اختیارات بدیعی

مشخصات کتاب

شماره بازیابی : 5-14950

امانت : امانت داده می شود

شماره کتابشناسی ملی : ف 4950

سرشناسه : انصاری شیرازی، علی بن حسین، 729 - ق 806

عنوان و نام پدیدآور : اختیارات بدیحی[نسخه خطی]علی بنی حسین انصاری مشتهر به حاجی زین العطار؛ کاتب اسمعیل بن محمدبن محمود الشریف

وضعیت استنساخ : ق 1015

آغاز ، انجام ، انجامه : آغاز نسخه: "بسمله. امداد احمد بی حد و اعداد سپاس بیقیاس مبدعی را که آثار ابداع..."

انجام نسخه: "...بیایند و دیگر باره بشویند و استعمال کنند و الله علم بالصواب تمام شد کتاب اختیارات بدیعی بحمدالله و... و التحیه من الله الخالق...تمت و تمت "

: معرفی کتاب: رجوع شود به نسخه شماره 4110 ف همین مجموعه

مشخصات ظاهری : 28 برگ، 20 سطر، اندازه سطور 175x105، قطع 255x160

یادداشت مشخصات ظاهری : نوع کاغذ: اصفهانی نخودی

خط: نسخ

تزیینات جلد: تیماج شیمی، مقوایی، ساده، عطف تیماج قهوه ای، زرکوب، اندرون جلد آستر کاغذی

تزیینات متن: عناوین و خط روی متن به شنگرف

مهرها، تملک و غیره: مهره ها و تملک وغیره: مهر چهارگوش [ابوعلی الحسینی] (برگ 1، 288پ)

فرسودگی، ناقص بودن صفحات: برخی از اوراق وصالی شده است

موضوع : داروشناسی - متون قدیمی تا قرن 14

گیاهان دارویی

شناسه افزوده : شریف، اسمعیل بن محمد، قرن 11ق، کاتب، عنوان

شماره بازیابی : 462/چ 850

دسترسی و محل الکترونیکی : http://dl.nlai.ir/UI/ec89ea35-6198-4a8f-b91d-86d412278249/Catalogue.aspx

پیشگفتار

خطه پهناور فارس از قدیم الایام یکی از کانونهای علمی و از مکاتب طبی دولت اسلامی بوده است پس از بهم ریختگی دانشگاه جندیشاپور دانشمندانی که مایل بخدمت در دربار خلیفه نبودند متوجه جنوب شرقی کشور شده موجب تقویت مکتب علمی ریواردشیر (ریشهر کنونی) شدند در این مرکز علمی موسیقی، ریاضیات، نجوم و طب تدریس می شد یکی از رؤسای این مکتب معنی ایرانیست که در شیراز تولد

یافته و بزبانهای پهلوی و سریانی آشنا بوده و ترجمه هایی نیز از این دو زبان بعربی داشته است علاوه بر مکتب ریواردشیر مکتب دیگری در شهر بیشابور (نزدیک کازرون فعلی) وجود داشته است بدین ترتیب مسلما عده ای از دانشمندان در همان اوایل قرن سوم در شیراز جمع شده و مکتب پررونق فارس را ایجاد کرده اند هرچند تاریخ در این باره خاموش است اما وجود دانشمندانی بنام چون ابو باهر موسی بن یوسف سیار مبین این نظریه است این دانشمند که مشهورترین اطبای زمان خود بوده در شیراز تحصیل علوم طبی کرده و بدرجه استادی نایل گشته است در نیمه قرن سوم ابو باهر مکتب و مدرس معروفی در شیراز داشته که از نقاط مختلف مملکت اسلامی علاقه مندان بعلوم طبی متوجه شیراز می شده اند علی بن عباس مجوسی اهوازی مؤلف کتاب معروف طب الملکی و ابن مندویه اصفهانی صاحب کتاب الکافی فی الطب زیر نظر این استاد و در شهر شیراز کسب معلومات طبی کرده اند[1]

این مکتب نوبنیاد تا قرون بعد همچنان ادامه یافته است در قرن هشتم طبیبی در این شهر تربیت یافته که در این مقدمه مورد توجه و بحث ماست و او علی بن حسین انصاری شیرازی است

حاجی زین الدین علی بن حسین انصاری متولد 729 ه. ق در شیراز بدنیا آمد پدرش حسین انصاری نیز از اطبای بنام بوده است که از اصفهان بشیراز آمده و فرزندش علی در این شهر متولد شده است.

از زندگانی اولیه حاجی زین العطار اطلاعی در دست نیست مسلما تحت نظر و توجه پدر دانشمندش تربیت یافته و از مکتب دانشمندان شیراز کسب علوم کرده است.

در متن تنها اثر باقیمانده و

معروف وی یعنی اختیارات بدیعی اطلاعات وسیع او در زبان عربی و همچنین از خود تألیف خاصه مقدمه فاضلانه کتاب تبحر وی در زبان فارسی معلوم و مستفاد می گردد

حاجی زین العطار سرآمد اطبای فارس در قرن هشتم هجری بوده است بهمین جهت مورد توجه و احترام بزرگان عصر قرار گرفته است بدوا طبیب مخصوص امیر مبارز الدین محمد سرسلسله دودمان مظفری و بعد از وی مدت شانزده سال (760- 776 ه. ق) بعنوان طبیب مخصوص در دربار شاه شجاع مظفری عهده دار خدمت بوده است

اختیارات بدیعی، ص: 3

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

اختیارات بدیعی، ص: 4

نام کتاب: اختیارات بدیعی

ناشر: شرکت دارویی پخش رازی

تصحیح و تحشیه: دکتر محمد تقی میر

تیراژ: 2000 جلد

چاپ اول: رستم خانی

لیتوگرافی: هنر گرافیک

حروفچینی: شایان

قیمت: 5250 ریال

این کتاب رایگان در اختیار حرف پزشکی قرار داده خواهد شد

اختیارات بدیعی، ص: 5

[مقدمه مصحح]

اشاره

حاجی زین الدین بنا بنوشته فرزندش احمد در کتاب «سرگذشت فیلسوفان و فضیلت علم و حکمت و تواریخ حکما[2] در سال 806 ه. ق در مولد و موطن خویش درگذشته است

تنها اثری که از مؤلف بجامانده اختیارات بدیعی است که شامل مفردات و مرکبات داروهای طبی سنتی است و بتصریح وی در مقدمه کتاب بهمسر سوگلی امیر مبارز الدین شاهزاده بدیع الجمال اهدا کرده و بهمین مناسبت آن را اختیارات بدیعی نامیده است حاجی زین العطار در مقدمه کتاب قطعه ای آورده که مسلما اثر طبع خود وی و دلیل روشنی است که طبع شعری هم داشته است

فرزندان مؤلف: از حاجی دو فرزند بنامهای حسین و احمد بجای مانده است فرزند ارشد یعنی حسین مانند پدر و جد خود طبیب مشهوری بوده است اما فرزند کوچکتر احمد نویسنده

و مورخ بوده و از وی کتابی در دست است که بعدا درباره آن گفتگو خواهیم داشت

تألیفات صاحب ترجمه: بنا بنوشته فرزندش حاج احمد کتابهای مؤلف عبارتند از: 1- تحفه السلاطین 2- دستور المتاکلین 3- مفتاح الخزاین که بعدا با تغییراتی تکامل یافته و اختیارات بدیعی نامیده شده است 4- رساله ای در صفت مردان و زنان 5- دستور الزراعه 6- دستور السعدا (در سمنان خردمندان) و بالاخره رساله های کوتاه دیگری که فرزندش نام و شرح آنها را بیان نکرده است.

اختیارات بدیعی

این کتاب تنها اثر باقیمانده از حاج زین العطار است که بدوا در سه رساله جداگانه در ادویه مفرده، ابدال و اصلاح داروها تنظیم یافته و در سال 767 ه. ق بنام مفتاح الخزاین منتشر کرده است نسخه ای از این مجموعه که گویا بخط خود مؤلف تحریر یافته در کتابخانه بادلیان موجود است[3]

مؤلف بعدا تغییراتی در کتاب داده و در سال 770 ه. ق بنام شاهزاده بدیع الجمال همسر امیر مبارز الدین محمد توشیح و بنام اختیارات بدیعی باین بانو هدیه کرده است

کتاب اختیارات بدیعی بنوشته مؤلف در مقدمه مشتمل است بر مقدمه، دو مقاله و خاتمه

در مقدمه مختصری در کلیات و مآخذ ادویه و نگاهداری آنها صحبت کرده است مقاله اول در بیان مفردات ادویه است کتابی که اکنون در دست شما خوانندگان عزیز است شرح و بیان همین مقاله اول است مقاله دوم در مرکبات مستعمله و در شانزده بحروف تهجی است خاتمه لغت نامه ایست که مؤلف برای تسهیل کار عطاران که این کتاب جهت اطلاع آنها نوشته شده است ترجمه لغات عربی داروها را بفارسی یاد کرده است

این کتاب احتمالا نخستین مجموعه ایست که

بفارسی درباره مفردات و مرکبات گیاهان داروئی نوشته شده است[4] کتاب تحفه المؤمنین[5] انتشار یافته و حکیم مؤمن در مقدمه اثر خود بر صاحب اختیارات ایراداتی وارد ساخته و اثر خود را بهتر و کامل تر معرفی کرده است کاملترین و بهترین کتاب در این زمینه دو کتاب مخزن الادیه و قرابادین کبیر است که میر حسین بن میر محمد علوی خراسانی شیرازی الاصل نوشته و تاکنون مورد استفاده اطبای سنتی است

ماخذی که صاحب اختیارات در تألیف خود از آنها استفاده کرده است

حاج زین العطار از آثار اطبای پیش از خود چه کسانی که در تلو کتاب خود بشرح داروها پرداخته اند و چه کسانی که قبل از وی کتابی خاص در این زمینه داشته اند سود جسته است البته این کتابها یا ترجمه آثار پزشکان یونانی و یا کتب نویسندگان ایرانی بوده است تقریبا در متن کتاب از نظرات متجاوز از سی طبیب استفاده کرده است اما از دو اثر که احتمالا آنها را با مبنای کتاب خود قرار داده بسیار سود جسته است گاهی عقیده یکی را بر دیگری رجحان داده و زمانی نظر هر دو

اختیارات بدیعی، ص: 6

مؤلف را رد کرده و عقیده شخصی خود را ابراز داشته است این دو ماخذ یکی کتاب جامع[6] و دیگری کتاب منهاج[7] است همچنین در این اثر نام جالینوس[8] و دیسقوریدوس[9] زیاد برده شد و از کتب آنها مسلما غیر مستقیم استفاده شده است

روشی که نویسنده در تصحیح بکار گرفته است

چهار نسخه دست نویس بشرح زیر در اختیار نویسنده بوده است

1- نسخه خطی متعلق بکتابخانه شخصی نویسنده به قطع وزیری و با خط نستعلیق نسبتا خوب با سر مطالب بخط قرمز کاتب نامی از خود نبرده و تنها در آخر کتاب تاریخ تحریر را نهم شوال المکرم 1231 ذکر کرده است این نسخه چون خواناتر بود مبنای تصحیح قرار گرفت

2- فتوکپی از نسخه دست نویس کتابخانه ملی ایران این نسخه نیز به قطع وزیری با سر مطالب قرمز که متأسفانه در عکسبرداری بیرنگ و محو بود نام کتاب محمد طاهر و سال کتابت 993 ه. ق

3- فتوکپی نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی قطع وزیری بزرگ خط نستعلیق خوب و خوانا نام کاتب و سال کتابت با

مرکب سیاه محو شده است

4- نسخه کتابخانه ملی پارس به قطع وزیری و با خط نستعلیق خوب و خوانا

جز اینها از نسخ دست نویس و چاپی دو کتاب تحفه المومنین، دو نسخه مخزن الادویه و کتاب چاپی صیدنه ابو ریحان بیرونی و کتب دیگری که در مآخذ از آنها یاد کرده آمده است برای تصحیح و مطابقت با یکدیگر استفاده شده است

باید متذکر شد تصحیح لغاتی که بزبانهای دیگر بوسیله نسخه برداران عامی و کم سواد نوشته شده بسیار مشکل است خاصه اینکه بعلت اختلاف الفبای آن زبانها حتی مؤلفین مختلف به لهجه های خاص زبان خود خوانده و نوشته اند و مترجمین هم تلفظ خاص زبان اصلی را رعایت نکرده چه در تلفظ و چه در املا تصرفهای بی جا کرده اند بدین ترتیب یک اسم در این دست بدست شدنها تحریف و تغییر زیادی پیدا کرده از اصل بسیار دور شده است

نویسنده با همه کوششی که در اصلاح نامها کرده است اذعان دارد کتاب بی عیب و نقص نخواهد بود

چون کتاب مخزن الادویه رعایت اعراب را برای درست خواندن لغات کرده است برای بدست دادن تلفظ صحیح نام گیاهان و داروها اغلب در ذیل مطالب از این کتاب استفاده شده است

اینک نتیجه چند سال زحمت نویسنده در دست شما خواننده است تا چه قبول افتد و چه در نظر آید

بر خود لازم می دانم از دبیرخانه کنگره بین المللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران که امکان چاپ این اثر نفیس و بیادماندنی را فراهم آورده اند و همچنین از مدیریت محترم شرکت دارویی پخش رازی جناب آقای دکتر باقری و ریاست محترم واحد علمی آن شرکت، جناب آقای دکتر صدر و همکاران محترمشان که چاپ

این اثر را به عهده داشته اند و آقای جواد رفیع نژاد از اعضای دبیرخانه کنگره که در نمونه خوانی اینجانب را یاری داده اند تشکر و قدردانی نمایم.

دکتر محمد تقی میر

اختیارات بدیعی، ص: 7

مقدمه مؤلف

امداد حمد بی عد و اعداد ثنای بیحد با سپاس بیقیاس و ستایش بیرون از حد حواس مبدعی را سزاست که آثار بدیع او بر هر ورقی از اوراق و هر شجری از اشجار سمت وضوح یافته و انوار صنایع او در هر ثمری از اثمار و هر زهری از ازهار انوار ایجاد او تافته

بیت

برگ درختان سبز در نظر هوشیارهر ورقش دفتری است معرفت کردگار

بی امر کاف و نون[10] او هیچ نبات از دریچه وجود لب بشکر خنده نشو و نما نمی گشاید و بی حکم فرمان روائی او سلطان صرصردی برگ گلی از هیچ نهالی نمی رباید تا سحاب قدرتش آبیاری بستان روزگار را نکرد تصویر نگارخانه آفرینش بر صفحات اوراق آفاق ظاهر نگشت و تا خورشید حکمتش گلگونه الوان بر چهره نباتات و حیوانات نکشید عرایس اشکال و الوان بر منصه ظهور و نمود جلوه ننمود[11]

عربیه

ففی کل شی له آیهتدل علی انه واجب[12]

و درود بی پایان و صلوات فراوان حضرت خواجه را که غرض از تکوین موجودات وجود مبارک او بود و تحیات بیرون از چندوچون بر آل و اصحاب و اولاد و احباب او باد و موجب خلق آفرینش طفیل دین او علیه من الصوات افضلها و من التحیات اکملها

عربیه

یا ایها الراجون منه شفاعهصلوا علیه و سلمو تسلیما

اختیارات بدیعی، ص: 8

اما بعد بر ارباب فطنت و اصحاب حکمت مخفی و مستور نماناد[13] که هیچ چیز از انواع مخلوقات و اصناف موجودات از حکمت بالغه ربانی

خالی از نفعی نباشد و هر چیزی را چنانچه منفعتی در وجود هست مضرتی نیز در مزاج هست و هرچند معرفت ادویه از منفعت و مضرت بتمامها غیر از خالق تعالی شانه بر هیچ کس ظاهر نیست و خود در گنجینه اختراع و خزانه ابداع خالق که راه تواند یافت اما بعضی که کما هی مزاج و خاصیت امتزاج و منفعت و مضرت آن روی از تتق خفا و جلباب حجاب نموده بالهامه تعالی او با علامه تقدس بوده و نیز هرکس از علمای معرفت ادویه کثر الله امثالهم بحسب تجربه خود خلافی کرده اند و غث و سمین از یکدیگر جدا نهاده اند چون این کمترین خلیقه بل لا شی فی الحقیقه کهین اهل دین علی بن الحسین انصاری المشتهر بجاجی زین العطار در این قسم بحسب المقدور و الامکان شروعی نموده و می خواست تا اقوال اصح و تجاریب ارجح بازنماید تا جماعتی را که نایره اشتیاق این علم شریف و فن لطیف در کانون سینه اشتعال یافته باشد بزلال معرفت انی کتاب مستطاب تسکین آتش نزاع کرده و عنان بطریقه اتباع تافته راه سیر گردند و نیز مدتی مدید و عهد بعید است تا مجموع همت مصروف و عنان اشهب نهمت معطوف آن بوده که بوسیله از وسایل و بدست آوری ذیل دلیلی از دلایل خویشتن را از تیه بداختری و فیافی خودسری بسرحد شهرستان مشتری طالع خورشید رائی و بآستان گردون سائی رساند و دیده بخت گران خواب خود را از نومه الغافلین بیدار گرداند و این معنی بی آنکه نسبت بذیل اشفاق و مرحمت و توسل بآستان الطاف صاحب قرانی کند که خاک درگاه گردون اشتباه او کیمیای مس

هر بی خبر و هوای بارگاه عالمیان پناه او حیات بخش علم هر صاحب هنر تواند بود نمی تواند بود و چندانکه عقل بصیرت کیش و رازاندیش و فهم زودکوش تیزهوش در عرصه امکان و فضای دوران دوران کرد بغیر از آستان آسمان رفعت و حضرت جنت خضرت بلقیس زمین و زمان و حریم دین و ایمان حوا صورت عایشه سیرت خدیجه فطرت فاطمه سریرت ملکه تخت نشین سلطان نشان سلطان خواتین جهان

قطعه

آنکه در مهد جلالش مهر را نابوده دست و آنکه بر ستر عفافش ماه را نابوده راه

با وجود دورباش عفت او آفتاب کی تواند کردن اندر سایه چترش نگاه

زهره زهرای دولت اختر برج شرف شمسه ایوان عفت سایه لطف اله

عصمت الدنیا و الدین عفت الزمان و الطین منبع الجود و اکمال بدیع الجمال خلد الله ایام سلطنتها و آبد آثار معدلتها ملاذ و ملجا بدست نیاورد و قانون کلی سعادت خویش و ذخیره اغراض دولت خود بجز از نظر کیمیا خاصیت آن صاحب قران که خاک درگاه او شفای انواع حوادث و اعراض و منهج اسباب دفع اقسام بلایا و اعراض و ممکن اسباب کامرانی و مسکن دفع علامات بی طالعی و منهاج طوق اقبال و مجمع متفرقات حال است نتوانست ساخت امیدوار است که معین عنایتش ملحوظ گشته بر ارباب بصیرت و اصحاب حکمت مبارک باد و لهذا این کتاب را بنام نامی و اسم سامی آن ملکه آفاق مرکبات بدیعی نام نهاد و الله الموفق[14]

این کتاب مشتمل است بر مقدمه و دو مقاله و خاتمه و مقدمه آن در بیان کلیات اخذ ادویه است و مقاله اول در بیان ادویه مفرده و اسامی آنها بلغت هر طایفه از طوایف

و ابدال و اصلاح و منفعت و مضرت آن[15] و مقاله دوم

اختیارات بدیعی، ص: 9

مقدمه [کتاب]

اشاره

باید دانست که ادویه یا نباتی یا حیوانی و یا معدنی بود اما نباتی مستعمل از وی بذور بود یا اوراق یا قضبان یا ازهار یا اثمار یا صموغ یا لحا یا چنان بود که جمله آنها مستعمل بود و اگر مستعمل در نبات اوراق بود همچون سادج و بازریون و تانبول و امثال آن واجب بود که در وقتی گیرند که در حجم خود تمام شده باشد و بغایت خود رسیده بود پیش از تغیر لون و اگر بذور بود مانند انیسون و کرویا و حلبه و بذر البنج و امثال آن باید در وقتی گیرند که در نضج مستحکم شده باشد و فقاحیت و مائیت از او متمیز شده باشد و اگر اصول بود مانند عاقر قرحا و جنطیانا و بهمنین و امثال آن وقتی گیرند که اوراق از شاخ آن افتادن گیرند و اگر ازهار بود مانند بنفشه و نرگس و اقحوان و امثال آن بعد از تفتیح تمام و پیش از تبدل الوان گیرند و اگر قضبان بود همچون زرنب و اسطوخودوس و حاشا و امثال آن بعد از ادراک تمام و پیش از زبول گیرند و اگر اثمار بود مانند قاقله و قرنفل و بلادر و امثال آن بعد از ادراک تمام و پیش از استعداد سقوط باید گرفت و اگر جمله وی مستعمل بود مانند اذخر و قنطوریون و قیصوم و امثال آن پیش از تبدل و بعد از ادراک تخم گیرند اگر تخم آور بود و هر ادویه که در اصول تشنج و در

قضبان زبول کمتر بود و در فواکه اکتسار و رزانت بیشتر بود او بهتر و نیکوتر بود و گرفتن ادویه نباتی در هوای صافی اولیتر بود از آنکه در هوای متعفن یا نزدیک بهوای تر اما هرچه از نباتات بری باشد قویتر باشد از نباتات بستانی و نباتات جبلی اقوی بود از نباتات دشتی در خواص و هرکدام از نباتات که در لون خود اصبغ بود و به طعم اظهر و رایحه وی از کی بود در باب خود اقوی بود و اغلب قوت حشایش بعد از دو سال یا سه سال ضعیف می کرد اما وقت گرفتن صموغ همچون با زرد و اشق و جاوشیر و حلتیث و امثال آن بعد از انعقاد و قبل از غایت جفاف گیرند و بیشتر صموغ را قوت بعد از سه سال کامل باطل شود خاصه فرفیون و امثال آن اما گرفتن لحا همچون شیطرج و ماهیزج و سلیخه و امثال آن در وقت رسیدن شجره وی بکمال و پیش از روی آوردن بنقصان گیرند اما گرفتن عصارات مانند اقاقیا و افیون و حضض کمی و مانند آن بعد از رسیدن نبات بکمال و پیش از روی آوردن بنقصان گیرند اما آنچه اقوی بود از هر طبقه از طبقات مذکوره مدت بقای وی بیشتر بود اما وقتی که یکی از این تازه و قوی نیابند اولی آن بود که ضعیف همین قوی را بجای وی خرج کنند و اگر نیابند آنگاه وی را بدل کنند

اما اجزای حیوانی مانند قرون و مرارات و اکباد واجب آن بود که از حیوانات جوان گیرند در زمان ربیع و از اصح المزاج و

از رسیده تر و آنچه از وی گیرند بعد از کشتن گیرند و بحیوانات میته التفات نکنند و از ایشان ادویه نگیرند

اما معدنیات مانند قلقند و قلقطار و زرانیخ و امثال آن اولی آن بود که از معادن معروف گیرند و آن را اختیار کنند که جوهر او پاک باشد و در لون تفاوت نبود و بر همان طعم مخصوص بود

اختیارات بدیعی، ص: 10

اما نگاهداشتن قوی ادویه بر پنج وجه بود اول جمع آوردن اجزای دارو و کوفتن و قرص ساختن و در سایه خشک کردن همچون دارچینی دویم خلط آن دارو با هر چیزی که حافظ وی بود بخاصیت مانند خلط کافور با چشمیزج یا فلفل یا جو و خلط فرفیون با سلت یا باقلا یا پوست بادام تر و خلط فلفل سفید با باقلا و امثال آن بسبب قوت اجزا سیم ظروف چنانکه بعضی ادویه واجب بود که در ظرفی کنند که سر آن تنگ باشد و سر آن ظرف را بموم استوار کنند تا قوت آن بتاثیر هوا تباه نشود مانند مشک و کافور و عنبر پس اولی آن بود که او را در ظرف چینی یا شیشه کنند و اگر یافت نشود درد به کنند و بعضی ادویه را در کوزه کنند و سر کوزه را محکم کنند مانند بذور و اوراق را در انبانه کنند چون خریقین و بسد و کهربا و امثال آن و بعضی را کیسه کرباسی بود مانند اقاقیا و پوست و عصارات چهارم جایگاه آن چنانکه باید مخازن ادویه در موضعی بود معتدل در حرارت و برودت و خالی از رطوبت و در موضعی که نیک گشاده

بود و از ممری ریاح و دخان بدو نگذرد پنج در نهادن ادویه لازم بود که هریک را بجای خود نگاهدارند تا ادویه حاده مانند سقمونیا و افیون و ادویه را که اقوی باشد مانند حلتیث و سکبینج و امثال آن در مجاورت ادویه که استعداد قبول روایح داشته باشد و بسبب آن ناچار قوت وی ساقط گردد مانند بنفشه و نیلوفر و امثال آن ننهند چون این معنی مقرر شد که ادویه از این سه قسم بیرون نیست هرچه از این اقسام بیرون است البته از ادویه بیرون است و این قول کلی است که دوا از غیر دوا تمیز کنند

اکنون بدانکه آنچه ماکول و مشروب آدمی است از پنج قسم بیرون نیست یا غذای مطلق یا دوای مطلق یا اغذیه دوائی یا ادویه غذائی و یا سم و آنچه خورده شود یا سهل الاستحاله بود و قوت بدن دایما بر وی غالب بود و آن را بدل ما یتحلل سازد آن غذای مطلق است مثل نان و گوشت یا چنان بود که اول بدن وی را تغییر کند و باز وی بدن را این را دوای مطلق گویند مانند زنجبیل و قرنفل و سنبل و امثال آن یا چنان بود که اول وی در بدن تأثیر کند تأثیر ظاهر با بدن در وی اثر کند و آن را بدل مایتحلل سازد این را غذای دوایی گویند همچون سرکه و خشخاش و کاهو و امثال آن و اگر قوت دوایی غالب بود آن را دوای غذایی گویند مانند کمون و نانخواه و کرویا و امثال آن و یا چنان بود که قوت وی ثابت

بود دایما کیفیت وی ببدن غالب بود و مفسد بدن باشد آن را سم گویند مانند بیش و سک و شوکران و امثال آن و الله اعلم

چون کلیات معلوم شد روی در بیان مفردات آوریم تا بیان هریک چنانکه التزام کرده ایم گفته شود ان شاء الله تعالی

اختیارات بدیعی، ص: 11

اوزان متعارف در استعمال ادویه باختصار

ارزه برنج متوسط مساوی دو خردل بری

اوقیه- وقیه هفت مثقال و نیم

استار چهار و نیم مثقال

باقلا نیم درهم

بندقه- فندق یک درهم

حمصه- نخود چهار جو و یک ربع

دانک- دانق سه قیراط یا یک ششم درهم

خرنوب یک قیراط

درهم- درم 48 حبه- یک مثقال

رطل دوازده اوقیه

شعیر دوارزه

قیراط سه حبه و بقولی چهار حبه

کف و قبضه شش مثقال

طسوج یک حبه از درهم و از مثقال دو و نیم حبه و یک پنج حبه

قنطار شش من

مثقال 4/ 7 درهم

ملعقه از معجون ها چهار مثقال و از ادویه خشک دو مثقال

من 180 مثقال- 260 درهم

من تبریزی 600 مثقال

ابریق دو من

کیل سی و شش من

سیر پانزده مثقال

اوزان رایج به گرم

درهم سه گرم و نیم

مثقال پنج گرم

حبه 3/ 9 گرم

اوقیه 5/ 37 گرم

رطل 450 گرم

اختیارات بدیعی، ص: 12

مقدمه ناشر

بی شک بالاترین نعمت جسم سلامت است، نعمتان مجهولتان: الصحه و الامان، بهمین دلیل نیز طب در تمام ادوار با آدمی همراه بوده تا درد و رنج را از زندگی بشر خارج سازد.

تاریخ طب در کشور ما به 3 دوره تقسیم می گردد:

1- دوران هخامنشی 2- دوران ساسانیان 3- دوران پس از اسلام

هریک از این ادوار بنحوی دارای ویژگی های خاص خود می باشد اما بعلت اهمیت ویژه ای که اسلام به علم و بخصوص طبابت می دهد، دوران سوم یکی از ادوار درخشنده طب ایران بوده است.

پزشکان اسلامی شاگردان بقراط و جالینوس می باشند. آنان با دقت و تفحص به بررسی آثار استادان قبل از خود پرداخته و نه تنها درس استادان را بخوبی آموختند بلکه نظرات آنان را مورد نقد و بررسی قرار دادند.

کینگستون[16](Kingstone) در این زمینه چنین می نگارد:

«تا مدت مدیدی چنین فکر می کردند که مسلمانان از نظر علمی و فلسفی بندگان پیرو مکتب های یونان بودند و تنها کاری که کرده اند آن بوده که منابع مزبور را بصورت فسیل نگاه داشته اند بدون اینکه کوچکترین دخل و تصرفی در آنها بکنند. اما این نظریه کاملا غلط است زیرا در آن وقت که مسلمانان در افق پدیدار گشتند تمدن یونان در حال افول بوده و طب منحصر به نوشتن اوراد، استعمال طلسم و جادو بود و حتی کتب علمی و فلسفی قدیمی یونان منسوخ شده بود. در این موقع مسلمانان نه فقط مدارک گرانبهای اصیل یونان قدیم را حفظ و ترجمه و مورد استفاده قرار دادند بلکه با نوشتن تفسیر، شرح و حاشیه بطور منطقی آنها

را مورد انتقاد قرار دادند و اولین روش علمی و تجربی را در طب بنیان گذاردند.»

زحمات این اطباء بطور خلاصه عبارتند از:

الف) مرتب نمودن طب پراکنده یونانی، نقد و بررسی این طب. ب) تجربی نمودن طب. ج) بررسی اثر داروها.

از سویی دیگر استفاده از گیاهان به منظور درمان بیماریها نیز با تاریخ زندگی بشر همزمان بوده است. امروزه هیچ گونه سندی وجود ندارد تا بتوان از نحوه استفاده مردم ما قبل تاریخ از گیاهان دارویی اطلاع حاصل نمود. با این

اختیارات بدیعی، ص: 13

وصف، چون وقوف مردم دورانهای گذشته بر خواص درمانی یک گیاه، همیشه بصورت یک کشف مهم تلقی می گردیده است و این گونه اطلاعات نسل به نسل انتقال می یافته، بررسی اصول استفاده از گیاهان دارویی که مصرف آنها در حال حاضر بیشتر در طب عوام، معمول است تا حدی می تواند یک نظر کلی در این مورد ذکر نماید.

نکته دیگر که ذکر آن بسیار لازم می باشد آنست که کتب طبی عموما جامع بوده اند و حاوی نکات ذیل می باشند:

1- کلیات 2- ادویه مفرده 3- امراض اعضاء بدن 4- امراض جزئیه 5- ادویه مرکبه (اقرابادین) بعضی از مولفین، کتبی در زمینه قرابادین[17] نگاشته اند. از این جمله می توان بذکر تنی چند پرداخت:

ضیاء الدین عبد الله بن احمد مالقی اندلسی معروف به ابن بیطار صاحب کتاب جامع المفردات الادویه و الاغذیه، یوسف بن اسمعیل خویی شافعی معروف به «ابن الکبیر» صاحب کتاب ما لا یسمع الطبیب جهله، علی بن حسین الانصاری مشهور بحاجی زین العطار صاحب کتاب «اختیارات البدیعی فی الادویه المفرده و مرکبه» و ...

اختیارات بدیعی کتابی است در طب ایران که تاریخ تألیف آن طبق گفته حاجی خلیفه در

کشف الظنون سال 770 هجری قمری می باشد.

این کتاب حاوی دو مقاله می باشد اولی در باب مفردات و دومی در مورد مرکبات است.

زین العطار یکایک ادویه ها را بترتیب حروف تهجی از الف تا یاء بیان نموده و در هر مورد به منشاء آن پرداخته است (حیوانی، نباتی یا معدنی) و قسمت مؤثر هرکدام را مشخص کرده آنگاه به بیان خواص آنها و اینکه با هرکدام چه نوع دارویی می سازند و در کدام بیماریها استعمال می گردد، پرداخته است. از موارد دیگر ذکر اشکال دارویی ادویه در آن دوران می باشد (مانند شیاف، مرهم، ضماد، گرد، حب، قرص، جوشانده و ...).

این کتاب یکی از مراجع مهم و معتبر عطاران زمان خود بوده است بگونه ای که حتی صاحب کتاب «تحفه المومنین» که در مذمت کتاب سطوری چند نگاشته از ذکر این مطلب خودداری نکرده است.

این کتاب تاکنون چاپ نشده است و این اولین باریست که به دست طبع سپرده می شود. کتابی که چندین قرن منبع مطالعه پزشکان و عطاران پیشین بوده و هم اکنون نیز طرفدارانی دارد که از آن استفاده می نمایند.

این اقدام نظر دانش پژوهانی را که به فرهنگ اسلامی و کهن خود دسترسی ندارند به این سو جلب نموده تا بخش مهمی از زیربنای پزشکی نوین را که همان طب سنتی است در اختیار گیرند.

مجله علمی، اجتماعی رازی افتخار دارد که اولین گام را در این زمینه برداشته و کتاب اختیارات بدیعی دانشمند بزرگ علی بن حسین الانصاری را به چاپ می رساند. امید است این اقدام از طرف دیگر دانش پژوهان پی گیری شده تا هرچه بیشتر همکارانمان در جریان تاریخ طب در اسلام و ایران قرار گیرند.

دکتر سید محمد صدر

صاحب امتیاز

و مدیرمسئول نشریه رازی

و مدیر واحد ژنریک

اختیارات بدیعی، ص: 15

باب الالف

ااطریلال

نباتی است که تخم وی مستعمل است و مانند تخم کرفس بود در بزرگی و لون و بشکل زیره بوده و بغایت تلخ بود و آنچه سبز بود و قدری از آن بزرگتر بود اطریلال مصری بود و بفارسی تخم خلال خلیل خوانند و آنچه کبودرنگ بود مصری بود وی را رجل الغراب و حرز الشیطاطین خوانند و گفته شود طبیعت آطریلال گرم و خشک بود در آخر درجه دوم و در مداوای بهق و برص بغایت سودمند بود و بعضی تنها مستعمل کنند و بعضی یک درم از آن را با دانگی عاقرقرحا بسایند و بعسل سرشته فرو برند و یک ساعت یا دو ساعت در آفتاب نشینند چنانکه عرق کنند و گاه باشد که جای جای آن آبله بزند و آب زردی از او روانه شود یا روز دیگر با مرخدا آبله بزند و باز آن موضع رنگ بدن بگیرد خاصه این زحمت اگر در موضع گوشت مند باشد سودمند بود و زود و آسانتر زایل گردد و این مجرب است و بکرات این امتحان شده است اما بشرط آنکه اول تنقیه کرده باشند بعد از آن این دارو را استعمال کنند و باید که در تابستان بود که آفتاب در کمال گرمی باشد- بعضی گفته اند که یک جزو از او و از ورق سراب یک جزو مجموع را گرفته و پخته پنج روز هر روز سه درم با شراب انگوری بیاشامند که از برص شفا یابند خاصه که هر روز در آفتاب بنشینند چنانچه عرق کنند و اگر او را بسایند و به عسل

کف گرفته سرشته هر روز دو مثقال به آب گرم بیاشامند تا هجده روز متوالی البته برص بکلی زایل شود و اگر از این گرفته و در بینی زن دمند بچه بیندازد.

______________________________

صاحب تحفه (محمد مؤمن الحسینی معاصر شاه سلیمان صفوی) آطریلال را لغتی بربری بمعنای رجل الطیر دانسته است صاحب مخزن الادویه (حکیم محمد حسین بن محمد هادی عقیلی علوی در کتاب خود تألیف 1185 هق چاپ 1260 در هندوستان) درباره ااطریلال می نویسد: ااطریلال لغتی بربری بمعنی رجل الطیر و رجل الغراب است آن را بعربی حشیشه الارض یا حرز الشیاطین و به هندی کاک چنکی یعنی پای زاغ و مسی نیز و بترکی غازاباغی گویند و در کوهستان و لرستان پای زاغان نامند.

بانگلیسی CROW -FOOT و بفرانسه AUGL

اارغیس

بزبان اهل مصر و شام عود ریح خوانند و آن قشر بیخ انبر باری است و بپارسی پوست بیخ زرشک خوانند و طبع او گرم است بدرجه اول و خشک است بدرجه دوم منفعت وی آن است که چون او را بجوشانند و بدان مضمضه کنند قلاع را زایل کند در هر دهن که باشد و هر نوع قلاع که باشد و بغایت مجرب است و اگر بجوشانند و در چشم چکانند رطوبت که باشد خشک گرداند و سودمند بود جهت دردی که مزمن شده باشد و اگر پیش از درد چشم استعمال کنند صحت چشم را نگاه دارد و اگر بطیخ آن احتقان کنند ریش روده را نافع بود و اگر با شراب یا سرکه بجوشانند و بیاشامند نافع بود جهت درد جگر و ورم آن را نرم کند و صاحب جامع گوید که اطبای مصر

در داروهای چشم بدل، مامیران کمّی اارغیس بکار می دارند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اارغیس به مدّ الف و کسر غین بزبان اهل دمشق و مصر عود الریح و بپارسی پوست بیخ زرشک است- زرشک بانگلیسی BARBERRY

اختیارات بدیعی، ص: 16

آبار

آنکه محرق است بپارسی سرب سوخته را گویند صفت آن بستانند تابه آهنین و سرب ریزه کرده را بر روی آهن نهند و قدری گوگرد در وی اندازند و کاسه کواری سوراخ دار بر سر او پوشانند و در اندرون کوره آهنگری گذاشته دم را بدمند تا او سوخته گردد برداشته استعمال کنند و طبیعت او سرد بود در دوم و منفعت وی آنست که چون مقتول کنند نشفه ریشهای چشم بکند و دانه های او را سودمند بود جهت ریشهای مفاصل ریشهای ذکر و خصیه چون در آن موضع ذرور کنند نافع بود و همچنان بواسیر و سرطان و ریشهای بد را و بدل آن اثمد است اما باید که سرب را در تابه آهن کنند و کاسه را ته سوراخ کنند و بر سر آن تابه آهن نهند با مقداری گوگرد و چندان آتش کنند که تابه سرخ شود و گوگرد روشن شود و چند کرت کنند تا سرب نغز سوخته شود و او را از زکال و خاکستر جدا سازند و چند مرتبه بشویند بعد از آن بکار دارند اما باید او را چنان بسوزانند که بگونه زرنیخ شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آبار به مدّ الف رصاص اسود محرق است به یونانی امولیقون گویند و بهندی بنک و همچنین اسرنج و مرداسنج نیز از سوخته رصاص اسود حاصل می شود

شیخ الرئیس در مفردات قانون فرماید: الابار و

الانک هما الرصاص الاسود.

ابق

اکسیریان او را زیبق گویند و بزبان ایشان زیبق جبلی نام دارد و در حرف زا گفته شود

ابگون

لباب القمح و لباب القوم و لباب البر نیز گویند و بعربی نشا نامند و بپارسی نشاسته و در حرف نون گفته شود.

ابقر

ابقر نقره است و گفته شد

صاحب تحفه می نویسد: ابقر بپارسی شوره گویند و آن از بخار مائی و در زمین شوره زار بهم می رسد.

صاحب مخزن الادویه می گوید: ابقر لغت مصری است بفارسی شوره بهندی چهاکهار و بفرنگی شلیطر گویند.

ابو خلسا

انجوساست و خس الحمار و عاقر شمعا و شجره الدم و رجل الحمامه و حمیرا و سوقلیوس و شفقاسی و کحلا و کحیلا و بربانی و حالوما و بلفظ دیگر بالقس و کاهوخر نیز خوانند و این جمله شنجار است و بپارسی شنکار و هوجویه نیز گویند و بهترینش آن بود که ورق آن سیاه رنگ بود و بیخ آن سطبر بود و ورق آن بسیار بود و طبیعت آن گرم و خشک است در اول و در دوم منفعت وی آن است که چون با سرکه بر بهق طلا کنند زایل کند و سپرز را نافع بود و جگر را پاک کند و چون با سرکه بود خواه خوردن و خواه ضماد کردن بر نقرس نافع بود و چون با پیه بز بر خنازیر نهند تحلیل یابد و ریشها را نافع بود و مرهم وی سوختگی را و شقاق مقعد را نافع بود و چون ورق وی را بریان کنند و با شراب بیاشامند شکم را ببندد و چون بخایند و بر گزندگان اندازند در دم بمیرند و بیخ او را زنان بر خویشتن برگیرند بچه بیندازند و ورم صلب که در رحم بود تحلیل دهد و بخود برگرفتن و در آب آن نشستن حیض را براند بقوت و مقدار استعمال از وی دو درم بود و بسیار مستعمل کردن صداع آورد و مصلح وی روغن بنفشه

با کدو است.

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ابو خلسا اسم یونانیست و بعربی حناء الغول و خس الحمار و اروسه و رجل الحمار و شنجار که معرب شنکار باشد و شیفارو بسریانی عاقر شمعا و حالوما و کحلا و کحیلا هریک بعربی نوعی از ابو خلسا است و هرقلو و هرقلوی و هقیلوسن نیز گویند و بفارسی هوجویه و بهندی رتن جوت گویند.

بانگلیسی-MELILOT -BUGLOSS

اختیارات بدیعی، ص: 17

ابریشم

نیکوترش آن بود که پاک بود و صاف و روشن در لون و طبیعت وی معتدل بود در گرمی و سردی و گویند گرم و خشک است در اول اما خوزی گوید گرم و تر بود در اول بلغم و سودا را پاک کند و بدن را فربه کند و قوت بخشد و حزن و اندوه را ببرد و ذهن را تیز کند و نیز روشنائی چشم بیفزاید و چون در معجون کبار کنند و شیرینی آن عسل باشد مجامعت را زیاده کند و نعوظ آورد و منی را زیاده کند و در معاجین بعد از آنکه سوخته باشد مستعمل کنند یا از مقراض او را خرد و ریزه کنند اما صنعت سوختن وی مانند سوختن صدف بود و در حرف صاد گفته شود و اگر از مقراض چیده شود لطیف تر بود از بهر آنکه قوت وی زیاده تر بود و چون سوخته بیاشامند مفرح تمام بود و از جهت تقویت دل بغایت نیکو بود و خفقان را سود دارد و مقدار شربت او یک درم کافی بود چون بعد از سوختن چشم را با او بشویند ریشهای چشم را نافع بود و پوشیدن وی مسخن نبود مانند پنبه

معتدل بود و گویند پوشیدن وی شپش پیدا کند و معده را بد بود بخصوص خشن وی مصلح وی رب ریواس و اترج بود.

______________________________

در مخزن الادویه آمده است که: ابریشم با کسر اول و سوم بیونانی برنی- و بعربی قز و بسریانی شتاریه و به ترکی ایپک و بهندی ریشم بحرف همزه نامند.

ابهل

جوز الابهل را گویند و ثمره العرعر نیز گویند و آن ثمره سرو کوهی است و بپارسی تخم و هل گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در دویم جالینوس گوید در سیم و بهترین وی سیاه رنگ بود و فربه و بهترین ورق آن سبزرنگ است و منفعت وی آنست که اگر با روغن کنجد بجوشانند در ظرفی آهن تا سیاه شود و در گوش چکانند کری ببرد و چون بکوبند و بپزند و بر آکله افشانند نافع بود و اگر سه درم صفوف سازند کرمها را مجموع بکشد و اگر بعسل بسرشند سه درم لعوق کنند حیض را براند و بچه زنده بکشد و بچه مرده را بیندازد و اگر ثمره ابهل ده درم و پنج درم روغن گاو و پنج درم عسل باهم بسرشند و لعق کنند ربو را نافع بود و اگر سحق کنند و با سرکه برداء الثعلب طلا کنند زایل کند و اگر زن بخویشتن برگیرد و یا بخور کند بچه بیندازد و وی مضر جگر بود و مصلح آن عود آلوج است یا خولنجان و یا حماما و بدل وی جوز السرو است و دارچینی مساوی و گویند بدل آن بوزن آن سلیخه و بوزن آن جوز السرو است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ابهل قسمی از

سرو کوهی است که آن را عرعار و عرعر و بیونانی براثی و ارقوس و بسریانی بروثار و برومی برون و بروثون و بفارسی اورس و ایرس و برس غنچه و بترکی ارروح و بهندی او هیروهوهیر نامند و گویند ابهل هندی را دیودار گویند ...

به لاتینی JUNIPERUS FRUCTUS -JUNIPRUS OXYCEDRUS

به انگلیسی SEED OF THE MOUNTAIN CYPRESS

بفرانسه GENEVRIER یاGRAINE DE JUNIPERUS

آبنوس

دو نوع است سیاه و ملمع و درخت آن بدرخت عناب ماند و هر دو نوع چون در آب اندازند فرورود و بهترین آن دو نوع سیاه است و املس و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه دویم و چون حل کنند به آب و کحل سازند سفیدی چشم و شبکوری زایل کند و سودمند است جهت سوختگی آتش و اگر بسوزند در دیگی کواری تا چون فحم شود و بشویند همچنانکه امار غسل کنند بغایت نافع بود جهت درد چشم که از یبوست بود و جهت خارش چشم و نشاره آن موی برویاند و اگر بیاشامند سنگ گرده و مثانه بریزاند و اگر نشاره آن سحق کنند و بر ریشهای زشت افشانند خشک گرداند و جامع این در خشک بندها که از زخم کارد و شمشیر بود بکار برند مجرب تر از نشاره آبنوس نیست و گویند بدل وی چوب کنار و مصلح آن صمغ عربی با شاهسفر هم بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آبنوس مخفف آبانس یونانیست و بفارسی و بهندی بهمین اسم معروف است و بیونانی سیفافیطوس و برومی انکسینس نامند بانگلیسی EBONY بفرانسه EBENE

ابرون

حی العالم است و گفته شود و در معنی ابرون الحی ابدا یعنی همیشه زنده گفته اند و برگ وی دایم سبز بود و نریزد و در

اختیارات بدیعی، ص: 18

حرف حا گفته اید

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ابرون بفتح همزه و ضم را لغت یونانیست بمعنی دایم الحیات و از اخزان نمی باشد و آن را بفارسی همیشه بهار گویند.

بانگلیسی OX -EYE

ابرار القطه

هم حی العالم است و گفته شود

آبل

قاقله صغار است چون از غلاف بیرون کنند لاحی گویند و غلاف آن مثلث باشد و آن دو نوع است یک نوع بمقدار جوز بویا بود مثلث شکل و یک نوع مانند استخوان بلیله بود گردشکل و پوستی رقیق بروی بود هر دو نوع قاقله کوچک و هیل و هال بویا و هلیله بویا شوشمیز نیز خوانند و طبیعت آن گرم و خشک در درجه سیم و بهترین وی آن بود که بغایت بوی تیز داشته باشد و منفعت وی و قوتش مانند قرنفل است جهت معده سرد و جگر سرد سودمند بود و قی بازدارد و گویند که لطیف تر از قاقله بزرگ است.

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان قاقله می نویسد: بیونانی قطیداوس و بسریانی شرفیون و شوشما و بفرنگی کروموم و بپارسی هیل و بعربی هال و بهندی الایچی نامند

انگلیسی CARDAMON فرانسه CARDAMOME

آبرکاکیا

و آبر کاکیاب نیز گویند و آن نسج العنکبوت است بپارسی کره گویند و بشیر از کرتینه و منفعت وی آنست که چون بر جراحت نهند خون بازدارد و رها نکند که آن جراحت ورم کند و چون سرکه بر آن چکانند و بر دمل نهند در ابتدای آن رها کند تا خشک شود و سودمند بود و رها نکند که دمل بزرگ شود و بازگرداند و اگر نقره بدان بمالند جلای تمام بدهد و اگر کرتینه که در تابستان باشد کثیف و سفید بود در پوست ببندند و در بازوی کسی که او را تب ربع بود بندند زایل کند

اتان

اتان خر ماده است و شیر وی بجهت مسلول بغایت نافع بود

اترج

بفارسی ترنج می خوانند و پوست زرد آن گرم و خشک است در درجه دویم و گوشت او گرم و تر است در درجه سیم و تخم آن گرم است در وی اندک رطوبتی هست و ترشی آن سرد و خشک است در درجه دویم و صفت وی آنست که کلف زایل کند چون طلا کنند و خفقان که از حرارت بود خوردن آن سود دهد و صفرا بشکند و اشتهای طعام بازدید کند و مالیخولیائی را که از صفرای سوخته بود سودمند بود و قوت دل دهد و دفع خمار کند در وی تریاقیت است و نافع بود جهت گزندگی مار و جراره و گزندگان موذی و جهت تریاق نافع بود و اما سینه و عصب را زیان دارد شراب خشخاش بود و بدل آن لیمو بود و بوئیدن آن دفع عفونت مواد وبا کند اما دماغ گرم را زیان دارد و مصلح وی بنفشه بود و قشر آن از ادویه قلبی است و مفرح و تریاقیت در وی هست و بوی دهان خوش کند چون در دهان نگاهدارند و چون بر برص طلا کنند نافع بود و اگر در طعام کنند قوت هضم بدهد و عصاره وی سودمند بود جهت گزندگی افعی و اگر همچنان ضماد کنند همین عمل کند و اگر در خمر اندازند زود ترش کند اما گوشت وی بطی الهضم بود و معده را بد بود و قولنج آورد و چون بعسل مربا کنند سالم بود اما دانه وی سودمند بود جهت گزندگی عقرب چون دو مثقال مقشر کنند

و به آب نیمگرم بیاشامند و بشراب اگر بیخته و بکوبند و بر آن موضع طلا کنند نافع بود و ورمها را تحلیل برد و اگر در میان جامه ها کنند جامه را نگاهدارد از خوردن جانوران و دیسقوریدوس گوید دانه وی با دو جزو فلفل سفید سحق کنند و زن که بیاشامد بچه بیندازد و بخور کردن وی بواسیر را نافع بود و قوت ورق آن مجفف و محلل بود طعام را هضم کند و مسخن معده بود و سده بلغمی بگشاید و مسکن نفخ بود و مقوی احشا و معده بود و منفعت آن

اختیارات بدیعی، ص: 19

نزدیک است بقشر اما ورق و فقاح آن لطیف تر از قشر بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اترج بضم همزه و ضم را بعربی متکه بضم میم و سکون تا و جمع آن متک و ریحان الما نیز و بیونانی مارسیقا و بسریانی اطروغا و بلغت مصری ریحان النعنع و به هندی بجوژه و بفارسی نوع صغیر آن را ترنج و نوع کبیر آن را بالنگ و بفرنگی لیمونیه ماله صغیر آن را و کبیر آن را مبدکه ماله نامند

لاتین CITRUS LIMONIA

ابست

شحم اترج است بپارسی پوست ترنج خوانند و پیه بالنگ گویند بهترین وی گوشت بالنگ و به است که آن را ماتو خوانند و گرمسیریان آن را مرکب خوانند و طبیعت آن گرم و تر است در درجه اول و همچنان خوردن دیر هضم شود و معده را زیان دارد و قولنج آورد اولی آن بود که مربا کنند با عسل

به لاتین CITRUS LIMONIA OR CEDERATA

ابن عرس

بپارسی راسو خوانند اگر اندرون وی به گشنیز بیا کنند و خشک کنند سودمند بود جهت گزندگی جانوران زهردار و اگر نمک سود کنند و خشک کرده دو مثقال از آن دفع ضرر باد سموم کند و اگر دماغ وی با گوشت با سرکه بخورند صرع را سود دارد و اگر گوشت وی ضماد کنند مفاصل را سود کند و اگر خشک کنند و با شراب بیاشامند زهرها را نافع بود و اگر بسوزانند در دیگی مسین و خاکستر آن را با سرکه بر نقرس طلا کنند سودمند بود و اگر خون وی بر خنازیر بمالند سودمند بود و اگر چشم وی خشک کنند و به مصروع دهند نافع بود و بعضی گویند که اگر کعب وی بیرون آورند زمانی که زنده بود و بر زن بندند آبستن نشود و رازی گوید اگر در طعامی زهر باشد و ابن عرس بیند فریاد کند و موهای وی راست بیایستد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ابن عرس به کسر عین بپارسی موش خرما و بهندی نول و بفرنگی تنکویس نامند

بانگلیسی WEASEL

ابراهیمیه

آشی است مانند زیره باج اما عوض سرکه آب غوره کنند سرکه مصعد و قند زیاده باشد و جمله آن با قدری عود در کرباس بندند و در دیگ اندازند و قند و بادام بود و موافق معده و جگر باشد و مقوی دل بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ابراهیمیه آشی است مرکب مانند زیرباج که حوائج آن ادویه حاره و قدری عود باشد که در کرباسی بندند و در دیگ اندازند و قند و بادام و گلاب حل کنند و در آن ریزند و بجای سرکه آب غوره داخل نمایند

اترار

انبرباری است و اثرار نیز خوانند و امبرباریس نیز گویند و آن زرنگ است و بپارسی زرشک گویند و زارج گویند گفته شود

به لاتین BEBERIS VULGARIS -B .ASIATICA

انگلیسی BARBERRY بفرانسه EPINE -VINETTE

اثمد

کحل اصفهانیست بپارسی سرمه اصفهانی گویند و آن معدنی است و بهترینش آن بود که شفاف بود و بی سنگ باشد آن را بروغن گاو چرب کنند و بسوزانند تا اندک نفطی سیاه که بر آن باشد بسوزد پس بسایند و بکار برند طبیعت آن سرد است در درجه اول و خشک است در درجه دویم و گویند سرد و خشک است در دویم منفعت آن آنست که اگر در چشم کشند آب رفتن از چشم بازدارد و گوشت زیاده بخورد و اگر با پیه بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود و اگر همچنان سوده بر جراحت تازه پراکنند سودمند بود بغایت اما چون نیک شود اثر سیاهی بماند همچنان ریش قضیب و اعضائی که مزاج آنان بخشکی گراید و فویس گوید چون با اقلیمیا و عسل کف گرفته رقیق در چشم کشند صداع را زایل کند باید که در جانب مصدع کشند و

اختیارات بدیعی، ص: 20

اگر زن بخود بردارد حیض ببرد و اگر در بینی دمند خونی که از غشای دماغ آید بازدارد بدل وی ابار است و وی مضر بود به شش و مصلح وی سکر و کثیرا بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اثمد بکسر همزه و کسر میم لغت عربی است و آن را کحل و کحل سلیمانی و اصفهانی و کحل جلا نیز گویند و بیونانی طمساوس و به لاتینی صدیدا و برومی کوخلن و بفارسی سرمه و بهندی انجن نامند

لاتین ANTIMONIUM فرانسه ANTIMOINE

انگلیسی ANTIMONY

اثلق

رثد است و سپستان و سرساد و اعین السراطین و سنکسبویه و سنجسویه و اغیس و حب الفقد و طاهره و قنطافلون و ذو خمسه اوراق این جمله فنجنجشت و پنجنکشت نیز گویند بپارسی فلفلی بری خوانند و بشیرازی تخم دلاشوب گویند و در کنار سیلها روید و تخم آن گرم و خشک است در درجه سیم و چوب وی باید که استعمال نکنند و منفعت وی در باب ذال در ذو خمسه اوراق گفته شود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اثلق به فتح همزه اسم عربی فنجنکشت است و ذو خمسه اجنجه نیز نامند و بیونانی اغنیس یعنی طاهر و پاک بجهت آنکه زهاد در هنگام ربیع و در اعیاد فرش می نمایند در معابد خود بجهت آنکه گمان برده اند مضعف باه و شکننده شهوت است و بفارسی پنجنکشت و بهندی سنبهالو و بفرنگی اسکی نان تو و به لاتینی ویطس و ثمر آن را بعربی حب الفقد و حب النسل نامندCINGUEFOIL

اثل

نوعی از طرفا است و در باب طا گفته شود

صاحب مخزن الادویه اثل را بعربی اسم نوع بزرگ درخت گز دانسته و می نویسد بهندی آنها جهاو نامند و در ماهیت آن می نویسد: جالینوس گفته که نوعی از طرفاست و صاحب نهایت معتقد است که درختی شبیه بطرفاست و از آن بزرگتر و اسحق بن عمران معتقد است که درختی عظیم با برگهای ریزه می باشد شبیه ببرگ طرفا

اجاص

دو نوع است سیاه و سفید از آن سیاه عین البقر خوانند و از آن سفید شاهلوج و صفت آن گفته شود و از آن سیاه آلوی سیاه گویند و بهترین وی آن بود که بغایت خود رسیده باشد و بزرگ و شیرین بود و طبیعت وی سرد است در اول درجه دویم تر است در اخر منفعت وی آنست که طبع را براند خاصه اگر آب وی صافی کنند و نبات و ترنجبین در آن حل کنند بدرستی که مسهل صفرا بود و تشنگی زایل گرداند و حرارت دل بنشاند اما مرخی معده بود و مولد خلط مائی بود و رفع مضرت وی به گلقند کنند گویند مضر است بسر و مصلح وی عناب است و صاحب تقویم گوید که مرخی معده بود و مبرد آن مصلح آن گلنگبین بود با عسل و گویند بدل وی تمر هندی است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اجاص بکسر همزه را بسریانی جاسا اکاما و سنگ باد کوکافیلون و بلغت رومی و مسقینون و اهل مغرب و آندلس ترش آن را عین البقر و بپارسی آلو نامند اجاص مطلق صنف سیاه بزرگ آنست زرد آن را بیونانی ادرک و بفارسی آلوچه نامند

سفید آن را در عراق شاهلوج به معنی شاه آلو و آلوچه سلطانی و صنفی از آن سرخ بسیار ترش می باشد و سرد است و قایم مقام تمر هندی در تصفیه و ترقیق مواد و آن را کشیه نامند و اجاص چون مطلق ذکر شود مقصود آلوزرد بخارائی است که تازه آن زرد کهربائی شفاف است سیاه آن بعربی مشهور به قلوب الدحج یعنی دل ماکیان است و نوعی از آن طبری است که آن را نیشو گویند در دمشق نوعی آلو است که برومی آن را نقومیلاس نامند و این نوع قابض است

به لاتین PRUNUS DOMESTICA OR COMMUNIS

بفرانسه PRUNE و به انگلیسی BULLACE ,PLUM

احداق المرضی

اقحوان است و بهار و عرار و عین البقر و میشبها و عین اعلی و گاوچشم و کافوری نیز گویند و بپارسی مالونه گاو خوانند و در اقحوان منفعت و طبیعت وی گفته شود

احریض

بهرم بهرمان است (بهره ام نسخه دیگر) و خریع و عصفر و مریق و فقد نیز گویند و در عصفر منفعت و طبیعت انواع آن

اختیارات بدیعی، ص: 21

گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: احریض بکسر اول بفارسی گل کافشه و گل خنق و رنگ زعفران و بلغت دیلمی کاجیره و بهندی کسم کاپهول نامند

احلب دیا

شبرم است و گفته شود

احیون (احسون)

راس الافعی خوانند و بیخ آن از انگشت باریکتر بود و برنگ سیاه بود و منفعت وی آنست که چون با شراب بیاشامند گزندگی مجموع جانوران را نافع بود و اگر پیش از گزندگی بیاشامند بگزد هیچ زیان نرسد و بیخ آن و ثمر و ورق آن مجموع خاصیت دارند و اگر بیخ آن با شیر بیاشامند درد پشت ساکن کند

صاحب مخزن الادویه احیون را ثمر گیاهی می داند که این ثمر شبیه بسر افعی است

اخنینوس

اخیروس گویند و آن را خردینه و خردر گویند و بعضی گویند که آن گندم ناکشته است که در صحراها روید و آنچه محقق است نباتیست که در نزدیک آبهای روان و آبهای ایستاده روید و ثمری سیاه و کوچک دارد و گلی سفید و دانه وی در داروی چشم و گوش استعمال کنند و اگر دانه وی مقدار دو درم یا چهار درم با عسل بیامیزند و در چشم کشند قطع سیلان رطوبت از چشم بکند و اگر عصاره وی با گوگرد و نطرون بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش ساکن کند

اخریط

طیطان است و گفته شود

ادادا

اشخیص است و گفته شود

ادلک

بنشوق است و بپارسی آلوچه گویند و آلوجبلی و آلوکشته نیز گویند طبیعت آن سرد و تر است در درجه اول مسکن حرارت بود و مسهل صفرا اما مرخی معده بود و مصلح وی قند است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ادرک بفتح همزه و سکون دال و فتح را لغت عربیست بفارسی آلوچه سلطانی نامند و گویند نبشوق است

اذاراقی

دوائی هندی است و از جمله سموم است در طلاها استعمال کنند مانند کلف و جرب و قوبا و اگر بر عرق النسا ضماد کنند نافع بود و بعضی در قولنج ریحی استعمال کنند و طبیعت آن بغایت گرم است و سم مجموع حیواناتست که دنبال دارد و بپارسی و بهندی کچله خوانند و اگر کسی بخورد مداوای آن به قی و شیر تازه و روغن بادام کنند و مرق اسفید باج چرب و لعابات و روغن گل سرخ نافع باشد و جهت قلقنه اسب مفید است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اذاراقی بفتح همزه و دال معجمه و فتح را و کسر قاف لغت سریانی است و بعربی قاتل الکلب و حب الغراب و خانق الکلب بفارسی کچله و کچوله و بهندی نیز بهمین نام مشهور است

صاحب تحفه می نویسد: اذاراقی را در تنکابن و مازندران کلاج دارو نامند و بیخی است مدور و پهن و بسیار تلخ

اختیارات بدیعی، ص: 22

اذرباس

ثافسیا است و تفسیا نیز خوانند و اهل مغرب درباس خوانند و گفته شود در باب ثا

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان ثافسیا می نویسد: مشتق است از اسم جزیره اثافسیس و بیونانی مراس و به بربری اورباس گویند

صاحب تحفه ثافسیا را صمغ نباتی می داند سفیدرنگ شبیه به انزروت و تلخ و بسیار تند و نبات وی را شبیه به رازیانه و گلش سفید گفته و می نویسد در کوههای سخت تنکابن و الموت روید و صمغ را با شکاف بیخ گیاه گیرند

اذناب الخیل

اذناب الخیل را بعربی ازناب الخیل و برومی هوفسطنداس و باصفهانی شتک و آن لحیه التیس است بپارسی اسبنج گویند و در لحیه التیس منفعت و طبیعت وی گفته شود

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان لحیه التیس می نویسد: لغت عربی است و در ماهیت آن اختلاف است نزد اهل شام و دیاربکر مسمی به اذناب الخیل و نزد عامه اندلس به سقواس و بفارسی اسبنج و باصفهانی شنک و الاشنک و دیقوریدوس آن را قسوس نامیده و مردم قسادق و قسارت نیز گویند

آذربوا

آذربویه گویند و آن بیخ خاری است که گل زردی دارد و آن بیخ را فلار و بلار و قلار و گلیم شوی و قصب شوی گویند و آن بیخ عرطنیثا است و فعیلاس نیز گویند و سطربنون نیز هم خوانند به شیرازی چوبک اوشنان خوانند و بخور مریم نوعی از آنست طبیعت آن گرم و خشک در سیم و منفعتش آن است که چون با سرکه بیاشامند و برداء الثعلب طلا کنند نافع بود و چون زن بخود برگیرد بچه بیندازد و ابن ماسویه گوید سودمند بود جهت زهرهای کشنده خاصه گزندگی جانوران چون با مثلث یا شراب بیاشامند و اگر زنی آبستن نشود چون بخود برگیرد آبستن شود و رازی گوید درد ورکین را سود دهد و مفتح سده مصفات بود و فواق زایل کند و بوی آن بغایت معطس بود و اگر زن آبستن بوی آن بشنود از عطسه بیم آن بود که بچه بیندازد و وی مضر احشا بود و مصلح آن رب مورد بود و بدل آن بوزن آن حب اترج است و چهاردانگ وزن آن لبن البضرین و نیم

وزن آن باد آورد

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان آذربو می نویسد: آذربو لغت یونانی است و آذربویه نیز آمده و می فرماید که بغدادی گفته عرطنیشا است و صاحب تحفه می گوید بیخ نباتست سیاه رنگ شبیه به شلغم و گیاه آن خاردار و ثمرش بقدر نخود و زردرنگ و سریانی آن را عرطنیثا و بفارسی چوه صباغان و آن غیر چوه گازران است و قسمی از بخور مریم بود و در بردن چرک از جامه و پشمینه مانند صابون است و آن را فیلاسوس و سطرنیوس نیز خوانند

آذان الفار

اناغلس است و سمن و سمسیون و ریحان داود و شمشیرا و عیوب و عنقر و مبروقوس این جمله اسم مرزنجوش است و مرزجوش نیز گویند و بپارسی مرزنگوش خوانند و طبیعت حشیش آن گرم و خشک است در دویم و گویند در سیم و چوب وی گویند سرد و تر است در اول بهترین وی آنست که گل وی لاجوردرنگ بود و جهت صرع و لقوه بغایت نافع بود جهت صرع خوردن و جهت لقوه بعصاره سعوط کردن و جهت گزندگی عقرب چون با شراب بیاشامند و اگر با سرکه بر گزندگی عقرب ضماد کنند نافع بود و جهت وجع ها که از سردی و تری بود و صداعی که هم از آن باشد و مسمن معده و احشا بود و محلل نفخ و سده بگشاید و ادرار بول کند بغایت و رطوبات معده و امعا خشک کند و دماغ را از اخلاط سرد پاک کند تسخین کند وقتی که به آب وی و اندکی عسل غرغره کنند و چوب وی چون بر عضوی نهند که خاری در آن باشد

بیرون آورد و وی مرخی مثانه بود و مصلح وی بزر خرفه یا بزرقطونا بود

صاحب مخزن الادویه مرزنگوش را غیر اذان الفار دانسته است و درباره اذان الفار می نویسد: لغت عربیست بیونانی مروش و بهندی چوهه کنی نامند

حکیم موسی هم در تحفه اذان الفار را غیر مرزنگوش دانسته و می نویسد صاحب اختیارات بدیعی دراین مورد اشتباه فاحش کرده است

اذخر

خلال مامونی گویند و بیونانی سخیلس و سمومیس و به لفظی دیگر طونلس و سخرفس نیز گویند و تین مکه و گزنه دشتی و

اختیارات بدیعی، ص: 23

کاه مکی هم گویند بپارسی گورگیاه خوانند و بهترین عربی بود و سرخرنگ باریک خوشبوی طبیعت آن گرم و خشک بود در درجه اول و در همه کوهها باشد و مرغزارها طبیعت نوع عربی گرم است در اول گویند در دویم و خشک است در اول و اسحق گوید گرم و خشک است در دویم و منفعت وی آنست که سنگ گرده و مثانه بریزاند و منضح و ملین بود و ادرار بول کند و خون حیض براند و محلل نفخ بود و فقاره وی سودمند بود جهت نفث دم و درد معده و ورم آن و شش و جگر و گرده و اختناق رحم را نافع بود و در بعضی معاجین کنند اما اذخر جهت ورم صلب که در معده و جگر بود ضماد کردن نافع بود و جهت دردهای اندرونی خاصه رحم نافع بود و اگر با شراب بجوشانند بول براند و مسخن مثانه سرد بود و محلل جمیع نفخها بود که در بدن پیدا شود اما فعل مسحوق خوردن وی زیاده از شرب بود اما بیخ وی سودمند بود اگر

در جلاب جهت مفاصل سرد بدهند و جهت تبهای بلغمی با سکنجبین در آخر بدهند و اگر بجوشانند و در آن نشینند موافق بود ورمهای گرم که در رحم زنان بود و در بیخ او قبض زیاده از فقاح بود اما در فقاح تسخین زیاده بود اما قبض موجود است در همه اجزای وی و بدل وی قصب الزیره است و او مضر بود به گرده و مصلح آن گلاب بود و گویند مصدع بود و مصلح آن صندل و گلاب بود یا عرق نیلوفر- اذخر اهالی گرمسیر فارس بریسم گویند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اذخر دو قسم بود یکی مکی و آن را بعربی تین مکه و خلال مامونی و طیب الغریب و بلغت رومی سخس و سخیس گویند و بعضی اطبا گفته اند سخیس یونانیست و بهندی کندهیس و کندبیل و کنتول و سوندهی و روس و سوریا و بفارسی گورگیاه و کاه مکه و گزنه دشتی و بیخ آن را اهل مکه غسول نامند و بآن دست می شویند نوع دیگر اذخر اجامی است و بعکس اذخر مکی خوش بو نیست و بپارسی بیخ آن را بیخ والا نامند

انگلیسی THE BOG -RUSH لاتین ANDROPOGON SCHODNANTHUS

آذان الفیل

فیلجوش است و گفته شود

صاحب تحفه می نویسد لوف الکبیر است

آذان الجدی

لسان الحمل است و گفته شود

آذان الارنب

آذان الشاه گویند و آذان الغزال نیز گویند و آن نوعی از لسان الحمل است گفته شود انواع آن در باب لام

لاتین DUPLEURUM ROTUNDIFOLIUM

فرانسه BUPLEURE انگلیسی THOROUGH WAX

آذان العبد

و آذان الغیر نیز گویند و آن عصبی الراعی است و گفته شود

صاحب تحفه آن را مزمار الراعی می نویسد

آذان الدئب

بیونانی قلومس گویند و آن بوصیر است و گفته شود و این اسم بدان سبب نهاده اند که بشکل و مانند وی است

آذارفیون

نوعی از کف دریاست و در زبد البحر گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 24

آذریون

آذرگون خوانند و اروم گویند و بیشتر قول صاحب جامع است که نوعی از اقحوان است و گل اقحوان زرد بود و سرخ بود و این خلاف است گل اقحوان زرد و سفید بود و همو گوید نبات آن بمقدار یک گز باشد و مؤلف گوید نبات اقحوان یک گز باشد اما نبات آذریون از یک وجب زیاده نباشد و برگ آن ببرگ اقحوان ماند اما گل وی بغایت سرخرنگ بود مانند آتش و میان گل وی سیاه بود و از گل اقحوان کوچکتر بود اما گل اقحوان میان او زرد بود و برگهای کنار وی سفید آذرگون کنار سرخ بود و میان سیاه و این نوعی از شقایق است بتحقیق طبیعت آن گرم و خشک است در دویم منفعت آن آنست که چون با روغن بیامیزند و بر ورمهای صلب ضماد کنند تحلیل دهد و سودمند بود جهت درد دل که کهنه شده باشد و بر کلف طلا کردن نافع بود و در وی قوت تریاق است و جالینوس گوید عرق النسا و نقرس و درد مفاصل و لقوه را نافع بود دیسقوریدوس گوید گزندگی جانوران را نافع بود و ریشهای شش و جگر و معده را و چون سحق کنند و با روغن گل بسرشند و بر مقعد طلا کنند بواسیر و شقاق را نافع باشد و قویس گوید منی بیفزاید و چون سحق کنند با سرکه و برداء الثعلب طلا کنند سود دهد و مقدار شربت او یک درم باشد و مضر بود بر سپرز و مصلح آن عسل

بود و بدل آن بادآورد است

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آذریون بر وزن آذربو بفارسی گل آفتاب پرست است و آذریون بمعنی آذرگون است و گوید که عرب آن را حتوه نامد ... و بعضی گفته اند که نوعی از اقحوان است و بعضی رد کرده اند که نه چنین است و بهندی آن را سورج مکهی نامند حکیم مومن در تحفه آذریون را گل آفتاب می داند

لاتین ANTHEMIS COTULA

فرانسه COMOMILLE PUANTE انگلیسی FETIO CHAMOMILE

آذان القسیس

قولیدون است و آن نوعی از حی العالم بود و گفته شود

آرماط

درخت کدو است و گاذی نیز گویند و گفته شود

آرمال

چوبی یمنی است خوشبوی و آرمالک نیز گویند و مانند قرفه است و بهترین وی آن بود که بوی آن به بوی قرفه ماند و طبیعت آن شیخ الرئیس گوید گرم است در دویم و خشک است در اول و ارحیجاس گوید در وی قبض و تخفیف بود صفت آن آنست که بوی دهان خوش کند و قوت قلب و دماغ دهد و اگر بر ورمهای گرده ضماد کنند نافع بود و خوردن آن چشم را سو دهد و شکم را ببندد و مصلح آن جلاب یا بزرقطونا بود و بدل آن چوبه بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آرمال بفتح همزه و سکون راء مهمله و فتح میم بسریانی ارمالی نامند و آن پوست درختی است خشبی شبیه بقرفه با عطریت و رنگ آن مایل بزردی و صنفی از قرفه است

ارطاماسیا

ارطمیسا گویند و آن اطمیساست و ملیخاسف و برانجاسف گویند و گفته شود

ارز- ارزت

درخت صنوبر نر است که برنمیدهد و از وی زفت سازند و در زمین عرب بسیار بود طبیعت آن گرم و خشک است

ارز

برنج را گویند طبیعت وی سرد و خشک است در دویم و گویند معتدل گرم است در اول و خشک در دویم بهترین وی کربالی

اختیارات بدیعی، ص: 25

است[18] بعد از آن خارزمی بعد از آن گیلانی منفعت وی آنست که شکم را ببندد بستنی باعتدال اما برنج سرخ شکم را محکم ببندد و برنج کربالی چون بشویند و با روغن بادام یا دنبه یا روغن کنجد بپزند سودمند بود جهت گزندگی معده و اگر به آب خسک دانه بپزند سده متولد نکند و طبیعت را نرم دارد و اگر بآبی که برنج سرخ در وی جوشانیده باشند با بعضی ادویه قابض حقنه کنند سجح روده را نافع بود اما برنج سفید لون روی صافی کند و بدن را فربه کند اما مضر بود باصحاب قولنج و مصلح آن شیر تازه است با روغن و صاحب تقویم گوید مصلح آن عسل و شکر سرخ است و جالینوس گوید شکم را ببندد و چون با شیر بپزند منی بیفزاید دیسقوریدوس گوید برنج فارسی نافع بود جهت خون شکم و علت گرده و مثانه و احتقان رحم و تذجر را بغایت نافع بود و جالینوس گوید بدل آن پست جو است

اختیارات بدیعی، ص: 26

ارثد

اثلق است و گفته شود

اروشیران

نوعی ارمرو است و گفته شود در باب میم انواع آن

اربیان

ملخ دریائیست و آن را جراد البحر خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده که بلغت شام یک نوع از بانویه است و نوعی دیگر آورده است که آن بهار است و هر دو قول خلاف است آنچه محقق است دو نوع است کوچک و بزرگ بپارسی سگ دریائی گویند و ماهی ریبان گویند و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است و بهترین وی تازه بود و منفعت وی آنست که باه را زیاده کند و طبع را نرم دارد و گویند غذائی صالح دهد و اما اصلح آنست که خلطی غلیظ بد از وی حاصل شود و نمکسود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام و بدل آن روبیثا بود

______________________________

روبیثا نوعی از ماهی است کوچک که اهل گرمسیر آن را اشنه نامند (مخزن الادویه)

اشنه را در لهجه های لاری و هرمزگان هشنه گویند

ارجوان

بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان خوانند بهار وی می خورند و طبیعت وی سرد و خشک است پوست بیخ آن را اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجرب است و اگر چوب وی بسوزند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند رفع خمار کند و نافع است

ارقوا- اراقو

تخمی است سیاه و در شکل بغایت صلب و در میان عدس می باشد و بپارسی آن را سهک خوانند منفعت وی آنست که چون آرد وی با سرکه و آب بسرشند و شش ساعت در آفتاب نهند و بعد از آن به آب تنها دگربار بسرشند و بر ورمهای صلب ضماد کنند نرم کند و درد آن زایل کند

ارجنقه

نباتیست که آن را ازریر گویند و گفته شود

ارمنین

ابن جنجل گوید قلقل است و گفته شود در باب قاف

ارنب بری

لاعبورس و لاعرعس و لاعونی خوانند بپارسی خرگوش گویند بهترین وی آنست که لون آن بسیاهی زند و بیابانی که سگ صید کرده باشد و طبیعت آن گرم و خشک است خون وی چون گرم بود بر بهق و کلف طلا کنند زایل کند و چون خون وی بریان کنند دفع سموم کند و سجح را نافع بود و جلای چشم دهد و دماغ وی بریان کرده جهت رعشه که بعد از مرض حادث شود بغایت مفید بود و چون ضماد کنند دماغ وی بر جای دندان زود بروید و در خواص آورده که پای وی چون بر زن تعلیق کنند آبستن نشود ما دام که با وی باشد و بقراط گوید سر وی چون بسوزانند و با پیه خرس با سرکه طلا کنند برداء الثعلب

اختیارات بدیعی، ص: 27

نافع بود و اگر زن بعد از سه روز بیاشامد با سرکه منع آبستنی کند و اگر زنی که هرگز آبستن نشود و بعد از طهر بخویشتن گیرد آبستن گردد و آن پادزهر مجموع زهرهای کشنده است خاصه گزندگی افعی و گویند چون بدن را به موی آن بخور کنند از سرما اذیتی نرسد اما از گوشت وی خون غلیظ حاصل شود و مرق آن در نقرس و مفاصل نزدیک است به فعل ثعلب، در آن نشستن ولی اولی بود با روغنها آمیزند مثل زیت و اگر بریان کنند بخار آن بهتر بود و وی سهر آورد و مصلح وی ابازیر بود این مؤلف گوید اگر سم وی با صبر دقاق کنند و با سفیده تخم مرغ

بر شریان دریده نهند منع خون رفتن بکند

______________________________

صاحب تحفه می نویسد: ارنب بری را بعربی غور گویند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ارنب بری به فتح همزه و نون معرب از ارنبای سریانیست و بعربی نمور و بیونانی فروسیمون و اغروس و غرساوس و نیز بسریانی لاعوسی و بفارسی خرگوش و بترکی دوشان و بهندی مساوسسه و کهرهه نامند

ارنب بحری

حیوانیست دریائی کوچک صدفی شکل سرخرتگ و بر سر وی سنگپاره ایست و اگر سروی بسوزانند خاکستر آن نافع بود جهت داء الثعلب خاصه که با پیه خرس طلا کنند البته موی برویاند و اگر در چشم کشند جلا بدهد و از جمله سموم قاتله است و خون وی گرم بر بهق و کلف چون طلا نمایند زایل کند و چون خاکستر آن سنون سازند دندان را جلا دهد و علامت خوردن آن ضیق النفس و سرخی چشم و سرفه خشک و دشخواری بول و نفث الدم و درد معده و درد گردن و لون بنفشه ای بول بود و شش را ریش کند و از آن جمله است که کشنده است معالجات آن به لعابات روغن بادام شیرین و شیر زنان و خبازی و خطمی کنند جوشانیده

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ارنب بحری را بیونانی عشروش و ثلاسیوس و بهندی کاسا نامند

حکیم مؤمن در تحفه می نویسد: حیوانیست صدفی شکل مایل بسرخی و ما بین اعضای او چیزی سبزمانند برگ اشنان و سر او در صلابت مثل سنگ و آن سم قاتل است

ارسانیقون

زرنیخ زرد است و گفته شود در صفت زرانیخ

در تحفه این اسم ارسانیقی هم آمده است

ارطی

صاحب تحفه می نویسد: ارطی درخت غرب است

ارغامونی

نباتیست بشکل مانند خشخاش و بلون نزدیک به شقایق النعمان و مرد باشد که فرق نکند از شقایق و مؤلف گوید بشیرازی آن را مامیثاء سرخ گویند منفعت وی آنست که ریشهای چشم پاک کند و ورق آن چون ضماد کنند بر چشم درد آن ساکن کند و در وی قوت تحلیل و جلا بود

آزاددرخت

درختی است که در گرگان ویرا زهر زمین خوانند و در شهر ری درخت بسیه و در طبرستان ملاخک و بشیرازی صنعک و بپارسی طاق گویند بهترین آن بستانی بود که مایل بسیاهی باشد طبیعت او گرم است در سیم و گویند در دویم و خشک است در آخر درجه اول چون ورق آن بهایم بخورد بمیرد و چوب وی همین عمل کند و عصاره وی دفع سم بکند و چون با عسل بیاشامند قولنج را نافع بود و سده بگشاید و مقدار مأخوذ از وی سه مثقال بود و ثمره وی مؤلف گوید سرفه بلغمی را نافع بود اگرچه صاحب منهاج و صاحب جامع آورده اند که کشنده است چندانکه امتحان کرده شد خلاف است و ورق آن موی را

اختیارات بدیعی، ص: 28

دراز گرداند اگر بدان سر بشویند و بدل آن در دراز کردن موی ورق شهدانج است

ازورد

جند قوقاست و گفته شود

اسفیداج

بپارسی سفیداب خوانند و نیکوترین آن پاک و سفید و خوشبوی بود و طبیعت آن سرد و خشک است در سیم و گویند خشک است در دویم و جالینوس گوید ریشها و سعفه و بشره و داء الثعلب و داء الحیه چون با روغن گل طلا کنند بغایت مفید بود و دیسقوریدوس گوید مبرد جراحتها بود که بر ظاهر بدن باشد چون در مرهم زفت استعمال کنند و ملین اورام بود و دانه های چشم را نافع بود و شقاق هم و اسفیداج سربی جهت درد چشم چون با ادویه ها خلط کنند نافع بود و ریش آن را نیک گرداند و مسکن ورم گرم بود طلا کردن و خوردن اسفیداج کشنده بود و مداوای وی بقی و مطبوخ تخم کرفس و انیسون و رازیانه و افسنتین و عسل کنند و صاحب منهاج گوید اصلاح وی به قند و صمغ عربی کنند و بدل اسفیداج خبث الرصاص بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسفیداج معرب اسفیداب فارسی است و بعربی و عبرانی باروق و بیونانی سمونیون و خمسیون و سلیقون و زبرقون و بسریانی اسقطیقا و بهندی سفیده و بترکی کرتان گویند

اسفنج

ویرا ابر کهن و ابر مرده نیز گویند حیوان دریائیست که چون دست بر وی نهی خود را درکشد وقتی که بمیرد و آب وی را بساحل اندازد و گویند نبات دریائیست و این محقق است و باقی خلاف است و بهترین وی آنست که چون بسوزانند و خاکستر وی در زخمی که در ساعت زده باشند بپاشند خشک بند کند و نیک شود و اگر بیاشامند خون رفتن بازدارد و مجفف اورام بلغمی بود و اگر

خاکستر وی بشویند جهت درد چشم سودمند بود و جلای تمام دهد و شیخ الرئیس گوید چون با زفت بسوزانند قطع نفث دم کند و تازه وی مضر باحشا و مصلح وی رب غوره بود یا ریباس و از خواص اسفنج یکی آنست که اگر شراب باب ممزوج بود وی را در آن اندازند آبها جمله بگیرد و اگر خواهند که همچنان مصرف کنند بمقراض پاره کنند که بهاون نتوان کوفت و سبک و متخلخل بود و مطلقا به خانه زنبور ماند و تجویف بسیار در آن بود و بلغت عرب هرشفه خوانند و بپارسی نشکرد گازران و در مصر گازران آن را در آب می نهند و آب برمیگیرند و بجامه می مالند جهت مهره زدن

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسفنج بیونانی صیفونا و بعربی زبد الطری و سحاب البحر و غمامه و غیم و نشافه و صوف الحجامین و هرشفه و بفارسی ابر مرده و ابر کهن و نشکرد گازران و بهندی موابادل و بترکی بلوط نامند

اسطوخودوس

معنی آن موافق الارواح بود و آن جزیره که آنجا خیزد نام آن اسخاوس بود و آن را شاهسفرغم خوانند و طبیعت وی گرم است در درجه اول و خشک است در دویم و بهترین وی آن بود که تازه بود و لون آن بسبزی مایل بود و در طعم وی تلخی بود و حرافت و منفعت وی آن باشد که دماغ را از اخلاط پاک گرداند و صرع را نافع بود و سدّه بگشاید و بر عصبانی سودمند بود و مره سودا و بلغم لزج براند و محلل و مفتح بود و طبیخ وی مسهل سودا بود خاصه

از سر و مفتح و مقوی دل بود و جمیع اعضای باطن و در تقویت دل و تزکیه فکر بغایت سودمند است و شربتی از وی بمقدار سه درم بود و معده و احشا را از اخلاط پاک گرداند و مغض را نافع بود هرکه زهر خورده باشد و گزندگی جانوران را سودمند بود و اگر طبیخ وی بر مفاصل ضماد کنند درد ساکن گرداند و اگر دو جزء اسطوخودوس و یک جزو پوست کبر کوفته و بیخته و با عسل بسرشند و استعمال کنند جهت سردی معده و خلطهای بد نافع بود و بدل آن فراسیون بود بوزن آن و گویند بدل آن بوزن آن سرو بود و گویند بدل آن افتیمون بود و وی مضر بود به شش و کرب آورد و صاحب منهاج گوید مصلح وی حماما بود و گویند مصلح وی صمغ عربی یا کثیرا بود

اختیارات بدیعی، ص: 29

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسطوخودوس بضم همزه و ضم طا و ضم خا و ضم دال لغت یونانیست بمعنی حافظ الارواح و بعربی آنس الارواح و ممسک الارواح گویند و اهالی مکه گیاه آن را ضرم بضم ضاد و گل آن را زهر الضرم و سریانی سخاوس بنام جزیره که از آنجا خیزد نامند و اهل تنکابن تروم و بهندی دهارو و در بنگاله تنتنه نامند.

به لاتین LAVANDULA STOECHAS بفرانسه LAVANDE STOECHADE

و به انگلیسی FRENCH LAVANDER

اسبوس

گویند نمک چینی بود و آن سنگی بود که زود ریزان شود و از نم دریا نمک بروی می بندد و آن را زهره اسبوس خوانند جالینوس گوید سنگی بود سست مانند سنگهای دیگر صلب نبود و سفیدرنگ بود

و نوعی که بزردی زند چون نزدیک زبان برند زبان بگزد منفعت وی آن بود که با آرد باقلا بر نقرس مالند نافع باشد و جهت ورم سپرز چون با گلاب و سرکه طلا کنند بغایت مفید بود و جهت ریش شش چون بعسل لعق کنند نافع بود و قوت زهر وی از حجر زیادت بود و نیکوتر و چشم را قوت دهد و جلا بخشد و سفیدی که در چشم پیدا شود بکلی زایل گرداند چون در چشم کشند

اسموسا

اشموسا نیز گویند و آن نوعی از مرو است و در میم گفته شود

اسقولوس

بیخی است که آن را بآسیا خرد کنند و آن سریش است و در باب سین گفته شود و نوعی از سریش هست که آن را استفلس گویند و گفته شود

اسودسانج

حیه السودا بود و آن نوعی از مار است و در باب سین گفته شود

اسقنقور

سقنقور بود و سقنقس نیز گویند و در باب سین گفته شود

در مخزن الادویه می نویسد: بهندی سمهور و بن رهو نیز نامند

اسقیل

بصل الفار بود و بصل العنصل و بصل الفار از بهران گویند که موش را می کشد بپارسی پیاز دشتی خوانند در میان نرکس بسیار باشد از زمین برکشند و خصی باید کرد و داغ تا قوت وی زایل نگردد و خصی کردن وی چنان است که تره آن را از میان برکشند و داغ چنان کنند که سفال آذرگون کنند و بر بن وی نهند و مشوی کردن چنانست که در خمیر گیرند و بعد از آن در گل گیرند و در تنور تافته نهند تا پخته شود و آنگاه پوست وی باز کنند و بکارد چوبین بدو پاره کنند و در رشته کتان کشند چنانکه از یکدیگر دور باشد و در سایه بیاویزند تا خشک گردد و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و گویند در سیوم بهترین وی آنست که بغایت خود رسیده بود و سر وی کشیده بود و در طعم وی شیرینی بود با تیزی و تلخی و گرمی منفعت وی آنست که چون با عسل برداء الثعلب طلا کنند بغایت نافع بود و مجرب است رازی گوید جهت صرع و مالیخولیا سودمند بود و خوردن وی چشم را تیز گرداند و ربو و سعال مزمن و صلابت سپرز و عرق النسا و استسقا را نافع بود شریف گوید بریان کنند و با شش چندان نمک خلط کنند و دو مثقال از آن بناشتا بیاشامند قی آورد معتدل بی مغض چون پنج درم از وی با بیست درم روغن

زنبق بجوشانند تا پخته شود و بعد از آن صافی کنند و بردارند و چون خواهند استعمال کنند در هر دو کف پای بمالند و در جامه خواب بخسبند نعوظ تمام آورد اما باید که پای بر زمین ننهند و هفت روز چنین کنند که قوت تمام ببخشد و وی

اختیارات بدیعی، ص: 30

مقوی معده بود و بول براند و صاحب منهاج گوید مضر بود به عصب سلیم و مصلح وی حماما بود و صاحب تقویم گوید مصدع بود و دوار آورد و مصلح وی سکنجبین قندی بود و باید که مشوی کرده استعمال کنند و غیر مشوی استعمال نکنند مگر پخته و مصلح آن شیر تازه بود که بعد از آن بیاشامند و گویند مضر بود به سفل و مصلح آن آرد کرسنه بود که وی در باب خا گفته شود و تخم وی جهت قولنج که صعب بود نافع باشد چون بکوبند خرد و با شراب سرشند و حبها سازند هریک بمقدار نخودی و یک حب از آن استعمال کنند و از عقب آن آب گرم که بوره ارمنی در آن جوشانیده باشند بیاشامند و از خواص ورق وی یکی آنست که اگر گرگ بوی وی بشنود و درنگ کند لنگ گردد و گفته اند امکان آن دارد که بمیرد و بدل آن بوزن آن اسقوردیون و قردمانا نیز بوزن آن و ثلث آن وج و ثلث آن حماما بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسقیل بکسر همزه لغت یونانیست و اسقال و اسقیلا نیز گویند و در بعضی لغات اطیطون و بعربی بصل العنصل و بصل الفار و بصل البر و عنصل و عنصلان و بفارسی

پیاز دشتی و پیاز موش و بهندی کانده و کندری نیز نامند و آن بیخی شبیه به پیاز است

در تحفه حکیم مؤمن اضافه می کند که: برگش شبیه ببرگ نرگس و ساقش بی تجویف است

به لاتین URGINEA MARITIMA بانگلیسی WILD ONION

آس

بتکه قیطس خوانند و بلاد و اسمار و زند نیز گویند بپارسی مورد نامند بهترین آن خسروانی بود تازه و طبیعت آن سرد بود در اول و خشک است در دویم منفعت وی آن بود که شکم ببندد و عرق و خون که از جمله اعضا رود بازدارد و شکستگی اعضا را بطول کردن نافع بود و چون بسوزند بوی بدن خوش کند جهت ورمهای گرم نافع بود و سوختگی آتش چون بر آن بپاشند بغایت سودمند بود و ورم گرم جگر را نافع بود و مقوی دل و معده بود و خفقان را زایل کند و تخم وی سرفه را نافع بود و گزندگی عقرب را سود دارد و شکم را ببندد و بوئیدن مورد نافع بود جهت بخار گرم و اگر عصاره وی در چشم کشند قوت چشم بدهد و آب رفتن بازدارد و چون بجوشانند و در آن نشینند جهت بیرون آمدن مقعد و رحم بسیار نافع بود و خون رفتن رحم بازدارد و موی را برویاند خاصه روغن وی و قوت مو بدهد و لون آن سیاه گرداند و اگر تخم وی بجوشانند و پیش از شراب خوردن قدری بیاشامند منع خمار بکند و اگر زن در شیب خود بخور کند خون رحم بازدارد و تخم وی تشنگی بنشاند و قی بازدارد بدل آن ورق توت بود و عصاره زرشک سهر آورد و

مصلح وی بنفشه تازه بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ااس بمد الف اسم فارسی اسای سریانیست و ریحان نیز نامند و نیز بسریانی کرلنف یعنی خصومت کننده با تن خود و بیونانی اس بستانی را رساایمارس و قیطس و برومی مرسنین و بحبشی ازورا و بهندی ادهیره گویند و حب الاس را بکام و قطوس و عماد و بنگ آس را منطر خوانند و گویند قیطس نیز بنگ آس است و درباره ااس بری نیز می نویسد: آن را اسمارون اسفرم نامند و بعربی زند و ریحان القبور و بیونانی مرسیسا اغریا گویند و مورد اسفرم اسم فارسی آنست در تنکابن جز نامند

لاتین MYRTUS COMMUNIS فرانسه LE MYRTE انگلیسی THE MYRTLE

اسقولوقندریون

سقولوقندریون خوانند و حشیشه طحال نیز گویند و در مصر کف النسر خوانند و چند اسم دیگر نیز دارد و در سین گفته شود اما سقولو به لغت یونان گاوی بود در دریا که چون بساحل آید این حشیش بخورد و گویند آن گاو طحال ندارد و قندریون بمعنی طحال نبودنست و بسبب تأثیر این در گدازانیدن سپرز این نام را نهاده اند و گویند کبر رومی است و گویند نوعی از اسقیل است و این هر دو قول خلاف است آنچه محقق است نباتی است صخری بشیرازی آن را زنگی دارو خوانند و در سین گفته شود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسقوقندریون بضم همزه و قاف و با لغت یونانیست بمعنی مزیل الصفا و بمعنی کاوی السپرز نیز گفته اند بجهت آنکه گدازنده و زایل کننده سپرز است و اهل اندلس اخربان و مصر مشهور به کف النسر است و بشیرازی زنگی دارو نامند

بانگلیسی LEAVES OF SPLEEN -WORT لاتین SCLOPENDRIUM فرانسه SCOLPENDRE

اسقوردیون

سقوردیون خوانند و ثوم الحیه نیز خوانند و آن ثوم بری بود بزبان شیرازی موسیر بود و طبیعت آن گرم و خشک است در درجه چهارم و منفعت وی آنست که حیض براند و او از ادویه تریاق فاروق است و در باب ثا گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 31

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را ثوم الکلب و سیر صحرائی نیز گویند

صاحب بحر الجواهر (میرزا سید رضی حکیمباشی- معاصر ناصر الدینشاه- چاپ تهران 1288 ه. ق.) آن را سیر پیازک نامیده است

اسفید

خردل سفید است و حرف سفید باشد و در باب حا گفته شود

اسارون

بیخ گیاهی بود که برگ آن مانند برگ نبات لادن خردتر و شکوفه وی ارغوان رنگ بود و غلاف تخم وی مانند غلاف بیخ بود و بعضی شکوفه وی بنفش رنگ بود و تخم وی مانند خسکدانه بود و در کوههای روم و مصر و در همدان نیز بود و آن دو نوع بود غلیظ و رقیق و از یک بیخ ریشه های بسیار بود بشکل ناردین اما ریشه ناردین باریکتر باشد و رنگ ناردین زرد بود مانند مامیران اما اسارون آنچه در میان باریکی و سطبری بود نیکوتر بود و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و گونید اسارون بیخ سنبل رومی است و این خلاف است و ناردین بیخ سنبل رومی است و گفته شود اما اسارون دردهای درونی را نافع بود و ملطف و مسخن بود اگر یک مثقال با شراب بیاشامند عرق النسا و وجع ورک و مفاصل را نافع بود و سدّه جگر بگشاید و مسهل بلغم لزج بود که در معده و سر جمع شده باشد و باه را قوت دهد و بوی دهن خوش کند و جهت نزول آب و سبل و داء الثعلب و داء الحیه نافع بود و مقوی معده بود و نسیان را سود دهد و امراض دماغی را شربتی از وی سه مثقال بود با ماء العسل استسقا را نافع بود و حیض براند و صلابت سپرز را نافع بود و مثانه را قوت دهد و گرده را در خواص آورده اند که چون بکوبند و با سیر تازه بسرشند و ضماد کنند

میان هر دو ورک باه را برابگیزاند و انعاظ تمام آورد و گویند مضر بود به شش و مجفف اعصاب بود و مصلح آن مویزج است و گویند مویز است که بروغن بادام جوشانیده باشند و بدل آن یک وزن و نیم آن وج و دانگی وزن آن حماما است و جالینوس گوید بدل آن زنجبیل و ابن مؤلف گوید که ابن ماسویه آورده که بدل وی در وجع حب بلسان است و در دیگر علتها قرومانا بوزن آن و وج سه یک آن و حماما نیز سه یک

در مخزن الادویه می نویسد: اسارون لغت سریانیست بیونانی سرابیون و بهندی تکر نامند

اسفاناخ

بپارسی اسپاناخ گویند طبیعت آن سرد و تر است در اول و گویند معتدل بود و در وی قوت جلا بود و زود از معده بگذرد و طبع نرم دارد و درد پشت و موی را نافع بود و درد سینه و شش که از گرمی بود سود دهد و مضر بود بمزاجهای سرد و مصلح وی مری و فلفل و دارچینی بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسفاناخ بکسر همزه بیونانی سوناخیوس و نیز سومان فوسوخیوس و برومی ابرقیا و بفارسی اسفناج و اسپناج و بفرنگی اسپنس و بهندی پالک و پانک هندی قطف است که اسفاناخ رومی باشد

به لاتین SPINACEA OLERACEA انگلیسی SPINAGE فرانسه EPINARD

اسقورون

خبث الحدید بود و گفته شود

اسد الارض

مازریون بود و صاحب جامع گوید بحقیقت که آن حربا است بیونانی حامالاون گویند و حامالاون اسم حربا بود و حامالا اسم مازریون و این سهو بدین سبب کرده اند و هم صاحب مفرده گوید که بعضی از تاجران گفته اند که اسد الارض نباتیست که بیونانی حامالاون ماس گویند و بعضی گویند که آن مازریون سیاه است و صفت مازریون و حربا هر دو گفته خواهد شد

اختیارات بدیعی، ص: 32

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان حربا می نویسد: به کسر حا آن را حامالاون نیز گویند و کیفیت آن ابو حجاذب و ابو الزندیق و ابو شقیق و ابو قادم و بفارسی آفتاب پرست و بهندی کرکت بکسر دو کاف نامند و آن حوانیست شبیه به چلپاسه اما بزرگتر با موی افشان و همیشه نظر به آفتاب دارد

اسخاره

بیونانی اوسیمون گویند و آن تودری بود و در باب ت گفته شود

اشنه

شیبه العجوز گویند و کرکس پایه بغدادی نامند و بپارسی دواله و دوالی خوانند و داء المشک نیز و آن بر درخت صنوبر و جزر و بلوط و غیر آن پیچیده شود و بهترین وی سفید خوشبوی بود و آن نوع را مصری خوانند و آنچه سیاه بود بد بود هندی بود و اشنه در کوفتن نم باید کرد تا زود کوفته شود و طبیعت آن جالینوس گوید در گرمی و سردی معتدل بود و در وی قبضی اندک است و گویند گرم بود در اول و خشک بود در دویم و سودمند بود بخور وی جهت صرع و اختناق رحم و اگر بجوشانند و در آب آن نشینند حیض براند و درد رحم را نافع بود و وی قی ببندد و معده را قوت دهد و خفقان را سود دهد و قوت دل دهد و سده رحم بگشاید و اگر بر ورمهای گرم طلا کنند ساکن گرداند و تحلیل صلابت مفاصل بدهد و درد جگر ضعیف را نافع بود و محلل اخلاط بود که در عروق جمع شده باشد و شهوت باه را زیاده کند و منی بیفزاید و قوت قضیب بدهد و شیر زنان زیادت کند و چون بسایند و در چشم کشند جلا دهد و اگر در شراب بپزند و آن شراب بیاشامند نافع بود جهت دفع گزندگی جانوران و از جمله منومات است و اگر نیز در شراب نقیع کنند مقدار یک درم یا دو درم همین عمل کند اشنه مضر بود بروده و مصلح آن انیسون است

و بدل آن قرومانا

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اشنه بضم همزه و فتح نون بیونانی ابرویون و بعربی شیبه العجوز و مسک القرود و بفارسی دواله و دوالک و دوالی و بهندی چهریله و چریره و اکسیروسیخ نامند و آن چیزی شبیه ریسمانهای باریک و پهن باهم پیچیده و درهم بافته و بر شاخهای درخت بلوط و صنوبر و سایر درختان متکون می گردد

لاتین HALOXYLON MULTIFLORUM

اشترغار

زنجبیل عجم بود و در تفسیر اشترغار گفته اند که شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی بود و آن نوعی از انجد است و انجدان از بیابان مرو و از بلاد روم خیزد و بهترین آن رومی است و صفت انجدان گفته شود و طبیعت اشترغار گرم و خشک است در آخر درجه سیم و یوحنا گوید گرم و خشک است در دوم و مصلح وی سرکه بود بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکه وی جهت معده نافع بود و قوت بدهد و اشتها بیاورد و هضم را قوت دهد و مسخن معده بود و دفع مضرت سموم بکند و تب ربع که از عفونت بلغم سوخته بود نافع بود بخاصیت و سرکه وی نزدیک باشد بسرکه عنصل و بدل وی انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره و ریباس بود

صاحب مخزن الادویه می گوید: اشترغار بضم همزه و ضم تا معرب اشترخار است و عربان زنجبیل العجم و زنجبیل الفارس خوانند و محروث نیز و بیونانی نرافیون و اثاریون نیز و اهل مصر لحاح و بهندی اونت کتاره نامند و آن نباتیست شبیه به بادآورد

و گل آن زرد و سفید و دانه آن کوچکتر از دانه بادآورد و بیخ آن شبیه به بیخ انجدان

اشنان داود

گویند زوفاء خشک است و گفته شود

اشقاقل

شقاقل و ششقاقل و شقیقل نیز گویند و آن جزر اقلیطی بود بپارسی گرز البر خوانند بهترین آن ستبر بود که لون آن بزردی زند و بوزن سنگین بود طبیعت آن جالینوس گوید گرم و تر است در سیوم و گویند گرم و خشک است و گویند گرم است در سیوم و خشک است در دویم منفعت وی آنست که باه را زیادت کند و قضیب را قوت دهد و ادرار بول کند و زنان را فربه

اختیارات بدیعی، ص: 33

کند و شیر را زیاده گرداند و اگر زن حامله بخود برگیرد بچه بیندازد و اگر ورق آن بکوبند و بعسل بیامیزند و به ریش خوره نهند پاک گرداند و شربتی از وی سه درم بود و گویند مضر است بشش و مصلح آن عسل بود و بدل آن جلغوزه با بوزیدان و باقی منفعت وی در ششقاقل گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان شقاقل می نویسد: آن را ششقاقل و حشقاقل و شقیقل و هشقیقل نیز گویند و بهندی ستالی و سوالی و دردهالی و کاکول و ستاور نیز نامند و ماهیت آن بیخی است پرگره با لزوجت و اندک شیرینی و به سطیری انگشتی دراز و سفیدرنگ و ساق گیاه آن پرگره و بر هر گرهی برگی

اشق

اشج خوانند و کلیانی گویند و آن نوعی از لذاق الذهب بود و گفته شود اما صاحب منهاج گوید اشق صمغ طرثوث است و صاحب مفرده گوید نیست و مؤلف کتاب گوید صمغ نباتیست که بزبان شیرازیان بدران گویند و طبیعت آن گرم است در آخر درجه دویم و خشک است در اول و اسحق گوید گرم و خشک

است در دوم بهترین وی آنست که سفید و دانه درشت بود و دیسقوریدوس گوید مفتح سده جگر بود و سنگ گرده بریزاند و تحلیل صلابت سپرز بکند چون بروی طلا کنند و اگر مقدار یک درم با سرکه بخورند ورم سپرز بگدازاند و اگر با عسل لعق کنند مفاصل و عرق النسا و صرع را نافع بود و خنازیر را بغایت سودمند بود و کرم بکشد و اگر با ماء الشعیر خلط کنند و بیاشامند ربو و دشواری نفس را سود دارد و نیم مثقال با عسل صرع را نافع بود و مسهل بلغم شدید و غلیظ بود و چون با ادویه خط کنند آب زرد براند و اگر مژه چشم بدان بمالند جرب چشم و سفیدی و تاریکی زایل گرداند و ریشهای بد را سودمند بود و خناق که از بلغم و مره سودا بود مفید بود و بچه مرده و زنده بیندازد اگر بخورند یا بخود برگیرند و اگر با سرکه حل کنند و بر ورمهای بلغمی صلب و خنازیر و سلع و امثال آن طلا کنند تحلیل کند و اگر با زیت بسرشند و بر کلف و بهق مالند نافع بود و اگر به آب حل کنند و بدان غرغره کنند دماغ را پاک کند از بلغم و خوردن آن درد پشت را سود دارد و فالج و خدر و باد را بشکند اما مضر بود به گرده و مصلح وی زوفا بود و بدل آن سکبینج و گویند خردل سفید

در مخزن الادویه چنین آمده است که: اشق بضم همزه و فتح سین معرب اشه فارسی است و بفارسی اوشه و کلبانی

نیز و بعربی اشج و وشج بتشدید جیم و وشق و لذاق الذهب و بیونانی اثانقون و مونیاقن نیز گفته اند و پرنقش نیز و بلغت مصر قناوشق و کلخ و بهندی کاندر نامند و آن صمغ درختی است

به لاتین DOREMA AMMONIACUM

اشخیص

درخت کرم دانه است و آن نوعی از مازریون است و آن را خامالاون لوفش گویند و بعضی افمیالانه نامند و در کوهستان شیراز بسیار بود و آن را سوزانند و بشیرازی با روشی بیش (در این زمان بارشین گویند) خوانند و با هیزم آورند و خامالاون مالس خوانند و تفسیر مالس سیاه بود و در مازریون گفته شود و بزبان هندی هیرمان گویند و اگر از آن یک مثقال بر کسی که جذام داشته باشد مالند پوست از او باز شود و بیک هفته خلاصی یابد

اشراس

اصل الخنثی بود و قول صاحب جامع آنست که نه اصل الخنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم درست بود که گویند اصل حشیش بود که بفارسی سریش گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در دویم و چون بسوزند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم و سودمند بود جهت داء الثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند بول و حیض براند لیکن مرخی فم معده بود و مصلح وی گلقند بود در فتق طلا کردن نافع بود و بر ورمهای بلغمی چون طلا کنند نافع بود و بگدازاند و مقدار مستعمل از وی پنج درم بود

در مخزن الادویه آمده است که: اشراس بفتح همزه لغت مغربی است و بفارسی سریش است و بیخی است غیر از بیخ خنثی

اشنان

حرض گویند و آن انواع بود و آن را غاسول خوانند و بهترین آن بارقی بود ستبرناک و بارق نام موضعی بود نزدیک بکوفه و

اختیارات بدیعی، ص: 34

لطیف ترین آن سفید بود و طبیعت آن گرم بود در دویم و ماسرجویه گوید گرم و خشک است در دویم و محرق بود و مفتح سدّه بود و منقی و گوشت زیاده بخورد و نیم درم از وی عسر البول بگشاید و یک درم از وی حیض براند و سه درم مسهل مائیه بود از آن مستسقی و پنج درم از وی بچه مرده یا زنده بیندازد و ده درم از وی سم قاتل بود و مضر است بمثانه و مصلح وی عسل است یا گلنگبین و گویند مصلح وی تخم خربوزه بود و از عقب وی

روغن بنفشه

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اشتان بضم همزه لغت عربیست و آن را حرض بضم ها و غاسول نیز نامند برای آنکه ثیاب را بدان می شویند

اصابع الصغر

بیخ نباتیست مانند کف ابلق بود از زرد و سفید و صاحب تقویم گوید بیخ پنجنگشت بود و این خلاف است و نوعی هست که زرد بود تیره رنگ بی سفیدی و آن را کف عایشه و کف مریم نیز گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم محلل فضله های غلیظ بود و سمها را نافع بود و گزندگی جانوران را و جنون را بغایت مفید بود و عصبها را پاک گرداند از آفتها و دیسقوریدوس گوید اعضای عصبانی را مفید بود و دردهای آن ساکن کند و جنون و وسواس سودا وی را نافع بود و درد مفاصل و رعشه را و بدل وی در رفع جنون یک وزن و نیم آن هزار چشان و چهار دانگ از سعد و وی مضر بود به آلات بول و مصلح وی حب آلاس یا بلوط بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: گفته اند معروف بکف عایشه و کف مریم و بهندی هنس بدی نامند

صاحب تحفه می گوید بیخی است بقدر کف دست اطفال و بشکل پنج انگشت پر از رطوبت

اصابع هرمس

فقاح سورنجران بود رنگ او زرد بود و سفید بود و صاحب جامع گوید شنبلید هم فقاح سورنجان بود و صاحب منهاج گوید شنبلید ورق سورنجان بود و قول صاحب جامع محقق بود که شکوفه سورنجان بود طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و مسیح گوید در سیوم درد مفاصل را سود دارد و ریشهای کهن را نافع بود و نقرس را ضماد فایده کند و بقراط گوید تریاق درد مفاصل بود خاصه در وقت نزول ماده و صاحب منهاج گوید در قوت مانند سورنجان بود بوئیدن آن نافع

بود جهت صداع سرد و بادها که در دماغ بود بشکند و سده آن بگشاید و باه را زیادت کند خاصه با زنجبیل و زیره و فودنج

اصابع الفتیات

ابن مؤلف گوید بعضی انگشت کنیزکان گفته اند و آن افرنجمشک است و گفته شود

اصل السوس

اصل المهک بود بپارسی بیخ مهک گویند و باصفهانی آن دو بکرمانی بیخ مده طبیعت آن معتدل است در گرمی و سردی و تری و خشکی خشونت سینه و قصبه شش و حلق را نافع بود و تشنگی بنشاند و دیسقوریدوس گوید چون عصاره وی وقتی که تر بود در چشم کشند ناخنه ببرد و دشخواری زادن و حرقه البول و اختلاج و وجع و عصب را نافع بود و اگر بیخ مهک خشک کرده سحق کنند و در چشم کشند همان خاصیت عصاره بدهد و ناخنه و گوشت زیادت ببرد و عصاره وی درد سینه و جگر و جرب مثانه و درد گرده را نافع بود و رب وی و طبیخ وی انواع سرفه را نافع بود و بدل بیخ مهک نیم وزن آن رب السوس است

صاحب مخزن اللادویه تحت عنوان سوس می نویسد: بضم سین و سکون و او و سین بفارسی شیرازی مهک و بیخ آن را بیخ مهک و باصفهانی مرو و بترکی شیرین بیان و بهندی ملهتی جیتهی مد و مرتی و بفرنگی گلیسربزه نامند

لاتین GLYCIRRHIZA LIOLACEA انگلیسی LIQUORICE فرانسه REGLISE

اختیارات بدیعی، ص: 35

اصول الاربعه

بیخ کاسنی و رازیانه و کبر و کرفس را خوانند و هریک در جای خود گفته شود

اصول اللوف

دیویا فونیطس خوانند و آن بیخ فیلجوش است و بیونانی در اقیطون گویند و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم اخلاط غلیظ لزج دفع کند و سده گرده و جگر و سپرز بگشاید و ریشهای بد را نافع بود و اگر با سرکه کهن بر بهق طلا کنند نافع بود

اصل المرجان

بسدّ است و گفته شود

اصل القصب

بپارسی بیخ نی خوانند و در وی قوت جاذبه هست اگر بکوبند و بر عضوی که آهن در وی باشد ضماد کنند بیرون آورد و چون سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر مفاصل طلا کنند سودمند بود و اگر با ترمس بر کلف طلا کنند نافع بود و اگر خاکستر آن با همچندان حنا بسرشند و بر سر نهند موی را قوت دهد و برویاند

اصل الراسن

بیخ راسن است و ترکان آن را اندز می خوانند و آن نوعی از فیلجوش است و در راسن گفته شود

اصل السوسن الابیض

بیخ سوسن سفید بود و در روم میان بنفشه می پرورند و باطراف می برند و آن مشهور بود به بیخ بنفشه و آن قسط شیرین بود و در قاف خاصیت وی گفته شود

اصل السوس الاسمانجونی

ایرساست و گفته شود

اصل الفاح

یبروج بود و بفارسی سابیزک نیز گویند و گفته شود

اصل الفلفل

فلفلمون است و گفته شود

اصل الکرفس

بپارسی کرفس گویند در باب کاف گفته شود

اصل الرازیانج

بپارسی بیخ رازیانه گویند و منفعت وی در باب را گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 36

اصل الکبر

بپارسی بیخ کبر خوانند طبیعت وی گرم و خشک است در سیم منفعت وی آنست که اگر بر خنازیر طلا کنند با سرکه تحلیل کند عرق النسا و بواسیر را نافع بود و مقطع بلغم بود و پوست آن جهت درد دندان که از سردی بود سود دارد و چون با سرکه بپزند و بدان مضمضه کنند یا تنها بخایند و اگر با سرکه بسایند و بر کلف و بهق سفید طلا کنند نافع بود و جهت بواسیر بغایت سودمند بود و بجهت سپرز خوردن یا با سرکه و عسل طلا کردن نافع بود و اخلاط غلیظ لزج را قطع کند و یا بول بیرون آورد و وجع ورکین را نافع بود و حیض براند و چون بدان غرغره کنند بلغم را قطع کند و اگر کوفته بر رشیهای بد پاشند یا ضماد کنند بصلاح آورد و ورمهای صلب بگدازاند و مسهل بلغم بود و مضر بود بمثابه و مصلح وی عسل بود و بدل آن در ادویه سپرز یک درم حلتیث یا سکنجبین بود.

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان کبر می نویسد: کبر بفتح کاف و با لغت عربیست و یا معرب از فارسی و بیونانی اثونیطس و قبارس نیز و به سریانی قبارو برومی قباریش و بشیرازی کورک نامند و آن گیاهی است که ثمران که خیار کبر نامند از بلوط بزرگتر و بعد از رسیدن شکفته مغز آن سرخرنگ و تخم آن زرد و با رطوبت و لزجی و طعم آن اندک شیرین و با تلخی و قبضی و

عفوضت

اصل العرطنیثا

اذربو است و گفته شود

اصل الانجدان الخراسانی

اشترغار است و گفته شود

اصل اللوز المر

بیخ بادام تلخ است چون بپزند و نیک بکوبند و با سرکه و روغن گل بیامیزند و بر پیشانی ضماد کنند صداع سر را نافع بود

آصف

اصل الکبر است و گفته شد

اصطرک

سطرکا گویند و آن صمغی است برنگ عناب جرجانی سرخی که بسیاهی مایل بود و بغایت حلوقی رنگ و دیسقوریدوس گوید نوعی از میعه است و طبیعت وی گرم است و دخان وی قایم مقام دخان کندر بود در همه چیزی و آنچه محقق است صمغ زیتون است و طبیعت وی گرم است در سیم و خشک است در اول و رازی گوید گرم و خشک است در دوم سعال و نزله سر را نافع بود و حیض براند و صلابت رحم را سود دهد چون بیاشامند یا بخود برگیرند و صاحب منهاج گوید مصدع بود و مصلح آن رازیانه است و شربتی از وی یک درم و نیم باشد و صاحب تقویم گوید مولد سبات و صداع بود و مصلح وی شراب نیلوفر با خمیره بنفشه بود و گویند بدل آن جند بیدستر بود

اطماط و اطموط و اطبوط

هر سه بندق هندی است که آن را رته خوانند و صاحب منهاج گوید دوالی هندی است بقوت بوزیدان و همو گوید بدرستی که گویند التمکت است و این سهو و خطاست و صاحب جامع گوید بعضی گویند فوفل است و همو گوید خطاست و مؤلف گوید آنچه محقق است نوعی از باقلای هندیست سخت بود و نقطه های سیاه بر وی و بصلبی شبیه بود به بندق هندی و طبیعت آن گرم و تر است گرم است در اول و دوم و تر است در اول بهق زایل کند و باه را زیادت کند و گویند اطماط سیه فام بود و اطموط

اختیارات بدیعی، ص: 37

سفیدفام و اطماط گویند چیزیست که به لوبیا ماند اگر سه عدد آن بدیوانه دهند عاقل شود و اگر زیادت

بدهند جنون وی زیاده شود

اطریه

بپارسی رشته خوانند و از آرد فطیر سازند و طبیعت آن گرم و تر است دیرهضم بود و نافع جهت سینه و سرفه و شش چون قند و روغن و بادام اضافه کنند و اگر با بقله الحمقا بپزند یا لسان الحمل سودمند بود جهت نفث دم و منفخ بود و مصلح وی فلفل و سعتر و فوتنج بود بعد از آن مثلث یا عصل یا زنجبیل پرورده خورند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اطریه لغت عربیست و بفارسی آش آرد و رشته نامند

صاحب تحفه می گوید: اطریه بفارسی آش آرد و رشته نامند و از اغذیه معروفه است ... و آنچه از آرد گندم و روغن بادام و اسفناج و خرفه و امثال او ترتیب دهند بفارسی اوماج باشد

اظفار الطیب

ناخن بویا گویند صدف و ناخن پریان و بشیرازی ناخن دیو خوانند طبیعت آن گرم و خشک است در دوم ماسرجویه گوید در سیم چون زن در شیب خود دود کند حیض براند و اختناق رحم را نافع بود و خفقان و درد معده و جگر و رحم را نیز سودمند بود و رازی گوید اگر با سرکه بیاشامند شکم را نرم کند و بسیار وی سجح آورد و مصلح وی گل مختوم یا قبرسی بود و بدل آن قصب الذریره

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بهندی نکه و بفرنگی آن را انکیزاوطس نامند و آن جسم صلب صدفی است شبیه بناخن که از ساحل دریای هند آورند

اعین السراطین

سنکسبویه است و گفته شود

اغیرس

جوز رومی است

اغرسطلس

اثلق است و گفته شد[19]

اختیارات بدیعی ؛ ص37

اغرسطس

ثیل است و گفته شود

اغبر

توتیای مرکب است از شیح و توتیای کرمانی و نبات مصری و در مرکبات گفته شود

اغلیقی

بزبان یونانی مینخیتج (مین خی تج) و بفارسی نجتجوش خوانند و گفته شود

افلطون

مقل است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 38

افرنجمشک

فرنجمشک و پلنکمشک و فلنجمشک و بلنجمشک و بزنجمشک نیز خوانند بشیرازی بالنکوی خودروی خوانند و در بستانها روید کنار آب روان بسیار بود طبیعت آن گرم و خشک است در آخر درجه دوم بوئیدن آن سدّه دماغ را بگشاید و جهت خفقان که از بلغم و سودا بود را نافع است و جهت بواسیر بغایت سودمند بود و جگر و معده سرد را قوت دهد و غذاهای غلیظ هضم کند و بوی دهان خوش کند و دندان سخت کند و بوئیدن آن مضر بود بدماغ گرم و مصلح آن بنفشه بود و بدل آن قرنفل بود

بپارسی آن را قرنفل بستانی گویند و بزبان رومی دیربادی و بهندوی ویدمان خوانند

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان فرنجمشک می نویسد: معرب پلنکمشک فارسی است بسریانی فلنلمشکا و برومی امیولوفراس و بیونانی اقبلیس و بهندی رام تلسی و انبل نامند و آن نوعی از ریحان است بسیار خوش بو شبیه به قرنفل و لهذا آن را قرنفل بستانی نامند

افرفیون

فرفیون است و گفته شود

افسنتین

اخترق خوانند و آن انواع است خراسانی و رومی و سوسی و طرسوسی و نبطی گویند نوعی از درمنه است و مؤلف گوید نوعی از برنجاسف کوهی بود و گل وی بشکل اقحوان بود و تلخی آن بتلخی صبر نزدیک بود اما گل اقحوان سفیدی آن ندارد و نیکوترین آن رومی بود و طبیعت آن گرم است در اول و خشک است در دویم درد چشم را که کهن شده باشد سود دارد و جهت معده سرد بغایت مفید بود و مسهل صفرا بود از معده و قوت بدن بدهد و لون را نیکو گرداند اگر بر ورم صلب ضماد کنند نافع بود جهت گزندگی عقرب بغایت سودمند بود و در تقویت معده و جگر نافع بود و در تبهای کهن و بواسیر و شقاق مقعد و صلابت اندرونی ضماد کردن و آشامیدن نافع بود اما مضر بمعده گرم و مصدع بود و مصلح وی انیسون بود یا مصطلی و بدل آن جعده یا شیح ارمنی بود و در تقویت معده با سارون و نیم وزن آن هلیله اما صاحب جامع آورده است که مقوی معده گرم بود و پاک گرداند او را از اخلاط حاده و مفاصل را بغایت نافع بود چون سبب آن خلط گرم بود چون بپزند با سرکه و بر طحال ضماد کنند نافع بود و اگر با روغن بادام بپزند و اندک زهره بز اضافه کنند و بعد از آن در گوش چکانند محلل ریاح بود و گوش را پاک گرداند از جراحت و کری را زایل گرداند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: افسنتین لغت یونانیست و

بعربی خترق و برومی ابستیون و بفارسی مروه گویند و بلغت مصر نوع زبون آن را دسیسه و نوع جبلی آن را ربل و بهندی مجتوی و شتارو گویند و آن نباتیست ما بین شجر و گیاه و شبیه باقحوان که بفارسی بابونه گاوچشم نامند

لاتین ARTEMESIA ABSINTHIUM فرانسه GRANDE ABSINTHE انگلیسی ABSINTH

آفیلون

شیح جبلی است و گفته شود

افلنجه

فلنجه است و گفته شود

افیون

عصاره خشخاش مصری است سیاه و آن را لبن الخشخاش خوانند و باید که در آب گرم اندازند و زود حل شود و در آفتاب گرم نهند نرم شود و آنچه مغشوش بود آب را زرد کند و درست بماند و غش وی به مامیشا و لبن خس بری کنند و آنچه بغایت تریاق بورغش آن جمع کنند طبیعت آن سرد بود در چهارم و خشک است در سیوم اسحق گوید سرد و خشک است در چهارم منفعت وی آنست که مخدر و مسکن همه دردها بود چون طلا کنند و چون بیاشامند شربتی از وی دانگی و از دودانگ

اختیارات بدیعی، ص: 39

زیادت بکشد و سودمند بود جهت ورمهای گرم و ریشها خشک گرداند و اگر با روغن و گل زعفران در گوش چکانند درد گوش و اگر با شیر زنان در چشم کشند درد را زایل کند و اگر با زرده تخم مرغ بریان کرده بر نقرس طلا کنند درد ساکن کند و خواب آورد و اگر بخود برگیرند تزجر را سود دهد و اگر با روغن گل در سر مالند صداع زایل کند و جهت سجح و حبس اسهال نافع بود و دو درم از وی کشنده بود و مصلح وی فلفل است و دارچینی و جندبیدستر و فرفیون و بعد از آن قی و حقنه شراب کهن بسیار و بعد از آن حمام و بعد از حمام آشهای چرب و صاحب تقویم گوید مصلح وی عود هندی بود یا عود الوج و بدل آن سه وزن آن بزر البنج و یک وزن آن تخم لفاح

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد:

افیون معرب اپیون یونانیست و معنی آن مسبت است یعنی خواب غرق آورنده و بعربی لبن الخشخاش و مرقد و به بربری تریاق و بسریانی دعیامینون و شقیقل بمعنی میراننده اعضا و بفارسی تریاک گویند

به لاتین P APAVERSOMNIFERUM بفرانسه PAVOT SOMNIFERR بانگلیسی OPIUM POPPY

افتیمون

آن زهری و قصبانی خرد است و بهترین آن اقریطی بود یا مقدسی که تخم وی سرخ بود و تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم صرع و تشنج امتلائی را نافع بود و مسهل سودا و بلغم بود مالیخولیا را نافع بود و اگر با افسنتین بیاشامند یا تنها و باید که در مطبوخ بسیار نجوشانند که قوت وی باطل نشود و غثیان و قی آورد و شربتی از وی در مطبوخ زیاده از پنج درم نشاید و گویند تا ده درم و صاحب منهاج گوید شربتی از یک درم تا ده درم و رازی گوید شربتی از چهار درم تا شش درم محتاج مصلح نیست و صاحب منهاج گوید که اگر بروغن بادام چرب کنند و اگر تنها استعمال کنند شربتی از یک درم تا دو درم بود و اگر نقوع خواهند کرد از دو درم و بدل آن رازی گوید در مسهل سودا بوزن آن تربد و دو دانگ آن حاشا و گویند بدل آن یک وزن و نیم حاشاست و گویند بدل آن اسطوخودوس است و بسفانج و مصلح آن کثیرا بود و صاحب تقویم گوید مصلح آن شراب صندل بود یا رب سیب

در مخزن الادویه آمده است که: اقتیمون بفتح همزه و ضم میم لغت یونانیست بمعنی دواء الجنون و بعربی شجر الضبع و

بسریانی سورمور و برومی شیون و بهندی اکاس بیل و امل بیل باشد

به لاتین CUSCUTA EPITHYMUM -CUSCUTA APPROXIMATA انگلیسی DODDE OF THYME

اقحوان

احداق المرضی خوانند و گفته شد و در مصر کرکاس گویند و بیونانی قرقانیون در موصل شجره الکافور بپارسی گاوچشم و بعربی عین البقر و بشیرازی بابونه گاو خوانند و بهترین وی آنست که برگ وی سبز بود و بیرون گل وی سفید و اندرون زرد و در طعم وی تلخی باشد و نوعی هست که برگ سفید دارد و طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و گویند گرم است در سیم و خشک است در دویم منفعت وی آنست که مفتح سدّه جگر بود و محلل رطوبات و مسهل بلغم سودا بود و سنگ گرده و مثانه بریزانند و عرق براند و محلل خونهای فسرده باشد و ناصور را نافع بود و صلابت رحم را تحلیل کند چون زن در آب آن نشیند و چون فرزجه از وی زن بخود برگیرد حیض بسته بگشاید و اگر همچنان خشک کرده بکوبند و با سکنجبین یا نمک بیاشامند مسهل بلغم و مره سودا بود صاحب جامع از قول شریف آورده است که آب وی چون بگیرند و بر اعضا که نزدیک انثیین و ورکین بود طلا کنند قوت مجامعت بدهد و اگر در بوئیدن مداومت کند سبات آورد و اگر تر وی ببویند خواب آورد و مقدار شربتی از وی سه درم بود و مضر بمعده و سپرز بود و مصلح وی انیسون بود و گویند گشنیز و قند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اقحوان بضم همزه و سکون قاف و ضم حا لغت عربیست و احداق

المرضی نیز گویند و بفارسی بابونه گاوچشم نامند و بیونانی اویبانس و اوباینس و بعبرانی فیفانیا و بسریانی فشا و نیز فرابیون و کرکیش و کرکاس گویند و نزد بعضی کافوریه نام اقحون است

صاحب تحفه آن را قسمی از بابونج دانسته است.

لاتین CHRYSANTHEMUM PARTHENIUM فرانسه GRANDE CAMOMILLE انگلیسی PARTHENIUM -COMMON PILLITORY

اقویلاسمون

دهن بلسان است و گفته شود در بلسان

اختیارات بدیعی، ص: 40

اقاقیا

عصاره قرط است و قرط تخم خاری است که ادیم بوی دباغت کنند و جالینوس گوید صمغ وی بود و بعضی گویند رب شجره خرنوب است و گویند عصاره پوست انار است و این قولها خلاف است و آن عصاره قرط بود و در مصر سط و صنط خوانند و قرط را بپارسی کره خوانند و آن مصری بود و قلقل نیز خوانند و طبیعت وی سرد بود در دویم و مجفف بود در سیم و عیسی گوید سرد بود در اول و خشک بود در دویم و بهترین وی آن بود که صلب و سبز و سیاهرنگ بود منفعت وی آنست که چون بخود برگیرند قطع خون رفتن بکند و چون بیاشامند جهت سجح نافع بود و اسهال دموی و استرخا مقعد و رحم را سود دارد و شکم به بندد و حقنه کردن و خوردن جهت آبله چشم نافع بود و اگر با داروها بود روشنائی چشم بیفزاید و در طلاها جهت شکستگی اعضا نافع بود و اگر بر ورمهای گرم طلا کنند سودمند بود و بدل وی حضض بود یا صندل و عدس مقشر بوزن آن

______________________________

صاحب مخزن الادویه می گوید: اقاقیا بفتح همزه لغت یونانیست و اسم عصاره قرظ است و قرظ ثمرسنط است که از آن صمغ عربی بعمل می آید و بهندی کیکر و ثمر آن را کیکرکارس و بفرنگی اکالیا نامند

لاتین ACACIA ARABIA WILLD

اقماع الرمات الهندی

نارمشک است و گفته شود

اقوس

گویند دلق است و گفته شود

اقارون

عود الوج است و گفته شود

اقلیمیا

قلیما گویند و در قاف گفته شود

اقومالی

ماء العسل است و گفته شود

اقط

بپارسی کشک گویند و پپنو گویند و ابن مؤلف گوید روستائیان شیراز آن را حصات خوانند طبیعت آن سرد و خشک است شکم ببندد خاصه بریان کرده اما دیرهضم شود و معده را بد بود و مصلح آن بعد از خوردن گلنگبین بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اقط بفارسی کشک پپنو و اعراب بادیه حصات و بترکی قروط گویند

اکلیل الملک

گیاه قیصر گویند بپارسی اکلیل الملک گویند و بهترین وی آنست که تازه بود رسیده و برنگ زردی بود که بسفیدی زند و چون بشکافد دانه وی زرد باشد طبیعت آن گرم و خشک است در اول منفعت وی آنست که محلل و ملین اورام صلب بود که در مفاصل بود و احشا و اگر با افسنتین بورمهای جگر و سپرز و احشا ضماد کنند نافع بود و چون با شراب بجوشانند و

اختیارات بدیعی، ص: 41

بیاشامند درد معده را ساکن کند و عصاره وی تر باشد با میپختج بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش ساکن کند و چون با سرکه و روغن گل بر سر کنند درد ساکن کند و چون با میپختج پزند و بر ورمهای گرم که در چشم و رحم و مقعد و انثیین ضماد کنند نرم گرداند و چون بمیپختج بیاشامند اخلاط بگدازاند و شربتی از وی یک درم بود اما مضر بود به انثیین و مصلح وی عسل بود و بدل وی فراسیون و بوزن آن لبان و کروبا بوزن آن با بونج و به نیم وزن آن ورق انجیر

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اکلیل الملک بکسر همزه آن را اصابع الملک و ملکا و بیونانی هالینوطس و بفارسی گیاه قیصر گویند

و بهندی پرنک نامند

به لاتین MELILOTUS OFFICINALIS

اکتمکت

صاحب منهاج گوید چوبی است هندی و همو گوید بندق هندی است و گویند اطموط بود و این قولهای صاحب منهاج همه سهو است و خطا و قول صاحب جامع در آنجا معتبر بود که آن را حجر العناب و حجر السرو و حجر الولاده خوانند و بیونانی اناطیطس و معنی آن اسم سنگی است که زائیدن آسان می کند مؤلف گوید مانند حجری بود بمقدار جوزبوا تیره رنگ بود و چون بجنبانند مغزی در اندرون وی بجنبد و بغایت املس و صلب بود و دشوارشکن باشد چنانچه پنداری که سنگی است و سبک بود و چون بشکنند مغزی سفید تلخ طعم در اندرون وی بود و بشکل شاه بلوط بود و بزبان شیرازی گند ابلیس خوانند یعنی خصیه ابلیس منفعت وی آنست که زنان آبستن و مجموع حیوانات چون در شیب ایشان نهند آسان بزایند و اگر در صره به بندند و بر ران زن آبستن بندند زود بزاید و از خواص وی آنست که چون در ادیم بندند و بر ساق چپ بندند آسان بزایند و اگر سحق کنند با شیر زنان و پشم را بدان بیالایند و زنی که عاقره باشد بخود بگیرد بفرمان خدای تعالی آبستن گردد و ابن مؤلف گوید روغن مغز وی درد زهار و خصیه کودکان را نافع بود و شریف در خواص آورده است که چون در دست گیرند و با کسی مخاصمه کنند غالب آیند و اگر بر درختی بندند که برمی اندازد دیگر برنیندازد و ابن ماسویه گوید بدل آن فاوانیا است و گفته اند که اکتمکت چوبی است که بیخ او را در

اول شب پائیز می کنند مانند پنیر تر است و چون شب برابر قطب نهند سخت می شود مانند سنگ و اگر در تازگی بر دست بمالند فی الحال سوراخ کند و چون سخت شود هرکه را شب کوری باشد بشیر دختران بسایند و در چشم کشند نافع بود و اگر بر گردن اسب بندند هیچ اسب در دویدن از او نتواند گذشت

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اکتمکت بفتح همزه و کسر کاف و سکون تا و فتح میم و کسر کاف عوام فارس خایه ابلیس نامند و درخت آن را در کنار مزارع می نشانند بجهت آنکه بواسطه خار زیاد از ورود جانوران جلوگیری می کند و بهندی آن را کرنجوه و کرنج و ساگرگهوله نامند و آن ثمر خارناک درختی پرخار است ثمر آن شبیه بغلاف دسته انبه و پرخار و در جوف آن دو یا سه دانه مثلثی شکل است ...

السنته العصافیر

لسان العصافیر است و در لام گفته شود

الوج

نوعی از نبات مخلصه است و بشیرازی کارزسیک خوانند و در مخلصه گفته شود

الط

نمام است و نماما و نمام الملک نیز گویند و هرقولیون و آن سیسنبر است و بپارسی سه سنبل گویند و در سین گفته شود

الیه

بپارسی دنبه گویند طبیعت وی گرم و تر است دیرهضم شود و غذا بد دهد گرمتر و غلیظتر از پیه بود نافع بود جهت عصبی های کوفت خورده چون بدان ضماد کنند و ابن ماسویه گوید مفسد معده بود و محلل اورام صلب و مصلح وی زنجبیل و فلفل و دارچینی و مرد بود بعد از خوردن وی جوارشات خوردن نافع بود

اختیارات بدیعی، ص: 42

امعاسین

بلغت رومیان عصیر حصرم بود و بپارسی آب غوره گویند و منفعت آن گفته شود

املج

بپارسی آمله گویند بهترین آن سیاه بود و طبیعت وی سرد بود در دویم و گویند سرد بود در اول و خشک است در دویم و گویند گرم است به هرحال خشک است بیخلاف منفعت وی آنست که مقوی معده بود و اعصاب دل را قوی کند و اشتهای طعام را بازدید آورد و بواسیر را سودمند بود و سودا و بلغم براند و حفظ و فهم زیادت کند و مقوی همه اعضا بود و موی سیاه کند چون به آب آن و حنا خضاب کنند و چون ده درم از آن نیم کوفته کنند و در آب شیرین بجوشانند و دو ساعت بعد از آن صاف کنند و در چشم چکانند سفیدی که در چشم بود ببرد و این مجرب است شربتی از او تنها سه درم بود اما مضر بود به سپرز و مصلح وی عسل بود و بدل آن شیر

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: املج بفتح همزه و لام مشهور به آملج بلغت مصر سنایز و بفارسی امله و بهندی آنوله نامند و شیر پرورده آن را شیر املج گویند و آن ثمر درختی هندی است با طعم ترش و با عفوصت بسیار شبیه به آلوچه

به لاتین MYROBOLOAN EMBELICA -PHYLANTHUS EMBELICA

امّغیلان

درختی است بیابانی و آن معروف بود به شوکه المصریه طبیعت آن سرد و خشک است منع خون و اصناف سیلان از رحم بکند و ورق آن ورم لهات و سفل را نافع بود و خون ببندد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: امغیلان بضم همزه و تشدید میم مکسوره و کسر غین عوام آن را طلح و اهل بادیه سمر و شوکه مصریه و شوکه اعرابیه

نیز و بپارسی مغیلان و بهندی کیکروبیول نیز گویند

انجبار

نباتیست که در کنار جویها روید و سرخرنگ بود و تخم آن را شدخ خوانند و سلح نیز گویند و انجبار از ادویه شریفه بود خاصه عرق آن و عصاره آن مانند آب توث بود بغایت سرخرنگ منفعت وی آنست که چون یک مثقال از آن نیم کوفته بجوشانند و با قدری قند و میپختج بیاشامند جهت نفث دم از هر عضوی که باشد از قصبه شش و حجاب سینه و سجح امعا و بواسیر و گشودن رگها نافع بود و قوت امعا بدهد و شکم ببندد بی آنکه زحمت رساند و ریش شش پاک کند و قطع قی کند و شکستگی اعضا را نافع بود و خاصیت وی بسیار بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفتح همزه و سکون نون و کسر جیم مشتق از جبر است و آن نباتیست به بلندی قامنی و اغلب بر علیق و آنچه نزدیک آن باشد می پیچد و مشبک می سازد و مستعمل ریشهای باریک آن است که آن را لحای انجبار نامند

انجل

انجل عسل است و گل وی را کثیر المنفعت دانند و بپارسی خطمی نامند و گفته شود

انبرباریس

بپارسی زرشک نامند و زرنگ هم خوانند و بهترین آن باشد که بغایت خود رسیده بود سرخی که بسیاهی زند و شیره دار طبیعت وی سرد و خشک بود در دویم صفرا بشکند و قوت معده و جگر و دل دهد اگر با سفیده تخم مرغ یا با شیر سحق کنند و در چشم کشند درد چشم را نافع بود و بخاصیت مسهل بلغم لزج بود و صفرا براند و شربتی از وی یک درم باشد و مضر بود بروده و مصلح آن صمغ عربی بود و نافع بود جهت درد چشم و چسبیدن چشم که در چشم آید آب آمدن از چشم بازدارد و منضج

اختیارات بدیعی، ص: 43

ورمها بود و محلل خون سحق کنند با قدری نطرون بر ورمها که بر گردن بود مانند خنازیر طلا کنند تحلیل یابد و اگر فتیله به عسل بیالایند و با نزروت سوده بگردانند و در گوش که ریم آید و ریش بود نهند چند روز پیوسته صحت یابد و این مجرب است و بدل آن نیم وزن آن صبر بود

______________________________

صاحب مخزن اللادویه تحت عنوان امبرباریس می نویسد: انبرباریس نیز گویند لغت بربری ابراز و بفارسی زرشک و زارج و زرنک نیز نامند

لاتین BERBERRY فرانسه BERBERIS

انبوب الراعی

گویند عصاء الراعی است و گویند بتحقیق نوعی از حی العالم است و گفته شود

اندروطاقس

نوعی از حمص است و در عرب ملاح خوانند و کلخ نیز گویند

صاحب تحفه تحت عنوان اندروطالیس می نویسد: اسم نباتیست از ساحل بحر روم شبیه به اشنان و بسیار سرخ و بی برگ و تخمش در غلاف مثل نخود و تلخ و تند و در مغرب کلنج و ملاج نامند و ظاهرا نوعی از قاقلی باشد

اندروصارون

در نسخه کتابخانه ملی تهران تحت این عنوان می نویسد: نباتیست که در میان گندم و جو روید و ورق آن بورق نخود ماند و غلاف تخم آن بخرنوب شامی و تخم آن سرخرنگ بود و بطعم تلخ بود و از خواص او یکی آنست که اگر با عسل معجون کنند و زن بخود برگیرد و پیش مرد رود منع آبستنی کند و گل آن را کثیر المنفعت خوانند و بپارسی خطمی گویند و گفته شود

صاحب تحفه می نویسد: لغت یونانیست و بعضی عطاران آن را افیاس و فاس یعنی تیر نامند بجهت مشابهت برگ آن به تیر

انجرک

مرزنجوش است و در آذان الفار گفته شود

انبوب مکلی

برطانیقی است و گفته شود

انقون

رازی گوید ورد منتن است و گفته شود

انجفطینا

بلوسیطون گویند و سطوس و عنم و حد و آن ثمره شوک مصری است و بپارسی گل نار گویند و بعربی جلنار و بشیرازی گل صدبرگ خوانند و در جیم گفته شود

انجیده

حشیشه الکلب خوانند و صوت الارض و آن فراسیون است و گفته شود

انیسون

بپارسی رازیانه رومی خوانند و آن دو نوع است آنچه رومی بود بشکل نانخواه بود و آنچه غیر رومی بود به قرومانا ماند

اختیارات بدیعی، ص: 44

و ابن مؤلف گوید این نوع را در شوشتر می کارند بهترین وی رومی بود و آن گرم و خشک است در سیم و در وی قبض اندک بود بول براند و باد که در شکم بود تحلیل کند و از مجموع بدن قطع سیلان رطوبات بکند و حیض و عرق براند تشنگی بنشاند و شکم ببندد و چون در شیب بینی بخور کنند صداع سرد و نزله سرد را نافع بود و سده جگر بگشاید و شهوت جماع برانگیزد و دفع مضرت سم جانوران بکند و اگر سحق کرده با روغن گل خلط کنند و در گوش چکانند درد گوش را نافع بود و استسقا و نفخ معده و قراقوررا را بغایت سودمند بود و چون در چشم کشند سبل کهن ببرد و نافع بود دردهای کهن را و سده جگر و سپرز و مثانه و رحم بگشاید و اگر سحق کرده سنون سازند گند دهن که سبب آن از عفونات بن دندان باشد نافع بود و اسحق گوید مضر است با معا و مصلح آن تخم رازیانه است و بدل آن تخم شبت و گویند بدل آن کرویا است

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بعربی بزر الرازیانج الشامی و حب الحلوه و کمون الحلو و بفارسی بادیان رومی و زیره رومی و بهندی رندنی نامند

لاتین FOENICULUM VULGARE انگلیسی FENNEL فرانسه FENOUIL

اناکیر

گویند خشخاش است و گفته شود

آنک

اسرب است و طبیعت آن سرد و تر است

انشاسا

زبیب الخیل است و آن را مویزج گویند و گفته شود

اناغالیس

اناغالس و اکبر گویند و آن اذان الفارست و گفته شود

انجدان

دو نوع است بپارسی صمغ انکدان خوانند و انکوان گویند و آن درخت حلتیث است و محروث اصل آنست و حلتیث صمغ آن و ورق آن سفید بود و سیاه و بهترین آن سفید طیب بود و از آن سیاه منتن بود و حلتیث طیب صمغ انجدان طیب است و حلتیث منتن صمغ انجدان منتن و انجدان رومی سیسالیوس است و تخم آن را کاشم خوانند و گفته شود و انجدان خراسانی بیخ اشترغار است و گفته شد اما طبیعت آن گرم و خشک است در سیم جهت زهرهای کشنده نافع بود و بر خنازیر ضماد کردن تحلیل کند چون با موم و روغن زیت بود و با روغن سوسن عرق النسا را نافع بود و اگر با سرکه بپزند در پوست انار و ضماد کنند بر بواسیر نافع بود و اگر بیاشامند پادزهر ادویه کشنده بود اما عسر الهضم بود و مضر بود بمثانه و حیض براند و رطوبات معده خشک کند و نعوظ تمام آورد و مسخن گرده بود چون با سرکه بود لطیف کننده بود غذا را و زودهضم کند و بدل آن بیخ آن با دو دانک وزن آن حلتیث طیب و گویند بدل آن زوفرا بود و گویند تخم کزر

صاحب مخزن الادویه گوید: انجدان معرب انکدان فارسی است و بمازندرانی انجدان طیب را کوله پر نامند و بیخ آن را بعربی محروث و ساق آن را بترکی بالدرغان گویند و چون انجدان مطلق مذکور شود مراد تخم آنست

لاتین حلتیث طیب FERULA ASA DULCIS انجدان رومی SFSELI OFFICINALIS

تخم انجدان رومی کاشم LIGUSTICUM LEVISTICUM

اختیارات

بدیعی، ص: 45

انفاق

زیت است و آن از زیتون نارسیده گیرند و درزا گفته شود

انجسا

انجوسا و انوجوسا گویند و آن سنجار است و گفته شود

الومیا

شقایق است و گفته شود

انطونیا

کاسنی شامی است و طبیعت آن سرد و تر است در اول نافع بود جگر گرم را

انب

حدق است و وغد و مغد و کبرک و حصیل نیز خوانند و آن بادنجان است و گفته شود

انبالس

بیونانی کرم خوانند و بپارسی درخت انگور است

امایس

بیونانی یعنی انگور شراب

انجیر آدم

مانند حنظل است گرد و سرخرنگ و در میانه آن نقطه سفید باشد و آن میوه درختی است در هندوستان

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ماهیت آن ابو ریحان در صیدنه خود نوشته که میوه آن بزرگتر از جوز و رنگ آن سیاه مایل بخاکستری و صیقلی و در پهنی و گردی به انجیر ماند و بهندی آن را کله گویند

انزروت

صمغ خاری است که آن را شایکه خوانند و سرخ و سفید بود و هر دو از یک خار حاصل می شود و چون حرارت آفتاب در وی اثر کند و کهن گردد سرخ شود و آن را عنزروت و عنزرو و کنجده خوانند و بشیرازی کرزد و گویند از کوه شبانکاره و لورده جان خیزد و بهترین آن سفید بود که بزردی مایل بود و طبیعت آن گرم است در دوم و خشک است در اول بغایت تلخ بود اگر با سفیده تخم مرغ یا با شیر سحق کنند و در چشم کشند درد چشم را نافع بود بخاصیت مسهل بلغم لزج بود و صفرا و شربتی از وی نیم درم تا یک درم باشد و مضر بود بروده و مصلح آن صمغ عربیست و نافع است جهت درد چشم و چسبیدن چشم و رمص که در چشم آید و آب آمدن از چشم بازدارد و منضج ورمها بود و محلل و اگر سحق کنند با قدری نطرون و بر ورمها که بر گردن بود مانند خنازیر طلا کنند تحلیل یابد و اگر فتیله بعسل بیارایند و با نزروت سوده بگردانند و در گوش که ریم آید و ریش بود نهند چند روز صحت یابد و بدل

آن نیم وزن آن صبر است و مصلح آن صمغ عربی

صاحب مخزن الادویه می نویسد: انزروت بفتح همزه و ضم را بعین نیز آمده باصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدرو و بعربی کحل فارسی و کحل کرمانی و بهندی لائی نامند

اختیارات بدیعی، ص: 46

______________________________

انگلیسی SARCOCOLA فرانسه LA SARCOCOLLE

انبله سود

جدوار است و گفته شود

انالیقی

انجره است و گفته شود

انجوح

عود است و گفته شود

انفحه

بپارسی پنیرمایه گویند و طبیعت مجموع پنیر مایها (مایه ها) گرم و خشک است و ملطف و محلل و در مجموع تریاقیه است و مفصل گفته شود

در مخزن الادویه می نویسد: انفحه بکسر همزه و فتح فا بفارسی پنیرمایه و بهندی چاک و جسته بضم جیم گویند و آن معده حیوانات شیرخواره بسیار صغیر است قریب به ولادت خواه تازه آن

انفحه الارنب

پنیر مایه خرگوش چون با سرکه بیاشامند صرع را نافع بود و نیم مثقال پادزهر جانوران بود ماسرجویه گوید یک قیراط از وی چون با شراب کهن پخته بیاشامند گزندگی مار و عقرب و مجموع گزندگان را نافع بود و اگر زن آبستن پنیرمایه خرگوش نر یا خصیه وی با شراب ممزوج بیاشامد فرزند نر آورد و اگر پنیر مایه خرگوش ماده بدین عنوان استعمال کند فرزند ماده آورد و اگر مقدار باقلا با شراب بیاشامد تب ربع را نافع بود و اگر بر سرطان طلا کنند بغایت نافع بود و این مجرب است اگر کودکان بیاشامند از صرع ایمن باشند و همه پنیر مایه ها این خاصیت دارد خاصه خرگوش و اگر به آب بسرشند و در بینی نهند خون رفتن از بینی را بازدارد و اگر بچه شیرخواره قی کند و شیر در شکم وی بسته بود چون قدری بوی دهند دفع آن بکند و اگر زن بعد از طهر با مشک بر خود برگیرد بر آبستنی یاری دهد و اگر بعد از طهر سه روز بیاشامد منع آبستنی کند و امساک سیلان رطوبت رحم بکند و شکم ببندد و سجح روده و نزف آن را نافع بود و اگر با خطمی و زیت بر

عضوی نهند که خاریانی در آنجا بود بیرون آورد

انفحه الفرس

اسهال مزمن را نافع بود و ریش روده و درد آن را

انفحه الجدی

نفحه الجدی و الظبا و الحمیر الوحشیه و الخشف و العجل و فرح الجاموس و الابل دفع زهر شوکران و قطر بکند و شربتی از وی نیم مثقال بود و چون با سرکه بیاشامند موافق بود جهت بستن شیر در معده و انفحه خشف که آن بچه نرینه ابل بود چون زن بعد از طهر سه روز بخود برگیرد آبستنی بازدارد و صاحب جامع آورده است پنیرمایه شتر مقدار نخودی به آب نیم گرم پیش از مجامعت بیاشامند قوت باه از همه داروهای باهی بیشتر بدهد و انفحه مانند جند بیدستر بود در قوت و چون بیاشامند جهت صرع و اختناق رحم نافع بود مجموع انفحه ها آنچه بسته بود بگدازد و آنچه گداخته بود ببندد

اختیارات بدیعی، ص: 47

انفحه الدب

ابن زهر در خواص آورده است که پنیرمایه خرس فربهی آورد چون بیاشامند

انقردیا

برومی بلادر است و معنی وی آنست که مانند دل است و آن را تمر البلادر گویند و در تا گفته شود

اورمالی

اومالی نیز گویند و بیونانی معنی آن دهن العسل است و عسل داود نیز گویند و آن روغنی باشد که از ساق درختی حاصل شود مانند عسل بشیرینی و سطبری و بهترین وی آن باشد که کهن و بسته باشد و طبیعت آن گرم و تر است سودمند بود جهت جرب تر چون طلا کنند و درد مفاصل را نیز سود دارد چون در چشم کشند تاریکی را نافع بود و اگر بیست درم با چهاریکی آب بیاشامند اخلاط خام براند اما خوردن آن سبات و استرخا آورد و باید آن کسی که خورده باشد تا عمل نکند نخواهد

اوداسالیون

کرفس جبلی بود او را بیونانی جبل بود و سالیون کرفس و آن فطراسالیون بود و گفته شود

اوقیمن

بیونانی بادروج است و گفته شود

اوقطاریون

غافث است و گفته شود

اونومالی

بیونانی شراب و عسل است

هلیلج اصفر

بپارسی هلیله زرد بود بهترین وی آنست که فربه بود طبیعت وی سرد بود در اول و خشک است در دویم جهت چشم که آب ریزد نافع بود بکشیدن در چشم و خوردن خفقان را نافع بود و مسهل صفرا بود و اندک بلغم نیز براند و شربتی از وی هفت درم بود اگر نقوع کنند و اگر غیر نقوع از دو درم تا پنج درم دماغ و معده را نافع بود و مضر بود به سفل و مصلح وی اگر کوفته باب گرم خورند قند بود یا ترنجبین و اگر در مطبوخ بود عناب و سپستان و آلو و بدل آن پوست انار است ابن مؤلف گوید اگر پوست هلیله زرد کوفته و بیخته بر بن دندان افشانند خون بازدارد و بیخ دندان محکم گرداند

______________________________

املیلج بگفته صاحب مخزن الادویه معرب هلیله فارسی است و بهندی هروهره نامند

فرانسه MYROBALANS JAUNES انگلیسی YELLOW MYROBALANS

اهلیلج اسود

بپارسی هلیله سیاه بود و بشیرازی مویزک و بهترین وی هندی است طبیعت وی سرد است در اول و خشک است در دوم

اختیارات بدیعی، ص: 48

سردی وی کمتر از خشکی بود و گویند گرم است لون را صافی گرداند و جذام را سودمند بود درد سر را نافع بود و مسهل سودا بود و بواسیر را سود دارد و اگر بریان کنند شکم را ببندد و اگر در چشم کشند قوت باصره بدهد و شربتی از وی منقوع پنج درم تا ده درم و غیر منقوع از سه درم تا پنج درم و خوردن آن مضر بود بجگر و مصلح آن عسل بود و بدل را هلیله کابلی بود

انگلیسی BLACK MYROBALANS فرانسه MYROBALAN NOIRE

اهلیلج کابلی

بهترین وی آنست که فربه بود اگر در آب اندازند فرود رود و طبیعت آن سرد و خشک است گویند گرم است باعتدال عقل و حفظ بیفزاید و دردسر و استسقا و تب کهن زایل کند و اگر بریان کنند شکم ببندد و بریان ناکرده مسهل بلغم و سودا بود و قولنج را نافع بود و شربتی از وی منقوع از دو درم تا پنج درم بدرستی که مسهل صفرا بود اما بخاصیت مسهل خلطهای غلیظ بود چون بلغم و سودا و خفقان را نافع بود اما مضر بود سیر و مصلح آن عسل بود و مربای آن مقوی معده بود و هضم طعام بکند و عمل معده محکم دارد و بواسیر را نافع بود و سدّه بلغم بگشاید و بیخ دندانها را قوت دهد اگر هر سال یک هلیله سیاه بخورند سیاهی موی نگاهدارد

فرانسه MIROBALANS DE CABOUL انگلیسی CHEBULF MYROBALANS

ایل

چهار نوع است یک نوع در چشمه ها و کنار رودها و صحراها باشد و آن نوع زرد بود و لطیف ترین انواع ایل است و یک نوع در کوههای عمان بود و در بحرین نیز باشد و آن را بحمور خوانند و یک نوع دیگر وعل خوانند در کوههای سردسیر باشد و یک نوع دیگر بقر الوحش خوانند در دامن کوهها و میان درختان گردد و همه در طبیعت مانند یکدیگرند و نر ایشان چون رنجور شود مار بخورد و صحت یابد و بقر الوحش که بپارسی گاو کوهی گویند بینی بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را بخود کشد و مار بتعجیل بیرون آید مانند آهنی که به مغناطیس چسبد و از دنبال مار

خوردن گیرد مار اضطراب کند تا جائی از اعضای وی نگیرد و نتواند تا تمام خورد مدتی در گاو شورشی در چشم پیدا شود و آب از چشم وی روان گردد و در کنج چشم گودی هست آنجا جمع شود و ببندد بمرور روزگار مانند وسخی گردد چنانکه در گوش می یابند و چون وی را بکشند آن وسخ برگیرند و در سموم عمل تریاق فاروق می کند صاحب منهاج آورده است که دنبال ایشان مجموع چهارگانه سم آنجا جمع شود خاصه گاو کوهی که دنبال وی سم قاتل بود و اولی آن بود که در وقت کشتن دو مرد باید تا هر دو باهم بقتل او بپردازند چون یکی بکشد یکی دنبال بیندازد جالینوس گوید خونی که از گوشت ایشان حاصل شود غلیظ بود و گوشت ایشان با وجود غلظت زود از معده بگذرد و بول براند و رازی گوید بهترین آنست که تازه بود و در زمان گرم گرم صید کرده باشند و باید که در پختن مهرا شود و با روغن پزند و بعد از آن شراب انجیر و ماء العسل بیاشامند اما قرن ایل دیسقوریدوس گوید چون بسوزانند و دو مثقال از آن با کثیرا بیاشامند جهت نفث الدم و قرحه امعا و اسهال کهن و یرقان و درد مثانه سودمند بود و جهت زنان که سیلان رطوبت از رحم ایشان آید و مزمن شده باشد نافع بود و چون با ادویه که موافق این زحمت باشد بیاشامند و صفت حرق آن آنست که در دیگ کواری کنند و در گل گیرند و در گلخن در زیر آتش نهند تا سفید شود و

مانند اقاقیا بشویند موافق بود جهت چشمی که ماده و ریشی در وی بود و اگر سنون سازند آن را جلا دهد و اگر بخور کنند گزندگان بگریزند و چون بپزند بسرکه و مضمضه کنند درد دندان را نافع بود و در خواص ابن زهر آورده است که قرن ایل سوخته سفید با سرکه بسایند و بر برص و بهق طلا کنند در آفتاب ببرد و اگر بیاشامند سپرزرا زود دفع کند و اگر با روغن گاو بسرشند و بر شقاق دست و پای طلا کنند نافع بود و اگر بر دهان کودکان که فلاع داشته باشد طلا کنند نافع بود و حیض براند چون بر پستان و زهار طلا کنند و گویند چون قرن ایل بر زن آبستن بندند بی درد بزاید دیسقوریدوس گوید پنیر مایه وی چون زن بعد از طهر سه روز بخود برگیرد منع آبستن کند و گویند پیه وی بر تشنج بمالند نافع بود و ابن زهر گوید اگر پاره پوست وی بر خود بندند هیچ مار گرد وی نگردد البته دیسقوریدوس گوید خون وی چون بریان کنند جهت قرحه امعا و قطع اسهال نافع بود و چون بیاشامند جهت سم سهام ارمنی نافع بود و قضیب وی چون خشک کنند و سحق کنند و بیاشامند نافع بود جهت گزندگی افعی و باه را قوت دهد و گویند چون خون وی بیاشامند سنگ گرده و مثانه بریزاند و نعوظ تمام آورد و اگر بر بازود بندند

اختیارات بدیعی، ص: 49

آن کس از هیچ مار نترسد و هیچ گزنده گرد وی نگردد و ابن زهر در خواص آورده است که چون دنبال وی همچنین

با پوست و گوشت و استخوان بسوزانند و سحق کنند با شراب بر قضیب طلا کنند در حال نعوظ آورد و بر هر حیوان که طلا کنند همین عمل کند و گویند ایل را زهره نیست و چون تیر بوی زنند و پیکان در وی بماند چون مشک طرامشیع بخود بیندازد و گویند قرن مجرق ایل درد قولنج را نافع بود تا حدی که گویند درد ساکن کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ایل بکسر همزه و فتح یای مشدده لغت عربیست آن را ایل جهت آن گویند که پناهگاه خود را در مفارهای کوه سازد و بفارسی گوزن و گاو کوهی و بهندی باره سینکها نامند و باره بلغت ایشان دوازده و سینکه شاخ است جهت آنکه شاخ آن اکثر منشعب به دوازده شعبه مانند شاخه درخت می باشد و بسیار صلب هست شبیه بدندان در جرم بلکه از آن صلب تر بخلاف شاخ حیوانات دیگر و در تقسیم آنکه در دامن کوهها و درختان بود را وعل و بترکی جوبرو و آنکه در کوههای گرمسیر بود بحمور نامد و گوید طویل العمر است و در گذشتن هر صد سال شانه دیگر در او پیدا شود و از تعداد شانه سن وی را می توان دریافت و از قول حکیم مؤمن می نویسد که جد وی ایلی با هفت شانه دیده است

ایرسون

طلق است و گفته شود

ایرسا

بیخ سوسن آسمان گون است و نام وی ایرسا از بهر آن گویند یعنی قوس قزح و گل وی زرد و سفید و لاجوردی بود و بهترین وی بیخ وی بود سیاه و صلب و بسیار گره بود و خوش بوی طبیعت وی گرم و خشک است در دویم منفعت وی آنست که فالج و تشخ و صداع مزمن را نافع بود و مفتح لطیف بود چون بر کلف و تمش طلا کنند نافع بود و سینه و شش را از اخلاط غلیظ پاک گرداند و بول و حیض را براند و بر گزندگی مار و بر موضع گزندگی جانوران طلا کنند نافع بود و گویند سودمند بود جهت حدت زهرهای کشنده و ادویه سمیه و اگر هفت درم از وی با ماء العسل بیاشامند مسهل بلغم غلیظ بود و مره صفرا براند و خواب آورد و جالینوس گوید عرق النسا و نقرس و فالج را نافع بود خاصه روغنی که در وی پخته باشند و چون با عسل فرزجه کنند و زن بخود برگیرد بچه بیندازد و چون بکوبند و بر خنازیر و ورمهای صلب ضماد کنند نرم کند و اگر سحق کنند و بر ریش که ناصور شده بپاشند گوشت برویاند و اگر با روغن گل و سرکه بر سر ضماد کنند درد سر را نافع بود و روغن وی در بینی چکانند گند بینی ببرد و اگر بطبخ وی مضمضه کند درد دندان و ملاذه را نافع بود و اگر در آن نشینند صلابت رحم و درد آنکه از سردی بود نافع بود و چون با شراب بیاشامند درد جگر

و سپرز را نافع بود و روغن وی چون در گوش چکانند با سرکه درد ساکن کند و رفع نزلات کند و روغن وی مفتح افواه بواسیر بود و رازی گوید بدل آن در اسهال آب دو دانک وزن آن مازریون با سه اوقیه لبن لقاح بود و اسحق گوید ایرسا مضر شش بود و مصلح وی عسل بود و ایرسا را بپارسی بیخ سوسن صحرائی خوانند و مؤلف کتاب گوید تخم وی از جمله منومات است اگر بیخ وی قدری بر دندانی نهند که درد کند بریزاند و باید که بر دندان دیگر نرسد که اگر برسد ممکن بود که آن را هم بریزاند و السلام

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ایرسا بکسر همزه و سکون یا بلغت یونانی بمعنی قوس قزح باشد جهت مشابهت رنگ گل آن بدان و برومی ایریمون و بسریانی عقارا سوسانی نامند و بفارسی به بیخ بنفشه است

SIRI EHT FO TOOR

اختیارات بدیعی، ص: 50

باب البا

بادرنج

رانج را گویند و آن نارجیل است و گفته شود

باقلا

جرجر خوانند و فول نیز گویند طبیعت وی نزدیک است باعتدال و گویند سرد است در اول و خشک است در دوم در وی رطوبتی فضلی است خاصه در تر او و بهترین وی آنست که فربه و بزرگ بود کلف را زایل کند و بقراط گوید غذای نیکو دهد و صحت را نگه دارد و چون مقشر کنند و دو نیمه سازند و بر زخمی که خون آید نهند خون را بازدارد و از خواص وی آنست که چون بمرغ بندند از خایه بایستد و چون بکوبند و بر زهار کودکان ضماد کنند مورستن بازدارد و همچنین اگر مکرر کنند و بر موضعی که موسترده باشند همین عمل کند و بهق را زایل کند خاصه با پوست سینه و سرفه و نفث الدم را نافع بود اما بغایت نفاخ و دشخوار هضم است لیکن ضماد کردن بر ورمهای گرم و ورم انتیین و پستان که شیر در وی بسته بود بغایت نافع بود و قطع ادرار بول کند و چون با آرد حلبه و عسل بیامیزند محلل دمامیل بود و ورمهای بن گوش و زیر بغل را دفع کند و اگر با شب یمانی و زیت عتیق بر خنازیر ضماد کنند تحلیل یابد و چون با سرکه و آب پزند و با پوست خورند اسهال که از قرحه امعا و اسهال مزمن بود قطع کند و اولی آن بود که چون یک دو جوش بزند آب آن بریزند و آبی دیگر بجای کنند تا نفخ آن کمتر گردد و باقلای کهن را نفخ کمتر بود

و باقلا گوشت بدن زیادت کند و چون باقلا بکوبند یا باسیا خرد کنند و رقیق بپزند و روغن بادام و قند اضافت کنند و بیاشامند سرفه و خشونت سینه و حلق را سودمند بود و آنچه با پوست بپزند نفخ وی زیادت بود و خارش بدن پیدا کند و مصلح وی آنست که مقشر کنند و بپزند و در روغن مطبخن کنند و سعتر و زیره و دارچینی و فوتنج بخورند بعد از آن زنجبیل مربا بعضی از جوارشات نافع بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: باقلا بلغت قبطی و مصری فول و بعراق جرجر معرب کرکر و بسریانی و کوفی کرانیس و قراباوس و بلغت سنجری کالوسک و بیتی کوسک نامند

لاتین VICIA FEBA فرانسه FEVE انگلیسی BEAN

بارزد

قنه است بپارسی برزد گویند و آن سه نوع است بری و بحری و جبلی گویند دو نوع است یکی سفید و سبک و آن خشک

اختیارات بدیعی، ص: 51

بود و یکی نرم بود زردرنگ مانند عسل صافی تیز بود و این نوع بهتر بود و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در دوم و گویند تر است جهت عرق النسا و نقرس نافع بود مقدار دو درم چون زن بخود برگیرد و در زیر خود دود کند حیض براند و بچه بیندازد و چون با شراب و مر بیاشامند بچه در شکم بکشد و بیندازد و دفع زهرها بکند خواه مار و خواه عقرب و اگر در مرهم کنند و بخنازیر طلا کنند نافع بود و گویند اگر دو درم با آب بیاشامند بواسیر ببرد و چون سه نوبت بیاشامند دیگر هرگز عود نکند البته و رازی

گوید محرور مزاج را نشاید که استعمال کند و شیخ الرئیس گوید صداع سرد را سود دهد درد گوش که از سردی بود و ورم آن را تحلیل دهد بی اذیتی و از جهت جرب نافع بود رازی گوید محلل ریاح و منبت لحم بود و شیخ الرئیس گوید مفسد لحم بود و چون حل کنند بعسل و لعق کنند سده گرده بگشاید و سنگ آن بریزاند و زائیدن سهل کند اما مضر بود بسر و مصلح وی باشق است و جالینوس گوید بدل آن دو وزن آن سکبینج است و اسحق گوید بدل آن بوزن آن سکبینج و نیم وزن آن جاوشیر است

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بارزد بعربی قنه و بیونانی خلبانی و بترکی قاسنی و بهندی بریجا و بلغتی کنده بهروزه نامند و باین اسم معروف است و آن صمغ نباتیست برگ آن شبیه ببرگ چنار مشابه نبات سکبینج و آنچه بتحقیق پیوسته صمغ درختی است عظیم بقدر سرو که تنه آن را بخراشند و صمغ از تراشها پدید آید از بنگاله بسیار آرند

باقلای مصری

ترمس است و گفته شود

صاحب مخزن الادویه می گوید: باقلای نبطی و باقلای قبطی نوعی ریزه باقلاست و بقدر ترمس و سیاه رنگ

بادرنجبویه

بازرنبویه بود و بادرنگبویه گویند و ترنجان و بقله اترجیه گویند و بپارسی بالنگو گویند بهترین آن تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در دویم سودمند بود جهت مجموع علتهای بلغمی و سودائی و بوی دهان خوش کند و نافع بود جهت جرب و سده دماغ و قوت دل بدهد و مفرح تمام بود در تقویت دل و تفریح آن نظیر ندارد و خفقان را زایل کند و هضم را قوت دهد و فواق را زایل کند و ذهن را صافی کند و مقدار شربتی از وی بیست درم باشد و اسحق گوید مضر بود به ورک و مصلح وی صمغ عربی بود و اگر با شراب ورق آن ضماد کنند بر گزندگی عقرب و رتیلا و سگ دیوانه نافع بود و اگر بیاشامند همین عمل کند و اگر به طبیخ آن مضمضه کنند جهت درد دندان نیکو بود و اگر با نمک ضماد کنند خنازیر تحلیل یابد و همچنین بر درد مفاصل ضماد کردن نافع بود و از خواص وی آنست که چون قدری از ورق وی و تخم و بیخ آن مجموع خشک کرده در خرقه کنند و به ابریشم محکم به بندند و در جیب نگاه دارند ما دام که با خود داشته باشند هرکس آنها را به بیند دوست دارد و محبوب خلق گردند و دایم شادمان بوند و خوردن آن مقوی دماغ و جگر بود و خفقان که از بلغم سوخته بود را بغایت سودمند بود

و آن را مفرح القلب المحزون خوانند و بدل وی در تفریح بوزن آن ابریشم و چهاردانگ وزن آن پوست اترج بود

در مخزن الادویه می نویسد: بادرنجبویه معرب بادرنگبویه فارسی است و بعربی مفرح القلوب گویند حکیم مؤمن در تحفه می گوید: نباتیست در بو شبیه ببادرنگ و نخود بستانی و اظهار می دارد که آنچه مؤلف اختیارات بدیعی آن را بالنگو گفته است اشتبابه و غلط است چه تخم بادرنجبویه باریکتر از تخم ریحان است و حقیر تخم بالنگو را کشته و گیاه آن را از جمله ریحان مشاهده نموده است ...

لاتین MELISSA CODRONELLA فرانسه MELISSE DE MOLDANIE انگلیسی MOLDANIE CALAMINTH

بادزهر

حجر التیس خوانند و گفته شود

بادآورد

شوکه البیضا گویند و نبات وی در کوهها و زمینهای ریک بوم روید و ساق وی به ستبری انگشت نر بود و زیاده تر و قد آن

اختیارات بدیعی، ص: 52

مقدار یک گز باشد و کوتاهتر نیز باشد و رنگ وی بسفیدی زند و گل وی بنفش رنگ بود و تخم وی مانند خسکدانه بود خارناک بود و بهترین آنست که ورق وی سفید بود تازه و طبیعت وی گرم و خشک است در اول و سرد است در اول و بیخ وی سرد و خشک است و مسهل بلغم لزج بود و در وی قوت مفتح و محلل هست خاصه تخم وی و نافع بود جهت اورام بلغمی و تشنج و نفث دم و تبهای بلغمی کهن و ضعف معده و درد دندان چون به طبیخ آن مضمضه کنند گزندگی جانوران و عقرب چون بر وی ضماد کنند نافع بود و گویند چون بیخ وی بجوشانند جهت نفث دم و درد معده و اسهال کهن نافع بود و بول براند و بر اورام بلغمی ضماد کنند نافع بود و چون تخم وی بیاشامند کزاز را نافع بود و بیخ وی خشک کرده داء الثعلب را سود دارد و مجرب است شربتی از وی یک درم و نیم بود اما مضر بود به شش و مصلح وی افسنتین بود و شیخ الرئیس گوید بدل وی در تبهای بلغمی شاهترج بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بادآورد لغت فارسی است و کنکر سفید نیز نامند و بعربی شوکه البیضا و برومی لوفینینیقی و بسریانی ساناحور و مؤلف جامع تمیمی آن را عصفر بری می داند و بهندی

گویند جواسا است

لاتین CARDANUS BENSDICTUS فرانسه CHARDON BENIT انگلیسی BLESSEA

بادنجان

آنب و حصیل و وعد خوانند بهترین وی فارسی شیرین تازه بود طبیعت وی گرم و خشک است در دویم اگر در روغن بریان کنند شکم براند و اگر در سماق و یا سرکه پزند امساک کند و درد معده و خاصره آورد و سر و چشم را بد بود و خون سیاه از وی حاصل شود و سودا تولید کند و سدّه آورد و بواسیر و لون سیاه کند شیخ الرئیس گوید کهن وی بد بود و تازه سالمتر بود و جذام و صداع و بیخوابی آورد و مولد سرطانات و کلف و سدّه جگر بود و اگر بسرکه پزند سدّه جگر بگشاید اما بواسیر آورد و چون گل وی در سایه خشک کنند طلا کردن نافع بود جهت بواسیر و اگر بادنجان با روغن بذر بپزند و از آن روغن موم روغن سازند و بر شقاق کعبین و میان انگشتان طلا کنند نافع بود و اگر گل وی با روغن بادام تلخ همچندان بکوبند و بروغن بنفشه بسرشند و بر بواسیر طلا کنند ببرد بفرمان خدای عز و جل و مجرب است و چون بادنجان بسوزند و خاکستر بسرشند و بر ثالیل طلا کنند ببرد و گویند مقوی معده و قطع نزف دم بکند بخاصیت و خوردن آن اولی بود که در آب و نمک بجوشانند و با روغن کنجد و بادام بریان کنند و با سرکه و کرویا

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بادنجان معرب بادنکان فارسی است بعربی مفسد و وغد و بهندی بیکن و بلغتی بهانتا گویند

لاتین SOLANUM MELONGENA انگلیسی EGG PLANT بفرانسه AUBERGINE

بابونج

بهترین وی آنست که گل وی زرد بود و بزرگ

و طبیعت وی گرم و خشک است در اول منفعت وی آنست که مفتح و ملطف بود و محلل بی جذب بود و ورمهای صلب نرم گرداند و جهت صداع سرد نافع بود و همه تبها را خاصه که از عفونت سودا بود و بلغم و ورمهای احشا و اگر بجوشانند و در آب آن نشینند سنگ گرده بریزاند و حیض و بول براند و بچه در وقت زادن بسهل بیرون آید و بدن را پاک گرداند تنقیه تمام و اگر بر جرب تر ضماد کنند ببرد و قوت اعصاب و دماغ بدهد و ضماد کردن بر ورم جگر نافع بود و بخار وی در آخر نزله ها بغایت نافع بود و اگر به آب سرکه بپزند و در آخر سر بر بخار آن دارند چشم را پاک گرداند و درد زایل کند اگر ادمان کنند و اگر چشم به آب بابونج تنها بشویند درد ساکن کند اما اسحق گوید که مضر است بحلق و مصلح وی عسل است و بدل وی در تقویت دماغ و زایل کردن صداع سر بر نجاسف است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بابونج بفارسی بابونه و در مغرب بابونق نامند و بابونج طلق مراد گل آنست

لاتین ANTHEMIS NOBILIS بفرانسه CAMOMILLE بانگلیسی CAMOMILLE

بادروج

جوک خوانند و آن نوعی از ریحان کوهی است و در دامن کوهها باشد طبیعت وی گرم است در دوم و خشک است در اول و گویند وی را رطوبتی فضلی است و بهترین وی آنست که خشبوی بود و منفعت وی آنست که از ادویه قلبی بود و اگر

اختیارات بدیعی، ص: 53

عصاره های وی در چشم کشند چشم را جلا دهد و رطوباتی

که از چشم روانه بود خشک گرداند و اگر بسیار خورند تاریکی چشم آورد و شکم نرم دارد اما باه را برانگیزاند و مولد ریاح بود و بول براند اما دشخوار هضم بود و اگر بر گزندگی زنبور و عقرب ضماد کنند نافع بود و اگر با روغن گل و سرکه و پوست جو بر ورم گرم ضماد کنند نافع بود و خوردن وی کرم در شکم پیدا کند و چون بخایند و در آفتاب نهند کرم از آن تولد کند و شریف گوید چون آفتاب به حمل نزول خواهد کند چون ویرا بخایند پیاپی در آن سال از درد دندان ایمن باشند البته و اگر بخایند و در گوش نهند درد گوش ساکن کند و صاحب کامل آورده است که خوردن وی را هیچ منفعتی نیست ضماد کردن منضج و محلل بود و از خوردن وی خلطی سودایی تر تولد کند و چشم را تاریک کند و مصلح وی بقله الحمقا بود و بدل آن دو وزن آن سیسنبر

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: لغت نبطی است و بعربی جوک و بفارسی ریحان کوهی و تره خراسانی و بهندی بابری و بلغتی تلسی جنگلی نامند

لاتین OCYMUM ALBUM فرانسه BASILIC BIANC انگلیسی WHITE BASIL

بارورد

حجر اسبوس است و در اسیوس گفته شد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفارسی و بهندی باروت نامند و باصطلاح اهل مغرب زهره الاسبوس است و در اسیوس گفته شد و باصطلاح اهل عراق اسم شوره است

بال

منعه ماسه است و گفته شود

بانلص

بابلص نیز گویند و آن را سوقا و میفرافرود نیز گویند و او فعل یتوعات می کند

باروق

اسفیداج رصاص است و گفته شد

باباری

بیونانی فلفل سیاه است و گفته شود

باطس

نوعی از علیق است و صفت علیق در باب عین گفته شود

بارسطاریون

فارستاریون گویند و آن رعی الحمام است و گفته شود و معنی بارسطاریون بیونانی حماماست

ببراله

زراوند طویل است و گفته شود

بقع

شراب مست کننده است صاحب منهاج گوید شرابی است که از عسل سازند و صاحب جامع گوید شراب خرمایی است

اختیارات بدیعی، ص: 54

که از خرمای تر سازند و در نون در صفت نبید گفته شود

بجم

ثمره الطرفا است و گفته شود

بجثجاث

عصی الراعی است و گفته شود

بریشان دارو

و نوشیان دارو و بطناط و خبخر و شنبطباط و هوجره هوفنسیداس نیز گویند و چند اسم دیگر نیز دارد و بپارسی کشته و سرخ مرو نیز گویند

بخور مریم

شجره مریم و آن حشیشی بود و بیخ آن عرطنیثاث بود و صفت او در آذربو گفته شود و بخور مریم را فعیلاسوس بود طبیعت آن گرم بود در سیم و خشک است در دویم منفعت وی آنست که مقطع و محلل و مفتح بود و طبع را براند چون با پشم پاره بر خود برگیرند یا بر زیر ناف طلا کنند و چون بیاشامند کرم دراز و کدودانه بیندازد و حیض براند و بچه مرده و زنده بیندازد و یرقان را نافع بود و کلف ببرد و بر سپرز سخت شده طلا کنند نافع بود و چون با عسل در چشم کشند سودمند بود نزول آب و ضعف چشم را و چون با شراب بیاشامند زهرها را نافع بود و ادویه کشنده خاصه ارنب بحری را و چون با شراب بیاشامند مستی را زیادت کند البته

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بخور مریم با فریقیه معروف به جر المشایخ و بشام به ولف است نباتیست برگ آن شبیه به لبلاب کبیر یک روی آن سبز و روی دیگر مایل بسفیدی و مزغب و مستعمل بیخ آنست و عصاره آن

لاتین CYCLAMEN EUROPAEUM فرانسه PAIN DE POURCEAU انگلیسی CYCLAMEN

مرّ

حنطه است و گفته شود و فوم و قمح هم گویند

بخور البرارید

قیصوم است و سرعت نیز گویند و گفته شود

برنج کابلی

ابرنج و برنق گویند بپارسی برنک و طبیعت وی گرم بود در اول و خشک بود در دویم و آن دو نوع است بزرگ و کوچک بهترین آن کوچک بود و لون آن بسرخی زند و دو درم از وی مسهل بلغم لزج بود و از قاتلات هیچ ادویه بوی نرسد و مفاصل را سود دارد و چنین گویند که شربتی از وی ده درم بود با شیر تازه و مضر بود بروده ها و مصلح آن کثیرا بود و بدل آن بوزن آن ترمس و دو دانک آن قنبیل

صاحب مخزن الادویه می نویسد: برنگ با فتح با اسم فارسی است معرب آن برنق و برنج است و بهندی با برنک نامند

در تحفه حکیم مومن می نویسد: دانه ایست مدور و سیاه و املس و از فلفل ریزه تر و مغزش سفید ...

لاتین EMBELIA RIBES فرانسه SEMENCES D'EMBELIE انگلیسی EMBELY CURRANTS

اختیارات بدیعی، ص: 55

برهلیا

بزر الرازیانج است و گفته شود

برغست

نملول و عملول و فوهل گویند و آن قثاء بری است و شجر البهق و شحم العرض نیز گویند و در قاف گفته شود

برسن

قطن است و طوط و عطب و کزسف نیز گویند و کهن آن را قصم گویند

برنجمشک

فرنجمشک است و گفته شود

بردوسلام

لسان الحمل است و گفته شود

برغوقی

بزرقطونا است و گفته شود

برم

پژم نیز گویند شکوفه مغیلان است و در قوت مانند بیدمشک بود

برقانیا

فاشر است و گفته شود

بدقوق

مشمش است و گویند ادرک است که آن را آلوچه گویند و گفته شود

برابران

سطاریون است و گفته شود

برنجاسف

بعربی شویلا خوانند و بپارسی برتراسک گویند و چند اسم دیگر دارد و گفته شود بهترین وی زرد بود و طبیعت وی گرم است در دوم و خشک است در آخر درجه اول منفعت وی آنست که جهت صداع سر ضماد کردن یا نطول بغایت نافع بود و ملطف و مفتح بود و صاحب دوار را نافع بود و سنگ گرده بریزاند و اگر در طبیخ آن نشینند حیض براند و ریش رحم را پاک کند و بچه بیندازد و مشیمه بیرون آورد و ورم رحم را نافع بود و اگر سه درم از وی بیاشامند همین عمل کند که یاد کرده شد و اگر بسوزانند و خاکستر آن بر ریش قرح افشانند خشک گرداند و اگر با عسل بیاشامند کرم را بکشد و حب القرع نیز سده بینی و

اختیارات بدیعی، ص: 56

زکام را نافع بود اگر به بطیخ آن بشویند خوردن آن مضر بود به گرده و مصلح آن انیسون بود و رازی گوید بدل آن در دردسر بابونج است و گویند افسنتین

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: برنجاسف بکسر با و سکون نون و فتح جیم بیونانی ارطیه ماسیا و بعربی سویلا و بفارس بومادران و بشیرازی برتراسک نامند

لاتین ARTENISIA HEYNIANA -ARTENISIA INDICA

بردی

نباتیست که در آب روید و در مصر از وی کاغذ سازند و مؤلف گوید بشیرازی وی را تک خوانند و شاخ میان وی را پیزور خوانند و در قوت مانند قرطاس بود و سوخته وی را تجفیف زیادت بود و طبیعت وی سرد و خشک است در دویم چون بکوبند و بر جراحتهای تر پاشند خشک گرداند و چون در سرکه

خیسانند و خشک کنند ناصور را نافع بود و خاکستر وی آکله را که در دهن باشد سود دارد و حبس نفث دم بکند و آنچه مصری بود غذا دهد چون برکشند و بمکند مانند نیشکر

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفتح با لغت عربی است بفارسی پیزور و بهندی کوندل و پهته و پیزا و بلغت اهل مصر فاقیر و بلغتی خوص جهت مشابهت برگ آن برگ نخل و بسریانی بانورس نامند و قسمی دیگر از آن است که برگ و ساق آن طولانی و غلیظتر و مدورتر می باشد و در مصر از پنبه آن کاغذ می سازند

برقوثی

بزرقطونا است و آن را امسوس خوانند و گفته شد در الف

برنیس

نوعی از بلوط است و گفته شود

برهنانج

نوعی از مرو است و آن را مرماحوز گویند و گفته شود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفارسی آن را مروخوش نامند

پروانیا

کرمه البیضا است و آن را فاشارا گویند و گفته شود

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان فاشرا می نویسد: معرب از فاشار سریانی است و بفارسی آن را هزارفشان و هزارکشان که معرب هزارجشان است بمعنی هزار شاخ و بفارسی نیز آن را ماردارو و کرم دشتی و بشیرازی نخوشی جهت آنکه در زمستان خشک نمی گردد و تفلیسی گفته بسریانی کتنبا نامند و برومی حلیلوطن و بیونانی اغلیطوس و به بربری ارجالون و در تنکابن و طبرستان الاملک گویند

بزبزق

شابانک و شابانج و شاهبانج نیز گویند و گفته شود

پرسیاوشان

شعر الجن و شعر الجبال و شعر الارض و لحیه الحمار و شعر الخنازیر و ساق الاسود و الوصیف الاسود و کزبره البئیر خوانند و آن شعر الغول است و بپارسی پرسیاوشان گویند و بکرمانی کورسو خوانند بهترین وی آنست که چوب وی سیاه بود و ورق آن سبز و گویند بهترین وی آنست که چوب آن بسرخی زند طبیعت وی معتدل است در گرمی و سردی و گویند میل بگرمی و خشکی دارد و سه درم از وی مسهل بلغم و سودا بود و شش و سینه را از فضول غلیظ پاک کند و بگدازاند و یرقان و سپرز

اختیارات بدیعی، ص: 57

را نافع بود و بول و حیض براند و سنگ گرده بریزاند چون بیاشامند شکم ببندد و مشیمه بیرون آورد و گزندگی سگ دیوانه و مار را نافع بود و دیگر جانوران موذی را چون با شراب بیاشامند ملطف و محلل بود و داء الثعلب را نافع بود و موی برویاند بر خنازیر و دنبلات تحلیل دهد و چون بیاشامند زهیر و یرقان و عسر البول را نافع بود و اگر بسوزند و بر سر کل مالند موی برویاند و اگر با سرکه و زیت و خاکستر بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و جهت جرب چشم نافع بود و اسحق گوید مضر است به سپرز و مصلح آن مصطکی است و رازی گوید بدل آن در سودمندی ربو بوزن آن بنفشه با نیم وزن آن رب السوس بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: پرسیاوشان لغت یونانیست بمعنی دواء الصدر و بعربی شعر الجبال

و شعر الارض و شعر الجن و شعر الخنازیر و جعده القنا و شعر الکلاب و کزبره البئر و ساق الاسود و ساق الوصیف و بیونانی بولوطونخون یعنی کثیر الشعر و بپارسی پرسیاوشان و بهندی کالی جهانپ و کرجاورتکوت نامند

لاتین ADIANTHUM CAPELUS VENERIS فرانسه CAPILLAIRE COMMUNE انگلیسی ADIANTHUM

برشوم

بلغت اهل نجد قسب است و گفته شود

برطانیقی

بستان افروز است و گفته شود

صاحب مخزن الادویه می گوید برطانیقی لغت یونانیست و بهندی سروالی نامند وی و حکیم مؤمن آن را غیر بستان افروز دانند

برسیانا

نباتیست که تخم وی مانند کرفس بود و جهت جرب استعمال کنند و بشیرازی تال کرو خوانند

صاحب مخزن الادویه و صاحب تحفه هر دو آن را برسیان نوشته اند و آن را نباتی دانسته اند که بی شکوفه و گل تخم می کند و آن را از ادویه غیر مشهور شمرده اند

بزرقطونا

بپارسی اسفیوش خوانند و بیونانی فسلیون و معنی آن برغوثی و بشیرازی بنکو خوانند و آن دو نوع است سفید و سیاه و بهترین وی سیاه فربه بود که چون در آب رود در بن آب نشیند اما سفید بغایت سردتر از سیاه بود و طبیعت بنکو سرد و تر است در دویم و گویند در سئوم و گویند معتدل است در خشکی و تری حرارت بنشاند و تشنگی ساکن گرداند و اگر بریان کرده بود یا روغن گل شکم ببندد و سجح را نافع بود و بر ورمهای گرم ضماد کردن نافع بود و درد سر را با گلاب نافع بود و کوفته وی نشاید استعمال کردن که کشنده بود و شربتی از بنکو دو درم بود و مداوای کسی که بنکوی کوفته خورده باشد با سفیداج و فلفل و حلتیت یا بمثلث کنند و بدل آن در تلیین طبیعت حب السفرجل است یا بزر المرو در تبرید و ترطیب بزربقله الحمقا است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بزرقطونا لغت عربیست بیونانی فسلیون بمعنی برغوثی یعنی شبیه ببرغوث و بفارسی اسفیوس و اسبغول و اسبغل بوا و در اصفهان مشهور به اسپرزه و در شیراز به بنکو و شکم دریده نیز و بترکی قارنی باروق نامند و آن گیاهی است شبیه به گندنا

به لاتین PLANTAGO PSYLLIUM فرانسه HERBE AUX POUCES انگلیسی FLEASUORT

بذر کرفس بستانی

طبیعت آن گرم و خشک است در دویم بول و حیض براند و سده و جگر بگشاید و فواق که از امتلا بود سود دارد و شربتی از وی سه درم بود جهت گزندگی جانوران نافع بود و شریف در خواص آورده است که تخم وی چون بکوبند

با همچندان قند و بروغن گاو چرب کنند و سه روز بیاشامند باه را زیادت کند اما غذا گوشت خرگوش فربه خورد و بدل آن فطراسالیون بود و گویند ده یک افسنتین و نیم وزن آن فطراسالیون

حکیم مومن در تحفه فطراسالیون را بذر کرفس جبلی دانسته است

اختیارات بدیعی، ص: 58

بذر الخبازی

بپارسی تخم خرو گویند و بکرمانی بنیرک طبیعت آن معتدل بود در حرارت و در رطوبت و در عمل اقوی بود و بهتر از تخم خطمی خشونت سینه را نافع و سجح و ریش روده را زایل گرداند و جهت گزندگی رتیلا و سموم نافع بود و چون در ادویه حقنه بود دفع مضرت ادویه حاده بکند و بدل وی تخم خطمی بود

بزر الخطمی

بهترین وی آنست که سیاه و رسیده بود طبیعت وی سرد و خشک است و گویند معتدل بود در حرارت و رطوبت چون با سرکه بر بهق طلا کنند و در آفتاب نشینند نافع بود و جهت سرفه گرم سودمند بود و خون شکم ببندد و در ضمادات که جهت ذات الجنب سازند نافع بود و شکم ببندد و سنگ گرده بریزاند و بدل وی تخم خبازی بود

بزر الراطبه

بزر القداح و بزر الفصفصه و بزر اللفت و بزر القصب گویند و آن بزر العلف است و بپارسی تخم اسپست گویند بهترین وی زرد و فربه باشد و طبیعت آن گرم و تر بود و در وی نفخی بود و باه را زیادت کند و مجامعت را قوت دهد و شیر را زیادت کند و بدل وی در معاجین تخم شلجم بود

بزر الجرجیر

بپارسی تخم کیکیز خوانند و بشیرازی کهزک گویند و بهترین وی بستانی فربه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند در دوم سودمند بود جهت عسر البول و بر نمش طلا کنند نافع بود و باه را برانگیزاند و جهت درد ساقین نافع بود و مقدار یک درم با سکنجبین و آب گرم بیاشامند قی بلغمی آورد اما مصدع بود و منی زیادت کند و بول براند و تاریکی چشم آورد و اگر سحق کنند و بر کلف روی طلا کنند زایل کند و اگر بکوبند و بعوض نمک بر زرده تخم مرغ نیم برشت کنند و بیاشامند مجامعت آورد اما مشکل خوار بود و مضر بود بمثانه و مصلح وی کثیرا بود و بدل وی رازی گوید نبات وی است گویند بدل وی تودری بود و مجهول گوید بدل وی بزر الکراث است و دیسقوریدوس گوید در طبیخ بدل وی تخم خردل بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان جرجیر می نویسد: بکسر اول بفارسی تره تیزک و بهندی ترمرا و تخم آن را هالون و عوام هالم و چند سور و چند سور و چند سر نیز نامند سپس در انواع آن و اسامی که در نقاط مختلف بران نهاده اند

بحث می کند

جرجیر به لاتین SISYMBRIUM NASTURTIUM بفرانسه CRESSON D'EAU بانگلیسی WATER CRESS

بزر المنط

حب الفلفل است و گفته شود

بزر الجمجم

حنه بود و بپارسی شفترک گویند و باصفهانی ها کشتی و به تبریزی سوارون و بترکی مراشوه نامند و در باب حا گفته شود

بزر السرمق

بذر القطف بود و صفت آن در قطف گفته شود طبیعت وی معتدل بود در حرارت و برودت و خشک بود در اول و گویند گرم است و در وی جلا و تلین بود و مضر بود به سفل و مصلح وی قند و گلاب بود

بزر الخرفه

بقله الحمقا بود و رجله و فرفخ و بقله المبارکه و بقله الزهرا و بقله لینه و دندان سا و کف و فرخیر و فرفین و حقوق نیز گویند

اختیارات بدیعی، ص: 59

و بپارسی تخم تورک خوانند و باصفهانی تخم بریهن و بکرمانی تخم یکرک و به تبریزی تخمکان و بهترین وی آنست که فربه بود و طبیعت آن سرد است در درجه سیم سودمند بود جهت درد جگر که از گرمی بود و تبهای حاده مقدار پنج درم از وی بکوبند و شیره بگیرند و با نبات بیاشامند و اگر بجلاب خورند جهت سرفه که از حرارت بود و جهت لذع فم معده نافع بود اما مطمع شهوت بود وقتی که افراط کنند و مضر بود به سپرز و معده بلغمی و مصلح وی قند است و بدل آن بذر قطونا

بزر السپستان

سحسویه گویند و آن اعین السراطین است و گفته شود

بزر الرمان البری

حب القلقل است و گفته شود

بزر الجزر البستانی

بپارسی تخم کزر گویند نافع بود جهت ریشهای خورنده چون بکوبند و بر آن ضماد کنند و اگر بخورند باه برانگیزاند و بول و حیض براند و ریشهای عفن پاک کند و باستسقا نافع بود و بگزندگی جانوران دیونس گوید خاصه در درد ساقین یک درم تخم کزر با یک درم قند بیاشامند مجرب است و بدل وی بوزن آن انیسون است

بزر الجزر البری

دوقو است و گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان جزر می نویسد: بفتح اول و ثانی معرب گزر فارسی است و نیز بفارسی زردک و بهندی کاجر نامند

بزر السداب

بهترین وی سیاه و فربه بود طبیعت وی گرم و خشک است در سیم نافع بود جهت فواق بلغمی و ساکن گرداند چون یک درم تا دو درم بیاشامند اگر با شراب بیاشامند نافع بود جهت دفع زهرها و گزندگی جانوران خاصه اگر با انجیر خشک و مغز گردکان استعمال کنند نافع بود عرق النسا را اما مقطع منی بود و مصلح آن کثیرا بود با عسل و بدل آن سداب

بزر المظ

بزر الرمان البری است و گفته شود

بزر الخس

بپارسی تخم کاهو گویند بهترین وی بستانی سیاه فربه بود طبیعت وی سرد و خشک است مخدر و منوم بود و شهوت جماع را ساکن گرداند و چون بیاشامند نافع بود جهت کسی که وی را احتلام افتد و ضماد کردن جهت صداع نافع بود و منع سیلان که از چشم آید بکند چون بر پیشانی ضماد کنند و مصلح وی مصطلی بود و بدل وی دام الاخوین بود

بزر البنج

بپارسی تخم بنگ گویند و به لفظی دیگر خداع الرجال و آن سه نوع است سیاه و سرخ و سفید بهترین وی سفید و بعد از آن سرخ اما سیاه کشنده است طبیعت وی سرد و خشک بود در آخر درجه سیم و از آن سفید سرد است در اول درجه سیم

اختیارات بدیعی، ص: 60

عصاره وی درد گوش را سود دارد و نافع بود جهت نفث دم بافراط و دردها ساکن گرداند و بر نقرس ضماد کنند نافع بود و لیکن مسبت و مخدر بود و تباه کننده عقل و خفقان و جنون آورد ورم زبان و ضیق النفس و تاریک چشم و گرانی گوش آورد و مداوات بقی کنند به آب گرم و روغن و عسل بعد از آن بشیر تازه و مرق اسفیداج بمرغ و گوشت فربه و بدل آن افیون بود بوزن آن و صاحب تقویم گوید مصدع بود و مخدر احشا و مصلح آن عسل است و انیسون و اگر بر برص طلا کنند بغایت نافع بود

بزر الفجل

بپارسی تخم ترتیزه گویند بهترین وی آنست که فربه بود و سرخ و سرخی که بسیاهی زند و طبیعت وی گرم است در دوم و خشک است در دوم جهت نمش و کلف و بهق سفید و اثر زخمها نافع بود و بر بهق سفید و سیاه با کندش چون در حمام طلا کنند بغایت نافع بود و نفخی که در شکم بود تحلیل کند و محلل قوی بود مقدار دو درم مستعمل بود اما مضر بجگر بود و مصلح وی سپستان بود اگر با سرکه بیاشامند قی آورد و بول براند و سپرز را تحلیل

دهد چون با سکنجبین بپزند و بدان غرغره کنند گرم خناق را نافع بود و در دفع زهرها و گزندگی جانوران بمنزله تریاق بود و بدل آن حب الرشاد بود

بزر المرو

بپارسی تخم مرو یعنی کنوچه و بشیرازی مرو رشک گویند بهترین وی آنست که تازه و فربه بود و لون آن بسرخی زند طبیعت وی گرم و تر است باعتدال چون بریان کنند نافع بود جهت ذوسنطاریا و سجح و شکم ببندد و منضج ورمها بود و دنبلها و بریان ناکرده مسهل اندک بلغم بود و مقدار دو درم مستعمل بود و گویند مضر بود به شش و مصلح آن جلنار بود و بدل آن بزرقطونا و در انضاج بدل وی بزر الکتان بود

بزر الکاکنج

حب کاکنج بود گفته شود

بزر الهو

بلغت اهل خراسان تودری گویند و گفته شود و به لفظی دیگر شندر و قصیصه نیز گویند

بزر القنب

شهدانج است و گفته شود

بزر الخندوقی

بپارسی تخم اندوقوقی گویند و دیواسپست گویند و حباقا و ذرق نیز گویند بهترین وی آنست که فربه و بری بود و طبیعت وی گرم و خشک است معده را پاک کند مقدار نیم درم نافع بود گزندگی جانوران را چون با سکنجبین بیاشامند و در ادویه باهی مهیج باه بود و تخم و گیاه وی نیز اما جرب آورد و مصلح وی کثیرا بود و بدل وی شیلم

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حندوقی اسم نبطی است و آن از جنس یونجه است بری را بعربی حباقا و بیونانی لوطوس اغریوس و بفارسی دیواسپست و بشیرازی اندقوقو و به لاتینی لوطس سکرار و بهندی بسکهپره و کده پره نیز نامند و بستانی را بعربی ذرق و بیونانی لوطوس و بلغتی طریفلن و به لاتینی طریفلم اوراتم و بکسطیلان طربول رماکه و در اصفهان شبدر و در مازندران شروبت گویند و سفید و سرخ می باشد و سفید آن قویتر و اکثر مستعمل است

به لاتین ESIFOLIUM PRATENS فرانسه EREFLE DES PRES انگلیسی ERIFOIL CLOVER

بزر لسان الحمل

بپارسی بارتنگ گویند و به تبریزی تخم تروشه و طبیعت آن سرد و خشک است بهترین وی آن بود که بسرخی زند و

اختیارات بدیعی، ص: 61

قابض بود جهت سدّه جگر و گرده و عرق النسا مقدار سه درم مستعمل بود و مضر بود به شش و مصلح وی عسل بود و بدل آن تخم حماض بستانی و چون بیاشامند نفث دم که از سینه بود قطع کند و فضول که از شکم روانه بود اسحق گوید طبیعت وی گرم و خشک است

بزر الحماض

حب الترشا گویند و بپارسی تخم ترشه گویند و بشیرازی ترشینک و بهترین وی آنست که فربه بود و بسرخی زند طبیعت آن سرد و خشک است و بغایت قابض بود مره صفرا بنشاند و روده پاک کند و شکم ببندد و اسهال قطع کند و مضر بود بگرده و مصلح وی قند بود در خواص آورده اند که تخم حماض چون در خرقه ببندد و زن بر بازوی چپ بندد ما دام که با خود دارد آبستن نشود هرچند جماع دهد

بزر الکتان

بپارسی بزرک خوانند بهترین وی آنست که تازه و فربه بود طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل بود در گرمی و سردی و خشک است در اول منضج ریشها و ورمها بود خواه گرم خواه سرد اندرون و بیرون و کلف و برص را نافع بود و دخان وی زکام را سودمند بود چون بریان کنند شکم ببندد و اگر خام بیاشامند شکم براند و مقدار سه درم مستعمل بود و ادرار بول کند و اگر بپزند و زن در آب آن نشیند ورم رحم را تحلیل دهد لیکن معده را زیان دارد و دشوار هضم شود و غذا اندک دهد و مصلح وی گلنگبین بود یا عسل و بدل آن عصاره باقلا و گویند حلبه بود و در خواص گفته اند که چون با موم و عسل بر برص ناخن ضماد کنند ببرد و چون بخورند منی زیادت کند و درد سینه را نافع بود

بزر النمام

بپارسی تخم سیسنبر گویند بهترین وی بستانی بود سیاه و طبیعت وی گرم و خشک است حیض براند و زائیدن سهل کند مقدار سه درم مستعمل بود و جهت باد که در شکم بود نافع بود و جهت فواق که از امتلا بود سودمند بود بغایت اما مضر بود به شش و مصلح وی کثیرا بود و بدل وی تخم نعنع و تخم بالنکو مساوی

بزر الهلیون

بپارسی تخم مارچوبه گویند و بهترین وی بستانی بود و طبیعت وی گرم و تر است در دوم منی را زیادت کند و شهوت جماع برانگیزاند و مفتح سده بود و شیر زیادت کند و مقدار دو درم مستعمل بود و مضر بود بسر و مصلح آن عسل است عسر البول را نافع بود و عرق النسا و قولنج بلغمی و ریحی و گزندگی رتیلا را سودمند بود

بزر العصفر

قرطم است و گفته شود

بزر الراسن

و آن حبت الراسن است و آن دو نوع است و در راسن گفته شود

بزر الکشوث

بپارسی تخم کشوث خوانند و بسریانی دینار و شکوثا نیز گویند طبیعت آن معتدل است در گرمی و سردی و خشک است سدّه جگر بگشاید و سپرز معده را پاک کند و خلطهای عفن از عروق بیرون آورد و تبهای مرکب و مره صفرا را نافع بود و چون با سرکه بیاشامند فواق ساکن کند و خون شکم ببندد و قوت معده بدهد و بول و حیض براند و سیلان رحم را نافع بود و

اختیارات بدیعی، ص: 62

عصاره او چون تر بود با قند جهت یرقان مفید بود و اگر بطیخ وی یا عصاره وی دست و پای بشویند نقرس را سود دهد و مقدار دو درم مستعمل بود اما بغایت تلخ و در منفعت مانند کاسنی بود در اکثر حالات و گویند مضر است به شش و مصلح آن عسل و گویند صمغ عربی است و بدل آن گویند چهاردانگ وزن آن افسنتین بود

بزر الهندبا

بپارسی تخم کاسنی است و بهترین آن سیاه رنگ فربه بستانی بود و طبیعت آن معتدل است در گرمی و سردی و خشک است نافع بود جهت تبهای صفراوی و سدّه جگر و یرقان که از سدّه بود را سودمند است و مقدار دو درم تا سه درم مستعمل بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن سکنجبین است و بدل آن تخم کشوث

بزر الانجره

قریض و ساسارکشت گویند و آن تخم گزنه است طبیعت وی گرم و خشک است در دویم و بهترین وی آنست که فربه بود و در وی تلطیفی هست و گویند تر است ورمهای صلب که در بن گوش حادث بود نرم گرداند و باه زیادت کند چون با مثلث یا با شیر گاو تازه بیاشامند و این مجرب است و چون بکوبند و بر ریشهای خورنده و سرطان فشانند نافع بود و چون بیاشامند صفرا و بلغم و قولنج و استسقا را نافع بود مقدار نیم مثقال به آب گرم و عسل و اگر بکوبند و مقدار سه درم با شراب یا شیر تازه بیاشامند مجامعت زیادت کند شریف آورده است که چون بکوبند و با عسل بیامیزند و بر قضیب طلا کنند قضیب را ستبر کند زیاده و اگر با سکنجبین بیاشامند سپرز و درد گرده را نافع بود و اگر بکوبند و با عسل بیامیزند و لعق کنند عسر النفس را نافع بود و وی مقرح گرده بود و مصلح آن صمغ عربی و کثیرا بود و بدل آن حرف است و قرومانا و گویند بدل آن بزرکراث است و گویند بزر جرجیر و بسیار خوردن وی

سرفه پیدا کند و مداوای آن شراب بنفشه و جوآب بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: انجره لغت فارسی است بعربی قریض و بلغت دار المرز کرنه و بترکی کجیت و بهندی اتنکن و به لاتینی ارتیک پریم و بلغت گیلان هرتیکه گویند و آن نباتیست پرتشریف و انبوه و پرحار و مستعمل تخم آنست

لاتین URTICA DIVICA فرانسه ORTIC انگلیسی MALE NETTLE

بزر الرازیانج

در باب را گفته شود

بزر الپنجنکشت

حب الفقد گویند و بپارسی تخم پنجنکشت خوانند و بشیرازی تخم دل آشوب و فلفل کوهی نیز گویند و در کنار رودها روید و بهترین آن بود که بوی تیز داشته باشد و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم جهت ورم سپرز و استسقا نافع بود دو درم از وی با ده درم سکنجبین و اگر با سرکه بجوشانند و بر سپرز ضماد کنند نافع بود و اگر بخورند مفتح سدّه جگر بود اما مصدع و مجفف بود و مصلح آن شیر و ترنجبین است

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان اثلق می نویسد: اثلق اسم عربی فنجنکشت است و ذو خمسه اوراق و ذو خمسه اجنحه نیز مانند و بیونانی اغنیس یعنی طاهر و پاک و بفارسی پنجنکشت و بهندی سنبهالو و بفرنگی اسکی نان تو و به لاتینی ویطس و ثمر آن را بعربی حب الفقد حب النسل نامند و بفارسی فلفل کوهی و بشیرازی دل آشوب و بهندی رینکا خوانند

لاتین AGNUS CASTUS فرانسه GATTILIER /PETIT POIVRE انگلیسی FIVE LEAVED CHASTE TREE

بزر الکراث

بپارسی تخم گندنا بود و بهترین آن شامی تازه فربه بود و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند سرد است و اگر بخور کنند با قطران در زیر دندانی که کرم داشته باشد بکشد و بیندازد و اگر در زیر مقعد دود کنند بواسیر زایل کند و دو درم از آن با دو درم تخم مورد نافع بود جهت نفث دم که از سینه بود و جهت زحیر و جهت کسی که شهوتش منقطع شده باشد و سودمند

اختیارات بدیعی، ص: 63

بود جهت سنگ گرده و اگر بریان کنند با حب الرشاد نافع بود جهت تذحر که

از سردی و بلغم بود و مضر بود به شش و مصلح وی عسل بود و بدل آن تخم جرجیر و گویند کسی که خواهد مجامعت بسیار کند و هیچ اذیت نه بیند بزرکراث با شراب بیاشامد و در خواص آورده است که اگر در میان سرکه اندازند ترشی آن ببرد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: کراث بضم و فتح کاف هر دو آمده لغت عربیست بفارسی گندنا باصفهانی تره و به دیلمی کوار و به لاتینی کوپرکیو و بیونانی فراسینا و بسریانی عطارا و برومی فقلوتا و بستانی آن را نبطی و جبلی را فراسیون نامند

لاتین ALLIUM PORRUM فرانسه POIREAU انگلیسی LECK

بزر اللفت

تخم شلغم بود بهترین وی آنست که سرخرنگ بود طبیعت وی گرم و تر است و باه را زیادت کند و نفاخ بود چون در میان معاجین بود دفع سموم ادویه قتاله بکند و شریف در خواص آورده است که چون تخم شلغم بیاشامند انعاظ تمام آورد اما مضر بود به سپرز و مصلح وی بزر البنج بود و مقدار دو درم از وی مستعمل بود مؤلف کتاب گوید از خواص وی یکی آنست که چون کهن شود و نمک در میان آن نبود و بکارند کرنب بروید و این آزموده بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: شلجم معرب شلغم فارسی است و بیونانی عنقیلی و عنقلی و بفارسی برشاد و شیلم نیز و بفرنگی پم بضم پا نامند

لاتین BRASSICA NAPUS -BRASSICA CAMESTRIS بفرانسه NAVET بانگلیسی NAPE -RAPE

بزر البصل

بپارسی تخم پیاز گویند طبیعت آن گرم و خشک است و در وی رطوبتی فضلی است باه را تحریک کند در مزاجهای سرد

بزر السلق

تخم چغندر است و گویند دو نوع است و گفته شود در سین صفت آن و طبیعت آن سرد است در وی اندکی خشکی بود معده را بد بود و شکم براند و مفتح و مقطع بلغم بود و بدل وی تخم خطمی بود

بزر القثاء

بپارسی تخم خیار و به تبریزی تخم شنکبار گویند و بهترین وی آن بود که فربه بود و طبیعت وی سرد و تر بود و بهترین آن تخم خیار تازه بود و مقدار پنج درم مستعمل بود تا ده درم و چون بکوبند و بر بدن طلا کنند لون اندام نیکو گرداند و اسحق گوید مضر بود بسر و مصلح آن سکنجبین بود و بدل آن بزر القثد

بزر القثد

بپارسی تخم خیار گویند و بشیرازی تخم خیار بالنگ بهترین آن بود که از خیار زرد گیرند و فربه بود و طبیعت آن سرد و تر است و نافع بود جهت احتراق صفرا و ورم گرم که در جگر و سپرز بود و شش گرم و ریش آن و اسحق گوید مضر بود به انثیین و مصلح آن کثیرا بود و بدل آن خیارزه

بزر الخیارین

تخم خیارزه و خیار بالنگ است و گفته شود

بزر البطیخ

بپارسی تخم خربوزه بوده و بهترین آن شیرین بود و طبیعت وی گرم و تر است روده را پاک گرداند و مجامعت را زیاده کند و چون بکوبند و به آب شیره وی بگیرند نافع بود جهت سرفه گرم و درد سینه که از ورم گرم تولد کند و خشونت دهن و حنجره

اختیارات بدیعی، ص: 64

و حلق نرم کند و تشنگی بنشاند و تبهای حاده و تبهائی که سبب آن صفراوی سوخته بود را نافع بود و ورم جگر را سود دارد و سدّه بگشاید و بول براند و مجاری گرده و مثانه را پاک گرداند و سوزش آن دفع کند و بقیت ورمهای گرم که بود تحلیل کند و اسحق گوید مضر بود به سپرز و مصلح آن عسل است بمقدار دو درم تا پنج درم مستعمل بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بطیخ بکسر با لغت رومی است و بیونانی قافس و بپارسی خربوزه گویند

______________________________

لاتین CUCUMIS MELO فرانسه MELONE SUCRE انگلیسی MELON PLANT

بزر الورد

بهترین وی آن بود که از گل فارسی گیرند و طبیعت آن سرد و خشک است و قابض بن دندان محکم کند و قلاع زایل کند چون بکوبند و در دهان گیرند درد چشم را نافع بود و معده و روده پاک کند و مقدار دو درم از وی مستعمل بود و نافع بود جهت اسهال مراری و درد پیچ را سود دهد و خوردن آن شش را مضر بود و مصلح آن کثیرا بود

گل سرخ: لاتین ROSA CENTIGOLIA فرانسه ROSE A ,CENT FEUILLES انگلیسی HUNDREO LEAVED ROSE

بزر النعنع

بهترین آن بستانی بود فربه طبیعت او گرم بود باعتدال معده را پاک گرداند و مقدار مأخوذ از وی یک درم بود و مضر است بشش و مصلح آن کثیرا بود

بزر الریحان

بپارسی تخم شاهسفرم گویند بهترین وی آنست که سیاه و فربه بود و کوچک و خوشبوی طبیعت وی گرم و خشک است و گویند معتدل بود در حرارت و برودت نافع جهت دوار مقدار نیم درم بریان کنند سجح را نافع بود و شکم ببندد یک مثقال به آب سرد یا گلاب تر کرده فروبرند قطع اسهال مزمن بکند و گویند مضر بکلیه و مصلح آن مرزنگوش است و بدل آن تخم مرو

بزر الشبت

بپارسی تخم شبت گویند بهترین آنست که فربه بود و طبیعت آن گرم و خشک است باعتدال شیر براند و بواسیر قطع کند چون بسوزانند و بر بواسیر ضماد کنند و مقدار دو درم مستعمل بود و لیکن مغثی و مقیی بود و مضر است بمثانه و مصلح وی عسل است و بدل آن دو وزن آن شبت

بزر الکرنب

بپارسی تخم کرنب و بشیرازی تخم کلم گویند و بهترین وی آنست که تازه بود و فربه بود و طبیعت آن گرم و خشک است اگر بخورند منع مستی شراب بکند و دیر مست شود و منی را زیادت کند و مقدار یک درم مستعمل بود و گویند مضر است به شش و مصلح آن عسل بود و ابن ماسویه گوید که هرکس دو درم تخم کرنب به آب گاوزبان بیاشامد و شراب خورد دیر مست شود و چون از گل وی فرزجه سازند و زن بر خود برگیرد بچه در شکم بکشد

بزر الاسفاناخ

بهترین وی آنست که بسرخی زند طبیعت آن سرد و تر است و نافع بود جهت درد دل و تب مقدار یک درم مستعمل بود و مضر بود به سپرز و مصلح وی طین مختوم بود

بزر بقله الحمقا

بزره الخرفه است و گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 65

بسر

غوره خرما است بپارسی خرک گویند و طبیعت وی سرد و خشک است در دویم و شیرین وی میل به حرارت دارد و طبیخ وی شکم ببندد و آنچه شیرین بود حبس در وی زیادت بود و دشوار هضم شود و مضر بود و به دهن و دندان و مولد ریاح بود و سدّه و مصلح وی سکنجبین ساده بود

بستیاج

خلال مکه است و بعربی سدی نامند تخم آن را بپارسی درمنه ترکی گویند جهت سعال و فواق و ریاح و مغص و حصاه و تفتیح سده جگر و ادرار بول نافع است

______________________________

درمنه به لاتین ARTEMISIA SANTNICA فرانسه SEMEN CONTRA انگلیسی WORMSEED -SEMEN CONTRA

بسفایج

تشتوان گویند و اضراس الکلب نیز خوانند و تشمیز نیز گویند و ثاقب الحجر و کثیر الارجل و بهترین آن قرنفلی طعم بود و سطبر و چون بشکنند اندرون وی فستقی بود و طبیعت وی گرم بود در اول و معتدل است در تری و خشکی و گویند گرم است در دوم و خشک است در سیم مسهل سودا بود و اسهال وی بغیر مغص و کرب بود و شربتی از وی از دو درم تا پنج درم بود قولنج بگشاید و محلل نفخ و رطوبات بود و مفرح نه بذات بسبب آنکه ماده سودا وی از جوهر دل و دماغ و جمیع بدن مستقرغ کند و از خواص وی آنست که شیر را ببندد و از آن بسته باز کند و اسحق گوید مضر است بگرده و مصلح آن هلیله زرد است و بدل آن افتیمون لوزن آن و دو دانگ و نیم ملح هندی

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بسفایج به فتح با بعربی اضراس الکلب و ثاقب الحجر و تشمیز و بیونانی بولوذیون یعنی کثیر الارجل و در مصر معروف به اشتوان و بهندی کهنکالی است و آن بیخی است اغبر مایل بسیاهی و باریک شبیه به هزارپا و گره دار و از هر گرهی ریشهای باریک برآمده است

لاتین POLYPODIUM VULGARE -POLPODF COMMUN فرانسه POLYPODE COMMUN انگلیسی POLYPODY

بُسَد

اصل المرجان است و آن سه نوع است سیاه و سفید و سرخ بهترین آن سرخ بود و باریک و بپارسی آن را خرهک گویند طبیعت آن سرد بود در اول و خشک بود در سیوم و سوخته مستعمل بود و صفت سوختن وی آنست که در کوزه کواری

نو کنند و بگل حکمت گیرند و در تنور خباز نهند شب و بامداد بیرون آورند و در وی قبضی بود و تجفیفی و تجفیف وی بیشتر از قبض بود و نزف دم قطع کند و چشم را قوت دهد چون در چشم کشند و آب رفتن از وی بازدارد و باید که بعد از سوختن بشویند و گوشت زیاده بخورد و از جمله ادویه مفرح و مقوی قلب بود و ریش روده را نافع بود و عسر البول را مقدار یک درم مستعمل بود در سنون دندان را جلا دهد و رازی گوید در کتاب خواص که اسکندرانی گوید که بسدّ اگر بر گردن مصروع بندند یا بر پای منقرس نافع بود و هر موضع که خون از وی روانه بسدّ با کهربای سوده بر آن پاشند بازدارد و بدل وی در حبس دم دم الاخرین است و اسحق گوید مضر بود به گرده و مصلح آن کثیرا بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بسدّ بضم با و فتح سین و یا تشدید سین گفته اند معرب نزول النون یونانیست و برومی قولوریون و بلغتی قوالن و بعربی ناشف نامند و آنچه مشهور است که بیخ مرجان است اصلی ندارد بلکه سنگی است سرخ پرسوراخ مانند خانه زنبور

در تحفه حکیم مؤمن می نویسد: بسد به تخفیف سین اسم چیزی احمر است و به سین مشدده بلغت هندی اسم مرجان است و مرجان را بعربی قرول نیز گویند و او معرب از قروالیون یونانیست و بیخ مرجان را بعربی نشف نامند و آن سنگی است با قوت نباتیه که در قعر دریا می روید ...

بسباس

بزبان اهل مغرب رابح گویند

و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 66

بستان افروز

بستان اپروز نیز گویند بهترین وی آنست که در سایه خشک کنند طبیعت وی سرد و خشک است معده و روده را پاک گرداند و حرارت معده و جگر ساکن گرداند چون طبیخ وی با سکنجبین بیاشامند مقدار ده درم مستعمل بود اسحق گوید مضر بمثانه است و مصلح وی کندر بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بستان افروز لغت فارسی است و بعربی حبق بستانی و زینه الریاحین و داح نیز گویند جهت آنکه خوش منظر است و هر گیاه خوش منظر را عرب داح گوید و بفارسی تاج خروس و گل حلوا و گل یوسف و بهندی نوع صغیر را کوکنی و کبیر آن را جماد هاری نامند

بسباسه

بشیرازی بزباز خوانند بهترین وی آنست که زردی بود که بسرخی زند و خشبوی بود و طبیعت آن گرم و خشک است در اول و گویند در دوم و در وی قبضی بود و گویند معتدل بود و گویند سرد است و لطیف و اندک حرارتی در وی هست محلل نفخ و صلابات غلیظ بود و سپرز را نافع بود و رحم را نیکو بود و سجح را و نفث را سودمند بود و سلس البول را که از سردی بود و ریش روده را نافع بود و جهت سلس البول استعمال کنند ضماد کردن نافع تر بود که خوردن و بر ناف ضماد کنند و بزفقار و بدل آن چهار دانگ وزن آن جوزبوا و بعضی گویند بوزن آن بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بسباسه لغت عربیست بفارسی بزباز و بهندی جاوتری نامند و آن پوست زبرین پوست خشبی جوزبوا بود که بر بالای پوست صلب صدفی آن پیچیده می باشد

بسیله

نوعی از جلبان است و گفته شود در جیم

بشمینه

بشمیزج است و گفته شود

بشولیون

بزرقطوناست و گفته شد

بشکشکه

جنطیاناست و گفته شود

بُشش

ورق حنظل است و گفته شود

بصل

بپارسی پیاز گویند و بهترین وی سفید بود و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند تر است در دوم و گویند در سیم و در وی رطوبت فضلی است ملطف مقطع بود و جذب خون کند بیرون بدن و باه را زیادت کند و شهوت برانگیزد و آب کُرُوسی را نافع بود و طبع را نرم دارد و اشتها را بازدید کند و چون آب وی در گوش چکانند طنین را نافع بود و چشم را جلا دهد و سودمند بود جهت آب نزول و سپیدی چشم چون بعصاره وی بکشند و چون بکوبند و با عسل بسرشند و بر قوبا و بهق طلا

اختیارات بدیعی، ص: 67

کنند سود دهد و بر گزندگی سگ دیوانه و افعی سودمند بود و بر ناخن ستبر طلا کند تنک کند در داء الثعلب طلا کنند سود دهد و حیض براند و اگر آب وی تنها در گوش چکانند گرانی گوش ببرد و اگر پیاز سفید بریان کنند و با پیه یا روغن یا زرده تخم مرغ بکوبند و بر مقعد ضماد کنند ورم آن را تحلیل دهد و درد ساکن گرداند و اگر بپزند با چیزهای چرب سینه و شش را از اخلاط لزج پاک گرداند و بوئیدن و خوردن آن دفع باد سموم کند و چون بسرکه نهند معده را قوت دهد و حراقت وی کم کند و چون در خوردن مسهلات ببویند منع غثیان بکند و بوی دارو نشنوند اما خوردن وی دردسر آورد بسیار و مسبت بود و مضر بود بعقل و لعاب بسیار آورد و بواسیر

بگشاید و مصلح وی سرکه و شیر ترش بود و یا با کاسنی خورند

______________________________

لاتین ALLIUM COPA فرانسه OGNON انگلیسی ONION

بصل الزیر

بلبوس است و بصل ماکول نیز گویند و آن پیاز زیر است بشیرازی پیاز ملک گویند و به تبریزی زیری و طبیعت آن گرم و خشک است در اول و در وی رطوبتی فضلی است و اگر بسیار خورند فربه شوند و باه را برانگیزاند و بر کلف و بهق طلا کنند زایل کند و بزرده تخم مرغ بر ثالیل طلا کنند نافع بود و درد رحم که از سردی بود ساکن گرداند و سودمند بود از جهت سمها و گزندگی عقرب و رتیل خوردن و ضماد کردن چون با انجیر بود چون با فلفل سحق کنند و بر معده ضماد کنند درد معده ساکن گرداند و اگر بریان کنند با سر ماهی و بر ریش زنخ پاشند نافع بود و بسیار خوردن وی مضر بود به عصب و مغص آورد و نفاخ بود و مصلح وی کاسنی بود و بعد از آن شیر تازه و بدل آن عنصل است

در مخزن الادویه تحت عنوان بلبوس می نویسد: لغت یونانیست و معروف نزد عرب به بصل الذئب و بصل الزیر و بفارسی ریز و تلخه پیاز و بترکی داغ سوغالی و در لرستان طرم نامند و آن مانند پیاز کوچکی است اما تودرتو نیست بلکه مانند سیر یکدانه است و پوست آن سیاه و متشنج است

بصل الذئب

بصل الزیر است و گفته شد

بصل العنصل

اسقیل است و گفته شود

بصل الفار

بصل العنصل است و گفته شد

بصل الزجس

بپارسی پیاز نرگس گویند و طبیعت وی گرم بود و چون با سرکه طلا کنند نافع بود و چون چهار درم از وی با ماء العسل بیاشامند بچه مرده و یا زنده بیندازد و چون دو مثقال با عسل بیاشامند قی آورد و کرم را در شکم بکشد و منضج ورمهای گرم بود و شریف آورده است که اگر قضیب بوی مالند تنها و ادمان کنند قضیب سطبر گرداند و قوی و اگر سه پیاز نرگس در شیر خوابانند یک شبانه روز و سحق کنند و بر قضیب طلا کنند بغیر از سر و بدان ادمان کنند اگر عنین بود بحال صحت بازآید و فعلی عجیب از او بیند[20]

اختیارات بدیعی ؛ ص67

لاتین NARCISUS EAZETTA

فرانسه NARCISSE A BOWQUET

انگلیسی NARCISSUS OF THE POETS

بطیخ

بپارسی خربزه گویند بهترین وی سمرقندی شیرین بود و قول اکثر آن است که سرد بود در درجه دوم و تر بود در آخر و

اختیارات بدیعی، ص: 68

بعضی گویند گرم است و آنچه محقق بود چون بغایت شیرین بود طبیعت آن گرم است ادرار بول کند و کلف و بهق زایل گرداند و در تخم وی جلا بیشتر بود که در جرم وی و پوست وی چون بر پیشانی چسبانند منع نزول آب بکند و گوشت وی خوردن سنگ مثانه و گرده بریزاند خاصه از آن گرده و دو درم بیخ وی چون بجوشانند و بیاشامند قی بی زحمت آورد و خربزه مستحیل گردد بدان خلط که در معده زیادت بود و مرخی احشا بود و هیضه آورد و چون در معده تباه شود سم شود مصلح وی سکنجبین ساده بود که بعد از وی

بخورند و باید که در میان دو طعام نخورند و اگر در معده تباه گردد باید که قی کند و در معده رها نکند و اگر پوست وی در حمام بر خود بمالند اندام را پاک گرداند خاصه لون روی را و اگر خشک کرده عوض اشنان بدان دست بشویند زهومت زایل کند و اگر پوست وی خشک کرده در دیگی که گوشت غلیظ باشد اندازند زود پخته شود و مهرا گردد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بطیخ لغت رومی است و بیونانی فافس گویند

لاتین CUCUMIS MELO فرانسه MELONE SUCRE انگلیسی MELON PLANT

بطیخ رقی

بطیخ هندی است و بطیخ سندی نیز گویند و بپارسی خربزه هندی گویند و به تبریزی هندوانه و بشیرازی خیار کدو و بهترین وی شیرین آبدار بود و طبیعت وی سرد و تر است در دوم نافع بود جهت مرضهای گرم و تبهای محرقه و مزاجهای گرم تشنگی بنشاند و چون با سکنجبین بیاشامند بول براند و مثانه بشویاند و آب وی چون با قند بود در تبرید زیاده بود و مضر بود به پیران و مزاجهای سرد و خون بد از وی حاصل شود و در جگر بلغم انگیزد و مصلح وی قند است یا عسل که با وی خورند یا بعد از وی

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان بطیخ هندی می نویسد: بطیخ رقی و بطیخ اخضر نیز باشد و بعربی الاغ و دابوقه نیز به فارسی خربوزه هندی و معروف به هندوانه است و بهندی تربوز باشد

لاتین CITRULLUS VULGARIS فرانسه PASTEQUE انگلیسی WATER MELON

بط

گوشت وی بسیار رطوبت و حرارت بود و ترتر از مرغهای دیگر آبی بود اما دیرتر از معده بگذرد و پیه وی مسکن وجع ها و لدع ها که در عمق بدن باشد بود و فاضل تر از پیه مجموع مرغها بود و گوشت وی لون را صافی کند و آواز و باه را زیادت کند و فربهی آورد و چون هضم شود غذا بسیار دهد لیکن دیر هضم شود و ثقیل بود و خون نیک از وی متولد شود و مصلح وی آنست که با سرکه و ابازیر گرم بپزند و اگر بریان کنند بروغن زیت چرب کنند و پیاز اندرون وی کنند و یک دو دانه سیر خشک و اگر به اسفیدباج پزند نخود

و گندنا و دارچینی در وی کنند و اندرون وی به گشنیز و کرفس و سداب و یکدو دانه سیر بیاگنند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بط بفارسی اردک و بهندی چینابدک و بتخ نیز نامند و آن صنفی از طیور آبی است ابلق مختلف الالوان

لاتین ANAS BOSCHAS فرانسه CANARD انگلیسی DUCK

بطراخیون

کبیکج است و گفته شود

بطم

شجره حب الخضرا است و گفته شود و بپارسی درخت بنه و در باب حا با حبه الخضرا گفته شود

بطر اسالیون

فطر اسالیون است و گفته شود و معنی آن کرفس جبلی است بطرا بیونانی کوه و سالیون کرفس است

اختیارات بدیعی، ص: 69

بطارس

بلغت یونانی سرخس است و گفته شود

بطر الاون

بلغت یونان دهن الحجر است و آن نفط بود و گفته شود

بطباط

عصی الراعی است و گفته شود

بعر الضب

بپارسی سرگین سوسمار است و پشک سوسمار نیز خوانند بهترین وی سفید بود و گرم و تیز بود برص و کلف را نافع بود و سفیدی که در چشم بود زایل کند و چشم را جلا دهد و قوت باصره بدهد و حکّه را نافع بود و بشیرازی ماترنک خوانند

بعر الماعز

بپارسی سرگین بز گویند و بشیرازی پشکل بز طبیعت آن گرم و خشک بود خنازیر را تحلیل دهد بقوت و ورم سپرز و ورم صلب را سود دارد و اگر به پشم پاره بر خود برگیرند سیلان رحم بازدارد و اگر سحق کنند و با عسل بسرشند و طلا کنند درد مفاصل را نافع بود و اگر با شراب بر گزندگی افعی ضماد کنند نافع بود و چون بسوزند و با سرکه بسرشند و بر گزندگی سگ دیوانه طلا کنند سود دهد و سرگین بز کوهی داء الثعلب را نافع بود و محلل صلابات مفاصل و ورم آن بود ... و بر استسقا در آفتاب ضماد کنند و با سرکه بر گزندگی جانوران طلا کنند سم آن را جذب کند

بعر الضان

بپارسی سرگین میش گویند و بشیرازی پشکل گوسپند چون با سرکه بر ثالیل ضماد کنند نافع بود و بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود و با روغن بر گوشت زیاده نهند نافع بود

بعر الجمل

بپارسی پشکل شتر گویند و چون بر ثالیل بندند و بخور کند قطع کند و خون از بینی بازدارد چون خشک کرده بسایند و بر بینی دمند چون با ادویه جهت صداع بیاشامند نافع بود و محلل خنازیر و دانه ها بود چون تر وی بر وی ضماد کنند درد مفاصل را نافع بود

بقم

چوب درختی بود که از طرف هند خیزد و زنگبار و صباغان استعمال کنند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم گوشت بر جراحت برویاند و قطع خون که از هر عضو باشد بکند و ریشها خشک گرداند

بقس

بیونانی بقسین خوانند و اهل شام شمشار گویند و ورق آن مانند ورق مورد بود و تخم آنهم مانند تخم مورد بود و قابض بود و چون بیاشامند شکم ببندد و شریف گوید نشاره چوب وی چون با حنا بسرشند و بر سر ضماد کنند صداع را نافع بود و

اختیارات بدیعی، ص: 70

چون با سفیده تخم مرغ و گرد اسیا بسرشند و بر وی ضماد کنند سودمند بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بقس معرب از بقسین و یا بقسیون یونانیست و اهل شام شمشار و بفارسی شمشاد گویند

بقله الحمقا

بقله مبارکه گویند و اسمهای دیگر وی در بزر الخرفه گفته شد بپارسی تورک گویند بهترین وی تازه بود طبیعت وی سرد و تر است در سیم و گویند در آخر دویم صفرا بشکند و قی بازدارد و چون دو درم در آب بیاشامند منع نزف دم بکند و چون ثالیل بوی طلا کنند زایل کند و اگر بر ورمهای گرم که مخوف باشد ضماد کنند نافع بود و آب وی چون بیاشامند کرم را بکشد و گزندگی جانوران را سود دارد چون با روغن گل بر سر کنند جهت درد سر که از آفتاب بود سود دارد و سوزش مثانه و درد دندان را نافع بود و عصاره وی جهت نفث دم و معده و جگر گرم سودمند بود و خوردن و ضماد کردن و جهت سجح روده و اسهال مراری حقنه کردن نافع بود و تبهای حاده را سودمند بود اما باه را مضر بود و بسیار خوردن وی تاریکی چشم و شب کوری آورد و مصلح آن کرفس و جرجیر و نعناع بود و گویند مضر بود

بروده و مصلح وی مصطکی بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بقله الحمقا لغت عربیست و نیز بعربی فرفخ و رجله و حسیب و بقله اللینه و بقله مبارکه و بقله فاطمه و بقله الزهرا و بفارسی خرفه و تورک و بعبرانی ارغیلم و بفرنگی برغال سالی و بهندی خلفه و قسمت کوچک آن را الونیا نامند

لاتین PORTULACA OLESACEA فرانسه POURPRIER COMMON انگلیسی COMMUN PURSLANE

بقله خراسانی

بقله مبارک و بقله حامضه گویند و بپارسی تره خراسانی و پرک گویند در نیشابور غاسق تره گویند بهترین تازه وی بود طبیعت وی سرد و تر است در سیم و گویند در آخر دویم در اول شکم را به بندد و مره صفرا را سودمند بود و اشتهای طعام بازدید آرد و محرور مزاج را نافع بود و بلغمی مزاج را مضر

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بقله حامضه بفارسی تره خراسانی و ساق ترشک و بهندی ساک چوکه نامند

بقله الذهبیه

قطف است و سرمق نیز گویند و گفته شود

بقله المبارکه و بقله الزهرا و بقله لینه

بقله الحمقاست و گفته شد

بقله الغزال

مشک طرامشیع است

بقله بارده

لبلاب است و گفته شود

بقله الانصار

کرنب است

بقله یهودیه

از قول صاحب جامع نوعی از هندباء بری است و از قول صاحب منهاج از خبازی است و صاحب منهاج در صفت

اختیارات بدیعی، ص: 71

خبازی گفته است

تحفه حکیم مؤمن می نویسد: هندبای بری است و گویند قرصیعه است

بقله الضب

بادرنبویه بری است و صفت آن گفته شد

بقله الخطاطیف

صاحب جامع گوید عروق الصفر است اما آنچه محقق است دواء الخطا می خوانند و آن مامیران است

______________________________

صاحب تحفه می نویسد: دواء الخطاطیف است و گویند عروق صفر است

بقله القدس

فوتنج بری است

بکیر

به لغت اهل هند خیارچنبر است و گفته شود

بلوط الملک

شاه بلوط است و گفته شود

بلوط

در وی قبض بیشتر بود که در شاه بلوط و در قشر وی که آن را جفت خوانند قبض زیاده تر بود که در بلوط بهترین وی تازه فربه بود و گویند گرم بود در اول منفعت وی آنست که منع نزف دم بکند خاصه جفت وی غذای بسیار دهد و جهت صلابات با پیه بز کوهی نافع بود و چون بسوزانند جهت ریشها و قلاع نافع بود و شکم ببندد و طبیخ وی اگر کسی که اسهال مزمن و قرحه امعا داشته باشد بیاشامد سودمند بود و اگر زن طبیخ وی فرزجه سازد و بخود برگیرد سیلان رحم که مزمن بود بازدارد اما بلوط غذای ثقیل بد بود و دشوار هضم شود و صداع آورد و اسحق گوید از بیست درم زیاده نباید خورد و مضر بود بمثانه و مصلح وی آنست که بریان کنند و با قند بخورند و بدل آن بوزن وی خرنوب نبطی بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بلوط به فتح با و ضم لام مشدده به لغت طبرستان دارمازی و بفارسی بالوط و بلغت عراق عفصیج و بلغت مصر ثمر الفواد نامند

لاتین GLANDES QUERCI فرانسه GLANDS DE CHINE انگلیسی ACORNS -ANCORNS

بلیلج

بپارسی بلیله بود و بهترین وی زرد و رسیده بود و طبیعت وی سرد بود در اول و گویند در دویم و خشک است در سیوم و در وی قوتی ملطف و قابض بود معده را قوت دهد و استرخا و رطوبت آن را نافع بود و معده را دباغت کند و شکم ببندد و بعضی گویند فقط ملین بود و روده را نافع بود و چشم را قوت دهد و اگر در چشم

کشند آب رفتن بازدارد و در طبیعت نزدیک است به آملج و بلیلج کابلی و مقدار شربتی از وی سه درم بود و مغز وی نزدیک بود به فندق و اسحق بن عمران گوید بدل آن آملج بود و گویند بدل وی دو دانک وزن آن هلیله سیاه و فاغیه خشک و دو دانک وزن آن آس

صاحب مخزن الادویه می نویسد: هلیلج را بهندی بهیر نامند و آن ثمر درختی است مایل یا ستداره و سر آن اندک باریک و بزرگتر از عفص و پوست آن زرد اغبر و

اختیارات بدیعی، ص: 72

مستعمل پوست آنست

لاتین MYROBALANI BELLERICAE فرانسه MIROBOLANS BELLIRICS انگلیسی BELLERIC MYROBALAN

بلادر

انقرویا خوانند و ثمر البلادر نیز گویند بهترین وی سیاه و فربه وی بود و چون بشکنند بسیار عسل بود و طبیعت آن گرم و خشک است در چهارم سودمند بود جهت کسی که بلغم بر وی غلبه کرده باشد و استرخای عصب و نسیان و فالج و لقوه را بغایت نافع بود و قوت حافظه بدهد و ذهن را تیز گرداند و هر مرضی که در دماغ پدید آید که از سردی و تری بود نافع بود و مقدار نیم درم آن مستعمل بود و خوردن وی خطر بود و چون شیب بواسیر دود کنند بواسیر را خشک گرداند و عسل وی بر داء الثعلب بلغمی مالیدن نافع بود و از جمله سموم بود و خورنده خون بود و خلطهای بد و جنون و سرسام بازدید کند و تقطیع در حلق و اندرون و سوزش دهن و لذع در معده و روده و تبهای حاد بازدید کند و دو مثقال این فعل کند و سم

قاتل بود و گاه باشد که کشنده بود و اگر با مغز گردکان بخورند مضرت نرساند و این از خاصیت وی بود اگر شکر نیز اضافه کنند بهتر بود مداوات کسی که بلادر خورده باشد بدوغ گاو و جوآب و روغن بادام و لعابات کنند و بر آب برف نشانند نافع بود عسل وی مستعمل است در معاجین و عسل وی چنین گیرند که انبری اذرگون کنند و در بن بلادر بیندازند و بلادر در انبری اذرگون نهند و بفشارند تا عسل از وی بیرون آید بعد از آن با روغن گاو جوشانیده بیامیزند و روغن گردکان در معجون کنند دیسقوریدوس گوید بدل وی پنج وزن وی مغز فندوق و دانگ و نیم وزن آن روغن بلسان و شش یک آن نفط سفید بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بلادر بفتح با و لام و ضم دال و سکون را لغت فارسی است مأخوذ از بهلاوه هندی و بعربی حب الفهم و حب القلب و برومی انقردیا نامند و آن ثمری از درختی هندی است

لاتین ANACARDIUM ORIENTAL -SEMECARPUS ANACARDIUM فرانسه NOIX DE MARAIS انگلیسی MARKING -NUT بنوشته SCHLIMMER

در ایران قدما بعلت اثر سوزنده آن در درمان سالک بکار برده اند

بَل

میوه هندیست مانند قثاء کبر و گویند مانند انار است و گویند نار هندی است و گویند نار دشتی است و گویند قثاء هندی بری است و پوست وی را شل گویند تخم وی را بل خوانند و حب ویراثل (نسخه ک م ثل تون) خوانند محمد بن زکریا گوید بل میوه از هندوستان است از درختی حاصل می شود مثل درخت زردآلو بهترین وی آن بود که شیرین باشد و درخت وی

را خاماقطا (نسخه ک م خامااقطا) گفته شود و طبیعت وی گرم و خشک است در دوم و گویند در سیم قابض بود احشا را قوت دهد و صلابات عصب و رطوبت آن را نافع بود و مرضهای سر مانند فالج و لقوه و استرخا را مفید بود و قی را بازدارد و در جوارشات شکم به بندد و باد بشکند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بل بفتح با اسم خیار هندی است بزرگتر از خیار کبر و گویند بهندی آن را کچری و بلغت اهل بنگاله کرمی نامند تخم آن تلخ و پوست ثمر آن پس از رسیدن زرد مخطط بسبزی و بعضی زرد یکرنگ و لحم آن در خامی تلخ و بعد رسیدن اندک ترش می گردد و بسیار خوش بو می باشد و بجای دستنبو آن را نگاه می دارند

بلح

چون سبز بود و لیع خوانند و جدال نیز گویند و آن چون سبز بود بشکافند و بیرون آورند و بپارسی غوره خرما گویند و چون در غلاف باشد طلع خوانند و صفت طلع گفته شود و طبیعت بلح سرد و خشک است در دویم شراب وی شکم ببندد خاصه با شراب عفص بود و سیلان رطوبت که از رحم بود ببندد و خون که از بواسیر پدید آید بازدارد و معده را دباغت کند اما سینه و شش را بد بود به سبب خشونت که در وی هست دیر از معده بگذرد و غذا اندکی دهد و سدّه جگر آورد و بسیار خوردن خلطهای غلیظ در شکم بازدید کند اما ممسک بول بود و مصلح وی شیره بنفشه بود که بعد از وی بخورند

در مخزن الادویه می نویسد: بلح

به فتح با ثمر درخت خرماست که هنوز از سبزی برنیامده و میل بشیرینی ننموده باشد

بلسان

شجره مصری است و برگ وی به سداب ماند اما سفیدتر بود و در موضعی که آن را اعین الشمس خوانند بیشتر بود و

اختیارات بدیعی، ص: 73

روغن وی فاضل تر و بهتر از حب وی بود و بقوت تر از عود وی بود و صفت عود در عین گفته شود و صفت حب در حا و صفت روغن در باب دال در دهن البلسان

______________________________

لاتین OPOBALSAMUM فرانسه BAUME DE LAMEEQUE انگلیسی BALM OFMEKKA

بنفسج

بپارسی بنفشه خوانند و بهترین وی لاجوردی بود طبیعت وی سرد است در دوم و تر است در سیم و گویند سرد و تر است در اول مسکن اورام حاد بود چون بر وی ضماد کنند با آرد جو صداع که از گرمی بود ساکن گرداند و بوئیدن و ضماد کردن سرفه گرم را نافع بود و نرم گرداند و مسهل صفرا بود و شربتی دو درم تا چهار درم بود چون بیاشامند به آب گرم خناق و صرع بچکان که آن را ام الصبیان گویند نافع بود جهت درد مقعد و شقاق و ورم آن نافع بود بغایت ضماد کردن و گویند مسهل بود بقوت جاذبه و بعضی گویند مسهل بود بلزوجت و خون صالح معتدل از وی حاصل شود و چون ضماد کنند ورم معده و جگر گرم را نافع بود و چون ببانوج بپزند و آب آن بر سر ریزند سودمند بود صداع را که از حرارت بود و خوردن وی مضر است بدل و مصلح وی آنست که با نیسون خورند و بوئیدن وی زکام سرد را مضر بود و باید که خبری و مرزنجوش بویند و زکام گرم و نزلات که در

سینه ریزد نافع بود یا خوردن و بوئیدن وی و حرقه البول را نافع بود و ورق وی چون تر بکوبند و آب وی بگیرند و با قند بکودکان که مقعدشان بیرون آید دهند نافع است و شریف گوید ورق وی طلا کردن بر جرب صفراوی و دموی بغایت سودمند بود و بدل وی ورق خبازی است یا نیلوفر یا گاوزبان و گویند بدل وی نیلوفر است و پرسیاوشان

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بنفسج بفتح با و نون و سکون فا و فتح سین معرب از بنفشه فارسی است و بعربی فرفیر و بیونانی ابرو نامند

صاحب تحفه المؤمنین یونانی آن را ابزو نوشته است

لاتین VIOLA ODORIFERA فرانسه VIOLETTE -VIOLODORANTE انگلیسی SWEET -VIOLET -VIOLET -COLOUR

پنجنکشت

ذو خمسه اوراق و ذو خمسه اصابع گویند و درخت وی در کنار جویها روید ورق آن مانند ورق شهدانه بود و مستعمل از وی گل وی بود پس ورق و تخم و چوب وی نشاید استعمال کنند و بهترین آن تازه بود و طبیعت آن گرم است در اول و گویند در سیم و خشک است در سیم و در وی قبضی بود با تفتیح و محلل و ملطف بود نافع بود جهت صداع سرد ضماد کردن و سدّه جگر و صلابت سپرز را نافع بود با سکنجبین و چون در بستر ریزند منع احتلام و نعوظ کند و زنان چون شهوت بر ایشان غلبه کند در زیر خود دود کنند ساکن گرداند و از دود وی گزندگان بگریزند و خوردن وی گزندگی مار را نافع بود و بر گزندگی سگ دیوانه و بهایم ضماد کنند سودمند بود و مقدار شربتی از وی

یک مثقال بود اما مصدع است و چون بریان کنند دردسر کمتر آورد و مضر بود به مجامعت و مصلح وی صمغ عربی بود

صاحب مخزن الادویه و تحفه هر دو می نویسند پنجنکشت بفارسی اسم اثلق است

بنج

فنج گویند و بعربی سکران و بپارسی بنگ و صفت آن در بزر البنج گفته شود

صاحب مخزن الادویه می نویسد به فتح با معرب بنگ فارسی است و بعربی سیکران و بیونانی افیقون و بسریانی از مایلوس و به بربری اقطفیت و اسقیراس نیز و بهندی اجواین خراسانی و بلغت دیلمی کیرچک گویند

صاحب تحفه می نویسد: بنج را بلغت دیلمی کچک گویند چه غلاف او شبیه است به قفیز کوچکی و آن نباتیست برگش شبیه ببرگ بادرنجبویه ...

لاتین CANNABIS INDICAE فرانسه CHANVRE INDIEN انگلیسی INDIAN HEMP

بُندُق

بپارسی فندوق گویند بهترین وی بزرگترین بود طبیعت وی گرم است باعتدال با اندکی خشکی گویند گرم است در سیم

اختیارات بدیعی، ص: 74

و تر است در اول پوست وی قابض بود اما مغز وی باه را زیادت کند و گزندگی جانوران خاصه عقرب چون با انجیر و سداب بخورند و ضماد کنند نافع بود و گویند عقرب از وی بگریزد و اگر پیش از طعام بخورند سموم را نافع بود و بعد از آن اگر بود با انجیر و سداب بخورند بغایت سودمند بود اما معده را بد بود و چون سحق کنند و با پیه خوک یا خرس بیامیزند و بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و بعضی گویند بندق سوخته چون با زیت بسایند و بر میان سر طفل که چشم وی ازرق بود طلا کنند ازرقی برود و سیاه گردد و موی را نیز سیاه گرداند بقراط گوید خوردن وی دماغ را قوت دهد و پوست وی شکم ببندد و مغز وی منضج و مولد ریاح بود در معده و مصدع بود و مصلح وی فانیذ است و بدل

آن مغز جوز و گویند جلغوزه بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بندق بضم با و سکون نون و ضم دال معرب از فندق فارسی است و بعربی جلوز نامند

لاتین AVELLANA فرانسه AVELINE -NOISETTE انگلیسی FILBERT

بندق هندی

رته خوانند و آن ثمری است بمقدار فندق اما کوچکتر بود و لون آن بسیاهی زند و بغایت املس بود و جوز الرته نیز گویند طبیعت آن گرم و خشک است در اول و چون بر خنازیر طلا کنند با سرکه تحلیل دهد و لقوه را چون سعوط کنند و در خانه تاریک بنشینند رطوبتی از بینی روانه شود و صحت یابد و صرع و سدّه و مالیخولیا را نافع بود جهت نزول آب کحل کردن و سبل و شبکوری را سعوط با آب مرزنکوش نافع بود و با اثمد کحل کردن احولی ببرد و دو درم از وی ربو و هیضه را نافع بود و اگر حل کنند و فرزجه سازند و زن بخود برگیرد حیض براند و بچه بیرون آورد و عصاره وی مسهل سودا بود و بلغم مایی و صفراوی را بی اکراهی براند و برص و یرقان و کلف را نافع بود و با سکنجبین قولنج را نافع بود و تب ربع و وی تریاق گزندگی عقرب و رتیلا و همه زهرها بود و قوت اعصاب بدهد و فالج و لقوه را بغایت سودمند بود و معده سرد را نافع بود و قوت هاضمه بدهد و اگر بر اعضاء سست طلا کنند سخت گرداند و اگر بیخ وی دو درم بیاشامند ذات الجنب سرد و ربو و سرفه کهن و نفث دم که از سینه بود را نافع بود

صاحب مخزن

الادویه می نویسد: بندق هندی بهندی ریتهه و به نبطی رته و به بربری اطموط و اطماط نامند

لاتین CAEALPNIA BONDOCELLA -GUILANDIA BONDUCELLA فرانسه CUIGVIA انگلیسی NIKERTREE

بَنک

قشوری است که از بیخ مغیلان از یمن خیزد و سفید بود و زرد و بهترین وی زرد است سبک و خوشبوی سفید فربه بد بود طبیعت وی گرم و خشک است در اول قوت اعصاب بدهد و جلد را پاک کند و نشف رطوبات که در شیب جلد بود بکند بوی بدن خوش کند و قطع بوی نوره بکند و معده و جگر سرد را قوت دهد و چون از بیرون ضماد کنند یا بمالند بوی وی دماغ سرد را قوت دهد

صاحب تحفه می نویسد: از عطریات است و اغلب را اعتقاد آنکه آس یمنی و هندی است

بن

آبکامه گویند و مری آبکامه بخاری را گویند طبیعت وی در میم گفته شود

بوزیدان

بعربی مستعجل را خوانند صاحب جامع گوید اطبا در مصر مستعجل بعوض بوزیدان کنند و این سهو است بوزیدان مستعجل است بتحقیق هم او گوید از نقل ابن رضوان که بوزیدان بغیر از مصر هیچ جای دیگر نباشد و بهترین وی آنست که سفید بود و ستبر و خطوط بسیار بر وی بود و تازه بود و طبیعت وی گرم و خشک است در سیوم و در وی رطوبت فضلی است و ملطف بود و بقوت مانند بهمن بود مفاصل و نقرس را نافع بود و باه را زیادت کند و زهرها را سود دارد و یک درم از وی مسهل ماء اصفر بود و نافع بود جهت خلطهای سرد و عصب را پاک گرداند و منی را بیفزاید و زنان جهت فربهی استعمال کنند و فربه

اختیارات بدیعی، ص: 75

کننده است چون با شیر یا آرد برنج حلوا سازند فربهی آورد و لون را نیکو گرداند بغایت و در منافع درد مفاصل و نقرس مانند سورنجان است و اسحق گوید مضر است به انثیین و مصلح آن خردل بود و شربتی از وی دو درم بود و بدل وی در وزن وی بهمن سفید بود

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: بوزیدان بضم با و سکون واو و کسر زا ... بعربی مستعجله نامند و آن بیخی است سفید به حجم و طول انگشتی و زیاده بر آن و صلب بر ظاهران خطوط کشیده و با خشونت

بورق

انواع آن بسیار است و بهترین آن ارمنی است و آن را نطرون خوانند و افریقی از ایشان بقوت تر بود و ارمنی تنک و سفید بود و طبیعت آن گرم است

در آخر درجه دوم و خشک است در اول درجه سیم جلا بقوت دهد و اخلاط غلیظ قطع کند و مغض ساکن گرداند اگر بکوبند با زیره و می پختج بیاشامند و طبع را نرم دارد و بادها بشکند و بر حکه و برص طلا کنند سودمند بود و چون به آب خلط کنند و در گوش چکانند درد گوش را ببرد و باد که در گوش بود و رطوبتی که از گوش آید مجموع را نافع بود و اگر با سرکه بیامیزند و در گوش چکانند چرک گوش را بیرون آورد و چون سحق کنند با سرکه و بدان غرغره کنند علق که در حلق چسبیده بود بیفتد و با ادویه قاتلات دود کند کرمها را بکشد و بیرون آورد و همچنین بر شکم بمالند و نزدیک آتش نشینند همین عمل کند و اگر با شراب در گوش چکانند کری را سود دهد و ابن مؤلف گوید در خواص آورده اند که اگر بوره با صدف سوده در بینی زنی دمند و آن زن عطسه کند دوشیزه بود و اگر عطسه نکند دوشیزه نباشد و رازی گوید اگر دو درم از وی با سه درم روغن زنبق بسایند و بر قضیب مالند و بر خصیه و گرداگرد آن طلا کنند نعوظی تمام آورد و فولس گوید بواسیر و ناصور که در مقعد بود چون سحق کرده با روغن گل بر آن نهند زایل کند و استسقا را با انجیر ضماد کردن نافع بود و اگر با عسل در چشم کشند سفیدی چشم ببرد که کهن شده باشد و ارسطاطالیس گوید نافع بود رحم زنانی را که

رطوبت بسیار در وی بود و زهرها را نافع بود و داء الحیه و داء الثعلب و برص را مفید بود چون سه روز دو درم از وی معجون ساخته بیاشامند و چون با روغن بنفشه سحق کنند و در گوش چکانند کرم گوش را مفید بود و در حقنه مسهل مستعمل از وی یک درم بود تا دو درم و بسیار خوردن وی لون را سیاه گرداند و مفسد معده بود و مصلح آن صمغ عربی است و گویند که تلنگبین است یا فانید و بدل آن نمک تلخ یا نمک اندرانی و گویند بدل آن یک وزن و نیم نمک بود

صاحب مخزن الادویه می گوید: بورق به ضم با و سکون واو فتح را و سکون قاف معرب بوره فارسی است و بهندی پاپری لون گویند و آن نمکی است که در زمین شوره زار متولد می گردد

لاتین SUBBORAS SODAE فرانسه BORACE انگلیسی BORAX

بوعلض

بزبان یونانی لسان الثور گویند و آن گاوزبان است و گفته شود

بورنک

بادروج است و گفته شود

بوصیر

نوعی از ماهی زهرج است و آن را جوتران خوانند و اقتقن هم خوانند

بوحا

حشیشی است که با بیش روید تریاق بیش است و از آن جمله زهرها و بیخ آن جدوار است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 76

بولوطیخون

بیونانی یعنی کثیر الشعر و آن پرسیاوشان است

بول الناس

کمیز آدمی چون با خاکستر رز بر جایی که خون رود ضماد کنند خون بازدارد و حکه و سعفه و برص خاصه با بورق و آب حماض طلا کنند و جهت گزندگی سگ دیوانه و هر گزندگی که بود سودمند بود و جهت مجموع زهرها نافع بود چون با پوست انار جوشانیده در گوش چکانند کرم که در گوش بود بیرون آورد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بول بفارسی کمیز و شاش و بهندی موت و مشهور به پیشاب است

بول الصبیان

کمیز کودکان چون در ظرفی مسین با عسل بپزند سفیدی چشم و دانه و ریش و رمد و تاریکی چشم را ببرد و دردی بول که در بن ظرف نشسته باشد چون چند روز بر این بگذرد بر جمره بیندازند ساکن گرداند و چون با روغن حنا سحق کنند و زن بخود برگیرد درد رحم را ساکن کند و اختناق آن و نافع بود جهت گزندگی افعی و عقرب بحری و صخری و گزندگی سگ دیوانه و جهت جرب و حکه و برص و جذام سودمند بود و جهت ماده که از گوش روانه بود چون با پوست انار بیامیزند و در گوش چکانند نافع بود و جهت گزندگی همه حیوانات نافع بود

بول الدواب

سودمند بود جهت درد مفاصل چون در آن نشینند یا طلا کنند

بول الابل

کمیز الابل یعنی بول شتر بهترین بول جمل اعرابی بود که آن را نجیب خوانند طبیعت آن گرم و خشک بود و در وی قبضی بود و باه را زیادت کند چون بیاشامند و چشم را نافع بود و استسقا و صلابت سپرز را سود دهد خاصه چون با لبن لقاح بیاشامند و مفتح سدّه مصفات بود بقوت و اگر در گوش چکانند ریش گوش را نافع بود

بول الکلب

کمیز سگ چون بگیرند و رها کنند تا منعقد شود و موی بدان بشویند موی را سیاه گرداند و بهترین خضابات بود و بر ثالیل استعمال کردن قلع کند

بول المعز

کمیز بز درد اعضای را نافع بود و جهت تشنج و استسقا آشامیدن آن نافع بود

بول البقر

بهترین کمیز گاو نر بود بهق را زایل کند و خرراز را نافع بود و اگر با مر بگدازند و در گوش چکانند درد گوش که از سردی بود زایل کند و چون در آن نشینند درد معده های سرد و بواسیر را سود دارد

بول الخنزیر البری

سودمند بود جهت سفیدی چشم خاصیت وی آنست که چون بیاشامند درد گرده زایل کند

اختیارات بدیعی، ص: 77

بول الحمار

کمیز خر چون بیاشامند درد کلیه را زایل کند

بوش دربندی

شیافی است که از ارمن آورند و آن نباتی است که همچنان می کوبند و شیاف می سازند طلا کردن بر ورمهای گرم و نقرس گرم بغایت نافع بود و ملین و مبرد بود و بر بثرها طلا کردن سودمند بود طبیعت آن سرد و خشک است در آخر درجه اول رازی گوید چون به آب عنب الثعلب بر نقرس طلا کنند منفعتی عظیم بدهد و بدل آن حضض بود یا شیاف مامیثا

بهرامج

زیق گویند و ضومران نیز خوانند و عطفل هم گویند و گل بید بلخی خوانند بپارسی بیدمشک خوانند و به تبریزی کله موش و بکرمانی کربکو طبیعت آن معتدل است نطول کردن محلل نفخ بود از هر عضوی که باشد و بوئیدن آن محلل ریاح غلیظ بود از سر و شکم براند و محرور را نافع بود و درد سر که از بخار مره صفرا بود ساکن گرداند و اگر با کنجد بپرورند مانند بادام در بنفشه و روغن از وی بگیرند روغنی خوش بود و اگر بعوض کنجد بادام کنند لطیف تر بود و در صفت ادهان منفعت وی گفته شود

______________________________

لاتین SALIX SYGOSTOMON فرانسه SAULE EGYPTIEN انگلیسی EGYPTION WILLOW

بهق

بوزیدان است و گفته شود

صاحب تحفه بهج را بوزیدان می داند

بهرام و بهرمان

عصفر است و گفته شود

صاحب تحفه می نویسد: بهرمان صاحب جامع تمیمی گوید اسم فارسی یاقوت است

بهق الحجر

خزاز الصخر است

صاحب بحر الجواهر بهق الحجر را جوز جندم می داند

بَهمَن

دو نوع است سرخ و سفید بهترین آن سفید بود و خشک است در دوم و مسیح گوید گرم است در دوم و تر است خنقان را عظیم نافع بود و دل را قوت دهد و منی بیفزاید و باه را برانگیزد و فربهی آورد و سنگ مثانه بریزاند و در تقویت دل نظیر ندارد و شربتی از وی یک درم بود و اسحق گوید مضر است بسفل و مصلح وی انیسون بود و بدل آن بوزن آن تودری و نیم وزن آن لسان العصافیر

صاحب مخزن الادویه می نویسد: اسمی است فارسی و آن بیخی است شبیه به زردک کوچکی و با اندک صلابت و کجی و با خشونت قلیلی ...

صاحب بحر الجواهر نوع ابیض بهمن را جزر بری می داند

اختیارات بدیعی، ص: 78

بیض

بهترین وی تازه بود از مرغ خانگی و زرده وی فاضل تر و باید که نیم برشت کنند و صنعت نیم برشت آنست که اگر با پوست در دیگ آب جوشان اندازند و سیصد بار بشمارند و اگر بی پوست بود صد بار و زرده آن گرم و تر بود و سفیده سرد و تر و باهم معتدل بود در گرمی و سردی و تر بود و غلیظ و نیم برشت زودتر هضم شود و غذا بهتر دهد جهت حلق و سرفه و سده نافع بود و باه را زیاده کند و زرده وی بریان کرده قابض بود و چون بر کلف طلا کنند زایل گرداند و سوختگی آتش را نافع بود و منع ورمها کند در حقنه جهت قرحه امعا نافع بود و در سوختگی که از آب گرم بود با پشم بمالند نافع بود

و جهت جراحت مقعد و خصیه نافع بود و چون با سرکه بپزند شکم به بندد و ذوسنطاریا را نافع بود اما دیرهضم شود خاصه منعقد آن و اگر ادمان خوردن آن کنند کلف آورد و مطجن وی بد بود و سنگ گرده تولد کند و تخمه آورد و قولنج و دفع ضرر او آن بود که فلفل و زیره دارچین با آن خلط کنند و بعد از آن زنجبیل مربا خورند و سفیده آن اگر در گوش چکانند که ورم گرم بود سرد گرداند و درد را ساکن کند و اگر بر سوختگی آتش بمالند سود دهد و اگر صوف بدان تر کنند و بر چشم بندند درد چشم را بغایت نافع بود و اگر تخم مرغ همچنان خام بیاشامند گزندگی مار را نافع بود و نیم گرم آشامیدن قرحه مثانه و قرحه گرده و خشونت سینه و نفث الدم و نزله را سودمند بود

بیض الاوز و النعام و البط

خایه مرغ آبی و شترمرغ و بط بهترین آن تازه بود نیم برشت معتدل بود در گرمی لیکن غلیظ بود و مضر بود به قولنج و ریاح و دوار و مصلح آن سعتر بود و نمک

بیض العصافیر

بیضه گنجشک باه را زیادت کند و بیشتر از همه بیضها این عمل کند

بیض الحجل

نیکوترین بیضه کبک تازه بود و لطیف تر از بیضه مرغ خانگی بود ناقهان را نافع بود و بیضه تدرو و مرغ خانگی و کبک مقوی دل و مستجمع اوصاف ثالثه باشند و مضر بود باصحاب کدو و مصلح آن مثلث بود

بیض الحباری و اللقلق

خضابی بغایت نیکو بود موی را

بیش

بدترین زهرهاست و در غایت گرمی و خشکی بود و تیزی بر برص طلا کردن نافع بود و جذام با ادویه دیگر و وی سم قاتل مهلک بود مقدار دانگی کشنده بود و تریاق وی بیش موش است و پادزهر با مشک و ماء فرفین که آن جدوار است و وی از سم افعی بیشتر و زودتر نفوذ کند و قرون سنبل نوعی از آن است و گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بیش بکسر با و سکون یا و شین بیخی است بهندی و انواع دارد و همه کم وبیش سمی (باختصار)

صاحب تحفه المؤمنین می نویسد: بیش را بهندی بش نامند و او بیخی است صلب در بلاد چین و کوهی که هلاهل خوانند و لهذا زهر هلاهل حادث از اوست

بیش موش

بیش موش حیوانیست مانند موش که معروف است به فاره البیش و در بن درخت بیش جایگاه دارد و نافع بود جهت برص و جذام و تریاق بیش بود و هر زهر که از نباتات و حیوانات باشد

اختیارات بدیعی، ص: 79

باب التا

تانبول

تامول نیز گویند و تنبول خوانند و آن ورقی است مانند ورق نارنج و در دریا بسیار باشد و بسیار خورند و در طعم نزدیکتر به قرنفل بود درد دهن را سودمند بود و بوی دهان خوش کند و اشتهای طعام بازدید کند و باه را قوت دهد و دندان را سرخ کند و نشاط آورد و بدن را قوت دهد و خون بن دندان را بازدارد و معده و دندان و بن دندان را قوت دهد خائیدن وی صاحب منهاج گوید که طبیعت وی سرد است در اول و خشک است در دوم قابض و مجفف بود و شریف گوید گرم است در اول و خشک است در دوم قوت جگر ضعیف بدهد و چون بخورند و بعد از آن بیاشامند نفس را خوش کند و وحشت زایل کند و اهل هند بعوض خمر بعد از طعام تنبول خورند مفرح بود و غم زایل کند و باید که با کلس صدف پاره فوفل خورند و اگر بی کلس بود هیچ طعم وی درنیابند و تفریح نبخشد و تنبول خمر اهل هند است و رازی گوید بدل وی قرنفل خشک بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تانبول لغت هندی است و تنبول و پان نیز نامند

تاسمضه

حماض است بزبان اهل بربر و در اترج گفته شود

تالسفر

حرف است و گفته شود

تاکوب

بزبان اهل مغرب الاقصی فرفیون است و بزبان دیگر گویند حب الاثل است و قول اول صحیح است

تاعندست

بزبان بربری عاقرقرحاست

اختیارات بدیعی، ص: 80

تبن

اذخر بود و گفته شد

تبر

زر است و گفته شود

تدرج

بپارسی تذرو گویند گوشت وی بهترین گوشت مرغهاست گرم بود دماغ و فهم را زیادت کند و در خواص ابن زهر آورده است که زهره وی چون بدان سعوط کنند خیل و وسواس زایل کند چون گوشت وی بریان کنند و سه روز گرم بخورند آن زحمت زایل کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تدرج بفتح تا معرب از تذرو فارسی است و بترکی قرقاول و در تنکابن و مازندران تورنگ و بهندی لوه نامند

تُرمِس

باقلای مصری خوانند و شامی گویند بهترین وی سفید و فربه بود و طبیعت وی گرم است در اول و گویند در دوم خشک است در دوم کلف و بهق و برص زایل کند و ریشها و دانه ها که بر روی پیدا شود و خنازیر و صلابات بعسل و سرکه بیاشامند کرم را بکشد و دقیق وی چون با سرکه ضماد کنند بر عرق النسا نافع بود و آرد وی چون به آب بر ورمهای گرم طلا کنند سود دارد و چون با سرکه بپزند بر آتش فارسی ضماد کنند سودمند بود و چون با مرو عسل بیامیزند و زن بخود برگیرد و یا بیاشامد حیض براند و بچه بیندازند و آرد وی بشره را صافی گرداند و هر اثری که بود از زخم و غیر آن ببرد و سده سپرز و جگر بگشاید خاصه چون با عسل و سرکه و سداب بپزند و چون بکوبند و با سرکه بیاشامند غثیان ساکن کند و مقدار سه درم مستعمل بود و طبیخ آن کرم را بکشد و بر ناف بچگان طلا کردن همین عمل کند و اگر با بیخ ماذریون بجوشانند و گوسفندی

که جرب داشته باشد بدان بشویند البته زایل کند و اگر بجوشانند و بیاشامند بول براند و شکم به بندد و ابن ماسویه گوید نقیع آن نه شکم براند و نه شکم ببندد و بد بود و دشخوار هضم شود و خلطی خام از وی پیدا شود در عروق چون تمام هضم نشده باشد چون تلخی از وی بیرون کنند غلیظتر بود و دیرتر نفوذ کند و آنچه تلخی داشته باشد زودتر از معده بگذرد و باید که با سرکه یا آبکامه و نمک و سعتر و یا با انجدان خورند جالینوس گوید بدل آن در جلا دو وزن آن باقلا بود و گویند بدل آن فوتنج بود و گویند بدل آن شیح ارمنی است و چون با سرکه بپزند و بر مفاصل سرد ضماد کنند نافع بود و ورمهای بلغمی تحلیل دهد و در خواص ابن زهر آورده است که هر دابه که فردان بسیار داشته باشد و فردان بشیرازی کنه خوانند چون به بطیخ ترمس بشویند زایل کند و جرب چارپایان زایل کند و شریف گوید چون بستانند و بلغور کنند و پوست وی جدا کنند و در دیگ مسین کنند و شیر تازه بر آن ریزند چندانکه آن را بپوشاند و بجوشانند تا شیر نشف کند بعد از آن مانند وی روغن گاو بر سردی کنند و بجوشانند تا منعقد گردد و از آن ضماد کنند مسهل مره صفرا و مره سودا و خلط خام لزج بود پس اگر خواهند که مسهل صفرا بود در خرقه کنند گرم و پر از پیه کنند اسهال صفرا بکند و اگر سودا خواهند بر دل ضماد

کنند و اگر خلط خام خواهند ما بین ورکین ضماد کنند و این ضماد از اسرار طب مکتوب است و این معالجه جهت طفلان و پیران که تحمل داروی مسهل نداشته باشند کنند و این مجرب است البته

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ترمس بضم تا و کسر میم بفارسی باقلای مصری گویند و آن تخمی است در باقلا کوچکتر سفید مایل بزردی و تدویر با طعمی تلخ و ثقیل الرایحه (باختصار)

لاتین EUPINUS ALBUS فرانسه FEVE LOVINE ,LUPINE انگلیسی LUPINE

تُربُد

بهترین آن چینی سفید مصمغ بود مدور و مجفف و در سودن سفیدتر گردد و زود کوفته شود و بر سرهای وی صمغ بود و کهن و باریک نبود و به سطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند هیچ ریشه بر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و

اختیارات بدیعی، ص: 81

باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و بروغن بادام چرب کنند و آنگاه بکوبند طبیعت وی گرم و خشک است در سیم مرضهای عصبانی را نافع بود و مسهل بلغم بود تمام و اندک خلط سوخته از هر دو ورک و گویند مسهل بلغم رقیق بود و استعمال کردن وی پیوسته در بدن جفاف پیدا کند و مضر بود بامعا بعد از آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده کتیرا اضافه کنند و اگر بزنجبیل تقویت دهند مسهل بلغم غلیظ خام بود اما تنها مسهل بلغم غلیظ نبود و تربد زرد و سیاه زهر بود مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند کسی کنند که خربق سیاه خورده باشد و همان تدبیر باید کرد و تربد

سفید چنانچه صفت کرده شد نافع بود و درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیه تمام و حقنه کردن نافع بود جهت درد رحم نزدیک حیض آمدن و درد پشت را نافع بود و سرفه که از رطوبت فم معده بود و دماغ پاک کند از بلغم لزج و مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه که از رطوبات فم معده بود سود دهد و علامت این زحمت آن بود که چندان سرفه بیاید که قی کند یا خلطی لزج بیاید بعد از آن ساکن شود و اگر با هلیله کابلی خلط کنند دوایی نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون و دانکی و نیم آن صبر و دانکی و نیم آن حنظل بود و گویند بدل آن ترمس است و صاحب جامع در مفرده آورده که بدل آن پوست بیخ درخت توت است بوزن آن شربتی از تربد از نیم درم تا یک درم بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تربد بضم تا و ها بهندی نسوت نامند و پتروبداره و در بنگاله تپوهری گویند

لاتین CONVOLVULUS EURPETHUM فرانسه و انگلیسی EURBITH

ترنجبین

بهترین وی تازه و سفید بود و طبیعت وی معتدل است در حرارت و برودت اما میل بحرارت دارد و لطیف تر از قند بود و در وی رطوبتی بود و ملین بود و نافع بود تبهای گرم و سرفه و سینه را نرم گرداند و تشنگی بنشاند و مسهل صفرا بود برفق خاصیت و شربتی از وی ده درم بود تا بیست مثقال و شریف گوید گرم و تر است در اول و حفظ را نیکو بود

اسحق گوید مضر بود به سپرز و مصلح آن آب تمر هندی بود و گویند بدل آن ماء العسل یا قند بود و گویند بدل آن شیرخشت بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ترنجبین بفتح تا شبنمی است که بر خاری که آن را جاج و خارشتر نامند می نشیند و منعقد می گردد مانند ریزه های نبات و طعم آن شیرین و جالی بود

لاتین MANNA فرانسه و انگلیسی MANNE

تراب القی

کنگر زرد بود و گفته شد

ترنجان

بادرنبویه است

تراب الهالک

سک است و گفته شود

صاحب تحفه می نویسد: سم الفار است

تریاق روستاییان

ثوم بود و گفته شود

صاحب تحفه تحت عنوان تریاق الروستاق می نویسد: ثوم بود

تریاق ترکی

مومیاست و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 82

تریاق الحبه

در کنج چشم گاو کوهی بود و بز کوهی نیز باشد و از آن گاو کوهی نیکوتر بود و گفته شود

تریاق پارسی

حجر التیس بود و گفته شود

تشمیزج

بفارسی چشمیزج گویند و چاسکو خوانند و اهل حجاز بشمه گویند و بشیرازی چشمک و لفظی دیگر احرابس و حبه السودا نیز گویند اما حبه السودا شونیز را گویند و ابن مؤلف گوید روستائیان شیراز آن را جشم خوانند طبیعت وی گرم و خشک است و قابض بقوت درد چشم را نافع بود و ابو سهل آورده است که چون بغایت سحق کنند تنها و به خمیر پزند و بریش قضیب کنند زود نیک شود و مجرب است و بهترین آن فربه بود و بغایت سیاه و براق باشد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تشمیزج به فتح تا و کسر میم و فتح زا معرب چشمیزج فارسی است و نیز بفارسی چشمک و چشوم و بعربی حبه السودا و اهل حجاز بشمه و بهندی چاکسو نامند و آن دانه ایست بقدر بهدانه و مثلث شکل و سیاه اندک املس براق

شلیمرSCHLIMMER درTERMINOLOGIE تحت عنوان چشم می نویسد

لاتین آن CASSIAE ABSI SEMINA فرانسه SEMENCES DE CASSE D ,EGYPTE

انگلیسی EGYPTIAN CASSIA SEEDS است

تشتیوان

و تشمیر نیز خوانند و آن بسفایج بود و گفته شد

تفاح

بپارسی سیب را خوانند معتدل ترین وی شامی بعد از آن اصفهانی پس قرقاینی و فلیطی و آنچه تفه بود بد باشد و همچنین نارسیده و تفه سرد و تر بود و آنچه ترش بود سرد و غلیظ و قابض و آنچه شیرین بود میل بگرمی دارد و شیرین که رسیده بود معتدل بود در تری و سردی و منع فضول بکند خاصه ورق آن تفاح مقوی دل بود و مفرح بغایت و روح را لطیف گرداند خاصه شامی و قوت معده ضعیف باشد و اگر در میان خمیر بریان کنند سودمند بود جهت قلت شهوت طعام نافع بود جهت کرم و ذوسنطاریا و سویق وی مقوی معده بود و منع قی بکند و سموم را نافع بود و تفاح شیرین را چون پخته کنند و بر چشم بندند که درد کند ساکن گرداند و تشنگی را بنشاند که از صفرا بود و قی را بازدارد و طبیعت به بندد و رازی گوید تفاح مقوی فم معده بود و محرور را سود دارد و اما بطی الهضم بود و منفخ و اولی آن بود که چون از وی ثقل در معده یابند آب سرد و طعام ترش بر سر آن بخورند بلکه شراب بخورند و مرق اسفیداج و مطبخیات خورند و اطبا گویند بخاصیت نسیان آورد و تفاح ترش خلطی سرد و لطیف از وی حاصل شود و آنچه عفص بود خلطی غلیظ از وی حاصل آید و شریف گوید چون ورق آن بکوبند و دو درم از آن بیاشامند رفع زهرهای گرم و گزندگی جانوران

بکند و شراب وی جهت گزندگی عقرب و هر زهر که گرم باشد نافع بود و تقویت معده بدهد و تفاح نارسیده مولد عفونات و تبها بود و آنچه بر درخت رسیده بود نیک بود و آنچه نرسیده بود بد بود و مجموع میوه ها همچنین بود و ادمان خوردن وی درد عصب احداث کند خاصه آنچه ربیعی بود و آنچه ترش بود دفع مضرت آن بگوارش نعناع و گلقند کنند و در خواص ابن زهر آورده است که بوئیدن وی موسوسان و ندبولان را سودمند بود و قوت دماغ بدهد اما خوردن آن ریاح در عروق احداث کند و اوجاع که در عضله ها باشد که به سل کشد از بهر آنکه چون هضم شود خونی که از وی حاصل شود منجر شود بریاحی لطیف در عروق و بعضی عضله ها و چون تمددی در عروق پیدا شود اکثر آن بود که بشکافد و چون شکافته شود در شش ریزد و سل پیدا کند بی محال و نادر افتد که نباشد

اختیارات بدیعی، ص: 83

______________________________

لاتین MALUS ORIENTALIS فرانسه POMME انگلیسی APPLE

تفاح الارض

بابونج بود و گفته شد

تفاح بری

زعرور است و گفته شود

تفاح الجن

ثمر یبروج بود و گفته شود

تفاح فارسی

خوخ بود و گفته شود

تفاح مائی

اترج است و گفته شد

تقره

زیره رومی بود بپارسی کرویا گویند و گفته شود

تملول

قثابری است و گفته شود

تمتم

سماق است و در سین گفته شود

تَمر

بپارسی خرما گویند گرم و تر است در اول و گرمی وی زیادت بود از تری، منی آورد و صداع آورد و دندان و بن دندان را تباه کند و خونی غلیظ از وی حاصل آید سینه و شش و روده را نیکو بود بسیار خوردن صداع و رمد و قلاع آورد و خناق و درد دندان پیدا شود چون در شیر جوشانیده بخورند نعوظی تمام آورد و اگر ادمان کنند در زمستان خاصه چون دارچینی قدری کوفته در شیر اندازند بدن را فربه گرداند و باه را زیادت کند و لون را نیکو گرداند بغایت و تمر مزاجهای سرد را جهت درد پشت و ورک نافع بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خرما را بهندی کهچور و چهارا نامند

لاتین DACTYLI فرانسه DATTE انگلیسی DATE

تمر هندی

حمر و صبا را نیز گویند لطیف تر از اجاص بود و رطوبت وی کمتر بود و بهترین وی زرد تازه شیره دار بود بغایت ترش

اختیارات بدیعی، ص: 84

طبیعت وی سرد است در سیم گویند مسهل صفرا بود از جمیع بدن و اشتها بدهد و مقوی معده بود جهت قی و تشنگی و تب و غش و کرب نافع بود خاصه چون خواهند طبیعت نرم دارد شربتی از طبیخ وی نیم رطل کفاف بود و گویند مسهل اخلاط محترق بود حکه را نافع بود آشامیدن و قلاع را مضمضه کردن خفقان را سود دارد چون از گرمی بود و یرقان را نافع بود دانه وی با ادویه جبر مستعمل بود اما تمر هندی مضر بود به سینه و سرفه و مصلح وی شراب بنفشه و خشخاش بود و بدل وی اجاص بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می گوید: تمر

هندی بعربی صبا و حمار و حوش و حومرا و بهندی انبلی نامند و آن ثمر درختی است هندی در غلافی مانند باقلا الا آنکه از آن پهن تر و پوست آن بعد رسیدن اندک صلب صدفی می گردد و مغز آن پوست دیگر ندارد

لاتین TAMARINDI فرانسه TAMARINS انگلیسی TAMARINAS

تمساح

بپارسی نهنگ خوانند ابن مؤلف گوید آورده اند که نهنگ بصورت سوسمار بود و پشت وی پشت کشف بود و آهن بر وی کار نکند و بطول شصت گز بود و دهنی فراخ دارد و استخوان پشت او یکباره است و نتواند که منحنی شود و بیضه کند مثل مرغ و زبل از دهن بیرون اندازد زیرا که معقد ندارد و جانوری در غایت قوت بود چنانچه فیل را در آب کشد و هیچ آهن بر پوست وی کار نکند و از سر تا دنبالش یک استخوان بود و اگر بر قفا افتد نتواند برخاست و راسو دشمن نهنگ بود و سرگین وی سفیدی کهن و نو که در چشم بود دفع کند و پیه وی بر گزندگی وی ضماد کردن نافع بود و درد بنشاند و چون بگدازند و در گوش چکانند درد گوش را نافع بود و اگر بدان ادمان کنند کری زایل کند و ابن زهر گوید پیه وی چون بگدازند و با روغن گل درد پشت و گرده را نافع بود و باه را زیادت گرداند و چون با هلیله و آمله خلط کنند و بر سینه طلا کنند درد را ساکن کند و همچنین بر پیشانی طلا کردن درد شقیقه را برد و گوشت وی چون بخورد کسی دهند فربه کند کسی که زیاده لاغر

باشد و جگر وی چون بخور کنند در شیب مجنون جنون از وی زایل شود و اگر دندان وی که از جانب راست بود بگیرند و بر بازوی راست بندند مجامعت را قوت دهد و محرکی تمام بود باه را و در خواص ابن زهر آورده که همه حیوانات فک زیرین ایشان در حرکت باشد الا تمساح که فک زیرین وی متحرک نیست و پیه وی چون با موم بسرشند و فتیله سازند و برافروزند در نهری یا بیشه که ضفادع در آن باشد قطعا آواز نکنند ما دام که آن افروخته باشد و در خواص آورده اند که چون پوست وی را طرق کنند با پیه وی پس بیاویزند بر سطح دهلیز قریه ای در آنجا دیگر تگرگ نبارد و اگر پیه وی در پیشانی کبش جنگی بمالند که بشیرازی کبش را غوچ خوانند هر غوچ که برابر وی آورند از وی بگریزد و اگر چشم وی بکنند وقتی که زنده بود و بر مجذوم بندند نافع بود و آن علت زایل کند و رها نکند که زیاده شود

فرانسه و انگلیسی CROCODILE

تنکار

دو نوع است معدنی و مصنوع طبیعت آن گرم و خشک است و لطیف درد دندان را نافع بود و کرم آن بکشد و از خوردن بازدارد و بخاصیت جلای آن بدهد و آنچه مصنوع است صنعت آن چند نوع است یک نوع از آن گفته شود نمک یک جزو و قلی یک جزو و بوره سه جزو و اگر نطرون کنند بهتر باشد شیر گاو یا گاومیش آن مقدار که وی را بپوشاند و بجوشانند آن قدر که سخت شود بعد از آن بآفتاب

بیاویزند تا خشک شود و آنچه معدنی بود از چشمه بیرون آید و آن دو نوع است یک نوع به یخ ماند و یک نوع ببرف و آنچه بریده باشند آن را برفک گویند و آنچه نبریده بود یخک خوانند و باید بروغن چرب کنند و در جای که باد راه نیابد نگاه دارند تا نپرد و آن را یخک خوانند و آن نیکو بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تنکار بفتح تا را بهندی مهاکه نامند و آن دو قسم است معدنی آن نوعی از بورق است و آن دو قسم است یکی شبیه به یخ که آن را بوره زبدی و بشیرازی یخک نامند و قسم دیگر شبیه ببرف و آن زبد الورق است سپس درباره مصنوعی آن بحث می کند

تنوب

صنوبر کوچک است و گفته شود و از وی قطران سازند و زفت و تخم آن را قضیم قریش خوانند و ینبوب نیز گویند

اختیارات بدیعی، ص: 85

توت حلو

فرصاد بود بپارسی توت سفید خوانند و قایم مقام انجیر بود در انضاج الاوی غذای بد دهد و معده را بد بود و خون فاسد از وی متولد شود و بهترین وی بزرگ و شیرین بود و طبیعت وی گرم است در اول چون بخورند زود از معده بگذرد اما دیرهضم شود و بول براند و بهتر آن بود که پیش از طعام خورند و بعد از آن سکنجبین بیاشامند و ورق وی و ورق انجیر سیاه و ورق انگور به آب باران بجوشانند و موی را بدان بشویند سیاه گرداند و چون بکوبند و به آب زیت بیامیزند و بر سوختگی آتش ضماد کنند نافع بود و طبیخ پوست وی همین عمل کند و ورق وی چون بدان مضمضه کنند درد دندان ببرد

______________________________

لاتین MORI BACCAE فرانسه MURES انگلیسی MULBERRY

توت حامض

معروف است بشامی بهترین وی سیاه بزرگ بود و نارسیده وی چون خشک کنند قایم مقام سماق بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم و گویند تر است خشکی وی در اول است و در وی قبضی بود و ورم دهان و حلق را نافع بود و ورق وی خناق را نافع بود و عصاره وی خشک کرده ریشهای بد را نافع بود و پوست درخت وی تریاق شوکران بود و خشک کرده وی شکم را ببندد و ذوسنطاریا را نافع بود آب ورق وی مقدار پانزده درم چون بیاشامند گزندگی رتیلا را نافع بود و خوردن وی مغص آورد و مصلح وی اطریفل کوچک بود و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی انار بود

توت وحشی

توت العلیق بود بپارسی توت سه گل گویند و در علیق گفته شود

تودری

تودرنج گویند و بذر الهوه و قصیصه نیز گویند و بشیرازی تودری خوانند و باصفهانی قدومه و به کرمانی مار درخت و به تبریزی درینه و طبیعت وی گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است در اول و تودری چهار نوع است زرد و سفید و سرخ و گلگون و بهترین آن زرد بود نافع بود جهت سرطانات که ریش نشده باشد با عسل و آب طلا کردن و اگر باب بیامیزند و بر سرطان باطن ضماد کنند و ورمهای بن گوش و صلابت نقرس را نافع بود و ریشهایی که در چشم بود پاک گرداند چون با عسل در چشم کشند و چون با شراب بپزند و بیاشامند باه را زیادت کند و لعوق آن خلطهای غلیظ لزج را که در سینه و شش بود نافع بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: تودری بضم تا و سکون واو و فتح دال اسم فارسی است و بیونانی اردسیمن و بعربی بزر الحمخم و بزر الهوه و قصیصه و باصفهانی قدومه و بکرمانی مار درخت و به تبریزی درینه نامند و آن تخم نباتیست از عدس کوچکتر و اندک پهن

لاتین ERYSIMUM OFFICINALE یاSISYMBRIUM OFFICINALE

فرانسه

TORTELLE- HERBE AVEC CHANTRES- VELAR DES BOUTIQUE

انگلیسی HEDGE GARLIC -HEDGE MUSTARD

توتیا

انواع است بهترین آن هندی بود بعد از آن زرد و بعد از آن کرمانی نیک طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در دوم و آنچه شسته بود فاضل ترین مجففات بود و ریشها را نافع بود و حتی سرطانات و درد چشم را نافع بود و منع فضول بد در عروق چشم از نفوذ در طبقات بکند خاصه

مغسول وی و صحت چشم نگاه دارد و در مرهم جهت ریش قضیب و خصیه بغایت نافع بود و جهت مقعد و ورمهای آن و گویند بدل آن بوزن آن شادانه و نیم وزن آن توبال مس است صفت غسل آن بگیرند توتیای کوفته و بیخته و به آب بیامیزند و در صره بندند که تنک باشد نه بغایت و در ظرفی سبز کنند و آب باران بر سر آن کنند و در آب بجنبانند تا آنچه رقیق لطیف بود به آب بیرون آید و آنچه غلیظ و رمل بود و وسخ در خرقه بماند بعد از آن آب را در

اختیارات بدیعی، ص: 86

ظرفی دیگر کند و دیگربار آب بر سر توتیا کنند همچنانکه اول و دیگر همان کند بعد از آن آبها برگیرد و توتیا از وی بگیرد اگر رمل در بن آن باشد بیندازد و توتیا خشک کند و استعمال کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می گوید: توتیا بضم تا و سکون واو و کسر تا از دودیای فارسی است و بیونانی ثمقولس نامند درباره نوع مصنوعی آن می نویسد از دود قلعی و اسرب و شیح که بفارسی شبه و روی توتیا و بهندی جست نامند باشد ...

توذریون

بیخ کوی است و در شین شوکران صفت آن گفته شود

تووال النحاس

لطیف تر از مس سوخته بود و آن توبال چون مس گرم کرده کوبند از آن بدرخشد و بهترین آن قبرسی بود سیاه که میل بسرخی داشته باشد و رقیق بود مانند پوستی بود و اولی آن بود که پیش از سحق چند نوبت بشویند و چون خواهند که در داروی چشم بکار برند طبیعت آن گرم و خشک است در سیم قابض بود گوشت زیاده بخورد و خشونت اجفان را سود دارد و تاریکی چشم زایل کند و جلا دهد و اولی آن بود که حدت وی بنشاسته بشکنند و خاصیت وی را در اسهال بلغم و ماء صفر است که نیم مثقال سحق کنند و با یک مثقال علک البطم حب سازند و فروبرند مسهل بلغم بود بشدت و گویند یک مثقال با ماء العسل بدهند همین عمل کند بعد از آن قدری سرکه بیاشامند تا در اندرون نماند

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان توبال می نویسد: بضم تا معرب از تفال فارسی است و بیونانی اماطیطس نامند

صاحب تحفه نیز اضافه بر مطالب فوق می نویسد: آن چیزی است که از مس و آهن گداخته در حین کوفتن ریزد و از مطلق او مرادتویال مس است

توبال الحدید

قوی ترین توبالها بود چون آهن سرخ شده بکوبند آن درخشد و آن مجفف و قابض بود و نافع بود جهت ریشهای بد

توبابلیون (در نسخه ک م توبال مون ضبط شده است)

نوعی از تیوعات است و ورق وی مانند ورق کبر بود گردشکل و شاخها داشته باشد و چون بشکنند شیر بسیار از وی روانه گردد و محرق بود بشدت

تین رطب

انجیر تر بهترین آن وزیری بود پوست باز کرده بعد از آن آنچه میل بسفیدی دارد بعد از آن سرخ پس سیاه و طبیعت آن گرم بود اندک و گویند گرم است در اول یا در ابتدای درج دوم و تر است در دوم و خام وی بسردی مایل بود و در وی جلایی بود بر ثالیل ضماد کردن و بهق را نافع بود و انجیر رسیده غذا بهتر از مجموع میوه ها دهد و زودتر بگذرد و فربهی آورد و صرع را نافع بود و خشونت حلق و سینه و تشنگی که از بلغم شور بود ساکن گرداند گرده و مثانه را سود دهد و هرچه باشد پاک کند و خاکستر چوب وی ذوسنطاریا را نافع بود و اسهال را خوردن و حقنه کردن مقدار پانزده درم پس وی سودمند بود گزیدن عقرب و رتیلا را مالیدن و نارسیده وی با عسل گزندگی سگ دیوانه یا ریشهایی که رطوبت از وی روانه بود نافع بود و همچنین ورق آن با کرسنه و شراب بر گزندگی ابن عرس طلا کردن سودمند بود و در خوردن انجیر ایمن باشند از سموم و قضبان وی چون با گوشت گاو صلب بپزند مهرا بشود و انجیر طبیعتی دارد و چوب آن طبیعتی و طبیعت ورق آن مقوی بود و لبن وی خون گداخته و شیر ببندد و از آن بسته بگشاید مانند انفحه و اگر بر صوف نهند و در

دندان گیرند از خوردن کرم پاک کند و با عسل در چشم کشیدن ابتدای نزول آبرا نافع بود و در انجیر نفخی بود و مولد مره بود و معده را بد بود و دفع مضرت آن به سکنجبین ساده بکند که پس از آن بخورند

لاتین CARICA فرانسه FIGUE انگلیسی FIG

اختیارات بدیعی، ص: 87

تین یابس

انجیر خشک بهترین وی رملی بود و طبیعت آن گرم است در آخر درجه اول معتدل بود در تری و خشکی لطیف بود و منضج و محلل بر ورمهای صلب ضماد کردن نافع بود و دمامیل را نفع دهد و جوع و خشونت حلق و سینه و قصبه شش را موافق بود و شراب وی سرفه کهن را نافع بود و سده جگر و سپرز بگشاید و گرده و مثانه را نیکو بود و خورنده وی از سم ایمن باشد و چون ویرا جوشانیده غرغره کنند خناق را تحلیل دهد و نضج آن دهد و در خوردن وی خونی بد از وی متولد شود و ادمان خوردن وی شپش در بدن پیدا کند و سردمزاج را نافع بود و درد پشت و تقطیر بول را نیکو بود و مسخن گرده بود و انعاظ آورد و شکم براند و سینه و شش را از اخلاط پاک کند و مضر بود بجگر و سپرز که متورم بود و اولی آن بود که با مغز گردکان و مغز بادام خورند و چون با فوتنج و سعتر و حاشا بخورند گرده و مثانه و سینه را پاک گرداند و چون یک رطل از وی بسرکه یا شراب خیسانند نه شبانه روز بعد از آن بر سپرز ضماد کنند نافع

بود و اگر هر بامداد چهار انجیر با سرکه خیسانند چنانکه ذکر رفت بخورند سپرز را بگدازاند و ضماد کردن نیز بغایت سودمند بود بدل وی در نضج حب صنوبر بود

اختیارات بدیعی، ص: 88

باب الثا

ثافسیا

ثفسیا نیز خوانند و نیتنون هم گویند و آن صمغ سداب کوهی است و بزبان هندی ملومیان گویند و گویند صمغ سداب بری حرمل است و گفته شود و سداب کوهی برگ آن به حرمل ماند لیکن درازتر و پهن تر بود و شاخ وی دراز بود و بویی عظیم منتن دارد و تخم وی بشکل تخم سداب بود و طبیعت وی بغایت گرم بود و محرق و مسخن قوی بود و مجفف و در وی رطوبت فضلی بود و گویند گرمی وی در سیم بود و مسهل و منضج و منقی بود و جذبی بغایت کند از عمق بدن و موی برویاند و پوست بیخ وی تر برداء الثعلب مالیدن بغایت نافع بود استرخا و نقرس و مفاصل سرد را بغایت سودمند بود و در حقنه عرق النسا را نافع بود و بر نفث دم و فضول طلا کردن و مقدار شربتی از وی در استسقا نیم درم بود با ماء العسل و مسهل و مقثی بود و اگر زیاده از این بود بول و طبع ببندد و ورم زبان و قراقر و سوزش حلق و معده و سرخی روی و ضیق النفس پیدا کند باید که علاج وی بقی کنند و بعد از آن شیر و مسکه و جوآب دهند و غرغره به شیر تازه و روغن گل و از ادویه تخم سداب بغایت نافع بود و این از خاصیت

اوست و جالینوس گوید بدل وی در داء الثعلب حرف است و وی مضر بود بمثانه و آلات بول و مصلح وی حب الاس و بلوط بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ثافسیا مشتق از اسم جزیره ایست که اول در آن یافته اند و آن جزیره را ثافسیس نامند و لغت مغربی است و بیونانی مراس و به بربری اورباس نامند و آن صمغ نباتیست صلب و سفیدرنگ شبیه به انزروت و تلخ و بسیار تند و گیاه آن شبیه به رازیانه است ... و در تنکابن الموت چون و به دیلمی تملی نامند و بیخ آن را تراشند لبن آن صمغ مورد استعمال است

ثالسقیلس

حرف بابلی است و گفته شود

ثاقب الحجر

بسفانج است و گفته شد

ثدی

بپارسی پستان گویند و ضرع پستان چهارپایان بود و بهترین آن بود که از حیوان معتدل گیرند طبیعت آن گرم و تر بود و

اختیارات بدیعی، ص: 89

گویند مزاج وی بسردی مایل بود و غذایی صالح دهد شیر را زیاده کند اما مولد بلغم بود و در وی غلظتی بود و مصلح وی سعتر و نمک بود

ثعلب

بپارسی روباه را گویند چون به آب بپزند و در آب آن نشینند و بر مفاصل طلا کنند نافع بود خاصه چون زنده همچنان بپزند و زمانی تیک در آب آن نشینند اما بعد از تنقیه این عمل کنند و پیه وی درد مفاصل را نافع بود و چون در گوش چکانند درد گوش را سود دهد و اگر ادمان کنند کری زایل کند و شش وی چون خشک کنند و بسایند و بیاشامند ربو و سرفه را نافع بود و پیه وی چون بر دندان نهند که درد کند نافع بود و شریف گوید پیه وی چون با پوست تخم مرغ سوخته بیامیزند داء الثعلب را نافع بود و مجرب است و زهره وی چون به آب کرفس و اشق بگذارند متساوی و سعوط کنند در بینی کسی که او را ابتدای جذام بود در هر ده روز یکبار بغایت نافع بود و چون آدمی دندان وی در دست گیرد ایمن باشد از بانگ کردن سگ و پیه وی چون با زیت کهن بگذارند و بر نقرس طلا کنند و بمالند نافع بود و پوست وی بغایت گرم بود مرطوب مزاج را شاید پوشیدن محرور را نشاید و هرچند موی در وی بیشتر بود سخونت در وی بیشتر بود و

آن لباس زنان و بلغمی مزاجان و پیران باشد و در خواص ابن زهر آورده است که پیه وی چون طلا کنند بر تازیانه یا چوبی مجموع کیکان بر آن جمع شوند در خانه ای که آن را بنهند و ابن مولف گوید اگر بادام تلخ بکوبند و بر گوشت پراکنند و روباه بخورد بیهوش شود

______________________________

انگلیسی FOX فرانسه RENARD لاتین CANIS VULPES

ثغاریر

درداب است و گفته شود و بلغت اهل شام شمام گویند و بپارسی دستنبو و به اصفهانی دستنبویه

ثلح

بپارسی برف گویند و گفته شود

ثلح چینی

سنگ سفید بود که در سرمه ها بکار برند جهت جلای چشم طبیعت وی سرد و خشک است

صاحب تحفه المؤمنین می نویسد: ثلح چینی رطوبتی است منجمد شبیه به نمک که از هند آرند جهت بیاض عین و ظلمت بصر و ضمادش بر بدن جهت تب دق نافع است

ثمره الکبر

قثاء الکبر خوانند طبیعت وی گرم بود در سیوم و گویند در چهارم و تره کبر چون با سرکه و نمک پرورند لطیف بود سدّه جگر و سپرز را سود دارد و معده را پاک گرداند و طبع را نرم دارد بشیرازی آن را کورک گویند (با کسر کاف و واو و فتح را)

ثمره العرعر

جوز الابهل است و در ابهل گفته شد

ثمره الطرفا

عذبه است و جزمازج نیز گویند و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 90

در تحفه می نویسد: ثمره الطرفا بار درخت گز است بزرگتر از عذبه که ثمره اثل باشد

______________________________

صاحب محزن الادویه می نویسد: بفارسی کزبار و معرب کزمازج است و بهندی یری مائین نامند

ثمره الشوک المصری

جلنار است و گفته شود

ثمره الشجره الدوام

مقل مکی است و گفته شود

ثمره العلیق

بپارسی در گویند و بشیرازی توث خوانند و در علیق گفته شود

ثوم

بپارسی سیر گویند و بستانی و بری بود و کراثی بود و ثوم کراثی مرکب بود و قوت از ثوم و کراث و طبیعت ثوم گرم و خشک است در چهارم و گویند در سیم و در حرارت و برودت از بصل اقوی بود و محلل نفخ بود چون با عسل و روغن حب البان بیامیزند و بدان بمالند موی برویاند و خاکستر وی با عسل بر بهق طلا کردن نافع بود و بر داء الثعلب و جرب و قوبا را سود دهد و خوردن وی خام یا بریان کرده یا پخته حلق را صافی کند و سرفه کهن که از سردی بود سود دارد و خوردن وی کرم را بکشد مجموع و علق از حلق بیرون آرد چون بکوبند و با سرکه غرغره کنند و چون در طبیخ ورق وی و ساق وی نشینند حیض براند و مشیمه بیرون آورد و گزندگی جانوران و سک دیوانه و رتیلا و ابن عرس و عقرب و افعی با شراب خوردن و ضماد کردن نافع بود و طبع نرم دارد و بول براند و روده را نافع است وقتی که بی تب بود و مقوی باه بود و منی بیفزاید و قولنج و عرق النسا را نافع بود اما مصدع بود و مضعف چشم و چون پخته بود حرارت و حرقت وی کمتر بود و مصلح وی ترشی و روغن و گوشت فربه کند و صاحب تقویم گوید مصلح وی بنفشه و ملیله و بدل وی ثوم بری بود و صاحب تقویم مصلح ثوم بستانی بود

صاحب

مخزن الادویه می نویسد: ثوم را بهندی لهسن گویند

صاحب تحفه ثوم مجری را اسقوردیون گوید

لاتین ALLIARIA O FFICINALISALLIUM SATIVUM انگلیسی GARLIC -MUSTARO GARLIC فرانسه ALLIAIRE OFFICINAL -AIL

ثوم الحیه

ثوم بری بود و گویند اسقوردیون است و گفته شد مرضهای سر و فالج و لقوه و خدر را نافع بود و جالینوس گوید فالج و لقوه و جذام و برص و بهق را سود دهد و چون با عسل کف گرفته بیاشامند و دیسقوریدوس گوید و جرب و بهق زایل کند و چون بدین صفت استعمال کنند بگیرند ثوم بری و خردل بکوبند و به آب رازیانه تر بسرشند و تخم رازیانه کوفته و بیخته و عسل کف گرفته در حمام مثل نوره طلا کنند و در هر سه روز یک نوبت و رها کنند تا با عرق فرود آید و باقی صفت وی در سین گفته شود

ثیل

نجیل و نجیر خوانند و بپارسی کیا خوانند و آن نوعی از حرشف باشد و طبیعت وی سرد و خشک است در اول و گویند معتدل است جراحتهای تازه را نافع است و منع نزله بکند و بیخ وی و تخم وی منع قی بکند و ادرار بول بکند تمام و اسهال باز دارد و تخم وی لعوق سازند سنگ گرده بریرزاند و طبیخ آن ریش مثانه را نافع بود

در مخزن الادویه می نویسد: ثیل بکسر ثا لغت عربی تخم و تخمه و خومه و بترکی پیلان افردی و در تنکابن کرک چرواش و بفارسی بیدگیاه نامند و گویند آن نوعی از حرشف است

صاحب تحفه می نویسد: بلغت ترکی ئیلان اودی گویند و آن نباتیست که در کنار آبها و زمین نمناک روید و بر روی زمین پهن می شود و شاخهای او دراز با بندهای بسیار و برگش سیاه و ریز است ...

اختیارات بدیعی، ص: 91

باب الجیم

جادی

کرکم و قوتو و ریهقان و خلوق و شعور الصقالیه گویند و آن زعفران است و گفته شود

سید رضی حکیمباشی در بحر الجواهر می نویسد: الجادی- الزعفران و هو منسوب الی الجادیه و هی قریه بالشام ینبت به الزعفران

جاورس

سه نوع است یک نوع را دخن گویند و بپارسی ارزن و بشیرازی الم (با فتح الف و ضم لام و سکون میم) و یک نوع را جاورس هندی و آن کاورس است که بشیرازی گال خوانند طبیعت آن سرد است در اول و خشک است در سیم قابض و مجفف بود بغیر لذع شکم ببندد و بول براند و خونی بد از وی متولد شود و دیر هضم گردد و غذا کمتر دهد از دیگر حبوبات که از ایشان نان پزند و بچه بیندازد و مصلح وی آنست که با شیر تازه پزند یا به آب سبوس و روغن بادام یا روغن گاو یا روغن کنجد و حلوای چرب پس از آن خورند و بدل آن در حبس شکم برنج بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جاورس معرب کاورس فارسی است و آن نوع ریزه دخن است که بفارسی ارزن و بهندی باجرا نامند و کنکنی نوعی از آن است

ارزن را به لاتین PANICUM MILIACEUM فرانسه MILLET انگلیسی MILLET SEEDS

جاوزهرج

گاوزهره گویند و آن حجر البقر بود و گفته شود

جاوشیر

بپارسی جواشیر خوانند و کاوشیر نیز گویند و بشیرازی جاجوشی و آن صمغ درختی بود که ساق کوتاه دارد و برگ آن ببرگ انجیر ماند گردتر و کوچک تر و گویند ورق آن بورق زیتون ماند و قول اول اصح بود که برگ آن گرد بود و برگ زیتون کشیده و گل وی زردرنگ بود خوشبوی و تیزبوی و زود در آب حل شود و اول که از ساق بیرون آید سفیدرنگ بود و چون خشک شود زردرنگ گردد و چون به آب حل شود برنگ شیر ماند و اگر سیاه رنگ بود مغشوش بود و غش آن به اشق و موم کنند طبیعت جاوشیر گرم و خشک است در سئوم و گویند در دویم و عرق النسا و مفاصل را طلا کنند نافع بود چون بر دندان نهند درد

اختیارات بدیعی، ص: 92

ساکن گرداند و صداع و صرع را سود دارد و در چشم کشیدن جلا دهد و چشم را روشن گرداند چکیدن کمیز و صلابت رحم را نافع بود و بر جرب و ذات الجنب ضماد کردن نافع بود و چون با عسل بگدازند و زن بخود برگیرد حیض براند و بچه بکشد و بیندازد و با مویزج چون بر نقرس ضماد کنند نافع بود و قولنج را سود دارد و گزندگی جانوران و سرفه کهن که از خلط غلیظ لزج بلغمی بود نافع است بیخ درخت وی چون بخراشند و زن بخود برگیرد بچه بیندازد و ثمره چون با افسنتین بیاشامند حیض براند و اگر درد رحم به سبب اختناق بود سود دهد و اگر

با زراوند بیاشامند گزندگی جانوران را نافع بود و اگر با شراب بیاشامند زردزخم را نافع بود مقدار شربتی از وی ما بین نیم مثقال بود تا یک مثقال بعد از آنکه در مطبوخ خویسانده باشند و گویند بچه که سه ماه بود یا چهار ماهه و در شکم بمیرد چون فتیله از جاوشیر بسازند و زن بخود برگیرد زود بیرون آید و صرع و ام الصبیان را نافع بود و جاوشیر مضر بود به اعصاب و انثیین و مصلح وی مربا جوز بود و بدل وی سکبینج بود و رازی گوید یدل وی لبن التین بود بوزن وی و گویند بدل آن قنه و گویند دو وزن آن صمغ زیتون و شیخ الرئیس گوید ظن من آنست که اشق نزدیک بان بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جاوشیر بفارسی جواشیر و کوشیر و نیز بشیرازی جاجوشی نامند

لاتین OPOBALSAMUM فرانسه و انگلیسی OPOPONAX

جار النهر

گویند سلق الماء است و آن نباتی است که در آب روید و به نیلوفر ماند و اندکی از آب پیدا شود و طبیعت وی سرد و قابض بود حکه و جرب و ریشهای پلید کهن را نافع بود و بدل آن بطباط بود

جامسه

باقلای قبطی بود در مصر بسیار است و در آبهای ایستاده روید و ساق وی به سطبری انگشت بود و بدرازی یک گز باشد و به شکل وی مانند گل سرخ بود و باقلای آن کوچکتر از باقلا بود و چون خشک گردد سیاه شود و چون تر باشد بخام و پخته خورند و بیخ آن از بیخ نی سطبرتر بود و قابض بود و معده را نیکو کند و ارد وی چون بیاشامند اسهال کهن بازبندد و ریش روده را نافع بود و پوست وی قویتر بود در این عمل

جاکسو

بهندی تشمیزج است و گفته شد

جبن رطب

بپارسی پنیر تر گویند بهترین آن شیرین و لذیذ بود که میل به حلاوت داشته باشد و از شیری معتدل از حیوانی صحیح البدن گرفته باشند طبیعت آن سرد و تر بود در سیم و گویند در دویم غذائی فربه کنند بود طبع را نرم دارد و منع جراحت و دفع مضرت از کسی که مردار سنگ خورده باشد کند اما سنگ گرده و مثانه پیدا کند و سده مصلح آن عسل یا قند بود

جبن عتیق

پنیر خشک بهترین آن روغن دار شیرین بود طبیعت آن گرم و خشک است در سئوم مصلح ریشهای بد بود و چون با زیت سحق کنند تحجر مفاصل را ضماد کردن نافع بود و چون بریان کنند شکم ببندد و پنیر مولد خلط مراری بود و بدن را لاغر کند و معده را بد بود و دشخوار هضم شود و تشنگی آورد و سنگ کلیه پیدا کند و باید که میان دو طعام خورند نیکوتر بود و اگر با مغز گردکان خورند بهتر بود

اختیارات بدیعی، ص: 93

جبسین

جص است بفارسی گچ گویند و گفته شود

______________________________

صاحب تحفه نوع سرخرنگ آن را جص نامد و نوع سفید و براق آن را جصاصین گوید

جبلهیج

جبلاهنک و جبلهنک و جلینک گویند و بفارسی جبراهنک خوانند و آن تخم زردخار است و بیخ وی تر بدزرد بود و فعل وی مانند فعل خربق بود و بهترین وی هندی بود خلوقی رنگ برنگ شفترک و بغایت حرز بود و درازقد مغثی بود و بقوت بلغم و اخلاط غلیظ لزج را و خطر بود مگر مفلوج را نافع بود و شربتی از وی نیم درم بود تا یک درم و اگر زیاده بود کشنده بود و از خوردن آن غثیان عظیم پیدا شود تا بحدی که خناق آورد و عرقی سرد و معالجه آن بقی به آب گرم و حقنه قوی که در وی شحم حنظل بود بعد از آن شیر تازه بیاشامند و اگر تشنج پیدا کند موم روغن نرم بمالند و در آب نیمگرم نشانند و بدل وی خربق بود

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان جبلاهنک می نویسد: جبلاهنک معرب آن جبلهیج بود و آن تخم حاری است زردرنگ شبیه به شیوران بترکی صفرااودی گویند و آن ثومون است و ذکر یافت

جدوار

بپارسی جدوار خوانند و به مغولی ماء فرفین و بهندی نربشی و آن بیخی بود مشابه به سعد هندی اما بوزن ثقیل تر بود و صلب تر از وی و بهترین وی آنست که چون بسایند رنگش بنفشجی بود و آنچه هندی بود اکثر بسیاهی گراید و در زمین هند کوهی بود که آن را فراجل خوانند کوهی عظیم در این طرف اهل هند می باشد و آن طرف می گویند از حساب ختاست این بیخ آنجا می روید و آن را نربشی از بهر این خوانند که زهری است که آن را بس می خوانند و این

بیخ پادزهری است و هر دو در یک موضع می رویند و این بیخ چون در پهلوی وی می روید زهربش باطل می شود و اهل آن موضع آن بس می خورند زیان نمی دارد و اگر این بس جایی دیگر می روید که مجاور این بیخ جدوار نیست نیم دانگ آن کشنده است و بش را بعربی بیش می خوانند و ابن مؤلف می گوید ماء فرنین چهار نوع است سفید و سیاه و بنفشجی و زرد و ختائیان بنفش را بوبی خوانند و زرد را کربی گویند و اهل هندبش را هل هل و هلاهل گویند و بدترین مجموع زهرهاست تا بحدی که تریاق فاروق با سمیت آن مقاومت نمی تواند کرد و در شهر ملتان شخصی نیم مثقال بیش بخورد فی الحال لبهای وی اماسیدن گرفت و چشمهایش از جای برخاست و بیخود شد نیم مثقال جدوار صلایت کردند و با یک کاسه شیر بوی دادند بعد از یک ساعت قی کردن آغاز نمود بانواع رنگها چنانچه حاضران از بوی آن مصروع می شدند باز بیخود افتاد دیگربار نیم مثقال جدوار صلایه کردند بشراب انگوری و بوی بدادند باز قی کردن آغاز کرد و بسیار قی کرد بعد از آن خواب بر وی غلبه کرد چون در خواب رفت عرق بسیار کرد چون بیدار شد غذا طلب کرد و از آن زهر قاتل خلاص یافت خواص این دارو بسیار بود اول پازهر بیش بود که ذکر کرده شد دیگر در سجستان که از زمین گرم سیر باشد مار قاتل می باشد شخصی را مار گزید مقدار نیم مثقال جدوار با شراب سائیدند و بخورد وی دادند از زهر آن مار خلاص یافت بفرمان خدای تعالی

و عقرب گزیده را مقدار دو دانگ با شراب بدهند نافع است و در مفردات ابن بیطار و در منهاج البیان ابن جرانه آورده اند هو التریاق السموم باثرها حتی البیس و الافعی و از منافع دیگر وی آنست که مجموع دردها را بنشاند اگر بر اعضاء ظاهر باشد بسرکه یا گلاب یا به آب طلا کنند درد بنشاند و اگر باطن باشد مقدار دانگی یا دو دانگ بسایند و بقدری شراب یا به آب گرم یا به جلاب بحسب مزاج بدهند درد بنشاند چون درد قولنج و درد گرده و درد معده و سنگ مثانه و عسر البول با شیره تخم خیارین بدهند سود دارد و نیز مجموع اورام بلغمی و صفراوی و سودایی در ابتدا و انتها طلا کنند در ابتدا ماده بازگرداند و در انتها تحلیل کند و اگر محتاج نضج باشد نضج بدهد خصوصا اورام مغابن چون زیر بغل و بن ران بسرکه بسایند و طلا کنند ورم را تحلیل دهد و اگر کسی را خیارک بود بگشاید هیچ زحمتی بوی نرسد دیگر در ایام مرض بر هرکس که طلا کنند خلاص یابد باذن الله تعالی دیگر دل را قوت دهد و در ابتدای زحمت خنازیر طلا کنند بغایت مفید بود و بر ریشهای پلید کهنه قدری بکوبند و بر آن پاشند گوشت مرده بخورد و جراحت باصلاح آورد دیگر کسی را که دل ضعیف باشد و خفقان داشته باشد هر روز نیم درم به جلاب یا بشراب بدهند دل را قوت دهد و در

اختیارات بدیعی، ص: 94

تفریح نظیر ندارد و در ایام بیماری و تعفن چنانچه تریاق فاروق ذکر کرده اند که

چون تناول کنند منع عفونت بکند و تقویت دل بدهد و دفع ضرر وبا بکند این داروی مفرد همان خاصیت دارد بلکه زیاده بجهت آنکه قوت تریاقیه در وی هست و چندان گرم نیست دیگر مولانا اصیل الدین که از شاگردان مولانا نجم الدین محمود الیاس شیرازی علیه الرحمه بود مردی فاضل بود و در اکثر علوم ماهر و کلیات شیخ الرئیس را در شرح نوشته می فرمود که هر خاصیتی که در تریاق فاروق هست درین داروی مفرد هست و همو فرمود که مرا درد معده بلغمی بود و هر معالجه که کردم مفید نیفتاد چند عدد از این جدوار بروزگار صلایه می کردم و بجلاب گرم می خوردم آن زحمت زایل شد و شخصی را سده جگر داشت که به استسقا خواست انجامیدن چند روز این دارو با سکنجبین بخورد سده گشاد و رنگ وی که بغایت زرد شده بود باز برنگ اصل خود آمد دیگر شخصی قرحه مثانه داشت و چهار روز بول وی گرفته بود از این بسائیدند و بر مثانه وی طلا کردند و قدری در احلیل وی چکانیدند همان ساعت بول وی بگشاد و ریم بیرون آمدن گرفت و شفا یافت باذن الله تعالی دیگر در زحمت بواسیر این دارو بدان موضع طلا کنند درد ساکن گرداند و ورم را تحلیل دهد دیگر آنکه دشخواری زادن را نظیر ندارد بسایند قدری و بجلاب گرم بخورد وی دهند و قدری دیگر به پشم پاره بخود برگیرد در حال وضع حمل کند دیگر صرع صبیان را بشیر مادر مقدار نیم دانگ یا دانگی بخورد وی دهند نافع بود و ابن مؤلف گوید این خاصیت

در وی هست و این ضعیف را تجربه افتاده و مجرب بوده که طفلی را چهاره شبانه روز ام الصبیان بود که یک زمان از آن خالی نبود این دارو بشیر مادر سوده بوی دادند همان روز شفا یافت بامر الله تعالی دیگر خداوند تب ربع را سود دهد هر روز مقدار دو دانگ با جلاب گرم بدهند هر روز پیاپی نافع بود اما تنقیه بدن باید کرد دیگر آنکه درد دندان را نافع بود مقدار عدسی از این دارو در بن دندان کنند یا بر دندان طلا کنند در حال درد ساکن کند دیگر درد چشم که بلغمی باشد در میان چشم کنند درد بنشاند و اگر صفراوی باشد بر پشت چشم طلا کنند درد بنشاند و آماس و فرق میان بلغمی و صفرایی آنست که بلغمی را درد ساکن تر باشد و صفرایی را درد و سوزش و چکیدن آب بیشتر بود و در تقویت باه اثری عظیم دارد مقدار نیم درم یا نیم مثقال با شراب بخورد نعوظی تمام آورد و حکمای هند می گویند که مردم لاغر را فربه کند و می گویند که اگر بر بهق سفید و برص طلا کنند سودمند بود و حکمای هند آورده اند که درین دارو صد و بیست منفعت است و کسی را که خناق گرفته باشد بر حلق طلا کنند بغایت نافع بود و بتجربه معلوم شده و ابن مؤلف گوید شخصی را که سوء القنیه طاری شد و باستسقا خواست کرد چند روز از این جدوار سوده بدو دادیم حق تعالی صحت بخشید و صاحب منهاج گوید طبیعت وی گرم و خشک بود در سئوم و هم صاحب

تقویم گوید قرحه امعا آورد و مصلح وی شیر حلیب که آهن تافته در آن انداخته باشند بود و صاحب منهاج گوید بدل وی در تریاق سه وزن آن زرنباد بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جدوار بفتح جیم معرب زدوار عجمی است و بعربی انتله و بیونانی ساطریوس و بمغربی ماء فرفین و ماء فروین و بهندی نربسی نامند زیرا نر بکسر نون و سکون را بلغت ایشان بمعنی دافع و خالص کننده و بس بکسر با بمعنی زهر است

لاتین AMOMUM ZEDOARIA فرانسه ZEDOAIRE RONDE انگلیسی ZEDOARY

جرجیر

بری و بستانی بود بری را ایهقان گویند و بستانی را کف عایشه گویند و بپارسی کنکیز خوانند و بشیرازی کزک خوانند و بهترین آن بستانی بود که تیزی وی کمتر بود و طبیعت وی گرم است در سئوم و گویند در دویم و خشک است در دویم آب وی اثر ریشها ببرد و جرجیر مدر لبن بود اما مصدع بود و سدر و تاریکی چشم آورد و مصلح وی کاهو و کاسنی و بقله الحمقا و سرکه بود و وی منی را زیادت کند و نعوظی تمام آورد و چون با شراب بیاشامند تریاق گزندگی ابن عروس بود و طبع براند و در خواص آورده اند که چون جرجیر بکوبند و آب آن در بن انار ترش بریزند شیرین گردد و جرجیر بری را خردل بری خوانند و ادرار بول بغایت کند و تیزتر از بستانی بود و تخم وی بعوض خردل مستعمل کنند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جرجیر بکسر اول و سکون ثانی و کسر جیم و سکون یا و را بفارسی تره تیزک و بهندی ترمرا و تخم آن را هالون

و عوام هالم و چند سور و چند سر نامند بری آن را بهقان و بستانی آن را کف عایشه و بفارسی کیکیر و بشیرازی کهرک گویند ... و بستانی سه قسم می باشد یکی شبیه بترب برگ آن با خشونت و در مازندران شاهتره و کورتره و در تنکابن خاص تره نامند و قسمی را رشاد و بفارسی تره تیزک شاهی نامند ...

صاحب تحفه بستانی آن را سه قسم می داند یکی شبیه بترب که در مازندران کوله تره و در تنکابن خاص تره نامند و تخم او سفید و حرف بابلی عبارت از اوست و قسمی را رشاد و بفارسی تره تیزک شاهی گویند ...

لاتین بنوشته شلیمرSYSYMBRIUM NASTURTIUM یاNASTURTIUM OFFIEINALE

فرانسه CRESSON D ,EAU یاCRESSON DE FONTAINE انگلیسی WATER CRESS

ضمنا شلیمر این گیاه را بولاغ اودی و سلماچو و شاهی آبی و کوتین هم می نامد

اختیارات بدیعی، ص: 95

جرجر

باقلا بود و گفته شد

جرجر المصری

ترمس بود و گفته شد

جراد

بپارسی ملخ گویند و بهترین وی فربه بود طبیعت وی گرم و خشک است چون بخور کنند عسر البول را نافع بود خاصه زنان و کودکان را و گویند دوازده عدد از وی سر بیندازند و اطراف های وی با قدری مورد و مشک مستسقی بیاشامد شفا یابد و تقطیر البول را نافع بود و بخور کردن بدان بواسیر را نافع بود و بریان کرده وی گزندگی عقرب را خوردن نافع بود اندرون وی و خایه وی چون بر کلف طلا کنند زایل کند و گویند ملخ درازپای بر صاحب تب ربع بندد نافع بود ابن مؤلف گوید خوردن ملخ جرب و حکه آورد و مصلح وی بقله الحمقا بود و بذرقثا

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان جراد البر گوید لغت عربی است بفارسی ملخ و بهندی تیدی گویند

لاتین GRYLLUS MIGRATORIUS یاLOCUSSA MIGRATORIA فرانسه SAUTERELLE انگلیسی GRASSHOPPER یاLOCUST

جراد البحر

بفارسی ملخ دریایی گویند و در اربیان گفته شد

جردان

فار است بپارسی موش گویند چون بشکافند و بر گزندگی عقرب بندند درد ساکن گرداند و گویند بریان کرده چون بشکافند و بر ثالیل و خنازیر طلا کنند نافع بود و اگر شکافته و بر موضعی که خار یا چوبی رفته باشد طلا کنند بیرون آورد سر وی چون خشک کنند و بسوزانند و بکوبند بغایت خرد و با عسل بیامیزند بر داء الثعلب مالند نافع بود

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان فار می نویسد: فار بفارسی موش و موشا و موکهک و بسریانی کوقفری و برومی بوبطیقو و بیونانی لیفطروس و بهندی چوهه و بترکی سیجان نامند

جزر

بپارسی کزر گویند و بهترین وی زرد شیرین بود و گویند سرخ گرم و تر بود و زرد غلیظتر بود و غذای وی کمتر از غذای شلغم بود طبیعت وی گرم بود در آخر درجه دوم و تر است در اول باه را تحریک کند و مسهل و ملطف بود و مصلح آبکامه و سرکه و خردل بود بول براند اما دیر هضم شود و منضج و مولد خون بد بود و باید که بغایت پخته شود بصری گوید جزر مقوی معده بود که در وی لزوجت و بلغم غلیظ بود و سده جگر بگشاید و هضم طعام بدهد و چون با گوشت بود نیکو بود خاصه قطع بلغم بکند و مقوی پشت بود و شهوت جماع برانگیزد و چون با عسل مربی کنند زود هضم شود و رطوبت وی کمتر بود و حرارت زیاده تر بود و باه را زیاده کند و منی بیفزاید و پشت را نیکو گرداند بسرکه نهند و نمک معده و جگر و سپرز را

نافع بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جزر بفتح اول و ثانی و راء مهمله معرب کزر فارسی است و نیز بفارسی زردک و بهندی کاجر نامند بری و بستانی بود بری آن را بیونانی اسطافالیویس و اغریوس نامند

لاتین DAUCUS CAROTA فرانسه CAROTTE انگلیسی CARROT

جزر البری

شقاقل است و اشقاقل گویند و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 96

جزمازج

ثمره الطرفا بود بپارسی کزمازک گویند طبیعت وی گرم بود در اول درجه و خشک است در آخر آن و گویند سرد بود در اول قطع رعاف بکند و چون بپزند به آب و سرکه و بر سر ضماد کنند نافع بود ریش شپش را و مقدار دو درم مستعمل بود و چون بیاشامند نفث الدم را نافع بود و بر گزندگی رتیلا ضماد کردن سودمند بود و زمانی که رطوبات از رحم ایشان روانه بود و یرقان را نافع بود و اسحق گوید مضر بود بسر و مصلح وی دوقو بود و گویند بدل وی هم وزن آن پوست انار و نیم وزن آن انزروت سرخ بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان ثمره الطرفا می نویسد: بفارسی کزبار و معرب آن جزمازج است و بهندی بری مائین نامند و آن ثمر درخت کز است

جرودارو

خسرو داروست و گفته شود

جشمک

تشمیزج است و گفته شود

جبسین

جص است و بپارسی گچ خوانند طبیعت آن سرد و خشک است چون بسرکه بسرشند و بر سر کسی که رعاف داشته باشد طلا کنند خون بازدارد و چون بر شکستگی استخوان طلا کنند نافع بود

جعده

فولیون خوانند و کیسر گویند و کیسو نیز گویند و آن دو نوع است کبیر و صغیر کبیر را بفارسی عنبر بید و صغیر وی را بشیرازی گل اربه خوانند بهترین وی صغیر بود وی گرم در سیم و طبیعت عنبر بید گرم بود در دویم و هر دو خشک باشند در دویم ملطف و مفتح بوند چون تر بود جراحتهای تازه را نافع بود و خشک آن ریشهای بد را سود دارد و با سرکه بر سر ضماد کردن نافع بود و بول و حیض براند و یرقان سیاه را نافع بود کرم دراز و حب القرع بیرون آورد و گزندگی عقرب و جانوران را نافع بود و چون در خانه بخور کنند یا بیندازند از آن خانه جانوران بگریزند و نسیان را نافع بود یک درم از آن و عصاره وی با عسل در چشم کشند تاریکی ببرد و چشم روشن گرداند و گویند مضر بود بمعده و مصدع بود و اسحق گوید مصلح وی حماما بود و بدل وی در بیرون آوردن و راندن حیض پوست انار تر و چهار دانگ وزن آن پوست سلیخه و گویند بدل آن فوتنج جبلی است

صاحب مخزن الادویه یونانی آن را فولیون می نامد و می نویسد: صغیر جبلی آن گیاهی است سفیدرنگ با برگ باریک محیط بخارهای ریزه با تخم و گل سفید مایل بزردی و ثقیل الرایحه که به گل

اربه نامیده می شود و بستانی آن جعده کبیر و بفارسی عنبر بید نامند و مستعمل آن را جبلی می داند

صاحب تحفه می نویسد: گیاهی است کمتر از نیم زرع و برگش مفروش و یکروی آن مزغب و روی دیگر را اطراف محیط به خارهای ریز و اطراف شاخه های او مثل قبه و بر آن خیوط شبیه بموی سفید و پر از تخم

جفری

کفری گویند و گفته شود

جفت البلوط

پوست بیرون بلوط است و طبیعت آن سرد و خشک است در دوم و قابض بود و خون رفتن بازدارد خاصه از زنان و ریش

اختیارات بدیعی، ص: 97

روده و شکم ببندد و بیشتر در مطبوخ مستعمل کنند و بر فتق ضماد کردن نافع بود و بدل آن جلنار است

جل

ورد است و گفته شود

جلبوب

لبلاب است و نوخ نیز گویند

جلنار

بپارسی گلنار گویند و بشیرازی گل صد برگ و آن گل انار تر است که بغیر آن هیچ ثمر نمی دهد و بهترین آن فارسی بود و گویند مصری و طبیعت آن سرد و خشک است در دوم خون شکم ببندد و ریش روده و ریشهای کهن و فتق را سود دارد دندان را محکم کند و زنانی که خون زیادت از ایشان روانه بود ببندد و اگر با سرکه بر ورم لطوخ کنند بازگرداند و چون با سرکه بپزند و بدان مضمضه کنند جوشش دهن را نافع بود و عصاره وی در طبیعت مانند عصاره لحیه التین بود و مقدار مستعمل از وی یک درم و نیم تا دو درم بود اما مولد سده بود و مضر بود بسر و مصلح وی کثیرا بود و بدل وی اقماع رمان بود یا جفت بلوط و گویند بدل وی پوست انار بود بوزن آن و گویند طراثیث بود بوزن آن

جلجلان

صاحب جامع و صاحب منهاج گویند سمسم است و این خلاف بود و بتحقیق کزبره یابس است و بپارسی گشنیز خشک گویند و گفته شود

جلیان

خلر خوانند و خرقی و گفت شود

جلید

ثلج است و بپارسی برف گویند سرد است در طبع و خشک است به عرض و مزاج اصلی وی تر است و خشکی وی عارضی است آب وی درد دندان که از گرمی بود را نافع بود و هضم را قوت دهد اما اعصاب و معده را زیان دارد و پیران را بد بود و سرفه آورد خاصه کسی را که خلط سرد در معده بود و تشنگی آورد و خوردن برف و آب وی علق که در حلق چسبیده باشد را نافع بود و آبی که از وی حاصل شود بد بود بسبب آنکه هرچه لطیف وی است در بستن به تحلیل رفته است و در جمد گفته شود

جلوز

صاحب جامع گوید بندق است مطلق و سهو کرده است و در لغت جلوز و جلغوزه است و صاحب تقویم گوید جلغوزه هندی است و مؤلف گوید آنچه محقق است جلغوزه لوزالبریر است و روغن ویرا زیت البرجان خوانند و اهل مغرب الاقصی ارجان و ارقان گویند مؤلف گوید آن بادام کوهی است و بشیرازی آن را بخرک خوانند قایم مقام جلغوزه است در طبیعت و منفعت وی گرم است در اول و گویند در دوم و خشک است در اول و در وی اندک رطوبتی هست و باه را قوت دهد و منی بیفزاید و درد پشت را سود دارد و گزندگی عقرب و رتیلا را نافع بود اما دشخوار هضم شود و دیر از معده بگذرد و مضر بود به سپرز و مصلح آن شکر بود و بدل آن جلغوزه بود

اختیارات بدیعی، ص: 98

______________________________

صاحب تحفه می نویسد: جلوز اسم عربی فندق است و بعضی بر

بادام کوهی استعمال می نمایند و حب الصنوبر کبار را هم گویند و این بجهت اشتباه جیم به حاست چه بجای مهمله حب الصنوبر است

جلغوزه

حب الصنوبر کبار بود و در حا گفته شود

جلجلان مصری

بیش است و گفته شد

جلجلان الحبشه

خشخاش سیاه است و گفت شود

جلجنوجه

فوتنج بری است و گفته شود

جمهوری

صاحب منهاج گوید شراب انگوری بود که سال بر آن گذشته باشد و صاحب جامع گوید شراب را چون بجوشانند و یکمن به نیم من آید جمهوری گویند و مثلث یا دو دانگ آید

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن شرابیست که مثلث را با آب آن بجوشانند تا آب بسوزد و مدتی بگذارند پس استعمال نمایند و بعضی شراب انگور سه ساله را جمهوری گویند و دیگری گفت آب انگوری است که جوشانیده تا بنصف رسیده باشد پس در خم کرده شراب سازند

جمار

شحم النخله خوانند و قلب النخله نیز گویند و آن لب نخل است و بپارسی مغز درخت خرماست و دل خرما گویند و پیه خرما و بهترین آن تر و شیرین بود و طبیعت آن سرد و خشک است در اول و گویند در دوم قابض بود و خشونت حلق و اسهال و خون شکم را نافع بود و بر گزندگی زنبور ضماد کردن مفید بود و وی قوت احشا می دهد و مره صفرا را نافع بود و مضر بود به سپرز و دیر از معده بگذرد و مصلح وی خرما بود یا عسل و گویند بدل وی حماض بود

جمار النهر

جار النهر است و گفته شد

جمان

جیلداروست و کیل دارو نیز گویند و آن سرخس بود و گفته شود

جمد

بپارسی یخ گویند و آن بعضی بر بعضی فضیلت دارد و بهتر است بسبب آبی که از آن بسته می شود اگر آبی تنک بود آن یخ نیک بود و اگر نبود بد بود و خواص وی و برف نزدیک بود بهمدیگر اما یخ لطیف تر بود

اختیارات بدیعی، ص: 99

جمسفروم

جماهور سلیمان گویند و آن ریحان سلیمان است و گفته شود

جمد چینی

ملح چینی است

______________________________

صاحب تحفه جمد چینی را اسبوس می داند

جمست

سنگی است بنفشجی که به سرخی مایل بود و آن معدن سه روزه مدینه است و اگر از آن ظرفی سازند و بدان شراب بیاشامند مستی نکند و اگر ظرفی بزرگ بود و آن را کسی با خود دارد از نقرس ایمن بود و اگر در شیب جامه خواب نهند از احتلام ایمن باشند

جمسین

نوعی بود از انجیر بیونانی سقومودی گویند و ایقاسون قاسین نیز خوانند و معنی آن تین احمر بود و ورق آن به ورق توت ماند و بغایت بی طعم بود و درخت وی بسیار شیر بود و در وی قوت جاذبه بود از عمق بدن و شیر وی نافع بود در ورمها که دشخوار تحلیل یابد همچون خنازیر و طبیخ وی نزف دم را نیکو بود و عصاره ورق وی چون بر ورمها صلب ضماد کنند نافع بود و دمامیل را نضج دهد و با اشق بر سپرز ضماد کردن نافع بود و گزندگی جانوران را خوردن و طلا کردن سود دارد و معده را بد بود و شکم براند و غذا اندک دهد و اولی آن بود که بعد از آن سکنجبین و یا گلنگبین خورند

جمجم

بیخی است که به شقاقل مصری ماند برنگ و گویند که از زمین زر روید و گویند آن را بسوزن زرین از زمین برکشند و میان اهل چین عزیز بود و گویند از ترکستان خیزد و معروف به جمجم ختائی بود نافع بود جهت ربو و ضیق النفس و مجرب است و خناق را سود دارد و مقدار مستعمل از وی نیم درم بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جمجم با کسر دو جیم بیخی است شبیه به زردک بری باریک و دراز و اندرون آن سفید و بیرون آن ما بین سفیدی و زردی و خوشبوی با اندک تلخی و تندی و شیرینی

صاحب تحفه می نویسد: در بلاد لرستان آن را کزرموشان نامند

جنطیانا

دو نوع است یک نوع رومی و یک نوع طرمقانی و آن بیخی سرخ رنگ بود باندازه انگشت سطبرتر و بزرگتر و گویند وی را بنام پادشاهی خوانند که آن را شاه جنطی نام بود و گویند جنطین الملک و بهترین رومی بود بغایت سرخ رنگ و خوشبوی بود و طبیعت وی گرم است در سیم و خشک است در دوم سده جگر و سپرز بگشاید و حیض و بول براند و چون نیم مثقال با شراب بیاشامند تریاق گزندگی عقرب و همه گزندگان بود و چون با عسل بسرشند و آب نیمگرم و بر موضع گزندگی ضماد کنند نافع بود و اگر فزرجه آن زن بخود برگیرد بچه بیندازد و تریاق گزندگی مار و سگ دیوانه و زهرهای کشنده بود و درد جگر و معده و ذات الجنب را نافع بود و در داروهای چشم بعوض افیون مستعمل بود و بهق را زایل کند و

اسحق گوید مضر است به سینه و مصلح وی اسقلولوقندریون بود و بدل وی رازی گوید یک وزن و نیم آن اسارون و نیم وزن آن پوست بیخ کبر بود و گویند بدل وی زراوند مدجرج است و ابن زهر در خواص آورده[21] که بر زنی که خون حیض زیادت رود و بازنبندد جنطیانای رومی بکوبد و با حنا بسرشد و بر دست بندد و خون بازایستد[22]

اختیارات بدیعی ؛ ص100

اختیارات بدیعی، ص: 101

جناح

بپارسی بال مرغ را گویند و بهترین آن بال مرغ جوان فربه بود

جناح النسر

باقلا بود و گفته شد

جنبلید

صعتر است و گفته شود

جوز

خسف خوانند و بپارسی گردکان گویند طبیعت آن گرم بود در سیوم و خشک است در اول درجه دوم و گویند گرم و تر است در دویم و بهترین آن بود که پوست وی تنک بود پوست و ورق قابض بود و پوست اندرونی که بمغز چسبیده بود رقیق و در وی قبضی بود و شکم ببندد و پوست سوخته وی مجفف است بغیر لذع و مغز وی چون بخایند بر ورم سودا وی که ریش شده باشد ضماد کنند نافع بود و صمغ وی بر ریشهای گرم نافع بود چون بر آن پاشند و مغز وی مغص را ساکن گرداند و شکم ببندد و چون با مری خورند شکم براند و اگر بسیار بخورند کرم دراز و حب القرع را بیرون آورد و اگر با انجیر و سداب خورند پیش از ادویه قتاله پادزهر آن بود و اگر بعد از آن بخورند همین عمل کند چون با عسل و نمک و پیاز بیامیزند و بر گزندگی سگ دیوانه بندند نافع بود و چون با پوست بشراب و زیت بسوزانند و بر سر کودکان نهند موی سیاه کند و برویاند و برداء الثعلب نیز سودمند بود و پوست اندرون وی چون بسوزانند و سحق کنند و بشراب بسرشند و زن بخود برگیرد منع خون حیض کند و پوست درخت وی و ورق آن چون دو مثقال از آن بیاشامند تقطیر البول را نافع بود و شریف گوید پوست گردکان سبز بکوبند و چند پاره خبث الحدید در آن اندازند و یک هفته رها کنند و هر روز چند نوبت بجنبانند

بعد از آن خضاب کنند موی سفید سیاه کند و این صبغی عجیب بود و جز از او قوبا بدان بمالند منفعتی تمام بدهد و ابن مؤلف گوید گویند چون جوز در اقلیمی برند که در وی نروید زهر شود قاتل چنانکه دانگی از وی زهری شود و چون جوز به آب بجوشانند و آب آن مضمضه کنند لثه را محکم گرداند و استرخای آن زایل کند و خوردن جوز مضر بود به محروران و مغص آورد و مصدع بود و زبان کودکان گران گرداند و درد دهن و حلق را زیان دارد و مصلح وی سکنجبین بود با خشخاش و بادام و گردکان کهن نباید خورد که بد بود و غثیان و غشی و کرب آورد و نزدیک بود بکسی که عنصل خورده باشد و مداوات وی همچنان کنند که عنصل خورده باشد به رب فواکه ترش مانند رب غوره و ریباس و سیب و مانند آن کنند و بدل آن بوزن آن حبه الخضرا بود و گویند جوز هندی

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جوز بفتح جیم بفارسی گردکان و چهازمغز و بهندی اخروت گویند

لاتین NUXJUGLANS فرانسه NOIX انگلیسی WALNUT

جوز هندی

نارجیل است و گفته شود

جوز جندم

کوز گندم گویند و نجره الحمام خوانند و بشیرازی گل گندم نامند رازی گوید گرم و تر است و منی افزاید و فربهی آورد و باه را برانگیزد و قطع نزف دم بکند و قوبا زایل کند و منع آرزوی گل خوردن کند

اختیارات بدیعی، ص: 102

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفتح جیم و سکون واو و زا و فتح جیم معرب کوز گندم فارسی است و گل گندم نیز باشد و نزد عرب مشهور به نعیج الحبشه و شحم الارض و نزد اهل رقه معروف به نجره الحمام و اندلس تربه العمل نامند

جوز بویا

جوز الطیب خوانند بهترین وی سرخ و فربه بود گرم و خشک است در سیم نمش را نافع بود و بوی دهان خوش کند و قوت جگر و معده بدهد خاصه فم معده و سبل را سود دهد و قوت باصره بدهد و شکم ببندد و عسر البول را نافع بود و منع قی بکند و درد سپرز کهنه شده را نافع بود و استسقا لحمی را سود دهد و مقدار مستعمل از وی تا دو درم بود و بدل وی یک وزن و نیم آن سنبل الطیب بود و گویند بدل آن بوزن آن بسباسه بود و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی عسل بود و صاحب تقویم گوید طبیعت به بندد و ممسک بود و مصلح وی عسل بود یا جلاب گرم

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جوزبویا را بهندی جای پهل گویند و در شکل شبیه به بلوط در غلافی مانند آن و از آن صلب تر است مغز آن را جوزبویا نامند درخت جوزبوا بقدر درخت گردکان و از آن

کوچکتر است ...

صاحب تحفه می گوید: جوزبویا ثمر درختی است هندی بقدر تخم مرغ و درخت آن باندازه درخت انار و بهترین آن تازه خوشبوی تند است که خطوط سیاه داشته باشد

لاتین NUX MOSCHATA فرانسه NOIX DE MUSCADE انگلیسی NUTMEG

جوز الابهل

ثمره العرعر است و گفته شد

جوز عبهر

حبی است مدور مانند آمله و دانه وی مانند دانه قرصیا باشد و برنگ سرخ باشد و در طبع وی اندک حلاوتی هست

جوز البری

جوز الحنبله خوانند و آن مقدار گردکان اما درازتر بود اندکی و رنگ آن سرخ بود که بسیاهی زند و طعم آن بزنجبیل ماند تیزتر از آن و بوی خوش دارد و در اندرون او دانه ها باشد بسیار مانند دانه انگور و رنگ او بسرخی و تیرگی زند و طبیعت او گرم و خشک است در درجه سیم

جوز القی

مانند خربق سفید بود در قوت و طبیعت وی گرم و خشک است در دوم قی و بلغم و رطوبت آورد فالج و لقوه و مانند آن را نافع بود و بدل آن بوزن آن خردل بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بهندی مین پهل و بفرنگی نور مطلیه نامند

جوز ماثل

جوز ماثم نیز گویند و جوز ماثا و جوز مهامل و جوز رب هم گویند و بهندی تتور خوانند و بشیرازی کورکنا گویند و آن دو نوع بود یکی بشکل جوز القی بود و یک نوع خارناک بود مانند سوهان خشن بود و لون پوست وی سیاه بود و زردرنگ بود و دانه وی از تخم بادنجان بزرگتر بود و از تخم تفاح کوچکتر و زردرنگ بود و اندرون جوز وی پرتخم بود و پوست وی رقیق بود و سر وی مانند سر بادنجان و طبیعت وی سرد است در چهارم و تر بود و سودمند بود جهت حرارت مفرط ملتهب چون قبراطی از وی بخورند دماغ را بد بود و سکر آورد و صاحب منهاج گوید دانگی از وی مضر بود بدل و یک درم از وی کشنده بود در روز و مغثی و مقسی و مسبت و مخدر بود و مداوای وی بقی کنند و به آبی که نطرون در وی جوشیده بود با روغن و بعد از آن شیر

اختیارات بدیعی، ص: 103

تازه بدهند با سرکه و سعتر و انجدان و فوتنج در وی جوشیده باشد و گویند یک مثقال از تازه وی البته کشنده بود و نیم دانگ در شراب بکسی دهند مستی زیادت آورد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: جوز الماثل را جوز ماثم و جوز

ماثا و جوز ماث نیز و درخت آن را درخت مرقد نامند و بفارسی تاتوله و بهندی دهتوره و بلغتی اسرموتیه گویند و معرب از کوزماثل فارسی است

لاتین DATURA METEL وDATURA STRAMMONLUM فرانسه STRAMOINE انگلیسی STRMONY

جوز الکوثل

جوز القی است که گفته شد

جوز المزج

حب کاکنج است که در کوه روید و گفته شود

جوز السرو

بهترین وی تازه بود و بشیرازی کوز کلاغ خوانند طبیعت وی سرد و خشک است و قابض و اسحق گوید گرم است در اول و خشک است در دوم بر فتق ضماد کردن نافع بود با اسریشم و اسراش و قطع خون بکند و قوت اعصاب بدهد و چون بکوبند با انجیر و فتیله سازند و در بینی نهند گوشت زیادت بخورد و با شراب عسر النفس و سرفه کهن و بلغم و نسیان را نافع بود و مقدار مستعمل از وی نیم درم تا نیم مثقال بود و اگر بجوشانند و در میان آن نشینند زنی که رحم وی بیرون می آید یا مقعدی که بیرون بیاید نافع بود و صاحب تقویم گوید مضر بود بدل و اعصاب و مصلح وی عسل و روغن بادام بود و مقدار مستعمل از وی نیم مثقال بود و جالینوس گوید بوی دهن خوش کند و سده بگشاید و قوت معده بدهد و صداع سرد را نافع بود چون با عسل و گلاب بر سر طلا کنند و دیسقوریدوس گوید مقوی جگر و سپرز و امعا بود و شقیقه را نافع بود و ذهن را تیز کند و فولس گوید طبیعت ببندد و خون و صفرا و قوت بدن را زیادت کند و نشف رطوبات از عروق بکند و اسحق صفار آورده است که مصلح وی عسل بود و بدل وی صاحب منهاج گوید نیم وزن آن پوست انار و نیم وزن آن کورد سرخ و گویند بدل آن نیم وزن آن کزمازک و نیم وزن آن پوست انار

بود

جیوس

فستق مصری است و آن در آب ایستاده روید و آن بمقدار دند بود و پوست او تنک بود

جیلدارو

و آن سرخس است و گفته شود ان شاء الله تعالی

اختیارات بدیعی، ص: 104

باب الحا

حاشا

مامون و ترمس گویند و صعتر الحمار نیز گویند روفس گوید پودنه کوهی بود و گویند ورق خردل بیابانی است و گویند برگ سپندان دشتی بود و آنچه محقق است نوعی از پودنه کوهی است گلهای کوچک بسیار دارد مانند ادخر اما بسرخی مایل بود و قصبه باریک دارد مانند قصبه ادخر و برگها دارد بشکل جعده کبر و بیشتر در کوه بود و در دامن کوه نیز باشد و مطلقا بوی پودنه کند طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند در دویم محلل و مقطع و مسخن بود و حیض و بول براند و بچه بیندازد و سده بگشاید و بر عرق النسا با شراب ضماد کردن نافع بود و سینه و شش را پاک کند و منع نفث دم بکند و اگر با نمک و سرکه بیاشامند مسهل کیموس بلغمی بود و اگر با سرکه بر ورم بلغمی ضماد کنند تحلیل دهد و محلل خون بسته بود و ثالیل و نمش را تحلیل کند و اگر در طعام کنند و بخورند ضعف چشم را نافع بود و قوت باصره نگه دارد و معده و جگر را پاک کند و چون سحق کنند و به آب و عسل بسرشند و مقدار دو مثقال بیاشامند قولنج را نافع بود و قوت گرده بدهد و مجامعت را نیکو بود و درد دهن و حلق را سود دهد و مقدار دو درم مستعمل بود جالینوس گوید فالج و لقوه و نسیان را نافع بود و اندروماخس گوید چون بکوبند و

سحق کنند و با عسل بسرشند و بر سرطان طلا کنند نافع بود و همچنین اگر مجذوم در حمام طلا کنند سود دهد و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح وی نعناع بود و بدل وی یک وزن و نیم سعتر جبلی است و گویند یک وزن و نیم افتیمون و انیسون و شراب وی اشتها بیاورد و هاضم بود مسهل بلغم

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفتح اول بیونانی ترمس و در مغرب معروف به صعتر الحمیر است و در بیت المقدس و حوالی آن در مواضع سنگلاخ بسیار می روید و آن نوعی از پودنه کوهی است

صاحب تحفه فارسی آن را آویشم دراز نامد

حایر المهر

سورنجان است و گفته شود

حاج

خاری است که ترنجبین از وی حاصل می شود و نبات کشوت بر وی پیچیده شود و بشیرازی خاردارو گویند و چون عصاره

اختیارات بدیعی، ص: 105

وی در چشم کشند سفیدی ببرد و تاریکی زایل کند و گل وی بجهت بواسیر بغایت سودمند بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه درباره وی می نویسد: بفارسی خارشتر و بترکی دوتیکانی و بهندی جواسا نامند

حاورد

سنجار است و ابو علسا گویند و گفته شود

حالوما

اسم قندز است که جندبیدستر خصیه اوست و گفته شد

حافظ النحل و حافظ الاطفال

هر دو اسم فرفیون است و افربیون نیز گویند و گفته شود

حافر الحمار الوحشی

سم خرگور است چون بسوزانند و بیاشامند صرع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند تحلیل دهد و داء الثعلب را نافع بود

حافر البرذون

سم استر چون بسوزانند صرع را سودمند بود و چون با زیت بیامیزند و بر داء الثعلب و خنازیر طلا کنند نافع بود

حافر الحمار

سم خر چون از سم راست او نگینی سازند و مصروع با خود دارد صرع از وی رود و دیسقوریدوس گوید سمهای خر چون بسوزانند و بیاشامند بسیار روز متواتر مصروع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند بگدازاند و بر داء الثعلب طلا کنند نافع بود

حب النیل

قرطم هندی بود و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و گویند در اول و گویند در سیم و گویند سرد است و ابن المؤلف گوید نبات وی مانند لبلاب بود اما بزرگتر از گل بود و گلاب او برص و بهق سفید را نافع بود و مسهل خلطهای غلیظ بود و سودا و بلغم و کرمها و حب القرع و شربتی از وی دانگی و نیم درم بود با ادویه های دیگر عرق النسا و نقرس را نافع بود و آنچه از ورود اخلاط در مفاصل جمع شده باشد مجموع براند و امعا را بشوید و قوت معده بدهد و سده جگر بگشاید و ورم سپرز را و مسهل مرار اسود بود و وی کرب و غثیان آورد و اولی آن بود که بروغن بادام چرب کند و هلیله با وی خلط کنند و بدل وی در اسهال و دفع سودا نیم وزن آن شحم حنطل و دانگی وزن آن حجر ارمنی بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حب النیل بکسر نون بفارسی تخم نیلوفر پیچ و بهندی مرچائی و زیرکی و به بنگالی چهار مرچه و نوع دیگر آن را اپراچنا نامند

لاتین CYANOSAE SEMEN فرانسه NENUPHARE یاNILOUFARE GRAIN انگلیسی BLUEWATER LILIE SEMEN

حب الضراط

ماذریون است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 106

حب العزیز

حب الزلم است و گفته شود ابن مؤلف گوید حب العزیز غیر حب الزلم است و آن بر شکل هیل است که در غلاف بود و آن مغزی است که رنگ بیرون وی بزردی زند و اندرون وی بغایت سفید بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ماهیت آن را انطاکی مانند ماهیت حب الزلم نوشته و بغدادی دو نوع گفته نوعی را اهل مصر در اسکندریه می کارند

حب اللهو

کاکنج است و گفته شود

حب السمنه

حبی بود سیاه رنگ از نخود کوچکتر اما مدور بود و خراسانیان آن را نقل خواجه خوانند و پوست وی بغایت سیاه بود و مغز وی بغایت لطیف و سفید طبیعت وی گرم و تر بود در اول و گویند در دویم فربهی آورد و منی زیاده کند و مقدار ده درم اگر بکوبند و در آب بمالند و صافی گردانند و قدری آرد و قند و روغن بادام شیرین یا کنجد بپزند و بیاشامند بدن لاغر فربه گرداند چون سبب لاغری از سردی و خشکی بود و وی دیر از معده بگذرد و مضر بود به شش و مصلح آن قند بود و بدل آن نیم وزن آن مغز پسته و نیم وزن آن مغز بادام و نیم وزن آن کنجد و گویند بدل آن حب المحلب است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حب السمنه بکسر سین و سکون میم و فتح نون و ها آن را شاهدانه بری نیز نامند و بفارسی نقل خواجه گویند و آن دانه ای است بقدر فلفلی مستدیر و سیاه رنگ و املس و نبات آن بقدر ذرعی و شیردار ...

حب سجستانی

حب قاقله است و طبیعت آن گرم و خشک است

حب العروس

کبابه است و گفته شود

حب الزلم

گویند بزر الحرشف است و در شیراز حب الحرشف مشهور است و حب الزلم بپارسی تخم کنگر خوانند و آنچه محقق است تخمی است برنگ هیل مثلث شکل بود و همچنان با پوست توان خائیدن و منبت وی در شهر زور بود و فلفل السودان نیز خوانند و ابن مؤلف گوید قد نبات وی سه گز باشد و ورق آن بورق شهدانج ماند و گل سفید دارد مانند خطمی و در اندرون گل وی شوشه چند سرخ بود که به بنفشی زند و آن بار تخم کند و غلاف تخم وی بغایت خارناک بود و ابن ماسویه گوید گرم است در سیم و تر است در اول و صاحب منهاج گوید گرم و خشک است و در وی رطوبتی فضلی بود و منی زیادت کند بغایت و تحریک شهوت جماع بکند و بدن را فربه کند و قوت ذکر بدهد و شریف گوید چون بخایند و بر کلف طلا کنند نافع بود و وی مولد صداع بود و مصلح وی بنفشه بود و بدل وی شقاقل

صاحب مخزن الادویه می نویسد: غیر تخم کنگر است چنانکه بعضی توهم نموده اند و ابن بیطار نوشته که ابن وافر گفته که آن حبی است چرب اندک بزرگتر از نخود و بغدادی نوشته که آن دو صنف می باشد یکی بزرگتر از نخود خوش تر و خوش مزه و شیرین و پوست آن مایل بسیاهی ...

حب الخروع

بید انجیر خوانند و بشیرازی کنتو خوانند و در خروع گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 107

حب البلسان

تخم بلسان مصری بود و آن بغیر از مصر هیچ جای دیگری نروید و صاحب منهاج سهو کرده است که گفته آن هیوفاریقون است طبیعت حب بلسان گرم و خشک است در دوم بلغم و سودا را نافع بود و ورم گرم که در شش بود و سرفه و عرق النسا و صرع و سده و عسر البول و گزندگی جانوران را نافع بود چون بیاشامند و اگر بجوشانند و در آب آن نشینند سده رحم بگشاید و جالینوس گوید درد سر نو و کهن را سود دارد و درد معده را و روفس گوید برودت معده را سود دهد و موی بر داء الثعلب و داء الحیه برویاند و بیخ موی را قوت دهد و دیسقوریدوس گوید قوت معده بدهد و اشتهای طعام بازدید کند و هر بلغمی که در معده بود زایل کند و درد پهلو و ربو و ضیق النفس را نافع بود و مقدار مستعمل از وی دو درم بود و گویند مضر بود بمثانه و مصلح وی کتیرا بود و بدل آن عود بلسان بوزن آن و گویند یک وزن و نیم و گویند بدل آن پوست سلیخه و ده یک آن بسباسه

______________________________

لاتین CORPOBALSAMUM

فرانسه FRUIT DU BALSAMIER DE LA MECQUE

انگلیسی FRUIT OF BALSAM OF MEKKA PLANT

حب الاثل

کزمازک است و کزمازن نیز گویند و آن کزمازج است و گفته شود

حب الحرشف

بپارسی تخم کنگر گویند و طبیعت آن معتدل است در حرارت و رطوبت

حب الکاکنج

جوز المزج خوانند و بذر الکاکنج است و آن دو نوع است یک نوع را بشیرازی عروس در پرده خوانند و نوع دیگر را کجومن و بهترین آن بزرگ سرخ کوهی بود و گویند بستانی و طبیعت آن سرد است باعتدال و خشک است و عیسی گوید سرد و خشک است در آخر درجه اول تا دوم و گویند در سئوم مغص را نافع بود و بول براند و ریش گرده و مثانه را نافع بود چون بسیار استعمال کنند مضر بود بمثانه به سبب شدت ادرار و مصلح وی کل فارسی بود و گویند مغص را نافع بود و اغما که عارض شود و چون دانگی از وی با دانگی از شونیز سحق کنند و با روغن بنفشه بیامیزند و دو بار بدان سعوط سازند یا سه بار مغص و اغما را زایل کند و فولس گوید چون یک جزو از وی خشک کرده با جزوی شیح ارمنی سحق کنند و بیاشامند کرمها که در شکم بود بیرون آورد و گویند بدل وی عنب الثعلب بود

صاحب مخزن الادویه درباره کاکنج می نویسد: معرب کاکنه فارسی است و نزد عامه اهل فارسی معروف به عروسک پس پرده و بشیرازی کچومن و بیونانی اوسفدنون و بسریانی خمری مرجا و برومی اسقیدولیون و بعربی جوز المزج و حب اللهو و بهندی جپوتکه و بن پوتکه و به لاتینی هلیله کایم نامند و آن نباتی است شبیه به عنب الثعلب و دانه آن مانند سر پستان و باندازه فندق کوچکی است

لاتین PHYSALIS ALKEKENGI فرانسه COQUERET انگلیسی CLAMNY WINTERCHERRY

شلیمر می نویسد:

به عقیده صاحب تحفه تخم آن را اگر اواخر قاعدگی زن بخورد مانع آبستنی است

حب السودا

شونیز است و گفته شود

حب السفرجل

بپارسی به دانه گویند بهترین آن بود که از به ترش تر گیرند طبیعت وی سرد و تر بود در دوم ملین بود بی قبض نافع بود جهت خشونت حلق و قصبه شش و لعاب وی تر طیب کند و یبوست زایل کند و حرارت ساکن گرداند مقدار دو درم از مغز

اختیارات بدیعی، ص: 108

وی چون بکوبند با نبات و حب سازند با لعاب وی و با نبات و روغن بادام بخورند سرفه گرم را نافع بود و اسحق گوید مضر بود به گرده و مصلح وی نبات بود و بدل وی بذر قطونا بود

______________________________

لاتین CYDONII SEMINA فرانسه SEMENCES DE COINGS انگلیسی QUINCE SEEDS

حب الرشا

بذر الحماض بود و گفته شد

حب الفقد

تخم پنجنکشت بود و گفته شد

حب القطن

خینوج گویند و به پارسی پنبه دانه است بهترین وی بزرگ مغزدار بود و طبیعت وی گرم و تر بود و گویند سرد بود سینه را نرم گرداند و سرفه را سود دارد و طبع نرم کند و مقدار مستعمل از وی هفت درم باشد و گویند مضر بود به گرده و مصلح وی خمیر بنفشه بود و بدل آن حب الحرشف بود

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان قطن می نویسد: حب القطن را بهندی بنوله نامند

حب المیثم

حبی است بمقدار فلفلی و لون وی میان زردی و سرخی بود و بغایت املس و خوشبوی بود و زودشکن باشد و مغز وی بغایت سفید بود و معطر و اهل یمن و حجاز در عطریات بکار برند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و استرخای معده مفسد را بغایت مفید بود و قوت تمام بدهد و هضم را یاری کند و نشف رطوبات بکند و مقوی اعضای سرد بود و با عسل اعصاب را نافع بود و باه را زیادت کند

حب القلقل

بذر رمان بری بود و بپارسی انار دانه دشتی خوانند و مغاث بیخ وی است و بمقدار نزدیک بلوبیا بود و در طعم وی اندک تلخی بود و خوشبوی بود و بلون سفید بود و طبیعت وی گرم و تر بود در دوم و گویند خشک بود و قوت بدنهای مرضی بدهد و فربهی آورد و چون کنجد و عسل و طبرزد اضافه کنند باه را زیادت کند و بریان کرده نیکوتر بود و مصلح وی روغن گل و سرکه بود و اگر بسیار خورند هیضه آورد و معده را بگزد اولی آن بود که با قند یا عسل بخورند و بدل آن بوزن آن تودری سفید بود و چهار دانگ مغز آن مغز خیارزه و نیم وزن آن ابهل بود و بدل آن بوزن آن مغاث و بوزن آن حب صنوبر بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: قلقل بکسر دو قاف و سکون و دو لام و به ضم هر دو قاف نیز آمده لغت عربی است و آن را قلاقل و قلقلان بضم قاف اول و بزر رمان بری نیز گویند

بفارسی انار دانه دشتی و بهندی کوارچکنه نامند و بیخ آن مغاث است و آن نباتی است شبیه به نبات قنب و ساق آن مایل بسرخی است ...

لاتین CASSIAE TORAE SEMINA فرانسه SEMENCES DE CASSE CARREE انگلیسی OVAL LEAVED CASSIASEEDS

حب القار

مانند فندقی کوچک بود و پوست وی بغایت تنک بود و مغز آن دو نیمه بود و لون آن بزردی مایل بود و اندکی عطریت در وی بود و طبیعت وی گرم و خشک است در سیم و مثقالی چون با میفختج بیاشامند و دشخوار زادن و چکیدن بول را نافع بود و حیض براند و گزندگی مجموع جانوران را نیکو بود و فولس گوید تریاق مجموع زهرها بود و از خواص وی آنست که چون نقیع وی در خانه بیفشانند مگس بگریزد و سپرز که از رطوبت بود نافع بود و چون با راسن بیاشامند درد سرکه سبب آن بلغم و ریاح غلیظ بود نافع است و اگر دو ملفقه سحق کنند و بیاشامند در ساعت مغص را ساکن کند و وی مضر بود بجگر و حوالی

اختیارات بدیعی، ص: 109

آن و مصلح آن زرشک تازه بود و بدل وی حب محلب بود یا مغز بادام تلخ

______________________________

لاتین BACCAE LAURI فرانسه BAIES DE LAURIER انگلیسی BERRIED SWEET BAYS وLAUREL BAY

حب الصنوبر کبار

جلغوزه است و آن درخت کوچکتر از درخت صنوبر صغار بود و از سیستان خیزد و درخت وی را سوسن خوانند و طبیعت جلغوزه گرم بود در اول و گویند در دوم و گویند معتدل است و در وی اندک حرارتی هست و رطوبت و جالینوس گوید گرم و تر بود درد پشت و اعصاب و رعشه و عرق النساء و استرخا را نافع بود و شش را پاک کند از خلطی که باشد و باه را زیادت کند و منی بیفزاید و شیر زنان را و سنگ مثانه بریزاند و در گزندگی عقرب با انجیر خشک یا

خرما یا گل انگبین نافع بود و شریف گوید چون بکوبند و با عسل بسرشند و هر روز ناشتا سه درم بخورند از فالج خلاص یابند و اسحق بن عمران گوید چون با عسل بخورند مجامعت زیادت کند و مثانه را از سنگ و رمل پاک کند و گویند طبیعت وی گرم است در دوم و خشک است در اول و وی مصدع بود و مصلح وی خشخاش و شکر بود و بدل آن حب مجلب مقشر بود بوزن آن و نیم وزن آن بادام سفید کرده و ابن ماسویه گوید بدل وی مغز تخم خربوزه بود و گویند جوز هندی و گویند قایم مقام جلغوزه بادام کوهی بود که آن را بشیرازی بخورک خوانند

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان صنوبر بحث مبسوطی درباره انواع آن کرده و انثی آن را دو نوع می کند یکی کبیر که جلغوزه ثمر آن است و دیگری صغیر که آن را تنوب نامند و ثمر آن را قضم قریش و عامه اهل شیراز آن را فستق نامند اما ثمری که معروف است جلغوره است که در حقیقت از اقسام بادام بود

صاحب تحفه پس از بحثی درباره انواع صنوبر جلغوزه را حب انبه می داند که صاحب مخزن الادویه آن را سهو و اشتباه دانسته است

در لاتین و زبانهای خارج صنوبر را کلاABIS EXCELSA یاPINUS ABIES یاABIES و بفرانسه FAUX SAPIN یاSAPIN COMMUN و بانگلیسی FIRTREE یاFIR نامند

حب الصنوبر صغار

بپارسی تخم کاج خوانند و آن تخمی بود مثلث شکل در میان جوز کاج بود در طعم مانند جلغوزه بود طبیعت وی گرم و خشک است در دوم منضج و محلل بود و نافع بود جهت استرخا و

ضعف بدن را نافع بود و فربهی آورد و رطوبات فاسد که در شش بود خشک گرداند و قوت معده بدهد چون با افسنتین ضماد کنند چهار درم وی منی زیاد می گرداند خاصه چون کنجد و قند با وی بود گرده و مثانه را قوت دهد مضر بود بسر و در وی گزندگی معده بود و مغص آورد چون در آب خویسانند و با عسل بخورند گزندگی معده را نافع بود و محروری مزاج با قند بخورد بدل وی حب محلب بود مقشر و یا نیم وزن آن مغز بادام مقشر و گویند بدل آن حب صنوبر کبار بود

صاحب مخزن الادویه در شرح صنوبر انثی می نویسد: دو نوع است یکی کبیر که چلغوزه ثمر آن است و دیگری صغیر که آن را تنوب نامند و ثمر آن را قضم قریش و عامه اهل شیراز آن را فستق نامند

حکیم مؤمن درباره صنوبر صغار می نویسد: ثمر آن را تنوب نامند و آن ثمر مثل دل گوسفند و از آن بزرگتر و مغز آن تلخ و سفید و بی پرده رقیق سرخی و قضم قریش عبارت از آن است و در سمنان کثیر الوجود است و راتینج صمغ آنست

حب الراسن

صاحب مفرده گوید مویزج است و سهو کرده است و صاحب منهاج گوید ماهیت آن را ثبت کرده اند که آن تخمی است زردرنگ و طعم وی تلخ بود و گردشکل بود مانند تخم مخلصه و از کوهستان فارس خیزد و از کردستان و همدان آورند و راسن دو نوع است جبلی و بستانی این تخم جبلی بود و بستانی آن در باب راسن گفته شود و این نوع که گفته

شد قوت موی بدهد و موی را از آفات نگاه دارد چون بکوبند خرد و بدان سر بشویند و اگر طلا هم کنند شاید

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را زبیب الجیل و زبیب بری و اسطاقندماغریا نامند و آن دانه ایست شبیه به مویزج

حب القلت

ماش هندی بود و قلت گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 110

حب العصفر

قرطم است و گفته شود

حب الاس

بپارسی تخم مورد گویند بهترین آن بستانی بود و طبیعت وی سرد و خشک است و قابض بود و گویند گرم است و شکم ببندد و منع نفث دم بکند و معده را قوت بدهد و بول براند و سرفه را نیکو بود و مقدار مستعمل از وی سه درم بود و ریشهای اندرونی را نافع بود و گزندگی عقرب را چون با شراب بیامیزند ریش مثانه را نافع بود خواه تر و خواه خشک و چون بپزند با شراب و ضماد کنند بر ریشهای کتفین و قدمین زایل گرداند و چون تر بود و بکوبند با شیر ضماد کنند بر ریشها که ورم بود تحلیل کند جرب و بواسیر را سودمند بود و ورم مقعد را سود دارد و چون سحق کنند و بر کلف روی مالند نافع بود و اسحق گوید مضر است به مثانه و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل وی عصیر ورق آس یا نیم وزن آن شعیر

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان ااس می نویسد: آس فارسی اسامی سریانیست و ریحان نیز نامند و نیز بسریانی کرلنفسا یعنی خصومت کننده با تن خود و بیونانی آس بستانی را ایارس و قیطس و برومی مرسنین و به حبشی ازورا و بهندی ادهیره گویند و حب آلاس را بکام و قطوس و عماد و بنک آس را منطر و گویند قیطس نیربنک آس است.

لاتین BACCAE MYRTI فرانسه BAIES DE MYRTE انگلیسی MYRTLE BERRIES

حب الرمان

بپارسی اناردانه گویند و بهترین ترش فربه بود و طبیعت وی سرد و خشک بود و شکم ببندد و منع مواد صفراوی بکند و غثیان ساکن کند و قی بازدارد و فم

معده گرم را قوت دهد و عصاره وی خاصه ترش چون بپزند و با عسل بیامیزند نافع بود ریشهایی که در دهن بود و در معده و ریشهای پلید را نافع بود و گوشت زیادت بخورد و اندرون گوش و بینی که ریش شده باشد نیکو بود و بدل وی سماق بود

حب البان

دانه ایست بشکل فستق اما پوست وی تنک بود و سهل شکن باشد و آن را فستق الهاویه خوانند و در طعم وی تلخی بود با قبض و بهترین وی بزرگ خوشبوی بود طبیعت وی گرم بود در سیوم و گویند تر است در اول بلغم را سودمند بود و مقدار دو درم از وی مستعمل بود جلا دهد و ثالیل و کلف و دانه ها که بر روی پیدا شود و جرب و حکه را نافع بود و سده جگر و سپرز بگشاید و صلابت آن نرم کند چون با آرد کرسنه ضماد کنند و اسحق گوید مضر است بجگر و مصلح وی رازیانه است و دیسقوریدوس گوید بدل وی قشور سلیخه بود و گویند بدل آن بوزن آن قوت و نیم وزن آن قشور سلیخه و ده یک وزن آن بسیاسه و آن را شیرازیان تخم غالیه خوانند

حب الملوک

ماهودانه است و گفته شود

صاحب تحفه می نویسد: ماهودانه است و گویند دند است و گویند حب الصنوبر کبار است و بغدادی گوید به لغت اهل بغداد قراصیا است

حب القنا

عنب الثعلب است و گفته شود

حب المحلب

بپارسی پیوند مریم خوانند بهترین وی فربه بود و طبیعت وی گرم و خشک بود و گویند معتدل بود و گویند سرد است و اصح

اختیارات بدیعی، ص: 111

آن است که در وی حرارت بود و جلایی قوی و بصری گوید گرم است در دوم و خشک است در اول محلل بود و بول براند و چون بکوبند و بر کلف طلا کنند نافع بود و البته کرم بکشد و حب القرع بیرون آورد و سده جگر و سپرز بگشاید و نقرس را سود دهد و سنگ گرده و مثانه بریزاند و خون حیض براند و درد پشت را سودمند بود و قولنج بگشاید و دردهای اندرونی ساکن گرداند و رطوبتی که در سینه و شش بود پاک کند و گویند مضر بود بدماغ گرم و احشا و مصلح وی رب اترج یا ریباس بود و بدل وی گویند مغز بادام تلخ سفید کرده

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حب المحلب به فتح میم بفارسی پیوند مریم و بهندی کهیونی نامند و آن حب درختی است شبیه بدرخت بطم بدرازای یک قامت انسان و بلندتر و برگ آن دراز شبیه ببرگ بید و خوش بو

حب الریباس

بپارسی تخم ریباس خوانند بهترین وی تازه بود و طبیعت وی سرد و خشک و قابض بود و بغایت سرخ بود و سودمند بود جهت سرفه صفرایی و جرب و حکه را نافع بود و بدل آن تخم حماض بستانی بود

ریباس به لاتین RHEUM RIBES فرانسه RHUBARBE DES MOINFS انگلیسی SORREL یاRHAPONTIC

حب القرع

بپارسی تخم کدو گویند بهترین وی آن بود که آب شیرین خورده باشد طبیعت وی سرد و تر بود در دوم سودمند بود جهت تبهای صفراوی و مقدار مستعمل از وی سه درم بود سرفه گرم و خشک را نافع بود چون بخورند با نبات تشنگی بنشاند و عسر البول که از حرارت بود زایل کند و اسحق گوید مضر است به مثانه و مصلح وی تخم کرفس بود و جالینوس گوید بدل آن در کسر حدت ادویه کثیرا بود

حب الرشاد

حرف است بهترین وی بابلی بود و طبیعت آن گرم و خشک است و سفید وی حرارت کمتر دارد از سرخ و مغص بلغمی را سودمند بود چون به آب گرم و روغن گل بیامیزند و بیاشامند عرق النسا را نافع بود و جهت قولنج سه درم بکوبند و بیاشامند نافع است و بدل آن در ضماد عرق النسا شیطرح بود

صاحب تحفه می نویسد: تخم نوعی از جرجیر است که حرف نبطی نامند

حبه الخضرا

ثمر درخت بطم است و بشیرازی بن گویند و آن دو نوع است یک نوع را بن گویند و یک نوع را شاه بن و شاه بن خردتر بود که همچنان با پوست توان خورد و درخت شاه بن را سقر گویند و از آن بن را بطم و ابن مؤلف گوید در حوالی ابرقو درخت بن را با فستق پیوند کرده اند و ثمر آن نزدیک به فستقی بود و طعم بن می کند و بهترین سبز و بزرگ و تازه بود و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم و گویند در چهارم گرمی وی قویتر بود از خشکی و خوردن وی معده را بد بود و دیر هضم شود و غذایی بد دهد و گرم مزاج را زیان دارد و مسخن سینه و گرده بود و بول براند و شهوت مجامعت برانگیزد چون با شراب یا سرکه بیاشامند گزندگی رتیلا را نافع بود و سعال و فالج و لقوه را سودمند بود و خوردن و از روغن وی مرهم ساختن و مالیدن و بر ذات الجنب ضماد کردن نافع بود و چوب وی چون بسوزانند و بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند

خاصه موی سر و ورق وی چون خشک کرده بکوبند و بپزند و غلاف سازند بر سر موی را دراز کند و برویاند و نیک گرداند و صمغ وی در منفعت مانند مصطلی بود و در صاد گفته شود و بن مصدع بود و دهن را جوشاند و شهوت طعام ببرد و مصلح وی سکنجبین بود و ربوب فواکه ترش بود و صاحب منهاج گوید مصلح او کثیرا بود و صاحب تقویم گوید مصلح وی خمیر بنفشه بود و در کتاب ابدان آورده اند که بدل وی مغز جوز است و گویند بوزن آن مغز پسته و نیم وزن آن مغز بادام

اختیارات بدیعی، ص: 112

______________________________

لاتین PISTACIAE ACUMINATAE SEMINA فرانسه SENENCES DE TEREBENTHINE انگلیسی PERSIAN TURPENTINE SEEDS

حب الکمثری

بپارسی دانه آمرود را گویند و بهترین آن بزرگ بود که به زردی مایل بود و اسحق گوید گرم و خشک است و درد شش را نافع بود و مقدار چهار درم مستعمل بود و گویند مضر بود به گرده و مصلح وی عناب بود و بذر قطونا

حباری

فلوفس خوانند بپارسی چرز گویند و آن نوعی از کلنگ بود و گوشت وی سبکتر از گوشت بط بود از بهر آنکه وی بری است و در وی غلظتی بود پیه وی چون با اندکی نمک و سنبل بکوبند و حب سازند مانند نخود و در سایه خشک کنند و بردارند چون پنج حب از آن به آب نیمگرم بیاشامند بناشتا درد را بغایت نافع بود و اگر پوست اندرون سنگدان وی خشک کنند و سحق کنند باندک نمک اندرانی و در چشم کشند در ابتدای نزول آب هیچ نیکوتر از آن نبود و اگر دل وی در خرقه بندند و بر کسی آویزند که خواب بسیار کند خواب از وی بشود و در سنگدان وی سنگی بود چون بر کسی بندند که رعاف داشته باشد در ساعت به بندد و تا آن با خود داشته باشد عود نکند و بخاصیتی که در وی است این عمل می کند و خون وی ربو و عسر النفس را نافع بود و گوشت وی گویند بغایت گرم و خشک است و اولی آن بود که به آب و نمک بیامیزند و بعد از آن روغن بادام بر وی ریزند و اگر بجهت سردمزاج بود روغن گردکان و زیت و دوسه پاره دارچینی و قولنجان و مرق آن مریض را نافع بود

در

تحفه می نویسد: حباری بپارسی هوبره نامند و آن مرغی است بری خاکستری رنگ و منقش بسیاهی و منقارش دراز

صاحب مخزن الادویه نیز می نویسد: حبا را با ضم حا بفارسی هوبره و بترکی توغدری و بهندی چرز نامند و آن مرغی است بری و منقاران بلند و پایهای دراز

لاتین OTIS TARDA فرانسه OUTARDE انگلیسی BUSTARO

حبق الراعی

برنجاسف است و گفته شد

حبق البقر

بابونج است و گفته شد

حبق الفیل

و حبق القتا مرزنجوش است و گفته شد

حبق القرنفلی

فرنجمشک است و برنجمشک نیز گویند و بپارسی قرنفل بستانی خوانند و گفته شود

حبق ترنجانی

بادرنجبویه است و گفته شد

حبق الماء

فوتنج نهری است و حبق التمساح نیز خوانند و در فوتنج گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 113

حبق نبطی

جماجم است و آن نوعی از فودنج است و بستانی بود

حبق صعتر و کرمانی

و حبق بستانی شاهسفرم است و گفته شود

حبق خراسانی

بقله خراسان است و گفته شد

حبق الشیوخ

ریحان الشیوخ نیز گویند و آن مرو است و در سیم انواع آن گفته خواهد شد

حجر التیس

پادزهر است و تریاق طبیعی خوانند و آن مانند بلوط بود دراز و گویند گرد نیز می باشد و زبر یکدیگر طبقات دارد و در میان آن چیزی بود گوییا مغز بود و آن چوب مخلصه یا دانه وی بود و لون حجر التیس اغبر بود سیاهی که به سرخی زند آنچه نیک باشد چون با سنگ بشیر بسایند سرخ رنگ شود و آنچه بد بود چون بسایند سبزرنگ شود و آن را از شکم بز کوهی و شیردان وی گیرند و صاحب مفرده آورده است که از طرف خراسان حاصل می شود و این خلاف است بغیر شبانکاره در هیچ موضعی دیگر حاصل نمی شود و ابن مؤلف گوید آنچه صاحب مفرده گفته که از طرف خراسان حاصل می شود پادزهر کانی است نه حجر التیس این زمان و در این روزگار گوییا آن گوسفندان از طرف شبانکاره بعضی بطرف زرقان که آن قریه ایست از قرای شیراز افتاده و در آن موضع نیز یافت می شود و گویند چون بسایند سرخ رنگ و سبزرنگ و زردرنگ می باشد و این رنگها بسودن معلوم می شود و لون آن چون بسیاهی زند سرخی آمیز نیکوتر بود و در شام مانند این سنگ می سازند و از گل و دانایان مشکل فرق توانند کرد و امتحان وی آنست که سوزن را بآتش سرخ کنند و بر وی نهند اگر مصنوع است چون سوزن در وی فرورود دود سیاه از وی برآید و اگر حجر التیس بود دودی زرد که نوک سوزن را زرد کند و چون وی را به آب رازیانه

بسایند و بر گزندگی مار طلا کنند در حال درد بنشاند و از مردن ایمن شود و گزیدن همه جانوران را و سمهای نباتی و حیوانی و معدنی خوردن و طلا کردن بغایت مفید بود و ضعف دل و بدن و قوت باه را بغایت نافع بود و شربتی جهت گزندگی جانوران و دفع سمها دوازده جو بود و ضعف دل و قوت اعضا را شربتی دانگی بود و هرکس که همه روزه نیم دانگ بخورد ایمن باشد از همه آفتها و زهرها و محرور مزاج را نیز سودمند بود از بهر آنکه او بخاصیت اثر و عمل می کند نه به طبیعت و ابن مؤلف گوید هر کس ادمان خوردن پادزهر می کند باید که در هر هفته دو روز ترک کند

______________________________

لاتین و فرانسه BEZOARD ANIMAL انگلیسی ANIMAL BEZOAR

حجر الحیه

دو نوع است یک نوع معدنی بود و یک نوع حیوانی و آن را از مار افعی گیرند و آن را پادزهر و پادمهره گویند و مارمهره و آن غده ئی بود که در قفای افعی بود و در همه افعی نبود و چون از گوشت جدا کنند نرم بود اثر هوا بوی رسد به بندد و مهره ای گردد و خطوط بر وی بود و خاکستر وی آن باشد که سیاه رنگ بود و مؤلف گوید امتحان وی چنان کنند که بر جامه صوف سیاه یا کبود بمالند سفید گرداند و چون به مبالغه بمالند سیاه شود و سفیدی نماند و آن نوع که حجر بود لون آن زبرجدی و سیاه رنگ و خاکستری رنگ بود و بشکل نگین بزرگ مربع بود و از یک مثقال تا دو مثقال بود و زیاده تر نیز بود

و امتحان وی آنست که چون در میان آب لیمو اندازند بحرکت آید و روانه گردد و هر دو نوع بگزندگی مار نافع بود خوردن و با خود داشتن و بر موضع زخم نهادن و مارمهره گزندگی افعی را نافع بود تعلیق کردن و جالینوس گوید چون بسایند نافع بود و گویند

اختیارات بدیعی، ص: 114

هر دو نوع بر سر زخم بچسبد تا سم خنثی گردد

حجر هندی

نوعی از شادنج بود و بپارسی شادنه هندی گویند خون که از مقعد آید نافع بود و بواسیر را سود دهد و چون بیاشامند گزندگی عقرب را نافع بود

حجر بلور

سنگ بلور چون بر کسی بندند که در خواب ترسد دیگر نترسد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: سنگی است معروف و سفید و شفاف و از شیشه صلب تر و شفاف تر و از آن نگین و تسبیح و ظروف آب خوردن و عینک و غیرها سازند

حجر حدیدی

خماهان بود و صندل حدیدی خوانند و آن دو نوع بود نر و ماده و در خماهان گفته شود

حجر الرحی

بپارسی سنگ آسیا خوانند خنک بود چون گرم کنند و سرکه بر وی ریزند بخار آن منع خون رفتن بکند از ورمهای گرم

حجر الدیک

سنگی بود که در شکم خروس باشد و آن بقدر باقلا و کوچکتر هم بود بلون آبگینه شفاف بود نزدیک به بلور و اگر به آب بشویند و آن آب بکسی دهند که تشنه بود نافع بود و تشنگی بنشاند و غم و اندوه ببرد

حجر المثانه

سنگی است که در مثانه آدمی بازدید شود چون بخورند سنگ مثانه بریزاند جالینوس منکر اینست و گویند سنگ گرده بریزاند و گویند چون سحق کنند و در چشم کشند سفیدی زایل کند

حجر النار

حجر الاصم و حجر الزناد نیز گویند و آن چند نوع بود سفید و سیاه و سرخ و طبیعت وی سرد بود بغایت ارسطاطالیس گوید اگر زنی دشخوار زاید در خرقه بسته بر ران زن بندند آسان بزاید بفرمان خدای تعالی چون سحق کنند مانند غبار و بر خنازیر پاشند خشک کند و پاک گرداند و همچنین بر ریشی دشخوار و دملی که باشد و بهر عضو که بود بپاشند نافع بود و آن را بپارسی سنگ آتش نامند

صاحب مخزن الادویه اضافه می کند که: حجر النار را بفارسی سنگ آتش زنه و چقماق گویند

حجر الحمام

سنگی است که در دیک حمام حاصل می شود و چون در ابتدای سرطان ضماد کنند نافع بود و بهترین معالجه سرطان که در رحم پیدا شود این است

حجر البقر

در مصر آن را خرزه البقر خوانند و آن را گاو زهرج و گاو زهره خوانند در میان زهره گاو بود و گویند در شیردان بود و در

اختیارات بدیعی، ص: 115

میان زهره گوسفند نیز می باشد و بشیرازی آن را اندرزا نامند و چون سحق کنند به آب بعضی بقول و طلا کنند بر حمره و نمله نافع بود و چون سحق کنند و با شراب بسرشند و بر موضعی که سفیدی بود طلا کردن موی سیاه برآید اگر سبب آن از علت داء الثعلب بود یا برص بوده باشد اما موی سفید را سیاه نکند مؤلف گوید بغایت گرم بود و بادهای سرد را سودمند بود خوردن و طلا کردن

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را خرزه البقر نیز نامند و بهندی کای روهن و آن مهره ایست که در زهره گاو متکون می گردد و آنچه در شیردان گاو تکون باید فادزهر است

حجر اللبن

فالاقطیطش خوانند بعضی حجر لبنی و این اسم بدان سبب بوی نهاده اند که چون به آب حل کنند مانند شیر از وی برآید و لون وی خاکستری بود و طعم وی شیرین بود و چون به آب سحق کنند عصاره وی بگیرند و در حقه از قلعی کنند هرگاه که خواهند استعمال کنند طبیعت وی معتدل بود در قوت مانند شاه دانه بود و چون در چشم کشند مانع فضول شود از چشم و ریش آن و در ابتدای ورم گرم طلا کردن نافع بود

حجر عسل

سنگی است که چون بسایند رطوبت آن بغایت شیرین بود و منفعت وی مانند حجر لبنی بود در همه جای کلاسو گوید هر که با خود دارد تیر بر او کار نکند

حجر مشقق

سنگی است بلون زرد بود و از بلاد مغرب خیزد بهترین آن بود که زعفران رنگ بود و زود ریزیده شود و شکافته و تو بر تو بود و قوت وی مانند شادانه بود اندکی ضعیف تر و حجر لبنی و مشقق چون بشیر زنان بسایند و در چشم کشند ریش چشم زایل کند و خشونت مژه و سوزش چشم را نافع بود و بهترین مداوای این زخمهاست که گفته شد

حجر قبطی

سنگی است مصری بغایت سست و زود در آب حل شود و گازران مصر کتان بدان بشویند و در موم و روغن کنند جهت دملها و ریشها که در بدن پیدا شود و در شافهای چشم مستعمل کنند و جهت نفث الدم و اسهال مزمن و درد مثانه چون به آب بیاشامند نافع بود و چون زن بخود برگیرد خون رفتن بازدارد و لون این سنگ سبز بود و تیره رنگ بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بلغت اهل مصر معروف به اشنان قصارین است جهت آنکه گازران جامه بدان شویند

حجر الیهود

سنگ جهود خوانند و آن سنگی است مانند زیتون و آنچه بزرگ بود نزدیک به خایه کبوتر و ابن مؤلف گوید از آن بزرگش بخایه مرغ خانگی نزدیک بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را زیتون بنی اسرائیل و بفارسی سنگ جهودان خوانند و فی الجمله سنگی است بلوطی شکل و زیتونی و مایل بسفیدی با خطوط متوازیه در طول و در فلسطین و کوه بیروت و دیار قدس نیز بسیار بهم رسد و در خواص آن می گوید مدر بول و مفتت حصات و مانع تولید آنهاست

حجر اللاژورد

سنگ لاجورد است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 116

حجر المغناطیس

سنگ آهن ربا گویند چون بسوزانند مانند شادنه بود و در عمل و منفعت بهترین وی سیاه بود که بسرخی مایل بود و خلطی در وی نبود و جذب آهن بقوت کند و هرچند زیادتر برباید بهتر بود و جالینوس گوید گرم و خشک است بغایت و اگر کسی را خبث الحدید در شکم مانده باشد چون بشراب بیاشامند جذب آن بکند و بصحت خود بیرون آورد و مسهل کیموس غلیظ بود و مقدار مستعمل از وی نیم مثقال بود تا یک درم و گویند چون در دست گیرند درد دستها و پایها و تشنج یابس که آن را کزاز خوانند ساکن کند و اگر جراحتی که از تیغ زهردار زده باشند پاشند نافع بود و بحال صحت آورد و مغناطیس چون بوی سیر بشنود سست شود در ربودن آهن و باز چون در خون گوسفند یا بز اندازند تیز گردد

______________________________

صاحب مخزن الادویه هندی آن را چومک پتهر نامد

حجر الیشب

حجر الشیف نیز خوانند و اهل مشرق بوقلمون نیز خوانند و بیونانی اسطرنوس و آن معنی کوکبی بود نوعی از وی طرمنیون خوانند و آن چند رنگ بود و بهترین آن سبز بود معده را نافع است بغایت جالینوس گوید اگر قلاده از وی بسازند که موازی معده بود و دور گردن اویزند معده را قوت دهد دیسقوریدوس گوید بر ران بستن جهت دشوار زادن و بر بازو بستن جهت تقویت بغایت نیکو بود

حجر الرخام

طین قیمولیا بود و گفته شود

حجر ارمنی

دو نوع بود یک نوع بود که رنگ وی به لاجوردی زند نوع دیگر سرخ بود بغایت چون دست بر وی مالند پنداری چرب است طبیعت وی گرم و خشک است در اول مسهل سودا بود قوی تر از حجر لاژوردی بود معده را بد بود و چون مغسول بود قی و غثیان نیاورد و اگرنه مغسول بود مقیی و مغثی بود و مقوی قلب بود مغسول وی بخاصیتی که در وی بود که بدن را از اخلاط بد مثل سودا پاک گرداند و روح را از دود سوداوی و بدل وی جهت سودا یک وزن و نیم حجر لاجوردی بود

حجر الخطاطیف

دیسقوریدوس گوید بچه نخستین پرستوک چون بگیرند در افزونی ماه و شکم وی را بشکافند دو پاره سنگ یابند یکی یکرنگ و یکی برنگهای گوناگون اگر در پوست ایل یا پوست گوساله بندند پیش از آنکه خاک بوی رسد و بر بازوی مصروع یا گردن وی بندند صرع از وی زایل شود بفرمان خدای تعالی و این مجرب است

حجر النمر

مهره بود که از پلنگ حاصل شود و در باب نون منفعت آن گفته شود

حجر النور

سنگ روشنایی خوانند و ارشد نیز گویند و آن مرقشیشا بود و گفته شود

حجر الاحمر

سنگی بود بلون بسد گویند بوزن دانگی کشنده بود و از جمله سموم قاتله بود مانند بیش و گویند نوعی الماس بود

اختیارات بدیعی، ص: 117

حجر المشویه

گل است و گفته شود

حجر الشجری

بسد است و گفته شد

حجر النسر

حجر عقاب است و حجر انسیه نیز گویند و گفته شد

حجر القمر

بزاق القمر و زبد القمر خوانند و افروسالین نیز گویند یعنی زبد القمر و بیونانی سالیطس و افروسالین از بهر آن خوانند که بشب در افزونی ماه یابند در بلاد عرب و آن سنگ سفید شفاف بود و چون بسایند و بمصروع دهند نافع بود و اگر از درختی بیاویزند که برنمیدهد برآورد و اگر بر مصروع بندند شفا یابد و زنان بعوض تعویذ با خود دارند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حجر القمر را بهندی چندرکانت گویند و ماهیت آن سنگی است سفید مایل به غبرت و سبک و سفاف که نقره را جذب کند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت آن مبدل به سفیدی گردد

حجر حبشی

دیسقوریدوس گوید این سنگ سبز بود و صاحب منهاج گوید بزردی زند و جالینوس گوید مانند یشب بود چون بسایند مانند شیر از وی بیرون آید و زبان را بغایت بگزد شب کوری و ورم چشمها و درد دندان و قرحه را زایل کند و ناخنه را نافع بود و جلای تمام بدهد و بپارسی آن را سنگ یاسم نامند

صاحب مخزن الادویه می گوید: آن را حجر فلفل نیز نامند و ماهیت آن سنگی است شبیه به زبرجد و تیره و گویند نوعی از زبرجد است

حجر الاسفنج

سنگی که در میان اسفنج باشد و حصاء الاسپنج نیز گویند و دیسقوریدوس و رازی گویند چون با شراب بیاشامند سنگ مثانه بریزاند

حجر الاعرابی

سنگی است که چون بسایند مانند خون بود و با شیر زنان چون در چشم کشند ورم و بسیاری آب آمدن را نافع بود

صاحب مخزن الادویه می گوید: بفارسی آن را شکرسنگ و سنگ زخم نامند

حجر الاناغاطس

سنگی است که چون بسایند مانند خون بود و با شیر زنان چون در چشم کشند ورم آن و زیاد آمدن آبرا نافع بود و بازبندد و اگر ضماد کنند شاید و اگر بسوزانند و سنون سازند دندان را جلا دهد و بپارسی آن را شکرسنگ گویند و بشیرازی سنگ زخم

در تحفه آن را حجر اناغلیطس نوشته و گوید جهت دمعه و طرفه نافع است

صاحب بحر الجواهر تحت عنوان حجر اخاطیس می نویسد: هو الیشب الابیض

اختیارات بدیعی، ص: 118

حجر الکرک

سنگی است بغایت سفید و در ساحل بحر هند یابند و ساحل بحرسند نیز باشد مهره که از وی حکاکان و خراطان نگین سازند از عاج سفیدتر بود و خوب تر و طبیعت وی سرد و خشک است در آخر دوم اهل سند و هند از وی نگین سازند و زنان گردن بند و متفق اند که خاصیت این سنگ آنست که دفع سحر و دفع چشم زخم می کند و بر دشمنان ظفر می یابند و اگر نگینی از آن با خود دارند کسی دروغ از قبل ایشان نگوید و هرکس که وی را بیند دوست دارد و پادشاهان هند و سند از وی ظرفها سازند و در آن اکل و شرب کنند و مدعای ایشان آنست که در هر صحبتی که بود جنگ و فتنه نبود و فرح و شادی زیادت بود و اهل هند و سند مهره ها از آن در موی کشند و گویند که موی دراز کند و مهره وی مانند مروارید بزرگتر بود و چون سحق کنند و در چشم کشند سفیدی که در چشم بود خواه قدیم و خواه جدید زایل گرداند و اگر سنون سازند دندان

را سفید سازد و جلای تمام بدهد

______________________________

صاحب مخزن الادویه اضافه می کند که: قبل از حکاکی کدورت دارد و بعد از آن سفید و شفاف می گردد شبیه به حجر سلوان و بلور

صاحب تحفه آن را حجر الکزک نامیده است

حجر اسیوس

اسیوس بود و گفته شد

حجر القشور

حجر العشر گویند و قیشور نیز گویند و گفته شود

حجر الحوت

سنگی بود و در سر ماهی یابند مقام دماغ وی سفید و سخت بود و چون بیاشامند سنگ گرده بریزاند

حجر شفاف

قیسور است و گفته شود

حجر غاغیطاس

حجر غاغاطیس گویند و از وادی شام آرند و آن وادی در قدیم غاغا خواندندی و این زمان وادی جهنم گویند چون بآتش نهند بوی سر و سوخته کند و لون آن سیاه بود و بوی قیر کند و سبک بود و صفحها بر روی یکدیگر بود و قوت وی بغایت یبوست بود و بخوردن وی صاحب مفرده گوید مصروع را صرع آورد و صاحب منهاج گوید بخور وی صرع را نافع بود و احتقان رحم را سود دهد و گزندگان از وی بگریزند و با ادویه دیگر بر نقرس ضماد کنند سود دهد و در جراحتهای عظیم گوشت برویاند و نافع بود

صاحب تحفه تحت عنوان حجر غاغاطیس می نویسد: سنگی است که از وادی مشهور به غاغا ما بین فلسطین و طبریه خیزد و معروف است به جهنم چون در آتش گدازند چون چوب سوخته گردد و از یکرطل او یک وقیه می ماند با صلابت و سفیدی و قبل از احراق سیاه مایل به کبودی است

حجر الشطریط

و آن سنگ مرمر گویند و گفته شود در میم

در مخزن الادویه سطریط ضبط شده است

اختیارات بدیعی، ص: 119

حجر الکلب

شریف گوید در خواص و این مجرب است نوعی از سنگ است که چون بطرف سگ اندازند بدهن گیرد و نگاه دارد و در دشمنی عملی عجیب می کند و چون خواهد باسم آن کس هفت سنگ برگیرد و یکیک آن سنگ می اندازد بعد از آن دو سنگ از آن برگیرد و در آب اندازد و از آن آب بخورد آن کس دهد در دشمنی چیزی عجیب مشاهده کند و گویند اگر در برج کبوتر اندازند مجموع بگریزند و اگر در شراب اندازند جماعتی که از آن بیاشامند جنگ و عربده و بدمستی در میان ایشان پیدا شود

حجر روشنایی

حجر النور است و گفته شد

حجر البرم

بپارسی سنگ برامی گویند و هر تیشه که بدان سنگ آب دهند چون بر سنگ زنند مطلقا آواز نکند و در سنگ مانند گل فرورود و اگر این سنگ سحق کنند و سنون سازند دندان را بغایت سفید گرداند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفتح با سنگی است سیاه که از آن دیگ و ظروف می سازند و خراسان فراوان است و در خواص آن جهت تقویت لثه و نزف الدم مؤثر است

حجر خزفی

سنگی است که در مصر بسیار باشد و مانند خزف بود زود بشکافد و صفحها بر زبر یکدیگر بود و بجای قیشور مستعمل کنند در سترون موی و چون دو درم از وی حل کنند و با شراب بیاشامند قطع خون حیض بکند و چون با عسل خلط کنند و بر ورم پستان نهند ساکن کند و ریشهای پلید را بصلاح آورد و بغایت خشک بود

حجر الافروج

حجر افردی گویند و آن از بلاد روم خیزد و سنگی بود که بر روی آب بایستد و مجفف و قابض بود و چون حل کنند و بیاشامند گزندگی عقرب را نافع بود

حجر الاساکفه

سنگی است که کفشگران ابزار بدان تیز می کنند نافع جهت لهاه و ریش آن و لهاه را بپارسی ملازه گویند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: سنگی است ملون بسرخی و زردی و سیاهی درهم بهیأت سنگریزه و شکسته آن مایل به تیرگی و کبودی و آن را حجر الاساکفه بدان جهت گویند که کفش دوزان ابزار خود بدان تیز کنند و اسکاف کفش دوز است

حجر المسن

در میم گفته شود

حجل

قبح خوانند و بپارسی کبک است و در قاف گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 120

حرق

بادنجان است و گفته شود

حدید

بپارسی آهن را گویند و آن سه نوع است شاپورقان و نرم آهن و فولاد مصنوع بود فولاد طبیعی معدنی را شاپورقان و سابرقان نیز گویند و آن پولاد نر است و پولاد مصنوع از نرم آهن گیرند و زنجار آن را رعفران الحدید خوانند قابض بود و منفعت آن در باب را گفته شود و خبث الحدید در خا گفته شود و صفت توبال آن در تا گفته شد و آهن سرخ کرده چون در آب اندازند یا شراب شکم ببندد و ریش روده و ورم سپرز و هیضه و استرخاء معده و سلس البول و درد مقعد را نافع بود و باه را قوت دهد خاصه آبی که آهنگران آهن تافته در آن اندازند و آن را دوس خوانند و ماء الحدید گویند گزندگی سگ دیوانه را بغایت مفید بود وقتی که نداند و براده آهن چون بخورند درد شکم سخت و خشکی دهن و درد سر آورد و مداوای آن بشیر تازه یا بعضی ادویه مسهله قوی کنند بعد از آن مسکه و روغن بیاشامند و روغن بنفشه و روغن گل و سرکه بر سر مالند و یک درم مغناطیس بخورند و امراق دسمه و روغن گاو و در خواص آورده اند که اگر براده آهن بر کسی بندند که در خواب دندان ها خاید دیگر نخاید

______________________________

لاتین FERRUM فرانسه FER انگلیسی IRON

حدج

حنظل نارسیده بود که هنوز سبز باشد

حداه

مرغی است که بشیرازی کورکور گویند گوشت او را نشاید خورد که عفونتی در بدن پیدا می کند خون وی با اندکی نمک و گلاب خلط کنند و بناشتا بیاشامند ربو ضیق النفس را نافع بود و چون پرهای وی بسوزانند بی سر و خاکستر آن به آب بیاشامند نقرس را نافع بود و چون زهره وی در سایه خشک کنند و به آب حل کنند و کسی را که حیوانی موذی گزیده باشد مانند عقرب و افعی و غیر آن اگر زخم از طرف راست بود سه میل از آن در چشم چپ کشند و برعکس آن بغایت نافع بود و از مردن خلاص یابد بفرمان خدای تعالی

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حداه بکسر حا بفارسی غلیراج و بشیرازی کورکوره و بترکی چلقان و بهندی چپل نامند و بعربی آن را ابو القطاب و ابو الصلت و جمع آن حدأ و یا حد آمده است و آن طائری است شبیه بباز و حیوانات کوچک را برباید ...

حرمل

ابن سمجون گوید دو نوع است سرخ و سفید نوع سفید را حرمل عربی خوانند و بیونانی مولی و به پارسی صندل ورق او مانند ورق بید بود کوچکتر و گل وی مانند گل یاسمین سفید بود مطلق و خوشبوی بود و بسریانی بشیاشا خوانند و نوع سرخ را حرمل عامی گویند و هزار اسفند نیز گویند و مؤلف گوید آن نوعی از سداب کوهی بود حرمل گرم و خشک است در سیم و گویند در چهارم نافع بود جهت مفاصل طلا کردن و چون سحق کنند و با عسل و زهره مرغ و زهره کبک و زعفران و آب

رازیانه در چشم کشند قوت باصره بدهد و اگر بخورند با ادویه قاتلات دود و حب القرع را بیرون آورد و قولنج را نافع بود و عرق النسا و وجع و رکین چون نطول کنند به آب آن نافع بود سینه و شش را از بلغم پاک کند و باد که در روده بود تحلیل دهد و نافع بود جهت سردی دماغ و بدن را نافع بود و لیکن سده و صداع آورد و مغثی بود و مسکر و مصلح وی صاحب تقویم گوید مصلح وی قرومانا و دارچینی بود و جالینوس گوید نافع بود فالج و لقوه و تشنج سرد و علت گرده و مثانه را و مسهل مرار اسود و بلغم لزج بود و حیض و بول براند و نقیع وی سودا را نیک بود و تحلیل کند و خون سوداوی صافی کند و طبیعت نرم دارد و حبشی گوید مستی وی مانند مستی خمر بود و مجهول گوید لون را صافی کند و محرک جماع بود و فربهی آورد و بول و حیض براند

اختیارات بدیعی، ص: 121

بقوت و ابن واحد گوید نافع بود عاشقان را بسکری که دارد و گویند اگر دوازده شب پیاپی هر شب یک مثقال و نیم سفوف سازند ناسوده عرق النسا را نافع بود و بدل آن بوزن آن قرومانا یا تخم سداب بود و دیسقوریدوس گوید درد پاها و رانها و عرق النسا و نقرس و فالج را عظیم نافع بود اما حرمل عربی سفید بود که آن را بیونانی موالی خوانند بیخ وی مانند بلبوس بود چون سحق کنند و با روغن ایرسا فرزجه سازند و

زن بخود برگیرد افواه رحم بگشاید

______________________________

صاحب تحفه می نویسد نوعی از سداب کوهی است و بفارسی اسپند نامند

لاتین PEGANUM HARMALA -HARMALA .RUXA فرانسه RUE SAUVAGF انگلیسی WILD RUE

حرشف

عکوب خوانند و بپارسی کنگر گویند و آن انواع است و طبیعت وی معتدل بود در حرارت و تر بود در دویم و گویند سرد است و شیخ الرئیس گوید گرم و تر بود در اول و گویند گرم و خشک است در دوم چون بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و اگر موم روغنی سازند و آب کنگر بخورد آن دهند و بر برص که بر روی پیدا شود بمالند زایل کند و هم دملهای صلب چون بدان طلا کنند زود تحلیل دهد و بول براند و ریش روده را سود دهد و بلغم بیرون آورد و اگر سر به آب کنگر بشویند شپش را بکشد و خارش سر ببرد و چون بخورند ورمها تحلیل دهد و چون بر سوختگی آتش ضماد کنند نیکو بود و طبیعت نرم دارد و چون با شراب بیاشامند شکم ببندد و رازی گوید باه را زیادت کند و گرده و مثانه را تسخین کند و گند بغل زایل کند و باد را بقوت بیرون آورد بخاصیتی که در وی است و مصلح وی آنست که در پخت مهرا کنند و توابل و ابازیر لطیف بر وی ریزند و صاحب منهاج گوید مغثی بود خاصه کوهی آن و گویند مولد سودا بود و مضر بود بدماغ و مصلح وی روغن بود و صاحب تقویم گوید مغثی بود و مصدع و مصلح وی مصطکی بود یا سلیخه

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حرشف به فتح حا

و شین لغت قبطی است و بعربی عکوب و سلبین و خربع و بفارسی کنگر نامند

لاتین GUNDELIA TOURNE FORTI فرانسه CARDONNETTE انگلیسی PRICKLY یاARTICHOKE

حراشا

خردل بری است و گفته شود

حرض

اشنان است و گفته شد

حرز الشیاطین

ااطریال است و گفته شد

حرف

حب الرشاد گویند و بسریانی مقلیاثا و بعربی ثفاه و بپارسی سپندان و تره تیزک و شب خیزک نیز گویند و بیونانی یقردامومن و حرف ابیض و اسفند اسفید خوانند و خردل سفید گویند و حرف بابلی را بلاسقیس خوانند و حرف دو نوع است یک نوع ورق آن بزرگ باشد و باسفناج ماند و یک نوع برگ خرد دارد و یک نوع را تخم سفیدرنگ بود و تخم یک نوع سرخرنگ از آن سفید اسفید سفید و وی را حرف سفید گویند و حرارت وی کمتر از حرارت سرخ بود و بهترین وی فربه بود و طبیعت حرف گرم و خشک بود در سیم و گویند در اول درجه چهارم منضج و محلل بود و موی که ریزاند نگاه دارد خوردن و طلا کردن یا به آب آن سر شستن ورم بلغمی و دملها و عرق النسا را نافع بود خوردن و ضماد کردن جهت ربو و غلیظی سپرز و خون با عسل و طلا کردن ریشی که آنر شهدیه گویند و استرخا جمیع اعضا نافع بود چون بر گزندگی جانوران ضماد کنند نافع بود و بچه بکشد و بیندازد بقوت البته بخوردن و آشامیدن و بخود برگرفتن چون دود کنند گزندگان بگریزند و جرب ریش شده و قوبا با نمک

اختیارات بدیعی، ص: 122

مالیدن نافع بود و چون پنج درم سحق کنند و به آب گرم بیاشامند طبیعت براند و قولنج بگشاید و حب القرع بیرون آورد و باد که در روده بود بکشد و بریان کرده شکم ببندد و بر جرب طلا کردن نافع بود خاصه سحق ناکرده و سردی

گرده را نافع بود بریان کرده بلغم لزج معده قطع کند و چون سحق کنند و سفوف سازند برص را نافع بود و چون با سرکه بر بهق سفید مالند سود دهد و چون با عسل بیامیزند سرفه که از خلطی غلیظ بود سود دهد همچنین درد پهلوها که شدت آن از خلط غلیظ بود و چون سحق کنند و با عسل بر نمش طلا کنند یا با صابون نمش زایل کند و بشره را بحال آورد و چون بر گزندگی عقرب ضماد کنند نافع بود ورقش چون خشک کنند بقوت تخم بود و چون تر بود از قوت تخم کمتر بود به سبب رطوبتی که بسیار دارد و وی معده را بد بود و سینه را مضر بود و بچه بیندازد و مصلح وی صاحب منهاج گوید شکر بود صاحب تقویم گوید مصلح وی نبات و بنکو بود بجلاب و بدل وی خردل و تخم خربزه بود و تخم جرجیر و خردل

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حرف بضم حا و سکون را و فا اسم نبطی حب الرشاد و بسریانی مقلیاثا و بعربی ثغا و به بربری بلاسفین و بفارسی تخم سپندان و اسفند سفید و تخم تره تیزک و شب خیزک و بیونانی قردامون و بهندی هالم نامند و گویند چون آن را بریان کنند آن زمان مثلیاثا نامند و آن از جنس تره تیزک است و بری و بستانی می باشد و رشاد قسم بستانی است.

لاتین LEPIDIUM SATIVUM فرانسه CRESSON ALENOIS انگلیسی GARDEN CRESS

حردون

مانند سوسمار بود و طبع آن نزدیک است به طبع ورل و بیونانی آن را سالامندرا خوانند و از جمله سموم قتاله است و مهرارش

آورده که دل حردون چون در خرقه سیاه بندند و بر صاحب تب رابعه آویزند شفا دهد و جالینوس گوید خون وی چون در چشم کشند روشنایی بیفزاید و دیسقوریدوس گوید که سرگین حردون و عصابه چون زنان بر روی مالند بشره را بغایت نیکو کند و صافی گرداند و مانند صیقلی بود و بهترین پشک وی سفید بود و سبک مانند نشاسته سفید و بشیرازی آن را سرکین بارترنک خوانند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حردون بکسر حا و ضم دال را در طبرستان ماچه کول و در اصفهانی مال مالی و بهندی باهمنی نامند و آن حیوانیست شبیه به وزغه و ورل بری و از آن کوچکتر و با دست و پا باریک و طولانی و در عرض روز چند مرتبه متلون بالوان مختلفه می گردد

حربا

حامالاون گویند و بیونانی و بپارسی آفتاب پرست خوانند و کرپاسو نیز گویند و در نیشابور لخارو خوانند خون وی چون طلا کنند بر موی که در چشم باشد که برکنده باشند دیگر نروید و گوشت وی سم قاتل بود مانند وزغه و بیضه وی سم قاتل بود که در حال بکشد و مهلت ندهد و دواپذیر نبود و معالجه کسی که گوشت وی خورده باشد مثل معالجه کسی کنند که ذراریح خورده باشد و در ذراریح گفته شود اما معالجه کسی که بیضه وی خورده باشد باید که در حال سرکین باز در شراب بدهند و قی پاک بکند و بدن را بروغن گاو بمالند و سر وی به نمک تکمید کنند و انجیر خشک و مسکه و جنطیانای رومی بدهند تا بخورد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حربا بکسر حا آن را حامالاون

نیز گویند و کنیت آن ابو حجاذب و ابو الزیدیق و ابو الشقیق و ابو فادم و بپارسی آفتاب پرست و بهندی ککت بکسر دو کاف نامند

صاحب تحفه می نویسد: او حیوانی است شبیه بموش و دنبالش بلند و موی او افشان و نظر او همیشه بر آفتاب است

حرب

طلع است و گفته شود

حرففان

رهج الفار است و رهشفار گویند و آن شک است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 123

حرف الماء

سینبرون است و قردامینی نیز گویند از بهر آنکه به طعم قردامومن بود و آن حرف است و این نباتیست که در آب روید مانند قره العین چون تر بود گرم و خشک بود در دوم و چون خشک بود گرم و خشک بود در سئوم ورق وی پخته و خام خورند بول براند و اگر بر بثورلبنیه به شب ضماد کنند و بروز بشویند زایل کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حرف الماء بضم حا بعضی هیسنبریون و بعضی مردم آن را قردامومن نامند و آن نباتیست که در کنار آبها می روید و برگ آن شبیه به تره تیزک است در اول مستدیر و در آخر با تشریف می باشد

صاحب تحفه آن را غیر از جرجیر الماء می داند که این یک در میان آبهای ایستاده می روید و برگش بتشریف است

حرجوان

حرجل خوانند و آن ملخی است که بال ندارد و ستبر بود چون بگیرند و ناپخته نمکسود کنند و خشک کرده با شراب بیاشامند گزندگی عقرب را نافع بود و باید که کهن نبود

حزا

و جزاه نیز گویند و آن زوفرا است و دینارویه و خلیفه نیز گویند و آن دو نوع بود بری و بستانی از آن بری مؤلف گوید نوعی از سداب بری بود و بشیرازی آن را میرک کازرونی گویند و در زا گفته شود اما حزا درد چشم آورد و قاطع منی بود و تشنگی آورد و مضر بود به سر و مصلح وی بادرنبویه بود و بدل آن سداب بستانی بود

صاحب مخزن الادویه تخم آن را زوفرا و بشیرازی میرک کازرونی و کوخر می نامد و می نویسد که در مازندران آن را اناربچه گویند

حزات

بستانی بود ورق آن مانند ورق کرفس و حزر و کمون از این جنس چیزی ماند و طعم آن نزدیک به طعم رازیانه بود و تخم وی زردرنگ بود و خوشبوی نزدیک به تخم کزر و بر جامه بچسبد و بشیرازی آن را مودوستک خوانند بادها بشکند و معده را نیکو بود و گرمی وی کمتر از جزر بری بود و غذا هضم کند و خمار زایل کند و سده سپرز و جگر بگشاید و مسخن گرده بود و مسمن مثانه و مجاری بول را پاک کند و زکام را نافع بود و دماغ را سود دهد و رطوبت آن پاک کند و جهت بواسیر هیچ دوایی از آن بهتر نبود خوردن و ضماد کردن و اگر ادمان اکل آن کنند از بواسیر ایمن باشند

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان حزاء بری می نویسد: آن را حزات نیز نامند و بشیرازی کوخر گویند و آن را در جمله سداب بری شمرده اند

حزاز الصخر

زهر الحجر است و بپارسی گل سنگ گویند و آن چیزی است بر مثال طحلب که بر روی سنگ پیدا می شود و حزاز از بهر آن می گویند که زحمت حزاز که آن قوبا بود زایل می کند و طبیعت آن سرد و خشک است بر ورمها طلا کردن نافع بود و اگر بر موضعی که خون آید ضماد کنند خون بازدارد و بر قوبا ضماد کردن نافع بود ورم زبان و یرقان را سودمند بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: در مصر حناء القریش و بفارسی گل سنگ و بدیلمی سنگ حنا گویند

در تحفه حکیم مومن می نویسد: چیزی است که بر روی سنگهای نمناک متکون می شود سبز مایل بسفیدی و چون

بدست مالند برنگ حنا مشابه گردد ...

حسک

شکوهنج و شکرهنج گویند و بشیرازی خارسوهوک بپارسی خارخسک و هرداد و در مغرب حمص الامیر خوانند و آن بری

اختیارات بدیعی، ص: 124

و بستانی بود بهترین وی سبز و تازه بود و طبیعت وی سرد است باعتدال و خشک است در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی و عیسی گوید گرم و خشک است در دوم و منضج و ملین بود بر ورمهای گرم ضماد کردن نافع بود و وریش بن دندان و عفونت آن زایل کند چون با عسل خلط کنند و عصاره وی در داروهای چشم سودمند بود و درد مثانه و عسر البول و قولنج را نافع بود و سنگ گرده و مثانه را بریزاند و باه را زیادت کند و منی بیفزاید و دو درم از حسک بری گزندگی افعی را چون بیاشامند و ضماد کنند نافع بود و چون با شراب بیاشامند ادویه قتاله را نافع بود و طبیخ وی جایی که براغیث بود بیفشانند بکشد و گویند مضر بود بسر و مصلح وی روغن بادام بود یا روغن کنجد تازه

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: حسک به فتح حا و سین آن را شکوهنج و شکرهنج گویند و بشیرازی خارسوهوک و باصفهانی هرداد و بهندی کوکهر و هست چنکهار نامند

صاحب تحفه می نویسد: نبات آن شبیه به نبات هندوانه و شاخهای او منبسط بر روی زمین و برگش شبیه ببرگ زیتون و شاخهای او خاردار و ثمرش صلب و سه پهلو و از نخود کوچکتر و سفید است

حشیشه الزجاج

بپارسی آن را گیاه آبگینه گویند رازی گوید قابض بود و منع رطوبت بکند و مسکن اورام بلغمی بود و عصاره آن

بر بواسیر طلا کنند زایل کند و بسرفه کهن نافع بود و عصاره آن با سفیداج بر حمره و نمله طلا کردن و بر سوختگی آتش نافع بود و غرغره کردن بعصاره آن ورم لوزتین را نافع بود و در موم و روغن کردن جهت نقرس نافع بود و بسیاری وی محروری مزاج را صداع آورد و مصلح وی نبات و خشخاش بود

صاحب مخزن الادویه می گوید: برومی کسنین و اهل اندلس حبیقه و حبقا گویند و آن گیاهی است که در شوره زار و محوطه ها و خرابه ها بروید و شاخهای آن بسرخی مایل و برگ آن خشن و مزغب بود

حشیشه البرص

ااطریلال است و گفته شد

حشیشه الطحال

و حشیشه الدود نیز گویند و آن اسقولوقندرون است و گفته شد

حشیشه الغافث

غافث است و گفته شود

حشیش بذر قطونا

بپارسی ورق بنکو گویند و در قوت نزدیک بذر بود و طبیعت وی سرد و تر بود و حرارت بنشاند بر ورمهای گرم طلا کردن نافع بود و عصاره تر وی جهت نفث دم نافع بود

حشیشه خراسانی

حشیریون است و گفته شد

حشفیفل

شقاقل است و اشقاقل نیز گویند و گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 125

حصا الاسفنج

حجر الاسفنج است و گفته شد

حصرم

بپارسی غوره است و بلفظی دیگر کجب و کجم نیز خوانند و طبیعت وی سرد است در اول و خشک است در دویم و گویند سرد است در دویم و خشک است در سئوم و چنین گویند سرد است در اول و خشک است در سئوم جهت دفع صفرا بغایت نافع بود و حرارت بشکند و معده و جگر را نافع بود اما مولد ریاح و مغص بود و شکم ببندد و مصلح وی گلنگبین بود و صاحب تقویم گوید مضر بود بآلات تناسل و منی و مصلح آن انیسون و عسل بود و بدل آن ریباس یا حماض اترج بود

حض

ورس است و گفته شد

حضض

بشیرازی هلل بود و آن انواع بود مکی و هندی و مشهدی بهترین آن جهت ورمها مکی بود و جهت موی هندی و نوعی هست در شیراز از ورق روباه تربک می سازند و روستائیان شیراز آن را هلل شکک خوانند و آن مستعمل ایشان است و ابن مؤلف گوید که حضض مکی از مغیلان می سازند و حضض معتدل بود در گرمی و سردی و خشکی بود در دویم و گویند سرد است در اول و در هندی تحلیل و قبض کمتر از مکی بود و صاحب مفرده گوید که هندی اقوی بود در همه حالات و حضض هندی عصاره فیل زهرج است و مکی عصاره نباتی مکی بود و گویند مصنوع است نافع بود جهت مجموع نزفهای دم چه از روده و چه خون از دهان آید بغیر قاعده و مجموع ورمهای خبیثه و کلف و ریشهای کهن و دهن و گوش و دبر نافع بود در چشم کشیدن روشنایی بیفزاید و شقاق مقعد و سجح را نافع بود مالیدن و خوردن و حقنه کردن اسهال کهن و ریش روده را سودمند بود و چون بدان غرغره کنند خناق زایل کند و چون زن بخود برگیرد قطع سیلان رطوبات از رحم بکند و نفث دم و سرفه چون بیاشامند سودمند بود و حضض هندی در گزیدن سگ دیوانه طلا کردن و آشامیدن بغایت سودمند بود و یرقان سیاه و درد سپرز ضماد کردن و خوردن نافع بود و بدل آن بوزن آن فیل زهرج بود یا فوفل و صندل متساوی صاحب تقویم گوید مضر سپرز غلیظ بود و مصلح آن

حماما بود و مصطلی و شربتی از وی نیم درم بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه درباره حضض می نویسد: بضم حا و ضاد اول دو نوع است مکی و هندی مکی را بیونانی لوفیون گویند و آنچه مشهور است عصاره برگ و تخم گیاهی است خاردار قریب به سه ذرع و برگ آن شبیه به شمشاد و ثمر آن شبیه به فلفل سیاه و املس و طعم آن تلخ حضض هندی را بهندی رسوت گویند صاحب دستور الاطبا نوشته بهترین آن آنست که در نکرکوت و نواحی لاهور از شیره هلیله تازه سازند حکیم عبد الحمید در حاشیه تحفه می نویسد عصاره دارهلد است

حضاء

بردی است و گفته شد

حلبه

فریقه خوانند و بپارسی شملیز گویند و طبیعت آن گرم بود در آخر اول و خشک بود در اول و گویند گرم بود در دویم و خشک بود در اول و از رطوبتی خالی نیست و گویند گرم و خشک بود در دوم منضج و ملین بود آرد وی ورمهای بلغمی صلب اندرونی تحلیل دهد و سینه و شش و شکم و حلق را نرم دارد و سرفه و ربو و عسر البول را سود دهد و باه را زیادت کند و باد بشکند و بلغم لزج از سینه بیرون آورد و بواسیر را سود دهد و اگر پیش از طعام با مری بخورند شکم براند و چون با عسل بیاشامند شکم براند و خلطهای بد که در روده بود و چون پخته بود غذای شش دهد و آواز صافی گرداند و چون سر بدان شویند حزاز زایل کند و لعاب وی با روغن گل شقایق سر را نافع بود سوختگی آتش را و آرد وی دملها نرم کند با ادویه جهت

اختیارات بدیعی، ص: 126

کلف سود دهد و چون طبیخ وی بیاشامند حیض براند و حشیش وی چون بخورند درد پشت و جگر و سردی مثانه و چکیدن بول و درد رحم که از سردی بود سود دهد و صاحب تقویم گوید محلل قوی انثیین بود و مصلح آن روغن قسط تلخ بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حلبه بضم حا و فریقه نیز خوانند و در گیلان خلبه بخای مهمله و باصفهان شنبلیله و در شیراز شملیز و بهندی میتهی نامند و گیاه آن تا بقدر ذرعی و شاخهای آن باریک

و برگهای آن ریزه صنوبری شکل و طعم آن تلخ و بری آن تند و تخم آن لعابی است

لاتین TRIGONELLA FOENUM GRAECUM فرانسه FENUGREC انگلیسی FENUGREK

حلزون

نوعی از صدف بود و در ودع و شیح و در صدف گفته شود

حلتیت

صمغ محروث است و محروث را انجدان گویند و نافه و حلتیت بفارسی انکرد خوانند و بهندی هینک و بشیرازی انکشت گنده و آن دو نوع است منتن و طیب منتن مسخن تر بود و بهترین آن و طبیعت آن گرم است در درجه اول چهارم و خشک است در دویم و بهترین آن سرخ رنگ بود صافی و چون بگدازند لون آن بسفیدی زند و آنچه مغشوش بود سبزرنگ بود و آنچه بوی آن تیزی کمتر بود طیب خوانند و چون با عسل بیامیزند و در چشم کشند روشنایی چشم بیفزاید و در ابتدای نزول آب ایمن باشند از نزول آب و تب ربع را بغایت مفید بود و بادها بشکند و خون بسته که در اندرون بود تحلیل دهد و با سرکه بر داء الثعلب طلا کردن نافع بود و ثالیل و مسماری و غددها را چون با موم و روغن خلط کنند نافع بود و با سرکه برقوبا طلا کردن نافع بود و چون به آب بیاشامند حلق را صافی گرداند و با انجیر خشک یرقان را نافع بود و مقوی باه بود و چون با سرکه غرغره کنند علق از حلق بیرون آورد و بر گزندگی سگ دیوانه نهادن یا با پنیر یا با جنطیانا آشامیدن سودمند بود چون با زیت بگدازند و بر گزندگی عقرب و رتیلا مالند سود دهد و اگر با فلفل و سداب بیاشامند کزاز را نافع بود و چون با سکنجبین بیاشامند شیر که در اندرون بسته شود بگدازاند و صرع را بغایت مفید

بود و دفع زهرهای حیوانات بکند و زخم تیر و تیغ زهردار و مقدار نیم مثقال مستعمل بود و بول و حیض براند و بچه بیندازد و اگر اندکی در سوراخ قضیب نهند نعوظ تمام آورد و اگر با روغن زنبق در شیشه کنند و چند روز بگذارند و بعد از آن بر قضیب مالند زن و مرد لذتی عجیب یابند و اگر در سوراخ دندان نهند درد ساکن کند و کرم بریزاند و اگر نیم درم با آب لسان الحمل حل کرده با ادویه که ممسک بود بیاشامند فعل وی اقوی بود و قطع اسهال که از رطوبات بود و خلطهای لزج بکند و اگر نیم درم از وی و نیم درم سکبینج بیاشامند و بدان ادمان کنند فالج و خدر را بغایت نافع بود و درد مفاصل سرد و بواسیر و مغص را نافع بود و حب القرع بکشد و مضر بود بجگر و معده و اسحق گوید مصلح آن اشق است و صاحب تقویم گوید مصلح آن جوزبوا بود با قرفه و بدل آن محروث بعد از آنکه به آب بجوشانند و چند جوش بزند و صافی کنند بوزن آن

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بکسر حا و مهمله بفارسی انکزد و انقوزه و باصفهانی انکشت گنکره و بهندی هینک نامند

لاتین ASA DULCIS فرانسه PRODUIT DE FERULA ASA DULCIS انگلیسی SWEET ASA یک نوع ASA DULCIS ازASA FOETIDA است

حلیفه

ذوفرا است و حزا نیز گویند و گفته شد

حلبلاب

لبلاب است و گویند لاغیه و صفت هر دو گفته شود

حلم

قراد است و بشیرازی کنه گویند و در قاف گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 127

حلیمو

بیخ حماض جبلی است و در حماض گفته شود

حلوسیا

کثیرا است

حلاق الشعر

نوره است

حلحل و حلاحل

بلبوس است و گفته شد

حلبیب

سورنجان هندی است و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و گویند در سیم نقرس را نافع بود و درد مفاصل و درد زانوها و رانها مسهل بلغم و خلطهای غلیظ بود حب القرع و کرمها بکشد اما سپرز را غلیظ کند و مصلح آن کاسنی و کثیرا بود

حماما

امامون و امومن گویند و بشیرازی ماهلو خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و گویند در سیم و آن دو نوع است یک نوع مشهور است که به شیرازی ماهلو خوانند و نوعی دیگر مانند پرسیاوشان بود اما چوب وی زردی بود که بسرخی مایل بود و برگ آن سبز بود و خرد و گل وی زرد بود و کوچک و نبات وی بمقدار یک وجب بود و بهترین آن زهی رنگ بود ارمنی خوشبوی منضج ورمهای گرم بود و چون به پیشانی ضماد کنند درد سر زایل کند و چون با بادروج بر گزندگی عقرب ضماد کنند نافع بود ورم چشم که از گرمی بود و ورم احشا چون با زیت ضماد کنند نافع بود و درد رحم چون فرزجه ای از وی بخود برگیرند و در طبیخ وی نشینند سود دهد و نقرس را نافع بود و کسی که گرده و جگر وی معلول بود چون طبیخ آن بیاشامند نافع بود و سده جگر بگشاید و بول براند و مقدار مستعمل از وی دو درم بود لیکن مصدع بود و منوم و مسکر و از جمله مسکرات قوی بود و صاحب تقویم گوید مصلح آن صندل و گلاب بود و اسحق گوید مضر بود بمعده و مصلح آن تخم کرفس

بود و تیادق گوید بدل آن بوزن آن اسارون یا بوزن آن وج یا بوزن آن چوب قرنفل و گویند بوزن آن زیره سبز بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حماما بفتح حا لغت نبطی است و امامومن و امومن نیز گویند و گل آن را بیونانی لوفاین و بشیرازی ماهلو نامند و تخم آن بسیار لذاع و انواع دارد و صاحب تحفه نوشته بهترین آن مائی است

حمر

تمر هندی است و گفته شد

حماض الاترج

در صنعت اترج گفته شود

حماض

ترشک خوانند بری بود و بستانی و نهری و نهری را کسولایاتون خوانند و حماض الماء نیز گویند و گفته شود و بری را سلق

اختیارات بدیعی، ص: 128

بری خوانند و حماض البقر گویند و آن بیشتر جبلی بود اما در خاک ریز و زمین سست بود و آن را بیونانی طوطاق اقریون گویند و بشیرازی ترشک خوانند و بیخ آن را حلیمو گویند و در نقرس و درد مفاصل طلا کردن نافع بود و سرفه صفراوی را سود دهد و بستانی آن مانند کاسنی بود ورق آن و در وی حموضتی بود و رطوبت فضلی لزج و بهترین بستانی بود و ترش و طبیعت آن سرد و خشک بود در دوم و تخم آن سرد بود در اول و در وی قبضی بود در باب با در صفت بزور گفته شود و اگر تخم وی پیش از گزندگی عقرب بیاشامند و عقرب بگزد هیچ زحمتی بوی نرسد و ورق آن چون بپزند و با زیت بریان کنند و کشنیز خشک و اندک زیره و آب اناردانه بر وی ریزند شکم ببندد و غیر بریان کرده سحج که از روده و مره صفرا بود را نافع بود و تشنگی بنشاند و قطع قی بکند و غثیان صفراوی ساکن گرداند خار دفع کند و آرزوی گل خوردن ببرد و گزندگی عقرب را نافع بود و چون با شراب بپزند و بطیخ آن مضمضه کنند درد دندان ساکن گرداند و چون با شراب بپزند و بر خنازیر ضماد کنند و بر ورمها که در بن گوش بود سود دهد و اگر با سرکه بپزند

و بر سپرز ضماد کنند بغایت نافع بد و چون بر جرب مالند نیکو بود و اگر بیخ وی در گردن بندند خنازیر دفع کند و چون سحق کنند و زن بخود برگیرد قطع سیلان رطوبت کهن از رحم بکند و اگر با شراب بپزند و بیاشامند یرقان زایل کند و سنگ مثانه بریزاند و حیض براند و اگر یک مثقال بیخ وی بکوبند و با رب سیب بسرشند و به لیسند سجح و اسهال و موی را بغایت مفید بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حماض به فتح حا بیونانی طوطان اغریون و بشیرازی ترشه و بهندی چوکا نامند و بزبان فرنگی بستانی آن را اشلیه کیاتم و بری آن را اشلیه پاتم گویند و قسمی دیگر که کوچک می شود برگ آن شبیه به سه برگه است آن را اطریفیلن یعنی حماض سه برگه و بعربی حمضیض و بهندی امروله گویند و آن بری و بستانی و مائی بود بستانی آن دو نوع است نوع عریض الورق که آن را سلق بری و بترکی قوزی غلافی و بهندی چوکا و نوعی دیگر رقیق الورق ترش و آن را حماض بستانی نامند و نوع همه بیخ مایل بسرخی و ثمر خوشه دار و متراکم و تخم سیاه و براق دارد

لاتین OXALIS ASETOSELLA فرانسه OSEILLE انگلیسی WILD SORREL

حماض الماء

در آب روید و ورق آن بدرازی انگشت بود نزدیک بورق کاسنی و ساق وی کوچک بود و بر سر وی تخم سیاه رنگ بود که بسرخی مایل بود و طعم وی مانند طعم حماض بود شکم براند چون پخته بخورند و تخم وی سحق کنند و با شراب بیاشامند غم ببرد و نفس خوشبوی کند و

توحش زایل گرداند و خفقان گرم بغایت نافع بود و غثیان دفع کنند و معقد مسترخی بصلاح آورد و چون بپزند و بر اعضا مالند خارش زایل کند و تخم آن ورق آن چون بخایند درد دندان زایل کند و بن دندان محکم دارد و اگر ادمان آن کنند یرقان زایل کند

حماض الارنب

اکشوث است و گفته شد

حماض البقر

حماض بری بود و گفته شد

حمر الارض

امعاء الارض گویند و آن خراطین است

حمص الامیر

خسک است و گفته شود

حمص

بپارسی نخود گویند سفید و سرخ و سیاه و کرسنی بود و بری و بستانی بود بری گرم و تر بود و اندکی تلخی زند و بستانی

اختیارات بدیعی، ص: 129

غذا نیکو دهد و سیاه بقوت تر بود در افعال و بهترین آن سفید بود و بزرگ و طبیعت آن گرم و تر بود در اول طبیعت نرم کند و بول براند و منی بیفزاید و باه برانگیزد حیض براند و منفخ بود و لون صافی گرداند و درد پشت را سود دهد و نمش ببرد و ورم گرده را سود دهد و روغن آن قوبا زایل کند و آرد آن ریشهای پلید و سرطان و خارش بدن ببرد و نقیع وی درد دندان و ورم بن دندان را سود دهد و آواز صافی کند و غذای شش بدهد زیاده از همه چیز چون درآرد وی و شیر حسابی سازند و طبیخ نخودسیاه سنگ گرده بریزاند و ادرار بول از همه نخودها زیادت کند و فالج و مرضهای سرد و درد مفاصل که از رطوبت بود نافع بود و باه را زیادت کند تا بحدی که چهارپایان مثل گاو و شتر و اسب نر چون نخودسیاه بجای علف بخورند قوت باه ایشان زیادت شود و سده گرده بگشاید و چون بسرکه خویسانند یک شب و بناشتا بخورند و صبر کنند تا نیم روز گرم بکشد و اگر در آب خویسانند و همچنان بخورند و آب آن بیاشامند نعوظ تمام آورد و قضیب را محکم کند و در نخود سه خاصیت وجود دارد که مجامعت محتاج به این سه خصلت بود اول آنکه طبعش

ملایم طبع منی بود دوم آنکه کثیر الغذا بود سیوم آنکه مولد ریاح و نفخ بود هر غذایی که جهت تقویت باه خورند باید که این سه خصلت داشته باشد و آن نخود است و زرده تخم مرغ نیم برشت اما نخود کسی که قرحه مثانه و گرده داشته باشد بغایت مضر بود و نخودسیاه بچه بیندازد و جذام را نافع بود و گزندگی جانوران و ادویه کشنده و اولی آن بود که میان دو طعام خورند و مضرت وی کم شود به خشخاش و جرم نخود ثقیل بود بمعده و مصلح وی معجون گل بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حمص بکسر حاء مهمله و فتح میم مشدده و سکون صاد مهلمه بفارسی نخود و بهندی چنه و بلغتی بونت بضم با و سکون واو و نون و بترکی بولچاق نامند

لاتین ACER ARIETINUM فرانسه POIS انگلیسی COMMON CHICKPEA

حمیرا

ابو خلسا گویند و آن شنجار است و رجل الحمامه نیز گویند و گفته شد

حمحم

خمخم است که آن نبات خبه است و صفت هر دو گفته شود

حمض

حرض خوانند و آن اشنان است و گفته شد

حماحم

صاحب منهاج و صاحب تقویم گویند بستان افروز است و صاحب جامع از قول اسحق بن عمران گوید که حبق بستانی است در شام حبق نبطی گویند و نبات وی بغایت سبز بود و گل وی سفید و تخم وی مانند تخم حبق بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در دویم و اصحاب بلغمی را نیکو بود و سده دماغ بگشاید که از بلغم بود و زکام تر را نافع بود و شیخ گوید گرمتر و خشک تر از شاهسفرم و غیر او گوید مقوی دل بود و تخم وی بریان کرده با روغن گل و آب سرد اسهال کهن را نافع بود و صاحب منهاج و صاحب تقویم گویند سرد و خشک بود در اول حرارت معده و جگر را ساکن کند و چون طبیخ وی با جلاب بیاشامند یا با سکنجبین معده و جگر را از اخلاط پاک کند و ابن مؤلف گوید از قول صاحب منهاج و صاحب خواص که بستان افروز است آنچه اسحق بن عمران گفته خواص حبق بستانی بود بسیاری وی مثانه را بد بود و مصلح وی کندر و حماما بود

حکیم مؤمن در تحفه می نویسد: حبق مصری است و غیر بستان افروز است و مشهور به لاله خطایی است و در تبریز گل عاشقان نامند

حمامه

بپارسی کبوتر خوانند طبیعت وی جالینوس گوید گرم است و رطوبت بسیار دارد و گوشت وی گرده را نیک بود و منی

اختیارات بدیعی، ص: 130

بیفزاید و فالج و لقوه و خدر و استرخا را نافع بود شریف گوید چون همچنان زنده پرهای وی مجموع بکشند و پاک گردانند و بر موضع گزندگی عقرب نهند بغایت

نافع بود و سر وی همچنان با پر بسوزانند و سحق کرده در چشم کشند تاریکی و شبکوری ببرد و در خواص ابن زهر آورده که در هر خانه که کبوتر بود از خدر و فالج و سکته و جمود و سبات ایمن باشند و این خاصیت در وی بود و ابن مؤلف گوید که زهره کبوتر سفید در چشم کشند تاریکی و غشاوه زایل کند و اگر مداومت بر اکل گوشت کبوتر کنند ذکا آورد و دیسقوریدوس گوید که خون و رشان و ثعابین و حمام گرم در چشم کشند جراحتی که در وی بود زایل گرداند و خون حمام خاصه قطع رعاف که از حجب دماغ بود بکند و بیضه وی بغایت گرم بود و کبوتر بچه سبکتر بود و اولی آن بود که به آب غوره و گشنیز و سرکه بپزند و چون بخورند بعد از آن مغز خیار بخورند یا تخم خیارین

______________________________

لاتین COLUMBA DOMESTICA فرانسه COLOMBE ,PIGEON انگلیسی DOVE ,PIGEON

حمار اهلی

صاحب منهاج گوید گوشت خر گرم و خشک بود در سیم و صاحب تقویم گوید از قول اسحق گوید که گرم و تر بود خاکستر گوشت وی و جگر وی چون با زیت بر شقاقی که از سرما بود بمالند نافع بود و خاکستر جگر وی چون با زیت بر خنازیر نهند نافع بود و جذام را سودمند بود و گوشت و جگر وی بریان کرده چون بناشتا بخورند صرع را نافع بود و بول وی درد کلیه ببرد و ابن مولف گوید اگر پیه وی در قروح خبیثه مالند باصلاح آورد و لون آن بلون اعضا گرداند و اگر سم خر سوده

چند روز مصروع را دهند صرع از وی زایل شود و اگر بر برص طلا کنند قلع کند و در خواص آورده اند که پوست پیشانی وی چون بر کودک بندند که ترسد دیگر نترسد و گویند چرک گوش وی چون بخورد کودکی دهند که گرید دیگر نگرید و در خواص آورده اند که کسی را که عقرب گزیده باشد باواز بلند در گوش خر گوید که عقرب مرا گزیده و واژگونه بر خر نشیند درد از وی زایل گردد و خر درد کند و اگر پوست پیشانی وی تازه با خود نگهدارد یک سال تمام و چون سال نوشد پاره پوست نو از پیشانی خر با خود نگاه دارد تا سال دیگر صرع از وی زایل گردد البته و در خواص ابن زهر آورده که خر را صدای سگ عظیم ناخوش بیاید

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حمار اهلی را بفارسی خر و الاغ و بهندی کدهه نامند

لاتین EQUNS ASINUS فرانسه ANE انگلیسی ASS

حمار وحشی

بفارسی آن را خرگور گویند عبد الملک بن زهر گوید نظر بر چشم وی کردن صحت چشم آورد و منع نزول آب بکند و آن از خواص است و گوشت وی چون فربه و جوان بود چون نزدیک بگوشت ایل بود بغایت غلیظ بود پیه وی چون بر کلف طلا کنند سود دهد و چون با روغن قسط بجوشانند جهت درد پشت و گرده که از بلغم و باد غلیظ بود نافع بود و زهره وی چون بر داء الثعلب و دوالی مالیدن سود دهد و ابن مؤلف گوید که مغز استخوان وی با روغن گل بگدازند نقرس و ریشها را نافع بود و اگر مغز

سر او با کرفس یا انگبین مدقوق را دهند چند نوبت سود دهد و پیه وی چون با روغن قسط بجوشانند درد پشت و گرده را که از بلغم و باد غلیظ بود را سود دهد و با زهره وی اگر بر داء الثعلب و دوالی مالند نافع بود و گوشت وی چون بپزند به آب و نمک و دارچینی و زنجبیل و مرق آن بیاشامند و گوشت چرب آن بخورند درد مفاصل و بادهای غلیظ را سودمند بود و چون گوشت وی بسیار خورند تمدد در معده و بطی در خروج و ثقل پیدا کند اولی آن بود که در پی آن جوارشات مسهله چون سهر یاران و تمری بخورند و امثال آن

لاتین EQUUS ASINUS SYLVATICUS فرانسه ONAGRE انگلیسی ONAQER

حنظل

علقم خوانند و تخم وی هبید خوانند بعربی کبست و بشیرازی کوست خوانند و بکرمانی خرزهره و لفظی دیگر خربزه روباه

اختیارات بدیعی، ص: 131

گویند نر و ماده بود ماده سفید بود و سست و زودشکن چندانکه سفیدتر بود بهتر باشد و پوست وی باید که زرد بود و بسفیدی مایل بود اگر به کبودی مایل بود بد بود و اگر بر درخت یک حنظل بیش نبود آن کشنده بود و آن ببزرگی دو حنظل بود و بهترین وی ماده سفید رسیده بود هندی که وصف کرده باشد و طبیعت آن گرم است در سیوم و خشک است در دوم و یوحنا گوید گرم و خشک است در دوم و کندی گوید سرد و تر بود و وی محلل و مقطع بود و درد مفاصل و اعصاب و عرق النسا و نقرس سرد را بغایت نافع بود

و دماغ را از اخلاط پاک کند و تخم وی مسهل بلغم غلیظ بود از مفاصل و اعصاب و مسهل مرار اسود و اصغر بود و قولنج ریحی بگشاید و ورق وی صرع و مالیخولیا و وسواس و داء الثعلب و داء الحیه و جذام را نافع بود خاصه با ادویه که خلط کنند مانند انیسون و افتیمون و نمک هندی و صبر سقوطری و ایارج فیقرا و اگر از طبیخ وی حقنه کنند درست از دو درم تا چهار درم شاید و قولنج را بگشاید و مره سودای خام را بیرون آورد و شحم آن شربتی نیم درم با عسل و با ادویه دانگ و نیم بود و باید که بغایت سحق کنند و اصلاح وی به کثیرا کنند و بیخ وی سودمند بود بگزندگی افعی و عقرب خوردن و طلا کردن و حکایت کنند که اعرابی را عقرب چهار موضع بگزید دو درم از وی بیاشامید در حال صحت یافت و در حقنه جهت کسی که قولنج داشته باشد سود دهد و بخور کردن بواسیر را نافع بود و چون زن بخود برگیرد بچه بکشد و اسحق بن عمران گوید چون بگیرند حنظل و سر آن بردارند و تخم آن بیندازند و روغن زنبق پر کنند و سوراخ آن بخمیر بگیرند یا بگل و در آتش نهند تا چند جوش بزند بعد از آن بگیرند بر موی مالند سیاه کند و رها نکند که زود سفید شود و مسیح دمشقی گوید اصل وی بجوشانند جهت استسقا بغایت نافع بود گزندگی افعی و حنظل باید که در گرمای گرم و سرمای سرد استعمال نکنند

که اسهال خون آورد و مضر بود بمعده و مصلح آن کثیرا بود و مصطلی و بدل آن گویند حب الخروع بود و گویند بدل آن بوزن آن حرمل و چهار دانگ وزن آن قثا بود و گویند چهار دانگ وزن آن قند بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حنظل بفتح حا و ظاء آن را القم خوانند به سبب کمال مرارت و بعربی کسب و بشیرازی گوشت و بکرمانی خرزهره و بلغتی دیگر خربوزه روباه و به لغتی هندوانه ابو جهل و بهندی اندرین کاپهل و بلغتی مهاکال خوانند و آن ثمر گیاهی است بقدر هندوانه کوچکی و نارنج متوسطی و در نهایت تلخی بود و مستعمل شحم ماده آن است

لاتین COLOCYNTHIDUM FRUCTUS فرانسه COLOGUINTE انگلیسی THE WILD GOURD COLOCYNTH -COLOQUINTIDA

حنا

بهترین آن بود که بغایت سبز بود درحالی که خرد کرده باشند و طبیعت آن گرم است باعتدال و گویند معتدل است در گرمی و سردی و عیسی گوید سرد است در اول و خشک است در دوم و طبیخ وی ورمهای گرم و سوختگی آتش را سودمند بود و شکستگی استخوان و ریش دهن را نافع بود در مرهمها بجهت خناق کنند و نیم مثقال چون بیاشامند قولنج را بگشاید و از خواص یکی آنست که چون کسی را ابتدای ابله باشد حنا به آب بسرشند و بر کف پای نهند ایمن باشد از آنکه در چشم وی برآید و مجرب است و اگر تخم وی یک مثقال با عسل بسرشند و لعق کنند دماغ را بغایت مفید بود و در خواص ابن زهر آورده است که چون حنا به مسکه بسرشند و بر ناخن نهند و

بدان ادمان کنند نیکو گرداند و سودمند بود و اگر پای را بوی خضاب کنند از شب تا بامداد بول آن شخص سرخرنگ شود و مضر بود بحق چون بیاشامند و مصلح وی کثیرا بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: حنا بکسر حا و فتح نون مشدده لغت عربی است و بیونانی ارقان و فقولیون نیز و بهندی مهندی نامند و آن نباتی است معروف ساق آن بقدر یک زرع و زیاده و در هند و بنگاله تا بقدر یکدو قامت انسان می رسد و ساق آن سرخرنگ و برگ آن شبیه ببرگ انار و مورد نازکتر و نرمتر از آن و در اکثر بلاد خزان ندارد و گل آنکه فاغیه نامند سرخ مایل بسفیدی و خوش بو است ...

لاتین LAWSONIA INERMINS فرانسه و انگلیسی HENNA

حندقوقی

به شیرازی اندقوقو گویند و بپارسی دیواسپست بری گویند و بستانی و حندقوقا را وزق و حباقا خوانند و بیونانی لوطوس اغریوس گویند و معنی آن حندقوقای بری بود و از آن بستانی را طریفین گویند و بهترین وی بستانی بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در آخر درجه دوم و گویند در میان درجه دوم و گویند در آخر درجه اول و گویند در سیم کلف را نافع بود و روغن وی درد مفاصل را سود دهد و عصاره بستانی با عسل سفیدی که در چشم بود زایل کند بری و بستانی صرع را سود دهد و استسقا را و بول براند و حیض براند و روغن وی بادها که در اعضا بود را نافع بود و اگر طفل دیر بحرکت آید بر وی بمالند زود حرکت[23]

اختیارات بدیعی ؛ ص132

اختیارات

بدیعی، ص: 132

کند و اگر در طبیخ آن نشینند همین عمل کند وی مهیج باه بود و اگر آب وی بر گزندگی عقرب ریزند درد ساکن کند و چون بر عضو سالم ریزند لذع و وجع پیدا کند و چون عصاره وی سعوط کنند صداع آورد و حندقوقی خناق آورد و درد حلق و مداوای آن به کشنیز و کاهو و کاسنی کنند

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: حندقوقی بفتح حا و سکون نون و فتح دال و ضم قاف و سکون واو و فتح قاف و الف مقصوره اسم نبطی است و آن از جنس یونجه است بری و بستانی می باشد برای را بعربی حباقا و بیونانی لوطوس اغریوس و بفارسی دیواسپست صحرائی و بشیرازی اندقوقو و به لاتینی لوطس سکرار و بهندی بسکهپره و کده پرنه نیز نامند و بستانی را بعربی ذرق و بیونانی لوطوس و بلغتی طریفلن و به لاتینی طریفلم اوراتم و بکسطلان طربول رقاکه و بهندی این نوع نیز بنام بری مشهور است و در اصفهان شبدر و در مازندران شرویت گویند

حنا الغزله

شنجار است و ابو خلسا خوانند و گفته شد

صاحب تحفه می نویسد: حنا الغزاله بلغت مصر ابو خلسا است

حناء قریش

حراز الصخر است و گفته شد

حناء مجنون

وسمه بود و گفته شود

حنطه

گندم بود بهترین آن بود که میان صلابت و لین و فربه باشد و میان سرخی و سفیدی و سیاه بد بود و طبیعت آن گرم بود و معتدل بود در تری و خشکی روی را پاک کند و آرد نیز همچنین بود و چون بکوبند و بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع بود و چون بخایند و بر دمامیل و ورمها نهند بگشاید و روغن وی قوبا را زایل کند و وی بهترین غذاها بود آدمی را و اگر همچنان خام بخورند کرم در شکم پیدا کند و اگر اسب بخورد زیانمند بود

در مخزن الادویه آمده است که: حنطه بکسر حا و سکون نون و فتح طا و ها در آخر بعربی بروقمح و بفارسی گندم و بهندی کیهون نامند و نیم کوفته مقشر آن را بعربی دشیش و برغل و بفارسی برغول گویند

لاتین TRITICUM SATIVUM فرانسه BLE انگلیسی WHEAT

حنطه رومی

خندروس گویند و خالاون نیز گویند و گفته شود

حوک

بادروج بود و گفته شد

حور هندی

مریج است و گفته شود

حور رومی

اکروفس خوانند و توز گویند و آن درختی است که پوست وی زرد بود و گل وی گرم بود در درجه سیوم و خشک بود در

اختیارات بدیعی، ص: 133

اول و ورق وی چون با سرکه بیاشامند صرع را نافع بود و تقطیر البول را سود دهد و ورق وی ضعیف تر از گل وی بود و صمغ وی کهربا بود و تخم وی لطیف تر از صمغ بود و آن را سرو خوانند و ورق وی چون با سرکه بر نقرس ضماد کنند بغایت نافع بود و تقطیر البول را سود دهد و ثمر وی منع آبستنی بکند و شیخ الرئیس گوید که وی لطیف بود و سخت گرم نیست و یک مثقال ثمره وی عرق النسا را نافع بود و اسحق گوید یک مثقال از ورق وی بعد از ظهر با سرکه سودمند بود جهت آبستنی

______________________________

در مخزن الادویه آمده است که: حور بضم حا درختی است شبیه بدرخت خرما برگ آن مانند برگ بید و از آن باریکتر و پوست آن زرد و گل آن خوش بو و دانه آن مانند گندم و بلغت اندلس آن را سردوله نامند

حومر

و حمر نیز گویند و آن تمر هندی است و گفته شد

حواری

آرد گندم سفید بحریر بیخته بود

حوجم

اسم عربی ورد احمر است

حوران و حوفران

این هر دو اسم طرخون است و گفته شود

حومانه

اسم عربی طرفین است و گفته شود

حور اسفندار

بستان افروز بود و گفته اند طرخون است

حیه

مار است و انواع آن بسیار است و آنچه در تریاق مستعمل بود افعی است و قرص افعی از وی سازند و صفت وی در مرکبات گفته شود

حیوه المولی

قطران است و گفته شود

حی العالم

ابرو خوانند ابرو الحی ابدا یعنی همیشه زنده و هرگز ورق آن نیفتد و پیش بهار نیز گویند و بعضی گویند بستان افروز است و بعضی گویند تخم آن است و این هر دو خلاف است و آنچه محقق است نوعی از ریاحین است که در تبریز بسیار می باشد و دایم سبز بود و حی العالم دو نوع بود کوچک و بزرگ و دیسقوریدوس گوید سه نوع است یک نوع کوچک خودرو بود که جایهای سایه و بن دیوارها و کوهها روید و قضبان وی کوچک بود و یک شاخ بیش نبود و ورق بسیار بدان بود و به قد یک وجب بود و گل

اختیارات بدیعی، ص: 134

وی زرد بود و در قوت مانند نوع بزرگ و از آن بستانی بود و کوهی بود و قد وی بدرازی یک گز بود و بسطبری انگشت بود و بهترین وی بستانی بود و طبیعت آن سرد است در سیم و خشک است در اول و هر دو نوع کوچک و بزرگ نافع بود ورمهای گرم و جگر و سینه گرم را طلا کردن و چون تنها یا با سویق بر حمره و نمله ضماد کنند و ریشهای پلید و ورم گرم که در چشم پیدا شود و سوختگی آتش و نقرس بغایت نافع بود و عصاره وی پنج درم چون بیاشامند گزندگی رتیلا را نافع بود و چون با سرکه و روغن گل بر سر نطول کنند درد سر را نافع بود و جهت اسهال و ریش روده سودمند بود چون با شراب بیاشامند کرم دراز بیرون آورد و چون زن بخود برگیرد قطع

رطوبت مزمن از رحم بکند و اگر در چشم کشند درد چشم را سودمند بود گویند پنج درم آب وی با سکنجبین چون بیاشامند حدت دم را ساکن کند و صفرا و قوت بدن بدهد و دیسقوریدوس گوید نوع سیوم را بقله الحمقا بریه خوانند و بعضی طیلاقون گویند و اهل روم آبلیو خوانند و این نوع میان سنگستانها روید و طبیعت آن گرم بود و مفرح جلد بود و چون با پیه کهن بر خنازیر ضماد کنند تحلیل دهد و حی العالم مضر بود به سپرز و مصلح وی طین ارمنی بود

حیصل

حدق است و گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 135

باب الخا

خانق النمر

صاحب منهاج گوید خانق النمر و الذیب و یسمی قاتل النمر و الذیب و هی حشیشه و در صفت قاتل الذیب گوید که قوته کقوه خانق النمر و هو ثمره پس بدین تقدیر از این دو اسم و ماهیت آن یکی سهو باشد و آنچه محقق باشد گفته خانق النمر نباتی است که چون پلنگ و یوز و گرگ و سگ و خوک بخورند خناقشان بگیرد و بدان خانق النمر و قاتل النمر خوانند که مخصوص به پلنگ است و وی را زودتر بکشد و آن نوعی از ماذریون است بتحقیق اگرچه بعضی گویند اثقیل است و بعضی گویند خربق سیاه بود و این هر دو خلاف است و آن را اقونیطن نامند و طبیعت آن گرم و خشک است در چهارم

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: در ماهیت آن اختلاف است بعضی ماذریون سیاه و بعضی اسقیل و امین الدوله گل سیر صحرایی دانسته و مؤلف ما لا یسع و صاحب تذکره گویند که آن گیاهی است غیر ماذریون ساق آن بقدر شبری و برگ آن شبیه ببرگ قثاء و از آن کوچکتر و با خشونت تر و از سه عدد تا چهار عدد زیاده نمی شود و بیخ آن شبیه بعقرب و براق و درخشنده باشد صاحب تحفه نیز در باب خانق النمر همین عقیده را دارد

صاحب بحر الجواهر خانق النمر را نوعی ماذریون و خانق الذیب را خربق سیاه دانسته است

خانق الذیب

قاتل الذیب هم خوانند و در قوت مانند خانق النمر است اما مخصوص به گرگ بود که وی را زودتر می کشد همچنانکه خانق النمر مخصوص است به پلنگ و آن بتحقیق خربق سیاه بود و

طبیعت آن گرم و خشک است در سیوم یعنی در آخر درجه سیوم چون بکوبند و بر گوشت خام فشانند و گرگ بخورد بمیرد

صاحب مخزن الادویه پس از بحث مختصری درباره این گیاه می نویسد ابن ماسویه آن را اسقیل و صاحب اختیارات گوید بتحقیق خربق سیاه باشد

خانق الکلب

قاتل الکلب بود و در عمل همان کند بلکه زیاده اما سگ را زودتر می کشد و وی سم هر حیوان بود که دنبال داشته باشد و آن از هندوستان می آورند و آن را اذراقی خوانند و گفته شد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را بهندی کلهاری گویند و آن اذاراقی است که بفارسی کچوله نامند و یوسف بغدادی مؤلف ما لا یسع غیر آن دانسته است

خاتم الملک

ساداوران است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 136

خامالاون

صاحب جامع گوید حربا است و صاحب منهاج گوید نوعی از ماذریون سیاه بود و صاحب جامع گوید خامالا اسم ماذریون است و آنکه گفته اند که اسد الارض ماذریون بود سهو کرده اند اسد الارض حربا است و خامالا اسم ماذریون است و به سبب اشتراک اسم سهو کرده اند و هم صاحب جامع گوید از قول بعضی متاخرین که اسد الارض خامالاون خانق است که آن ماذریون سیاه است پس بدین تقدیر قول صاحب منهاج معتبر بوده و خامالیون و کامالیون نیز گویند

خامالاون لوقس

معنی لوقس بیونانی سفید بود و بعربی اشخیص گویند و به بربری اداء گویند

خامالاون مالس

اداء اسود است و آن را خمالیون و کمالیون نیز گویند و آن خانق النمر است و گفته شد

خامالا

بیونانی یعنی زیتون الارض و آن مازریون است و گفته شود انواع آن

خالیدونیون

خالیدومیون نیز گویند و آن دو نوع است بزرگ و کوچک بزرگ آن عروق الصغر خوانند و کوچک آن را مامیران و معنی خالیدونیون دواء الخطافی بود و بدان سبب این اسم بوی نهاده اند که پرستوک چون بچه وی در آشیانه نابینا شود مادر برود و شاخی مامیران بیاورد و در آشیانه بنهد بچه نابینا بینا شود بفرمان خدای تعالی و این از خواص اوست

خالاون

حنطه رومی بود و گفته شد و بپارسی کاکل خوانند و در خندروس گفته شود طبیعت آن و منفعت آن

خامامیل

بانونج است و گفته شد

خامانیطس

معنی آن بیونانی صنوبر الارض بود و آن کمافیطوس است و گفته شود

خامادریوس

خامادریون نیز گویند و معنی آن بیونانی بلوط الارض بود و آن کمادریوس است و گفته شود

خامااقطی

معنی آن بیونانی خمان الارض بود و آن خمان کوچک است و اقطی خمان بزرگ و گفته شود

خاولنجان

خولنجان نیز گویند و آن را خسرودارو خوانند و گفته شود

خامشه

شیطرج است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 137

خبه

بزر الحمحم است و بشیرازی شفترک و باصفهانی خاکشی و به تبریزی سوردن و بترکی مراشوه گویند و نیکوترین آن سرخ خلویی رنگ بود خرد و شیرین و حصبه را سود دهد و اصحاب سودا چون با نبات بیاشامند بدن را فربه کند و لون را نیکو گرداند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خبه به ضم خا بشیرازی شفترک و باصفهانی خاکشی و به تبریزی سوردن و بترکی شیوران و در مازندران گیاه آن را شلم بی نامند و در هند مشهور به خوب کلان است و ماهیت آن تخمی ریزه و اندک طولانی و دو نوع می باشد یک ریزه و رنگ آن مایل بسرخی و طعم آن اندک مایل بتلخی و دوم از آن بزرگتر و رنگ آن سرخ مایل تبرکی و هر دو خودروی در صحراها باغها و دامن کوهها بسیار می شود

خبازی

بپارسی خرو خوانند و بشیرازی نان کلاغ و آن نوعی از ملوکیه است و گویند و ملوخیا بستانی است و ملوکیه بری و گویند نوعی از ملوخیا را بقله الیهودیه خوانند و ملوکیه گویند و آن خطمی بود و بری لطیفتر و خشک تر از بستانی بود طبیعت آن سرد و تر بود در اول و گویند معتدل است در گرمی و سردی و گویند تلینی در وی هست و معتدل بود و قولس گوید گرم و خشک است و این قول دور است نافع بود گزندگی زنبور نحل را ضماد کردن وقتی که خام بود و ورق بری را چون با زیتون بر سوختگی آتش و حمره و طبیخ وی چون زنان در آن نشینند صلابت رحم نرم گرداند و مقعد ورق وی چون با

بیخ وی بجوشانند زهرها و ادویه های کشنده و گزندگی رتیلا را ضماد کردن نافع بود و بول براند و تخم وی چون خلط کنند با تخم خندقوقای بری و با شراب بیاشامند درد مثانه ساکن کند و چون ورق وی بپزند و بر دمامیل نهند و ورمها که احتیاج بشکافتن بود بگشاید و ماده بیرون آورد و بدان حقنه کردن گزندگی روده و مقعد و رحم را سود دهد و آنچه بستانی بود معده را بد بود چون تر بود مثانه را نافع بود و جهت خشونتی که در سینه و شش بود و مثانه را سود دارد و اگر بپزند با روغن و ضماد کنند بر ورمهای گرم ساکن کند و خبازی سرفه ای که از خشکی بود و خشونت سینه را نافع بود و بول براند و شکم و ورق وی چون بخایند همچنان خام و با اندک نمکی ضماد کنند بر ناسور که در چشم بود پاک کند و گوشت برویاند و چون ضماد کنند با کمیز بر سر ریشی که سبب آن از تری بود سودمند بود و چون بر گزندگی عقرب ضماد کنند خاصه چون با زیت بود نافع است و گل وی قرحه گرده را سودمند بود آشامیدن و ضماد کردن و قضبان آن نافع بود جهت روده و مثانه و شکم نرم دارد و نوعی از خبازی بری بود که مسهل مره خام بود تا حدی که گاه باشد که خون بیاید

صاحب مخزن الادویه می نویسد که: خبازی بضم خا بفارسی نان کلاغ و پنیرک و خیرو و بترکی ایم کماجی و در مازندران گیاه آن را انحیلک و بشیرازی

خطمی کوچک نامند

لاتین MALVA ROTUNDIFOLIA فرانسه MAUVE انگلیسی MALLOW

خبز

بهترین آن بود که از گندم آفت نارسیده پاک خوب صلب بود و نان وی سفید بود و حواری دشوار از شکم خارج شود و نفخ در وی زیاده و مولد ریاح بود و سده جگر و سنگ گرده تولد کند و شکم ببندد و نان خشکار سپرز غلیظ کند و خونی که از وی حاصل شود میل بسیاهی داشته باشد و نان حواری بدن را فربه کند و نان که نخاله بسیار داشته باشد زود از شکم بیرون آید و غذا اندک دهد و آنچه نخاله اندک داشته باشد ضد آن بود و نان فطیر نضج در وی زیادت بود از آنچه خمیرمایه داشته باشد و نان خشک کهن شکم ببندد و نان نرم خشکار چون به آب و نمک تر کنند و بر قوبای کهن ضماد کنند زایل کند و شکم نرم دارد و اصحاب قولنج را سود دارد و غذا اندک دهد و بدتر از انواع نانها بود که از گندم پزند و جرب و حکه و بواسیر تولد کند و مصلح وی ادهان و حلوات و البان بود و بهترین نان سمید بود غذا بیشتر دهد و دیر هضم شود به سبب آنکه اندک نخاله بود و در گرمی معتدل بود بدن را فربه کند و شکم ببندد و سده پیدا کند و اولی آن بود که خمیر او نمک داشته باشد و با اسفیدباج و طبانجات شور خورند و بعد از وی جواری و گندم میان سفید و سرخ و خشکار بود و متوسط بود در کثرت غذا و قلت آن و سرعت

هضم و بطوء آن نزدیک به سفید بود و در بیشترین احوال شکم ببندد و اصحاب کد را سودمند بود و معده را قوی کند و دیر هضم شود و مولد ریاح و نفخ بود و سده و سنگ کلیه احداث کند و مصلح وی زنجبیل و اطریفل بود و بعد از آن ماء العسل

اختیارات بدیعی، ص: 138

خوردن و بحمام رفتن و خوابهای دراز کردن مناسب بود نان فرنی بد بود و دیر هضم شود و مزاجهای خشک را سود دهد و مصلح وی چیزهای شیرین بود و نان قطایف شکم ببندد و مولد خلط غلیظ بود و مصلح وی شیرینی بود و نان برنج بهترین آن بود که از برنج سفید خوب بپزند و طبیعت آن سرد و خشک بود غذای روده دهد و شکم ببندد و دیر هضم شود و مصلح وی روغن بادام بود نان جو بهترین آن بود که از جو تازه فربه بپزند طبیعت آن سرد و خشک بود و شکم ببندد و غذا اندک دهد و مصلح وی چیزهای چرب بود

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: خبز بضم خا و بفارسی نان و بترکی چرک و بهندی روتی و بامگربزی بریت نامند

خبز الغراب

اقحوان است و گفته شد

خبز الفرود

لوف است و گفته شود

خبز المشایخ

بخور مریم است و گفته شد

خبث الحدید

اسقورون است و بپارسی ریم آهن گویند و بشیرازی رمه آهن و قوی تر از همه خبث ها بود و آن را فنجنوش خوانند و بهترین وی از فولاد املس بود و پاره های کوچک تنک بود که بر وی خشونت نبود طبیعت آن گرم و خشک است در سیوم مجفف رطوبات و محلل ورمهای گرم بود و سودمند بود جهت خشونت جفن نافع بود و مقوی معده باشد و چون با شراب کهن بیاشامند خون بواسیر قطع کند و منع آبستنی بکند و چون بخود برگیرند به پشم پاره خون رفتن بازدارد و قطع سلس البول بکند و سفل را محکم دارد طلا کردن و چون بیاشامند شیر که در پستان بسته بود را سود دارد و مقدار دانگی مستعمل بود و خبث الحدید بقوت مانند زنجار الحدید بود و چون با سکنجبین بیاشامند منع مضرت دوایی که کشنده بود بکند مانند ماذریون و از خوردن وی همان عارض شود که از خوردن براده الحدید و علاج وی چنان کنند که علاج کسی که براده خورده باشد و اولی آن بود که مدبر کنند صفت آن بگیرند خبث الحدید و سحق کنند و در سرکه انگوری خویسانند چهارده شبانه روز و بعد از آن خشک کنند و سحق کنند و بروغن بادام بریان کنند بعد از آن مستعمل کنند باه را زیادت کند و ورم سپرز را تحلیل دهد و اعضایی که محتاج به تجفیف بود معده و جگر و سپرز و تقطیر البول و قرحه امعا و مثل آن را بغایت نافع بود و بدل خبث الحدید مدبر اطریفل کوچک بود و

بدل غیر مدبر خزف بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خبث الحدید بفتح خا بفارسی نوش و ریم آهن و بشیرازی رمه و بهندی لوهه کاکوهه یعنی فضله آهن و مدبر آن را کیت بکسر کاف و سکون یا نامند

خبث الفضه

ثغل نقره بهترین آن بود که سبزرنگ و تنک بود قابض بغایت و در وی جذب و تجفیف بود جرب و سعفه و ریش را نافع بود و چون در مرهم کنند منع خون از ناسوره بواسیر بکند

خبث النحاس

در قوت نزدیک است به خبث الحدید و ضعیف تر از مس سوخته بود

اختیارات بدیعی، ص: 139

خبث الرصاس

قوت وی مانند رصاص محرق بود طبیعت آن سرد و خشک است و جهت ریش چشم سودمند بود و بدل آن اسفیداج رصاص بود

خترق

افسنتین است و گفته شد

ختم الملک

خواتیم الملک گویند و آن طین مختوم است

خثاء البقر

زبل البقر است و بپارسی سرگین گاو گویند چون بر ورمهای غلیظ نهند تحلیل کند و بسوزانند و بر سوراخ بینی نهند با سرکه خون رفتن بازدارد و مجموع زهرها را نافع بود چون بخورند و گرم بر بدن نهند و رها کنند تا خشک شود بعد از آن برگیرند و دیگر تازه نهند چند نوبت و چون بر پای منقرس نهند با خاکستر و زیت سود دهد و بر گزندگی زنبور و نحل بغایت نافع بود و مستسقی بیاشامند نافع بود خاصه که در فصل بهار بود و چون خشک کرده زن بدان بخور کند زادن بر وی آسان شود و بچه مرده بیندازد و بچه زنده بکشد و در خواص ابن زهر آورده است که چون بر ثالیل بندند قطع کند

خدریق

عنکبوت است و گفته شود

خداع الرجال

بذر البنج است و گفته شد

خردل ابیض

اسفندان سفید است و گفته شد

خرو الحمام

جوز جندم است و گفته شد

خرقی

خلر است

اختیارات بدیعی، ص: 140

خروع

بپارسی آن را بیدانجیر گویند و بشیرازی کنتو و کرچک بهترین وی بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود و در دوم و گویند تر است و اسحق گوید گرم و خشک است در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج و لقوه را نافع بود و صاحب منهاج گوید شربتی از وی ده دانه مقشر بود و صاحب تقویم گوید شربتی از آن پانزده دانه بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب از وی سفید کرده سحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم مره و رطوبت مایی بود و قی آورد و غثیان بازدید کند ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند بر ورمهای بلغمی سود بخشد و ورمها که در چشم بود را نافع بود خواه پخته و خواه خام و نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود به سینه و مصلح وی کثیرا بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خروع بکسر خا بفارسی بید انجیر و به شیرازی کنتو و بترکی کرچک و بهندی ارنید نامند و آن دو نوع می باشد سفید و سرخ مایل به بنفشی و دومی قویتر از اول بود برگ آن شبیه ببرگ انجیر و شرفها از آن بلندتر و ساق آن دو ذرع و بیشتر و بیخ آن مانند نی مجوف و ثمر آن خاردار و خوشه دار و مدور و تخم آن بمقدار دانه قهوه و پوست آن منقط و مغز آن سفید

و پرروغن است

لاتین RICINUS COMMUNIS یاPLAMA CHRISTI فرانسه RICIN انگلیسی CASTEROIL PLANT

خراطین

زعار کرم را گویند و آن امعاء الارض است و حمر الارض نیز گویند و آن کرمی سرخ بود که در زمین نمناک باشد در شیب گل و طبیعت آن گرم و خشک بود و خشکی وی در درجه سئم بود و چون بکوبند و بر جراحت اعصاب ضماد کنند و سه روز رها کنند بغایت سودمند بود و گویند در ساعت سود دهد با پیه مرغابی درد گوش را نافع بود و چون با شراب بیاشامند بول براند و یرقان را سود دهد و سنگ گرده بریزاند اما مضر بود باعصاب دماغی و مصلح وی روغن بادام بود و در بزرگ کردن قضیب اثری تمام دارد خاصه چون بشویند و خشک کنند و سحق کرده با روغن کنجد طلا کنند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خراطین بفتح خا امعاء الارض و حمر الارض نیز و بهندی کیچوه بکسر کاف است

لاتین LUMBRICUS VERRESTRIS فرانسه VER DE TERRE انگلیسی DESS WORM

خریع

عصفر است و گفته شود صاحب جامع گوید نوعی از کنگر حرشف است و بزبان بربری تابقیت خوانند

خرنوب نبطی

خروب گویند و خروب الشوک گویند و قضیم قریش نیز خوانند و بعربی ینبوب نامند و گفته شود

خرنوب شامی

بپارسی کودره خوانند و بشیرازی کبر کازرونی و آنچه خشک بود بهتر از تر بود و طبیعت وی سرد و خشک بود و خشکی وی در دوم بود و گویند گرم است در اول شکم ببندد و با وجود شیرینی معده را نگزد و ادرار بول کند خاصه چون با عقید العنب پرورده باشند جالینوس گوید چون تر بود شکم نرم کند و معده را بد بود و هضم نشود و چون خشک بود شکم ببندد و بول براند لیکن دیر هضم شود و چون نارسیده بود و ثالیل را بدان بمالند محکم البته زایل کند و مقدار مستعمل از وی پنج درم بود و روفس گوید غذای بدن بدهد و طبیعت ببندد و ریش معده را نافع بود و ارساسیوس گوید اسهال بافراط را نافع بود و قوت بدن بدهد و امعاء را پاک کند از اخلاط بلغمی فاسد اما مجفف اعصاب بود و مصلح آن لعاب بهدانه و نبات بود و صاحب جامع گوید فانیذ دفع ضرر وی بکند و گویند مصلح وی ماء العسل بود و جلد و بدل خرنوب مازوی سوراخ بود بوزن آن و گویند طراشیث بود بوزن آن و گویند قرط بود بوزن آن

اختیارات بدیعی، ص: 141

خرنوب هندی

خیار جنبر و گفته شود

خرنوب مصری

شجره سنطر است و آن خرنوب نبطی بود و گویند قرط است و گفته شود و ابن مولف گوید چهار نوع است بلکه پنج نوع مصری و هندی و نبطی و شامی و باز هندی دو نوع می باشد خرنوب شامی کبر کازرونی است و خرنوب نبطی کودز است و خرنوب مصری قرط است و خرنوب هندی خیار جنبر است و یک نوع خرنوب شامی بود که بغایت بزرگ باشد چنانچه شاخی از وی بمقدار یک گز و زیاده هم بود و پهن باشد

______________________________

در مخزن الادویه تحت عنوان خرنوب مطلق می نویسد: خرنوب بضم خا ماهیت آن بری و بستانی بود و آن درختی است عظیم ببزرگی گردکان و برگ آن بسیار سبز املس مایل بتدویر و ضخیم و گل آن زرد طلایی و دانه های آن شبیه بباقلا و شیرین طعم و در تکابن کراث و در مازندران و گیلان لارکی نامند و بهترین آن بستانی که مغز آن بسیار شیرین و از آن در مصر و شام رب می سازند

درخت خرنوب به لاتین CERATONIA SILIQUA فرانسه CAROUBIER انگلیسی CAROB TREE

خردل

بهترین بستانی بود تازه فربه و سرخ رنگ و چون بکوبند زرد بود و طبیعت آن گرم و خشک است در چهارم از خواص وی آنست که چون در عصیر انگور اندازند بحالت خود بماند و نجوشد و چون بکوبند و در دماغ دارند عطسه آرد و چون بر نقرس ضماد کنند نافع بود و بر داء الثعلب همچنین خاصه بری و بر عرق النسا و درد سپرز و هر دردی که مزمن باشد چون خواهند که جذب آن از عمق بدن بکند بظاهر بدن ضماد کنند و از بخور

آن گزندگان بگریزند و خوردن وی قطع بلغم بکند و چون با عسل یا با موم گداخته با زیت بر روی مالند روی را پاک گرداند و ورمهای مزمن و خنازیر تحلیل دهد چون با کبریت و سکنجبین بر ورمی طلا کنند و بر جرب و قوبا ضماد کنند سودمند بود مؤلف گوید اگر کسی قوبا داشته باشد بگیرد خردل کوفته وقتی که از حمام بیرون آید و کرباس پاره بانگشت پیچد و بر قوبا مالد چندانکه خون آلود شود بعد از آن خردل کوفته بر آن پاشد زرداب بسیار از آن روانه شود و صحت یابد و رازی گوید جهت درد دندان دایمی چون سحق کنند و بر دندان نهند عجایب بیند و چون بر برص طلا کنند سود دهد و زحمت لیشرغس را بر سر ضماد کردن نافع بود و سده مصفات بگشاید و در داروهای چشم شبکوری را سود دهد خاصه چون بکوبند و در آب بزنند و با عسل در چشم کشند و چون با پودنه یا شراب بیاشامند کرم بکشد و اگر آب وی در گوش چکانند درد ساکن کند و سپرز بگدازاند و اختناق رحم را سود دهد و باه را زیادت کند و تبهای کهن زایل گرداند و مقدار مستعمل از وی دو مثقال بود و خردل بری خلط بد از وی حاصل شود و بترکی آن را قجی خوانند و همه معطش باشد و درد سر آورد و مضر بود بدماغ و مصلح وی آن بود که ببادام و سرکه بپرورند و باید که در خوردن نمک هندی با وی اضافت کنند و بیاشامند و صاحب تقویم گوید

مصلح وی صندل و کافور و گلاب بود و بدل آن دو وزن حب الرشاد بود و گویند دو وزن آن تخم شلغم بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خردل را بهندی رائی نامند و آن گیاهی است برگ آن شبیه ببرگ ترب و کوچکتر از آن و خشن و اندک تندبوی و ساق آن مربع و گل آن زرد و تخم آن مدور و سرخ و تندطعم و بری و بستانی می باشد بری آن را بعربی حرشا و بترکی قجی نامند و برگ بستانی بزرگتر از بری و نوع سفید آن را حرف ابیض و بفارسی اسپند و سپندان نامند و نوع غیر تخم مدور سرخ تندطعم را بترکی ککج گویند و از مطلق آن مراد بزرگ سرخ رنگ تازه بستانی است که چون بکوبند رنگ آن زرد و بادهنیت و حدت باشد و مستعمل همین نوع است

لاتین SINAPIS فرانسه MOUTARDE انگلیسی MUSTARD

خردل بری

لبسان است و گفته شود

خردل پارسی

نوعی از حرف بود که آن را اسفند و اسفندان خوانند و خردل سفید گویند و گفته شد در الف

اختیارات بدیعی، ص: 142

خرفق

بزبان اهل دمشق خردل فارسی است و گفته شد

خرو

خروج خوانند و آن خبازی است و گفته شد

خربق ابیض

بیخی است که پوست وی مستعمل است و به بیخ کبر ماند و گیاهش به لسان الحمل ماند و درازی ساق وی چهار انگشت و مجوف بود بطعم از خربق سیاه تلخ تر بود و از بیخ وی ریشهای بسیار رسته باشد مانند اسارون و نوعی هست که ریشه ندارد و املس بود و بغایت صلب بود و بهترین آن بود که سفید بود و زود متفتت شود و لعاب داشته باشد و در حال زبان را نگزد و بعد از آن بگزد سخت طبیعت آن گرم و خشک است در دوم فالج و صرع و درد مفاصل را سود دهد معیی بلغم و اخلاط سرد بد بود و معده را پاک کند از اخلاط مختلف مثل بلغم و صفرا و سودا و چون زن بخود برگیرد حیض براند و بچه بکشد و لبن وی بر بهق و جرب و قوبا طلا کردن نافع بود و از خواص وی آنست که چون با سویق و عسل بسرشند و موش بخورد بمیرد و وی سم کلاب و خنازیر بود و در شیافات جهت دفع تاریکی چشم و روشنایی آن مستعمل کنند و روشنی بیفزاید و اولی آن بود که یک رطل از وی پاره کنند و در سه رطل آب باران بجوشانند سه روز بعد از آن بپزند تا دو دانگ بماند و صافی کنند و دو رطل عسل مصفی بر سران آب کنند و بجوشانند و کف آن بگیرند و چون بقوام اشربه برسد فروگیرند و شربتی از او ملعقه بود به آب گرم و این سالم

بود و ایمن کسی که بیاشامد و اگر سحق کرده بوی وی بدماغ رسد معطس بود و سعال پیدا کند و اگر سحق کرده بیاشامند خطر بود تشنج و کزاز پیدا کند و قی آورد بقوت و خناق بازدید کند و افراط کردن آدمی بکشد و مقدار مستعمل از وی پنج طسو بود و کسی که وی خورده باشد براز وی چون مرغ بخورد بمیرد و صاحب تقویم گوید مصلح وی دوغ تازه و جلید بود و صاحب منهاج گوید مصلح وی مصطلی بود

خربق اسود

حراقت وی زیادت از حراقت ابیض بود و ورق وی بورق چنار ماند اما شکافته تر بود و سیاه تر و ساق وی کوچک بود و گل وی سفید بود و اندکی بسرخی مایل باشد و تخم وی مانند خسکدانه بود و بیخ وی یک شاخ بود و گره بسیار داشته باشد و پوست بیخ وی مستعمل بود و وی در زمین های خشک روید و چون وی را بشکنی از میان وی غباری بیرون آید و بسیار گره بود و اندرون گره مجوف بود و لون بیرون وی سیاه بود مانند سعد و اندرون ته و بن وی اندک ریشه باریک داشته باشد و آن را خال زنکی خوانند و رجل الراعی گویند و مالینوویون و مالیوس نیز گویند طبیعت وی گرم و خشک است در سیم گوشت مرده بخورد و با سرکه بر بهق طر کردن نافع بود و بر برص نیز و لبن وی بر قوبا طلا کردن نافع بود و وسواس و مالیخولیا را سود دهد و چون با موم و کندر و آب زفت با روغن قطران بیامیزند و بر

جرب مالند نافع بود و چون با سرکه بپزند و بدان مضمضه کنند درد دندان ساکن کند و بخور کردن همین عمل کند و اگر نزدیک درخت انگور بروید اگر از آن انگور شراب سازند مسهل بود و چون در داروهای چشم کنند قوت باصره بدهد و دفع سودا کند از جمیع بدن و مسهل صفرا و بلغم نیز بود و صفرای غلیظ مستفرغ کند زیادت از سقمونیا و در علتهای مزمن که محتاج به داروی مسهل بود مانند مانیا و صداع و شقیقه بغایت نافع بود و مره صفرا و سودا براند و شربتی از وی نیم درم تا نیم مثقال بود با قوتنج و سعتر و ادویهای ملطف گرم که معده را سودمند بود و بعضی در سکنجبین خویسانند یا شراب شیرین بعد از آن بجوآب یا بمرغ یا مرق آن بیاشامند مسهل صفرا و سودا اما مضر بود بگرده و اسهال بسیار آورد و باشد که خناق آورد و مقدار دو درم تشنج احداث کند و مصلح وی در استعمال کردن دو قوا و کثیرا یا فطراسالیون و سعتر بود و بدل آن نیم وزن آن کندش است و بیخ کبر مساوی و گویند بدل وی نیم وزن آن مازریون است و چهار دانک وزن آن غاریقون و گویند بدل آن کبیکج است

اختیارات بدیعی، ص: 143

______________________________

لاتین HELLEBORUS NIGER فرانسه HELLEBORE NOIR انگلیسی BLACK HELLEBORE -CHRISMAS ROSE

خردل ابیض

خردل فارسی است و گفته شد

خرزهرج

دفلی است و گفته شود

خرو الدیک و الدجاج

سرگین خروس و مرغ بود و مجموع سرگین ها مجفف و مصلح قولنج بوند چون با شراب یا سرکه بیاشامند و تریاق فطرخانق بود با عسل و چون سحق کنند و بر گزندگی سگ دیوانه نهند سودمند بود و چون بیاشامند بوزن یک مثقال با سکنجبین قی بلغم آورد

خرو الفار

سرگین موش گرم بود بر داء الثعلب طلا کردن سود دهد خاصه چون با سرکه بود و اگر با کندر و شراب بیاشامند سنگ گرده بریزاند و اگر از وی شیاف سازند و کودکان بخود برگیرند شکم براند و چون بپزند و در آب آن نشینند عسر البول را نافع بود و اگر در چشم کشند سفیدی ببرد و مژه برویاند و رطوبت قرنیه پاک کند

خرو الصفادع

طحلب است و گفته شود

خربوزه

بطیخ است و گفته شد

خرامقان

نباتیست بشکل سنبل الطیب اما لون وی بسبزی مایل بود و بوی وی به سنبل ماند و در طبیعت و خاصیت نزدیک است به سنبل و در طعم وی اندک حلاوت است

خرفه

بقله الحمقا بود گفته شد

خرنباش

مرماحوز است و گفته شود

خرفع

ثمر عشر است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 144

خرفطان

نیتومه است و گفته شود

خرفن

حلبان است و گفته شد و حلد نیز گویند و آن حبی است که نزدیک به کرسنه بود و کرسنه مضلع است و حلبان مدور بود و لون آن اندک میلی به سبزی و سیاهی زند

خرول

لغت بری است و صفت آن در لام گفته شود

خرمیان

جندبیدستر است و گفته شد

خزف

لطیف ترین خزفها خزف سرطان بحری بود و طبیعت خزف سرد و خشک بود و جلادهنده بود خاصه خزف تنور و خزف سرطان بحری مجفف بود و چون سحق کنند و با همجندان تره تیزه کوفته بهق و کلف و نمش زایل کند و مرهمی که از ایشان بسازند جراحتها زود بصلاح آورد و جرب و قرحه ها را بغایت سودمند بود و خزف تنور بر نقرس طلا کردن نافع بود و با سرکه طلا کردن بر قوبا و جرب و حکه و سعفه سودمند بود و خزف غصار چینی دندان را جلا دهد و خضرف مضر بود باعصاب دماغی و مصلح وی روغن بنفشه بود و مقدار مستعمل از وی دو درم بود

خز

بپارسی قز گویند و بهترین آن مغربی و سومی بود و طبیعت آن گرم است و مجفف

خزامی

خیری بری است و بشیرازی اروانه گویند و طبیعت وی گرم و لطیف بود و مسخن دماغ سرد بود و چون بیاشامند سوء المزاج را نافع بود و جگر و سپرز را چون بدان بخور کنند هربوی گنده که باشد زایل کند و مسخن رحم بود و مجفف رطوبات که از آن روانه بود و رحم را پاک گرداند و چون فرزجه او زن بخود برگیرد آبستن شود بفرمان خدای تعالی

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خزامی را بفارسی شب انبوی و شب بوی نیز نامند خصوص سفید آن را و بعضی گل مریم نیز گفته اند در ماهیت آن اختلاف است و بعضی گویند گیاهی است بسیار خوش بو که بفارسی خیری دشتی و بشیرازی اروانه نامند انطاکی غیر خیری دانسته و گفته گیاهی است لطیف قریب به بنفشه و گل آن شبیه به بنفشه مایل بکبودی و لاجوردی و یوسف بغدادی و صاحب اختیارات و دیگران خیری بری دانسته اند

صاحب تحفه تحت عنوان خراما بعد از نقل قول از کتب مختلف چنین ابراز عقیده می کند که خراما خوشبوترین گلهای صحرائیست و سفید نیز می باشد و در نفخ مشاکل گل حنا و آن سنبلی است پیاز وی شبیه به پیاز نرگس

خسف

جوز است و گفته شد

خس

خس بپارسی کاهو گویند بری و بستانی بود و بهترین وی بستانی تازه پهن ورق بود و طبیعت آن سرد و تر بود در سیوم و

اختیارات بدیعی، ص: 145

گویند در دویم حرارت معده را نیکو بود و خواب آورد و بول براند و خونی که از وی متولد شود نیکوتر از خونی بود که از بقول دیگر حاصل شود و میل بسردی داشته باشد و جهت آب گردش نافع بود و آنچه ناشسته بود در وی نفخ کمتر بود و آنچه شسته بود نفخ در وی زیادت بود و اگر در میانه شراب تنقل کنند مستی کمتر کند و وی زود هضم شود و تشنگی بنشاند و با سرکه اشتهای طعام بازدید کند یرقان را نافع بود و جهت ورمهای گرم بر حمره طلا کردن نافع بود و بیخوابی زایل گرداند خواه خام خوردن و خواه پخته و قطع سیلان منی بکند و درد چشم که از گرمی بود بر آن ضماد کردن سود دهد و تخم وی چون بیاشامند سودمند بود جهت کسی که احتلام بسیار افتد و قطع شهوت جماع بکند و کاهوی بری لبن وی در قوت مانند لبن خشخاش سیاه بود و قطع سیلان منی بکند مانند بستانی و نیم درم از لبن وی مسهل کیموس مایی بود و گزندگی عقرب و رتیلا را نافع بود چون بیاشامند و کاهو بسیار خوردن چشم را ضعیف گرداند و تاریکی آورد و حواس را تیره کند و مصلح آن هلیله مربا بود و اولی آن بود که به حب قوقا یا تنقیه کنند و آب رازیانه در چشم چکانند

و کاهو مضر بود بباه و مصلح وی کرفس و نعناع بود

______________________________

لاتین ACTUCA SATIVA فرانسه LAITUE انگلیسی LETTUCE -CABBAGE -LETTUCE

خس الحمار

سنجار است و سوقلیوس و ابو خلسا نیز گویند و گفته شد

خسرودارو

خولنجان است و گفته شود

خشخاش سفید

بستانی بود بهترین وی تازه فربه بود و طبیعت وی سرد و تر بود در دویم و گویند در سیوم و عیسی گوید سرد و خشک بود در دویم سودمند بود جهت سرفه گرم و نزله سینه و رطوبات معده و نفث دم و بادها نیز که فرود آید از سر و با عسل منی را زیاده کند و مقدار دو درم تا پنج درم مستعمل بود و حب وی شکم براند و غذای اندک دهد و مصلح وی عسل بود یا قند و صاحب تقویم گوید بسیار از وی مرخی بود شش را و مصلح وی مصطلی بود و سلیخه و اسحق گوید پوست وی مضر بود به شش و مصلح وی مصطلی بود و پوست آن از دانه منوم تر بود و چون بپزند و وی را ضماد کنند بر پیشانی بیخوابی را نافع بود و بیخ وی چون با شراب بجوشانند تا به نیم بازآید جگر معلول را نافع بود و کسی که در شکم وی خلطی غلیظ بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: که خشخاش را بهندی پوست گویند

لاتین PAPAVER SOMNIFERUM فرانسه PAVOT BLANC انگلیسی WHITE POPPY

خشخاش سیاه

صاحب تقویم گوید بری و بستانی بود و صاحب منهاج گوید بری مصری بود و بهترین وی تازه فربه بود و طبیعت آن سرد و خشک است در سیم و گویند در چهارم تر است ریشهای چشم مواشی زایل کند و خشخاش سیاه چون بکوبند خرد و با شراب بیاشامند اسهال و سیلان رطوبات مزمن که از رحم آید نافع بود و چون باب خلط کنند و بر پیشانی و صدغین ضماد کنند بیخوابی را زایل کند و

چون در داروهای چشم استعمال کنند سودمند بود جهت حرارت جگر بغایت نافع بود و مقدار مستعمل از وی نیم درم بود و دیسقوریدوس گوید چون بسوزانند و خاکستر آن با روغن گل و سرکه بر جرب طلا کشد و بحمام روند و بنشینند تا بعرق فرود آید بغایت سودمند بود و مخدر بود و مضر بود به شش و مصلح وی تخم رازیانه بود و صاحب تقویم گوید مصلح وی روغن زنبق و نرگس بود

اختیارات بدیعی، ص: 146

خشخاش زبدی

میتن افرودوس خوانند و معنی آن خشخاش زبدی بود و بدان سبب بدین اسم خوانند که چون زبد سفید بود و بعضی از قلیا خوانند و نبات وی و ورق و ثمر وی مجموع سفید بود و تخم وی مسهل بلغم بود در قوت و طبیعت نزدیک به جبلهنک بود

صاحب تحفه المومنین می نویسد: گیاهی است بسیار سفید و سبک و ساقش بقدر زرعی و بسیار ریزه و دراز و بیخ او باریک و ثمرش متصل ببرگ و سفید و مستعمل از او ثمر اوست در طبیعت مثل جبلاهنگ و از جمله سموم است

خشخاش مقرن

خشخاش بحری خوانند و غلاف آن مانند غلاف شاخ گاو بود بدین سبب وی را مقرن خوانند و نبات وی در کنار دریاها روید بر نقرس طلا کردن با شیر نافع بود و چون بیخ وی بجوشانند تا آب به نیم بازآید و طبیخ آن بیاشامند علت جگر را نافع بود که از خلطی غلیظ بود

______________________________

صاحب تحفه می نویسد: گیاهی است برگش سفید و با زاویه مثل اره و گلش زرد و ثمرش شبیه شاخ گاو منحنی و در جوف آن دانه ها مثل حلبه کوچکی و او غیر چبلاهنگ است چه دانه او زرد نیست

خشب الکروج

چوب کروج است که از هندوستان خیزد به شاخهای بادام ماند پوستی تنک دارد و چون او را بشکنی سه سو بشکند و سفید و سبک باشد هرچند تازه تر بهتر باشد و طبیعت آن سرد و خشک است

خشب الکدر

خشب الکادی گویند و بصندل سرخ ماند اما سیاه رنگ بود و نزدیک به آبنوس و صفت کدر و کادی گفته شود و طبیعت آن معتدل است

خشب الکافور

چوبی است سفید و سست و سبک و چون بشکنی ریزه کافور در میان وی بود و طبیعت وی نزدیک به کافور بود

خشکنجبین

عسل خشک است که از کوهستان فارس خیزد از حدود کازرون در میان جص و طبیعت وی گرم و خشک بود گرمی و خشکی وی زیاده از عسل بود و فعل وی قوی تر بود از عسل در همه حالتی و بدل آن بوزن آن عسل بود و نیم وزن آن گز انگبین و گویند یک وزن و نیم عسل

صاحب مخزن الادویه می نویسد: معرب از انگبین خشک است و گویند شبنمی است که بر اشجار جبال فارس می افتد و سبز و زرد و سفید و سرخ می باشد و در تنکابن شکری و در دیلم و طبرستان اسب دندان می نامند

خشل

و خشلی مقل است و گفته شود

خشکار

آردی بود که نخاله وی نگرفته باشند

خشب الشونیز

سیسارون است و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 147

خصیه

بهترین آن خایه خروس بود فربه و نیکو و بدی خصیه بحسب حیوان بود و طبیعت وی گرم و تر بود بعضی گویند سرد و خشک است و غذای نیکو دهد خاصه خایه خروس فربه و منی زیادت کند و وی دشوار هضم شود خاصه از حیوانی که پیر بود و مصلح وی انجدان و فوتنبح کوهی و نمک و سعتر بود

خصی الثعلب

بهترین وی شیرین فربه بود که از وی بوی منی آید و طبیعت وی گرم و تر بود در اول تشنج و تمدد و فالج را نافع بود و شهوت جماع برانگیزد و انعاظ تمام آورد و مقوی باه بود و قایم مقام سقنقور بود خاصه با شراب و مقدار شربتی از وی یک مثقال بود یا دو مثقال و صاحب منهاج و تقویم گویند ثمری است و صاحب مفرده که ابن بیطار است در جامع آورده که بیخی است و در اینجا قول صاحب جامع معتبرست و ابن مولف گوید وی بیخی بود و نبات وی یک گز باشد و گل ارغوانی رنگ دارد و بغایت نازک نزدیک به گل لبلاب و حال آنکه ابن بیطار تمام این نقلها از مفرده غافقی کرده بلکه تمام کتاب غافقی نقل کرده و باسم خود باز کرده و پدر این ضعیف باز حال این نیفتاده است و بدل آن بوزن بوزیان است و بوزن آن تخم تربزه و گویند بوزن آن تخم جرجیر و نیم وزن آن تخم انجره و گویند بوزن آن تخم اسپست و صاحب تقویم گوید فم معده را موافق نیست و مصلح آن عصاره لسان الحمل و شکر بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خصی

الثعلب بضم خا و سکون صاد و ضم یا ... یونانی ساطیون و ساطیورین و بعضی طرفلن یعنی سه برگ نامند زیرا که گیاه آن سه برگ دارد و آن بیخی است سفید شفاف با طعم شیرین و یا لزوجت و اندک تندی و بوی آن شبیه ببوی منی و انواع دارد

صاحب تحفه می نویسد: بفارسی آن را ثعلب نامند

لاتین ORCHIS MASCULA فرانسه SALEB انگلیسی MALE ORCHIS شلمیر در کتاب خود می نویسد که: در کوههای بلند طالش و در کوه گیلویه و در کرمانشاه فراوان است

خصی الکلب

بیخی است مانند خصی الثعلب و آن دو نوع بود کوچک و بزرگ و مانند بلپوس بود بشکل و بزبان پارسی خسروشیرین نامند و آن زوجی بر فرق زوجی بود یکی فربه و یکی لاغر نوع بزرگ چون مرد بخورد و با زن جمع شود فرزند نرینه آورد و اگر نوع کوچک زن بخورد فرزند مادینه آورد و طبیعت وی گرم و تر بود در نوع بزرگ رطوبتی فضلی بود محلل ورمهای بلغمی بود و ریشهای پلید خورنده را نافع بود و قلاع و غله و ناصور را سود دهد و گویند چون تر بخورند باه را زیاده گرداند و چون خشک بخورند قطع شهوت بکند و جالینوس گوید اگر نوع بزرگ بخورند باه را زیادت کند و اگر نوع کوچک بخورند منع آن کند برخلاف یکدیگر و وی مسنحن شش و سینه بود و مصلح آن صمغ عربی و خشخاش سیاه بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خصی الکلب را بیونانی ارخص نامند و آن دو نوع است نوعی شاخهای آن بقدر یک شبر و برگ آن منبسط بر روی زمین و یا قریب

بدان و شبیه ببرگ زیتون و نرم تر و نازکتر و بلندتر از آن و گل آن بنفش و بیخ آن شبیه به بیخ بلبوس و بلندتر و باریکتر

حکیم مومن در تحفه می نویسد: بیونانی ارخس نامند و آن بیخ گیاهی است مثل دو زیتون بهم چسبیده یکی ماده و بزرگتر و ممتلی و دیگری نر و کوچکتر و غیر ممتلی و سفید لون و برگش شبیه ببرگ گندنا و ساقش بی برگ و تا نیم زرع و گلش ریزه و باهم متصل شبیه به سرو و بنفش و شبیه بگل اصابع صغیر و نقیر در فیروزکوه هر دو را مشاهده کرده ...

خصی الهرمس

حلبوب است و گفته شد و بیونانی لیورسطس خوانند

خصی العجاجیل

خایه گوساله چون خشک کنند مقوی باه بود و نعوظ تمام آورد

اختیارات بدیعی، ص: 148

خصی الایل

خایه بز کوهی چون خشک کنند و بیاشامند گزندگی افعی را نافع بود

خصیه البحر

جندبیدستر بود و گفته شد

خصف

بپارسی خربوزه نارسیده بود و بشیرازی هوکیک گویند و ابن مؤلف گوید که ابن سویدی در مفرده خود آورده که مضعف باه است

خضلاف

درخت مقل است و گویند مقل مکی است و گفته شود

خطمی

بهترین وی سبز کوهی بود که گل وی سفید بود و آنچه بستانی بود بور الزوانی خوانند و بری را شحم المرج گویند و بیونانی اکیا و کل بمعنی کثیر المنفعت خوانند طبیعت وی سرد و تر بود و گویند گرم بود باعتدال و در وی تلیین بود و انضاج و ارخا و تحلیل و بر بهق طلا کردن با سرکه نافع بود و وقتی که در آفتاب نشینند و ورمهای ظاهر نرم گرداند آنچه در بن گوش بود و خنازیر و دنبلات و ورم پستان که از گرمی بود و ورم مقعد که هم از گرمی بود و درد مفاصل را با پیه مرغابی طلا کردن نافع بود و عرق النسا و رعشه را و طبیخ وی چون بیاشامند عسر البول و قرحه امعاء و سنگ گرده و خلطهای غلیظ و عرق النسا و رعشه نافع بود خاصه چون با شراب پخته باشند و چون با پیه بط و یا مرغ آبی بکوبند با صمغ البطم و زن بخود برگیرد بجهت ورم رحم و انضمام آن بغایت نافع بود و طبیخ وی تنها همین عمل کند و بیخ وی چون بسرکه بجوشانند و بدان مضمضه کنند درد دندان را ساکن گرداند و تخم آن خواه خشک و خواه تر چون بکوبند و با سرکه بر بهق زایل کند و چون خطمی بجوشانند و طبیخ وی بر گزندگی نحل مالند سودمند بود و چون با زیت و سرکه بر اعضا طلا کنند دفع مضرت گزندگان بکند و دیسقوریدوس گوید مجبر اعضای منکسر بود و

مقوی آن و سه درم از وی قولنج را نافع بود و چون بیاشامند خون حیض فرود آورد و بول براند و اخلاط سوداوی را مفید بود و صداع شقیقه را ضماد کردن نافع بود و به آرد جو و عسل بر ذات الریه ضماد کردن مفید بود و اگر ورق وی با اندکی زیت ضماد کنند بر گزندگی جانوران نافع بود و بر سوختگی آتش همچنین و خطمی سرفه گرم را سودمند بود خاصه چون به آب گرم لعاب وی بگیرند و با قند بیاشامند و ورق وی در ضمادات ذات الجنب و ذات الریه سودمند بود و پوست بیخ وی چون با شراب بیامیزند و بپزند مفاصل و اعضای صلب نرم گرداند و ورق وی چون خشک کنند و بکوبند و بدان سر و ریش بشویند نیکو بود و پاک گرداند و تخم وی یک جزو و استخوان خرما دو جزو بسرکه بسرشند و بر ورم قضیب ضماد کنند تحلیل دهد و مؤلف گوید بیخ خطمی کوهی جهت نقرس گرم ضماد کردن با گلاب بغایت مفید بود و سرفه صفراوی را با نبات سفوف ساختن و با جلاب گرم خوردن نافع بود و ابن مؤلف گوید اگر لعاب خطمی بگیرند و با عسل و روغن گاو زنی را دهند که دشوار زاید آسان بزاید و صاحب منهاج گوید یک مثقال از خطمی قولنج را نافع بود چون بیاشامند و اسحق گوید مضر بود به شش و مصلح آن عسل بود و صاحب تقویم گوید مضر بود بمعده و مصلح آن عصاره زرشک بود و بدل آن خبازی است و گویند بدل خطمی سفید

نیلوفر است

______________________________

صاحب مخزن الادویه خطمی را از انواع خبازی شمرده و نوع سفید را از همه بهتر دانسته و می نویسد نوع ارغوانی کبود آن را بهندی خیرو نامند

در تحفه نیز آمده است که خطمی بالوان مختلف است و آنچه بیگل بود خطمی بری و خطمی نر نامند و جالینوس سرد و تر

شیخ الرئیس گرم باعتدال و اکثر مرکب القوی و مایل بسردی و تری می داند و از انواع خبازی دانسته اند

لاتین ALTHAEA OFFICINALIS فرانسه GUIMAUVE انگلیسی MARSHMALLOWS

اختیارات بدیعی، ص: 149

خطف

وسمه است و گفته شود- در تحفه بجای خطف خطر نوشته است

خطاف

بپارسی پرستوک را گویند و طبیعت دماغ وی و خاکستر وی روفس گوید سرد و خشک باشد احشا را زیان دارد و مصلح آن عود هندی و قرنفل بود و دیسقوریدوس گوید چون بگیرند بچه نخستین وی که ماه در افزونی بود و شکم وی بشکافند دو سنگ پاره در شکم وی بود یکی یکرنگ و یکی مختلف رنگ از هر رنگی چون در پوست گوساله یا پوست گوسفند کوهی یا گاو کوهی بندند پیش از آنکه خاک بر وی نشیند و بر بازوی مصروع بندند یا بر گردن وی صرع از وی زایل گردد و خوردن وی روشنایی چشم بیفزاید و اگر بسوزانند و خاکستر وی جهت خناق و هر علتی که باشد در حلق از لهاه و ورم زایل کند و اگر بسوزانند و خاکستر وی در چشم کشند باصره را قوت دهد و اگر با عسل بیامیزند و در چشم کشند بهتر بود و اگر با عسل و سرکه بسرشند و کسی که جرب داشته باشد یا دانها بر اعضا و در حمام طلا کنند و بنشینند تا با عرق فروآید بعد از آن آب بر خود ریزد نافع بود و اگر نمکسود کنند و خشک کنند و دو درم از وی بیاشامند خناق را نافع بود و دماغ وی چون با عسل در چشم کشند در ابتدا نزول آب سودمند بود و چون سحق کنند بروغن زنبق و بر ناف زن بمالند نزدیک نفاس سودمند بود و ابن زهر در خواص آورده است که چون بگیرند پرستوک نر و ماده و

بآتش بسوزانند و در شراب اندازند هرکس که آن شراب بخورد مست نشود و خون وی چون بخورد زن دهند چنانکه نداند شهوت وی زایل گردد و شیخ الرئیس گوید سرگین وی چون در چشم کشند سفیدی ببرد ارسطاطالیس در منافع اعضای حیوانات گوید زهره پرستوک چون بدان سعوط کنند موی سر و ریش که سفید شده باشد سیاه گرداند و دندان نیز هم سیاه کند پس چون خواهند سعوط کنند دهن پر از شیر تازه کنند تا دندان را سیاه نکند و ابن مولف گوید در خواص آورده که پرستوک برود و موی ایل بیاورد و در آشیانه بنهد تا هیچ حیوان موذی گرد آشیانه او نگردد و سرگین پرستوک چون بزهره گاو بیامیزند و بر موی سیاه طلا کنند بی هنگام سفید شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خطاف بضم خا بعربی ابابیل و بفارسی پرستوک و بترکی قرلانقوج و بدیلمی چلچلا و بهندی سیانی و کنهیا و پت دیوری نامند

لاتین HIRUNDO فرانسه HIRONDELLE انگلیسی SWALLOW

خفاش

وطواط خوانند و بپارسی شب پره و بشیرازی موش کور گویند شریف گوید چون بکشند وی را و بر زهار کودکان پیش از بلوغ طلا کنند منع رستن موی زهار بکند و چون در روغن کنجد بجوشانند آن روغن عرق النسا را نافع بود خاصه چون چند نوبت مکرر کنند و گویند چون بپزند و مرق آن بیاشامند شکم براند و درد ورک را سود دهد و خاکستر وی روشنایی چشم زیاده کند و ابن زهر آورده است که چون سر وی در ظرفی مسین یا آهن با روغن زنبق بپزند چنانکه مهرا شود و صافی کنند و روغن بردارند و آن روغن بر نقرس

طلا کنند و فالج قدیم و رعشه و ورم احشا و ربو بغایت نافع بود و اگر زنی دشوار زاید زهره وی در فرج آن زن بمالند در حال بزاید و اگر دماغ وی در شیب پای بمالند باه را برانگیزد و اگر به آب بجوشانند تا مهرا شود و بر سوراخ قضیب چکانند بول براند و اگر طبیخ وی در آبزن کنند و صاحب فالج در آن نشیند مفید بود و دماغ وی چون بسوزانند و سحق کنند و در چشم کشند سفیدی زیادت که در چشم بود زایل کند و سرگین وی چون بر قوبا طلا کنند سود دهد و دماغ وی به آب پیاز در چشم کشیدن نزول آب را مانع آید و اگر سر وی در شیب جامع خواب پنهان کنند و کسی که بر آن خسبد آن را نداند بخواب نرود و خواب بر وی شوریده گردد و اگر دل وی چنین کنند همین عمل کند و ابن مولف گوید در خواص آورده اند که اگر خفاش را از درخت درآویزند جراد از آن مکان بگریزد و بول او بر مار زهر قاتل بود و اگر سر وی در برج کبوتر پنهان کنند هرچند کبوتر که بود از آنجا نرود و الفت گیرند و اگر در سوراخ موشان بنهند همه موشان از آنجا بگریزند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خفاش به ضم خا و فتح آن بر دو آمده و خشاف و وطواط و بفارسی شب پره و به شیرازی موش کور و بهندی چمکادر و در بنگاله چمکدری نامند

اختیارات بدیعی، ص: 150

لاتین NYCTERIS VESPERTINA یاVESPERTILIO MURINUS فرانسه CHAUVE -SOURIS انگلیسی FLITTER MOUSE

خفج

خردل بری بود

و در بلسان گفته شود

خلال مامونی

ادخر بود و گفته شود

خلاف

بپارسی آن را بید خوانند و خلاف بلخی بهرامج بود و گفته شد و خلاف نوعی از صفصاف است و صمغ وی از ورق بیرون بیاید و بهترین بید آن بود که در کنار چشمه ها رسته باشد و طبیعت وی سرد و خشک بود ثمر وی و ورق وی هر دو قابض باشند بی آنکه بگزند و در وی تجفیفی بود و خاکستر وی در غایت تجفیف بود و در بستن خون بر وی ضماد کنند تر کرده و صمغ ورق وی بغایت جلادهنده بود و خاکستر وی با سرکه بر ثالیل و نمله ضماد کردن نافع بود و ورم پستان و ریشها و غلبه حرارت که در ورم گرم بود و شری و آبله چون به آب آن در حمام بشویند بغایت نافع بود و آب وی صداع را نافع بود و زایل کند و آب ورق وی ماده که از گوش گشوده بود و روانه باشد نافع بود و ثمر وی بر ضربی که بر حدقه زده باشند نهادن نیکو بود و قطع خون رفتن بکند و صمغ وی ضعف بصر را نافع بود و آب وی سده جگر را سود دهد و یرقان را و مقدار مستعمل از آب وی بیست درم بود و اسحق گوید مضر است به شراسیف و مصلح وی گلاب بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خلاف به کسر خا و فتح آن نیز آمده و شامل بیدمشک و بیدبری و بیدموله است و از مطلق آن مراد بید بری است که صفصاف و بفارسی بید ساده نامند

لاتین SALIX PENTANDRA فرانسه SAULE COMMON انگلیسی SWEET BAY LEAVED WILLOW

خلنج

اسم درختی است که در

کوه می باشد و فحم از آن می گیرند و آن را درخت کز می خوانند و گل سرخ کوچک دارد و ارغوانی رنگ و طبیعت گل آن خنک بود در دوم و حدتی دارد

خلبای

قند است و گفته شود

خل

بپارسی سرکه بود و وی مرکب بود از دو جوهر مختلف گرم و سرد و سردی وی غالب بود از گرمی و بهترین وی خمر انگوری بود و طبیعت وی سرد و خشک بود در سیم و گویند سرد است در اول و خشک است در سیم معده گرم را نیکو بود و اشتها بازدید کند و قطع خون رفتن از هر عضو که باشد بکند چون بیاشامند یا آن عضو که از وی خون آید بدان بشویند و یا در ظرفی بریزند و در آن نشینند قطع خون بکند و چون بر سر نهند درد سر را نافع بود و بدان مضمضه کردن دندان را محکم کند خاصه چون با گلاب گرم مضمضه کنند و بن دندان نیز محکم کند و چون صوف ناشسته بدان تر کنند یا اسفنج و بر جراحات نهند منع ورمها بکند و ریشها که در بدن پیدا شود از حمره و نمله و جرب تر و سوختگی آتش و قوبا و بواسیر و داخس چون با بعضی از ادویه موافق این زخمها استعمال کنند نافع بود و ریشهای پلید و خورنده چون دایم بسرکه بشویند زایل کند و چون پشم ناشسته بدان تر کنند و با روغن گل بر سر نهند درد سر که از حرارت آفتاب بود زایل کند و بخار وی استسقا را تحلیل دهد و گرانی گوش و کرمی که در گوش بود بیرون آورد و طنین زایل کند اگر در گوش بچکانند و گزندگی جانوران بر موضع

اختیارات بدیعی، ص: 151

زخم کرم کرده وقتی که بدن سرد گشته باشد بسبب آن سم

و اگر بدن گرم کرده باشد سرکه سرد بدان موضع نهند بغایت سودمند بود جهت دفع مضرت ادویه کشند و گرم کرده بیاشامند خاصه جهت مضرت افیون و شوکران و خانق النمر و شیر که بسته باشد چون با نمک بیاشامند نافع بود جهت دفع مضرت فطر کشنده و چون بدان غرغره کنند قطع سیلان فضول از حلق بکند و خناق و لهاه را سودمند بود و علق که در خلق چسبیده بود بیرون آورد و ملطف اخلاط غلیظ بود و شکم خشک کند و تشنگی بنشاند و سپرز را نافع بود و معده را دباغت کند و ماده نیز دفع کند چون بروی ریزند درد دندان که از سردی و گرمی بود سود دهد آنچه از سردی بود بسبب سردی و آنچه از گرمی بود بسبب تلطیف که در وی است و این خاصیت که در وی است در غیری نیست و سرکه که از انگور گیرند با نمک گزندگی سگ دیوانه را سود دارد اما سرکه مضر بود به سودایی مزاج و بسیار خوردن وی بصر را ضعیف کند و عصب را زیان دارد و اگر ادمان خوردن وی کنند باستسقا انجامد و چون به آب قند ممزوج کنند مضرت وی کمتر بود و صاحب تقویم گوید مصلح وی روغن بادام بود

______________________________

لاتین ACETUM فرانسه VINAIGRE انگلیسی VINEGAR

خل العنصل

بپارسی سرکه عنصل خوانند سودمند بود جهت عرق النسا و تنگی نفس و ربو و چون بدان مضمضه کنند بن دندان محکم کند و گند دهن زایل کند خاصه چون هر بامداد بناشتا دو درم بیاشامند و چون در گوش چکانند گرانی گوش را نافع بود خاصه ریشی

که در وی بود و چون بناشتا بیاشامند چشم را روشن گرداند و دندان را محکم کند و آواز صافی نماید و درد معده را نیکو بود خاصه چون طعام در معده هضم نشود و مصروع را سودمند بود و کسی که مره سودا بر وی غلبه کرده باشد و سنگ مثانه را بریزاند و اختناق رحم و صلابت سپرز و درد ورکین را بغایت نافع بود و لون را صافی کند خاصه در زمان نقاهت و درد سر و عصب را زایل کند و از دو درم ابتدا کند تا بیست درم هر روز قدری می افزاید صفت آن بستاند اسقیل سفید و بکارد چوبی پاره کنند و در ریسمان کتان کشند و چهل روز در سایه بیاویزند بعد از آن یکمن از آن در هشت من سرکه انگوری اندازند و شصت روز در آفتاب نهند در اول سرطان تا آخر اسد و اگر ضروری رود در سرکه بجوشانند در دیگ سنگی تا عنصل مهرا شود و فروگیرد و صافی کنند و بعضی عنصل در پانزده من سرکه یا شانزده من کنند و در آفتاب نهند و بعضی یک هفته در آفتاب نهند اما آنچه دو ماه در آفتاب باشد قوت وی غالب بود و خاصیت وی زیادت باشد

خلال

سیابست بلغت وادی القرن و بلغت اهل مدینه سدی خوانند و رومیان آن را ارموک خوانند و هندوان کالوت و وی چون سبز بود در اندرون طلعه وی صالحتر از ملج بود و آنچه رسیده بود مسهل بود و آنچه نارسیده بود ممسک بود

خلال غوره خرماست

خلد

بپارسی موش کور خوانند و بشیرازی انگشت پرک و آن جانوری است کور و در شیب زمین بود و گویند کر نیز بود و بیخ نبات و اشجار خورد و در شیب پیاز و گندنا بیشتر باشد و به طلب بوی پیاز و گندنا بیرون آید و اگر خواهند که وی را بگیرند پیاز یا گندنا بر در سوراخ او نهند بیرون آید و وی را بگیرند و وی از جمله سموم قاتله است و ابن زهر در خواص آورده است که خونی که در بن گوش وی بود بر خنازیر طلا کنند نافع بود و اگر سر وی بسوزانند و با قلقطار سحق کنند و کسی را که بینی گنده بود در بینی دمند گند بینی ببرد و کسی که تب ربع دارد چون بر وی بندند شفا یابد و مهراریس گوید دماغ وی چون بروغن گل بگدازند و بر بهق و برس و قوبا طلا کنند نافع بود و هر چیزی که از بدن بیرون آید بمالند زایل کند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خلد بضم خا و فتح لام و سکون دال آن را نداسه و بفارسی موش کور و بشیرازی انگشت برک و باصفهانی وازه سبانک و به دیلمی کابیش و بهندی چچوندر نامند و آن حیوانیست کریه الرایحه چشم و دم و پاهای آن از موش کوچکتر

و خاکستری رنگ باشد

اختیارات بدیعی، ص: 152

خلر

جلبان خوانند و خرفی گویند و آن حشیشی است نزدیک به کرسنه و در یزد و نواحی کرمان و کوبنان و ولایت لرستان بسیار خورند و بنان پزند و همچنان تنها مانند عدس و باقلا پزند و خورند و چون تر بود همچنان ناپخته خورند اما دوار آورد و بزبان آن قوم کرو خوانند و بشیرازی مشو و ابن مؤلف گوید که هرکس که ادمان خوردن آن کند لنگ گردد و گویند طبیعت آن سرد و خشک است غذا اندک دهد و خونی بد از وی حاصل شود و مولد سودا بود و اعصاب را مضر بود و بغایت نفاخ بود و چون طبیخ وی بعسل بیاشامند خلطهای بد از امعا براند و حیض براند و محلل و ملین فضول از سینه بود و اگر گاو بخورد مانند کرسنه بود دور منفعت فربهی و نوعی از وی هست که بزرگتر بود و آن پخته شاید خوردن و وی را بسیکه خوانند و آن بری بود و چون زنان بخورند شیرشان بیفزاید

مخزن الادویه می نویسد: خلر بضم خا و فتح لام مشدده و سکون را آن را جلبان خوانند و بهندی متر کابلی و آن دانه ایست شبیه به کرسنه و گیاه آن بقدر زرعی و کمتر از آن برگ آن ریزه و گل آن ما بین سفیدی و زردی و غلاف آن شبیه به غلاف باقلا و پنج قسم می باشد آنچه غلاف آن از باقلا کوچکتر و پوست آن غلیظتر و عریض و بسیار سفید و دانه آن بقدر نخود کوچکی آن را جلبان ابیض نامند و آنچه دانه آن کوچک

و پهن و اغبر جلبان اسود و بشیرازی مشو و بهندی کهساری و اهل اردستان و کرمان کوبنان کرو خوانند

______________________________

صاحب تحفه در این باره شرح بیشتری داده و انواع را پنج نوع دانسته است

لاتین PISUM SATIVUM فرانسه POIS انگلیسی CHICK -PEA

خمر

ماء العنب است و مدام و راح و مل و صهبا و طلا و عقار و قهوه و قرقف و رحیق و نبید خوانند و بپارسی شراب گویند و می خوانند و بشیرازی سیک گویند و سیکی بهترین آن بود که قوام آن معتدل بود و لون آن زرد بود و خوشبوی بود بدون آنکه ادویه ای در وی کنند و متوسط بود میان نوی و کهنگی و آن را ریحانی خوانند و طبیعت وی گرم و خشک بود در دوم اما آنچه سیاه بود غلیظ بود و دشخوار هضم شود و لیکن گوشت زیادت کند و آنچه سفید بود و رقیق غذا کمتر دهد و محروری مزاج را موافق بود و ادرار بول کند و شکم نرم دارد اما شراب سرخ متوسط بود میان سیاه و سفید و قوت وی میانه بود در دو حالت اما آنچه شیرین بود غلیظ بود و نفخ معده پیدا کند و شکم براند اما گرده و مثانه را موافق بود اما آنچه در وی قبضی بود در وی ادرار بول زیادت بود و مصدع و مسکر بود و آنچه عفص بود شکم ببندد و در وی موافقت اتصال غذا زیادت بود و قطع سیلان مواد بکند آنچه لین بود مضرت وی باعصاب کمتر بود و ادرار بول کمتر کند و آنچه کهن بود مضرت وی باعصاب و حواس بیشتر بود اما لذیذ طعام

بود لیکن چون بغایت کهن بود و رقیق و سفید بول براند اما مصدع بود و اگر بسیار خورند مضر بود بمعده و آنچه تازه بود بادانگیز و دشخوارهضم بود و بول براند و بهترین آنکه گفته شد در اول سودمند بود جهت شهوت کلبی و رمد بلغمی و غشی و شفای زهرها بود و هضم را نیکو گرداند و چون بمکند تشنگی ساکن گرداند و بول براند و طبع نرم دارد و ابن مؤلف گوید چون شراب بقدر اعتدال خورند طبیعت بدن بر وی مستولی شود لاجرم حرارت غریزی در دل زیادت شود و آن حرارت در همه بدن پراکنده شود و معلوم است که قوتهای جسمانی که در تن کارکننده اند بواسطه حرارت غریزی کار توانند کرد پس چون حرارت غریزی زاید گردد قوت جاذبه کامل تر شود و هضم غذا بهتر کند و چون حرارت غریزی قوی گردد بادهای غلیظ را پخته کند و قوت دافعه بر دفع آن قادرتر شود و چون قوت دافعه بادهای غلیظ را دفع کند و رگها از بادهای غلیظ تهی شود و بلغم از معده زایل گردد و بادها که در امعاء باشد شکسته شود و بادهای فاسد که در گذرگاههای عصب باشد زایل کند لاجرم حواس صافی تر گردد و خون صافی تر شود و رنگ روی خوب شود پس از آن بواسطه قوت هاضمه غذا به قوت تن برسد و فربهی در تن پدید آید و رگها فراخ شود و روح طبیعی و حیوانی و نفسانی در همه اجزای تن ساری شود و اگر افراط کنند در وی مضر عقل بود و سپرز و جگر ضعیف کند و

مبطل باه بود و شهوت غذا ببرد و نسیان آورد و رعشه و ربع و بخر و ضعف بصر و اعصاب و صرع و سکته و مرگ مفاجات آورد و تبها و اگر بناشتا تنها خورند بعد از رنجوری و کارهای سخت خناق آورد و التهاب و اوجاع و مداوای وی به فصد یا به قی بود و ابن مؤلف گوید اگر در شراب افراط کنند رگها پر شود پس حرارت غریزی را نفس زدن ممکن نبود یا فرو ببرد و مرگ مفاجات پدید آید یا کمتر شود همچنانکه چون چراغ را بیش از حاجت روغن بکنند یا فرومیرود یا ضعیف می شود و چون حرارت غریزی ضعیف شود آن شراب نامهضوم بماند و بلغم گردد و مضرت آن در همه تن پراکنده شود اما آنچه از این فضلها در دماغ جمع شود آن دماغ گرم بود یا سرد اگر دماغ گرم بود آن فضلهای سوخته بود و از وی دیوانگی و وسواس پدید آید و رمد و درد گوش و سرسام گرم ظاهر شود و

اختیارات بدیعی، ص: 153

اگر دماغ سرد بود به سبب آن مایه های سرد بلغمی نیک سرد شود و زیادت گردد و از وی صرع و سکته و فالج و رعشه و کابوس و ترسیدن در خواب بیداری بی سببی پدید آید و آنچه از آن ماده ها بجانب پا افتد از وی نقرس و ضعف اعصاب پدید آید اما آنچه از آن فضلها در جگر جمع شود اگر جگر گرم باشد بسبب شراب گرمتر شود و خون را بسوزانند و ماده صفرا زیادت شود و سودا نیز و تبهای صفراوی و سوداوی پدید آید

و اگر جگر در اصل سرد بوده باشد چون شراب خورده باشد بسیار حرارت غزیزی کمتر شود و جگر سردتر شود و اگر شراب را هضم نتواند کرد و فعل نتواند کردن بدین سبب فضله ها گرد آید و در تن پراکنده شود و سده پدید آید و به استسقا انجامد و از این تفصیل که کردیم معلوم می شود که چندانکه در شراب کم خوردن منفعت است در شراب بسیار خوردن مضرت است و اگر خواهد که شراب مستی کمتر کند رب غوره با تخم کرنب تنقل کند و غذا کمتر خورد و فالوده قندی خورد و نیلوفر بوید و اگر محروری مزاج بود تنقل با نارمر کند و سیب مرو کاهو و جماز و طلع و غذا پیشتر از خوردن آش غوره و سماق و اناردانه خوردن است و دفع مضرت وی بشراب اترج یا ریباس کردن

______________________________

فرانسه VIN انگلیسی WINE

خمیر

تری و خشکی وی بقدر نمک بود در قلت و کثرت و تازه وی گرم بود در دوم و کهن وی گرم و خشک بود در سیم و در او قوت متضاده بود مرکب از سرد و گرم سردی وی جهت حموضت بود و گرمی وی جهت عفونت و گرمی طبیعی از جهت نمک دارد و در وی قوت جلا بود و جذب ماده بلغمی بکند از عمق بدن بظاهر و محلل بود و منضج همه ورمها خاصه دمامیل چون با نمک بیامیزند و اگر ضماد کنند بر وجعی یا ورمی که در شیب پای بود نافع بود و چون معتدل بود در آب خویسانند بعد از دو ساعت صافی کنند و دانگی طباشیر و طسویی زعفران

و دانگی قند در سی درم آب حل کرده بیاشامند تسکین خمار بکند و تشنگی بنشاند و چون خمیر در آب حل کنند و دانگی و نیم وزن آن روغن بنفشه با آن بیامیزند و بدان غرغره کنند ورم اندرونی حلق را نافع بود و چون در آب حل کنند و از آن چایی سازند و قطره چند سرکه بدان چکانند و بیاشامند قطع اسهال بکند

در مخزن الادویه می نویسد: خمیر به فتح خا و کسر میم بعربی عجین و بفارسی خمیر ترش و خمیرمایه و بهندی ماوا نامند و آن آرد گندم است که با روغن کنجد و یا روغن زیتون و یا روغن گاو یا روغن گاومیش و یا بز و یا گوسفند و شیر و ماست هریک که باشد سرشته بگذارند تا ترش و بدبو گردد و قدری از آن را داخل خمیر نان می نمایند تا برآید و فطیر نماند

فرانسه PATE انگلیسی PASTE

خمل

سورنجان است و گفته شود

خمان

دو نوع است بزرگ و کوچک و بیونانی خمااقطی و بطینه بدقه گویند در صفت ثمر آنکه آن را بل خوانند هم گفته شد و خمان بزرگ را شبوقه خوانند و گفته شود و قوت هر دو مجفف بود و محلل تحلیل معتدل و قوت خامااقطی مبرد و مسهل به سبب رطوبت مایی که در وی هست لیکن معده را بد بود و ورق آن چون بپزند مانند تره های دشتی مسهل بلغم بود و مره و ساق وی چون تازه بود بجوشانند همین عمل کند و اصل وی چون با شراب بجوشانند و با طعام بخورد مستسقی دهند سود دهد و اگر کسی را افعی زده باشد بیاشامد بغایت نافع بود و اگر با آب بپزند و زن در آن نشیند صلابت رحم نرم گرداند و بحال آورد و ثمر وی چون با شراب بیاشامند همین عمل کند و چون بر موی مالند سیاه گرداند و ورق وی چون تر بود با پست جو بیامیزند و بر ورم گرم و سوختگی آتش و گزندگی سگ دیوانه ضماد کنند نافع بود و چون با پیه بز بر نقرس ضماد کنند و یا با شراب بیاشامند همین عمل بکند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خمان بفتح خا لغت نبطی است و بعربی رقعا نامند و بیونانی اقطی و آن دو صنف می باشد کبیر و صغیر و کبیر آن شبیه به شجر و شاخهای آن مایل بسفیدی و مانند نی مستدیر و برگ آن مانند گردکان و از آن کوچکتر و ثقیل الرایحه و در هر شاخی از سه عدد تا پنج عدد و بر

سر شاخی قبه و گل آن سفید مایل بسرخی و ثمر آن شبیه به حبه الخضرا و بنفش مایل بسیاهی و آنکه آن را درخت هندی که ثمر آن بل است دانسته اشتباه کرده است

اختیارات بدیعی، ص: 154

خمخم

جمجم است و گفته شد

خمسه اوراق

پنج انکشت است و گفته شود در ذو خمسه اوراق گفته شد

خماهان

صندل حدیدی خوانند و آن حجری سیاه رنگ بود و آن دو نوع است نر و ماده و از آن نر بغایت صلب بود و تیره رنگ و چون به آب بسایند محک آن زرد بود مانند زرنیخ و آنچه ماده بود صلبی آن بغایت نبود و جوهران پاک بود و اگر به آب بسایند محک آن چون زنجفر سرخ بود بغایت و طبیعت هر دو سرد بود و آن نوعی از آهن است و بپارسی خماهن گویند و محکوک وی چون طلا کنند بر ورم حمره با پر مرغ سودمند بود و حرارت آن بنشاند و ضربان ساکن کند و هر دو نوع این خاصیت دهد در ورمهای دموی و صفراوی خاصه نوع ماده که تبرید و تسکین در وی زیاده بود از محک نوع نر

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: خماهان بفتح لغت فارسی است و خماهین نیز نامند و صندل حدیدی نیز

خندریل

نوعی از کاسنی بری بود هندوان آن را ملبان گویند و اهل رستاق حرشنک گویند اما تلخ بود و آن را یعفید خوانند و ورق وی به کاسنی صحرایی ماند و ثمر وی و گل وی همین سبیل لیکن قدری کوچکتر بود و بر وی صمغی پیدا شود مانند مصطلی بمقدار باقلای و قوت وی مانند کاسنی بستانی بود اما به سبب تلخی وی که زیاده است تجفیف در وی زیاده است و صمق وی چون سحق کنند و با مربا بیامیزند و در خرقه پیچند بمقدار زیتونی و زن بخود برگیرد حیض براند و اگر نبات وی با بیخ بکوبند و با عسل بسرشند و قرص سازند چون با آب بگدازند و با

نطرون بیامیزند و بر بهق مالند سودمند بود و صمغ وی موی زیادت که در چشم بود زایل کند و چون با شراب بیاشامند گزندگی افعی را نافع بود و آب وی چون با شراب بپزند و بیاشامند شکم ببندد و صمغ وی چون به آب کاسنی حل کنند و در چشم کشند باد سبل زایل کند و اگر دو درم از وی با خمیر بیاشامند یا بر موضع گزندگی افعی طلا کنند نافع بود و اگر آب ورق وی بر بواسیر طلا کنند قطع کند و لبن وی در چشم همین عمل کند که صمغ کند

خندورس

خالاون گویند و آن حنطه رومی بود و بپارسی کاکل گویند طبیعت آن گرم و تر بود و لزج و غذای وی سردتر از غذای گندم باشد و کمتر اما غذای نیکو دهد و از برنج غذا نیکوتر دهد و طبیعت ببندد و معده را نیکو بود اما نفاخ بود و چون با سرکه بپزند و بر جرب تر ضماد کنند قلع کند و اگر بطیخ وی حقنه کنند قرحه امعا را نافع بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خندروس بفتح خا و سکون نون و فتح دال و ضم را و سکون واو و سین آن را خالاون نیز و بفارسی ذره مکه و بعربی حنطه رومیه و در تنکابن گندم مکه و بهندی جوار نامند و آن ثمر نباتیست در خوشه و دانه های آن متصل بهم و الوان می باشد زرد و سرخ و سفید اما سفید آن و بقدر دانه دخنی و بزرگتر و خام آن یا عفوصت و رسیده آن شیرین طعم و برشته کرده می خورند و از آرد

آن نان ترتیب می دهند شیرین و لذیذ می باشد و نبات آن شبیه به نی و نیشکر و ذره بزرگ

خنثی

برواق خوانند و بزبان بربر تنقلیس گویند ورق وی مانند ورق گندنای شامی بود و ساق وی املس بود و آن را انبار یقین هم خوانند و بر سر وی گل سفید بود و بیخ وی دراز بود و گردشکل بطریقه بیخ نیلوفر و حریف و گفته شد در اصل الخنثی و طبیعت آن گرم و خشک است در سیوم و گویند سرد و تر بود و دیسقوریدوس گوید چون بیاشامند بول و حیض براند و دو درم

اختیارات بدیعی، ص: 155

از وی با شراب درد پهلوها و سرفه را نیکو بود و بیخ وی چون بسوزانند و خاکستر آن ضماد کنند بر داء الثعلب موی برویاند بعد از آنکه به صوف پاره موضع آن مالیده باشند و اگر مجوف کنند و روغن زیت در انحا کنند و در آتش نهند تا بجوشد و بر شقاق که از سرما بود بمالند نافع بود و بر سوختگی آتش همین سبیل و اگر آن روغن در گوش چکانند درد گوش زایل گرداند و گرانی وی ببرد و اگر ورق وی و گل و بیخ وی بر موضع گزندگی جانور ضماد کنند سودمند بود خاصه چون با شراب بیامیزند و اگر بیخ وی با دردی شراب بیامیزند و بجوشانند و بر دملها و ریشهای پلید و ورمها که در پستان بود و ورم خصیه ضماد کنند نافع بود و چون با سویق بیامیزند نافع بود جهت ورمهای گرم در ابتدا ضماد کردن نافع بود و اگر آب وی در گوش

چکانند درد دندان زایل گرداند و اگر بهق سفید در آفتاب بخرقه پاره بمالند و آن بیخ طلا کنند بغایت سودمند بود و اگر ثمر و گل وی با شراب بیاشامند گزندگی عقرب را نافع بود و شکم براند و بیخ وی چون بر قوبا طلا کنند زایل کند و اگر بزیت بجوشانند و در گوش چکانند درد دندان ساکن کند و اگر سحق کنند با عسل بر شکم مستسقی ضماد کنند نافع بود و ساق وی چون تر بود بپزند و با سرکه و زیت بخورند یرقان را بغایت نافع بود و استسقا هم و بسیاری مرار آورد و مصلح وی آب تمر هندی بود یا غوره

______________________________

صاحب تحفه می نویسد: خنثی به تشدید نون بلغت سریانی گیاهی است شبیه به اسراش که بفارسی سریش نامند و ظاهرا نوعی از آن باشد برگش شبیه به کراث و از آن لطیف تر و ساقش قریب بزرعی و نرم و بر سر او گل سفیدی شبیه ببلوط و ببخش مستدیر مثل بیخ سوسن آزاد و تخم او در قبه مثل تخم پیاز ...

خندیقون

شرابی است که از عسل و شراب کهن یا مثلث سازند با ادویه ها و طبیعت آن گرم و خشک است

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خندیقون بفتح خا را خندریقون نیز نامند و شرابی است که از خمر و ادویه های مختلف ترتیب دهند و از تراکیب اطبای فرس است و معنی آن شراب بری است

خنفسا

به شیرازی خزوک خوانند و اگر با زیت بجوشانند و در گوش چکانند در حال درد ساکن گرداند و همچنین اگر سحق کنند همین عمل کند و در خواص ابن زهر آورده است که خنفسا چون در شیب گل کنند مرده شود و چون باز در شیب سرگین کنند زنده شود و اگر سرهای خنفسا در برج کبوتر نهند میان کبوتران اجتماع پیدا شود و متفرق نشوند شریف گوید اگر موخر وی پاره کنند و میل بدان فروبرند و آن رطوبت در چشم کشند قوت باصره بدهد و اگر با زیت بجوشانند و در گوش چکانند و بدان ادمان کنند کری که نو بود زایل کند و چون با زیت بپزند چندانکه قوت با روغن بازدهد و از آن روغن در بواسیر مالند بغایت سودمند بود و اگر بدان ادمان کنند دانه بواسیر قطع کند و اگر دانه خنفسا نیم کوفت بر موضع گزندگی عقرب نهند درد زایل گرداند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خنفسا بضم خا و فتح فا بفارسی جعل و خزوک و بهندی کهروله نامند

لاتین SCARABAENS STERCORAEIUS فرانسه FEUILLE -MERDE انگلیسی BLACK BEETLE

خولنجان

بهترین وی آن بود که سرخ رنگ و سطبر و کم گره بود و آن بیخی است که باز از وی آشیانه سازد در لب دریا بوقت بچه کردن و آن را در خانه بازیابند و آن از زمین یونان خیزد و زمین یونان آب برآمده است و کس آن را نیابد الا در خانه باز که آن را بگیرند و بشویند و پاره پاره آن را ببرند و آن را خسرودارو خوانند و بترکی آن را قرغات گویند طبیعت آن گرم و خشک است در

دویم و گویند در سیوم معده را نیکو بود و درد قولنج و درد گرده زایل کند و باه را زیادت کند و بوی دهان خوش گرداند و طعام هضم کند و عرق النسا را سود دهد و بول ببندد چون از سردی گرده و مثانه بود و صرع و صداع که از سردی بود و سرطان و خنازیر و دردهای بلغمی و سوداوی را نافع بود و بادها بشکند و بلغمی مزاج را نیکو بود و رطوبتی که در معده بود نشف کند و تحریک منی کند و هیجان آن و اگر قدری از آن در دهان گیرند نعوظ آورد و صاحب منهاج آورده که یک درم از وی چون سحق کنند و بر چهاریکی شیر گاو افشانند و بناشتا بیاشامند در قوت باه بغایت سود دهد و از خواص وی آنست که

اختیارات بدیعی، ص: 156

در هر دیگ و کاسه بود مگس گرد آن نگردد و جهت معده و جگر سرد بغایت نافع بود و قوت اعضای باطنه بدهد و گویند مضر است به دل و مصلح وی کثیرا بود و چیزها چرب و صاحب تقویم گوید مضر بود به حجاب سینه و مصلح وی صندل و طباشیر بود و بدل وی خرفه و قرنفل بود و اسحق بن عمران گوید بدل وی دارچینی بود و گویند بدل آن قرنفل بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خولنجان را خسرودارو گویند و بترکی قرغات و بهندی کلیجن و کلاجن نامند و آن بیخی است سرخ تیره پرگره تندطعم تند بود و لذیذ و با حدت و آنچه بتحقیق رسیده بیخ درخت تانبول است که بهندی پان نامند

شلمیر تحت

عنوان خولنجان مصری و ریشه جوز آن را به:

لاتین ALPINIA GALANGA یاGALANGA MAJOR نامند

فرانسه GRANDE GALANGA -GALANGA DE L ,INDE OU G .DEJAVA

انگلیسی GALANGAL

خولان

حضض است و گفته شد

خوخ

بپارسی شفتالو گویند و بهترین آن بود که استخوان سهل از وی جدا شود و وی زودتر هضم شود و آن را نوعی از آلو خوانند از معده زود بگذرد و آنچه صلب بود و استخوان بگوشت چسبیده بود غلیظ بود و دیر هضم شود و طبیعت وی سرد و تر است در آخر درجه دوم و گویند در آخر اول ملین بود و در وی قبضی بود آنچه پخته بود ملین بود و معده گرم را نیکو بود و آنچه عفص بود قابض بود و اگر خشک کنند قبض در وی زیادت بود و آنچه خشک بود بجوشانند و طبیخ وی بیاشامند قطع سیلان فضول از معده بکند اما خشک وی دیر هضم شود و آنچه تر بود و رسیده اشتهای طعام بازدید کند و گرم و خشک مزاج را باه زیادت کند و تبهای محرقه را سودمند بود و حرارت بنشاند و تشنگی زایل کند و فساد وی چون فساد زردآلود نبود و لذیذتر از وی بود اما غذای وی غلیظ از غذای او بود و رطوبت وی زود متعض شود و مولد بلغم بود و اولی آن بود که بعد از خوردن وی زنجبیل مربا خورند با عسل و شراب ریحانی و اگر ورق وی با بهار وی بکوبند و آب آن بیاشامند حب القرع بکشد و کرمها را

صاحب مخزن الادویه می نویسد: خوخ بفارسی شفتالو و بهندی آرو نامند و آن دو نوع است آنچه پوست آن نازک و رنگارنگ و سفید و سرخ و زرد و مزغب و از گوشت جدا گردد آن را هلو نامند و

غیر آن را شفتالو کاردی و شفتالو نیز دو نوع می باشد لطیف و شاداب و غیر لطیف و شاداب و همه اجزای درخت آن تلخ می باشد

لاتین PRUNUS PERSICA -BRUGNON -AMYGDALUS PERSICA فرانسه PECHE انگلیسی PEACH -NECTARINE

خوخ اقرع

گویند سادج هندی بود و گفته شود

خوخ فلتق

استه قاقله است و گویند هیل بویا است که آن قاقله کوچک است و گفته شود

خوخ سیاوشان

دم الاخوین است و گفته شد

خرزهرج

سم الحمار است و به شیرازی خرزهره گویند و آن دفلی است و گفته شود

خوض

ورق مقل بود و نخل نارگیل و امثال آن خوانند

اختیارات بدیعی، ص: 157

خوانیم الملک

ختم الملک طین مختوم است و گفته شود

خیشفوج

حب القطن است و گفته شد

خیار

قثد خوانند و به شیرازی خیار بالنگ گویند و بپارسی بادرنگ خوانند صاحب منهاج گوید لطیف تر از خیارزه بود و سردتر و در وی اندک قبضی بود و اسحق بن عمران گوید سردتر و ثقیل تر و غلیظتر از خیارزه بود و طبیعت وی سرد و تر بود در دوم تبهای محرقه را سودمند بود و بول براند و تشنگی فروبنشاند و مبرد احشای محروری بود و آب وی چون بگیرند سی مثقال تا چهل و پنج مثقال با ده درم شکر سلیمانی بیاشامند مسهل مرار صفرا بود و از خوردن وی خلطی بد متولد شود

بهترین وی کوچک بود که تخم وی رقیق بود و افضل وی آب وی بود و موافق جگر و معده گرم بود و غافقی گوید آب وی لطیف تر از آب خیارزه بود اما جرم خیار دیر هضم شود و بغایت سرد بود و خوردن وی تشنگی آورد و درد معده و خاصره و مصلح وی عسل بود یا مویز یا جوارش که نانخواه و کندر در وی بود اما آنچه بسرکه پرورند بغایت سرد بود و حرارت بنشاند اما در معده دیر بماند اولی آنکه بعد از طعامهای غلیظ نخورند مانند آش ماست و آش غوره و امثال آن باید که بعد از آن سفیدباج خورند و پوست وی خشک کرده مقدار چهار درم چون زن بیاشامد دشخواری زادن بر وی آسان گردد

______________________________

در مخزن الادویه تحت عنوان قثد می نویسد: بشیرازی خیار دراز و خیار بالنگ و بخراسانی خیار بادرنک و بهندی کهیرا و بفرنگی کوکوایر نامند

لاتین CUCUMIS SATIVUS فرانسه CONCOMBRE انگلیسی CUCUMBER

خیارشنبر

بپارسی و هندی خیارچنبر خوانند و وی هندی و کابلی و

مصری بود بهترین وی هندی بود که سطبر و سیاه رنگ بود رسیده و فلوس وی براق بود و پوست وی رقیق بود بهترین آن بود که در زمان خرج کردن از قلم بیرون آورند و طبیعت آن معتدل بود در حرارت و تری و گویند گرم بود و گویند سرد بود ملین و محلل بود و ورمهای گرم را نافع بود که در احشایا خاصه در حلق بود و چون بدان غرغره کنند با آب گشنیز تر و لعاب بذر قطونا خناق را نافع بود غرغره کرده و طلا کردن بر نقرس و ورمهای صلب و مفاصل سود دهد و درد جگر را نافع بود و پاک گرداند چون با تمر هندی بیاشامند مسهل مره صفرا بود و چون با تربد بیاشامند مسهل بلغم و رطوبت بود و چون با آب کاسنی یا آب عنب الثعلب بیاشامند یرقان را و درد جگر گرم را نافع بود خاصه چون آب کشوث اضافه کنند و اسهال وی بی زحمت و اذیت بود تا بحدی که اگر زن آبستن بخورد هیچ زیانی نه بیند بلکه مصلح وی بود و زادن بر وی سهل شود و مره محترقه و بلغم براند و شکم نرم گرداند و سینه و قولنج بگشاید و شربتی از فلوس وی پنج درم تا پانزده درم بود و اسهال وی به قوت جاذبه بود و گویند به لزوجت و هرکس که امعاء وی ضعیف بود باید که پیش از استعمال بروغن بادام خویساند یا بر سر شربت ریزد اسحق گوید مضر است به سفل و مصلح وی آب عناب بود و صاحب تقویم گوید مضر بود بمعده

و غثیان آورد و مصلح وی مصطلی و انیسون است و بدل آن صاحب منهاج گوید نیم وزن آن ترنجبین است و سه وزن آن مویز بی دانه و قدری تر بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بکسر خا معرب از خیارچنبر فارسی است و بهندی التاس و کرماله و کرواله و سیال لاتهی نامد و آن ثمر درختی است تا بقدر درخت گردکان چوب آن خالدار و گل آن زرد شبیه بگل یاسمن و ثمر آن دراز تا بقدر زرعی و باریک به سطبری ابهامی و در حرف آن پرده های خشبی و بر آن رطوبت سیاه چسبیده که آن را عسل خیارشنبر نامند و پرده ها را قلوس آن و در هر پرده تخمی اندک پهن صنوبری شکل سفید مایل بزردی و مستعمل عسل آن است

لاتین CASSIA FISTULA فرانسه CASSEIN BATONS انگلیسی PURGING CASSIA

اختیارات بدیعی، ص: 158

خیری

انواع است یک نوع خیری سیاه است و آن را خیری خطایی گویند و یک نوع بنفش است و آن را خیری میروینی گویند و هفت رنگ گویند یک نوع سفید و یک نوع سرخ و آن بری بود و آن خزامی بود و گفته شد و یک نوع زرد بود و بهترین آن زرد بود که بپارسی خبری گویند و در بغداد و موصل آن را عصیفره خوانند طبیعت آن گرم بود و گویند گرم و خشک بود در اول و گویند در دویم و بوئیدن گل وی محلل بادهای غلیظ بود از دماغ و سردی دماغ و رطوبت آن را نافع بود و گل وی چون خشک شود قوت وی زیاده بود از تر و طبیخ وی حیض براند و ورم رحم

را سود دهد چون در آن نشینند بچه مرده و مشیمه بیرون آورد و اگر بیاشامند مضر بود بچه را در مشیمه به سبب حرارتی که در وی هست و قوت تخم وی و گل وی یکسان بود و اگر دو مثقال از تخم وی بیاشامند حیض براند و باد معده و امعاء را نافع بود و فواق را سود دهد و اگر با عسل زن آبستن بخود برگیرد بچه زنده بکشد و مرده بیرون آورد بیخ وی در قوت مانند ایشان بود لیکن غلیظتر و به طبیعت زمین نزدیک بود و چون ویرا خشک کرده با سرکه بر سپرز سخت شده ضماد کنند نافع بود و نقرس و ورمی که در مفاصل پیدا شود و بغایت صلب بود چون ضماد کنند سودمند بود و طبیخ وی بسرکه درد دندان را سود دهد و گل وی چون در موم روغن کنند شقاق مقعد و انگشتان را نافع بود و چون با عسل بیامیزند قلاع زایل کند و خیری سیاه که آن را بشیرازی خطایی خوانند طبیعت وی معتدل است و نافع بود جهت بادی که در سر باشد و غیر از نوع زرد و سرخ که منفعت آن گفته شد انواع دیگر خیری چندان منفعتی که مشهور بود که آن را یاد کنیم ندارند مگر کسی چیزی به تجربه معلوم کرده باشد

______________________________

لاتین VESICARIA GUAPHALOIDES

خیروع

خبازی است و بپارسی خرو گویند و قدیم الملک نیز گویند و در خبازی گفته شد

خیربوا

هیل بوا خوانند و هال بوا بهترین آن تازه فربه بود و تیز بود و رازی گوید در قوت مانند قرنفل بود و لطیف تر از قاقله بزرگ بود و طبیعت وی گرم و خشک است در سئوم معده و جگر سرد را سودمند بود و بجهت معده نیکوتر از قاقله بود و قی ببندد و غذا را هضم کند و ابن ماسویه گوید که معده را از اخلاط بلغمی پاک کند و اشتهای طعام بازدید کند و نافع بود جهت وجعهای سرد خاصه در دماغ و قوت سر بدهد و اربیاسوس گوید جهت بهق که در همه بدن بود بغایت سودمند بود چون یک جزو از وی و یک جزو کندس و یک جزو تخم تره تیزه کوفته و بیخته با عسل بسرشند و طلا کنند و گویند مضر بود باحشای محروری و مصلح آن شیره تخم خرفه و سکنجبین بود و وی را بهندی لاحی خوانند

خیروان بلدی

آس بری است و گفته شد صفت آس در الف و صفت بری که آن را مورد اسفرم خوانند در باب میم گفته شود ان شاء الله تعالی

اختیارات بدیعی، ص: 159

باب الدال

دانج دبر

حب الراسن است و گفته شد

دانج ابروج

دانج افزونک نیز گویند و به شیرازی آنچکک نیز خوانند و از کوه گیلویه که ولایت فارس است خیزد و در هیچ موضع دیگر نباشد و طبیعت آن گرم بود و معتدل بود در تری و خشکی و منی بیفزاید و شهوت جماع زیاده کند و باه برانگیزد و ابن مؤلف گوید چون بکوبند و شیر آن بگیرند و زن بیاشامد حیض براند و مجرب است

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: وی تخم آمرود جنگلی است بزرگتر از بهدانه مایل به مثلثی شکل پوست آن سیاه رنگ و مغز آن سفید و شیرین و لذیذ و آن را برشت مقشر نموده تنقل می نمایند آنچلک در شیراز جزو اجیلهای معمولی است

دارصعوص

دارمنصوص نیز گویند و آن دارچینی است و گفته شود

دادی

حبی است مانند جو باریک تر و درازتر و به طعم تلخ بود و طبیعت وی گرم و خشک است در دوم و گویند سرد است و یوحنا گوید گرم است در اول و خشک است در دویم بهترین وی سرخرنگ بود و خوشبوی و تازه و وی قابض بود نبید خرمایی را از ترشی نگاه دارد و ملین صلابات بود و شکم ببندد و درد معده را نافع بود و استرخای آن چون در طبیخ وی نشینند و اگر دو درم از وی بکوبند و بزیت چرب کنند و سغوف سازند بواسیر را بغایت نافع بود و دفع زهرها بکند و اگر در طبیخ وی نشینند مقعد و رحم که بیرون آمده باشد باز بجای خود رود و اگر بعسل بسرشند و لعق کنند کرمهای بزرگ و کوچک بکشد و بسیار خوردن وی کشنده بود و مداوای به قی و اسهال و شیر تازه و چیزهای چرب بود و صاحب تقویم گوید سده آورد و بواسیر و دوار و مصلح وی خمیر بنفشه بود یا هلیله بقند و بدل وی در تحلیل صلابات چهار دانگ وزن آن بادام و نیم وزن آن ابهل بود مگر در آبستنی که نشاید ابهل مستعمل کنند

اختیارات بدیعی، ص: 160

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان دادی می نویسد: بلغت فارسی جوجادو نامند و آن قسمی از هیوفاریقون است و مراد از مطلق آن دادی فارسی است

دادی رومی

هوفاریقون است و گفته شود

دارشیشعان

قندول خوانند و بزبان بربری آزوری و به لفظی دیگر اشتلابوس و آن درختی سطبر خارناک است و در پوست وی حراقتی و در گل وی حدتی و در چوب وی عفوصتی بود و بعضی گویند بیخ سنبل هندی است و گویند چوب سنبل رومی است و این خلاف است آنچه محقق است پوست وی مانند قرفه بود اما به سطبری بسیار از وی سطبرتر بود و سرخ تر مانند خون و بهترین آن بود که گران وزن بود آنچه بسرخی زند چون پوستش باز کنی به لون خون بود و خوشبوی و سطبر و در طعم وی اندک تلخی باشد و نوعی از دارشیشعان بود که املس باشد و تابان و بغایت تلخ بود و سفیدرنگ بود و بوی نداشته باشد و طبیعت وی گرم است در اول و خشک است در دوم و گویند سرد است محلل ریاح بود و مصلح عفونت و قطع خون بکند و شکم ببندد چون طبیخ وی بیاشامند و چون بشراب بپزند و بدان مضمضه کنند قلاع را زایل کند و ریش بد که در دهن باشد و دندان را نگاه دارد و استرخای عصب را بغایت نافع بود و اگر در ادویه فرزجه کنند بچه بیندازد و عسر البول را سودمند بود و رطوبات غلیظ را نشف کند و مقدار مستعمل از وی یک درم بود تا دو درم و سودمند بود جهت نفخ معده و چون سحق کنند و بروغن خیری بسرشند و در گوش چکانند کرم گوش بکشد و چون سحق کرده بسرکه بر دندان نهند درد ساکن کند جالینوس گوید عفونات

و نزولات و وسواس سوداوی را بغایت نافع بود و معده را پاک گرداند و اسحق گوید مضر بود بجگر و مصلح وی به دوقو بود و صاحب تقویم گوید مجفف اعصاب بود و مصلح آن صمغ عربی و کثیرا بود و بدل آن دیسقوریدوس گوید در سودمندی استرخای عصب بوزن آن اسارون و چهار دانک آن زراوند و نیم وزن آن درونج بود و شاپور گوید بدل آن کزنارک بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دارشیشعان اسم فارسی است و آن را قندول و عود البرق نامند و خوشبوتر از عود بود و بهندی آن را کای پهل گویند

لاتین MYRICAE SAPIDAE CORTEX

دارفلفل

جالینوس گوید بهار فلفل سفید است و گویند درخت وی غیر از درخت فلفل است و بتحقیق بهترین وی آنست که سطبر بود و به طعم مانند فلفل بود و طبیعت وی گرم و خشک است در سیم و گویند خشک است در دوم و گویند تر است در اول

محلل بود و مرضهای سرد زایل کند و هضم طعام بکند و قوت جگر و معده بدهد و باه را زیادت کند و قایم مقام زنجبیل بود و چون در میان جگر بز بریان کنند تاریکی چشم و شبکوری را ببرد و جهت گزندگی جانوران را روغن طلا کردن نافع بود و جالینوس گوید معده را پاک کند از رطوبات لزج و سده جگر و سپرز بگشاید و دیسقوریدوس گوید عرق النسا و فالج را نافع بود و فولس گوید قوت پشت بدهد و شهوت را زیادت کند و اندروماخس گوید زهرهای کشنده و گزندگی افعی و صرع را مفید بود و مقدار مستعمل از وی نیم

درم بود و مضر بود به سر و مصدع بود و صاحب منهاج گوید مصلح وی صمغ عربی بود و صاحب تقویم گوید مصلح وی صندل و گلاب بود و بدل آن بوزن آن فلفل و گویند بوزن آن زنجبیل و بوزن آن زرنباد بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفارسی فلفل دراز و بهندی پیپل و پیپلی نامند و آن ثمر نباتی است پیازه دار و برگ آن شبیه ببرگ تانبول و از آن اندک کوچکتر و با حدت و تلخی و ثمر آن طولانی شبیه به شاه توت و سیاه رنگ و کوچکتر از آن و خشکدانه های وی کوچک و سرخرنگ و پیوسته بهم ...

دارچینی

بهترین وی سیلانی بود و خوشبوی سرخرنگ تیزطعم که طعم وی شیرین بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیوم و گویند در دوم و روغن وی گرم و خشک بود و دارچینی در غایت لطافت بود و مصلح عفونت و زکام را نافع بود و خوردن وی و کحل کردن تاریک چشم را زایل کند و مفرح قلب بود و در وی تریاقیت هست و چون با مصطلی بپزند و آب آن بیاشامند فواق زایل

اختیارات بدیعی، ص: 161

کند و دارچینی نعوظ تمام آورد و هضم طعام بکند و درد معده که از سردی بود زایل کند و بادها بشکند و رعشه را نافع بود و سینه را پاک کند و سده جگر بگشاید و قوت معده بدهد و استسقا را سود دهد و درد رحم را با زرده تخم مرغ و زهرهای گزندگان را سود دهد و بر گزندگی عقرب با انجیر ضماد کردن بغایت نافع بود و چون سحق کرده بر

قوبا طلا کنند سود دهد و چون با عسل بر کلف مالند سود دهد و سرفه کهن و درد گردن و عسر البول را نافع بود و اولی آن بود که با شراب بسرشند و قرص سازند و در سایه خشک کنند قدرت وی تا پانزده سال بماند بقراط گوید قوت انسان را نگاه دارد چندانکه در حیات باشد و ذهن را تیز کند و جالینوس گوید معده و دماغ را از فضول پاک کند و نسیان ببرد و دیسقوریدوس گوید چشم را روشن کند و حیض براند و مشام را قوت دهد و همه تبها را نافع بود و فولس گوید یرقان را نافع بود و صرع و وجعهای سرد را نافع بود و مستعمل از وی یک درم بود و روفس گوید لقوه را نافع بود و استرخای عضله را سودمند بود و گویند مضر بود بمثانه و مصلح وی اسارون بود و گویند مضر بود به سر و مصلح وی خمیره بنفشه بود و بدل وی پوست سلیخه بوزن آن و نیم وزن آن کبابه یا ابهل یا زرنب و گویند بدل آن دو وزن آن کبابه بود و تیادوق گوید بدل وی بوزن وی خولنجان بود و گویند بدل وی دو وزن وی ابهل بود و روغن دارچینی رعشه را بغایت نافع بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می گوید: دارچینی بفتح دال معرب دارچینی فارسی است و دار بمعنی درخت و چوب است و به یونانی آن را افتیمون و بسریانی مرسلون نامند و آن پوست شاخهای درختی است که منبت آن جزیره سیلان که سراندیب نیز نامند ... تند بود تندطعم و سرخرنگ

و شیرین و قلمهای آن باریک و بسیار درهم پیچیده و بلند تا دوسه زرع و راست خصوص که از شاخهای نورسته آن جدا شده باشد

در تحفه می نویسد: درخت آن شبیه بدرخت انار و برگ آن چون ورق گردوست و بی گل و بی شحم

لاتین CINNAOMI CORTEX فرانسه CANELLE DE CEYLAN انگلیسی CINNAMON

دارمکی

نوعی از مرو است و گفته شود در میم

داربرنیان

بقم است و گفته شد

دارورومی

سالان بود و گفته شود

دبق

قسوس خوانند و آن حبی است مانند زرشک و دانه مورد و عطاران بشیرازی وی را مویزج خوانند و چون بشکنند عسل لزج و بغایت چسبنده در اندرون وی بود بهترین آن تازه املس بود که لون اندرون وی کراثی بود و لون بیرون وی سیاه بود که به سرخی زند و طبیعت وی گرم و خشک است در سیوم و گویند در دوم و در وی رطوبت فضلی بود و غیر نضج و اسحق گوید گرم و تر بود و محلل و ملین بود چون با زرنیخ بر ناخن تباه شده نهند قلع کند بر ورمهای سرد و شرابلغمی ضماد کنند نافع بود و چون با زرنیخ و موم خلط کنند به اجزای مساوی و بر ورم بن گوش نهند مجموع ورمها را نافع بود و اگر با کندر بیامیزند و بر ریشهای کهن نهند زایل کند و اگر با بوره بر سپرز نهند بگدازاند و بلغم و عرق النسا و نقرس را نافع بود و چون نیم درم از وی مستعمل کنند جذب رطوبت غلیظ از عمق بدن بکند و فولس گوید خلطها در اعضا بگدازاند و قوت اعضا بدهد و رطوبت زایل کند و مرقوریوس گوید محلل اخلاط فاسد بود که در ورکین جمع شده باشد اما مضر بود به قلب و از خوردن وی قراقر در شکم پیدا شود و مغص آورد و دوار و اولی آن بود که به آب عسل قی کنند و حقنه کنند و سکنجبین بیاشامند و گویند مصلح وی بالنکو و گاوزبان بود و بدل وی نیم وزن وی عاقرقرا بود و

در تحلیل ورمهای صلب چهاردانگ وزن آن جوز سرو و نیم وزن آن ابهل بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دبق به کسر دال و سکون با و قاف آن را قسوس نامند و بفارسی مویزک عسلی و کشمش کاولیا و آن دانه ایست از نخود کوچکتر و سبزرنگ و چون خشک گردد پوست آن درهم پیچیده و مایل بسیاهی شود و در جوف آن رطوبتی چسبنده باشد و دانهای آن بقدر خشخاش و گیاه آن از درخت امرود و

اختیارات بدیعی، ص: 162

غیر آن متوکن می گردد و چندین شاخ از یک مکان می روید و برگ آن شبیه ببرگ مورد و انار و لطیف می باشد و سبز نیمرنگ

شلیمر تحت عنوان مویزک و کشمش لولی لاتین آن راDELPHINIUM STAPHYSAGRIA یاSTAPHYSAGRIA گوید فرانسه STAPHISAIGRE انگلیسی LOUSWORT

دبس

بپارسی دوشاب خرمایی گویند بهترین وی بصری بود که آن را سیلان گویند و آن آتش ندیده باشد و آنچه از رطب فارسی گیرند دوشاب خوانند و طبیعت آن گرم و تر باشد کلف زایل کند چون با قسط و نمک بدان مالند و طبع نرم دارد و غذا دهد لیکن خلطی غلیظ و خونی عکر از وی متولد شود و مصلح وی بادام و خشخاش بود بعد از آن سکنجبین ساده و مغز کاهو خورند

دبا

قرع است و گفته شود

دباب

سیسنبر است و گفته شود

دبوار

دیودار و دبیدار گویند و گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان دبیداریا می نویسد: بکسر دال لغت نبطی است مشتق از فارسی و آن گیاهی هندی است که نوعی از بابونه است ثمر آن بی گل با اندک تلخی و حدت و چون داخل اطعمه کنند خوش طعم می گرداند.

دجاج

بپارسی ماکیان را گویند و مرغ خانگی گویند و طبیعت وی معتدل بود در گرمی و دماغ را قوت دهد و عقل بیفزاید و دماغ وی چون با شراب بیاشامند منع خونی که از حجب دماغ روانه بود بکند و آواز صافی دارد و گزندگی جانوران پلید را نافع بود و چون بشکافند و همچنان گرم بر محل گزندگی جانوران نهند و زمان بدل کنند بغایت سودمند بود و منع سریان سم بکند و مرغ غذای ناقهان بود و نشاید که ادمان خوردن وی کنند خداوندان ریاضت و کدو اولی آن بود که بعد از تناول وی میبختج بخورند و دماغ وی منی و دماغ بیفزاید و شریف گوید جوانمرغ فربه بپزند با مسکه چندانکه پخته شود و کسی را که سرفه خشک بود بخورد زایل کند و اگر مرغ به خسکدانه فربه کنند و دوازده روز بعد از آن بکشند و پیه وی بیرون آورند و مجذوم در اعضا مالد بغایت سودمند بود و اگر کسی را که مالیخولیای سوداوی داشته باشد طلا کنند نافع بود خاصله چون سه نوبت پیاپی طلا کنند و چون مرق مرغ پیه دار بیاشامند کسی که لون وی زرد بود که سبب آن معلوم نبود هفت روز هریک روز یک مرغ با نان جواری بخورد لون وی بحال صحت بازآید و ابن مؤلف

گوید سرگین مرغ اگر دود کنند درد دندان را نافع بود و موافق کسی بود که ادویه کشنده خورده باشد و اگر با سرکه بیاشامند خناق را سود دهد

در مخزن الادویه آمده است که: دجاج با کسر دال بفارسی مرغ خانگی و بهندی ککری و مرغی و بعربی نر آن را دیک و بفارسی خروس و بهندی ککرومرغا نیز نامند

مرغ را بفرانسه POULE و بانگلیسی HEN جوجه را بفرانسه POULETTE و بانگلیسی POLLET گویند

دج

روفس گوید فاضل ترین مرغ بری بود و ابن مؤلف گوید به شیرازی آن را طخا خوانند و بعد از آن روسمانی پس حجل و دراج و طیهوح و فرخ الحمام و رشان و فواجت و طبیعت آن گرم و خشک است

اختیارات بدیعی، ص: 163

______________________________

صاحب مخزن الادویه و تحفه هر دو دج را کبک دری می دانند و بشیرازی طخا و در تنکابن کوه کرک گویند

لاتین TETRAGALLUS CANCASIENS فرانسه PERDRIX انگلیسی PARTRIDGE

دجر

لوبیاست و گفته شود

دخیسا

گویند سنگی است و گویند دهن البلسان است و هر دو را باین اسم خوانند

در تحفه درخیسا آمده است

دخن

بپارسی ارزن گویند و به شیرازی الم و آن نوعی جاورس است و طبیعت آن سرد و خشک است در دویم و گویند در سیوم و گویند گرم است شکم ببندد و بول براند و غذای اندک دهد و اگر بشیر تازه بپزند خشکی وی کمتر بود و غذا بیشتر دهد لیکن سده و سنگ گرده پیدا کند و مصلح وی قند بود و سویق وی قطع قی کند و اسهال که از صفرا بود و اسحق گوید مضر است به شش و مصلح وی مصطلی بود و شاپور گوید بدل آن برنج است

صاحب مخزن الادویه گوید: دخن بضم دال و سکون خا و نون بفارسی ارزن و بشیرازی الم و بهندی کنکنی گویند

لاتین PANICUM MILIACEUM فرانسه MILLET انگلیسی MILLET

دخان

بپارسی دود گویند مجموع دخانها مجفف بود و در وی اندک بقیتی ناری بود و بقوت ترین دخانها دخان قطران بود پس زفت پس میعه بعد از آن مر بعد از آن کندر و دخان کندر در ادویه ها جهت ورم چشم استعمال کنند که در وی قرحه بود و آن قرحه را پاک گرداند و گوشت برویاند و در کحلها نیز مستعمل کنند جهت منع موی زیادت که در چشم بود بی آنکه رمد بود و دخان قواریر گرم بود قطع سبل بکند و روشنایی چشم بیفزاید

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دخان با ضم دال بهندی دهوان خوانند و آن اجزای لطیف حار یابس است که از اشیا در حین سوختن و گداختن متصاعد گردد

دراج

گوشت وی معتدل تر از گوشت تذرو و فاخته بود و فاضل تر و لطیف تر و خشک تر از گوشت تدرج بود و حرارت کمتر منی را زیادت کند و شکم ببندد و دماغ و فهم زیادت کند و مصلح ناقهان بود و دراج را به شیرازی کبک کر خوانند و ابن مؤلف گوید دراج هندی را مرغ مقتول خوانند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دراج بضم دال و فتح رای مشدده بهندی تیتر نامند و در هند چهار نوع مختلف بود

لاتین ATTAGEN FRANCOLINUS انگلیسی و فرانسه FRANCOLIN

درافن

دراقن نیز گویند بلغت اهل شام خوخ است

دردی الخمر

دردی شراب است بهترین وی درد شراب کهن بود و طبیعت وی گرم و خشک بود محلل اورام بود و کلف و نمش زایل

اختیارات بدیعی، ص: 164

کند اثرهایی که بر روی مانند عدس پیدا شود چون بسایند و با اشنان خلط کنند و هر روز روی را بدان بشویند پاک گرداند و جلا بخشد

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان دردی می نویسد: بضم دال بفارسی لای نامند و آن ته نشین عصارات است و بهترین همه ته نشین شراب است که خشک آن را طرطیر و بفارسی دارتو نامند

دردی الخل

درد سر که چون خشک کنند و بسوزانند مانند زبد البحر شود و یا در دیگی کواری نو کنند و بر سر آتش نهند و غایت سوختگی وی آن بود که سفید گردد و بشویند مانند توتیای سوخته و وی محرق و معفن مسخن و مجفف بود گوشت زیادت که در ریشهای بد بود بخورد و با راتینج بر سفیدی ناخن طلا کنند زایل کند و چون با روغن مصطلی و با راتینج بیامیزند و بر موی مالند و یک شب رها کنند موی را سرخ گرداند و آنچه سوخته بود آثار دمامیل و ریشهای آن ببرد و تاریکی چشم زایل کند و آنچه نسوخته بود با مورد تازه بر شکم و معده ضماد کنند بر شیب شکم و بر ریشها محکم گرداند و منع سیلان رطوبات از ایشان بکند و چون ضماد کنند قطع خون رفتن بکند و بر ورم پستان ضماد کردن نافع بود و اگر بر بیرون رحم ضماد کنند حیض بازدارد و مسکن ورمهای گرم بود

درونج

صاحب منهاج گوید دو نوع است فارسی و رومی و بهترین وی رومی بود و آن را درونج عقربی خوانند از بهر آنکه بشکل عقرب بود و صاحب جامع گوید در کوهستان شام و اندلس بسیار بود طبیعت وی گرم و خشک است در سیم و عیسی گوید گرم و خشک است در دوم بادها بشکند و گزندگی جانوران زهردار را نافع بود و درد رحم که از سردی بود زایل کند و خفقان که از سردی بود را سود دارد و بادهای غلیظ که در معده و امعاء بود را نافع بود و تحلیل

دهد و بر گزندگی عقرب و رتیلا با انجیر ضماد کردن و همچنان خوردن نافع بود و تقویت دل بدهد و مفرح بود و تریاق همه زهرها بود و مقوی دل و اولی آن بود که با شراب سیب ممزوج کنند تا سخونت وی کمتر شود و جهت خفقان با قدری کافور خلط کنند نافع بود و خاصیت وی باقی ماند و کیفیت وی بشکند و ابن زهر در خواص آورده است که چون قطعه از وی در اندرون خانه بیاویزند طاعون در آنجا نشود و اگر سوراخ کنند و ریسمان بندند و از میان هر دو ران زن حامله بیاویزند فرزند وی را نگاهدارد از همه آفتی و اگر دشوار زاید زائیدن آسان کند و زود و اگر بیاویزند سوراخ کرده آن را بطول بر وی ایمن باشد از خوابهای بد و از ترسیدن در خواب و این از خواص اوست و سفیان آندلسی گوید مسخن دل و معده و جگر بود و هضم طعام بکند و سودمند بود جهت مالیخولیای امعایی به تحلیل نفخ و تلطیف اخلاط غلیظ و مستعمل از وی یک درم بود و اسحق گوید دو درم و همو گوید مضر بود بسر و مصلح وی رازیانه و قند بود و رازی گوید بدل وی در دفع بادها که در رحم پیدا شود بوزن وی زرنباد و دو دانگ وزن آن قرنفل بود و شاپور گوید بدل وی عاقرقرحا بود و گویند بدل وی دو وزن وی سورنجان بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: درونج بفتح با و ضم را و سکون واو و فتح نون و جیم لغت فارسی است و آن

بیخی است عقربی شکل پوست آن خاکستری رنگ گرهدار و عدد گره آن دو یا سه عدد و بهترین آن با اندک تلخی و خوشبوی و با صلابت و اندرون آن سفید است

لاتین DORONICUM PARDALINAN CHES فرانسه DORANIE انگلیسی ROMAN LEOPARD ,S BANE

دروقینون

از جمله مخدرات است و نبات وی بدرخت زیتون ماند لیکن از یک گز کوتاهتر بود و ورق وی برنگ زیتون بود اما درازتر و تنک تر بود و بغایت خشن بود و گل وی سفید بود و تخم وی مقدار گرسنه کوچک بود بغایت صلب و لون وی مختلف بود و بیخ وی بدرازی یک گز بود و به سطبری انگشت بود و در کوهها روید و در طبیعت مانند بذر البنج و لفاح و خشخاش سیاه بود و مسکر بود و غثیان سخت و فواق و مغص آورد و اسهال خون و غشی و مسبت و کشنده بود از چهار روز تا هفت روز اگر زیاده خورند و مداوای آن کس که خورده باشد بقی کنند تا معده را پاک کند و همان معالجه که از خوردن بذر البنج گفته شد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دروفینون بفتح دال و ضم را و سکون واو و کسر فا و سکون یا و ضم نون و سکون واو و نون لغت یونانی است و بعربی زیتونیه جهت مشابهت برگ وی ببرگ زیتون نامند و در زمین نمناک و کنار دریا روید

اختیارات بدیعی، ص: 165

دردار

شجره البق خوانند و بپارسی درخت پشه گویند و به شیرازی اسفیدار و بسمرقندی کل کرم و در صغدیان کنجشک و در اندلس و در بخارا لامشکر و غرب نوعی از وی است و صنعت غرب گفته شود اما ورق دردار در وی قبضی بود و جلایی و پوست وی قابض تر و سردتر از ورق وی بود و طبیخ اصل وی چون بر استخوان شکسته نطول کنند سود دهد و پوست سطبر وی چون یک

مثقال به آب سرد بیاشامند یا با شراب مسهل بلغم بود و ورق وی چون سحق کنند و با سرکه بر جرب ریش شده مالند نافع بود و پوست وی چون بر جراحات پیچند بصلاح آورد و اگر بکوبند و با سرکه بسرشند و بر برص طلا کنند زایل کند و بیخ وی چون بر آتش نهند و بسوزند رطوبتی که از وی بیرون آید بگیرند و در گوش چکانند کری که از رنجوری دراز حادث شده باشد زایل کند و عصاره ورق وی چون در گوش چکانند نیم گرم ورم گوش را نافع بود و اگر با عسل بیامیزند و در چشم کشند تاریکی چشم زایل کند و رطوبت ثمر وی چون در روی مالند جلایی تمام دهد و مسیح گوید ورق وی سرد و خشک بود در درجه اول

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دردار بفتح دال لغت فارسی است و آن را دارون و سفیدار و درخت پشه نیز نامند جهت آنکه در جوف ثمر آن پشه متکون می گردد و نوعی از غرب است

لاتین ULMUS CAMPESTRIS فرانسه ORME PYRAMIDL انگلیسی COMMON ELM

دروبطارس

دودمطارس نیز گویند و بعضی گویند آن بلوط بود یا سرخس بلوط و آن چیزی است که بر درخت بلوط کهن پیچیده می شود مانند سرخس اما کوچکتر بود و در وی حلاوتی بود با اندکی تیزی و تلخی اما در اصل وی با وجود شیرینی و تیزی و تلخی عفض بود و قابض بود و مغص آورد و در غایت حرارت بود و چون بکوبند با بیخ همچنان و بر موی ضماد کنند موی را بسترد و فالج و لقوه را نافع بود

صاحب مخزن الادویه

می گوید: دروبطارس بیونانی بمعنی ولد البلوط است چه گیاه آن بر درخت بلوط کهنه می روید و می پیچد و آن نوعی از بسفایج است

درداب

دستنبویه است و گفته شود

درلیخ

نوعی از لبلاب است و گفته شود

دستنبویه

بلغت اهل شام شمامه گویند و آن نوعی از بطیخ کوچک است بوئیدن و ادمان کردن بدان دماغ گرم کند و سده جگر بگشاید و بادی که در وی باشد بشکند و گوشت وی بطی الهضم بود و بوئیدن وی نافع بود و اگر خشک کرده روی بدان بشویند پاک کند و جلا دهد

لاتین CUCUMIS SEHEMMA

دشیش

خشیشی است و آن درشتی که از آرد گندم و آرد جو حاصل شود را خشیش و دشیش خوانند

دفلی

حبی است و آن دو نوع است بری و نهری و هر دو نوع را سم الحمار خوانند و بپارسی خرزهره و به شیرازی خزهره و

اختیارات بدیعی، ص: 166

بهترین وی سبز بزرگ ورق بود و بغایت تلخ بود و گل وی مانند گل سرخ بود برنگ و ثمر وی صلب بود و طبیعت وی گرم و خشک است در سیم و گویند خشکی وی در دوم بود و گویند در اول بود و بغایت محلل بود ورمهای صلب را و در حکه و جرب و درد پشت و زانو ضماد کردن خاصه چون ورق وی بپزند و مانند مرهم بر ورمهای صلب نهند بگدازند و آب ورق وی چون بر جرب و حکه طلا کنند سودمند بود و چون با شراب و سداب بجوشانند و بیاشامند گزندگی جانوران زهردار را نافع بود و مقدار مستعمل از وی نیم درم بود و مفاصل را نافع بود و فقاع ورق وی سم حیوانات بود از آدمی و سگ و اسب و خر و استر و غیره مجموع حیوانات و آنچه ضعیف بود از حیوانات مثل بز و میش اگر دفلی در آب خویسانند و از آن آب ایشان را دهند کشنده بود و اندکی از وی کرب آورد سخت و باد در شکم پیدا کند و آبی که دفلی در وی رسته بود بد بود و فقاع وی بغایت معطس بود و ورق وی چون به آب پزند و بیالایند و بهریک رطل نیم رطل زیت کهن بر سر

آن کنند و بجوشانند تا آب وی بسوزد و روغن بماند و ثمن رطل موم سفید بر آن روغن نهند مانند مرهم و آن مرهم بر جرب و حکه طلا کنند بغایت مفید بود و اگر ورق وی خشک کرده بکوبند و بر ریشها افشانند خشک گرداند روی ریش را و حوالی آن را و مداوای کسی که دفلی خورده باشد به آشهای چرب و خبیصها و لعاب بذر قطونا و روغن گل و کثیرا و تمر شیرین پرعجیب مفید بود و همچنین انجیر و قند و عسل و حلوات و جلاب درب عنب یعنی دوشاب انگوری و اضافه چیزهای چرب کنند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دفلی بیونانی شیریون و بسریانی رودیون و عربی جین و سم الحمار و بهندی کنیر نامند

لاتین NERIUM OLEANDER فرانسه LAURIER ROSE انگلیسی ROSE -BAY

دقطامانون

مشک طرامشیع است و گفته شود

دقاق الکندر

در صفت کندر گفته شود

دلب

بپارسی چنار گویند پوست وی و جوز وی بغایت خشک بود و در درجه اول سرد بود و چوب وی سردتر بود و ورق وی چون تر بود با شراب بپزند و بر چشم ضماد کنند آب رفتن بازدارد و ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در زانو بود سود دهد و اگر خرد بکوبند و بر ریشهای تر افشانند خشک گرداند و سوختگی آتش را سود دارد و پوست وی چون با سرکه بپزند و بدان غرغره و مضمضه کنند درد دندان را نافع بود و سوختگی آتش را و پوست وی برص را نافع بود و طبیخ برگ وی درد چشم را سود دهد و خاکستر وی ریشها و چرکهای پلید را زایل کند و ثمر وی چون تر بود با شراب بیاشامند گزندگی جانوران را سود دهد و چون با پیه بر سوختگی آتش نهند نافع بود و غباری که بر ورق و ثمر وی نشسته بود بغایت مضر بود بحواس و شش و اواز و باید که از پی آن شیر تازه بخورند و صاحب تقویم گوید مصلح آن عود بود یا قرفه و دارچینی و جوز وی یا پیه بر گزندگی جانوران ضماد کردن نافع بود و پوست وی چون بسوزانند جلای تمام بدهد تا بحدی که برص را شفا دهد و چون ورق و ثمر وی در خانه بخور کنند خنفسا بگریزند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دلب به ضم دال بفارسی چنار و بفرنگی بلطانس نامند

لاتین PLATANUS ORIENTALIS فرانسه PLATANE انگلیسی PLATAN

دلبوث

نوعی از سوسن بری بود و آن معروف است به سیف الغراب و بدین سبب این اسم بر وی نهاده اند

که ورق آن مانند سیف بود بشکل ورق ایرسا بود اما ورق ایرسا باریکتر و کوچکتر بود و ساق وی مقدار یک گز باشد و گل وی سرخ رنگ بود و وی[24]

اختیارات بدیعی ؛ ص167

اختیارات بدیعی، ص: 167

را سقراغانیون گویند و بعضی ماخاریون خوانند و کسیقیون نیز گویند و اصل او مانند دو پیاز کوچک بود زیر یکدیگر آنکه در شیب بود لاغر بود و بالایی فربه بود و در وی قوت جاذبه بود و ملطف و محلل بود و در بغداد آن بیخ را نافوخ خوانند و زنان بغداد جهت فربهی مستعمل کنند و جهت جلای رو چون بدان بشویند بغایت لون را نیکو گرداند و در بغداد بسیار بود و بیخ بالایی وی چون بخود برگیرند حیض براند و چون با شراب بیاشامند شهوت جماع برانگیزد و چون بیخ شیب وی زنان بیاشامند قطع شهوت ایشان بکند و زهراوی گوید چون بیخ وی در شراب خویسانند و صاحب بواسیر هر روز مقدار یک رطل از آن شراب بیاشامد بواسیر خشک گرداند و اگر خشک کنند بیخ وی و هر روز مقدار یک درم با ماء العسل بیاشامند همین عمل کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دلبوث به فتح دال اسم عربی بیخ سوسن سرخ صحرایی است معروف به سیف العراب

صاحب تحفه می نویسد این بیخ مثل دو پیاز است که ملاصق بهم باشند بی پرده هائی که در پیاز است

دلیک

ثمر گل بود چون گل بریزد آن ثمر حاصل شود مانند تخم گل سرخ رنگ و چون پخته شود در طعم وی شیرینی بود و در شام آن را عرق الدیک خوانند و ابن مولف گوید که شیخ الرئیس

برانست که تخم گل آنست

صاحب تحفه درباره دلیک می نویسد: ثمر گل صحرایی است مثل بار گل سرخ بستانی و با اندک شیرینی و ععوصت و زرد مایل بسرخی و زیتون و در تنکابن کلیک نامند و بترکی اتب برونی و باصفهانی بن گل نامند نبات او پرخارتر از گل بستانی و گل وی بی بوست

دلیفس

نوعی از صدف کوچک بود که همچنان خام نمکسود می خورند و در صاد گفته شود

دلق

صاحب منهاج گوید فراء وی مانند سمور بود و در همه حالتی و بالس گوید گرمی وی کمتر از سمور بود و سخونت وی معتدل بود از بهر آنکه طبیعت حیوانی وی گرم و تر است و ابن مؤلف گوید اگر چشم راست وی در خرقه کتان بر صاحب تب ربع بندند نافع بود و اگر چشم چپ بندند تب بازآید و اگر صاحب بواسیر بر پوست وی نشیند سود دهد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دلق بتحریک دال بفارسی دله و باصفهانی موسوره نامند

صاحب تحفه می نویسد: حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان مؤثره و بفارسی دله نامند

دلفین

ماهی بزرگی است سیاه رنگ و سر وی مانند سرخوک بود و دندان ندارد و آن را خنزیر البحر گویند و در حرون خوک ماهی گویند گوشت وی فربه بود و چون پیه وی بگدازند در خنطلی که شحم وی بیرون کرده باشند و در آن بجوشانند و در گوش چکانند کری کهن شده و از آن نو همه زایل کند گوشت وی سرد و غلیظ بود و دیرهضم شود و تمیمی گوید گوشت وی مانند گوشت سگ آبی بود در غلظت و دیرهضم شود و تولید سودا و کیموس بد کند و دندان وی چون بر کودک آویزند نترسد و چون پیه وی بخورند درد مفاصل را سود دهد

در مخزن الادویه می نویسد: بضم دال و فتح لام و کسر فا و سکون یا و نون اسم یونانی و بعضی گفته اند به لغت رومی اسم نوعی سمک است و خنزیر البحر و بفارسی خوک ماهی و ماهی بینی دراز و بدیلمی کحه ماهی و بهندی سوس نامند

لاتین DOLPHIN

دماغ

شیخ الرئیس گوید بهترین دماغها یعنی مغزها مغز مرغها بود خاصه کوهی و بهترین مغز مواشی مغز بره و گوساله بود و مصلح کسی باشد که زهر خورده باشد یا گزنده وی را گزیده باشد و بقراط گوید مجموع مغزها سرد بود و تر و خون لزج سرد

اختیارات بدیعی، ص: 168

از وی پدید آید و چون هضم شود بدن را فربه دارد و دماغ را زیاده کند و مرطب امعا و گرده بود و باه را زیادت کند اما مولد بلغم بود و اشتها ببرد و مغثی بود نزدیک هضم شدن و بر معده مالیده شود و قی آورد و

شکم نرم دارد و آنچه بریان کرده بود دیرتر از معده بگذرد از آنچه رسیده بود و مصلح وی نعنع بود و سعتر و فلفل و خردل و دارچینی و سرکه

مغز الدیک و الدجاج

مغز خروس و مرغ چون بخورند گزندگی ها و دد را نافع بود و چون بسرشند به گرد آسیاب و مقدار باقلایی بخورند خون رفتن بینی را بازدارد خاصه دماغ مرغ و خاصه آن خون که از حجب دماغ روانه بود

دماغ البعیر

مغز شتر چون خشک کنند و با سرکه بیاشامند صرع را سودمند بود

دماغ البط

مغز ورم مقعد را سود دهد

دماغ ابن عرس

مغز راسو چون خشک کنند و با سرکه بیاشامند صرع را بغایت مفید بود

دماغ الخیل

مغز اسب مخرق و معفن بود

دماغ الخفاش

مغز شب پره با عسل چون در چشم کشند در ابتداء نزول آب نافع بود و خاکستر آن روشنایی چشم بیفزاید و مغز وی تازه بر کف پای مالند باه را برانگیزد

دمیا

در مفردات جالینوس رمیا خوانند و چنین گویند که سرطان بحری است و به تحقیق که ماهیئی است که سنبا گویند و گفته شود و لسان البحر نیز گویند و هم گفته شود

دم الاخرین

شیاب خوانند و ایدع و دم التنین و دم الثعبان و بپارسی خون سیاوشان و بعربی فاطر الدم خوانند و مؤلف گوید سه نوع است چکیده و خشبی و ترابی و بهترین آن چکیده بود صافی که قطعا در وی موم نبود و طبیعت وی سرد و خشک و قابض بود و خشکی وی در دوم بود و مسیح گوید سردی وی در سیم بود و یوحنا گوید گرم است در اول و خشک است در دوم قوت معده و جگر بدهد و شقاق مقعد و سجح امعا را بغایت مفید بود و قطع خون رفتن بکند از هر موضع که باشد و چون نیم درم از وی بروی زرده تخم مرغ نیم برشت بیاشامند شکم ببندد و سجح را نافع بود و در داروهای چشم کنند قوت چشم بدهد و جراحتهای تازه را سودمند بود و روفس گوید ریشهای تازه و دملها و دانه ها را نافع بود چون بر او افشانند و جالینوس گوید گوشت بر جراحتها که در امعا بود و ظاهر بدن برویاند و وی شش را بد بود و مصلح وی صمغ عربی بود و کثیرا و بدل وی در همه افعال کاهو بود یا عصاره کاهو و گویند خصی الحمار و مؤلف گوید وی صمغ بقم بود و از جزیره سقوطره خیزد و آنچه چکیده بود و

اختیارات بدیعی، ص: 169

آن دو نوع دیگر از هندوستان خیزد و از مواضع

دیگر و ابن مؤلف گوید در این روزگار هر چند دم الاخرین که آورده اند مغشوش بوده و غش آن به کندر کرده اند مگر اندکی

______________________________

در مخزن الادویه آمده است که: آن را دم التنین و دم الثعبان نیز و بعربی قاطر الدم و بفارسی خون سیاوشان و بهندی همیرادوکهی و رنک برت نیز نامند و آن صمغی است خالص الحمره مأبل به بنفشی و گویند عصاره گیاه سرخی است که از جزیره سقوطره و هند خیزد و صاحب خلاصه التجارب گفته که عصاره هوه جویه است

لاتین SANGUIS DRACONIS فرانسه SANG DE DRAGON انگلیسی DRAGON ,S BLLOD

دم

خون گرم و تر بود و گفته شود هریک بجای خود

دم الارنب

بپارسی خون خرگوش گویند نافع بود جهت بهق و کلف چون گرم بدان طلا کنند و منضج ورمهای گرم بود بزودی و چون بآتش بریان کنند جهت قرحه امعا نافع بود و قطع اسهال مزمن بکند و چون با شراب بیاشامند سموم را نافع بود

دم الایل

خون گوسفند کوهی و گاو کوهی چون بریان کنند سودمند بود جهت سمها یعنی گوزنی که با پیکان صید کرده باشند ذو ذسنطاریا را نافع بود و اسهال کهن ببرد و کسی که زهر خورده باشد را سود دهد

دم ابن عرس

خون راسو چون طلا کنند بر خنازیر و مفاصل تحلیل کند

دم السلحفات

خون سنگ پشت آنچه بری بود با شراب بیاشامند صرع را نافع بود

دم الانسان

وقتی که حجامت کنند بگیرند و با آرد شملیز بسرشند و با سداب تر و عسل طلا کنند بر هر ریش که بر اعضا باشد خاصه بر ساق و ریشها که آب از آن روانه بود بصلاح آورد

دم القراد

بپارسی خون کنه گویند چون در شراب کنند مستی زود آورد و این از خواص اوست

دم البقر

خون گاو ماده چون بر جراحت ریزند خون ببندد

دم الحلم

دم القراء بود که گفته شد منع موی زیادت که در چشم باشد بکند وقتی که بکنند و بر موضع آن طلا کنند اقوی بود از دم ضفدع در منع رستن موی

اختیارات بدیعی، ص: 170

دم الحمامه و الورشان و الشفتین و الدجاج

خون کبوتر و خون ورشان که بپارسی کناد گویند و خون شفتین که بپارسی بوتیمار خوانند و مرغ خانگی بهترین آن بود که از حیوان سلیم گیرند آن گرم بود جهت منع ورمها که تولد کند به سبب سقط با روغن گل نافع بود جهت جراحتهای چشم در چشم چکانند سودمند بود خاصه خونی که از بال وی گیرند و خون فاخته و کبوتر قطع خون رفتن از حجب دماغ بکند

دم الثور

خون گاو نر چون تر بود از جمله سمومات بود از خوردن وی عسر النفس و وجع حلق و مری و سرخی زبان و غثیان سخت و کرب و اضطراب پیدا شود و بخناق کشد و کزاز آورد و مداوای وی بحقنه و اسهال کنند و قی در آنجا خطرناک بود که خناق آورد و بعد از حقنه و اسهال ادویها که نافع بود جهت افسردگی خون مانند بیخ انجدان و بوره و حلتیت و خاکستر چوب انجیر در سرکه و فلفل و انفحها که در سرکه نهند و دهند و خاکستر سرد و تخم کرنب و عوسج و علامات خاص وی آن بود که از سر وی مانند زعفران چیزی بیرون آید و اولی آن بود که بر شکم و معده وی آرد جو ماء العسل ضماد کنند و اگر خون وی همچنان گرم بود بر ورمهای صلب با سویق ضماد کنند تحلیل دهد

دم الضفدع

خون وزغ که آن را به شیرازی بک گویند بهترین آن خون سبز و زرد بود منع موی رستن بکند و مویی زیاده که در چشم بود چون بکشند و بر موضع وی طلا کنند دیگر نروید خاصه خون ضفدع سبز کوچک و چون بسوزانند و خاکستر وی در بینی دمند خون رفتن بازدارد و علی بن عباس المجوسی گوید که چون طلا کنند بر دندان برویاند و غیر او گوید که ضفدع و خون وی چون بر دندان نهند بیفتد و ابن مؤلف گوید اگر چهارپائی در میان علف ضفدع بخورد تمام دندانهای او بیفتد

دم الحربا

خون آفتاب پرست که آن نوعی از عضابه بود منع موی زیادت که در چشم بود بکند چون بکشند و بر موضع آن طلا کنند

دم الخفاش

چون بر پستان طلا کنند بر حال خود نگاه دارد و نگذارد که بزرگ شود

دم الحایض

گویند مسکن وجع نقرس بود چون بر وی چکانند و چون بر حمره بمالند نافع بود و چون زن بخود برگیرد منع آبستنی بکند

دم الکلب الکلب

خون سگ دیوانه گزندگی وی را نافع بود و سم سهام ارمنیه و گویند بچه بیرون آورد و منع موی زیادت که در چشم بود بکند و جالینوس گوید دروغ است

دم الدب

خون خروس چون گرم بر ورمها نهند زود پخته شود و ابن زهر آورده که خون وی چون در چشم کشند بعد از آنکه موی زیادت کنده باشند دیگر نروید و شریف گوید خون وی چون دیوانه بیاشامد نافع بود

اختیارات بدیعی، ص: 171

دم الورل و الحردون

خون ایشان چون در چشم کشند قوت باصره بدهد و ایشان نوعی از عضابه اند و صفت حردون گفته شد و از آن ورل گفته شود

دم البوم

خون بوم ربو را نافع بود و همچنین مرق وی و گوشت وی

دم التیس

خون بز نر که بشیرازی دکه خوانند بهترین آن بود که از بز کوهی گیرند چهارساله وقتی گیرند که انگور رنگ خواهد گرفت و دیگی سنگین بیاورند و حلق وی ببرند و خون اول رها کنند و خون آخر نیز بگذارند که برود و از آن میانه بگیرند و در دیگ رها کنند تا سرد شود بعد از آن قرصها بسازند و رها کنند تا خشک شود و از غبار نگاه دارند و در جایی نهند که نم بود و چون خواهند که استعمال کنند جهت سنگ کلیه و مثانه سه درم از وی در کاسه شراب شیرین حل کنند و بیاشامند یا در آب کرفس کوهی وقتی که وجع ساکن بود سنگ گرده بریزاند و مجرب است و چون تر بود بر ورمهای گرم طلا کنند نفج دهد

دم المغر

خون بز چون با عسل بیاشامند ذوسنطاریا را نافع بود و چون بریان کنند سم سموم ارمنیه را نافع بود چون با شراب بیاشامند

دم الحمل

خون بره گویند سودمند بود بخاصیت صرع را

دم الخنزیر

خون خوک گرم و تر بود مانند خون آدمی و گوشت وی مانند گوشت آدمی بود بطعم و قطعا فرق نتوان کرد کسی که آدمی خوار بود

دم الفار

خون موش چون بر ثالیل و مسامیر طلا کنند زایل کند

دم الدیک و الدجاج

خون خروس و مرغ سودمند بود جهت خونی که از غشای دماغ روانه بود ببندد

دم الحمار

خون خر منع رعاف که از حجب دماغ بود بکند

دم الثعبان

دم التیین نیز گویند و آن دم الاخوین است و گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 172

دنقر

ابقر خوانند و طبیعت وی گرم و خشک است در قوت مانند نمک بود بلکه اقوی بود از وی چون سحق کنند و با سرکه بر حکه اعضا طلا کنند نافع بود و زایل گرداند و چون سحق کنند و بر موی غلیظ نهند رقیق و نرم کند بپارسی آن را شوره گویند

دند

بشیرازی باتو گویند و آن خروع چینی است و حب خطایی خوانند و حب سلاطین هم گویند و آن سه نوع بود چینی و هندی و شجری چینی بمقدار فستقی باشد و شجری بمقدار بید انجیر بود و میل بسرخی زند و نقطه بر آنها باشد و هندی از چینی کوچکتر بود و از شجری بزرگتر و مغز آن میل بزردی زند و بعضی گویند حب الملوک ماهودانه بود و گفته شود و طبیعت دند گرم و خشک است در چهارم بهترین وی چینی بود پس سنجری پس هندی و شربتی از وی یک حبه و نیم بود تا دو حبه و گویند از دو دانگ تا نیم درم مسهل رطوبات سودا و بلغم بود و آنچه در مفاصل بود و نشاید که در شهرهای گرم استعمال کنند الا در شهرهای سرد و نیز استعمال در طبیعت های سرد باید کرد و مصلح وی آن بود که پوست وی پاک کنند به کارد باید که لب نزدیک وی نبرند که اگر لب بپوست وی رسد سرخی لب زایل کند و سفیدی مانند برص پیدا گردد و مغز وی را بگیرند در اندرون وی مانند زبان گنجشک بود آن را بیندازند با قدری نشاسته و ورق گل سرخ و زعفران و کثیرا و رازیانه

بکوبند و اگر خواهند که با ادویه مسهله استعمال کنند و اگر با شیر خر و مسکه خورند هم شاید سودمند بود جهت سودا و بلغم و مسهل خلط خام بود و درد مفاصل را تحلیل دهد و سیاهی موی را نگاهدارد و رها نکند که زود سفید شود و عیسی بن علی گوید که وی سحج امعا آورد و باید که بعد از آن شیر تازه خورند غذا آب گوشت با آب سیب و غوره و قدری نبید بر آن افشانند و اگر ماهی خورند شاید و اگر حبوبی سازند از برنج و جو مقشر بروغن گل نافع بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دند بفتح دال مشهور بحب السلاطین است و بپارسی تخم بید انجیر خطایی و بهندی جیپاکوته و جمال کوته نامند و آن ثمر درختی است در غلافی و اکثر سه عدد در یک غلاف و هریک باز در غلافی بقدر پسته بسیار کوچکی و مغز آن دو پارچه بهم پیوسته مانند مغزهای دیگر و پوست رقیقی در میان آن دو مغز و این پوست و پرده سمی بود و عند الحاجت نه قبلی از آن باید آن را برآورده مدبر کرده بکار برند

لاتین CROTON TIGLIUM فرانسه PIGNON D ,INDE انگلیسی TIGLIA -SEED PLANT

دنقه

روانه است و شبلم نیز گویند و گفته شود

دواء الحیه

جنطیانا است و گفته شد

دوسر

زر خوانند و آن حشیشی است که در میان گندم روید و به شیرازی تخم آن را کرکاس خوانند و طبیعت آن گرم است در اول و خشک است در دوم و گویند سرد است ملین ورمهایی بود که در ابتدا بغایت صلب بود و چون بر داء الثعلب ضماد کنند نافع بود ابن مؤلف گوید اگر دو سر با نشمیزج و نبات مصری بسایند دانه که از چشم براید نافع بود و چون با آرد بر غرب ضماد کنند سودمند بود و غرب ناسوری بود که نزدیک چشم پیدا شود در کنج چشم و دو درم از وی مسهل گرم بود و وی مضر بود به انثیین و مصلح وی کثیرا بود و بهترین سیاه رنگ بود و عصاره که از حشیش وی گیرند باید که با آرد آمیزند و خشک کنند و بعد از آن استعمال کنند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: نباتی است مانند گندم و در مزرع آن می روید و از آن درازتر و درشت تر و دانه آن باریکتر و خوشه آن متفرق و پوست آن سیاه و بعضی سرخ است

لاتین TRITICUM CORNUTEUM فرانسه ERGOT DE SEIGLE انگلیسی SPURREA WHEAT

اختیارات بدیعی، ص: 173

دوم

درخت مقل بود و در میم گفته شود

دوقو

تخم جزربری است و بیخ آن شقاقل است و گیاه وی را خرس گیاه خوانند و خرس بغایت ویرا دوست دارد و گویند دوقو تخم کرفس بری است و خلاف است و بیونانی دوقس خوانند و دوقس نوعی از آن است و به شیرازی بدران گویند و صفت آن در قاف در قوقاس گفته شود و بهترین دوقو تازه زردرنگ بود و طبیعت وی گرم است در سیوم و خشک است در اول و گویند گرم و خشک است در دویم و عیسی گوید گرم است در سیوم و خشک بود در دویم مغص را ساکن کند و بول براند و حیض براند و سجح اطفال را نافع بود و مقدار شربتی از وی یک درم بود و مفتح سده بود و فضلهای غلیظ بلغمی از سینه پاک کند و گزندگی عقرب را نافع بود بغایت چون بپزند و آب آن بیاشامند یا بر موضع گزندگی ریزند روفس گوید قوت معده بدهد و هضم طعام بکند و منی زیاده کند و جالینوس گوید شهوت باه را برانگیزد و نعوظ آورد و اربیاسوس گوید استرخای مفاصل را نافع بود و سنگ مثانه بریزاند و فولس گوید کرمها و حب القرع را بکشد چون با شیح ارمنی یا ترمس بیاشامند دو وزن آن و دیسقوریدوس گوید که مهیج شهوت جماع بود و مدر طمث و صاحب تقویم گوید مضعف مثانه بود و مصلح آن تخم مورد بود با بلوط و صاحب منهاج گوید مضر بود بمثانه و شهوت جماع ببرد و مصلح آن مصطلی بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دوقو

به ضم دال و سکون واو و ضم قاف و سکون واو لغت یونانی است و آن را دوقو اغریا و دوقوبری نیز نامند و ماهیت آن تخم جزر بری است و بیخ آن را مستسقاقل و گیاه آن را خرس گیاه نامند و به شیرازی آن را بدران نامند و آن شبیه به نانخواه است از آن ریزتر و با اندک تندی ...

لاتین DAVCI CAROTAE SEMINA فرانسه SEMENCES DE CAROTTE انگلیسی CARROT SEEDS

دول

گویند طالیسفر بود و گفته شود

دوباروج

گویند کاکنج است و گفته شود

دود قرمز

دود الصباغین خوانند و آن کرمی بود سرخ که در درخت بلوط بود و وی صدفی شکل باشد و کوچک باشد مانند حلزون و جالینوس گوید چون از درخت بگیرند تر بود و خشک در دویم و صفت آن گفته شود در قرمز

دود الحریر

بپارسی کرم ابریشم خوانند چون خشک کنند و سحق کنند سه درم از وی در حسوی که از آرد گندم بود اضافه کنند و بیاشامند چند روز پیاپی لون را بغایت نیکو گرداند و بدن فربه کند و اگر یکی از وی خشک کرده در خرقه ارغوانی پیچند بر محموم آویزند بغایت مفید بود

دوغ

مخیض بقر است و گفته شود

دوقص

بصل است و گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 174

دورحولی

نوعی از سوسن بری است که بیونانی کسیقیون گویند و آن دلبوث است و گفته شد

دود الشجر الصنوبر

گرم درخت صنوبر است در قوت مانند ذرایج بود و در فعل همان عمل کند و آن سبزرنگ بود چون بکوبند و بر موضعی ضماد کنند گوشت را تباه کند و اگر بر ورمی و دملی که محتاج بشکافتن بود نهند بشکافد

دوس

آبی است که آهن تافته در آن اندازند و از مقویات باه بود و منفعت آن در حدید گفته شد

دواء الخطافی

خالدومیون است و گفته شد

دهنج

سنگ سبزی است بفارسی آن را دهانه گویند و آن دو نوع بود کرمانی و فرنگی و بهترین آن فرنگی شیرین بود و ترشی و شیرینی آن چنان امتحان کنند که وی را بسایند و بر روی آینه کنند و رها کنند تا خشک گردد اگر آینه زنگ برآورد تلخ بود و اگرنه شیرین بود و طبیعت آن سرد و خشک است و در طبیعت نزدیک بتوتیا بود و ابن مؤلف گوید آنچه پدر این ضعیف آورده که کرمانی است از خراسان می آورند و آنچه فرنگی گویند فرندی خوانند بدان سبب که در وی مثل جوهر آهن بلارک نقشها باشد و فرند بلغت تازی جوهر شمشیر بود و تولد دهنج شیرین از معادن زر بود و از آن دهنج ترش از معادن مس و در هر دو نوع سمیتی بود و دهنج بخاری است که در معادن زر و مس مصعد می شود و بمثال توتیا بمرور ایام می بندد و بعضی مانند پر طاوس است و غلبه لون آن بر سبزی بود و بعضی سبزتر بود و بعضی بی لون تر و دهنج ترش را در صنعت اکسیر بکار دارند از بهر افادت لون در آن صنعت اگر بر زرشکن دار در بوته افکنند شکن ببرد و ابن مؤلف گوید در این روزگار در میانه سیرجان و شیراز معدن مس پیدا شد و در آنجا دهنج ترش پیدا شد و دهنج سودمند بود جهت سفیدی چشم با مروارید ناسفته و توتیای هندی از هریک مساوی سوده مانند توتیا در چشم کشند و وی از جمله سمومات بود و اگر حک کنند و کسی که زهر

خورده باشد بخورد دفع کند و اگر کسی که زهر نخورده باشد بخورد سهم مهلک باشد و اگر بر موضع گزندگی عقرب مسح کنند درد ساکن کند و اگر سحق کنند و قدری با سرکه بگدازانند و بر قوبا که از مره سودا بود بمالند نافع بود و زایل گرداند و سعفه که در سر و مجموع اعضا بود را سود دهد

دهمشت

درخت غار بود و گفته شود

دهن انورامی

صاحب جامع گوید روغن سوسن است و بعضی گویند روغن یاسمن مولف گوید بتحقیق روغن زنبق است و صاحب جامع و صاحب منهاج در صفت روغن زنبق سهو کرده اند که گفته اند روغن یاسمن است سفید و در صفت زنبق صاحب جامع گوید روغن کنجد است که بیاسمین سازند و صاحب منهاج گوید زنبق سوسن سفید است و گویا ایشان زنبق ندیده اند و به هرحال قول صاحب منهاج هم نزدیک است که گفته است سوسن سفید است می بایست گفت که نوعی از سوسن سفید است و طبیعت آن گرم و تر است

اختیارات بدیعی، ص: 175

دهن السوالی

دهن القوس است و بپارسی روغن کمان خوانند

دهن الحل

شیرج است و بپارسی روغن کنجد گویند و شیرپخت خوانند و روغن شیره گویند و بشیرازی روغن خوش خوانند و در شیرج گفته شود

دهن الخلوع

روغن زعفران است و گفته شود

در بعضی نسخه ها دهن الخلوق ضبط شده است

دهن عسلی

اومالی است و گفته شد

دهن البلسان

روغن بلسان از درخت بلسان گیرند بعد از طلوع شعری نشتری از آهن ساخته اند زیر هر برگی شق کنند چنانکه بدان جایگاه که روغن است برسد و ترشح بنیاد کند و روان گردد و گویند به پنبه حاصل کنند و گویند شیشها ساخته اند که هریک پنج مثقال از آن بگیرد و در زیر هر برگی که شق کنند بیاویزند بهترین وی آن باشد که تازه باشد و بوی وی قوی بود و امتحان وی چنان کنند که چون بر صوف چکانند و بشویند هیچ اثر بر صوف نماند و اگر اثر بماند مغشوش باشد و اگر بر شیر چکانند شیر ببندد و اگر در آب چکانند و حل کنند مانند شیر سفید شود و اگر بر ابریشم چکانند و ابریشم را بسوزند و خاکستر آن بسرشند و در آب اندازند در بن آب نشیند و آن را شیر بلسان خوانند و صمغ بلسان گویند و بحقیقت آن روغن نیست بلکه صمغی است و آن موضع که بلسان خیزد در قدیم باغ فرعون بوده است و آن را عین الشمس خوانند و بلسان از معجز عیسی علیه السلام است و تخم آن را نیز روغن هست و آن را حب بلسان گویند و گفته شد و صفت عود گفته شود حب آن بقوت تر از عود آن بود و امتحان آن بسوزن جوال دوز کنند و مؤلف گوید که این دو امتحان معتبر نیست که بروغن مغشوش کندنا و سوزن افروخته می شود و غش آن بروغن صنوبر بیشتر کنند و روغن مصطلی و روغن حنا و صمغ گداخته و به راتینج جهت آنکه

چون کندنا بدان چرب کنند و به آتش اندازند برافروزد و ابن مؤلف گوید دیدم که غش آن به میعه سایله کرده بودند و کسی فرق نمی کرد و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم و گویند در دوم لطافت وی از حب عود زیاده بود و در چشم کشیدن جهت نزول آب نافع بود و روشنایی چشم بیفزاید و سردی رحم را سود دارد و چون زن بخود برگیرد با موم و روغن گل مشیمه و بچه بیندازد و چون بیاشامند بول براند و عسر البول را نافع بود و دفع سموم بکند مثل خانق النمر و افیون و کسی که قطر خورده باشد و گزندگی جانوران دو دانک از وی با آبی که نانخواه در آن جوشیده باشد بیاشامند بغایت نافع بود و سنگ گرده بریزاند و مرضهای بلغمی را نافع بود و مولف گوید بجهت رعشه مزمن بغایت سودمند بود و بدل آن بوزن آن دهن داوی با نیم وزن آن روغن نارگیل و دانکی و نیم آن زیت کهن و گویند بدل آن روغن رازقی است و نیم وزن آن آب کافور و ابن ماسویه گوید بدل آن یک وزن و نیم آن روغن زیت بود و ابو ریحان در صیدنه گوید بدل آن دو وزن آن زیت خالص بود و حب بلسان چون بکوبند و در روغن رازقی بجوشانند بدل آن بود و گویند بدل آن روغن گاو است که در او مر پخته باشد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دهن را بفارسی روغن نامند که از حبوب نباتات گیرند یا از گلها و شکوفه ها و برگها بنابراین دهن البلسان یعنی

روغن بلسان که آن را لبن البلسان و صمغ بلسان نیز گویند و در حقیقت لبن است نه دهن

اختیارات بدیعی، ص: 176

دیودار

و دبیدار نیز گویند و معنی دیودار شجر الجن است و آن نوعی از ابهل است یا مقل و آن را صنوبر هندی گویند و عیدان آن مانند عیدان زرنباد بود و شیر دیودار از لبن وی بود و گرم و تیز و محرق و معطش بود و گرمی وی کمتر از خشکی بود چنانچه پوست وی در سیوم بود و استرخای عصب و فالج و لقوه را نافع بود چنانچه هیچ از وی بهتر نبود و مرضهای سرکه در دماغ بود و سکته و صرع را نافع بود و سنگ گرده و مثانه بریزاند و طبیعت ببندد و در طبیخ وی نشستن استرخای معده را نافع بود و دیوادار نیز گویند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دیودار به کسر دال و سکون با و واو و فتح دال و الف و را اسم فارسی است و بعربی شجره البق و شجره الجن نامند و شاید اسمی مرکب از هندی و فارسی باشد زیرا که دیو بهندی شئی بزرگ و عظیم را نامند و دار در فارسی بمعنای چوب است و آن درختی است بسیار عظیم و بلند تا پنجاه و شصت ذرع و زیاده می رسد

لاتین ULMUS CAMPESTRIS فرانسه ORME PYRAMIDAL انگلیسی COMMON ELM

دیواسپست

حندقومی است و گفته شد

دینارویه

حزاء است و گفته شد

دیویاقونیطس

اصل اللوف است و گفته شد

دینار

بسریانی بذر الکشوث است

دیاقورا

شراب خشخاش بود که با پوست پزند

دیفروجس

دیفروجاس نیز گویند و دیرجاس هم خوانند و آن سه نوع است یک نوع معدنی که در جزیره قبرس از چاهی بیرون می آورند و آن نوعی از طین است لیکن به صلبی سنگ بود چون بآفتاب خشک کنند و نوعی دیگر ثغلی است که از مس می گیرند چون نحاس بگدازند و آب بروی بریزند چون از بوته بیرون آورند در شیب آن یابند و نوع سوم مرقشیشا است که می سوزانند مانند کلس و لون وی مانند نقره بود و جالینوس گوید طعم وی و قوت وی مرکب بود و قبض وی زیادت از حرارت بود و بغایت مخفف و سودمند بود جهت هر ریشی که در دهن بود چون تنها مستعمل کنند و اگر با عسل کف گرفته بود جهت خناق سودمند بود و جهت ریشی که در دبر و عانه و دهن بود و گوشتهای زیاده بخورد و ریشهای بد که در بدن بود چون با صمغ البطم بیامیزند یا در موم روغن کنند باصلاح آورد و چون با سرکه سحق کنند و بر حکه طلا کنند زایل گرداند و چون سحق کنند و بر موی غلیظ افشانند رقیق و نرم گرداند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دیفروجس لغت یونانی است بمعنی مضاعف الاحراق و یفروجاس و دیوجاس نیز نامند و ضمنا مرقشیشای سوخته را بیونانی لوریطس می نامند

اختیارات بدیعی، ص: 177

دیک

بپارسی خروس بود خصیه وی زود هضم شود و گوشت وی گرم و خشک بود و بقراط گوید مرق وی رعشه و درد مفاصل را نافع بود خاصه چون با شبت و بسفانج و پیاز بیامیزند و صاحب منهاج گوید با شبت تنها بپزند تا

دنکی آب بماند و آن مرق بیاشامند و مرق خروس پیر ربو را سود دهد و چون بسفانج و شبت اضافه کنند قولنج را نافع بود و با خسکدانه مسهل بلغم بود و چون با چیزهای قابض بپزند سجح را نافع بود و چون با شیر بپزند قرحه مثانه را نافع بود و چون بشکافند بعد از آنکه کشته باشد و گویند زنده و بر گزندگی افعی و مار و دد نهند بغایت نافع بود و پوست که در سنگدان وی بود اگر خشک کرده سحق کنند و با شراب بیاشامند درد معده را بغایت نیکو بود و مؤلف گوید با قدری نبات سحق کنند و سفوف سازند همین عمل کند و ابن مؤلف گوید اگر مغز خروس با شکر بخورند قوت باصره بدهد و حفظ بیفزاید و خاطر روشن کند

دینساقوس

آن را خس الکلب خوانند و جرامغه نیز گویند و مشط الراعی و آن نوعی از خار است که آن را بشیرازی طوسک خوانند و ساق وی دراز بود و ورق وی مانند ورق خس بود و خارناک باشد و معنی دینساقوس عطشان بود و چون خشک گردد لون آن سفید گردد و چون با شراب بجوشانند و بکوبند تا بقوام آید مرهم شود و بر مقعد ضماد کنند شقاق را زایل کند و اگر بر ناسور نهند سود دهد و گل وی خواه خشک و خواه تر نیکو بود چون بکوبند و در خرقه پاک کنند و سر خرقه ببندد و در میان شیر نهند و بمالند چندانکه هیچ در خرقه نماند و آن شیر بر شیری دیگر کنند مجموع یک پاره گردد

و ببندد و اگر در آب بمالند همچنانکه گفته شد و سه بامداد بناشتا بیاشامند سپرز را دفع کند و چون بجوشانند و بخورند مسخن بود و بول براند و اگر جوشانیده ضماد کنند بر موضعی که قطع خواهند کرد منع حس بکند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: دینساقوس بکسر دال لغت یونانی است بمعنی دائم العطش و آن را حس الکلب

دیک بردیک

به شیرازی مرگ موش عملی خوانند آکله یعنی خوره را نافع بود و هر ریشی که عفن شده باشد و گوشت زیاده بخورد و بواسیر را قطع کند و بوی گند آن ببرد و وی از جمله سمیات بود و مؤلف گوید زرنیخ مصعد است و کسی را که آن را خورده باشد مداوای آن در صفت زرنیخ گفته شود

صاحب مخزن الادویه در ماهیت دیک بردیک می نویسد: آن چیزی است مصنوع از زرنیخ و زنجار و دیک و زیبق که مجموع را سائیده در دو دیک مضاعف یعنی یکی بر دیگری بعمل می آورند و گفته اند از تراکیب اطبای فارس است و شیخ داود انطاکی گفته از تراکیب بخاشعه است که از برای خلفای عباسی ساخته اند و بسیار حار و حاد و یابس و اکال است

اختیارات بدیعی، ص: 178

باب الذال

ذاقنی الاسکندرانی

معنی آن بیونانی غار الاسکندرانی بود و دیسقوریدوس گوید ورق آن از ورق مورد بزرگتر و بغایت سفید بود و ثمر وی در میان ورق بود بمقدار نخودی در کوهستانها روید و بیخ وی مانند بیخ مورد بری بود لیکن بزرگتر و خوشبوی بود چون بیخ وی بگیرند مقدار شش درم و با طلا بیاشامند سودمند بود جهت دشواری زادن و چکیدن کمیز و بجهت کسی که بجای کمیز خون از وی آید و جالینوس گوید طبیعت وی بغایت گرم بود و در طعم وی تلخی بود و حیض و بول براند.

ذاما خاماذاقی

معنی آن غار الارض بود و دیسقوریدوس گوید ورق وی مانند ورق غار بود و لون وی سبز بود و قضبان وی یک گز بود و ثمر وی گرد و سرخ رنگ بود و پیوسته بورق و ورق وی چون نیک بکوبند و ضماد کنند صداع ساکن کند و التهاب معده را و چون با شراب بیاشامند مغص را ساکن کند و عصاره وی چون با شراب بیاشامند بول و حیض براند و چون زن فزرجه بخود برگیرد همین فعل کند و جالینوس گوید قوت وی مانند قوت ذاقنی الاسکندرانی بود و عبد الله بن صالح گوید فرق میان ذاقنی الاسکندرانی و خاماذاقی آنست که ورق ذاقنی الاسکندرانی پهن بود و با قضبان بود و خاماذاقی ورق وی کوچکتر بود و از قضبان جدا بود و باقی همه مانند یکدیگرند

ذاقنی ویداس

بیونانی یعنی مانند غار خاصه ورق وی و آنچه محقق است نوعی از مازریون است که ورق آن پهن بود و مازر نیز گویند و به بربری ادادا گویند و گفته شد استعمال کردن آن بد بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذاقنی ویداس را به مغربی مازر و در شام بقله نامند و منبت آن در شام حصوض کوه لبنان است و در خواص آن می گوید حاد و مفتح و محلل و آشامیدن دو مثقال از برگ آن مسهل قوی بلغم و اخلاط غلیظه و مقئی و مدر حیض و آشامیدن و پنج حبه از دانه آن و خائیدن آن جالب بلغم است از دهان حمول آن مدر حیض و بدستور شربت آن و آشامیدن آن مجوز نیست زیرا که مقطع و محرق خلط و معطش است

ذبل

جلد سلحفات هندی بود و گویند بحری چون بسوزانند و خاکستر وی بسفیده تخم مرغ بسرشند و طلا کنند در شقاق

اختیارات بدیعی، ص: 179

کعبین و انگشتان نافع بود و شقاقی که زنان را در نزدیک حیض پیدا شود نافع بود.

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذبل بفتح ذال و سکون با و لام بلغت رومی سیلیوبان و بفارسی و بهندی نیز کچکره نامند و آن پوست سلحفات یعنی سنگ پشت هندی و گویند استخوان است بغایت سیاه و بعضی اجزای آن مایل به زردی و صلب و از آن دسته کارد و قلم تراش و پاندان و قلمدان و غیرها می سازند

ذباب

ابن زهر گوید مگس الوان بود و هر حیوانی را مگس معین بود شتر و گاو و سگ و امثال آن و اصل آن کرمی بود و مگس آدمی از سرکین حاصل می شود و اصل ایشان کرمی کوچک بود که از بدنهای ایشان بیرون آید از هر حیوانی که باشد و آن کرم باز مگس شود یا زنبور و همو گوید چون بگیرند مگس بزرگ و سر وی بیندازند بدن وی شعیره که در مژه باشد حک کند حکی سخت و زایل کند و اگر مگسی بگیرند و با زرده تخم مرغ سحق کنند و ضماد کنند بر چشمی که گوشت سرخ در اندرون وی چسبیده باشد و به یونانی کرماسیس خوانند در ساعت ساکن گرداند و اگر حل کنند و بر داء الثعلب که حکه سخت دارد بمالند نافع بود و اگر بر گزندگی زنبور نیز بمالند درد ساکن کند و دیسقوریدوس گوید بر گزندگی عقرب و زنبور و نحل چون بمالند چند بار بر موضع گزندگی نافع بود

و این به خاصیت است و چون وی را بسوزانند و با عسل بر داء الحیه و داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و خاکستر وی سرد و خشک بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذباب بضم ذال و فتح با بفارسی مکس و بترکی شین و به هندی مکهی نامند و حکیم مومن در تحفه معتقد است که اگر مکس را در روغن کنجد انداخته در آفتاب گدازند سپس روغن را صاف کنند جهت رویانیدن موی مجرب است.

ذراریج

حیوانیست از مکس بزرگتر بقدری زنبوری سرخ اما باریکتر بود و بغایت سرخ رنگ و نقطه سیاه بر آن باشد و آن سم قاتل است و مولف گوید در حوالی همدان و کوه کوهر و آن حوالی بسیار باشد هریک بمقدار زنبوری بزرگ و بر نبات شبرم نشسته باشد و بیحد بود در آن صحرا و ابن مولف گوید در را مجرد بسیار باشد چون خواهند استعمال کنند در کوزه نو کنند و سر آن به کتان پاره بگیرند و واژگونه بر سر دیگی که سرکه در آن جوشد بنهند تا بخار سرکه بدیشان رسد و خناقشان بگیرد بعد از آن مستعمل کنند و بهترین وی ذهبی رنگ بود و طبیعت وی گرم بود بغایت و خشک چون بر ثالیل طلا کنند قلع کند و اگر در موم روغن کنند برص زایل کند و ناخن تباه شده بیندازد بزودی و بر برص و بهق طلا کنند نافع بود و در خردل سحق کرده طلا کنند موی برویاند و ورم سرطان بگذارند چون با زیت بپزند تا غلیظ شود و بر آن طلا کنند بر جرب و قوبا طلا کنند نافع

بود و اندکی از وی چون با ادویه بود که دفع مضرت وی بکند مدّر بول بود و گویند اگر در زیت بجوشانند موی بر داء الثعلب برویاند و اگر گزندگی عقرب را بوی حک کنند نافع بود و اگر روغن کنند و یک هفته در آفتاب نهند بعد از آن قطره در گوش چکانند درد گوش زایل کند و کری ببرد و اگر در روغن وی محلل ورمهای بلغمی بود و صلب ابن مولف گوید که طسوجی او وی با دو طسوج حنا سحق کنند و کسی را دهند که سگ دیوانه گزیده باشد صحت یابد و از مردن خلاصی یابد هرکس که یک ذراریح بخورد گویند کشنده بود و علامت وی آن بود که ورم قضیب و زهار و نواحی آن پیدا کنند و قرحه مثانه و بول ببندد بعد از آن خون و گوشت پاره بعوض بول بیرون آید و سوزشی سخت و اسهال سجی و غثیان آورد و اخلاط عقل و سوزش حلق و افتادن در وقت برخاستن و غشی و تاریکی چشمها و طعم دهن مانند طعم قطران بود و سه طسوج او وی قرحه مثانه پیدا کند بخاصیت با وجود آنکه سنگ مثانه بریراند و اگر خواهند که در مداوا استعمال کنند یک طسوج با ادویه که مصلح بود مانند کثیرا بدهند و مداوای کسی که آن خورده باشد بقی و حقنه و شیر تازه آشامیدن لعاب و روغن بادام شیرین و جلاب و مرقهای چرب و بیضه نیم برشت کنند و صاحب تقویم گوید مصلح وی به کاکنج بود و طین مختوم و بدل آن گویند طینوث بود و

گویند کرم درخت صنوبر

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذراریج به فتح ذال بترکی الاکلنک و به دیلمی دارساس نامند و به اصفهانی قمی ارسین است

به فرانسه CANTHARIDES انگلیسی SPANISHFLY

ذرت

جاورس هندی بود و بشیرازی زرت خوانند و آن دو نوع سفید و سیاه بود بهترین آن سفید و فربه بود طبیعت وی سرد و

اختیارات بدیعی، ص: 180

خشک بود و مجفف و مقطع اسهال و اگر استعمال بکنند مانند ضماد سر و گردن جفاف پیدا کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذرت بضم ذال و فتح را جاورس هندی است و بهندی جوار ماند و آن حبی است سفید و شیرین از عدس بزرگتر و در خوشه بزرگی پر از دانه و نبات آن قدر یک قامت و شبیه به نیشکر و نبات خندروس

ذرق

خندقوقاست و گفته شد

ذرق الخطاطیف

سرگین پرستوک گویند چون در چشم کشند سفیدی که در چشم بود زایل کند

ذفکر

فطراسالیون بود و گفته شود

ذفری

نوعی از سداب بری بود بوی تیز بد دارد و گل وی زرد خوش رنگ بود چون بکوبند ورق آن و بیاشامند جهت درد اندرون و تب ربع و درد جگر سودمند بود

ذنب الخیل

نباتی است که در خندقها و کوهها روید و قضبان وی مجوف بود و بسرخی مایل بود و صلب بود و پرگره و به نزدیک گره ورق بود مانند ورق اذخر باریکتر اطراف وی بسیار بود مانند ذنب الخیل و بیخ وی صلب بود و طبیعت وی سرد بود در اول و خشک بود در دوم و گویند سرد و خشک بود در دوم قابض بود خصوصا عصاره وی و مجفف بود غیر لذع قطع خون رفتن بکند از جراحتهای عظیم چون بروی ضماد کنند باصلاح آورد و اگرچه عصب بود و فتق را نافع بود در قرحه امعا و مجموع انواع شکم رفتن ضماد کنند چون به آب بیاشامند سودمند بود و عصاره وی رعاف را نافع بود و ورم معده و جگر و استسقا را بغایت سودمند بود و وی نوعی از لحیه التیس است و زیاد استعمال کردن مرخی اعصاب بود و مصلح وی خمیر بنفشه بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد ذنب الخیل را در شام ذنب الفرس نامند بجهت آنکه برگ آن باریک و شبیه به دم اسب است و بر اشجار مجاور خود می پیچد و تا بالای درخت می رود و از آن آویخته می شود شبیه به دم اسب و نوع دیگر آن سفیدتر و ابو حنیفه گفته لحیه التیس است و در کتاب حشایش آورده که آن را کرفس کوهی نامند

ذنب الفار

لسان الحمل است و گفته شود و بدان سبب بدین اسم خوانند که خوشه وی به دم موش ماند

ذو خمسه الاوراق

و ذو خمسه الاصابع فنجنکشت است و صاحب جامع سهو کرده است که می گوید قنطافلون پنجنکشت است و در این باب قول صاحب منهاج معتبر است

ذنب السبع

نباتیست که در میان کشتها بود و درازی او بمقدار دو گز باشد و خارناک بود مانند گاوزبان

اختیارات بدیعی، ص: 181

ذو ثلاث حیات

زعرور است و گفته شد

ذو ثلاث تنسوکات

سوکعا است و سکاعا است و گفته شود

ذو ثلاث ورقات

این اسم بر چند چیز واقع است بر جندقوقا و بر خصی الثعلب و بر فصفصه و بر بومایه و هریک در باب خود گفته شود

ذو ثلاث الوان

و ذو ثلاث اوراق نیز خوانند و آن طریفلین است و طریقولیون هم گویند و گفته شود

ذهب

بپارسی زر را گویند و طبیعت وی معتدل و لطیف بود و فولس گوید گرم و لطیف بود و نافع بود جهت درد دل و خفقان و تقویت آن در ادویه داء الثعلب و داء الحیه طلا کردن نافع بود و سخاله وی در دهن گرفتن گند دهن زایل کند و در چشم کشیدن قوت باصره بدهد و روشنایی بیفزاید اگر میل زرین هر بامداد در چشم کشند بغایت نافع بود و سخاله وی یعنی آنچه بسوهان زده باشند در ادویه جهت دفع سودا بغایت مفید بود و محلول وی لطیف تر و اقوی تر بود از سخاله او و صاحب منهاج گوید مقدار مستعمل از وی قیراطی بود و گویند مضر است بمثانه و مصلح او مشک است و عسل و صاحب تقویم نیز گوید مضر بود بمثانه و آلات بول و مصلح آن حب آلاس بود و شاهبلوط و شربتی از وی دانکی و دیسقوریدوس گوید جهت حزن دل و اندوه و غم و بادی که در دل بود عظیم نافع بود و عشق و فزع که از شدت سودا بود نافع بود و خاصیت وی آنست که درد دل را عظیم نافع بود و فولس گوید بدن را فربه کند و سر گردش را نافع بود و جذام را سود دهد و چون سخاله وی در ضمادات مستعمل کنند عرق النسا و نقرس و فالج را نافع بود و چون با ادویه بیاشامند مثل بسفانج و کمادریوس سودمند بود همه دردهای سوداوی را و مقوی اعضای اصلی

بود و در خواص آورده اند که اگر نرمه گوش بسوزن زرین سوراخ کنند دیگر فراهم نشود و اگر پاره زر خالص بر کودکی آویزند نترسد و صرع گرد وی نگردد و مجرب است و کسی که داخس داشته باشد و داخس بشیرازی خوی درد گویند انگشتری زر در انگشت کند درد ساکن کند و هم در خواص آورده اند که اگر نیم دانک زر سرخ در ده رطل زنبق اندازند غوص کند و اگر هر جسم دیگر که باشد یک رطل دراندازند غوص نکند و ابن مولف گوید شرف زر بر دیگر جواهر گدازنده چنان نهاده اند که شرف انسان بر حیوانات و از خاصیت های وی آنچه بتجربه معلوم شد چشم روشن کند و دل شاد گرداند و نگهداشتن آن خرد را زیادت کند و فهم را تیز گرداند و مردم را دلیر گرداند در کارها و اندیشه را رای صواب نماید و دانش را قوت دهد و جوانی نگاه دارد و پیری دیرتر آورد و عیش خوش کند و عمر بیفزاید و بچشم مردمان عزیز دارد و آرزوها حاصل کند و چون کوردل را بد رود آن دهند در شیر، اراسته سخن آید و بر دل مردمان شیرین بود و بتن خویش مردانه بود و از بیماری و صرع ایمن باشد و آورده اند که چون زنگ زرین در پای بازبندند در شکار دلیرتر باشد و از کوزه زر آب خوردن از استسفا ایمنی دهد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذهب مفتح ذال بعربی عقیان و عسجد نیز و بفارسی زر و طلا بترکی آنتون و قزل و بهندی سونا و کنچن نیز نامند

ذئب

بپارسی گرگ گویند و در

گرگ خاصیتی است که اگر کسی آن دم که گرگ بیند سه نوبت لب بدندان گیرد و سه بار چشم برهم نهد و باز کند و بر گرگ نظر کند از افت و با ایمن باشد سر گرگ چون در برج کبوتر نهند هیچ موذی گرد آن برج نگردد

اختیارات بدیعی، ص: 182

و دماغ وی چون بگدازند باب سداب و روغن زیت و در جسد مالند هر علتی که ظاهر و باطن در بدن باشد از سر وی ببرد و اگر چشم وی بر کودک بندند نترسد و اگر گرگی دفن کنند نزدیک دیهی گرگ نزدیک آن دیه نگردد و اگر سرگین وی در پوست بزی کنند که گرگ پاره از وی خورده باشد و بر خاصره صاحب قولنج نهند بگشاید و سرگین وی چون برران صاحب قولنج بندند بریسمانی که از پشم کبش بود که بعضی از وی گرگ خورده باشد بغایت نافع بود و اگر بعوض پشم قوچ در پوست ایل بندند و از ران وی بیاویزند بهین عمل کند و اگر انبوبی از نقره بسازند و انبوب به شیرازی مشره را گویند و باید که دو گوشه داشته باشد و مقدار باقلایی سرگین وی در آن کنند و صاحب وجع از خود بیاویزد نافع بود و مجرب است و گویند چون سرگین خشک وی سحق کنند و در انبوبی کنند و بر حلق صاحب خناق پاشند که سبب آن رطوبت بود نافع و ابن زهر آورده که گرگ خاک بخورد و گیاه نخورد الا وقتی که زنجور باشد همچنانکه همه حیوانات قضیب ایشان از عضله و عصب بود بغیر از روباه و گرگ

که از استخوان بود و اگر ذنب وی جایی که علفخوار گاو بایویزند ما دام که آن آویخته باشد اگرچه گاو گرسنه بود قطعاً کرد آن محل نگردد و اگر در موضعی سرگین وی بخور کنند موشان آنجا جمع شوند و اگر زن بول بر سر بول گرگ کند هرگز آبستن نشود و اگر خصیه راست او بکوبند یا روغن زیت و پاره صوف بدان بیالایند و زن بخود برگیرد شهوت وی منقطع شود و اگر زهره وی بوزن دانکی با عسل یا شراب بیاشامند بتهای کهن زایل کند و چشم وی کسی که با خود دارد منع صرع بکند و هیچ سباع و کزنده گرد وی نگردد و از راهزنان و دزد ایمن باشد و این از خواص اوست و شیخ الرئیس گوید زهره وی منع تشنج و کزاز بکند و ریشهای عصب خاصه که از سردی بود و چون سعوط کنند بدان نزلهای سخت را نافع بود و در خواص ابن زهر آورده که چون گرگ اسبی را بگزد و از وی جدا شود آن اسب بر مجموع اسبان رفتن سبق گیرد و پیه وی داء الثعلب و داء الحیه را سود دهد چونه بمالند بدان و حافظ گوید اگر آدمی خون آلوده بود و گرگ بوی خون بشنود قصد وی کند اگرچه سلاح تمام داشته باشد و در شجاعت و پهلوانی نظیر نداشته باشد تا بحدی در پی وی رود که او را بخورد و همو گوید اگر سر گرگ در موضعی که گوسفند باشد دفن کنند همه بمیرند و اگر نکاح نامه بر پوست بزی که بعضی از وی گرگ خورده باشد

بنویسد قطعا در میان آن زن و شوهر موافقت نباشد و اگر پوست وی و چشم وی جمع کنند و آدمی با خود دارد بر خصم غالب آید و محبوب خلایق گردد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ذئب بکسر ذال بفارسی گرگ و بترکی خورد و بهندی هندار و بهیریه و ملفتی یک و بلغتی دیگر بهداری هرهر نامند لاتین CANIS LUPUS فرانسه LOUP انگلیسی WOLF

اختیارات بدیعی، ص: 183

باب الرا

راوند

بپارسی ریوند گویند و مولف گوید بیخ ریباس است و صاحب منهاج گوید دو نوع است چینی و خراسانی و خراسانی معروف بود به راوند الدواب بان جهت که چهارپایان مستعمل کنند و چینی جهت آدمی و ابن مولف گوید ریوند سه نوع است چینی و هندی و خراسانی و هندی گران وزن تر بود و سرخ رنگ بود سرخی تیره و بهترین ریوند چینی بود که چون سحق کنند برنگ زعفران بود و چون بشکند اندرون وی بطریقه کوهان گاو بود و آن را ریوند لحمی خوانند و باید که سمهای بزرگ بود مانند سم اسب و باید که قطعا سوراخ در وی نبود و طبیعت آن گرم است و گویند معتدل است و شیخ الرئیس گوید گرم است در سیم و خشک است در اول و گویند گرم است و خشک در دوم و چون سحق کنند با سرکه و بر کلف روی مالند زایل کند و چون بیاشامند بادها را نافع بود و ضعف معده و درد گرده و مثانه و رحم و درد جگر و مغص و ورم سپرز و عرق النسا و نفث الدم که از سینه بود و ربو و فتق و فواق و خفقان و قرحه

امعا و اسهال و تبهای دایر و سموم و گزندگی جانوران نافع است و شربتی از وی نیم درم بود تا دو درم و گویند از دانکی تا یک درم و اگر با سرکه بر قوبا طلا کنند زایل کند و چون به آب ضماد کنند بر ورمهای گرم مزمن بگدازاند و جالینوس گوید درد جگر و سپرز را نافع بود و سده جگر و امعا بگشاید و خاصیت وی در جگر و وجع آن اگرچه مزمن شده باشد و ورم و صلابت آن و قوت جگر زیاده از همه چیز بود و اربیاسوس گوید نافع بود باسهالی که از ضعف معده بود و شیخ الرئیس گوید چون روغن وی بمالند جهت تشنج که در عضله حادث شود و درد آن و امتداد آن نافع بود و مجهول گوید چون طلا کنند میان هر دو شانه خوف از دل ببرد و سفیان آندلسی گوید مقوی اعضای باطن بود و سده بگشاید و رطوبتهای فاسد خشک گرداند و طبیعت پاک کند از بلغم لزج و خلط خام و استسقا را سود دهد و سنگ گرده و مثانه بریزاند و درد مثانه را بغایت نافع بود و بول براند و اسهال که از سدّه ماساریقا و جگر از رطوبت بسیار بود سود دارد و چون با صبر بود فعل وی اقوی بود و همچنین با هلیله کابلی جهت تنقیه دماغ و تنقبه تام بکند و دهن را نیکو گرداند و صداع بلغمی زایل کند و اگر پاره لوغازیاء کهن با وی اضافه کنند فعل وی قویتر و سودمندتر بود جهت قولنج بلغمی و ریحی اطلاق طبیعت و

تحلیل ریاح کند و تب ربع و تب صفراوی را نافع بود و فولس گوید بدن را پاک گرداند از همه حرارتها و ورمهای گرم و درد جگر و سپرز را نافع بود و یوحنا گوید ورم معده و درد شش و جگر را نافع بود و بواسیر و ناسور که در مقعد بود چون سحق کرده و بر آن پاشند خاصه با انزروت سود بخشد و گویند مضر بود بسفل و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل آن نیم وزن آن زراوند و مدحرج بوزن آن ورق گل سرخ و سنبل بود و رازی گوید بدل آن در ضعف جگر و معده یک وزن و نیم آن ورق گل سرخ و پنج یک وزن آن سنبل بود.

اختیارات بدیعی، ص: 184

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: راوند و ریوند هر دو آمده و آن را بیخ جگری نیز نامند و ماهیت ان بیخ ریباس است

لاتین RHEUM OFFICINALIS فرانسه RHUBARBE انگلیسی RHUBARB

رانج

نارگیل بود و گفته شود

رازیانج

بری بود و بستانی بود بستانی را مارثون خوانند و بری را قوماثون بهترین آن بستانی بود و تازه بری گرم و خشک بود در سئوم و بستانی در دوم و بری را خوانند و بستانی ورق وی گرم بود در اول و تخم وی و بیخ وی گرم بود در سیم و بقراط گوید گرم بود در دوم و خشک بود در اول سدّه بگشاید و روشنایی چشم بیفزاید خاصه صمغ وی و نافع بود جهت نزول آب چشم در نزدیک فروآمدن آب و رازیانه چون بخورند شیر زیاده کند و تخم وی همین عمل کند چون تنها بیاشامند یا با جو بپزند و اگر بیخ وی با شراب بیاشامند گزندگی جانوران را نافع بود و طبیخ وی حیض براند و بول و محلل ریاح بود چون به آب سرد بیاشامند در تبها غیثان و التهاب معده ساکن کند و بیخ وی در معالجه از تخم و ورق اقوی بود و بیخ وی چون بکوبند و عسل بیامیزند و بر گزندگی سگ دیوانه ضماد کنند نافع بود و آب رازیانه چون خشک کنند و در کحلها کنند جهت روشنایی چشم بغایت نافع بود و آب رازیانه چون بجوشانند دو سه جوش و کف وی بگیرند و با عسل و سکنج یا بی سکنج در چشم کشند منع نزول آب بکند و روشنایی بیفزاید و بیخ وی در معالجه از تخم و ورق اقوی بود و مسیح گوید سده جگر و سپرز بگشاید و بری آن سنگ گرده و مثانه بریزاند و تقطیر البول را نافع بود و تبهای مزمن را

و شریف گوید از قول فلدحه نبطی از قول حضرت آدم (4) که تخم رازیانه یک درم با یک درم قند هر روز سفوف سازند از ابتدا آنکه آفتاب به حمل آید تا آنکه ببرج سرطان رسد و مداومت بر آن نمایند در سالی این سه ماه که گفته شد قطعا مریض نشوند البته اگر بسن طبیعی برسند و حواس ایشان بصحت باشد تا انزمان که بمیرند و شیخ الرئیس گوید بطی الهضم بود و غذا بد دهد و تبهای مزمن را نافع بود و اسحق بن عمران گوید رازیانج دابغ معده بود و تخم وی خشک کرده سده مثانه و گرده بگشاید و بادها بشکند و درد پهلو و سینه که تولد از سده کند با ریاحی غلبظ نافع بود و مسخن معده و رطوبت آن بزداید و دمقراطیس گوید گزندگان تخم رازیانه نو چرا کنند تا چشم ایشان قوت گیرد و افعی و مار بعد از زمستان چون از سوراخ بیرون آیند و چشم ایشان ضعیف شده باشد چشم خود بدان مالند جهت روشنایی و تقویت آن محروری مزاج را صداع آورد و مصلح آن صندل و کافور بود و بدل رازیانه تخم کرفس بود اما بری وی اقوی بود و سنگ بریزاند و یرقان را نافع بود و شفا دهد و حیض براند و شکم ببندد و طبیخ وی با شراب جهت گزندگی جانوران نافع بود و بر گزندگی سگ دیوانه طلا کردن نافع بود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: رازیانج معرب رازیانه فارسی است و نیز بفارسی بادیان و برومی شمار و بهندی سونف و دالان بزرگ نامند

لاتین ANETHUM فرانسه FENOUIL انگلیسی FENNEL

رازیانج شامی

انیسون است

و گفته شد و رازمانج رومی نیز گویند

راسن

وی را زنجبیل شامی خوانند و بلغت اهل آندلس جناح خوانند و کلموخ نیز گویند و آن دو نوع است یک نوع بستانی بود و آن فیلجوش است و گفته شود و یک نوع دیگر جبلی بود و آن نه بشکل فیلجوش بود و بیخ آن را به ترکی اندر خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در دوم و گویند در سیم و در وی رطوبتی فضلی بود بهترین آن بود که سبز و تازه بود ورمهای سرد و عرق النسا و درد مفاصل که از رطوبت بود چون با روغن پزند و بدان طلا کنند نافع بود و اگر لعوقات کنند جهت دفع اخلاط غلیظ لزج که در سینه و شش بود اثری تمام بدهد و چون طبیخ وی بیاشامند بول و حیض براند و اگر بیخ وی مربا کنند با شراب بغایت معده را نیکو بود و مربا چنان کنند که اول خشک کنند اندکی و بپزند و بعد از آن در آب سرد خویسانند و پس در شراب نهند و شیخ الرئیس گوید نافع بود جهت همه الم ها و دردها که از سردی بود و مفرح دل و مقوی آن بود و غافقی گوید

اختیارات بدیعی، ص: 185

مقطع اخلاط و بلغم بود و باه برانگیزد و اخلاط مفاصل که از رطوبت بود را نافع بود و ابن ماسویه گوید گزندگی جانوران را نافع بود و تقطیع البول که از سردی بود نیکو بود و مقوی مثانه بود و دیسقوریدوس گوید گزندگی جانوران را نافع بود خاصه مصری آن بمقدار دو درم سرفه و

عسر البول را سود دهد وقتی که با عسل بود و چون با شراب بپزند و ضماد کنند عرق النسا را سودمند بود و ماسرجویه گوید اگر زن در شیب خود دود کند ترک حیض کند و اگر بکوبند و با عسل بسرشند و یک مثقال بیاشامند مسخن اعضای متالم بود که سبب آن از سردی بود و منصوری گوید سدّه جگر و سپرز بگشاید و بسیار خوردن وی خون را تباه کند و منی کم گرداند و شیخ الرئیس گوید مصدع بود و لیکن درد شقیقه بلغمی ساکن کند خاصه نطول کردن و مصلح وی سرکه بود و گویند مصطلی و خاما بود و گویند خمیر بنفشه بود و بدل وی ایرسا بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: راسن آن را زنجبیل شامی و بیونانی انیون و بلغت اندلس جناح و کلموح نیز نامند و آن بیخ نباتیست خشبی و خوش بو و تند طعم یا قوتی رنگ مایل به سبزی و ساق آن متشعب برگ آن عریض و دراز شبیه برگ قلوس و درازتر و خشن تر از آن ... و گل آن مائل بکبودی و حب آن شبیه به قرطم ...

راطینی

بیونانی همه علکها را بدین نام خوانند

راحت الکلب

گلی است مانند پنجه کلب

راتینج

راتیانج و ریتانج و در خبینه و رشینه نیز گویند و آن صمغ صنوبر است و آن سه نوع بود یک نوع سایل بود که منعقد نشود و یک نوع صلب بود و ساده و نوع سیوم صلب بود بعد از آنکه پخته باشند و آن را فلونیا گویند و بشیرازی زنگباری خوانند و بهترین وی آن بود که سفید بود و اندک بزردی زند و بوی آن مانند بوی صنوبر بود و طبیعت آن گرم و خشک است و عیسی گوید گرم است در سیم و خشک است در اول و مجفف و محلل بود و گوشت برویاند در ریشها لیکن مهیج الم بود و ریشها را باصلاح آورد و با گلنار و عروق و امثال آن وی مسخن اعصاب بود و مصلح وی موم روغن و آب حی العالم بود و بدل آن علک البطم و قند بود و گویند بدل آن زفت کهن بود

لاتین COLOPHONIUM فرانسه ARCANSON -COLOPHANE انگلیسی COLOPHANY

رازقی

صاحب جامع گوید رازقی سوسن سفید است و چند قول دیگر هم آورده اند که رازقی قطن است و دیگر گویند رازقی کتان است و همو گوید روغن رازقی از بهار انگور رازقی گیرند و دیگر گویند بذر کتان است و گویند روغن سوسن سفید روغن رازقی است و مولف گوید رازقی گل زنبق است و صاحب منهاج گوید زنبق سوسن سفید است و صاحب جامع گوید زنبق یاسمن سفید است و هر دو قول خلاف است اما اگر گویند که زنبق نوعی از سوسن سفید است شاید که دور نباشد

صاحب مخزن الادویه رازقی را گل رای بیل و حکیم مومن آن را سوسن آزاد

داند- صاحب بحر الجواهر وی را سوسن سفید دانسته است

راس الفار

سر موش چون خشک کنند و بسوزند و بکوبند و با عسل بیامیزند و بر داء الثعلب طلا کنند نافع بود

راس الارنب

سر خرگوش چون بسوزند و خرد بکوبند و با پیه خرس بر داء الثعلب طلا کنند نافع بود

اختیارات بدیعی، ص: 186

رانا

بیونانی رمان است و گفته شود

حکیم مومن در تحفه رانا را رمان حلو می داند

ربیثا

مولف گوید ماهی کوچک است که از طرف هرمز می آورند و در گرمسیر آن را ماهی دشنه گویند و از وی ماهیابه سازند و همچنان خشک نیز خورند و طبیعت وی گرمتر از اربیان بود و مهیج باه بود و معده را نیکو بود و لیکن تشنکی آورد و مصلح وی کاهو بود

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: بفتح را و کسر با و سکون یا و فتح ثا نوعی ماهی کوچک است و در گرمسیر از آن ماهیابه می سازند و آن را ماهی دشنه موتو نیز نامند

بنابراین تعریف این همان ماهی معروف است که در لار مخصوصا از ادویه های مختلف و گذاشتن تابستان در آفتاب و تعفین آن غذای مطبوع خود یعنی ماهیابه می سازند (مصحح)

ربرق

عنب الثعلب است و گفته شود

رب السوس

عصاره سوس است و در باب عین گفته شد

ربل

نوعی از افسنتین است لیکن کوهی بود و گفته شد

رته

بندق هندی است و گفته شد

رتیلا

حیوانی است مانند عنکبوت و در یزد و آن نواحی بسیار بود و آن را خایه گیرک و بپارسی دمله و بترکی پایی گویند و از جمله گزندگان زهردار بود و لون وی زرد بود و نباتی هست که بیونانی آن را فالحین خوانند و نافع بود بگزندگی رتیلا و آن نبات را هم رتیلا خوانند و درفا گفته شود

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفارسی انجورک و دلسه و خایه گیرک و خایه گزک و بترکی پای و بهندی مکری و بزرگ آن را بدمکر و آنکه پاهای دراز دارد مکرا نامند

صاحب تحفه می نویسد: بفارسی آن را انکورک نامند و از سموم قاتله است گزیدن او و خوردن یک عدد او قتال است لاتین SYCOSA TRANKULA فرانسه TARENTULE انگلیسی TARANTULA

رجل الجراد

شیخ الرئیس گوید بقله است که قایم مقام بقله یمانی بود و مردمی آن را طروم طاری خوانند سل را نافع بود و طبیخ وی تب ربع و تبهای مطبقه را سود دهد و مسیح گوید زرنب است و مولف گوید بتحقیق زرنب بود

اختیارات بدیعی، ص: 187

رجل الغراب

در شام رجل الزاغ گویند و از جمله حشایش بود بشکل پای کلاغ چون پزند اسهال مزمن و درد شکم را نافع بود خاصه اصل وی چون بخورند قولنج را سود دهد بی آنکه مضرتی به آن رسد و فولس گوید اصل وی هم درد پشت و ران و زانوها را نافع بود اما اصل وی گرم بود در آخر درجه اول و خشک بود در اول درجه دوم و شربتی از وی جهت نقرس چون تنها بود از دو درم تا سه درم بود کوفته و بیخته و اگر حبی بود که جهت مفاصل استعمال کنند از یک درم تا یک مثقال شاید و در درد مفاصل همان کند که سورنجان کند بی مضرت

______________________________

در مخزن الادویه می نویسد: آن را رجل الزاغ نیز گویند و کلاغ پا و بترکی غاز باغی و بفرنگی کرتویس نامند گویند نبات آطریلال است و اکثر تصریح کرده اند که نیست

لاتین COCHLEARIAE CORONOPI HERBA -CORONOPE VULGARIS فرانسه CORNOPE -CORNEDECERF انگلیسی BUCK'SHORN PLANTAIN WILD SEUROY QRASS

رجل الحمام

شنجار است و در ابو خلسا گفته شد

رجله

بقله الحمقا بود و گفته شد

رجل العقاب

رجل العقعق و رجل الغراب است و گفته شد و در مصر آطریلال را رجل الغراب خوانند و گفته شد صفت هر دو

رجل الفروح

و رجل الفلوس قاقلی است و گفته شد

رخبین

نوعی از مصل بود و به شیرازی قره قرت خوانند و ابن ماسویه گوید طبیعت آن گرم و خشک است و در دوم معده گرم را نافع بود و خلطی بد از وی حاصل شود و اگر شافه از آن بخود برگیرند شکم براند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: رخبین به فتح را لغت سریانی است و بفارسی لور و به شیرازی قراقروت نامند و لورکشک تازه خشک ناشده است

رخمه

مرغی است که وی را مردارخوار گویند روغن وی در هرکه بمالند برص پیدا کند و چون خون او بمالند برص زایل کند وی را به شیرازی خردر خوانند و زهره وی چون در گوش مخالف چکانند با روغن بنفشه یا در شقیقه جانب مخالف بمالند درد گوش و شقیقه زایل کند و کودکان را سعوط کنند و یا در گوش ایشان چکانند جهت بادی که کودکان را بود و اگر زهره وی با گلاب در چشم کشند سفیدی ببرد و اگر سرکین وی در شیب زن بخور کنند بچه بیندازد و اگر با زیت خلط کنند و در گوش چکانند گرانی گوش ببرد و زهره وی بر گزندگی مار و عقرب و زنبور بمالند نافع بود و شریف گوید گوشت وی چون با خردل خلط کنند و در گوش چکانند کری زایل کند و چون با خردل خلط کنند و خشک کنند و بخور کنند هفت نوبت در شیب کسی که بر زنان بسته بود گشاده گردد به اذن الله تعالی و چون پری از بال راست وی بگیرند و در میان پای زن آبستن نهند سهل زاید و در خواص ابن زهر آورده است که چونه

پر وی بخور کنند در خانه گزندگان زهردار بگریزند و سرکین وی بسرکه حل کنند و در برص بمالند متغیر شود و جگر وی چون بریان کنند و سحق کنند و با سرکه حل کنند و کسی که جنون داشته باشد بیاشامد هر روز سه نوبت پیاپی صحت یابد و پوست زرد که در اندرون سنگدان وی بود چون خشک کنند و سحق کنند و با شراب بیاشامند سودمند بود در هر سمی که باشد و اگر سر وی بر زنی که دشوار زاید بیاویزند آسان بزاید

اختیارات بدیعی، ص: 188

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان رخمه می نویسد: رخمه بفتح را لغت عربی است بفارسی مردارخوار و بهندی کدو هرکیله نامند و آن نوعی از کرکس است بزرگ جثه سفید مایل به تیرگی با خطوط سیاه و چشم آن بسیار زرد و در کوهستان و بیابانها می باشد و از مردم خائف است ...

رخام

نوعی از احجار است و الوان بود زرد و سفید و سیاه و خمری رنگ و سفید و زرد در وی بود و بهترین وی سفید بود شریف گوید طبیعت آن سرد و خشک است چون سه روز هر روز یک مثقال سحق کرده مانند هبا بسرکه بسرشند و بخورند منع دملها بکند که بر اعضا از هیجان خون پیدا شود و چون بسوزند و سحق کنند و بر جراحتی که خون از وی روانه باشد بپاشند قطع خون بکند و بصلاح آورد و منع تورم بکند و چون خلط کنند جزوی از وی با جزوی از شاخ بز سوخته و بر آهن طلا کنند و در آتش اندازند تا سرخ شود بعد از آن

بیرون آورند و در آب و نمک اندازند آن آهن نرم بود و اگر از رخامی که تواریخ بر آن نقش کرده باشند بر سر قبرها بستانند و سحق کنند و کسی که عاشق بود باسم معشوق بیاشامد معشوق ویرا فراموش شود البته و صاحب منهاج گوید گرم بود در دوم و خشک بود در اول سعفه و داء الثعلب را نافع بود

رشاد

حرف است و گفته شد بپارسی سپندان گویند و ترتیزک گویند و طبیعت آن گرم و خشک بود و لطیف بود و کرمها بکشد و بادها تحلیل دهد و قطع بلغم بکند و مضر بود بمعده و مثانه و تقطیر البول احداث کند و اولی آن بود که محروری مزاج با کاسنی و کاهو خورد

لاتین LEPIDIUM SATIVUM فرانسه CRESSON ALENOIS انگلیسی GADON CRESS

رصاص

بپارسی ارزیر خوانند و بشیرازی قلع و بهترین وی آنکه صافی بود و طبیعت وی سرد و تر بود و گویند خشک بود و محرق آن اسفیداج بود و لطافت در وی زیاده بود و تلیین و تحلیل و صفت حرق آن در آبار که آن اسرب سوخته بود گفته شد و اسرب رصاص اسود بود و سردی وی زیادت از قلمی بود و قلمی را قسیطر و قصیدر نیز خوانند و اگر صحیفه تنک بسازند از اسرب و برعانه بندند یا کمرگاه منع احتلام بکند و اگر آن صحیفه بر بثور که بر عصب پیدا شود نهند زایل گرداند و هر ماده که پیدا گردد در ابتدا مثل خنازیر چون بر وی بندند بگدازاند و ورمهای مقعد که با ریش بود و بواسیر و ورمهای قضیب و زهار و پستان و ریشها مثل سرطانات با عصاره که در غایت سردی بود و روغن زیت یا روغن گل یا روغن به یا روغن مورد چون بوی اضافه کنند و آن صحیفه بدان روغن حل کنند و بمالند نافع بود و براده آن چون بیاشامند همان علت حادث شود که از خوردن مردار سنگ از بستن بول و غایط و ثقل معده و امعا و نفح

در آنها و ضیق النفس تا بحدی که بخناق کشد و ایلاوس پیدا کند و لون وی رصاصی بود و مداوات وی به قی کند و طبیخ تخم کرفس و شبت و انجیر و بوره و ماء العسل و غذای اسفید باج و نشانه خلاص وی آن بود که ادرار بول و اطلاق طبع حاصل شود و شیخ الرئیس گوید چون حک کنند رصاص با شراب یا زیت ورمهای گرم را نافع بود و ابن زهر در خواص آورده که اگر پاره رصاص در دیگ اندازند هرچند که آتش در زیر آن بر افروزند گوشت که در آن دیگ بود قطعا پخته نگردد و هرکس انگشتری رصاص در انگشت کند بدن وی لاغر گردد و اگر رصاص در روغن بمالند تا زنگ برآورد بعد از آن آن روغن بر آهن طلا کنند هرگز زنگ نگیرد و صاحب فلاحه گوید رصاص از فلزات معروف بود و معادن او در سه موضع بود نخست در طرف مشرق از جانب چین به کشتیها آورند دیگر در حدود بلغار و آن نوعی تنک کرده باشند و آن را قلعی نواله گویند و نوع دیگر از فرنگستان آورند و آن نوع اندک مایه سیاه فام بود و بر صورت مارها کرده به مهر پادشاه آنجا بعضی در یکدیگر پیوسته و آن را نردبان پایه گویند و بهترین آن انواع بلغاری است که آن از همه صافی تر باشد و روشن تر

لاتین PLUMBUM فرانسه PLOMB انگلیسی LEAD

اختیارات بدیعی، ص: 189

رطب

گرم بود در دوم و تر بود در اول و گویند حرارت وی کمتر از رطوبت وی بود و هرچه حلاوت وی زیادت بود حرارت زیاده

بود و اسحق گوید گرم و تر است در دوم و غذای وی زیادت از غذای بسر بود و بهترین آن چینی بود و هیرون و بعد از آن زرد و رطب نفح در شکم پیدا کند مانند انجیر تر و مثال انجیر تر و خشک همچون رطب و خرما بود و رطب معده سرد را نیکو بود و منی بیفزاید و طبع نرم دارد سردمزاج را و رطب و خرما مفسد دندان و گوشت بن دندان بود و مضر بود به حنجره و آواز و خونی که از وی حاصل شود بد بود و زود متعفن شود و مصدع بود و مولد سدّه و مصلح وی بادام و خشخاش بود که با وی بخورند بعد از آن مغز کاهو با خیار بسرکه یا سکنجبین بخورند

رطبه

فصفصه است و چون خشک شود قت گویند و علف گویند و بپارسی اسپست گویند و در فا گفته شود

رعی الابل

سنانی گویند و آن حشیشی است که دانه وی چون دانه مورد بود و در وی حلاوتی اندک بود و طبیعت آن گرم است در اول و تر است در دوم و جالینوس گوید گرم است در اول و خشک است در دوم و لطیف شتر چون بوی چرا کند هیچ مضرت بوی نرسد لیکن سم جانوران زهردار بود و طبیخ وی موی را سیاه کند و تخم وی چون شراب بیاشامند گزندگی جانوران را نافع بود و سیلان رطوبات رحم را و وی مضر بود به احشا و اعصاب و مصلح وی قرفه بود یا سنبل الطیب

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را سنانی و در مصر شوک الجمل و بسریانی رعاویلا می نامند و آن گیاهی است بقدر نبات زردک ... و چتر آن شبیه به چتر شبت و تخم آن نیز شبیه تخم شبت و وسط آن شکاف دارد

در تحفه آمده است که چون شتر مریض شود از این گیاه خورده خلاصی یابد بدین جهت آن را رعی الابل نامند

رعی الحمار

گویند رعی الابل بود و گفته شد

صاحب مخزن الادویه می گوید خاری است شبیه باد آورد بغایت تند شبیه برائحه حرف و بیخ آن تند و تخم آن شبیه بخردل و سیاه و با عفوصت است و ضد نفخ باشد

رعی الحمام

فرسطاریون و فارسطاریون نیز گویند حبی است تیره رنگ بمقدار ماش اندکی بزرگتر و چون پوست وی باز کنند برنگ عدس مقشر بود و صلب بود و از طعم عدس اندکی شیرین تر و طبیعت وی گرم و خشک بود و کبوتر وی را دوست دارد و گاه مشک نیز گویند و گاو نیز بغایت دوست دارد هیچ چیز گاو را فربه نکند مانند وی و دیومشک نیز خوانند و مؤلف گوید نوعی از کرسنه است و در کاف گفته شود

حکیم مومن در تحفه می نویسد: که نارقیصر عبارت از آنست و در کنار آبها و در آذرماه می رسد

لاتین VERBENA OFFIEINALIS فرانسه VERVEINE انگلیسی VERVAIN

رعاد

حیوانی دریائی است و دیسقوریدوس گوید ماهی دریایی است مخدر بود و چون بر سر کسی که صداع مزمن داشته باشد بنهند ساکن کند و چون بخود برگیرند مقعدی که بیرون می آید شفا یابد و اگر بزیت بجوشانند و آن زیت بر مفاصل مالند درد مفاصل ساکن گرداند

صاحب مخزن الادویه می نویسد: رعاد بضم را و فتح را و عین مشدده نوعی از ماهی است عریض و کوتاه و پشت آن پهن و مایل بسیاهی و شکم آن بسیار سفید چون در دست گیرند گویند دست صیاد می لرزد و خدارت بهم می رساند

اختیارات بدیعی، ص: 190

رعدا

دانه ایست که در میان گندم می باشد و آن را از گندم پاک می کنند و مضر بود خوردن آن و بشیرازی آن را مر خوانند و بپارسی حسد است و گفته شد

رعوه الحجامین

اسفنج است و گفته شد

رعوه القمر

بزاق القمر است و زبد القمر نیز گویند و آن حجر القمر است و گفته شد

رعوه الملح

زبد الملح گویند و قوت وی زیاده از قوت ملح بود و محلل و ملطف بود

رعوه ماء الملح

در غایت حرارت و حراقت بود و باشد که بسوزاند

رق

سلحفات بحری است و گویند سلحفات بری و در سین گفته شود

رقاقین

گویند جفت آفریده است و بعضی گویند لعبه بری است و بعضی گویند خصی الثعلب است و صفت هریک گفته شود در تحفه رقاقص نوشته شده است

رقعا

سرخس است و گفته شود

رقعه

هر دارویی که جبر کسر کند آن را رقعه خوانند مثل انجبار و بنتو و خامااقطی و رقعه خاص اسم بیخی است سرخرنگ صلب و طبیعت آن سرد و خشک است چون بکوبند و یک مثقال از آن در دو بیضه نیم برشت سه روز پیاپی بخورد موافق بود قوتی و حسوسی که در بدن پیدا شود بسبب افتادن یا زخم یا برداشتن چیزی سنگین

رقاع یمانی

بجوز القی ماند اما سروی شکافته بود و مثلث شکل و بهترین آن بود که رسیده بود و طبیعت آن گرم و خشک است مقئی بلغم و رطوبات معده بود و خلطهای غلیظ لزج بیرون آورد

______________________________

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان رقعه یمانی می نویسد: بفتح را آن را رقاع نیز نامند و گویند درختی است بقدر درخت گردکان و برگ آن مانند برگ چنار و ثمر آن شبیه به انجیر و بقدر انار و دانه ثمر آن مانند انجیر و با شیرینی و ماکول و انطاکی نوشته که در مصر مشهور به انجیر افرنجی است و آن را انجیر هندی نیز گویند حکیم میر محمد مومن در تحفه نوشته است که از این ظاهر می گردد که انجیر بغدادی باشد

اختیارات بدیعی، ص: 191

رقیب الشمس

صابریوما است و گفته شود

رمادی

سرمه ایست که از اثمه و توتیای هندی و توبال مس و بسد و شیح محرق و مامیران سازند

رمان حلو

انار شیرین بهترین آن بزرگ شیرین املسی بود رسیده و طبیعت آن سرد بود در اول درجه اول و تر بود در آخر آن و گویند گرم بود باعتدال و در وی جلا بود با قبض و ملین بود دانه وی با عسل درد گوش را نافع بود و وی حلق و سینه را نرم دارد و معده را جلا دهد و خفقان را نافع بود و موافق معده بود و بول براند و عصیر وی چون در شیشه کنند و در آفتاب نهند تا غلیظ شود و در چشم کشند روشنایی بیفزاید و چندانکه کهن گردد بهتر بود و دانه وی بد بود و نفخ و ریاح در معده پیدا کند و گویند مصلح وی انار ترش بود و رازی گوید اندک نفخی دارد که باشد که نعوظ آورد و محتاج باصلاح نیست از بهر آنکه نفخ او زود بگذرد و گل وی چون بسوزند جراحت را سودمند بود

رمان حامض

انار ترش بهترین آن بزرگ آبدار بود و انواع انار غذا اندک دهد و قابض بود و قابض ترین اجزای وی گل وی بود و انار ترش سرد و خشک بود و گویند در دوم معتدل بود در تری و خشکی صفرا بکشند و منع سیلان فضول بکند از احشا و دانه وی با عسل قلاع را نافع بود و عصاره وی ناخنه را سود دهد و دانه وی چون در آب باران خویسانند منع نفث دم بکند و خفقان را سود دهد و جلای دل بدهد و التهاب معده را نافع بود و جگر گرم را سود دهد و تبها را و سویق وی مصلح

آرزوهای زنان آبستن بود و در وی ادرار بول زیاده بود از انار شیرین و سویق وی اسهال صفراوی را نافع بود و قوت معده بدهد و جگر گرم را نافع بود و آب وی با پست جو درد دل را ساکن کند و انار سبز تازه ترش و شیرین پوست از وی جدا کنند و در هاون سنگین بکوبند همچنان با پیه خود و بیفشارند نیم رطل با بیست درم شکر طبیعت براند به قبض و مره صفرا براند و معده را قوت دهد و شراب وی و رب وی خمار را سود دهد و تشنگی بنشاند و غثیان و قی بازدارد خاصه منعنع وی و بسیار خوردن شهوت را مضر بود و انار دانه خشک شکم ببندد و صاحب تقویم گوید انار ترش مضر بود و سینه و آواز را و صاحب منهاج گوید دانه وی بد بود و مخشن حلق و سینه و مضر بود امعا و معده را و مصلح آن حلوای عسلی بود و قندی و هرچه بر آن پاشند اولی آن بود که زنجبیل پرورده یا ترنج پرورده خورند

______________________________

لاتین PUNICA GRANATUM فرانسه GRONADE انگلیسی POMEGRANATE

رمان السعال

خشخاش است و گفته شد

رمان الانهار

نوعی از هوفاریقون است و گفته شود درها و در دمشق اندروسامن خوانند

رمان البر

درختی است که بدرخت انار ماند کوچکتر و حب قلقل دانه وی است و مفاث بیخ وی و صفت حب قلقل گفته شد

اختیارات بدیعی، ص: 192

رماد

بپارسی خاکستر گویند و مجفف باشد

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: رماد بفتح را خاکستر است و بهندی راکهه گویند

رماد المازریون

جلادهنده و معفن و روشنایی چشم بیفزاید

رماد خشب البلوط

خاکستر چوب بلوط قابض بود و خون ببندد و چون بپزند و هر بامداد بیاشامند بناشتا دو درم با شراب سیب بیاشامند بله معده را نافع بود و درین زحمت بغایت مفید است

رماد الحطب الکرم

خاکستر چوب رز بهترین آن بود که از درخت سبز بود طبیعت وی سرد و خشک بود و گویند گرم بود ریش روده را نافع بود مقدار نیم درم و گویند مضر بود به شش و مصلح آن کثیرا بود و چون با سرکه ضماد کنند بر گزندگی جانوران و سگ دیوانه سود دهد و اگر سحق کنند و در خرقه کنند و بر بواسیر ضماد کنند و چون سرد شود دیگر بدل آن گرم نهند پیاپی و بدان ادمان کنند بغایت نافع بود و چون با نطرون و سرکه ضماد کنند گوشت زیادت که در پوست خصیه پیدا شود سود دارد و چون با زیت و سرکه و پیه کهن ضماد کنند شدخ عضله و استرخای مفاصل و تعقد اعصاب را نافع بود

رماد قصب

خاکستر نی بهترین آن نبطی بود و طبیعت وی سرد و خشک بود و گویند گرم و خشک بود در سئوم سدّه که در مراره بود بگشاید مقدار آن دانکی است و گویند مضر بود به شش و مصلح آن کثیرا سود یا قند

رماد غش الخطاطیف

خاکستر آشیانه پرستوک بهترین آن بود که پرستوک آشیانه در موضعی ساخته باشد که بسیار هوا بود و صفت سوختن وی چنان بود که در کوزه کنند و بگل حکمت گیرند و در تنوری که آتش تیز بود یک ساعت بنهند بعد از آن بیرون آورند و سحق کنند طبیعت آن سرد و خشک بود نافع بود دشخوار زادن را یک مثقال و گویند مضر بود به شش و مصلح آن سکنجبین بود

رماد السرطانات

صاحب منهاج گوید صفت سوختن وی چنان است که در کوزه کنند و در گل حکمت گیرند و در تنوری که آتش تیز بود بنهند پس بیرون آورند و سحق کنند طبیعت آن گرم بود در اول و خشک بود در دوم منفعت آن در سرطانات گفته شود و صاحب جامع گوید صفت سوختن وی چنان است که دیگ مسین سرخ بر سر آتش نهند و سرطان زنده در آن نهند و بسوزانند تا خاکستر گردد بردارند و استعمال کنند

رماد تبن الباقلا

خاکستر چوب باقلا وقتی که تر بود چون بسوزند و خاکستر آن ضماد کنند یا بمالند در حمام آثار جرب سیاه که در بدن بود ببرد

اختیارات بدیعی، ص: 193

رنف

بهرامج است و گفته شد

رند

صاحب منهاج گوید آس است و صاحب جامع گوید درخت غاز است و صفت آس گفته شد و غاز نیز گفته شود

رووس

بهترین سرها آن بود که از حیوان معتدل در رطوبت گیرند طبیعت آن گرم و تر و غلیظ بود غذای بسیار دهد و منی بیفزاید و مصلح اصحاب کد بود و سرمیش جوان چون بپزند و بمرق آن حقنه کنند امعای سفلی تر کند و گرده و اعصاب و بدن را نیکو گرداند و باه را زیادت کند چون در وی اندک حرارت و یبوست بود و خوردن وی مضر بوده بمعده از بهر آنکه دیر هضم شود و اولی آن بود که با دارچینی خورند و بعد از آن مصطلی بخایند سر گوسپند ترتر از سر بز و سر بز ترتر از سر آهو بود و بر این قیاس فی الجمله غذایی بود که اندک سخونتی داشته باشد و غذا بسیار دهد و قوت بدن ضعیف بدهد چون هضم بر وی مستولی شود و باه را زیادت کند و سر ضعیف را گران کند و کسی که معده وی ضعیف بود نشاید که خورد که قولنج آورد قولنجی بغایت سخت و گوشت زبان سبکتر بود و گوشت خدبینی غذا بسیارتر دهد و چشم ترتر بود و زودتر بگذرد و دماغ سرد و تر بود و زبان با نمک خورند و چشم نیز با نمک زیادت خورند بهتر بود و گوشت خدین و بن گوش به سرکه صعتر و انجدان و خردل خورند و اولی آن بود که پوستها و غضروفها چندانکه امکان بود نخورند و اگر آرزو غالب بود با سرکه و خردل

خورند و مصلح دماغ در صفت دماغ گفته شد اما سرهای ماهی کوچک نمکسود خشک کرده چون بسوزانند جهت شقاق که در مقعد بود و ملازه و گرده و ورم صلب و مانند آن نافع بود

روس

جرجیر الماء بود و گفته شد

روسختج

راسخت گویند و آن نحاس محرق بود بپارسی مس سوخته بود لیکن روی سخته گویند بهترین آن مصری بود طبیعت آن گرم بود در سئوم و قابض مجفف و ملطف بود و مسهل آب زرد بود و در خضابات موی استعمال کنند و ریشها پاک گرداند و بصلاح آورد و چشم را جلا دهد و گوشت زیاده بخورد و ریشهای بد که در بدن بود منع کند

روبیان

اربیان است و گفته شد و اهل مصر ندیدیس خوانند و اهل اندلس قمرون و ابن زهر در خواص آورده که چون بکوبند با نخودسیاه و بر ناف ضماد کنند حب القرع بیرون آورد و گویند چون خشک کرده سحق کنند با فلفل در چشم کشند شب کوری را نافع بود و ماسرجویه گوید گرم و تر بود باعتدال منی را زیادت کند و شکم نرم دارد و بصری گوید پیش از آنکه نمکسود کنند باه را زیادت کند و غذایی صالح دهد و چون نمکسود کنند یا کهن گردد مولد صفرا و حکه بد بود و رازی گوید دشخوار هضم شود و معده را بد بود و اولی آن بود که اصلاح آن بسرکه و مری و کروما کنند بعد از آن جوارش عود یا سفرجل خورند بعد از آنکه نیک پخته کنند با روغن گردکان در زرده تخم مرغ و پیاز و گندنا قلیه کنند و تناول کنند مسخن گرده و رحم بود و باه را زیادت کند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بضم را اربیان نیز آمده و بفارسی ماهی روبیان و ماهی میک و بهندی جهینکا مچهلی نامند و آن حیوانی است آبی و حلال با دست و

پاهای بلند و غلاف جثه آن صدفی و کوچک و آن بقدر ملخ بزرگی و بزرگ آن تا بیک شبرو و نیم تا دو شبرو زیاده هم و سرخرنگ و گوشت آن نیز سرخرنگ و صلب و دیر پخته بشود و غیر جراد البحر است

اختیارات بدیعی، ص: 194

روث الحمار الاهلی

سرگین خر خواه ناسوخته و خواه سوخته قطع سیلان خون بکند خاصه چون با سرکه بیامیزند و اگر سرگین تازه بیفشارند و آب آن در بینی کنند رعاف زایل کند و همچنین چون سرکه بر وی افشانند و ببویند همین عمل کند و چون تر بود بیفشارند و آب آن بیاشامند سنگ گرده بریزاند و سرگین اسب نیز همین عمل کند و سرگین خر که در علف چریده بود چون خشک کنند و با شراب بیاشامند گزندگی عقرب را نافع بود و مولف گوید اگر خشک کرده وی بکوبند و بپزند و با گوگرد سحق کنند و در روغن کنجد خویسانند و به شب در جرب بمالند و بامداد مصل و عدس کوفته بحمام برند و پیش از آب ریختن بمالند و بنشینند تا بعرق فرود آید بعد از آن آب باعضا ریزند بغایت نافع بود

روث البرذون

سرگین استر چون دود کنند در زیر زن بچه مرده و مشیمه بیندازد

روباه

عنب الثعلب بود و گفته شد

رهشی

به شیرازی ارده گویند طبیعت وی گرم و تر بود و غلیظ مصلح وی عسل بود یا دوشاب و در صفت سمسم گفته شود

رهج الفار

حریفان گویند و آن سم الفار است و تراب الهالک نیز خوانند و آن شک است و در شین گفته شود

ریهقان

در لغت بعضی زعفران گویند و گفته شد

ریناتج

ریباس گویند و قوت وی مانند حماض اترج و غوره است و بهترین وی فارسی بود با شاخهای دراز سطبر آبدار و طبیعت آن سرد و خشک است در دوم و سیم حرارت بنشاند و مستی بازدارد و خمار را نافع بود و طاعون و وبا را و چون عصاره آن در چشم کشند روشنایی بیفزاید و وی اسهال صفراوی و حصبه و جدری را سودمند بود و بواسیر هم و غثیان ساکن کند و قوت دل و دماغ و احشا بدهد و معده و جگر و آب وی با آرد جو بر جمره و نمله طلا کردن سود دهد و صاحب منهاج گوید مضر بود به سینه و قولنج آورد و مصلح وی اترج مربا بود و صاحب تقویم گوید مجفف اعصاب بود و مقطع باه و مصلح وی شراب عود یا انیسون بود و بدل وی خماض اترج است یا غوره

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: بفارسی ریواس و ریواج و جکری نیز نامند

لاتین RHEUM RIBES انگلیسی RHUBARB -RHAPONTIC فرانسه RHUBARBE DES MOINES -RHUBARBE GROSEILLE

ریه

بپارسی شش گویند صاحب منهاج گوید گرم و تر بود و سهل الانهضام طبیعت ببندد و غذای اندک دهد و میل ببلغم داشته باشد و مضر بود باصحاب کد و بقراط گوید مجموع ششها سرد و تر بود و روفس گوید خشک بود و دشخوار هضم و اصلاح وی چنان کنند که بسرکه و کرویا بخویسانند و بعد از آن بریان کنند و بهترین ششها شش بره بود و گوسفند کوهی و شش بره چون بریان کنند بی نمک و رطوبتی که از وی روانه بود بگیرند و بر ثالیل خشک که بر

اعضا رسته باشد طلا کنند و بدان ادمان

اختیارات بدیعی، ص: 195

کنند البته زایل کند و هم این رطوبت اگر بر قوبای خشک مالند نرم گرداند و شش مضر بود بمعده و آلات بول و مصلح وی حب آلاس و شکر بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: ریه بکسر را و فتح یا بفارسی شش و بهندی پهیپره و ترکی ابکمه نامند

ریه الثعلب

شش روباه چون با سرکه و عنصل بخورند ربو و ضیق النفس را سود دهد

ریه الخزیر و الجمل

شش خوگ و شتر چون بسوزانند و خاکستران بر سجح که حادث شود در پای به سبب موزه نافع بود و اگر سوخته همچنان گرم بران نهند نافع بود و شش خرس همین عمل کند و منع تورم نیز بکند و خاکستر شش خوگ چون بر جرب تر افشانند سودمند بود

ریه الحمار الوحشی

شش خرگور چون خشک کنند و بکوبند و بیاشامند ضیق النفس و سرفه را نافع بود

ریه البحر

قلومن بلاسوس آن چیزی است که در ساحل دریا یابند مانند آبگینه چون تر بود و سحق کنند و بر نقرس ضماد کنند نافع بود و شقاق که در دست و پای باشد بسبب سرما چون بر آن ضماد کنند نافع بود

ریحان

ریحان الملک و ضیمران هم گویند بپارسی شاهسفرم گویند بواسیر را نافع بود در شین گفته شود

ریحان سلیمان

جسفرم و جماهو سلیمان نیز گویند و نبات وی در کوهستان فارس و اصفهان بود مانند شبت تر و ورق وی مانند خطمی بود و فقاع وی کوچک بود مانند لبلاب بر درخت پیچیده شود و وی مجفف و لطیف بود با سرکه بر جمره طلا کنند سود دهد و بر ورمهای بلغمی و نقرس و بواسیر طلا کردن نافع بود و لقوه را مفید بود و بر گزندگی عقرب طلا کردن نافع بود و چون زن با روغن گل بخود برگیرد درد رحم را بغایت نافع بود و ابن ماسویه گوید طبیعت وی گرم بود و بواسیر ظاهر و باطن را سود دارد و ابن مولف گوید ابو ریحان آورده که طبیعت وی گرم و خشک بود تا چهارم از آنست که سرما بر وی غلبه نکند و عمر وی دراز بود و اگر بروزگارها آب نیابد بشکیبد و هر درخت که در پهلوی وی بکارند از وی آب بستاند و بسیار از وی صداع آورد و مصلح وی روغن نیلوفر و کافور بود و بدل آن مرزنگوش است و گویند بدل آن نیم وزن آن شیح است و نیم وزن آن عنب الثعلب است

ریحان داود

ریحان دارو نیز گویند و آن آذان الفار بود و گفته شود

ریحان الکاور

کافور یهودی و شجر الکافور نیز خوانند و بپارسی سوسن گویند و آن نوعی از درخت است و نبات وی بیشتر در خراسان بود و گل وی مانند گل خرما بود و ورق وی مانند ورق کاسنی صحرایی بود و ورق وی و گل وی بوی کافور کند قوی چون ببویند

اختیارات بدیعی، ص: 196

و یا در دست بمالند خواه خشک خواه تر طبیعت آن گرم و خشک است در دوم بوئیدن بسیار وی و ادمان بدان نمودن رطوبات از غشای دماغ بکشد و چون ادمان بدان نمایند اخلاط غلیظ که در سر باشد تحلیل کند و بوئیدن وی سردمزاج را سودمند بود نه گرم مزاج را

ریحانی

شراب صرف است خوشبوی

ریمسعت

سعد است و گفته شود

ریتنانج

صاحب منهاج گوید سنگی است مانند سرطان و طبیعت آن سرد و تر است در دوم نشف رطوبات چشم بکند و جلا دهد و و روشنائی بیفزاید و مولف گوید آن نوعی از سرطان حجری است و در صفت سرطان گفته شود

ریش

شریف گوید پر مرغها بود چون بسوزند و خاکستر آن بر جراحت افشانند خشک گرداند و بزرگ یاری دهنده بود در قی و در علاج بینی شکسته و نافع پر هر مرغی در موضع خود با منفعت آن گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 197

باب الزا

زاج

انواع زاجها همه چهار است سرخ و سفید و سبز و زرد زاج سفید را قلقدیس خواند و شوغار نیز گویند و بیونانی خلقیس گویند و زاج سرخ سوری خوانند و زاج سبز قلقنت و قلقند گویند و زاج زرد را قلقطار نامند و بپارسی زاج شتر دندان گویند بهترین آن مصری بود براق مانند زرنیخ بدخشی و چون در دست بمالند ریزیده شود و پاک بود و کهنه نباشد و نوعی دیگر از زاج سوری هست که بپارسی زاج کفشگر گویند و بشیرازی زاج سیاه خوانند و بیونانی مالیطرنا و طیصرنا نیز گویند جالینوس گوید قلقطار چون کهن گردد زاج شود و وی معتدل ترین زاجات بود و محرق وی الطف محرقات بود و زاج احمر و اخضر و اصفر در قوت مانند یکدیگرند لیکن اختلاف در غلظ و لطافت است لطیف ترین سفید است و اقوی ترین سبز و غلیظترین سرخ و قلقطار خیر الامور اوسطهاست و زاج دیگر هست که بیونانی میق گویند و بهترین وی قبرسی بود که لون آن مانند زر بود و طبیعت قلقطار گرم و خشک بود در سئوم و همه زاجات در طبیعت مانند یکدیگرند و وی قابض بود و محرق خشک ریشه ایجاد کند و جرب و سعفه و ناسور و رعاف و ریش گوش و مثل آن را سودمند بود خاصه چون فتیله بعسل بیالایند و

به قلقطار بگردانند و در گوش نهند و آکله که در دندان و بینی و دهن بود و ریش آن خاصه سوری سودمند بود و خوردن زاجات مجفف شش بود و سرفه سخت پیدا کند تا بحدی که به سل کشد و مداوای وی به شیر تازه و مسکه و قند و مانند آن کنند و باقی منفعت هریک در باب خود گفته شود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: زاج معرب از زاک فارسی است و معدنیات می باشد سفید آن را قلقدیس و شوغار و زرد را قلقطار و سبز را قلقند و قلقنت سوری و بشیرازی زاج سیاه گویند سپس در شرح یک یک چنین گویند زاج ابیض را بیونانی خلل القیس و بهندی پهتگری و زاج احمر سفید مایل بسرخی که جوف آن سیاه با ثجاریف و ثقبها دانسته و از قول یخ الرئیس می نویسد که آشامیدن یک درم زاج سرخ بلغمی موی سفید را می ریزاند و بجای آن موی سیاه می رویاند و لیکن شخص قوی الزاج مرطوب متخمل آن خواهد شد زیرا که بسیار قوی است زاج اخضر را بهندی میراکسیس و زاج اصفر را بهندی کسیس و زاج کفشکران را سیاه و بهندی کسیس و بیونانی مالیطرنا و ملبطرنا گویند

زاج سیاه به لاتین SULPHAS FERRI فرانسه SULFATE DEFER انگلیسی SULPHATE OF IRON

زاج سفید به لاتین ALUMINIS -POTASSAE SULPHAS فرانسه ALUN انگلیسی ALUM

زاج سیاه مکلس لاتین COLCOTHAR فرانسه و انگلیسی همین املا- این زاج از تکلیس سولفات دوفر ایجاد می شود

زان

درختی است که آن را مران خوانند و گفته شود

اختیارات بدیعی، ص: 198

زادوق

زنبق است و گفته شود

زبیب

بپارسی مویز گویند و هر ثمری که خشک شود زبیب خوانند الا خرما که ویرا ثمر الرطب خوانند و زبیب نخوانند و زبیب عنجر خوانند و بهترین آن خراسانی بود بزرگ و شیرین گوشت وی گرم و تر بود و دانه وی سرد و خشک بود در دوم با دانه خوردن درد معا را نافع بود و معده و جگر دوست دارند و گوشت وی گرده و مثانه را نافع بود و یاری دهنده بود در ادویه مسهله چون ده درم از وی اضافت کنند و چون بی دانه بود شکم براند و آن نوع که لاغر بود و قابض حرارت وی کمتر بود و معده قوت دهد و طبیعت ببندد و محرق دم بود و مصلح وی خیارشنبر بود و گویند شیره تخم تورک و اسحق گوید حدت دم بنشاند و قول اول اصح بود و گویند مضر بود به گرده و مصلح وی عناب بود و مویز بدن را فربه کند و هیچ اذیت و مضرت نرساند الا به محروری مزاج و مصلح وی سکنجبین بود یا از فواکه ترش چیزی بر سر آن خورند و دیسقوریدوس گوید گوشت وی چون بخورند موافق قصبه و شش بود و سودمند بود جهت سرفه و اگر گوشت وی با فلفل خلط کنند یا با آرد جاورس و با بیض بریان کنند و بعسل بخورند بلغم از دهن بیرون کند چون با آرد باقلا و کمون ضماد کنند بر ورم گرم که عارض شود در انیثین بغایت سودمند بود و چون خلط کنند سحق کرده با شراب و ضماد کنند بر هرچه که پیدا

شود در پوست مثل جدری و ریشهای شهدیه و عفونات که در مفاصل بود و سرطانات نافع بود و چون ضماد کنند با جاوشیر بر نقرس نافع بود و چون بر ناخنی که جنبد چسبانند زود خلع کند و مویز غذا زیاده از انگور دهد و جلا کمتر از جلای انجیر خشک دهد و اطلاق وی کمتر از اطلاق آن بود غیر از آنکه مویز موافق تر از انجیر خشک بود بمعده و بدل آن کشمش بود

زبیب الجبل

مویزج است و گفته شود و صاحب منهاج گوید حب الراسن است و این سهو است حب الراسن گفته شد و صفت مویزج گفته شود و بشیرازی مویزک خوانند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: آن را زبیب بری نیز نامند بیونانی فیسمونه اسطافیوس اغریا و بفارسی مویزک نامند

زبد البحر

بپارسی کف دریا خوانند و آن پنج نوع است یک نوع بشکل اسفنجه فربه بود و ستبر و بوی وی مانند ماهی و در ساحل دریا بسیار بود و نوع دوم بشکل ناخنه چشم بود یا اسفنجه و بسیار تجویف بود و بوی وی مانند بوی طلحب بحری بود و نوع سوم بشکل کرم بود وی را میسنون و بشیرازی کرم ایوب خوانند نوع چهارم بصوف چرکن ماند بسیار تجویف و سبک مولف گوید آن اسفنج است و گفته شد نوع و پنجم بشکل مانند فطر بود وی را بوی نبود و باطن وی خشن بود مانند قیشور و ظاهر المس و بهترین آن وردی بود که که بزردی زند و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و گویند تر بود داء الثعلب را نافع بود چون بسوزانند و با شراب سرخرنگ که قوام آن رقیق بود بر داء الثعلب طلا کنند موی برویاند و خنازیر و جرب و قوبا و بهق و هر علتی که در پوست پیدا شود سودمند بود و چون با موم و روغن گل استعمال کنند بشره را صافی کند و کلف سیاه و اثری که در روی همه اعضا پیدا شود زایل کند و نوع سوم که گفته شد عسر البول و سنگ گرده و مثانه و رمد که در مثانه

بود و درد گرده و استسقا و درد سپرز را نافع بود و حیض براند و باقی انواع آن منفعتهای دیگر که گفته شد در ایشان باشد و جلای دندان بدهد و موی بر داء الثعلب برویاند چون با نمک یا شراب طلا کنند و انواع زبد البحر موی بسترد و برویاند و یک نوع هست که سفید بود و طبیعت وی گرم بود و تیز و خشک در دوم جلای چشم بدهد و با ادویه که مناسب بود سفیدی که در چشم بود زایل کند البته و مقدار مستعمل از زبد البحر دانکی یا دو دانک بود مضر بود به سپرز و مصلح آن کثیرا بود و گویند مضر بود به سرو مصلح وی روغن کدو و بدل آن بوزن آن حجر القیشور بود و اگر خواهند که وی را بسوزند در دیگ گلی ناپخته نهند و سر وی برنهند و شکاف آن بگیرند و در میان آتش نهند پس چون پخته گردد بیرون آورند و بوقت حاجت استعمال کنند و اگر

اختیارات بدیعی، ص: 199

خواهند که غسل آن کنند مانند اقلیمیا مغسول کنند

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: زبد البحر را بفارسی کف دریا و بهندی سمندر پهین نامند و گفته اند آن جسمی است مرکب از اجزای لطیفه ارضیه و اجزای هوائیه مجتمعه با رطوبت دریا ...

زبد البحیره

بیونانی ادارافیون و اذرقی و ادارافس نیز خوانند و بسریانی غافور و آن گردبرگرد جمع می شود و در دریا مانند نخ بود و در میان نی و گیاه یابند و لون وی مانند حجر اسیوس بود و بشکل زبد البحر و بسیار سوراخ و طبیعت وی در چهارم گرم

بود و نشاید که تنها استعمال کنند و باید که ادویه با وی خلط کنند که دفع حدت وی بکند و قوت وی اگر محتاج باشد از جهت بیرون شاید که استعمال کنند لیکن از جهت اندرون احتراز واجب دانند به سبب شدت قوت که در وی است و دیسقوریدوس گوید جرب ریش شده و کلف و قوپا بثرها و مانند آن بغایت سود دهد و فی الجمله دوای حاد بود و ثقل مزاج بد که عارض شود نیکو بکند و عرق النسا را سود دهد و رازی گوید چشم را جلا دهد و ورم پستان زایل کند چون کوفته به آب طلا کنند

زبد القمر

حجر القمر است و گفته شد

زبد

بپارسی مسکه گویند و بشیرازی نمشک و بهترین آن تازه بود که شیر میش گیرند و طبیعت آن گرم و تر است در اول و تری وی زیادت بود و منضج و محلل بود و اگر بر بدن طلا کنند بدن را فربه کند و غذای وی بدهد و جراحات اعصاب را سودمند بود و ورم بن گوش و انثیین و دهن و اگر بر لثه کودکان بمالند سودمند بود جهت خونی که از شش آید و ذات الجنب و ورم شش نافع بود و بدان حقنه کردن ورمهای صلب و حار که در رحم بود و امعا و انثیین را سود دهد و ریش روده را و اگر با ادویه بود که نافع بود جراحتهای اعصاب و حجب دماغ و فم مثانه سود بخشد و ریشها پاک گرداند و گوشت برویاند و دفع زهرها بکند و چون بر گزندگی افعی مالند نافع بود و سرفه خشک را سود دهد خاصه چون با شکر و مغز بادام بود و ذات الجنب و شش را بغایت نافع بود و منع خون زیاده بکند چون پانزده درم از وی با عسل بخورند و بسیار خوردن وی مسهل و مغثی و مرخی معده بود و مصلح وی چیزهای قابض بود و گویند مصلح وی فانید قندی بود و نافع بود جهت خشونت حلق و قوبا و سعفه خشک و خشن چون بدان مالند سود دهد و حرقه مثانه را نافع بود منفرد یا با بیضه نیم برشت و آنچه تازه بود در بعضی ادویه بدل زیت بود و بعضی بدل شحم حنظل و

دخان وی یعنی دوده وی چون بگیرند از چراغ مانند دوده روغن بذر بدان طریقه در ادویه چشم مستعمل کنند مجفف بود و قبضی در وی بود و قطع سیلان ماده چشم بکند و ریش آن پاک بکند و زود بحال صحت آورد

صاحب مخزن الادویه می نویسد: زبد بضم زا و سکون با و دال بفارسی روغن تازه بی نمک و مسکه و روغن و بهندی مکهن نامند و آن روغن گاو و بز و گوسفند و گاومیش است

زباد

نوعی از طیب است و آن عرقی است که از میان هر دو پای جانوری گیرند که بشکل گربه بود اما سروی کوچک بود و آن را زبادگر به خوانند و طبیعت وی گرم بود در سیم و معتدل بود در رطوبت و یبوست و بوئیدن و مالیدن آن صداع سرد و درد شقیقه و زکام را نافع بود و اگر یک قیراط در ده درم شرابی که مفرح بود بگدازند و بیاشامند خفقان را زایل کند و ضعف دل را و در این عمل بغایت کمال بود و اگر زنی دشخوار زاید یک درم از وی با یک درم زعفران در مرق مرغ فربه کند و بیاشامد زائیدن بر وی آسان گردد

اختیارات بدیعی، ص: 200

زبل

بپارسی سرگین گویند و مختلف بود بسبب اختلاف حیوانات و اختلاف اشخاص یک نوع تنها خاص انسان و مجموع زبلها محلل و مسخن و مجفف بود و همه مفصل گفته شود

زبل الاطفال

آنچه اول از اطفال بیرون آید خشک کرده سحق کنند و همچندان ورق مامیثا و نیم چندان نبات در چشم کشند سفیدی که در چشم بود زایل گرداند در چند روز بهترین زبل اطفال آن بود که از طفلی گیرند که محفوظ باشد از تخلیظ و بعسل سرشند و بدان تحنک کنند خناق و ذبحه را نافع بود و در درد حلق و دهن همین عمل کند و همچنین کسی که تورم در حلق پیدا کرده باشد و نزدیک مرگ بود و احتیاج بفصد باشد از خناق سخت چون زبل کودک خشک شده بعسل معجون کنند و بحلق وی طلا کنند بغایت نافع بود و باید که غذای کودک سه روز تر مس با نان تنوری دهند که بنمک خوش کرده باشند و شرابی که اندک مزاجی داشته باشد بوی دهند سه روز پیاپی و غذاهای معتدل و روز چهارم زبل وی بستانند و خشک کنند و نگاه دارند تا وقت جاجت و همچنین اگر غذای وی مرغ و دراج پخته باب بود سود دهد و باید که از غذاها که رطوبت بسیار داشته باشد نگاه دارند و اگر نگاه ندارند در فعل و قلت نتن مانند زبل کلاب بود و زبل الاطفال بزرگترین تریاق کسی باشد که پیکان زهردار بوی زده باشند

زبل الانسان

چون خشک کنند و با شراب و عسل بیاشامند بتهای دایره و گزندگی جانوران و ادویه های کشنده تلف کننده و یرقان را نافع بود و قلع اسهال بکند و چون سحق کنند و بر موضع عقبه پاشند زایل کند

زبل اللقلق

سرگین لقلق چون بیاشامند مصروع را سودمند بود

زبل الجردون و الورل

سرگین موش و سوسمار لونرا نیکو گرداند طلا کردن

زبل الجراد

سرگین ملخ بهق و کلف زایل کند

زبل الخطاف

سرگین پرستوک سفیدی چشم زایل کند

زبل الکلب

بهترین آن بود که از سگی گرفته باشند که استخوان خورده باشد و آن با عسل ریشهای کهن را نافع بود تحنک بدان کردن خناق زایل کند و جهت دفع اسهال آشامند با شیر سود دهد خاصه چون ذوسنطاریا بود و جهت قولنج بدان حقنه کردن باب گرم نافع بود و دیسقوریدوس گوید سرگین سگ چون بگیرند در تابستان بعد از غروب ستاره و خشک کنند در سایه و با شراب بیاشامند یا باب شکم ببندد و سرگین سگی که استخوان خورده باشد آنچه سفید بود و خشک و گنده نبود آن را خشک کرده نگاهدارند و چون خواهند که استعمال کنند جهت ورم حلق و خناق بغایت سخق کنند با ادویه که نافع بود بدین زحمت و اگر با ادویه که محلل بود خلط کنند ورمها بگدازاند

اختیارات بدیعی، ص: 201

زبل الذیب

بهترین سرگین گرگ آن بود که از خار گیرند و سفید بود و در وی استخوان و موی بود و قولنج را نافع بود خاصه چون آن گرگ استخوان خورده باشد و اگر نزدیک خاصره بیاویزند بریسمانی که از پشم کبش بود و بعضی از وی گرگ خورده باشد نیکوتر بود این مرض را

زبل الزراریر

سرگین ساریها بهترین آن بود که از زرایری گیرند که برنج خورده باشد قوبا و بهق و کلف را نافع بود

زبل العصافیر

سرگین گنجشک پاک کننده و زایل کننده کلف از روی بود و چون بلعاب دهن بسرشند و بر ثالیل طلا کنند زایل کند و ثالیل را به شیرازی ککمک خوانند

زبل الرخمه

سرگین کرکس مردارخوار چون دود کنند در شیب زن بچه بیندازد و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند گرانی گوش زایل کند

زبل الحمام

سرگین کبوتر گرمتر از همه سرگینها بود و سودمند بود هر مرضی سرد را که بود و با آرد جو چون بیامیزند محلل بود و چون با سرکه بیامیزند خنازیر را سودمند بود خاصه چون بذر کتان کوفته با وی اضافه کنند و چون با عسل و بذر کتان خلط کنند ورمهای صلب منفجر گرداند و خشک ریشه که حادث شود از آتش پارسی و چون با زیت بیامیزند سوختگی آتش را سود دهد اما سرگین کبوتر که در خانها دارند بغایت گرم بود و سرگین صحرایی و کوهی حدت وی سخت تر بود و سرگین کبوتر در بیشتر مرضها مستعمل کنند خاصه چون با تخم حرف کوفته یا خردل بیامیزند و مستعمل کنند در مرضهای سرد که احتیاج بسخونت بود و قوبا و درد مفاصل و سعفه و درد شکم و درد گرده نافع بود و چون با آرد جو بیامیزند و در آب بپزند و با سرکه و عسل خلط کنند و ضماد کند بر دنبل و خنازیر و ورمهای صلب بگدازاند و بصلاح آورد و چون با آرد جو بیامیزند و به آب بپزند و اندک قطران اضافه کنند و باهم سحق کنند تا مانند مرهم گردد و بر برص نهند بکتان پاره و سه روز رها کنند بعد از آن بردارند و دیگرباره تازه بنهند نافع بود و چندان این عمل بکنند که زایل گردد و اگر باب بپزند و کسی را که عسر البول بود در آن

نشیند بغایت نافع بود و جهت درد شقیقه طلا کنند نافع بود و چون با سرکه بر مستسقی طلا کنند سود دهد و همچنین بود اگر با سکنجبین بیاشامند و سرگین کبوتر سرخ چون دو درم از وی با سه درم دارچینی بیاشامند سنگ گرده بریزاند و چون بسوزانند در خرقه کتان تا مانند خاکستر شود و با زیت بیامیزند و بر سوختگی آتش طلا کنند نافع بود و گویند سرگین کبوتر که بذر کتان خورده باشد سنگ گرده بریزاند و مجرب است و سرگین کبوتر در حقنه قولنج را نافع بود

زبل الفرس

سرگین اسب همان عمل کند که سرگین خر می کند

زبل الفیل

چون زن به پشم پاره بخود برگیرد هرگز آبستن نشود و اگر بخور کند صاحب تب کهن نافع بود

اختیارات بدیعی، ص: 202

زبل الدجاج

سرگین مرغ اگر دود کنند درد دندان را نافع بود و موافق کسی بود که قطر کشنده و ادویه های کشنده خورده باشد و اگر با سرکه بیاشامند قولنج بگشاید

زبرجد

نوعی از زمرد است و طبیعت آن سرد بود در دویم و خشک است در اول باصره را قوت دهد و دیگر منافع وی در زمرد گفته شود[25]

اختیارات بدیعی ؛ ص202

زبل القواریر

سحقونیا است و گفته شود

زجمول

تخم کشوث است و گفته شود

زجاج

بفارسی آبگینه را گویند طبیعت آن گرم است در اول و خشک است در دوم موی برویاند چون با روغن زنبق طلا کنند و در وی قبضی و لطافتی بود سفیدی چشم زایل کند و روشنایی چشم بیفزاید چون بسوزانند در عمل اقوی بود و آنچه سوخته بود سحق کرده سنگ گرده بریزاند چون با شراب بیاشامند و اگر غیر محرق مستعمل کنند باید که بغایت سحق کنند و استعمال کنند و صفت سوختن وی آنست که در کوره آهنگران کنند و بدمند تا نزدیک گداختن بیرون آورند و در آب قلی اندازند و بعد از آن سحق کنند و مستعمل کنند و گویند سوختن وی چنان بود که سحق کنند و بر روی صفحه از آهن کنند که سر آن گشاده بود و آتش فحم در زیر وی کنند مقدار سه ساعت و دایم تحریک آن کنند و بعد از آن سحق کنند بغایت و مستعمل کنند

زدوار

جدوار است و گفته شد

زُرنباد

بزبان هندی کجور خوانند و بزبان اهل مکه عرق الکافور و وی بیخی است که از وی بوی کافور آید و چون تازه بود و بلغتی دیگر سطراک خوانند و در طعم وی تلخی بود آنچه در تری بکارد پاره کنند و بجوشانند تلخی وی کمتر بود و آنچه پاره نکرده باشند تلخ تر بود و آن نیکوتر بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دوم تا سیم و گویند در اول محلل ریاح غلیظ بود در ارحام و بدن را فربه کند و در قطع بوی سیر و پیاز و شراب بکند چون در دهن بگیرند قی ببندد و گزندگی جانوران را سود دهد تا بحدی که نزدیک به جدوار بود و شکم ببندد و مفرح و مقوی دل بود بخاصیت قوت قبض و تلطیف و از ادویه تریاقات کبار بود و مقوی روحی بود که در جگر بود و مسهل سودا بود و شربتی از وی یک درم باشد و بول براند و سودمند بود جهت مرضهای سوداوی و خفقان دل و فساد فکر و غم و وحشت در بیشتر منافعها مانند درونج بود و معده تر را خشک گرداند چون در دهن گیرند و بدان ادمان کنند درد دندان را نافع بود و بوی بد از دهان زایل کند خواه از رنج بود خواه از سبب غذا و ابن زهر در خواص آورده که چون تر بود بکوبند و در شیب پای بمالند هر علتی که در سر بود زایل کند از صداع و شقیقه و امثال آن و چون در خانه بخور کنند مور بگریزد

و بازنگردد و اگر بر صاحب داء الفیل طلا کنند بر حقویه که بشیرازی کوه گویند موافق بود و اگر یک جوز بزرگ درست از وی سوراخ کنند و بیاویزند و حقوی کسی که شهوتش متقطع شده باشد از علتی نه آنکه طبیعی بود بحال صحت بازآورد البته و صاحب منهاج گوید بسیار خوردن وی مضر بود بدل و مصلح وی فوتنج

اختیارات بدیعی، ص: 203

بود و صاحب تقویم گوید مصلح وی سنبل الطیب بود و نبات و بدل آن رازی گوید در مداوای گزندگی جانوران و بادهای غلیظ یک وزن و نیم آن دانه اترج و گویند بدل آن شیطرج و راسن بود

______________________________

صاحب مخزن الادویه می نویسد: زرنباد بضم را در مکه معظمه مشهور به عرق الکافور و بهندی کچور نامند و آن بیخی است تندبو و یا عطریت ظاهران اخبر و باطن آن اندک مایل بزردی و طعم آن مایل بتلخی

لاتین ZEDOARIA ZERUMBEX فرانسه ZEDOAIRE LONGUE انگلیسی BROAD -LEAVED GINGER

زرین درخت

گویند درخت اترج است مولف گوید درختی است که در ولایت کازرون بسیار باشد خاصه در شاپور و ورق وی مانند ورق زیتون بود و گل وی مانند گل آدینه زرین و در وقت انگور بشکفد و ورق وی چون سبز بود بکوبند و عصاره آن بیاشامند با میتحتج عرق النسا و عسر البول و طمث را نافع بود و خون بسته از مثانه بیرون آورد و گزند جانوران را سود دهد و وی مضر بود بمثانه و مصلح آن حب الاس و بلوط بود و بدل وی بوزن وی قنطوریون باریک بود و بوزن آن تخم خیارزه و بوزن آن حب الاترج و گویند بدل آن

زعفران است بوزن آن

زَراوند مُدحرج

زراوند مدور خوانند و معروف بود بشامی و وی ماده بود و بپارسی زراوند گرد خوانند و بهندی کجور خوانند و بهترین آن بود که بلون زعفران بود و بغایت فربه باشد و طبیعت آن گرم بود در آخر دوم تا اول سیوم و خشک است در دوم و گویند گرم بود در دوم و خشک بود در سئوم و وی اقوی بود و الطف از طویل و نافع بود از جهت ربو و صرع و وسواس و فواق و نقرس چون دو درم از وی بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران و ادویه کشنده و جذب خار و شوک سهام بکند چون ضماد کنند از اعضا بیرون آورد بهق را سودمند بود و دندان را جلا دهد و دفع اخلاط بلغمی و مراری بکند و قوت سمع بدهد و ریشهای بد پاک کند و گوشت برویاند و چرک گوش پاک کند و درد سر و شقیقه که از سردی بود سود دهد و یرقان را که از صفرا و بلغم باشد و ورم و دهن عضله و درد پهلو را چون بیاشامند نافع بود و دماغ و معده را از اخلاط بد پاک کند و درد سر و شقیقه که از سردی بود سود دهد و یرقان صفرایی و بلغمی را چون با عسل بیاشامند و درد ورکین و عرق النسا و نقرس و فالج و دردهای مزمن کهن شده را نافع بود و صاحب منهاج گوید مضر است بسر و مصلح وی عسل بود و صاحب تقویم گوید مجفف اعضا بود و مصلح وی روغن بنفشه و کدو بود

و مقدار مستعمل از وی یک مثقال تا دو درم بود و بدل وی بوزن وی زرنباد و دو دانک آن بسباسه و نیم وزن آن قسط بود و اسحق بن عمران گوید بدل زراوند مدحرج یک وزن و نیم آن زراوند طویل بود و گویند بدل آن راسن است و گویند نیم وزن آن ریوند چینی است

صاحب مخزن الادویه تحت عنوان زراوند می نویسد: لغت فارسی است و به عجمی اندلس مسمقوره و معروف نزد ایشان به مسمقار مسمقران است و نزد اهل مغرب معروف به شجر رستم و بیونانی ارسطو لوخیا و معنی ارسطو الفاضل و معنی لوخیا نفسا است جهت آنکه برای عسر ولادت نافع است و دو قسم می باشد نر و ماده قسم نر آن را طویل و ماده آن را مدحرج نامند و از مطلق آن مراد زراوند طویل است و آن بیخی است

لاتین زراوند مدحرج ARISTOLOCHIA ROTUNDA فرانسه ARISTOLOCHE RONDE انگلیسی ROUND BIRTHWORT

زراوند طویل

شجره رستم خوانند و ارسطلوخیا و ارسطولوخیا نیز گویند و اهل اندلس مسمقار گویند و مسقمران نیز گویند و بیونانی ذکر خوانند و در قولیطس نیز و وی بری بود و بهترین آن بود که همرنگ زراوند مدحرج بود و سطبر بود از انگشت نر سطبرتر و طبیعت آن گرم بود در سئوم و خشک بود در دوم گوشت برویاند و بجهت صرع و کزاز آشامیدن بغایت سودمند بود لون را صافی گرداند و سینه را پاک گرداند و احشا را نافع بود و ریشها را نافع بود و ریشهای پرعفن باصلاح آورد و دندان را و بن دندان را پاک گرداند از رطوبتی که در او بود و

اگر بسرکه بسرشند و طلا کنند سپرز را بغایت سودمند بود و اگر با سکنجبین بیاشامند و یا ضماد کنند بر گزندگی عقرب و همه جانوران موذی و ادویه قتاله سودمند بود و چون با فلفل و مر بیاشامند معا را پاک گرداند و نیز از فضول بسته که در رحم بود و حیض براند و بچه بیرون آورد خواه مرده و خواه زنده اگر فرزجه از وی زن بخود برگیرد و کرم دراز و حب القرع بکشد اگر با روغن بر بدن طلا کنند شپش بکشد جهت تبها نافع بود و معده را سود دهد

اختیارات بدیعی، ص: 204

چون با ایرسا و عسل بیاشامند ریشهای عمیق را هموار کند و اسحق گوید مضر بود بجگر و مصلح وی عسل بود و بدل آن شیطرج بود و گویند بوزن آن زرنباد و نیم وزن آن فلفل و دو دانک آن بسفایج و گویند نیم وزن آن فلفل و نیم وزن آن زرنباد و رازی گوید بدل آن در نضج و تحلیل ریاح آنچه در شکم بود و سپرز بود بوزن آن زرنباد و نیم وزن آن انزروت بود و ابن مولف گوید ورق زراوند گرد که آن را ماده گویند مانند برگ علیق بود در درازی و اصل او را شاخها باشد دراز و شکوفه او سفید بود و اندرون شکوفه گلگون و بوی وی گنده بود و ورق زراوند طویل به سطبری انگشتی بود و درازی وی مقدار یک وجب بود و ابو ریحان در صیدنه آورده که زراوند سه نوع بود دو نوع گفته شد نوع سوم را زراوند خوش خوانند با شاخه های باریک

و دراز و برگ او ستبر و گرد بود و شکوفه بسیار دارد مانند شکوفه سراب

______________________________

لاتین ARISTOLOCHIA LONGA فرانسه ARISTOLOCHE LONGUE انگلیسی LONG BIATHWORT

زرشک

و زرنک انبر باریس بود و گفته شد

زَرنیخ

الوان و انواع است زرد و سرخ و سبز و تیره و دیرج و سفید و بهترین آن زرد بود مانند طلق زرد و براق و بوی کبریت از وی آید بپارسی زرنیخ بدخشی خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در سیم سوزنده بود و در وی قب