دانستنيهاي جوانان 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388

عنوان و نام پدیدآور:دانستنيهاي جوانان 2/ واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان .

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع : جوانان

1- آموزش هاي دوران جواني

35 نکته طلائي در افزودن عزت نفس

روشهاي افزايش عزت نفس در دانش آموزان

يكي از دلايل عمده بسياري از اختلالات رفتاري و شخصيتّي در كودكان و نوجوانان ، ضعف در اعتماد به نفس و احساس

خودارزشمندي (عزت نفس ) است ، بنابر اين امروزه در اصلاح و درمان بسياري از اين اختلالات ، پرورش و تقويّت

احساس عزت نفس و اعتماد به نفس و مهارتهاي فردي و اجتماعي آنان ، نقش بسزايي ايفا مي كند . از اين رو با توجه به

اهميّت عزت نفس در رشد شخصيت و سلامت رواني كودكان و نوجوانان ، در جهت تقويت و افزايش آن ، موارد زير به والدين

و دست اندركاران تعليم و تربيّت توصيه مي شود:

1-روحيه ديني و ايمان مذهبي را در كودكان و نوجوانان تقويت كنيد .

2- سعي كنيد در برخورد با كودكان و نوجوانان ، توانمندي هاي آنها را مورد نظر قرار دهيد ، نه ناتواني ها را .

3- زمينه كسب تجربه هاي خوشايند از فعاليت هاي مستقل و آزاد را براي آنها فراهم كنيد .

4- تجربه هاي موفقيت آميز آنان را افزايش دهيد .

5- قدرت تحمّل كودكان و نوجوانان را براي مواجه شدن با ناكامي هاي احتمالي افزايش دهيد .

6- رفتار مصمّم و مطمئن و در عين حال مطلوب كودكان و نوجوانان را تقويت كنيد .

7- كودكان و نوجوانان را در كنترل احساسات و عواطف خود ياري دهيد .

8- مهارتهاي اجتماعي كودكان و نوجوانان

كمرو و فاقد اعتماد به نفس را افزايش دهيد .

9- آنان را با الگوهاي رفتاري مطلوب آشنا كنيد .

10- از انجام هر گونه رفتار تنبيهي و تحقيرآميز درباره ي دانش آموزان خودداري كنيد .

11- از مقايسه كردن دانش آموزان بپرهيزيد و تفاوتهاي فردي را مورد نظر قرار دهيد .

12- در برخورد با كودكان و نوجوانان ، ملايم و منطقي باشيد .

13- اجازه ابراز وجود را به دانش آموزان خويش بدهيد و به نظريات آنها احترام بگذاريد .

14- نظريات خويش را به دانش آموزان تحميل نكنيد و آنها را به صورت ساده و عيني ، قابل لمس و درك براي آنان

توضيح دهيد .

15- به دانش آموزان درحد توانايي هايش مسئوليت بدهيد .

16- در انجام كارهاي روزانه ، آنها را هدايت ، ارشاد و تشويق كنيد .

17- به آنها در حد لزوم اجازه فعاليّت و بازي دهيد .

18- در برخورد با آنان حالت پذيرندگي ، و نه طردكنندگي داشته باشيد .

19- از وابسته كردن بيش از حد دانش آموزان به خودتان بپرهيزيد .

20- آنها را هيچ گاه با موضوعات خرافي نترسانيد .

21- بين دانش آموزان تبعيض قائل نشويد و با آنان يكسان رفتار كنيد .

22-هر چه كه آنها مي خواهند به راحتي و سريع در اختيار شان نگذاريد ، به او فرصت دهيد تا ارزش به دست آوردن و

لذّت استحقاق داشتن را درك كند .

23- نسبت به احساسات و عواطف كودكان يا نوجوانان خود ، بي تفاوت نباشيد ، آنها را به گرمي بپذيريد و تا حد امكان آنها

را

ياري كنيد .

24- با آنها همانند دوستان صميمي رفتار كنيد .

25- توجه داشته باشيد كه مشاجرات لفظي در خانه (ميان پدر و مادر ) در روحيه يا رفتار كودك يا نوجوان منعكس مي

شود .

26- به سرگرمي ها و تفريحات مناسب در زندگي كودكان اهميت دهيد و نسبت به آنها بي تفاوت نباشيد .

27- محبّت شما نسبت به فرزندتان به صورت تظاهرات سطحي ابراز نشود . خالص ترين و سالم ترين محبت در

تلاشي كه به طور روزمره براي اعطاي اعتماد به نفس و استقلال به فرزندتان به عمل مي آوريد ، جلوه گر مي شود .

28- در محبّت كردن به كودكان ، راه افراط ياتفريط را در پيش نگيريد ، محبت متوسط توأم با صميميّت ، اثر فراوانتري

دارد .

29- به فرزندتان احساسي بدهيد كه بداند دوست داشتني و قابل احترام است ، اما هرگز با او نوزادوار رفتار نكنيد .

30- توقعات كودكان را در حدّ معقول و درست برآورده سازيد .

31- هيچ گاه آنها را با القاب نامناسب صدا نزنيد و از مسخره كردن آنها به طور جدي بپرهيزيد .

32- در پرورش استعدادهاي بالقوه دانش آموزان جديّت به خرج دهيد .

33- در شرايط آموزشي ، بر فعاليت دانش آموزان در يادگيري تأكيد شود نه بر پيشرفت آنان ، زيرا تأكيد بر فعاليت

يادگيري ، به جاي تأكيد بر درستي و نادرستي پاسخ ، برانگيزنده ي كوششهاي دانش آموزان است .

34- رقابت ميان دانش آموزان براي كسب نمره كاهش يابد . تحقيقات نشان داده است ، در موقعيّت هاي آموزشي كه

ميان دانش

آموزان رقابت وجود دارد ، حتّي دانش آموزاني كه عزّت نفس بالايي دارند ، با شكست روبه رو مي شوند و به دنبال

آن انتقاد از خود در آنها افزايش مي يابد .

35- براي آن كه كودكي با عزّت نفس بالا پرورش دهيم ، بايد خود داراي عزّت نفس شايان توجّهي باشيم .

آسيب شناسي تربيت ديني جوانان

تربيت نسل جوان

شناختن تمايلات طبيعي و تمنيات فطري جوانان و ارضاي صحيح و معتدل هر يك از آن تمايلات ، اساسي ترين پايه تربيت نسل

جوان است .

مربي لايق كسي است كه ابتدا ، ساختمان طبيعي جوانان را مورد مطالعه دقيق قرار دهد و با بررسي كامل و همه جانبه ، تمام

خواهش هاي درون آنان را بشناسد و سپس هركدام را در جاي خود و با اندازه گيري صحيح و عاقلانه ارضاء نمايد . چنين

تربيتي هم آهنگ با نظام حكيمانه خلقت و بر وفق قانون آفرينش است . چنين تربيتي بهترين و پايدارترين تربيت ها است و مي

تواند جوانان را به شايستگي بسازد و موجبات خوش بختي و سعادت آنان را فراهم سازد . (? )

در آيين مقدس اسلام ، برنامه تربيت نسل جوان ، براساس احياي تمام تمايلات فطري ، و هدايت همه خواهش هاي طبيعي استوار

است .به عقيده روان شناسان ، دوران جواني و بلوغ ، دوره بروز احساسات مذهبي و شكفته شدن تمايلات ايماني و اخلاقي

است .

جوانان از هر ملت و نژادي ، به طور فطري ، خواهان معرفت الهي و سجاياي اخلاقي اند . اين خواهش عميق طبيعي باعث

شده است كه دانشمندان روان شناس ، دوران بلوغ و جواني را سنين

ماوراي طبيعي بنامند و در مباحث «روان شناسي

جوان» مستقلا درباره آن گفت وگو كنند . حتي كودكاني كه در خانواده هاي دور از مذهب و ايمان پرورش يافته اند ، در

دوران بلوغ علاقه بيش تري از خود نسبت به مسائل مذهبي نشان مي دهند؛ اما متأسفانه از آن جا كه بشر به مصداق كلام

گهربار اميرمؤمنان علي (عليه السلام ): لا تري الجاهل الا مفرطاً أو مفرطاً ، هميشه در برداشت ها و استنباط ها و در

نتيجه در عمل كردها گرفتار افراط ها و تفريط ها يا تندوري ها و كندروي ها است ، در اين وادي نيز بسياري به خطا رفته اند .

دسته اي جوانان را يكسره قشري جاهل ، ناشي ، نافهم ، بي تجربه و اصولا غيرقابل اعتماد مي دانند ، اين عده جوانان را براي

هيچ امري از امور فردي و اجتماعي لايق و طرف مشاوره و . . . نمي دانند . به اعتقاد آن ها ، جوان بايد هم چون

موجودي صم و بكم و چشم و گوش بسته به بزرگ ترها توجه كرده و مقلد بي چون و چراي آن ها باشد ، و از طرف ديگر ،

گروهي نيز آن قدر دم از جوان و جواني مي زنند و آن قدر تعابير عجيب و غريبي درباره آنان به كار مي برند كه گاه امر بر

خود جوانان نيز مشوه و مشكوك مي شود .

اين جاست كه جوان در وادي حيراني و سرگرداني ، دچار اوهام ، تخيلات و در نهايت بي هويتي و سرخوردگي و دل زدگي

نسبت به تمام امور حتي

خود مي شود و هميشه از خود مي پرسد كه آيا به واقع من كيستم ؟ در كجاي دايره هستي واقع شده

ام ؟ چه ارزشي دارم ؟ چه آينده اي در انتظار من است ؟ آيا كسي هست كه مرا درك كند ؟

اگر موفق نشوم چه ؟ اگر شكست بخورم چه خواهد شد ؟ فرياد جوان مسلمان در اين هياهوي قرن اين است كه: هان !

اي رهبران ! اي متوليان امر دين ! اي دل سوختگان ، اي بزرگان و اساتيد حوزه و دانشگاه ! اي كساني كه داغ دين بر

سينه داريد ! مرا دريابيد ! مرا ، دينم را ، انديشه ام را ، تفكراتم را ، گذشته ام را ، آينده ام را ، فرهنگم راه ، ارزش هايم را ،

ميراث پربهاي اسلامي و ملي ام را و بالاخره من و تمام تعلقات پرارزشم را دريابيد .

مگر نمي بينيد كه چگونه عده اي تمام آن را به حراج ابتذال فرهنگي گذاشته و حاضرند آن را به ثمن بخس معامله كنند ؟ مگر

نمي بينيد كه چگونه دشمن براي همه اين ارزش ها ، دندان طمع تيز كرده است ؟

مگر نه اين است كه ما جوانان مسلمان ايراني ، افتخارآفرينان روزهاي پرشكوه انقلاب ?? و هشت سال دفاع مقدس در دهه

?? بوده ايم ؟ كام تشنه جوان ، منتظر سيراب شدن توسط يك جواب قانع كننده مطابق با فطريات و طبيعيات اوست . پاسخي

از سر صدق و صفا .

جوان در اين وادي ، هميشه به سراغ كسي مي گردد كه خارج از هياهوي شعاري

و بدون آن كه بخواهد از او كالايي بسازد و

براي مواقعي خاص استفاده ببرد ، بدون آن كه در پس پرده شعار حمايت از جوان و جوانان بر موج اين شعارها سوار و به

اهداف شوم خود برسد ، به واقع ، او و تمايلات فطري او و دردهاي نهفته در درون او و سؤالات پاسخ نگفته او و هزاران

خواسته به حق و مشروع او را درك كند و او را بيابد تا مرهمي هرچند مختصر بر دردهاي كهنه اش بگذارد . و چه خوش

گفت آن پير جوان دل و آن ره رو راه علي و آن اميد دل تمام جوانان مسلمان ايران زمين كه: بي توجهي به دغدغه هاي

واقعي جوانان و استفاده از آنان به عنوان كالايي كه تنها در مواقع خاص نظير انتخابات مورد استفاده دارد ، امري كاملا غلط و

بي انصافي به جوانان است . (? )

او جوانان ايراني مسلمان را ، رادمرداني مي داند كه توانستند در دهه ?? ، سرنوشت يك ملت را تغيير داده و در آن هياهوي

فساد و فحشاي حاكم بر جامعه آن روز ايران ، معجزه انقلاب اسلامي را بيافرينند ، و در دهه شصت ، دشمن تا دندان مسلح و

متكي به قدرت هاي بزرگ را با شجاعت و فداكاري به زانو درآورد و اكنون نيز نسل جوان ايران مي تواند در دهه ?? و ??

كارهاي بسيار بزرگي انجام دهد و خود را به عنوان الگوي جوانان جهان و افكار عمومي ملت ها معرفي نمايد .

آموزش تفكر به دانش آموزان ( ضرورت و اهميت آن )

تفکر

براي اينكه دانش آموزان خوب تربيت شوند و افراد مفيدي در آينده باشند

بايد متفكر ،خلاق ، نقاد و داراي بينش علمي باشند .

و اين تنها در سايه ي انتقال اطلاعات به ذهن شاگردان حاصل نمي شود بلكه در برنامه هاي مدارس بايد روش هايي گنجانده

شود كه از طريق آن ها دانش آموزان قابليت هاي چگونه آموختن را از طريق نظم فكري بياموزند و در زندگي روزمره ي خود

به كار برند و با توجه به نقش اساسي محيط هاي آموزشي و روش هاي حاكم بر آن ها ، بايد به صورتي سازماندهي شوند كه

دانش آموزان را به جاي ذخيره سازي حقايق علمي با مسائلي كه در زندگي واقعي با آن ها مواجه مي شوند درگير سازند .

ماهيت و تعريف تفكر

بسياري از دانشمندان انسان را حيوان متفكر مي دانند و تفكر (1 ) را فصل مميز انسان و حيوان قرار مي دهند . با اين كه

پاره اي از آزمايش ها نشان مي دهد كه تفكر در سطح پايين و ابندائي آن در ميان بعضي از حيوانات ديده مي شود ولي تفكر

اساسي (2 ) مخصوص انسان است و علاوه بر جنبه ي فرهنگي طبيعت انسان اين خصوصيت نيز انسان را از ساير

حيوانات مشخص و ممتاز مي سازد . (شريعتمداري،1382،ص379 )

جان ديويي در كتاب چگونه فكر مي كنيم درباره ي مفهوم تفكر مي گويد : عملي است كه در آن موقعيت موجود ، موجب

تاييد يا توليد واقعيت هاي ديگر مي شود ،يا روشي است كه در آن باورهاي آينده بر اساس باورهاي گذشته پايه گذاري مي

گردد (به نقل از: شعباني ، 1382،ص 44 )

شريعتمداري در كتاب روانشناسي تربيتي خود تفكر را :جرياني كه در

آن فرد كوشش مي كند مشكلي را كه با آن رو به رو

شده مشخص سازد و با استفاده از تجربيات قبلي خويش به حل آن اقدام نمايد (1382،ص379 ) تعريف مي نمايد .

اهميت و ضرورتفکر

يادگيري از طريق شرطي سازي (3 ) (كه مد نظر رفتارگرايان است )يك يادگيري سطحي است و با يادگيري از طريق

درك و فهم و بصيرت كه بر محور تفكر قرار دارد ، قابل تلفيق نيست . تفكر پايه ي ادراك و يادگيري را تشكيل مي دهد .

فهم و ادراك اساسي هر چيز ، نتيجه ي تفكر درباره ي آن چيز است .

پيشرفت انسان در زمينه ي علمي ، ادبي ، هنري ، اخلاقي و معنوي همه در نتيجه ي تفكر انديشمندان حاصل شده است حل

مشكلات زندگي ، اجتماعي و … در سايه ي تفكر و تعقل صورت مي گيرد . حضرت علي (ع ) مي فرمايند: لا

يستعان علي الد هر الا با لعقل ( ( تنها از طريق عقل مي توان بر زمانه پيروز شد . ) ) (شريعتمداري،1380 ،

ص18 )

ويژگي هاي ذهني متفكر

1- ترديد منطقي : معمولا امور را با ترديد مي نگرد و بدون ترديد از پذيرش افكار و عقايد خودداري مي نمايد .

2- كنجكاوي شديد .

3- فهم عميق : به معرفت سطحي قناعت نمي كند و ژرف انديشي خاصي در مطالعات او به چشم مي خورد .

4- ديد وسيع : غالبا امور را در سطح گسترده تري مورد مطالعه قرار مي دهد .

5- سعه ي صدر .

6- ترقي طلبي : از ركود و توقف رنج مي برد .

7- فروتني .

8- وحدت رويه شخصيتي هماهنگ و واحد دارد .

9- اتكا به نفس .

10- طرفداري از ارزش هاي انساني (شريعتمداري ، 1380 ، ص 90 _ 94 ) .

مقايسه ي آموزش

به روش سنتي با آموزش تفكردر آموزش سنتي فعاليت اصلي كلاس بر عهده ي معلم است و معلم فعالانه به

ارائه ي اطلاعات و دانش سازمان يافته مي پردازد و در صدد است تا آن ها را به ذهن شاگردان منتقل كند . و دانش

آموزان منفعلانه بايد اطلاعات مورد نظر را حفظ كرده و در زمان ارزشيابي به خاطر آورده و پاسخ دهند در اين روش تاكيد

بر محتواي درس است و اغلب كتاب درسي و معلم منبع اطلاعاتي محسوب مي شوند . ولي در آموزش براي متفكر بار

آمدن دانش آموز معلم نقش راهنما و تسهيل گر را دارا بوده و دانش آموزان فعالند و در پي كسب اطلاعات از منابع ديگري

علاوه بر معلم و كتاب درسي هستند .همچنين به جاي تاكيد بر محتوا بيشتر بر روش تاكيد دارند و حجم اطلاعات دريافتي در

درجه ي اول قرار ندارد و لزومي به حفظ كردن مطالب درس بدون درك و فهم آن ها نيست (سيف ، 1379 )

عوامل بستر ساز تفكر

الف : دانش:

اگر فرد درباره ي چيزي كه مي خواهد بيانديشد ادراك يا دانشي نداشته باشد قادر به تفكر و تجزيه و تحليل آن موضوع نخواهد

بود و به همين دليل درباره ي هر موضوعي كه مي خواهيم در كلاس از اين روش استفاده كنيم بايد دانش آموزان راجع به آن

اطلاعاتي داشته باشند و در غيراين صورت لازم است اين اطلاعات يا منابع و راه هاي كسب آنها را به شاگردان بگوييم و با

آن ها آشنا كنيم .

ب : منش يا مشرب :

بايد دانش آموزان كم كم به اين روحيه و ديد برسند

كه بايد با ترديد منطقي به مسائل نگاه كنند و درباره ي هر موضو عي بدون

تعصب و گرايش خاصي عمل كنند .

ج : اقتدار (4 )

گرايش انتقادي معمولا مورد توجه يا پذيرش قرار نمي گيرد . متفكران منتقد اهل مباحثه و پر سر و صدا هستند . آنان در

واقع ماشين جامعه را به حركت در مي آورند و به سختي مي توانند بين خطوط كاوشگري و خطر كردن گام بردارند (شعباني

، 1382 ، ص89 )

در كلاس درس هم بايد براي شاگردان اين اطمينان حاصل شده باشد كه اگر مطلبي را بر خلاف نظر معلم يا كل كلاس ابراز

داشتند و از آن حمايت كردند مشكلي براي آنان به وجود نمي آيد و در بحث همه ي شاگردان به صورت منطقي به ارائه ي

نظرها و ديدگاه هاي خود مي پردازند و كسي به خاطر عقيده يا نظري مورد ملامت قرار نمي گيرد و كم كم شاگردان به اين

سطح برسند كه اگر در جمعي نظري مخالف آن ها داشتند ابراز كنند و با دليل از آن دفاع كنند .

نحوه ي سازماندهي كلاس درس به منظور تشويق تفكر

الف : ايجاد تعادل بين محتوا و فرايند تدريس

اگر تلاش معلمان در فرايند ياددهي – يادگيري تمام كردن كتاب درسي و آماده كردن شاگردان براي آزمون نهايي باشد اين

روش از ديگر فعاليتهاي آموزشي از جمله پرورش تفكر ، در كلاس جلوگيري مي كند .

ب : ايجاد تعادل بين سخنراني و كنش متقابل:

معلم بايد از طريق تشويق مباحثه و پرسش و با استفاده از ديگر روش هاي مناسب براي تبادل انديشه در كلاس درس ، بين

سخنراني خود و كنش متقابل دانش آموزان

تعادل ايجاد كند .

ج : سازماندهي و طراحي فضاي كلاس

فضاي آموزشي در پرورش مهارت هاي تفكر انتقادي نقش بسيار ارزنده اي دارد . سازماندهي و آرايش كلاس درس به

منظور ايجاد فضايي براي تعامل بسيار دشوار اما مفيد و موثر است كه در ذيل به پنج نكته اساسي كه براي موثرتر شدن اين

امر اشاره دارد پرداخته مي شود:

1-هر جلسه را با طرح يك مساله شروع كنيد :

درابتداي شروع هر درس تدريس را با يك سوال يا مساله ي جذاب شروع كنيم كه باعث جلب توجه دانش آموزان به درس

مورد نظر گردد .

2- براي تشويق شاگردان به تعمق از سكوت استفاده كنيد :

علاوه بر روش هاي حل مساله ،بحث و گفتگو و حتي تبادل پر شور عقايد ، سكوت هم مي تواند به رشد تفكر انتقادي كمك

كند .

3- فضاي كلاس را طوري مرتب شود كه باعث كنش متقابل شود :

شرايط فيزيكي كلاس درس در ايجاد محيطي مناسب براي تفكر انتقادي بسيار حائز اهميت است . فضاي كلاس درس بايد

طوري طراحي شود كه تبادل انديشه را تسهيل كند . قرار دادن صندلي ها و ميزها در صف مستقيم و پشت سر هم ، تبادل

انديشه و تفكر جمعي دانش آموزان را غير ممكن مي سازد . معلم ها با استفاده از تخيل و اندكي تلاش مي توانند وضعيت

فيزيكي كلاس درس را اصلاح و فضايي ايجاد كنند كه باعث تبادل افكار دانش آموزان شود .

در كلاس هاي كوچك و كم جمعيت مي توان ميزها و صندلي ها را به صورت نيم دايره ، دايره ، چهارگوش يا به شكل

(U

) يا ( نعل اسبي ) مرتب كرد . و در كلاس هاي بزرگتر هم مي توان شاگردان را به گروه هاي كوچك تقسيم كرد

.در اين گونه سازماندهي كلاس هدف اصلي اين است كه دانش آموزان يكديگر را ببينند و با يكديگر به مباحثه و فعاليت

بپردازند .

4-در صورت امكان به وقت كلاس بيفزاييد:

تفكر زماني پرورش مي يابد كه دانش آموزان فرصت كافي براي تعمق و تفكر داشته باشند . كلاس درس با زمان محدود

براي پرورش تفكر مفيد و موثر نخواهد بود و كلاس هاي طولاني براي آموزش فنون تفكر انتقادي بسيار بهتر و موثرتر از

كلاس هاي كوتاه مدت است : از اين رو ، معلمان بايد در صورت كمبود وقت تلاش كنند بر وقت كلاس بيفزايند تا دانش

آموزان فرصت بررسي ، تبادل انديشه و تجزيه و تحليل اطلاعات را بيابند .

5- محيطي پذيرا ايجاد كنيد:

تلاش براي تشويق دانش آموزان به بحث و تبادل انديشه به محيطي پذيرا نياز دارد ؛ يعني جايي كه هم دانش آموزان در آن

احساس امنيت كنند و هم معلمان بتوانند به يكديگر اعتماد و اطمينان نمايند .معلمان بايد با دقت و احترام به اظهار نظرهاي دانش

آموزان گوش دهند . آنان مي توانند به طور مستند و معقول اظهارات نادرست دانش آموزان را رد كنند ، اما هرگز نبايد خود

دانش آموزان را طرد نمايند يا مورد سرزنش قرار دهند .معلمان بايد براي اظهارات غلط يا درست دانش آموزان در فرايند

بحث و تبادل انديشه ارزش يكساني قائل شوند ؛ زيرا محصول انديشه ي آنان است و زمينه اي براي انديشه ي

مجدد و ٍپويايي

تفكرشان فراهم مي سازد (شعباني ، 1382 ، ص 93 – 97 )

با توجه به تحولات شگرفي كه در علوم و فناوري اطلاعات حاصل شده و نظريه ها و رويكردهاي جديدي كه نسبت به علم و

روش هاي آموزش آن مطرح شده است ديگر متخصصان تعليم و تربيت به انتقال حقايق علمي و تاكيد بر محتواي دروس دست

برداشته اند و اكنون بر روش و نگرش علمي در فرايند ياددهي – يادگيري تاكيد دارند و يادگيري روش علمي و كسب نگرش

هاي علمي با روش هاي سنتي امكان پذير نيست و بايد به جاي آن ها از روش هاي جديد استفاده نمود . معلمان عزيز و

گرامي نيز كه در اين خصوص پرچم دار محسوب مي شوند بايد با اين گونه روش ها و رويكردها آشنا بوده و ار آن ها در

اداره ي كلاس و آموزش دروس گوناگون استفاده . همكاران عزيز با توجه به شرايط كلاس و تجارب خود مي توانند به نحو

بهتر و شيوه هاي جذاب تري در دروس گوناگون از اين روش استفاده نمايند .

پي نوشت ها

1- Thinking

2- Reflective thinking

3- Conditioning

4- Authority

منبع

1- سيف ، علي اكبر (1379 ) ؛ روانشناسي پرورشي (روانشناسي يادگيري و آموزش )؛تهران :آگاه .

2- شريعتمداري ، علي (1382 ) ؛ روانشناسي تربيتي ؛تهران :اميركبير .

3- شريعتمداري ،علي (1380 )؛ نقد و خلاقيت در تفكر ؛ تهران : مركز نشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي .

4- شعباني ، حسن (1382 ) ؛ روش تدريس پيشرفته (آموزش مهارت ها و راهبرهاي تفكر )؛ تهران : سمت .

مهارتهاي آرامش ذهني

آرامش

هر كه هستيد و هر كجا زندگي مي كنيد ، آرامش را به زندگي خويش دعوت كنيد و آن را در ذهن خود جايگزين سازيد .

اگر كلام و رفتار شما قرين آرامش باشد ، بدون شك اين ويژگي به دنياي اطراف شما نيزسرايت خواهد كرد . به خاطر داشته

باشيد براي رسيدن به اين وضعيت ، لازم است برخي قابليت هاي و يژه را در خود پرورش دهيد و شرايط خاصي را در

زندگي خويش ايجاد نماييد . رعايت نكات زير مقدماتي است كه به شما كمك مي كند در اين مسير گام برداريد:

1- ياد بگيريد كه گاه مسائل را رها سازيد .

بدين معنا كه به هر مسئله اي دائما گره نخوريد . وقتي هميشه و همه جا در فكر مسائل خود هستيد و به مرور آنها مي

پردازيد ، در واقع هميشه بار اضافه اي را با خود حمل مي كنيد كه اين خود سبب ايجاد اضطراب و استرس درشما مي گردد .

بياموزيد كه با يك ذهن رها و آزاد زندگي كنيد . اين امر به شما كمك مي كند كه با هر محرك كوچك و يا مانع جزئي آشفته

نشويد .

2-

به خود و خداي خود ايمان داشته باشيد .

اگر به خود و خداي خود ايمان داشته باشيد ، به راحتي از عهده مشكلات زندگي برخواهيد آمد و ثابت قدم و مطمئن در راه

رسيدن به اهداف خود گام خواهيد برداشت .

3- مثبت انديش باشيد .

اگر ديدگاه مثبت انديشي نداشته باشيد ، همه چيز مي تواند بي فايده و بي ثمر باشد . داشتن نگرش مثبت و اميد ، بهترين سلاح

در مقابل ترس و اضطراب است .

4- نسبت به انتظارات و برنامه ريزي هاي خود واقع بين و منطقي باشيد .

توانايي هاي خود را در موقعيت هاي خاص بشناسيد و نسبت به عدم توانايي ها و ضعف هاي خود واقع بين باشيد . هرچقدر

نگرش شما نسبت به مسائل زندگي منطقي تر باشد ، به آرامش بيشتري دست خواهيد يافت .

5- نسبت به انسان ها ، عشق بي قيد و شرط خود را نثار كنيد .

شما مي توانيد از دوستان ، هم اتاقي ها و هم كلاسي هاي خود شروع كنيد . ياد بگيريد كه آنها را بدون قيد و شرط دوست

بداريد ، درمقابل ضعف هاي آنها صبور باشيد وخطاها و اهمال كاري هايشان را ببخشيد . هر چقدر نسبت به ديگران بخشش

بيشتري داشته باشيد احساس شادي و خرسندي بيشتري را تجربه خواهيد كرد .

6- معناي فداكاري را لمس كنيد .

دست بخشش داشته باشيد ولي انتظار بازگشت نداشته باشيد . ديگران را به شيوه خودشان خوشحال كنيد . به افراد بي پناه

، نيازمند و فقير كمك كنيد . براي آنهايي كه خواهان ياري شما هستند پشت و پناه باشيد و بدون آنكه

منتي بر آنها نهيد تكيه

گاهشان باشيد . هرچقدر بيشتر ببخشاييد ، از الزامات و قيد و بندها بيشتر رها خواهيد شد .

7- افكار خود را بازسازي كنيد .

در افكار و عقايد خويش نسبت به شخص خود ، بازنگري كنيد . بياموزيد در مقابل خويشتن صبور باشيد و ارزشها ، استعدادها

و مهارت هاي خود را ارج نهيد . خود را بدون هيچ قيد و شرطي دوست بداريد . هرگونه ترس و ترديد غيرمنطقي كه در

مورد خود داريد ، كنار بگذاريد . اگرديدگاه مثبت و سالمي را در مورد خود داشته باشيد ياد خواهيد گرفت كه خود را بدون قيد

و شرط قبول داشته باشيد .

مهارتهاي اعتماد به نفس وكنترل سرنوشت

1- كسب آمادگي براي دور شدن از شرايط نامساعد به منظور پيشگيري از شكست ها باعث ايجاد اعتماد به نفس مي

شود .

2- اگر مايل نيستيد در كار فعلي تان بهترين باشيد ، احتمالاً اين كار مناسب شما نيست .

3- اعتماد به نفس بالا ناشي از اين احساس است كه بر سرنوشت خود حاكم هستيد .

4- ياد بگيريد كه براي رسيدن به علائق حقيقي خود تلاش كنيد . اين كار باعث مي شود كه احساس بسيار خوبي داشته

باشيد .

5- حوزه اي را كه از كار كردن در آن لذت مي بريد مشخص كنيد و سپس تمام وقت و تواني را كه در اختيار داريد

صرف آن كنيد .

6- لازمه اعتماد به نفس اين است كه شهامتش را داشته باشيد كه به روش خودتان زندگي كنيد .

7- آماده باشيد كه خود را هر سال از نو بسازيد . مجسم كنيد كه مي توانيد بدون هيچ زحمت و محدوديتي

بارها از نو

شروع كنيد .

8- نقاط ضعف هر كسي بسيار بيشتر از نقاط قوت اوست . هميشه روي نقاط قوت خود تمركز كنيد .

9- توجه خود را روي مهمترين چيز متمركز كنيد و تا انجام كامل آن دست از كار نكشيد .

10- افكارتان را روي كاغذ بياوريد . كارها را اولويت بندي كنيد و هميشه از مهم ترين آنها شروع كنيد .

11- اعتماد به نفس هنگامي به دست مي آيد كه شما با حداكثر توانايي و كارايي تان كار كنيد .

12- هر چه كارهاي مهم بيشتري را به پايان برسانيد بيشتر احساس مي كنيد كه فرد قدرتمند و مثبتي هستيد .

13- به هنگام آشفتگي و تحولات سريع ، مرتباً خود را با در نظر گرفتن شرايط جديد ارزيابي كنيد .

14- مدام براي خود هدف هاي جديد و استانداردهاي بالاتري در نظر بگيريد و هرگز قانع نباشيد .

15- شما مي توانيد هر كاري را به انجام برسانيد به شرط آن كه شديداً مايل به انجام آن باشيد و آماده باشيد كه به مدت

لازم و به اندازه كافي روي آن كار كنيد .

مهارت افزايش عزت نفس ازراه تلقين

1 . هنگامي احساس مي كنيد زندگي تان معني دارد كه بدانيد در دنيا نقش مؤثري ايفا مي كنيد .

2 . رابطه پشتكار با شخصيت انسان مثل رابطه كربن با فولاد است .

3 . زندگي زنجيره اي از مشكلات است . پرسش اصلي اين است كه شما چگونه با مشكلات برخورد مي كنيد ؟

4 . شما مي توانيد هر قابليتي را كه براي رسيدن به هدف هاي مورد نظرتان به آن نياز داريد به دست آوريد .

5 . استعداد و توانايي شما

بيش از آن است كه بتوانيد در طول عمر خود تمام آن را به كار بگيريد .

6 . خواسته هاي شما تنها محدود كننده توانايي هاي شماست .

7 . نيروهايي در دورن شماست كه اگر قادر به كشف ، و استفاده از آن باشيد مي تواند شما را به جايي برساند كه هميشه

آرزويش را داشته ايد .

8 . اگر شديداً خواهان چيزي باشيد ، اعتماد به نفس و توانايي غلبه بر موانع موجود را پيدا خواهيد كرد .

9 . براي اين كه انسان مفيدي باقي بمانيد و اعتماد به نفس خود را از دست ندهيد ، هرگزهدف هاي خود را از نظر دور

نداريد .

10 . اگر مي توانيد چيزي را تصور كنيد ، قادر به انجام آن نيز هستيد . محدوديت ها فقط در درون شما وجود دارند .

11 . عادت انسان هاي موفق اين است كه در همه كارهايشان قاطعيت دارند .

12 . هيچ عيبي ندارد كه انسان اشتباه كند . درس گرفتن از اشتباهات است كه ما را مي سازد .

13 . قانون علت و معلول قانون بي چون و چرايي است كه سرنوشت بشر را تعيين مي كند .

14 . تاريخ بشر حكايت انسان هاي معمولي است كه بر ترس خود چيره شده و كارهاي فوق العاده اي انجام داده اند .

15 . مرتباً براي خود استانداردهاي بالاتري تعيين كنيد و مطمئن باشيد كه مي توانيد به آنها دست پيدا كنيد .

مهارت مديريت زمان

از نظر مديريت زمان كارها به چند دسته تقسيم مي شوند:

1- كارهاي مهم و فوري : اين كارها خود به خود انجام مي گيرد

2- كارهاي مهم

و غير فوري : اين دسته كارهايي هستند كه افراد موفق و نا موفق را از هم جدا مي كنند و معمولا افراد

نا موفق آن را به تعويق مي اندازند .

3- كارهاي فوري و غير مهم : اين كارها در جهت اهداف انسان نيستند اما انجام مي شود .

4- كارهاي كم اهميت و غير ضروري : بعضي افراد به خاطر ناتواني درانجام كارهاي مهم و فوري خود را به اين

كارها سرگرم مي كنند ( گاهي براي تفنن و گاهي براي فرار از تمركز حواس ) موفقيت و مديريت صحيح زمان در

انتخاب بين كارهاي مهم و غير مهم است .

موفقيت تحصيلي

1- از كارهاي غير مهم صرف نظر كنيد .

2- كارها را اولويت بندي كنيد .

3- راهزنان وقت را بشناسيد .

4- راههاي ايجاد وقت را ياد بگيريد .

راهزنان وقت

1- صحبتهاي كم اهميت

2- ميهمانان ناخوانده

3- مطالعه مطالب كم اهميت و غيرضروري

4- روشهاي غير صحيح وعادات نادرست مطالعه

5- تلفنهاي مزاحم و غير ضروري

6- نداشتن انضباط كاري

7- سستي و بي ارادگي در تصميم گيري

8- دوباره كاري

9- ناتواني نه گفتن به خواسته هاي نابجا

10- نداشتن تمركز حواس

11- عادت امروز و فردا كردن

12- ترس از شكست

راههاي ايجاد وقت

1- زنده كردن وقت مرده (مثل زمانهايي كه درانتظارهستيم ، در اتوبوس و . . . )

2- انجام كارها به طورهمزمان

3- تنظيم كردن وقت خواب

4- كنترل بيشتر روي وقت تفريح

5- نه گفتن به درخواست هاي غيرمهم

6- عقب انداختن كارهاي غيرمهم

«يكي از اصول مهم مديريت زمان اصل80-20 است يعني از 20% وقتت 80% استفاده كن»

اهميت مهارت هاي تفکر در نظام آموزشي

تعريف تفکر

تفکر به معناي پردازش اطلاعات براي بازسازي شناخت و رسيدن به حل مساله جهت تصميم گيري و ارائه بروني تعريف مي

شود . انواع تفکر شامل انتزاعي ، عيني ، شهودي ، انتقادي و . . . از جمله مباحث پيچيده و قابل توجه هستند ، اما آنچه

ما به اختصار بيان خواهيم کرد درباره تفکر انتقادي و تفکر خلاق است که اين دو تفکر در زمينه آموزش و يادگيري دانش

آموزان به عنوان اساسي ترين مهارت هاي تفکر محسوب مي شوند . همه دانش آموزان از زمان ورود به فضاي درس و

يادگيري از اين دو مهارت استفاده مي کنند . شناخت مهارت هاي تفکر انتقادي و خلاق باعث پيشرفت بيشتر در يادگيري شده

و سبب مي شود دانش آموزان مفاهيم خاص خود را استخراج کرده ، معناي منحصر بفرد زندگي شخصيشان را در آينده بهتر

درک کنند . از آنجا که معلمان و والدين بهترين و مهمترين شکل دهندگان ابعاد شناختي و عاطفي دانش آموزان هستند ، لذا اين

سرپرستان ابتدا بايد بکوشند خود مهارت هاي تفکر انتقادي و خلاق را بخوبي بشناسند و سپس آنها را درخود نهادينه کنند .

اين مساله باعث خواهد شد دانش آموزان فرآيندهاي تفکر انتقادي و خلاق

را ملموس تر و واقعي تر درک کنند .

تفکر انتقادي

اين تفکر مبتني بر ارزيابي دقيق استدلال ها و مقدمات بوده و مستلزم بررسي منطقي و منظم شواهد و راه حل ها است . ما با

اين تفکرنگاه عميقي به امور مي اندازيم و تعيين مي کنيم که اين امور در واقعيت چه هستند و يا اين که چه بايد باشند . به بيان

ديگر تفکر انتقادي شکستن و بازسازي مجدد اطلاعات براي ارزشيابي و قضاوت است . به عنوان مثال قضاوت درباره

صحت وسقم يک عقيده و حتي يک محصول تبليغ شده نمونه اي از تفکر انتقادي است .

چند نکته کليدي براي کسب مهارت بيشتر در اين تفکر:

- درباره نظرات و تفکرات جديد ديگران با ذهني باز برخورد کنيد .

- دقت کنيدکه چه موقع به اطلاعات بيشتري براي فهم موضوع نياز داريد .

- قضاوت خود را بر پايه شواهد و اسناد معتبر قرار دهيد .

- بين موضوعات وحدت و ارتباط ايجاد کنيد .

- نمادها ، اطلاعات ، مفاهيم و رفتارها را بخوبي تجزيه و تحليل کنيد و بفهميد .

- حقايق را از عقايد تميز دهيد .

- بين نتيجه اي که ممکن است درست باشد با نتيجه اي که قطعا درست است ، فرق بگذاريد .

- هر چيزي را که مبهم است ، بپرسيد .

- سعي کنيد در استدلال هايتان از اشتباهات عمومي و رايج بپرهيزيد .

تفکر خلاق

تعريف علمي تفکر خلاق داشتن ايده هاي غير معمول ، نو و مبتکرانه است که اين ايده ها مي بايست اطلاعات و الگوهاي ذهني

را با روشهاي جديد و با استفاده از تخيل (بازسازي خاطرات ، تجارب

گذشته و تصاوير ذهني ) در کنار هم قرار دهند .

محور اصلي تفکر خلاق ، تازگي ، استقلال و تخيلي انديشيدن است که در فرايند حل مساله مي تواند براي دستيابي به پاسخهاي

احتمالي بسياري که ممکن است هر کدام از نظر منطقي صحيح باشند کمک کند . در شرايط معمولي ذهن انسان متمايل است

مسائل را با استفاده از الگوهاي گذشته و ثابت يا تفکر قديم بررسي کند ، ولي اين روند به تنهايي براي پيشرفت انسان کافي

نيست . بنابر لزوم اين تفکر ، براي گسترش و فعال کردن آن راههايي ارائه شده که بسيار حائز اهميت و کاربردي است:

- بسرعت و در اولين گام به دنبال پاسخ مستقيم مساله نباشيد .

- اين احتمال را بدهيد که اگر ديدگاه خود را نسبت به مساله عوض کنيد به جوابهاي صحيح ديگري نيز خواهيد رسيد .

- گاهي نياز است به مسائل با روشي متفاوت و نه صددرصد منطقي روبه رو شد تا راهکارهاي بهتر و خلاقانه تري ظهور

کند .

- در بعضي شرايط سعي کنيد از امنيت و اطمينان هميشگي نسبت به امور جدا شويد . اين روش باعث آزادسازي ذهني

براي رسيدن به تفکرات جديد مي شود .

- اشتباه کنيد ! نگران نباشيد با تمرين بيشتر همه چيز درست خواهد شد .

- گاهي (در تفکر ) قوانين را بشکنيد .

- به ذهنتان هرگز خوراک منفي ندهيد .

- همواره تصور کنيد که انسان خلاقي هستيد . آنقدر به خود تلقين کنيد تا باور کنيد .

خودباوري رمز موفقيت جوانان

مقدمه

بسياري از ما ضرب المثل «خواستن توانستن است» را شنيده ايم

. اما آيا فقط خواستن موجب توانستن مي شود يا در

كنار اين هدف بايد توانايي ، شناخت و عوامل ديگري نيز باشد ؟

بدون شك خواستن شاخصه هايي دارد كه هر جواني در صورت رعايت آن ، مي تواند به اهداف مورد نظر خود دست يابد .

موفقيت در كنكور ، پيروزي در عرصه هاي ورزشي ، ازدواج موفق ، رسيدن به شغل مناسب و . . . تنها در سايه

خودباوري ، اعتماد به نفس و تلاش مجدانه قابل تحقق است و هرگاه «توانستن» موجود شد مي توان «بودن» را حس

كرد .

خودباوري

خودباوري را مي توان از ابعاد مختلف مورد بررسي قرارداد و با رويكردهاي متفاوت تعريف كرد . اما شايد صحيح ترين

تعريف از منظر روانشناختي باشد . براين اساس خودباوري عبارت است از: «باور داشتن داشته هاي رواني و جسماني

خود و استفاده از آن ها در راه بهينه و در جهت شكوفايي استعدادها و توانايي هاي فردي و اجتماعي .

روانشناسان شناخت گرا نيز ديدگاه جالبي در اين خصوص دارند . آن ها معتقدند كه از افكار سالم ، احساس سالم متولد مي

شود و از احساس سالم ، رفتارهاي سالم نمايان مي گردد . بنابراين خودباوري يك مقوله شناختي است و تا زماني كه نوجوان

يا جوان به شناخت منطقي از خود نرسد نمي تواند ادعا كند كه به خودباوري رسيده است .

از سويي نبايد فراموش كرد كه خودباوري با خودخواهي و يا خودشيفتگي متفاوت است .

در خودخواهي شايد هيچ باوري به صورت منطقي وجود نداشته باشد . فرد خودخواه فقط خود را مي بيند

و مي خواهد .

بنابراين هميشه تنهاست اما انسان خودباور با ديگران است و باورهاي او با كمك و همكاري ديگران متجلي مي شود .

انسان خودباور

افراد خودباور ، اهداف خود را مشخص و از زمان و مكاني كه در آن قرار دارند ، خوب استفاده مي كنند و آن ها معتقدند كه هم

خداي متعال و هم قوانين طبيعت دست به دست هم داده اند تا انسان موفق شود .

يك جوان خودباور داراي سعه صدر و صبوري است . آينده را روشن مي بيند و در راه رسيدن به هدف از هيچ تلاشي

فروگذار نمي كند . بنابراين در زندگي فردي و اجتماعي ، خودباوري تلاشي است كه با يك ايمان قلبي و اميدواري به آينده

همراه است . انسان همان چيزي است كه باور دارد و نوع نگرش او به خود و ديگران و چگونگي برخورد با محيط و تفسير

حوادث پيراموني و نتيجه گرفتن از آن ها ميزان خودباوري را نشان مي دهد .

اعتماد به نفس داشته باشيم

اگر هميشه به خود بگوييم: «نمي توانم براي مردم و جامعه مفيد باشيم ، اگر امسال در كنكور قبول نشوم ، آينده ام چه خواهد

شد ، اگر . . . و . . .» و اگر كاسه چه كنم چه كنم به دست گرفتيم ، بدانيم كه اعتماد به نفس ما ضعيف است .

يك تعريف روانشناسانه از اعتماد به نفس مي گويد: «خود پنداره اي كه فرد را نسبت به انجام كاري توانمند مي سازد !»

در واقع در تشريح نقش خودپنداره مي توان گفت: «معمولاً هر فردي در درون خود احساسي دارد كه با آن توان انجام كار

را در خود مي آزمايد . اين احساس از خودپنداره افراد نشأت مي گيرد . اگر خودپنداره فرد ضعيف و تصويري

كه از

خود و توانايي اش دارد ، كمرنگ باشد ، اعتماد به نفس ضعيفي در او وجود خواهد داشت و اگر اين احساس قوي باشد ، اعتماد به

نفس او قوي خواهد بود .

اگر فردي خودپنداره قوي داشته باشد ، در مواجهه با انجام كار دچار ترديد نخواهد شد .

مفيد باشيد

شما يك جوان پرشور و سرشار از توانستن و يك جوان مملو از استعداد و انرژي براي انجام كارهايي كه قادر به تحقق آن ها

هستيد ، مي باشيد .

اگر به اين باور رسيديد و اين تفكر مبتني بر شناخت صحيح از خويشتن واقعي شما باشد بدانيد كه از اعتماد به نفس بالايي

برخوردار هستيد .

اما مهم ترين راه براي تقويت اعتماد به نفس ، تقويت خويشتن است ، يعني تقويت خودپنداره اي كه شما در درون خود داريد و

اصلاح تصور از فرديت خود و توانمند ساختن خويشتن ! خوب است بدانيد كه تمام افراد موفق سرشار از خويشتن آگاهانه

هستند .

بي ترديد شما يك ابرقهرمان نيستيد اما در دوراني از زندگي به سر مي بريد كه در سايه برخورداري از اعتماد به نفس قوي ،

خودباوري واقعي و تلاش پيگير ، مي توانيد كارهاي مفيد بسياري براي خود و ديگران انجام دهيد و روند خواستن ، توانستن و

شدن را به خوبي طي كنيد .

منبع

روزنامه جوان

راههاي تقويت فرهنگ قرآن و اهل بيت براي جوانان

مقدمه

كشور ما از لحاظ جمعيتي در زمره كشورهاي جوان محسوب مي شود . درحال حاضر قريب باتفاق نسل جوان و نوجوان

ما همواره نشان داده است كه طالب معنويت بوده و در عرصه هاي معنوي نيز اين واقعيت ، خود را به خوبي نشان داده

است .

آمار افزايش معتكفين در سالهاي اخير نيز گواه اين عرض ماست . نگاهي كوتاه به آمار كساني كه در مراسم شورانگيز

عزاداريهاي امام حسين (ع ) شركت مي كنند نيز نشان از حق جويي اين نسل دارد .

راه اندازي تشكلهاي مذهبي خودجوش مانند آنچه كه به نام هيئت هاي كودكان ، نوجوانان و جوانان در خيابانها از دو يا سه روز

به محرم شكل و توسط خود آنان سازماندهي مي شود ، نشان از گرايش آنان به مباحث ديني دارد . آنان تشنه معنويتند و درپي

آن راههايي كه خودشان به آن مي رسند ، به عنوان صراط هدايت برمي گزينند و درپي آن مي روند كه ما از اين عطش بايد به

عنوان يك فرصت و از آزاد گذاردن آنان در جهت دست يازديدن به مسيرهاي غير تجربه شده و يا مسيرهايي كه شارع بر آن

صحه نگذاشته است ، بايد به عنوان يك آسيب و گاه به عنوان يك تهديد نام ببريم . در اين مقاله سعي شده است راههاي

گسترش فرهنگ قرآن و معنويت در بين جوانان مورد بررسي قرار گيرد . مطلب را باهم ازنظر مي گذرانيم:

اهميت نهادينه شدن فرهنگ قرآن

امام صادق (ع ) فرموده اند: «من قراالقرآن و هو شباب مؤمن اختلط القرآن بلحمه و دمه» . آن وجود شريف به

خوبي تبيين مي

فرمايد كه اگر آموزه هاي قرآني (و ديني ) در جواني در ذات و گوهر وجودي جوان قرار گيرد ، آنگونه

نهادينه و تثبيت مي شود كه در گوشت و خون جوان آميخته مي گردد؛ آميختگي كه به دنبال آن ، ثبات در دين و پايداري در ايمان

را بدنبال دارد . بنابراين اگر جامعه ما حساسيت اين مقطع سني را درك كند ، از اين فرصت به عنوان يك فرصت طلايي در

بهره گيري از آن ، همت ويژه اي را بكار خواهد بست . هرچند قبل از انقلاب ، برادران روحاني و مبلغين ديني درپي چند

جوان مي گشتند تا مفاهيم ديني را به آنان بگويند اما در نظامي كه اركان مديريتي آن به دست مؤمنين است ، بايد راههاي ارتقاي

معنويت در بين جوانان شناسايي و بهترين مسير براي جذب آنان برگزيده شود .

تذكر اين نكته را هم لازم مي دانم و آن اينكه ما وقتي مي خواهيم به اين مبحث بپردازيم ، حتماً نبايد بدنبال دست يافتن به

مسيرهاي جديد باشيم كه اين خود البته مطلوب است اما بنظر مي رسد ، كنكاش در مسيرهاي تخريب شده و بازخواني و ترميم

مسيرهاي تخريب شده مي تواند ما را به نتايج مطلوبي در كوتاه مدت برساند .

?- كانون خانواده:

نقش خانواده در تربيت ديني و افزايش معرفت و انس آنان با قرآن و هدايت بر كسي پوشيده نيست ، در اينجا چند آموزه قرآني

ضروري به نظر مي رسد:

پيامبراكرم (ص ) وقتي از جانب حق تعالي ، مأمور تبليغ دين مي شود ، به امر خداوند قبل از پرداختن

به جامعه؛ مأمور تبليغ

دين در خانه مي شود . آيه «وانذر عشيرتك الآقربين» يا در آيه ??? سوره طه و آيه ?? سوره مريم به پيامبراكرم (

ص ) خطاب مي شود: خانواده ات را به نماز امر كن «و أمر اهلك بالصلوه » و يا در آيه ? سوره مباركه تحريم مي

فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً»

بنابراين اگر بخواهيم با آموزه هاي قرآني ، راههاي گسترش قرآن و سيره اهل بيت را در بين جوانان بررسي كنيم ، بايد خانواده

ها را بر اين مهم ، حساس ، ترغيب و تشويق كنيم (هرچند كه پدران و مادران ، خود كاستيهايي دارند كه ما بايد بر اصلاح آنهم

هم فكر كنيم . )

اين مطلب را با آماري از تحقيقي كه در يك جامعه آماري به روش تصادفي از ميان دانش آموزان اول تا سوم راهنمايي و به

نسبت مساوي دختر و پسر (از هر جنس ???نفر ) انجام شده ، به اين واقعيت تأكيد كنم كه در اين تحقيق ??% دانش

آموزان ، تربيت صحيح ديني را از مسير خانواده مي دانند و بر آن تأكيد نموده اند . (كيهان ، ??/??/?? )

چند پيشنهاد كاربردي

_ اعضاي خانواده هر شب به مدت ??دقيقه در كنار يكديگر ، نصف صفحه از قرآن را باهم تلاوت كنند .

_ خانواده هايي كه خودشان از نعمت تلاوت صحيح كلام خداوند محرومند ، با بهره گيري از نوارهاي صوتي و تصويري ، قاري

را در آيات تلاوت شده همراهي كنند .

_ هر شب ، يك واژه از كلمات قرآني را باهم ياد

بگيرند . البته ترجيحاً ابتدا از واژگان پركاربرد استفاده شود تا سهل و آسان

بودن مسير فهم قرآن بر همه اعضاي خانواده بخوبي روشن و ملموس شود .

_ والدين براي كودكان خويش كه قرآن را حفظ مي كنند ، جوائزي درنظر گيرند و مطمئن باشند كه هر ميزان روي حفظ آيات

هزينه كنند ، سرمايه گذاري آنان محسوب خواهد شد كه بزودي بهره معنوي و مادي آن را بصورت مضاعف برداشت خواهند

نمود .

_ هر دو هفته ، باهم يك حديث را حفظ كنند . احاديث را بصورت كوتاه و كاربردي برگزينند و براي حفظ حديث هم بهتر است

از راهنمايي روحانيون محترم مشورت گيرند .

_ اطاق خواب كودكان و نوجوانان را فرمايش معصومين (ع ) (در طول زمان حفظ ) روي مقواي بزرگ و زيبا نوشته تا

در تيررس ديد آنان بطور مدام قرار گيرد .

_ پدران و مادراني كه اهل مطالعه هستند ، فقط يك صفحه نسبت به يكي از امامان معصوم (ع ) را براي كودكان و نوجوانان

خويش بازخواني كنند .

_ و والديني كه از نعمت سواد يا مطالعه كم بهره اند از كودكان خويش بخواهند يك صفحه از قصه هاي قرآني را باهم بخوانند .

?- رسانه ملي:

واقعيت جهان امروز نشان مي دهد با گسترش سيستم هاي صوتي تصويري ، خصوصاً تلويزيون ، كودكان بخشي از برنامه و

وقت خويش را به برنامه هاي تلويزيوني اختصاص مي دهند .

براساس يك تحقيق در كشورهايي همچون آمريكا ، روزانه بطور متوسط ???دقيقه از وقت كودكان خود را در پاي سيستم هاي

صوتي تصويري سپري مي

كنند كه سهم تلويزيون در مجموعه ابزارهاي اين بخش ، از وضعيت بالايي برخوردار است .

در كشور ما ، كودك ، نوجوان و جوان ، حداقل روزي يكساعت از وقت خويش را در پاي تلويزيون (رسانه ملي ) سپري مي

كنند . اگر با نگاه ديني به برنامه هاي صداوسيما نگاه كنيم ، تأثيرگذاري ديني اين برنامه ها تقريباً كمتر از ??% مي باشد .

من چندين برنامه كودك را كه يكي از شبكه هاي عربستان پخش مي كرد ، بررسي و ضبط كردم و براي تعدادي از مسئولين

نظام ارسال نمودم . در اين برنامه ها ، كودك را به دو امر خطير توجه مي داد ، يك قرآن و دوم نماز ، اما واقعيت اين است كه

ما با تكنيكهاي هنري ، كودك خود را به پاي رسانه ملي كشانده و ميخكوب هم كرده ايم اما در انتقال مفاهيم ارزشي و ديني گام

جدي برنداشته ايم .

در تحقيقي كه قبلا به آن اشاره گرديد ، ??% دانش آموزان اعلام كرده اند رسانه ملي مي تواند بالاترين اثر را در يادگيري و

درك مفاهيم ديني داشته باشد . پيداست صدا و سيما پس از خانواده ، نقش بسيار بالايي در اين مورد دارد و در فرآيند

ابزارهاي تربيت امروز ، نقش مدارس را به مراحل بعدي تنزيل داده و خود به مرحله دوم صعود كرده ، لذا مي توان از ابزار

ملي در پرورش فرزندان قرآني و ولائي بخوبي بهره برد .

راه كار اجرائي

_ كارگردانان دين مدار جهت سرمايه گذاري در اين بخش شناسائي ، تشويق و دعوت شوند .

_ توسط سازمانهاي مرتبط با كودك و نوجوان ، برنامه هاي زيبا و كوتاه و يا سريالهايي با محتواي قرآني و اهل بيت (ع )

طراحي و اجرا شود .

_ از نوجوانان بخواهيم با ساخت فيلمهاي پيام دار يك ، دو دقيقه اي با مفاهيم ديني در ساخت و برنامه هاي موردنياز جوانان

مشاركت جويند .

_ برنامه هاي كودك كشورهاي اسلامي را رصد و بهترين هاي آن را كه با فرهنگ قرآني و شيعه ما سازگاري دارد را پخش

نمائيم . (و اين را بر كارتنهاي غربي بي محتوا ترجيح دهيم )

_ در كنار برنامه هاي مثبت و پيام دار ، بتدريج كودكان را از ديدن برنامه هايي كه با هويت و فرهنگ ديني ناسازگاري دارد ،

پرهيز دهيم .

_ با تبيين آموزه هاي ديني آنان را به نقد برنامه هاي كم محتوي وادار و بتدريج ، ذهن آنان را متوجه ضرر و زيانها و آفتها و

عواقب ديدن برنامه هاي غيرمفيد نمائيم .

?- همسالان:

هنگامي كه در تاريخ مي خوانيم كودكي بر پرتگاه بامي قرار گرفته بود و همه نگران سقوط كودك بودند و هيچكس هم ياراي

جلو رفتن را نداشت . (چرا كه كودك با ديدن بزرگترها ، با وجد و يا با ترس ممكن بود حركتي به جلو داشته و حركت او

منجر به سقوط گردد . ) از مولايمان علي (ع ) استمداد و راهنمايي طلبيدند . آن حضرت فرمان داد كودكي همسان و

همسال كودك را نزديك او قرار دهند و كودك در شرف سقوط با ديدن همسال خويش متوجه او گرديد و بسويش جلب و

ماجرا

و مشكل حل گرديد .

در همان تحقيقي كه در بخش قبلي به آن اشاره كردم نيز آمار همان جامعه آماري نشان مي دهد كه جوانان و نوجوانان از

همسالان خويش در تربيت و اصلاح ديني اثرپذير بوده اند .

دغدغه خانواده هاي متدين از اينكه فرزندشان با چه كسي معاشرت دارد و فرزندان خويش را در اين موضوع بطور مرتبط و

پيوسته مورد سؤال مي دهند نيز نشان از اهميت آن است

راهكارهاي پيشنهادي

_ در جزوه هاي تربيتي ، موضوع دوست يابي صحيح و آثار و عواقب و آثار ناشي از آن بيان گردد .

_ در همين رابطه ، نمونه اي از كساني كه با دوستان خوب ، رمز موفقيت و ترقي علمي ، اخلاقي و ديني را طي كرده اند ، بعنوان

مصاديق روشن آورده شود .

_ همينطور مصاديقي از كساني كه در خانواده موفق متولد شده اند اما دوستان ناباب ، مسير زندگي آنان را عوض و به تعبير

ديني ، راه ضلالت و گمراهي را جايگزين صراط مستقيم انتخاب كرده اند ، بيان شود .

_ در سيستم مساجد و مدارس و بسيج ، جوانان موفق و در صراط مستقيم قرار گرفته ، شناسايي و بوسيله آن ها راههاي جذب

همسالان بيان گردد .

_ همسالاني كه با شيوه هاي مناسب جذب و در مسير دين قرار مي گيرند ، توسط مساجد و مدارس و بسيج تشويق گردند .

_ مباحث ديني با بياني شيوا از زبان همسالان بيان گردد . بنابراين لازم است تشكلهاي خاص شكل گيرد .

_ در كانونهاي اصلاح و تربيت حتماً جوانان موفق (كه اثرگذار باشند ) در جلساتي ،

به ارشاد ديني جوانان بپردازند .

_ الگوسازي و الگوپروري را در جامعه رايج نموده و توجه هر قشر را با هر سن و سال ، به الگوهاي موفق همسال خويش

معطوف نمائيم .

_ با برنامه سازي ، از الگوهاي موفق بخواهيم همسالان خويش را در دست يابي به موفقيت هاي ديني ، اخلاقي و علمي ،

راهنمايي و راز و رمز اين موفقيت را به زبان آنان بيان كنند .

_ شكل گيري هدفمند و هدايت شده سازمانهاي دولتي (NGO ) توسط جوانان و نوجوانان را تعقيب نمائيم .

_ خداوند تبارك و تعالي وقتي مي خواهد شيوه بيان تبليغ اسلام را به پيامبر اكرم (ص ) بيان فرمايد ، در آيه?? سوره مباركه

آل عمران دستور مي دهد كه: «اي پيامبر ، اگر روحيه خشن و تندي داشته باشي ، حتماً از گرد تو پراكنده (دور ) مي

شدند ) . بنابراين مهمترين تأكيد در اين بخش بايد تبيين مفاهيم قرآن و عترت به زبان لين و دلنشين باشد ، لذا شيوه بيان مفاهيم

ديني و قرآني به زبان مذكور بايستي تدوين و به مجريان ذي ربط منتقل گردد .

?- مدارس و دانشگاه ها (مراكز آموزشي )

تقريبا ??سال از زندگي يك فرد ايراني (دختر و پسر ) تا مقطع دبيرستان و پيش دانشگاهي در محيط مدرسه سپري مي

شود . يعني با شاخص متوسط عمر يك ايراني (?? سال ) ]يعني ??% عمر مفيد[ .

نگاهي كوتاه به فرآيندهاي آموزش در موضوع آموزه هاي ديني در مدارس و شيوه هاي انتقال آن (صرف نظر از تعداد

محدودي از مدارس ) نشان مي دهد كه ما در اين

مبحث كمترين توجه را به مدارس داشته ايم و اگر هم اقداماتي انجام داده

ايم ، كافي و پاسخگو و انسان ساز نبوده است .

امروز چه كسي مي تواند ادعا كند اگر آثار و آموزشهاي خانوادگي ، فردي ، محيطي و . . . كه در خارج از مدرسه به

جوان و نوجوان منتقل مي شود را حذف و چشم اميد به ??سال تلاش مربيان قرآني ، ديني و تربيتي مدارس داشته باشيم مي

توان ادعا نمود كه جوان فارغ التحصيل از پيش دانشگاهي ما ، جواني مؤمن محصول آن خواهد بود ؟

دغدغه هايي كه رهبر انقلاب اسلامي از نظام آموزش و پرورش دارند ، همان دغدغه ايست كه متدين از آنچه قرار بود در نظام

آموزش و پرورش اتفاق بيافتد (ولي حاصل نشده ) مي باشد . من به چند مورد از دغدغه هاي معظم له اشاره مي كنم:

به قرآن بها داده شود . اين موضوع در مدارس ابتدايي از اهميت بيشتري برخوردار است؛ هم در قرائت و هم در حفظ

كردن ، آمادگي بيشتر است . اگر بتوانيد به اين امر اهتمام كنيد و صدقه جاريه اي را از خود به يادگار بگذاريد ، به توفيق بسيار

بزرگي دست يافته ايد .

وقتي در كشوري بيست ميليون جوان از زن و مرد هست ، جا دارد در ميان آنها دو سه ميليون اقلا تالي قرآن با آداب و شرايط

باشند ، يك ميليون اقلا از اين جوانها حافظ كلام خدا باشند .

توجه به آموزش عربي در مدارس نه با هدف درك مفاهيم پيچيده حوزه اي و نه بمنظور مكالمه ، بلكه به نحوي كه

پس از مدتي

آموزش ، دانش آموزان بتوانند معاني نماز ، دعاي كميل ، مكارم اخلاق و . . . را بفهمند و با مناجات و نحوه سخن گفتن و

راز و نياز با خدا آشنا شوند .

احياء كنيد مسائل پرورشي و ارزشي را در مدارس . مدتهاست د رمدارس ، مسائل ارزشي خشكيده و به آن كم توجهي

شده . براي رشد ديانت و احياي مسائل ارزشي و عبادي و فرهنگي مدارس اهتمام شود .

(شرفيايي وزير و مسئولين آموزش و پرورش ، ?/?/?? )نسلي كه رژيم فاسد ، مفسد ظالم و بشدت پليد گذشته را نديده ، نسلي

كه مقدمات انقلاب را نديده ، نسلي كه كتك خوردنها را در دوران غربت نديده ، نسلي كه محنت جنگ را با گوشت و پوست

خودش لمس نكرده ، نو به نو زير دست شما معلمان مي آيد . شما مي خواهيد از اين نسل ، انسانهايي بسازيد كه انقلاب را

حفظ كنند . (شرفيايي وزير و مسئولين آموزش و پرورش ، ??/?/?? )

راهكارهاي اجرائي

_ قبل از اينكه تحول را در دانش آموز جستجو كنيم ، معلم را نه از باب اينكه با درس و مباحث كلامي مي تواند منشأ اثر باشد ،

بلكه از اين حيث كه: «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم»

_ درس عربي با گرايش فهم قرآن و متون ادعيه جايگزين عربي فعلي گردد .

_ حفظ موضوعي آيات قرآن كه در زندگي روزمره دانش آموزان كاربرد دارد را در برنامه هاي آموزشي يا فوق برنامه آنان

قراردهيم .

_ حفظ احاديث موضوعي را مبناي آشنايي با سيره ائمه (ع ) قرار دهيم و بگونه اي

برنامه ريزي كنيم كه در هر مقطع (

ابتدائي ، راهنمائي و متوسطه ) ، ??حديث كوتاه اما كاربردي ، جانهاي تشنه كودكان و نوجوانان و جوانان را سيراب نمايد .

_ انس با ائمه اطهار (ع ) را از طريق برپايي مجالس زيارت نهادينه نمائيم .

_ زيارات عرفاني كوتاه مثل خمس عشر ، مناجات امام علي (ع ) در مسجد كوفه و امثالهم را با بياني زيبا مطرح و جانهاي

آماده جوانان را به پرواز معنوي تمرين دهيم .

_ معلمين دروس قرآن و اعتقادات را از واجدين شرايط جهت تدريس در اين موضوع برگزينيم .

_ مسابقات قرآن و عترت را بعنوان پايه رقابت معنوي دانش آموزان توسعه دهيم .

_ موضوعات مرتبط با كلاس انشاء را موضوعاتي هدفمند از بين آيات موضوعي مورد نياز دانش آموز طراحي و زمينه تدبر

در قرآن را در بين دانش آموزان فراهم كنيم .

_ در پايان هر سال تحصيلي ، ميزان ارتقاي كمي و كيفي دانش آموزان در بحث قرآن و عترت بررسي و در رفع اشكالات

برنامه اي و اجرايي اهتمام نمائيم .

_ مدارس موفق در موضوع مذكور را به آموزشگاه هاي ديگر معرفي كنم .

_ جهت تقويت روحيه تبليغ آموزه هاي ديني از دانش آموزان درخواست نمائيم آموزه اي از آموزه هاي قرآن و عترت (

آيه-حديث ) را در جمع همسالان خويش از حفظ بيان و بهترينهاي هر ماه يا هر فصل مورد تشويق قرارگيرند .

شيوه هاي تصميم گيري

مقدمه

در تقسيم شيوه هاي تصميم گيري از يک ديدگاه آن را به دو شيوه بخردانه (عقلاني ) و شهودي تقسيم مي کنند .

شيوه بخردانه

در شيوه بخردانه با تقسيم مراحل گوناگون تصميم گيري به سطوح گوناگون و تابع هم سعي مي شود تا با رعايت يک قاعده يا

فلوچارت مشخص در زمان روبرويي با مشکلات در مورد راه حلهاي گوناگون تصميم گيري شود .

مراحل الگوي تصميم گيري بخردانه عبارتند از:

1- روشن بودن مساله

2- شناخت راه حلها

3- مشخص بودن اولويتها

4- ثبات اولويت

5- نداشتن محدوديت زماني يا هزينه

6-بالاترين بازده

شيوه شهودي

در شيوه تصميم گيري شهودي مدير بيش از آنکه به الگوي علمي و از پيش مشخص اتکا کند بر احساس و درک و برداشت خود

از محيط اطراف و همچنين تجربه هاي قبلي استناد کرده و به اتخاذ تصميم مي پردازد .

اينکه کداميک از شيوه هاي ذکر شده بهتر است و نتايج قابل قبول تري دارد نکته اي است که تا به حال اظهار نظر واضح و

صريحي در مورد آن يا تحقيق و پژوهش معتبري ارائه نشده است ، به گونه اي که حتي برخي از کارشناسان انتخاب هر يک از

الگو هاي زير را اقتضايي دانسته و بسته به شرايط گوناگون و يا حتي تواما توصيه مي کنند [ اما موضوع مهم و اساسي که

به نظر مي رسد قابل طرح باشد ميزان تاثير متغيري به نام فرهنگ يا جامعه بر تصميم گيري و انتخاب يکي از دو شيوه قبلي در

آن جامعه مي باشد .

به نظر مي رسد شيوه تصميم گيري غالب در هر جامعه به شدت تحت تاثير رفتار ها عادتها و حتي انتظارات موجود در آن

جامعه مي باشد . بدين ترتيب که در جوامعي که جنبه عقلاني امور و ديد انتزاعي نسبت به مسائل در سطح

بالايي قرار دارد

مديران سعي در اتخاذ تصميم با استفاده از الگوهاي عقلاني و بخردانه مي کنند . از سوي ديگر در جوامعي که امور بيشتر

بر مبناي احساس و درک شهودي استوار است تصميمات بيشتر بر مدار احساسات و تجربه و حتي گاها برخاسته از موارد

مشابه و تجربيات قبلي ، گرفته مي شود .

حال سوال اينست که مديران به طور کلي افراد جامعه ايراني با تکيه بر کداميک از شيوه هايي که بيش از اين به آنها اشاره شد

تصميم خود را اتخاذ مي کنند ؟ و انتخاب هر يک از اين شيوه ها بر چه بنيانها و اصول فرهنگي و اجتماعي در جامعه استوار

است جواب دقيق و صريح به چنين سوالي نيازمند تحقيق و پژوهش دقيق در بخشهاي مختلفي از جامعه است تا بتوان اظهار

نظر صريح و دقيقي در اين زمينه ابراز کرد اما مي توان با تکيه بر برخي از ويژگيها و پيشينه هاي فرهنگي در جامعه ، رفتار

ها و برخوردها و هنجار ها و حتي حوادث تاريخي به اظهار نظر کلي در اين زمينه پرداخت .

جامعه ايراني در 1000 سال اخير با تغييرات و تحولات گسترده اي در بطن خود روبرو بوده است . چنين فضاي نا آرام و

به تبع آن نامطمئني همواره به عنوان متغييري تاثير گذار در تمامي معادلات و فرهنگي و اجتماعي جامعه خود نمايي کرده است

و تاثير خود را گذارده است . قيامها و انقلابها و شورشها ، شکستها و پيروزيهاي اندک و از سوي ديگر ضعف عمومي

حاکمان و از سوي ديگر در مقاطعي تسلط برداشت صوفي گرايانه و عارفانه

صرف از مذهب و ناديده گرفتن ابعاد عقلاني آن

در بيشر زمانها در اين بعد تاريخي و همچنين عدم رشد پايدار و همزمان سطح ديدگاه و فرهنگ مردم و جامعه ، همه و همه

دست به دست هم داده اند تا يک فضاي احساسي ، هيجاني و از سوي ديگر نامطمئن بر جامعه سايه افکند . از سوي ديگر نبود

انديشمندان تاثير گذار در 4 يا 5 قرن اخير در جامعه ايراني باعث ايجاد خلاء ناشي از نبود يک يا چند تفکر و انديشه فلسفي يا

اجتماعي مشخص به عنوان بستر نوزايي و توليد انديشه شده است و بدين ترتيب نيازها يا بي پاسخ مانده است و يا با انديشه و

تفکرات وارداتي آن هم با صورت ناقص و درک نا کامل حاصل از خودباختگي جواب داده شده است که حتي گاها باعث

انحرافات گوناگون هم در سطح جامعه شده است .

با مروري بر آنچه گذشت يک نتيجه کلي مي توان گرفت:

در جامعه ايراني فرصت براي اشتباه وجود ندارد . از سوي ديگر عقلانيت به عنوان زاييده آرامش و فضاي آرام فکري و

اجتماعي با قصه هاي ياد شده جايگاه چندان مناسبي ندارد و همچنين به دليل ترس از آبنده مبهم ميل به موفقيت در زمان حال

افزايش مي يابد . به طور کلي مجموع تمامي اين موارد باعث آن مي شود که شيوه تصميم گيري احساسي و شهودي در

جامعه ايراني طرفدار بيشتري داشته باشد . بدين ترتيب نبايد انتظار داشت که در ايران شاهد شکل گيري و مهم تر از آن

اجراي بر نامه هاي مدون ميان مدت و بلند مدت که عموما

پايه و بنياني عقلايي دارند بود . تصميمات شهودي عموما در

شرايط يکباره و تصادفي کارايي دارند و بدين ترتيب نمي توانند با تصميمات و امور کلان و بلند مدت چندان سنخيتي داشته

باشند . بدين ترتيب شايد بتوان يکي از دلايل شکست برنامه ريزيهاي کلان بلند مدت و يا حداقل اجراي ناقص آنها را زير

ساختهاي فکري شهودي و غير عقلاني دانست که گاهي با تحولات سياسي و اجتماعي تشديد مي شوند .

مديريت خشم

مقدّمه

باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را كه نبود اهل نماز

هيجان ها از بزرگ ترين نعمت هاي1 الهي اند كه در انسان به وديعت نهاده شده ، زندگي بدون آن ها ، بي روح ، تيره و ماشيني

مي نمايد . و سلامت رواني و عقلاني انسان ها تا حد زيادي به سلامت هيجاني وابسته است . وضعيت هيجاني مي تواند

قضاوت هاي فرد در مورد رفتارهاي خود و ديگران و نيز نحوه برخوردهاي اجتماعي وي را تحت تأثير قرار دهد . جلوه

هاي هيجاني نقش هاي متفاوتي ايفا مي كنند; از جمله اينكه به عنوان وسيله اي براي برقراري ارتباط با ديگران به كار مي

روند و فرد مي تواند از طريق آن ها اطلاعاتي را در مورد احساسات ، نيازها و اميال خود به ديگران منتقل نمايد . از سوي

ديگر نيز ما ياد مي گيريم چگونه پيام هاي هيجاني ديگران را بخوانيم ، بازشناسي كنيم و طبق آن ها رفتاري مناسب انجام

دهيم .2شواهد بسياري نشان مي دهند افرادي كه در زمينه احساسات و عواطف خود قوي و چيره دست هستند ، يعني

احساسات خود

را به خوبي كنترل مي كنند و احساسات ديگران را درك كرده اند و با آن ها به خوبي كنار مي آيند ، در هر

زمينه زندگي ، خواه روابط خصوصي و خانوادگي و خواه در مراودت هاي سياسي و اجتماعي از مزيّت خوبي

برخوردارند .3 بنابراين ، ايجاد و بازشناسي هيجان ها شيوه هاي مهمي براي تنظيم مبادلات اجتماعي و تعادل جسماني و

رواني ما هستند .

اداره هيجان ها ممكن نيست ، مگر اينكه با هيجان هاي بنيادين مثل خشم ، ترس ، اضطراب ، شادماني ، تعجب ، اندوه ، انزجار و

عشق آگاه باشيم و همچنين از دانش كافي درباره سطوح هيجان ، مراحل ، تظاهرات جسماني ، عاطفي ، شناختي و رفتاري آن ها ،

هيجان هاي مثبت و منفي و شدت و ضعف آن ها برخوردار باشيم . شناخت هيجان ها به ما قدرت تحليل و كنترل مي دهد و

هر قدر اين شناخت (قدرت ) بيشتر باشد به سوي مديريت و كنترل عواطف و بهبود روابط بين فردي جلوتر رفته ايم و در

مجموع ، گام بزرگي در موفقيت زندگي خود در ابعاد گوناگون برداشته ايم .4

با توضيحات مزبور ، روشن است كه كنترل هيجان ها و استفاده مثبت از آن ها با بحث «هوش هيجاني»5 رابطه اي تنگاتنگ

دارد . چرا كه برخي از مهارت هاي تشكيل دهنده هوش هيجاني عبارتند از:

1- شناخت احساسات خود (خودآگاهي ): توانايي اداره لحظه به لحظه احساسات;

2- كنترل احساسات: اين مهارت بر پايه خودآگاهي و متناسب با موقعيت هاست;

3- برانگيختن هيجاني: يعني صف آرايي احساسات در راه خدمت به هدفي خاص;

4-شناخت احساسات

ديگران: همدلي با ديگران بر اساس خودآگاهي كه خود نوعي مهارت مردمي است;

5- تنظيم روابط با ديگران: هنر مراوده و مهارت كنترل و اداره احساسات ديگران .»6

«خشم» يكي از نيرومندترين هيجان هاست; همچون انباري از باروت است كه ممكن است با يك جرقه منفجر

گردد و به آتشفشاني مي ماند كه با گدازه هاي خود ، خانمان روابط بين فردي و فرد را به آتش مي كشد . اما اگر به مهار آن

اقدام كنيم و مديريت سازمان هيجان خود را به عهده بگيريم ، مي توانيم با سدّ آهنين صبر ، تفكر عاقلانه و عاقبت انديشي آن را

كنترل كنيم و بيشترين سود را از روابط سالم بين فردي و سلامت تن و روان كسب كنيم . پس نگذاريم سيل اين هيجان

پرخروش مزارع سرسبز روابط اجتماعي ، شغلي و خانوادگي را ويران كند و سقف خانه هاي سلامت جسماني و رواني را

پايين آورد و طعم تلخ ناكامي را به ما بچشاند .

واژه شناسي «خشم»

در لغت نامه هاي فارسي ، «خشم» به غضب ، غيظ ، قهر ، سخط و مقابل «خشنودي» معنا شده است .7 البته «غيظ»

به معناي شدت غضب و حالت برافروختگي و هيجان فوق العاده روحي است كه پس از مشاهده ناملايمات به انسان دست مي

دهد .8از جمله كلماتي كه به خشم اشاره دارند «عصبانيت» است و آن به حالت كسي اطلاق مي شود كه از نظر روحي

ناراحت است و تعادل قواي ارادي و تسلط خود را بر اثر ناراحتي و خشم از دست داده است .9 در مباحث اخلاقي ، از فرو

بردن خشم (كظم غيظ )

سخن به ميان آمده و قرآن شريف اين را از صفات پرهيزگاران برشمرده است .10 «كظم»

در لغت ، به معناي بستن سرمشكي است كه از آب پر شده باشد و به كنايه ، در مورد كساني كه از خشم و غضب خودداري مي

نمايند ، به كار مي رود .11

در اصطلاح علم اخلاق ، خشم (غضب ) از يكي از نيروهاي چهارگانه اي كه خداوند در نهاد انسان به وديعت گذاشته است ،

ناشي مي شود .12 خشم يك حالت نفساني است كه موجب حركت روح حيواني (صفات درندگان ) از داخل به خارج مي

شود تا بر طرف مقابل غالب شود و از او انتقام گيرد . در صورتي كه اين حالت شديد باشد حرارت زيادي در بدن ايجاد مي

كند ، رنگ انسان ملتهب و تيره و رگ ها پرخون و نور عقل بي فروغ مي شوند . غضب (خشم ) براي دفع ضرر است و

انسان ها در برابر اين نيرو سه قسم هستند:

1- بسيار عصباني و تند مزاج: اين گروه از حدود عقل و شرع تجاوز مي كنند و متهوّر و بي باك به زدن خود و

ديگران ، دشنام ، فاش سازي اسرار و استهزا اقدام مي نمايند . (صفات درندگان )

2- افراد متعادل: اين افراد طبق مقتضاي عقل و شرع ، عصباني مي شوند ، اين گروه ، شجاع ، با اراده ، بلندهمّت و پردل

مي باشند .

3-افرادي كه غضب و خشم ندارند: اين گروه افرادي ترسو و بي عرضه هستند .

دانشمندان علم اخلاق انسان ها را طبق دستور دين و عقل ، به سمت اعتدال در

اين قوّه و نيرو دعوت مي كنند و اعتدال در اين

امر را منشأ بسياري از فضايل مي دانند و خروج از حد اعتدال را موجب رذايل زيادي همچون ترس ، بزدلي ، خود كم بيني ، بي

غيرتي ، شتاب و عجله ، سوءظن ، انتقام جويي ، كج خلقي ، عجب ، كبر ، فخرفروشي ، قساوت قلب ، كتمان حق و افشاي سرّ مي

دانند .13 در مجموع ، مي توان خلاصه گفته آنان را در جدول ذيل مشاهده كرد . بايد توجه داشت كه «غضب» در

معناي اخلاقي ، شامل خصومت ، نفرت و پرخاشگري نيز مي شود .

در اصطلاح روان شناسي تعاريف متعددي از «خشم» ارائه شده اند . طبق نظر برخي از روان شناسان ، همچون بسياري

از هيجانات ديگر ، تعريف عيني «خشم» نيز دشوار است و اين به خاطر آن است كه مفهوم خشم با واكنش هاي هيجاني

همنوع مثل نفرت ، پرخاشگري و خصومت درمي آميزد .14 بنابراين ، در اينجا با تكميل يكي از جامع ترين تعاريف ، براي دست

يابي به تعريفي نسبتاً جامع و مانع ، مي توان گفت: «خشم يك واكنش هيجاني نسبتاً قوي است كه در انواعي از موقعيت هاي

(حقيقي و يا خيالي ) همانند به بند كشيده شدن ، مداخله بي مورد ديگران ، ربوده شدن متعلّقات و مورد تهديد يا حمله واقع

شدن ظاهر مي گردد و با برانگيختگي فيزيولوژيك و افكار ستيزجويانه همراه است15 و اغلب ، رفتارهاي پرخاشگرانه به دنبال

دارد .»16

با توجه به تعريف مزبور ، دو عامل تسريع كننده بروز خشم هستند:

1- ناكامي از

رسيدن به هدف;

2- پيش بيني ناكامي .

لازم به ذكر است كه خشم لزوماً به پرخاشگري منتهي نمي شود ، فرد ممكن است خشم خود را متوجه درون خود كند يا ممكن

است فقط با كمك وسايل كلامي خشم خود را بيرون بريزد .17

فيزيولوژي خشم

يكي از عواملي كه به ما كمك مي كند تا در مديريت خشم موفق باشيم ، آگاهي از تظاهرات فيزيولوژيكي خشم است . برخي

افراد چنان به اين حالت هيجاني خوگرفته اند كه خودشان نيز باور ندارند فردي خشمگين و تندخو هستند . بنابراين ، شناخت

اين تظاهرات با اظهارنظر خواستن از ديگران و توجه به واكنش هاي ديگران در برخوردها و چگونگي استمرار روابط

اجتماعي مي تواند كمك خوبي باشد . خشم مثل ديگر هيجان ها ، تظاهرات جسماني و فيزيولوژيكي ويژه خود را دارد كه از

بين آن ها ، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد . ترشح هورمون آدرنالين ، تسريع تنفّس ، افزايش ضربان قلب و فشار خون ،

انتقال جريان خون از پوست ، كبد ، معده و روده ها به سمت قلب و

دستگاه عصبي و عضلات ، متوقف شدن دستگاه گوارش ، آزاد گشتن ذخاير گلوكز كبد و در نتيجه ، افزايش انرژي و گرماي

بدن ، ترشح كورتيزول و سركوب دستگاه ايمني بدن ، افزايش هورمون تستوسترون درمردان ، تسريع و تشديد حركات و گفتار ،

سفت شدن عضلات ، افزايش دقت ، تيزي و حساسيت حواس پنج گانه ، گشاد شدن چشم ها ، سرخ شدن چهره18 و انتقال انرژي

از سمت سينه به سوي شانه ها و دست ها ، و

احساس انرژي و داغي در دست ها ، گردن و سينه .19

دالف زيلمان (Zillman ) ، روان شناس دانشگاه «آلاباما» ، به كمك مجموعه گسترده اي از آزمايش هاي دقيق ،

عصبانيت را دقيقاً مورد تجزيه و تحليل قرار داده و ساز و كار خشم را تشريح كرده است . با توجه به آنكه خشم در واكنش

جنگ و گريز در جناح جنگ قرار دارد ، زيلمان معتقد است: يكي از فتيله هاي رايج منفجركننده خشم در همه جاي دنيا ، همان

حس (واقعي يا خيالي ) «در معرض خطر بودن» است . پيام «در معرض خطر بودن» نه فقط مي تواند به وسيله

تهديد بدني آشكار به شخص مخابره شود ، بلكه ممكن است توسط نوعي تهديد نمادين به حرمت نفس از جمله مورد بي مهري و

رفتار ناعادلانه قرار گرفتن ، تحقير شدن و مورد اهانت قرار گرفتن و از تعقيب هدفي مهم مأيوس شدن ارسال گردد . دريافت

اين پيام ها موجب جوشش نوعي جريان ليمبيك مي شود كه تأثيري دوگانه بر مغز دارد . بخشي از اين جوشش دروني

مربوط به آزاد شدن هورمون «اپي نفرين» يا «آدرنالين» است كه توليد انرژي مي كند .

همان گونه كه زيلمان اشاره مي كند ، اين امر براي فعاليت سخت و شديد در هنگام جنگ و گريز لازم است . فوران اين

انرژي براي چند دقيقه ادامه دارد و بر حسب اينكه مغز چه واكنشي برمي انگيزد ، بدن براي تهاجم يا فرار سريع آماده مي

شود . در اين فاصله ، موجي از طرف «آميگدال» از طرف شاخه آدرنوكورتيكال (وابسته به قشر غدد

فوق كليه )

دستگاه عصبي ، نوعي حالت انقباضي و آمادگي براي هرگونه عمل توليد مي كند كه خيلي ديرپاتر از جوشش انرژي «كاتكول

آميني» است . اين برانگيختي ناشي از قشر مغز و غده فوق كليوي مي تواند براي ساعت ها و حتي روزها ادامه پيدا كند

و مغز (مربوط به هيجانات و احساسات ) را در آمادگي مخصوص براي فعاليت و تحريك نگه دارد و همچون پايه اي

اساسي باشد تا واكنش ها بتوانند با شتابي خاص شكل بگيرند . به طور كلي ، اين وضعيت آماده براي حركت ، كه بر اثر

برانگيختگي قشر غدد فوق كليوي ايجاد شده است ، به خوبي نشان مي دهد چرا اشخاصي كه قبلا بر اثر موضوعي ناراحت و

عصبي بوده اند ، آمادگي بيشتري براي خشمگين شدن مجدّد دارند ، هر نوع فشار روحي نيز با پايين آوردن آستانه خشم ، موجب

برانگيختگي قشر غده فوق كليه مي شود . بنابراين ، كسي كه در محيط كار خود روز سختي را داشته است ، به ويژه آمادگي

دارد كه در خانه با كوچك ترين چيزي از كوره دربرود; از جمله با سروصداي زياد بچه ها . در صورتي كه در حالت

عادي ، همين سروصدا هرگز بدان حد قدرتمند نيست كه واكنش منفي فرد را برانگيزد .20

انواع خشم

خشم ، خود به طور كلي ، به دو قسمت سالم و غيرسالم تقسيم مي شود و خشم غيرسالم خود ده نوع است:

1-خشم پوشيده و نقابدار» كه تشخيص آن از همه دشوارتر است .

2-خشم ريايي» كه خود را از راه هاي فرعي نشان مي دهد; مثلا ، قول

خود را فراموش مي كند يا با خودداري از

انجام كارهاي ديگران ، آن ها را ناراحت مي كند .

3-خشم همراه با سوءظن» يا فرافكني خشم خود به ديگران; چنان كه گويا مطمئن است ديگران نسبت به او عصباني

اند .

4-خشم ناگهاني» كه مثل تندباد شبانه است; قبل از وقوع ، بايد به نشانه هاي آن توجه كرد .

5-خشم همراه با شرم» كه معمولا با كاهش عزّت نفس همراه است; چون هر قدر احساس افراد نسبت به خويشتن

بدتر باشد ، در مقابل نقد ، حسّاسيت بيشتري دارند .

6-خشم عمدي» كه براي ترساندن ديگران به كار مي رود .

7-خشم اعتيادي» كه در اثر احساسات شديد خشم ، شخص دچار شعف مي شود .

8-خشم عادي» كه براي سال ها دوام دارد و فرد خودش نيز نمي داند چرا خشمگين است .

9-خشم اخلاقي» كه فرد باور كرده حق به جانب اوست و طرف مقابل خطا كار و بد است ، به همين دليل ، او خشم

خود را توجيه مي كند .

10-خشم از خود» كه شخص خود را به خاطر نقص ها و نقاط ضعف تحقير مي كند . او در گذشته زندگي مي كند ،

نمي تواند از زندگي لذت ببرد .»21

بي ترديد ، دانستن اين شقوق ما را در تحليل و كالبدشكافي و سرانجام ، اداره خشممان كمك مي كند .

علل برانگيزاننده خشم

از جمله عواملي كه مي تواند ما را در مديريت خشم و استفاده بهينه از آن كمك كند ، توجه به علل آن است . علل تحريك

كننده خشم متعددند ، اما كاملا از هم جدا نيستند ، بلكه با هم تعامل و همپوشي

دارد . برخي از اين علل عبارتند از:

1 . شناختي ، شامل خطاهاي شناختي و افكار معيوب22 (بايدهاي الزام آور ، فاجعه سازي از رويدادها و توقّع

هاي افراطي از خود ، خدا ، ديگران و هستي );

2 . علل رفتاري; مانند: حمله جسماني23 يا حمله كلامي24 مستقيم و غيرمستقيم;25

3 . اخلاقي; مانند: كبر ، حسد ، عجب ، مجادله ، عيب جويي ، استهزا ، مخالفت ، مكر و حيله ، و حرص و

طمع;26

4 . روان شناختي; مانند: احساس طرد شدن ، ناكامي ، پيش بيني ناكامي ، احساس گناه ، حسادت ، غم ،

اضطراب ، احساس حقارت و استرس;27

5 . اجتماعي; مانند بي عدالتي ، فريب كاري،28 روابط جريحه دار گذشته و يادگيري;

6 . اقتصادي; مانند تورم;

7 . طبيعي; مانند گرما ، شكستن نوك مداد در حال نوشتن;

8 . وسوسه شيطان ، نفس و انسان هاي شيطان صفت;29

9 . فيزيولوژيكي; مانند مجروح شدن ، خستگي ، عدم تعادل هورمون ها (خانم ها در دوران قاعدگي )

10 . شخصيتي: افراد زودرنج حساسيت بالاتري دارند (اينجا بايد حساسيت درمان شود تا خشم برطرف

شود . )

ناگفته نماند كه اين عوامل مي توانند منجر به خشم سالم يا ناسالم گردند . خشم سالم و بهنجار ، وقتي رخ مي دهد

كه:

1 . يك تهديد واقعي وجود داشته باشد;

2 . ميزان خشم متناسب با تهديد باشد;

3 . اقدامات بعدي به شكل مؤثري از شدت تهديد بكاهند و به ما كمتر آسيب برسانند . خشم نامتناسب و ناهنجار

عكس موارد مزبور است .

فعاليت مكرّر خشم ناسالم نشان دهنده اختلال روان شناختي است . بنجامين فرانكلين مي

گويد: خشم هرگز بدون دليل

نبوده ، اما اين دليل به ندرت موجّه و مورد قبول است .31

طبق نظر روان شناساني همچون بك و اليس ، همه عوامل ياد شده مؤثرند ، اما اين بدان منظور نيست كه عواطف و احساسات

ما از كنترلمان خارجند; چون شما مي توانيد احساسات خود را تغيير دهيد . آن ها معتقدند: ريشه همه ناراحتي ها و

آشفتگي ها در افكار غيرمعقول است كه همگي تقريباً يادگرفتني و اكتسابي اند . آلبرت اليس (

AlbertEllis ) در كارهاي درمانگري خود ، جمله معروف فيلسوف رواقي اپيكتتوس را شعار خود قرار داده

است: «اين چيزها نيستند كه انسان را ناراحت مي كنند ، بلكه اين نگرش و طرز تفكر (غيرمعقول ) انسان در مورد

چيزهاست كه او را ناراحت مي كند .»32

رويدادها ?افكار و باورهاي غيرمنطقي (بر اساس خطاهاي شناختي و تجارب منفي )? رفتار ، افكار و هيجان هاي منفي

و غيرعاقلانه

راه هاي ابراز خشم

شيوه هاي ابراز خشم در افراد با هم فرق دارند . دانستن و تأمّل در شيوه هاي ابراز خشم مي تواند ما را در بازشناسي خشم

خود و ديگران كمك كند تا واقع بينانه تر به اداره آن بپردازيم . در ذيل ، اين شيوه ها ذكر مي شوند .

1- واپس راني و سركوب: خشم در اينجا به ناخودآگاه فرستاده مي شود .

2- جابه جايي: خشم به شيء يا فردي كه عامل اصلي خشم نيست منتقل مي شود; مثلا ، كارمندي كه از دست رئيس

خود عصباني است ، به اشيا لگد مي زند يا خشم خود را سر همسر و فرزندان خود خالي مي كند .

3-

گريستن و خنديدن: خشمي كه تخليه هيجاني و كلامي نشده است به شكل گريه ظاهر مي شود . ممكن است اين

خشم با ابراز كلامي نيز همراه باشد . البته گاهي نيز خشم با شوخي ، كنايه و جوك ابراز مي گردد و فرد به باد استهزا گرفته

مي شود .

4- واكنش افراطي: فرد نسبت به عمل فرد مقابل واكنش بيش از حد نشان مي دهد كه با كرده فرد تناسب ندارد .

5- . رويارويي مثبت: پاسخ مستقيم ، صريح و قاطع فرد نسبت به عامل خشم و بيان احساس و دلايل برانگيخته شدن

خشم خود .

6- پاسخ انفعالي: فرد خشم خود را به طور واضح و مستقيم ابراز نمي كند كه اين قسم در انواع گوناگوني ظاهر مي

شود:

الف ) خشونت انفعالي: در حضور دوست اعتراض نمي كند ، اما در غيابش اقدام به تخريب اموال او و . . .

مي كند .

ب ) رفتار مخفيانه: غيبت ، ناسزاگويي زيرلب ، سكوت ، پرهيز از تماس چشمي ، تحقير ، شكايت ، فريب كاري و

سخن چيني از اين قبيل اند .

ج ) بازي دادن: در اينجا ، فرد به تخريب روابط ، تمارض و تحريك ديگران به اعمال خشونت و كنار كشيدن

مي پردازد .

د ) از خود گذشتگي: فرد به كمك فراوان طرف مقابل مي پردازد ، اما از او كمكي نمي پذيرد .

ه_ . ) رفتارهاي وسواسگرانه: اعتياد ، تعصّب ، انتقادجويي و سرزنش از اين قبيل اند .33

7- انكار: بسيار ديده شده كه افراد عصباني منكر عصبانيت خود هستند . اين واكنش گرچه به ظاهر خبر از تعادل

عاطفي

فرد در قبال ديگران مي دهد ، اما معرّف حقيقت نيست .

8- . انفجار مستقيم (خشم فعّال ): انفجار خشم در اين حالت همانند آتشفشاني است كه مواد مذاب آن جز ويراني

اطراف خود ، ثمر ديگري ندارد .34

9-فرافكني: در اينجا ، فرد مرتب خشم خود را به ديگران نسبت مي دهد و ديگران را خشمگين مي شمارد . در مجموع ،

مي توان گفت: ابرازخشم ازچندوجه خارج نيست:

الف . درون ريزي و سركوب: اين امر منشأ بيماري هاي گوناگون رواني مثل افسردگي و روان تني (زخم معده و مانند

آن ) مي شود و در درازمدت مي تواند به كينه و تلخي عميقي منجر شود كه نگرش فرد را نسبت به خود و محيطش با طرز

فكر منفي اش تحت تأثير قرار مي دهد .

ب . خالي كردن به سر ديگران (مستقيم و غيرمستقيم ): اين كار موجب صدمات بدني و روحي و خدشه دار شدن

روابط بين فردي مي گردد .

ج . پذيرش ، كنترل و جهت دادن مثبت به خشم: با اين كار ، اين انرژي عظيم را مهار مي كنيم و در پيشبرد اهداف سازنده

از آن سود مي بريم .35

بهترين برخورد با خشم

برخورد عاقلانه با خشم ، ما را در بهبودسازي روابط بين فردي (حل تنش هاي روابط زناشويي ، تربيتي ، شغلي و مانند آن )

و سلامت جسماني و رواني و رسيدن به اهداف كمك مي كند . بنابراين ، ياد گرفتن آن به شكل آموزش رسمي توصيه مي

شود اما به طور خلاصه برخورد مناسب با خشم در قالب مراحلي انجام مي شود:

الف . پذيرش: اين نقطه آغاز برخورد

مثبت با خشم است . منظور از «پذيرش» آن است كه در وهله اول ، واقعيت

وجود خشم را در خود رد نكنيم .

ب . تمديد خشم: پس از پذيرش عصبانيت خود ، بايد به خشم قدري زمان بدهيم . اين عمل همچون سرد كردن ماشيني

است كه تازه جوش آورده است ، راه هاي پايين آوردن تدريجي نقطه جوش خشم در اشخاص متفاوتند . برخي استحمام مي

كنند ، عده اي پياده روي مي كنند ، برخي ديگر فعاليت بدني انجام مي دهند . به عبارت ديگر ، اين مرحله ما را آماده ارزيابي

صحيح از خشم خود مي كند .

ج . ابراز خشم: پس از پايين آمدن قابل توجه نقطه جوش و ارزيابي علل خشم ، بايد ناراحتي خود را با شخصي كه از او

عصباني شده ايم در ميان بگذاريم . پايين آمدن سطح خشم به ما كمك مي كند ضمن ابراز ناراحتي ، به سخنان شخص ديگر

گوش دهيم و به عبارت ديگر ، تفسير او را نيز از وقايع دريابيم . (ناراحتي بايد در فضايي همراه با احترام بيان شود )

د . ارزيابي خشم: در اين مرحله ، ما به بررسي علل خشم و ريشه هاي خشم خود مي پردازيم; خوب است كه از خود

بپرسيم: چرا عصباني شدم ؟ آيا زود نتيجه گيري نمي كنم ؟ آيا درگير قضاوت عجولانه نشده ام ؟ آيا انتظارات معقولي (از

خود ، ديگران ، جهان و خدا ) دارم ؟ آيا چيزي در من وجود دارد كه حس ترس و حقارت مرا بالا مي برد و در نتيجه ، مرا

خشمگين مي

كند . به عبارت ديگر ، آيا نقطه آغاز خشم من ديگري است ، يا مسايل دروني خودم ؟36

روش برخورد با سوءتفاهم ديگران

در برخورد با ديگران ، «جنگ و گريز» ساده ترين و متداول ترين شيوه پاسخ گويي _ نه مفيدترين و كارآمدترين _ در

مشكلات است; چون اين شيوه فطري و موافق با ساز و كارهاي عصبي و زيست شناختي است . اين پاسخ و هيجانِ

همخوان با آن تحت تأثير عواملي همچون تجارب گذشته فرد ، وضعيت محيطي ، مشوّق ها و عوامل بيروني برانگيزاننده و

پيامدهاي مثبت و منفي است . بر همين اساس ، ممكن است هيجان ها و رفتارهاي فطري همخوان با نظام جنگ و گريز در

ذهن سركوب شوند و در اثر يادگيري ، به هيجان ها و رفتارهاي ديگر همانند افسردگي ، كمك گرفتن از ديگران و استفاده از

مواد مخدّر تبديل شوند .37 اما جنگ و گريز سازنده ترين شيوه هم نيست . اين شيوه براي حملات ناگهاني ديگران و

حيوانات سازنده است ، اما در روابط بين فردي روزانه كارساز نيست . جنگ و گريز مشكل را لحظه اي حل مي كند و مشكل

پس از آن همچنان باقي مي ماند . در مسائل خانواده ، روابط دوستانه و مسائل تربيتي ، موجب دوسوگرايي مي شود; چون

در اين مواقع ، ما به افراد مورد نزاع خود ، علاقه و احساس مثبت داريم . اگر عصباني شويم و خشم خود را سر آن ها خالي

كنيم در واقع به كسي كه به نوعي مورد علاقه ماست حمله و رابطه خود را با او مخدوش كرده ايم . از سوي

ديگر ، اگر

عصبانيت خود را فرو بريم اين علاقه موجب سركوبي خشم و در نتيجه ، به هم خوردن تعادل جسمي و حل نشدن مشكل (

بروز اختلالات هيجاني و رفتاري ) مي گردد .38

«قاطعيت» مناسب ترين الگوي روابط بين شخصي از ميان پرخاشگري ، سلطه گري و كم رويي است . يك برخورد

قاطع داراي ويژگي هايي از قبيل برقراري روابط صادقانه ، صريح و همراه با احترام متقابل است . تنها قاطعيت مي تواند

ارتباطات را سازنده كند و روابط و نزاع ها را به حالت بُرد _ بُرد (رضايت طرفين ) تبديل كند .

در اينجا ، صداقت ، كه هماهنگي بين رفتار آشكار با فكر و احساس دروني است ، هسته اصلي قاطعيت به شمار مي رود .

ناگفته نماند كه روش هاي مؤثر گفتوگو به دلايل ذيل اهميت مي يابند و به همين خاطر نيازمند آموزش نظام مند مي باشد: 1 .

ارتباط تنگاتنگ با شغل; 2 . اختلالات رواني; 3 . موفقيت فرد در زندگي; 4 . ارتباط با خود كه خود زيربناي

ارتباطات ديگر است .39

يك شبهه يك جواب

طبق نظريه روان تحليلگري ، خشم اگر فرو برده شود ، موجب نفرت و خشم به خويشتن و افسردگي مي گردد و اين با «كظم

غيظ» ، كه به عنوان يكي از برجسته ترين صفات پرهيزگاران در آموزه هاي ديني مطرح شده است ، تعارض آشكار دارد .

جواب: استاد شهيد مطهري مي فرمايد: «غيظي كه انسان پيدا مي كند درست حالت عقده اي را دارد كه در

انسان پيدا مي شود . حل كردن اين عقده را "كظم" گويند; مثل غده

سرطان كه وقتي آن را زير برق مي گذارند آب

مي شود . از نظر روحي ، كظم غيظ اين است كه انسان كاري بكند كه نه تنها اثري بر غيظ خودش مترتب نكند ، بلكه آن عقده

و كينه كه در قلبش وجود دارد ، حل شود و مثل يخي كه آب مي شود ، آب شود .»40

كظم غيظ در چارچوب معارف و جهان بيني ديني براي افراد متعهد هيچ مشكلي در روابط بين فردي و درون فردي ايجاد نمي

كند; چون موجب پاك شدن مسئله مي شود ، نه درون ريزي خشم . مؤمن طبق آموزه هاي دين اسلام ، موظّف است از

خطاهاي مردم درگذرد; با آن ها مدارا كند; صبور باشد; نقدپذير و نصيحت شنو باشد; به گفتار مردم گوش كند و به

نيكوترين آن ها ترتيب اثر دهد; در برخوردهاي اجتماعي و نزاع ها اهل گذشت و تغافل باشد; از بگو مگو ، مجادله ، كينه و

برخورد فيزيكي اجتناب كند; و با مردم به شكل پسنديده سخن بگويد ، مؤمن در همه شرايط ، حضور خداوند را احساس مي

كند; مي داند كه به خاطر گذشت ها و تحمّل هايش مأجور است و طبق وعده الهي و احاديث زياد ، فرو بردن غضبش باعث

عزّت ، امنيت و آرامش روح و روان او مي گردد و او را محبوب ديگران مي سازد و براي رسيدن به اين منظور ، دعا مي

كند .

امام سجّاد (عليه السلام ) در دعاي «مكارم الاخلاق» مي فرمايد: «و حَلِّني بحليةِ الصالحينَ و اَلْبِسني زينةَ المتقينَ في

بسطِ العدلِ و كظمِ الغيظِ و اطفاء

النائرة . . .»;41 خدايا ! مرا به زيور صفات خوب نيكوكاران آراسته كن و لباس زيباي

پرهيزگاران را به من بپوشان تا به گسترش عدل و فرو بردن خشم خود و اصلاح ميان مردم پس از آتش غيظ بپردازم .

كسي كه به پايگاه مستحكم و امن الهي اعتقاد دارد در همه شرايط به او توكّل و اعتماد مي كند و مي داند كه ياد ، ذكر و اعتماد

عملي به او منشأ آرامش است و از او مي خواهد و دعا مي كند كه او را در تحقيق اين صفت (كظم غيظ ) و برخورد

منطقي و عاقلانه كمك كند تا از افراط و تفريط (پرخاشگري ، سلطه گري و كم رويي ) دوري كند و به اعتدال و برخورد

قاطع و سازنده ، كه همراه با صراحت ، احترام متقابل و صداقت (هماهنگي گفتار و اعمال با فكر و احساس ) است ،

برسد .42

در تحليل روان شناختي آيه شريفه (وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ ) (آل عمران:

134 ) اين شيوه سازنده مشهود است . افراد پرهيزگار در روابط اجتماعي و روزانه خود ، با سه شيوه خشم خود را

برطرف و محو مي سازند:

اول . به خشم خود ترتيب اثر نمي دهند و عجولانه و سريع آن را ابراز نمي كنند .

دوم . به خاطر خداوند ، از لغزش ديگران مي گذرند و آن لغزش را به طور كلي ناديده مي گيرند .

آيه شريفه نيز از كلمه «عفو» استفاده كرده است ، نه «غفران»: (وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ . ) «عفو» به

معناي محو اثر يك امر به طور

كلي است ، اما «غفران» اشاره به ستر و پوشش روي چيزي با بقاي اصل آن است .43

پرهيزگاران با عفو ، قلب خود را از هر كدورت و كينه اي مي شويند و در آخر ، به «احسان» (كلامي و غيركلامي )

فرد مقابل مي پردازند .

اين امر باعث رفع كدورت ها و خشم فرد مقابل مي شود و روابط محترمانه متقابل را تشديد مي كند تا با قلبي سرشار از

صميميت و صفا به زندگي خود ادامه دهند . مؤمن مي داند كه اين كار مورد رضاي خداست و با اين احسان گفتاري و

رفتاري ، محبوب و معشوق حضرت حق قرار مي گيرد; (وَاللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِينَ )

اين شيوه يكي از مصاديق «قاطعيت» است كه سازنده ترين الگوي ارتباط مؤثر مي باشد . بنابراين ، در كظم غيظ ، مسئله

خشم بكلي منتفي مي شود و چيزي باقي نمي ماند تا به لايه هاي تحتاني روان برود و موجب افسردگي گردد . در سيره ائمّه

اطهار (عليهم السلام )آمده است كه ايشان هنگام خشم ، آيه مذكور را پيوسته تكرار مي كردند تغيير وضعيت مي دادند ، بدي را

به نيكي پاسخ مي دادند ، محل را ترك مي كردند ، براي آن فرد دعا مي كردند و . . . اين كارها باعث ارزيابي مجدّد و وقفه

بين چرخه غضب مي شود و روابط به سرانجامي خوب ختم مي گردد .

خشم مقدّس (غيرت ديني )

«مديريت خشم» به معناي ناديده گرفتن خشم به طور كلي نيست ، هرگاه عده اي قصد هتك حرمت ، تجاوز به ارزش ها ،

عِرض و ناموس ، استثمار و حق

كشي داشته باشند و در صدد اشاعه فحشا و منكر برآيند در درجه اول ، بايد با شيوه «

قاطعيت» يعني برقراري روابط صادقانه ، صريح و همراه با احترام متقابل و دعوت به كارهاي مثبت و معروف ، با آن ها

رفتار نمود . اما اگر اين كار نتيجه بخش نبود ، بايد از ارزش هاي خود با چنگ و دندان44 دفاع كرد . قرآن شريف درباره

صفات مؤمنان مي فرمايد: آن ها اهل گفتوگوي مسالمت آميزند ، به همديگر محبت و احسان مي كنند و با هم مهربانند و در

مقابل كفّار ، به شديدترين وجه مي ايستند: (أَشِدَّاء عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ . ) (فتح: 29 )

خشم مقدّس نبايد حل شود ، بلكه بايد مهار گردد و در وقت مخصوص با عاقبت انديشي ، تفكر و شيوه عاقلانه و مشورت و

تجهيز قوا بر سر دشمن سركش فرود آيد . نبايد در آن شتاب زده و عجول بود; چرا كه «خشم عجولانه» پشتوانه

شناختي و فكري ندارد; زيرا در حالت خشم كنترل مغز كمتر است و منطق استدلال در كار نيست .45 در اين صورت ،

اگر زمينه بروز خشم به شكل منطقي پيش نيايد و سلطه دشمن به خاطر عدّه و عُده بيش از ما باشد ، اين خشم باعث افسردگي ،

ركود و بي نشاطي نمي شود; چرا كه اولا ، طبق وظيفه ديني خود عمل كرده ايم; ثانياً ، رضايت خدا و آرامش دهي او در

كار است; ثالثاً ، احساس تهديد در مقابل باورهاي ايثار ، دفاع مقدّس و شهادت رنگ مي بازد . پس اين خشم نهفته به

ما

آسيب نمي زند ، بلكه به شكل كينه و بغض مقدّس درمي آيد كه خود داراي ارزش است و انسان به خاطر آن اجر و پاداش

دنيوي و اخروي مي برد و احساس ارزشمندي مهم تري ، همچون شجاعت ، اعتماد به نفس و مورد تأييد حق بودن بر استقامت

او مي افزايد تا آنجا كه شعار جهاد اسلامي ما مي شود: «بكشيم يا كشته شويم پيروزيم»

در پژوهش وينك (Wink ) و ديلون (Dillon ) به اثبات رسيد كه ديانت پيشگي (در سختي ها و راحتي

ها ) باعث شور و شوق زندگي ، رضايت خاطر از روابط بين فردي و فعاليت هاي اجتماعي مي شود و دين داري با

بهزيستي و سازگاري گره خورده است و فوايد روان شناختي تديّن در دوران سختي و مصيبت ، طبق بررسي هاي متعدد

آشكار است .46 بنابراين ، در زماني كه ما از نظر ظاهر قدرت مقابله نيز نداريم ، چون پاي بند به اصول و ارزش هاي ديني

خود هستيم ، همواره از نشاط روحي برخورداريم و خشم و كينه مقدّس به استقامت و سلامت روان ما كمك مي كند . رنج و

خشم اگر رنگ جهان بيني مقدّس به خود بگيرد نه تنها باعث افسردگي و ناكامي نمي گردد بلكه خود كمك مي كند تا زندگي معنا

پيدا كند و اين امر يادآور زندگي دكتر ويكتور فرانكل است همو كه پس از آزادي از سخت ترين شكنجه ها و زندان ها روش

درماني معني درماني را بنا نهاد .

فنون مديريت خشم

فنون مديريت خشم در سطوح گوناگون رفتاري ، شناختي و روابط بين فردي مطرحند .

اين فنون با توجه به شرايط و

مقتضاي حال به كار برده مي شوند با هم ارتباط و تعامل دارند و براي حفظ بهداشت رواني و جسماني به كار مي روند . به

عبارت ديگر ، برخي از اين فنون در جهت پيش گيري و برخي در جهت درمان و تعدادي از آن ها نيز براي بازتواني (توان

بخشي ) فرد مبتلا به اختلال خشم به كار مي روند .

الف . فنون شناختي

1- زير سؤال بردن باوري غلط: با زير سؤال بردن اعتقاد و اطمينان راسخ خود براي ابراز خشم ، موجب تضعيف آن

مي شويم . هر قدر بيشتر راجع به چيزي كه ما را خشمگين ساخته است فكر كنيم ، دلايل قانع كننده تري براي خشمگين بودن

به دست مي آوريم .47 هر قدر سريع تر وارد چرخه خشم شويم و آن را زير سؤال ببريم ، تأثير آن بيشتر خواهد بود .

آگاهي از خطاهاي شناختي نيز به ما كمك مي كند تا با دقت ، باورها و عقايدمان را درباره خود ، ديگران و جهان تحليل و

بررسي كنيم و خشم غيرعقلاني خود را مهار نماييم . برخي از اين خطاهاي شناختي و تعميم هاي مبالغه آميز48 به قرار ذيل

مي باشند:

الف ) انديشه هاي بايددار:49 اين باورها با كلماتي همچون «بايد» و «نمي توانم» به كار مي روند;

مانند: «بايد همه به من احترام بگذارند .» به جاي آن ، بهتر است از كلمات «دوست دارم» و «مي خواهم» استفاده

كنيم .

ب ) تفكر همه يا هيچ:50 اغلب با قواعد بايددار همراه است; مانند «مردم بايد به من احترام بگذارند

، در

غير اين صورت ، من هيچ محبوبيت و مقبوليتي ندارم .» باور كنيم كه مردم نيز مثل ما ممكن است خطا كنند .

ج ) نتيجه گيري شتاب زده: اين عمل خود بر اساس «ذهن خواني»51 و «پيش بيني منفي»52 انجام مي

شود و به همين دليل ، از واقع بيني به دور است .

د ) برچسب زدن: صورت حاد تفكر «همه يا هيچ» است; مانند: «من نبايد در كارهاي مهم شكست

بخورم و حالا كه چنين شده ، من ناتوان هستم» يا «او نبايد به من چنين مي گفت; حالا كه چنين گفته پس من بدبختم .»

ه_ . ) شخصي سازي: شخص خود را مسئول حادثه اي مي داند كه به هيچ وجه در كنترل او نبوده است .

و ) درشت نمايي;

ز ) بي توجهي به موارد مثبت;

ح ) تمركز بر موارد منفي;

ط ) كمال نگري: مانند اينكه شخصي مي گويد «بايد در هر كاري كاملا موفق باشم .»53

2- توجه به تظاهرات فيزيولوژي خشم: آگاهي از تظاهرات فيزيولوژي خشم به ما كمك مي كند كه هيجان خشم خود را

بهتر بشناسيم و منكر آن نشويم و علاوه بر آن ، درصدد برآييم با پرسوجو از اطرافيان ، درباره خشم خود و زمان بروز آن

اطلاعاتي كسب كنيم تا با اين خودآگاهي ، راحت تر خشم خود را اداره كنيم ، (يادمان نرود كه شناخت به ما قدرت كنترل مي

دهد )

3- اسناد مجدد:54 به جاي تمركز بر مسئله ، كه در آن احساس خشم ايجاد مي كند ، بايد بر راه حل آن تمركز كنيم تا از بن

بست مسئله مداري خارج شويم

.55

4- تحليل هزينه و منفعت: نفع دنيوي و اخروي مهار خشم و ضررهاي دنيوي و اخروي ابراز انفجاري خشم و يا

سركوب خشم را فهرست كنيم . توجه به پيامدهاي آن مي تواند كمك خوبي براي مهار آن باشد . فوايد آن مثل حفظ بهداشت

رواني ، مقبوليت اجتماعي ، عدم ندامت ، و آسيب جسماني و ضررهاي آن مثل طرد شدن ، آسيب زدن به خود و ديگران

است .56علماي اخلاق نيز در شيوه درمان علمي اين صفت گفته اند: بهتر است با آفات و شرور اين صفت آشنا شويم و

در احاديث مربوط به خشم و كظم غيظ تأمّل كنيم . براي نمونه به موارد ذيل توجه كنيد:

الف ) مضرّات; مانند: غضب كليد فتنه هاست و باعث ظاهر شدن عيوب صاحبش مي گردد; انسان را به شر نزديك

و از خير و نيكي دور مي كند . اول غضب جنون ، و آخر آن پشيماني است . غضب خِرَد را فاسد مي كند .

ب ) منافع; مانند: هر كس كظم غيظ كند در حالي كه مي توانست آن را ابراز كند ، خداوند قلب او را در دنيا و آخرت از

امن و ايمان پر مي كند . كسي كه خشم خود را فرو ببرد خداوند عيب هايش را مي پوشاند . قوي ترين مردم كسي است

كه به واسطه حلم و صبر ، غضبش را مهار كند .57 انسان چون فطرتاً دنبال جلب منفعت و دفع ضرر است ، انگيزه بهتري با

اين روش براي مهار خشم پيدا مي كند .

5- ريزش فكر:58 در مشكلات و اختلافات اجتماعي ، بايد متوجه باشيم

كه با روش هاي گوناگون مي توانيم از پس مشكل

برآييم . بايد با تحريف هاي شناختي پنجه درافكنيم و سالم ترين ، سازنده ترين و پرمنفعت ترين راه را انتخاب كنيم و توجه

داشته باشيم پاسخ هاي جنگ و گريز اگر چه فطري اند ، اما چون مقطعي مسئله را حل مي كند ، مشكلات ارتباطي ديگري به

وجود مي آورند .

6- التزام به صفات اضداد: براي اينكه بتوانيم يك صفت و رفتار را خاموش كنيم و يا از بروز آن جلوگيري كنيم ، مي

توانيم نقطه مقابل آن را تقويت كنيم . در علم اخلاق ، توصيه شده است با التزام مستمر به انجام اضداد اين صفت (كظم غيظ ،

صبر ، حلم و عدم شتاب ) و درمان خودخواهي ، ريشه همه صفات بد ، از بروز اين صفت پيش گيري كنيم . نيز بيان شده

است كه برخي از صفات همچون تكبّر ، عجب ، شوخي زياد ، استهزا ، خواري ، عيب جويي ، لجاجت ، مجادله ، مخالفت ، مكر و

حيله ، حرص به مال و جاه مي توانند خشم را برانگيزانند; كه در اين موارد نيز توصيه شده است به ضررهاي دنيوي و

اخروي آن توجه كنيم و با عمل به اضداد اين صفات و ريشه كن كردن مادر همه رذايل (خودخواهي منفي ) آن را محو

كنيم .59

ب . فنون رفتاري

فنون رفتاري بر اين فرض بنيادي بنا شده اند كه رفتارها عمدتاً حاصل يادگيري اند . بنابراين ، مي توان آن ها را از ياد برد و

يا رفتار مطلوب جايگزين آن ها كرد:

1- پاداش يا

جريمه پاسخ: در اين فن ، ما به رفتارهاي مطلوب خود پاداش مي دهيم و رفتارهاي نامطلوب و خشمگين خود

را جريمه مي كنيم . در زندگي برخي از علما آمده است كه آن ها براي حذف يك صفت بد ، گاهي به جريمه خود مي

پرداختند; مثلا ، هر گاه مرتكب خشم نامعقول مي شدند روزه مي گرفتند . از فن «قرارداد مشروط» نيز مي توان كمك

گرفت;60 مثلا ، مبلغي به كسي بدهيم و به او بگوييم: در صورت بروز اين صفت از من ، فلان مبلغ را انفاق كن .

2- مهار محرّك ها: خشم ممكن است به خاطر محرّك هاي فعلي مثل گرسنگي و خستگي ايجاد شود كه براي درمان آن

بايد اين محرّك هاي مزاحم را برطرف ساخت .61 البته گاهي محرّك ها وسوسه نفس ، شيطان و دوستان شيطان صفت هستند

كه بايد با غفلت زدايي و مراقبت و گفتن اذكاري مثل «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» ، «لااله الا لله» ، خواندن سوره هاي

ناس و فلق و گفتن «اَعوذُ بك مِن وسوسةِ النفس» و خواندن دو ركعت نماز و پناه بردن به خدا از آن ها خلاصي پيدا كرد .

از سوي ديگر ، مي توانيم از محرّك ها و مشوّق هاي مفيد مثل همنشيني با افراد صبور و حليم اين صفت را در خود ايجاد

كنيم .62

3-تغيير محيطي و وضعيت: گاه محيط و محل توقف ما منبع استرس و محرّك خشم است كه بايد از آنجا دور شويم63 تا

از خشم حاصل از آن نجات يابيم . در كتب اخلاقي ، از ائمّه اطهار (عليهم السلام )احاديثي

نقل شده اند كه اشاره دارند به

اينكه هنگام غضب ، بايد از محل غضب خارج شد و تغيير حال داد; اگر شخصي ايستاده است بنشيند ، و اگر نشسته است به

پهلو روي زمين دراز بكشد و اگر باز آرامش نيافت آب سرد به صورت خود بزند و يا وضو بگيرد . امام باقر (عليه

السلام )مي فرمايند: «اِنَّ الرجلَ لَيغضبُ فما يرضي ابداً حتّي يَدخلَ النارَ فايُّما رجل غضبَ علي قوم و هو قائمٌ فَليجلسْ مِن

فوره ذلك ، فانّه سَيذهبُ عَنهُ رجزُالشيطانُ .»64

4- مطالعه زندگي افراد صبور و شيوه رفتار آن ها:65مسلّماً جهان بيني الهي قوي انسان را در برابر سختي ها مقاوم

مي كند و اين همان چيزي است كه افراد صبور و حليم به آن مجهّزند . مطالعه زندگي اين بزرگان به تدريج به باورها ، گفتار ،

رفتار و هيجان هاي ما جهت مثبت مي دهد .

ج . فنون بين فردي

همان گونه كه پيشتر اشاره شد ، بهترين الگوي ارتباطي مؤثر و سازنده «قاطعيت» است . در قاطعيت چون زيربناي آن

برقراري روابط صادقانه و صراحت همراه با احترام متقابل است . طرفين بحث راضي مي شوند و قضيه به حالت بُرد _ بُرد

تمام مي شود .

1- ايفاي نقش: پيش از اينكه در موضع خشم قرار بگيريم ، صحنه را تجسّم ذهني كنيم و رفتارها و بحث هاي احتمالي

را به طور زنده اجرا كنيم تا آمادگي روبه رو شدن با شرايط را داشته باشيم و بهترين شيوه برخورد را از بين شيوه هاي ممكن

انتخاب كنيم .66 در اين زمينه ، مي توانيم از فن «صندلي خالي»

كمك بگيريم .67

2- همانندسازي: در روابط بين فردي افراد قاطع دقت كنيم و نكات مثبت رفتاري و عاطفي آن ها را بياموزيم و

همانندسازي كنيم . از جمله اصولي كه مي توانيم از آن ها استفاده كنيم ، اصل «تظاهر مثبت ، نه ريايي ، و شبيه سازي»

است . در روايات آمده است: اگر مي خواهيد راضي ، صبور و يا حليم و بردبار باشيد ، خودتان را به اين حالات

درآوريد; چون فردي كه به قومي تشبّه

پيدا مي كند احتمال زياد دارد كه يكي از همان افراد گردد . امام علي (عليه السلام ) مي فرمايند: «اِن لم تكن حليماً

فَتَحلَّم فاِنَّه قلَّ من تَشَبَّه بقوم الاّ اَوْشَكَ اَن يكونَ مِنهم .»68 ويليام جيمز نيز در اين باره چنين مي گويد: هرگاه خواستيد

احساس خاصي را در خودتان پديدار سازيد ، كاري كنيد كه اگر آن احساس طبعاً به شما دست مي داد خود به خود آن كار را

مي كرديد .69

3- نقدپذيري: به خود بقبولانيم كه اشتباه كردن مساوي با آدم بد بودن نيست . اغلب ما انسان ها عموماً يك معادله

غلط در ذهنمان حك شده و آن اينكه اشتباه كردن مساوي است با آدم بد بودن ، و آدم بد نيز مطرود است . بايد اين معادله را

به نامعادله تبديل كنيم . ما نيز مثل بقيه انسان ها ممكن است خطايي داشته باشيم ، ولي عيب داشتن ما مساوي با معيوب بودن

كل شخصيتمان نيست . پس به استقبال نقد برويم و با پرسيدن از طرف مقابل ، سعي كنيم با صفات منفي خود بيشتر آشنا شويم

و

پس از خودشناسي ، از صفات مثبتمان براي برطرف كردن آن عيب كمك بگيريم . در ضمن ، به ياد داشته باشيم كه از نقد و

انتقاد نرنجيم . چون اغلب انسان ها عادت كرده اند خواسته خود را با درست يا نادرست هاي اخلاقي ، جملات آمرانه و يا

انتقاد بيان كنند . البته اگر كسي قصد سلطه گري و آزار ما را دارد مي توانيم انتقاد او را با «پاسخ مه آلود» و فنون مشابه

آن پاسخ دهيم; يعني به مه تبديل شويد و انتقاد را از خود عبور دهيد (حالت تدافعي نگيريد ) و وانمود كنيد مسئله را

نفهميده ايد و براي عدم جدال ، به صورت كلي و مبهم با اصول انتقاد به صورت اجمالي موافقت كنيد و از جملاتي مثل «شايد

اين طور باشد ، ممكن است به چنين چيزي منجر شود ، بي ربط هم نمي گوييد ، شايد حق با شما باشد» استفاده كنيد تا احتمال

تكرار انتقاد مغرضانه را در فرد كاهش دهيد . گاهي لازم است در مقابل انتقاد ، «ابراز وجود منفي» كنيم; يعني به

اشتباه خود اعتراف كنيم با توجه به اينكه بين اشتباه و احترام و مقبوليت رابطه اي وجود ندارد . اشتباه جزو لاينفك زندگي

است . پس اشتباه را به عنوان يك اشتباه بپذيريم و در صدد اصلاح برآييم .70

4- قاطعيت:71 اين سازنده ترين شيوه در رابطه بين فردي است و هسته آن صداقت (هماهنگي بين رفتار آشكار با

فكر و احساس دروني ) است; تنها شيوه اي كه در آن دو طرف به رضايت و حالت بُرد _ بُرد مي

رسند72 و در برخورد

با افراد مورد علاقه يا كساني كه نسبت به آن ها احساس مثبتي داريم دچار دوسوگرايي نمي گرديم73 و شايد به همين دليل

است كه در حديثي از امام باقر (عليه السلام ) آمده: «انُّما رجل غَضبَ علي ذي رحم فليَدْنُ منه فليَمَسَّهُ فانَّ الرحمَ اذا

مُسَّت سَكنَت»;74 هر گاه فردي از دست اقوام و نزديكان خود خشمگين شد نزد او برود و او را لمس كند تا آرام گردد .

مؤمنان هنگام غضب بر يكي از نزديكان خود ، بايد به نيكوترين شيوه برخورد كنند و به او (از نظر عاطفي ، كلامي و

بدني ) نزديك شوند . اين حالت باعث مي شود كه فرد احساس امنيت و آرامش كند . بي ترديد ، اين احساس آرامش و

محبوبيت موجب مي شود كه او حالت تدافعي و تهاجمي نگيرد و قضيه بدون بگومگو فيصله پيدا كند . بايد به بهترين وجه ،

مشكل را حل كنيم و از دو سوگرايي سر درنياوريم تا دچار اختلالات هيجاني و رفتاري نشويم .

5- كمك مُصلح: گاهي وجود فرد سوم ، كه دلسوز و همدل است ، مي تواند از شعلهور شدن آتش خشم جلوگيري كند .

به مثال ذيل توجه كنيد: پرويز بر سر مسئله اي با ساسان اختلاف دارد . پرويز كه فردي فحّاش است ، به او ناسزا مي

گويد . ساسان نمي تواند تحمّل كند و سريع عصباني مي شود . بهزاد دست ساسان را مي گيرد و به گوشه اي مي برد و

به او مي گويد: «او تحت فشار روحي است ، خودش هم از اين برخورد ناراحت

است .» اطلاعات تسكين دهنده بهزاد

امكان ارزيابي مجدد به ساسان مي دهد . اين امر باعث كاهش ترشح غدد فوق كليوي مي گردد و به آرامش او كمك مي

كند . پس اگر مي بينيم كه در شرايطي نمي توانيم صحيح تصميم بگيريم و عجولانه برخورد مي كنيم ، از فرد سومي براي

كنترل خشم خود كمك بگيريم .75

6- مهارت در انتقاد: گاهي خشم هاي ما به خاطر عدم مهارت ما در انتقاد كردن هستند . با يادگيري اين مهارت ها ،

بايد از بروز آتش جنگ و خشم اجتناب كنيم . (پرهيز از نقد در جمع _ توجه به نقاط مثبت در ابتداي نقد و ايجاد روحيه

پذيرش در طرف مقابل ، بيان غيرمستقيم ، تكريم شخصيت و عدم بيان نقدهاي پي در پي و فرصت دادن براي اصلاح )

7- شوخي:76 گاهي شوخي روش خوبي براي حفظ از آتش خشم است; يعني فرد به جاي اينكه در تنش روابط هميشه

جدّي باشد ، اين بار به جنبه هاي مضحك و خنده دار قضيه و رويداد توجه مي كند . اين كار باعث مي شود كه فرد قدرت

بازبيني و تجديدنظر داشته باشد و عجولانه تصميم نگيرد .

8- حفظ جذّابيت بين فردي: بي ترديد ، يكي از جذّابيت ها در روابط بين فردي نشاط ، بشاشيت و گشاده رويي است .

افرادي كه عبوسند و چهره اي درهم دارند از محبوبيت كمتري برخوردارند . به همين دليل ، علماي اخلاق با توجه به اين

امر ، يكي از علاج هايي را كه براي غضب ذكر كرده اند ، منعطف كردن توجه فرد به حالت

چهره فرد غضبناك است . مي

گويند: در چهره افراد غضبناك بنگريد ، ببينيد چگونه حالت او از حالت انساني خارج شده و صفات او به درندگان شبيه شده

و منفور مردم ، حتي نزديكان خود ، گشته است . مسلّماً توجه به اين امر كمك خوبي براي ترك اين صفت است; چون مردم

از معاشرت با افراد بشّاش ، صبور و حليم لذت مي برند و آن ها نزد مردم عزيز و محترمند .77

9- خوش بيني: فرد خوش بين عميقاً معقتد است كه به رغم مشكلات و سختي هاي موجود بر سر راه زندگي ، اوضاع

سر و سامان مي گيرند و همه چيز به خوبي و خوشي مي انجامند . سليگمن خوش بيني را روشي مي داند كه مردم بر اساس

آن موفقيت ها و شكست هاي خود را توصيف مي كنند . فرد خوش بين (به خود ، ديگران و مسائل زندگي ) هر شكست را

به عنوان پديده اي مي بيند كه قابل تغيير است و معتقد است: بار ديگر مي تواند موفق شود ، در حالي كه فرد بدبين به هنگام

شكست (در روابط ، زندگي و مانند آن ) خود را سرزنش مي كند و ناكامي خود را ناشي از برخي خصوصيات شخصي

خود مي داند كه غيرقابل تغييرند . به نظر وي ، خوش بيني و اميد را مي توان مثل درماندگي و نوميدي آموخت و زيربناي آن

«خود اثربخشي»78 است; يعني فرد بايد باور كند كه به همه ماجراي زندگي خود مسلّط است و مي تواند از عهده

مشكلاتي كه بر سر راهش قد علم كرده اند

، برآيد .79

10- مردم حق اشتباه دارند: اين روش در واقع آن روي سكّه يكي از تفكرات غلط و خطاهاي شناختي است; يعني

انسان عاقل در روابط اجتماعي خود واقع بين است و حق اشتباه را براي افراد ديگر به رسميت مي شناسد و انتظار معصوم

بودن از همه مردم ندارد; همان گونه كه خود وي نيز چنين است .

تغافل ، مدارا ، پاك سازي افكار غيرمنطقي ، اخلاص ، عفو و پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه ها مي توانند روحيه صبر و حلم و

كظم غيظ را در ما تقويت كنند .80 در مجموع ، جهان بيني الهي به ما كمك مي كند ما در خط اعتدال (شجاعت ) سير

كنيم; نه دچار افراط (سلطه گري ، ظلم و تكبّر ) شويم و نه دچار تفريط (ترس ، بي عرضگي ، احساس خود كم بيني )

براي مثال ، يكي از اعمال ديني كه مي تواند كارگشا باشد و از شدت غضب بكاهد ، اشتغال ذهن به ذكر و ياد خداست . اين

امر باعث مي شود كه حواس انسان از محرّك هاي غضب منصرف شود و در مقابل ، حضور خداوند را حس كند و در مورد

عواقب دنيوي و اخروي غضب و مذمّت هاي آن بيشتر انديشه كند . به همين دليل ، برخي از علما اشتغال به ذكر خدا در

هنگام غضب را واجب مي دانند .81

از ديگر اعمال ديني ، گذشت و عفو به خاطر خداست . تحمّل بسياري از سختي ها و خشم ها به خاطر رسيدن به مقام مادي

و معنوي (كه بالاتر از همه چيز است

) راحت است (چون عشق حرم باشد سهل است بيابان ها . )

تنيدگي و خشم

از نشانه ها و تظاهرات روان شناختي و رفتاري پريشاني مي توان به خشم ، دشنام دادن ، نوسان خلقي ، اعمال تكانشي و

خصومت اشاره كرد . تنظيم غذا ، ورزش ، استراحت و تفريح ، مراقبت82 تنفّس عميق ، مالش ماهيچه اي ، كمك از بيوفيدبك ،

مديريت زمان و شيوه هاي حمايتي و روابط صميمانه با نزديكان مي توانند كمك هاي خوبي براي تنيدگي زدايي باشند .83 البته

در انجام اين اعمال ، بايد زنجيره افكار عصباني كننده و باورهاي غيرمنطقي قطع شوند; چون اين انديشه هاي ناسالم مثل

هيمه براي آتش هستند . رعايت اعمال ياد شده به ما آرامش مي دهد و جوشش غدد فوق كليوي (آدرنالين ) را تسكين مي

بخشد و خشم و تظاهرات آن برطرف مي شود .84

اعتدال در خشم

در مهار كردن خشم ، نبايد يك بعدي نگاه كنيم; همان گونه كه بايد جلوي امواج خروشان و مخرب خشم را بگيريم ، وظيفه

داريم بي خشمي و ترس را نيز در خود علاج كنيم . غضب اگر در حد تفريط باشد منشأ يك سلسله رذايل ، عقب ماندگي ها ،

نااميدي ، افسردگي ، بدبيني ، احساس كهتري و شكست در زندگي و ناكامي85 مي شود كه بايد با تنظيم برنامه اي درصدد اصلاح

آن برآييم . در اين زمينه ، مي توانيم از بسياري از فنون ياد شده و نكات ذيل كمك بگيريم:

1- توجه به فوايد دنيوي و اخروي اعتدال در خشم و تأمّل در آسيب هاي معنوي ، مادي ، اجتماعي و عاطفي تفريط در اين

صفت;

2- مجالست با افراد متعادل و دوري از افراد پست

و دون همّت و الگوگيري و همانندسازي از صفات افراد حليم و

صبور;

3- ورزش و تقويت نيروهاي جسماني ، تعديل در خواب و خوراك;

4- شرطي سازي متقابل; يعني كمك گرفتن از اضداد اين صفات و تمرين مكرّر آن ها تا به شكل ملكه و عادت مثبت

درآيند . به ياد داشته باشيم كه عادت يا بدترين ارباب است با بهترين نوكر . پس با عادت مثبت خود را به موفقيت ها نزديك

تر سازيم;

5- تمركز در ابعاد مثبت وجودي و استعدادهاي بالفعل و بالقوّه و خاموش كردن صفات جانب تفريط مثل احساس حقارت;

6- توجه به اينكه افراد شجاع ، حليم و متعادل محبوب و عزيز و محترمند و افراد سست و كسل نزد مردم خوار و ذليل و

بي مقدار (جذّابيت بين فردي );

7- كمك از خودگويي هاي مثبت ، تلقين و جملات تأكيدي مثبت و جايگزين كردن آن ها با افكار خود آيند منفي;

8- . بازشناسي افكار و خطاهاي شناختي معيوب و اصلاح آن ها;

9- . توجه به اينكه صفات بد منجر به افسردگي و خدشه دار شدن روابط بين فردي مي گردند . اين افراد به خاطر

افسردگي و عدم قاطعيت ، ظلم پذيرند و راحت از حق خود مي گذرند و خشم خود را به درون مي ريزند . خشم انباشته شده

باعث بيماري هاي روان تني و نفرت از خود ، توجه به ابعاد منفي زندگي و بدبيني و احساس كهتري بيشتر مي گردد . پس در

مديريت خشم ، بايد آگاه باشيم كه هميشه كشتي مزاج را به سمت اعتدال حركت دهيم و در كنترل آن ، از قطب نماي

دقيق شرع

و عقل كمك بگيريم .

در آخر ، توجه به اين نكته لازم است كه مديريت خشم تنها به اداره خشم خود نمي پردازد ، مدير خشم حتي بر

سازمان خشم ديگران نيز حكومت مي كند تا از بروز خشم ديگران جلوگيري كند; خشمي كه ممكن است باعث طوفان خشم

او گردد .

منبع

محمّدحسين قديري

پي نوشت ها

1_ از جمله فوايد هيجان ها ، مى توان به كمك براى حفظ بقا ، سازگارى بهتر ، حفظ تعادل در برابر مقتضيات محيطى و كارايى

در فرايند پيشرفت اشاره كرد .

2_ على مصباح و ديگران ، روان شناسى رشد (1 ) ، تهران ، سمت ، 1374 ، ص 429و430 .

3_ ر .ك: دانيل گلمن ، هوش عاطفى ، ترجمه حميدرضا بلوچ ، تهران ، جيحون ، 1379 ، ص 68 .

4_ برگرفته از: نيما قربانى ، جزوه كارگاه هوش هيجانى ، قم ، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس سره ) ،

1383 .

5 . emontional entelligence .

6_ دانيل گلمن ، پيشين ، ص 78_79 .

7_ على اكبر دهخدا ، فرهنگ دهخدا .

8_ ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، تفسير نمونه ، قم ، دارالكتب الاسلاميه ، 1361 ، ج 3 ، ص 97 .

9_ على اكبر دهخدا ، پيشين .

10_ آل عمران: 134 .

11_ ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، پيشين ، ص 97 .

12_ در نهاد انسان ، چهار قوّه عاقله (مدرك كليات و حقايق ) ، شهويه (جالب منافع ) ، غضبيه (دافع ضررها ) و وهميه

(مدرك جزئيات ) وجود دارند كه انسان و حيوان در سه نيروى اخير با هم مشتركند و فصل مميّز انسان و حيوان نيروى

عاقله است . (ر .ك: احمد نراقى ، معراج السعاده . )

13_ سيد محمّدعلى جزايرى ، دروس اخلاق اسلامى ، قم ، مديريت حوزه علميه ، 1382 ، ص 13_14 .

14_ نصرت الله پورافكارى ، فرهنگ جامع روان شناسى و روان پزشكى ، تهران ، فرهنگ معاصر

، 1380 ، ج 1 ، ص 79 .

15_ هلن انيل ، كنترل و مهار خشم ، ترجمه اكبر فرشيدنژاد ، سينا حكيمان ، اصفهان ، فرهنگ مردم ، 1383 ، ص 22 .

16_ على مصباح و ديگران ، پيشين ، ص 494 .

17_ محمود ساعتچى ، اصول روان شناسى ، تهران ، اميركبير ، 1375 ، ج 1 ، ص 443 .

18 . WWW .mardoman .com/life/angercontrol .aspx .

19_ نيما قربانى ، مهندسى رفتار ارتباطى ، تهران ، سينه سرخ ، 1380 ، ص 22 .

20_ دانيل گلمن ، پيشين .

21_ رونالد پاترافرون ، غلبه بر خشم ، ترجمه مهدى مجرّدزاده كرمانى ، تهران ، مؤسسه فرهنگى راه بين ، 1378 ، ص 221

_223 .

22_ كارول تارويس ، روان شناسى خشم ، ترجمه احمد تقى پور ، چ سوم ، تهران ، دايره ، 1371 ، ص 98 . و نيز:

WWW .mardoman .com .

23 . Physical_assault .

24 . Verbal-attack .

25_ الن اُ . راس ، روان شناسى شخصيت ، ترجمه سياوش جمال فر ، چ سوم ، تهران ، روان ، 1378 ، ص 275 .

26_ سيد عبدالله شبّر ، الاخلاق ، ترجمه محمّدرضا جباريان ، قم ، هجرت ، 1383 ، ص 249 .

27 . WWW/mardoman .com/life/angercontrol .aspx .

28_ هلن انيل ، پيشين ، ص 24 .

29_ حسن عرفان ، جزوه موضوعات تحقيقى معارف اسلامى و علوم انسانى ، قم ، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى ،

1373 ، ص 29_45 .

3030و31_ پركارى غده تيروئيد و ترشح بيش از حد هورمون تيروكسين منجر به خشم مى شود .

WWW/persianspring .org .

31_ دانيل گلمن ، پيشين

، ص 101 .

32_ برنز ديويد ، از حال بد به حال خوب ، ترجمه مهدى قرچه داغى ، تهران ، پيكان ، 1380 ، اقتباس از فصل اول .

33 . WWW/mardoman .com/life/angercontrol .aspx .

34 . WWW/Persianspring .org .

35 . WWW/mardoman .com/life/angercontrol .aspx .

36 . WWW .persianspring .ong .

37_ نيما قربانى ، پيشين ، ص 26_29 .

38_ همان ، ص 29 .

39_ همان ، ص 218_219 .

40_ مرتضى مطهرى ، فلسفه اخلاق ، چ پانزدهم ، قم ، صدرا ، 1372 ، ص 28 .

41_ محمّدتقى فلسفى ، شرح و تفسير دعاى مكارم اخلاق ، چ سوم ، قم ، نشر فرهنگ اسلامى ، 1373 ، ج 1 ، ص 60 .

42_ توجه داشته باشيد كه كظم غيظ و حلم دو صفت ضد غضبند ، اما از نظر رتبه ، حلم بالاتر از كاظم غيظ است; چون فرد

با حلم خود از ابتدا نمى گذارد لشكر غضب وارد قلمرو او شوند (دفع خشم ) . اما فرو برنده خشم پس از آنكه خشم آمد ،

آن را برطرف مى سازد (رفع خشم ) .

43_ ابوهلال العسكرى ، معجم الفروق اللغويه ، قم ، جامعة المدرسين ، ص 364 .

44_ انفال: 60 .

45_ محمود ساعتچى ، پيشين ، ص 443 .

46 . Allen c . Sherman Thomas plante, "Conclusions

and Future Direction for Reserch of Faith and

Health", Faith and Health Psychological

Perspectives, ed . by: plante Thomas G . Allen c .

Sherman, (NEW YORK london: The Guilpord press

2001 ), pp 381-402 .

47_ دانيل گلمن ، پيشين ، ص 102 .

48_

ويژگى عمده اين باور آن است كه انسان را از افكار منطقى دور مى كنند ، اين افراد با عجله قضاوت مى كنند ، انعطاف

ناپذير و واقع بين نيستند ، مشكلات و تزاحمات جهان را نمى پذيرند ، نسبت به خود ، ديگران و جهان پرتوقعند . به خاطر افكار

معيوبشان ، روابطشان خراب است ، خود را انسان كاملى مى دانند و براى ديگران حق اشتباه و خطا در نظر نمى گيرند .

49 . Musturbatory .

50 . all or none belief .

51 . Mind reading .

52 . Negative prediction .

53_ ديويد برنز ، پيشين ، ص 21 . (اقتباس )

54 . Reattribution .

55_ مسعود جان بزرگى ، شيوه هاى درمانگرى اضطراب و تنيدگى ، تهران ، سمت ، 1382 ، ص 306 .

56_ همان ، ص 306 .

57_ محمّد محمّدى رى شهرى ، ميزان الحكمه ، قم ، دارالحديث ، 1416ق ، ص 2264_2267 .

58 . Brain Storm .

59_ سيد عبداللّه شبّر ، پيشين ، ص 250 . نيز ر .ك: امام خمينى (ره ) ، چهل حديث ، قم ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام

خمينى (ره ) ، 1371 .

60_ همان ، ص 290 .

61_ همان .

62_ حسن عرفان ، پيشين ، ص 108 و 25_45 . (اقتباس ) و نيز ر .ك: شيخ عبّاس قمى ، حاشيه مفاتيح الجنان .

63_ مسعود جان بزرگى ، پيشين ، ص 291 .

64_ امام خمينى ، پيشين ، ص ص 140 .

65_ براى مثال ، از مالك اشتر الگوگيرى كنيم كه پس از اينكه آن مرد بازارى به او جسارت كرد و آشغالى

به سمت او پرتاب

كرد . او به سمت مسجد تغيير جهت داد و براى آن فرد دعا كرد (كمك از دعا ) . در كتاب سيماى فرزانگان آمده است:

فردى به خواجه نصيرالدين طوسى نامه نوشت و او را كلب بن كلب خطاب كرد . ايشان پس از قرائت نامه ، با كمال خون

سردى گفتند: اينكه او مرا سگ خوانده ، درست نيست; زيرا كه سگ از جمله چهارپايان و عوعو كنندگان است با پوششى

پوشيده از پشم ، و ناخن هايش درازند . همچنين مرحوم كاشف الغطا براى فقيرى كه به صورتش آب دهان انداخته بود از

نمازگزاران كمك مردمى جمع كرد . نيز ر .ك: تفسير آيه 126 نحل و قصه قدرت كنترل خشم پيامبر (صلى الله عليه

وآله )كه او چگونه قاتل عمويش سيدشهدا را با اينكه بدن او را مثله و قطعه قطعه كرده بود ، به خاطر خدا بخشيدند ، با اينكه

تصميم داشتند به جاى حمزه عده اى زياد را به هلاكت برسانند .

66_ مسعود جان بزرگى ، پيشين ، ص 230 .

67_ ارتوراى جانگسما ، راهنماى گام به گام درمان مشكلات روانى بزرگ سالان ، ترجمه سيد على كيميايى ، مشهد ، به نشر ،

1381 .

68_ محمّد محمّدى رى شهرى ، پيشين ، ج 1 ، ص 686 ، به نقل از: نهج البلاغه ، حكمت 207 .

69_ محمّد سبحانى نيا ، جوان و آرامش ، قم ، بوستان كتاب ، ص 100 .

70_ نيما قربانى ، پيشين ، ص 177_182 .

71 . Assertiveness .

72_ همان ، ص 218 .

73_ يعنى اگر عصبانى شود و

خشم خود را سر او خالى كند در واقع به كسى كه به نوعى مورد علاقه شماست حمله نموده

و رابطه خود را مخدوش كرده است و اگر به خاطر علاقه به او خشم را سركوب كند ، در واقع تعادل جسمى و روحى خود را

به هم زده و مشكل نيز حل نشده كه اين خود منشأ بروز اختلالات هيجانى و رفتارى است .

74_ امام خمينى ، پيشين ، ص 140 .

75_ دانيل گلمن ، پيشين ، ص 105 .

76 . Humer .

77_ شيخ عبّاس قمى ، خلاصه معراج السعاده ، قم ، مؤسسه در راه حق ، 1370 ، ص 47_48 .

78 . Self_efficacy .

79_ دانيل گلمن ، پيشين ، ص 146 .

80_ مسعود جان بزرگى ، پيشين ، ص 238 .

81_ امام خمينى ، پيشين ، ص 140 . (امام خمينى (قدس سره ) در اين كتاب ، علاج اساسى غضب را در دو چيز مى

دانند: 1 . درمان حبّ نفس و خودخواهى و مى فرمايند: از اين صفت عشق به مال ، قدرت ، جاه پديد مى آيد و كسى

ديگر حق ندارد مزاحم خواسته هاى نفسانى او گردد ، وگرنه او غضبناك مى گردد . 2 . درمان باورهاى غلط; چون

برخى به اشتباه ، غضب را براى خود كمال حساب مى كنند _ و مى فرمايند: صفت غضب در افرادى كه داراى صفات رذايل

هستند بيشتر است; مثلا ، بخيل از غير بخيل زودتر غضبناك مى گردد . (ر .ك: همان ، ص 141_142 . )

82 . Meditation .

83 . William A . Howaii Brooks/cole, The Human

Services

Counsleing Tool box, Four Approch

Counselling and Psychotherapy, pp . 271-274, (WWW .

Wadsworth .com . )

84_ ر .ك: دانيل گلمن ، پيشين ، ص 105 .

85 . Frustration .

مديريت و زمان

مقدمه

راه هاي مختلفي براي بيان درك ما از زمان وجود دارد . براي قرنها مردم از حركت ماه ، ساعت آفتابي ، اذان، زنگ كليسا

براي تنظيم برنامه زماني روزانه خود استفاده كردند تا اينكه در قرن دوازدهم راهبان كاتوليك ساعت هايي را براي تنظيم

فعاليت هاي خود ساختند .

در طول تاريخ تمدن ها به زمان و ابعاد آن توجه داشته اند و اين توجه در اين دوران نيز وجود دارد و عباراتي مانند «وقت

طلاست» گوياي اين توجه است . جوامع امروزي جوامعي هستند كه در آنها تعداد ساعات كافي در طول روز وجود

ندارد . فناوري هاي نو محيطي فراهم آورده اند كه تقريباً در مدت زمان كم مي توان به خيلي از اطلاعات دسترسي پيدا كرد و

خيلي كارها را سريعتر و آسانتر انجام داد اما تمايل به سريعتر انجام دادن كارها و بيشتر كار انجام دادن روز به روز بيشتر

مي شود .

اين رويكرد كه همواره با بشر همراه بوده است اين احساس را براي او به وجود آورده است كه از زمان عقب مي ماند و

نمي تواند از آن به صورت مؤثر بهره گيرد . تاريخ به ما مي گويد كه مديريت ضعيف زمان يك مسئله قديمي است ، مسئله اي

است كه فناوري آن را به وجود نياورده است و آن را نمي تواند حل كند . در شرايطي كه ابزار بيشتري براي مديريت زمان

در اختيار داريم و فرايند هاي اداري ، كمتر درپيچ و تاب تشريفات اداري و كاغذ

بازي گم مي شوند ، مديريت ضعيف زمان را

كمتر مي توان مخفي كرد . مديريت زمان موضوعي است كه همه ما ، چه در زندگي شخصي و چه در زندگي حرفه اي ، نياز

داريم با آن روبرو شويم تا در زندگي موفق شويم .

در ادامه در مورد وجوه مختلف مديريت زمان صحبت مي كنيم . ابتدا نگاهي به اصول عمومي مديريت زمان خواهيم داشت .

توجه به اين اصول كمك مي كند كه درك بهتري از مفهوم مديريت زمان داشته باشيم و پيشنهادهايي ارائه مي كند كه مي توانيد آنها

را در حوزه هاي مديريت زمان در زندگي خود به كار بريد . پس از ارائه رهنمودهاي عمومي ، به حوزه هاي مديريت زمان به

صورت دقيق تر خواهيم پرداخت . ابتدا راجع به مديريت زمان در زندگي شخصي مي پردازيم و سپس مديريت زمان را در

حوزه كسب و كار مدنظر قرار مي دهيم .

اصول عمومي مديريت زمان

مديريت زمان مجموعه اي از مهارتهاست كه شما را در استفاده مؤثر از زمان كمك مي كنند . رهنمودهاي عمومي وجود

دارند كه مي توانند براي مديريت زمان در حوزه هاي متفاوت مانند خانه ، مدرسه و كار استفاده شوند . در اين بخش ، برخي از

اين رهنمودها را شرح مي دهيم . ابتدا دلايل استفاده نكردن مردم از مديريت زمان و مزاياي حاصل از مديريت زمان را مورد

بررسي قرار مي دهيم .

احتمالاً روشن ترين دليل عدم استفاده از مديريت زمان اين است كه مردم نمي دانند مديريت زمان چيست . دليل دوم سستي و

تنبلي است؛ بعضي از مردم فاقد هدف و انگيزش لازم براي برنامه ريزي مؤثر هستند . گروه سومي كه از مديريت زمان

استفاده نمي كنند آنهايي هستند كه دوست

دارند تحت فشار و تنگي وقت (دقيقه نود ) و شرايط بحران كار كنند .

ممكن است در شرايطي استفاده نكردن از مديريت زمان توجيه پذير باشد اما مزاياي استفاده موفق از مديريت زمان هر گونه

دليل يا توجيه را رد مي كند . مديريت زمان كمك مي كند كه تعيين كنيد كدام يك از كارهايي كه انجام مي دهيد مهمترين هستند .

اين عمل به شما اين امكان را مي دهد به برخي فعاليتها اولويت زيادي دهيد و برخي از فعاليت ها را حذف كنيد . هم چنين

مديريت زمان به شما كمك مي كند كه از طريق حذف مزاحمت ها و فعاليت هاي غيرضروري ، مدت زماني كه واقعاً كار مي كنيد

را افزايش دهيد . يكي از وجوه رضايت بخش مديريت زمان كاهش استرس در زندگي است . كاهش سطح استرس موجب

بهبود سلامت روحي و جسمي مي شود .

1- چگونه وقت خود را مي گذرانيد ؟

وقتي تصميم گرفتيد كه از استراتژي هاي مديريت زمان استفاده كنيد ، از همان زمان بايد شروع كنيد . اولين قدم تحليل و

بررسي روشي است كه در حال حاضر از وقت خود استفاده مي كنيد . اين كار نبايد از طريق حافظه انجام شود . ممكن

است شما اكثريت زمانهاي بيكاري خود را به ياد نياوريد يا قادر نباشيد زمانهايي را كه صرف مكالمات طولاني مي كنيد دقيقاً بياد

آوريد . براي ثبت نحوه گذراندن وقت مي توانيد از يك دفتر يادداشت ، دفتر گزارش فعاليت يا يك دفتر برنامه ريزي با بخش هاي

تفكيك شده به ساعت براي رديابي فعاليتها استفاده كنيد . نه تنها آنچه كه در طول روز انجام مي دهيد بلكه احساس خود (

خسته ، پرانرژي ، عصباني

، بي حال و . . . ) را ثبت كنيد . هر وقت كه فعاليت خود را تغيير مي دهيد ، نوع فعاليت و

زمان شروع آن را ثبت كنيد .

پس از ثبت فعاليت ها براي چندين روز ، يادداشت ها آماده براي تحليل هستند . خيلي از فعاليت هاي ثبت شده در گزارش به

صورت بارز ديده مي شوند چرا كه وقت زيادي صرف آنها شده است . ديگر حوزه مهم در يادداشت ها ، فعاليت هاي

غيرضروري است كه در طول روز انجام داده ايد . وقتي اين فعاليت ها به صورت جداگانه ديده شوند خيلي زمان بر نيستند اما

وقتي دسته بندي شوند ، زمان كل آنها ممكن است قابل ملاحظه باشد . تحليل فعاليتهايتان كه در گزارش ثبت شده اند در قدم

بعدي ، يعني اولويت بندي فعاليت ها ، به شما كمك خواهد كرد .

2- اولويت بندي فعاليت ها

اولويت بندي يكي از مهمترين قدم هاي مديريت زمان است . اين عمل كمك مي كند كه موارد زمان بر كه نه اوقات خوشي را

ترتيب مي دهند و نه كمك مي كنند كه به اهداف خود دست يابيد را حذف كنيد . اين مرحله بيشترين تغيير در جهت افزايش

زمان را به دنبال دارد . با تصميم گيري در خصوص فعاليت هايي كه بايد انجام دهيد و فعاليتهايي را كه بايد حذف كنيد

اولويت بندي را آغاز كنيد .

الف- اولويت بندي فعاليت ها

اولويت بندي يكي از مهمترين قدم هاي مديريت زمان است . اين عمل كمك مي كند كه موارد زمان بر كه نه اوقات خوشي را

ترتيب مي دهند و نه كمك مي كنند كه به اهداف خود دست يابيد را حذف كنيد . اين مرحله بيشترين تغيير در جهت افزايش

زمان را به دنبال دارد . با

تصميم گيري در خصوص فعاليت هايي كه بايد انجام دهيد و فعاليتهايي را كه بايد حذف كنيد

اولويت بندي را آغاز كنيد .

براي تصميم گيري در خصوص فعاليت هايي كه بايد انجام دهيد ، فعاليت هايي را تعيين كنيد كه از آنها لذت مي بريد و آنها را خوب

انجام مي دهيد . خيلي مهم است كه هم از نظر حرفه اي و هم از نظر شخصي از كاري كه انجام مي دهيد لذت ببريد . در

گزارش خود كارهايي كه از آنها لذت مي بريد و كارهايي كه براي شما خوشايند نيستند را مشخص كنيد . اكثريت روز شما

بايد صرف كارهايي شود كه از انجام آنها لذت مي بريد .

در حالي كه مهم است از انجام يك كار لذت ببريد ، نيز مهم است كه آن را خوب انجام دهيد . در تعيين اينكه چه كارهايي را

انجام دهيد و چه كارهايي را تفويض كنيد ، شناخت نقاط قوت و ضعف شما حياتي است . تلاش نكنيد مسئوليت هايي بيش از

آنچه مي توانيد به صورت معقول انجام دهيد را به عهده گيريد . بعد از تعيين كارهايي كه از آنها لذت مي بريد و آنها را خوب

انجام مي دهيد ، شما آماده هستيد كه فعاليت هاي غيرضروري در زندگي خود را دور بريزيد . تمام منابع موجود خود را پيدا

كنيد و فعاليت هايي را كه بيش از توان خود مي دانيد تفويض كنيد . بعد از اينكه فهرست كارهاي روزانه را به ميزان قابل

قبولي از مسئوليت ها كاهش داديد ، زمان برنامه ريزي فرا مي رسد .

ب- برنامه ريزي

برنامه ريزي در زندگي شخصي و حرفه اي متفاوت از هم انجام مي شوند . در برنامه ريزي شخصي ، برنامه ريزي از طريق

هدفگذاري و ترسيم مسير دست يابي به اهداف انجام مي شود . در برنامه ريزي حرفه اي، برنامه ريزي پروژه محور است .

برنامه ريزي پروژه بايد از طريق نرم افزارهاي برنامه ريزي رسمي انجام شود .

روش برنامه ريزي مناسب خود را انتخاب كنيد . از هر روش مانند انتخاب اهداف ، برنامه ريزي رسمي يا غير رسمي كه

استفاده كنيد چند نكته مهم را بايد به خاطر بسپاريد . ابتدا انتظارات خود را برآورد كنيد . به ياد داشته باشيد تعداد ساعات

محدودي در يك روز وجود دارد . سعي نكنيد به نتايجي ماورأ قابليت هاي خود دست يابيد .

دوم ، مدت زماني را صرف خود كنيد . براي اينكه به حد اكثر عملكرد دست يابيد به زمان خواب و استراحت كافي نياز

داريد . اقدام به اين عمل سخت تر از تصميم گرفتن براي انجام آن است . هنگام برنامه ريزي شما مي پنداريد كه به هيچ

استراحتي نياز نداريد يا مي توانيد فقط چهار ساعت در روز بخوابيد . كار مداوم بدون استراحت سطح استرس را افزايش

داده و سطح عملكرد را كاهش مي دهد .

ج- نكات سودمند براي بهبود كيفيت وقت

1- از مزاحمت ها جلوگيري كنيد .

همواره پذيراي بازديدكنندگان نباشيد . بازديدكنندگان مي توانند موجب به هم ريختگي شوند كه در نهايت منجر به كاهش

بهره وري مي شود . با بستن در اتاق يا حذف ارتباط بصري مي توانيد به بازديدكننده بفهمانيد كه شما مشغول هستيد . هر

روشي كه به كار مي بريد به خاطر بسپاريد كه نبايد هر بازديدي را بپذيريد .

راه ديگر براي كاهش مزاحمت ها جواب ندادن به تلفن است . تماس هاي تلفني مي توانند خيلي وقت گير باشند . تماس هاي

تلفني قطار افكار را از حركت باز مي دارند

. تماس هاي تلفني ممكن است شما را متعهد به انجام كارهايي كنند كه آمادگي آنها

را نداريد . از خاموش كردن زنگ تلفن نترسيد . وقتي كارتان تمام شد پيغام هاي دريافتي را چك كنيد .

2- كنترل كنيد

كارهايي را كه نياز داريد انجام دهيد مي دانيد . اين كار را در فهرست كارها يادداشت كنيد . كارهاي فهرست را

اولويت بندي كنيد . با انجام اين عمل، شما مي توانيد روز خود را كنترل كنيد . شما ابزاري داريد كه مي توانيد از كارهاي

غيرضروري جلوگيري كنيد يا كارهاي جديد را اولويت بندي كنيد . پيروي از اين رهنمودها اين تضمين را به دنبال دارد كه

شما ابتدا مهمترين فعاليتها را انجام مي دهيد . هم چنين شما مي دانيد كه چه فعاليت هايي را انجام نداده ايد و مي توانيد آنها را به

فهرست كارهاي فردا اضافه كنيد .

3- بر بهره ور بودن تأكيد كنيد نه مشغول بودن

تمركز بر بهره وري كيفيت كار و عملكرد را افزايش مي دهد . تهيه يك فهرست اولويت بندي شده از كارها به شما كمك مي كند

كه بهره ور باشيد . تمركز بر انجام مهمترين كارها در ابتدا ، به شما كمك مي كند كه كار بيشتري انجام دهيد و آنها را سر وقت

انجام دهيد .

4- سرعت خود را تنظيم كنيد

مهم است كه خود را براي ميزان ساعاتي كه كار مي كنيد تنظيم كنيد . از خود بپرسيد كه با سرعتي كه كار مي كنيد مي توانيد

ادامه دهيد . خود را با تعداد ساعات زياد كار خسته نكنيد . مديريت مؤثر زمان بايد اين امكان را فراهم آورد كه بتوانيد

كارهاي مورد نياز را انجام دهيد بدون اينكه نياز باشد تعداد

ساعات زيادي را در دوره زماني بزرگتر مشغول باشيد .

مديريت زمان شخصي

مديريت زمان شخصي بخش قابل ملاحظه اي از زمان روزانه را صرف مي كند . مهارتهاي مديريت زمان شخصي در عمل

داراي اشكالاتي هستند . اولويت بندي اهداف شخصي مي تواند خيلي مشكل باشد زيرا بايد نسبت به فعاليت هاي اولويت دار ، در

دسته دوم از اهميت قرار گيرند . اين بخش به شما كمك مي كند كه اهداف شخصي خود را اولويت بندي كنيد بطوري كه در

برنامه شما قرار گيرند . شما روش «فقط بگو نه» را ياد مي گيريد كه به شما در سبك كردن زمانبندي كمك مي كند . اين

بخش هم چنين چگونگي ايجاد وقت براي فرزندان و ديگر افراد مهم براي شما را مورد بررسي قرار مي دهد .

-1فقط بگو «نه»

در زندگي شخصي خود معمولاً با گفتن كلمه «نه» مشكل داريم . اين موضوع موجب بيشتر تناقضات در وقت ما

مي شود . به خاطر اكراه طبيعي در گفتن نه ، اغلب احساس تعهد نسبت به دوستان و خانواده خود داريم . آموزش به خود

در استفاده از ابزار ارزشمند نه گفتن در تشخيص اهميت اولويت هاي شخصي ضروري است .

چندين روش براي نه گفتن به صورت غيرمستقيم وجود دارد بطوري كه دوستان و خانواده خود را نرنجانيد . يك ذهن خلاق

معمولاً قادر خواهد بود از شرايطي كه با اولويت موجود وي تناقض دارند خلاصي يابد . اما عذر و بهانه هميشه ضروري

نيست . اشكالي ندارد كه با افراد رو راست بود و واقعيت را گفت . به افرادي كه تقاضاي اختصاص وقت را از شما دارند

بگوييد كه شما مسئوليت هايي به عهده داريد كه امكان برآوردن

تقاضاي آنها را فراهم نمي آورد . شما متعجب خواهيد شد كه

مي بينيد كه به چه سادگي روش مستقيم پذيرفته مي شود .

الف- اهداف شخصي

1- هدفگذاري كنيد

وقتي بتوانيد به صورت مؤثرتر «نه» بگوييد ، وقت بيشتري براي تخصيص در دست يابي به اهداف شخصي خود داريد .

اهداف ، حوزه خيلي مهمي از مديريت زمان شخصي هستند . اهداف به ما كمك مي كنند كه از طريق ايجاد كار براي ما و

اجازه تمركز بر تلاش هايمان ، زندگي خود را سازماندهي كنيم . هنگام هدفگذاري خيلي مهم است آنها را واقعي و قابل دستيابي

تعريف كنيم . با تنظيم اهداف از پيش، به خود اجازه مي دهيد كه يك مسير استراتژيك به سمت دستيابي به اهداف را

برنامه ريزي كنيد .

اهدافي تعريف كنيد كه به سادگي قابل دستيابي باشند . وقتي به اهداف تعريف شده رسيديد ، براي هدفي كه مشكل تر است اقدام

كنيد . اين فرايند را ادامه دهيد تا اينجا كه احساس كنيد كه اهداف شما نه آسان و نه دور از دسترس هستند . اين فرايند كند

است اما به شما كمك مي كند كه ياد بگيريد چگونه به صورت موفقيت آميز به اهداف خود دست يابيد . نبايد انتظار داشته باشيد

كه تمام انتظاراتتان يك شبه برآورده شوند چرا كه يك فرايند تدريجي است .

2- اهداف خود را اولويت بندي كنيد

وقتي اهداف خود را تنظيم كرديد ، بايد آنها را اولويت بندي كنيد . وقت گذاشتن و اولويت بندي اهداف در مديريت زمان شخصي

مؤثر حياتي است . خيلي از ما از اين مرحله مي پريم اگر چه دوباره مجبور مي شويم كه برگرديم .

اهداف را به

صورت روشن تعريف كنيد و مشخص كنيد كه آنها چه هستند و چه اهميتي دارند . اهدافي كه اهميت كم دارند

مي توانند به تعويق بيافتند . اجازه دهيد اقلامي كه به توجه بيشتر نياز دارند ابتدا انجام شوند . شما مي توانيد يك فهرست از

كارهايي كه بايد انجام دهيد تهيه كنيد و به هر يك از اقلام به نسبت اهميت عددي اختصاص دهيد يا اينكه فهرستي از اهداف

اولويت بندي شده تهيه كنيد . پيتر دراكر مي گويد كه «انجام دادن كارهاي درست مهمتر از انجام درست كارهاست» .

اقتصاددان ايتاليايي ، ويلفردو پارتو ، قانوني در اولويت بندي دارد . قانون پارتو مي گويد كه تقريباً 80 درصد نتيجه مورد نظر

از بيست درصد تلاش هايي حاصل مي شود كه انجام مي دهيم . براي اينكه كارهاي خود را به صورت مؤثر اولويت بندي كنيد ،

بايد بيست درصد مهم را جدا كنيد . وقتي كارهاي مهم تعيين شدند شما مي توانيد بر اقداماتي تمركز كنيد كه بيشترين نتيجه

مورد نظر را حاصل مي كنند . هنگام تحليل چگونگي گذراندن اوقات خود (بخش 2-1 ) متوجه خواهيد شد كه خيلي از

اوقات شما صرف كارهاي كوچك و ناچيز مي شود . به همين دليل توان شما صرف حوزه هاي اصلي و حياتي كه نيازمند

تلاش بيشتر هستند نمي شود . قانون پارتو را براي اولويت بندي به كار بريد و خواهيد ديد كه زمان و اهداف تحقق يافته شما

بيشتر خواهند شد .

3- تعلل

وقتي زمان مناسب صرف هدفگذاري و اولويت بندي كرديد ، مي توانيد كارهاي مورد نياز هر روز را تعيين كنيد . اگر كارها را

در زمان موعد آنها انجام ندهيد غير مؤثر عمل كرده ايد .

تعلل چيزي است كه اكثر ما با آن درگير هستيم . اغلب نمي توانيم

به كل نتيجه مورد نظر دست يابيم زيرا به خاطر تعلل استرس به ما چيره مي شود .

با تعداد زيادي از كارهاي انباشته شده بر روي هم ، سخت است كه در انجام كارها تعلل نكنيم؛ خصوصاً براي كارهاي بزرگتر

كه به زمان بيشتر از آنچه كه شما داريد نياز دارند .

وقتي با كار بزرگي روبرو مي شويد آن را به بخش هاي كوچكتر تقسيم كنيد . تقسيم كار به كارهاي كوچكتر اين امكان را

فراهم مي آورد كه اجزاء كوچكتر را بدون اضطراب انجام دهيم . بزودي در خواهيد يافت كه با انجام كارهاي تقسيم شده ، كل

كار بزرگ انجام شده است .

4- مزاحمت كمال گرايي

وقتي هدفگذاري و اولويت بندي كرديد ، بايد از چندين مسئله فرعي كه بروز مي كنند جلوگيري كنيد . يكي از اين مسائل تمايل

شخص به كمال گرا بودن است . اين نوع رويكرد مي تواند تأثير زيادي بر مديريت زمان شخصي داشته باشد . توجه غير

ضروري به جزئيات باعث مي شود كه ديگر كارها را به تأخير بياندازيد . ناتواني در پاداش دادن به خودمان براي كارهايي كه

انجام داده ايم مسئله ديگري است كه با آن روبرو هستيم . وقتي كاري را انجام داديد ، شما بايد به خود پاداش دهيد . پاداش

دادن به خود راهي براي ايجاد تعادل بين كار و تفريح است . اگر بتوانيم ياد بگيريم كه بين كار و تفريح تعادلي برقرار كنيم

زندگي سالم تر و شاد تري خواهيم داشت .

5-وقت گذاشتن براي همسر

بزرگترين مانع موفقيت در اين بازار ، زمان است . با

ساعات نامحدود روزانه مي توانستيم سرعت كار را به اندازه

رضايت بخش پايين بياوريم . متأسفانه زمان چيزي است كه بشر نمي تواند آن را كنترل كند . به خاطر اين شرايط غيرقابل

كنترل ، بايد با زمان كار كنيم . درك محدوديت هاي حاصل از زمان و منافع مديريت زمان كمك مي كند با زمان كار كنيم نه

اينكه در مقابل آن قرار گيريم .

روشي كه شما زمان خود را استفاده مي كنيد تعيين كننده موفقيت شماست . با اين حال ، فلسفه مديريت زمان از فردي به فرد

ديگر متفاوت است و مديريت زمان براي شما بايد بگونه اي باشد كه با كار شما مطابقت داشته باشد . در اين بخش

رهنمودهايي ارائه مي كنيم كه به شما در شروع سفر در مديريت مؤثر زمان كمك خواهند كرد . اين رهنمودها را به دقت

بخوانيد و آنها را بگونه اي تطبيق دهيد كه نياز شما را برآورده كنند .

زندگي شخصي شامل چندين حوزه متفاوت است كه بايد در نظر بگيريم . يكي از اين حوزه ها وقتي است كه با همسر خود

مي گذرانيم . اين وجهي حياتي از مديريت زمان شخصي ماست زيرا خيلي از احساسات ما آن را ديكته مي كنند . افرادي

كه وقت كافي براي همسرانشان تخصيص نمي دهند به خاطر دلايلي روابط خود را پرتنش درمي يابند كه مي شد از آنها جلوگيري

كرد . اغلب همسر خود را در انتهاي فهرست اولويت قرار مي دهيم زيرا عادت كرده ايم فرض كنيم كه به دليل برنامه فشرده

كاري ، همسر ما عذر ما را مي پذيرد .

چندين روش براي افزايش مدت زمان بودن با همسر وجود دارد . اگر مدت زمان كافي با همسرتان

نيستيد زمانهايي را براي

تنها بودن با وي تخصيص دهيد و با هم براي تماشاي فيلم يا صرف شام بيرون برويد . روش ديگر رفتن به خريد با يكديگر

است .

6- كارهاي مربوط به خانه

هر خانه تعداد زيادي كارهاي متفاوت دارد كه بايد انجام شوند . اين مسئوليت ها مي توانند بار زيادي بر ما وارد كنند اگر

برنامه ريزي نشوند . با تعداد بسياري از اولويت ها در زندگي پيچيده امروزي ، بيشتر مردم نمي توانند وقت اضافه براي انجام

كارهاي خانه پيدا كنند . از آنجايي كه خود نمي توانيد همه اين كارها را انجام دهيد ، اگر امكان داشته باشد آنها را به فرزندانتان

تفويض كنيد .

7- وقت گذاشتن براي فرزندان

همه قبول دارند كه قراردادن فرزندان در اولويت هاي بالا هميشه ساده نيست . فرزندان وقت قابل ملاحظه اي از شما مي گيرند

و لازم است كه ديگر اولويت ها را همراه با اين موضوع برنامه ريزي كنيد .

مي توانيم وقت خود را با فرزندان بگذرانيم در حاليكه به اتفاق آنها كارهاي خانه را انجام مي دهيم . بچه ها از مسئوليت لذت

مي برند و قادرند كه برخي كارهاي خانه را انجام دهند . خيلي از مسئوليت هاي داخل و خارج از خانه وجود دارد كه شما به

عنوان يك خانواده مي توانيد آنها را با هم انجام دهيد در حالي كه با هم هستيد . انجام برخي از كارهاي خانه توسط فرزندان ،

استرس شما را كاهش مي دهد . تفويض مسئوليت به فرزندان در سنين كودكي براي آنها سودمند است و مهارتهاي مديريتي

آنها را براي سال هاي بعد افزايش مي دهد .

نقش شما به عنوان يكي از والدين فرزندان ، فشار روحي

و جسمي در مراقبت از آنها را به دنبال دارد . شما بايد به اتفاق

فرزندان به گونه اي برنامه ريزي كنيد كه اين زمانها به حداقل برسند . شما مي توانيد به فرزندان خود توضيح دهيد كه بايد

كارها و برنامه هايي را انجام دهيد و انجام ندادن آنها باعث مي شود كه به اهداف خود نرسيد . فرزندان خيلي اهميت دارند ولي

بايد به حجم ديگر كارها و مسئوليت ها توجه داشته باشيد .

8- مديريت ميز كار

آخرين و مهمترين وجه مديريت زمان شخصي كه مورد بحث قرار مي گيرد مديريت امور دفتري شخصي است . ميز كار

مهمترين چيزي است كه همواره بايد روزآمد نگاه داشته شود . براي موفق بودن ، اين موضوع بايد جزو اولويت هاي بالاي

شما قرار گيرد . بدين منظور ابتدا بايد ميز خود را سازماندهي كنيد . با داشتن يك ميز مرتب و تميز شما مي توانيد بهتر

كارهاي انجام نشده خود را پيدا كنيد . وقتي كاغذهاي شما مرتب شده باشند مي توانيد كارهاي مربوط به آنها را به بخش هاي

كوچكتر تقسيم كرده و جداگانه هريك را انجام دهيد .

روشي كه اتاق كار خود را براساس نيازها ترتيب مي دهيد كليد خبره شدن در انجام كارهايتان است . حتي اگر نيازهاي شما

در پايين ترين حد لازم باشند ، اقلام خاصي وجود دارند كه به موفقيت شما كمك مي كنند . اول بايد بدانيد كه به چه مقدار فضا

براي بايگاني و ذخيره احتياج داريد . نبايد اسناد و مدارك را روي هم بر روي ميز انباشته كنيد چرا كه باعث مي شود نتوانيد

به كارهاي مالي و دفتري خود در زمان لازم بپردازيد . از ميزهاي

داراي چند كشو و فايل هاي بايگاني مي توانيد استفاده

كنيد .

متخصصين اعتقاد دارند كه بايد از يك صندلي مناسب استفاده كرد . نوع صندلي انتخابي بايد بگونه اي باشد كه به شكل مناسب

درآن جاي گيريد . يك صندلي خوب طراحي شده بايد قابليت تنظيم داشته باشد بگونه اي كه با اندام شما تطابق يابد و اين امكان

را فراهم آورد كه هنگام كار كردن موقعيت راحتي داشته باشيد . پس از تنظيم ، بايد پشت شما را نگه دارد و فشار وارده بر

شانه ها ، گردن و دستها را كاهش دهد . مطمئناً در اين شرايط شما بهتر مي توانيد بر كار خود تمركز كنيد .

بيشتر ما به ميزان روشنايي اطراف خود توجه نمي كنيم . روشنايي مناسب ، كارايي را بالا مي برد . سطح متفاوتي از

روشنايي براي كارهاي متفاوت لازم است . هنگام خواندن مدارك و نامه ها نور بايد به قدر كافي باشد تا به چشمان خود فشار

وارد نكنيد . اما هنگام كار با كامپيوتر نور بايد به قدري باشد كه انعكاس ها و درخشندگي ها به حداقل برسند .

ابزار غير فني زيادي وجود دارند كه مي توانيد در زندگي شخصي از آنها استفاده كنيد . از يك تقويم ديواري با جدول بندي

درشت استفاده كنيد . بدين شكل مي توانيد كل روزهاي ماه را ببينيد . حتماً دفترچه تلفن داشته باشيد . از نرم افزارهاي

كامپيوتري نيز مي توانيد استفاده كنيد .

مديريت زمان و كسب وكار

محيط كسب و كار امروز را مي توان با رقابت شديد و سخت آن توصيف كرد . در هر ثانيه از روز اختراعات جديدي

صورت مي پذيرد و روش هاي سنتي ، طول عمر كوتاهتري پيدا مي كنند . خبر

تازه امروز ، يك خبر قديمي در فردا محسوب

مي شود و كساني كه با تغييرات پيش نروند عقب خواهند ماند . شما بايد از تمام منابع موجود خود استفاده كنيد تا با زمان پيش

رويد .

1- مديريت زمان در كار

رهنمودهاي كلي كه قبلاً گفته شد مي توانند در محل كار شما به كار روند . اين رهنمودها مواردي شامل تحليل روش گذراندن

وقت ، اولويت بندي فعاليت ها و برنامه ريزي است .

2- كار درست را در زمان درست انجام دهيد

حتي با مديريت مؤثر زمان هم در خواهيد يافت كه هميشه نمي توان هر كاري را سر وقت انجام داد . اما كارهايي وجود دارند

كه بايد سر وقت انجام شوند و كارهايي نيز هستند كه مي توان به تأخير انداخت . بر اساس رهنمودهاي عمومي مديريت

زمان ، يك فهرست اولويت بندي شده از كارها بايد تهيه كنيد . در سراسر روز كارهايي از فهرست را انجام دهيد كه بيشترين

اولويت را دارند . اين كار خيلي ساده است و به يك متدولوژي خاص نياز ندارد در حالي كه خيلي از ما كار درست را در

زمان درست انجام نمي دهيم . انجام كارها براساس اولويت كمك مي كند كه كارها را خوب مديريت كنيد .

3- قبل از ترك دفتر فهرست كارهاي فردا را مرور كنيد

فهرست كار را بررسي كنيد و كارهاي انجام نشده را تعيين كنيد . كارهاي انجام شده را پاك كنيد و كارهاي انجام نشده را

اولويت بندي كنيد . هنگام اولويت بندي موضوعات اصلي ، كارهايي كه قرار است فردا انجام دهيد را مرور كنيد . براي مثال ،

اگر فاز دوم پروژه در دست

را آغاز مي كنيد مستندات تعريف آن فاز را مطالعه كنيد . اين كار باعث مي شود اقداماتي را كه

براي فاز دوم بايد انجام دهيد بياد آوريد . اگر با چند نفر كار مي كنيد ، با آنها در مورد كار فردا صحبت كنيد و مطمئن شويد كه

هريك مي دانند فردا چه كاري بايد انجام دهند .

4- ساعات اوج كاري خود را پيدا كنيد

با استفاده از رهنمودهاي ارائه شده در بخش 2 ، تعيين كنيد كه در ساعات مختلف روز چه احساسي داريد . اين تمام تحقيقي

است كه نياز داريد تا بتوانيد ساعات اوج كاري خود را پيدا كنيد . ساعاتي كه بيشترين انرژي را داشته ايد ، انگيزش بالا

داشته ايد و تماماً متمركز به كارتان بوده ايد را بشماريد . اين ساعات زماني هستند كه در آن بايد مشكل ترين كارهايتان را انجام

دهيد . از مزاياي ساعت اوج كاري استفاده كنيد .

5- از جلسات حداكثر استفاده را ببريد

براي برگزاري جلسه چهار نكته را بايد در نظر بگيريد . اولين نكته اين است كه جلسه را هنگامي برگزار كنيد موضوع آن

اتفاق افتاده باشد . جلسات دوره اي اغلب نياز نيست اما اگر اين زمان را تخصيص دهيد با بحث هاي مختلف پر مي شود .

بنابراين جلسات را براساس نياز تشكيل دهيد نه براساس قاعده . دومين رهنمود براي تشكيل جلسه تنظيم دستور جلسه

است . دستور جلسه بايد هدف جلسه و حوزه بحث را نشان دهد . حوزه هاي بحث بايد اولويت بندي شوند . جلسات

ساخت يافته افراد را بر موضوع مورد بررسي متمركز مي كنند . اين كار منجر به جلسات كوتاه تر و پربارتر مي شود .

توزيع

دستور جلسه در زمان مناسبي پيش از تشكيل جلسه ، به افراد اين امكان را مي دهد كه خود را براي جلسه آماده كنند .

اين اقدامات باعث مي شود كه جلسات شما مؤثرتر و آموزنده تر شوند .

سومين رهنمود براي تشكيل جلسات تنظيم دقيق زمان جلسه است . ساعت تشكيل جلسه تأثير زيادي بر خروجي جلسه

خواهد داشت . براي مثال ، اگر شما مي دانيد كه افرادي در جلسه هستند كه تمايل دارند جلسه را بيش از زمان در نظر گرفته

شده ادامه دهند ، زمان جلسه را براي پيش از نهار يا براي ساعت پاياني روز تنظيم كنيد . اين باعث مي شود افراد انگيزه

بيشتري براي تمركز و توجه داشته باشند . نكته چهارم اين است كه جلسات را در ساعات غيرمعمول برگزار كنيد اگر با

تأخير و كندي روبرو مي شويد .

6- به صورت مؤثر تفويض كنيد

تفويض زمان بيشتري ايجاد مي كند . اما اين كار هميشه به سادگي قابل انجام نيست . در حقيقت خيلي از افراد با تفويض

كارها مشكل دارند . اين به چند دليل رخ مي دهد . گاهي اوقات توضيح انجام يك كار به فرد ديگر بيش از انجام كار توسط

خود طول مي كشد . اما اگر آينده نگر باشيد متوجه مي شويد كه اگر يك وقت اضافي صرف كنيد مي توانيد در آينده نيز كار

مورد نظر را تفويض كنيد . دليل ديگر عدم تفويض كمال گرايي است . وقتي تفويض مي كنيد به افراد اجازه مي دهيد كه

اشتباه كنند . اگر شما تحمل تصحيح اشتباهات را داشته باشيد آنگاه افراد بيشتري ياد مي گيرند كه كار مورد تفويض را به

صورت مناسب انجام دهند

. دليل آخر عدم تفويض ترس از كاهش قدرت است . اين وجه از تفويض چيزي است كه همه

ما با آن روبرو خواهيم بود . به چيزي كه از تفويض بدست مي آوريد فكر كنيد نه به چيزي كه از دست مي دهيد .

وقتي توانستيد بر ترس هاي خود از تفويض كردن غلبه كنيد بايد ياد بگيريد كه چگونه به صورت اثربخش تفويض كنيد . ابتدا

تعيين كنيد كه چه چيزي بايد تفويض شود . به فهرست اولويت بندي شده كارها نگاه كنيد . اين فهرست در تعيين كارهاي

نيازمند تفويض كمك مي كند . سپس افراد توانا و مشتاق انجام كار انتخاب شده براي تفويض را انتخاب كنيد . بياد داشته

باشيد كه كل كار را تفويض كنيد . كار و چيزي كه مورد انتظار است را توضيح دهيد . قدم بعدي اين است كه اجازه دهيد

فرد كار را انجام دهد . كار را در زمانهاي از پيش تعيين شده مورد بررسي قرار دهيد . دائماً بالا سر كار نايستيد زيرا اين

كار فقط عملكرد را كاهش مي دهد .

7- ميز خود را مرتب كنيد

فردي كه روي ميز شلوغ و درهم برهم كار مي كند به طور متوسط روزي يك ساعت و نيم دنبال چيزهاي خود روي ميز

مي گردد . عامل اصلي به هم ريختگي روي ميز ، كاغذ است . كاغذها بايد دسته بندي و بايگاني شوند، يا به ديگر همكاران

مربوط داده شوند يا دور ريخته شوند . نيازي نيست كه انبوهي از كاغذ به مدت نامحدود روي ميز باشد . بعد از مرتب

كردن روي ميز به سراغ كشوها برويد . مرتب كردن ميز

كافي نيست ، هر روز آن را تميز كنيد . مرتب نگهداشتن ميز

هفت ساعت و نيم به هفته كاري اضافه مي كند .

8- روش ها را مناسب خود تطبيق دهيد

توجه به اين نكته مهم است كه رهنمودهاي ارائه شده در اين مقاله كلي هستند . اين رهنمودها نقطه شروعي براي توسعه

سيستم مديريت زمان است . براي مديريت موفق زمان، بايد يك سيستم مديريت زمان مناسب خود طراحي كنيد .

منبع

جمال مهارتي كارشناس ارشد مديريت آموزشي

مهارت به جاي حافظه

مقدمه

در شرايط معمولي ذهن انسان متمايل است مسايل را با استفاده از الگوهاي گذشته و ثابت و يا تفكر قديم بررسي كند ، ولي

اين روند براي پيشرفت انسان كافي نيست . يادگيري طوطي وار بچه ها را براي جهان ديروز آماده مي كند ، در آينده كساني

از امتياز برخوردار خواهند بود كه كارهايي را انجام دهند كه ماشين ها نتوانند ، از اين رو توانايي پرسيدن سوالي خوب اهميت

پيدا مي كند .

نقطه تاكيد آموزش بايد تغيير يافته و شخص توانايي هاي خاص مانند دانش تفسيري ، حل مسئله ، خردورزي و نقادي بايد داشته

باشد .

هزينه كارهايي كه نبايد انجام داد بيش از فايده آن است . گسترش اطلاعات به اين معناست كه نياز زيادي به ذهن تركيب

كننده وجود دارد كه بتواند حقيقت را از تخيل (بازسازي خاطرات ، تجارب گذشته و تصاوير ذهني ) و مربوط را از بي ربط

جدا كند . ذهن خلق كننده يك قدم جلوتر از روبات است و اين توانايي امكان طرح عقايد تازه را مي دهد . ذهن خلاق

درصدد آن است كه به بهبود جامعه كمك كند ، فلذا اذهان را مي توان در قالب انضباطي ، تركيبي ، خلاق ، تكريمي و اخلاقي طبقه

بندي نمود .

طبقه بندي اذهان

? ذهن انضباطي: در امر يادگيري دروس تاريخ ، دانش ، هنر و تسلط بر يك حرفه يا پيشه فعاليت دارد .

? ذهن تركيبي: از اطلاعات پراكنده معنا استخراج مي كند كه درعصر تكنولوژي ارتباطات بسيار خوب است .

? ذهن خلاق: سوالات جديد مطرح و پاسخ خلاقانه پيدا مي كند .

? ذهن تكريمي: فرهنگ هاي

مختلف را درك مي كند .

? ذهن اخلاقي: انسان را آماده مي كند در مقام شاغل و شهروند رفتار مسئوليت پذير داشته باشد .

جهان فردا با موتورهاي جستجو و روبات ها و وسايل كامپيوتري نيازمند توانايي هايي مي باشد كه بايد از هم اكنون آن را

پرورش دهيم . ياد گرفتن مهارت ها و راه هاي تفكر بيش از پيش براي فرزندان ما ضرورت دارد كه برخي از آنها به زندگي

سلامت مي بخشند:

?- مهارت تصميم گيري:

موجب مي شود فرد فعال بوده و با ارزيابي تبعات احتمالي مسئولانه تصميم بگيرد .

?- مهارت حل مسئله:

با تجزيه و تحليل رويكردهاي مساله و هيجانات در مواجهه با شكل موارد را تفكيك و رتبه بندي نموده قدم مناسب را بر مي

دارد .

?- مهارت تحليل اطلاعات:

با ارزيابي عوامل موثر در رفتار مثل فشارهاي همسالان ، اجتماع ، از رسانه ها و اينترنت ياري مي گيرد .

?- مهارت تفكر خلاق:

با جستجوي گزينه هاي متعدد ، با مسايل روزمره سازگار و منعطف بوده و نگرش مثبت و لذت بخش را در زندگي ارتقاء مي

دهد .

?- مهارت ارتباط گيري:

از طريق كلامي و غيركلامي ، متناسب با انتظارات و تناسب ها به بيان و اظهار خود مي پردازد به عبارتي توانايي بيان

ترس ، تمايلات و نيازها كه به ايجاد و حفظ روابط دوستانه ، خانوادگي ، اعضاي مدرسه و همكاران مرتبط است .

?- مهارت قاطعيت:

احترام به احساسات و حقوق ديگران ، احساسات مثبت و منفي را ابراز و منظور خود را صراحتا و شخصا منتقل مي نمايد ،

مثلا نه گفتن به مواد مخدر و الكل و . . .

?- مهارت

همدلي:

زندگي از دريچه چشم فرد ديگر را در موقعيت هاي ناآشنا درك كند ، همدلي به معناي درك و پذيرش (نه تاييد ) مي تواند

تعاملات اجتماعي در موقعيت هاي فرهنگي ، مذهبي را تسهيل نمايد .

?- مهارت حل اختلاف:

موقعيت هاي دشوار را به نحو مثبت و غيرتهاجمي و سازنده رفع و رجوع كند .

?- مهارت تاب آوري:

تشخيص احساسات خود و ديگران و آگاهي از چگونگي اثرگذاري بر رفتارها و قابليت واكنش مناسب به احساسات ، كه

ارتقاء سلامت و بهداشت رواني را به دنبال دارد . اين مهارت در پيشگيري آسيب هاي اجتماعي مثل اعتياد و قرص هاي

روان گردان و . . . بسيار مفيد است . در هر حال ذهن به يك جريب زمين شباهت دارد ، بايد با ايده آن را كاشت ، با

مطالعه آبياري نمود ، با مراجعه به همكلاسان تقويت كرده و آفت زدايي شود تا محصول را برداشت كنيم .

منبع

زهرا احمدزاده روزنامه کيهان

مهارت هاي کنترل تعارض

مقدمه

تعارض - که در زندگي انسان ، امري غيرقابل اجتناب به نظر مي رسد - در بهترين حالت ، «اختلال آميز» و در بدترين

حالت ، به طرز وحشتناکي «مخرّب» است . وقتي راديو يا تلويزيون را روشن مي کنيم ، تعارض هاي موجود در جهان به

منزلمان وارد مي شود . گزارش اخبار به توصيف منازعه کارگران عليه مديران و دولت مردان ، نهادهاي دولتي عليه يکديگر ،

احزاب و گروه هاي سياسي در قبال هم ، اعتصاب آموزگاران و . . . مي پردازد . گزارش هاي بين المللي از کودتاها ،

تهاجمات ، آدم ربايي ها ، سوءقصدها ، تحريم هاي اقتصادي ، شکست مذاکرات و . . . خبر مي دهد . وقتي به نشريّات مراجعه

مي کنيم با آمار بالاي اختلافات زناشويي که به طلاق ختم مي شوند و فاصله اي که در بسياري از خانواده ها ميان والدين و

فرزندان ايجاد شده است و «شکاف بين نسل ها (Generation gap )» ناميده مي شود ، مواجه مي شويم .

و سرانجام ، معمولي ترين و پايدارترين منبع اختلاف در جامعه ، توزيع متفاوت و نابرابر دارايي هاي دولت است . اين منبع

اساسيِ تمايز اجتماعي ، در جامعه ما کاملاً مشهود است .

به هر حال ، تفاوت در ديدگاه ها ، ارزش ها ، خواست ها ، نيازها و عادت ها ، خميره زندگي روزمره هستند و غلبه کامل بر

خودخواهي ها ، خيانت ها ، تحريف ها ، خشم و عوامل ديگري که روابط را خدشه دار مي کنند و يا حتي باعث قطع آنها مي شوند

تقريباً غيرممکن است و شايد علت مشاجره هاي روزمره ما نيز بيشتر همين واقعيت است که ما «انسان ها» هستيم و نه «

خداوندان» !

با وجود اين ، برخي از انواع تعارض ،

مزاياي مهمي دارند . متخصّصان علوم اجتماعي ، بين تعارض معقول و نامعقول ، تمايز

مهمي قائل مي شوند؛ در تعارض معقول ، نيازها ، اهداف ، روش ها ، ارزش ها و علايق متضادي وجود دارند؛ امّا تعارض نامعقول ،

از ناداني ، اشتباه ، پيش داوري هاي تاريخي ، ساختار سازماني ناکارآمد ، رقابت هاي مبتني بر بُرد و باخت ، خصومت و يا نياز به

تخليه تنش ، سرچشمه مي گيرد . تعارض معقول ، فوايدي دارد که از جمله آن ، اين است که: از رکود ، جلوگيري مي کند ،

علاقه و کنجکاوي را برمي انگيزد و خلاقيّت را پرورش مي دهد .

جان ديويي (فيلسوف معاصر امريکايي ) مي نويسد: «تعارض ، خرمگسِ تفکّر است . تعارض ، ما را به حرکت وا مي

دارد ، تا مشاهده کنيم و به خاطر بسپاريم . ابتکار را برمي انگيزد . ما را از حالت انفعال مطيعانه ، بيرون مي راند و وادار

مي سازد که به توجه و ابداع ، روي آوريم . تعارض ، جزء لاينفک نبوغ و تفکر است» .

بنابراين ، سؤالي که با آن مواجه مي شويم ، اين است که: چگونه مي توانيم تعارض را مهار کنيم ، تا خطرات آن را به حداقل و

مزاياي آن را به حدّاکثر برسانيم ؟

روش هاي پيشگيري و مهار تعارض هاي شخصي

اگر چه ريشه کن کردن کامل «تعارضْ» غيرممکن است؛ امّا به وسيله روش هاي شخصي پيشگيري و مهار تعارض ، مي توان

بسياري از کشمکش هاي بي جا را از بين برد .

1- استفاده کمتر از موانع

يکي از راه هاي کاهش تعارض هايي که هر فرد در زندگي تجربه مي کند ، استفاده از موانع کمتر است ، بخصوص زماني که يک

يا چند نفر از طرفين درگير در تعامل ،

نياز شديدي دارند . دستور دادن (سلطه جويي ) ، تهديد کردن ، قضاوت کردن ، اسم

گذاري و به کارگيري موانع ديگر ، جزو تعامل هاي تعارض آفرين به شمار مي روند .

2- ابراز وجود (به کارگيري پيام هاي «من » )

توانايي ابراز وجود ، فرد را قادر مي سازد که نيازهاي خود را با کمترين درگيري برآورده کند . وقتي شما نيازي داريد که

لازمه برآورده شدن آن ، همکاري يا پشتيباني شخص ديگر است ، بيان کامل آن نياز ، همان چيزي است که آن را «پيام من»

مي نامند؛ اين ، بياني است که شما را با مردمي که با آنها تجربه مشترکي داريد و مي توانند به شما کمک کنند تا نيازهايتان را

برآوريد ، در يک تجربه مشترک قرار مي دهد . به خاطر داشته باشيد که ديگران ، زماني بهتر مي توانند و مي خواهند به شما در

رسيدن به خواسته هايتان کمک کنند که تصوير روشني از آنچه که شما مي خواهيد ، داشته باشند .

نام اين گونه پيام ها به اين دليل «پيام هاي من» است که مي توانند از بسياري از درگيري ها و سوءتفاهم ها جلوگيري کنند .

پيام شما (من دوست دارم . . . ، من مي ترسم که . . . ، من احتياج دارم که . . . ) باعث مي شود ديگران از قبل

بدانند که نياز و خواسته شما چيست ؟ بارها و بارها ديده شده که وقتي خانمي يا آقايي مهارت کاربرد بيان حرف دل خود را ياد

مي گيرد ، با کمال تعجّب و خوش حالي ، متوجه همکاري و کمک تازه اي از طرف ديگران مي شود . چه قدر نيازهاي برآورده

نشده ، رابطه هاي به رضايت نرسيده و هدف هاي مشخص نشده

، در نتيجه اين حقيقت به جود آمده که تو «هرگز نگفتي» يا

«خيلي دير گفتي» يا طوري گفتي که به جاي اين که به آنها موقعيت عمل به محبّت و همکاري بدهي ، آنها را به مقاومت وا

داشتي و رابطه را بُريدي .

3- اجتناب از سرزنش يا تحقير (پيام هاي «تو .» )

در بيشتر مواقع ، وقتي مي خواهيم احساسات و نيازهايمان را بيان کنيم ، پيام هايمان ديگري را سرزنش يا تحقير مي کنند . اين

گونه پيام ها را «پيام هاي تو . . .» مي نامند؛ اين دسته پيام ها قضاوت ها يا ارزش گذاري هاي منفي اي هستند که هدفشان

شخص ديگر است . در عين حال که در بيشتر مواقع از آنها براي بيان خشم ، عصبانيّت ، ترس يا دلخوري استفاده مي شود ،

مشخصاً پيام هايي نيستند که حرف دل را برسانند ، چون نيازها يا علاقه هاي خود شما را بيان نمي کنند .

پيام هاي «تو . . .» (مثل: تو اشتباه کردي ، تو همه چيز را به هم زدي ، تو بودي که . . . و . . . ) بدون در

نظر گرفتن نيّت آنها ، مي توانند به نظر ، تهاجمي و متهم کننده برسند؛ چون تأثيري که بر جاي مي گذارند ، اين است که مي گويد:

«تقصير توست» يا «تو بايد سرزنش شوي !» و در آنها خطر زيان رساندن به رابطه يا از ميان بردن عزّت نفس

ديگري و به وجود آوردن احساس گناه ، هست .

پيام هاي «تو . . .» باعث مقاومت و دفاع ديگران مي شوند و ممکن است باعث شروع بگو و مگوهاي فرساينده و فحّاشي

شوند . در چنين موقعي شخص ديگر ، اغلب مي خواهد

جواب شما را بدهد و تلافي کند .

آگاهي از اين که چه رفتارهايي تعارض هاي بي مورد بين شما و ديگران را فعال مي سازد ، به شما کمک مي کند تا بسياري از

برخوردها را از بين ببريد . مردمان تيزبين مي توانند خطر توفان را از وضع آسمان ، پيش بيني کنند و به همين ترتيب ، انسان

آگاه نيز مي تواند به نشانه ها و الگوهايي از رفتار خود و نزديکانش توجه کند که پيش بيني کننده وقوع توفان است .

4- گوش کردن انعکاسي

گوش کردن انعکاسي ، در زماني که فرد ، مشکل يا نياز شديدي دارد ، مي تواند معجزه بکند . اين کار به فرد ديگر کمک مي کند تا

هيجان هاي منفي را از بين ببرد يا به حل مشکل خود بپردازد؛ مشکلي که اگر حل نشده باقي بماند ، مي تواند موجب پيدايش يک

تعارض اساسي شود .

براي فهم بيشتر فرد يا افراد مقابل خويش به عنوان مخاطب ، چنين به نظر مي رسد که دو مهارت عمده مي بايد در انسان شکل

گرفته و آنها را در فراگرد ارتباطي به کار گرفت . اين دو مهارت ، يکي گوش دادن (Listening ) و ديگري

همدلي (Empathy ) است . با اين دو مهارت ، به تدريج مي توان با ديگران ، تفاهم مورد نظر را ايجاد کرد که در

پي آن ، ارتباطات بين فرديِ مؤثّر شکل خواهد گرفت .

5- . افزايش حمايت عاطفي

افزايش حمايت عاطفي از اعضاي خانواده و دوستان مي تواند آمادگي فرد را براي درگير شدن در تعارض هاي غير ضروري

کاهش دهد . هر يک از ما شيوه هايي را سراغ داريم که از طريق آنها توجه و صميميّت بيشتري را در

روابط بين فردي خود

به کار مي بريم . در مجموع ، هر چه بيشتر مورد علاقه و توجه باشيم ، کمتر احتياج به جنگيدن داريم .

6- بالا بردن آستانه تحمّل

بالا بردن سطح تحمّل و پذيرش ديگران در وجود خود نيز مي تواند تعارض هاي نامعقول را کاهش دهد . سطح تحمّل و پذيرش

ما ، تا حدودي به واسطه تربيت و حتي شايد عوامل ژنتيک تعيين مي شود؛ امّا هر يک از ما مي تواند صبورتر و پذيراتر از آنچه

در حال حاضر هست ، باشد .

مقابله با عناصر عاطفي تعارض

ميان جنبه هاي بنيادي و هيجاني تعارض ، مي توان تمايز سودمندي قائل شد . اجزاي هيجاني تعارض ، عبارت اند: خشم ، بي

اعتمادي ، گرفتن حالت تدافعي ، تمسخر ، رنجش ، ترس و طرد . در هنگام بروز احساسات شديد ، راهبرد صحيح ، آن است که

«ابتدا به جنبه هاي هيجاني تعارض رسيدگي نمود» و پس از فروکش کردن هيجان ها ، به شکل سازنده تري با مسائل بنيادي ،

کنار آمد . مسائل بنيادي ، شامل: نيازهاي متضاد ، مخالفت بر سر قوانين و عادت ها و برداشت هاي متفاوت در مورد نقش ها

و کاربرد امکانات است .

روش رفع تعارض

روش رفع تعارض را مي توان به عنوان مجموعه اي از قوانين ساده در نظر گرفت که تعارض را هدايت مي کنند . ما طي

قرن ها آموخته ايم که اگر تعارض به وسيله قوانين خاص خود هدايت نشود ، مي تواند بسيار خطرناک باشد . فرآيند سه مرحله

اي رفع تعارض به افراد کمک مي کند تا به شکلي سازنده و به شيوه اي قانونمند و تکامل بخش و غير مخرّب با يکديگر مواجه

شوند .

مرحله يک: با فرد ديگر به احترام رفتار کنيد

احترام قائل شدن براي فرد ديگر ، نگرشي است که با رفتارهاي مشخصي ، نشان داده مي شود . شيوه اي که به کمک آن به فرد

ديگر گوش داده و به او نگاه مي کنيم ، تُن صداي ما و کلماتي که انتخاب مي کنيم ، استدلال هايي که به کار مي بريم و خلاصه تمامي

اينها ، مي تواند نشانگر احترام باشد و يا عدم احترام را منتقل کند .

کلمات تحقير کننده که غالباً بدون توجه بيان مي شوند ، مانع جريان ارتباط سالم مي شوند و زخم هايي ايجاد مي کنند که ممکن

است

هرگز به طور کامل ، التيام پيدا نکنند .

اغلب پس از فوران خشم ، گفته مي شود: «تو مي داني که جدّي نگفتم . کاملاً ديوانه شده بودم و به حرف هايي که مي زدم

فکر نمي کردم»؛ امّا فرد ديگر با خود فکر مي کند: «در همين که اين حرف را زدي ، نشان مي دهد که اين موضوع در ذهنت

بوده است . دانستن اين که تو واقعاً چه احساسي نسبت به من داري ، برايم به قيمت يک انفجار خشم تمام شد»

مرحله دو: گوش کنيد تا جايي که حرف طرف مقابلتان را مثل خودش بفهميد

در جريان مخالفت ها و رفع تعارض ها ، يکي از بهترين راه هاي برقراري ارتباط سازگارتر ، کاربرد قانون کارل راجرز است که

مي گويد: «هر کس تنها پس از اين که به عقايد و احساسات فرد ديگر به دقت گوش کرد و آنها را چنان تکرار کرد که

رضايت گوينده جلب شد ، مي تواند حرف خود را بزند» .

مرحله سه: ديدگاه ها ، نيازها و احساسات خود را بيان کنيد

اول . ديدگاه خود را به اختصار بيان کنيد . دوم . از کلمات کنايه دار اجتناب کنيد . سوم . گفتار و پندار ، بايد يکسان

باشد . چهارم . احساسات خود را بروز دهيد .

آمادگي براي رويارويي

افراد معمولاً ، بدون آن که از خود بپرسند آيا زمان براي آنان مناسب است يا خير و بدون اين که بدانند آيا طرف مقابل با مبارزه

يا گفتگو موافقت مي کند يا خير ، بدون توافق قطعي بر سر شرايطي که مي تواند موجب سودمند بودن تعارض شود ، خود را

شتاب زده ، گرفتار تعارض ها مي کنند .

مسائل زير ، بخشي از مواردي است که بررسي آنها مي تواند

مفيد و ارزشمند باشد . آيا هر يک از ما انرژي عاطفي مناسبي

براي اين تعارض داريم ؟ چه کساني بايد در جلسه مبارزه حضور داشته باشند ؟ بهترين وقت ، چه زماني است ؟ بهترين مکان

کجاست ؟ و . . .

مبارزه اي که با رضايت دو جانبه و شرايط پذيرفته شده شروع مي شود ، مبارزه اي خوش آغاز است .

راه هاي قديمي حلّ مناقشات

روش هاي معمول و شايع حلّ مناقشات که لازمه اش برنده شدن يکي به قيمت باخت ديگري است ، دو روش است که هر دو اينها

اساسشان تحميل قدرت است . هر دو حالت ، برنده - بازنده دارند . هميشه يک نفر مي برد و يک نفر مي بازد . بر هيچ

يک از اين دو روش اختلافات پنهان ، به صورتي مثبت و سازنده به سطح نمي آيد؛ امّا به هر حال ، مردم معمولاً نسبت به يکي از

اين دو روش ، تمايل بيشتري نشان مي دهند .

روش شماره يک: تو مي بري و ديگري مي بازد . در اين وضعيت ، تو براي رسيدن به نيازهايت از قدرت خودت به قيمت

باخت ديگري استفاده مي کني . در نتيجه ، ديگري مي رنجد؛ چون نيازش برآورده نشده است . او احساس بي عدالتي مي کند ،

در نتيجه ، تو اغلب دچار واکنش هايي از سوي او مي شوي ، مثل: الف - از تو انتقاد مي کند و پشت سرت حرف مي زند .

ب - او سعي خواهد کرد در راه برآورده شدن ديگر نيازهايت کارشکني کند . ج- او ديگر تو را دوست ندارد و براي

مقابله با قدرت تو با ديگران متحد مي شود . د - او به تو دروغ مي گويد و اغلب پنهاني خواسته هاي

خود را عملي مي کند و

ديگر نيازهايش را با تو در ميان نمي گذارد .

روش شماره دو: شما مي بازيد و ديگري مي برد . در اين وضعيت مناقشه ، شما داراي قدرت بيشتر يا برابر هستيد و اجازه

مي دهيد که ديگري به حساب شما به نياز خودش برسد . شما تسليم مي شويد؛ چون مي خواهيد از مناقشه دوري کنيد ، در اين

صورت از آن جا که شما به نيازهاي خود نمي رسيد ، ممکن است دچار واکنش هاي زير شويد: الف - شما نسبت به ديگري

احساس رنجش و خشم مي کنيد . ب - شما به تدريج از چنين رابطه اي خود را کنار مي کشيد . ج - به تدريج ، احساس

بي تفاوتي و افسردگي مي کنيد . د - شما احترام به خود را از دست مي دهيد و عزت نفس خود را ضعيف مي کنيد . ه_ -

شما تصميم مي گيريد بعداً برنده شويد ، تلافي کنيد و . . .

راه بدون باخت در حلّ اختلافات (روش برنده – برنده )

اساس اين روش ، عدم استفاده از قدرت است . منظور ، اين است که مي توان در روابط انساني ، مناقشات را به صورت

آشکارا و صادقانه حل کرد . هر دو طرف مي توانند به نيازهاي خودشان برسند ، و هيچ کس مجبور نيست ببازد .

قدم 1: مشخص کردن مسئله به صورت نيازها ، نه مسابقه راه حل يابي .

قدم 2: به وجود آوردن راه حل هاي ممکن (تفکر و سيّال سازي ذهن (Brain storming ) .

قدم 3: ارزشيابي راه حل ها .

قدم 4: تصميم گيري روي راه حل هاي قابل قبول براي هر دو طرف .

قدم 5: عمل کردن بر اساس راه حل .

قدم 6: کنترل نتايج راه حل .

منبع

مهدي حاجي آقابزرگي

پي نوشت ها

1- روان شناسي روابط انساني (مهارت هاي مردمي ) ، رابرت پولتون ، ترجمه: حميد رضا سهرابي ، تهران: رشد ،

1383 .

2- فرهنگ تفاهم در ازدواج ، ليندا آدامز ، با مقدمه توماس گوردون ، ترجمه: پريچهر فرجادي ، تهران: آيين تفاهم ،

1380 .

3- ارتباط انساني ، علي اکبر فرهنگي ، تهران: خدمات فرهنگي رسا ، 1374 .

4- مهندسي رفتار ارتباطي ، نيما قرباني ، تهران: سينه سرخ ، 1380 .

بنياد انديشه اسلامي

مهارت

مهارت هاي زندگي همانطور كه مي توان از عنوان آن فهميد ، روش ها و شيوه هاي ضروري براي يك زندگي سالم و سازنده

است . به عبارت بهتر اين مهارت ها مجموعه اي از توانايي ها هستند كه سبب سازگاري ما با محيط و شكل گيري رفتارهاي

مثبت و مفيد مي گردند . اين توانايي ها ما را قادر مي سازند كه نقش مناسب خود را در جامعه به خوبي ايفا نموده و بدون اينكه

به خود يا به ديگران آسيب برسانيم . با خواسته ها و انتظارات و مسائل و مشكلات روزانه بويژه در روابط خود با ديگران به

شكل موثرتري روبرو شويم . مهارت هاي زندگي و نحوه كسب آن متنوع و مختلف هستند و به جهت رعايت اختصار و

پرهيز از اطاله كلام با تعداد از آنها آشنا شده و به توضيح هر يك از آنها مي پردازيم:

?_ مهارت تصميم گيري صحيح در زندگي: همه ما در زندگي روزانه با موقعيت هايي مواجه مي شويم كه ناچار به تصميم

گيري هستيم . بعضي اوقات اين تصميم گيري بسيار ساده و مربوط به مسائل عادي زندگي ماست . براي مثال:

نوجواني تصميم مي گيرد از پول توجيبي خود يك عدد ساندويچ از بوفه مدرسه خود بخرد .

يا هر كدام از ما تصميم مي گيريم

به منظور رسيدن به مكان خاصي از اتوبوس استفاده كنيم يا از تاكسي يا از سواري هاي كرايه اي و يا از مترو . همين طور

است دانش آموزي كه تصميم مي گيرد از حالا به بعد شاگرد مرتب و منضبطي باشد . اين مثال ها و مسائل بسيار ديگر جزو

كارهايي است كه براي ما خيلي اهميت ندارد و چندين مورد از اين دست تصميم گيري ها در زندگي روزانه اتفاق مي افتد .

اما زماني هم هست كه تصميم گيري در مورد يك موضوع مي تواند سرنوشت زندگي فرد را در جهت مثبت يا منفي (از نظر

خودش ) عوض كند . مثلا نوجواني كه در پايان سال اول متوسطه انتخاب رشته مي نمايد ، با اين كار مسير زندگي تحصيلي

آينده اش را ترسيم مي كند . در مراحل بالاتر همين فرايند مي تواند در مورد شغل آينده ، انتخاب همسر و . . . مصداق داشته

باشد . با اين پيش زمينه حال مي خواهيم بدانيم تصميم گيري چيست ؟ و چه فرايندي را مي توان براي آن مدنظر قرار داد ؟

اعتقاد بسياري از روان شناسان اين است كه تصميم گيري مي تواند شاخص مهمي براي شناخت رشد عقلي ، عاطفي ، اجتماعي

و رواني افراد باشد . به عبارت بهتر كسي كه بتواند در زندگي فردي ، تحصيلي ، شغلي ، خانوادگي و اجتماعي خود بهترين

تصميم را بگيرد ، مي توان گفت كه او از نظر ذهني و عقلي و ساير جنبه ها به رشد مطلوب رسيده است . اما اگر كسي نتواند

تصميم مناسبي اتخاذ نمايد ، احتمالا هنوز به رشد عقلي مناسب دست پيدا

نكرده است .

روشن است كه از هر كس نمي توان انتظار تصميم گيري صحيح و عاقلانه داشت . كسي كه درباره موضوعي تصميم

مي گيرد ، اولا بايد نسبت به موضوع مورد انتخاب آشنايي و آمادگي كامل داشته باشد . ثانيا ، نقاط قوت و ضعف پيامد تصميم

گيري هاي خود را پيش خود سبك و سنگين نموده و طبيعتا آن چيزي كه بيشترين نفع و كمترين ضرر را به همراه دارد ، انتخاب

كند و ثالثا از روي عقل و اراده تصميم گرفته باشد ، تا بعدا مجبور به تغيير موضوع نباشد .

حداقل دو عامل تصميم گيري انسان در ارتباط با موضوعي دخيل هستند: الف- سودمندي: يعني يك فرد جهت اتخاذ

تصميمي فكر سود و زيان آن را مي كند . به عبارت بهتر موضوع مورد تصميم تا چه انداز براي فرد مي تواند منفعت و يا

حداقل جذابيت داشته باشد . البته يك چيز را نبايد فراموش كرد و آن اينكه يك چيز ممكن است براي يك فرد مهم و جذاب و

براي فرد ديگر كاملا بي اهميت باشد .

ب – احتمال موفقيت: چنانچه فردي براي تصميم در مورد موضوعي احتمال موفقيت را بيشتر بداند ، نسبت به انجام

تصميم در آن مورد هيچ ترديدي به خود راه نخواهد داد و بر عكس احتمال شكست در هر كاري انسان را دچار ترديد و دو دلي

مي نمايد .

با توجه به اينكه همه افراد آگاهي هاي لازم در مورد مسائل مختلف را در اختيار ندارند بهتر است در اخذ تصميم از تجارب

افراد آگاه و راهنمايي و مشورت انسان هاي متخصص در امور مختلف بهره مند گردند .

?- مهارت در شناخت خود: بشر همواره تلاش كرده است تا خود را بشناسد . به توانايي ها و استعدادهاي خود پي

ببرد و به واسطه آن محيط پيرامون خود را تغيير دهد . در طول تاريخ خلقت هيچ فردي وجود نداشته كه كاملا شبيه ديگري

باشد . اين امر بيانگر وجود تفاوت هاي فردي در افراد است . بنابراين هر كس در زندگي خود داراي نقاط قوت و نقاط

ضعفي است كه بايد هميشه درصدد رفع و برطرف كردن نقاط ضعف و تقويت نقاط قوت خود باشد . اين را هم بايد دانست كه

در عالم هيچ كس نمي تواند در همه زمينه ها كامل باشد . فقط يك موجود در عالم داراي كمال مطلق است و آن خداوند

يكتاست . مسئله وجود تفاوت هاي فردي باعث مي شود كه عده اي از مردم اغلب اوقات خوشحال و بعضي ديگر ناراحت و

غمگين باشند . عده اي درون گرا و عده اي برون گرا باشند . برخي مهربان و عده اي نامهربان باشند . بي شك ما بارها

از خود پرسيده ايم كه ما چه خصوصياتي داريم كه ديگران ندارند و يا ديگران چه خصوصياتي دارند كه ما نداريم ؟ چه

خصوصياتي از ديگران را ما دوست داريم داشته باشيم و از چه خصوصيات خودمان خوشمان نمي آيد . كدام خصوصيات

برازنده شما نيست . و مي خواهيد آنها را تغيير دهيد ؟ پاسخ به اين پرسش ها مي توانند ملاك هاي خوبي را جهت تعيين

جايگاهمان در اجتماع ، فراروي ما قرار دهند . انسان براي اينكه خود را بشناسد بايد به ويژگي هاي فردي افراد توجه كند .

همانطور كه اشاره شد ، افراد براساس ويژگي هاي خاص خود

با مسائل مختلف يكسان برخورد نمي كنند و واكنش هاي بعضا

متفاوتي از خود بروز مي دهند . مثلا دو فردي كه يكي از آنها برونگرا و ديگري درونگرا است ، دوستان خوبي براي همديگر

نخواهند بود . بنابراين ممكن است دوستان شما چيزهايي را ارزش بدانند كه براي شما هيچ اهميتي ندارد و بر عكس به

چيزهايي بي احترامي مي كنند كه براي شما ممكن است بسيار قابل احترام باشد . لذا جهت شناخت خود ، شناخت ويژگي هاي

فردي افرا ديگر بسيار با اهميت است . يكي ديگر از مسائلي كه در فرايند شناخت از خود مطرح است ، توانايي هاي وجودي

افراد است . مي دانيم كه توجه به توانايي هاي فردي (جسمي و رواني ) يكي از ملاك ها جهت تعيين سازگاري بين دو نفر

است . «كبوتر با كبوتر باز با باز» نمونه اي روشن از توجه به هم سخني و هم مشربي دو دوست دارد . اغلب دوستان

علايق و توانايي هاي مشتركي دارند ، هر چند كه در نوع توان و علايق آنان تفاوت وجود دارد ، كسي كه ورزشگار است بي شك

با كسي دوست مي شود كه بتواند در فرايند علايق مشتركش گام بردارد . كسي كه علاقه و توان بازي هاي فكري را دارد ،

تمايل زيادي به دوستي با كسي دارد كه بتواند او را در اين راستا همراهي نمايد . به هر حال مثال هاي فوق نمونه هايي از

تفاوت افراد نسبت به يكديگر در ابعاد مختلف است .

در بين دانش آموزان كه نگارنده بسيار با آنها سرو كار دارد ، ما به طيف بسيار گسترده اي از تفاوت در نقطه نظرات و

ديدگاه ها برمي خوريم . عده اي در رياضي سرآمد

ديگرانند ، عده اي در ادبيات مهارت ويژه اي از خود بروز مي دهند و عده اي

ديگر در فيزيك و شيمي يا در هنر و . . . از نظر مشاغل هم ظهور توانايي هاي فردي در يك پيوستار بسيار متفاوت قرار

دارد كه هر كسي با توجه به ويژگي هاي شخصيتي و اجتماعي و برداشت ها و نگرش ها به سمت و شماغل خاصي گرايش نشان

مي دهند .

در هر حال اين توانايي (شناخت از خود ) به ما اين امكان را مي دهد تا ضمن آگاه شدن از ويژگي ها و خصوصيات خود ،

نقاط ضعف ، نقاط قوت و توانمندي ها ، ترس ها و نگراني هاي خود را بشناسيم . خوشناسي و آگاهي از خويشتن به ما مي آموزد

كه در چه شرايطي تحت فشار رواني قرار مي گيريم و در چه شرايطي مي توانيم به شكل مؤثر و مطلوب رفتار كنيم .

خودشناسي ، پيش نياز روابط مؤثر اجتماعي و بين فردي است .

?- مهارت در برقراري روابط مطلوب با ديگران: انسان موجودي اجتماعي است . او نياز دارد كه با همنوعان خود

ارتباط برقرار نمايد ، زيرا احساس تنهايي تقريبا براي همه انسان ها احساسي دردناك و رنج آور است . نياز به دوستي و

برقراري ارتباط با ديگران موجبات ارتقاء سطح بهداشت رواني و اجتماعي ما را نيز فراهم مي آورد . هنگامي كه آدمي با

مشكلي يا مسئله اي برخورد مي كند كه حل آن به تنهايي امكان پذير نيست اين ، وجود دوستان و همفكران است كه به او كمك

مي كنند و لذا باعث خوشحالي و اميدواري آن فرد مي شوند . صحبت كردن با يك دوست مهربان و صبور باعث ايجاد

احساس آرامش و حتي سبكي

فرد مي گردد . امروزه ثابت شده افرادي كه شبكه ارتباطي گسترده و دوستان فراواني دارند ،

در مقابله با چالش هاي زندگي موفقيت بيشتري را كسب مي كنند و از لحاظ سلامت جسمي و رواني نسبت به كساني كه از لحاظ

اجتماعي منزوي هستند ، وضعيت بهتري دارند . متخصصان علوم رفتاري دريافته اند كه يكي از نيازهاي اساسي انسان نياز به

محبت ، عاطفه ، توجه و مهرباني است . بر همين مبنا انسان بطور غريزي جهت ارضاي اين نياز طبيعي ، تمايل به ارتباط با

ديگران دارد و دوستي و برقراري ارتباط با همنوعان حد اعلاي آن مي باشد .

دوستي و برقراري ارتباط دوستانه با ديگران داراي كاركردهاي مفيدي است . يكي از اين كاركردها اين است كه دوستي با

همنوعان موجب ثبات هيجاني ما مي گردد . به عبارت بهتر دوستي با اطرافيان به ما كمك مي كند تا موقعيت خود را در برابر

ديگران بهتر درك كنيم . در واقع در چنين حالتي مي خواهيم ببينيم كه آيا عملكرد مناسبي در قبال جامعه و ديگران داريم يا

خير ؟

اين موضوع بويژه در مواقع بحراني و اضطراب آور مصداق بيشتري دارد . وجود ديگران از اين حيث براي انسان

ارزشمند است كه موجب تحكيم توانايي آدمي براي مقابله با ناسازگاري ها و ناهمواري هاي زمان و جامعه مي گردد . كساني

كه به اجبار در انزوا قرار مي گيرند (مثل زنداني ها ) نياز به برقراري ارتباط را به مراتب بيشتر از كساني كه اين تجربه را

نداشته اند ، احساس مي كنند . يكي ديگر ار كاركردهاي دوستي هاي سالم اين است كه مجالي فراهم مي آورد تا بوسيله آن

انسان درباره هر

چيز (از رويدادهاي مهم يا جزئي گرفته تا نكات صميمي و شخصي ) اطلاعات مورد نياز براي زندگي اش

را به دست آورد . در واقع ما در رابطه با ديگران از گفتگو و همنشيني با آنان چيزهاي جديدي ياد مي گيريم ، به مسائل و نكات

تازه اي برمي خوريم و در نتيجه افق ديدگاهمان وسيع تر مي گردد و بي شك هر چه از طريق پيش برويم به آگاهي هاي تازه اي

دست مي يابيم . نهايتا اينكه اين توانايي به ما كمك مي كند تا در برقراري يك رابطه اجتماعي مطلوب (دوست يابي ) به نحو

موثر و مطلوبي عمل كنيم و در حفظ يك رابطه دوستانه در بهداشت روان ما تاثير بسزايي مي گذارد . مي توان گفت برقراري

يك رابطه مطلوب با اعضاي خانواده ، نقطه آغاز و حركت اين توانايي است .

يكي از عناصر اصلي در برقراري روابط اجتماعي مؤثر توانايي «ابزار وجود» است . ابزار وجود به معناي گرفتن

حق خود و ابراز عقايد ، نظريات ، احساسات و افكار خويش به طور مستقيم و صادقانه است . البته به نحوي كه حقوق ديگران

هم محترم شمرده شود . بطور كلي ابراز وجود متشكل از هفت جزء است: ?_ ابراز نظريات و عقايد متفاوت: يعني

لزومي ندارد وقتي در جمع دوستان و هم سالان هستيم همان عقيده و نظري را ابراز مي نمائيم كه ديگران مي گويند ، اظهار نظر

ما مي تواند متفاوت و يا حتي متضاد نظر دوستان ديگر باشد . ?- تقاضاي تغيير رفتارهاي نامطلوب ديگران: چنانچه از

دوستان ما رفتارهايي بروز كرد كه مطابق نظر ما نيست ، مي توانيم از دوستانمان بخواهيم تا اين رفتارها را تغيير دهند .

پذيرش

بي چون و چراي رفتار و عملكرد ديگران مي تواند ناشي از ضعف در توانايي ابراز وجود باشد . ?- رد

درخواست هاي نامطلوب ديگران: كساني كه از توانايي ابراز وجود در وجودشان برخوردار هستند چنانچه تقاضاي نامناسبي

از طرف دوستان به ايشان پيشنهاد گردد ، (مثلا پك زدن به سيگار ) و يا هر تقاضايي كه با نقطه نظرات و اعتقادات فرد

مطابقت ندارد ، به راحتي اين درخواستها را رد مي نمايد و چشم بسته و كوركورانه اين تقاضا را نمي پذيرند . ?- پذيرش

كاستي ها و ضعف هاي خود: او مي داند كه به هر حال به دليل انسان بودن داراي نقاط ضعفي است ، آنها را مي پذيرد ولي در

جهت جبران كاستي ها و برطرف نمودن ضعف هايش اقدام مي كند . ?- آغاز و ادامه روابط دوستانه با ديگران: حقيقت

اين است كه طرح ريزي دوستي با افراد ديگر مهارت هايي را مي طلبد كه ممكن است همه افراد كم و بيش با آن آشنا باشند ولي

مهمتر از آن توانايي استمرار روابط دوستانه با ديگران است . اين ادامه روابط به رفتارهاي متقابل افراد بستگي دارد .

صادق بودن از فاكتورهاي مهمي است كه مي تواند به استمرار دوستي ها بيانجامد و عدم صداقت به راحتي پيوندهاي دوستي

افراد را از هم مي گسلد . ?- ابراز احساسات مثبت: توانايي ابراز وجود به انسان اجازه مي دهد در كنار دوستان خود

خوش باشد ، شادي كند و از بهداشت رواني مطلوب برخوردار گردد . ?- اداي جملات مرسوم و قابل قبول در هنگام

رويارويي يا جدا شدن از ديگران: لازمه تداوم دوستي ها ابراز احساسات صميمانه با ديگران در هنگام مواجه شدن با آنان و

يا خداحافظي از انها مي باشد ضمن اينكه اين توانايي نقش موثري در تحكيم روابط دوستانه از خود بجاي مي گذارد .

?- مهارت و توانايي مقابله با اضطراب و نگراني روزانه: براي همه ما تجربه اضطراب و نگراني مي تواند تجارب

خوشايند يا ناخوشايندي را به همراه داشته باشد . بنابراين قبل از هر چيز لازم است اضطراب را تعريف كنيم و ببينيم در چه

شرايطي مطلوب ودر چه شرايطي نامطلوب هستند . منظور از اضطراب هيجان ناخوشايندي است كه با اصطلاحاتي مانند:

«نگراني» ، «دلشوره» ، «ترس» ، «وحشت» بيان مي گردد . اضطراب سبب هيجان و بهم ريختن تعادل موجود زنده

مي گردد . چون فرد دائما به منظور برقراري تعادل كوشش مي كند . مي توان گفت اضطراب يك محرك بسيار قوي است

كه امكان دارد گاهي مفيد و زماني هم مضر باشد و اين بستگي به درجه ترس و مقدار خطر متناسب باشد ، آن را اضطراب

طبيعي يا متعادل مي گويند ، زيرا شخص را وادار مي سازد تا خطرات را از خود دور نمايد . اين حد از اضطراب مفيد بوده و

براي رشد و تكامل شخصيت افراد وحتي يادگيري بيشتر لازم به نظر مي رسد . در واقع اكثر افراد انساني مقداري اضطراب

دارند . اين نوع اضطراب واكنش هاي طبيعي هستند كه در برابر فشارهاي رواني انجام مي گيرد . اضطراب زماني نابهنجار

تلقي مي گردد كه در برابر موقعيت هايي رخ مي دهد كه اكثر مردم به راحتي آنها را حل و فصل مي كنند . پس از اضطراب

متعادل براي رسد و تكامل فرد ضروري است ولي مقدار زياد آن باعث اختلال در رفتار فرد مي گردد .

توانايي مقابله

با اضطراب به ما كمك ميكند تا هيجان خود را در خود و ديگران تشخيص دهيم و دريابيم كه هيجان ها بر رفتار

ما چه تاثيري دارند . اگر خشم ، اندوه ، نفرت ، پرخاش و غم به صورت كنترل نشده درآيند و براي مدتي ادامه پيدا كنند ،

بهداشت روان ما را به شدت تهديد مي كند . كنار آمدن با فشار رواني نيز در ميان مهارت هاي زندگي نقش برجسته اي دارد .

طبيعي بودن حداقلي از اضطراب به اين معني است كه مثلا اگر هيچگونه تنش و استرس نداشته باشيم ، ممكن است براي

امتحان روز بعد خود تلاش كافي به عمل نياوريم . هر چقدر آرزوها و اهداف بزرگتري داشته باشيم تنش بيشتر مي شود و

همراه با آن انگيزه بيشتري براي مطالعه خواهيم داشت .

حال با توجه به مسائل فوق مي توان گفت عملكردهاي اضطراب مي تواند جنبه هاي گوناگون داشته باشد كه تعدادي از آنها را در

زير مي آوريم:

- اضطراب مي تواند بر نحوه عملكرد و فعاليت هاي ما اثر منفي و يا اثر مثبت بگذارد .

- اضطراب يك فرايند اكتسابي است و بدن ما طي رشد مي آموزد كه در بعضي شرايط مانند زمان امتحان مضطرب

شود .

- گاهي اضطراب در حد كم آن مي تواند انگيزه اي براي پيشرفت باشد .

- افكار و طرز فكر ما نقش واسطه اي مهمي در بروز اضطراب حتي در زمان وقايع منفي و تلخ دارد و كنترل و تعديل

اين افكار اثر مهمي بر رفع اضطراب مي گذارد .

- اضطراب حتي در زمان وقايع منفي و تلخ دارد و كنترل و تعديل اين افكار اثر مهمي بر رفع اضطراب

مي گذارد .

- اضطراب پايه هاي عصبي و فيزيولوژيك مي باشد ، لذا با استفاده از روش هاي خاص آرامش و عضلاني مي توان تا

حدودي آن را كنترل كرد .

بسياري از مواقع تصور ما اين است كه واقعه يا پديده خاصي باعث بروز احساسات و عواطف منفي و يا مثبتي در ما شده

است . براي مثال تاخير يكي از اعضاي خانواده در رسيدن به خانه را ، دليل اضطراب و تنش در خود و ديگر اعضا مي دانيم

اما در حقيقت نحوه تفكر ما نسبت به پديده ها و دنياي اطراف دلي اصلي بروز هر نوع احساسي است . اگر به افكار

واسطه اي خود در زمان مواجهه با موقعيت هاي گوناگون توجه داشته باشيم ، پي خواهيم برد كه بسياري از نگراني ها و

استرس هايمان بي مورد است . در چنين مواردي آرام سازي عضلاني به ما كمك مي كند كه تمركز و آرامش بيشتري براي

بررسي افكار خود داشته باشيم ، يادآوري موقعيت هاي مشابه درگذشته و افكار نادرستي كه در آن موقعيت ها داشته ايد ، (و پس

از مدتي متوجه شده ايد كه چقدر بي اساس بوده اند ) كمك زيادي مي كند تا بتوانيد در موقعيت هاي اضطراب زا و بحران هاي

زندگي آرامش خود را حفظ كنيد .

روش مناسب ديگر جهت رفع اضطراب تفكر مثبت است . در هر موقعيت اضطراب زايي كه قرار بگيريم حتي منفي ترين

افكار كه در ذهن ما نقش مي بندد ، مي توانيم افكار مثبت را جايگزين افكار منفي نمائيم . مثلا در شرايط بسيار بحراني مثل

زلزله ، جنگ ، سيل و . . . مي توان با تفكر مثبت در مورد قدرت مثبت خداوند و حاكميت او بر تمام اوضاع و

به ويژه محبت

او نسبت به بندگانش و آزمايش تلقي كردن موقعيت از اضطراب و فشار رواني آزار دهنده كاست .

پديده اضطراب امتحان با درجات مختلف در اكثر دانش آموزان و حتي دانشجويان وجود دارد كه البته با توضيحات فوق

مي توان آن را طبيعي تلقي نمده و به عنوان يك نيروي پيش برنده و آگاهي دهنده از انرژي آن در جهت هر چه بيشتر درس

خواندن استفاده نمود . لازم به ذكر است كه ميزان و كيفيت اضطراب در مورد كساني كه به موقع جهت خواندن درس برنامه

ريزي نمي كنند و همه سعي و تلاش خود را در شب امتحان انجام مي دهند ، با ديگراني كه براساس برنامه از پيش طراحي شده

نسبت به حاضر نمودن درس اقدام مي كنند ، كاملا متفاوت است . آناني كه به هر دليل نتوانسته اند با برنامه ريزي درست به

مطالعه عميق دروس در فاصله زماني مناسب اقدام كنند ، اضطراب بيشتري را تجربه خواهند كرد .

?_ مهارت و توانايي درك ارزش هاي فردي و خانوادگي: همانطوري كه قبلا نيز تا حدودي به آن اشاره شد ، هر فردي

براي خود داراي ارزش هايي است كه ممكن است براي ديگران ارزش تلقي نشود . ارزش هاي خانوادگي هم نسبتا منحصر به

فرد بوده و براي هر فرد مي تواند نوعي ارزش يا ضد ارزش مطرح باشد . تصور كنيم نوجواني كه در يكي از رشته هاي

شاخه فني و حرفه اي و يا كار دانش تحصيل مي كند (حسابداري – كامپيوتر- گرافيك و . . . ) اين فرض قوت

مي گيرد كه تحصيلات مربوط به شناخت و آموزش يك حرفه و زمينه سازي براي ورود

به بازار كار براي او يك ارزش فردي

و يا حتي خانوادگي به حساب مي آيد . اما عده اي ديگر ممكن است اين گرايش تحصيلي شما را نپسندند و حتي آن را مورد

تمسخر قرار دهند . طبيعي است كه واكنش آنها فقط به درد خودشان مي خورد و براي شما هيچ ارزشي ندارد . از طرف

ديگر همه انسان ها به ويژه نوجوانان بعد از تحصيلاتشان داراي گرايش هاي متعددي هستند . عده اي علاقه مند هستند از طريق

تحصيل در رشته هاي فني و حرفه اي و يا كار دانش تحصيل مي كند (حسابداري- كامپيوتر – گرافيك و . . . ) اين

فرض قوت مي گيرد كه تحصيلات مربوط به شناخت و آموزش يك حرفه و زمينه سازي براي ورود به بازار كار براي او يك

ارزش فردي و يا حتي خانوادگي به حساب مي آيد . اما عده اي ديگر ممكن است اين گرايش تحصيلي شما را نپسندند و حتي

آن را مورد تمسخر قرار دهند . طبيعي است كه واكنش آنها فقط به درد خودشان مي خورد و براي شما هيچ ارزشي ندارد .

از طرف ديگر همه انسان ها به ويژه نوجوانان بعد از تحصيلاتشان داراي گرايش هاي متعددي هستند . عده اي علاقه مند هستند

از طريق تحصيل در رشته هاي فني يا غير فني ادامه تحصيل دهند و ورود به بازار كار فعلا در ذهن آنها نباشد . برعكس

عده اي ديگر ممكن است تحصيل تا مقطع ديپلم را كافي دانسته و ورود هر چه زودتر به بازار كار را خواستار باشند . به هر

حال آن طور كه انسان درباره آن فكر مي كند و مي انديشد ، درباره آن نيز تصميم گيري مي كند و اين

تصميم مي تواند براي او

يك ارزش فردي محسوب گردد حال مي توانيم دايره ارزش هاي فردي را گسترش داده و مسايل ديگر زندگي را با آن بسنجيم .

مثلا بحث ازدواج و تشكيل خانواده بعد از تحصيل و شغل شايد مهم ترين مسأله براي يك جوان باشد . در همين مسأله ازدواج

ارزش هاي فردي و خانوادگي به شدت در انتخاب و تصميم ما دخالت دارند . بسياري از جوانان خانواده دختر را كانون توجه

خود قرار مي دهند و اعتقاد دارند ، برآيند آنچه كه در خانواده دختر اجرا شده و به آن عمل شده را مي توان در دختر ديد و

براساس آن انتخاب كرد . يعني مجموعه اخلاق ، رفتار و كردار تعاملات آنها با افراد ديگر جامعه ملاك انتخاب جوان مورد

نظر مي باشد . اما عده اي ديگر از جوانان به خانواده دختر به عنوان يك الگو نگاه نمي كنند و شخصيت فردي دختر براي انها

مهم تر از ساير الگوهاست . عده اي ديگر حجاب ، وقار ، متانت و مسايل ايماني و ديني را براي اننخاب همسر آينده مهم مي

دانند و بعضي ديگر ممكن است خيلي براي آنها اين مسايل مهم نبوده ، زيبايي ظاهر و عشق و علاقه شخصي را مهم تلقي

مي كنند . پس مي بينيم كه تفاوت هاي فردي در ارزش هاي فردي و خانوادگي چقدر گسترده بوده و هر كس براساس

برداشت هاي ذهني خود از ارزش هاي فرد آن را به مورد اجرا مي گذارد . اگر ما از ارزش ها تصوير روشني داشته باشيم

مي توانيم تصميم گيري هاي خود را با ارزش هايمان همسو نمائيم . داشتن اين تصوير روشن ما را در برابر فشارهاي ناشي از

ارزش هاي منفي

و مخالف مقاوم مي سازد . مثلا اگر فردي داراي اين ارزش باشد كه «تهيه پول كافي براي كمك به

خانواده» مهم است و تحقق آن در گروه دستيابي به شغل مناسب است ، براي ادامه تحصيل و مطالعه بيشتر تأكيد بيشتري

خواهد كرد . در واقع اين رفتار مطابق و ناشي از ارزشي است كه به آن معتقد است . شناسايي ارزش هاي فردي ،

خانوادگي ، مذهبي و اجتماعي زندگي ما را در جهت هاي مثبت رهنمون مي سازند .

?- مهارت و توانايي در انتخاب هدف: هدف عبارتست از «آنچه در جهت دستيابي به آن مي كوشيم .» اهداف چه

كوتاه مدت باشند «چه طي يك روز يا چند » و چه بلند مدت (در ماه ها يا سالهاي زندگي ) چهارچوبي را براي تصميم

گيري هاي ما فراهم مي آورند و آگاهي ما را نسبت به خود افزايش مي دهند . براي رسيدن به هدف ما بايد ملاك هايي را در

نظر گرفت: الف – اهداف بايد مشخص و ويژه باشند: يعني افراد بايد پيش خود مشخص كنند ، كدام هدف مدنظر است .

مثلا اگر پزشك شدن را در آينده يك هدف براي خود در نظر گرفتيم ، طبيعي است كه در راستاي رسيدن به آن بايد تلاش كنيم .

قدر مسلم كسي كه در رشته علوم انساني تحصيل مي كند ، ديگر هدفي به نام پزشك شدن براي او منتفي است . چون انتخاب

او با آنچه به عنوان هدف در نظر گرفته شده هيچ گونه همخواني و تناسبي ندارد . براي پزشك شدن تحقيقا بايد در رشته

علوم تجربي تحصيل كرد و در همان رشته فارغ التحصيل شد .

البته مثال فوق صرفا جهت روشن شدن مطلب بيان شده

است و در اين راستا مي توان مثال هاي متعدد و بيشماري را ذكر كرد .

الف _ زمان لازم براي دستيابي به اهداف را تخمين بزنيم: همانطور كه گفته شد بعضي اهداف كوتاه مدت ولي بعضي ها

دراز مدت هستند . اهداف كوتاه مدت مي توانند خواسته هاي فوري ما را تحقق بخشند ولي اهداف دراز مدت زندگي آينده مان

را سامان مي دهند . بعضي اوقات ضرورت دارد براي به دست آوردن و تحقق بخشيدن به اهداف دراز مدت از خواسته ها و

تمايلات روزانه خودمان صرفنظر كنيم . مثلا وقتي زمان امتحان فرا رسيده مسلم است بايد از بسياري تمايلات شخصي

زودگذر مثل رفتن به تفريح ، بازي كردن ، سرگرمي و قدم زدن با دوستان و . . . دست كشيد . چون خواندن كتاب هاي

درسي و مطالعه موثر آن شما را در رسيدن به اهداف دراز مدت (هرچه كه باشد ) ياري مي كند .

ب _ اهدف بايد منطقي و دست يافتني باشند: عقل سليم حكم مي كند هدفي كه فرد براي خود در نظر مي گيرد با توانايي ها و

خصوصيات جسمي ، عقلي ، عاطفي ، اجتماعي و خانوادگي اش هماهنگ بوده و راه دسترسي به آن نسبتا ساده باشند . اهداف

جاه طلبانه و غير قابل دسترس نه تنها فرد را از دست يافتن به آن با شكست مواجه مي نمايد ، بلكه سبب ساز ناكامي ها و

افسردگي هاي افراد خواهند بود . از قديم گفته اند: « با يك دست نمي توان دو تا هندوانه برداشت» اين ضرب المثل

دقيقا به محدوديت توانايي انسان در همه ابعاد وجودش اشاره دارد .

ما انسان ها ظرفيت محدود و در عين حال متفاوتي از هر

لحاظ داريم . مثلا كسي كه رشته اي را انتخاب مي نمايد كه شرايط آن رشته داشتن تفكر قوي و قواي استدلالي محكم است ،

چنانچه كسي فاقد اين توانايي باشد ، قطعا در اين رشته با شكست مواجه خواهد شد و يا برعكس شغلي كه لازمه اش داشتن هيكل

درشت و عضلات قوي است ، يك فرد ضعيف الجثه نمي تواند دوام بياورد و در نتيجه چه بسا با شكست مواجه شده و ناكامي و

واماندگي و مشكلات ديگر براي او به ارمغان مي آورد .

ج – تفكر مثبت داشته و در حال حركت به جلو باشيم: رسيدن به اهداف از قبل طراحي شده نيازمند حركت و فعاليت

در جهت رسيدن به آن مي باشد . چنانچه كسي در ذهن خود هدفي را متصور شد اما هيچ فعاليتي انجام نداد ، در واقع انتخاب

يا عدم انتخاب هدف هيچ فرقي با هم ندارند . بايد بدانيم رسيدن به اهداف با حرف زدن و شعار دادن به هيچ وجه ميسر

نيست . بايد آستين ها را بالا زد و در جهت رسيدن به هدف از هيچ كوششي فرو گذار نكرد . چرا كه به قول مولانا:

«عاقبت جوينده يابنده بود چون كه در خدمت شتابنده بود»

نشستن سر جاي خود و هيچ گونه كوشش و تلاش نكردن و فقط در فكر هدف خاصي بودن هيچ دردي را دوا نمي كند .

البته كساني كه واقعا در جهت رسيدن به اهداف تلاش مي كنند لازم است داراي تفكر و گرايشي مثبت نسبت به ان باشند و

هميشه با توكل به خدا

و كنار زدن افكار منفي در رسيدن به اهداف خود عجله به خرج ندهند كه خدا با صابران است .

الگوسازي و الگوپذيري از منظر فرهنگ ايثار و شهادت

الگوها

از زماني كه ناآدميت هاي آدم بر شاخسار جذاب و ساقه هاي فريبنده شجره ممنوعه نشست ، از وقتي كه آدم با گناه نخستينش

اسباب هبوط و فرودش را در دنيا فراهم نمود وبا سكنايش بنيانگذار زندگي جديد و تازه در عالم سفلي شد ابليس براي انتقال و

عمل به سوگندش با فريفتن قابيل طعم تلخ عصيان و شرمندگي را در كام مصيبت زده آدم ريخت . هرچند وجودش از انديشه

آمدن و نيامدن نياسوده بود ، ليكن با عمل فرزندان خلف و ناخلفش با امتحانات و بلاياي سخت و دشوار ، بابي براي ستودن ،

ستايش ، اسوه والگو شدن براي نسل هاي بعدي خويش در شناسنامه هويت بشريت بنيان گذاشتند .

از اينجا بود كه زشتي ها و زيبايي ها شكلي اسطوره اي به خود گرفتند تا اهريمنان را به ابليس و قابلي و مجاهدان ايثارگر فرشته

خود را به هابيل و شهادت فرا خوانند !

بي شك آدمي با فطرت ميل اجتماعي كه در نهاد دارد از همان لحظات آغازين كه گروههاي كوچك شكل هاي قوي تر و بزرگتري

به خود گرفتند ، زيستن و بودن در جمع و قرار گرفتن در جماعت سبب شد كه حماسه ها ، جانفشاني ها ، ايثارگري هاي شكيل و

چالاكي ، دهاكي و جسارت و جراتهاي جميل افراد برتر آن قبيله و اجتماع براي همه ستودني ، شنيدني و غرورآفرين شود .

چرا كه آن مردان جسور و بي باك با آفرينش و خلق صحنه هاي زيبا و بديع انسان دوستانه تحسين و تعجب همه را برمي انگيختند ،

و اين چنين مي شد

كه به خاطر محبوبيت و جايگاه والا و بزرگشان هر كسي آرزوي چون آنان بودن و دليري و مقام آنان را

در ذهن مي پرورانيد .

بر اثر همين حماسه ها و ازخودگذشتگي ها و به خاطر آرامش و نجات ديگران و مقاومت در برابر متخاصمين كتاب قطور

قهرمانان حماسه ساز تاريخ ملت ها شكل گرفت .

و اين گونه آن قهرمانان راستين سرمشق و الگويي براي جوانان و ديگران شدند و در قبيله ها و طايفه هاي متفاوت به

صورت هاي متناوب و گوناگوني ظهور يافتند .

به عنوان نمونه در يونان باستان زنان به جهت زاييدن مردان نيرومند و قوي و پرورش مردان سلحشور شكست ناپذير از

احترام خاصي برخوردار بودند ، آنچنان كه «لوكورگوس» معتقد بود كه: «براي به دنيا آوردن مردان نيرومند و پرورش

بي ضعف و فتور آنان زناني سخت كوش و آبديده لازم است» چرا كه در اين جوامع ابرانسان ها و قهرماناني كه در جبهه جنگ

براي دفاع از وطن و يا گسترش قلمرو از خود شجاعتي نشان مي دادند صاحب مدال افتخار مي شدند و در نزد دستگاه هاي

حكومتي و قبيله اي چنان مورد احترام قرار مي گرفتند كه عزتشان براي هر انساني به صورت آرزو و امل بسيار بزرگي شكل

مي گرفت و اين چنين روح سلحشوري و جانبازي خود به خود رد پيكره جامعه جريان مي يافت و شركت در جنگ و كشته شدن

در ميادين سهمگين مبارزه افتخار و سعادت بزرگي براي دودمانها و خانواده محسوب مي گرديد .

نوشته اند وقتي به يك ياز زنان يونان قديم خبر رسيد كه پسرش از جبهه فرار كرده و در يكي از شهرهاي بيگانه پناه گرفته است

فوراً براي او نامه اي بدين مضمون نوشت: پسرم شايعه نامطلوبي در مورد تو

بر سر زبانها است ، ياخلاف آن را ثابت كن ،

يا به زندگي خود پايان بده . زن ديگري كه يكي از برادرانش از جنگ بازگشته بود پذيرايي مي كرد . برادر گريه كنان گفت

كه برادر ديگرشان در جنگ كشته شده است . خواهر گفت: خجالت نمي كشي كه او را در سفري بدين زيبايي همراهي

نكردي ؟ !

يا اينكه نقل كرده اند كه مرد جواني در برابر مادرش شكوه مي كرد و مي گفت:

«با شمشيري بدين كوتاهي چگونه بر دشمن ضربه وارد كنم ؟»

مادرش پاسخ داد: «خوب ، گام ديگري به جلو بردار .»

نمونه ديگر آن ظهور شواليه هاي اروپا است؛ اينان كه گروهي از نجيب زادگان اروپايي قرون وسطي در هنگام جنگ هاي صليبي

بودند كه داراي آداب و رسوم جوانمردانه اي بودند . اين عده در آن قرون ، مظهر قهرماني ، نيكوكاري و شجاعت به شمار

مي رفتند ، به فقرا و ضعفا و بيوه زنان و يتيمان در مقابل اقويا و ثروتمندان كمك مي كردند و حافظ كليسا و اولياي آن بودند .

كشيش ها و متصديان صومعه ها هم همواره آنان را تحت حمايت خود داشته اند . شاخصه بارز اينان حضور داوطلبانه در

پيكارها بود كه با آن دلاورمردي هاي موردنظر مردمان آن منطقه الگو و سمبل شجاعت و بي باكي به حساب مي آمده اند .

در هند «كشاترياها» بودند كه همزمان با ساسانيان در ايران به قدرت رسيدند . اينان نيز يك طبقه از حكمرانان و نظاميان

حكومتي بودند كه پادشان از اين طيف انتخاب مي گرديد ، اين گروه در هندوستان عليه حكومت هاي خارجي كه بر كشورشان

سلطه داشتند قيام مي كردند و تحت عنوان جهاد مقدس عده بي شمناري را با خود توانستند همراهي كنند ،

به طوري كه رشادت

اينان نسل به نسل همچنان روايت مي شد . همچنين بودا به عنوان انساني نيروانايي منجي و مراد بشريت هماره پيشوايي براي

هندوهاي نيكوكار آيين پرست است .

در نظام ژاپن ساموراييها به وجود آمدند؛ سامورايي نامي بود كه بر شهسواران نظام فئوداليته در ژاپن اطلاق مي شد . اين

طبقه كه از اشراف به شمار مي رفتند در جنگهاي داخلي قرن دوازدهم ميلادي پايه گذار قيام مردمي عليه نظام حاكم بر ژاپن

بودند و مردمان آنها را به خاطر مقابله با ظلم حاكمان و مبارزه خستگي ناپذيرشان دوست مي داشتند . در چين كنفوسيوس

(تولد 551 ق ، 479 ق ) به عنوان يك مصلح و الگو و پيشواي اجتماعي به حمايت از مردمي كه از جور اميران جنگ طلب

خون آشام مورد ظلم و ستم واقع مي شدند برخاست . پيروان و مريدانش راه و روشش را انتشار دادند و از او يك الگو و يك

قديس تاريخي ماندگار ساختند . اين گونه است كه آن قهرمانان محبوب ، اطاعت و اعتقاد راسخ و پابرجاي مردم را نسبت به

خويشتن برانگيختند .

به نظر مي رسد كه نياز به اين قهرمانان جزء لاينفكي از زندگي انساني شده است ، چرا كه ستودن آيين سلحشوران و پهلوانان

و از خودگذشتگان و جنگاوران نيك نام دلير در همه مذاهب و سنن دنيا پذيرفته و ستودني از آن ياد شده است .

«آدلو» يكي از روانشناسان تربيتي غرب بيان مي كند:

«از بزرگترين مايه هاي تربيتي روح بشر که انسانها را از مرحله پست به مراحل متعالي در راه فضايل بزرگ انساني کشانده

اعتقاد داشتن به انسان هاي برجسته (ابرمردها ) بوده است .»

شيللر و هگل با آن همه انتقاداتي

که به اعتقاد داشتن و پيروي از نظام قهرمانان دارند در جاهاي بسياري از سخنان خويش

قهرمانان را مي ستايند و اين برخلاف آن معتقدات است که مي گويند: «ستايش قهرمانان و الگو قرار دادن آنان در تاريخ

جستجوي هميشه انسان براي يافتن و ستايش و پرستش قهرمانان در فرهنگها و مذاهب ، ناشي از احساس ضعف و حقارت

انسان است .» بدين ترتيب ستودن قهرمانان ايثارگر و جانفشان ، خواسته همه دلها و همه انديشه ها و همه ملتها است که با

سرمشق قرار دادن آنها راههاي تحت پيروزي و رسيدن به اهداف والاي خود را هموار مي نمايند .

امروزه در بسياري از کشورهاي مترقي و پيشرفته دنيا سعي بر آن شده است که براي حفظ روحيه حماسه اي و متحرک نمودن

جامعه خود به سمت و سوي اهداف دليران و رزمنده هايي که در جبهه هاي نبرد جانشان را به خاطر ميهن از دست داده اند با

ساختن مجسمه هاي يادبود ، برپا نمودن يادواره هاي متعدد و ايجاد و گسترش موزه هاي جنگي ، آن اهداف و دستاوردها را به

نسل هاي بعدي خويش انتقال دهند ، چرا که آنان به خوبي دريافته اند که اگر چنين نکنند پس از اندک زماني دستاوردهايي که

برايش خون ريخته اند دستخوش تغييرات بسيار و فراموشي خواهد شد .

اين است که با حفظ کردن و نگهداري آثار به جاي مانده از آن دفاع ها و جنگ ها و در معرض نمايش گذاشتن آنها ، هدف خود ،

حس ميهن پرستي ، دفاع از قوانين ، و بسياري از انديشه ها و اهداف سياسي خود را با آن سمبل هاي مقدس هميشه متذکر

مي شوند . تانک هاي سوخته اي که جان پناه عده اي سرباز بوده است ،

لاشه هواپيمايي که خلباني از خودگذشته در آن بوده ،

پوتين هاي سربازان کشته اي که روزگاري در پاي رزم آوراني بوده است ، عکس هايي که نشان از مقاومت و ايثار آن ملت را

مي دهد ، تنديس سربازي قهرمان با پرچمي در دست و اسلحه اي بر شانه که بيانگر اوج شعار نبرد تا پيروزي است و اينها همه

نمونه هايي است براي الگو دادن و فراهم کردن بستر الگوپذيري از آن حماسه سازان محبوب و ايثارگر .

بنابراين با تفسير و ترويج راه آن اسوه ها جوانان که رهاورد زمان هاي آينده اند به خوبي با رگ و ريشه هاي ملت پيشين و

انقلاب ها و جنگهاي کشور خود آگاه مي شوند . اينجاست که موزه ها با صرف مخارج کلان اقتصادي مفهومي متناسب با

انديشه هاي يک ملت و يک دولت ، يک حمله و يک مقاومت به خود مي گيرند تا زيستن و بودن و خاطره و راه گذشتگان سخت کوش

قهرمان هماره در زندگي نسل هاي بعدي همچنان جريان داشته باشد .

وقتي که حماسه قهرماني و جانبازي و ايثار در فرهنگ ناب اسلامي مطرح مي شود رنگ و بوي متفاوت و متغاير با ديگر

انديشه ها و نگرش هاي ديگران پيدا مي کند . در اين فرهنگ ، هدف و مقصود و انگيزه رزمنده و مجاهد در قالبي الهي ريخته

مي شود تا ارزشمندي يک حماسه و ايثار مشروط به في سبيل الله بودن ، براي خدا قيام کردن و خدايي شدن صورت پذيرد و

اينجاست که همه حرکتها در راستاي قرب الهي مقدس و قابل تکريم مي شوند .

در فرهنگ اسلامي و خاصه شيعي که مختص بحث ماست ، الگوسازي و الگوپذيري تنها در مکتب اهل بيت عصمت و طهارت

معني مي يابد ، چرا

که پيامبر و عترتش به عنوان اسوه هاي حسنه متصل به فيوض الهي سببي براي ارزشي شدن جوامع و

حرکت کردن آنان به طريق الي الله معرفي مي گردند . آنچنان که حضرت علي (ع ) در زمينه الگوپذيري خود از پيامبر

چنين مي فرمايند:

«وه ! چه بزرگ است منتي که خدا با بعثت پيامبر بر ما نهاده ، و چنين نعمت بزرگي به ما عطا فرموده ، رهبر پيشتازي که

بايد او را پيروي کنيم و پيشوايي که بايد راه او را تداوم بخشيم . . .» . پيامبر که با شکل گرسنه از دنيا رفت ، کاخهاي

مجلل نساخت (سنگي بر روي سنگي بنا ننهاد ) و اينجاست که حضرت چنان با تعاليم و ويژگي هاي شخصيتي آن حضرت

هضم مي شود تا جايي که وصلي و برادر و جانشين بر حق و شايسته براي پيامبر قرار مي گيرد .

«به خدا سوگند ! آنقدر اين پيراهن پشمين را وصله زدم که از پينه کننده آن شرمسارم .»

بنابراين در اين مکتب امام و پيشوا و الگو بودن تنها در اين خاندان مفهومي هدفدار و ارزشي پيدا مي نمايد و هر کسي که غير

از اينان را پيشواي خود قرار دهد در بيابان هاي گمراه کننده سرگردان مي شود . در اين خصوص مرحوم دکتر علي شريعتي

مي گويند؛ «انساني که امام خود را نمي شناسد به مانند گوسفندي است که شبان خود را گم کرده باشد . اين انسان اگر

خداپرست هم باشد ، اگر موحد و مسلمان هم باشد و اگر به دقت همه اصول اسلامي را بشناسند و باور داشته باشد و به همه

احکام هم عمل کند ، اما در زندگي امامش را

نشناسد مانند گوسفندي است که گله خود را گم کرده باشد . اين گوسفند آواره

است ، مدت ها ، شب ها و روزها ، در صحرا و دشت ها . . . و در مزرعه هاي بيگانه سرگردان و آواره مي گردد و آنگاه تحت

چوپاني بيگانه اي ناآشنا قرار مي گيرد»

اينجاست که حضرت امام حسين (ع ) به تبع و تبعيت از راه و سيره بر حق پدر سيدالشهدا مي شود و کتاب شهادت و ايثار

را تا سرحد تجلي و عزت ، زرين و افتخارآميز مي نمايد و با حماسه سازي در کربلا براي رهروانش هر روزي را عاشورا و

هر زميني را کربلا معرفي مي کند و چه شورانگيز و شگفت انگيز است براي اين خاندان که همه شهيدند «آن باده منصوري

مر ملت ياسين را» .

گفت حافظ من و تو محرم اين راز نه ايم

از مي لعل حکايت کن و شيرين دهنان

در اسلام شيعي ، سالک و الگوپذيرنده چنان در مسير معرفت الله سير مي کند که در بوستان عشاق الهي صورت سرخ خونين

کفنان خداوندي را به تماشا خواهد نشست .

به صبا در چمن لاله سحر مي گفتم

که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان

در اسلام شهادت و ايثار «در راه خدا يافاي تعهدي است که اولاد آدم با خدا بسته است .»

در اين عرصه و اقليم مستانگي «شهيد از راه خون خودش ، خودش را در اجتماع جاويد مي کند ، يعني خون جاويد در اجتماع

به وجود مي آورد . . . و خدمتي که مي کند خدمتي از نوع سوختن و ساختن است» . بنابراين شهادت براي شهيد به

دست آوردن يک موفقيت بزرگ در گام نخست براي خود مجاهد

و در قدم بعدي حرکتي سترگ براي بيدارباشي و حرکت سازي

جامعه به سوي خيرانديشي است . اين است که شهادت براي انساني تر شدن انسان ها امري هميشه لازم است .

سيدبن طاووس مي گويند اگر نبود که دستور عزاداري به ما رسيده است ، من روز شهادت ائمه را جشن مي گرفتم .

در اين مکتب ديگر نياز رواني انسان به شناختن و ستودن انسانهاي بزرگ مطرح نمي شود ، بلکه وجود مجاهدان و شهدا و

فرهنگ شهادت به عنوان يکي از ضروريات و لوازم و راهکارهاي سرنوشت ساز هر ملت زنده ، شاداب و آزاده الزامي مي شود

و براي بازماندگان «خدمت به شهدا کمتر از شهادت نمي گردد» . بنابراين امام حسين (ع ) که سيدالشهدا است براي هر

ملت آزاده و هر مجاهد عزت و آزادي طلب سرافراز يک الگوي بسيار نوراني و مقدس است ، چون هر کسي به ايشان تمسک

بجويد خود را براي هميشه از ذلت و خفت و خواري در هر عصر و جامعه به دور ساخته است . جناب مولانا در مثنوي

معنوي خود وقتي به اين نکته خدمت و الگويي و راه شهدا مي رسد داستان آن شاعر حلب را بيان مي کند که:

در روز عاشورا همه اهل حلب انطاکيه از زن و مرد جمع شده بودند و براي خاندان نبوت ماتم گرفته بودند ، ناله و گريه و

نوحه هايي جان سوز سر مي دادند و از ظلم هايي که معاويه و يزد در حق آن خاندان کرده بودند يکي يکي از جفاها را

برمي شمردند:

پرس پرسان مي شد اندر انتقاد

چيست اين غم بر که اين ماتم فتاد

آن يکي گفتش که هي ديوانه اي

تو نه اي شيعه عدوي خانه اي

گفت آري ليک کو

دور يزيد

کي بدست اين غم چه دير اينجا رسيد

خفته بودستيد تا اکنون شما

کي کنون جامه دريديد از عزا

پس عزابر خود کشته اي خفتگان

زان که بد مرگيست اين خواب گران

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه چه دريم و چون خاييم دست

چونکه ايشان خسرو دين بوده اند

وقت شاد شد چو بشکستند بند

سوي شاد روان دوست تاختند

کنده و زنجير را انداختند

وه ! چه شگفت انگيز است که شهيدي با شهادت خويش زندگي مي دهد تا ديگران حيات بدست آورند و با خون خويش پويايي و

سرفرازي رادر پيکره اجتماع تزريق مي کند .

اگر کسي قدم در راه شهدا مي گذارد و اگر کسي از راه شهدا تبعيت و پيروي مي نمايد در حقيقت خدمت به خود کرده است؛

چرا که با الگوپذيري از اين شهدا از روزمرگي و ايستايي و مرداب زدگي به عزت وخليفه اللهي و شرافت انسانيت انسان

نزديک مي شود و از زندگي سالم و مملو از امنيت و آسودگي لذت خواهد برد . نمونه بارز آن حماسه سازان کربلاي ايران

اسلامي است که فرزندان امام راحل با ايثار و از جان گذشتگي خود آباداني ، آزادگي و استقلال را به ملت عزيز کشورمان

هديه دادند . آنان که با سلحشوري و مقاومت و ايثارشان چشم هيا همه جهانيان را مبهوت و متحير ساختند و اين گونه براي

هميشه تاريخ الگويي براي نسلهاي بعدي شدند .

شهدايي که به گفته امام راحل ره صد ساله را يک شبه پيمودند . به درستي که آنان با تمام توان و در حد کمال به وظيفه ديني

و ملي خويش جامه عمل پوشانيدند و اينک وظيفه وارثان و مسوولان کشور است که با پاسداري از

آن دستاوردهاي بي نظير

روحاني و ملکوتي و رستگاري ، دين خود را به شهدا و امام شهدا ادا نمايند . شهيد مطهري (ره ) در خصوص نقش

اجتماعي شهيد مي گويند:

«درسي که مردم بايد از شهادت شهيد بگيرند اين است که اولاً نگذارند آن چنان زمينه ها پيدا شود ، از آن جهت آن فاجعه ها به

صورت يک امر نبايستي بازگو شود که به قهرمانان ظلم و تجاوز و قاتلين شهيد مربوط است ، براي اينکه افراد جامعه از تبديل

شدن به امثال آن جنايتکاران خودداري کنند . همچنان که مي بينيم نام يزيد و امثال آن به صورتي درآمده که هر کسي از

کوچکترين تشبه به آنها در عمل ابا دارد .

درس ديگري که بايد جامعه بگيرد اين است که به هر حال باز هم در جامعه زمينه هايي که شهادت را ايجاب کند پيدا مي شود ، از

اين نظر عمل قهرمانانه شهيد از آن جهت که به او تعلق دارد و يک عمل آگاهانه و انتخاب شده است و به او تحميل نشده است

بازگو شود و احساسات مردم شکل و رنگ احساس آن شهيد را بگيرد»

با همه اين اوصال مي توان گفت که مسؤولان جامعه براي الگوسازي و الگوپذيري فرهنگ شهادت وايثار در ميان جامعه و

نسلهاي آينده به نقش هيا گروههاي ذيل بايد توجه خاص و ويژه مبذول دارند:

1- نقشي که رسانه هاي سمعي و بصري در ترويج و معرفي فرهنگ شهادت وايثار دارند .

2- نقشي که دولت و دست اندرکاران با تخصيص بودجه و ارايه طرحهاي جديد و به روز در الگوپذيري فرهنگ شهدا

مي توانند ايفا کنند .

3- سهمي که مردم جامعه اسلامي و نسلهاي مرتبط با شهدا

مي توانند انجام دهند .

4- سهم خطير و به سزا و مهمي که رزمنده ها و همسنگران شهدا به عهده دارند .

5- رسيدگي و تکريم هميشگي از خانواده هاي شهدا ، جانبازان ، آزادگان و رزمندگاني که از جان خويش براي آرمانهاي

انقلاب اسلامي و شهادت مايه گذاشته اند .

به طور کلي رسانه ها به عنوان امپراطوران قدر و بي رقيب امروزي با ساخت برنامه ها و درج مطالب واقع گرايانه عاري از

شعارزدگي و غلو و اغراق هاي غيرواقعي و دولت و مسؤولان با نزدودن رنگ و بو و غبار فرهنگ خدايي شهدا از دستگاه ها و

نهادهاي خود وعمل و پيمودن طريق آنها و رزمندگان وهمسنگران شهيد به عنوان شاهداني که از نزديک چشم در چشم آن

چهره هاي دلربا داشته اند و نفسشان با انفاس قدسي و زمزمه ها و مناجات هاي جان افزاي شهدا آغشته است ، با پرهيز از

دنيازدگي و ذکر روايات حماسه هاي شهدا و دور نشدن ازآن اصول اوليه و پايبند بودن به آن اهداف مي توانند هميشه گل هاي

بانشاط و شاداب ثمره خون شهدا و حماسه زاي عاشورا را با طراوت و زيبايي حفظ نمايند و اين آب زلال و روان درياي

بي کران شهيدان را هميشه پاک و زلال نگهداري کنند تا همچنان در رگهاي جامعه خونهاي پاک و طيب جريان داشته باشد .

منبع

عزيز عسگري

2- جوان ، جهاد و شهادت طلبي

امام ، جوانان و جنگ

جوانان در جنگ

يك_ى از توطئه هاى گسترده اى كه عليه انقلاب اسلامى ت_وسط امريكا و ايادى او در منطقه به راه افتاد, جنگ تحميلى ب_ود .

رژي_م مغرور عراق به تح_ريك امريكا به مرزهاى ايران حمله كرد, ول_ى ج_وانان م_وم_ن و سلحش_ور با مقاومت دليرانه و

مثال زدنى خ_ود بخص_وص در خرمشهر, دشم_ن را زمينگير كرده و در ط_ول 8 سال دفاع مق_دس, با عملي_اتهاى مختلف

م_وفق ش_دن_د دشمن___ى را كه وعده فتح 3 روزه خ_وزستان را م_ى داد, بدون كسب حت_ى يك وجب از خاك ايران منك_وب

كنند . از مهمترين عوامل اي_ن پيروزى و مقاومت, رابطه عاطفى قوى بي_ن امام و جوانان ب_ود . امام خمينى با صداقت

بى بديل, شجاعت و ايمان قوى, تقوا و اخلاص و ساده زيستى خ_ود الگو و مراد و محب_وب قلب ميليونها جوان ايرانى

شده ب_ود . از مظاهر اي_ن عشق و ارادت دي_دارهاى ج_وانان رزمن_ده در حسينيه جماران است كه چگ_ونه ب_ا ديدن مراد

خ_وي_ش اشك م_ى ريختن_د و عاشقانه در ديدار با محب_وب خود, مجذوب چهره نورانى او مى شدند . امام ه_م متقابلا علاقه

بسيار عميقى به ج_وانان داشتند . وقت_ى پيامها و سخنان امام پخ_ش مى شد آنچنان از استحكام و ق_وت و شادابى و روحيه

انقلاب_ى سرشار ب_ود كه به نظر نم_ىآم_د سخ_ن م_ردى در آستانه 90 سالگ_ى است . اظهار ارادتهاى مخلصانه امام به

ج_وانان رزمنده و بسيجيان و تقدير از روحيه ايث_ار و تعاون و اخلاص و ف_داك_ارى و شب زن____ده داريها و شهادت طلبيهاى

آنان در تم_ام دوران دف_اع مق_دس, جبهه هاى جنگ را وعده گاه ج_وانان آگاه و

متعهدى س_اخته ب_ود كه ب_ا دل كن_دن از تمام

مظاه_ر م_ادى و ف_ريبن_ده و دست و پ_ا گي_ر دنيا, جبهه را معراج دل به س_وى حق و قبله حق پ_رستان و شيطان ستيزان

قرار داده بودند . (اينجانب هر وقت با يك_ى از چهره ها روبه رو مى ش_وم و عشق او را به شهادت در بيان و چهره

نورانيش مشاهده مى كن_م, احساس شرمسارى و حقارت مى كنم . . . جوانان عزيزم ! شما توقع نداشته باشيد كه م_ن

بتوان_م از عهده ثناى شما و شكر عمل شما برآيم . شما را همان بس كه محب_وب خداى تعالى هستيد و خداى شما فرم_وده كه

شما را چ_ون سدى محك_م و بنيانى مرص_وص در مقابل دشمنان خدا و براى رضاى او ايستاده ايد, دوست م_ى دارم و اين

است جزاى شما و اي_ن است عاقبت عمل شما . ) (9 ) و: (من وقتى كه اين طور احساسات را از جوانهاى وط_ن مى

بينم و اين ط_ور مهيا ب_ودن از ب_راى شهادت, مهيا ب_ودن از ب_راى دف_اع از اسلام, غرور مى گيرد مرا كه همچو

ج_وانهايى داري_م . ) (10 ) (اي_ن تح_ولى كه در ج_وانهاى ما, در انسانها, آنهايى كه متعهد هستند, پيدا شده

است, اهميت_ش بيشتر از آن تحولى است كه در مملكت پيدا شده است . اين بود كه با همت شما جوانان, همه قشرها

. . . اي_ن سد ب_اطل را, س_د شيطان_ى را شكستي_د و شيطانها را از ح_ري_م اسلام بيرون كرديد ) . (11 ) ام_ام,

ج_وان_ان و عل_م و ف_رهنگ و تربيت از مهمت_ري_ن عوامل انحطاط ملتها,

وابستگى علم_ى و ف_رهنگ_ى به بيگانگان و دشمنان

است . رژي_م وابسته ش_اه در انج_ام مإم_وريت خ_ود ب_راى ناب_ودى ذخاير مادى و معن_وى ملت ايران, با تبليغات فراگير و

استفاده از رسانه هاى گوناگ_ون سعى در استحاله فرهنگ_ى م_ردم داشت . ش_دت تبليغات به ح_دى ب_ود كه اقش_ارى از

م____ردم افتخارشان در استفاده از لغات خارج_ى در صحبتهاى روزم_ره ب_ود . گروه_ى ديگر ب_راى معالجه ساده ت_ري_ن ن_وع

بيمارى به خارج سف_ر م_ى ك_ردن_د . دولت ب_راى ايجاد صنايع از متخصصان خارج_ى استفاده مى كرد . آنچه كه حتى به

عمد نفى و تحقير مى شد, ه_وش و استعداد و فرهنگ خودى, منابع عظي_م مردمى, تاريخ سرشار از حماسه و معنويت

و اسلاميت ايران ب_ود . امام شدي_دا با اي_ن برنامه طرح ريزى ش_ده مقابله مى كرد . اص_ولا امام در مسايل علم_ى و

فرهنگ_ى بشدت معتقد به استقلال, اتك_اى به نف_س و عدم وابستگ_ى به خ_ارج ب__ود و در سخنرانيها و پيامهاى خ_ود بسيار

روى اي_ن مسإله تكيه مى نم_ود: (بى شك بالاترين و والاتري_ن عنصرى كه در موجوديت هر جامعه دخالت اساس_ى دارد,

فرهنگ آن جامعه است . اساس فرهنگ هر جامعه ه_ويت و م_وج_وديت آن جامعه را تشكيل م_ى دهد و با انحراف فرهنگ,

هر چند جامعه در بعدهاى اقتصادى, سياسى, صنعتى و نظامى قدرتمند و ق_وى باش_د, ول_ى پوچ و پ_وك و ميان تهى

است . ) (12 ) تإكي_د امام بر استقلال, به ح_دى ب_ود كه محاصره اقتصادى ايران ت_وسط امريكا را يك پيروزى ب_راى

ملت ايران دانست, تا به اي_ن ت_رتيب ج_وانان و متخصص_ان داخل_ى ابتك_ارات و اخت_راعات خ_ود

را ب_روز ب_دهن_د . ايشان

هم_واره تإكيد مى كرد مردم ايران م_ى ت_وانند داراى صنايع پيش_رفته باشن_د, به ش_رط آنكه ب_ا ايمان و اعتماد به نف_س تلاش

كنند . در م_ورد مسايل تربيتى ه_م با تيزبينى خاص خ_ود, پايه هاى اوليه تربيت را خان_واده و دامان مادر و پدر مى دانست

و تإكيد م_ى كرد محيط و وضع پ_رورش ن_وج_وان_ان محيط_ى اسلام_ى و صحيح ب_اش___د (از اي_ن رو است كه نقش خانواده و

بخصوص مادر در نونهالان و پدر در ن_وج_وانان بسيار حساس است و اگر فرزندان در دام_ن مادران و حمايت پدران متعهد به

ط_ور شايسته و با آموزش صحيح تربيت شده و به م_دارس فرستاده ش_ون_د, كار معلمان نيز آسانتر خ_واهد ب_ود . اساسا

تربيت از دامان پاك مادر و ج_وار پدر, شروع م_ى ش_ود و با تربيت اسلامى و صحيح آنان استقلال و آزادى و تعهد به

مصالح كش_ور پايه ريزى مى شود . ) (13 ) (اكن_ون بر معلمان متعهد و مس_وول دبستانى و دبيرستانى است تا با كوش_ش

خود ج_وانانى را تحويل دانشگاهها دهند كه با آگاهى از انحرافات گذشته دانشگاه, بر فرهنگ غنى و مستقل اسلام_ى _ ايرانى

تكيه كنن_د و بر اساتيد متعهد است . . . ج_وانان_ى متعهد نسبت به مصالح كش_ور و آگاه به اه_داف اسلام تح_ويل جامعه

دهن_د . ) (14 ) (و اما در دانشگاه نقشه آن است كه ج_وانان را از ف_رهنگ و ادب و ارزشهاى خ_ودى منحرف كنن_د

. . . و دولتمردان را از بي_ن اينان انتخاب و بر سرن_وشت كش_ورها حك_ومت دهند, تا به دست آنها هرچه م_ى خ_واهند

انجام

دهند . اينان كش_ور را به غارت زدگى و غربزدگ_ى بكشانن_د و قش_ر روحان_ى ب_ا انزوا و منف_وريت و شكست قادر ب_ر

جلوگيرى نباشد و اين بهترين راه است براى عقب نگهداشت_ن و غارت كردن كشورهاى تحت سلطه . . . ) ( . . .

ب_ر همه م_ا است به متص_دي_ان كمك كني_م و ب___راى هميشه نگذاري_م دانشگاهها به انحراف كشي_ده ش_ود و هر جا انحراف_ى به

چش_م خورد, با اقدام سريع به رفع آن كوشيم و اي_ن امر حياتى در مرحله اول با دست پ_رت_وان خ_ود ج_وانان دانشگاهها و

دانشسراها انج_ام گي_رد كه نج_ات دانشگ_اه از انح_راف نج_ات كش__ور و ملت است . ) (15 ) امام, جوانان و مسوولان

در زمينه رشد و تعال_ى جوانان, امام خمينى ه_م به خ_ود ج_وانان رهنمود ارائه كرده اند و ه_م به مس_وولان . رهنمودهاى

امام به نسل ج_وان در ادامه مقاله خواهد آمد, ولى آنچه در اي_ن قسمت مد نظر است, خطابهاى امام به مس_وولان

حك_ومت اسلام_ى در باره نسل ج_وان است كه ج_وانان را تا مرز رسيدن به بهتري_ن ارزشها ارتقا دهند: (اينك به تمام

متصديان امور و دست اندركاران كشور هشدار مى ده_م كه قدر اي_ن ج_وانان حزب اللهى را ب_دانيد و از آنان ق_دردان_ى كني_د و

آن_ان را تش_ويق نم_ايي_د و در آغوش محبت خ_____ود حفظ كنيد . ) (16 ) (ج_وانها را تربيت كنيد به اينكه مستقي_م باشن_د,

خداخ_واه باشند . ) (17 ) (از فرهنگيان و متصديان تعلي_م و تربيت . . . م_ى خ_واه_م كه به مإم_وريت بزرگ_ى كه به

آنان سپرده شده و مس_ووليت عظيمى كه به عهده

گرفته اند ت_وجه نمايند كه با انحراف فرهنگ, كشور به انحراف كشيده م_ى

ش_ود و ن_وباوگان و ج_وانان كه اميد ملت اسلام هستند, امانات_ى ب_س بزرگ و شريفن_د كه خيانت در آن, خيانت به اسلام و

كشور است و اي_ن نوباوگان و ج_وانان كه در آتيه, سرن_وشت كش_ور به دست آنان است و بايد تربيت صحيح اسلام_ى در

جميع م_دارس به ط_ور ج_دى اجرا شود, تا كش_ور از آسيب مص_ون گردد . ) (18 ) و يكى از مهمترين سفارشات

امام: (م_ن به همه مسوولين و دست اندركاران سفارش مى كنم كه به هر شكل ممك_ن وسايل ارتقإ اخلاق_ى و اعتقادى و

علمى و هنرى ج_وانان را ف_راه_م سازي_د و آنان را تا م_رز رسي_دن به بهت_ري_ن ارزشها و ن_وآوريها همراه_ى كني_د و روح

استقلال و خ_ودكفاي_ى را در آنان زنده نگه داريد . ) (19 ) امام, جوانان و معيارها م_وقعيت خاص ج_وانان چه از نظر

فردى و چه از نظر اجتماعى ايجاب مى كند امام با علاقه و دلس_وزى, رهنم_ودهاى فراوانى داشته باشد . اي_ن رهنم_ودها

از آغاز نهضت 15 خ_رداد كه سرآغاز انقلاب اسلام_ى است, در زمينه هاى مختلف ايراد ش_ده است . به عن_وان مثال

زمان_ى كه رژي_م شاه با ني_رنگ م_ى خ_واست با تعطيل_ى كسبه در روز جمعه زمينه فساد بيشتر را در ميان ج_وانان فراه_م

كند, امام از مردم م_ى خ_واه_د جلسات دين_ى را در روزهاى جمعه ب_رگزار نماين_د, تا ج_وانان از جذب به مراكز فساد در

امان بمانن_د, و همچني_ن نقشه رژي_م شاه براى تشكيل سپاه دي_ن را با درخواست از ج_وانان براى اظهار تنفر از اي_ن عمل

و

گرم نگه داشت_ن مساجد و محافل دين_ى, برملا نمود . آگ_اه نم_ودن اقش_ار مختلف م_ردم در تم_ام دوره هاى انقلاب, ك_ار

پي_وسته اى است كه امام, آن را انجام مى داد, زيرا ايشان مردم را صاحبان اصل_ى انقلاب م_ى دانست . چ_را كه

وقت_ى م_ردم از جنايات و خيانتهاى شاه و استعمار, و حق_وق از دست رفته خ_ود مطلع ش_وند, مسلما با تمام وج_ود از

رژي_م منزجر ش_ده و ب_راى ايجاد حك_ومت اسلامى قيام مى كنند . از اي_ن رو امام عنايت خاصى براى آگاه كردن ج_وانان كه

هدف عمده تبليغات و توطئه هاى امريكا و رژي_م ب_ودند, داشت . از ديد امام, دشمنان ملت م_ى خ_واستن_د با ايج_اد فس_اد

و تب_اه_ى نسل فعال و انديشه گر را يا از ميدان به در كنند, يا به ب_ى تفاوتى بكشانند . امام ب_ا هش_دارهاى خ_ود,

معيارهاى انتخ_اب راه درست و زن_دگ_ى حق مدارانه را ارائه مى فرمود . حض_رت امام با شك_رگزارى به درگاه خ_دا و

تق_دي_ر و تق_دي_س از ج_وانان_ى كه با تح_ول الهى با نجات از مراكز فساد, به جانبازى در راه خ_دا و دي_ن پ_رداخته ب_ودن_د,

مى فرم_ود: (شما برادرها با قدرت ايمانى و با قدرت اسلام_ى اي_ن پيروزيها را به دست آورديد . . . م_ن در محضر

خداى تبارك و تعالى به اي_ن پيروزيهاى شما كه پيروزيهايى است با تعهد اسلام_ى, براى اسلام است, م_ن افتخار مى

كنم . مباهات مى كن_م به درگاه خدا كه در يك همچ_و مقطع از زم_ان_ى واقع ش_دم كه ج_وان_ان م_ا اي_ن ط_ور هستن_د . )

(20 ) (ين مسإله مهم است . . .

اي_ن ج_وانها را خ_داى تبارك و تعالى آن طور در ظرف يك مدت بسيار ك_م متحول

كرد به يك مقامى . . . كه غي_ر از خ_دا اصلا هيچ_ى نخ_واهن_د . شهادت را اي_ن ط_ور طالب باشن_د . ) (21 ) ب_ا

تعمق در ژرفاى ان_ديشه امام و معيارهاي_ى كه ايشان فرا راه انديشه ما قرار مى دهد, مى ت_وان چهره ج_وان نمونه و الگو را

شناخت . اي_ن جوان نمونه, جوان آگاه, مستقل, خودباور, خ_داخ_واه, ايث_ارگ_ر, شجاع, مب_ارز,

مقاوم و اهل عل_م و تق_وا مى باشد; نه ج_وانى كه اهل عي_ش و عشرت و غفلت و ب_ى تفاوتى است, كه امام در مورد آنان

مى فرمايد: (شما اگر دقت كنيد در حال ج_وانها و طبقات جامعه م_ى بيني_د كه آنهاي_ى كه درعيش و عشرت م_ى گذرانند,

حقيقتا عي_ش و عشرت نيست . ب_دنها افسرده, روحها پژمرده و كسالت س_ر تا پاى آنها را گرفته است . اگر دو ساعت

عشرت م_ى كنند, بيست و دو ساعت در ناراحت_ى آن هستند و آنهاي_ى كه اهل خدا هستند, ت_وجه به خ_دا دارن_د,

ورزش جسمى م_ى كنند و ورزش روح_ى . آنها در تمام مدت اشخاص_ى هستند كه پژمردگى در آنها نيست, افسردگ_ى در

آنها نيست و اي_ن يك نعمت_ى است از خ_داى تبارك و تعال_ى كه خ_داوند نصيب همه بكن_د . ) (22 ) امام, جوانان و آينده با

ت_وجه به تيزبينى و دورنگرى امام, در بيانات ن_ورانى ايشان, سخنان بسيارى را در مورد آينده جوانان و ج_وانان آينده

مى ت_وان يافت . از مهمت_ري_ن مسايل_ى كه ايشان به ج_وانان تذكر م_ى ده_د, تهذيب نفس است

. س_ن جوانى بهترين

دوران زندگى است كه مى توان به پالايش روح پرداخت . كسانى كه با وعده هاى شيطانى اي_ن امر مهم را براى پايان عمر

قرار م_ى دهند, در واقع ريشه هاى رذايل اخلاق_ى را به مرور زمان در خ_ود تثبيت و تق_ويت و در مقابل, ق_درت مجاهده

با نفس را ضعيف مى كنند . م_ول_وى, آن عارف نامى در شعرى به همي_ن واقعيت اشاره مى كند كه خاركنى بوته هاى

خارى بر سر راه_ش ب_ود و هر روز وعده مى داد روز ديگ_ر آن را از ريشه بكن_د و انجام اي_ن وعده را مرتب به تعويق مى

انداخت, تا خارب_ن بلند و ق_وى شد, ول_ى خارك_ن رو به پيرى و ضعف رفت و ق_درت كن_دن ب_وته خ_ار رو به تحليل .

از اي_ن رو ام_ام ت_وصيه ه_اى ف_راوان_ى در اي_ن زمينه دارن___د . بخصوص اگر شخصى جهت كسب عل_م حركت كند,

اهميت اي_ن امر براى او دو چندان مى ش_ود . در غير اي_ن صورت عل_م براى او (حجاب اكبر ) ) است: (هر قدمى

كه براى تعليم و تعل_م برمى داريد, همراه آن قدم, قدم باش_د ب_راى مهار ك_ردن نفستان كه از اي_ن س_ركش_ى اى كه دارد و

آزادىاى كه براى خ_ودش فرض م_ى كند, كه هيچ مهارى در كار نباشد; خودتان مهار كنيد نف_س خودتان را . اگر يك

همچو تعلي_م و تربيتى در يك كشورى باشد, اي_ن كشور مى تواند مستقل باشد مى ت_واند آزاد باشد, اقتصادش را مى تواند

تإمي_ن كند, مى تواند فرهنگش را درست كند و مى ت_واند همه چيزش را اصلاح كند ) .

(23 ) (اگر غفلت بكنيد, هر

قدم_ى كه در عل_م برداريد, از انسانيت دور ش_ديد . ه_ى دورتر . . . هر چه درس بخواني_د و بخ_وانيم, اگر چنانچه

به راه مستقي_م نباشي_م . . . ه_ر چه معل_ومات زيادت_ر بش_ود, از انسانيت, انسان دورتر مى ش_ود . ) (24 ) (

جهاد اكبر, جهادى است كه با نف_س طاغوتى خودش انسان انجام مى دهد . شما ج_وانها از حالا بايد شروع كنيد به اين

جهاد . نگذاريد كه قواى جوانى از دستتان برود . هر چه ق_واى ج_وان_ى از دست ب_رود, ريشه هاى اخلاق فاس_د در

انسان زيادتر م_ى ش_ود و جهاد مشكلت_ر . ) (25 ) حض_رت امام ب_ا درك م_وقعيت خاص سن_ى و اجتماعى ج_وانان, كه

هم فرصت مناسب_ى براى رشد و تعال_ى آنها و ه_م هدف اصل_ى دشمن_ان اسلام و ملت م_ى ب_اش_د م_ى ف_رم_اي_د: (ج_وانان

متعهد . . . سرمايه هاى اميدبخ_ش اسلام و كش_ورهاى اسلامى هستن_د . اين_انن_د كه ب_ا تعهد و سلاح و استق_امت و

پ_اي___دارى مى ت_وانند كشت_ى نجات امت اسلام_ى و كش_ورهاى خ_ود باشند و اي_ن عزيزانند كه استقلال, آزادى و ترق_ى و

تعالى ملتها مره_ون زحمات آنان است و اينانند كه هدف اصل_ى استعمار و استثمارگران جهانند و هر قطب_ى در ص_دد صيد آنان

است و با صيد آنان است كه ملتها و كش_وره_ا به تب_اه_ى و استضعاف كشي_ده م_ى ش_ود . ) (26 ) (ت_وجه كنيد كه دنيا را

به چيزى نگي_ري_د . ت_وجه كني_د كه همه رفتن_ى هستيم و بايد به خ_داى تبارك و تعال_ى نزديك بش_وي_م تا آنجا ما را راه بدهند .

) (27 ) (امورى كه مربوط به اي_ن عال_م است گذرا است . زودگذر هم هست و پيروزيها و شكستها و خوشيها و

ناخوشيهاى اي_ن دنيا بي_ش از چند روزى و مق_دار ان_دك_ى پ_اي_دار نيست . آنچه كه ب_راى م_ن و شما م_ى مان_د, آن چيزى

است كه در درون خ_ودتان تحصيل ك_رده باشي_د . باور كنيم كه خداى تبارك و تعال_ى حاضر است . باور كني_م كه همه چيز

به دست اوست . ) (28 ) حضرت امام در م_ورد ق_درت سازندگ_ى ج_وانان تإكيد خاص_ى داشت . ايشان بر خودباورى

ج_وانان و خ_وداتكاي_ى و ابتكار و تلاش علم_ى آنان تإكيد مى ورزيد . (ج_وانهاى ما اثبات كردند كه م_ى ت_وانند خ_ودشان

عمل بكنن_د و شما مطمئن باشي_د كه در درازم_دت شما همه كار مى ت_وانيد بكنيد . همان طورى كه با شجاعت ابرقدرتها را

خارج ك_ردي_د, ب_ا شجاعت در ف_رهنگ خ_ودت_ان كار بكني_د و در كارهاى خودتان, خودتان عمل بكني_د و اتكإ خ_ودتان را

ه_ر روز به خارج ك_م بكني_د و يك وقت_ى ب_رس_د كه هيچ اتكا به خارج, ما ن_داشته ب_اشي_م و همه چيز را خ_ودم_ان تهيه

كني_م . ) (29 ) (م_ن در اينجا به ج_وانان عزيز كش_ورمان, به اي_ن س_رمايه ها و ذخيره هاى عظي_م الهى و به اي_ن

گلهاى معطر و نوشكفته جهان اسلام سفارش مى كنم كه قدر و قيمت لحظات شيري_ن زندگى خود را بدانيد و خ_ودتان را براى

يك مبارزه علمى و عملى بزرگ تا رسيدن به اهداف عال_ى انقلاب اسلام_ى آماده كني_د . ) (30 ) رهنم_ود ديگ_ر ايشان به

ج_وانان, بهره گي_رى از علم_اى پ_اك

و متعهد و مب_ارز اسلام است: (نكته ديگ_رى كه از ب_اب نهايت ارادت و علاقه ام

به ج_وانان عرض مى كن_م, اي_ن است كه در مسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علما متعهد اسلام استفاده كني_د

و هيچ گاه و تحت هيچ ش_رايط_ى خ_ود را بى نياز از هدايت و همكارى آنان ندانيد . روحانيون مبارز و متعهد به اسلام در

ط_ول تاريخ و در سخت تري_ن شرايط هم_واره با دلى پر از اميد و قلبى سرشار از عشق و محبت, به تعلي_م و تربيت و

ه_دايت نسلها همت گماشته ان_د و هميشه پيشتاز و سپ_ر بلاى مردم بوده اند . ) (31 ) حضرت امام خمين_ى براى آنكه

ج_وانان در مسيرى مطمئن حركت كنند و گرفتار برخ_ى خناسان و منحرفان وابسته نش_ون_د, ب_ر ايمان به خدا, تهذيب

نفس, ت_وكل بر خ_دا, خ_وداتكاي_ى و اعتماد به نف_س, همراه_ى با روحانيت آگاه و متعهد و نيز پرهيز از گراي_ش و

حركت در مسير مل_ى گراها و منافقي_ن تإكيد م_ى كنند . (32 ) اميد است با شناخت بيشتر راه امام, پي_ون_د روح_ى

بيشت_رى را با آن ف_رزانه دوران داشته باشيم .

پى نوشت

1_ دقت در سي_ره انبيا نش_ان م_ى ده_د آن_ان هم_واره در مب_ارزه زيربناي_ى با مخالفان ت_وحيد و حق پرست_ى ب_وده ان_د, و

صف مقابل انبي_ا هم_واره جبهه اى از اش_راف و ف_رعوني_ان ب______وده است . انبيا به ج_اى مبارزات روبناي_ى, به مق_ابله با

اصل جبهه ب_اطل مى پرداختند .

2_ بقره, آيه 205 .

3_ صحيفه نور, ج16, ص118 .

4_ همان, ج3, ص66 .

5_ ب_ا استف_اده از پيامهاى ام_ام به اتح_اديه انجمنهاى اسلام_ى دانشج_وي_ان

خ_ارج از كش_ور در س_الهاى 50 _ 51 .

6_ صحيفه نور, ج1, ص185 .

7_ همان, ج19, ص11 .

8_ همان, ج11, ص141 .

9_ همان, ج16, ص99 .

10_ همان, ج11, ص68 .

11_ همان, ص175 .

12_ همان, ج15, ص160 _ 161 .

13_ همان .

14_ همان .

15_ وصيتن_امه سي_اس_ى _ الهى ام_ام, صفحات 31 و 32 .

16_ صحيفه نور, ج19, ص104 .

17_ همان, ص225 .

18_ همان, ج14, ص143 .

19_ همان, ج20, ص241 _ 242 .

20_ همان, ج16, ص70 .

21_ همان, ص190 .

22_ همان, ص61 .

23_ همان, ج5, ص99 _ 100 .

24_ همان .

25_ همان, ج7, ص211 .

26_ همان, ج12, ص162 .

27_ همان, ج20, ص3 و 4 .

28_ همان . 29

_ همان, ج16, ص63 .

30_ همان, ج20, ص241 .

31_ همان, ص242 و 243 .

32_ همان, ج15, ص28

اندلسي کردن ايران از بين بردن توان مقابله با دشمن

مقام معظم رهبري

اروپايي ها وقتي مي خواستند اندلس را از مسلمانان پس بگيرند،اقدامي بلند مدت کردند،دشمنان اسلام و مراکز سياسي عليه

اسلام فعال بودند ، آن ها به فاسد کردن جوانان پرداختند و در اين راستا انگيزه هاي مختلف مسيحي،مذهبي يا سياسي داشتند .

يکي از اين کارها اين بود که تاکستان هايي را وقف کردند تا شراب آنها را به طور مجاني در اختيار جوان ها قرار دهند،جوان

ها را به سمت زنان ودختران خود سوق دهند ، تا آن ها را به شهوات آلوده کنند .گذش زمان راه هاي اصلي براي فاسد کردن

يا آباد کردن يک ملت را عوض نمي کند ، امروز هم همان کار را مي کنند .سياست امروز ،سياست آندلسي کردن ايران است .

سياستي براي آندلسي كردن ايران

با پايان جنگ تحميلي هنگامي که تهاجم فرهنگي در دستور کار دشمنان انقلاب قرار گرفت ، ديري نپاييد که همه حوزه ها ي

فرهنگي و اجتماعي جولانگاه سربازان ضد فرهنگي دشمن شد و بدين وسيله نظام اسلامي با جدي ترين چالش زمان خود

روبرو گشت .شبيخون فرهنگي که بر خلاف شيو هاي ديگر هجوم ، متکي بر روش هاي آرام ، پنهان وبي سر و صدا است و

درک کامل آن هوشياري ويژه اي مي طلبد .استاد شهيد مرتضي مطهري (ره ) درباره توطئه فرهنگي دشمن و اهميت آن

در مقايسه با ديگر برنامه هاي سياسي و اقتصادي مي فرمايد : «استعمار سيساسي و اقتصادي آن گاه توفيق حاصل مي کند

که در استعمار فرهنگي توفيق به دست اورده باشد .بي اعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان ، به تاريخ خودشان ، ظرط اصلي

اين مو فقيت است

اما آنچه در مورد تهاجم فرهنگي در اين نو شتار به طور خلاصه وار مورد توجه قرار مي گيرد مشابهت تنگاتنگ و پيوند بنيادين

ماجراي تهاجم فرهنگي دشمن با ماجراي تلخ آندلس است .

سرزمين اندلس يا اسپانيول ، قسمت اعظم شبه جزيره ايبري است که در جنوب غربي آن به شکل مربع واقع شده و از نظر

استراتژيکي موقعيت مهمي دارد .سرزمين اندلس در پنجم رجب سال 92 هجري قمري توسط طارق بن زيادگشوده شد .اما

سرگذشت آن،شبيه داستاني افسانه اي شد که با خوشي آغاز مي شودوبا تلخي پايان مي پذيرد .داستاني تراژديک ولي واقعي .

مسلماناني که در اواخر قرن يکم هجري با ايماني قوي و شور و شوقي معنوي پا به سرزمين واندال ها گذاشتند بودند و از

مسيحيان جزيه مي گرفتند،وضع شان در پايان قرن هشتم و نهم هجري چنان رقت بار شد که مسيحيان آنها را مورد شکنجه و

آزار قرار دادند تا مسيحيت را بپذيرند يا کشته شوند در اندلس دشمن افزون بر تضعيف و فروريختن ايمان هاي مستحکم کردمي

، به ترويج شراب خواري و تشديد نياز جنسي پرداخت ، سپس مشروبات الکي و دخترکان زيبا روي خود را به رايگان ،

ارزاني مجالس مسلمانان کرد و ديري نپاييد که يک تمدن بزرگ اسلامي را در آتش کينه هاي خود سوزاند .

امروز نيز دشمنان انقلاب اسلامي پس از چشيدن طعم شکست در ميادين ديگر ، سياست اندلسي کردن ايران اسلامي را در پيش

گرفتند . لذا ست که بايد با دشمني دشمن و راهي که براي استحاله اندلس بهره بردند آشنا شد تا اين بار نيز قدرت به

هم تنيده

نظام اسلامي طعم تلخ شکست رابه دشمنان بچشاند .

ايثار و ماهيت اجتماعي و فرهنگي آن

مقدمه

ارزش ها شيرازه اصلي فرهنگ يك جامعه را شكل مي دهند ، از آن رو كه راهنماي عمل فرد و جامعه اند و بنيان نظام اجتماعي

بر مدار آن ها استوار گرديده است . ارزش ها ، هويت جوامع و ملت ها را به تصوير مي كشند و در عرصه تغيير و تحولات

بنيادين اجتماعي نقش آفريني مي كنند . در تبيين پديده هاي اجتماعي ، بي اعتنايي به مقوله ارزش ها ، به مثابه «آب دريا به پيمانه

پيمودن» است و نصيب چنداني عايد محقق نخواهد ساخت .

جامعه ايراني در رهگذر تاريخ همگام و همراه با ارزش هاي مردمانش گام برداشته و همواره حرمت ارزش هاي اجتماعي اش را

پاس داشته است . ايراني ها با تكيه بر ارزش هاي خود ، دگرگوني هاي شگرفي در ديار خويش ايجاد كرده اند . جنبش تنباكو ،

انقلاب مشروطه ، جنبش ملي شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي ، شاهدان آشنايي بر اين ادعايند . در اين ميان

با توجه به نقش فعال دين د رجامعه ايران به ويژه در سده هاي اخير ، نمي توان تأثير آن و ارزش هاي ديني و اخلاقي را به

عنوان يكي از متغيرهاي تأثيرگذار اجتماعي در تحولات آن مورد اغماض قرار داد .

يكي از ارزش هاي برجسته ايراني ها (چه در گذشته و چه حال ) ايثار مي باشد كه به جرأت مي توان گفت اغلب ايرانيان در

مواقع ضرورت، آن را به كار بسته آند و اين ارزش پيشينه اي ديرينه ميان آنها دارد؛ اما در برخي زمان ها نماد و نمود بيشتري

داشته است .

با اين اوصاف در اين جستار كوتاه برآنيم نشان دهيم ايثار ، ماهيتي اجتماعي و فرهنگي دارد و براي

اين مقصود بر مواردي

همچون طرح مسأله ، فرهنگ ، ارزش و ايثار تمركز خواهيم نمود و متعاقب آن به ماهيت اجتماعي و فرهنگي ايثار توجه نموده و

در پايان هم جمع بندي و نتيجه گيري مطرح خواهد گرديد .

طرح مسأله

ارزش هاي اجتماعي (social values ) پيشينه اي به بلنداي عمر آدمي دارند و از آغاز پيدايش بشر بر

روي اين كره خاكي قرين و همنشين آدميان بوده اند . برخي ارزش ها همچون عدالت و آزادي جهان شمول

(universal ) هستند و جزء ارزش هاي مشترك جوامع بشري قلمداد مي گردند و بعضي از ارزش ها نيز معطوف

به فرهنگ ها و جوامع خاصي مي باشند . ارزش ها شالوده فرهنگ جوامع را تشكيل مي دهند و از مهم ترين مقوله هاي اجتماعي

هستند كه هم جامعه شناسان و فيلسوفان كلاسيك و هم اخلاف مدرن و پست مدرن آن ها (برخي كمتر و عده اي به شكل

پررنگ ) در خصوص آن تأمل و تعمق نموده اند .

برخي ملت ها با تكيه بر ارزش هاي حاكم بر جامعه خود ، تحولات شگرفي را بر جاي گذاشته اند و از رهگذر اين دگرگوني ها به

سوي آينده گام برمي دارند ، آينده اي كه ارمغاني جز ترقي و تعالي جامعه آنها نداشته باشد . نگاهي به صفحات تاريخ ،

عبرت هاي آموزنده اي را به تصوير خواهد كشيد .

«جامعه ايراني (هم ) در طول حيات تاريخي خود جامعه اي «ارزش مدار» بوده است . . . و مقوله اي به نام «

ارزش» (در اشكال مختلف آن ) همواره به مثابه يكي از بنيادي ترين عوامل تعريف كننده و سامان دهنده (و نيز

تخريب كننده ) هويت وي محسوب مي گرديده است . فراز و رودهاي تاريخي اين جامعه ، پژواك فراز و فرودهاي ارزشي

آن هستند و «گشت»

و «بازگشت» اجتماعي _ سياسي آن نيز ريشه در تحولات «جهان ارزشي» آن دارند .

مردمش با اجماع پيرامون ارزش ها ، تاريخ ساز و با دوري ازآن اسير گرداب هاي تاريخ شده اند» و فرصت هايي گرانبها را از

كف داده اند و گاه بدين بهانه زانوي غم به بغل گرفته و سرشك حسرت و ندامت ريخته اند .

فرهنگ ايراني _ اسلامي گنجينه اي از ارزش ها را در خود جاي داده است ، گاه با دستاويز قرار دادن آن ها تمدني بزرگ و

درخشان و پيشرو مي آفريند و گاه به خاطر اغماض و سهل انگاري و عدم پالايش و پيرايش جراحات و خاشاك افتاده بر پيكره

ارزش هايي در سكون وحتي ركود دست و پا مي زند كه براي برون رفت از اين توقف ، راهي بايد جست .

كندوكاو در صفحات تاريخي ايران مويد آن است كه ايراني ها در برخي مقاطع تاريخي با اتكاي بر ارزش يا ارزش هاي خاص،

دگرگوني هاي قابل توجهي در بستر جامعه خود پديد آورده اند و اين مسأله در دهه هاي اخير كاملاً پيدا و هويدا است .

يكي از عناصر مهمي كه نبايد نقش و تاثير آن در حاشيه قرار گيرد ، مذهب و جايگاه آن در تحولات ايران است . جامعه

ايران جامعه اي مذهبي است و بسياري از ارزش هاي آن متاثر از دين و مذهب مردمانش بوده است و علاوه بر حضور پررنگ

دين و ارزش هاي ديني در روابط اجتماعي افراد ، در تحولات بنيادين سياسي هم يكي از متغيرهاي اثرگذار ، عنصر دين دانسته

مي شود .

«ايرانيان در عصر مدرن نيز به نام «ارزش ها» انقلاب كردند و در عصر سكولاريسم ، بر مبناي ارزش هاي ديني ، هويت

جمعي خود را باز تعريف كردند

و به همه چيز از منظر ارزش ها نگريستند . به سياست، سيمايي هنجاري بخشيدند ، «

خودي» و «دگر» خود را ايدئولوژيك تعريف كردند ، به مناسبات و ملاحظات اجتماعي _ اقتصادي رنگ ارزشي بخشيدند،

چگونه «بودن» و چگونه «شدن» خود را در چارچوب ارزش ها قضاوت كردند ، جامعه ايده آل و جامعه امن خود را در

پرتو استقرار ارزش ها ترسيم كردند» و در مقطع خاصي ، رفتار و كردار و گفتارشان را با ترازوي ارزش ها تنظيم كردند .

هر چند گذشت زمان ارزش هايي نوظهور رابه جاي يا در كنار آنها نشاند و جامعه و فرد هم به تدريج دگرگون گرديدند .

يكي از ارزش هايي كه در بين ايراني ها (و حتي برخي ملت هاي ديگر ) مي توان مشاهده نمود ايثار است ، كه ممكن است

اصطلاحات ديگري هم به جاي آن در جامعه ما و ساير جوامع به كار برده شود . ايثار در شكل كلي اش ديگري را بر خويش

ترجيح دادن است كه ممكن است معطوف به موضوعات و مقوله هاي مختلفي صورت گيرد .

ايثار چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام ، ارزشي رايج ميان مردمان بوده است؛ اما پس از ورود اسلام نمود و نماد ويژه اي

مي يابد . دين اسلام به شكل قابل توجهي بر به كار بستن اين ارزش تأكيد مي كند ، به گونه اي كه مصاديق برجسته اي از ايثار

را در رفتار پيامبر اسلام و ساير معصومين به ويژه حضرت علي (ع ) و فاطمه زهرا (س ) مي توان به وضوح در

كتاب هاي معتبر مربوطه پيدا نمود . قرآن ، كاب مقدس مسلمانان هم در آيات گوناگوني به آن توجه نموده است . اين ارزش

در قرون بعدي ، كم و بيش در بطن و متن روابط روزمره مردمان ايراني ديده مي شودو به شكل دگرياري و همياري ظهور و

بروز مي يابد و غالباً هم در شكل مساعدت مالي و مادي تجلي مي نمايد . در چند دهه اخير و به خصوص دوران انقلاب

اسلامي و سپس جنگ ايران و عراق ، واژه ايثار جايگاه والايي را به خود اختصاص مي دهد و اين ارزش در بافت و ساخت

روابط اجتماعي به شكلي پررنگ حضور پيدا مي كند ، «به گونه اي كه ايثار و شهادت را عامل دوام و حيات انقلاب مي دانند .»

يكي از متغيرهايي كه در تبيين انقلاب اسلامي به آن اشاره مي شود ، مقوله ايثار و شهادت است كه انقلابيون با مجهز شدن به

اين سلاح در واقع هيچ ترسي از مرگ پيدا نمي كردندو همين امر يكي از عوامل ناكارآيي دستگاه سركوب رژيم شاه به شمار

مي رود . امام با تاكيد بر ايثارگري و شهادت حضرت علي و امام حسين (ع ) و تداعي عاشورا و رمضان و تكيه بر ساير

نمادهاي شيعي موجب گرديد تا انقلابيون هم خود را ادامه دهنده آن راه بدانند و در نتيجه از ايثار و شهادت در راه انقلاب به

هيچ وجه هراسي به دل راه ندهند و حتي مشتاقانه به سوي آن گام بردارند .

در جنگ هشت ساله ايران و عراق ، ارزش مقوله اي همچون «ايثار» و «شهادت» در ميان ايراني ها بسيار مقدس و الهي

مي گردد . آنهايي كه به جبهه هاي جنگ گام مي گذارند بسياري از خداي خويش شهادت را طلب مي كنند؛ از آن رو كه در مكتب

تشيع ، شهادت بالاترين نماد و نمود

ايثار است و آنهايي كه در پشت جبهه ها هستند به طور شبانه روز در تأمين و رفع مشكلات و

موانع فراروي جبهه ها تلاش مي كنند . بسياري از مردمان عادي هم داشته ها و نداشته هايشان را دريغ نمي كنند و گاه از

مطلوب ترين داشته هاي خود دست شسته و آن را در راه جبهه و جنگ هزينه مي كنند و در اين گستره، روستايي و شهري ، زن

و مرد ، پير و جوان هر يك به طريقي مي كوشند تا از خويش بگذرند تا بلكه موجب راحتي و آسايش همنوع خويش گردند و اينها

را مي توان با جستجو در اسناد و مطبوعات و وقايع دوران انقلاب و به ويژه زمان جنگ نظاره نمود . از اين رو واقعيت هايي

است كه بر جامعه ايراني حاكم بوده است ، اما اينكه امروزه جامعه ما ا زاين حيث چه حال و روزي دارد مجال ديگر و

گسترده تري را ايجاب مي كند .

حال بايد ديد كه آيا «ايثار» ارزش صرفاً فردي است ، يا برعكس ماهيتي اجتماعي و فرهنگي دارد ؟ به عبارت ديگر مي توان

آن را به عنوان مسأله اي اجتماعي و فرهنگي محسوب نمود يا اينكه فقط در دايره ارزش هاي فردي جاي مي گيرد ؟ در اين

جستار كوتاه بر آن خواهيم بود تا نشان دهيم كه «ايثار» ارزشي است كه ماهيتي اجتماعي دارد و اين امر جز به مدد تدقيق

در مقوله فرهنگ و ارزش ها ميسر نخواهد گرديد . از آنجا كه فرهنگ و ارزش و به تبع آن مقوله «ايثار» پيوند تنگاتنگ و

نزديكي دارند ، بازكاوي و جستجو در تعريف فرهنگ و برخي قلمروهاي فرعي آن و همچنين تشريح مفهوم ارزش و انواع

آن ،

موجب خواهد گرديد تا مخاطب به تصوير و ترسيم شفاف ترين دست يابد و از رهگذر اين مباحث به ماهيت اجتماعي و فرهنگي

ايثار وقوف پيدا كند .

فرهنگ

فرهنگ مثل ساير مفاهيم علوم انساني ، ميان صاحب نظران و نظريه پردازان به يكي از مقولات مغلق و مبهم مي ماند كه در دايره

لفظ پردازي هاي بي سرانجام ، حيران و سرگردان است و هنوز اجماع روشني بر سر تعريف آن حاصل نگرديده است . «البته

مي توان گفت فرهنگ از جمله مفاهيمي است كه به راحتي تن به تعريف پذيري نمي دهد ، اين امر از سرشت فرهنگ ناشي مي شود

كه قالب ناپذير است و مشكل در ظرفي مي گنجد . . . از اين رو انديشمندان براي روشن ساختن معني و مفهوم فرهنگ ، تا

امروز صدها تعريف عرضه كرده اند و تنها رده بندي انواع اين تعاريف و تشريح مضامين آنها موجب تدوين كتاب هاي متعددي

گرديده است» ، اما در اين نوشتار «گيدنز» مورد توجه قرار مي گيرد كه به نوعي با غالب تعاريف اشتراكاتي دارد .

به نظر گيدنز مفهوم فرهنگ همراه با مفهوم جامعه ، از مفاهيمي است كه در جامعه شناسي زياد به كار برده مي شود . او معتقد

است كه فرهنگ عبارت است از ارزش هايي كه اعضاي يك گروه معين دارند . هنجارهايي كه از آن پيروي مي كنند و

كالاهاي مادي كه توليد مي نمايند . . . هنگامي كه واژه فرهنگ را در گفتگوهاي معمولي هر روزه به كار مي بريم ، اغلب

فرآورده هاي متعالي ذهن _ هنر ، ادبيات ، موسيقي و نقاشي _ را در نظر داريم . مفهوم فرهنگ آن گونه كه جامعه شناسان آن

را به كار مي برند شامل

اين قبيل فعاليت ها و امور بسيار ديگري است . فرهنگ به مجموعه شيوه زندگي اعضاي يك جامعه

اطلاق مي شود همراه با كالاهايي كه در آن توليد مي گردد . . . هيچ فرهنگي نمي تواند بدون جامعه وجود داشته باشد ، اما

همان گونه نيز هيچ جامعه اي بدون فرهنگ وجود ندارد . . .» . در واقع «وسعت قلمرو فرهنگ به وسعت حيات اجتماعي

انسان است و شامل تمامي ذخاير و ميراث هاي انديشه و دست انسان از آغاز تا امروز مي باشد» و اين روند در آينده هم

تداوم خواهد داشت .

نفي تاثير فرهنگ بر نوع انسان ، تقريباً غيرممكن است و قدرت آن به اندازه اي است كه مي تواند . . . فردي را مجبور به

گرسنگي تا سرحد مرگ نمايد ، در حالي كه غذا در دسترس اوست . فرهنگ ، فردي را مجبور به دريدن شكم خود يا خودكشي

مي كند به اين دليل كه مي خواهد لكه ننگي را از دامن خود پاك كند . . .» ، موجب مي شود تا برخي افراد در جوامع خاصي

از خوردن و آشاميدن در روزهاي خاصي از سال امساك نمايند . . . برخي به خاطر آرمان هايشان از جان خويش درگذرند

و . . .

فرهنگ ، منتسب به ويژگي هاي متعددي از سوي نظريه پردازان گرديده است كه موارد مشابه و مورد اجماع آن را مي توان «

فرا گرفتني بودن آن» ، «قابل انتقال» ، «اجتماعي بودن» ، «پاسخگوي نيازمندي هاي اساسي حيات» ، «تحول پذير» ، «

پايدار» و «مشخص كننده معيارها و ارزش ها» محسوب كرد . البته برخي هم در سطح كلي تر به ويژگي هاي متناقض

نماي فرهنگ (عام / خاص بودن ، متغير

/ ثابت بودن ، اجباري / اختيري بودند پذيرش فرهنگ ) اشاره جسته و

استدلال هايي را براي اين داعيه خود مطرح كرده اند . كه به نظر مي رسد منطق تقريباً متقن و قابل قبولي براي بحث

ويژگي هاي فرهنگ باشد از ان رو كه بر ابعاد و سطوح مختلف فرهنگ توجه داشته است .

فرهنگ ، كاركردهاي متعددي در جامعه دارد و به دليل پيوند تنگاتنگ آن با بخش هاي مختلف اجتماعي و سطوح گوناگون زندگي

بشرف تاثيرات آن اجتناب ناپذير خواهد بود و متقابلاً حوزه هاي ديگر اجتماعي ، فرهنگ را متاثر مي سازند .

«لسلي وايت» كاركرد فرهنگ را تامين نيازهاي دروني و بيروني انسان مي داند تا زندگي آن ها را امنيت و تداوم بخشد .

«ايجاد ارتباط جمعي» ، «آفرينش و نگاهداري تداوم و همبستگي ميان افراد يك جامعه توسط باورها و ارزش هاي مشترك» ،

«هويت دهي » و «ايجاد خودآگاهي جمعي و فردي» از كاركردهاي مهم فرهنگ مي باشند . در صورتي كه فرهنگ ،

كاركردهاي خود را به گونه مطلوب و سازنده محقق سازد ، بالتبع ، جامعه دچار پويايي و نشاط و سازندگي مي گردد و به سمت

تعالي و توسعه قدم برمي دارد ، در غير اين صورت ، سرنوشتي جز ركود و پسرفت جامعه رقم نخواهد خورد و فرهنگي كه

مي توانست براي يك ملت ، خوشبختي به ارمغان آورد ، پيامدي جز نابساماني و نارسايي جامعه نخواهد داشت و از آنجا كه هم

در تعريف فرهنگ و هم كاركردهاي آن مشخص گرديد ، ارزش ها يكي از محوري ترين عناصر تاثيرگذار در فرآيند فوق به شمار

مي آيند .

«فرهنگ جامعه ، ارزش ها ، معيارها و نظام هاي خاص خود را دارد و افراد جامعه با

توسل به اين ارزش ها و معيارها ، نيازها و

خواست هاي خود را سامان مي دهند» . به عبارت ديگر ، همانگونه كه اريك گود مي نويسد: «گسترده ترين و كوچك ترين

واحد آجرهاي ساختماني هر فرهنگ ارزش مي باشد» و «هر فردي از طريق فرهنگش مي آموزد كه چه چيزي خوب ، حقيقي

و زيبا است . نگرش ها ، ارزش ها و هدف ها به وسيله فرهنگ مشخص مي شود . همانگونه كه فرد به طور طبيعي زبان ياد

مي گيرد به همان ترتيب اين نگرش ها ، ارزش ها و هدف ها را مي آموزد . يك رابطه و وابستگي متقابل ميان اينها وجود دارد ،

رابطه متقابلي كه احتمالاً مهم ترين بخش از هر فرهنگي است .» و در بررسي موضوعات مرتبط با فرهنگ نمي توان آن ها را

مورد بي توجهي قرار داد .

همچون ساير بخش هاي اجتماعي ، در حوزه فرهنگ نيز دگرگوني هاي عميق و بنياديني شكل گرفت است ، به گونه اي كه از

فرهنگ مدرن و حتي فرهنگ پست مدرن صحبت مي شود كه تمايز و تفاوت زيادي با فرهنگ ساده و سنتي گذاشته دارد .

مولفه ها ، ارزش ها و عناصر جديد و پيچيده اي در اين حوزه رسوخ و نفوذ يافته است و اين امر موجب شكل گيري عناصر

فرهنگي نوظهوري گرديده است كه چهره اي متفاوت با گذشته دارند . البته در اين فرآيند ، تحولات تكنولوژيك و پديده جهاني

شدن نقش عمده اي داشته اند . اما در سطح خاص و مشخص تر مي توان گفت كه در واقع ، «ارزش ها» يكي از اهرم هاي

كليدي اين تغيير و تحولات بوده اند .

بي ترديد ارزش ها و نمادها به عنوان يكي از مؤلفه هاي حياتي فرهنگ ، جايگاه بلندي در توسعه و كاميابي جامعه مي توانند داشته

باشند (در

صورتي كه به شكل صحيح و نظام مند به كار گرفته شوند ) و اين اهميت يك فرهنگ پويا و بالنده را در به حركت

درآوردن چرخ هاي تعالي و ترقي و سعادت جامعه و اعضاي آن به وضوح نمايان و عيان مي سازد .

ارزش هاي اجتماعي (social values )

ارزش ، مفهومي ديرپا و كهن در ادبيات جامعه شناسي ، فلسفه و انديشه اجتماعي به شمار مي رود كه همواره مورد توجه و تاكيد

نظريه پردازان اين حوزه ها بوده و هست و تا به حال نگرش ها و نظريه هاي متعدد و متفاوتي را به خود ديده است .

«استناد به ارزش ها نزد جامعه شناسان كلاسيك و جديد عموميت داشته است و شايد هيچ موضوع ديگري به اندازه مطالعه

ارزش ها منشأ مناقشه ميان جامعه شناسان نشده است . برخي از جامعه شناسان چنين القا مي كنند كه براي مطالعه ارزش ها

بايد تدابير خاصي انديشيده شود تا مبادا مداخله ارزش هاي شخصي در جريان مطالعهف عينيت آن را مخدوش كند . برخي

ديگر ارزش را از مقوله وا قعيت هاي ذهني ، روان شناختي و اخلاق دانسته و لذا بررسي آنها را خارج از مدار جامعه شناسي

مي دانند . در حال حاضر عموماً جامعه شناسان ارزش ها را چون منشأ اثر اجتماعي هستند در زمره پديده هاي اجتماعي

مي شمارند» و در تبيين و ترسيم آثار و كاركردهاي آن ها در حيات روزمره آدميان كوشش مي نمايند .

تعاريف متنوعي در خصوص ارزش ها مي توان يافت كه نشانگر پيچيدگي و چند بعدي بودن آن مي باشد با اين وجود مي توان به

برخي تعاريف مشابه و مشترك و تا حدودي قابل اجماع اشاره نمود و از حيرت و سرگرداني ناشي از تعاريف متعدد رهايي

جست .

«ارزش ها را مي توان مجموعه اي از پنداشت هاي اساسي نسبت به آنچه پسنديده است

دانست كه تجلي عميق ترين احساسات

مشترك نسبت به جهان در جامعه هستند» و علايق نسبتاً مشابهي را به تصوير مي كشند . «ارزش شيوه اي از بودن يا

عمل است كه يك شخص يا يك جمع آن را به عنوان آرمان مي شناسند و افراد يا رفتارهايي را كه بدان نسبت داده مي شوند

مطلوب و متشخص مي سازد» و در نتيجه خود آن عمل و رفتار را بسيار ارزشمند و مهم مي سازد .

«ارزش آن عنصر فرهنگي است كه خوب و بد چيزي را تعيين مي كند . اشيا و اعمال را معنادار مي كند كه اين معنا يك

معناي عام اجتماعي و فرهنگي است ، يعني فرهنگ و اجتماع هستند كه اين معنا را به چيزي مي بخشند . . .» و نوعي

جهت گيري مثبت و يا منفي نسبت به آن پديده مي آورند .

«ارزش ها ميان مردم مشتركند و شمار كثيري از افراد درباره اهميت آنها به توافق رسيده اند . ارزش ها به قضاوت شخصي

افراد بستگي ندارند . با عواطف همراهند ، اشخاص براي صيانت ارزش ها مبارزه مي كنند و براي حفظ ارزشي والا از بذل

مال و جان خود دريغ نمي ورزند . در نهايت اينكه چون ارزش ها با وفاق ميان اشخاص كثيري پذيرفته شده اند ، مي توان آنها را

مفهوم سازي كرد . يعني از اشياي گوناگون ارزيابي شده انتزاع كرد» و همه اينها از مهم ترين ويژگي هايي است كه

مي توان براي ارزش ها برشمرد .

ارزش ها كاركردهاي عديده اي دارند و به تبع همين امر ، نقش و تأثير شگرفي در حيات فردي و جمعي ملت ها بر جاي گذاشته اند

و مي گذارند . «گي روشه» برخي از كاركردهاي عمده ارزش ها را چنين برمي شمارد:

1- انسجام مدل ها در يك جامعه خاص:

ارزش ها نوعي انسجام به مجموعه قواعد يا مدل ها مي بخشند ، مدل ها در رابطه با

ارزش هايي كه زمينه ساز آنها است و آنها را متمركز مي سازد جهت مي يابند و داراي مفهومي عميق تر مي شوند .

2- قدرت رواني اشخاص: ارزش ها عنصر مهم وحدت رواني اشخاص به شمار مي آيند . آنها باعث انسجام و يگانگي

ادراك خود و جهان مي شوند و نوعي وحدت انگيزه را به وجود مي آورند .

3- يگانگي اجتماعي: جهان ارزش ها در مورد يگانگي اجتماعي عنصر اساسي به شمار مي رود . پيوستگي با

ارزش هاي مشترك شرط مشاركت با جمع مي باشد . همبستگي در ارزش هاي مشترك مي تواند در ضمن منبع وحدت اجتماعي

باشد و چون دربرگيرندة چنين وحدتي است مي تواند منبع تضادهاي اجتماعي يا لااقل تنوع اجتماعي باشد .

به زعم جانسون ، ارزش ها تبيين گر وقايع اجتماعي و معياري براي تبيين عكس العمل مناسب در برابر انها و مبنايي براي ايجاد

انتظار مشترك و معياري براي تنظيم رفتار ، درك وقايع و موقعيت هاي مختلف و تبيين نمادين وضعيت هاي گوناگون مي باشند .

نظريه پردازان هم به اين موضوع وقوف دارند كه وجود ارش هاي مشترك نقشي پراهميت در كاهش احتمال بروز تعارض بين

طبقات اجتماعي بر عهده دارند . ارزش هاي انساني همه اصيل و ريشه در سرشت انسان دارند و همين ارزش ها عامل

اصلي حركات تاريخ به شمار مي روند . و پويايي و بيداري جوامع و گاه برعكس ايستايي و جمود آنها را موجب مي گردند .

از آنجا كه تاكيد و تمركز اين مقاله ببر مقوله «ارزش اجتماعي» است، تعميق و تشريح آن و برشمردن ويژگي هايش

اجتناب ناپذير مي باشد . «ارزش ها الزاماً صفت اجتماعي ندارند ، بلكه ممكن است فردي هم باشند . آنها اشيا

يا عقايدي

هستند كه به طور فردي مورد توجهند و در سطوح كلي جامعه ، ارزشي ندارند . اين ارزش ها فردي ناميده مي شوند . در

نقطه مقابل آن ، ارزش اجتماعي عبارت است از ايده ها ، هنجاره و اشياي مادي كه در پي اعمال اجتماعي، و بازخوردهاي

رواني مساعد پيرامون آنها جمع مي شود .

«ارزش اجتماعي به آنچه كه پذيرش عمومي دارد و مجموعه جامعه بر آن صحه مي گذارند ، آن را تصديق مي كنند و مي ستازند

اطلاق مي گردد .» به عبارت موجزتر «ارزش اجتماعي واقعه يا امري است كه مورد اعتناي جامعه است» و براي آن

مطلوب و قابل احترام و تمجيد محسوب مي شود .

به هر حال مي توان تصور كرد كه تعداد وابستگان به يك ارزش مي تواند صفت فردي ، گروهي ، جمعي يا اجتماعي را به آن

ارزش بدهد . ممكن است در مواردي وابستگان به ارزشي خاص آن قدر كم باشد كه بتوان از اصطلاح ارزش فردي يا

شخصي استفاده كرد و يا اصطلاح ارزش هاي گروهي و يا ارزش هاي اجتماعي (در مواردي كه تعداد قابل توجهي از افراد

پاي بند به ارزش خاصي باشند ) را به كار برد . اين امر در جوامع گوناگون و حتي در يك جامعه در گذر زمان ، اشكال

متفاوتي به خود مي گيرد و بين ارزش هاي فردي و جمعي گاه جا به جايي صورت مي گيرد .

ايثار

ايثار يعني بذل كردن ، ديگري را بر خود برتري دادن و سود او را بر سود خود مقدم داشتن ، قوت لازم و مايحتاج خود را به

ديگري بخشيدن و خود را براي آسايش ديگران به رنج افكندن .

در لغت نامه دهخدا آمده

است: ايثار به معني برگزيدن ، عطا كردنف غرض ديگران را بر غرض خويش مقدم داشتنف ديگري

را در رساندن منفعت و دفع ضرر بر خود مقدم داشتن و آن نهايت برادري است . ايثار بر از خود گذشتي انسان هاي يك

جامعه دلالت مي كند و هم ژرفاي ديني دارد وهم عطر اجتماعي و هم فرمي انساني . «و در اصطلاح دانش اخلاق ، دومين

شكل فضيلت «سخا» مي باشد . مراد از سخا آن است كه انسان از آنچه خود بدان نياز دارد جوانمردانه درگذرد و آن را

به ديگري كه بدان نيازمند است ببخشد و اين گذشتن و بخشيدن كه همانا ديگري بر خود برگزيدن است ملكه نفس آدمي

گردد .»

ايثار ، نماد و نمود ديگرخواهي آدميان است و روح همنوع دوستي آن ها را به معرض نمايش مي گذارد و گاه تا جايي پيش

مي رود كه فردي يا حتي جمع كثيري جان خويش را در راه ديگري و ديگران از دست مي دهند تا كمال و تمام ايثار و از خود

گذشتگي را بر جاي آورند و از اين رو است كه چنين افرادي در نگاه ملت ها و مردمان هر جامعه اي ، به سمبل هايي فراموش

ناشدني تبديل مي گردند .

ايثار مي تواند گونه هاي مختلفي داشته باشد . گاه با فدا كردن جان صورت مي گيرد (كه منتهاي درجه ايثار مي باشد ) ، گاه با

دادن مال و زماني هم با هزينه كردن اعتبار و آبرو و البته برخي اوقات هم مي تواند تركيبي از اينها باشد كه فرد به طور ارادي

و به خاطر يك هدف و آرمان مقدس و والا ، تصميم مي گيرد از عقايق و داشته هاي خويش اغماض نموده

و دغدغه ها و

دل نگراني ها و منافع «غير» را بر «خود» مرجح بداند و در راه برطرف ساختن مشكلات فراروي ديگري ، گام بردارد .

ايثار مختص به يك جامعه و ملت و منحصر به زمان معيني نيست و در گستره تاريخ مي توان رگه و ريشه هاي بسياري را در

آن خصوص جست و يافت ، هر چند ممكن است شدت و ضعف قابل توجهي را پشت سر گذرانده باشد . در تمام جوامع، چه

سنتي و چه مدرن ، گونه هايي از ايثار وجود داشته و دارد و مردمان به اشكال متنوعي ديگري را ياري كرده اند . در

آموزه هاي زرتشت ، بودا ، اهورامزدا و كنفوسيوس و . . . مكرر از اين ارزش سخن رفته است و بر مقوله كمك به

ديگري ، همنوع دوستي و خيرخواهي تاكيد و توجه زيادي گرديده است و احسان و گذشت و نيكوكاري از عناصر كليدي آن ها

به شمار مي رود . در ساير اديان نيز يكي از توصيه هاي جدي معطوف به همين ارزش مي باشد . به عبارت ديگر در اديان

مسيحيت ، يهود و اسلام ، گذشت و ايثار از ارزش هاي مهم و اساسي برشمرده شده است و محتواي انجيل ، تورات و قرآن

شاهدي براين داعيه قلمداد مي گردد . اما نكته مهم آن است كه در دين اسلام، ايثار به طور برجسته اي ظهور و بروز پيدا

كرده است و در آيات قرآن و روايات از پيامبر اسلام و ساير معصومين مي توان شواهد متواتر و فراواني را آشكار ساخت ، به

ويژه آن كه هم پيامبر اسلام و هم امامان شيعي در حيات روزمره و معمول خويش آن را به شكل

عملي و تجربي به كار

گرفته اند .

«اسلام مكتبي است كه حركت ، جنبش ، تلاش ، جهاد و ايثار را براي تحقق بخشيدن به حاكميت قوانين الهي مي طلبد . چنانچه

در طول تاريخ اسلام تحقق عيني اين حركت و تلاش و جهاد به شكل هاي گوناگون به ثبوت رسيده است . موضوع كربلا و

مظلوميت امام و اهل بيتش در طول تاريخ براي تشيع به يك رمز و شعار و هويت انقلابي و خصيصه لاينفك تشيع تبديل شده و

پيروان اهل بيت در هر زمان و هر عصري براي حفظ اين رمز و شعار از جان نيز گذشته اند .»

تأثير شگرف فرهنگ پربار ايثار و شهادت در گستره جهان بيني ملل ديني از جلوه و منزلت ممتازي برخوردار است . اين

فرهنگ با هويت قدسي خود ، توانايي سرشاري را در متأثر ساختن نهادهاي اجتماعي و ساختارهاي سياسي به انضمام بافت

فرهنگي جامعه دارا مي باشد . . . و بي شك برترين و گراسنگ ترين اصل براي كسب رشد اجتماعي منطقي و نيكو محسوب

مي شود و هيچ فرهنگي در قلمرو دين تا اين حد به اين جاودانگي عميق نرسيده است . . .

جامعه ايراني و ايراني ها قبل از ورود اسلام آراسته به ارزش هاي عديده اي از جمله گذشت و مساعدت به خلق بوده است .

اما متعاقب ورود اسلام به ايران ، برخي ارزش هاي جديد ظهور و بروز مي يابند و برخي ارزش هاي پيشين هم برجسته تر

مي شوند و البته برخي هم به حاشيه رانده مي شوند . به عبارت ديگر ، فرهنگ ايراني _ اسلامي برخي ارزش ها را پررنگ تر

مي سازد كه اين ارزش ها به مرور زمان منشأ تحولات زيادي مي گردند .

ارزش هاي حاكم بر

جامعه ايراني گذشته اي پرفراز و فرود دارند و طي چندين سده گذشته گاه فعال و مؤثر و زماني هم

غيرفعال و يا كم تأثير ظاهر شده اند . در اين رهگذر ، ارزشي همچون ايثار نيز فارغ از اين قاعده نبوده است و تا چند دهه

اخير نمود ان را در لابلاي زندگي معمولي مردمانش به طور محسوس مي توان ديد و اشكال گوناگوني از كمك به ديگري،

گذشت و فداكاري و ديگر ياري بين مردم اين سرزمين مشاهده مي شود .

مقوله ايثار و شهادت (به عنوان والاترين شكل ايثار ) در ربع قرن اخير و در دوران انقلاب اسلامي و به ويژه جنگ

تحميلي ايران وعراق به يكباره جايگاه و پايگاه والايي در عرصه اجتماعي پيدا مي كند و حتي از متغيرهاي اصلي در تبيين هم

پيروزي انقلاب و هم عدم شكست در جنگ محسوب مي گردد . علاوه بر آن به علت درگيري قشر قابل توجهي از مردم در

اين دو و به خصوص جنگ ، مسأله ايثار و شهادت گستره وسيعي پيدا كرده و به يك مسأله جمعي تبديل مي شود ، از آن رو كه

تعداد قابل توجهي از مردم در جنگ شهيد و يا مجروح و معلول و مفقود و اسير گرديدند كه با احتساب خانواده هاي اين افراد ،

وسعت مسأله هويدا هستند .

از خودگذشتگي و ايثار ، شهادت طلبي و از جان باختگي از ارزش هاي اصيل و ناب اسلام هستند . . . وجود فرهنگ

عاشوراي حسيني و در يك كلام وجود فرهنگ ايثار و شهادت مردان بزرگ الهي بود كه به مرور اخلاق و رفتار اقشار مختلف

مردم مسلمان و مومن ايران اعم از زنان

و مردان ، نوجوانان و جوانان تحصيل كرده و عامي را تحت تأثير قرار داد و متحول

ساخت .

در نظام ارزشي افراد فداكار و مددكار ، ارايه خدمت به ديگري بدون چشمداشت است . آنها از نيازهاي خود مي گذرند و به

دنبال احساس خوبي اند كه از خدمت به ديگران عايد آنها مي شود . اين افراد به اشخاص نوع دوست معروفند و معمولاً

مي توانند به طور دلخواه و عاشقانه به كودكان بيمار و پرورشگاهي كمك كنند ، با مؤسسات خيريه و مددكاري ها همكاري كنند و

در مواقع ضروري به مساعدت افراد ناتوان و نيازمند همچون يتيمان و خانواده هاي بي سرپرست بپردازند .

ايثار ، هم مي تواند ارزشي فردي به حساب آيد و هم در رده ارزش هاي جمعي و اجتماعي قرار گيرد . وقتي فردي است ، كه

يك فرد خاص به انحاي مختلف ، ديگري را بر خويش مقدم بداند و در رفع نيازهاي او بكوشد . اما زماني كه ميزان قابل

توجهي از افراد مبادرت به آن مي كنند و در راه يك آرمان يا هدف والايي از بذل مال و جان و آبرو و ساير داشته هاي خويش

دريغ نمي ورزند ، مساله جنبه اي عمومي پيدا مي كند و در زمره ارزش هاي اجتماعي جاي داده مي شود .

ايثار ، قلمرو جغرافيايي خاصي ندارد . به عبارت ديگر هم مي تواند در درون قلمرو و محدوده خاصي ظهور يابد و هم در

فراتر از مرزها نمود داشته باشد . از حيث جهان شمول بودن مقوله ايثار مي توان به فعاليت گروه هايي چون پزشكان بدون

مرز ، انجمن هاي بشردوستانه و خيريه بين المللي و . . . اشاره جست كه در راستاي مجموعه اي از آرمان هاي

انسان دوستانه

كلي و جهاني تشكيل شده اند ، يا يكي از مواردي كه دراين خصوص مي توان ذكر كرد مساعدت هاي مالي ملت هاي

مختلف در كشورهاي جهان در مواقع ضروري همچون بروز حواثد طبيعي مي باشد و وقتي سيل ، زلزله و حوادث مشابه

ديگري موجب نابودي جان و مال بسياري از انسان ها در برخي مناطق جهان مي گردد افراد و گروه ها و حتي دولت هاي مختلف

به طرق گوناگون كمك هاي قابل توجهي نموده اند تا بلكه از رنج و اندوه و درد حادثه ديدگان اندكي بكاهند و اين چيزي جز برآيند

احساسات و عواطف بشردوستانه فردي و جمعي نبوده است .

در سطح محدودتر و در داخل يك قلمرو و جامعه معين هم ايثار در اشكال مختلف تجلي پيدا مي كند كه افراد در راه آرمان و

هدف و ايدئولوژي خاص و مورد احترام خويش هزينه هاي مختلفي صرف مي كنند . شهادت و كشته شدن د راه وطن و يا يك

عقيده و هدف ، كمال درجه ايثار به شمار مي رود . اما صورت هاي متعدد ديگري از ايثار را مي توان در زندگي روزمره مردم

نظاره نمود كه آثار و پيامدهاي اجتماعي زيادي هم بر جاي مي گذارد .

مصاديق ايثار علاوه بر كساني كه شهيد مي شوند و يا جانباز و معلول و مجروح و مفقودالاثر و اسير مي گردند، معطوف به

مواردي همچون سرپرستي ايتام ، كمك به در راه ماندگان ، آزاد كردن اسير و زنداني ، كمك به خانواده هاي بي سرپرست ، حمايت

از بيماران داراي بيماري هاي صعب العلاج ، امداد به محرومان و مستضعفان و مستمندان جامعه از طرق گوناگون و فعاليتهاي

انجمنهاي خيريه در اين زمينه ها و قلمروهاي ديگر مي باشد . با عنايت به توصيه هاي موكد اسلام

در اين زمينه ، در اعياد و

مناسبت هاي خاص مذهبي ، مصاديق فوق را مي توان به وضوح مشاهده نموده و انسان هاي زيادي را ديد كه با بذل مال خويش

تلاش مي كنند تا گره از مشكلات همنوعان خويش بگشايند و از اين اقدام ارادي خويش احساس رضايت قلبي فراواني مي كنند .

ايثار و ماهيت اجتماعي و فرهنگي آن

يكي از جنبه هاي اساسي «اجتماعي بودن» يك مسأله يا پديده و رفتار و يا ارزش آن است كه «هورتون ولزلي» بر آن

انگشت گذاشته اند و آن «وضعيت (يا رفتار و ارزش ) و شرايطي است كه جمع كثيري را متاثر مي سازد و به عبارتي

تعداد قابل توجهي از مردم را تحت تأثير قرار مي دهد . اما چه تعداد ؟ تعداد افرادي كه متأثر مي شوند صريحاً قابل تشخيص

نيست ، ولي فراواني مباحث طرح شده در مورد مساله موردنظر در رسانه ها ، گفتارها و . . . شاخص ميزان توجهي است

كه اين مسأله برانگيخته است» و نشانگر وسعت و گستردگي آن به شمار مي رود .

گاهي دامنه يك ارزش چنان محدود و تنگ است كه صرفاً چند فرد يا گروه بسيار كوچكي را تحت شمول خود قرار مي دهد .

اما برخي ارزش ها هم هستند كه از گستره وسيعي برخوردارند و به همين خاطر ارزشي عمومي قلمداد مي گردند از آن جهت

كه عده زيادي پاي بند به چنين ارزش هايي هستند .

همانگونه كه در صفحات پيشين مطرح گرديد در جامعه ايران به تاثير از اسلام ، ارزش هاي خاصي برجسته تر مي شوند و در

نتيجه ميان بخش قابل توجهي از مردم ساري و جاري مي گردند . ايثار يكي از همان ارزش ها است كه پس از پذيرش دين

اسلام توسط ايرانيان

، حضوري نسبتاً پررنگ پيدا مي كند و به ويژه در دوره انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي در اشكال مختلف و

متعددي تجلي مي كند و به همين خاطر مي توان آن را يكي از ارزش هاي اجتماعي به حساب آورد . به علاوه اينكه هنوز

ميراث اين ارزش والا به صورت هاي مختلف در جامعه تداعي مي گردد و تعداد قابل توجهي شهيد (و خانواده هاي شهدا ) ،

جانباز ، ايثارگر و مفقودالاثر در جغرافياي سرزمين ايران آكنده و پراكنده است و نهادهاي رسمي و غيررسمي قابل توجهي

براي رسيدگي به امور آنها فعاليت مي كنند .

ارزش هاي اجتماعي مدل هاي كلي رفتار ، احكام جمعي و هنجارهاي كرداري را كه مورد پذيرش عمومي و خواست جامعه

قرار گرفته اند تشكيل مي دهند . ارزش هاي اجتماعي لزوماً از ساير اقسام ارش (شخصي ، فرهنگي و . . . ) متمايز

نيستند . اينان شامل تمامي انواع ارزشي مي شوند كه مردم با آنان حيات اجتماعي خود را مي گذرانند و اعضاي يك جامعه در

برابر آن به نوعي وفاق رسيده اند . در معناي محدودتر گاه از ارزش هاي اجتماعي تحت عنوان ارزش هاي اخلاقي ، فرهنگي

يا ديني سخن مي رود كه يكپارچگي اجتماعي را قوام مي بخشند و به گسترش پيوندهاي مبتني بر همبستگي مي انجامند . بدين

سان ، عدالت ، انسان دوستي ، ديگرخواهي ، مهرباني و . . . جزو ارزش هاي اجتماعي شمرده مي شوند .

ارزش هاي دفاع مقدس مثل ايثار ، شهادت طلبي ، خداخواهي ، خطرپذيري و . . . هر چند ارزش هاي ديني ، عقلاني و عاطفي

هستند ، اما تبلور و وجه غالب آنها از نوع ارزش اجتماعي است .

وقتي از ماهيت اجتماعي ايثار مي شود منظور آن است

كه اين ارزش هم در قلمرو جامعه مطرح مي باشد و عده زيادي متكي و

پاي بند به آن هستند و هم كاركردهاي مختلف اجتماعي دارد . وقتي گروه قابل توجهي شهادت را برمي گزينند اين امر در واقع

نوعي ايثار جهت حفظ و ثبات سيستم اجتماعي و هنجارها و ارزش هاي جامعه مي باشد و نشانگر دفاع از آرمان ها و ارزش هاي

اجتماعي و تعالي بخشيدن به آنها است و طبيعي است چنين ارزشي از يك طرف به انسجام و تحكيم جامعه مدد مي رساند و از

طرف ديگر جايگاه دارندگان آن ارزش را در نزد جامعه والاتر مي سازد . يا زماني كه تعداد زيادي از جامعه به واسطه تقيد

به ارزش ايثار ، قسمت زيادي از دارايي ها و داشته هايشان را در راه اهداف و ارزش هاي مورد احترام خود صرف مي كنند و

موجب مي گردند تا مشكلات و موانع مختلف فراروي همنوعان آنها رفع گردد ، در واقع نقش عظيمي در كاهش مشكلات و

آسيب هاي اجتماعي ايفا مي كنند؛ زيرا سيستم رسمي توان آن را ندارد كه در مواقع بحراني و به ويژه حوادث بزرگي همچون

وقايع طبيعي ، تمام مشكلات پيش آمده را حل نمايد و به ناگزير نقش و اهميت ايثار و از خودگذشتگي نيروهاي مردمي در اينجا

بارز و ظاهر مي گردد و دخالت فعال آنها پيامدهاي مثبت و سازنده اي در برگرداندن اوضاع به شكل عادي بر جاي مي گذارد .

نكته مهم ديگر اينكه در سايه اين ارزش اجتماعي (و برخي ارزش هاي ديگر ) همبستگي اجتماعي قدرتمندي بين اعضاي

جامعه شكل مي گيرد كه مظهر آن را مي توان به سهولت در دوران انقلاب اسلامي و به ويژه جنگ ايران و عراق نظاره

كرد

كه افراد در بيشتر اوقات از هيچ كمك و مساعدتي نسبت به همدگير دريغ نمي ورزيدند و حتي با وجود نيازمندي خويش ، رفع

نياز ديگري را مقدم بر خود و افتخاري بزرگ مي دانستند .

ايثار علاوه بر اينكه ماهيتي اجتماعي دارد بالتبع ماهيت فرهنگي آن عينيت پذيري آشكارتري دارد . در بحث فرهنگي مشخص

گرديد كه مقوله ارزش يكي از كليدي ترين عناصر نهفته و خفته در بطن و متن فرهنگ به شمار مي رود و «فرهنگ نظامي است

از نگرش ها و ارزش ها و دانشي كه به طرزي گسترده د ميان مردم مشترك است و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود» ، لذا

ثبات اينكه مقوله ايثار به عنوان يكي از ارزش هاي جامعه ماهيت و هويتي فرهنگي دارد ، شايد از مقولاʠبديهي محسوب

گردد .

آنچه كه «فرهنگي بودن» ماهيت ايثار را با قوت بيشتري به تصوير مي كشد نقش فرهنگ و دين اسلام در رواج و نفوذ بيشتر

اين ارزش در لايه هاي اجتماعي جامعه ايران مي باشد . به عبارت ديگر ، نمي توان وجود فرهنگ ايثار و شهادت را در ايران

بدون توجه به تاثير زياد دين اسلام تبيين و تشريح نمود . انكار اين امر در واقع ناديده و نديده گرفتن بسياري از تحولات و

واقعيات جامعه خواهد بود .

همان گونه كه نمي توان مرز اجتماع و فرهنگ را به شكل دقيق متمايز و تفكيك ساخت ، نشان دادن مرز ميان بعد فرهنگي و جنبه

اجتماعي ايثار نيز به سهولت ممكن نيست . به كلامي رساتر بايد گفت كه ايثار به مثابه ارزشي اجتماعي و فرهنگي است كه

در ساخت و بافت جامعه ايران و به تأثير از فرهنگ ايراني

_ اسلامي در ذهنيت و عينيت گذشته و حال اين مرز و بوم رگه هايي

از آن ديده مي شودف گاه نقش آن پررنگ و گاه كم رنگ و حتي بي رنگ مي گردد . مي توان مصاديق متعددي از وجود فرهنگ

ايثار را در اشكال اجتماعي و فرهنگي اش در بين ايراني ها از گذشته تاكنون پديدار و نمودار ساخت:

وقت (سنت ديرينه اي كه در آن فرد ، مال يا ملك شخصي اش را از مالكيت خويش خارج مي سازد و در اختيار جامعه و نهادهاي

عمومي قرار مي دهد تا مردم به صورت بلاعوض از منافع آن بهره مند شوند ) منشأ پيدايش بسياري از مراكز علمي،

دارالعلم ها ، بيت الحكمه ها، مدارس و كتابخانه ها بوده است و ازاين طريق خدمت بزرگي به نشر علم و دانش در جهان كرده است

و در بعد خدمت به بهداشت و سلامت جامعه نيز از طريق تاسيس درمانگاه ها ، بيمارستان ها، احداث قناب و آب انبار نقش بسيار

موثري داشته است . رسيدگي به نيازمندان و تامين دارو و درمان بيماران ، تهيه لباس و غذا و مسكن براي محرومان جامعه

بخش ديگري از خدمات وقت است . گشت و گذاري كوتاه در قلمرو جغرافيايي ايران نشان مي دهد كه هنوز هم برخي

درمانگاه ها ، استراحت گاه ها ، مساجد ، باغ هاي ميوه و موارد مشابه كه وقف گرديده اند ، به چشم مي خورند .

علاوه بر آن ، خيرين مدرسه ساز (بر طبق آمارها ) نقش قابل توجهي در ساخت مدارس به خود اختصاص داده اند كه بي شك

موجب تعالي و ترقي فرهنگ جامعه مي گردد .

انجمن حمايت از بيماران كليوي ، بيماران خاص ، انجمن هاي خيريه كمك به ايتام و انجمن هاي داوطلبانه ديگر در زمينه كمك به

نيازمندان و

بيماران و محرومان از مواردي است كه در سطح جامعه به فعاليت مي پردازند .

همه اين دال ها اشاره به مدلول هايي دارند . به عبارت ديگر ، مصاديق فوق نماد و نشان پاي بندي مردمان اين مرز و بوم به يك

سري ارزشهاي خاص اجتماعي و فرهنگي و از جمله ايثار و گذشت و فداكاري است . فعاليت هايي كه در واقع هم ماهيت

فرهنگي و اجتماعي دارند و هم پيامدهاي مثبت و سازنده اي در بخش هاي گوناگون جامعه بر جاي مي گذارند و وقتي مصاديق

فوق را در كنار شهادت (به عنوان نمود كامل ايثار ) و همچنين مساعدت هاي قابل توجه مردم به همديگر در زمان بروز

حوادث طبيعي (همچون زلزله بم ) و يا شركت فعال آنها در آزاد نمودن زنداني هاي دربند و به عهده گرفتن سرپرستي

كودكان يتيم به ويژه در اعياد خاص مذهبي در كنار هم قرار مي دهيم به وضوح ماهيت فرهنگي و اجتماعي ايثار آشكار مي گردد

و رجوع به تعريف فرهنگ و همچنين ارزش هاي اجتماعي ، قوت بيشتر و افزون ترين به اين مساله مي بخشد .

ايراني ها در گذشته پرفراز و فرود خويش و تا به امروز پاي بند ارزش هاي متعددي بوده اند و با تكيه بر آنها ، دگرگوني هاي

مختلفي به وجود آورده اند . امتزاج فرهنگ ايراني و اسلامي موجب پررنگ تر شدن برخي ارزش ها گرديد و به تأثير از

باورهاي ديني و مذهبي اسلام ، نقش آنها در فرآيند تحولات اجتماعي و فرهنگي و سياسي بيش از پيش نمودار گرديد .

اگر فرهنگ را مجموعه اي از ارزش ها ، نگرش ها ، باورها و . . . بدانيم و ارزش هاي اجتماعي را هم ارزش رايج ميان طيف

قابل توجهي از اعضاي جامعه

بناميم مشاهده خواهيم كرد كه حداقل در دهه هاي اخير ، ايثار يا گذشت و فداكاري و كمك به

همنوع ، يكي از ارزش هاي اجتماعي برجسته جامعه ايران محسوب خواهد گرديد .

چيستي و چگونگي ايثار ، چهره و صورتي فرهنگي و اجتماعي دارد . به عبارت ديگر ، آموزه هاي فرهنگي و روابط اجتماعي

ميان مردم، اشكال مختلفي از ايثار را متجلي مي سازد . ايثار به مثابه يك ارزش اجتماعي در جامعه ايران و بين ايراني ها ،

كاركردهاي مثبت و سازنده متنوعي ، چه در گذشته و چه حال ، از خود بر جاي گذاشته است كه بارزترين كار ويژه آن را

همبستگي و انسجام و يگانگي اجتماعي و وحدت رواني اشخاص در زنگي روزمره آدميان و به ويژه در مقاطع خاص زماني

همچون جنگ و وقوع حوادث طبيعي مي توان به شمار آورد . در واقع گستردگي مصاديق ايثار به گونه اي است كه نمي توان

آن رابه يك ارزش فردي و شخصي تقليل و تحديد نمود ، بلكه برعكس وجود مظاهر متعدد آن در لايه هاي مختلف اجتماعي و

قلمرو وسيع جغرافيايي آن مويد اجتماعي و فرهنگي بودن آن است .

منبع

علي آقاپور

بررسي ميزان پايبندي و الگوپذيري جامعه از فرهنگ ايثار و شهادت

ارزش ايثار و شهادت

در اسلام ارزش ايثار و شهادت در بالاترين حد قراردارد . در گفتار ائمه معصومين ع و قرآن كريم از شهدا به عنوان

گرامي ترين افراد ياد شده و شهادت حركت ارزشمندي است كه نتايج ارزشمند و اثر بخش آن همواره در جامعه جاري است و

اگر فداكاري ، ايثار و جانبازي شهدا نبود اسلام زنده نمي ماند و امنيت جامعه از ميان مي رفت . بنابراين بر همه واجب است

از خون شهدا پاسداري كنند و ياد و نام آنان را زنده نگه دارند . در اين ميان آشنايي نسل سوم كه شاهد ايثار و از جان

گذشتگي شهدا نبوده اند اهميت فراواني دارد كه نگارش اين پايان نامه در راستاي تحقق اين هدف صورت گرفته است . اين

پايان نامه در 4 فصل تدوين شده ، در فصل اول به بيان مسأله ، اهميت و ضرورت تعاريف نظري و عملكردي ، چهارچوب

نظري ، اهداف و سؤالات و فرضيات پرداخته شده است .

در فصل دوم ابعاد موضوع تشريح شده است .

در فصل سوم به تعاريف مفاهيم تحقيق پرداخته شده است .

در فصل چهارم روش شناسي پژوهش يافته ها ، گزارش تحقيق ، خلاصه و نتيجه گيري و پيشنهادات و راهكارهاي عملي و

كاربردي مطرح شده است .

در فصل اول آمده است ، در اين پژوهش رابطه بين فرهنگ شهادت و تبلور آن در جوامع كنوني بررسي خواهد شد . چنين

برمي آيد كه مسلمانان در همه حال بايد آماده دفاع باشند . آنگاه كه اين آمادگي براي دفاع و حفظ دين و ناموس كشور و

فداكاري و ايثار به نسبتي ثابت و راسخ بدل شود

فرهنگ شهادت تشكيل مي شود . در هشت سال دفاع مقدس بسيج عظيم

مردمي ، ناشي از فرهنگ شهادت بود و تبلور اين فرهنگ در دوران صلح نيز حفظ آمادگي همه جانبه مردم ، زنده نگه داشتن ياد و

خاطره شهدا در زندگي است ، حفظ و تداوم اين فرهنگ ايجاد شده و شرح و انتقال آن به نسل جديد از وظايف اصلي جامعه

اسلامي است . عوامل تأثيرگذار مهم در اين انتقال ، توجه به اعتقادات مردم و پروراندان باورهاي ديني در آنها و حفظ حريم

اسلام و مسلمين در جامعه است . در تحقيق حاضر تلاش شده است كه با توجه به اين كه شهادت از نظر اجتماعي پديده اي

است كه به دنبال رويدادهايي رخ مي دهد ، رويدادهايي را كه مي توان زمينه سازي يا ايجاد كرد ، شناسايي نمايد .

اهميت و ضرورت تحقيق

از آنجايي كه شهادت نتايج اثر بخشي بر جامعه دارد توجه به جوانب مختلف فرهنگ ايثار و شهادت علاوه بر اجر معنوي ، آثار

مثبت فراواني نيز دارد جلو بسياري از انحرافات مختلف را مي گيرد . اثر شهادت در جامعه سركوبي گردنكشاني است كه به

نام اسلام و ترفند اسلام عمل مي كنند . از آن جايي كه جوانان بيش از ساير گروه هاي اجتماعي از نفوذهاي فرهنگي داخلي و

خارجي متأثر مي شوند ، اين افراد از بعد پذيرش يكي از اصيل ترين ارزش هاي كشور اسلامي يعني فرهنگ ايثار و شهادت مورد

مطالعه قرار گرفته اند .

در بخش بعدي فصل اول تعاريف نظري ميزان پايبندي ، فرهنگ ، جوان ، دانشجو ، فرهنگ ايثار و شهادت و تعاريف عملكردي ،

فرهنگ ، ميزان پايبندي ، دانشجو و فرهنگ

آورده شده است .

در قسمت چارچوب نظري نظريه هاي مختلفي در خصوص ميزان پايبندي و الگوپذيري اجتماعي آورده شده است . (نظريه

فستينگر ، هورتن كولي ، اش ، آن ماري )

اهداف تحقيق

الف: هدف آرماني:

پايبند كردن كل جوانان جامعه به فرهنگ ايثار و شهادت

ب: اهداف ويژه:

1- بررسي ميزان الگوپذيري جوانان از فرهنگ شهادت

2- بررسي ميزان الگوپذيري جوانان از فرهنگ شهادت با توجه به تحصيلات مادرانشان

3- بررسي ميزان الگوپذيري جوانان از فرهنگ شهادت با توجه به تحصيلات پدرانشان

پيش فرض هاي تحقيق

1- به نظر مي رسد هر چه شخص شهيدان بيشتري را بشناسد ، الگوپذيري بيشتري دارند .

2- معمولاً افراد ، شهدايي را كه در رتبه اول و دوم مي شناسند الگوي خود قرار مي دهند .

فرضيات تحقيق

1- به نظر مي رسد بين سن و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

2- به نظر مي رسد بين جنس و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

3- به نظر مي رسد بين مقطع تحصيلي و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

4- به نظر مي رسد بين شغل مادر و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

5- به نظر مي رسد بين تحصيلات مادر و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

6- به نظر مي رسد بين تحصيلات پدر و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

7- به نظر مي رسد بين رفتار مذهبي و اخلاقي و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

8- به نظر مي رسد بين ارزش هاي ترويج شده و حاكم و انتخاب الگوي جوانان رابطه مستقيم وجود داشته باشد .

متغيرهاي مستقل اين تحقيق سن ، جنس ، مقطع تحصيلي ، شغل

مادر ، تحصلات پدر و مادر ، رفتار مذهبي ، ارزش هاي ترويج شده

و حاكم هستند و متغيرهاي وابسته ، انتخاب الگوي جوانان است كه در اين تحقيق منظور الگوگزيني به معناي عمل به شرايع (

خواندن نماز ، گناه نكردن و تقليد از شهدا ) به كار رفته است .

در فصل دوم اين تحقيق شرح كاملي بر مفهوم الگو ، عوامل مؤثر در شكل گيري الگو (خانواده ، مدرسه ، همسالان و رسانه ها )

ارائه شده است . شكاف هاي ارزشي ميان نسل ها ، خصوصيات فرهنگي ، فرهنگ و قوم مداري و فرهنگ پذيري نيز به صورت

مبسوط آورده شده است .

در فصل سوم تعريف شهادت ، رابطه شهيد با جامعه ، شهادت از نظر اجتماعي ، كاركردهاي ايثار و شهادت براي جامعه مطرح

شده است .

1- به وجود آمدن انسا ن هاي مصمم و مبارز

2- حضور بيشتر مردم در صحنه

3- بيداري و بقاي جامعه

4- كسب استقلال ، آزادي و شرف

5- درس مقاومت به جهانيان

6- شكست قدرت و فرهنگ شيطاني شرق و غرب

7- رسوايي دشمنان

فرهنگ شهادت و ويژگي هاي عمده آن ، تغييرات اجتماعي و فرهنگ شهادت ، تثبيت فرهنگ شهادت در خانواده ، عوامل و

شيوه هاي ترويج فرهنگ شهادت و نتايج گسترش فرهنگ شهادت و تأثير آن بر آحاد جامعه آورده شده است .

از جمله شيوه هاي ترويج فرهنگ شهادت: 1- الگوسازي مناسب فرهنگ شهادت 2- ترويج غيررسمي شهادت ، به جاي

شكل رسمي و حكومتي آن 3- ارائه شيوه هاي بديع و نوآوري در وسايل ارتباط جمعي اشاره شده است .

در فصل چهارم كه با نام روش شناسي پژوهش مشخص شده نوع روش تحقيق تجربي و عملي

و شيوه هاي گردآوري اطلاعات

پرسشنامه مطرح شده است . جامعه آماري اين تحقيق تمامي دانشجويان دختر و پسر دانشگاه هاي استان تهران با حجم نمونه

100 نفر هستند . . روش نمونه گيري تصادفي ساده است و از دانشجويان مجتمع ولي عصر دانشگاه آزاد اسلامي واحد

تهران مركز 50 نفر دختر و 50 نفر پسر به صورت تصادفي انتخاب شده اند . روش تجزيه و تحليل اطلاعات ترسيم جداول

يك بعدي و دو بعدي ، محاسبه خي دو ، ضريب همبستگي و ترسيم جداول نظرگاه هاي پاسخگو و عملكردها است .

در قسمت يافته ها ، جداول توزيع فراواني پاسخگويان برحسب سن ، جنس ، مقطع تحصيلي ، شغل و تحصيلات مادر ، تحصلات

پدر ، وضعيت تأهل ، عمل به شرايع ، نماز خواندن ، سن نماز خواندن ، انجام خلاف هاي مذهبي ، انجام اعمال پسنديده و احكام

اسلام ، شركت در نمازجمعه ، شناسايي رابطه شخص با شهيدان ، ميزان تقليد از شهدا ، ارزش هاي مورد قبول ، ارزش هاي زمان

حاكم بر اساس وسايل ارتباط جمعي ، ميزان تأثيرگذاري فرهنگ شهادت ، اولويت بندي عوامل مروج فرهنگ ايثار و شهادت و

تفاوت در ميزان پايبندي به فرهنگ شهادت در ميان طبقات مختلف جامعه آورده شده و نتايج توصيفي هر كدام از موارد فوق

براي مردان و زنان جداگانه ذكر شده است .

در فصل چهارم اين فرضيه ها بررسي شده اند:

1- بين دو متغير سن و انتخاب الگو رابطه معني داري وجود ندارد .

2- بين دو متغير جنس و انتخاب الگو رابطه معني داري وجود ندارد .

3- بين دو متغير مقطع تحصيلي و انتخاب الگو رابطه معني داري وجود ندارد .

4- بين دو

متغير شغل مادر و انتخاب الگو رابطه معني داري وجود ندارد .

5- بين تحصيلات مادر و انتخاب الگوهاي رفتاري رابطه معني دار وجود دارد . (اما ميان اين متغير با الگوهاي نظري

رابطه وجود ندارد )

6- بين دو متغير تحصيلات پدر و انتخاب الگو رابطه معني دار وجود ندارد .

7- بين دو متغير رفتار مذهبي و انتخاب الگو رابطه معني دار وجود ندارد .

8- بين دو متغير ارزش هاي رفتاري و انتخاب الگو رابطه معني دار وجود ندارد .

با توجه به اينكه ارزش ها ، انتخاب كننده الگوي نظري و عملي هستند مي توانند الگوهاي نظري و فكري جامعه را شكل دهند و به

آنها دوام و بقا ببخشند .

در انتها راهكارهايي براي گسترش و اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت بيان شده است:

1- جلوگيري از شكاف و قطبي شدن جامعه

2-تأمين حداقل معيشت مردم

3- كارآمد كردن نظام بازرسي كشور

4- حفظ و نگهداري نيروهاي ارزشي و ايثارگر

5- تدوين استراتژي فرهنگي كشور

6-شناسايي آسيب هاي موجود اجتماعي

منبع

پرستو رستمي

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

مقدمه

اينك كه كم كم به پايان سال 82 موسوم به سال نهضت خدمات رسانى به مردم از ناحيه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى نزديك

مى شويم مناسب آمد به رسم نقادى آن هم به نحو تبيين عملياتى تر آن و پرداخت به موضوع خاص دست زده شود .

اين كه در طليعه سال جديد پيشوا و مقتداى جامعه ، شعار محورى همگان را نهضت خدمتگزارى به مردم بنامند ، هم شادى آفرين

است به لحاظ تشويق و ترغيب آحاد مردم اعم از كارگزاران ، مسئولان ، نخبگان ، كارمندان ، و كارگران و توده مردم به تلاش و

كوشش بيشتر در جهت آبادانى و سازندگى هرچه بهتر مملكت ، و هم قابل تأمل و تا حدودى ناخوشايند . از اين باب كه شايد

اگر به پيام رهبر فرزانه انقلاب در آغاز سال هاى قبل مبنى بر رعايت انضباط اجتماعى ، وجدان كارى و رفتار علوى توجه

لازم شده بود ، پيام آغازين امسال مضمون و محتواى ديگرى مى داشت . در مفيد و لازم بودن اينگونه پيام هاى راهبردى

ارزشى هيچ شكى وجود ندارد اما از آنجا كه ما در جامعه اى مبتنى بر تعاليم عاليه اسلام زندگى مى كنيم كه شامل تأكيدات

فراوانى در زمينه خدمت و كمك به ديگران مى باشد ، شايد قبل از آنكه «جنبه تذكرى» اينگونه توصيه ها و سفارشات به ذهن

ما خطور كند،«جنبه تنبهى» و هشدارى يا بيدار شدن از خواب غفلت براى ما تداعى شود . چون به نظر مى رسد با توجه

به سفارشات مؤكد دينى و اخلاقى ، هنوز مقوله خدمت و كمك به مردم در جامعه ما خصوصاً نظام ادارى كشور به صورت يك

ضرورت و فرهنگ در نيامده است . اينكه ريشه و علت اين معضل چيست و از كجا نشأت مى گيرد و چه راه حلى براى رفع

آن مفيد مى باشد بطور اختصار در تبيين اهميت مفاهيمى همچون مسئوليت پذيرى ، فرهنگ شهادت ، فرهنگ توجه و كمك رسانى

به مردم و تعامل اين مقوله ها با يكديگر ، بدان اشاره شده است .

مسئوليت پذيرى

انواع تعهد و مسئوليت پذيرى

تعهد داشتن و مسئوليت پذيرى انسان در قبال مسايل مختلف تاريچه اى به قدمت خلقت خود انسان دارد . از همان لحظه كه به

امر پروردگار ، روح الهى در جسم انسان دميده شد و مسجود ملائكه گرديد ، انسان در برابر خالق بى همتاى خود ، در برابر نفس

خود و جهان اطراف خود ، رسالت عظيم خليفةاللّهى و ديگر مسئوليت هاى بزرگ انسان بودن و انسان زيستن را متقبل گرديد .

بدون ترديد اگر ما انسان ها به اين موضوع با تأمل بيشترى بنگريم و به راستى باور داشته باشيم در مقابل هرچيزى كه به نوعى

در اختيارمان قرار گرفته واقعاً مسئول (مورد سؤال و بازخواست ) هستيم ، قطعاً نگرش ما به زندگى موقت در اين دنيا و

شيوه سپرى كردن عمرمان ، بطور اساسى و بنيانى دستخوش تغيير و تحولاتى به سمت خوبى ها و كمالات انسانى مى شود .

چرا كه وقتى انسان متعهدانه تر برنامه زندگى خود را پياده كند ، از لحظات و اوقات عمر خويش بهره هاى بيشترى نصيبش شده

و نهايتاً از زندگى سعادتمندانه ترى برخوردار خواهد بود .

احساس مسئوليت در برابر خدا

احساس مسئوليت هر فرد در مقابل ذات لايزال پروردگار جز در سايه بندگى بى قيد و شرط و اطاعت از اوامر الهى ميسّر

نيست . كسى كه خود را موظف به پاسخگويى نسبت به خداى متعال بداند ، يعنى خدا را در همه حالات و سكنات زندگيش

حاضر و ناظر مى بيند .بنابراين چنين فردى چگونه مى تواند خودش را در معرض سخط و غضب پروردگارش قرار دهد ؟ لذا

مى توان نتيجه گرفت اين احساس مسئوليت آدمى را در مقابل خداوند ، عاملى بسيار قوى و بازدارنده در اجتناب از

گناه و

معصيت و همچنين انگيزه اى بسيار مهم در مسير جلب رضاى پروردگار و انجام عمل صالح و نيكو و گام نهادن در جهت

رستگارى انسان است .

«و لتسئلنّ عمّا كنتم تعملون .» (1 ) از همه آنچه انجام داده ايد سؤال خواهد شد .

«و لتسئلن يومئذ عن النعيم .» (2 ) قطعاً از نعمت ها در آن روز مورد سؤال قرار مى گيريد .

احساس مسئوليت در برابر خود

اگر انسان در قبال جسم و جان خود متعهد و مسئول باشد و واقعاً معتقد باشد حتى جسم و روحش امانتى است كه چند صباحى

به وى سپرده شده و فرداى «يوم الحساب» كه همه اعمال كوچك و بزرگ او را به دقت محاسبه مى كنند ، تمام اعضاء و

جوارح بدن كه هر كدامشان مسئوليتى به عهده دارند نيز به سهم خود عليه صاحبانشان شهادت مى دهند ، چگونه مى تواند نسبت

به تأمين سلامت و مراقبت از جسم و جان خويش كوتاهى كند ؟

«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا .» (3 ) در پيشگاه خدا ، گوش ، چشم و دل همه مسئولند .

احساس مسئوليت در برابر اجتماع (محيط )

انسان در محل كار و زندگى خود هم نسبت به همكار ، همسايه ، خانواده ، جامعه ، حكومت و خلاصه همه كسانى كه به نوعى در

طول شبانه روز و به هراندازه كه با آنها ارتباطى دارد داراى حقوق و مسئوليت است .

«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين .» (4 )پس ما هم از اعمال امم و هم از پيامبران آنها سؤال خواهيم كرد .

«اللهم صلّ على محمد و آله ، تولنى فى جيرانى و موالى .» (5 ) بار خدايا ! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به

بهترين وجه در رعايت حقوق همسايگان و دوستانم اعانت فرما .

گلاسر (6 ) از روان شناسان غربى در كتاب «مدارس بدون شكست» پس از بررسى انحرافات جوانان و نوجوانان

معتقد است: «منشأ انحرافات افراد به علت نپذيرفتن مسئوليت اعمال خودشان است و براى بهبود اين ناهنجارى ها لازم

است در اين افراد ايجاد مسئوليت بكنند

اگر دقيق تر به نتيجه تحقيق گلاسر بينديشيم مى توان ريشه همه ناملايمات و هرج و مرج هاى بزرگ جوامع بشرى اعم از جنگ و

خونريزى ها ، بى عدالتى ها و پايمال شدن حقوق مردم را در مسئول نبودن انسان هاى مختلف و مجرم نسبت به اعمالشان در نظر

گرفت .

بنابراين با توجه به مطالب و اشارات فوق مى توان گفت كه هم به لحاظ اعتقادى و دينى و هم به لحاظ تجربى و علمى موضوع

مسئوليت پذيرى و آشنا بودن به حقوق فردى و اجتماعى انسان ها ، اهميت به سزايى در انتخاب نوع و شيوه صحيح يا غير

صحيح زندگى آن ها دارد . به عبارت ديگر متعهدانه زندگى كردن و بى تفاوت نبودن به تبعات مختلف كردار و رفتارمان ،

عامل بسيار مؤثرى در تنظيم صحيح وظايف و اخلاق انسانى در مسير زندگى و سعادتمندى ما در اين دنيا و به تبع آن در

سراى آخرت مى باشد .

لذا نبايد دستور صريح قرآن كريم را فراموش كرد كه: «كل نفس بما كسبت رهينه .» (7 ) هر نفسى در گرو آنچه

كسب كرده ، مى باشد . چرا كه دير يا زود «بازخورد» و تأثيرات وضعى اعمال خوب و بد ما هم در اين جهان و هم در

جهان آخرت به خود ما باز مى گردد . و شايد به همين دليل است خداى متعال مى فرمايد:«و لا تزر وازرة وزر

اخرى .» (8 ) و هيچ كس بار ديگرى (مسئوليت ديگرى ) را بر ندارد .

نكته مهم ديگرى كه بطور كلى به واسطه ايجاد مسئوليت ها و رعايت حقوق افراد به وجود مى آيد ، صرفا انجام دقيق تكاليف و

وظايف محوله فردى و اجتماعى توسط انسان هاست

. از آنجائى كه در آئين متعالى اسلام هدف اصلى آفرينش انسان ، طاعت

و بندگى محض خداوند متعال مى باشد «و ما خلقت الجنّ و انس الاّ ليعبدون» (9 ) و جن و انس را نيافريدم جز اينكه مرا

عبادت كنند ، و با توجه به اين كه اداى صحيح و كامل امر اطاعت از خدا ، جز در سايه انجام كليه وظايف و شئونات بندگى (

زندگى ) خود ، در جهت كسب رضايت پروردگار چيز ديگرى نيست ، لذا نفس انجام تكاليف و مسئوليت ها كه همان رسالت

اصلى انسان بودن يا به عبارتى ظهور انسانيت انسان است مهم مى باشد ، نه دستيابى به نتايج مورد دلخواه و مطلوب انسان .

فرهنگ خدمت رسانى به مردم

اهتمام به خدمت رسانى

بدون شك وقتى انسان در يك جامعه به عنوان جزئى از كل ، زندگى مى كند ، به طور طبيعى جهت ادامه زندگى جمعى و

برقرارى ارتباطات و تعاملات روزمره ، نسبت به همكيشان ، همنوعان و اطرافيان خود داراى حقوق ، وظايف و تكاليف

مشخّصى مى باشد . كه همين مقررات و حقوق فيمابين انسان ها در يك جامعه ، باعث «همبستگى اجتماعى» (10 ) مى

گردد .

در مكتب اسلام نيز بسيارى از اصول و فروع دينى و اخلاقى ريشه در توجه و اهتمام و بى تفاوت نبودن به مسايل و مشكلات

ساير افراد جامعه دارد . از باب نمونه مى توان به خمس ، زكوة مواسات ، امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد .

از طرفى چون دين مبين اسلام از جامع الاطراف بودن و گستردگى خاصى برخوردار است ، لذا در دستورات و احكام خود به

جنبه هاى فردى يا جمعى زندگى انسان ها به گونه اى پرداخته

كه نمى توان رعايت حقوق و مسايل فردى را جداو بدون تأثير از

مسايل گروهى در نظر گرفت . به عنوان مثال: پرداخت خمس (سهم امام (ع ) ) گرچه يك امر واجب شرعى و

فردى است ، اما مصرف آن جنبه عمومى دارد . يا مثلاً امر به معروف و نهى از منكر شايد در حد يك تذكر لسانى به نظر

برخى عوام غير مؤثر و كارآمد باشد ، لكن ماحصل استمرار اين وظيفه دينى تقويت بعد نظارت اجتماعى افراد بر يكديگر را در

پى دارد .

اهتمام به امور ديگران يا خدمت رسانى به مردم

1- تعريف

ذيل لغت اهتمام در برخى فرهنگ لغات به مفاهيم متعددى مانند: توجه داشتن ، سعى كردن اعتناء ، كوشش ، قصد و عزم ، اندوه

خوردن ، اندوهگين شدن و غمخوارگى كردن اشاره شده است . (11 )

2- تبيين

براى تبيين و شرح بيشتر مفهوم و اهميت لفظ اهتمام كافى است از ميان احاديث متعدد كه مضمونى يكسان دارند ، از باب مثال

تنها به كلام نورانى امام صادق (ع ) توجه كنيم كه مى فرمايند:

«من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم .» (12 ) هر كه اهتمام به امور مسلمين ندارد ، مسلمان نيست .

با توجه به معنى لغوى و مفهوم «اهتمام» در حديث فوق و هچنين احاديث مشابه اينگونه برمى آيد كه دستور و سفارش مؤكد

دين اسلام (اهتمام داشتن به امور ديگران ) كه در سيره اهل بيت (ع ) به آن اشاره شده ، در درجه اول توجه داشتن ،

احساس همدردى كردن و غمخوار يكديگر بودن در مسايل و مشكلات زندگى روزمره انسان هاست . به عبارت ديگر به فكر

يكديگر بودن و همديگر را درك

كردن ، است . اهتمام ورزيدن به امور همنوعان همان داشتن دغدغه خاطر و بى تفاوت نبودن

نسبت به وضعيت كلى و عمومى جامعه و مسايل مختلف افراد اجتماع اعم از خانواده ، بستگان ، همسايه ، همكار و . . . مى

باشد . اين موضوع يعنى اهتمام و توجه به امور ديگران (كه در مكتب ما به عنوان «ذوى الحقوق» (13 )نيز بيان شده )

تقدم دارد بر انواع كمك رسانى و خدمات كه افراد به صورت مادى و فيزيكى نسبت به هم انجام مى دهند . اگر چه مصداق

عملى اهتمام داشتن به امور ديگران همان كمك هاى مادى افراد به يكديگر است كه در جامعه خودمان نيز مكرراً اينگونه موارد

را شاهد هستيم . از قبيل: كمك هاى مالى و مادى افراد خيّر به افراد بى بضاعت ، پرداخت صدقات ، تقبل هزينه كودكان

بى سرپرست و . . . .

بنابراين مشخص شد كه طبق تعاليم عاليه اسلام در باب خدمت به ديگران آنچه اهميت و ارجحيت دارد ، در وهله اول همان نفس

توجه داشتن و درك اوضاع و احوال همنوعان اعم از نزديكان و ساير اقشار مردم و پس از آن ، كمك عملى مى باشد . به

عنوان مثال: ممكن است شما از مشكل مالى و فقر دوست خود مطلع باشيد و از اين موضوع هم احساس ناراحتى كنيد اما

وضعيت مالى خوبى نداشته باشيد كه به دوستتان كمكى كنيد يا به عبارت ديگر در حال حاضر به صورت عملى هيچ گونه كمكى

از دست شما ساخته نيست . بنابراين مجبور باشيد فقط به ابراز همدردى لفظى و ذهنى بپردازيد . همين ابراز همدردى و

احساس ناراحتى ،

مصداق اهتمام داشتن به امور ديگران است .

لذا با توجه به مطالب گذشته كه راجع به اداى تكليف و عدم توجه به نتيجه اعمال بيان گرديد ، نيازى نيست كه كمك كردن شما به

دوستتان حتماً جنبه ظاهرى و عملى داشته باشد ، همين احساس همدردى صادقانه ، تكليف شما در اين موقعيت است . حال اگر

وضعيت مالى بهترى پيدا كرديد و توانستيد نياز دوستتان را نيز برآورده كنيد كه چه بهتر . و لابد به خاطر همين قبيل موارد

است كه در منابع دينى ما آمده: اگر انسان حتى نيت كار خير بكند ولى نتواند آن را انجام دهد ، ثواب انجام آن نيز براى

شخص نيت كننده منظور مى شود .

امام باقر (ع ): «خداوند بزرگ به موسى (ع ) چنين وحى فرستاد: برخى از بندگان من با حسنه به من تقرب مى

جويند و من در بهشت به آنان فرمانروايى مى دهم . موسى (ع ) گفت: پروردگار من ! اين حسنه چيست ؟ خدا

فرمود: با برادر دينى خود براى برآوردن نياز او به راه مى افتد ، خواه اين نياز برآورده شود يا نشود .» (14 )

جهت تبيين بهتر مفهوم اهتمام داشتن به امور يكديگر به ذكر حديثى ديگر از امام باقر (ع ) مى پردازيم .

«اى جابر ، به راستى خداى عزّ و جلّ ، مؤمن را از سرشت بهشت آفريده و از وزش روح خود در آنان روان كرده ، از اين

رو مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است . چون به يكى از اين ارواح در يك شهر آزار رسد اين روح هم ، غمگين شود

چون از همان است

.» (15 )

حديث فوق به نوعى شرح و تفسير اين آيه شريفه است،«انما المؤمنون اخوه» (16 ) مؤمنين با يكديگر برادرند . و چه

زيبا سروده است سعدى شيرين سخن:

بنى آدم اعضاى يكديگرند

كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى

نشايد كه نامت نهند آدمى

در ابيات فوق نيز ، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و بى تفاوت نبودن نسبت به افراد جامعه به خوبى نشان داده شده است .

مسلماً در مكتبى كه تنها احساس همدردى و عنايت به يكديگر اين قدر مورد توجه است ، بحث خدمت رسانى و كمك كردن بدون

واسطه نيز از اهميت فراوانى برخوردار مى باشد .

قال الصادق (ع ):«المؤمنون خدم بعضهم لبعض .» (17 ) مؤمنان خدمتگزاران يكديگرند .

قال رسول اللّه (ص ): «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنة .» (18 ) هر

مسلمانى كه به مسلمين خدمت كند (سزاوار نيست ) جز اينكه خدا به شماره آنان (مسلمين ) از خدمتكاران بهشتى به او

عطا فرمايد .

در حديثى ديگر از امام صادق (ع ) چنان حقوق افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر عظيم و بزرگ شمرده شده كه امام (

ع ) ابا دارند آنها را به راحتى بيان كنند:

«معلى بن خنيس گويد: به امام صادق (ع ) گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟ فرمود: براى او هفت حق است

كه هر كدام در مقام خود واجب است بر او ، اگر يكى از آنها را ضايع و بى اجر گذارد ، از ولايت و اطاعت خدا بيرون است و

براى خداوند هيچ

بهره اى از بندگى در او نيست . به او گفتم: قربانت گردم ، آنها چيستند ؟ فرمود: اى معلى ، به راستى

كه من بر تو مهربانم و مى ترسم كه آنها را ضايع كنى و نگهدارى نكنى و بدانى و بكار نبندى . گويد به او گفتم: لاحول و لا

قوة الا باللّه» فرمود: آسان تر آنها اين حق است كه:

1- دوست بدارى براى او آنچه را براى خودت دوست دارى و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى .

2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى كنى و فرمان او را ببرى .

3- اگر تو را خدمتكاريست و برادرت را خدمتكارى نيست ، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را

بسازد و بستر او را پهن كند . . .» (19 )

به راستى آيا ما به عنوان يك مسلمان توانسته ايم در مجموعه كوچك زندگى خودمان اعم از محيط خانه ، محل زندگى و يا محل

كارمان حقوق برادرى و مسلمانى كه بر عهده امان است را به خوبى اداء كنيم ؟

فرهنگ شهادت

منظور از فرهنگ شهادت اجمالاً به مجموعه اعتقادات دينى و آموزه هايى كه باعث شكل گيرى و رشد روحيه شجاعت ، مبارزه

و جهاد در راه خداى متعال كه نهايتاً به كشته شدن افراد در راه ايمان و عقيده اشان منجر مى شود ، مى باشد .و محور اصلى

اين فرهنگ نيز همان شهيد و انگيزه هاى متقن و مقدسى است كه او را به سمت شهادت طلبى سوق مى دهد .

1- تعريف

در لغت به كسى كه چيزى از ديد علمش (آگاهيش ) پنهان نيست،گواه و آنكه در شهادتش امين

مى باشد ، به عنوان الشهيد ياد

شده است . (20 ) شهادت نيز داراى معانى مختلفى از قبيل: خبر قطعى شهادت و گواهى دادن ، سوگند ، گواهى قبولى ،

گواهى پزشك و مرگ در راه خدا مى باشد . (21 ) گرچه معنى تحت اللفظى شهيد و شهادت در مجموع همان شاهد ، گواه و

ناظر بودن را مى رساند ، و به طور دقيق اشاره اى به شخص كشته شده در راه خدا اطلاق نمى گردد ، لكن در فرهنگ عمومى

جوامع مسلمين لفظ شهيد به معناى متعارف و مصطلح آن (كسى كه به واسطه جهاد در راه خدا كشته شده است ) به كار

مى رود كه در اين نوشتار نيز مقصود از شهيد و شهادت ، مفهوم متداول آن مى باشد .

2- تبيين

شهيد ، شهادت طلبى و شهادت از جمله عبارات مقدس و قابل احترام در كليه جوامع و اديان مختلف است . كه قدمت زيادى

(حتى قبل از ظهور دين اسلام ) دارد . چرا كه اين عبارات مقدس ، تداعى كننده بسيارى از صفات حسنه ، پسنديده و مورد

احترام انسان ها از قبيل: فداكارى،شجاعت،آزادگى ، عزت و . . . مى باشد . و صرفاً از زاويه مذهبى و اعتقادى به آن

توجه نشده است . (22 )

عزيزترين سرمايه آدمى جان اوست ، زيرا تمام تلاش و كوشش انسان در عرصه زندگى بدان جهت است كه اين جان را از

حوادث مختلف مصون نگهداشته و چند صباحى در اين عالم خاكى ، عمر خويش را سپرى كند . بنابراين اميد به زندگى دنيوى

به واسطه در قيد حيات بودن انسان ، تحقق پيدا مى كند وگرنه تفاوتى ميان

جمادات و انسان زنده وجود نمى داشت .

در طول تاريخ بشريت انسان هايى بوده و هستند كه از گرانقدرترين هديه الهى به وديعت گذاشته شده در كالبد آنها ، به راحتى

صرف نظر كرده و اين گوهر ارزشمند (جان ) خود را در نهايت آگاهى و اخلاص با خالق خويش معامله كرده اند .

«ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقاً فى التوريه و

الإنجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم .» (23 ) همانا خداوند

خريدارى كرده از مؤمنين جان و مالشان را به بهاى بهشت ، تا آنها در راه خدا جهاد كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا

خود كشته شوند ، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در كتب آسمانى تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا

باوفاتر به عهد كيست ؟ اى اهل ايمان بشارت باد بر شما در اين معامله كه با خدا مى كنيد ، كه اين حقيقت سعادت و پيروزى

بزرگى است .

آيا معامله اى بهتر و باعظمت تر از اين كه خريدار آن خداى متعال و فروشندگان آن افراد پرهيزكار و صالح و متاع مورد

معامله نيز جان آدمى (گران قيمت ترين كالاى زندگى ) باشد مى توان سراغ گرفت ؟ تجارت بسيار بزرگى كه هر سه وجه

آن يعنى خريدار ، فروشنده و كالاى مورد معامله در نهايت كمال و پسنديده ترين حالات ممكنه خود قرار دارند . وه ! كه چه

سعادتى ! «خوشا به حال آنانى كه

در اين قافله نور جان و سر باختند .» (24 )

آرى شهدا همان انسان هاى بزرگ و ارزشمندى هستند كه براى جلب رضاى معبود از همه هستى و حق حيات خود در اين

دنياى فانى گذشته و از نثار عزيزترين سرمايه خود در راه جانان ، دريغ نكرده اند .

به همين دليل در آيات و روايات متعدد از مقام والا و شامخ شهدا تجليل فراوان و به نيكى ياد شده است ، كه جهت يادآورى به

ذكر چند مورد اشاره مى شود:

«ولئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفرة من اللّه و رحمة خير ممّا يجمعون .» (25 ) و اگر در راه خدا كشته شده و يا

بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات دنيا فراهم نموده ايد .

«ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما آتيهم اللّه من فضله .» (26 )البته

نپنداريد كه كشته شدگان در راه خدا مرده اند بلكه آنان زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند . پس آنان به فضل و رحمتى كه از

خداوند نصيبشان گرديده شادمانند .

قال رسول اللّه (ص ): «فوق كلى ذى برّ برٌّ ، حتى يقتل فى سبيل اللّه و اذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ .» (27 )

بالا دست هر نيكوكارى ، نيكوكار ديگريست تا آن گاه كه در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد ، ديگر بالادست

ندارد .

ذكر مطالب فوق جهت تبيين اهميت و جايگاه شهيد و شهادت در جامعه با توجه به بضاعت اين

نوشتار ، كافى به نظر مى رسد .

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى

تا اينجا به بررسى مسئله مهم مسئوليت پذيرى انسان و رابطه آن با حقوق مختلفه وى نسبت به خدا ، خود انسان و اجتماع (

محيط ) به عنوان بستر اصلى و زمينه بروز انسانيت انسان يا به عبارتى رسالت واقعى انسان بودن ، و همچنين به تبيين

فرهنگ اهتمام داشتن به امور ديگران (خدمت رسانى به مردم ) و فرهنگ ارزشمند شهادت پرداختيم .

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى به مردم ، اعتقاد ما بر اين است كه اگر

مفهوم دقيق مسئوليت پذيرى و به تبع آن آشنايى كامل به حقوق انسانى - از جميع جهات - براى افراد روشن شود و به

درستى ، اهميت و ضرورت كاركردى آن در رفتار و اعمال انسان ها به منصه ظهور برسد ، مفهوم مقوله هايى چون خدمت به

ديگران و شهادت سهل تر به نظر مى رسد . و وقتى فهم و درك موضوعى آسان باشد ، عمل به آن نيز راحت تر است . چرا

كه عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث مى شود ويژگى هاى رفتارى انسان به صورت «ملكه اخلاقى» دربيايد .

در فصل نخست با استناد به آيات و روايات متعدد و حتى نتيجه يك تحقيق روان شناسانه ، ضرورت مسئوليت پذيرى و رعايت

حدود و ثغور حقوق انسانى به اثبات رسيد .

در ادامه با روشن شدن اهميت اهتمام ورزيدن به امور همنوعان و خدمت رسانى به مردم ، مسئله رعايت و اداى حقوق

اجتماعى و دينى افراد نسبت به يكديگر نيز بيان گرديد . تا جائى كه بى خبرى و بى تفاوتى انسان نسبت به وضعيت افرادى كه

در اطراف وى زندگى مى كنند مثل: همسايه،همكار،دوست

و . . .مساوى با كفر و بى دينى تلقى شده است .

همچنين مشخص شد «شهيد» انسان بزرگى است كه از قيمتى ترين گوهر وجودش (جان ) صرف نظر كرده و آن را

فداى عقيده خود مى كند .

با توجه به توضيحات فوق به نظر مى رسد كه شخص شهيد ، كامل ترين مرتبه اداى حقوق و رسالت بندگى و انسانى خود را به

بهترين وجه اداء نموده است .

شهادت ، كمال احساس مسئوليت

كامل ترين شكل انجام تكاليف و وظيفه اين است كه انسان هم در مقابل خداى خويش ، هم نفس خود و هم در برابر اجتماع (

محيط ) ، بدون هيچ كم و كاستى مسئوليت خطير يا به عبارتى حقوق مشخصه خود را اداء نمايد .

شهيد در مقابل حق حياتى كه خالقش به او عطا كرده ، با خود خدا وارد معامله مى شود (28 ) و جانش را به جانان اصلى بر

مى گرداند . و آيا در مورد مرگ و قبض روح و جان آدمى ، خريدار بهترى جز خداى متعال مى توان سراغ داشت كه انسان

جانش را به جاى خدا ، به او تقديم كند ؟ قطعاً جواب منفى است .

لذا شهادت و كشته شدن در راه خدا ، شريف ترين و والاترين نوع جان دادن و مرگى است كه براى انسان ها متصور است .

پس در مقوله وظيفه ومسئوليت انسان نسبت به خدا شايد يكى از زيباترين مصاديق اداى حق خالق ، همين شهادت در راه خدا

باشد . در خصوص مسئوليت انسان در قبال خودش نيز ، چون شهيد عزيزترين امانت الهى كه همان جسم و جان اوست ، به

صورت تام و تمام به صاحب اصلى آن يعنى منبع

حقيقى روح كه خداوند متعال است (29 ) تقديم مى كند لذا فرصتى براى

شهيد باقى نمى ماند كه به جسم و جانش آسيب و ضررى برسد بنابراين ديگر نيازى به مراقبت و تأمين سلامت جسم و جان

ندارد . چرا كه نگران صدمه ديدن و يا تلف شدن نعمت سلامتى جسم و جانش نيست . بنابراين شهيد در مقابل رعايت كامل

حق انسان نسبت به خودش نيز به نحو احسن و اكمل انجام وظيفه مى نمايد .

همچنين در مقابل اجتماع (محيط ) نيز شهيد با تقديم گرانقدرترين سرمايه خود كه همان جسم و جان اوست ، آخرين مرتبه

كمك و خدمت رسانى به ديگران را به نمايش مى گذارد . او هستى خود را فدا مى كند تا امكان زندگى براى ديگران فراهم

بيايد . لذا شهادت شهيد از مرحله اهتمام ورزيدن فراتر رفته و زيباترين تجلى و نماد خدمتگزارى به مردم را به تصوير مى

كشاند . به همين دليل است كه حق شهدا بيش از حق ديگران بر افراد جامعه است .

شهيد مطهرى در همين رابطه مى گويد: «همه گروه هاى خدمتگزار مديون شهدا هستند ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر

مديون آنها هستند ، عالم در علم خود ، فيلسوف در فلسفه خود ، مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود

نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى خود و

با سوختن و خاكستر شدن خود ، محيط را براى ديگران مساعد مى كند . مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته

شدن و فانى شدن

و پرتو افكندن است ، تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى او تمام شده ، بنشينند و آسايش يابند و كار

خويش را انجام دهند .» (30 ) ادامه دارد .

منبع

سيد محمد باقر ركنى

پى نوشت ها

1- سوره نحل ، آيه 93 .

2- سوره تكاثر ، آيه 8 .

3- سوره اسراء ، آيه 36 .

4- سوره اعراف ، آيه 6 .

5- صحيفه سجاديه ، دعاى 26 .

6- Glaser

7- سوره مدثر ، آيه 38 .

8- سوره اسراء ، آيه 15 .

9- سوره ذاريات ، آيه 56 .

10- Social cohesion

11- لغت نامه دهخدا ، ج 8،ص 174 .

12- اصول كافى ، ج 4 ، ص 485 .

13- صاحبان حق و حقوق ، جهت آگاهى بيشتر از انواع حقوق و صاحبان آن ، ر .ك . رساله حقوق امام سجاد (ع )

14- الحياه ، ج 5 ، ص 147 .

15- اصول كافى ، ج 4 ، ص 485 .

16- سوره حجرات ، آيه 10 .

17- الحياه ، ج 5 ، ص 142 .

18- اصول كافى ، ج 4 ، ص 617 .

19- اصول كافى ، ج 4 ، ص 501 .

20- ترجمه المنجد ، ج 1 ، ص 563 .

21- همان ، ص 563 .

22- اميل دوركيم (جامعه شناس فرانسوى ) اين نوع فداكارى و بذل جان افراد براى بقاء جامعه را ، خودكشى

دگرخواهانه يا نوع دوستانه مى داند كه نشانه شديدترين مكانيسم تنظيم روابط فرد با اجتماع است . (بالاترين نماد فناشدن فرد

براى جامعه ) كوزر ، ليوئيس ، زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناسى ، ص 194 .

23- سوره توبه ، آيه 111 .

24- امام خمينى (ره ) صحيفه انقلاب ، ص 61 .

25- سوره آل عمران ، آيه 157 .

26- سوره آل عمران ، آيه 169 و 170 .

27- شهيد مطهرى ، قيام و انقلاب مهدى (ع ) ، ص

76 .

28- «انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم . . .» همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جانشان . سوره توبه ،

آيه 111 .

29-«ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه» سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد . سوره سجده ، آيه 9 .

30- شهيد مطهرى ، قيام و انقلاب مهدى (ع ) ، ص 76 .

چيستي عاشورا

مقدمه

روزها همچنان از پي هم مي گذرند و دوباره محرم با آن حال و هواي سحرانگيزش از راه مي رسد . دوباره عطر خوش

حسيني به مشام مي رسد و نواي «ياحسين» گوش جان را نوازش مي دهد . زمزمه اي كه همواره ورد زبان ملت ايران

بوده و با نشأت گرفتن از زمزمه ها و نام حسين (ع ) بود كه توانستند چنان حوادثي را بيافرينند به طوري كه با گذشت زمان

هنوز فعل حسيني شان در اذهان حك شده باقي مانده است .

امام حسين ( ع ) به همراه 72 تن از ياران صديقش حماسه اي خلق كرد كه حتي با يادآوري آن مي توان به عظمت اين

نهضت حسيني پي برد و براي حركتها و مبارزات ظلم ستيزانه بعدي ، در طول تاريخ پس از امام (ع ) و يارانش الگويي

گشت . در باره رويداد عاشورا بسيار گفته و نوشته اند . باز هم جاى گفتن و نوشتن باقى است ، چرا كه اين رويداد از چنان

ابعاد بزرگ و گسترده اى برخوردار است كه هر چه بيش تر به تحليل و بررسى آن پرداخته شود زواياى نوتر و تازه ترى از آن

آشكار خواهد شد . عاشورا نه يك حادثه كه يك فرهنگ است ، فرهنگى برخاسته از متن

اسلام ناب كه نقش حياتى را در

استحكام ريشه ها ، رويش شاخه ها و رشد بار و برهاى آن ايفا كرده است . عاشورا هيچ گاه در محدوده زمان و جغرافياى

خاصى محصور نمانده است ، بلكه همواره الهام بخش تشيع در راستاى حركت ها ، جنبش ها و قيام هاى راستين شيعه _ پل

بسيارى از نهضتهاى ديگر _ در برابر كانون هاى ظلم و كفر و نفاق بوده است . قيام عاشورا از سال 61 هجرى تا امروز

همچون چشمه اى جوشان و خروشان از آب زلال و گواراى خود تشنگان معرفت و حقيقت را سيراب كرده ، و الهام بخش

بسيارى از نهضت هاى حقّ عليه باطل بوده است . انقلاب اسلامى ، به رهبرى امام خمينى (ره ) از عاشورا حسيني الهام

گرفت . وصيت نامه سياسي _ الهي امام خميني (ره ) نيز اين مفاهيم را بيان مي دارد كه هر كس خود را بيشتر براي ظلم

محيا كنيد ، ظالم بيشتر مي شود و اگر در برابر ظالم ايستادگي كنيد ظلم از بين مي رود . روحانيت شيعه همواره براى

حراست از كيان فرهنگ عاشورا ، نه فقط آن را در طول اعصار متمادى بازگو كرده است ، بلكه حتى به بازسازى آن و

پاسدارى از ارزش هاى ناشى از آن پرداخته است . بازسازى مضامين و مفاهيم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانى

به فراخور حال آن زمان ، تأثير بسيار شگرف و سازنده اى در راه پيشبرد اهداف مقدسى همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام

ناب ، بر جاى نهاده است . تاريخ شيعه گواه صادق و روشنى از اين

بازسازى ها است . اين بار نيز آذرخشى ديگر از

آسمان كربلا درخشيد كه نور آن مشعل فروزان راه حق طلبان و حقيقت جويان ، و ابهت و صلاى آن ، در هم كوبنده الحاد و

نفاق است . عاشورا رسالت بزرگى را بر دوش همه دينداران به ويژه آگاهان جامعه نهاده است . همگان پس از شناخت

ابعاد آن موظف اند خود و جامعه خود را با آن مقايسه و از آن درس و عبرت بياموزند ، چرا كه زنده بودن تاريخ به ترسيم و

تصويب آن و سنجش خودمان با آن است . از اين روى ، سخني هر چند كوتاه پيرامون اساسى ترين بعد اين حادثه بزرگ است

كه در بخشي از آن تحت عنوان « عاشورا در محرم » كه بر گرفته از موضوعات مختلف پيرامون اين حادثه تاريخي

خواهد بود بيان مي گردد .

تولد تاريخ

پنجاه سال از غروب آفتاب آسماني وحي مي گذشت و بيش از بيست سال بود كه زمين و زمان از تابش خورشيد قسط و عدالت

محروم شده بود ، پنجاه سال پيش از اين ، پيامبر اسلام (ص ) رحلت فرموده بود و در طول اين نيم قرن تنها چهار سال و نه

ماه آفتاب عدالت درخشيده بود ، ديگر هرچه بود سياهي بود و ستم ، ظلم بود و ظلمت ، و هرچه عقربه تاريخ پيشتر مي رفت

سيطره سياهي و ستم بيشتر مي شد و اين سيطره چنان باسرعت پيش مي رفت كه ديگر اميد به نور نجاتي نبود ، مي رفت كه نام

قرآن و اسم اسلام نيز به فراموشي سپرده شود و اين ، يعني محو حقايق و

نابودي انسانيت و به باد دادن تمام زحمات و خدمات

پيامبران و اصلاحگران تاريخ؛ به عبارت ديگر تحريف و تدفين تاريخ ، تاريخي كه رسولان حق ، از آدم تا خاتم به آفرينش آن

كمر همت بسته بودند و با تحمل سختيهاي طاقت فرسا و با صداقت و صميميت فوق العاده خويش آن را ساخته بودند و چه ميثم ها

كه در حراست از آن به سر دار نرفته و چه ابوذرها كه به خاطرآن ، شكنجه و تبعيد نشده بودند و از همه مهمتر حضرت

علي (ع ) آن عين عدل و عرفان و انسان كامل در اين راه مقدس شهيد شده و با خون خويش و اين ابرمرد ، كسي جز امام

حسين (ع ) و اين كار سترگ ، جز با حماسه بي نظير كربلا ، نمي توانست باشد اين كار با منبر و خطابه يا با نوشتن نامه و

رساله تحقق نمي يافت ، خون خ_دا مي بايست دين خدا را از نو زنده كند و با شهادت خويش حجاب از چهره اهل تزوير بردارد

. حضرت با آگاهي تمام به آخركار وبا شوق واشتياقي وصف ناپذير به ديدار دوست به راه افتاد ورفت كه كربلا راعرش

عشق وعاشورا را قيامت قرآن وتولد تاريخ كند كه كرد وحيرت آبادي را بنام كربلا تا ابد زنده وبالنده دربلنداي ابديت پديد آورد

كه هنوز هم كه هنوز است جهانخواران وزورمداران وريا كاران تا نام كربلا وعنوان عاشورا را مي شنوند خوابشان آشفته

مي شود و كربلا بزرگترين و مهيب ترين كابوسي است كه خواب را بر چشم همه يزيديان حرام كرده است .

حسين بن على ( ع )

امام سوم شيعيان،شهيد كربلا و خون

خدا،كه نهضت عاشورا بر محور فداكارى و جان فشانى آن حضرت شكل گرفت و تاريخ

بشرى را سرشار از حماسه و ايثار كرد و درس آزادگى و عزت به انسان داد و با خون خويش كه در كربلا ريخت،درخت

اسلام آبيارى شد و امت مسلمان بيدار گشت . سومين امام معصوم ، در سوم (يا چهارم ) شعبان سال چهارم هجرى در

شهر مدينه ديده به جهان گشود . او دومين ثمره پيوند فرخنده حضرت على (ع ) و حضرت فاطمه ( س ) دختر

پيامبر اسلام (ص ) بود . رسول خدا «ص» نام فرزند حضرت زهرا «ع» را «حسين» نهاد .وى مورد علاقه

شديد پيامبر خدا «ص» بود و آن حضرت در باره او فرمود: «حسين منى و انا من حسين .»

حسين بن على (ع ) مدت شش سال از دوران كودكى خود را در زمان جد بزرگوار خود سپرى كرد و پس از آن حضرت ،

مدت سى سال در كنار پدرش اميرمومنان حضرت علي (ع ) زندگى كرد و در حوادث مهم دوران خلافت ايشان به صورت

فعال شركت داشت . پس از شهادت امير مومنان حضرت علي ( ع ) (در سال 40هجرى ) امامت به حسن بن

على «ع» رسيد ، همچون سربازى مطيع رهبر و مولاى خويش و همراه برادر بود . پس از انعقاد پيمان صلح،با

برادرش و بقيه اهل بيت «ع» به مدينه آمدند . مدت ده سال در صحنه سياسى و اجتماعى در كنار برادر بزرگ خود

حسن بن على (ع ) قرار داشت و پس از شهادت امام حسن (ع ) (در سال

50هجرى ) بار امامت به دوش سيد

الشهدا قرار گرفت در آن دوران ده ساله كه معاويه بر حكومت مسلط بود ، امام حسين«ع»همواره يكى از معترضين

سرسخت نسبت به سياستهاى معاويه و دستگيريها و قتلهاى او بود و نامه هاى متعددى در انتقاد از رويه معاويه در كشتن ياران

وفادار به حضرت على «ع» بودند و پيرامون اعمال ناپسند ديگر او نوشت .

در عين حال،حسين بن على «ع» يكى از محورهاى وحدت شيعه و از چهره هاى برجسته و شاخصى بود كه مورد توجه

قرار داشت و همواره سلطه اموى از نفوذ شخصيت او بيم داشت . با مرگ معاويه در سال 60 هجرى ، يزيد به والى مدينه

نوشت كه از امام حسين«ع»به نفع او بيعت بگيرد . اما سيد الشهدا كه فساد يزيد و بى لياقتى او را مى دانست ، از بيعت

امتناع كرد و براى نجات اسلام از بليه سلطه يزيد كه به زوال و محو دين مى انجاميد ، راه مبارزه را پيش گرفت .از مدينه به

مكه هجرت كرد و در پى نامه نگاريهاى كوفيان و شيعيان عراق با آن حضرت و دعوت براى آمدن به كوفه،آن امام ابتدا مسلم

بن عقيل را فرستاد و نامه هايى براى شيعيان كوفه و بصره نوشت و با دريافت پاسخ كوفيان در بيعتشان با مسلم بن عقيل،در

روز هشتم ذيحجه سال 60 هجرى از مكه به سوى عراق،حركت كرد . پيمان شكنى كوفيان و شهادت مسلم بن عقيل ، اوضاع

عراق را نامطلوب ساخت و سيدالشهدا كه همراه خانواده ، فرزندان و ياران به سوى كوفه مى رفت ، پيش از رسيدن به كوفه در

سرزمين «كربلا» در محاصره

سپاه كوفه قرار گرفت . تسليم نيروهاى يزيدى نشد و سرانجام در روز عاشورا در آن

سرزمين،مظلومانه و تشنه كام ، همراه اصحابش به شهادت رسيد،از آن پس،كربلا كانون الهام و عاشورا سرچشمه قيام و

آزادگى شد و كشته شدن وى،سبب زنده شدن اسلام و بيدار شدن وجدان هاى خفته گرديد .

تداوم عاشورا

ديگر بار ، محرم فرا رسيد و دلهاي احرار و آزادگان جهان به سوي حسين بن علي (ع ) متمايل گشت و چشمانشان به واقعه

عاشورا دوخته شد؛ واقعه اي که 1421 سال از وقوع آن مي گذرد؛ اما هنوز ، هر سال در سالگشت وقوع آن ، نه تنها

مسلمانان و شيعيان ، بلکه تمامي آزادگان را به سوي خويش جلب مي کند . آنچه در اولين نظر و مطالعه در واقعه عاشورا به

چشم مي خورد و جلب توجه مي نمايد ، انگيزه ماوراي مادي اين جنبش عظيم است . حسين بن علي (ع ) از سر آغاز

قيام خويش و حرکت از مدينه ، و حتي قبل از آن ، نه تنها به عدم پيروزي مادي خويش آگاه بود؛بلکه ازشهادت خود و اسارت

خاندانش اطلاع و بارها،از طريق اخبار غيبي توسط پيامبر اکرم (ص ) و علي (ع ) از شهادت خويش با خبر گشته بود

و اين نکته اي بود که افراد مختلف نيز در مواقف متعدد ، با او در مي___ان مي گذاشتند؛ اما او همچنان بر هدف خويش که انجام

وظي__فه خطير الهي و احياي دين و سنت نبوي بود ، اصرار مي ورزيد . از سوي ديگر اين انگيزه و نيت خدايي قيام حسين

(ع ) و اصحابش

در لحظه به لحظه اين واقعه به چشم مي خورد؛ از سبقت گرفتن اصحابش براي شهادت از يکديگر گرفته تا

جان باختن طفل 6 ماهه امام حسين (ع ) در راه حق و تا آخرين لحظات حيات امام حسين (ع ) که نه تنها تمام هستي

خود را در راه حق ، جانانه واگذار نموده است ، بلکه هنوز هم خويشتن را تسليم حق مي داند و زير لب زمزمه مي کند:

الهي رضا بقضائک ، تسليما لامرک ، لا معبود سواک .

انگيزه الهي عاشورا که در آن ذره اي غير خدا راه ندارد ، سبب شده است که اهداف عاشورا و قيام اباعبدالله الحسين (ع ) ،

اهدافي مطابق فطرت و سرشت تغيير ناپذير انساني گردد . و مگر ممکن است که روزگاري از ايام زندگي بشر ، انگيزه ظلم

ستيزي و آزادي از قيد و بند ظلم از صفحه جان آدمي خارج شود و يا عشق به مبدأ خلقت در ميان آدميان فراموش گردد .

پس همين پيوستگي عاشورا و فطرت انساني ، خود سبب تضمين عاشورا ، نه تنها پس از 14 قرن ، بلکه تا آخر زندگي بشر

است . دامنه وسيع اثرات اجتماعي و فردي اين قيام الهي که نه تنها پيروان سيد الشهدا ( ع ) را تحت تاثير قرار داده ،

بلکه سبب بيداري و تأثير پذيري احرار و آزادگان جهان نيز گرديده است . ريشه هاي اين فرهنگ و پيام جاودانه را در دل

تاريخ مستحکم نموده است و تا زماني که اين اثرات عميق و وسيع ، در گستره تار يخ باقي و پا بر جاست

، نام و ياد حماسه

سازان کربلا نيز پايدار خواهد بود . از آنچه تاکنون مورد بررسي اجمالي قرار گرفت ، به وضوح مشخص مي شود که

فراموشي اين واقعه عظيم ، هرگز متصور نيست . اسلام از همان آغاز تبليغ ، اصلي ترين برنامه خويش را رهايي آدمي از قيد

طاغوت و بندگي و اطاعت غير خدا ، معرفي نمود و بر آن پافشاري نمود . به همين خاطر مستکبران و مشرکان که منافع

خويش را در خطر مي ديدند ، و تعارض آشکار اسلام با اهداف و مطامع خويش را در يافته بودند ، همواره بر آن تاختند . اما

رهبري الهي پيامبراكرم (ص ) و امدادهاي الهي مانع به ثمر نشستن کوششهاي آنان مي شد . از طرف ديگر ، مسلمين نيز

آنان را دشمن آشکار دين خويش مي دانستند و در راه مبارزه با آنان ، هرگز کوتاه نمي آمدند . اما پس از رحلت رسول

خدا (ص ) ، روش خويش را تغيير دادند و شروع به استحاله و تغيير تدريجي اين دين الهي از درون و وارونه جلوه دادن

تعاليم آن و افزودن خرافه به آن نمودند ؛ تا جايي که پس از رسول اکرم (ص ) ، رفته رفته تمام ارکان قدرت را به دست

گرفتند و آنچه در عصر نبي گرامي اسلام (ص ) ، از انجام آن عاجز بودند ،امروز در زير پوشش ظاهري اسلام و به نام

دين ، انجام مي دادند و هرچه زمان گذشت ، بخشهاي بيشتري از دين خدا را زير و رو کردند . با ذکر اين مطلب ، اين نکته

واضح و آشکار

مي گردد که قيام حسيني تنها در يک پيکار و ستيز ميان اقليت حق و اکثريت باطل ، خلاصه نمي شود ؛ بلکه

خود چشمه جوشان مع__رفتي و شناختي است و داراي يک پيام جاودانه الهي و انساني و به وجود آورنده يک معيار ابدي است

که در تمامي اعصار عمل نمودن به آن سبب کوتاه شدن دست مستکبران و ظالمان از دامان اسلام و انسانيت انسان مي گردد

. بر اين اساس ، اسلام بقاي خويش را مرهون مجاهدتهاي سيد الشهداست و اين همان مفهوم حديث نبوي است که «

حسين مني و انا من حسين » امروز دشمنان هجوم همه جانبه خويش را به اسلام ادامه مي دهند و تنها راه مبارزه با اسلام

را تغيير اصول و مباني اسلامي مي دانند و از سوي ديگر هوا و هوس آدمي ، همواره انسان را در بند خود اسير مي نمايد .

پس امروز نيز ما به ماهيت پيام و قيام سيدالشهدا نيازمنديم تا اسلام اصيل و به دور از پيرايه را که پيامبر اسلام (ص ) به

عالميان عرضه نمود را درک نماييم و آنرا حفظ کنيم و باورهاي خويش را از هرگونه جهالت و ضلالت به دور نگه داريم و

درون انساني خويش را از بند برهيم تا بدين وسيله مقدمات برپايي نظام جهاني مبتني بر عدالت و بر پايه تعاليم جهان شمول

اسلام را فراهم آوريم و راه را براي حکومت جهاني مهدي موعود (عج ) هموار کنيم . در حقيقت ، قيام حسيني در عصر

حاضر و در فضاي غبار آلود تبليغاتي موجود ، هر چه بيشتر مرز حق و باطل

را تبيين مي نمايد و دوباره فطرت مدفون شده

بشر را که در زندگي مادي غوطه ور است بيدار مي کند . پس نه تنها نياز بشر در عصر حاضر به قيام عاشورا از بين

نرفته است ، بلکه فزوني يافته است .

عاشورا: حال و آينده

نسل امروز و آينده هنوز تشنه فضيلت و عدالت است و به دليل سرخوردگى از تباهى ها به دنبال آرمان شهر اسلامى مى گردد .

اينان به نيرومندى و توانايى خويش براى به دست آوردن دنيايى بهتر و در نتيجه رستاخيزى مطلوب مى انديشد . جوان امروز

در تلاش است تا از فرهنگ و ارزش هاى اسلامى انسانى به صورت بهينه بهره گيرد . اين تفكر حياتى ترين ، انديشه اى است كه

مى تواند به بالندگى جامعه جوان امروز و آينده مدد رساند . همانگونه كه مي دانيد صحنه عاشورا چنان آگاهانه در راه معشوق

جان سپارى كردند كه به قول امام خمينى (ره ): «هر چه روز عاشورا سيدالشهدا سلام الله عليه به شهادت نزديك تر مى شد ،

افروخته تر مى شد و جوانان او مسابقه مى كردند براى اين كه شهيد بشوند ، همه هم مى دانستند كه بعد از چند ساعت ديگر

شهيدند . براى اين كه آنها مى فهميدند كجا مى روند؛ آنها مى فهميدند براى چه آمدند؛ آگاه بودند كه «ما آمديم اداى وظيفه خدايى

را بكنيم؛ آمديم اسلام را حفظ بكنيم » . امام خمينى (ره ) رمز عزت مردم ايران ، از ذلت و زبونى را ، احياى حماسه هاى

عاشورايى مى دانند و مى فرمايند: «عاشورا را زنده نگهداريد كه با نگهداشتن عاشورا كشور شما آسيب نخواهد ديد .»

شجاعت سيدالشهداء عليه السلام نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن حضرت به

آئين جنگ و نبرد و

مديريت و فرماندهى و به خاك انداختن دليران ودلاوران صحنه كارزار بود ، بلكه تمام اينها از روح قوى و خصيت بلند و حيات

اعتقادى و اسلامى او نشات مى گرفت . وقتى از او مى پرسند از پيامبر حديثى كه خودت شنيده باشى نقل كن مى فرمايد:

« ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها » خداوند كارهاى بلند و گرامى رادوست مى دارد و كارهاى پست و زبون

را دشمن مى دارد .»

در اين روايت امام حسين (ع ) كه از جد بزرگوارش نقل مى كند ، معلوم مى شود روح بلندامام با امور پست جسمى سر و كار

ندارد ، سر و كارش با معانى عالى و بلند و باعظمت است . از ديدگاه اسلام همه حماسه هاى نژادى و قومى مذموم است و آن

حماسه اى در اسلام ممدوح و پسنديده است كه بر اساس عزت نفس ، كرامت نفس ، آزاد منشى و استقلال فرهنگى و اعتقاد دينى

باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننمايد .

سيدالشهدا با الهام از آيات حماسى قرآن هم چون آيه شريفه «لله العزه ولرسوله و للمومنين » و آيه «لن يجعل الله للكافرين

على المومنين سبيلا» و بااستفاده از زندگى حماسى و سيره عملى رسول خدا (ص ) و اميرالمومنين عليه السلام و

حماسه هاى زهراى اطهر وامام حسن مجتبى (ع ) به احياى انسان هاى مرده زمان پرداخت و شخصيت معنوى مسلمانان را

بيدار كرد و اسلام را تجديد حيات بخشيد و درملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غيرت ايجاد كرد ، حميت و

شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت ها و انقلاب هاى

دنيا سوژه و سرمايه بى نظيرى شد و به آنها آموخت

كه ترس ها ، زبونى ها ، بردگى ها ، چاپلوسى ها ، بيگانه پرستى ها ، همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصيت انسانى

است . رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى پيرامون روحيه حماسى و رفتار شجاعانه مردم شريف ايران و

بركات آن مى فرمايند: «رفتار شجاعانه همه مردم و مسئولان ايران ، علت هاى ديگر را براى مقاومت دربرابر آمريكا تشجيع

كرده است . اكنون دورانى كه امريكايى ها خيال مى كردند صاحب اختيار دنيا هستند و براى كشورهاى گوناگون خط و نشان

مى كشيدند ، سپرى شده است واين همه به بركت شجاعت و نترسيدن ملت ايران از ابرقدرت ها حاصل شده است .» امروزه

ملت هاى مسلمان سراسر دنيا در پرتو تعاليم حماسى حضرت اباعبدالله الحسين ( ع ) مى روند تا در تاريخ معاصر تحولى

ايجاد كنند . امروزه بيدارى و آگاهى سياه پوستان امريكا آن هم در پرتو تعاليم انسان ساز عاشورايى و رهنمودهاى امام

خمينى ( ره ) مايه بسى اميد و بشارت است .

رهبر معظم انقلاب در اين باره فرمودند: «سياهپوستان آمريكا اعم از مسلمان ومسيحى در اين تظاهرات مشت هايشان را

گره كردند و فرياد «الله اكبر» سر دادندو به ترجمه سوره مباركه حمد گوش فرا دادند اين پيام قرآن بود كه زير چشم رژيم

استكبار امريكا در دنيا پخش شد و اين واقعيت نشان داد كه با وجود مخالفت هاى امريكا پيام انقلاب اسلامى به مخاطبين آن در

دورترين نقطه جهان رسيده است .»

رهبر معظم انقلاب بااشاره به حماسه هاى مردم شريف ايران و با قاطعيت تمام مى فرمايند: « همه دولت ها اعتراف دارند

كه تنها ايران

اسلامى است كه با شجاعت در مقابل امريكا و اسرائيل ايستاده اند .»

به خاطر همان تعاليم عاشورايى است كه هنوزشعارهاى حماسى و پيام هاى بلند آن به گوش اهل دل مى رسد كه مى فرمود:

الموت اولى من ركوب العار والعار اولى من دخول النار انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى حتى عيالات ابى امضى على دين

النبى ، «مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است من حسين فرزند على هستم ،

سوگند ياد كرده ام كه در مقابل دشمن سرفرود نياورم . من از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم و در راه آئين پيامبر كشته

مى شوم .»

روحيه حماسى است كه باعث مى شود انبياء الهى براى اجراى عدالت اجتماعى كوچكترين سازشى با مترفين و كفار نداشته

باشند .

همين حماسه هاى صادقانه و مخلصانه بود كه يك جاذبه واقعى و حقيقى در قلوب مردم مومن جهان ايجاد كرد كه حرارت و

سوزش آن هرگز به سردى نمى گرايد و در زير اين آسمان كبود نمى توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پيدا كرد كه با حماسه

هاى جاويدعاشورا آشنا نباشد .

آرى «ان لقتل الحسين حراره فى قلوب المومنين لن تبرد ابدا» امام خمينى ( ره ) «بزرگداشت شعائر عاشورايى »

را مهم ترين رمز وحدت ملل مسلمان جهان مى داند وتعاليم عاشورايى را ثمربخش ترين حماسه براى عزت مسلمين و ذلت و

خوارى كفار ومشركين و نابودى استكبار جهانى به حساب آورده ومى فرمايد: «همه بايد بدانيم كه آن چه موجب وحدت بين

مسلمين است اين مراسم سياسى ، مراسم عزادارى ائمه اطهار و به ويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان حضرت ابى عبدالله

الحسين عليه السلام است كه حافظ مليت مسلمين به ويژه شيعيان اثنى

عشرعليهم صلوات الله و سلم مى باشد .»

عاشورا و زنان

زلال «عاشورا» در متن زندگى شيعه و در عمق باورهاى پاك او جريان داشته و در طول چهارده قرن سيراب كننده جانها

بوده است .

اينك نيز عاشورا پرگارى است كه عشق را ترسيم مى كند و كانونى است كه ارزشها ، احساسها ، عاطفه ها ، خردها و اراده ها

برگردش مى چرخند .

عاشورا از ديرباز تجلى گر روز درگيرى حق و باطل و روز فداكارى و جانبازى در راه دين و عقيده ، شناخته شده است .

حسين (ع ) در اين روز با يارانى اندك ولى با ايمان و صلابت و عزتى بزرگ و شكوهمند ، با سپاه سنگدل و بى دين حكومت

ستمكار يزيدى به مقابله برخاست و كربلا را به صحنه هميشه زنده عشق خدايى و آزادگى مبدل ساخت . عاشورا اگر چه يك

روز بود ، اما دامنه تاثير آن تا ابديت كشيده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است كه همه ساله دهه محرم و به ويژه روز

عاشورا ، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حريت و اسوه جهاد و شهادت ، حسين بن على (ع ) مى گردد و حتى غير شيعيان

نيز در مقابل عظمت آن آزادمردان سر تعظيم فرود مى آورند . عاشورا نشان دهنده معناى «حسين منى و انا من حسين »

بود كه دين رسول خدا ( ص ) با خون سيد الشهدا آبيارى شد و به تعبير امام خمينى (ره ) عاشورا ، قيام عدالت خواهان

با عددى قليل و ايمان و عشقى بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود . حماسه عاشورا را زنان و

مردانى ساختند كه

مرگ سرخ و شهادت را بر زندگى ذلت بار ترجيح دادند تا گلواژه آزادى و آزادگى همواره در تاريخ سبز

بماند . در اين حماسه خونين بيشتر به نقش آفرين مردان و يارانى كه در ركاب حضرت به فيض عظيم شهادت نايل شدند

توجه شده است و نقش زنان كمتر مورد توجه بوده است . تنها در حماسه عاشورا از اسوه صبر و مقاومت زينب كبرى

(س ) و نقش وى در پيام رسانى صحبت شده است و نقش ديگر زنان حماسه شعور و شرف و آزادگى مورد غفلت واقع

شده است . زنان مسلمانان از بدو تولد اسلام به جهانيان نشان دادند كه از آگاهى و شناخت و شعور برخوردارند و بر خلاف

آنچه سردمداران دفاع حقوق زن مى پندارند . در حقيقت نقش زنان در حماسه عاشورا همچون خود عاشورا جاويد خواهد

ماند و آنان براى هميشه تاريخ پر بار شيعه بهترين الگوى ايمان و ايثار و اخلاص و فداكارى خواهند بود .

نقش زنان در حادثه خونبار عاشورا از ابعاد گوناگونى برخوردار است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

1- مشاركت در جهاد 2- آموزش صبر 3- پيام رسانى 4- روحيه بخشى 5- پرستارى 6- مديريت 7-

حفظ ارزشها 8- تغيير ماهيت اسارت 9- عمق بخشيدن به بعد عاطفى و تراژديك كربلا

الگو گيري ازعاشورا

تاريخ اسلام و شخصيت هاي برجستة اسلامي نيز براي مسلمانان در همة دوره ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب

نيز توصيه كرده اند كه از نمونه هاي متعالي و برجسته در زمينه هاي اخلاق و كمال ، سرمشق بگيريم . در ميان حوادث تاريخ ،

«عاشورا» و «شهداي كربلا» از ويژگي خاصّي

برخوردارند و صحنه صحنة اين حماسه ماندگار و تك تك حماسه آفرينان

عاشورا ، الگوي انسان هاي حق طلب و ظلم ستيز بوده و خواهد بود ، همچنان كه «اهل بيت ( ع )» بصورت عام تر ، در

زندگي و مرگ ، در اخلاق و جهاد ، در كمالات انساني و چگونه زيستن و چگونه مردن ، براي ما سرمشق اند . از خواسته هاي

ماست كه حيات و ممات ما چون زندگي و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْياي مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتي

مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ »ُ

امام حسين _ عليه السّلام _ حركت خويش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش ، براي مردم ديگر سرمشق مي داند و

مي فرمايد: «فَلَكُمْ في اُسوَةٌ» نهضت عاشورا ، الهام گرفتة از راه انبيا ، و مبارزات حقجويان تاريخ و در همان راستاست .

استشهادي كه امام حسين ( ع ) به كار پيشينيان مي كند ، نشان دهندة اين الگوگيري است . هنگامي كه حضرت

مي خواست از مدينه خارج شود ، اين آيه را مي خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ» ، قبل از

حركت نيز در وصيتنامه اي كه به برادرش محمد حنفيه نوشت و مبنا و هدف و انگيزة خروج را بيان كرد ، از جمله تكية آن

حضرت بر عمل به سيره جدّ و پدرش و پيمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سير معرفي كرد: «وَ اَسيرَ

بِسيرَةِ جَدّي و اَبي عَلِي بْنِ اَبي طالِبٍ» و سيرة پيامبر و علي ( ع ) را الگوي خويش در اين مبارزه با ظلم و منكر

دانست . اين شيوه

، تضميني بر درستي راه و انتخاب است كه انسان مبارز ، از اوليائ دين و معصومين الگو بگيرد و براي

كار خود حجّت شرعي داشته باشد . در سخني ديگر ، آن حضرت فرموده است: «وَلي وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ

اُسْوَة و پيامبر اكرم _ صلي الله عليه و آله »

را اسوة خود و هر مسلمان ديگر قلمداد كرده است . پيامبر اكرم ( ص ) ، دو فرزندش امام حسن ( ع ) و امام

حسين ( ع ) را «امام» معرفي كرده است ، چه قيام كنند ، چه بنشينند: «اِبْناي هذا اِمامانِ ، قاما اَوْ قَعَدا» پس از

قيام عاشورا نيز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسين ( ع ) بود و عمل آن حضرت براي امّت مي توانست

سرمشق و سرخط باشد و مبناي مشاركت پيروان امامت در مبارزه با حكومت يزيدي باشد ، مبارزه اي كه ريشه در جهاد همة

پيامبران ربّاني و همة جهادهاي مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت .

در تاريخ اسلام نيز ، بسياري از قيام هاي ضد ستم و نهضت هاي آزادي بخش ، با الهام از حركت عزّت آفرين عاشورا شكل گرفت

و به ثمر رسيد . حتّي مبارزات استقلال طلبانة هند به رهبري مهاتما گاندي ، ثمرة اين الگوگيري بود؛ همچنانكه خود گاندي گفته

است: « من زندگي امام حسين ( ع ) ، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجّه كافي به صفحات كربلا

نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد ، بايستي از سرمشق

امام حسين ( ع )

پيروي كند »

قائد اعظم پاكستان ، محمدعلي جناح نيز گفته است: « هيچ نمونه اي از شجاعت ، بهتر از آن كه امام حسين ( ع ) از

لحاظ فداكاري و تهوّر نشان داد ، در عالم پيدا نمي شود . به عقيدة من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدي كه خود را در

سرزمين عراق قرباني كرد ، پيروي نمايند»

بارزترين نمونة آن ، انقلاب اسلامي ايران بود كه درس ها و الگوهاي عاشورا ، قوي ترين دستماية جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و

دفاع رزمندگان در جبهة نبرد هشت ساله به شمار مي رفت . نبرد و شهادت مظلومانه براي رسوا ساختن ظالم ، عمل به تكليف

در شديدترين حالاتِ تنهايي و بي ياوري ، رها نكردن هدف حتّي با كمبود نفرات و شهادت ياران ، همه و همه از ثمرات الگوگيري

از عاشورا بود .

امام امّت ، در اسوه بودن عاشورا براي نهضت پانزده خرداد مي فرمايد: « ملّت عظيم الشأن ، در سالروز شوم اين فاجعة

انفجارآميزي كه مصادف با پانزده خرداد 42 بود ، با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد . اگر عاشورا و گرمي و

شور انفجاري آن نبود ، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي شد . واقعة عظيم عاشورا از 61 هجري تا

خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقية الله اروحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب ساز است . » سزاوار است كه نهضت

عاشورا از ابعاد مختلف ، مورد بازنگري دقيق قرار گيرد و شيوه هاي مبارزه ، خطوط اصلي تبليغ ، عوامل ماندگاري يك حركت

انقلابي

و ثمربخشي آن در طول ساليان متمادي ، و درس هايي كه براي به حركت درآوردن ملّت هاي خفته و خمود در آن نهفته

است ، تبيين گردد و عاشورا به يك «مكتب» و «دانشگاه» تبديل گردد .

پيام عاشورا

«السلام عليك يا ثارالله و ابن ثاره و الوتر الموتور»

عاشوراى سال 61 ه .ق فرا رسيد ، و سيد الشهداء (ع ) كه همراه پاكباختگان دين خدا به صحراى كربلا آمده بود ، در

آفتاب سوزان ظهر عاشورا همچون نگين انگشترى در محاصره دشمنان اسلام و قرآن قرار گرفت . حسين بن على ( ع

) با دلى آرام ، قلبى مطمئن و روحى بلند در برابر همه سردمداران كفر و مزدورانشان ايستاد و پيام عاشورا را چنين ابلاغ

كرد:

الف ) آزادى و آزادگي

در بامداد عاش_____ورا ، كه دشمنان بر گرد سيد الشهداء امام حسين ( ع ) حلقه زده بودند به حضرت پيشنهاد بيعت با يزيد

كردند و امام (ع ) فرمودند : لا والله لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد . نه ، به خدا سوگند ، دستم را

چون فردى خوار پيش شما دراز نمى كنم و چون بردگان ذلت و خوارى را نمى پذيرم . در نزديكي ظهر عاشورا سيد الشهداء

پيام آزادى را تكرار كرد و فرياد برآورد: هيهات منا الذلة هرگز تن به ذلت نمى دهيم و زبونى و خوارى از جمع ما دور

است . در آخرين لحظات كه پيكر پاره پاره سيد الشهداء بر روي زمين افتاده بود و خون خدا از رگهاى بريده اش بيرون مى

زد و دشمنان از خدا بي خبر به سمت خيمه گاه اهل بيت ( ع ) يورش

مى بردند ، در زير لب اين چنين زمزمه كردند : يا

شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم اى پيروان خاندان ابوسفيان ، چنانچه دين

خدا را كنار گذاشته ايد و از روز رستاخيز نمى هراسيد پس در دنياى خويش آزاده باشيد .

ب ) عرفان با ديد حقيقت

با نزديكتر شدن ظهر عاشورا ، تهديد سپاهيان دشمن افزونتر مي شد ، وحشت و اضطراب زنان و اطفال خردسال را فرا

گرفته بود و حسين بن علي ( ع ) فرزند برومند حضرت فاطمه (س ) تنهايى را احساس مى كرد . و در اين ميان سيد

الشهدا ( ع ) دستش را به سمت آسمان بلند كرد و با معبود خود اين گونه سخن گفت: اللهم انت ثقتى فى كل كرب و

انت رجائى فى كل شدة و انت لى فى كل امر نزل بى ثقة و عدة ، كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه

الصديق و يشمت فيه [به] العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة منى اليك عمن سواك ففرجته عنى و كشفته [و كفيتنيه]

فانت ولى كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهى كل رغبة . بارالها ، تو در هر اندوه و مشكلى مورد اعتماد منى; در هر

سختى مايه اميد و در هر امرى كه بر من وارد آيد مورد اعتماد و پشتيبان من هستى . غمهايى سبب سستى قلب مى شود و

راه چاره انديشى را بر انسان مى بندد ، در آن هنگام دوستان انسان را رها مى كنند و دشمنان به نكوهش مى پردازند; چه بسيار

چنين

غمهايى كه به درگاه تو روى آوردم ، به تو شكايت كرده ، از ديگران روى گرداندم و تو آن غمها را بر طرف ساختى .

پس تو عطا كننده هر نعمت ، صاحب هر خير و نيكى و پايان هر آرزو و اميدى .

ج ) نماز نيايش

هنگام اذان ظهر فرا رسيد . يكي از ياران مخلص امام در ظهر عاشورا پيشنهاد اقامه نماز جماعت كرد ، حضرت فرمودند:

وقت نماز فرا رسيده است ، خداوند تو را از نمازگزارن قرار دهد . آنگاه نماز را آغاز كرد و نزديك به نيمى از مجاهدان از

فيض جماعت آن حضرت كامياب شدند . اقامه نماز در صحنه كربلا ، به عنوان بالاترين پيام عاشورا ، در زيارات منقول از

ائمه اهل بيت (ع ) مورد تاكيد قرار گرفته است . زائران امام حسين (ع ) به پيروى از معصومان (ع ) در زيارت

آن حضرت به اين حقيقت والا اشاره مى كنند و مى گويند: . . . اشهد انك قد اقمت الصلاة . . .

د ) ايستادگي حق در برابر باطل

در روز عاشورا ، حلقه محاصره دشمنان لحظه به لحظه تنگ تر مى شد و سختيهايش فزونى مى يافت . در آن هنگام ، كه تشنگى

بر زنان و اطفال روى آورده ، ياران يكى پس از ديگرى شربت شهادت مى نوشيدند و خويشاوندان نزديك و فرزندان حضرت در

خون خويش دست و پا مى زدند . امام (ع ) آن سنگدلان از خدا بى خبر را مخاطب ساخت و فرمودند: تبا لكم ايتها

الجماعة و ترحا افحين استصرختمونا و لهين متحيرين . . . .

الا و ان الدعى

بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يا بى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و

حجور طابت و . . .

در پايان امام (ع ) اشعار فروة بن مسيك مرادى را قرائت كردندكه آمده است :

اگر شما را شكست داديم از قديم چنين بوده ايم و تازگى ندارد اگر با شكست رو به رو شديم باز مغلوب نشده ايم پيروزى در هر

حال با جبهه حق است ما با ترس خوى نگرفته ايم اگر كشته شويم سرنوشت ، شهادت در راه خداست .

ه ) سجده كردن در برابر حق و حقانيت

بالاترين پيام سيدالشهداء ، در روز عاشورا ، تسليم در برابر خداوند سبحان بود . ياران آن حضرت نيز چنين بودند و در برابر

امام خويش مى گفتند: انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة من تا روز قيامت ، با هر كه با شما [

معصومان] سازش كند ، سازش مى كنم و با هر كه بر شما [معصومان] سر جنگ داشته باشد مى جنگم . ياران امام (

ع ) ظهر عاشورا ، بعد از به جاى آوردن نماز ظهر ، گويا بيعتى ديگر كردند و بر تسليم بودن خويش در برابر فرماندهى چنين

تاكيد كردند: نفوسنا لنفسك الفداء و دماؤنا لدمك الوقاء فوالله لا يصل اليك و الى حرمك سوء و فينا عرق يضرب; جانهاى

ما فداى جان تو باد [اى پسر فاطمه] و خونهاى ما فداى خون پاك تو باد . سوگند به خدا ، تا وقتى جان در بدن داريم ،

هرگز به تو و اهل حرمت گزندى نخواهد رسيد . سالار

شهيدان با توجه به مصايب سنگينى چون در خون غلتيدن ياران ،

برادران و فرزندان و نيز جراحات فراوان پيكرش چهره بر خاكهاى گرم كربلا نهاد و حديث عشق به خدا و تسليم در برابر

خالق را چنين زمزمه كرد:

صبرا على قضاءك يا رب ، لا اله سواك يا غياث المستغيثين ، مالى سواك و لا معبود غيرك ، صبرا على حكمك يا غياث من لا

غياث له ، يا دائما لانفاد له يا محيى الموتى يا قائما على كل نفس بما كسبت احكم بينى و بينهم و انت خير الحاكمين .

خدايا ، در برابر قضا و حكم حتمى ات صبر پيشه مى كنم . خالقى جز تو نيست; اى ياور يارى جويان ، غير از تو ياورى

ندارم و جز تو معبودى نيست . حكم تو را مى پذيرم ، اى فريادرس كسى كه فريادرسى ندارد; اى جاودانه اى كه پايانى

ندارد ، اى زنده كننده مردگان و اى قيومى كه بر اعمال همه افراد نظارت دارى ، تو خود ميان من و دشمنانت قضاوت كن; تو

بهترين داورانى .

منبع

محم_درضا تارتار

پى نوشت ها

1_ بنگريد : ادب الحسين وحماسه ، ص122-121 ، به نقل ازلهوف سيد ابن طاووس ومقتل خوارزمي ونيز همان كتاب

ادب الحسين … ص28 ، 105-104ونيز بلاغه الحسين ، ص 144و 157و…

2 _ بحارالانوار ، ج 98 ، ص 260 ، ح 41; زيارت بر اساس دستور امام جعفرصادق (ع ) است . ترجمه جمله فوق

چنين است: سلام و درود بر تو اى خون خدا و اى پسر خون خدا و اى كشته تنهايى كه انتقام خونت گرفته نشده است .

3 _ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 7; در كتبى چون مناقب ابن شهر آشوب جمله آخر را چنين نقل كرده اند . . . و لا افر

فرار العبيد . همانند بردگان از پيش شما فرار نخواهم كرد . (مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب مازندرانى ، ج 4 ، ص

75; الكامل فى التاريخ ، ابن اثير ، ج 4 ، ص 63; اعلام الورى; اعلام الهدى ، الطبرسى ، ص 238 ) ، ص 51

4 _ صحيفه نور ، ج 15 ، ص 55 ، ص 205

5 _ كامل ابن اثير ، ج 4 ، ص 60 - 61; ارشاد مفيد ، ص 217; بحارالانوار ، ج 45 ، ص 4 .

6 _ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 21; املهوف على قتلى الطفوف ، سيد بن طاووس ، ص 165 .

7 _ .بحارالانوار ، ج 98 ، ص 260 .

8 _ بحارالانوار ، ج 45 ، ص 8; ص 83 ، ح 10; املهوف على قتلى الطفوف ، سيد بن طاووس ، ص 6 - 155 .

9 _ مقتل

الحسين (ع ) ، مقرم ، ص 5 ، 304 ، 375

10 _ كتاب پرتوى از عظمت حسين (ع )- تاليف لطف الله صافى ، ص 217 201 .

11 _ منافقون ، آيه 8 .

12 _ نساء ، آيه 141 .

13 _ روزنامه رسالت،23/7/74 .

14 _ روزنامه جمهورى اسلامى،27/7/74 ، 13/2 /75

15 _ مستدرك الوسائل ، ج 2 ، ص 217 .

16 _ صحيفه نور ، ج 21 ، ص 173 .

17 _ صحيفه نور . ج 9 . ص 57

18 _ همان . ج 14 . ص 265 ،

19 _ عوالم (امام حسين ) ص 3 و 4

20 _ حياة الامام الحسين ، ج 3 ، ص 378 .

فرهنگ شهادت

شهيد كيست ؟ و شهادت به چه معناست ؟

تو مي داني تو مي داني يكي از اسماء خداوند شهيد است و ديگري شاهد و مشهود !نمي دانم در امروزه امروز كه سرهاي

انديشه درپاي بازي هاي رايانه اي ، در صفحات شطرنج ، زمين هاي اسكيت ، پيچ مي خورد و تاب برمي دارد و دوباره با

نوشيدني و نوشابه گازدار به جا مي آيد ، چيزي ، مفهومي و پديده اي در ذهنمان جرقه ايجاد مي كند !

اين را براي دلم مي نويسم ، تو هم اگر همدلي پس گوش بسپار ! فقط نه براي چند لحظه و يا فقط در حد يك برآشفتگي ثانيه

اي ! نه ، براي حداقل يك روز تفكر ! مي داني تفكر اولين گام تعلق است ! تو با چشم سرببين ، بخوان ، با گوش سربشنو

ولي با دلت عاقل باش !

حقيقت چيست كه فيلسوفان غرب ???? سال است به دنبال آن مي گردند

و هنوز به پايان سطر اول نرسيده آن را گم مي كنند ،

بعد سطر دوم را بدون هيچ معنايي آغاز مي كنند و امروزه وينكنشتاين است كه رقم مي زند صد سال آخر غرب را كه ميوه

هاي تلخ دگن لحظه به لحظه به همه جا صادر مي شود !

در ميانه اين ميوه هاي مسموم كه جز دوري از حقيقت نيست ، حكيمان ما حكمت ها را در شريعت و در طريقت مي جويند !

دل من فهميدي چه گفتم ؟ به من مي خندد ، مي گويد تو كه در قواره اين حرف ها نيستي ! تو كه همه لحظه هايت را پاي

تلويزيون و يا موبايل و يا امروزي تر در فضاهاي مجازي Search مي كني ، تو چه مي فهمي كه حقيقت چيست ؟

دل من با توام ! من مي شنوم ، مي فهمم ! درست است كه هنوز كودك وجودم به دنبال شيطنت هاي انيميشن است اما من

هنوز وجود دارم !

بيا همراهم شو تا بداني چه مي دانم و چه مي خواهم ! از ترس ابليس با تو نجوا نمي كنم !

مي داني هر وقت هر چيز معنوي را با تو نجوا كردم ، شيطان فهميد كه كجا را نشانه رود ! از همان لحظه توطئه هايش

شروع شد !اما مي خواهم كمي هم شجاعت به دست آورم ! تا كور شود نفس اماره !

دلم هواي كوچ كرده ! يك سفر ، سفري كه با پاي جسم نتوان پريد و بايد كه بال دل همراه شود !دل من ، از لاله چه مي

داني

؟ خوشت آمد ، خودت هم خون جگري ، پياله مي سرخ در دست مي گردي تا مستي بيابي ! امروز مستي همان هوشياري

است ؟ پس مي خواهي مست بيا مي خواهي هشيار ! دلم دشتستان لاله را مي خواهد ، آن جا كه هزارهزار دل شيدايي به سر

منزل مقصود رسيده اند و عند ربهم يرزقونند ! !

با هر خويششان كه سخن مي گويي اذعان دارد كه آن ها با ما زيستند ، ولي از ما نبودند !

جسمشان چون ما بود ، روحشان ستبر و بزرگ ! !زيبايي بصرشان را مي توانستي در افق چشم زيبايشان مشاهده كني !

خرمن نگاهشان امتداد بين النحرين بود !

مي توانستي وقتي «واحفض جناحك» مادر و پدرشان مي شوند ، انتهاي كرنش را حس كني ؟ وقتي قيام مي كردند مي

توانستي سقوط و هبوط نفس اماره را ببيني و وقتي به ركوع خم مي شدند پايه هاي لرزان ترهاي عنكبوتي ابليس را در حال

فروريختن مي ديدي !و چه زيبا خاك را بوسه گاه پيشانيشان مي ديدي كه آن هنگام مي توانستي شهادت علي (ع ) را در

محراب تجسم كني ! ؟

نمي دانم در سجده گاهشان چه رايحه اي استشمام مي شد كه حالا حالا از سجده گاه برنمي خاستند و شك مي كردي كه

خوابشان رفته يا جسمشان مرده .

و وقتي بر مي خاستند ، اقيانوس هاي ديدگاهشان شريعه هاي عباس را جاري مي ساخت ! !

دور نرويم چرا به كربلا ، بياييم در همين نزديكي ها ، شط اروند ، كارون غسلگاه شهادت بود ! اين را

همه آبزيان اقيانوس ها

در امتداد خليج فارس شهادت مي دهند كه بلوره هاي منظم اين قطرات پاك همراه با سرخي هاي داغ شب هاي عمليات چه بر

سرشان آورده است !

پراكنده نگو ! . . . لختي صبر،آرامتر ، ضرب آهنگ كلماتت عمقمان را جريحه دار كرده است !آن ها آبله هاي پاي رقيه

(س ) را با چشم جان ديده بودند كه سينه براي امامشان دريدند !حجله گاه وصل را مي ديدي كه در آنسوي حجاب هاي

دون دنيايي چيده شده بود تا شايد برق اميدي باشد براي شهدا و اين ها آنقدر مقامشان اجل بود كه حتي در هنگام رد شدن از

نور ، سايه شان به آن حجله گاه نيفتاد و با اسب هاي براقشان عند ربهم را پسنديدند !

و خدا چه مسرور بود از سفر خونين اين ها ، آن ها مردن را از تن خارج ساختند تا حيات طيبه را رقم زنند !ميان بودن و لذت

و عشق از سويي و عشق ، معشوق شدن و كشته شدن دومي را برگزيدند .چون مي دانستند كه اگر براي محبوب كشته شوند ،

او را مي يابند . آن ها حتي براي اين هم معامله نكردند .آن ها فقط به خدا مي انديشيدند ! اگر دلم بگويي نه مي گويم تو چرا

هنوز به دنيا وصلي ؟ !دلم ! دلت نمي خواهد بروي !و حالا طوفان . . .نم نمك ، نم ، چشم جان و در پس آن چشم صورت

را تر كرد . . .

- دست بر احساس احساسم نهادي ؟

آنقدر بر ديوارهاي شهر تصاويرشان

را با حسرت مي نگرم آنقدر آن جا كه نوشته براي شادي روحشان صلوات ، صلوات نثار

مي كنم ، آنقدر آن جا كه ترنم يادشان هست ضجه مي زنم آنقدر در قنوت دلم اللهم ارزقنا حلاوه? شهادتك مي گويم . . .

تا شايد ، شايد چون آويني و صياد ، از لابه لاي درهاي بسته

قفل گشايم . . . يك توصيه دلم را كمي از اين سوز مي رهاند

كه «زنده نگاهداشتن ياد شهدا كمتر از شهادت نيست .» مقام معظم رهبري

چيستي فرهنگ ايثار و شهادت

نجا هنگامه اي به پا بود که تاريخ فقط يک بار آن را ديده بود !

سرزمين شور و شعور ، سرزمين نياز و نماز؛ اشک هزار هزار شمع ، بال هاي سوخته هزار هزار پروانه و يک آسمان لاله

پرپر . آنجا زمين بوي بهشت مي داد . آنجا خدا بود و کوچه هاي «اخلاص» ! نامهرباني سال ها بود که رخت بر

بسته بود ، دل ها مهربان مهربان . آنجا هر روزش عيد بود- که در آنجا خدا هرگز معصيت نشد . آنجا منيت ها لجن مال

شده بود ، شهوت از بي رونقي دق کرده بود ، عصيان اسير سرپنجه هاي «تسبيح» گشته بود . آنجا همه اهل «دعا»

بودند ، همه اهل «تکبير» همه اهل «مسجد» . آنجا هيچ ستاره اي غروب نکرد . آنجا هميشه خورشيدها بر نيزه ها و

زير تانک ها قرآن مي خوانند . آنجا قلب زندگي در چاه هاي «درد» مي تپيد ، و اشک تنها مرهم ديدگان ! آنجا هيچ فاصله

اي نبود ، همه يک رنگ ، همه

يک جامه ، خاکي خاکي !

در آنجا گناه ، غريبه اي بود که هيچ گاه پايش به دروازه آن شهر نرسيده بود ، گناه ديو سياه افسانه هايشان بود . آنجا ، جاي

ماندن نبود ، خيمه ها همه موقتي بودند . آنجا مردان همه سرود «رضا» مي خوانند و تکبير هلهله مي کردند . آنجا

سرزمين افسانه ها ، اسطوره ها ، سرزمين ايثار ، سرزمين شاهدان شهيد ، سرزمين خدا بود . و اينجا . . . ؟

امروز ما در جامعه اي در حال گذار زندگي مي کنيم ، در نتيجه ، بسياري از ساختارهاي موجود در حال تغييرات نسبتاً محسوس

است . ساختارهايي از قبيل معيشت ، اهداف روابط کاري و نوع مشاغل ، ارز ش ها و فرهنگ ، محتويات آموزش در اشکال

رسمي و غيررسمي و . . . در حال تحول است .

تحولات مذکور بالا ، ناشي از عوامل متعددي است که بخشي از آنها دروني و بخشي از آن نيز بيروني است . يکي از عمده

ترين عوامل تحولات فرهنگي ، گسترش ارتباطات و تبادل اطلاعات و همچنين وسايل ارتباط جمعي است و از محصولات آن ،

فاصله نسل ها است که طبق آن نوجوانان و جوانان ، با ارزش ها و هنجارهاي سنتي بيگانه شده و از آن فاصله مي گيرند (

بحران هويت ) .

به هر حال در شرايط فعلي ، شايد بتوان گفت که ما بيش از هر زمان ديگر به دور از شعار و با توجه به واقعيت هاي جامعه

نياز به ارزشيابي و بازشناسي و نيز برنامه ريزي عملي فرهنگي

داريم . بنابراين در ضرورت پرداختن هر چه جدي تر و

واقع بينانه تر به بخش فرهنگ که طبعاً داراي ارتباطات عميقي با ساير حوزه ها مانند اقتصاد ، سياست و امور اجتماعي

و . . . است که نمي توان ترديدي اعمال داشت . فرهنگ داراي ويژگي ها و کارکردهاي بسياري است که وقوف آنها مي

تواند ما را در انتخاب راهکارهاي فرهنگي ياري رساند . فرهنگ از طريق اجتماعي شدن است که منتقل مي شود . در

نتيجه مي بايستي براي اشاعه فرهنگ «ايثار و شهادت» مکانيزم هاي جامعه پذيري را مطالعه نموده و دانست که انسان ها

از طريق نهادها است که با يکديگر ارتباط برقرار مي سازند و اين معنا يعني «ايثار و شهادت» ، نمادي است که حاصل

ارزش هاي فرهنگي است و نماد ، علامتي است که مي تواند مظهر يک چيز عادي و ارزشي شود .

مفاهيم فرهنگ

فرهنگ مقوله اي است که بسياري از انديشمندان ، متفکرين و صاحب نظران علوم اجتماعي درباره آن سخن گفته اند . جا

دارد ابتدا اهميت فرهنگ را از زبان امام خميني (ره ) بشنويم: «بي شک بالاترين و والاترين عنصري که موجوديت هر

جامعه دخالت اساسي دارد ، فرهنگ آن جامعه است . اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن جامعه را نشان مي

دهد» . (? ) از فرهنگ ، تعاريف بسيار زيادي ارائه شده است ، به طوري که تأکيدي خاصي که از کاربرد آنها نشأت

گرفته است و مي توان به چند دسته تقسيم کرد . (? )

?- تعريف هاي تاريخي: که تکيه بر ميراث اجتماعي در

طول تاريخ جامعه دارد .

?- تعريف هاي روان شناختي: که تکيه بر الگو و روش تسهيل سازگاري با محيط و جامعه دارد .

?- تعريف هاي ساختاري: که در آن تأکيد بر ايجاد شده ها توسط اجتماع بشري دارد .

?- تعريف هاي تشريحي: تأکيد بر عناصر تشکيل دهنده فرهنگ دارد و . . .

اما منظور از اين تقسيمات ، يک نتيجه گيري مهم است و آن اين است که «وسعت قلمرو فرهنگ به وسعت حيات اجتماعي است

و مهم ترين خصوصيت ، اين است که امر عرضي نيست . بلکه انسان آن را در ضمن زندگي در بين مردم به خصوص فرا

مي گيرد . انسان با فرهنگ به دنيا نمي آيد ، بلکه ضمن رشد در داخل يک فرهنگ خاص ، ذخاير انديشه و ميراث هاي معنوي

شکل گرفته و در طول سال هاي پيشين مي آموزد» اگر از تعاريف فرهنگ عبور کنيم ، بايد به سه ويژگي مهم فرهنگ اشاره

کنيم که عبارتنداز:

?- مشترک بودن؛

?- اکتسابي بودن؛

?- قابليت انتقال؛

با توجه به توانايي خارق العاده انسان در يادگيري ، انسان شناسان و جامعه شناسان در مورد دو ويژگي اخير فرهنگ و نيز اين

موضوع که يادگيري و انتقال فرهنگ ، از طريق اجتماعي شدن و به وسيله نهادها انجام مي پذيرد ، اتفاق نظر دارند .

در يک تقسيم بندي محتوايي فرهنگ ايثار و شهادت را مي توان به صورت زير تقسيم بندي کرد: (? )

?- فعاليت هاي آموخته شده و مشترک نظير ايثار کردن و از جان گذشتن؛

?- افکار و انديشه ها ، نظير از

جان گذشتن در راه خدا و مقابله با کفر ، جهاد و . . .؛

?- محصولات اجتماعي و مشترک نظير لباس ها ، مقبره ها و گنبدهاي شهدا؛

?- فن آوري ، ابزارهايي که محصولات مادي مربوط به شهادت و ايثارگري را مي سازد؛

?- سازمان اجتماعي ، نهادهايي نظير بنياد شهيد و . . . که در اين زمينه فعاليت مي کنند؛

?- ايدئولوژي ، نظير ارزش ها و باورهايي که پشتوانه فرهنگ ايثارگري و شهادت است .

معنا و مفهوم فرهنگ ايثار و شهادت

ايثار در لغت به معني «برگزيدن ، عطاکردن ، غرض ديگران بر غرض خويش مقدم داشتن ، منفعت غير را بر مصلحت خود

مقدم داشتن» (? ) و شهادت يعني «مجموعه باورها ، آگاهي ها ، آداب و اعتقادات و اعمالي که موجب وصول انسان به

عالي ترين درجه کمال ، يعني مرگ آگاهانه در راه خدا مي شود .» (? )

ايثار ، که يک واژه عام است ، در همه مکتب ها و فرهنگ ها وجود دارد ، ولي در اسلام مفهوم آن از يک برتري خاصي

برخوردار است و هر تلاش ، فداکاري ، بخشش و جايگزيني را ايثار نمي گويند ، بلکه ايثار در اسلام ، داراي پيش زمينه اي چون

اخلاص در راه خدا بودن دارد . ايثار بيانگر رشد و معرفت انساني است و اين موقعي است که انسان به يک تکامل روحي

دسترسي پيدا کند . ايثارگري از آنجايي که حامل پيام هايي همچون: خداخواهي ، دين باوري ، خدايابي ، انسان دوستي و

دگرخواهي ، شهادت ، رشادت ، از خودگذشتگي ، عزت و عظمت و

. . . است ، در بين ما تقدس پيدا کرده و ما از اين که

افرادي ايثارگر را در بين خودمان داريم ، احساس امنيت مي کنيم . لازم به تذکر است که صفت ايثارگري در سطح زندگي

اجتماعي نيز تبلور پيدا مي کند و کارکردهاي مثبتي دارد و باعث ايجاد همبستگي هاي اجتماعي و انسجام جامعه است و مناسب

نيست که اين وجه آن ناديده گرفته شود . ايثار يک هيجان زودگذر و بروز يک احساس آني نيست ، بلکه استکمال شعوري است

که در يک انتخاب تجلي مي يابد:

ايثار از خود گذشتن است ، براي يافتن مفهومي برتر و والاتر در عرصه عملياتي ، ايثار در زمين است . اما نگاه ايثارگر ، به

آسمان ها است . براساس ويژگي هاي فرهنگ ، يعني «عمومي بودن» و «ناآگاهانه بودن آن» ، اين تعريف قابل نقد و

بررسي است . زماني رفتار ، ويژگي يا عقيده اي جزء فرهنگ مردم محسوب مي شود که از حالت عمدي و آگاهانه درآيد .

اگرچه همه عوامل XљǙƚϙʠ، ابتدا عمدي و آگاهانه بوده اند . اما زماني فرهنگ محسوب شده اند که دروني (? ) و ملکه

ذهن مردم شده باشند . بعضي از خصلت هاي يادشده ايثارگري و شهادت در واقع خصلت فرهنگي ندارند و گرچه بسيار

ارزشمند هستند ، ولي در مقوله فرهنگ قابل طرح نيستند . در ضمن بايد بين «ايثارگري و شهادت» و «فرهنگ ايثارگري

و شهادت» تفاوت قايل شد . اگر بخواهيم ايثارگري و شهادت را گسترش دهيم به صورت فرهنگي و جامعه شناختي نمي

شود . زيرا يکي از

عناصر مهم شهادت و ايثارگري ، آگاهي ، عقلانيت و خدامحوري است و اين را نمي شود به صورت

رفتارهاي خود جوش ترويج کرد . اما اگر قصد داريم ارزش ها ، هنجارها ، عرف و قوانين و آداب و رسوم مربوط به فرهنگ

ايثارگري و شهادت را گسترش دهيم ، به نحوي که در مردم اقدام به آنها نهادينه شود ، از طريق فرهنگي و جامعه شناختي امکان

پذير است . اين تعريف فاقد ويژگي عموميت است . زماني ما چيزي را فرهنگ مي دانيم که در اکثريتي از مردم يک کشور ،

شهر يا قوم وجود داشته باشد .

باز عقلاني بودن و آگاهانه بودن ايثارگري و شهادت ، از قدرت عموميت آن مي کاهد ، علاوه بر اين برخي از ويژگي هاي ذکر

شده در اين تعريف ، قابل سنجش نيست و تازه اگر به سنجش درآيند ، از ارزش آنها کاسته مي شود . زيرا افراد اجتناب دارند

که در اين زمينه منويات خود را بروز دهند و کساني که بروز مي دهند ، ممکن است براي منافع مختلف ديگري باشد . ويژگي

هايي مانند خدامحوربودن ، در مسير کمال حرکت و رضاي خدا را به راي خلق ترجيح دادن و . . . مفاهيمي ديگر که بيان

شد که خود نياز به توضيح و تعريف دارند .

فلسفه وجودي فرهنگ ايثار و شهادت از نظر اسلام

آيين مقدس اسلام؛ آيين توحيد ، عقل ، فطرت ، رشد ، کمال ، صلح ، صفا ، مهر ، محبت و آيين تعليم و تربيت است .

اسلام عشق و علاقه دارد ، قلوب انسان ها را از راه ارتباط با

شرک و کفر ، بت و بت پرستي و بندگي نسبت به بندگان پاک

کند . اسلام دعوتش را با دليل و برهان و موعظه و حسنه و جلال حسن شروع مي کند و از اين راه سعي مي کند ، انسان

منحرف از فطرت توحيدي را به صراط مستقيم برگرداند . اسلام ، موضع گيري عليه فطرت توحيدي را که به ضرر خود

موضع گيران و مزاحم مؤمنان پاکدل است ، نمي پسندد و چنانچه ببيند دشمن عالم يا معاند جاهل ، در زمينه رشد انسان و

انسانيت مانع ايجاد مي کند ، خود را به خاطر اقامه حق ، مجبور به جهاد مي بيند و براي او جهاد ابتدايي يا دفاتر فرقي نمي کند .

آنچه براي او اهميت دارد ، پاکسازي حيات انسان از آلودگي شرک ، کفر ، فسق و فجور بت و بت پرستي است . (? )

اکنون که روشن شد براي چه هدف والايي در اسلام ، سخن از جهاد و مبارزه به ميان آمده است ، ضروري است به بررسي

ارزش هاي ايثار و شهادت در آيين جهاد و مبارزه پرداخته شود . ايثار و از خودگذشتگي امري است ديني ، اخلاقي و انساني

و بسيار نيکو و پسنديده که در هر آيين و مذهبي ستوده شده و درباره آن سفارشات زيادي شده است . ايثار در فرهنگ

اجتماعي ، سياسي و اقتصادي اسلام به عنوان اوج وارستگي مؤمن و نشانه بارز پيوستگي به خدا و مکتب تلقي شده و در قرآن ،

از آن براي آزمودن صلاحيت رهبري امامت نام برده شده است .

لحظه هاي پيش و پس از انقلاب

آينه تمام نماي ايثار

ايثار در لغت

به معني بذل كردن ، عطا كردن ، مقدم داشتن ديگران و ترجيح دادن آنان بر خود ، قوت لازم خود را به ديگري

بخشيدن است «فرهنگ فارسي معين» . ساده ترين جلوه و مصداق ايثار شايد اين باشد كه در نوشيدن آب آن هم در شرياطي

كه به واقع تشنه باشيم ديگران را بر خود مقدم داريم و اين مصداق مي تواند مدارج و اوجي داشته باشد و آن در حالتي است كه

حتي ما ازنوشيدن آب در شرايط تشنگي خودداري كنيم يا با چند جرعه دفع عطش نماييم .

واژه ايثار با واژه هايي چون ايمان ، اخلاص ، شهامت ، دليري ، حماسه آفريني، جوانمردي و حريت و هدف داشتن در هم تنيده

است . در يكي از جلوه هاي ايثار فردي كه برخوردار از ايمان باشد مي پذيرد كه «بر آبخورد آخر ، مقدم ديگرانند» (علي

معلم، مجموعه شعر رجعت سرخ ستاره ، حوزه انديشه و هنر اسلامي، چاپ اول ، آذر 1360 ) .

چه بسا در شرايطي مطرح شدن شخص براي تبيين اهداف كلي جامعه باشد . در اين صورت ايثار زمينه ريا و تظاهر به

عمل را تحت الشعاع قرار مي دهد .

ايثار در افراد و شرايط زمان و مكان مصاديق متفاوتي به خود مي گيرد . همان گونه كه با نگاه و تلقي حضرت امام خميني (

ره ) زمان و مكان به عنوان دو عامل اساسي و مهم در اجتهاد و صدور فتوا و تبيين و تفسير احكام نقشي غيرقابل انكار

دارد، بخصوص براي شخص امام و جايگاه ايشان در نهضت ، هدايت و زعامت عامه مردم و نيك سرانجامي انقلاب كه در

ادامه اين گفتار بدان خواهيم پرداخت

.

نخست به بيان برخي نمونه ها از دوران قبل از انقلاب مي پردازيم . در دوران اختناق و سال هاي سياه و سنگين حكومت

پهلوي ، جريان هاي سياسي اسلامي و غيراسلامي خواسته يا ناخواسته ، در زمينه هايي با يكديگر به اشتراكاتي رسيده بودند ، حتي

بدون آنكه بر سر وحدت توافق نامه اي امضا كرده باشند . همه گروه ها و جريان هاي سياسي تا قبل از استقرار نظام جمهوري

اسلامي هدف مشتركي مبني بر سرنگوني رژيم طاغوت وحكومت پهلوي را پذيرفته بودند ، حداقل بر سر اينكه رژيم پهلوي بايد

عوض شود وحدت كلمه داشتند . اگرچه به خوبي به ياد داريم در ادامه مسير ، چگونگي طي طريق ، اصول و اهداف بعدي با

يكديگر كاملاً متفاوت و حتي مخالف و مقابل هم بودند، نكته مهم اين بود كه پذيرفته بودند هر فردي از هر گروه و جناح سياسي

و با هر عقيده اي از ايمان تا كفر ، موحد و غيرموحد ، سر به مهر و ناسر به مهر وقتي دستگير مي شد ، ديگران خود را مقيد

مي دانستند به استناد همان اشتراك هدف ، از لو دادن ديگران و جريان ها خودداري كنند (استثنا را قاعده نگيريد كه ممكن است

در هر شرايط صورت پذيرد ) . افراد پخته ، ساخته ، سرد و گرم چشيده اصولي و اصلي و رهبران گروه ها حداقل از

جوهره آزادگي برخوردار بودند كه در جهت تضعيف يا سركوب يكديگر خود را به عوامل رژيم طاغوت نفروشند . پرسش

اين است، اينكه كسي حاضر نباشد با وجود تهديد، شكنجه ، محروميت و حتي قبول تطويل ادامه حصر ، ديگري را لو دهد مصداق

روشني از ايثار در

اصول و ادبيات مبارزه نيست ؟ بي ترديد آن مقاومت و ايثار را برآيند و ثمره ايمان ، شهامت ، غيرت و

آزادگي ، اخلاص و اصول مبارزاتي او بايد دانست .

وقتي تغيير تاريخ هجري شمسي از سوي رژيم پهلوي صورت گرفت ، عدم قبول تاريخ محرّف مصداقي از ايثار سود . زيرا

كسي كه به خصوص بر سر خلق و آشكارا ، با قبول تغيير تاريخ مخالفت مي كرد وارد دايره ايثار مي شد، زيرا مي دانست اين

مقاومت هر چند كوچك و ساده براي او عوارضي در حد محروميت از برخي حقوق اجتماعي يا حداقل سوء سابقه در پي

خواهد داشت . ناگفته نماند كه هر كس اين تاريخ محرف را مي پذيرفت در واقع اعلام مواضع مي كرد، يعني خود را در جرگه

و گروه علاقمندان و معتقدان به اسلام معرفي مي كرد .

كسي كه در فضاي بسيار سنگين و خفقان طاغوت ، اطلاعيه هايي از حضرت امام خميني (ره ) و حتي ساير گروه هاي

انقلابي را پخش مي كرد و مي دانست كه در صورت دستگيري حداقل طعم تلخ زندان و شكنجه را خواهد چشيد . اين صورتي

ديگر از ايثارگري تلقي مي شد و البته كم نبودند كساني كه حتي در حين اين ماموريت خطير به جهت تجربه كم يا كنترل دقيق

عوامل اطلاعاتي رژيم طاغوت ، شناخته مي شدند و مردانه هم بهاي سنگين آن را مي پرداختند .

در حيطه مبارزات دانشجويي به برخي نمونه ها و مصاديق ايثار اشاره مي كنيم، مصاديقي كه براي نسل حاضر بسيار سخت و

چه بسا قابل قبول باشد . باز نگه داشتن كتابخانه هاي كوچك دانشجويي گروه هاي سياسي هر چند در محلي كه به كتابخانه

انجمن موسوم

بود و شايد سيصد جلد هم كتاب نداشت ، در نوع خود ايثار محسوب مي شد . البته اين فعاليت واصرار بر فعال

بودن كتابخانه پيام هايي داشت . يكي ياينكه نشانه اعتقاد راسخ به دانشجويان به فعاليت هاي مذهبي بود، ديگر اينكه مقاومت

پيام دار و هدفمند در برابر تبليغات رژيم مبني بر حذف يا كم رنگ كردن مظاهر و نمودهاي ديني محسوب مي شد ، علاوه بر اين

شاخصي براي جدا كردن جهت فكري و اعتقادي دانشجويان مسلمان در برابر غيرمسلمان بود . در اين نمونه هم تاثير زمان

و مكان كاملاً محسوس است . ناگفته نماند كه فعاليت اين كتابخانه هاي محقر دانشجويي از پشتوانه اي در بيرون دانشگاه

بهره مند بود . بسياري از نويسندگان ، محققان ، مبارزانف ناشران و فعالان سياسي مذهبي فعاليت سخت و طاقت فرسايي

داشتند تا در آن شرايط خاص پليسي كتابي با هزار ترفند و بعضاً غيرقانوني ، غيررسمي ، مخفيانه و زيرزميني چاپ شود و به

دست دانشجويان برسد . حتي در مواردي از سوي انجمن ها و تشكل هاي دانشجويي به برخي تكليف مي شد از روي فلان

مجموعه شعر سياسي يا مقاله و اطلاعيه روشنگرانه چندين نسخه نوشته شود و به قسمت ها و واحدهاي مختلف دانشگاه تحويل

گردد . مبارزان نسل اول به خوبي به ياد دارند كه بين كتابفروشي هاي مقابل دانشگاه و ساير مراكز چاپ و نشر مثل كوچه

حاج نايب با دانشجويان فعال رابطه محكم و فعالي برقرار بود . از ديگر سو بين ناشران و مولفان آثار ، ارتباط ويژه داير

بود .

پايبندي به موازين شرعي و حضور با حجاب اسلامي (اعم از روسري ، مقنعه يا چادر ) علاوه

بر آنكه يك تكليف مذهبي و

شرعي بود باز هم تحت تاثير شرايط زمان و مكان نوعي خطرپذيري بود . شايد بتوان فضايي مانند فضاي حاكم بر تركيه

امروزي را مثال زد تا براي نسل سومي و بعد از آنها مدنظر باشد كه روزگار ما چه دوره سخت و سياه و دردناكي بود،

بخصوص براي دانشجويان مذهبي و متعهد نه تنها حجاب براي دانشجويان دختر ، بلكه برخورداري از ظاهري اسلامي براي

دانشجويان پسر هم عوارض و پيام خاص خود را داشت . بهانه اي به دست آمد تا يادي از شهيدان كنم . به ياد دارم روزي

كه از دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران براي صرف غذا به سمت غذاخواري مركزي كه در خيابان شانزده آذر

واقع بود ، به همراه دو شهيد بزرگوار شهيد هوشنگ (صادق ) تركاشوند و شهيد رحيم آقانجفي مي رفتم قبل از خروج از

دانشگاه ، افسر گارد ما را صدا كرد . با صدايي خشن ، بلند وتهديدآميز، ريش نسبتاً بلند مرا گرفت و گفت: پسر تو

دانشجويي يا شيخي (هنوز زنگ و صداي سخن او را پس از بيست و هشت سال به ياد دارم ) ، اگر شيخي بروي قم اينجا چه

كار مي كني ؟ علاوه بر آن كه در لحظه هاي حمله وحشيشانه گارد به دانشگاه يا خوابگاه ، به دختران چادري و محجبه توهين

مي كردند و آنها را عامل حمل و جابه جايي كتاب ها ، اعلاميه ها و اوراق ممنوعه مي دانستند ، بدشان نمي آمد كه دانشگاه خالي از

وجود آنان باشد . واقعاً مقاومت در برابر آن افراد و انديشه هاي شيطاني سمبل ايثار كامل بود .

حمل

كتاب هايي كه از نظر طاغوت كتاب هاي ممنوعه و حتي در گزارش هاي ماموران وعوامل سازمان امنيت كشور كتاب هاي

ضاله ناميده شدند مرحله كامل تري از ايثار بود . واقعاً به نسل حاضر مشكل مي توان قبولاند كه همه آثار دكتر شريعتي و آثار

شهيد مطهري حتي مجموعه شعر «در كوچه باغهاي نيشابور» را كتاب ممنوعه يا ضاله مي دانستند . واي به حال و روز

كسي كه يك برگ از اين كتاب ها را از وي مي گرفتند ! اعجاب و شگفتي كه فرا روي نسل حاضر است شايد از اين ناحيه

باشد كه امروز واژه ها و عناصر و تركيب هاي آن آثار تك معنايي نشده است يا حداقل از بار نمادين و سمبليك كناي تهي

شده اند . براي نسل امروز در يك شعر ، نسيم، شب ، گون، دريا ، جنگل ، خورشيد ، سفر ، غبار ، غروب ، دلتنگي ، كوه ، رود و

بهار واژه هايي از اين خانواده و سنخ واقعاً همان معنايي را دارند كه در قاموس ها و لغت نامه ها ثبت شده است نه مضامين و پيام

و منظور ديگر . وقتي در مكاتبات خصوصي و حتي خانوادگي و يادداشت هاي امام خميني (ره ) به فرزندانشان مي خوانيم

«حالم خوب است» پيامي خاص دارد و وقتي مي نوشتند «چند روزي است حالم بد شده است» در مواردي از اوضاع

پريشان سياسي _ اجتماعي خبر مي داد . تازه امام كه در بيان صريح حرف ها و سخنان و اهداف خويش بي پروا و بي پرده و

بدون خوف و خطر حرف مي زد: اين باغ را خزان در برگرفته است ، يا هوا مه آلود است و دلم تنگ است، همه نمادي از

شرايط سخت و ناسازگاري

اجتماعي سياسي و حال و روز بد مبارزان و انقلابيون بود . وقتي گارد تصميم مي گرفت براي

مثال به كتابخانه دانشجويي دانشكده فني حمله كند دانشجوياني خطرپذير سريعاً كتاب ها را به دانشكده ادبيات يا علوم يا پزشكي

مي بردند . زماني ك اين تهاجم به دانشكده ادبيات و علوم و دندانپزشكي صورت مي گرفت ، باز هم جا به جايي كتاب ها و

نوارها و ساير دست نوشته ها و . . . توسط دانشجويان معتقد و مومن و صد البته نترس و مبارز بستر تجلي ايثار را فراهم

مي آورد .

براي آنان كه نمي توانند در فضاي سنگين آن روزهاي سخت قرار گيرند بسيار مشكل است بپذيرند حتي شخصي را به جرم

توزيع و فروش رساله احكام يا عكس حضرت امام خميني آن هم به عنوان يك مرجع شيعه دستگير كنند ، پرونده سازي كند و

صدها صفحه از گزارش هاي ماموران اطلاعات و امنيت و ساير عوامل را به خود اختصاص دهد . البته شيرين كاري هايي

هم توسط برخي از مقلدان امام در اين زمينه ها رخ داده است كه طعم شريني آن را باز هم نسل اول و آن هم مبرازات

چشيده اند . از آن جمله اينكه به استناد اسناد مبارزاتي امام در شهرباني ، در يكي از گزارش ها آمده است كه ماموري به يك

كتابفروش نابينا مراجعه كرده از او مي پرسد: چرا رساله علميه آقاي خميني را مي فروشي ؟ فروشنده نابينا با حالتي

شگفت زده مي گويد: آقا من كه نمي دانم اين رساله آقاي خميني است !

از جمله مبارزان شجاع و نستوهي كه به جهت شدت علاقه وارادت نسبت به امام پيه مبارزه و خطرات آن را به تن ماليده

بودند ، بايد از

دو روحاني ياد كنيم كه با وجود تذكرات متعدد ماموران امنيتي مبني بر عدم ذكر نام امام در منابر باز هم آشكارا و

نه با كنايه از امام نام برده و مصداق ديني كلام نوراني و عميق شهيد سيدمحمدباقر صدر بودند كه «ذبوا في الخميني كما داب

في الاسلام» . از آن جمله بودند شهيد آيت الله حسيني غفاري ، شهيد سعيدي و ديگر روحانيون و مبارزاني كه پذيرفته

بودند:

در ره منزل ليلي كه خطرهاست درآن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي

«ديوان حافظ»

علاوه بر افراد مذكور از مبارزان مظلوم و گمنامي بايد ياد كرد كه در حمله وحشيانه عوامل رژيم پهلوي در غريبانه ترين حالت

و كشنده ترين روزها از حجره هاي درسي اخراج و از بام حجره ها پرتاب شدند . طلبه هايي كه امام در دفاع از آنان بيانيه

تاريخي خويش را صادر كرد و در واقع به مقابله مستقيم و رو در رو با شخص شاه برخاست .

محروميت از حقوق اوليه طبيعي زمينه ديگري براي ايثارگري بود . كساني كه به خواست رژيم پهلوي به عنوان مخالف يا

مبارز يا انقلابي تبعيد مي شدند از خانه و كاشانه و وطن مالوف به اجبار دور مي افتادند . حتي در شهر محروم و بد آب و هوا

هم حق فعاليت نداشتند ، به خصوص روحانيوني كه اجازه منبر و سخنراني هم نداشتند و هرگونه فعاليت آنان توسط عوامل

محلي سازمان امنيت تحت نظارت بود وحتي مجبور بودند روزانه حضور خود را در محل تبعيد اعلام نمايند . اين يكي از

دردناك ترين حالات بود . فضاي جامعه هم به گونه اي نبود كه به راحتي تبعيدي را بپذيرند . اينك در

شرايط هستيم كه

تبعيدي هاي آن روزگار را صاحب عزت و آزادگي و هدف و آرمان تحسين برانگيز مي دانيم ، در حالي كه در آن روزگار نوع

نگاه به شخص تبعيدي متفاوت و حتي سنگين بود . مدت ها طول مي كشد تا به شخصيت و افكار و اهداف مبارزان تبعيدي پي

ببرند ، تازه اگر كسب وجهه و محبوبيت مي كردند باز بدانان اخطار مي دادند و سعي داشتند فضا و زندگي را بر آنان تنگ و تلخ

كنند .

قسمت دوم و فضاي ديگر باري تجلي ايثار در دوران پيروزي انقلاب و پس از آن در جنگ تحميلي فراهم آمد . كامل ترين

بستر و ميدان ايثارگري را بايد دوران دفاع مقدس دانست . تأثير فرهنگ دفاع مقدس به حدي بود كه اگر خوب مديريت مي شد

چه بسا سال ها كشور ار تحت تاثير خويش قرار مي داد . از نخستين ايثارگران دفاع مقدس بايد از مرزنشينان مظلوم ياد كرد

كه از بد حادثه در خط مقدم قرار داشتند . برخي مجبور شدند ترك سرزمين مادري كنند و جان خويش را از مهلكه سالم به

در برند و تمام تعلقات و سرمايه و خانه و ثروت را رها كنند و روزها پياده روي تا خود را از خطر دور كنند . بعدها ستاد

اسكان آوارگان يا مهاجران جنگي ايجاد شد و با تمام محبتي كه مردم شهرهاي مهاجرپذير نشان دادند ، ولي يك ساعت زندگي در

شهري غريب به اندازه يك سال دير گذر و طاقت فرسا بود . نظام خانواده ها از هم گسسته شد ، بعضي ها تا چند سال نتوانستند

برادر، پدر يا ساير اقوام خود را بيابند ، برخي حتي درحالت انتظار در

اردوگاه ها به سر مي بردند و هر لحظه خبر شهادت

عزيزي را مي شنيدند و برخي وقتي به خانواده خود مي رسيدند با قاب عكس عزيزي از خانواده روبه رو مي شدند و برخي از

جوانان هم با تمام خطرپذيري از خانواده جدا شدند و با دست خالي از شهر و ديارشان دفاع كردند و حماسه هايي خلق كردند كه

زبان و قلم وهنر و ادب از توصيف آن عاجز است . ايثار در دوران دفاع مقدس هزار نقش و جلوه و صورت پيدا كرده

بود . از ارسال سهميه كوپني يك پيرزن روستايي به جبهه ها تا تقديم چهار شهيد . از به هم زدن معادله تن و تانك توسط

محمدحسين فهميده نوجواني كه آغاز نتوانستن ديگران براي او ابتداي توانستن بود . در حيرتي شگفت زا كاري كرد كه حتي

امام كبير را به خضوع واداشت . ايثار كه از پشتوانه اخلاص برخوردار باشد از تداوم و گستردگي بسياري برخوردار

مي شود . هيچ كس نمي پرسد فهميد كرد يا ترك است ، شرقي است يا غربي است ، فارس است، شمالي است يا جنوبي است .

همه در برابر عظمت روح و كارش سر فرود مي آورند . شايد بتوان مدعي شد نام بزرگش حتي مطرح كردن شهيدان اول

انقلاب را در حاشيه قرار داد . شهيدان و ايثارگراني كه براي حفظ و خدمت ملي و يكپارچگي ايران و جلوگيري از اجراي

انديشه هاي شوم تجزيه طلبي در كردستان ، خوزستان ، تركمن و صحرا و ساير مناطق كشور ، بذل جان كردند و حتي شهادت

غريبانه مومنان به انقلاب كه در ترورهاي كور خياباني منافقان به فيض شهادت نايل آمدند رنگي ديگر از ايثار

است . آنچه به

عنوان شب هاي خاطره از دوران دفاع مقدس باقي مانده است چيزي جز بازگشت وتكرار و يادآوري صحنه هاي ايثار

رزمندگان نيست . صد افسوس كه بسياري از اسوه هاي ايثار خاطرات روشن و آفتابي را به خود بردند و براي ما آه و

حسرت و پشيماني آنان به ارث رسيد . كم نبودند مرداني كه خلوص آنان به حدي بود كه حتي از بيان و تعريف آنچه براي ما

مصداق ايثار خودداري كردند و به لقاي حضرت دوست نايل آمدند . آن روزها كه در سپاه درجه و مدال و رتبه نظامي تقسيم

نشده بود (از آن جمله است موردي كه خود به عينه ديدم ) شبي كه در سپاه مسوول شب بودم و منافقين و هوادارانشان

بمب هاي دست ساز در شهر منفجر مي كردند تا آرامش مردم را به هم زنند و فضا رعب و عدم امنيت را فراهم آورند و منافقان

خفاش وار به انفجار خودروها و حركاتي ايذايي دست مي زدند ، برخي از خودروهاي سپاه براي گشت زني در سطح شهر رفتند

و چند دقيقه بعد بخشدار مركزي شهر با خودرو جيپ با سرعت و عجله مي خواست وارد حياط سپاه شود و در تاريكي شب به

ايست نگهبان توجه نكرد و فرصت نداد نگهبان او را از نزديك ببيند و زنجير را بيندازد تا وارد شود . در حالي كه زنجير در

دست «صادق عنبري» بود انگشت او در اثر حركت سريع بخشدار بين ميله فلزي و سوراخي كه زنجير را از آن

مي كشيدند تا آزاد شود گير كرده بود و يك بند از انگشتان دست او را قطع كرده بود . بعدها كه

براي ديدار و سركشي

سرپسترفته بديدم دستش را با دستمالي بسته و شلوار او خوني بود . علت را خواستار شدم كه چرا اندكي پريشاني ؟ گفت:

چيزي نيست . اصرار كردم و او جريان قطع شدن بند انگشت را گفت . شگفتا از اينكه حاض نمي شد تعويض پست نگهباني

دهد و تكليف مي دانست تا پايان دو ساعت مقرر شود خود سر پست بماند آن هم با همان اگشت و خوني كه از پس پارچه و

دستمال مي آمد . ايا اين مقاومت مي تواند معنايي ديگر جز ايثار داشته باشد ؟ ناگفه نماند كه آن بزرگوار اينك در صف شهيدان

و در جوار قرب الهي آرام خوابيده است .

بي ترديد مظلوم ترين ايثارگران را بايد ايثارگران خاموش يعني همسران و فرزندان جانبازان دانست . كساني كه با جانبازان به

خصوص ازنوع شيميايي و قطع نخاع زندگي مي كنند ، شبانه روز در آزمون مكرر ايثار شركت كرده و سربلند بيرون مي آيند .

پيش از اين بايد از ايثار همسران، فرزندان و پدر و مادر آزادگان سخن راند . علاوه بر آزادگان كه شرايط اسفناك

زندان هاي مخوف صدام و حزب بث را تحمل مي كردند در اين سو هم چشم ها و دل هايي را در پي خود داشتند . ديدگان

منتظر و چشم به راهي كه حتي خبر دقيق و صحيحي نداشتند . نمي دانستند درعراق با عزيزانشان چگونه رفتار مي كنند .

شايد آنان تشكيل پرونده داده بودندو مختصر خبري از طريق سازمان ها و مجامع حقوق بشر از آنان به دست مي آمد ، ولي يك

هزارم از آنچه با آنان مي كردند در گزارش ها ثبت نمي شد و حتي مصلحت نمي دانستند به خانواده هايشان بگويند . ايثاري

بالاتر

سراع داريد كه كودكي در انتظار بازگشت پدر ده سال را سپري كند . پدري كه حتي وقتي ديده به روي جهان گشوده است

با تصويري از او آشنا شده است تا رويت واقعي او و ايثاري كه همسران آزادگان رقم زده اند .

يكي از جلوه هاي ماندگار ايثار را بايد امادگي ازدواج دختران جوان و مومن و معتقدي دانست كه پس از اينكه برخي از

رزمندگان به خيل جانبازان مي پيوندند ، قطع نخاعي مي شوند ، يا قطع دست و پا و يا شيميايي شده و با عوارض متعددي دست و

پنجمه نرم مي كنند با علاقه و به عنوان كسب رضايت خداوند زندگي را با آن جانباز شروع كرده و خود را براي خدمت به

چنين بندگان خالص فدا مي كنند . اين آمادگي در هر كس نيست . براي بسياري حرف جانباز و سخن از جانباز تكيه كلام

است ، ولي در عمل حاضر نيستند در عبور يك جانباز حق تقدم به او بدهند تا چه رسد به اينك حاضر به زندگي با آنها شوند .

اگر ايثار را تقدم ديگران بر خود بدانيم ، زندگي و مشي و سيره امام خميني (ره ) به تنهايي دايره المعارف ايثار است . با

ذكر اين نكته كه امام در دفاع از اسلام ، در قبول معضلات مبارزه ، در هدايت نهضت ، در پذيرش مشكلات دفاع از دين خدا از

ديگران سبقت مي گرفت و اين خود نوعي ايثار خاص است . براي امام مهم و اصل انجام تكليف بود نه آنكه تقدم را به اميد و

چشمداشت كسب فرصت براي كسب قدرت يا مكنت از آن خويش كند .

امام شايد در تمام عمر به اين فكر نكرد كه اگر در

فلان جريان سخت اجتماعي جلو بيفتد براي او منافعي بيش از ديگران دارد . اما فكر مي كرد فلان كار اگر وظيفه است بايد

صورت پذيرد ، ثمره آن را خدا خواهد داد . براي امام قبول مرجعيت يك فرصت طلايي نبود ، بلكه آمادگي پذيرش زعامت دين

خدا بود كه هر لحظه در آن مسووليت بردار است . به همين جهت هم هست كه وقتي زعيم بزرگ عصر خويش آيت الله

بروجردي (ره ) هم به مرجع بودن امام اشاره مي نمود امام خويشتن داري مي كرد .

امام با وجودي كه از بسياري همدوره اي هاي خود برتر بود و واقعاً مقبوليت خاصي براي قبول مرجعيت داشت تا سالها از

تدوين و تحرير رساله علميه كه چاپ آن رسماً اعلام مرجعيت تلقي مي شد ، خودداري مي كرد . بعدها ديديم كه نوع نگاه و

تفسير و قرائت امام از فقه و احكام و فتاوا اين گونه بود كه از ايشان يك شخصيت «كاريزما» ساخت . از ساده ترين

رفتار شخصي در زندگي كه نقل مي كنند كه همسرشان بر سفره غذا حاضر نمي شد ، غذا را شروع نمي كرد تا والاترين و

كامل ترين نوع ايثار كه قبل از همه در را در راه آزادي و مقابله با ظلم و ستم و ديكتاتوري عوامل رضاشاه از دست داده بود و

بعدها هم از بسياري از حقوق طبيعي محروم شد ، اما اسلام را از انزوا و فراموشي نجات داد . راستي چه كسي بر عليه

كاپيتولاسيون فرياد زد ؟ چه كسي بي پروا و شفاف و صريح به شخص شاه حمله مي كرد ؟ چه كسي

هرگز به خود اجازه نداد

در برابر زورگويي هاي شاه خاضع شود ؟ مي دانم براي نسل دوم و سوم چندان محسوس نيست و تا در فضاي سنگين و

خفقان آور آن روز ايران قرار نگيرند نمي توانند عظمت روح و صداي فرياد بلند و آسماني امام را در دل شب ظلمت شاهنشاهي

درك كنند . ديگران حتي خوف داشتند بيانيه ها و سخنان و رهنمودهاي نوراني امام را در خلوت خود بخوانند تا چه رسد به

اينكه در منب رو وعظ و خطبه ها نامي ازامام ببرند ، حتي در لباس كنايه و اشاره .

دفاعي از امام از حوزه هاي علميه كرد ، نوع ايثارش را ويژه و استثنايي مي سازد . وقتي به طلاب جوان حمله مي كردند امام

بود كه از فيضيه دفاع مي كرد . امام بود كه در مرحله اي از نهضت فرياد مي زد و مي گفت: والله امروز سكوت جايز

نيست . كدام رهبر را سراغ داريد كه وقتي به نجف تبعيد شد در آن هواي گرم و طاقت فرسا به سبب ارادتي كه به مديران و

مقلدان و مردم ايران داشت حاضر نبود يك كولر آبي در منزل نصب كند . راستي اگر امام در هواي آتشگون كربلا يا نجف

كولر تهيه مي كرد كسي به ايشان ايراد مي گرفت ؟ از زندگي خصوصي امام و ترك تعلقات و عدم وابستگي به دنيا حتي پس از

پيروزي انقلاب همگان با خبرند . در محله اي روستايي با كوچه هايي تنگ و باريك در منزلي به واقع فقيرانه و در نهايت ساده

زيستي زندگي مي كرد .

در جريان دفاع مقدس ، در شرايطي كه خطر ايشان را تهديد مي كرد آن هم با وجود جلاد ديوانه اي چون

صدام حسين كه يك

چشمه از كارهاي جنون آميز او بمباران حلبچه است ، هر لحظه ممكن بود توسط هواپيماهاي عراقي يا اربابان صدام مورد حمله

هوايي قرار گيرد ، با وجودي كه توسط مسوولان براي امام در نزديكي محل سكونتشان پناهگاهي ساخته بودند ، امام هرگز

حاضر نشد به پناهگاه مذكور برود . حتي در قيد حيات كه بودند اجازه ندادند حسينيه جماران را گچ كاري يا كاشي كنند و

اصرار داشتند به همان صورت ساده بماند . نقل مي كنند امام شنيده بود يكي از مريدان ايشان قرار است حسينيه جماران را

سنگ كاري كند . امام بلافاصله پيام فرستاده بود كه به فلاني بگوييد اگر اين كار را بكند من جماران را ترك مي كنم . اگر چه

ممكن است اين خصايص اخلاقي را ذيل ساده زيستي ، قناعت و ترك تعلقات و رهايي از دنيازدگي و تعابيري از اين دست

برشمارند ، اما بايد پذيرفت كه از جهتي تمام اين تجارب جلوه اي از ايثار عملي در زندگي امام است .

پايان اين مقاله را بيان برخي خاطرات از زندگي و سيره اخلاقي امام قرار مي دهيم كه در هر يك درس عبرت و ايثاري نهفته

است .

«امام خودشان در درس آيت اله بروجردي (ره ) شركت مي كردند و من ايشان را عصرها در مدرسه مي ديدم . فكر

مي كنم كه اين حضرو نه به عنوان نياز به درس آقاي بروجردي ، بلكه به عنوان حرمت نسبت به ايشان بود» (آيت اله

محلاتي ، جمعه 15 خرداد ، شماره 10 )

«آيت اله بروجردي در سفر اولي كه به قم تشريف آوردند مورد توجه علما و مخصوصاً امام بودند . ايشان به اندازه اي به

آقاي

بروجردي توجه داشتند كه من خودم ديدم يكباركه عباي آيت اله بروجردي نياز به تطهير داشت ، امام خميني عباي خودشان

را بر دوش آيت اله بروجردي گذاشتند و عباي ايشان را بردند و آب كشيدند و آوردند» (حجت الاسلام محسني ملايري ، پا به

پاي آفتاب ، ج 2 ، ص 254 )

«شبي كه همه علما در منزل آيت اله گلپايگاني جمع شده بودند ، به من خبري رسيد كه لازم دانستم آن را فوراً به اطلاع

برسانم . از اين رو به آنجا رفتم و به ايشان گفتم: آقا آنطور كه مي گويند ممكن است بخواهند شما را امشب بازداشت

كنند . رژيم مي خواهد هنگامي كه شما همگي كنار هم هستيد بيايند و همه را با هم يكجا ببرند . امام فرمودند: بگذاريد من

را ببرند لكن ديگران بيرون باشند و براي اسلام كار كنند» (حجت الاسلام علي اكبر مسعودي خميني، پا به پاي آفتاب ، ج 4 ،

ص 150 )

«بعضي از دوستان مي گويند روزي بعضي از نارسايي ها و اشتباهات را خدمت امام عرض كرديم (درباره زعامت و

موضع گيري هاي آيت اله بروجردي ) . ايشان فرمودند: پرچمدار آيت اله العظمي بروجردي هستند و ما در اين شرايط

وظيفه اي نداريم» (پا به پاي آفتاب، ج 2 ، ص 28 )

«امام اگر چه خود فقيه اصولي عاليقدر و بي نياز از درس ديگران بودند ، ولي به احترات آقاي بروجردي و تقويت ايشان در

گوشه اي از مجلس درس خارج اصولي مرحوم آقاي بروجردي حاضر مي شدند و اين در حالي بود كه ما طلاب به امام و

آيت اله بروجردي يكسان نگاه مي كرديم» (حجت الاسلام علي دواني ، سرگذشت هاي ويژه از زندگي امام ، ج 1 ،

ص 57 )

آخر كلام اينكه ، با اين همه بسياري از زواياي ناشناخته و انواع ايثار در زندگي امام هنوز در سينه افرادي است كه اميدواريم

به عنوان خيرات براي آيندگان كه هر روز بيشتر نيازمند شناخت آن سفر كرده اند ، بازگو كنند تا بماند ، بخوانيم و انشاالله درس

عبرت بگيريم .

منبع

دكترمنوچهر اكبري

نقش رسانه ها در گسترش فرهنگ ايثار و شهادت

رسانه

در روزگاران قديم در هر آيين و مسلكي ، عناصري از وجود خير و شر به چشم مي خورد و خصايص و ويژگيهايي كه براي

هر امر اخلاقي يا غيراخلاقي ، شكل گرفته بود توسط بزرگان يا دينداران نقد و تحليل مي شد . از آيين جوانمردي و پهلواني

سخن به ميان مي آمد . نقالان ، طومارنويسان و سخنوران ، سرمشق و خط زندگاني انسان را از روي مصاديق بارز پهلواني _

كه چه بسا بيشتر در خيال خود پرورش داده و به افسانه نزديك بوده _ در جامعه گسترش مي دادند .

نقالان از اخلاق و رفتار عياران و جوانمردان «شرفنامه پهلواني» تهيه و در هر مجس و جمعي نقل مي كردند . از

ماندگاري رفتار و گفتار نيك عياران حكايت ها نموده اند و آنها را از هفت خوان مردي و جوانمردي عبور داده و به حشمت ،

جلال و مقام انسانيت رسانده اند .

ادبيات ما مشحون از اسطوره هاي جوانمردي رستم ، اسفنديار ، سياوش و . . . مي باشد و برخي رگه هاي تهذيب نفس و

عرفان را مي توان در لابه لاي آن جستجو كرد . امروزه جايگاه كاتبان و طومارنويسان ونقالان را كه زمينه ساز فرهنگ و

آيين پهلواني و جوانمردي بودند «رسانه ها» تسخير كرده اند . ابزارهايي كه از قدرت و سرعت تأثيرگذاري بيشتري نسبت

به روش هاي قديمي ارتباطي برخوردار هستند .

انسان موجودي هدفدار و آرمان گرا است . «هدفداري» ، مقدمه «آرمانگرايي» است . وقتي در زندگي حيات روزمره

خود به دنبال هدف مي باشد براي آن تقدس ويژه اي قايل است . اين آرمانها و ايده آل ها چشم اندازهايي هستند كه به منظور نيل

به هدف متعالي خود بايد نخست آنها را درك

كرده ، ضمن دروني كردن، آنها را در دسترس خويش قرار دهد و به عبارتي

جزيي از فرهنگ روزمره زندگي به حساب آورد . اسطوره ها بخش اعظمي از آرمانهاي بشريت را تشكيل مي دهند .

اسطوره ها تمايلات عميق و در عين حال دامنه دار و گستره اي از آرمانها مي باشند كه تمام افراد جامعه را در برگرفته اند .

معمولاً اسطوره ها حاوي عنصري مذهبي و معنوي بوده و در باور انسان جاي دارند .

مؤلفه هاي فرهنگ و ايثار از نگاهي ديگر در مفهوم اسطوره جاي مي گيرند . اين مفاهيم نخستين قدم در راه خودورزي

مي باشند .

«ايثار» نمودار الگو و سرمشق فعاليت هايي است كه حاوي كمال بشريت مي باشند . ايثارگري و شهادت طلبي جز به دست

قهرماناني كه داراي تقدس مي باشند تحقق نمي پذيرد . مفاهيمي چون ايثار و شهادت بر اثر تكرار و يا با برگزاري آيين هايي

خاص و اقعيت يافته و بر اثر تداوم انتشار ، جامعه و فرهنگ را از جمود بيرون مي آورند . در دين و فرهنگ ما حوادث و

اتفاقاتي چون حماسه كربلا ، قيام زينب (س ) و . . . تا يك قرن پيش به طور مطلق جزء فرهنگ شفاهي محسوب مي شد و

از طريق فرهنگ سماعي يا شفاهي و فرهنگ مكتوب به نسلهاي امروزي منتقل مي شد و بنابراين حافظه جمعي در حفظ و انتقال

آن فرهنگ داراي نقش اساسي بوده و رسانه هاي ارتباط جمعي با اشاعه و گسترش اين فرهنگ وظيفه اي بس خطير عهده دار

شده اند و امروزه زندگي شهداي شاخص ، شهادت و عروج عارفانه آنها به عنوان الگوهاي ايثارگري جامعه اسلامي به حساب

مي آيد و از اين مزيت نسبي برخوردارند كه معاصر بوده و

براي افكار عمومي قابل لمس و درك مي باشند . بايد توهم داشت

همواره و همه جا آيين شهادت طلبي و جوانمردي از كهن ترين و دوام پذيرترين اسطوره هاي بشري بوده و با انگيزه هاي مختلف

در همه فرهنگ ها مقامي بس ارجمند پيدا كرده است .

اين اسطوره ها از متن اجتماع و فرهنگ انساني جوشيده و چون چشمه اي فياض و ستاره اي درخشان ، همگان را متوجه خويش

ساخته اند . آفرينش ، پرورش و ارايه اسطوره ها، قهرمان و الگو به جامعه و انسانها همواره دستاوردهاي قابل توجهي براي

انديشندان آن جامعه داشته است . از آنجا ك ه خير معنوي چشمگيري در آنان به چشم مي خورد، لذا مي تواند براي نيل به

اهداف حكومت اسلامي و الهي مفيد و روشي بسيار سودمند تلقي گردد . البته بايد اضافه كرد از آنجا كه اسطوره زدايي در

مقوله هاي فرهنگي، ديني و اعتقادي ضروري است ، ما مي توانيم از حوادث و اتفاقات صورت گرفته به عنوان الگو استفاده كنيم ،

زيرا هميشه مفهوم اسطوره عامه پسند بوده و از بعد باورپذيري و قابل قبول بودن كمي فراتر رفته و مايه ها و عناصر تخيل آن

بيشتر مي باشد . اما استفاده از لفظ اسطوره ، به خاطر آن است كه داستان اسطوره در رسانه ، يك گام فراتر از داستان

معمولي قرار دارد . داستان اسطوره با استفاده از فرآيند انعكاسي روان شناختي ذهن مخاطب را درگير مي كند . مفهوم

زندگي را خوب نشان مي دهد و واقعه اي را القا مي كند كه مي تواند در ارايه شناخت بهتري از هستي ، ارزشها و يا آمال

شخصي به مخاطب كمك كند و سرگذشت شخصي خود را براساس داستان فرافكني نمايد . شخصيت ها و

الگوهاي

اسطوره پردازي شده در رسانه ها مي تواند خواننده ، شنونده و بيننده را به كسب حيطه رفتار يا شناختي جديد تحريك و به نوعي

احساس بزرگي و ارزش ذاتي و انساني نزديك كند .

ما داراي پيشينه تاريخي و اسلامي بس غني و سرشار از قهرمانان والگوهاي ايثارگري مي باشيم . قهرمانان هر كيش و

مسلك و مذهبي ، ايثارگران آن تلقي مي شوند . ابراهيم (ع ) قهرمان و اسطوره توحيد است . بدان جهت كه ارزشها و

آرمانهاي تمامي موحدان و خداجويان را در خود تحقق بخشيده است . هر يك از اسوه هاي مذهبي _ تاريخي (پيامبران و

امامان ) به عنوان الگوهاي ايثار و شهادت جامعه اسلامي بوده و مجموعه رفتار و دستوراتشان در حكم فرهنگ والاي

ايثارگران و شهادت طلبان مي باشد . به عبارت ساده تر ، يكي از مهم ترين و با نفوذترين مراكز الگوساز در هر جامعه

شخصيت هاي ديني مي باشند . نهاد دين الگوهاي متعددي را به جامعه عرضه مي كند و اساساً هر مكتب و آييني كه الگوها و

اسوه هاي بهتري را در حكم اسطوره معرفي مي كند از جذابيت و مطلوبيت بيشتري برخوردار مي شود .

بايد دقت نمود كه در هر فرهنگ و جامعه اي صدايي از الگوها و اسوه هاي فرهنگي و رفتار و كردار شاخص و منحصربه فرد

وجود دارد .

ترويج فرهنگ ايثار و شهادت در حيطه وظايف رسانه ها

نقش رسانه ها و ابزارهاي ارتباطي در ساخت و تشكيل فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها در قرن حاضر بيش از پيش توجه

نظريه پردازان ، انديشمندان و صاحبنظران حوزه فرهنگ را به خود جلب كرده است .

«هارولد لاسول» براي رسانه ها ، وظايف و كاركردهايي را برمي شمرد و معتقد است اين كاركردها بايد در خدمت اهداف

جمع وجامعه باشد .

او ايجاد همبستگي بين اجزاي گوناگون جامعه را در پاسخ به محيطي كه درآن انتقال ميراث فرهنگي از

نسلي به نسل ديگر صورت مي گيرد ، وظيفه اصلي ارتباط جمعي تلقي مي كند .

مطالعه تارخچه پيدايش وسايل ارتباط جمعي نشان مي دهد هر كدام در دوره اي خاص با تكنولوژي هاي ارتباطي نويني همراه

بوده اند . عصر چاپ كه به تعبير «مارشال مك لوهان» «كهكشان گوتنبرگ» نام گرفته است پيدايش نخستين «

روزنامه هاي غربي» را باعث شد . پس از جنگ جهاني اول ، راديو اختراع شد و در اختيار مبارزات انتخابي رياست

جمهوري هاي آمريكا قرار گرفت .

صنعت «سينما» در اوايل قرن بيستم پديد آمد و در فاصله دو جنگ جهاني به سرعت توسعه و گسترش يافت و مخاطبان

زيادي پيدا كرد . رونق نسبي استفاده از تلويزيون نيز در كشورهاي آمريكا ، انگلستان و فرانسه پس از جنگ جهاني دوم بود

كه به سطح مصرف فردي رسيده و در اختيار خانواده ها قرار گرفت .

رسانه ها داراي مشخصه هاي خاصي مي باشند كه آنها را از ساير وسايل و روشهاي ارتباطي متمايز مي سازد . «تداوم

انتشار» ، «گستردگي حوزه انتشار» و «تنوع محتوايي» سه خصيصه اصلي اين وسايل مي باشد .

بشر امروز در محاصره برنامه ها و اطلاعات محتوايي قرا گرفته كه از سوي رسانه هاي متعدد و گوناگون منتشر مي شود؛ به

طوري كه تنها مي تواند برخي از برنامه ها را انتخاب و از بخش عمده ديگر صرفنظر كند و يا برنامه هايي مرتبط با تخصص و

علاقه خاص خود انتخاب نمايد . با وجود ويژگيهاي ياد شده ، هر يك از وسايل ارتباط جمعي در طرز ارايه و انتشار پيام ها

داراي تفاوتهاي اساسي مي باشند ، يكي مختص

«نخبگان» بوده و ديگري بيشتر در اختيار «خبررساني و آگاه سازي»

قرار مي گيرد . مطبوعات از ويژگي انتشار دوره اي برخوردارند و حاوي تحليل و تفسير بيشتري نسبت به راديو و تلويزيون

مي باشند . رسانه ها با وجود داشتن رقابت در زمينه فعاليت هاي اطلاع رساني براساس تئوري همزيستي مسالمت آميز به ايفاي

نقش مي پردازند و توليدات خود را در اختيار فرهنگ و جامعه انساني قرار مي دهند و به عنوان ميانجي روابط اجتماعي به كار

توليد و بازتوليد و تبيين معرفت به معناي وسيع آن مي پردازند .

در سايه دريافت اين معرفت ما قادر هستيم تا تجربه خود را معنا بخشيده و زندگي اجتماعي و معنوي خود را سامان دهيم .

معرفت ها و فرهنگ هاي گذشته را محفوظ نگه داشته و با درك امروزين خود آنها را تكميل نموده و براي استمرار به آيندگان

عطا كنيم . توفيق رسانه ها در دريافت و گسترش مقولات فرهنگي از آنا ناشي مي شود كه در دسترس همه اعضاي جامعه

بوده و هر كس با كمترين هزينه به صورت داوطلبانه مي تواند آنها را مورد استفاده قرار دهد . در مقايسه با ساير روش ها ،

پيام ها و راهكارهاي ارتباطي بر تعداد بيشتري از مخاطبان اثر كرده و بر اثر تداوم انتشار ، پايداري پيام ها مدت زمان بيشتري

را به خود اختصاص مي دهند . لذا همانطور كه از واژه رسانه (naedia ) برمي آيد رسانه نقش ميانجيگري خود

را ميان واقعيت عيني اجتماعي و تجارب فردي ايفا مي كند .

رفتار و گفتار فرد به مثابه آينه اي است كه جامعه محتواي فرهنگي خود را در آن باز مي تاباند و رسانه اين محتوا را شفاف تر و

مريي تر كرده و ضمن گسترش دادن ، در

راستاي نظم و انسجام بخشي به جامعه و مخاطبان مورد نظر ارايه مي دهد . چه بسا

گاهي به تفسير و تحليل نيز پرداخته و با جهت گيري و اعمال دخالت ها و اهداف موردنظر ارايه مي دهد . چه بسا گاهي به

تفسير و تحليل نيز پراخته و با جهت گيري و اعمال دخالت ها و اهداف موردنظر صاحبان خود (سازمان و دست اندركاران

رسانه ها ) به استفاده مخاطبان مي رساند .

هر يك از مكاتب و نظريات متعدد ، بنا به خاستگاه و شرايط اجتماعي و سياسي خود براي رسانه ها در جامعه كاركردهاي

خاصي را در نظر گرفته اند .

بطور كلي مي توان به رسانه عنوان مجاري يا كانالهاي ميانجي اطلاق نمود و كاركردهايي نظير برقراري ارتباط ، تفسير، ارايه

راهكار و انتقال حوزه فرهنگ براي آن در نظر گرفت . پروفسور «روژه كلوس» يكي از وظايف اجتماعي رسانه را

پرورش انديشه ها ، احساسات و عقايد و ديگري را معرفي فرهنگ ، تمدن و تشريح ايدئولوژيهاي جاري مي داند .

«دنيس مك كوايل» ضن تاييد كاركردهاي اطلاع رساني ، ايجاد همبستگي ، پيوستگي و تداوم و نقش تفريح و سرگرمي و

ويژگي يا كاركرد «بسيج» را در راستاي تبليغ و ترويج اهداف جامعه معرفي مي كند .

از طريق اين كاركرد مي توان اهداف و آرمان هاي مطرح در هر جامعه را ضمن گسترش و تبليغ آن در زمينه هاي گوناگون

تعيين نموده و در اختيار قشر عظيمي از مخاطبان قرار داد .

يكي ديگر از تئوريهاي مطرح در ارتباط با نظريه رسانه ها به نظريه «پرورش» و يا «كاشت فرهنگي» معروف

مي باشد . در اين نظريه اعتقاد بر اين است كه اهميت رسانه ها در يك جامعه در خلق راههاي مشترك انتخاب و نحوه

نگريستن به رويدادها و پديد آوردن نگرشها و در نتيجه آفرينش فرهنگ خاص مي باشد . در واقع رسانه گرايش بر اين دارد كه

روايت هاي يكسان و نسبتاً مورد وفاق از واقعيت ها و رويدادهاي اجتماعي ارايه داده و مخاطبان خود را نيز با آن فرهنگ پذير

كند . «گربنر» به عنوان يكي از مدافعين اين نظريه اعتقاد دارد كه رسانه و به ويژه تلويزيون به خاطر ماهيت نظام مند

پيام ها و پايداري اش در طول زمان تأثير قدرتمندي بر مخاطبان داشته و به همين علت آن را از شكل دهندگان فرهنگ و جامعه

مي شناسد .

انتخاب رسانه ارتباطي

«سازمان رسانه» ، جايگاه معيني است كه در آن فرآورده هاي رسانه اي توليد مي شود . براي ارايه ادبيات موضوع و تبيين

جنبه ها و دامنه شمول فرهنگ ايثار و شهادت منطقي است رسانه هاي انتخاب شده و كليه عناصر و ملزومات فرهنگي مرتبط با

آن از قبيل نوع پيام ، شكل و محتواي آن ، ديدگاه غالب و يا نكات برجسته پيام در همان قالب طراحي و ارايه گردد . كليه

سازمانها و اشخاص حقيقي و حقوقي مي توانند با بسيج همگاني در تدوين جنبه هايي از اين فرهنگ نقش داشته و به نحوه و

شيوه هاي ارايه آن فرهنگ بينديشند .

در انتخاب رسانه ، بايد توجه نمود كه كداميك از روش ها مي تواند رسانه ها را ملزم به انتشار و گسترش آن كند . توجه به

روشهايي از قبيل زور و اجبار ، منفعت يا عام المنفعه بودن ضرورت دارد . به نظر مي رسد استفاده از اجبار يا منفعت براي

رسانه ها در انتقال مفاهيم ارزشي و فرهنگي پاسخگو نباشد . سازمان رسانه اي با اهداف عام المنفعه خواهان پيشبرد ارزشي

معين يا دستيابي به

يك شرايط ارزشمند ، براساس تعهد داوطلبانه مي باشد . ارايه فرهنگ ايثار و شهادت در رسانه ها همانند

روش ارايه مسايل مذهبي يا علمي با اين روش بيشتر جوابگو مي باشد .

نكته ديگر ، داشتن شناختي از ويژگيهاي رسانه مي باشد كه همواره پيامگزار را در اخذ تصميمات خاص ياري خواهد نمود .

هدف از اين امر ، انتخاب يك ميانجي يا واسطه ي خاص و يا تركيبي از رسانه ها است كه با توجه به نوع پيامهاي موردنياز براي

رسيدن به اهداف ترويج فرهنگ ايثار و شهادت به افكار عمومي افراد و آحاد جامعه صورت مي گيرد .

سؤال اساسي در تعيين مخاطبان اين است كه پيام هاي ارايه شده با چه اهدافي و به چه كساني بايد برسد ؟ پس اگر مي خواهيم

نگاهي به آينده داشته باشيم و به نسلهاي جوان و نوجوان فكر كنيم بايد ملزومات اساسي برنامه ريزي را در نظر گرفته و براي

آن نسل برنامه ريزي كنيم . متقاعد كردن چنين مخاطباني روشها و فنون خاص اقناع و ترغيب را مي طلبد . چه بسا ممكن

است اجرا و انجام پژوهشهاي موردي و يا پيمايش هاي پايه اي براي شناسايي مخاطب ضروري باشد و اين امر بر عهده

سازمانها و مؤسساتي است كه در اين راستا فعاليت دارند . در انتخاب رسانه توجه به استراتژي رسانه و آشنايي با سياست

رسانه اي و مديريت آن ضروري است . در اينجا منظور ، آشنايي با جهت گيري ها و بينش ها و عقايد دست اندركاران و مديران

اجرايي و تحريريه رسانه مي باشد . اين شناخت تا آنجا ارزشمند است كه براساس آن پيامگزاري بتواند پيام خود را با نيازها

و اعمال اين رسانه ها انطباق دهد .

پيامگزار حتي مي تواند

اطلاعات و دانسته هاي خاص را درباره اولويت هاي شخصي و جهت گيري دبيران براي خود يادداشت

كند و اين مسأله به عنوان يك امر كيفي براي كار ارتباطات موردنياز مي باشد . به عنوان مثال ، در ميان روزنامه هاي

كثيرالانتشار ، روزنامه «جمهوري اسلامي» طي سه سال بررسي (1378 _ 1381 ) بيشترين ميزان مطالب و اخبار

مربوط به فرهنگ ايثار و شهادت را منتشر كرده است . مقايسه فعاليت روزنامه مذكور با ساير روزنامه ها حاكي از آن است

كه جهت گيري و تمايل دبيران و سردبيران روزنامه جمهوري به ترويج اين فرهنگ بيشتر مي باشد .

الگوسازي و اقناع مخاطب

با تدوين مجموعه اي مشخص از ويژگيها ضمن معرفي الگوها و اسطوره هاي ايثارگري در جامعه و طراحي آن در قالب

پيامهاي رسانه اي و با در اختيار گذاردن قشر عظيمي از مخاطبان كه اغلب قشر جوان و نوجوان مي باشند پيامگزار خواهد

توانست رفتار و گفتار آنان را با قهرمان محبوب خود مطابق سازد ، زيرا هنگامي كه فرد به سنين نوجواني و جواني مي رسد ،

از رشد عقلاني و فكري و جسمي برخوردار شده ، قضايا را با نيروي تعقل خويش مي سنجد و به عاقبت امور مي انديشد و آنگاه

دست به پذيرش و انتخاب مي زند . در پيروي و پذيرش اسطوره ها و الگوهاي ايثارگري نيز چنين عمل مي كند . نوجوان به

دنبال تجسم عيني براي دانسته ها و آموخته هاي خود بوده و مي خواهد به آنها جامه عمل و تحقق بپوشاند .

او در ابتداي راه بوده و دوست دارد از الگو و اسطوره اي كه در مقابل خود دارد پيروي و تقليد كند . گرايش بيش از حد

جوانان به ستارگان سينما و قهرمانان ورزشي و يا اسطوره هاي

پهلواني مصداق واقعي و گوياي اين حقيقت مي باشد .

هر يك از شهيدان و دلاورمردان ايثارگر به عنوان يك اسطوره مي تواند الگويي درخشان براي ارايه به نسل جوان مدنظر قرار

گيريد . انتشار سيره زندگي هر يك از الگوهاي ايثارگر و معرفي شجاعت و شخصيت منحصر به فرد آنها در قالب پيامها و

برنامه هاي رسانه اي ، مخاطبان بسياري را به سوي خود جلب خواهد كرد .

تدوين استراتژي مناسب براي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت با تعيين هدف مورد نظر جهت طراحي پيام شروع مي شود .

مشخص ساختن مخاطب مطابق با اهداف تعريف شده براي دريافت پيام هاي تدوين و ارايه شده از سوي پيامگزار كليد موفقيت

امر ارتباطي است . در تبليغات اعتقاد بر اين است كه موفقيت نسبي زماني حاصل مي شود كه مخاطبان آن حداقل در برخي

نگرش هاي مبلغ شريك بوده و به تقويت نگرشهاي موجود در تحكيم آن كمك كند . همچنين تبليغات بر روي جوانان و افرادي

كه در امر تصميم گيري دچار ترديد هستند تأثير بيشتري دارد و زماني بيشترين تأثير را خواهد داشت كه به سوي افراد و

گروه هايي كه اعضاي آن نگرشهاي مشابهي دارند، جهت گيري شده باشد . به اعتقاد «ديويد برلو» نحوه ارايه پيام ، عبارت

است از تصميم هايي كه منبع ارتباط براي انتخاب و تنظيم كدها و محتواي پيام مي گيرد . همچنين محتواي پيام مطالب ، درون

پيام است كه منبع ارتباط براي بيان هدف خود ، آنها را انتخاب كرده است .

بعد از انتخاب هدف و رسانه مناسب ، جلب توجه مخاطب نسبت به الگوها و اسطوره هايي كه اين فرهنگ معرفي مي كند

موردنظر است . وقتي وي نسبت به

اسطوره بي تفاوت يا مخالف باشد جلب توجه او دشوار است .

از عوامل موثر در فرآيند ترغيب مي توان به ميزان قابل درك بودن پيام اشاره كرد . آشنايي با مدل كلاسيك ارتباطي كه

توسط «لاسول» مطرح شده است عناصري چون «چه كسي ، چه چيزي ، براي چه كسي و با چه تاثيري» مي تواند ما را

در شناسايي و ترغيب موفقيت آميز مخاطب ياري كند .

سرشت انسان به گونه اي است كه براساس منافع مادي يا معنوي خويش عمل مي كند . پس براي توفيق در اقناع بايد حتي

ميزان تأثير پيام را به او گوشزد نمود و به تكرار پيام و ارزشهاي موجود در آن توجه كرد . جمله معروف «سيسرو»

خطيب مشهور رم «اگر مي خواهي مرا متقاعد كني بايد انديشه هاي مرا بشناسي ، احساس مرا حس كني و با كلماتي كه من

حرف مي زنم ، حرف بزني» كليه شرايط و مقدمات پذيرش يك پيام اقناعي و ارتباطي از سوي مخاطب را مشخص نموده

است . ارايه الگوهاي ايثارگري وشهادت طلبي در قالب ارزشهاي فرهنگي مي تواند مظهر آرزوها ، آرمانها و خواست هاي

نسل جوان باشد و افكار عمومي را به سوي ارزش هاي فرهنگي موردنظر ارتباط گر سوق دهد . همچنين ميزان اثربخشي پيام

با ميزان رضايت مندي مخاطب از اينكه چقدر مفاهيم ارزشي ارايه شده با عقايد و منافع وي همسو باشند در ارتباط است .

ميزان اعتبار ، گيرايي و جذابيت پيام گزار نيز در كنار ميزان وضوح و تناسب پيام مي تواند گوياي موفقيت يك جريان ارتباطي

هدفمند باشد .

پيام اقناعي از نظر نوع استدلال بايد محكم و استوار باشد و از منطق بهره گيرد و در صورت توفيق هر

پيام و برنامه اي ،

معرفي و تكرار آن در هر رسانه مخصوصاً در برنامه هاي راديويي و تلويزيوني اثرات مطلوب خواهد داشت .

بطور كلي در مباحث ارتباطات براي تعيين مخاطب موردنظر توجه به چند شاخص ضروري است؛ نخست اينكه مخاطب از

نظر ويژگي ها ، مشخصات جمعيت شناختي ، ارزشها ، موقعيت و پايگاه هاي اجتماعي _ فرهنگي چگونه مي باشد و از چه سطح

دانش و نگرشي برخوردار است . دوم اينكه ميزان استفاده از رسانه و يا دستيابي به انواع آن به چه ميزان بوده و ميزان

پذيرش پيام ارايه شده با توجه به زمينه خاص فرهنگي و ارزشي مخاطب چگونه است .

در گام بعدي مي توان با لحاظ نمودن ويژگيهاي ذكر شده پيام موردنظر را از طريق رسانه موردنظر به مخاطب ارايه نمود .

پيشنهادها و راهكارها

رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي با زندگي مردم عجين شده و تاثير آنها در شيوه اخذ تصميمات و تفكرات روزمره زندگي

اجتماعي به خوبي مشهود مي باشد .

وسايل ارتباط جمعي يكي از مهم ترين ابزارهاي جامعه پذيري به شمار مي آيند . آنها ايده ها و تفكرات خاص را درجامعه و در

بين انسان ها نهادينه مي كنند .

ارتباط گران و مروجين فرهنگ ايثار و شهادت با تعيين مخاطبان براساس موازين اخلاقي و ارزشي عمل نموده و از طريق

الگوسازي شخصيت ها و عملكردها به اين امر اقدام مي كنند .

نكته اي كه بايد در اينجا بدان توجه كرد اين است كه براي بيان ارزشها و نگرشهاي خاص ايثارگري ، تدوين مفهوم و محتواي

كاملاً منطقي ، روشن و عاري از ابهام ضرورت دارد .

گسترش فرهنگ ايثار و شهادت زماني در جامعه ممكن خواهد بود كه موازي يا همسو با عقايد ، باورها

و تمايلات مخاطب

باشد . در اين صورت است كه مرام و باورهاي مخاطب تقويت شده و به تحكيم هويت شخصي مي پردازد .

درك و تثبيت هويت شخصي و تجربه زيبايي هاي اخلاقي و ارزشي الگوي ايثارگر توسط مخاطب و به دنبال آن كسب اطمينان

كسب اطمينان و اعتماد نسبت به اينكه پيام رسانه مطابق با فكر و خواست دروني اوست وي را به توجه انتخابي ترغيب خواهد

نمود .

متقاعد كردن نسل جوان از طريق معرفي الگوهايي كه نشان دهنده عزت نفس و جوانمردي مي باشد ميسر است .

در حقيقت القاي مفهومي چون ايثار و شهادت در محور القاي فرهنگي انجام مي پذيرد .

براي چنين محوري بايد منطق و عامل توجيه به عنوان محمل القا وجود داشته باشد .

تجبه ثابت كرده است تأثير اقناع توسط پيام گزاران متخصص يا صاحب نظران موفقيت آميز خواهد بود . از همين رو شايسته

است از الگوها و نمونه هاي ايثارگري در قيد حيات يا همرزمان ، دوستان و خانواده شهدا استفاده شود .

در شخصيت پردازي الگوها نبايد مبالغه صورت گيرد و به جاي غلو و اغراق در فتار و كردار بايد بر روي نكات ريز اخلاقي

متمركز شد .

مفاهيم بايد از حالت انتزاعي به صورت ملموس و عيني درآيد ، به طوري كه منجر به فرافكني مخاطبان جوان و نوجوان شود و

آنها بتوانند از نمودهاي عيني ايثارگري استفاده و به تحقق ايده هاي آرمان گرايي خود بپردازند .

خطيب يا پيام گزار فرهنگي نيز مي تواند از كليشه سازي و كلي گويي اجتناب كند و در همه حال به دنبال خلاقيت هاي بياني

باشد .

شناخت مخاطبان هر حيطه جغرافيايي و الگوهاي ايثارگر بومي آن حيطه نيز اهميت دارد . اين امر علاوه

بر تكميل ادبيات

موضوع با كند و كاو و جستجو در زواياي پنهان شخصيتي مي تواند به حقيقت دست يابد و احياناً نسبت به مرتفع نمودن

نگرشهاي ناصواب منجر شود .

پيام هاي فرهنگ ايثار و شهادت از كانال رسانه به مخاطب مي رسد . بنابراين آشنايي با ساختار تشكيلاتي و فكري سازمان

رسانه ضرورت دارد .

هر رسانه اي براي انجام وظايف خود به نحو مطلوب داراي يك ساختار تحريريه اي مي باشد كه حكم استخوان بندي سازمان را

دارد . اين سازمان از نظر ماهيت در همه رسانه ها يكي بوده و اما در مرحله عمل در رسانه هاي ديداري ، شنيداري و

نوشتاري كم و بيش تفاوت دارد . رسانه مي تواند از نظر مالكيت مستقل بوده و يا به شخص ، گروه يا دولت وابسته باشد .

لذا از خط مشي و سياست فكري صاحب امتياز خود حمايت كرده و به طرفداري از آن مي پردازد به همين لحاظ آشنايي و

شناخت دقيق و اصولي سازمان رسانه ضرورت دارد . نويسندگان ، برنامه سازان ، دبيران ، سردبيران و . . . كه به

عنوان يك رسانه مي باشند مي توانند در نحوه انتشار اين فرهنگ نقش داشته باشند .

جلب ميزان مشتري يا مخاطب براساس توجه به اهداف سازماني صورت مي گيرد . بعضي از رسانه ها انتشار و اشاعه اين

فرهنگ را يك رسالت و هدف مي دانند و تمايل زيادي پيدا مي كنند تا رابطه خود را با مخاطبشان در قالب رهبري و تبليغ يك

ايدئولوژي يا آرمان تعريف نمايند . در چنين شرايطي مخاطب نسبت به رسانه خود و الگوهاي ايثارگري ، شخصيت وي و

. . . نگرش تحسين برانگيزي خواهد داشت و چنين رسانه اي نهايت دقت

و تلاش خود را در تهيه و تدوين محتواي اين

فرهنگ به كار خواهد گرفت .

برگزاري جلسات ، نشست ها و برنامه هاي خاص آشنايي با سازمان ها و دعوت از صاحبنظران ، انديشندان و عوامل رسانه اي

جهت همفكري و هم انديشي پيرامون طرح مسايل فرهنگ ايثار و شهادت و كسب نظر و راي آنها در اين ارتباط مي تواند در

جلب نظر و توجه نمودن رسانه به انتشار جوانب اين فرهنگ موثر باشد .

منبع

صادق برقي

تربيت دينى در برابر چالش قرن بيست و يکم

شيوه هاي تربيتي

مهم ترين خصيصه قرن حاضر «ساخت زدايى» است که زاييده انقلاب ارتباطات است . تربيت دينى در گذشته بر ايجاد

مرزهاى قرنطيه اى و تربيت گلخانه اى استوار بود ، حال آنکه تربيت در مفهوم دقيق آن به عناصرى چون تبيين ، تحول درونى و

نقادى تعريف مى شود . با اين وصف ، تربيت دينى در رويارويى با چالش ها و پرسش هاى سده حاضر بايد با عقلانيت ، تقواى

حضور و ارزيابى و گزينش همراه باشد .

سخن گفتن از تربيت دينى در قرن بيست و يکم ، مستلزم آن است که تربيت دينى به صورتى آشکار شود که توان مقاومت در

برابر چالش هاى اين قرن را داشته باشد . از اين رو ، هم بايد خصيصه چالش آفرين اين قرن مورد بحث قرار گيرد و هم

خصايص تربيت دينى ، با نظر به آن ، مورد تحليل و بررسى قرار گيرد .

چالش قرن بيست و يکم براى تربيت دينى

ما در دوران خاصى قرار گرفته ايم که در آن ، ويژگى هاى جديدى نسبت به گذشته در حال ظهور است . پويايى هر نظام

تربيتى ، در اين است که اصول ، روش ها و کارکردهاى خود را از حالت ايستا خارج کند و بتواند خواسته هايش را متناسب با

دگرگونى هاى محيطى شاداب و زنده نگه دارد؛ در غير اين صورت ، محکوم به مرگ خواهد بود .

1- ساخت زدايى؛ مهم ترين وجه چالش

شايد مهم ترين خصيصه قرن حاضر ، ظهور نتايج چيزى است که از آن به عنوان «انقلاب ارتباطات» ياد کرده اند . وجه

بارز و چالش آفرين انقلاب ارتباطات براى تربيت دينى ، خصيصه «ساخت زدايى» آن است ، به اين معنا که واقعيت ها و

مفاهيم متقابل - همچون «دور - نزديک» و

«ممنوع - مجاز» که تربيت دينى را با نظر به آنها سامان داده ايم -

تقابل خود را از دست مى دهند .

ساختار «دور - نزديک» که به تقابل مکانى مربوط است ، از نظر تربيت دينى و اخلاق تاکنون مهم بوده است؛ زيرا تلاش

هاى تربيتى بر آن بوده است که بارور کردن افراد از محيطهاى نامطلوب ، آنان را مصونيت بخشيده امّا در عصر ارتباطات ،

تلويزيون ، رايانه و ساير شبکه هاى ارتباطى ، اين فاصله هاى مکانى و زمانى را در مى نوردند . ساختار «ممنوع - مجاز»

نيز با شبکه هاى ارتباطى در عرض اين ساخت زدايى است . بسيارى از امور که در گذشته ممنوع محسوب مى شد ، امروز

مجاز يا اجتناب ناپذير شده و فضا به گونه اى دگرگون مى شود که بسيارى از امور را به تدريج و در عمل ، تحميل مى کند . در

اين شرايط چنان که گاه والدين مى گويند ، نمى شود کودکان و نوجوانان را مهار کرد و آنها را در محدوده امور مجاز نگاه

داشت .

شکسته شدن مرزها و ساخت هاى تقابلى مذکور ، براى مباحث اخلاقى و دينى بسيار مهم است؛ تربيت دينى و اخلاقى به يک

معنا ، تعيين مرزها و مأنوس کردن افراد با آنهاست . واژه هاى «بايد» و «نبايد» يا واژه هاى «واجب» و «حرام»

کليدواژه هاى تربيت اخلاقى و دينى اند . برخى پذيرفته اند که دنياگرايى (سکولاريسم ) فرزند طبيعى اين دوران است و دين

و اخلاق کم کم رنگ و بوى خود را از دست خواهد داد . امّا اين داورى زمانى درست است که تربيت دينى خود را با

ساختارهاى نرمال تنظيم کرده باشد و تربيت دينى و اخلاقى را با ايجاد

قرنطينه براى دور کردن افراد از محيطهاى نامطلوب و

قرار دادن آنها در محدوده امور «مجاز» آشکار سازد . امّا در صورتى که تربيت دينى بتواند به صورت پويا خود را

براى شرايط جديد و زيستن مؤثر در آنها مهيا سازد ، دليلى بر زوال تربيت دينى وجود نخواهد داشت . تلقى هاى گوناگونى

درباره «مرز» وجود دارد که تنها يکى از آنها در انگاره «مرز قرنطينه اى» و تربيت گلخانه اى جلوه گر شده است . در

ادامه اين نوشتار ، در پى آنيم که با تحليل مفهوم هاى «تربيت» و «دينى بودن» تصوير متفاوتى از تربيت دينى به دست

دهيم ، به گونه اى که در عرصه اين قرن دوام آورد .

2- مفهوم تربيت و شبه تربيت

تصور غالب از مفهوم تربيت اين است: «ايجاد تغييرات مطلوب در نسل جديد» . امّا اين تصور ، تربيت را از شبه تربيت

متمايز نمى سازد . مفهوم تربيت تنها به ايجاد رفتارها ، حالات و افکار معينى در افراد محدود نمى شود ، بلکه ملاحظه هاى

روشى ، يعنى شکل ايجاد آنها نيز در مفهوم تربيت ملحوظ است .

دست کم مى توان سه مورد بارز براى «شبه تربيت» ذکر کرد: «عادت» ، «تلقين» و «تحميل» . عادت بر «

تکرار» ، تلقين بر «هيبت» گوينده آن و تحميل بر «زور» استوار است . البته ممکن است گاه استفاده از اين سه روش

در جريان تربيت صورت پذيرد ولى نمى توان آنها را به عنوان بنيان و پيکره اصل تربيت محسوب کرد .

اما در تربيت چهار مؤلفه يا مشخصه بارز مطرح است . 1 . تبيين: به اين معنا که فرد خود نسبت به تغييراتى که قرار

است در

وى ايجاد شود ، بصيرت و آگاهى مى يابد . شريعت «چرا بردار» است و اين چرايى ، نه به صورت انفعالى ، بلکه

به شکل فعال انجام مى شود و مربى منتظر سؤال مقبولى نمى ماند . تبيين در اينجا به معناى «دانش» صرف نيست .

3- به دست دادن «معيار»

قواعد و معيارها همچون فرمول هاى انتزاعى هستند که مربى با شناخت آنها مى تواند اعمال و رفتارها را بر حسب آنها ارزيابى

کند . تحرک درونى . . . در شبه تربيت (عادت ، تلقين و تحميل ) موتور حرکت در بيرون فرد قرار دارد ولى در

فرايند تربيت ، در درون فرد تحولى رخ مى دهد و او با انگيزه روشن مى داند که چگونه رفتار کند ، چگونه بينديشد و چه ويژگى

هايى بايد داشته باشد .

4- نقادى

هنگامى که فرد حکمت اعمال و معيارها را شناخت و انگيزه اى درونى در حرکت خويش داشت ، آمادگى نقادى نسبت به مربى و

به طور کلى نسل گذشته را خواهد داشت . هرچند معيارها را نسل گذشته به نسل نو مى سپارد ، امّا چون تحقق معيارها آسان

و زودياب نيست و نسل نو در شرايطى متفاوت زندگى مى کند ، نسل نو با در اختيار داشتن معيارها ، زمينه نقد را نيز در اختيار

خواهد داشت . در اين حالت ، لازم نيست مربيان از همه نقص ها مبرا باشند و به عنوان مظهر فضيلت ، تقوا و عدالت تلقى

شوند . جريان تربيت به پايان نرسيده و مربى و متربى هر دو مشمول جريان تربيت هستند .

5- مفهوم تدين چهار مؤلفه اساسى در تدين يا دينى شدن قابل ملاحظه است .

الف - مؤلفه اعتقادى

و فکرى: يکى از دگرگونى هايى که در تدين بايد در فرد رخ بدهد ، اين است که وى اعتقادات خاصى

درباره جهان پيدا کند . پيدا شدن اين عقايد در فرد به لحاظ روش شناختى بايد با روشن بينى همراه باشد و به اصطلاح تحقيقى

باشد نه تقليدى . البته روشن بينى هم به لحاظ افراد و هم به لحاظ اعصار ، امرى نسبى است . بنابراين ، در سطوح مختلف و

حتى در عامى ترين مردم ، روشن بينى نسبت به عقايد ، به درجات مختلف مى تواند وجود داشته باشد . چنان که صورت بندى

عقايد بايد متناسب با نوع سؤالات مخاطب و فضاى زمانى باشد .

ب - مؤلفه تجربه دينى: در تجربه دينى ، عنصر عاطفه بروز و ظهور چشمگيرى دارد . شخصى که ديندار مى شود ،

لازم است يک رشته هيجان هاى درونى را تجربه کند که به طور غالب در ارتباط با مبدأ جهان يعنى خداوند ظهور مى کند .

مفاهيمى مثل خوف و رجا ، توکل و دعا ناظر به همين تجربيات است .

ج- مؤلفه التزام درونى: التزام درونى متضمن انتخاب نسبت به چيزى و پايبندى نسبت به آن است . عنصر التزام به

شکل بارزى در مفهوم ايمان لحاظ گرديده است . ايمان نيز يک وضعيت درونى است که در آن انتخاب و گزينش وجود

دارد .

د - مؤلفه عمل: فرد متدين کسى است که به مقتضاى اعتقادات و ايمان خود به اقدام به انجام اعمالى مى کند . تکرار «

الذين آمنوا و عملوا الصالحات» در آيات فراوان قرآن ، نشان دهنده اهميت اين معناست .

6- تربيت دينى در قرن بيست و يکم

با توجه به مباحث گذشته ، تربيت

دينى به اين معنا خواهد بود که عناصر چهارگانه تدين ، در رابطه اى از نوع تربيت ، يعنى با

توجه به چهار ويژگى تربيت ، تحقق يابد؛ پيراستن تربيت دينى از تلاش هاى شبه تربيتى يا بدفهمى هاى ما از دين ، امکان توفيق

تربيت دينى را در برابر چالش هاى اين قرن فراهم مى آورد . مؤلفه هاى تربيت دينى در اين وجه ، به قرار زير است .

الف - مؤلفه عقلانيت : در سيل عظيم سؤال ها و ترديدهاى موجود ، دين ورزى هنگامى دوام مى آورد که موجوديتى موجه

و مدلل داشته باشد ، نه آنکه امرى سليقه اى تلقى شود . کسانى مى کوشند عبوديت را بنياد دين معرفى کنند که اين تنها

سوءتعبيرى از دين و عبوديت است . عبوديت در مقام پذيرش دين نيست ، بلکه پذيرش دين مستلزم فهم و عقلانيت است .

علاوه بر اعتقادات دينى ، اخلاق دينى و احکام دينى نيز بايد بر پايه هاى عقلانى استوار شود و حکمت هايش معلوم گردد .

ب- مؤلفه تقواى حضور: تقواى حضور در مقابل «تقواى پرهيز» قرار دارد . با گسترش ارتباطات ، تقواى پرهيز

در برخى قلمروها اساساً ناممکن است . در تقواى پرهيز ، مرز ، صورت «مکانى» دارد امّا در تقواى حضور شکل «

مکانتى» مى يابد ، به اين معنا که فرد خود را در مرتبت و مکانتى فراتر مى بيند و به اين طريق ، از آلودگى شرايط مصون مى

ماند . در آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا عَلَيْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا يَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» فضاى بحث ، حضور در متن جريان

هاى فاسد و دشوار است ، نه قرنطينه و قرار گرفتن در محفظه اى نفوذناپذير . بر

اساس اين مفهوم ، تلقى ما از تربيت دينى ،

متضمن قرار داشتن در متن جامعه و حضور در عرصه ارتباطات است . انبياء نيز با حضور در متن جامعه ، تربيت دينى را

اجرا مى کردند . هرچند پيامبران گاه از روش قرنطينه سازى نيز استفاده مى کردند (همچون مهاجرت ) امّا اين تمام منطق

تربيت دينى نيست و بايد با تقواى حضور تکميل گردد . بنابراين در بدترين شرايط اجتماعى نيز مى توان از تربيت دينى سخن

گفت .

ج - مؤلفه ارزيابى ، گزينش و طرد: اين ويژگى خود پشتوانه اى براى تقواى حضور در عرصه حاضر است . لازمه

حضور غيرانفعالى ، ارزيابى اطلاعات و رويدادهاى اجتماعى است . اين ويژگى ، به خصوص از مؤلفه نقادى تربيت

سرچشمه مى گيرد . طرد يکباره هر آنچه متعلق به اين دوران است ، نه تنها ممکن نيست ، بلکه در دامن خود ، پذيرش تمام عيار

را مى پروراند . بر اين اساس ، تربيت دينى همواره بايد پديده هاى نوظهور اين عصر را مورد ارزيابى و نقادى منصفانه قرار

دهد و افراد را براى گزينش و طرد آماده سازد .

مباحثى از اين دست ، يکى از نيازهاى ضرورى است که بايد بيشتر و پيشتر از اين مطرح مى شد . متأسفانه حاکميت فضاى

سياسى در دو دهه اخير ، بسيارى از بايسته هاى فرهنگى و تربيتى را در پرده غفلت نگاه داشته است . مجموعه تربيت

اسلامى (1 ) در چند شماره خود موضوع تربيت دينى را به بحث گذاشته و مقالات پرارزشى ، که مقاله حاضر يکى از

آنهاست ، منتشر ساخته است . در اين مقاله ، مطالبى ارائه شده

است که با کاربردى و عملياتى کردن مفاهيم آن مى توان

دريچه اى نو بر تربيت دينى گشود . هرچند اين مباحث به صورت پراکنده مطرح شده است ، امّا گردآورى و تحليل سامان مند

نويسنده محترم ، اين مقاله را جلوه اى ويژه بخشيده است . با اين حال ، به نکاتى چند در محتواى اين مقاله بايد اشاره کرد:

1- نويسنده محترم به پديده «ساخت زدايى» که يکى از پيامدهاى جهانى شدن (Globalization )مى

باشد ، اشاره کرده است . امّا در دهه هاى اخير با ظهور پست مدرنيسم به پديده ديگرى اشاره مى شود که در سده حاضر در

حال شکل گيرى است . اين پديده که به «منطقه اى شدن» (Localization ) معروف گشته است ، نشان

از ظهور و جلوه ارزشهاى منطقه اى و ايجاد فاصله فرهنگى بين ملتها و تمدنهاست . در تحليل مسأله تربيت دينى در قرن

بيست و يکم بايد به چنين پديده هاى بديلى نيز توجه نمود . اين نکته را نيز بايد افزود که نظريه ساخت زدايى برخاسته از ديدگاه

فيلسوفانى چون ژاک دريدا است که البته مورد انتقادهايى نيز قرار گرفته است و از اين رو نبايد بدون تأمل همه جانبه مورد

پذيرش قرار گيرد .

2- مواردى که ايشان به عنوان ساخت زدايى مطرح کرده است ، همه در يک سطح و در يک جهت نيست و راهکارهاى

رويارويى با آنها نيز يکسان نيست . براى مثال ، ساخت «دور - نزديک» مربوط به حوزه تربيت و شيوه هاى تربيتى

است که مى توان روش هاى بديلى براى آن پيشنهاد کرد ، امّا ساخت «مجاز - ممنوع» به محتوا و ماهيتِ دين و اخلاق

ارتباط مى يابد و به راحتى نمى توان از آن

گذر کرد . در اين مقاله پيشنهاد مشخصى براى نحوه رويارويى با ساخت شکنى در

حوزه مجاز و ممنوع ارائه نشده است ، بلکه تنها از روش هاى تربيتى آن سخن گفته شده است . به هر حال ، بهتر است با

شناسايى و دسته بندى کليه ساخت هايى که در مدرنيته مورد چالش قرار گرفته است ، براى هر دسته راه حل هاى خاص خود

ارائه شود .

3- جناب آقاى باقرى روش هايى چون عادت و تلقين را «شبه تربيت» خوانده است و آن را روياروى مؤلفه هاى تربيت

(تبيين ، معيارآموزى ، عقلانيت و . . . ) قرار داده است . به نظر مى رسد که مقولاتى چون عادت ، تلقين و امثال آن

هرچند ارکان اصلى تربيت نيستند ، امّا بخش تفکيک ناپذير فرايند تربيت هستند . نکته مهم اينجاست که اين مؤلفه ها و روش ها هر

کدام جايگاه خاص و مخاطبان خاصى دارد که اگر به انحراف گرايد ، به يک عنصر ضدتربيت تبديل مى شود .

4- با استناد به آيه شريفه «عَلَيْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا يَضُرُّکُمْ . . .» اظهار داشته اند که «فضاى بحث ، حضور در متن جريان

هاى فاسد و دشوار است . . . تلقى ما از تربيت دينى ، متضمن قرار داشتن در متن جامعه و حضور در عرصه ارتباطات

است .» ترديدى نيست که انبياء و مربيان الهى با حضور در جامعه آلودگان به ارشاد و هدايت آنان مى پرداختند ، امّا اين نکته

به هيچ روى نشان نمى دهد که مربيان و نهادهاى تربيتى نبايد در دور نگاه داشتن متربيان از فضاهاى فاسد و آلوده تلاش کنند .

عقل و شرع آشکارا حکم مى کنند که همگام با مصون سازى

درونى افراد ، بايد به مصون سازى محيط زندگى نيز همت گماشت ،

البته اين کار مستلزم برنامه ريزى و تدابير علمى و عقلانى است . چنان که در حوزه بهداشت جسمى ، واکسينه کردن افراد با

پاکسازى محيط از آلودگى همزمان و همپاى يکديگر مطرح مى شود . اين نکته را نيز بايد يادآورى کرد که تفسير نويسنده

محترم از آيه مبارکه چندان دقيق نيست .

5- هرچند در مواجهه با پيامدهاى مدرنيته ، همه حوزه هاى دانش و فرهنگ - و از جمله بخش آموزش و تربيت - نيز

بايد به چاره جويى و برنامه ريزى مناسب بينديشند ، ولى بايد توجه داشت که اگر اين مواجهه در سطوح کلان فرهنگى و سياسى

رخ ندهد و تدابير عام اجتماعى و جهانى صورت نگيرد ، به نتايج برنامه ها و فعاليت ها در سطح خرد چندان نمى توان اميد و اتکا

داشت . به هر حال ، غفلت از نقش حکومت ها و رايزنى ها و اقدامات منطقه اى و جهانى ، عملاً تربيت دينى را در مقابل

فشارهاى روزافزونِ عوامل تباهى و بزهکارى جهانى به انفعال و انزوا مى کشاند .

منبع

خسرو باقرى

پي نوشت

1- اين مجموعه از سوى «مرکز مطالعات تربيت اسلامى» وابسته به معاونت پرورشى وزارت آموزش و پرورش به

چاپ مى رسد «تربيت اسلامى ، ش 3»

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

مقدمه

اينك كه كم كم به پايان سال 82 موسوم به سال نهضت خدمات رسانى به مردم از ناحيه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى نزديك

مى شويم مناسب آمد به رسم نقادى آن هم به نحو تبيين عملياتى تر آن و پرداخت به موضوع خاص دست زده شود .

اين كه در طليعه سال جديد پيشوا و مقتداى جامعه ، شعار محورى همگان را نهضت خدمتگزارى به مردم بنامند ، هم شادى آفرين

است به لحاظ تشويق و ترغيب آحاد مردم اعم از كارگزاران ، مسئولان ، نخبگان ، كارمندان ، و كارگران و توده مردم به تلاش و

كوشش بيشتر در جهت آبادانى و سازندگى هرچه بهتر مملكت ، و هم قابل تأمل و تا حدودى ناخوشايند . از اين باب كه شايد

اگر به پيام رهبر فرزانه انقلاب در آغاز سال هاى قبل مبنى بر رعايت انضباط اجتماعى ، وجدان كارى و رفتار علوى توجه

لازم شده بود ، پيام آغازين امسال مضمون و محتواى ديگرى مى داشت . در مفيد و لازم بودن اينگونه پيام هاى راهبردى

ارزشى هيچ شكى وجود ندارد اما از آنجا كه ما در جامعه اى مبتنى بر تعاليم عاليه اسلام زندگى مى كنيم كه شامل تأكيدات

فراوانى در زمينه خدمت و كمك به ديگران مى باشد ، شايد قبل از آنكه «جنبه تذكرى» اينگونه توصيه ها و سفارشات به ذهن

ما خطور كند،«جنبه تنبهى» و هشدارى يا بيدار شدن از خواب غفلت براى ما تداعى شود . چون به نظر مى رسد با توجه

به

سفارشات مؤكد دينى و اخلاقى ، هنوز مقوله خدمت و كمك به مردم در جامعه ما خصوصاً نظام ادارى كشور به صورت يك

ضرورت و فرهنگ در نيامده است . اينكه ريشه و علت اين معضل چيست و از كجا نشأت مى گيرد و چه راه حلى براى رفع

آن مفيد مى باشد بطور اختصار در تبيين اهميت مفاهيمى همچون مسئوليت پذيرى ، فرهنگ شهادت ، فرهنگ توجه و كمك رسانى

به مردم و تعامل اين مقوله ها با يكديگر ، بدان اشاره شده است .

مسئوليت پذيرى

انواع تعهد و مسئوليت پذيرى

تعهد داشتن و مسئوليت پذيرى انسان در قبال مسايل مختلف تاريچه اى به قدمت خلقت خود انسان دارد . از همان لحظه كه به

امر پروردگار ، روح الهى در جسم انسان دميده شد و مسجود ملائكه گرديد ، انسان در برابر خالق بى همتاى خود ، در برابر نفس

خود و جهان اطراف خود ، رسالت عظيم خليفةاللّهى و ديگر مسئوليت هاى بزرگ انسان بودن و انسان زيستن را متقبل گرديد .

بدون ترديد اگر ما انسان ها به اين موضوع با تأمل بيشترى بنگريم و به راستى باور داشته باشيم در مقابل هرچيزى كه به نوعى

در اختيارمان قرار گرفته واقعاً مسئول (مورد سؤال و بازخواست ) هستيم ، قطعاً نگرش ما به زندگى موقت در اين دنيا و

شيوه سپرى كردن عمرمان ، بطور اساسى و بنيانى دستخوش تغيير و تحولاتى به سمت خوبى ها و كمالات انسانى مى شود .

چرا كه وقتى انسان متعهدانه تر برنامه زندگى خود را پياده كند ، از لحظات و اوقات عمر خويش بهره هاى بيشترى نصيبش شده

و نهايتاً از زندگى سعادتمندانه ترى برخوردار خواهد بود .

احساس مسئوليت در برابر خدا

احساس مسئوليت هر فرد در مقابل ذات لايزال پروردگار جز در سايه بندگى بى قيد و شرط و اطاعت از اوامر الهى ميسّر

نيست . كسى كه خود را موظف به پاسخگويى نسبت به خداى متعال بداند ، يعنى خدا را در همه حالات و سكنات زندگيش

حاضر و ناظر مى بيند .بنابراين چنين فردى چگونه مى تواند خودش را در معرض سخط و غضب پروردگارش قرار دهد ؟ لذا

مى توان نتيجه گرفت اين احساس مسئوليت آدمى را در مقابل خداوند ، عاملى بسيار قوى و بازدارنده در اجتناب از

گناه و

معصيت و همچنين انگيزه اى بسيار مهم در مسير جلب رضاى پروردگار و انجام عمل صالح و نيكو و گام نهادن در جهت

رستگارى انسان است .

«و لتسئلنّ عمّا كنتم تعملون .» (1 ) از همه آنچه انجام داده ايد سؤال خواهد شد .

«و لتسئلن يومئذ عن النعيم .» (2 ) قطعاً از نعمت ها در آن روز مورد سؤال قرار مى گيريد .

احساس مسئوليت در برابر خود

اگر انسان در قبال جسم و جان خود متعهد و مسئول باشد و واقعاً معتقد باشد حتى جسم و روحش امانتى است كه چند صباحى

به وى سپرده شده و فرداى «يوم الحساب» كه همه اعمال كوچك و بزرگ او را به دقت محاسبه مى كنند ، تمام اعضاء و

جوارح بدن كه هر كدامشان مسئوليتى به عهده دارند نيز به سهم خود عليه صاحبانشان شهادت مى دهند ، چگونه مى تواند نسبت

به تأمين سلامت و مراقبت از جسم و جان خويش كوتاهى كند ؟

«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا .» (3 ) در پيشگاه خدا ، گوش ، چشم و دل همه مسئولند .

احساس مسئوليت در برابر اجتماع (محيط )

انسان در محل كار و زندگى خود هم نسبت به همكار ، همسايه ، خانواده ، جامعه ، حكومت و خلاصه همه كسانى كه به نوعى در

طول شبانه روز و به هراندازه كه با آنها ارتباطى دارد داراى حقوق و مسئوليت است .

«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين .» (4 )پس ما هم از اعمال امم و هم از پيامبران آنها سؤال خواهيم كرد .

«اللهم صلّ على محمد و آله ، تولنى فى جيرانى و موالى .» (5 ) بار خدايا ! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به

بهترين وجه در رعايت حقوق همسايگان و دوستانم اعانت فرما .

گلاسر (6 ) از روان شناسان غربى در كتاب «مدارس بدون شكست» پس از بررسى انحرافات جوانان و نوجوانان

معتقد است: «منشأ انحرافات افراد به علت نپذيرفتن مسئوليت اعمال خودشان است و براى بهبود اين ناهنجارى ها لازم

است در اين افراد ايجاد مسئوليت بكنند

اگر دقيق تر به نتيجه تحقيق گلاسر بينديشيم مى توان ريشه همه ناملايمات و هرج و مرج هاى بزرگ جوامع بشرى اعم از جنگ و

خونريزى ها ، بى عدالتى ها و پايمال شدن حقوق مردم را در مسئول نبودن انسان هاى مختلف و مجرم نسبت به اعمالشان در نظر

گرفت .

بنابراين با توجه به مطالب و اشارات فوق مى توان گفت كه هم به لحاظ اعتقادى و دينى و هم به لحاظ تجربى و علمى موضوع

مسئوليت پذيرى و آشنا بودن به حقوق فردى و اجتماعى انسان ها ، اهميت به سزايى در انتخاب نوع و شيوه صحيح يا غير

صحيح زندگى آن ها دارد . به عبارت ديگر متعهدانه زندگى كردن و بى تفاوت نبودن به تبعات مختلف كردار و رفتارمان ،

عامل بسيار مؤثرى در تنظيم صحيح وظايف و اخلاق انسانى در مسير زندگى و سعادتمندى ما در اين دنيا و به تبع آن در

سراى آخرت مى باشد .

لذا نبايد دستور صريح قرآن كريم را فراموش كرد كه: «كل نفس بما كسبت رهينه .» (7 ) هر نفسى در گرو آنچه

كسب كرده ، مى باشد . چرا كه دير يا زود «بازخورد» و تأثيرات وضعى اعمال خوب و بد ما هم در اين جهان و هم در

جهان آخرت به خود ما باز مى گردد . و شايد به همين دليل است خداى متعال مى فرمايد:«و لا تزر وازرة وزر

اخرى .» (8 ) و هيچ كس بار ديگرى (مسئوليت ديگرى ) را بر ندارد .

نكته مهم ديگرى كه بطور كلى به واسطه ايجاد مسئوليت ها و رعايت حقوق افراد به وجود مى آيد ، صرفا انجام دقيق تكاليف و

وظايف محوله فردى و اجتماعى توسط انسان هاست

. از آنجائى كه در آئين متعالى اسلام هدف اصلى آفرينش انسان ، طاعت

و بندگى محض خداوند متعال مى باشد «و ما خلقت الجنّ و انس الاّ ليعبدون» (9 ) و جن و انس را نيافريدم جز اينكه مرا

عبادت كنند ، و با توجه به اين كه اداى صحيح و كامل امر اطاعت از خدا ، جز در سايه انجام كليه وظايف و شئونات بندگى (

زندگى ) خود ، در جهت كسب رضايت پروردگار چيز ديگرى نيست ، لذا نفس انجام تكاليف و مسئوليت ها كه همان رسالت

اصلى انسان بودن يا به عبارتى ظهور انسانيت انسان است مهم مى باشد ، نه دستيابى به نتايج مورد دلخواه و مطلوب انسان .

فرهنگ خدمت رسانى به مردم

اهتمام به خدمت رسانى

بدون شك وقتى انسان در يك جامعه به عنوان جزئى از كل ، زندگى مى كند ، به طور طبيعى جهت ادامه زندگى جمعى و

برقرارى ارتباطات و تعاملات روزمره ، نسبت به همكيشان ، همنوعان و اطرافيان خود داراى حقوق ، وظايف و تكاليف

مشخّصى مى باشد . كه همين مقررات و حقوق فيمابين انسان ها در يك جامعه ، باعث «همبستگى اجتماعى» (10 ) مى

گردد .

در مكتب اسلام نيز بسيارى از اصول و فروع دينى و اخلاقى ريشه در توجه و اهتمام و بى تفاوت نبودن به مسايل و مشكلات

ساير افراد جامعه دارد . از باب نمونه مى توان به خمس ، زكوة مواسات ، امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد .

از طرفى چون دين مبين اسلام از جامع الاطراف بودن و گستردگى خاصى برخوردار است ، لذا در دستورات و احكام خود به

جنبه هاى فردى يا جمعى زندگى انسان ها به گونه اى پرداخته

كه نمى توان رعايت حقوق و مسايل فردى را جداو بدون تأثير از

مسايل گروهى در نظر گرفت . به عنوان مثال: پرداخت خمس (سهم امام (ع ) ) گرچه يك امر واجب شرعى و

فردى است ، اما مصرف آن جنبه عمومى دارد . يا مثلاً امر به معروف و نهى از منكر شايد در حد يك تذكر لسانى به نظر

برخى عوام غير مؤثر و كارآمد باشد ، لكن ماحصل استمرار اين وظيفه دينى تقويت بعد نظارت اجتماعى افراد بر يكديگر را در

پى دارد .

اهتمام به امور ديگران يا خدمت رسانى به مردم

1- تعريف

ذيل لغت اهتمام در برخى فرهنگ لغات به مفاهيم متعددى مانند: توجه داشتن ، سعى كردن اعتناء ، كوشش ، قصد و عزم ، اندوه

خوردن ، اندوهگين شدن و غمخوارگى كردن اشاره شده است . (11 )

2- تبيين

براى تبيين و شرح بيشتر مفهوم و اهميت لفظ اهتمام كافى است از ميان احاديث متعدد كه مضمونى يكسان دارند ، از باب مثال

تنها به كلام نورانى امام صادق (ع ) توجه كنيم كه مى فرمايند:

«من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم .» (12 ) هر كه اهتمام به امور مسلمين ندارد ، مسلمان نيست .

با توجه به معنى لغوى و مفهوم «اهتمام» در حديث فوق و هچنين احاديث مشابه اينگونه برمى آيد كه دستور و سفارش مؤكد

دين اسلام (اهتمام داشتن به امور ديگران ) كه در سيره اهل بيت (ع ) به آن اشاره شده ، در درجه اول توجه داشتن ،

احساس همدردى كردن و غمخوار يكديگر بودن در مسايل و مشكلات زندگى روزمره انسان هاست . به عبارت ديگر به فكر

يكديگر بودن و همديگر را درك

كردن ، است . اهتمام ورزيدن به امور همنوعان همان داشتن دغدغه خاطر و بى تفاوت نبودن

نسبت به وضعيت كلى و عمومى جامعه و مسايل مختلف افراد اجتماع اعم از خانواده ، بستگان ، همسايه ، همكار و . . . مى

باشد . اين موضوع يعنى اهتمام و توجه به امور ديگران (كه در مكتب ما به عنوان «ذوى الحقوق» (13 )نيز بيان شده )

تقدم دارد بر انواع كمك رسانى و خدمات كه افراد به صورت مادى و فيزيكى نسبت به هم انجام مى دهند . اگر چه مصداق

عملى اهتمام داشتن به امور ديگران همان كمك هاى مادى افراد به يكديگر است كه در جامعه خودمان نيز مكرراً اينگونه موارد

را شاهد هستيم . از قبيل: كمك هاى مالى و مادى افراد خيّر به افراد بى بضاعت ، پرداخت صدقات ، تقبل هزينه كودكان

بى سرپرست و . . . .

بنابراين مشخص شد كه طبق تعاليم عاليه اسلام در باب خدمت به ديگران آنچه اهميت و ارجحيت دارد ، در وهله اول همان نفس

توجه داشتن و درك اوضاع و احوال همنوعان اعم از نزديكان و ساير اقشار مردم و پس از آن ، كمك عملى مى باشد . به

عنوان مثال: ممكن است شما از مشكل مالى و فقر دوست خود مطلع باشيد و از اين موضوع هم احساس ناراحتى كنيد اما

وضعيت مالى خوبى نداشته باشيد كه به دوستتان كمكى كنيد يا به عبارت ديگر در حال حاضر به صورت عملى هيچ گونه كمكى

از دست شما ساخته نيست . بنابراين مجبور باشيد فقط به ابراز همدردى لفظى و ذهنى بپردازيد . همين ابراز همدردى و

احساس ناراحتى ،

مصداق اهتمام داشتن به امور ديگران است .

لذا با توجه به مطالب گذشته كه راجع به اداى تكليف و عدم توجه به نتيجه اعمال بيان گرديد ، نيازى نيست كه كمك كردن شما به

دوستتان حتماً جنبه ظاهرى و عملى داشته باشد ، همين احساس همدردى صادقانه ، تكليف شما در اين موقعيت است . حال اگر

وضعيت مالى بهترى پيدا كرديد و توانستيد نياز دوستتان را نيز برآورده كنيد كه چه بهتر . و لابد به خاطر همين قبيل موارد

است كه در منابع دينى ما آمده: اگر انسان حتى نيت كار خير بكند ولى نتواند آن را انجام دهد ، ثواب انجام آن نيز براى

شخص نيت كننده منظور مى شود .

امام باقر (ع ): «خداوند بزرگ به موسى (ع ) چنين وحى فرستاد: برخى از بندگان من با حسنه به من تقرب مى

جويند و من در بهشت به آنان فرمانروايى مى دهم . موسى (ع ) گفت: پروردگار من ! اين حسنه چيست ؟ خدا

فرمود: با برادر دينى خود براى برآوردن نياز او به راه مى افتد ، خواه اين نياز برآورده شود يا نشود .» (14 )

جهت تبيين بهتر مفهوم اهتمام داشتن به امور يكديگر به ذكر حديثى ديگر از امام باقر (ع ) مى پردازيم .

«اى جابر ، به راستى خداى عزّ و جلّ ، مؤمن را از سرشت بهشت آفريده و از وزش روح خود در آنان روان كرده ، از اين

رو مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است . چون به يكى از اين ارواح در يك شهر آزار رسد اين روح هم ، غمگين شود

چون از همان است

.» (15 )

حديث فوق به نوعى شرح و تفسير اين آيه شريفه است،«انما المؤمنون اخوه» (16 ) مؤمنين با يكديگر برادرند . و چه

زيبا سروده است سعدى شيرين سخن:

بنى آدم اعضاى يكديگرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى

نشايد كه نامت نهند آدمى

در ابيات فوق نيز ، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و بى تفاوت نبودن نسبت به افراد جامعه به خوبى نشان داده شده است .

مسلماً در مكتبى كه تنها احساس همدردى و عنايت به يكديگر اين قدر مورد توجه است ، بحث خدمت رسانى و كمك كردن بدون

واسطه نيز از اهميت فراوانى برخوردار مى باشد .

قال الصادق (ع ):«المؤمنون خدم بعضهم لبعض .» (17 ) مؤمنان خدمتگزاران يكديگرند .

قال رسول اللّه (ص ): «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنة .» (18 ) هر

مسلمانى كه به مسلمين خدمت كند (سزاوار نيست ) جز اينكه خدا به شماره آنان (مسلمين ) از خدمتكاران بهشتى به او

عطا فرمايد .

در حديثى ديگر از امام صادق (ع ) چنان حقوق افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر عظيم و بزرگ شمرده شده كه امام (

ع ) ابا دارند آنها را به راحتى بيان كنند:

«معلى بن خنيس گويد: به امام صادق (ع ) گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟ فرمود: براى او هفت حق است

كه هر كدام در مقام خود واجب است بر او ، اگر يكى از آنها را ضايع و بى اجر گذارد ، از ولايت و اطاعت خدا بيرون است و

براى خداوند هيچ بهره اى از بندگى در او نيست

. به او گفتم: قربانت گردم ، آنها چيستند ؟ فرمود: اى معلى ، به راستى

كه من بر تو مهربانم و مى ترسم كه آنها را ضايع كنى و نگهدارى نكنى و بدانى و بكار نبندى . گويد به او گفتم: لاحول و لا

قوة الا باللّه» فرمود: آسان تر آنها اين حق است كه:

1- دوست بدارى براى او آنچه را براى خودت دوست دارى و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى .

2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى كنى و فرمان او را ببرى .

3- اگر تو را خدمتكاريست و برادرت را خدمتكارى نيست ، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را

بسازد و بستر او را پهن كند . . .» (19 )

به راستى آيا ما به عنوان يك مسلمان توانسته ايم در مجموعه كوچك زندگى خودمان اعم از محيط خانه ، محل زندگى و يا محل

كارمان حقوق برادرى و مسلمانى كه بر عهده امان است را به خوبى اداء كنيم ؟

فرهنگ شهادت

منظور از فرهنگ شهادت اجمالاً به مجموعه اعتقادات دينى و آموزه هايى كه باعث شكل گيرى و رشد روحيه شجاعت ، مبارزه

و جهاد در راه خداى متعال كه نهايتاً به كشته شدن افراد در راه ايمان و عقيده اشان منجر مى شود ، مى باشد .و محور اصلى

اين فرهنگ نيز همان شهيد و انگيزه هاى متقن و مقدسى است كه او را به سمت شهادت طلبى سوق مى دهد .

1- تعريف

در لغت به كسى كه چيزى از ديد علمش (آگاهيش ) پنهان نيست،گواه و آنكه در شهادتش امين مى باشد ، به عنوان الشهيد ياد

شده است . (20 ) شهادت نيز داراى معانى مختلفى از قبيل: خبر قطعى شهادت و گواهى دادن ، سوگند ، گواهى قبولى ،

گواهى پزشك و مرگ در راه خدا مى باشد . (21 ) گرچه معنى تحت اللفظى شهيد و شهادت در مجموع همان شاهد ، گواه و

ناظر بودن را مى رساند ، و به طور دقيق اشاره اى به شخص كشته شده در راه خدا اطلاق نمى گردد ، لكن در فرهنگ عمومى

جوامع مسلمين لفظ شهيد به معناى متعارف و مصطلح آن (كسى كه به واسطه جهاد در راه خدا كشته شده است ) به كار

مى رود كه در اين نوشتار نيز مقصود از شهيد و شهادت ، مفهوم متداول آن مى باشد .

2- تبيين

شهيد ، شهادت طلبى و شهادت از جمله عبارات مقدس و قابل احترام در كليه جوامع و اديان مختلف است . كه قدمت زيادى

(حتى قبل از ظهور دين اسلام ) دارد . چرا كه اين عبارات مقدس ، تداعى كننده بسيارى از صفات حسنه ، پسنديده و مورد

احترام انسان ها از قبيل: فداكارى،شجاعت،آزادگى ، عزت و . . . مى باشد . و صرفاً از زاويه مذهبى و اعتقادى به آن

توجه نشده است . (22 )

عزيزترين سرمايه آدمى جان اوست ، زيرا تمام تلاش و كوشش انسان در عرصه زندگى بدان جهت است كه اين جان را از

حوادث مختلف مصون نگهداشته و چند صباحى در اين عالم خاكى ، عمر خويش را سپرى كند . بنابراين اميد به زندگى دنيوى

به واسطه در قيد حيات بودن انسان ، تحقق پيدا مى كند وگرنه تفاوتى ميان جمادات و انسان زنده وجود نمى داشت

.

در طول تاريخ بشريت انسان هايى بوده و هستند كه از گرانقدرترين هديه الهى به وديعت گذاشته شده در كالبد آنها ، به راحتى

صرف نظر كرده و اين گوهر ارزشمند (جان ) خود را در نهايت آگاهى و اخلاص با خالق خويش معامله كرده اند .

«ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقاً فى التوريه و

الإنجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم .» (23 ) همانا خداوند

خريدارى كرده از مؤمنين جان و مالشان را به بهاى بهشت ، تا آنها در راه خدا جهاد كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا

خود كشته شوند ، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در كتب آسمانى تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا

باوفاتر به عهد كيست ؟ اى اهل ايمان بشارت باد بر شما در اين معامله كه با خدا مى كنيد ، كه اين حقيقت سعادت و پيروزى

بزرگى است .

آيا معامله اى بهتر و باعظمت تر از اين كه خريدار آن خداى متعال و فروشندگان آن افراد پرهيزكار و صالح و متاع مورد

معامله نيز جان آدمى (گران قيمت ترين كالاى زندگى ) باشد مى توان سراغ گرفت ؟ تجارت بسيار بزرگى كه هر سه وجه

آن يعنى خريدار ، فروشنده و كالاى مورد معامله در نهايت كمال و پسنديده ترين حالات ممكنه خود قرار دارند . وه ! كه چه

سعادتى ! «خوشا به حال آنانى كه در اين قافله نور جان و

سر باختند .» (24 )

آرى شهدا همان انسان هاى بزرگ و ارزشمندى هستند كه براى جلب رضاى معبود از همه هستى و حق حيات خود در اين

دنياى فانى گذشته و از نثار عزيزترين سرمايه خود در راه جانان ، دريغ نكرده اند .

به همين دليل در آيات و روايات متعدد از مقام والا و شامخ شهدا تجليل فراوان و به نيكى ياد شده است ، كه جهت يادآورى به

ذكر چند مورد اشاره مى شود:

«ولئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفرة من اللّه و رحمة خير ممّا يجمعون .» (25 ) و اگر در راه خدا كشته شده و يا

بřؑي؏ϘѠآن جهان به آمرزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات دنيا فراهم نموده ايد .

«ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما آتيهم اللّه من فضله .» (26 )البته

نپنداريد كه كشته شدگان در راه خدا مرده اند بلكه آنان زنده اند و نزد خدا روزى مى خورند . پس آنان به فضل و رحمتى كه از

خداوند نصيبشان گرديده شادمانند .

قال رسول اللّه (ص ): «فوق كلى ذى برّ برٌّ ، حتى يقتل فى سبيل اللّه و اذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ .» (27 )

بالا دست هر نيكوكارى ، نيكوكار ديگريست تا آن گاه كه در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد ، ديگر بالادست

ندارد .

ذكر مطالب فوق جهت تبيين اهميت و جايگاه شهيد و شهادت در جامعه با توجه به بضاعت اين نوشتار ، كافى به نظر مى رسد .

تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى

تا

اينجا به بررسى مسئله مهم مسئوليت پذيرى انسان و رابطه آن با حقوق مختلفه وى نسبت به خدا ، خود انسان و اجتماع (

محيط ) به عنوان بستر اصلى و زمينه بروز انسانيت انسان يا به عبارتى رسالت واقعى انسان بودن ، و همچنين به تبيين

فرهنگ اهتمام داشتن به امور ديگران (خدمت رسانى به مردم ) و فرهنگ ارزشمند شهادت پرداختيم .

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت

ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى به مردم ، اعتقاد ما بر اين است كه اگر

مفهوم دقيق مسئوليت پذيرى و به تبع آن آشنايى كامل به حقوق انسانى - از جميع جهات - براى افراد روشن شود و به

درستى ، اهميت و ضرورت كاركردى آن در رفتار و اعمال انسان ها به منصه ظهور برسد ، مفهوم مقوله هايى چون خدمت به

ديگران و شهادت سهل تر به نظر مى رسد . و وقتى فهم و درك موضوعى آسان باشد ، عمل به آن نيز راحت تر است . چرا

كه عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث مى شود ويژگى هاى رفتارى انسان به صورت «ملكه اخلاقى» دربيايد .

در فصل نخست با استناد به آيات و روايات متعدد و حتى نتيجه يك تحقيق روان شناسانه ، ضرورت مسئوليت پذيرى و رعايت

حدود و ثغور حقوق انسانى به اثبات رسيد .

در ادامه با روشن شدن اهميت اهتمام ورزيدن به امور همنوعان و خدمت رسانى به مردم ، مسئله رعايت و اداى حقوق

اجتماعى و دينى افراد نسبت به يكديگر نيز بيان گرديد . تا جائى كه بى خبرى و بى تفاوتى انسان نسبت به وضعيت افرادى كه

در اطراف وى زندگى مى كنند مثل: همسايه،همكار،دوست و

. . .مساوى با كفر و بى دينى تلقى شده است .

همچنين مشخص شد «شهيد» انسان بزرگى است كه از قيمتى ترين گوهر وجودش (جان ) صرف نظر كرده و آن را

فداى عقيده خود مى كند .

با توجه به توضيحات فوق به نظر مى رسد كه شخص شهيد ، كامل ترين مرتبه اداى حقوق و رسالت بندگى و انسانى خود را به

بهترين وجه اداء نموده است .

شهادت ، كمال احساس مسئوليت

كامل ترين شكل انجام تكاليف و وظيفه اين است كه انسان هم در مقابل خداى خويش ، هم نفس خود و هم در برابر اجتماع (

محيط ) ، بدون هيچ كم و كاستى مسئوليت خطير يا به عبارتى حقوق مشخصه خود را اداء نمايد .

شهيد در مقابل حق حياتى كه خالقش به او عطا كرده ، با خود خدا وارد معامله مى شود (28 ) و جانش را به جانان اصلى بر

مى گرداند . و آيا در مورد مرگ و قبض روح و جان آدمى ، خريدار بهترى جز خداى متعال مى توان سراغ داشت كه انسان

جانش را به جاى خدا ، به او تقديم كند ؟ قطعاً جواب منفى است .

لذا شهادت و كشته شدن در راه خدا ، شريف ترين و والاترين نوع جان دادن و مرگى است كه براى انسان ها متصور است .

پس در مقوله وظيفه ومسئوليت انسان نسبت به خدا شايد يكى از زيباترين مصاديق اداى حق خالق ، همين شهادت در راه خدا

باشد . در خصوص مسئوليت انسان در قبال خودش نيز ، چون شهيد عزيزترين امانت الهى كه همان جسم و جان اوست ، به

صورت تام و تمام به صاحب اصلى آن يعنى منبع حقيقى

روح كه خداوند متعال است (29 ) تقديم مى كند لذا فرصتى براى

شهيد باقى نمى ماند كه به جسم و جانش آسيب و ضررى برسد بنابراين ديگر نيازى به مراقبت و تأمين سلامت جسم و جان

ندارد . چرا كه نگران صدمه ديدن و يا تلف شدن نعمت سلامتى جسم و جانش نيست . بنابراين شهيد در مقابل رعايت كامل

حق انسان نسبت به خودش نيز به نحو احسن و اكمل انجام وظيفه مى نمايد .

همچنين در مقابل اجتماع (محيط ) نيز شهيد با تقديم گرانقدرترين سرمايه خود كه همان جسم و جان اوست ، آخرين مرتبه

كمك و خدمت رسانى به ديگران را به نمايش مى گذارد . او هستى خود را فدا مى كند تا امكان زندگى براى ديگران فراهم

بيايد . لذا شهادت شهيد از مرحله اهتمام ورزيدن فراتر رفته و زيباترين تجلى و نماد خدمتگزارى به مردم را به تصوير مى

كشاند . به همين دليل است كه حق شهدا بيش از حق ديگران بر افراد جامعه است .

شهيد مطهرى در همين رابطه مى گويد: «همه گروه هاى خدمتگزار مديون شهدا هستند ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر

مديون آنها هستند ، عالم در علم خود ، فيلسوف در فلسفه خود ، مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود

نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى خود و

با سوختن و خاكستر شدن خود ، محيط را براى ديگران مساعد مى كند . مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته

شدن و فانى شدن و

پرتو افكندن است ، تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى او تمام شده ، بنشينند و آسايش يابند و كار

خويش را انجام دهند .» (30 ) ادامه دارد .

منبع

سيد محمد باقر ركنى

پى نوشت ها

1- سوره نحل ، آيه 93 .

2- سوره تكاثر ، آيه 8 .

3- سوره اسراء ، آيه 36 .

4- سوره اعراف ، آيه 6 .

5- صحيفه سجاديه ، دعاى 26 .

6- Glaser

7- سوره مدثر ، آيه 38 .

8- سوره اسراء ، آيه 15 .

9- سوره ذاريات ، آيه 56 .

10- Social cohesion

11- لغت نامه دهخدا ، ج 8،ص 174 .

12- اصول كافى ، ج 4 ، ص 485 .

13- صاحبان حق و حقوق ، جهت آگاهى بيشتر از انواع حقوق و صاحبان آن ، ر .ك . رساله حقوق امام سجاد (ع ) .

14- الحياه ، ج 5 ، ص 147 .

15- اصول كافى ، ج 4 ، ص 485 .

16- سوره حجرات ، آيه 10 .

17- الحياه ، ج 5 ، ص 142 .

18- اصول كافى ، ج 4 ، ص 617 .

19- اصول كافى ، ج 4 ، ص 501 .

20- ترجمه المنجد ، ج 1 ، ص 563 .

21- همان ، ص 563 .

22- اميل دوركيم (جامعه شناس فرانسوى ) اين نوع فداكارى و بذل جان افراد براى بقاء جامعه را ، خودكشى

دگرخواهانه يا نوع دوستانه مى داند كه نشانه شديدترين مكانيسم تنظيم روابط فرد با اجتماع است . (بالاترين نماد فناشدن فرد

براى جامعه ) كوزر ، ليوئيس ، زندگى و انديشه بزرگان جامعه شناسى ، ص 194 .

23- سوره توبه ، آيه 111 .

24- امام خمينى (ره ) صحيفه انقلاب ، ص 61 .

25- سوره آل عمران ، آيه 157 .

26- سوره آل عمران ، آيه 169 و 170 .

27- شهيد مطهرى ، قيام و انقلاب مهدى (ع ) ،

ص 76 .

28- «انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم . . .» همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جانشان . سوره توبه ،

آيه 111 .

29-«ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه» سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد . سوره سجده ، آيه 9 .

30- شهيد مطهرى ، قيام و انقلاب مهدى (ع ) ، ص 76 .

3- جوان ، مذهب و عصر ارتباطات

جوان و بحران هويت

بحران هويت

يكى از پديده هايى كه از سال هاى پايانى دوران نوجوانى آغاز شده و مى تواند در سال هاى جوانى نيز ادامه پيدا كند,

بحران هويت است . طرح پرسش هايى مانند: من كيستم ؟ به كجا تعلق دارم ؟ به كجا مى روم و نظير آنها, مظهر هويت

يابى نوجوان است .

نوجوان كه در گذشته اى نه چندان دور, فاقد تحليل و قدرت استدلال بود, اينك مى خواهد از راز و رمز امور سر در

آورد . از اين رو مى توان گفت يكى از مسائل مهم در شكل گيرى شخصيت نوجوان, مسئله كشف خود و هويت خويش

است . نوجوانى كه در طول دوران كودكى مسائلش به وسيله پدر و مادر حل و فصل شده است, در دوره نوجوانى, با

اين كه تجربه لازم ندارد, بايد خود درباره آنها تصميم بگيرد . اگر او با راهنمايى والدين و مربيانش بتواند بر مشكلات

دوران بلوغ فائق آيد, به تدريج خواهد توانست از دوره سردرگمى و گم گشتگى خارج شود و شخصيت و هويت خود را به

ثبات برساند . در غير اين صورت, خود را در گرداب بزرگى خواهد يافت كه چه بسا نتواند از آن رهايى يابد .

هرچند

اريكسون, روان شناس معروف, يادآور مى شود كه براى هر فردى امكان دارد بحران هويت روى دهد و منحصر به

دوره نوجوانى يا جوانى نيست .1

توجه به آثار و نتايج ناگوار فقدان هويت ما را بر آن مى دارد كه بحث هويت را با دقت دنبال كنيم و راه كارهاى نيل به آن را

مورد مطالعه قرار دهيم .

مفهوم شناسى هويت

بعضى از فرهنگ ها, هويت را مترادف با شخصيت و اصليت آورده اند, در حالى كه اين دو كاملاً با يكديگر مترادف

نيستند . هويت, مفهومى گسترده تر از شخصيت دارد, زيرا شخصيت فقط در مورد انسان به كار مى رود, ولى

هويت, انسان و غير انسان را نيز شامل مى شود .2

در (فرهنگ عميد ) هويت چنين تعريف شده است: هويت يعنى حقيقت شىء يا شخص كه مشتمل بر صفات جوهرى او

باشد . همچنين به معناى شخصيت, ذات, هستى و وجود و منسوب به (هو ) مى باشد .3

در فرهنگ معين آمده است: هويت يعنى ذات بارى تعالى, هستى, وجود, آنچه موجب شناسايى شخص باشد .

هرگاه ماهيت با تشخص لحاظ و اعتبار شود, هويت گويند .4

دهخدا نيز هويت را همان تشخص دانسته و مى گويد: همين معنا ميان حكيمان و متكلمان مشهور است .5

اريك اريكسون مى نويسد: هويتى كه نوجوان در صدد است كه به طور روشن با آن مواجه شود اين است كه او كيست ؟

نقشى كه بايد در جامعه ايفا نمايد چيست ؟ آيا او كودك است يا بزرگ سال ؟ آيا او توانايى آن را دارد كه روزى به عنوان يك

همسر يا پدر و مادر باشد ؟

آيا او على رغم نژاد, مذهب يا زمينه هاى ملى كه او را از نظر مردم كم ارزش جلوه مى دهد,

احساس اعتماد به نفس دارد . )6

اگر آدمى براى پرسش هاى زير پاسخ مطمئن و متقاعدكننده اى بيابد, در حقيقت, هويت خويش را باز يافته است . بداند

جايگاه, منزلت و مرتبت او دقيقاً چيست و چه تعريفى دارد ؟ آگاه باشد كه چه پيوندها, رشته ها و ارتباط هايى او را به

خود و جهان خارج از خود متعلق مى سازد ؟ درك كند كه چه نقش ها, وظايف و مسئوليت هايى در قبال خود و ديگران بر

عهده دارد ؟ شناخت واقع بينانه اى از توقعاتش نسبت به خود و ديگران به دست آورد و در نهايت, نسبت خود را با گذشته,

حال و آينده به درستى بداند .

روان شناسان اجتماعى در تعريف هويت گفته اند: هويت (مجموعه ويژگى هايى است كه تفاوت فرد از ديگران يا شباهت

او به ديگران را موجب مى گردد, كه براى ساختن آن عناصر زيادى مورد استفاده قرار مى گيرد . هر شخص براى به

وجود آمدن تصوير ذهنى از خود, بر تفسيرى كه از واكنش هاى ديگران درباره خود دارد, تكيه مى كند . )8

پاسخ به سؤالِ از كجا آمده ام و چه كارى بايد بكنم و سرانجام من چيست, همان هويت يا خود ماست . در آموزه هاى

دينى هرچند اين واژه با خصوصيات مذكور طرح نشده, ولى از عبارت ها و اشارت هاى ديگر مى توان حقيقت (هويت )

و (خود ) را استخراج كرد . امام على$ فرموده اند: (رحم الله امرءاً

علم من أين و فى أين و الى أين;9 آن كس

كه بداند از كجا آمده, در كجاست و به كجا رهسپار خواهد شد, مشمول رحمت الهى خواهد بود ) . در ابياتى از ديوان

شعر منسوب به آن حضرت مى خوانيم: اى انسان آيا گمان مى كنى كه تو موجودى حقير و كم مقدارى ؟ و حال آنكه راز

جهانى بزرگ در كتاب روح تو مندرج است . درد تو از خود توست, ولى به آن آگاهى ندارى و درمان تو نيز در خود

توست, ولى آن را نمى بينى .10

آن حضرت خود انسانى را گوهرى ارزش مند توصيف نموده و سربلندى و سرافرازى انسان را در گرو پاس داشت آن و

پستى و پلشتى را در ارج ننهادن به آن مى داند .11

خوديابى و خود فراموشى

از واژگانى كه به (هويت ) نزديك است و چه بسا مترادف با آن تلقى مى شود, واژه (خود ) مى باشد كه در نظام

تربيتى و اخلاقى اسلام با عنوان خوديابى و خود فراموشى تعبير شده است . امير مؤمنان على$ مى فرمايد: (عجبت

لمن ينشد ضالّته وقد اضلّ نفسه فلا يطلبها;12 تعجب مى كنم از كسى كه در جست وجوى گمشده اش برمى آيد و حال آنكه

خود را گم كرده و در جست وجويش برنمى آيد . )

استاد مطهرى با اشاره به اينكه مسئله (خود را گم كردن ) و (خود را نيافتن ) و در مقابل (خود را بازيافتن ) ريشه

در معارف اسلامى دارد, مى نويسد: (بحث از خود بيگانگى مقوله اى نيست كه فرهنگ غرب و دانشمندان غربى آن را

كشف كرده باشند, بلكه

اين مسئله ريشه در فرهنگ دينى و قرآنى ما دارد ) .13 ايشان ريشه همه ارزش ها را بازيافتن

خود (هويت يابى ) و ريشه همه ضد ارزش ها را گم كردن خود (فقدان هويت ) مى داند و مى گويد: غايات و اهداف

انحرافى داشتن, يكى از عواملى است كه انسان, غير خود را به جاى خود مى گيرد و در نتيجه خود واقعى را فراموش

مى كند و از دست مى دهد و مى بازد . هدف و غايت انحرافى داشتن, تنها موجب اين نيست كه انسان به بيمارى خود گم

كردن مبتلا شود; كار به جايى مى رسد كه ماهيت و واقعيت انسان مسخ مى گردد و مبدل به آن چيز مى شود .14

گر در طلب گوهر كانى كانى

من فاش كنم حقيقت مطلب را

قرآن مجيد بى هويتى را منشأ خودفروشى و خودزيانى مى داند, زيرا شخص بى هويت در يك دادوستد, ارزنده ترين

گوهر و سرمايه خود را به بهاى بسيار پايين و ناچيز مى فروشد . پس هم خود را فروخته و هم در اين دادوستد زيان ديده

است . آيه: (قل ان الخاسرين الذين خسروا نفسهم;15 بگو زيان كرده كسى است كه خويشتن خويش را فروخته

است ), ناظر به اين حقيقت است . بديهى است كه اين معامله, نتيجه اى جز خسارت و زيان ندارد . از اين رو

قرآن مجيد مى فرمايد: (ولبئس ما شروا به أنفسهم;16 خود را به بد چيزى فروختند )

دنيا بدي_ن خريدن_ت از بى بصيريست

اى بد معاملت به همه, هيچ مى خرى

ضرورت احراز هويت

احراز هويت از آن جهت ضرورت دارد كه بخشى از

نيازهاى اساسى انسان را تشكيل مى دهد . اريك فروم, جامعه

شناس و روانكاو آلمانى, معتقد است: فرق انسان با حيوان, ابتدا در نيازهاى اختصاصى اوست . از اين رو شناخت

او بدون آشنايى با اين نيازها ميسر نخواهد بود . اين نيازها عبارت اند از: نياز به تعالى, نياز به وابستگى, نياز به

هويت, نياز به رجوع به اصل و نياز به وسايل راه يابى .

اين جامعه شناس آلمانى درباره نياز به هويت مى گويد: (هر فرد آدمى مايل است به اين كه هويت خاصى داشته باشد,

از اين رو مى كوشد كه خويشتن را دريابد و بشناسد . در عين حال مى خواهد فردى باشد ممتاز و براى رسيدن به اين

مقام, خود را به شخص يا گروهى از اشخاصِ نسبتاً مبرز و ممتاز, مرتبط مى كند يا به اصطلاح, خويشتن را با آنها

همانند مى سازد ) .17 در حقيقت, منظور اريك فروم آن است كه هر انسانى به احساس خاص و منحصر به فرد بودن نياز

دارد . اگر نتواند اين احساس را از طريق خلاقيت ايجاد كند, آن را از راه همانندسازى با انسان هاى ديگر تحقق مى

بخشد .18

هريك از ما در زندگى خود افرادى را مى شناسيم كه سرگردان در بيابان ترسناك بى هويتى, بدون هدف و رنجور و

مردد, شيرين ترين روزگار عمر خود را با تلخى و ناكامى تباه مى سازند و با هر نسيمى دگرگون شده و شخصيت ثابتى

ندارند . به هر كجا سفر مى كنند يا با هركسى رفيق مى شوند, رنگ و بوى او را مى گيرند . در واقع خود را

به چيزى

وابسته نمى دانند و در وجودشان شخصيت مستقل احساس نمى كنند . مشكل اصلى آنها عدم احراز هويت است .

بنابراين, ضرورت طرح اين موضوع در شرايط كنونى, با توجه به تعدد منابع هويت يابى و الگوهاى متنوع و متضاد كه

فراروى نسل جوان و نوجوان است, بيش از هر زمان ديگر احساس مى شود .

اقسام هويت

1- هويت فردى: منظور از هويت فردى, شناخت توانايى ها, قابليت ها و ويژگى هاى رشد و تحول و نيازهاى

اساسى روان است . با اين تعريف, هويت فردى با خودشناسى رابطه مستقيم دارد .

2- هويت اجتماعى: چنانچه فرد را از جنبه نقش ها و وظايف اجتماعى اش مورد مطالعه قرار داده و متقابلاً انتظارات

جامعه از وى را بررسى كنيم, در حقيقت به درك مقوله هويت اجتماعى نزديك شده ايم . يكى از صاحب نظران شخصيت

مى نويسد: (عدم توانايى در انتخاب شغل و يا عدم ادامه تحصيل, غالباً نمودى از بحران هويت يا گم گشتگى در نقش

اجتماعى است . )19

3- هويت خانوادگى: منظور از اين نوع هويت, تعيين نسبت ميان جوان و خانواده او و پيوندهاى طرفين است .

4- هويت دينى: رابطه آدمى و نحوه تعلقش با دين, هويت دينى را تشكيل مى دهد كه نتيجه آن, احساس مسئوليت

در قبال ارزش ها و باورهاى دينى است .

5- هويت ملى: منظور از هويت ملى, تكيه بر ميراث گذشته و مفاخر ارزش مند و درك ويژگى ها و صفات مميزه يك

ملت است كه البته با ملى گرايى كاملاً متفاوت است, زيرا ملى گرايى غالباً در تقابل با ملت هاى ديگر و تفكيك منافع و

مرزهاى خودى از سايرين تبيين مى شود .

6- هويت فرهنگى: در تعريف فرهنگ آمده است: (مجموعه عادات, باورها, هنر, موسيقى و ساير

دستاوردهاى تفكر انسانى كه به وسيله گروهى از مردم در زمانى خاص به وجود آمده است ) .20 بنابراين, هويت فرهنگى

همان نقشى است كه فرد در حوزه عادات و باورها ايفا مى كند .

جامعه ، بستر مهم هويت

جامعه و شکل دهي هويت

جامعه اى كه در آن زندگى مى كنيم, نقش مهمى در شكل دهى هويت ما دارد . همه ما در خانواده به دنيا مى آييم و بزرگ

مى شويم, در مدرسه به تحصيل مى پردازيم, با دوستانمان معاشرت داريم و در محيط اجتماع رفت و آمد مى كنيم; به

واقع ما محصور جامعه هستيم و در شكل گيرى هويت ما, گروه هاى مختلف نقش دارند .

مهم ترين بسترهاى اجتماعى هويت

1- خانواده: كوچك ترين واحد اجتماعى كه نقش مهمى در طراحى هويت انسان دارد, خانواده است . پدر و

مادر با به كارگيرى ابزار مناسب مى توانند به سالم سازى هويت فرزندان خود كمك شايانى كنند .

2- محيط آموزشى: مراكز علمى و تحصيلى به عنوان خانه دوم اكثر نوجوانان و جوانان همواره بخش مهمى از هويت

اجتماعى افراد را سامان مى دهند . هويت مثبت و منفى, تابع آموزش هاى اين مراكز است .

3- محيط اجتماعى: باورها, ارزش ها, سنت ها و آداب و رسوم موجود در جامعه كه از طريق برنامه هاى رسانه

هاى جمعى مثل راديو, تلويزيون, مجلات, روزنامه ها و تصاوير به نسل هاى بعدى انتقال مى يابد, در سامان دهى

هويت جمعى نقش تعيين كننده اى دارد .

بحران هويت

احساس پوچي

براساس نظريه (اريكسون ), اگر هويت شخصيِ نوجوان در طى زمان و براساس تجربيات حاصل از برخورد صحيح

اجتماعى به تدريج ايجاد شود و نوجوان بتواند خود را بشناسد و از ديگران جدا سازد, تعادل روانى وى تضمين مى شود;

ولى اگر سرخوردگى و عدم اعتماد جايگزين اعتماد گردد و به جاى تماس با مردم, نوجوان گوشه گير و منزوى شود و به

جاى تحرك, به ركود گرايد و به جاى خودآگاهى و تشكيل هويت مثبت, دچار ابهام در نقش خود شود, هماهنگى و

تعادل روانى وى به هم مى خورد و به بحران هويت دچار مى شود .21

در بحران هويت, نوجوان شديداً دچار اضطراب و ناراحتى ذهنى است, به طورى كه نمى تواند جنبه هاى مختلف

شخصيت خويش را در يك خويشتن قابل قبول و هماهنگ سازمان دهد . به هنگام بحران

هويت, نوجوان در بعضى از اين

موارد دچار ترديد و شك است: اهداف بلند مدت ، انتخاب شغل, الگوهاى رفاقت, رفتار و تمايل جنسى, تشخيص

مذهبى, نظام ارزش هاى اخلاقى, تعهد گروهى .22

بسيارى از افراد هنگامى كه دچار بحران هويت مى شوند, احساس پوچى, از خود بيگانگى, تنهايى و غربت مى كنند و

قادر به انجام كارهاى مهم نيستند و در انتخاب كردن سر در گم مى مانند و يا اينكه هر روز و هر لحظه, به انتخاب جديدى

دست مى زنند و بر انتخاب ديگران, بدون تحقيق مُهر تأييد مى زنند .

پيامدهاى بحران هويت

گسستگى و بحران هويت, پيامدهاى فراوانى دارد كه به برخى از آنها مى پردازيم:

1- احساس بيگانگى: يكى از آثار بحران هويت, احساس تنهايى و جدايى از ديگران است .

2- اشتغالات بى هدف: فردى كه خود را گم كرده و نقشى مؤثر براى خويشتن نمى يابد, خود را به هر موضوعى كه

در دسترس اوست, مشغول نموده و انرژى اش را در آن زمينه صرف مى كند; مثل مكالمات بى هدف تلفنى, استفاده

ناصحيح از موتور سيكلت و غيره .

3- شخصيت منفعل: افرادى كه به نحوى با مشكل فقدان هويت مواجه اند و در روند هويت يابى آنها اختلال وارد شده,

معمولاً منتظرند تا ديگران براى او تصميم گرفته و شخصيتى برايشان قائل گردند . در اين صورت, ابتكار عمل,

خلاقيت و تكامل هويت از دستشان خارج شده و سر رشته زندگى شان به ديگران سپرده مى شود و حتى از حيث ظواهر به

ويژه لباس, آرايش موى سر و نظاير آنها, چشم انتظار اقدام ديگران اند . قرآن مجيد اطاعت بى چون

و چرا و موضع

منفعلانه قوم فرعون را محصول بى هويتى آنها مى داند و مى فرمايد: (فرعون قوم خويش را تحقير كرد و چنين بود كه از

او اطاعت كردند . )23

عوامل مؤثر در پديدآيى بحران هويت

1- فقر معنوى: سقوط اخلاقى, بروز ناهنجارى در جامعه و بسيارى از بحران ها از جمله بحران هويت, ثمره

نبود نظريات بنيادى مذهبى درباره هستى و انسان و در يك كلمه, عدم اعتقاد به مبدأ و معاد است . يكى از نظريه پردازان

بزرگ تاريخ مى گويد: (بحران هايى كه اروپاييان در قرن حاضر دچار آن شده اند, اساساً به فقر معنوى برمى گردد .

تنها راه درمان اين فروپاشيدگى اخلاقى كه غرب از آن رنج مى برد, بازگشت به دين است . )24

2- تحولات دوران بلوغ: شروع مرحله بلوغ در پسر و دختر معمولاً با تغييرات بيولوژيكى (زيستى ) همراه است

كه تصوير ذهنى از بدن و هويت شخصى نوجوان را تهديد مى كند . تحولات روانى عاطفى مانند زودرنجى, احساساتى

بودن, درون گرايى, دوگانگى روانى و مخالفت كردن, از ويژگى هاى اين دوره به حساب مى آيد . (نوجوان با در

نظر گرفتن تجربيات گذشته و قبول تحولات بلوغ مى خواهد هويت خويش را از نو بازسازى كند, حتى مخالفت و ستيز

نوجوانان با والدين خود و عصيان آنان در برابر ارزش ها و قدرت ها و دخالت ديگران, براى تثبيت هويت و جدا نمودن

هويت خويش از سايرين است ) .25 اگر نوجوان اين مرحله را به سلامت طى نكند, دچار آشفتگى شخصيت و اختلال در

هويت خواهد شد . تحقيقات نشان مى دهد كه افراد بى هويت معمولاً

در گذر از دوره كودكى به بزرگ سالى, يعنى دقيقاً

در دوران بلوغ, دچار سرگشتگى و سرگردانى شده اند و اين دوره را به سلامت نگذرانده اند .

3- خانواده: با توجه به تحولات دوره بلوغ, نقش خانواده در هويت يابى يا بحران هويت نوجوانان مشخص مى

گردد . برخورد صحيح پدر و مادر, با نوجوان به او كمك خواهد كرد تا از اين برهه پر تلاطم بگذرد, اما هرگونه بى

مهرى از سوى آنان, نوجوان را به تضاد درونى خواهد كشاند, زيرا از يك سو مى خواهد مستقل عمل كرده و با پدر و

مادر مخالفت كند و از سوى ديگر, از نظر اقتصادى خود را وابسته به آنها مى داند . طبيعى است كه اين تضاد درونى به

رفتارهاى ضد و نقيض مى انجامد . خانواده اى كه فرزند خود را تحقير مى كنند, فرصت تصميم گيرى به او نمى دهند و

به روحيه استقلال خواهى و مسئوليت پذيرى او توجهى ندارند, چه هويتى براى آن فرزند رقم مى زنند ؟

4- آموزش و تربيت ناصحيح: بخش مهمى از هويت افراد در مراكز آموزشى شكل مى گيرد . اگر نهادهاى آموزشى

و كانون هاى تربيتى, وظيفه خود را در قبال شخصيت و هويت دهى مناسب به اين افراد به شايستگى انجام ندهند, نتيجه

اى جز وابستگى, بى هويتى, احساس حقارت در برابر بيگانگان و خودباختگى نخواهد داشت . امام خمينى (ره ) با

اشاره به نظام آموزشى زمان رژيم پهلوى مى گويد: (از بچگى ما را طورى تربيت كردند كه خيال مى كرديم خودمان

هويت نداريم و بايد وابسته به اروپا و غرب باشيم .

اين بچه كوچك تا آخر, تمام تعليم و تربيتش, تعليم و تربيت فرهنگ

خارجى بوده, فرهنگ از خودمان نبوده است . تعليم و تربيت وابستگى بوده, مغزهاى اين بچه هاى ما را از كوچكى,

وابسته تربيت كرده اند تا رسيده اند به جوان ها كه حالا مى بينيد كه همين جوان ها نمى توانند تفكر كنند كه ما خودمان آدميم .

مى گويند: حتماً بايد يا وابسته به مثلاً فلان مملكت باشيم و يا وابسته به فلان مملكت . )26

خوش بختانه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى با تغييراتى كه در سياست گذارى نظام آموزشى اعمال شد _ هرچند نارسايى هايى

وجود دارد _ دانش آموزان ايرانى توانسته اند با اعتماد به نفس و احراز هويت, در المپيادهاى مختلف به موفقيت هاى بزرگى

نايل گردند و در عرصه علم و صنعت و تكنولوژى از خود ابتكار و خلاقيت نشان دهند .

5- حاكميت سلطه گران: يكى از اهداف مهم استعمارگران در طول تاريخ, سلطه فرهنگى بر كشورها بوده و هست تا

بدين وسيله هويت ملّى آن ها را تضعيف كنند . امام خمينى (ره ) در اين باره مى گويد: (ما آن صدمه اى كه از قدرت

هاى بزرگ خورديم, بايد بگوييم كه بالاترين صدمه, صدمه شخصيت بوده است . آنها كوشش كردند كه شخصيت ما را

از ما بگيرند و به جاى شخصيت ايرانى و اسلامى, يك شخصيت وابسته اروپايى, شرقى و غربى به جايش بگذارند . )

27

متأسفانه بعضى از روشنفكران, اصالت فرهنگى خود را بر اثر تبليغات زهراگين غربى ها از دست داده و پيروى از

الگوهاى بيگانگان را براى همگان امرى لازم شمردند .

آتاتورك به مردم تركيه توصيه مى كرد كه رمز موفقيت و پيشرفت

شما, رفتن به سمت غرب است; يعنى خودتان چيزى نمى شويد, بايد وابسته به غرب باشيد . در كشور خودمان تقى

زاده مى گفت: ايرانى اگر بخواهد رشد كند, بايد از فرق سر تا نوك پا فرنگى باشد .

6- جهانى شدن رسانه ها: هرچند ابتدا به نظر مى رسيد كه گسترش فناورى ماهواره اى و پيشرفت رسانه اى, زمينه

تبادل فرهنگى در دهكده جهانى را فراهم مى كند, اما با تجربه چندين ساله معلوم شد كه اين مولودِ عصرِ ارتباطات, دو

رويكرد متمايز دارد; يعنى هويت يابى و بحران هويت . امروزه رسانه ها فقط وسيله سرگرمى نيستند, بلكه طرز تفكر

جامعه را مى سازند . با توجه به تغيير و تحولات عصر جديد و جهانى شدن رسانه ها, هويت ملى و فرهنگى ما با يك

چالش جديدى مواجه شده است .

پاستر مى گويد: (آنچه در نوآورى هاى فنى مربوط به عصر دوم رسانه ها يعنى عصر اينترنت, پُست الكترونيكى

وماهواره مهم است, دگرگونى گسترده فرهنگ, هويت فرهنگى و روش جديد ساخته شدن هويت هاست . )28

آلوين تافلر, نويسنده و منتقد اجتماعى, مى نويسد: (تكنولوژى ماهواره اى و ديگر رسانه هاى جديد, فرهنگ هاى

ملى را از هم مى پاشند ) .29 در گذشته كه الگوها و نقش ها اندك و محدود بودند, هويت يابى آسان بود; اما امروزه

الگوهاى متنوع و متضادى كه رسانه هاى متعدد ارائه مى دهند, فراروى نسل جوان و نوجوان قرار دارد و از اين رو

هويت يابى آنان با دشوارى هاى بسيارى مواجه شده است . زمينه

هاى موجود باعث شده تا جوانان و نوجوانان به ناهنجارى

ها و رفتارهاى متضاد با ارزش هاى جامعه خويش رو آورند; چنان كه مشاهده مى گردد يك روز مانتوهاى بلند و روز ديگر

مانتوهاى كوتاه, مدتى آرايش مو به سبك آلمانى و مدتى ديگر موهاى بلند و اصلاح نشده, زمانى شلوارهاى پاچه گشاد و

زمانى ديگر شلوارهاى تنگ و كوتاه مُد مى شود . وقتى از اين عده سؤال شود كه چرا اين كار را كرده اند يا مثلاً اين آرم و

كلمه روى لباس چه كاركردى دارد ؟ پاسخ مى دهند: براى اينكه مُد است و يا مى گويند: چون همه انجام مى دهند ما هم

انجام مى دهيم . خواهى نشوى رسوا

هم رنگ جماعت شو .

جوانى كه مى كوشد طبق مُد روز يا به تعبير رايج, (با كلاس ) زندگى كند, هيچ گاه هويت خويش را نخواهد يافت,

زيرا يكى از نشانه هاى هويت و شخصيت سالم, ثبات است . آلن راس, روان شناس سرشناس شخصيت, مى

نويسد: (غير منطقى است اگر بخواهيم از شخصيت كسى صحبت كنيم كه رفتارها, آگاهى ها, هيجان ها و انگيزه

هايش براى مدت طولانى و از مكانى به مكان ديگر, تغيير مى كند و ثابت باقى نمى ماند ) .30 البته رسانه هاى داخلى نيز

ممكن است خواسته يا ناخواسته, در فرايند هويت يابى تأثير منفى بگذارند .

راه هاى دست يابى به هويت

همان طورى كه گذشت, احراز هويت يكى از نيازهاى اساسى نسل جوان است . به نظر بعضى از صاحب نظران,

اين نياز با همانندسازى و يا با تلاش و خلاّقيّت حاصل مى گردد . كسب هويت, نوسازى شخصيت, بازآفرينى

و تكامل

هويت, در جوامعى كه تغييرات زياد نيست, سريع تر و آسان تر است و افراد كمتر بحران هويت را درك مى كنند, اما

در شرايط كنونى كه حوزه هاى انتخاب, گسترش يافته و تغييرات به سرعت انجام مى گيرد, طبيعى است هويت يابى,

تلاش بيشترى طلب مى كند . آنچه مى تواند ما را در فرايند هويت يابى يارى رساند, عبارت اند از:

1- دين شناسى: بازيافت هويت در گرو پاسخ گويى به پرسش هاى بنيادين است . نظريات و مبانى دينى, پاسخ هاى

مطمئن و موثقى درباره انسان, مفهوم زندگى, رازهاى هستى و سرانجام آن دارد . ساموئل معتقد است: (دين براى

كسانى كه با پرسش هايى از اين دست رو به رو هستند كه: من كيستم و به كجا تعلق دارم ؟ پاسخ هاى قانع كننده اى

دارد ) .31 دين و مذهب به آدمى مى آموزد كه در مواقع مختلف زندگى چه كار كند, هدفش براى زندگى چه باشد و چگونه

مى تواند به هدف نهايى خود برسد . نكته مهم ديگر, جهت مند شدن زندگى و خروج از احساس پوچى و سرگردانى

است . استاد مطهرى مى گويد: (علت عمده خودكشى ها, خلأ معنوى و اشباع نشدن روحى است . احساس

بيهودگى در زندگى و اينكه من براى چه زنده ام ؟ چرا به دنيا آمده ام ؟ فايده اين زندگى چيست ؟ و…, كه پاسخ آنها را مى

توان در ايمان به خداوند, جست وجو كرد و يافت . )32

زندگى با گرايش به دين, معناى ديگرى به خود مى گيرد . ويليام جيمز مى نويسد: (وقتى كه خدا را

در همه چيز مى

بينيم, در پست ترين چيزها, عالى ترين حقايق را درخواهيم يافت . حقيقتاً كه دنيا, دنياى ديگرى جلوه خواهد

كرد . )33

در تعامل انسانى, فرهنگ پويا و مولد, بيشترين تأثيرگذارى را دارد . به اعتقاد ما اگر جوانان به پايدارترين فرهنگ ها

يعنى مبانى ارزشى فرهنگ اسلامى نگرش و بينش عميق پيدا كنند, از فرهنگ بيگانه بهره مى گيرند, اما در برابر لجام

گسيختگى هاى فرهنگى ايستادگى مى كنند . در اين زمينه, وظيفه اوليا و مربيان (خانواده و مدرسه ), پرورش

اخلاق, تربيت دينى و اعتلاى فرهنگ غنى اسلامى در بين نوجوانان و جوانان است .

2- خودشناسى: با تحقق خودشناسى, بخش عمده اى از هويت فردى محقق مى شود, زيرا بر پايه خودشناسى مى

توان به پرسش من كيستم و چه نقشى دارم ؟ پاسخ داد . منظور از خودشناسى, آگاهى يافتن از جنبه هاى مثبت و منفى

شخصيتى و شناخت توانايى هاى درونى است كه در سايه آن, زمينه اعتماد به نفس نسل جوان فراهم مى گردد . الكسيس

كارل مى گويد: (فايده عملى خودشناسى, احيا و نوسازى خويشتن است . )34

دل بستگى به هويت ملى, برخاسته از آگاهى نسبت به مفاخر و ارزش هاى ملى است . يكى از موانع هويت يابى, فقدان

آگاهى است . امام على$ مى فرمايد: (الناس اعداء ماجهلوا;35 مردم دشمن چيزى هستند كه نسبت به آن جهل

دارند )

مولوى مى گويد:

آفت_ى نبود بت_ر از ناشناخ_ت

تو برِ يار و ندانى عشق باخت

3- بازگشت به خويشتن: منظور از خويشتن, ارزش ها, مفاخر, و زيبايى هاى هنر و ادب يك ملت است .

تأكيد بر

معرفتِ تاريخ تمدن و ميراث فرهنگى, راه را بر درك هويت ملى همواره كرده و نوجوانان و جوانان را به

خودباورى مى رساند و همين امر قطعاً در احراز هويت آنان مؤثر خواهد بود . مسلمان ايرانى بايد بداند متعلق به سرزمين و

تمدنى است كه بوعلى سينا, فارابى, مولوى, ملاصدرا و حافظ و سعدى را پرورانده است . به اقرار بسيارى از

دانشمندان و مورخان اروپايى, غربيان نخستين حركت ها و نهضت هاى علمى خود را از شرق و از تمدن اسلامى و

ايرانى الهام گرفته اند, زيرا تمدن اسلامى و ايرانى, مهد علم و فرهنگ و هنر بوده و هست . (كسانى كه در برابر

ظواهر پر جذبه غرب خودباخته اند و فرنگ را با فرهنگ يكى دانسته اند, قدر و قيمت فرهنگ اسلام و ايران را نمى دانند .

اگر هم اندكى مى دانند, احساس حقارتشان در مقابل تمدن تكنيكى و صنعتى غرب و يا كينه توزهايى كه به دلايلى نسبت به

فرهنگ و سنن خودى داشته اند و دارند, آنان را از پذيرش حقيقت باز مى دارد . )36

به طور حتم نفى مفاخر ملى و بدبين كردن نسل جوان به فرهنگ خودى, هويت ملى را مخدوش و بى اعتبار خواهد كرد .

از اين رو بيدارگران بزرگ اسلامى مانند سيد جمال الدين اسدآبادى, اقبال لاهورى, امام خمينى و… همواره بر بازگشت

به خويشتن تأكيد مى ورزيده اند . امام خمينى (ره ) در اين باره مى گويد: (به آنها حالى كنيد (بفهمانيد ) كه شما

خودتان مفاخر داشتيد, خودتان فرهنگ داريد, خودتان همه چيز داريد ) .37 ايشان معتقد است: اگر

خودى خود را

بيابيد و يأس را از خود دور سازيد و چشمداشت به غير خود نداشته باشيد, در درازمدت, قدرت همه كار و ساختن همه

چيز را داريد و آنچه شبيه به اينان به آن رسيده اند, شما هم خواهيد رسيد . )38

حافظ مى گويد:

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد

وانچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد

متأسفانه (ديگران نداشته هاى خود را به رخ ما مى كشند, [ولى] ما از داشته هاى خويش, بيگانه و بى خبريم,

غربى ها اگر اين گونه چهره ها را داشته باشند, آن قدر به آنها مى نازند و بزرگشان مى كنند و ده ها فيلم و رمان درباره

آنان مى سازند و مى نويسند تا اينكه بتوانند آنها را براى ما به صورت يك بت درآورند . ما صدها و هزاران چهره پر فروغ

داريم, اما با حيات علمى و آثار و افكارشان بيگانه ايم . اين, جز روى گردانى از هويت ملى چه مى تواند باشد . )39

بنابراين بر جوانان لازم است كه مواريث خود را بهتر بشناسند تا آن را پاس دارند .

سابقه فرهنگ و تمدن اسلامى

(ولتر ) درباره سابقه درخشان علم و تمدن و ادب و فرهنگ اسلامى مى گويد: (در دوران توحش و نادانى, پس از

سقوط امپراتورى روم, مسيحيان همه چيز را مانند هيئت, شيمى, طب, رياضيات و غيره از مسلمانان آموختند و از

همان قرون اوليه هجرى ناگزير شدند براى گرفتن علوم متداوله آن روزگار به سوى آنان روى آورند . )40

(جورج سارتن ) براى نشان دادن عظمت اسلام, هفت عصر علمى را به نام دانشمندان مسلمان ناميده است: 1

.

عصر جابر بن حيان; 2 . عصر خوارزمى; 3 . عصر رازى; 4 . عصر مسعودى; 5 . عصر ابوالوفا;

6 . عصر بيرونى; 7 . عصر عمر خيام .41

امروز نيز استعداد ايرانى زبانزد خاص و عام است; موفقيت دانش آموزان ايرانى در المپيادهاى مختلف بين المللى گواه

صادقى بر اين مدعا است . نخست وزير كانادا چند سال پيش اعلام كرد: (كشور ايران 35هزار متخصص در كانادا

دارد كه اگر آنها بروند, با صرف ميلياردها دلار نمى توان جاى آنها را پر كرد . )42

قومى با چنين فرهنگى غنى و پر افتخار, اگر در پى كسب هويت از فرهنگ توخالى بيگانه باشد و دست گدايى به سوى آنها

دراز كند, جاى بسى تأسف است . البته اين سخن به معناى عدم رابطه و مبادله با فرهنگ هاى مختلف نيست, بلكه در

شرايط كنونى, تبادل فرهنگ ها يك واقعيت اجتناب ناپذير است . آنچه مهم است, حفظ جوهر وجودى و گوهر ذاتى و

اركان اصلى هويت و شخصيت مستقل خويش است .

از آن جا كه فرهنگ ها حاصل تجربيات تاريخى است و هميشه در حال شدن مى باشد, براى بهتر شدن و كمال يافتن فرهنگ

خودى, استفاده از تجربيات سودمند جوامع و ملل مختلف كه عصاره قرن ها تلاش آنان است, لازم و ضرورى است;

ولى مهم تر از آن, گزينش آگاهانه عناصر مفيد و اجتناب از عناصر منفى و مضر آنهاست . اگر رويكرد نسل جوان به

فرهنگ غرب با نقد و ارزيابى همراه باشد, با هويت ملى تعارضى ندارد و اين نوعى تبادل فرهنگ ها محسوب مى شود,

اما هرگونه برخورد منفعلانه

با دستاوردهاى فرهنگ غرب, هويت ملى را آسيب پذير مى سازد .

خوش بختانه ما افرادى را سراغ داريم كه با خودباورى فرهنگى, در برابر فرهنگ غرب, فعالانه برخورد كرده و تسليم

خواسته هاى غير ارزشى آنها نگشتند . يكى از آن راد مردان بزرگ, شهيد دكتر چمران بود كه در دانشگاه تمام نمره

هايش 20بود . در سال دوم دانشگاه, يكى از استادان, همه دانشجويان را مقيد كرد كه با كراوات سر جلسه امتحان

حاضر شوند, اما در آن جلسه, كراوات نزد . استاد 2نمره از او كم كرد و نمره اش 18 شد .43

4- بازشناسى فرهنگ غرب: يكى از شيوه هاى تقويت خودباورى فرهنگى و بازگشت به خويش, معرفى نمادهايى از

فرهنگ رقيب است . اين امر انگيزه حفظ هويت فرهنگى و ملى را مضاعف مى سازد . شناخت هويت ملى, در گرو

درك صحيح معارضان اين هويت, از جمله پايگاه غرب است . پيشرفت علم و تكنولوژى در دوره هاى اخير, اين باور

را در بين عده اى از مردم به ويژه نسل جوان به وجود آورده كه غربى ها از نظر فرهنگ نيز برترى دارند . اين غرب

باورى قطعاً مبتنى بر شناخت اصولى و جامع آنها نبوده, بلكه حاصل تقليد شتاب زده از ظواهر فرهنگ بيگانه و گم كردن

هويت فرهنگى خويش است .

(هانتينگون معتقد است: پيروزى غرب بر جهان, ناشى از برترى انديشه ها, ارزش ها يا دين نبود, بلكه معلول

برترى غرب در استفاده از خشونت سازمان يافته بود ) .44 فرهنگ برتر داراى ويژگى هايى همچون پيشينه, پشتوانه,

آثار مكتوب و غير مكتوب; مانند كتابخانه ها, مواريث فكرى,

هنرى و ادبى, شخصيت هاى علمى و فرهنگى, بقا

و پايدارى يك فرهنگ و قدمت مراكز علمى پژوهشى است . بازشناسى فرهنگ غرب با مؤلّفه هاى فوق, كار سختى

نيست . اروپا و غرب كه انديشه آزادى و راه پيشرفت در علم و صنعت را از اسلام و مسلمين آموخت, امروز خود را

طلايه دار تمدن در جهان مى داند و همگان را به اقتباس از آن فرامى خواند .

در قرون وسطا كه نزديك هزار سال طول كشيد و برخى آن را عصر ظلمت خوانده اند, عامل عمده اى كه به جهان

مسيحيت مدد علمى و فكرى رسانيد, فرهنگ اسلامى بود و تمدنى نيز كه پديد آمد تاحد زيادى متأثر از اسلام و داده هاى آن

بود45 . البته بايد اذعان كرد كه مسلمانان با آن سابقه درخشان, به دليل خودباختگى و گم كردن هويت خود, در ميدان

رقابت بازماندند, اما در عين حال توجه به اين نكته ضرورى است كه هرگونه پيشرفت علمى, فنى, صنعتى و فن

آورى, لزوماً موجب پيشرفت فرهنگى و معنوى نيست .

بحران معنويت و اخلاق در جوامع پيشرفته, افزايش ناهنجارى ها; مانند قتل, جنايت و خشونت, شيوع فساد و بى

بندوبارى, آمار رو به تزايد مبتلايان به ايدز, افزايش نرخ طلاق و فرزندان نامشروع و…, نمودهايى از سقوط اخلاقى

غرب است . بنابراين لازم است جوانان هر دو روى سكه غرب را كه تكنولوژى و انحطاط اخلاقى است, ملاحظه نمايند

تا در انتخاب الگوى جامع و راستين دچار اشتباه نشوند و از طرفى بدانند كه حركت به جلو, در گرو پشت كردن به سنت

هاى اصيل نيست . ژاپن با

حفظ همان لباس سنتى و خط باستانى خود, يكى از هفت كشور صنعتى دنيا شد, ولى تركيه

با وجود تغيير لباس و خط و سبك زندگى خود, هنوز براى عضويت در اتحاديه اروپا با مشكل مواجه است .

5- زمان شناسى: يكى از عواملى كه به انسان كمك مى كند تا در گرماگرم زندگى, هويت اصلى خود را فراموش

نكند, شناخت زمان و زمانه است . اميرالمؤمنين$ مى فرمايد: (شناخت آدمى از زمان خود, براى شناخت هاى

او كافى است ) .46 اين روايت ميزان اثرگذارى شناخت زمان بر زندگى انسان را نشان مى دهد . كسى كه زمانش را

بشناسد, تغييرات و پستى و بلندى آن را نيز مى شناسد . از اين رو در تاريكى ها و تحولات گمراه نمى شود . امام

صادق$ مى فرمايد: (كسى كه زمانش را بشناسد, آماج اشتباهات قرار نمى گيرد . )47

ييكى از آثار شناخت زمان, كنار آمدن با زمان و تغييرات آن است . گاهى حركت و زمان و رخدادهاى آن, برخلاف

اعتقاد و هويت ماست . در اين صورت راه صحيح, نه دشمنى با زمان و شنا كردن برخلاف جريان آب است, كه امام

على$ مى فرمايد: (من عاند الزّمان ارغمه; هركس با زمان دشمنى كند, زمان, او را به خاك خواهد نشاند )48

و نه احساس انفعال و كهترى, به بهانه امروزى شدن, اصالت و هويت شخصى و ملى را زيرپا گذاشتن . راه كار

مناسب در برخورد با تغييرات زمانه, دورانديشى و مدارا كردن با زمان و ژرف نگرى به مسائل است . امير مؤمنان

على$ مى فرمايد: (عارف ترين مردم به زمان كسى

است كه از تغييرات زمان خود به تعجب درنمى آيد . )49

نكته مهم آن است كه در حال زندگى كنيم, اما به گذشته هم نيم نگاهى بيندازيم . صرف اينكه چيزى مربوط به زمان گذشته

است, دليل بر عدم كارايى آن در عصر ما نيست; همان طورى كه صرف اينكه چيزى متعلق به امروز است, لزوماً

خوب و مفيد نيست . پس بياييم (تازه باشيم, چون نسيم و باستانى, چون دماوند . )50

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1 _ محمدرضا شرفى, جوان و بحران هويت, انتشارات سروش, ص18 .

2 _ همان, ص8 .

3 _ فرهنگ عميد, ص1265 .

4 _ محمد معين, فرهنگ معين, ج4, ص5228 .

5 _ على اكبر دهخدا, لغت نامه, ج14, ص20866 .

6 _ محمدرضا شرفى, همان, ص8 .

7 _ همان, ص9 .

8 _ مجله حديث زندگى, ش11, ص70 .

9 _ مرتضى مطهرى, مجموعه آثار, ج2, ص141 .

10 _ محمدرضا مهدوى كنى, نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى, ص51 .

11 _ غررالحكم و درر الكلم, ج2, ص522 .

12 _ همان, ج4, ص340 .

13 _ پيرامون انقلاب اسلامى, ص9 .

14 _ سيرى در نهج البلاغه, ص298 .

15 _ زمر (39 ) آيه 15 .

16 _ بقره (2 ) آيه 102 .

17 _ محمدرضا شرفى, همان, ص16 .

18 _ همان .

19 _ سعيد شاملو, مكاتب و نظريه ها در روان شناسى شخصيت, ص67 .

20 _ محمدرضا شرفى, همان, ص125 .

21 _ على اصغر احمدى, روان شناسى نوجوانان و جوانان, ص28 .

22 _ همان, ص29و30 .

23 _ زخرف (43 ) آيه 54 .

24 _ نشريه پيوند, آبان 1380, ص47 .

25 _ على اصغر احمدى, همان, ص28 .

26 _ صحيفه نور, ج9, ص166 .

27 _ همان, ج14, ص76 .

28 _ مجله حديث زندگى, ش13, ص66 .

29 _ محمدرضا شرفى, همان, ص137 .

30 _ روان شناسى شخصيت, ترجمه سياوش جمالفر, ص17 .

31 _ محمدرضا شرفى, همان, ص96 .

32 _ فلسفه اخلاق, ص230 .

33 _ دين و روان, ترجمه مهدى قائنى, ص167 .

34 _ انسان موجود ناشناخته, ترجمه پرويز دبيرى, ص305 .

35 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 163 .

36 _ جلال رفيع,

فرهنگ مهاجم, فرهنگ مولد, ص289 .

37 _ ديدگاه هاى فرهنگى امام, ص54 .

38 _ حديث ماندگارى, ص162 .

39 _ مجله حديث زندگى, ش11, ص10 .

40 _ محمدرضا حكيمى, دانش مسلمين, ص105 .

41 _ همان, ص111 .

42 _ محمدتقى مصباح يزدى, تهاجم فرهنگى, ص97 .

43 _ احمد دهقان, چلچراغ, ص22 .

44 _ محمدرضا شرفى, همان, ص155 .

45 _ ر .ك: محمدرضا حكيمى, همان, ص97 .

46 _ بحارالانوار, ج75, ص80 .

47 _ تحف العقول, ص356 .

48 _ غررالحكم و درر الكلم, ج5, ص432 .

49 _ همان, ج2, ص449 .

50 _مجله حديث زندگى, ش13, ص6 .

رسانه هاي متعامل و قرن بيست و يکم

اوّلين روابط اجتماعي

سابقه اوّلين روابط اجتماعي به تشکيل نخستين تجمّعات انساني باز مي گردد . انسان هاي نخستين براي ارتباط با هم گروهي هاي

خود ، از حرکات دست و صورت و اصوات خاص استفاده مي نمودند . بعدها با افزايش جمعيت انساني و پيدايش گروه هاي

متفاوت و قبايل متعدد ، ارتباطات درون گروهي ، گسترش پيدا نموده ، به روابط بين گروه ها و قبايل منجر گرديد . طي اين روند

تکاملي ، تغييراتي هم در روند ارتباطات پديدار گرديد ، به طوري که انسان هاي بعدي از رسم شکل هاي مختلف براي رساندن

منظور خود به ديگران استفاده مي نمودند . اين روند تکاملي ، ادامه پيدا نمود تا اين که به پيدايش خط و زبان منجر گرديد .

طي سال هاي متمادي ، تنها نوشتن ، شکل غالب روابط بين انسان ها ، قبايل ، ملت ها و دولت ها بود . سلاطين ، بزرگان ، دانشمندان

و نظريه پردازان ، براي بيان نظرات خود از نوشتن سود مي جستند و نامه نگاري و نوشتن کتاب ، بهترين راه رساندن مطالب به

مخاطبان به شمار مي رفت؛ امّا در چند قرن

اخير با پيشرفت علم و دانش بشري ، شکل هاي تازه اي از وسائل ارتباطي و

اطلاعاتي مانند: تلگراف ، تلفن ، راديو ، تلويزيون ، ماهواره و تلويزيون کابلي به وجود آمدند که نسبت به صنعت چاپ ، سريع تر

و دقيق تر و مطمئن تر عمل مي کردند .

در سال هاي اخير نيز اختراع کامپيوتر و به تبع آن ، پيدايش شبکه جهاني اينترنت ، انقلابي را در زمينه تبادل اطلاعات به وجود

آورده که جهان را در آستانه شکل گيري نوع تازه اي از رسانه هاي ارتباطي به نام «رسانه هاي متعامل» قرار داده است .

در اين مقاله برآنيم که به بررسي اين شکل جديد رسانه اي و تفاوت هاي آن با انواع پيشين بپردازيم .

رسانه متعامل و کارکردهاي آن

1- رسانه متعامل ، چند گفتاري است

سال هاي متمادي اي است که راديو و تلويزيون ، دنياي رسانه اي را به خود اختصاص داده اند . فيلم ، گزارش ، مصاحبه ، مستند ،

مسابقه ، سرگرمي و . . . برنامه هايي هستند که ميلياردها انسان را در سراسر کره زمين به خود جذب نموده اند؛ امّا آيا تا به

حال از خود پرسيده ايد که ساختار اين برنامه ها و به طور کلي ، رسانه هاي جمعي راديو و تلويزيون به چه شکلي است ؟

به طور خلاصه مي توان ساختار رسانه هايي مانند راديو و تلويزيون را به چهار قسمت تقسيم نمود:

1 . پيام ، 2 . فرستنده پيام ، 3 . وسيله انتقال پيام ، 4 . گيرنده پيام .

اين چهار عنصر ، رابطه اي يک سويه را تشکيل مي دهند ، بدين ترتيب که برنامه ها (پيام ها ) توسط يک موقعيت متمرکز (

فرستنده پيام ) آماده مي شود و از طريق وسائل ارتباطي (راديو و تلويزيون ) به سمع و

نظر مخاطبان (گيرنده پيام )

مي رسد . در اين نوع از رابطه ، گيرنده پيام ، هيچ نوع دخالتي در انتخاب پيام دريافتي ندارد و پيام منتشر شده به نوعي به

صورت تک گفتار (monolog ) و تا حدّي غير دموکراتيک (غير انتخابي ) است . به اين نوع ساختار ، نظام

پخش از بالا به پايين (عمودي ) اطلاق مي گردد .

امّا در ساختار رسانه هاي مبتني بر کامپيوتر و اينترنت - که براي جهان آينده پيش بيني مي شود (رسانه هاي متعامل ) -

نظام پخش ، از حالت عمودي به افقي تغيير پيدا خواهد نمود ، به طوري که هر فرستنده مي تواند به عنوان «گيرنده پيام» و هر

گيرنده نيز با خارج شدن از حالت انفعالي و تماشاگر صرف بودن ، به عنوان «فرستنده پيام» ايفاي نقش نمايد؛ چرا که

برخلاف تلويزيون ، کامپيوتر ، نه تنها قادر به دريافت علائم است ، بلکه مي تواند علائم را ارسال نيز بکند .

در عصر ارتباطات ، هر کس با استفاده از يک کامپيوتر و يک خط تماس با اينترنت مي تواند به يک يا هزاران و يا ميليون ها

مخاطبي که تا ديروز فقط غول هاي رسانه اي به آنها دسترسي داشتند ، دست يابد .1 تصور کنيد که هر فرد و يا خانواده ، به

صورت بالقوه تبديل به يک عامل پخش تلويزيوني شود و اين در حالي است که همان فرد و يا خانواده ، تماشاگر برنامه هاي

توليدي ديگران نيز خواهد بود . بنابراين اگر تا به حال از انبوه مخاطبان سخن به ميان مي آمد ، از اين پس بايد از ارتباط گران

انبوه سخن گفت .

در چنين شرايطي پيام منتشر شده

از حالت تک گفتاري به حالت چند گفتاري (dialog ) تغيير مي يابد ، به صورتي که

هر کسي حرفي براي گفتن داشته باشد ، خواهد توانست از اين طريق ، پيامش را به طيف وسيعي از مخاطبان برساند؛ امّا در

نظام رسانه اي راديو و تلويزيون ، چنين شخصي ممکن است به دليل نداشتن قدرت اجتماعي کافي ، حتي فرصت بيان يک کلمه از

سخنان خود را نيز پيدا ننمايد . جهت داده شده در راديو و تلويزيون از توضيحات بالا چنين بر مي آيد که دنياي رسانه اي

آينده ، متشکل از انبوهي از برنامه هاي گوناگون ، مطابق با سليقه هاي متفاوت خواهد بود . به طوري که به جاي آن که شبکه ها

تعيين کنند که بينندگان چه چيزي را ببينند ، بينندگان خواهند توانست دقيقا آنچه را خود مي خواهند تماشا کنند و در حقيقت ،

مخاطبان مي توانند محتواي برنامه ها را فردي نمايند .

2- رسانه متعامل ، مجازي (غير فيزيکي ) است

يکي ديگر از ويژگي هاي رسانه هاي متعامل ، مجازي و غير فيزيکي بودن ارتباطات آن است . با توجه به پيشرفت سرسام آور

علم و تکنولوژي در زمينه فنّاوري هاي نوين ارتباطي ، بشر به مرحله اي خواهد رسيد که از طريق رسانه هاي متعامل خواهد

توانست به نيابت از وضعيت هاي واقعي زندگي ، در يک شيوه الکترونيکي مشارکت جويد . براي مثال تصور نماييد که به جاي

صفحه دو بعدي تلويزيون مي توان خود را در فضايي سه بعدي قرار داد ، در آن واحد ، به مناطق ديدني جهان سفر کرد و قدم

زنان از مناظر زيباي آن مناطق بازديد نمود و لذت برد . يا اين که بتوان پايان يک فيلم

داستاني را به انتخاب خود تعيين نمود و

يا حتي تمامي اطلاعات آرشيوي موجود مربوط به يک خبر را در آن واحد در اختيار داشت . بعضي ها پا را از اين هم فراتر

گذارده و پيش بيني نموده اند که در عصر مجازي ، مخاطب خواهد توانست به صورت مجازي در ساحل دريا شنا نموده ، خيس

شود و اگر کسي سرش را زير آب نگه دارد ، خفه بشود . (علي اکبر جلالي/ استاد دانشگاه علم و صنعت ) و يا اين که

بدين روش مي توان حتي مواد مخدر ، سکس و تقريبا تمامي فعاليت هاي انساني را شبيه سازي نمود .

بدين ترتيب واژه هايي نظير: تخيل ، قدرت ، انتخاب ، آزادي ، و تشبيهاتي نظير: سفر دلپذير ، پرواز بلند و سرعت از

اصطلاحاتي خواهند بود که در دنياي رسانه هاي متعامل بسيار ، کاربرد دارند . هر چند که تمامي اين گفته ها صرفا در حد

نظريه بوده و رسانه هاي متعامل هنوز مراحل آزمايشي و تکاملي خود را مي گذرانند ، امّا چنان هم دور از نظر نيست که روزي

چنين شرايطي جنبه عمومي پيدا نمايد .

زير ساخت هاي رسانه متعامل و ويژگي هاي آن

مؤلفه هاي يک رسانه متعامل
اشاره

هنگامي که سخن از رسانه ها و ارتباطات متعامل به ميان مي آيد ، اوّلين نکته اي که ذهن شنونده را به خود جلب مي کند ، اين است

که نحوه شکل گيري و ويژگي هاي اين نوع رسانه ها چگونه خواهد بود . به طور کلي ، مؤلفه هاي به وجود آورنده يک رسانه

متعامل از دو جزء سخت افزاري و نرم افزاري تشکيل مي شوند که سخت افزارها نيز خود ، به دو دسته جزء و کلان ، طبقه بندي

مي گردند . به طوري که هر نهاد ، تشکيلات و يا

شخصيت حقيقي و حقوقي با در اختيار داشتن اين عناصر مي تواند يک ارتباط

دو سويه برقرار سازد .

سخت افزارهاي جزء

به ادوات ، وسائل و تجهيزاتي گفته مي شود که ارتباط گران رسانه هاي متعامل بايد خود اقدام به تهيه آنها بنمايند ، مانند کامپيوتر .

البته منظور از کامپيوتر ، ريز پردازنده هايي اند که بتوانند اطلاعات را با سرعت بسيار بالا پردازش نمايند؛ چرا که اساس کار

رسانه هاي متعامل را ارتباطات ديجيتالي تشکيل خواهند داد . به طور خلاصه ، ديجيتالي شدن را مي توان تمهيدي رياضي در

نظر گرفت که اعداد ، حروف ، اصوات و تصاوير ثابت و متحرک را با استفاده از دو عدد صفر و يک ، رمزگذاري و بيان مي کند

و انجام دادن چنين عملياتي که به نظام دو تايي معروف است جز با در اختيار داشتن ريزپردازنده هايي که بتوانند به پردازش

حجم عظيم اطلاعاتي که در هر ثانيه بايد از طريق رسانه هاي متعامل منتقل شوند ، امکان پذير نخواهد بود .

البته در کنار اين ريزپردازنده هاي بسيار قوي ، به حافظه ها (هاردديسک ها )يي که بتوانند اين حجم عظيم اطلاعات را در خود

نگه داري نمايند نيز نياز خواهد بود که امروزه با اختراع حافظه هاي مولکولي ، که مي توانند تمام اطلاعات بشر را در فضايي به

اندازه سر سوزن جاي دهند ، مشکلي در اين زمينه نخواهيم داشت .2

سخت افزارهاي کلان

سخت افزارهايي هستند که زيرساخت هاي کلان ارتباطات متعامل را تشکيل مي دهند و تهيه نمودن آنها از عهده اشخاص خارج

بوده ، تنها دولت ها و يا شرکت هاي بزرگ رسانه اي و مخابراتي قادر به فراهم آوردن آنها هستند . شبکه هاي فيبر نوري که در

حقيقت مجراهاي ارتباطات متعامل خواهند بود ، نمونه اي از آن به شمار مي رود .

در دنياي رسانه هاي متعامل ، ديگر امواج هوايي به کار نخواهند آمد

، بلکه اين رشته هاي بسيار نازک فيبر نوري خواهند بود که

مي توانند صدها کانال را با سرعت نور و در کسرهايي از ثانيه ، بدون ذره اي اختلال از اين سو به آن سوي دنيا انتقال دهند .

نرم افزارها

منظور از نرم افزار ، ابداع روش ها و برنامه هاي کامپيوتري اي است که بتوان از طريق آنها متن ، صدا و تصاوير ثابت و متحرک

را با يکديگر ادغام نموده ، آنها را به صورت چند رسانه اي و با بهترين کيفيت انتقال داد . به طور کلي مي توان گفت: ايجاد

دنياي مجازي و سه بعدي که مهم ترين ويژگي رسانه هاي متعامل در جهان آينده خواهد بود بر عهده نرم افزارهاست .

با توجه به مطالب فوق مي توان ويژگي هاي زير را براي رسانه هاي متعامل در نظر گرفت:

1- سرعت بسيار بالا در انتقال اطلاعات .

2- امنيت انتقال داده ها توسط فيبرهاي نوري نسبت به امواج هوايي .

3- هزينه بسيار کم براي ارتباط گران (البته ناگفته نماند که هزينه راه اندازي چنين شبکه هايي بالغ بر ميلياردها دلار خواهد

بود؛ (امّا استفاده کنندگان مي توانند با پرداخت هزينه هايي اندک از اين امکانات نامحدود به راحتي استفاده نمايند ) .

4- امکان تبديل هر مخاطب به يک استوديوي سيار پخش تلويزيوني .

5- امکان انتخاب گسترده و دسترسي به منابع وسيعي از اطلاعات ، سرگرمي ها و خدمات ارتباطي به صورت

اختصاصي .

6- امکان تجربه واقعيت هاي دور از دسترس با استفاده از فضاي مجازي و فائق آمدن بر موانع زمان و مکان .

7- تمرکززدايي پخش اخبار و اطلاعات از منابع قدرت و امکان برقراري موقعيت هاي برابر براي تمام افراد جامعه .

8- تعامل بين فرهنگ ها از طريق ارتباط دو سويه و مستقيم بين

ارتباط گران .

9- تنوع و انعطاف پذيري در انتخاب و نحوه نمايش برنامه ها و حتي هويت فردي افراد .

10- قابليت ضبط و ثبت ارتباطات .

11- تقويت روحيه فرد گرايي .

رسانه هاي متعامل و آموزش

کارکردهاي رسانه هاي متعامل

از مهم ترين کارکردهاي رسانه هاي متعامل مي توان به نقش برجسته آن در آموزش از راه دور اشاره نمود . کمبود منابع

آموزشي ، محدوديت هاي زماني و مکاني ، بالا بودن هزينه هاي آموزشي و صدها عامل ديگر ، نياز به يک رويکرد نوآورانه به امر

آموزش را بيشتر کرده است .

امروزه الگوهاي سنتي يادگيري ، متحول شده اند و کاربران با حجم گسترده اي از اطلاعات و دانش مواجه هستند . هم اکنون

بسياري از کشورهاي پيش رو در زمينه ارتباطات راه دور ، در حال ايجاد و راه اندازي دانشگاه ها و کلاس هاي مجازي نظام هاي

سنتي خود هستند .

آموزش مجازي با شعار «آموزش براي همه کس ، در همه سنين و در همه جا» شرايطي را به وجود آورده است که

ارتباط گران رسانه هاي متعامل را در هر شرايطي قادر مي سازد با دسترسي به بهترين منابع ، معلمان و اساتيد موجود در جهان ،

در رشته هاي مورد علاقه خود به تحصيل بپردازند که اين امر ، خود به ارتقاي سطح علمي دانش آموزان و دانشجويان کمک

نموده ، امکان به اشتراک گذاشتن منابع آموزشي ، قابليت تکرار مطالب در هر زمان و افزايش ميزان دسترسي به آموزش را

براي آنها فراهم مي آورد . با اين شرايط مي توان گفت که وجود يک کتاب خانه مجازي (به عنوان قلب نظام آموزش الکترونيک

و ساختمان مرکزي سامانه آموزش مجازي ) بسيار ضروري است .

طرفداران اين نوع نظام آموزشي بر نقش بسيار مهم آموزش هاي چند رسانه اي (به

صورت تلفيقي از نوشتار ، گفتار ، عکس ،

انيميشن و فيلم ) در دنياي ارتباطات متعامل ، تأکيد مي ورزند و بر اين باورند که اين روش مي تواند مخاطبان را تا حدي جذب

کند که حتي بهترين اساتيد نيز نخواهند توانست چنين نقشي را ايفا نمايند .

اين گروه ، همچنين بر اين باورند که از طريق آموزش هاي مجازي ، مي توان به ميزان زيادي در هزينه ها و زمان ، مخصوصا در

شهرهاي بزرگ به نفع دانشجويان صرفه جويي نمود و دليل ديگر اين که ، اين روش ، برخلاف روش هاي سنتي که معلم و استاد

در آنها مرکزيت دارند ، موجب دانشجومحور شدن در امر آموزش مي گردد . همچنين آموزش گيرنده را مخير مي سازد تا با

سرعت يادگيري خود پيش برود .

امّا از سوي ديگر ، مخالفان اين نوع آموزش بر اين عقيده اند که رسانه هاي متعامل ، آموزش گيرندگان را ترغيب مي کنند که از

نظر پيشرفت درسي ، بيشتر در حالت متوسط (نه خوب و نه بد ) قرار گيرند . نکته ديگري که مخالفان آموزش مجازي بر

آن پافشاري مي نمايند اين است که در شيوه آموزش مجازي ، حضور فيزيکي و رو در رو بين دانشجويان با يکديگر از يک سو ،

و دانشجو و استاد از سوي ديگر ، آن طور که بايد وجود ندارد ، حال آن که اصل تعليم و تربيت ايجاب مي کند تا رابطه مستقيم بين

آنها وجود داشته باشد ، تا ضمن فراگيري مهارت هاي اجتماعي ، الگوهاي لازم نيز از سوي دانشجويان کسب شود . کاهش

آموزش هاي عملي و تغيير محتوا نيز از مشکلات ديگري است که در آموزش مجازي به آنها اشاره

شده است . در اين

صورت ، تضميني وجود نخواهد داشت که سؤالات استاد به درستي به دانشجو و جواب دانشجو به استاد برسد و در شبکه

کامپيوتري تغيير داده نشود و يا حتي از بين نرود .

رسانه هاي متعامل و آزادي اطلاعات

بسياري از مردم بر اين عقيده اند که با ورود اينترنت ، انقلابي در زمينه آزادي اطلاعات در جهان به وجود آمده است؛ چرا که

تا قبل از پيدايش اينترنت ، رسانه هاي جمعي اقدام به دستچين نمودن پيام ها و کنترل کيفيت آنها مي نمودند و در واقع نظريه ها و

عقايد (مخصوصا در حوزه سياست ) ، به طور ناقص از طريق راديو و تلويزيون و روزنامه ها به مردم منتقل مي گرديدند؛ امّا

با ورود فناوري هاي جديد ارتباطي ، کاربران توانستند نظرات و عقايد نويسندگان را بدون واسطه و بدون مستقيم از جانب خود

آنها دريافت نمايند .

امّا آيا واقعا مي توان به بهانه آزادي اطلاعات هر مطلبي را در شبکه رسانه هاي متعامل منتشر نمود ؟ به نظر شما مرز اين

آزادي تا کجاست ؟

در تعريف آزادي اطلاعات چنين آمده است: «آزادي اطلاعات ، يک حق بنيادين بشر و سنگ بناي تمام آزادي هاست که به

طور ضمني در برگيرنده حقّ گردآوري ، ارسال و انتشار اخبار در هر جا و توسط هر کس و بدون هيچ مانعي نيز هست»

(قطع نامه 1/59 مصوب 1946 مجمع عمومي سازمان ملل متحد ) .

بنا بر اين تعريف ، مي توان آزادي بيان را هم جزئي از آزادي اطلاعات به حساب آورد که در بين تمام حقوق بشري از جايگاه

ويژه اي برخوردار است؛ چرا که وسيله اي است براي احقاق ساير حقوق انسان . از اين رو آزادي بيان را

جزئي از نسل

اول حقوق بشر و به عبارتي ، آن دسته از حقوق بشر که حقوق طبيعي محسوب مي شوند ، به حساب مي آورند و از طرفي ، حق

آزادي بيان را جزو حقوق نسبي بشر (حقوقي که مطلق نبوده و محدوديت پذيرند و نه تنها در شرايط استثنايي ، که در شرايط

عادي هم مي توانند محدود گردند ) نيز به شمار آورده اند .

بنابراين مي توان گفت با اين که آزادي بيان يکي از ستون هاي جوامع دموکراتيک به شمار مي رود ، در عين حال ، محدوديت پذير

نيز هست؛ چرا که جامعه دموکراتيک ، در کنار آزادي بيان ، به ارزش هاي ديگري نيز معتقد و پايبند است و نمي پذيرد که استفاده

از آزادي ياد شده ، به قيمت از ميان رفتن اين ارزش ها تمام شود . در واقع ، استفاده از آزادي بيان ، تا آن جا مجاز است که

بين ديگر حقوق اساسي بشر ، مانند: حفظ حيثيت اشخاص حقيقي و حقوقي ، نظم ، اخلاق و بهداشت عمومي و . . . و حق

آزادي بيان ، تعادل ايجاد شود .

از مطالب فوق چنين بر مي آيد که همان طور که جريان آزادي اطلاعات در رسانه هاي متعامل مي تواند به رشد ، توسعه و

بالندگي جامعه و نيز به تکامل انسان منجر شود ، به همان نسبت نيز مي تواند موجب تخريب شخصيت انسان ، از بين رفتن نظم ،

اخلاق و بهداشت عمومي شود و کرامت ذاتي انسان را زير سؤال ببرد . لذا جامعه شناسان و حقوق دانان در تلاش اند تا

ضمن حفظ دستاوردهاي آزادي اطلاعات در رسانه هاي متعامل ، با استفاده از ابزار و روش هاي مختلف

از بروز مفاسد بشري

در اين زمينه جلوگيري نمايند .

بنابراين ، نظارت بر محتواي برنامه ها و مطالب ارائه شده در شبکه ارتباط متعامل ، اصلي است که در جامعه جهاني امروز

پذيرفته شده است و حتي کشورهايي که داعيه آزادي اطلاعات را سر مي دهند (مانند امريکا و آلمان ) نيز با استفاده از

روش هاي مختلف بر محتواي رسانه هاي تعاملي نظارت مي کنند و در مواردي آنها را سانسور کرده يا حتي از بين مي برند .

براي نظارت بر اصل آزادي اطلاعات ، روش هاي زيادي وجود دارد که در خصوص برنامه هاي غير قانوني ، راه کارهاي

اجرايي شامل: وضع مقررات ، اعلاميه ها و برچسب هاي هشدار دهنده است و در مورد برنامه هاي مضر و با محتواي زيان

آور ، فيلترگذاري به عنوان بهترين روش ، مطرح شده است .

نتيجه اين که ضرورت محدود کردن آزادي اطلاعات در رسانه هاي متعامل بايد حتما به اثبات برسد و به عبارت ديگر تا

ضرورت وجود نداشته باشد ، نبايد آزادي بيان را محدود کرد .

رسانه هاي متعامل ، فرصت ها و تهديدها

در قسمت هاي پيشين ، بيان نموديم که ساختار رسانه هاي جمعي حاضر مانند راديو و تلويزيون مبتني بر نظام پخش از بالا به

پايين (عمودي ) است . اين مسئله که برنامه هاي توليدي يک رسانه از سوي يک منبع قدرت متمرکز تهيه و يا هدايت شود ،

باعث يکدست شدن و همگوني نسبي جامعه اي خواهد گرديد که از اين برنامه ها استفاده مي نمايد و در حقيقت ، تلويزيون براي

مخاطبانش جامعه اي مبتني بر معاني مشترک را به ارمغان آورده است . به طوري که روان شناسان ، جامعه شناسان و

دانشمندان علوم سياسي ، متفقا به قدرتِ سحرآفريني راديو و تلويزيون ، به عنوان

ابزاري جهت کنترل از راه دور جامعه اذعان

دارند .

جامعه اي مانند ايران را در نظر بگيريد . وجود اقوام مختلف در اين سرزمين ، آب و هواي گوناگون و شرايط اقليمي متفاوت ،

آداب و رسوم گوناگون ، تعلقات مذهبي و سنّتي غير يکسان ، سطوح متنوع و مختلف مالي و اجتماعي و نظاير آنها ، امري است

بديهي و طبيعي و در چنين شرايطي است که نقش حياتي تلويزيون و رسانه هاي جمعي با ساختار نظام پخش عمودي در همگن

ساختن نظرات اين خيل سلايق گوناگون و پر کردن فاصله بين آنها به خوبي نمايان مي گردد .

در کنار اين نقش بسيار مهم ، اين نوع رسانه هاي جمعي (پخش عمودي ) ، داراي معايبي همچون کاهش داد و ستدهاي فکري

در افکار عامه و گفتگوهاي مردم ، پرورش حالت انفعالي در مخاطبان ، مخدوش نمودن نظام شکل گيري آرا و عقايد بيننده و در

نهايت ، کاهش قدرت تفکر و انديشه در مخاطبان نيز هستند؛ امّا از آن جا که ساختار پخش رسانه هاي متعامل ، مبتني بر نظام

پخش افقي خواهد بود ، بنابراين در اين نوع رسانه ها ، ديگر اطلاعات مبادله شده بين ارتباط گران ، از يک منبع متمرکز قدرت ،

سرچشمه نمي گيرد و بدين ترتيب ، طيف هاي مختلف جمعيت با گرايش هاي گوناگون در يک اجتماع ، قادر به دريافت اطلاعات و

برنامه هايي مطابق با علايق و سلايق خود خواهند بود .

از اين رو ، بافت جمعيتي جوامع ، نه تنها فاقد خصلت توده مي شود ، بلکه با گسترش فردگرايي و تکثّر آرا و نظرات ، جامعه از

حالت يکپارچگي و اعتدال خارج خواهد گرديد و مفهوم

«هويت ملي» ممکن است تبديل به يک رؤياي دست نيافتني بشود .

به تعبير کاستلز: «سياست ارتباط مستقيم و فوري مي تواند ، فردي شدن ، سياست و جامعه را تا جايي جلو ببرد که دستيابي

به يکپارچگي و وفاق و بنا کردن نهادها ، بسيار دشوار شود» .3

از سوي ديگر در صورت عدم توزيع مناسب امکانات ارتباطي بين بخش هاي مختلف جامعه ، اين رسانه ها باعث پيدايش شکاف

هاي جديد طبقاتي شده ، شکاف هاي طبقاتي موجود را نيز که ريشه در سطح دانش عمومي و قدرت فهم و انديشه و نيز توانايي

درک و فراگيري مسائل جديد را دارد ، عميق تر مي سازد . بدين ترتيب که بخش هاي ثروتمندتر جامعه به صورت خاص به

اطلاعات کيفي تر دسترسي پيدا مي نمايند و از اين طريق مي توانند رشد سلطه خود را استحکام بخشند . به اين فاصله ايجاد

شده در اثر نابرابري در دسترسي به امکانات ارتباطي ، اصطلاحا «شکاف ديجيتالي» گفته مي شود . به تعبير تي شه نور

(Tichenor ): «هنگامي که جريان اطلاعات از رسانه ها به درون يک سيستم اجتماعي افزايش مي يابد ، گروه هاي

سطوح بالاي اجتماعي ، تمايل بيشتري بر توجه و جذب سريع تر اين اطلاعات از خود نشان مي دهند ، به طوري که رفته رفته

شکاف علمي و دانش عمومي ميان اين گروه و ديگر سطوح اجتماعي عميق تر مي گردد . در چنين شرايطي است که دانايان

داناتر شده ، نادانان ، نادان تر خواهند شد» .4

راه کاري که جامعه شناسان و کارشناسان علوم ارتباطات براي جلوگيري از بروز چنين اتفاقي در هنگام ورود به دنياي

ارتباطات متعامل ارائه مي دهند ، اين است که دولت ها و متولّيان فرهنگي جوامع ، بايد

اقدام به فرهنگ سازي در اين زمينه نمايند و

ضمن غني سازي فرهنگ جوامع خود در ابعاد مختلف ، آن را براي شرکت در تعاملات جهاني فرهنگ آماده سازند و تنها در اين

صورت خواهد بود که ورود به دنياي رسانه هاي متعامل ، نه تنها باعث تکثر فرهنگي در سطح جامعه نخواهد شد ، بلکه تماس ،

آميزش و ارتباط مستقيم فرهنگ ها و درک متقابل آنها از يکديگر را افزايش داده ، امکان همزيستي مسالمت آميز آنها در کنار

يکديگر ، بدون گرايش به حذف را فراهم خواهد آورد .

حاکميت رسانه هاي متعامل در قرن بيست و يکم

از تعريف رسانه هاي متعامل چنين بر مي آيد که هيچ قدرتي بر جهان ارتباطات تعاملي حاکميت نخواهد داشت ، بلکه اين ارتباط

گران هستند که با ارتباطات مستقيم و مداوم خود ، شبکه اي به نام رسانه هاي متعامل را به وجود آورده اند؛ امّا آيا در واقعيت نيز

چنين فرآيندي بر جهان رسانه هاي متعامل حاکم خواهد بود ؟

درست است که رسانه هاي متعامل را ارتباط گران به وجود مي آورند و قدرت متمرکزي در رأس آن وجود ندارد ، امّا آيا خود

ارتباط گران را نمي توان به عنوان يک قدرت در نظر گرفت ؟ در حالي که هشتاد درصد سايت هاي اينترنتي در ايالات متحده

حضور دارند و اين کشور به تنهايي ، سي و پنج درصد دسترسي به اينترنت را به خود اختصاص داده است ، چگونه مي توان

ادعا نمود که فرآيند تبادل اطلاعات در رسانه هاي متعامل بدون جهت گيري خاصي دنبال خواهد شد .

و اين در حالي است که مقامات امريکايي نيز خود بر اين امر اذعان مي کنند که: «تصميماتي را که ما هم اکنون (در

خصوص رسانه هاي متعامل و سياست هاي پيرامون آن ) خواهيم گرفت

، در بسياري از زمينه ها هويت و استقلال مردم امريکا

را شکل خواهد داد» (ادوارد مارکي ، از کميته ارتباطات راه دور مجلس نمايندگان امريکا ) ، و يا آلبرت گور ، سناتور و

معاون رياست جمهور پيشين امريکا در سخنراني خود در سال 1993 چنين گفت: «از آن جا که در گذشته قدرت اقتصادي

ايالات متحده امريکا ، با توجه به عمق بندرها و وضعيت راه هاي ما مشخص مي شد ، امروز هم اين قدرت با در نظر گرفتن

توانايي ما براي انتقال سريع و مطمئن مقادير بزرگ اطلاعات و توانايي ما براي کاربرد اين اطلاعات و شناخت آنها مشخص

مي شود . همچنان که شبکه بزرگراه هاي دولت فدرال ، تحول تاريخي بزرگي در تجارت ما پديد آورد ، بزرگراه هاي اطلاعاتي

کنوني ، با توانايي حمل و نقل انديشه ها ، داده ها و تصويرها در سراسر کشور و جهان ، براي قابليت رقابتي معارضه گر و قدرت

اقتصادي امريکا نقش اساسي دارند» .

آنچه آشکار است ، اين واقعيت است که در نظام ارتباطات بين المللي ، کشورهاي توسعه يافته ، در موقعيت برتري قرار دارند و

صدور اطلاعات آنها به مراتب بيشتر از واردات آنهاست و از آن جهت که هر کشوري که در بخش ارتباطات ، زير ساخت

توزيعي قوي تري دارد ، قدرتمندتر است ، و نيز از آن جا که تمرکز دانش ، آگاهي ، اطلاعات و عمليات با آن در غرب است و

روز به روز فاصله دارندگان اين فناوري با محرومان از آن بيشتر مي شود ، مي توان چنين پيش بيني کرد که حاکميت رسانه هاي

متعامل در جهان آينده ، در دست کشورهاي غربي و امريکا خواهد

بود . در نتيجه ، کشورهاي شرقي و افريقايي که از نظر

تکنولوژي هاي ارتباطي در سطح پايين تري قرار دارند اگر مي خواهند که در جهان ارتباطات زير سلطه کشورهاي غربي قرار

نگيرند ، بايستي از هم اکنون ، دست به کار شده و اقدام به تقويت و بازسازي زير ساخت هاي ارتباطي خود نموده ، سعي کنند که

اين شکاف ديجيتالي که بين شرق و غرب جهان به وجود آمده است را هر چه سريع تر پر نمايند .

بديهي است تحقق اين امر ، چندان هم دور از دسترس نيست ، چنان که کشورهايي مانند: چين ، کره جنوبي و مالزي توانسته

اند در اين راه ، قدم هاي مثبتي بردارند و پا به پاي قافله اطلاعات جهاني پيش روند .

ايران نيز با دارا بودن منابع و فرصت هاي بسيار زياد در اين زمينه و با توجه به موقعيت جغرافيايي استراتژيک خود ، در

صورت تقويت زير ساخت هاي ارتباطي مي تواند به عنوان گذرگاه شاه راه هاي ارتباطات جهاني ، موقعيت خود را در بين

کشورهاي صاحب اين فناوري تثبيت نموده ، با توجه به پيشينه تاريخي درخشان و غناي فرهنگي خود ، عرصه اي نه چندان

محدود براي عرض اندام در شبکه رسانه هاي تعاملي را مي تواند به خود اختصاص دهد .

1- اينترنت ، عرصه روزنامه نگاران تازه کار ، مارک گادوين ، ترجمه: فريد اديب هاشمي .

2- عصر مجازي ، علي اکبر جلالي .

3- عصر ارتباطات ، مانوئل کاستلز ، ترجمه: حسن چاووشيان ، ج2 .

4- رسانه ها و طبقه جديد ، صادق طباطبايي ، تهران: مرکز اطلاع رساني سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي .

منبع

حميد عابدي

پي نوشت ها

مقالات موجود در سايت آينده نگر (WWW .ayandehnegar .org ):

1- رسانه هاي متعامل در عصر جديد ، سينا قربانلو .

2- چشم اندازهاي جهاني جامعه اطلاعاتي ، کاظم معتمدنژاد .

3- ديدگاه هاي علمي درباره جهاني سازي اقتصادي ، انقلاب ارتباطات و تأثير متقابل آنها ، رحمان سعيدي و علي اصغر کيا .

4- آزادي بيان و جامعه اطلاعاتي ، رؤيا معتمدنژاد .

5- جامعه اطلاعاتي ، تلالؤ تمدّن هزاره سوم .

6- نظريه پردازي درباره آينده جهان و جهان آينده ، محمدصادق امه طلب .

7- نقش فنّاوري اطلاعات و ارتباطات در آموزش ، علي محمدنژاد .

عصر ارتباطات

ارتباطات

اشاره

ارتباطات ، عنصر مهمي در اين عصر به شمار مي آيد و لذا عصر امروز ، به «عصر ارتباطات» نامگذاري شده است و ما

در اين نوشتار برآنيم که به اين موضوع بپردازيم و نکاتي را در اين زمينه ذکر نماييم .

واژه ارتباط که معادل Communicationانگليسي است ، در فارسي به صورت مصدري به معناي پيوند دادن و

ربط دادن استعمال مي شود . در اين زمينه پژوهشگران علوم اجتماعي و متخصّصان علوم ارتباطات ، تعاريفي را ذکر کرده اند

که يکي از بهترين تعاريف ، متعلق به چارلز کولي (جامعه شناس امريکايي ) است . کولي در کتاب خود به نام «سازمان

اجتماعي» ، ارتباط را چنين تعريف مي کند: «ارتباط ، ساز و کاري است که روابط انساني بر اساس و به وسيله آن به وجود

مي آيد و تمام مظاهر فکري و وسائل انتقال و حفظ آنها در مکان و زمان بر پايه آن توسعه پيدا مي کند . ارتباط ، حالات چهره و

رفتارها و حرکات و طنين صداها و کلمات و نوشته ها و چاپ و راه آهن و تلگراف و تلفن و تمام

وسايلي را که اخيرا در راه

غلبه بر مکان و زمان ساخته شده اند ، همه را ، در برمي گيرد» . (1 )

در اين تعريف ، چند عنصر وجود دارد که با تحليل آنها ، اهميت پديده ارتباط و نقش وسايل ارتباطي روشن مي شود ، بدين

ترتيب:

الف ) ارتباط ، مبناي اساسي روابط انساني به شمار مي آيد .

ب ) روابط انساني به وسيله ارتباط ، عملاً برقرار مي شود .

ج ) وسيله انتقال است که محتواي روابط انساني و اطلاعات را از شخصي به شخص ديگر يا از گروهي به گروه ديگر

منتقل مي کند . (2 )

ارتباط به صورت مفرد (Communication )شامل چگونگي انتقال يک مطلب به يک فرد است ؛ اما کلمه

ارتباطات به صورت جمع (Communications )به وسايل و روش هاي ارتباطي اطلاق مي شود . از اين رو ،

کليه روابط و مناسبات و مُفاهمه هايي که از طريق روزنامه ، تلويزيون ، راديو ، اينترنت ، کتاب ، پوستر ، سخنراني ، کاسِت هاي

صوتي و . . . برقرار مي شوند ، از انواع ارتباطات به شمار مي آيند . (3 ) در واقع ، هر انتقال پيامي ، يک ارتباط محسوب

مي شود .

انواع ارتباط

1- ارتباط مستقيم و شخصي: ارتباطي است که بدون واسطه بين شخص پيام دهنده و شخص پيام گيرنده ايجاد مي شود .

در اين نوع ارتباط ، اطلاعات و پيام ، مستقيما مبادله مي شود ، مثل گفتگو بين دو يا چند نفر . مهم ترين خصوصيت اين نوع

ارتباط ، صميمي بودن و دوستانه بودن اين ارتباط است .

2- ارتباط غير مستقيم و غيرشخصي: در اين نوع از ارتباط ، واسطه اي بين فرستنده و گيرنده پيام وجود دارد ،

به اين

شکل که فرستنده و گيرنده پيام ، همديگر را نمي شناسند و فقط پيام ارتباطي توسط وسيله ارتباطي (کتاب ، مجله و . . . ) به

مخاطبان مي رسد .

3- ارتباط جمعي: ارتباط غير مستقيمي که از طريق تلويزيون ، راديو ، مطبوعات پرتيراژ و وسايل مشابهِ ارتباطي (

رسانه هاي گروهي ) ايجاد مي شود ، ارتباط جمعي ناميده مي شود . اين نوع ارتباط ، بين هزاران نفر از افرادي که همديگر

را نمي شناسند ، به وجود مي آيد .

در اين نوع ارتباط ، ديگر محدوديت زماني و مکاني اي که در ارتباط هاي مستقيم و شخصي وجود داشت ، وجود ندارد .

خصوصيت ديگر ، اين است که در اين نوع از ارتباط ، امکان حفظ و دوام پيام ها به صورت چاپي يا نوار و فيلم در طول زمان

وجود دارد .

تفاوت ارتباطات در عصر گذشته با عصر امروز

1- نخستين ويژگي ارتباطات جمعي در عصر حاضر (در مقابل ارتباطات سنتي که در گذشته وجود داشت ) ، غيرشخصي

بودن پيام هايي است که از طريق وسايل ارتباط جمعي در اختيار انسان ها قرارمي گيرد . ارتباط در گذشته از طريق چهره به

چهره و بدون واسطه انتقال پيدا مي کرد ؛ اما امروزه ارتباطات از طريق وسايل ارتباطي (نظير راديو و تلويزيون و . . . )

صورت مي گيرد ، که پيام ها بدون تماس مستقيم ميان پيام دهنده و پيام گيرنده منتقل مي شود .

2- دومين ويژگي ارتباطات جمعي در عصر حاضر ، نهادي بودن آنهاست . در گذشته ارتباطات به طور تصادفي صورت

مي گرفت . اغلب در برخوردهاي تصادفي ، اطلاعاتي را از طريق گوش و دهان مبادله مي کردند ؛ اما در عصر امروز ،

تکنيک هاي ارتباط جمعي به طور

ارادي و عَمدي در قالب نهادهاي اجتماعي به کار خود ادامه مي دهند . فرستنده هاي راديويي

و تلويزيوني و استوديوهاي سينمايي از اين قبيل نهادها به شمار مي آيند .

3- سومين ويژگي ارتباطات جمعي در عصر حاضر ، وابستگي ارتباطات جمعي به ساير عناصر زندگي اجتماعي است .

توسعه مطبوعات با گسترش سواد و تحصيلات در جامعه ، رابطه اي نزديک دارد ، و از سوي ديگر ، با گسترش وسايل ارتباط

جمعي ، سطح زندگي اعضاي جامعه نيز دگرگون شده است . انسان از طريق وسايل ارتباط جمعي ، تشويق به مطالعه و بالا

بردن سطح آگاهي هاي خود مي شود و از طريق وسايل ارتباط جمعي ، لحظه به لحظه با وقايع و رويدادهاي سياسي و فرهنگي

جهان آشنا مي شود و اين آشنايي در عملکرد و رفتار وي در جامعه مؤثر است . با گسترش وسايل ارتباط جمعي ، سطح

فرهنگ ها و آداب و رسوم اعضاي جامعه نيز دگرگون شده است . آمدن مُدها به بازار ، تغيير نوع برخورد و گفتارهاي

اعضاي جامعه ، تغيير نوع زندگي مردم و . . . معلول ارتباطات جمعي به شمار مي آيند .

از سوي ديگر ، رسانه ها (و در رأس آنها تلويزيون ) ، ابزار مناسبي براي القاي الگوي مصرف گرايي به شمار مي آيند ، و روز

به روز ، اعضاي جامعه را مصرف گراتر مي کنند . رسانه ، ابزار مناسبي براي صاحبان ثروت و مالکان عمده در اقتصاد

جهاني است که روحيه مصرف گرايي را در دنيا گسترش مي دهند تا بازارها و کارخانه هاي آنها ورشکسته نشوند .

به طور کلي مي توان يادآور شد که توسعه يافتگي با ارتباطات جمعي رابطه نزديک دارد . اگر نگوييم

ارتباطات جمعي معلول

توسعه يافتگي است ، اما دست کم به اين نتيجه مي توان رسيد که ارتباطات جمعي از عوامل توسعه يافتگي به شمار مي آيند .

(4 )

نقش ها و کارکردهاي وسايل ارتباط جمعي

انواع نقش هاي خبري

الف ) نقش هاي خبري و آموزشي: يکي از وظايفي که وسائل ارتباط جمعي به عهده دارند ، نقش خبري و اطلاع رساني

است . اين وسايل ارتباط جمعي ، خبرها و اطلاعات نو و دست اول را سريع و بي طرفانه به تمام جهان مخابره مي کنند ، به

طوري که اگر يک حادثه کوچک در دنيا اتّفاق بيفتد ، اين حادثه محدود به آن مکان خاص نمي شود ؛ بلکه تمام نقاط جهان از اين

حادثه ، با خبر مي شوند و بعضا نسبت به آن ، واکنش مناسب و سريع نشان مي دهند . (5 )

اهميت وظيفه آموزشي وسايل ارتباط جمعي به حدي است که بعضي از جامعه شناسان براي رسانه ها (راديو ، تلويزيون ،

سينما ، مطبوعات و . . . ) و نهادهاي رسمي آموزشي (مدارس ، دانشگاه ها و . . . ) «نقش موازي» قائل اند . به

طوري که وسايل ارتباط جمعي با پخش اطلاعات و معلومات و آموزش دادن ، سطح علمي و فرهنگي مردم را بالا مي برند و

موازي با معلمان و استادان و همانند آنها ، نقشي آموزشي ايفا مي کنند . (6 )

ب ) نقش هاي تفريحي: يکي از وظايف و کارکردهاي مهم وسايل ارتباط جمعي ، نقش تفريحي اين وسايل است . به طور

معمول ، اين وسايل ، در زمان فراغت مخاطبان ، با آنها سر و کار دارند . به عبارت ديگر ، وظيفه شاد ساختن و دور نگه داشتن

از واقعيات و سرگرم سازي و جدا کردن مخاطب

از مشکلات ، بر عهده اين وسايل است ؛ اما بايد توجه داشت که اين تفريح در

چارچوب موازين و هنجارهاي جامعه صورت گيرد تا هم جنبه فرهنگي و هم جنبه اخلاقي اين رسانه ها ، مراعات شود و شادي

هر جامعه و اعضاي آن در چارچوب هنجارهاي آن جامعه صورت گيرد . (7 )

ج ) نقش همگِن سازي (Homogenization ): وسايل ارتباط جمعي ، نزديکي سليقه ها و خواسته هاي يک

جامعه را موجب مي شوند . اين روند را ژان کازنو با عنوان «توده سازي (Massification )» ياد

مي کند . اين اصطلاح بدين معناست که «با ورود وسايل ارتباط جمعي به جامعه ، خُرده فرهنگ ها و فرهنگ هاي خاص و

مجزّا ، ناپديد مي شوند و به نوعي تمامي ساکنان يک جامعه تشابه مي پذيرند و در سبک زندگي ، علايق و خواسته ها از الگوهاي

مشابهي که وسايل ارتباط جمعي به آنان مي دهند ، برخوردار مي شوند . کازنو اين روند را «توده شدن تمامي مردم در يک

محدوده جغرافيايي با مرزهاي ملي» مي داند . (8 )

خانواده ها در برخورد با وسايل ارتباط جمعي ، رنگ تازه اي به خود مي گيرند ، به طوري که اعضاي يک خانواده ، هنگام استراحت

کردن ، از طريق تلويزيون از اخبار و رويدادهاي جهان آگاه مي شوند و حتي مي توان از اين رسانه ها ، آموزش هاي رسمي را

فرا گرفت . اين رسانه ها ، با پخش انواع برنامه ها ، يک سري سليقه ها و آداب و رسوم و هنجارهاي مشترک را به مخاطبان

خود منتقل مي کنند ، به طوري که آهسته آهسته ، جامعه به سمت و سويي حرکت مي کند که از همه اعضاي آن ، يک نوع رفتار

سر مي زند

، يک نوع لباس مي پوشند و به طور کلّي ، خُرده فرهنگ ها از بين رفته ، جامعه به سمت هَمگِني (همانندي ) پيش

مي رود .

اثرات وسايل ارتباط جمعي

سخن در اين است که وسايل ارتباط جمعي تا چه ميزان و حدّي بر روي مخاطبان خود ، اثر مي گذارند ؟ آيا تأثير آنها قطعي و

همه جا و هميشگي است ؟ و يا اين که اين وسايل ، در شرايط خاص و با نبود موانع ، تأثيرگذار هستند ؟ در اين مورد ، به دو

ديدگاه اشاره مي شود .

الف ) برخي بر اين عقيده اند که وسايل ارتباط جمعي داراي چنان قدرت و نيرويي هستند که مي توانند نسلي متفاوت از نسل

گذشته ايجاد کنند . اينان بر اين عقيده اند که اين وسايل ، ابزاري بس نيرومندند که مي توان از آنها در راه هاي مشروع و

غيرمشروع استفاده کرد و تأثيري عميق بر مخاطبان گذاشت ، به طوري که بعضي قدرت راديو را با قدرت بمب اتم ، مقايسه

کرده اند . (9 )

ژان کازنو در اين باره مي نويسد: «اين انديشه در نظر مردم ، چه عادي و چه تحصيل کرده ، رواج يافته است که وسايل

ارتباط جمعي ، قدرتي فوق تصور دارند و مي توانند افکار فلسفي و سياسي را دگرگون کنند و شکل تازه اي بدانها بخشند و به

اختيار ، تمامي رفتارها را هدايت نمايند . بر اساس همين اصل ، اين عقيده رواج يافت که مبارزات انتخاباتي از طريق

تلويزيون ، موجبات اِلقاي فکر به انتخاب کنندگان را فراهم مي آورد ؛ زيرا حزبي که بيش از همه از تلويزيون استفاده مي کند ،

لزوما از انتخابات ، پيروز بيرون خواهد آمد» .

(10 )

ب ) برخي ديگر بر اين عقيده اند که وسايل ارتباط جمعي ، تأثير چنداني بر مخاطبان خود ندارند . اين عدّه بر اين باورند که

دوره اثرگذاري هاي جادويي و خارق العاده با وسايل ارتباط جمعي ، پايان يافته است ؛ چرا که بشر امروز ، به تدريج ، فرهنگ

بهره گيري از رسانه را دريافته و قدرت شگفت آوري در تحليل اطلاعات و اخبار و نيز در برخورد فعّال (و نه انفعالي ) با

رسانه و القائات کم و زياد (و البته ناگزيرِ ) آن پيدا کرده است .

اين گروه ، قائل اند که وسايل ارتباط جمعي ، علي رغم تکنولوژي برتري که دارند ، در راه اثرگذاري بر مخاطبان ، با موانع

بسياري روبه رو هستند . (11 )

عصر جديد و امپراتوري هاي رسانه اي

تا سال هاي آغاز دهه نود ميلادي ، سخن گفتن از سلطه چند بنگاه بزرگ خبري بر رسانه هاي جهان (اعم از روزنامه ها ،

راديوها و تلويزيون ها ) امري عادي و واقعيتي غيرقابل انکار بود ؛ چرا که حجم عظيمي از توليد خبر و گزارش و تصاوير

خبري جهان را تنها چند مؤسسه محدود ، انجام مي دادند و ديگران ، مصرف کنندگان صِرف اين انبوه خبر و تصوير و تحليل

بودند . به اين جملات از آنتوني گيدِنْز ، جامعه شناس بزرگ انگليسي ، که در دهه هشتاد نگارش يافته ، توجه کنيد:

«رويتر ، آسوشيتدپِرِس و يونايتدپرس ، از مهم ترين مؤسسات و بنگاه هاي خبري هستند که اخبار را به سراسر جهان ، مخابره

مي کنند ، به طوري که هر روز ، 34 ميليون کلمه اطلاعات را به سراسر دنيا مخابره مي کنند و مدّعي هستند که بر روي هم ، نُه

دهمِ کلّ محصول

خبري راديوها ، تلويزيون ها و مطبوعات دنيا را فراهم مي سازند» . (12 )

اين فضا ، همان است که از آن به «امپرياليزم رسانه اي» تعبير مي کردند و برخي متفکّران بزرگ حوزه ارتباطات اجتماعي ،

آن را نتيجه موقعيت برتر اقتصادي و تکنولوژيک کشورهاي صنعتي و در رأس آنها امريکا قلمداد مي نمودند ؛ برتريِ بي رقيبي

که به تحميل اخبار ، تحليل ها ، نگاه ها و حتّي سليقه ها و طرز فکرهاي غربي به تمامي جهان از خلال توليد برنامه هاي راديو _

تلويزيوني يا گزارش هاي خبري _ تحليلي انجاميد .

دخالت نهادهاي اطلاعاتي و امنيتي در برنامه هاي رسانه اي را نيز بايد بر اين حجم عظيم نفوذ ، افزود . به عنوان نمونه ،

هِربرت شيللر معتقد است که کنترل ارتباطات جهاني توسّط شرکت هاي امريکايي را در ارتباط با عوامل مختلف مي توان تحليل

کرد ، از جمله اين که سيا (CIA ) ، اف . بي .آي (FBI ) و پنتاگون (وزارت دفاع امريکا ) ، به طور فزاينده

اي به نفوذ از طريق رسانه ها و اِعمال حاکميت هرچه بيشتر بر رسانه ها علاقه مند شده اند . وي براي نمونه يادآور مي شود که

شرکت آر .سي .اِي که مالک شبکه هاي تلويزيوني و راديويي اِن .بي .سي است ، پيمانکار عمده نظامي پنتاگون محسوب

مي شود . (13 )

کشورهاي جهان سوم ، از آن جهت که از استقلال فرهنگي و هويت پايدار و توان مالي برنامه سازي گسترده برخوردار نيستند ،

در برابر غول هاي رسانه ايِ غرب ، آسيب پذيرند و عميقا تحت تأثير برنامه ها و تبليغات آنها قرار مي گيرند .

با اين همه ، وقايع اتفاق افتاده در پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يکم در عرصه رسانه ها (از

جمله: ظهور اينترنت ،

تشکيل اتحاديه هاي خبري منطقه اي و قارّه اي ، ظهور رسانه هاي قدرتمند فرامنطقه اي در جهان سوم ، شکست انحصارات خبري

غرب و امريکا در جريان جنگ هاي افغانستان و عراق با وجود شدّت عمل ها و تهديدهاي امنيّتي ، و . . . ) نشان مي دهند که

امپراتوري رسانه اي غرب ، اُفول کرده است و جهان سوم و بويژه جهان اسلام ، مي توانند با دانش و تدبير و تفاهم ، رسانه هايي

فرا ملّي و فرامنطقه اي پديد آورند و به تأثيرگذاري متقابل بر فرهنگ و انديشه در جهان و نيز به توليد لحظه به لحظه خبر و

گزارش و تحليل (بيرون از نفوذ و تصرّف ابرقدرت ها ) بپردازند .

اتحاديه راديو _ تلويزيون هاي آسيا و اقيانوسيه ، شبکه هاي ماهواره اي الجزيره و العربيه ، پايگاه هاي اينترنتي مشهور «ايرنا»ي

ايران و «الأهرام» مصر و «شين هوآ»ي چين و . . . امروزه ، جزو منابع مهمّ خبري _ تصويري جهان شمرده مي

شوند . (14 )

منبع

محمّدباقر ربّاني

پي نوشت ها

1- وسايل ارتباط جمعي ، کاظم معتمدنژاد ، تهران: دانشگاه علامه طباطبايي ، دوم ، 1371 ، ص 38 .

2-همان ، ص 29 .

3- همان ، ص 37 .

4- وسايل ارتباط جمعي ، ص 138 _ 141 .

5- جامعه شناسي ارتباطات ، باقر ساروخاني ، تهران: اطلاعات ، 1373 ، ص 86 .

6- وسايل ارتباط جمعي ، ص 13 .

7- جامعه شناسي ارتباطات ، ص 84 .

8- همان ، ص 88 .

9- همان ، ص 97 .

10- جامعه شناسي وسايل ارتباط جمعي ، ژان کازنو ، ترجمه: باقر ساروخاني و منوچهر محسني ، ص 45 .

11- جامعه شناسي ارتباطات ، ص 97 .

12- جامعه شناسي ، آنتوني گيدنز ، ترجمه: منوچهر صبوري ، تهران: نشر ني ، سوم ، 1376 ، ص 583 . [

امروزه ، يورو نيوز ، فرانس پرس ، بي بي سي ، فاکس نيوز و سي اِن اِن نيز در شمار بنگاه هاي بزرگ خبري غرب ، محسوب

مي شوند . (ح .ز )

13- همان ، ص 586 . [اين روزها درباره بنگاه جديد خبري امريکا (فاکس نيوز ) و ارتباط مستقيم آن با نهادهاي

امنيتي _ اطلاعاتي امريکا ، اخبار فراواني منتشر شده است . (ح .ز )

14- رباره رسانه ها و نقش آنها در تربيت فرد و جامعه و نقش منفي رسانه هاي غربي در زندگي امروز ، مي توان به آثار

نيل پُستمن (از جمله: تکنوپولي ، ترجمه: صادق طباطبايي ، تهران: سروش ، 1376 ) مراجعه کرد . (ح .ز )

حديث پريشاني

عصر اضطراب

بسياري عصرِ حاضر را عصر ارتباطات ، عصر تکنولوژي ، عصر شتاب و سرعت و . . . ناميده اند و شايد اين نامگذاري ها

بي تناسب نباشند ؛

چرا که همه اين عناصر با وسعتي زياد در گستره زندگي فراگير شده اند . امّا با نگاهي به آن روي سکّه ،

شايد بتوان نام ديگري بر اين عصر گذاشت و آن را «عصر اضطراب» ناميد ؛ اضطرابي که به درجات مختلف ، گريبانگير

بسياري از مردم شده است .

عوامل اضطراب

در جستجو براي يافتن عوامل اين اضطراب ها در سخن معصومان ، به موارد گوناگوني برمي خوريم که به نمونه هايي از آنها

اجمالاً اشاره مي گردد:

بي هويّتي و بي هدفي از بزرگ ترين عوامل اضطراب شمرده مي شود . اين عامل ، بيشتر نتيجه شک و ترديدها و سؤال هاي

رسوخ يافته در ذهن بشر است که به دليل دوري از حقيقت و فطرت و کناره گيري از دين و معنويّت ، بي پاسخ مانده است .

امام صادق (ع ) مي فرمايند: «دل در سينه آدمي ، پرحرکت و بي قرار است و حق را مي جويد و فقط وقتي بدان دست

يافت ، آرام و قرار مي يابد» . (1 )

امام صادق (ع ) در حديثي زيبا عوامل مهم اضطراب و نگراني را برشمرده اند . ايشان مي فرمايند: «پنج چيز است که

هر کس يکي از آنها را نداشته باشد ، همواره در زندگي اش نقص دارد و فکرش مشوّش و دلش نگران است: اوّل ، سلامت

جسم ، دوم ، امنيت ، سوم ، گشايش در روزي ، چهارم ، مونس و همراهِ همفکر» . راوي مي پرسد: مونس هم فکر چيست ؟

امام مي فرمايند: «همسر خوب و فرزند خوب و هم نشين خوب» و مي افزايند: «پنجم که در برگيرنده همه خصلت

هاست ، آسودگي خاطر و رفاه در زندگي است» . (2 )

امام باقر (ع ) به نقل از سلمان

فرمودند: «همان نَفْسِ آدمي ، هنگامي که نقطه اتّکا و تضمين کننده اي براي تأمين زندگي اش

نداشته باشد ، به خود مي پيچد و مضطرب مي شود ؛ امّا هنگامي که توانست زندگي خود را تأمين کند ، آرامش مي يابد و مطمئن

مي گردد» . (3 )

پيامدهاي اضطراب

بي شک ، مضطرب شدن و گرفتاري در هيجان ها و اندوه هاي اضطراب ، پيامدها و عواقبي دارد که به دو مورد از آنها اشاره

مي گردد:

امام صادق (ع ) فرموده اند: «از دو خصلت بر حذر باش: اضطراب و تنبلي ؛ چرا که اگر مضطرب شوي ، صبر و

پايداري بر مسير حق نخواهي داشت ، و اگر تنبلي کني ، حقوق ديگران را ادا نمي کني . همانا مسيح (ع ) مي گفت: کسي

که هَمّ و غمّش زياد شود ، جسمش بيمار و رنجور خواهد شد» . (4 )

در جاي ديگري امام صادق (ع ) به نقل از پدرانش ، در بيان توصيه هاي پيامبر (ص ) به علي (ع ) چنين فرموده

است: «اي علي ! کسي که اضطراب و نگراني بر او مسلّط شود ، راحتي و آسايش از او دور خواهد شد» . (5 )

راه نجات از اضطراب

پيش از اين گفتيم که فطرت آدمي ، حقيقت جوست و همواره به دنبال حقيقتي مي گردد که به آن تکيه کند و چون بدان رسيد و

ايمان آورد ، ملجأ و پناهگاه خود را يافته است و ديگر احساس تنهايي و ترس نمي کند . خداوند در قرآن کريم مي فرمايد:

«کساني که ايمان آورده اند . . . ، نه بيم دارند و نه اندوهگين مي شوند» . (6 )

اضطراب ، آن گاه دوباره به سراغ آدمي مي آيد که غفلت و گناه ، زمينه بروز پيدا کند و وجدان ، زير پا نهاده شود . بر اثر

غفلت ، هم مسير و هدفْ گُم مي شود و هم وسوسه گناه به وجود مي آيد . دواي هر دو درد ، همانا ياد خداست: «بدانيد که با

ياد خدا

، دل ها آرام مي گيرد» . (7 ) همچنين امام علي (ع ) فرموده است: «ياد خدا صيقل دهنده سينه ها و مايه

آرامش دل هاست» . (8 ) )

يکي ديگر از راه هاي غلبه بر نگراني و اندوه ، رضايت به قضا و قَدَر الهي است ؛ چرا که محروميت ها و گرفتاري هاي زندگي ،

موجب افسوس و حسرت بسيǘљʠمي شود ؛ اما کساني که به رحمت و لطف و همچنين به عدالت پروردگارْ اطمينان دارند ،

حجم گرفتاري ها را با رحمت و عدالت خدا مي سنجند و بي رحميِ سختي ها را در برابر لطف و بزرگواري او ، به هيچ مي

انگارند و به قضاي پروردگار ، راضي اند ؛ چرا که علي (ع ) فرموده است: «بهترين دور کننده هَمّ و غمّ (نگراني و

اندوه ) ، رضايت دادن به قضاي الهي است» . (9 )

امام صادق (ع ) راه ديگري را براي دوري از نگراني و اندوه ، سفارش مي کنند . ايشان در اين زمينه مي فرمايند: «چه

چيزي مانع آن مي گردد که هرگاه بر يکي از شما اندوهي از اندوه هاي دنيا رسيد ، وضو بگيرد ، سپس به مسجد برود و دو رکعت

نماز بگذارد و خدا را بخوانَد ؟ آيا نشنيده اي که خداوند [در قرآن کريم (10 )] مي فرمايد: از شکيبايي و نماز ، ياري

بجوييد ؟» . (11 )

منبع

مرتضي وفايي

پي نوشت ها

1- الکافي ، ج 2 ، ص 421 .

2- الخصال ، ص 284 .

3- الکافي ، ج 5 ، ص 89 .

4- أمالي الصدوق ، ص 636 .

5- کتاب من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 355 .

6- سوره بقره ، آيه 277 .

7- سوره رعد ، آيه 28 .

8- بحارالأنوار ، ج 94 ، ص 151 .

9- غررالحکم ، ح 9909 .

10- سوره بقره ، آيه 45 .

11-تفسير العيّاشي ، ج 1 ، ص 43 .

فرهنگ در جهان بدون مرز

جهاني شدن

با تحولاتي که در جهان امروز در حال بروز است ، گويي جهاني تازه و نو در دست ساخته شدن است؛ پديده اي که «جهاني

شدن» ناميده شده است . به رغم تمام اختلاف نظرهايي که بر سر تعريف جهاني شدن است ، تقريباً همه ، آن را فرايندي

مي دانند که فشردگي فزاينده زمان و مکان را در پي دارد و به نوعي همگون ساز و ادغام گراست و هيچ حوزه از جمله فرهنگ

و هيچ جامعه اي از تأثيرهاي آن ، کاملاً مصون نيست .

واژه جهاني شدن ، نظريه «دهکده جهاني» مارشال هربرت مک لوهان کانادايي را تداعي مي کند که پيش بيني کرد ، پيدايش

تلويزيون ، چهار گوشه عالم را به هم مرتبط و فرهنگ ها را همگون خواهد ساخت . پس از آن و با حضور تلويزيون ماهواره

اي (DBS ) در دهه هشتاد ميلادي ، افراد ، بدون مداخله دولت ها و بدون هيچ گونه ملاقات چهره به چهره ، توانستند به

فرهنگ هاي ديگر دسترسي پيدا کنند و اکنون همراه با گسترش و پيشرفت فنّاآوري ارتباطي ، داده پردازي رايانه اي ، فضاهاي

الکترونيکي - مجازي (اينترنت ) ، و . . . شاهد

شکسته شدن محدوديت هاي زمان و مکان و تشديد فرايند جهاني شدن و

آفرينش جهان بدون مرز هستيم .

سرنوشت فرهنگ پس از جهاني شدن

با وجود تعاريف گوناگون از فرهنگ ، در مجموع مي توان گفت: فرهنگ ، اطلاعاتي است که گروهي در آن شريک اند و آن را

براي خود حفظ مي کنند . اين اطلاعات ، شامل شيوه زندگي جمعيتي معيّن و متمايز کننده از جوامع ديگر است .

سرعت فرايند جهاني شدن ، در خصوص سرنوشت فرهنگ ، سؤالات مهمي را حتي در جامعه ايراني برانگيخته است که آيا

جهاني شدن باعث تنوع فرهنگي بيشتر مي شود و همه فرهنگ ها امکان حضور در صحنه جهاني را خواهند داشت و يا منجر به

چيرگي يک فرهنگ واحد بر جهان مي شود ؟ و اگر چنين است ، اين واحد ، متشکل از چه اجزا و عناصري و برگرفته از کدام

فرهنگ ها از کدام ملّت ها يا حوزه هاي جغرافيايي - سياسي است ؟

در پاسخ به اين پرسش و در واقع در مواجهه با پديده جهاني شدن و سرنوشت فرهنگ پس از آن ، چند نگرش وجود دارد .

گروهي جهاني شدن را امريکايي شدن و گسترش امپرياليسم مي دانند . فرهنگ امريکايي ، فرهنگ مصرف گرايي ، سودجويي و

لذت طلبي فرد گرايانه و خودخواهانه است و موج آن ، چنان عظيم و نيرومند است که فرهنگ هاي ديگر در مقابل آن غالباً شکست

خورده و گاهي بدون مقاومت تسليم مي شوند .

امّا در مقابل ، عده اي اعتقاد دارند که هر چند بخش عمده اي از آنچه امروز «فرهنگ جهاني» خوانده مي شود ، ريشه در

سرمايه داري جهاني و قدرت هاي غربي دارد که پر قدرت بر ديگران عرضه و يا تحميل مي کنند ، ولي روند

جهاني شدن ، بسيار

پيچيده تر از آن است و جهت کاملاً روشن و مشخصي ندارد . در فرايند جهاني شدن ، ارتباط فزاينده اي ميان انسان ها و

جوامع مختلف فراگير مي شود و آگاهي آنها نسبت به ديگر انسان ها و فرهنگ ها افزايش مي يابد . از سوي ديگر ، امکانات عصر

جديد ، مانند فضاهاي الکترونيکي - مجازي (اينترنت ) و حتي بازرگانان ، جهان گردان ، مهاجران ، پناهندگان ، کارگران و

دانشجويان خارجي و مواردي نظير آن ، باعث مي شود يک فرهنگ ، همه مرزها را درنوردد و مجال عرض اندام پيدا کند و با

ديگر فرهنگ ها برخورد کند .

اينک جهان ، چنان فشرده شده که هيچ فرهنگي نمي تواند تنها منبع فرهنگ ساز و هويت بخش باشد و در نتيجه ، در چارچوب جهاني

شدن ، پديده «چند فرهنگي» را خواهيم داشت . البته حضور يک فرهنگ در عرصه جهاني ، مستلزم تحوّل ، بازسازي و

نوسازي آن است .

نکته اي که در خور توجه است اين که در پديده جهاني سازي ، هدايت فرهنگ فراگير ، لزوماً در دست دولت ها و حکومت ها

نخواهد بود و بلکه عمدتاً توسط شرکت هاي اقتصادي چند مليّتي ، بنگاه هاي توليد تکنولوژي ، رسانه هاي قوي ، سازمان هاي

انساني ، بنيادهاي علمي و . . . هدايت خواهد شد ، و نيز: جهاني شدن ، يک گزينه انتخابي نيست ، بلکه روندي است ناگزير

و بدون توقف ، که تنها چاره ، پيوستن آگاه و فعال به آن است .

فرهنگ جهاني چيست ؟

فرايند جهاني شدن ، تنوع و کثرت فرهنگ ها را برمي تابد؛ چرا که راه براي عرضه فرهنگ هاي مختلف و حتي اقليت را هموار

ساخته است . پديده چند

فرهنگي در جهاني شدن هر چند بيانگر تنوع و تکثر است ، ولي در عين حال ، مستلزم وحدت نيز

هست؛ زيرا پديده چند فرهنگي ، ما را به شناسايي و حتي گرامي داشتن ديگران ، همه مردم و در همه جا ، دعوت مي کند و

فرهنگ ها را به تحمل ، تبادل ، همزيستي و . . . فرا مي خواند .

از اين رو ، در سايه جهاني شدن ، فرهنگي عام و جهاني پديد مي آيد که معطوف به اصول و ارزش ها و معيارهايي است که به

علايق و تعلقات محلي ، قومي ، زباني ، نژادي و ديني افراد بستگي ندارد و فقط به انسان (به خودي خود ) ، نظر دارد . البته

بخش هاي مختلفي از جوامع که به دنبال فرهنگ و هويت سنّتي هستند ، در برابر جريان هاي جهاني شدن مقابله مي کنند و جوامعي

که سعي در سلطه فرهنگي و در نتيجه ، نابرابري ها و تبعيض ها دارند ، در مقابل شکل گيري فرهنگ واحد جهاني و انساني ،

زيرکانه ايستادگي مي کنند .

اسلام و فرهنگ جهاني

در فرهنگ اسلامي ، قابليت هاي فراواني براي حضور مؤثر و جهاني با نگاهي انسان دوستانه وجود دارد که در زندگي پيامبر

اسلام (ص ) مي توان مشاهده کرد (خصوصاً از زمان تشکيل حکومت اسلامي در مدينة النبي و پرهيز از جنگ با ديگر اديان

و اقوام ) و از حکومت جهاني عدل مهدي آل محمد (عج ) انتظار داشت .

امام موسي صدر ، اعتقاد داشت که دين ورزي نبايد در مقابل انسان و پيشرفت جامعه انساني قرار گيرد . وي در سال

1969م نامه اي به شيخ حسن خالد ، مفتي اهل سنّت لبنان نوشت و از او خواست

که براي اعتلاي جامعه انساني در لبنان و

نيز کرامت ، عزّت و سعادت مسلمانان از ظواهر شرعي مورد اختلاف بگذرند و فقهي واحد براي همه مسلمانان عرضه کنند .

او در اين نامه مي نويسد: «اتحاد کلمه و وحدت نيروها و افزايش توان ها تنها براي اين نيست که اين موارد بزرگ ترين

هدف هاي ديني هستند يا آن که وصيت پيامبر عظيم الشأن ماست ، بلکه اين مسائل با تماميت زندگي ها و کرامت ما و وجود نسل

هاي ما مرتبط است و خود ، مسئله اي حياتي به شمار مي آيد .»1

در اين مجال کوتاه درباره اسلام و نقش مسلمانان در جهاني شدن و فرهنگ جهاني ، به سخناني از آقاي ماهاتير محمد ، نخست

وزير سابق مالزي اشاره مي کنم . وي مالزي را با حفظ استقلال و پايبندي به فرهنگ و سنن مالزيايي ، از بحران اقتصادي

1977 خارج ساخت و آن را به کشوري صنعتي و در حال رشد تبديل کرد .

ماهاتير محمد در سخنراني در سمينار بين المللي «قانون اسلامي در جهان معاصر» (کوالالامپور ، اکتبر 2000 ) ، گفت:

در مالزي تلاش زيادي براي تدوين قوانين اسلامي صورت گرفته است؛ امّا از آن جا که مالزي يک کشور چند مذهبي و چند

نژادي است ، انطباق کامل تمام قوانين با اسلام ، امکان پذير نيست . . . دولت مالزي قوانين اسلامي را رد نمي کند ، امّا در

همه مقاطع ، امکان اجراي قوانين اسلامي وجود ندارد . . . در مالزي به رغم اين که بيشتر مسلمانان پيرو مکتب شافعي

هستند ، امّا در ايالت هاي مختلف ، قوانين متفاوتي اجرا مي شود . . . حال وقتي ما در مالزي که همه

شافعي مذهب هستند

نتوانسته ايم برداشت يکساني از احکام اسلامي داشته باشيم ، چگونه انتظار داريم در سطح جهاني ، قوانين اسلامي مشترک اجرا

شود ؟ . . . به نظر مي رسد يک نياز جدي براي مسلمانان به منظور مذاکره و تبادل نظر براي تدوين قوانين اسلامي مشترک

و يافتن راه هاي اجراي اين قوانين وجود دارد . . . پيامبر اسلام (ص ) به عنوان حاکم مدينه ، مروج عدل و داد بود

. . . حتي يهوديان که تحت ذمّه حاکميت اسلامي بودند ، ترجيح دادند بر اساس قوانين اسلام ، مورد محاکمه قرار گيرند

. . . امّا امروز مسلمانان برخي از کشورها از جمله مالزي ، کمتر در مقابل ديگر اديان ، بردباري و خويشتن داري نشان

مي دهند و براي اجراي قوانين اسلام حتي در ميان قبايل غير مسلمان سخت مي گيرند و تا حدودي خشن هستند ، در حالي که

اسلام انعطاف در مقابل غير مسلمان را توصيه مي کند .2

گونه هاي حيات فرهنگي در فرايند جهاني شدن: استقلال ، مبادله ، سلطه

در فرايند جهاني شدن ، انواع گوناگوني از رويارويي و حيات فرهنگي پديد مي آيد . در برخي موارد ، فرهنگ ها از آميزش و

رويارويي و اختلاط پرهيز مي کنند و به هر هزينه ممکن ، مرزهاي خود را به روي فرهنگ هاي بيگانه و نشانه هاي آن مي بندند و

در مواردي ، فرهنگ ها ، همزيستي مسالمت آميز و تبادل سازنده اي دارند و در بعضي موارد ، چند فرهنگ ، حضور مؤثر و چشم

گيري دارند و گاهي يک فرهنگ سعي مي کند جامعه جهاني را تحت سيطره فرهنگ خود درآورد . بنابراين مي توان سه گونه

عمده حيات براي فرهنگ ها در

فرايند جهاني شدن ، تصور کرد: استقلال ، مبادله ، سلطه .

در پديده جهاني شدن ، با فشردگي فضا و زمان (که از مختصات فرهنگ هستند ) ، ديگر ثبات و خلوص فرهنگي از بين مي رود

و استقلال فرهنگي به معناي مقاومت و بستن مرزها ، امکان پذير نيست .

در مواجهه درست و منطقي ، فرهنگ ها با توسل به بازسازي خويش و کسب هويتي جهاني ، هنگامي که مرزها را نمي توانند

حريمي امن براي خود قرار دهند و امکان جلوگيري مطلق از حضور فرهنگ هاي ديگر را ندارند ، با بهره مندي از امکانات و

ابزارهاي جهاني ، اختلاط و مبادله فرهنگي را جايگزين تنش و ستيز مي کنند . براي سلطه فرهنگي ، فرهنگ عامه پسند و

مصرفي ، امريکايي را مي توان مثال که تلاش کرده است به لحاظ فرهنگي و اقتصادي و . . . و حتي معنوي ، جهان را

اشباع کند و ديگر فرهنگ ها را تضعيف نمايد .3

با وجود پيچيدگي هاي فراوان فرايند جهاني شدن ، مي توان «جهاني» انديشيد و «محلي» زندگي کرد . نکته کليدي اين

بحث ، احترام به ديگران و شيوه زندگي اخلاقي و منطقي شان است که باعث مي شود به مفاهيمي چون: آزادي ، برابري ،

حقوق بشر ، جامعه مدني ، دموکراسي و . . . انديشيد و آن را با فرهنگ خودي ، سازگار کرد .

در فرهنگ اسلامي نيز اين ديدگاه ، قابل طرح و بررسي است . از آن جا که گسترش اين بحث در اين نوشتار ، ممکن نيست ،

تنها مثالي مي آورم:

يکي از اشکالاتي که مخالفان اسلام هميشه مي گفته اند ، اين است که مي گويند: «اسلام ، دين شمشير است

. ديني که حق

است ، دين حضرت مسيح است؛ چون او با کسي جنگ نداشت و مرد صلح بود؛ امّا اسلام ، هميشه با شمشير ، خواسته عقايدش

را تحميل کند» .

ببينيم آيا اين نسبت درستي است که به اسلام داده اند ؟ اگر توجه کنيد ، قرآن ، سه مرحله مبارزه را مطرح مي کند که در طول

يکديگرند . مرحله اوّل ، برخورد اسلام و پيغمبر اسلام با مردم است که مانند برخورد يک معلّم نسبت به شاگردانش بوده

است . قرآن مي فرمايد: «مردم را با حکمت و موعظه درست ، به سوي پروردگارت بخوان و با آنها بر مبناي منطق ،

گفتگو کن» . مرحله بعدي که ما در قرآن مي بينيم ، مرحله مخالفت هاي مسالمت آميز و يا مبارزه منفي است که از حرف ، يک

درجه بالاتر است . . . خداوند در اين مرحله (ممتحنه/7 ) با يک دسته از کفّار هم مي فرمايند: خوبي بکنيد . کافر

هستند که باشند . دين ، تحميلي نيست (لا اکراه فِي الدين ) . . .

در نهج البلاغه مي خوانيم: وقتي سپاهيان معاويه حمله مي کنند به شهر انبار (که يکي از شهرهاي عراق بوده است ) و به

قتل و غارت مي پردازند ، حضرت مي فرمايد: «به من خبر رسيده است که يک مرد از سپاه معاويه ، داخل منزل يک زن

مسلمان و يک زن کافر اهل کتاب که هم پيمان با مسلمانان بوده ، شده است و اين دشمن ، خلخال زن را و دستبند و گوشواره اش

را از او گرفته و خلاصه دست از اين زن بيچاره برنداشتند تا اين که به التماس و گريه افتاده است

. . . به خدا قسم ، اگر

چنانچه مرد مسلمان ، از تأسف اين واقعه بميرد ، بي جا نيست؛ بلکه سزاوار است !» .4

روشن است که اسلام ، ديني جهاني است؛ چرا که اوّلاً شخصيّت هاي نمونه يا اُسوه هاي اسلام و نيز احکام و آموزه هاي آن ،

همگي جهاني اند (محدود به هيچ قوم ، زبان ، سرزمين يا زمان خاصّي نيستند ) و ثانياً ادّعاها و برنامه ها و آرمان هاي جهاني

دارد که در طول قرن ها و در ميان ملل گوناگون ، آزموده شده و سربلند بيرون آمده است . شايد دوباره زمان آن رسيده است

که ابعاد جهاني اسلام ، عرضه شود . در اين صورت ، وظيفه ما ، ارائه چهره حقيقي و جهاني اسلام به همه جهانيان است ، به

گونه اي که فطرت انساني جهانيان ، از هر نژاد و مليت و . . . آن را بپسندد و برگزيند و چراغ راه خوش بختي خويش

بشمارد .

منبع

مهدي خسروي سِرِشکي

پي نوشت ها

1- ناي وني (مجموعه مقالات امام موسي صدر ) ، ترجمه: علي حجتي کرماني ، تهران: مؤسسه امام موسي صدر ،

1383 .

2- جهاني که که در آن به سر مي بريم ، ماهاتير محمد ، ترجمه: محسن پاک آيين ، تهران ، انتشارات اطلاعات ، 1382 ،

ص49- 52 (قانون اسلامي در جهان معاصر ) . از ديگر عناوين کتاب: اسلام و جهاني شدن ، آينده مسلمانان در

قرن بيست و يکم ، نقش مذهب در جامعه چند مذهبي ، اسلام و تعامل مذهبي ، بردباري و اعتدال در اسلام ، آينده ملل مسلمان ،

احياي شوکت و تمدن اسلامي ، تمدن و تفکر اسلامي ، اسلام و صنعتي شدن .

3- در مقالات ديگري از اين شماره ، به موضوع جهاني شدن و فرهنگ امريکايي ، پرداخته خواهد شد . لذا نگارنده ، اين

بحث را بسط بيشتري نمي دهد .

4- درس هايي از نهج البلاغه ، قم: دفتر انتشارات اسلامي ، 1362 ، درس نوزدهم ، ص170 - 176 .

قدرت درعصراطلاعات وارتباطات

قدرت درعصراطلاعات وارتباطات

قدرت کلمه اي هيجان آوراست . عکس العمل افرادنسبت به آن متفاوت است . بعضي آنرا داراي جنبه منفي مي دانند

وبعضي ديگرشهوت قدرت دارند . بعضي نمي خواهندآلوده آن شوند چنانکه گوئي درقدرت چيزي مشکوک ومغاير باشرافت

وجوددارد . شماطالب چقدرقدرت هستيد ؟ فکرمي کنيدچه اندازه قدرت بايد بدست آوريد يادرخودايجاد کنيد ؟ واقعا قدرت

درنظرشما چه معنايي دارد ؟

قدرت به معني تسلط برمردم نيست ونبايد آنرابه ديگران تحميل کرد چنان قدرتي بندرت پايدار است .

درطول تاريخ قدرتي که زندگي مارااداره مي کند اشکال متفاوت ومتناقضي داشته است . درقديم قدرت نتيجه نيروي بدني

بود . آنکه قوي

تروسريع تر بودزندگي خودواطرافيانش راهدايت مي کرد . باپيشرفت تمدن قدرت ناشي ازوراثت پيش

آمد .پادشاه باقدرت خلل ناپذيري حکومت مي کرد . سپس درآغاز عصرصنعت ، سرمايه مظهر قدرت گرديد . کسانيکه

به آن دسترسي داشتند صنعت رادراختيار مي گرفتند .همه آن امتيازات هنوز هم موثر است ولي امروزه يکي ازبزرگترين

منابع قدرت ، قدرت ناشي ازدانش تخصصي است .

تاکنون شنيده ايد که ما در عصر اطلاعات زندگي مي کنيم . شاخص درجه اول فرهنگ ماديگر صنعت نيست بلکه ارتباطات

است .

مادرعصري زندگي مي کنيم که عقايد ، حرکت ها ومفاهيم تازه ، خواه پيچيده وعميق باشد ، خواه مربوط به زندگي روزمره ،

تقريبا همه روزه چهره جهان رادگرگون مي سازد . اگر چيزي باشد که دنياي مدرن را مشخص مي سازد ، جريان عظيم

وباورنکردني اطلاعات وتغييرات ناشي از آن است . سيلابي ازاطلاعات ديدني ، حس کردني وشنيدني تازه ازطريق کتاب ،

فيلم ، انواع دستگاههاي صوتي وچيپ هاي کامپيوتري به سوي ماسرازير شده است . دراين جامعه آنان که داراي اطلاعات

ووسايل انتقال آن هستند چيزي دارند که پادشاهان گذشته دراختيارداشتند ، يعني قدرت نامحدود .

جان کنت گابريت مي نويسد : « پول بمنزله سوخت وعامل حرکت جامعه صنعتي بود ، اما صوخت ونيروي جامعه

اطلاعاتي ، دانش وآگاهي است . »

نکته قابل ملاحظه اين است که امروزه کليد رسيدن به قدرت دراختيار همه ماهست .درقرون وسطي اگرپادشاه نبوديد

بسياردشواربود که به سلطنت برسيد ودرعصرانقلاب صنعتي اگرسرمايه نداشتيد امکان ثروت اندوزي شما بسياراندک بود ولي

امروزه جوان کم سال که بدنبال کسب دانش واگاهي باشد به راحتي مي

تواند دنيائي را تغيير دهد . دردنياي مدرن اطلاعات

ابزار توانمندان است واين اطلاعات دردنياي مدرن امروزي از طريق روشهاي مدرن مي تواند قابليت انتقال سريعتري داشته

باشد .

فرض کنيد که به يافته اي دست پيداکرده ايد که درنوع خودمنحصر به فرد است .اگربخواهيد روش هاي سنتي معمول رابراي

اطلاع رساني به ديگران دنبال کنيد وبا فن آوري اطلاعات که عصرحاضر را درخود حل نموده آشنايي نداشته باشيد شايد

روزها وسالها طول بکشد تابه قصد خود برسيد که تازه آنوقت متوجه مي شويد که افرادي که بعدازشما به اين يافته هارسيده اند

ولي به فنون روز آشنايي داشته اند زودترازشما آن يافته هارا به ثبت رسانده اند .بنابراين درعصرکنوني آشناي به فنون

اطلاع رساني به اندازه خود اطلاعات مهم است و حتي قدرت اصلي دردست کساني است که بااين فنون آشنايي دارند .

البته درعصراطلاعات تنها داشتن اطلاعات کافي نيست ، آنچه نتيجه بخش است عمل است . دانستن فقط نيروي بالقوه اي

است دردست آنان که مي توانند عمل موثري انجام دهند . درواقع معناي لقوي قدرت ، توان انجام عمل است .

مذهب و تلويزيون

مقدمه

تجزيه و تحليل هاي كواريانس و همبستگي هاي بخشي نشانگر اين امر بودند كه در مقايسه با مذهبيون غير محافظه كار ،

مذهبيون محافظه كار ، كمتر تحريك مي شدند تا به دليل حضور غيراخلاقي هنرپيشه ها ، برنامه ها را تماشا كنند ، در نتيجه كمتر

به تماشاي برنامه هاي حاوي ابتذال مي پرداختند و معتقد بودند كه تلويزيون در زندگي آنها اهميت كمتري دارد . به دنبال بحث

با برخي از رهبران مذهبي درباره اين قضيه كه برنامه هاي

حاوي ابتذال و خشونت ، تار و پود اخلاقي جامعه را به اضمحلال

مي كشاند ، گروه هاي علاقه مندي مانند رهبران مسيحي مسئول در تلويزيون ، درصدد كاهش بخش برنامه هاي حاوي ابتذال و

خشونت برآمده اند . در پي اين مسأله مي خواستيم بررسي كنيم كه چطور صافي (فيلتر ) ادراكي مهمي مانند «مذهبي

بودن» بر انگيزه هاي افراد «كليسارو» در استفاده از تلويزيون و انتخاب برنامه هاي حاوي ابتذال و خشونت ، تأثير مي

گذارد . ديدگاه ها همان بود كه باتسون و ونتيس رويكرد اجتماعي روانشناختي مي ناميدند . اين رويكرد در صدد تبيين

ماهيت و پيامدهاي مذهب در زندگي افراد است . اين ديدگاه با نظريه استفاده و رضامندي كه به عنوان رويكرد روانشناختي

ارتباطات به دنبال توضيح انتخاب رسانه ها و پيامدهاي آنهاست نيز تطبيق مي كند .

مذهبي بودن

مذهبي بودن ، به ساختن مفاهيم شناختي كه به وسيله آنها مردم با هم ارتباط نزديك برقرار مي كنند و واقعيت هاي زندگيشان را

مي سازند كمك مي كند و نيز منعكس كننده اعتقادات و اعمالي مانند عقايد و تقواي الهي است . كمپل نيز بر اساس مشاهدات

خود اظهار كرده است كه اين اعتقادات و اعمال ، بدين لحاظ كه كاركردهاي مهم براي مردم و جوامع دارند ، قرن هاست كه

زنده مانده اند . به لحاظ تاريخي ، براساس اظهارات ساپ و جونز ، فلاسفه و الهيون بسياري ادعا كرده اند كه اعتقادات

مذهبي مولّد قضاوت هاي اخلاقي و نيز رفتارهاي اخلاقي هستند . اعتقادات مذهبي بر گرايش ها و رفتار فرد تأثير مي گذارند

و نيز به

شدت ارزش هاي خانوادگي ، تمايلات جنسي و صداقت فردي را تحت تأثير قرار مي دهند . براي مثال مشاهده شده

است كه مذهبيون محافظه كار معيارهاي اخلاقي محكم تري درباره مذموم بودن دروغگويي ، دزدي ، شراب خواري و قماربازي

دارند . به نظر مي رسد مناسك مذهبي فرد را از نوشيدن مشروبات الكلي و استفاده از مواد مخدر منع مي كنند . مذهبي

بودن همچنين تعديل كننده محروميت اجتماعي مشهود است يا اين احساس را به همراه دارد كه فردِ فاقد امتيازات اجتماعي با

ديگران برابر است: «محروميت اجتماعي عاملي است كه زمينه را براي در گير شدن فرد در حيطه امور مذهبي

تشريفاتي ، اخلاقي ، عقيدتي و اشتراكي فراهم مي كند .»

استفاده از رسانه

ميزان مذهبي بودن نشانگر نفوذ و رخنه دين در زندگي مذهبيون محافظه كار است (مانند بنيادگرايي كه بر خانواده ، كار و

زندگي سياسي تأثير مي گذارد ) . فرض ما اين بود مذهبي بودن بر رفتار رسانه اي تأثير مي گذارد . گرچه مطالعات

گذشته وضعيت پيچيده اي را درباره مذهبي بودن و تماشاي تلويزيون ارائه داده اند . برخي از محققان استدلال كرده اند كه

مذهبيون محافظه كار مانند بسياري مردم ديگر از تلويزيون استفاده مي كنند . رو برتز در ارزيابي از ميزان استفاده از برنامه

هاي حاوي ابتذال و خشونت كه اكثريت اعضاي فرق عمده مذهبي (به ويژه پروتستان ها يا بنيادگراها ) در مقايسه با كل

جمعيت تماشا كرده بودند ، تفاوت هاي محسوسي مشاهده نكرد . اما اتكين تشخيص داده است كه مذهبيون محافظه كار برنامه

هاي حاوي ابتذال و خشونت را

به صورت گزينشي تماشا مي كنند؛ بدين شكل كه برنامه ها را براساس پيش فرض هايشان

انتخاب و تماشا مي كنند . اين امر با يافته هاي مربوط به ميزان مذهبي بودن و ملاك هاي اخلاقي مطابقت دارد و با جنسيت و

ارزش هاي خانوادگي در ارتباط است . ما در تحقيق خودمان درصدد بوديم تا تفاوت ها و موارد اختلاف در تحقيقات گذشته

را با تمركز بر رابطه بين ميزان مذهبي بودن و رفتار رسانه اي روشن كنيم .نتايج تحقيق و تفحص هيأت هايي مانند كميسيون

عمومي وكلا درباره مطالب مستهجن (نوشتاري ، تصويري ، صوتي ) مؤيد دل نگراني هاي مذهبيون محافظه كار است .

اين كميسيون پس از تحقيق و تفحص استدلال كرده بود كه شبكه هاي تلويزيوني حاوي «مقدار زيادي» برنامه هاي

غيراخلاقي خشن است و مهمتر اينكه نمايش چنين برنامه هايي احتمالاً سبب افزايش پرخاشگري در سطح جامعه خواهد شد .

با توجه به مطالب فوق رهبران مذهبي محافظه كار و نيز مقامات دولتي چنين عقايد و نظرهايي را مورد بحث و تفسير قرار مي

دهند و به اطلاع عموم مي رسانند تا شايد بتوانند بر انتخاب نوع برنامه هاي مورد نظرمذهبيون محافظه كار تأثير بگذارند .

رويكرد استفاده و رضامندي (? ) ، «نقش عوامل جامعه شناختي و روانشناختي در كاهش اثرات (مكانيكي ) رسانه اي»

، مانند تأثير ابتذال و خشونت در برنامه هاي تلويزيون را روشن و برجسته مي كند . اين رويكرد ، با در نظر گرفتن اين امر

كه تفاوت هاي اجتماعي و روانشناختي در بين مردم چگونه بر كاربرد و رفتار رسانه اي تأثير

مي گذارد ، درصدد تبيين مصرف

و اثرات رسانه اي است . ما انتظار داشتيم كه مذهبي بودن يك متغير اجتماعي روانشناختي مهم يا صافي (فيلتر ) مفهومي

اثرگذاري بر چرايي استفاده يك شخص از تلويزيون (يعني انگيزه هاي تماشا ) ، احساسش نسبت به تلويزيون (يعني وابستگي

به تلويزيون ) و اينكه چه برنامه اي را براي تماشا انتخاب مي كند (يعني تماشاي برنامه هاي حاوي ابتذال و خشونت ) ،

باشد .

فرضيه ها

ما براين عقيده بوديم كه مذهبيون يا الهيون محافظه كار و غيرمحافظه كار به طور متفاوتي از تلويزيون استفاده مي كنند ضمن

آنكه مذهبي محافظه كار را به عنوان شخصي كه مذهب ارتدكس داشته و خودش را وقف اعتقادات و اعمال مذهبي كرده است ،

تعريف كرديم . دليل تمركز روي مسيحيان نيز نفوذ و تعداد بيشتر آنها در اين جامعه ، بوده است . براي مثال ، تحقيق اخير

درباره بزرگسالان ايالات متحده نشان مي دهد كه ?/??درصد افراد ، مذاهب مسيحي داشته اند .

پرسش تحقيق ما اين بود:

آيا بين مذهبيون محافظه كار و غير محافظه كار ،

الف ) در انگيزه هايشان از تماشاي تلويزيون

ب ) در تماشاي برنامه هاي حاوي ابتذال و خشونت ،

ج ) و در نگرش آنها نسبت به تلويزيون

تفاوت هايي وجود دارد ؟

در تحقيقاتي كه در آنها استفاده و رضامندي مدنظر بوده است ، اكثر نتايج به تفاوت هاي موجود بين استفاده واقع بينانه (نه به

طور عادت ) از تلويزيون و پركردن اوقات فراغت اشاره مي كنند و نيز بيشتر استفاده هدفمند و ابزاري تلويزيون را

نشان

مي دهند . آبلمن نيز به همان جهت گيري هاي واقع بينانه و ابزاري در بين بينندگان مذهبي تلويزيون پي برده است ، اما

همچنين به نوعي استفاده واپسگرايانه از تلويزيون از سوي آنها اشاره مي كند كه اين امر حاكي از نارضايتي آنها از تلويزيون

دنيامدار است . انگيزه واپسگرايانه به دنبال انتخاب رسانه ديگري است يا به منظور اجتناب و پرهيز از يك رسانه خاص يا به

دنبال برنامه هاي خاصي است كه وسيله ديگري مجبور به ارائه آن است . براساس نظر آبلمن ، بينندگان واپسگرا به منظور

اجتناب از تماشاي برنامه هاي حاوي ابتذال و خشونت و در طلب رهنمودهاي معنوي ، به كانال هاي حاوي برنامه هاي مذهبي

تمايل دارند .جهت گيري واپسگرايانه بايد بيشتر بين افرادي شايع باشد كه يا خود را وقف مذهبشان كرده يا پارسامنش و با

تقوي هستند

منبع

روزنامه همشهري

نقش رسانه ها در گسترش فرهنگ ايثار و شهادت

رسانه

در روزگاران قديم در هر آيين و مسلكي ، عناصري از وجود خير و شر به چشم مي خورد و خصايص و ويژگيهايي كه براي

هر امر اخلاقي يا غيراخلاقي ، شكل گرفته بود توسط بزرگان يا دينداران نقد و تحليل مي شد . از آيين جوانمردي و پهلواني

سخن به ميان مي آمد . نقالان ، طومارنويسان و سخنوران ، سرمشق و خط زندگاني انسان را از روي مصاديق بارز پهلواني _

كه چه بسا بيشتر در خيال خود پرورش داده و به افسانه نزديك بوده _ در جامعه گسترش مي دادند .

نقالان از اخلاق و رفتار عياران و جوانمردان «شرفنامه پهلواني» تهيه و در هر مجس و جمعي نقل مي كردند . از

ماندگاري رفتار و گفتار نيك عياران حكايت ها نموده اند و آنها را از هفت خوان مردي و جوانمردي عبور داده و به حشمت ،

جلال و مقام انسانيت رسانده اند .

ادبيات ما مشحون از اسطوره هاي جوانمردي رستم ، اسفنديار ، سياوش و . . . مي باشد و برخي رگه هاي تهذيب نفس و

عرفان را مي توان در لابه لاي آن جستجو كرد . امروزه جايگاه كاتبان و طومارنويسان ونقالان را كه زمينه ساز فرهنگ و

آيين پهلواني و جوانمردي بودند «رسانه ها» تسخير كرده اند . ابزارهايي كه از قدرت و سرعت تأثيرگذاري بيشتري نسبت

به روش هاي قديمي ارتباطي برخوردار هستند .

انسان موجودي هدفدار و آرمان گرا است . «هدفداري» ، مقدمه «آرمانگرايي» است . وقتي در زندگي حيات روزمره

خود به دنبال هدف مي باشد براي آن تقدس ويژه اي قايل است . اين آرمانها و ايده آل ها چشم اندازهايي هستند كه به منظور نيل

به هدف متعالي خود بايد نخست آنها را درك

كرده ، ضمن دروني كردن، آنها را در دسترس خويش قرار دهد و به عبارتي

جزيي از فرهنگ روزمره زندگي به حساب آورد . اسطوره ها بخش اعظمي از آرمانهاي بشريت را تشكيل مي دهند .

اسطوره ها تمايلات عميق و در عين حال دامنه دار و گستره اي از آرمانها مي باشند كه تمام افراد جامعه را در برگرفته اند .

معمولاً اسطوره ها حاوي عنصري مذهبي و معنوي بوده و در باور انسان جاي دارند .

مؤلفه هاي فرهنگ و ايثار از نگاهي ديگر در مفهوم اسطوره جاي مي گيرند . اين مفاهيم نخستين قدم در راه خودورزي

مي باشند .

«ايثار» نمودار الگو و سرمشق فعاليت هايي است كه حاوي كمال بشريت مي باشند . ايثارگري و شهادت طلبي جز به دست

قهرماناني كه داراي تقدس مي باشند تحقق نمي پذيرد . مفاهيمي چون ايثار و شهادت بر اثر تكرار و يا با برگزاري آيين هايي

خاص و اقعيت يافته و بر اثر تداوم انتشار ، جامعه و فرهنگ را از جمود بيرون مي آورند . در دين و فرهنگ ما حوادث و

اتفاقاتي چون حماسه كربلا ، قيام زينب (س ) و . . . تا يك قرن پيش به طور مطلق جزء فرهنگ شفاهي محسوب مي شد و

از طريق فرهنگ سماعي يا شفاهي و فرهنگ مكتوب به نسلهاي امروزي منتقل مي شد و بنابراين حافظه جمعي در حفظ و انتقال

آن فرهنگ داراي نقش اساسي بوده و رسانه هاي ارتباط جمعي با اشاعه و گسترش اين فرهنگ وظيفه اي بس خطير عهده دار

شده اند و امروزه زندگي شهداي شاخص ، شهادت و عروج عارفانه آنها به عنوان الگوهاي ايثارگري جامعه اسلامي به حساب

مي آيد و از اين مزيت نسبي برخوردارند كه معاصر بوده و

براي افكار عمومي قابل لمس و درك مي باشند .

بايد توهم داشت همواره و همه جا آيين شهادت طلبي و جوانمردي از كهن ترين و دوام پذيرترين اسطوره هاي بشري بوده و با

انگيزه هاي مختلف در همه فرهنگ ها مقامي بس ارجمند پيدا كرده است .

اين اسطوره ها از متن اجتماع و فرهنگ انساني جوشيده و چون چشمه اي فياض و ستاره اي درخشان ، همگان را متوجه خويش

ساخته اند . آفرينش ، پرورش و ارايه اسطوره ها، قهرمان و الگو به جامعه و انسانها همواره دستاوردهاي قابل توجهي براي

انديشندان آن جامعه داشته است . از آنجا ك ه خير معنوي چشمگيري در آنان به چشم مي خورد، لذا مي تواند براي نيل به

اهداف حكومت اسلامي و الهي مفيد و روشي بسيار سودمند تلقي گردد . البته بايد اضافه كرد از آنجا كه اسطوره زدايي در

مقوله هاي فرهنگي، ديني و اعتقادي ضروري است ، ما مي توانيم از حوادث و اتفاقات صورت گرفته به عنوان الگو استفاده كنيم ،

زيرا هميشه مفهوم اسطوره عامه پسند بوده و از بعد باورپذيري و قابل قبول بودن كمي فراتر رفته و مايه ها و عناصر تخيل آن

بيشتر مي باشد .

اما استفاده از لفظ اسطوره ، به خاطر آن است كه داستان اسطوره در رسانه ، يك گام فراتر از داستان معمولي قرار دارد .

داستان اسطوره با استفاده از فرآيند انعكاسي روان شناختي ذهن مخاطب را درگير مي كند . مفهوم زندگي را خوب نشان مي

دهد و واقعه اي را القا مي كند كه مي تواند در ارايه شناخت بهتري از هستي ، ارزشها و يا آمال شخصي به مخاطب كمك كند و

سرگذشت شخصي خود را براساس داستان فرافكني نمايد . شخصيت ها و الگوهاي اسطوره پردازي

شده در رسانه ها مي تواند

خواننده ، شنونده و بيننده را به كسب حيطه رفتار يا شناختي جديد تحريك و به نوعي احساس بزرگي و ارزش ذاتي و انساني

نزديك كند .

ما داراي پيشينه تاريخي و اسلامي بس غني و سرشار از قهرمانان والگوهاي ايثارگري مي باشيم . قهرمانان هر كيش و

مسلك و مذهبي ، ايثارگران آن تلقي مي شوند . ابراهيم (ع ) قهرمان و اسطوره توحيد است . بدان جهت كه ارزشها و

آرمانهاي تمامي موحدان و خداجويان را در خود تحقق بخشيده است . هر يك از اسوه هاي مذهبي _ تاريخي (پيامبران و

امامان ) به عنوان الگوهاي ايثار و شهادت جامعه اسلامي بوده و مجموعه رفتار و دستوراتشان در حكم فرهنگ والاي

ايثارگران و شهادت طلبان مي باشد . به عبارت ساده تر ، يكي از مهم ترين و با نفوذترين مراكز الگوساز در هر جامعه

شخصيت هاي ديني مي باشند . نهاد دين الگوهاي متعددي را به جامعه عرضه مي كند و اساساً هر مكتب و آييني كه الگوها و

اسوه هاي بهتري را در حكم اسطوره معرفي مي كند از جذابيت و مطلوبيت بيشتري برخوردار مي شود .

بايد دقت نمود كه در هر فرهنگ و جامعه اي صدايي از الگوها و اسوه هاي فرهنگي و رفتار و كردار شاخص و منحصربه فرد

وجود دارد .

ترويج فرهنگ ايثار و شهادت در حيطه وظايف رسانه ها

نقش رسانه ها و ابزارهاي ارتباطي در ساخت و تشكيل فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها در قرن حاضر بيش از پيش توجه

نظريه پردازان ، انديشمندان و صاحبنظران حوزه فرهنگ را به خود جلب كرده است .

«هارولد لاسول» براي رسانه ها ، وظايف و كاركردهايي را برمي شمرد و معتقد است اين كاركردها بايد در خدمت اهداف

جمع وجامعه باشد . او ايجاد

همبستگي بين اجزاي گوناگون جامعه را در پاسخ به محيطي كه درآن انتقال ميراث فرهنگي از

نسلي به نسل ديگر صورت مي گيرد ، وظيفه اصلي ارتباط جمعي تلقي مي كند .

مطالعه تارخچه پيدايش وسايل ارتباط جمعي نشان مي دهد هر كدام در دوره اي خاص با تكنولوژي هاي ارتباطي نويني همراه

بوده اند . عصر چاپ كه به تعبير «مارشال مك لوهان» «كهكشان گوتنبرگ» نام گرفته است پيدايش نخستين «

روزنامه هاي غربي» را باعث شد . پس از جنگ جهاني اول ، راديو اختراع شد و در اختيار مبارزات انتخابي رياست

جمهوري هاي آمريكا قرار گرفت .

صنعت «سينما» در اوايل قرن بيستم پديد آمد و در فاصله دو جنگ جهاني به سرعت توسعه و گسترش يافت و مخاطبان

زيادي پيدا كرد . رونق نسبي استفاده از تلويزيون نيز در كشورهاي آمريكا ، انگلستان و فرانسه پس از جنگ جهاني دوم بود

كه به سطح مصرف فردي رسيده و در اختيار خانواده ها قرار گرفت .

رسانه ها داراي مشخصه هاي خاصي مي باشند كه آنها را از ساير وسايل و روشهاي ارتباطي متمايز مي سازد . «تداوم

انتشار» ، «گستردگي حوزه انتشار» و «تنوع محتوايي» سه خصيصه اصلي اين وسايل مي باشد .

بشر امروز در محاصره برنامه ها و اطلاعات محتوايي قرا گرفته كه از سوي رسانه هاي متعدد و گوناگون منتشر مي شود؛ به

طوري كه تنها مي تواند برخي از برنامه ها را انتخاب و از بخش عمده ديگر صرفنظر كند و يا برنامه هايي مرتبط با تخصص و

علاقه خاص خود انتخاب نمايد .

با وجود ويژگيهاي ياد شده ، هر يك از وسايل ارتباط جمعي در طرز ارايه و انتشار پيام ها داراي تفاوتهاي اساسي مي باشند ، يكي

مختص «نخبگان» بوده و

ديگري بيشتر در اختيار «خبررساني و آگاه سازي» قرار مي گيرد .

مطبوعات از ويژگي انتشار دوره اي برخوردارند و حاوي تحليل و تفسير بيشتري نسبت به راديو و تلويزيون مي باشند .

رسانه ها با وجود داشتن رقابت در زمينه فعاليت هاي اطلاع رساني براساس تئوري همزيستي مسالمت آميز به ايفاي نقش

مي پردازند و توليدات خود را در اختيار فرهنگ و جامعه انساني قرار مي دهند و به عنوان ميانجي روابط اجتماعي به كار توليد

و بازتوليد و تبيين معرفت به معناي وسيع آن مي پردازند .

در سايه دريافت اين معرفت ما قادر هستيم تا تجربه خود را معنا بخشيده و زندگي اجتماعي و معنوي خود را سامان دهيم .

معرفت ها و فرهنگ هاي گذشته را محفوظ نگه داشته و با درك امروزين خود آنها را تكميل نموده و براي استمرار به آيندگان

عطا كنيم . توفيق رسانه ها در دريافت و گسترش مقولات فرهنگي از آنا ناشي مي شود كه در دسترس همه اعضاي جامعه

بوده و هر كس با كمترين هزينه به صورت داوطلبانه مي تواند آنها را مورد استفاده قرار دهد . در مقايسه با ساير روش ها ،

پيام ها و راهكارهاي ارتباطي بر تعداد بيشتري از مخاطبان اثر كرده و بر اثر تداوم انتشار ، پايداري پيام ها مدت زمان بيشتري

را به خود اختصاص مي دهند . لذا همانطور كه از واژه رسانه (naedia ) برمي آيد رسانه نقش ميانجيگري خود

را ميان واقعيت عيني اجتماعي و تجارب فردي ايفا مي كند .

رفتار و گفتار فرد به مثابه آينه اي است كه جامعه محتواي فرهنگي خود را در آن باز مي تاباند و رسانه اين محتوا را شفاف تر و

مريي تر كرده و ضمن گسترش دادن ، در راستاي نظم و انسجام بخشي

به جامعه و مخاطبان مورد نظر ارايه مي دهد . چه بسا

گاهي به تفسير و تحليل نيز پرداخته و با جهت گيري و اعمال دخالت ها و اهداف موردنظر ارايه مي دهد . چه بسا گاهي به

تفسير و تحليل نيز پراخته و با جهت گيري و اعمال دخالت ها و اهداف موردنظر صاحبان خود (سازمان و دست اندركاران

رسانه ها ) به استفاده مخاطبان مي رساند .

هر يك از مكاتب و نظريات متعدد ، بنا به خاستگاه و شرايط اجتماعي و سياسي خود براي رسانه ها در جامعه كاركردهاي

خاصي را در نظر گرفته اند .

بطور كلي مي توان به رسانه عنوان مجاري يا كانالهاي ميانجي اطلاق نمود و كاركردهايي نظير برقراري ارتباط ، تفسير، ارايه

راهكار و انتقال حوزه فرهنگ براي آن در نظر گرفت . پروفسور «روژه كلوس» يكي از وظايف اجتماعي رسانه را

پرورش انديشه ها ، احساسات و عقايد و ديگري را معرفي فرهنگ ، تمدن و تشريح ايدئولوژيهاي جاري مي داند .

«دنيس مك كوايل» ضن تاييد كاركردهاي اطلاع رساني ، ايجاد همبستگي ، پيوستگي و تداوم و نقش تفريح و سرگرمي و

ويژگي يا كاركرد «بسيج» را در راستاي تبليغ و ترويج اهداف جامعه معرفي مي كند .

از طريق اين كاركرد مي توان اهداف و آرمان هاي مطرح در هر جامعه را ضمن گسترش و تبليغ آن در زمينه هاي گوناگون

تعيين نموده و در اختيار قشر عظيمي از مخاطبان قرار داد .

يكي ديگر از تئوريهاي مطرح در ارتباط با نظريه رسانه ها به نظريه «پرورش» و يا «كاشت فرهنگي» معروف

مي باشد . در اين نظريه اعتقاد بر اين است كه اهميت رسانه ها در يك جامعه در خلق راههاي مشترك انتخاب و نحوه

نگريستن به رويدادها و پديد

آوردن نگرشها و در نتيجه آفرينش فرهنگ خاص مي باشد . در واقع رسانه گرايش بر اين دارد كه

روايت هاي يكسان و نسبتاً مورد وفاق از واقعيت ها و رويدادهاي اجتماعي ارايه داده و مخاطبان خود را نيز با آن فرهنگ پذير

كند . «گربنر» به عنوان يكي از مدافعين اين نظريه اعتقاد دارد كه رسانه و به ويژه تلويزيون به خاطر ماهيت نظام مند

پيام ها و پايداري اش در طول زمان تأثير قدرتمندي بر مخاطبان داشته و به همين علت آن را از شكل دهندگان فرهنگ و جامعه

مي شناسد .

انتخاب رسانه ارتباطي

«سازمان رسانه» ، جايگاه معيني است كه در آن فرآورده هاي رسانه اي توليد مي شود . براي ارايه ادبيات موضوع و تبيين

جنبه ها و دامنه شمول فرهنگ ايثار و شهادت منطقي است رسانه هاي انتخاب شده و كليه عناصر و ملزومات فرهنگي مرتبط با

آن از قبيل نوع پيام ، شكل و محتواي آن ، ديدگاه غالب و يا نكات برجسته پيام در همان قالب طراحي و ارايه گردد .

كليه سازمانها و اشخاص حقيقي و حقوقي مي توانند با بسيج همگاني در تدوين جنبه هايي از اين فرهنگ نقش داشته و به نحوه و

شيوه هاي ارايه آن فرهنگ بينديشند .

در انتخاب رسانه ، بايد توجه نمود كه كداميك از روش ها مي تواند رسانه ها را ملزم به انتشار و گسترش آن كند . توجه به

روشهايي از قبيل زور و اجبار ، منفعت يا عام المنفعه بودن ضرورت دارد .

به نظر مي رسد استفاده از اجبار يا منفعت براي رسانه ها در انتقال مفاهيم ارزشي و فرهنگي پاسخگو نباشد . سازمان

رسانه اي با اهداف عام المنفعه خواهان پيشبرد ارزشي معين يا دستيابي به يك شرايط ارزشمند ، براساس تعهد داوطلبانه

مي باشد . ارايه فرهنگ ايثار و شهادت در رسانه ها همانند روش ارايه مسايل مذهبي يا علمي با اين روش بيشتر جوابگو

مي باشد .

نكته ديگر ، داشتن شناختي از ويژگيهاي رسانه مي باشد كه همواره پيامگزار را در اخذ تصميمات خاص ياري خواهد نمود .

هدف از اين امر ، انتخاب يك ميانجي يا واسطه ي خاص و يا تركيبي از رسانه ها است كه با توجه به نوع پيامهاي موردنياز براي

رسيدن به اهداف ترويج فرهنگ ايثار و شهادت به افكار عمومي افراد و آحاد جامعه صورت مي گيرد .

سؤال اساسي در تعيين مخاطبان اين است كه پيام هاي ارايه شده با چه اهدافي و به چه كساني بايد برسد ؟ پس اگر مي خواهيم

نگاهي به آينده داشته باشيم و به نسلهاي جوان و نوجوان فكر كنيم بايد ملزومات اساسي برنامه ريزي را در نظر گرفته و براي

آن نسل برنامه ريزي كنيم . متقاعد كردن چنين مخاطباني روشها و فنون خاص اقناع و ترغيب را مي طلبد . چه بسا ممكن

است اجرا و انجام پژوهشهاي موردي و يا پيمايش هاي پايه اي براي شناسايي مخاطب ضروري باشد و اين امر بر عهده

سازمانها و مؤسساتي است كه در اين راستا فعاليت دارند . در انتخاب رسانه توجه به استراتژي رسانه و آشنايي با سياست

رسانه اي و مديريت آن ضروري است . در اينجا منظور ، آشنايي با جهت گيري ها و بينش ها و عقايد دست اندركاران و مديران

اجرايي و تحريريه رسانه مي باشد . اين شناخت تا آنجا ارزشمند است كه براساس آن پيامگزاري بتواند پيام خود را با نيازها

و اعمال اين رسانه ها انطباق دهد .

پيامگزار حتي مي تواند اطلاعات و دانسته هاي خاص را درباره اولويت هاي

شخصي و جهت گيري دبيران براي خود يادداشت

كند و اين مسأله به عنوان يك امر كيفي براي كار ارتباطات موردنياز مي باشد . به عنوان مثال ، در ميان روزنامه هاي

كثيرالانتشار ، روزنامه «جمهوري اسلامي» طي سه سال بررسي (1378 _ 1381 ) بيشترين ميزان مطالب و اخبار

مربوط به فرهنگ ايثار و شهادت را منتشر كرده است . مقايسه فعاليت روزنامه مذكور با ساير روزنامه ها حاكي از آن است

كه جهت گيري و تمايل دبيران و سردبيران روزنامه جمهوري به ترويج اين فرهنگ بيشتر مي باشد .

الگوسازي و اقناع مخاطب

با تدوين مجموعه اي مشخص از ويژگيها ضمن معرفي الگوها و اسطوره هاي ايثارگري در جامعه و طراحي آن در قالب

پيامهاي رسانه اي و با در اختيار گذاردن قشر عظيمي از مخاطبان كه اغلب قشر جوان و نوجوان مي باشند پيامگزار خواهد

توانست رفتار و گفتار آنان را با قهرمان محبوب خود مطابق سازد ، زيرا هنگامي كه فرد به سنين نوجواني و جواني مي رسد ،

از رشد عقلاني و فكري و جسمي برخوردار شده ، قضايا را با نيروي تعقل خويش مي سنجد و به عاقبت امور مي انديشد و آنگاه

دست به پذيرش و انتخاب مي زند . در پيروي و پذيرش اسطوره ها و الگوهاي ايثارگري نيز چنين عمل مي كند . نوجوان به

دنبال تجسم عيني براي دانسته ها و آموخته هاي خود بوده و مي خواهد به آنها جامه عمل و تحقق بپوشاند .

او در ابتداي راه بوده و دوست دارد از الگو و اسطوره اي كه در مقابل خود دارد پيروي و تقليد كند . گرايش بيش از حد

جوانان به ستارگان سينما و قهرمانان ورزشي و يا اسطوره هاي پهلواني مصداق واقعي و گوياي اين حقيقت

مي باشد .

هر يك از شهيدان و دلاورمردان ايثارگر به عنوان يك اسطوره مي تواند الگويي درخشان براي ارايه به نسل جوان مدنظر قرار

گيريد . انتشار سيره زندگي هر يك از الگوهاي ايثارگر و معرفي شجاعت و شخصيت منحصر به فرد آنها در قالب پيامها و

برنامه هاي رسانه اي ، مخاطبان بسياري را به سوي خود جلب خواهد كرد .

تدوين استراتژي مناسب براي ترويج فرهنگ ايثار و شهادت با تعيين هدف مورد نظر جهت طراحي پيام شروع مي شود .

مشخص ساختن مخاطب مطابق با اهداف تعريف شده براي دريافت پيام هاي تدوين و ارايه شده از سوي پيامگزار كليد موفقيت

امر ارتباطي است .

در تبليغات اعتقاد بر اين است كه موفقيت نسبي زماني حاصل مي شود كه مخاطبان آن حداقل در برخي نگرش هاي مبلغ شريك

بوده و به تقويت نگرشهاي موجود در تحكيم آن كمك كند . همچنين تبليغات بر روي جوانان و افرادي كه در امر تصميم گيري

دچار ترديد هستند تأثير بيشتري دارد و زماني بيشترين تأثير را خواهد داشت كه به سوي افراد و گروه هايي كه اعضاي آن

نگرشهاي مشابهي دارند، جهت گيري شده باشد . به اعتقاد «ديويد برلو» نحوه ارايه پيام ، عبارت است از تصميم هايي كه

منبع ارتباط براي انتخاب و تنظيم كدها و محتواي پيام مي گيرد . همچنين محتواي پيام مطالب ، درون پيام است كه منبع ارتباط

براي بيان هدف خود ، آنها را انتخاب كرده است .

بعد از انتخاب هدف و رسانه مناسب ، جلب توجه مخاطب نسبت به الگوها و اسطوره هايي كه اين فرهنگ معرفي مي كند

موردنظر است . وقتي وي نسبت به اسطوره بي تفاوت يا مخالف باشد جلب توجه او

دشوار است .

از عوامل موثر در فرآيند ترغيب مي توان به ميزان قابل درك بودن پيام اشاره كرد . آشنايي با مدل كلاسيك ارتباطي كه

توسط «لاسول» مطرح شده است عناصري چون «چه كسي ، چه چيزي ، براي چه كسي و با چه تاثيري» مي تواند ما را

در شناسايي و ترغيب موفقيت آميز مخاطب ياري كند .

سرشت انسان به گونه اي است كه براساس منافع مادي يا معنوي خويش عمل مي كند . پس براي توفيق در اقناع بايد حتي

ميزان تأثير پيام را به او گوشزد نمود و به تكرار پيام و ارزشهاي موجود در آن توجه كرد . جمله معروف «سيسرو»

خطيب مشهور رم «اگر مي خواهي مرا متقاعد كني بايد انديشه هاي مرا بشناسي ، احساس مرا حس كني و با كلماتي كه من

حرف مي زنم ، حرف بزني» كليه شرايط و مقدمات پذيرش يك پيام اقناعي و ارتباطي از سوي مخاطب را مشخص نموده

است . ارايه الگوهاي ايثارگري وشهادت طلبي در قالب ارزشهاي فرهنگي مي تواند مظهر آرزوها ، آرمانها و خواست هاي

نسل جوان باشد و افكار عمومي را به سوي ارزش هاي فرهنگي موردنظر ارتباط گر سوق دهد .

همچنين ميزان اثربخشي پيام با ميزان رضايت مندي مخاطب از اينكه چقدر مفاهيم ارزشي ارايه شده با عقايد و منافع وي همسو

باشند در ارتباط است .

ميزان اعتبار ، گيرايي و جذابيت پيامگزار نيز در كنار ميزان وضوح و تناسب پيام مي تواند گوياي موفقيت يك جريان ارتباطي

هدفمند باشد .

پيام اقناعي از نظر نوع استدلال بايد محكم و استوار باشد و از منطق بهره گيرد و در صورت توفيق هر پيام و برنامه اي ،

معرفي و تكرار آن در هر

رسانه مخصوصاً در برنامه هاي راديويي و تلويزيوني اثرات مطلوب خواهد داشت .

بطور كلي در مباحث ارتباطات براي تعيين مخاطب موردنظر توجه به چند شاخص ضروري است؛ نخست اينكه مخاطب از

نظر ويژگي ها ، مشخصات جمعيت شناختي ، ارزشها ، موقعيت و پايگاه هاي اجتماعي _ فرهنگي چگونه مي باشد و از چه سطح

دانش و نگرشي برخوردار است . دوم اينكه ميزان استفاده از رسانه و يا دستيابي به انواع آن به چه ميزان بوده و ميزان

پذيرش پيام ارايه شده با توجه به زمينه خاص فرهنگي و ارزشي مخاطب چگونه است .

در گام بعدي مي توان با لحاظ نمودن ويژگيهاي ذكر شده پيام موردنظر را از طريق رسانه موردنظر به مخاطب ارايه نمود .

پيشنهادها و راهكارها

رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي با زندگي مردم عجين شده و تاثير آنها در شيوه اخذ تصميمات و تفكرات روزمره زندگي

اجتماعي به خوبي مشهود مي باشد .

وسايل ارتباط جمعي يكي از مهم ترين ابزارهاي جامعه پذيري به شمار مي آيند . آنها ايده ها و تفكرات خاص را درجامعه و در

بين انسان ها نهادينه مي كنند .

ارتباط گران و مروجين فرهنگ ايثار و شهادت با تعيين مخاطبان براساس موازين اخلاقي و ارزشي عمل نموده و از طريق

الگوسازي شخصيت ها و عملكردها به اين امر اقدام مي كنند .

نكته اي كه بايد در اينجا بدان توجه كرد اين است كه براي بيان ارزشها و نگرشهاي خاص ايثارگري ، تدوين مفهوم و محتواي

كاملاً منطقي ، روشن و عاري از ابهام ضرورت دارد .

گسترش فرهنگ ايثار و شهادت زماني در جامعه ممكن خواهد بود كه موازي يا همسو با عقايد ، باورها و تمايلات مخاطب

باشد . در اين صورت است كه

مرام و باورهاي مخاطب تقويت شده و به تحكيم هويت شخصي مي پردازد .

درك و تثبيت هويت شخصي و تجربه زيبايي هاي اخلاقي و ارزشي الگوي ايثارگر توسط مخاطب و به دنبال آن كسب اطمينان

كسب اطمينان و اعتماد نسبت به اينكه پيام رسانه مطابق با فكر و خواست دروني اوست وي را به توجه انتخابي ترغيب خواهد

نمود .

متقاعد كردن نسل جوان از طريق معرفي الگوهايي كه نشان دهنده عزت نفس و جوانمردي مي باشد ميسر است .

در حقيقت القاي مفهومي چون ايثار و شهادت در محور القاي فرهنگي انجام مي پذيرد .

براي چنين محوري بايد منطق و عامل توجيه به عنوان محمل القا وجود داشته باشد .

تجبه ثابت كرده است تأثير اقناع توسط پيام گزاران متخصص يا صاحب نظران موفقيت آميز خواهد بود . از همين رو شايسته

است از الگوها و نمونه هاي ايثارگري در قيد حيات يا همرزمان ، دوستان و خانواده شهدا استفاده شود .

در شخصيت پردازي الگوها نبايد مبالغه صورت گيرد و به جاي غلو و اغراق در فتار و كردار بايد بر روي نكات ريز اخلاقي

متمركز شد .

مفاهيم بايد از حالت انتزاعي به صورت ملموس و عيني درآيد ، به طوري كه منجر به فرافكني مخاطبان جوان و نوجوان شود و

آنها بتوانند از نمودهاي عيني ايثارگري استفاده و به تحقق ايده هاي آرمان گرايي خود بپردازند .

خطيب يا پيام گزار فرهنگي نيز مي تواند از كليشه سازي و كلي گويي اجتناب كند و در همه حال به دنبال خلاقيت هاي بياني

باشد .

شناخت مخاطبان هر حيطه جغرافيايي و الگوهاي ايثارگر بومي آن حيطه نيز اهميت دارد . اين امر علاوه بر تكميل ادبيات

موضوع با كند و كاو و جستجو

در زواياي پنهان شخصيتي مي تواند به حقيقت دست يابد و احياناً نسبت به مرتفع نمودن

نگرشهاي ناصواب منجر شود .

پيام هاي فرهنگ ايثار و شهادت از كانال رسانه به مخاطب مي رسد . بنابراين آشنايي با ساختار تشكيلاتي و فكري سازمان

رسانه ضرورت دارد .

هر رسانه اي براي انجام وظايف خود به نحو مطلوب داراي يك ساختار تحريريه اي مي باشد كه حكم استخوان بندي سازمان را

دارد . اين سازمان از نظر ماهيت در همه رسانه ها يكي بوده و اما در مرحله عمل در رسانه هاي ديداري ، شنيداري و

نوشتاري كم و بيش تفاوت دارد .

رسانه مي تواند از نظر مالكيت مستقل بوده و يا به شخص ، گروه يا دولت وابسته باشد . لذا از خط مشي و سياست فكري

صاحب امتياز خود حمايت كرده و به طرفداري از آن مي پردازد .

به همين لحاظ آشنايي و شناخت دقيق و اصولي سازمان رسانه ضرورت دارد . نويسندگان ، برنامه سازان ، دبيران ، سردبيران

و . . . كه به عنوان يك رسانه مي باشند مي توانند در نحوه انتشار اين فرهنگ نقش داشته باشند .

جلب ميزان مشتري يا مخاطب براساس توجه به اهداف سازماني صورت مي گيرد . بعضي از رسانه ها انتشار و اشاعه اين

فرهنگ را يك رسالت و هدف مي دانند و تمايل زيادي پيدا مي كنند تا رابطه خود را با مخاطبشان در قالب رهبري و تبليغ يك

ايدئولوژي يا آرمان تعريف نمايند . در چنين شرايطي مخاطب نسبت به رسانه خود و الگوهاي ايثارگري ، شخصيت وي و

. . . نگرش تحسين برانگيزي خواهد داشت و چنين رسانه اي نهايت دقت و تلاش خود را در تهيه و تدوين محتواي اين

فرهنگ

به كار خواهد گرفت .

برگزاري جلسات ، نشست ها و برنامه هاي خاص آشنايي با سازمان ها و دعوت از صاحبنظران ، انديشندان و عوامل رسانه اي

جهت همفكري و هم انديشي پيرامون طرح مسايل فرهنگ ايثار و شهادت و كسب نظر و راي آنها در اين ارتباط مي تواند در

جلب نظر و توجه نمودن رسانه به انتشار جوانب اين فرهنگ موثر باشد .

منبع

صادق برقي

4- جوان در انديشه ي استاد مطهري

جوان در انديشه ي استاد مطهري

مجموع دوران زندگي بشر

?- كودكي ،

?- جواني ،

?- پيري .

ايام جواني رسيدن به مرتفع ترين و عالي ترين منازل زندگي است . در ديدگاه جوانان مناظر زيبا و چشم اندازهاي دل پسند

، بسيار است ، روح بلند جوانان لبريز از آمال و آرزو و سرشار از عشق و اميد است . از سويي ديگر يكي از بزرگ ترين

سرمايه هاي هر كشور نيروي انساني آن است و مهمترين نيروي انساني هر كشور را در نسل جوان آن كشور مي توان يافت

. قدرت و نيروي جواني است كه ني تواند بر مشكلات زندگي فايق آيد و راه هاي سخت را آسان كند .

آيين مقدس اسلام ، يكي از نعمت هاي بزرگ الهي و از سرمايه هاي بزرگ سعادت در زندگي بشر را « جواني » مي داند

. در اين باره حضرت علي (ع ) مي فرمايد :

« دو چيز است كه مردم قدر و قيمت آنها را نمي شناسند ، مگر زماني كه آن دو را از دست داده باشند ، يكي جواني و

ديگري تندرستي است »

علامه شهيد استاد مرتضي مطهري يكي از موفق ترين انديشمندان اسلامي بود كه با روحيات و نيازهاي روحي و فكري

جوانان آشنا بود . و چون زبان نسل جوان را مي دانست و مي فهميد ، پيام اين نسل را مي شنيد و متناسب با نيازهاي

جوانان به موقع و به جا به وسيله ي آثار ارزشمندش با آنان ارتباط ايجاد مي كرد .

استاد مطهري با اشاره به اين سخن آموزنده حضرت علي (ع ) كه مي فرمايد : « اگر ذهن جوانان ما با مطالب حق

پر نشود ، با مطالب ناحق پر خواهد شد . » تمام سعي و كوشش خود را نمود تا جوانان را باحقايق اسلام آشنا سازد .

تعريف جوان

استاد مطهري جوان را به دو صورت تعريف مي كند : تعريف اول اين كه جوان شخصيتي است داراي سن خاص و حالات

روحي و رواني و نيازهاي مخصوص . و تعريف دوم ايشان از جوان اين است كه جوان كسي است كه به خاطر تحصيلات

و سواد و آشنايي اش با انديشه هاي جديد ، داراي فكر نو و سؤالات تازه است و حاضر نيست مانند جوانان نسل گذشته بدون

دليل عقلي و منطقي همه چيز را بپذيرد . به عبارت ديگر ، جوانان امروز چشم و گوششان بيشتر باز شده است و به همين

دليل است كه رهبري ، ازشاد و هدايت جوانان امروز به مراتب مشكل تر از نسل جوان كذشته است . استاد مطهري معتقد

بود كه اگر براي هدايت و رهبري نسل جوان امروزي فكر اساسي نشود ، آينده جامعه ايران به طور كلي از دست خواهد

رفت .

برخورد با نسل جوان

از مسائل مهم رهبري ديني نسل جوان ، نحوه برخورد افراد با نسل جوان است . برخورد بزرگترها بايد با نسل جوان بر

اساس واقع بيني ، منطق و استدلال باشد . زيرا اگر به سؤالات و احساسات پاك نسل جوان پاسخ منطقي و درست داده

نشود موجب سرخوردگي و نااميدي و نهايتا – طغيان نسل جوان خواهد شد .

متأسفانه امروزه آن چنان كه بايد و شايسته است با مسائل و مشكلات نسل جوان به طور دلسوزانه و منطقي برخورد نشده

است . و استاد مطهري از اين برخورد غلط با جوانان بسيار ناراحت بود و مي گفت : روشي كه ما (روحانيان و

مربيان ديني ) در مقابل نسل جوان

در پيش گرفته ايم همان روش دهان كجي ، انتقاد و سرزنش نسل جوان مي باشد كه اين

شيوه درست نيست . اگر بدون احترام گذاشتن به نسل جوان بخواهيم نسبت به مسائل و احساسات پاك جوانان بي تفاوت

باشيم ، محال است كه بتوانيم جلوي انحرافات ديني و اخلاقي نسل آينده جوان را بگيريم . رهبران فكري جامعه ايران اگر

خواهان هدايت و ارشاد و رهبري نسل جوان باشند چاره اي جز اين ندارند كه از نزديك با درد و رنج جوانان آشنا شوند و با

زبان و منطق آشنا گردند . امّا افسوس كه پيش از آن كه ما فكري به حال اين نسل سازنده كنيم ، دشمنان دين ما درد اين نسل

را يافتند و دوايي مسموم به آنان دادند .

استاد مطهري فعاليت هاي يزرگان دين را در زمينه ي رهبري و هدايت نسل جوان كافي نمي داند و مي فرمايد :

ما به قدر كافي در زمينه هاي مختلف اسلامي ، كتاب به زبان روز عرضه نكرده ايم . اگر ما به قدر كافي آب زلال و گوارا

به انسان جوان مي داديم نسل جوان به سراغ آب هاي آلوده (گناهان ) نمي رفتند . پس راه مقابله و مبارزه با انحراف

نسل جوان اين است كه مكتب اسلام را در همه زمينه ها با زبان روز به طور صحيح عرضه كنيم . استاد مطهري به عنوان

يك شخصيت روحاني و حوزه اي مي گويد بايد روحانيون بزرگ ما كارهاي علمي و فكري خود را ده برابر كنند تا بتوانند

پاسخگوي نسل جوان امروز باشند . استاد مطهري در هشدار به طبقه

روحانيت در حوزه مي گويد : بقا و دوام روحانيت

و اسلام به اين است كه روحانيت دين به انتظارات نسل امروزي توجه كنند چون انتظازات نسل گذشته تفاوت اساسي دارد .

استاد مطهري برخلاف كساني كه نسل جوان را يك نسل خام و احساسي و غيرپخته مي داند معتقد است كه بر عكس نسل

جوان نسلي لجوج نيست ، بلكه آمادگي زيادي براي دريافت حقايق ديني دارد .

الگوي عملي نسل جوان

نسل جوان ميزان تبعيت و تأثير پذيرش از ديگران بسيار بالاست در نتيجه نسل جوان احتياج به الگوي مناسب دارد . و اين

الگو اگر اهل عمل باشد يعني بيش از آنچه كه حرف مي زند خود عمل مي كند ، مي تواند رهبري نسل جوان را به عهده بگيرد

. استاد مطهري مي گويد :

اگر نسل جوان ما بين گفتار و كردار رهبران ديني تضادي ببيند ، نمي تواند به انديشه و فكر آنان اعتماد كند و از آنان پيروي

نمايد . پس بايد براي هدايت و رهبري نسل جوان گام هاي نظري و عملي برداريم تا بتوانيم نسل جوان را با مسائل ديني آشنا

سازيم .

منبع

دكتر علي كاشاني

5- جوان و اعتياد

اعتياد جوانان و نوجوانان

اعتياد جوانان و نوجوانان

ابتدا اعتياد را تعريف کرده و سپس عوامل موثر بر اعتياد را توضيح مي دهيم . اعتياد يک وابستگي يا تعلق غير طبيعي به

برخي از مواد مخدر يا داروها مي باشد . معمولاً نوجوانان در اين قلمرو سني در معرض خطر اعتياد هستند .

بعضي از نوجوانان در محيط دوستان ممکن است سيگار بکشند و اين موجب عادت به سيگار کشيدن در آنها مي شودو پس از

آن در صورتي که موقعيت هاي ديگري در جمع دوستان وجود داشته باشد از مواد ديگري هم استفاده مي کنند . معمولاً

والدين تصور مي کنند که اعتياد ، فرزندانشان را تهديد نمي کند و فقط براي ديگران پيش مي آيد ، در صورتي که اعتياد يک

معضل اجتماعي است و والدين بايد به محيط دوستان فرزندان خود توجه داشته باشند .

اعتياد در نوجوانان و جوانان يکسان نيست و بستگي به عوامل مهمي از جمله طبقه اجتماعي – فرهنگي نوجوانان ، خانواده ،

مدرسه و محيط زندگي دارد .

عوامل موثر بر اعتياد

1- خانواده : اولين جايي که کودک در آن قرار مي گيرد خانواده است . خانواده هاي از هم گسيخته و نابسامان ،

خانواده هايي که يکي از والدين معتاد هستند ممکن است تأثير بسياري بر اعتياد داشته باشد ، محل زندگي و محله در يک قسمتي

از شهر باشد که افراد معتاد زياد هستند ، مدرسه ، رفت و آمد با دوستان و همسالان معتاد ، خلق و خوي شخص و در دسترس

بودن مواد نيز از عوامل مهم هستند . بعضي از نوجوانان حساس هستند و ممکن است خيلي زود دچار نااميدي بشود و

براي

فرار از يأس دست به اين عمل بزنند .

2- عوامل ژنتيکي که ناشناخته است و ممکن است موروثي باشد . خانواده هايي که يکي از والدين دچار اعتياد هستند

ممکن است فرزندانشان هم معتاد شوند ، يا اگر يکي از والدين معتاد باشند ممکن است روي سيستم ژنتيکي فرزند اثر بگذارد و

در نوجواني گرايش خاصي به مواد مخدر پيدا کنند که اين عوامل کاملاً شناخته شده نيستند .

3- طبقه اجتماعي – فرهنگي

يعني شخص از چه سطح اجتماعي و فرهنگي است و در چه قسمت از شهر يا روستا يا منطقه از کشور قرار دارد ؟ معمولاً

در مناطقي که دچار فقر فرهنگي هستند به دليل نداشتن امکانات تفريحي و سرگرمي اوقات فراغت نوجوانان بيهوده تلف مي

شود و ممکن است اعتياد را به عنوان يک سرگرمي انتخاب بکنند .

البته در طبقات مرفه نيز سرگرمي ها زياد است و ممکن است اين را نيز به عنوان سرگرمي در نظر بگيرند .

عوامل گرايش به مواد مخدر

?- روابط عاطفي

?- اعتياد دوستان و همسالان

?- فقر اعتقادات مذهبي

?- تعارضات فرهنگي بين خانواده ها و نوجوانان . دوگانگي ارزشي عامل ديگر است زيرا شخص دچار تعارض است و

اگر با ارزشهاي والدين و جامعه نيز در تعارض باشد اين سردرگمي باعث روي آوردن به اعتياد خواهدشد .

?- ظرفيت فکري پايين و نداشتن آگاهي براي حل مشکلات زندگي .

?- عوامل رواني: برخي از افراد مستعد استفاده از مواد مخدر هستند . افرادي که دچار اختلالات رواني هستند ، دچار

کم توجهي هستند ، اختلال سلوکي مثل دزدي ، فرار از خانه يا دروغگويي

، بي رحمي و رفتارهاي خشونت آميز ، اختلالات

جنسي و پيشقدمي در منازعات ، رفتارهاي فردي و عوامل رواني هستند که تأثير بسزايي در اعتياد دارند .

معمولاً افراد درونگرا تمايل به استفاده از مواد مخدر دارند . يکي از عواملي که باعث معتاد شدن مي شود بزهکاري است .

افراد بزهکار تمايل بيشتري به اعتياد دارند زيرا همسالانشان معمولاً معتاد هستند .

نوجواناني که نتوانسته اند از خود عمومي خانواده فاصله گرتفه و خود اختصاصي را به دست بياورند قصد دارند با مواد مخدر

به بزرگترها بفهمانند که مي توانند کارهايي را انجام بدهند و براي خودشان شخصيت کاذب مي سازند . براي نمايش بزرگ

شدن خود و ورود به دنياي بزرگسالان از سيگار يا مواد الکلي استفاده مي کنند و کمبودهاي رفتاري و شخصيتي خود را با

مواد پر مي کنند .

?- عوامل خانوادگي (نااميدي در روابط خانوادگي ، مشکل با خانواده به دليل عدم توفيق در انجام تکاليف درسي ، کمبود

محبت )

?- عوامل اقتصادي

?- طبقه اجتماعي – برخي از نظام هاي ارزشي نامطلوب بزرگسالان در محيط نوجوانان مي تواند تأثير نامطلوبي بر فرد

داشته باشد .

کمبود مهارت هاي اجتماعي و کم تجربگي از عوامل ديگر اعتياد است . فرد قادر به تطبيق خود با محيط اجتماعي نيست و

اين امر موجب شکست در کارها مي شود .

معمولاً مطالعات نشان مي دهد که سيگار منشاً اعتياد است و به تدريج مي تواند به مواد مخدر قويتري تبديل گردد .

بايستي توجه داشته باشيم که نوجوان با چه افرادي رابطه دارد و مراقب باشيم تا با افراد مشکوک

در ارتباط نباشد .

به طور کلي افراد براي فراموشي مشکلات زندگي به اعتياد روي مي آورند . رسانه هاي گروهي و والدين ، اطلاعات کمي

در اين زمينه به جوانان مي دهند و مي خواهند که جوانان اجتناب بکنند و هنوز اين فرهنگ در کشور جا نيافتاده که اطلاعات

لازم را در زمينه اعتياد به جوانان ارائه داده و اثرات سوء آن را به آنها گوشزد کنيم .

خانواده نقش بسيار مهمي در اين امر دارد ، توجه به جوانان و نوجوانان ، مسائل مربوط به تحصيل ، روابط سرد عاطفي والدين

با نوجوانان ، دوستان ، بيکاري ، تعادضات فرهنگي بين والدين و نوجوانان ، ويژگيهاي شخصيتي خصوصاً افرادي که توانايي کافي

براي فکر کردن و آگاهي نسبت به مسائل ندارند ، مي تواند اثرات زيادي بر اعتياد داشته باشد زيرا افراد جهت فراموشي

سختيها و آلام نگرانيها به اعتياد روي مي آورند .

اعتياد در پسران بيشتر از دختران است زيرا بدليل عوامل اجتماعي استعداد بيشتري دارند .

علائم اعتياد

? همنشيني با افراد مشکوک

? کم شدن اشتها

? تغيير در ساعات خواب

? تغيير در حالت خلق و خوي

? تغيير در رنگ چهره ها

? کاهش وزن

? بي توجهي نسبت به بهداشت

? چرت زدن

? پرحرفي

? تمايل به گوشه گيري

مراحل اعتياد

?- مرحله ورود به قلمرو اعتياد يا دوره يادگيري :

ويژگيهاي اين دوره عبارتند از : همنشيني با افراد معتاد . اعتياد ممکن است با سيگار شروع شود و دوستان ، مواد مخدر

را به صورت رايگان در اختيار فرد قرار مي دهند و او به دليل بي تجربگي ممکن است يکي يا دو بار استفاده بکند .

?- در اين مرحله اگر يک يا چند بار از مواد استفاده کرده باشد : خودش جهت تهيه مواد اقدام مي کند و تغييراتي در

رفتار وي ديده مي شود ، خصوصاً رفتار با خانواده . گاهي دچار شکست تحصيلي مي شود و انگيزه براي انجام تکاليف

درسي را از دست مي دهد و تنها به نياز جسمي به مواد پاسخ مي دهد . در اين مرحله چنانچه فرد امکان تهيه مواد را داشته

باشد به سوي معتاد شدن کشيده مي شود .

?- در مرحله سوم به مصرف روزانه عادت مي کند و مصرف مي کند: در رفتارهاي وي تغييرات بسياري ديده مي

شود ، با افراد معتاد رفت و آمد مي کند ، کارها و عادات روزمره قبلي اش را ترک مي کند ، ترک تحصيل مي کند و خلق و

خويش کاملاً تغيير مي کند و به تدريج علائم در او نمايان مي گردد .

?- در

مرحله چهارم فرد به يک معتاد کامل تبديل مي شود که در اين مرحله علائم اعتياد از قبيل خلق و خوي متغير در او

ديده مي شود: انگيزه ها و اهداف زندگي را کنار مي گذارد و دست به يکسري ناسازگاريها مي زند .

تفاوت مرحله سوم و چهارم در اين است که در مرحله سوم هنوز عادت نکرده و با در دسترس بودن مواد به تدريج به صورت

روزمره مصرف مي شود و هر روز تعداد دفعات را بيشتر مي کند ولي در مرحله چهارم رفتارش مثل رفتار شخص معتاد

است .

مهمترين مرحله اعتياد ، مرحله يادگيري است که در زمينه درمان اهميت زياد دارد .

در مرحله دوم و سوم رشد نوجوانان ، اعتياد بروز مي کند . مرحله اي که نوجوان مقداري استقلال بدست آورده است .

در مرحله سوم نوجوان وارد اجتماع مي شود و چون اينجا استقلال بيشتري بدست آورده مي تواند امکانات بيشتري داشته باشد

تا جداگانه دست به اقدامات مستقلي بزند و با دوستان ارتباط برقرار کند .

راههاي پيشگيري از اعتياد

1- خانواده

2- مدرسه: اولياي مدرسه که رفتارها و موارد مشکوک را در نوجوان کنترل مي کنند

3- عوامل اجتماعي: اجتماع و دولت بايد امکاناتي را فراهم کنند که مواد مخدر به راحتي در دسترس نوجوانان قرار

نگيرد و عواقب ناخوشايند آن را براي مردم توضيح بدهند .

معمولاً اعتياد در پسران بيشتر است و اين به موقعيت اجتماعي آنها مربوط است ، زيرا پسران در اجتماع رفت و آمد بيشتري

دارند اگر هم دچار مشکل شوند راحت تر مي توانند به مواد دست پيدا کنند . پسران

آسيب پذير تر از دختران هستند و معمولاً

دختران راحت تر مي توانند اعتياد را ترک کنند .

مشکلات جلوگيري از اعتياد

اشاره

1- تشخيص اعتياد : بعضي مواقع پنهان کاري مي کنند ، در جمع دوستان بوده اند و ادعاي درس خواندن مي کنند .

ولي ممکن است که کارهاي ديگري را انجام بدهند .

2- انکار اعتياد : وقتي جوانان انکار بکنند و رفتارهاي حق و جانب به خودشان مي گيرند . براي تشخيص افرادي که

پنهان کاري مي کنند بايد مصاحبه تخصصي و بررسي روابط اجتماعي و مشکلات خانوادگي صورت داد . وقتي مشکلات

پديد آيند و حل نشوند دچار سردرگمي مي شود و فرد به اعتياد گرايش پيدا مي کند .

مراحل درمان

1- مرحله اول با ترک کامل مواد شروع مي شود زيرا شخص معتاد کنترلي بر رفتارش ندارد و ديگران بايد مواد را از

دسترس وي دور بکنند .

2- فرد مشکل خود را بپذيرد و در اين زمينه به درمانگر کمک مي شود تا بتواند با متقاعد کردن فرد او را به ترک اعتياد

سوق دهد .

3- تغيير سبک زندگي فرد معتاد : برداشتن مشکلات از سر راه او و در مسيري قرار نگيرد که دوباره او را به سمت

اعتياد سوق دهد .

4- از نظر شناختي روي اختلالات خاص کار کنيم . سعي بکنيم اختلالات شخصيت او را ( در صورت وجود )

برطرف کنيم ، روابطش را با خانواده اش محکم کنيم و در زمينه تشکيل هويت به او کمک کنيم تا هويت مشخصي براي خود

بدست بياورد . بهتر است که درمان دو يا سه چهار جلسه در هفته باشد و چندين ماه طول بکشد .

در اين زمينه بايد از خانواده ها کمک بگيريم زيرا ممکن

است يکي از والدين معتاد باشند و اين امر زمينه ساز براي اعتياد مجدد

او بشود .

اگر اعتقادات مذهبي افراد را تقويت کنيم خيلي موثر مي شود . مثلاً اعتياد به الکل چون در اسلام حرام است اين امر کمک

بسياري به افراد کرده تا به اين مسئله روي نياورند .

اعتياد در كمين جوانان

نوجواني و جواني سني است كه پايه و اساس آينده بر آن بنا مي شود . در اين مرحله نوجوان ، چه پسرها و چه دخترها با

كمي دقت به محيط اطراف خود و الهام گرفتن از تجربه بزرگترها ، مي توانند انتخابي پسنديده به عمل آورند . در اين سن

انسان ها از انعطاف بالايي برخوردارند كه البته از محاسن اين دوره محسوب مي شود ، چرا كه قبل از آن در دوران كودكي

صرفا به دستورها و خواهش هاي بزرگترها عمل كرده ، به فكر بازيگوشي هستند و بعد از آن نيز تغيير عادات و افكار و اعمال ،

بسيار سخت است . به همين دليل ، لازم است نسبت به اين دوره پرمخاطره هوشيار و واقع بين باشيم .

در اين دوره ، جوان احساس بزرگي كرده و به والدين خود كمتر توجه مي كند و همين باعث منحرف شدن او از مسير درست

زندگي و ورود به دنيايي مي شود كه متاسفانه گاهي فقط به نظر او خوشايند است؛ راهي كه ورود به آن بسيار راحت و برگشت

از آن ، مستلزم آگاهي و كوشش بسيار است .

اعتياد يعني چه ؟

اعتياد عبارت است از وابستگي به عوامل يا موادي كه تكرار مصرف آنها با كم و كيف مشخص و در زمان معين از ديدگاه

معتاد ضروري مي نمايد؛ يعني تداوم بخشيدن به مصرف مواد و عوامل مخدر درماني عاميانه ، غيرمعمول ، دور از موازين

علمي است . معتاد كسي است كه نيازمند و وابسته رواني- جسماني به مواد و عوامل مخدر و عادت زا مي شود به طوري

كه بايد از اين مواد به طور مداوم و در فواصل مشخص استفاده كند

.

علل رويكرد جوانان به اعتياد

اختلال در روابط والدين با فرزندان از جمله به سبب گرفتاري پدر يا مادر يا اعتياد آنها ، محيط زندگي نوجوانان متزلزل و ثبات

آنان را با چالش روبه رو مي سازد .

دسترسي آسان به مواد مخدر در ايران (به خاطر همجواري با افغانستان و قرار گرفتن در مسير قاچاق ) ، نبود يك برنامه

مدون و پايدار براي پيشگيري از اعتياد ، كمبود امكانات تفريحي ، ورزشي و برخي خواسته هاي طبيعي جوانان از جمله علل

ذكر شده براي گرايش آنان به استعمال مواد مخدر است . دوستان و محيط نامناسب ، عامل روي آوري ?? درصد افراد به

مواد مخدر است كه در بازگشت به اعتياد نيز ، همچنان پررنگ ترين عامل محسوب مي شود . اگر چه افراد تحصيلكرده كمتر

دچار اعتياد به مواد مخدر مي شوند و بيش از ?? درصد اين بيماران بي سواد يا داراي تحصيلات ديپلم و زيرديپلم هستند اما

متاسفانه اين بلاي خانمانسوز گاهي حتي قشر تحصيلكرده را به دام خود مي كشد .

چه زماني به اعتياد فرزندانمان شك كنيم ؟

اعتياد با وابستگي جسماني و رواني همراه است . بعضي داروها نيز ممكن است با ايجاد وابستگي رواني در بيمار ، موجب

افزايش مصرف و اعتياد شوند . فرد معتاد با دريافت مواد اعتيادآور سرخوش و راضي و با توقف مصرف دارو دچار

خماري و اختلال شديد جسماني مي شود . مواد اعتيادآور سبب پيدايش پديده تحمل نيز مي شوند . به موجب اين پديده ، فرد

معتاد براي دسترسي به اثر اوليه اين مواد كه ابتدا با مقدار كم حاصل مي شود ، مصرف خود را افزايش مي دهد . شدت و نوع

وابستگي نسبت به مواد اعتيادآور برحسب نوع و

اثر آن متفاوت است .

مراحل اعتياد

? مرحله آشنايي: اين مرحله با تشويق ديگران (مخصوصاً دوستان ناباب ) يا از روي غرور و كنجكاوي فرد شروع

مي شود .

? مرحله شك و ترديد: در اين مرحله فرد به مبارزه با اميال خود مي پردازد .

? مرحله اعتياد واقعي: در صورت ادامه مصرف در مرحله شك و ترديد ، فرد به مرحله اعتياد واقعي مي رسد . در اين

مرحله ، پديده تحمل باعث ميشود ، فرد به مرور زمان بر ميزان مصرف خود بيفزايد تا به نشئگي قبلي برسد .

اگر در فرزندتان نشانه هاي افت تحصيلي ، كاهش شديد وزن ، درگيري پياپي با خانواده و ديگران ، معاشرت با گروه هاي بزرگتر

از خود و قانون گريزي را مشاهده كرديد ، حتما در رفتارش دقيق تر شويد و بيشتر مراقب رفت و آمدهايش باشيد . به اين نكته

توجه كنيد كه اگر فرزند دلبندتان هنوز در مرحله آشنايي با مواد مخدر از روي كنجكاوي يا حتي در مرحله شك و ترديد باشد

شانس بيشتري براي نجاتش خواهيد داشت .

انواع اعتياد

? اعتيادات مجاز: اعتيادات مجاز عبارتند از وابستگي و تداوم در مصرف موادي كه به عنوان دارو شناخته شده و به طور

طبيعي يا صناعي به دست مي آيند كه شامل بسياري از مواد دارويي به ويژه آرام بخش ها و خواب آورها مي شوند كه اين مواد با

تجويز پزشك يا اغلب خودسرانه مصرف مي شوند . اعتيادات مجاز خود به دو دسته تقسيم مي شوند؛ اعتياد به مواد مخدر

طبيعي و صناعي كه به عنوان دارو شناخته مي شوند ، و اعتياد به موادي كه تنها از ديدگاه رواني عادت زا هستند و تداوم

مصرف ايجاب مي كنند همانند تنباكو و مشابه آن

. اعتياد به اين مواد از ساده ترين تا خطرناك ترين عوارض را در معتاد و

به طور غير مستقيم در خانواده و جامعه موجب مي شود؛ مثل عوارض قلب و عروق و سرطان در دستگاه تنفس .

? اعتيادات غير مجاز: اعتيادات غير مجاز عبارتند از وابستگي افراد به مصرف هميشگي مواد و بهره گيري از عواملي كه

بنابر قوانين كشوري يا بين المللي غير مجاز شناخته مي شوند . علل مختلف اعتياد عبارتند از: ارضاي هوس ها، زياده

طلبي ، گرفتن انگيزه هاي احساسي ، احساس يكنواختي ، بيكاري و وقت گذراني، فقر ، نبود عدالت اجتماعي و ناهنجاري هاي مالي

و اقتصادي و عوامل دروني مثل نوسانات فيزيولوژيك و پاتوفيزيولوژيك يعني بيماري هاي جسمي و رواني به ويژه در اشكال

مزمن و رنجور كننده و نارسايي اصول پزشكي درباره تامين بهداشت جامعه و ناتواني در درمان تمامي بيماري هاي موجود .

اثرات دارويي مواد مخدر

مصرف مواد مخدر و ديگر تركيبات اعتيادآور به علت اثرات دارويي ويژه خود تغييراتي در سطح فيزيولوژي و بيولوژي

شخص به وجود مي آورد كه قسمت مهم اين تغييرات روي سلسله اعصاب مركزي و محيطي انجام مي گيرد و نتيجتا بر حالات

جسماني- رواني فرد اثر مي گذارد .

مهم ترين اين تغييرات عبارتند از تسكين موقت آلام روحي مانند اضطراب ، افسردگي و بي قراري و تسكين موقت دردهاي

جسماني و احساس رضايت و آرامش دروني موقت . چون اغلب معتادان قبل از اينكه به اعتياد روي آورند با مشكلاتي متعدد

مانند اضطراب ، افسردگي ، بي قراري و تضادهاي گوناگون مواجه بوده اند .

لذا مصارف اوليه مواد مخدر ممكن است در كوتاه مدت سبب تسكين ناراحتي هاي فوق شود و ترك ناگهاني يا كاهش مصرف

مواد مخدر پس از

ايجاد وابستگي بدني نسبت به دارو سبب اختلالاتي مانند بي قراري ، اضطراب ، خستگي مفرط ، گيجي ، حالت

تهوع ، استفراغ و اسهال ، عدم تمركز شديد و پاشيدگي افكار مي شود . بنابراين تنها راه فرار از اين حالت استفاده مجدد از

دارو خواهد بود . وابستگي فرد معتاد نسبت به ماده مخدر صرفا بدني نيست و جنبه هاي وابستگي رواني آن به دارو در رابطه

با مشكلات شخصيتي فرد در جريان تداوم اعتياد از اهميت اوليه برخوردار است . اما چرا برخي افراد آماده تجربه كردن و

آزمودن ماده مخدر هستند يا براي دسترسي به آن تمايل خاصي دارند ، در حالي كه بسياري از افراد هرگز به اين دام گام

نمي گذارند ؟

به سادگي نمي توان پاسخ دقيق و عملي به پرسش هاي بالا داد و عوامل موثر در ايجاد اعتياد را طبقه بندي كرد . جوانان سالم

?? تا ?? ساله اي كه براي كسب تجربه يا در اثر معاشرت با دوستان نامناسب يا معتادان به استفاده از ماده مخدر

پرداخته اند ، غالبا از راه كنجكاوي و به علت نداشتن پشتوانه خانوادگي و تربيت صحيح به استفاده از داروي مخدر تشويق

شده اند . البته بسياري از اين جوانان به علت احساس درماندگي ، ناكامي ، عدم كفايت و براي رهايي از تنهايي و فشار رواني

معتاد مي شوند و متاسفانه رهايي از اين اعتياد به سادگي ميسر نمي شود .

از نقطه نظر روان شناسي عقيده بر اين است كه اعتياد به مواد مخدر به گونه اي غير مستقيم واكنش و پاسخي است مخرب در

مقابل كنش هاي غير قابل تحمل بيروني و دروني كه بدان وسيله ، فرد سعي مي كند آلام و مشكلات

دروني خود ، مانند اضطراب ،

افسردگي و محروميت ها را كاهش داده يا تسكين بخشد كه در واقع انتخاب شيوه اي ست ناسالم به منظور فرار از واقعيت هاي

موجود .

در واقع معتاد همانند ديگر افراد ، انساني است كه نياز دارد دوست بدارد و دوست داشته شود (عشق سازنده و حقيقي . )

او مي خواهد به ديگران محبت كند و مورد مهر و محبت قرار گيرد؛ وجودش براي ديگران موثر و با ارزش باشد و متقابلا

وجود ديگران براي وي مفيد و با اهميت باشد . سرانجام نداي درونش از او مي خواهد كه او بايد تغيير كند ، تغييري كه او را

از تمامي اين مصائب و مشكلات برهاند و در تبادل خود و جامعه اش قبول مسوليت كند . متاسفانه بر اثر نارسايي ها و

انحرافات خانوادگي و اجتماعي و همچنين نبود يك نظام تربيتي صحيح فرد به تدريج از مسير حقيقي دور و با انتخاب شيوه و

معيارهاي مخرب از خود و جامعه اش بيگانه مي شود و اين گريز از خويشتن خويش و بيگانگي وي را به انزوا و فرار هرچه

بيشتر از واقعيت ها مي كشاند .

اختلال شخصيتي بيش از همه چيز فرد را در برابر اعتياد آسيب پذير مي سازد . سپس اعتياد اختلال هاي موجود را تشديد

مي كند و دايره معيوب ادامه مي يابد . شخص معتاد براي به دست آوردن ماده مخدر دست به اعمال خلاف قانون و اخلاق

مي زند و با آزاد شدن از قيد و بندهاي اخلاقي مرتكب جنايت نيز مي شود .

در كل ، شخصيت هاي روان نژند و نيز روان پريش را مي توان در برابر اعتياد بسيار آسيب پذير دانست . شخصيت هاي

روان نژند ، يعني كساني كه داراي بيماري هاي

رواني خفيف هستند كه با ضعف رواني، اضطراب، وسواس ، ترس و بي تصميمي

مشخص مي شوند . شخصيت هاي روان پريش ، يعني كساني كه به علت عدم رشد خلقي ، در سازش اجتماعي دچار اشكال و

داراي خلق و خوي متغير و قضاوت ناپايدار هستند . مبتلايان اين بيماري ها آسان تر به مواد مخدر گرايش مي يابند و در زمره

معتادان درمي آيند .

روان پريش ها داراي رفتارهاي ضد اجتماعي و اختلال خلقي هستند و توانايي كافي براي پيروي از قوانين و مقررات را ندارند

و روابط آنها با ديگران سطحي است . با آنكه اين افراد كم هوش نيستند ، ولي قادر به تحمل فعاليت هاي منظم جسمي و ذهني

نيستند و جا و مكان و كار ثابتي را پذيرا نمي شوند . سابقه اين افراد نشان مي دهد كه در دوران كودكي ، نا آرام و مشكل ساز

بوده ، در مدرسه قدرت سازش نداشته و در محيط هاي ديگر نيز فاقد سازش اجتماعي بوده اند . روان پريش هاي مهاجم كه

داراي اختلال رفتاري شديد هستند و به انجام اعمال تهاجمي و جنايت و حتي آدم كشي دست مي زنند ، از جمله كساني به شمار

مي آيند كه بيش از همه به طرف اعتياد گرايش مي يابند . در عين حال روان پريش هاي نالايق و غيرفعال نيز كه معمولا به

دروغ گويي ، دزدي ، تقلب و آزار ديگران مي پردازند مواد مخدر را وسيله خوشي و آسايش خود به شمار مي آورند .

افسردگي رواني يكي از بيماري هاي شايع عصر ماست كه روي خلق و خو و رفتار و احساس فرد اثر مي گذارد . در نوعي

افسردگي فعاليت و اراده و قابليت حياتي و جسماني و اعتماد به نفس كاهش مي يابد و نشانه هايي چون

خستگي ، بي ميلي ،

بي علاقگي ، كم خوابي و نااميدي بروز مي كنند . در اين موارد نشاط و علاقه و همكاري جاي خود را به نگراني ، ناخشنودي و

انزواجويي مي دهند و بيمار با از دست دادن علايق شغلي و اجتماعي و گاه فردي ممكن است به طرف مواد مخدر نيز گرايش

يابد تا شايد آرامش و آسايش بيشتري احساس كند . افرادي كه براي گريز از تشويش و اضطراب و فشارهاي رواني، مواد

مخدر را انتخاب مي كنند ، كساني هستند كه از رو به رو شدن با واقعيات عاجزند و به علت احساس عدم كفايت ، زندگي خود را

از واقعيت جدا كرده ، آن را بر اوهام و رويا بنا مي كنند .

اعتياد علل و پيامدهاى اجتماعى

اعتياد به مواد مخدّر يكى از شايع ترين آسيب هاى اجتماعى جهان معاصر و از جمله ايران است ، به گونه اى كه اگر ادعا شود

اعتياد به مواد مخدّر يكى از بحران هاى اصلى دنياى كنونى است و به صورت يك معضل جهانى روز درآمده ، اغراقى صورت

نگرفته است .

مسأله به قدرى واضح است كه همه مسؤولان و متخصصان مبارزه با اعتياد بر اين ادعا توافق دارند . دكتر كلمن ، پزشك و

نويسنده انگليسى ، در اين باره مى نويسد: «نسل حاضر بيش از هر نسل ديگر در تاريخ بشريت ، زندگى خود را زهرآگين و

مسموم نموده است .»1

وسعت مصرف اين مواد سمّى در عصر اخير ، به اندازه اى است كه يكى از سم شناسان معروف دنيا به نام لودوينگ معتقد

است: «اگر غذا را مستثنا كنيم ، هيچ ماده اى در روى زمين نيست كه به

اندازه مواد مخدّر اين چنين آسان وارد زندگى

ملت ها شده باشد .»2

مصرف مواد مخدّر با توجه به آمار و ارقام موجود ، به ويژه از سوى نسل جوان ، به حدّى است كه شنيدن آن براى هر انسان

منصف و با وجدانى دردناك و آزاردهنده است . بى اعتنا بودن نسبت به اين معضل اجتماعى به يقين آسيب هاى جبران ناپذير

و پيامدهاى ويران گرى براى خانواده ها ، كشورها و جامعه جهانى به دنبال خواهد داشت .بنابراين ، هر يك از ما به عنوان

عضوى از اين جامعه ، وظيفه داريم در راه مقابله با اين مشكل اجتماعى و بيمارى قرن ، به طور جدّى وارد ميدان شويم و در

حدّ توان خود گامى برداريم .

دكتر ويليام بولين ، مدير آموزشكده جلوگيرى از سوء مصرف مواد مخدّر در امريكا مى گويد: «بيش از يك چهارم

مرگوميرها در امريكا زودرس و ناشى از اعتياد به يكى از مواد مخدّر مى باشد; چنان كه مصرف اين مواد سالانه جان يك

ميليون امريكايى را مى گيرد .»3

آمارها نشان مى دهند كه امروزه 218 ميليون نفر معتاد در سطح دنيا وجود دارند4 و در ايران ، بيش از دو ميليون نفر بدان

مبتلا شده اند . با اندكى تأمّل ، در آمار معتادان در ايران ، به خوبى روشن مى شود كه تعداد افراد درگير با اين مشكل به

مراتب ، از اين بيش ترند; زيرا اگر هر يك از اين معتادان داراى 5 نفر از بستگان درجه اول باشند كه شامل پدر ، مادر ،

برادر ، همسر و فرزند است ، در نتيجه قريب 12

ميليون نفر از اين آسيب اجتماعى رنج مى برند . اين افراد درگير با مسأله

اعتياد كسانى هستند كه يا در صدد معرفى معتاد به مراكز بازپرورى و يا جلب رضايت طلب كارى و شاكيانى هستند كه

اموالشان توسط اين افراد مورد سرقت قرار گرفته است يا در حال سركشى به زندان ها يا مراجعه به مراكز قضايى براى

طلاق و متاركه اند .

هزينه اقتصادى ، كه از سوى دولت براى مقابله با اين معضل اجتماعى پرداخت مى گردد ، ميزان قابل توجهى است . دبير

ستاد مبارزه با مواد مخدّر بودجه اختصاص داده شده به اين ستاد را در سال جارى 600 ميليارد ريال اعلام كرده كه نسبت به

سال گذشته سه برابر شده است .5

طبق براوردهاى صورت گرفته ، خسارت هاى اقتصادى ناشى از سوء مصرف و قاچاق مواد مخدّر در ايران ، براساس محاسبه

اى كه در سال 1373 صورت گرفته ، بالغ بر 480 ميليارد تومان است كه اين ميزان در هر سال رو به افزايش است . اين

رقم در حال حاضر ، بيش از 700 ميليارد تومان در سال تخمين زده مى شود . اين مقدار تنها شامل هزينه هاى قابل محاسبه

از قبيل دستگيرى ها ، رزمايش ها ، محاكمه ها ، نگه دارى و هزينه هاى بازپرورى معتادان ، هزينه هاى انسداد مرزها و مانند آن

مى باشد .6

در حالى كه اگر بخواهيم همه هزينه هاى جانبى آن را حساب كنيم و بر مقدار قبلى بيفزاييم ، ميزان هزينه به مراتب بيش تر مى

شود; چنان كه رئيس سازمان بهزيستى كشور مى گويد: «معتادان سالانه 2700 تا

3300 ميليارد تومان به اقتصاد

كشور لطمه مى زنند .»7

همچنين هزينه مصرف مواد مخدّر توسط معتادان در ايران ، مقدار قابل توجهى است; زيرا اگر هزينه آن را براى هر معتاد

تا 300 تومان تخمين بزنيم و آن را در تعداد معتادان _ يعنى دو ميليون نفر _ ضرب كنيم ، رقم بسيار بالايى به دست مى آيد و اين

به معناى دود كردن و به هدر دادن بخش عظيمى از سرمايه مادى و قدرت اقتصادى اين مملكت است ، در صورتى كه با اين

مقدار سرمايه ، سالانه مى توان كارهاى زيادى در زمينه احداث مدرسه ، دانشگاه ، بيمارستان و همچنين ايجاد اشتغال و آبادانى

اين مرز و بوم انجام داد .

قابل توجه است كه اين مقدار هزينه فقط مربوط به بخش هزينه مادى مسأله اعتياد است ، در حالى كه بخش مهم تر آن از دست

دادن سرمايه هاى انسانى است; افرادى كه مى توانند نيرو و توان خويش را در جهت عمران و پيشرفت كشور به كار گيرند

و در سازندگى آن سهم بسزايى داشته باشند . از ميان نيروهاى مخلص و فداكار مبارزه با مواد مخدّر ، تاكنون 3300 نفر به

شهادت رسيده اند .8 (در تاريخ 11/4/77 _ قريب سه سال قبل _ يادبود قريب 2500 شهيد امر مبارزه با قاچاق به همراه

امحاء 5 تن انواع مواد مخدّر برگزار گرديد . ) به علاوه ، چند برابر اين ميزان ، زخمى و معلول داشته ايم . امروزه بخش

معظم زندانيان كشور ما را مجرمان مواد مخدّر تشكيل مى دهد . آمارها نشان مى دهند كه قريب 60% از

فضاى زندان

هاى كشور ما را معتادان و مجرمان مرتبط با مواد مخدّر اشغال كرده اند . در نتيجه ، فضاى كافى براى ساير مجرمان از

قبيل قاتلان ، سارقان ، افرار شرور و ساير هنجارشكنان وجود ندارد . اين مسأله مى تواند سبب ناامنى و ايجاد رعب و

وحشت در جامعه شود .9 براساس اظهارنظر دبير كل ستاد مبارزه با مواد مخدّر ، تنها در سال 1379 ، 300 هزار نفر در

ارتباط با مواد مخدّر دست گير شده اند كه اين رقم در سال گذشته به 390 هزار نفر رسيده است .10 مطابق آمارى كه توسط

مسؤولين مربوطه نسبت به سطح كل ايران يا نسبت به بعضى از شهرهاى ايران بيان شده ، از بين تمام جرايم اعلام شده ، اعتياد

در صدر قرار دارد . يكى از مسؤولان سازمان زندان ها در اين باره مى گويد: «از 162 هزار زندانى موجود در

زندان هاى كشور ، 92500 نفر مربوط به جرايم اعتياد و مواد مخدّر است .»11

همچنين فرمانده نيروى انتظامى همدان تعداد دست گيرشدگان مرتبط با مواد مخدّر را در سال 1380 ، 11871 نفر اعلام كرده

است .12

يكى از شاخص هايى كه مى توان براى شناخت فراوانى يك جرم در يك جامعه از آن استفاده كرد ، آمار مربوط به زندانيان در

ارتباط با آن جرم است . همان گونه كه از آمار قبلى استفاده مى شود ، بيش از نيمى از جرايم در سطح كشور ما مربوط به

مواد مخدّر مى باشد . اگر طبق آمار موجود از بعضى شهرها ، سرقت را از بين جرايم ديگر از جهت فراوانى

در رتبه دوم

قرار دهيم ، اختلاف فاحشى بين فروانى جرم مواد مخدّر و سرقت مشاهده مى كنيم .

جدول هاى يك تا چهار به خوبى اين ادعا را ثابت مى كنند:

اطلاعات به دست آمده از جرايم 5 ساله (72 ، 73 ، 74 ، 75 ، 76 ) در زندان هاى استان بوشهر ، نشان مى دهند على رغم

وجود نوسان و تغييراتى در ميزان جرايم ، همه آن ها به طور نسبى ، طى سال هاى 72 تا 76 افزايش يافته اند ، اما در مورد

جرايم مواد مخدّر ، اين افزايش چشم گير بوده و بدون تغيير ، سال به سال زيادتر شده اند . محاسبات نشان مى دهند كه 5/23

درصد از آمار جرايم 5 ساله استان ، مربوط به جرم مواد مخدّر است; يعنى تقريباً از هر 4 نفر زندانى ، جرم يكى از آن ها

مواد مخدّر است و با بررسى اطلاعات به دست آمده درباره دامنه سنّى زندانيان ، معلوم مى شود به طور نسبى ، متوسط 85

درصد مجرمان ، زير 45 سال سن دارند و فقط 15 درصد آن ها داراى بالاى 45 سال سن مى باشند .13 اين نسبت در

جدول شماره 4 قابل مشاهده است .

همچنين براساس آمار ارائه شده توسط معاونت طرح و برنامه و بودجه نيروى انتظامى جمهورى اسلامى ايران ، مجموع انواع

مواد مخدّر كشف شده توسط نيروى انتظامى جمهورى اسلامى ايران در استان هاى كشور در سال 1370 (39762

كيلوگرم ) و در سال 1371 (65942 كيلوگرم ) و در سال 1372 (90103 كيلوگرم ) بوده است كه در نمودار

زير

به تصوير كشيده شده است .

همان گونه كه مشاهده مى شود ، نسبت ميزان كشف برخى از اين مواد از سال 1370 تا سال 1372 تقريباً دو برابر شده است

كه اين امر نيز مى تواند افزايش چشم گير استعمال و خريد و فروش اين مواد را در جامعه ايران نشان دهد .14

نكته قابل تأمّل اين كه جرم مواد مخدّر با جرايم ديگر مثل سرقت ، قتل و شرارت تفاوت اساسى دارد و همين تفاوت موجب مى

شود كه به درستى نتوان ميزان واقعى فراوانى اعتياد را همانند فراوانى جرايم ديگر در آمار و ارقام منعكس نمود . از اين

رو ، هميشه آمار اعلام شده كم تر از آمار واقعى و موجود در جامعه است . تفاوت در اين است كه قربانيان اعتياد مانند خود

معتاد ، همسر ، فرزندان و حتى بستگان نزديك وى كم تر راضى مى شوند كه معتاد به نيروى انتظامى معرفى شود ، در حالى كه

قربانيان جرايم ديگر با تمام توان ، تلاش مى كنند تا مجرم را شناسايى كرده ، او را به نيروى انتظامى معرفى كنند تا بتوانند ضرر

و زيان حاصل از آن جرم را از مجرم دريافت نمايند و همين امر دلالت مى كند كه فراوانى جرم مواد مخدّر در سطح جامعه

در واقع امر ، به مراتب بيش تر از فراوانى ساير جرم هاست .

از سوى ديگر ، مصرف نادرست مواد مخدّر توسط معتادان و عدم رعايت مسائل بهداشتى توسط آن ها و استفاده از سرنگ هاى

مشترك و آلوده منشأ بروز انواع بيمارى هاى مسرى از قبيل ايدز ، سل ، هيپاتيت

و مانند آن در بين آنان و اعضاى خانواده شان

و بلكه در كل جامعه گرديده و موجب به خطر انداختن سلامت همه افراد شده است .

بنابراين ، روشن مى شود كه اعتياد به مواد مخدّر يك آسيب اجتماعى است كه افراد زيادى از جامعه ما را آلوده كرده و با

شتاب چشم گيرى در حال پيش روى است و در اين پيش روى ، هر يك از مرزهاى سن ، جنس و شغل و طبقه را در هم

شكسته ، افرادشان را قربانى خويش كرده است .

تعريف «اعتياد»

واژه «اعتياد» ، كه در لغت به معناى عǘϘʠكردن يا خوى كردن به چيزى آمده15 ، تعاريف زيادى از سوى دانشمندان يا

سازمان ها در مورد آن ذكر شده است . يكى از كامل ترين آن ها تعريفى است كه كارشناسان تشخيص داروهاى اعتيادآور

سازمان ملل متحد در سال 1950 بر آن توافق كرده اند و آن عبارت است از: مسموميت حاد يا مزمنى كه به حال شخص يا

اجتماع زيان بخش بوده ، از طريق استعمال داروى طبيعى يا صنعتى ايجاد مى شود و داراى ويژگى هاى ذيل است:

1- وجود يك تمايل و نياز شديد به ادامه استعمال دارو و به دست آوردن آن از هر طريقى كه ممكن باشد;

2- وجود يك علاقه شديد به ازدياد مداوم ميزان مصرف دارو;

3- وجود وابستگى روانى و جسمانى به آثار دارو ، به طورى كه در اثر عدم دست رسى به آن ، علايم وابستگى روانى و

جسمانى در فرد معتاد هويدا مى شود .16

براساس اين تعريف ، «معتاد» به كسى گفته مى شود كه در اثر استعمال مداوم

دارو ، بدنش مقاومت پيدا كرده و در نتيجه ،

اگر مصرف كننده بخواهد همان اثرات قبلى مصرف دارو را داشته باشد ، بايد مقدار بيش ترى از آن ماده را مصرف كند و در

صورت محروميت از آن ، اختلالات روانى و فيزيكى در او ايجاد مى شود .

تاريخچه استعمال مواد مخدّر

آشنايى انسان با خشخاش قدمت ديرينه اى دارد; و به سال هاى نخستين تاريخ تشكيل حيات اجتماعى برمى گردد كه آن را

استعمال مى كرده است . لوحه هاى گلى به جاى مانده از سومريان ، كه حدود 5 هزار سال قبل از ميلاد در بين النهرين

زندگى مى كردند ، نشان دهنده شناخت آن ها از كشت خشخاش و نحوه جمع آورى شيره ترياك مى باشد . آن ها بودند كه

براى اولين بار ، نام «گياه شادى بخش» بر روى آن گذاشتند كه امروزه هم به همين نام يعنى Plant of joy

معروف است .

هندوستان در آسيا و مجارستان در اروپا ، جزو اولين كشورهايى هستند كه به خواص خشخاش پى برده ، به كشت آن دست

زده ، آن را مصرف مى نمودند . مصرف اين مواد در گذشته ، جنبه دارويى داشته و براى علاج بيمارى ها از آن استفاده مى

شده است; مثلاً ، بقراط براى پيش گيرى و درمان اسهال و براى تسكين و آرامش آلام ، از آن استفاده مى كرد .

در ايران ، پزشكانى مانند محمد زكرياى رازى و ابن سينا به خواص دارويى ترياك پى برده ، آن را براى مداواى بيماران و

تسكين درد آن ها تجويز مى نمودند . بنابراين ، مصرف اوليه اين

مواد جنبه دارويى و درمانى داشته ، از اين رو ، مردم و

جامعه با مشكلى به نام اعتياد مواجه نبودند . ولى بعدها به تدريج ، مصرف آن شكل ديگرى به خود گرفت و از حالت دارويى

بيرون آمد و مصرف آن در بين مردم عادى اشاعه يافت و به صورت يك آسيب اجتماعى درآمد ، تا اين كه امروز به سر حد يك

بحران رسيده است . صرف نظر از تاريخ و چگونگى ورود ترياك به كشور ايران ، آنچه مسلّم است در عصر صفويه ،

مصرف ترياك در بين مردم تا حدى جنبه عادى و عمدى به خود گرفت و حتى اماكنى براى مصرف آن ايجاد گرديد كه بيش

ترين مقدار آن توسط بزرگان و درباريان و رجال عالى مقام براى تعديل اضطراب و تفريح و خوش گذرانى استعمال مى شد .

افزايش مصرف ترياك و استعمال گسترده آن ، از زمان ناصرالدين شاه آغاز گرديد كه نقش استعمارگران خارجى در ترويج آن

مشهود است . «در اين دوره ، عده اى از كارگزاران استعمار در پوشش درويش هندى و ره نمايان طريقت در خراسان و

كرمان پراكنده شدند و به آموزش مصرف آن به مردم همّت گماشتند و حتى در ماهان كرمان ، كشت ترياك را براى خود فراهم

ديدند و از مجالس افيون ، سخن ها آوردند و بين مردم پخش كردند . در اين دوره ، همچنين پزشكان انگليسى در جنوب ايران

به تبليغ ترياك به عنوان دارو پرداخته ، به بهاى نسبتاً ارزان ، آن را در اختيار مردم قرار مى دادند و سپس سوخته ترياك را به

قيمت

گران ترى از مردم خريدارى مى كردند . بر اثر چنين سياستى ، پس از مدتى كوتاه ، تعداد قابل ملاحظه اى از توده هاى

مردم در نواحى مختلف ايران ، به ويژه جنوب و شرق ايران به ترياك معتاد شدند .»17

با شروع به كشت خشخاش ، به تدريج مردم كشت آن را جاى گزين كشت گندم نمودند و به دنبال آن ، ترياك ايران با توجه به

مرغوبيت آن ، يكى از مهم ترين كالاهاى صادراتى ايران گرديد و به سبب در دست رس قرار داشتن ترياك براى كشاورزان و

دست اندركاران ، موجب استعمال آن و اعتياد آنان شد . در همين سال ها بود كه ناصرالدين شاه امتياز توتون و تنباكو را به

انگليسى ها واگذار كرد كه بر اثر مخالفت جدّى مردم به رهبرى ميرزاى شيرازى ، مجبور به لغو اين امتياز گرديد .

اولين قانون منع كشت خشخاش و جلوگيرى از مصرف غيرطبى ترياك در سال 1334 از تصويب مجلس گذشت و وزارت

بهدارى را متصّدى امور معتادان كرد . به دنبال آن ، در سال 1348 دولت قانون منع كشت خشخاش را لغو و به جاى آن

قانون كشت محدود خشخاش و سهميه كوپن ترياك را وضع نمود . پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، در سال 1359

قانونى تصويب شد كه بر اساس آن ، كشت خشخاش در سراسر ايران ممنوع و مصرف مواد مخدّر جرم و معتاد مجرم شناخته

شد و مسؤوليت رسيدگى امور معتادان به دادسراى مواد مخدّر واگذار گرديد .

اعتياد به مواد مخدر از ديدگاه جرم شناسى

از آن جا كه اعتياد به مواد مخدّر موجب ضرر و زيان و آسيب

هاى فردى و اجتماعى فراوانى مى شود و زمينه را براى

بسيارى از كج روى ها فراهم مى كند ، از اين رو ، در ايران و در بسيارى از كشورها ، اعتياد جرم دانسته شده است . يكى

از كارشناسان در اين زمينه مى نويسد: «اعتياد هرچه باشد ، شخص معتاد داراى شخصيت متعادلى نبوده و نمى تواند

وظايف روزمرّه را در حد توانايى و استعدادى كه دارد انجام دهد . معتاد همواره در جستوجوى لذت است و لذت به اعتياد ،

جاى هرگونه لذايذ را مى گيرد و هرگاه 4 الى 12 ساعت مواد مخدّر را مصرف نكند ، حالت پريشانى و اضطراب داشته و در

اثر تلاطم روانى ، نمى تواند توقّعات خود را به تعويق اندازد . در نتيجه ، حالت تهاجمى ، عصبى و سركشى براى رسيدن به

آمال ، ظاهرگشته ، اراده و عاطفه از بين مى رود ، معتاد نسبت به قوانين اجتماعى ، قيود داخلى و احكام مذهبى بى اعتنا و در

معرض ارتكاب جرايم مختلف قرار مى گيرد .»18

نظريه هاى جامعه شناختى اعتياد

گرچه مسأله اعتياد را مى توان ، هم از زاويه روان شناختى و هم جامعه شناختى مورد بررسى و مطالعه قرار داد ، ولى در اين

مجال ، به بررسى جنبه هاى اجتماعى آن توجه مى شود . از اين رو ، ابتدا نظريه هاى جامعه شناختى مطرح مى گردند و

سپس علل و عوامل اجتماعى آن بررسى مى شوند:

جامعه شناس ، برخلاف روان شناس كه درصدد يافتن پاسخ اين مسأله است كه چرا اشخاص خاص منحرف مى شوند و دست

به اعمال انحرافى مى زنند و

هنجارهاى اجتماعى را نقض مى كنند و از چه ويژگى هاى روحى و روانى برخوردارند ، تلاش

مى كند تا بفهمد كه چرا انحراف بروز مى كند و چرا از الگوى معيّنى پى روى مى كند و راه جلوگيرى آن كدام است . بدين

روى ، تاكنون چند نظريه عمده جامعه شناختى در مورد «انحراف» بيان شده و شايد بتوان گفت كه امروز ادعا بر اين است

كه به دليل پيچيدگى پديده هاى اجتماعى هيچ يك از اين نظريه ها به تنهايى قدرت تحليل و بررسى انحرافات را ندارند ، بلكه در

صورتى كه مجموع اين ها در كنار هم قرار گيرند ، مى توانند انحرافات را به دقت مورد بررسى و شناسايى قرار دهند . اين

نظريه هاعبارتند از:

الف . نظريه «انتقال فرهنگى كج روى»

ساترلند درباره چگونگى انتقال فرهنگى كج روى معتقد است كه رفتار انحرافى همانند ساير رفتارهاى اجتماعى ، از طريق

معاشرت با ديگران _ يعنى منحرفان _ آموخته مى شود . براساس اين ديدگاه ، رفتار انحرافى نه منشأ ارثى دارد و نه روان

شناختى ، بلكه شخص كاملاً آن را از ديگران فرا مى گيرد; همان گونه كه همنوايان از طريق همين ارتباط با افراد سازگار ،

هنجارها و ارزش هاى فرهنگى آن گروه و جامعه را پذيرفته ، خود را با آن انطباق مى دهند . بنابراين ، نه تنها دوستان و

گروه هاى مرجع ، بر همنوا شدن يا هنجارشكن شدن افراد تأثير مى گذارند ، بلكه حتى در نوع رفتارهاى انحرافى و جرايم

ارتكابى افراد نيز نقش تعيين كننده اى دارند .

اين ديدگاه توجه دارد كه فرد

منحرف تنها با هنجارشكنان و فرد همنوا تنها با افراد سازگار ارتباط ندارد ، بلكه هر انسانى با هر

دو دسته اين افراد سر و كار دارد . اما اين كه كدام يك از آن دو گروه فرهنگ خود را منتقل مى كنند و تأثير مى گذارند ،

معتقد است كه به عوامل ديگرى نيز بستگى دارد كه اين عوامل عبارتند از:

1- شدت تماس با ديگران: احتمال انحراف فرد در اثر تماس با دوستان يا اعضاى خانواده منحرف خود ، به مراتب بيش

تر است تا در اثر تماس با آشنايان يا همكاران منحرف خود .

2- سن زمان تماس: تأثيرپذيرى فرد از ديگران در كودكى و جوانى بيش تر از زمان هاى بعدى است .

3- نسبت تماس با منحرفان در مقايسه با تماس همنوايان: هرچه ارتباط و معاشرت با كج رفتاران نسبت به همنوايان بيش

تر باشد ، به همان ميزان احتمال انحراف فرد بيش تر خواهد بود .19

ب . نظريه «بى هنجارى» مرتن

مرتن هرگونه تبيين فردگرايانه و روان شناختى را در مورد مسأله انحراف مردود مى شمارد و آن را متأثر از ساخت جامعه

مى داند و شرايط ساختى را عامل اصلى انحرافات به شمار مى آورد . وى يكى از عناصر اصلى ساخت جامعه را فراهم

نمودن شيوه هاى استاندارد شده كنش _ يعنى همان ابزارها و هنجارها _ براى نيل به اهداف مى داند و عنصر اصلى ديگر را

اهداف و ارزش هاى مورد قبول و پذيرفته شده جامعه مى داند . او در صورتى يك نظام اجتماعى را «متعادل» مى داند

كه بين اين دو عنصر اصلى ، تناسبى وجود داشته

باشد; يعنى افراد جامعه بتوانند از طريق ابزارها و وسايل و راه هاى

مشروع جامعه ، به اهداف پذيرفته شده آن جامعه دست يازند كه اين شيوه را «همنوايى» گويند . اما در صورتى كه چنين

تناسبى بين اهداف و وسايل دست يابى به آن وجود نداشته باشد و عده اى از افراد جامعه نتوانند از طريق آن ابزارهاى مورد

قبول جامعه ، به هدف هاى پذيرفته شده جامعه برسند ، احساس عدم رضايت مى كنند و از اين رو ، تلاش مى نمايند تا راه هاى

نامشروع و غيرقابل قبول جامعه _ يعنى همان شيوه هاى انحرافى مانند روى آوردن به قاچاق يا اعتياد _ را دنبال كنند .

مرتن بر اين اساس ، ادعا مى كند كه مردم در برخورد با اين دو عنصر _ يعنى اهداف و روش هاى نيل به آن _ يكى از اين

شيوه هاى پنج گانه را انتخاب مى كنند:

1- همنوايى: هنگامى كه مردم ، هم اهداف و هم شيوه هاى رسيدن به آن اهداف را مى پذيرند;

2- نوآورى: زمانى است كه اهداف توسط فرد پذيرفته شده است ، اما وسايل پذيرفته شده جامعه را قبول ندارند; مانند

كسب درامد توسط قاچاقچيان از طريق فروش مواد مخدّر;

3- مناسك گرايى: وسايل و ابزار رسيدن به هدف را پذيرفته است ، ولى هدف را ناديده مى گيرد;

4- انزواطلبى: فرد هيچ يك از اهداف و وسايل مورد قبول جامعه را نمى پذيرد; مانند معتادان به مواد مخدّر;

5- طغيان گرى: هنگامى به وقوع مى پيوندد كه افراد اهداف و راه هاى رسيدن به آن ها را مردود دانسته و اهداف و

وسايل جديدى

ايجاد كنند .20

ج . نظريه «كنترل»

اين نظريه به جاى توجه به علت همنوايى افراد ، بيش تر به دنبال علل ناهمنوايى افراد بوده و معتقد است كه ناهمنوايى و

هنجارشكنى و كج روى افراد ريشه در عدم مهار صحيح و كارا دارد . اين ديدگاه از سويى ، زندگى را پر از وسوسه و

نيرنگ و فريب مى داند و از سوى ديگر ، برخى از عوامل انحرافى را مفيد و سودمند مى شمارد . بنابراين ، زمينه و شرايط

را براى رفتارهاى نابهنجار فراهم مى داند و مدعى است كه همنوايى مردم بدين سبب است كه اعمال و رفتار آنان توسط

جامعه مهار مى شود ، به طورى كه هرقدر ميزان اين مهار بيش تر باشد و نظارت هاى گوناگون از قبيل رسمى و غيررسمى ،

بيرونى و درونى ، مستقيم و غيرمستقيم وجود داشته باشند و حساسيت مردم و مسؤولان افزايش يابد ، ميزان همنوايى مردم بيش

تر خواهد بود . و اگر مهارى از سوى جامعه وجود نداشت ، همنوايى اندكى به وجود مى آيد .

اين ديدگاه تا حد زيادى متأثّر از نظريه دوركيم در مورد «انحراف» است كه معتقد است: هرقدر ميزان همبستگى افراد

جامعه بيش تر باشد ، به همان ميزان رفتارهاى نابهنجار آن ها كم تر است و مردم از ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى بيش تر

پى روى مى كنند ، ولى هرقدر ميزان همبستگى بين اعضاى جامعه كم تر باشد و افراد از جامعه بريده باشند ، به همان نسبت ،

احتمال انحراف آن ها بيش تر است .21

علل و عوامل اعتياد

علل و عوامل اعتياد را مى توان به

دو دسته عمده تقسيم نمود: فردى; اجتماعى .

الف . فردى

در حوزه عوامل فردى ، مى توان به موارد ذيل اشاره نمود:

1- خوش گذرانى و كسب لذت بيش تر;

2- كنجكاوى هدايت نشده;

3- فراموشى مشكلات و دشوارى هاى زندگى;

4- بى بندوبارى و لاابالى گرى;

5- بى هويتى و بى هدفى در زندگى .

ب . اجتماعى

در اين حوزه ، بيش تر جامعه شناسان آسيب هاى اجتماعى و انحرافات را فقط به عنوان يك پديده اجتماعى به حساب مى

آورند . از اين رو ، تنها به بررسى علل اجتماعى آن مى پردازند و به علل فردى و روانى توجّه نمى كنند . در عين اين كه

ويژگى هاى شخصيتى و روانى افراد نيز در اين امر مؤثر است و در زمينه رفتارها جايگاه ويژه اى دارند ، اما در اين مقام ،

علل اجتماعى انحرافات مورد بحث و بررسى قرار مى گيرند و از بين آن ها ، به عواملى كه نقش مهم ترى در اين زمينه ايفا

مى كنند توجه مى شود:

1- خانواده: يكى از مهم ترين عواملى كه نقش بسزايى در همنوايى يا ناهمنوايى فرد با ارزش ها و هنجارهاى اجتماعى

دارد ، خانواده است . تأثير خانواده بر شكل گيرى شخصيت و منش افراد و نهادينه شدن هنجارهاى اجتماعى در آن ها و در

نتيجه ، در رفتارهاى آتى آن ها ، مورد توجه بيش تر صاحب نظران بوده است . اين كه خانواده داراى چه ويژگى هاى

اخلاقى باشد و چه ميزان به ارزش ها و دستورات اخلاقى اهميت دهد و آن ها را در فرايند زندگى حاكم كند ، روابط بين

اعضاى خانواده چگونه

باشد و چه مقدار والدين به نقش خويش در تربيت فرزندان واقف باشند و آن را به درستى اِعمال كنند ،

مى تواند اعضاى خانواده را در برابر انواع انحرافات از جمله «اعتياد» بيمه كرده يا زمينه را براى حركت در مسير

انحراف فراهم نمايد .

چنان كه دوگرف ، جرم شناس مشهور ، معتقد است: «منش و رفتارهاى بزه كار در جامعه تا حد زيادى با توجه به ويژگى

هاى محيط خانوادگى او رقم زده شده است .»22 بنابراين ، همبستگى بين رفتار فرد با روابط افراد در زندگى خانوادگى ، مورد

توجه بيش تر صاحب نظران قرار گرفته است . دامنه تأثير خانواده به حدّى است كه حتى روان شناسان از شير گرفتن

نابهنگام كودك يا شيوه تغذيه او را در انحرافش مؤثر مى دانند .23

به سبب اين نقش اولى و اصلى خانواده در زمينه تعليم و تربيت افراد ، دين اسلام براى اعضاى خانواده نقش هاى مهمى قايل

شده است و سلامت اعضاى خانواده و رشد و ارتقاى آن ها را در گرو رعايت اين نقش ها و مسؤوليت ها مى داند . دين

اسلام براى نهاد خانواده در تربيت فرزندان ، تا آن جا اهميت قايل است كه يكى از ملاك هاى گزينش را درامر ازدواج يا

مسؤوليت ها برخوردارى از خانواده اصيل مى داند .

حضرت على (عليه السلام ) در نامه اى به مالك اشتر مى فرمايد: «توخَّ منهم أهل التّجربةِ من أهل البيوتات الصّالحة و

القدم فى الاسلام»;24 از ميان مردم ، كسانى را براى كارگزارى انتخاب كن كه تجربه و حيا دارند ، از خانواده هاى صالح و

صاحب

قدم هاى مفيد در اسلام و داراى سوابق شايسته اند .

بر اين اساس ، دين اسلام حقوق متقابلى براى فرزندان و والدين برشمرده و آن ها را به رعايت آن حقوق سفارش نموده

است . حضرت در اين زمينه مى فرمايد: «انّ للولد على الوالد حقّا و انّ للوالد على الولد حقّاً ، فحق الوالد على الولد أن

يطيعه فى كل شىء الاّ فى معصية اللّه; و حق الولد على الوالد أن يحسّن اسمه و يحسّن أدبه و يعلّمه القرآن .»25;

براى فرزند بر پدر حقى است و براى پدر بر فرزند حقى . حق پدر بر فرزند اين است كه او را در همه چيز اطاعت كند ،

مگر در معصيت خداوند سبحان . و حق فرزند بر پدر آن است كه اسم زيبا بر او بگذارد و فرهنگ سازنده او را نيكو كند و

قرآن را به او تعليم نمايد .

2- گروه همسالان و دوستان: گروه همسالان و دوستان الگوهاى مورد قبول يك فرد در شيوه گفتار ، رفتار و انديشيدن

هستند . فرد براى اين كه مقبول جمع دوستان و همسالانش باشد و با آن ها ارتباط و معاشرت داشته باشد ، ناگزير است

هنجارها و ارزش هاى آن ها را بپذيرد . در غير اين صورت ، از آن جمع مطرود مى شود . از اين رو ، به شدت متأثر از

آن گروه مى گردد ، تا حدّى كه اگر بنا باشد در رفتار فرد تغييرى ايجاد شود يا بايد هنجارها و ارزش هاى آن جمع را تغيير داد

يا ارتباط فرد را با آن گروه قطع كرد . تأثير

گروه همسالان ، همفكران و همكاران و دوستان در رشد شخصيت افراد كم تر

از تأثير خانواده نيست; چرا كه در مرحله بعد از محيط خانواده ، منحصراً زير نفوذ اين گروه قرار مى گيرد . بدين روى ،

اگر فردى با گروهى از معتادان رابطه برقرار كند و با آن ها دوست شود ، به تدريج تحت تأثير رفتار آن ها قرار مى گيرد و

معتاد مى شود ، چون از سويى ، ملاك پذيرش و قبول فرد توسط يك گروه و جمع ، پذيرفتن فرهنگ آن هاست و از سوى ديگر ،

معتادان هم علاقه مندند كه مواد مخدّر را به طور دسته جمعى استعمال كنند كه هم در موقع استعمال مصاحبى داشته باشند و هم

از شدت فشار سرزنش اجتماع بر خود بكاهند . از اين رو ، معتادان علاقه مندند كه دوستان و همسالان خود را به جرگه

اعتيادشان بكشند . در اين صورت ، اگر نوجوانى از تعليم و تربيت مقدّماتى و صحيح خانوادگى محروم باشد و خانواده اش او

را از مضرّات اعتياد مطلع نكرده باشند و در محيط اعتياد زندگى كند و با دوستان معتاد نيز سر و كار داشته باشد ، احتمال اين

كه معتاد شود زياد است .26

گرچه بعضى از افراد از چنان اراده اى قوى برخوردارند كه تحت تأثير دوستان ناباب قرار نمى گيرند ، بلكه بر آنان اثر مى

گذارند ، اما اين ها تعدادشان بسيار اندك است و اكثريت افراد به سبب سستى اراده و ضعف ايمان ، با هر گروهى كه ارتباط پيدا

مى كنند از آن ها متأثر مى شوند .

در اين باره ، در سخنان پيامبرگرامى (صلى الله عليه وآله ) آمده است: «المرءُ

على دين اخيه»;27 هر انسانى بر شيوه و طريقه دوست و رفيق خود زندگى مى كند .

از اين رو ، رهبران دينى ما را از ارتباط و معاشرت با افراد منحرف و بزه كار باز مى دارند . حضرت على (عليه

السلام )در نهج البلاغه مى فرمايند: «مجالسةَ اهل الهوى منساةُ للايمان و محضرة للشيطان .»;28 همنشينى با

هواپرستان ايمان را به دست فراموشى مى سپارد و شيطان را حاضر مى كند .

همچنين امام صادق (عليه السلام )مى فرمايد: «لا تصحبوا اهل البدع و لاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحد منهم»29;

با افراد منحرف همنشينى و معاشرت نداشته باشيد ، زيرا همنشينى با آن ها موجب مى شود كه مردم شما را يكى از آن ها به

شمار آورند .

3- عدم شناخت و تصور صحيح: از عوامل ديگرى كه مى توان براى اعتياد ذكر كرد ، پايين بودن سطح فرهنگ و

شناخت افراد جامعه در ارتباط با مشخصات مواد مخدّر و آثار و تبعات منفى آن است . امروزه بسيارى از كارشناسان

معتقدند كه لازم است در مقاطعى از كتاب هاى درسى دانش آموزان يا دانش جويان ، براى آشنايى با اعتياد و آثار تخريبى آن بر

جسم و روان انسانى ، مشخصات مواد مخدّر و ضررهاى فردى و اجتماعى آن مطرح شود; چرا كه بسيارى از كسانى كه

معتاد شده اند از پيامدهاى واقعى اعتياد اطلاعى نداشته اند .

4- بى كارى و عدم اشتغال: از ديدگاه جامعه شناسان و روان شناسان بى كارى يكى از ريشه هاى مهم بزه كارى

و

كج روى افراد يك جامعه است . بى كارى موجب مى شود كه افراد بى كار جذب قهوه خانه ها و مراكز تجمع افراد بزه كار

و معتادشده ، به تدريج ، به دامان اعتياد كشيده شوند . به علاوه ، بى كارى موجب مى شود كه افراد پس از طى مراحل درمان

و بازپرورى ، دوباره به اعتياد روى آورده ، معتاد شوند .

5- در دست رس بودن مواد مخدّر: اگر مواد مخدّر فراوان باشند و به راحتى در دست رس افراد قرار گيرند و نظارت

بر مصرف آن ها كم يا ضعيف باشد ، مى توانند يكى از مهم ترين عوامل در اشاعه اعتياد باشند . به تحقيق ، ثابت شده است كه

در محل هاى كشت و ساخت مواد مخدّر ، اعتياد شايع تر است . فراوانى و ارزانى و در دست رس بودن اين مواد نه تنها

عامل مهمى در اشاعه اعتياد است ، بلكه مانع بزرگى براى ترك اعتياد به حساب مى آيد و چه بسا معتادانى كه براى دفعات

مكرّر ترك كرده اند ، ولى دوباره به دليل در دست رس بودن مواد مخدّر ، به مصرف آن ها مبادرت ورزيده اند .30

6- عدم برخوردارى از محيط هاى تفريحى سالم: انسان ها در عصر صنعت و فناورى به سبب تسلّط يافتن بر ابزار كار

و صنعتى شدن كارها و امكان توليد انبوه با كم ترين نيروى كار ، از فراغت بيش ترى برخوردارند . از اين رو ، بخشى از

اوقات خود را براى استراحت و رفع خستگى و بازيابى مجدّد توان و قدرت كار ، به تفريح

اختصاص مى دهند .

اگر مكان هاى تفريحى سالم و مطابق با ارزش ها و آداب و رسوم و فرهنگ و معتقدات مذهبى وجود نداشته باشند ، افراد به

ساير اماكن عمومى از قبيل قهوه خانه ها ، غذاخورى ها ، كوچه ها و خيابان ها پناه مى برند . در اين شرايط ، افراد بزه كار و

منحرف در بين آن ها نفوذ كرده ، آن ها را به كارهاى خلاف از جمله اعتياد مى كشانند تا بر اثر پيدا كردن همدست در

رفتارهاى نابهنجار ، به آرامش نسبى برسند و بدين صورت ، زمينه انحراف افراد جوياى تفريح سالم ، فراهم مى شود و اين

افراد ، بخصوص اقشار جوان ، جذب گروه هاى منحرف مى شوند .31

7- ناكارامدى نظام تربيتى: در آغاز قرن نوزدهم ، صاحب نظران معتقد بودند ، براى پيش گيرى از جرايم در يك جامعه ،

بايد كارى كرد كه آموزش و پرورش در آن جامعه همگانى شود و تلاش نمودند تا آموزش و پرورش را اجبارى سازند .

ويكتور هوگو در اين باره ، جمله مشهورى دارد: «يك مدرسه باز كنيد تا درِ يك زندان بسته شود .»

اما بعدها متوجه شدند كه صرف با سواد شدن افراد جامعه تأثيرى در كاهش ميزان جرايم ندارد ، بلكه نوع و كيفيت جرايم

متفاوت مى شود; يعنى مجرمان با مكر و حيله و نيرنگ و به شكل هاى پيچيده ترى دست به جرايم مى زنند . افراد با

فراگيرى رعايت نظم و انضباط در محيط مدرسه و ارزش ها و دستورات اخلاقى ، براى رعايت قوانين و مقرّرات اجتماعى

آماده مى شوند

، در حالى كه با صنعتى شدن كشورها ، مدرسه ها به جاى پرداختن به دو وظيفه اصلى شان ، كه تعليم و تربيت

باشد ، «تربيت» را ناديده گرفته ، تنها افراد را براى رسيدن به شغلى خاص در جامعه هدايت مى كند . از سوى ديگر ،

وجود تعداد زياد دانش آموزان در كلاس هاى درس و عدم امكان توجه و بررسى كافى مربيان و معلمان به ابعاد اخلاقى و

عقيدتى كودكان و دانش آموزان ، در كنار عوامل ديگر ، بسترى براى انحراف كودكان و از جمله اعتياد فراهم مى كند .32

8- وضعيت بد اقتصادى: تأثير وضعيت اقتصادى بر رفتار و اخلاق آدمى از گذشته هاى دور ، مورد توجه دانشمندان

بوده است . از افلاطون نقل شده است: «تقواى واقعى و ثروت فراوان مانعة الجمع هستند»

جرم شناسان در اين زمينه به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى كه گرايش به مكتب كمونيستى دارند ، معتقدند كه رفتار

انحرافى افراد شديداً متأثر از وضعيت بد اقتصادى آن هاست . در نتيجه ، شرايط نابرابر توزيع ثروت و ناعادلانه بودن آن را

عامل انحراف مى دانند و اين را كه بيش تر منحرفان و مجرمان و بزه كاران و معتادان به مواد مخدّر از اقشار پايين جامعه

بوده ، در محلات فقيرنشين و شلوغ و كثيف زندگى مى كنند ، تأييدى براى ادعاى خود مى دانند .

در مقابل اين ديدگاه ، دسته اى ديگر از جرم شناسان رشد اقتصادى و بالا رفتن سطح زندگى را عامل انحراف مى دانند .

در منابع دينى ما نيز به اين مسأله توجه شده است . اسلام هيچ

يك از دو نظر را به عنوان عامل انحصارى نمى پذيرد;

يعنى از سويى ، فقر و تنگ دستى را عامل بى توجهى به مسائل معنوى و ارزش ها و هنجارها مى داند و روايت مشهور «من

لا معاش له لامعاد له» اشاره به اين مطلب دارد . دليل اين مسأله هم روشن است; زيرا اگر افراد از لحاظ اقتصادى ،

در شرايطى قرار بگيرند كه نتوانند مايحتاج اوليه و ضرورى زندگى خود را فراهم كنند ، در اين صورت چنين افرادى زيربار

ارزش هاى اخلاقى و هنجارهاى صحيح نمى روند ، بلكه همه توان خود را در راه رفع مشكلات معيشتى به كار مى گيرند .

روايتى كه از پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله ) در اين زمينه وجود دارد ، به روشنى دلالت بر اين مدعا دارد: «الّلهّم

بارك لنا فى الخبز و لا تفرّق بيننا و بينه فلولا الخبزما صمنا و لا صلّينا و لا ادينا فرائض ربّنا»33; يعنى اگر فقر در جامعه

به قدرى زياد شود كه گروه هايى در جامعه گرسنه باشند و در تأمين معيشت خود دچار مشكل شوند ، به يقين ارزش ها و

دستورات و هنجارها و قوانين را ناديده مى گيرند و در اين صورت ، انحرافات اجتماعى در جامعه اشاعه مى يابد .

از سوى ديگر ، اسلام مال اندوزى و ثروت انباشتن را نيز عامل طغيان و انحراف انسان ها به حساب آورده است; چون

بسيارى از انسان ها اگر خود را در زمينه هاى مادى كاملاً مستغنى و بى نياز احساس كنند ، به تدريج اين بى نيازى در زمينه

هاى اقتصادى ، موجب مى

شود كه فرد خود را در زمينه هاى ديگر نيز از خدا بى نياز بداند و در اين صورت ، دستورات و

فرامين او را زير پا گذارد و به سوى طغيان و ناهنجارى روى آورد . اين معنا از آيه ششم و هفتم سوره «علق» قابل

استنباط است كه مى فرمايد: «انّ الانسان ليطغى ان رآه استغنى»; به درستى كه اگر انسان خود را از خدا بى نياز

بداند ، طغيان مى كند .

اسلام و عوامل اعتياد

براساس مبانى دينى ما ، انسان يك موجود با اختيار و اراده آزاد است و خداوند انسان را تكويناً مختار آفريده است; چنان كه

قرآن مى فرمايد: «انّا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفورااً» (انسان: 3 ); ما را ه را به او نشان داده ايم; يا

سپاس گزار باشد يا ناسپاس . از اين رو ، او را يك موجود مسؤول و پاسخ گو در مقابل اعمال و رفتار خود در جهان آخرت

مى داند و مى فرمايد: «لا يسأل عما يفعل و هم يسألون» (انبياء: 23 ); خداوند در برابر هيچ يك از كارهايى كه مى

كند ، بازخواست نمى شود ، ولى مردم مورد سؤال واقع مى شوند .

اختيار و اراده آزاد انسان است كه پايه و مايه همه مكاتب اخلاقى و حقوقى را تشكيل مى دهد ، در حالى كه اگر افعال و اعمال

او را تنها معلول عوامل جبرى و غيرارادى از قبيل وراثت ، محيط و عواملى از اين قبيل بدانيم ، در اين صورت ، انسان نيز

همانند ساير موجودات از قبيل جمادات ، نباتات و ساير حيوانات خواهد بود كه نه

تكليفى دارند و نه مسؤوليتى ، نه تشويق و نه

تنبيهى ، و نه پاداشى و نه كيفرى . در صورتى كه بر اساس انسان شناسى دينى ، انسان يك موجود مختار و مسؤولى است كه

خود ، به تنهايى بار گناه خويش را مى كشد و نمى تواند مسؤوليت اعمال خود را بر ديگران بار كند . خداوند مى فرمايد:

«ولا تكسب كلّ نفس الاّ عليها ولاتزر وازرةُ وزر اخرى» (انعام: 164 ); هر كس تنها كيفر كار خودش را مى بيند

و كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد .

بر اين اساس ، گرچه ما هم عواملى را كه روان شناسان و جامعه شناسان در ارتكاب جرايم و از جمله استعمال مواد مخدّر و

اعتياد برشمرده اند ، مى پذيريم و براى آن ها نقش و تأثير بسزايى قايليم و از اين رو ، لازم مى دانيم كه هم از طرف اعضاى

جامعه و هم مسؤولان ، عوامل مولّد جرم در جامعه مورد شناسايى قرار گيرند و اقدامات اجتماعى لازم براى پيش گيرى جرم

و انحرافات صورت گيرد ، ولى معتقديم كه هيچ يك از اين عوامل يا مجموع اين ها نمى توانند عامل تعيين كننده اى براى رفتار

انحرافى و كج روى افراد به حساب آيند ، به طورى كه توجيه كننده رفتار انحرافى او باشند .

پس بايد افراد باور داشته باشند كه با وجود همه اين عوامل و شرايط مناسب براى گرايش به اعتياد و مصرف مواد مخدّر ، مى

توانند با به كارگيرى اين نيروى تكوينى الهى ، در برابر همه عوامل انحراف ايستادگى نمايند و دامان خود

را از آلوده شدن به

آن دور دارند .

منبع

ابراهيم قاسمى روشن

پى نوشت ها

1- ورنان كلمن ، اعتياد چيست ؟ معتاد كيست ؟ ترجمه عليرضا فخرايى ، نشر اوحدى ، 1378 ، ص 19

2-جميله اورنگ ، پژوهشى درباره اعتياد ، وزارت فرهنگوارشاداسلامى،1367،ص الف

3-ورنان كلمن ، پيشين ، ص الف

4-اداره كل مطالعات و پژوهش هاى ستادمبارزه باموادمخدررياست جمهورى ، اعتياد ، يكى از چهار بحران ، ص 2

5-روزنامه جمهورى اسلامى ، 31 فروردين 1381

6-انتشارات امور فرهنگى روابط عمومى ستاد مبارزه با مواد مخدّر ، همت كنيم ، طوفان اعتياد فردارا ويران مى كند ، ص 8

7-روزنامه اطلاعات ، 20 اسفند 1377

8-روزنامه جمهورى اسلامى ، 31 فروردين 1381

9-همّت كنيم طوفان اعتياد فردا را ويران مى كند ، ص 7

10-مجله اصلاح و تربيت ، ش 47 ، سال چهارم ، ص 3

11-روزنامه جمهورى اسلامى ، 31 فروردين 1381 / ص 26

12-روزنامه جمهورى اسلامى ، 31 فروردين 1381 / ص 26

13-روزنامه جمهورى اسلامى ، 31 فروردين 1381 / ص 26

14-مركز آمار ايران ، سالنامه آمارى كشور 1374 ، تاريخ انتشار 1375 ، ص 408

15-على اكبر دهخدا ، فرهنگ دهخدا ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1338 ، ج 7 ، 2949

16-محمدحسن شهيدى ، مواد مخدر امنيت اجتماعى و راه سوم ، ص 15

17-حبيب آقابخشى ، اعتياد و آسيب شناسى خانواده ، انتشارات سازمان بهزيستى كشور ، 1378 ، ص 11_12

18-دانش تاج زمان ، مجرم كيست ؟ جرم شناسى چيست ؟ مؤسسه كيهان ، 1364 ، ص 226

19-رابرتسون يان ، درآمدى بر جامعه ، ترجمه حسين بهروان ، مشهد ، آستان قدس رضوى ، 1372 ، ص 171_170

20-ويليام اسكيدمور ، تفكر نظرى در جامعه شناسى ، ترجمه على محمد

حاضرى و ديگران ، انتشارات سعيد ، 1372 ، ص

159_162

21-رابرتسون يان ، پيشين ، ص 175

22-على نجفى توانا ، جرم شناسى،خيام ، 1377 ، ص 142_143

23-على قائمى ، آسيب ها و عوارض اجتماعى ، تهران ، اميرى ، 1366 ، ص 142

24-نهج البلاغه ، ترجمه سيدجعفر شهيدى ، نامه 53

25-نهج البلاغه ، ترجمه سيدجعفر شهيدى ، حكمت 399

26-دفتر همكارى حوزه و دانشگاه ، جامعه شناسى روش هاى درمان گروهى ، ص 5

27-محمدبن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، كتاب «الايمان و الكفر مجالسة اهل المعاضى» ، ذيل حديث 3

28-نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتى ، خ 86 ، ص 11

29-محمدبن يعقوب كلينى ، پيشين ، باب مجالسة اهل المعاصى ، حديث 3

30-محمدبن يعقوب كلينى ، پيشين ، باب مجالسة اهل المعاصى ، ص 6

31-دانش تاج زمان ، پيشين ، ص 254

32-دانش تاج زمان ، پيشين ، ص 261

33-محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، ج 62 ، روايت 7 ، ص

الگوهاي زيست محيطي اعتياد

علل گرايش به اعتياد

در اين مقاله ، با معرفي الگوي زيستي رواني اجتماعي (Biopsycho social ) بعنوان الگويي جامع در

علت شناسي و درمان اعتياد ، به بررسي اين الگو در بين معتادان تالش پرداختيم . 100 نفر از معتادين اين جامعه ، بصورت

تصادفي ساده انتخاب و از طريق پرسشنامه محقق ساخته مورد سنجش و بررسي قرار گرفتند . نتايج اين بررسي نشان داد

که بيشترين علت گرايش افراد به اعتياد ، از طريق معاشرت با دوستان و همسالان بود .

. از جمله مشکلات جهان امروز که سلامت ميليون ها انسان را به شدت تهديد مي کند ، اعتياد به مواد مخدر است . اين

پديده را بدان سبب

بلاي " هستي سوز" مي نامند که ويرانگري هاي حاصل از آن زمينه ساز سقوط بسياري از ارزش ها و

معيارهاي اخلاقي گرديده و سلامت جامعه را به مخاطره مي اندازد و اين عادت جانکاه هر ساله قربانيان بيشماري را به آغوش

سرد خاک مي نشاند . پژوهش هاي تاريخي و مردم شناسي نشان داده است که استفاده از مواد مخدر در گذشته صرفاً به

بزرگسالان محدود بود و نوجوانان و جوانان به آن روي نمي آوردند . مصرف مواد مخدر بطور پراکنده در مراسم اعتقادي و

مذهبي منحصراً توسط گروه هاي خاصي در شرايط معيني صورت مي گرفت . اما بعد ها هنگامي که مرفين ، هروئين و کوکائين

به بازار آمد ، مواردي از اعتياد جوانان نيز مشاهده شد . (فرجاد ، 1374 ) در سال 1964 ، سازمان بهداشت جهاني به اين

نتيجه رسيد که اصطلاح اعتياد اصطلاحي علمي نيست و وابستگي دارويي را به جاي آن توصيه کرد . ( کاپلان،1994 )

امروز وسعت اين مشکل در جهان چنان گسترده است که لودونيک لوين سم شناس معروف گفته است:" اگر غذا را مستثني

کنيم ، هيچ ماده اي روي زمين نيست که به اندازه مواد مخدر اين چنين آسان وارد زندگي ملت ها شده باشد" . (اورنگ ،

1376 ) از آنجا که انگيزه مصرف مواد مخدر در عده اي (همچون جوانان ) مربوط به روحيه کاوشگري ، کنجکاوي ،

در بعضي ديگر به خاطر فرار از مشکلات و در برخي به علت لذت جسماني رواني است ، لذا نه تنها پزشکان بلکه کليه افراد

بايد از جنبه هاي رواني ، اجتماعي و علمي اعتياد و عواقب آن آگاهي داشته باشند تا بتوانند به نحو مؤثري در مبارزه

با اعتياد

مفيد واقع شوند .

به علت مشکلات عديدة زندگي و احساس اضطراب حاصله از آن ، عده اي از مردم شروع به مصرف الکل ، داروها و يا بعضي

مواد کرده و مرتباً آنرا تکرار مي کنند . بدون اينکه به عواقب وخيم آن فکر کنند . اين افراد به علت استفاده نابجاي دارو

معتاد مي شوند . (ميلاني فر ، بهروز - بهداشت رواني )

الگوي زيستي رواني اجتماعي اعتياد

الگوي زيستي رواني اجتماعي که از نظريه عمومي سيستم ها گرفته شده است ، به روش نظام هاي يکپارچه و وحدت گرا به

آدمي مي نگرد . در حال حاضر اين الگو چارچوب نظري برجسته اي در علم روانشناسي و روان پزشکي است که نخستين بار

کاربرد زيست شناختي آن توسط ، «ون برتا لانفي» و «ويس» و به عنوان يک نظريه پزشکي توسط «جورج اينگل» و

با همکاري «شوارتز» مطرح گرديد . مفهوم اصلي اين نظريه که توسط «ويس» و سپس «اينگل» بيان شد از اين

قرار است که: "طبيعت ، همانند يک پيوستار آراسته و سلسله مند ، سامان يافته است . در اين الگو هيچ چيز در انزوا و

تنهايي به سر نمي برد و هر سيستم تحت تأثير ساير سيستم هاست . (گودمن ، 1991 )" نظام زيست شناختي به زيربناي

تشريحي ، ساختماني و مولکولي و اثر آن بر کارکرد زيست شناختي فرد تأکيد مي کند . نظام روان شناختي بر تأثير عوامل

روان پويايي ، انگيزش و شخصيت بر تجربه و واکنش هاي آدمي تأکيد مي ورزد و نظام اجتماعي روي عوامل فرهنگي ، محيطي و

خانوادگي بر تظاهر و تجربه فرد تأکيد مي کند . اينگل تأثيرپذيري متقابل اين نظام را مسلم فرض مي کند . (کاپلان ، 1994 )

نگاهي به مطالعات

انجام شده در باره علل اعتياد و بررسي نظام هاي درماني اعتياد ، لزوم بکارگيري چنين الگويي را در علت

شناسي و درمان ، نشان مي دهد . بررسي علل زيست شناختي اعتياد: قرائن محکم به دست آمده از مطالعه روي دوقلوها ،

فرزند خوانده ها و هم شيرهايي که از هم جدا بزرگ شده اند حاکي از آن است که در علت سوء مصرف الکل يک جزء ژنتيک

وجود دارد . داده هاي بسيار با قاطعيت کمتر وجود دارد که ساير انواع سوء مصرف مواد يا وابستگي مواد ، در پيدايش خود

يک الگوي ژنتيک دارند . معهذا ، بعضي از مطالعات ، يک پاية ژنتيک براي وابستگي و سوء مصرف مواد غيرالکلي پيدا

کرده اند . اخيراً محققين از روش پلي مورفيسم طولي قطعات محدود شده (RFLP ) در مورد سوء مصرف و

وابستگي مواد ، استفاده کرده اند و گزارش هاي معدودي از روابطRFLP منتشر شده است . (کاپلان،1994 ) براي اکثر

موارد مورد سوء مصرف ، به استثناء الکل ، پژوهشگران ناقل هاي عصبي يا گيرنده هاي ناقل هاي عصبي را که مواد بر آنها مؤثر

واقع مي گردند ، شناسايي کرده اند . مثلاً ترکيبات ترياک بر گيرنده هاي ترياک اثر مي کنند ، بنابراين در کساني که فعاليت هاي

افيوني درونزا کم است ، مثلاً سطح پائين (اندروفين ) يا فعاليت آنتاگونيستي افيوني درونزا خيلي بالا است ، ممکن است در

خطر ابتلا به وابستگي به ترکيبات ترياک قرار داشته باشند . بعضي از پژوهشگران اين نوع فرضيه را در مطالعات خود

تعقيب مي کنند . حتي در کسي که کارکرد گيرنده درونزا در او کاملاً طبيعي و غلظت ناقل هاي عصبي بهنجار است ، مصرف

طولاني يک ماده

مورد سوء مصرف بالاخره ممکن است سيستم هاي گيرنده را در مغز تعديل نمايد .

بطوري که مغز براي حفظ تعادل حضور ماده برونزا را طلب مي کند . چنين فرايندي در سطح گيرنده ممکن است مکانيسم

پيدايش تحملي در سلسله اعصاب مرکزي (CNS ) باشد . معهذا ، در واقع اثبات تعديل ميزان آزاد شدن ناقل عصبي و

عمل گيرنده هاي ناقل عصبي دشوار بوده است ، و پژوهش هاي جديد بر اثرات مواد بر سيستم پيام برنده دوم و تنظيم ژن متمرکز

است . واسطه هاي عصبي شيميايي عمده اي که ممکن است در پيدايش سوء مصرف مواد و وابستگي مواد درگير بوده باشند

عبارت اند از سيستم هاي افيوني ، کاتکولامين (مخصوصاً دوپامين ) و گاما آمينوبوتريک اسيد (GABA ) . نورون هاي

دوپامينرژيک ناحيه اگمنتال بطني که به نواحي قشري و سيستم ليمبيک ، خصوصاً هسته آکومبنس کشيده مي شوند ، اهميت خاص

دارند . اين مسير خاص تصور مي شود در قطع پاداش درگير است و ظاهراً ميانجي عمده اثرات موادي نظير آمفتامين ها و

کوکائين است . لوکوس سرولوس ، بزرگترين گروه نورون هاي آدرنرژيک تصور مي شود و در ميانجيگري آثار مواد ترياکي

و شبه ترياک درگير است . (کاپلان ، 1994 ) تحقيق روي سلول هايT ،HIV ،AIDS و بيماري هاي جسمي ديگر

بر وجود عوامل ايمني به عنوان علل ، پيامدها متغيرهاي مرتبط با سوء مصرف دلالت دارد . عوامل ژنتيکي قطعاً دليلي بر

مبناي زيستي ، اعتياد شيميايي هستند . (1993،NIAAA ) براي مثال ، فرضيه به ارث بري نوع خاصي از الکلسيم با

مطالعه روي الگوهاي سوء مصرف خانوادگي و دوقلوهاي يکسان بررسي شده است . چندين گزارش ، نمايانگر انتقال

ژنتيکي

اختلال سوء مصرف هستند . (آرشيو روان پزشکي؛1998،شماره 55 )

بررسي علل روان شناختي اعتياد

1- در افراد معتاد پنج شخصيت ديده مي شود:

2- افراد عادي که اعتياد آنها ، مصرف بي رويه داروهاي ضد درد است .

3- بيماران نوروتيک که براي رفع اضطراب خود به مواد مخدر پناه مي برند .

4- شخصيت هاي ضد اجتماعي که براي نشئه و خوشي داروي اعتيادآور مصرف مي کنند .

5- شخصيت هاي ضد اجتماعي که براي رفع افسردگي داروي مخدر مصرف مي کنند . افرادي هم با خصوصيات

توأم ضداجتماعي و نوروتيکي مواد مخدر مصرف مي کنند . (کاپلان ، سادوک ، 1994 ) در مطالعات مختلف بين 35 تا 60

درصد بيماران مبتلا به سوء مصرف و وابستگي مواد تقريباً واجد ملاک هاي تشخيصي و اختلال ضد اجتماعي مي باشند . اين

ارقام حتي در مواردي که پژوهشگران ، اشخاص واجد ملاک هاي تشخيصي و اختلال شخصيت ضد اجتماعي را ، بدون در نظر

گرفتن شرط شروع در سنين پائين تر منظور مي کردند ، بالاتر بود يعني درصد بالايي از بيماراني که تشخيص سوء مصرف يا

وابستگي مواد دارند ، الگوهاي رفتار ضد اجتماعي نشان مي دهند ، خواه اين الگو قبل از شروع مصرف مواد وجود داشته باشد

خواه در سير مصرف مواد پديد آمده باشد .بيماراني که تشخيص وابستگي مواد يا سوء مصرف مواد را توام با اختلال

شخصيت ضد اجتماعي دارند احتمال بيشتري هست که مواد ممنوع زيادتري مصرف کنند ، آسيب رواني بيشتري داشته باشد ،

از زندگي خود رضايت کمتري داشته باشد ، تکانشگر ، منزوي و افسرده تر از بيماراني باشند که فقط تشخيص اختلال شخصيت

ضداجتماعي دارند . (کاپلان ، سادوک ، 1994 )

پژوهش هاي بسياري اختلالات شخصيت را

با پيدايش مواد ربط داده اند . (دي لئون ، 1381 )

بررسي علل جامعه شناختي اعتياد

در اين سطح مي توان به عوامل خانوادگي ، اجتماعي و فرهنگي مرتبط با اعتياد اشاره کرد . به عنوان مثال از جمله عوامل

خانوادگي مي توان به اعتياد والدين ، فقر مادي خانواده ، نابساماني و تشنج در روابط والدين و خانواده ، رفاه اقتصادي و ابزار

سرگرمي اشاره کرد . (دي لئون ، 1381 )

همچنين برخي از عوامل اجتماعي مرتبط عبارتند از : در دسترس بودن مواد مخدر ، نابرابري هاي اقتصادي و اجتماعي ،

تسلط گروه هاي اقليت نژادي ، بيکاري ، رشد نامناسب صنعت و غيره . (فرجاد ، 1373 ) ساير مؤلفين به عوامل فرهنگي و

سياسي در گرايش افراد به اعتياد اشاره نموده اند . (سيد احمدي ، 1373- دي لئون ، 1381 ) از سوي ديگر ، بيشتر

مراجع مرتبط با اعتياد ، به طور ضمني ، به کارگيري چنين الگويي را در علت شناسي و درمان اعتياد بيان نموده اند

به عنوان مثال سازمان بهداشت جهاني در علت شناسي اعتياد به سه عامل:

1 .دارويي (زيست شناختي )

2 . فردي و شخصيتي (روان شناختي )

3 . اجتماعي (جامعه شناختي ) اشاره دارد . دوپوند و مک گاورن (1992 ) معتقدند اعتياد ، اختلال در سيستم

پاداش دهي مغز است که لذت و درد را کنترل مي کند . (عامل زيست شناختي ) يک فرد معتاد به دنبال لذت و تسکين درد و

درماندگي خود ، از مواد مخدر استفاده مي کند ، اما بيماري و اعتياد فرد به صورت چاره ناپذيري از لحاظ فردي به رنجي دردناک

تبديل شده (عامل روان شناختي ) و از لحاظ خانوادگي و اجتماعي گاهي

به ديگران و اطرافيان به نحو بازگشت ناپذيري آسيب

مي رساند (عامل جامعه شناختي ) ، ساير مؤلفين نيز به چند عاملي بودن اعتياد اشاره نموده اند . (اورنگ ، 1370- دي لئون ،

1381 ) روش در اين پژوهش ، 100 نفر از گروه جامعه معتادين تالش بطور تصادفي ساده انتخاب شده و از نظر متغير

سن و جنس کنترل شدند (گروه سني 50 تا 20 سال و جنسيت مذکر ) . ابزار پژوهش ، پرسشنامه 21 سوالي محقق ساخته

به همراه يک پاسخنامه دوگزينه اي بلي و خير بود اين پرسشنامه مقوله هاي گوناگوني را در علت شناسي اعتياد بررسي

مي نمايد . پيش از اجراي آزمون ، جهت کاهش اضطراب شرکت کنندگان و ايجاد اعتماد و همدلي با آنها ، مصاحبه ايي مختصر

صورت گرفت و به آنان گفته مي شد که نيازي به نوشتن نام خود روي پاسخنامه ندارند . جهت تجزيه و تحليل داده هاي به

دست آمده ، استفاده از روش هاي آمار و توصيفي را مناسب يافتيم .

يافته ها پس از جمع آوري داده ها و استفاده از روش هاي آمار توصيفي درطبقه بندي مقوله ها ، نتايج زيربدست آمد:

الف ) 5/37 درصد از طريق دوستان و همسالان به اعتياد روي آورده اند . (عامل روان شناختي و جامعه شناختي ) ب )

25 درصد از افراد از طريق اعتياد خانواده به اعتياد روي آورده اند . (عامل جامعه شناختي ) ج ) 75/18 درصد از

افراد به دليل بيماري به اعتياد روي آورده اند . (عامل زيست شناختي ) د ) 75/18 درصد بعلت فراواني در دسترس بودن

مواد مخدر به اعتياد روي آورده اند . (عامل جامعه شناختي )

در گرايش افراد به اعتياد علل زيست شناختي ، روان شناختي و جامعه شناختي دخالت دارند

، اما ميزان اثر آنها در شرايط

مختلف متفاوت است . به عنوان نمونه ، در اين پژوهش بيشترين علت گرايش به اعتياد ، از طريق معاشرت با دوستان و

همسالان و به عبارت ديگر عامل روان شناختي و جامعه شناختي بود . هر چند در اين الگو به دنبال نشان دادن برتري عاملي

به عامل ديگر نيستيم و تأکيد داريم که اين سه عامل در گرايش افراد به اعتياد ، در هم تنيده اند . نگارنده با توجه به داده هاي

بدست آمده ، يکي از دلايل موفقيت طرح هاي درماني چند عاملي را همچون اجتماع درمان مدار و يا انجمن معتادان گمنام ، در

توجه نمودن به اين عوامل و بويژه عامل جامعه شناختي مي داند .

اعتياد در جواني

مقدمه

بى ترديد اعتياد (Addiction ) يكى از بلاهايى است كه همه انسان ها ، به ويژه جوانان را تهديد مى كند . مثلث

«فقر ، جهل و اعتياد» ، پويايى ، بالندگى ، نشاط و خلاقيت را از بعضى جوانان گرفته و از آنها انسان هايى بيمار و بى خاصيت

ساخته است . افزون بر آن ، اعتياد ، ناهنجارى هاى روحى و عوارض جسمى در پى داشته و هزاران انسان را به كام مرگ

فرستاده است . اعتياد ، گذشته از ايجاد اختلافات خانوادگى كه در نهايت به طلاق منجر مى شود ، زيان هاى اقتصادى و

فرهنگى فراوانى را نيز موجب مى شود .

اعتياد

تعريف هاى متعددى از اعتياد ارائه گرديده ، اما تعريف جامع و قابل قبول از سوى كميسيون بهداشت جهانى ، بدين شرح است:

«اعتياد به مواد مخدّر ، مسموميت حاد يا مزمنى است كه مضر به حال شخص و اجتماع مى باشد و زاييده مصرف دارويى

طبيعى و صنعتى بوده و مصرف آن ، عوارض روحى و جسمى را در پى دارد .» (1 )

پيشينه مواد مخّدر

يكى از پرسش هاى مهم اين است كه از چه زمانى انسان با مواد مخدّر آشنا شد و سابقه اعتياد به كدام عصر بر مى گردد ؟ بايد

گفت كه بشر از هفت هزار سال قبل ، از وجود يك ماده مخدّر قوى در خشخاش آگاه بوده است . در لوحه هاى گِلى متعلق به

پنج هزار سال قبل از ميلاد كه از سومريان باقى مانده ، از ترياك نام برده شده است . در حدود چهار هزار سال قبل از

ميلاد ، ترياك كشيدن در چين رايج بوده است . 1500 سال قبل از ميلاد ، تخم خشخاش از مصر به يونان برده شد .

پزشكان تركيباتى از ترياك را براى بيمارى هاى مختلف جسمى و روانى تجويز مى كردند . (2 ) در ابتدا از مواد مخدّر براى

معالجه دردها استفاده مى شد ، ولى در اثر استفاده بيشتر ، زمينه اعتياد انسان ها فراهم گرديد و روز به روز گسترش يافت .

علل و زمينه هاى اعتياد

علل و زمينه هاى اعتياد

عوامل متعددى در شكل گيرى اعتياد نقش دارند ، با اين تفاوت كه ميزان تأثير گذارى آنها با هم فرق مى كند . برخى نقش بنيادى

دارند ، ولى بعضى ديگر ، زمينه ساز اعتياد هستند . عوامل فردى ، اجتماعى ، فرهنگى ، اقتصادى و سياسى در فرايند شكل گيرى

اعتياد ، تأثير دارند . از اين رو امروزه درباره اعتياد ، در حوزه هاى مختلف جامعه شناسى ، روان شناسى و . . . بحث

مى شود . در اين جا به بعضى از عوامل اعتياد كه اهميت بيشترى دارد ، اشاره مى كنيم:

1 - عوامل فردى

فقر معنوى ، افسردگى ، بيمارى ، لذت جويى ، عدم اعتماد به نفس ، استقلال طلبى ، عدم رشد شخصيت و نااميدى ، از جمله علل

گرايش به اعتياد هستند . (3 ) شهيد مطهرى (ره ) عقيده دارد كه يأس و نااميدى از آينده و فقدان معنويت ، يكى از

عوامل خودكشى و جذب به مواد مخدّر است . ايشان مى گويد: «آمار نشان مى دهد كه على رغم اين همه رفاهى كه در

دنياى متمدن وجود دارد ، آمار خودكشى ها روز به روز بالا مى رود . . . خود اين هيپى گرى ، يك پديده اجتماعى است .

اين خودش يك نوع عكس العمل و بيزارى جويى از تمدن است و به اين معناست كه تمدن نتوانسته كارى براى انسان انجام

بدهد . . . لابد گزارش هايى را كه در باره پناه بردن به مواد مخدّر . . . آمده است ، خوانده ايد . پناه بردن به مواد

مخدّر در آن كشورها ، از همين فكر يأس و نااميدى و بدبينى به آينده بشريت است .» (4 )

2 -عوامل خانوادگى

اعتياد يك يا چند نفر از اعضاى خانواده ، زمينه ساز اعتياد ديگر اعضا مى شود . والدين معتاد ، غالباً فرزندان معتاد دارند ،

زيرا اولاً ، الگوى نامناسبى براى فرزندان خود مى باشند و ثانياً ، فرصت لازم را براى تربيت آنان ندارند . اختلافات خانوادگى

پى آمدهايى چون: اعتياد ، خانه گريزى ، انتخاب دوستان ناباب و . . . را براى جوانان به دنبال دارد .

در تحليل هاى روان پزشكان ، وجود خلأ عاطفى عميق در فرد ، زمينه مساعدى براى اعتياد شناخته شده است . «لئون

ورمسر» در

تجربيات ده ساله خود درباره بيش از هزار معتاد چنين مى نويسد: «هرگز معتادى را نديدم كه عواطف او

عميقاً دچار اختلال نشده باشد و در زندگى اش دست خوش تعارضات و كمبودها نباشد و به مرز ميان روان پريشى و روان

نژندى نرسيده باشد .» (5 )

3- علل اجتماعى

عوامل اجتماعى مانند: محيط مدرسه ، دوستان ناباب ، تفريحات ناسالم ، بيكارى ، عدم مقبوليت اجتماعى ، فقر مالى و فرهنگى ،

رشد جمعيت ، مهاجرت هاى بى رويه و . . . ، در شكل گيرى اعتياد ، نقش بنيادى دارند . (6 ) بر همين اساس است كه

دانشمندان براى جلوگيرى از اعتياد كودكان و نوجوانان ، سالم سازى محيط مدرسه و پيش گيرى از معاشرت با دوستان ناباب

را مطرح كرده اند . (7 ) در يك تحقيق ميدانى انجام شده از سوى اداره مطالعات و تحقيقات كاربردىِ اداره كل مبارزه با

مواد مخدّر ، علت شروع استفاده از مواد مخدّر ، به ميزان 62 درصد ، معاشرت با دوستان ناباب اعلام شده است . (8 )

بى دليل نيست كه در آموزه هاى دينى به انتخاب دوستان صالح ، سفارش و از همراهى با دوستان ناباب ، نهى شده است . (9 )

افزايش جمعيت و بيكارى ، از ديگر عوامل اعتياد است . افزون بر آن ، در كشورهاى عقب مانده ، امكانات تفريحى و رفاهى

كافى فراهم نيست و همين موارد نقش تعيين كننده اى در گرايش جوانان به اعتياد ايفا مى كنند .

عامل مهم ديگر ، سنت ها و عقايد عاميانه است؛ (10 ) بدين معنا كه بعضى افراد مواد مخدّر را يك ماده مفيد دانسته و حتى

استفاده از آن را

ارزش مى دانند . متأسفانه در برخى از مجالس جشن و شادى ، بهره گيرى از مواد مخدّر به صورت يك

سنت در آمده و به آن افتخار مى كنند . به علاوه ، در بعضى از جوامع ، مواد مخدّر را دارويى شفا بخش و عامل آرامش مى

دانند .

4- علل جغرافيايى و اقتصادى

ساكنان شهرها و روستاهايى كه در مسير عبور مواد مخدّر هستند ، به علت سهولت دست رسى به آن و همكارى با سوداگران

مرگ ، بيشتر در معرض اعتياد قرار مى گيرند . (11 )

فقر و بحران اقتصادى نيز از عوامل اعتياد محسوب مى گردد . معمولاً در خانواده هاى فقير ، افراد معتاد بيشتر يافت مى

شود . البته در خانواده و كشورهاى ثروت مند نيز افراد معتاد وجود دارد كه ريشه آن به بحران هويت ، فقدان معنويت ، لذت

جويى ، اختلالات شخصيتى ، نااميدى و افسردگى بر مى گردد . طبق گزارش سازمان نظارت بر مواد مخدّر سازمان ملل ، در

امريكا هر دانش آموز اقلاً يك بار براى خوشى و ارضاى حس كنجكاوى ، از انواع مواد مخدّر مصرف مى كند . (12 )

5- علل سياسى

از آن جا كه جوانان هر جامعه اى در صحنه هاى فرهنگى ، سياسى ، اجتماعى و اقتصادى آن جامعه نقش اساسى دارند ،

استعمارگران سعى مى كنند خلاقيت ، شادابى و بالندگى را از آنان بگيرند ، از اين رو با بهره گيرى از سياست هاى راهبردى

نظير: تهاجم فرهنگى و توزيع مواد مخدّر مى كوشند نقش جوانان را در جامعه كم رنگ كنند و از اين طريق به اهداف شوم

خود دست يازند .

6- پى آمدهاى اعتياد

اعتياد ، علاوه بر آثار زيان بار فردى ، عوارض و پى آمدهاى فراوانى براى جامعه دارد . «هاريسون» معتقد است: هفتاد

درصد معتادان ، اختلال روانى و شخصيتى دارند . (13 ) طبق گزارشى ديگر ، هر سال سه ميليون نفر در جهان در اثر

عوارض ناشى از مصرف سيگار جان خود را از دست مى دهند . نود درصد قربانيان سرطان ريه كسانى هستند كه از

دخانيات استفاده مى كنند . (14 )

متأسفانه اعتياد نقشى اساسى در ايجاد اختلافات خانوادگى دارد كه غالباً «طلاق» پايان دهنده آنهاست . آمارها نشان مى

دهند كه 34% از معتادان ، دست به سرقت زده يا كلاه بردارى نموده و يا در باندهاى بزه كارى شركت جسته اند . 73%

از معتادان نمى توانند به خوبى از عهده كار خويش برآيند و به مراتب زودتر از ديگران خسته و كوفته مى شوند . به علت

اعتياد ، بازدهى كار 86% از معتادان كاسته مى شود . (15 )

خودكشى ، آسيب پذيرى در برابر تهاجم فرهنگى ، از بين رفتن غيرت دينى ، بى هويتى ، ذلت پذيرى و . . . ، از ديگر آثار زيان

بار اعتياد به مواد مخدّر است .

اعتياد در اقتصاد كشور

نيز آثار نامطلوبى بر جاى مى گذارد . پولى كه در سال 1991 ميلادى براى مواد مخدّر و روان

گردان به هدر رفته ، حدود يك تريليون دلار گزارش شده است . در دوازده ماهه همين سال در كشور ژاپن ، 3 تريليون و

692 ميليارد و 500 ميليون ين براى سيگار كشيدن مصرف شده است . (16 )

گروه هاى در معرض خطر

آمار نشان مى دهد كه همه گروه هاى سنى در معرض خطر اعتياد قرار دارند؛ با اين تفاوت كه مردان بيشتر از زنان به اعتياد

روى مى آورند و از ميان آنان ، جوانان بيشتر از ديگران در معرض خطر اعتياد قرار دارند . (17 ) بررسى هاى انجام

گرفته در استان ها و شهرهاى ايران نشان مى دهد كه شصت درصد از معتادان ، زير ديپلم ، بيست درصد ديپلم و بيست درصد

نيز بالاى ديپلم هستند . آمار دقيق تر نشان مى دهد كه هفت درصد از معتادان ، ليسانس و حدود 5/3% بالاتر از ليسانس

هستند . هم چنين بررسى ها نشان مى دهد كه بيشتر معتادان را طبقات كم درآمد يا متوسط جامعه تشكيل مى دهند . (18 )

وظايف دولت

بدون ترديد حكومت براى مبارزه با اعتياد و درمان معتادان ، وظايف سنگينى بر عهده دارد ، زيرا ضامن سلامت و امنيت مردم

است . دولت مى تواند با اتخاد سياست هاى معقول و وضع قوانين كاربردى ، با اعتياد مبارزه نموده و به نجات معتادان همت

گمارد ، چرا كه نجات معتاد ، نجات جامعه است . (19 )

وظايف روحانيت و حوزه هاى علميه

حوزه هاى علميه مى توانند با تقويت باورهاى دينى و تعميق فرهنگ معنويت ، در جهت جلوگيرى از اعتياد جوانان بكوشند .

افزون بر آن ، فتاواى مراجع عالى قدر نيز مى تواند در كاستن گرايش مردم به اعتياد كمك كند ، كه در اين جا به دو نمونه اشاره

مى كنيم:

آية الله العظمى گلپايگانى (ره ): «استعمال هروئين و تزريق مواد مخدّر ، حرام است .» (20 )

امام راحل (ره ): «اعتياد به ترياك ، جايز نيست .» (21 )

وظايف رسانه هاى گروهى

رسانه هاى گروهى مانند: صدا و سيما ، مطبوعات ، سينما و . . . ، با فرهنگ سازى و آموزش هاى لازم مى توانند در جهت

پيش گيرى از اعتياد نقشى مؤثر داشته باشند . نهايت اين كه براى مبارزه با اعتياد ، به رشد خرد جمعى و عزم ملى نياز است

كه اين مهم با ارائه برنامه هاى مفيد و آموزش همگانى از سوى رسانه هاى گروهى ، امكان پذير مى باشد .

منبع

عليرضا انصارى

پى نوشت ها

1- محمدعلى كفاشيان ، خودآموز ترك اعتياد ، ص 73 .

2- تاج زمان دانش ، معتاد كيست ، مواد مخدّر چيست ، ص 14 و ر .ك: محمدعلى كفاشيان ، خودآموز ترك اعتياد ، ص

212 - 211 .

3- همان ، ص 92 .

4- تكامل اجتماعى انسان به ضميمه هدف زندگى ، ص 40 .

5- محمدرضا شرفى ، دنياى جوان ، ص 311 .

6- تاج زمان دانش ، معتاد كيست ، مواد مخدّر چيست ، ص 124 - 121 .

7- حسن اسعدى،پيشگيرى از اعتياد ، ص 53 .

8- همان ، ص 54 - 53 .

9- تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ح 9860 .

10- محمدعلى كفاشيان ، خودآموز ترك اعتياد ، ص 101 .

11- شهاب صالح پور ، روش هاى درمان اعتياد ، ص 13 - 11 .

12- تاج زمان دانش ، معتاد كيست ، مواد مخدّر چيست ، ص 129 .

13- شهاب صالح پور ، پيشگيرى از اعتياد ، ص 31 .

14- جمعيت مبارزه با استعمال دخانيات (گردآورنده ) ، ارمغان استعمار ، ص 11 .

15- محمدحسين فرجاد ، بررسى مسائل اجتماعى ايران ، فساد ادارى ، اعتياد و طلاق ، ص 297 .

16- حسن اسعدى ، پيشگيرى از اعتياد ، ص 29 .

17- همان ، ص 117 .

18- همان ، ص 117 - 116 .

19- محمدعلى كفاشيان ، خودآموز ترك اعتياد ، ص 13 .

20- مجمع المسائل ، ج 3 ، ص 65 .

21- استفتائات امام خمينى ، ص 103 .

ريشه هاي اعتياد جوانان

ريشه هاي اعتياد

دكتر آذرخش مكري معتقد است كه ريشه هاي اعتياد جوانان را بايد در عدم مهارت آنان در مقابله با مشكلات جستجو كرد

امروزه كمتر كسي

را مي شناسيم كه با واژه اعتياد آشنا نباشد و عوارض و خطرهاي آن را نداند . تا به حال هزاران فيلم و

سريال راجع به آن ساخته شده و به همه ثابت شده ، اين بلاي خانمان سوز به تمام جوانب زندگي فرد از شغل و موقعيت

اجتماعي تا زندگي خانوادگي و سلامت روحي و جسمي آسيب مي رساند . اما چرا هر روز آمار آن رو به افزايش است ؟ آيا

بيان اين همه عواقب سوء بس نيست و باعث روي گرداني جوانان نخواهد شد ؟ كجاي كار اشكال دارد ؟ با اين همه معتاد چه

كنيم ؟ آيا آنها از دست اين بيماري خلاص خواهند شد ؟ گفتگوي ما با دكتر آذرخش مكري - يكي از صاحب نظران اين حوزه

- را بخوانيد تا از پاسخ هاي اين سوال ها آگاه شويد .

_ آقاي دكتر ، چرا با اينكه اين همه درباره خطرهاي اعتياد تاكيد مي شود اما هنوز باعث پيشگيري از آن و انزجار جوانان نسبت

به آن نشده است ؟

از نظر علمي هميشه پيشگيري بر درمان مقدم بوده است اما در اين باره شواهد نشان مي دهد كه اثربخشي خيلي كمي در قسمت

پيشگيري وجود داشته است . باوجود دوره هاي آموزشي براي افراد در معرض خطر مي بينيم كه ميزان اعتياد كم نشده است

چون اعتياد به اين راحتي قابل پيشگيري نيست و آگاه كردن فرد از خطرهاي اعتياد و نشان دادن چهره معتاداني كه به آخر خط

رسيده اند ، كافي نيست . زيرساخت هايي كه به رشد اعتياد منجر مي شوند ، پيچيده اند و تلاش هاي انجام شده در اين باره موثر

نبوده است .

_ اگر نشان دادن برنامه هاي مستندي

مثل كراك و غيره اثربخش نيست ، پس چه پيشنهادي داريد ؟

ببينيد همه اين معتادان خوب مي دانند فلان ماده چه عواقبي دارد و حتي اين برنامه را هم مي بينند اما چون پشت اعتياد منطقي

وجود ندارد ، در عمل برخي ها حتي دوست دارند سريع تر بميرند چون براي حل مشكلات شان راه حلي ندارند و مصرف مواد

حتي لذتي هم به آنها نمي دهد بلكه سرپوشي براي ناتواني آنها در حل مسايل شان است . براي آنها بهترين راه پيشگيري ،

آموختن برخورد با مشكلات است . يك جوان بايد توانايي حل مشكلاتي چون كنترل خشم ، عصبانيت ، مهارت برخورد با

دوستان و مهارت هايي از اين قبيل را بياموزد .اتفاقا طي اين سال ها ديديم ، جلساتي كه توانايي حل مساله را آموزش مي داده و

كمتر به خود مواد اعتيادآور مي پرداخته ، موفق تر و اثربخش تر بوده است .

_ كسي كه به اعتياد روي مي آورد ، به مشكل رواني مبتلاست ؟

بله ، به نظر مي رسد اين افراد در زيرساخت به مشكلاتي چون افسردگي پنهان ، اضطراب پنهان و ناتواني در حل مسايل

اجتماعي و فردي زندگي دچارند و به دليل مهارت هايي كه به آنها آموزش داده نشده ، قرباني شده اند .

_ اين مهارت ها را چه كسي بايد به آنها مي آموخت ؟ مگر شيوه حل مشكل جزو صفات دروني افراد نيست ؟

انسان ها صفاتي دارند و تفاوت آنها در گوناگوني صفات شان است . احساس تسلط بر اميال و احساسات در همه يكسان

نيست . يك محور را در نظر بگيريد . در يك سوي اين طيف يا محور ، كساني هستند كه احساس مي كنند همه كارها در

زندگي

از قبيل حس غم يا خوشحالي ، عصبانيت و غيره در اراده خودشان است يعني مركز اراده فعال شان دروني است . در

سوي ديگر طيف كساني هستند كه مي گويند خيلي از عوامل و جريانات زندگي از عهده ما خارج است و اغلب مي گويند: <

دست خودم نيست . عصباني مي شوم ، مي خندم يا غمگينم .> اين صفت با اين كه به قول شما در افراد نهاده شده است اما

شكل گيري آن به روش هاي تربيتي والدين بستگي دارد . شما اگر به فرزندتان بياموزيد مسوول كارهايي كه انجام مي دهد

هست ، احساس مركز كنترل او دروني خواهد شد . او در مدرسه نيز بايد اين مهارت و ديگر مهارت هاي حل مشكلات را

بياموزد . هر چه احساس مركز كنترل افراد دروني باشد ، احتمال گرايش آنها به اعتياد كمتر است .

_ لطفا برايمان مثال بزنيد كه چگونه فرزندان مان را به اين صفت عادت بدهيم ؟

قبل از پاسخ به اين سوال شما بايد يك نكته مهم را متذكر شوم . همان طور كه افراد آن سوي طيف دچار مشكل اند ، افراد

انتهاي ديگر طيف هم دايم خود را سرزنش مي كنند كه <من همه چيز در اراده خودم هست و مي توانستم موفق تر باشم> كه

شرايط دروني بودن اين حس هم بد است و افراد بايد تعادلي در محل قرار گرفتن شان روي اين طيف برقرار كنند و باور داشته

باشند بعضي از امور دست ما نيست> تا از بهداشت رواني خوبي بهره مند شوند اما اين كه عصباني نشوم ، دست خودم

است . سيگار نكشم ، دست خودم است و از اين قبيل . به طور معمول والدين بايد اين حس

را با ديالوگ هايشان به فرزندشان

القا كنند . وقتي پدر خانواده مي گويد: <من عصباني مي شوم و هيچي نمي فهمم . دست خودم نيست ، سيگار مي كشم يا داد

مي زنم .> چه انتظاري از نسل بعد دارد ! اين بچه هم در نوجواني با تكيه بر اين كه دست خودش نيست خيلي خلاف ها را

براي خود مجاز مي شمرد .

_ همه مي گويند اعتياد علت واضحي ندارد . آيا قابل پيش بيني است كه چه كسي قرار است معتاد شود ؟

ريسك فاكتورهايي وجود دارند كه هر چه تعداد اين عوامل خطر بيشتر باشد به صورت تصاعدي احتمال معتاد شدن هم بيشتر

مي شود . اعتثاد مثل تصادفات جاده اي است كه بدي آب وهوا ، شلوغي جاده ها و عدم سلامت راننده و اتومبيل جزو

فاكتورهاي مهمي كه وجود هر كدام احتمال تصادف را بالا مي برد (هر چند افرادي هم هستند كه در بدترين اوضاع جسمي با

بدترين ماشين و شرايط بدآب و هوايي تصادف نمي كنند يا برعكس . ) عوامل خطر اعتياد شامل درس نخواندن و ترك

تحصيل ، اختلاف والدين (اختصاص ندادن وقت مناسب براي آموزش مهارت زندگي ) طلاق ، فقر ، بيكاري ، نداشتن تفريح ،

نداشتن مهارت برقراري ارتباط با ديگران و برعهده گرفتن مسووليت كاري كه فرد انجام داده مي باشد .

_ آيا براي نجات معتادان مي توان اين صفت را به آنها آموزش داد ؟

امروزه اساس درمان اعتياد همين است . گمان نكنيد اگر در كودكي مهارتي را كسب نكرديد ، ديگر راهي نيست بلكه با

جلسات گفتگو و تمرين كردن و نهراسيدن از شكست در تمرين ، روي اين طيف حركت خواهيد كرد . نه

فقط معتادان بلكه

همه شما كه بلد نيستيد با مشكلات بجنگيد و با ديالوگ هايي كه امروزه بسيار هم مد شده است ، همه چيز را خارج از اراده تان

مي دانيد ، مي توانيد . فقط كافي است باور كنيد اين كه عصباني مي شويد و داد مي زنيد و شيشه ها را مي شكنيد ، دست خود

شماست نه تقصير همسايه و همكار اداره تان .

_ آيا يك معتاد كه هميشه مي گويد دست خودم نيست كه مصرف مي كنم ، اين را مي پذيرد ؟

بله ، بعد از مدتي كم كم مي پذيرد و مسووليت كارش را به عهده مي گيرد . از سويي در حال آموزش مهارت حل مشكل است و

به او مي آموزيم درست است كه شرايط اجتماعي ات را نمي شود عوض كني اما عواطف ات را عوض كن و سعي مي كنيم به

علت باورهايش (نه رفتارهايش ) را مواخذه كنيم .

_ خانواده ها هم مي توانند كمك كنند ؟

بله ، به همين ترتيب كه گفتم يعني بگويند: <عيبي ندارد ، شيشه اي كه شكسته شده را عوض مي كنيم اما تو قبول كن دست

خودت بوده كه جلوي عصبانيت را نگرفتي و آن را شكستي . خانواده ها بايد صبور باشند و بدانند يك فرمول و راه حل براي

همه پاسخگو نيست . درصدي با روش الگوپذيري ترك مي كنند ، درصدي با مصرف دارو يا روش هاي ديگر .

_ در امر ترك اعتياد انجمن هاي بي نام چه نقشي دارند ؟

اين گردهمايي ها از روش هاي خوب و موفقي است كه درصدي از افراد با اين شيوه ترك مي كنند . اين گروه ها كه اغلب به

وسيله معتادان موفق به ترك ، اداره مي شوند ، با تقويت همان راه مدنظر پزشكان يعني پذيرش

مسووليت رفتار خودشان و

عواطف و احساسات شان اين كار را انجام مي دهند . بيشتر اين افراد مي رسند به جايي كه مي گويند: كشيدن مواد دست

خودم هست و مي گذارمش كنار> اما اين به زمان نياز دارد .

_ چرا دوره درمان اين قدر طولاني است ؟

بقيه بيماري ها هم اين طور است اما مقياس مردم اشتباه است ?? تا ?? سال ممكن است مادرت را براي درد زانو ، فشارخون ،

ديابت يا آلرژي دكتر ببري اما هيچ كس نمي خندد كه چرا اين همه سال خوب نشدي ؟ ! و همين كه بيماري تحت كنترل درآمده

است ، راضي هستي اما از اينكه سه سال است فردي در انجمن يا نزد پزشك براي امر مهمي چون ترك اعتياد مي رود ، تعجب

مي كنيم . اين باور بايد اصلاح شود .

_ مصرف مواد تمام خلقيات فرد و زندگي او را تحت تاثير گذاشته و تا بخواهد به باور صحيح برسد هنوز مصرف دارد .

براي اين مشكل چه چاره اي انديشيديد ؟

ما با تجويز داروهايي چون متادون كه همان مواد مخدر است تا دست يابي به توانايي لازم او را از مصرف مواد باز مي داريم .

مواد مخدر تمام مكانيسم تجزيه و تحليل مساله و حل كوچك ترين آنها را در مغز او مختل كرده است و بايد با مصرف دارو كمك

كنيم تا فعلا برخودش مسلط شود و مصرف مواد كم تا قطع شود .

_ براي والديني كه به فرزندشان در مصرف مواد مشكوك مي شوند ، چه توصيه اي داريد ؟

بدترين چيز در اعتياد ، پنهان كاري است چون اجازه بهبود و پيشگيري را سلب مي كند . يادتان باشد اين

قضيه شوخي بردار

نيست و تعارف را كنار بگذاريد كه بخواهيد غيرمستقيم بگوييد پسر همسايه معتاد بود و روزگارش چه شد . بايد در درجه اول

بر خودتان مسلط شويد و بدون رفتار غيرمنطقي و فحش دادن و مسخره كردن او (چهره اش ، دوستانش ، شيوه درس

خواندنش ) شروع كنيد: <پسرم اين وسيله را در اتاقت ديدم يا متوجه شدم شما اين قرص را خوردي ما اصلا نمي توانيم

اين موضوع را تحمل كنيم و بايد با هم صحبت كنيم . .

_ اگر او زير بار نرفت و كتمان كرد ؟

اشكالي ندارد . شما مي گوييد: «من و مادرت از شما مي خواهيم اعتماد سازي كني و ما را قانع كني و مجبوريم در جاهايي

روي شيوه خرج كردن پول توجيبي ات دقت خاصي كنيم تا قانع شويم شما گرفتار مشكل نشدي»

منبع

روزنامه سلامت

6- جوان و مسائل اجتماعي

انحرافات و مسائل اجتماعى ايران

مقدّمه

بررسى گستره و ريشه هاى انحرافات و مسائل اجتماعى از اهميّت زيادى برخوردار است . انحرافات و مسائل اجتماعى

امنيت اجتماعى را سلب و به صورت مانع مزاحمى از توسعه جلوگيرى مى كنند . اگر افراد گاه از عوامل روانى و گاه از

عوامل زيستى آسيب مى بينند ، احتمالاً بسيارى از عوامل آزاردهنده نيز ناشى از انحرافات و مسائل اجتماعى اند كه به مراتب

تأثير ناخوشايندترى در زندگى مردم نسبت به عوامل روانى و زيستى دارند .

اين تحقيق تلاشى است براى بررسى گستره و ريشه هايى كه انحرافات و مسائل از آن جا آغاز مى شوند .

تعريف مسأله اجتماعى

مسأله اجتماعى تعبيرى است از انحرافات و ناهنجارى هاى اجتماعى كه در سطح جامعه اتفاق مى افتند ، با اين تفاوت كه

انحراف يا ناهنجارى اجتماعى زمانى به مسأله اجتماعى تبديل مى گردد كه با ارزش ها و منافع تعداد زيادى از مردم مغايرت

داشته باشد و آن عده از مردم در مورد ضرورت تغيير آن وضعيت همصدا باشند .1

طبع اوليه جامعه بر نظم و هماهنگى است2 و اكثريت قريب به اتفاق افراد آن در سايه يك وضعيت بهنجار مى توانند با وسايل

مرسوم ، به اهداف خود برسند . زمانى كه اين وضعيت بهنجار3 يا نظم اجتماعى شكسته شود ، وضعيتى به وجود مى آيد كه

دوركيم نخستين بار از آن به «وضعيت آنوميك» تعبير كرد .وضعيت آنومى وضعيت مبهمى است بين فرد و جامعه كه در

آن هنجارها ، كه همان قاعده هاى رفتار و يا ارزش هاى پذيرفته شده توسط عامّه مردم هستند ، از بين مى روند . در اين

وضعيت ، فرد

داراى اهداف ديگرى غير از اهداف مشترك جامعه است و يا در صورت قبول اهداف مشترك جامعه ، از وسايل

مرسوم پيروي نمى كند و بدين سان ، جامعه در بى نظمى و به دنبال آن ، در اضطراب و ناامنى فرو مى رود .4

مرتن وضعيت آنوميك را كه دوركيم به اجمال بيان كرده بود ، توضيح داد: «مردم به پنج طريق مختلف ، به اين حالت اختلال

در تعادل و توازن اجتماعى عكس العمل نشان مى دهند:

1- همنوايى (پذيرش اهداف و وسايل مقبول جامعه );

2- نوآورى (پذيرش اهداف مقبول و توسّل به ابزارهاى غيرمقبول );

3- عادت گرايى (عدم پذيرش اهداف مقبول و تن دادن به ابزارهاى مقبول از روى ناچارى );

4- عقب نشينى (ردّ اهداف و ابزارهاى مقبول جامعه و روآوردن به انزوا و پناه بردن به دامن اعتياد و الكل و قمار );

5- طغيان (طرد اهداف و ابزارهاى مقبول و طرح اهداف جديد با ابزارهاى جديد ) .»5

اطلاق يا نسبيت در كج روى

مطلق بودن كج روى و يا نسبيت گرايى در آن ، كج روى را با ابهام روبه رو مى كند . مطلق گرايان مواردى محدود و

مشخص از كج روى را برشمرده اند و خارج از اين چارچوبه را در هر شرايطى كه باشد ، كج روى (و مسأله اجتماعى در

صورت مغايرت با ارزش ها و منافع تعداد مهمى از مردم ) نمى دانند . آنان «كج روى» را به سرپيچى از قانون

تعريف كرده و به فحشا ، همجنس بازى ، اختلالات روانى ، الكليسم ، اعتياد به مواد مخدّر و خودكشى محدود مى سازند .

بنابراين ، رفتارى غير از اعمال مزبور

را كج روى نمى دانند .

نقطه نظر عالمان دينى صرف نظر از بُعد اجتماعى آن ، در همين دسته جاى مى گيرد . از نظر آنان ، ارتكاب آنچه خدا حرام

كرده و يا تخطّى از آنچه او واجب دانسته ، انحراف است كه البته در جامعه دينى انحراف اجتماعى نيز مى تواند قلم داد گردد

.در مقابل ، نسبى گرايان ، كج روى را از نظمى اجتماعى به نظم اجتماعى ديگرى متفاوت مى دانند; چنان كه معتقدند: كج

روى در طول زمان تفاوت مى يابد . صرف نظر از صحّت و سقم هر يك از دو نظريه مذكور ، آنچه مسلّم است اتفاق نظر در

مورد تعدادى از كج روى هاى اجتماعى است . در گذشته و حال و در تمام جوامع ، قتل ، سرقت ، آدم خوارى ، تجاوز به عنف

و سوء استفاده هاى جنسى و جسمى از اطفال جرم و كج روى تلقى مى شده اند ، هرچند در مورد بعضى ديگر از رخ دادهاى

اجتماعى با توجه به زمينه اجتماعى آن ها از نظر محققان اختلاف نظر وجود دارد; قمار ، شرب مشروبات الكلى محدود ،

بدعت و نوآورى ، حدّ پوشش ، روابط جنسى و حتى استعمال مواد مخدّر به صورت محدود و همجنس بازى از جامعه اى به

جامعه ديگر تفاوت مى يابند; چنان كه در بستر زمان ، گاهى امورى كج روى تلقى مى شده اند كه امروزه كج روى تلقى نمى

شوند; مثلاً ، شرب مشروبات الكلى در ابتدا ، حتى در كشورهاى غربى يك كج روى بود ، اما با فراگير شدن اين رفتار

، به

تدريج به صورت يك هنجار درآمد ، به گونه اى كه در زمان تصويب قانون جواز شرب الكل ، فردى را كه به اين جرم دست

گير كرده بودند ، نمى دانستند با قانون سابق مجازات كنند يا با قانون جديد آزاد نمايند . «مرتن نيسبت» در كتاب «مسائل

اجتماعى معاصر» اين دسته مسائل اجتماعى را به عنوان مسائلى نام مى برد كه براى يك گروه «مسأله» و براى گروه

ديگر «حل مسأله مشكل» به حساب مى آيند .6 او در اين باره ، مصرف مارى جوآنا ، استعمال موادّ مخدر و سقط جنين را

مثال مى زند . بدعت و نوآورى ، بخصوص در مورد عناصر فرهنگى ، سنن ، عقايد و آداب ، هنجار و ناهنجار بودن آن در يك

جامعه ، در بستر زمان تفاوت مى يابد; امورى كه در گذشته كج روى تلقى مى شدند به واسطه اين قاعده كه وقتى فراگير

مى گردد و حكومت از برخورد جدّى با آن ناتوان مى گردد به صورت هنجار درمى آيد . در همين صورت است كه براى

عده اى حلّ مشكل و براى عده اى ديگر مسأله ساز خواهد بود . نمونه مشهود اين نابهنجارى حدّ پوشش زنان جامعه ايران

است .

حدّ پوشش در جوامع شهرى از چادر به سمت مانتو و از مانتوهاى بلند به سمت مانتوهاى كوتاه با دكمه هاى باز و تنگ و از

مقنعه به روسرى هاى كوتاه در حال تغيير است و پس از زمانى نسبتاً كوتاه ، به دليل سرايت اجتماعى قوى كه از ويژگى هاى

ايرانيان است ، به عنوان يك هنجار اجتماعى

پذيرفته مى شود .

منازعات ظاهراً سياسى كه بين جناح هاى مختلف سياسى جريان دارد تا حدّى ريشه در تأكيد بر سنّت هاى دينى و غيردينى از

ناحيه بعضى و تلاش براى نوآورى و انتقال به يك هنجار اجتماعى جديد دارد .

مفهوم كج روى همچنان است كه بيان شد ، اما بايد به اين نكته در خور اهميت توجه شود كه اگرچه كج روى اجتماعى با توجه

به واكنشى كه مردم در قبال فرد كج رو از خود نشان مى دهند بروز و ظهور مى يابد ، اما برخورد حكومت ها و قوانينى را كه

وضع مى كنند و با تكيه بر آن فرد خاطى را مجازات مى كنند ، نيز نبايد از نظر دور داشت . همچنين نقش محققان و نشريات

را در انعكاس و برجسته كردن ناهنجارى ها و اهميت بخشيدن به بعضى و كاهش دادن اهميت بعضى ديگر را بايد مورد توجه

قرار داد . قتل هاى سياسى به عنوان يك واقعه نابهنجار در كشور ما در قبال قتل هاى خيابانى يا زنجيره اى كه گاه تعداد آن

ها به 9 نفر مى رسد ، بسيار اندك و ناچيزند ، اما سياست و قدرت و نقش نشريات اين قتل ها را به مهم ترين و بزرگ ترين

مسأله اجتماعى ما تبديل كرده است ، در حالى كه فقر ، سرقت ، بيكارى ، فساد ادارى ، روابط جنسى نامشروع و . . . بكلى به

فراموشى سپرده شده اند . سرقت هاى شبانه از خانه ها و مغازه ها به وفور اتفاق مى افتد ، اما چون ارتباطى با سياست

ندارند ، با

غفلت و تغافل از كنار آن عبور مى كنند و گويا اصلاً مسأله اجتماعى به حساب نمى آيند .

مسائل اجتماعى ايران

دكتر فرامرز رفيع پور مهم ترين مسائل اجتماعى ايران را به گونه ذيل توصيف مى كند: «مسائل اجتماعى ما زيادند:

فقر ، تورّم ، رشوه خوارى و اختلاس ، انحرافات و آشفتگى اجتماعى و سازمانى ، كاهش وحدت و انسجام اجتماعى ، كاهش پاى

بندى مذهبى و خالى شدن مساجد ، تفاخر و تجمّل گرايى ، دل سردى ، بى اعتمادى ، آلودگى هوا ، تخريب محيط زيست ، اسراف

كارى و ول خرجى ، كمبود دارو ، اعتياد ، پارتى بازى ، كاهش توليد . . . اين مسائل كه تعدادشان بسيار زياد و بيش از اين ها

است ، همچون يك كلاف سردرگم مسؤولين را نيز عاجز كرده است و همچون يك اختاپوس به پاى آن ها و مردم پيچيده

اند .»7

اگر از اين ديدگاه به روزنامه هاى منعكس كننده مسائل اجتماعى مردم نگاه كنيم ، مسائلى كه روزانه مردم با آن ها سر و كار

دارند و به نوعى با اين مشكلات دست و پنجه نرم مى كنند ، مى توانيم نوع مسائل و معضلات دامن گير اجتماع و ميزان فراگير

بودن آن ها و همچنين ميزان حسّاسيت هايى را كه در مورد اين مسائل وجود دارند ، به دست آوريم . درست است كه

روزنامه ها با توجه به نوع سياست گذارى ها و اهداف سياسى اجتماعى كه تعقيب مى كنند ، هر كدام بخشى و ميزان معيّنى از

مسائل اجتماعى را مطرح مى كنند ، اما انتخاب روزنامه هاى متعدد با

خط مشى هاى متفاوتى كه دارند و جمع بندى آن ها مى

تواند در مسأله شناسى كه هدف اين قسمت از بحث مى باشد ، به ما كمك كند . در اين مورد از روزنامه هاى همشهرى ،

ايران ، خانواده ، جامعه و كيهان از تاريخ 16 فروردين 1377 تا تاريخ 28 آبان 1377 فيش بردارى شده و در فهرستى كه از

مسائل اجتماعى ارائه شده است تعداد فيش هاى مربوط به هر موضوع ، كه نشان دهنده گسترش و اهميت مسأله اجتماعى است ،

بيان شده است . همچنين براى مثال ، چند مورد از اخبار مربوط به كج روى و مسائل اجتماعى آورده شده است . پس از

ارائه فهرست و ذكر چندين مثال ، تعدادى از اين موضوعات اجتماعى با بهره بردارى از همان اخبار و مقالات مندرج در

روزنامه ها در سطح خُرد ، مورد ارزيابى و تحليل قرار گرفته اند . تحليل كلان و همه جانبه از مسائل اجتماعى مطرح شده ،

آخرين قسمت بحث است . در اين بحث ، سير پيدايش و عمق و گسترش مسائل اجتماعى ايران در دو دهه اخير مورد بحث

قرار گرفته است .

موضوعات اخبار و مقالات و ارقام آن ها

براى آگاهى از موضوعات و اخبار مربوط به مسايل و معضلات اجتماعى ، پنج روزنامه ايران ، جامعه ، همشهرى ، خانواه و

كيهان ، كه هر يك داراى رويكردهاى مختلف سياسى و اجتماعى هستند ، گزينش گرديد . مسائل و معضلات مطرح شده در

اين روزنامه ها و تعداد اخبار و مقالات مربوط به هر يك عبارتند از:

1- مشكلات ازدواج (13 مورد

);

2- عوامل طلاق ، شامل: اعتياد شوهر ، توقعات غيرمعقول ، فقر خانواده ، عدم پرداخت نفقه ، همسر آزارى ، فريب همسر ،

اختلافات مالى (87 مورد );

3- اختلاف در روابط اعضاى خانواده (64 مورد );

4- مسائل و مشكلات مربوط به زندگى جوانان (49 مورد );

5- كج روى ها و بزهكارى هاى اجتماعى شامل: قتل ، خودكشى ، سرقت ، مزاحمت تلفنى ، قاچاق ، اعتياد ، بزهكارى ، كلاه

بردارى و فريب ، آدم ربايى و رها كردن نوزاد (133 مورد ) .

دين گريزى جوانان

دين گريزى جوانان

جوانان بزرگ ترين سرمايه ها و پوياترين نيروهاى هر جامعه در مسير سازندگى آن مى باشند . جامعه اى كه جوانان آن

عيّاش و ول گرد يا در دنياى يأس و نوميدى غوطه مى خورند و يا جايى را براى فعاليت نمى يابند ، نه تنها توسعه نمى يابد ، بلكه

دچار واپس گرايى مى گردد .

ارزش هاى منفى در ميان جوانان ما نفوذ كرده و اوضاع و احوال غم انگيز بيش تر جوانان ما را به بند كشيده است;

رفتارهاى انحرافى همچون اعتياد ، ول گردى ، فحشا و بى حجابى و يا بيمارى هاى روانى و افسردگى و پرخاش گرى در ميان

آن ها نمود و بروز يافته است .

پوچ گرايى يكى از اين ارزش هاى منفى است كه آثار زيان بارى به دنبال دارد و سبب مى شود تا جوانان دچار سراسيمگى و

بحران هويت شوند; يعنى هم راه ها و هم اهداف جامعه را به كنار نهند و راه ها و اهداف غير مقبول ديگرى انتخاب نمايند .

عصيان گرى در جوانان ما در قالب رفتارهايى

نابهنجار همچون اعتياد ، بى بند و بارى ، فحشا و ول گردى بروز مى يابد و به

موازات خشم و نفرتى كه جامعه نسبت به آنان ابراز مى دارد ، دچار پوچ گرايى مى گردند .

دين گريزى و دين ستيزى نمونه ديگرى از شاخصه هاى بريدگى جوانان از ارزش هاى اسلامى است .

گرايش پسران و دختران دانشگاه به ارتباط با يكديگر و گريز از چادر مصاديق ديگرى از اين دور افتادگى از ارزش هاى مثبت

و گرايش به ارزش هاى منفى است .

عوامل دين گريزى جوانان

بى احترامى والدين و درخواست هاى غيرمنطقى آنان; شرايط اقتصادى; از جمله بى كارى; بى ارزش شدن مدارج

تحصيلى و مسدود شدن راه هاى رسيدن به منزلت اجتماعى; رواج فرهنگ خشونت; نبود برنامه هاى مناسب و درخور

جوانان; فقدان ارائه برنامه ها و پيام هاى دينى در قالب گفتار و رفتار زيبا و منطقى .

مشاجرات و اختلافات خانوادگى

مشاجرات و اختلافات خانوادگى در ميان خانواده ها رواج فوق العاده اى دارد . مشاجرات خانوادگى معمولاً از اين جا

شروع مى شود كه زن و شوهر بر سر موضوع پيش پاافتاده اى با طرح موقعيت هاى مثبت خود و ضعف هاى همسر ،

اختلاف را آغاز مى كنند و به اين جا مى رسند كه مى گويند: ما اصلاً براى زندگى با يكديگر ساخته نشده ايم !

عوامل اختلافات خانوادگى

مقايسه همسر در جنبه هاى گوناگون با زنان و مردان ديگر;

اختلاف بر سر جنسيت فرزند متولد شده;

چشم و همچشمى (مقايسه اجتماعى );

بهانه گيرى از همسر شاغل;

ناتوانى همسر در تأمين مخارج زندگى;

دخالت هاى فاميل نزديك در زندگى زوجين;

رفت وآمد همسر با افراد بيگانه;

نابارورى همسر .

تحليل كلان انحرافات و مسائل اجتماعى ايران

افزايش ميزان كج روى ها و مسائل اجتماعى ايران از موضوعاتى است كه در آن ترديدى وجود ندارد و با وجود كاهش در

بعضى سال ها ، به طور كلى ، روندى افزايشى طى نموده است .28 سؤال اين است كه علت ها يا عوامل كج روى هاى

اجتماعى كه در سال هاى پس انقلاب ، بخصوص در سال هاى آغازين جنگ ، ميزان محدودى داشت و اكنون پس از دو دهه رو

به افزايش گذاشته ، چيست ؟ شكى نيست كه 8 سال جنگ

و به دنبال آن برنامه هاى تعديل اقتصادى ، سياست هاى انبساطى ،

كشش ناپذيرى عرضه و توليدات داخلى ، اهتمام مسؤولان به امر توسعه سياسى و غفلت آنان از پرداختن به اقتصاد ، دامن زدن

به مسائل حاشيه اى و ناامن كردن زندگى اجتماعى ، موجب تورّم گسترده و در نتيجه ، فقر فزاينده مردم گرديده است ، ولى آيا

مى توان تنها عامل كج روى هاى اجتماعى را تورّم و ثبات نسبى درآمدها يعنى فقر _ دانست ؟

تحقيق در ميان جوامع مختلف شهرى و روستايى نشان مى دهد كه فقر به تنهايى عامل به وجود آمدن كج روى هاى اجتماعى

نمى گردد . در بسيارى از شهرهاى ايران از جمله بعضى از شهرهاى مذهبى ، كه در آن ها ارزش هاى دينى از حاكميت

بيش ترى برخوردارند و نيز روستاهاى ايران با وجود فقر بيش تر ، اين ميزان كج روى وجود ندارد . «بايد توجه داشت كه

فقر به تنهايى مسأله اى براى نظام اجتماعى ايجاد نمى كند و هيچ نوع آسيبى به آن نمى رساند ، بلكه حتى به عكس در تحكيم

ثبات اجتماعى تأثير مثبت مى گذارد . بر اين نكته مرتن و دوركهايم نيز تأكيد داشته اند .»29

اگر فقر عامل كج روى هاى اجتماعى نيست ، پس تبيين ممكن از كج روى هاى اجتماعى چه چيزى مى تواند باشد ؟ به نظر مى

رسد بهترين تبيين در مورد موضوع كج روى ها و مسائل اجتماعى ، ارزش يافتن ثروت در جامعه نابرابر است . ارزش هاى

انقلابى از قبيل ايثار ، خدمت به مردم در شرايط سخت ، مهربانى

با مردم ، پذيرش فقر و نردبان ساختن آن براى رسيدن به

پيشرفت هاى مادى و معنوى تنها در شرايطى به دست مى آيند كه ارزش هاى مسلّط جامعه را ارزش هاى معنوى تشكيل دهند ،

اما وقتى به طرق مختلف ، حتى از سوى ارزش گذاران جامعه پيشرفت اقتصادى به صورت يله و رها از هرگونه قيد و بند

ارزش شناخته مى شود عدالت اجتماعى كم تر مورد توجه قرار مى گيرد در فرايند توزيع ثروت هاى جامعه ، ملاحظه فقرا

نشده و سرمايه داران و عدّه اى ديگر براى سوء استفاده هاى اقتصادى ، خود را به اهرم هاى قدرت نزديك مى كنند با ثروت

هاى بادآورده برخورد قاطع صورت نمى گيرد و در نهايت ، از سوى ارزش گذاران جامعه ما آنچه به عنوان ارزش مورد

احترام قرار مى گيرد ، مظاهر ثروت است ، ارزش يافتن ثروت و مظاهر آن ، طالبان ثروت را تشويق مى كند و به آنان اين

امكان را مى دهد كه براى دست يافتن به ثروت ، از راه هاى نامشروع و حتى در مواردى ، در پرده و پوشش راه كارهاى

قانونى ، به ثروت دست يابند .

فقر در جامعه اى كه اقتصاد آن تورّم زا بوده و از تعادل لازم برخوردار نيست ، به طور مداوم افزايش مى يابد و در مقابل ،

كسانى كه از اين ثروت بهره مند نيستند ، با كاهش درآمدها و يا حدّاقل ثبات درآمدها فقيرتر مى گردند .

افزايش ثروت به صورت افسار گيسخته در دهك هاى بالاى جامعه و فقر روزافزون در دهك هاى پايين جامعه ، نابرابرى

را به

شدت افزايش مى دهد . در چنين جامعه اى ، هرچند از سوى مسؤولان امور ارزش هاى الهى توصيه شوند ، جز خنده

استهزاآميز چيزى به دنبال نخواهد داشت زيرا آنچه به عنوان ارزش هاى پذيرفته شده و هنجارهاى مورد قبول ، محوريت يافته

مظاهر ثروت است . در چنين وضعيتى ، متوسطان جامعه گوش شنوايى براى قناعت و پرهيز از مظاهر تجمّل ندارند ، چه

برسد به اقشار فقير جامعه كه در تأمين خوراك و پوشاك خود نيز درمانده اند .

ارزش يافتن ثروت موجب مى شود كه دارندگان آن ارزش هاى ديگر خود را به جامعه منتقل كنند چرا كه مدار احترام و عدم

آن و در نتيجه ، تشويق و تنبيه ، بر محور ثروت و فقر است و بدين روى ، برترى جويى ، خودنمايى ، تجمّل گرايى مصرف

گرايى ، چاپلوسى ، تحقير فقرا ، اسائه ادب نسبت به آن ها ، بى توجهى و حتى در مواردى پاى مال كردن حقوق آن ها در قبال

ثروتمندان خوش پوش با لباس اتوكشيده در جامعه رواج مى يابد و همزمان با آن ، ارزش هايى از قبيل آزادمنشى ، شجاعت و

جسارت در بيان حقايق و انتقادات ، روحيه خدمت ، بى پيرايگى ، صداقت ، تواضع و يك رنگى تحت الشعاع ارزش هاى مادى

قرار مى گيرند نمايش ثروت توسط ثروتمندان در قالب پوشاك ، تجملاّت زندگى ، اتومبيل ، مسكن تبليغات تلويزيونى ، راديويى و

پوسترها ، حتى با استفاده از ابزارهايى همچون تصاوير تبليغاتى بر روى اتوبوس هاى شهرى حضور كالاهاى شيك و تجمّلى

در فروشگاه هاى

بزرگ كه احساس نياز را در اقشار متوسط و فقير تشديد مى كند .30

فقر واقعى و احساس فقر ناشى از موارد مذكور نوعى احساس محروميت در افراد به وجود مى آورد و در اين ميان ، مقايسه

اجتماعى كه عامّه مردم نام آن را «چشم و همچشمى» مى گذارند ، به اين احساس محروميت دامن زده ، افراد را از نظر

روانى براى اقدام به كج روى هاى اجتماعى نزديك تر مى كند .31

آسيب هاى روانى افراد جامعه را تحت فشار قرار مى دهند ، مظاهر ثروت با ارزش تلقى مى شوند و حتى در مواردى به نظر

برخى افراد فقير ، تنها ثروت است كه امكان رسيدن به احتياجات مادى و معنوى به همه مى دهد; همان كه اقشار ثروتمند

دارند و دائم آن را در معرض نمايش گذاشته ، به آن افتخار مى كنند . فقرا نيازمند واقعى امكانات مادى و معنوى اند و

خواهان آن هستند كه امكانات مادى و معنوى همانند قشر مافوق برايشان تأمين شود ، اما سازوكارى كه بتواند آن ها را به

اهدافشان برساند ، وجود ندارد . بدتر از آن ، فقر و ندارى به عنوان يك عنصر فرهنگى در ديدگاه شخص فقير ، مساوى با

شرمندگى است (آنچنان كه دارندگى مساوى برازندگى است ); به گونه اى كه دست كم اگر فقر ، شرمندگى نبود و مذموم

تلّقى نمى شد ، آبرومندان جامعه بر فقر خود صبر مى كردند و از ترس استهزا و تحقير شدن از ناحيه ديگران ، دست به كج

روى هاى اجتماعى نمى آلودند . آبرومندان جامعه و كسانى كه تحت مهارهاى

درونى قرار دارند تا مدتى در مقابل اين فشار

اجتماعى مقاومت مى كنند ، اما به تدريج اين مقاومت شكسته مى شود; آنان ارزشمند بودن ثروت و ارزش هاى ديگرى را

كه به تبع اين ارزش به وجود مى آيد ، از دهك هاى بالايى به دهك هاى پايينى براساس قاعده سرايت اجتماعى ، انتقال مى دهند .

اگرچه افراد جامعه كه به تازگى ارزش هاى جديد مادى را پذيرفته اند ، به خاطر حضور نسبى و بقاياى ارزش هاى بجامانده

قبلى تا مدتى دچار شخصيت «شيزوفرنى» گشته و مجبورند دربرخورد با افراد و طبقات مختلف جامعه و يا هنگام حضور

در مكان هاى گوناگون رنگ عوض كرده ، براى جلب احترام ، رفتارى دوگانه داشته باشند ، اما پيشرفت و فراگيرشدن ارزش

هاى مادى از لحاظ وسعت و همچنين عميق تر شدن و پيش روى غلظت اين ارزش ها در تمام سطوح به گونه اى كه حتى

اقشار مذهبى را نيز تحت پوشش قرار دهد ، حالت شرم و دوگانگى شخصيت را كنار گذاشته ، يكسره داخل در ارزش ها و

هنجارهاى جديد مى شوند كه حول محور ارزش ثروت به وجود آمده اند .

رفتارهاى دوگانه به گونه اى محسوس به طور روزمرّه قابل مشاهده هستند تركيبى نامتجانس از رفتار مذهبى و غيرمذهبى ،

مرد با چهره اى كاملاً مذهبى در كنار خانم و دختر خانم هايى كه پوشش آن ها كاملاً غيرمذهبى مى نمايد ، نماز مى خواند ، اما

فيلم ويدئويى هم مى بيند; چهره اى مذهبى با لحن و گفتار دينى دارد ، اما در مسائل اقتصادى از اجحاف و گران فروشى

،

تقلّب و پارتى بازى و حتى در موارد بسيارى از رباخوارى فروگذار نمى كند .

قلب ارزش ها و تغيير آن ها به چهره اى غيرمذهبى نيز قابل مشاهده است خانم مذهبى كه تا ديروز چادر مى پوشيد و در

مراسم مذهبى شركت مى كرد ، اكنون تحت تأثير اشاعه فرهنگى كه در آن ثروت و مظاهر آن ارزشمند است ، مانتو پوشيده ،

دكمه هاى پايينى آن را باز كرده و يا با مانتويى كه كناره هاى آن چاك زده در اجتماع حاضر مى شود . او كه تا ديروز

انگشتر و گلوبند طلا و نوع لباس را به هيچ مى انگاشت و آن ها را به عنوان فخرفروشى ، منفى تلقّى مى كرد ، اكنون با نمايش

طلاجات خود ، به آن ها افتخار مى ورزد . مشكل بزرگ تر آن است كه فرايند تغيير ارزش ها در يك نقطه توقف نمى كند ،

بلكه دايم عمق و گسترش مى يابد ، اتومبيل هاى شيك تر ، تجملاّت بيش تر ، آرايش غليظ تر ، لباس هاى جورواجور ، تنگ تر و

نازك تر و به دنبال آن ، خودنمايى و مصرف گرايى بيش تر .

در اين وضعيت نيز مثل وضعيت سابق ، قشر ثروتمند جامعه توانايى ارضاى تمايلات و احساسات خود را دارند ، متوسطان

جامعه نيز با قدرى تلاش بيش تر (كار دو نوبته و يافتن راه هاى جديد جذب درآمد ) و گاه با كلاه بردارى و فريب و شيوه

هاى غيرقانونى كمابيش به اهداف خود مى رسند ، اما اكثريت جامعه بخصوص آن ها كه بى كارند يا درآمدشان

ناچيز است ،

همچنين مهار درونى آن ها ضعيف ، و مقايسه اجتماعى در آن ها قوى است ، وقتى راه هاى قانونى جذب درآمد را براى خود

بسته مى بينند ، چاره اى جز كج روى هاى اجتماعى نمى يابند بنابراين:

1- ارزشمند شدن ثروت ، نابرابرى ، مقايسه اجتماعى ،احساس نياز ،محروميت نسبى ، احساس بى عدالتى;

2- بسته بودن راه هاى رسيدن به درآمد بيش تر;

3- نبود مهارهاى درونى و بيرونى;

سه شرط اساسى براى پديدآمدن كج روى ها هستند . اما نقطه عزيمت اين عوامل را همان شرط آغازين تشكيل مى

دهد .32

ارتكاب كج روى ها براساس قاعده مزبور ، نه تنها در ميان اقشار متوسط و فقير وجود دارد ، بلكه در ميان ثروتمندان جامعه نيز

رايج است و ثروتمندان به لحاظ توانايى هاى مادّى و ذهنى كه دارند ، در ارتكاب خلاف جسورترند . سرقت هاى كلان و

آلودگى به مظاهر ارزش هاى مادى در ميان آنان شايع تر است .

انقلاب با احساسات جوشان مذهبى و ارزش هاى مذهبى شروع گرديد و به صورت هنجارهاى اجتماعى درآمد . آنچه ارزش

بود تواضع ، يك رنگى و عدم تفاخر بود ثروتمندان بر فقرا فخر نمى فروختند و فقرا به خاطر فقرشان خجالت نمى كشيدند دزدى

و سرقت يك جنايت نابخشودنى تلقى مى گرديد بى حجابى ، استفاده از نوارهاى موسيقى و ويدئويى مبتذل در وسايط نقليه

عمومى و غير آن گناه نابخشودنى بود پارتى بازى معمول نبود ، كميته انقلاب اسلامى (آن زمان ) با مظاهر فساد هرچند در

مواردى خارج از حد اعتدال برخورد مى كرداگر حقى از فقرا پاى مال مى

شد ، با شجاعت پى گيرى مى كردند و اميدوار

بودند كه زحمت آنان به ثمر مى نشيند رباخوارى بسيار مذموم بود اعتياد ، شراب خوارى و بى بند و بارى اگر بود ، بسيار

محدود و در شرايط بسيار مخفى و سرّى قابل تحقق بود . اما با فرايندى كه توضيح آن گذشت ، مسؤول و غيرمسؤول در دام

تنعّم طلبى و رفاه زدگى قرار گرفتند . ارزش يافتن ثروت ، رواج فقر و نابرابرى و مقايسه اجتماعى يك مسابقه تمام عيار بين

افراد جامعه بدون در نظر گرفتن ملاحظات قانونى و شرعى براى كسب ثروت بيش تر فراهم ساخته و طبيعى است وقتى

ارزش هاى دينى فروكش نمايند و ثروت ارزشمند گردد ، رشا و ارتشا ، طلاق ، اعتياد ̠گريز از ارزش هاى مذهبى در بين

جوانان و نوجوانان ، پارتى بازى و حاكميت روابط غيررسمى در تمام روابط اجتماعى ، سرقت ، قتل و . . . روز به روز

افزايش مى يابند و تا آن جا پيش مى روند كه در زير يكى از پل هاى جنب حرم حضرت معصومه (عليها السلام ) در شهر

انقلابى اسلامى قم ، بساط قماربازى بدون دغدغه برپا مى گردد .33

متأسفانه بسيارى از امورى كه كج روى تلقى مى گرديده ، اكنون به صورت هنجار34 درآمده اند; زيرا نه تنها به صورت

گسترده در ميان مردم شايع شده اند ، بلكه انگيزه اى هم از ناحيه مردم براى برخورد با آن ها ، چه به صورت رسمى و چه به

صورت غيررسمى وجود ندارد; و اگر در عده اى چنين انگيزه اى وجود داشته

باشد ، شاكى در پيچ و خم ادارى و وجود

عوامل مزاحم ديگر همچون تأثير ارتباطات و روابط دوستانه ، رشوه و بى انگيزگى در نيروهاى عمل كننده ، همّت و توان لازم

را براى پى گيرى از دست خواهد داد و همين موضوع زمينه را براى بى باكى كج روان و منحرفان فراهم ساخته است .

آنان به اين نتيجه رسيده اند كه احتمال سودى كه از ره گذر كج روى خواهند داشت بسيار بيش تر از ضررى است كه احياناً

از دست گيرى و محاكمه و جريمه نصيب آن ها خواهد شد . بسيارى از آنان احتمال دست گيرى را منتفى مى دانند و از

طريق ارتباط هايى كه با نيروهاى عمل كننده بر ضد انحراف برقرار كرده اند ، بيش ترين اسباب ناامنى را فراهم نموده اند .

در يكى از شهرها سرقت به گونه اى است كه جدّاً مردم از دست سارقان به ستوه آمده اند و هيچ گونه اميدى به نيروى هاى

انتظامى در برخورد با آن ها ندارند .35

نيروهاى انتظامى به دليل اين كه همانند ساير اقشار در فرايند قلب و تغيير ارزش ها قرار گرفته اند ، به دليل امكانات و فرصت

هايى كه در اختيار دارند ، زودتر از ديگران در زمينه سازى و ايجاد انگيزه براى كج روان سهيم هستند . حقوق ناكافى

نيروهاى انتظامى زمينه و استعداد نيروى انتظامى را براى قرار گرفتن در اين گونه مسائل مهيّا ساخته است .

جوامع غربى براساس ارزش ها و هنجارهاى مادى عمل مى كنند . براى عمل نهادها و سازمان هاى اجتماعى بر وجه

مطلوب سازوكارهايى تعبيه شده

است كه براساس آن ها و همچنين هنجارپذيرى و جامعه پذيرى دقيقى كه از ابتداى دوران

كودكى آغاز مى گردد ، به طور قابل توجّهى امكان بروز ناهنجارى و انحراف از افراد و گروه ها سلب شده است .حاكميت

شديد ديوان سالارى از بيرون و جامعه پذيرى شديد ازدرون نيز امكان تخطّى از هنجارها و اصول و مقررّات حاكم را به

شدّت كاهش مى دهد .

اما در جوامعى همچون جامعه ما كه هر چند بر كنترل كننده هاى بيرونى تأكيد دارد ، اما معمولاً سعى و اهتمام بر كنترل كننده

هاى درونى و ارزش هايى است كه شخص براساس آن ها از آلودگى به انحراف بازداشته مى شود ، در شرايط غيرعادى ،

وقتى ساختارهاى حاكم بر جامعه از طرف متولّيان امور به گونه اى سازمان داده شود كه خود اين ارزش ها آسيب ببينند ، در

اين صورت ، عاملى براى كنترل افراد جامعه از آلوده شدن به انحرافات وجود نخواهد داشت; زيرا مهاركننده هاى بيرونى

داراى سازوكارى ناقص و گريزگاه هاى آن فراوان است و مهاركننده هاى درونى نيز نقش و تأثير خود را از دست داده اند .

ره آورد چنين وضعيتى چيزى جز نابسامانى اجتماعى نخواهد بود .

پس بر متولّيان امور است كه به جاى تخريب ارزش هاى معنوى ، در تقويت آن ها در تمام ابعاد همّت گمارند . سازوكارهايى

را كه از طريق آن ها فاصله هاى طبقاتى كاهش مى يابد و مقايسه هاى اجتماعى ناديده گرفته مى شود ، در دستور كار و برنامه

هاى خود قرار دهند . در اين صورت است كه انحرافات و نابسامانى هاى

اجتماعى كاهش خواهند يافت .

منبع

عبدالرسول يعقوبى

پى نوشت ها

1- رحمت اللّه صديق ، مسائل اجتماعى ايران،جزوه درسى،ص 1

2- اين ديدگاه مبتنى بر نظريه هاى انگيزشى است كه نظم و هماهنگى و همنوايى را الگوى معمولى و طبيعى رفتار بشر مى

داند و چنان كه از عمده تفاسير قرآنى نيز مستفاد است ، مورد قبول قرآن مى باشد . اما براساس نظريه هاى كنترل ذات بشر

نه متكى بر اخلاق و نه غير آن است . سؤال اصلى در اين نظريه ها سؤال از علّت همنوايى است . نظريه سومى هم به

عنوان نظريه فرهنگى وجود دارد كه فرد را در اين مورد خنثا مى داند: كج روى و راست روى شخص به يادگيرى و اين

كه همنشين او چه كسى باشد ، بستگى دارد (كاركردگراها ) و يا ناشى از طبقاتى بودن جامعه است (تضادگراها )

3- هنجار» يا «قاعده رفتار» ارزش هاى پذيرفته شده توسط عامّه مردم است .

4- حسين فرجاد ، مسائل اجتماعى ايران ، چاپ اول ، اساطير ، 1377 ، ص 12

5- حسين فرجاد ، مسائل اجتماعى ايران ، چاپ اول ، اساطير ، 1377 ، ص 13

RoBERT K . MERTON amcl ROBRT NISBET, Contemporary

Social problems, p .9

7 - فرامرز رفيع پور ، توسعه و تضاد ، چاپ دوم ، شركت سهامى انتشار ، 1377 ، ص 157

8- روزنامه خانواده ، 16 فروردين ، 1377

9- روزنامه ايران ، 16 خرداد 1377

10-روزنامه خانواده ، 5 مهر 1377

11- روزنامه همشهرى ، 21 آبان 1377

12-روزنامه كيهان ، 28 مهر 1377

13- روزنامه كيهان ، 27 آبان 1377

14-كيهان ، 27 آبان 1377

15-كيهان ، 27 آبان 1377

16-روزنامه ايران ، 6 آبان 1377

17-روزنامه خانواده

، 25 آبان 1377

18-روزنامه ايران ، 28 آبان 1377

19-روزنامه كيهان ، 27 مهر 1377

20-روزنامه ايران ، 21 آبان 1377

21-روزنامه جامعه ، 19 ارديبهشت 1377

22-روزنامه خانواده ، 30 ارديبهشت 1377

23-روزنامه ايران ، 5 ارديبهشت 1377

24-همان ، 31 فروردين 1377

25-همان ، 27 آبان 1377

26-روزنامه همشهرى ، 15 فروردين 1377

27-سال نامه آمارى ، سال 1377 ، ص 546

28-سالنامه آمارى كشور ، 1377 ، ص 532

29-فرامرز رفيع پور ، پيشين ، ص 197

30- فرامرز رفيع پور ، پيشين ، ص 203

31- فرامرز رفيع پور ، پيشين ، ص 207

32-فرامرز رفيع پور ، پيشين ، ص 301_302

تحليل روان شناختي افزايش سن ازدواج

تحليل روان شناختي افزايش سن ازدواج

تحليل روان شناختي افزايش سن ازدواج و نقش آن در انحرافات اخلاقي جوانان

نياز جنسي ، بخش جدايي ناپذير ماهيت زيستي ، رواني و اجتماعي آدمي را تشكيل مي دهد و روشن است كه كيفيت ارضاي اين

نياز نقش بسيار مهمي در سلامت و بهداشت رواني فرد و جامعه دارد . بر اساس آموزه هاي ديني ، اگر اين نياز به صورت

شرعي و معقول (ازدواج ) و در زمان مناسب ارضا شود ، باعث آرامش خاطر ، رشد شخصيت و نيز استمرار حيات بشر

مي شود ، و اگر امكان ارضاي صحيح آن فراهم نيايد به صورت انحرافات جنسي و بي بند و باري هاي اخلاقي نمودار خواهد

شد .

در سال اخير ، آمارها منحني هاي رو به رشد و مشابهي را در زمينه انحرافات و بي بند و باري هاي اخلاقي در ميان

جوانان نشان مي دهند . اين رشد غيرطبيعي و هماهنگ مي تواند حاكي از عوامل ساختاري همانند باشد . به طور قطع نمي

توان يك عامل را علت انحرافات

اخلاقي و بي بند و باري جنسي جوانان دانست; در بيشتر موارد ، تركيبي از چند عامل

وجود دارند . با اين وجود ، برخي مطالعات عوامل خاصي را به عنوان عوامل مؤثر در ميزان بروز بي بند و باري جنسي

جوانان شناسايي كرده اند . در اين مقاله سعي شده است اين ايده توضيح داده شود كه بي بند و باري هاي جنسي و انحرافات

اخلاقي جوانان تا حد زيادي ناشي از فراهم نبودن شرايط ازدواج براي جوانان يا به تعبير دقيق تر ، افزايش سن ازدواج است .

اين مقاله ، ابتدا هنجار ديني سن ازدواج و عوامل مؤثر بر افزايش سن ازدواج را مورد بررسي قرار مي دهد . سپس به

رابطه ، افزايش سن ازدواج با انحرافات اخلاقي و جنسي مي پردازد و در پايان ، براي مقابله با انحرافات اخلاقي و رسيدگي به

مشكل ازدواج جوانان راهكارهايي را ارائه مي دهد .

افزايش سن ازدواج; مسئله اجتماعي

همان گونه كه بيان شد ، هدف اصلي اين تحقيق وارسي و آزمون اين فرضيه است كه بالا رفتن سن ازدواج باعث افزايش نرخ

انحرافات اخلاقي و بي بند و باري هاي جنسي در ميان جوانان شده است . بدين منظور ، ابتدا بايد نشان دهيم كه سن ازدواج

در دهه هاي اخير افزايش يافته است . اولين گام ، تعريف شاخصي براي اندازه گيري سن ازدواج است و گام بعدي ، تعيين

هنجار در اين زمينه; چرا كه صرف نشان دادن افزايش يا كاهش سن ازدواج بدون تعيين هنجار ، معناي خاصي در برنخواهد

داشت .

الف . مقياس هاي اندازه گيري سن ازدواج

در مطالعات كلان نگر (macroscopic )

مهم ترين شاخصي كه در دست رس پژوهشگران قرار دارد ،

تحقيقات تجربي و نظرسنجي هاي انجام شده در زمينه هاي موردنظر است .

پژوهش ها نشان مي دهند در كشورهاي در حال توسعه و از جمله ايران ، متوسط سن براي ازدواج جوانان در دهه هاي اخير

افزايش يافته است .

به عنوان مثال ، پژوهشي 1 در اين خصوص حاكي از آن است كه ميانگين سن ازدواج در ايران براي پسران در سال هاي

1354 ، 25 سال بوده است ، در حالي كه بعد از آن (به جز در سال 1365 ) اين روند افزايش داشته است . اين

تحقيق نشان داده است سن ازدواج دختران از سال 1354 تا 1380 به طور مداوم سيري صعودي داشته است .2

تحقيقاتي چند كه جنبه نظرسنجي دارند نيز افزايش سن ازدواج را نشان داده اند . نظرسنجي هاي انجام شده اخير در تهران

حاكي از آنند كه جوانان پسر سن ايده آل براي ازدواج را بالاي 26 سال مي دانند . اين امر بالا رفتن سن ازدواج را نسبت

به فضاي سنّتي جامعه ، كه معمولا ازدواج ها زير 20 سال انجام مي شده ، نشان مي دهد . سن ازدواج براي دختران در اين

تحقيق ، 21 تا 25 سال گزارش شده است .3

به يقين ، اگر تحقيق ديگري در اين زمينه انجام شود ، رشد بيشتري را نشان خواهد داد . علاوه بر مطالعات نظام مند ،

موردپژوهي ها و يافته هاي باليني نيز نشان مي دهند كه امروزه جوانان ديرتر ازدواج مي كنند .

تحقيقات تجربي ، ميانگين اجتماعي را مبناي قضاوت درباره افزايش يا

كاهش نرخ سن ازدواج در نظر مي گيرند . اما با

تفحّص در آموزه هاي ديني به الگوهاي ديگري برمي خوريم كه بر اساس آن ها مي توان درباره افزايش يا كاهش سن ازدواج

قضاوت نمود .

ب . هنجار ديني سن ازدواج

ازدواج و تأسيس كانون زندگي مشترك خانوادگي يكي از بهترين و مهم ترين رسوم اجتماعي انسان هاست كه از فطرت و

آفرينش ويژه آن ها مايه مي گيرد . اين نياز كه به صورت فطري در انسان به وديعت نهاده شده ، تا زمان ظهور جوانه هاي

بلوغ ، همچنان دوران آرام و بي تحركي را پشت سر مي گذارد . اما به مجرد شروع دوران نوجواني ، زمان بيداري آن فرا

مي رسد و آرام آرام تمامي وجود نوجوانان را در برمي گيرد و به يكي از پرقدرت ترين نيازهاي وي تبديل مي شود . اگر

اين نياز به موقع و به طور صحيح پاسخ داده شود ، زمينه سلامت و بهداشت رواني انسان فراهم مي گردد . از اين رو ، در

آيات و روايات به اهميت ازدواج و نيز زمان مناسب آن تصريح و تأكيد شده است .4

در قرآن كريم گرچه «سن» خاص و معيني براي ازدواج بيان نشده ، ولي از واژگاني همچون «بلوغ» ، «بلوغ حلم» ،

«بلوغ نكاح» و «بلوغ اشدّ» مي توان به نحوي سن بلوغ و ازدواج را به دست آورد . شايد رساترين آيه در تعيين سن

ازدواج ، اين آيه شريفه باشد: (وَابْتَلُواْ الْيَتَامَي حَتَّي إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ ) (نساء:

6 ); يتيمان را آزمايش كنيد تا

هنگامي كه بالغ شده و به نكاح (همسرگزيني ) تمايل پيدا كنند . اگر آنان را به درك

مصالح زندگاني خود آگاه يافتيد ، اموالشان را به آنان بدهيد .

بلوغ نكاح در زماني است كه قدرت بر ازدواج پيدا كنند . شيخ طوسي در تفسير آيه مي نويسد: «معناي بلوغ نكاح آن

است كه به مرحله توانايي بر همخوابگي و توليد نسل برسند .»5 در تفسير مراغي آمده است: بلوغ نكاح رسيدن به سنّي

است كه استعداد و آمادگي ازدواج حاصل شود . نوجوان در اين حالت ميل پيدا مي كند همسر و سرپرست خانواده باشد .6

از موارد ياد شده استفاده مي شود كه معيار سن ازدواج از نظر قرآن ، احساس نياز به ازدواج ، توانايي همخوابگي ، قدرت توليد

نسل و رسيدن به حدّ رشد ، يعني توانايي بر تشخيص مصلحت خويش ، است .

در روايات بدون آنكه به سن خاصي اشاره شود ، ترغيب به ازدواج در آغاز جواني شده است .7

در مجموع ، از روايات استفاده مي شود كه سن پايه براي ازدواج بعد از بلوغ است و اگر شخص احساس نياز كند ، به گونه اي

كه ترك آن موجب گناه شود ، ازدواج در اين سن واجب مي گردد .8

سن ازدواج براساس سيره معصومان (عليهم السلام ): بر اساس شواهد تاريخي ، ازدواج امامان (عليهم السلام ) در

سنين پيش از 20 سالگي بوده است .9 اين بزرگواران در مورد فرزندانشان نيز همين شيوه را داشتند و نوعاً قبل از 20

سالگي زمينه ازدواج آنان را فراهم مي نمودند .10 از آن رو كه عمل و سيره معصومان (عليهم

السلام ) براي ما الگو و

حجت است ، در تعيين سن ازدواج نيز مي توانيم سيره آن بزرگواران را به عنوان يك هنجار ديني در نظر بگيريم .

ما چه نُرم اجتماعي را ملاك قرار دهيم و چه سيره و عمل معصومان را ، در هر دو صورت ، سن ازدواج افزايش چشمگيري

را نشان مي دهد .به بيان ديگر،سن ازدواج تفاوت معناداري يافته است .

عوامل مؤثر در افزايش سن ازدواج

مسئله مشكلات و موانع ازدواج از يك سو و آرزوها ، ايده آل ها و تصويري كه دختران و پسران از آينده و زندگي مشترك

خود دارند ، از سوي ديگر ، موجب گرديده كه جوانان به آساني تن به ازدواج ندهند .

عوامل بسياري در افزايش سن ازدواج جوانان مؤثرند كه برخي از آن ها واقعي و برخي ديگر ساخته و پرداخته خود ما مي

باشند . اين عوامل عبارتند از:

1- تحوّل در الگوهاي رفتاري

در دهه هاي اخير ، تحوّل جدّي در الگوهاي رفتاري خانواده ها به وجود آمده است . تغيير در الگوي مصرف ، نوع پوشاك ،

مسكن ، سطح انتظارات خانواده ها و توجه به آراسته بودن ظاهري موجب گرديده كه مفهوم زندگي به طور كلي دگرگون

شود . امروزه «رفاه» از مهم ترين مسائلي است كه خانواده ها توجه بيشتري بدان مبذول مي دارند . در حالي كه در

4 ، 5 دهه قبل مفهوم «رفاه» كمتر جايي در زندگي افراد داشت .

جوان در جستجو و تلاش براي رسيدن به شكلي از زندگي است كه رهيافت واقعي جامعه است ، اما از سوي ديگر ، فرصت

ها و امكانات مساوي براي دست يابي به

اين شرايط وجود ندارد . بسياري از جوانان با اين استدلال كه تأمين هزينه هاي عقد

و عروسي ، تهيه منزل و اسباب و لوازم زندگي بسيار سخت است و نمي توان از عهده مخارج آينده زندگي برآمد و آبرومند

زندگي كرد ، بر خلاف ميل باطني از ازدواج به موقع خودداري ميورزند .

در پژوهشي كه به منظور بررسي نگرش دانشجويان دختر دانشگاه علوم پزشكي اهواز نسبت به ازدواج انجام شده ، بيش از

52% دختران تمايل به ازدواج از خود نشان داده اند ، اما 3/25% از همين دانشجويان مشكلات مالي را از موانع ازدواج

ذكر كرده اند .11 تعداد اين قبيل افراد نسبتاً زياد است و شايد برخي ، به ويژه پسران ، ناچار مي شوند تا پايان عمر مجرد

زندگي كنند .

2- ادامه تحصيلات و تحول موقعيت زنان

دومين عاملي كه موجب افزايش سن ازدواج شده ، گرايش به ادامه تحصيلات در بين جوانان است . اغلب پسران و دختران

علاقه دارند تحصيلات خود را تا ليسانس و بالاتر ادامه دهند . امروزه تلقّي و برداشت جوانان اين است كه ازدواج فرصت

ادامه تحصيل را از آنان سلب مي نمايد . به ويژه تحول موقعيت اجتماعي زنان و گرايش آن ها به تحصيلات عالي موجب

شده كه سن ازدواج افزايش پيدا كند .12 دختران چنين فكر مي كنند كه بعد از ازدواج به دليل مسئوليت همسري و يا مادري

نمي توانند درس بخوانند . خانواده دختر و پسر نيز همين عقيده را دارند و غالباً حاضر نيستند درباره ازدواج فرزندانشان در

حال تحصيل اقدام كنند .

3- اعتقاد به داشتن زندگي آزاد

برخي بر اين

باورند كه ازدواج باعث ايجاد محدوديت در بسياري از خواسته ها و نيازهاي آنان مي شود; از اين رو ، ترجيح

مي دهند به شكل مجرد و آزاد زندگي كنند . اين گرايش نه تنها در بين پسران وجود دارد ، بلكه برخي از دختران نيز ازدواج

را نوعي محدوديت و موجب سلب آزادي هاي فردي خود مي دانند .

شايد بيشتر افرادي كه ازدواج را عامل محدودكننده آزادي هاي فردي مي دانند ، فلسفه و حقيقت ازدواج را به خوبي درك نكرده

و طرفدار آزادي به معناي غربي آن باشند ، اما در اين ميان افرادي هم هستند كه با وجود گرايش مذهبي قوي ، آسايش ، آرامش ،

خودسازي و سير و سلوك معنوي را در داشتن نوعي زندگي مي دانند كه در آن قيد و بندهاي زناشويي و زندگي مشترك وجود

نداشته باشد . برخي نيز فرزنددار شدن را مانع رشد اجتماعي مطلوب و كار و تحصيل خود مي دانند ، از اين رو ، حاضر

نمي شوند ازدواج كنند .

4- فراهم بودن زمينه ارضاي نامشروع

به نظر مي رسد بين افزايش سن ازدواج و انحرافات اخلاقي رابطه اي دو سويه برقرار باشد . برخي پژوهش ها نشان مي

دهند روابط آزاد بين دختر و پسر و امكان تمتُّع و ارضاي جنسي ، نياز به ازدواج را در جوانان كم رنگ كرده است .در تحقيقي

كه مشكلات و موانع ازدواج جوانان و به ويژه دختران مورد بررسي قرار گرفته ، به اين نكته اشاره شده كه برخي جوانان

براي ارضاي غرايز طبيعي خود به ارتباط با جنس مخالف بسنده مي كنند و در نتيجه

، وجود زمينه هاي انحرافي و روابط آزاد

دختر و پسر را به عنوان يكي از عوامل افزايش سن ازدواج برشمرده است .13

بنابراين ، روابط آزاد دختر و پسر و امكان بهره گيري جنسي از طريق غير ازدواج كه در عين حال ، مسئوليت چنداني بر

عهده فرد نمي گذارد ، خود يكي از عوامل افزايش سن ازدواج است .

5- وسواس بيش از حد در انتخاب همسر

يكي ديگر از عوامل افزايش سن ازدواج ، احتياط بيش از حدّ و وسواس گونه دختر و پسر (يا خانواده آن ها ) در مورد

همسر آينده مي باشد . افرادي كه بيش از حدّ در اين زمينه وسواس به خرج مي دهند نمي توانند در مورد ازدواج و انتخاب

همسر آينده خود تصميم بگيرند . اين افراد گاه در اقدام به ازدواج ، با اينكه همه اقدامات ضروري پيش از مراسم ازدواج را

انجام داده اند ، اما چند روز مانده به عقد و يا عروسي ، تمام قول و قرارها را زير پا مي گذارند و حاضر به ازدواج نمي

شوند . آنچه بيان شد ، تنها برخي از عوامل فردي و اجتماعي مؤثر در افزايش سن ازدواج بود .

گردآوري و بررسي شواهد جامع و فراگير در اين زمينه ، پژوهش مستقل و گسترده اي را مي طلبد كه به دور از هدف اصلي

ما در اين نوشتار است .

افزايش سن ازدواج و كاهش سن بلوغ جنسي

افزايش سن ازدواج و كاهش سن بلوغ جنسي

در حال حاضر شواهد حاكي از اين مي باشند كه سن ازدواج روز به روز رو به افزايش است ، اما از آن طرف ، سن بلوغ

جنسي كاهش چشمگيري را نشان مي دهد و در سال

هاي اخير فاصله اين دو بيشتر شده است . به تعبير ديگر ، انتظارات ،

ايده آل ها و هنجارهاي اجتماعي ، ازدواج جوانان را به تأخير انداخته است ، اما از سوي ديگر ، غريزه جنسي كه سراسر وجود

نوجوان را تسخير كرده و عوامل تحريك كننده بيروني از قبيل الگوهاي رفتاري ، چهره هاي زيبا و آرايش كرده ، نوارها و

عكس هاي مبتذل ، فيلم هاي سينمايي وارداتي ، دسترسي به ماهواره و اينترنت و علاوه بر آن ، فيلم ها و سريال هاي داخلي

مغاير با فرهنگ معنوي جامعه ، باعث بلوغ زودرس در نوجوانان شده و چون همه آن ها از لحاظ اخلاقي و معنوي آن چنان

قوي نيستند كه بتوانند با رعايت تقوا و خويشتنداري ، اين فاصله (بلوغ تا زمان ازدواج ) را پشت سر بگذارند ، امكان ابتلاي

آنان به انحرافات اخلاقي و بي بند و باري هاي جنسي بيشتر است .

با توجه به وضعيت فرهنگي جامعه ، به صراحت مي توان گفت كه افزايش سن ازدواج يك مشكل حادّ اجتماعي است و به

تعبير جامعه شناسان مي توان از آن به عنوان يك «مسئله اجتماعي» نام برد .

ملاك مسئله بودن پديده اي در جامعه از ديدگاه جامعه شناسان ، آزاردهنده بودن آن براي شمار زيادي از مردم است . سي

رايت ميلز در اثر ارزنده خود پيمان جامعه شناسي بر اين تعريف از مسئله اجتماعي تأكيد نموده و قوياً استدلال مي كند كه

وقتي مشكلي در تعداد وسيعي از مردم تأثير دارد ، بايد به ماوراي افراد و از اين رو ، به ساختار و الگوهاي

اجتماعي ، اقتصادي

و سياسي جامعه نظر افكنيم .14 جامعه شناسان بعد از ميلز با الهام از وي «مسئله اجتماعي» را چنين تعريف كرده اند:

مسئله اي كه با تعداد فراواني از مردم ارتباط دارد و ناشي از علل اجتماعي _ ساختاري و همچنين مستلزم راه حل هاي

اجتماعي _ ساختاري مي باشد .15

حال با اين تعريف از مسئله اجتماعي ، آيا مي توان افزايش سن ازدواج را ، آن هم در شرايطي كه عوامل تحريك كننده جنسي

در جامعه بيشتر شده و سن بلوغ جنسي كاهش چشمگيري يافته ، يك مسئله اجتماعي دانست ؟ پاسخ اين سؤال مثبت است .

با اين زمينه ، به راحتي مي توان به گستردگي تأثيرات افزايش سن ازدواج پي برد و از آن به عنوان يكي از عوامل راهبردي

انحرافات اخلاقي و بي بند و باري هاي جنسي در ميان جوانان بحث كرد .

افزايش سن ازدواج و نقش آن در گسترش بي بند و باري هاي جنسي جوانان ،در سال هاي اخير هرزگي ، بي بند و باري

جنسي ، روابط دختر و پسر ، حاملگي نامشروع ، سقط (كورتاژ ) غيرقانوني و ديگر انحرافات اخلاقي در ميان جوانان

افزايش چشمگيري يافته است .

تبيين هايي كه از انحرافات اخلاقي و بي بند و باري هاي جنسي جوانان شده ، به ندرت محتوا و شرايط سنّي آنان را در نظر

گرفته اند; اكثر مؤلفان انحرافات اخلاقي جوانان را از نظر نوع انگيزه با انحرافات اخلاقي بزرگسالان يكسان و مشابه

دانسته اند . در اين رويكرد ، برخي به بررسي تأثير انواع مشكلات خانوادگي ، مشكلات رواني ، آموزشي ، و

مسائل اقتصادي

و اجتماعي اشاره نموده اند . آنان بر اين عقيده اند كه الگوي انحرافات اخلاقي در جوانان تفاوتي با الگوي بزرگسالان

ندارد . اما كوهن (1982 ) معتقد است انحرافات اخلاقي و اجتماعي جوانان از نظر نوع انگيزه با بزرگسالان تفاوت

اساسي دارد .16بر اساس يافته هاي او ، افراد بزرگسال و كساني كه نقش آنان تا حدودي در خانواده و جامعه احراز شده ، اگر

اقدام به عمل خلاف مي كنند و _ مثلا _ دست به خودكشي ، خانه گريزي ، و روابط جنسي با ديگران مي زنند ، ممكن است به

خاطر مشكلات اقتصادي ، عدم رضايت از زندگي و فزون خواهي باشد ، اما بخش عمده انحرافات اخلاقي جوانان ريشه در

نيازهاي واقعي عاطفي و جنسي آن ها دارد كه به خاطر محروميت و فراهم نبودن شرايط ارضاي مناسب و مشروع آن به

جستوجوي راه هاي ديگر براي رسيدن به خواسته ها و آرزوهاي خود برمي آيند .

بر اساس آموزه هاي ديني ، اگر اين غريزه به صورت شرعي و معقول و در زمان مناسب ارضا شود ، باعث آرامش خاطر ،

رشد عاطفي ، تأمين سلامت رواني و نيز استمرار حيات بشر مي شود ، و اگر امكان ارضاي صحيح آن فراهم نيايد به صورت

انحرافات جنسي ، كامجويي بدلي ، هم جنس گرايي و بي بند و باري جنسي ظاهر خواهد شد كه سلامت رواني و جسمي فرد و

جامعه را بر هم زده ، عواقب ناگواري را به همراه خواهد داشت .

مهاجمان فرهنگي با شناخت دقيق از شرايط و ويژگي هاي سنّي ، عاطفي و رواني

جوانان و نوجوانان و نيز شناخت

شرايط اقتصادي و سياسي جامعه ، سعي كرده اند از اين نياز طبيعي انسان ، حداكثر سوء استفاده را براي تحقق اهداف خويش

به عمل آورند .

توجه به آمارهاي ارائه شده در زمينه انحرافات اخلاقي جوانان ، راز تأكيد ائمّه (عليهم السلام ) مبني بر ازدواج به موقع

را برملا مي سازد و ما را بيشتر به اين نكته رهنمون مي سازد كه چرا در روايات توصيه شده كه پدران و مادران در امر

ازدواج فرزندان خود اقدام كنند .

يكي از وظايف و مسئوليت هاي والدين در برابر فرزندان برنامه ريزي براي ازدواج آن هاست . در روايات متعدد ، بر به

موقع شوهر دادن دختران تأكيد گرديده و گوشزد شده كه اگر به موقع در اين زمينه اقدام نشود ، از گمراهي و فساد ايمن

نخواهند بود: «والاّ لم يُومَن عليهن الفتنة .»17

براي آنكه بيشتر به نقش و تأثير افزايش سن ازدواج در اشاعه و گسترش انحرافات اخلاقي جوانان پي ببريم ، به برخي تحقيقات

انجام شده در اين زمينه اشاره مي كنيم:

الف . افزايش سن ازدواج و خودكشي

آمارهاي ارائه شده درباره خودكشي در شهرهاي ايران حكايت از آن دارند كه در گذشته ميزان خودكشي در ميان گروه هاي

سنّي بالا بيشتر بود ، اما در 20 سال اخير اين الگو به هم خورده و ميزان بالاي خودكشي به سمت گروه هاي سنّي جوان تر

گرايش پيدا كرده است .18 بر اساس پژوهش هاي جهاني و نيز برخي تحقيقات انجام شده در ايران ، اكثر اقدام كنندگان به

خودكشي را جوانان مجرد تشكيل مي دهند .19

طبق نظريه «روان تحليلگري» فرويد ، ميان پديده

خودكشي و ناكامي در عشق ، رابطه قوي وجود دارد . تحليل او درباره

جواناني كه اقدام به خودكشي مي كنند اين است كه آنان در ارضاي نيازهاي جنسي خود ناكام شده و در اثر محروميت و

نوميدي از خواسته هاي خود اقدام به خودكشي مي كنند . اين تحليل فرويد اگرچه عموميت ندارد ، اما به يقين موارد بسياري

از خودكشي هاي جوانان به خاطر مشكلات ازدواج ، و به ويژه در دختران به خاطر ماندن بيش از حد در خانه و احساس

نااميدي از ازدواج است .

در تحقيقي كه به منظور بررسي عوامل اقدام به خودكشي بر روي 500 مورد انجام شد ، اين نتيجه به دست آمد كه يكي از

عوامل اصلي و عمده اقدام به خودكشي در جوانان ، فراهم نشدن زمينه براي ازدواج آنان است .20

در مطالعه اي ديگر كه بر روي 690 پرونده مربوط به خودكشي انجام گرديد ، آشكار شد كه ميزان خودكشي در سنين جواني

(16_30 سالگي ) بسيار بالاست و بخش قابل توجهي از افرادي كه اقدام به خودكشي كرده اند ، در ازدواج ناموفق بوده يا

از آن ناكام مانده اند . همچنين درپژوهشي كه درسال1383به منظور بررسي علل خودكشي در شهر كرمانشاه انجام شد ،

اين نتيجه به دست آمد كه ازدواج در كاهش ميزان خودكشي مؤثر است .21

ب . افزايش سن ازدواج و خانه گريزي

فراز از خانه يكي از معضلات حاد اجتماعي است كه عوامل مختلفي در آن دخالت دارند . نسبت دخترها و پسرها در فرار

از خانه تقريباً مساوي است ، اگرچه دخترها بيش از پسرها دستگير مي شوند . طبق گزارش خبرگزاري ايسنا در سال

1380

، 4 هزار و 73 جوان و نوجوان فراري شناسايي شدند كه بيشتر آنان را دختران تشكيل مي دادند و 72 درصد

دختران فراري بين 16 تا 25 سال داشتند .22

تجزيه و تحليل ها نشان مي دهند كه در كنار موارد اختلافات خانوادگي ، خشونت والدين ، بي سرپرستي ، فقر و پايين بودن سطح

فرهنگ خانواده ، درصد قابل توجهي از دختران فراري كساني هستند كه علي رغم نياز شديد آن ها به ازدواج و داشتن

خواستگارهاي متعدد ، والدين آن ها با ازدواجشان مخالفت كرده اند .

در يكي از پژوهش ها ، تأثير نقش والدين بر فرار 20 دختر جوان مورد بررسي قرار گرفت . از 20 مورد كه با آن ها

مصاحبه شده 16 نفر به اتفاق ، كاركرد ناسالم خانواده را عامل فرار خود از خانه مي دانند . با توجه به اظهارات اين

دختران ، آن ها پيش از فرار ، به نوعي درگير يافتن يك حامي بوده اند كه بتواند آن ها را دوست بدارد يا حمايت كند; مثل

دوست شدن با يك يا چند پسر به قصد ازدواج ، اما به علت مخالفت والدين ، درگيري هاي خانوادگي شدت يافته و دختران نيز به

دليل اينكه نسبت به موقعيت خود اعتراض آگاهانه داشتند و خود را مستحق ظلم والدين نمي دانسته اند ، به قصد رسيدن به

رهايي و آرزوي ازدواج ، راه فرار در پيش گرفته اند .23 در پژوهش ديگر نيز كاركرد ناسالم خانواده ، عدم ارضاي نيازهاي

عاطفي و بي توجهي والدين به ازدواج فرزندان به عنوان يكي از عوامل زمينه ساز بي بند و

باري هاي اخلاقي و خانه گريزي

دختران ، ياد شده است .24

مسلماً اين دختران نياز شديد به يك منبع قدرت قابل اعتماد دارند تا از آنان حمايت كند . بر اساس اين احساس و نياز دروني

است كه هر يك خود را به شكلي تابع و تسليم يك قدرت قابل اعتماد (از ديدگاه خودشان ) كرده اند .

با توجه به اظهارات اين دختران مي توان چنين نتيجه گرفت كه كاركرد ناسالم خانواده و مخالفت يا بي توجهي والدين به

ازدواج فرزندان در فرار دختران تأثير دارد .

در نهايت ، اين نكته را بايد يادآور شد كه به اعتقاد پژوهشگر ، نوعي معصوميت خاموش در پشت اين چهره هاي به ظاهر

سركش و ماجراجو ، كه تعدادشان هم كم نيست ، وجود دارد و بسياري از دختران و پسران جوان كه در خيابان ها پرسه مي

زنند ، كساني هستند كه به دليل نداشتن شرايط مساعد خانوادگي و عدم حمايت هاي لازم از سوي نهادهاي اجتماعي ، نقش هايي

را كه در جامعه مي توانستند به عنوان همسر و مادر يا پدر داشته باشند ، به دست نياورده اند .

ج . افزايش سن ازدواج و خودفروشي

يكي ديگر از پيامدهاي افزايش سن ازدواج و بي توجهي والدين به مسائل جوانان ، به ويژه دختران جوان ، انحرافات اخلاقي از

نوع خودفروشي و روسپيگري است .

بر اساس يكي از تحقيقات انجام شده در اين زمينه ، از نظر توزيع فراواني و درصدي مراجعان «مركز مداخله در بحران و

ستاد پذيرش و قرنطينه شمال بهزيستي استان تهران» ، سن اكثر موارد ارجاعي اين مركز بين 16 تا 21 سالگي است .25

در تحقيقي كه

به منظور بررسي «عوامل زمينه ساز تن دادن زنان به روسپيگري» بر روي 147 زن و دختر روسپي انجام

شده ، نشان داده شده است كه 62% سن آغاز به اين كار ، 13 تا 20 سالگي ، يعني دوران نوجواني و سال هاي اوليه جواني ،

بوده و 3/69% اين دختران ، فراهم نبودن شرايط ازدواج و بي توجهي و مخالفت والدين با ازدواج آن ها را علت اين اقدام

دانسته اند . به عبارت ديگر ، اين دختران به خاطر فراهم نشدن شرايط ازدواج ، مجبور به ارضاي نيازهاي خود از راه هاي

غيرمشروع شده اند .

ارتباط تنگاتنگ افزايش سن ازدواج يا به تعبير ديگر ، بي توجهي مسئولان و خانواده ها نسبت به ازدواج جوانان با بي بند و باري

جنسي نه تنها در اين تحقيق ، بلكه در تحقيقات ديگر نيز گزارش شده است .26

نتيجه گيري

از مجموع آنچه بيان شد به اين نتيجه مي رسيم كه يكي از مشكلات جوانان تجرّد و فراهم نبودن زمينه براي ازدواج است كه

به نوبه خود باعث انواع انحرافات و بي بند و باري هاي اخلاقي در جامعه و به ويژه در بين جوانان شده است . هرچند ،

تحقيق مستقلي در اين زمينه انجام نشده ، اما گزارش هاي ضمني و مواردي كه به طوري جانبي به اين موضوع پرداخته اند ،

نشان دهنده رابطه مثبت بين افزايش سن ازدواج و انحرافات اخلاقي است . تأثير افزايش سن ازدواج در انحرافات اخلاقي

جوانان به قدري وسيع و گسترده است كه تحقيقي مستقل و جداگانه اي را مي طلبد . زمينه يابي ها و يافته

هاي فراتحليلي

نشان مي دهند كه حتي در مواردي كه به ظاهر هيچ ارتباطي با اين موضوع ندارند نيز محروميت از ازدواج و كامروايي هاي

جنسي خارج از چارچوب خانواده ، عامل اصلي است .

بنابراين ، گرچه نمي توان همه انحرافات اخلاقي و بي بند و باري هاي جنسي جوانان را ناشي از افزايش سن ازدواج دانست ،

اما به يقين بخش عمده اي از انحرافات اخلاقي جوانان ، ريشه در اين مسئله دارد .

راهكارها

همان گونه كه در طول اين بررسي تأكيد شد ، افزايش سن ازدواج تنها يكي از عوامل انحرافات اخلاقي است كه بايد اقدامات

پيشگيرانه درباره آن انجام شود . قدر مسلّم اين است كه اقدامات پيشگيرانه در زمينه انحرافات اخلاقي و برنامه ريزي براي

ازدواج در زمان مناسب ، در قدم اوّل به خود جوانان مربوط مي شود كه با پيروي از دستورات اسلامي مبني بر اقدام به موقع

براي ازدواج و مقاومت در برابر وسوسه ، از خطرات احتمالي پيشگيري كنند . در مرحله بعد ، خانواده ها و سازمان هاي

اجتماعي ، به ويژه دولت ، در مورد ازدواج جوانان نقش و مسئوليت خطيري را بر عهده دارند .

الف . نقش والدين در ازدواج جوانان

نقش خانواده در بهينه سازي سن ازدواج و پيشگيري از انحرافات اخلاقي جوانان ، نقش مهم و اساسي است . والدين مي

توانند با اقدام به موقع براي ازدواج فرزندانشان و دست برداشتن از سختگيري هاي بي مورد ، رسومات و سنّت هاي غلط ، و

انتظارات و توقعات نابجا از فرزندان ، زمينه ازدواج به موقع آن ها را فراهم نموده و به مسئوليت

ديني و اخلاقي خود ، عمل

كنند .

ب . مسئوليت دولت در تسهيل امر ازدواج جوانان

هر يك از نهادهاي اجتماعي عهده دار مسئوليت ها و وظايف مشخصي از كاركردهاي يك جامعه هستند . فرايند عملكرد اين

نهادها و نيز تعامل بين آن ها ، چگونگي حركت يك جامعه را مشخص مي سازد . دولت به عنوان يكي از مهم ترين نهادهاي

اجتماعي ، مسئوليت حراست از ارزش هاي فرهنگي ، ايجاد زمينه براي رفاه اجتماعي و تسهيل ازدواج جوانان را به عهده

دارد .

در فرهنگ اسلامي بر تعاون اجتماعي و رسيدگي به امور جوانان تأكيد شده و بخشي از بيت المال براي تسهيل ازدواج جوانان

اختصاص يافته است .

در احوالات حضرت علي (عليه السلام ) آمده است: جواني را كه مرتكب استمنا شده بود ، محضر او آوردند تا مجازات

كند . حضرت او را تعزير كرد و روي دستش را آن قدر زد تا سرخ شد . سپس فرمود: چرا اين كار را كردي ؟ چرا

ازدواج نكرده اي ؟ عرض كرد: چون توانايي ندارم و . . . حضرت دستور داد از بيت المال او را تأمين كنند كه ازدواج

كند .27

براي تسهيل امر ازدواج جوانان و در نتيجه ، پيشگيري از بسياري انحرافات اخلاقي موارد ذيل پيشنهاد مي شوند:

1- برگزاري كلاس هاي آموزشي درباره ازدواج و تحليل و بررسي پيامدهاي به تأخير انداختن آن;

2- ايجاد مراكز ويژه براي شناختن موقعيت هاي افراد طالب ازدواج و فراهم كردن زمينه آشنايي خانواده ها و

خواستگاري در مواردي كه با معيارهاي موردنظر دختر و پسر هم خواني داشته باشد;

3- فراهم كردن امكانات ازدواج به دور

از مخارج غيرضروري و در چارچوب فرهنگ ديني ، از نوع ازدواج هاي گروهي

كه در سال هاي اخير شاهد برگزاري ساده و صميمي آن ها بوده ايم ، تا به اين وسيله جوانان بتوانند با صرفه جويي ، زمينه يك

زندگي ساده و سالم را فراهم كنند;

4- منحصر نكردن امكانات مادي و رفاهي به دانشجويان و جوانان ساكن در پايتخت و تقسيم تسهيلات بين همه قشرها و

گروه ها در شهرها و شهرستان هاي مختلف;

5- قرار دادن افرادي كه ازدواج كرده اند در اولويت هاي اشتغال و در واقع ، توجه به اشتغال جوانان به دور از تبعيض

و رابطه محوري;

6- فرهنگ سازي ازدواج ساده و منطبق با معيارهاي اسلامي ، كه يكي از راهكارهاي اصلي در حل مشكلات ازدواج

جوانان بوده است و بايد از سوي رسانه ها دنبال شود . اگر معيار ما در ازدواج و انتخاب همسر ، اسلام باشد ، همه يا اكثر

اين مشكلات وجود نخواهد داشت;

بايد بينش جوانان ، نوجوانان و خانواده ها نسبت به زندگي و ازدواج اصلاح شود تا بتوان مقدّمات ازدواج آنان را در زمان

مناسب و با الگوگيري از امامان معصوم (عليهم السلام ) كه پيش از 20 سالگي اقدام به ازدواج مي نمودند ، فراهم كرد .

7- بايد تدابيري از سوي مربيان ، مسئولان فرهنگي و دولت در نظر گرفته شود كه جوانان و نوجوانان در ابعاد گوناگون

جسمي ، جنسي ، عقلي ، اجتماعي ، عاطفي و اقتصادي به طور هماهنگ و متناسب رشد نمايند . آنچه در حال حاضر مشاهده

مي شود ناهم ترازي رشد و بلوغ جنسي و جسمي با

ديگر ابعاد رشد يعني رشد عقلي ، اجتماعي ، اقتصادي و عاطفي جوانان و

نوجوانان است .

از اين رو ، جوانان سال ها پس از رسيدن به بلوغ جنسي ، منتظر يافتن شغل مناسب ، تكميل تحصيلات و ديگر پيش نيازهاي

زندگي باقي مي مانند كه در نتيجه ، يا اصلا به آن دست نمي يابند و يا وقتي به آن ها مي رسند كه ديگر شادابي ، طراوت و

انگيزه ازدواج را ندارند . در هر دو صورت ، زندگي آسيب پذير و در معرض خطرات جدي است .

منبع

محمّدصادق شجاعي

پي نوشت ها

1_ زهره زاهدى ، «افزايش ميانگين سن ازدواج» ، نشريه زنان ، ش 48 ، ص 53 .

2_ زهرا محمّدى ، بررسى آسيب هاى اجتماعى زنان در دهه 1380_1370،تهران،شوراى فرهنگى،اجتماعى زنان،1382

،ص81 .

3_ منوچهر محسنى ، بررسى آگاهى ، نگرش ها و رفتارهاى اجتماعى و فرهنگى در تهران ، تهران ، زهد ، 1379 ، ص 117

_123 .

4_ نور: 32 / آل عمران: 39 / نحل: 72 / فرقان: 74 . قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله )

«ما بُنى فى الاسلام بناءٌ احَبَّ الى اللّه اعزَّ من التزويج» (محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، ج 18 ، ص 222 ); «ما مِن

شابٍّ تزوَّجَ فى حداثةِ سنِّةِ الاّ عَجَّ شيطانُهُ: يا ويله يا ويله ! عصم منّى ثلثى دينه ، فليتّق اللّه العبدُ فى الثلث الباقى .» (

همان ، ج 23 ، ص 221 . )

5_ شيخ طوسى ، التبيان فى تفسيرالقرآن ، ج 3 ، ص 116 .

6_ احمد مصطفى المراغى ، تفسير مراغى ، ج 4 ، ص 188 .

7_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، ج 23 ، ص 221 و نيز ج 16 ، ص 223 / شيخ حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ، ج 20 ،

ص 61 .

8_ در روايتى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند: دختر وقتى به نُه سالگى مى رسد ، از يتيمى بيرون مى آيد

و مى تواند ازدواج كند . (شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 1 ، ص 30 ) در روايتى ديگر آمده كه دختر وقتى به نُه سالگى برسد

و تزويج نمايد ، از يتيمى

خارج شده و اموالش را مى توان به او واگذار نمود . (همان ، ص 31 ) در احوالات رسول

خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده است كه: «انّ رسول اللّه دخَلَ بعايشه و هى بنت عشر سنين و ليس يدخل بالجارية حتى

تكو امرئة .» (همان . ) پيامبر در حالى با عايشه ازدواج كرد كه عايشه ده ساله بود و ايشان با دخترى ازدواج نمى كرد

مگر اينكه بالغ باشد . و نيز امام باقر فرموده است: «لا يدخل بالجارية حتى يأتى اما تسع سنين او عشرة سنين»

همبسترشدن و ازدواج با دختر قبل از نُه ياده سالگى جايزنيست . (همان ، ج 14 ، ص 70 )

9_ امام سجاد (عليه السلام ) در سال 38 ه_ .ق متولد شد . ماجراى كربلا در آغاز سال 61 رخ داد . در عين حال ،

مورّخان نوشته اند كه امام باقر (عليه السلام ) در سال 57 هجرى متولد شد و در كربلا چهارساله بود . (مهدى

پيشوايى ، سيماى پيشوايان در آيينه تاريخ ، قم ، دارالعلم ، 1380 ، ص 77 ) از اين مطلب مى فهميم كه امام سجاد (عليه

السلام ) در حدود 18 سالگى ازدواج كرده است .

امام كاظم (عليه السلام ) در سال 128 ه_ .ق متولد شد و امام رضا (عليه السلام )در سال 148 ديده به جهان گشود;

نتيجه مى گيريم كه امام كاظم (عليه السلام ) قبل از 20 سالگى ازدواج كرده است .

امام جواد (عليه السلام ) در سال 159 هجرى متولد شد و امام هادى (عليه السلام ) در سال 212 ديده

به جهان

گشود ، نتيجه اينكه امام جواد (عليه السلام ) در موقع ازدواج كمتر از 17 سال داشته است .

امام هادى (عليه السلام ) در 212 ه_ .ق به دنيا آمد . فرزندش امام حسن عسكرى (عليه السلام ) در سال 232

ديده به جهان گشود ، بنابراين امام هادى (عليه السلام ) بايد قبل از 20 سالگى ازدواج كرده باشد . (محمّدتقى عبدوس ،

فرازهايى برجسته از سيره امامان شيعه ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى ، ج 2 ، ص 28 و 29 . )

10_ همان .

11و12_ غلامحسين سفيدگران ، مسائل و مشكلات زنان; اولويت ها و رويكردها ، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان ، 1380 ،

ص 715 .

13_ همان ، ص 632 و 633 .

14 . Moulder, F .V, Social problems of Modern World .

(2000 ), wadswort, Thomson Learning .

15_ دانيلين لوزيك ، نگرشى نو در تحليل مسايل اجتماعى ، ترجمه سعيد معيدفر ، تهران ، اميركبير ، 1383 ، ص 23_35 .

16 . Cohen, K .A; The delinguency Subculture in Rose

Giallombardo, A Book of Readings; (1982 ), New York;

wiley .

17_ محمدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 223 .

18_ نعمت اللّه تقوى ، خودكشى ، نشر آگه ، 1383 ، ص 75 .

19_ مانند مطالعات دوركيم در پاريس ، 1897; مرتون در آمريكا ، 1971; خسروى ، 1342; محسنى ، 1346;

شيبانى ، 1352; محسنى تبريزى ، 1372 (پيشين ، ص 76 . )

20و21_ نعمت اللّه تقوى ، پيشين ، ص 95_106 / ص 156 .

22_ شهلامعظمى ، فراردختران; چرا ؟ ، نشرگرايش،1382،ص83 .

23_ معصومه

رستم خانى ، روسپيگرى ، كودكان خيابانى و تكدّى ، انتشارات آگاه ، 1381 ، ص 117_ 119 .

24_ ر .ك: آسيب هاى اجتماعى و روند تحول آن در ايران ، انتشارات آگاه ، 1381 .

25و26_ جمعى از مؤلفان ، آسيب هاى اجتماعى ايران ، نشر آگه ، 1383 ، ص 307 / ص 273_292 .

27_ محمّدبن يعقوب كلينى ، الكافى ، ج 7 ، ص 265 .

جوان و آسيب ها

جوانان و آسيب ها

اشاره

جوانان سرمايه هاى بزرگ جامعه و آينده سازان آن هستند, از اين رو همواره دوستان و دشمنان فراوانى دارند . نقش

مؤثر جوانان در تمدن سازى و بازيابى هويت ملى و… . مسئولان را وادار مى كند كه به آنها توجهى خاص داشته باشند و

در صدد پاسخ گويى به خواسته ها و نيازهاى منطقى آنان بر آيند . در مقابل, دشمنان سعى مى كنند با بهره گيرى از راه

كارها و روش هاى متعدد نسل جوان جامعه را نابود نمايند, زيرا موفقيت آنان در صحنه هاى مختلف داخى و بين المللى با

اهداف غير مشروع آنها همسويى ندارد .

براى حفظ اين سرمايه عظيم, بايد جوان و ويژگى ها و آسيب هاى آن را شناخت تا بستر تكامل و شكوفايى استعداد و قابليت

او را فراهم كرد . برخى از آسيب هاى فرا روى جوانان عبارت اند از:

الف ) آسيب هاى فكرى و عقيدتى

دين گرايى و احساسات مذهبى, ويژگى فطرى انسان هاست كه به اعتراف بسيارى از روان شناسان, در آغاز جوانى

بيدار مى شود;1 از اين رو جوانان همواره از پيشگامان پذيرش دين و ارزش هاى آن هستند .2 در آموزه هاى دينى نيز به

دين خواهى و خدا جويى جوانان اشاره شده است; چنان كه پيامبر (ص ) جوانان را اولين گروندگان به اسلام دانست .3

همان گونه كه جوانان در پذيرش دين و اعتقادات, آماده ترند, به دليل عدم بينش و دانش كافى, در گرايش به انحرافات

فكرى و عقيدتى نيز آسيب پذيرترند . شواهد تاريخى نشان مى دهد كه دين ستيزان همواره با استفاده از اين عدم بينش و

آگاهى, جوانان را هدف قرار داده, به

تضعيف باورهاى دينى آنان همت گماشته اند .

دين مبين اسلام, هم به آسيب هاى فكرى جوانان اشاره كرده4 و هم راه هاى آفت زدايى را بيان نموده است . از يك سو

به آنان سفارش مى كند به تعليم و تربيت خود پراخته, تحت تأثير القاى شبهه هاى دشمن قرار نگرفته و باورهاى دينى را

تقويت كنند5 و از سوى ديگر با معرفى الگوهاى جوان, به فرهنگ سازى مى پردازد .

وظيفه والدين و حكومت دينى نيز آن است كه جوانان را در آسيب زدايى يارى نمايند . امام صادق (ع ) فرمود: (

جوانانتان را از گمراهان و تندروهاى اعتقادى بيم دهيد و دور كنيد تا آنها را فاسد نكنند . )6

ب ) آسيب هاى سياسى

جوانان در عرصه سياست نيز آسيب پذيرترين قشر جامعه هستند, زيرا تجربه كافى و قدرت تحليل مسائل سياسى را ندارند

و به همين دليل زود تحت تأثير قرار مى گيرند . ناپختگى جوانان و روحيه پاكشان از يك سو و سياست هاى سود جويان

سياسى از جانب ديگر موجب مى شود كه جوانان در تشخيص حق از باطل و انتخاب مسير صحيح, دچار مشكل شده,

قدرت انتخاب درست را از دست بدهند .

متأسفانه تاريخ اسلام شواهد بسيارى از آسيب پذيرى جوانان سراغ دارد . يكى از عوامل مهمى كه موجب شد بعضى از

جوانان در كربلا به حمايت از يزيد بپردازند و با قصد قربت به جنگ امام حسين (ع ) بروند, 7 عدم رشد سياسى آنان

بود . در جنگ صفين, جوانى از لشكر معاويه به ميدان آمد و رجز خواند كه على (ع ) عثمان را به قتل رسانده است و

او

نماز نمى خواند, اما وقتى يكى از اصحاب حضرت به نام (هاشم مرقال ) با او گفت گو كرد و ماجراى واقعى قتل

عثمان را براى وى باز گو نمود, از گفته خود پشيمان شد و توبه و استغفار كرد .8

وظيفه جوانان در برابر آسيب هاى سياسى آن است كه با مطالعات دقيق, آموزش هاى لازم و كسب تجربه, دشمن و

شيوه هاى آن را بشناسند و بينش سياسى خويش را تقويت نمايند .

مكتب انسان ساز اسلام همگان, به ويژه جوانان را به بصيرت و رشد سياسى فرا خوانده است تا با بهره گيرى از آن,

در تشخيص حق و باطل دچار مشكل نشوند . امام على (ع ) فرمود: (كن فى الفتنة كابن اللبون, لا ظهر فيركب و

لا ضرع فيحلب;9 در آشوب ها و فتنه ها همانند بچه شتر باش كه نه پشتى دارد براى سوار شدن و نه پستانى دارد براى

دوشيدن ) . امام صادق (ع ) نيز براى حفظ جوانان از گرفتار شدن در چنگال تشنگان قدرت, فرمود: يا معشر

الاحداث, اتقوا اللّه ولا تأتوا الرّؤساء دعوهم حتّى يصيروا اذناباً;10 اى جوانان ! تقوا داشته باشيد و تابع رؤساى

دروغين نباشيد; رهايشان كنيد تا آنان نيز پيرو باشند ) . به قول مولوى:

دشمن ار چه دوستانه گويدت

دام دان گر چه ز دانه گويدت

گر تو را قندى دهد آن ز هر دان

گر به تو لطفى كند آن قهر دان

چون قضا آيد نبينى غير پوست

دشمنان را باز نشناسى ز دوست11

ج ) آسيب هاى اخلاقى و تربيتى

روان شناسان معتقدند جوانان به دليل برخودارى از فطرت پاك, بيشتر از بزرگ ترها فضيلت گرا و حق

پذيرند;12 هم

چنان كه در آموزه هاى دينى نيز فضيلت گراترين انسان ها معرفى شده اند . امام صادق (ع ) به يكى از ياران خود مى

فرمايد: (به جوانان رو كن و ايشان را تبليغ نما, زيرا كه ايشان به سوى خير بيشتر سرعت مى گيرند ) . 13

همچنين آن حضرت فرمود: (همانا قلب جوان رقيق تر از قلب بزرگ سال است . )14

متأسفانه جوانان در اثر برخى از عوامل, فضيلت خواهى خويش را از دست مى دهند و به ناهنجارى ها و آفات اخلاقى

گرايش پيدا مى كنند; از اين رو در اسلام سفارش شده است كه جوانان به پرورش و تقويت روحيه فضيلت خواهى پرداخته

و تقواى الهى را رعايت نمايند, زيرا سعادت و خوش بختى آنان در سايه دورى از رذايل اخلاقى و كسب فضايل امكان پذير

است . امام على (ع ) فرمود: (اين از سعادت جوان است كه هيچ زشتى براى او صورت نگيرد . )15

د ) آسيب هاى اجتماعى

روابط اجتماعى و بافت فرهنگى حاكم در جامعه, در فرايند شكل گيرى شخصيت و نظام فكرى جوان تأثير گذار است . بر

اين اساس, آسيب پذيرى او, در انتخاب الگو, گزينش دوست, گرايش به مفاسد اجتماعى و طغيان شهوت بيشتر

نمود پيدا مى كند .

قهرمان گرايى و اسطوره سازى از خصيصه هاى همه انسان ها و به ويژه جوانان است . آنچه براى جوانان آسيب محسوب

مى شود, انتخاب الگوى منفى از ميان الگوهاى منفى و مثبت است . عدم آگاهى و تجربه باعث مى شود تا جوان مجذوب

رفتار, گفتار, نوع پوشش و…الگوهاى منفى شده, هويت ملى خويش را از دست

بدهد . قرآن با بيان داستان هايى

آموزنده و عبرت آميز جوانان را به انتخاب الگوهاى مثبت فرا مى خواند16 و آنان را از الگوهاى منفى بر حذر مى دارد .

بعد ديگرى از آسيب هاى اجتماعى جوانان, در انتخاب دوست نمود پيدا مى كند . آنان ممكن است هم در گزينش دوستان و

هم در روابط با آنها دچار مشكل شوند, زيرا برخى از جوانان دوستان غير صالح را انتخاب نموده و در رفتار با آنها نيز

اعتدال را رعايت نمى كنند .

اسلام به جوانان سفارش مى كند در گزينش دوست و رفتار با او, دقت نمايند; هم چنان كه ويژگى هاى دوستان صالح17

و غير صالح را بر مى شمارد, 18 آنان را به انتخاب دوستان شايسته سفارش و از انتخاب دوستان غير صالح بر حذر مى

دارد, 19 زيرا دوستان غير صالح به شخصيت انسان آسيب مى رسانند .

جوانان در ارضاى غريزه جنسى نيز آسيب پذير هستند .20 غريزه جنسى, لازمه حيات انسان است كه بايد از راه هاى

شرعى به آن پاسخ داده شود . ظهور غريزه جنسى از يك سو و عواملى مانند گسترش ناهنجارى ها و رفتارهاى اجتماعى

از جانب ديگر, جوانان را با بحران جنسى و طغيان شهوت روبرو نموده, فكرشان را به خود مشغول و عقل آنها را

اسير مى گرداند; چنان كه در روايات معصومين بر آن تصريح شده است .21

برخى از دانشمندان نيز معتقدند برخى از جوانان در دوران جوانى دچار گونه اى ناهماهنگى رفتارى و ضعف عقلى مى

شوند, از اين رو به نوعى بى بند و بارى و بى قيدى تن مى دهند .22

اطلاعات

جامعه شناسى و آمارها نشان مى دهد كه جوانان در كنترل و تعديل غريزه جنسى آسيب پذيرند . بر همين اساس

است كه اسلام جوانان را به ازدواج و تشكيل خانواده سفارش و پيامدهاى منفى طغيان شهوت را بيان مى نمايد23 و از

ارضاى شهوت به صورت غير شرعى و غير قانونى منع مى كند .

آسيب هاى اجتماعى جوانان فراوان هستند كه ما در اين جا به چند مورد اكتفا كرديم . هويت, اعتياد, و…از جمله

موارد آسيب هاى اجتماعى است كه مطالعه و تحقيق در باره آنها را به عهده پژوهش گران گرامى مى گذاريم .

پى نوشت ها

1_ محمد تقى فلسفى, جوان از نظر عقل و احساسات, ج 1, ص 343 .

2_ همان, جوان, ج 2, ص 248 .

3_ همان, ص 321 .

4_ نهج البلاغه, نامه 31; محمد تقى مصباح يزدى, پند جاويد, ج 1 _ 2, ص 14 .

5_ كافى, ج 6, ص 47; بحار الانوار, ج 3, ص 17 .

6_ بحار الانوار, ج 73, ص 265 .

7_ همان, ج 45, ص 175 .

8_ الكامل فى التاريخ, ج 2, ص 384 .

9_ نهج البلاغه, كلمات قصار, ح 1 .

10_ وسائل الشيعه, ج 18, ص 96 .

11_ مثنوى معنوى, دفتر اول, 1197 .

12_ محمد تقى فلسفى, همان, ج 1, ص 342 .

13_ وسائل الشيعه, ج 11, ص 447 ; بحار الانوار, ج 23, ص 234 .

14_ بحار الانوار, ج 12, ص 280 .

15_ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج 20, ص 331 .

16_ يوسف (12 ) آيه 23 _ 24 .

17_ وسائل الشيعه, ج 14, ح 1 .

18_ ميزان الحكمه, ج 4, ح 18959

.

19_ ابن ابى الحديد, همان, كلمه 147 .

20_ بيان اين مطلب ضرورى است كه بحث از غريزه جنسى, هم در حوزه اخلاق قابل بررسى است و هم در حوزه

اجتماع; ولى در اين نوشتار در حوزه اجتماع بررسى شده است, زيرا عواملى مانند بدحجابى و يا روابط دختران و

پسران, از جمله مسائل اجتماعى است .

21_ بحار الانوار, ج 70, ص 67 .

22_ لذات فلسفه, ص 491 .

23_ وسائل الشيعه, ج 4, ص 29 .

جوانان در كانون خطر ايدز

ايدز

جوانان امروز وارث بيماري مرگباري هستند كه خود ، دوستان ، برادران و خواهران ، والدين ، آموزگاران و حتي الگوها شان را

به كام مرگ مي كشاند . هر روز ، قريب به ????جوان ??تا ??سال در جهان به عفونت HIV آلوده مي شوند . اين

در حالي است كه تنها تعداد اندكي از آنها از آلوده بودن خود به اين ويروس آگاه هستند .

عليرغم گذشت بيش از دو دهه از شيوع اين بيماري ، گروهي عظيمي از جوانان درباره مسائل جنسي و عفونت هاي منتقله از

طريق تماس جنسي ، همچنان بي اطلاع هستند . با اين كه اكثريت آنان درباره بيماري ايدز چيزهايي شنيده اند ، بسياري از ايشان

نمي دانند اين بيماري چگونه شيوع مي يابد و هرگز باور ندارند كه خودشان هم در معرض خطر هستند .

آن عده از جوانان نيز كه درباره اين عفونت چيزهايي مي دانند ، به دليل عدم مهارت ، نبود حمايت و فقدان امكانات لازم براي

اعمال رفتارهاي صحيح ، اكثرا از خود در مقابل آن مراقبت نمي كنند ، لذا بايد به جوانان آسيب پذير و نيز جواناني كه در معرض

سطح بالايي از خطر قرار دارند توجهي خاص مبذول

شود و اگر قرار است برنامه هاي مراقبت و پيشگيري از ايدز موثر باشد ،

جوانان بايد الزاما در طرح و اجراي اين برنامه ها شركت داشته باشند .

در همين راستا ، دومين برنامه راهبردي دولت براي مهار ايدز پس از ?سال وقفه براي تصويب به هيات دولت رفت تا با قيد

فوريت بررسي شود .

يكي از تفاوت هاي برنامه دوم نسبت به برنامه نخست ، مشاركت تمامي سازمان هاي درگير با برنامه ايدز از جمله وزارت

بهداشت ، وزارت علوم ، آموزش وپرورش ، بهزيستي ، كميته امداد ، وزارت راه وترابري ، صداوسيما ، نمايندگان دفاتر سازمان هاي

بين المللي ، جمعيت هلال احمر ، نيروي انتظامي و سازمان تبليغات اسلامي است .

در اين برنامه ، گروه هاي در معرض خطر ، با رفتارهاي پرخطر ، بيماران و افراد متاثر از آن و جمعيت عمومي مد نظر هستند

كه از مهمترين راهبرد هاي آن آموزش همگاني ، اطلاع رساني براي گروه هاي با رفتار هاي پرخطر ، گسترش فعاليت هاي كاهش

آسيب ، مشاوره و آزمايش هاي داوطلبانه و درمان و تقويت زيرساخت هاست .

اين برنامه به سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور ارسال شده و اميد است پس از تصويب هيات دولت ، از حمايت هاي لازم و

كافي مجلس شوراي اسلامي و سازمان مديريت و برنامه ريزي كشور برخوردار شود .

ايدز بلاي جامعه معاصر است . در حال حاضر ، ايدز تنها بيماري است كه در همه كشورهاي جهان – اعم از غني و

فقير- به عنوان يك مشكل حياتي مطرح است .

بيماري ايدز در همه كشورهاي جهان ، در گروه هاي سني متفاوت ، نژادهاي مختلف و در هر دو جنس مشاهده مي شود . ايدز

تنها يك مشكل بهداشتي نيست ، بلكه يك مشكل اجتماعي و فرهنگي است .

بيماران مبتلا به ايدز ، بي نهايت آسيب پذيرند . به علت پيش داوري و ترس از سرايت بيماري ، اين بيماران در مورد انتخاب

مسكن ، شغل ، مراقبت هاي بهداشتي و حمايت عمومي مورد تبعيض قرار مي گيرند . رفتارهاي نامناسب و تحقيرآميز ، موجب

انزواي بيمار گشته ، فرصت آموزش را از وي مي گيرد .

وحشت از مرگ ، طرد و تنهايي ، انگ اجتماعي ، اخراج كارگران مبتلا و بدنامي از طرف دوستان ، آشنايان و خانواده ، سبب

مي شود آنهايي كه گمان مي كنند ممكن است آلوده باشند ، وضعيت خودشان را تا جايي كه مقدور است مخفي نگه دارند كه اين

خود ، موجب گسترش آلودگي مي شود . به همين دليل اين بيماران بايد از خدمات حمايتي قانوني و مالي- مشاوره اي و

خدمات بهداشتي- درماني برخوردار گردند .

در بعضي جوامع مانند ايران كه آلودگي در سطح خيلي پايين است ، اين بيماري هنوز نتايج سوء اقتصادي و اجتماعي خود را

نشان نداده است ولي در آينده شايد چنين نباشد . بايد بدانيم اين مشكلات در كنار ماست و ما را تهديد مي كند زيرا كشور ما

در منطقه آسيا واقع شده كه پرجمعيت ترين و فقيرترين منطقه جهان است و بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهاني با

دارابودن پايين ترين معيارهاي اقتصادي و انساني ، امكان همه گيري آلودگي و بيماري ايدز در قرن بيست ويكم در اين منطقه

بسيار زياد است . بايد توجه داشت كه تنها سد مطمئن در مقابل گسترش آلودگي ، رعايت سخت و قانونمند روابط ايمن

جنسي و پاي بندي به اصول

مقدس زناشويي و ارزش هاي اخلاقي است . در ??سال گذشته ، ??ميليون نفر بر اثر ابتلا به

اين طاعون بزرگ قرن ، جان خود را از دست دادند و بيش از ??ميليون نفر به اين ويروس مرگبار مبتلا و در انتظار مرگ و

رسيدن به آخر خط قرار دارند .

سازمان جهاني كار اعلام كرده است: ايدز نيروي كار سالم را با مشكل مواجه كرده و ??ميليون نفر در سن اشتغال مبتلا

به ايدز شده اند و بر اساس يك گزارش تحقيقي مستند تا سال ???? (??سال ديگر ) ??ميليون كارگر فعال به دليل ابتلا به

ايدز از چرخه اشتغال مولد خارج خواهند شد و . . . .

در كشور ما اما به دليل پايبندي مردم به آيين ها و روابط سالم خانوادگي و مذهبي ، هنوز ايدز نتوانسته خود را به عنوان يك

بيماري عمومي يا اپيدمي به جامعه تحميل كند و مسئولان ، ايران را يكي از بهترين كشورها در كنترل ايدز توصيف مي كنند .

دكتر كامران باقري لنكراني وزير بهداشت ، درمان و آموزش پزشكي با اشاره به اين كه الگوي ايران در كنترل بيماري ايدز يك

الگوي موفق و شناخته شده است و سازمان بهداشت جهاني و نيز سازمان ملل ، كشورهاي ديگر را به الگوگيري از وزارت

بهداشت ، درمان و آموزش پزشكي ايران ترغيب و تشويق كرده اند ، مي گويد: فرصت طلايي براي مسئولان نظام سلامت در

رابطه با ايدز و بيماري هاي مرتبط با آن به وجود آمده زيرا اين بيماري ، خوشبختانه هنوز در كشور ما عمومي و تبديل به

اپيدمي نشده و در گروه هاي خاصي متمركز است كه در صورت كاربردي كردن فعاليت هاي

كنترل ايدز مي توانيم از مشكلات

بيماران مبتلا بر اساس برنامه هاي كوتاه مدت و ميان مدت جلوگيري نماييم و اين يك سيگنال مثبت براي ورود به اين حوزه از

بيماري هاي عفوني براي كشورمان است .

وزير بهداشت در ادامه تأكيد مي كند: درباره ميزان ابتلا به ايدز در سال?? با وجود شرايط دشواري كه در سراسر كشور

وجود دارد ، در ايران كاهش چشمگير موارد ابتلا به ايدز را داشتيم و اين به دليل موفقيت آميزبودن فعاليت هاي كشورمان در

كنترل بيماران ايدزي و افراد داراي رفتارهاي پرخطر بوده و همكاران من در وزارت بهداشت توانسته اند با ترويج آموزش هاي

عمومي و اختصاصي مرتبط با ايدز ، درمان معتادان تزريقي و كنترل آنان ، ارائه سرنگ رايگان براي جلوگيري از تزريق هاي

مشترك معتادان و آموزش گروه هايي كه رفتار پرخطر جنسي دارند ، به نتايج خوبي برسند و اين فعاليت ها همچنان ادامه خواهد

داشت .

لنكراني مي افزايد: برنامه هاي دوگانه اي كه در كشورمان با محوريت ستادي وزارت بهداشت در حال انجام است ، با هدف

ريشه كن شدن ابتلا به اين بيماري و درمان بيماران موجود و اطمينان بخشي به جامعه درباره اين پديده شوم قرن طراحي شده

است .

فاز اول اين برنامه با توجه به شرايط موجود و «تابو»بودن پديده ايدز در جامعه ، به صورت ارائه آموزش هاي ويژه عمومي

و نيز درمان رايگان بيماران ايدزي و كمك به افرادي كه رفتارهاي پرخطر دارند در كشور طي ?سال گذشته به انجام رسيد و

از اول مهرماه سال جاري مرحله دوم اين برنامه كاربردي شده است كه هم اكنون نيز اين برنامه ها ادامه دارد .

دكترعباس صداقت - رئيس اداره ايدز و بيماري هاي آميزشي وزارت بهداشت و

درمان - نيز مي گويد: ايدز درمان

قطعي ندارد؛ به همين دليل پيشگيري از بروز اين بيماري ، راحت تر و ارزان تر از درمان آن است و براي همين منظور

بالابردن سطح آگاهي و دانش جامعه به عنوان اولين برنامه راهبردي وزارت بهداشت در نظر گرفته شده است . در

برنامه راهبردي مبارزه با ايدز ، سعي شده است تا افراد داراي رفتارهاي پرخطر ، مورد شناسايي ، كنترل و حمايت قرار گيرند

و آنان را با راه هاي پيشگيري و مقابله با ايدز آشنا نماييم و در اين راستا ساخت تيزرهاي تبليغاتي ، انتشار مقالات و انجام

مصاحبه در زمينه خطرهاي ابتلا به ايدز توسط استادان دانشگاه و متخصصان مبارزه با ايدز از جمله راهكارهاي اجرايي و

كاربردي اين برنامه در سراسر كشور است .

صداقت مي افزايد: همچنين روزآمدسازي روش هاي مبارزه با بيماري ايدز با توجه به توسعه شيوه هاي گسترش ايدز در

دستور كار قرار گرفته و كارشناسان اداره ايدز و بيماري هاي آميزشي از طريق سايت هاي مشخص دانشگاه علوم پزشكي و

كلينيك هاي بيماري هاي رفتاري اقدام به شناسايي اين افراد كرده و پس از شناسايي اين افراد ، خطرات شيوع ايدز و راه هاي

كاهش ابتلا به اين بيماري و رفتارهاي پرخطر ، به آنان آموزش داده مي شود . محمدمهدي گويا - رئيس مركز مديريت

بيماري ها در وزارت بهداشت - در خصوص جزئيات اين برنامه گفت: برنامه جديد با درنظرگرفتن مسائل و مشكلات

جديدي كه در سر راه كنترل HIV/ايدز قرار دارد تنظيم شده است و در اين برنامه ، اطلاع رساني به همه اقشار مردم در

مورد اين بيماري ، در اولويت اول قرار گرفته است . در اين

برنامه همچنين به خدمات مراقبت و درمان بيماران ، بهاي

بيشتري نسبت به گذشته داده شده است و به خصوص به آموزش و مراقبت از گروه هاي پرخطر و دسترسي بيشتر به آنها توجه

بيشتري شده است .

يكي از هدف هايي كه در اين برنامه براي آن خيلي سرمايه گذاري كرده ايم ، اين است كه به طور مداوم با بيماران مبتلا به ايدز

كه دچار عفونت شده اند در ارتباط باشيم . اين كار دو فايده دارد؛ اول اين كه بيماران به خدمات درماني و مراقبتي بهتري

دسترسي پيدا مي كنند ، دوم اين كه پيشگيري از انتقال عفونت ايدز از افراد مبتلا به ديگران به نحو مطلوب تري انجام مي شود .

رئيس مركز مديريت بيماري هاي وزارت بهداشت اضافه كرد: هدف اصلي در اين برنامه ، اين است كه به افراد مبتلا آموزش

دهيم تا اين تعهد را در خود احساس كنند و نگذارند عفونت از طريق آنها به ديگران انتقال يابد . اگر اين برنامه به طور كامل

اجرا شود و در اجراي آن موفق باشيم ، به نحو چشمگيري موارد ابتلا و عفونت HIV در كشور كاهش مي يابد .

وي ادامه داد: برنامه جديد ديگر ، گسترش آموزش پرسنل بهداشت و درمان كشور و رعايت حداكثري اصول استاندارد ايمني

در برخورد با بيماران آلوده به ويروسHIV در مراكز درماني است كه در اين بخش ، ضدعفوني كردن وسايل و تجهيزات

پزشكي و دندانپزشكي و آموزش اصول صحيح ايمني به پرسنل ، مد نظر است .

گويا گفت: در اين برنامه ، همچنين تلاش مي شود تا سازمان انتقال خون با استفاده از جديدترين تكنولوژي هاي دنيا ، موارد

ابتلا از طريق خون را كماكان

در حد صفر نگه دارد .

گسترش ايدز از طريق روابط غيرمتعارف

دكتر گويا در ادامه مي گويد: در برنامه دوم ، كاهش آسيب در بين گروه هاي پرخطر ، جايگاه ويژه اي دارد . هدف ما

گسترش صحيح ، دقيق و علمي برنامه هاي كاهش آسيب در بين معتادان تزريقي و گروهي است كه روابط جنسي غير متعارف

دارند .

گسترش هر چه بيشتر اين خدمات به طوري كه مردم احساس كنند اين برنامه ها به نفع آنها و براي آنهاست و بدانند كه همه

اطلاعات آنها محرمانه مي ماند ، جزو اهداف مهم اين برنامه است . مردم بايد بدانند اگر روزي رفتار پرخطر جنسي يا تزريق

با سرنگ مشترك داشتند ، حتما بايد خودشان را از نظر داشتن عفونت ايدز در زمان مناسب كنترل كنند .

البته پيش از اين آزمايش ، مشاوره با يك فرد مطلع و متخصص بسيار مهم است و به همين علت ، گسترش خدمات مشاوره ايدز

در همه گروه ها و خانواده ها گنجانده شده است .

مهمترين چالش در زمينه گسترش بيماري ايدز ، دسترسي نداشتن به گروه هاي داراي رفتار پرخطر به خصوص زنان خياباني

است . به همين علت اگر به موقع نجنبيم و نسبت به اين مسئله ، حساس نباشيم عفونت از گروه هاي پرخطر به كل جامعه و

مردم عادي گسترش مي يابد .

منبع

روزنامه همشهري

جوانان و خودكشي

خودکشي

آمارها نشان مي دهند كه دختران جوان بيش از پسران جوان دست به خودكشي مي زنند ، اما پسران بيشتر از دختران قصد

خود را عملي مي سازند . رفتارها و اقداماتي كه منجر به خودكشي جوان مي شود ، حاصل مشكلات عميق رواني ، خانوادگي

و اجتماعي هستند . مطالعات نشان مي دهند كه دو نوع رفتار منجر به خودكشي در جوانان وجود دارد . گروه اول ، كناره

گيري هاي طولاني مدت از اجتماع است كه معمولاً با بي اشتهايي هاي عصبي نيز همراه است . اين عده عمدتاً با برنامه و

قصد قبلي اقدام به خودكشي مي كنند . گروه دوم ، جواناني هستند كه تحت فشارهاي عصبي شديد قرار مي گيرند . اين

گروه ممكن است الزاماً علائمي از افسردگي و انزوا طلبي نداشته باشند ، اما اختلالات رفتاري گوناگوني مثل ، رفتارهاي ضد

اجتماعي ، پرخاشگرانه و خودآزار گرانه از خود نشان مي دهند . جواناني كه دست به خودكشي مي زنند ، معمولاً زمينه اي

طولاني از عدم ثبات و سازگاري در خانواده ، مدرسه و اجتماع دارند . نوجوانان اغلب با يكي از دوستان شان درباره اقدام

خود صحبت مي كنند . آنها تصور مي كنند كه والدين ، اعضاي خانواده و مراقبان آنها مورد اطمينان نيستند و نمي توانند

مشكل خود را با آنها در ميان بگذارند . به همين دليل در بيشتر موارد ، درمان اين گروه به تعويق مي افتد . نوجواناني كه

در چنين شرايطي قرار مي گيرند ، احتمالاً دچار احساس گناه شديد و يا شكست هاي پي درپي در زندگي

شان شده اند و قدرت

مقابله با آن را ندارند . روانشناسان و مشاوران خانواده ها بارها تاكيد كرده اند كه اگر فرزندشان با چنين جواناني مراوده و

دوستي دارند ، بهتر است ابتدا با او احساس همدردي و همدلي كنند و سپس با در جريان گذاشتن والدين و اعضاي خانواده اش

درصدد كمك به او برآيند .خودكشي به عنوان يكي از عوارض جوامع شهري پيشرفته ناشي از نابساماني ها ، اختلالات رواني ،

فشارهاي عصبي و نابرابري هاي اجتماعي است . بحران هاي اقتصادي ، بالاگرفتن خشونت ها و درگيري هاي اجتماعي نيز

مي تواند عاملي براي اقدام به خودكشي جوانان به عنوان افرادي كه قصد ورود به آن جامعه را دارند ، باشد . در حقيقت ،

جوان با دورنمايي از زندگي اي كه فراروي خود مي بيند ، احساس خلاء ، ناتواني و درماندگي شديدي مي كند و چون توان

مقابله با در هم پاشيدگي هاي هنجارهاي اجتماعي را ندارد ، اقدام به از بين بردن خود مي كند .جواناني كه تجارب اضطراب

آور شديد ، حوادث ناگوار و رخدادهاي ناخوشايند متعددي داشته اند ، ريسك و خطر آسيب رساندن به خود در آنان افزايش مي

يابد . طلاق ، جدايي ، از دست دادن والدين ، بيكاري ، ناكامي هاي پي درپي ، بيماري ، جراحي و . . . از جمله رايج ترين

علل ضعف جوانان و اقدام آنان به خودكشي است .

عوامل منجر به خودكشي

- داشتن سابقه افسردگي مزمن .

- سابقه مشكلات رواني در خانواده ، به ويژه داشتن سابقه افسردگي و رفتارهاي مخرب و آزاردهنده .

- جدايي

ها و گسستگي هاي خانوادگي .

- مشكلات رواني و يا بيماري هاي جسماني مزمن و پيشرفته .

- اعتياد به الكل و مواد مخدر .

- سابقه تجاوزات جنسي .

- داشتن سابقه اقدام به خودكشي در گذشته .

- داشتن سابقه خودكشي در خانواده و اطرافيان .

- دوري گزيني از جمع و انزوا طلبي .

- داشتن رفتارهاي پرخاشگرانه شديد در خانه ، مدرسه ، اجتماع و بين دوستان .

- دسترسي به وسائل كشنده و مخرب .

سست شدن پيوندهاي عاطفي در خانواده ها ، افزايش فشارهاي اجتماعي براي كسب استقلال و موقعيت هاي بالاي تحصيلي -

شغلي ، ايجاد استرس هاي ناشي از ازدواج و تشكيل زندگي از جمله عوامل ديگري هستند كه فكر اكثر جوانان را به خود

مشغول مي دارد . زماني كه آنها نتوانند با تنش ها و فشارهاي موجود مقابله كنند ، احساس درماندگي ، عجز و نااميدي مي

كنند .

علائم اقدام به خودكشي

مهم ترين و مشترك ترين علامت خودكشي ، افسردگي است . به عبارتي جوانان قبل از اقدام به خودكشي يك دوره افسردگي

حاد و يا مزمن را پشت سر مي گذارند و چنانچه اطرافيان و اعضاي خانواده نتوانند موقعيت روحي رواني او را خوب

تشخيص دهند و او را براي معاينات پزشكي نزد متخصصان نبرند ، فكر از بين بردن خود جوان را تهديد مي كند . علائم

هشداردهنده افسردگي در بين نوجوانان عبارتند از:

? _ احساس غمگيني ، بي حالي و پريشاني مفرط .

? _ افت تحصيلي و كاهش فعاليت هاي مدرسه اي .

? _ نداشتن فعاليت جسماني و بي

تحركي .

? _ فقدان احساس لذت .

? _ اختلالات مربوط به خواب (پر خوابي ، خواب آلودگي ، بي خوابي ) .

? _ اختلالات مربوط به خوردن (بي اشتهايي ، پرخوري )

? _ كاهش علاقه نسبت به فعاليت هاي گوناگون (حتي فعاليت هاي خوشايندي كه سابقاً از انجام آنها لذت مي برده

است ) .

منبع

باشگاه انديشه

سيگار به وقت جواني

گرايش به سيگار

ايران حدود ?? ميليون معتاد به سيگار دارد اما نكته مهم تر گرايش به سيگار در ميان جوانان و نوجوانان است .

سيگار يكي از مهم ترين عواملي است كه سلامت انسان را به خطر مي اندازد . به طوري كه ساليانه حدود پنج ميليون نفر در

جهان به علت كشيدن سيگار جان خود را از دست مي دهند . آمار سيگاري هاي ايران نيز تاسف بار است و حدود ?? ميليون

نفر سيگاري در كشورمان وجود دارند اما نكته مهم تر گرايش به سيگار در ميان جوانان و نوجوانان است . چه عاملي باعث

مي شود كه افراد در برابر اين خطر مهلك ناتوان باشند ؟ به اعتقاد كارشناسان ، يكي از مهم ترين علل استعمال دخانيات فقدان

اطلاعات و ناكافي بودن دانش بهداشتي افراد است ، البته عوامل محيطي نيز نقش عمده اي را در اين خصوص ايفا مي كنند .

بيشترين موارد اعتياد به سيگار در سنين جواني و نوجواني صورت مي گيرد . نوجوان بدون آگاهي و تشخيص اعتيادآور

بودن سيگار به طرف آن مي رود . در بسياري از موارد مدت زمان بين نخستين تجربه سيگار كشيدن تا وابستگي شديد به

سيگار ، در كمتر از يك سال صورت مي گيرد . در اين حالت نوجوانان مانند بزرگسالان سيگاري وابستگي پيدا مي كنند .

علاوه بر اين فشارهاي اجتماعي روي نوجوانان ، ترك سيگار را بسيار سخت تر مي كند . آمارها نشان مي دهد كه روزانه

هشت تا ده هزار نفر از نوجوانان در جهان كشيدن سيگار را آغاز مي كنند . در ايران نيز بررسي ها نشان داده اند دو سوم

افراد سيگاري نخستين سيگار خود را در سنين نوجواني تجربه كرده اند . اين مطالعات نشان مي دهد

كه شيوع استعمال

دخانيات در گروه سني نوجوانان رو به افزايش است .

بازار مصرف سيگار ايران

كشور ما به لحاظ دارا بودن جمعيت جوان نيازمند توجه ويژه اي است زيرا با توجه به نرخ كنوني رشد ايران بيش از ??

ميليون نفر جوان در كشور وجود دارد كه اين جمعيت بازار بسيار مناسبي براي مصرف مواد دخاني است . از طرف ديگر ،

اعتياد به سيگار در سنين جواني زمينه استفاده از موادمخدر را نيز فراهم مي سازد . اين معضل با توجه به دسترسي راحت

به مواد مخدر در ايران به دليل همسايگي با افغانستان بزرگ ترين توليدكننده مواد مخدر ، اهميت بيشتري دارد

علل گرايش نوجوانان به مصرف سيگار

دلايل زيادي وجود دارد كه ممكن است جوانان و نوجوانان دخانيات را مصرف كنند . مجموعه اي از عوامل خطرساز در

مقوله هاي فردي ، خانوادگي ، اجتماعي و محيطي قرار دارند كه احتمال مصرف دخانيات در ميان جوانان را افزايش مي دهند .

برخي از دلايل گرايش جوانان و نوجوانان عبارت اند از:

1_ دلايل فردي: اعتماد به نفس پايين ، روحيه سركشي ، كاهش ارتباط با اطرافيان ، اطلاعات ناكافي و نادرست تاثير مصرف

دخانيات ، داشتن نگرش مثبت به دخانيات ، احساس بزرگ نشان دادن خود، نداشتن توانايي مقابله با فشار دوستان از علل گرايش

به مصرف سيگار است .

2_ گروه همسالان: داشتن دوستان و همكلاسي هاي سيگاري ، فرد را مستعد سيگاري شدن مي كند .

3_ علل خانوادگي: سيگاري بودن والدين ، كاهش ارتباط با والدين ، فرق گذاشتن بين فرزندان به ويژه دختران و سخت گيري

بيش از حد والدين نوجوان و جوان را به مصرف سيگار سوق مي دهد . برخورد نامناسب والدين در برابر فرزندان كه به

سيگار تمايل پيدا مي كنند ، موجب ايجاد يك چرخه معيوب مي شود

كه در آن مصرف سيگار ، برخورد نامناسب و مصرف مجدد

سيگار تكرار مي شود .

4_ مدرسه: غيبت غيرموجه ، كاهش نمرات تحصيلي و برخورد نامناسب اولياي مدارس نوجوانان و جوانان را در معرض

مصرف دخانيات قرار مي دهد .

5_ علل محيطي و اجتماعي: در دسترس بودن سيگار ، تبليغات شركت هاي دخاني ، فروش دخانيات به جوانان و نوجوانان ،

قيمت پايين آن ، وضعيت اقتصادي ، اجتماعي پايين كه خود دسترسي افراد را به سيگار بيشتر مي كند در افزايش مصرف دخانيات

موثرند .

ترفندهاي تبليغاتي و آگهي هاي بازرگاني در گسترش استعمال دخانيات تاثير به سزايي دارد و شركت هاي چندمليتي با استفاده از

تبليغات متنوع مستقيم و غيرمستقيم و صرف هزينه هاي سنگين توانسته اند فروش مواد دخاني را به چند برابر افزايش دهند .

اين شركت ها به طور غيرمستقيم از طريق پيراهن ها و آدامس به شكل سيگار ، برگزاري جشن ها و حمايت از مسابقات متنوع و

قراردادن بليت هاي رايگان براي كنسرت ها و موسيقي ها در داخل پاكت سيگار باعث جذب افراد جوان مي شوند .

6_ بلوغ: فرآيند بلوغ و نوجواني ، صفاتي را بروز مي دهد كه بر تصميم گيري صحيح آنان در رابطه با مصرف دخانيات تاثير

منفي مي گذارد .

عوامل تاثيرگذار در مصرف سيگار جوانان

?- فرآيند جدايي از والدين و كسب آزادي: جوانان و نوجوانان به اشتباه مي پندارند استفاده از دخانيات نشان ويژه اي

براي آزادي است . به خصوص وقتي كه رفتار آنها از سوي ديگران تحسين شود .

?- حال نگري: نوجوانان چون حال نگر هستند آثار سيگار بر سلامت را نوعي خيال بافي مي دانند .

?- تاثيرپذيري از گروه همسالان: تاثير گروه همسالان در دوران نوجواني به حداكثر مي رسد و

همسالان نقش مهمي در

تصميمات نوجوانان در خصوص چگونگي قبول اين عادت دارند .

?- ستايش خود و خودپسندي: اين احساس به گونه اي است كه نوجوانان را به سمت اغراق و مبالغه در اهميت به خود

وامي دارد و آنها را به شدت نگران ظاهر و برداشتي كه ديگران از آنها دارند ، مي سازد .

نوجوانان در اين وضعيت بيشتر جذب تبليغات سيگار براي افزايش زيبايي ، هوش و جذبه جنسي خود مي شوند .

?- احساس آسيب پذيري: احساس آسيب پذيري نوجوانان در برابر عواقب منفي استعمال دخانيات در اوايل نوجواني به

سرعت كاهش مي يابد بنابراين با وجود عوارض جسماني استعمال دخانيات سيگار كشيدن را ادامه مي دهند .

?- كسب مهارت هاي بزرگسالان: بسياري از نوجوانان سيگاري در خانه هايي زندگي مي كنند كه والدين شان سيگار

مي كشند ، اگر پدر و مادر نوجوان سيگاري باشند ، احتمال اينكه او نيز سيگاري شود بيشتر مي شود و اگر يك خواهر يا برادر

سيگاري نيز داشته باشد ، اين احتمال چهار برابر مي شود . الگوپذيري از دوستان بزرگ تر ، والدين و يا شخصيت هاي هنري

كه سيگار مي كشند ، يكي از علل گرايش جوانان به سيگار است و آنان صرفا با اين احساس كه نشان دهند بزرگ شده اند ، كشيدن

سيگار را شروع مي كنند .

مقابله با وسوسه سيگار كشيدن

تحقيقات متعدد نشان داده است كه ترك و درمان مصرف دخانيات دشوار و زمان بر است ! گزارش ها در كشور آمريكا نشان

داده است تنها ?/?درصد نوجوانان كه سيگار را به طور تفنني مصرف كرده اند ، توانسته اند با موفقيت آن را ترك كنند .

پژوهش هاي ديگري در آفريقاي جنوبي نشان داد كه ?/?? درصد نوجوانان كه حداقل روزي يك نخ سيگار مي كشند

لااقل يك بار

تلاش ناموفق براي ترك سيگار داشته اند و حتي موثرترين روش هاي ترك ، بازگشت پذيري بالايي داشته است . منطقي است

كه در چنين شرايطي ، پيشگيري جايگزين درمان شود .

راه هاي پيشگيري از مصرف دخانيات در نوجوانان

1_ كسب مهارت هاي زندگي: مهارت هاي مقابله با استرس ، خشم ، مهارت هاي ارتباطي و سازگاري با ديگران ، دوست يابي ،

اظهار وجود ، حل كردن مسايل و مشكلات و <نه> گفتن را بياموزيد و به كار ببنديد .

2_ شركت در فعاليت هاي اجتماعي: تشكيل گروه هاي مقابله با دخانيات در محله يا مدرسه و انجام تبليغات در اين زمينه ،

مشاركت در گروه هاي حافظ محيط زيست ، مبارزه با آلودگي هوا ، جمعيت هاي امدادي و عضويت در موسسه هاي خيريه از

نمونه فعاليت هاي اجتماعي است كه مي تواند به قوام شخصيتي شما و تقويت سپر محافظتي در برابر سيگار كمك كند .

3_ انجام فعاليت هاي جايگزين: ورزش ، فراگيري مهارت هاي فني و حرفه اي ، اشتغال در صنايع كوچك خانگي و

سرگرمي هاي فكري از شما يك نيروي مولد مي سازد تا نياز به سيگار كشيدن نداشته باشيد

منبع

روزنامه سلامت

7- جوان و اخلاق

خشونت جوانان

مقدمه

مي توان دوران بلوغ در نوجوانان و جوانان را عبور از يك "گذرگاه مرزي " دانست . به عبارت ديگر اين گذرگاه ، حد

فاصلي است بين پايان دوران كودكي و شكل گيري و رشد بخش اعظمي از شخصيت ، خلق ، احساسات ، تفكر و رشد فيزيكي

در طي دوران بلوغ كه بايد جوانان و خانواده هايشان در كنار يكديگر تجربه نمايند . در طي اين دوران حياتي و سرنوشت

ساز ، اكتساب هويت جنسي و شكل گيري شخصيت در برابر عدم شكل گيري و يا شكل گيري مبهم آن ، شناخت و پذيرش

توانمندي ها و يا نا تواني ها ، خواه جنسي ، خواه فكري يا رواني در مقابل عدم شناخت و پذيرش آنها ، غلبه بر احساسات پر

شور و حرارت نوجواني در مقابل عدم كنترل اين نوع هيجانات كه هر يك در اين سنين جداگانه مي تواند موجب بروز نا

هنجاري هايي گردد كه اصولاً داراي منشأ عاطفي هستند از قبيل :

1- يأس و نا اميدي و نگرشي منفي نسبت به محيط اطراف

2- بي هدفي ، بي جهتي و بي تحركي

3- پرخاشگري

4- نوسانات خلقي (افسردگي - سر خوشي )

5- انحرافات اخلاقي و جنسي

ولي اگر بخواهيم جوانانمان از " بحرانهاي اجتناب ناپذير" و " حاد" اين گذرگاه به آرامي عبور كنند ، بايد به نكات

ذيل اهميت دهيم :

1- ارتباطات كلامي و احساسي

2- همدلي بموقع

3- ايجاد اعتماد

مشخص نمودن حد و مرزهاي انضباطي و اخلاقي كه قابل مصالحه نبوده و بطور عادلانه انتخاب شده باشند

، تا بتوانيم سطح

آگاهي جوانان را نسبت به ويژگي هاي سني خودشان افزايش دهيم .

در اين گذرگاه مرزي بايد در ضمن اينكه به نوجوانان و جوانان ي_اري داد ، باي_د اج_ازه داد تا آنان " هويت منسجم " ، "

شخصيت مستقل " و " اراده مستحكم " خود را پرورش داده ، بارور سازند . اينگونه است كه رشد مسير طبيعي خود

را ادامه مي دهد .

به همين منظور متخصصان روانشناسي مسير رشد نوجوانان و جوانان را به سه دوره سني بشرح ذيل تقسيم كرده اند :

?- دوره نخستين :

كه عموما از سنين ??-?? سالگي (يعني پايان دوران كودكي ) تا ??-?? سالگي بطول مي انجامد ، مي باشد .

?- دوره مياني:

كه از سنين ??-?? سالگي شروع و تا ??-?? سالگي مي رسد . به اين دوره " نوجواني " گفته مي شود .

?- دوره پاياني:

كه از سنين ??-?? سالگي آغاز شده و حدوداً تا ??-?? سالگي بطول مي انجامد . اين دوره " جواني " ناميده مي

شود .

براستي چرا بيگانگي با حوزه محركات اجتماعي در بين نوجوانان و جوانان شايع شده است ؟ چرا پاسخ دهي نا مناسب به

هنجارهاي اجتماعي از ميان سازمان واكنش هاي مقابله جويانه نوجوانان به عنوان آموزه هاي پايدار در درون منبع توليد رفتار

تعبيه شده است ؟ مقصر كيست ؟ علاقه مندي به وارونگي ارزشها از كجا سر چشمه مي گيرد همه ما به اعتبار شاخصه

جمعيت شاسي متعلق به خانواري هستيم كه مجموع آنها تعداد دوازده ميليون خانوار ايراني را تشكيل مي دهد .

از توجه به

بخش عظيمي از توده هاي جمعيتي كشور كه نوجوانان و جوانان را تشكي مي دهد ، به اهميت پيامدهاي رفتار هاي واكنشي

مقابله جويانه نوجوانان و جوانان پي مي بريم . هر روزه شاهد ارتباطات كلامي و حسي خود با فرزندانمان و ديگر نوجوانان

و جوانان جامعه هستيم و اين ارتباطات بخشي از زندگي ما را مي سازد . به همين دليل شاهد اتفاقاتي بسيار غريب و نا آشنا

از درون اين سازمان ارتباطات بوده و از نتايج مغموم آن در رنج بسر مي بريم . در تمام سطوح فضا هاي شهري مساحتي

مملو از حضور جوانان را شاهد هستيم ، بطوريكه حجم حضور آنان تقريباً حضور ما را كم رنگ و بي اثر تركرده است . از

يك طرف انرژي هاي موجود و در حال رشد نويد خلق يك قدرت ملي حساب شده را مي دهد و از طرف ديگر نا امني در

حوزه رفتار هاي عمومي بر ميزان نگراني ما كه تهديد كننده يكپارچگي سازمان قدرت عمومي است مي افزايد .

به نظر مي رسد براي ورود به بحث بايد نظري به مقوله قدرت كه وظيفه كنترل و تنظيم رفتارهاي جوانان را به عهده دارد

داشته باشيم . از اين رو به پردازش و تحليل قدرت سنتي و قانوني و قدرت فرهمندانه خواهيم پرداخت . علي الاصول

نوجوانان و جوانان به دليل شرايط سني خاص در حوزه رفتارهاي نيمه كنترلي قرار دارند ، زيرا از استقلال در اعمال اراده به

دليل نيازمندي هاي شديد تاميني و حيات بخش به كانون خانواده بر خوردار نيستند و محركات ارادي آنان جز

در حوزه

مقتضيات سني و موقعيت رشد ، متابعت پذيري از قدرت سنتي خانواده و قدرت قانوني نظام اجتماعي را بعنوان يك شرط

واجب ، غير قابل عدول مي نمايد . اين وضع در كليه جوامع امروزي حاكم است و در هيچ جاي دنيا نوجوانان و جوانان جز

در شرايط خاص استثنايي قادر به حضور در حوزه رفتار هاي آزاد ( كنترل نشده ) نيستند . حتي نوجوانان و جواناني

كه به لحاظ خود استقلالي زود رس عهده دار وظايفي در كانون هاي اشتغالي هستند ، محاط در ضوابط روشمند تدابير كنترلي

كار فرما و سپس خانواده قرار دارند . هر چند كه از اين طريق قدرت تسلط بر رفتارهاي خود را پيدا مي كنند ولي لاجرم در

حوزه اقتدار فاقد اركان لازمه مي باشند ، زيرا به هر حال تحت حكومت يكي از سه نوع عمده اقتدار قانوني يا سنتي و يا

فرهمندانه بسر مي برند . پس بطور قطع بايد اين نظريه را بپذيريم كه ايراد اساسي در نوع رفتارهاي هنجار شكن و اعمال

واكنشي مقابله جويانه و يا علاقه مندي به اوباش گري ( لمپنيزم ) توجه به اقتدار قانوني جامعه و اقتدار سنتي خانواده

است ، و نوجوانان در اين زمينه ضامن نتايج حاصله از رفتار خود نيستند . لذا با توجه به اين نظريه و منفك كردن نوجوانان

و جوانان از حوزه اصابت مسئوليت ، نا گزيريم به مقوله هاي اقتدار قانوني كه متعلق به ساخت اجتماعي قدرت دولت و

حكومت در جامعه است ، و اقتدار سنتي سرپرست خانواده كه ضرورتاً از مقوله قدرت اجتماعي بايد باشد ، بپردازيم

.

دو استعداد قدرت

الف- قدرت شخصي يعني توانايي مسير زندگي و انتخاب شيوه مناسب اداره امور فردي .

ب- قدرت اجتماعي

يعني اعمال و رفتار ديگران را بطور موثر تحت كنترل خود در آوردن و اثر گذاري در رفتار ديگران .

اين مؤلفه قدرت ، عامل كسب اقتدار فرهمندانه است ، كه عموماً دولتها در استفاده از اين استعداد بنا به طبع اعمال نظم در شكل

دهي اقتدار قانوني از آن استفاده مي كنند و سرپرست خانواده با بهره گيري از باورهاي تقدسي سنتي و استفاده از روشهاي

مجلوب مهر و عاطفه ، اقتدار فرهمندانه را از درون سازمان خانواده كسب مي نمايند .

يكي از عوامل تاثير بر رفتار ديگران و تغيير در آن ، نفوذ است كه مولد اقتدار فرهمندانه است و هيچگاه اقتدار قانوني قادر به

توليد نفوذ نيست . پس نتيجه مي گيريم خانواده بعنوان كانون و هسته تنظيم و كنترل نوجوانان و جوانان از اهميتي خاص

برخوردار است و از آنجا كه نوجوان در درون سازمان خانواده هميشه مشتاق محركات عمودي است و رشد طبيعي و

جسماني نوجوان و جوان به عنوان يك عامل گريز نا پذير در اين امر مدخليت غير قابل كتماني دارد و علاقه مندي به رشد و

ترقي جزء ذاتيات مخلوق بشري است ، مي توانيم همبستگي نوجوانان و جوانان را به علايق آتي محركات عمودي و رشد يابنده

به عنوان يك ميان بند تتميمي جزء ابزار كمك رسان و تقويت كننده به خانواده در مسير رشد و رفتار هاي نوجوانان و جوانان

بدانيم .

حال چرا با وجود چنين بديهياتي نوجوانان با

گريز از حوزه اقتدار خانواده ، تحت نفوذ قدرتهاي نامرئي و القائات جاذبه اي قرار

مي گيرند و با اوباش گري راه آشتي جويانه در پيش مي گيرند . در اينجا لازم است به مقوله اي اشاره كنيم كه بر خلاف

واقعيت گاهي ابزار توجيه كژ رفتاري هاي نوجوانان و جوانان ساكن در طبقات خاص اجتماعي مي گردد و آن مقوله كيفيت

سنجي قدرت شخصي و اجتماعي با ابزار ثروت كلان و رفاه است .

آيا دستيابي به ثروت كلان و رفاه مي تواند موجب تحول در استعداد قدرت از ظرف شخصي به اجتماعي گردد ؟

اگر چه پاسخ به اين سوال متوقف به يك پيش شرط است ، ولي قواعد جامعه شناسي پاسخ مناسبي را ارائه مي دهد و آن اينكه

ثروتهاي كلان و رفاه اجتماعي در صورتيكه حامل منصب حكومتي نباشد ، صرفاً داراي استعداد قدرت شخصي است و قادر به

توليد نفوذ و تاثير گذاري بر رفتار ديگران نيست و چنانچه منبعث از قدرت قانوني گردد ، باز از ويژگي هاي قدرت فرهمندانه

برخوردار نيست و همچنان حوزه كار كردي آن با استعداد قدرت شخصي است .

چرا خشونت ؟

تجاوز و تهاجم افراد بشر نسبت به يكديگر ماجرايي است كه قرن هاست تكرار مي شود و مشابه ماجراي هابيل و قابيل ، در

طول تاريخ ، ميليون ها انسان قرباني تجاوز و تهاجم و خشونت همنوعان خود شده اند و اين روند همچنان ادامه دارد . در پي

كشف علت يا علل تهاجم و خشونت بشر نسبت به هم نوعان خويش ، فلاسفه و جامعه شناسان و روان شناسان بسياري مطالعه

و تحقيق

كرده اند و حاصل تحقيقات خود را در اختيار ديگران نهاده اند . عده اي خشونت را فطري و غريزي دانسته اند و

گروهي آن را اكتسابي و تابع اصل يادگيري مي دانند . گذشته از اين دو تئوري ، تهاجم از جنبه فيزيولوژي نيز مورد بررسي

قرار گرفته است . خشم يا تهاجم يا خشونت يا پرخاشگري از تظاهرات شديد هيجاني است كه با واكنش هاي شديد عصبي

خصمانه همراه است . واكنش تهاجمي به درجات مختلف از خفيف تا شديد متغير است كه در حالت شديد حتي ممكن است به

ديگر كشي منجر گردد .

راه هاى درونى كردن مفاهيم اخلاقى

شيوه هاى درونى كردن مفاهيم اخلاقي

يكى از مباحث ضرورى در شرايط فعلى و در عرصه تعليم و تربيت, بررسى شيوه هاى درونى كردن مفاهيم اخلاقى در

بين جوانان است, زيرا درونى كردن يك ارزش و فضيلت, عميق ترين و پايدارترين پاسخ به نفوذ اجتماعى است . پيش

از ورود به بحث, بايد مقصود از درونى كردن مفاهيم اخلاقى روشن شود .

روان شناسان اجتماعى پاسخ افراد به نفوذ اجتماعى (تحت تأثير قرار گرفتن رفتار فرد يا گروه از سوى ديگران ) را به سه

دسته مختلف تقسيم مى كنند كه عبارت اند از:

1- متابعت; 2- همانندسازى; 3- درونى كردن .

متابعت, رفتار فردى را توصيف مى كند كه به منظور كسب پاداش و يا اجتناب از تنبيه برانگيخته شده باشد . در

همانندسازى, فردى فرد ديگرى را براى خود سرمشق قرار مى دهد, عملى كه انجام مى دهد براى كسب پاداش و يا

اجتناب از تنبيه نيست, بلكه براى اين است كه با آن شخص همانند شود; مثل اين كه جوانى خود را با ارزش

هاى معلم يا

هنرپيشه يا ورزش كار مورد علاقه خود هماهنگ سازد . (اما مقصود از درونى كردن يك امر آن است كه آن جزيى از

وجدان شخصى شود به گونه اى كه نقض آن ارزش نزد شخص طبيعى, احساس خطا و شرم برانگيزد و شخص تعهد

وجدانى دارد كه آن را محترم شمارد . )2

درونى كردن از متابعت و همانندسازى پايدارتر است, زيرا مبتنى بر انگيزه شخص براى صحيح بودن است و هم چون

متابعت بستگى به نظارت مداوم عاملان پاداش يا تنبيه ندارد و يا هم چون همانندسازى منوط به احترام مداوم براى شخص يا

گروهى كه با آن همانندسازى مى كند نيست .3

جزء مهم متابعت, قدرت است, در حالى كه در همانندسازى, عنصر مهم, جاذبه و كشش است; ولى در درونى

كردن, جزء مهم, قابليت قبول است .

رعايت قانون حداكثر سرعت, مثال خوبى براى تبيين اين سه مرحله است:

كسى كه از ترس جريمه, سرعت اتومبيل خود را متعادل مى كند, رفتارش نمايش گر متابعت (پيروى از قانون )

است, كسى كه از اين قانون بدين دليل پيروى مى كند كه همواره پدر يا فرد مورد علاقه او اين قانون را اطاعت مى

كردند, اين رفتار فرد, همانندسازى است, اما شخصى كه قانع شده و به اين باور رسيده كه قوانين سرعت, خوب

و درست هستند و براى حفظ امنيت افراد تدوين شده اند و از اين رو قانون را رعايت مى كند, اين كارش درونى كردن

است .4

درونى كردن بر فعال كردن متربى (پذيرنده تربيت ) تأكيد دارد و بر خودجوشى, خودانگيختگى, خوديابى و خود

رهبرى اصرار مى ورزد . در اين

صورت, نقش متربى اصل است و مربى بايد مددكار و مشوق باشد . متربى قبل از

آن كه مومى باشد در دست مربى تا به هر شكلى كه بخواهد او را قالب ريزى كند, هم چون بذرى پر از استعداد و ذخاير و

قابليت هاى بالقوه است كه در فطرت او به وديعه نهاده شده است . اگر مفاهيم اخلاقى درونى شود, ديگر امواج بدون

ديوار رسانه هاى ارتباطى و ماهواره ها, نمى تواند دل هاى جوانان ما را تسخير كند و موج فرهنگى و تبليغى ناخواسته,

كاركردهاى ديرينه و آموزش هاى رسمى مراكز فرهنگى را يك شبه نقش بر آب كند . اگر مى بينيم جوانان ما به يك باره

الگوهاى خانه خويش, فرهنگ خويش و جامعه خويش را رها كرده و يك الگوى گمنام و پنهان را از آن سوى دنيا در ذهن

خود هم چون بت مى پرستند و با آن همانندسازى مى كنند و اگر با وجود ارائه الگوهاى تربيتى به وسيله سخنرانى ها,

نوشته ها و پند و اندرزها, برخلاف انتظار, با شگفتى و اعجاب نظاره گر رفتارهاى نابهنجار از آنان بوده ايم كه به

عنوان مثال ممكن است ناشى از يك كتاب رمان بوده و يا ديگر عوامل, همه اين ها گوياى اين واقعيت است كه مفاهيم

اخلاقى و ارزش هاى دينى در جوانان درونى نشده است .

با درونى شدن مفاهيم اخلاقى شرايطى فراهم مى شود كه افراد نيازى به دروغ گويى و تبهكارى ندارند و به صورت

خودجوش, بر گرايش هاى فطرى چون فضيلت جويى, حقيقت خواهى, كمال طلبى پاى مى فشارند و با تغيير شرايط

زمانى و

مكانى, رنگ عوض نمى كنند . در روايات معصومين (ع ) از اين حالت به عنوان برخوردارى از واعظ

درونى ياد شده است كه بدون آن, پيمودن راه تكامل اخلاقى مشكل خواهد بود . امام سجاد (ع ) مى فرمايد: اى

فرزند آدم, تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى, مادام كه واعظى از درون داشته باشى و مادام كه حسابرسيِ

خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد .5 امام على (ع ) نيز مى فرمايد: آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و

مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد, موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت .6

ييكى از كارشناسان مى گويد: (عده اى تصور مى كنند جريان تربيت بايد از طريق ادامه آموزش ها, ياددهى ها و

اطلاعات بيرونى شكل گيرد حال آن كه تربيت, امرى اكتشافى است نه اكتسابى . حتى اگر ما قصد آن را داشته باشيم كه

متربى را به سعادت واقعى خود برسانيم بايد شرايطى فراهم آوريم تا سعادت خويش را در درون خود كشف كند نه آن كه ما

سعادت را از بيرون براى او ابداع و اختراع كرده و در اختيار او بگذاريم ) .7 تربيتى كه از طريق اكتشافى حاصل شود,

بادوام تر و اصيل تر از تربيتى است كه از طريق اكتسابى, تحميلى و القايى به دست مى آيد . اگر مفاهيم اخلاقى درونى

شد, بدون نظارت و كنترل بيرونى و حتى به دور از تشويق ها و تنبيه ها, به صورت خودگردان و با باور درونى,

خود را نمايان مى كند و در اين صورت, متربى

خود را در ساختن انديشه ها و رفتارهاى خود شريك مى داند و از آن ها با

تعصب و اطمينان كامل, دفاع و حراست مى نمايد . براى رسيدن به اين مقصود, اتخاذ روش هايى ضرورى به نظر

مى آيد:

تأكيد بر دريافت هاى فطرى (فطرت مدارى )

قرآن مجيد از وجود يك سلسله ارزش هاى اخلاقى در نهاد انسان خبر داده كه از آغاز تولد با او همراه است . حضور

فطرى اين ارزش ها, به صراحت اين گونه مطرح شده است: (فَألهَمَها فُجُورَها وَتَقْويها; آن گاه خداوند به نفس

انسان, فجور و تقواى آن را الهام كرد ) .8 امام صادق (ع ) در تفسير آيه فوق مى فرمايد: خداوند با فيض الهام

خود, نيك و بدها را بر بشر آشكار فرموده است .9 در جاى ديگر آن حضرت مى فرمايد: خود طبيب خود مى باشى و

درد و درمان براى تو تبيين شده است, بنگر كه چگونه براى خود گام برمى دارى .10

روان شناسان آن نيروى درّاك را كه با سرشت بشر آميخته و در اعماق جان تمام ملت ها وجود دارد و به وسيله آن, خوبى

ها و بدى هاى اصلى را تشخيص مى دهند, به نام وجدان اخلاقى مى خوانند . ژان ژاك روسو مى گويد: (به تمام ملل

دنيا نظر بيندازيد, تمام تاريخ ها را ورق بزنيد, در بين تمام اين كيش هاى عجيب و غريب و ظالمانه, در بين تمام اين

عادات و رسوم بى نهايت متنوع, همه جا همان اصول عدالت و درستى, همان قوانين اخلاقى, همان مفاهيم نيكى و

بدى را خواهيد يافت . بنابراين در اعماق همه روح ها يك اصل فطرى عدالت

و تقوا يافت مى شود كه ما على رغم قوانين و

عادات, اعمال خود و ديگران را از روى آن قضاوت مى نماييم و خوب و بد آن را معلوم مى كنيم . اين همان است كه من

وجدان مى نامم . )11

استاد مطهرى _ رحمه اللّه _ در توضيح فطرى بودن خاستگاه ارزش هاى اخلاقى به يك روايت نبوى استناد مى كند كه ذيل آيه

(تَعاوَنوا عَلَى البِرِّ وَالتَّقْوى وَلاتَعاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالعُدْوان; بر نيكى و تقوا كمك كنيد و بر گناه و ستم يارى نكنيد )12 وارد

شده است . پس از نزول اين آيه, فردى به نام وابصه, از مسلمانان مدينه, با شنيدن واژه هاى برّ و تقوا و اثم و

عدوان تصميم مى گيرد كه راجع به مفهوم اين واژه ها از خود پيامبر (ص ) سؤال كند . وقتى وابصه پيامبر (ص ) را

مى بيند, حضرت بى درنگ مى گويند: وابصه ! من بگويم كه چه مى خواهى بپرسى يا خودت سؤال مى كنى ؟ وابصه

مى گويد: شما بگوييد, و پيامبر (ص ) مى فرمايند: آمده اى از من بپرسى برّ و اثم يعنى چه ؟ لازم نيست در اين

باره از كسى چيزى بپرسى . آن گاه پيامبر (ص ) سه انگشت خود را جمع كرده و به آرامى به سينه مى زند و مى گويد:

از دلت بپرس, از خودت سؤال كن . آن گاه مى افزايند: برّ (نيكى ) چيزى است كه دل و جان انسان با داشتن آن

اطمينان مى يابد و در مقابل, اثم (گناه ) چيزى است كه در قلب انسان اضطراب

و نگرانى برمى انگيزد و در سينه در

حال آمد و شد است و انسان نمى داند با آن چه كند .13 بر اين اساس هركس به اقتضاى دريافت هاى فطرى مرزهاى بين

خوبى و بدى را مى شناسد, اما چون اين دريافت ها فطرى اند, نيازمند شكوفايى و بروز هستند . از اين رو نبى

اكرم (ص ) مأموريت آسمانى اش را تتميم و تثبيت ارزش هاى اخلاقى و نه آموزش, انتقال و ايجاد آن ها برمى شمرد و

مى فرمايد: (بُعِثْتُ لأُتمِّمَ مَكارِمَ الأخْلاقِ; به پيامبرى برانگيخته شدم تا مكارم اخلاق را تتميم كنم . )14

معناى تتميم اين است كه مكارم اخلاق قبلاً وجود داشته و هدف از بعثت, تكميل آن ها بوده است; همان طورى كه امام

على (ع ) هدف از بعثت انبيا را چنين بيان مى كند: (لِيُثيروا لَهُمْ دَفائِنَ العُقُول; پيامبران آمدند تا گنجينه هاى خرد را

در ايشان شكوفا سازند . )15بر اين اساس به منظور درونى كردن مفاهيم اخلاقى, بايد شرايط رشد و شكوفايى قابليت

فطرى را فراهم كرد كه در اين بين نقش اساسى را در مرحله نخست, پدر و مادر و محيط خانواده و سپس محيط هاى

آموزشى و در نهايت محيط اجتماع ايفا مى كند . پيامبر (ص ) خروج از مدار فطرت را سهل انگارى والدين و نامساعد

بودن محيط خانه مى داند و مى فرمايد: هر مولودى با فطرت مذهبى متولد مى شود مگر آن كه پدر و مادر او را به آيين

يهوديت و نصرانيت بار آورند .16

تقويت روحيه عزت و كرامت نفس

ييكى از راه هاى درونى كردن اخلاق, آشنايى با خود حقيقى است كه

همان كرامت, عزت, شرافت و نفاست نفس مى

باشد . استاد مطهرى مى گويد: (در مكتب اسلام, تمام احساس هاى اخلاقى از پيدا كردن خودش و احساس واقعيت

پيدا مى شود . اگر انسان خود واقعى اش را پيدا كند مى بيند تمام… ارزش هاى اخلاقى و نيز ضد اخلاقى معنا پيدا مى

كند . بعد از اين است كه انسان مى بيند تمام اخبار اسلامى در باب اخلاق يك فلسفه خاص دارد و اخلاق در اسلام بر محور

خودشناسى و احساس كرامت در خود واقعى و اخلاق اسلامى براساس اين پايه بنا شده است . )17

ايشان در جاى ديگر مى گويد: (در اخلاق اسلامى محور و آن چيزى كه حجم اخلاقى به دور آن مى گردد, كرامت و

عزت نفس است ) .18 در شرح و تحليل اين اصل كه برگرفته از متون اسلامى است, از امام على (ع ) نقل است كه

فرمود: (مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفُْسُُُُه هانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُه; كسى كه از كرامت نفس بهره مند است, گرفتار شهوت ها نمى

شود ) .19

استاد مطهرى مى گويد: (انسان به حكم اين كه داراى يك شرافت و كرامت ذاتى است كه همان جنبه ملكوتى و نفخه الهى

است, ناآگاهانه آن كرامت را احساس مى كند و بعد در ميان كارها و ملكات احساس مى كند كه اين كار با اين شرافت

متناسب هست يا نه . وقتى احساس تناسب و هم آهنگى مى كند, آن را خير و فضيلت مى شمرد و وقتى آن را برخلاف آن

كرامت مى يابد, آن را رذيلت مى داند . )20

در جاى ديگر مى گويد: (اسلام وقتى

كه مى خواهد انسان را به اخلاق نيك فراخواند, او را به يك نوع درون نگرى

دعوت مى كند تا حقيقت وجودى خود را كشف كند; آن گاه احساس كند كه پستى با جوهر وجود او سازگار نيست و

براساس چنين دركى, كارهاى بايسته و انجام دادنى را از كارهاى نبايسته باز شناسد . )21

اصل صيانت نفس و حفظ شخصيت, امرى ذاتى و فطرى است كه انسان با آن زندگى مى كند . اگر به اين اصل خدشه اى

وارد شود, بايد منتظر ناهنجارى هاى رفتارى بود . كودك و نوجوان جذب حرف و رفتارى مى شود كه خود در آن نقش

و سهمى داشته باشد . فرزندان ما وقتى احساس ارزش مندى نكنند به وجد نمى آيند . با اظهار محبت و ارزنده سازى

شخصيت و تكيه بر نقاط قوت و كارهاى مثبت و پرهيز از ارتباط و اقتدار يك جانبه, فرزندان به رعايت قوانين اخلاقى و

برطرف كردن لغزش ها راغب مى شوند .

الگويابى

يكى از راه هاى درونى شدن ارزش هاى متعالى, فراهم كردن شرايطى است كه متربى با ميل درونى و از روى نياز,

الگوهاى مورد نظر خود را كشف كند و به طور خود انگيخته با آن چه كه خواهان ارائه آن است, همانندسازى كند . روش

الگويى از اين جهت اهميت دارد كه دو مانع بزرگ را از فرا روى انسان برمى دارد . ممكن است براى كسى اين توهم پيش

آيد كه رسيدن به درجات عالى و كسب كمالات اخلاقى, براى انسان امرى دست نيافتنى است و يا در بسيارى از موارد,

راه كارها و شيوه هاى عمل

و حركت ناشناخته باشد و همين امر سرگردانى و ناكامى را به دنبال دارد; اما با پذيرش الگو,

اين دو مانع برداشته مى شود, زيرا در آن صورت انسان مى فهمد وصول به هدف همچنان كه براى افراد مورد قبول او

ميسر شد, براى او نيز ممكن است . و نيز از باب ره چنان رو كه رهروان رفتند, او از ترديد و سرگردانى نجات مى

يابد . قرآن كريم در اين باره براى كسانى كه در جهت كسب كمالات انسانى قدم برمى دارند مى فرمايد: (لَقَد كانَ لَكُم فى

رَسولِ اللهِ أُسوَةُ حَسَنَةٌ; رسول خدا براى شما اسوه نيكويى است . )22

امام على (ع ), سيره نبوى را كليدى ترين الگوى جهت دهنده دانسته و راه يابى خود به مكارم اخلاق را رهين همراهى و

هم گرايى با پيامبر (ص ) قلمداد نموده و فرموده است: من هماره با پيامبر بودم بسان فرزندى كه هميشه با مادر است .

هر روز نشان تازه اى از اخلاق نيكو برايم آشكار مى فرمودند و به من فرمان مى دادند كه به ايشان اقتدا نمايم .23

طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

امام على (ع ) پس از برجسته سازى نقش الگويى پيامبر (ص ), بر نقش الگويى زندگى و سيره اهل البيت (ع ) تأكيد

مى ورزد; آن جا كه مى فرمايد: اى مردم, به اهل بيت پيامبرتان بنگريد . از آن سو كه آنان گام برمى دارند برويد,

پاى در جاى پاى آنان بگذاريد كه هرگز آنان شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاكت

نمى كشانند . اگر

سكوت كردند, سكوت كنيد و اگر قيام كردند, همراه ايشان قيام كنيد . از آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان

عقب نمانيد كه نابود مى گرديد .24

ممكن است اين توهّم پيش آيد كه الگوهاى اصلى ما معصومان (ع ) هستند و با توجه به اختلاف رتبه اى كه افراد معمولى با

اين الگوها دارند, استفاده از اين روش عملى نيست; به بيان ديگر اين تلقى در نظر مردم رايج است كه مى گويند ما كجا

و معصومان (ع ) كجا ؟ ما كه نمى توانيم الگوبردارى كنيم . شايد همين توهّم باعث يأس و شكست كسانى باشد كه نتوانسته

اند خود را به نقطه اوج موفقيت برسانند .

در پاسخ بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه در فرايند الگوگيرى, در نظر گرفتن سطح توان در رديابى الگو همواره بايد

مورد نظر قرار گيرد . اگر انسان الگوى رفتارى خود را درست بشناسد, نبايد از تلاش دست بردارد . امام على (ع )

در اين باره مى فرمايد: بدانيد كه شما توان انجام چنين كارى را نداريد, اما با پرهيزكارى و تلاش و پاك دامنى و درست

كارى مرا يارى دهيد .25 در جاى ديگر مى فرمايد: بر شما باد روى آوردن به ارزش هاى اخلاقى تا آن جا كه با يكديگر

در رسيدن به آن ها سبقت بجوييد و اگر نتوانستيد, بدانيد به دست آوردن برخى از اين ها, بهتر از رها كردن تمامى آن

هاست .26

نكته ديگر آن است كه گرچه الگوهاى اصلى, معصومان هستند, ولى اين منافاتى ندارد كه در عين حال, انسان به

الگوهاى ميانى و كسانى كه قسمت عمده اى از اين راه را رفته و در همان مسير طى طريق كرده و هم زمان با او نيز هستند,

توجه داشته و شيوه زندگى آنان را سرمشق خود قرار دهد . پيشوايان معصوم (ع ) عالمان دين باور و خدا ترسِ هر

زمان را شايسته اقتدا دانسته و آنان را به عنوان امين دين و دنياى مردم و الگوهاى مناسب, معرفى كرده اند .27

در مرتبه بعد, نقش الگويى والدين و مربيان و معلمان نيز بسيار مهم و درخور توجه است . استفاده والدين از روش

الگويى, مؤثرترين و طبيعى ترين وسيله براى انتقال ارزش هاى اخلاقى و فرهنگى در خانواده است .

وقتى فرزندان ارزش هاى اخلاقى را به طور مجسم در رفتار و زندگى والدين خود مى بينند, با عظمت و زيبايى و جاذبه آن

ها آشنا مى شوند . در اين صورت زمينه براى شكوفايى و درونى شدن مفاهيم اخلاقى فراهم مى گردد . البته روش الگويى

آسيب هايى دارد كه چه بسا اثر آن را خنثى مى سازد مانند:

الگوگرايى تحميلى

الگوگرايى تحميلى, يك فرايند خودآگاه و مصنوعى و كليشه بردارى از رفتار ديگرى است كه پايه در ساختار درونى فرد

ندارد و فقط يك اقدام ظاهرى محسوب مى شود . البته نشان دادن و معرفى الگوها و اسوه ها براى افراد ضرورى است,

اما اين معرفى نبايد به شكل الگودهى اجبارى و تحميلى باشد بلكه بايد زمينه ترغيب و تسهيل را فراهم كرد تا نوجوانان به

الگوهاى متعالى عشق ورزند و آرزوى همانندسازى با آن ها را داشته باشند .

(پاره اى از اوليا و مربيان از

همان ابتدا سعى دارند كه كودكان را مطابق با الگوى مورد نظر خود پرورش دهند به گونه اى

كه دائم به كودك خود توصيه مى كنند كه رفتار و اخلاق خود را شبيه كسانى قرار دهد كه از نظر والدين او مطلوب هستند,

اما اين الگودهى اجبارى و تحميلى اگر براساس شاكله و قابليت هاى الگوپذيرى شخصيت كودك نباشد, نه تنها ويژگى هاى

مطلوب الگوى مورد نظر در كودك درونى نمى شود, بلكه موجب مى شود كه شخصيت كودك نه آن چيزى بشود كه والدين

از او انتظار دارند و نه آن چيزى كه طبيعت و استعدادش حكم مى كند . در چنين شرايطى مشاهده مى شود كه رشد

شخصيت كودك به دليل اين چندگانگى و سرگردانى معلق و معوق مى ماند ) .28

اگر بخواهيم فرزندانمان آرامش روانى داشته باشند, بايد در محيط خانه به طور طبيعى حتى در شرايط سخت زندگى و

عصبيت ها و تنش ها شخصيتى آرام از خود نشان دهند تا فرزندان, آرامش را ياد بگيرند نه اين كه در شرايط عصبانيت و

در هنگام وقوع مصايب از خود بى صبرى و بى تابى نشان دهند و بعد به فرزندان خود آرامش را ياد دهند .

زبانِ رفتار و زبانِ حال, بسيار مؤثرتر از زبان گفتار است . آنچه در پسِ گفتار ما ارسال مى شود گوياتر از تمام عباراتى

است كه در متن گفتار بيان مى گردد .

ناهمخوانى گفتار و رفتار

درونى شدن پيام هاى اخلاقى, در گرو رسوخ يافتن آن ها در حيطه رفتارى است . توصيه هاى كلامى در صورتى كه با

رعايت نكات روان شناختى انجام شود, تأثيرى بسزا خواهد داشت,

ولى عدم هماهنگى ميان قول و فعل, پند و اندرز

مربيان را بى اعتبار مى كند . امام صادق (ع ) مى فرمايد: هرگاه شخص عالم به مقتضاى علم خويش عمل نكند, اثر

موعظه اش هم چون آب باران بر روى سنگ صاف از قلب هاى مردم محو خواهد شد .29 امام على (ع ) مى فرمايد:

كسى كه خود را پيشواى مردم قرار مى دهد, پيش از آن كه به آموزش ديگران بپردازد بايد خود را آموزش دهد و نيز بايد

تربيت كردارى او بر تربيت گفتارى اش پيشى داشته باشد .30 آن حضرت به پيروان خود اطمينان مى دهد كه امام هيچ گاه

آنان را به كارى دعوت نكرده و از كارى باز نداشته اند, مگر اين كه خود پيش از ديگران به آن امر و نهى, پاى بند بوده

اند .31

استاد مطهرى مى گويد: اين خود يك غفلت و اشتباه بزرگى است امروز در اجتماع ما كه براى گفتن و نوشتن و خطابه و

مقاله بيش از اندازه ارزش قائليم و بيش از اندازه انتظار داريم . در حقيقت از زبان, اعجاز مى خواهيم… و چون از

زبان بيش از اندازه انتظار داريم و از گوش مردم هم بيش از اندازه انتظار داريم و مى خواهيم تنها با زبان و گوش همه كارها

را انجام دهيم و انجام نمى شود, ناراحت مى شويم و ناله و فغان مى كنيم و مى گوييم:

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آنچه البته به جايى نرسد فرياد است

اين شعر براى ما در همه زمان ها صادق بوده و هست . فكر نمى كنيم

كه ما اشتباه مى كنيم . ما بيش از اندازه از اين

گوش و زبان بيچاره انتظار داريم . گاهى هم بايد از راه عمل و چشم استفاده كنيم . ما با دست خود و عمل خود خوب

رفتار كنيم تا آن ها با چشم خودشان ببينند . يك مقدارى هم به اين گوش و زبان بيچاره استراحت بدهيم .32

بر اين اساس امام صادق (ع ) مى فرمايد: (كُونوا دُعاةَ النّاسِ بِأَعْمالِكُمْ وَلاتَكُونوا دُعاةً بِألْسِنَتِكُمْ; به وسيله عمل خود,

راهنما و راهبر مردم به سوى فضيلت ها شويد و تنها دعوت گر زبانى نباشيد . )33

سعديا گرچه سخندان و مصالح گويى

به عمل ك_ار برآيد ب_ه سخندان_ى نيست

فرزندان ما بيش از آن كه به گفتار ما نظر افكنند, اعمال ما را زير نظر مى گيرند كه گفته اند: (بچه هاى ما آن گونه مى

شوند كه ما هستيم و نه آن گونه كه مى خواهيم باشند . )34

تعارض الگوها

عدم تفاهم ميان پدر و مادر و تعارض الگوها, متربى را در تحير و سرگردانى قرار مى دهد و چه بسا اعتماد خود را به

بعضى ارزش ها از دست مى دهد . تضاد و تعارض نگرش ها بين خانه و مدرسه, متربى را بين دو راهى قرار خواهد

داد و در نهايت به بازى كردن نقش در دو چهره متفاوت منجر خواهد شد .

عرضه مفاهيم اخلاقى

ييكى از راهبردهاى درونى كردن مفاهيم اخلاقى, فراخواندن آموزه ها و درون مايه هاى فراموش شده و بارورسازى و

پردازش فطريات از راه تذكر و ارائه پيام هاى اخلاقى است, كه در قرآن كريم از آن به عنوان خط مشى تبليغاتى و تربيتى

انبيا ياد شده است . درونى شدن پيام هاى اخلاقى, به عوامل مختلفى بستگى دارد:

زمان شناسى در ارائه پيام

يكى از راه هاى درونى كردن مفاهيم اخلاقى, توجه به تغييرات و مقتضيات زمانى در انتقال آن مفاهيم است . وقتى فرهنگ

و ادبيات يك ملت در گردونه جامعه دستخوش تحول و دگرگونى مى شود, لازم است عرضه ها متناسب با شعور حاضر

تنظيم شود . (اقوام بشر هميشه داراى دو ادراك و شعورند: شعور حاضر و كنونى و شعور ماضى و گذشته, بديهى

است كه هر شعورى, تعبير ويژه خود را مى طلبد . بر اين پايه نمى توان با تعبير گذشته شعور حاضر را تغذيه و تأمين

كرد .35

استاد مطهرى مى گويد: (در هدايت و رهبرى نسل قديم كه سطح فكرش پايين تر بود, ما احتياج داشتيم به يك طرز

خاص بيان و تبليغ و يك جور كتاب ها كه امروز آن طرز بيان و آن طرز كتاب ها به درد نمى خورد; بايد و لازم است

رفورم و اصلاح عميقى در اين قسمت ها به عمل آيد, بايد با منطق روز و زبان روز و افكار روز آشنا شد و از همان راه

به هدايت و رهبرى مردم پرداخت . )36

در آموزه هاى دينى, زمان شناسى مورد تأكيد قرار گرفته است . امام على (ع ) مى فرمايد: (لاتَقْسِرُوا أَوْلادَكُمْ

عَلى آدابِكُمْ فَأنَّهُمْ مَخْلُوقون

َلِزَمانٍ غَيرِ زَمانِكُمْ; فرزندانتان را به ادب خود مجبور نسازيد كه آنان پديده هاى زمان ديگرى

هستند ) .37 بنابراين, نسل كهن به منظور هدايت و رهبرى نسل نوين, بايد در بستر زمان حضور يابد و نيازهاى نسل

نو جامعه را همواره در نظر داشته باشد . انديشمندى مى گويد: (فرزندان شما فرزندان شما نيستند . آن ها پسران و

دختران خواهشى هستند كه زندگى به خويش دارند, آن ها به واسطه شما مى آيند, اما نه از شما و با آن كه با شما هستند

از آن شما نيستند . شما مى توانيد مهر خود را به آن ها بدهيد, اما نه انديشه هاى خود را, شما مى توانيد تن آن ها را

در خانه نگاه داريد, اما نه روح شان را, زيرا كه روح آن ها در خانه فرد است كه شما را به آن راه نيست . شما مى

توانيد بكوشيد تا مانند آن ها باشيد, اما مكوشيد تا آن ها را مانند خود بسازيد, زيرا كه زندگى واپس نمى رود و در بند

ديروز نمى ماند ) .38 پس با روش هاى قديمى نمى توان نسل امروز را براى آينده تربيت كرد .

مخاطب شناسى در ارائه پيام

توجه به ظرفيت هاى عقلانى و تفاوت هاى فردى و در نظر گرفتن سطح درك و فهم مخاطب در هنگام ارتباط با متربى و انتقال

پيام هاى تربيتى, و تناسب محتواى كلامى با گنجينه فهم مخاطب, در پذيرش پيام ها نقش تعيين كننده اى دارد . پيامبر

اكرم (ص ) مى فرمايد: ما پيامبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوييم . استاد مطهرى مى گويد:

(

منطقى كه يك پيرزن را مؤمن مى كند اگر در مورد يك آدم تحصيل كرده به كار برده شود, او را گمراه مى كند . يك كتاب

در يك زمان, مناسب ذوق عصر و سطح فكر زمان بوده و وسيله هدايت مردم بوده است و همان كتاب در زمان ديگر

اسباب گمراهى است . )39

استفاده از شيوه مسئله مدارى (ايجاد روحيه پرسش گرى )

براى درونى كردن مفاهيم اخلاقى, بايد اجازه دهيم تا افراد خود شخصاً در شكوفايى استعدادها فعاليت كنند . ژان پياژه مى

گويد: (اگر دانش آموزى براى رسيدن به حقيقتى سه روز وقت صرف كند تا آن را شخصاً كشف كند به صرفه تر از آن

است كه همان حقيقت را در يك ربع ساعت برايش توضيح دهيم . اين روش, خود به خود پيشرفت سريع كودك را در

مراحل بعدى رشد تضمين مى كند ) .40 مربيان بايد فرصتى فراهم سازند تا متربى خود به كشف و درك استدلال هاى منطقى

مجهز شود . پدرها و مادرها و يا معلمان از ناپايدارى مفاهيم اخلاقى و تمرد دانش آموزان و فرزندان خود شكايت مى كنند,

مشكل از اين جاست كه كار اغلب آن ها نصيحت كردن و تحميل كردن نظرات خودشان است . روش نصيحت هاى مستقيم

و لفظى صرفاً جنبه برونى و ظاهرى و حفظى دارد كه هر لحظه بايد منتظر فروپاشيدن آن باشيم .

ييكى از راه هايى كه در يادگيرى پايدار مؤثر است, استفاده از سبك طرح معما و سؤال و ايجاد بحران و مخمصه و ايجاد

شور كشف و شوقِ دست يابى به حقيقت است . قرآن مجيد در واقعه حضرت ابراهيم (ع ) به اين موضوع اشاره

مى كند

و از طريق مواجه كردن با معما و سؤال, مردم را به پوچى باورها و عقايدشان رهنمون مى سازد به طورى كه مى

فرمايد: (فَرَجَعُوا إلى اَنفُسِهِمْ; آن ها به فكر فرو رفتند و به حقيقت خود بازگشتند . )41

خاصيت سؤال و معما اين است كه متربى را به فكر كردن تشويق مى كند تا خود در بنا كردن و بازپديدآورى ترازهاى عقلى و

اخلاقى خويش سهيم باشد . البته ما منكر نقش موعظه و نصيحت و تذكر مستقيم نيستيم, ولى در آن صورت ما از شيوه

مستقيم, مكانيكى, صورى و دستورى كه مبتنى بر كنترل عامل برونى است, استفاده كرده ايم; در حالى كه با شيوه

اكتشافى و طرح سؤال و معما, متربى با يك عامل درونى مواجه است كه با آشنايى با علت رفتار خود, به اعمال درست

پى مى برد .

سقراط حكيم گفته است: (هدف تربيت, ايجاد نياز است و نه پاسخ به نياز ) . اميل شارتيه, مربى بزرگ, با

صراحت اعلام كرده بود: (هنر معلم, گرسنه كردن فكر كودك است تا او با احساس گرسنگى, خود شخصاً براى

سير كردن ذهن خود به كوشش واداشته شود . )42

آب كم جو تشنگى آور به دست تا بج_وشد آب_ت از ب_الا و پست

پرسش و طرح سؤال, وسيله اى مؤثر براى درگير كردن ذهن دانش آموزان در فرايند كشف و ابداع پديده ها است . از

طريق پرسش هاى سازنده, مهارت هاى خودآموزى و خودفهمى پرورش مى يابد . از اين رو پيامبر (ص ) مى

فرمايد: (حُسْنُ السُّؤالِ نِصْفُ الْعِلْمِ; سؤال خوب كردن نيمى از دانش است . )

با آموزش

هاى مستقيم, مفاهيم اخلاقى به ديگران آموخته مى شود, اما دست يابى به مراحل تحول اخلاقى كه به طور

طبيعى و براساس شكوفايى فطرت در اختيار انسان ها قرار گرفته, به تأخير مى افتد .

توجه به آمادگى مخاطبان

ييكى از مؤلفه هاى مهم در فرايند درونى كردن اخلاق, مرتبط بودن نياز درونى با پيام بيرونى است . براى پديدآيى و

تقويت رفتارهاى مطلوب و ارزشى, روش هاى تحميلى و اجبارى نمى تواند به گونه اى كه بايسته و شايسته است مؤثر واقع

شود . قالب ها و الگوهاى ساختگى و فرمان دادن و تحميل كردن و واداشتن و باز داشتن بدون در نظر گرفتن ميل و اراده و

آگاهى افراد و در نهايت دخالت هاى مستقيم, مانع خوديابى هاى درونى مى شود . علامه جعفرى مى گويد: (وظيفه

اساسى تعليم و تربيت اين است كه از راه آگاهى صحيح از وضع روانى انسان هاى مورد تعليم و تربيت, هر حقيقتى شايسته

كه براى فراگيرى يا گرويدن القا مى شود, انسان متعلم و مورد تربيت بايد آن را يكى از پديده هاى فطرت خود احساس كند

نه اين كه چيزى از بيرون به او تحميل كنيم ) .43

البته هدايت, نقش مهمى در انتقال مفاهيم دارد, ولى هدايت غير از دخالت است و اين همان چيزى است كه خداوند به

پيامبرش گوشزد مى كند: (فَذَكِّرْ إنِّما أنْتَ مَُُذَكِّّرٌ لََسْتَ عَلَيْهِِْم بِمُصَيْطِرٍ; تذكر ده كه تو فقط تذكردهنده اى, تو مسلط بر

آن ها نيستى كه مجبورشان كنى . )44

هانرى والن, روان شناس بزرگ فرانسوى, بر اين اعتقاد است كه كودك تنها به چيزى توجه مى كند كه در تراز رغبت

اوست )45 . اگر تمايل درونى و قلبى به وجود نيايد, هرگونه ارتباط آموزشى و تربيتى با مخاطب, پايدار نخواهد

بود . اين موضوع در كلام اميرالمؤمنين (ع ) به شكل هاى مختلف بيان شده است و نشان دهنده آن است كه قلب به عنوان

كانون ميل و رغبت و گرايش, نقش مهمى در پذيرش و باور پيام هاى تربيتى دارد . آن حضرت مى فرمايد: (إِنَّ

لِلْقُلُوب شَهْوَةً وإِقْبَالاً وَإِدْباراً فَأتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبالِهَا فَأنَّ الْقَبَ ِإذَا أُكْرِهَ عَمِيَ; دل ها را روى آوردنى و پشت كردنى

است, پس دل ها را آن گاه به كار واداريد كه خواهشى دارند و روى آوردنى, زيرا اگر دل را به اجبار به كارى

وادارى, كور مى شود )46 . همين معنا در كلامى ديگر آمده است: (إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا

طَرَائفَ الْحِكَمْ; همان طورى كه تن ها ملول و خسته مى شود, دل هم گاهى خسته مى شود; براى رفع خستگى آن,

حكمت ها و دانش هاى شگفت آور را بطلبيد . )47

اين حكمت درخشان, بيان گر اين موضوع است كه ميزان و اندازه پيام ها و طرح هاى تربيتى بايد با كشش و ظرفيت

مخاطب و نياز و ميل باطنى او منطبق باشد . اگر رغبت درونى را در نظر نگيريم, هرقدر پيام هاى اخلاقى و تربيتى,

مقدس و ضرورى باشند, چون خارج از ظرفيت و حوصله متربى است, نتيجه مناسبى گرفته نخواهد شد . امام

على (ع ), نقش رغبت و پذيرش درونى را حتى در مقدس ترين اعمال يعنى عبادات مورد عنايت قرار داده و مى فرمايد:

(إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبالاً وَإِدْبَاراً فَاذا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوافِلِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرائضِ; براى قلب ها و دل ها

ميلى است و انزجارى, پس اگر دل تمايل داشت, او را بر انجام مستحبات واداريد و هرگاه اقبالى نداشت, به انجام

واجبات اكتفا كنيد . )48

استاد مطهرى مى گويد: (آن چه اسلام از انسان مى خواهد ايمان است نه تمكين مطلق, اعم از اين كه ايمان داشته باشد

يا نداشته باشد . تمكين مطلق و ايمان با زور به درد نمى خورد و پايدار نيست . ايمان زوربردار نيست ) .49 پيامبر (

ص ) مراعات ظرفيت هاى روحى را در انجام تكاليف لازم دانسته و فرموده اند: اين دين, محكم و متين است, پس

با ملايمت در آن درآييد و عبادت خدا را به بندگان خدا با كراهت تحميل نكنيد تا مانند سوار درمانده اى باشيد كه نه مسافت

پيموده و نه مركبى به جا گذاشته است .50 امام خمينى _ رحمة اللّه _ از اين احاديث استفاده كرده كه سالك در هر مرتبه كه

هست, چه در رياضت و مجاهدات علميه يا نفسانيه و يا عمليه, مراعات حال خود را بكند و با رفق و مدارا, با نفس

رفتار نمايد و زايد بر طاقت و حالت خود تحميل آن نكند . خصوصاً براى جوان ها و تازه كارها اين مطلب از مهمات

است .51

پاره اى از والدين بر اين تصورند كه هر قالب و الگويى را كه خود دارند, مى توانند براى تربيت فرزندانشان به كار برند و

هر خواسته اى كه خود آرزو مى كنند, مى توانند آن را به فرزند خود

تحميل كنند . از سوى ديگر در مدرسه نيز مربيانى

هستند كه با إعمال فشار و سخت گيرى هاى بى جا و نيز اجراى برنامه هاى فوق طاقت, سعى مى كنند دانش آموزان را

متناسب با سليقه و انديشه خود پرورش دهند, در حالى كه اين گونه برخوردها, خسارت هاى سنگينى را به دنبال داشته و

حتى آثار روش هاى صحيح تربيتى را خنثى مى كند . در اين باره نقل داستانى به گزارش امام صادق (ع ) مناسب به نظر

مى رسد:

دو همسايه كه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى بود, گاهى با هم راجع به اسلام سخن مى گفتند . مسلمان كه مردى عابد و

متدين بود, آن قدر از اسلام توصيف و تعريف كرد كه همسايه نصرانى اش به اسلام متمايل شد و قبول اسلام كرد . شب

فرا رسيد . هنگام سحر بود كه نصرانيِ تازه مسلمان ديد درِ خانه اش را مى كوبند, متحير و نگران پرسيد: كيستى ؟ از

پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفى كرد; همان همسايه مسلمانش بود كه به دست او به اسلام

تشرف حاصل كرده بود . تازه مسلمان گفت: در اين وقت شب چه كار دارى ؟ او گفت: زود وضو بگير و جامه ات را

بپوش كه براى نماز به مسجد برويم . تازه مسلمان وضو گرفت و روانه مسجد شد . آن قدر نماز خواندند تا سپيده دميد و

موقع نماز صبح رسيد . نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملاً روشن شد . تازه مسلمان به

مقصد منزل از جا

برخاست و حركت كرد كه دوست مسلمانش گفت: ظهر نزديك است . خوب است تا وقت ظهر صبر

كنى كه نماز ظهر بخوانيم . نماز ظهر خوانده شد . به او گفت: صبر كن طولى نمى كشد كه وقت فضيلت نماز عصر

مى رسد . بعد از خواندن نماز عصر گفت: چيزى از روز نمانده . او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد . تازه

مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند . رفيق مسلمانش گفت: يك نماز بيشتر باقى نمانده و آن نماز

عشا است, صبر كن . نماز عشا را هم خواندند و تازه مسلمان حركت كرد و رفت .

شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداى در را شنيد كه مى كوبند . همان دوست مسلمان بود كه به سراغ تازه مسلمان آمده

بود تا او را به مسجد دعوت كند, اما پاسخ شنيد: اين دين براى آدم هاى بيكار خوب است, ولى من مردى عيال وار و

كارگرم .

حضرت فرمود: آن مرد سخت گير پس از مدت ها كه شخصى را مسلمان كرده بود, به سرعت او را دين گريز كرد .

بنابراين شما هم بر مردم سخت نگيريد, تا مى توانيد كارى كنيد كه مردم متمايل به دين شوند . آيا نمى دانيد كه روش

سياست اموى بر پايه زور و سخت گيرى است, ولى راه و روش ما بر نرمى و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن

دل هاست .52

استاد مطهرى مى گويد: (ترس و تهديد و ارعاب, در انسان ها عامل تربيت نيست; يعنى استعدادهاى هيچ انسانى را

از راه

ترساندن, زدن, ارعاب و تهديد نمى شود پرورش داد . همان طور كه يك غنچه گل را نمى شود به زور به

صورت گل درآورد; مثلاً يك غنچه را بكشيم تا گُل بشود يا نهالى را كه به زمين كرده ايم و مى خواهد رشد بكند, با دست

خودمان بگيريم به زور بكشيم تا رشد بكند . فقط از راه طبيعى كه احتياج دارد به قوه زمين, خاك, آب و هوا, نور و

حرارت [رشد مى كند] همان هايى را كه احتياج دارد بايد به او بدهيم, خيلى هم با لطافت و نرمش و ملايمت يعنى از راه

خودش تا رشد بكند . )53

در جايى ديگر استاد مطهرى به زيبايى تمام بيان مى دارد: (برخى تربيت هاى امروز, مسخ كردن انسان از نوع فرميكا

ساختن [شكل دادن] از چوب و اخته كردن گوسفند است; يعنى براساس كشيدن برخى رگ هاى روحى براساس شكل

دادن, قالب ساختن و در قالب ريختن است . حال آن كه تربيتِ صحيح اساسش اين است كه شكل ندهد و در يك قالب

خاص نريزد . تنها به اين نحو است كه موجودى همواره در حال تكامل پديد مى آيد . )54

(هر قدر دخالت و شكل دادن رفتار افراد از بيرون بيشتر باشد, خود رهبرى و خود كنترلى كه عامل مهم تربيت فعال

است, خاموش مى گردد . از اين رو مشاهده مى شود اغلب خانواده هايى كه فرزندانشان را به طور دائم تحت حمايت و

حفاظت خود داشته و در تمامى رفتارهاى آن ها دخالت مى كنند و يا سعى در شكل دادن افكار و حركات و اعمال آن ها

دارند, معمولاً فرزندان اين نوع خانواده ها نه تنها آن قالب ها و طرح هاى بيرون را درونى نمى كنند بلكه آن چه را كه در

درون خود نيز دارند, با شكل دادن هاى بيرونى ناديده مى گيرند . به همين دليل اريكسون معتقد است: (والدين بايد

دريابند كه وظيفه آن ها شكل دادن به كودك نيست, بلكه كودكان بايد مطابق با يك طرح درونى, رشد و نمو پيدا كنند . )

55

البته اين سخن به معناى بى نظمى در تربيت و سلب مسئوليت از والدين و بى مبالاتى در امر خطير تعليم و تربيت نيست,

بلكه در اين گونه موارد, دخالت نكردن, عين دخالت است . منتها به شكل غير مستقيم تا متربى, خود با پاى خود راه

كمال را طى كند .

ايجاد عادات پسنديده

ييكى از راه هاى درونى كردن مفاهيم اخلاقى و پيام هاى تربيتى, ايجاد عادت در رفتارهاى فراگرفته شده است, هرچند

در اين باره ديدگاه هاى موافق و مخالفى ارائه شده تا جايى كه برخى مانند: غزالى و ارسطو و ابن سينا آن را مطلوب, و

افرادى همچون: افلاطون, كانت, روسو و ديوئى به مخالفت با آن برخاسته و مذموم شمرده اند . اما استاد مطهرى

با تقسيم عادات به دو نوع فعلى و انفعالى به اين امر پايان داده و نوع فعلى آن را ارزش مند دانسته و اظهار داشته است:

(عادت فعلى آن است كه انسان تحت تأثير يك عامل خارجى قرار نمى گيرد, بلكه كارى را در اثر تكرار و ممارست بهتر

انجام مى دهد . هنرها و فنون, عادت است, همين نوشتن ما عادت است نه علم . حتى

بسيارى از ملكات نفسانى,

عادات فعلى است; مثل شجاعت .

عادت, كارى را كه بر حسب طبيعت براى انسان دشوار است, آسان مى كند, ولى در عين حال بايد عقل و اراده را

آن چنان قوى نگه داريم كه همان طور كه اسير طبيعت نيست, اسير عادت هم نباشد . )56

امام على (ع ) بر ايجاد عادات مطلوب تأكيد ورزيده و آن را بخشى از هويت و طبيعت انسان شمرده است . آن حضرت

مى فرمايد: (عَوِّد نَفْسَكَ فِعْلَ الْمَكَارِم; نفس خود را به امور نيك عادت دهيد ) .57 در جاى ديگر به عادت دادن گوش به

شنيدن سخنان نيكو و دورى از استماع سخنانى كه به شايستگى انسان چيزى نمى افزايد و عادت دادن زبان به نرمى گفتن و

سلام كردن توصيه فرموده اند .58 توصيه هايى كه اسلام درباره عادت دادن كودكان به عبادت و فضايل انسانى و مكارم

اخلاقى دارد, عامل نيرومندى در جهت استوارى و استحكام پايه هاى ايمان و درونى كردن مفاهيم اخلاقى به شمار مى

رود . امام صادق (ع ) مى فرمايد: ما فرزندانمان را در سن هفت سالگى به مقدار توانشان دستور مى دهيم كه روزه

بگيرند تا نصف روز يا بيشتر يا كمتر . وقتى تشنگى يا گرسنگى بر آنان غلبه كرد افطار مى كنند . اين عمل را به اين جهت

انجام مى دهيم تا به تدريج به روزه گرفتن عادت نمايند و قدرت آن را پيدا كنند, زيرا اگر صفات پسنديده به صورت عادت

درآيد, به آسانى قابل تغيير نيست .59

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1_ ارونسون اليوت, روان شناسى اجتماعى, ترجمه حسين شكركن, انتشارات رشد, ص32_43 .

2_ عبدالحسين نيك گهر, مبانى جامعه شناسى, ص288 .

3_ عين الله خادمى, درونى كردن ارزش هاى اسلامى در دانش آموزان, ص50 _ 55, با تلخيص .

4_ همان, ص55 .

5_ بحارالانوار, ج75, ص137 .

6_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه89 .

7_ عبدالعظيم كريمى, تربيت چه چيز نيست ؟ ص33 .

8_ شمس (91 ) آيه8 .

9_ بحارالانوار, ج5, ص196 .

10_ همان, ج75, ص283 .

11_ ژان ژاك رُسو, اميل, ص204 .

12_ مائده (5 ) آيه2 .

13_ مرتضى مطهرى, فلسفه اخلاق, ص303 .

14_ بحارالانوار, ج70, ص372 .

15_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه1 .

16_ بحارالانوار, ج3, ص281 .

17_ مرتضى مطهرى, همان, ص185 .

18_ همان, ص147 .

19_ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار441 .

20_ مرتضى مطهرى, مجموعه آثار, ج13, ص738 .

21_ همان, تعليم و تربيت, ص237 .

22_ احزاب (33 ) آيه21 .

23_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه234 .

24_ همان, خطبه96 .

25_ همان, نامه45 .

26_ همان, قصار289 .

27_ وسائل الشيعه, ج18, ص53 .

28_ عبدالعظيم كريمى, همان, ص147_ 148 .

29_ اصول كافى, ج1, ص44 .

30_ نهج البلاغه, قصار70 .

31_ همان, خطبه174 .

32_ مرتضى مطهرى, ده گفتار, ص67 _ 68 .

33_ سفينةالبحار, ج2, ص278 .

34_ نشريه پيوند, ش244, ص50 .

35_ محمدرضا حكيمى, تفسير آفتاب, ص 220 _ 221 .

36_ مرتضى مطهرى, همان, ص185 .

37_ شرح ابن ابى الحديد, ج20, قصار102 .

38_ عبدالعظيم كريمى, تربيت چه چيز نيست ؟ص132 .

39_ مرتضى مطهرى, همان .

40_ نشريه پيوند, ش246, ص33 .

41_ انبياء (21 ) آيه64 .

42_ عبدالعظيم كريمى, همان, ص164 .

43_ همان, ص137 .

44_ غاشيه (88 ) آيه21_22 .

45_ تربيت اسلامى, مركز مطالعات, وابسته

به آموزش و پرورش, كتاب چهارم, ص336 .

46_ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار184 .

47_ همان, قصار188 .

48_ همان, قصار304 .

49_ مرتضى مطهرى, پيرامون جمهورى اسلامى, ص118_119 .

50_ بحارالانوار, ج71, ص212 .

51_ امام خمينى, آداب الصلوة, ص29_33 .

52_ وسائل الشيعه, ج11, ص430 .

53_ مرتضى مطهرى, تعليم و تربيت در اسلام, ص57 و58 .

54_ عبدالعظيم كريمى, همان, ص127 .

55_ همان, ص131_132 .

56_ مرتضى مطهرى, همان, ص83 _86, با تلخيص .

57_ غررالحكم و دررالكلم, ج4, ص329 .

58_ ر .ك: غررالحكم و دررالكلم .

59_ وسائل الشيعه, ج7, ص168 .

عادي سازي دروغ برآيند دو انحراف

چکيده

واژه دروغ از مفاهيمي است که علي رغم کاربرد فراواني که در تعاملات رفتاري دارد ، تعريف صريحي از آن در دست

نيست . اين نقيصه مايه سردرگمي هاي متعدد و موجب پيدايش دروغ هاي مجاز شده است . دروغ از يک طرف عملي

غيراخلاقي و از طرف ديگر مسبب اعمال غير اخلاقي ديگر هم مي شود ، از همين جهت نسبت به گناهان ديگر حائز اهميت

است . در اين نوشتار به مفهوم دروغ ، ارتباط آن با انحرافات اجتماعي و بيان ديدگاههاي سه گانه درباره آن پرداخته شده

است و سپس به کارکرد اصلي دروغ ، علل و پيامدهاي فردي و اجتماعي آن اشاره شده و آنگاه اين خصلت غير اخلاقي ، به

اختصار از منظر دين مورد بررسي قرار گرفته است .

«انحراف اجتماعي»[1] رفتاري است که با هنجارهاي حاکم جامعه سازگار نباشد و جامعه نتواند آن را تحمل کند . با

توجه به اين تعريف به نظر مي رسد ، به سادگي نتوان دروغ را يک انحراف اجتماعي ناميد . چون شاهد عادي گشتن دروغ در

سطح جامعه مي باشيم . براي

اثبات اين مطلب کافي است ، نگاهي به پيرامون خود داشته و نظري به برداشت خويش و

اطرافيان درباره دروغ بيافکنيم . اين مسئله با توجه به چند دليل ذيل آشکارتر مي شود .

عدم حساسيت اجتماعي نسبت به دروغ

در بسياري از جوامع و از جمله جامعة ما حساسيت اجتماعي چنداني نسبت به دروغ و رواج آن وجود ندارد . زيرا اگر

معيار انحراف اجتماعي ، تحمل ناپذير بودن آن از سوي جامعه قلمداد شود ، در اين صورت به نظر مي رسد ، جامعه به راحتي

دروغ را مي پذيرد و چندان در اين مورد حساسيتي نشان نمي دهد ، زيرا حساسيت هاي جامعه نسبت به کجروي هاي موجود ،

گوياي اهميت آنها است . براي مثال در جامعه ديني ما حساسيت بيشتري نسبت به بدحجابي تا دروغگويي وجود دارد ، به

طوري که بسياري از افراد متدين علي رغم سختي هاي موجود ، در برابر بدحجابي موجود در جامعه ، عکس العمل نشان مي دهند ،

اما چندان نسبت به رواج دروغ حساسيت به خرج نمي دهند يا اعتياد و سرقت يکي از نزديکان خود را تحمل نمي کنند ، در حالي

که بر دروغ گويي آنان پرده پوشي کرده و چندان اهميتي به اين مسئله نمي دهند .

مصلحت و دروغ گويي

در جامعه ما استثناهاي متعددي وجود دارد که بر اثر آنها عملا دروغ به عنوان يک هنجار پذيرفته مي شود . به عنوان مثال

اکثر انسان ها قبول دارند که هر چند دروغ عملي غيراخلاقي است ، با اين حال دروغ گفتن به دشمن براي فريفتن او ، به دوستان

براي اصلاح روابط ميان آنها ، به فرزندان براي تربيت آنان و به همسران براي ايجاد فضاي آرامش در خانه ، نه تنها غير

اخلاقي شمرده نمي شود ، بلکه گاهي اوقات تکليف و عملي اخلاقي محسوب مي شود . متأسفانه عدم معيار کافي در تشخيص

اين استثناها ، زمينه را آن چنان سيال و لغزنده کرده است که مرز ميان

دروغ نگفتن و دروغ گفتن به عنوان مصلحت بسيار

مشکل مي گردد و همين مسئله در عمل ، به گسترش دروغ دامن زده است و موجب آسان گيري جامعه نسبت به دروغ شده

است .

عدم تعريف روشن از دروغ

عدم تعريفي روشن از دروغ در منابع و در آميختن آن با مفاهيم ارزشمند ديگري چون «تقيه» و «توريه»، نشان دهنده

بي توجهي جامعه به اين پديده و عدم حساسيت نسبت به آن است . در نتيجه گاهي اوقات مشاهده مي شود که افراد بسيار

اخلاقي نيز دروغ مي گويند و از اين کار نه تنها ابراز نگراني نمي کنند ، بلکه آن را گونه اي تکليف اخلاقي و عمل خير مي دانند و

به اين ترتيب بر دغدغه خاطر خود غلبه مي کنند . در حقيقت ظاهراً تنها رذيلت اخلاقي که مرتکب آن احساس غرور مي کند ،

همين دروغ گويي است .

بنابراين با توجه به ملاحظات فوق ، شايد نشود ، دروغ را انحرافي اجتماعي قلمداد نمود ، در حالي که اگر انسان به درون خود

رجوع کند ، به آساني درمي يابد ، دروغ علاوه بر اينکه رذيلتي اخلاقي است ، انحراف اجتماعي نيز به شمار مي رود ، لذا مي توان

ادعا نمود ، دروغ راه حل کوتاه مدتي است که در درازمدت به معضلي لاينحل تبديل مي شود و مشکلات متعددي مي آفريند .

دروغ گونه اي ارزان فروشي اخلاقي است . کوششي براي انکار مشکل يا سرپوش گذاشتن بر آن است . دروغ بر پايه

زرنگي و کارداني استوار است ، اما از نوع حقير آن و سرانجام به نظر «آلن» فيلسوف تربيتي فرانسه ، دروغ سقوط ،

درماندگي ، بي کفايتي و بي تدبيري است .[2]

آسان گيري جامعه در برابر اين پديده بيش

از آنکه گوياي بي اهميتي اين مقوله باشد ، چه بسا گوياي انحراف ديگري در جامعه

مي باشد . زيرا جامعة زنده و پويا جامعه اي است که در برابر انحرافات حساس باشد و مانند يک ارگانيزم زنده ، خود را در

برابر عوامل بيروني و مخرب محافظت نمايد . اما همان طور که گاه ارگانيزم بر اثر اختلالاتي از انجام اين وظيفه باز

مي ماند و به جاي اينکه ميک_روب هاي مهاجم را از پاي درآورد ، به ان_دام هاي داخلي خود حمله مي ب_رد ،

جامعه نيز گاه به جاي حفظ خود در برابر انحرافات واقعي ، به انحرافات توهمي يا دست چندم روي مي آورد و مي کوشد آنها را

از ميان بردارد . در اين حال جامعه چيزهايي را هنجار مي شمارد که عين انحراف است و چيزهايي انحراف عمده به شمار

مي رود که چندان اهميتي ندارد و مسئله اي پيش پا افتاده است .

از نظر شهيد مطهري بايد ميان حساسيت جامعه نسبت به امري و جايگاه واقعي آن تفاوت نهاد . چنين نيست که اگر

جامعه اي- اگر چه ديني - در جايي حساسيت نشان داد ، همين حساسيت معياري کافي براي ارزيابي مسائل باشد .[3]

اگر ميزان انحرافي بودن رفتاري صرفاً بر اساس نگاه جامعه به آن مورد بررسي قرار گيرد ، به احتمال قوي دروغ يک انحراف

به شمار نخواهد رفت . اين مسئله هنگامي جدي تر مي شود که تلاش مي شود به حساسيت ها ، رنگ و بوي ديني و عقيدتي داده

شود . کافي است از باب نمونه احاديثي را که درباره دروغ وجود دارد با آنچه درباره بدحجابي موجود است ، مقايسه شود .

شايد يک هزارم آن چه درباره دروغ

و دروغ گويي از معصومان صادر شده است ، درباره بدحجابي وجود نداشته باشد . با

اين همه عمده حساسيت ديني جامعه ما متوجه اين پديده است و ديگري مورد غفلت قرار مي گيرد . سخن بر سر انحرافي به

نام بدحجابي نيست ، بلکه سخن نسبت به بي توجهي به انحرافي اساسي تر به نام دروغ گويي است و ميان اين دو سخن تفاوت

است .

البته بايد توجه داشت ، همان طور که در جامعه ديني ، بي گمان دروغ ، از انحرافات اساسي به شمار خواهد رفت . در جامعه

غيرديني هم که مبتني بر قرارداد اجتماعي است ، اگر دروغ رواج يابد و از اندازه معيني بگذرد ، اساس جامعه را به هم خواهد

ريخت . ليکن دشواري مسئله ، تعيين حدود مي باشد ، لذا ضروري است ، معلوم شود که دروغ چيست و چه کارکردي دارد و

استثناهاي ادعايي درباره آن تا چه اندازه پذيرفتني است .

مفهوم دروغ

دروغ هنگامي پديد مي آيد که انسان چيزي را بر خلاف باور خود ابراز نمايد . به تعبير ديگر دروغ اظهارات خلاف باور و بر

ضد عقيده است . به اين ترتيب ، دروغ با باور انسان گره مي خورد ، لذا از خطا و اشتباه متمايز مي گردد . حال اگر ادعايي

را که مطابق واقع است ، اما به آن باور ندارد ، بر زبان آورد ، دروغ گفته است . براي مثال منافقان نزد رسول خدا (ص )

مي آمدند و مي گفتند که به پيامبري رسول خدا شهادت مي دهند . هرچند اين سخن در واقع درست بود و حضرت واقعا پيامبر

خدا بودند ، اما چون گويندگان به اين سخن باور

نداشتند ، از نظر خداوند آنان دروغ گو به شمار مي رفتند .[4]

لذا بايد اين پيوند معروف ميان دروغ با واقعيت را گسست و آن را از خطا و اشتباه تفکيک نمود . دروغ هيچ تناظري با

واقعيت ندارد ، بلکه تنها ناظر به باور صاحب گفتار است ، به نظر «ايمانوئل کانت » ، «دروغ وقتي رخ مي دهد که ديگران

نتوانند ، تشخيص دهند که من احساسات خود را بروز مي دهم »[5] و در جاي ديگر مي نويسد: « دروغ هنگامي است که

انسان به ديگري وانمود مي کند که مي خواهد ، افکارش را براي او بازگو کند» .[6]

دستگاه دروغ سنج يا «پلي گراف»[7] نيز بر همين مبنا عمل مي کند . به اين معنا که «اين دستگاه با اين فرض که

اشخاص هنگام دروغ گويي پاسخ هاي فيزيولوژيکي شان (از قبيل اضطراب ، افزايش ضربان قلب ، تعريق دست و . . . )

تشديد مي شود ، سخن راست و دروغ را متمايزمي کند» .[8] توجه به اين معنا لازم است تا ما را از درافتادن به

تعريف هايي که راه به جايي نمي برد ، باز دارد . در مقابل اين نظريه دو ديدگاه ديگر نيز وجود دارد .

الف )- دروغ سخن مخالف با واقع است و سازگاري و عدم سازگاري با واقع ، تعيين کننده صدق و کذب خواهد بود . نيت

و انگيزه گوينده در اين مورد نقشي ندارد . ريشه اين تعريف به افلاطون و ارسطو برمي گردد و در منابع فلسفي از آن به

عنوان «نظريه مطابقت » بحث مي شود . ارسطو در کتابش مي نويسد: «کذب اين است که درباره آن چه هست ، بگوييم

نيست يا درباره آن چه نيست ، بگوييم هست

. صدق اين است که درباره آن چه هست بگوييم هست و درباره آن چه نيست ،

بگوييم نيست » .[9]

«ويتگنشتاين» اين رويکرد را چنين تبيين مي کند: «يک تصوير ، يک حالت ممکن را در فضاي منطقي نشان مي دهد . . .

يک تصوير با واقعيت مطابقت دارد يا قاصر از مطابقت است ; آن صحيح يا ناصحيح است ; درست يا غلط . . .

مطابقت يا عدم مطابقت معنايش با واقعيت ، صدق يا کذبش را تشکيل مي دهد» .[10] گرچه اين تعريف مشهور است ، اما

داراي اشکال هاي جدي است . مهم ترين اشکال اين تعريف آن است که اگر کسي سهواً سخني خلاف واقع بر زبان آورد ،

اطلاق دروغ به آن مي شود ، درحالي که طبق تعريف اول صرفاً سخن او خطا يا اشتباه قلمداد مي شود . به عبارت ديگر در

تعريف دوم صدق و کذب فلسفي با صدق و کذب اخلاقي خلط شده است .

ب )- دروغ گزارش خلاف واقع ، با آگاهي به خلاف واقع بودن است . [11] به اين معنا هنگامي دروغ پديدار مي شود

که کسي سخني را بر خلاف واقع بر زبان آورد و خود نيز به اين خلاف واقع گويي آگاه باشد . اين تعريف با اينکه جامع

است ، اما مانع سخنان اشتباه و خطا نيست؛ يعني اگر کسي سخني را که خلاف واقع است اما خود به آن باور دارد ، به زبان

آورد ، طبق اين تعريف در قلمرو دروغ شمرده مي شود . از اين رو بهتر است که دروغ را به معناي سخن يا اظهارات

مخالف اعتقاد گوينده تعريف کرد و از تناظر آن با

واقعيت دست کشيد . بنابراين به نظر استاد ملکيان : «در دروغ ، من

به چيزي اعتقاد دارم ، ولي چيز ديگري بر زبانم جاري است » .[12]

دروغ مي تواند علاوه بر گفتار و نوشتار در رفتار و کردار انسان نيز باشد . هرچند عالي ترين شکل دروغ گويي در گفتار

انسان جلوه گر مي شود اما چون نوشتار همسنگ گفتار است ، راست و دروغ نيز شامل آن مي گردد . لذا در اين نوشته هر جا

از دروغ سخن گفته شود ، مقصود گفته يا نوشته دروغين است .

کارکرد دروغ

مهم ترين کارکرد دروغ گمراه ساختن مخاطب است . هر گاه انساني بخواهد مخاطب خود را گمراه سازد ، از دروغ استفاده

مي نمايد و به اين ترتيب ، او را مي فريبد . اين خصلت در همه انواع دروغ ها يافت مي شود ، چه دروغ براي فريفتن دشمن ، چه

به قصد شوخي يا از سر مصلحت سنجي باشد . دروغي که نتواند بفريبد ، ديگر دروغ نيست و ماهيت خود را از بين برده

است . کسي که براي نجات جان خود به ديگري دروغ مي گويد ، با اين کار او را فريفته است . تنها جايي دروغ

فريب کارانه نخواهد بود که پيشاپيش توافقي بر سر آن صورت گرفته باشد ، مانند آنکه چند تن جمع شوند و قرار بگذارند که هر

کس بزرگترين دروغ را گفت ، برنده باشد .

خصلت فريب گري دروغ موجب شده است تا در برخي دائرةالمعارف هاي تخصصي فلسفه اخلاق ، مباحث دروغ تحت عنوان

فريب آورده ش_ود . براي مثال در دائرةالمعارف اخلاق «بِکِر»،[13] بحث دروغ تحت عن_وان «Deceit»

آمده که آن را به نيرنگ ، خدعه ، فريب ، دغل

و مانند آن مي توان ترجمه کرد . در نتيجه هر گونه کوششي براي زدودن

خصلت فريب کاري از دروغ ، به نابودي دروغ مي انجامد و دروغ غير فريب کارانه نوعي تناقض گويي خواهد بود ، مانند آن که

گفته شود ، مثلث مربع . توجه به اين نکته براي مباحث مربوط به دروغ هاي مجاز يا به اصطلاح مصلحت آميز لازم است ، به

اين معنا که هرجا بنا شد از دروغ مجاز استفاده شود ، بايد معلوم گردد که در کجا مي شود ، مخاطب خود را فريب داد . در

نتيجه اگر کسي خود را مجاز به فريفتن مخاطب بداند ، دروغ گفتن به او نيز مجاز خواهد بود ، لذا اگر فريفتن فرزند مجاز نباشد ،

دروغ به او نيز مجاز نخواهد بود .

علل دروغگويي

عوامل و انگيزه هاي زيادي موجب دروغ گفتن مي شود که به پاره اي از آنها اشاره مي شود:

الف )- دفاع از خويش در برابر مهاجم نيرومند؛

ب )- سرپوش گذاشتن بر عدم اعتماد به نفس خود؛

ج )- راه حل کوتاه مدت؛

د )- همرنگي با جماعت؛

ه )- نرنجاندن دوستان بر اثر راست گويي ؛

و )- انتقام گرفتن؛

ز )- دلخوشي دادن به ديگران؛

ح )- رعايت حال و مصلحت زيردستان و نزديکان؛

ط )- جهت دادن به روند دلخواه؛

ي )- منحرف ساختن ديگران .

اين عوامل تحت مقسم هاي کلي قابل طبقه بندي است ، مثلاً: بر اساس منافعي که عايد انسان مي سازند يا زياني که از انسان

دور مي کنند يا برحسب علل فردي و اجتماعي؛ اما مهم ترين علت اجتماعي دروغ گويي ، «سنت ها و هنجارهاي غلط اجتماعي»

است که در دراز مدت به ترويج دروغ گويي مي انجامد و انسان را ناگزيز از ارتکاب

آن مي سازد . از اين منظر در جوامع

بسته و سنتي دروغ گويي بيشتر از جوامع باز و پيشرفته رواج دارد ، در جوامع استبدادي دروغ بيشتر از جوامع دموکرات و

مبتني بر حقوق انساني برابر ديده مي شود .

به طور کلي در انواع دروغ ها يک علت مشترک است و آن «ضعف » انسان ها مي باشد . اين ضعف در مراحل مختلف

خود را نشان مي دهد ، پزشکي که به بيمار خود دروغ مي گويد ، احساس مي کند که بيمارش ضعيف است و تاب شنيدن واقعيت

تلخ را ندارد . گاه نيز انسان توان حقيقت گويي را ندارد و با دروغ بر ضعف هاي خود پرده مي کشد .

البته درباره ضعف انسان نمي شود ، داوري نمود . زيرا انسان هرچند نيرومند باشد ، از اين ضعف ها پيراسته نيست . ممکن

است کسي خود را از درجاتي از اين گونه ضعف ها بپيرايد ، ليکن در نهايت انسان تا زماني که انسان است ، ضعيف است ، لذا

خداوند متعال مي فرمايد: «خلق الانسان ضعيفاً» .[14]

البته چه بسا بتوان علل ديگري براي دروغ گويي برشمرد ، مانند دفاع از خود ، فريفتن ديگري ، رعايت مصلحت ديگري ،

منفعت جويي و . . . که همه ناشي از ضعف انسان مي باشد . بنابراين مي توان ادعا نمود که ضعف نام ديگر ترس است و

هرجا دروغي باشد ، زاده ترس است . اين ترس مي تواند منطقي يا غير منطقي ، معقول يا غير معقول باشد . اما به هر

صورت ريشه در ترس دارد . با اين همه ارزيابي ترس ، از بحث حاضر بيرون است ، در اين جا فقط سخن بر سر علت

اصلي دروغ گويي است

.

دروغ هنگامي پديدار مي شود که انسان نخواهد آن چه را در دل دارد ، بيان نمايد . اين کار غير از رازپوشي است . در

رازپوشي و کتمان ، هدف اصلي فقط حفظ حريم خود است ، لذا از اين طريق فرد به نامحرمان اجازه نمي دهد تا به خلوت فکري

او وارد شوند؛ اما به هنگام دروغ گويي ، فرد- به هر دليلي- سعي مي کند با اظهار چيزي که خود به آن باور نداشته ،

مخاطب را گمراه نمايد ; چه اين گمراه گري از سر خيرخواهي و چه از سر بدخواهي باشد ، به هر حال عدم شجاعت در

ابراز انديشه موجب مي شود ، وي هراس از مواجهه با حريف داشته باشد ، در نتيجه به دروغ متوسل مي شود . رسول خدا

(ص ) مي فرمايد: «لا يکذب الکاذب إلاّ من مهانة نفسه»[15] ، «دروغ گو دروغ نمي گويد ، جز بر اثر

حقارت نفسش » . حتي در همه دروغ هاي به ظاهر مجاز نيز ، اين ضعف و درماندگي ديده مي شود . گاه انسان ناگزير

مي شود که به دلائل نوع دوستانه دروغ بگويد ، اما در اين موارد نيز همان علت اساسي موجود است و نبايد پنداشت که انگيزه

درست و انساني ، علت اصلي دروغ را از ميان مي برد .

ارسطو معتقد است: «دروغ في نفسه بداست و شايان نکوهش _ خواه منظوري خاص در ميان باشد و خواه نه _

ودرست کاري في نفسه نيک است و شايان ستايش » .[16] به همين جهت کساني که به جاي دروغ گفتن با بيان حقيقت به

خود ضرر مي رسانند ، مورد تحسين قلبي قرار مي گيرند ، اگرچه ممکن است ، مورد نکوهش کلامي

بعضي ها هم واقع شوند .

امام خميني در اين باره مي نويسد: «دروغ ، جداي از همه متعلقات و با توجه به ذاتش ، قبح عقلي دارد که به هيچ روي از آن

جدا نمي شود و جهات خارجي نيز در برطرف ساختن آن اثري ندارد ، از اين رو خردمند آرزو مي نمايد ، کاش راستي به جاي

دروغ نجات بخش پيامبر بود و اين جز به سبب بر طرف نشدن قبح و پستي دروغ نيست ; هر چند از ارتکاب آن ناگزير

باشد» .[17]

طبق اين نگرش ، دروغ ، نه صرفاً به دليل پيامدهاي منفي آن ، بلکه چون زاده حقارت ، درماندگي و ترس است و روح را مي آلايد ،

غير اخلاقي و پليد است . البته نبايد نتيجه گرفت که هرگز نبايد دروغ بر زبان راند ، بلکه چون عملي غيراخلاقي است و

خواه ناخواه بر روح و روان انسان اثر مي گذارد ، بايد متوجه تأثير کدر کننده آن بود . شهيد مطهري پس از نقد ديدگاه کانت

که هر نوع دروغي را غير اخلاقي مي داند و حکم راست گويي را مطلق مي شمارد ، هر چند به قيمت جان انسان بي گناهي تمام

شود ، در دفاع از دروغ براي نجات جان بي گناهان ، اين گونه اشاره مي نمايد: «اسلام در اين جا سخن ديگري نيز گفته است

که نکته خيلي بزرگي است . مي گويد براي اين که روحت عادت نکند به دروغ گفتن ، در آن جا که اجبار پيدا مي کني (چيزي

به ذهنت خطور بده و به زبانت چيز ديگري بياور ) . . . مستقيم ذهنت را با دروغ مواجه نکن که ذهنت عادت نکند به دروغ

گفتن . اسم اين «توريه » است . . . حالا بعضي ها هم دائماً دروغ مي گويند و اسمش را مي گذارند توريه . ديده ام

اين جور اشخاص را . من کار به آنها ندارم ، حقيقت را مي گويم » .[18]

بنابراين هر جا جسارت ، شجاعت ، قدرت و شهامت باشد ، دروغ وجود نخواهد داشت . کافي است تصور کنيم که هر گاه

خواستيم و در هر جايي که مي خواهيم ، آن چه را در دل داريم ، بي توجه به پيامدهايش براي خودمان يا ديگران بر زبان آوريم ،

در اين فرض ديگر هيچ دليلي براي دروغ گفتن وجود نخواهد داشت ، به گفته سعدي : «هر که دست از جان بشويد ، هر چه

در دل دارد بگويد» .[19]

پيامدهاي دروغگويي

پيامدهاي دروغگويي
1- فروپاشي اعتماد

دروغ تنها رذيلتي است که اگر گسترش يابد ، امکان هم زيستي اجتماعي را از ميان مي برد . پارادوکس قضيه اين است که

دروغ زاده زندگي اجتماعي و در عين حال از بين برنده آن نيز مي باشد . انسان دروغ گفتن را غالباً از طريق زبان که

پديده اي اجتماعي است و از طريق تقليد از بزرگترها مي آموزد . بعدها نيز براي کسب و حفظ منزلت اجتماعي در شرايط

مختلف ، انواع پيچيده تري از دروغ گويي را مي آموزد ، با اين همه اگر اين پديده از حد بگذرد ، اساس زندگي اجتماعي مختل

خواهد شد .

کافي است شبي در خواب ببينيم که فردا همه مردم به يکديگر دروغ خواهند گفت و ما پس از بيدار شدن به اين خواب ترتيب اثر

بدهيم . از اين لحظه به بعد ديگر آرامش و آسايش ما رخت بر خواهد بست . زيرا به هيچ کسي

اعتماد نمي شود و هر چه

به گوش برسد ، دروغ قلمداد خواهد شد .

هرجامعه اي چه ديني و چه غير ديني ، چه ابتدايي و چه فراصنعتي نيازمند وجود عنصر اعتماد است . اگر اعتماد نباشد ، ديگر

امکان معاملات تجاري و مانند آن وجود نخواهد داشت . امنيت که گاه معيار جامعه آرماني تلقي مي شود ، چيزي جز نتيجه

اعتماد نيست . اعتماد سرمايه اجتماعي بشر است و هر کسي از اين سرمايه بيشتر بهره مند باشد ، زندگي اجتماعي موفق تري

خواهد داشت . معلم به نام همين سرمايه مي تواند ، فرزندان ديگران را گرد خود جمع کند و نمايندگان مجلس با همين سرمايه

وارد مجلس مي شوند و براي ديگران تصميم مي گيرند . از اين رو همگان مي کوشند- حتي به دروغ - به گونه اي عمل

کنند که اعتماد مردم به آنان افزايش يابد .

همه انسان ها در زندگي اجتماعي و ارتباطات خود بر يک اصل ناگفته و نانوشته تکيه مي کنند و آن اين است که ديگران به ما

راست مي گويند و در نتيجه به آنان اعتماد مي کنيم .

حال اگر خدشه اي به اين اصل بخورد و اعتماد موجود از ميان برود ، ديگر نمي توان شيرازه جامعه را حفظ نمود . «

فرانسيس فوکوياما» در کتابي با عنوان اعتماد[20] مي نويسد: «اعتماد و پيوندهاي اخلاقي موتور محرک جامعه

است » .[21] لذا اين عامل رواني ، از عوامل مادي چون اقتصاد برتر است . وي در توضيح جايگاه اعتماد چنين

مي گويد: «اقتصاد مهم ترين عنصر جامعه بشري است و با فرهنگ يک جامعه ارتباط مستقيم دارد . رفاه يک ملت . . .

توسط يک ويژگي فراگير فرهنگي ، يعني اعتماد نهفته در

يک جامعه وابسته است » .[22]

اين نکته چنان آشکار است که حتي خود افراد دروغ گو به آن نيازمند هستند . اگر افراد به يکديگر اعتماد نداشته باشند ، دروغ

سودي براي آنها دربر نخواهد داشت . اين مسئله موجب آن مي شود تا دروغ گويان بکوشند بر دروغ هاي خود پرده بکشند و

براي اين کار به دروغ هاي ديگري پناه برند و به اين ترتيب ، اعتمادي را که به آن نياز دارند ، حفظ کنند .

2- خود فريبي

انسان دروغ گو در آغاز قصد فريفتن ديگري را دارد ، اما به تدريج اين دروغ ها پرده اي بر واقعيت وجودي او مي کشد و او را

از شناختن خويش باز مي دارد . به ديگر سخن دروغ به ديگران ، دروغ به خود را در پي دارد . کسي که دروغ مي گويد ،

همواره درصدد فريفتن ديگري است . دروغ گو همواره هوشيار است که فريب خودش را نخورد . هر کس ت_ا حدي در

زندگي فردي و اجتم_اعي موف_ق است که شناخت درستي از خويش و واقعيت هاي بيروني داشته باشد . نمي توان در جهل

مطلق اقدامي معنادار انجام داد . هر حرکت درست ، مرهون بصيرت و آن هم محصول صدق است . به گفته «

ميلان کوندرا» ، «اول بايد دنيا را همان طور که هست بشناسيم و بعد آن را آن طور که مي خواهيم تغيير دهيم»[23] .

بنابراين دروغ گو تا زماني موفق است که دروغ خود را باور نداشته باشد و اگر بنا بر مصالحي به ديگران دروغ مي گويد ،

مي کوشد که خود آن را باور نکند; اما اين کار همواره شدني نيست . زيرا اگر کسي به دروغ عادت کرد ، پس از مدتي

اين خصلت در او ريشه مي دواند ، در نتيجه اسير دروغ هايش مي گردد .

بنابراين اگر انسان بخواهد سخن بگويد و اين سخن تأثير داشته باشد ، بايد ميان زبان ، بدن و قلب او هماهنگي باشد و پيام هايي که

از طريق گفتار ارسال مي شود ، به وسيله زبان بدني تقويت گردد . دروغ گو نيز از اين حقيقت آگاه است ، از اين رو براي

باورپذير کردن دروغ خود ، ژست حق به جانبي مي گيرد و چنين مي نمايد که حقيقت را مي گويد . کافي است به هنگام

دروغ گويي لبخندي بزند تا فريبش آشکار شود ، به همين دليل مي کوشد با تمرين و تلقين ، قيافه جدي به خود بگيرد و بدين ترتيب

موفق شود ، اما اين کاميابي بهاي گراني دارد . او مي کوشد که همواره مواظب حرکات خود باشد و حالتي نگيرد که دروغش

را خنثي کند . ادامه اين روند ، به او اين فرصت را نمي دهد که رفتار واقعي خود را از رفتار قالبي باز شناسد و به تدريج

فراموش مي کند که مشغول ايفاي نقش است . از اين جا به بعد ، دروغ در او ريشه مي دواند و پيوند او را با واقعيت

مي گسلد .

خداوند متعال اين حقيقت را به نيکي تصوير مي کند . مشرکاني که در اين دنيا در برابرحق مي ايستادند و به دروغ ، بت ها را

خدا مي دانستند ، در روز قيامت به خداوند نيز دروغ مي گويند و چون حضرت حق از آنان مي پرسد: «أين شرکاؤکم الّذين

کنتم تزعمون» ، «افرادي که مي پنداشتيد ، شريکان خدايند ، اکنون کجايند ؟»،[24] بدون کمترين ترديدي پاسخ مي دهند:

«والله ربّنا ما کنّا مشرکين»

، «سوگند به خدا ، پروردگار ما ، که ما مشرک نبوده ايم » .[25] در اين جا آنان به خدا _ که

همه چيز را مي داند- دروغ نمي گويند ، زيرا حداقل در اين مرحله به علم مطلق او واقفند و نيک مي دانند که در اين جا نمي توان

خدا را فريفت ، ليکن به خودشان دروغ گفته اند . خداوند اين حقيقت را چنين تقرير مي نمايد: «انظر کيف کذبوا علي أنفسهم

وضلّ عنهم ما کانوا يفترون» ، «بنگر که چگونه بر خود دروغ بستند و آن دروغ ها که ساخته بودند ، ناچيز گرديد» .[26]

در حقيقت اينان ناخواسته از عادتي که به صورت زوال ناپذيري در آنان ريشه دار شده است ، پيروي مي کنند و چه بسا دروغ

خود را نيز باور مي نمايند .[27] بزرگ ترين زيان دروغ گويي ، گسستن از واقعيت است که خطر آن براي انسان از هر

خطري بالاتر مي باشد .

دروغ در روايات

دروغ در روايات

پاره اي از مهمترين نکاتي که در سنت ديني راجع به دروغ بيان شده است طي چند بند ذکر مي گردد:

خيانت بزرگ

دروغ هنگامي ممکن مي شود که ديگري به انسان اعتماد کند و او از اين اعتماد براي فريفتن و پنهان کردن نيت اصلي خود سود

جويد . لذا هيچ دروغي بي فريبکاري ممکن نيست . از اين رو رسول خدا (ص ) مي فرمايد:«الکذب خيانة » .

[28]

دروغ گفتن مسلمان به يکديگر خيانتي بزرگ است . مسلمانان آينه رفتار يکديگرند و بايد نيک خواهانه در پي اصلاح يکديگر

برآيند و کاستي هاي خود را جبران کنند ، از اين رو هرگونه دروغي به برادر ديني ، بخشي از حقيقت را بر او مي پوشاند و مانع

از کمال وي مي شود . پديده دروغ اگر در جامعه رواج پيدا کند ، ديگر مؤمنان آينه يکديگر نخواهند بود و روح حقيقت جويي و

کمال طلبي در آنان مي ميرد ، لذا رسول خدا (ص ) فرمود: «کبرت خيانه أن تحدّث أخاک حديثاً وهو لک به مصدّق وأنت له

به کاذب»،[29] «خيانت بزرگي است که به برادر (ديني ) خودت سخني بگويي که او تو را در آن راست گو بداند ، اما

تو به او دروغ گفته باشي »

عدم هماهنگي با نظام هستي

آنچه انسان را به حرکت وا مي دارد و او را به کشف ناشناخته ها بر مي انگيزد ، فطرت حقيقت طلبي او است . اما بعدها دروغ

را مي آموزد و به اين ترتيب ، با فريبکاري آشنا مي گردد . در روايات آمده است که نخستين دروغ از زبان شيطان صادر شد

و او بود که با دروغي که به آدم و حوا گفت آنان را فريفت و به خوردن ميوه درخت ممنوع تشويق نمود . آنان از قبول

خواسته شيطان دوري مي کردند تا او سوگند خورد که نيک خواه آنان است .[30] اما چرا آنان که از دشمني او

با خبر

بودند ، سخن او را باور کردند ؟ امام صادق (ع ) پاسخ اين پرسش را اين گونه مي دهد: «به دليل آنکه دروغ در ماهيت

آدم نبود ، ابليس را تصديق نمود»[31] . بنابراين دروغ ، بر خلاف نظام هستي و خارج از فطرت بشر است . زيرا

انسان ذاتاً حقيقت طلب و همواره جوياي صدق است .

ناسازگاري با ايمان

تنها خصلت پليدي که مغاير با ايمان شمرده است ، دروغ گويي مي باشد ، حتي براي شراب خواري ، سرقت و مانند آنها اين کلمات

بکار نرفته است . ضرب المثل مشهور فارسي که دروغ گو دشمن خداست ، گوهر اين ادعا را آشکار مي سازد ، از همين رو

رسول خدا (ص ) مي فرمايد: «اياکم و الکذب فان الکذب مجانب الايمان »[32] ، «از دروغ بپرهيزيد که با ايمان

نمي سازد» .

ريشه گناهان

دروغ ريشه همه گناهان و رذائل اخلاقي است و با دوري از آن ديگر رذائل رنگ مي بازند . رسول خدا (ص )

مي فرمايد: «دروغ ريشه بدي ها را آبياري مي کند ، همان گونه که آب ريشه درختان را آبياري مي نمايد .»[33] امام

حسن عسکري (ع ) نيز در اين مورد مي فرمايد: «پليدي ها در خانه اي نهاده شدند و دروغ به عنوان کليدشان تعيين

شد» .[34] لذا دروغ از همه رذائل ديگر پليدتر است . روزي از رسول خدا (ص ) پرسيدند: «ممکن است ،

مؤمن مرتکب فحشا شود ؟ ايشان پاسخ فرمودند: ممکن است چنين شود . باز پرسيدند که آيا مؤمن دست به سرقت

مي زند ؟ فرمود: ممکن است گاه چنين شود . باز پرسيدند که آيا مؤمن دروغ مي گويد ؟ فرمود: نه ، کساني دروغ پردازي

مي کنند که به خدا ايمان ندارند» .[35] مقايسه اين نکته با تلقي رايج که شراب خواري و زنا را بدتر از دروغ مي شمارند

و دروغ را سبک مي گيرند ، بسيار تأمل برانگيز است .

به همين دليل با پرهيز از دروغ ، مي توان از همه گناهان دوري نمود ، چون ريشه پليدي ها دروغ است . مردي نزد رسول خدا

(ص ) آمد و گفت : «من نماز نمي خوانم

، زنا مي کنم و دروغ مي گويم . حال از کدام يک از آنها توبه کنم ؟» حضرت

به او فرمود: «از دروغ » ، بدين ترتيب آن مرد پيمان بست که فقط دروغ نگويد ، اما چون خواست زنا کند ، با خود گفت اگر

رسول خدا (ص ) از من پرسيد آيا پس از آن پيماني که بستي ، زنا کردي ؟ در صورتي که بگويم نه ، دروغ گفته ام و اگر

بگويم آري ، مرا حد خواهد زد ، به همين خاطر از اين گناه باز ايستاد چون مي خواست ، مانند گذشته نماز نخواند ، با خود گفت که

اگر رسول خدا (ص ) از من پرسيد: آيا نماز خوانده اي ؟ چه بگويم ؟ اگر دروغ بگويم که پيمان شکسته ام و اگر راست

بگويم ، مجازات مي شوم . بدين ترتيب آن دو گناه کبيره را ترک کرد .[36]

پرهيز از دروغ کوچک و بزرگ

دروغ هاي کوچک ، راه به دروغ هاي بزرگ مي برد . چنين نيست که انسان قادر باشد در موارد خرد دروغ بگويد و در موارد

کلان راستي پيشه کند . آدمي اگر به دروغ ادامه دهد ، ديگر نمي تواند از ادامه آن باز ايستد . زيرا انسان غالبا اسير عادت

خويش مي شود و چون در موردي دروغ گفت و از آن نتيجه گرفت ، همين شيوه را دنبال مي کند تا در تباهي بيفتد ، لذا امام سجاد

(ع ) به فرزندان خويش مي فرمود: «إتّقوا الکذب الصّغير منه والکبير في کلّ جدّ و هزل ، فإنّ الرّجل إذا کذب في الصّغير

اجترأ علي الکبير» ، «از دروغ کوچک و بزرگ در هر مسئله جدي و شوخي بپرهيزيد ، زيرا هنگامي که آدمي

در مسئله اي

کوچک دروغ گفت ، (به دروغ گفتن ) برمسئله بزرگ دلير مي شود» .[37]

اجتناب از شوخي هاي دروغين

از آنجا که دروغ گويي آفريدة شيطان ، ريشه نفاق ، خاستگاه همة گناهان و خيانتي بزرگ است ، لذا هرگز سزاوار مسلمانان

نيست که دروغ بگويند . رسول خدا (ص ) به ابوذر فرمان مي دهد: «لا تخرجنّ من فيک کذبة ، أبداً»،[38] «

هرگز هيچ دروغي از دهانت خارج نشود» . معصومان (ع ) از مسلمانان مي خواهند تا دروغ را به دروغ گويان واگذارند

و خود گرد هيچ دروغي-چه کوچک و چه بزرگ- نگردند و ازآن حتي در شوخي هاي خويش بپرهيزند . رسول خدا (

ص ) فرمودند: «لايجد عبد حقيقة الإيمان حتّي يدع الکذب في المزاح »،[39] «هيچ بنده اي حقيقت ايمان را

درنمي يابد ، مگر آن که دروغ گويي در شوخي را واگذارد» . همچنين ايشان در روايت ديگري فرمودهاند: هر کسي که

هرگونه دروغ را- حتي در شوخي هايش- واگذارد ، سه خانه را در جاهاي مختلف بهشت تضمين مي کنم .[40] البته

هرگز دروغ نگفتن مساوي بيان تمام راست ها نيست . در موارد متعددي مي توان دروغ نگفت ، بي آنکه ناگزير به گفتن همه

راست ها شد . زيرا احاديث فراوان از معصومان نقل شده است که مسلمانان را از بيان راست هاي فتنه انگيز منع کرده اند ، از

قبيل نجات جان افراد و مقابله با ستمگران و متجاوزان . اين سخن با واقعيت هاي انساني همساز است . چون حداقل در

شرائط فعلي پرهيز مطلق از هر نوع دروغي ناممکن است و اگر هم ممکن باشد ، در مواردي جنايت است و بر باد دهنده

خانمان ها و زندگي ها است . به همين دليل در بعضي موارد با لحاظ شرائطي خاص

، دروغ گويي نه تنها جايز بلکه واجب

مي شود .

منبع

سيد حسن اسلامي *

* - دانشجوي دکتراي کلام از دانشگاه تربيت مدرس قم .

[1]- social devince

[2] - بدوي ، ص 192 .

[3] - ر .ک؛ مطهري ، امدادهاي غيبي در زندگي بشر ، ص 152 .

[4] - ر .ک؛ آيات اول سوره منافقون .

[5] - ايمانوئل کانت ، ص 305 .

[6] -همان ، ص 307 .

]7[- - polygraph

[8] - نيما قرباني ، ش 31 ، ص 36 .

[9] - ارسطو ، ص 155 (b1011 ) .

[10] - ويتگنشتاين ، ص 162 .

[11] - ر .ک؛ ابوالبقا ، ج3 ، ص 109 .

[12] - ملکيان ، ش 1895 ، ص 6 .

[13] - Becker

[14] - نساء ، 28 .

[15] - نوري ، ج9 ، ص 85-84 .

[16] - ارسطو ، ص 152 .

[17] - امام خميني ، ج2 ، ص 114 .

[18] - مطهري ، فلسفه اخلاق ، ص 88 .

[19] - سعدي ، ص 58 .

20- - Trust

[21] - اميري ، ش 98-97 ، ص15 .

[22] - همان ، ص 12 .

[23] - ميلان کوندرا ، ص 40 .

[24] - انعام ، 22 . (ترجمه عبدالمحمد آيتي ) .

[25] -همان ، 23 .

[26] - همان ، 24 .

[27] -ر .ک؛ طباطبايي ، ج7 ، ص51 .

[28] - شيخ صدوق ، ج2 ، ص 505 .

[29]- متقي هندي ، ج3 ، ص248؛ ورّام بن ابي فراس ، ج1 ، ص144 (با اندکي تفاوت در الفاظ حديث )

[30]- طه ، 120 .

[31] - علامه مجلسي ، ج71 ، ص10 .

[32]- متقي هنري ، ج3 ، ص248 .

[33] - ديلمي

همداني ، ج3 ، ص315 .

[34] - نوري ، ج9 ، ص 85-86 .

[35] - ورام بن ابي فراس ، ج1 ، ص114 .

[36] - ميرزا حسين نوري ، ج9 ، ص89 .

[37] -کليني ، ج2 ، ص338؛ ورّآم بن ابي فراس ، ج2 ، ص207 .

[38] - شيخ حر عاملي ، ج12 ، ص 251 .

[39]- متقي هندي ، ج3 ، ص257 .

[40] - ر .ک؛ شيخ صدوق ، ص 144 .

عادي سازي دروغ ، برآين_د دو ان_حراف2

چکيده

سيال و شکننده بودن مفهوم «دروغ مصلحت آميز» و نامشخص بودن مرزهاي آن ، اساسي ترين نقش را در رواج و

عادي سازي دروغ ايفا کرده است . ابهام در اين موضوع موجب گرديده تا عليرغم غير اخلاقي بودن دروغ ، استثناهاي

بسياري به وجود آيد و انواع دروغ هاي به ظاهر مصلحت آميز ، در صحنه سياست ، فرهنگ ، اجتماع و خانواده ظهور پيدا کند که

مهم ترين آنها عبارتند از دروغ شوهر به زن ، والدين به کودکان خود ، ترويج دين و مصالح سياسي .

کثرت استعمال اين دروغ ها که ناشي از سوء تفسير از عقل و شرع بوده است ، مفاسد زيادي را موجب گشته است؛ از قبيل:

سلب اعتماد ، سلب مشارکت ، ايجاد سوء ظن و غيره . در اين نوشتار پس از اثبات عدم مصلحت آميز بودن بسياري از اين

مصاديق ، براي تشخيص واقعي دروغ مصلحت آميز ، معياري اساسي با عنوان قاعده زرين معرفي شده است .

پس از مفهوم شناسي دروغ و بيان جايگاه آن از نظر اخلاق اسلامي و ذکر پيامدهاي رواني و اجتماعي آن که در شماره

نخست بيان گرديد ، اين موضوع حائز اهميت است که در

رواج اين گفتار نامطلوب ، چه عاملي نقش اساسي را ايفا کرده است

و در راستاي مقابله با آن از چه طريقي بايد بهره جست .

در کنار اين باور عمومي که دروغ غير اخلاقي و رذيلانه است ، باور استوار ديگري در جامعه وجود دارد که بر اساس آن

پاره اي از دروغ ها مجاز مي باشد ، اما براي شناخت اين نوع دروغ ها هيچ معيار مشخصي وجود ندارد و غالباً کساني که در

شرايط مختلف دروغ مي گويند ، دروغ خود را از نوع مجاز و مشروع قلمداد مي کنند . ابهام در حد و حدود دروغ

مصلحت آميز و سوء تفسير بعضي مصاديق تأييد شده در سنت ديني ، موجب گرديده دروغ هاي متعددي ، در فرهنگ ما ، با عنوان

«دروغ مصلحت آميز» شناخته گردد و شاهد آفت هاي متعدد اين دروغ ، در عرصه هاي مختلف جامعه ، از قبيل خانواده ،

سياست ، دين و . . . باشيم؛ بنابراين براي مبارزه با دروغ و جلوگيري از آفت هاي فرهنگ سوز آن ، بايد اولاً به يک تعريف

حقيقي از دروغ مصلحت آميز دست يافت و ثانياً دلايل کساني که دروغ در بعضي مصاديق را جايز مي شمارند ، مورد تحليل و

بررسي قرار داد و سرانجام با ارائة معيار دقيقي براي تشخيص دروغ مصلحت آميز ، بتوان با اين آفت شوم مبارزه نمود .

مفهوم دروغ مصلحت آميز

مفهوم «دروغ مصلحت آميز» سيال و شکننده و مرزهاي آن نامشخص است ، از اين رو هر کسي مي کوشد تا دروغ خود را

به نحوي ذيل آن بگنجاند و آن را مصلحت آميز معرفي نمايد . در حقيقت اين بحث زادة بحث ديگري است . بدين معنا که آيا

غير اخلاقي

بودن دروغ يک حکم مطلق است و هرگز تحت هيچ شرايطي نبايد دروغ گفت يا آن که در شرايط خاصي مي توان

دروغ گفت ؟ پاره اي از فيلسوفان اخلاق ، دروغ گفتن را به هيچ وجه اخلاقي نمي دانند که بزرگ ترين مدافع اين نظريه «ايمانوئل

کانت» است ، که هيچ استثنايي را براي حکم «دروغ مگو» نمي پذيرد و آن را در هيچ موردي جايز نمي شمارد .

در ميان مسلمانان عموماً حکم غير اخلاقي بودن دروغ ، مطلق در نظر گرفته نشده است و عالمان اخلاق با استناد به سخنان

معصومين (ع ) دروغ گويي را در مواردي مجاز و حتي واجب دانسته اند . براي مثال جايي که پاي جان انسان بي گناهي

در ميان باشد يا ستمگري به ناحق درپي گرفتن اموال مسلماني بي گناه باشد؛ اگر راه مقابله به دروغ گويي منحصر شود ، نه تنها

دروغ گفتن روا بلکه لازم و واجب مي باشد . «سعدي شيرازي» در اين باره مي گويد: «دروغ مصلحت آميز به از

راستي فتنه انگيز» ، اين مجاز بودن همچون مردارخواري در شرايط خاص است . در پذيرش اين مورد ، بحثي نيست ، آن چه

که مورد بحث است و در جامعه ما فراوان ديده مي شود ، دروغ هاي متنوع و آشکاري است که نه تنها به هدف نجات جان

انساني بي گناه گفته نمي شود و در پي حفظ مال از دست ستمگران نيست ، بلکه گاه براي کسب چند پشيز بي ارزش ، به عنوان

دروغ مصلحت آميز گفته مي شود .

مفهوم شناسي دروغ

درمورد مفهوم و دامنة دروغ مصلحت آميز بحث چنداني صورت نگرفته است ، عمده ترين نظريات در اين زمينه به شرح ذيل

مي باشد:

1- راغب اصفهاني: وي در اثر معروف خويش با

عنوان «الذريعه الي مکارم الشريعه» ، با تحليل ماهيت دروغ ، اين

مسئله را حل مي کند . وي با نفي حسن و قبح عقلي ، تنها از منظر نتيجه گرايانه به دروغ مي نگرد و بر آن است که هرجا

فوائد و نتايج دروغ گفتن بر زيان راست گويي بچربد ، مي توان دروغ گفت و چنين دروغي مصلحت آميز است .

2- غزالي: وي حسن و قبح عقلي را انکار مي کند و آن را تا سطح قراردادهاي متعارف اجتماعي تقليل مي دهد . بعدها

اين تحليل مورد قبول بسياري از علماي اهل سنت و پاره اي از عالمان شيعه مانند علامه «محمد باقر مجلسي»و «فيض

کاشاني» قرار گرفت و آنان تحليل وي را در نوشته هاي خود نقل و با ديده قبول نگريستند .

3- شهيد مطهري: وي پس از نقد ديدگاه کانت ميان «منفعت» و «مصلحت» تفکيک قائل مي شود و بدين طريق

دروغ مصلحت آميز را از «دروغ منفعت آميز» جدا مي سازد . بر حسب اين نظريه مصلحت داير مدار حقيقت است و

دروغ مصلحت آميز ، فلسفه خويش را از دست داده و ماهيت راستي پيدا نموده است; يعني دروغي که انسان با آن ، حقيقتي

را نجات مي دهد ، ولي در دروغ منفعت خيز ، انسان درپي کسب سود است . اين ديدگاه نيز با آن که از جهاتي راه گشا است ،

اما همچنان مفهوم دروغ مصلحت آميز را روشن نمي کند . تنها به ما مي گويد که در جايي که پاي جان انسان بي گناهي در

ميان است ، به جاي راستي که به ريختن خون بي گناهان مي انجامد ، مي توان و حتي بايد دروغ گفت .

4- مصباح يزدي: از

نظر وي موضوع واقعي در گزاره «دروغ بد است» يا «صداقت خوب است» ، دروغ يا

صداقت بدون قيد نيست ، هر چند مردم چنين مي پندارند . دروغ يا صداقت ، مطلق نيست؛ بلکه موضوع واقعي حکم ، دروغ

مضر يا صداقت مفيد است . «اين حد وسط که اثبات حسن براي صدق مي کند و علت ثبوت حکم براي موضوع است ، اين

معمم و مخصص مي باشد ، يعني هرجا مصلحت اجتماعي باشد ، خوب است ، اگرچه به طريق دروغ گفتن باشد و هرجا مفسدة

اجتماعي باشد ، بد است ، هرچند به طريق راست گفتن باشد . بدين ترتيب ، موضوع واقعي و ذاتي حکم ، آن چيزي است که

موجب مصلحت و مفسدة اجتماعي است و بالعرض ، به راست گفتن و دروغ گفتن نسبت داده مي شود» . از اين رو به غلط

تصور شده است که صدق و کذب موضوع حکم اخلاقي قرار مي گيرند ، در نتيجه «ماقبول نداريم که صدق مطلق خوب است ،

اما نه بدين معنا که اخلاق ، نسبي است; يعني اين حکم «الصدق حسن» نسبي باشد ، بلکه به اين معنا است که اصل

موضوع حکم ، مقيد است . ما موضوع را عوضي گرفته ايم ، خيال کرده ايم که موضوع مطلق است . اگر دقت کنيم ، مي بينيم

که موضوع حقيقي «الصدق المفيد للمجتمع» است . . . خيال مي کنيم مصداق حسن ، «صدق بما انه صدق» است;

در صورتي که چنين نيست ، موضوع «صدق بما انه مفيد» است و اصلاً موضوع حقيقي ، همان حيثيت مفيد بودن است و اين

هيچ استثنا ندارد» .

طبق

اين ديدگاه موضوع اصلي حکم اخلاقي ، سودمند بودن است و هر آن چه سودمند باشد ، خوب است و هر آن چه مضر باشد ،

بد است ; البته مقصود از سودمندي ، سودمندي فردي نيست ، بلکه سودمندي براي اجتماع است . اين نظرگاه نيز از جهاتي

پرسش برانگيز است . چه کسي مصالح اجتماع را تشخيص مي دهد ؟ کدام جامعه مورد نظر است ؟ تفاوت اين نظرگاه با

سودمندي گروي راغب و غزالي چيست ؟ آيا اين تفسير از غير اخلاقي بودن دروغ ، آن را تا حد قرارداد اجتماعي فرو

نمي کاهد و آن را از مسائل وجداني و شهودي نمي گسلد ؟ تفسير فوق توان پاسخ گويي به اين پرسش ها را ندارد .در نتيجه به

نظر مي رسد که چهار تفسير فوق از حل مسئله دروغ مصلحت آميز ناتوان است و بايد راه ديگري پيمود . لذا در اين نوشتار

به جاي بحث مفهوم شناسي درباره دروغ مصلحت آميز ، از طريق مصداق شناسي به اين موضوع نگريسته مي شود .

مصداق شناسي دروغ هاي مصلحت آميز

مصداق شناسي دروغ هاي مصلحت آميز

دروغ هاي مصلحت آميز بر حسب معيارهاي مختلف از قبيل؛ «جنسي» مانند دروغ گفتن شوهر به زن خويش ، «صنفي»

مانند دروغ گفتن پزشکان به بيماران خويش؛ «سياسي» مانند دروغ گفتن سياستمداران متعدد مي گردد .

پاره اي از اين دورغ ها در متون اخلاقي ما ، به عنوان دروغ مصلحت آميز معرفي شده اند ، مانند دروغ به دشمنان يا دروغ

شوهر به زن خويش . پاره اي ديگر هر چند به طور رسمي در متون اخلاقي از آنها نامي برده نشده است ، اما به نفع آنها در

جاهاي مختلف استدلالاتي مي شود و کساني آنها را از مقولة دروغ مصلحت آميز مي شمارند . در اين نوشتار

به موضوع

دروغ براي نجات جان بي گناهان ، براي اصلاح ميان مردم يا دروغ به دشمنان پرداخته نمي شود ، زيرا غالباً مشکل ما

دروغ گويي به دوستان است ، نه دشمنان . دروغ هايي که در اين نوشتار بررسي مي شوند ، عبارتند از: دروغ به زن ،

دروغ به کودک ، دروغ براي مصالح ديني و دروغ براي مصالح سياسي .

دروغ به زن

«دروغ گفتن شوهر به زن خويش» از جمله مواردي است که در فرهنگ ما مجاز شمرده شده است . براي نمونه به چند

مورد اشاره مي گردد . ملا احمد نراقي مي نويسد: «هرگاه زن چيزي از شوهر بخواهد که قادر نباشد يا قادر باشد ، اما بر

او واجب نباشد،جايز است به او وعده دهد که مي گيرم ; اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد» . غزالي چنين

دروغي را براي مردان دو زنه مجاز مي داند . آيت الله سيدرضا صدر اين استثنا را نشانة اهميت زندگي زناشويي در اسلام و

لازمة خوش بختي زن و شوهرمي داند و مي گويد: «شوهر اگر بتواند تقاضاي زن را انجام دهد ، بهتر و اگرنتواند يا صلاح

نداند ، باز هم تلخي زندگي زن و شوهر را نخواسته است . زن عواطفش لطيف است ، نبايستي نوميدگردد و شکرآبي ميان دو

همسر پيدا شود; پس اين دروغ براي بشر سودمند است»

مستند کساني که دروغ گفتن شوهر را به زن خود مجاز مي دارند ، به طور کلي سخني است که از رسول خدا (ص ) نقل

شده است . طبق اين حديث که به گونه هاي مختلفي در متون حديثي آمده است ، در سه مورد دروغ گفتن مجاز شمرده

شده

است . مشهورترين اين روايت ، از ام کلثوم دختر عقبة بن معيط است . وي از رسول خدا (ص ) چنين نقل مي کند:

«نشنيدم که ايشان از مواردي که مردم در آنها دروغ مي گويند ، جز سه مورد را مجاز شمرده باشد: درجنگ ، براي اصلاح

ميان مردم و سخن شوهر به زن خويش و سخن زن به شوهر خود» . اين حديث مورد قبول همه عالمان شيعه و اهل سنت

است و به گفته مرحوم مجلسي ، مضمون آن مورد قبول فريقين مي باشد .

با اندک توجهي به الفاظ اين حديث ، مشخص مي شود که در آن سخني از حق انحصاري دروغ گفتن شوهر به زن خود نيامده

است و از آن بالاتر اساساً تعبيرات به کار رفته ، تصريحي درباره دروغ گفتن ندارد . از اين رو دربارة مضمون و دلالت

اين گونه احاديث سخن بسيار رفته است . نخستين بحث در اين مورد آن بوده که آيا اين حق انحصاري است يا متقابل است و

زن هم مي تواند دروغ بگويد ؟ دومين مسئله آن است که اساساً مقصود از دروغ شوهر به زن خويش يا دروغ زوجين به يکديگر

چيست ؟

در مورد مسئله نخست پاره اي از محدثان گذشته بر آن بوده اند که از مضمون حديث چنين به دست مي آيد که زن و شوهر

متقابلاً حق دارند ، به يکديگر دروغ بگويند ، اما به تدريج سنت اخلاقي بر آن رفته است که اين اجازه تنها مختص مرد شمرده

شود و در آن باب بحث کند ، حتي در منابع فقهي نيز اين مسئله مسلم شمرده شده است که تنها مرد حق

دروغ گفتن به زن

خويش را دارد .

البته درباره مضمون و دامنه چنين دروغي تصريح شده است که اين گونه دروغ ها شامل حقوق زن و شوهر نمي شود و دروغ

به زن _ به هر معنايي که باشد _ نبايد حقي را ناحق کند و موجب سقوط يکي از وظايف زن يا شوهر شود و باعث قطع نفقه زن

گردد; بنابراين دروغ در محدوده تکاليف زن و مرد جايي ندارد . سپس به اين بحث پرداخته مي شود که مقصود از دروغ ،

وعده هاي غير جدي يا ابراز محبت هاي مبالغه آميز است .

در اين مبحث به دلالت اين گونه احاديث و تفسيرهايي که از آنها شده است ، پرداخته نمي شود ، بلکه هدف از نقل آن اين است که

به سادگي از اين حديث نمي توان برداشت رايج را تأييد کرد و تفاسير مربوطه را پذيرفت .

دروغ براي آن که کارايي داشته باشد ، بايد دروغ بودن آن مکتوم باشد؛ به عبارت ديگر هنگامي دروغ مورد قبول قرار مي گيرد

که دروغ بودن آن معلوم نگردد . اما همين که روشن گشت که دروغي وجود دارد ، اعتماد سلب مي گردد و ديگر آن دروغ

کارکردي نخواهد داشت . اما اثر دروغ به زودي آشکار مي شود و هيچ دروغي نمي تواند تا ابد پنهان باشد و از اين رو غالباً

يک دروغ منفرد وجود ندارد ، بلکه پس از آن که دروغي گفته شد ، دروغ گو ناگزير مي شود ، براي باورپذير سازي به دروغ هاي

ديگري متوسل شود تا اعتماد شنونده را حفظ نمايد .

با توجه به اين امر اگر مردي به همسر خويش دروغ بگويد ، مثلاً قول

خريد چيزي را بدهد که توان خريد آن را ندارد و مي داند

جواب منفي اش موجب تزلزل عواطف خانوادگي اش مي شود ، در نتيجه ناگزير مي شود به دروغ متوسل شود . اين دروغ

ظاهراً در کوتاه مدت از جريحه دار شدن عواطف خانوادگي جلوگيري مي کند ، اما در دراز مدت نتيجه اي جز سست شدن ارکان

خانواده ندارد ، زيرا مرد نمي تواند در موعد مقرر خواسته همسرش را برآورده سازد ، در نتيجه به دروغ هاي ديگر متوسل

مي شود تا براي اين نقص خويش پوششي بيابد .

اما زن نزديک ترين شخص به شوهر خويش است و به زودي به اين دروغ ها پي مي برد . در نتيجه متوجه مي شود که نه تنها

شوهرش دروغ گو است ، بلکه افزون بر آن شجاعت هم ندارد که با صراحت محدوديت هاي خودش را بيان کند .

اين جاست که هم ديوار اعتماد فرو مي ريزد و هم زندگي زناشويي آنان تلخ مي شود . در حقيقت دروغي که قرار بود ، مانع

تلخي زندگي آنان شود ، خود عملاً به علت اساسي تلخي زندگي تبديل مي شود . لذا به نظر مي رسد ، نه تنها دروغ شوهر به

زن خويش مصلحتي نداشته باشد ، بلکه از بي مصلحت ترين و مفسده انگيزترين آنها باشد . لذا حتي آقاي مهدوي کني که در

چنين وضعي دروغ گويي شوهر به همسرش را مصلحت آميز مي داند ، به خطرات دراز مدت آن واقف است و اين گونه بدان

اشاره مي کند: «گرچه اين کار اولاً و بالذات پسنديده نيست و تکرار آن ، اعتماد متقابل را در اعضاي خانواده از ميان

مي برد و احياناً آنها را به تقليد وامي دارد و به دورويي و دروغ گويي ترغيب مي کند ، ولي

چون راهي جز آن در برابر انسان

وجود ندارد ، از باب اقل الضررين و يا اکل ميته تجويز شده است» . بنابراين ادامة چنين کاري هم بنيان خانوادگي را سست

مي کند ، هم اعتماد ميان زوجين را از بين مي برد و هم زن را به دروغ گويي متقابل به شوهر خويش تشويق مي کند و الگوي

نامناسبي به فرزندان مي دهد .

مرحوم «راشد» از معدود کساني است که متوجه سوء برداشت هاي رايج در اين زمينه بوده است و لذا با شدت دروغ ميان

زوجين را ناروا مي شمارد: «ميان زن و شوهر بايد منتهاي پاکي ، يگانگي ، صداقت و صميميت برقرار باشد . . . مانند

دو نهرآب زلال ، که هر کدام از قعر وجود هم آگاه باشند و هيچ کوچک و بزرگي از هم پنهان نکنند; بنابراين ميان آنها دروغ

به هيچ وجه روا نيست ، نه به صورت وعده ، نه به هيچ صورت ديگر . در زندگي که بنابر خدعه و فريب باشد ، ممکن است

دروغ جايز باشد ، اما در زندگي مشترک که هر کدام در خواب و بيداري و غم و شادي و سود و زيان و غذاخوردن و جامه

پوشيدن و حتي نفس کشيدن ديگري شرکت دارند ، چگونه ممکن است کوچک ترين دروغي هر چند بر سبيل شوخي روا باشد ؟

نه ، ميان زن و شوهر دروغ به هيچ وجه روا نيست» .

بنابراين دروغ شوهر به زن نه تنها مصلحتي ندارد و ضروري نيست ، که مملو از مفسده مي باشد . لذا نمي توان آن را مجاز

دانست . اگر هم در جايي از دروغ ميان زن و شوهر

سخن رفته و مجاز دانسته شده است ، حداکثر دلالتش آن است که آنان

در ابراز محبت هاي مبالغه آميز آزاد هستند و چون اين بازي دو طرفه است ، مسئله فريب کاري در ميان نخواهد بود و از

مقوله دروغ اصطلاحي بيرون خواهد رفت .

دروغ به کودک

يکي ديگر از دروغ هايي که در فرهنگ ما مصلحت آميز قلمداد شده ، دروغ والدين به فرزندان خويش است که اصطلاحاً «

دروغ هاي پدرانه» ناميده مي شود . اين دروغ تقريباً در فرهنگ ما متداول است و اين گونه توجيه مي شود که پدر و مادر

مي توانند درصورت نياز ، به فرزندان خويش دروغ بگويند ، چون اين گونه دروغ ها به سود آنان است . اين باور تنها مورد

پذيرش عموم جامعه نيست بلکه در کتاب هاي اخلاقي معروف نيز ، چنين دروغ هايي مجاز معرفي شده است . مستند اين

نظريه ، حديثي از معصوم نيست بلکه آنان عمدتاً از طريق وحدت ملاک يا اولويت و تسري حکم از موارد سه گانه مجاز به

موارد مشابه ، دروغ به کودکان را نيز از مصاديق همان موارد استثنايي مي دانند . براي مثال ملا مهدي نراقي پس از نقل

احاديثي که دروغ گفتن را در سه مورد مجاز مي شمارد ، مي نويسد: «گرچه اين اخبار به مقاصد سه گانه منحصر هستند ،

ليکن ديگر مقاصد ضروري که در مصلحت از اين موارد بالاتر يا درهمان حد هستند ، نيز از باب اولويت يا اتحاد طريق ، بدان ها

ملحق مي شوند» . آن گاه موارد ديگري نام مي برد که درآنها دروغ گفتن جايز است ، هر چند در احاديث بدان تصريح نشده

است . يکي از اين موارد مشابه ، دروغ

به کودکان است که معمولاً اين حکم را از سنخ دروغ به زنان مي شمارند و آن را نيز

مجاز مي شمارند . به طور کلي در کتب اخلاقي موارد جواز دروغ به کودک ، در دو حيطة کلي قرار دارد: «تعليم و

تربيت» و «انجام کارها» . به عنوان نمونه «ملا مهدي نراقي» مي نويسد: «اگر کودک به نوشتن و ديگر کارهايي

که به او فرمان مي دهند ، جز به وسيله وعده و وعيد و ترساندن راغب نشود ، اين کار جايز خواهد بود;هر چند که قصد وفاي

به آن در کار نباشد» . ملا احمد نراقي هم در اين مورد مي نويسد: «هرگاه طفلي را به شغلي مأمور سازي و اورغبت

به آن نکند; از مکتب رفتن يا شغلي ديگر ، جايز است که او را وعده دهي يا بترساني که با تو چنين و چنان خواهم کرد;

اگرچه منظور تو کردن آن نباشد»

1- منع روايي دروغ گويي به کودک

همان گونه که اشاره شد ، در مورد دروغ به کودک هيچ روايتي وجود ندارد که آن را تأييد کند ، بلکه روايات متعددي به شدت آن

را منع کرده و از آن سخت بر حذر مي دارد که به برخي موارد اشاره مي گردد:

_ عبدالله بن عامر مي گويد: «کودکي خردسال بودم که رسول خدا به خانه ما آمد . رفتم بازي کنم که مادرم به من گفت:

عبدالله ! بيا تا به تو چيزي بدهم . رسول خدا فرمود: چه مي خواستي به او بدهي ؟ مادرم گفت: مي خواستم به او

خرما بدهم . ايشان فرمود: آگاه باش ، که اگر قصدت آن نبود که به او چيزي بدهي ،

دروغي به پايت نوشته مي شد»

_ رسول خدا (ص ) فرمود: «دروغ ، جدي و شوخي آن ، شايسته نيست و نه اين که مردي به فرزندش وعده دهد و آن

گاه به آن وفا نکند»

_ امام کاظم (ع ) فرمود: «هرگاه به کودکان وعده داديد ، بدان وفا کنيد ، چون که آنان تنها شما را روزي رسان خود

مي دانند و خداوند براي چيزي چون زنان و کودکان خشمگين نمي شود» .

در نتيجه اگر کساني که دروغ گويي به کودکان را مجاز مي شمرند و آن را مستند به سخني از معصومان مي دانند ، به چنين

مستندي دست يافت؛ با اين همه دروغ به کودک چنان رواجي در جامعه ما دارد که گويي ريشه در اخلاق اسلامي دارد .

2- منع عقلاني دروغ گويي به کودک

کساني که دروغ گويي به ک_ودک را برحسب دلائل تربيتي و مانند آن معرفي مي کنند ، برداشتشان از کودک مبتني بر چند پيش

فرض بيان نشده است که چکيدة آن به شرح ذيل است:

الف )- موجودات غيرعقلاني و تابع احساسات و غرايز؛

ب )- کنجکاو و فضول؛

ج )- موجودات نظم ناپذير و پيرو فلسفه لذات جسماني؛

د )- عدم قابليت فهم و درک بسياري از مسائل؛

ه )- عدم شناخت صلاح و فساد و راه و چاه زندگي و نيازمند به راهنمايي پدر و مادر؛

و )- لزوم تربيت پذيري توسط والدين؛

صحت يا سقم اين پيش فرض ها را بايد در کتاب هاي مربوط به روان شناسي کودک ، روان شناسي رشد ، فلسفه تعليم و تربيت ،

روان شناسي يادگيري و امثال آن جستجو کرد . اما بر فرض اثبات اصول موضوعه فوق ، به دلايل ذيل لزوم دروغ گويي به

کودک به دست نمي آيد:

الف )- بر فرض اين که کودکان موجودات غيرعقلاني و خيال پرداز باشند ، وظيفه پدر و مادر ، آشنا کردن آنها با حقايق

هستي و آموزش تفکر علمي و عيني به آنان است که لازمة اين کار صداقت و راست گويي است ، زيرا دروغ گفتن تنها موجب

آشفته شدن ذهن کودکان مي گردد .

ب )- کنجکاوي بزرگ ترين موهبت خدادادي به کودکان است . همه اختراعات و اکتشافات ، ريشه در کنجکاوي بشر

دارد . لازمه رشد و پرورش اين خصلت فطري کودک و تجلي اين روح حقيقت جوئي ، جهت دادن درست بدان است ، نه اينکه

از طريق خشونت ، تنبيه فيزيکي و رواني آن را سرکوب کرد يا از طريق دروغ گويي آن را گمراه نمود .

ج )- اگر کودکان در پي لذات آني و از نظم گريزان هستند ، وظيفه پدر و مادر ارائه الگوي درست و روشن ساختن اهميت

تفکر بلند مدت است تا آنان را نظم پذير بار آورند . راه مقابله با اين مشکل رفتاري _ شناختي ، دروغ گفتن به آنان نيست ، بلکه

بايد حقيقت را در خور فهمشان ، به آنان تبيين نمود .

د )- کم ظرفيتي کودکان ، بهانة دروغ گفتن به آنان نيست . بايد کوشيد ظرفيت آنان را افزايش داϠو زمينه همه چيزفهمي

را در آنان پديد آورد .

ه )- اين که کودکان صلاح و فساد خود را نمي شناسند و نيازمند راهنمايي پدر و مادر هستند ، سخن درستي است . به

همين دليل پدر و مادر بايد اصول اخلاقي را در کودکان دروني کنند و يکي از

اين اصول ، قاعدة راست گويي است . پدر و

مادر مي توانند به جاي تهديدهاي توخالي که آنها را ناگزير به دروغ گويي مي کند ، به شکل معقول و محسوسي ، آنان را به پاره اي

محروميت ها تهديد و در صورت لزوم ، آن را اجرا کنند؛ در اين صورت کودکان بيشتر به جدي بودن تهديدها پي خواهند برد تا

آن که به دروغ تهديد شوند و به زودي به پوچ بودن حرف ها و وعيدها پي ببرند .

و )- اگر هدايت و تربيت کودکان بر عهدة پدر و مادر است ، آنان نخستين کساني مي باشند که بايد کودکان را منطقي ، راست

گو و جامعه پذير بار آورند ، نه اين که اين مسئوليت را دستاويز دروغ گويي خود سازند .

ز )- اگر کودکي از مکتب گريزان است ، بايد علت و ريشه آن را يافت و برطرف کرد ، نه اين که با دروغي بر مشکل

سرپوش گذاشت و آن را به همان صورت رها نمود . کودکي که از مدرسه مي گريزد ، حتما دچار مشکلي است; يا به

شدت به خانه وابسته است يا در مدرسه احساس ناامني مي کند يا آن که نمي تواند با وضعيت جديد خود را منطبق نمايد . مشکل

او هر چه باشد ، با تهديدهاي دروغين و دروغ گويي حل نمي شود .

پيامد دروغ گويي به کودک

بيشتر علماي اخلاق ، مسئله دروغ را از فاعل اين امر يعني ديدگاه دروغ گو کاويده اند و با توجه به نقشي که ايفا مي کند ، آن را

مجاز يا غيرمجاز اعلام داشته اند; حال آن که براي فهم دقيق تر اين مسئله ، بايد دروغ را از منظر گسترده تري مشاهده کرد و

آن را

از زاوية متعلق اين موضوع نگريست که در اينجا به بعضي از مهم ترين پيامدهايي که بر متعلق دروغ گويي ، يعني کودکان

وارد مي شود ، اشاره مي گردد:

الف )- آموزش غير مستقيم دروغ گويي به کودکان؛ پدر و مادر از يک سو طي گفتارهاي اخلاقي خود ، کودکان را از

دروغ گويي برحذر مي دارند ، اما در عمل خود به آنها آموزش دروغ گويي مي دهند . اين شيوه علاوه بر تعليم دروغ گويي ،

کودکان را دچار تعارض تربيتي نيز مي کند و آنها را دچار اختلال رفتاري و اخلاقي مي نمايد . از اين رو به حق گفته اند که

«يکي از علل دروغ گويي ، وجود الگوهاي بدآموز در محيط کودک است . اگر پدر ، مادر و . . . حتي معلمي که با کودک

در تماس است ، دروغ گو باشند ، اولين درس دروغ گويي را کودک از اين افراد ياد خواهد گرفت» ب )- عصيان و تجري

کودک؛ دروغ گفتن به کودک بر اساس يک فرض نادرست استوار است ، يعني اينکه کودکان متوجه دروغ گويي نمي شوند .

چنين تصوري خطاست ، زيرا دير يا زود ، آنان به دروغ گويي پي مي برند و در آن صورت برضدّ همه آن چه گفته شده ، عصيان

مي کنند . بدين ترتيب روزي که کودکان به دوگانگي گفتار و کردار پدر و مادر پي ببرند و متوجه رفتار غير اخلاقي آنها

بشوند ، در برابر اين دروغ ها واکنش نشان مي دهند . «ژان پياژه» در اين باره مي گويد: «وقتي کودک خردسال اسباب

و اثاثيه شکستني را در دسترس خود يافت ، آنها را مي شکند و به هم مي زند . در اين موقع مادر مجبور است تمام شکستني ها

را

از دسترس او بردارد تا شکسته نشود . دروغ نيز همين طور است . اگر اسباب و افزار آن را از دسترس کودک

برداشتيد ، نيازي به دروغ گفتن پيدا نمي کند .» و مهم ترين ابزار دروغ گويي ، الگوي کارآمد و موفقي چون پدر و مادر است .

بنابراين اگر دروغ آموزي به کودکان غيراخلاقي است و بايد از آن پيش گيري کرد ، دروغ گويي پدر و مادر به آنان را نيز بايد

غيراخلاقي شمرد . «کارل ياسپرس» فيلسوف آلماني از دو قانون نام مي برد که در کودکي به زندگي اش شکل دادند:

«دروغ و بي حقيقتي در خانه ما بدترين چيزها به شمار مي آمد و همچنين اطاعت کورکورانه . قانون چنين بود ، اين دو نبايد

باشند . از اين رو پدرم در برابر سرکشي من ، بي اندازه بردبار بود . هر گاه از خواسته اش سر مي پيچيدم ، فرمان نمي داد

بلکه استدلال مي کرد تا به من بفهماند که چرا اين يا آن کار با خرد سازگارتر است» . نتيجه اين پرهيز جدي از دروغ نيز ،

پرورش روحيه فيلسوفانه در ياسپرس بود .

پاره اي از عالمان گذشته و معاصران نيز ، اشاراتي هر چند کوتاه به اين مسئله کرده اند . قرطبي پس از نقل ماجراي عبدالله

بن عامر و سخن رسول خدا (ص ) نتيجه مي گيرد که وفاي به وعده اي که به کودکان خردسال مي دهيم ، واجب است .

محمد احمد جاد المولي نيز که دروغ هاي مجاز سه گانه را مي پذيرد ، قاطعانه هرگونه دروغي را به کودک منع مي کند و مي گويد

که از نظر شارع جايزنيست که به کودک وعده اي داده شود و از وفاي به آن خودداري گردد .

در خاطرات امام خميني (

ره ) نيز چنين آمده که به دخترشان (خانم فريده مصطفوي ) چنين سفارش نمودند: «با بچه ها روراست باشيد ، تا آنها

هم روراست باشند . الگوي بچه ، پدر و مادرهستند . اگر با بچه درست رفتار کنيد ، بچه ها درست بار مي آيند . هر حرفي

را که به بچه ها زديد ، به آن عمل کنيد»

دروغ براي مصالح ديني

دروغ براي مصالح ديني

پاره اي کسان بر اين باور هستند که براي ترويج دين و گسترش دينداري در ميان مردم ، مي توان دروغ گفت . اينها غالباً از

صالحان روزگار خود بوده و به صلاح و درستي نامور بوده اند . مقصود اينان از دروغ نيز کسب مال دنيا و منزلت اجتماعي

نبوده ، بلکه «خالصاً لوجه الله» دروغ مي گفته اند .

دروغ گويي به نام دين ، از زمان خود رسول اکرم (ص ) رواج پيدا کرد و به صورت «جعل حديث» نمودار شد .

حضرت در حديث معروفي که راويان بسياري دارد ، به چنين عملي اعتراض کردند و فرمودند: «من کذَّب عَلَيَّ متعمداً

فليتَّبَوَّأ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار»; «هر کس به عمد بر من دروغ ببندد ، جايگاهش را از آتش برگيرد» .جعل حديث مهم ترين شکل

دروغ گويي ديني است که به اغراض مختلفي شکل گرفته است که به اجمال عبارت است از:

الف )- بهره برداري سياسي؛ مانند رواياتي که در فضيلت امويان يا عباسيان ساخته شده است .

ب )- بهره برداري قبيله اي؛ مانند اخباري که پاره اي عرب ها در برتري زبان عربي و قوم عرب و در منقصت اقوام ديگر

ساخته اند .

ج )- تخريب دين؛ کساني به قصد نابود کردن اسلام ، بدين کار اقدام مي کردند ، مانند

آنچه که به زنديقان نسبت داده مي شود .

د )- تضعيف مذهب رقيب؛ عده اي در پي تقويت مذهب خويش ، حق جلوه دادن آن و تضعيف مذهب رقيب بدين کار اقدام

کردند ، مانند احاديثي که در کتاب هاي مربوط به ملل و نحل و فرقه هاي اسلامي آمده است .

ه_ )- ترويج دين و وادار ساختن ديگران به انجام مناسک و شعائر ديني؛ از نظر عده اي اين عمل مهم ترين مصلحت دين

است و هرچه اين مصلحت را تأمين کند ، خوب و مجاز است; گرچه دروغ باشد .

غزالي در اين مورد مي گويد: «گروهي روا داشته اند که اخبار نهند از رسول (ص ) ، اندر فرمودن خيرات و ثواب آن .

اين نيزحرام است که رسول (ص ) همي گويد: هرکه بر من دروغ گويد ، گو جاي خويش اندر دوزخ بگير»؛ از ميسره بن

عبد ربه پرسيدند: اين احاديث را از کجا آورده اي که: هر کس سوره فلان را بخواند ، فلان پاداش را دارد ؟ پاسخ داد:

«آنها را جعل کردم تا مردم را به خواندن اين سوره ها ترغيب کنم» .

جعل حديث براي تشويق مردم به سوي کارهاي نيک و ترويج دين داري ، قدمت زياد و گسترة فراوان در طول تاريخ دارد .

چنين نبود ، کساني که به درستي و صلاح نامور بودند ، جاهلانه بدين کار دست زده باشند . آنان نه تنها بر متون و نصوص

ديني مسلط بودند که حتي آن چه را بر ضدشان بود ، ماهرانه تفسير به رأي مي کردند و حتي در برابر آن حديث معروف که از

پيامبر اکرم (ص ) نقل شده و دروغ گفتن را منع کرده

است ، مي گفتند که اين حديث جعل حديث ، بر ضد رسول خدا را منع

کرده است ، حال آن که ما به سود او حديث جعل مي کنيم .

اساس دين اسلام بر صدق و مبارزه با دروغ استوار است ، اما کساني معتقد هستندکه براي تبيين و ترويج همين بنياد ، مي توان و

حتي گاه بايد دروغ گفت . دشواري يا در حقيقت تناقض قضيه اين جاست که از سويي دين به شدت با دروغ مخالفت کرده و

آن را نشانة بي ديني دانسته است و از سوي ديگر براي ترويج و تقويت همين دين ، دروغ گفته مي شود و پاره اي کسان عامدانه

و عالمانه چنين دروغي را در عمل مجاز مي دانند . فراموش نشود که اين مسئله ، تنها مسئله اي تاريخي و متعلق به گذشته

نيست؛ امروزه نيز چنين نگرشي به شکل هاي گوناگون حضور دارد و کساني به نام دين ، دروغ مي گويند و براي منافع گذرا و

مشکوکي ، دامن مقدس دين را مي آلايند . لذا اين مسئله نيازمند تأمل است . اين کسان غالباً براي دروغ گويي خود دلائل و

مفروضاتي دارند و کار خود را بر چند پيش فرض استوار مي کنند که عبارتند از:

الف )- نيازمندي شريعت به تقويت ، حمايت و ترويج؛ لذا هر کسي بايد بکوشد از هر طريقي که مي تواند در جهت ترويج آن

تلاش کند . مثلاً زماني که تأثير وعده و وعيدهاي شارع ، به تدريج کم رنگ مي شود و مردم به تدريج اهميت واجبات ديني را

فراموش مي کنند و گفته هاي خداوند متعال برايشان تکراري و بي رنگ مي شود ، مي توان با گفتن دروغ هاي مختلف مردم را

به

دينداري تشويق کرد و از بي ديني ترساند .

ب )- مصلحت جويي؛ هر چه به سود و مصلحت مردم باشد ، خوب است . هر چند دروغ بد است ، اما چون در اين مورد

باعث مي شود تا مردم بيشتر به دين روي بياورند ، خوب و مطلوب شارع است . در نتيجه دروغ گويي ، بدعت و ديگر

کارهايي که موجب گسترش روحيه دينداري مي گردد ، خواستني است .

پيامد دروغ گويي براي مصالح ديني

اين ادعا که تأثير وعده و وعيدهاي شارع به تدريج کمرنگ مي شود و افراد ناگزيرند ، از طريق دروغ گويي همچنان دين را

کارآمد سازند ، به معناي آن است که انسان ها صلاح دين را از خداوند بهتر در مي يابند . نتيجه اين رويکرد آن است که

شريعت دچار نقصان است و مي توان اين نقص را از طريق دروغ گويي برطرف ساخت و آن چه را که خدا و پيامبر (ص )

از عهده اش برنيامده اند ، انجام داد . درباره مفروضات فوق چند نکته گفتني است:

الف )- وجود نقصان در شريعت؛ همان شريعتي که خواستار حمايت انسان ها شده است ، راه اين حمايت را نيز نشان داده

است . لذا براي ترويج دينداري بايد راه برگزيدة شارع را در نظر گرفت .

ب )- اين نظريه که «هرچه سود و مصلحت مردم باشد ، خوب است» ، مبتني بر اين است که هدف وسيله را توجيه يا

تطهير مي سازد . ميرزا حسين نوري در نقد اين نظرگاه مي گويد: «به اين بيان مي توان بسياري از معاصي کبيره را

مباح ، بلکه مستحب کرد و براي فساق جاده وسيعي به سوي آن معاصي باز نمود ، زيرا که اخبار فضيلت و

مدح ادخال سرور

در قلب مؤمن و قضاي حوائج و اجابت خواهش او و سعي و کوشش در انجاح آن ، اضعاف ابکا است» . مرحوم مطهري

اين نوع نگرش به مسائل را ، بر نگرش «ابزار انگارانه» به دين مبتني دانسته و در کتاب «حماسه حسيني» به انحرافاتي

که اين نگرش ، در مسير عاشورا ايجاد کرده ، اشاره مي کند و آن گاه به تفصيل به نقد نمونه هايي از دروغ هايي که با اين هدف

مقدس جعل شده ، پرداخته و پيامدهاي دراز مدت و منفي آن را مي نماياند .

ج )- قرار گرفتن ملاک مصلحت و مفسده در دست خود افراد جاعل و تشخيص اين امور به آنها؛ که اين امر موجب

بي ضابطه شدن و در نتيجه لجام گسيختگي در عرصة دين و آيين مي شود . شاطبي در پاسخ به استدلال ابوسعيد بن لب همين

مطلب را باز مي گويد: «اشکال اين استدلال آن است که هر بدعت گذاري مي تواند به سود بدعت خود اين گونه استدلال کند

و آن را نيکو جلوه دهد و از اين رو اين کتاب [لسان الاذکار والدعوات مما شرع في ادبار الصلوات] حجتي براي هر

بدعت گذاري خواهد بود و معيار تفکيک ميان افعال مشروع و نامشروع و بدعت هاي حرام ناپديد خواهدشد» . امروزه نيز

اين روند به شکل هاي گوناگون وجود دارد . به عنوان نمونه ، براي مبارزه با استعمال دخانيات ، احاديثي جعل مي شود و به

پيامبر (ص ) نسبت داده مي شود .

د )- تخريب دين؛ دين هم مصلحتي دارد و چه بسا که اين دروغ ها ، به مصلحت آن نباشد . اين رشتة بي انتهاي

دروغ پردازي ،

چهره دين را مي آلايد و موجب وهن و فتور آن مي شود . پاره اي از اين دروغ ها ممکن است اذهان ساده را

بفريبد ، اما در برابر اذهان نيرومند تاب نمي آورد و به سادگي افشا مي شود و در نتيجه ممکن است کل دين زير سؤال برود و

اين شبهه پيش آيد ديني که توجيه گر چنين دروغ هايي است ، چندان پذيرفتني نمي نمايد .

پايه و اساس نگرش موافقان دروغ گويي براي ترويج دين ، نهفته در دو اصل ذيل است:

_ شناخت صلاح شريعت بهتر از شارع؛ گرچه شارع انسان را از دروغ بستن برحذر داشته است ، اما گاه مصلحت ايجاب

مي کند که بي توجه به فرمان شارع دروغ بگويد .

_ شناخت طبيعت بشر بهتر از خداوند؛ خداوند آفريدگار آدمي است ، اما خوب از ماهيت اين حيوان دوپا باخبر نيست و وضع

نوجو و تازه پسند او را نمي شناسد . بشر را همواره بايد با تهديد و تطميع به راه راست آورد وچون تهديدهاي کهن به تدريج

رنگ مي بازند ، بايد گه گاه تهديدهايي با آب و رنگ جديد عرضه کرد و ثواب هايي تازه تراشيد و . . . ، تا مردم را نيک هدايت

کرد و آنان را از ضلالت باز داشت .

اين رويکرد به طبيعت آدمي است که هرگونه فريب کاري را توجيه مي کند و اين کسان با چنين باوري به کمک دروغ ، دين را

ترويج و مصالح آن را تأمين مي کنند . اينان اگر هم به طور کوتاه مدت در هدف خويش موفق شوند ، قطعاً در درازمدت

ناموفق خواهند بود و عالمان دردشناس و آگاه نسل هاي بعدي ، بايد بکوشند تا خطاهاي آنان را

تصحيح ودين را از آرايه هاي آنان

بپيرايند ، زيرا ادامة اين روند در درازمدت ، موجب از بين رفتن اصل دين مي شود .

دروغ براي مصالح سياسي

دروغ براي مصالح سياسي

گسترده ترين عرصة دروغ گويي ، عرصه سياست است . لذا از روزگاران دور- حتي قبل از آن که ماکياولي زاده شود-

کساني بر اين باور بودند که اساساً اخلاق با سياست نسبتي ندارد . عالمان اخلاق در اين باب سخني نگفته اند ، اما اگر مباني

آنان در تعميم و تسري حکم در نظر گرفته شود ، شايد همين نتيجه از تحليل آنان به دست آيد؛ اگر پدري مجاز باشد ، به فرزند

خود دروغ بگويد ، چرا حاکمان در جايي که مصلحت ايجاب مي کند ، به شهروندان خود دروغ نگويند ؟

برخي بر اين عقيده اند که اساسا حاکمان نمي توانند دروغ نگويند . دروغ گويي بخش جدانشدني حکم راني است . «لشک

کولاکوفسکي»متفکر و متکلم لهستاني ، در اين باره مي گويد: «دولت ها بارها به شهروندان خود دروغ مي گويند; گاه صاف

و پوست کنده و گاه با سکوت که در آن صورت نيز تصوير نادرستي از واقعيت ارائه مي دهند . اين نوع دروغ ها در بيش تر

اوقات براي حفظ دولت در برابر انتقاد عمومي گفته مي شوند و هدف آن پرده پوشي خطاها يا بي قانوني است ، اما برخي از اين

دروغ ها گه گاه توجيه پذيرند» .ادعا مي شود که الزامات و اقتضائات سياسي و در نظرگرفتن منافع عمومي ، دروغ گويي را

ضروري مي سازد ، زيرا معيارهاي اخلاقي فردي در سطح دولتي کاربرد ندارند و بايد پذيرفت که دولت ناچار است ،

غيراخلاقي عمل کند ، چرا که هدف دولت سودرساني به ملت خويش است و بايد زيان ها را از آنان

دور نمايد که اين کار در

سطح کلان ، به معناي غيراخلاقي يا حداقل نااخلاقي رفتار کردن است . اين نکته شايد ناخوشايند باشد ، اما واقعيتي است که

نمي توان از آن گريخت . به گفتة يکي از صاحب نظران اين عرصه ، هر چند اين کار به آلودگي مي انجامد ، اما اجتناب ناپذير

است . «اگر اين به معناي دست هاي آلوده باشد ، در آن صورت صرفا ناشي از وضعيت بشري است» و نمي توان آن را

دگرگون کرد .

گفتني است که در اين مبحث ، اولاً مصالح سياسي به معناي عام آن به کار رفته و شامل هر مسئله اي مي شود که يک طرف آن

دولت است و طرف ديگر آن مردم مي باشند . ثانياً بحث در جايي است که نمي توان حقيقت را به گونه اي کتمان کرد و دوراه

بيش تر در پيش رو نمي باشد و راه سومي وجود ندارد .

درباره اين ادعا و نسبت اخلاق و سياست ، در جاي ديگر بايد سخن گفت . اما اين نکته قابل توجه است که از ميان چهار

رابطة ممکن ميان اخلاق و سياست ، رهيافت درست آن است که سياست استمرار اخلاق در سطح کلان است و اخلاق زير

ساخت سياست است . لذا هرچه به لحاظ اخلاقي خوب باشد ، به لحاظ سياسي نيز خوب است و هر عملي که غير اخلاقي

باشد ، نبايد در عرصة سياست به کار بسته شود . اين يک اتخاذ مبنا است که در جاي خود بايد ثابت شود . اما نکته مهم آن

است که حتي کساني که اخلاق را يکسره از سياست جدا مي دانند و از

الزامات عملي سياست سخن مي گويند ، وانمود مي کنند

که خود اخلاقي رفتار مي کنند و از همه شهروندان انتظار دارند که اخلاقي باشند . هيچ دولتي ، حتي غير اخلاقي ترين آن ها ،

حاضر نيست جعل و تقلب مالياتي شهروندان خود را تحمل کند و در برابر نادرستي هاي مالي آنان ، به شدت عکس العمل نشان

مي دهد .

با اين همه کساني به ظاهر براي حکومت ، اخلاقياتي مجزا از اخلاق عمومي قائلند و بر آن هستند که دولت ها براي مصالح

عمومي شهروندان خود مي توانند به آنان دروغ بگويند و اين حادترين نوع دروغ مصلحت آميز است . طبق اين ديدگاه

نمي توان براي مثال ، درباره تعداد واقعي معتادان يا زنان خياباني در جامعه سخن گفت ، لذا ارائه آمارهاي دروغين دراين موارد

مجاز است .

اين نگرش نيز مبتني بر چند پيش فرض دربارة ضررهاي راست گويي است که مهم ترين آنها بدين شرح است:

ايجاد وحشت و هراس عمومي؛

اشاعة فحشا و از بين بردن قبح اعمال غيراخلاقي؛

بي اعتمادي مردم به دولت و بازداشتن آنان از همکاري لازم؛

زيان رساني به مردم به علت پايين بودن توان پذيرش حقيقت؛

به خطر انداختن مصالح مهم تر توسط راست گويي .

اينک اين پيش فرض ها با ارائه مثال هايي مورد بررسي قرار مي گيرد:

الف )- راست گويي موجب هراس و ناامني مي شود ، مثلاً اگر در جايي انتشار يک خبر موجب هراس و ناامني مي شود ،

وظيفه دولت آن است که با تکذيب آن ، آثار منفي اين خبر را برطرف سازد ، چرا که ناامني و وحشت عمومي نه به سود دولت

است و نه شهروندان ; براي مثال قاتلي در شهر پيدا شده است و دختران و زنان را به

شکل فجيعي به قتل مي رساند .

شايعه هاي بسياري دربارة اين قتل ها پخش شده است و هر کس به سهم خود بر اين شايعات مي افزايد . نتيجه اين شايعات ،

وحشت عمومي و نگراني گسترده خانواده ها است . مسئولان در مواجهه با اين مشکل ، دو راه دارند: يا اصل جنايت ها را

تأييد و اعلام کنند و به مردم اميد دستگيري آن را بدهند يا آن که براي مصالح عمومي دروغ بگويند و اصل شايعات را تکذيب

کنند؛ زيرا راست گويي موجب افزايش وحشت عمومي ، بي اعتبار گشتن مسئولان ، ترديد مردم در کارآمدي آنان ، گريز قاتل و

. . . مي شود ، در حالي که دروغ گويي ، باعث افزايش آرامش مردم مي شود و مسئولان مي توانند به پي گيري هاي خود

براي يافتن قاتل ادامه دهند .

راست گويي ممکن است در نگاه خرد موجب ضرر و زيان گردد ، اما در سطح کلان فوائد زيادي بر آنها مترتب است که به

مهم ترين آنها اشاره مي گردد: ازدياد مشارکت مردمي ، اعتماد به مسئولان و ايجاد امنيت در دراز مدت . در مثال مفروض

ممکن است مردم درباره کارآمدي مسئولان ترديد کنند ، ولي از آن جا که اين مسئله به آنان نيز مربوط مي شود ، از يک سو همگي

دست همکاري دراز خواهند کرد و قاتل فرضي را زودتر به دام خواهند انداخت و در نتيجه مردم متوجه مي شوند که مي توانند

به مسئولان خود اعتماد کنند؛ از سوي ديگر ، مسئولان پاي بندي خود را به اخلاق و صداقت نشان داده اند و از همه اين ها

گذشته ، براي آينده و در صورت نياز ، هم چنان اگر خواستند دروغ بگويند ، به

دليل آن که پيش تر صداقت شان ثابت شده است ،

کمتر کسي در دروغ شان ترديد خواهد کرد .

بر اثر دروغ گويي ممکن است براي يکي دو روز وحشت عمومي فروکش کند ، اما قتل هاي جديد ، آن را بيشتر خواهد کرد .

از سوي ديگر دروغ گويي ، از طريق مشاهدات و مسموعات روزافزون مردم فاش خواهد شد و آنان نه تنها متوجه مي شوند که

مسئولين دروغ گفته اند ، بلکه اعتماد خود را به کارآمدي و صداقت آنها از دست خواهند داد . از اين ها گذشته ، براي به دام

انداختن قاتل نيز کاري نخواهند کرد ، چون سرنخي از او ندارند .

اگر همه سود و زيان اين دو راه حل با يکديگر سنجيده شود ، بي گمان راه نخست پذيرفتني تر به نظر خواهد رسيد ، ازاين رو

دولت هايي که به اين واقعيت رسيده اند ، هنگام بروز چنين جنايت هايي بي درنگ از طريق رسانه هاي جمعي مردم را از اصل

جنايت آگاه مي کنند و اگر نشانه اي نيز از قاتل داشته باشند ، بيان مي نمايند تا با همکاري مردم ، جاني به دام افتد و ريشه جنايت

خشکيده شود . اين شيوه در درازمدت هم امنيت و اعتماد مردم را در پي خواهد داشت و هم کارآيي مسئولان را بالا

مي برد; بنابراين وحشت و ناامني ، توجيه مناسبي براي دروغ گويي به شهروندان نيست .

ب )- در مورد اين پيش فرض که راست گويي ، باعث اشاعة فحشا مي شود ، به پديدة اعتياد اشاره مي گردد؛ فرض کنيد ، پديده

اعتياد در ميان دانش آموزان به طور روزافزوني در حال گسترش است و هر روز عده جديدتر و کم سال تري را به دام

خود

مي کشد . پخش تمام حقايق علاوه بر نگراني و وحشت عمومي ، موجب تشويق نوجوانان ديگر به مواد مخدر مي شود . حال

مسئولان بايد اين موج جديد استقبال از مواد مخدر را علاوه بر مشکلات قبلي بپذيرند يا آن که با دروغي مصلحت آميز ، غائله را

فيصله دهند و اصل خبر را دروغ و زادة توهم اين و آن معرفي کنند . اما اگر چنين کنند ، واقعيت اعتياد نه تنها حل نمي شود ،

که همچنان به صورت روزافزون گسترش مي يابد و مردم ادعاي مسئولان را با مشاهدات خود مي سنجند و به دروغ بودن آن

ادعا پي مي برند و در نتيجه اعتماد خود را به مسئولان از دست مي دهند; در صورتي که اگر متصديان آن واقعيت را تأييد و

دست کمک به سوي مردم دراز مي کردند ، مسئله صورت ديگري به خود مي گرفت و مردم با هوشياري مراقب فرزندان خود

مي بودند; بيش تر احساس مسئوليت مي نمودند و آمادگي خود را براي رفع اين مصيبت اعلام مي کردند . بدين ترتيب در اين

مورد نيز ، راست گويي بهترين راه حل است .

ج )- در مورد اينکه ، راست گويي گاه باعث بي اعتمادي مردم مي شود به اين مثال توجه کنيد: گزارش گري از تعطيل شدن

پياپي کارخانه ها و بيکار شدن افراد ، گزارشي دقيق تهيه و منتشر مي کند . در صورت تأييد اين گزارش به وسيله مسئولان ،

کارخانه هاي ديگر نيز به زودي تعطيل مي شوند و ديگر کسي در بخش توليد سرمايه گذاري نخواهد کرد و پديده بيکاري هم چنان

رو به گسترش خواهدرفت ، اما در صورت تکذيب اين مشکلات ، مشکلاتي پيش نمي آيد . از اين رو

متصديان امر ، وجود

بيکاري را تکذيب مي کنند و ميزان آن را بسيار پايين تر از حد واقعي آن برآورد مي نمايند .

چنين دروغي به فرض اين که در کوتاه مدت بتواند بيکاري را مهار کند ، اما در درازمدت مشکلات جدي تري به بار مي آورد .

اولاً با انکار اصل بيماري ، ديگر کسي به فکر درمان آن نخواهد بود و کساني که مي توانسته اند دراين زمينه نقش مؤثري داشته

باشند ، اقدامي نخواهند کرد . ثانياً مسئولان ناچار مي شوند ، براي توجيه اين دروغ (يعني بي کاري ) دروغ هاي ديگري

ببافند و ثالثاً کساني که خود از بيکاري آسيب ديده اند ، از دروغ متصديان آگاه مي شوند و اين دايره به تدريج گسترده مي گردد و

سرانجام در درازمدت موجب سلب اعتماد مردم از مسئولان خواهد شد; پس در اين جا نيز دروغ گويي نمي تواند کارگشا

باشد .

د )- اين اصل که مردم گاه ظرفيت شنيدن حقيقت را ندارند ، قابل ترديد است؛ چرا که همين مردم مسئولان را انتخاب

کرده اند و نمي توان اصل انتخاب آنان را درست دانست ، اما در جاي ديگري آنان را ناتوان از تشخيص معرفي کرد . به

فرض که چنين باشد ، وظيفه مسئولان آن است که ظرفيت مردم را افزايش دهند و آنان را براي دريافت حقيقت آماده کنند .

خبر ناخوشايند نيز پذيرفتني است . حقيقت را بايد گفت و مردم را براي شنيدن آن توجيه کرد . يکي از ابعاد دولت ديني ،

پرورش اخلاقي مردم است و اين کار از طريق راست گويي به آنان ممکن مي باشد ، نه دروغ گويي; بنابراين به استناد اين

اصل نمي توان دروغ گويي به شهروندان را

مجاز دانست .

ه )- اين ادعا که راست گويي گاه برخلاف مصالح مهم تر است ، مي تواند درست باشد ، مانند دروغ در جنگ اما مسئله اصلي

اين است ، چه کسي آن را تشخيص مي دهد . ظاهراً در اين گونه موارد ، مصلحت را خود مسئولان تشخيص مي دهند زيرا

معيار مشخصي براي تمييز دروغ مصلحت آميز از مفسده انگيز وجود ندارد ، از اين رو پذيرش چنين استثنائي به معناي آن است

که هر گاه مسئولان خواستند ، بتوانند دروغ بگويند .

و )- نمي توان براي يک جامعه دو دستگاه اخلاقي متناقض پيشنهاد کرد و به افراد آموخت که در زندگي خانوادگي واجتماعي

خود راست بگويند ، اما به عنوان زمامدار مي توانند دروغ بگويند . اخلاق ، همان سياست در سطح خرد است و سياست ، همان

اخلاق در سطح کلان . دولت بايد الگوي اخلاقي مردم باشد و اگر مي خواهد شهروندان راست گو باشند ، بايد خود مروج

راست گويي باشد و برترين شکل ترويج آن ، راست گويي به شهروندان خويش است .

ز )- در هيچ نصي (کتاب و سنت ) دروغ گويي زمامداران ، به شهروندان خود مجاز شمرده نشده است; برعکس يکي

از بدترين دروغ ها ، دروغ حاکمان به مردم معرفي شده است ، چرا که آنان الگودهي جامعه را به عهده دارند و صلاح آنان ،

صلاح مردم و فسادشان ، فساد مردم را در پي دارد و تجربه نشان داده است که _ اگر نگوييم در همه _ در اکثر موارد آن جا که

مسئولان براي مصالح سياسي به شهروندان خود دروغ گفته اند ، واقعاً مصلحتي در کار نبوده است ، بلکه بيش تر کوششي

در

جهت پوشاندن ضعف مديريت ، ناتواني خويش و انکار واقعيت ها بوده است .

پيامد دروغ گويي سياسي

براي روشن شدن پيامد اين نوع دروغ گويي به مدل تحليلي روان پزشک سوئيسي ، «اليزابت کوبلر راس» ، اشاره مي گردد:

برطبق اين مدل ، متصديان نخست اصل مشکل را انکار مي کنند ، سپس خشمگين شده ، به دنبال متهم مي گردند و آن گاه مدتي را به

چانه زني سر مي کنند ، کمي اندوهگين شده و بالاخره واقعيت را پذيرفته ، آن را به مردم اعلام مي کنند و از آنان کمک

مي خواهند; براي مثال نحوة برخورد با مسئله اعتياد در کشور خودمان ، در آغاز انکار بوده و سکوت و بالاخره پس از دو

دهه ، اينک رسماً درباره خطرات آن هشدار مي دهند و از مردم کمک مي خواهند و چون از يکي از مسئولان مي پرسند: «آيا

اساسا شما با انتشار آمار دقيق در اين خصوص موافقيد يا ترجيح مي دهيد که آمار کمتر اعلام شود ؟» ، پاسخ مي دهد: «

متأسفانه تاکنون بعد از دو دهه از انقلاب ، ما هنوز آمار مشخص و قابل اعتنايي در خصوص اعتياد ومصرف مواد مخدر نداريم

و ميزان اختلاف آمارهاي رسمي و غيررسمي بسيار است و گاهي بيش از 100% اختلاف وجود دارد . به نظر من چون

آسيب هاي ناشي از مواد مخدر علني است ، تا زماني که مصالح خدشه پيدا نکند ، ارائة آمار صحيح و بيان صادقانه واقعيت ها با

مردم سودمند است» .و عمق فاجعه در ميان دانش آموزان ، به گونه اي است که دادستان کل کشور ناگزير در مورد اين معضل ،

هشدار جدي مي دهد و مبارزه قاطع با آن را خواستار مي شود .

امروزه جامعه ما

شاهد آسيب هاي اجتماعي وخيمي ، چون اعتياد به مواد مخدر ، بيکاري ، مصرف مشروبات الکلي ، زنان

خياباني ، دختران فراري ، تجاوز به کودکان (که غالبا براي پوشاندن قبح اين عمل وحشيانه ، از تعبيراتي مانند «آسيب ديده»

يا «اذيت شده» استفاده مي شود ) ، سرقت هاي مسلحانه ، آدم ربايي براي باج گيري ، دزديدن دختران و رها کردن آنها پس از

هتک ناموس آنان است . اگر پرونده هر يک از اين معضلات پي گيري شود ، مشخص مي شود نخستين اقدام انجام شده ، انکار

اصل مسئله و دروغ گفتن به شهروندان بوده است . تنها هنگامي به ابراز علني اين مسائل رضايت داده شده که اين گونه

آسيب ها علني گرديده است; مثلا تنها هنگامي متصديان امور حاضرند درباره ايدز در رسانه هاي رسمي کشور سخن بگويند

که به گفته يکي از مسئولان ذي ربط ، به صورت «بمب ساعتي» درآمده باشد .

بدين ترتيب دروغ دولت ها به شهروندان خود ، عملاً بيش از آن که بر مصلحت سنجي عمومي مبتني باشد ، تلاشي براي

پوشاندن ضعف مديريت و بي برنامگي هاي خود است . از اين رو نمي توان به سادگي پذيرفت که دولت ها مجازباشند به

شهروندان خود دروغ بگويند; به ويژه در نظام اسلامي که همگان در برابر يکديگر مسئوليت دارند و هر کس بايد آينه ديگري

باشد و خطاهاي او را بنمايد و او را اصلاح کند .

توجيهاتي که براي مجاز دانستن دروغ گويي دولت ها ارائه شده است ، تاب نقد جدي را ندارد و نمي تواند تأييد کننده اين گونه

دروغ ها باشد ، لذا حتي اگر دولت ها در صدد تأمين مصالح خود باشند ، شرط عقل

آن است که با دروغ نگفتن اعتماد مردم را هم

چنان حفظ کنند ، که بزرگ ترين سرمايه دولت ها ، اعتماد است .

پوششي به نام دروغ مصلحت آميز

همان طور که مشخص گرديد در برابر قاعدة غير اخلاقي بودن دروغ ، استثناهاي متعددي وجود دارد که همه عرصه هاي

زندگي را در بر مي گيرد . لذا اگر کسي بخواهد به مقتضاي اين استثناها عمل کند ، هرگز به راست گويي نيازي نخواهد داشت

و همواره مي تواند مصلحتي براي دروغ گويي خود بيابد و آن را حتي به کتاب هاي اخلاقي يا رفتار افراد داراي مشروعيت

بالاي اجتماعي مستند سازد . قاعده «دروغ نگو» در فرهنگ ما چنان استثناهاي متعددي خورده است که به اصطلاح

عالمان علم اصول مستلزم تخصيص اکثر است و بر اثر استثناهاي متعدد ديگر چيزي از خود قاعده باقي نمي ماند . در نتيجه ،

بايد دروغ مجاز را قاعده پنداشت و راست گويي را استثنائي بر آن در نظر گرفت . در حالي که اين درست خلاف آموزه هاي

ديني درباره دروغ و پلشتي آن است . چنين رويکردي به دروغ در جامعه ، نه تنها خود بيماري است ، بلکه به بيماري هاي

ديگري مانند دورويي ، بي اعتمادي عمومي ، فريبکاري و تقلب در عرصه هاي گوناگون دامن زده است و بدتر از آن زماني است

که جامعه متوجه بيماري بودن آن نگردد و يک امر عادي تلقي شود و اين اتفاقي است که در جامعه ما رخ داده است . همه

مي توانند به يک شرط به همديگر دروغ بگويند و آن اين که اين دروغ ها داراي مصلحت باشد . تشخيص مصلحت نيز (چون

معيار روشني ندارد ) به عهده شخصي است که دروغ

مي گويد و تنها مرجع تعيين مصحلت نيز ، خود شخص دروغ گو

است . اين جاست که معلوم مي گردد ، چه فاصلة عميقي ميان رفتار ما با آموزه هاي ديني و اخلاق اسلامي وجود دارد .

امروزه بسياري از رفتارهاي غير اخلاقي و حتي مشکلات و انحرافات اجتماعي جامعه ما به طور مستقيم يا غير مستقيم ريشه

در نگرشي دارد که تحت پوشش «مصلحت» ، رذيلانه ترين دروغ ها ، مجاز شمرده مي شود . با توجه به چنين شيوع و

رواجي ، مي توان ادعا کرد که دروغ ديگر يک انحراف اجتماعي به شمار نمي رود و به صورت يک هنجار پذيرفته شده است .

پيامدهاي چنين نگرشي به مسئله دروغ و بي توجهي به تعاليم اصيل معصومان (ع ) در اين زمينه ، فراتر از آن است که در

اين مختصر آورده شود .

دروغ از سر اضطرار و براي نجات جان انساني بي گناه يا رهايي از چنگ ستمگر نه تنها جايز است ، بلکه چه بسا واجب باشد

و راست گويي در چنين مواقعي رفتاري غيراخلاقي به شمار رود . اما اين نکته غير از آن است که کليشه اي به نام دروغ

مصلحت آميز درست شود و تحت آن دروغ گويي به اصناف خاصي از مردم مجاز شمرده شود . اين واقعيت را نمي توان

نديده گرفت که زندگي در ميان انسان هايي که براي اخلاق و حقيقت ، کمترين ارزشي را قائل نيستند و صداقت در قبال آنان

بهايي سنگين دارد ، در برابر چنين کساني بي گمان دروغ مصلحت آميز ، به از راست فتنه انگيز است ، کانت مي گويد: «اگر ما

بخواهيم در تمام موارد ، حقيقت را دقيقاً مراعات کنيم ، اغلب بايد بهاي شرارت ديگران

را که از حقانيت ما سوء استفاده مي کنند ،

بپردازيم . اگر همه خوش طينت باشند ، نه فقط تکليف است که هيچ کس دروغ نگويد ، بلکه همه بايد به اين جهت دروغ نگويند

که دروغ گويي موجب اضطراب و نگراني آنها مي شود . اما اکنون چون انسان ها اهل شرارت اند ، واقعيت اين است که انسان

اغلب به موجب مراعات دقيق حقيقت ، در معرض خطر قرار مي گيرد . لذا اغلب در انديشه دروغ گويي است . . . در اين

شرايط ، دروغ يک سد حفاظتي محسوب مي شود . سوء استفاده ديگران از قدرت ، به من اجازه مي دهد که از خود دفاع

کنم . . . پس موردي پيدا نمي شود که من نياز به دروغ گفتن داشته باشم ، مگر اين که تحت فشار قرار گيرم و قانع شده باشم

که ديگري مي خواهد از راست گويي من سوءاستفاده کند» . در اين مسئله بحثي نيست ، اما مهم آن است که اين استثنا خود به

قاعده اي بدل نشود .

معيار دروغ مصلحت آميز

براي اين که دروغ به قاعده اي فراگير تبديل نشود ، هر کسي که خواهان اخلاقي زيستن است ، مي تواند معياري براي خود

داشته باشد تا هرگاه احساس کرد ، لازم است دروغي مصحلت آميز بگويد ، وضعيت را با آن معيار محک بزند . در دستيابي به

اين معيار ، لازم است قبل از اقدام به دروغ گويي ، به سؤالات ذيل پاسخ داده شود:

الف )- هنگامي که دروغي گفته مي شود ، مصلحت چه کسي مطمح نظر بوده ، شخص دروغ گو يا شخصي که به او دروغ

گفته مي شود يا شخص ثالث ؟ مقصود از

مصلحت ، همان منفعت است يا چيزي فراتر از آن ؟ در مصلحت ، صلاح کوتاه مدت

مورد نظر است يا دراز مدت ؟ آيا هر کسي قادر به تشخيص و تعيين مصلحت ديگران است ؟ آيا طرح عنوان مصلحت ، عاملي

براي فريفتن خويشتن و خاموش ساختن صداي وجدان خويش نمي باشد ؟ طرح اين پرسش ها انسان را به تأمل واداشته و از

توجيهات رايج و کليشه اي باز مي دارد و به وي نشان مي دهد که در موارد بسياري ، مقصود از مصلحت ، همان منفعت است ، آن

هم منفعتي کوتاه مدت و سطحي; زيرا اساساً دروغ راه حلي معيوب و سطحي براي حل مسائلي است که نيازمند تأمل و

برنامه ريزي است و راهي است براي کساني که توان و شجاعت رويارويي با واقعيت را ندارند .

ب )- هرگاه کسي قصد دروغ گفتن به ديگران را بنمايد و دروغ خود را مصلحت آميز معرفي کند ، قبل از آن از خودش

بپرسد که آيا حاضر است ، در همان موقعيت ، ديگري همان دروغ مصلحت آميز را به او تحويل دهد ؟ اگر پاسخ بي قيد و شرط

مثبت بود ، مي توان احتمال داد که دروغ مصلحت آميز بوده است . اما اگر غير از آن بود ، روشن مي گردد که براي خويش در

اين ميان ، حق ولايت يا اولويتي قائل شده و از موضع برتر با اين مسئله روبرو گشته است ، معيار دوگانه اي پيشنهاد کرده و

براي خود حقي خاص قائل شده که ديگران را از آن محروم مي سازد ، در نتيجه مطمئن مي گردد که يک جاي کار مي لنگد و

آن چه دروغ مصلحت آميز پنداشته ،

دروغي رذيلانه بيش نيست و به گفته سعدي:

ببري مال مسلمان و چو مالت ببرند بانگ و فرياد برآري که مسلماني نيست

اين ملاک معياري است کهن که در همه زمينه هاي اخلاقي و اجتماعي کاربرد دارد و به صورت هاي مختلف در ضرب المثل هاي

اخلاقي گوناگون ، در فرهنگ هاي مختلف به آن اشاره شده است .

از اين قاعده رفتاري به نام «قاعده زرين»ياد مي شود و در تمام نظام هاي اخلاقي به عنوان اصلي مسلم قبول شده است .

کنفوسيوس از اين قاعده به عنوان دستور کلي زيستن اين گونه نام مي برد: «آن چه را که بر خود روا نمي داري ، بر ديگران

نيز روا مدار» . اين قاعده در سنت اديان ابراهيمي نيز جايگاه ويژه اي دارد و خاستگاه اخلاق و غايت آن به شمار مي رود .

حضرت «عيسي مسيح» اين قاعده را عصاره کتاب هاي آسماني برمي شمارد و چنين مي گويد: «پس آن چه مي خواهيد

ديگران براي شما بکنند ، شما همان را براي آنها بکنيد . اين است خلاصه تورات و کتب انبياء» . ايشان همچنين مي گويند:

«با مردم آن گونه رفتار کن که انتظار داري با تو رفتار کنند» .

در سنت ديني ما نيز بر اين قاعده تأکيد بسيار شده است . رسول خدا (ص ) در سخني که مقبول همگان است ، چنين

مي فرمايد: «لايؤمن احدکم حتي يحب لاخيه مايحب لنفسه»;«کسي از شما ايمان نمي آورد ، مگر آن چه را براي خود

دوست مي دارد ، براي برادر خود نيز دوست بدارد» . گمان نرود که اين دستور تنها رفتار ما را ، در برابر ديگر همکيشان ما

تنظيم مي نمايد . اين قاعده عام و فراگير است که بر زبان امام

علي (ع ) زباني جهاني يافته و اساس رفتارهاي اخلاقي به

شمار آمده است . ايشان از فرزند خويش ، امام حسن مجتبي (ع ) ، مي خواهد تا اين قاعده را بنياد اخلاق و رفتارهاي

خويش در همه مناسبات قرار دهند: «پسرکم ! خود را ميان خويش و ديگري ، ميزاني بشمار . پس آن چه براي خود

دوست مي داري ، براي جز خود دوست بدار و آن چه تو را خوش نيايد ، براي او ناخوش بشمار»

معلوم نيست که واضع اين معيار کيست و چه کسي براي نخستين بار آن را صورت بندي کرد . گويي خداوند آن را در

فطرت بشر سرشته است . لذا در يونان ، چين باستان ، جهان اسلامي و حتي اروپاي جديد اين آموزه بهترين قاعده زندگي

تلقي شده است . کانت نيز همه آن چه را که تحت عنوان امر مطلق با صورت بندي هاي گوناگون برآورده و آن نظام اخلاقي

که بنياد نهاد ، بر اين آموزه استوار ساخته است . اين قاعده چنان ساده ، روشن و عملي است که مي توان آن را خاستگاهي

براي اخلاق جهان شمول در روزگار ما قرار داد .

منابع

قرآن کريم . نهج البلاغه ،

نگاهى به پرخاشگرى نوجوانان

چكيده

بى ترديد ، شيوع پرخاشگرى1 در ميان نوجوانان ، موجب نگرانى بسيارى از خانواده ها ، اوليا ، مربيان و مسؤولان كشور

است . گسترش روزافزون اين نابهنجارى رفتارى در شكل هاى گوناگون ، بر زندگى فردى و اجتماعى انسان ها تأثيرات

منفى گذاشته و آرامش و احساس ايمنى را مورد تهديد قرار مى دهد . شايد بتوان گفت كه يكى از علل بروز جنگ هاى

خانمان سوز ، كه همواره جوامع بشرى از آن رنج مى برد و خسارت هاى جبران ناپذيرى در پى داشته ، ادامه همان رفتارهاى

پرخاشگرانه دوران نوجوانى جنگ افروزان است . البته توجه به اين نكته ضرورى است كه رفتار پرخاشگرانه هميشه

نامطلوب نيست ، بلكه داراى حكمت هايى از جمله دفاع و دفع خطراتى است كه بقا و ادامه زندگى را تهديد مى كند ، ولى اگر

مهار نشود و به راه هاى صحيح هدايت نگردد ، همين ابزار دفاعى موجب آسيب هاى جبران ناپذيرى مى شود .

اين نوشتار با عنايت به تحقيقات نظرى و پژوهش هاى ميدانى ، درصدد ارائه راه حل اساسى كاهش رفتار پرخاشگرانه دوران

نوجوانى است .

تعاريف پرخاشگرى

پيش از بيان تعاريف ، معناى لغوى «پرخاشگرى» را مورد بررسى قرار مى دهيم .رايكرافت (Rycroft,

Ch .A .1969 )در واژه نامه انتقادى روان تحليل گرى2 خود ، پس از ذكر معناى پرخاشگرى به عنوان پويايى ، ابراز

وجود ، وسعت فكر و كشانندگى ، اشاره مى كند كه اين اصطلاح از واژه لاتين ad-gradiorگرفته شده كه به معناى

«به طرف جلو حركت مى كنم» است . واژه هاى ديگرى كه از همين ريشه اشتقاق يافته عبارتند

از: Ergress ،

Regress ، Progress و Ingress; واژه هايى كه حركت به طرف جلو ، خارج ، عقب و داخل را

نشان مى دهند .3كلمه Aggradiياصورت انگليسى منسوخ آن Toaggressفعل لازم است كه مى تواند با

فاعل به كار رود ، اما با مفعول به معناى به كسى حمله بردن ، نمى تواند كارايى داشته باشد .4

مك دوگال (Mc Dougall,W .1908 )در كتاب روان شناسى اجتماعى ، پرخاشگرى را به منزله يك غريزه

تعريف كرده است .5 گروه ييل (Yale Group,1939 )هر رفتار ناشى از ناكامى را پرخاشگرانه تلقى

نموده اند .6 بندورا (Bandura, A ., 1974 )اعمال را ك به آسيب شخصى_ روان شناختى يا جسمانى يا

تخريب مالى منجر مى شود ، پرخاشگرانه دانسته است .7 براى آدلر (Adler,A . ) ، پرخاشگرى در هرگونه تجلّىِ

«ميل به قدرت» ابراز مى گردد . فرويد «غريزه مرگ»8 در رفتار هشيارانه را پرخاشگرى دانسته است .9بركوويتز

(Berkawits,S .,1979 )پرخاشگرى را عملى مى داند كه به آسيب رسانى عمدى به ديگران منتهى مى

گردد .10

به نظ_ر م_ى آيد هر رفتار عمدى اعم از ك_لامى يا غي_ركلامى كه من_جر به آسيب رساندن شخصى روان شناختى يا جسمانى

ياتخريب مالى به خود و ديگ_ران براى رسيدن به هدفى و يا به منظور تخليه هيجانى باشد پرخاشگرى است .

طبقه بندى پرخاشگرى

از ديدگاه كلى ، مى توان گفت كه دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعريف شده اند: پرخاشگرى درونزاد11 يا سرشتى و

پرخاشگرى برونزاد12 يا واكنشى . اما پس از ايجاد چنين تمايزى ، باز هم مسأله وجود و عدم غريزه پرخاشگرى در انسان

پابرجا مى ماند .13بركوويتز در سطح

انسانى ، پرخاشگرى ابزارى14 را از پرخاشگرى برانگيخته15 بازشناخته و

پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى كرده است كه به هدف وارد كردن آسيب به شخصى يا شيئى صورت مى پذيرد و ممكن

است آشكار (در سطح جسمانى و كلامى ) يا ناآشكار (در سطح فكر ) باشد .

رفتار پرخاشگرانه در انسان ، پديده اى متكثّر است كه در گستره اى از موقعيت هاى تنش زا ، سازش نايافتگى ها و اختلال هاى

عصب شناختىوروانى به منزله شيوهواكنش غالب رُخ مى نمايد . از اين رو ، به ميزان شيوع آن در برخى جوامع اشاره مى

شود:

فراوانى پرخاشگرى

بر اساس گزارش دايره آگاهى فدرال امريكا در سال 1988 ، 1566220 مورد جرايم خشونت آميز از قبيل تجاوز به عنف ،

سرقت ، اِعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است . مقايسه اين آمار با يك سال قبل از آن ، 16% افزايش

را نشان مى دهد .16

بر پايه گزارشى كه از مركز جرم شناسى اداره تحقيقات فدرال (FBI ) چهار سال بعد يعنى 1992 ارائه شد ، ميزان

جرم و جنايت به رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسيده است . از اين تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره

مربوط به آدم كشى بوده است . تحقيقات نشان مى دهد كه ميزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بيش از مناطق روستايى

است . آدم كشى در بين كسانى كه همديگر را مى شناسند شايع تر بوده و بيش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته

است . در امريكا ، آدم كشى دومين علّت مرگ و مير

در بين سنين 15 تا 24 سالگى است . آدم كشى در بين گروه هايى كه

از نظر اجتماعى اقتصادى در سطح پايين ترى هستند ، شايع تر است .17

يكى از بدترين پيامدهاى پرخاشگرى ، جنگ ها و خشونت هاى بين انسان هاست . اين موضوع در سطح جهانى و گستره

وسيعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاريخ مشاهده مى شود . تحقيقات نشان مى دهد كه در خلال 5600 سال تاريخ

مدوّن انسان ، 14600 جنگ به ثبت رسيده است كه طول آن بيش از 6/2% كلّ سال هاى عمر بشر است .18

پژوهش هاى انجام شده در زمينه پرخاشگرى

محرّك ها و تشكّل هاى زيربنايى پرخاشگرى

بدون شك ، تبيين پرخاشگرى مستلزم بررسى رويكردهاى نظرى گوناگونى است كه محققان درباره پرخاشگرى دارند . در

اين زمينه ، ابتدا اين سؤال به ذهن متبادر مى شود اين رفتار چيست . سپس بايد ديد نحوه پديدآيى فردى آن چگونه است;

يعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحوّل يافته است و نقش عوامل گوناگون محيطى و ارثى و تعامل آن ها چه تأثيرى در

بروز اين رفتار دارد . در نهايت ، بايد به فهم كنش آن و تاريخچه پديدآيى نوعى آن پرداخت . براى پاسخ به اين سؤالات ،

نيازمند بررسى رويكردهاى گوناگونى هستيم كه محققان درباره پرخاشگرى دارند . بنابراين ، به تحقيقات انجام شده مبتنى بر

هر رويكرد اشاره مى شود تا زمينه براى يك جمع بندى كلى با توجه به ديدگاه هاى گوناگون فراهم شود:

جنبه فيزيولوژيكى (عصب_ شناختى ، زيست شيميايى )

محرّك هايى كه رفتار پرخاشگرانه را موجب مى شود در دو نظام از اهميت ويژه اى برخوردار است . يكى نظام عصبى و

ديگرى نظام غدد درون ريز .

الف . نظام عصبى: تحقيقات نشان مى دهد كه مناطق گوناگونى در مغز از جمله هيپوتالاموس19 و دستگاه كنارى (

ليمبيك )20 به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى كنند و در مهار و يا ايجاد رفتارهاى هيجانى نقش مهمى ايفا مى

نمايند .21

بخش ديگرى از مغز ، كه با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد ، «قشر پيشانى22 يا قدامى» است . اين قسمت با كاركردهاى

گوناگون و بسيار مهمّى مانند حل مسأله ، استدلال،نقشه كشيدنوهمچنين فعاليت هاى هيجانى ارتباط نزديك دارد .23

همچنين تخريب قطعه گيجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ايجاد مى كند .24

ب . نظام غدد درون

ريز: جولين (Julian, T . ) و مك نرى (Mchenery . P . c .,

1989 )در يك بررسى آزمايشگاهى ، به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون25 در سطح خون موجب پرخاشگرى مى

شود . علاوه بر هورمون تستوسترون ، آندروژن26 و پروژسترون27همراه با استروژن نيز در بروز افزايش رفتار

پرخاشگرانه مؤثرند . بررسى هاى ديگر نشان مى دهد كه اختلال در تركيب و يا انتشار كاتكول آمين ها28 و سروتونين29

نيز تغييرات خُلقى را موجب مى شوند و بر رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تأثير مى گذارند .30

در مجموع ، تأخير رشديافتگى در نظام عصبى مركزى ، آسيب هاى عصب شناختى و هورمونى و ديگر اختلال هاى زيست

شيميايى و انتقال ارثى در منظومه علت هاى زيست شناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محرك هايى كه زيربناى رفتار

پرخاشگرانه را تشكيل مى دهد سهيمند .

جنبه ناكامى31

بر اساس اين رويكرد ، پرخاشگرى همواره نتيجه ناكامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دالّ بر وجود ناكامى است .

به عبارت ديگر ، در اين رويكرد ، ناكامى به منزله حالتى تعريف شده است كه بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود

مى آيد و رابطه بين پرخاشگرى و ناكامى رابطه يك به يك فرض شده است .

با گذشت زمان اين رويكرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند بركوويتز (1992 ) اين مطلب را طرح كردند كه تعدّد

ناكامى ها همواره افزايش پرخاشگرى را در پى ندارد،بلكه رابطه اى منحنىوار بين تعداد ناكامى ها و رفتار پرخاشگرانه وجود

دارد; يعنى پرخاشگرى به عنوان پاسخ به ناكامى تا حدّى با شمار ناكامى افزايش مى

يابد ، ولى سپس روبه كاهش مى

گذارد .نمودارذيل رابطه بين احتمال پاسخ پرخاشگرانه و شمار ناكامى هاى پيشين را نشان مى دهد:

چرا چنين رابطه اى حاصل مى شود ؟ به نظر مى رسد كه انتظارات ، پاسخ عمده اى به اين پرسش باشند; بدين معنا كه با

افزايش شمار ناكامى ها ، شخص انتظار وقوع آن ها را دارد . بنابراين ، هنگامى كه يك ناكامى تكرار شود ، واكنش نسبت به

آن كاهش مى يابد . به عبارت ديگر ، ناكامى هاى مورد انتظار ، واكنش هاى هيجانى خفيف ترى ايجاد مى كنند تا ناكامى هاى

غير منتظره . محققان براى تبيين اين موضوع ، به چند دليل استناد كرده اند:

الف- ممكن است فرددرنتيجه انتظارعوامل ناكام كننده به تغيير اعمال يا حتى اهداف خود بپردازد و در نتيجه ، ناكامى كم ترى

تجربه كند .

ب- ناكامى ها ممكن است كم تر از سطح انتظار فرد ارزش يابى شوند .32

ج- ممكن است فرد ناكام شونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فكر دست يابى براى پيدا كردن راه هاى ديگرى غير از

پرخاشگرى بيفتد تا به هدفش برسد .33

جنبه يادگيرى اجتماعى

والترز (walters .G .C . ) و بندورا (Bandura . A ., 1963 ) در انتقادى بر نظريه

ناكامى پرخاشگرى ، اظهار مى دارند: اگرچه ناكامى به منزله تقويت مثبت ، باافزايش انگيزشى كه درتشديدموقت يك پاسخ

منعكس مى شود مرتبط است ، اما اهميت پاسخ ناكامى به آموزش اجتماعى اوليه آزمودنى به شيوه هاى تقويت و الگوبردارى از

پيش تجربه شده مبتنى است .34

به طور كلّى ، مى توان گفت: از ديدگاه يادگيرى اجتماعى ،

پرخاشگرى يا عدم پرخاشگرى يك شخص ، در موقعيتى خاص به

عوامل بى شمارى از جمله تجربه هاى گذشته ، تقويت هاى كنونى ، نوع الگوى مشاهده شده كه رفتار پرخاشگرى را انجام مى

دهد (الگوى زنده ، فيلم ، نمايش و مانند آن ) و متغيرهايى كه افكار و ادراك هاى او را شكل مى دهد ، همچنين به متغيرهاى

محيطى و اجتماعى وابسته است . جدول ذيل عوامل مؤثر بر پرخاشگرى بر اساس نظريه يادگيرى اجتماعى بندورا را نشان

مى دهد:

بر اساس رويكرد بندورا ، پرخاشگرى شكلى از رفتار اجتماعى است كه ياد گرفته مى شود . و بروز آن در هر موقعيت ، به

عواملى از قبيل تجربه هاى افراد پرخاشگر ، تقويت هاى كنونى براى پرخاشگرى و بسيارى از عوامل شناختى و اجتماعى ، كه

ادراك مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعيين مى كند ، بستگى دارد .

جنبه شناختى

شاختر (Schachter, S . ) و سينگر (Singer, J . E ., 1962 ) بر نقش شناخت

در بروز حالت هاى هيجانى تأكيد مىورزند و معتقدند كه شناخت و تحريك با هم و به صورت وحدت يافته منجر به بروز

رفتارهاى هيجانى مى گردند ، هر چند هر يك از آن ها مى تواند به صورت مستقل وجود داشته باشد . اين محققان بر اين

باورند كه:

1- شناخت موجب تغييرات جسمانى و رفتارى مى شود;

2- هيجانات در چارچوب شناختى مطرح مى گردد;

3- به تمام عوامل بيرونى و درونى كه به ما امكان مى دهد به شناخت هيجانات نايل آييم ، بايد توجه داشت .

شاختر بر اين باور است كه در هر هيجانى ،

يك تخليه سمپاتيكى در كار است و اين تخليه طى موقعيتى كه شخص آن را تجربه

مى كند مشخص مى شود . به عبارت ديگر ، شناخت راهنماى برپايى فيزيولوژيكى مى گردد . بنابراين ، در شرايط عادى و

روزمرّه ، شناخت ها و برپايى ها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند .35

هم زمان با مباحث شاختر محققان ديگر مانند لازاروس (Lazarus . Rs ) و آرنولد (Arnold,

M )سازه «ارزيابى»36 را به عنوان شناخت هايى كه بين محرك و پاسخ مداخله مى كنند ، مطرح كردند . «ارزيابى»

به اين معناست كه ما براى موقعيت هاى محيطى اطراف خويش ، معنايى قايل مى شويم ، خواه اين معنا براى ما خوب يا بد ،

باارزش يا بى ارزش باشد . آرنولد و لازاروس معتقدند كه ارزيابى محرّك براى پديدايى هيجانى ضرورى است . به عقيده

آرنولد (1960 1970 ) كليه محرّك هاى هيجانى پيش از اين كه منجر به پاسخ هاى هيجانى شوند ، در مراكز عالى مغز

مورد ارزيابى قرار مى گيرند و پس از آن كه براى محرّك هيجانى ، پاسخ مناسب تشخيص داده شد ، از طريق تالاموس و

هيپوتالاموس به تحريك هيجانى ، پاسخ هيجانى لازم داده مى شود . پس از ظهور پاسخ هيجانى ، مراكز عالى مغز مجدداً به

ارزيابى مى پردازد . لازاروس معتقد است كه تصور هيجان بدون شناخت ، كار بسيار دشوارى است . و هيجان ها بدون

شناخت قبلى و تعبير و تفسير محرّك ها امكان پذير نيستند .37

عوامل مؤثر بر پرخاشگرى

به طور كلى ، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مى توان

تقسيم كرد:

الف عوامل زيست شناختى

1- مواد زيست شيميايى: در اين زمينه ، مى توان به تحقيقات جالين و مك نرى كه در پژوهش هاى خود به اين نتيجه

رسيدند كه افزايش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مى شود يا كاهش سروتونين موجب تغييرات بدخُلقى مى

گردد و بر بروز رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تأثير دارد ، اشاره كرد;

2- گرما: براى مثال ، پژوهش هاى بارون و بل در 1977;

3- برانگيختگى جنسى: براى مثال ، پژوهش هاىبارون وبريانت (Bryant,J . H . 1972 );

4- الكل: براى مثال ، پژوهش هاى لئونارد (Leonard, D . G . B . 1983 ) .

ب- عوامل روان شناختى

1- افسردگى: براى مثال ، پژوهش هاى بوهيم (Bohime, D . 1966 );

2- الگوى شخصيّت: براى مثال ، پژوهش هاىماتيوس (Mattews,K .A .1989 );

3- تأثير حرمت خود: براى مثال ، پژوهش هاى رنزى (Renzi, D . 1984 );

4- تأثير احساس گناه:38 براى مثال ، پژوهش هاى مانزى (Manzy, H . 1991 ) .

ج- عوامل فرهنگى اجتماعى اقتصادى و محيطى

1- خانواده: براى مثال ، پژوهش هاى فريم (Frame, N . 1974 );

2- تسليح: وقتى فرد مسلّح باشد ، امكان رفتار پرخاشگرانه در او تقويت مى شود . براى مثال ، پژوهش هاى بركوويتز

در 1974;

3- فقر: براى مثال ، پژوهش هاى ويليامز (Williamz, R . L . 1984 );

4- تأثيرات الگويى: براى مثال ، پژوهش هاى بندورا در 1973;

5- تأثيرات پاداش و تأييد اجتماعى: براى مثال ، پژوهش هاى بندورا در 1973 كه در نظريه يادگيرى اجتماعى مطرح

شد;

6- تأثيروسايل ارتباط جمعى:براى مثال ، پژوهش هاى بركوويتز در 1984 .39

ارتباط پرخاشگرى با مؤلّفه هاى شخصيت

آنچه امروزه

از ناحيه انديشمندان و پژوهشگران پذيرفته شده اين است كه رفتار پرخاشگرانه با مؤلفه هاى شخصيتى در ارتباط

است; يعنى زيرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفه هاى شخصيتى افراد است . اما آنچه اهميت دارد شناسايى مؤلفه هايى

است كه با پرخاشگرى ارتباط دارد . تحقيقاتى كه در سال هاى اخير مشخصاً در اين زمينه انجام شده است40 به نتايج چشم

گيرى در اين زمينه دست يافته اند . نتايج حاصل از اين تحقيقات نشان مى دهد كه رگه هاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفه

هاى اضطرابى بايد جستوجو كرد . مؤلفه هاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفه هاى مرتبه دوم41 اضطراب

(Anxiety ) يعنى تنش 4Q ، تحريك پذيرى D ، نگرانى O ، ناپايدارى هيجانى C ، محدوديت در خود نظم دهى

3Q و ترس و كم رويى H )42 به عنوان هسته مركزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شده اند ، به عبارت ديگر ،

معلوم گرديده است كه تجربه هاى اضطرابى و روان آزردگى ، كه اصلى ترين زمينه ساز بروز رفتار پرخاشگرانه است ، در

نوجوانان پسر و دختر موجود مى باشد .

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه «اضطراب» به منزله بخشى از زندگى هر انسان ، در همه افراد در حدّى اعتدال آميز

وجود دارد و در اين حد ، به عنوان پاسخى سازش يافته تلقى مى شود ، به گونه اى كه مى توان گفت: اگر اضطراب نبود ، به

قول استيفن (Stephen, M . P,1982 ) همه ما پشت ميزهايمان به خواب مى رفتيم .43

بنابراين ، فقدان اضطراب ممكن است براى ما مشكلات قابل توجهى ايجاد كند; زيرا اضطراب

است كه ما را وامى دارد تا

براى معاينه اى كلى به پزشك مراجعه كنيم ، كتاب هايى را كه از كتاب خانه يا دوستانمان به عاريت گرفته ايم بازگردانيم ، در يك

جاده لغزنده با احتياط رانندگى كنيم و بدين سان ، زندگىِ طولانى تر ، سازنده تر و بارورترى داشته باشيم . از اين رو ،

اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان ، يكى از مؤلفه هاى ساختار شخصيت وى را تشكيل مى دهد و از اين زاويه

است كه برخى از اضطراب هاى دوران كودكى و نوجوانى را مى توان بهنجار دانست و تأثير مثبت آن ها را بر فرايند تحوّل

پذيرفت; چرا كه اين فرصت را براى افراد فراهم مى كند تا محرّك سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور44 و

اضطراب انگيز گسترش دهند . به عبارت ديگر ، مى توان گفت كه اضطراب در برخى مواقع ، سازندگى و خلاّقيت ايجاد مى

كند ، امكان تجسم موقعيت ها و سلطه بر آن ها را فراهم مى آورد و يا شخص را برمى انگيزد تا به طور جدّى با مسؤوليت مهم

آماده شدن براى يك امتحان يا پذيرفتن يك وظيفه اجتماعى مواجه شود و با موفقيت آن را به انجام رساند .45

به عكس ، اضطراب مرضى نيز وجود دارد; اگرچه حدّى از اضطراب مى تواند سازنده و مفيد باشد ، اما اين حالت اگر جنبه

مزمن و مداوم بيابد ، در اين صورت ، نه تنها نمى توان آن را پاسخ سازش يافته دانست ، بلكه بايد آن را به منزله شكست ، سازش

يافتگى و

استيصال گسترده اى تلقى كرد كه فرد را از بخش عمده اى از امكاناتش محروم مى كند .46

اضطراب در سطح رفتار ، به صورت هاى گوناگونى ظاهر مى شود كه از جمله آن ها خشم و تخريبگرى است كه اين ها خود

جلوه هايى از پرخاشگرى هستند . خشم به عنوان يك شيوه بيان اضطراب فراوان ديده مى شود و در بيش تر مواقع ، وجود

يك اضطراب شديد ، نه تنها انسان (كودك ) را دچار ناپايدارى هيجانى مى كند ، بلكه موجب مى شود تا در برابر جزئى ترين

سرزنش ها يا تذكرها ، حساسيت نشان دهد و به صورت مكرر دچار خشم شود . اين خشم هاى ناگهانى ، كه احساس گنه

كارى را در پى دارند ، واكنش هاى منفى اطرافيان را برمى انگيزد .47 اين برخوردهاى منفى همچنين موجب تشديد هيجان

خشم مى شود . گاهى فرد مضطرب ممكن است دست به تخريبگرى بزند و نتواند خود را مهار كند و اطرافيان را مجبور

سازد تا نقش مهاركننده را ايفا نمايند . در چنين مواقعى ، فرد مضطرب به احساس ايمنى و اطمينان خاطرى بيش تر از هر

زمان ديگر نياز دارد تا از اين طريق بتواند احساس گنه كارى خود را كاهش دهد .

شيوه هاى مهار پرخاشگرى

نوجوانى يكى از مهم ترين مراحل زندگى انسان در گستره عمر آدمى محسوب مى شود و آخرين مرحله تحوّل شناختى و گذار

از مرحله «ديگر پيروى» به دوره «خودپيروى» است; دوره اى است كه نوجوان به هويّت و فرديّت خويش دست

مى يابد . از اين رو ، شناخت اين دوره از زندگى از اهميت

ويژه اى برخوردار است . نوجوان پيش از هر چيز در

جستوجوى هويت خويشتن است . اين جستوجو ، از سال هاى دوم و سوم زندگى به بعد پى ريزى مى شود . اما به زودى

در يك همسان سازى با والدين در مرحله بعدى محو مى گردد . ولى در نوجوانى ، مسأله هويّت با شدت تمام از نو وارد

ميدان مى شود . نوجوان از خود مى پرسد: «آيا من يك كودكم يا يك بزرگ سال ؟» اما در اين مرحله ، ديگر والدين

نمى توانند به او كمك چندانى بكنند; چه اين كه وى الگوهاى خود را در جاى ديگرى جستوجو مى كند و به خصوص كه عليه

اقتدار و ارزش هاى خانوادگى شورش مى كند . اين سرپيچى به نفع فرايند خود پيروى و جستوجوى فرديّت است; همان

گونه كه تضادورزى در 2 3 سالگى براى استقلال عمل در كودك مفيد بود .48

ميل به اظهار وجود و اثبات شخصيت براى نوجوانان يكى از طبيعى ترين حالات روانى آن هاست كه به قضاى حكيمانه الهى

در نهادشان آفريده شده است . نوجوانى كه دوره كودكى را گذرانده ، خواه ناخواه بايد خود را براى زندگى مستقل اجتماعى

مجهّز نمايد و تحقق اين موضوع ، پيش از هر چيز ، مستلزم يافتن هويّت و فرديّت خويشتن است ، ولى اين موضوع هرگز به

آسانى تحقق نمى پذيرد . نوجوان حاضر نيست از تمام روش هاى بزرگ سالان پيروى كند و بى چون و چرا كليه صفات

شخصيت خود را با آنان هماهنگ سازد ، بلكه به عكس ، در بين تمام ملل و

اقوام ، همواره نوعى مخالفت و تضاد بين نوجوانان و

بزرگ سالان وجود داشته است .49 بعضى مواقع ، تضادورزى ها و مخالفت ها به دليل عدم شناخت بزرگ سالان از ويژگى

هاى اين دوره از تحوّل به درگيرى بين اين دو نسل منجر مى شود و مقاومت اين دو نسل در برابر يكديگر بر شدّت سرپيچى و

طغيان نوجوان مى افزايد و اين دوره از تحوّل ، كه يكى از مراحل بارور هستى است كه طى آن ، ساخت هاى قطعى شخصيت

بزرگ سال تثبيت مى شود ، تبديل به دوره بحرانى مى گردد،50 حال آن كه اگر بزرگ سالان ويژگى هاى اين دوره از تحوّل را

بشناسند و با نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشند ، هم نوجوانان به هويّت خويش دست مى يابند و هم بزرگ سالان كم تر

احساس نگرانى مى كنند .

امام صادق (عليه السلام ) ضمن بيانى حكيمانه ، كه از تعليمات آسمانى نبىّ مكرّم (صلى الله عليه وآله )آموخته است ، به اين

دوره از تحوّل و همچنين دوره پيش از آن اشاره مى كنند و مى فرمايند: «اَلْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سنين وَ عَبْدٌ سَبْعَ سنين وَ وَزيرٌ

سَبْعَ سنين .» به اين سخن ، كودك هفت سال اول ، سيّد و فرمان رواست . او را آزاد بگذاريد تا استقلال در عمل پيدا كند .

در هفت سال دوم ، آمادگى خاصى براى الگوپذيرى دارد; چه اين كه هنوز در مرحله ديگر پيروى قرار دارد و الگوپذير

است . از اين رو ، سعى كنيد در اين دوره ، الگوهاى مناسبى در اختيارش قرار دهيد و محيط تعليم

و تربيت او را هرچه بيش

تر غنى و اصلاح كنيد تا از طريق مشاهده الگوهاى مفيد و جذّاب ، رشد كند . اما در مورد دوره نوجوانى مى فرمايد: «

وزيرٌ سبع سنين»; يعنى دوره «ديگر پيروى» او سپرى شده و با آغاز نوجوانى ، دوره ديگرى از تحوّل شناختى عاطفى

براى او در حال شكل گيرى است . نوجوان مى خواهد به هويّت و فرديّت خويش دست يابد ، بنابراين ، نه تنها او را براى

پذيرش باورهاى خود تحت فشار قرار ندهيد ، بلكه آزاد بگذاريد تا خود انتخاب كند و حتى در مورد مسائل گوناگون زندگى با او

مشورت كنيد و از او نظرخواه باشيد .

اگر با نوجوان اين گونه برخورد شود ، طبيعى است كه هم اعتماد به نفس او تقويت مى شود و هم احساس امنيت و آرامش مى

كند و اضطراب ، كه اصلى ترين عامل رفتار پرخاشگرانه است ، در او تقليل و تعديل پيدا مى كند . اين اساسى ترين راه حل

براى مهار و كاهش رفتار پرخاشگرانه نوجوان است . از اين رو ، به همه دست اندركاران تعليم و تربيت ، والدين و همه

كسانى كه به نحوى با جوانان سر و كار دارند توصيه مى شود:

اولاً ، اين دوره از تحوّل (نوجوانى ) را با تمام ويژگى هايى كه دارد ، بشناسند .

ثانياً ، با نوجوانان به گونه اى برخورد كنند كه احساس امنيت نمايند و اعتمادشان جلب شود . سپس آنچه را موجب نگرانى و

اضطراب آن ها مى شود كاهش دهند . به نظر مى رسد استفاده از آموزه هاى دينى مانند

آنچه نمونه اش ذكر شد و يافته هاى

علمى در حوزه علوم روان شناختى و تربيتى ، دو عامل بسيار مهم براى دست يابى به هدف مذكور مى باشد .

منبع

ابوالقاسم بشيرى *

پى نوشت ها

1- Agyressivness .

2- Ch . A . Rycroft, Critical Dictionary Of

Psychoanalysis .

3_ ستور 1991

4_ ر . ك . به: عباسعلى الهيارى ، تعيين پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفه هاى شخصيت و بررسى رابطه اين

مؤلفه ها و سطح پرخاشگرى با مؤلفه هاى شخصيتى پدران و تأثيرانگارى تنيدگى زدايى بر پرخاشگرى ، پايان نامه دكترى

دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس،تهران ، 1376

5- W . Mc . Dougall, Introduction to Social Psychology

(London, Melhuen, 1908 ), P ., ?

6-و7-7- A . Bandura, Aggression and Social Heanning

Analysis (Prenrice Hall )

8- Death instnct (Thanatos ) .

9 و10_ نگارنده ، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفه هاى شخصيت دانش آموزان دختر و پسر دبيرستان ، پايان نامه

كارشناسى ارشد ، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (رحمه الله )قم ، 1378 ، ص 19

11- Endogenous .

12- Exagenous .

13_ پريرخ دادستان ، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، تهران ، دانشگاه تهران ، ش 105 و 108 (پاييز 1376 ) ، ص

235 241

14- instrumental .

15- Impulsive aggression .

16-17-L . Kapplan Sadock, Synopsis of Psychiatry

Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York

18-R . A . Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed

(Bascon, Allaun and Bacon )

19_ هيپوتالاموس (Hypothalamus ) به بخشى از مغز گفته مى شود كه در مجاورت كف بطن سوم و

طرف داخلى تالاموس و ناحيه فوقانى غده هيپوفيز قرار دارد . براى مطالعه بيش تر ، ر . ك . به: على روحانى ،

فيزيولوژى اعصاب و روان ، ص 72 به بعد .

20_ ليمبيك (Limbic ) قسمت ديگرى از

مغز است كه از بخش هاى گوناگونى ساخته شده . دستگاه ليمبيك

همراه با هيپوتالاموس به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى كند و در مهار رفتارهاى هيجانى نقش اساسى دارد .

21_ على حائرى روحانى ، فيزيولوژى اعصاب و غدد ، چاپ سوم ، تهران ، سمت ، 1372 ، ص 72 و 73 / گايتون و جان

هال ، فيزيولوژى پزشكى ، ترجمه فرخ شادان،چاپ نهم،چهر،1376،ص1119

22- Forontal Cortex .

23_ به نقل از كاردوس ، فصل پانزدهم ، روان شناسى شخصيت ، 1998

24_ فديو ، 1977 به نقل از گلداشتين و كلر 1987

25_ تستوسترون (Testosterone ) يكى از هورمون هاى مردانه جنسى است كه از غدد جنسى و نيز از

غدد فوق كليه ترشح مى شود و در شكل گيرى صفات ثانويه جنسى مردانه نقش مهمى دارد .

26_ آندروژن (Androgen ) هورمون جنسى مردانه است كه از غده فوق كليه و بعضى ديگر از نقاط جنسى

بدن ترشح مى شود .

27_ پروژسترون (Progesterone ) يكى از هورمون هاى جنسى زنانه است كه از اندام هاى جنسى و به

وسيله يافته هاى فوليكول و به مقدار زياد به وسيله جسم زرد و نيز پس از تشكيل جفت از اين اندام ترشح مى شود .

28_ كاتكول آمين ها (Cathecol amine )هورمون هاى اپى نفرين و نوراپى نفرين هستند كه از بخش

ميانى غدّه فوق كليه ترشح مى شوند .

29_ سروتونين (Serotonin ) ماده اى است كه از نورون هايى ترشح مى شود كه در هسته هاى سجافى خط

وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند . (ر . ك . به: گايتون ، فيزيولوژى

پزشكى ، ترجمه فرخ

شادان ، ج 2 ، ص 1133 . )

30_ كاپلان سادوك ، خلاصه روان پزشكى ، ترجمه پورافكارى ، 1993

31- Frustration .

32_ بركوويتز 1962 ، روان شناسى اجتماعى ، ترجمه محمدحسين فرجاد و عباس محمدى اصل ، چ اول ، انتشارات اساطير ،

1372 .

33_ محمدكريم خداپناهى ، انگيزش و هيجان ، سمت ، 1376 ، ص 102 الى 104

34_ عباسعلى الهيارى ، پيشين ، ص 52

35_ محمدكريم خداپناهى ، پيشين ، ص ص 212 الى 214

36-Appraisal .

37_ همان ، ص 212 الى 214

38- Guilt

39_ نگارنده ، پيشين ، ص 46 و 47

40_ نگارنده ، پيشين / عباسعلى الهيارى ، پيشين

41_ منظور از عوامل مرتبه دوم اين است كه بيش تر عواملى كه در زمينه شخصيت به دست آمده اند ، مستقل نيستند و اين

بدان معناست كه از نظر رياضى ، همبستگى هايى بين اشباع هاى عوامل وجود دارند . بايد چنين نتيجه گرفت كه اين عوامل

خود توسط علل ديگرى ، كه جزئاً در چند عامل به اصطلاح نخستين مشتركند ، تعيين شده اند . پس يك بار ديگر به تحليل

عوامل دست زد تا به عوامل اساسى ترى ، كه اصطلاحاً رتبه دوم ناميده مى شوند ، دست يافت .

42_ براى توضيح بيش تر ، مى توانيد ر . ك . به: بيمارى هاى روانى ، اثر كراژ . ژ ، ترجمه پريرخ دادستان و

محمود منصور .

43_ به نقل از كامر 1995 ، براى اطلاع بيش تر ، ر . ك . به: پريرخ دادستان ، روان شناسى مرضى تحوّلى از

كودكى تا بزرگ سالى ، ج

اول ، ص 60

44- Stressor

45_46_ پريرخ دادستان،پيشين،ج اول ، ص 59 60

47_ همان ، ص 66

48_ ماى لى . ر ، ساخت و پديدآيى شخصيت ، ترجمه و تحقيق محمود منصور ، چاپ سوم ، انتشارات دانشگاه تهران ،

1368 ، ص 120

49_ محمدتقى فلسفى ، گفتار فلسفى «جوان» ، چ اول ، انتشارات هيئت نشر معارف اسلامى ، 1344

50_ ماى لى . ر ، پيشين ، ص 120 121

8- جوان و ارتباط با خدا

پروا

ترس از خداي مهربان چرا ؟ !

ترس از خدا به چه معناست ؟ چرا بايد از خداي مهربان پروا داشت ؟

در واقع ترس از خدا به معني ترس از مسؤوليت هايي است که انسان در برابر ذات مقدس او دارد . ترس انسان از کوتاهي

در انجام رسالت و وظيفه ي خويش و پيامدهاي نافرماني از خداوند است . تمامي ايمان و اعتقاد در ترس از خداوند جمع شده

است و سرآمد همه ي حکمت ها ترس از ذات بزرگ اوست .

امام علي ( عليه السلام ) آن خائف بزرگ الهي فرمود: «آنگاه که خداوند مردم را گرد آورد ، آواز دهنده اي در ميان

آنان ندا دهد [که] اي مردم ! امروز نزديک ترين شما به خداوند کسي است که (در دنيا ) بيش از همه خداترس باشد .

(1 )

حال اين سؤال پيش مي آيد که چگونه از خدا بترسيم ؟

امام صادق ( عليه السلام ) در اين باره مي فرمايند: «از خدا چنان بترس که گويي او را مي بيني; چه اگر تو او را

نمي بيني ، او تو را مي بيند . اگر فکر کني که او تو را نمي بيند ، هر آينه کافر شده اي و اگر بداني که او تو را مي بيند و

با اين

حال دور از چشم مردم و در برابر ديدگان خدا گناه کني ، بي گمان او را در حد پست ترين بينندگان خود قرار داده اي !»

(2 )

البته ، ميزان اين خداترسي در انسان ها متفاوت است . در قرآن آمده است که «هر آيينه از بندگان خدا ، تنها دانشمندان از او

مي ترسند .» (3 ) اين معناي بلند در سخني ارزشمند از امام سجاد ( عليه السلام ) . آن تجلي تام پرواي الهي و

خائف عارف ، چنين آمده است: «علم و عمل دو دوست صميمي اند . کسي که خدا را بشناسد ، از او مي ترسد و همين

ترس او را وادار به عمل و اطاعت از فرمان خدا مي کند . صاحبان دانش و پيروان آن ها کساني هستند که خدا را به خوبي

شناخته و براي او عمل مي کنند و به او عشق مي ورزند .» (4 )

کوتاه سخن اين که ، «علماء» در منطق قرآن آن گروه از صاحب نظران و دانشمندانند که خدا علم ودانش تمام وجودشان را

به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته و نسبت به وظايفشان سخت احساس مسؤوليت مي کنند و ازهمه پايبندترند .

حال اين ترس ، خود داراي جايگاه رفيعي است که عارفي وارسته اي چون امام راحل ( رحمه الله ) آن را اين گونه

توصيف کرده است: «بدان که خوف از حق تعالي يکي از منازلي است که کمتر منزلي را براي عامه ي مردم مي توان به

پايه ي آن دانست و اين خوف علاوه بر آنکه ، خود يکي از کمالات معنوي است ، منشا بسياري از فضايل نفسانيه است و يکي از

مصلحات نفس

است ، بلکه سرچشمه ي تمام اصلاحات و مبدا علاج جميع امراض روحاني توان آن را شمرد و انسان مؤمن به

خدا و سالک و مهاجرالي الله بايد به اين منزل بسيار اهميت دهد . به چيزي که آن را در دل زياد کند و ريشه ي آن را در

قلب محکم کند ، بسيار توجه نمايد . مثل تذکر عذاب و عقاب و شدت عقبات مرگ و بعد از مرگ در برزخ و قيامت و اهوال

صراط و ميزان و مناقشه در حساب و عذاب هاي گوناگون جهنم و تذکر عظمت و جلال و قهر و سلطنت حق و تذکر استدراج و

مکر الله و سوء عاقبت و امثال آن .» (5 )

مؤمن ميان دو ترس اساسي

پيامبر خدا ( صلي الله عليه و آله ) فرمود: «همانا مؤمن ميان دوترس کار مي کند: ميان زماني که از عمرش گذشته

است و نمي داند خدا با او چه کند ، او را مي آمرزد يا نه ، و ميان زماني که از عمرش باقي مانده است و نمي داند خدا درباره ي او

چه حکم خواهد کرد . پس بايد بنده ي مؤمن از خود براي خود و از دنيايش براي آخرتش و در جواني پيش از پيري و در

زندگي پيش از فرارسيدن مرگ بهره گيرد; زيرا سوگند به آنکه جان محمد ( صلي الله عليه و آله ) در دست اوست ،

پس از دنيا ديگر عذرخواهي و توبه در کار نيست و بعد از آن سرايي جز بهشت يا دوزخ نباشد .» (6 )

پاداش اين ترس از پروردگار در قرآن اين گونه بيان شده است: «اما هرکس که از عظمت پروردگارش ترسيده و نفس

را

از هوي بازداشته است ، بهشت جايگاه او است .» (7 )

حال ، اين ترس چگونه در زندگي انسان نقش ايفا مي کند ؟ امام علي ( عليه السلام ) مردي را ديد که آثار ترس در او

هويداست ، فرمود: «تو را چه شده است » ؟ عرض کرد: «از خدا مي ترسم .» حضرت فرمود: «اي بنده ي

خدا ! از گناهان خويش بترس و از اينکه بر بندگان او ستم کني و خداوند به عدل خود با تو رفتار کند ، هراسان باش .

تکاليف او را انجام ده و از فرمان هاي او که تو را اصلاح مي کند ، سرپيچي مکن ، چون اين کارها را کردي ، ديگر از خداوند

ترسي به دل راه مده که که او بر هيچ کس ستم نمي کند و او را بيش از آن که سزاوار باشد ، عذاب نمي دهد; مگر آن که از

بد عاقبتش اين اعمال و رفتار تغيير يابد و به بدي گرايي ترسان باش . اگر خواهي که خداوند تو را از بدفرجامي نجات دهد ،

بدان که هرکار خوبي مي کني از فضل توفيق خداست و هر بدي که مي کني ، خداوند به تو مهلت و فرصت مي دهد . از

بردباري و گذشت خدا نسبت به خود برحذر باش .» (8 )

پس ترس از خدا بازدارنده ي نفس از گناهان و جلوگيرنده از نافرماني هاست . در واقع ، خداي بخشنده و مهربان نيست که

بايد از او ترسيد - که او هرگز بر کسي ظلم روا نمي دارد - و آنچه که شايسته است انسان از او در هراس و ترس باشد ،

همانا خويشتن اوست .

منبع

خدامراد سليميان

پي نوشت ها:

1 . علامه مجلسي ، بحارالانوار ، ج 78 ، ص 41 .

2 . همان ، ج 70 ، ص 386 .

3 . سوره ي فاطر ، آيه 28 .

4 . کليني ، روضه کافي ، ج 4 ، ص 359 .

5 . امام خميني ( رحمه الله ) ، چهل حديث ، ص 481 .

6 . کليني ، کافي ، ج 2 ، ص 70 .

7 . سوره ي نازعات ، آيه ، 40 و 41 .

8 . مجلسي ، بحارالانوار ، ج 70 ، ص 392 .

9- جوان و ازدواج

آسيب شناسي اجتماعي زنان

بحران ازدواج

به اعتقاد جامعه شناسان ، ازدواج ، پيوند دوجنس مخالف بر پايه روابط پاياي جنسي است . لذا رابطة دو فرد از يک جنس ، چه

به طور موقت و چه دائم ، ازدواج خوانده نمي شود . از سوي ديگر در تعريف ازدواج ، روابط جسماني بين دو انسان از دو

جنس مخالف ، به خودي خود کافي نبوده و مستلزم انعقاد قراردادي اجتماعي مي باشد که روابط جسماني را مشروعيت بخشد .

به بيان ديگر تحقق ازدواج ، منوط به تصويب اجتماعي است . به اعتقاد «کارلسون» ازدواج فرآيندي است از کنش متقابل

دو فرد (زن و مرد ) که برخي شرايط قانوني را تحقق بخشيده و مراسمي را براي برگزاري زناشويي خود بپا داشته اند و

عمل آنان مورد پذيرش قانون قرار گرفته است .

لوي اشتراوسنيز معتقد است که ازدواج برخوردي دراماتيک بين فرهنگ و طبيعت يا ميان قواعد اجتماعي و کشش جنسي

است . گذشته از چهار خصلت مورد اشاره يعني ارتباط جسماني ، تخالف جنسي ، پايايي و

قرارداد اجتماعي ، ازدواج ارتباطي

است که درمقايسه با ساير ارتباطات انساني تاميّتي بي نظير دارد و شامل ابعاد زيستي ، اعتقادي ، عاطفي ، رواني و اجتماعي

است . به بيان ديگر همزيستي زوجين در درون خانواده ، آنان را در چنان گردونه اي از ارتباطات قرار مي دهد که بي هيچ

شبهه قابل مقايسه با ساير ارتباطات انساني نيست .

از سوي ديگر ازدواج و قرارداد ناشي از آن ، داراي نوعي تقدس مي باشد . در دين مبين اسلام ، احاديث و روايات بي شماري

بر اين امر سفارش کرده است ، ليکن عليرغم تمام تأکيدات و ضرورتهاي فردي و اجتماعي در خصوص انجام اين امر ،

متأسفانه شاهد افزايش ميانگين سن ازدواج در کشور مي باشيم ، هر چند اين پديده در ساير جوامع نيز وجود دارد . آمارها

حاکي از آن است که متوسط سن ازدواج در بسياري از جوامع غربي از جمله آمريکا در سال 1956 براي زنان 1/20 سال

و براي مردان 5/22 سال مي باشد . در حالي که در سال 1988 ميانگين سن ازدواج با طي روندي صعودي به 1/23 سال

براي زنان و 7/25 سال براي مردان رسيده است . اين روند افزايشي در بسياري از جوامع صنعتي به ويژه سوئد _

دانمارک . . . نيز به چشم مي خورد و پايداري خانواده را متأثر ساخته است . در ايران نيز ميانگين سن ازدواج در

نقاط شهري و روستايي ، تحت تأثير عوامل مختلف افزايش يافته است و نرخ ازدواج نيز در کل کشور نسبت به سه ماهه اول

سال قبل ، حدود 82/3درصد کاهش نشان مي دهد .

تبيين عوامل مؤثر در بحران ازدواج

تبيين عوامل مؤثر در بحران ازدواج

اکنون جمعيت جوان کشور

با افزايش ميانگين سن ازدواج و کاهش نرخ ازدواج دست به گريبان است . در ادامه اين نوشتار

به اختصار برخي از عوامل مؤثر در ايجاد اين وضعيت را بررسي مي نمائيم . لازم به ذکر است عوامل مورد اشاره فقط

جهت تقريب ذهني در اين دسته بنديها ارائه شده است .

الف- عوامل جمعيت شناختي

1- ساختار جمعيتي

سن ازدواج ، شاخصي است که از شرايط اجتماعي _ اقتصادي جامعه تأثير مي پذيرد . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، به دليل

شرايط خاص آن دوران ، ميانگين سن ازدواج تا حدودي کاهش يافت ، ليکن مجدداً تحت تأثير عوامل مختلفي در حال افزايش

است . نکتة قابل تأمل آنکه ميانگين سن ازدواج زنان در مقايسه با مردان افزايش بيشتري داشته و طي سالهاي 1345 تا

1375 حدود 4 سال به ميانگين سن ازدواج زنان افزوده شده است ، در حالي که معمولاً متوسط سن ازدواج مردان بيشتر

است .

در سال 1375 متوسط سن ازدواج مردان 26_24 سال و براي زنان 22 سال بوده است . نکته قابل توجه ، اختلاف سن

ازدواج بين زنان و مردان است . در سال 1345 به طور متوسط ، اختلاف سن ازدواج مردان و زنان حدود 7 سال بوده

است . در حالي که در سال 1375 متوسط سن ازدواج 6/25 سال براي مردان و 4/22 سال براي زنان است و اختلاف

سن ازدواج به سه سال کاهش يافته است .

در سال 1375 حدود 43درصد از جمعيت 10 ساله و بيشتر ، هرگز ازدواج نکرده اند . اين نسبت در مقايسه با سال 65

حدود 9/2 درصد افزايش دارد و علت اصلي

آن ، سياست افزايش مواليد بوده است . در سرشماري سال 1365 متولدين پس

از انقلاب ، به دليل پايين بودن سن ، وارد اين محاسبه نشده اند ، اما در سال 1375 با افزايش سن اين افراد ، نسبت مذکور

افزايش مي يابد ، به طوري که نسبت زنان هرگز ازدواج نکرده به 5/39 درصد و نسبت مردان به 1/47 درصد مي رسد .

براساس آمار ، نرخ سالانة رشد جمعيت در دهه هاي 65_55 در سطح بسيار بالا و در حدود 6/3 درصد بوده است که منجر به

افزايش سريع جمعيت و تغيير ساختار جمعيتي کشور شده است . اکنون پسران و دختران متولد شده در سالهاي 65-55

بتدريج وارد سن ازدواج مي شوند . با تأمل در اين آمار و با توجه به اينکه تعداد پسران در سن ازدواج ، کمتر از تعداد

دختران داراي اين شرايط است و در عرف مردم ايران ، پسر بايد با گروه سني پايين تر از خود ازدواج کند ، در مي يابيم که

فرصتهاي ازدواج بسياري از دختران در اين شرايط کاهش مي يابد .

2- تغييرات جمعيتي

الف ) جنگ تحميلي

با وقوع جنگ تحميلي تعداد زيادي از جوانان سلحشور ، متعهد و غيور کشور در عنفوان جواني به شهادت رسيدند . آمارها

حاکي از آن است که بيشتر شهدا متولدين سالهاي 1351_1348 بوده اند که فقدان حضور آنها فرصتهاي ازدواج بسياري از

دختران ، را علي الخصوص در گروه سني مشابه و پايين تر کاهش داده است .

ب ) مهاجرت به شهرها

اختلاف سطح زندگي و نابرابري در فرصتهاي شغلي ، سکونتي و رفاهي بين شهرها و روستاها از مهمترين علل مهاجرت

است

. «لي» معتقد است مهاجرت نوعي انتخاب و گزينش است که احتمال دارد فرد ، به عوامل مثبت در مقصد و يا به

گريز از عوامل منفي در مبدأ پاسخ دهد . وي از عوامل مثبت ، ارتقاء سطوح مختلف اجتماعي و از جمله عوامل منفي ، از

دست دادن شغل ، تنفر اجتماعي از محيط ، ورشکستگي اقتصادي ، نشانه هاي روحي و رواني ، هتک حيثيت فردي و خانوادگي ،

خدشه دار شدن امنيت اجتماعي و قرار گرفتن در موقعيتهاي خاص را نام مي برد .

با مهاجرت افراد به شهرها ، طرز تفکر آنها نسبت به زندگي تغيير مي کند ، به طوري که به سرعت خود را با محيطهاي شهري

تطبيق مي دهند و تلقيات و رفتارها و نگرشهاي شهرنشيني ، از جمله تأخير در ازدواج و ازدواج در سنين بالا را اقتباس مي

نمايند . از سوي ديگر با تغيير فرهنگي و تجددگرايي ، انگيزه پسران مهاجر براي انتخاب همسري از ميان دختران شهري

افزايش مي يابد . امروزه بسياري از پسران که به علت کار و تحصيل به شهرها مهاجرت کرده اند ، در اين شهرها ازدواج

مي نمايند . بدين ترتيب توازن تعداد دختران به پسران در روستاها از بين مي رود و بسياري از دختران در روستاها مجرد

باقي مي مانند . آمار نشان مي دهد که در گذشته تعداد زنان روستايي ازدواج نکرده 21درصد بوده است که اکنون به 41

درصد رسيده است .

ج ) مهاجرت به ساير کشورها

روند رو به تزايد مهاجرت اقشار و گروههايي از جوانان علي الخصوص فارغ التحصيلان پسر دانشگاهها ، جهت ادامه تحصيل

يا کسب شغل و حرفة مناسب با درآمد

کافي ، به ساير کشورها عدم تجانس تعداد پسران به دختران را افزايش مي دهد .

ب- عوامل اجتماعي

1 - افزايش آسيبهاي اجتماعي

بنا به گزارشات خبري بسياري از جرايد ، در چند سال اخير ، نرخ آسيبهاي اجتماعي شبه جرم (از جمله اعتياد به انواع مواد

مخدر ، فرار از منزل ، قاچاق مواد مخدر ، . . . ) و آمار جرائم (جرائم عليه اموال ، عليه اشخاص و عليه اخلاق )

و مسائل اجتماعي چون طلاق افزايش چشمگيري داشته است . اين مسئله موجب گرديده که برخي از جوانان اعم از دختر و

پسر جزء قربانيان چنين آسيبهايي بوده و بر اثر اين آسيبها شور، اشتياق و انگيزه اي براي ازدواج نداشته باشند و برخي ديگر

با مشاهده اين آسيبها و تجربيات تلخ و ناگوار اطرافيان ، به ديدگاه بدبينانه اي نسبت به ازدواج دست يابند .

2- کاهش اعتماد اجتماعي

با گسترش آمار نابهنجاريهاي اجتماعي و نيز افزايش نرخ مفاسد اخلاقي ، از يک سو روابط جنسي (که جزء کارکردهاي

طبيعي خانواده مي باشد ) به خارج از حريم خانواده کشانده شده و از لحاظ اجتماعي به يک معامله تجاري تبديل مي شود و از

سوي ديگر اين وضعيت منجربه کاهش اعتماد اعضاي جامعه (دختر و پسر ) نسبت به يکديگر مي گردد . جامعه شناسان

معتقدند برخي از مردم عليرغم آنکه نسبت به نابهنجاريهاي اجتماعي و اخلاقي در قلمرو تفريح ، شادي و جواني مدارا مي کنند ،

اما از شيوع اين موارد در روابط خانوادگي ، احساس بيزاري و ناامني مي نمايند از آنجا که مبناي زندگي بر پايه اعتماد متقابل

طرفين به يکديگر مي باشد ،

با فروريختن ديوارهاي اعتماد ، افراد به سختي مي توانند شريک زندگي خود را انتخاب نمايند .

مطابق تحقيقات بعمل آمده تنها 53درصد از پاسخگويان ، بيشتر مردم را قابل اعتماد مي دانند و افراد جوانتر به نسبت کمتري به

مردم اعتماد داشته و افراد باسوادتر و ساکنان شهرها ، اعتماد کمتري نسبت به مردم دارند .

3- تغييرات اجتماعي

تغييرات سريع اجتماعي و دگرگوني الگوهاي فرهنگي و برخورد و تضاد ميان هنجارها و نقشهاي اجتماعي ، موجب از هم

پاشيدگي روابط متقابل اجتماعي و انساني گرديده است . تغييرات اجتماعي درازمدت مانند صنعتي شدن ، تمدن گرايي يک

جامعه و تحولات کوتاه مدت چون اثرات ناشي از جنگ ، کسادي و بحران اقتصادي ، تورم ، بلايا و مصائب ، همگي در تشکيل

خانواده و تغييرات آن مؤثر است .

تغييرات اجتماعي ، منجر به تغيير نگرشها ، نيازها و روابط انساني مي شود و دستيابي به ارزشهاي نوين ، در برخي جنبه هاي

زندگي اختلالاتي ايجاد مي کند . تقاضاي تأمين زندگي بهتر براي جوانان و کاهش حمايتهاي خانواده از جوانان ، نرخ ازدواج

راکاهش داده است . صاحبنظران اعتقاد دارند توسعه يافتگي جوامع ، سن ازدواج را افزايش مي دهد .

ج- عوامل فرهنگي

1- گسترش ارزشهاي مادي

به اعتقاد جامعه شناسان رفتار افراد ، تا حدود زيادي تابع نظر اکثريت است ، چنانچه افراد احساس کنند که ديگران به موضوعي

تمايل داشته و از آن ارزيابي مثبت دارند ، ارزيابي خود را با ارزشهاي آنها تطبيق مي دهند و تحت همشکلي با فشار هنجاري ،

مجبور مي شوند به خاطر ديگران رفتاري را انجام دهند که مورد رضايت جمع باشد تا از سوي جمع

به عنوان افراد نابهنجار

معرفي نگردند .

با روند تغيير ارزشها به سمت ارزشهاي مادي ، ظاهرسازي به يک عنصر فرهنگي پايدار تبديل گرديده و افراد به جنبه هاي

خيره کنندة زندگي مادي ، تجملات و تجمع سرمايه هاي مادي گرايش يافته اند به گونه اي که ارزش افراد بر مبناي ميزان دارايي و

ارزشهاي مادي سنجيده مي شود . در واقع وقتي ثروت ملاک قضاوت و ارزشيابي است ، افراد سعي در نماياندن ظواهر

فريبندة زندگي مادي خواهند داشت و تظاهر و تفاخر به مال و ثروت حتي درخصوصي ترين رفتارهاي زندگي افراد نفوذ مي

نمايد . به طوري که ملاکهاي افراد براي انتخاب همسر حول محور ماديات متمرکز مي شود ، اين شرايط موجب مي گردد که

بسياري از دختران تحت فشار هنجاري براي داشتن جهيزيه کامل ، سالهاي جواني خود را صرف اشتغال درآمدزا و کارهاي

طاقت فرسا نمايند .

2- تغيير در شيوه ها و ملاکهاي همسرگزيني

به گفته «رابرت وينچ» فرد از ميان افراد مختلف ، معمولاً کسي را به همسري انتخاب مي کند که از طريق او حداکثر

رضايت را در رفع نيازهاي خويش کسب نمايد ، لذا اين نظريه بر ناهمسان همسري تأکيد دارد .مطابق اين نظريه در جامعه اي

که ثروت ارزش محسوب مي شود و پسران اولين انتخاب کننده مي باشند ، دارايي دختر ، جزء اصلي ترين ملاک هاي ازدواج بوده

و شيوه همسرگزيني از نوع ناهمسان همسري و جهت تکميل و رفع نيازهاي مادي توسط دارايي هاي همسر (زن ) مي

باشد .

3- نگرش ابزاري نسبت به ازدواج

زماني که ازدواج صرفاً قراردادي مادي و تنها جهت کامجويي هاي جنسي تلقي شود؛ خوشبخت کسي خواهد بود که فقط از

منافع و لذائذ مادي

و دنيوي ازدواج بهره مند شود . بدين ترتيب فرد تنها ، به نفع بري مادي ازدواج تکيه نموده و از محاسن

معنوي آن غافل خواهد ماند . در حالي که ازدواج شايسته ترين عشق ورزي و مناسب ترين نردبان تعالي است . در نگرش

ابزاري فرد ازدواج را راه تحرک صعودي در اجتماع فرض کرده و تحقق پايگاه اجتماعي برتر يا تثبيت درازمدت پايگاه

اجتماعي خويش را به وسيله ازدواج با فردي از طبقه اقتصادي _ اجتماعي بالا مي جويد .

4- آنومي در ملاکهاي ازدواج

در شرايط فعلي يک حالت آنومي (بي هنجاري و نابساماني ) در ملاکهاي ازدواج به چشم مي خورد . به اعتقاد «ريمون

آرون» نابساماني زماني ايجاد مي شود که معيارهاي روشني براي راهنمايي رفتار در حوزه معيني از زندگي اجتماعي (در

اينجا زندگي خانوادگي ) وجود ندارد . وي همچنين مفهوم آنومي رادر معناي از هم پاشيدگي هنجارها نيز بکار مي برد .

در اين شرايط جوان انتخابگر با چند مشکل عمده مواجه است:

الف ) تعريف روشني از ملاکها و معيارهاي انتخاب همسر در دست ندارد .

ب ) ملاکها و معيارهاي ازدواج به دليل پيچيده شدن شخصيت افراد ، درجات مختلفي يافته و فرد در زمان انتخاب با طيفهاي

متعددي از شخصيت و ملاک ازدواج مواجه مي باشد . برخلاف زمانهاي قبل که ملاکهاي ازدواج ساده بوده و تعريف

روشني داشتند .

ج ) گاه معيارها و ملاکهاي وي جهت انتخاب همسر ، با يکديگر همخواني نداشته و حتي متضاد است .

د ) فرد قادر به درجه بندي و رتبه بندي ملاکها و اهم في الاهم کردن آنها نمي باشد و انتظار دارد يک

فرد تمام ملاکهاي مطرح

در جامعه را دارا باشد .

ه_ )به جهت تغييرات سريع اجتماعي و عدم ثبات شخصيتي اکثر جوانان ، ملاکهاي همسر ايده آل در نظر آنها در زمانهاي

مختلف مدام در حال تغيير است .

5- نفوذ گرايشات تساوي خواهانه در ميان دختران

گسترش انديشه عدم تساوي حقوقي زن و مرد در جامعه ايران و ظلم مردان نسبت به زنان ، منجر به ايجاد بحران هويت

جنسي ، عدم پذيرش نقشها ، وظايف و تکاليف جنسي _ از جمله ازدواج _ در ميان دختران مي شود و رغبت و انگيزه آنان را

براي آغاز زندگي جديد کاهش مي دهد .

6- افراط در آزاديهاي اجتماعي

کاهش پايبنديهاي اخلاقي ناشي از آزاديهاي بي حد و حصر جوانان و داشتن جايگزينهايي براي تشکيل خانواده ، دوستي هاي آزاد

و روابط نامشروع رو به تزايد ، انگيزه جوانان را به ازدواج کمرنگتر مي نمايد . لجام گسيختگي و وجود نابهنجاريهاي

اجتماعي ، مي تواند عامل تخريب سازمانهاي اجتماعي از جمله سازمان کوچک خانواده گردد . زيرا مردم بايد نسبت به تشکيل

خانواده دلبستگي و اعتقاد داشته باشند و قوانين و ضوابط حاکم بر آن را بپذيرند و معتقد باشند که يکي از منافع ازدواج ، حق

ارضاء کامل نيازهاي جنسي در چارچوب تعيين شدة خانواده مي باشد . اگر روابط جنسي قبل از ازدواج محکوم و مذموم

شمرده نشود ، جذابيت ازدواج و انگيزه زناشويي کاهش يافته و دوام و بقاء خانواده و جامعه در معرض خطر قرار خواهد

گرفت .

7- عدم هدفمندي جوانان در زندگي

ازدواج ، ميثاق زن و مرد جهت زندگي مشترک و پذيرش مسؤوليتها و وظايف است که در

صورت عدم هدفمندي ، تعهد ، دم

غنيمتي بودن و فقدان آرمانهاي مطلوب در زندگي ، امکان تحقق چنين امري ميسر نمي شود .

8- تحصيلات

با رواج فرهنگ مدرک گرايي ، اکثر جوانان جهت کسب اعتبارو منزلت اجتماعي (تحرک اجتماعي ) و احراز شغل مناسب ،

آرزوي ورود به دانشگاه را در سر مي پرورانند و با تلاش بسيار ، بهترين سالهاي جواني خويش را يا پشت درهاي بسته کنکور

و يا در کسوت دانشجويي صرف مي نمايند و از پذيرش مسئوليت زندگي و اقدام به ازدواج باز مي مانند . از نظر بسياري از

دانشجويان ، ازدواج امکان ارتقاي تحصيلي را کاهش داده و تحقق بسياري از آرزوهاي آنان را با مشکل مواجه مي کند ، لذا

ازدواج را به زماني بعد از فارغ التحصيلي وا مي گذارند . در مجموع تحصيلات از طرق ذيل مي تواند منجر به کاهش نرخ

ازدواج گردد:

الف -_ همزمان با ادامه تحصيل ، امکان يافتن شغل مناسب وجود ندارد و دانشجو ، جهت تأمين هزينة زندگي خويش نيز با

مشکل مواجه است .

ب- انجام همزمان ازدواج و اداره زندگي ، اشتغال (جهت امرار معاش ) و تحصيل بسيار دشوار است و فشار مضاعفي

را بر فرد وارد مي کند .

ج- با افزايش سطح تحصيلات ، نگرش فرد نسبت به زندگي و انتخاب همسر تغيير کرده و ضمن افزايش سطح توقعات ، از

ميزان نفوذ و حمايت خانواده در ازدواج فرد کاسته مي شود .

د- برخي از دختران ، معتقدند از طريق ازدواج و مخالفت همسر ، فرزندآوري و انجام امور خانه ، ادامه تحصيل آنان با

دشواريهاي بسياري مواجه مي شود .

و- عدم امکان ازدواج پسران

در طول تحصيل ، منجر به کاهش نرخ ازدواج دانشجويان دختر مي گردد . زيرا ملاک انتخاب

اغلب دانشجويان دختر با ورود به دانشگاه تغيير کرده و انتظار دارند که فرد مقابل آنها داراي تحصيلات عالي همسطح يا بالاتر

از آنها باشد ، ولي از آنجا که اولاً تعداد دانشجويان پسر نسبت به دانشجويان دختر رو به کاهش استو ثانياً اغلب پسران دانشجو

نيز امکان ازدواج در زمان دانشجويي را ندارند ، اين وضعيت فرصتهاي ازدواج دختران را کاهش مي دهد .

ه- برخي از مردان ، از انتخاب همسري داراي تحصيلات عالي و شاغل مي پرهيزند و معتقدند که اشتغال و تحصيل برخي

از زنان ، منجر به احساس برتري آنها نسبت به همسرشان مي شود ، اين طرز تفکر مي تواند منجر به کاهش فرصتهاي ازدواج

دختران دانشجو شود .

9- بازتعريف خانواده

امروزه در اکثر جوامع ، خانواده به تدريج قداست و اهميت خويش را از دست مي دهد و تصوير آن در حال دگرگوني است ، به

طوري که در غرب ، به نام دموکراسي هر نوع رابطه جنسي ، عنوان ازدواج گرفته و هنجار جامعه شده است . انگيزه هاي

تشکيل خانواده و انتظارات از يک ازدواج تغيير کرده است و با گنجاندن عبارت «هر نوع رابطه جنسي» در تعريف خانواده ،

افراد همجنس گرا ، ارتباطات جنسي گروهي و امثال آن در زمرة خانواده قرار گرفته است . اخيراً در کشور آلمان قانون

ازدواج همجنسان به مورد اجرا در آمده است . به موجب اين قانون دو زن يا دو مرد مي توانند با يکديگر پيمان زناشويي

ببندند و قوانين ارث ، طلاق و نفقه

مانند ازدواجهاي عǘϙʠϘѠمورد آنها جاري مي شود .هر چند اين وضعيت بيشتر در

کشورهاي غربي اتفاق افتاده است وليکن مي تواند قداست خانواده را در اذهان جوانان ايراني مخدوش نمايد .

10- مداراي اجتماعي در مورد تجرد مردان

سن ازدواج در جوامع مختلف تحت تأثير عوامل فرهنگي و اجتماعي تعيين مي شود ، و به مرور زمان تغيير مي کند .

تا زماني قبل، تأخير در ازدواج و تجرد پسران و دختران تا سنين بالا ، نوعي نابهنجاري اجتماعي تلقي مي گرديد . امروزه به

دليل وجود مشکلات و معضلات متعدد اقتصادي و اجتماعي و افزايش آمار مجردين ، اين امر از سوي جامعه موجه جلوه کرده

و اعضاي جامعه با يک مداراي اجتماعي ، آن را به عنوان رفتار نابهنجار تعريف نمي نمايند . اين مدارا در شرايط کنوني در

مورد پسران بيشتر اعمال مي شود . در عرف جامعه ايراني نيز ، به واسطه چنين مدارايي ، معمولاً پسران عليرغم افزايش

سنشان ، دختران جوانتر را به همسري انتخاب نموده و بدينوسيله توازن نسبت دختران به پسران را در گروههاي سني بر هم

مي زنند . آثار سوء اين امر را با توجه به قدرت انتخاب کنندگي پسران ، بهتر مي توان دريافت .

د- عوامل اقتصادي

علاوه بر عوامل مورد اشاره ، دگرگوني هاي سن ازدواج به طور حتم با مسائل اقتصادي که امکان ازدواج را تسهيل يا مشکل

مي نمايد ، ارتباط دارد . مشکلات اقتصادي چون تورم ، گراني ، توزيع ناعادلانه درآمد ، افزايش ضريب جيني ( ضريب

نابرابري ) ، افزايش تعداد افراد زير خط فقر و افزايش تعداد افرادي که در فقر مطلق يا فقر نسبي (برخورداري از حداقل

سطح زندگي

) بسر مي برند ، مي تواند موانع عمده اي در تشکيل خانواده بشمار آيد .

1- بيکاري مردان

در جوامع کنوني ، داشتن شغل جهت حفظ عزت نفس فرد حائز اهميت است ، حتي در شرايط نامساعد کاري و وظايف کسل

کننده نيز ، کار مي تواند در شکل گيري شخصيت فرد و تأمين سلسله مراتب نيازهاي وي (نيازهاي فيزيولوژيکي _ نيازهاي

ايمني ، نياز به تعلق اجتماعي ، نياز به احترام و نياز به خوديابي ) مؤثر باشد . شخص بيکار بواسطه تخريب بنيانهاي

خوداتکايي و اعتماد به نفس ، خويشتن را عنصري بي هويت مي پندارد . پديده بيکاري در دوره هاي دراز مدت به روحيه

بيکاران و بنيانهاي اخلاقي جامعه ، آسيبهاي جبران ناپذيري وارد مي کند . متأسفانه نرخ بالاي بيکاري از ويژگيهاي اساسي

ساختار اشتغال در ايران است . هم اکنون ناتواني نهادهاي اجتماعي و ساختار اقتصادي کشور در ايجاد فرصتهاي شغلي

مورد نياز ، بيکاري را به يک مشکل حاداجتماعي تبديل کرده است ، از جمله اثرات منفي بيکاري ، عدم ارضاي نياز به احترام فرد

مي باشد ، به طوري که که منزلت او را در نزد خانواده و جامعه کاهش مي دهد . مسلماً به علت بيکار بودن مردان و عدم

تأمين آتيه شغلي و گاه عدم امنيت شغلي در مشاغل موقت ، ميزان پذيرش مسئوليت زندگي و ازدواج از سوي مردان به عنوان

نخستين انتخابگران امر ازدواج ، کاهش مي يابد . لازم به ذکر است که به اعتقاد برخي کارشناسان يکي از دلائل عمده افزايش

بيکاري مردان ، ورود زنان فارغ التحصيل دانشگاهها به بازار کار مي باشد .

2- اشتغال زنان

چندي پس از انقلاب صنعتي ،

عليرغم ورود زنان به بازار کار ، موقعيت شغلي آنان ، قبل و بعد از ازدواج بسيار ضعيف بود و

از نظر اقتصادي ، وابستگي بسيار زيادي به خانواده و همسر داشتند . با گذشت مدت زماني پس از انقلاب صنعتي و گسترش

موقعيت کاري در جوامع اروپايي و نيز استقلال اقتصادي زنان ، از ميزان وابستگي آنها به نهاد خانواده کاسته شد و اين امر

آمار طلاق را در اين جوامع افزايش داد .

در بسياري از کشورهاي صنعتي و نيز کشورهاي رو به توسعه ، اشتغال زن در خارج از خانواده به طور همزمان به دو پديده

مهم منجر گرديد ، اولاً از اهميت خانواده به عنوان مهمترين هسته پايدار اجتماع کاسته شد و پايه ازدواج و تشکيل خانواده

لرزان گرديد . ثانياً با ناهمنوايي وظايف اقتصادي و خانوادگي زنان ، رشد مواليد کاهش يافت .

در کشور ايران نيز ، همگام با دسترسي بيشتر زنان به سازمانهاي آموزشي (مدارس _ دانشگاهها ) گرايش زنان به اشتغال

شدت يافت و دلائل اشتغال زنان ، متعدد و متنوع گرديد . اين امر هر چند در ظاهر مثبت ارزيابي مي شود ، ليکن با دقت در

آمار زنان شاغل هرگز ازدواج نکرده (31درصد ) مي توان اذعان نمود که اشتغال زنان به اشکال ذيل مي تواند منجر به

تأخير ازدواج دختران گردد:

الف ) برخي از پسران نگرشهاي خاصي درخصوص تأمين معاش ، شرايط و مناسبات محيط شغلي زن و استقلال اقتصادي

وي دارند ، در نتيجه اغلب آنها از انتخاب همسر شاغل خودداري مي کنند . بدين ترتيب فرصت ازدواج دسته اي از دختران

شاغل کاهش مي يابد .

ب )

برخي از مردان به دليل وجود مشکلات اقتصادي (پايين بودن سطح درآمد ، مشکل خريد يا اجاره مسکن ) ترجيح

مي دهند همسر خود را از ميان دختران شاغل انتخاب نمايند ، تا با همراهي مالي وي ، بتوانند مخارج زندگي را تأمين نمايند ، ليکن

اشتغال دختران مستلزم صرف سالهايي از جواني جهت تحصيل و اشتغال مي باشد و نهايتاً پس از طي چنين مراحلي ، برخي از

دختران شاغل به دليل افزايش سن (با توجه به اينکه مردان ترجيح مي دهند ، عليرغم بالا بودن سن خود ، همسري در سنين

پايين انتخاب کنند ) از فرصتهاي ازدواج آنان کاسته مي شود .

ج )برخي از دختران نيز بواسطه اشتغال و کسب استقلال اقتصادي ، ازدواج را مانع پيشرفتهاي اقتصادي _ اجتماعي خود تلقي

مي کنند . بدين ترتيب کمتر نسبت به ازدواج رغبت نشان مي دهند .

3- بحران مسکن

در جهان امروز تقاضاي مسکن ، دستخوش هرگونه تغيير جمعيتي ، افزايش نرخ مهاجرت ، تجزيه خانواده گسترده ، پيدايش

خانواده هسته اي و تغييرات باروري مي باشد . از آنجا که پيدايش خانواده هسته اي از پديده هاي جوامع صنعتي و رو به

توسعه عصر حاضر است ، لذا جوانان ترجيح مي دهند که جهت تشکيل زندگي جديد ، مستقل از والدين زندگي کنند . اين امر با

توجه به حجم عظيم جمعيت و نرخهاي بالاي تهيه مسکن قابل تأمل است .

امروزه بحران مسکن ، بيشتر ناشي از سياستها و برنامه هاي وزارت مسکن ، بيکاري ، پايين بودن قدرت خريد خانواده هاي

شهري و سطح درآمد آنها مي باشد ، به عبارت ديگر چنانچه توزيع درآمد جامعه نامتعادل بوده و در گروههاي

بالاي درآمدي

متمرکز باشد ، بحران مسکن خصوصاً مبتلا به افرادي با درآمد پايين خواهد بود .

اثرات تأخير در ازدواج

الف ) سطح فردي

_ مسئله ازدواج يکي از مسائلي است که از نظر بهداشت رواني حائز اهميت است . افراد ازدواج نکرده ، معمولاً از ثمرات

يک زندگي رضايت بخش ، ايمن و سرگرم کننده برخوردار نبوده و هميشه بلاتکليف و سرگردان زندگي مي کنند و در صورت

عدم پايبنديهاي مذهبي ، اکثراً با لذت طلبي ها و کامجويي هاي بدلي به دنبال تکيه گاههاي غيرحقيقي مي باشند تا از فشارهاي روحي

آسوده شوند .

_ از ديگر اثرات روحي _ رواني تأخير در ازدواج ، کم حوصلگي و بي رغبتي فرد در انجام امور ، احساس فقدان حمايتهاي

عاطفي ، احساس عدم درک از سوي ديگران ، احساس خلاء نسبت به رابطه نزديک و صميمانه با يک فرد از جنس مخالف ،

کاهش اعتماد به نفس ، احساس وابستگي و عدم استقلال فردي ، احساس نااميدي ، افسردگي ، انزوا و نهايتاً هجوم افکار مخرب در

ذهن فرد مي باشد .

_ از آنجا که يکي از اهداف ازدواج تأمين عاطفي است ، لذا عدم دستيابي به اين هدف ، موجب نااميدي ، ناکامي و احساس شکست

براي فرد مي شود .

_ به طور کلي ازدواج به ميزان قابل ملاحظه اي زنان را در برابر ابتلاء به بيماريهاي رواني حفاظت مي کند . نتايج

پژوهشهاي کوکرين و همکارانش (1981 ) نشان مي دهد که خطر ابتلا به بيماريهاي رواني در مجردان بيشتر است .

_ از سوي ديگر شکست در ازدواج بهنگام و مناسب و نيز ناکامي در ارضاي غرايز جنسي به طور مشروع ، مي تواند به

پرخاشگري و

عدم سازگاري فرد منتهي شود . دالرد در فرضيه ناکامي _ پرخاشگري مطرح مي نمايد که عدم دستيابي به

آرزوها مي تواند فرد را پرخاشگر نمايد .

_ راسل و ولز (1994 ) رابطه ميان احساس شادکامي و خوشبختي را با ازدواج اثبات مي کنند . به اعتقاد آنان ارتباطات

شخصي نزديک در احساس شادکامي مؤثر است و ازدواج در روابط شخصي ، بيشترين اهميت را دارد . لذا با تأخير در

ازدواج يا تجرد دائمي ، فرد از اين احساس شادکامي محروم مي گردد .

_ کمبل معتقد است متغيرهاي چون وضع ازدواج و سن بر رضايت از زندگي تأثير دارد . افراد مجرد رضايت از زندگي

کمتري دارند .

- در يکي از نظريه هاي رفتاري بيان مي شود که موقعيت هاي استرس زا فرد را مستعد بيماري (روان تني ) مي کند .

هولمز و راهه در مقياس ارزيابي سازگاري مجدد اجتماعي از افراد خواستند تا مقدار استرسي را که رويدادهاي مختلف در

آنها ايجاد مي کند ، رتبه بندي نمايند . برخي از رويدادهاي زندگي ، ورودي مثبت و برخي خروجي هاي منفي هستند که به نظر

مي رسد اين دسته ، استرس بيشتري ايجاد مي کنند (پي کل _ 1974 ) مسئله ازدواج در رتبه هشتم اين جدول قرار دارد .

ب ) سطح خانوادگي

تأخير در ازدواج مي تواند در سطح خانوادگي نيز معضلاتي در پي داشته باشد که در ذيل به برخي از اين پيامدها اشاره مي

نمائيم:

1- کاهش حمايتهاي مختلف خانواده (از نظر مالي ، عاطفي ، فکري ، . . . ) از وقوع ازدواج فرد به دلائل ذيل:

الف ) گاه به دليل تأخير و بهنگام نبودن ازدواج فرد

، هيچ گونه رغبت ، اشتياق و همکاريي بين اعضاي خانواده در اين امر

وجود ندارد .

ب ) گاه فرد مجرد با افزايش سن دچار وسواس در انتخاب مي شود ، اين موضوع خانواده را با دشواريهايي در ازدواج وي

مواجه مي نمايد .

ج ) گاه فرد مجرد از سوي خانواده به عنوان فردي مزاحم و سربار معرفي مي شود که توانايي تشکيل و اداره زندگي را

ندارد .

2- احساس نگراني والدين از آينده مبهم و سردرگم فرد مجرد (علي الخصوص دختر ) و احساس ترس از آينده او ، در

صورت فوت والدين و عدم حمايت يا حتي آزار ساير اعضاي خانواده نسبت به فرد مجرد .

3- سلب قدرت برنامه ريزي مالي (خرج يا پس انداز ) در خانواده به جهت بلاتکليفي در مورد ازدواج يا عدم ازدواج

فرزندان .

4- عدم پذيرش افکار ، نظرات و پيشنهادات فرد مجرد از سوي اعضاي خانواده و فاميل ، با توجيه ناپختگي وي در مسائل

زندگي .

ج ) سطح اجتماعي

از آنجا که جامعه متشکل از واحدهاي کوچکي به نام «خانواده» مي باشد ، لذا تأخير در ازدواج و در بدترين حالت ، عدم

ازدواج برخي از مجردين ، بنيانهاي خانواده را با خطر اضمحلال مواجه کرده و موجب اختلال در کارکردهاي خانواده و کم بها

شدن خانواده و ارزشهاي آن مي شود . محققان در مطالعة علل آسيبهاي اجتماعي ، به رابطه بين عدم ازدواج و تجرد با وقوع

برخي از مفاسد و جرائم اخلاقي پي برده اند . به گفتة ويل دورانت «تأخير در ازدواج شهرها را پر از مردان و زناني کرده

است که تنوع در

تحريکات شهواني را بر وظايف پدري ، مادري و خانه داري ترجيح مي دهند . در واقع منشاء تغييرات

اخلاقي در اجتماعات کنوني ، تأخير در ازدواج است .»

از ديگر صدمات اجتماعي تأخير در ازدواج کاهش تدريجي پويايي اجتماعي ، کاهش سلامت جامعه و احساس سرخوردگي

بسياري از جوانان مجرد است که مخالف با فطرت خود عمل مي نمايند .

منبع

سيده فاطمه محبي _ زهره سميعي

ازدواج آرزوي پر دردسر

ازدواج چالش مهم جامعه

ازدواج ، با اين كه يكي از رويايي ترين آرزوهاي هر انساني در سنين جواني است اما امروز به يكي از چالش هاي مهم جامعه

جوان كشور تبديل شده است . و اين چالش هنگامي از اهميت فزونتري برخوردار مي شود كه تنها لحظه اي بر روي

آمارهاي رسمي و غيررسمي تعداد دختران و پسراني كه در انتظار اين رويداد مهم زندگي هستند و ديگر از حد متوسط سن

ازدواجشان گذشته است نظر افكنيم .

از سوي ديگر طي سال هاي اخير ارايه آمارهايي در ارتباط با معضلاتي چون بيكاري ، اعتياد ، بزهكاري و . . . مشكلات

سر راه ازدواج را دو چندان ساخته و نگراني هاي زيادي را ميان مردم و به ويژه قشر جوان دامن زده است .

آخرين بررسي ها در مورد وضعيت ازدواج جوانان نشانگر تغيير و تحولات در الگويابي ، كاهش شديد كاركرد خانواده و

تحميلي شدن ازدواج هاست ، به طوري كه طي چند سال اخير شمار متأهلين جوان در ميان هر دو جنس دختر و پسر كاهش

يافته كه اين مسأله نيز بيانگر افزايش سن ازدواج و وقوع بسياري از ازدواج ها در سنين بزرگسالي است .

براساس برخي آمارهاي موجود ، ميانگين سن ازدواج در ميان پسران ?? و در دختران ?? سال است كه البته تا چند سال پيش

اين آمار در پسران ?? و در دختران ?? سال ذكر شده بود .

كارشناسان عمده ترين دلايل عدم ازدواج ميان جوانان را نداشتن شغل ، ناتواني مالي والدين در تدارك مراسم ازدواج فرزندان ،

عدم امكان تهيه مسكن

مناسب ، نداشتن توانايي مالي كافي ، شروط دست و پاگير برخي خانواده ها و . . . مي دانند كه ساير

دلايل در كنار اين عوامل قرار داشته و از درجه اهميت كمتري برخوردارند كه به عنوان مثال مي توان به ترس از ازدواج و

عدم تأمين زندگي در آينده ، تجملي شدن مراسم مختلف ، نبود حس مسووليت پذيري در طرف مقابل ، نداشتن اعتماد كامل به

همسر و . . . اشاره كرد .

همچنين به اعتقاد صاحب نظران از اصلي ترين دلايلي كه باعث بروز بحران در دهه كنوني در مسأله ازدواج شده است به هم

خوردن ضريب جمعيتي ايران در دهه ??-?? و رشد نامتعارف آن است به طوري كه تعداد پسران آماده ازدواج نسبت به

دختران ، در دهه كنوني بي سابقه بوده است .

براين اساس با توجه به حفظ هنجار اختلاف سني در ازدواج و فرض ثابت ماندن ساير شرايط اگر شمار هر گروه سني

دختران را با تعداد پسران گروه بعد مقايسه كنيم ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه تعداد قابل توجهي از دختران آماده ازدواج ،

امكان برقراري چنين پيوندي را با يك مرد جوان نخواهند داشت .

اين در حالي است كه فاصله ميان بلوغ ، سن مسووليت پذيري ازدواج و تأخير در هويت يابي جنسي موجب تأخير در دستيابي

به نياز طبيعي جوانان و شكل گيري و رشد هويت آنان در خارج از چارچوب خانواده شده است .

اشتغال ، سنگ اول !

با توجه به نرخ رشد بيكاري در سال هاي اخير ، داده هاي آماري بخش عمده اين بيكاران را

نيروهاي جوان جامعه نشان مي

دهد .

نيروهايي كه در طي سال هاي اخير با توجه به رشد فزاينده دانشگاه ها در پذيرش دانشجو ، از ميان تحصيلكرده ها هستند (كه

البته در اين بين نمي توان ضعف نظام آموزشي در كشور را در پرورش نيروها بي اهميت دانست )

عدم وجود سيستم اطلاع رساني شغلي مناسب و دقيق نيز جهت آشنايي هر چه بيشتر جوان با نيازهاي بازاركار و چگونگي راه

اندازي مشاغل گوناگون و . . . اين وضع را تشديد كرده است .

مسكن ، سنگ دوم !

افزايش قيمت ها و به تبع آن افزايش اجاره و يا خريد مسكن در شهرها (به ويژه شهرهاي بزرگ مثل تهران ) موجب شده

است كه تهيه مسكن و تأمين مخارج زندگي براي جوانان دشوار و تقريبا غيرممكن شود .

اعداد و ارقامي كه بر روي شيشه دفاتر املاك نصب شده است و يا آن چه كه در صفحات آگهي هاي جرايد درخصوص قيمت

هاي مسكن استيجاري آمده است ، بسياري از افراد ازدواج كرده را از ازدواج خود پشيمان مي كند تا چه رسد به اين كه

جوانان مجرد با ديدن اين قيمت ها تمايلي به ازدواج پيدا كنند .

يك كلام: مشكلات اقتصادي !

براساس نظرات جوانان و اعتقاد صاحب نظران و كارشناسان امور اجتماعي ، عمده ترين مانع بر سر ازدواج جوانان در

كشور ، بحث معضلات اقتصادي است . بنابراين اتخاذ سياست هايي براي رفع و حل اين نوع مشكلات اولين و مهم ترين قدم

در جهت رفع موانع ازدواج به شمار مي آيد .

لذا پرداختن به اين مسأله به

دليل گستردگي ابعاد گوناگون آن نيازمند عزم ملي است و مشاركت فعال نهادهاي دولتي و غير

دولتي را مي طلبد .

بسياري از كارشناسان بر اين باورند كه ايجاد يك تحول اساسي در نظام مديريت كشور و ايجاد اشتغال واقعي براي جوانان ،

بالا بردن وام ازدواج و كمك هاي حداقلي دولت ، تنها به مثابه مسكني بر اين درد خواهد بود و درمان قطعي اين مشكل نيست .

هرچند طي سال هاي اخير اقدامات خوبي در جهت تسريع در روند ازدواج جوانان و ايجاد فرهنگ ازدواج آسان ميان اقشار

جوان انجام شده است اما با استناد به آمار موجود ناكافي بوده و به صورت محسوسي خود را نشان نداده است ، از اين رو بايد

اقدامات وسيع تر و پردامنه تري در اين رابطه انجام پذيرد .

بديهي است فرهنگ سازي رسانه هاي تصويري و مكتوب ، هشدار به خانواده ها در كاهش توقعات ، آسان گيري ، تسهيل فرايند

امور ، تشويق جوانان به كار و ازدواج و تشكيل خانواده ، اشتغال آفريني و . . . همه از نيازهاي ضروري جامعه ما

محسوب شده و البته در اين ميان بانك ها نيز بايد با آسان گيري و تسهيل قوانين و شيوه هاي اعطاي وام و در صورت امكان

افزايش مبالغ وام هاي ازدواج و . . . زمينه را براي ايجاد شادي و نشاط در جامعه و ميان قشر جوان فراهم نمايند .

منبع

روزنامه جوان

جواني و ازدواج

مقدمه

با فرا رسيدن بهارِ بلوغ و شكوفا شدنِ گل هاى جوانى, در ذهن پسران و دختران, احساسى پنهان به جنس مخالف رخ

مى نماياند كه در گذر زمان و با رشد فيزيكى جسم, نيرومندتر مى شود و سرانجام به صورت ميل و غريزه جنسى,

ظهور و بروز پيدا مى كند . به همراه بلوغ جنسى, ساير غرايز خفته نيز در وجود جوان بيدار مى شود . بلوغ,

عواطف و احساسات جوان را شكوفا مى كند, او را با دنياى جديدى آشنا مى سازد و جوان در خود احساس تازه اى را مى

بيند .

غريزه جنسى, يك خواسته طبيعى است كه بايد به درستى و به طور صحيح به آن پاسخ داده شود, زيرا در غير اين

صورت, اثرات نامطلوبى را در پى خواهد داشت . همان طور كه نمى توان اين خواسته طبيعى و خدادادى را ناديده

انگاشت و يا آن را سركوب كرد, چرا كه باعث بروز بحران هاى روحى و اخلاقى در فرد مى شود, همان گونه نيز نمى

توان آن را بى قيد و شرط و آزاد گذاشت, زيرا آدمى را به منجلاب فساد اخلاقى مى كشاند و از راه صحيح زندگى خارج

مى كند .

منطقى نيست كه بگوييم اين ميل, تنها براى لذت جويى و هوس رانى است, چرا كه غرض خداوند از ايجاد اين كشش و

جاذبه جنسى, علاوه بر لذت جويى زن و مرد از يك ديگر, توليد و بقاى نسل, ايجاد مهر و محبت و آرامش و سكون

روح و روان هريك از آنان است كه با ازدواج ميسر است .

ازدواج در اسلام

اسلام با در نظر گرفتن نيازهاى واقعى

و طبيعى انسان از يك سو و با عنايت به مصالح فرد و اجتماع از ديگرسو, ازدواج

را به عنوان بهترين راه و مناسب ترين شيوه برگزيد . اسلام, آدمى را از تنهايى و تجرد نهى مى كند و براى تأمين و

ارضاى غريزه جنسى او, ازدواج را راه كار عملى مى داند و حتى در مواردى كه خطر انحراف و فساد وجود دارد,

ازدواج را بر او واجب و ضرورى مى داند .

در اهميت ازدواج كه پيامبر اسلام (ص ) فرمود: (من تزوّج احرز نصف دينه; كسى كه ازدواج كند نيمى از دين خود

را حفظ كرده است ) .1 و نيز فرمود: (النكاح سنتى فمن رغب عن سنتى فليس منى;2 ازدواج سنت من است, پس

هركس از سنت من روى گردان شود از من نيست . )

وقتى كه غريزه جنسى از راه صحيح و شرعى ارضا شود و روح پر اضطراب انسان اعتدال و آرامش يابد, حقايق زندگى

را بهتر درك مى كند و به سوى دين و سعادت خود, گام هاى بزرگ ترى برمى دارد .

فلسفه ازدواج

شايد بعضى افراد هنگام ازدواج اين سؤال در ذهنشان نقش ببندد كه چرا انسان ازدواج مى كند و به عبارت ديگر, فلسفه

ازدواج چيست ؟

خداوند سبحان در قرآن مجيد فلسفه ازدواج را آرامش روح و روان و ايجاد پيوند دوستى و محبت بيان مى كند و اين را از

نشانه هاى خود مى خواند: (ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها وجعل بينكم مودة ورحمة;3 از نشانه

هاى او اين است كه براى شما همسر آفريد تا با او آرام بگيريد و ميان

شما مهر و محبت قرار داد . )

انتخاب همسر

اسلام انتخاب همسر را به عهده هريك از پسر و دختر گذاشته تا با واقع بينى, مآل انديشى,تفكر و مشورت با والدين و

افراد مطمئن, همسر خود را انتخاب كنند . جوانى كه هنوز فراز و نشيب هاى زندگى و سختى ها و مشكلات فرا روى آن

را به طور كامل تجربه نكرده, نبايد خود را بى نياز از مشورت با خانواده و بزرگ ترها بداند . ضمن اين كه بزرگان

خانواده نيز نبايد به حقوق فرزندان خود بى اعتنا و بى تفاوت باشند . البته پدر و مادر و بزرگان بايد راهنماى آنان باشند,

اما تصميم گيرى نهايى را بايد خود پسر و يا دختر بگيرند .

عن ابن ابى يعفور عن ابى عبدالله (ع ) قال: (قلت له: انى اريد ان اتزوج امراةً و اِنّ ابويّ ارادا غيرها قال تزوّج

التى هويت ودع التى يهوي ابواك;4 ابن ابى يعفور مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم: من مى خواهم با زنى

ازدواج كنم, ولى پدرم و مادرم زن ديگرى را مى خواهند به همسرى من درآورند . امام (ع ) فرمود: زن دل خواه

خود را بگير و آن زنى را كه پدر و مادرت مى خواهند, ترك كن )

آثار ازدواج

ازدواج آثار فردى, اجتماعى و اقتصادى فراوانى دارد . از نظر فردى, انسان متأهل, احساس مسئوليت مى كند و

چشمش از نگاه به نامحرم پاك مى شود و قلب سليم پيدا مى كند . پيامبر (ص ) فرمود: (هركدام از شما توانايى داريد

همسر اختيار كنيد, زيرا ازدواج, چشم را از نامحرم بهتر مى پوشاند و پاك دامنى نيكوترى مى بخشد .

)5

از نظر اجتماعى نيز ازدواج پيامدهاى مثبتى دارد . كاهش فسادهاى اخلاقى و جنسى, تضمين سلامت روانى افراد,

ايجاد محيطى امن و آرام براى يكايك اشخاص و… از جمله آثار و فوايد مثبت ازدواج است .

معيارهاى گزينش همسر

ييكى از معيارهاى مهم در گزينش همسر, مسئله هم شأن بودن دختر و پسر است . اسلام به هم شأن بودن دختر و پسر

در امر ازدواج تأكيد كرده و با واژه (هم كفو ) از آن ياد كرده است; يعنى دختر و پسر بايد از نظر دين, اخلاق,

فرهنگ و اصالت خانوادگى هم سنگ و همانند هم باشند . متأسفانه بعضى خانواده ها به معيارهاى غير صحيح و ساختگى از

جمله: ثروت, مقام و شغل, ماشين, خانه و غيره اهميت بيشترى مى دهند و معيارهاى صحيح و اصولى را فرع بر

آن ها مى دانند . طبيعى است كه با چنين نگرشى, زندگى استحكام و دوام طولانى نخواهد داشت . دين, اصول زندگى

و اخلاق, ركن بهزيستى است . دختر و پسر دين دار و با اخلاق, شايسته يك ديگرند و در صورت ازدواج, سعادت

مند خواهند شد . ازدواج خوب و شايسته هماره مايه آرامش روح و روان و آسايش جسم و جان است و اساس خوش بختى

و سعادت دختران و پسران را بنيان مى نهد و زندگى آنان را پايدار مى سازد . اگر دختر و پسر هم شأن نباشند و تن به

ازدواج دهند, نگرانى ها و ناراحتى هاى فراوانى را به وجود مى آورند . مگر اين كه يكى هم رنگ ديگرى شود و با بى

اعتنايى به معيارهاى اصولى, بنيان خانواده را

بنا كنند, كه البته چنين زندگى اى همانند ساختمانى است كه پايه آن را كج

بنا نهاده اند و هر لحظه احتمال ريزش دارد .

به دليل اهميت فوق العاده مسئله ازدواج در زندگى هريك از جوانان, موضوع پژوهش اين شماره از مجله را جوان و

ازدواج قرار داديم تا مشتاقان به مقاله نويسى با گزينش يكى از موضوع هاى پيش نهادى, به تحقيق و پژوهش پرداخته و با

بهره جستن از متون و منابع معرفى شده, حاصل زحمات خود را به دفتر نشريه ارسال دارند .

منبع

سيد محمّدرضا حسينى

پى نوشت ها

1_ اصول كافى, ج5, ص328, حديث2 .

2_ بحارالانوار, ج103, ص220 .

3_ روم (30 ) آيه 21 .

4_ اصول كافى, همان, ص401, حديث1 .

5 _ مستدرك الوسائل, ج2, ص531, حديث21 .

ازدواج و اهداف

مقدمه

ازدواج ، فرايندى از تعامل بين زن و مرد است كه از مسائل حياتى و سرنوشت ساز محسوب مى شود . ازدواج ، پيوندى

است مقدس كه خاستگاه همه انسان ها بوده و ريشه در طبيعت آنان دارد . از ثمرات مهم ازدواج ، تشكيل جامعه آرمانى ، بقاى

نسل ، پيوند زدن نسل ها و تحويل نسل نو به جهان است .

ازدواج موفق مى تواند مايه آسايش جسم و آرامش روان گردد و اساس سعادت و بهروزى پسران و دختران را بنيان نهد . بر

عكس ، ازدواج ناموفق ممكن است منشأ بزرگ ترين نگرانى ها و ناراحتى ها شود و بناى بدبختى و تيره روزى جوان را پايه

گذارى كند .

يكى از انديشمندان مى نويسد: «زناشويى ، در رديف نظم هايى قرار دارد كه آفريدگار جهان ، اساس آن را بنا نهاده است .

هيچ امرى در زندگى نمى تواند به اندازه ازدواج ، بهروزى يا تيره بختى به بار بياورد ، و در جهان ، براى هيچ چيز ديگرى به

اندازه ازدواج لازم نيست كه انسان روح و قلب خود را آماده سازد» . (1 ) از اين رو اسلام به مسئله ازدواج اهميت داده

و با عزوبت و تجرد مخالفت كرده است .

اين نوشتار مى كوشد بعضى از محورها را بررسى كرده و برخى ديگر را به عنوان « محورهاى پژوهشى» معرفى نمايد

تا علاقه مندان به مقاله نويسى ، در باره آنها تحقيق و پژوهش كنند .

اهداف ازدواج

ازدواج ، اهداف متعددى دارد كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:

1 - آرامش روح و روان: از تعاليم اسلام استفاده مى شود كه يكى از مهم ترين و شايد اولين انگيزه ازدواج ، ايجاد

آرامش

روح و روان است . ازدواج موجب مى شود زن و مرد احساس آرامش كنند ، زيرا زنان آرامش دهنده روانى مردانند

و زن و مرد به دوستى با هم نيازمندند . قرآن ، يكى از فلسفه هاى ازدواج را آرامش روانى بيان كرده است . (2 )

2 - تأمين نيازهاى جنسى: انسان داراى مجموعه اى از نيازها و غرايز است كه عدم ارضا يا ارضاى غير صحيح هر

كدام از آنها ، شخصيت او را متزلزل كرده و پيامدهاى منفى را در پى دارد . يكى از نيرومندترين غرايز ، غريزه جنسى است

كه از طريق ازدواج تأمين مى گردد، (3 ) زيرا ازدواج ، بر آوردن خواهش طبيعت و پاسخ گويى به نداى فطرت است .

از آن جا كه ازدواج هاى سالم ، نقش بنيادى در تشكيل جامعه آرمانى داشته و زن و مرد را از انحراف و گناه مصون مى دارد ،

بر اين اساس ، تنها وسيله طبيعى و مشروع ارضاى اين غريزه ، ازدواج شمرده شده است .

3- بقاى نسل: فرزندان ، ميوه هاى شيرين بوستان ازدواج هستند . شخصيت زن و مرد با برخوردار شدن از فرزند ،

كامل شده و حيات آنان با نسل نو ادامه مى يابد . وجود فرزند ، باعث گرمى ، پويايى و صفاى كانون خانوادگى مى شود .

از ديدگاه اسلام نيز وجود فرزند صالح ، براى پدر و مادر ، يك عمل نيك محسوب مى شود . امام زين العابدين عليه السلام

فرمود: «من سعادة الرّجل ان يكون له ولد يستعين بهم؛ (4 ) از سعادت انسان ، داشتن فرزندانى است كه از آنان

استعانت جويد .»

در آموزه هاى دينى به اين مسئله بسيار توجه شده است

، تا آن جا كه پيشوايان اسلام ، داشتن زن شايسته را از سعادت هاى مرد

شمرده (5 ) و از آن به عنوان نعمت ياد كرده اند . (6 ) افزون بر آن ، ازدواج را عامل حفظ و كامل شدن دين دانسته

اند . (7 ) پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: «هيچ كانونى در اسلام بر پا نشده است كه نزد خدا محبوب تر از

كانون ازدواج باشد .» (8 )

استاد شهيد مطهرى نيز در باره اهميت و نقش ازدواج مى نويسد: ازدواج ، اولين مرحله خروج از خودِ طبيعىِ فردى و

توسعه پيدا كردن شخصيت انسان است . . . (9 ) يك پختگى هست كه فقط در پرتو ازدواج و تشكيل خانواده پيدا مى

شود . اين پختگى در مدرسه ، در جهاد با نفس ، در نماز شب ، و حتى با ارادت به نيكان هم پيدا نمى شود؛ اين را فقط در

ازدواج بايد به دست آورد . (10 )

علامه محمدتقى جعفرى رحمه الله فرمود: «برتراند راسل (فيلسوف مشهور ) به من نوشت: چرا اسلام اين قدر به

ازدواج بها داده و برايش قانون وضع كرده است ؟ در جواب او نوشتم: مسئله انسان است؛ با ازدواج مى خواهد انسان به

وجود آيد .» (11 )

موانع و مشكلات ازدواج

هر جوانى به طور طبيعى به ازدواج و تشكيل خانواده علاقه مند است . غريزه جنسى از انسان مى خواهد هر چه زودتر اين

نياز طبيعى را اجابت كند ، ليكن در خارج چنين نيست؛ بدين معنا كه اغلب ازدواج ها در سنين طبيعى و مطلوب انجام نشده و

عملاً به تأخير مى افتد .

حال اين پرسش مطرح مى شود كه با توجه به اهميت ازدواج و خواست

جوانان ، چرا ازدواج ها به تأخير مى افتد ؟ حتى بعضى

از جوانان - بر خلاف ميل طبيعى خود - چندان به آن رغبت ندارند ؟

آنچه باعث شده ازدواج ها به تأخير بيفتد ، وجود موانع و مشكلاتى است كه مى توان آنها را به دو نوع خيالى و واقعى تقسيم

نمود . البته ميزان تأثير گذارى اين موانع ، يك سان نبوده و برخى از آنها مشكلات جدى محسوب شده و برخى ديگر ، تأثير

گذارى كمترى دارند . در اين مقاله ، به طور اختصار به بعضى از موانع اشاره مى شود:

1 - اختلافات والدين: جوانان ، كودكان ديروز هستند كه در كنار پدر و مادر خويش بزرگ شده و شاهد دعواها و

درگيرى آنان بوده اند . اين كشمكش ها و اختلافات در جوانان تأثير مى گذارد و آنها را از تشكيل خانواده نااميد مى سازد ، زيرا

تصور مى كنند سرنوشت زندگى مشترك ، همين چيزى است كه والدينشان به آن رسيده اند .

برخى جوانان در پاسخ اين سؤال كه چرا ازدواج نمى كنيد ؟ اختلافات خانوادگى و ازدواج ناموفق والدين خود را علت آن ذكر

مى كنند .

2 -ازدواج هاى ناموفق: يكى از مشكلات ازدواج ، تشكيل خانواده هاى ناموفق است . هنگامى كه جوان پا به عرصه

اجتماع مى گذارد ، با ازدواج هاى شكست خورده روبرو مى شود كه نگرش او را به ازدواج تغيير مى دهد ، زيرا احساس مى كند

ثمره ازدواج ها ، شكست و به جاى گذاشتن فرزندان طلاق است .

براى رفع اين مشكل ، بايد ازدواج ها بر اساس معيارهاى علمى و ارزش هاى دينى صورت گيرد تا جوانان شاهد اين گونه

ازدواج ها نباشند . البته جوانان عزيز نيز بايد با بينش عميق ، مسائل

اجتماعى را پى گيرى نموده و ازدواج هاى شكست خورده

را به اصل ازدواج ربط ندهند . افزون بر آن ، همان گونه كه در جامعه ازدواج هاى ناموفق وجود دارد ، ازدواج هاى آرمانى و

موفق نيز وجود دارد كه جوانان مى توانند آنها را الگو قرار دهند .

3- ادامه تحصيلات: عاملى ديگر كه موجب تأخير ازدواج مى شود ، ادامه تحصيلات پسر يا دختر است . اغلب پسران

و دختران علاقه دارند تحصيلاتشان را ادامه دهند . از طرف ديگر ، ازدواج را با درس خواندن ناسازگار مى دانند ، زيرا

ازدواج ، مسئوليت آفرين است و تأمين هزينه زندگى براى پسر ، و رسيدگى به امور خانه براى دختر ، مانعى بر سر راه تحصيل

آنان است و فرصت درس خواندن را از آنان مى گيرد .

براى رفع اين مشكل ، نخست بايد فرهنگ سازى كرد؛ به اين معنا كه جوانان معتقد شوند با ازدواج كردن نيز مى توانند ادامه

تحصيل دهند . افزون بر آن ، والدين نيز مى توانند تدبيرى اتخاذ نمايند كه ازدواج فرزندانشان مانع تحصيل آنان نشود .

همچنين حكومت مى تواند با به كار گرفتن شيوه هاى مناسب ، جوانان را در رفع اين مشكل يارى نمايد .

4 - مشكلات اقتصادى: يكى از موانع جدى ازدواج ، فقر و مشكلات اقتصادى خانواده هاست كه در موارد زير

بيشتر ظهور و نمود پيدا مى كند و موجبات به تأخير افتادن ازدواج را فراهم مى كند:

الف - مخارج عروسى؛

ب- تهيه مسكن؛

ج - تأمين مخارج زندگى؛

د- . تهيه جهيزيه و لوازم منزل .

متأسفانه به دليل وجود مشكلات اقتصادى ، بسيارى از جوانان اوقات جوانى خود را در حال تجرد به سر مى برند . اين

گروه

از جوانان با وضع بسيار دشوارى روبرو هستند . از يك طرف ميل دارند مانند ساير جوانان ازدواج كنند و از طرف ديگر ،

امكانات و قدرت مالى آن را ندارند .

هر چند مشكلات اقتصادى از عوامل مهم تأخير ازدواج مى باشد ، ولى مى توان با اتخاذ سياست هاى منطقى ، اين مشكل را كم

رنگ نمود؛ بدين صورت كه هزينه هاى ازدواج كاهش داده شود و ازدواج ها بدون تشريفات و هزينه هاى كمر شكن صورت

گيرد . آيا نمى توانيم جشن ازدواج را به جاى تالارها در خانه ها و به صورت ساده و با صفاتر برگزار كنيم ؟ ! آيا نمى توانيم

در ازدواج ، از چشم و هم چشمى ها و رقابت ها پرهيز كرده ، سيره معصومان عليهم السلام را الگو قرار دهيم تا هم خود و هم

فرزندان جوانمان با آرامش خيال ، زندگى مشترك را شروع كنند .

البته دولت نيز مى تواند با اتخاذ سياست هاى راهبردى مانند: دادن وام ، واگذارى مسكن و . . . مشكلات را حل كند .

جوانان عزيز نيز بايد توجه داشته باشند كه بسيارى از زنان و مردان در ابتداى زندگى ، صاحبِ خانه ، ماشين و . . . نبودند ،

بلكه به تدريج اين امكانات را به دست آورده اند؛ حتى بعضى از آنها هنوز اين امكانات را هم ندارند؛ با وجود اين به خوبى و

خوشى زندگى خود را ادامه مى دهند .

5 - بيكارى يا شغل نامناسب: بعضى از جوانان بدان دليل ازدواج نمى كنند كه شغل مناسبى ندارند . در جامعه ما

داشتن شغل به صورت يكى از معيارهاى ازدواج در آمده است . يكى از پرسش هاى اساسى كه در هنگام خواستگارى مطرح

مى شود ، مربوط به شغل پسران است . از سوى ديگر ، جوانان نيز تصور مى كنند كه مسئوليت تأمين همسر و زندگى ، جز با

داشتن شغل مناسب امكان پذير نيست . در اين راستا ، هم والدين و هم حكومت وظيفه دارند جوانان را در رفع اين مشكل يارى

نمايند .

6 - عدم شناخت صحيح از همسر آينده: يكى ديگر از مشكلاتى كه بر سر راه جوانان قرار دارد ، «مشكل انتخاب

همسر» است؛ بدين معنا كه دختران و پسران نمى دانند چه كسى را با چه معيارها و خصوصياتى به عنوان همسر خود

انتخاب نمايند . (12 ) واقعيت اين است كه مسئله فوق ، از مسائل بزرگ و مهمى است كه جوانان با آن مواجه هستند ،

مخصوصاً آن گروه از جوانان كه در امر ازدواج وسواس داشته و در صددند همسر آرمانى و ايده آلى داشته باشند . طبق

يك نظرسنجى انجام شده از بعضى دانشجويان ، يكى از موانع جدى ازدواج را عدم شناخت صحيح از همسر آينده دانسته اند .

(13 ) براى رفع اين مشكل ، راه كارهايى وجود دارد؛ مانند: مشورت با صاحبان تجربه و مد نظر قرار دادن معيارها و

ويژگى هايى كه در اسلام براى انتخاب همسر ذكر شده است .

7 - باورها و سنت هاى غلط: بى ترديد ازدواج بايد بر اساس باورها و سنت هاى دينى به وجود آيد . متأسفانه گاهى

اوقات سنت ها ناديده گرفته شده ، آداب و رسوم غلط جايگزين آن مى شود . اين سنت ها در قالب هاى مختلف ظهور مى كند:

مهريه هاى سنگين ، جهيزيه هاى گران قيمت و لوكس ، خرج ها و تشريفات زايد و . . . از

نمونه ها و مصاديق سنت هاى غلط

هستند . در برخى از اقوام ، اين نگرش حاكم است تا زمانى كه دختر و پسر بزرگ تر در خانه وجود دارد ، نبايد دختر و پسر

كوچك تر ازدواج نمايند . در برخى از مناطق ديگر اين فرهنگ حاكم است كه ازدواج ها حتماً بايد به صورت فاميلى باشد .

سخت گيرى هاى غير منطقى والدين و اطرافيان نيز ، از مشكلات جدى ازدواج محسوب مى شود . متأسفانه در بعضى از

موارد ، پدر و مادر و اطرافيان دختر يا پسر از روى خود خواهى و باورهاى غلط ، مانع ازدواج فرزندان خويش مى شوند و

عملاً تيشه به ريشه آنان مى زنند . دخالت هاى بى جا و اعمال نظر غير معقول آنان موجب شده است كه بعضى دختران ،

خواستگارهاى مناسب خويش را از دست داده و خانه نشين شوند . چه بسا پسرانى كه در اثر رفتار والدين و يا سنت هاى

غلط حاكم در جامعه ، ازدواج هاى ناموفق انجام داده و يا اصلاً موفق به تشكيل خانواده نشده اند . طبق يك نظر سنجى كه از

بعضى جوانان به عمل آمده ، مشخص شده سنت هاى غلط و رفتار والدين ، مانع بزرگ ازدواج جوانان بوده است . (14 ) بر

اين اساس ، براى از بين بردن باورها و سنت هاى غلط ، بايد فرهنگ سازى شود تا ازدواج ها بر اساس سنت ها و باورهاى دينى

صورت گيرد .

8 - ارضاى نامشروع: كشش جنسى ، يك واقعيت خدادادى و طبيعى است كه بايد ارضا شود . منتها ارضاى آن

ممكن است به دو صورت قانونى و غير قانونى صورت گيرد . اگر زمينه هاى ازدواج جوانان فراهم

نشود ، به ارضاى غير

قانونى و نامشروع روى مى آورند و در اين صورت ، از رونق ازدواج كاسته شده و آن را به تأخير مى اندازد ، زيرا با اين

عمل ، آتش شهوت خاموش مى گردد .

در آموزه هاى دينى ، ازدواج ، تنها راه صحيح ارضاى تمايل جنسى شمرده شده است . (15 ) اسلام جوانان را از هر گونه

ارضاى غير قانونى غريزه جنسى بر حذر داشته است . پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله خطاب به جوانى فرمود:

«اى جوان ! ازدواج كن و از زنا بپرهيز ، كه زنا ريشه هاى ايمان را از دلت بر مى كَند .» (16 )

9 - ضعف باورهاى دينى: يكى از ويژگى هاى اسلام اين است كه به انسان ها اميد مى دهد . اگر اميد نباشد ، زندگى بى

معنا خواهد بود و انسان ها از هر گونه تلاش و كوششى در رفع نيازهاى خود دست بر مى دارند . در آموزه هاى دينى سفارش

شده كه اگر جوانان ازدواج كنند ، خداوند مشكلات آنان را حل مى نمايد . قرآن مى فرمايد: «جوانان بدون همسر را همسر

دهيد . . . اگر فقير باشند ، خداوند با فضل و رحمت خود ، آنان را غنى و بى نياز مى كند . . .» (17 ) . پيامبرصلى

الله عليه وآله فرمود: «همسر بگيريد كه به يقين ، رزق شما را زياد مى كند» . (18 ) امام صادق عليه السلام نيز همسر را

موجب افزايش رزق دانسته است . (19 ) پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «كسى كه ازدواج را از ترس فقر و نادارى

ترك كند ، همانا به خداوند گمان بد برده است ، زيرا خداوند مى فرمايد: اگر فقير

باشند ، خداوند با فضل و رحمت خويش آنان

را بى نياز مى سازد .» (20 )

تجربه و شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كسانى كه ازدواج كرده اند ، مشكلات اقتصادى آنان كمتر شده است . متأسفانه

امروزه باورهاى دينى رو به ضعف نهاده است . هر گاه از جوانان سؤال مى شود چرا ازدواج نمى كنيد ؟ بدون آن كه از

وعده هاى الهى سخن به ميان آورند ، مشكلات اقتصادى و موانع ديگر را مطرح مى نمايند؛ در حالى كه يك مسلمان بايد به وعده

هاى الهى اميدوار باشد ، زيرا وعده هاى الهى تخلف ناپذير است .

منبع

عليرضا انصارى

پىنوشت ها

1- ما و فرزندان ما ، ص 84؛ به نقل از: محمد تقى فلسفى ، بزرگسالان و جوانان ، ج 2 ، ص 231 - 237 .

2- روم (30 ) آيه 21 .

3- شكوه نوابى نژاد ، مشاوره ازدواج ، ص 6 .

4- وسائل الشيعه ، ج 15 ، ابواب احكام الاولاد ، ح 1 .

5- كافى ، ج 1 ، ص 327 .

6- وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 23 .

7- مكارم الاخلاق ، ص 99 .

8- وسائل الشيعه ، همان ، ص 3 ، ح 4 .

9- تعليم و تربيت در اسلام ، ص 251 - 252 .

10- همان ، ص 398 ، با اندكى تغيير .

11- على اكبر مظاهرى ، جوان و انتخاب همسر ، ص 7 .

12- همان ، ص 71 .

13- شكوه نوابى نژاد ، همان ، ص 18 .

14- همان .

15- محمد تقى فلسفى ، بزرگسالان و جوانان ، ج 2 ، ص 234 .

16- مكارم الاخلاق ، ص 99 .

17- نور (24 ) آيه 32 .

18- وسائل الشيعه ، ج 3 ، ص 7 .

19- تفسير نورالثقلين ، ج 3 ، ص 599 .

20- وسائل الشيعه ، همان ، ص 5 .

سنّ ازدواج

عوامل افزايش و راهبردهاى كاهش آن

بالا رفتن سن ازدواج يكى از معضلات مهم جوامع بشرى است; زيرا با افزايش سن ازدواج ، جوانان از شيوه بهنجار

ارضاى غريزه جنسى و آثار و فوايد آن محروم مى شوند . در جوامع گذشته پسران و دختران با رسيدن به سن بلوغ ، يا

كمى بعد از آن اقدام به ازدواج مى كردند و مجرّد ماندن يك نقص اجتماعى محسوب مى شد .

اما با پيچيده تر شدن جوامع و

ايجاد خواسته ها و انگيزه هاى كاذب ، ذائقه اجتماعى تغيير يافت و به تبع اين تغيير ذائقه ، نياز طبيعى و غريزى به ازدواج

سركوب و اين روند ، تا جايى پيش رفته كه امروزه در بعضى جوامع غربى ، جوانان بكلى از ازدواج سرباز زده اند و آن را

مانعى براى آزادى خود تلقّى مى كنند . تنها زمانى به ازدواج روى مى آورند كه نشاط جوانى را از دست بدهند و نيازمند يك

پرستار يا مراقب هستند . متأسفانه اين فرهنگ اشتباه جوامع اسلامى از جمله جامعه اسلامى ما را نيز تحت تأثير خود قرار

داده است ، به گونه اى كه افزايش رو به تزايد سن ازدواج در كشور ، مشكلات فراوانى به دنبال داشته است . مشكلاتى

همچون افسردگى و از بين رفتن نشاط در جوانان ، ابتلا به وسواس زياد در انتخاب همسر ، مشكل آفرينى فرزندان بزرگ و

ازدواج نكرده در خانه ، افزايش اضطراب و نگرانى _ بخصوص در دختران _ بلاتكليفى ، از دست رفتن طراوت و زيبايى ،

نااميدى و تصميم به عدم ازدواج به خاطر كاهش ميل به ازدواج ، بى دقتى در انتخاب همسر ، احتمال افزايش انحرافات ، و ده ها

مشكل از اين قبيل كه جوانان ما را ، به چالش كشانده است .1

از اين رو ، بر همه مسئولان و دست اندركاران مسائل اجتماعى لازم است به اين مسئله به عنوان يك مشكل فوريتى نگاه كنند و

تمام همّت و تلاش خود را براى رفع آن مصروف نمايند .

سن مناسب ازدواج از ديدگاه اسلام

گرچه در اسلام سنّ

مشخصى براى ازدواج مقرّر نگرديده است ، اما احاديث منقول از پيامبر اكرمو امامان معصوم (عليهم

السلام ) و سيره عملى آن بزرگواران ، شواهد گويايى بر اهتمام ايشان در تعجيل امر ازدواج است . از نظر قرآن ، ازدواج

مايه آرامش روح و روان آدمى است و خود از نشانه هاى رحمت و بزرگى خداوند است .2

تشويق به ازدواج ، بخصوص در سن جوانى و كراهت اسلام از تجرّد و رهبانيت ، در بسيارى از سخنان معصومان (عليهم

السلام )آمده است . آثارى همچون بزرگداشت سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله )،3 قرار گرفتن در ولايت و حمايت

خداوند،4 به خشم آمدن شيطان،5 حفظ و كامل شدن ايمان جوانان،6مضاعف شدن ثواب عبادت،7 زياد شدن روزى،8و مانند

آن ، در كلام معصومان (عليهم السلام ) از بركات ازدواج شمرده ، و از كسانى كه اسباب ازدواج جوانان را فراهم مى كنند ،

تمجيد شده است .9

همچنين تجرّد و تأخير در امر ازدواج در بعضى روايات مردود دانسته ، و تأكيد شده است كه هيچ چيز نبايد موجب تأخير

ازدواج شود ، حتى فقر .10

روايتى مردان بدون همسر را سرزنش مى كند،11 و تجرّد را سبب شرور شدن مى داند .12در روايتى ديگر مى خوانيم:

يكى ازحقوق فرزند بر پدر ، آن است كه پس از بالغ شدن ، او را به ازدواج درآورد،13 و در روايت ديگر ، به كسانى كه

صاحب دخترند سفارش مى كند در ازدواج دخترانشان تعجيل كنند: امام رضا (عليه السلام )مى فرمايد: جبرئيل امين بر

پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) نازل شد و عرض كرد: اى محمّد (صلى

الله عليه وآله )پروردگارت به تو سلام مى

رساند و مى فرمايد: دختران باكره مانند ميوه درختان هستند و همان گونه كه ميوه وقتى مى رسد ، چاره اى جز چيدن ندارد ،

وگرنه تابش خورشيد و وزش باد آن را فاسد مى كند ، دختران باكره هم وقتى به سن بلوغ و ازدواج مى رسند ، چاره اى جز

ازدواج ندارند ، وگرنه از گرفتار شدن به فتنه و انحراف ، در امان نيستند . آن گاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله )مردم را

جمع كرد و به منبر رفت و پيام پروردگار عزيز و بلندمرتبه را به آنان ابلاغ نمود .14

همچنين روايت ديگرى بهترين سن ازدواج دختران را ابتداى سن بلوغ مى داند .15

بنابراين ، مى توان نتيجه گرفت: اسلام در الگوى مطلوب خود ، پايين بودن سن ازدواج را اصل مى داند . در عين حال ،

مشكلات ناشى از ازدواج هاى زودهنگام را ناديده نمى گيرد و در جهت رفع آنها كوشش مى نمايد .16 روشن است كه با

گسترش برنامه هاى آموزشى ، بهداشتى و فرهنگى و نيز بهبود وضع اقتصادى مردم ، بسيارى از اين مشكلات مرتفع خواهند

شد .

نتايج تحقيقات تجربى وينچ ( Robert F .Winch ) در جامعه آمريكا نيز تا حدى با اين جهت گيرى

همخوانى دارد . به گفته وى ، مشكل ازدواج زودهنگام ازخودآن برنمى خيزد،بلكه برخاسته از عدم آمادگى براى پذيرش

تعهدات ازدواج و نقش هاى ناشى از آن است . از اين رو ، ازدواج هاى زودهنگام در دو حالت كاملا رضايت بخش اند:

1- آنجا كه افراد نوجوان آمادگى پذيرش نقش

هاى بزرگ سالان را دارند; مانند اعضاى قشرهاى پايين در جامعه آمريكا

كه در مشاغل غيرماهرانه يا نيمه ماهرانه اشتغال دارند .

2- آنجا كه انتظار نمى رود چنين نقش هايى را بپذيرند; مانند اعضاى قشرهاى بالا كه معمولا از سوى والدين حمايت

مالى مى شوند .

اما زمانى كه از جوانان در ابتداى ازدواج انتظار مى رود كه به لحاظ اقتصادى مستقل باشند ، اما وسائل ضدباردارى به خوبى

استفاده نمى شوند و فقط آموزش بلند مدت متداول است ، ازدواج زودهنگام آثار منفى در پى دارد .17

عوامل افزايش سن ازدواج

با پيچيده تر شدن جوامع ، انتقال از دوره كودكى به بزرگ سالى دشوارتر و مستلزم كسب آموزش ها و مهارت هاى بيشترى

گرديده است . فاصله ميان بلوغ جنسى و بلوغ اجتماعى _ اقتصادى در جوامع جديد ، محسوس تر گشته و خود را در طولانى

شدن دوره نوجوانى و افزايش سن ازدواج نشان داده است . به هر تقدير ، سن ازدواج در هر جامعه اى بر حسب شرايط

محيطى ، اقتصادى ، اجتماعى و فرهنگى خاص آن جامعه تعيين مى گردد . سن ازدواج نه تنها در جوامع گوناگون متفاوت

است ، بلكه در جامعه اى واحد نيز در طول زمان ، ثابت نمى ماند و بر طبق شرايط ياد شده ، كم و زياد مى شود .

كارشناسان امور اجتماعى عوامل زيادى براى افزايش سن ازدواج عنوان كرده اند كه ما اين عوامل را در سه بخش عمده ،

مطرح مى كنيم:

الف . عوامل اجتماعى

زندگى اجتماعى گرچه يكى از ضروريات حيات انسان است ، به گونه اى كه بشر بدون اجتماع قادر به ادامه زندگى

نيست ، ولى

با اين حال ، اگر در برنامه ريزى و سياست گذارى اداره جامعه ، دقت كافى نشود ، مشكلات زيادى به وجود مى آيد . برخى

از عوامل افزايش سن ازدواج به مسائل اجتماعى برمى گردد:

1- افزايش جرايم و آسيب هاى اجتماعى و خانوادگى: بالا رفتن جرايم و آسيب هاى اجتماعى و خانوادگى مانند:

اعتياد ، بى بند و بارى ، همسرآزارى ، طلاق ، روابط سرد همسران ، دخالت اطرافيان و مانند آن ، نه تنها موجب از هم پاشيدگى

خانواده ها شده ، بلكه موجب سلب اعتماد جوانان از ازدواج گرديده و سبب شده است جوان امروز به ازدواج به عنوان عامل

خوش بختى ، نگاه نكند و سرنوشت خود را به كسانى كه در دام اين آسيب ها گرفتار شده اند ، تشبيه كند . وقتى جوان به

اطراف خود مى نگرد و ازدواج هايى را مى يابد كه پس از مدت كوتاهى دچار بحران مى شوند و هر يك از پسر و دختر

اظهار پشيمانى مى كنند كه چرا زود خود را در اين دام انداختند ، انگيزه خود را از دست مى دهد و اجازه نمى دهد آزادى او به

خاطر اين سنّت اجتماعى به خطر افتد . بخصوص در مواردى كه افراد در ازدواج شكست بخورند ، نسبت به دوستان مجرّد

خود احساس مسئوليت مى كنند و سعى مى نمايند آنها را از دچار شدن به سرنوشت خود باز دارند . در اين وضعيت ، طبيعى

است كه برخى دختران و پسران جوان تحت تأثير قرار گيرند و نسبت به ازدواج بدبين شوند .

2- طولانى بودن

تحصيلات دانشگاهى: طولانى بودن مدت تحصيلات دانشگاه و افزايش نسبت دختران به پسران ، كه

طبق بعضى آمارها تنها 35/43 درصد كسانى كه در كنكور شركت مى كنند ، پسر هستند،18 سبب شده است اولا ، اغلب

پسران و دختران تا پايان تحصيلات و بعد هم تا هنگام اشتغال ، از ازدواج سرباز زنند . ثانياً ، دختران به علت داشتن

تحصيلات دانشگاهى ، حاضر به ازدواج با پسران پشت كنكور مانده نباشند و درصد بالايى از آنان بدون همسر بمانند ، يا به

ازدواج ناخواسته تن بدهند; چنان كه امروز شاهد اين معضل هستيم .

در جوامع سنّتى ، بيشتر فنون و مهارت ها در خانواده و به صورت غير رسمى به نسل جديد آموخته مى شد و كودكان غالباً

وقتى به سن نوجوانى مى رسيدند ، مهارت شغلى خود را فراگرفته بودند و نيازى نبود پس از بلوغ نيز ساليانى را صرف

يادگيرى فنون و مهارت هاى مورد نياز كنند . اما جوامع جديد چنان پيچيده شده اند كه داشتن يك زندگى قابل قبول و متناسب

با توقّعات جامعه در اين گونه جوامع ، اغلب مستلزم گذراندن يك دوره بلندمدت تحصيلى است . كسب مدارك تحصيلى موجب

اعتبار اجتماعى و اقتصادى افراد مى گردد و زمينه استخدام آسان تر آنان را در مراكز ادارى ، كارخانه ها و مانند آن فراهم

مى كند . بنابراين ، جوانان براى اينكه بتوانند در آينده از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بهترى برخوردار شوند ، ناگزيرند دهه

سوم زندگى خود را نيز براى تحصيل صرف كنند . اشتغال به تحصيل امكان ازدواج بسيارى از جوانان را از بين

مى برد;

زيرا جوانانى كه از امكانات خوبى برخوردار نيستند ، نمى توانند همراه با تحصيل ، هزينه يك خانواده را تأمين كنند .

تحصيلات عالى براى زنان بيشتر از اين نظر اهميت دارد كه موقعيت اجتماعى آنان را افزايش مى دهد . زنانى كه تحصيلات

بالاترى دارند ، معمولا مى توانند با مردانى ازدواج كنند كه از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالاترى برخوردارند .19

3- به هم خوردن توازن دختر و پسر آماده ازدواج در روستاها: طبق آمارها ، به علت مهاجرت پسران روستايى به

شهرها براى جستوجوى كار ، جمعيت دختران روستايى آماده ازدواج دو برابر گذشته شده است . بنابراين ، مشكل قبلى ، يعنى

عدم توازن پسر و دختر ، در جوامع روستايى نمود بيشترى دارد . از سوى ديگر ، پسران شهرى نيز تمايلى به وصلت با

خانواده روستايى ندارند و در نتيجه ، دختران روستايى شانس كمترى نسبت به ساير افراد دارند . شاهد اين مطلب وجود

دختران مجرّد و با سنين بالا در روستاهاست كه به انتظار آمدن خواستگار نشسته اند .

ب . عوامل اقتصادى

يكى از عمده ترين دلايل تأخير ازدواج از نظر جوانان ، عوامل اقتصادى است . در يك گفتوگوى ساده و خودمانى با جوانان ،

بخصوص پسران ، مى توان به آسانى فهميد كه علت نداشتن تمايل به ازدواج در بيشتر آنها برخوردار نبودن از شغل ، مسكن و

تهيه لوازم و ضروريات زندگى و جشن ازدواج است . در اين بين ، خانواده هاى دختران هم مشكل تهيه جهيزيه را سدّ

بزرگى براى ازدواج دخترانشان مى دانند ، بخصوص خانواده هايى كه چند دختر با

فاصله هاى سنّى كم ، پشت سرهم دارند .

هزينه هاى مالى يك خانواده بسيار گسترده و متنوّع است; هزينه هاى مسكن ، خوراك ، پوشاك ، درمان ، تفريحات اعضاى

خانواده ، تحصيلات فرزندان ، رفت و آمد و مانند اينها . روشن است كه تأمين كامل چنين مخارجى تنها در صورتى امكان

پذير است كه افراد به مشاغلى با درآمد كافى دست رسى داشته باشند . در غير اين صورت ، هرچند ممكن است تعداد كمى

از جوانان به ازدواج روى آورند و زندگى فقيرانه اى را در پيش گيرند ، ولى معمولا افراد ترجيح مى دهند تا زمانى كه شغل

مناسبى به دست نياورده اند ، ازدواج نكنند .

به هر حال ، عوامل اقتصادى كه در تأخير ازدواج نقش دارند ، به اختصار عبارتند از: تهيه جهيزيه كه يكى از رسوم ايرانيان

است; تهيه مسكن اگرچه در حد اجاره يك منزل كوچك; بيكارى پسران و نداشتن شغل مناسب و بالا رفتن هزينه هاى

زندگى . اين موضوع با قدرى تفاوت در رسوم ، در ساير كشورها نيز نمود پيدا مى كند .

براى توضيح اين مطلب ، «اداره آمار آمريكا» درباره تغييرات سن ازدواج در بين سال هاى 1900_1998 گزارش داده

است: در سال 1956 ميانگين سن ازدواج در اين كشور به پايين ترين حد خود رسيد (براى مردان 5/22 و براى زنان

1/20 سالگى ) و دليل آن بيشتر اين بود كه رشد اقتصادى آمريكا پس از جنگ موجب گرديد كه مردان ، به ويژه جوانان ،

بتوانند به راحتى شغل به دست آورده ، درآمد كافى براى اداره خانواده كسب نمايند .

از دهه 1960 سن ازدواج رو به

افزايش گذاشت و عامل عمده اين بود كه دست مزد مردان جوان ، به ويژه كسانى كه از تحصيلات كمترى برخودار بودند ،

كاهش يافت . اين نتيجه گيرى با تحقيقاتى كه در كشورهاى ديگر ، مانند ژاپن و هندوستان ، انجام گرفته نيز تأييد گرديده

است .20 بنابراين ، عدم توان اقتصادى كافى انگيزه ازدواج جوانان را پايين مى آورد و اجازه نمى دهد آنان در سن پايين

ازدواج كنند .

اما گاهى داشتن توان اقتصادى مانند داشتن شغل ، مانع ازدواج مى شود و آن در صورتى است كه دختران شاغل باشند .

بسيارى از دخترانى كه شغلى براى خود دست و پا مى كنند و مشغول به كار مى شوند ، رغبت خود را نسبت به ازدواج از

دست مى دهند . دلايلى كه موجب كاهش ميل آنها به ازدواج مى شود عبارتند از:

1- دختران وقتى شاغل مى شوند ، توان اقتصادى شان بالا مى رود و به استقلال اقتصادى مى رسند . از آنجايى كه يكى

از انگيزه هاى دختران براى ازدواج ، نياز اقتصادى است و از مجرّد ماندن خود احساس سربار خانواده بودن دارند ، با رسيدن

به استقلال اقتصادى ، اين انگيزه در آنها از بين مى رود و در نتيجه ، مى بينيم بسيارى از آنان رغبت چندانى به ازدواج ندارند .

برخى از صاحب نظران غربى نيز بر نقش عناصر فرهنگى تأكيد كرده و اظهار داشته اند: زنان به دليل آنكه مزاياى

اقتصادى اشتغال ، امنيت و رضايت شخصى بيشترى در مقايسه با ازدواج برايشان فراهم مى آورد ، به اهداف

شغلى اولويت

بيشترى داده ، در نتيجه ، ازدواج را به تأخير مى اندازند .21 بنابراين ، دخترانى كه به ازدواج به عنوان يك تكيه گاه اقتصادى

نگاه مى كنند ، اگر با به دست آوردن شغل به منبع اقتصادى خوبى برسند ، دليلى براى ازدواج ندارند و تا مجبور نشوند ، ازدواج

نمى كنند; چنان كه وجود اين عامل در زنان بيوه نيز بزرگ ترين مانع براى تن دادن آنها به ازدواج مجدّد است .

2- داشتن شغل از اين نظر كه هم منبع اقتصادى و هم سرگرمى خوبى است كه مى تواند در انسان نشاط و شادى به وجود

آورد ، جايگاه خاصى در بين دختران دارد . گاهى علاقه به شغل در دختران چنان زياد مى شود كه به خاطر ترس از دست

دادن آن ، ازدواج نمى كنند و خواستگاران را به بهانه هاى گوناگون رد مى كنند . بنابراين ، يكى از انگيزه هاى ازدواج

دختران ، كه بيرون آمدن از تنهايى و انس گرفتن به همسر است ، با شاغل شدن آنان از دست مى رود; زيرا نزد آنها شغل به

جانشين مناسبى براى ازدواج تبديل شده است .

3- دخترى كه شاغل است ، معمولا خواستگاران بيشترى نسبت به ساير دختران دارد . به همين دليل از تأخير انداختن

ازدواج واهمه اى ندارد; زيرا شانس خود را براى ازدواج _ حتى اگر سن او هم افزايش پيدا كند _ زياد مى بيند .

نابراين ، شاغل شدن دختر ، (بر عكس شاغل شدن پسر كه سبب زياد شدن انگيزه ازدواج است ) انگيزه او را نسبت به

ازدواج كاهش مى دهد

. اين عامل امروزه در كشورهاى غربى تأثير چشمگيرى در كاهش رغبت دختران به ازدواج دارد و

حتى بسيارى از دختران و زنان غربى به خاطر همين عامل ، تا آخر عمر مجرّد مى مانند كه خود مى تواند سبب به وجود آمدن

بسيارى از مشكلات اجتماعى و اخلاقى شود . در كشور ما نيز تأثير شغل دختران در تأخير ازدواج ، گرچه مثل جوامع

غربى نيست ، ولى كمابيش ديده مى شود و خطر گسترده تر شدن آن ، وجود دارد .

ج . عوامل فرهنگى

گرچه كشور ما از يك فرهنگ غنى و كامل اسلامى برخوردار است ، ولى به دلايلى همچون نفوذ فرهنگ بيگانه و مانند آن ، اين

فرهنگ كم رنگ شده و سفارش هاى اكيد اسلام به تعجيل در ازدواج و كراهت از تأخير آن ، تا حدى بين جوانان به فراموشى

سپرده شده است . جوان ايرانى كه در گذشته مهم ترين برنامه اش در اولين فرصت ، ازدواج و تشكيل زندگى بود ، امروز

ديگر اين گونه فكر نمى كند و حتى عده قليلى زمان ازدواج را مختصّ ميان سالى مى دانند . بنابراين ، نفوذ فرهنگ غربى به

ذهن جوانان ما يكى ديگر از عوامل مهم در تأخير ازدواج و عدم رغبت جوانان به ازدواج بموقع است و ترس اين وجود دارد

كه اين فرهنگ مخرّب ، گسترده و فراگير شود .

به هر حال ، عوامل فرهنگى را مى توان از سه جهت در تأخير سن ازدواج مؤثر دانست:

1- متروك شدن ارزش هاى معنوى: متروك شدن ارزش هاى معنوى و جايگزين شدن ارزش هاى مادى سبب شده

است جوانان

به همه چيز ، از جمله ازدواج ، رنگ و لعاب مادى بدهند و به جاى آنكه كسب فضايل انسانى را هدف خود در

زندگى قرار دهند و ازدواج را عاملى براى نزديك تر شدن به خدا و كامل شدن ايمان بدانند ، در به دست آوردن ثروت دنيا و

نماياندن ظواهر فريبنده زندگى مادى ، مسابقه بگذارند . اين طرز تفكر همه چيز از جمله ازدواج را تحت تأثير قرارمى دهد .

اماجوانى كه دغدغه اصلى اش حفظ و كامل شدن ايمان و دين دارى است ، به ازدواج به عنوان مكمّل ايمان نگاه مى كند و آن

را يكى از عوامل و زمينه هاى كمال مى داند و از اين رو ، تمام امكانات خود رابراى به دست آوردن آن بسيج مى كند .

2- نفوذ فرهنگ آزادى جنسى غرب: از مهم ترين انگيزه هاى ازدواج ، نياز جنسى انسان و علاقه به جنس مخالف

است . با توجه به اين واقعيت ، اگر جامعه اى به اعضاى خود اجازه دهد بدون ازدواج و پذيرش مسئوليت هايى كه در

ازدواج متوجه آنان مى گردد ، بتوانند با يكديگر روابط جنسى برقرار كنند ، طبيعى است كه ديگر دست يابى به شريك جنسى نمى

تواند انگيزه اوليه ازدواج باشد و در نتيجه ، شمار زيادى از جوانان ترجيح مى دهند از ازدواج امتناع ورزند و نياز جنسى

خويش را با هزينه هاى كمتر برآورده سازند . از اين رو ، بالا رفتن سن ازدواج در كشورهاى غربى ، با رشد همخانگى يا

زندگى مشترك زنان و مردان ازدواج نكرده ، همراه بوده است .22

بنابراين ، فرهنگ

غربى ، ازدواج را مانعى بر سر راه آزادى و لذت بردن بى حد و حصر از شهوات مى داند و به همين دليل ،

بنيان خانواده در غرب به شدت متزلزل است . متأسفانه اين فرهنگ در بين برخى از جوانان ما نفوذ كرده و آنان را از

ازدواج دور كرده است . برخى از جوانان امروزى تنها كاركرد ازدواج را «كاركرد جنسى» مى دانند و با برخوردارى

كمابيش آزاد از تمتّعات جنسى ، نيازى در خود به ازدواج نمى بينند ، مگر آنكه به سنين بالا برسند و ديگر توان گذشته راازدست

بدهند كه در اين صورت ، همسر براى آنان حكم پرستار را خواهد داشت .

3- آرمانگرايى جوانان: بعضى از جوانان امروزى به علت خام و نپختگى زيادشان ، كه هيچ تناسبى با زندگى پيچيده

كنونى ندارد ، و نيز به علت عدم اعتماد به تجربه هاى والدين و قديمى دانستن آنها ، از واقعيت هاى زندگى بى اطلاع مانده اند و

در نتيجه ، نمى توانند درباره موضوعى همچون ازدواج ، واقعگرا باشند ، بلكه آرمانى فكر مى كنند و در عالم خيال زندگى مى

كنند . اين طرز تفكر يكى از دو پيامد منفى ذيل را دارد: يا ازدواج نمى كنند و منتظر همسرى آرمانى هستند و يا ازدواجى

از روى احساسات مى كنند كه نتيجه آن شكست خوردن و سرخورده شدن از ازدواج است .

عوامل و راهبردهاى كاهش سن ازدواج

براى مبارزه با معضل اجتماعى بالا بودن سن ازدواج ، راه حل هاى زيادى وجود دارد كه كمابيش از گذشته مطرح بوده و

فراروى مسئولان و متصديان كشور قرار داشته است . به نظر

مى رسد ديگر زمانِ دادن راه حل تمام شده و بايد در مسير

عملى ساختن اين راه حل ها قدم برداشت . تنها راه رهايى از اين مشكل آن است كه ملت و دولت دست به دست هم دهند و

با برنامه ريزى هاى كلان فرهنگى ، اقتصادى و اجتماعى ، سعى در رفع اين مشكل بزرگ داشته باشند . شايد نقطه آغازين و

در عين حال ، بسيار مهم حل مشكل اين باشد كه ابتدا سعى كنيم تفكر و شناخت جوانان را عوض كنيم و آنان را از مادى گرايى

و سطحى نگرى ، به معنويت و توجه خدا و دين باورى ، سوق دهيم . حال با توجه به عوامل افزايش سن ازدواج _ كه ابتداى

مقاله بررسى شد _ راهبردها و عوامل كاهش سن ازدواج نيز در همان غالب مطرح مى شوند:

الف . راهبردهاى فرهنگى

همان گونه كه گفته شد ، تغيير نگرش ها و شناخت هاى افراد كمك زيادى به تغيير رفتار آنان مى كند ، و هر تغييرى بدون داشتن

زيرساخت هاى فكرى محكم ، دوامى نخواهد داشت . وظيفه مهم متصديان امور فرهنگى مثل حوزه ، دانشگاه ، صدا و سيما ،

مطبوعات ، هنر و مانند آن ، اين است كه در اين زمينه ، برنامه ريزى جدّى داشته باشند . كارهايى كه مى توان در اين زمينه

انجام داد ، عبارتند از:

1- ارزش دانستن تأهّل: اگر تأهّل و همسر داشتن به عنوان يك ارزش ، و تجرّد ضد ارزش تلقّى شود ، همان گونه كه در

روايات اهل بيت (عليهم السلام ) آمده است ، كمك زيادى به

تغيير نگرش افراد نسبت به سن ازدواج مى شود .24 لازمه اين

كار آن است كه فرهنگ دينى در ازدواج ، جايگزين فرهنگ مادى گردد و نگرش جوانان ما به ازدواج همان نگرش اولياى دين

باشد كه به آن به عنوان وسيله اى براى نزديك شدن به خدا نگاه مى كردند .25

2- درجه بندى ملاك هاى انتخاب همسر: در فرهنگ دينى ، مهم ترين ملاك براى انتخاب همسر ، ايمان و اخلاق است و

ملاك هاى ديگر از اهميت كمترى برخوردارند .26 اين در حالى است كه در جامعه كنونى ما ، ملاك هايى همچون مدرك ،

ثروت ، پست و مقام و به طور كلى ، مظاهر مادى بيشترين اهميت را دارند . به همين دليل ، تمام تلاش جوانان اين شده است

كه از هر راهى ، امتيازات مزبور را به دست آورند و از اين طريق ، به مقبوليت اجتماعى كافى برسند . اما به دليل آنكه

رسيدن به اين ملاك ها ، زمان زيادى مى طلبد ، به ناچار از ازدواج در ابتداى جوانى محروم مى شوند و بدين روى ، سن

ازدواج افزايش مى يابد . اگر مسئولان فرهنگى كشور ارزش هاى واقعى را ، كه ايمان و اخلاق در صدر آن است ترويج

كنند ، نه تنها سن ازدواج كاهش پيدا مى كند ، بلكه بسيارى از مشكلات ديگر نيز حل خواهد شد .

3- گسترش فرهنگ حجاب: در جامعه اى كه فرهنگ «حجاب» حاكم باشد و رابطه با نامحرم طبق موازين شرعى

باشد و از اختلاط هاى مضر و فسادانگيز بين پسر و دختر پرهيز شود ، زمينه براى

ارضاى نامشروع نيازهاى جنسى بسيار كم

مى شود و در نتيجه ، تمتعات جنسى منحصر به خانواده و ازدواج مى گردد . همين امر موجب مى شود احساس نياز به

ازدواج در جوانان افزايش يابد و آنها زودتر ازدواج كنند . اگر فرهنگ حجاب كم رنگ شود و پسران و دختران محدوديت

زيادى در ارتباط با يكديگر نداشته باشند ، انگيزه آنان براى ازدواج كاهش مى يابد و در نتيجه ، سن ازدواج بالا مى رود; چنان

كه يكى از علل فرار جوانان غرب از ازدواج همين موضوع است; زيرا ازدواج را مانع آزادى بى حد و حصر خود مى

بينند .

4- گسترش فرهنگ قناعت و ساده زيستى: اگر در جامعه ساده زيستى و استفاده از حداقل امكانات مادى ارزش گردد و

يا _ دست كم _ ضدارزش نباشد ، سن ازدواج كاهش پيدا مى كند; اما اگر داشتن خانه و اتومبيل مدل بالا و امكانات مادى

ارزش شود و چشم و همچشمى هاى زيان آور گسترش يابد ، جوان امروزى ما ناچار است به دنبال تهيه آن برود و تا وقتى آن

را تهيه نكرده است ، ازدواج نكند . در نتيجه ، از داشتن خانواده در سن جوانى ، محروم مى ماند .

5- ازدواج در خلال تحصيل: همان گونه كه گفته شد ، يكى از عوامل افزايش پيدا كردن سن ازدواج ، تحصيل است .

اگر به گونه اى برنامه ريزى شود كه دانشجويان قادر باشند در خلال تحصيل ، ازدواج كنند ، سن ازدواج در بين اين قشر ، كه

مهم ترين و حسّاس ترين بخش جامعه هستند ، كاهش پيدا مى

كند .

اين امر مشروط بر اين است كه خانواده ها اولا ، اهميت موضوع را درك كنند و متوجه اين موضوع باشند كه چه خطرهاى

بزرگى فرزندان دانشجوى آنها را تهديد مى كند و چه مشكلات روحى و روانى زيادى در اثر تأخير ازدواج براى آنان به وجود

مى آيد كه با ازدواج كردن تمام يا بيشتر اين مشكلات حل مى شود; ثانياً ، با برنامه ريزى دقيق و هماهنگ و كمك دانشگاه ها و

ديگر نهادهاى ذى ربط به گونه اى برنامه ريزى كنند كه دانشجويان با حداقل امكانات بتوانند ازدواج كنند و در عين حال ، درس

خود را نيز ادامه دهند . جوان دانشجو اگر امكان ازدواج داشته باشد ، حتى به صورت ماندن در دوران عقد و نامزدى قبل از

عروسى ، هم از بركات مادى و معنوى ازدواج بهره مند مى شود و هم با انگيزه بيشترى درس و تحصيل را دنبال مى كند .

دانشجو اگر احساس كند آينده روشنى دارد و مى تواند مسئوليت زندگى را ، كه با ازدواج بر عهده او گذاشته شده است ، به

دوش كشد ، كمتر به دنبال فعاليت ها و برنامه هاى غيردرسى و حتى ضددرسى مى رود ، بلكه تمام سعى و همّت خود را صرف

بهتر كردن زندگى و بالاتر بردن سطح آن مى كند .

ب . راهبردهاى اقتصادى

عوامل اقتصادى يكى از عمده ترين دلايلى است كه جوانان براى تأخير ازدواج خود مطرح مى كنند . براى اينكه اين عامل

مهم را كاهش بدهيم ، در دو جهت بايد برنامه ريزى كنيم:

1- حتى الامكان هزينه ها را كاهش بدهيم

.

2- منابع اقتصادى و توليد ثروت را براى جوانان فراهم كنيم .

بنابراين ، راهبردهاى ذيل مى توانند ما را در عملى ساختن دو هدف مزبور يارى دهند:

1- كاستن از هزينه هاى اضافى: بسيارى از هزينه هايى كه در زندگى صرف مى شود ، اعم از هزينه هاى جشن عقد و

عروسى ، يا جهيزيه ، مسكن و ساير لوازم زندگى ، ضرورت ندارد و امكان حذف يا كاهش آنها هست . اگر پسر و دختر و

خانواده هايشان تصميم بگيرند هزينه هاى غيرضرورى را حذف كنند و به حداقل امكانات اكتفا نمايند ، امكان ازدواج براى بيشتر

جوانان فراهم مى شود . اينكه جوانان ما يا خانواده هايشان اين تصور را داشته باشند كه در ابتداى زندگى ، بايد از همه يا

بيشتر امكانات مادى برخوردار باشند و در برگزارى مراسم عقد و عروسى ، هزينه هاى سنگينى بر يكديگر تحميل كنند ، نتيجه

اى نخواهد داشت جز فرار جوانان از ازدواج .

2- هميارى در هزينه هاى ازدواج: همان گونه كه خداوند همه مردم جامعه را به يارى جوانان براى ازدواج و تشكيل

زندگى دعوت مى كند ، همه افراد ، بخصوص افراد متموّل ، وظيفه دارند در اين امر خير شركت كنند . همچنين اگر ترتيبى

داده شود كه افراد نزديك به خانواده پسر و دختر ، به صورت يك رسم و عادت نيكو ، بخشى از هزينه هاى ازدواج را به عهده

بگيرند ، كمك بزرگى به تحقق اين هدف مى شود . اين پيشنهاد گرچه ظاهر ساده اى دارد ، ولى در عمل ، تأثير شگفت انگيزى

در هموار ساختن مسير ازدواج

جوانان از خود به جاى مى گذارد و چون اين مشكل عموميت دارد و هركسى خودرا محتاج

كمك مى بيند ، همه مردم در اين امر خير شركت خواهند كرد .

3- پرداخت وام هاى قرض الحسنه براى ازدواج: قرض الحسنه ، كه يكى از سنّت هاى خوب و گره گشاى اسلامى

است و در آيات فراوانى از قرآن بدان تشويق و تأكيد شده،27 تأثير فوق العاده اى در حل مشكلات اقتصادى جامعه دارد .

اگر اين سنّت حسنه ، كه امروز در گوشه و كنار جامعه تحت عنوان «وام ازدواج» وجود دارد ، گسترش يابد و وام هاى

طولانى مدت و كم بهره به جوانان براى ازدواج و تهيه وسايل زندگى داده شود _ چنان كه از برنامه هاى مهم دولت جديد

شمرده شده است _ كمك زيادى به ازدواج جوانان و در نتيجه ، كاهش سن ازدواج ، خواهد شد .

4- ايجاد شغل هاى پاره وقت در دوران تحصيل و مانند آن: امروز دغدغه اصلى جوانان و به ويژه دانشجويان ، اشتغال

است . متأسفانه در آموزش و پرورش و آموزش عالى ما طورى برنامه ريزى نشده است كه همه فارغ التحصيلان خود را

به ابزار و فنون شغلى مجهّز كنند; همان گونه كه نيروى نظامى نتوانسته است براى سربازان وظيفه ، كه خيل عظيمى از

جوانان كشورند ، در اين زمينه كارى بكند و دست كم هر يك از آنان را در مدت سربازى به فن يا صنعتى مجهّز كند . البته

كارهايى در تحقق اين هدف انجام داده اند ، ولى اصلا كافى نيست . براى مثال ، اگر دانشجوى جوان ما

بتواند در خلال

تحصيل ، شغل مناسبى داشته باشد ، مى تواند بسيارى از هزينه هاى زندگى خود را تأمين كند . لازمه اين كار آن است كه

آموزش هاى كاربردى و فنّى در طول تحصيل گسترش يابد و تعداد واحدهاى نظرى غيرضرورى كاهش پيدا كند .

5- تشويق به زندگى در كنار خانواده يكى از زوجين: در زمان هاى گذشته اكثر جوانان ، ابتداى زندگى خود را در

كنار والدينشان آغاز مى كردند و به مرور زمان سعى مى كردند با پس انداز و امثال آن ، از پدر و مادر خود جدا و مستقل

شوند ، اگر بتوان اين فرهنگ را دوباره زنده كرد و جوانان و خانواده هايشان را به پذيرش اين امر تشويق كرد ، كمك زيادى به

حل مشكل ازدواج مى شود .

ج . راهبردهاى اجتماعى

به دليل آنكه جامعه مجموعه اى از واحدهاى كوچك تر به نام «خانواده» است ، بهترين جايگاه كمك به ايجاد خانواده و فراهم

ساختن ازدواج جوانان ، خود جامعه است . از اين رو ، براى حل مشكل ازدواج جوانان و جلوگيرى از افزايش سنّ ازدواج ،

چاره اى جز همكارى و هميارى همه افراد و آحاد جامعه نيست . راهبردهاى اجتماعى ، كه مى توان در اين زمينه ارائه داد ،

به قرار ذيل است:

1- فراهم كردن شرايط ازدواج آسان: دولت مردان و متصديان امور اجتماعى وظيفه دارند به عنوان انجام يك كار

جدّى ، برنامه دقيقى براى حل اين مشكل ارائه دهند . همچنين با تشويق مردم ، بخصوص افراد متموّل ، جوانان را در اين امر

يارى دهند . مسلّماً اگر دولت و

مسئولان امر ، قدمى در اين راه بگذارند ، همه مردم به كمك آنها مى شتابند; زيرا اين يك

مشكل همگانى است و همه افراد به گونه اى با آن درگيرند .

2- گسترش مراكز مشاوره ازدواج: يكى از دلايلى كه جوانان را از ازدواج دور كرده ، نداشتن اطلاعات صحيح از

ازدواج و وجود بدبينى هاى بى مورد است . بسيارى از جوانان نسبت به اصل ضرورت ازدواج بى اطلاعند و برخى هم از

افكار ناصحيح و خرافى در اين زمينه رنج مى برند . وجود مراكز مشاوره ازدواج كمك شايانى به جوانان مى كند و دغدغه

هاى بى مورد آنان را برطرف مى سازد .

3- كنترل مهاجرت روستاييان به شهرها: از بين تمام خسارت ها و ضررهايى كه در مهاجرت روستاييان به شهر وجود

دارد ، مشكل افزايش سن ازدواج ، جايگاه ويژه اى دارد . اگر بتوان با افزايش امكانات زندگى در روستاها و ايجاد اشتغال

براى آنان ، از مهاجرت آنها جلوگيرى كرد و آنان را به ماندن در روستا و توليد محصولات كشاورزى و دامى و امثال آن

تشويق نمود ، علاوه بر حل بسيارى از مشكلات اجتماعى ، از افزايش سن ازدواج نيز جلوگيرى خواهد شد .

4- جلوگيرى از بى بند و بارى و ابتذال و فساد اخلاقى: يكى از راه هاى پيشرفت جامعه پياده كردن قانون اساسى و

جلوگيرى از متخلّفان و برهم زنندگان نظم و قانون است . اگر از فساد و ابتذال ، بخصوص در حوزه اخلاق و مسائل جنسى ،

جلوگيرى نشود و با افراد متخلّف برخورد جدّى صورت نگيرد و در مقابل تهاجم و شبيخون

فرهنگى دشمن ، سياست تسامح و

تساهل اجرا شود ، جامعه چنان دچار آشفتگى مى شود كه اولين ضرر آن متوجه نهاد مقدّس خانواده مى شود و جايگاه آن را

تضعيف مى كند . امروز كم نيستند جوانان پاك و مؤمنى كه شريك زندگى مناسبى براى خود نمى يابند . تأثير مخرّب

گسترش فساد و فحشا و ابتذال و بخصوص مواد مخدّر بر تزلزل كانون خانواده و بدبينى جوانان به ازدواج ، چيزى نيست كه بر

كسى پوشيده باشد . اگر متصدّيان اجتماع براى مبارزه با مفاسد اخلاقى كمر همّت ببندند و اين دام هاى خطرناك را از جلوى

جوانان بردارند ، بركات زيادى نصيب جامعه كرده اند كه يكى از آنها هموار شدن راه ازدواج جوانان است .

با توجه به آثار جسمانى ، روانى ، اجتماعى و فرهنگى ازدواج ، بايد موانع پيش روى را برطرف نمود و تمام تلاش خود را

صرف كرد تا اين سنّت الهى در اوايل جوانى به انجام برسد و جوانان از فوايد بى شمار آن برخوردار شوند و در يك زندگى

بالنده و بانشاط و به دور از دغدغه و انحراف ، قرار گيرند . اين مهم با همّت آحاد مردم و خانواده ها و مسئولان فرهنگى و

اقتصادى كشور از طريق فرهنگ سازى ، مبارزه با اعتقادات غلط ، كاهش تجمّل گرايى ، احساس مسئوليت بيشتر در رابطه با

جوانان ، كمك مالى و معنوى به فرزندان ، پيروى از دستورات دينى ، اختصاص منابع مالى بيشتر به ازدواج جوانان ، و تشويق و

ترغيب به ازدواج حاصل مى آيد .

منبع

عبّاس رجبى

پى نوشت ها

1_ ر . ك . محسن ايمانى ، «ازدواج در سنين بالا» ، مجله اصلاح و تربيت ، ش 63 (فروردين 1379 ) ، ص 13 .

2_ روم: 21 .

3_ شيخ حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ، قم ، مؤسسه آل البيت ، 1416 ، ج 20 ، ص 44 .

4_ مولى محسن فيض كاشانى ، محجّة البيضاء ، قم ، جامعه مدرسين ، 1383 ق ، ج 3 ، ص 54 .

5_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، بيروت ، مؤسسة الوفاء ، 1403 ، ج 10 ، ص 93 .

6_ همان ، ج 100 ، ص 220 .

7_ همان ، ص 219 .

8_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 17 / محمّد محمّدى رى شهرى ، ميزان الحكمه ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى ، 1362 ،

ج 4 ، باب 1636 .

9_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 45 .

10_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 100 ، ص 217 / شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 43 .

11_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 45 .

12_ عبدالعلى بن جمعه حويزى ، نورالثقلين ، قم ، اسماعيليان ، 1370 ، ج 3 ، ص 597 .

13_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 80 .

14_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 21 ، ص 482 .

15_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 223 / شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 61 .

16_ شيخ حرّ عاملى

، پيشين ، ج 20 ، ص 61 و 104 .

17_ حسين بستان ، اسلام و جامعه شناسى خانواده ، قم ، پژوهشكده حوزه و دانشگاه ، 1383 ، ص 28 .

18_ غلامرضا صادقيان ، «سنّ ازدواج چرا افزايش يافته است ؟» ، روزنامه كيهان ، ش 17130 ، 19 تير 1380 ، ص 5 .

19_21_ حسين بستان ، پيشين ، ص 23 .

20

21

22 . Spanier, Graham B . (1991 ), "Cohabitaion: Recent

Changes in the U .S ." in John . Edwards and David H .

Demo (ed ) morriage and Family in Transition, Boston

and London: Allyn and Bacon .

23_ حسين بستان ، پيشين ، ص 25 .

24_ ر . ك . محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 100 ، ص 218_225 .

25_ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نظر امام على (عليه السلام ) را درباره ازدواج با حضرت فاطمه (عليها

السلام )پرسيد ، ايشان پاسخ دادند: «نعم العون على طاعة اللّه»; ياور خوبى براى من در اطاعت از خداست . (

محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 43 ، ص 117 . )

26_ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) در روايتى فرمود: كسى كه از دين و اخلاق خوبى برخوردار است ، اگر به

خواستگارى دخترتان آمد ، به او همسر بدهيد; زيرا اگر چنين نكنيد ، فتنه و فساد بزرگى در زمين ايجاد كرده ايد . (شيخ

حرّ عاملى ، پيشين ، ج 20 ، ص 86 )

27_ ر .ك . بقره: 245 / مائده: 12 / حديد: 11و18 / تغابن: 17 / مزمّل: 20 .

ضرورت و اهميت ازدواج

مقدمه

هنگامى

كه نوجوان پا به عرصه بلوغ مى نهد, تغييراتى در او به وجود مى آيد كه به دو شكل تغييرات فيزيكى و تغييرات

روانى رخ مى نمايد . از آن جا كه محور بحث ما تغييرات روانى نوجوان است, به آن دسته تحولاتى مى پردازيم كه نقطه

آغازين ايجاد زندگى مشترك مى باشد .

از جمله وقايعى كه در اين دوره از زندگى براى نوجوان رخ مى دهد, شكل گيرى شخصيت او است . (در اوايل اين

مرحله, شخص بيشتر به انزوا گرايش پيدا مى كند, نگران و مضطرب است, با دوستان سابق خويش ارتباط گذشته را

ندارد, زندگى را بى معنا و بى هدف مى پندارد و بيشتر اوقات به مرگ مى انديشد )

1- اما با گذشت زمان, هرچه به پايان دوران بلوغ نزديك تر مى شود, تفكرات منفى او از بين مى رود و شخصيت

او تحكيم مى يابد . در دختران, احساس آمادگى براى مادر شدن و در پسران حس مسئوليت اداره خانواده ايجاد مى

شود .

(دوره جوانى, زمان بيدارى غريزه جنسى است . تا هنگامى كه جوانان به اين سن پا نگذاشته اند, چيزى به عنوان

غريزه جنسى و تمايل به جنس مخالف احساس نمى كنند, اما همين كه وارد دوران جوانى شدند, اين غريزه سر از خواب

برمى دارد و بيدار مى شود و جوانان را متمايل به جنس مخالف مى كند . )2

متفكران و دانشمندان درباره غريزه جنسى نظرهاى گوناگونى ابراز كرده اند كه البته بعضى راه افراط را پيموده اند و بعضى

راه تفريط را . تفريطيون عقيده دارند كه غريزه جنسى بايد به طور كلى از بين برود,

زيرا امرى زشت و غير انسانى

است . در مقابل, افراطيون معتقدند اين غريزه را بايد آزاد گذاشت و به هر طريق ممكن زمينه اشباع آن را فراهم كرد .

پر واضح است كه اين دو نظريه راه باطل را طى كرده اند . در اين ميان راه سومى نيز وجود دارد كه راه اعتدال و راه

فطرت است .

(طبق اين نظريه, نه سركوبى مطلق غريزه جنسى پسنديده است و نه افراط و زياده روى در اين غريزه ممدوح است,

بلكه اين غريزه هم مانند ساير غرايز بايد در حد طبيعى اشباع شود و در چارچوب مسائل خانوادگى, اخلاقى و اجتماعى به

آن جواب مثبت داده شود . )3

استاد مطهرى پس از بيان اين مسئله كه: اخلاق جديد جنسى, بزرگ ترين عامل آشفتگى غرايز و منابع رشد طبيعى

استعدادها است, اين چنين مى گويد: (حقيقت اين است [كه] اشباع غريزه و سركوب نكردن آن يك مطلب است و

آزادى جنسى و رفع مقررات و موازين اخلاقى مطلب ديگر; اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوا منافى نيست, بلكه

تنها در سايه عفت و تقوا است كه مى توان غريزه را به حد كافى اشباع كرد و جلو هيجان هاى بى جا و ناراحتى ها و احساس

محروميت ها و سركوب شدن هاى ناشى از آن هيجان ها را گرفت; به عبارت ديگر سپرورش دادن استعدادهاز غير از

سپَر دادن به هوس ها و آرزوهاى پايان ناپذيرز است . )4

خداوند متعال براى اشباع اين غريزه جنسى, بهترين راه را ازدواج مى داند, زيرا ازدواج علاوه بر اين كه باعث مى

شود غريزه جنسى از راه

معقول و شرعى ارضا شود, زمينه بسيارى از مفاسد ناشى از بى بند وبارى جنسى را از بين

مى برد و جامعه را به سوى سعادت سوق مى دهد .

از بلوغ تا ازدواج چه بايد كرد ؟

گفته شد كه دوران جوانى با احساسات تند و هدايت نشده, طغيان غرايز و بيدارى غريزه جنسى همراه است . گرچه

انسان در تمام دوران در معرض اين غرايز و احساسات است, اما در اين دوران بسيار خطرآفرين است, نيازها و

خواهش ها از يك طرف و بى تجربگى و نداشتن راه كار از طرف ديگر, جوانان را مقهور خود خواهد كرد به طورى كه به

هر خواسته آن ها تن در مى دهند . پس چه بايد كرد ؟ آيا احساس عشق و محبت به ديگران, طغيان غرايز و اميال نفسانى

را مى توان كنترل كرد ؟ چگونه ؟

تصورش را بكنيد, جوان در اين عرصه از زندگى, مسافرى است راهى سرزمين دور, زمان تنگ است و لحظه ها با

شتاب در گذرند . راه نفْس باز است و پيچ و خم وسوسه ها بسيار . حيران و سرگردان, مات و مبهوت به دنبال مشعلى

در انتهاى بيابان . ناگهان صدايى مى شنود; آوايى جاذب و دل نشين . صدا آرام در گوشش نجوا مى كند: (الله وليُّ

الذين امَنوا يُخرجهم من الظلمات الى النور ) .5 شگفت زده پيراموش را جست وجو مى كند . طنينى بر آسمان موج مى

زند: (داعياً الى الله باذنه سراجاً منيراً ) .6 و در آخر, نامِ (كتاب ) لرزه بر كاخ اوهامش مى افكند: (و كتاب

انزلناهُ اليك لتُخرج الناس مِن الظلمات الى النور ) .7

آن چه

شنيده, راه هدايتش را به وى مى نماياند, ره مى پويد, با كتاب آرام مى گيرد, به خداى آسمان ها توكل مى

كند و در گوهر عفاف تلألويى رنگين مشاهده مى نمايد كه حتى حاضر نيست آن را به هزاران زرق و برق دنياى پليد نفسانى

بفروشد و مطمئن است كه خداوند پاداش او را خواهد داد: (وَليستعفِف الذين لايَجدون نِكاحاً حتى يُغنيهم الله مِن فضله;8

كسانى كه نمى توانند ازدواج كنند, بايد پاك دامنى پيشه كنند تا اين كه خداوند آن ها را از فضل خود غنى گرداند . )

عفت و پاك دامنى و دورى از گناه, وظيفه دختران و پسران تا هنگام ازدواج است . آنان بايد از هر عاملى كه زمينه ساز

گناه و افتادن در دام شيطان است, پرهيز كنند . دختران بايد حجاب اسلامى را رعايت كنند و خود را در معرض ديد

نامحرمان و جوانان بوالهوس قرار ندهند . زينت ها و زيورهاى خود را مخفى نگه دارند و به گونه اى راه نروند كه خداى

ناكرده ديگران را به گناه بكشانند . پسران نيز بايد عفت و پاك دامنى را سرلوحه خويش قرار دهند . از چشم چرانى و نگاه

هاى هرز آلود بپرهيزند و با تقويت اراده و استعانت از خداوند برخواسته هاى غير منطقى خود غلبه كنند . در حديث آمده

كه: (كسى كه چشمش را از حرام پر كند, خداوند چشمش را از آتش در روز قيامت پر مى كند, مگر اين كه توبه

كند ) . و باز در حديث است: (تمام چشم ها در روز قيامت گريانند; مگر سه چشم: 1_ چشمى كه

از ترس خدا

بگريد; 2_ چشمى كه از نامحرم چشم پوشد; 3_ چشمى كه شب زنده دار باشد . )9

در زمان پيامبر (ص ) جوانى را ديدند كه پيراهنش را از تن درآورده و بدنش را بر ريگ هاى داغ بيابان مى غلطاند .

پيامبر (ص ) فرمودند: چرا چنين مى كنى; عرض كرد: از ترس آتشِ قهر خدا, آتش شهوتم را با داغى ريگ هاى

بيابان مهار مى كنم . پيامبر (ص ) فرمود: اى جوان ! پيامبرت را نيز دعا كن .10

گامى فراتر از عشق

هنگامى كه انسان هم دم خويش را يافت, مصداق هاى عشق واقعى را درون او احساس كرد و به انتخاب صحيح خود كه با

معيارهاى عقلانى منطبق گرديده, دست پيدا كرد, گامى فراتر مى نهد و با استعانت از سنت و عُرف, حسن انتخاب

خويش را جشن مى گيرد و از اين زمان به بعد واژه (لباس ) در آيه: (هُنَّ لباس لكم وانتم لباس لهنَّ;11 (زنان )

لباس هستند براى شما (مردان ) و شما (مردان ) لباس هستيد براى آن ها (زنان ) ), در جاى جاى زندگى اش

تبلور مى يابد .

ييكى از نويسندگان12 با توجه به معناى لباس, درس هاى آموزنده اى از آن درباره ازدواج ارائه كرده كه به اختصار به آن

ها اشاره مى كنيم .

1 - گزينش لباس اختيارى است; نظر طرفين در انتخاب يك ديگر مهم است .

2- تناسب لباس (اندازه, مدل, رنگ, نوع ) در نظر گرفته شود; پرهيز از عشق هاى مجازى يا مبادله اى .

3- انسان عاقل, به طور طبيعى, به لباس احتياج دارد; دختر و پسر عاقل به ازدواج

نياز دارند .

4-لباس, عيب پوشى مى كند; دختر و پسر پس از ازدواج, زيبايى ظاهر خود را به هم نشان دهند و عيب ها را

بپوشانند .

5- لباس, آرامش خاطر مى آورد; زن و مرد در كنار هم به آرامش مى رسند .

6- لباس بايد مفيد باشد (گرچه ارزان ); زن و مرد بايد در كار هم كوشش كنند, هرچند بهاى مادى ناچيزى در اين

ميان باشد .

7- لباس كهنه و دست دوم عيب نيست; چه عيبى دارد زنان بيوه و يا مطلقه (كه عدّه آن ها سپرى گشته ) مجدداً

شوهر كنند و مردان نيز نبايد براى خود در ازدواج با زن بيوه و يا مطلقه (با شرط مذكور ) مانع احساس كنند .

8- لباس آلوده, عيب است; دختر و پسر نبايد آلوده به فحشا و اعتياد باشند .

9- لباس, تغييرپذير است; زن و مردى كه ابتدا تفاهم اخلاقى چندانى ندارند نااميد نباشند, هركدام مى تواند ديگرى

را در جهت مثبت تغيير دهد .

10- محرم ترين چيز براى انسان, لباس او است; زن و مرد بايد هم راز و محرم يك ديگر باشند .

11- نگه دارى لباس از پليد ها; زن و مرد در مجالس پليد شركت نكنند و هر كدام مواظب ديگرى باشد كه به گناه آلوده

نشود .

12- لباس آلوده, بدن را نيز آلوده مى كند و برعكس; بدن آلوده نيز لباس را آلوده مى كند; زن و مرد توجه داشته

باشند كه بى ايمانى هر كدام به ديگرى سرايت نكند .

13- لباس, ملازم و همراه انسان است; از تولد تا مرگ و از مرگ تا حشر, انسان با لباس سر و

كار دارد; زن

و مرد هميشه به هم نياز دارند .

14- ابتدايى ترين زينت انسان, لباس او است; زن و مرد اصولى ترين موضوع در برنامه ريزى هاى يك ديگر

هستند; به عبارت ديگر وجود زن و مرد هست كه به برنامه روح مى بخشد .

15- لباس شهرت پوشيدن, خلاف عرف و شرع است; مشهور شدن به واسطه فاميل شدن با فلان ثروت مند

شهر, خوش بختى نمى آورد .13

16- لباس زن و مرد جدا است; كار زن در خانه است و كار مرد در بيرون از خانه .

17- لباسِ دست و پاگير, ايجاد مزاحمت مى كند; توقعات بى جاى آن در تجملات و متقابلاً بد اخلاقى و خشونت مرد

در خانه, مزاحم خوش بختى است .

18- لباس بايد با كار و زمان تناسب داشته باشد; همسرى كه انسان انتخاب مى كند, بايد موقع شناس و وظيفه شناس

باشد .

19- لباس بايد خوش رنگ, جذاب و روشن باشد; جمال زن و مرد تا حدودى بايد براى هم قابل قبول باشد .

20- هركس با لباس خود معرفى مى شود; زن و مرد را به يك ديگر مى شناسند; كار هر كدام در نظر عرف,

نمود شخصيت ديگرى است .

منبع

منظر غفارى جو

پى نوشت ها

1_ بهداشت روانى دوران بلوغ, جزوه آموزشى وزارت بهداشت, درمان و آموزش پزشكى, ص17 .

2_ همت سهراب پور, جوانان در طوفان غرايز, ص35 .

3_ همان, ص37 .

4_ اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب, ص66 .

5 _ بقره (2 ) آيه 257 .

6 _ احزاب (33 ) آيه 46 .

7_ ابراهيم (14 ) آيه 1 .

8 _ نور (24 ) آيه 33 .

9_ رهنماى انسانيت, مجموعه احاديث نهج الفصاحه, حديث136 .

10_ مهدى دانشمند, كلبه عشق .

11_ بقره (2 ) آيه 187 .

12_ مهدى دانشمند, همان .

13_ اگر نيت ازدواج پاك باشد, فاميل شدن با افراد ثروت مند به شرط تهذيب نفس هيچ مانعى ندارد; به عنوان مثال:

خديجه كه ثروت مندترين زن قريش بود, به عقد پيامبر (ص ) درآمد .

مشاوره و تربيت (جوانان و ازدواج )

نظر دين مقدس اسلام در مورد سن ازدواج

در گذشته ، اغلب ازدواج ها بعد از بلوغ جسمى و جنسى دختر و پسر صورت مى گرفت که البته در بسيارى جهات پيامدهاى

منفى در پى داشت ، اما چون خانواده ها آنها را مورد حمايت مادى و معنوى قرار مى دادند ، مشکلات عمده اى پديد نمى آمد;

ولى امروزه مفهوم زندگى ، گستره ى نيازها ، ساختار و کارکرد خانواده و انتظارات متقابل زن و مرد از يک ديگر چنان متحول

شده که بلوغ جسمى و جنسى به تنهايى نمى تواند جواب گوى نيازها و مسئوليت هاى يک زندگى مشترک باشد; لذا تعيين سن

ازدواج نياز به بازنگرى جدّى ، عميق و همه جانبه دارد . بايد به متون دينى ، تحقيقات روان شناختى ، نيازهاى دوره ى جوانى

و نيز به واقعيت هاى اجتماعى و فرهنگ حاکم بر جامعه توجه

شود ، تا سنّ مناسب ازدواج معيّن ، و راهکارهاى لازم براى

بهبود و اصلاح وضعيت کنونى ارائه گردد .

در اين جا به پرسش هايى در اين زمينه که حجة الاسلام والمسلمين شجاعى پاسخ گفته اند پرداخته مى شود .

در تعيين سن ازدواج دختران و پسران دو ديدگاه اصلى وجود دارد: يکى ديدگاه دينى و ديگرى ديدگاه روان شناختى که به

گونه اى مکمل يکديگرند . ما در اين نوشتار ، از ديدگاه دينى به اين مسئله مى پردازيم .

قرآن و سن ازدواج

در کلام خداوند سن معينى براى ازدواج مطرح نشده است ، ولى از واژگانى چون «بلوغ» ، «بلوغ حُلم» ، «بلوغ نکاح» و

«بلوغ اشدّ» مى توان به نحوى سن بلوغ و سنّ ازدواج را به دست آورد . شايد رساترين آيه در تعيين سنّ ازدواج اين

آيه ى شريفه باشد که مى فرمايد:

(وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ )[1]; يتيمان را آزمايش کنيد تا هنگامى

که بالغ شده و به نکاح تمايل پيدا کردند و آنان را به درک مصالح زندگانى خود آگاه يافتيد ، اموالشان را به آنان بدهيد .

شيخ طوسى در تفسير آيه مى نويسد:

معناى بلوغ نکاح آن است که به مرحله ى توانايى بر همخوابگى و توليد نسل برسند ، احتلام فعلى منظور نيست .[2] در

تفسير مراغى آمده است:

بلوغ نکاح رسيدن به سنى است که استعداد و آمادگى ازدواج حاصل شود و آن بلوغ حلم است . نوجوان در اين حالت ميل

پيدا مى کند همسر و سرپرست خانواده باشد .[3]

در برخى از احاديث نيز بلوغ نکاح به احتلام تفسير شده است

. در روايتى از امام صادق (عليه السلام )ذيل آيه ى 6 سوره

ى نساء آمده است:

(من کان فى يده مالُ بعض اليتامى فلا يجوز له ان يعطيه حتى يبلغ النکاح و يحتلم )[4]; کسى که مال يتيمان نزد وى

است ، حق ندارد مال را در اختيار يتيم بگذارد ، تا اين که به بلوغ جنسى و احتلام برسد .

در اين روايت بلوغ نکاح به احتلام تفسير شده است .

خلاصه آن که ، معيار سن ازدواج از نظر قرآن همان قدرت داشتن بر ازدواج ، توانايى هم خوابگى و توليد نسل است .

سن ازدواج از نگاه روايات

روايات در مورد تعيين زمان ازدواج ، به دو دسته اند:

1- در برخى روايات به سن خاصى اشاره شده است; مانند اين روايت از امام باقر (عليه السلام ) که فرمودند:

دختر وقتى به سن نُه سالگى مى رسد از يتيمى بيرون مى آيد و مى تواند ازدواج کند .[5] در جاى ديگر آمده است:

دختر وقتى به سنّ نه سالگى برسد و تزويج نمايد ، از يتيمى خارج شده و اموالش را مى توان به او واگذار نمود .[6] در

احوالات رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمده است:

ان رسول الله دخل بعايشه و هى بنت عشر سنين و ليس يدخل بالجارية حتى تکون امرئةً[7]; پيامبر در حالى با عايشه

ازدواج کرد که عايشه ده ساله بود و ايشان با دخترى ازدواج نمى کرد مگر اين که بالغ باشد (و منظور از دختر ده ساله در

اين روايت ، نُه سال تمام است ) و نيز امام باقر (عليه السلام ) فرموده است:

لا يدخل بالجارية حتى يأتى اما تسع سنين او

عشرة سنين[8]; هم بستر شدن و ازدواج با دختر قبل از نُه يا ده سالگى

جايز نيست .

2- برخى روايات بدون اشاره به سن خاصى ، جوانان را در آغاز جوانى به ازدواج ترغيب مى کنند . در روايتى از امام

صادق (عليه السلام )آمده است:

من سعادة المرء ان لاتطمث ابنته فى بيتِه;[9] از سعادت مرد (پدر ) آن است که دخترش در خانه اش عده نشود .

(قبل از اين که عادت زنانه ببيند به خانه ى شوهر برود ) . بايد توجه داشته باشيم که اين مجموعه روايات ، بيش تر ناظر به

تعيين سنّ ازدواج دختران است . يکى از راه هاى تعيين سنّ مناسب براى ازدواج پسران ، مراجعه به سيره ى عملى ائمه ى

اطهار (عليهم السلام )است .

سن ازدواج بر اساس سيره ى معصومين (ع )

شواهد تاريخى گواه است که امامان ما در سنين قبل از 20 سالگى ازدواج مى کردند . امام سجاد (عليه السلام ) در سال

38 ه_ ق متولد شد .[10] مورخين نوشته اند که امام باقر (عليه السلام ) در سال 57 هجرى متولد شد و در

ماجراى کربلا (سال 61 ) چهار ساله بود .[11] از اين مطلب مى فهميم که امام سجاد (عليه السلام )در حدود 18

سالگى ازدواج کرده است .

امام کاظم (عليه السلام ) در سال 128 ه_ ق و امام رضا (عليه السلام ) در سال 148 ديده به جهان گشودند ، نتيجه مى

گيريم که امام کاظم (عليه السلام ) قبل از 20 سالگى ازدواج کرده است .

امام جواد (عليه السلام ) در سال 195 ه_ ق و امام هادى (عليه السلام ) در سال

212 ديده به جهان گشودند; نتيجه

مى گيريم که امام جواد (عليه السلام ) در موقع ازدواج کم تر از 17 سال داشته اند .

_ امام هادى (عليه السلام ) در 212 ه_ . ق و امام حسن عسکرى (عليه السلام ) در سال 232 ديده به جهان گشودند;

بنابراين امام هادى (عليه السلام )بايد قبل از 20 سالگى ازدواج کرده باشد . امامان (عليهم السلام ) در مورد فرزندانشان

نيز همين شيوه را داشتند و نوعاً قبل از 20 سالگى وسايل ازدواجشان را فراهم مى کردند .[12]

و چون عمل و سيره ى معصومين (عليهم السلام ) براى ما الگو و حجت است ، در تعيين سن ازدواج نيز بايد به آن

بزرگواران اقتدا کنيم . تا اين جا به اين نتيجه رسيديم که טș آيات ، روايات و سيره ى معصومين (عليهم السلام ) سن

ازدواج در دختران بعد از 9 سالگى و در پسران حدود 20 سالگى است; اما سؤالى که وجود دارد اين است که آيا تنها

رسيدن به اين سن کفايت مى کند ، يا معيارهاى ديگرى نيز در تعيين زمان ازدواج دخالت دارد ؟

شواهد بسيارى نشان مى دهد که علاوه بر سن ، متغيرهاى ديگرى در تعيين زمان مناسب ازدواج مورد توجه است که به تبع

آنها ، معيار سنّى نيز نوسان مى يابد . يکى از اصلى ترين معيارهاى تعيين سن ازدواج ، از نظر شرع[13] و روان

شناسان رسيدن به حدّ رشد است که خود ابعاد مختلفى دارد و ما اينک به توضيح برخى از جنبه هاى عمده ى آن مى پردازيم .

رسيدن به حد رشد

براى صلاحيت ازدواج از نظر فقه

اماميه تنها رسيدن به سن بلوغ کافى نيست ، بلکه علاوه بر آن ، دختر و پسر بايد رشيد هم

باشند; يعنى بتوانند مصلحت خود را تشخيص دهند ، تا بتوانند به استقلال و از روى اراده و اختيار عقد ازدواج ببندند .

شهيد مطهرى درباره ى شرط بودن رشد براى ازدواج مى نويسد:

در فقه و سنت اسلامى محرز و مسلم است که براى ازدواج تنها عقل و بلوغ کافى نيست; يعنى يک پسر به صرف آن که

عاقل و بالغ است نمى تواند با دخترى ازدواج کند; هم چنان که براى دختر نيز عاقله بودن و رسيدن به سن بلوغ دليل کافى

براى ازدواج نيست ، علاوه بر بلوغ و علاوه بر عقل ، رشد لازم است .[14]

اگر بخواهيم کلمه ى رشد را به مفهوم عام آن تعريف کنيم ، بايد بگوييم:

رشد يعنى اين که انسان شايستگى و لياقت اداره و نگه دارى و بهره بردارى هر يک از سرمايه ها و امکانات مادى و يا معنوى

را که به او سپرده مى شود داشته باشد; يعنى اگر انسان در هر مرحله اى از زندگى که داراى يک شأن و منزلت و مقامى

است و يا ابزار و وسيله اى را دارد شايستگى اداره و نگه دارى و بهره بردارى از آن را داشته باشد ، چنين شخصى در آن

کار و در آن شأن «رشيد» است . حال ، آن چيز هر چه مى خواهد باشد ، همه ى آن اشيايى که وسايل و سرمايه هاى

زندگى هستند . سرمايه به مال و ثروت انحصار ندارد مردى که ازدواج مى کند خودِ ازدواج و

زن و فرزند و کانون

خانوادگى ، وسايل و ، به تعبير ديگر ، سرمايه هاى زندگى او هستند ، و يا شوهر براى زن و زن براى شوهر حکم سرمايه را

دارد .[15]

بنابراين ، رشد در مورد ازدواج يعنى شايستگى و لياقت اداره ى زندگى; چنان که شهيد مطهرى در اين خصوص مى

فرمايد:

منظور (از رشد در مورد ازدواج ) تنها رشد جسمانى نيست ، منظور اين است که رشد فکرى و روحى داشته باشند;

يعنى بفهمند که ازدواج يعنى چه ؟ تشکيل کانون خانوادگى يعنى چه ؟ عاقبت اين بله گفتن چيست ؟ بايد بفهمد اين بله که مى گويد ،

چه تعهدهايى و چه مسئوليت هايى به عهده ى او مى گذارد و بايد از انجام اين مسئوليت ها برآيد .[16]

رشد به معناى ياد شده کاملاً يک امر اکتسابى و قابل يادگيرى است . والدين ، اطرافيان و فرهنگ جامعه مى توانند نقش اساسى

در شکل گيرى و تحصيل آن داشته باشند .

راهکارهاي تعديل سنّ ازدواج

1- بايد والدين ، مربيان و مسؤولان تدابيرى در نظر بگيرند که نوجوانان و جوانان در ابعاد مختلف جسمى ، جنسى ، عقلى ،

اجتماعى ، عاطفى و اقتصادى به طور هماهنگ و متناسب رشد نمايند . آنچه در حال حاضر مشاهده مى شود ، ناهم ترازى

رشد و بلوغ جنسى و جسمى و احساس نياز به ازدواج ، با ديگر ابعاد رشدى ، يعنى رشد عقلى ، اجتماعى ، اقتصادى و عاطفى

نوجوانان و جوانان است; لذا يا به محض رسيدن به بلوغ جنسى اقدام به ازدواج مى نمايند ، در حالى که از نظر عقلى ،

عاطفى

، اجتماعى و اقتصادى به حد رشد مناسب نرسيده اند و يا سال ها پس از رسيدن به بلوغ جنسى منتظر يافتن شغل

مناسب ، تکميل تحصيلات و ديگر پيش نيازهاى زندگى باقى مى مانند که در نتيجه ، يا اصلاً به آن دست نمى يابند و يا وقتى به آنها

مى رسند که ديگر شادابى ، طراوت و انگيزه ى ازدواج را ندارند ، در هر دو صورت ، زندگى آسيب پذير و در معرض

خطرهاى جدّى است . 2- از عواملى که موجب بلوغ جنسى زودرس و احساس نياز کاذب در جوانان مى شود ، بايد به

طور جدى جلوگيرى نمود; مانند ديدن صحنه هاى مهيّج ، فيلم ، ماهواره ، اينترنت ، روابط دختر و پسر و . . . .

3- فرهنگ سازى ازدواج ساده و منطبق با معيارهاى اسلامى ، يکى از نيازها و راهکارهاى اصلى در حل مشکلات ازدواج

جوانان است . اگر معيار در ازدواج و انتخاب همسر دستورهاى اسلام باشد ، اکثر يا هيچ يک از اين مشکلات وجود نخواهد

داشت . تبعيت از آداب و رسوم نادرست ، برخى تحصيلات نامتوازن ، روابط بى حدّ و مرز دختر و پسر ، بينش غيردينى که

فقط اسباب مادى را درنظر مى گيرد ، کم رنگ شدن توکل و توجه به خداوند و نيز هزينه هاى اضافى و تشريفات ، از عوامل

اصلى بالا رفتن سن ازدواج محسوب مى شوند . اين زنجيرهاى اسارت آور و دست و پاگير ، متأسفانه در حال گسترش

است . بايد بينش جوانان و نوجوانان و خانواده ها نسبت به زندگى ، ازدواج

و . . . اصلاح شود تا بتوان مقدمات ازدواج

آنان را در زمان مناسب و با الگوگيرى از امامان معصوم (عليهم السلام ) ، که قبل از 25 سالگى اقدام به ازدواج مى نمودند ،

فراهم کرد .

پي نوشت ها

[1]- نساء: 6 .

[2]- شيخ طوسى ، التبيان فى تفسير القرآن ، ج 3 ، ص 116 .

[3]- تفسير مراغى ، ج 4 ، ص 188 .

[4]- . تفسير صافى ، ج 1 ، ص 391 .

[5]- شيخ حر عاملى ، وسايل الشيعه ، ج 1 ، ص 30 .

[6]- همان ، ج 1 ، ص 31 .

[7]- همان .

[8]- همان ، ص 70 ، ح 4 .

[9]- شيخ حر عاملى ، وسائل الشيعه ، ج 20 ، ص 61 .

[10]- شيخ مفيد ، الارشاد ، (قم: مکتبة بصيرتى ) ، ص 253 .

[11]- مهدى پيشوايى ، سيماى پيشوايان در آيينه ى تاريخ ، (قم: مؤسسه ى انتشارات دارالعلم ، چاپ پنجم ،

1380 ) ، ص 77 .

[12]- محمد تقى عبدوس ، فرازهاى برجسته از سيره ى امامان شيعه ، (دفتر تبليغات اسلامى ) ، ج 2 ، ص 29 _

28 .

[13]- ر . ک: مرتضى مطهرى ، مقاله رهبرى در اسلام ، (انتشارات صدرا ، بى تا ) .

[14]- مرتضى مطهرى ، امدادهاى غيبى در زندگى بشر به ضميمه ى چهار مقاله ى ديگر ، (انتشارات صدرا ، بى

تا ) ، ص 120 و 153 .

[15]- همان ، ص 122 .

[16]- همان ، ص 154 _ 153 .

موانع ازدواج جوانان

تعريف ازدواج

ازدواج ، در جوامع انساني يك رخداد ضروري و يكي از مهم ترين نيازهاي اجتماعي است كه در عين سادگي ، گاهي با فراز و

نشيب هاي بغرنج و پيچيده اي همراه مي شود .

مفهوم ازدواج ، در طول قرون و اعصار و تحت تأثير تحولات اجتماعي ، دگرگون شده است و در يك مسير تكاملي

، ضمن حفظ

ارزش هاي اين پيوند ، نوع نگرش مردان و زنان نسبت به آن نيز تحول يافته است . براي شناخت ژرف تر مفهوم علل و موانع

موجود در ازدواج ، با دكتر عباس محمدي اصل به عنوان يك جامعه شناس به گفت وگو نشسته ايم .

چه تعريفي از ازدواج داريد ؟

ازدواج مجموعه ترتيبات همسرگزيني است كه مورد تاييد جامعه باشد . اگر روابط زناشويي ميان زوجين به صورت نهادينه

آغاز شود ، ازدواج نقطه آغاز اين روابط تلقي مي شود . بنابراين ازدواج مي تواند نقطه عزيمت زندگي يك زن يا يك شوهر در

قالب خانواده باشد . اين مفهوم ضرورتاً روابط زن و شوهر را متمايز از ساير پيوندهاي بيرون از حريم خانواده مي كند .

بنابراين روابط فاقد نيت ازدواج و فرزندپروري ، نمي تواند ازدواج تلقي شود . يك سري تعاريف هم در دوره جديد مطرح

شده اند ، اين تعاريف مي گويد؛ ازدواج روابط قانوني و رسمي بين يك زن و مرد بالغ به شكل نهادينه است كه حقوق و تكاليفي را

متوجه همديگر مي كند . اين مفهوم از ديدگاه فمينيستي از مفهوم صيغه گري و مشابه آن يا زندگي هاي رفاقت آميز كه به تازگي

در غرب باب شده ، متمايز است و در مجموع بستگي به جامعه اي دارد كه روابط را چگونه تلقي كند .

به نظر مي رسد روند ازدواج در بين جوانان ما سيري نزولي را طي مي كند و همين موجي از نگراني را در بين مسئولان

برانگيخته است . اين موضوع را چگونه تحليل مي كنيد ؟

ترس فزاينده اي كه امروز نسبت به كاهش ازدواج احساس مي كنيم ، ناشي از دو عامل است؛ نرخ طلاق بسيار رشد پيدا كرده و

ديگر روابط رفاقت آميز و مناسبات مبتني بر صيغه گري ، موجب شده كه نگاه روي ازدواج تمركز كند . سن ازدواج در جهان

رو به بالا رفتن است .

بسياري از افراد هم پس از جدا شدن حاضر به تشكيل زندگي مجدد نيستند و متأسفانه در برخي از جوامع شهري و در ميان

پاره اي از اقشار زندگي هاي مشترك قبل از ازدواج ، رواج پيدا كرده كه خود باعث تولد فرزندان خارج از مناسبات رسمي

ازدواج شده است . اما با وجود كاهش چشمگير نرخ ازدواج باز شاهد آن هستيم كه افراد به لحاظ عاطفي راغب به انجام

ازدواج به صورت رسمي آن هستند .

اين يكي از آن پارادوكس هاست كه تحت تاثير آن حتي افراد مطلقه هم ، تمايل دارند كه ازدواج كنند . بروز اين تمايل ناشي از

كاركردهاي مختلفي است كه ازدواج مي تواند داشته باشد . اين كاركردها ، يكي برطرف ساختن نياز عاطفي دو جنس است ،

يكي هم اين است كه افراد ناهمجنس اما مشابه خودشان را از لحاظ تحصيلي ، شغلي و درآمد پيدا كنند و هسته گروهي را در

قالب طبقه مشترك تشكيل بدهند . تكميل هسته هاي گروهي در قالب طبقات همچنان از كاركردهاي مهم ازدواج به شمار

مي آيد .

كاركردهاي ازدواج چيست

در ازدواج براي فردي كه تازه وارد جامعه شده است يك جايگاه قانوني تعريف مي كنيم تا ببينيم از لحاظ توارثي ، حقوقي و

منزلت به چه كسي وابسته است و جايگاه واقعي اش كجاست ؟ انتقال حقوق هريك از طرفين زن و شوهر در ازدواج اتفاق

مي افتد ، يكي حق محل سكونت ، حق استفاده جنسي از طرف مقابل ، حق

استفاده از خدمات خانگي طرفين و حق استفاده از

دارايي مشترك ، كه همان مايملك است .

در ازدواج به لحاظ اقتصادي يك جور پشتوانه مشترك مالي ايجاد مي شود ، كه فرزندان مي توانند به آن تكيه كنند تا بعدها بتوانند

وارد جامعه بشوند . ازدواج يك جور ايجاد نظام خويشاوندي هم هست يعني فرد تعيين مي كند با چه اقدامي و با كدام

خصوصيات اجتماعي مي خواهد وصلت كند .

لزوماً ازدواج بايد به تاييد عمومي برسد و مشروعيت بيابد . برخورد جامعه با اين واقعه با زماني كه فرد مجرد است ،

متفاوت مي باشد . از نظر فمنيست ها كاركرد ازدواج متفاوت است . آنها مي گويند ، هويت جديدي كه براي زن متاهل ايجاد

مي شود ، او را به عنوان جنس دوم در پايگاه فروتري تعريف مي كند . در عرصه ازدواج ، تقسيم كار جنسيتي اتفاق مي افتد .

زن مي پذيرد كه در ازدواج چه كاري را بايد انجام بدهد كه يك جور انقياد زنان است .

ازدواج الگوي يك جور هنجارپذيري جنسي است كه توسط ساير نهادها تحت تاثير هنجارهاي فرهنگي ، سياسي و اجتماعي

تعريف مي شود . فمينيست ها بر اين باورند كه در ازدواج وظايفي به مرد واگذار مي شود كه در واقع او به نوعي تبديل به

صاحب كار زن مي شود و مي تواند به او امر و نهي و حتي استثمارش كند .

از اين ديدگاه ازدواج يك ايدئولوژي و يك نظم تاريخي است كه با يك رابطه ناهمنجس خواهانه بين زن و مرد اتفاق مي افتد .

زن از طريق دادوستدش و بده بستانش نظم خويشاوندي را حفظ مي كند و اين يك ترتيب تاريخي است كه اتفاق مي افتد . اين

ايدئولوژي

و ترتيب تاريخي سبب شده كه در دوره جديد نهادهاي سياسي تلقي نادرستي از ازدواج داشته باشند .

به عنوان مثال تعريف رفاه اجتماعي و سيستم ماليات گيري از نگاه دولت مبني بر اين است كه زن شوهر دارد يا ندارد ؟ متاهل

است يا نه ؟ برحسب اين ، عملكردهايش را تنظيم مي كند . مديريتي كه ما امروز در جهان داريم ، خيلي شايق است كه زنان و

دختران را سر كار بياورد .

چون معتقد است كه اگر مرد را استخدام كند ، پس از مدتي او تقاضاي خانه و ماشين مي كند چون متكفل خانواده است ، اما زن

در نهايت دختر پدرش يا زن شوهرش است . زنان را با حداقل حقوق و مزايا ، مي توانيم استخدام كنيم .

تعريف اشتغال ، ماليات گيري و شاخص هاي رفاه ، تحت تاثير آن ايدئولوژي و آن نگاه تاريخي است . همچنين از نظر

فمنيست ها ازدواج نهاد اعمال خشونت مشروع مردان عليه زنان است . مرد مي تواند همان قدرتي را كه از طرف نهاد

اجتماعي به وي تفويض شده عليه زن اعمال كند .

تعريف ازدواج از نظر تاريخ ، اسطوره ها و اساطير

زن عامل هبوط انسان مي شود و مي گويند كه او آغاز كننده گناه بوده است . بنابراين همان نفرين هايي كه در انجيل و تورات

است كه زن براي كفاره گناهش ، اسير دردهاي عادت و زايمان مي شود . پس از ابتدا سطح زن را پايين مي آورند ، كه

اطاعت كننده اوامر باشد . اگر شرمنده بوده ، بايد اطاعت هم بكند .

در ديدگاه هاي فلسفي نيز ، فلاسفه بزرگ مثل نيچه ، زن را عامل آگاهي نمي دانند؛ عامل همين شرمندگي مي دانند و او را

محكوم

مي كنند . اين روند ادامه پيدا مي كند . عصر رنسانس آغاز مي شود كه عصر بازتوليد انبوه است و انسان ها فرصت تفكر

پيدا مي كنند . رفته رفته اين سؤال پيدا مي شود كه اين چارچوب هايي كه بر زن تحميل شده چيست ؟ بنابراين با جنبش اجتماعي

فمنيستي و مطالباتي از قبيل حق رأي ، حق توليد مثل و رفع نابرابري ها روبه رو مي شويد ، به نسبتي كه خرده نظام هاي اجتماعي

تفكيك مي شوند و فرد مي تواند به طور مستقل درآمد داشته باشد .

زن مي تواند بپرسد كه چرا بايد آن چارچوب ها او را محدود بكند . به ميزان منفك شدن نهادهاي اقتصادي ، اجتماعي و سياسي

و فرهنگي انسان ها توانستند سؤال فوق را مطرح كنند .

زمينه هاي شكل گيري گرايش به تجرد در جامعه ما چيست ؟

جامعه ما در حال گذار است . نه ادغام پذيري سنتي در آن اتفاق مي افتد و نه تفكيك پذيري صدرصد توسعه يافتگي . به هر

حال روند اين است كه حوزه ها را بشكافد و دوباره در هم ادغام شود؛ كشاكشي كه در طول يك صد سال داشته ايم .

موضوعات ازدواج ما تابع همين مسايل است .

در دوره ادغام پذيري هويت مشترك توده اي جامعه مطرح است و در دوره تفكيك ، استقلال فرد اهميت پيدا مي كند . اين دو تا

جامعه با هم ارتباط دارند . بنابراين براي معدودي زن در جامعه ما ، تحت تاثير همين ارتباط ، اين سؤال پيش مي آيد كه چرا

بايد ازدواج بكند ؟ و جامعه نمي تواند پاسخ روشني به اين سؤال بدهد ، بنابراين ازدواج تبديل مي شود به يك بحران و يك تنش

اجتماعي و فرد بايد خودش دنبال پاسخ بگردد .

سعي مي كند زندگي مجردي داشته باشد و چون اين مناسبات

در جامعه قابل پذيرش نيست ، مناسبات مخفي مي شود . وقتي

مخفي شد ، بسياري از مسايل اش تبديل مي شود به يك آتش نهفته در زير خاكستر چون پاسخ اين سؤالات را پيدا نمي كند ، اين

تبديل مي شود به تنش اجتماعي و يك بحران كه مي تواند مسئله ساز باشد .

فرهنگ غالب جامعه ما كه فرهنگ سنتي است ادغام پذيري را تاكيد مي كند و مي گويد شكل سنتي ازدواج پسنديده است . ارتباط

قبل از ازدواج نبايد وجود داشته باشد . پدرها و مادرها در مورد انتخاب زوج تصميم مي گيرند . بسترهاي نهادي هم وجود

ندارد كه افراد بتوانند همديگر را مقايسه كنند .

موضوع شانس ازدواج براي پسران و دختران

مسئله ديگر نابرابري و ناهماهنگي هاي جنسي ميان دخترها و پسرهاست كه بايد برايش فكري شود . طبق اعلام سازمان ملي

جوانان در مرداد ماه سال ???? دختران ?? تا ?? ساله ما حدود ? ميليون و ??? هزار نفر هستند . دختران ?? تا ??

ساله ما حدود ? الي ?/? ميليون نفرند . در واقع يك ميليون و چهارصد هزار دختر اصولاً شانس ازدواج ندارند و حدود ?

ميليون و ??? هزار نفر دختر بالاي ?? سال داريم كه هنوز مجردند . روي هم مي شوند ? ميليون نفر كه در معرض مسئله

ازدواج قرار دارند و آن فشارهاي سنتي هم براي يكدست سازي وجود دارد .

دائم در رسانه ها از كمبود مرد حرف مي زنيم . معني اش اين است كه اگر خواستگاري براي دختري پيدا شد بپذيرد . چون

ممكن است آن را از دست بدهد ! . . . گاهي صحبت از اين مي شود كه دوره باروري كوتاه شده است . يعني خانم شما

كه درس مي خوانيد اگر ?? سالتان شده ممكن است نتوانيد بارور شويد كه اين هم خودش نوعي فشار سنتي براي تعجيل در

ازدواج است .

تاكيد مي كنيم كه خانمي اگر ازدواج نكند ، شخصيت اجتماعي اش كامل نيست . يا فرزند عصاي دست پيري است .

سهميه بندي مي كنيم ، رشته هاي دانشگاهي را به لحاظ جنسي . يا مي ترسانيم زنان را از بيماري هاي مقاربتي مثل ايدز و . . .

مردان را تشويق مي كنيم و حتي فيلم هايي مي سازيم كه مردان تشويق مي شوند چند تا زن داشته باشند و تاكيد مي كنيم بر نقش

تربيتي خانواده . اما چون فرد از لحاظ اقتصادي و اجتماعي آماده نيست ، به راه و روش ديگري رو مي آورد و همان طور كه

گفته شد مسايل بسيار پيچيده اي را نيز به همراه دارد .

نقش خانواده در ازدواج جوانان

مقدمه

فرزندان ارشد هر خانواده كارنامه عملكرد آن هستند . شرايط محيطي ، اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي كه خانواده براي

فرزندانش فراهم مي كند ، هنگامي به خوبي هويدا مي شود كه آنها شاغل شوند . نخستين شغل ، نقطه آغاز استقلال فرد از

خانواده است و فرزندان تا پيش از اين به ناچار به طور مستقيم يا غيرمستقيم تحت پوشش خانواده به سر مي برند .

خانواده به عنوان ابتدايي ترين ساختار اجتماعي متاثر از مشكلات اجتماع است . از همين روست كه اشتغال نيز يكي از

مهمترين دغدغه هاي خانواده هاست . اين موضوع در خانواده هايي كه فرزندان حاضر نيستند به شغل خانوادگي كه تامين

كننده مخارج خانواده است بپردازند يا اين امكان برايشان وجود ندارد ، بروز مي كند . استخدام توسط يك كارفرماي دولتي يا

غيردولتي راهي است كه مسير بيشتر فرزندان خانواده به آن ختم مي شود . در مقابل عده كمتري هستند كه به شروع يك

شغل جديد تن مي دهند .

كارآفريني كه آغاز يك شغل توليدي يا خدماتي جديد تعريف مي شود ، به عوامل متعددي وابسته است . اكثر كارآفريني هايي

كه توسط جوانان صورت مي گيرد ، ارتباط مستقيمي با دارا بودن سرمايه اوليه كه اغلب خانواده ها آن را در اختيار جوانان

قرار مي دهند دارد . البته شرايط ديگري همچون تامين اين بودجه توسط خود جوان وجود دارد كه نشان دهنده آمادگي روحي

اين افراد براي آغاز شغلي است كه بايد همه مشكلات و مسايل و البته مزاياي آن را قبول كنند .

در كنار نقش خانواده در ايجاد روحيه كارآفريني جوانان ، آموزش هاي كارآفريني كه به گفته كارشناسان بايد به ده درصد افراد

جامعه داده شود نيز در گرايش افراد به كارآفريني و موفقيت آنها در اين كار سهم دارد .

خانواده به عنوان انتقال دهنده جبهه اي از اصطلاحات ، آيين ها و رفتارهاي اجتماعي مي تواند نقش ثمربخش خود را جهت

آشنايي با مفاهيمي مثل: «توفيق طلبي» ، «استقلال طلبي» و «خطر پذيري» در عرصه فعاليت اقتصادي و همسازي

با واقعيت هاي كاري در جامعه به فرزندان خود آموزش دهد .

اميد صالح نيا كارشناس ارشد جامعه شناسي ، معتقد است وقتي پدر يا مادر همچون الگويي تلاشگر و موثر در عرصه كار و

توليد در جامعه ظاهر مي شوند ، كاركردهاي ناشي از فعاليت هاي مثبت آنها فرزندان را به سمت و سويي تشويق مي كند تا

ذهن خود را به صورتي منسجم و ثمربخش به ادامه شغل والدين يا حرفه اي جديد تر سوق دهد . براي چنين فردي دستيابي

به منابع اقتصادي ناشي از كار و فعاليت هاي جديد ، ارزش تلقي مي شود . چنين طرز تلقي از جهان پيرامون ، ذهن فرد را

نسبت به خلق ايده اي نو و استقلال اقتصادي و كسب موفقيت دگرگون مي كند . در اين مرحله جوان مي تواند از تجارب و

رهنمودهاي والدين و احتمالا حمايت هاي مالي و اجتماعي آن بهره مند شود .

خانواده بي خبر از نقش سيستماتيك خود

خانواده برخلاف آنچه تصور مي كند ، نبايد نقش خود را در انتخاب شغل فرزندان به توصيه هاي كلامي و تجربياتي كه به

فرزندان خود مي دهد محدود كند . اين نهاد اجتماعي نقش بسيار مهمي دارد كه در اغلب موارد خود نيز از آن غافل مي

ماند .

صالح نيا مراحل توسعه آفريني توسط خانواده را اين طور تشريح مي كند:

?- مراحل نهادينه كردن «فرهنگ كارآفريني»

خانواده به عنوان انتقال دهنده جبهه اي از اصطلاحات ، آيين ها و رفتارهاي اجتماعي مي تواند نقش ثمربخش خود را جهت

آشنايي با مفاهيمي نظير: «توفيق طلبي» ، «استقلال طلبي» و «خطر پذيري» در عرصه فعاليت اقتصادي و همسازي

با فعاليت هاي كاري در جامعه ، به اعضاي خود ارزاني دارد .

نوع نگرش والدين به جهان پيرامون خود و چگونگي تجسم ارزش هاي اجتماعي براي فرزندان ، در شكل گيري آينده آنها مي

تواند راه را براي دستيابي به اقتصاد سالم هموار سازد . مثلا چنانچه كسب موفقيت در جهت خلق ثروت و ايجاد فرصت

هاي

شغلي جديد به عنوان بخشي از ارزش هاي مورد نظر والدين براي فرزند به تصوير كشيده شود ، نوجوان ذهن خود را

براي رسيدن به چنين موقعيتي آماده مي سازد و به دنبال راه هاي دستيابي به چنين موقعيتي است . او موقعيت هاي متفاوت

را با هم مقايسه مي كند ، شبيه سازي ذهني انجام مي دهد ، به پرس و جو مي پردازد و گاهي اوقات در نشريات ، كتب ، محيط

مدرسه و حتي مجالس سخنراني پرسش هاي ذهني خود را دنبال مي كند . آنگاه ، فرد با آگاهي از كار و تلاش آماده است

بخش بزرگي از خواسته ها ، آرمان ها و ارزش هاي موردنظر خانواده خود را به محك تجربه بگذارد .

?- تعيين مسير شغلي

فضاي درون خانواده به ويژه رهنمودهاي والدين به فرزندان ، اين امكان را به آنها مي دهد تا با گسستن از عادات و باورهاي

پيشين خود يا ساير افراد خانواده ، رفتار جديدي مورد كندوكاو قرار داده و خود را با نظم اجتماعي نوين هماهنگ سازند ، به

شكلي كه بتواند بر فراز خواسته ها و آرزوهاي ذهني خود و منطبق بر نظام هاي رايج جامعه پروبال بزنند و از نفوذ و سلطه

انديشه و روش هاي ناكارآمد در رفتارهاي آتي خود بكاهند . در ادامه چنين روندي ، نقش آفريني فرزند در درون خانواده

معطوف به فرآيندهاي توليد و خلق ارزش در خانواده خواهد شد . در اين ارتباط ، والدين با شناخت توانمندي هاي بالقوه

فرزندان خود و هدايت آنها در مسير شغلي ، نقش مهمي در شناسايي و پرورش

افراد خلاق و كارآفرين در جامعه ايفا مي

كنند .

?- راه اندازي و اداره كسب و كار اقتصادي

در اين مرحله ، فرد با ارزيابي مشاغل متناسب با خواسته هاي خود و خانواده ، به خلق ايده در زمينه كار و فعاليت مي پردازد؛

چارچوب فكري خود را در قالب طرح كسب و كار به جامعه عرضه مي كند ، سپس با مديريت خود فعاليت اقتصادي را آغاز

مي كند . اينجا والدين با استفاده از تجارب خود مي توانند فرزندان شان را جهت اداره كسب و كارياري كنند . هر چند

ممكن است اين نياز صرفا متوجه حمايت هاي مالي آنها نيز نباشد .

اكنون تعداد جواناني كه روحيه كارآفريني دارند و گام در اين راه نيز مي گذراند كم نيست ، اما بايد ديد در ميان آنها چند نفر به

موفقيت دست مي يابند . هر چند آماري در اين خصوص وجود ندارد ، ولي محققان اجتماعي از تعداد زياد افراد شكست

خورده در اين راه خبر مي دهند . اينجاست كه باز هم نقش آموزش هاي كارآفريني كه هنوز در كشور ما نوپاست ، پررنگ تر

مي شود .

منبع

روزنامه جوان

10- جوان و الگوها

آموزه هاي اخلاقي ، رفتاري امامان شيعه

اخلاق اسلامي ( رويکرد و کارکرد )

مکتب و شيوه زندگي امامان معصوم (عليهم السلام ) ، شيوه اسلام ناب است که به صورت عملي در زندگي درخشانشان ديده

مي شود .در قسمتي از دعاهاي هر روزه ماه شعبان (هنگام ظهر ) که از امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده است ،

امامان (عليهم السلام ) به کشتي هاي روان در ميان امواج بي امان دريا ، تشبيه شده اند که صفات آن کشتي ها چنين است:يأمن

من رکبها ، و يغرق من ترکها ، المتقدّم لهم مارق ، و المتأخّر عنهم زاهق ، و اللّازم لهم لاحق؛

کسي که سوار آن کشتي ها شد ، نجات مي يابد،؛ و کسي که آن را ترک نمود ، غرق مي گردد؛ آن که از آن ها پيشي گرفت ، از مرز

دين خارج شده است؛ و آن که از آن ها عقب ماند ، نابود شده است؛ و آن که دوش به دوششان حرکت کرد و به آنان پيوست ،

همراهشان خواهد بود .بي ترديد ، پيروي صحيح از امامان (عليهم السلام ) قبل از معرفت و شناخت شيوه زندگي فردي و

اجتماعي و سياسي آنان ممکن نيست . روح پيروي ، معرفت و شناخت آنان است .رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و

سلم )فرمود:انّ لکلّ شيء دعامه و دعامه هذا الدّين الفقه و لفقيه واحد أشد علي الشّيطان من ألف عابد1؛

هرچيزي زيربنا و اساسي دارد؛ زيربنا و اساس دين اسلام ، شناخت است . نقش مقاومت يک فرد داراي شناخت در برابر

شيطان (و الگوهاي فساد ) از نقش هزار عابد بيشتر است .نيز فرمود:من عمل علي غير علم کان ما يفسد أکثر ممّا

يصلح؛2

کسي که بدون شناخت ، عمل و حرکت

کند ، بيشتر از آن که اصلاح کند ، به فساد مي کشاند .با کمال تأسف ، پيروي بسياري از

شيعيان از امامان ، کورکورانه و قشري است . آنان با اين که حسن نيت دارند ، بر اثر عدم شناخت ، گاهي به نام پيروي از

امامان ، درست در مقابل آرمان آنان حرکت مي کنند و نمي دانند که نمي دانند؛ در نتيجه ، تا ابدالدهر در «جهل مرکب» خواهند

ماند . براي آشنايي با آن بزرگواران نبايد تنها به گزارش سرگذشت امامان و تاريخ زندگي آنان ، بدون «تجزيه و تحليل»

اکتفا کرد؛ بلکه بايد با تجزيه و تحليل صحيح ، فرهنگ ناب اسلام را از زواياي زندگي پربار امامان استخراج نمود . آنان معادن

حکمت و بينش اسلامي هستند و گنجينه هاي عالي معرفت بشري مي باشند . اگر خواسته باشيم از معدني استفاده کنيم ، بايد

چهار مرحله را طي کنيم:

1 . کشف معدن (شناخت )؛

2 . استخراج آن از زير پوشش ها؛

3 .يدک سازي از مواد کشف شده (فردسازي )؛

4 .ترکيب وسايل يدکي (جامعه سازي . )

ما نخست بايد شيوه زندگي امامان را بشناسيم ، بعد آن را از مرحله ذهنيت به عينيت برسانيم (فردسازي ) و سپس آن

گنج هاي سعادت را ترکيب کنيم و مجموع آنان را سرمشق زندگي خود قرار دهيم (جامعه سازي ) .

و چنين چيزي بدون «تجزيه و تحليل» زندگي امامان ميسر نيست . به همين منظور و به آن سبب که در روايات مختلف ،

پيدايش مأمونان منتظر ، مقدمه ظهور امام (عليه السلام ) ذکر شده است ، از اين شماره به معرفي آموزه هاي اخلاقي _ رفتاري

امامان شيعه (عليهم السلام ) به خوانندگان اقدام کرده ايم

.

سيره امامان معصوم (عليهم السلام )

بيشتر سيره نويسان و وقايع نگاران تنها به نقل حوادث و تاريخ اکتفا کرده اند . و کمتر به تجزيه و تحليل پرداخته اند و از کنار

مسائل بسيار مهم زندگي امامان (عليهم السلام ) به سادگي و با اغماض گذشته اند . تاريخ نويسان درباري ، تعمد داشته اند

سطحي عبور کنند؛ زيرا تجزيه و تحليل وقايع پويا و حرکت زاي امامان ، براي اربابان تاريخ نگاران مزدور خطرناک بود .

اينان حتي به ذکر امور پست پرداختند و در وصف ميگساري فلان سلطان و خان ، هر چه توانستند قلم فرسايي کردند ، ولي

شيوه زندگي امامان را کتمان و سانسور کردند و ظاهري از آن را بازگو نمودند ، و اين جنايتي غيرقابل بخشش است ، که به

نظر نگارنده ، مظلوميت امامان بدين جهت ، بسيار بيشتر از مظلوميت آنان به سبب مسموم و کشته شدن است .

بنابراين ، اگر بخواهيم امامان را بشناسيم و به طور صحيح از آنان پيروي کنيم ، بايد با خط سير و مشي راستين آنان در ابعاد

گوناگون زندگي آشنا شويم و همان را الگوي رفتار خود سازيم .با اين که شناخت و فهميدن شيوه زندگي امامان معصوم (عليهم

السلام ) از ضروريات است ، ولي با کمال تأسف بخش هاي حساس و سازنده زندگي پربار و درخشان آنان ، کمتر مطرح شده

است . از اين رو ، اطلاعات ما از زواياي زندگي آن بزرگ مردان الهي ، بسيار ضعيف و اندک است . بر اين اساس ، بحث

و بررسي در اين باره ، نو و جالب به نظر مي رسد .از اين رو ، شايسته است به عنوان مقدمه ، مطالبي مطرح گردد تا با بصيرت

بيشتر ، اين بحث بسيار جالب و پرفايده دنبال شود . لازم مي دانم امور زير را خاطرنشان کنم:

لزوم آشنايي با زندگي چهارده معصوم (عليهم السلام ):

بر هر شيعه ، لازم است آشنايي با زندگي چهارده معصوم را سرلوحه برنامه زندگي اش قرار دهد ، زيرا پاک ترين و سالم ترين و

پربارترين زندگي ها ، زندگي چهارده معصوم است و اگر در تمام جهان و زواياي تاريخ پيشينيان و معاصران ، به کند و کاو

بپردازيم ، زندگي اي سالم تر و سازنده تر و بالنده تر از زندگي جذاب و روح بخش چهارده معصوم نخواهيم يافت .

به اعتقاد شيعه ، آن که امام علي (عليه السلام ) را گم کند ، پيامبر اسلام و مکتب ناب او را نخواهد شناخت . پيامبر را وقتي

مي توان شناخت که امام علي (عليه السلام ) را بشناسيم ، زيرا آن امام ، باب شهر علم نبوت است . کسي که مي خواهد

وارد شهر شود ، بايد از در وارد شود .امامان (عليهم السلام ) اوصياي دوازده گانه پيامبر اسلام و آيينه تمام نماي سيماي

معنوي پيامبر مي باشند . مطابق حديث ثقلين ، آنان کنار قرآن ، دو يادگار ارزشمند و گرانبهاي پيامبر هستند . پس آشنايي با

شيوه زندگي و خط سيرشان ، آشنايي با روش و مسير زندگي پيامبر است .وجود مقدس فاطمه زهرا (سلام الله عليها )از اين

مجموعه نور جدا نيست . او پاره تن پيامبر و مادر امامان است و در همه ابعاد زندگي ، با آنان هم سو است .

زندگي پوچ و بيهوده

براساس مباني شيعه ، اگر شيوه زندگي در جهت و راستاي شيوه زندگي امامان نباشد ، چنين زندگي پوچ و بيهوده است . نه

خداوند آن را قبول دارد و نه باعث نجات و رستگاري خواهد بود . در اين باره به روايات زير توجه کنيد:امام صادق (عليه

السلام )

فرمود:لادين لمن دان بولايه امام جائر ليس من الله .3

آن که امامت رهبر ستمگر را که از طرف خدا نيست ، دين خود قرار دهد ، دين ندارد .إنّا لانعدّ الرّجل مؤمنا حتي يکون بجميع

أمرنا متّبعا مريدا .4

ما انسان را مؤمن نمي دانيم ، مگر اين که در همه امور ، از ما پيروي کند و ما را مراد خود قرار دهد .نيز آن حضرت ، ضمن

گفتاري فرمود:من عرفنا کان مؤمنا ، و من أنکرنا کان کافرا ، و من لم يعرفنا و لم ينکرنا کان ضالّا؛5

آن که ما را شناخت ، مؤمن است و آن که ما را انکار کرد ، کافر است و آن که ما را نشناخت ، ولي ما را انکار نکرد ، گمراه

مي باشد .امام باقر (عليه السلام ) فرمود:کلّ من دان الله عزّجل بعباده يجهد فيها نفسه ، و لاامام له من الله ، فسعيه

غيرمقبول ، و هو ضالّ متحير و الله شانيء لاعماله . . .؛6

هرکه دين داري خداوند متعال به عبادتي کند که خود را براي انجام آن به زحمت اندازد ، ولي به امامت امامي که خداوند تعيين

نموده ، معتقد نباشد ، زحمت او در عبادت ، قبول نمي شود و گمراه سرگردان است و خداوند با اعمال او مخالف است .نيز

فرمود:إنّما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف إمامه منّا أهل البيت ، و من لا يعرف الله عزّوجلّ و لا يعرف

الإمام منّا أهل البيت فإنّما يعرف و يعبد غيرالله هکذا و الله ضلالا؛7

تنها آن کس خداوند را مي شناسد و پرستش مي کند که هم خدا را بشناسد و هم امام خاندان ما را

بشناسد . کسي که خدا و امام

خاندان ما را نشناسد ، غير خدا را شناخته و عبادت کرده ، اين گونه (مانند عامه مردم ) به خدا گمراه است .از اين گونه

روايات فهميده مي شود شيعه بايد مجموعه فرهنگ و شيوه زندگي امامان را بشناسد و با اعتقادي صحيح و نيتي خالص به دنبال

آن حرکت کند . و اگرنه نام او در فهرست شيعيان امام علي و امامان (عليهم السلام ) ثبت نخواهد شد ، چنان که امام

باقر (عليهم السلام ) ، ضمن گفتاري به جابر جعفي فرمود…: فو الله ما شيعتنا إلاّ من اتّقي الله و أطاعه؛8

سوگند به خدا شيعه ما نيست مگر کسي که پرهيزکار بوده و از خدا اطاعت کند .امام سجاد فرمود:ألا و إنّ إبغض النّاس الي

الله من يقتدي بسنّه امام و لا يقتدي بأعماله؛9

مبغوض ترين انسان ها در پيشگاه خدا کسي است که امام را مقتداي خود در سنت ها قرار دهد (تنها به اعتقاد اکتفا کند ) ولي

از رفتار و اعمال امام پيروي نکند .بايد در عمل و رفتار ، شيعه امامان باشيم . مولانا در مثنوي مي گويد:

نام فروردين نيارد گل به باغ

شب نگردد روشن از اسم چراغ

اسم گفتني ، رو مسمّي را بجوي

ماه در بالاست ني در آب جوي

هيچ اسمي بي مسمّي ديده اي ؟

يا زگاف و لام گل ، گل چيده اي ؟

تا قيامت عارف ار «مي ، مي» کند

تا ننوشد باده ، مستي کي کند ؟

دو قرن زندگي سياسي امامان يا گنيجنه فضيلت

امامان معصوم از سال يازدهم هجري (سال رحلت پيامبر ) تا سال 260 هجرت (سال غيبت حضرت مهدي (عليهم

السلام ) ) مجموعاً 250 سال امامت کردند ، يعني

زندگي سياسي را سپري کردند . ما بايد به جست وجوي رفتار و زواياي

زندگي امامان در اين سال ها بپردازيم و آن را بررسي کنيم و نحوه زندگي آنان را بشناسيم .در بررسي شيوه زندگي امامان در

250 سال ، گاهي به ظاهر تضادي مي بينيم ، که در بحث هاي آينده روشن مي شود هيچ گونه تضادي وجود ندارد . به سه

نمونه زير توجه کنيد:

الف ) بعداز رحلت رسول خدا (صلي اله عليه وآله و سلم ) ، امام علي (عليهم السلام ) را با زور براي بيعت با ابوبکر

بردند . او ناگزير بيعت کرد .همين زور در مورد امام حسين (عليهم السلام ) بود ، ولي حضرت بيعت نکرد و گفت:

شهيد مي شوم ، ولي بيعت نمي کنم ! اين دو برخورد ، از دو امام معصوم ، به ظاهر ، هماهنگ و هم سو نيست .

ب ) بعضي از امامان زندگي متوسطي داشتند ، ولي بعضي بسيار ساده مي زيستند . در يک سو نان و سرکه امام علي را

مي نگريم ، در سوي ديگر غذاهاي گوناگون سفره امام رضا (عليهم السلام ) را . اين دوگانگي را چگونه بپذيريم ؟بايد گفت:

اصل در زندگي ، ساده زيستي است؛ ولي بر امامي در وضعي خاص لازم بود داراي چنان لباس و چنين خوراکي باشد .

ج ) از يک سو ، امام علي در تمام عمر ، در راه خدا شمشير زد ، از سوي ديگر امام صادق (عليهم السلام ) در تمام عمر ،

شمشير را از غلاف بيرون نياورد .حقيقت اين است که چون از اسرار اين اعمال ، مطلع نيستيم ، تصور مي کنيم تضاد در شيوه

زندگي آنان وجود

دارد .براي شناخت صحيح شيوه زندگي امامان ، بايد به زواياي زندگي شان توجه کرد و آن را از نظر سبک

زندگي ، ساده زيستي ، غذا ، مسکن ، معاشرت ، اخلاق ، همسران ، فرزندان و . . . تجزيه و تحليل نمود

نيز شناخت موضع گيري هاي امامان در برابر قيام هاي مسلحانه ، برخوردهاي مختلف آنان با طاغوت هاي عصر ، همچنين گفتار و

فرهنگ مکتب آنان در همه زمينه ها ، ارزش اين فرهنگ ، شناخت احاديث ساختگي ، اسرائيليات و تحريف ها ، منابع مالي و درآمد

امامان ، مخارج و بذل و بخشش هاي آنان را ديگر موضوعات شايسته بررسي است .شناخت زندگي دوستان و اطرافيان و

معاشرين ائمه (عليهم السلام ) و چگونگي تربيت آنان توسط امامان نيز شايسته پژوهش است .

شناخت حالت هاي اخلاقي ، عرفاني و عبادي امامان و شيوه زندگي اجتماعي ، سياسي و برخوردهاي آنان آموزنده است .

بعضي از امامان ، بذل و بخشش هاي کلان مي کردند ، مثلاً به يک شاعر ، جايزه کلاني مي دادند ، ولي بعضي ديگر از دادن يک من

جو اضافه بر سهميه ، از بيت المال حتي به نزديک ترين کسان مثل برادر ، دريغ مي کردند .بايد منابع درآمد اقتصادي امامان روشن

شود ، تا به دست آيد تضادي در ميان نيست .مسائل مبهم ديگري هست که هرکدام ، بحث انگيز بوده ، در بحث هاي آينده ، تجزيه و

تحليل خواهد شد .

در بررسي زندگي امامان ، در جمع بندي و نتيجه گيري ، به دست مي آيد دو گونه اصول در زندگي آنان نيز وجود داشت؛

نخست: اصول مشترک؛

دوم؛ اصول جداگانه ، که هرکدام در اوضاع خاص ، آن را انجام مي داد ، ولي ديگر در

وضع ديگر ، آن را ترک مي کرد . اين

مقدمه ، پايه بحث هاي آينده است و ما را آماده مي کند دنبال مسائلي را بگيريم و به تجزيه و تحليل بپردازيم و روش هاي صحيح و

سازنده زندگي امامان را بشناسيم و از آن بهره مند گرديم .

چکيده سخن: ما در جست وجو و بررسي هاي خود ، بر دو اساس پيش مي رويم:

اول: اصول مشترک شيوه زندگي امامان؛دوم: اصول جداگانه امامان .

اين بررسي براي دست يابي به درس ها و گنجينه هاي مهم فرهنگي و سياسي از مکتب درخشان و ژرف انديش امامان بزرگوار

شيعه بوده ، دست آوردهاي سازنده اي در اختيار ما مي گذارد .از آنجا که از اين پس به طرح موضوعي اين آموزه ها خواهيم

پرداخت باشد که به وسيله سنخيت يافتن با امام خويش در طريق تحقق واقعي مقدمات ظهور خليفه خدا ، گام برداريم .

منبع

محمدتقي عبدوس و محمدمهدي اشتهاردي ماهنامه موعود شماره 53

پي نوشت ها

برگرفته از آمو زه هاي اخلاقي _ رفتاري امامان شيعه (عليهم السلام ) ، نوشته محمدتقي عبدوس و محمدمهدي اشتهاردي .

1 . نهج الفصاحه ، ح 890؛ اصول کافي ، ج 1 ، ص 44 .

2 . المواعظ العدديه ، ص 133 .

3 . بحارالأنوار ، ج 72 ، ص 135 .

4 .اصول کافي ، ج 2 ، ص 78 .

5 .همان ، ج 1 ، ص 187 .

6 .همان ، ص 183 .

7 .همان ، ص 256 .

8 .همان ، ج 2 ، ص 74 .

9 .تحف العقول ، سخنان امام سجاد (عليه السلام ) .

الگوى تربيتى پيامبر اعظم (صلي الله عليه و آله )

الگو براي بشر

بشر در رفتار فردى و اجتماعى خود ، هميشه از الگوهايى پيروى مى كند . اين الگوها گاه به دليل برخوردارى از ويژگى

هايى ارزنده مى توانند راهنماى خوبى فراروى زندگى انسان ها باشند . اما در اين ميان ، گاهى برخى افراد به دليل اشتباه در

الگوبردارى ، دچار انحرافات و كج روى در زندگى مى شوند . با بررسى ابعاد گوناگون زندگى پيامبر گرامى (صلى الله

عليه وآله ) و با توجه به كمال ، جامعيت و جهان شمولى دين اسلام ، مى توان ادعا كرد: اگر كسانى در زندگى خود به

دنبال الگويى مطمئن باشند ، نمى توانند الگويى مناسب تر از پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) براى زندگى خود بيابند .

اين الگو مى تواند ما را براى دست يابى به حيات طيّبه در رفتارهاى فردى و اجتماعى رهنمون شود و الگوى تربيتى بى بديلى

به شمار آيد . اين نوشتار تلاش كرده است _ هرچند به اختصار _ با استفاده از منابع اصيل اسلامى

، شيوه تربيتى پيامبر

اعظم (صلى الله عليه وآله ) را ارائه دهد .

انسان موجودى است كه به دليل برخوردارى از قوّه فكر و توانايى تشخيص خوبى ها و بدى ها ، مى تواند با گزينش مسير

درست يا نادرست ، آينده زندگى خود را در دو سويه تاريكى يا روشنايى تعيين نمايد . در نگاهى كلى به انسان ، اين نتيجه به

دست مى آيد كه هر كس بايد در مسير فطرى خود گام نهد تا راه خدادادى را ، كه مسيرى تعيين شده از سوى خدا براى بشر

است ، بپيمايد و با بهره گيرى از الگوهايى مطمئن به سوى كمال حركت نموده ، راه راست را از بى راهه ها و كژراهه ها

تشخيص دهد . نظريه پردازان علم اخلاق و علوم تربيتى الگوهايى را معرفى مى كنند كه برخى از آنها بر اساس يافته هاى

علمى و تجربى بشر و تنها به دليل برترى علمى افراد به عنوان الگو معرفى مى شوند . اما با نگاهى به زندگى بزرگان دينى ،

به ويژه كسانى كه راهنمايان بشر در دست يابى به اديان حق بوده اند ، اين حقيقت نمايان مى شود كه اين بزرگان مى توانند

بهترين الگوهاى رفتارى بشر در مسير درست زندگى باشند . در اين ميان ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )به خاطر دارا

بودن شاخصه هايى ممتاز ، از همه سزاوارتر است; زيرا از يك سو ، پيام آور دينى است پايان دهنده همه اديان ، و شكى

نيست كه اگر دينى خاتم اديان بود ، بايد جامع و دربرگيرنده همه اديان پيشين بوده و

هيچ نقص و كمبودى در آن نباشد . چنين

دينى داراى گستره اى وسيع و ابعاد گوناگونى است و مى تواند همه نيازهاى بشرى را برآورده سازد: (وَلاَ رَطْب وَلاَ

يَابِس إِلاَّ فِي كِتَاب مُبِين ) (انعام: 59 ); هيچ تر و خشكى نيست ، مگر آنكه در كتابى روشنگر بيان شده است .

علاوه بر آن ، در قرآن كريم ، پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) به عنوان الگويى نيكو معرفى شده است كه همگان بايد به

آن حضرت تأسّى نمايند: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ) (احزاب: 21 ); مسلّماً براى شما ، در زندگى

رسول خدا سرمشق نيكويى است . همچنين خداوند درباره آن حضرت مى فرمايد: (وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم ) (قلم:

4 ); قطعاً تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى . همچنين در آيه اى ديگر ، خداوند مؤمنان را امر كرده است كه از

دستورات پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )پيروى كرده ، فرامين او را به جاى آورند و آنچه را از آن نهى كرده است ، رها

سازند: (وَ مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا ) (حشر: 7 ) در آيه ديگرى آمده است: (وَأَطِيعُواْ اللّهَ

وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ) (آل عمران: 132 ); و از خدا و رسول پيروى كنيد تا شايد مورد رحمت قرار گيريد .

بازگشت به سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) به قدرى داراى اهميت است كه خداوند در قرآن كريم ، آن حضرت را

به عنوان معيار و داورى كاملا مطمئن و پايدار براى بشر معرفى مى كند كه انسان ها ،

حتى در مواردى كه دچار اختلاف و

دوگانگى در رفتار و كردار مى شوند ، بايد به آن حضرت مراجعه نمايند: (فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ

وَالرَّسُولِ . ) (نساء: 59 ) بنابراين ، اگر كسى اين الگو را رها نمايد ، قطعاً پشيمان خواهد شد و دچار زيانى ابدى خواهد

گرديد . (يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا ) (فرقان: 27 ); مى گويد: اى كاش با پيامبر راهى فرا مى

گرفتم .

همه اينها از آن روست كه پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) هر چه را مى گويد و عمل مى كند و به هر چه دستور مى

دهد يا از آن نهى مى نمايد ، به دستور و اذن الهى است: (وَ مَا كَانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِيَ بِآيَة إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ) (غافر: 78 ) و

پيروى از آن حضرت مطمئن ترين راه هدايت است: (وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ) (نور: 54 ) به همين دليل ، اعمالى كه

بدون راهنمايى و هدايت پيامبر باشد ، باطل و بى اثر است: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا

أَعْمَالَكُمْ ) (محمّد: 33 ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، خداى را فرمان بريد و پيامبر را فرمان بريد و كارهاتان را

بيهوده تباه نكنيد . با اين وصف ، چه كسى بهتر و شايسته تر از پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )مى تواند به عنوان الگوى

تربيتى براى همه افراد بشر باشد ؟

در اين نوشتار ، سعى شده است با تمسّك به سيره اخلاقى آن حضرت در طول زندگى ، كه از آيات

، روايات و كتاب هاى

تاريخى و آثار سيره نويسان به دست مى آيد ، گزارشى هرچند مختصر ، از اين الگو ارائه گردد . اما پيش از همه ، به موفقيت

هاى آن حضرت در اصلاح اخلاق فردى و اجتماعى اشاره مى شود .

فرهنگ اعراب جاهلى پيش از اسلام

نگاهى گذرا به روش ها و منش هاى رفتارى دوران پيش از بعثت ، نشان مى دهد كه عرب جاهلى پيش از اسلام الگوهاى بسيار

ناشايست و خرافى براى خود برگزيده بود; زيرا بسيارى از مورّخان ، به ويژه خاورشناسان ، بر اين باورند كه مردم جزيرة

العرب پيش از بعثت پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) داراى تمدّن و فرهنگى منسجم و هماهنگ نبودند و از كمبود الگوى

تربيتى مناسبى رنج مى بردند . كارا ديفو ، انديشمند فرانسوى ، در اين باره نقل مى كند: عرب ها پيش از پيدايش اسلام ، از

ارتكاب جنايت و كارهاى زشت ابايى نداشتند و محمّد (صلى الله عليه وآله ) با آوردن آيينى نو و قوانينى پر ارج ، به اصلاح

آنان پرداخت و آنها را با يكديگر متحد ساخت و امورشان را سامان بخشيد و از ايشان امّتى ريشه دار و با منزلت و متمدن به

وجود آورد .1

اين مهم ، مورد اعتراف انديشمندان بسيار ديگرى نيز قرار گرفته است . فيليپ خليل حِتّى براى تأييد رسوخ برخى از خلق

هاى ناشايست همانند غارتگرى در ميان عرب جاهلى ، به شعرى از قطامى ، شاعر عصر نخست اموى ، استناد مى كند كه مى

گويد: كار ما غارتگرى و هجوم به همسايه و دشمن است و گاه هم اگر

جز برادر خويش كسى را نيابيم او را غارت مى

كنيم .2

بنابراين ، برخى از رفتارهاى ناشايست همانند غارتگرى در ميان عرب باديه نشين پيش از اسلام به صورت يك كار تفريحى

محسوب مى شد . همچنين رقابت هاى بسيار سخت درباره آب و چراگاه هاى كمياب در جزيرة العرب و به دنبال آن ،

كشمكش هاى فراوان و جنگ هاى طاقت فرسا نيز نشانه ديگرى از عقب ماندگى فرهنگى آنان بود .

دلايل موفقيت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در تربيت

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) در تربيت انسان ها ، موفقيت هاى شايانى داشت ، به گونه اى كه در زمان كوتاهى ، دايره

تربيتى ايشان از جزيرة العرب ، كه مردم آن تا آن زمان در خشن ترين حالات زندگى مى كردند ، گذشت و آوازه آن به مناطق

بسيار دوردست رسيد . براى اين توفيق ، دلايل زيادى مى توان برشمرد كه برخى از آنها عبارتند از:

الف . ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى پيامبر

1 . مهربانىِ با مؤمنان و دوستان: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ ) (فتح: 29 );

محمّد فرستاده خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سرسخت و در ميان خود مهربانند .

(عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ ) (توبه: 128 ); به رنج افتادنتان بر او گران و دشوار

است; به شما دلبسته است و به مؤمنان دلسوز و مهربان .

2 . جانفشانى در ترويج دين و تربيت اخلاقى مردم: (فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً )

(كهف: 6 ); شايد تو بر پى آنان ، اگر به اين سخن ايمان

نياورند ، خود را از اندوه خواهى كشت .

3 . فروتنى و تواضع در دعوت مردم به ايمان: (فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ

حَوْلِكَ ) (آل عمران: 159 ); به خاطر مهر و بخشايشى از خداست كه براى ايشان نرم شدى ، و اگر درشتخوى و

سخت دل بودى از گِردت پراكنده مى شدند .

4 . برخوردارى از شخصيتى والا و اخلاقى نيكو: (وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم . ) (قلم: 4 )

اين همه موجب شد تا پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) بتواند در هدف و راه خويش توفيق يابد .

ب . غناى محتواى تربيت

به دليل آنكه سيره تربيتى و تبليغى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )ريشه در وحى و فرمان الهى دارد و منبعث از علم

لايتناهى الهى است ، همه نيازهاى حقيقى بشر را دربر مى گيرد . به همين دليل ، اين محتوا داراى جذابيت هاى زيادى است;

زيرا خداوند متعال اسلام را به عنوان آخرين و كامل ترين دين براى بشر فرستاد كه دربر گيرنده همه نيازهاى فردى و

اجتماعى است . از همين روست كه سيره تربيتى نبوى نه كهنه مى شود و نه جذابيت ها و زيبايى هاى خود را از دست مى

دهد و امروزه نيز هرگاه اسلام شناسان ماهر و دلسوز قطره اى از اين سيره را در كام تشنگان حقيقت مى ريزند ، آنان را

مجذوب ساخته و حقيقت طلبان را به گرد سفره فراگير آن ، جمع مى نمايند . اين در حالى است كه عده اى تلاش مى كنند از

گسترش و حتى

دست يابى به اين سرچشمه الهى جلوگيرى كنند و با منحرف كردن مردم از فطرت انسانى و اوليه خدادادى ،

آنان را به مسيرهاى ديگرى بكشانند .

ج . نياز بشرى

طلوع دين مبين اسلام و آغاز تربيت نبوى با دورانى همزمان بود كه مردم ، به ويژه ساكنان جزيرة العرب ، خود را نيازمند

مصلحى مى دانستند كه آنان را از اين مسير به راهى هدايت كند كه بتوانند به اين مصايب و نگرانى ها پايان دهند . براى

مثال ، وجود جنگ هاى قبيله اى ميان دو قوم «اوس» و «خزرج» ، كه در طول سال هاى زياد ، كشته هاى بى شمارى را به

جاى گذاشته بود ، هر دو سوى اين جنگ خانمانسوز را منتظر اقدامى صلح جويانه اى كرده بود كه به صورت آبرومندانه اى به

آن پايان دهد ، به گونه اى كه با طرح صلح پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) هر دو قوم به سرعت ، اين طرح را پذيرفتند و

از آن استقبال كردند . همه اينها به آن دليل بود كه مردم جزيرة العرب به خاطر دورى از هر نوع فرهنگ و تمدّن قوى و

غوطهور شدن در زندگى بدوى و خرافى ، از فطرت بشرى و الهى خود دور شده و خوى حيوانى به خود گرفته بودند . از

نمونه هاى روشن اين مسئله ، معضل زنده به گور كردن دختران بود كه از هيچ نوع منطق و استدلال معقولى برخوردار نبود و

حتى مرتكبان اين عمل با آنكه از زشتى عمل خويش آگاهى داشتند ، ولى چون در چمبره خرافات و انحرافات گرفتار آمده

بودند ،

على رغم ميل باطنى خود ، مرتكب آن مى شدند .

د . سازگارى وحى با فطرت بشرى

يكى از ويژگى هاى دين اسلام ، كه به عنوان منبع و سرچشمه اساسى تربيت نبوى به شمار مى آيد ، اين است كه چون از جانب

خداوند متعال آمده ، با فطرت بشرى كاملا سازگارى دارد ، به گونه اى كه هيچ يك از دستورات اسلام در تعارض با خواسته

هاى فطرى و درونى بشرى نيست; چرا كه هر فطرت پاك و دست نخورده اى جوياى حقيقت است . بنابراين ، پيامبر

اعظم (صلى الله عليه وآله ) در فرايند تربيتى خود ، نه تنها مسيرى بيراهه نمى پيمايد ، بلكه افراد را در مسيرى قرار مى دهد

كه در سمت و سوى حقيقت بشرى و فطرت انسانى است . به همين دليل ، وقتى سخن و پيام شيواى پيامبر به هر دل پاك و

فطرت دست نخورده اى مى رسيد ، بى درنگ آن را مى پذيرفتند و تنها كسانى كه با دعوت پيامبر دچار زيان دنيايى مى شدند و

يا داراى لجاجت اخلاقى بودند ، در برابر آن مقاومت مى كردند و از پذيرش آن سرباز مى زدند . نمونه هاى زيادى از

تحولات آنى افراد ، كه در برابر پيام تربيتى آن حضرت كاملا خود و منيّت خويش را از دست دادند و شيفته و دل داده ايشان

شدند ، گواه روشنى بر اين ادعاست .

در ادامه ، سيره اخلاق اجتماعى و فردى آن حضرت بررسى مى شود . سيره اخلاق اجتماعى و فردى پيامبر در قالب

خانواده ، خدمت كاران ، كودكان

و زيردستان ، قابل تبيين است:

ويژگى هاى اخلاقى پيامبر اعظم در خانه

خانواده كوچك ترين واحد اجتماعى است كه نقشى اساسى و سرنوشت ساز در جوامع ايفا مى كند . امروزه بسيارى از

روان شناسان ، نظريه پردازان علوم تربيتى و جامعه شناسان توجه ويژه اى به خانواده كرده و معمولا در بررسى هنجارها و

ناهنجارهاى جامعه و علل و عوامل آنها ، خانواده را مؤثرترين بخش مى دانند .

الف . تشكيل خانواده

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) براى تمام و كامل كردن مكارم اخلاقى مبعوث شده اند; خود مى فرمايند: «اِنّى

بُعثتُ لاتمّم مَكارمَ الاخلاق .»3 بنابراين ، در نگاه ايشان هر راه كارى كه به رشد و توسعه اخلاق در جامعه كمك نمايد ، داراى

اهميت خاصى است . تأكيد پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) بر مسئله «ازدواج» و تشكيل خانواده از همين منظر

قابل توجيه است . در روايتى ، ايشان با اشاره به اينكه ترك نكاح باعث فساد در زمين مى شود ، فرمودند: هر گاه كسى كه

اخلاق و دينش را مى پسنديد به خواستگارى آمد ، به او همسر بدهيد . اگر چنين نكنيد ، در زمين فتنه و فساد بزرگى واقع

خواهد شد .4

در روايت ديگرى ، آن حضرت براى تشويق والدين و ديگران براى ايفاى نقش در ازدواج جوانان و پرهيز از هر عملى كه

موجب فرو ريختن بنيان خانواده مى شود ، فرمودند: براى خدا هيچ چيزى محبوب تر از خانه اى نيست كه با ازدواج بنا مى

شود و هيچ چيزى مبغوض تر از خانه اى نيست كه با جدايى يعنى طلاق ، ويران مى شود .5

ب .

اهتمام به كارهاى خانه

در سيره نبوى ، توجه ويژه اى به نظام خانواده معطوف شده است . اين توجه در قالب رعايت حقوق افراد خانواده ، تقدير از

زحمات آنان ، مشاوره با اهل خانه درباره امور زندگى و توجه جدّى به ديدگاه هاى آنان و مشاركت در كارهاى خانه ، تجلّى پيدا

كرده است . در روايتى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده است: پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) گوسفندان و

دام هاى خانگى را خود مى دوشيدند .6 در روايت ديگرى از هشام بن عروه به نقل از پدرش روايت شده است: از عايشه

سؤال شد: پيامبر هنگامى كه از كارهاى روزمرّه رها مى شدند ، چه مى كردند . عايشه در پاسخ گفت: پيامبر لباسش را

مى دوخت و كفش هايش را وصله مى زد و هر كارى كه هر مردى در خانه مى كند ، انجام مى داد .7

ج . رعايت عدالت

از مهم ترين نكات در برخورد با خانواده ، رعايت عدالت در ميان همه اهل خانه است . اين نكته اى است كه پيامبر به دقت به

آن توجه مى نمود ، به گونه اى كه در روايتى از عمربن عبدالعزيز به نقل از حضرت امام صادق (عليه السلام )آمده است:

حضرت رسول لحظات خود را بين اعضاى خانواده تقسيم مى كرد . رعايت اين عدالت به اندازه اى مورد توجه آن حضرت

بود كه حتى در نگاه به اهل خانه هم عدالت و تساوى را رعايت مى نمود .8 از موارد مهم رعايت عدالت در خانواده ، رعايت

تساوى و عدالت در ميان همسران است ،

آن هم در دوران جهالت كه عرب جاهلى زن را داراى روح انسانى و برخوردار از

حقوق بشر نمى دانست . در روايتى به نقل از عبدالرحمن از عايشه آمده است: هنگامى كه پيامبر مى خواستند به مسافرت

بروند ، در ميان همسران خود قرعه كشى كرده ، هر كدام كه قرعه به نامش درمى آمد ، در سفر همراه آن حضرت مى رفت .9

د . تأمين نيازهاى خانواده

يكى از عوامل گسست در نظام خانواده و متلاشى شدن چارچوب هاى آن ، بى توجهى برخى از مردان در تأمين نيازهاى

اعضاى خانواده است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) با توجه به اين نكته و براى تشويق افراد در استحكام نظام

خانواده ، فرمودند: بهترين شما كسى است كه نسبت به خانواده اش بهتر باشد و من بهترين شما نسبت به خانواده ام

هستم .10 در روايت ديگرى قريب به همين مضمون آمده است: بهترين شما بهترين شخص براى زنانش است و من بهترين

شما براى همسرانم هستم .11 اين اهتمام به خانواده به دليل آن است كه همسر و فرزندان به عنوان امانت هاى الهى نزد مرد

هستند و در برابر او كاملا تسليم هستند; همان گونه كه آن حضرت فرمودند: خانواده مرد همچون اسراى او هستند .

بهترين بندگان نزد خداى متعال كسانى اند كه با اسيران خود بهترين برخورد را داشته باشد .12

همچنين پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در تشويق مسلمانان براى توجه به نهاد خانواده و تلاش آنان در راه استحكام اين

نهاد ، نگاه به خانواده را از بُعد غريزى ، شهوانى و دنياطلبانه جدا كرده

و آن را امرى مقدّس تلقّى نموده اند كه تلاش براى

برآوردن نيازهاى آنان نيز به عنوان عملى كاملا پسنديده نزد خداوند و عبادت است ، تا آنجا كه فرمودند: آنچه را مرد براى

خانواده اش هزينه مى كند ، صدقه در راه خداست .13 يا در روايتى ديگر ، كسى را كه در جهت فراهم آوردن نيازهاى خانواده

تلاش مى كند ، همانند مجاهد در راه خدا دانسته اند .14 در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) به نقل از پيامبر

اعظم (صلى الله عليه وآله ) آمده است: هيچ بنده اى نيست كه كسب كند و آن را به صورت نفقه به خانواده اش بدهد ،

مگر اينكه خداوند در برابر هر درهم آن ، هفتصد برابر به او اجر مى دهد .15

البته همان گونه كه مرحوم كلينى نيز در ذيل اين روايات فرموده اند و در روايتى از امام على (عليه السلام ) نيز برمى آيد ،

اين تلاش براى خانواده و تأمين نيازهاى آنان ، تنها در زمينه فراهم آوردن نيازهاى مادى آنان نيست ، بلكه هرگونه تلاش براى

فراهم آوردن نيازهاى مادى ، معنوى و دينى آنها را شامل مى شود ، وگرنه اگر پدرى تنها براى تأمين نيازهاى مادى و دنياى

خانواده اش تلاش كند و از هرگونه فعاليتى درباره رشد دينى و معنوى آنان غافل باشد ، نه تنها كارى پسنديده انجام نداده است ،

بلكه در برابر آنان بايد پاسخگو نيز باشد .

از نكات مهمى كه در تعامل با خانواده به آن توجه شده اين است كه نبايد سرپرست خانواده منتظر بماند كه اهل خانه

خواسته

هاى خود را ابراز كنند تا پس از آن برايشان فراهم نمايد ، بلكه بايد هميشه درباره نيازهاى آنان پرسش نمايد; زيرا ممكن

است برخى از افراد به خاطر حيا و شرم ، از بيان خواسته هاى خود عاجز باشند . اين نكته دقيقاً در رفتار پيامبر با خانواده

مورد توجه بوده ، به گونه اى كه نقل شده است: پيامبر (صلى الله عليه وآله )مكرر به خانواده اش مى فرمود: «آيا

چيزى نياز نداريد .»16

به هر حال ، توجه و احترام به خانواده از مسائل مهم مورد توجه آن حضرت بوده و در نقطه مقابل ، بى توجهى يا اهانت به آنان

مورد مذمّت آن حضرت قرار گرفته است . در روايتى از آن حضرت آمده است: زنان را احترام نمى كند ، مگر كريم ، و

به آنان اهانت نمى كند ، مگر شخص پست .17 در روايت ديگرى به نقل از هشام بن عروه از عايشه نقل شده است: هيچ

گاه پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) زن و خادم را كتك نزدند .18

ه_ . خوش خلقى

اگرچه خوش خلقى در هر جا و هر زمانى ممدوح و از سفارش هاى حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) است ، اما رفتار

نيكو در خانه و خوش رفتارى با اعضاى خانواده سفارش ويژه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )بوده ، به گونه اى كه يكى از

شاخص هاى افراد نيك ، برخورد مناسب و نيكو با خانواده است . آن حضرت در روايتى فرمودند: بهترين مردم از نظر

ايمان ، كسى است كه داراى نيكوترين اخلاق باشد و لطيف ترين

رفتار را با خانواده اش داشته باشد و من لطيف ترين شما

نسبت به خانواده ام هستم .19

در روايت ديگرى ، به نقل از يكى از همسران آن حضرت آمده است: كسى خوش خلق تر از پيامبر نبود . هيچ كس از

اصحاب و خانواده اش او را صدا نمى كرد ، مگر اينكه آن حضرت در پاسخ او لبّيك مى گفت .20

امروزه در شيوه هاى تربيتى از نكات مهمى كه مورد توجه مربّيان تربيتى قرار دارد ، نوع پاسخ دادن به نداى ديگران ، به ويژه

خانواده و همسر ، است . برخى از افراد ممكن است به دلايلى مانند خجالت كشيدن يا جلوگيرى از _ به اصطلاح _ پر رو

شدن با الفاظ ديگرى با خانواده سخن بگويند ، در حالى كه اين سيره پيامبر نشان مى دهد كه ما در پاسخ گويى به نداى خانوداه ،

بايد از بهترين تعبيرها استفاده كنيم . در بيان ديگرى ، درباره سيره آن حضرت نسبت به خانواده آمده است: هنگامى كه

پيامبر با خانواده اش بود ، شوخ ترين افراد به شمار مى آمد .21

و . برخورد با كودكان

دومين نمونه از سيره تربيتى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) شيوه تربيتى آن حضرت در برخورد و رفتار با كودكان

است . امروزه روان شناسان برخورد با كودكان را داراى ظرافت ها و پيچيدگى هاى خاصى مى دانند . به همين دليل ،

بسيارى از آنان زمان زيادى را براى مطالعه در زمينه نحوه رفتار آنان صرف مى نمايند و با بررسى روان آنان تلاش مى كنند

الگوهايى براى تعامل هر چه بهتر خانواده ها

ارائه كنند تا از اين راه بتوانند از ناهنجارى هاى رفتارى كودكان جلوگيرى

نمايند . بدون شك ، سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در تعامل با كودكان مى تواند الگوى مناسبى در اين زمينه

باشد . در ذيل ، اين سيره به اختصار گزارش شده است:

1 . ارزش فرزندان: ممكن است برخى وجود كودك و فرزند را به عنوان مزاحم و مشكلى براى خود بپندارند كه جز

تحميل هزينه و ايجاد درد سر براى والدين ، ثمره اى ندارند . اين در حالى است كه نگاه پيامبر گرامى به فرزند و كودكان

كاملا متفاوت از اين پندار است . بررسى روايت هاى متعدد نشان مى دهد كه آن حضرت نه تنها فرزند را نوعى زحمت

تلقّى نمى كرد ، بلكه آنان را از رحمت هاى الهى مى شمرد . در روايتى از آن حضرت نقل شده است: فرزند صالح گلى

است از گل هاى بهشت .22 در روايت ديگرى آمده است: كسى به آن حضرت بشارت داد كه خداوند به او دختر داده

است . پيامبر متوجه شدند كه گويا اصحاب آن حضرت از اين بشارت ناراحت شدند ، بى درنگ فرمودند: شما را چه شده

است ؟ (اين فرزند ) گلى است كه آن را مى بويم و روزى اش بر عهده خداست .23

2 . احترام به كودكان: انسان به گونه اى آفريده شده است كه به دليل برخوردارى از كرامت نفس ، هميشه دوست دارد

مورد تكريم و احترام ديگران باشد . به همين دليل ، بسيارى از انسان ها براى جلب محبت ديگران ، تلاش هاى فراوان مى

كنند

. بنابراين ، انسان به صورت طبيعى ، در برابر هر نوع تحقيرى مقاومت مى كند و از خود واكنش نشان مى دهد . اين

مسئله براى كودكان از اهميت بيشترى برخوردار است . چه بسا كودكان بسيارى كه والدينشان همه نيازهاى مادى آنان را

برآورده مى كنند ، ولى چون به آنان احترام نمى گذارند و هميشه آنان را تحقير مى كنند ، با والدين خود ارتباط صميمانه برقرار

نمى نمايند و اين موجد بروز مشكلاتى در مسير تربيت آنان خواهد شد .

از نكات ظريفى كه در سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) مكرّر نقل شده ، احترام به كودكان است . در روايتى از

انس بن مالك نقل شده است كه پيامبر خدا از كنار كودكان كه عبور مى كردند به آنان سلام مى كردند .24 شايد بسيارى از

افراد گمان كنند كه چون كودكان كوچك ترند بايد هميشه آنان به بزرگ ترها سلام كنند ، در حالى كه آموزش آداب اجتماعى آنان

بر عهده بزرگ ترهاست .

3 . خوش خلقى با كودكان: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) با وجود علوّ مقام و درجاتش ، در برخورد با كودكان با

خوش خلقى و حتى در بسيارى از موارد ، مزاح و شوخى برخورد مى كرد . در روايتى از انس نقل شده است: گاهى من

با برادر كوچكم به نزد پيامبر شرف ياب مى شديم . آن حضرت در برخورد با آن كودك ، مزاح مى كرد و مى فرمود: «يا

اباعمير ما فعل النُّغَير» (ابوطلحه انصارى كودكى به نام اباعمير داشته كه پرنده كوچكى همانند گنجشك _ كه

در عربى نُغير

ناميده مى شود _ داشته و اين پرنده كه براى او عزيز بوده مى ميرد و پيامبر براى مزاح با او چنين مى فرمودند . )25

در روايت ديگرى از عبداللّه بن طلحه نقل شده است: پيامبر از شوخ ترين افراد در برخورد با كودكان بود .26

4 . بازى با كودكان: توجه به كودكان و خواسته هاى آنان براى پيامبر از اهميت زيادى برخوردار بود ، به گونه اى كه

اصحاب او بارها پيامبر را در كوچه و بازار مشاهده كردند كه با گروهى از كودكان ، به ويژه يتيمان ، بازى مى كرد . در

روايتى آمده است: پيامبر زبان مبارك خود را براى نوه گرامى اش حسن بيرون مى آورد و آن كودك با ديدن سرخى زبان

او شادمان مى شد . (يا با شادمانى به سوى او مى رفت . )27

5 . نوازش كودكان: امروزه بسيارى از روان شناسان به اين نتيجه رسيده اند كه نوازش كودك و كشيدن دست محبت به

سر او و بوسيدنش تأثيرى عميق در او دارد ، به گونه اى كه اگر والدين در دوران كودكى فرزند خود را ببوسند او هيچ گاه آن

را فراموش نخواهد كرد . پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) در دورانى كه خشونت اخلاقى در اوج خود بوده و كسى

به اين مسائل توجهى نداشت ، با ظرافت و دقت كامل ، نقش اساسى اين امور را در تربيت كودك به مردم گوشزد مى كرد .

در صحيح مسلم نقل شده است: روزى پيامبر ، امام حسن (عليه السلام ) را روى پاى خود نشانده بود و صورت

مبارك

او را مى بوسيد . شخصى به نام اقرع بن حابس همين كه اين منظره را مشاهده كرد ، گفت: من ده پسر دارم و تا به

امروز ، حتى يك بار هم آنها را نبوسيده ام . آن حضرت از اين گفتار او ناراحت شد و فرمود: كسى كه رحم ندارد خدا

هرگز بر او رحم نمى كند .28 البته نوازش و عطوفت آن حضرت تنها درباره فرزندان و نوه هاى خود نبود ، بلكه آن حضرت

نسبت به همه كودكان چنين رفتارى داشت .

6 . مساوات در برخورد با كودكان: از جمله ظرافت هاى تربيت كودكان ، كه امروزه به شدت مورد توجه روان شناسان

و دانشمندان تعليم و تربيت قرار گرفته ، رعايت مساوات در ميان فرزندان است . بسيارى از اين انديشمندان بر اين باورند كه

توجه بيشتر به برخى از فرزندان و رسيدگى بيشتر به آنان موجد نوعى حسادت در ميان فرزندان ديگر مى شود و اثر تربيتى

منفى بر آنان مى گذارد .

پيامبر گرامى با توجه به اين مسئله و درك حسّاسيت آن ، بارها افراد را به رعايت تساوى در ميان فرزندان توصيه كردند .

در روايتى ، شيخ صدوق به نقل از حضرت على (عليه السلام ) نقل كرده است: پيامبر مشاهده كرد مردى داراى دو

فرزند بود ، يكى از آنها را بوسيد . آن حضرت فرمود: چرا در ميان آنها مساوات را رعايت نكردى ؟29

در روايت ديگرى با تصريح به اين نكته فرمودند: با فرزندانتان با عدالت رفتار كنيد; همان گونه كه دوست داريد آنان در

نيكى و لطفشان ، با شما با عدالت

رفتار نمايند .30

از موارد مهم رعايت نكردن عدالت و تساوى ميان فرزند در برخى از فرهنگ ها ، تفاوت گذاشتن ميان فرزندان دختر و پسر

است . اين مسئله در زمان جاهلى به قدرى پررنگ بود كه آنان حتى نمى توانستند وجود فرزندان دختر را تحمّل نمايند .

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) براى مبارزه با اين بينش و تفكر ، تلاش زيادى كرد . از نمونه هاى روشن اين مبارزه ،

اهميت بيش از اندازه آن حضرت به فرزندان دختر و حتى بيان برترى آنان بر فرزندان پسر است . در روايتى از آن

حضرت نقل شده است: بهترين فرزندان دختران پرده نشين هستند . هر مردى كه يكى از آنها را داشته باشد ، خداوند او

را به عنوان پرده اى در برابر آتش جهنم قرار خواهد داد ، و كسى كه دو تا از آنها را داشته باشد ، خداوند به وسيله آن دو ، او

را به بهشت وارد خواهد ساخت ، و اگر سه تا شدند يا مانند آنها خواهران ديگرى داشته باشد ، خداوند از آن مرد جهاد و صدقه

را برمى دارد .31 در روايت ديگرى فرمودند: بهترين فرزندان شما ، دختران هستند .32

7 . حقوق كودكان: در دين كامل اسلام ، براى هر گروه و فردى حقوقى بيان شده است . در اين ميان ، كودكان در

برابر والدين داراى حقوقى هستند كه پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )به بسيارى از آنها اشاره كرده اند . از ابورافع نقل

شده است كه از پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )پرسيدم :آيا براى فرزند نسبت

به والدين حقى است ؟ آن حضرت

فرمودند: حق فرزند بر والدين اين است كه به او نوشتن ، شنا و تيراندازى ياد دهد و براى او ميراثى پاك به ارث

بگذارد .33

در روايت ديگرى ، پيامبر گرامى با اشاره به نكته تربيتى مهمى در برخورد با فرزندان ، فرمودند: فرزندان خود را دوست

داشته باشيد و به آنان رحم كنيد و هنگامى كه به آنان وعده مى دهيد ، به وعده هاى خود وفا كنيد; زيرا آنان به شما به عنوان

كسانى كه به آنها روزى مى دهيد ، مى نگرند .34

ويژگى هاى اخلاقى پيامبراعظم در بيرون از خانه

يكى ديگر از موارد مهم در سيره پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) شيوه برخورد آن حضرت با ديگران ، بخصوص

زيردستان و كسانى است كه با آن حضرت رفت و آمد داشتند . بى شك ، اين سيره نيز مى تواند الگوى مناسبى براى همه

مسلمانان در برخورد با ديگران باشد . آن حضرت در برخورد با افراد ، مسائل زيادى را رعايت مى كردند . در ذيل ، به

اختصار ، به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف . احترام به ديگران

پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در برخورد با ديگران ، به گونه اى رفتار مى كرد كه شخصيت و حرمت افراد به صورت

كامل رعايت شود و كسى تحقير نگردد و يا مورد استهزا قرار نگيرد . اين مسئله در مواردى گزارش شده است:

1 . احترام به مهمان: از جرير روايت شده است كه وقتى كسى بر پيامبر وارد مى شد ، آن حضرت او را در بهترين

جاى منزل سكونت مى داد ، به گونه

اى كه وقتى مهمانى وارد منزل آن حضرت شد و به دليل نبودن جا ، در مكانى بدون فرش

نشست ، آن حضرت لباس خود را به عنوان زيرانداز او قرار داد . يحيى بن يعمر روايت كرده است: وقتى جرير به خانه

پيامبر ، كه مملوّ از جمعيت بود ، وارد شد و به دليل نبود جا در بيرون خانه نشست ، پيامبر به او اشاره كرد ، لباس مباركش را در

حالى كه پيچيده بود ، به او داد تا بر روى آن بنشيند ، ولى جرير نيز رعايت ادب نمود و به جاى آنكه بر روى لباس پيامبر بنشيند ،

آن را گرفت و به صورت و قلب خودش كشيد .35

همچنين سلمان فارسى نقل مى كند: روزى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) وارد شدم ، در حالى كه بر متّكايى تكيه زده

بود . وقتى نشستم ، آن حضرت متّكايش را به من دادند و فرمود: اى سلمان ، هيچ مسلمانى نيست كه بر برادر مسلمانش

وارد شود و او براى احترام متّكايى برايش قرار دهد ، جز اينكه خدا گناهان او را مى بخشد .36

2 . آغاز به سلام: از سيره ماندگار آن حضرت ، اين بود كه در برخورد با هر كسى ، آغاز به سلام مى كرد . آن

حضرت حتى به كودكان و زنان نيز سلام مى داد .37

3 . رعايت ادب در برابر همگان: پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در گفتوگو با همگان ، ادب و اخلاق را رعايت

مى كرد ، به گونه اى كه از افراد با تعظيم و تجليل ياد

مى نمود . در روايتى از ابن مسعود نقل شده است كه آن حضرت

هماره مردم را با كنيه صدا مى كرد و هرگاه كسى او را مى خواند ، در پاسخش از كلمه «لبّيك» استفاده مى نمود .38

در روايت ديگرى آمده است: پيامبر هيچ گاه پاهاى خود را در برابر كسى دراز نكرد .39

4 . تبسّم: از ويژگى هاى بارز آن حضرت ، اين بود كه هميشه در برخورد با ديگران با خوش رويى برخورد مى كرد و

از هرگونه تندى و اخم پرهيز داشت ، به گونه اى كه از عبداللّه بن حارث نقل شده است: هيچ كس را نديدم كه بيش از

رسول خدا تبسّم نمايد .40

همچنين از ابن جرير نقل شده است كه رسول خدا پس از اسلام آوردنم ، هرگز از من دورى نجست و هر گاه مرا مى ديد ،

لبخند بر لب داشت .41

در آيه قرآن نيز به اين خوش خلقى و مهربانى پيامبر اشاره شده است: (فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ

الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ ) (آل عمران: 159 ); به بركت رحمت الهى ، در برابر آنان نرم و مهربان شدى و اگر

خشن و سنگ دل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند .

ابومالك اشجعى از پدرش نقل كرده است: هنگامى كه ما با پيامبر همنشين بوديم ، كسى به اندازه ايشان سكوت نمى كرد و

وقتى ديگران زياد سخن مى گفتند ، آن حضرت تبسّم مى كردند .42

5 . برخورد صبورانه: ممكن است كسانى نكته اى را يك بار بيان كنند كه چه بسا مخاطبان آن را نفهمند . اما

در

روايتى از ابن عبّاس نقل شده است كه وقتى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) نكته اى را مى فرمود و مخاطب فرمايش آن

حضرت را نمى فهيمد و دوباره سؤال مى كرد ، آن حضرت سه بار آن مطلب را براى آن شخص تكرار مى كرد .43

ب . مدارا با ديگران به ويژه خدمت گزاران

انس بن مالك به نقل از سعيد بن ابى برد روايت كرده است: نه سال در خدمت پيامبر بودم و براى آن حضرت كار مى

كردم; اما در طول اين نه سال ، هيچ گاه پيامبر مرا در تنگنا قرار نداد و حتى به من نفرمود كه اين كار را بكن يا آن كار را

نكن .44

ج . احوال پرسى از دوستان

از انس بن مالك نقل شده است كه رسول اعظم (صلى الله عليه وآله )هرگاه يكى از مؤمنان را سه روز نمى ديد ، از حال او

جويا مى شد; اگر غايب و در سفر بود ، برايش دعا مى كرد و در صورتى كه حاضر بود ، به ملاقاتش مى رفت و اگر بيمار

بود ، از وى عيادت مى كرد . در روايت ديگرى از او نقل شده است كه گفت: مدت نه سال در خدمت پيامبر اعظم بودم

. . . آن حضرت به گونه اى بود كه اگر شخصى از اصحاب آن حضرت را ملاقات مى كرد ، تا زمانى كه آن شخص

پيامبر را رها نمى كرد آن حضرت او را رها نمى ساخت . همچنين وقتى كسى با ايشان مصافحه مى كرد ، تا زمانى كه آن

شخص دستش را نمى

كشيد ، آن حضرت دست مباركش را رها نمى كرد .45

د . توجه به نيازهاى مردم

هرگاه كسى از پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) درخواستى داشت و آن حضرت در نماز بود ، نمازش را كوتاه مى كرد .

همچنين از جعفر بن سليمان از انس بن مالك روايت شده است: هر گاه پيامبر گريه كودكى را مى شنيد و در نماز بود ، از

سوره هاى كوتاه تلاوت مى كرد تا نمازش را زدوتر تمام كند .46

در روايت ديگرى ، قريب همين مضمون از امام على بن الحسين (عليهما السلام )نقل شده است كه پيامبر نماز مى گزارد ، اما

نمازش را زود به پايان رساند و فرمود: عجله كردم; چون صداى گريه كودكى را شنيدم و ترسيدم كه بر پدر و مادرش

سخت بگذرد .47

اين همه اهميت به نيازهاى مردم بدان روست كه آن حضرت اين كار را عبادت تلقّى مى كرد و خود در روايتى فرمود:

كسى كه براى برآوردن نياز برادر مسلمان خود گام بردارد ، خداوند متعال براى هر قدمى كه برمى دارد ، هفتاد ثواب در نامه

عملش مى نويسد و هفتاد گناه او را مى بخشد .48

ه_ . رعايت تواضع و فروتنى

رفتار پيامبر به گونه اى بود كه از زمانى كه يتيم و بى كس بود تا زمانى كه پيامبرى ، راهنمايى و رهبرى همه مسلمانان را بر

عهده گرفت ، هيچ تغييرى نكرد .

در روايتى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده است: رسول خدا غالباً رو به قبله مى نشست ، بر روى زمين مى نشست

و غذا مى خورد و مى فرمود: من بنده

اى بيش نيستم . همان گونه كه يك بنده غذا مى خورد ، غذا مى خورم و مانند بندگان

مى نشينم .49

از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده است كه پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله )فرمود: پنچ چيز است كه تا زمان

مرگ آنها را ترك نخواهم كرد: غذا خوردن با بندگان بر روى زمين ، سوار شدن بر الاغ به صورت برهنه ، دوشيدن بزها با

دستان خود ، پوشيدن پشيمينه ، و در اختيار كودكان بودن . همه اينها بدان روست كه اين كارها به يك سنّت تبديل شود .50

همچنين از انس بن مالك روايت شده است كه ابوذر غفّارى نقل كرده است: پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در

مجالس در ميان اصحاب مى نشست ، به گونه اى كه اگر غريبى وارد مى شد ، آن حضرت را نمى شناخت ، تا اينكه از پيامبر

درخواست كرديم اجازه دهد براى او سكّويى از گل درست كنيم تا آن حضرت بر روى آن بنشيند كه هنگام ورود افراد غريب ،

شناخته شود .

و . گذشت از خطاهاى ديگران

پيامبر علاوه بر اينكه بر اساس آموزه هاى اسلام و قرآن كريم ، مردم را به گذشت و عفو دعوت مى كرد ، خود در اوج گذشت

بود ، به گونه اى كه كسى از ايشان طلب عفو نمى كرد ، مگر اينكه پيامبر او را مى بخشيد . در روايتى از انس بن مالك نقل

شده است: شخصى از باديه نشينان عرب بر پيامبر وارد شد ، رداى آن حضرت را گرفته بود و به شدت مى كشيد . وقتى

به

پوست گردن آن حضرت نگاه كردم ، اثر كشيده شدن عبا بر گردن مبارك آن حضرت را ديدم . در آن حال ، آن اعرابى از

پيامبر مى خواست كه از اموالش به او كمك كند . آن حضرت نيز به او توجه مى كرد و در حالى كه مى خنديد ، دستور داد به

او عطايى داده شود .51

ز . همراهى با فقرا

سطح زندگى پيامبر به گونه اى بود كه در سطح پايين تر از طبقه متوسط جامعه آن روز قرار داشت ، به گونه اى كه بر اساس

برخى از روايات ، آن حضرت براى همسانى با طبقه كم درآمد و فقير امّت اسلامى ، حتى از خوردن نان گندم نيز پرهيز مى

كرد . در روايتى از امام صادق (عليه السلام )پرسيده شد: آيا روايتى كه از پدر بزرگوار شما نقل شده است كه پيامبر

هيچ گاه از نان گندم سير نخورد ، درست است يا خير ؟ فرمود: نه ، پيامبر هيچ گاه نان گندم نخورد و از نان جو نيز هيچ گاه

سير نخورد .52

در روايت ديگرى از ابن مسعود نقل شده است: شخصى به محضر پيامبر گرامى شرفياب شد . هنگامى كه با آن حضرت

در حال گفتوگو بود ، به لكنت افتاد . آن حضرت فرمود: راحت باش ! من پادشاه و سلطان نيستم ، من فرزند زنى از

قريش هستم كه قديد (نوعى گوشت پخته كه آن را بر روى سنگ قرار مى دادند و در زير آفتاب داغ مى پختند ) مى

خورد .53

با بررسى الگوى تربيتى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) ، به

دليل وجود دو ويژگى ، يكى در شخص پيامبر اعظم (صلى الله

عليه وآله ) و ديگرى در شريعت و آيينى كه آن حضرت از سوى خداوند براى هدايت بشريت آورده است ، مى توان الگوى

مناسب ، بلكه بهترين الگوى تربيتى را ارائه كرد . اين الگو در سه زمينه خانه ، كودكان و بيرون از خانه مطرح گرديد . به

نظر مى رسد مجموعه رفتارهاى پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در قالب هايى مانند عدالت محورى; مهرورزى به

كودكان ، خانواده و همه مردم; احساس وظيفه نسبت به همگان; توجه به نيازهاى معنوى و مادى ديگران و در پايان ، دل

سوزى آن حضرت موجب شده است همه رفتارهاى آن حضرت داراى گيرايى و جذّابيت بالايى باشد ، به گونه اى كه ارائه اين

الگو در همه موارد تعيين شده ، مسيرى روشن و مستقيم فراروى همه جويندگان حقيقت قرار مى دهد .

اين نوشتار كوشيده اين ادعا را براى همه كسانى كه به گونه اى به دنبال الگويى مناسب در زندگى دنياى پست مدرن امروز

هستند به اثبات برساند كه هيچ الگويى بهتر و مناسب تر از پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله ) در زندگانى فردى و اجتماعى

امروز نمى توان يافت . بنابراين ، بايد به اين ريسمان استوار دست آويخت و دنياى گرفتار در جهالت نوين را رها نمود .

منبع

ابوالفضل روحى

پى نوشت ها

1_ سالم الصفار ، سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ، ترجمه غلامحسين انصارى ، تهران ، اميركبير ، 1383 ، ص 128 .

2_ فيليب خليل حتّى ، تاريخ عرب ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، چ دوم ، تهران ، آگاه ، 1366 ، ص 35 .

3_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، چ دوم ، بيروت ، مؤسسة الوفاء ، 1403 ، ج 16 ، ص 210 .

4_ علّامه حلّى ، تذكرة الفقها ، مكتبة الرضويه لاحياء التراث الرضويه ، ج 2 ، ص 562 .

5_ محقق بحرانى ، الحدائق الناضره ، تحقيق محمّدباقر ايروانى ، قم ، جامعه مدرسين ، ج 23 ، ص 10 .

6_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 273 .

7 و 8_ عبداللّه بن محمّدبن جعفر اصبهانى ، اخلاق النبى و آدابه ، بيروت ، دارالعلم للنشروالتوزيع ، 1998 ، ج1 ، ص 100

/ ص 280 .

9_ احمدبن على الموصلى (ابويعلى ) ، معجم ابى يعلى ، فيصل آباد ، اداره العلوم الاثريه ، 1407 ، ج 1 ، ص 93 .

10_ محمّدحسن نجفى ، جواهرالكلام ، قم ، اسلاميه ، 1367 ، ج 3 ، ص 148 / ابوبكر بن مسعود كاشانى ، بدائع الصانع ،

بيروت ، دارالاضواء ، 1414 ، ج 2 ، ص 334 .

11 و 12_ شيخ صدوق ، من لا يحضره الفقيه ، چ دوم ، قم ، جامعه مدرسين ، 1404 ، ج 3 ، ص 443 .

13_ حسين بن مسعود فرّاء بغوى ، تفسير بغوى ، تحقيق خالد عبدالرحمن العلك ، بيروت ، دارالمعرفه ،

ج 3 ، ص 563 .

14_ شيخ صدوق ، الهدايه ، قم ، مؤسسه امام هادى (عليه السلام ) ، 1418 ، ص 60 .

15_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 216 .

16_ عبدالرؤوف المناوى ، فيض الغدير ، مصر ، المكتبة التجاريه الكبرى ، 1356 ق ، ج 5 ، ص 180 .

17_ جلال الدين سيوطى ، الجامع الصغير ، چ دوم ، بيروت ، دارالفكر ، 1401 ، ج 1 ، ص 632 / المتقى الهندى ، كنزالعمّال ،

بيروت ، مؤسسه الرساله ، ج 16 ، ص 371 / ابن عساكر ، تاريخ مدينه دمشق ، بيروت ، دارالفكر ، 1415 ، ج 13 ، ص

313 .

18_ اسماعيل بن كثير دمشقى ، تفسير ابن كثير ، بيروت ، دارالفكر ، 1401 ، ج 4 ، ص 404 .

19_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 68 ، ص 387 .

20_ عبداللّه بن جعفر اصبهانى ، پيشين ، ج 1 ، ص 137 .

21_ عبدالرؤف المناوى ، پيشين ، ج 5 ، ص 180 .

22_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 218 .

23_ همان .

24_ محمّدبن اسماعيل بخارى ، صحيح بخارى ، چ سوم ، بيروت ، دار ابن كثير اليمامه ، 1407 ، ج 5 ، ص 2306 / احمدبن

شعيب نسائى ، سنن النسائى الكبرى ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1411 ، ج 6 ، ص 90 .

25_ عبداللّه بن جعفر اصبهانى ، پيشين ، ج 1 ، ص 154 .

26_ همان ، ص 331 .

27_ همان ، ص 491 .

28_ مسلم بن حجّاج

نيشابورى ، صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 77 / اسماعيل بن عمر قرشى ، البدايه و النهايه ، بيروت ، مكتبة

المعارف ، ج 7 ، ص 141 .

29_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 84 .

30_ همان ، ص 220 .

31_ همان ، ص 219 .

32_ شيخ حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ، قم ، مؤسسة آل البيت ، 1414 ، ج 9 ، ص 123 .

33_ احمدبن حسين بيهقى ، معجم سنن الكبرى ، بيروت ، دارالفكر ، ج 10 ، ص 15 .

34_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 219 .

35_ عبداللّه بن محمّد اصبهانى ، پيشين ، ج 1 ، ص 87 .

36_ همان ، ص 20 .

37_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 229 / عبداللّه بن محمّدبن عبيد قرشى بغدادى ، مكارم الاخلاق ، قاهره ، مكتبة

القرآن ، 1990 م ، ص 16 .

38_ محمّد فيض كاشانى ، محجة البيضاء فى احياء الاحياء ، تهران ، نهضت زنان مسلمان ، 1361 ، ج 4 ، ص 144 .

39_ ابوبكر بغدادى ، الجامع لاخلاق الراوى و آداب السامع ، رياض ، مكتبة المعارف ، 1403 ، ج 1 ، ص 411 .

40_ همان ، ج 1 ، ص 132 .

41_ شيخ عباس قمى ، كحل البصر فى سيرة سيدالبشر ، قم ، مؤسسه نشر الكتب المذهبيه ، ص 68 .

42_ عزالدين بن جماعة ، المختصر الكبير فى سيرة الرسول ، عمان ، داربشير ، 1993م ، ج 8 ، ص 127 .

43_ عبداللّه بن محمّدبن عبيد قرشى بغدادى

، پيشين ، ص18و 19 .

44_ جلال الدين سيوطى ، الخصائص الكبرى ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1405 ، ج 1 ، ص 28 .

45_ عبداللّه بن جعفر اصبهانى ، پيشين ، ج 1 ، ص 322 .

46_ همان ، ج 1 ، ص 439 .

47_ همان ، ج 1 ، ص 447 .

48_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 17 ، ص 21 .

49_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 229 / احمدبن ابى يعقوب ، تاريخ يعقوبى ، بيروت ، دار صادر ، ج 2 ، ص

116 .

50_ شيخ صدوق ، الامالى ، مشهد ، آستان قدس رضوى و بنياد پژوهش هاى اسلامى ، 1408 ، ص 44 / شيخ صدوق ،

عيون اخبارالرضا،بيروت ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات،1404،ص 235 .

51 و 52_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 16 ، ص 230 / ص 219 .

53_ محمّدبن يزيد قزوينى ، سنن ابن ماجه ، تحقيق محمّد فؤاد عبدالباقى ، بيروت ، دارالفكر ، ج 2 ، ص 1101 .

11- جوان و انحراف جنسي

انحرافات جنسى و راه درمان آن

انحراف جنسى و راه درمان آن

خروج انسان از مرز قوانين طبيعى حاكم بر نظام آفرينش , انحراف نام دارد .

غريزه جنسى كه مبدا آفرينش , آن را جهت خير وكمال و بقاى نسل بشر در وجود انسان به وديعت نهاده است , ممكن

است مورد سؤ استفاده وتجاوز قرار گيرد .

خود ارضايى و كام گرفتن از خود, يك نوع انحراف جنسى است كه جسم و روان را ضعيف كرده و اين نوع شهوترانى با

طبيعت آدمى مغايراست .

پ_ي_داي_ش اي_ن ع_ادت ش_وم در ج_وان , ب_يش از هر چيز ديگر, قدرت اراده اش را

ضعيف كرده و شخصيتش را تباه

خواهد ساخت .

جوان منحرف با اين كار, موجبات تضعيف قواى ادراكى و عقلى و زمينه پيدايش پيرى زودرس را براى خود فراهم خواهد

ساخت .

زمينه هاي انحراف جنسى

زمينه هاى انحراف جنسى در شرايطى كه انسان رشد مى يابد وپابه مرحله بلوغ مى گذارد, فراوان ب_وده و ممكن است در

دوران زندگى بسيارى ازجوانان پيش آيد و شهوت جنسى آنان را تحريك نمايد و درنهايت موجبات آلودگى و انحراف آنها را

فراهم سازد .

ت_خ_ي_لات ت_حريك آميز جنسى و عوامل محرك محيطى به عنوان زمينه هاى انحرافند, اما عامل س_وم_ى ك_ه م_وجب دعوت

انسان به سوى انحراف جنسى مى گردد, همان وسوسه هاى شيطانى اس_ت ك_ه دراي_ن صورت بايد از شر وسوسه هاى

شيطانى به خداوند پناه برد, همان گونه كه قرآن فرموده است : . بسم اللّه الرحمن الرحيم .

ق_ل اع_وذ ب_رب ال_ن_اس * ملك الناس * اله الناس * من شر الوسواس الخناس * الذى يوسوس فى صدور الناس *

من الجنه والناس .

زم_ان_ى كه انسان در شرايط محيطى نامساعد و تحريك آميز قرارگيرد, خواسته هايى در او ظاهر مى شود . ش_ي_ط_ان

اي_ن خ_واس_ت_ه ه_اى ن_ف_س_ان_ى را در نظرش زيبا و دلفريب جلوه مى دهد و بگونه اى خناسانه و مرموز از درون , فرد را

به سوى ارتكاب وانجام عمل , وسوسه مى كند . از سوى ديگر, عقل نيز از درون انسان به مقابله برمى خيزد و انجام

كار مورد نظر را مجاز مى داند .

ش_ي_ط_ان ب_راى انحراف , از كششها و تمايلهاى غريزى استفاده كرده و فرد را به ارضاى نامشروع ش_هوات جنسى فرا

مى خواند, در

مقابل , عقلا ودانشمندان و پيامبران و هاديان الهى جهت هدايت ان_س_ان ب_ه نيروى عقل و گرايش فطرى

خيرخواهى در انسان , تكيه كرده و او را به ارضاى مجاز ومنطقى غرايز جنسى دعوت مى كنند .

اي_ن ج_نگ و ستيز, يعنى , مقابله عقل و شهوت , ايمان و هواى نفس , نيروى الهى و نيروى شيطانى , در وجود

انسان همواره در جريان است وبخصوص در ابتداى دوران بلوغ , ظهور بيشترى مى يابد و تا آخر عمر ادامه دارد .

ه_ر ك_دام در م_وق_ع_يتهاى زندگى , غالب شوند, شخصيت فرد به همان سو, ميل پيدا مى كند و پرورش مى يابد .

اگ_ر ع_ق_ل و اي_م_ان بر اوحاكم باشد, هدايت و رستگار و اگر شهوت و شيطان بر او تسلط يابد, گمراه و زيانكار خواهد

شد . نفس اماره در وجود آدمى _ بر اثر وسوسه هاى شيطان _ سعى دارد كه بر عقل تسلط يافته و آن را اس_ي_ر خ_واس_ته

هاى خود گرداند و انسان را درمسيرى بكشاند كه ظاهرا گناه و فساد آن , معلوم نيست . از طرفى عقل تلاش دارد كه

مهار نفس را به كمك ايمان در دست گرفته و آن را كنترل نمايد و در جهت خير و كمال و سلامت جسم وروان هدايت كند .

ب_ن_اب_راين , شخصيت انسان , هميشه در معرض كشمكش بين عقل و شهوت , خير و فساد, پاكى و آلودگى ,

سلامتى و انحراف است و اين جنگ وگريز, همواره ادامه دارد .

ت_ن_ه_ا كسى مى تواند از اين صحنه جنگ و مبارزه درونى , جان سالم بدر برد كه خود را مجهز به

سلاح ايمان و تقوا نموده

و از ابتداى جوانى به خودسازى و جهاد با نفس بپردازد . بايد در نظر داشت كه اين كار, شدنى است و خداوند متعال _ كه

يگانه قدرت و محل اتكا و توكل و ن_ج_ات ده_نده انسان ضعيف در همه بلاها وگرفتاريهاست _ بر اثر دعا و نيايش به يارى و

كمك انسان آمده و او را در اين نبرد دائمى پيروز مى گرداند .

م_ا در ت_اري_خ , ك_م ن_داري_م ان_س_ان_ه_اى وارسته اى كه در بزرگترين صحنه هاى نبرد درونى و ب_ي_رون_ى ,ن_فسانى و

اجتماعى , پيروز و سربلند گشته و در دوران حيات خود با افتخار, زندگى كرده اند .

ديدگاه ق_رآن ك_ري_م

ق_رآن ك_ري_م , داستان ايام جوانى حضرت يوسف (ع ) را بازگومى كند كه چگونه در دوران حساس بلوغ و جوانى در

معرض سخت ترين امتحان وخطرناكترين واقعه تاريخى زمان خود قرارگرفت و بااراده اى قوى و ايمانى راسخ , سربلند

از اين آزمون الهى خارج شده و در قله شرافت و عفاف جاى مى گيرد و شخصيتش براى جوانان به عنوان اسوه و نمونه اى

كامل هميشه جاويد باقى مى ماند . ج_وان مومن , با بينش صحيحى كه ازاسلام الهام گرفته است , مى داند كه هر واقعه

ناگوارى كه در زن_دگ_ى ان_س_ان ات_ف_اق مى افتد _درصورتى كه خود,مسوول پديد آمدن آن نباشد _در حكم آزم_اي_ش و اب_ت_لاي_ى

از ط_رف خداوند, تلقى مى شود كه هدف از آن , سازندگى و رشد و كمال انسان است .

ب_ا م_راج_ع_ه ب_ه زن_دگى رهبران الهى و دانشمندان و انسانهاى بزرگ در طول تاريخ , ملاحظه مى شود كه بيشتر آنان

آگاهانه با دشواريها و حوادث گوناگون زندگى دست و پنجه نرم كردند و در نتيجه , موفقيتشان در بزرگسالى مرهون صبر و

استقامتى است كه در برابر سختيها در دوران كودكى ونوجوانى از خود نشان داده اند .

منبع

مرکز جهاني آل البيت

عوامل تعديل غريزه جنسى

عوامل تعديل غريزه جنسى

1- توجه به كرامت انسانى

يكى از عوامل مهم غلبه بر شهوت, شناخت شأن و منزلت خويش و احياى شخصيت معنوى است . امام على (ع ) مى

فرمايد: (من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته;1 كسى كه نفسش را احترام كرد, شهوت در نظرش پست و كوچك

مى شود )

جوانان به طور طبيعى عزت طلب و ذلت گريزند و در هيچ شرايطى, خوارى و پستى را برنمى تابند . مهم آن است كه

بى پروايى جنسى به عنوان عامل تباه كننده عزت و شرافت انسانى شناخته شود . اگر كسى بداند كه پيروى از شهوات و

ارضاى غريزه جنسى به صورت نادرست با آبروريزى و رسوايى همراه است, قطعاً از انجام كارهايى كه به شخصيت او

آسيب وارد مى كند, خوددارى مى كند . امام على (ع ) مى فرمايد: (كسى كه شرافت ذاتى اش را بشناسد, خود

را از پستى شهوت مصون مى دارد )2 . از اين بيان حكيمانه مى توان چنين نتيجه گرفت كه يكى از راه هاى غلبه بر

شهوت و حفظ عفت و پاكى مردم به خصوص جوانان, آگاه بودن آنان به شخصيت والاى انسانى و توجه دادن به پيامدهاى

ناگوارِ بى بند وبارى جنسى است .

بر اين اساس در روايات معصومين _ عليهم السلام _ به ناسازگاريِ تعاليِ روح و روان با آزادى كامل غرايز و شهوات تأكيد

شده است . امام على (ع ) مى فرمايد: (كسى كه بر نفس خود حاكم شد, شأن و منزلتش بالا گرفت و كسى كه

نفسش فرمانرواى او شد, قدر و قيمتش كاسته شد ) .3 دليلش آن است كه هرچند جوان

براساس فطرت انسانى خود به

سجاياى اخلاقى نظير راستى و درستى, عدل و انصاف, امانت دارى و وفاى به عهد و غيره تمايل دارد, اما در

مقابل, غريزه جنسى نيز يكى از نيرومندترين تمايلات آدمى به شمار مى رود و در صورتى كه اين خواهش سوزان تعديل

نشود و به صورت خودسر عمل كند, طبيعى است كه وجدان اخلاقى و تمايلات انسانى را سركوب مى كند و براى ارضاى

شهوت جنسى, ممكن است به انواع رذايل اخلاقى نظير دروغ, تهمت, خيانت در امانت, عهدشكنى و جنايت و…

دست بزند و به عزت نفس خويش آسيب برساند . امام على (ع ) چه زيبا فرموده اند: (كم من لذة دنيّة منعت سنيّ

درجات4; چه بسا لذت ناچيزى كه آدمى را از نيل به درجات عالى انسانى باز مى دارد . )

2- ياد مرگ

عامل ديگرى كه در غلبه بر شهوت و كنترل و تعديل غريزه جنسى نقش مهمى دارد, ياد مرگ و قيامت است . امام

على (ع ) مى فرمايد: اى بندگان خدا, برحذر باشيد از مرگ و از سختى هاى آن . وقتى نفستان خواست شما را

درباره شهوات به تباهى بكشاند زياد به ياد مرگ باشيد, زيرا براى موعظه, ياد مرگ كافى است . رسول خدا (ص )

اصحاب خود را درباره مرگ بسيار سفارش مى كرد و مى فرمود: (زياد مرگ را ياد كنيد, زيرا ياد مرگ, شكننده

لذات نفسانى و حايل ميان تو و شهوات است . )5

3- ازدواج

راه صحيحِ ارضاى غريزه جنسى, ازدواج قانونى است . رسول خدا (ص ) مى فرمايد: (اى گروه جوانان,

هريك از شما كه قدرت ازدواج دارد حتماً اقدام كند, زيرا اين خود بهترين وسيله است كه چشم را از نگاه هاى آلوده و

عورت را از بى عفتى محافظت مى كند ) .6 هرچند از نظر اسلام, ازدواج به خودى خود مستحب است ولى در جايى كه

ترك گناه منوط به آن باشد, آن را واجب مى داند . فقهاى عالى مقام فرموده اند: (كسى كه به دليل نداشتن زن به حرام

مى افتد, واجب است زن بگيرد ) .7 بر اين اساس, دين مقدس اسلام به منظور مقابله با انحرافات جنسى, وظيفه

بسترسازى ازدواج را متوجه پدر خانواده و حاكم اسلامى كرده است .

4-عفت پيشگى

قرآن مجيد راه مقابله با طغيان غريزه جنسى را در صورت فراهم نبودن زمينه ازدواج, عفت پيشگى و يا خويشتن دارى در

امور جنسى مى داند و مى فرمايد: (وليستعفف الذين لايجدون نكاحاً حتى يغنيهم الله من فضله;8 آن ها كه وسيله ازدواج

ندارند بايد عفت پيشه كنند تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز كند ) . بر اين اساس, قرآن كريم افرادى از عفيفان را به

عنوان الگو به مسلمانان معرفى كرده است كه در رأس آن ها حضرت يوسف (ع ) است . او در سخت ترين شرايط و در

حالى كه همه اسباب گناه برايش فراهم بود, خود را حفظ كرد و در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و آبرومندانه از

يك امتحان بزرگ الهى سربلند بيرون آمد . (گرچه حضرت يوسف (ع ) با

وجود عفت از سوى همسر عزيز مصر (

زليخا ) متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جانش تمام شود, ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤمنان پاك دامن را

داده است, توسط گواهى كودك شيرخوارى كه در گهواره بود, به صورت معجزه آسايى او را نجات داد ) .9

حضرت يوسف (ع ) به درگاه خداوند عرضه مى دارد: (پروردگارا ! زندان نزد من محبوب تر است از آن چه اين ها

مرا به آن مى خوانند ) .10 سرانجام ايشان به زندان افتاد, ولى روح بلندش از آلودگى به گناه محفوظ ماند و با حفظ آبرو و

عفت به همه چيز رسيد تا جايى كه بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد; در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند .

شبيه اين واقعه براى مرحوم شيخ رجبعلى خياط نيز اتفاق افتاده است . او خياطى بود درست كار كه از جوانى به دنبال

كمالات انسانى بود . مبدأ تحول و نقطه عطف وى ماجرايى است بسيار تكان دهنده اما عبرت آميز كه در پى مى آيد .

تجربه توحيد آقاى ميلانى اين واقعه را از زبان خود شيخ چنين نقل مى كند:

در ايام جوانى, دخترى رعنا و زيبا از بستگان, دلباخته من شد و سرانجام در خانه اى خلوت مرا به دام انداخت . با

خود گفتم: رجبعلى, خدا مى تواند تو را خيلى امتحان كند, بيا يك بار تو خدا را امتحان كن و از اين حرامِ آماده و لذت

بخش براى خدا صرف نظر كن . پس به خداوند عرضه داشتم: خدايا, من اين گناه را براى تو ترك

مى كنم تو هم مرا

براى خودت تربيت كن .11 آن گاه دليرانه هم چون يوسف (ع ) در برابر گناه مقاومت مى كند و از آلوده شدن دامن به گناه

اجتناب مى ورزد و اين خويشتن دارى و عفت پيشگى, موجب بصيرت و بينايى او مى گردد .

جوان بزّاز

نمونه ديگر, داستان ابن سيرين است . او در دوران جوانى بزازى مى كرد . روزى زنى او را ديد و شيفته جمالش شد

و به بهانه خريد جنس, او را وارد خانه خود كرد و درها را بست و در برابر ابن سيرين حركاتى انجام داد تا بلكه او را

بفريبد; ولى او از خدا ترسيد و به زن گفت: به خدا پناه مى برم . سپس او را نصيحت كرد و عواقب زشت خواسته او

را شرح داد ولى زن دست برنداشت . سرانجام ابن سيرين براى نجات خود از گناه, حيله اى شرعى به كار برد و به زن

گفت: پس اجازه بده به دست شويى بروم . او به دست شويى رفت و خود را به نجاست آلوده كرد . وقتى زن او را با

آن وضعيت ديد از او متنفر شد و وى را از خانه اش بيرون كرد و بدين ترتيب خود را از آلودگى معنوى نجات داد . خداوند

نيز به سبب اين عمل, علم تعبير خواب را به او آموخت .12

البته تسلط بر نفس و حفظ عفاف و تعديل غريزه جنسى, كار بسيار دشوارى است كه نياز به مقاومت سرسختانه دارد .

امام على (ع ) مى فرمايد: (شهوت ها و خواسته هاى نفسانى, بيمارى هاى كشنده هستند

و بهترين دواى آن ها,

صبر و پايدارى در برابر آن هاست . )13

5- جهاد اكبر

بر اين اساس, در روايات معصومين از جنگ و مبارزه با نفس سخن گفته شده است تا جايى كه از آن به عنوان جهاد اكبر

ياد شده است . رسول خدا (ص ) سپاهى را به جنگ دشمن فرستاد . هنگامى كه از جنگ برگشتند, به آن ها فرمود:

آفرين بر كسانى كه جهاد كوچك را انجام دادند ولى جهاد اكبر هنوز بر آن ها واجب است . گفته شد: يا رسول الله,

جهاد اكبر كدام است ؟ فرمود: جهاد با نفس .14

همان طور كه در جهاد مسلحانه, هر ضربه اى كه بر دشمن وارد شود و هر سنگرى كه به وسيله سپاهيان مفتوح گردد,

به همان مقدار دشمن ضعيف مى شود و سپاهيان نيرومند مى گردند, در جهاد با نفس نيز هر ضربه اى كه بر نفس اماره

وارد آيد و با خواسته ها و هوس هاى غير مشروعش مخالفت شود, به همان مقدار او ضعيف و شما قوى تر و براى

فتوحات بعد آماده تر مى شويد .15 البته كسانى كه در اين ميدان مبارزه مخلصانه وارد شوند مشمول الطاف خفيه الهى خواهند

شد . قرآن مجيد مى فرمايد: (كسانى كه در راه ما جهاد كنند, راه هاى خود را به آن ها نشان مى دهيم . )16

6- تقويت اراده

از آن جا كه جاذبه هاى جنسى, بسيار قوى و عوامل تحريك كننده فراوان اند, مبارزه با آن عزمى راسخ و اراده اى خلل

ناپذير مى طلبد . به ويژه اگر زياده خواهى جنسى به صورت عادتِ ناپسند خود ارضايى درآمده باشد; در اين صورت,

هم چون خصايص طبيعى و ذاتى, دامنه دار و پر

نفوذ و به منزله طبيعت دوم درمى آيد . چنان كه امام على (ع )

فرموده است: (العادة طبع ثان; عادت, طبيعت دوم آدمى است ) .17 از اين رو رهايى از عادات ناپسند بسيار

دشوار و مشكل است تا جايى كه به فرمايش امام حسن عسكرى (ع ) برگرداندن معتاد از عادت خود چيزى شبيه اعجاز

است .18 در عين حال, قدرت اراده انسان بر توانايى عادات غلبه دارد . كسانى كه مى خواهند از دام خطرناك

انحرافات جنسى خارج شوند بايد واقعاً از اعماق وجود خود براى ترك عادات ناپسند تصميم گيرى و هرگونه شك و ترديد را

از خود دور كنند . البته همان طورى كه كسب عادت ناپسند و اصل انحراف جنسى به تدريج صورت گرفته, ترك آن نيز

بايد با تأنى انجام گيرد .

بعضى از جوانان مبتلا به انحرافات جنسى و از جمله خود ارضايى مى گويند: ما قادر به تصميم گرفتن نيستيم و نيروى

تصميم از ما سلب شده است . بارها تصميم گرفته ايم اما باز شكسته ايم . در پاسخ اين افراد بايد گفت: (شكستن تصميم

به معناى از بين رفتن همه آثار آن در وجود انسان نيست . همين تصميم شكسته شده رسوباتى در اعماق دل و روح انسان

باقى مى گذارد و زمينه را براى تصميم نهايى بيش از گذشته آماده مى كند . شخصى به امام صادق (ع ) عرض كرد:

فلانى مبتلا به يك نوع انحراف جنسى شده و از خود هيچ گونه اراده اى ندارد . حضرت با عصبانيت فرمود: چه مى

گويى ؟ آيا حاضر است اين عمل را پيش روى

مردم هم انجام دهد ؟ عرض كردند: نه . فرمود: پس معلوم مى شود به

اراده و اختيار خود اوست . )19

آن چه در شروع كار مهم است, خواستن و انگيزه داشتن است . مهم آن است كه انسان احساس درد كند تا به دنبال

درمان بگردد و بداند كه گذشت زمان و تكرار عادات ناپسند به زيان او تمام مى شود, زيرا خواهش هاى نفسانى و غريزه

جنسى در حد معيّنى متوقف نمى گردد و هدفى جز اشباع كامل ندارد . امام على (ع ) مى فرمايد: (پيش از آن كه

تمايلات نفسانى به تندروى عادت كنند با آن ها بجنگ, زيرا اگر نيرومند شوند فرمانرواى تو خواهند شد و تو را به هر سو

كه بخواهند مى برند و در نتيجه, قدرت مقاومت در برابر آن ها را از دست خواهى داد . )20

مولوى مى گويد:

زانك خوى بد بگشتت استوار

مور شهوت شد ز عادت هم چو مار

مار شهوت را بكش از ابتدا

ور نه اينك گشت مارت اژدها21

يكى از شيوه هاى تقويت اراده, تلقين مثبت است . براى مقابله با زياده خواهى جنسى و ترك عادات ناپسند (مانند

خودارضايى ) كه از آن نشأت گرفته است, لازم است با تلقين و القاى افكار مثبت, در تغيير شرايط اقدام مؤثر به عمل

آيد . روان شناسان تلقين را يكى از مؤثرترين راه ها براى مبارزه و تضعيف يك صفت ناهنجار و جاى گزينى صفتى پسنديده

در روان آدمى مى دانند و با اين روش به مداواى بيماران روحى و حتى جسمى خويش مى پردازند (اميل كوئه ) از روان

شناسانى بود كه براى نخستين

بار از تجربه (خود تلقينى ) بهره گرفت . (پير داكو ) در اين باره مى نويسد:

سكوئهز حق داشت كه مى گفت: هنگامى كه نيروى تخيل با اراده به رويارويى و پيكار برمى خيزد, اين نيروى تخيل

است كه بى هيچ برو برگردى پيروزى را نصيب خود مى سازد . به اين ترتيب سكوئهز براى نفسانيات و ضمير باطن و كلاً

براى نيروى تخيل, نقش مهمى قائل مى شد . او مى كوشيد تا تلقين بيمارگونه را با ضد آن كه پايه صحيح و سالم داشته

باشد, از بين ببرد . )22

باز مى نويسد: (آرى, نيروى شگرف تلقين را نمى توان دست كم گرفت و از اين رو مى توان هر روزه تمرين ها را

انجام داد و به نتيجه اى دلخواه دست يافت . در اين جا مى خواهم از تلقين عميق سخن بگويم كه مى تواند در درمان ناتوانايى

هاى جنسى, ترس ها, اضطراب ها, بى خوابى ها, اعتيادات زيان آور, ضعف شخصيت و برخى عوارض

پوستى, مؤثر واقع شود . )23

افراد مبتلا به عادت ناپسند خود ارضايى بايد مرتب به خود تلقين كنند كه به خوبى قادرند اين عادت را ترك كنند . نكته مهم آن

است كه تلقين بايد براساس باور درونى باشد تا نقش خود را به خوبى ايفا كند . ضمن اين كه به دنبال آن, جاى گزين

كردن يك عادت پسنديده ضرورى است . روان شناسان مى گويند: (براى ترك يك عادت بد, حتماً بايد به سراغ عادت

خوب رفت و آن را جانشين عادت بد نمود . در مورد عادات بدِجنسى بايد درست در همان ساعاتى

كه انگيزه آن در مبتلايان

توليد مى شود, به سراغ برنامه خاصى كه براى چنين ساعاتى از قبل پيش بينى كرده اند, بروند . )24

به طور كلى براى تهذيب نفس و مبارزه با اخلاق زشت و از جمله انحرافات جنسى بايد دو كار انجام گيرد: 1 . به

خواسته ها و تقاضاهاى آن پاسخ مثبت داده نشود تا به تدريج ريشه اش خشكانده شود; 2 . صفت نيكِ مخالف آن تقويت

گردد . اميرالمؤمنين على (ع ) مى فرمايد: (نفس خود را بر فضايل و كارهاى خوب مجبور كن, زيرا رذايل در

باطن ذات تو نهاده شده اند )25 . و در جاى ديگر فرموده اند: (نفس خودت را به انجام كارهاى خوب و تحمل سنگينيِ

بار غرامات عادت ده تا نفست شريف شود و آخرتت آباد گردد و ستايش كنندگانت زياد شوند . )26

امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد: (بهترين علاج ها كه علماى اخلاق و اهل سلوك براى اين مفاسد اخلاقى

فرموده اند اين است كه هريك از اين ملكات زشت را كه در خود مى بينى در نظر بگيرى و برخلاف آن تا چندى مردانه قيام و

اقدام كنى و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى, و برخلاف آن خواهشِ رذيله رفتار كنى; مسلماً بعد از مدت قليلى, آن

خُلق زشت رفع شده و شيطان و جُندش از اين سنگر فرار كرده جنود رحمانى به جاى آن ها برقرار مى شود . )27

7- مؤاخذه و تنبيه

تعديل غريزه جنسى با دو مشكل رو به رو است: نخست آن كه, طبيعت بشرى با توجه به بعد مادى و حيوانى اش,

ميل به ارضاى

بى قيد و شرط تمايلات نفسانى دارد و بديهى است كه تعديل غريزه جنسى, به معناى مهار و كنترل آن و

مقابله با زياده خواهى جنسى است و سختى اين كار بر كسى پوشيده نيست . علاوه بر اين كه اگر كسى مدتى از عمر

خويش را با بعضى از انحرافات جنسى گذرانده باشد . براى او طبيعت ثانوى ايجاد كرده و مبارزه با آن عادت و نهادينه

كردن عادات پسنديده, در نهايتِ دشوارى و صعوبت است . با توجه به اين دو چالش مذكور, آدمى گذشته از همت

والا, به محرك هايى نيازمند است تا نفسِ مايل به تنبلى و ركود را به حركت و تلاش وا دارد و در طريق مجاهدت با نفس

ثابت قدم و مقاوم گرداند . در اين ميان, مهم ترين محرك, تنبيه و مجازات و به تعبير علماى اخلاق, معاتبه و معاقبه

نفس است . مجازات خويشتن در برابر زياده خواهى جنسى از ملامت شروع مى شود و سپس به مراحل شديدتر مانند

محروم كردن خويشتن از بعضى از لذايذ زندگى در يك مدت معيّن منتهى مى گردد .

8- متخلفان از جنگ

قرآن مجيد در اين زمينه به داستان متخلفان جنگ تبوك اشاره مى كند و مى فرمايد: پيامبر (ص ) پس از بازگشت از جنگ

به مسلمانان دستور داد كه با متخلفان قطع رابطه كنند . آن سه نفر متخلف با ديدن اين وضعيت براى مجازات خود يك ديگر

را ترك گفتند و در انزواى كامل به توبه مشغول شدند . خداوند نيز پس از مدتى توبه آن ها را پذيرفت .28

براى مقابله با طغيان غريزه جنسى گاهى لازم است عقوبت

هايى در نظر گرفته شود تا رام گردد . امام على (ع ) در

شرح يكى از اوصاف پرهيزكاران مى فرمايد: هرگاه نفس, او را در انجام وظايفى كه خوش ندارد سركشى كند, او هم

از آن چه دوست دارد محرومش مى سازد و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند .29 در جاى ديگر آن حضرت

فرمودند: (هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد, تو هم بر او سخت گير تا در برابر تو تسليم گردد . )30

در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه, مرحوم آيةاللّه بروجردى نقل شده كه هرگاه عصبانى مى شد, بلافاصله از همين

پرخاش مختصر پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران برمى آمد و طبق نذرى كه داشت, فرداى آن روز را براى

جبران اين كار روزه مى گرفت و به اين ترتيب خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى فرمود .31

مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر دارد كه معاقبه و كيفرهاى مناسب براى هوا و هوس هاى سركش در نظر گرفته شود

وگرنه تأثير آن بسيار ضعيف خواهد بود . ولى اين به آن معنا نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را

امضا كنيم و بر اعمال خشونت بار صحه بگذاريم, بلكه منظور از معاقبه, كارهايى مانند روزه گرفتن, تعطيل كردن

برنامه هايى كه در معرض هوا و هوس است و محروم كردن خويشتن از پاره اى از لذات مادى و امثال آن است .32

9- ورزش

يكى از راه هاى آرام كردن طوفان غريزه جنسى در انسان, ورزش و فعاليت بدنى است, زيرا ورزش مقدار فراوانى از

انرژى هاى بدنى و

فكرى انسان را به خود اختصاص مى دهد و طبعاً از مسائل ديگر كم مى كند . انواع ورزش هاى سالم

مانند: شنا, اسب سوارى, كوه نوردى, راه پيمايى و غيره, گذشته از اين كه جسم را نيرومند مى كند, عامل

مؤثرى نيز براى آرام نگاه داشتن نيروى شهوانى است . به همين دليل است كه در هنگام ورزش هيچ گونه تحريكى در

غريزه جنسى روى نمى دهد . از طرف ديگر, ورزش بهترين روش براى پر كردن اوقات فراغت است كه نقش مؤثرى

در طرد افكار شهوانى دارد . امام على (ع ) مى فرمايد: (البطالة ام العيوب; بيكارى و وقت را به بطالت

گذراندن, مادر همه عيب هاست ) .33 بزرگ ترين دام براى به انحراف كشيده شدن جوانان, وقت هاى خالى از

هرگونه برنامه ريزى است .

10- نظر به پاداش الهى

يكى ديگر از راه هاى كنترل غريزه جنسى و تعديل آن, توجه به پاداش اخروى درباره كسانى است كه با عفت پيشگى بر

شهوات فائق آمده و دامن خود را از گناه پاك و منزه داشته اند . امام على (ع ) مى فرمايد: (فمن اشتاق الى الجنة سلا

عن الشهوات;34 كسى كه به بهشت علاقه داشت, خواهش هاى نفس و شهوات را فراموش كرد و از آن ها چشم

پوشيد . )

وقتى انسان مؤمن مشاهده مى كند كه اهتمام به عفت به اندازه اى براى خداى متعال و پيشوايان دين حائز اهميت است كه آن را

در زمره بهترين جهادها قرار داده اند, با انگيزه اى بالا در صدد دست يابى به اين موقعيت ممتاز خواهد بود . امام

باقر (ع ) مى فرمايد:

(برترين عبادت, عفتِ ميل جنسى و شكمى است ) .35 در حديثى, بعد از معرفت الهى,

صفت عفت به عنوان مهم ترين ارزش به حساب آمده است .36 ابوبصير مى گويد: روزى خدمت امام باقر (ع ) بودم,

كسى سؤال كرد كه من اعمال عبادى و نماز و روزه زيادى ندارم اما اميد آن دارم كه جز از حلال نخورم و جز از طريق

صحيح, آميزش جنسى انجام ندهم . امام (ع ) رو به او كرد و فرمود: (كدام جهاد بالاتر از عفت است .37 )

در روايتى رسول خدا (ص ) به عفت پيشگان بشارت بهشت داده و فرمودند: (كسى كه عشق ورزد و عشق خويش را

پنهان سازد و پاك دامنى و صبر پيشه كند, خداوند او را بيامرزد و وارد بهشت كند . )38

جوانى كه در سر, سوداى كسب رضايت الهى مى پروراند و در آرزوى وصل يار به سر مى برد, بايد به هوا و هوس

هاى زودگذر پشت پا زند و به وعده الهى چشم دوزد . والعاقبة للمتقين .

11- كم خورى

اجتناب از پرخورى, از جمله راه هاى غلبه بر شهوت است . در روايات اسلامى از روزه دارى به عنوان يك عامل

تعديل غريزه جنسى ياد شده است . پيامبر (ص ) مى فرمايد: (اى گروه جوانان, هريك از شما قدرت ازدواج دارد

ازدواج كند و اگر قدرت ندارد روزه بگيرد, زيرا روزه گرفتن براى كنترل شهوت مفيد است ) .39 اين نقش وقتى معلوم

مى شود كه بدانيم پرخورى موجب طغيان غرايز و هيجانِ شهوت است; چنان كه امام صادق (ع ) مى فرمايد: (براى

قلب مؤمن چيزى مضرتر

از پرخورى نيست, زيرا پرخورى, عامل قساوت قلب و هيجان شهوت است . )40

12- توجه به عواقب شهوت رانى

انديشه در پيامدهاى شهوت رانى, اثر عميقى در كنترل آن و حفظ عفت عمومى دارد . رهبران الهى همواره عواقب شوم

گرفتارى در چنگال شهوات را به انسان ها گوشزد كرده و سعى كرده اند آنان را از كام شهوات نجات دهند . امام على (

ع ) مى فرمايد: هرگاه در لذت (حرامى ) باشى, به يادآور كه روزى زايل مى شود و اگر در هر نعمتى هستى,

به خاطر داشته باش كه روزى سلب خواهد شد . در بلاها نيز انتظار برطرف شدن آن را داشته باش, زيرا اين يادآورى

ها نعمت را پايدارتر و شهوات را دور مى سازد . )41

هرچند ماهيت شهوت, جذب منفعت و لذت جويى است; اما اين نيروى جاذبه چه بسا در عمل به جذب زيان منجر شود .

از روايات معصومين استفاده مى شود كه شهوتِ كنترل نشده چنين حالتى دارد . چگونه مى توان از شهوت لذت برد در

حالى كه دربردارنده انواع آفت ها و محروميت هاست و به جاى اين كه چيزى به ارمغان آورد, بسيارى از داشته هاى مفيد

انسان را بر باد مى دهد . يك محاسبه منطقى, آدمى را متوجه مى كند كه لذت آنى, ارزش تحمل آن همه محروميت را

ندارد . به فرمايش امام على (ع ): (لذتى كه آميخته با رنج و درد است, لذت نيست )42 . بجاست يك بار هم كه

شده محروميت هاى حاصل از شهوت افسار گسيخته را مرور كنيم:

الف ) محروميت از سلامت جسم و جان: تحريك مداومِ جنسى, انسان

را پيوسته در وضعيت هيجانى و ناآرام نگه مى

دارد و همين امر, بهداشت روانى او را تهديد مى كند, زيرا تحريك ها و ارتباط هاى نامشروع, او را هر لحظه به

گناهان خانمان سوز مى كشاند و ترس از رسوايى, هراس از قوانين كيفرى و عذابِ وجدان, جانش را چونان خوره مى

خورد و آشفتگى ها, استرس ها و دهشت هاى او را به اوج مى رساند . امام على (ع ) مى فرمايد: (كسى كه

شهوتش بر او غالب آيد, روح و روانش سالم نمى ماند )43 . اما عفاف پيشگى, منشأ رهايى از همه اين اضطراب

هاست . امام على (ع ) در اين باره فرموده اند: (من غضّ طرفه اراح قلبه; هركس نگاهش را از نامحرم فرو بندد

قلبش آسوده مى گردد . )44

شايد اين سخن حكيمانه پروردگار ناظر به اين امر مهم باشد كه فرموده اند: (هرگاه از زنان [پيامبر] چيزى خواستيد,

از پشت پرده از آنان بخواهيد; اين براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكيزه تر است . )45

آزادى جنسى و بى بندوبارى اخلاقى در حال حاضر ره آوردى جز به تباهى كشيده شدن نسل جوان و گسترش بيمارى هاى

مزمن و امراض مقاربتى چون: سفليس, سوزاك و ايدز نداشته است . آمار وحشتناك مبتلايان به بيمارى مرموز ايدز

در دنيا گواه بر اين مدعا است .

اما عفت گرايى, بهداشت كامل جنسى را تأمين مى كند . قرآن كريم برخى از عرصه هاى بى عفتى نظير هم جنس بازى

را اسراف و به هدر رفتن انرژى و نيروى جسمانى مى داند; آن جا كه مى فرمايد: (شما

از روى شهوت به جاى زنان

با مردان درمى آميزيد, آرى, شما گروهى اسراف پيشه ايد . )46

ب ) محروميت از خرد: هوس هاى شهوانى, نيروى خرد را تضعيف مى كند و از فروغ عقل مى كاهد, زيرا در

تحريك جنسى و هيجانِ شهوت, تمركز حواس برهم مى خورد و فرصت تفكر و تصميم گيرى و حساب رسى از انسان

سلب مى گردد و در نتيجه, افت تحصيلى و ضعف علمى و فرهنگى را براى دانش پژوهان به همراه مى آورد . امام

على (ع ) مى فرمايد: (در كشاكش انگيزه هاى شهوت و غضب, عقل تيره و تار مى شود و فروغ خود را از دست

مى دهد . )47 در جاى ديگر فرموده اند: (كسى كه مالك شهوتش نباشد مالك عقلش نخواهد بود . )48

در وضعيت طغيان غريزه جنسى, چشم و گوش كه دروازه هاى عقل و ابزارهاى شناخت اند, به درستى عمل نمى كنند

و عقل كه وظيفه تجزيه و تحليل دارد, ناكار آمد مى گردد .

سعدى مى گويد:

حقيقت سرايى است آراسته

هوا و هوس گردِ برخاسته

نبينى كه هرجا كه برخاست گرد

نبيند نظر گرچه بيناست مرد

استاد مطهرى مى گويد: (يكى از حالات و قوايى كه در عقل انسان يعنى در عقل عملى انسان يعنى در طرز تفكر عملى

انسان كه مفهوم خوب و بد و خير و شر و درست و نادرست و لازم و غير لازم و وظيفه و تكليف و اين كه الان چه مى

بايست بكنم و چه نمى بايست بكنم و اين گونه معانى و مفاهيم را بسازد تأثير دارد, طغيان هوا و هوس ها و مطامع

و

احساسات لجاج آميز و تعصب آميز و امثال اين هاست, زيرا منطقه و حوزه عقل عملى انسان به دليل اين كه مربوط به

عمل انسان است, همان حوزه و منطقه احساسات و تمايلات و شهوات است . اين امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و

انسان محكوم اين ها باشد نه حاكم بر اين ها, در برابر فرمان عقل فرمان مى دهند, در برابر نداى عقل و وجدان فرياد و

غوغا مى كنند, براى نداى عقل حكم پارازيت را پيدا مى كنند, ديگر آدمى نداى عقل خويش را نمى شنود, در برابر

چراغ عقل, گرد و غبار و دود و مه ايجاد مى كنند, ديگر چراغ عقل نمى تواند پرتوافكنى كند… براى مثال جوان

محصلى را در نظر مى گيريم . اين جوان از مدرسه برگشته فكر مى كند لازم است درس هايش را حاضر كند . براى اين

كار چندين ساعت بنشيند و بخواند و بنويسد و فكر كند, زيرا بديهى است نتيجه لاقيدى و تنبلى, مردود شدن و جاهل ماندن

و عقب ماندن و هزارها بدبختى است; اين نداى عقل اوست . در مقابل اين ندا ممكن است فريادى از شهوت و ميل به

گردش و چشم چرانى و عياشى در وجود او باشد كه او را آرام نگذارد . بديهى است كه اگر اين فريادها زياد باشد جوان

نداى عقل خود را نشنيده و چراغ فطرت را نديده مى گيرد و با خود مى گويد: فعلاً برويم خوش باشيم تا ببينيم بعدها چه مى

شود . پس اين گونه هواها و هوس ها اگر در وجود انسان باشد تأثير عقل

را ضعيف مى كنند . )49

اما در مقابل, تقوا و عفت و چشم پوشى از گناه, در تقويت عقل و ازدياد بصيرت و روشن بينى تأثير فراوان دارد .

قرآن مجيد مى فرمايد: (واتقوا الله ويعلّمكم الله;50 از خدا بترسيد و خداوند به شما تعليم مى دهد . )

استاد مطهرى مى گويد: (تقوا نه سوهان است و نه سمباده و نه روغن چراغ, تقوا دشمنِ دشمنِ عقل است . ملكه

تقوا كه آمد دشمن عقل را كه هوا و هوس است, رام و مهار مى كند . )51

چه خوب مى گويد مولوى:

خس ها و انديشه بر آب صفا

هم چو خس بگرفته روى آب را

دست عقل آن خَس به يك سو مى برد

آب پيدا مى شود پيش خرد

خس بس انبُه بود بر جُو چون حباب

خس چو يك سو رفت پيدا گشت آب

چون كه تقوا بست دو دست هوا

حق گشايد هر دو دست عقل را52

ج ) محروميت از بصيرت: قرآن كريم يكى از آثار تقوا را بهره مندى از نيروى (فرقان ) يا قدرت تمييز ميان حق و

باطل مى داند: (ان تتقوا الله يجعل لكم فرقاناً;53 اگر تقواى الهى داشته باشيد خداوند براى شما قدرت تمييز مى دهد ) .

بعضى چيزها را با چشم سر بايد ديد و بعضى را با چشم دل . شعله هاى نور, ديدن را براى بصر (چشم ), و نور

باطن, ديدن را براى بصيرت ممكن مى سازد . فقدان تقوا و بى بندوبارى جنسى, فقدان قوه بصيرت را در پى خواهد

داشت . امام على (ع ) مى فرمايد: (من ركب الهوى ادرك العمى;54 كسى

كه بر مركب هوا و هوس سوار شود

كورى را دريابد . )

د ) محروميت از آزادى: با زياده خواهى جنسى, زمام انسان به دست شهوت مى افتد و اسارت روح كه بدترين

اسارت هاست, شكل مى گيرد . امام على (ع ) مى فرمايد: (بنده شهوت چنان اسير است كه هرگز روى آزادى را

نخواهد ديد ) .55 نيز فرموده است: (كسى كه مغلوب شهوت خويش است, ذلت و خوارى اش بيش از برده زرخريد

است . )56

اميرالمؤمنين (ع ) آزادى را در گرو تقواى الهى مى داند و مى فرمايد: (تقوا كليد درستى و اندوخته روز قيامت و آزادى

از قيد هر بندگى و نجات از هر بدبختى است . )57

ه_ ) محروميت از خوش نامى: يكى از ره آوردهاى شهوت پرستى, رسوايى و بدنامى است . شهوت, آغازى

شيرين و پايانى رسواگر و عاقبتى شوم دارد . تاريخ بشر سرشار از شرح زندگى كسانى است كه در جامعه داراى مقام و

موقعيت ممتاز بودند ولى هنگامى كه اسير شهوت و هواى نفس شدند, رسوا شدند . امام على (ع ) مى فرمايد: (

حلاوتِ شهوتِ امروز, با تلخى ننگ از ميان مى رود . )58

و ) محروميت از بهشت: يكى از پيامدهاى بد شهوت رانى, محروميت از بهشت برين و تحصيل عذاب ابدى است .

در روايتى آمده است: وقتى كه خداوند متعال بهشت را آفريد, فرمود: اى جبرئيل برو و نظرى به آن بينداز . جبرئيل

رفت و نگاه كرد, سپس با خرسندى گفت: خداوندا ! به عزتت سوگند هيچ كس نيست كه ويژگى هاى آن را بشنود مگر

اين كه مشتاق

گشته, وارد آن مى شود . آن گاه خداوند بهشت را با انواع سختى ها آميخته ساخت و به جبرئيل فرمود:

برو نگاه كن . جبرئيل رفت و نگاه كرد و با حالى مضطرب و نگران آمد و گفت: خداوندا ! به عزتت سوگند خوف آن

دارم كه هيچ كس وارد آن نشود . پس از آن, خداوند دوزخ را آفريد و به جبرئيل فرمود: برو نگاه كن . جبرئيل رفت

و چون نگاه كرد, گفت: خداوندا ! به عزتت سوگند هيچ كس نيست كه از وضع دوزخ مطلع گردد و وارد آن شود .

خداوند دوزخ را با انواع شهوت ها و لذت ها آميخت و بار ديگر از جبرئيل خواست كه به آن بنگرد . جبرئيل وقتى دوزخ را

در اين هيئت ديد, با نگرانى گفت: خداوندا ! به عزتت سوگند از آن بيم دارم كه هيچ كس نماند مگر آن كه وارد آن

گردد .60 با اين همه گستردگى محروميت, بعيد است كسى با علم به آن ها باز به دنبال هوس رانى باشد . )61

منبع

محمد سبحانى نيا

پي نوشت ها

1_ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار441 .

2_ غررالحكم و درر الكلم, ج5, ص438 .

3_ مستدرك الوسائل, ج2 (چاپ قديم ) ص287 .

4_ غررالحكم و درر الكلم, ج4, ص548 .

5_ بحارالانوار, ج74, ص388 .

6_ مكارم الاخلاق, ص100 .

7_ توضيح المسائل مراجع, مسئله 2443 .

8_ نور (24 ) آيه 33 .

9_ ناصر مكارم شيرازى, اخلاق در قرآن, ج2, ص312 .

10_ يوسف (12 ) آيه 33 .

11_ محمد محمدى رى شهرى, كيمياى محبت, ص83 .

12_ محمد محمدى اشتهاردى, داستان ها و پندها, ج5و6, ص132 .

13_ غررالحكم و درر الكلم, ج1, ص72 .

14_ وسائل الشيعه, ج11, ص124 .

15_ ابراهيم امينى, خودسازى, ص74_ 75 .

16_ عنكبوت (29 ) آيه 69 .

17_ غررالحكم و درر الكلم, همان, ص185 .

18_ بحارالانوار, ج75, ص374 .

19_ ناصر مكارم شيرازى, مشكلات جنسى جوانان, ص155 .

20_ غررالحكم و درر الكلم, ج4, ص392 .

21_ مثنوى معنوى,

22_ روان شناسى تربيتى, ترجمه هوشيار رزم آزما, ص129 .

23_ همان, ص133 .

24_ ناصر مكارم شيرازى, همان, ص169 .

25_ غررالحكم و درر الكلم, ج1, ص13 .

26_ همان, ج4, ص239 .

27_ چهل حديث, ص25 .

28_ توبه (9 ) آيه 118 .

29_ نهج البلاغه, خطبه 193 .

30_ غررالحكم و درر الكلم, ج1, ص319 .

31_ ناصر مكارم شيرازى, اخلاق در قرآن, ج1, ص264 .

32_ همان, ص265 .

33_ غررالحكم و درر الكلم, ج, ص

34_ نهج البلاغه, قصار30 .

35_ الكافى, ج2, ص79 .

36_ تحف العقول, ص282 .

37_ الكافى, همان .

38_ كنزالعمال, ج3, ص373 .

39_ بحارالانوار, ج100, ص220 .

40_ مستدرك الوسائل, ج12 (چاپ بيروت ) ص94 .

41_ ميزان الحكمه, ج4, ص3484 .

42_ غررالحكم و درر الكلم, ج6, ص355 .

43_ همان, ج5, ص236 .

44_ مستدرك الوسائل,

ج14 (چاپ بيروت ) ص271 .

45_ احزاب (33 ) آيه 53 .

46_ اعراف (7 ) آيه 81 .

47_ مستدرك الوسائل, ج2 (چاپ قديم ) ص287 .

48_ همان .

49_ ده گفتار, ص34_ 35 .

50_ بقره (2 ) آيه 282 .

51_ ده گفتار, ص36 .

52_ مثنوى معنوى, دفتر سوم, ص425 .

53_ انفال (8 ) آيه 29 .

54_ غررالحكم و درر الكلم, همان, ص8352 .

55_ همان, ج4, ص352 .

56_ همان, ج6, ص138 .

57_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه228 .

58_ غررالحكم و درر الكلم, ج4, ص352 .

59_ ايران جوان, ش113, ص22, با اندكى تغيير و تلخيص .

60_ مسند احمد, ج2, ص354 .

61_ با استفاده از ماهنامه حديث زندگى, ش6 .

مشكلات جنسى

مقدمه

يكى از غرايز نيرومند كه با فرارسيدن بلوغ و شكوفايى گل هاى جوانى خودنمايى مى كند, غريزه جنسى است كه دست

تواناى آفرينش و خالق هستى به موجب حكمت خويش, آن را وسيله توليدمثل و بقاى نسل قرار داده است . اين ميل را مى

توان به آتشفشانى تشبيه كرد كه از اعماق وجود انسان برمى خيزد و اگر به روشى صحيح, كنترل و مهار نشود, ويران

كننده خواهد بود . (بررسى ها نشان مى دهد كه در دوران جوانى, انسان در هيچ زمينه اى تا اين اندازه آسيب پذير

نيست . )1

(به نظر دانشمندان جهان, غريزه جنسى به منزله يك كانون عشق و حرارتى است كه از ابتدا در نهاد آدمى آفريده شده

است و در ايام بلوغ با شدتى هرچه بيشتر زبانه مى كشد ) .2 (غريزه جنسى نقش بسيار حياتى در سلامت يا انحراف

روانى نوجوان دارد . )3

غدد جنسى, منشأ تحولى عميق در جسم و

جان جوان مى گردد . دكتر كارل مى نويسد: (غدد جنسى نه تنها وظيفه

حفظ نسل و نژاد را بر عهده دارند, بلكه در فعاليت هاى روانى و معنوى ما نيز مؤثرند ) .4 متأسفانه با اين خواسته

طبيعى, دو برخورد غيرمنطقى و نامتعادل (افراطى و تفريطى ) صورت گرفته, اما اسلام با نفى آن دو, راه سومى

را پيش نهاد كرده است .

ديدگاه تفريطى (روش كليسا )

اولياى كليسا با نگاه بدبينانه به غريزه جنسى, جانب تفريط را گرفته و علاقه جنسى را ذاتاً پليد دانسته و آميزش جنسى را,

اگرچه از راه مشروع باشد, موجب تباهى و سقوط تلقى مى كردند و عجب تر آن كه مى گويند: (دنياى قديم عموماً

گرفتار اين وهم بوده است ) .5 (پدران كليسا, از ازدواج به زشت ترين صورت ياد كرده اند . هدف رياضت اين بوده

كه مردان را متقى سازد . بنابراين, ازدواج كه عمل پستى شمرده مى شد, بايستى منعدم شود . )6

علاوه بر كليسا, بسيارى از متفكران نيز با ديد يك نظريه علمى, غرايز را محكوم كرده و آن ها را سد راه تعالى و تكامل

بشر دانسته اند . (ادگاريش, استاد فلسفه و روان شناسى, مى گويد: قبل از فرويد, اكثر فلاسفه و علماى اخلاق

[در غرب] غريزه ها را محكوم كرده بودند; يعنى صريحاً يا ضمناً آن ها را عواملى مى دانستند كه انسان را به

خصايص حيوانى مرتبط مى سازند )7

اسلام اين نگاه بدبينانه را نمى پذيرد و بر ارضاى صحيح غريزه جنسى تأكيد مى ورزد و سخت گيرى هاى شديد و محدوديت

هاى نابه جا و سركوبى غرايز را نمى پسندد و

آن را منشأ كمال و فضيلت نمى شمارد . در روايتى آمده است: زنى در

مقام سؤال به امام باقر (ع ) عرض كرد: من متبتّله هستم . حضرت فرمود: مقصودت از تبتّل چيست ؟ جواب داد:

تصميم دارم هرگز ازدواج نكنم . حضرت فرمود: براى چه ؟ گفت: براى نيل به فضيلت و كمال . حضرت فرمود:

از اين تصميم منصرف شو, اگر خوددارى از ازدواج, فضيلتى در برمى داشت, حضرت زهرا (ع ) به درك اين

فضيلت از تو شايسته تر بود; هيچ كس در فضيلت بر وى پيشى نمى گيرد .8

ديدگاه افراطى

در برابر نظر غلط كليسا و هم فكران آن ها, برخى چون فرويد و هم فكران او, طرف دار آزادى غرايز بوده و راه

افراط را برگزيده اند . شايد اتخاذ اين روش, پاسخى به سخت گيرى هاى كليسا بوده است . استاد مطهرى مى گويد:

(فرويد و اتباع وى مدعى هستند كه اخلاق كهن را در امور جنسى بايد واژگون كرد و اخلاق جديدى را جاى گزين آن نمود .

به عقيده فرويد و اتباع وى, اخلاق جنسى كهن, براساس محدوديت و ممنوعيت است و آن چه ناراحتى بر سر بشر آمده

است, از ممنوعيت ها و محروميت ها و ترس ها و وحشت هاى ناشى از اين ممنوعيت ها است كه در ضمير باطن بشر

جاى گزين شده است . )9

اخلاق جديد جنسى بر اصولى پايه گذارى شده است كه به يكى از آن ها مى پردازيم: (طرف داران اخلاق به اصطلاح

نوين جنسى معتقدند: آتش ميل و رغبت بشر در اثر منع و ومحدوديت, فزونى مى گيرد و

مشتعل تر مى گردد و در اثر

ارضا و اشباع, كاهش مى يابد و آرام مى گيرد . براى اين كه بشر را از توجه دائم به امور جنسى و عوارض ناشى از

آن منصرف كنيم, يگانه راه صحيح آن است كه هرگونه قيد و ممنوعيتى را از جلو پايش برداريم و به او آزادى بدهيم .

شرارت ها و كينه ها و انتقام ها, همه ناشى از اخلاق خشن جنسى است . )10

نقد نظريه فرويد

استاد مطهرى در واكنش به نظريه فرويد مى گويد: (اشتباه فرويد و امثال او در اين است كه پنداشته اند تنها راه آرام كردن

غرايز, ارضا و اشباع بى حدوحصر آن ها است . اين ها فقط متوجه محدوديت ها و ممنوعيت ها و عواقب سوء آن ها

شده اند و مدعى هستند كه قيد و ممنوعيت, غريزه را عاصى و منحرف و سركش و ناآرام مى سازد . طرحشان اين

است كه براى ايجادِ آرامشِ اين غريزه بايد به آن آزادى مطلق داد; آن هم بدين معنا كه به زن اجازه هر جلوه گرى [و]

به مرد اجازه هر تماسى داده شود . اين ها چون يك طرف قضيه را خوانده اند توجه نكرده اند كه همان طور كه محدوديت و

ممنوعيت, غريزه را سركوب و توليد عقده مى كند, رها كردن و تسليم شدن و در معرض تحريكات و تهييجات

درآوردن, آن را ديوانه مى سازد و چون اين امكان وجود ندارد كه هر خواسته اى براى هر فردى برآورده شود بلكه امكان

ندارد همه خواسته هاى بى پايان يك فرد برآورده شود, غريزه بدتر سركوب مى شود و

عقده روحى به وجود مى آيد . )

11

نظريه تعديلى (ديدگاه اسلام )

استاد مطهرى مى گويد: (به عقيده ما براى آرامش غريزه دو چيز لازم است: يكى, ارضاى غريزه در حد حاجت

طبيعى و ديگرى, جلوگيرى از تهييج و تحريك آن ) .12 ايشان در جاى ديگر مى گويد: (همان طور كه محروميت ها

سبب طغيان و شعله ور شدن شهوات مى گردد, پيروى و اطاعت و تسليم مطلق نيز سبب طغيان و شعله ور شدن آتش

شهوت مى گردد . امثال فرويد آن طرف سكه را خوانده اند و از اين طرف سكه غافل مانده اند . )13

ره آورد آزادى جنسى در عصر حاضر, رفتارهاى خشونت آميز در روابط جنسى و استفاده قهرآميز از زنان و آزار جنسى

در محل كار و بيمارى هاى مقاربتى و از جمله بيمارى مرموز ايدز و بى بند و بارى هاى اخلاقى است كه اخبار آن بارها و

بارها در جرايد منعكس شده است . (در انگلستان از هر ده زن, هفت زن در دوره زندگى شغلى خود به مدت طولانى

دچار آزار جنسى مى گردند . در مورد تجاوز جنسى نيز بررسى[ها] در لندن آشكار ساخت كه از هر شش تن, يك

تن مورد تجاوز قرار گرفته بود ) .14 (براساس آمار سازمان بهداشت جهانى, حداقل نيمى از قربانيان ويروس ايدز را

افراد كمتر از 25 سال تشكيل مى دهد . )15

متأسفانه آزادى جنسى در كشورهاى غربى به صورت قانون درآمده و در مصوبات سازمان ملل بر آزادى در روابط جنسى

تأكيد شده است . (در جزوه آموزشى آن سازمان بيان شده كه افراد در ارضاى جنسى خود آزادند و ارضاى

جنسى خارج

از محدوده ازدواج مانند: استمنا, هم جنس بازى, زنا منعى ندارد . علاوه بر آن, اگر زنى فحشا را به عنوان

شغل براى خويش برگزيد مشكل قانونى ندارد ) .16 (اين در حالى است كه خود فرويد, كه طرف دار سرسخت آزادى

غريزه جنسى بود, متوجه شد كه خطا رفته است . لذا پيش نهاد كرد كه بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگرى

منحرف كرد و به مسائل علمى و هنرى نظير نقاشى و غيره منعطف ساخت و به اصطلاح طرف دار تصعيد شد . )17

اما ديرى نمى پايد كه جهان با آثار مرگ بار آزادى جنسى و ولنگارى و بى بندوبارى اخلاقى رو به رو خواهد شد و چاره اى

جز تمكين در برابر قوانين الهى نخواهد داشت . امام على (ع ) مى فرمايد: (من تسرّع الى الشهوات تسرّع اليه

الآفات;18 آن كه در شهوات تندروى كند آفات و بلايا نيز به سرعت به سوى او مى شتابد ) . تنها راه صحيح و عادلانه از

ديدگاه اسلام, ارضاى طبيعى غريزه جنسى و كام يابى مشروع از طريق ازدواج است .

انحرافات جنسى

انحرافات جنسى اشكال گوناگونى دارد كه متداول ترين آن ها عبارتند از: 1 . استمنا; 2 . هم جنس بازى; 3 .

خودفروشى .

در پيدايش انحراف جنسى به طور اعم و استمنا به طور اخص, علل مختلفى دخيل است كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:

1- تحولات بلوغ: (به دليل تحولاتى كه در دوره بلوغ در فرد به وجود مى آيد, وى تمايل درونى به جنس مخالف در

خود احساس مى كند, ولى چون تماس

بدنى با جنس مخالف برايش امكان ندارد, براى رهايى از تنش ناشى از اين

تمايلات درونى, به اين عمل روى مى آورد . )19

2- عوامل تحريك زا: عواملى چون: نگاه شهوت آميز, تخيلات تحريك كننده, تماس با اجنبى و گفت گو با

نامحرم, ديدن فيلم ها و عكس هاى مبتذل, از جمله عواملى هستند كه آتش سوزان غريزه جنسى را در جوان شعله ور

مى كند و خواه ناخواه او را به سوى انحراف جنسى سوق مى دهد . نگاه, تخم شهوت را در دل مى كارد و زمينه گناه را

فراهم مى كند . حضرت مسيح (ع ) فرموده اند: (اياكم والنظرة فانها تزرع فى القلب الشهوه; از نگاه به نامحرم

اجتناب كن كه نگاه, شهوت را در قلب به وجود مى آورد ) .20 امام على (ع ) قلب را كه مركز ادراكات است,

كتاب و نامه چشم مى داند و مى فرمايد: (القلب مصحف البصر; دل, كتاب چشم است ) .21

باباطاهر مى گويد:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد

كه هر چه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش ز پولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

3- عقده حقارت: (به اعتقاد بسيارى از روان شناسان, استمنا, ناشى از كمبود توجه و محبت و عقده حقارت

است . )22

4- مساعد نبودن محيط خانواده: ريشه بسيارى از انحرافات جنسى را بايد در محيط خانواده و شرايط زندگى افراد

جست وجو كرد . مراعات نكردن اصل مهم حيا و طرز لباس پوشيدن و به كارگيرى الفاظ و كلماتى كه به گونه اى

دربرگيرنده مسائل و مناسبات جنسى هستند و نيز تماس بدنى با كودكان

و نوازش هاى غيراصولى و عدم كنترل بر روابط

كودكان, به انگيزه جنسى فرزندان دامن مى زند و زمينه انحراف جنسى در دوران بلوغ را فراهم مى كند . (خانواده

هايى كه به علت پاره اى نابسامانى ها (از قبيل: اختلاف و ناسازگارى ميان پدر و مادر و ناسازگارى آن ها, ازهم

پاشيدگى خانواده, بدرفتارى والدين با فرزندان و امثال آن ها ) به اضطراب روحى در فرزندان دامن مى زنند, آنان را

بيشتر در معرض انحراف جنسى قرار مى دهند . )23

5- معاشرت با منحرفان: يكى از عوامل مهم تأثيرگذار در بزه كارى و انحرافات جنسى و غيرجنسى جوانان, دوستى

هاى نامناسب است . از آن جا كه پيوستن به گروه هم سالان براى نوجوان بسيار مهم و حياتى است و براساس يك نياز

اجتماعى انجام مى گيرد, نمى توان نقش دوستان را در شكل گيرى شخصيت و نوع رفتار جوانِ تازه بالغ ناديده گرفت .

آلودگى و انحراف, به سرعت از طريق دوستان ناهل به افراد پاك و سالم سرايت مى كند . امام على (ع ) مى فرمايد:

(لاتصحب الشرير فانّ طبعك يسرق من طبعه شراً وانت لاتعلم;24 از معاشرت با مردم فاسد بپرهيز, زيرا طبيعت تو

ناخودآگاه انحراف و ناپاكى را از طبع آن ها سرقت مى كند )

6- ضعف ايمان و سستى پايه هاى اعتقادى: پايدارى در برابر طوفان سهمگين غريزه جنسى, درگرو برخوردارى از

ايمان و پناه گاه معنوى است . كسى كه از اين سرمايه عظيم محروم است, تنها با تكيه بر وجدان اخلاقى نمى تواند در

برابر موج هاى توفنده غرايز ايستادگى كند و خود را از

بيراهه و كژى و انحراف نجات بخشد . قرآن مجيد زندگى بدون ياد

خدا را رنج آور و ناگوار مى داند25 كه بدون ترديد يكى از مصاديق آن, غوطه ور شدن در فساد و منجلاب گناه و

انحرافات جنسى است كه حاصلى جز تشويش و اضطراب ندارد . غفلت از خدا, زمينه وسوسه شيطان را فراهم مى كند

و گناه با سهولت انجام مى گيرد .

7- ناآگاهى از عواقب استمنا: متأسفانه گاهى افرادى بدون اطلاع از عوارض زيان بار استمنا و حرمت آن, به اين

انحراف كشيده مى شوند . (ضعف سيستم عصبى و ناتوانى جنسى و گريز از ازدواج و سردمزاجى, پژمردگى رنگ,

[ايجاد] حلقه سياه به دور چشم, خستگى و خواب آلود بودن, شرم اغراق آميز و كاذب, گوشه گيرى و آشفتگى در

خواب26 [از جمله عوارض استمنا] به شمار مى روند . )

(دبس27 ) معتقد است كه استمنا, جوان را بسيار خسته مى كند و در طبايع حساس, توليد وسواس و ترديد عجيبى مى

نمايد به طورى كه افراد مبتلا به آن, همواره خجل و شرم سار هستند و خود را مجرم مى پندارند . )28

راه مقابله با انحرافات جنسى

راه مقابله با انحرافات جنسى

اسلام براى مقابله با انحرافات جنسى, در دو بخش پيش گيرى و درمان, راه كارهاى مناسبى را ارائه كرده است .

روش هاى كاربردى اسلام در بخش نخست (پيش گيرى ) عبارت اند از:

1-خردورزى

يكى از راه هاى مهار احساسات و تعديل غريزه جنسى, استفاده از نيروى خرد و عقل است . امام على (ع ) مى

فرمايد: (انّ للقلوب خواطر سوء والعقول تزجر منها; در دل هاى بشر, خاطرات بد و خواهش هاى زشت پديد مى آيد

و عقل است كه از اعمال آن خاطرات و انجام تصميم ها جلوگيرى مى كند ) .29 عقل, نگهبانِ خيرخواهى است كه مانع

طغيان غرايز مى شود . كسى كه عقل را راهنماى خود قرار دهد, لذت آنى را بر لذت دائمى ترجيح نمى دهد و عنان نفس

سركش را در دست مى گيرد و با در نظر گرفتن مفاسد و نتايج شهوت رانى و بى بندوبارى, از پيروى بى قيد و شرط

تمايلات نفسانى پرهيز مى كند . البته بايد اذعان كرد كه عقلِ ضعيف و ناتوان هرگز قادر نيست احساسات تند و سركش

دوران جوانى را مهار كند . امام على (ع ) مى فرمايد: (العقل الكامل قاهر للطبع السوء;30 عقلى كه به مرتبه كمال

رسيده مى تواند طبيعت شرور را مقهور كند ) . متأسفانه به دليل نيرومندى غريزه جنسى در جوان از يك سو و نارسايى

عقل در ايام بحرانى بلوغ از سوى ديگر, اين چراغ هدايت, كم فروغ مى گردد و كارايى خود را از دست مى دهد .

امام على (ع ) مى فرمايد: (كم من عقلٍ اسيرٍ عند هويً أميرٍ;31

چه بسيار عقلى كه در برابر فرمانروايى خواهش

هاى نفسانى, اسير و گرفتار است ) . در اين شرايط بايد از احساسات مذهبى كه ريشه در سرشت آدمى دارد, بهره

جست .

2-خدامحورى

همان طورى كه گذشت, در هنگامه بحران بلوغ و فشار غريزه جنسى, عقل به تنهايى قادر به كنترل شهوت نيست . در

اين شرايط به سلاحى برنده تر نياز است و آن, تقوا و عشق به پروردگار و در يك كلمه خدامحورى است .

با رعايت تقوا, نه تنها انسان از محيط گناه آلود و شهوت انگيز دورى مى گزيند, بلكه براى او چنان مصونيتى ايجاد مى

شود كه حتى با ورود به ورطه گناه مى تواند خود را حفظ كند . قرآن مجيد پرهيزكاران را كسانى مى داند كه بعد از قرار

گرفتن در معرض حملات شيطان, با سلاح تقوا از خود دفاع مى كنند; آن جا كه مى فرمايد: (ان الذين اتقوا اذا مسّهم

طائف من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون;32 در حقيقت كسانى كه از خدا پروا دارند, چون وسوسه اى از جانب

شيطان به ايشان رسد, خدا را به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند )

حضرت يوسف (ع ) در عنفوان جوانى در حالى كه زمينه گناه از جهات مختلف براى او فراهم شده بود, با استفاده از

اين قدرت معنوى يعنى تقوا و پرهيزكارى خود را از آلوده شدن به گناه حفظ كرد .33

(در مكتب اسلام, براى رام كردن غرايز و تعديل تمايلات نفسانى, عقل, علم, تربيت, حياى اجتماعى,

نظارت ملى, قوانين كيفرى و خلاصه كليه عوامل مؤثر, مورد كمال توجه قرار گرفته و درباره هريك از آن

ها آيات و

اخبار بسيارى رسيده است, ولى بزرگ ترين قدرتى كه در اين آيين مقدس براى مهار كردن غرايز مورد استفاده واقع شده و

نتايج بزرگ و ثمربخش به بار آورده, احساس مذهبى است ) .34 هم زمان با فرارسيدن دوران بلوغ و شكوفايى غريزه

جنسى, خداوند متعال احساسات مذهبى را در نهاد جوانان قرار داده است . (دبس مى گويد: گويا همه روان شناسان

در اين نكته متفق القول اند كه مابين بحران تكليف و جهش ناگهانى احساسات مذهبى, ارتباطى وجود دارد ) .35 بر اين

اساس, شارع مقدس بلوغ شرعى را براى كنترل غريزه جنسى از طريق بهره گيرى از اين فطرت الهى و انجام تكاليف

تعيين كرده است .

خداوند متعال به وسيله مقررات دينى, پسران و دختران را در حيطه شرع محدود مى كند و از طغيان غريزه باز مى دارد .

اسلام براى مهار غرايز, برنامه هاى منظمى را ارائه كرده است كه مهم ترين آن ها, ارتباط خلق و خالق يعنى نماز و

روزه است . قرآن مجيد نماز را يك عامل بازدارنده از گناه مى داند و مى فرمايد: (ان الصلاة تنهى عن الفحشاء

والمنكر;36 نماز, آدمى را از كارهاى زشت باز مى دارد ) . (در حديثى از پيامبر (ص ) نقل شده است كه جوانى

از انصار نماز را با پيامبر (ص ) ادا مى كرد, اما با اين حال آلوده گناهان زشتى بود . اين ماجرا را به پيامبر (ص )

عرضه داشتند . حضرت فرمود: سرانجام نمازش او را از اين اعمال پاك مى كند . )37

البته هر نمازى به نسبت رعايت شرايط, اين

اثر بازدارندگى را دارد . رسول اكرم (ص ) به جوانان توصيه مى كند

براى كنترل غريزه جنسى خود از روزه و امساك استفاده كنند; آن جا كه مى فرمايد: اى گروه جوانان, هركدام از

شما اگر توانايى هزينه زن گرفتن را دارد, پس ازدواج كند و اگر نتواند, بسيار روزه بگيرد كه روزه گرفتن از شهوت

مى كاهد .38

3- رعايت اصل مهم حيا و عفت در محيط خانه

مراعات اصل مهم حيا در كليه شئون زندگى خانوادگى از سوى پدر و مادر, در پيش گيرى از انحراف جنسى نوجوانان و

جوانان مؤثر است . محيط خانواده نبايد زمينه تحريك و هيجان ميل جنسى را فراهم كند . متأسفانه بعضى از مادران به

بهانه محرم بودن با فرزندان خود, حدود لازم را ناديده مى گيرند و در طرز لباس پوشيدن, دقت كافى مبذول نمى دارند .

محرميت, به تنهايى براى جلوگيرى از انحراف فكر و تحريك غريزه در جوان كافى نيست . البته منظور اين نيست كه

مادر يا خواهر در نزد محارم خود دقيقاً همان پوششى را داشته باشند كه در مواجهه با غيرمحارم دارند . اما در عين حال

تسامح و آسان گيرى در اين امر مهم, باعث تهييج تمايل جنسى است و حتى به بيدارى پيش از موقع آن مى انجامد .

اسلام در برنامه تربيتى خود به منظور برچيدن زمينه فساد و انحراف جنسى در فرزندان, تمهيداتى انديشيده است كه به

برخى از آن ها اشاره مى شود:

الف- اجازه گرفتن براى ورود: (غريزه جنسى يكى از مهم ترين فطريات كودك است ولى به نظر دانشمندان, در

دوران 6 تا 12سالگى, غريزه جنسى به صورت اختفا وجود دارد و بسان آتشى در

زير خاكستر پنهان شده است ) .39

پس ساده انديشى است كه كسى گمان كند كودكان از مسائل جنسى سر درنمى آورند . براى اين كه غريزه جنسى قبل از

بلوغ در حال خمود بماند, قرآن مجيد به يك نكته دقيق و ظريف اشاره مى كند و آن اجازه گرفتن فرزندان به هنگام ورود به

خلوت گاه پدران و مادران است; آن جا كه مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد, بايد خدمت كاران و كودكان

شما كه به حد بلوغ نرسيده اند, براى ورود به اتاق شما در سه وقت اجازه بگيرند: قبل از نماز فجر و در نيم روز,

هنگامى كه لباس هاى معمولى خود را بيرون مى آوريد, و بعد از نماز عشا; اين سه وقتِ خصوصى براى شما

است .40

ب- جداسازى محل خواب: براساس روايات معصومين, محل خواب كودكان در شرايط خاص سنى بايد مستقل باشد تا

از راه تماس بدنى, موجبات تهييج غريزه جنسى فراهم نشود . پيامبر (ص ) مى فرمايد: اگر فرزندان شما به هفت

سالگى رسيدند خواب گاه آن ها را از يكديگر جدا كنيد .41

ج-محدود كردن تماس بدنى با كودكان: تماس هاى بدنى _ هرچند خفيف باشد _ هيجان جنسى را برمى انگيزاند . از اين رو

توصيه شده است مرد نامحرم يا پسربچه, دختربچه شش ساله را نبوسد و او را در بغل نگيرد و زن نامحرم پسربچه اى را

كه از هفت سالگى گذشته است, نبوسد42 و توصيه شده است والدين, لب هاى فرزند خود را (جز در سنين

خردسالگى ) نبوسند .43

د- دور نگاه داشتن كودكان از مناظر مهيج: اسلام به پدران

و مادران توصيه مى كند فرزندان خود را از ديدن مناظر

شهوت انگيز و مناسبات زناشويى, كه عامل مؤثرى براى بيدار كردن غريزه جنسى است, دور نگاه دارند . امام

صادق (ع ) مى فرمايد: موقعى كه در اتاق كودكى حضور دارد مردان با زنان يا كنيزان خود آميزش نكنند, زيرا اين

عمل, طفل را به راه بى عفتى سوق مى دهد .44 معناى حديث فوق اين است كه در صورت بى احتياطى والدين, زمينه

انحراف جنسى فرزندان فراهم مى شود .

4- دقت در دوست يابى

همان طورى كه گذشت, يكى از عوامل انحرافات جنسى در بين جوانان و نوجوانان, رفاقت با افراد آلوده است .

بديهى است كه براى پيش گيرى از وقوع انحرافات جنسى بايد در انتخاب دوست دقت كافى صورت گيرد . دوستى جوانان با

دوستى كودكان و بزرگ سالان تفاوت فاحش دارد . دوستى كودكان با يك ديگر براساس جاذبه طبيعى و دوستى بزرگ سالان

ناشى از جلب منافع اجتماعى يا اقتصادى است, اما دوستى جوانان با هم سالان خود يا افراد ديگر, از جنس موافق يا

مخالف, براساس احساسات محبت آميز و نيازهاى عاطفى است كه با بروز غريزه جنسى برانگيخته مى شود و همين امر

باعث مى شود آن ها در انتخاب رفيق, آسان پذير و زودپسند باشند و روابط دوستى را با تعصب و سرسختى و به شكل

افراطى تنظيم كنند . اين گونه دوستى ها هرچند با انگيزه پاك صورت مى گيرد, اما چه بسا ممكن است به علايق جنسى

منتهى شود و انحرافاتى را به دنبال آورد .

(بررسى ها نشان مى دهد كه نوجوانان, اولين قدم هاى انحراف و تباهى

را به كمك دوستان ناباب برداشته سپس در

سراشيبى سقوط قرار گرفته اند ) .45 بنابراين, نوجوانان در مرحله اول بايد در انتخاب دوست دقت كنند و به خطرات

دوستى هاى نامناسب بينديشند و به شيادان اجازه ندهند از احساسات پاكشان سوءاستفاده كنند . اين منطق كه كسى بگويد:

من تحت تأثير قرار نمى گيرم, پذيرفتنى نيست . امام صادق (ع ) مى فرمايد: (من يصحب صاحب السوء

لايسلم;46 آن كه با دوست ناباب مصاحبت كند به سلامت نمى ماند . )

با بدان كم نشين كه بد مانى

خوپذير است نفس انسانى

(سنايى غزنوى )

والدين بايد با فراهم كردن شرايط, امكان انتخاب بهترين دوستان را به فرزندان خود بدهند و با دقت و حساسيت, روابط

فرزندان خود را با دوستانشان كنترل كنند . همكارى اوليا با مربيان در اين باره بسيار مهم و خطير است . محيط مدرسه

محلى مناسب براى طرح دوستى است كه اگر از سوى مربيان و اولياى مدارس, مراقبت هاى لازم صورت نگيرد, خوف

آن است كه آلودگى حاصل از انحراف جنسيِ افراد آلوده به ديگران سرايت كند و زحمات شبانه روزى و چندين ساله پدران و

مادران را به سرعت از بين ببرد .

5- كنترل غريزه جنسى

به اعتقاد كارشناسان, بهترين و كم هزينه ترين درمان, پيش گيرى است . اين قاعده در امراض جسمى و روحى,

جارى و سارى است . براى غلبه بر غريزه جنسى, جوان بايد از ابتداى بلوغ, خواسته هاى نفسانى خويش را با

نيروى ايمان و عقل و وجدان مهار كند, زيرا اگر از اول, غرايز, خودسر و لجام گسيخته بار آيند و انحراف جنسى به

صورت عادت درآيد,

راه اصلاح و درمان مشكل خواهد شد . امام على (ع ) مى فرمايد: (غالب الشهوة قبل قوّة

ضراوتها فانّها ان قويت ملكتك واستقادتك ولم تقدر على مقاومتها;47 بر شهوت خويش مسلط شو, پيش از آن كه قدرت

تجرى پيدا كند كه اگر شهوتت, نيرومند گردد مالك تو مى شود و به هرسو كه بخواهد تو را مى كشاند; در حالى كه تاب

مقاومت نخواهى داشت ) . بر اين اساس, اسلام به منظور اصلاح افراد و جامعه, بر پيش گيرى از وقوع جرم و گناه

تأكيد مى كند تا زمينه انحراف فراهم نشود . در اين نوشتار به مواردى كه با موضوع بحث مرتبط است اشاره مى كنيم:

الف- طرد افكار شيطانى: براى پيش گيرى از انحراف جنسى, بايد انديشه را از نفوذ افكار شيطانى دور نگه داشت,

زيرا گام نخست در انحراف, فكر كردن پيرامون آن است . امام على (ع ) مى فرمايد: (من كثر فكره فى المعاصى

دعته اليها;48 كسى كه در اطراف گناه بسيار بينديشد سرانجام به آن گناه كشيده خواهد شد ) . اگر چه طرد افكار شهوى

در آغاز براى يك جوان مجرد, بسيار دشوار است, اما با استقامت و تمرين مداوم مى تواند قوه تخيلى خويش را به

كنترل درآورد .

در حقيقت مشكل ترين مرحله مقابله با انحراف جنسى, همين مرحله سالم سازى انديشه و پرهيز از افكار شهوى است .

اگر كسى بتواند در اين مرحله موفق شود به يقين از انعقاد نطفه گناه جلوگيرى كرده است . در صورتى كه ريشه گناه در دل

بماند و خزانه فكر از پليدى تهى نشود, هر لحظه خطر آلودگى

به گناه وجود دارد . حتى اگر فكر گناه جامه عمل نپوشد

تيرگى هايى در دل ايجاد مى كند و به صفاى روحانى لطمه مى زند . امام صادق (ع ) از حضرت مسيح (ع ) روايت

كرده است كه فرمود: موسى بن عمران به شما امر كرد كه زنا نكنيد و من به شما امر مى كنم كه فكر زنا را در خاطر

نياوريد چه رسد به عمل زنا, زيرا آن كه فكر زنا كند مانند كسى است كه در عمارت زيبا و مزيّنى آتش روشن كند;

دودهاى تيره آتش زيبايى هاى عمارت را خراب مى كند اگرچه عمارت آتش نگيرد .49

يكى از مواقع حساس كه ممكن است انسان به گناه فكر كند, زمانى است كه جوان در بستر خواب مى رود . تمايلات

جنسى در خلوت و به ويژه هنگام خواب در بستر زمينه بيشترى براى بروز دارد . شايد بهترين راه براى جلوگيرى از افكار

شهوى, مطالعه كتاب هاى مفيد و موافق ذوق است . بيدار ماندن در رخت خواب ممكن است زمينه ساز برخى انحرافات

فكرى و عمل بشود . از اين رو به جوانان توصيه مى شود زمانى وارد بستر شوند كه به حد كافى خسته شده و آماده خواب

باشند تا بدون فاصله و معطلى به استراحت بپردازند و فرصت انديشيدن درباره امور جنسى پيدا نكنند .

ب- پر كردن اوقات فراغت: يكى از عوامل پيدايش افكار شهوى, بيكارى و تنهايى است . براى غلبه بر اين افكار,

لازم است جوانان اوقات فراغت خود را با برنامه ريزى دقيق و حساب شده تنظيم كنند كه لحظه اى بيكار نمانند .

البته نمى

گوييم مرتب مطالعه كنند, بلكه منظور اين است كه اوقات فراغت را با برنامه هاى مختلف مانند: تفريح سالم, ورزش,

نقاشى, مطالعه و غيره پر كرد . اشتغالات فكرى, اثر عميقى در انصراف فكر از عادات ناپسند و انحرافات جنسى

دارد . (مهاتما گاندى در كتاب خود مى نويسد: در سراسر عمرم كمتر به شهوت جنسى توجه داشته ام و اصولاً هيچ

وقت بيكار نشده ام تا در اين باره فكر كنم ) .50 تنهايى, محيط كاملاً مساعدى را براى شيوع انحرافات جنسى فراهم مى

كند . از اين رو پرهيز از تنهايى و ايجاد موانع, مقدمات گناه را از بين مى برد .

ج- كنترل چشم: نگاه, راهبر دل و دام شيطان و بذر شهوت است . براى مهار غريزه جنسى بايد از ديدن هر آن

چه كه ميل جنسى را تحريك مى كند, خوددارى كرد و در صورت پيش آمدن چنين صحنه هايى, خود را از ادامه نگاه

بازداشت . قرآن مجيد براى خاموش كردن آتش شهوت, موضوع غضّ بصر را مطرح كرده و خطاب به مؤمنان مى

فرمايد: (قل للمؤمنين يغضّوا من ابصارهم ويحفظوا فروجهم;51 به مؤمنان بگو چشم هاى خود را فروگيرند و دامان خود

را حفظ كنند ) . براين اساس, فقهاى عظام نگاه شهوت آميز را تحريم كرده اند .

امام على (ع ) نيز راه تعديل غريزه جنسى را كنترل چشم مى داند و مى فرمايد: (نعم صارف الشهوات غضّ الابصار;

بهترين عامل روى گردانى از شهوات, فرو بستن چشم ها است ) .52 البته اين آيه و حديث نمى گويد: مؤمنان چشم

هايشان را فرو بندند بلكه

مى گويد: بايد نگاه خود را كوتاه كنند و اين تعبير لطيفى است, چون براى راه رفتن و برخورد

با مردم نمى توان چشم را به كلى فرو بست, اما مى توان در نگاه كردن منطقه وسيعى را زير نظر گرفت تا نامحرم از

حوزه ديد خارج گردد . با به كارگيرى اين دستور الهى, شيطان براى اغواگرى سلاحى نخواهد داشت, چرا كه

روايات اسلامى نگاه شهوت آميز را تير زهرآلود شيطان ياد كرده اند . امام صادق (ع ) مى فرمايد: (النظر سهم من

سهام ابليس مسموم و كم نظرة اورثت حسرة طويلة; نگاه (به نامحرم ) تير زهرآلود شيطان است . چه بسيارند نگاه

هايى كه بعدها حسرت و تأسف طولانى به دنبال دارد ) .53 به راستى كه يك نگاه مى تواند سرنوشت انسان را تغيير دهد و

سعادت او را به مخاطره بيندازد .

د- عدم اختلاط زن و مرد: هم نشينى زن و مرد و هم سخن شدن و خلوت كردن با يك ديگر, زمينه لغزش و انحراف

جنسى را فراهم مى كند . اسلام براى تحقق اين امر, تمهيداتى انديشيده است كه مى توان به دور بودن زن و مرد و وجود

حريم ميان آن دو و پرهيز از دست دادن زنان و مردان و اجتناب از خلوت زن و مرد نامحرم و هر گفت وگويى فتنه انگيز

اشاره كرد . رسول خدا (ص ) مى فرمايد: كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد, در جايى نمى خوابد كه

نَفَس زن نامحرم را بشنود .55 فقها و مراجع تقليد براساس روايات معصومين گفته اند: بودن مرد و

زن نامحرم در جاى

خلوت جايز نيست و احتياط در نماز نخواندن در آن جا است .56

در روايات براى جلوگيرى از عادى شدن روابط زن و مرد و به وجود آمدن زمينه هاى اختلاط, بر جدايى مكان زن و مرد

تأكيد شده است تا جايى كه از رسول خدا (ص ) نقل شده كه فرمود: زمانى كه زنى در محلى نشست و از آن جا

برخاست, كسى در جاى او ننشيند تا سرد شود .57 اسلام براى مرزشكنى, عقوبت هاى سنگينى در نظر گرفته است .

پيامبر (ص ) مى فرمايد: هركس با زنى نامحرم شوخى كند خداوند او را در برابر هر كلمه اى كه در دنيا ادا كرده هزار

سال زندانى مى كند .58 قرآن مجيد به همسران پيامبر (ص ) درباره گفت وگو با نامحرم توصيه خاصى دارد و مى

فرمايد: شما زنان نبايد صداى خود را در گفتار نازك كنيد تا بيماردلان به طمع افتند .59 براين اساس, بسيارى از فقها

صحبت كردن زنان با مردان را با كيفيت تهييج كننده تحريم كرده اند .60

به طور قطع يكى از حكمت هاى احكام مذكور, گسترش عفت و حيا و پيش گيرى از انحرافات جنسى و بى بندوبارى هاى

اخلاقى است .

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1 _ محمدعلى سادات, راهنماى پدران و مادران, ج1, ص88 .

2 _ محمدتقى فلسفى, كودك, ج2, ص361 .

3 _ سيد مجتبى هاشمى, تربيت و شخصيت انسانى, ج2, ص173 .

4 _ الكسيس كارل, انسان موجود ناشناخته, ص100 .

5 _ مرتضى مطهرى, اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب, ص12 .

6 _ همان, ص14 .

7 _ محمدتقى فلسفى, بزرگسال و جوان, ج1, ص199 .

8 _ بحارالانوار, ج100, ص219 .

9 _ مرتضى مطهرى, همان, ص23 .

10 _ همان, ص26 .

11 _ همان, مسئله حجاب, ص103_104 .

12 _ همان, ص104 .

13 _ همان, ص103 .

14 _ مجله كتاب نقد, ج17, ص275 .

15 _ همان, ص115 .

16 _ همان, ص370 .

17 _ مرتضى مطهرى, همان, ص105 .

18 _ غررالحكم و دررالكلم, ج5, ص327 .

19 _ محمديان, بلوغ تولدى ديگر, ص40 .

20 _ تحف العقول, ص305 .

21 _ نهج البلاغه, قصار 409 .

22 _ محمديان, همان, ص39 .

23 _ محمدعلى سادات, همان, ص93 .

24 _ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج20, ص272 .

25 _ طه (20 ) آيه 125 .

26 _ احمد احمدى, روان شناسى نوجوان و جوان, ص120 .

27 _ دبس, يكى از روان شناسان معروف و نويسنده كتاب هاى مراحل تربيت و بلوغ مى باشد .

28 _ احمد احمدى, همان, ص121 .

29 _ غررالحكم و دررالكلم, ج2, ص500 .

30 _ بحارالانوار, ج75, ص6 .

31 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار202 .

32 _ اعراف (7 ) آيه 201 .

33 _ براى اطلاع بيش تر به سوره يوسف مراجعه كنيد .

34 _ محمدتقى فلسفى, جوان, ج1, ص373 .

35 _ همان, ج2, ص126 .

36 _ عنكبوت (29 )

آيه 45 .

37 _ تفسير نمونه, ج16, ص287 .

38 _ بحارالانوار, ج100, ص220 .

39 _ محمدتقى فلسفى, كودك, ج2, ص365 .

40 _ نور (24 ) آيه 58 .

41 _ كنزالعمال, ج16, ص441 .

42 _ وسائل الشيعه, ج14, ص170 .

43 _ اصول كافى, ج3, ص268 .

44 _ وسائل الشيعه, ج14, ص94 .

45 _ محمدعلى سادات, همان, ص99 .

46 _ بحارالانوار, ج75, ص216 .

47 _ غررالحكم و دررالكلم, ج4, ص392 .

48 _ همان, ج5, ص321 .

49 _ وسائل الشيعه, همان, ص240 .

50 _ جمعى از نويسندگان, جوانان چرا, ص107 .

51 _ نور (24 ) آيه 30 .

52 _ غررالحكم و دررالكلم, ج6, ص164 .

53 _ وسائل الشيعه, همان, ص138 .

54 _ محمدتقى فلسفى, جوان, همان, ص322_330 (با تلخيص )

55 _ وسائل الشيعه, همان, ص133 .

56 _ توضيح المسائل مراجع, ج1, ص519 .

57 _ من لايحضره الفقيه, ج2, حديث4619 .

58 _ وسائل الشيعه, همان, ص142 .

59 _ احزاب (33 ) آيه 32 .

60 _ تحريرالوسيله, ج2, ص245 .

مهم ترين آسيب جنسى دوران نوجوانى

تربيت جنسى

تربيت جنسى نوجوان بخش مهمى از وظايف مربّيان و روان شناسان محسوب مى شود; چه اينكه از يك سو ، نوجوانى دوره

حساس ، سرنوشت ساز و تعيين كننده بوده و از سوى ديگر ، كوتاهى در امر تربيت جنسى اين قشر از جامعه ، خسارت هاى

جبران ناپذيرى در پى خواهد داشت .

نوشتار حاضر نيم نگاهى به آسيب هاى جنسى دوره نوجوانى داشته و ضررهاى جسمى ، روحى ، روانى ، اخلاقى و دينى

انحرافات جنسى به ويژه «خودارضايى» را بيان مى كند; و همچنين در پى آن است تا راه كارهاى پيش گيرى و درمان

خودارضايى را با

توجه به آموزه هاى دين اسلام و دستاوردهاى روان شناختى معرفى كند . در نهايت ، راه هاى تعديل غرايز

جنسى و روش هاى كنترل آن را نيز گوشزد مى كند .

يكى از تحوّلات قابل توجه در دوره نوجوانى ، بروز و ظهور تمايلات جنسى و شهوانى است كه گاهى نوجوانان را با مشكل

مواجه مى سازد و اين مشكلات به دليل ناآشنايى با اين پديده و عدم آمادگى براى هدايت اين استعداد در مسيرى منطقى ، موجد

گرفتارى هايى براى نوجوان مى شود .

نوجوانان بايد توجه داشته باشند كه هر استعداد و قوايى كه در وجود آنان خلق شده در جهت رشد و شكوفايى آنان است و اگر

بر اساس معيارهاى منطقى و درست ، از اين استعدادها بهره بردارى شود موجب كمال و بالندگى انسان مى شود . قواى

جنسى و نيروى شهوانى از استعدادهايى است كه بر اساس آن مى توان تشكيل كانون خانواده و ادامه نسل انسان را پى ريزى

كرد تا لذتى ارزشمند از اين طريق نصيب انسان شود . اما اگر اين استعداد و توانايى در مسير انحرافى و خارج از

چارچوب دستور عقل و وحى قرار گيرد ، انسان را به سوى هلاكت معنوى و مادى مى كشاند و از ارزش هاى انسانى دور

مى كند و در دام بيمارى هاى جنسى گرفتار مى سازد .

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: «من اتبع هواه ضل»،1 هر كس از هواهاى نفس خود پيروى كند گم راه مى

گردد .

به عنوان نمونه ، اگر انسان از استعداد و قواى جنسى و نعمت خدادادى خود در مسير درست و راهى

كه خداوند براى آن معين

كرده است استفاده نكند ، در هلاكت و گم راهى وارد شده است .

بيدارى غريزه جنسى

بى ترديد ، يكى از نيرومندترين غرايز ، غريزه جنسى است كه در وجود انسان قرار داده شده . اين نيرو ، كه از ابتداى تولّد به

صورت نهفته و غيرفعّال در انسان وجود دارد ، تا زمان بلوغ و نوجوانى ، از محرّك چندانى برخوردار نيست . اما به محض

شروع نوجوانى ، آرام آرام زمان بيدارى و شكفتگى آن فرامى رسد و به تدريج ، وجود نوجوان را فرا مى گيرد و تأثير بسيارى

بر ابعاد عاطفى ، اخلاقى ، اجتماعى و رفتارى او مى گذارد ، به گونه اى كه گاهى نوجوانان خود را در چنگال اين غريزه ، تقريباً

بى دفاع و ناتوان مى بينند . نوجوان در اين مقطع از زندگى ، چند مرحله را به تدريج طى مى كند:

مرحله اول: ابتدا توجه نوجوان به وضع بدن ، به ويژه دستگاه تناسلى اش ، معطوف مى شود و اين آغاز توجه و علاقه به

امور جنسى است .

مرحله دوم: توجه به علاقه جنسى بيشتر مى شود و با عاطفه و محبت به جنس مخالف همراه مى گردد .

مرحله سوم: علاقه به جنس مخالف بيشتر مى شود و در اين مرحله ، ممكن است عشق و علاقه نوجوان متوجه چندين نفر

باشد و بخواهد با افراد متعددى ارتباط عاطفى همراه با عشق داشته باشد .

مرحله چهارم: علاقه معطوف به چند نفر ، تغيير جهت داده ، به جانب يك نفر از جنس مخالف هدايت مى شود . اين فرد

ممكن است حتى

از خود وى بزرگ تر باشد . نوجوان احتمالا در اين مقطع ، مى خواهد مورد پشتيبانى عاطفى يك فرد توانا

قرار گيرد .

مرحله پنجم: نوجوان تغيير عقيده مى دهد و توجه خود را معطوف به جنس مخالفى مى كند كه تناسب سنّى با او داشته

باشد .2

براى غريزه جنسى نيز همانند هر غريزه و نيروى ديگرى شيوه هاى گوناگونى براى ارضا وجود دارد كه برخى از آنها با

طبيعت انسانى ، اخلاقى ، دينى و ارزش هاى بشرى ، موافقت و همسويى دارد و برخى ديگر ، مغاير طبيعت بشر و ارزش هاى

انسانى است و به آن «انحراف جنسى» گفته مى شود .

غريزه جنسى مانند تشنگى و گرسنگى و ساير نيازها ، براى تأمين و ارضا ، انسان را به فعاليت وامى دارد و او را به طرف

برآورده شدن نيازش برمى انگيزد . در اين صورت ، نوجوان در مقابل خود ، با چندين راه مواجه مى گردد و به برخى از آنها

اقدام مى كند . نوجوانِ با ايمان و جوياى كمال به دنبال شيوه اى مى رود كه با عقل و دستورات دينى سازگار باشد . در

ذيل ، به چند نمونه از راه هايى كه براى ارضاى غريزه جنسى در مقابل نوجوان وجود دارد ، اشاره مى گردد:

1- بلوغ جنسى غالباً زودتر از بلوغ روانى و بلوغ اقتصادى براى نوجوان فرامى رسد; يعنى در نوجوانان ، نياز جنسى

و توانايى ارضاى آن ايجاد مى شود ، در حالى كه بلوغ و توانايى اداره يك خانواده از نظر اقتصادى و مديريتى وجود ندارد و

او هنوز نمى تواند همسر ،

پدر يا مادر خوبى براى اداره خانواده بشود . به همين دليل ، نوجوان با شرايطى مواجه مى شود

كه از يك سو ، نياز جنسى دارد و اين نياز ، او را به طرف تأمين و ارضا برمى انگيزد و از سوى ديگر ، توانايى اداره يك

خانواده را از نظر اقتصادى و تدبير امور ندارد تا بتواند به تشكيل خانواده و ازدواج اقدام كند و مشكل را با ازدواج برطرف

كند . پس ناچار است تشكيل خانواده و ازدواج را به تأخير بيندازد و براى ارضاى نياز جنسى اش چاره اى بكند . اما

چگونه ؟

عده زيادى از نوجوانان با خويشتن دارى و پرهيز از عوامل تحريك كننده شهوت ، ارضاى اين غريزه را به زمان مناسب و در

شكل خداپسندانه اى كه مطابق فطرت انسانى و سازگار با دستورات اخلاقى شرع مقدّس اسلام باشد ، موكول مى كنند . اين

انتخاب و روش گرچه دشوارى و پيچيدگى زيادى دارد ، ولى انتخابى پسنديده ، عقلانى ، موافق فطرت انسانى و رمز كمال و

سعادت انسانى است و نوجوان با اين انتخاب مبارك ، به جهاد با نفس ، كه با ارزش ترين جهاد و مبارزه است ، اقدام مى كند و

از اين طريق ، هم رضايت الهى و خشنودى او را كسب مى نمايد و هم سلامتى جسمى و روحى خود را تأمين مى كند .

حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايند: هر كس دوست دارد به درجات بلندى نايل آيد ، بايد بر

خواهش هاى شهوانى چيره شود .3 و در روايتى ديگر فرمودند: با

خواهش هاى نامشروع نفس مخالفت كن تا سالم

بمانى .4

2- گرايش ديگر كه در نوجوان به وجود مى آيد و برخى را به دام خود مى كشد «خودارضايى» (استمنا ) است .

اين روش با اهداف خلقت انسان و نيز فلسفه آفرينش غريزه جنسى ، مغايرت دارد و كارى حرام و ناپسند است . (در اين

زمينه ، در مباحث آينده به طور مفصّل بحث خواهد شد . )

3- برخى از نوجوانان به سوى همجنس خود كشيده مى شوند . اين انحراف ، كه به «همجنس گرايى» معروف است ،

با اصول انسانى و اسلامى مغاير بوده ، گناه بزرگى محسوب مى شود .

4- بسيارى از نوجوانان به جنس مخالف متمايل مى شوند كه البته اين تمايل به هر شكلى غير از پيمان عقد و ازدواج

صورت پذيرد ، عملى ناشايست محسوب مى شود و عواقب وخيمى درپى دارد .

در ميان آسيب هاى جنسى دوران نوجوانى ، «خود ارضايى» (استمناء ) از فراوانى بيشترى برخوردار است . اين

انحراف ضررهاى جسمانى ، روانى ، روحى و معنوى بيشترى دارد و به همين دليل ، در ادامه به طور مفصّل ، به اين انحراف

پرداخته مى شود .

خودارضايى

خودارضايى

«خودارضايى» (استمنا ) يكى از انحرافات جنسى است كه نسبت به انحرافات ديگر ، شيوع بيشترى دارد و آن عبارت

است از اينكه كسى صحنه هاى جنسى و شهوت انگيز را در برابر خود مجسّم كند يا آن قدر با آلت تناسلى خود دستورزى كند

كه «منى» از او خارج شود ، به گمان اينكه بدين وسيله ، شعله شهوت و غريزه جنسى خود را فرونشاند .

نشانه هاى خودارضايى

كسى كه به خودارضايى عادت كرده ، داراى نشانه هايى است كه برخى از آنها عبارتند از: رنگ پريدگى ، كبودى اطراف

چشم ، خستگى و بى حالى مفرط ، خواب آلودگى زياد ، سستى و بى رمقى ، لرزش اعضاى بدن ، ضعف حافظه ، اضطراب ،

افسردگى ، عصبانيت و يأس و نااميدى .5

آثار سوء خودارضايى

انحراف جنسى خودارضايى آثار سوء فراوانى دارد كه نجات پيدا كردن از آنها به سادگى ممكن نيست . در اين مقام ، به

برخى از آثار سوء و ناپسند اين عمل اشاره مى شود:

الف . ضررها و آسيب هاى جسمانى:

1- ضعف و تحليل قواى جسمانى: كاهش انرژى جسمانى از مضرّات مهم خودارضايى است . احساس خستگى

عارضه طبيعى انزال است و اگر خودارضايى ادامه پيدا كند ، خستگى و ناتوانى جسمانى بر انسان عارض شده ، قواى بدنى او

را تباه مى كند و به پيرى زودرس و ضعف بدنى مى انجامد .

2- ضعف بينايى: خودارضايى به تدريج ، بر نور چشم و بينايى انسان اثر سوء مى گذارد و چشم را به شدت ناتوان و كم

نور مى كند . جوانى كه مدتى به اين انحراف مبتلا بود ، در جلسه مشاوره مى گفت: با اينكه ورزش كار هستم ، چشمانم

خسته مى شود و نمى توانم به خوبى كتاب مطالعه كنم و جلوى چشمم احساس تارى مى كنم ، به حدى كه سرگيجه مى گيرم و

در قعر چشم هايم ، درد شديدى احساس مى كنم .

3- آسيب پذيرى در برابر بيمارى ها: ضعف قدرت بدنى و قواى جسمانى بستر مناسبى براى پذيرش انواع بيمارى

هاست; زيرا

بدنى كه با خودارضايى ضعيف و ناتوان شده ، نمى تواند در مقابل ويروس هاى بيمارى زا از خود دفاع كند و

آمادگى زيادى براى آسيب پذيرى دارد . اگر به اطراف خود در محيط اجتماع توجه داشته باشيد ، در خواهيد يافت

ورزشكاران و افرادى كه توان جسمى خوبى دارند ، كمتر به بيمارى مبتلا مى شوند و اين به خاطر آن است كه مقاومت

بيشترى در مقابل ويروس هاى بيمارى زا دارند و آسيب پذيرى شان كمتر است .

4- آسيب دستگاه تناسلى و ناتوانى جنسى:

خودارضايى آثار تخريبى زيادى در دستگاه تناسلى به جاى مى گذارد كه بعضى از آنها عبارتند از:

الف . ابتلا به بيمارى «سرعت انزال»: در اين بيمارى ، نوجوان با كوچك ترين تحريك جنسى ، احتلام پيدا مى كند;

يعنى منى از او خارج مى شود . اين افراد پس از ازدواج هم با مشكلاتى مواجه مى شوند .

ب . ناتوانى جنسى و ايجاد اختلال در دستگاه توليد مثل بدن و هورمون هاى جنسى;

ج . بيمارى هاى مقاربتى و احتمال عقيم شدن (بچه دار نشدن )

د . ارضاى جنسى ناقص و از دست دادن لذت جنسى پس از ازدواج .

ب . ضررها و آسيب هاى روحى _ روانى:

1- ضعف حافظه و حواس پرتى: همان گونه كه گذشت ، يكى از پيامدهاى خودارضايى ضعف و تحليل قواى جسمانى

است و اين به نوبه خود ، ناشى از اختلال در عملكرد دستگاه مغز و اعصاب است . اختلال در اين دستگاه (مغز ) موجب

مى شود بخش حافظه كارايى لازم را نداشته باشد . علاوه بر اين ، بيمار مبتلا به خودارضايى

به خاطر تمركز به اين عمل

زشت و توجه نسبتاً مداوم به موضوعات جنسى ، حواس پرت و ناتوان در تمركز فكرى است كه اين خود عامل ديگرى براى

كاهش توانايى ذهنى و ايجاد ضعف در حافظه است . خودارضايى مكرّر موجب تحريك بيش از حد دستگاه عصبى «

پاراسمپاتيك» و افزايش تخليه «استيل كولين» (Acetyle Choline ) از انتهاى اين رشته ها در مغز

مى گردد و اين خود موجب برخى عوارض جسمانى و روانى همچون حواس پرتى ، كمى حافظه ، عدم تمركز حواس ، سياهى

رفتن چشم و در نهايت تارى ديد مى شود . تمام اين نشانه ها ناشى از تغيير تعادل ميزان مواد شيميايى موجود در مغز است

كه بين سلول هاى عصبى رد و بدل مى شود و انتقال پيام هاى گوناگون را بر عهده دارد .6

2- اضطراب و افسردگى: دلهره و نگرانى از ويژگى هايى است كه دايم فرد خودارضا را رها نمى كند . او مرتّب با

خود درگير است و نگرانى و تشويش خاطر او را رها نمى كند; افكار آشفته و بى ثباتى فكرى ، دامنگير اوست . او نسبت

به آينده اميدوار نيست و آينده را تاريك مى بيند و افكار پريشان رهايش نمى كند .7 بيشتر به گوشه گيرى مى پردازد و از

خودش هم تنفّر دارد و خود را بدبخت و بدشانس مى داند و تصور مى كند كسى او را دوست ندارد و كم لياقت و بى ارزش

است .

3- پرخاشگرى و بداخلاقى: خودارضا نسبت به كوچك ترين محرّك محيطى و اجتماعى حسّاس است; كمتر حوصله

گفتوگو با ديگران دارد; زود رنج

است و به سرعت از كوره به در مى رود; با والدين خود بدرفتارى مى كند; گاهى

فرياد مى زند و تحمّل حرف منطقى ندارد; از نصيحت ديگران به شدت بيزار است; و بر سر مسائل كوچك ، پرخاشگرى

مى كند .

4- انحراف اخلاقى: افراد خودارضا به بى بند و بارى جنسى گرايش پيدا كرده ، به بى عفّتى تمايل پيدا مى كنند; بى

عاطفه و كم رو و خجل هستند; صفاى دل و نورانيت معنوى كمترى دارند; به مجالس دعا و توسّل علاقه اى نشان نمى

دهند و تاريكى و ظلمت آنها را احاطه كرده است و اوقات خود را بيشتر با كارهاى بيهوده سپرى مى كنند .8

ج . آسيب ها و ضررهاى اجتماعى: خودارضايى احساس گريز از اجتماع پديد مى آورد كه در اثر افراط و تكرار اين

عمل ناپسند ، اين احساس ريشه دار خواهد شد . خودارضا در گوشه اى منزوى ، به افكار دور و دراز مى پردازد . توجه

به لذات شخصى و خيالى ، سبب سستى روابط اجتماعى مى گردد و حيات جمعى و با ديگران بودن را دچار مخاطره مى

سازد . در نتيجه ، در عرصه اجتماعى كمتر وارد مى شود و با مردم جوشش كمتر دارد و از حضور در كنار ديگران لذت

نمى برد . بدين روى ، شخصيت اجتماعى و انسانى چنين افرادى به تدريج متزلزل مى شود ، و جامعه نيز از وجود نيروى

جوان و خلّاق محروم مى ماند و در دراز مدت ، اين ويژگى ها موجب اختلال در ارتباط آنان با خانواده و اجتماع مى گردد .

علل خودارضايى

1- ناآگاهى:

نوجوانان به خاطر كم تجربگى و اطلاع كم از مسائل ، در شرايطى قرار دارند كه به طور طبيعى ، امكان

خطا و لغزش در آنان بيش از بزرگ ترهاست . اطلاعات آنان ، بخصوص درباره مسائل جنسى و انزال نخستين ، بسيار كم

است . بى خبرى و غفلت آنها منجر به اين مى شود كه بر اساس لذت آنى و لحظه اى كه در ارضاى جنسى حاصل مى

شود ، اين عمل را تكرار كنند و به تدريج به اين عمل زشت عادت كنند .

2- انزوا و تنهايى: برخى از روان شناسان خودارضايى را «مرض تنهايى» نام نهاده اند .9 «تنهايى» به مفهوم

ضعيف شدن ارتباطات اجتماعى و محروم شدن از روابط گرم و عاطفى با ديگران است كه اگر ادامه داشته باشد روح نوجوان

را ضعيف و حسّاس مى كند و نيروى اراده او را به تحليل مى برد و علايق نوجوان و لذت هاى او را از اجتماع زايل مى

گرداند . در نتيجه ، نوجوان در تنهايى و خلوت خود ، اقدام به كسب لذت از خويشتن مى كند و به خودارضايى روى مى

آورد .

3- دوستى هاى آلوده: تأثيرپذيرى نوجوانان از دوستان و همسالان بيش از ساير افراد است; يعنى نوجوانان از هم

سن و سالان خويش ، بيشتر الگوگيرى مى كنند و بدين روى ، نوجوانى كه با افراد آلوده به انحرافات جنسى و مسائل غيراخلاقى

معاشرت داشته باشد ، به گناه و انحراف جنسى تمايل پيدا كرده ، احتمال آلوده شدن به انحرافات اخلاقى ، در او افزايش مى

يابد . اثرگذارى دوست ناباب و آلوده به

گونه اى خزنده و مرموز است ، به طورى كه نوجوان در برخى مواقع ، اصلا متوجه

نمى شود كه چه موقع و چگونه به انحراف كشيده شده است و ناگاه كه چشم خود را باز كند ، خويش را در گرداب تباهى و

انحراف مشاهده مى كند . دوستى با افراد فاسد موجب حركت نزولى انسان به سمت هلاكت و نابودى مى گردد و انسان را

گرفتار عذاب و سختى دنيا و آخرت مى سازد .

امام صادق (عليه السلام )مى فرمايند: كسى كه با رفيق بد و ناپاك همنشين شود ، سالم نمى ماند و سرانجام به ناپاكى آلوده

مى شود .10

حضرت على (عليه السلام )نيز در اين باره مى فرمايند: با شرور و فاسد رفاقت مكن; زيرا طبع و شخصيت تو از

شرارت هاى او الگو مى گيرد ، بدون آنكه خودت بفهمى .11

بيشتر بدبختى ها و گرفتارى هاى نوجوانان ، ناشى از دوستى هاى انحرافى است كه ريشه در انتخاب شتاب زده ، بى معيار يا

احساسى آنان دارد ، و گاه آتش احساسات سبب دوستى با افرادى مى شود كه شعله هاى آن تمام عمرْ انسان را مى سوزاند .

4- بلوغ زودهنگام: بلوغ طبيعى و بهنجارْ نوجوان را در موقعيت ايفاى نقش جنسى و توانايى توليد مثل قرار مى دهد ،

ولى به دليل فاصله اى كه بين بلوغ جنسى و بلوغ روانى و اقتصادى وجود دارد ، به ناچار بايد ارضاى اين غريزه را به تعويق

انداخت و به زمانى مناسب _ يعنى زمانى كه شرايط ازدواج فراهم باشد _ موكول كرد .

با توجه به مشكلات ياد شده ، اگر

مسئله «بلوغ زود هنگام» را هم به آن اضافه كنيم ، نوجوان در وضعيتى بغرنج و دشوار

قرار مى گيرد; زيرا در كسى كه دچار بلوغ زودهنگام شده ، فاصله بلوغ جنسى تا بلوغ روانى و اقتصادى _ كه زمان ازدواج

است _ زياد است و در نتيجه ، مشكلاتش هم زياد . نوجوان بايد فاصله بين بلوغ جنسى و ازدواج را با صبر و خويشتن دارى

سپرى كند .

البته دختران و پسران نوجوان نسبت به بلوغ زودهنگام ، واكنش هاى متفاوتى نشان مى دهند . تجربيات دست اندركاران

تربيتى مؤيّد آن است كه معمولا دختران نوجوان از بلوغ زودهنگام رنج مى برند و احساس خوبى نسبت به آن ندارند و سعى

مى كنند تا حدّ ممكن ، اين موضوع را از ديگران مخفى كنند ، در حالى كه پسران نوجوان به عكس دختران ، از بلوغ زودهنگام

استفبال نموده ، با نوعى غرور و شعف درباره اين موضوع ، با ديگران گفتوگو مى كنند .12

روشن است كه نوجوانان پسر و دخترى كه زودتر از وقت طبيعى به بلوغ جنسى مى رسند ، دچار مشكلات بيشتر و تنش هاى

فراوان ترى مى شوند و براى ارضاى منطقى و مطلوب نياز جنسى خود ، بايد فاصله زمانى طولانى ترى را تحمل كنند .

بدين روى ، اگر به دستورات اخلاقى و تربيتى و دينى توجه ننمايند و به خودسازى معنوى نپردازند ، احتمال ابتلاى آنان به

خودارضايى و آلوده شدن به اين عمل ناپسند زياد است .

5- عوامل تحريك كننده فرهنگى: شرايط فرهنگى و اجتماعى به گونه اى است كه نوجوانان هم مانند ساير گروه هاى

سنّى ، در معرض بمباران بىوقفه پيام هاى تبليغاتى و تحريكات محيطى قرار دارند و بيشتر اين پيام ها و عناصر تبليغاتى

دربرگيرنده نكات منفى و جنبه هاى بدآموز است و بسيارى از رسانه هاى جمعى و ابزارهاى فرهنگى به نوعى ، احساسات و

علايق جنسى نوجوانان را تحريك مى كنند . اگر با انصاف و چشم واقع بينانه به برخى مجلات و كتاب ها و فيلم ها نگاه شود ،

متوجه خواهيم شد كه بيشتر آنها آثارى سوء در پى دارند و فرهنگ مبتذل غرب را ترويج مى كنند و به نوعى ، در تحريك جنسى

نوجوانان تأثيرگذارند .

6- لباس هاى نامناسب: لباس هاى نامناسب و چسبان يكى از عوامل تحريك جنسى ، بخصوص در آستانه بلوغ و

نوجوانى ، است . اين لباس ها موجب افزايش جريان خون در ناحيه كمر و لگن خاصره شده و افزايش جريان خون به نوبه

خود ، موجب افزايش تمايلات شهوانى در نوجوان مى گردد . تحقيقات روان شناسان و متخصصان علوم تربيتى ثابت كرده

است كه پوشيدن لباس هاى چسبان از جمله شلوار تنگ باعث بيدارى و تحريك قواى جنسى و شهوانى مى گردد و تحريك قواى

شهوانى در ابتداى نوجوانى ، زمينه ابتلا به خودارضايى را ايجاد مى كند و نوجوان را در دام انحراف جنسى مى افكند .

دو روان شناس معروف روسى به نام هاى و . د . كوچتكف و م . لاپيك مى گويند: تحريك آلت تناسلى به ميزان

جريان خون در نواحى كمر و لگن خاصره بستگى دارد و وقتى خون در آن نواحى افزايش مى يابد ، اين تحريكات بيشتر

مى

شود و افزايش جريان خون در ناحيه كمر و لگن خاصره ، معلول چند علت است كه از جمله مهم ترين آنها ، افراط در صرف

غذاهاى مقوّى در شب ، غذاهاى ادويه دار و استفاده از لباس هاى تنگ است .

7- نگاه هاى غير مجاز (چشم چرانى ): چشم دريچه اى به خانه دل است . معمولا هر چيزى را كه چشم مى بيند ،

دل طلب مى كند و در پى آن مى رود; بخصوص در مسائل غريزى ، نگاه حرام و شهوت انگيز مواد اوليه و مصالح لازم

تصورات و تخيّلات جنسى را فراهم مى كند و نوجوانان با ديدن مناظر تحريك آميز ، سفر بى پايان و خطرناكى را آغاز مى كنند

و به مقاصد نامطلوبى مى رسند .

نگاه هاى غيرمجاز ، كه معمولا متوجه جنس مخالف نامحرم است ، موجب انقلاب درونى و ميل انسان به طرف گناه و انحراف

جنسى مى شود و چون چشم پيش قراول و پيشرو قلب و دل است ، مى تواند آن را به فساد و تباهى رهنمون شود ، و اگر انسان

به نگاه حرام گرفتار شود ، دل او هم گرفتار مى شود .

حضرت على (عليه السلام ) در روايتى نورانى مى فرمايد: چشم پيشرو و پيش قراول دل است .13 به هر جا چشم نظر

كند و متمايل شود دل هم تمايل پيدا مى كند .

باباطاهر عريان در اين زمينه مى گويد:

زدست ديده و دل هر دو فرياد *** هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نيشش ز فولاد *** زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

نگاه به تصاوير

، افراد و يا مناظرى كه باعث تحريك شهوت مى شود و انسان را به سوى گناه و انحرافات جنسى مى كشاند ،

در دستورات دينى ، ممنوع و حرام شمرده شده است; زيرا اين نگاه ها موجب مى شوند تا زمينه گناه براى انسان فراهم

شود . علاوه بر آن ، نگاه هاى آلوده و شهوت انگيز موجد حسرتواضطراب روحى و آشفتگى اعصاب مى گردند و انسان را

از تعادل خارج مى سازند .

امام صادق (عليه السلام )فرمودند: نگاه به نامحرم تيرى از تيرهاى زهرآگين شيطان است و چه بسا يك لحظه نگاه به حرام ،

غم و اندوهى طولانى و گرفتارى در پى داشته باشد !14

راه هاى پيش گيرى از خودارضايى

1- ورزش: نوجوانى دوره نشاط و بالندگى و پيشرفت است . در اين دوره ، نوجوان از روحيه اى لطيف ، خلّاق و

كمال طلب برخوردار است . نوجوانى دوره جنب و جوش و فعاليت است و اين به خاطر وجود پتانسيل زياد و آماده در

نوجوان است . اگر اين نيروها در مسير درست و منطقى قرار گيرند و راهبردى شوند ، او را به آينده اى روشن و موفق ،

نويد خواهند داد ، و اگر اين انرژى ها و نيروهاى نوجوانى در راه ناصحيح صرف گردند ، موجب شكست و درماندگى نوجوان

مى گردند .

يكى از راه هاى تعديل و مهار انرژى پرقدرت نوجوانى ، ورزش است . اين عمل فوايد و آثار فراوان و ارزشمندى دارد .

آثار ورزش در سلامت و پيش گيرى از بيمارى ها و انحرافات ، به ويژه ورزش در هواى آزاد مثل ورزش هاى: پياده

روى ، دو

، شنا ، دوچرخه سوارى ، واليبال ، كشتى و كوه نوردى _ كه مصرف اكسيژن را افزايش مى دهد _ عبارتند از:

كاهش فشار خون ، كنترل وزن ، تقويت دستگاه عروقى ، جلوگيرى از پوكى استخوان ، به تأخير افتادن ناتوانى جسمى ناشى از

سال خوردگى ، افزايش اميد به زندگى ، ارتقاى عزّت نفس و از همه مهم تر ، تعديل غرايز جنسى و جلوگيرى از انحرافات

اخلاقى .15

اهميت تأكيد بر ورزش و تقويت قواى جسمانى از دو جهت است:

اول . در بعد نظامى و دفاع از كيان اسلام و مملكت اسلامى;

دوم . تأمين سلامت جسمانى و روانى و مصون ماندن از انحرافات جنسى و قرار گرفتن در مسير استكمال و بندگى

خداوند .

ورزش موجب دفع نيروهاى متراكم بدن مى شود . در اين صورت ، قواى جنسى تعديل مى گردند و زمينه انحرافات جنسى ،

بخصوص خودارضايى ، تا حد زيادى از بين مى رود . علاوه بر آن ، وقتى انحرافات جنسى از بين رفت ، زمينه معنويات در

انسان ايجاد مى شود و او به طرف كمالات قدم برمى دارد .

ورزش باعث نشاط و شادابى بدن است و انسان را از نظر روحى و روانى هم سرزنده و شاداب مى كند و موجب تقويت

اراده انسان و پويايى او مى گردد . كسى كه از اراده قوى و روانى شادابى برخوردار باشد ، به انحراف جنسى تمايل پيدا

نمى كند .

در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است: نشاط و شادابى به خاطر ده چيز است: پياده روى ، سواركارى ،

شنا در آب ، تفريح در

سبزه زار ، مسواك زدن و . . . .16

خلاصه آنكه ورزش هم براى سلامتى بدن مفيد است و هم براى سلامتى روح و روان انسان و يكى از مهم ترين راه هاى پيش

گيرى از بيمارى جسم و اختلال روانى به شمار مى آيد . ورزش به خاطر ايجاد تعادل روحى و كاهش اضطراب ، نقش مهمى

در جلوگيرى از انحراف جنسى ، به ويژه خودارضايى ، دارد; زيرا يكى از علل ابتلا به خودارضايى ، عدم آرامش روانى و

وجود اضطراب در روان نوجوان است . ورزش در كاهش اضطراب و ايجاد نشاط روانى نقش بسزايى دارد .

ورزش كيفيت زندگى را بهبود مى بخشد و به زندگى آرامش و نشاط مى دهد .17 بسيارى از مردم مى گويند: هنگامى كه به

طور منظم ورزش مى كنند خواب آرامش بخشى دارند . ورزش كاران ، به ويژه دوندگان به همان قدرى كه از مزاياى

فيزيكى ورزش سخن مى گويند ، از فوايد روانى آن نيز صحبت به ميان مى آورند .18 ورزش كاران معمولا نسبت به افراد كم

تحرّك ، اضطراب و افسردگى كمترى احساس مى كنند و آرامش بيشترى دارند .19

مى گويند: به نظر مى رسد كه ورزش با افزايش احساس عزّت رابطه دارد و موجد آرامش روانى مى گردد . نوجوانى

كه از عزّت نفس بالا و آرامش بيشترى برخوردار است ، به طرف انحرافات اخلاقى گرايش پيدا نمى كند و عزّت نفس خود را

با اين مسائل ضايع نمى سازد .

2- تنظيم برنامه خواب: خواب و استراحت كافى و نظام مند علاوه بر جهات درمانى اش ، داراى ابعاد پيش گيرانه

اى نيز

هست و در سلامت انسان نقش مهمى ايفا مى كند . نظام مند بودن خواب نوجوان تأثير خوبى در پيش گيرى از انحرافات

دارد . اگر بتوان ترتيبى انخاذ نمود كه نوجوان اوايل شب به رخت خواب برود و صبح زود از جاى خود بلند شود ، بسيار

مفيد است; بخصوص اگر پس از خستگى و تلاش روزانه به رخت خواب برود . طبيعى است كه اگر نوجوان با خستگى

به رخت خواب نرود ، به ناچار مدت زمانى را در بستر بيدار خواهد ماند تا به تدريج ، به خواب رود و چون افكار و انديشه هاى

شهوانى و تحريك آميز معمولا در اين مواقع به سراغ نوجوان مى آيند ، نوعى تنظيم خواب و استراحت منظّم براى نوجوان ،

ضرورت دارد .

بدين روى ، بهتر است نوجوانان در ميانه روز و يا بعد از ظهرها ، حتى المقدور نخوابند تا در اثر تلاش ها و فعاليت هاى

روزانه ، شب را زودتر و بهتر به استراحت بپردازند . دماى اتاق خواب آنان نبايد زياد گرم باشد و بهتر است با باز كردن

پنجره اى ، ضمن استفاده از هواى آزاد و مناسب ، تهويه اتاق صورت گيرد .

برخى از نوجوانان به دليل بى خوابى ، زمانى طولانى را در بستر بيدار مى مانند و با مشغول شدن به افكار و تصورات خود ،

زمانى را سپرى مى كنند تا لحظه خوابشان فرا رسد . ضرورت دارد اين نوجوانان براى رفع بى خوابى خود ، تلاش كنند و

نيز در اولين فرصت ، به پزشك مراجعه نمايند و با مشورت پزشك ،

تدابير درمانى را به كار بندند . برخى بى خوابى ها به

دليل غم و اندوه پيش مى آيد و يا اضطراب هاى خاص دوران بلوغ ، بيش از حد آنان را آزار مى دهد . در اين مواقع ، قدرى

قدم زدن پيش از خواب ، تنفّس عميق و دوش با آب ولرم ، مى تواند به تنظيم خواب نوجوان كمك كند .

در دستورات حيات بخش اسلام ، به خواب و فوايد آن توجه ويژه شده و مورد تأكيد قرار گرفته است . در روايتى امام

صادق (عليه السلام )مى فرمايند: خواب موجب استراحت و آرامش بدن است .20

در روايتى ديگر حضرت على (عليه السلام )مى فرمايند: خواب سبب تسلط قواى ذهنى و استوارى و قوّت بدن مى

گردد .21

بدنى كه سالم و قوى است و روانى كه پويا و با نشاط است كمتر گرفتار انحرافات جنسى و مسائل ضد اخلاقى مى گردد و

خواب و استراحت منظّم نقشى بسيار حياتى در ايجاد تعادل روحى و تقويت قواى ذهنى و روانى دارد . اگر خواب در زمان

مناسب آن _ يعنى در شب و بخصوص ابتداى شب انجام شود ، علاوه بر اينكه نقش زيادى در رفع خستگى روزانه دارد ، موجب

آرامش روان و كاهش تنش و اضطراب مى گردد ، و كسانى كه از آرامش بيشترى برخوردارند كمتر به انحرافات جنسى و به

ويژه خودارضايى گرفتار مى شوند .

قرآن كريم مى فرمايد: «اوست كسى كه شب را براى شما قرار داد تا در آن بياراميد و استراحت كنيد .» (يونس:

67 ) «و اوست كه شب را براى شما پوشش و خواب

را مايه آرامش شما قرار داد .» (فرقان: 47 )

امام صادق (عليه السلام ) در توصيه به خواب اول شب ، مى فرمايند: پيروان ما اول شب مى خوابند .22

هدف از آفرينش شب آرامش و سكون است و آرام بخشى شب و خواب در آن يك واقعيت علمى است كه دانش جديد هم آن را

ثابت كرده است . خواب شبان گاهان اثر مستقيمى بر سلسله اعصاب دارد و روان انسان و عضلات او را به آرامش و

استراحت مى رساند .23

در آزمايش هاى ويليام ونت (William Wundt ) و محققان ديگر ثابت شده است كه نياز انسان به خواب ،

بخصوص مرحله چهارم خواب (خواب عميق ) ، حياتى و مهم است و اين مرحله از خواب در نيمه اول شب بيشتر رخ مى

دهد . خواب در اين مرحله ، از عمق طولانى ترى نسبت به ديگر زمان ها برخوردار است .24

خلاصه اينكه طبق معيارها و دستورات دينى و روان شناسى ، خواب و بخصوص خواب منظّم و ضابطه مند ، نقش زيادى در

آرامش روح و روان و تقويت قواى جسمانى دارد و انسانى كه از آرامش روحى و روانى برخوردار است ، كمتر گرفتار

انحرافات اخلاقى و جنسى مى گردد .

3- كيفيت خواب: كيفيت خواب و بستر خواب مى تواند در تحريكات بدنى و جنسى تأثير داشته باشد و سفارش شده

است: سعى كنيد به پشت بخوابيد و از دمرو (به صورت ) خوابيدن اجتناب نماييد . اين مسئله درباره نوجوانان از

اهميت بيشترى برخوردار است . نوجوانان بايد عادت كنند به پشت بخوابند; در رخت خواب بسيار گرم و نرم

نخوابند (

در جاى معمولى بخوابند ); زيرا رخت خواب گرم و نرم و به رو خوابيدن از جمله عوامل تحريك و انحراف جنسى

است .

سيلوانس استال (Sylvanus Stall ) ، كه در مسائل تربيتى و روان شناسى تخصص دارد ، مى گويد:

جوانان و نوجوانان نبايد روى پرهاى نرم بخوابند و از لحاف بسيار نرم هم اجتناب كنند و اگر مى خواهند بدنى نيرومند و

ورزيده داشته باشند و كمتر تحريك جنسى بشوند حتماً اين كار را انجام دهند .25

دكتر محمّدرضا شرفى _ كه در رشته روان شناسى و بخصوص مباحث جوانان تخصص دارد _ درباره كيفيت خواب مى

گويد: اگر بتوان نوجوانان را عادت داد كه پس از اقامه نماز صبح ، با قرآن و دعا مأنوس شوند ، اين كار در ايجاد حيات

معنوى و روحيه اخلاقى شان بسيار مؤثر است و آنان روزى با نشاط و متعالى خواهند داشت .26

در دستورات اخلاقى و بهداشتى اسلام ، به كيفيت خواب و آداب آن توجه شده و توصيه هايى بيان گرديده كه هر كدام از آنها در

سلامتى و راحتى بدن و آرامش روان مؤثر است و هر كدام از آنها طبق دستور اسلام عملى گردد ، در خودسازى و توجه به

معنويات و مصون ماندن از انحرافات اخلاقى ، تأثيرگذار است . در اين بحث ، به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف . با وضو بودن: مؤمن هميشه پاكيزه و با وضو است . وضوى مداوم در تربيت روحى و روانى انسان مؤثر است

و سفارش شده كه انسان در موقع خوابيدن ، وضو بگيرد . اين كار ثواب زيادى دارد و

در كمال انسان بسيار مؤثر است .

امام صادق (عليه السلام )مى فرمايند: هر كس هنگام خوابيدن ، با وضو باشد گويا در حال عبادت و سجده است .27

ب . محاسبه: عاقل و آينده نگر در كارهاى خود حسابگرى مى كند و در هنگام خوابيدن هم به اعمال روزانه خود توجه

نموده ، آنها را مطابق معيارهاى ارزشى و اخلاقى ارزيابى مى كند و در جهت اصلاح خود تلاش مى نمايد . اين كار پيش از

خواب ، مى تواند درمانى برǙɠمسائل پريشانى و فشارهاى روانى روزانه باشد; چون عاقل وقتى محاسبه كرد و مشاهده

نمود خطايى از او سر زده است استغفار مى كند و اگر اعمال صالحى انجام داده بود شكرگزارى مى كند و اين هر دو در

آرامش انسان نقش دارد .

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: وقتى به رخت خواب رفتى و خواستى بخوابى ، به اعمال روزانه ات بنگر و و

به آنچه خورده اى و كسب كرده اى توجه كن و روز قيامت و هنگام مرگت را به يادآور .28

ج . دعا و تلاوت قرآن: خواندن قرآن (سوره هاى كوچك ) و دعاهاى مخصوصى كه هنگام خوابيدن سفارش شده ،

براى ايجاد آرامش در حال خواب ، تنظيم رؤياهاى انسان و تمركز ادراكى و ذهنى بسيار مؤثر است و آرامش خاصى به انسان

مى دهد .

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) خطاب به حضرت على (عليه السلام )فرمودند: يا على ! وقتى خواستى به رخت

خواب بروى استغفار كن و بر من صلوات بفرست و بگو: سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله اللّه و اللّه اكبر و

لا حول و لا قوّة

الّا باللّه العلى العظيم ، و سوره توحيد را زياد بخوان; به درستى كه اين سوره نور قرآن است ، و آية الكرسى را بخوان;

زيرا در هر حرف و كلمه آن هزار بركت و هزار رحمت است .29

د . به سمت قبله خوابيدن: يكى از دستورات اخلاقى و تربيتى اسلام درباره خوابيدن اين است كه انسان به طرف قبله

بخوابد و اين دستور به دو صورت توصيه شده است: يكى آنكه شخص به پشت بخوابد و كف پاهايش به طرف قبله باشد;

يعنى اگر خواست بلند شود ، صورتش به طرف قبله باشد . دوم آنكه بر پهلوى راست بخوابد و صورتش به طرف قبله باشد

(البته مطابق روايات ، صورت دوم بهتر است )

همچنين خوابيدن بر پهلوى چپ و بر صورت ، ناپسند و مذموم است . دليل آن نيز اين است كه به صورت خوابيدن (

دمرو ) ، وضعيت نامناسبى بر دستگاه تنفس و همچنين معده و قلب تحميل مى كند . به پهلوى چپ خوابيدن همچنين با توجه به

آنكه كبد در سمت راست بدن قرار دارد و طرف راست بدن سنگين تر است ، بر سمت چپ بدن فشار وارد مى كند ، ولى

هنگامى كه فرد به سمت راست بدن مى خوابد ، قسمت سنگين بدن در پايين قرار مى گيرد قلب و ريه ها نيز عمل خود را بهتر

انجام مى دهند .

البته در مورد جهت خوابيدن ، علاوه بر ابعاد معنوى و بهداشت روانى آن ، ممكن است حكمت هاى ديگرى نيز وجود داشته باشد

كه اكنون براى ما مجهول است .30

اين دستورات دينى ، كه در آموزه هاى شرعى مورد تأكيد است ، انسان را در فضايى

معنوى و اخلاقى وارد مى سازد و دل را از انحراف باز مى دارد و از طريق جهت دادن افكار انسان به سمت مسائل اخروى ،

او را از وسواس شيطانى مصون مى دارد .

4- اصلاح برنامه غذايى: كيفيت تغذيه در دوران بلوغ ، مى تواند در شكل گيرى مسائل انحرافى ، مؤثر باشد . تغذيه به

دو دليل حايز اهميت است: يكى از لحاظ محتوا و مواد غذايى موردنياز نوجوان ، و ديگرى از نظر زمان استفاده آن .

به طور طبيعى ، غذاى مناسب نوجوان غذايى است كه انرژى لازم و مورد نياز بدن او را تأمين كند ، بخصوص كه نوجوان در

حال رشدى سريع و چشم گير است; ولى مواد غذايى او نبايد محرّك شهوت باشد . به همين دليل ، بايد از خوردن بيش از

حدّ غذاهايى مانند خرما ، تخم مرغ ، دارچين ، پياز و مانند آن اجتناب كند . ديگر آنكه بايد براى صرف غذا ، زمان مناسبى را

انتخاب كند; زيرا يكى از علل بى خوابى شب ها و عدم آرامش روحى ، تغذيه نامناسب و زمان نامناسب آن است .

يكى از صاحب نظران در اين زمينه مى نويسد: برخى خوراكى ها اگر در شب استفاده شود ، معده را ناراحت و ناآرام مى

كند ، و موجد خواب هاى آشفته مى شود . مثلا ، بعضى افراد اگر شب ها شير بخورند با معده شان ناسازگار است ، و معده

بعضى ديگر با ميوه و بعضى با ماهى و

مانند آن سازگارى ندارد . به همين دليل ، بايد در انتخاب تغذيه شبانه دقت داشته

باشند .31 وى همچنين يكى از علت هاى احتلام پياپى نوجوانان را تغذيه نامناسب مى داند و در اين باره مى نويسد: احتلامْ

بيشتر ، نزد كسانى ديده مى شود كه با معده سنگين مى خوابند . بهترين روش براى جلوگيرى از اين امر و خواب سنگين ، آن

است كه شب ها ، معده را از خوراكى هاى دير هضم پر نكنيد و به همان اندازه كه به كيفيت غذا اهميت مى دهيد ، در كميّت آن

نيز دقت كنيد .32

5- اجتناب از مشاهده فيلم هاى مبتذل: يكى از ابزارهاى محرّك شهوات و انحراف نوجوانان و جوانان ، ديدن فيلم هاى

مبتذل و جنسى است . اين فيلم ها فكر و انديشه نوجوانان را تخريب مى كند و آنان را به سمت مسائل اخلاقى سوق مى

دهد . اگر نوجوان يا جوان به فيلم غيراخلاقى و جنسى نگاه كند ، آن صحنه ها هميشه در مقابل چشمانش مجسم مى شوند و

در ذهنش تداعى شده ، باعث تحريك جنسى و اعمال ناپسند مى شوند .

به دليل آنكه نوجوان و جوان در اوج قدرت شهوانى است ، كوچك ترين تحريك و تصوير جنسى موجب انحراف و كجروى او

مى شود . از اين رو ، نوجوانان بايد سعى كنند حتى يكبار هم به فيلم هاى مبتذل نگاه نكنند; زيرا اين فيلم ها اعتيادآورند و

نوجوانان را به خود جذب مى كنند و هويّت دينى و انسانى شان را نابود مى سازند و در منجلاب فساد و شهوات غوطهور مى

كنند .

حضرت على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايند: اگر هوس ها و شهوات بر شما چيزه شوند ، شما را به جايگاه هاى

هلاكت وارد خواهند كرد .33 وقتى شهوات در نوجوانان تحريك شود ، آنان را به سمت ارضا سوق مى دهند و چون هيچ راه

ارضاى عقلانى و شرعى براى آنان وجود ندارد ، به سمت خودارضايى كشيده مى شوند .

6- حاضر نشدن در محيط هاى آلوده: محيط هاى آلوده و غير اخلاقى مى توانند از جمله زمينه هاى انحراف نوجوانان و

جوانان باشند . يكى از مصاديق انحراف همين مجالس لهو و خوش گذرانى ممنوع و حرام است . اين مجالس اثرات

تخريبى و سوئى بر افراد جامعه ، بخصوص نوجوانان دارند . نوجوانانى كه از يك سو ، به مرحله پختگى و تقواى كامل

نرسيده اند و از سوى ديگر ، در عنفوان جوانى و شهوت قرار دارند ، در اين مجالس به فساد و بى بندو بارى كشيده مى شوند و

به انحراف جنسى روى خواهند آورد .

اگر نوجوانى در مجلسى عروسى حاضر شود كه در آن موسيقى نواخته مى شود و يا زنان بدحجاب حضور دارند يا اگر به

ويدئوكلوپى برود كه صحنه هاى جنسى و ضد اخلاقى در آنجا مشاهده مى شود و يا در مهمانى حاضر شود كه مردان و زنان

به صورت مختلط و با وضعى ناپسند و بى حجاب حضور دارند ، به يقين بر افكار و تمايلات او اثر بد گذاشته و علاوه بر اينكه

به خاطر حضور در چنين مكان هايى كار حرامى كرده است ، به انحراف جنسى كشيده

مى شود . اين گونه مكان ها گرايش

به انحراف و بى بند وبارى را تسهيل كرده ، بستر را براى روى آوردن نوجوان به سمت ناهنجارى هاى اخلاقى آماده مى

سازند; زيرا نقش محيط بر انسان مورد اتفاق بيشتر انديشمندان است و حتى در مباحث جامعه شناختى و روان شناسى

شخصيت ، محيط اجتماعى به عنوان عاملى مهم در شكل گيرى شخصيت انسان معرفى شده و تأثيرگذارى محيط زندگى بر

رفتار ، خلق و خوى ، انديشه و ويژگى هاى اخلاقى بر كسى پوشيده نيست . از اين رو ، اگر نوجوانان احتمال مى دهند در

جلسه اى يا مكانى ، كارهاى غير اخلاقى انجام مى شود ، بايد از آن بپرهيزند تا جلوى تحريكات جنسى را بگيرند .

حضرت على (عليه السلام ) درباره دورى از محيط ناپاك ، در نامه اى به حارث همدانى چنين مى فرمايند: از مكان هايى

كه مردم آن از ياد خدا غافلند و به يكديگر ستم روا مى دارند و بر اطاعت از خدا به يكديگر كمك نمى كنند ، بپرهيز .34 در اين

حديث شريف ، حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) از مؤمنان و دوستان خواسته اند تا از محيط هاى آلوده به گناه و

جاهايى كه در آنها معصيت الهى مى شود ، پرهيز كنند و خود را در معرض گناه و نافرمانى قرار ندهند .

7- برنامه ريزى براى اوقات فراغت: مسئله «اوقات فراغت» از مسائلى است كه بارها در سخنرانى هاى مسئولان

فرهنگى مورد تأكيد قرار گرفته ، ولى همچنان مشكل آفرين است به ويژه در رابطه با نوجوانانى كه از اوقات فراغت بيشترى

برخوردارند ، و اين به خاطر تعطيلات زياد نظام آموزش و پرورش و نداشتن برنامه كافى براى تعطيلات نوجوانان است .

تعطيلات زياد و بى برنامه در عين حال كه موجب احساس سرگردانى و بلاتكليفى براى نوجوانان مى شود; به تدريج موجب

سرخوردگى و يأس آنان مى گردد و موجب مى شود آنان به كنج خلوت و انزوا پناه ببرند و راهى براى مشغوليت خود

بجويند . اين مشغوليت در بسيارى از موارد ، به انحرافات جنسى و از جمله خودارضايى منجر مى شود .

با برنامه ريزى و پركردن اوقات فراغت ، همچون كلاس خطاطى ، شنا ، كوه نوردى ، آموزش رايانه ، و حتى كارهاى كارگاهى

در محيط هاى مناسب ، مى توان جلوى انحراف اخلاقى را سد كرد و از دام آن رست . نوجوانى كه براى اوقات فراغت و

حتى تمام ايّام زندگى خود برنامه ريزى دارد ، از عزّت نفس و حرمت والايى برخوردار است . حرمت خود را دانستن (

عزّت نفس ) در سنين نوجوانى از اهميت بالايى برخوردار است و نوجوان را از انحراف نگه مى دارد; زيرا كسى كه

خود را ارزشمند و داراى موقعيت اجتماعى مى داند و احساس مى كند كه براى جامعه مفيد است ، هرگز اين عظمت را با

كارهاى ضد اخلاقى تباه نمى سازد .

موريس روزنبرگ (Maurice Rosenberg ) ، يكى از روان شناسان ، خاطرنشان مى كند كه يكى از مهم

ترين عوامل تعيين كننده در رشد حرمت خود و شخصيت نوجوان ، اين است كه تا چه حدى با ديگران و محيط اجتماعى

سازگارى دارد ، و تا چه حد از

مقبوليت و محبوبيت برخوردار است .35نوجوانى كه داراى شغل و حرفه است ، از مقبوليت و

محبوبيت بيشترى برخوردار است و حرمت خود بالايى دارد .

بندورا (Bondura ) مى گويد: آن دسته از افرادى كه به خاطر موفقيت ، به تحسين و تمجيد از خود مى پردازند ،

به احتمال بيشتر ، به حرمت خود بالا و پايدار دست مى يابند و از انحرافات مصون هستند .36

در روايات رسيده از معصومان (عليهم السلام ) توجه ويژه اى به غنيمت شمردن لحظات عمر و فرصت جوانى شده

است: حضرت على (عليه السلام )در روايتى مى فرمايند: شديدترين و سخت ترين غصه ها به خاطر از دست دادن

فرصت هاى عمر خواهد بود .37

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايند: بر استفاده از مدت عمر و جوانى ات ، حريص تر از نگه دارى پول و

سرمايه مادى باش .38

در اين دو حديث شريف ، به قدردانى از جوانى و اوقات گران بهاى عمر سفارش شده و هشدار داده شده است كه جوانى و

فرصت ارزشمند زندگانى به سرعت در حال گذر است و بايد از آن به نحو مطلوب استفاده كرد و با ايجاد اشتغال و برنامه

ريزى در زندگى و عنيمت شمردن فرصت ها ، خود را از آفات بيكارى رها ساخت; زيرا بيكارى و نداشتن برنامه در

زندگى ، آفات بسيارى دارد و علاوه بر اينكه انسان را به انحراف مى كشاند ، از رشد اقتصادى و معنوى هم بازمى دارد .

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله )در اين زمينه مى فرمايد: كسى كه براى صلاح و راحتى دنيا و آخرت خود

تلاش نكند

مورد غضب پروردگار است ، و كسى كه بيكار و بدون برنامه است انسان شايسته اى نيست .39

حضرت على (عليه السلام ) درباره آفات بيكارى و نداشتن برنامه براى اوقات فراغت مى فرمايند: ذهن و قلب انسان اگر

رها و بدون برنامه باشد به وسوسه هاى بد و شيطانى گرفتار مى شود ، و اگر فعاليت هاى جسمانى و بدنى در انسان دچار

ركود و تنبلى شود ، راه براى ارتكاب گناهان باز خواهد شد . در اين حديث ، حضرت على (عليه السلام )توصيه مى كنند:

اگر مى خواهيد به دام گناه و انحراف دچار نشويد ، اوقات فراغت و بيكارى خود را پر كنيد و ذهن و جسم را به فعاليت مفيد و

ارزشمند مشغول سازيد .40

8- قطع رابطه با دوستان مشكل آفرين: معاشرت و همنشينى با دوستان سالم و با ايمان موجب رشد شخصيت انسان و

تقويت ارزش هاى اخلاقى و معنوى در نوجوانان مى گردد . انتخاب دوستانى كه از لحاظ درسى ، اخلاقى ، خانوادگى و ادب ،

شايسته اند ، خود مى تواند بهترين بازوى موفقيت انسان و قرار گرفتن در مسير پاك و بدون انحراف باشد . از سوى ديگر ،

دوستى با افراد پست و فرومايه _ كه معمولا به انحراف هاى اخلاقى آلوده اند _ يكى از زمينه هاى انحراف نوجوان است .

دوستان منحرف و بى بند و بار سعى دارند احساس ها و تجربه هاى راست يا دروغ خود يا ديگران را درباره مسائل جنسى و

انحراف اخلاقى با حرص و ولع و با حالتى غرورآميز ، براى نوجوانان پاك و نورانى

تعريف كنند و آنان را به سمت اين

ناهنجارى ها سوق دهند .

دوست ناباب سرنوشت انسان را به طور كلى ، از مسير اصلى خود خارج مى كند و او را به ورطه هلاك و فساد و انحرافات

اخلاقى مى اندازد و سعى مى كند انحرافات جنسى و تجربه هاى جنسى را به دوست خود انتقال كند و از اين طريق نوجوان را

وسوسه مى كند . او از طريق ايجاد كنجكاوى و قهرمان بازى ، ديگران را هم به سمت انحرافات جنسى سوق مى دهد ، و

كافى است كه نوجوان يكبار صحنه هاى جنسى يا فيلم هاى جنسى يا تجربيات جنسى و انحرافى را مشاهده كند و به سمت

خودارضايى يا مسائل ديگر ضداخلاقى كشيده شود !

قرآن كريم در سوره فرقان ، عاقبت كسانى را كه با دوستان فاسد همنشين گرديده و به نابودى كشيده شده اند و اظهار ندامت و

حسرت مى كنند ، بيان مى نمايد; آنان مى گويند: «واى بر من ! كاش فلان شخص را به عنوان دوست برنمى

گزيدم .» (فرقان: 28 ) در اين آيه ، خداوند متعال سرنوشت مصاحبت با افراد فاسد را به عنوان هشدار بيان نموده ،

مؤمنان را متوجه مى سازد كه از دوستى با افراد فاسد پرهيز كنند و خود را به حسرت دنيا و آخرت گرفتار نسازند .

اميرمؤمنان على (عليه السلام ) مى فرمايند: از همنشينى و دوستى با افراد شرور و آلوده بپرهيز; زيرا طبيعت و

شخصيت تو به طور ناخواسته تحت تأثير بدى و ناپاكى طبع ايشان قرار مى گيرد و صفات آلوده شان بر تو اثر مى گذارد

.41

صفات ناپسند رفيق به طور ناخودآگاه بر انسان اثر مى گذارد و انسان يكباره چشم باز كرده ، خود را در انحراف و ظلمت مى

بيند . هيچ نوجوانى نمى تواند ادعا كند كه من حواسم جمع است و نمى توانند مرا منحرف كنند . دوست فاسد سرانجام ،

تأثير خود را ناخودآگاهانه مى گذارد .

امام صادق (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايند: كسى كه با رفيق بد و ناپاك همنشين شود سالم نمى ماند و سرانجام ، به

ناپاكى آلوده مى شود .42

با بدان كم نشين كه صحبت بد *** گرچه پاكى تو را پليد كند

آفتابى بدين بزرگى را *** لكه اى ابر ناپديد كند .43

9- پرورش معنويات در خود: ايمان به خدا و تقويت معنويت نقش مهمى در جهت دادن به افكار و انديشه و گفتار و و

كردار انسان دارد . باورهاى اعتقادى و اعمال عبادى و معنوى ، تفكر و انديشه انسان را به سمت كمالات اخلاقى سوق داده ،

از خيال پردازى در افكار شيطانى باز مى دارد . انسان مؤمن هرگاه خطرات يا تحريكات شيطانى او را تهديد كنند ، به خدا

پناه مى برد و از او استمداد مى طلبد تا از شرور شياطين و وسوسه هاى آلوده كننده آنان ، در امان باشد ، اگر بنده خدا براى

فرار از گناه و آلوده نشدن به معاصى ، از او كمك بخواهد و به وسيله دعا و مناجات ، در ظل توجهات حضرت حق قرار گيرد ،

قطعاً خداوند او را يارى مى كند .

قرآن كريم مى فرمايد: «خدا ولى و سرپرست كسانى است كه

ايمان آوردند و خداوند بدين وسيله ، آنان را از ظلمات (

گناه ) بيرون مى آورد و به وادى نور مى برد .» (بقره: 256 ) اين آيه دالّ بر آن است كه هر كسى به خدا پناه

ببرد و از طريق انجام واجبات و دعا و نيايش ، از او كمك بطلبد ، خدا او را يارى نموده ، از شرور هواهاى نفس و خواهش هاى

شهوانى محافظت مى كند . خداوند در قرآن كريم به يك نمونه جالب اشاره مى كند كه در آن ، نوجوانى كه در قلّه تحريكات

جنسى و شهوانى قرار دارد ، با ياد خدا و استمداد گرفتن از او در مقابل خواسته هاى شيطانى همسر عزيز مصر مقاومت مى

كند و خود را به گناه آلوده نمى سازد . حضرت يوسف (عليه السلام ) در اين امتحان پيروز مى شود و اين پيروزى

مرهون ارتباط معنوى با خالق متعال و نورانى كردن درون خود با مناجات حضرت حق است .44

كسى كه با معنويت و دعا ارتباط دارد از سلامت برخوردار است و تشويش خاطر ندارد ، و كسانى كه تشويش خاطر ندارند

كمتر به انحرافات اخلاقى و جنسى روى مى آورند . درباره ارتباط معنويت و سلامت روان ، تحقيقات زيادى به صورت

تجربى توسط دانشمندان و روان شناسان انجام گرفته كه نتايج همگى آنها دالّ بر ارتباط مذهب و معنويات با آرامش خاطر و

عدم سقوط در انحرافات است . ويتر (Witter ) و همكاران او در پژوهشى نشان دادند كه 20 تا 60 درصد

متغيّرهاى سلامت افراد بالغ به وسيله باورهاى مذهبى آنان تبيين مى شود

.45

كيت و همكاران او تأكيد دارند كه مذهب و مسائل معنوى جايگزين خوبى براى مؤلّفه هاى تأثيرگذار همچون عوامل اجتماعى ،

سياسى ، اقتصادى و خانوادگى مى شوند و به رضايت و تعادل و سلامت روانى افراد كمك مى كنند .

يونگ ، روان شناس بزرگ غربى ، در جريان فعاليت هاى روانى خود ، دريافت كه باورهاى مذهبى مى توانند سبب بالا بردن

يكپارچگى و معنادادن به شخصيت فرد شوند . در همه اين تحقيقات ، به ارتباط معنويت و آرامش اشاره شده است و كسى كه

از آرامش و سكون برخودار باشد كمتر به انحرافات جنسى و بخصوص خودارضايى ، گرفتار مى گردد; زيرا يكى از علل

روى آوردن به خودارضايى ، «اضطراب و عدم آرامش روانى» است .46

ديل كارنگى (Deal Carnegie ) مى گويد: هنگامى كه كارهاى سنگين ، قواى ما را از بين مى برند و

اندوه ها و وسوسه ها هر نوع اراده اى را از ما سلب مى كنند و بيشتر اوقات كه درهاى اميد به روى ما بسته مى شوند ، به

خدا روى مى آوريم; ولى اصلا چرا بگذاريم روح يأس و نااميدى بر ما چيره شود ؟ چرا همه روزه به وسيله خواندن نماز و

دعا و بجاى آوردن حمد و ثناى خداوند ، قواى خود را تجديد نكنيم و چرا با ذكر الهى بر شرور غالب نگرديم ؟47

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: پروردگارا ! تو از هر مونسى براى دوستانت مونس ترى و از همه آنها براى

كسانى كه به تو اعتماد كنند ، براى كارگزارى آماده ترى . پروردگارا ! آنان را در

باطن دلشان مشاهده مى كنى و در

اعمال ضميرشان بر حال آنان آگاهى و ميزان معرفت و بصيرتشان را مى دانى ، رازهاى آنان نزد تو آشكار است و دل هايشان

در فراق تو بى تاب . اگر تنهايى و هجمه هاى شيطانى ، سبب وحشت آنان گردد ياد تو مونس آنهاست و اگر سختى ها بر آنان

فرو ريزند به تو پناه مى برند .48

10- اجتناب از تنهايى: نوجوان بايد سعى كند تا مدتى طولانى ، در مكان هاى خلوت و تنها سپرى نكند; زيرا تنهايى ،

خود عامل مهمى براى تحريك خودارضايى و زمينه ساز ارتكاب اين عمل است . نوجوانان مبتلا به انحرافات اخلاقى معمولا

از بعد ارتباطى و عاطفى ، آسيب ديده اند و روابطشان با اطرافيان و ديگران به حداقل رسيده و همه اينها موجب گرديده است تا

نوجوانان به تنهايى و انزوا روى آورند و تنهايى ، خود از عوامل و زمينه هاى انحراف جنسى است . از اين رو ، نوجوانان

بايد تلاش كنند تا ارتباط عاطفى و اجتماعى خود را با خانواده و دوستان مناسب تقويت كنند; سعى نمايند در جمع صميمى

خانواده بيشتر حضور يابند و جلسات گروهى و تفريحات گروهى بيشترى داشته باشند ، به ديگران محبت كنند و آنان را به

خودشان جذب كنند ، و در رفت و آمدهاى فاميلى و خانوادگى بيشتر حضور داشته باشند .

در ميان دستورات اخلاقى اسلام ، به صله رحم و ارتباط با خويشاوندان سفارش زيادى شده است . صله رحم علاوه بر اينكه

موجب زيادى عمر و بركت زندگى مى گردد ، آرامش روحى و رفع نگرانى

و اضطراب را به دنبال دارد و انسان را به آرامش

و سكون مى رساند . كسى كه از آرامش روحى و روانى كافى برخوردار باشد به انحراف جنسى روى نمى آورد; چراكه

يكى از عوامل انحراف جنسى ، اضطراب و تشويش است .

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايند: محبت و نيكى كنيد و صله رحم نماييد . به درستى كه اين كارها موجب سلامتى

و آسايش در تمام امور زندگى مى شوند .49

اسلام براى مقابله با تنيدگى و افزايش سطح سازش يافتگى ، علاوه بر بهره جستن از روش هاى شناختى مانند ايمان به خدا و

اعتقاد به مقدّرات الهى و نيز روش هاى معنوى مانند دعا و توسّل به ائمّه اطهار (عليهم السلام ) ، از روش هاى رفتارى ،

اجتماعى و ارتباطى مانند تشويق به داشتن ارتباط با خانواده و خويشاوندان ، براى كاهش تنيدگى فرد بهره مى گيرد; زيرا

كسى كه از حمايت خانوادگى و اجتماعى برخوردار نباشد خود را از نظر روانى بدون پشتوانه مى بيند و احساس تنهايى مى

كند و خود را فردى بى ارزش تلقّى مى كند و از اين رو ، گرايش او به طرف انحراف بيشتر شده با اين كارها خودش را

مشغول مى سازد . بنابراين ، صله رحم و پيوندهاى خانوادگى مى تواند با احساس تنهايى ، كه يكى از نشانه هاى افراد ناايمن

است ، به مقابله برخيزد و آنان را در آرامش و سكون وارد كند .

11- تعديل انرژى بدن با روزه: يكى از شيوه هاى درمان خودارضايى تغيير جهت دادن انرژى روانى و جسمانى

نوجوان و تخفيف اين انرژى

است . در اين شيوه ، يكى از مهم ترين و مؤثرترين راه كارها «روزه دارى» است كه اين

روش و راه كار موجب تخفيف انرژى روانى و جنسى نوجوان مى گردد و او را از انحراف جنسى و بخصوص خودارضايى

مصون مى دارد . قبلا توضيح داده شد كه يكى از علل عمده خودارضايى ، انرژى فراوان در نوجوان است و بايد اين

انرژى ، تصعيد (والايش )50 شود . روزه دارى نقش قابل توجهى در اين امر دارد; زيرا روزه علاوه بر اينكه نيروى

روانى و انرژى جنسى نوجوان را به طرف معنويت و ارزش هاى والا جهت مى دهد ، همچنين موجب مى شود تا انرژى

ذخيره شده در بدن و انرژى حاصل از مواد غذايى در بدن ، كاهش يابد و اين كار به نوبه خود ، در كاهش ميل جنسى مؤثر

است . آنگاه كه انسان از نظر جسمى پرتوان شود و از نظر تغذيه به اندازه كافى و يا بيشتر اشباع گردد ، مواد زيادى براى

سوخت و ساز بدن توليد مى شود و قسمتى از اين مواد و انرژى هم صرف غريزه جنسى مى شود . تراكم مواد غدايى در

بدن ، زمينه تشديد ميل جنسى را در انسان فراهم مى كند و روزه مى تواند نقش زيادى در كاهش انرژى و نيروى جنسى در بدن

ايفا كند و نوجوان را از خودارضايى باز دارد .

در رابطه با نقش روزه در كم كردن فشار شهوت ، بخصوص شهوت جنسى ، روايات متعددى از ائمّه اطهار (عليهم السلام )

وارد شده است كه در اين بحث ، به برخى از

آنها اشاره مى شود:

1- روزى شخصى نزد پيامبر گرامى حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله )آمد و گفت: اى رسول خدا ! من وضع

مالى خوبى ندارم و نمى توانم ازدواج كنم ، براى كنترل شهوت و بى زن بودنم چه كنم ؟ حضرت محمّد (صلى الله عليه

وآله )فرمودند: براى كنترل شهوت جنسى خود ، دو كار بكن: يكى اينكه موى بدن خود را زياد كن و آنها را نتراش;

ديگر اينكه زياد روزه بگير . آن شخص رفت و فرمايش پيامبر را عمل نمود و در نتيجه ، شهوتش تعديل شد .51

2- پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) روزى خطاب به جوانان فرمودند: اى جوانان ! به شما توصيه مى كنم

ازدواج كنيد و همسرى براى خود انتخاب نماييد و اگر توانايى ازدواج و شرايط آن را نداريد ، لازم است روزه بگيريد و شما را

به روزه زياد توصيه مى كنم; زيرا روزه توان جنسى را تعديل مى كند .52

از اين روايات ، استفاده مى شود كه در صورت امكان ، بايد غريزه جنسى را مانند ساير غرايز ، از راه حلال و شرعى ارضا

نمود و در صورتى كه چنين امكانى نباشد بايد به وسيله روزه و كارهاى ديگر به تعديل و كنترل آن پرداخت و براى نوجوانى

كه زمينه ارضا وجود ندارد ، بايد به وسيله روزه بر شهوات خود غلبه كند تا در دام انحراف خودارضايى نيفتد .

12- استحمام با آب سرد: همان گونه كه اتاق خواب گرم و بستر گرم مى تواند در تحريكات جنسى مؤثر باشد ، استفاده

از آب سرد ، بخصوص دوش گرفتن با

آب سرد و شستوشوى اعضاى جنسى با آن ، در جلوگيرى از تحريكات جنسى و كاهش

آن ، نقش قابل توجهى دارد . البته بايد توجه داشت كه اين روش براى همه افراد توصيه نمى شود; زيرا آب سرد براى

برخى افراد ضرر جسمانى دارد و نمى توانند با آب سرد دوش بگيرند . از اين رو ، در استفاده از اين روش ، بايد دقت كافى

نمود .

بعضى از پزشكان و روان شناسان براى تعديل شهوت ، به استفاده از آب سرد و بخصوص حمام كردن با آب سرد و يا شنا

كردن در آب سرد توصيه نموده اند . سيلوانس استال ، كه يكى از پزشكان صاحب نظر در اين زمينه است ، مى گويد: اگر

به واسطه تخيّل جنسى با محرّكات ديگر ، خون زياد به اعضاى تناسلى جريان پيدا كند و باعث تحريكات شهوانى و جنسى گردد ،

نبايد نگران شد و به دكتر مراجعه نمود ، بلكه راه درمان آن اين است كه برنامه زندگى خود را دگرگون نماييد و كارى كنيد كه

خون در اعضاى بدن جريان پيدا كند و در يك جا متمركز نشود و كارى كنيد كه همه دستگاه هاى بدن بتوانند تعادل طبيعى خود

را داشته باشند . براى اين منظور ، مى توانيد اعضاى تناسلى و جنسى خود را در هر روز چند بار با آب سرد شستوشو

داده ، از اين طريق ، قوّه خيال و فكر خود را از توجه به شهوات باز گردانيد و موجب آرامش اعضاى بدن خود شويد .53

13- كوتاه كردن مدت حمام: قرار گرفتن در هواى گرم و مرطوب

يكى از عوامل تحريكات جنسى است ، بخصوص

اگر بدن انسان لخت و برهنه باشد . از سوى ديگر ، مالش دادن آلت تناسلى و نگاه كردن به آن و بازى كردن با آن هم مى

تواند در تحريكات جنسى و ميل به خودارضايى نقش داشته باشد . بدين روى ، به نوجوانان توصيه شده است تا در هنگام

استحمام به نكاتى كه در پى مى آيد ، توجه لازم مبذول دارند:

1 . سعى كنند مدت حمام كردن آنها كوتاه بوده ، زمان زيادى در حمام نمانند .

2 . به آلت تناسلى خود در آينه و يا به طور مستقيم توجه نكنند .

3 . از بازى با آلت خود و ماليدن آن اجتناب نمايند .

4 . براى نظافت موهاى بدن خود ، از داروهاى نظافت بهداشتى مثل «موبر» استفاده كنند .

5 . در حمام ، هيچ گاه كاملا عريان نشوند ، بلكه از شورت يا لنگ استفاده نمايند .

6 . حتى الامكان موهاى زايد بدن خود را با فاصله بيشترى ازاله كنند; يعنى سعى نمايند موى بدن خود را بيشتر نگه

دارند .

حضرت على (عليه السلام ) فرمودند: موى بدن هيچ مردى زياد نشد ، مگر اينكه شهوتش كم شد;54 يعنى موى زياد

موجب كاهش شهوت جنسى است .

نكته اى كه در رابطه با كوتاه نكردن موى زايد بدن ، بايد مورد توجه زياد قرار گيرد اين است كه آنچه در روايات درباره كوتاه

نكردن موى زايد آمده ، نبايد نوجوان و جوان را از نظافت آن غافل كند; زيرا عدم پاكيزگى محل موها (بخصوص اطراف

عورت ) باعث خارش زياد مى شود و خارانيدن

آن زمينه اى براى خودارضايى است .

14- ياد مرگ و قيامت: از جمله عوامل مهمى كه نقش زيادى در كنترل غريزه جنسى دارد ، ياد مرگ و قيامت است .

انسانى كه معتقد به مرگ و جهان آخرت است و اعتقاد دارد كه روزى بايد در پاى ميزان دادگاه الهى قرار بگيرد و جوابگوى

اعمال و كردار خود باشد ، هرگز به خود اجازه نمى دهد نافرمانى و معصيت كند و هميشه خود را در محضر الهى احساس مى

كند و با تقويت ايمان ، وسوسه هاى شيطان را سركوب مى كند .

عملكرد هر انسانى ناشى از جهان بينى و طرز انديشه و تفكر اوست و انديشه هاى انسانى پشتوانه اعمال او و رفتارش . از

اين رو ، كسى كه ايمان و يقين دارد كه _ مثلا _ سم كشنده است ، هرگز سراغ آن نمى رود . اگر نوجوانى كه در موقعيت گناه

و انحراف جنسى قرار مى گيرد ، موقع جان كندن و مرگ خود را به خاطر آورد و عذاب سخت الهى را ، كه براى مجرمان در

نظر گرفته شده است ، به خاطر آورد ، جرئت نمى كند نافرمانى كرده ، به گناه و شهوت رانى آلوده شود; زيرا مى داند عذاب

الهى سخت و جانكاه است و خودارضايى هم يكى از گناهانى است كه انجام دهنده آن مورد غضب و لعن خدا و رسول

اوست . پس يكى از راه كارهاى غلبه بر شهوات و تحريكات جنسى حرام ، ياد مرگ و قيامت است و در اين زمينه ، فرمايش

هاى ارزشمندى از معصومان (عليهم السلام )وارد شده

است .

حضرت على (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: مرگ و قيامت را زياد به خاطر آوريد; چراكه ياد آنها بازدارنده

شهوت است .55 در قسمت ديگرى از اين روايت فرمودند: وقتى نفس شما خواست شما را درباره شهوت و مسائل جنسى

به تباهى بكشاند ، زياد به ياد مرگ باشيد; زيرا ياد مرگ براى موعظه و بيدارى ، كافى است .56

15- تقويت اراده: تقويت اراده و تلاش براى توانايى از گام هاى مهم در امر غلبه بر انحرافات جنسى و اخلاقى

است . اگر نوجوان به تمام فنون درمان خودارضايى و انحرفات جنسى آشنايى داشته باشد ، ولى اراده استفاده از آنها و اراده

ترك خودارضايى را نداشته باشد ، نتيجه اى حاصل نمى كند . از اين رو ، تقويت اراده و داشتن تصميم جدّى بر ترك انحراف

اخلاقى يكى از مسائل مهم براى درمان و غلبه بر ناهنجارى مزبور است .

از شايع ترين و عمومى ترين حالاتى كه نوجوانان مبتلا به خودارضايى در خود مى يابند ، اين است كه اراده ندارند و يا اراده

شان آن قدر ضعيف شده است كه نمى توانند تصميم جدّى بر ترك كارى بگيرند و يا تصميم مى گيرند ، ولى نمى توانند تا آخر

مقاومت كنند . روان شناسان و متخصصان مسائل تربيتى راه كارهايى براى تقويت بيان كرده اند كه به چند نمونه اشاره مى

گردد:

الف . تمركز بخشيدن به فعاليت هاى گوناگون: يكى از چيزهايى كه در تقويت اراده مؤثر است ، تمركز بخشيدن به فعاليت

هاى گوناگون و پراكنده زندگى است . معمولا اوقات ما صرف مسائل و امورى مى

شود كه نظام ويژه اى ندارند و بيشتر

پراكنده كارى است و آنچنان در كارهاى متنوّع هستيم كه از لذت تمركز فكر ، بهره چندانى نمى بريم . از اين رو ، بايد سعى

كنيم در كارهاى خود تمركز داشته باشيم و روى يك كار سرمايه گذارى كنيم و نتيجه بگيريم; مثلا ، در انتخاب رشته

ورزشى ، سعى كنيم در يك نوع ورزش متمركز شويم تا به موفقيت نايل شويم و قواى خود را در آن متمركز سازيم .

ب . به پايان بردن كارهاى نيمه تمام: سعى كنيم هر كارى را شروع مى كنيم ، به اتمام برسانيم و از كارهاى نيمه تمام

بپرهيزيم . سعى كنيم پيش از شروع هر كارى درباره آن انديشه كنيم و اگر توانايى انجام آن را در خود مى بينيم به آن اقدام

نماييم . اگر كارى نيمه تمام رها شود موجب مى گردد اعتماد به نفس انسان متزلزل شود ، و كسى كه از اعتماد به نفس كافى

برخوردار نباشد نمى تواند اراده جدّى و قوى داشته باشد; مثلا ، اگر مطالعه كتابى را شروع كرديم ، سعى كنيم آن را به هر

طريق ممكن ، به آخر برسانيم و يك تجربه موفقى به دست آوريم .

ج . تلقين به خود: شيوه ديگرى كه در تقويت روحى نوجوانان و استحكام اراده آنان مؤثر است ، «تلقين به نفس»

است . نوجوان بايد به خودش اين گونه تلقين نمايد كه «اراده اين كار را دارم و مى توانم از عهده اش برآيم; بايد موفق

شوم .» او بايد سعى كند موفقيت هاى گذشته اش را تداعى كند و

با توجه به نقاط مثبت زندگى خود ، فكر و انديشه نمايد و به

خودش بباوراند كه مى تواند ، و اين ايده را تكرار كند .

پل كلمنت ژاگو (Paul-Celement Jagot ) ، يكى از صاحب نظران در زمينه اراده و راه هاى تقويت

آن ، مى نويسد: وقتى بخواهيم با عادت زشتى مبارزه كنيم ، نخست بايد نتايج نامطلوب آن را در نظرمان مجسّم كنيم و سپس

منافع و فوايد ترك آن عمل زشت را در روح خود تصور نماييم و مواقعى را كه گرفتار آن عادت زشت شده ايم به خاطر

آوريم . در نتيجه ، هر بار كه چنين نمايشى در روح خود مى دهيم بر آن تحريك يا وسوسه (عادت زشت ) چيرگى يافته ،

لذت ترك آن را در خود احساس مى كنيم . اگر تلقين به نفس را بلافاصله پيش از خواب اجرا كنيم ، مؤثرتر از مواقع ديگر

خواهد بود . بايد مرتب به خودمان تلقين كنيم كه مى توانيم و عرضه اين كار را داريم ، و از چيزى هراس نداشته باشيم .57

د . سحرخيزى و انجام وظايف دينى: اگر نوجوان ، خود را عادت دهد كه هر روز صبح گاهان و پيش از طلوع آفتاب از

خواب بيدار شود و نماز صبح خود را بجاى آورد و قدرى دعا و مناجات داشته باشد و سعى كند آياتى از قرآن كريم را تلاوت

كند ، در اراده او و تقويت آن مؤثر است و اين لذت مناجات صبح گاهى موجب تحريك و تشويق او به سحرخيزى مى شود و

اين موفقيت اراده او را مستحكم مى گرداند

.

ه_ . عدم مقايسه خود با ديگران: مقياس قرار دادن كسانى كه به جاه و مقامى رسيده اند و مقايسه خود با آنان ، كار

شايسته اى نيست; زيرا شرايط رشد و محيط خانوادگى افراد متفاوت است و هر كس شرايط خاص خود را دارد . به

همين دليل ، نبايد خود را با ديگران مقايسه كرد ، بلكه بايد بيشتر به توانايى خود و نقاط مثبت خود توجه نمود; زيرا مقايسه

خود با ديگران موجب مى شود به موفقيت هاى ظاهرى آنان توجه كنيم و خود را نالايق و غيرموفق تصور كنيم و اين تصوير

موجب ضعف اراده و كاهش حرمت خود مى شود .

و . تجربه اندوزى از شكست ها: يكى از رموز كام يابى و تقويت اراده اين است كه از شكست ها نهراسيم ، بلكه از

شكست هاى تلخ ، ميوه شيرين تجربه بچينيم; شكست در زندگى هر كس ، آينه تمام نماى نواقص و اشتباهات اوست . بايد

پس از هر شكستى ، نقص را دريافت و در رفع آن كوشيد و توجه داشت كه مردان بزرگ تاريخ همواره از شكست به عنوان

پل پيروزى خود سود جسته اند . ناپلئون بناپارت مى گويد: آنقدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .58

ز . مبارزه با خواسته هاى نفسانى: مبارزه با خواسته هاى نفسانى و «نه» گفتن به آنها در تقويت اراده مؤثر است ، و

مبارزه با خواسته هاى شهوانى موجب قوّت و استحكام قواى عقلانى انسان مى گردد .

پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايند: قوى و با اراده كسى است كه بر هواى

نفس خود چيره شود .59

ويليام جيمز (William James ) روان شناس معروف و فيلسوف انديشمند ، در اين باره مى گويد: يك بار

«نه» گفتن به يك عادت بد موجب مى شود شخص براى مدتى تجديد قوا كند و بدين وسيله ، ضعف اراده خود را به تدريج ،

برطرف سازد .60

نوجوان براى مصون ماندن ازانحراف «خودارضايى» ، بايد به نكات ذيل توجه جدّى نمايد:

1- سعى كند هميشه پيش از خواب ، مثانه خود را تخليه كرده ، شب ها غذاى سبك ميل نمايد .

2- هرگز شكم خود را بيش از حد معمول پر نكند ، بلكه تا چند لقمه ديگر جا هست ، دست از غذا بردارد .

3- از پوشيدن لباس هاى تنگ و چسبان اجتناب ورزد .

4- هرگز فكر گناه را به ذهن خود راه ندهد و از تصور و تخيّل امور جنسى و شهوانى ، سخت بپرهيزد .

5-از خواندن ، شنيدن و نگاه كردن به مناظر و تصاوير شهوت آفرين دورى كند .

6-از خوردن مواد غذايى محرّك مانند خرما ، پياز ، فلفل ، تخم مرغ ، و غذاهاى چرب اجتناب كند و يا به حداقل اكتفا نمايد .

7- از نگاه كردن و دست كارى اندام جنسى خود پرهيز كند .

8- هرگز به رو نخوابد .

9- هيچ گاه در جايى تنها نباشد ، تا فرصت و زمنيه گناه از بين برود .

10- براى تخليه انرژى زايد بدن ، به طور منظّم و زياد ورزش كند .

11- هيچ گاه بيكار نماند و هميشه براى مشغول ساختن خود ، به فعاليتى مطلوب و مثبت برنامه داشته باشد .

12-روزه مستحبى بگيرد و اگر توانايى دارد

، روزه تربيتى بگيرد; يعنى به كمترين مقدار غذا و كم حجم ترين نوع غذاها

اكتفا كند و وعده غذايى خود را كم گرداند .

13-هرگز به نامحرم نگاه نكند ، حتى اگر به ارتباط كلامى با او مجبور باشد .

14-با جنس مخالف رفتار متكبرانه داشته باشد; هرگز با روى باز و نرمى با او برخورد نكند .

15- هرگاه افكار جنسى به ذهن او وارد مى شود خود را تنبيه كند; مثلا ، با بستن يك كش به مچ دست خود و كشيدن

و رها كردن آن به خود هشدار دهد .

16- به بدى گناه و عواقب آن بينديشد و تا زمانى كه به گناه آلوده نشده است ، بيشتر در فكر زيان ها ، خطرات ، آبروريزى

و عقاب آن باشد .

17- هرگز از رحمت خدا مأيوس نشود .

18- به محض لغزش ، فوراً توبه كند و سعى كند ديگر تكرار نشود .

19- قرآن زياد بخواند و در معانى آيات آن تفكر كند .

20- در مجالس مذهبى ، دعا و توسّل و موعظه ، زياد شركت كند .

21- از كتبى كه جنبه موعظه و بيدارگرى قلبى دارند بهره گيرد و مقيّد باشد كه در روز چند ساعت به مطالعه اين گونه

كتب بپردازد . براى مثال ، مجموعه كتاب هاى شهيد دستغيب توصيه مى شود ، بخصوص كتاب گناهان كبيره ، قلب قرآن ،

ايمان ، قلب سليم و معاد .

22- اوقات فراغت خود را با مطالعه ، ورزش ، زيارت ، عبادت ، و عيادت از نزديكان پر كند .

23- به معاد و قيامت فكر كند .

24- . ذكر «لاحول ولا قوّة الّا باللّه»

را زياد بر زبان جارى سازد .

25- عبادت هاى خود مانند نماز و روزه ، را صحيح و دقيق و در اول وقت انجام دهد و در انجام هرچه كامل تر و بهتر

نماز خود بكوشد و در اين زمينه از كتاب آرامش در پرتو نيايش آقاى پناهى بهره بگيرد .

26- از محيط هاى آلوده و سخت دورى كند و بيشتر وقت خود را در كتاب خانه بگذراند و بى دليل در خيابان هاى آلوده

حضور پيدا نكند .

27- اراده خود را تقويت نمايد .

منبع

على احمد پناهى

پى نوشت ها

1_ ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، قم ، منشورات مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى ، 1404 ، ج 20 ، ص 263 ، ب

73 .

2_ موريس دبس ، بلوغ ، ترجمه حسن صفارى ، تهران ، علمى ، 1335 ، ص 60 .

3_ عبدالواحد آمدى تميمى ، غررالحكم و دررالكلم ، بيروت ، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات ، 1407 ، ج 2 ، ص 222 ، ح

1254 .

4_ همان ، ج 1 ، ص 356 ، ح 24 .

5_ و . د . كوچتكف ، روان شناسى و تربيت جنسى كودكان و نوجوانان ، ترجمه محمّد تقى زاده ، تهران ، بنياد ، 1369 ، ص

114 .

6_ حميدرضا شاكرين و همكاران ، پرسش ها و پاسخ هاى برگزيده ، قم ، دفتر نشر معارف ، 1384 ، ص 228 .

7_ مؤسسه پژوهشى _ فرهنگى اشراق ، خودارضايى يا ارضاى انحراف جنسى ، بابل ، بعثت ، 1379 ، ص 15_ 16 .

8_ همان ، ص 17_18 .

9_ موريس دبس ، پيشين ، ص 62 .

10_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، بيروت ، داراحياء التراث العربى ، 1403 ، ج 68 ، باب 78 ، ح 17 .

11_ ابن ابى الحديد ، پيشين ، ج 20 ، ص 272 ، ح 147 .

12_ محمّدرضا شرفى ، دنياى نوجوان ، تهران ، تربيت ، 1376 ، ص 204 .

13_ عبدالواحد آمدى تميمى ، پيشين ، ج 1 ، ص 25 ، ح 420 .

14_ شيخ حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ، تهران ، اسلاميه ، 1384ق ، ج

14 ، ص 1387 ، ب 104 ، ح 1 .

15_ ام . رابين ديماتئو ، روان شناسى سلامت ، ترجمه محمّد كاويانى و همكاران ، تهران ، سمت ، 1378 ، ج 1 ، ص 392 .

16_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 1 ، ص 350 ، ح 24 .

17 . T . Stephens, "Physical Activity and Mental

Health in the United States and Canada: Evidence

from four Population Surveys", Preventive Medicines,

1988, vol . 17, pp . 35-47 .

18 . M .B . Harris, "Runners Perceptions of the

Benefits of Running", Perceptual and Motorskills,

1981, vol . 52, pp . 153-154 .

19 . J . R . Hughes, "Psychological Effects of Habitual

Aerobics Exercise: A Critical Review", Preventive

Medicine, 1948, vol . 13, pp . 66-78; R .J . Sonstroem,

Exercise and Self Esteem, Exercis and Sports Science

Review, 1984, vol . 12 . pp . 123-155 .

20_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 68 ، ص 276 ، ب 78 ، ح 6 .

21_ همان ، ج 59 ، ص 316 ، باب آخر .

22_ «انّ شيعتنا ينامون اول الليل» (شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 5 ، ص 274 ، ب 39 ، ح 26 . )

23_ ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، تفسير نمونه ، (40 جلدى ) ، تهران ، اسلاميه ، 1371 ، ج 7 ، ص 343 .

24_ رضا پاك نژاد ، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر ، تهران ، اسلاميه ، 1349 ، ج 12 ، ص 152 .

25_ سيلوانس استال ، آنچه

يك جوان بايد بداند ، ترجمه نصرت اللّه كاسمى ، تهران ، انتشارات تهران ، ص 38 .

26_ محمّدرضا شرفى ، پيشين ، ص 233 .

27_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 73 ، ب 39 ، ح 6 .

28_ محمّد محمّدى رى شهرى ، ميزان الحكمة ، قم ، دارالحديث ، ج 2 ، ص 407 .

29_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 73 ، ص 220 ، ب 44 ، ح 31 .

30_ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 1 ، ص 45 .

31 و 32_ سيلوانس استال ، پيشين ، ص 38 / ص 59 .

33_ عبدالواحد آمدى تميمى ، پيشين ، ص 277 ، ح 48 .

34_ نهج البلاغه ، ترجمه محمّدتقى جعفرى ، تهران ، مؤسسه تدوين و نشر آثار علّامه جعفرى ، 1379 ، ن 69 ، ص 1014 ، ش

7 .

35_ اسماعيل بيابانگرد ، روش هاى افزايش عزّت نفس در كودكان و نوجوانان ، تهران ، انجمن اوليا و مربيان جمهورى

اسلامى ايران ، 1378 ، ص 121 .

36 . A . Bandura, Social Foundations of Thought and

Action: A Social Cognitive Theory, Englewood Cliffs,

. J . Prentile Hall, 1986, p . 66 .

37_ محمّد محمّدى رى شهرى ، پيشين ، ج7 ، ص444 ، ح 15503 .

38_ همان ، ج 6 ، ص 539 ، ح 13890 .

39_ ابن ابى الحديد ، پيشين ، ج 17 ، ص 146 .

40_ همان ، ج 20 ، ص 302 .

41_ همان ، ص 272 ، ح 147 .

42_ محدث نورى ، مستدرك الوسائل ، بيروت

، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث العربى ، 1408 ، ج 8 ، ب 18 ، ص 339 ، ح

1 .

43_ سنايى غزنوى .

44_ سوره يوسف .

45 . J . Nealman, R . Persud, "Why do Psychiatrists

Neglcct religion, British Journal of Medical

Psychology, 1995, vol . 68, pp . 78-169 .

46_ محمّدصادق شجاعى ، توكّل به خدا (راهى به سوى حرمت خود و سلامت روان ) ، قم ، مؤسسه امام خمينى ، 1383 ،

ص 192 .

47_ ديل كارنگى ، آيين زندگى ، ترجمه ريحانه سيف ، تهران ، پيمان ، 1380 ، ص 203 .

48_ نهج البلاغه ، ترجمه جعفر شهيدى ، خ 225 .

49_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 71 ، ص 277 ، ب 17 ، ح 10 .

50_ «جاء رجل الى النبى (صلى الله عليه وآله ) فقال: يا رسول اللّه ليس عندى طول فأنكح النساء فاليك اشكو العزوبية ،

فقال: وفّر شعر جسدك ، و ادم الصيام ، ففعل فذهب ما به من الشبق .» (شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 14 ، ص 178 ، ب

139 . )

51_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 14 ، ص 178 ، ب 139 .

52_ همان ، ج 7 ، ص 300 ، ب 4 ، ح 1 .

53_ سيلوانس استال ، پيشين ، ص 54 .

54_ محمّدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 101 ، ص 87 ، ب 1 ، ح 52 .

55 و 56_ همان ، ص 69 ، ب 67 .

57_ پل ژاگو ، قدرت اراده ، ترجمه كاظم عمادى ،

تهران ، معرفت ، ص 80_ 81 .

58_ دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ، ره توشه راهيان نور ، ويژه جوانان طرح هجرت ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى ،

1375 ، ص 362 .

59_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 11 ، ص 123 ، ب 1 ، ح 5 .

60_ دفتر تبليغات حوزه علميه قم ، ره توشه راهيان نور ، ويژه بوستان ولايت ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى ، 1378 ، ص 152 .

12- جوان و تکنولوژي

خود باوري علمي و توجه جدي به جنبش نرم افزاري

توليد علم جهت بومي نمودن

دانش وديعه ايست الهي به انساني که جانشين خداوند تبارک و تعالي در زمين است ، علم عنصر اساسي تعالي انسان ،

پيشرفت ، توسعه ، رفاه و سعادتمندي بشر و در عين حال سبب قدرت و توليد سرمايه و تجارت است . آري در عصر علوم و

فنون دانش مدار به سر مي بريم . دانش ثبت مي گردد و اختراعات به فروش مي رسند . عرصه ثبت کشفيات علمي به

حوزه هاي علوم انساني و طبيعي نيز رسيده است . دانش قدرت است و ثروت . حال که دانش مايه قدرت و استيلاست ،

حال که علم تجارت شده است و رونق تجارت نيز با علم است حال که ذخاير طبيعي رو به کاهش اند و جمعيت جهان رو به

فزون ، حال که الودگي محيط زيست به جو و فضا کشيده است و تعداد موجودات در خطر انقراض روز بروز افزايش مي

يايبن ، حال که خطر بحران هاي زيستي و کاهش منابع انرژي ، اب سالم ، افزايش دماي زمين و احتمال به زير آب رفتن ده ها

شهر و کشور

هر روز مطرح مي گردد ، حال که دانش بشر جهت توليد انواع فراورده هاي غذايي دستکاري شده و داروهاي

نوترکيب و تجهيزات نانويي و روبوتيک سبب سيطره علم به زندگي بشر گرديده و مخابرات و اينترنت ماهواره اي در کف

دست و درون اتومبيل شماست ، همه اينها حاصل سرمايه گذاري هاي کلان در تحقيقات و توسعه در علوم و فناوي هاي نوين

است .

فناوري هاي نوين

زماني علوم پايه تجربي اساسي شامل شيمي ، فيزيک ، زيست شناسي و رياضيات و نجوم بود . هرچند اين علوم هنوز نيز

مادر علوم تجربي امروز مي باشند وليکن کشف پديده ها و رازهاي هستي در ابعاد اتمي و مولکولي سبب تحولي جدي و رشد

گسترده در علوم و فناوري ها در ابعاد کشفيات و پاسخ به سئوالات و مجهولات علوم مادي شده و از طرف ديگر تحقيق و

توسعه جهت کاربردي نمودن اين کشفيات سبب بروز و ظهور علوم و فنون بيشتري شده است . بشر با شناخت رازهاي

هستي و پديده اي حياتي ارتباط بسيار گسترده اي را بين موجودات جاندار و غير جاندار کشف نموده و در عين حال کشف

فرايند هاي بسيار پيچيده و هوشمند موجودات زنده از کوچکترين ذرات حياتي مانند ژن ها و پروتئين ها تا بزرگترين موجودات

زنده تحول عمده اي را در ارتباط علوم مواد غير حياتي مانند شيمي و فيزيک و رياضيات با پديده هاي حياتي برقرار نموده به

نحوي که از ترکيب علوم زيست شناسي و شيمي ، علوم زيست شيمي ( بيوشيمي ) ، از ترکيب زيست با فيزيک زيست فيزيک

( بيوفيزيک ) گرديد . انواع

علوم پايه زيستي شامل ميکرب شناسي ، ايمني شناسي ، همه گير شناسي ، بافت شناسي و

فيزيولوژي و صدها رشته ديگر نظري و کاربردي ابداع گرديد . و همچنين کاربرد هاي گسترده رياضيات و الکترونيک و

مواد منجر به ابداع انواع علوم مهندسي و در نهايت رايانه و علومي چون امار و احتمالات گرديد . حال تلفيق مهندسي با

علوم پايه سبب ايجاد انواع رشته هاي کاربردي چون مهندسي شيمي ، مهندسي پزشکي و غيره گرديد .

با گذشت زمان و کشفيات بيشتر و افرايش دانايي انسان در علوم تجربي ارتباط و تلفيق بين علوم بيشتر شد به نحوي که با

همکاري سه يا چند علم ، علوم و فناوري هاي نويني ابداع گرديد که کاربرد هاي بسيار مفيد و در عين حال گسترده اي داشتند .

به عنوان مثال از تلفيق زيست شناسي ، ميکرب شناسي ، ايمني شناسي ، رايانه ، مهندسي پزشکي و مهندسي شيمي فناوري نويني

به نام فناوري زيست ( بيوتکنولوژي ) ابداع گرديد . به اين نوع علوم و فنون به دليل گستره کاربردهاي ان در بهداشت

و درمان ، کشاورزي و دامپروري و تغذيه ، صنايع مختلف و محيط زيست به فناوري هاي نوين گفته مي شود . مهمترين

فناوري هاي نويني که واجد اهميت بسيار زيادي هستند و تقريبا تمام کشورهاي جهان انها را در برنامه راهبردي توسعه همه

جانبه خود قرار داده اند شامل:

?- فناوري زيستي ( بيوتکنولوژي )،

?- ريزفناوري يا نانوتکنولوژي،

?- فناوي اطلاعات،

?- هوافضا،

?- ميکروالکترونيک،

?- موادجديد ، هسته اي،

?- ليزر،

?- روبوتيک،

?- پزشکي مولکولي،

??- سلول هاي بنيادين و شبيه سازي هستند .

اهميت و توانمندي اين فناوري

و کاربرد هاي گسترده ان در ابعاد مختلف تحول بزرگي را در علوم و فناوري هاي جهان

ايجاد نموده و همچنان که ذکر شد در تمام ابعاد سلامت ، تغذيه و نيازمندي هاي اساسي بشر و محيط زيست دخيل شده و در

امنيت اجتماعي ، اقتصادي ، بهداشتي کشورها موثر مي باشد .

ارزش افزوده بسيار زياد ، کيفيت بالا و سهولت خدمات رساني فراورده ها و خدمات اين فناوري ها در ابعاد غير نظامي و

دفاعي و حضور محصولات مفيد اين فناوري ها در بازارهاي جهاني رقابت شديدي را در بين کشورهاي پيشرفته واجد اين

فناوري ها و کشورهاي درحال توسعه که اکثرا مصرف کننده محصولات اين فناوري ها که به high tech

معروف هستند ايجاد نموده است .

اين فناوري ها به شدت دانش محور مي باشند و به همين دليل با تعداد اندکي متخصص مجرب و فني امکان ايجاد واحدي

توليدي محصولات بسيار ارزشمند وجود دارد . هرچند اين فناوري ها به دليل بهره برداري از فناوري هاي پيشرفته گران

مي باشند و راه اندازي ان ها نيازمند داشتن دانش عميق پايه ، مهندسي و همکاري بين رشته هاي مختلف علمي است ولي راه

اندازي صنايع مرتب با ان سبب توسعه اقتصادي و استقلال در عرصه هاي مختلف مي گردد .

کسب اين فناوري ها نيازمند تحقيق و توسعه در علوم پايه و کاربردي و ارتباط بين محققين مختلف است بنابراين برنامه

ريزي تحقيقات هدفمند جهت کسب و توسعه اين فناوري ها و بومي نمودن ان بسيار ضروري است . به همين دليل

کشورهاي پيشرفته واجد اين فناوري ها به دليل درامد هاي چند صد

ميلياردي فروش محصولات ان به کشورهاي درحال

توسعه به هيچ وجه علاقمند از دست دادن اين بازار نيست بنابر اين با روشهاي مختلف مانع توسعه اين فناوري ها به

کشورهاي مستقل مي گردد که از ان جمله مي توان به اعمال محدوديت در عرصه تحقيقات علمي در علوم و فنون نوين مانند

هسته اي مبادرت مي کند .

سخن از محدوديت تحقيقات گفتن ريشه اي بسيار مشکوک و از طرف ديگر بوي استعمار و تبعيض علمي مي دهد . ايا

جهان کنوني جاي سخن گفتن در مورد محدوديت تحقيقات صلح اميز است داستان استعمار جديدي است جهت عقب نگاه داشتن

کشورهاي در حال توسعه تا در عرصه رقابت اقتصادي قصد خارج شدن از بازار بردگي محصولات پيشرفته توليدي صنايع

غرب را نداشته باشيد . زيرا جنگ عصر کنوني مبارزه درعرصه فناوري هاي نوين و اقتصاد است .

با توجه به اهميت تحقيقات و توسعه ( (Research and Development ، در تمام قراردادها و

معاهدات بين المللي بخشي به موضوع حفظ حق کشورها در زمينه تحقيقات ، توسعه و کاربردهاي صلح اميز علم و دانش و

عدم ايجاد هيچگونه محدوديتي جهت بهره برداري از علوم و فنون در زمينه هاي زير مي پردازد:

? پيشگيري از هر گونه تفسيري که سبب محدوديت در تحقيق و توسعه صلح آميز گردد .

? معاهدات و پيمان هاي بين المللي به نحوي نوشته مي شوند که اهداف آن روشن باشد تا سبب محدوديت هاي احتمالي در

تحقيق و توسعه نگردد وليکن گاه ابهامات موجود در اين معاهدات سبب تفسير هاي مختلف و دوگانه اي مي گردد .

? حمايت از تحقيق و توسعه در

ان لحاظ مي شود .

? به ضرورت همکاري کامل کشورهاي عضو در ارائه امکانات ، تجهيزات ، مواد و دانش فني در عرصه هاي علمي تاکيد

مي شود .

? معاهدات و مقررات بين المللي علاوه بر اينکه تحقيقات و توسعه در عرصه هاي علوم و فناوري ها را حق طبيعي

کشورها دانسته و علاوه بر ان تحقيق و توسعه در زمينه هاي دفاعي را جزو تحقيقات صلح آميز وحق طبيعي و مشروع

کشورها مي دانند تا جهت مقابله با تهديدات مختلف به تحقيقات و توسعه در بهره گيري از علوم و فناوري هاي مختلف جهت

تقويت بنيه دفاعي خود اقدام نمايند .

ترديدي در اين نيست که جهت حفظ امنيت و رفاه جامعه ، ارتقائ سطح زندگي مردم و همچنين بر اوردن نياز هاي اساسي

جامعه ، نه تنها تحقيق و توسعه در علوم و فناوري هاي نوين بايد بطور جدي و با برنامه و عزمي ملي ادامه يابد بلکه تحولي

اساسي و بنيادين در زمينه نهادينه نمودن فرهنگ توجه جدي به علوم و فناوري ها ضروري است .

با توجه به همين ضرورت رهبر معظم انقلاب موضوع جنبش نرم افزاري و توليد علم را مطرح و خواستار تحولي جدي در

ازاد انديشي ، عدالت خواهي و نهضتي فرهنگي و علمي را در ابعاد مختلف نرم افرازي و توليد علم در حوزه و دانشگاه شده

اند .

ترديدي در اين نيست که ديد فراگير مقام معظم رهبري نسبت به مشکلات جهان اسلام و اهميت توجه جدي به علوم و فنون

نوين جهت پيشگيري از استيلاي مداوم جهان استکبار و همچنين دفاع از استقلال و امنيت نظام اسلامي بر

خواسته از واقعيات

اوضاع فعلي جهان است که با اواع روشهاي تبعيض اميز و بهره گيري از معهدات و سازمان هاي بين المللي قصد عقب نگاه

داشتن کشورهاي در حال توسعه بويژه کشورهاي مستقل اسلامي را از دستيابي به اين فناوري هاي کليدي دارند .

جنبش نرم افزاري و توليد علم بايد بطور جدي مورد توجه دولت ، مسئولين ، دانشگاه ها و مراکز تحقيقاتي و در نتيجه جزو

تلاش هاي اصلي محققين کشور باشند .

کشورهاي سلطه گر با اگاهي از اهميت فناوري هاي نوين در کسب استقلال اقتصادي و دفاعي و جهت حفظ منافع خود و

نظام سلطه جهاني به روش هاي مختلف قصد ممانعت از دسترسي کشورهاي در حال توسعه مستقل را به اين فناوري ها و

وابستگس دائمي انها به خود را دارد . براي اين کار لازم است چند چيز صورت گيرد تا کشورهاي مستقل همواره در حلقه

استعمار انان باشند .

?- شتاب بخشيدن به تحقيقات و پژوهش هاي علمي کشورهاي پيشرفته تا شما هرگز به گرد پاي آنان نرسيد .

?- انحصاري نمودن برخي علوم و فنون استراتژيک و عدم ارائه و اشاعه ان به کشورهاي در حال توسعه .

?-ايجاد بحران هايي با طرح موضوع تهديدات سلاح هاي کشتار جمعي ، تروريسم و احتمال کاربرد هاي دوگانه ( غير

صلح اميز ) علوم و فنون استراتژيک قرن جهت توليد سلاح هاي کشتار جمعي ( جالب است اينها همان علوم و فنوني

هستند که بعنوان علوم برتر قرن قرار است بازار تجاري صدها ميليارد دلاري اينده جهان در عرصه بهداشت و درمان ،

کشاورزي و صنايع غذايي ، محيط زيست و غيره را

در اختيار داشته باشند و کشورهاي در حال توسعه به شدت به انها نيازمند

هستند )

?- بهره گيري از معاهدات و پيمان نامه ها و يا ايجاد معاهدات جديد و بهره گيري از نهاد هاي بين المللي جهت اعمال

فشار و محدوديت هاي مختلف مانند بازرسي هاي مکرر،

?- بعنوان پيشگيري از تهديدات سلاح هاي کشتار جمعي و . . . و ممانعت از توسعه و تحقيقات .

?- کشتن زمان و گرفتن وقت با تعليق فعاليت هاي علمي در عرصه هاي علوم و فنون ذکر شده بعنوان راستي آزمايي ،

جلب اعتماد ، شفاف سازي و مذاکره براي مذاکره و خلاصه افزايش فاصله علمي در طول اين دوران هاي توقف هاي اجباري

و تحميلي و بدتر و جانسوز تر از همه داوطلبانه به قصد انکه صداقت و راستي کار خود را نشان دهيم هر چند چون هدف آنها

چيز ديگري است

در واقع موضوع سلاح هاي کشتار جمعي و تروريسم بهانه اي ساختگي بيشتر نيست زيرا که انبارهاي مدعيان مبارزه با

سلاح هاي کشتار جمعي انباشته از اينگونه تسليحات است و تروريست ها در دامان انان پناه گرفته يا ازطريق انان تغذيه مي

شوند . صدام سلاح هاي کشتار جمعي خود را از طريق همين مدعيان مبارزه با سلاح هاي کشتار جمعي تهيه کرد . که

اخيرا فقط يکي از کوچکترين انها در هلند به ?? سال زندان محکوم شد و صدها متهم اصلي ديگر در حال مبارزه با تروريسم و

سلاح هاي کشتار جمعي هستند و نمايش حقوق بشر و دمکراسي محاکمه صدام را برگزار مي کنند ! ! مگر ?? هزار جوان

مبارز و شهروند

و زن و کودک ايران ، سردشتي و حلبچه اي که داغ سلاح هاي شيميايي صدام را بر جان خود دارند در بازي

حقوق بشر و دمکراسي غربي جايي ندارند .

بنابر اين جنگ هاي فعلي جهت سلطه بر منابع و بازارهاي جهاني است و اين کار از طريق انحصاري نمودن علوم و فناوري

هاي نوين صورتمي گيرد . غلبه اقتصادي قرن ?? در دست اقتصاد دانايي محور است .

جهت گيري جهان در هزاره سوم به اين فناوري ها سوق پيدا کرده و ما نيز بايد به اين سمت برويم درغير اين صورت

نخواهيم توانست کشور را به سمت رشد و توسعه سوق دهيم و از غافله علم و فناوري عقب خواهيم ماند . با شتابي که

توسعه علم و فناوري پيدا کرده است براي اينکه بتوانيم به اين سمت برويم نيازمند توجه جدي و عملياتي نمودن نهضت نرم

افزاري و توليد علم هستيم .

در کليه فعاليتها بايد به سوي دانش و فنون متحول گرا و بنيادين که مهمترين انها همان فناوري هاي نوين ذکر شده در فوق

است برويم تمدن اسلامي و کشور ما از پيشينه عظيم علمي برخوردار است ولي از نظر آمار از ساير کشورهاي پيشرفته

عقب هستيم . براي جمهوري اسلامي ايران شايسته نيست که از نظر علمي مصرف کننده کشورهاي ديگر باشد . در چند

سال اخير پيشرفتهاي خوبي در علوم و فناوري هاي نويني چون فناوري زيستي ، سلول هاي بنيادين ، فناوري صلح آميز هسته

اي و نانو تکنولوژي داشته ايم ولي براي رسيدن به جايگاه واقعي ايران در جهان راه زيادي در پيش داريم .

در سه سال گذشته

تلاش هاي بسياري در مجامع علمي ، دانشگاه و حوزه و مراکز تصميم گيري کشور جهت اجرايي نمودن

نهضت نرم افزاري و توليد علم در کشور صورت گرفته است . تشکيل هيأت حمايت از كرسي هاي نظريه پردازي ، نقد و

مناظره (ويژه علوم انساني ومعارف اسلامي ) ، برگزاري همايش ها و سمينار ها و راه اندازي کانون جنبش نرم افزاري در

دانشگاه ها ، راه اندازي دبيرخانه هاي جنبش نرم افزاري ، و تشکيل جلسات متعدد جهت ترويجي و نهادينه کردن موضوع

نهضت نرم افزاري و توليد علم .

خوشبختانه بحث نهضت توليد علم و جنبش نرم افزاري هم اکنون در تمامي محافل علمي به صورت ادبيات آشنايي درآمده و

برگزاري سخنراني ها ، سمينارها ، نشست ها و تشکيل کانون هاي دانشجويي جنبش نرم افزاري فضاي مناسبي در سطح

دانشگاه ها ايجاد کرده است . البته مجريان و مديران برنامه هاي علوم و فناوري در کشور شامل ستاد انقلاب فرهنگي و

وزارتخانه هاي علوم و بهداشت و درمان و ساير وزارتخانه ها و سازمان هاي دخيل در اين امر بايد توجه جئدي به آن

معطوف نمايند .

منبع

دکتر علي کرمي

رابطه علم و دين

محدوده علم

امروزه در زبان پارسى و عربى كلمه علم به دو معناى متفاوت به كار برده مى شود: 1 . معناى اصلى: دانستن در

برابر ندانستن است . طبق اين معنا, اخلاق, رياضيات, فقه, دستور زبان, مذهب, زيست شناسى و نجوم

همه علم اند .

2_ كلمه علم در معناى دوم, منحصراً به دانستنى هايى اطلاق مى شود كه تجربه مستقيم حسى در داورى يا گردآورى آن ها

دخيل باشند و علم در برابر همه دانستنى هايى قرار مى گيرد كه آزمون پذير نيستند . اخلاق, عرفان, متافيزيك و…

همه بيرون از علم به معناى دوم قرار دارند .

رشد علم به معناى دوم, عمده از آغاز رنسانس به بعد است در حالى كه علم به معناى مطلق آگاهى, تولدش با تولد بشر

مى باشد .

علم از ديدگاه اسلام, نوعى آگاهى است كه در آن, نورانيت باشد و مقصود از نورانيت, همان اشراق انوار الهى در

افق روح آدمى است . هركدام از شاخه هاى علم و معرفت بشرى از علوم تجربى و رياضى گرفته تا علوم انسانى و

تاريخ, در صورتى علم محسوب مى شوند كه ابزارى براى شناخت خدا و رسيدن به آستانه قرب و رحمت او باشند وگرنه

اين همه با تمام گستردگى اش براى انسان نه تنها علم نيست كه حجاب كبرى محسوب مى شود و به قول امام خمينى: (چه

بسا كه علم توحيد هم انسان را به جهنم ببرد . )1

علم آموزى, ويژگى انسان

جهان آفرينش, سراسر كتابى است پر از مجهولات و (علم ) از اين پوشيده ها و مجهولات پرده برمى دارد . (

دانش ), كشف علت ها, دريافت واقعيات و پاسخ به

چراها و چيست ها است, طراوت بخش روان, پرورش دهنده

عقل و ارضاكننده حس كنجكاو و پرسش گر آدمى است .

ميل به آموختن و رغبت به دانستن, يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است كه حق تعالى آن را مختص انسان قرار داد و علم

را هم چون جامه اى زيبا, بر تن او برازنده ساخت, خواهش دانستن و لذت فهميدن را در نهادش گذارد تا با بهره گيرى

از اين سرمايه گران, عقل را بپرور اند, وسعت درك و فهم خويش را گسترش دهد و با انديشه در پديده هاى هستى,

مسير خودشناسى, حق شناسى و بالاخره خداشناسى را طى كند و در پى عمل به دستورات و قوانين الهى به مقام آدميت و

كسب مدال خليفةاللهى نايل گردد .

مرز تحصيل علم

بايد توجه داشت كه تحصيل علم, مرزى ندارد و منحصر به زمان كودكى و جوانى نيست; تا آدمى زنده است بايد از

فراگرفتن دانش كوتاهى نكند و به اين فرموده پيامبر گرامى اسلام جامه عمل بپوشد: (از آغاز زندگى تا پايان آن, دانش

بطلب . )2

درباره سكاكى, صاحب كتاب معروف مفتاح العلوم, و هم چنين برخى ديگر از علما نوشته اند كه تا دم مرگ به مطالعه و

تعليم و تعلم اشتغال داشته اند . درباره (جاحظ ) كه يكى از بزرگ ترين دانشمندان نامى اسلام است, گفته شده: (

در حالى كه كتاب روى سينه اش بود, جان سپرد . )3

هم چنين درباره ابوريحان بيرونى, كه يكى از نامورترين حكما و رياضى دان معروف اسلام است, نوشته اند: (او

در بستر مرض افتاده بود, يكى از فقهاى زمان كه با او از پيش دوستى

داشته, به عيادتش مى رود . بيرونى از او

درباره يكى از مسائل (ارث ) سؤالى مى كند . فقيه براى رعايت حال او از جواب دادن خوددارى مى كند و مى گويد:

اكنون چه جاى سؤال است ؟ بيرونى به او مى گويد: اى دوست, كدام يك از اين دو بهتر است: اين مسئله را بدانم و

بميرم, يا نادانسته و جاهل درگذرم ؟ ! فقيه پاسخ مسئله را مى دهد و از خانه خارج مى شود . پيش از آن كه به خانه

خود برسد شنيد كه صداى شيون از خانه بيرونى بلند است, برگشت ديد او براى ابد چشم از اين جهان فرو بسته

است . )4

قلم, عامل بيدارى

آيات سوره علق وقتى نازل شد كه در محيط حجاز كه محيط جهل بود, كسى براى قلم ارزش قائل نبود و مردم در جهل و

بى سوادى غوطه ور بودند . پر واضح است كه اصلاحات جوامع انسانى از قلم هاى مؤمن شروع شد . فساد و تباهى

اجتماعات نيز از قلم هاى مسموم و فاسد مايه مى گيرد . تمام تمدن ها و علوم و پيشرفت هايى كه در زمينه هاى مختلف به

دست آمده, بر محور قلم دور مى زند . قلم, عامل بيدارى انديشه ها و افكار و شكل گرفتن مذهب ها و سرچشمه هدايت

و آگاهى بشر است . بى دليل نيست كه قرآن به قلم و آن چه با قلم نوشته مى شود, سوگند مى خورد .

پايه اسلام از همان آغاز بر علم و قلم گذارده شد . اقوام عقب مانده و جاهل به قدرى در علم و دانش پيش

رفتند كه آن را به

همه جهان صادر كردند . به اعتراف مورخان اروپا اين نور علم و دانش مسلمين بود كه به صفحه اروپاى تاريك قرون

وسطايى تابيد و آن ها را وارد عصر تمدن ساخت .5

عدم مانعيت دين در كسب علم

تمامى تلاشى كه بشر براى پيشرفت هاى علمى خود انجام مى دهد, بايد متوجه هدفى ارزش مند هم چون شناخت درست

آفريدگار جهان و به جا آوردن شكر نعمت هاى بى كرانش باشد در حالى كه ما, ناخواسته دنيازده شده ايم و دين و آخرت را

فداى رفاه كاذب ناشى از علم كرده ايم . آن گاه بدون هيچ استدلالى منطقى شعار جدايى دين از علم را سرمى دهيم و از زير

بار تكليف الهى شانه خالى مى كنيم . اگر هدف چنين بود پس چرا انبياى الهى و ائمه اطهار كه سرچشمه علم لدنى الهى

بودند, هيچ گاه اسير چنين توهّماتى نشدند . شايد پاسخ داده شود كه آن ها معصوم بودند و لازمه پيامبر بودن يا امام

بودنشان همين عصمت آن ها بوده; در حالى كه صراحتاً بايد گفت: خير, خداوند دانا و مهربان به دليل عدل بى

منتهايش هيچ تبعيضى بين بندگان خويش قائل نشده و پيامبران و ائمه را در مجراى طبيعى خلقت و در ميان مردم عادى قرار

داده و بارها آن ها را در مراحل سختى از ابتلا و آزمايش قرار داده و شايستگى و حقانيت آن ها را براى سربلنديشان در

آزمايش ها به تمام مردم اثبات كرده, پس استدلال افرادى كه دين دارى را مانعى در كسب علم مى بينند رد مى شود .

ولتر مى گويد: (در دوران توحش

و نادانى, پس از سقوط امپراطورى روم, مسيحيان همه چيز را مانند: هيئت,

شيمى, طب, رياضيات و غيره از مسلمانان آموختند و از همان قرون اوليه هجرى ناگزير شدند براى گرفتن علوم

متداوله آن روزگار به سوى آنان روى آورند . )6

(دين اسلام وجود خود را به كشورگشايى ها و جوانمردى هاى بنيان گذارانش مديون است, در صورتى كه مسيحيان به

يارى شمشير و تل آتش, آيين خود را به ديگران تحميل مى كنند . پروردگارا ! كاش همه ملت هاى اروپا روش تركان

مسلمان را سرمشق قرار مى دادند . دينى كه محمد (ص ) آورد, بى گمان از مسيحيت برتر بود; دينى است معقول

و جدى و پاك و دوست دار بشريت . )7

برتراند راسل مى گويد: (دين محمد, وحدانيّت ساده اى بود كه با معضلات كلامى ستثبيتز و سحلولز پيچيده و بغرنج

نگشته بود, پيغمبر ادعاى الوهيت نداشت و پيروانش نيز چنين ادعايى در حق او نداشتند… وظيفه مؤمنين اين بود كه براى

اسلام تا آن جا كه ممكن است جهان گشايى كنند, اما عذاب رساندن به مسيحيان و يهوديان و زرتشتيان منع شده بود .

قرآن اين ملل را (اهل كتاب ) مى نامد; يعنى كسانى كه پيرو تعاليم يك كتاب آسمانى هستند… فرهنگ ممتاز دنياى اسلام

گرچه در سوريه جوانه زد, به زودى در دو انتهاى شرقى و غربى آن يعنى ايران و اسپانيا شكوفه داد . )8

قلمرو شناخت علم و دين

جهانى كه امروزه علم براى ما ساخته است, جهانى خشك, بى عاطفه, خشن, مرده و خاموش, بى رنگ و بى

نور و جمال است, جهانى به دور از هرگونه نرمش و انعطاف

و جهانى عبث و بى هدف كه چرخه و دورِ آن دور باطل

است, در حالى كه بينش مذهبى به ما مى گويد: خدا از در و ديوار اين عالم مى بارد . از بام تا شام, تمام ذرات عالم

هستى در حركت و پويش و جنبش و تسبيح اند . اگر بارانى هست براى راحتى انسان مى بارد, اگر باد هست براى

مصلحت او مى وزد, اگر آفتاب هست براى حاجت او مى تابد, اگر ستاره هست براى هدايت او مى درخشد, اگر

روز هست براى كار كردن اوست و اگر شب هست براى خفتنش .

علم و دين به دو قلمروشناختى و معرفتى متعلق اند و دو قلمروِ زبانى دارند . زبان علم از زبان دين جداست; زبان علم

زبان گزارش است, اما زبان مذهب زبان ستايش است; زبان علم زبان معلمان است, اما زبان مذهب زبان عاشقان

است, زبان تعهد و تقديس است . ما در عالم مذهب كنار نمى ايستيم و بى تعهد و بى عشق هم چون تماشاگرى سرد و

ملول, تنها و خشك به عالم نظر نمى كنيم . بلكه جزء عالم مى شويم و به آن نظر مى كنيم . از چشم خدا به جهان مى

نگريم, هر گوشه و كنار آن را نشانه اى براى تفكر و تعقل مى بينيم, با آن هم دلى و هم زبانى مى كنيم, باور مى كنيم

كه جهان با اين عظمت براى ما ساخته شده است كه از آن استفاده كرده و راه توحيد و خداشناسى و شكر و سپاس را پيش

گيريم .

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك

دركارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

جايگاه تعاليم آسمانى

در معارف اسلامى از عقل به (رسول باطنى ) و از نبى به (رسول ظاهرى ) تعبير شده است و اين خود مى رساند كه

در بينش اسلامى, عقل و وحى و علم و دين دو چيز مخالف هم كه قبول يكى مستلزم نفى ديگرى است, نمى باشند;

عقل و وحى هر دو موهبتى هستند از عالم الوهيت به عالم انسانى تا با اتحاد و پيوند آن دو, كشتى حيات بشرى بر درياى پر

تلاطم زندگى به ساحل نجات و سرمنزل نهايى رهنمون گردد .

البته بايد توجه داشت كه تعاليم آسمانى در مواردى است كه يا عقل و دانش بشرى در آن جا به كلى عاجز و ناتوان است و يا

نيازمند به راهنمايى كلى و نشان دادن خط صحيح حركت است, وگرنه در مواردى كه عقل و انديشه بشرى به تنهايى مى

تواند گره از حل مشكلى بگشايد, تعاليم آسمانى تكليف را متوجه خود انسان كرده است تا به كار بستن نيروهاى درونى

خويش در مسير تكامل و حل مشكلات خويش گام بردارد .

عقل و دين حقيقت واحدى هستند و از يك منبع ازلى يعنى ذات احديت سرچشمه گرفته اند . اگر عقل به درستى حركت كند و

همه موازين برهانى را مراعات كند, هرگز به نتيجه اى مخالف دين منتهى نمى شود . دين خداوند نيز هرگز حاوى مطلبى

متعارض با ضروريات عقلى و علمى نيست . ملاصدرا, فيلسوف بزرگ اسلامى, در اين باره مى گويد: (عقل و

دين در همه احكام خود با هم تطبيق دارند و حاشا كه احكام شريعت

انور با معارف يقينى و ضرورى عقلى تعارض داشته

باشد . )9

نياز انسان به هنر, دين و علم

جرج سارتن, دانشمند مشهور جهان و نويسنده كتاب معروف تاريخ علم, در كتاب شش بال خود, نارسايى و ناتوانى

علم را در انسانى ساختن روابط بشر و نياز فورى انسان را به نيروى ايمان چنين بيان مى كند: (علم در بعضى زمينه ها

ترقيّات عظيم و شگفت كرده است, ولى در زمينه هاى ديگر مثلاً سياست ملى يا بين المللى كه مربوط است به روابط افراد

انسان با يك ديگر, هنوز خود را ريش خند مى كنيم )

وى اعتراف دارد ايمانى كه مورد نياز انسان است ايمان دينى و مذهبى است, ولى درباره نياز انسان به مثلث (هنر, دين

و علم ) چنين مى گويد: ( هنر, زيبايى را آشكار مى سازد و همين جهت, مايه شادى زندگى مى شود . دين محبت

مى آورد و موسيقيِ زندگى است . علم با حق و راستى و عقل سر و كار دارد و مايه هوشيارى نوع بشر مى شود . به

هر سه اين ها نيازمنديم, ولى هرگز به تنهايى كافى نيستند; هم به هنر, هم به دين و هم به علم نيازمنديم . )10

پيدايش تعارض علم و دين

در غرب, تفكر تعارض بين علم و دين به علل و عوامل مختلفى بستگى دارد كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى

كنيم:

الف ) نارسايى مفاهيم دينى كليسا (خصوصاً در مفهوم خدا )

ب ) محتويات خرافى و ضد علمى كتاب هاى مقدس تحريف شده;

ج ) برخورد نادرست و از سر تعصب اربابان كليسا;

د ) برداشت ماترياليستى از علم جديد;

ه_ ) نص گرايى افراطى اربابان كليسا .

با تجزيه و تحليل موارد فوق به اين نتيجه خواهيم رسيد كه

چرا در عالم مسيحيت, انديشه تعارض علم و دين مقبوليت يافته

است و در جهان اسلام, هيچ گاه چنين چيزى به وجود نيامده است و هميشه دانشمندان علوم تجربى با دانشمندان دينى در

كمال دوستى و صميميت در كنار يك ديگر و با آرامش به گفت وگو پرداخته اند و در هيچ قسمتى از تاريخ تمدن بزرگ

اسلامى, علم و دين با يك ديگر به مبارزه برنخاسته اند و علاوه بر آن هميشه يار و مددكار هم ديگر هم بوده اند .

رمز بقاى دين

ويل دورانت كه شخصاً بى دين است, در كتاب (درس هاى تاريخ ) با نوعى عصبانيت مى گويد: دين صد جان دارد,

هر چيزى اگر يك بار ميرانده شود براى هميشه مى ميرد, مگر دين كه اگر صد نوبت ميرانده شود باز زنده مى شود .

شهيد مطهرى درباره معيار جاودانگى ها مى گويد: پديده هاى اجتماعى در مدتى كه باقى هستند حتماً بايد با خواسته هاى بشر

تطبيق كنند; به اين معنا كه يا خود آن پديده ها خواسته بشر باشند و يا تأمين كننده خواسته هاى بشر بوده باشند; يعنى يا

بايد بشر خود آن ها را بخواهد, از عمق غريزه و فطرتش آن ها را بخواهد و يا بايد از امورى باشند كه وسيله قرار گيرند

براى تأمين خواسته هاى اوليه بشر و حاجت هاى او را برآورند . حكما قاعده اى دارند, مى گويند: (القسر لايدوم;

يعنى يك امر غيرطبيعى دوام پيدا نمى كند ) . هر جريانى كه غير طبيعى باشد باقى نمى ماند و تنها جريانى كه طبيعى باشد

قابل دوام است . مفهوم مخالف اين سخن اين

است كه جريان هاى طبيعى قابل دوام است, امكان بقا دارد, ولى جريان

هاى غيرطبيعى امكان دوام ندارد .

اگر دين بخواهد در اين دنيا باقى بماند بايد داراى يكى از اين دو خاصيتى كه بيان شده باشد; يا بايد در نهاد بشر جاى داشته

باشد و در ژرفناى فطرت جا داشته باشد و يا لااقل اگر خودش خواسته طبيعى بشر نيست وسيله اى باشد براى خواسته هاى

ديگر بشر .11

استفاده دانشمندان فرنگ از عالمان دينى

جابر بن حيان, شاگرد امام صادق (ع ), و محمد بن زكرياى رازى در عصر خود كمتر از پاستور و ساير علما و

دانشمندان غرب نبوده اند . آن دو در حقيقت مؤسس شيمى هستند و به كشف هاى قابل توجهى در شيمى نايل شدند كه

غربيان جرعه هاى فراوانى از اين سرچشمه نوشيده اند . نهضت مسلمين چه در علم و چه در ادب, چشمان غربى ها را

خيره كرد و از تجارب آن ها دانشمندان فرنگ استفاده هاى فراوانى بردند و به مؤلفات آن ها در پزشكى و علوم فضايى و

رياضيات روى آوردند و آن ها را به لاتينى ترجمه كردند .

( كنستانتين يونانى ) در مدت سى سال, اهتمام خود را به ترجمه آثار مسلمين صرف كرد و (هريمان آلمانى ) و (

روبرت انگليسى ) در ترجمه كتاب هاى عربى به لاتينى با هم همكارى داشتند كه معروف ترين ترجمه آنان, (قرآن

كريم ) و كتاب (جبر و مقابله ) اثر خوارزمى است و كلمه فرنگى (لگاريتم ) يادآور (الخوارزمى ) و (الجبر )

او است .

معروف ترين پزشكان اسلامى, محمد بن زكرياى رازى است كه كتاب هاى (الحاوى ) و

(الجدرى ) و (الحصبة )

و امثال آن ها را نوشته است . و نيز ابن سينا كه در پزشكى, كتاب (القانون ) او معروف است . كتاب هاى اين دو

دانشمند حتى تا اواخر قرن هجدهم ميلادى و اوايل قرن نوزدهم از برنامه درسى و رسمى دانشگاه هاى جهان متمدن حذف

نشده بود .

فقهاى اسلامى, امثال شيخ طوسى, علامه حلى, شيخ انصارى و ديگران كه هريك از حقوق دانان برجسته جهان

اسلام هستند و نمى توان از نظر مهارت و كار اين هيچ حقوق دان غربى را با آن ها مقايسه كرد, دست پروردگان مكتب

تعاليم اسلامى هستند .

پيشرفت مسلمانان در علوم

مسلمانان در علوم پزشكى كارهاى ارزش مندى انجام دادند; از جمله زكرياى رازى جزوه اى درباره بيمارى هاى اطفال

دارد كه در نوع خود, كارى صد در صد ابتكارى است و به همين علت بايد او را پدر طب اطفال ناميد . در كتاب تاريخ

پزشكى ايران, تأليف دكتر سيريل الگود آمده است: (خدماتى كه اين دو نابغه (رازى و ابن سينا ) به علم پزشكى و

هم چنين ساير رشته هاى علوم در يك حد جهانى كرده اند, موجب شده كه در بسيارى از موارد نامشان در رأس متفكرين و

مكتشفين قرار داده شود . )12

پرفسور گيپ, استاد زبان عربى در دانشگاه لندن, تحت عنوان (نفوذ ادبيات اسلامى در اروپا ) مى نويسد: (

هنگامى كه به گذشته نظر مى افكنيم مى بينيم علوم و ادبيات شرق به منزله خميرمايه اى براى تمدن غرب بوده به طورى كه

نفوذ روحيات و افكار شرق, روح تاريك مردم قرون گذشته غرب را روشن و آن ها را

به جهان وسيع ترى هدايت كرده

است . )13

(از جمله دانشمندانى كه مى توان تا اروپا رد پايشان را در فيزيك دنبال كرد, شاگردان محمد بن موسى بن شاكر هستند

كه سرحد و گل آن ها سثابت بن قرهز است كه فاصله خورشيد را از زمين و هم چنين طول يك سال خورشيدى را محاسبه

كرد . )14

(در شيمى, جابر بن حيان از دانشمندان بنام بود كه كشف و تركيب اسيد سولفوريك و الكل را به او نسبت داده اند . ويل

دورانت درباره او مى گويد: معروف ترين كيمياگر اسلام جابر بن حيان بود كه در اروپا به نام (Geber ) معروف

است . )15

(خواجه نصيرالدين طوسى, اين وزير و عالم بزرگ و جامع شيعه, نه فقط مؤسس واقعى سرصدخانه عظيم مراغهز و

سزيج ايلخانيز بود, بلكه آشنايى علماى اسلام را با تحقيقات چينى ها نيز فراهم كرد . او گذشته از شهرتى كه در علم نجوم

داشت, هندسه دان معروفى نيز بوده است . از كتب معروف او كتابى است در زمينه هندسه با موضوع مثلثات كروى,

كه از كتب درجه اول در اين علم به شمار مى رود . )16

در مشرق زمين, عده زيادى از دانشمندان نامى اسلام در قرونى سرگرم تحقيقات علمى خود بودند و آزادى عمل داشتند كه

در خلال همان قرن ها, دانشمندان اروپايى در سخت ترين شرايط محروميت و خفقان به سر مى بردند و به جرم نظريه هاى

علمى زير شكنجه هاى اولياى كليسا جان مى دادند و يا زنده زنده در آتش مى سوختند .

در محيط علم پرور اسلام, علماى بزرگى مانند: جابر بن حيان, محمد

زكرياى رازى, ابوريحان بيرونى, بوعلى

سينا, خواجه نصير طوسى و ده ها دانشمند ديگر در طول چند قرن پرورش يافتند و در علوم مختلف از جمله فيزيك,

شيمى, رياضى و نجوم, زيست شناسى و طب, فيزيولوژى و روان شناسى و ساير رشته ها بررسى و تحقيق كردند و

هريك به نوعى صفحه اى بر كتاب دانش بشر افزودند .

بهره اروپاييان از مسلمانان

اگرچه اروپاييان در جنگ هاى صليبى به آن چه مى خواستند نرسيدند, اما آشنايى شان با عالم شرق باعث خير و بركت

زيادى براى آنان شد .اين آشنايى ها باعث شد تا اروپاييان سفرهاى تجارى و خصوصاً سفرهاى دريايى خود را توسعه دهند و

به قصد تجارت وارد شرق شدند و به آن چه مى خواهند دسترسى پيدا كنند . قاره آمريكا نيز در همين سفرها كشف شد .

آنان كه به قصد تجارت وارد سواحل كشورها مى شدند و مى خواستند به سود سرشارى برسند, با اعلام استعمار يعنى

طلب آبادى آن كشور, ارزش مندترين كالاها را به بهاى ناچيزى از مردم مى گرفتند . اين كار براى اروپاييان بسيار

خوشايند بود . با توسعه اين شگرد, استعمار براى هميشه در تاريخ انسانيت شكل گرفت و در سده هاى اخير گستره

بيشترى يافت و آن ماهيت تجارى اوليه خود را از دست داد .

علل ركود مسلمانان

متأسفانه امروزه بيشتر مسلمان به فكر رفاه, زرق و برق و تجملات زندگى مادى هستند و وجدان كارى در ميان آن ها

بسيار ضعيف شده است . اين وجدان در تمام قشرها رو به ضعف نهاده و موتور حركت به سوى كمال علمى و اخلاقى را

كند كرده است . آن ها از ظرفيت علمى اقتصادى, فرهنگى و سياسى خود بهره بردارى نمى كنند . مقدار كار مفيد در

كشور ما 8دقيقه گزارش شده در حالى كه در كشورهاى بى دين و لامذهب, 8ساعت است .

دين كه پيوسته به ما دستور كار و سعى و تلاش مى دهد, جامعه و عرف ما آن را حقير مى داند به خصوص براى خانم

ها . به تازگى مد شده كه وقتى دو نفر مى خواهند از وضع شغلى خانم هاى هم بپرسند مى گويند: شاغل است يا عاقل ؟ !

يعنى اگر شاغل است عقل ندارد; كار كردن و تلاش در ميان زنان عيب شده است . اين گونه رسم شده كه خانم خانه

هفت قلم آرايش كند و فقط خانه را بگرداند, آن هم در رفاه كامل و با چشم و هم چشمى, روزى يك مدل لباس بپوشد,

هر روز دكور خانه اش را تغيير دهد, روزى يك جور نوار ويدئو و سى دى گوش دهد, رقص هاى مختلف را ياد

بگيرد, اندامش را متناسب كند و در مجالس خودى نشان دهد; در حالى كه در كشورهاى ديگر هرگز وضع بدين گونه

نيست, از هر چيزى به موقع و به جا استفاده مى شود, ما امكانات و رفاه آن ها را نداريم و فقط با رفاه زدگى اداى آن ها

را درمى آوريم ! در كشورى مثل ژاپن همه كار مى كنند, زن و مرد, پير و جوان, و ثمره اش پيشرفت چشم گير

آن ها در صنعت و تكنولوژى و تمدن است .

نكته ديگرى كه بايد ذكر شود, عدم سرمايه گذارى دولت بر روى مغزها است; به عبارت ديگر نخبه پرورى در كشور ما

ضعيف است, به همين علت مغزهاى متفكر و پر استعداد جذب امكانات و سرمايه هاى خارجى مى شوند و ابتكارات و

اختراعات خود را نصيب خارجى ها مى كنند . اين جا است كه تهاجم فرهنگى نقش خود را واضح تر آشكار مى كند,

زيرا غربيان به صورتى توفيق آميز توانسته اند

فرهنگ جامعه خود را به قدرى جاذب معرفى كنند كه مغزهاى انديشمند ما را

بربايند و ما هنوز قادر به قانع ساختن اين ها نيستيم كه با وجود كمبود امكانات هم بايد براى كشور و مملكت و مردم خود كار

كرد .

در زمينه علل ركود علمى در دنياى اسلام مى توان گفت: عدم ثبات سياسى, ناآرامى هاى اجتماعى, حمله چنگيز و

تيمور و كشتارهاى فراوان و بى رحمانه, مشخصه بزرگ قرن هفتم و هشتم هجرى بود كه از عوامل اساسيِ عدم گسترش

علم و پيدايش ركود فرهنگى در دنياى اسلام شد . البته پيش از اين زمان نيز, آزادى فكر و انديشه مورد تجاوز قرار گرفته

بود, مطالعه و نشر بعضى از كتاب ها و رساله ها جرم و گناه محسوب مى شد و بسيارى از شاعران و نويسندگان آشكارا

به مقابله با علم و فلسفه برخاستند .

هم زمان با فقر و ناآرامى و تعصب كه عامل راندن علم و عالِم شد, در بعضى از كشورهاى اروپا شرايط جلب و جذب

انديشه هاى علم و انديشمندان فراهم گرديد و به دنبال آن, علم و تمدن از دنياى اسلام به سوى اروپا انتقال يافت و (به اين

ترتيب دوران طلايى اسلام هم به اتمام رسيد و دانشمندان جاى خود را به موعظه كنندگان دادند و بدبختانه همان تيره بختى كه

گريبان عيسويان را در قرون وسطاى گرفت _ هرچند نه با آن شدت _ نصيب مسلمانان گشت و در دوران پيشرفت علوم در

اروپا مشعل علم از بغداد به ايتاليا و فرانسه و انگلستان برده شد و اين بار نه خرافات كه استعمار هم به جهل

و نادانى ممالك

اسلامى اضافه شد . )17

پى نوشت ها

1 _ به نقل از: احمد حبيبيان, مرورى بر روان آدمى (مركز چاپ و نشر تبليغات ) ص330 .

2 _ نهج الفصاحه, ص64 .

3 _ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج22 .

4 _ لغت نامه دهخدا, ج1, ص241 .

5 _ با استفاده از: تفسير نمونه, ج27 .

6 _ جواد حديدى, اسلام از نظر ولتر, ص87; به نقل از: محمدرضا حكيمى, دانش مسلمين, ص106 .

7 _ جواد حديدى, همان (چاپ سوم, انتشارات توس ) ص193 .

8 _ محمدرضا حكيمى, دانش مسلمين, ص107 .

9 _ ملاصدرا, مبدأ و معاد .

10 _ جرج سارتن, شش بال, ص305 .

11 _ با استفاده از: مرتضى مطهرى, امدادهاى غيبى در زندگى بشر, ص16_22 .

12 _ مقدمه بر تاريخ علم, ص293 .

13 _ ميراث اسلام, ص81 .

14 _ اسلام بنيان گذار علوم و تمدن, انجمن اوليا و مربيان دبيرستان امام صادق, قم, ص59 .

15 _ همان, ص63 _64 .

16 _ همان, ص54 .

17 _ محسن هشترودى, سير انديشه نثر .

نانوتکنولوژي

تكنولوژي جديد

در دو دهه اخير ، پيشرفتهاي تكنولوژي وسايل و مواد با ابعاد بسيار كوچك به دست آمده است و به سوي تحولي فوق العاده كه

تمدن بشر را تا پايان قرن دگرگون خواهد كرد ، پيش مي رود . براي احساس اندازه هاي مادون ريز ، قطر موي سر انسان

را كه يك دهم ميليمتر است در نظر بگيريد ، يك نانومتر صدهزار برابر كوچكتراست . تكنولوژي و مهندسي در قرن پيش

رو با وسايل ، اندازه گيريها و توليداتي سروكار خواهد داشت كه چنين ابعاد مادون ريزي دارند .

با تهيه نقشه هاي ساختاري بدن يعني آرايش ژنها و DNA

كه ژنوم ناميده شده است و به موازات آن دست يافتن به

تكنولوژي مادون ريز ، در دراز مدت تحولات بسياري در هستي ايجاد خواهد شد . توليد مواد جديد ، گياهان ، جانداران و

حتي انسان متحول خواهد شد . اشكالات ساختاري موجودات در طبيعت رفع مي شود و با تركيب و خواص اورگانيك

گياهان و جانوران ، موجودات جديدي با خواص فوق العاده و شخصيتهاي متفاوت بوجود خواهد آمد .آينده علوم و مهندسي كه

چندين گرايشي است ، به طرف توليد ماشينهاي مولكولي سوق داده خواهد شد تا در نهايت بتواند مجموعه هاي كارآيي از

پيوندهاي ارگانيك و سايبريك را عرضه نمايد .

به احتمال زياد قبل از پايان هزاره سوم انسانها در بدن خود انواع لوازم مصنوعي و ديجيتالي راخواهند داشت . . از

بيماري ، پيري ، درد ستون فقرات ، كم حافظه اي و . . . رنج نخواهند برد .قابليت فهم و تحليل اطلاعات در مغز آنها در

مقايسه با امروز بي نهايت خواهد شد . در هزاره هاي آينده انسانهاي طبيعي مانند امروز احتمالا براي مطالعات پژوهشي

نگهداري شده و به نمونه هاي آزمايشگاهي و بطور حتم قابل احترام تبديل خواهند شد و مردمان آينده از اينهمه درد و ناراحتي

كه اجداد آنها در هزاره هاي قبل كشيده اند ، متعجب و متاثر خواهند بود .

اين تكنولوژي جديد توانايي آن را دارد كه تاثيري اساسي بر كشورهاي صنعتي در دهه هاي آينده بگذارد . در اينجا به برخي

از نمونه هاي عملي در زمينه نانوتكنولوژي كه بر اساس تحقيقات و مشاهدات بخش خصوصي به دست آمده است

، اشاره مي

شود: انتظار مي رود كه مقياس نانومتر به يك مقياس با كارايي بالا و ويژگيهاي منحصربفرد ، طوري ساخته خواهند شد كه

روش شيمي سنتي پاسخگوي اين امر نمي تواند باشد .

نانوتكنولوژي مي تواند باعث گسترش فروش سالانه 300 ميليارد دلار براي صنعت نيمه هاديها و 900 ميليون دلار براي

مدارهاي مجتمع ، طي 10 تا 15 سال آينده شود .

نانوتكنولوژي ، مراقبتهاي بهداشتي ، طول عمر ، كيفيت و تواناييهاي جسمي بشر را افزايش خواهد داد .

تقريبا نيمي از محصولات دارويي در 10 تا 15 سال آينده متكي به نانوتكنولوژي خواهد بود كه اين امر ، خود 180 ميليارد

دلار نقدينگي را به گردش درخواهد آورد .

كاتاليستهاي نانوساختاري در صنايع پتروشيمي داراي كاربردهاي فراواني هستند كه پيش بيني شده است اين دانش ، سالانه

100 ميليارد دلار را طي 10 تا 15 سال آينده تحت تاثير قرار دهد .

نانوتكنولوژي موجب توسعه محصولات كشاورزي براي يك جمعيت عظيم خواهد شد و راههاي اقتصادي تري را براي

تصفيه و نمك زدايي آب و بهينه سازي راههاي استفاده از منابع انرژيهاي تجديد پذير همچون انرژي خورشيدي ارائه نمايد .

بطور مثال استفاده از يك نوع انباره جريان گذرا با الكترودهاي نانولوله كربني كه اخيرا آزمايش گرديد ، نشان داد كه اين روش

10 بار كمتر از روش اسمز معكوس ، آب دريا را نمك زدايي مي كند .

انتظار مي رود كه نانوتكنولوژي نياز بشر را به مواد كمياب كمتر كرده و با كاستن آلاينده ها ، محيط زيستي سالمتر را فراهم

كند . براي مثال مطالعات نشان مي

دهد در طي 10 تا 15 سال آينده ، روشنايي حاصل از پيشرفت نانوتكنولوژي ،مصرف

جهاني انرژي را تا 10 درصد كاهش داده ، باعث صرفه جويي سالانه 100 ميليارد دلار و همچنين كاهش آلودگي هوا به

ميزان 200 ميليون تن كربن شود .

برخي شركتها از هم اكنون بهره برداري از برخي يافته هاي نانوتكنولوژي را آغاز كرده اند . به عنوان نمونه شركت

آرايشي اورال از مواد نانو در محصولات آرايشي خود استفاده مي كند تا بر ميزان تاثير آنها بيفزايد . ساخت ديودهاي نوري

با استفاده از مواد نانو موجب مي شود تا 80درصد در هزينه برق صرفه جويي شود . توپهاي تنيسي كه با كربن 60 ساخته

شده و روانه بازار گرديده سبكتر و مستحكمتر از توپهاي عادي است . شركتهاي ديگر با استفاده از مواد نانو پارچه هايي

توليد كرده اند كه با يك بار تكاندن آنها مي توان حالت اتوي اوليه را به آنها بازگرداند و همه چين و چروكهايشان را زايل

كرد . با همين يك بار تكان همه گردوخاكي كه به اين پارچه ها جذب شده اند نيز پاك مي شوند . نوارهاي زخم بندي

هوشمندي با اين مواد درست شده كه به محض مشاهده نخستين علائم عفونت در مقياس مولكولي ، پزشكان را مطلع مي

سازند .

از همين نوع مواد همچنين ليوانهايي توليد شده كه قابليت خود- تميزكردن دارند . لنزها و عدسيهاي عينك ساخته شده

از جنس مواد نانو ضد خش هستند و يك گروه از محققان تا آنجا پيش رفته اند كه درصددند با مواد نانو پوششهاي مناسبي توليد

كنند كه سلولهاي حاوي

ويروسهاي خطرناك نظير ويروس ايدز را در خود مي پوشاند و مانع خروج آنها مي شود . مهمترين

نكته درباره موقعيت كنوني فناوري نانو آن است كه اكنون دانشمندان اين توانايي را پيدا كرده اند كه در تراز تك اتمها به بهره

گيري از آنها بپردازند و اين توانايي بالقوه مي تواند زمينه ساز بسياري از تحولات بعدي شود . يك گروه از برجسته ترين

محققان در حوزه نانوتكنولوژي بر اين اعتقادند كه مي توان بدون آسيب رساندن به سلولهاي حياتي ، در درون آنها به كاوش و

تحقيق پرداخت . شيوه هاي كنوني براي بررسي سلولها بسيار خام و ابتدايي است و دانشمندان براي شناخت آنچه كه در

درون سلول اتفاق مي افتد ناگزيرند سلولها را از هم بشكافند و در اين حال بسياري از اطلاعات مهم مربوط به سيالهاي درون

سلول يا ارگانلهاي موجود در آن از بين مي رود .

يك گروه از محققان كه در گروهي موسوم به اتحاد سيستمهاي زيستي گرد آمده اند ، سرگرم تكميل ابزارهاي ظريفي هستند

كه هدف آن بررسي اوضاع و احوال درون سلول در زمان واقعي و بدون آسيب رساندن به اجزاي دروني سلول يا مداخله در

فعاليت بخشهاي داخلي آن است . ابزاري كه اين گروه مشغول ساخت آن هستند رديف هايي از لوله ها يا سيمهاي بسيار

ظريفند كه قادرند وظايف مختلفي را به انجام برسانند از جمله آنكه هزاران پروتئيني را كه به وسيله سلولها ترشح مي شود

شناسايي كند . گروههاي ديگر از محققان نيز به نوبه خود سرگرم توليد دستگاهها و ابزارهاي ديگر براي انجام مقاصد علمي

ديگر هستند .

به عنوان نمونه يك گروه از محققان سرگرم تكميل فيبرهاي نوري در ابعاد نانو هستند كه قادر خواهند بود مولكولهاي مورد

نظر را شناسايي كنند . گروهي نيز دستگاهي را دردست ساخت دارند كه با استفاده از ذرات طلا مي تواند پروتئين هاي

معيني را فعال سازد يا از كار بيندازد . به اعتقاد پژوهشگران براي آنكه بتوان از سلولها در حين فعاليت واقعي آنها اطلاعات

مناسب به دست آورد ، بايد شيوه تنظيم آزمايشها را مورد تجديدنظر اساسي قرار داد . سلولها در فعاليت طبيعي خود امور

مختلفي را به انجام مي رسانند: از جمله انتقال اطلاعات و علائم و داده ها ميان خود ، ردوبدل كردن مواد غذايي و بالاخره

سوخت و ساز و اعمال حياتي . يك گروه از روش تازه اي موسوم به الگوي انتقال ابر - شبكه استفاده كرده اند كه ساخت

نيمه هاديهاي نانومتري به قطر تنها 8 نانومتر را امكان پذير مي سازد . هريك از اين لوله هاي بسيار ريز بالقوه مي توانند يك

پادتن خاص يا يك اوليگو نوكلئو اسيد و يا يك بخش كوچك از رشته دي ان اي بر روي خود جاي دهند .

از ابزارهاي در مقياس نانو همچنين مي توان براي عرضه مؤثرتر داروها در نقاط موردنظر استفاده به عمل آورد . در

آزمايشي كه به تازگي به انجام رسيده نشان داده شده است كه حمله به سلولهاي سرطاني با استفاده از ذرات نانو 100برابر

بازده عمل را افزايش مي دهد . محققان اميدوارند در آينده اي نه چندان دور با استفاده از نانو تكنولوژي موفق شوند امور

داخلي هر سلول را

تحت كنترل خود درآورند . هم اكنون گامهاي بلندي در اين زمينه برداشته شده و به عنوان نمونه

دانشمندان مي توانند فعاليت پروتئينها و مولكول دي ان اي را در درون سلول كنترل كنند . به اين ترتيب نانو تكنولوژي به

محققان امكان مي دهد تا اطلاعات خود را درباره سلولها يعني اصلي ترين بخش سازنده بدن جانداران به بهترين وجه كامل

سازند .

نگاهى بر رابطه تكنولوژى و فرهنگ و اخلاق

مقدمه

در دنياى امروز پيشرفت صنعت به كلى قيافه زندگى بشر را تغيير داده و تكامل صنعتى و تحول شگفت انگيزى كه در همه

شئون حياتى پيدا شده است تاريكيها را روشن و مشكلات را آسان ساخته و سراسر عرصه گيتى از اعماق دريا تا اوج فضا

ميدان جولان انسان گرديده است . اما به موازات اين پيشرفت ها و تمركز نيروها و افكار بر روى مسائل مادى پايه هاى

ايمان و تقوى سست و لرزان شده است, يك سلسله مفاسد وحشتناكى در دستگاههاى مختلف اجتماع پديد آمده و آمار جرايم

و جنايات و بى بند و باريها و فجايع ضد انسانى به مقياس وسيعى رو به افزايش گذارده است, عوامل سعادت و صلاح

اجتماع در برابر مظاهر فساد و تباهى زانو زده و بقاياى معنويات نيز در شعله هاى سركش تمايلات نفسانى مردم و رذايل و

پليديها مى سوزد و از ميان مى رود .

در جهان امروز غلبه (فضل ) را بر فضيلت روشن و آشكارا مى بينيم بشر با نيروى شگرف صنعتى و تكنولوژى مجهز

شده ولى فرشته فضيلت كه بايد حافظ روح باشد پايمال اهريمن هوى و هوس گرديده و عواطف انسانى با مرگ فضيلت در حال

احتضار

و جان دادن است, چرا چنين شده, مشكل از كجاست ؟ در مقاله حاضر تلاش شده است يكى از عوامل بسيار

موثر انحطاط بشر از نظر اخلاقى مورد بررسى قرار گيرد, بديهى است نبايد مقاله را در اين مورد كامل فرض كرد .

عصر دانش

عصر ما عصر دانش خوانده شده است يعنى در زمان ما ارزش هر چيز در تقابل با دانش معلوم مى گردد اما آنچه به دانش

ترجمه شده, چيزى جز واژه ساينسScience ) ) نيست يعنى مجموعه اى از روش ها و ابزار براى بررسى

آنچه قابل درك و دريافت حسى است . (1 ) اين همان چيزى است كه امروزه علم ناميده مى شود, تكنولوژى صورت

فعليت يافته اين علم است و علم جديد خود فرزند خوانده دانش و فرهنگ يونان باستان است از همين روست كه در كتابهاى

تاريخى از آن زمان به عنوان عصر طلايى دانش ياد مى شود . (2 )

پس نگاهى اجمالى به يونان باستان به درك ما از اوضاع كنونى كمك خواهد كرد .

در يونان قديم, انسان ها نيز اربابان آزاد يونانى با دو گروه ديگر براى اداره جهان رقابت مى كردند گروه اول كليه اقوام

غير يونانى بودند كه يونانى ها آنǙƠرا (بربر ) مى خواندند . (3 ) و گروه دوم خدايان و الهه هاى گوناگون بودند . اين

رقابت بين يونانيان و خدايان در اكثر افسانه هاى باقى مانده از آن زمان به چشم مى خورد بنابراين جاى تعجب نمى باشد كه

علوم عقلى و طبيعى به عنوان ابزارى براى به قدرت رساندن آنها در مقابل خدايان و بربرها رواج يافتند . در طول

زمان

شعله هاى علم و فلسفه يونان رو به خاموشى نهاد و آتش زير خاكستر گشت تا آن كه عصر (رنسانس ) (4 ) در اروپا فرا

رسيد .

همه ما ستايش هاى بسيارى در مورد رنسانس شنيده ايم و حكايت هاى فراوانى هم در مورد شكنجه هاى قرون وسطى خوانده

ايم چنان كه قرون وسطى جز سياهى و تباهى و رنسانس جز نور و سعادت در ذهن ما القإ نمى كنند اما واقعا در قرون وسطى

چه اتفاقى رخ داد كه منجر به رنسانس و بازگشت به ادبيات دوره باستان شد ؟

در عصر حكومت كليسا در اروپا آنچه مستمسك زورمندان واتيكان قرار گرفته بود, صورت تحريف شده اى بود از دين

مسيح (ع ), اما همين دين هم براى همه يكسان اجرا نمى شد .

گناه ممنوع بود, اما نه براى متنفذان . لذايد دنيوى آزاد بود, اما فقط براى قدرتمندان . بهشت, ملكى بود كه كليسا

مى فروخت و هر كس مى خواست مى توانست سند آن را با امضاى پاپ به دست آورد . جهنم, جايگاه هر جنبنده اى بود

كه قدمى خلاف ميل كليسا برمى داشت . پولهايى كه از مردم بى نوا مى گرفتند, صرف عياشى و خاصه خرجيهاى پاپ و

زيردستان او مى شد . (5 ) بدين ترتيب كليسا سدى بود در مقابل بديهى ترين فطريات و غرايز اروپائيان . اولين تركها به

وسيله آشنايى با مسلمانان پديد آمد .

وقتى كتابهاى يونانى, از عربى به لاتين ترجمه شدند, (6 ) آن آتش نهفته اندك اندك شعله ور شد و دامن كليسا را كه

خود آتش بيار معركه بود گرفت .

وقتى در سالهاى 1665 تا 1670 ميلادى نيوتون قانون جاذبه عمومى را كشف و بيان

كرد, (7 ) آثارى در خصوص ( (دانيال نبى ) ) و شرح كنايات ( (يوحنا ) ) نيز نوشت .

حال آن كه يك قرن بعد, پاسكال در پاسخ به پرسش ناپلئون در مورد نقش خدا در جهان فيزيك گفت: ( (قبله عالم مرا به

اين فرضيه نيازى نيست ! ) ) (8 ) بدين ترتيب علم, بار ديگر در مقابل خدا قرار داشت, نه در كنار آن .

يگانگى و پيوند علوم جديد با علوم يونان باستان نيز از همين نكته آشكار مى شود . علم امروز نيز قوانين وضع شده به وسيله

خود را در تعارض با خدا قرار مى دهد . يعنى گمان مى كند كه باور به خدا, پديده اى است متعلق به قرون گذشته و

توجيه كننده جهالت هاى گذشتگان . از اين رو, معذب ساختن خود براى اجراى امر پروردگار نوعى بيمارى روانى

محسوب مى شود و ايمان به قدرت هاى غير مادى, خرافه پرستى است . اين درست نقطه مقابل مطالعات دانشمندان

مسلمانى است كه بذر علوم يونانى را در خاك اسلام فشاندند و بدين وسيله به تقويت ايمان خويش پرداختند, نه رد و بطلان

اعتقاد خود به وجود خداى يگانه .

تكنولوژى ريشه در علم جديد دارد و طبيعتا سمت و سويى اختيار مى كند كه متناسب با اهداف آن باشد . يعنى ذاتا جهتى دارد

كه بشر را از توجه به ماورإ الطبيعه باز مى دارد . اصلى كه تمدن جديد بر آن نباشد, انسان خدايى بود . اما با گذشت

زمان از

آن جز ظاهرى باقى نماند . امروز بت اعظم, تكنولوژى است; كه بشر روح خود را فدايش مى كند تا شايد

بدان وسيله به عمر جاويدان دست يابد . اين همان سرايى است كه انسان امريكايى را به انجماد پيش از مرگ طبيعى وادار

مى كند; به اميد روزى كه تكنولوژى توانايى ديجيتال كردن او را داشته باشد و او را تا ابد, زنده سازد . (9 )

در اين دنياى ما به بشر آموخته اند براى رهايى از ترس مرگ به كبك اقتدا كند . و اين آموزش از حيوانات سابقه اى طولانى

دارد: قابيل هم دفن كردن جسد برادر را از كلاغ آموخت .

ما مى خواهيم در چنين دنيايى كشورى داشته باشيم, متخلق به اخلاق و تربيت الهى, در عين حال نمى توانيم و نمى

خواهيم اين كار را با ديوار كشيدن دور خود انجام دهيم . پس خواه ناخواه پديده هاى تكنولوژيك _ با تمام محاسن و معايب

خود _ راه خود را به درون مرزهاى ما پيدا خواهند كرد . سوال اين است كه چطور از آنها استفاده كنيم كه با حداقل

عوارض, حداكثر فوايد نصيبمان شود ؟

تكنولوژى و آثار آن

تكنولوژى از ارزش هاى خود قابل انتزاع نيست, يعنى نمى توان تكنولوژى را بدون اخذ ريشه هايش كسب كرد . اولين

مثال در اين مورد را از ميان لوازم خانگى انتخاب مى كنيم كه در همه جا ديده مى شوند: ( (جاروى برقى ) ) وسيله اى

است كه براى راحتى كار ما اختراع شده است و ظاهرا استفاده از آن موجب سهولت در كار جاروكشى مى شود . آيا

استفاده از (

(جاروى برقى ) ) بار فرهنگى خاصى دارد كه از مصرف آن نگران شويم ؟ اين وسيله به صورت يك عنصر

( (شكل گرفته ) ) وارد كشور ما شد . يعنى به قول اقتصاد دانان يك متغير برونزا بود . و طبيعتا به هنگام ورود سيستم

مصرف خاص خود را به همراه آورد . قسمتى از اين مجموعه مستقيما بار فرهنگى دارد و بخشى غير مستقيم . مثلا

تبليغاتى كه براى فروش كالا انجام مى گيرد, جامعه را به سمت مصرف, بيش از نياز واقعى سوق مى دهد . و روحيه

مصرف گرايى را در مقابل ( (بخوريد و بياشاميد ولى اسراف و زياده روى نكنيد ) ) (10 ) ترويج مى كند . پس از

مدتى كه استفاده از اين وسايل منحصر به طبقات مرفه جامعه بود, قيمت آن به حدى مى رسد كه خانواده هاى با درآمد

متوسط هم به خريد آنها ترغيب مى شوند . اين به مفهوم كار بيشتر براى كسب درآمد بيشتر است; تا هزينه لازم براى

خريد كالاها صورت فعليت پيدا كند . اين امر به نوبه خود روحيه سودپرستى افراد را تقويت مى كند تا آنجا كه اندك اندك

ديگر كسى كارى را كه سودى براى آن متصور نباشد انجام نمى دهد . از سوى ديگر اين كار كردن بيش از ظرفيت, آن

رفاه وعده داده شده را مخدوش مى كند و انسان در پارادوكسى گرفتار مى شود كه با دست و پا زدن در آن, خود را بيش

از پيش گرفتار مى كند . در اين حالت اخلاق و تربيت جاى خود را به وجدان اجتماعى

مى دهد . زيرا بشر قوانين وضع

شده به وسيله اجتماع را جايگزين ( (شرع ) ) مى كند . و آشكار است كه مفاهيم اخلاقى مانند شرف, غيرت عزت

نفس و . . . كم رنگ تر مى شوند . زيرا قوانين اجتماعى ( (ما ) ), برگرفته از تمدن تكنولوژيك ( (ما ) ) هستند

و طبيعتا هدفى جز سهل تر كردن راه توسعه تكنولوژى ندارند . پس عجيب نيست, اگر مردم ايتاليا, هنرپيشه فيلم هاى

پورنوگرافيك را به عنوان نماينده مجلس انتخاب مى كنند و كليساى نروژ, ازدواج ميان دو هم جنس را به رسميت مى

شناسد . در چنين تمدنى انسان در حد ابزار متوقف شده و تا وقتى كه خوب كار مى كند و بهره ورى دارد, مى تواند از

تمام لذايذ حيوانى موجود بهره ببرد تا فرصتى براى فكر كردن نداشته باشد . وقتى كار, از عبادت بودن به حد يك شر

لازم تنزل يافت, مفهومى پديد مىآيد به نام اوقات فراغت كه در طى آن فرد فرصت دارد, دست رنج خود را صرف

فراموشى كند . در اين زندان شيشه اى, پناهگاه او گاه شراب و افيون است, گاه بسترى آلوده به گناه, اگر مفهومى

براى گناه مانده باشد ! اگر بخواهد به آنچه ( (تفريح سالم ) ) خوانده مى شود بپردازد رو به رسانه هاى جمعى

مىآورد . و اگر هم بدن سالم را مساوى عقل سالم بداند, سعى مى كند در هر فرصتى به ورزش مشغول شود . ديگر

كمتر كسى اوقات فراغت خود را صرف مطالعه, تفكر و بحث در مورد حقيقت مى كند

.

براى انسان عصر ما, زندگى بدون تلويزيون, تلفن و هواپيما مفهومى ندارد . او به حال نسل هاى پيشين افسوس مى

خورد كه از مواهب تكنولوژى بى بهره بوده اند و حاجات خود را با توسل به موجودى برتر به نام خدا برآورده مى ساخته

اند . او هرگز نمى تواند آنچه را تكنولوژى بر سرش آورده ببيند, مگر آن كه پا را از حريم ممنوع فراتر نهد . در آن

صورت هم, ديگران او را موجودى ابله مى بينند كه عقل ناقصش توانايى فهم و درك اين همه پيش روى به سوى سعادت را

ندارد . چون مجنونى طردش مى كنند .

رسانه هاى جمعى و تبعات آن

مثال قبلى ما, جاروى برقى بود كه به خودى خود, توانايى ارايه پيامى مستقيم به مصرف كننده نداشت . اگر توجه خود

را به محصولاتى معطوف نماييم كه هدف آنها برقرارى ارتباط مستقيم با مصرف كننده است, شاهد واقعيت هاى تلخى

خواهيم بود . بحث در مورد اثرات فرهنگى رسانه هاى جمعى خود مثنوى هفتاد من است . پس چاره اى نيست جز آنكه

فقط اشاره اى بكنيم و بگذريم تا . . . .

وقتى صحبت از رسانه هاى جمعى به ميان مىآيد, بسته به ميزان تحصيلات و موقعيت اجتماعى افراد مختلف, مفاهيم

گوناگونى پيدا مى كند . براى اكثر مردم, راديو و تلويزيون تنها رسانه هايى هستند كه هر روز به نوعى به آن توجه مى

كنند . همين جا, مشكلات شروع مى شود و اصول اوليه مربوط به اين وسايل براى ما درد سر ساز مى گردند . عدم

درك صحيح از تكنولوژى و ماهيت اين وسايل براى بشريت بسيار

گران تمام شده و مى شود .

مى دانيم كه راز موفقيت فيلم هاى غربى در جذابيت آنها نهفته است اما نمى دانيم جذب تماشاگر چگونه ممكن است . تماشاگر

بى خبر از نتايج اين فيلم ها سراغ ويدئو رفت . با توجه به نتايج زيانبار, مسئولين جلوگيرى كردند, اما نتيجه آن شد كه

شبكه هاى مخفى توزيع فيلم هاى ممنوع پديد آمد بناچار ويدئو كلوپها قرار شد نوش دارويى باشند هرچند بعد از مرگ سهراب

اما متإسفانه اين دارو هم نتيجه بخش نشد هنوز شر اين يكى ادامه داشت كه آن ديگرى, ماهواره, قدم به جهان گذاشت اين

بار شديدتر و وسيعتر و راحت تر از قبل در اختيار همه قرار گرفت در چنين آشفته بازار اخلاق و تربيت متاعى است كه كمتر

خواهان دارد و شايد از كسادى كامل برخوردار است و تلاشهاى مربيان بى نتيجه مى نمايد . و اينجاست كه اين سوال مفهوم

پيدا مى كند: چرا فلان جوانك در پى تماشاى فيلم هاى آن چنانى است ؟ چرا رفتار و ظاهر خود را از الگوهاى غربى مى

گيرد ؟ چرا جامعه چنين شده است ؟ بديهى است كه از ميان علل گوناگون پيدايش اين گرفتاريها, بخش مهم از عدم درك

صحيح تكنولوژى و ناآگاهى از پى آمدهاى خطرناك آن است . بشريت چنان از پشت خنجر خورده و نادانسته گرفتار بيماريى

شده است كه داروى اخلاق و تربيت اثر نمى گذارد . و سخنان رهبران راستين الهى نامفهوم مى نمايد و هدايت آنان گوش

شنوا ندارد .

تكنولوژى و سردرگمى و بى هويتى

اما مهمترين قسمت ماجرا هنوز باقى است نخستين آشنايى ما با تكنولوژى به شكل

گسترده به دوره صفوى برمى گردد .

شاهان صفوى توپ را براى جنگ مى خواستند و آن وقت ها آشنايى ما با تكنولوژى در مراحل ابتدايى بود و هنوز كار به رفت

و آمد كشيده نشده بود . مدتى بر همين منوال گذشت تا آن كه باب رفت و آمد باز شد, از اين طرف دار و ندار ما مى رفت

و از آن طرف محصولات تكنولوژى مىآمد و كم كم خريداران خود را پيدا مى كرد . يكى از اين محصولات هم خبرهايى

بود كه از اوضاع و احوال و ترقيات فرنگستان مى رسيد يك دفعه خواب از سر تمام دربار پريد و كاشف به عمل آمد كه دنيا

كجاست و ما كجا ! هول و ولا همه را گرفت و تلاش براى كسب هرچه سريعتر اين همه پيشرفت شروع شد و توجه ها همه

به سوى غرب شد . بسيارى چنين فكر كردند كه بايد براى رسيدن به ترقيات از سر تا پا حتى كلاه ! بايد غربى باشد,

لباس ها و سر و صورت همه بايد شكل غربى پيدا كند حتى تعارفات اجتماعى و ادبيات نيز تغيير يابد ! و لذا برخى به فكر

تغيير در ادبيات و فرهنگ آمدند . در چنين شرايط هدف, تربيت هرچه سريعتر نيروى متخصص, فقط متخصص,

است مدارس جديد به شيوه مدارس اروپايى ساخته مى شوند معلم هاى فرنگى در لباس هاى گوناگون وارد مى شوند, در

رإس همه آنها مسيونرهاى مسيحى قرار دارند, پس از مدتى تدريس از كتابهاى فرنگى آن ها را به فارسى روان ترجمه مى

كنند تا آموزش سريع تر پيشرفت كند

اما آموزش چى ؟

در اين فاصله آنان كه فرنگ رفته و بى خبر از همه جا فريفته مظاهر فريبنده غرب شده اند در آرزوى مدينه فاضله صنعتى

شدن, آب دهن قورت مى دهند . گرچه با نيت پاك ولى غافل از اين كه آيا شرايط اجتماعى, سياسى و فرهنگى در چه

حد آماده است اگر صنعتى شدن خوب است به چه قيمتى ؟ به قيمت خرابى صنايع خودى و كشاورزى يا به قيمت از بين رفتن

فرهنگ و آداب و رسوم مذهبى و ملى و بالاخره به قيمت از دست دادن استقلال و وابستگى سياسى و در يك كلمه به قيمت از

دست دادن هويت مكتبى و ملى ! توجه به علم و تكنولوژى به حدى نفوذ كرده است و انسان ها را به خود متوجه كرده است

كه بعد از قريب به دو دهه كه از انقلاب دينى الهى مى گذرد و يكى از بزرگترين افتخارات آن اعطإ شخصيت و هويت به مردم

است, وقتى مى خواهند نامدارترين بانوى عالم را به بچه ها معرفى كنند كسى جز مارى كورى به ذهنشان نمى رسد .

(11 ) چنين است كه وقتى كتاب معارف اسلامى هم مى خواهد حرفى در مورد خدا بزند ناچار با حالت تدافعى و بررسى

تاريخ اديان و تحليل تحولات علمى و دينى اروپا شايد به نحوى ثابت كند كه معارف الهى با علم تنافى ندارد و هماهنگ

هستند ! !

دانشگاه و تكنولوژى

در مورد دانشگاهها اوضاع از اين هم بدتر است . تفكر, گناهى است نابخشودنى; چرا كه لحظه اى شك كردن در

مقبولات عام جماعت علم زده, جامعه را از رسيدن به

قافله تمدن و تكنولوژى باز مى دارد ! همه به دنبال تربيت

متخصصانى كارآمد هستند; كارگران ماهرى مى خواهند كه چرخهاى تمدن تكنولوژيك را سريعتر بچرخانند . از اينروست

كه رشته هاى مهندسى و پزشكى خواهان فراوان دارند . (12 ) و تقريبا تمام پست هاى مملكت در اختيار متخصصان

است, نه متفكران . ديگر كمتر كسى است كه بپرسد پيشرفت چيست ؟ چرا جوامعى كه توسعه تكنولوژيك پيدا كرده اند,

پيشرفته تلقى مى شوند و ديگران عقب مانده ؟ اصلا ( (پيش ) ) كدام است و ( (پس ) ) كدام ؟ تمام اينها مفاهيمى

پذيرفته شده تلقى مى شوند كه ايمان به آنها از واجبات است و هر كس آنها را قبول نكند ( (متحجر ) ) و دچار ( (جمود

فكرى ) ) است .

انبوهى از مطالب كه در كلاس هاى دانشگاهى ارايه مى شود, همگى در جهت ايجاد و تثبيت يك نظام تكنولوژيك است . از

علوم پزشكى و فنى گرفته, تا جامعه شناسى و روانشناسى, درصدد توجيه و تبيين اين نكته هستند كه انسان موجودى

است اجتماعى, كه رشد و تعالى فكرى خود را مرهون ارتباط با ديگران است: ( (سعادت بشر در پيشرفت اوست .

پيشرفت بشر ملازم با رفاه بيشتر است . تكنولوژى تإمين كننده رفاه بيشتر است . جامعه اى پيشرفته است كه به توسعه

تكنولوژيك دست يافته . . . اخلاق و تربيت انسانى هم منشإ گرفته از تمدن است . مهم نيست كه بشر چه دينى داشته

باشد . مهم انسانيت است . آزادى مقدس ترين كلمات است . . . نظام دموكراسى بيشتر

از همه نظام هاى حكومتى

توانسته است كه آزادى افراد بشر را تإمين كند, اما كدام آزادى و كدام بشر ؟ !

هر سنتى كه در برابر پيشرفت و ترقى بايستد منكوب است . نوگرايى و تجدد از صفات طبيعى بشر است . . . ) )

(13 ) چرا اين حرفها به نظر ما ( (تحصيل كردگان ) ) بديهى جلوه مى كند . جز اين است كه ما پرورش يافته نظام

آموزشى هستيم كه همه چيز _ از جمله انسان _ را فداى پيشرفت تكنولوژى مى كند ؟اين نظام آن چنان ما را مسخ مى كند كه

نياز تكنولوژى را نياز خود مى پنداريم و توسعه تكنولوژى را پيشرفت انسانيت ! آزادى در اين دنيا, توهمى بيش نيست .

البته ما ( (مختاريم ) ) كه از اصول اين جامعه ( (عدول ) ) كنيم; همانطور كه اختيار ( (عدول ) ) كردن از

اوامر الهى هم به ما داده شده است . اما اگر از اين ( (اختيار ) ) استفاده كرديم, بلادرنگ محاكمه اى در كار خواهد

بود . آزادى ما فقط در محدوده غرايزمان به رسميت شناخته مى شود, هرگاه بخواهيم مسيرى خلاف آنچه تكنولوژى از

ما مى خواهد طى كنيم و نوع ديگرى از زندگى را تجربه كنيم, پى مى بريم تا چه حد فريب ظاهر الفاظ را خورده ايم . در

تمام طول مدت تحصيل, تنها چيزى كه به ما مىآموزند علم است; و تنها روشى كه براى نگريستن به دنياى اطراف در

اختيار ما مى گذارند ( (روش علمى ) ) است . و اين مهم ترين معضلى است

كه تكنولوژى پديد مىآورد . زيرا علم

جديد در پى يافتن حقيقت نيست و در نتيجه كسى كه تنها از اين دريچه به عالم هستى نگاه كند, چيزى به نام حقيقت برايش

مفهومى ندارد . (14 )

( (واقعى ) ) براى او يعنى آنچه قابل مشاهده است . و هر چيز غير قابل مشاهده اى, غير علمى و غير قابل بررسى

است . از سوى ديگر چون قوانين عملى مطلق نيستند و حتى غير قابل اثباتند, او جهان را فاقد هر مطلقى مى بيند . و

اين درست نقطه مقابل انديشه و تفكرى است كه اخلاق اسلامى بر آن بنا گشته است . طبيعى است كه با چنين پايه تربيت,

نمى توان چنان ساختمانى از اخلاق و تربيت اسلامى بنا كرد .

گفتيم كه تكنولوژى, سيستمى يكپارچه است كه با ورود يكى از محصولات آن, راه براى ورود ساير اجزاى سيستم باز

مى شود . هم چنين اشاره كرديم كه تكنولوژى قابل انتزاع از ريشه هاى خود نيست, و براى دسترسى به آن, تهيه

مقدماتى خاص ضرورت دارد . نكته بعدى آن بود كه تكنولوژى فرهنگ خاص خود را همراه مىآورد و استفاده از

محصولات تكنولوژيك به خودى خود موجب تحول فرهنگى در جامعه مى شود . يعنى لازم نيست حتما كسى, آنچه را

( (آثار منفى تكنولوژى ) ) مى خوانيم بار بزند و وارد كشور كند . كافى است ما بدون شناخت كامل پاى در اين عرصه

دشوار نهيم, تا خود به خود اين وضعيت پيش آيد . مثلا وقتى از درب كوچكى عبور مى كنيم, با هم تعارف مى كنيم .

اما وقتى

مى خواهيم از چراغ قرمز عبور كنيم, فكر مى كنيم زيركى كرده ايم ! آدم همان آدم است, اما برخورد او با

پديده اى به نام ( (اتومبيل و فرهنگ اتومبيل رانى ) ) بسيار متفاوت با هنگامى است كه او از سنت هاى كهن جامعه پيروى

مى كند .

به عقيده نگارنده, براى دستيابى به تكنولوژى دو راه وجود دارد: راه اول, تسليم بى قيد و شرط در مقابل آن و پذيرفتن

تمامى زمينه ها و آثارى است كه منجر به ظهور يك جامعه تكنولوژيك مى شود . اين همان راهى است كه رضاخان, به

تقليد از آتاتورك قصد پيمودنش را داشت . آتاتورك, اين نكته بسيار مهم را درك كرده بود كه براى دستيابى به جامعه اى

( (توسعه يافته ) ) سريعترين و كامل ترين راه آن است كه الگوى غرب را دقيقا ( (مشابه سازى ) ) كند . و در اين

راه تا آنجا پيش رفت كه حتى خط تركى را از عربى به خطى مشابه خطوط لاتين تغيير داد . اشتباه او آن جا بود كه ريشه

هاى سنتى و دينى جامعه ترك را دست كم گرفته بود و گمان مى كرد مى تواند با اتكإ به فرهنگ جديد آن را به طور كامل نابود

كند . شيوه فوق در برخى جوامع به نتايج مورد انتظار رسيد . ژاپن, سنگاپور, كره جنوبى و . . . ميان ( (

فرهنگ سنتى ) ) و ( (تجدد ) ) در اين جوامع بسيار آموزنده است; اما از آنجا كه در بحث ما نمى گنجد, از طرح

آن صرف نظر مى كنيم .

(15 )

راه دوم, كه تا حال هيچ كشورى آن را نيازموده, اين است كه با شناخت كامل مبانى غرب و تكنولوژى اقدام به برقرارى

ارتباط با آنها كنيم . مسلما اين راه مشكل تر به نظر مى رسد . چون بشر ( (عصر جديد ) ) جز از ديدگاه علمى نمى

تواند به اطراف خود نظر كند; پس نمى تواند به حقيقت تكنولوژى پى ببرد . براى درك تكنولوژى, نخست بايد از آن

فاصله گرفت و سپس چون ناظرى بى طرف بر آن نگريست و اين همان چيزى است كه راه دوم را مشكل مى كند . در

روزگارى كه شاهرگ زندگى انسان ها به نوعى وابسته به تكنولوژى است . اين كار به خودكشى مى ماند و تنها كسانى در

اين راه توفيق مى يابند كه از مرگ نهراسند .

تكنولوژى دفتر سفيدى نيست كه نوشتنش بر عهده ما باشد; كتاب نوشته شده اى است كه نقدش بر ما لازم است . اگر

بدون درك جوهر و ذات آن, قصد تمتع داشته باشيم, به موجود بى هويتى بدل خواهيم شد كه نه گذشته اش را به ياد

مىآورد نه بهره اى از آينده دارد . ظاهر تكنولوژى چنان است كه گويى به راحتى در خدمت فرهنگ و انديشه اى درمىآيد و

اگر اين ظاهر فريبنده نبود, اين قدر هواخواه نداشت .

آنچه به عصر ما ظاهرى متفاوت با بقيه اعصار بخشيده تكنولوژى است و ما خواه و ناخواه مجبوريم با اين پديده سر و كار

داشته باشيم . بدون شك اگر درك صحيح و شناخت كامل از آن نداشته باشيم, ماييم كه بنده و فرمانبردار مى

شويم . اما

اگر جوهرش را تسخير كنيم, قالبش نيز از آن ما خواهد بود, پايه هاى تكنولوژى بر ضعف هاى بشر استوار است . از

اين رو بسيار راحت تر از آنكه در خدمت حق درآيد به شر خدمت مى كند . پيكره اش چون كوه بلند و پايدار مى نماياند,

زيرا حاصل عمر آنانى است كه در پى سراب رفاه, تمام هستى خود را فدايش كرده اند, پس هر گاه فريبش عيان شود,

فريب خوردگان سر از طاعتش برمى دارند و آن گاه باطن پوشالى اش آشكار مى شود, پس براى غلبه بر تكنولوژى و

واداشتن آن به خدمت بشر بايد بر ضعفهاى خود فايق آييم, اولين قدم در اين مسير خودشناسى است .

كه در اين صورت به عظمت و اهميت آن چه كه خود داريم آگاه شده و با حفظ و نگهدارى آن, موجبات عزت و سربلندى

خود, فرهنگ, اخلاق و آئين خود را فراهم خواهيم كرد .

به اميد بيدارى و آگاهى امت اسلامى و به دست آوردن عزت از دست رفته مقاله را با ابياتى از اقبال لاهورى به پايان مى

بريم:

عصر حاضر فتنه ها زير سر است

طبع ناپرواى او آفت گراست

بزم اقوام كهن بر هم از اوست

شاخسار زندگى بى نم از اوست

جلوه اش ما را زما بيگانه كرد

سازما را از نوا بيگانه كرد

بحر گم كردى زيان انديش باش

حافظ جوى كم آب خويش باش

مثل آيينه مشو محو جمال دگران

از دل و ديده فرو شوى خيال دگران

در جهان بال و پر خويش گشودن آموز

كه پريدن نتوان با پر و بال دگران

منبع

حجت الاسلام والمسلمين صدقى

پى نوشت ها

Knowledge odtained by observation and of acts . . .

oxford dictionary . 1 Science

early Modern Science (No .20 ) P .19 /Histoey :Science

(1967 ) Britanice . 2 of the Renassace and

3 . فرهنگ فارسى معين, ج5, ص261 كلمه بربر .

4 .دوره تجديد حيات علمى و ادبى و مراد از آن بازگشت به عصر هنر و ادب باستانى است .

5 . تاريخ تمدن ويل دورانت, اصلاح دينى, ج2, ص 6 _ 4 و 19 و همان, رنسانس ص 606_605 .

6 . تاريخ تمدن اسلام و غرب, گوستاولوبون ص507, چاپ سوم, 1358, كتاب فروشى اسلاميه .

7 . فرهنگ معين ج6, ص2170 .

8 . نظريه گرانش نيوتون, سكسل راب, دكتر هوشنگ گرمان ص307 .

9 . مجله كامپيوتر, ش27 ( (عليه خود فروشان روح ) ) متن سخنرانى وايزن باوم, در نخستين فستيوال نرم

افزار اروپا, فوريه91, ترجمه عينى پهلوان و صادقى صادقى پور .

10 . قرآن كريم سوره اعراف, آيه31 .

11 . كتاب فارسى سال دوم راهنمايى .

12 . گزارش اقتصادى و ترازنامه بانك مركزى سال 1372 ص97 .

13 . آغازى بر يك پايان, نظم نوين جهانى و راه فطرت, شهيد سيد مرتضى آوينى, مقدمه .

14 .علاوه بر دائره المعارف هاى فوق الذكر به كتاب دانش زيست شناسى, ج1 زمينه علمى مراجعه شود .

15 . فردايى ديگر, راز سرزمين آفتاب تابان, شهيد مرتضى آوينى, ص35 .

13- جوان و تهاجم فرهنگي

بحران هويت و انحرافات اجتماعي

مقدمه

صاحب نظران بر اين اعتقادند که خودآگاهي فرد نسبت به هويت و حقيقت وجودي خود و نيز شناخت و پيروي فرد از

انتظارات و قواعد پذيرفته شده اجتماعي ، سلامت زندگي فردي و اجتماعي افراد جامعه

را تضمين نموده و از ميزان ارتکاب

جرائم و انحرافات اجتماعي و بروز آسيب ها ي اجتماعي مي کاهد . بدين لحاظ طرح مبحث بحران هويت با ابعاد مختلف آن ، به

عنوان يکي از عوامل کليدي در گسترش دامنه انحرافات اجتماعي، از جمله نيازهاي ضروري جامعه کنوني مي باشد بدين

مناسبت اين نوشتار درصدد است با گذري اجمالي بر تعاريف و مفاهيم واژگان هويت و هويت اجتماعي ، عناصر قوام بخش

هويت را مورد تحليل قرار داده و سپس زمينه ها و عوامل انحرافات اجتماعي و نيز علل مؤثر در بروز آسيب به هويت

اجتماعي را بررسي کند تا بدين وسيله ضمن شناخت زمينه هاي شکل گيري بحران هويت و نيز انحرافات اجتماعي ، راهکارها و

پيشنهادات مؤثر در پيشگيري از چنين معضلي را ارائه کند .

دامنه انحرافات اجتماعي ، بسيار گسترده است و شکي نيست که اين طيف وسيع ، مي تواند با خرده نظام هاي اجتماعي ،

شخصيتي ، فرهنگي و مختصات بنيادين محيط اجتماعي کشور مرتبط باشد . به عبارت ديگر علل و عوامل انحرافات اجتماعي

مي تواند در دو سطح فردي و اجتماعي تبيين شود که اين نوشتار معطوف به بررسي تأثير بحران هويت به عنوان يکي از

عوامل مؤثر در بروز انحرافات اجتماعي است . در آغاز ضروري است که اين واژه از نظر لغوي و اصطلاحي تعريف

شود .

مفهوم شناسي هويت

در فرهنگ لغت «معين» آمده است که: «هويت» يعني آنچه که باعث تشخص فرد مي شود . از اين مفهوم پيداست

که هويت ، حقيقت و چيستي و هستي را مي رساند . اصل اين کلمه ، عربي است و از کلمه «هو» به معني

او (ضمير

غايب مفرد مذکر ) اخذ شده است و از ضمير«هو» ، لفظ مرکب «هو ، هو» ساخته شده است که اسم مرکب الف و لام

دار مي باشد . معناي اين اسم «اتحاد بالذات»يا «انطباق بالذات» است . بنابراين هويت يک پديده ، نشانگر هيئت و ماهيت

وجودي آن ذات است .به عبارت ديگر چيستي و حقيقت پديده مورد نظر ، هويت آن را مي رساند و مي تواند به صورت فردي يا

جمعي باشد . واژه Identity به معناي «هويت» ريشه در زبان لاتين دارد و داراي دو معناي اصلي

است:

معناي اول آن بيانگر مفهوم تشابه مطلق است و معناي دوم آن به مفهوم تمايز است که با مرور زمان ، سازگاري و تداوم را

فرض مي گيرد . بنابراين مفهوم هويت (به معناي اصطلاحي آن ) ميان اشيا و افراد دو نسبت محتمل را برقرار مي

سازد: از يک طرف شباهت و از طرف ديگر تفاوت .

هويت ، جنبه ها ، جلوه ها و ابعاد متفاوت و متنوعي دارد ، بعد فلسفي ، بعد رواني ، بعد فرهنگي و بعد اجتماعي از ابعاد هويت

محسوب مي شوند .

با توجه به فضاي مقاله ، بايد مفهوم «هويت اجتماعي» را معنا نمود . در آغاز بايد يادآور شد که به علت پيچيدگي و در هم

تنيدگي پديده ها ي اجتماعي ، ارائه تعريفي روشن که همه ابعاد هويت اجتماعي را بيان کند ، بسيار مشکل است ، اما در نهايت

مي توان مؤلفه ها يي را برشمرد که نشان دهنده هويت جمعي باشند .

هويت اجتماعي

اين مفهوم به شيوه ها يي اشاره دارد که به واسطه آنها ، افراد و گروه ها در روابط اجتم__اعي خود از

افراد و گروه ها ي ديگر

متمايز مي شوند . همچنين به برقراري و متمايز ساختن نظام مند نسبت ها ي شباهت و تفاوت ميان افراد ، ميان گروه ها و ميان

افراد و گروه ها اشاره مي نمايد .

هويت اجتماعي درک ما از اين مطلب است که چه کسي هستيم و ديگران کيستند و از آن طرف ، ديگران از خودشان و افراد

ديگر (از جمله خود ما ) چه درکي دارند ؟

در اين تعريف ، دو نکته قابل طرح است: اول آنکه نقش «شناسايي» در فرآيند هويت يابي بسيار مهم است؛ به اين معنا که

چگونه و از چه منظري دو شخص به تشخيص و تعيين هويت ديگران مي پردازند . دوم آنکه هويت اجتماعي يک امر ثابت و

لايتغير براي افراد نيست ، به عبارت ديگر مانند يک معنا براي يک لفظ ، ذاتي افراد نيست ، بلکه محصول توافق يا عدم توافق جمعي

است و هميشه قابل نقد و ارزيابي است .

هويت داراي ابعاد و جنبه ها ي متفاوتي است ، مهمترين بعد هويت ، بعد اجتماعي يا جامعه اي آن است که بر ساير ابعاد هويت

حاکميت و تأثير دارد . در واقع هويت به هر شکلي که تجلي کند ، آن جلوه ، مستقيماً يا غير مستقيم ، اجتماعي خواهد بود .

براي درک اين مفهوم بايد به اين نکته مهم توجه داشت که هويت اجتماعي در گروه شکل مي گيرد . بدين ترتيب ، اولاً:

جامعه از روابط افراد و در درون گروه ها ي مختلف (خانوادگي ، شغلي ، ديني … ) تشکيل شده است . ثانياً: فرد بايد به

يک خودآگاهي نسبت به نقش و پايگاه و اهميت خود در ميان

گروه و نيز به يک آگاهي نسبت به ساير گروه ها دست يابد تا هويت

جمعي او شکل گيرد . بنابراين عنصر خود آگاهي در بعد اجتماعي هويت ، نقش مهمي دارد . البته عوامل مختلفي در تشکيل

هويت جمعي مؤثر هستند که برخي از آنها عبارتند از: خانواده؛ زبان؛ دين؛ زادگاه؛ شغل؛ سن؛ جمعيت؛ ايدئولوژي؛ مليت

(قوميت )؛ تاريخ گذشته؛ خودآگاهي و خوديابي .

با عنايت به اين عناصر ، مي توان هويت گروهي را چنين تعريف کرد: «هويت ، مجموعه اي از خصوصيات و مشخصات

اجتماعي ، فرهنگي ، رواني ، فلسفي ، زيستي و تاريخي همسان است که بر يگانگي يا همانندي اعضاي آن دلالت مي کند و آن را

در يک ظرف زماني و مکاني معين ، به ط_ور مشخص و ق_اب_ل قب_ول و آگاه_انه ، از ساير گروه ها و افراد متعلق به آنها متمايز

مي سازد .» بنابراين هويت جمعي خاستگاه جامعوي دارد و از عناصر متفاوتي قوام مي يابد و عنصر خودآگاهي افراد در اين

مفهوم بسيار مهم است .

هويت فردي

به اعتقاد بعضي از جامعه شناسان _ نظير گيدنز_ هويت فردي و هويت اجتماعي ، از نظر کيفي و نوعي متفاوتند . به اين معنا

که هويت فردي، ناظر به افراد و هويت جمعي معطوف به جامعه است . به اعتقاد «فريدمن» ، دو نوع نظام وجود دارد:

يکي هويت اجتماعي _ فرهنگي و ديگري هويت فردي _ شخصي .

هويت اجتماعي نسبت به هويت شخصي ، واقعي تر بوده و داراي استحکام و دوام بيشتري است ، همان طور هويت اجتماعي به

هويت فردي تعيّن مي بخشد . بارزترين فرق ميان هويت فردي و

جمعي در اين است که هويت فردي بر تفاوت و هويت

جمعي بر شباهت تأکيد دارد . بهر حال تمايز ميان هويت فردي و جمعي بر اساس عقل متعارف (عقل سليم ) روشن

است . انسان ها آنچه را که از جامعه مي گيرند در درون پردازش کرده و دروني مي کنند ، آنگاه آن را مي پذيرند و همين

مسئله ، هويت فردي آنها را تشکيل مي دهد .

بحران هويت

بحران به معني تنش و تضاد يا خروج از حالت تعادل و انحراف از حقيقت است . به عبارت دقيق تر «بحران را مي توان

موقعيت يا ظرف خاصي دانست که بر اثر آن گروه قومي مورد نظر [ زنان ، مردان…] به سبب شرايط خاص تاريخي و

يا شرايط نوظهور ، از شناخت دقيق حقيقت وجودي و حقوق خويش و نيز شناساندن آنها به ديگران باز مانده اند ، به شکلي که نه

تنه_ا اين گروه در اين رهگذر ، بين وهم و واقعيت معلق است ، بلکه ديگران نيز از شناختن درست آن ، عاجز مي باشند .»

افراد در وضعيت بحران هويت اجتماعي ، نقش خود را در گروه نمي دانند و در سطح کلان تر ، جامعه کارکردخود را از دست

مي دهد ، جامعه دچار سردرگمي و آنومي مي گردد ، نهادهاي اجتماعي از حالت تعادل خارج مي شوند و منزلت اجتماعي افراد

لطمه مي بينند . در مقابل ، بحران هويت فردي به معني عدم توانايي فرد ، در قبول نقشي است که جامعه از او انتظار دارد .

شاخصه ها ي بحران هويت

شاخصه ها ي بحران هويت

چگونه مي توان بحران هويت را تشخيص داد ؟ علائم و نشانه ها ي آن چيست ؟

مطابق مهندسي و برنامه ريزي اجتماعي ، علائم و شاخصه ها ي آسيب شناختي نشانگر حالت مرضي جامعه است . زيرا

جامعه همانند جسم انسان دچار آفت ها يي مي شود ، همان طور که در زمان بيماري جسم ، بر اساس علائم باليني مي توان نوع

بيماري ، علل و درمان آن را تشخيص داد؛ همان طور بيماري ها ي اجتماعي نيز داراي علائمي هستند که به کمک آنها ، مي توان

بيماري را تشخيص داد و معالجه کرد .

بيگانگي

«بيگانگي»در اصطلاح رايج علوم اجتماعي ، به معني گسستگي يا جدايي ميان افراد با کل شخصيت مي باشد و از جنبه ها ي مهم

جهان تجربه است . بيگانگي داراي حالت ها ي متفاوتي از جمله جدايي انسان از جهان عيني نظير محيط کار و جدايي خود با

خود يا «از خود بيگانگي» است . از اين مفهوم ، حالت عيني جدايي و انحطاط اجتماعي اراده مي شود .

به اين ترتيب درمي يابيم که بيگانگي ، داراي طيف ها و انواع مختلفي است و «از خود بيگانگي» به عنوان يکي از مهم ترين

آنها ، معرف و نشان دهندة بحران هويت است ، در اين وضعيت انسان ها نه تنها نسبت به يکديگر احساس جدايي و بيگانگي و

تغاير مي کنند ، بلکه با خود نيز سر ستيز دارند ، در واقع هستي و حقيقت خود را گم مي کنند ، در اين صورت شخصيت حقيقي

انسان لطمه مي بيند .

تنش ها و آشوب ها ي اجتماعي

کجروي ها ي گوناگون اجتماعي مانند شورش ها ي دسته جمعي ، ناهمنوايي ها ي اجتماعي ، درگيري هاي خياباني ، آزارهاي جنسي و

… علائمي از «بي هويتي اجتماعي» يا بحران هويت هستن_د . وقتي ع_ده اي که به لح_اظ شخصيت از هم گسيخت_ه

هستند و جامعه آنها را به عنوان يک انسان متعادل و بهنجار نمي نگرد ، در کنار هم جمع مي شوند و يک گروه يا انبوهه را تشکيل

مي دهند؛ اين وضعيت ، زمينه ساز انواع انحرافات اجتماعي خواهد شد . به عنوان مثال جواناني که داراي کار و شغل مناسبي

نيستند ، در کنار هم جمع مي شوند و اين حالت آشفتگي ، زمينه ساز و پيش زمينه انواع انحرافات و آسيب ها ي اجتماعي خواهد

بود .

مدگرايي

شايد بتوان مدگرايي را بارزترين شاخصة بحران هويت تلقي کرد . در علوم اجتماعي مد را چنين تعريف مي کنند: «مد را

مي توان به صورت شکل ها يا الگوهاي غير منطقي و ناپايدار رفتار تعريف کرد که به طور مکرر در جوامعي به وجود مي آيد که

داراي نمادهاي پايگاه ثابت نبوده و اعضاي آن با استفاده از تقليدهاي انتخابي جهت دار در جستجوي بازشناسي پايگاه و ابزار

وجودي مي باشند . «برنارد» معتقد است که مدها مانند هوس ها ي اجتماعي بي ثبات و غير منطقي اند . بسياري از

دانشمندان علوم اجتماعي بر اين اعتقادند که مد داراي يک خصوصيات دوري است که به صورت يک نيروي فرهنگي خارج از

کنترل گروه ها ي ذي نفع و تقريباً به طور مستقيم عمل مي کند . نکته قابل توجه ديگر آنکه ، مد نمايانگر يک حرکت اجتماعي

نمايشي است .» مدگرايي نشان دهنده تزلزل و بحران هويت اجتماعي افراد جامعه است .

در اين وضعيت جامعه دچار

انحراف شده است و افراد سعي مي کنند خود را به يک نوع مدل و گرايش نسبت دهند تا بدين وسيله هوس ها ي خود را ارضا

کنند . مدل ها ي روزمره اي که خود را در لباس ، نوع رفت و آمد ، حرف زدن و مهماني دادن يا به عبارت ديگر سبک زندگي

نشان مي دهد ، معيار و شاخص بحران هويت جمعي است .

وازدگي در مقابل فرهنگ بيگانه

چگونه مي شود که يک فرهنگ در مقابل فرهنگ ديگر رنگ ببازد ؟ بستر اين تغييرات چگونه فراهم مي شود ؟ در ابتدا بايد بين دو

مقوله داد و ستد فرهنگي از يک سو و تهاجم فرهنگي از سوي ديگر تفاوت قائل شد . داد و ستد فرهنگي ، امري مفيد ، بلکه لازم

و ضروري مي باشد و تجربه جهان خارجي حاکي از اين است که يکي از عوامل بالندگي و پويايي فرهنگ ها همين تعامل متقابل

فرهنگي است . در دنياي کنوني ، فرهنگي که قادر نباشد عناصر فرهنگي مفيد را جذب و عناصر غير مفيد را دفع کند ، همانند

يک ارگانيزم زنده ، بعد از مدتي فرسوده مي شود و از بين خواهد رفت ، اما در مقابل ، نوعي ديگر از تعامل وجود دارد که در آن ،

فرهنگ مهاجم ، فرهنگ مقابل را تخريب مي کند ، ارزش ها و هنجارهاي آن را ناديده مي انگارد و با غلبه و تهاجم ، درصدد

جايگ_زيني ارزش ها و عن_اصر م_ورد نظ_ر خويش است . در حالت اول ، افراد جامعه ارزش ها را با علم و درايت مي

پذيرند . در نتيج_ه ارزش ها در کليت ه_ويت فرهنگي _ اجتماعي جاي داده مي شود و

همانند يک عنصر خودي با آن معامله

مي گردد ، اين فرآيند در صورت احساس نياز به عنصري خاص انجام مي پذيرد . اما در وضعيت تهاجمي ، هنجار فرستان

لزوماً درصدد جايگزين ساختن هنجار مورد نظر خودشان هستند و اصولاً با شگردها و ابزارهاي مختلف ، قدرت تفکر و انتخاب

و گزينش را از طرف مقابل سلب مي کنند . حال سوال اساسي اين است که چگونه يک جامعه در اين وضعيت قرار مي گيرد ؟

اگر احساس پوچي و بي هويتي به يک احساس همگاني و فراگير تبديل شود و افراد دچار بحران هويت شوند ، وضعيت تهاجمي

شکل خواهد گرفت . به اين معني که بي هويتي اجتماعي ، زمينه ساز ورود فرهنگ بيگانه ، به شکل تخريبي است .

بعضي از جامعه شناسان مانند «اسپنسر» جامعه را همانند يک ارگانيزم مي انگارند که وقتي دچار حالت مرضي مي شود ،

قدرت دفاعي خود را از دست مي دهد و در مقابل حملات بيماري ها قدرت مقابله و دفاع ندارد و با ورود کوچکترين عامل

مخرب ، سلامت خود را از دست خواهد داد . احساس بيگانگي نسبت به فرهنگ خودي و بي هويتي اجتماعي ، زمينه ساز

پذيرش تهاجم فرهنگي است . بنابراين جامعه اي که دچار تهاجم فرهنگي است ، و تغييرات اجتماعي در آن سريع صورت

مي گيرد و ارزش در آن جامعه ناپايدار است و هنجارشکني در آن مرسوم مي باشد نشان دهندة بحران هويت است .

عوامل و زمينه ها ي اجتماعي بحران زا

برخي از زمينه ها ي اجتماعي و عوامل زمينه ساز هويت اجتماعي خانواده ، رسانه ها ي جمعي ، ساختاري اجتماعي و … است

که در صورت ضعف کارکرد اين عناصر و يا در شرايط

کارکرد منفي آنها ، بحران هويت ايجاد مي شود .

1- خانواده

اولين عامل و مهمترين ابزار جامعه پذيري افراد يک جامعه ، «خانواده» مي باشد ، زيرا اجتماعي شدن افراد از خانواده

شروع مي شود .نوزاد انساني در خانواده رشد و نما مي کند ، رفتارهاي اجتماعي ، هنجارها و ارزش ها را مي آموزد و ياد مي

گيرد که چگونه با ديگران تعامل داشته باشد . بنابراين هويت انساني در خانواده شکل مي گيرد . حال اگر خانواده اي دچار

اختلال و نابساماني باشد و کارکرد و نقش اصلي خود يعني تربيت و پرورش را از دست بدهد ، فرآيند جامعه پذيري به خوبي

انجام نمي شود ، در اين وضعيت فردي که وارد ع_رصه ها ي مختلف اجتماعي شده است ، دچار بحران هويت مي شود و نمي تواند

خود را با ارزش ها ي پذيرفته شده جامعه همنوا کند و نقش خود را به خوبي ايفا کند .

2-رسانه ها ي جمعي

يکي از خاستگاه ها يي که هنجارها و ارزش ها از آنجا نشر و اشاعه پيدا مي کنند ، رسانه ها ي جمعي مانند راديو ، تلويزيون و

مطبوعات هستند . ساده ترين مدل پيام رساني از يک طيف سه درجه اي تشکيل شده است: يک طرف ، فرستنده پيام ، طرف

مقابل گيرندة پيام و در حد وسط آن پيام يا متن قرار دارد . نکته اصلي اينجاست که پيام ، لزوماً آن چيزي نيست که مورد نياز

گيرندة پيام است ، بلکه فرستنده پيام ، نوع پيام را انتخاب مي کند و طبيعتاً فرستنده ، بر اساس خواسته ها ، علائق و سياست ها ي

کلان آن فرهنگ ، پيام را ارسال خواهد کرد ، گاهي فرستنده ، براي گيرنده پيام ، نياز سازي مي کند و

نيازهاي جديدي را براي او

تعريف مي کند . با دقت در اين فرآيند به خوبي مي توان به نقش منفي رسانه ها در ايجاد بحران هويت پي برد . به عنوان

نمونه ايجاد بحران هويت قومي که يکي از انواع بحران هويت مي باشد ، مي تواند توسط رسانه ها ي گروهي انجام پذيرد .

3- ساختارهاي کلان

ساختارهاي اجتماعي به گونه اي در شخصيت انساني تأثير مي گذارد که فرد احساس مي کند ، در يک چارچوب جبرگونة

اجتماعي عمل مي کند و همواره تحت نظر ديگران است ، لذا سعي مي کند رفتار فردي و جمعي خود را به گونه اي تنظيم کند که

حداکثر رضايت ديگران را جلب نمايد . با اين توصيف ساختارهاي کلان اجتماعي چگونه مي تواند در بحران هويت اجتماعي

مؤثر باشد ؟ اگر بخواهيم اين سؤال را با توجه به شرايط جامعه کنوني ايران پاسخ گوييم ، به ناچار بايد نظري اجمالي و بسيار

کوتاه به تاريخ معاصر ايران داشته باشيم:

ورود مظاهر فرهنگ غربي (عمدتاً فرهنگ مادي ) در زمان صفويه به تدريج آغاز شد و در زمان قاجاريه خصوصاً اواخر

اين سلسله ، به نقطه اوج خود رسيد ، به حدي که اين بار تنها اشياء و عناصر مادي فرهنگ غرب نفوذ نمي کرد ، بلکه انواع مکاتب

فکري که در غرب رشد يافته بود و ساختار جامعه غربي را از نو پايه ريزي کرده بود ، به فرهنگ ايران نفوذ نمود و ساختار

اجتماعي کش_ور را درهم ريخت و ه_ويت اجتم_اعي جامع_ه را به چالش کشيد ، از اين مرحله به بعد ، بحران ها ي هويت جمعي

شکل گرفت . اين فرآيند با حکومت رضاخان تکميل شد ، به گونه اي

که ساختار جامعه ايراني با تغييرات و تحولات شديدي

مواجه شد . اين تغييرات اجتماعياغلب نهادها و ساختارهاي مسلط جامعه آن روز ايران را تحت الشعاع قرار داد: ساختار

اقتصادي که بر پايه کشاورزي و دامداري قرار داشت و عمده محصولات مورد نياز در داخل کشور را توليد مي کرد با هجمه

ورود تکنولوژي و کالاها صنعت غرب به سمت اقتصاد بيمارگونة صنعتي سوق داده شد، ساختار خانواده از خانواده سنتي به

خانواده مدرن تبديل شد و ساختار فرهنگي تحت تأثير بيشتري قرار گرفت و همان طور ساير ساختارهاي خرد اجتماعي در

کليت ساختار جديد هضم شدند . اين تغييرات گرچه به يکباره انجام نگرفت ، ولي نتيجه اين فرآيند ، جز ايجاد بحران هويت در

جامعه اي با سابقه ديرينه فرهنگي نبود . در مجموع شايد بتوان بحران ايجاد شده را تحت عنوان «بحران ايدئولوژي»

معرفي کرد . در واقع چالش سنت و مدرنيته يکي از عوامل ايجاد بحران هويت اجتماعي است که از تغييرات ساختارهاي

کلان جامعه متأثر مي باشد .

انديشمندان غربي مانند «رنه گنون» به اين موج بحران زا که توسط دنياي متجدد و تمدن غرب ايجاد شده است ، اشاره کرده

اند .او در صفحاتي از کتابش به علل و زمينه ها ي بحران مي پردازد ، البته بيشترين بحراني را که وي آن را تبيين مي کند ،

بحران معرفتي است .

بنابراين به طور خلاصه در فرآيند توسعه و دگرگوني جوامع ، باورها ، اعتقادات و رفتار انسان نيز دستخوش استحاله و تغيير

مي شود و اين تغيير و دگرگوني با مظاهري همچون خانواده مدرن ، دولت و جامعه مدرن ، در کليت اجتماع بحران ايجاد

مي

کندو اين بحران ، قبل از همه ، هويت جمعي را مورد آسيب قرار مي دهد .

راه ها ي پيشگيري از بحران هويت اجتماعي

به نظر مي رسد با توجه به اصول و مباني ديني و ارزش ها ي معنوي بتوان بسياري از بحران ها ي اجتماعي از بروز بحران

هويت پيشگيري نمود . اين مطلب تنها در حد يک شعار و آرزو و آرمان دست نيافتني نيست . اگر امروز شاهد ناهنجاري

ها ي اجتماعي در جامعه مي باشيم که به بحران تبديل شده است ، بدين علت است که ساختارهاي اجتماعي چندان بر مبناي

اصول ديني استوار نشده است . اگر بخشي از جامعه بر اساس رويکرد ديني و بخش ها ي ديگر عقب تر از آن حرکت کنند ،

زمينه بحران هويت اجتماعي فراهم خواهد شد .

به عقيده نگارنده ، مشکل اصلي جامعه ما اين است که هنوز ارزش ها و هنجارهاي ديني به خوبي تعريف نشده و معرفت ديني

جامعه در حد لازم و کافي نيست ، بنابراين مشکل اصلي ما در نوع نگرش و رويکرد افراد جامعه ، به ويژه مهندسين اجتماعي و

مسئولين نهادهاي فرهنگي _ اجتماعي نسبت به موضوع دين است . در مقابل وقتي به مباني ديني مراجعه مي کنيم ، درمي يابيم

که عناصر ديني و آموزه ها ي آن از پتانسيل قويي براي ايجاد يک جامعه سالم و داراي هويت والا و بالا ، برخوردار است .

بنابراين اولين قدم پيشگيري از بحران ها و آسيب ها ي اجتماعي جهت دهي و ساماندهي امور اجتماعي بر اساس ارزش ها و

هنجارهاي ديني است که البته اين کار ، کاري سخت و زمان بر است .

نقش دين و آموزه ها ي ديني

دين چگونه و با چه سازوکاري مي تواند در تثبيت شخصيت و رفع بحران هويت مؤثر باشد ؟ به عبارت ديگر کارکرد دين

چيست و چگونه مي تواند بحران زدايي کند ؟

در اينجا

به طور اختصار بعضي از سازوکارهاي ديني را جهت رفع بحران هويت اجتماعي يادآور مي شويم:

اولين و مهمترين کارکرد دين «معني بخشي» به زندگي است . دين زندگي را معنادار و هدف دار مي کند ، به شکلي که

انسان بدون اينکه زندگي را به عنوان يک هدف اصلي بنگرد ، در عين حال از زندگي لذت برده و آن را وسيله تقرب به سعادت

قرار مي دهد . دين ، انسان را از سردرگمي و رنج که همواره گريبانگير انسان ها ست ، نجات مي دهد .

دين انسان را به سرچشمه حيات نزديک مي کند و با آموزه ها ي حيات بخش خود ، شخصيت حقيقي انسان را معرفي مي کند .

بر اساس آموزه ها ي ديني ، انسان در صورتي که راه هدايت را بپيمايد ، لايق مقام خليفة اللهي در روي زمين مي باشد و اين امر

اختصاص به جنس خاص و فرد خاصي ندارد ، بلکه به تلاش و کوشش انسان وابسته است «و ان ليس للانسان الا ما

سعي» (براي انسان چيزي جز سعي و تلاش خودش باقي نخواهد ماند ) .

تأکيد بر تشکيل خانواده

به اعتراف بعضي از انديشمندان اجتماعي امروزه در جوامع مدرن خانواده کارکرد اصلي خود را از دست داده است ، نهادهاي

اجتماعي ، يکي پس از ديگري نقش خانواده را بر عهده گرفته اند ، بر اين اساس انديشمندان اجتماعي مجبور شده اند که تعريف

مجددي از خانواده ارائه دهند که با وضعيت موجود همخواني داشته باشد ، بحران ها ي اجتماعي عمدتاً بدين علت ظهور مي کند

که هيچ چيز نمي تواند خلا کارکردهاي خانواده را پر کند ، اما در مقابل ، انديشه ديني پايه و اساس روابط سالم اجتماعي و

يکي

از مهمترين و مقتدرترين گروه ها ي اجتماعي را خانواده مي داند و بر ازدواج به هنگام ، منع شديد از جدايي و طلاق ، احترام

متقابل والدين و فرزندان به يکديگر ، رعايت حقوق متقابل زن و مرد و فرزندان در خانواده سفارش و تأکيد کرده است . با

وجود اين عناصر ، هويت اجتماعي معني و مفهوم ديگري پيدا مي کند ، خانواده استحکام مي يابد و در نتيجه چنين جامعه اي کمتر

دچار بحران هويت خواهد شد .

روابط سالم اجتماعي

جامعه در حقيقت شبکه درهم تنيده اي از روابط افراد است . دين تأکيد دارد که اين روابط به گونه اي سالم انجام پذيرد .

رابطة سالمي که در آن حقوق مشخص هر کدام از طرفين رعايت گردد و لازمه اين شبکه حقوقي اين است که از ابتدايي ترين

حقوق مانند حقوق همسفر تا حقوق عالي و ضروري اجتماعي رعايت گردد . کارکرد اين شبکه سالم حقوقي اين است که

جامعه از يک همبستگي اجتماعيبالايي برخوردار شود ، لذا هر چقدر همبستگي اجتماعي افزايش يابد ، بروز بحران هويت کمتر

خواهد شد .

الگوها و نمونه ها ي فراواني از روابط سالم و مطلوب اجتماعي ، در پرتو همبستگي اجتماعي بر اساس آموزه ها ي ديني را مي

توان بيان نمود: همسايه خوب و رعايت حقوق همسايه ، رفيق خوب و نمونه ها ي عالي تر تأکيد فراوان بر صله رحم و

رعايت حقوق خويشاوندي به ويژه حقوق پدر و مادر .

يکي از آموزه ها و ارزش ها ي اصيل ديني ارتباط با خويشاوندان دور و نزديک و ايجاد علقه صميمانه و برادرانه بين آنهاست .

اين مهم تا بدان جا مي باشد که حتي در مواردي ،

اسلام دستور مي دهد که زکات واجب يا صدقات مستحب را ابتدا به

خويشاوندان فقير برسانيد و اگر چنين فردي در بين خويشاوندان وجود ندارد ، صدقات را به ديگران هديه دهيد . به طور کلي

توصيه ها ي دين در اين موارد ، در ايجاد يک جامعه سالم با فضاي اخلاق و برادري ، در سطح بالاي همبستگي اجتماعي مؤثر

است . آموزه اصلي دين اين است که «انما المؤمنون اخوه» مؤمنين همه با يکديگر برادرند . سفارش و تأکيد بر هديه

دادن و پاسخ کافي و مناسب دادن به هديه آورنده و آموزه ها يي از اين نوع ، همه يک جامعه ايده آل را پي ريزي مي کند .

به هر ترتيب شبکه ارتباطي سالم حقوقي ، در تعيين عناصر هويت بخشي اجتماعي مؤثر است ، شکي نيست اين عناصر ، هويت

اجتماعي جامعه اسلامي را تشکيل مي دهد؛ جامعه ايي که در آن شخصيت افراد لطمه نمي بيند ، بلکه هر کسي موقعيت خاص

خود را دارد و از حقي برخوردار است و اين حق را مي تواند استيفا کند . در اين صورت نگران ضايع شدن حق خود نيست

و دچار بحران هويت و تنش ها ي شخصيتي نخواهد شد . هر چه اين شبکه حقوقي گسترده تر گردد ، همبستگي اجتماعي

مستحکم تر مي شود ، در اين وضعيت نابهنجاري ها و هنجارشکني ها ي مختلف مثل خودکشي ، خودسوزي ، انزواي اجتماعي و

امثال آن ، زمينه بروز و ظهور نخواهد يافت . زيرا به اعتقاد «دورکيم» خودکشي نتيجة ضعف همبستگي اجتماعي است ،

يعني نتيجه بحران هويتي است که فرد در اثر گسيخته شدن از جمع دچار آن شده است ، حال

اگر در سايه مباني ديني همبستگي

اجتماعي بيشتر شود ، جامعه کمتر دچار بحران هويت جمعي خواهد شد .

تأکيد بر کسب علم و آگاهي

يکي از آموزه ها ي ديني تأکيد فراوان بر کسب علم و دانش و مذمت جهل و ناداني است . مهمترين کارکردهاي علم و دانش ،

شناخت نسبت به «خود» و جايگاه خود در نظام هستي است تا انسان در منظومه هستي سرگردان نباشد و دچار بحران

هويت نشود . حضرت امير (ع ) در اين مورد کلام راهگشايي دارند و مي فرمايد:«العالم من عرف قدره ، کفي بالمرء

جهلاً ان لايعرف قدره»«انديشمند کسي است که قدر و منزلت و جايگاه خود را بشناسد و جهل و ناداني انسان همين بس که

قدر خود را نشناسد .»

تأثير گذاري اين عامل آنجا آشکار مي شود که بدانيم موضوع علم و دانش محورهاي متعددي مي تواند باشد ، يکي از عمده ترين

محورها ، آگاهي نسبت به حقوق خود و ديگران است ، بنابراين با توجه به عوامل علم آموزي و شبکه حقوق سالم ، جامعه آرماني

اسلامي ، نماي بهتري خواهد يافت . بنابراين علم و دانش در کسب هويت بسيار کار ساز است ، هر چه سطح آگاهي افراد

جامعه بالاتر باشد ، جامعه کمتر دچار بحران هويت جمعي خواهد شد .

انديشمند کسي است که قدر و منزلت خود و جايگاه خود را بشناسد ، جهل و ناداني انسان همين بس که قدر خود را نشناسد .

مکانيزم تأثير گذاري اين عنصر آنجا آشکار مي شود که بدانيم موضوع علم و دانش ، مي تواند محورهاي متعددي داشته باشد ، يکي

از عمده ترين اين محورها ، علم و آگاهي نسبت به

حقوق خود و ديگران است ، بنابراين با در کنار هم قرار دادن اين عنصر -

علم آموزي _ و عنصر ديگر يعني شبکه حقوقي سالم جامعه آرماني اسلامي نماي بهتري خواهد يافت . بنابراين عنصر علم و

دانش در کسب هويت بسيار کارساز است . هر چه سطح آگاهي افراد جامعه بالاتر باشد ، جامعه کمتر دچار بحران هويت

جمعي خواهد شد .

منبع

حجت الاسلام والمسليمن حسن حاجي حسيني

بررسى مصاديق تاريخى تهاجم فرهنگى

تهاجم فرهنگي ( واقعيت يا توهم )

تهاجم فرهنگى نه منحصر به زمانه ما ، که پديده اى است که در طول تاريخ بشر ملل گوناگونى با آن مواجه بوده اند . اما اين

امر در بعضى از مواقع و برهه هاى تاريخى ، بنا به عللى ، شدت بيشترى داشته است . براى مثال ، به هنگام نضج و ظهور

فرهنگى نوپا يا در روزگار انحطاط فرهنگى که نمى تواند به نيازهاى پيروان خود پاسخ گو باشد . از روز اول بعثت پيامبر تا

به حال ، مکتب اسلام در برابر چنين تهاجماتى قرار داشته است . طرح اسرائيليات ، تفرق در صفوف مسلمانان ، جلال هاى

فلسفى و نفوذ دادن تفکر صوفيانه هندى و يونانى در چارچوب همان تهاجمات قرار دارد .

نويسنده ، «غرب زدگى » را صورت تهاجم فرهنگى در عصر حاضر و بزرگ ترين مشکل جهان اسلام مى داند . وى علل

غرب زدگى را چنين برمى شمارد: 1 ) جمود عقلى و رکود فکرى مرگبار مراکز علمى در جهان اسلام; 2 ) نالايقى

سياست مداران جهان اسلام و فاصله طبقاتى شديد; 3 ) پراکندگى مسلمين در سايه مذاهب و مليت ها; 4 ) عمل نکردن

مسلمانان به دستورات اسلام و 5 ) شيوه آموزش غربى .

جهان اسلام در برابر تمدن غربى معمولا سه استراتژى مشخص را اتخاذ نموده است: استراتژى رد; استراتژى تسليم و

استراتژى دفاع يا اقتباس . در استراتژى رد ، جهان اسلام در مواجهه با تمدن غرب ، به طرد تمام اجزاى آن پرداخت .

در استراتژى تسليم ، تمدن مادى غرب ، با تمام ويژگى هايش ، پذيرفته شد . در اتخاذ اين استراتژى ، ترکيه پيش قدم بود

.

استراتژى سوم بر مبناى اين واقعيت شکل گرفته است که هم نمى توان واقعيت غرب را انکار کرد و هم نمى توان به کلى تسليم

آن شد . انکار واقعيت غرب ، مخالفت با طبيعت بشرى است و تسليم شدن به غرب نيز بهره اى جز اسارت و غارت دارايى

هاى مسلمين نصيب آنان نخواهد ساخت . راه معقول و مطلوب ، اقتباس آگاهانه از تمدن غرب و زدودن روح الحاد و

ماديگرى از علوم غربى است . عنصر اساسى استراتژى دفاع يا اقتباس ، وحدت جهان اسلام است .

منبع

محمد برفى

تهاجم فرهنگي و گفتگوي تمدنها

تهاجم فرهنگي ( واقعيت يا توهم )

به دليل ضرورتهاي ناشي از شرايط و اوضاع حاکم بر جوامع بشري ، بحث وگفت وگوي تمدنها در جامعه علمي ايران توجه

محققان و انديشمندان را به خود معطوف نموده است . از طرف ديگر به منظور تعيين راهکارها ، رفع موانع و محدوديتها و

تبيين تاريخي و نظري اين مسئله ، مباحث طولاني عرضه شده و موضوع گفت و گوي تمدنها در ابعاد مختلف و تحت شرايط

متفاوت ، بسترهاي مختلفي را براي بحث و بررسي فراهم کرده است . يکي از حوزه هاي مطالعاتي در عرصة گفت و گوي

تمدنها ، نقش و جايگاه جامعه شناسانه تهاجم فرهنگي به منزلة مانع جدي در مسير تحقق مفاهمه و گفت وگوي تمدنهاست . نگاه

به دو متغير تهاجم فرهنگي و «گفت وگوي تمدنها» و تبيين نسبتهاي منطقي و اصولي بين آن دو همواره مدخل ورود به

سئوالات بسياري بوده است . يکي از سئوالات اساسي که بايد در عرصة گفت وگوي بين تمدنها پاسخ روشن و قاطعي به آن

داده شود آن است که با توجه به اين که در شرايط کنوني ، جهان تهاجم فرهنگي به عنوان يک واقعيت غير قابل انکار در عرصة

روابط بين ملتها و دولتها ، خصوصاً کشورهاي شمال و جنوب حضور دارد چگونه مي توان در چنين بستر فرهنگي حاکم بر نظام

بين الملل به گفت وگوي تمدنها جامعيت بخشيد و بين دو متغير فوق که نسبت معکوسي دارند ، ناهمواريهاي موجود را مرتفع و

زمينه هاي رفع بحران تفاهم ميان فرهنگها را فراهم نمود ؟ در پاسخ به اين سئوال لازم است مفاهيم تهاجم فرهنگي ، گفت وگوي

تمدنها و نسبت بين فرهنگ و تمدن بازشناسي

و تعريف شود و راههاي اصولي براي رفع تعاملات فرهنگي اجتماعي که متاثر از

پديده تهاجم فرهنگي است يافت شود .

فرضيه مورد توجه اين مقاله آن است که گفت وگوي تمدنها زبان خاص خود را مي طلبد . زباني که بتواند تفاهم فرهنگي ايجاد

نمايد و سوءتفاهم در ارتباطات بشري و ملتها را مرتفع سازد . زبان تمدنها در ساية تقابل و تهاجم فرهنگها ميسور نيست و

فرهنگها براي ورود به عرصة گفت وگو مي بايست به کارايي مثبت فرهنگ تمسک جويند .

مفروض بحث اين است که تهاجم فرهنگي در عصر حاضر بسياري از مبادلات فرهنگي بين ملتها را دستخوش آسيب و زيان

کرده و به صورت سدي در مقابل مفاهمه فرهنگهاي موجود قرار گرفته است .

تاييد فرضيه فوق در دو قسمت ذيل عرضه خواهد شد:

الف - تبيين جايگاه تهاجم فرهنگي در تاريخ ملتها و بيان برجسته ترين اصول ، خصوصيات و سابقة تاريخي تهاجم فرهنگي .

ب - بحث نظري در باب تحقق بستر مناسب براي گفت وگوي تمدنها و قرائت مناسب از کارايي بيروني فرهنگها به منظور

حذف زمينه هاي تهاجم و تقابل فرهنگي .

آشنايي با مفهوم فرهنگ ، تمدن و تهاجم فرهنگي مقدمه اي بر مباحث اصلي اين مقاله است .

فرهنگ

در مورد فرهنگ ، تعاريف مختلفي عرضه شده است که هر يک از زاويه اي خاص به اين مقوله توجه نموده اند . (1 ) اما

آنچه در اين تعاريف ملاکي براي شناسايي فرهنگ و کارکرد آن در رفتار بين ملتها محسوب مي شود اين است که:

فرهنگ کليت پيوسته اي از ارزشها و اعتقادات ، آداب و سنن ، احساسات و گرايشها ، افکار ، انديشه ها ، بينشها و عناصر سازنده و

شکل دهندة شخصيت

و اخلاق و اعمال هر قوم و ملتي است .

فرهنگ اغلب دربرگيرنده معناي عام و بعضاً حاوي معناي خاصي است . در وجه خاص ، فرهنگ به کليه امور معنوي ، روحي

و اخلاقي اختصاص دارد و در وجه عام ، کلية امور مادي در حالي که واجد شأني از شئون معنوي و روحي است را شامل

مي شود .

جامعه شناسان فرهنگ را اساس تمدن هر جامعه مي دانند و فرهنگ شناسان در تعريف جامعه ، آن را گروهي متشکل مي دانند که

داراي فرهنگ مشترکي هستند . از جمله ويژگيهاي فرهنگي با توجه به حدود 300 تعريف از آن (2 ) مي توان به موارد

زير اشاره کرد:

الف - فرهنگ ، هويت دهنده است .

حب ذات و صيانت نفس در جامعه تنها جنبه فردي ندارد ، بلکه داراي تجلي اجتماعي و جلوه هاي ناشي از روح جمعي است .

ب - فرهنگ توسعه خواه است .

فرهنگ در جوهر و سرشت خويش خواهان تبادل ، ترکيب ، ارتباط و انتقال است . امتزاج ، رشد و تعالي از خصوصيات

فرهنگ است .

ج - فرهنگ ، خلاق و پوياست .

فرهنگها مجموعه اي از محفوظات و معلومات علمي نيستند بلکه پديدهاي اجتماعي ريشه دار و عميق محسوب مي شوند ، لذا

قدرت انطباق با شرايط و مقتضيات خاص اجتماعي را در بستر زمان و مکان خاص دارند .

با توجه به خصوصيات فرهنگها مي توان اذعان داشت که تمامي فرهنگها همواره با روندي کند وتدريجي تغيير مي پذيرند .

روانشناسي اجتماعي ، تغيير در يک فرهنگ را به عواملي خاص نسبت مي دهد که اين امر از رفتارهاي جمعي و ويژگيهاي

شخصيتي افراد نشأت مي گيرد . اين انگيزه ها زيرساختهاي اصلي مطالبي چون تقابل

، تعامل و تهاجم فرهنگي را شکل

مي دهند . بعضي از اين عوامل عبارتند از:

-1 نوگرايي و نوآوري

انگيزه هاي فردي در جوامع از جمله تنوع طلبي ، ابداع ، کنجکاوي و تقليد از ديگران از خصوصيات نوگرايي فرهنگي به شمار

مي آيند .

-2 پذيرش اجتماعي

ورود عنصري جديد در فرهنگي خاص که ناشي از نوگرايي است و پذيرش مردم نسبت به آن عنصر جديد فرهنگي از مظاهر

کارکرد تغيير فرهنگي است .

-3 طرد انتخابي

هنگامي که يک خصيصه فرهنگي نو به هر دليل وارد فرهنگ ديگر مي شود ، پذيرش و مقبوليت عامة اين عنصر موجب مي گردد

بعضي خصوصيات فرهنگ جامعه به عنوان عناصر قديمي ، نامتناسب و متروک ، فراموش شوند . البته اين امور به سهولت

انجام نمي پذيرد بلکه در بسياري موارد موجب ستيز و درگيري در جامعه مي گردد .

-4 تلفيق و انطباق

به دنبال ورود عناصر مختلفي از فرهنگ ديگر به يک جامعه و در صورت پذيرش اجتماعي آن ، فرايند تلفيق و تاييد عنصر تازة

فرهنگي بايد طي مراحل طولاني و حتي در طول حيات يک نسل صورت پذيرد .

تلفيق و انطباق عناصر وارداتي فرهنگ بيگانه در يک فرهنگ - که در چارچوب خصيصه عام تغيير فرهنگي قرار دارد -

وضعيتي است که همواره زيرساخت پديده تهاجم فرهنگي را تشکيل مي دهد .

نتيجه اينکه فرهنگ به لحاظ وجود خصوصيات دروني خود ، باعث بروز تغييرات فرهنگي در جوامع انساني مي گردد . اين

وجه تغييرپذيري فرهنگها که متاثر از خصيصه پويايي و خلاقيت فرهنگ است کارکردهاي مختلفي را سبب مي شود که تبادل و

تعامل و تهاجم و توليد فرهنگي از جمله کارکردهاي آن است . تهاجم فرهنگي وجهي خاص از کارکرد ويژه

يک فرهنگ در

برابر فرهنگ ديگر است . وجهي که اولاً فرهنگي عليه ماهيت فرهنگ ديگر براي محو ارزشهاي فرهنگي آن جامعه و

جايگزين نمودن تحميلي ارزشها و نمودهاي فرهنگي خود عمل مي کند و ثانياً فرايند دو سويه سازنده تعامل را به کشمکش

مخرب بدل مي سازد .

تهاجم فرهنگي

کارکرد فرهنگ غالب در جهت تحميل ارزشهاي خود با استفاده از قدرت و غلبه سياسي يا اقتصادي را تهاجم فرهنگي گويند .

اين حالت در شرايط ضعف يک فرهنگ و قدرت ديگري روي مي دهد . فرهنگ مهاجم اصولاً در موقعيت برتر فرهنگي قادر به

تهاجم موثر بوده و از سوي ديگر فرهنگ مورد هجوم به علت ضعف دروني و واهمه از تهاجم ضربه پذير خواهد بود .

فرهنگي که از پويايي ، رشد و خلاقيت دور افتاده باشد و معرفت فرهنگي نسبت به زمان خود و همچنين قابليت و ماهيت

فرهنگهاي ديگر نداشته باشد ، داراي ذهنيتي آسيب پذير خواهد بود . فرهنگ مهاجم به فرهنگهاي ديگر فرصت گزينش ، بررسي

و تحليل محورهاي مثبت فرهنگي را نمي دهد . بلکه با برخورداري از قدرت خود ، ارزشها و معيارهاي دلخواه را تحميل

مي کند . فرهنگ مهاجم با حذف تدريجي ارزشهاي ملي - مذهبي و تحريف آنان در اذهان عمومي ، قدرت مانور فرهنگ

مورد هجوم را کم مي کند . سپس به تغيير اساسي مسير فعاليت مراکز فرهنگي و آموزشي مي پردازد . بنابراين تهاجم

فرهنگي وجهي خاص از کارکرد ويژه يک فرهنگ در مقابل ديگري است که فرايند متقابل و سازنده تعامل را به کشمکش مخرب

تبديل مي سازد . آلوين تافلر معتقد است آنان که براي مسلط شدن بر آينده جنگيده اند

از خشونت ، ثروت و دانايي استفاده

کرده اند . وجود خصوصيات مربوط به تهاجم فرهنگي با مراجعه به سوءپيشينة فرهنگ مهاجم در عرصة تاريخ ، ماهيت

فرهنگي تهاجم و اهداف فرهنگي طرفداران تهاجم فرهنگي ، اين واقعيت را مشخص مي سازد که در طول تاريخ همواره انحراف

خط انطباق و تلفيق منطقي و ضروري فرهنگهاي مختلف به سمت تهاجم فرهنگي ، عملاً فرايند نزديک سازي تمدنها را به

رويارويي و درگيري مبدل نموده است .

ويژگيهاي مشترک فرهنگ و تمدن

مقوله فرهنگ و تمدن به مثابه ميراث مشترک بشريت ، در برگيرندة ابعاد اجتماعي ، فرهنگي و سياسي ملتهاي مختلف مي باشد .

اين دو مقوله متضمن ارزشها ، هنجارها ، روشهاي فکري و اصول پذيرفته شده و نهادمندي هستند که نسلهاي متوالي هر

جامعه اي بيشترين احترام و اهميت را براي آنها قائلند . (3 )

امروزه مفهوم تمدن حاوي مجموعه اي پيچيده از پديده هاي اجتماعي قابل انتقال ، اعم از مادي يا معنوي است که مي تواند در يک

يا چند جامعه همزمان وجود داشته باشد . تمدن شامل شاخصهايي است براي ابعاد مختلف مهارتها و شناختها که در فرايند

تکاملي اجتماعي تاريخي انسان از طريق اکتسابي يعني تعليم و تربيت حاصل مي شود .

فرايندهاي "اجتماعي شدن" و "فرهنگ پذيري" ، امروزه مبين ارتباط قابل توجة فرهنگ و تمدن در عرصة روابط انسانها و

ملتهاي مختلف است و گفت وگوي تمدنها به معناي تبادلات مدني و فرهنگي از قدمت بسياري برخوردار است .

جوامع مختلف همواره تحت تاثير فرايندهاي فرهنگي و تمدني قرار داشته و دارند و فرهنگ و تمدن نيز به نوبة خود تحت تاثير

کارکردهاي اجتماعي و تاريخي ملتها در طول تاريخ بوده و خواهند بود . بنابراين

هرگونه تغيير و تحرک اجتماعي که متضمن

تبادل و تعامل فرهنگهاست توسط فرايند فرهنگي و تمدني تحقق مي يابد . لذا فرهنگ و تمدن دو پديده مرتبط و تنيده در يکديگرند

که در اثر تحولات جديد به سبب اختلاف در ضريب تحريک بين آنها به نوعي نابرابري نسبي در پويايي و پيدايش فاصله از

يکديگر دچار شده اند . بنابراين براي حل مسايل ناشي از تمدن جهاني راهي جز بهره گيري از ارزشهاي سازنده فرهنگهاي

متفاوت نيست . نتيجه اينکه امروزه وقتي مسئلة گفت وگوي تمدنها مطرح مي شود ضرورتاً خودشناسي و خودسازي فرهنگي

و اجتماعي نخستين گام در مسير تحقق اين گفت وگو مي باشد . به عبارتي شايد در عرصة گفت وگوي تمدنها ، اصلح باشد که

آن را گفت و گوي فرهنگها ناميد . بر اين اساس است که بسياري ، تمدن را فرهنگي مي دانند که در طول زمان ، تداوم ،

گسترش و نوآوري داشته تا آنکه به يک حيات معقول اخلاقي جديد ارتقأ يافته است . فرهنگ و تمدن از جمله مفاهيمي هستند

که گستره تاريخي آنها به درازي تفکر اجتماعي انسانها بوده و همانند درخت پرباري هستند که ريشه در اولين نهاد جامعه و در

زندگي بشريت داشته اند و در طول زندگي انسانها ادامه خواهند داشت .

ابزار گفت وگوي تمدنها

تمدنها در مواجهه با يکديگر دچار التهابها و نارسائيهاي متعدد هستند که رفع آن تنها با ايجاد تفاهم و بهتر فهميدن آرا و نظرات

يکديگر ميسر است . در تحليل جامعه شناختي ، زبان در فرآيند گفت وگوي تمدنها نقش بسيار مهمي ايفا مي کند . در واقع

ماهيت گفت وگو اين است که حقيقت مورد شناخت دو طرف طي مکالمه و گفت وگوي

دوجانبه روشن شود . در يک ارتباط

گفتاري فقدان يک زبان مشترک به عنوان نقطة اتکا و تقويت تبادل و تعامل فرهنگي سوء تفاهماتي را به دنبال دارد . سوء تفاهم

به عنوان عامل مخرب ارتباطات بشري است . سوءتفاهم بين افرادي که داراي نژاد ، فرهنگ ، دين ، زبان و حتي گويش

مشترکند نيز روي مي دهد . اما در مواردي که دو انسان از دو نژاد ، فرهنگ ، دين و زبان متفاوت در مقابل يکديگر قرار

مي گيرند ، امکان و احتمال بروز سوء تفاهم به مراتب بيشتر مي شود . چنانکه گفته مي شود در ارتباطات بين فرهنگي اغلب

موانع نامرئي ، مانع از ايجاد ارتباط منطقي شده و در نهايت روابط تيره و يا به کلي قطع مي گردد ، بدون آنکه در ظاهر دليلي

موجود باشد . همين موانع نامرئي تاکنون باعث فروپاشي روابط بين انسانها و تعامل فرهنگهاي مختلف شده است . در

بستر گفت وگوي تمدنها مهمترين ابزاري که بشريت در اختيار دارد "زبان" است . آنچه مسلم مي نمايد اين استکه

گفت وگوي تمدنها ، هم شرايط خاصي را مي طلبد و هم به زبان مشترک قابل فهم و قابل قبول در عرصة فرهنگها نياز دارد .

ديدگاههاي پارسونز و آلتوسر نيز صريحاً به مقوله اي به نام "تداوم انديشه هاي بشري" و صور گوناگون آن در تمدنهاي

اصيل بشري اشاره دارد که در واقع به معناي پذيرفتن نوعي "مفاهيم مشترک" بين تمدنها در جهت فراهم آوردن زمينه

گفت وگوي متقابل است .

بديهي است که تهاجم فرهنگي نمي تواند زبان قابل قبول و مورد تاييد در عرصة گفت وگو باشد چرا که دربرگيرندة بسياري

خصوصيات است که به روياروئي تمدنها

منجر مي شود . لذا پيش فرض گفت وگوي تمدنها تفاهم و تبادل و تساهل

فرهنگهاست . تفاهم فرهنگها رافع بحران راوبط و تهاجم فرهنگي است . در چاچوپ تفاهم و تبادل فرهنگها به عنوان زبان

مشترک ، فرهنگهايي که تربيت شده تر ، عقلاني تر ، تحول طلب تر و آرمان خواه تر و متمدن تر باشند ، به نحوي شايسته تر مي توانند

در گفت وگو شرکت کنند . همانگونه که امروزه بين دانشمندان ، مکتشفان و مديران صنايع و مهندسان و صاحبان مشاغل

توليدي صنعتي و تکنولوژي در سراسر جهان گفت وگوي سازنده وجود دارد که به گسترش فرهنگ عام جهاني منجر مي گردد .

رهبر انقلاب حضرت آيت ا خامنه اي در تبيين اصطلاح تبادل و تهاجم فرهنگي بر نکات ذيل تأکيد مي نمايند که شايسته است در

خاتمه بحث اصطلاحي واژگان تبادل و تهاجم ، به آنها اشاره شود .

«در تبادل فرهنگي ، هدف بارور کردن و کامل کردن فرهنگ ملي است ولي در تهاجم فرهنگي هدف ريشه کن کردن و از بين

بردن فرهنگ ملي است . در تبادل فرهنگي ملتِ گيرندة فرهنگ ، چيزهاي مطبوع و دلنشين و خوب و مورد علاقه را

مي گيرد . فرض کنيد ملت ايران وقتي مي بيند اروپائيها ملتي سخت کوش و داراي روح خطر کردن هستند ، اگر اين صفات را

از آنها ياد بگيرد خيلي خوب است . يا اينکه ملت ما وقتي مي رود به اقصي نقاط شرق آسيا و مي بيند که مردم آنجا مردمي

هستند داراي وجدان کار ، علاقه مند ، مشتاق به کار ، وقت شناس ، داراي نظم و انظباط ، داراي محبت بين خود و داراي حسن ادب

و احترام ، اين خصوصيات را از آنها بگيرد خيلي خوب است

.

در تبادل فرهنگي ، ملت فراگيرنده نقاط درست و چيزهاي که فرهنگ ما را کامل مي کند ، تصميم مي گيرد ، مثل يک انساني که

ضعيف است ، دنبال غذا يا دواي مناسب بگردد تا آن را مصرف کند و سالم بشود . در تهاجم فرهنگي چيزهايي را که به ملت

مورد تهاجم مي دهند خوب نيست و بد است . مثلاً وقتي اروپائيها تهاجم فرهنگي را به کشور ما شروع کردند روحيه

وقت شناسي ، شجاعت ، خطر کردن در مسائل ، تجسس و کنجکاوي علمي را براي ما نياوردند . نخواستند تا با تبليغات و

پيگيري ، ملت ايران يک ملت داراي وجدان کار و وجدان علمي بشود . آنها فقط بي بندوباري جنسي را وارد کشور ما

کردند .» (4 )

پيشينة تهاجم فرهنگي و رويارويي تمدنها

تجارب جهاني و بين المللي نشان مي دهد رابطه يک ابرفرهنگ با فرهنگهاي ديگر بر محور قدرت بوده است نه کنش و تحقق

فرهنگي . اکراه و اجبار موجود در روابط فرهنگي عملاً روابط را از محتواي خود تهي نموده است . اصولاً در تاريخ

گذشته و حال ملتها مشاهده مي شود که در مقابله فرهنگها ، هر فرهنگي که از چيرگي و ابزارهاي تواناتري برخوردار باشد مايل

است ارزشهاي خود را در مصاف با ديگران به کرسي بنشاند . (5 )

بسياري از صاحب نظران عدم درک عميق فرهنگها ، ساختارها و روندها و نتايج فرهنگي و تمدني را بزرگترين خطر دنياي

کنوني و آينده مي دانند که انگيزنده جنگهاي تمدني بسياري است . سابقة سوء تهاجم فرهنگي در طول تاريخ همواره زمينة

رويارويي تمدنها را فراهم نموده است و مصاديق و شواهد تاريخي بر اين امر دلالت دارد .

لذا براي تبيين اين نقش مخرب

تهاجم فرهنگي طرح يک بحث تاريخي ، لازم به نظر مي رسد . سوء استفاده از فکر و فرهنگ در طول تاريخ بشر سابقة

طولاني دارد و قدرتهاي ضد مردمي از هر وسيله اي براي تسلط قدرت خويش بر جامعه بشري بهره مند شده اند و همواره در

جوار زور و زر توانسته اند فکر و فرهنگ را براي تحکيم و توسعه سلطه خويش وسيله قرار دهند . در صدر اسلام و در

دوران خلافت حضرت علي (ع ) ، معاويه نه تنها نظاميان را از منطقه شام به منطقه تحت حاکميت امام گسيل مي داشت و نه

تنها از کيسه هاي زر براي تهاجم اقتصادي عليه امام استفاده مي کرد بلکه از افراد اهل فکر و انديشه نيز سود مي برد تا روايتها

و آيات قرآني را عليه امام تفسير و تأويل نمايند و به جعل حديث و روايت بپردازند و با بهره گيري از محراب و منبر و موعظه

افکار عمومي را در جهت خواست خود شکل دهند به گونه اي که از شخصيت علي (ع ) و اصول و ارزشهاي معنوي مورد

حمايت او تصويري وارونه و نادرست بسازند . سعي بر اين بود که حکومت علي (ع ) قبل از آنکه از حيث سياسي و

اقتصادي و نظامي شکست بخورد از حيث فرهنگي ، آسيب ديده و سقوط کند . ساير ائمه معصوم چون امام حسن (ع ) و

امام حسين (ع ) نيز يک بار با تهاجمات نظامي و يک بار نيز با تهاجمات فکري و عقيدتي و فقهي و فرهنگي مورد هجوم قرار

گرفتند . بنابراين تهاجم فرهنگي موضوع تازه اي نيست و در گذشته

وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد و هر چه از گذشته به

زمان حال نزديک مي شويم ابزارها و شيوه هاي فرهنگي مورد استفاده در اين تهاجم ، کارايي بيشتر و وسيع تري پيدا مي کنند .

در قرون جديد استعمار گروههاي تبشيري و ميسيونري به طور رسمي به کشورهاي آفريقايي و آسيايي رهسپار مي شدند .

در بسياري از کتب ديني و سياسي و اجتماعي منتشر شده در سالهاي قبل از انقلاب موضوع تهاجم فرهنگي غرب عليه

موجوديت و هويت ديني جوامع اسلامي با شدت تمام به عنوان يکي از معضلات و حتي مهمترين معضل دنياي اسلام مطرح

شده است .

«مسأله ي تهاجم فرهنگي که ما بارها روي آن تأکيد کرديم ، يک واقعيت روشني است که با انکار آن نمي توانيم اصل تهاجم را از

بين ببريم . تهاجم فرهنگي وجود دارد . اگر ما آن را انکار کرديم به مصداق اين فرموده ي اميرالمؤ منين صدايي را مي شنويم

که: "وَ مَن نامَ لَم يُنَم عَنهُ" تو اگر در سنگر به خواب بروي معنايش اين نيست که دشمن هم در سنگر مقابل به خواب

رفته است و لذا تو که به خواب رفته اي سعي کن خودت را بيدار کني .» (6 )

جواهر لعل نهرو در کتاب «نگاهي به تاريخ جهان» (7 ) هنگام شرح جنگ ترياک و حمله انگليسيها به چين مي گويد:

«هياتهاي مذهبي در چين نقش مهمي بازي کردند و در حقيقت پيشاهنگان و پيشقدمان امپرياليسم و استعمار بودند . جمعيتهاي

تبشيري همواره منافع اساسي بريتانيا و مصالح آمريکا را حفظ نمودند . اما در قرون جديد که نقش روحانيون و مبلغان ديني

در اروپا ضعيف شده ، بخش عمده اي از رسالت تهاجمي

آنها بر عهدة روشنفکران قرار گرفته است . ظهور عصر جديد و

مشخصات ويژة دوران گسترش وسايل ارتباط جمعي و نيز غلبه روحيه شبه ماترياليستي سرمايه داري جديد بر روحيه مذهبي و

ديني سابق ، موجبات جايگزيني تدريجي روشنفکران و تحصيل کرده ها و تضعيف روحانيون کليساها را در عرصة تهاجمات

فرهنگي فراهم آورد و به اين ترتيب سر فصل جديدي از بحث پيشينه تهاجمات فرهنگي در تاريخ جديد شروع شد . واقعيتهاي

عيني نشان مي دهد به همان ميزان که شيوه ها و ابزارهاي حمله نظامي و هجوم سياسي متنوع تر ، مدرن تر و پيچيده تر شده است

شيوه ها و ابزارهاي تهاجمات فرهنگي نيز پيچيده تر و متنوع تر شده است و فرايند تهاجم فرهنگي با پيچيدگي و شرايط کاملاً

حساس تري پيگيري مي شود . هنوز تهاجم نظامي و فرهنگي اسرائيل در منطقه خاورميانه ادامه دارد و هر روز بدتر و

گسترده تر مي شود . حضور اسرائيل در سرزمين فلسطين نتيجة تسلط نظامي و سياسي انگليس ، فرانسه و آمريکا برمنطقه

لبنان ، فلسطين ، سوريه ، عراق ، مصر و اردن در سالهاي پس از جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم است و امروزه نيز آنچه

در سياستهاي متخذه از سوي دولتمردان غربي شاهديم استمرار ميل آنها به سوي کنترل فرهنگ بين المللي است . نگاهي به

فرايندهاي پيشين روابط فرهنگي کشورهاي جهان و تغيير ماهيت استراتژيک تهاجم فرهنگي در دوره هاي مختلف نشان مي دهد

در هيچ برهه اي از تاريخ زمينة مطلوب و مساعد براي نزديکي فرهنگها در يک بستر مناسب تبادل و تفاهم فرهنگي وجود نداشته

است» . (8 )

اين امر به لحاظ مکانيزم حياتي فرهنگ در مسير سلطه و تفوق طلبي دولتهاي قوي

و مهاجم در برابر جوامع آسيب پذير و ناتوان

رخ داده است و همواره آثار و نتايج اين ارتباط بين فرهنگي ، رويارويي فرهنگها و تمدنها را در پي داشته است . شرايط و

وضعيت تاريخي است که انديشمندان و فرهنگ شناسان نظريه هاي در خصوص امکان تحقق تفاهم و تبادل بين فرهنگها و استمرار

حيات فرهنگها و تمدنهاي جهاني عرضه داشته اند .

اسوالد اشپينگلر ، توين بي و ويل دورانت از نظريه پردازاني هستند که براي فرهنگها تبعيت از قانون کلي تولد ، رشد و مرگ را

قائل شده اند . توين بي با ملاحظة تاريخ برخورد فرهنگها که متاثر از هجومهاي فرهنگي دائمي و مداوم در طول تاريخ است

مي گويد:

«تاريخ بر اساس دو حالت تهاجم و تدافع حرکت مي کند و اين تهاجم و تدافع حالتي جبري و متوالي دارد و موجب مي شود که

نوعي فرهنگ به وجود آيد ، رشد کند ، ضعيف شود و در برابر تهاجم فرهنگي جامعه و يا تمدن ديگري نابود شود .» (9 )

نگاهي به تاريخ گذشته روابط فرهنگي ملتها و تمدنها نشان مي دهد که نظرية توين بي بخشي از واقعيات تاريخي مستند مي باشد

اما اين گونه نيست که سرنوشت محتوم تمدنها چنين خواهد بود . (10 )

ويل دورانت نيز در مقدمة تاريخ تمدن مي نويسد:

«در جاي جاي تاريخ به آثار تمدنهاي زوال يافته برمي خوريم و همه اينها گويي پيامشان اين است که عاقبت همه چيز نابودي

است .» (11 )

اين ديدگاه نيز در زمينه زوال تمدنها و فرهنگها مطلق انگاري نموده است .

با نگاهي به تاريخ پيشين به رغم تهاجمات گسترده بين فرهنگها اين واقعيت مشهود است که در دورن فرهنگها اين امکان وجود

دارد که برداشتهايي

از فرهنگهاي ديگر مشاهده شود . اين وضعيت نتيجة ويژگيهايي چون تفاهم ، تبادل و تهاجم فرهنگهاست .

اصل پذيرش عناصر فرهنگي و اصل گزينش يا گفت وگوي فرهنگها و تمدنها نيز مؤ يد جذب شدن فرهنگها در يکديگر بر اساس

تعامل ، تبادل ، تفاهم و يا حتي تهاجم است . هيچ فرهنگي در انزوا و مجزا از ساير دنيا نيست ، هر فرهنگ تحت تاثير ساير

فرهنگها است و خود نيز بر آنها تاثير مي گذارد . از آنجا که فرهنگها مصون از تغيير نيستند لذا ضمن رد کامل نابود سازي

بي رحمانه و بدون ملاحظه فرهنگها ، بر اثر اعمال نفوذ خارجي ابرقدرتها ، بايد اختلاط فرهنگي را که جهاني شدن آن را تسهيل

مي کند ، پذيرفت . (12 )

نتايج بارز اين نگرش اين است که:

-- فرهنگ به مقتضاي ذات خود "متغير" و "متحول" است و فرهنگي که در جزم گرايي باقي بماند و از توانائيهاي

بالقوه خود بهره نگيرد ، در برابر قدرت و تهاجم فرهنگهاي ديگر ناتوان و گرفتار خواهد شد و هر فرهنگ براي رشد و بالندگي

بايد شرايط و امکان تعامل را براي خود فراهم کند .

تعامل فرهنگي عاملي در رشد ، شکوفايي و غني شدن فرهنگهاست اما تهاجم فرهنگي ، ارزشها و ملاکهاي مذهبي و ملي

فرهنگهاي مورد هجوم را تضعيف مي کند و فرهنگي با ارزشهايي مغاير و متضاد با گذشته را جايگزين مي کند .

با توجه به پيشينه تاريخي و موج گسترده تهاجم فرهنگي در مبادلات نابرابر فرهنگها اين واقعيت کاملاً مشهود است که تهاجم

فرهنگي پيش فرض ورود به عرصة رويارويي تمدنهاست و لازمة تحقق گفت وگوي تمدنها ، از بين بردن شرايط

و امکانات

نامناسب براي رشد و توسعه و امکان نگرش تهاجمي در بين ملتها و فرهنگهاي مختلف مي باشد .

پيشينه تاريخي تهاجم فرهنگي و مبادلات نابرابر فرهنگها مبين اين واقعيت است که پيش فرض ورود به عرصة رويارويي تمدنها ،

تهاجم فرهنگي است . لذا بستر مناسب براي گفت وگو و تعامل فرهنگها قطعاً به دنبال محو هرگونه زمينة رشد تهاجم و تعامل

نابرابر بين فرهنگها امکان پذير است .

شاخصهاي تهاجم فرهنگي که در پيشينه تاريخي آن مشاهده شد امکان هرگونه گفت وگو و تساهل فرهنگي را از بين خواهد

برد . بعضي از اين شاخصها عبارتند از:

تهاجم فرهنگي مبتني بر تبعيض و نابرابري بين فرهنگ مهاجم و فرهنگ مورد هجوم است .

تهاجم فرهنگي خواهان سلطه و ايجاد وابستگي است .

تهاجم فرهنگي مبتني بر عدم تفاهم مشترک بين فرهنگها و ارائه تصاوير مغشوش و معيوب از نحوه ارتباط بين فرهنگهاست .

تهاجم فرهنگي مبتني بر بي اعتمادي و متضمن خشونت و تهديد است .

-- تهاجم فرهنگي همواره با پيروزي يک طرف و شکست طرف مقابل همراه است و از ديدگاه برداشت تهاجمي ، استراتژي

کلان آن ، جنگ بي پايان و هميشگي است .

فرهنگ مهاجم همواره خواهان تهي شدن فرهنگ مورد هجوم از ماهيت تمدني و اخلاقي خويش است .

سرآمدان تهاجم فرهنگي از جنگاوران و خشونت ورزان ، خواهان مبارزه دائمي عليه ديگر فرهنگها هستند .

با توجه به اين خصوصيات و با نگرشي تاريخي به پديده تهاجم فرهنگي بايد خاطر نشان ساخت که تهاجم فرهنگي استمرار

فرايند سلطه و از موانع جدي در عرصة گفت وگوي تمدنهاست .

تفاهم فرهنگها نقطه عطف گفت وگوي تمدني

تفاهم فرهنگها به عنوان زبان مشترک گفت وگوي تمدنها حائز اهميت است . فرايند تفاهم فرهنگي همچون تهاجم

فرهنگي در يک

بستر فرهنگي قابل تحقق مي باشد . لذا لازم است به فرهنگها و ماهيت ذاتي آن توجه نمود تا از ميان خصوصيات و ويژگيهاي

دروني فرهنگ ، زمينه هاي مثبت و کارآمد آن را شناسايي و عرضه نمود . مطالعه درباره فرهنگ و مطالعه درباره همزيستي

فرهنگها بر پايه دو فرض قرار دارد:

-1 فرهنگها يا فرهنگ - تمدنها کارايي دروني دارند يعني فرهنگها خصوصيت رشديابندگي دارند و مي توانند به حيات خود

ادامه دهند .

-2 همگام با کارايي دروني ، فرهنگها و تمدنها کارايي بيروني هم دارند . کارايي بيروني فرهنگها ، قوي ترين محرک تاريخ

ساز است که به صورت تبادل يا تعارض تجلي مي يابد .

توجه به کارکردهاي دروني و بيروني فرهنگ است که بستر صلح و تفاهم يا جنگ و رويارويي ملتها خواهد بود . هرگونه تنش

و تضاد منوط به نمايش چهرة دروني و بيروني فرهنگهاست . اگر کارکرد فرهنگ مثبت و سازنده باشد به گفت وگو و تفاهم

خواهد انجاميد . آنچه امروزه در روابط بين فرهنگي ملتها وجود دارد جلوه اي است از بيان واقعيات کارکردهاي بيروني

فرهنگها که بر اساس آن مي توان به قضاوت منطقي در مورد امکان تحقق تفاهم و تعامل تمدنها نشست .

مهمترين اصل در ايجاد شرايط مساعد براي گفت وگوي بين تمدنها تثبيت ويژگيهايي است که از لوازم گفت وگو محسوب شده و

فقدان آنها شرايط رشد تهاجم فرهنگي را فراهم مي کند . لازم به ذکر است در نظام سلطه در جهان عملاً امکان تحقق اين

دسته از لوازم گفت وگو مقدور نمي باشد و نوعي تنش فرهنگي و جدال براي کسب تفوق و برتري فرهنگي از سوي قدرتهاي

غربي خصوصاً آمريکا در

گوشه و کنار جهان به چشم مي خورد که از موانع عمده تعامل فرهنگي است .

ماکس وبر 6 شرط اساسي را براي گفت وگوي تمدنها و روابط متقابل آنها عنوان مي کند که بر اساس کارکرد مثبت دروني

فرهنگها قابل تحقق مي باشد . (13 )

-1 محور قراردادن خداوند در همه امور و گفت وگوي تمدنهاي مختلف .

-2 محور قرار دادن "شرافت و کرامت انساني" و ارزش گذاشتن به انسانها صرف نظر از نژاد و . . . .

-3 محور قراردادن "تعقل گرايي" در گفت وگوي تمدنها .

-4 گرايش به جهانگرايي اخلاقي و اخلاق گرايي جهاني .

-5 احترام به اديان الهي و فرهنگها و سنتهاي اصيل بشري .

-6 ناباوري به رجحان و برتري تمدني بر تمدن ديگر،

بر اين اساس تفاهم فرهنگها به عنوان نقطه شروع گفت وگوي تمدني بايد بر اصول و موازين زير متمرکز باشد .

گفت وگو بايد بر اساس برابري و يکساني ملتها تحقق يابد نه بر اساس تبعيض و نابرابري . بايد تمام شرکت کنندگان از سوي

فرهنگها و تمدنهاي مختلف امکان برابري در پويشهاي گفتماني را داشته باشند . هيچ تمدني نبايد به هر علتي در عرصة

گفت وگوي تمدنها استثنأ شود .

در عرصة گفت وگوي تمدنها ، فرهنگهاي مختلف که بسيار متنوع و متکثر هستند امکان مشارکت دارند و مبناي همکاري و

همياري بين فرهنگهاي متنوع اساس و پاية گفت وگو محسوب مي شود . (14 )

آنچه که تفاهم فرهنگها را ميسر مي سازد و از لوازم گفت وگوي تمدنهاست ايجاد تفاهم مشترک و دوستي و همبستگي بين

فرهنگهاي متنوع است . در روند شکل گيري تفاهم ، ايجاد پلهاي اعتماد بين ملتها و دولتها در عرصة بين المللي ضروري

است . اين امر مستلزم مشاوره و تحمل

فرهنگهاست . شرکت کنندگان بايد همدلانه قادر به تحمل ادعاهاي يکديگر باشند و به

صورت آزادانه منظور و اهداف خود را توضيح دهند .

تفاهم فرهنگها مبتني بر شفافيت در امر همکاري و سازندگي از طريق گفت وگو و تعامل فرهنگي است . مبناي چنين

گفت وگويي چون بر اين اصل قرار دارد که براي همة طرفهاي گفت وگو مفيد مي باشد لذا با حرکتي منظم ، منسجم و برنامه ريزي

شده انجام پذير است . چنين گفت وگويي بديهي است که مبتني بر عقل و نقد و رعايت مصالح و منافع طرفين و شئونات

اخلاقي باشد . فرهنگ دوستان و اهل انديشه و خرد و صاحب نظران در عرصة تبادل و گفت وگو ، سردمداران تفاهم فرهنگها

هستند بر خلاف خصيصة تهاجم که از طريق خشونت ورزان و جنگ طلبان عملي است .

بايد توجه داشت که استراتژي کلان صلح جهاني و تحقق عدالت پايدار در عرصة بين الملل تنها از طريق تفاهم فرهنگها ميسر

است . تمدنها در ساية اين استراتژي عميق تر و غني تر شده و در مسير باروري هر چه بيشتر گام برمي دارند .

جامعه کنوني بشري نياز به نظمي فرهنگي دارد که از مفهوم صرف ارتباط و اطلاعات فراتر رود . اکنون فرهنگ حاکم بر

دنيا و تفکري که ادعاي سروري جهان را دارد در نزد اکثريت ملتها و فرهنگها بيگانه بوده و نياز واقعي آنان را پاسخگو

نيست . اکولوژي فرهنگي مسلط در نظام فعلي جهاني که از طريق شبکه هاي قوي ارتباطي و تکنولوژي برتر اطلاعاتي سلطه

خود را اعمال مي کند ، در پي آن است که مرکزيت آمريکا و معدودي از قدرتهاي اروپايي را در عرصه سياسي ، فرهنگي ،

اقتصادي و نظامي حفظ نمايد

. پيامد اين استراتژي ، نابرابري در نظامهاي فرهنگي جهان سوم و کشورهاي اسلامي و

تقسيم بندي شمال و جنوب است . امروزه آمريکا و حاميان وي در اوج قدرت طلبي فرهنگي بر جهان ، يکه تاز عرصه هاي

جهاني بوده و ادعاي آقايي جهان و هدايت جامعه بشري را دارند . (15 ) نظم نوين جهاني مورد خواست آمريکا ، نظم

دلخواه و موقعيت آرماني دنيا در جهت منافع اين کشور مي باشد .

اولين بار جورج بوش رييس جمهور اسبق امريکا در 11 سپتامبر 1990 کمي بعد از آغاز بحران خليج فارس در نشست

مشترک نمايندگان در مجلس آمريکا از "نظم نوين جهاني" اين گونه سخن گفت:

«تاکنون در حدود يکصد نسل براي تامين صلح مبارزه کرده اند . . . و امروزه اين "جهان نو" براي پيدايش خود

مبارزه مي کند .» (16 )

بنابراين امروزه گرچه روند تحولات بين المللي به گونه اي است که کشورها به ناچار به گفت وگو به عنوان روشي براي حل

مسائل خود توجه نموده اند اما ضعفها و چالشهاي جدي در عرصه گفت وگو وجود دارد و مشخص مي سازد که گفت وگو نگرش

خوش بينانه اي است بر عقل گرايي متمرکز .

برخي واقعيتهاي جهان معاصر تا حدود زيادي مغاير با نظرية آرماني مفاهمة تمدني است . امروزه در راستاي چنين

سياستي ، براي آمريکا و دنياي غرب حفظ منافع ملي در خارج از مرزهاي سرزمين در اولويت روابط با دولتها قرار دارد .

سياست خارجي آمريکا در جهان مبتني بر تئوري ساموئل هانتينگتون اجرا مي شود که ترغيب به سياست تهاجم فرهنگي است و

در عين حال چنين سياستي طرح مفاهمه تمدني را که در سازمان ملل متحد به انديشه هاي جهاني تبديل شده است در گردابي

از

گفت وگوي بي حاصل گرفتار مي سازد . دخالتهاي نظامي - فرهنگي آمريکا در ديگر کشورها و ترغيب و تشويق ناتو به

تقويت عنصر نظاميگري در جهان و برخورد غيرمسئولانه با مسلمانان و تمدن اسلامي در جهان مانند حمايت از مخالفان

بوسني هرزگوين و ايجاد جو تشنج و تفرقه ميان مسلمانان از جمله افغانستان و تحريکات نظامي مسلمانان عليه يکديگر مانند

حمايت از عراق در حمله به ايران و . . . همه در اجراي طرح ساموئل هانتينگتون قابل تفسير مي باشد .

حضور نظامي آمريکا در حوزة جغرافياي تمدن اسلامي و هم مرزي با ايران که منطقه را به انبار و آزمايشگاه تجهيزات نظامي

آمريکا مبدل ساخته است ، همه در اجرا و تقويت نظريه هاي برخورد تمدني ساموئل هانتينگتون و ديگران است که در قالب تفوق

فرهنگي و نفوذ تمدني در رويارويي با تمدن اسلام مطرح مي باشد .

امروزه غرب بر عنصر سازش ناپذيري و خصومت ديرينه تمدن اسلام و غرب برمبناي نظريه هانتينگتون تأکيد دارد و آن را يک

امر ذاتي دانسته و تلاش مي کند تا اسلام را جايگزين کمونيسم گرداند و جريانات سياسي هدفدار محافل صهيونيستي غرب نيز

بر اين امر اصرار مي ورزند و بديهي است حرکت در چنين چارچوب سياست خارجي عملاً منجر به تقويت پديده تهاجم

فرهنگي و اصول و معيارهاي تهاجم مي گردد .

بايد اذعان داشت که شرايط حاکم بر نظام بين الملل ، همواره بستر فرهنگي مناسب براي تفاهم و تعامل فرهنگها نيست و شرايط

بايد آن گونه باشد که مصالح و منافع همة ملتها و تمدنهاي جهاني به صورت يک استراتژي کلان جهاني مطمح نظر دولتها قرار

گيرد و همة ملتها و دولتها ملزم به رعايت پاره اي

اصول انساني و قوانين و مقررات بشر دوستانه باشند . اگر چه مي توان به

وجود زمينه هاي نسبتاً اميدوارکننده در عرصه جهاني و احساس ضرورت گفت وگو و تفاهم از سوي انديشمندان و

صاحب نظران و خردمندان توجه جدي نمود اما اين مهم به دنبال محو زمينه هاي تهاجم و برتري طلبيهاي فرهنگي ميسر است .

اولين گام در مسير تحقق گفت وگوي تمدني که امروزه جهان به عنوان يک ضرورت بدان تمايل دارد ، يک اقدام جهاني عليه

نگرشهاي تفوق طلبانه و نژادپرستانة فرهنگي است . پيشنهاد گفت وگوي تمدني از سوي ايران اگر چه مبتني بر واقعيتهاي

سياسي - اجتماعي جهان پس از جنگ سرد و نيز فراخواني جوامع و تمدنها به سوي تحمل پذيري و همکاري و طرد خشونت

و دشمني است ليکن تحقق چنين هدف آرماني نيازمند راهکارهاي مناسبي است که در اين مقاله مورد توجه قرار گرفت .

در جامعه بين الملل نيز طبعاً باورهاي اساسي نسبت به رعايت اصول تبادل و تفاهم در حوزه گفت وگوي تمدني بايد مورد امعان

نظر قدرتهاي غربي قرار گيرد و ترسيم آنها به عنوان منشور بين المللي در عرصه گفت وگو لحاظ شود .

منبع

پي نوشت ها

محمدرحيم عيوضي

.1 روح الامين ، محمود . زمينه فرهنگ شناسي ، چاپ دوم ، تهران: انتشارات عطار ، 1368 ، ص 12 .

.2 معين ، محمد . فرهنگ فارسي ، تهران: انتشارات اميرکبير ، 1360 ، چاپ چهارم ، جلد اول .

.3 ر .ک: تاريخ تمدن و فرهنگ ، مجيد يکتائي .

.4 سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار کارکنان رسانه هاي گروهي و رؤ ساي مناطق آموزش و پرورش .

(21/5/71 )

.5 کاظمي ، علي اصغر . نظريه مبادله ارزش مازاد فرهنگي در گفت وگوي ميان تمدنها ، مجموعه

مقالات چيستي

گفت وگوي تمدنها ، سازمان مدارک فرهنگي انقلاب اسلامي ، ص 11 .

.6 سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي . (20/9/70 )

.7 لعل نهرو جواهر . نگاهي به تاريخ جهان ، ترجمه محمود تفضلي ، تهران: انتشارات اميرکبير ، 1366 ، چاپ هشتم ،

جلد اول ، ص 58 .

.8 توين بي ، آرنولد . تحقيقي در باب تاريخ ، ترجمه ع . وحيد مازندراني ، تهران ، انتشارات توس ، چاپ دوم ، 1365 .

.9 توين بي ، آرنولد . تاريخ تمدن ، ترجمه يعقوب آژند ، تهران: انتشارات مولي ، 1366 ، ص 10 .

.10 کزازي ، ميرجلاالدين ، راز ماندگاري فرهنگ ، همشهري ، سه شنبه 27 بهمن 1371 ، گفتگويي درباره فرهنگ

.11 توين بي ، آرنولد . تاريخ تمدن ، ص 259 .

.-21986 Badie B .Les Deux Etats, Paris: Fayard, 1

.13 نيمروزي ، رسول . کنکاشي در باب مقوله: گفت وگوي تمدنها و روابط متقابل آنها ، مجموعه مقالات چيستي

گفت وگوي تمدنها ، سازمان مدارک انقلاب اسلامي ، 1377 .

.14 ر .ک: تفکر دربارة تحولات آينده آموزش و پرورش ، يونسکو ، ترجمه محمدعلي پيشين ، ص 154

.15فونتن ، آندره . يکي بدون ديگري ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي ، تهران: انتشارات فاخته ، 1371 ، ص 156 ،

رونالد ريگان رييس جمهور اسبق آمريکا مي گويد:

من هميشه اعتقاد داشته ام که اين قاره يک مکان استثنايي است که يک سرنوشت استثنايي دارد . من معتقدم که سرنوشت ما اين

است که چراغ راهنماي اميد بشريت باشيم .

تهاجم فرهنگي ، روش ها و راه كارها

تهاجم فرهنگى

براى بررسى مقوله تهاجم فرهنگى ، لازم است ابتدا با مفاهيم فرهنگ ، تبادل فرهنگى

، سلطه فرهنگى و تهاجم فرهنگى آشنا

شويم .

فرهنگ: واژه اى فارسى و مركب از دو جزء «فر» و «هنگ» است . «فر» به معناى شكوه و عظمت و «

هنگ» از ريشه اوستايى «سنگ» به معناى كشيدن ، سنگينى و وقار است .

بعضى از لغت شناسان ، «فرهنگ» را به معناى ادب ، تربيت ، دانش ، معرفت ، مجموعه آداب و رسوم و آثار علمى و ادبى يك

ملت دانسته اند .

عده اى از جامعه شناسان معتقدند: «فرهنگ ، تفكر جمعى جامعه است كه در پديده ها و رفتارهاى اجتماعى تجلى مى يابد و

تمامى امور اقتصادى ، اجتماعى ، سياسى ، مادى و معنوى را متأثّر مى سازد .»

تبادل فرهنگى (برخورد فرهنگى ): به ارتباط آزادانه و طبيعى دو قوم با يك ديگر مى گويند كه در آن ، عناصرى از فرهنگ

يك قوم بدون هيچ اجبار و الزامى ، به قوم ديگر منتقل گردد .

سلطه فرهنگى: عبارت است از مبادله يك جانبه عناصر و پديده هاى فرهنگى . گروه سلطه گر سعى مى كند با تكيه بر اهرم

قدرت اقتصادى ، نظامى ، سياسى و تبليغى خويش ، باورها ، ارزش ها ، و رفتارهاى خود را بر قوم ديگر حاكم نمايد و هويت

فرهنگى گروه مقابل را تضعيف ، تخريب و نابود سازد .

مفهوم واقعى تهاجم فرهنگى: تهاجم فرهنگى ، عبارت است از تلاش برنامه ريزى شده و سازمان يافته يك گروه يا يك جامعه

براى تحميل باورها ، ارزش ها ، اعتقادات ، اخلاقيات و در رفتارهاى مورد نظر خويش بر ساير گروه ها و جوامع .

مهاجم فرهنگى ، همواره در صدد سلطه فرهنگى است و سعى مى كند با استفاده از قدرت

و تكنيك برتر اقتصادى ، سياسى ،

اجتماعى و نظامى ، به مبانى و افكار و اعمال يك ملت هجوم آورد و با نفى و طرد آنها ، زمينه حاكميت انديشه ، تفكر ، ارزش ها و

رفتارهاى مطلوب خود را فراهم آورد . اقوام سلطه پذير در برابر تهاجم فرهنگى ، هويت و قوميت و اصالت هاى فرهنگى خود

را زير پا مى نهند و به ظواهر فرهنگ بيگانه دل خوش مى دارند و دوام خود را در پرتو فرهنگ تهاجم جست و جو مى كنند .

آنان هيچ گونه باورى به مبانى و ارزش هاى فرهنگ خودى ندارند و سربلندى خويش را در پذيرش فرهنگ بيگانه مى دانند .

بنابر اين ، تهاجم فرهنگى يعنى نفى هويت فرهنگى ، تعبير باورها و رفتارها و دگرگون سازى آداب و روش هاى زندگى فردى و

اجتماعى منطبق با الگوهاى بيگانه .

پيشينه تبادل و تهاجم فرهنگى

برخورد فرهنگى از آغاز زندگى بشر وجود داشته است . انسان ها با تبادل فرهنگ ها ، موجبات رشد و تعالى خود را فراهم

مى ساختند به طورى كه تمدن امروزى ، مرهون تلاش ها و كوشش هاى اقوام و ملل در طول تاريخ حيات بشرى است .

در كشورهاى اسلامى ، پس از حاكميت دين اسلام ، برخورد فرهنگى مسلمانان با ساير ملل آغاز شد و انديشه و تفكر اسلامى

توسط مبلّغين ، تجّار و مهاجران در بين ساير جوامع ، گسترش و رواج يافت . اين ارتباط فرهنگى ، در دوران جنگ هاى صليبى

به اوج خود رسيد . در اين زمان كه اروپاييان دوران قرون وسطايى را سپرى مى كردند ، مسلمانان قلل بلند علم و دانش را

طى مى نمودند .

اما هم زمان با تبادل فرهنگى ، بعضى از

مسيحيان و يهوديان ، از هر وسيله و ترفندى براى تضعيف و نابودى اسلام و تحكيم

سلطه خود بهره مى جستند .

البته اين تهاجم ، در هر عصرى ، روش ويژه اى داشته است و هم اكنون كشورهاى سلطه گر با استفاده از توان اقتصادى و

تكنولوژى پيش رفته و امكانات خود ، از طريق تحميل فرهنگ ، به بسط و گسترش امپرياليسم فرهنگى پرداخته و در صدد تأمين و

تضمين منابع اقتصادى خود مى باشند .

رابطه تهاجم فرهنگى با تبادل فرهنگى

در تبادل فرهنگى ، فرهنگ پذيرى با ميل و به دل خواه انجام مى گيرد و هيچ گونه نابرابرى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى بين دو

گروه وجود ندارد و در صورت وجود برترى يكى از اين مورد در گروهى ، زمينه تحقير فرهنگى گروه مقابل مهيا نمى گردد ،

ليكن در تهاجم فرهنگى ، فرهنگ پذيرى به صورت جبرى است و نابرابرى هاى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى بين گروه ها كاملاً

مشهود است .

آن چه در تهاجم مهم است ، حمله ناگهانى به باورها ، ارزش ها ، نفى هويت فرهنگى و ملى و پذيرش سلطه فكرى بيگانه است و

تغيير و دگرگونى فرهنگ و آداب و رسوم و رفتارها ، بر اساس ارزش مهاجمان سنجيده مى شود .

قلمرو تهاجم فرهنگى

قلمرو و حيطه نفوذ تهاجم فرهنگى ، تمامى ارزش ها ، نظام ها ، فرهنگ ها و نمودهاى يك جامعه را شامل مى شود . در تهاجم

فرهنگى ، هم به ريشه ها و سرچشمه ها حمله مى شود و هم به ساقه و برگ و ميوه ها دست برد زده مى شود . گرچه غارت

ميوه ها مشهودتر است ، ليكن خشكاندن ريشه ها خطرناك تر است ، چرا كه در هجوم فرهنگى ، تحول و دگرگونى باورها ، ايده ها و

گرايش ها ، اصلى ترين و اساسى ترين هدف مهاجمان است .

ابزارهاى تهاجم فرهنگى

ابزارهاى فرهنگى ، مجموعه امكانات و وسايلى هستند كه در رساندن پيام ، مورد استفاده قرار مى گيرند . مهاجمان فرهنگى نيز

از اين روش ها و ابزارها براى گسترش فرهنگ خود بهره مى گيرند كه به چند مورد اشاره مى كنيم:

1 - هنر و ابزارهاى هنرى: هنر ، تجلى احساسات ، عواطف و زيبايى هاست و ابزارهاى هنرى ، از مهم ترين و

مؤثرترين وسايل در انتقال پيام به مخاطب مى باشند . از طرفى ، نسل جوان و نوجوان هم شيفته وسايل هنرى هستند؛ از اين

رو مهاجمان تلاش مى كنند در قالب هنر ، پيام هاى زهراگين و مخرّب خود را به شكلى جذاب به نسل جوان ارائه بدهند .

2- ادبيات و ابزارهاى ادبى: ادبيات هر ملتى حاوى افكار ، باورها ، آرزوها و تاريخ آن ملت و به طور كلى ، نمودى از

زيبايى خواهى انسان هاست كه از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود . سلطه گران فرهنگى با استفاده از قالب هاى: شعر ،

قصه ، داستان و رُمان ، البته به شكل مبتذل آن - مى كوشند پيام هاى خويش را به جوامع بشرى منتقل كنند .

3 -ورزش و ميادين ورزشى:

ورزش از جمله علاقه ها و نيازهاى اساسى انسان براى سلامت جسمى اوست كه مى

تواند در ايجاد شادى و فرح ، برقرارى روابط مناسب اجتماعى و غنى سازى اوقات فراغت مؤثر باشد ، ليكن مهاجمان فرهنگى

از اين پديده اجتماعىِ خوش آيند به عنوان يك وسيله مؤثر براى انتقال افكار و ارزش هاى مورد پسند خود بهره مى گيرند .

4 - روشن فكران و غرب گرايان خود باخته: مهاجمان با گزينش نمايندگانى از خود ملت ها و فراهم كردن امكانات ، آنان

را به «عمله استعمار» و «بلندى گوى فرهنگ بيگانه» تبديل مى نمايند .

5 - زنان و دختران و محرّك هاى عاطفى: فرهنگ تهاجم ، براى توسعه و پيش برد اهداف خود ، از زنان و دختران به

عنوان ابزارى براى انتقال فرهنگ مبتذل خود به ساير جوامع استفاده مى نمايند . على رغم تبليغات گسترده و عوام فريبانه اى

كه غربيان بر ارزش نهادن به مقام زن در سطح جهان انجام مى دهند ، ولى براى رسيدن به اهداف شوم خود از هر وسيله

نامشروعى استفاده مى كنند و به هيچ چيزى پاى بند نيستند .

6 - فنون و تكنولوژى برتر: استعمارگران به كمك فنون و تكنولوژى برتر به استيصال ديگر كشورها مى پردازند و در

پرتو آن ، آموزه ها ، ارزش ها و باورهاى سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و اجتماعى خويش را بر ديگران تحميل مى كنند .

7 - سازمان ها و نهادهاى بين المللى و منطقه اى: مهاجمان فرهنگى ، بسيارى از نهادهاى عام المنفعه و بين المللى

خدمت رسانى را وسيله اى براى تبليغ و ترويج فرهنگ خود و حاكميت بخشيدن به امپرياليسم فرهنگى ، قرار داده اند .

8 - گسترش مواد مخّدر: دشمنان فرهنگ ملت ها براى از بين بردن

سلامت جهانى و روانى افراد جامعه ، جلوگيرى از

به وجود آمدن نسلى سالم و آينده ساز و براى از پاى در آوردن و به سستى كشاندن آنان ، به گسترش مواد مخدّر ، مسكرات و

مواد تهييج كننده قواى جنسى در ساير كشورها دامن مى زنند .

روش هاى تهاجم فرهنگى

مهاجمان به صورت مستقيم و غير مستقيم ، براى تحقق هدف هاى خويش ، مجموعه راه كارها و سبك هايى را به كار مى گيرند و

با استفاده از آنها ، هم باورها و اعتقادات را زير سؤال مى برند ، هم رفتارها و اخلاقيات و كنش ها را دچار آسيب مى سازند و هم

به ظواهر مادى و معنوى فرهنگ خدشه وارد مى كنند . مهم ترين شيوه هاى فرهنگى به شرح ذيل است:

الف ) تضعيف عقايد و باورها: مهاجم فرهنگى ، با القاى شبهه هاى عقيدتى ، بزرگ نمايى مشكلات فكرى ، غافل نمودن افراد

جامعه از مبانى منطقى و رواج سطح نگرى و تحجّر گرايى در صدد است تا به ساحت مقدس اسلام خدشه وارد ساخته ، آن را

در پاسخ گويى به نسل جوان ناتوان جلوه دهد .

ب ) دگرگونى گرايشات معنوى: تهاجم فرهنگى ، با ترويج عقايد بى پايه و گسترش برنامه هاى سرگرم كننده و وقت گير ،

ميل به معنويت و گرايش به مذهب را كم رنگ و از مسير اصلى خود خارج مى نمايد .

ج ) تخريب هويت ملى: همان طور كه وحدت ملى ، سبب پايدارى و ايجاد هويت واحد مى شود ، ايجاد تفرقه و بى هويتى ،

عامل گسستگى پيوندهاى اجتماعى است؛ از اين رو مهاجمان همواره در صدد ايجاد اين تفرقه و بى هويتى هستند .

د ) بى ثباتى

تاريخى: مهاجمان فرهنگى با تحريف و تخريب گذشته افراد ، سعى در بى ريشه كردن جوامع دارند .

ه ) طرد الگوهاى خودى: از ديگر روش ها اين است كه الگوها و نمونه هاى خودى و بومى ملت ها را پست و الگوهاى

خود را خوب جلوه دهند .

و ) ترور و تخريب شخصيت ها: قهرمانان هر ملتى ، از جمله افتخارات و عوامل پويايى آن ملت محسوب مى شوند ، از

اين مهاجمان سعى مى كنند با نشر شايعات و ترويج اكاذيب ، به ترور و تخريب شخصيت افراد مؤثر بپردازند .

ز ) توسعه روحيه غرب گرايى و غرب زدگى: دشمنان سعى مى كنند تا با تبليغ فرهنگ غرب ، از ايجاد ذهنيت مثبت نسبت

به خود بهره بردارى نمايند و خود باختگى فرهنگى را در كشورها پرورش دهند .

ح ) گسترش فساد و منكرات: يكى از عوامل مؤثر در تخريب و آسيب پذيرى جوامع ، به ويژه نسل جوان ، توسعه و

ترويج فساد و بى بند و بارى و گسترش فحشا و منكرات است .

ط ) رواج عقايد انحرافى و باطل: مهاجمان با استفاده از شيوه مذهب عليه مذهب در برابر اعتقادات اصيل اسلامى

جبهه گيرى مى كنند تا آموزه هاى دينى را كه عامل بيدارى و پويايى است ، به عاملى تخديرى ، كهنه ، منزوى و واپس گرا تبديل

نمايند .

راه هاى مقابله با تهاجم فرهنگى

دانشمندان ، محققان و نويسندگان متعهد براى مقابله و مبارزه با اين پديده فرهنگ سوز ، راه هايى را پيشنهاد مى نمايند كه مهم ترين

آنها به طور فشرده عبارت اند از:

1 . تعميق شناخت و باورهاى دينى؛ 2 . پناه بردن به قرآن؛ 3 . تمسك به ولايت؛

4 . فراهم كردن زمينه هاى

ازدواج جوانان؛ 5 . ترويج نماز و فرهنگ نمازخوانى؛ 6 . تهيه برنامه فرهنگى سالم بر اساس اصولى معيّن؛ 7 .

ترويج امر به معروف و نهى از منكر؛ 8 . ايجاد اشتغال؛ 9 . پرورش افراد؛ 10 . تربيت سياسى و اجتماعى

افراد جامعه؛ 11 . برگزارى ادعيه حيات بخش و ايراد سخنرانى هاى علمى و منطقى .

ويژگى هاى فرهنگ مهاجم

در بررسى ويژگى هاى فرهنگ مهاجم ، آن دسته از خصوصيات فرهنگ بيگانه مورد نظر است كه در تعارض ريشه اى با فرهنگ

اسلامىِ حاكم بر جامعه مى باشد . مهم ترين اين ويژگى ها عبارت اند از:

1- انسان محورى در برابر خدا محورى: در اين فرهنگ ، انسان جاى گزين خدا گشته و «اومانيسم» انسان گرايى ،

محور باورها گرديده است .

2- علم ، جانشين مذهب: در اين فرهنگ ، نياز انسان به مذهب و تعاليم آسمانى ناديده انگاشته شده و به صورت فردى به

آن نگاه مى شود . در مقابل ، علم و دانش و يافته هاى ذهنى انسان ، جانشين تعاليم انبيا گرديده ، دين و مذهب ، افيون ملت ها لقب

گرفته و عامل عقب ماندگى و تخدير انسان ها قلمداد مى شود .

3- اصالت دنيا در مقابل آخرت: در اديان الهى ، دنيا كشت زار آخرت و ايمان به آخرت همراه با باور دنيا و پذيرش

محسوسات ، تبليغ و ترويج شده است ، ليكن در فرهنگ تهاجم ، فقط محسوسات مادى پذيرفته شده ، دنيا آخرين منزل هستى بشر

قلمداد گرديده است .

4- لذت جويى مادى در برابر آرامش خواهى معنوى: فرهنگ مهاجم ، سعادت و خوش بختى انسان را در استفاده بهينه از

طبيعت و

مواهب مادى و لذات شهوانى خلاصه مى نمايد ، چرا كه دنيا و عقل اقتصادى و تفكر تكنيكى ، از انديشه ها و اهداف

اوست . ترويج فرهنگ مصرف گرايى و تجمل پرستى و گرايش به لا قيدى و بى بند بارى ، از نمودهاى بارز اين فرهنگ مبتذل

است .

5 -آزادى جاى گزين آزادگى: رهايى از هر قيد و بند و آزادى مطلق ، از ديگر ويژگى هاى تهاجم فرهنگى دشمن است .

انسان هاى متأثر از فرهنگ تهاجم ، دوست دارند از آزادى جنسى كام گيرند و از آزادى اقتصادى و اجتماى بهره مند شوند و

حقوق جمعى را ناديده انگارند . در فرهنگ تهاجم ، هر كس به فكر خويش است و در حيطه انجام كارهاى خلاف اخلاق و

معيارهاى انسانى ، آزاد است و هيچ كس نمى تواند جلوى او را سد كند ، اما انسان تربيت شده در مكتب وحى ، با درك و فهم

عبوديت و بندگى الهى ، آزادى خويش را مقيد و مشروط دانسته و در راستاى كسب آزادگى ، از امكانات لازم ، استفاده و بهره

بردارى مى نمايد .

وظايف جوانان و خانواده در برابر هجوم فرهنگى

در مرحله اول ، خود جوانان بايد اهميت موضوع را درك كرده و ضمن تقويت حس دشمن شناسى ، ترفندها و حيله هاى دشمنان

را بشناسند و براى مقابله با آن چاره انديشى كنند و در مرحله بعد ، خانواده ها نيز بايد در برابر اين بحران خانمان برانداز ساكت

ننشينند و ضمن درك شرايط موجود ، با افزودن آگاهى هاى خود ، اين مسائل را مد نظر قرار دهند:

1 - نظارت بر رفتار فرزندان خود و كنترل آمد و شد آنان با ديگران؛

2 - نظارت بر شيوه استفاده

فرزندان از شبكه هاى اينترنتى و دستگاه هاى خبرى؛

3 - تشويق فرزندان به پيوند با اماكن مذهبى و مشاركت در جلسات معنوى و مذهبى؛

4 - ترغيب فرزندان به موضوع ارتباط بيشتر با خدا و برپايى نماز و شركت در ادعيه حيات بخش؛

5 - پر كردن اوقات فراغت فرزندان با برنامه هاى مفيد و كيفى؛

6 - افزودن شناخت و آگاهى هاى عميق در مورد دشمن شناسى و نقشه هاى دشمن؛

7 - وادار كردن اعضاى خانواده به مطالعه و پژوهش پيرامون آسيب شناسى نقشه هاى دشمن؛

8 - مصون سازى اعضاى خانواده با ايجاد تعهد در آنان و تقويت حس تنفر از دشمنان؛

9 - تحكيم پيوند اوليا و مربيان با مدارس و مراكز آموزشى و كسب آگاهى از وضعيت تحصيلى آنان؛

10 - فرهنگ سازى و ارتقاى فرهنگ اعضاى خانواده در برابر نقشه ها و تهاجمات مدعيان؛

11- ترويج و گسترش فرهنگ قرآنى در خانواده و توسعه روح توسل در برابر نقشه ها و تهاجمات مدعيان؛

12 - فراهم كردن زمينه هاى ارتباط قوى با قرآن ، نهج البلاغه ، صحيفه سجاديه و ساير كتاب هاى مذهبى و كلمات نورانى

معصومين (ع )؛

13- رفع نيازهاى مادى و معنوى اعضاى خانواده در حد توان و اهميت دادن به نظرات و پيشنهادات آنان؛

14 - تكريم و احترام افراد خانواده؛

15 - گسترش فرهنگ امر به معروف و نهى از منكر در ميان اعضاى خانواده و شناخت مراحل و مراتب آن؛

16 - ايجاد رابطه با نهادها و سازمان هاى مؤثر براى جذب فرزندان و پرورش خلاقيت هاى درونى آنان؛

17 - ترغيب افراد خانواده به روى آوردن به ورزش سالم و ايجاد زمينه لازم براى سلامتى روحى و جسمى آنان؛

وظايف جامعه در برابر تهاجم فرهنگى

هر جامعه اى كه مورد هجوم قرار مى گيرد بايد براى حفظ

ارزش ها و آرمان هاى خويش ، در برابر حمله مهاجمان ايستادگى

نموده و به روش هاى ذيل مقابله نمايد:

1 - اصلاح و تجديد نظر در ساختار فرهنگى و نظام آموزشى جامعه؛

2 - توجه به ارزش هاى دينى ، به خصوص دين مقدس اسلام؛

3 - حمايت از عناصر مؤمن و كارآمد خودى؛

4 - نظارت قانون مند بر محصولات فرهنگى؛

5 - تكيه بر فرهنگ و آداب و رسوم بومى جامعه؛

6 - افزايش آگاهى افراد جامعه و آشنا ساختن آنان با مفاخر فرهنگى؛

7 - فراهم كردن زمينه هاى رشد خلاقيت هاى قشر جوان و نوجوان جامعه؛

8 - استفاده از اوقات فراغت جوانان با برنامه ريزى مناسب؛

9 - . ايجاد مراكز فرهنگى ، ورزشى و هنرى؛

10 - استفاده از تكنولوژى هاى پيش رفته براى آگاهى افراد جامعه .

منبع

سيدعليرضا خاضع

تهاجم پذيرى در عرصه فرهنگ

مقدمه

از مقوله «تهاجم فرهنگى» بسيار سخن گفته شده ، اما زمينه تأثيرات مخرّب آن ، در «تهاجم پذيرى» است . در اين

نوشته ، از زاويه اى متفاوت با آن چه در مباحث تهاجم فرهنگى مطرح مى شود ، به موضوع نگريسته شده است .

شبيخون فرهنگى دشمن را نبايد صرفاً در ترفندها و نقشه هاى او جست و جو كرد ، بلكه بايد به زمينه هاى آن در جامعه هم توجه

داشت . در واقع ، پيش از انديشيدن به دفع تهاجم فرهنگى ، بايد نقاط آسيب پذير در مرزهاى فكرى و فرهنگى نيروهاى خودى

را شناسايى كرد و آنها را از بين برد . از اين رو ، هم شناخت عناصر تشكيل دهنده فرهنگ جامعه لازم است ، هم زمينه هاى

تهاجم پذيرى و هم شيوه هاى تهاجمى دشمن .

جامعه و شخصيت فرهنگى

برخى از افراد به خوب و بد ، حق و باطل و صلاح و فساد جامعه ، «بى تفاوت»اند ، براى آنها حاكميت ارزش ها يا رواج ضد

ارزش ها فرقى نمى كند؛ گسترش چنين روحيه اى در ميان افراد ، نشانه مرگ فرهنگى و فقدان هويت فرهنگى آن جامعه است .

در مقابل ، برخى ديگر به دليل داشتن شخصيت و هويت فرهنگى و پاى بندى و باور به يك سلسله از معارف و مواضع و كارها

و برنامه ها ، در برابر وقايع پيرامونشان ، بى تفاوت و خنثى نيستند .

افراد داراى هويت فرهنگى ، هم به آن چه دارند آگاهند ، هم در گسترش و توسعه آنها كوشايند و هم در برابر متعديان به حريم آنها

عكس العمل نشان مى دهند و در حراست از داشته هاى خود ، مقاوم و هوش يارند .

افراد بى هويت ، بر عكس

گروه فوق ، نه باورهاى روشن و ايده هاى مشخص دارند ، نه به تقويت يا تضعيف آن چه دارند ،

حساس اند و نه به مهاجمان عكس العمل نشان مى دهند . براى اين گونه افراد ، «فرهنگ خودى» يا «فرهنگ بيگانه» ،

ارزش يا ضد ارزش و گسترش حق يا رواج باطل ، تفاوتى ندارد .

نتيجه آن كه ، جامعه با فرهنگ و برخوردار از شخصيت و هويت فرهنگى و معتقد به ارزش هاى مكتبى و بومى ، همچون درختى

تناور و ريشه دار ، در مقابل امواج و توفان ها و هجوم ها مى ايستد؛ اما جامعه و افراد بى هويت و ناآگاه از فرهنگ خودى ، همچون

گياهان بى ريشه يا پوسيده و خشكيده ، با ملايم ترين و با دو كمترين ضربه ، از ريشه كنده مى شوند و بدون هيچ مقاومتى پذيراى

فرهنگ مهاجم مى گردند . البته گاهى هم برخوردهاى تند و نسنجيده و غيرمعقول از سوى خودى ها ، موجب گرايش به بيگانه و

پناه بردن به دامن غرب مى شود .

آن چه قرآن كريم در مقايسه «كلمه طيّبه» و «كلمه خبيثه» (1 ) دارد و آن دو را به «شجره طيّبه» و «شجره

خبيثه» تشبيه مى كند ، به اين نكته هم اشاره دارد كه فكر و ايمان صحيح و كلمه و باور پاك ، مثل آن درختى است كه ريشه در

اعماق زمين دارد و شاخ و برگش به آسمان سركشيده و هر لحظه ميوه و ثمر مى دهد؛ اما باورهاى پوك و انديشه هاى سست و

كلمه خبيثه ، همچون گياهى روييده در سطح زمين و بى ريشه است كه قرار و قوامى ندارد .

شهيد مطهرى (ره ) در باره نقش تكيه بر فرهنگ خودى

در ساختن شخصيت افراد ، مى نويسد: «روى مسئله استقلال

فكرى و استقلال فرهنگى و به تعبير خودم ، '' استقلال مكتبى ``مايلم كه تكيه بيشترى داشته باشيم . . . انقلاب ما آن

وقت پيروز خواهد شد كه ما مكتب و ايدئولوژى خودمان را كه همان اسلام خالص و بدون شائبه است ، به دنيا معرفى كنيم؛

يعنى اگر ما استقلال مكتبى داشته باشيم و مكتبمان را بدون خجلت و شرمندگى به جهانيان عرضه كنيم ، مى توانيم اميد پيروزى

داشته باشيم .» (2 )

پس نخستين گام براى استوار ساختن يك ملت در برابر فرهنگ بيگانه ، شناخت شاخص ها و مقوّمات و بنيان هاى فكرى و فرهنگى

خود است . عقايد ، فرهنگ ، زبان ، سنت ها و آداب ، شخصيت ها و دانشمندان ، پيشينيه علمى و مفاخر اسلامى ، همه از اين دست

است و تقويت آنها ، سدّى محكم در مقابل رخنه بيگانگان و هضم شدن جامعه در فرهنگ غير خودى ايجاد مى كند . گاهى هم

تبليغ نامناسب و ارائه الگوهاى غلط يا طرح موضوعاتى سطحى و غير معقول و يا استفاده ابزارى از باورهاى اهل ايمان در

مسير اهداف و اغراض شخصى ، عامل گريز از فرهنگ مكتبى و بدبينى به اعتقادات اسلامى و آداب و سنن خودى است .

با توجه به آن چه گذشت ، شناخت مراكز آسيب پذير در مرزهاى فكرى و فرهنگى خودى ، از آن جهت اهميت دارد كه دشمن از

همين مراكز رخنه كرده و ضربه مى زند . اين آسيب پذيرى در دو جبهه ، مشهود است:

اول: مسائل فكرى ، اعتقادى ، بينشى ، باورها و قداست ها

دوم: مسائل روبنايى اخلاقى در معاشرت ها

، ارتباطات ، رسانه هاى گروهى و محصولات فرهنگى .

اگر «خاك ريز اول» در هم بشكند ، خاك ريزهاى بعدى خود به خود فرو مى ريزد .

به نمونه هايى از حمله ها به «خاك ريز اول» توجه كنيد:

1- تبليغ افكار التقاطى

آميختن افكار ناب اسلامى با انديشه هاى غير اسلامى كه التقاط نام دارد ، به بنيه اصلى اعتقاد و ايمان مردم خلل وارد مى كند .

نگرش مادى و ماترياليسى به اسلام و تحليل هاى غير دينى و غير وحيانى اما با لعاب دين و تمسّك به ظواهر برخى آيات و

روايات ، از اين قبيل است . ترويج افكار التقاطى؛ يعنى القاى تفكر غير اسلامى با لفّافه اى از اصطلاحات دينى ، سست شدن

عقيده را به دنبال دارد و در نتيجه ، اين خاك ريز اول ، آسيب پذير مى گردد و در مقابل شبهات ، غير مقاوم مى شود .

شهيد مطهرى (ره ) چنين هشدار مى دهد: «ما بايد نشان بدهيم [كه ]جهان بينى اسلامى نه با جهان بينى غرب و نه با

جهان بينى شرق و به هيچ كدامشان وابسته و محتاج نيست . اين چه بيمارى است كه حتى جهان بينى اسلامى را مى خواهند

با جهان بينى هاى بيگانه تطبيق دهند ! ؟» (3 )

2 - تقدّس زدايى از مقدّسات

دفاع و حمايت انسان از چيزى يا شخصى و يا عقيده اى تا وقتى است كه براى آن ، حرمت و قداست قائل باشد . در غير اين

صورت ، از آن حمايت نمى كند و به تدريج قداست آن كم رنگ مى شود . به همين دليل است كه دشمنان مى كوشند تا اعتبار

قرآن ، عصمت پيامبر و امام (ع ) ، سنديّت فتواى مجتهد ، جايگاه دينى فقها ، موقعيت دين در

زندگى و . . . را مورد هجوم

قرار دهند و قداست آنها را بشكنند .

3- تجدّدگرايى

بعضى مى كوشند بين سنت هاى دينى و تجدّدگرايى ، تقابل ايجاد كنند و هر چه را كه «نو» است ، حق و پذيرفتنى بدانند و هر

چه را كه قديمى است ، با برچسب ارتجاع يا سپرى شدن دوران آن و يا كهنه پرستى ، منكوب كنند . بخشى از ماهيّت «

غرب زدگى» ، در همين جا نمودار مى شود .

البته تجدّد ، به خودى خود بد نيست ، اما اگر نوگرايى و تحوّل به قيمت سستى ايمان ها و باورها ، زوال فرهنگ ها و سنّت ها ،

خودباختگى در برابر ديگران و پذيرفتن فرهنگ اجنبى و دست كشيدن از فرهنگ و سنت خودى باشد ، هرگز قابل دفاع نيست .

دشمن مى كوشد با القاى تجدّدگرايى ، بنيان هاى «هويت مكتبى» و «شخصيت فرهنگى» ما را سست كند .

4 - علم زدگى

عده اى در صددند كه عِلم را در مقابل دين ، عَلَم كنند و باورهاى دينى و فرآورده هاى قرآنى و حديثى و فقهى را مخدوش

سازند . با آن كه اساس اسلام بر پايه علم است و مسلمانان پيش تازان رشته هاى مختلف علوم و فنون بوده اند ، اما چنين القا

مى كنند كه احكام دينى و سنن مذهبى ، «غير علمى» هستند . اين افراد ، معيار ردّ و قبول هر چيز را تطابق آن با «علوم

جديد» قرار مى دهند؛ چيزى كه خودش در معرض تغيير و عدم ثبات و گاهى خطاست . آن قدر شعار علم گرايى مى دهند كه

دين تحت الشعاع قرار مى گيرد . مرعوب شدن در مقابل «بت علم» زمينه سلطه فرهنگى بيگانه را هموار مى سازد .

«عقل گرايى»

افراطى نيز از همين مقوله است؛ يعنى مى كوشند عقل را در برابر دين قرار دهند . با آن كه عقل ، حجتى

الهى است و دين بر پايه عقل قرار دارد ، اما تلاش مجدّانه براى اين كه وحى ، گفتار معصومين (ع ) و احكام قرآن را با

محكِ «عقل» بسنجند و هر چه را با عقل جور در نيامد ردّ كنند ، گوشه اى از اين توطئه است .

كدام عقل و عقل چه كسانى ؟ عقل مستقل و فطرت پذير ، هرگز رو در روى وحى نمى ايستد . عقل انسان هاى اسير هواى

نفس و مادى گرا هم نمى تواند راهنماى خوبى باشد و حجت به شمار آيد .

5 - . تطهير غرب و غرب گرايى

هر چند غرب از نظر علوم و مسائل فكرى و پيش رفت هاى صنعتى ، نقاط قوّت فراوانى دارد كه مى تواند براى شرقيان هم

سودمند باشد ، اما خودباختگى در برابر آنها ، نوعى خراب شدن خاك ريز اول و از دست دادن عنصر مقاومت است . غرب

زدگان ، سربازان بى جيره و مواجب اردوگاه دشمن هستند . القاى روحيه غرب گرايى ، به تضعيف سدّ دفاعى ملت ها مى

انجامد . اگر چه پاى غرب از نظر صنعت ، به سفينه هاى فضايى بسته است ، اما از نظر سقوط اخلاقى ، به گارى متصل

است . (4 ) بنابر اين تطهير غرب و غرب گرايى ، جز ايجاد زمينه هجوم پذيرى ثمر مثبت ديگرى ندارد .

6 - بى اعتبار ساختن قانون دين

تلاش براى اين كه دين را عنصرى قديمى و غير قابل اجرا و ناكارآمد براى مديريت جامعه و حل مشكلات اجتماعى معرفى

كنند ، نمونه اى ديگر از حمله به خاك ريز اول است . اگر

بتوانند افراد جامعه را تحت تأثير اين القائات قرار دهند ، در واقع

خاك ريز اول را فتح كرده اند و زمينه «هجوم پذيرى» در مقابل فرهنگ بيگانه را فراهم ساخته اند .

7 - طرح جدايى دين از سياست و تفكر سكولاريستى

اين انديشه ، از زمان بنى اميه آغاز شده ، در اعصار و ادوار مختلف ادامه يافته تا به امروز رسيده است . با اين ترفند ، دين

را از صحنه حاكميت و مديريت و برنامه ريزى و اجرا منزوى مى كنند و آن را در انحصار گروهى خاص و يا در قلمرو

زندگى شخصى افراد ، تعريف و تبيين مى نمايند كه نتيجه اش رسوخ روح بى تفاوتى در مسلمانان در مورد سرنوشت اجتماعى ،

سياسى و فرهنگى خويش و بستر سازى براى سلطه فرهنگى بيگانه است .

8 - طرح نسبيّت و پلوراليزم دينى

مى كوشند چنين وانمود كنند كه دريافت هاى هر شخص از دين ، نسبى است و از كجا معلوم كه «دين خدا» همان باشد كه

مثلاً علماى دين و فقها مى گويند ؟ با القاى اين نكته ، اعتقاد مردم را به حجت بودن احكام دينى و فتاواى فقهى و نظر مجتهدان ،

سست مى كنند . اگر توفيق يابند ، دليلى ندارد كه جوان مسلمان خود را ملزم به رعايت «فتواى مجتهد» و «حكم دين»

بداند ، بلكه آزادانه هرگونه كه خواست ، عمل مى كند و هر نحو كه پسنديد ، معتقد مى شود و در عقايد و احكام ، تعبّد و پاى بندى

خود ر از دست مى دهد . و چه چيزى بهتر از اين براى «هجوم پذيرى» ؟

چه بايد كرد ؟

از توجه به ماهيت و اهميت فرهنگ و شناختِ نوع هجوم دشمن

به خاك ريزهاى اوّلِ خط دفاعى ملت مسلمان ، مى توان چنين

نتيجه گرفت كه:

- اهميت دادن به مسائل فرهنگى و فكرى و اعتقادى ، ضرورى است؛

- شناخت شيوه سست كردن بنيان هاى اعتقادى از سوى دشمن ، گام اول است؛

- نمودهاى ظاهرى تهاجم فرهنگى از قبيل: بدحجابى ، روابط نامشروع ، فيلم ها و مجلات مبتذل ، اعتياد ، شراب و مواد

مخدّر ، لباس و قيافه غربى ، ماهواره و عوارض وسايل ارتباطى ، اختلاط دختر و پسر ، گروه هاى رپ و متال و . . . ، مفاسد و

منكرات ، خودفروشى ، قمار و نظاير آن ، همه محصول شكسته شدن خاك ريز اول؛ يعنى سست شدن عقايد و ايمان هاست؛

- براى حفظ خاك ريزهاى ديگر ، بايد به تقويت خاك ريز اول همت گماشت و به تقويت مبانى ايمان و اعتقاد بها داد؛

- ايجاد روحيه خودباورى و ارزش مند دانستن داشته هاى خود ، جلوى اين خودباختگى ها را مى گيرد .

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد

آن چه خود داشت ، زبيگانه تمنّا مى كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود

طلب از گم شدگان لب دريا مى كرد

منبع

جواد محدّثى

پى نوشت ها

1- ابراهيم (14 ) آيه 26 - 24 .

2- پيرامون انقلاب اسلامى ، ص 65 .

3- همان ، ص 164 .

4- تعبيرى از دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن در كتاب «ايران را از ياد نبريم»، (نقل به مضمون )

جوان و تهاجم فرهنگى

پيشينه تهاجم فرهنگى

همواره در طول تاريخ چنين بوده است كه قدرت هاى ضد مردمى ، از هر وسيله اى براى تسلط نارواى خويش بر جامعه بشرى

بهره برده اند و همواره در جوار «زور» و «زر» ، فكر ، فرهنگ ، انديشه و اعتقاد را نيز وسيله اى براى تحكيم و توسعه

سلطه خويش قرار داده اند . برخى از متفكران ، اين وجه سوم را به «تزوير» تعبير كرده اند و پيامشان اين بوده است كه در

كنار فرعون به عنوان سمبل تهاجم و تسلط سياسى و نظامى و در كنار قارون به عنوان سمبل تهاجم و تسلط اقتصادى و

اجتماعى ، كسان ديگرى امثال «بلعم باعورا» نيز بوده اند كه نقش تهاجم فرهنگى و تسلط فكرى و عقيدتى را داشته يا نداشته ،

عمداً يا عملاً به سود حاكميت فرعونى و قارونى فعاليت كرده اند .

در صدر اسلام و در عصر خلافت على (ع ) ، معاويه نه تنها نظاميان را از منطقه شام به منطقه تحت حاكميت امام گسيل

مى كرد و نه تنها از كيسه ها و سكه هاى زر براى تهاجم اقتصادى عليه آن حضرت بهره مى برد ، بلكه جمعى از مشاهير اهل فكر

و فرهنگ و عقل و عقيده را به طور مستقيم و غير مستقيم به خدمت مى گرفت تا ميراث روايى و قرآنى پيامبر (ع ) را عليه

امام على (ع ) ، تفسير و تأويل كرده و به جعل روايات و احاديث بپردازند و

با بهره گيرى از محراب و منبر و موعظه ، افكار

و آراى عمومى را در جهت دل خواه شكل دهند؛ به گونه اى كه نسل جوان آن روز از شخصيت على (ع ) و از اصول و

ارزش هاى معنوى مورد حمايت ايشان ، تصويرى واژگون و تفسيرى نادرست در ذهن داشته باشند ، زيرا انتظار و اميد اين بود

كه حكومت على (ع ) قبل از آن كه از حيث سياسى و اقتصادى و نظامى به شكست و سقوط كشيده شود ، از حيث فرهنگى

شكست بخورد و سقوط كند . در ماجراى كربلا و عاشورا نيز ، حكايت همين بود . . . بنابر اين ، تهاجم فرهنگى ، كشف

تازه اى نيست و در گذشته وجود داشته و هنوز هم وجود دارد؛ براى نمونه ، در مورد اسپانيا و اندلس ، ابتدا تهاجم فرهنگى به

وقوع پيوست ، سپس تهاجم نظامى . (1 )

اگر فرهنگ را مجموعه اى از دست آوردهاى مادى و معنوى يك ملت ، و تهاجم را پديده اى ناخواسته بدانيم ، تهاجم فرهنگى را نبايد

به عنوان پديده اى نوظهور تصور نماييم . تبادل و تهاجم فرهنگى و نظامى در همه دوره ها و سرزمين ها مطرح بوده است ،

ولى امروزه به جاى تهاجم نظامى ، غالباً تهاجم فرهنگى ، فكرى و اطلاعاتى در سطحى وسيع از جهان صورت مى پذيرد .

در حال حاضر ، روند سلطه طلبى فرهنگى از جانب كشورهاى قدرت مند شتاب بيشترى يافته و با شكست يكى از دو ابرقدرت ،

ظاهراً در جهانى يك قطبى ، تلاش در جهت يك سان سازى فرهنگ ها نيز شدت فزون ترى به خود گرفته است . كشورهاى

قدرت مند از طريق ابزارها

و مصنوعات برتر ، امواج ماهواره و تبليغات گسترده ، بر انديشه و زندگى مادى و معنوى مردم

كشورهاى در حال توسعه تأثيرى عميق بر جاى مى گذارند . بنابر اين ، تهاجم فرهنگى پديده اى اجتناب ناپذير است و به نظر

مى رسد در آينده ابعاد گسترده اى پيدا خواهد كرد .

دوره حاضر را عصر اطلاعات ، عصر انفجار دانش و عصر ارتباطات ناميده اند . اكنون مرزهاى هيچ سرزمينى در برابر

نفوذ پيام هاى رسانه هاى همگانى و به ويژه امواج راديويى و تلويزيونى مصونيت ندارد . تا مدتى قبل ، كنترل يا سانسور

اطلاعات ، مقدور به نظر مى رسيد ولى در حال حاضر ، كنترل كامل اطلاعات و ارتباطات ، نه مقدور است و نه معقول .

اكنون اطلاعات به كمك امواج از هر راه و روزنه اى به درون كشورها ، شهرها ، خانه ها و مهم تر از همه به درون مغز و

انديشه ساكنان آنها نفوذ مى كند . بنابر اين به جاى تكيه بر شيوه هاى سنتى كه بر ضرورت كنترل عوامل خارجى و نقش

انفعالى انسان ها تأكيد دارد ، بايد به انسان ها و نيروهاى درونى و نگرش ها و اعتقادات آنها اعتماد و توجه بيشترى نشان داده

شود .

پس از جنگ جهانى دوم و دست يابى ابرقدرت ها به صنعت و تكنولوژى پيش رفته و توسعه و گسترش روز افزون كارخانجات

مختلف و متعدد ، صاحبان صنايع ، سرمايه داران و توليد كنندگان استعمارى با پر شدن انبار توليدات خود و كمبود بازار مصرف

داخلى ، در صدد بازاريابى جهانى بر آمدند ، ولى تحقق اين امر ، دو شرط اساسى داشت:

اولاً اين كه ، محظورات سياسى وجود نداشته باشد و صاحبان صنايع

بتوانند بدون هيچ مانعى كالاهاى خود را در بازارهاى

جديد به فروش برسانند؛

دوم اين كه ، تقاضا وجود داشته باشد؛ يعنى كالاهاى توليد شده و مخرّب ، در كشورهاى ديگر ، به ويژه در كشورهاى جهان سوم

خريدار داشته باشد . استعمارگران و به دنبال آن ، صاحبان صنايع براى تحقق شرط اول ، به قدرت نظامى - سياسى متوسل

شدند و با از ميان برداشتن موانع سياسى ، شرايط لازم را براى سرازير نمودن كالاهاى بنجل خود و به يغما بردن مواد اوليه و

منابع طبيعى و زيرزمينى بازارهاى ياد شده فراهم ساختند و به منظور تحقق شرط دوم ، وابستگى فرهنگى و غرب زدگى را در

كشورهاى مورد نظر عمق بخشيده و با تحميل عادات زندگى و طرز تفكرات غربى كوشيدند براى توليدات و مصنوعات

كارخانه هاى خود تقاضا ايجاد كنند . (2 )

مفهوم تهاجم فرهنگى

واژه فرهنگ ، در معنا و مفهوم چنان گسترده است كه مى توان گفت اساسى ترين و زير بنايى ترين عنصر يك جامعه محسوب

مى شود . (3 ) اين واژه ، از ريشه لاتين (Culture ) گرفته شده و به معناى كشت ، كار ، پرورش مى باشد كه

در آغاز ، واژه تمدن را به جاى آن به كار مى بردند . (4 )

كلمه فرهنگ در معناى عام ، به روش زندگى كردن ، انديشيدن ، مجموعه دانستنى ها ، تجارب و اعتقادات يك قوم يا گروه ، در طول

تاريخ حيات خود اطلاق مى شود . و اما در مفهوم خاص ، به سرمايه معنوى يك قوم گفته مى شود و همه آثار ادبى ، هنرى و

دينى را در بر مى گيرد (5 ) و سرانجام

، فرهنگ ، بزرگ ترين مؤسسه اى است كه ملت را يا به تباهى مى كشاند يا به اوج

عظمت و قدرت مى رساند . (6 )

تهاجم فرهنگى عبارت است از: تلاش برنامه ريزى شده ، حركتى مرموزانه و سازمان يافته يك گروه يا يك جامعه براى

تحميل باورها ، ارزش ها و اعتقادات خويش بر ساير گروه ها و جوامع ، با استفاده از شيوه ها ، ابزارها و امكانات متعدد و

متنوع . (7 )

واژه هاي فرهنگي

1 - مبادله فرهنگى: برخورد دو فرهنگ به صورت آگاهانه و با رضايت طرفين و بدون هدفِ ايجاد سلطه را مبادله

فرهنگى گويند .

2- تفاهم فرهنگى: حاصل تبادل فرهنگى است كه از طريق دو يا چند نظم فرهنگى صورت مى گيرد .

3 - نفوذ فرهنگى: حركتى است آرام از سوى يك نظام فرهنگى به زيان نظام فرهنگى ديگر كه براى رسيدن به مقاصد

خاص فرهنگى و سياسى ، بدون رضايت طرف مقابل صورت مى گيرد . نفوذ فرهنگى معمولاً مخفيانه ، آرام و با ترفندهاى

خاص انجام مى شود .

4 - تهاجم فرهنگى: با بررسى ويژگى هاى تهاجم فرهنگى ، اين موارد مشخص مى شود: سلطه گر است ، در آن ، انتقال

ارزش هاى فرهنگى تحميل مى شود ، همراه با جذبه و ظرافت خاصى است ، حركت ناگهانىِ غير طبيعى و نامحسوس دارد و در

نهايت ، شخصيت افراد در برابر فرهنگ بيگانه منحل مى شود و باعث شكست و تهى شدن فرد در تمام زمينه ها مى گردد . (8 )

تهاجم و تبادل فرهنگى

تبادل فرهنگى عبارت است از: ارتباط آزادانه و طبيعى دو قوم با يك ديگر ، بدون هيچ اجبار و الزامى؛ مثل اين كه ملت ها و

جوامع در رفت و آمدهايى كه با هم دارند ، آداب و رسوم ، نحوه لباس پوشيدن ، شيوه زندگى و . . . را از هم ياد بگيرند .

توضيح اين كه به تبادل فرهنگى ، «برخورد فرهنگى» نيز مى گويند .

«تهاجم فرهنگى از تبادل فرهنگى جداست ، چرا كه در تبادل فرهنگى ، «فرهنگ پذيرى با ميل و به دل خواه انجام مى گيرد و هيچ

گونه نابرابرى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى بين دو گروه وجود ندارد

و هدف ، بارور كردن و تكامل فرهنگ هاى ملى

كشورهاست كه در سايه آن ، ملت ها خصوصيات برجسته و مثبت نظير: نظم و انضباط ، روحيه سخت كوشى ، كنجكاوى در

مسائل علمى و غيره را از هم ديگر فرا مى گيرند .» (9 )

گونه هاى مختلف تهاجم دشمنان

1 - سلطه نظامى: يكى از ابتدايى ترين روش هاى مورد استفاده دشمنان براى غلبه بر كشورهاى جهان سومى است .

2 - سلطه سياسى: در اين روش ، دشمن جاى لشكر كشى و جنگ آشكار ، تلاش مى كند كه توطئه هايى را تدارك ببيند تا

با استفاده از آنها ، صحنه هاى سياسى يك كشور را به نفع خود تغيير دهد .

3 - سلطه اقتصادى: در اين شيوه ، دشمن سعى مى كند اقتصاد كشور را تحت سلطه خود قرار دهد و آن را به صورت

بازارى براى خريد و فروش كالاهاى خود در آورد .

4 - سلطه فرهنگى: يكى از خطرناك ترين و پنهان ترين نمونه تهاجم و سلطه ، سلطه فرهنگى است . تهاجم فرهنگى

بدان معنا نيست كه شخص بيگانه اى داخل خاك يك كشور شود ، بلكه سخن از بيگانه شدن از خويش و از درون پوسيدن

است . (10 )

مبانى تهاجم فرهنگى

دشمنان در تهاجم خود ، از اصول و ضوابط خاصى تبعيت مى كنند كه شناخت آنها ، مبارزه و مقابله را آسان مى سازد . بعضى

از اين اصول عبارت اند از:

1- برنامه ريزى: دشمنان براى جلوگيرى از نفوذ جهان اسلام و آسيب رساندن به باورهاى مذهبى مسلمانان ، برنامه هاى

متنوع و ممتدى را طراحى كرده اند كه ايجاد سازمان هاى آشكار و پنهان و تخصيص اعتبار ويژه به اين امر و ايجاد هم آهنگى

هاى جهانى ، از آن جمله است .

2- آينده نگرى: آنان متناسب با برنامه هاى تدوين شده ، هدف هاى كوتاه مدت و يا دراز مدت خود را تعيين كرده اند . در

واقع ، امروز محصولاتى را درو مى كنند كه بذر آن را ساليان گذشته پاشيده اند .

3 - جوان گرايى: بيش

از نيمى از جمعيت فعال كشور ما را نسل جوان تشكيل مى دهد كه به دليل شرايط سنى و

ويژگى ها و مختصاتشان ، بيشتر در معرض هجوم فرهنگ بيگانه هستند و آسيب پذيرترند . اگر دشمن به نسل انقلابى امروز

چندان اميدى نداشته باشد ، از آينده سازان جوان نااميد نيست و با هدف قرار دادن آنان برنامه هاى خود را دنبال مى كند .

4 - جامعيت: تيغ ستيز آنان ، تمام مرزهاى عقيدتى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى ما را هدف قرار داده است

و براى نيل به مقصودشان از تمام ابزارها استفاده مى كنند .

5 - گسستن پيوند مردم با دين و رهبرى: يكى از اصول مهم هجوم فرهنگى دشمن ، تضعيف ، تخريب و قطع ارتباطات و

پيوندهاى مردم با دين و رهبرى است . (11 )

روش ها و شيوه هاى تهاجم فرهنگى

شيوه هاى تهاجم فرهنگى ، مجموعه اى از روش ها ، راه كارها و سبك هايى است كه مهاجمان به صورت مستقيم و غير مستقيم

براى تحقق اهداف خويش به كار مى گيرند . بعضى از اين شيوه ها به اختصار بيان مى شود:

1 - تضعيف باورها و اعتقادات مذهبى: مهاجمان با القاى شبهات عقيدتى ، بزرگ نمايى مشكلات فردى ، غافل نمودن

مردم از مبانى استدلالى و منطقى ، ترويج سطحى نگرى و تحجر گرايى و در نتيجه وارد كردن آسيب به عقايد و باورهاى دينى

مسلمانان در تلاشند تا ساحت مقدس اسلام را خدشه دار نمايند و آن را در پاسخ گويى به نيازهاى فكرى - فرهنگى نسل

جوان امروز ناتوان جلوه دهند . (12 )

2- تحريف گرايش هاى معنوى: دشمنان با ترويج برنامه هاى مبتذل فرهنگى خود ، تبليغ خرافات و

گسترش برنامه هاى

سرگرم كننده و بدآموز ، درصدد تخريب و تحريف گرايش هاى معنوى ، به ويژه در بين نسل جوان مى باشند . آنان با ترويج

تقوا گريزى ، عرفان كور ، زهد گرايى منفى ، اخبارى گرى ، ولايت ضد توحيد ، در صدد شكست دادن معنويات هستند . (13 )

3 - تخريب و نفى هويت ملى: پيوندهاى ملى و بومى ، سبب پايدارى جامعه و ايجاد هويت واحد است . بى هويت

جلوه دادن اقوام و يا ايجاد تفرقه هاى فرهنگى ، زبانى ، موجبات گسستگى پيوندهاى اجتماعى را فراهم مى آورد و هويت ملى و

فرهنگى را خدشه دار مى سازد . (14 )

4 - ايجاد گسستگى تاريخى: گذشته هاى هر ملتى ، چراغ راه آينده آن ملت است . ايجاد گسستگى بين گذشته و حال

در فرهنگ ، سبب بى ثباتى و آسيب پذيرى جامعه مى گردد . (15 )

5 - طرد و تخريب الگوها: دشمن تلاش مى كند با استفاده از امكانات و ابزارهاى تبليغى نظير: فيلم هاى مبتذل

تلويزيونى و سينمايى ، برنامه هاى ماهواره اى ، كتاب ها ، مجلات و نشريات و حتى تبليغات تجارى و اقتصادى ، الگوهاى منطبق با

فرهنگ خويش را در بين اقشار مختلف جامعه ترويج نمايد و الگوهاى ملى و مذهبى كشور مورد تهاجم را طرد و يا تخريب

كنند . (16 )

6 - ترور شخصيت هاى كشور مورد تهاجم: آنان براى رسيدن به اهداف خويش ، با نشر شايعات و دروغ پردازى ها ، به

ترور شخصيت افراد مؤثر و مهم مى پردازند . ضمن اين كه از راه ترور فيزيكى ، دست خود را به خون انديشمندان و

مجاهدان ملت آغشته مى سازند . (17 )

7 - .

ترويج خط و زبان بيگانه: خط و زبان هر كشورى ، نمايان گر فرهنگ ملى آن كشور و عامل پيوند اجتماعى مى

باشد . از طريق اين دو وسيله ارتباطى ، پيام ها مبادله مى شوند و مواريث فرهنگى از نسلى به نسل ديگر انتقال مى يابند . خط

و زبان كشورها ، طى قرون متمادى ، دست خوش تهاجم مهاجمان غربى قرار گرفته است تا از اين رهگذر بتوانند خط و زبان

خود را جاى گزين آن سازند . (18 )

8 - استفاده از مذهب عليه مذهب ، تكيه افراطى بر تفاوت هاى شيعه و سنّى ، ترويج خرافه گويى ، گسترش روحيه غرب

گرايى ، ايجاد جريانات انحرافى ، تحريف مفاهيم معنوى و . . . ، از ديگر روش ها و شيوه هاى استعمارگران براى غلبه فرهنگ

خود در ديگر كشورها است .

آن چه امروزه سلطه گران را بيش از هر چيز ديگر به وحشت انداخته است ، قدرت اسلام و حضور فعّال آن در عرصه هاى

گوناگون سياسى ، اقتصادى و فرهنگى است . از اين رو طبيعى است كه استكبار ، جهان اسلام را كه همواره در برابر تجاوز

فرهنگ هاى غرب ايستاده است ، به شدت در معرض يورش شديد فرهنگى خود قرار دهد . غرب با ترويج فرهنگ و انديشه

مادى و نشان دادن مظاهر فريبنده دنياى صنعتى بر آن است تا در فرهنگ اصيل اسلامى رخنه كند ، ارزش ها و باورهاى دينى را

سست سازد و كم كم ريشه باورهاى امت اسلامى را بخشكاند؛ آن گاه دست آورد تمدن خود؛ يعنى فن آورى جديد (البته سراب

گونه و رنگ آميزى شده آن ) را به مردم نشان دهد و سرانجام ، آنان

را در منجلاب فساد كه زاييده فرهنگ غرب است ، غرق

سازد .

ابعاد ، شيوه ها و ابزارهاى تهاجم فرهنگى

هر جريان فرهنگى براى نفوذ در فرهنگ جامعه اى ديگر ، به ابزار و روش هايى نياز دارد . امپرياليسم آمريكا و غرب در

تهاجم به بنيان هاى فرهنگى كشور ، از روش هاى مخفى بهره مى برند كه به طور اختصار عبارت اند از:

1 - ابزارها و روش هاى فرهنگى و هنرى ، سينما ، تئاتر ، انواع فيلم ها و سريال ها ، كتاب ها ، و رمان هاى مبتذل ، مطبوعات و

نشريات؛

2 - اشاعه فساد و فحشا؛

3 - تحقير و به انزوا كشاندن ادبيات ، هنر و فرهنگ اسلامى؛

4 - تضعيف روحانيت با بهره گيرى از ابزارهاى تبليغاتى؛

5 - متهم كردن نظام اسلامى به سلب آزادى هاى مدنى و ضديت با حقوق بشر؛

6 - ترويج و اشاعه دنياطلبى و مادى گرايى افراطى با تبليغ مظاهر زندگى غربى؛

7 - تبليغ گسترده سكولاريسم ، لائيسم ، اومانيسم و ارائه قرائت هاى مختلف از اسلام؛

8 - سازماندهى حملات لجام گسيخته به باورهاى ملى ، مذهبى و ارزش هاى حياتى .

زمينه هاى تأثيرپذيرى از تهاجم دشمن

1 - ضعف ايمان: هر اندازه پايه هاى اعتقادى سست تر باشد ، احتمال خطا و دور شدن از هدف اصلى و تأثير پذيرى از

دشمن بيشتر خواهد بود .

2 - مفاسد ادارى و اقتصادى: يكى از عوامل عمده ، ايجاد شبهه در اذهان عمومى راجع به كارآمدى نظام در حل

مشكلات مردم است . در اين ميان ، مفاسد اقتصادى ، اميد مردم را به تحقق عدالت اجتماعى به يأس مبدل مى كند و زمينه براى

تهاجم فراهم مى شود .

3 - بيكارى: بيكارى با ايجاد ناهنجارى هاى اجتماعى نظير: فقر ، فحشا ، سرقت ، جرم ، جنايت و . . . ، بهترين زمينه

را براى پذيرش برنامه تهاجم

فرهنگى دشمن ، خصوصاً در بين نسل جوان كشور مهيّا مى كند .

زمينه هاى داخلى پيدايش تهاجم

الف ) بى توجهى به فرهنگ خودى: برخى از ويژگى هاى جوامع مورد هجوم ، كليدهاى گسترش و آسان سازى تهاجم

فرهنگى است كه يكى از آنها ، بى توجهى به فرهنگ خودى است . تا زمانى كه فرهنگ خودى حيات داشته باشد تازه هاى

فرهنگ واردتى را هضم مى كند . بر عكس ، اگر فرهنگ خودى پويايى و جذابيت خود را از دست بدهد و قدرت انطباق با

مقتضيات زمان را نداشته باشد ، فرهنگ بيگانه به راحتى مى تواند در جامعه رخنه كند .

ب ) خودباختگى فرهنگى: عامل ديگر ، خود باختگى فرهنگى است كه ناشى از خود كم بينى و احساس حقارت است . بى

لياقتى سران حكومت ها ، رفاه طلبى و تجمل گرايى ، عقب ماندگى علمى و صنعتى ، از جمله عواملى است كه بستر تهاجم فرهنگى

را آماده مى كند .

غارت گران ديروز ، مهاجمان امروز

استعمار نو در يورش هاى فرهنگى خود ، هرگز با خرافات حاكم بر تاريخ و فرهنگ ملت ها مبارزه نكرده و نمى كند ، بلكه همه

تلاش او حفظ سنت هاى دست و پا گير ، عقايد باطل و رسم ها و عادت هاى جاهلانه است . از اين رو امروزه حمله مهاجمان

متوجه اسلام ناب محمدى است . ديروز ، غارت گرى را در جلوگيرى از گسترش علم و دانش در كشورها مى دانستند تا

جوانانشان را در بى خبرى و ناآگاهى نگه دارند - البته پس از ظهور اسلام ، در برابر امواج علم گرايى و آزادى خواهى

مردم نتوانستند مستعمرات خود را حفظ كنند و در برابر جبر زمان و طوفان استقلال طلبى آنان ، عقب نشينى كردند - ولى

امروزه سعى بر آن است كه علم و

سياست را از دين جدا كنند و اسلام را از مسير اصلى و صحيح خود منحرف نمايند .

ضمن اين كه در عصر حاضر ، مبارزات فرهنگى و عقيدتى مستكبران ، فقط در ممالك اسلامى متمركز گرديده است .

هم آهنگى در نهادهاى متولّى فرهنگ

از مشكلات مهم ما در امور فرهنگى ، عدم هم آهنگى در كاركرد نهادهاى متولّى فرهنگ است . هنوز بعد از گذشت سال ها از

انقلاب اسلامى و ايجاد سازمانى به نام تبليغات اسلامى ، براى بسيارى از مسئولان فرهنگى و اجرايى كشور ، وجود اين

سازمان ضرورى تشخيص داده نشده و على رغم وجود وظايف رسمى و قانونى در زمينه مسائل فرهنگى ، كارهاى موازى با

رسالت آن ، تنظيم و تصويب و عملياتى مى شود . بسيارى از سازمان ها و نهادهاى متولّى امور فرهنگى كه بيشتر آنها متعلق

به دولت و حاكميت هستند ، كارهاى تكرارى و موازى انجام مى دهند كه در پاره اى موارد ، جز اتلاف وقت و هدر دادن بودجه

بيت المال ، ثمر ديگرى ندارند؛ بر اين اساس ، هم آهنگ عمل كردن اين ارگان ها با هم ، امرى ضرورى است .

گسترش زمينه مشاركت سياسى مردم

يكى ديگر از زمينه هاى مبارزه با تهاجم فرهنگى ، مشاركت مردم در صحنه هاى گوناگون تقويت حكومت است و اين فضا را بايد

دولت و حاكميت به وجود آورد تا مردم با مشاركت مدنى در همه اركان نظام و حكومت ، آن را ناشى از اراده خود بدانند و در

مواقع نياز با دل و جان از آن حمايت نمايند . در نظام ما ، برگزارى ده ها انتخابات و باز بودن راه هاى انتقاد به سياست

گذارى ها و نقد منطقى دولت و حاكميت ، نشانه حضور مردم و از دلايل اين مشاركت است كه تاكنون در تقويت نظام اسلامى

ايران ، چه در عرصه داخلى و چه در بعد خارجى آن ، تأثير خود را گذاشته است .

«روى كرد غالب در جامعه امروز ، دو سويه

است . بر همين اساس ، بايد قدرى مخاطب را جدى بگيريم؛ براى مثال هم

اكنون شما نمى توانيد به اروپا و امريكا برويد و در آن جا سخنرانى مذهبى كنيد يا از طريق سايت اينترنتى به موعظه اخلاقى

بپردازيد . در عصر حاضر نبايد با جهانيان به صورت موعظه و سخنرانى صحبت كرد ، چرا كه انسان امروزى براى

خودش شخصيت قائل است از اين رو اگر بفهمد قصد هدايت داريد ، حس مى كند مى خواهيد غرورش را بشكنيد و در نتيجه در

مقابلتان مى ايستد . . . ، چون سيستم تبليغى ما يك سيستم هدايتى و يك طرفه است . . . بايد طورى برخورد كرد كه

مخاطب فكر نكند قصد نصيحت او را داريد . نبايد فكر كند شيعه را تبليغ مى كنيد . . . دين اسلام به دليل نگرش چند بعدى

اش ، در دنياى امروز مى تواند موفق باشد؛ براى مثال ، دين اسلام به نياز جنسى توجه مى كند ، اما قالبى مشروع براى ارضاى آن

در نظر مى گيرد . اين نگرش دينى براى فرد امريكايى و اروپايى زيباست . ما با داشتن چنين دينى مى توانيم در مذاهب ديگر

نفوذ كنيم .» (19 )

بايد زيبايى هاى دين را نشان دهيم ، بايد سايت هاى اسلامى را از طريق برنامه هاى جذاب و جوان پسند گسترش دهيم و برنامه

هاى قديمى را از رده خارج كنيم ، با جامعه و نيازهاى جديد پيش رويم ، بازى هاى ساخته غرب را از رده خارج يا حداقل كنترل

كنيم و بازى هاى ايرانى با همان كيفيت و مطابق فرهنگ خود بسازيم؛ همه اين كارها شدنى است . اگر ما بخواهيم و اگر

مسئولان

همت كنند ، حتى مى توانيم صادر كننده بازى هاى رايانه اى باشيم .

يكى از مهم ترين روش هاى مبارزه با فرهنگ مهاجم ، مجهز شدن به سلاح آگاهى ، تفكر و ايجاد روش هايى براى شناساندن تاريخ

و فرهنگ ايران به عموم مردم است . اين كار بيشتر به دست اولياى تعليم و تربيت ، والدين ، مربيان ، جرايد ، رسانه هاى صوتى

و تصويرى و به خصوص ، نظارت عميق مسئولين امر است .

تهاجم فرهنگى چيزى نيست كه در گوشه مساجد ، دفاتر انجمن هاى اسلامى ، مدارس ، دانشگاه ها ، نهادها و . . . ، از بين برود ،

بلكه براى مبارزه با آن ، به استفاده از اصول نياز داريم كه بايد خيلى ماهرانه و منطقى پياده شوند . چنان چه به صورت

تهاجمى با آن برخورد شود و مسئولان با اِعمال زورگويى و سخت گيرى در صدد مبارزه و پاك كردن آن از اذهان عمومى

برآيند ، مسلّماً نتيجه اى تلخ به دنبال خواهد داشت . اساسى ترين راه ، به كار گرفتن روش هاى پيامبر اكرم (ع ) است؛ روش

هايى نظير: صداقت ، تقوا ، آگاهى ، خوش اخلاقى ، خوش قولى ، صبورى و . . . .

محمد هاتفى ، شماره اشتراك 11622 ، از اردكان

اسلام كه دينى جامع و كامل است و به تمام ابعاد زندگى مادى و معنوى انسان ها توجه نموده ، با تأكيد بر استفاده از لباس هاى

زيبا و معطر بودن و رعايت بهداشت شخصى ، به حس زيباگرايى كه خداوند در فطرت آدمى به وديعه گذاشته ، توجه كرده

است . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «ان الله يحب الجمال و التجمّل؛ (20

) خداوند زيبايى و خود آرايى را دوست

دارد .»

مهم اين است كه ميل به خود آرايى در جوان ، در حد طبيعى و فطرى باشد تا باعث انحراف وى نگردد ، زيرا چه بسيار دخترها

و پسرهايى كه با افراط در خود آرايى به راه هاى نادرست كشيده شده اند . انسان ها خصوصاً جوانان بايد جمال و زيبايى را

براى خودِ جمال و زيبايى بخواهند ، نه براى جلب توجه ديگران . خود آرايى جوانان ، خصوصاً دختران بايد در محدوده

شريعت مقدس الهى باشد و لازم است از كارهايى كه باعث تحريك جوانان مى شود؛ مثل استفاده از لباس هاى زننده و آرايش

هاى مهيّج ، بر حذر باشند .

مسئوليت والدين

از جمله وظايف والدين و اعضاى خانواده اين است كه روابط خانوادگى خود را اصلاح كنند تا از اين رهگذر و در پرتو اصول

و تعاليم اسلامى ، الگويى درست و متناسب با فرهنگ بومى مذهبى براى خانواده انتخاب نمايند . «على رغم اين كه داشتن يك

الگوى كامل و سالم [براى ]خانواده ، مشكل است ، اما والدين مى توانند كارهاى مشخصِ مهمى را براى حفظ نوجوان خود از

تهاجم فرهنگى انجام دهند .

«مهم ترين اقدام والدين اين است كه همواره ارتباط خود را با فرزندان ، به ويژه نوجوانان حفظ كنند؛ نه تنها به بهانه هاى كوچك ،

بلكه با [وجود ]اشكالات واقعى بسيار بزرگ نيز نبايد اين ارتباط را گسست . اين ارتباط بايد به گونه اى باشد كه نوجوان ،

پدر و مادر را اولين تكيه گاه خود بداند و طبيعتاً همه نيازهاى او بايد در اين چارچوب مورد توجه قرار گيرد . نياز به

دوست ، تنوع طلبى

در غذا و لباس ، تفريحات سالم ، هيجان خواهى ، نياز به ابراز احساسات ، نياز به احترام ، محبت ، صميميت ،

اعتماد به نفس و ابراز عواطف ، مشاركت در امور جمعى و نياز به مزاج و شوخى و . . . ، يا بايد در خانواده ارضا شود

[و ]يا از طريق خانواده به كانال هاى ارضاى آن هدايت شود .» (21 )

به خانواده ها توصيه مى شود طورى با جوانان برخورد نمايند كه آنها به دين و مذهب گرايش پيدا كرده ، روحيه دينى و اخلاق

اسلامى در آنان پرورش يابد تا در دام تبليغات پر زرق و برق و نابود كننده فرهنگ دشمن گرفتار نشوند . براى رسيدن به اين

هدف عالى و سرنوشت ساز ، كتاب هاى خوب ، نوارهاى كاست از قبيل: قصه هاى هدف مند ، موسيقى هاى مشروع با محتواى

عرفان اسلامى و نمايش نامه هاى جذاب ، مى توانند شخصيت اخلاقى و دينى و فرهنگى جوانان را استحكام بخشيده ، آنان را

جذب نمايند . اگر ما نتوانيم زمينه هاى دينى را در جوانان فراهم كنيم ، قطعاً امكان غلتيدن در دام فرهنگ بيگانگان به وجود

خواهد آمد . غرب با وجود اين كه به مذهب و ارزش هاى دينى چندان پاى بند نمى باشد ولى بالاجبار و على رغم ميل باطنى ،

براى مذهب جايگاهى باز كرده است .

پى نوشت ها

1-ر .ك: جلال رفيع ، فرهنگ مهاجم ، فرهنگ مولد ، ص 86 - 85 .

2-على رضا صادق زاده قمصرى و محمد على حاج ده آبادى ، تربيت دينى ، كتاب ششم ، مجله تربيت اسلامى (ويژه آسيب

شناسى ) ، ص 191 - 190 .

3- ر .ك: ستار

هدايتخواه ، تهاجم فرهنگى ، ص 12 .

4-ر .ك: داريوش آشورى ، تعريف ها و مفهوم فرهنگ ، ص 27 .

5- ر .ك: محمود روح الامينى ، زمينه فرهنگ شناسى ، ص 48 .

6- ر .ك: انديشه هاى دفاعى حضرت امام خمينى (ره ) ، ص 52 .

7- ر .ك: محمد على مهيمنى ، گفتگوى فرهنگ و تمدن ها ، ص 301 .

8- به نقل از: مجله علمى - پژوهشى بسيج ، شماره 3 و 4 .

9- سيد على خامنه اى ، فرهنگ تهاجم فرهنگى ، ص 36 .

10- ر .ك: محمد تقى مصباح يزدى ، تهاجم فرهنگى ، ص 43 .

11- ر .ك: مهدى نويد ، فرهنگ و مقاومت فرهنگى ، ص 30 .

12- ر .ك: عقيده و فرهنگ ، ص 18 .

13- محمدعلى مهيمنى ، همان ، ص 284 .

14- ر .ك: ستار هدايتخواه ، همان ، ص 18 .

15- تهاجم فرهنگى و سنت هاى اجتماعى ، فصلنامه علمى - پژوهشى دانشگاه اسلامى ، ص 29 .

16- جلال ستارى ، در قلمرو فرهنگ ، ص 118 .

17- محمدعلى اسلامى ندوشن ، فرهنگ و شبه فرهنگ ، ص 38 .

18- ر .ك: همان .

19- مصاحبه با دكتر حسن بلخارى ، مجله پرسمان ، شماره 2 ، آبان 82 ، ص 7 .

20- بحارالانوار ، ج 76 ، ص 141 .

21- محمد كاويانى ، جوان و تهاجم فرهنگى ، ص 100 .

جوانان و تهاجم

سخن نخست

صاحبان زر و زور و تزوير, براى رسيدن به اهداف خرد و كلان خود از همه اهرم ها بهره مى گيرند . داده هاى

تاريخى نيز نشان مى دهد كه مهاجمان قدرت طلب, بارها به كشورهاى ديگر حمله نظامى كرده

و جهان را به جزاير متعدد

تقسيم كرده اند . واژه هاى (تجاوز ), (مستعمرات ) و (جنايات جنگى ), تقسيم بندى كره زمين و تجاوز همه

جانبه مهاجمان را به نمايش مى گذارند .

با توجه به اين كه امروزه استراتژى حمله نظامى شكست خورده است, مهاجمان زور مدار از سياست راهبردى ديگرى به

نام (تهاجم فرهنگى ) بهره مى جويند, زيرا اين عنصر, مناسب ترين راه كار براى تحقق سلطه افزون خواهان در

جهان است .

متأسفانه اولين قربانيان تهاجم فرهنگى, جوانان هستند, زيرا آنان سرمايه هاى عظيم هر جامعه اى محسوب شده, مانع

تحقق اهداف سلطه جويان مى باشند . بر اين اساس يكى از موضوعات بايسته پژوهش, تهاجم فرهنگى با محوريت جوانان

است . اين نوشتار مى كوشد برخى از محورهاى تهاجم فرهنگى را تبيين و بعضى ديگر را معرفى نمايد .

تعريف تهاجم فرهنگى

(تهاجم فرهنگى ) از دو واژه (تهاجم ) و (فرهنگ ) تركيب يافته است . (تهاجم ) از نظر لغت, به معناى حمله

كردن است1و در برابر دفاع مى باشد .2 گر چه اين كلمه از نظر لغت معناى مشاركت از سوى دو طرف دارد, ولى اين

معنا مراد نيست و حتى در استعمالات رايج عرف نيز به معناى هجوم يك طرفه آمده است .3

در تعريف واژه فرهنگ (Culture ) اتفاق نظر وجود ندارد, زيرا اين واژه از مفاهيم بسيار پيچيده اى است كه

تاكنون تعريف جامع و روشنى از آن ارائه نشده است .4 منتها از مجموع تعاريف ارائه شده, به نظر مى رسد اين

تعريف, قابل قبول و جامع ترين تعريف باشد:

(فرهنگ ) عبارت است از مجموع مايه هاى

فكرى, ارزشى, آداب و سنن كه در رفتار اجتماعى انسان اثر مى گذارد

و اين مجموعه خود داراى عناصر متعدد است .5

در باره معناى اصطلاحى تهاجم فرهنگى (Cultralinvesion ) گفته اند: اين اصطلاح مترادف با

امپرياليسم خبرى مى باشد; يعنى اعمال قدرت به منظور اشاعه ارزش هاى فرهنگى امپرياليسم در ميان ملل جهان سوم و

خفه كردن فرهنگ آنها6 .

اهداف تهاجم فرهنگى

مهاجمان براى تحقق اهداف زير به كشورهاى ديگر حمله نظامى و يا تهاجم فرهنگى مى كنند:

1- سلطه فرهنگى;

2- سلطه سياسى;

3- سلطه اقتصادى;

4- سلطه نظامى .7

طبيعى است كه تحقق اهداف فوق, استراتژى تعريف شده و همسو با شرايط زمان را مى طلبد . به همين دليل است كه

استكبار جهانى براى سلطه همه جانبه, از (تهاجم فرهنگى ) استفاده مى كند, زيرا تهاجم فرهنگى همانند كار فرهنگى

بى سر و صدا است 8و معمولاً چالش ها و مخالفت افكار عمومى را در پى ندارد . هر جامعه اى با شاخصه ها و مؤلّفه

خاص خودش تعريف و شناخته مى شود . امروزه غرب با پيشرفت تكنولوژى شناخته مى شود و جامعه اسلامى با

معنويت, اخلاق و دين گرايى . و اين همان چيزى است كه به ذائقه دشمنان تلخ مى آيد و قرن هاست كه در برابر آن

صف آرايى كرده و آن را بر نمى تابند .9

آنچه كه امروزه هدف اصلى تهاجم فرهنگى را تشكيل مى دهد, درست در اين راستا بررسى مى شود; يعنى از بين بردن

شاخصه و مؤلفه شناسايى يك جامعه اسلامى . و بدين سان تهاجم فرهنگى براى تضعيف باورهاى دينى و بى اعتقاد كردن

نسل جوان انجام مى گيرد .10

اين تهاجم مقدمه اى براى از بين بردن تفكر توحيدى در تمام جهان بوده و دو شاخصه مهم

دارد: يكى از بين بردن فرهنگ اسلام و ديگرى, جايگزين كردن فرهنگ مهاجم به جاى فرهنگ اسلام .

زمينه ها و عوامل تهاجم فرهنگى

اشاره

عوامل و زمينه هاى متعددى در شكل گيرى تهاجم فرهنگى مؤثر است . اين عوامل را مى توان به عوامل داخلى و خارجى

تقسيم نمود . البته عوامل فوق با يكديگر ارتباط دارند و در واقع مكمّل هم هستند . بعضى از اين عوامل عبارت اند از:

1- خودباختگى

خودباختگى در ابعاد گسترده فردى, سياسى و اقتصادى ظهور مى كند . خودباختگى فردى بدين معناست كه همگان, به

ويژه جوانان مسلمان قابليت ها و توان مندى هاى خويش را ناديده گرفته, چنين مى پندارند كه استعدادها و قابليت ها در

اختيار جوانان صاحبان قدرت و ثروت است . خودباختگى سياسى و اقتصادى نيز بدين معناست كه برخى از مسلمانان تصور

مى كنند جوامع اسلامى توان استقلال سياسى و اقتصادى ندارند, بلكه موجوديت آنها در وابستگى به كشورهاى ديگر شكل

مى گيرد .

خودباختگى موجب مى شود جوانان جامعه اسلامى اعتماد به نفس خود را از دست داده, عاشق و دلباخته كشورهاى مهاجم

شوند . شايد فراخوان اسلام به خود باورى, هويت يابى و استقلال طلبى در جهت مبارزه با خودباختگى بوده است .

امام راحل (ره ) فرمود: (اگر اين نسل جوان, خوديِ خود را بيابد و يأس را از خود دور كند و چشم داشت به غير

خود نداشته باشد, در دراز مدت, قدرت همه كار و ساختن همه چيز را دارد . )11

2- عدم تجربه

يكى از زمينه هاى تهاجم فرهنگى, عدم تجربه و دانش كافى جوانان است . اين نسل كه هنوز در كوران حوادث

روزگار, تجربه كافى نديده اند و در آغاز پر فراز و نشيب زندگى قرار دارند, زود تحت تأثير سياست هاى سودجويان

قرار مى گيرند . بى تجربگى آنان موجب مى شود كه در تشخيص حق و باطل دچار مشكل گردند . تأثير پذيرى جوانان از

فرهنگ غرب و الگوهاى رفتارى و شخصيت هاى آنان, شاهدى بر اين مدعاست . مهاجمان فرهنگى نيز از اين

خصوصيت جوانان استفاده كرده, به اغفال

آنان مى پردازند .

امام صادق$ فرمود: (اى جوانان ! تقوا داشته باشيد و پيرو رؤساى دروغين نباشيد تا آنها پيرو باشند ) .12 سخن

امام صادق$ نشان مى دهد كه مهاجمان فرهنگى در عصر آن حضرت نيز جوانان را شكار مى كرده اند .

3- ضعف باورهاى دينى

ضعف باورهاى دينى, زمينه ساز تهاجم فرهنگى است . دين به زندگى معنا مى بخشد و آن را از دنيا جدا نمى داند . از

سوى ديگر, دين به پرسش هاى بنيادين پاسخ مى دهد . اگر باورهاى دينى تضعيف شود, جوانان به پرسش هاى بنيادين

خود دست نيافته, عملاً جذب باورها و الگوهاى ديگر خواهند شد . از طرفى ديگر مهاجمان فرهنگى همواره به دين ستيزى

و ارزش زدايى پرداخته, چنين تبليغ مى كنند كه دين يك سلسله پندهايى است كه مربوط به زندگى شخصى افراد بوده و با

علم و دنيا همسويى ندارد . شايد در راستاى از بين بردن اين نوع زمينه تهاجم فرهنگى باشد كه در آموزه هاى دينى همگان,

به ويژه جوانان به تقويت مبانى اعتقادى و يادگيرى معارف دينى فرا خوانده شده اند . تا آن جا كه امام باقر$ فرموده:

(اگر جوانى از شيعيان را ببينم كه مسائل مذهبى را نمى آموزد و از اداى اين وظيفه تخلف مى كند, او را به وضع دردناكى

مجازات مى كنم . )13

4- خلأ فرهنگى

يكى از بسترهاى تهاجم فرهنگى, خلأ فرهنگى است . خلأ فرهنگى بدين معناست كه جوانان به صورت صحيح تغذيه

فرهنگى نشده اند و عملاً از غنا و دست آوردهاى فرهنگ خود آگاهى ندارند . از اين رو مانند نهالى نوپا با وزش تندبادها

متزلزل مى شوند . در اين وضعيت, ارتباط جوانان با فرهنگ قطع مى گردد و افتخارات ملى و هويت فرهنگى خويش را

فراموش مى كنند .

خلأ فرهنگى, زمينه پذيرش فرهنگ دشمن را فراهم مى كند, زيرا جوانان در صدد كسب هويت فرهنگى هستند . بر

اين

اساس بايد به جوانان آموخت كه جامعه اسلامى داراى فرهنگى غنى است و بسيارى از افتخارات و قهرمانان علمى مربوط به

جامعه اسلامى هستند . از سوى ديگر خوش بختانه جامعه اسلامى بهره مند از معارف اهل بيت ( عليهم السلام )است كه

خود سرمايه عظيمى محسوب مى شود و مى تواند در جهت تقويت فرهنگ اسلامى به كار آيد . از اين روست كه يكى از

امامان معصوم ( عليهم السلام )مى فرمايد: (اگر معارف ما بيان شود, مردم جذب آن مى گردند . )14

تفسير نادرست از دين

تفسير نادرست از دين و آموزه هاى آن, از ديگر زمينه هاى تهاجم فرهنگى است . دين به عنوان مجموعه اى از احكام,

اخلاق و مقررات الهى بايد آن گونه تفسير شود كه زمينه هاى تحريف مفاهيم و آموزه هاى آن فراهم نشده و از هرگونه افراط

و تفريط در تفسير دين پرهيز گردد . شايد بر اساس تفسير صحيح از دين باشد كه در (اسلام ) مسئله اجتهاد و تقليد

مطرح شده است . مجتهدان و كارشناسان بايد احكام الهى را با دقت استنباط نموده و در اختيار ديگران قرار دهند .

متأسفانه برخى دين را جدا از دنيا تفسير كرده و معتقدند دين تنها پاسخ گوى مسائل اخروى است . برخى ديگر در تفسير

اصول عقايد و آموزه هاى دين دچار مشكل شده و تفسير صحيح ارائه نداده اند; مثلاً بعضى افراد (انتظار ) را اين گونه

تفسير كرده اند كه در زمان غيبت امام زمان$ نبايد عليه استبداد قيام كرد, زيرا موجب مى شود ظهور آن حضرت به

تأخير افتد . اين در حالى است كه

در عصر حاضر مكاتب ديگر مردم را به قيام عليه استبداد فرا مى خوانند .

اين گونه تعريف از آموزه هاى دينى, جوان را دچار مشكل مى كند و او را به طرف مكاتب ديگر ترغيب مى نمايد . بر

اساس ضرورت تفسير درست از دين و آموزه هاى آن است كه شهيد مطهرى (ره ) يكى از علل گرايش به مكاتب ديگر را

تفسير غير منطقى از دين مى داند: (… امروز كم و بيش اين چنين در مغز جوانان فرو رفته است كه يا بايد خدا پرست

بود و مسالمت جو و عافيت طلب و ساكت و ساكن و بى تفاوت, و يا بايد ماترياليست بود و متحرك و پرخاشگر و دشمن

استعمار و استثمار و استبداد . چرا چنين انديشه اى در مغز جوان راه يافته است ؟ چرا ماترياليسم با آن خاصيت شناخته شده

و مكتب الهى به اين خاصيت… پاسخ اين پرسش ها واضح است… [چون ] جوان مى بيند كه قيام ها و انقلاب ها و

نبردها و مبارزه ها را همه جا طرفداران ماترياليسم اداره مى كنند و الهيون عموماً و يا اكثراً در جناح بى تحرك ها و بى تفاوت

ها مى باشند . براى طبقه جوان همين قدر كافى است كه در قضاوت خود, مكتب الهى را محكوم و مكتب مادى را تأييد

نمايد . )15

گرچه در اين مقطع زمانى, ماترياليسم تاريخى زمينه هاى پذيرش خويش را از دست داده و به تعبير امام راحل _ رحمه اللّه _

به زباله دان تاريخ سپرده شده است, ولى اين يك اصل است كه تفسير غير منطقى از دين

و آموزه هاى آن موجب روى

آوردن جوانان به مكاتب ديگر مى شود .

عوامل ديگر از تزلزل و اختلافات خانوادگى, بيكارى, فقر و بى سوادى نمايش برخى فيلم ها و برنامه ها از سوى صدا و

سيما, داستان ها و رمان هاى جنسى, بعضى از مطالب مطبوعات, از ديگر عوامل و زمينه هاى تهاجم فرهنگى

محسوب مى شوند . مضافاً اين كه در نظام دينى و جامعه اسلامى, عملكرد غير منطقى و غير شرعى برخى دولت مردان

و رهبران دينى نيز موجب مى شود جوانان از آموزه هاى دينى فاصله گرفته, به فرهنگ بيگانه تمايل پيدا كنند .

منبع

عليرضا انصارى ها

پى نوشت

1_ غلام حسين صدرى افشار و ديگران, فرهنگ زبان فارسى, ص 331 .

2_ لغت نامه دهخدا, ج 5, ص 6280 .

3_ محمد تقى مصباح يزدى, تهاجم فرهنگى, ص 22 .

4_ غلام رضا على بابايى و بهمن آقايى, فرهنگ علوم سياسى, ص 459 .

5_ همان .

6_ على آقا بخشى و مينو افشارى راد, فرهنگ علوم سياسى, ص 81 .

7_ محمد تقى مصباح يزدى, همان, ص 39 _ 42 .

8_ سيد على خامنه اى, فرهنگ تهاجم فرهنگى, ص 3 .

9_ محمد تقى مصباح يزدى, همان, ص 20 .

10_ سيد على خامنه اى, همان, ص 4 .

11_ وصيت نامه سياسى _ الهى امام خمينى (ره ), ص 29 .

12_ وسائل الشيعه, ج 18, ص 96, ح 26 .

13_ سفينة البحار, ص 680 .

14_ بحار الانوار, ج 2, ص 31 .

15_ علل گرايش به ماديگرى, ص 150 _ 151 .

غرب زدگي و آثار آن

مقدمه

غرب زدگي از پديده هايي است كه در كشورهاي آسيايي ، به خصوص خاورميانه كمتر به آن توجه شده است . مطالعه ،

تحقيق و تفحص درباره ماهيت غرب و غرب شناسي به ندرت انجام شده است . غرب توانست با مطالعات مردم شناسي ،

باستان شناسي و زمين شناسي كشورهاي شرقي را مورد كنكاش دقيق قرار دهد و با مطالعات شرق شناسي خود توانست

ضربه هاي فرهنگي مهلكي بر آنان وارد سازد ، به طوري كه تمام شؤون اجتماعي آنان تحت تأثير قرار گيرد .

تغيير ارزشها و شكاف نسل پس از انقلاب اسلامي ايران توسط غربيها ريشه يابي شده است . غرب از يك سو ، تهاجم

فرهنگي خود را توسط عوامل خارجي براي دور كردن نسل پس

از انقلاب از فرهنگ با ثبات نسلهاي قبلي آغاز نموده و از

سوي ديگر ، عوامل داخلي وابسته خود را براي بسترسازي مناسب در جهت نفوذ بيشتر ارزشهاي غربي بسيج كرده است .

علاوه بر اين ، غرب با نظريه هاي استعماري و پيشرفت فناوري و صنعتي خود ، توانست جوامع ديگر را از حالت انسجام

فرهنگي جدا سازد و آنان را با هجوم ارزشهاي خود ، به صورت چند پارچه فرهنگي درآورد .دهها سبك لباس ، مسكن و

الگوهاي آرايشي را با هجوم فرهنگي خود بر ديگر جوامع وارد كرد و روحيه مصرف زدگي و تجمل پرستي را گسترش داد و

كار را تا جايي به پيش برد كه با شعار "جهاني سازي" ، در اقتصاد ، سياست ، تاريخ و فرهنگ جوامع دخالت كرده و خواهان

نظم نوين جهاني شده است .

آنچه مي تواند از هجوم اين نوع فرهنگ بر ديگر جوامع جلوگيري كند ، آگاهي و توجه كشورها به حافظه تاريخي ، ارزشها ، تمدن

و فرهنگ خودي است . آنچه مي خوانيد برگرفته از ماهنامه معرفت ، وابسته به پايگاه اطلاع رساني مؤسسه آموزشي و

پژوهشي امام خميني (ره ) به تعامل غرب زدگي و انحرافهاي اجتماعي جامعه ايران بپردازد و به راهكارهاي مقابله با آن

اشاره نمايد تا شايد با تأكيد بر خودباوري فرهنگي ، گامي به سمت كاهش خودباختگي فرهنگي برداريم .

غرب زدگي

درباره تمايز مفهومي "غرب گرايي" ، "غربي شدن" و "غرب زدگي" چند نكته لازم به ذكر است . "

وسترنيزاسيون" يا غربي شدن جرياني است كه عملاً به غرب روي آورده ، در طي آن ، نهادها ، روابط

و ارزشهاي غربي

پذيرفته مي شوند . اما "وسترنيسم" يا "غرب گرايي" يك نوع گرايش فكري است كه به پذيرش هر آنچه غربي است

تمايل دارد و از سنتهاي خودي و شرقي متنفر است .

غرب زدگي به آن نوع گرايشي گفته مي شود كه در آن علاقه مندي زيادي به غرب وجود دارد و اقتباس فرهنگ غربي نه از

روي شناخت ، بلكه كوركورانه و لجام گسيخته مي باشد و اين تمايل در كليه شؤون زندگي فرد دخالت دارد . انگيزه تمايل به

غرب در فرد از روي احساسات يا علاقه به حفظ سنتها و ارزشهاي فرهنگ خودي در برابر هجمه استعماري غرب نيست ،

بلكه دلبستگي يا وابستگي به غرب مي باشد . اين جريان به از خودبيگانگي منجر مي شود كه در آن شخصيت ، هويت اسلامي

و مليت شرقي وجود ندارد .

يكي از پيامدهاي غرب زدگي ، "از خود بيگانگي" است . از خود بيگانگي نقطه مقابل اعتماد به نفس است . از نظر

اجتماعي- سياسي ، ايجاد روحيه اعتماد به نفس و تكيه بر خود ، مي تواند در حفظ هويت و استقلال جامعه مؤثر باشد .

اولين قدم براي خود اتكايي ، حفظ روحيه روي پاي خود ايستادن است . اما فرهنگ استكباري همواره به ما القا مي كند كه

هرچه داريد ، از صدقه سر غرب است . به دنبال آن ، روحيه خود اتكايي را در افراد جامعه ما مي كشد و حس تسليم و بدين

روي ، دنباله روي در جامعه پرورش يافته ، خودكم بيني افراد افزايش مي يابد و در نهايت ، با پيروي كوركورانه

و با روحيه

خوار و مغلوب ، جامعه مبتلا به تمايلات غربي خواهد شد .

گرچه در اصطلاحاتي كه ذكر شده اند به لحاظ مفهومي ، تفاوتهايي مشاهده مي شوند ، اما مي توان آنها را بر روي يك طيف

قرار داد ، به گونه اي كه غربي شدن و غرب گرايي عملاً به غرب زدگي منتهي شده ، در مقابل مفهوم "غرب ستيزي"

قرار گيرد . به عبارت ديگر ، غرب گرايي را مي توان در بين ملتها به سه دوره تقسيم كرد:

الف . مرحله گرايش آگاهانه براي اقتباس برخي از شيوه هاي غربي براي مقابله با قدرت غرب كه در طي زمان ، اين

گرايش به علاقه مندي و دلبستگي تبديل مي گردد (غرب گرايي )

ب . مرحله تسليم در برابر غرب و تقليد و پيروي كوركورانه (غرب زدگي )

ج . مرحله اي كه در آن عناصر بيگانه طرد مي شوند و با آگاهي از فرآيند از خودبيگانگي ، به خويشتن خود بازگشت خواهند

كرد (غرب ستيزي )

راههاي نفوذ فرهنگ غرب در كشور

گرچه تاريخ غرب زدگي در ايران دقيقاً مشخص نيست ، اما به نظر مي رسد اولين برخوردهاي ايرانيان با تمدن اروپايي و

دولتهاي خارجي به دوره ساسانيان برمي گردد . در اين دوره ، ايران يگانه راه مراوده بين يونان ، روم ، آسياي صغير و مصر

از يك سو و چين ، هند و آسياي وسطا از سوي ديگر بود . خود ايران نيز كالاهاي صادراتي زيادي داشت كه به اروپا ، چين

و هند حمل مي شدند . كالاهايي از قبيل منسوجات زربافت ، پارچه هاي ابريشمي ، پوست و مانند آن نيز وجود

داشتند .

كالاهاي آرايشي ايران در چين طالبان زيادي به خود اختصاص مي داد و در مقابل ، چين ابريشم و كاغذ به ايران مي فرستاد .

مرواريد و مرجانهاي درياي سرخ نيز از ايران به چين و ديگر كشورها حمل مي شد .

بدين سان ، به تدريج در اثر مبادلات اقتصادي و فرهنگي پاي استعمار به ايران باز شد و مهمترين انگيزه اي كه سبب استعمار

شد ، منافع اقتصادي بود . بيگانگان بر اساس نيازهاي خود در مبادلات كالا ، با نفوذ سياسي در پيكره دولت با امتيازخواهي

درصدد استفاده از زمينهاي كشاورزي ، چاههاي نفت و جنگلها بودند . آنان براي بهره برداري بيشتر ، بخشي از نيروهاي

كاري موردنياز خود را توسط آموزشهاي افراد بومي تأمين نمودند و با تشويق آنان به تحصيلات غربي ، گروههاي منورالفكر

را ترويج دادند و با توجه به فنون جديدي كه به كار گرفتند و با استفاده از اشاعه پول ، اعتبار ، ارزشها و الگوهايي كه با خود به

ايران وارد كردند ، توانستند در جايگاه نوآور ، سبب بروز نيازها و تمايلاتي شوند كه ناشناخته بوده اند و با گسترش خدمات

مصنوعي ، به هدفهاي خود دست يافتند و با تبليغات بسيار تلاش كردند جامعه ايراني را به سمت غرب سوق دهند .

عوامل غرب زدگي

عوامل متعدد فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي و سياسي در غربزدگي جامعه ايراني دخالت دارند كه به آنها اشاره مي شود:

يكي از عوامل مهم غربزدگي "استعمار" است كه در حقيقت ، نوعي تسلط سياسي ، نظامي ، اقتصادي يا فرهنگي ملتي

قدرتمند بر قوم يا ملتي ضعيف است . استعمارگري

بيشتر كار كشورهايي است كه امپراتوري دريايي و ناپيوستگي خاك آنها ،

مانع تشكيل واحد سياسي يكپارچه مانند امپراتوريهاي زميني مي شود .

"ژرژ بالانديه" درباره وضعيت استعماري چنين مي گويد: سلطه تحميلي اقليتي بيگانه تحت عنوان "برتري اجتماعي ،

قومي يا فرهنگي" بر اكثريتي از مردم بومي و تحميل تمدني ماشيني با اقتصادي پويا و آهنگي سريع و بنياني مبتني بر

مسيحيت بر تمدنهاي فاقد فناوري پيشرفته . . . و بنياني غيرمسيحي . . . توسل جستن نه تنها به زور ، بلكه همچنين به

مجموعه اي از توجيهات و رفتارهاي قالبي به منظور حفظ و استمرار سلطه .

استعمار به وسيله رشته هايي با جوامع ديگر مربوط مي شود و با ايجاد گروههاي تحصيلكرده و از طريق بخشي از فرهنگ ،

ارزشها و هنجارهاي ساير جوامع را دگرگون مي سازد . از اين رو ، در جامعه استعمارزده پديده وابستگي و از خودبيگانگي

به وجود مي آيد .

استعمارگران از جمله انگلستان ، روس ، آلمان و فرانسه با توجه به پيشرفت و توسعه فناوري صنعتي با تشكيل امپراتوريهاي

دريايي ، هجوم گسترده اي عليه كشورهاي عقب مانده آغاز كردند و به دنبال منافع خود ، خواهان وابستگي سياسي و تجزيه

يكپارچگي و انسجام ايرانيان بودند و تلاش نمودند سلطه خود را با هجوم تفكرات و الگوهاي غربي در ساير كشورها حفظ

نمايند .

الف-عوامل فرهنگي

از عوامل ديگر غرب زدگي كه زمينه هاي جذب جوانان و بي هويتي آنان را در پي دارد ، عامل فرهنگي و فرهنگ پذيري

است .

فرهنگ ، دايره اي گسترده دارد كه در مطالعات جامعه شناختي ، از آن به بعد

مادي و معنوي تعبير مي شود . بعد مادي فرهنگ

در حقيقت همان ابزار و وسايل نفوذ ارزشها هستند و بعد ديگر آن همان ويژگيهاي رفتاري و عقيدتي اكتسابي اعضاي يك

جامعه خاص مي باشد . غربزدگي تنها بعد مادي قضيه نيست كه بتوان از ورود آن به كشور در مرزها جلوگيري كرد ، بلكه

غرب با استفاده از فناوري و ابزار نوين صنعتي ، هنجارها و ارزشهاي خود را بر جوامع ديگر القا مي كند كه در صورت

ورود آن ، ممكن است در جوامعي كه به سابقه تاريخي خود توجه نكرده اند منجر به "واپسماندگي فرهنگي" گردد ، ارزشها

و هنجارهاي اصيل و بومي آن جامعه مضمحل شود و تغيير يابد .

ابزارهاي فرهنگي شامل رسانه هاي گروهي ، اينترنت ، وسايل تبليغي و امثال آن است . روش ديرينه غرب در القاي

ارزشهاي خود به ساير ملل به اين گونه است كه اين ارزشها را به صورت قوانين علمي و لوازم تمدني جديد ارايه مي دهد و

در محافل علمي و آموزشي ، رفتارهاي غربي به صورت ناخودآگاه از سوي محققان و دانشجويان پذيرفته و نشر داده مي

شوند ، در حالي كه علم و ارزشهاي حاكم بر غرب دو روي يك سكه اند و با هم تعامل داشته ، لازم و ملزوم يكديگرند . روح

آموزشهاي غربي بر اومانيسم (انسان گرايي ) مبتني است ، در حالي كه اين تفكر با تفكر اسلامي ، كه مبتني بر الوهيت و

دين سالاري است ، تفاوت دارد .

در تبليغات غرب ، همواره بهره برداري از جهل و شهوت و استفاده ابزاري از زنان مورد

توجه است . بي خبري مردم از

ميراثهاي فرهنگي و حافظه تاريخي كشورشان و استفاده از غرايز فطري ، تجمل گرايي و رفاه زدگي از چاشنيهاي اصلي

تبليغات سينمايي ، تلويزيوني و مطبوعاتي غرب است . ب . عوامل اجتماعي

يكي از عوامل اجتماعي مهم در ترويج غرب گرايي ، "اوقات فراغت" است . در عصر كنوني ، اوقات فراغت به عنوان

يك نهاد اجتماعي مطرح شده و جزو ضروريات جامعه قرار گرفته است .

منشأ بروز رفتارهاي كجروانه ، بيكاري و داشتن وقت آزاد است كه در آن فرد از تفريحات سالم برخوردار نيست . در يك

تحقيق ، بيشتر متهمان به كجروي اجتماعي ، مهمترين عامل گرايش به منكرات را كمبود تفريحات سالم ذكر كرده اند .

اگر دولتها درباره اوقات فراغت و پر كردن وقت اضافي جوانان برنامه اي نداشته باشند و بودجه كافي براي آن هزينه نكنند ،

مجبور خواهند شد چند برابر آن را براي بازپروري و درمان بزه كاران صرف كنند . البته لازم نيست تمام اوقات فراغت

براي كار و اشتغال صرف شود ، بلكه تفريح و ورزش نيز از نيازهاي ضروري براي تأمين سلامت جسماني و اجتماعي

است .

نكته مهم اين كه بين كار ، ورزش ، بازي و تفريح تفاوتهايي وجود دارد . عده اي از والدين فكر مي كنند همين كه نوجوانان و

يا كودكان به ورزش مي پردازند ، اين خود نوعي بازي است ، در حالي كه "بازي" به فعاليتي مي گويند كه براي تفريح باشد

و فرد به دنبال نتيجه فعاليت خود نباشد و عامل بيروني نيز آن را تحت تأثير قرار ندهد . در

حالي كه كار نوعي فعاليت است

كه براي رسيدن به هدفي باشد . در ورزش ، صرف لذت بردن هدف نيست ، بلكه در آن ، هدف آماده سازي جسماني و تقويت

عضلات است .

ممكن است ورزش براي كودكان تفريح باشد ، ولي براي جوانان چنين نيست . در صورتي كه نياز جسماني به تفريح و

ورزش از راه درست آن ارضا نشود ، پيامدها و آثار مخربي در جامعه ايجاد خواهد شد . از جمله پيامدهاي آن ، افسردگي و

تمايل به راههاي انحرافي و بدلي مانند قمار ، مواد مخدر ، فحشا و انواع ديگري از بزه كاريهاست . بنابراين ، تأمين نيازهاي

تفريحي و پر كردن اوقات فراغت و فراهم نمودن فضايي مذهبي و جامعه پذير كردن آنان به ارزشها و فرهنگ اسلامي از

عوامل مهم در جلوگيري از غربزدگي و بزه كاريهاي اجتماعي است .

يكي ديگر از عوامل اجتماعي مؤثر در غربزدگي "خانواده" است . از جمله وظايف عمده خانواده به طور عرفي ،

آموزش و اجتماعي كردن فرزندان در فرآيند جامعه پذيري است . بسياري از هنجارها ، ارزشها و زمينه هاي موردنياز

مربوط به زندگي فردي افراد از طريق انتقال فرهنگي به اعضاي جوان تر خانواده توسط والدين منتقل مي گردد .

خانواده ها بايد تلاش كنند تا ارزشهاي اسلامي را با زباني تازه و جوان پسند به فرزندان خود ارايه كنند تا آنها را به هويت ديني

نزديك كرده ، شخصيت به كمال رسيده انساني را در فرزندان بارور نمايند .

علاوه بر اين ، عوامل محيط آموزشي از جمله معلم ، مدرسه و همكلاسي نقش سازنده اي در شكل

گيري شخصيت فرد دارد و

يكي از عوامل مهم "اجتماعي شدن" محسوب مي شود . به خصوص در دوره هاي ابتدايي كه كودك از معلم و مربي

خود الگو مي گيرد و نقش مي پذيرد .

معلمي كه داراي تفكر غربي است و از ارزشهاي آن حمايت مي كند ، زمينه مناسبي براي پرورش كودكان كشور به عهده

خواهد داشت . وي مي تواند رفتارهاي ضد اخلاقي و ضد اسلامي را به سهولت رواج دهد . بنابراين ، مدرسه هم مي تواند

محيط مناسبي براي رشد و توسعه علم و ايمان باشد و هم مي تواند فضاي مناسبي براي ترويج تفكرات غربي و نامناسب

باشد .

از بين دوره هاي تحصيلي ، مستعدترين زمينه اين دو حركت مقطع راهنمايي است؛ دوره اي كه دانش آموز به راحتي نقش مثبت

و منفي را مي پذيرد و از الگوهاي خويش تقليد مي كند . از اين رو ، دوره راهنمايي مي تواند يكي از مهمترين عوامل

اجتماعي و محيطي گرايش به فرهنگ غربي محسوب شود كه مورد توجه بيگانگان واقع شده است .

از ديگر عوامل اجتماعي مؤثر بر غربزدگي كه تأثير بسياري بر كجروي و انحرافهاي اجتماعي جامعه دارد ، "بي همسري"

افراد است . با مراجعه به آمار افراد متهم به منكرات اخلاقي ، چنين به دست مي آيد كه بيشتر متهمان را افراد مجرد تشكيل

مي دهند؛ يعني 70 درصد مردان و 65 درصد زنان دستگير شده مجرد هستند .

برطرف كردن مشكلات جوانان ، به خصوص همسرگزيني ، ازدواج ، فراهم كردن شرايط اشتغال و ورزش مي توانند عوامل

مهمي در جهت جلوگيري از رفتارهاي پرخاشگرانه

و مدگرايي غربي باشند . در اثر ازدواج ، بسياري از رفتارهاي دوران

بي همسري كاهش مي يابد . فروكش كردن غرايز جنسي و نگرانيهاي جواني موجب بي رغبتي جوانان متأهل به بسياري از

رفتارهاي دوران تجردشان مي شود و چنانچه مسؤولان فرهنگي كشور و برنامه ريزان سياسي- اجتماعي از اين فرصت

استفاده كنند ، به راحتي خواهند توانست فرهنگ اسلامي را جانشين مدگرايي و غرب زدگي نمايند .

در گذشته ، تنها دوره كودكي و بزرگسالي مطرح بود .

فردي كه متولد مي شد ، به او "كودك" مي گفتند و به محض رسيدن به رشدي كه قدرت انجام كار پيدا مي كرد به او

"بزرگسال" مي گفتند . از اين رو ، مراحل رشد كه شامل دورانهاي نوزادي ، كودكي ، نوجواني ، جواني ، بزرگسالي و

سالخوردگي در جامعه امروز است ، مطرح نبودند . در عصر نوين ، كاركرد ازدواج تغيير كرده و نهاد خانواده تنها به منزله

توليد نسل در نظر گرفته نمي شود ، بلكه تربيت و جامعه پذيري فرزندان در خانواده هاي هسته اي شكل مي گيرد . بنابراين ،

خانواده نقش مهمي در بزهكاري و ديگر مسايل اجتماعي دارد .

يكي از آسيبهاي اجتماعي پس از انقلاب ، بالا رفتن سن ازدواج و سطح توقع خانواده هاست . سياستهاي اقتصادي-

اجتماعي در مواقعي بر اين توقعات تأثيرگذار بوده اند .

توسعه اقتصادي بدون در نظر گرفتن شرايط اجتماعي ، مي تواند جامعه را دچار قشربندي شديد كرده ، فاصله طبقاتي را

افزايش دهد . سطح درآمد طبقه پايين و تغيير ارزشهاي جامعه با الگوپذيري از تلويزيون خارج از ايران ، هزينه

هاي تجملاتي

را روز به روز افزايش داده است . جوان امروز به زندگي در يك اتاق با امكانات اوليه قانع نيست ، بلكه از همان ابتدا بايد

مسكن و تمامي لوازم زندگي كامل براي وي فراهم باشد .

از اين رو ، تأثيرگذاري اين فرهنگ در خانواده باعث شده است كه ازدواج در ميان انبوهي از مشكلات تصور شود . در

حالي كه با پايين آمدن سطح توقع و با قناعت ، مي توان با حداقل امكانات يك زندگي سالم را شروع كرد .

جامعه صنعتي امروز فرهنگ زندگي در خانواده هسته اي را روز به روز تبليغ مي نمايد ، به گونه اي كه گفته مي شود ديگر

زمان آن نيست كه يك زن و مرد در كنار پدر و مادر ، برادران و خواهران و نوه ها در خانواده اي گسترده زندگي كنند .

حتماً بايد به محض ازدواج جدا شوند . علاوه بر اين ، عده اي پايان قرن را پايان خانواده تلقي كرده ، مي گويندارزشهاي

خانواده در عصر حاضر تغيير يافته اند ، در حالي كه بسياري از مشكلات پس از ازدواج مي توانند در خانواده گسترده حل

شود و آرامش رواني و احساس امنيت در كنار ديگران مي تواند دوباره با سياستگذاريهاي فرهنگي به خانواده ها برگردد .

همسرگزيني و ازدواج تنها راه ارضاي شتاب زدگي جنسي است . عوامل متعددي در به وجود آوردن اين مشكل دخالت

دارند . از يك سو ، ميل به ازدواج و از سوي ديگر ، وجود كم رويي ، پاي بندي به مذهب- كه روابط ناروا را محكوم مي

كند- فقدان اطلاعات

صحيح درباره غريزه و نيز انديشيدن دايم به مسايل جنسي كه همه اينها جز در سايه ازدواج ، كه حق

فرزندان است و در اسلام تأكʘϠبسياري بر آن شده ، برطرف نخواهد شد . امروزه اغتشاشهاي جنسي از عواملي هستند كه

غرب را به فروپاشي نزديك كرده اند .

ج . عوامل سياسي

احزاب سياسي به صورت امروزي كه در مسايل سياسي شركت مي كنند ، از پديده هاي غربي هستند كه تاريخ پيدايش آنها به

اواخر قرن 18 ميلادي برمي گردد .

يكي از متفكران سياسي انگليس معتقد است: احزاب سياسي منافع گروهي و شخصي را بر منافع ملي ترجيح خواهند داد .

امروزه روش انتخاب نمايندگان قواي مقننه و تشكيل دولتها در كشورهاي صنعتي ، كه بر نظام سرمايه داري تكيه دارند ، مانند

اروپا و امريكا و ژاپن ، هنوز در چارچوب احزاب سياسي انجام مي شود .

در تمام نظامهاي اجتماعي چه جديد و چه سوسياليزم و يا سرمايه داري ، گرچه احزاب سياسي تلاش مي كنند پايگاههاي خود را

براي تحصيل قدرت مستحكم كنند ، اما محبوبيت و مشروعيت آنها به عنوان اركاني كه به خوبي و شايستگي بتوانند خواسته هاي

مردم را جامه عمل بپوشانند و در كاربرد سياسي نظام مؤثر باشند ، در حال ضعف و تزلزل است .

ترويج فرهنگ پوچي و ابتذال كه اولين گام عملي آن در زمان رضاخان در ايران شروع شد ، با طرح متحدالشكل كردن لباسها و

كشف حجاب ، اولين سنگ بناي اسلام زدايي را در ايران بنيان نهاد . از اين رو ، ترفند سياست زدايي و سوق دادن توده هاي

انقلابي و جوانان

يك كشور به سمت پوچ گرايي و خارج كردن مردم از صحنه هاي اجتماعي خود از عوامل مؤثر در

غربگرايي است .

د-عوامل اقتصادي

فقر ، بيكاري ، جنگ ، ثروت و گردشگري از جمله عوامل اقتصادي مهم در غربزدگي جوامع محسوب مي شوند . فقر انسان

را به كفر نزديك كرده ، زمينه هاي بروز ناهنجاري و انحرافهاي اجتماعي را در وي فراهم مي سازد . فرد براي رهايي از

اين وضعيت ، به سمت مظاهر مادي غرب روي مي آورد . سرپرست خانواده با كار بيشتر ، تلاش مي كند مشكلات اقتصادي

خود را برطرف نمايد . كار بيشتر وقت بيشتر مي طلبد و از اين رو ، چنين فردي نمي تواند فرصت كافي براي تأمين نيازهاي

عاطفي و تربيتي فرزندان خود داشته باشد . بنابراين ، الگوهاي رفتاري و نيازهاي عاطفي فرزند وي را دوستانش پر خواهند

كرد ، آن هم بدون نظارت پدر و مادر ، آن گونه كه خودشان مي خواهند و از اين طريق ، بسياري از الگوهاي غربي را مي

پذيرند و از آنها پيروي مي كنند .

در دوران جنگ ممكن است تمام بودجه كشور صرف جنگ شود و از مسايل تربيتي و فرهنگي غفلت گردد . اين خود عامل

مؤثري در گرايش افراد به سمت غرب خواهد بود؛ زيرا از يك سو ، راههاي ارضاي سالم غرايز به دليل فشارهاي جنگ و

خطرات احتمالي آن سد مي شوند و از سوي ديگر ، اشرافيت و پولهايي كه عده اي در بحران اقتصادي ناشي از جنگ براي

خود مهيا ساخته اند ، فاصله طبقاتي شديدي در جامعه فراهم مي سازد

و بيشتر قشر سرمايه دار با الگوپذيري از جديدترين مدها

و الگوهاي تبليغاتي برخاسته از وسايل ارتباط جمعي ، گرايش بيشتري به غرب دارند و عملاً در ظاهر لباس و آرايش صورت

خود از آن پيروي مي كنند .

يكي ديگر از عوامل اقتصادي غربزدگي ، گردشگري است . وضعيت و بازديد از آثار و اماكن باستاني و تاريخي ايران پيش

از انقلاب اسلامي و بعد از آن بسيار متفاوت است و برنامه ريزان سياسي- فرهنگي كشور در هر مقطع ، اهداف خاصي

دنبال مي كنند . پس از انقلاب ، توجه به جهانگردي تنها بعد مادي و جذب سرمايه هاي خارجي نيست ، بلكه اهداف بالاتري

مطرحند؛ از جمله گسترش و الگوسازي فرهنگ اسلامي و انقلابي ايران به ديگر كشورها و گردشگران خارجي .

گردشگري پيش از انقلاب مي خواست ياد بگيرد و بر تمدنها حكومت كند . مي خواست همه چيز را زودتر به دست آورد ،

بهره بگيرد و به خانه برگردد . هرجا گردشگري پيدا مي شد ، مراسم و آيينهاي مقدس به قيل و قال سيرك و معابد و مساجد به

بازار مكاره و خشوع و خضوع زاير به كنجكاوي تنزل مي يافت . گردشگري عامل آلودگي فرهنگي بود . هنر را به كالاي

مصرفي و عشق را به دفع شهوت تبديل مي كرد . گردشگر در واقع معيارهاي اقتصادي و سودجويي را بر هر چيز ديگري

مقدم مي دانست . تهاجم فرهنگي از طريق ارزشها و هنجارهاي گردشگران آمريكايي و اروپايي بدون هيچ منع و كنترل

داخلي در ايران منتشر مي شد .

برخي از كشورهاي آسيايي توسط گردشگر به يك كارخانه

آلوده روسپيگري تبديل شدند؛ زيرا جهانگرد ماجراجويي است كه

موجب غربي شدن ساير جوامع مي شود . به دنبال گشايش راههاي دريايي و استعمار كشورهاي قدرتمند ، ميسيونرهاي

مسيحي ، دين خود را همچون متاعي اخروي به جهانيان تحميل كردند و راه تسلط بيگانگان را براي توسعه طلبي و سلطه خود

بر كشورهاي ضعيف هموار ساختند . از اين رو ، گردشگر گرچه به ظاهر فردي بي آزار بود ، اما در واقع ، به صورت

جديدي از استعمار نو جلوه مي كرد .

پس از انقلاب اسلامي ايران با نظارت برنامه ريزان و توصيه علما ، تلاش بر اين بوده است كه از پيامدهاي منفي اين عامل

جلوگيري شود . يكي از علماي شيعه در اين باره مي گويد: غربيها از توجه به جهانگردي مسأله اي مادي و . . . را

در نظر دارند . ما هدف بالاتري داريم و مي خواهيم گردشگراني را كه به اينجا مي آيند جذب اسلام و انقلاب كنيم . نحوه

رفتار با توريستها بايد رفتار تبليغي باشد . هدف ما از جهانگردي با كشورهاي اروپايي و آمريكايي فرق مي كند و ما تنها به

دنبال آن نيستيم كه جهانگردان را در كشورمان بگردانيم ، بلكه مي خواهيم آنها را جذب اسلام كنيم . از اين رو ، كساني را كه

براي همراهي گردشگران انتخاب مي كنيم بايد مدير و متدين باشند تا وقتي جهانگردان آنان را مي بينند زمينه جذبشان به اسلام

فراهم شود .

از زماني كه تفكر مادي در غرب مسلط شد ، غيرت و حميت كه بارزترين ويژگي انسانهاي ارزش مدار شرق بوده ، از زندگي

آنان رخت بربست و الگوي مصرفي كشورهاي غربي به كشورهاي شرقي منتقل شد . تغيير خلق و خو ، ايجاد فاصله طبقاتي ،

گسترش روحيه پوچ گرايي و به فراموشي سپردن عزت نفس انسانها از نتايج ملموس چنين رويكردي به شمار مي رود .

تفكر ماديگراي غرب با ارايه تصويري مبهم ، انسان ارزش محور را به موجودي بي هدف كه نهايت آمال و آرزويش تأمين

لذتهاي جسماني است تشويق مي كند و اين زمينه از دست دادن اعتبار و گسترش انحرافهاي شخصي و اجتماعي است .

آنچه در اين نوشتار مي خوانيد به بيان نتايج و پيامدهاي غربزدگي و راههاي مقابله با رسوب اين تفكرات در جوامع اسلامي

خواهد پرداخت كه به اقتباس از مجله معرفت ، وابسته به پايگاه اطلاع رساني مؤسسه آموزشي و پرورشي امام خميني (ره )

پيش روي خوانندگان قدس قرار دارد .

نتايج و پيامدهاي غرب زدگي

الف ) شيوع تفكر بي ديني

فرهنگ و عقايد غرب بر محور انسان مداري (اومانيسم ) شكل گرفته كه تأكيد آن بر ارزشهاي انساني قرار دارد و با نفي

عبوديت و احكام الهي و انكار غيب به تشكيل جامعه اي انديشيده كه خداي آن انسان است . اومانيسم با تضعيف دين و دوري

جستن از ديانت ، به دنيايي روي آورده كه در تمامي اصول و باورهاي فطري انسان در تمايل به خداگرايي تشكيك كرده است .

اصلي ترين و خطرناكترين پيامد غرب زدگي در كشورهاي مذهبي ، تضعيف عقايد و فرهنگ ديني است . غرب با تمسك به

نظريه پردازان خود پس از عصر نوزايي ، توانست مكتبهاي ساختگي زيادي از قبيل "تئيسم" ، "راسيوناليسم"،"

فراماسونري" ، و "سكولاريسم" را

براي جايگزيني خلأ فكري بشر به نام دين اختراع نمايد .

ب ) شكاف نسل

از ديگر پيامدهاي غرب زدگي ، دوگانگي ميان نسلها ، ملتها و تمدنهاست . غرب همواره سعي دارد رابطه مردم را با سنن و

آداب و رسوم و ارزشهاي فرهنگي شان قطع كند و آنان را به اقتباس فرهنگي از غرب وادارد . نسل جديد را بي دين و

لاابالي پرورش دهد تا با ايجاد فاصله بين نسل جديد و نسلهاي گذشته ، آنان را به سمت ارزشهاي غربي سوق دهد و با ايجاد

لاابالي گري جوانان را وادارد تا بزرگان و گذشتگان خود را عقب افتاده و خرافاتي بپندارند و آنان را به موضع گيري عليه

اصول و ارزشهاي سنتي و خانوادگي خود تشويق نمايد تا جامعه به دو دسته "متجدد" و "مرتجع" تبديل شود . پيدايش

روشنفكر مأبان در اين گونه جوامع ، زاييده همين شكاف است .

در اين جا ، بجاست براي روشن شدن بحث به تمايز مفهومي "روشنفكر" و "منورالفكر" اشاره نماييم:

عده اي معتقدند كه "روشنفكر" يك مفهوم مناقشه آميز است ، به طوري كه در فرهنگهاي گوناگون معاني متعددي دارد و در

عرفهاي متفاوت ، ترجمه آن گوناگون است .

عده اي ديگر چنين تعريف كرده اند كه روشنفكران گروهي هستند كه نسبت به روابط جامعه و دولت انتقاد داشته ، از وضع

موجود راضي نيستند و تسلط سنت را به نقد مي كشند . روشنفكران مدافعان ارزشهاي شناختي و اخلاقي و خالق نمادها و

افرادي هستند كه با قلمروهاي معنادار و ارزشهاي مقدس فرهنگ درگيرند .

روشنفكري در حوزه هاي گوناگوني به كار مي رود كه عبارتند از:

حوزه معرفت شناسي كه معتقد است معرفت تنها از راه

استدلال و تعقّل به دست مي آيد . دوم حوزه روان شناسي كه معتقد است همه اعمال ذهني به شناخت برمي گردند . سوم

حوزه متافيزيك كه مي گويد: واقعيت اصلي طبيعت ، انديشه و يا افكار است .

اما "منورالفكر" واژه اي است اروپايي؛ به اين معنا كه هر مرجعي به جز عقل را بي اعتبار مي دانست . اين عقل

مصحلت انديش به صورت يك علم جديد درآمد و منورالفكر تصور مي كرد تاريخ بشر به آن درجه از رشد و آگاهي رسيده

است كه انسان بتواند تمام مسايل را خودش حل كند . وقتي اين مفهوم با بار ايدئولوژيكي خود ، اعم از ماركسيسم ، ليبراليسم و

غير آن به ايران آمد ، شكست خورد . منورالفكرها غافل از شرايط تاريخي ايران ، مي خواستند همان وضعيتي را كه در

اروپا پيدا شده بود ، در كشورشان به وجود آورند . آنان نيز به نقد دين و تقويت تفكرات سكولاريسم پرداختند .

بنابراين ، آنچه موجب غرب زدگي جامعه ايران شد ، منورالفكري بود كه با دين سرستيز داشت .

بعدها كه واژه "روشنفكري" مطرح شد ، اين واژه خوشايند منورالفكران قرار گرفت و آنان خودشان را "روشنفكر"

ناميدند ، در حالي كه كار آنان نقد دين بود ، ولي روشنفكر نقد دين نمي كرد . ما مي توانيم روشنفكر ديندار داشته باشيم ، ولي

منورالفكر ديندار تناقض گويي است .

"منورالفكر" لقبي بود كه به تحصيل كردگان از فرنگ برگشته عصر قاجار اطلاق مي كردند كه با ورود آنان به ايران ،

ارزشهاي غربي

در كشور منتشر شدند و عده اي از جمله ملكم و سپهسالار با امتيازدهي به بيگانگان ، در غربي كردن جامعه

ايران تلاش كردند .

ج ) پوچ گرايي

بن بستي كه دنياي غرب با آن روبروست ، بي هدفي انسان متمدن غربي است . تفكر مادي و انسان محوري تمام ابعاد معنوي

و روحاني انسان را در قالب نفع و سود و رسيدن به نهايت لذت جسماني تلقي مي نمايد . در نتيجه ، تمام فعاليتهاي انساني بر

محور كار و درآمد مي چرخند . از اين رو ، عده اي كه در اين راه موفق نباشند ، گرايش به سمت پوچي و بي هدفي خواهند

داشت . روحيه پوچ گرايي به تدريج ، به مردم غرب زده جهان شرق نيز تزريق شد ، به نحوي كه امروزه زندگي روزمره

بسياري از مردم را تحت تأثير قرار داده است . متأسفانه در عده اي از جوانان پس از انقلاب حالت تخفيف يافته اي از همان

پوچ گرايي غربي وجود دارد كه به صورت بي مبالاتي ، گذراندن بي هدف اوقات جواني و بي رغبتي به تحصيل و كار و

فعاليت بروز كرده است .

د ) بي غيرتي ديني

يكي از زمينه هاي اصلي گسترش غرب گرايي در جامعه اسلامي ايران را مي توان ترويج فرهنگ بيگانگان از جمله نسبيت

گرايي در دين و تمدن دانست . "غيرت" از جمله مفاهيمي است كه فهم و درك معناي آن در فرهنگ غرب دشوار است؛

زيرا فرهنگ غربي بر پايه مادي گري بنا شده و هرچه داراي سود ، نفع و فايده مادي باشد ، در آن قالب گنجانده مي

شود .

"غيرت" در لغت ، به معناي جانب داري همراه با تعصب انسان در امور مورد علاقه اش مي باشد . از اين رو ، غرب

همواره تلاش كرده است كه انسانها نسبت به دين خود جدي نبوده ، بي تفاوت باشند و در عمل به دستورات و شعائر ديني ،

لاابالي گري را در پيش گيرند . يكي از زمينه هاي بي غيرتي ديني ، كه غرب بر روي آن سرمايه گذاري مي كند ، ساختن

برنامه هاي غيراخلاقي است كه امروزه از طريق ماهواره ، اينترنت ، سينما و مجلات براي به دام انداختن جوانان و گسترش

انحرافهاي اجتماعي آنان از آنها استفاده مي نمايد؛ زيرا ديدن اين مناظر نه تنها نياز جنسي را تأمين نمي كند ، بلكه آتش آن را

شعله ورتر مي كند و به همين دليل ، زيان بار است؛ حتي افرادي با ايمان قوي نيز ممكن است به لحاظ روحي صدمه ديده و

چيزي جز افسردگي و سرخوردگي برايشان به دنبال نداشته باشد . اين برنامه ها زيانهاي روحي غيرقابل جبراني ايجاد مي

نمايند كه احساس ناكامي و خود خوري به دنبال دارند . عده اي از والدين فكر مي كنند كه ديدن اين صحنه ها در فرزندان

آنان تأثير ندارد و يا آنها را درك نمي كنند ، در حالي كه اين توهمي بيش نيست ، بلكه آنان به خوبي درك مي كنند و با رشد

جسمي ، كه در آنان ايجاد مي شود اثرات سويي در رفتارشان بروز پيدا خواهد كرد . صحنه هاي تلويزيوني غرب مملو از

اين نمايشها هستند و حتي در برنامه هاي

كارتوني كودكان نيز چنين صحنه هايي به نمايش گذاشته مي شود . تمام اينها زمينه

ساز انحراف هاي اجتماعي هستند كه از نتايج غرب زدگي محسوب مي شوند .

ه_ ) مدگرايي

يكي از زمينه هاي ترويج غرب گرايي ، كه جامعه را به سمت غرب زدگي به پيش مي برد ، ترويج مدهاي غربي توسط وسايل

ارتباط جمعي است . پخش فيلمها و تصويرهاي مبتذل توسط رسانه هاي بين المللي و روابط نامشروع و نشر مدها و

برچسبهايي با كلمات غربي بر روي لباسهاي گوناگون از سوي كشورهاي غربي ، در دراز مدت بر ديگر جوامع اثر مي گذارد

و به تدريج ، به صورت فرهنگ خودي درآمده ، حساسيتهاي الگوهاي غربي را از بين مي برد . از اين رو ، مشاركت با فرهنگ

بيگانگان در انتخاب مد و الگوهاي پوششي بانوان ، خود زمينه غرب زدگي را در جامعه فراهم مي سازد .

و ) تجمل گرايي

از جمله پيامدهاي مضر غرب گرايي ، كه جامعه را به سمت فقر رواني و آسيبهاي ديگر اجتماعي به پيش مي برد ، "تجمل

گرايي" است .

زندگي انسان را مي توان به سه بخش تقسيم كرد: 1- زندگي ضروري 2- زندگي رفاهي 3- زندگي تجملي .

در زندگي ضروري ، انسان به دنبال تأمين نيازهاي اوليه و ضروري خود مي باشد و تأمين خوراك و پوشاك را سرلوحه

فعاليتهاي اقتصادي روزانه خود قرار مي دهد . در اسلام ، اين حد از تأمين معيشت براي مردم در زندگي مشترك واجب بوده

و از آن به "نفقه" تعبير شده است .

در زندگي رفاهي ، انسان درصدد تأمين رفاه بيشتر براي خانواده

است و تلاش مي كند امور روزمره خود را از حد ضرورت

فراتر برده ، خوراك و پوشاك و مسكن بهتري براي خانواده خود فراهم نمايد . اين قبيل تلاشها نيز در دستورات اسلامي

ستوده شده و از آنها به "جهاد" تعبير شده است . از اين رو ، در اسلام ، زندگي بهتر همراه با رفاه بيشتر منع نشده

است .

اما آنچه جامعه را به سمت هلاكت نزديك مي كند ، زندگي تجملي است . مصداق روشن زندگي تجملي اسراف در مصرف

است . براي مثال ، اگر فردي كه در خانه خود داراي وسيله سرد كننده مناسبي براي نگهداري غذاهاست ، درصدد بيفتد كه

چون در خانه خويشان وي نوع جديدي از اين وسيله وجود دارد ، وي نيز بايد با فروش وسيله خود به سمساري ، مدل جديد آن

را فراهم نمايد ، اين برخورد اولين گام به سمت ورطه تجمل پرستي است؛ زيرا غرب ، امروزه با همين تفكر ، در دنياي مصرف

زدگي بيشتر براي كسب لذت و سود انساني (اومانيسم ) گرفتار آمده است و در اين دنيا هويت خود را فراموش كرده و

هستي اش را بي ارزش ، بي كرامت و بي معنا قلمداد مي كند .

غرب با سرمايه و قدرت صنعت توانسته است اشياي گران بها و جواهرآلات و كالاهاي شيك را به بازار مصرف وارد كند و

وجودش را كه تجسمي از عدم ، پوچي و بيهودگي است معنا و ماهيت ببخشد و به ياري اين تمدن مادي و با توسل به اين كالاها ،

عقده گشايي كند و كمبودهايش را ترميم نمايد .

در جامعه

اسلامي ما ، با وجود فرهنگ ضد غربي ، ريشه هاي مصرف زدگي و تجمل پرستي در بعضي خانواده هاي شهري و

روستايي نهفته است كه بايد به عنوان يكي از مظاهر غرب زدگي ، آسيب شناسي گردد و راه حلي براي آن پيشنهاد شود .

راه هاي مقابله با غربزدگي

آنچه را مي توان به عنوان راهكارهاي كاربردي براي پيش گيري از گسترش پديده غرب زدگي مطرح كرد ، در حقيقت از بين

بردن عوامل غرب زدگي است كه در ذيل به آنها اشاره مي شود:

مهمترين عامل جلوگيري از انحرافهاي اجتماعي و ارزشهاي غربي ، هويت بخشي و توجه به شخصيت جوان است . آنچه

فرد را به سوي رفتارهاي انحرافي سوق مي دهد ضعف شخصيت است .

در صورتي كه خطايي از يك جوان سر زد ، اگر افراد جامعه به جاي هدايت و تربيت وي ، به "انگ زدن" به او بپردازند ،

چنين فردي عزت نفس و شخصيت خود را تضعيف شده و هويت خويش را بزه كار تلقي مي كند . او با از دست دادن اعتبار

اجتماعي خود ، زمينه مناسبي براي انحرافها پيدا خواهد كرد؛ زيرا چنين فردي با احساس در هم ريختگي هويت و شخصيت

اجتماعي خود ، تصور مي كند ديگر احترامي در جامعه ندارد . اين موضوع اولين گام به سمت ستيز با ارزشهاي حاكم بر

جامعه است كه در نتيجه ، وي را به سمت پيروي از الگوهاي غربي سوق مي دهد .

تأثير محيط اجتماعي و نقش جامعه در تكوين شخصيت و هويت يابي فرد ، بسيار مهم است . مدرسه ، خانواده ، همسالان و

شهروندان در جهان امروز

، كه در حقيقت عصر ارتباطات الكترونيكي است ، به عنوان نقشهاي فردي و اجتماعي بر افراد تأثير

مي گذارند .

اگر به جامعه پذيري ارزشهاي اسلامي بينديشيم ، مي توانيم در دراز مدت ، مانع بزرگي در برابر غرب گرايي ايجاد كنيم ،

زيرا فضاي فرهنگي ، كه فرد در آن زندگي مي كند ، بر او اثر خواهد گذاشت . جوان به دنبال عاطفه است .

خانواده اي كه نياز عاطفي وي را فراهم نسازد ، بايد منتظر رفتارهاي پرخاشگرانه و ناسازگاري وي در دوران بلوغ و پس

از آن باشد . چه بسيار اتفاق مي افتد كه والدين شخصيت جوان خود را نزد همسالان و دوستانش تضعيف مي كنند و يا با

رفتارهاي عوامانه ، مانع تكوين شخصيت وي مي گردند .

اينجاست كه جوان براي ضعف خود ، به سمت الگوپذيري كاذب از غرب روي مي آورد تا به ديگران بفهماند كه او نيز مي

تواند مسير زندگي خود را تعيين نمايد !

هدف سازي براي زندگي و ايجاد انگيزه به كار و تحصيل از سوي نخبگان و انديشمندان مي تواند جوانان را از پوچ گرايي دور

سازد و هدف درستي براي زندگي آينده آنان نشان دهد .

انقلاب اسلامي ايران و به دست آوردن ارزشهاي اسلامي بر پايه ابعاد معنوي انسان در جامعه شكل گرفت . از اين رو ،

تجمل پرستي و تقويت دنياپرستي و مصرف زدگي مي تواند عامل مؤثري بر گسترش غرب زدگي جامعه باشد . حفظ

ارزشهاي به دست آمده پس از انقلاب ، از جمله قبح تجملات و يا بي حجابي در بين زنان ، خود عامل مؤثري در جلوگيري

از

غرب زدگي است . البته حجاب ، بخصوص چادر ، يك ارزش ملي هم در ايران است .

حجاب نه تنها پيروي از دستورات الهي است ، بلكه جامعه را در فضاي آرام قرار مي دهد و از عوامل تحريك كننده جوانان

جلوگيري مي كند . از اين رو ، جلوي بسياري از ناهنجاريها و اغتشاشات جنسي را مي گيرد و جامعه را در يك فرهنگ

اسلامي قرار مي دهد .

هجوم فيلمهاي گوناگون در قالب سينما توسط وسايل ارتباط جمعي اغلب نه تنها هيچ پيامي ندارند ، بلكه فرهنگ پوچي ، سبك

سري و وقت تلف كردن را به جامعه تزريق مي نمايند ، در حالي كه ايران نيازمند توليد علم ، سخت كوشي و رسيدن به توسعه

انساني است .

سينما بايد با توليد فيلمهاي اخلاقي از زندگي عالمان ديني ، مخترعان و مكتشفان ، فرهنگ سخت كوشي و توليد علم و معرفت

توسط انديشمندان را به كودكان و نوجوانان آموزش دهد تا نسل آينده به دنبال علم آموزي و اختراع حركت كنند .

درباره اديسون مي گويند كه هيچ اختراعي در جهان به اندازه كشف الكتريسيته وي داراي اهميت نبوده است . او در

آزمايشگاه خود ، به صورت شبانه روزي مشغول كار بوده ، سخت كوشي وي چنان بود كه فرصت ملاقات و سخن گفتن با

كسي را نداشت . عده اي از دانشمندان كشورهاي ديگر براي ديدار او آمده بودند ، در پاسخ گفت: من وقت ندارم . ولي

با اصرار زياد ، تنها پنج دقيقه از وقت خود را به آنان اختصاص داد . چنين فردي در موقع مرگ خود ،

گفت: طرحهاي

زيادي در مغزم وجود دارد كه فرصت نكردم درباره آنها فكر كنم .

استفاده بازيگران فيلمها از كلمات عاميانه و زشت ، ناخودآگاه بر ارزشها و فرهنگ خانواده ها تأثير مي گذارد و چنين وانمود مي

شود كه گفتن اين كلمات بين برادر ، خواهر ، دوستان و همكلاسي ها قبحي ندارد .

عده اي تصور مي كنند همين كه نماز مي خوانند و در دل خود ، پاي بند دستورات اسلامي هستند كفايت مي كند ، در حالي كه

نشان دادن دينداري در جامعه ، نقش مهمي در جلوگيري از غرب زدگي و انحرافهاي اجتماعي دارد . تأكيدات متون اسلامي

بر ظاهر لباس و عدم شباهت به كفّار در چهره ، خود گواه روشني بر اين مدعاست .

نمي شود فردي در ظاهر صورت و لباس خود به سبك غربيان آرايش نمايد ، ولي بروز اجتماعي وي در جامعه با رفتار و

آداب اسلامي جلوه كند . بنابراين ، بي توجهي به ارزشهاي اسلامي و عدم تظاهر به ديانت و فرهنگ اسلامي ، بخصوص

شيعي ، مي تواند جامعه را به سمت غرب زدگي سوق دهد . تبديل واحد پول كشورها به دلار و گسترش ادبيات غربي و ايجاد

پايگاههاي گسترده اينترنتي توسط اروپا و امريكا ، خود از مظاهر استعمار ادبي غرب است كه در اين زمينه ، عده اي از

روشنفكران وابسته نيز درصدد جلب منافع و رضايت بيگانگان تلاش كرده ، سعي در غربي كردن جامعه اسلامي دارند .

از اين رو ، بازگشت به معناي اصيل روشنفكري و تعهد ديني در بين روشنفكران مي تواند عامل مؤثري در جلوگيري از غرب

زدگي باشد .

جلوگيري از برخوردهاي انفعالي در برابر شبهات و ارزشهاي غربي و ايجاد زمينه هاي لازم براي فعال كردن افراد جامعه

در توليد مد ، لباس و فيلم با تأكيد بر الگوهاي اسلامي و نيز توليد گسترده سبكهاي اسلامي ، خود از عوامل مهم در پيشگيري از

عمل بر اساس شيوه هاي غربي است .

ما مي توانيم فناوري غرب را بگيريم ، ولي براي جلوگيري از آسيبهاي فرهنگي آن ، با نصب نمادهايي توسط معماري سنتي و

تمدن ملي _ اسلامي ، آن را جزو فرهنگ اسلامي قرار دهيم .

سالم سازي محيط مدارس و دانشگاهها و استفاده از استادان مسلمان متعهد و ايجاد توليد علم و انديشه بدون اقتباس از غرب و

گسترش بعد معنوي و تربيتي اسلامي در فضاي حاكم بر دانشگاه و كم كردن شكاف نسل در بين اعضاي جامعه و درك شرايط

روز اجتماعي توسط پدران و بروز رفتارهاي عالمانه همراه با عطوفت با جوانان ، خود از ديگر عوامل مهم در كاهش غرب

زدگي است .

گسترش مراسم عبادي ، بخصوص اعتكاف و برگزاري مجالس روضه در سالگرد شهادت امامان معصوم (عليهم السلام ) و

نيز اهميت دادن به ورزش و تفريحات سالم در كنار كار و فعاليت روزانه و الگوسازي از زندگي بزرگان و انديشمندان و

اولياي الهي در كاهش انحرافهاي اجتماعي تأثيرگذار است و جامعه را از جهت گيري غربي نجات مي بخشد .

ايجاد فضاي مناسب تفريحي در شهرها و رسيدگي به وضعيت سواحل درياها براي استراحت و تفريح خانواده ها ، كه در

حقيقت يكي از آسيبهاي كنوني سواحل به شمار مي رود ، خود از عوامل مهم

در كج رويها و انحرافهاي اجتماعي است .

عريان شدن مردان در كنار خانواده بدون هيچ ممنوعيت اجتماعي در انظار عمومي و احساس آزادي در رعايت پوشش ، عده

اي را به سوءاستفاده از آن وادار كرده است . چنين وضعيتي مي تواند بسياري از هنجارهاي جامعه را دگرگون سازد و با

ايجاد الگوهاي غربي ، ادب و تربيت اجتماعي مردم را به مخاطره اندازد .

از اين رو ، نبايد جامعه را بدون توجه به تربيت فرهنگي رها كرد . رهايي فرهنگي مي تواند ارزشهاي جامعه را تغيير داده ،

ناهنجاريها و انحرافهاي اجتماعي را رشد دهد و جامعه را به سمت اضمحلال و فروپاشي نزديك گرداند .

14- جوان و دوران جواني

جوان و شاخص_ه هاي سل_وك

سرآغاز سلوك

جوان در هنگام بلوغ فكري با انديشه در «آن چه كه هست» و شناختي از استعدادها و توان هاي خود ، شور و شوقي براي

رسيدن به «آن چه كه بايد باشد» در او پديد مي آيد . وي در اين تفكر آگاهانه ، خود را برتر از پديده هاي ديگر هستي مي بيند

و استعدادهايش را فراتر از موجودات ديگر و ساختمان وجودي خود را بالاتر از «خور و خواب و خشم و شهوت» مي يابد

و اين محدوده زندگي دنيا را براي خود كوچك مي بيند . او به راهنمايي پيامبران و حكيمان و نيز عقل و خرد خود پي مي برد

كه كالاهايي در اختيار دارد ، اما اين بازارهاي هوا و هوس ، زينت و تجمل و . . . ارزش آن را ندارند كه كالاهاي انسانيت

را در آن به جريان بيندازد و با آن ها داد و ستد كند ، پس به ضرورت بازاري كه ارزش تجارت داشته باشد پي مي برد

، از اين

رو معبود واقعي خود را مي شناسد و «عشق» در او سبز مي گردد . در اثر همين فرآيند آگاهانه و عاشقانه است كه «

عرفان» پي افكنده مي شود .

بنابراين ، عرفان چيزي جز شناخت و آگاهي و معرفت نيست؛ به عبارت ديگر ، آگاهي هاي عميق انسان از مبدأ هستي و شور و

شوق او براي رسيدن به قله هاي كمال ، و تلاش در جهت صيقلي كردن دل از طريق مؤانست با معشوق و ذكر و ياد او و «جام

جهان نما» كردن قلب ، عرفان ناميده شد . از همين روست كه «بوعلي سينا» در تعريف عرفان و عارفان گفته است:

«عارف ، حق (خدا ) را مي خواهد ، نه براي چيزي غير حق ، و هيچ چيزي را بر معرفت حق ترجيح نمي دهد و عبادت او

تنها به خاطر اين است كه خداوند ، شايسته عبادت است و نيز بدان جهت كه عبادت ، في حد ذاته ، رابطه اي شريف است؛ نه به

خاطر ميل و طمع در چيزي يا ترس از چيزي .» (اشارات ، نمط نهم ) و باز آورده است:

«انسان هاي عارف آنانند كه به مقامِ تنزّه و پاكي نايل گشته اند . عارفان از اشتغالات عالم مادي رها گشته و از همه جهات

ماده به عالم قدس و سعادت صعود نمايند و با دريافت كمال اعلا به نشئه روحاني توفيق مي يابند و لذت هاي اعلا براي آنان

حاصل مي گردد .» (همان ) از آن جا كه اين حركت و «برخاستن از روي خاك» و «دست گشودن به آن سوي

طبيعت» يك نياز فطري انسان است ، هر كس در گوشه اي ادعاهايي نموده و

يك نوع مكتب عرفاني تأسيس كرده است . در

اديان مختلف هم عرفان هاي گوناگون را مي بينيم: عرفان مسيحي ، زردتشي ، بودايي و . . . در اسلام نيز از قرن ها پيش

تا به امروز ، بسياري از كسان ، ادعاهاي گوناگوني در خصوص روش سلوكِ عرفاني و باطني كرده اند . آنان افراد ديگري را

هم با ادعاهاي خود همساز كرده و به راه خود كشانده اند . در مقابل ، افراد ديگري هم به نقضِ ادعاهاي عارفانه آنان پرداخته

و سلوكشان را باطل دانسته اند . در اين ميان ، برخي از كسان كه به طرف داري و يا مخالفت برخاسته اند ملاك و معياري

نداشته اند و تعصب از يك سو و كينه و عناد از سوي ديگر ، ميان دارِ بحث و بررسي ها بوده است و حال آن كه عقل ، حكم مي كند

كه براي پذيرش و يا ردّ يك مرام و نظريه ، بايد ملاك ها و معيارهايي را در دست داشت تا عالمانه و عاقلانه در مسير ، گام

برداشت . اساسا براي هرگونه نقد و انتقادي بايد به معيارها و شاخصه هايي مجهز بود و هر نظام و مكتبي را با آن ها سنجيد

وگرنه مخالفت و يا طرف داري ، غرض ورزانه و يا كوركورانه خواهد بود .

پس ما براي نقد فرقه هاي عرفاني _ كه ادعاي پيروي از مكتب عرفاني اسلام _ را دارند بايد شاخصه ها و معيارهايي در دست

داشته باشيم تا در هنگام نقد ، توانا باشيم . اكنون به برخي از مهم ترين اين شاخصه ها اشاره مي كنيم:

1_ خردورزي

همه عارفان _ حتي در عرفان عملي _ نخستين گام را براي سالك ، شناختِ حضرت حق از طريق

عقل و استدلال دانسته اند .

درست است كه گفته اند: «پاي استدلاليان چوبين بود» ، ولي اين چوبين بودن به معناي بي قدر و منزلت بودن آن نيست .

سالك بايد با تدبر ، تفكر و سنجش هاي عقلاني ، نشانه هايي از معشوق را بيابد و سپس با عبادت و ذكر ، شناخت هاي خود را

بيش تر كند . انسان با چراغ عقل مي تواند راه هاي پرخطر سير و سلوك را به درستي تشخيص دهد و خطرگاه هاي آن را

شناسايي كند . هر كس كه اين چراغ را در خود فروزان نگه داشت ، عرفان او نيز پرفروغ است . رويارويي «عقل و

دل» و يا «انديشه و قلب» كه در ادبيات عرفاني ما از آن بسيار سخن گفته شده ، به معناي كنار نهادن عقل نيست .

هرچند كه قلب و دل ، راهبر اصلي در سير و سلوك است اما عقل نيز در مراحل بسياري ، دل را مدد مي رساند و طعم دريافت

هاي شخصي عرفاني را در قالب استدلال به ديگران منتقل مي كند .

قرآن كريم _ كه كتاب همه عارفان است _ به عقل ، ارزش و بها مي دهد و در آيات بسياري از منزلت آن سخن مي گويد؛ از باب

نمونه در يكي از آيات مي فرمايد:

«انّ شرّ الدّواب عنداللّه الصّمّ البكم الذين لايعقلون؛ بدترين موجودات در نزد خداوند ، كران و گنگاني هستند كه تعقل نمي

كنند .» (انفال ، آيه22 )

آيات بسيار ديگري هم هست كه خداوند به بندگانش خطاب مي كند كه چرا تعقل نمي كنيد ؟ چرا تدبر و تفكر نمي كنيد ؟ و . . .

در سنت و سيره پيامبر و ائمه معصوم (ع ) تلاش فراواني در

جهت رشد و باروري عقل شده است؛ چنان كه اميرمؤمنان

علي (ع ) در نهج البلاغه ، يكي از علل مهم بعثت پيامبران را اين مي داند كه عقل هاي آدميان را شكوفا سازند و گنج هاي آن

را استخراج كنند:

«و يثيروا لهم دفائن العقول؛1 پيامبران آمدند تا گنج هاي پنهاني عقل ها را آشكار سازند»

پس يكي از شاخصه هايي كه جوان با آن مي تواند مكاتب عرفاني را از يك ديگر بازشناسد ، ميزان توجه آنان به «عقل»

است . با شگفتي تمام شاهديم كه برخي ، عقل را بسيار خوار شمرده و استدلال و برهان را تحقير كرده اند . روشن است

كه سخن در اين نيست كه مقام عشق ، بالاتر از مقام عقل است و به قول حافظ: «جناب عشق را دركي بسي بالاتر از عقل

است» ، اما سخن در خوار شمردن عقل و بي اعتبار ساختن تفكر و تعقل و استدلال است . اين نوع بينش و نگرش با عرفان

اسلامي سازگار نيست . امام العارفين حضرت علي (ع ) عقل و شهود را يك جا با هم به ظهور رسانده است ، در كلمات

گهربار ايشان در نهج البلاغه ، استدلال هاي عقلي موج مي زند ، به قول استاد شهيد مطهري:

«علي (ع ) _ كه عرفا او را قطب العارفين مي دانند _ در نهج البلاغه ، آن مخِ عرفان ، گاهي آن چه را كه عرفا در همه كتاب ها

گفته اند در چهار سطر ، بيان كرده است و گاهي هم آن چنان فيلسوف مي شود و استدلال هاي عقلي فيلسوفانه مي كند كه هيچ

فيلسوفي به گَردَش هم نمي رسد؛ يعني علي (ع ) هرگز عقل را تحقير نمي كند .»2

2_ دانش اندوزي

شاخصه مهم ديگر

در عرفان و سلوك اسلامي ، تلاش در جهت كسب علم و دانش است . اين خصيصه اي است كه در قرآن

كريم و هم چنين سنت رسول گرامي اسلام (ص ) و سخنان امامان معصوم (ع ) بر آن ، تأكيد زيادي شده است . در

كتاب خدا مي خوانيم: «هل يستوي الّذين يعلمون والّذين لايعلمون؛3 آيا آنان كه مي دانند با آنان كه نمي دانند ، برابرند ؟» .

خداوند سبحان آن گاه كه انسان را آفريد ، گران بهاترين چيز ، يعني «دانش» را به او عطا كرد: «الذي علّم بالقلم علّم

الانسان ما لم يعلم .»4

از نظر اسلام ، «دانش ، سرچشمه تمام برتري ها و فضيلت هاست»5 و «گنجي سودمندتر از دانش نيست»6 و «ساعتي كه

دانش پژوه در جاي خود تكيه كرده و در بستر خود ، آرميده و در دانش خود انديشه مي كند ، از هفتاد سال عبادت ، برتر

است» .7

اما در عرفان منفي ، به سالك توصيه مي كنند كه يا بايد مقيّد به عقل و استدلال و مقتضيات دانش باشد و يا سر در آستان عشق

بسپارد و دفتر دانش را بشويد . برخي از مشايخ صوفيه ، عقل و دانش و كتاب و دفتر و نوشتن و آموختن را در سير و

سلوك ، بي اعتبار مي دانند و در نكوهش آن ، فراوان سخن گفته اند . چنان كه در «تذكرة الاولياء» در شرح حال «يوسف بن

حسين رازي» مي خوانيم كه او مريدِ «ذوالنون مصري» بود ، وي به دستور «ذوالنون» به شهر خود باز مي گردد و

هنگام وداع ، از ذوالنون ، وصيتي مي خواهد و چنين مي شنود:

«تو را سه وصيت مي كنم يكي بزرگ و يكي

ميانه و يكي خُرد: وصيت بزرگ آن است كه هر چه خوانده اي فراموش كني و

هر چه نوشته اي بشويي تا حجاب برخيزد .»8

«جنيد» كه در بين قدما و سران اوليه تصوف ، مقامي بس بلند دارد گفته است:

«نشايد كه مريدان چيزي آموزند مگر آن چه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد ، تمام است . هر مريدي كه

زن كند [ازدواج نمايد] و علم نويسد از وي هيچ برنيايد .»9

از اين نوع سخنان و حكايت ها در تحقير و سبك شمردن دانش و نابود كردن كتاب هاي علمي در شرح حال مشايخ صوفيه ، زياد

ديده مي شود .

3_ شريعت پذيري

پاس داشتن حريم شريعت و التزام به احكام فقهي ، يكي از شاخصه هاي ديگري است كه جوان بايد بدان توجه كند؛ يعني به حلال

و حرام و مستحب و مكروهي كه در شريعت معين شده ، ملتزم گردد . اين احكام شريعت با استفاده از منابعي چون كتاب ،

سنت ، عقل و اجماع مشخص مي شود و فقيهان با ممارست فراوان در عمليات اجتهادي ، آن ها را در رساله هاي عمليه و ديگر

كتاب هاي فقهي مشخص كرده اند . تقيّد سالك به نماز ، روزه ، خمس ، زكات و ديگر احكام فقهي ، نشان آن است كه وي يكي از

معيارهاي عرفاني را در خود دارد .

با كمال تأسف در تاريخ عرفان مي بينيم كه برخي از مدعيان سلوك ، بي باكانه بر شريعت ، طعن زده اند و آن را پوسته اي دانسته

اند كه پس از طي مراحل «طريقت» و «حقيقت» خود به خود از سالك جدا مي شود . اينان هنگامي كه به پندار خود

به

مرحله اي از سير و سلوك مي رسند ، شريعت را رها مي سازند ، هم چنان كه مغز بعد از پخته شدن ، پوسته را رها مي كند؛ يعني

ديگر بر خود لازم نمي دانند كه نماز بخوانند يا روزه بگيرند و يا مقيّد به حلال و حرام فقهي و شرعي باشند .

روشن است كه اين خام فكران به بي راهه رفته اند ، چرا كه همه عارفان واقعي ، تقيّد به احكام شرعي داشته اند: پيامبر گرامي

اسلام (ص ) و همه پيشوايان ديگر ديني ، تا آخرين لحظه حيات خود ، نماز مي خواندند و كاملاً از حريم شريعت ، مواظبت

مي كردند .

سبك شمردن حريم شريعت از يك سو و دفاع فقيهان از سوي ديگر ، در برهه هايي از تاريخ كشمكش هاي سخت و دردناكي را

ميان شرع مداران و بعضي از صوفيان به وجود آورد . البته عارفان راستين هميشه بر شريعت ملتزم بوده اند ، چنان كه «

محي الدين عربي» _ پدر عرفان نظري _ در «فصوص الحكم» گفته است:

«اميدوارم خداي تعالي مرا از گروهي قرار دهد كه از تأييد شدگانند و مقيّد به احكام شريعت مطهّر محمدي مي باشند ، همان

طور كه در دنيا ما را از امت او قرار داد در آخرت نيز در رديف پيروانش قرار دهد .»

و يا «قيصري» شارح كتاب «فصوص الحكم» در باب اين كه عارفان الهي مردماني دين دار و پاي بند شريعت اند مي

گويد:

«بر سالك ، تبعيّت از علماي شرع در عبادات و طاعات و پاي بندي به علم شريعت ، واجب است»

عارفان بلند مرتبه اي چون محي الدين عربي ، فراوان ديده مي شوند كه وصول به حقيقت را در گرو متابعت كامل از شريعت

دانسته اند . آنان هرگز از

ترسِ تكفير ، دم از شرع و آداب نزده اند بلكه واقعا معتقد بودند كه سالك تا آخرين مرحله حيات

معنوي خويش بايد به شريعت ، ملتزم باشد .

ارتباط عرفان و دين

همين جا بايد گفت: درست است كه بدون شريعت ، سير و سلوك ممكن نيست اما دين ، فقط محدود به شريعت و احكام فقهي

نيست بلكه اين تنها يك جنبه نوراني و لازم دين است و جنبه هاي ديگر هم در دين وجود دارد كه بسيار جذّاب و لطيف است .

در تاريخ فقه ، فقهاي عظيم القدري ديده مي شوند كه خود در عين حال كه بر كرسي افتا و اجتهاد تكيه زده بودند اهل عرفان و

كشف و شهود نيز بوده اند ، اما متأسفانه از جانبِ برخي ظاهربينان كه به اصطلاحات عرفاني آشنا نبودند ، منزوي گشته اند .

دين ، چند بعدي و همه جانبه است و همه جنبه هاي عقل و انديشه و كشف و شهود را در خود دارد و كساني كه از جنبه هاي

ذوقي و عرفاني اسلام ، حظّي نبرده اند نبايد به كلي منكر آن شوند .

امام خميني _ رحمة الله عليه _ در رساله «سرّالصلوة» مي فرمايد:

«از امور مهمّه اي كه تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنين ، خصوصا اهل علم _ كثر الله امثالهم _ بايد در نظر داشته باشند آن

است كه اگر كلامي از بعضي علماي نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آن كه به گوش آن ها آشنا نيست يا مبني بر

اصطلاحي است كه آن ها را از آن ، حظّي نيست بدون حجّت شرعيه ، رمي به فساد و بطلان نكنند و به اهل آن ، توهين و

تحقير

ننمايند و گمان نكنند هر كس اسمي از مراتبِ نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجلّيات حق و عشق و محبت و امثال اين ها _ كه در

اصطلاحات اهل معرفت رايج است _ بُرد ، صوفي است يا مروّج دعاوي صوفيه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن ،

برهان عقلي يا حجت شرعي ندارد . به جان دوست قسم ، كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است . . . .»10

4_ ظلم ستيزي

بر نتافتن ستم و ياري ستم ديده ، معيار ديگري براي شناخت عارف از عارف نماست . اساسا كسي كه خويشتن را به درستي

شناخته باشد و دستورهاي اسلام را در خود پياده كرده باشد به هيچ رو ، ناهنجاري ها را نمي پذيرد؛ و چه ناهنجاريي بالاتر از

ستم .

نفي ستم خود به خود درگيري با ستم گر را به وجود مي آورد و از همين جا «مبارزه» شكل مي گيرد و «حماسه» خلق

مي شود . اسلام به همه جنبه هاي وجودي بشر توجه كرده و خواسته كه اين جنبه ها هم آهنگ با يك ديگر رشد كند . مبارزه و

حماسه ، يك جنبه از وجود آدمي است و عرفان ، جنبه ديگر آن است . آنان كه فقط چهره حماسي و رزمي دارند و مزرعه دل

را با آب نيايش آبياري نكرده اند به درياي معنويّت و لطافت و ذوق متصل نشده اند ، هم چنين كساني كه صرفا به عبادت و راز و

نياز توجه مي كنند و از اجتماع غافلند ، روح خود را ناقص پرورش داده و از واقعيت هاي آشكاري چشم پوشيده اند . هم

آغوشيِ عرفان با مبارزه

و حماسه ، تصوير زيبايي از «انسان كامل» را مي آفريند كه در سيره همه پيشوايان معصوم (ع ) ،

خصوصا امام العارفين علي (ع ) مي بينيم .

عارف نماهايي كه به دليل هاي واهي از مبارزه ، شانه خالي مي كنند دل بستگي خود را به دنيا و ماندن نشان مي دهند و قلب

هاي شان تيره و كدر مي گردد . اميرمؤمنان علي (ع ) در يكي از خطبه هاي نهج البلاغه مي فرمايد:

«اما بعد ، بي ترديد جهاد دري از درهاي بهشت است كه خداوند فقط به روي اولياي خاص خود گشوده است و آن ، زره

نفوذناپذير و سپر اطمينان بخش الهي بر پيكر مجاهدان است . پس هر كس از سر بي ميلي ، جهاد را وانهد ، خداوند جامه ذلت

بر اندامش مي پوشاند و در گرفتاريش پيچد . از درون به خود كم بيني و بلاهت ، آلوده شود و پرده اي از كم انديشي و پرگويي

بر قلبش فرود آيد . به كيفر تضييع جهاد ، حق از وي روي بگرداند ، به سختي و رنج ، گرفتار شود و از عدل و انصاف ،

محروم بماند .»11

5_ كار و تلاش اقتصادي

عارف كسي است كه براي عزت خود و خانواده و هم چنين عمران و آبادي كشورش ، پرتلاش باشد . انسان تنبل و خمود و

كسل ، نشاط عبادت و ذكر هم ندارد . انسان عارف ، عزيز و پرنشاط است و اين با كار ، ميسور است . اساسا كار جوهره

انساني را به جريان مي اندازد و استعدادهاي نهفته را شكوفا مي سازد . روشن است كه كار ، جنبه هاي مختلف تلاش زندگي

اعم از جسمي و فكري را در بر

مي گيرد: كارگر ، صنعت گر ، معلم ، پزشك ، روحاني ، نويسنده ، كارمند ، هر يك با كار صادقانه

و صحيح ، چرخ هاي اجتماع را به گردش در مي آورند .

برخي كه به اسلام فقط از يك زاويه نگريسته اند ، رهبانيّت پيشه كرده و از تلاش و فعاليت دست شسته اند . آنان كار و تلاش و

برنامه ريزي هاي اقتصادي را خلاف توكل و گرفتار آمدن به دنيا مي دانند . اين تن زدن از كار و فرار از اجتماع ، در همان

صدر اسلام نيز در برخي از مسلمانان بروز كرد؛ يعني هنگامي كه سخنان پيامبر (ص ) را در خصوص مسائل عرفاني و

عبادي و زهد و تقوا مي شنيدند ، شديدا متأثر مي شدند و فكر مي كردند كه براي عارف شدن و به مقام هاي معنوي رسيدن بايد از

تلاش اقتصادي و فعاليت اجتماعي كناره گيري كنند . اما پيامبر (ص ) وقتي اين استنباط غلط آنان را ديد ، به شدت به

مبارزه برخاست و با اين انديشه مبارزه كرد .

ابن عباس نقل مي كند كه: رسول خدا (ص ) همواره از افرادي كه مورد توجه اش قرار مي گرفت سؤال مي فرمود كه آيا

او حرفه و كاري دارد ؟ پس اگر جواب منفي مي دادند مي فرمود: ديگر از چشم من افتاد .»12

در كلمات برخي بزرگان صوفيه ، سخناني را در مذمّت كار و تلاش اقتصادي مي بينيم كه خلاف فطرت انساني و ناهم آهنگ با

جريان عرفان صحيح است؛ مثلاً «سفيان ثوري» گفته است:

«اين روزگاري است كه بايد خاموش باشي و گوشه بگيري . از وي پرسيدند: اگر در گوشه اي بنشينم ، درباره كسب و

كار چه مي گويي ؟ گفت: از خدا

بترس كه هيچ خائفي را نديدم كه به كسب محتاج باشد . براي آدمي بهتر از آن هيچ نمي

بينم كه در سوراخي بگريزد و خود را در آن ناپديد كند .»13

در عرفان مثبت ، كار و فعاليت اقتصادي ، عين عبادت حق و يكي از سه جنبه زندگي روزانه انسان است . علي (ع )

هنگامي كه زندگي يك مؤمن را زمان بندي مي كند ، كار را هم طراز عبادت و ذكر مي آورد:

«در برنامه زندگي مؤمن ، سه زمان وجود دارد: زماني كه در نيايش با پروردگارش مي گذرد ، زماني را كه در تأمين معاش

زندگي اش مي كوشدو زماني كه از لذت هاي مشروع ، بهره مي برد . پس خردمند را نسزد كه جز در يكي از اين سه مورد به

صحنه درآيد: سامان دادن به زندگي و تلاش اقتصادي ، برداشت گامي در راه معاد ، و سومي لذت بردن بدون ارتكاب

گناه .»14

6_ عزت و كرامت نفس

يكي از اصول مهم اسلام ، عزت و كرامت نفس انساني است . اين اصل ، نتيجه عملي تمامي دستورهاي اسلامي است .

خداوند متعال در قرآن براي خود ، پيامبر و مؤمنان ، صفت «عزت» را برشمرده است: «و للّه العزّة و لرسوله و

للمؤمنين ولكن المنافقين لايعلمون» .15

كساني كه در سلوك عرفاني خود ادعاي پيروي از اسلام مي كنند بايد به گونه اي باشند كه به اين اصل اساسي ، هيچ گاه لطمه اي

وارد نياورند . يكي از شاخصه هاي مهم در شناخت «عرفان مثبت» از «عرفان منفي» همين است . در تاريخ

تصوف ، شاهديم كه بعضي از مشايخ صوفيه ، توصيه مي كنند كه براي مبارزه با هواي نفس ، بايد عزت

و كرامت خود را لگدمال

كنيد . «ابن ابي الحديد» در شرح نهج البلاغه خود ، داستاني را از «ابراهيم ادهم» _ كه يكي از بزرگان صوفيه است _

آورده كه در زير مي خوانيم:

«من در عمرم هيچ گاه به اندازه سه وقت ، خوش حال نشدم:

مورد اول آن كه: روزي همراه عده زيادي به كشتي نشسته بوديم ، دلقكي در كشتي بود كه براي سرگرمي اهل كشتي ، دلقك

بازي مي كرد و مردم را مي خنداند ، يك دفعه گفت: بله ، در فلان جا به جنگ كفّار رفته بوديم و چنين و چنان مي كرديم و بعد ،

كافر كثيفي در آن جا بود و من ريش او را گرفتم و كشيدم ، آن دلقك به افراد مجلس نگاه كرد ، چون آدمي مي خواست كه او را

سوژه قرار دهد _ از من پست تر كسي را پيدا نكرد ، آمد و ريش مرا گرفت و كشيد و مردم خنديدند و گفت: من آن كافر را

اين طور مي كشيدم . در اين جا من خيلي خوش حال شدم ، چون ديدم در آن كشتي هيچ كس در نظر او ، پست تر از من

نيست .

مورد دوم آن كه: روزي مريض بودم و در مسجد افتاده بودم ، خادم مسجد آمد و فقيراني را كه خوابيده بودند ، بلند كرد به من

كه رسيد با عتاب گفت: بلند شو ! و سپس چند لگد به من زد ، اما من نمي توانستم بلند شوم . همه رفتند و من تنهابودم ، بعد

خادم پايم را گرفت و مثل يك لاشه از مسجد بيرون انداخت . در اين جا هم خيلي

خوش حال شدم ، چون نفسم سركوب شد .

مورد سوم هم آن كه: روزي در فصل زمستان در شام بودم و پوستيني بر دوشم بود ، از اتاق بيرون آمدم و در آفتاب نشستم ،

به پوستين خود نگاه كردم و ديدم كه آن قدر شپش داشت كه نفهميدم پشم آن زيادتر است يا شپش آن .»16

ملامتيه _ كه يكي از فرقه هاي صوفيه است _ براي مبارزه با نفس به پيروان خود توصيه مي كنند كه تظاهر به كارهاي ناپسند

كنند يا به گدايي و دريوزگي دست بزنند تا دچار غرور نشوند . يكي از بزرگان آنان مي گويد:

«ما اهل شراب خواري و يا قمار بازي و يا كارهاي زشت ديگر نيستيم ، اما براي اين كه در ميان مردم به نيك نامي و ايمان و

تقوا و زهد ، مشهور نشويم و نفسمان دچار غرور نشود ، بهتر است كه به كارهاي ناپسند ، تظاهر كنيم .»17

استاد مطهري در كتاب «انسان كامل» اين سخن را از قول يكي از اقطاب صوفيه آورده است:

«شبي يك نفر مرا براي افطار به خانه اش دعوت كرد . وقتي در خانه اش رفتم راهم نداد ، يك شب ديگر مرا دعوت كرد ، ولي

باز هم مرا راه نداد و بار ديگر ، اين مطلب تكرار شد ، آخر گفت: واقعا تعجب مي كنم ، من سه دفعه تو را دعوت كردم و هر

سه دفعه راهت ندادم ولي در عين حال هر وقت تو را دعوت مي كنم باز مي آيي ! گفتم: سگ هم همين طور است؛ يعني اگر

ده دفعه هم صدايش كني و بعد براني ، دوباره برمي گردد .»18

در عرفان مثبت ،

چنين روش هايي براي مبارزه با نفس ، مذمت شده است . امام العارفين ، علي (ع ) فرموده است:

«ساعتي خوار بودن با عزّتِ تمام روزگار ، برابري نمي كند» .19

يا مي فرمايد:

«تحمّل فقر ، بهتر از تحمّلِ ذلت و خواري است ، زيرا صبرِ بر فقر ، قناعت است ، اما صبرِ بر خواري ، درماندگي است» .20

امام صادق (ع ) فرمود:

«نه تندخو باش كه مردم از نزديك شدن به تو اكراه داشته باشند و نه خود را پست جلوه بده كه تو را محقّر ببينند .»21

امروزه ادعاهاي زيادي درباره عرفان و سير و سلوك وجود دارد ، جوان ، كه از فطرت پاك برخوردار است ، جاذبه هاي تعاليم

عرفاني بيش تر او را شيفته مي كند ، از اين رو بايد معيارها و شاخصه هايي داشته باشد تا به كمك آن ها عرفان مثبت را از

عرفان منفي باز شناسد و به دام هواپرستي در پوشش معنويت ، گرفتار نيايد . اين معيارها كدام است ؟ خردورزي ، دانش

اندوزي ، شريعت پذيري ، ظلم ستيزي ، كار و تلاشِ اقتصادي و توجه به كرامت نفس ، از معيارهاي عمومي هستند كه گرايش

معنوي و عرفاني جوان را هدايت مي كنند و از حيرت و سرگرداني مي رهاند . البته معيارهاي ديگري هم وجود دارد ،

خصوصا در بُعدِ نظري ، راه هاي صعب العبوري وجود دارد كه بدون راهنمايي عالمان راستين و نداشتن معيارهاي خاص خود ،

هلاكت آدمي ، حتمي است . پس راه چاره آن است كه با پير و مرشدي كه بر جنبه هاي مختلف علوم شرعي ، كلامي ، فلسفي

و عرفاني ، تسلط دارد ، همراه شد و

در هر قدم ، معيارها و شاخصه ها را از او آموخت:

ظلمات است بترس از خطر گمراهي طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن

پي نوشت ها

1- نهج البلاغه ، خطبه اول .

2 - استاد مطهري ، انسان كامل ، ص197 .

3 - زمر (39 ) آيه9 .

4 - علق (96 ) آيه4 _ 5 .

5 - غرر الحكم .

6 - بحارالانوار ، ج1 ، ص165 .

7 - محمد رضا حكيمي و ديگران ، الحياة ، ج2 ، ص278 .

8 - تذكرة الاولياء ، ج1 ، ص282 .

9 - همان .

10- ر .ك: رساله سرالصلوة ، ص64 _ 67 .

11 - نهج البلاغه ، خطبه27 .

12 - سفينة البحار ، ج1 ، ص298 ، ماده «حلل» .

13 - تذكرة الاولياء ، ج1 ، ص177 .

14 - نهج البلاغه ، حكمت 390 .

15 - منافقون (63 ) آيه8 .

16 - شرح ابن ابي الحديد ، ج11 ، ص197 .

17 - استاد مطهري ، انسان كامل ، ص229 .

18 - همان ، ص233 .

19 - غرر الحكم ، ج1 ، ص394 .

20 - شرح ابن ابي الحديد ، ج20 ، ص294 .

21 - بحارالانوار ، ج78 ، ص283 .

هنر و دفاع مقدس

سخنان رهبري

سخنان مقام معظم رهبري در ديدار هنرمندان اولاً خوش آمد عرض مي کنم به براداران و خواهران عزيز و رزمندگان جبهه

فرهنگي دفاع مقدس و عزيزاني که علاوه بر تن و جسم خود که به صحنه اين آزمايش بزرگ ملت ايران بردند ، جان خود ، فکر

خود ، هنر خود ، دل خود و توان فرهنگي خود را هم به اين عرصه کشاندند و سرمايه ملّت ايران را هر چه ارزشمندتر کردند ،

مخصوصا به خانواده هاي معظم شهيدان اين جمع عزيز و جانبازان و ديگر ايثارگران ، اميدوارم که خداوند متعال زحمات و

تلاش هاي

با ارزش شمارا مقبول درگاه خود قرار بدهد و ادامه اين راه پرافتخار را نصيب همه کساني که مايه اي از هنر و ادب

و سرمايه هاي فرهنگي دارند ، بکند .

جنگ ، يکي از محيط ترين حوادث براي يک ملت است؛ ما همگي اين را با وجود خودمان ، با گوشت و پوست و احساس و ادراک

خودمان مشاهده کرديم _ اين نيست که فقط در تاريخ چيزي خوانده باشيم يا به آمارها مراجعه کرده باشيم _ ليکن نکته مهمّ اين

است که ملت ها مي توانند اين حادثه پرخسارت را به يک فرصت و به يک سرمايه تبديل کنند . مي دانيد ، خسارت جنگ هم فقط

اين نيست که عزيزان ملت به کام مرگ کشانده مي شوند يا ويراني هايي به بار مي آيد و سرمايه هايي بر باد مي رود . اگر در

جنگي عزم ملي و خردمندي سردمداران کشور به کمک کشور نيايد ، آن سرافکندگي و ذلت و هزيمت معنوي اي که بر دوش آن

ملت سنگيني خواهد کرد ، شايد از همه اين خسارت ها بالاتر است .

الان بيش از صدوپنجاه سال _ نزديک دويست سال است _ از قرارداد ننگين ترکمانچاي مي گذرد هر ايراني که آن تاريخ را

بخواند ، بعد از گذشت نزديک به دو قرن ، در روح خود احساس شرمساري مي کند ، احساس حقارت مي کند ، احساس شکست

مي کند: چه طور در يک حادثه به آن عظمت ، سردمداران کشور قادر نشدند عزم ملي و سرمايه هاي مادي و معنوي کشور

را به کمک هويت ملي اين کشور به ميدان بياورند ؟ ! لشکر مهاجم دشمن تا قلب کشور آمد؛ بعد با التماس و درخواست و

پيش کش دادن

و وساطت دشمنان دوست نما و خسارت هاي فراوان ملي و آن اهانت هايي که به ملت شد ، قبول کردند که يک

قدري عقب بنشينند ، هفده شهر قفقاز را از ايران بگيرند و کشور را از بخشي از پاره تن خودش محروم کنند ! امروز هم که

شما اين حادثه را در ذهن خودتان يا در کتاب تاريخ مرور کنيد و ببينيد بر ملت ايران در آن حادثه تلخ چه گذشت ، احساس

خجلت مي کنيد ، احساس سرافکندگي و ذلت مي کنيد . همين جور شبيه اين ، در حوادث جنگ بين الملل دوم ، همين شهر تهران

محل خودنمايي و پزدادن افسران کشورهاي مختلف شد که توي اين خيابان ها راه بروند ، به ايراني با چشم تحقير نگاه کنند ، از

او کار بکشند ، به او اهانت بکنند ، به نواميس او تج_اوز بکنند . اي_ن ي_ک ن_وع بود ، آن ن_وع دي_گري بود؛ اين ها نشان_ه ي_ک

خس_ارت ب_زرگ است ب_راي يک ملت در ي_ک جنگ .

در جنگي که در سال 1359 در اين کشور رخ داد ، همه اين حوادث ممکن بود . آن هايي که مي خواستند قطعه اي از خاک

ايران را از ايران جدا کنند ، هدفشان فقط اين نبود که ايران را از آنچه که هست ، قدري کوچک تر کنند . هدف اين بود که اين

ملت را براي قرن ها _ حالا يک قرن ، دو قرن _ با احساس حقارت سرجاي خود بنشانند؛ اين ملتي که جرأت کرده بود در مقابل

امپراتوري عظيم استکبار جهاني قيام کند ، برخلاف همه عرف هاي بين المللي ، يک حکومت صد در صد مردمي را که به هيچ

قدرتي در دنيا باج نمي دهد ، سرکار بياورد ، اين روحيه شجاعت و اين خودباوري را در او بميرانند . آنچه که براي آن ها

غايت مطلوب بود ، اين بود؛ و اين مي شد اگر آن کاري که رزمندگان کردند ، آن کاري که خانواده ها کردند ، آن کاري که بسيج

عمومي ملت کرد ، آن کاري که گزارشگران اين صحنه هاي شرف کردند و در مقابل چشم مردم قرار دادند ، و آن کاري که آن

سلسله جنبان همه اين افتخارها کرد؛ اگر اين ها نمي بود ، همين مي شد ترديد نداشته باشيد . قطعه اي از خاک ايران را مي

گرفتند ، بعد با قدري چک وچانه مقداري از آن را پس مي دادند؛ منت هم سر ملت ايران مي گذاشتند _ البته در طول سال هاي

متمادي؛ قطعا بيش از هشت سالي که جنگ طول کشيد ملت ايران هر وقت به آن منطقه از کشور خود نگاه مي کرد ، احساس

حقارت مي کرد .

اين که شما ديديد پشت سر عراق ، غرب يکپارچه قرار گرفت ، شوروي و تمام اروپاي شرقي يکپارچه قرار گرفتند ، عرب هاي

خليج فارس ، حکومت هاي خليج فارس که تابع اشاره آمريکا بودند ، يکپارچه قرار گرفتند ، همه به عراق کمک کردند ، هدف شان اين

نبود که چند تا شهر را از ايران بگيرند و به عراق بدهند يا يک دولت مستقل درست کنند . هدف ، نابود کردن ملت ايران بود ،

هدف ، صاف کردن آن حفره هايي بود که ملت ايران در دستگاه اقتدار امپراتوري استکبار به وجود آورده بود خدا نخواست «

خدا نخواست» يعني چه ؟ يعني اگر ملت ايران مي رفتند و مي گرفتند ، مي خوابيدند ، رزمندگان

به جبهه نمي رفتند ، امام نمي غريد

و سينه سپر نمي کرد و نمي ايستاد و اين همه استعداد و نيرو در اين راه بسيج نمي شد ، باز هم خدا همين جور مي خواست نه ،

اراده خداي متعال به نفع يک ملت تابع اراده آن ملت است . هيچ حقيقت و واقعيتي در متن زندگي يک ملت به اراده الهي تغيير

پيدا نمي کند ، مگر وقتي که خود آن ملت در آن همت بگمارد؛ اين صريح آيات قرآني است و جزو معارف قطعي ديني است .

اين خساراتي که بنا بود به وجود بيايد _ و اگر عزم ملي و تدبير و خردمندي سردمداران و مسؤولان کشور و اخلاص و جديت

کساني که در اين راه قدم گذاشتند نمي بود ، قطعا اين پيش مي آمد _ با اين عزم ملي و با اين ايمان تبديل شد به يک فرصت ، بله ما

در جنگ خيلي جان هاي عزيز را از دست داديم و خسارت هاي مادي و معنوي زيادي هم تحمل کرديم اما يک چيزي در دل اين

ملت جوشيد که برکات و ارزشش براي امروز و فرداي اين ملت ، از همه چيز بالاتر است ، و آن ، احساس اتکاء به نفس ،

احساس عزت ، احساس استقلال ، احساس خودباوري ملي عظيم و احساس اعتقاد به اين که اگر يک ملت حول محور ايمان به

خدا و عمل صالح جمع بشوند ، معجزات نشدني يکي پس از ديگري قابل شدن خواهد شد؛ اين در زندگي ما اتفاق افتاد .

عزيزان من ! آنچه که اين قضيه را تمام مي کند ، اين است که روايت اين حادثه به درستي صورت بگيرد ،

نقش شما اين جا

معلوم مي شود . شماها هر کدامتان - شايد اکثرتان يا همه تان _ اين ميدان هاي جنگ را رفتيد و در آن جا حضور پيدا کرديد ،

يا آن ها که سنشان آن وقت اقتضا نمي کرده است ، از مسائل آن آگاه شده اند . اگر اين حادثه بزرگ درست روايت شود ، اين

اثرات ماندگار خواهد شد . اگر غلط روايت شود؛ يا روايت نشود ، اين تأثيرات بسيار کم خواهد شد؛ نه اين که به کلي از بين

برود ، ليکن خيلي کم خواهد شد . اگر خداي نکرده مغرضانه روايت بشود ، قضيه به عکس خواهد شد .

اين هشت سال دوره دفاع مقدس ، شامل هزاران هزار حادثه است . من مي خواهم اين را از جامعه فرهنگي و هنري کشور

مطالبه کنم که از اين هزاران هزار حادثه ، لااقل يک فهرست تهيه کنند؛ بنشينند فکر کنند و در اين حوادث جنگ دقت نظر

هنرمندانه به خرج بدهند ، يک فهرست از اين حوادث به وجود بياورند . بعد اين را بگذارند در قبال کارهاي هنري اي که تا

امروز درباره جنگ شده است _ که البته خيلي هم ارزشمند است _ ببينيد که چقدر از اين فهرست را ما پر کرده ايم . من

اعتقادم اين است که اگر اين کار صورت بگيرد ، خواهيم فهميد که ما يک هزارم آنچه را که درباره اين جنگ مي بايد تبيين کرد و

مي توان تبيين و موشکافي کرد ، هنوز بيان نکرده ايم !

من غالب اين آثار هنري جنگ را يا ديدم يا شنيدم _ حالا در اين سال هاي اخير کم تر _ در دوره جنگ و سال هاي

اوايل بعد از

جنگ ، غالب اين نوشته ها و روايت هاي تصويري و روايت هاي سينمايي و غيره را غالبا يا ديدم يا گزارشي از آن ها را به دست

آوردم ، قطعا چيزهاي با ارزشي در بين اين ها وجود دارد ، ليکن همه اين ها در مقابل آن گنجينه عظميمي که در اين دفاع هشت

ساله ب_ه وسيله ملت اي_ران ب_ه وجود آم_د ، چي_ز کمي است .

همه جنگ ، داخل جبهه ها نيست؛ بسياري از مسائل جنگ داخل خانه هاست ، توي راه هاست ، توي دل هاست ، توي مجموعه هاي

تصميم گيري است ، توي مجامع بين المللي است . ببينيد ، ما در دوره جنگ ، از طرف مجامعي که ادعا مي کردند در مسائل

جهاني بي طرفند ، در مقابل يک اعمال غرض واضحي قرار گرفتيم؛ ادعاهاي خيلي بزرگي هم مي کردند . کساني که امروز

شما مي بينيد درباره سلاح هاي کشتار جمعي و سلاح هاي شيميايي و ميکروبي و از اين حرف ها داد سخن مي دهند و جزو مسائل

واضح مي شمارند ، اين ها به رژيم عراق و ارتش عراق سلاح شيميايي دادند؛ برايش ساختند و يا امکان ساختنش را برايش فراهم

کردند . دو قطب بزرگ دنياي آن روز يعني قطب آمريکا و قطب شوروي سابق مشترکا با همه ساز و برگشان به کمک عراق

آمدند؛ اين ها کجا و در کداميک از اين آثار هنري ما درست تبيين و تشريح شده است ؟

من بارها گفته ام ، ما يک وقتي مي خواستيم براي جبهه ها_ سيم خاردار _ که در داخل کشور نداشتيم و توليد نمي شد _ از جايي وارد

کنيم ، همين کشور شوروي اجازه نداد ما سيم خاردار را از داخل کشور او عبور بدهيم و

به ايران بياوريم؛ گفت اين وسيله

جنگي است ! يعني ادعا اين بود که آن ها به دو طرف جنگ کمک نمي کنند ! اين در حالي بود که هواپيماي روسي ، موشک

روسي ، کارشناس روسي ، افسر روسي ، مواد منفجره روسي ، تمام امکانات روسي ، آن طرف جبهه در اختي_ار دشمن م_ا و

طرف مقاب_ل م_ا در اين جنگ بود !

همين اروپاي به اصطلاح طرفدار حقوق بشر و در مقام صحبت با نزاکت و ادب و اتو کشيده _ چه قسمت شرقي شان؛ همين

يوگسلاوي فعلي و بقيه کشورهاي بلوک شرق آن روز ، و چه قسمت غربي شان ، يعني همين آلمان و بقيه _ آنچه توانستند ، به

عراق کمک کردند؛ حاضر نبودند؛ حاضر نبودند ساده ترين چيزها را به ايران بفروشند . اگر يک وقتي هم از يک طرفي دولت

جمهوري اسلامي مي توانست چيزهايي را از اين ها بگيرد ، با چند برابر قيمت و با زحمت مي توانست به دست بياورد . البته

هدف شان معلوم بود _ من اول عرض کردم _ بحث بر سر اين بود که اين عزت ملي که به وسيله حرکت عظيم انقلابي مردم

ايران به وجود آمده است ، بايد از بين برود؛ رخنه اي که به وسيله انقلاب در اقتدار فرهنگ غربي و سلطه غربي و نظام سلطه

جهاني به وجود آمده است ، بايد پر مي شد؛ هدف آن ها اين بود به هر حال به اين سياست رسيده بودند . اين ها کجاي آثار

هنري ما ، در کدام فيلم يا نمايشنامه يا بقيه آثار هنري منعکس شده است ؟ آيا قابل انعکاس نيست ؟ آيا براي نسل هاي آينده اي_ران

تجربه آموز نيست ؟

امروز ما مي بينيم وقتي که راجع به دفاع مقدس و جنگ هشت ساله و اين عظمت مطلقي که ملت ايران آفريدند ، صحبت مي شود

_ که مهم ترين موضوع هنري است و يک هنرمند درباره اين جور شکوه هاي ملي ، خوب مي تواند قلم فرسايي يا ميدان داري کند _

بعضي از آثار در گوشه و کنار پيدا مي شود که نه فقط عظمت را نمي بينند ، مي گردند يک نقطه ضعفي را _ يا واقعي ، يا حتي

پنداري _ پيدا مي کنند و آن را مورد مداقه قرار مي دهند ! هدف از اين کارها چيست ؟ چرا بايد ما اين فرآورده عظيم ملت

ايران را نديده بگيريم ؟

اين خدمت به ملت ايران است که در يک تهاجمي که به مرزهاي او ، به شخصيت او ، به عزت او ، به تاريخ او ، به هويت ملي او

شده است؛ اين جور مردان ايستاده و اين جور شجاعانه دفاع کرده ، اما حالا بياييم آن را زير سؤال ببريم ، آن هم با زبان هنر ؟

اين کارها را مي کنند . اين ها به نظر من تصادفي هم نيست ، يعني نمي شود گفت حالا يک هنرمندي به اين فکر افتاده که مي شود

اين جوري عمل کرد؛ نه ، به نظر من غير عادي مي آيد . البته تقصير از مسؤولان و سردمداران مسائل هنري و فرهنگي

کشور است؛ آن ها هم بايد سازماندهي کنند ، بايد کار کنند .

اين ملت آنچه که داشت ، در طبق اخلاص گذاشت و آمد . مرد روستايي و زن روستايي ، مرد و زن مستضعف شهري ،

خانواده هاي گوناگون ، جوان هاي فراوان ،

قشرهاي مختلف ، سازمان هاي رزمنده کشور _ ارتش ، سپاه ، حتي نيروي انتظامي و

بسيج عظيم مردم _ همه اين ها آمدند وارد ميدان شدند . حقيقتا ملت ايران در آن هشت سال ، کار بزرگي را انجام داد . در

تاريخ اين چندين قرني که مي تواند به مسائل امروز ما متصل بشود ، بنده سراغ ندارم که ملت ايران اين جور با طوع و رغبت

وارد يک ماجراي عظيم نظامي شده باشد و از دل و جان مايه گذاشته باشد؛ با ايمان خود با عاطفه خود ، با دست خود ، در

دوران هاي مختلف ، حتي در دوران صفويه که جنگ هاي بزرگي هم شد ، کارهاي بزرگي هم شد ، اين چيزهايي که امروز ما

مشاهده مي کنيم ، اصلاً در آن وقت وجود نداشته است . دلايل روشني هم دارد؛ نه اين که نشود اين ها را تحليل کرد؛ معلوم

است چرا . به هر حال اين پديده در تاريخ ايران ما يک پديده حقيقتا بي نظير يا حالا اگر احتياط کنيم بگوييم که کم نظير بود .

اين پديده به اين بزرگي ، آن هم با اين همه شکوه ، با اين همه زيبايي ، چه موضوعي براي يک هنرمند از اين جذاب تر ؟

آثار بزرگ هنري دنيا را نگاه کنيد . خيلي از آن ها بر روي قهرماني هاي ملت ها متمرکزند؛ حتي آن جايي که شکست

خوردند . در لشکرکشي ناپلئون به روسيه ، دو نفر روايت گر بزرگ هنري ، اين ماجرا را روايت کردند: يکي فرانسوي

است که ويکتورهوگوست؛ يکي روسي است _ طرف شکست خورده ، که اول کار شکست خورد _ که تولستوي است .

حالا

آن طرف پيروز طبعا يک گزارش هايي را ممکن است بدهد . اما شما ببينيد در اين کتاب آن طرف شکست خورده ، آن شکست

را آن چنان تصوير مي کند که مايه غرور و سربلندي ملت است؛ يعني در حرکت ملت ، آن نقاط ارزشمندي را که يک هنرمند

مي تواند ببيند ، اين ها را بيرون مي کشد ، برجسته مي کند ، رنگ و روغن مي زند و جلوي چشم ها مي گيرد .

ما در اين ماجراي هشت ساله ، يک پيروزي مطلق به دست آورديم . ما که جنگ را شروع نکرده بوديم که بگوييم فلان جا را

مي خواستيم بگيري_م ، نتوانستي_م ، پس ن_اکام شدي_م؛ قضي_ه اي_ن نبود .

قضيه اين بود که دشمني به ما حمله کرده بود و مي خواست بخشي از خاک ما را بگيرد ، همه دنيا هم به او کمک کردند ، ما هم

مردانه ايستاديم؛ ناکام شد و بيني اش به خاک ماليده شد و برگشت . پيروزي از اين بالاتر ؟ !

اين پيروزي را با همين ابعاد ، با همه خصوصياتي که در آن وجود دارد ، با همه آن هزاران ماجرايي که آن را به وجود آورده

است ، ما بايد روايت کنيم ، و اين کار هنرمندان عزيز ماست ، کار نويسندگان است ، کار سينماگران است ، کار شاعران است ،

کار نقاشان است ، کار اصحاب فرهنگ و هنر است .

امروز کار آن عده اي که به ميدان جنگ رفتند و در اين هشت سال ، آن حماسه را آفريدند _ چه شهداي شان ، چه ايثارگران شان ،

چه رزمندگان شان ، ديگر تمام شد؛ آن ها کار خودشان را کردند . پس از

پايان کار آن ها ، کار يک خيل عظيم ديگري آغاز مي

شود ، علاوه بر گزارش هايي که در دوران جنگ دادند _ همين دوره جنگ ، چه قدر براي ما هنرمند درست کرد؛ چه قدر

شخصيت هاي برجسته درست شدند ! غير از آن ، حالا بعد از پايان جنگ ، نوبت اين خيل عظيمي است که اين ديگر مسئله اش

هشت سال نيست ! هشتاد سال هم اگر طول بکشد ، جا دارد .

بحث را طولاني نکنم؛ از همه عزيزاني که در عرصه فرهنگ و هنر ، به اين ملت ، به اين کشور و به خاطره باشکوه جنگ خدمت

کرده اند ، صميمانه و مخلصانه تشکر مي کنم . اميدوارم که خداوند از همه شماها قبول کند و شما را موفق بدارد و همه

خواهران و برادران عزيز مشمول هدايت و توفيق الهي باشند و آن دين عظيمي که بر دوش همه ماهاست ، ان شاءاللّه بتوانيم در

مقابل اين ملت و در مقابل اين تاريخ آن را ادا کنيم .

15- جوان و دوست يابي

آثار مثبت و منفي دوستي هاي دوران نوجواني

روابط همسالان

والدين و مسوولان هميشه درباره روابط همتايان با يكديگر هشدار مي دهند اما همتايان مي توانند تاثيرات مثبت عميقي روي

يكديگر داشته باشند .

از اينكه ناچارم هميشه فلان لباس را بپوشم و بهمان كار را بكنم تا دوستانم مرا بپسندند و من را در جمع خودشان راه دهند ،

خسته شده ام . من دوست دارم بنا به ميل و سليقه خودم زندگي كنم . طبيعي است كه بعضي از مردم فيلم هاي مورد علاقه

مرا دوست ندارند ، جور ديگري لباس مي پوشند يا اصلا آرايش نمي كنند . دوست ندارم به ميل دوستان و همسالانم سبك

خاصي را در زندگي داشته باشم .

هر كس بايد آن طور كه مي خواهد زندگي كند و در عين حال به وجود و شخصيت خودش

افتخار كند چون اگر همه ما شبيه هم باشيم،چه طور مي توانيم با آدم هاي تازه و متفاوت آشنا شويم ؟

اين سخنان يك دختر نوجوان است كه از فشار همتايان و همسالان خسته شده و دوست دارد خودش باشد . فشار همسالان

باعث سركشي بسياري از نوجوانان و درگير شدن آنها با خانواده مي شود .

همتايان شما چه كساني هستند ؟

وقتي شما بچه كوچكي بوديد معمولا والدينتان برايتان دوست پيدا مي كردند ، شما را به ورزشگاه مي بردند و براي تفريحات شما

برنامه ريزي مي كردند . حالا كه شما نوجوان شده ايد ، خودتان درباره دوستان و گروهي كه با آنها اوقاتتان را مي گذرانيد ،

تصميم مي گيريد . دوستان و همتايان كساني هستند كه همسن شما بوده و تجربيات و سليقه آنها مثل شماست . شما و

دوستانتان هر روز با همديگر تصميم مي گيريد و روي انتخاب و رفتار همديگر تاثير مي گذاريد . اين مسأله تا حدي طبيعي

است . بشر به طور طبيعي دوست دارد با افراد همتا و همسن خودش ارتباط برقرار كند . هر چه قدر استقلال شما بيشتر

مي شود ، همتايان شما به طور طبيعي نقش بيشتري در زندگيتان بازي مي كنند . در نوجواني و جواني بيشتر وقت شما با

همسن و سالانتان مي گذرد .

همتايان شما مي توانند هم رتبه هايتان در مدرسه ، دوستانتان در اماكن مذهبي ، ورزشي و يا كلوپ هاي فرهنگي باشند . معمولا

همتايان و همسالان در اين سنين در شيوه لباس پوشيدن ، فعاليت ها و سبك و روش زندگي روي همديگر تاثير مي گذارند .

معمولا آدم ها براي اينكه در گروه همتايان

پذيرفته شوند و مورد تحسين آنها قرار بگيرند ، در تمام جهات خودشان را به آنها شبيه

مي كنند .

? تاثير همتايان هميشه بد نيست

والدين و مسوولان هميشه درباره روابط همتايان با يكديگر هشدار مي دهند اما همتايان مي توانند تاثيرات مثبت عميقي روي

يكديگر داشته باشند .

? امان از دست همتايان ناجور !

گاهي اوقات منشأ استرس هاي زندگي نوجوان به همتايان و دوستان برمي گردد . گاهي همتايان ، نوجوان فشار مي آورند تا

كارهايي خلاف ميل خود انجام دهد: دزدي ، مصرف مواد مخدر و سيگار و انجام كارهاي پرخطر از اين قبيل هستند .

متاسفانه در بيشتر موارد ، مقاومت در برابر فشار همتايان مشكل است . گاهي گروه همتايان بدون آنكه كلمه اي حرف بزنند ،

به شكلي ساكت و موذيانه پيام هايي به نوجوان مي فرستند و به اين ترتيب او را وادار مي كنند تا فلان جور رفتار كند ، لباس

بپوشد و سبك زندگي اش طور خاصي باشد .

در اين شرايط نوجوان فقط در اثر فشار همتايان كارهايي مي كند كه شايد خودش مايل نباشد . در اين موارد اعتماد به نفس و

نقش والدين بسيار موثر اند ، چون افرادي كه نمي دانند در موقعيت هاي مختلف اجتماعي بايد چگونه رفتار كنند ، به رفتار ديگران

دقت كرده و سعي مي كنند مثل آنها رفتار كنند .

مقاومت تا پيروزي

بالاخره هر كس در مرحله اي از زندگي به فشار سفت و سختي كه همتايان و همسالان به او وارد مي كنند ، پايان مي دهد . مهم

نيست چه قدر در انتخاب دوستانتان عقل و درايت به خرج داده ايد و يا چه قدر آنها را مي شناسيد اما دير يا زود به اين مرحله

مي رسيد كه اجراي بعضي نظريات آنها ،

مشكل يا غيرقابل قبول است . مقاومت در برابر خواسته هاي نادرست دوستان فقط

به جرا‡ت و شجاعت شما بستگي دارد .

? به نداي دروني تان گوش دهيد

? اگر درباره موضوعي احساس خوبي نداريد ، حتي اگر به نظر برسد حق با دوستانتان است ، همين حس ناراحتي شما به اين

معناست كه اين موضوع خاص به نفع شما نيست . اين نوع تصميم گيري ها بخشي از جنبه مقاومت دروني است كه به اعتماد

به نفس شما بستگي دارد .

? هر چه بيشتر خودتان را بشناسيد ، امكان مقاومت در برابر تمايلات ديگران در شما بيشتر مي شود .

? درباره شرايط احتمالي كه فشار ايجاد مي كنند برنامه ريزي كنيد . اگر دوست داريد به ميهماني يكي از دوستان برويد اما

مي دانيد كه ممكن است در آنجا مواردي وجود داشته باشد كه خلاف ميل شماست ، در اين باره خوب فكر كنيد و اگر هم مي رويد

قبلا درباره شرايط چالش برانگيز مربوطه بيانديشيد . تمرين كنيد كه چه طور "نه" بگوييد .

? يك عبارت رمز را ميان خود و خانواده تان مشخص كنيد . با اين كار اگر در يك شرايطي قرار گرفتيد كه مثلا دوستان از

شما درخواست كار خلافي داشته و يا رفتار ناپسندي از آنها سر مي زند كه شما را هم درگير مي كند ، مي توانيد با تلفن و يا پيام

كوتاه و به كار بردن رمز مربوطه به والدين تان خبر دهيد كه به آنجا آمده و شما را به منزل ببرند .

? (نه ) گفتن راحت را ياد بگيريد . اين كار به تمرين احتياج دارد ، ضمن اينكه اگر دوستان شما خوب و مناسب باشند

هيچ وقت مجبور نيستيد "نه"

، گفته و يا با توجيه و معذرت خواهي از زير فشار درخواست نامناسب فرار كنيد . پس اگر

دوستتان به شما سيگار تعارف كرد خيلي راحت بگوييد: "نه" عموي من سال پيش بر اثر سرطان ريه ناشي از سيگار

فوت كرده و من دوست ندارم به اين عاقبت دچار بشوم" !

? با آدم هايي دوست شويد كه منش و سبك زندگي آنها مثل شماست . دوست خوب كسي است كه در شرايط مختلف حامي

شما باشد . مطمئن باشيد اگر فقط يك نفر ديگر در گروه دوستان مثل شما باشد و با درخواست هاي نادرست ساير دوستان شما

مخالفت كند ، قدرت شما دو نفر چند برابر ديگران مي شود .

? از نيروي والدين تان كمك بگيريد . اگر دوست شما كار خلافي كرد ، به او بگوييد: "اگر مادرم بفهمد مرا مي كشد ! او

خيلي زود به اين جور مسائل پي مي برد و من نمي خواهم او از من ناراحت شود ."

? اگر شرايطي واقعا خطرناك به نظر مي رسد ، بدون معطلي مراتب را به والدين ، مسوولان مدرسه يا فرد بزرگسال معتمد

ديگري اطلاع دهيد .

مقاومت در برابر فشارهاي منفي دوستان راحت نيست اما وقتي آن را انجام دهيد ، بعد از آن حس خوبي به شما دست مي دهد و

حتي گاهي اين شما هستيد كه روي دوستان تاثير مثبت مي گذاريد . اگر جرا‡ت بيان مسائل متفاوت از دوستان را داشته و

بتوانيد در مقابل درخواست آنها مقاومت كنيد ، اين آنها هستند كه دنباله روي شما مي شوند . شما مي توانيد يك راهنما باشيد و

مطمئن باشيد اين ظرفيت را داريد كه تغييرات مثبت و چشمگيري در دنياي

اطرافتان ايجاد كنيد .? دوستي:

نوجوانان در ميان همتايان دوست پيدا كرده ، پذيرفته شده و تجربياتشان را به هم منتقل مي كنند كه اين دوستي ها مي تواند سال ها

ادامه پيدا كند .

? الگوهاي خوب و مثبت:

همتايان نمونه هاي خوبي براي هم هستند . دوستاني كه در ورزش ، فعاليت هاي علمي يا فرهنگي در مراحل مطلوبي هستند ،

تاثير مثبتي روي دوستان خود دارند . دوستان با وفا و مهربان همين حس را به همتايان منتقل مي كنند . حتي ديدن همتاياني

كه دوست شما نيستند هم تاثيرگذار است . وقتي مي بينيد فردي همسن شما در المپيك يا مسابقات علمي و فرهنگي به مدارج

بالا رسيده ، تشويق مي شويد كه فعاليت تان را بيشتر كنيد .

? واكنش و نصيحت همتايان:

وقتي شما ايده اي جديد مي دهيد ، باورهايتان را مطرح مي كنيد و درباره مشكلاتتان صحبت مي كنيد ، همتايان و دوستانتان هستند كه

واكنش مناسبي نشان داده و به شما گوش مي كنند . همتايان در تصميم گيري ها هم به شما كمك مي كنند ، اينكه چه واحد درسي

را انتخاب كنيد ، چه طور با فلان معلم و استاد كنار بياييد و مسائلي از اين قبيل .

? اجتماعي شدن: گروه همتايان فرصتي را برايتان فراهم مي كنند تا مهارت هاي اجتماعي جديد را امتحان كنيد . بودن با

افراد مختلف باعث گسترش دايره ارتباطات اجتماعي شما شده ، ارتباطات جديد ايجاد مي كند و راه كنار آمدن با آدم ها را به شما

ياد مي دهد .

? تشويق:

همتايان شما را تشويق مي كنند تا براي يادگيري فلان مهارت يا مطالعه مواد درسي بيشتر تلاش كنيد . آنها با شما همدردي

مي كنند و تجربيات مشتركشان را در زمينه خاص به شما انتقال مي دهند .

. .

منبع

فرشته آل علي روزنامه سلامت

انواع دوستان

انواع دوستان از نظر روايات

در ب_ي_ان ان_واع دوس_ت_ان و اق_س_ام ب_رادران رواي_ات چندى از اهل بيت (ع ) وارد شده كه صفات وويژگيهاى هر دسته از

آنها را روشن ساخته است تا آدمى در اين راه با آگاهى گام بردارد .

چ_ه ك_س_ى اس_ت ك_ه در روزگ_ار زن_دگ_ى خود اقسامى از دوستان را نديده و انواعى از ياران رامشاهده نكرده باشد ؟

در م_يان آنها كسانى وجود داشته اند كه بر آنها اعتماد كرده و به آنها اطمينان يافته , و ازمصاحبت آنها شاد و از ديدار آنها

چشمش روشن گرديده است .

ن_ي_ز در جرگه آنها افرادى بوده اند كه جز بر غم و اندوه همنشين خود نيفزوده اند, اينان درظاهر دوستان و در نهان

دشمنانند, مكر و كيد خود را براى دوست خود در دل پنهان مى دارند و حوادث ن_اگوار را براى او انتظار دارند .

از اين رو بايد بسيار برحذر بود كه مباداآدمى در دام اين چاپلوسان گ_رف_تار شود چه اينان براى انسان از دشمنانى كه آشكارا

اظهارخصومت مى كنند خطرناكترند .

اولئك شر مكانا واضل سبيلا . شاعر گفته است :

و صاحب لى كداء البطن صحبته ----- يودنى كوداد الذئب للراعى يثنى على جزاه اللّه مكرمة ----- ثناء هند

على روح بن زنباع

اك_ن_ون ب_راى آن ك_ه ب_ر اق_س_ام دوس_ت_ان ط_بق آنچه اهل بيت (ع ) روشن كرده اند آگاه شويم توجه خواننده را به احاديث

زير معطوف مى داريم : اميرمؤمنان (ع ) فرموده است : دوستان دو نوعند: دوستان مورد اعتماد و دوستان خنده

رو .

اما دوستان مورد اعتماد مانند كف و بال و خانواده و مال اند, هرگاه بر

دوستت اعتماددارى مال و تلاش خود را در راه او

صرف كن , با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن باش , راز او را پوشيده بدار و ياور او باش و محاسن او را ظاهر

گردان , و اى پرستش كننده بدان وجود اين گونه دوستان نايابتر از كبريت احمر است .

ام_ا دوس_ت_ان خنده رو از آنها به تو لذت و خوشى مى رسد, اين را از آنها قطع مكن و بيش از اين از وج_دان آن_ها انتظار

نداشته باش و به اندازه اى كه با تو گشاده رويى و شيرين زبانى مى كنند با آنها رفتار كن .

سرور شهيدان حسين بن على (ع ) فرموده است : برادران چهار گونه اند: برادرى كه براى توست و تو براى اويى

برادرى كه براى توست , برادرى كه ضد توست و برادرى كه نه براى اويى و نه او براى ت_وس_ت .

از آن ح_ض_رت درب_اره معناى اين سخن پرسش شدفرمود: برادرى كه براى تو و براى خ_ودش اس_ت ب_رادرى اس_ت ك_ه

ب_ا دوستى خود بقاى برادرى را خواهان است و با دوستى خود خ_واه_ان م_رگ برادرى نيست .

و اين براى توست و به سود خودش است چه هرگاه برادرى كامل ش_ود زن_دگ_ان_ى هر دو خوش وگوارا خواهد شد, و

هرگاه برادرى يك طرفه و در تناقض باشد برادرى هر دو طرف نادرست خواهد بود .

ب_رادرى ك_ه او ب_راى ت_وس_ت ك_سى است كه نفس خويش را از طمع رهايى داده و به حال رغبت درآورده است از اين رو

هرگاه رغبت به برادرى داشته باشد در امور دنيا طمع ندارد, و اين به طور كامل و

با تمام وجود براى توست .

برادرى كه بر ضد توست برادرى است كه پيشامدهاى ناگوار را برايت انتظار مى كشد واسرارت را ف_اش م_ى ك_ن_د و در

ميان خانواده ها بر تو دروغ مى بندد, و به تو با نظر حسادت مى نگرد, و لعنت خداوند يگانه بر او باد .

برادرى كه نه براى توست و نه تو براى اويى , كسى است كه خداوند او را پر از حماقت كرده و او را از رحمت خود

دور ساخته است او را مى بينى كه خودش را بر تو ترجيح مى دهد و به سبب حرصى كه دارد آنچه را در اختيار توست مى

طلبد . ام_ام جعفربن محمد صادق (ع ) فرموده است : دوستان سه گونه اند: يكى مانند غذاست كه در هر زم_ان

بدان نياز دارى و آن دوست خردمند است .

دوم به منزله درد است و آن دوست احمق است .

سوم در حكم داروست و آن دوست هشيار و زيرك است .

نيز فرموده است : دوستان سه گونه اند: دوستى كه با جان خويش با تو مواسات و هميارى مى كند, ديگر دوستى است

كه با مال خويش با تو مواسات و هميارى دارد, سومى كسى است كه كفاف خود را از ت_و مى گيرد و تو را براى برخى

لذتها مى خواهد بنابراين نبايد اورا از دوستان مورد اعتماد به شمار آورى .

منبع

مرکز جهاني آل البيت

اهميّت انتخاب دوست و نقش آن در سرنوشت انسان

انتخاب دوست

يكي از اساسي ترين مسائل در سرنوشت انسان انتخاب دوست است . اين مهّم ، از مشكل ترين اموري است كه انسان در طول

حيات خود با آن سر و كاردارد . چه بسا دوستاني كه انسان را به اوج عزّت و خوشبختي مي رسانند و چه بسيارند دوستاني

كه فرد را از اوج عزّت به ورطة بيچارگي و بدبختي مي كشانند . اهميّت انتخاب دوست و نقش آن بر كسي پوشيده نيست .

دراهميّت اين موضوع همين نكته كافي است كه در روز قيامت عده اي به شدت اندوهگين و ناراحتند و از اين كه در دنيا افراد

منحرف را به دوستي برگزيده اند ، افسرده اند:

و به خاطر بياور روزي را كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مي گيرد و مي گويد: اي كاش با رسول خدا

راهي برگزيده بودم .اي واي بر من ! كاش فلان ]شخص گمراه ] را دوست خود انتخاب نكرده بودم ! او مرا از راه

حق گمراه ساخت بعد از آن كه آگاهي به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه خوار كنندة انسان بوده است .

اين آيات شأن نزولي دارد كه بسيار آموزنده است . در عصر پيامبر (ص ) دودوست ِ مشرك به نام هاي عقبه بن ابي و ابي

ابن خلف زندگي مي كردندهرگاه عقبه از سفر مي آمد ، غذايي ترتيب مي داد و اشراف قومش را دعوت مي كرد . او در عين

حال دوست داشت به محضر پيامبر (ص ) برسد؛ هر چنداسلام را نپذيرفته بود . روزي از سفر آمد . طبق معمول

غذايي ترتيب داد؛دوستان را فراخواند و در ضمن از پيامبر اسلام (ص ) نيز دعوت كرد .

رسول خدا (ص ) فرمود: من از غذاي

تو نمي خورم تا به وحدانيت خدا ورسالت من شهادت دهي .

عقبه شهادتين را به زبان جاري كرد . وقتي اين خبر به گوش دوستش ابي رسيد ، گفت : اي عقبه ، از آيينت منحرف شدي ؟

او گفت : نه ، به خدا سوگند منحرف نشدم ؛ مردي بر من وارد شد كه حاضرنبود جز با شهادتين گفتن من ، از غذايم بخورد .

من شرم داشتم او از سفرة من برخيزد بي آن كه غذا بخورد ، بدين سبب شهادت دادم !

ابي گفت : هرگز از تو راضي نمي شوم مگر اين كه در برابرش بايستي وسخت توهين كني !

عقبه اين كار را كرد و مرتد شد . او سرانجام در جنگ بدر در صف كفاربه قتل رسيد . دوستش ابي نيز در جنگ احد كشته

شد .

بي شك عوامل مختلفي كه دوست از اهم ّ آن ها به شمار مي آيد ، درشكل گيري شخصيت انسان مؤثر است ؛ زيرا آدمي ناخود آگاه

تأثير مي پذيردو بخش مهمي از افكار و صفات اخلاقي اش را از دوستانش مي گيرد . علي (ع )مي فرمايد:

هر گاه وضع كسي بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد ، به دوستانش نظر كنيد . اگر اهل دين و آيين خدا باشند ، او نيز

پيرو آيين خدا است ؛و اگر بر آيين خدا نباشند ، او نيز بهره اي از آيين خدا ندارد .

انتخاب دوست در هر مرحله از زندگي مهم است و در دوران جواني ونوجواني بسيار مهم تر . مسائل و دشواري هاي ناشي

از بلوغ و جواني از كميت و كيفيتي برخوردار است كه بسياري از روان شناسان معتقدند خوشبختي يابدبختي انسان تا اندازة

بسيار زيادي در اين دوران رقم زده مي شود . چه بسيارند جواناني كه

در خانوادة مذهبي به دنيا آمده اند ، امّا به علّت عدم

توجّه در انتخاب دوست به انحراف كشيده شده و حيثيت خانوادگي خود را لكّه دارساخته اند . مصداق بارز اين امر پسر

حضرت نوح (ع ) است كه به علّت معاشرت با دوستان بد در گرداب گمراهي غلتيد . علي (ع ) مي فرمايد:

از پيشينيان خود پند گيريد ، پيش از آن كه پسينيان از شما عبرت گيرند .

نرود مرغ سوي دانه فرازچون دگر مرغ بيند اندر بند

پند گير از مصائب دگران تا نگيرند ديگران ز تو پند

دوست در دين و اعتقادات ، رفتار و كردار و زندگي انسان اثر مي گذارد واساساً معيار و ميزان قضاوت ديگران دربارة انسان

است . علي (ع ) مي فرمايد:

هر كس را از آن كه دوست او است مي شناسند .

تو اوّل بگو با كيان دوستي من آنگه بگويم كه تو كيستي

اهميّت دوست و نقش آن در زندگي انسان ، انكارناپذير است ؛ به گونه اي كه مي توان گفت خويشاوندان نيز براي استحكام روابط

خويش به دوستي بايكديگر نيازمندند . علي (ع ) مي فرمايد:

دوستي پدران پيوند خويشاوندي در ميان فرزندانشان است و نيازخويشاوندان است و نياز خويشاوندي به دوستي ، از نياز

دوستي به خويشاوندي بيش تر است .

البته _ چنان كه قبلاً نيز گفته شد _ گوشه نشيني و تنها زندگي كردن از دوستي با ناشايستگان بهتر و سودمندتر است .

اميرمؤمنان (ع ) ياران و پيروانش راچنين اندرز مي داد:

همنشين صالح و شايسته بهتر از تنهايي است ؛ ولي تنهايي از همنشين بد بهتر است .

بنابراين بايد قبل از گزينش دوست ، افراد را بيازماييم ؛ زيرا

كسي كه ناسنجيده و بدون آزمايش با ديگران پيمان دوستي مي بندد،ناچار بايد به رفاقت اشرار و فاسدان تن در دهد .

منبع

كتاب

دوستي نوشته ي احمد رمضاني

تاثير دوستان ناباب در آلودگي جوانان به انحرافات اجتماعي

نقش دوستان

گروه همسالان و دوستان الگوهاي مورد قبول يك فرد در شيوه گفتار ، كردار ، رفتار و مَنِش هستند . فرد براي اينكه مقبول

جمع دوستان و همسالان افتد و با آنان ارتباط و معاشرت داشته باشد ، ناگزير از پذيرش هنجارها و ارزش هاي آنان است .

در غير اين صورت ، از آن جمع طرد مي شود . از اين رو ، به شدت متأثر از آن گروه مي گردد ، تا حدّي كه اگر بنا باشد در

رفتار فرد تغييري ايجاد شود يا بايد هنجارها و ارزش هاي آن جمع را تغيير داد يا ارتباط فرد را با آن گروه قطع كرد . تأثير

گروه همسالان ، همفكران ، همكاران و دوستان در رشد شخصيت افراد كمتر از تأثير خانواده نيست; چرا كه فرد پس از

خانواده ، منحصراً زير نفوذ گروه قرار مي گيرد . بدين روي ، اگر فردي با گروهي از معتادان رابطه برقرار كند و با آنان

دوست شود ، به تدريج تحت تأثير رفتار آنان قرار مي گيرد و معتاد مي شود; چون از سويي ، ملاك پذيرش و قبول فرد

توسط يك گروه و جمع ، پذيرفتن فرهنگ آن هاست و از سوي ديگر ، معتادان هم علاقه مندند كه مواد مخدّر را به طور دسته

جمعي استعمال كنند كه هم در موقع استعمال مصاحبي داشته باشند و هم از شدت فشار سرزنش اجتماع بر خود بكاهند . از

اين رو ، معتادان علاقه مندند كه دوستان و همسالان خود را به جرگه اعتيادشان بكشانند . در اين صورت ، اگر

نوجواني از

تعليم و تربيت مقدّماتي و صحيح خانوادگي محروم باشد و خانواده اش او را از مضرّات اعتياد مطلع نكرده باشند و در محيط

اعتياد زندگي كند و با دوستان معتاد نيز سر و كار داشته باشد ، احتمال اينكه معتاد شود زياد است . همين فرايندِ تأثير گروه بر

فرد در ساير انواع بزهكاري به غير از اعتياد نيز صادق است .

ساترلند در نظريه «انتقال فرهنگي كجروي» خود بر اين نكته مهم تأكيد مي كند كه رفتار انحرافي همانند ساير رفتارهاي

اجتماعي ، از طريق معاشرت با ديگران _ يعني منحرفان و دوستان ناباب _ آموخته مي شود و همان گونه كه همنوايان از طريق

همين ارتباط با افراد سازگار ، هنجارها و ارزش هاي فرهنگي آن گروه و جامعه را پذيرفته ، خود را با آن انطباق مي دهند ،

افراد در ارتباط با دوستان ناباب و هنجارشكن ، به سمت و سوي ناهمنوايي سوق داده مي شوند .1

اين نظريه تأكيد مي كند كه فرد منحرف تنها با هنجارشكنان ، و فرد همنوا تنها با افراد سازگار ارتباط ندارد ، بلكه هر انساني با

هر دو دسته اين افراد سر و كار دارد . اما اينكه كدام يك از آن دو گروه ، فرهنگ خود را منتقل مي كنند و تأثير مي گذارند ،

معتقد است كه به عوامل ديگري نيز بستگي دارد كه اين عوامل عبارتند از:

1- شدت تماس با ديگران: احتمال انحراف فرد در اثر تماس با دوستان يا اعضاي خانواده منحرف خود ، به مراتب بيشتر

است تا در اثر تماس با آشنايان يا همكاران منحرف خود;

2- سن زمان

تماس: تأثيرپذيري فرد از ديگران در سنين كودكي و جواني بيش از زمان هاي ديگر و ساير مقاطع سني

است;

3- ميزان تماس با منحرفان در مقايسه با تماس با همنوايان: هرچه ارتباط و معاشرت با كج رفتاران نسبت به همنوايان

بيشتر باشد ، به همان ميزان احتمال انحراف فرد بيشتر خواهد بود .2

علاوه بر اين ، پژوهش هاي ميداني نيز مؤيد همين سخن است . در يك پژوهش ، 50 درصد بزهكاران و سارقان اظهار كرده

اند كه دوستان ايشان توسط پليس دستگير شده اند و نيز حدود 47 درصد از آنان ، تيپ دوستانشان نوعاً افراد خلافكار بوده

اند ! 5/87 درصد از آنان نيز اظهار كرده اند كه دوستان ناباب نقش زيادي در سارق شدن افراد دارند . و 53 درصد از

همين افراد اظهار كرده اند كه به خاطر جلب توجه دوستانشان دست به سرقت زده اند .4

در اين خصوص سخنان رهبران ديني نيز شنيدني است . در سخنان پيامبرگرامي (صلي الله عليه وآله ) آمده است: «

المرءُ علي دين اخيه»5 هر انساني بر شيوه و طريقه دوست و رفيق خود زندگي مي كند .

از اين رو ، رهبران ديني ما را از ارتباط و معاشرت با افراد منحرف و بزهكار و دوستان ناباب باز مي دارند . حضرت

علي (عليه السلام ) در نهج البلاغه مي فرمايند: «مُجالسةُ اهل الهوي منساةُ للايمان و محضرة للشيطان .»;6

همنشيني با هواپرستان ايمان را به دست فراموشي مي سپارد و شيطان را حاضر مي كند .

همچنين امام صادق (عليه السلام ) مي فرمايند: «لاتصحبوا اهل البدع و لاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحد

منهم»;7 با

افراد منحرف همنشيني و معاشرت نداشته باشيد; زيرا همنشيني با آنان موجب مي شود كه مردم شما را يكي

از آنان به شمار آورند .

پي نوشت ها

1_ دفتر همكارى حوزه و دانشگاه ، جامعه شناسى روش هاى درمان گروهى ، ص 5 .

2_ ر .ك: جعفر سخاوت ، جامعه شناس انحرافات اجتماعى ، چ چهارم ، تهران ، دانشگاه پيام نور ، 1376 .

3_ رابرتسون يان ، درآمدى بر جامعه ، ترجمه حسين بهروان ، مشهد ، آستان قدس رضوى ، 1372 ، ص 170 .

4_ محمد فولادى ، پيشين ، ص 163 .

5_ محمدبن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، كتاب «الايمان و الكفر مجالسة اهل المعاضى» ، ذيل حديث 3 .

6_ نهج البلاغه ، خ 86 ، ص 11 .

7_ محمدبن يعقوب كلينى ، پيشين ، حديث 3 .

جوانان و فشارهاي دوستان

فشار دوستان باعث موفقيت يا شكست

هر فردي در هر سني تحت فشار ديگران قرار مي گيرد تا همرنگ اجتماع شود . اما در جواني اين فشار بيشتر است .

فشار دوستان در زندگي افراد نقش مهمي دارد . دوستان شما را وادار مي كنند آنچه كه نمي خواهيد انجام دهيد .

فشار دوستان

معمولاً دوستان يك گروه هم سن هستند و دوست واقعي به نظر مي رسند . با آنان در دبيرستان ، دانشگاه ، مكان هاي عمومي

يا چت آشنا مي شويد .گاهي دوستان با صحبت و رفتارشان شما را به كارهاي مختلف وامي دارند .شما را تشويق مي كنند

كاري انجام دهيد .براي مثال مي گويند:

- تو كه آن قدر بزدل و ترسو نبودي ، حالا يك شب تا ديروقت با ما باش و دير به خانه برو

- بچه ننه ، آنقدر ضعيف و بي عرضه نباش ، بيا سيگار بكش .

- پسر ، مگه نمي خواهي خوش تيب باشي ، بياموهات رو رنگ كن . اگر بابات دعواكرد ، بگو دلم خواست

* از شما انتظار دارند از نظر ظاهري و طرز لباس پوشيدن و بسياري موارد ، مشابه افراد گروه باشيد ، در غير اين صورت

شما را مسخره مي كنند .

- دوستان با زيركي ، شما را وادار به كاري مي كنند كه اصلاً متوجه نمي شويد . يا با استناد به دلايل و حقايق شما را

ترغيب مي كنند تا همرنگ آنان شويد . فشار دوستان هميشه نتايج بد و منفي به دنبال ندارد؛در عوض فشار دوستان خوب ،

تأثيرات مثبت دارد كه مي توان به موارد زير اشاره كرد:

-

محدوديت ها و نقاط ضعف خود را مي شناسيد .

- توانايي شما براي تصميم گيري مستقل افزايش مي يابد .

- خود را به عنوان فرد خاص و منحصر به فرد مي شناسيد .

- گاه برخي ازدوستان دنياي زيباي هنر ، موسيقي و ادبيات را به شما معرفي مي كنند .

- براي خود ارزش قائل مي شويد و خود را براي آنچه كه هستيد دوست داريد .

- اعتماد به نفس و احساس امنيت شما افزايش مي يابد .

- مذاكره ، پذيرش و سازگاري با ديگران را مي شناسيد .

- خطر پذيري مثبت را مي آموزيد .

- با عقايد ديگران آشنا مي شويد .

نتايج منفي فشار دوستان

برخي ازانسان ها در هر شرايط سني كه قرار مي گيرند در پي آن هستند كه همرنگ اجتماع شوند . ولي اين نياز براي

برخي شديدتر است . بنابر اين نياز جوانان به تأييد و پذيرش اجتماعي و عضويت در گروه و نياز به همرنگي در اين مقطع

افزايش مي يابد . عضويت در گروه هاي منفي باعث مي شود آنچه كه به صلاح شما نيست ، انجام دهيد و به بيراهه برويد .

براي مثال:

* آرايش موي سر و لباس شما شبيه دوستان مي شود . نوع خاص آرايش موي شما باعث مي شود والدين با شما دعوا

كنند زيرا با ظاهر و طرز لباس پوشيدن شما كه اصلاً مناسب اجتماع نيست ، مخالف هستند . يا براي خريد لباس هاي

رنگارنگ و مد روز و متفاوت ، دائماً از والدين پول مي خواهيد . برخي از جوانان به دليل نياز شديد

به همرنگي در صورت

نداشتن پول كافي براي خريد لباس ، دزدي مي كنند .

* سيگار مي كشيد ، مواد مخدر ياقرص هاي روان گردان مصرف مي كنيد . با دوستان به پارتي هايي مي رويد كه جوانان

مواد فوق را مصرف مي كنند . با بچه هاي خياباني دوست مي شويد . در ابتدا اين جاذبه ها برايتان لذت بخش است و از

همرنگي با دوستان لذت مي بريد ، ولي پس از مدتي خودتان متوجه مي شويد كه چگونه به سلامتي تان لطمه وارد كرده ايد .

رفتارتان تغيير مي كند . حتي به نزاع هاي خياباني دست مي زنيد . يك روز چشم خود را باز مي كنيد كه نيروي انتظامي

شما را دستگير كرده است .

* ترك تحصيل مي كنيد . به دليل فشار شديد دوستان ، درس و مدرسه را كنار مي گذاريد ، ناسازگار مي شويد ، در مدرسه ،

دانشگاه با دوستان ، همكلاسي ها ، معلمان و استادان در خانه با خانواده درگير مي شويد .

* ديگران را مسخره مي كنيد و به آنان آسيب مي رسانيد . شما احساسات منفي خود را با مسخره كردن ديگران نشان مي

دهيد .

* رژيم مي گيريد و به پرورش اندام خود بيش از حد توجه مي كنيد . با تغذيه ناسالم و ورزش نامناسب مي كوشيد لاغر

شويد تا اندام خوبي داشته باشيد و مورد توجه ديگران باشيد و شما را دوست داشته باشند ، ولي غافل از آن هستيد كه با اين بي

توجهي ، به سلامت خود آسيب مي رسانيد .آنچه كه مطرح

شد ، تنها چند نمونه از تأثيرات منفي فشار دوستان است .

نحوه برخورد با فشار دوستان

نحوه رويارويي افراد با فشار دوستان متفاوت است . موارد زير به شما كمك مي كند تا با فشار دوستان برخورد منطقي

داشته باشيد .

* با خود صادق باشيد . مسائل را به دقت بررسي كنيد و خودتان تصميم گيري كنيد . خود را بشناسيد . خودتان خوب

را از بد تشخيص دهيد . اعتماد به نفس تان را افزايش دهيد .

* از خودتان بپرسيد از تحت فشار قرار دادن شما براي انجام كاري ، چه عايد ديگران مي شود ؟ آيا اين كار به نفع من است

يا ديگران ؟ چرا آنان شما را وادار به كاري مي كنند كه شما موافق آن نيستند ؟

* بررسي كنيد انتخاب شما چه نتايجي برايتان دارد ؟ چه اهدافي براي آينده داريد ؟ آيا انتخاب شما كه ناشي از فشار دوستان

است ، شما را از رسيدن به اهداف تان باز مي دارد يا به اهداف تان نزديك مي كند ؟ بهترين راه دست يابي به موفقيت كدام

است ؟

* مهارت هاي قاطعيت را بياموزيد . به راحتي نظرات را بگوييد . جملات خود را با «من» آغاز كنيد براي مثال:

من فكر مي كنم نظر تو به نفع من نيست .

من احساس مي كنم كه پيشنهاد تو به صلاح من نيست .

من مي خواهم راه خودم را دنبال كنم .

من مي توانم استقلال فكري داشته باشم .

اگر كسي شما را وادار به انجام كاري مي كند كه با آن مخالفيد ، با آن فرد صحبت

كنيد و به راحتي نظرتان را بگوييد . اگر

ناراحتي و نگراني تان را مطرح نكنيد شرايط دشوارتر مي شود .

* به دنبال سرگرمي هاي جديد باشيد . با افراد گروه هاي مختلف و سرگرمي هاي آنان آشنا شويد . بررسي كنيد چه

مسائلي براي شما مهمتر است و به عنوان فرد مستقل در گروه بهترين رفتار كدام است .

* از اشتباهات خود و دوستان عبرت بگيريد . اين امر به شما كمك مي كند تا انتخاب هاي درست در زندگي داشته باشيد تا

از زندگي راضي باشيد .

* از نظرات والدين و افراد دانا استفاده كنيد . خانواده مي تواند به شما كمك كند تا در برابر فشارهاي دوستان مقاومت

كنيد . ما در هر سني حتي سالمندي به حمايت خانواده و اطرافيان براي پشت سر گذاشتن موانع نياز داريم . ناراحتي

ديگراني خود را با خانواده مطرح كنيد تا شما را راهنمايي كنند .

منبع

الهام مؤدب روزنامه همشهري

مفهوم دوست و دوستى

تعريف دوست

دوس_ت, ي_ع_ن_ى رفيق, همدم, همراه, يار, مددكار, معشوق, محبوب, مهربان, ضد دشمن .

ده_خ_دا ب_ه نقل از محققان مختلف مى نويسد: دوست, يعنى محب, يك دل, ي_ك رن_گ, خ_يرخواه, يار,

رفيق, مانوس, آشنا, هم دل, مقابل دش_م_ن, آن كه نيك انديشد و نيك خواهد, مقابل دشمن كه بدانديشد و ب_د

خ_واه_د . ظ_اهرا در اصل (دوس ) بوده كه به معناى چسبيده و پ_ي_وستن به چيزى است و به مرور ايام از معناى اصلى

مهجور گشته و به معناى ماخوذ شهرت گرفته است .

دوستى, يعنى يارى, رفاقت, محبت و عشق, نزديكى, هم دلى و هم دمى بين دو نفر بدون وجود رابطه

خويشاوندى سببى يا نسبى .

دوس_تى (حالت و صفت, و عمل دوست, محبت, يگانگى, صداقت و مودت و خ_ي_رخ_واه_ى, رف_اقت و يارى و

مهر, خلاف خصومت و مقابل دشمنى و عداوت و بغض است . )1

دوستى, رابطه اى است كامل تر و برتر از معاشرت ساده و هم زيستى م_ع_م_ول_ى . يك فرد ممكن است در محيط

زندگى, يا محل كار, يا سر ك_لاس ب_ا اف_راد مختلف برخورد داشته باشد بدون اين كه بين او و آن_ان ص_م_يميت و هم دلى

و همراهى وجود داشته باشد; چنين رابطه اى را دوس_ت_انه نخوانند . دوستى گوهرى است گران سنگ و وديعه اى اس_ت

ال_ه_ى, راب_ط_ه اى است از عمق دل و جان و وحدت آفرين, كه ان_س_ان ه_ا را ب_ه ه_م پ_يوند داده, دل سوز يك ديگر و

هم دم و همراه مى سازد و در غم و شادى ها شريك و دم ساز مى كند .

ام_ي_رم_وم_ن_ان

على (ع ) مى فرمايد: (الاصدقاء نفس واحده فى جسوم م_ت_فرقه2; دوستان, يك روح اند در جسم

هاى جدا جدا و گوناگون )

نياز انسان به دوست

نسان موجودى است اجتماعى كه عشق و علاقه به زندگى توام با رفاقت و دوس_ت_ى و ان_س ب_ا ديگران يكى از ضرورت هاى

سازمان وجودى او اس_ت . ح_ضرت على (ع ) مى فرمايد: (من فقد اخا فى الله فكانما فقد اش_رف اعضائه3; كسى

كه دوست پاك ضمير خود را كه براى خدا با وى پ_ي_ون_د دوس_ت_ى داشته از دست بدهد, مثل اين است كه شريف ترين

اع_ض_اى بدن خود را از كف داده است ) . و باز مى فرمايد: (الغريب م_ن ل_ي_س له حبيب4; غريب كسى است كه

او را دوست نباشد . ) احساس ن_ياز به معاشرت صميمانه و هم دلى و همراهى با ديگران, علاوه بر اي_ن ك_ه يكى از

جلوه هاى زندگى اجتماعى به شمار مى رود, ندايى اس_ت ب_رخ_اس_ته از اعماق وجود انسان كه او را به ايجاد ارتباط

دوس_ت_ان_ه و ت_ماس با هم نوع فرا مى خواند . هيچ انسانى با قطع پ_ي_ون_ده_اى دوس_ت_انه و بريدن از هم نوع و انزواگرايى و

گوشه گ_ي_رى, اح_س_اس آرامش نمى كند . اگر در مواردى خاص ديده مى شود ب_رخ_ى افراد به انزواطلبى كه نوعى

بيمارى است و يا زندگى فردى روى مى آورند, بدون شك علت يا علل آن را بايد در جايى ديگر جست وج_و كرد . به

همان ميزان كه انسان از ارتباط دوستانه با ديگران همراه با صفا و صميميت و يك رنگى ل_ذت مى برد و احساس آسايش و

راحتى مى كند,

از تنگناهاى ناشى از فقدان زندگى جمعى و قطع رشته مودت و دوستى با ديگران رنجور و آش_ف_ت_ه و

م_ضطرب مى گردد .

هيچ چيز براى انسان غم انگيزتر و آزارده_ن_ده و كشنده تر از اين نيست كه احساس كند در اين دنياى پ_هناور, يكه و تنها

است و هيچ قلبى براى او نمى تپد .

البته پر واض_ح اس_ت ك_ه ه_ر نوع رابطه دوستانه از چنين خاصيتى برخوردارن_ي_ست; بسيارند افرادى كه به علت ناآشنايى

با معيارها و مشخصه ه_اى يك معاشرت و رابطه دوستانه سالم, با افرادى ناباب كه نقاب دوس_ت_ى بر چهره داشته اند,طرح

دوستى ريخته و زندگى را بر خود ن_اگ_وار و سرمايه هاى وجود خويش را به تباهى كشيده اند .

دوستى و م_ع_اشرت صميمى و سالم نشانه هايى دارد كه در بخ__ش هاى بعد به آن اش_اره خ_واه_ي_م ك_رد .

وان_گ_هى مسئله دوست براى نوجوان ك_ه خ_ص_وصيات دوران كودكى را پشت سر گذاشته و با ورود به مرحله اى نو در

آستانه زندگى جمعى و فعاليت هاى اجتماعى قرار گرفته است,از اهميت بيش ترى برخورداراست .

در دوران ن_وج_وانى, نياز به دوست از هر دوره اى محسوس تر است . ن_وج_وانان با ورود به مرحله اى جديد از زندگى

و قدم گذاشتن به م_ح_ي_ط_ اج_ت_م_اع براساس اقتضاى سن و براى تكميل شخصيت و نيز ب_رآوردن ن_ي_از ط_بيعى و ميل باطنى

خود, به گزينش دوستان خويش روى م_ى آورند و نوعا به لحاظ بى تجربگى و ناآشنايى با شگردهاى دش_م_ن_ان دوست نما,

در معرض دشوارترين و حساس ترين شرايط قرار م_ى گ_ي_رن_د و اي_ن وضعيت مى طلبد كه اولا: خود نوجوانان

مسئله

دوس_ت را جدى بگيرند و به دور از انگيزه هاى زودگذر و با آگاهى ك_ام_ل, درهاى دوستى را بر روى ديگران بگشايند و

ثانيا: بزرگان با تجربه كه چنين مراحل دشوارى را پشت سرگذاشته اند, دوستانه و ب_دون ت_ح_ميل عقيده و يا اعمال سليقه

هاى تعصب آميز غير منطبق ب_ا ش_راي_ط_ و واقعيت هاى موجود, آنان را در گذر از اين مرحله ب_ح_رانى و در راستاى

تامين اين نياز طبيعى و مشروع مدد رسانده و همراهى كنند .

اهميت دوست

ه_مان طور كه بدن انسان از خوراكى هاى گوناگون تاثيرپذير است و ن_ي_رو م_ى گ_يرد, روح و روان او نيز از راه هاى

مختلف از جمله م_ح_يط زندگى و مصاحبت و همراهى با دوستان, صفات زشت و زيبا را ك_س_ب م_ى كند . هرگز نمى

توان موفقيت ها, پيروزى ها, شكست ها و ن_اك_ام_ى ه_اى زندگى را بدون ملاحظه جاذبه هاى محيط بررسى كرد .

اث_رات م_ح_ي_ط_ به همان ميزان در شخصيت اخلاقى و اجتماعى افراد دخيل اند كه تربيت و توارث در اين زمينه ايفاى نقش مى

كنند .

پ_ي_امبر اكرم (ص ) مى فرمايد: (المر على دين خليله فلينظر احدكم م_ن ي_خالل5; هركس به طريق و روش دوست

خود است, پس هريك از شما بايد ببيند با چه كسى دوست مى شود . )

اس_ت_اد ش_هيد مرتضى مطهرى (ره ) در اين زمينه مى فرمايد: (تاثير م_عاشرت چه در جهت نيكى و چه در جهت بدى

خيلى واضح و روشن است . آدم_ى روح ب_سيار حساسى دارد, زود تحت تاثير واقع مى شود . ممكن است بعضى

اشخاص خودشان را گول بزنند و

خيال كنند محيط و معاشرت در آن ه_ا ت_اث_ير ندارد, ولى اشتباه است . انسان با روحى

بسيار ح_س_اس و ق_ابل تغيير آفريده شده . . . صلاح و فساد بدون آن كه خود اشخاص بفهمند از فردى به فردى سرايت مى

كند .

مى رود از سينه ها در سينه ها

از ره پنهان صلاح و كينه ها

هم نشين اهل معنا باش تا

هم عطايابى و هم باشى فتا

يك زمان هم صحبتى با اوليا

بهتر از صد ساله طاعت بى ريا

گر تو سنگ خاره و مرمر بوى

چون به صاحب دل رسى, گوهر شوى

ح_ضرت على (ع ) فرمود: سواعلموا ان يسير الرياء شرك و مجالسه اهل الهوى منساه للايمان; بدانيد كه رياى كم,

شرك به خدا و هم نشينى ب_ا ه_واپ_رس_ت_ان, فراموش خانه ايمان استز . تعبير بسيار رسا و ك_ام_ل همين است كه على (

ع ) فرمود: فراموش خانه است; يعنى انسان آن قدر تحت تاثير دوستان و معاشران بد هست كه تا وقتى كه با آن ه_ا

هست, مثل اين است كه او را در فراموش خانه برده اند, افكار و ع_ق_اي_د پاك خود را موقتا از ياد مى برد, مثل اين

است كه در آن وقت هم چو افكار و عقايدى نداشته است . )6

شعرى است منسوب به عدى بن زيد كه مى گويد:

عن المرء لاتسئل و سل عن قرينه

فكل قرين بالمقارن يقتدى

اذا كنت فى قوم فصاحب خيارهم

ولاتصحب الاردى فتردى مع الردى7;

درباره خود فرد سوال نكن و از هم نشين او بپرس, چرا كه هركس در خ_ل_ق و خ_وى خ_ود از ه_م ن_شين

پيروى كند .

وقتى ميان گروهى از ان_س_ان ه_ا ب_ودى ب_ا خوبان آن ها همراه باش و با آدم هاى پست مباش كه همانند آنان پست شوى . )

امام على (ع ) در نامه اى به حارث همدانى مى نويسد: (از رفاقت با ك_س_ان_ى كه افكارشان خطا و اعمالشان ناپسند

است پرهيز كن, چرا ك_ه آدم_ى ب_ه رويه و روش دوستش خو مى گيرد و به افكار و اعمال وى معتاد مى شود . )8

سعدى در گلستان مى گويد:

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نيكان گرفت و مردم شد

و نيز مى گويد:

گلى خوش بوى در حمام روزى

رسيد از دست محبوبى به دستم

بدو گفتم كه مشكى يا عبيرى

كه از بوى دل آويز تو مستم

بگفتا من گلى ناچيز بودم

وليكن مدتى با گل نشستم

كمال هم نشين در من اثر كرد

وگرنه من همان خاكم كه هستم

ب_ى ج_ه_ت نيست كه گفته اند: آب اگر از كنار باغ ها و شكوفه ها عبور كند خوش بو و اگر از كنار لجن زار بگذرد بدبو

است .

ق_رآن ك_ريم در زمينه نقش مثبت و منفى دوست در سرنوشت انسان از ق_ول ان_س_ان ه_اى ستم كار در روز قيامت به هنگام

روبرو شدن با آث_ار و ن_تايج اعمالشان مى فرمايد: (ويوم يعض الظالم على يديه ي_ق_ول ي_ا ل_يتنى اتخذت مع الرسول سبيلا يا

ويلتى لم اتخذ فلانا خ_ل_ي_لا9; و روزى[ خ_واهد آمد] كه ستم كار, دستان خود را گزد و گ_وي_د: اى كاش راه

رسول را در پيش گرفته بودم ! واى بر

من, كاش فلانى را دوست نمى گرفتم . )

ب_دي_ن ج_هت است كه امام رضا (ع ) از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه ل_ق_م_ان ح_ك_يم به فرزندش فرمود: (يا بنى اتخذ

الف صديق والالف ق_ل_ي_ل ولا تتخذ عدوا واحدا والواحد كثير10; اى پسر ! هزار دوست ب_گير در حالى كه هزار دوست

كم است و يك دشمن مگير كه يك دشمن, بسيار است . )

ت_اث_ير دوست در زندگى و سرنوشت انسان و اهميت آن چيزى نيست كه ب_ت_وان آن را ان_ك_ار ك_رد . مجموع توصيه ها و

هشدارهاى اولياى گ_رام_ى اسلام در زمينه انتخاب دوست و پرهيز از معاشرت با افراد ن_اش_ايست, با توجه به همين

موضوع ارائه شده است كه در بخش هاى بعد به برخى از آن ها اشاره خواهيم كرد .

نشانه هاى دوست خوب

ق_ال رس_ول الله (ص ): (من اراد الله به خيرا رزقه خليلا صالحا11; ه_رگ_اه خداوند بخواهد به كسى چيزى عطا

كند, يك دوست خوب نصيبش مى كند . )

سقراط مى گويد: (هركس آرزو و آرمانى دارد; يكى اسب مى خواهد, و دي_گ_رى س_گ, س_وم_ى پول و چهارمى

افتخار و قس على هذا, ولى من ت_رج_ي_ح م_ى ده_م ب_ه ج_اى اي_ن ه_مه چيزها يك دوست خوب داشته باشم . )12

در اين كه داشتن دوست خوب عطيه اى الهى و يكى از آرزوهاى انسان ه_اى خ_ردمند و فهميده است, ترديدى نيست .

هر انسان برخوردار از ط_ب_عى سليم و فطرتى پاك, از هر طيف و گروه و صاحب هر انديشه و م_رام_ى ك_ه باشد, از

داشتن دوست خوب لذت مى برد و احساس شعف و س_رب_ل_ندى مى كند

. اين طور نيست كه كسى از معاشرت با دوست

خوب م_ت_ن_ف_ر و گ_ريزان باشد يا از داشتن دوست بد, مسرور و شادمان گردد . اين نكته اى است اتفاقى كه در آن بحثى

نيست .

ام_ا در م_س_ئله معرفى و تجزيه و تحليل دوست خوب و ارائه نشانه ه_اى آن, دي_دگ_اه ها متفاوت است . هر فرد و هر

گروه با توجه به ارزش ه_ا و م_ك_ت_ب و آيين مورد قبول خود و برداشتش از زندگى و خ_وش ب_خ_تى نظرى دارد و معيارهايى

را متناسب با آن چه پذيرفته است ارائه مى دهد .

ب_ه ط_ور ك_لى نشانه هايى كه در راستاى معرفى دوست خوب بيان مى ش_ود ب_ا گرايش هاى فكرى و معتقدات مورد قبول افراد

و خط مشى و سليقه آنان در زندگى كاملا هم آهنگى و سنخيت دارد . همان گونه كه در زم_ي_ن_ه دوستى هاى متداول بين مردم

اين مسئله وجود دارد كه اط_ف_ال ت_رج_ي_ح م_ى ده_ند با اطفال به سر برند و نوجوانان با ن_وج_وان_ان و پ_يران با پيران هم فكر

خود; در اين جا نيز همين ن_ك_ت_ه وج_ود دارد . هركس, فردى را شايسته دوستى مى داند كه با ع_قيده و فكر و ديد او

نسبت به زندگى و ارزش هاى آن موافق و هم آهنگ باشد .

كبوتر با كبوتر باز با باز كند هم جنس با هم جنس پرواز

ع_ل_ى (ع ) م_ى ف_رمايد: (كل امرء يميل الى مثله13; هر انسانى به همانند خود متمايل است . )

در ت_ف_س_ي_ر ص_اف_ى, ذي_ل آي_ه 26 از س_وره نور كه مى فرمايد: (ال_خ_ب_ي_ث_ات ل_لخبيثين والخبيثون للخبيثات والطيبات

للطيبين

وال_طيبون للطيبات; زنان ناپاك براى مردان ناپاك و مردان ناپاك ب_راى زن_ان ناپاك و زنان پاك براى مردان پاك و

مردان پاك براى زن_ان پ_اك هستند, آمده است: روزى امام حسن مجتبى (ع ) وارد مجلس م_ع_اوي_ه ش_د و پ_س از

ملاحظه معاويه و اطرافيان او كه همگى از م_ط_رودي_ن و ب_ازماندگان دوران جاهليت بودند, با تلاوت بخش اول اين آيه

فرمود:

س_ه_م وال_ل_ه ي_ا معاويه انت و اصحابك هولاء وشيعتك; آن زنان و م_ردان ن_اپاك به خدا قسم تو هستى اى معاويه و كسانى

كه اين جا اط_راف تو را گرفته اند و پيروان توز . و[ آن گاه] با تلاوت بخشى دي_گ_ر از آيه كه مى فرمايد: مردان و

زنان پاك براى يك ديگرند, ف_رم_ود: سهم, على بن ابيطالب واصحابه وشيعته; آنان على بن ابى طالب و اصحاب و

پيروان آن حضرت هستند . )

اين سخن حضرت به قدرى محكم و متين و استوار بود كه چون از مجلس م_ع_اوي_ه برخاست, آنان لب فرو بستند و

اعتراضى نكردند, چرا كه خ_ود آن_ان ب_ه خ_وب_ى م_ى دان_ستند آن چه معاويه و پيروانش را ش_اي_س_ت_ه يك ديگر كرده است,

هم سنخ و هم فكر و هم عقيده بودن آن_ان, و آن چ_ه ام_يرمومنان على (ع ) و شيعيان آن حضرت را درخور ي_ك دي_گ_ر

ق_رار داده است, جهت و هدف و آرمان واحد داشتن آنان است .

از آن ج_ا ك_ه ما مسلمانيم و اسلام را مكتب جاويد و دستوراتش را اص_ول_ى و س_ازگار با طينت پاك و سرشت خويش و

بهترين نسخه براى س_ام_ان ب_خ_شيدن به امور دين و دنياى خود مى دانيم,

و از طرفى م_ع_ت_قديم ظريف ترين و ارزش

مندترين دوستى ها آن است كه رنگ و ب_وى م_ع_ن_وى داش_ت_ه ب_اش_د و ب_راساس ارزش هاى دينى, عقلانى, زي_رب_ن_اي_ى و

م_اندگار طرح ريزى شده باشد و نه براساس هواهاى ن_ف_سانى و امور فريبنده ظاهرى و زودگذر, در مسئله بررسى نشانه

هاى دوست خوب بيش تر از اين زاويه به موضوع مى نگريم و با توجه ب_ه آن چ_ه از پيش كسوتان اين مكتب و الگوهاى

بشرى يعنى امامان م_عصوم (ع ) به ما رسيده است, به بررسى موضوع مى پردازيم, چرا كه ع_ل_ى (ع ) ف_رم_وده

اس_ت: (لايصحب الابرار الا نظرائهم14; همراهى و م_ص_اح_بت نمى كنند ابرار و نيكان را مگر كسانى كه همانند آنان

هستند . )

ت_وج_ه ب_ه م_وض_وع از ديدگاه مورد نظر مخصوصا در شرايط فعلى و اوض_اع نابسامان كنونى, بسيار ضرورى مى نمايد .

متاسفانه امروزه ش_اه_ديم كه با مدرنيزه شدن زندگى و بروز تفكرات نوگرايانه غير اصولى و تقليدمآبانه, بسيارى از دوستى

ها و رفاقت هاى موجود در م_ي_ان ن_وج_وانان و جوانان ما از نوع دوستى هاى اساسى و واقعى ن_ي_ست و با جاى گزين شدن

يك سرى معيارهاى فريبنده جديد به جاى م_ع_يارهاى اصولى و زيربنايى, روابط ميان نوجوانان و جوانان ما ب_ه م_رز

ب_س_ي_ار خطرناك و بحران سازى رسيده است . بنابراين با ت_وج_ه به آن چه از امام صادق (ع ) نقل شده است كه

فرمود: (الا كل خ_ل_ه ك_انت فى الدنيا فى غير الله عزوجل فانها تصير عداوه يوم ال_ق_يامه15; هر دوستى اى كه در دنيا

براى خدا نباشد, در قيامت ب_ه ع_داوت و دش_م_ن_ى ت_ب_ديل مى شود

), بر ما است كه با احساس م_س_ئ_ول_ي_ت_ى بيش از

پيش در معرفى معيارهاى صحيح براى انتخاب دوست, نسل جوان خود را راهنما و مرشد باشيم .

معيارهاى انتخاب دوست

الف ) برخوردارى از روح اجتماعى

ام_ام ص_ادق (ع ) مى فرمايد: (لاخير فى صحبه من لم ير لك مثل الذى ي_رى لنفسه16; هيچ ارزش و بهايى ندارد

رفاقت و دوستى با كسى كه آن چه براى خود مى خواهد, براى تو نخواهد . )

ح_س_اسيت نسبت به مشكلات و نيازها و نابسامانى هاى اجتماعى, يكى از ص_ف_ات ب_رج_سته و پسنديده اهل ايمان است .

افرادى كه براساس اي_م_ان ب_ه مبدا و معاد و ساير مقدسات, پيمان دوستى بسته اند, خ_ود را ج_داى از ديگران نمى دانند و

همواره به فكر هم نوعان و دوستان خود هستند .

اس_ت_اد ش_ه_ي_د م_رتضى مطهرى (ره ) با اشاره به حديثى از پيامبر اك_رم (ص ) م_ى ن_وي_سد: (مثل اهل ايمان در

دوستى متبادل و عاطفه م_ش_ترك, همانا مثل يك پيكر است كه چون عضوى درد مى گيرد, ساير اع_ضاى جسد بى

قرارى و هم دردى مى كنند, درجه حرارت بدن بالا مى رود و ت_ب عارض مى گردد, استراحت و آسايش از تمام بدن

رخت برمى بندد, بى خوابى پيدا مى شود .

خاصيت موجود زنده اين است كه بين اعضا و اجزا همكارى و هم دردى و ه_م آه_نگى هست . و آن جماد و مرده است كه

از خراب شدن يك جزء اث_رى در س_اي_ر اجزا[يش] ديده نمى شود . جامعه نيز به نوبه خود ح_يات و ممات دارد .

روح اجتماعى نيز به نوبه خود حقيقتى

است از ح_ق_اي_ق اي_ن ج_هان . اگر روح اجتماعى وجود داشته باشد و جامعه زن_ده و

ج_ان دار ب_اشد, بدون شك هم دردى و همكارى در آن جامعه وج_ود دارد; ديگر در آن جامعه جنس تقلبى براى يك ديگر

تهيه نمى ك_ن_ن_د, به يك ديگر كم نمى فروشند, رعايت انصاف و عدالت را مى نمايند و در خوشى و ناخوشى ديگران

شريك مى باشند . )17

در ح_ق_ي_قت, انسان برخوردار از روح اجتماعى, انحصارگر و منفعت ط_ل_ب ن_ي_ست كه همه خوب ها را منحصرا براى

خود بخواهد و با در ن_ظ_ر گ_رف_ت_ن منافع خود همانند مگس تا زمانى به رابطه خود با دي_گ_ران ادامه دهد كه منافعش ايجاب مى

كند . اين دغل دوستان كه مى بينى/ مگسانند گرد شيرينى; بلكه او انسان فداكار و باانصافى اس_ت ك_ه در

ب_رخ_ورده_اى اجتماعى همواره خود را جاى ديگران مى گ_ذارد و ب_راى دي_گ_ران ه_م_ان را پسند مى كند كه براى خود مى

پسندد و همان را بد مى شمرد كه براى خود بد مى داند .

اف_راد ب_رخ_وردار از چنين روحيه عالى و ارزش مند, شايسته ترين دوس_ت_ان و ب_ه_ترين همراهانى هستند كه انسان مى

تواند در پرتو خ_ير و بركت و با تكيه بر دوستى هاى صميمانه و پايدار آنان, بر م_ش_كلات زندگى و ناملايمات و سختى هاى

روزگار چيره گشته و زمينه هاى رشد و نيل به سعادت و خوش بختى را براى خود فراهم سازد .

ن_وع دوس_ت_ى و ن_وع گ_راي_ى اي_ن ق_بيل دوستان, مهم ترين عامل ب_ازدارن_ده اى است كه آنان را از هر نوع خيانت و

خسارت و زيان رس_ان_دن ب_ه دوس_ت_ان

خ_ود باز مى دارد . قلب چنين افرادى براى دوس_تانشان مى تپد, دست و پا و

گوش و زبان و تمام وجود آنان در راس_ت_اى م_نافع دوستانشان در تكاپو و فعاليت است, آنان در صدد ك_اس_تن از بحران ها

و مشكلات دوستان خود هستند و نه مشكل ساز و بحران آفرين .

ال_ب_ت_ه در اي_ن م_ي_ان نبايد از دوست نمايان دام گسترى كه با اظ_ه_ارات و خ_دم_ات ف_ري_ب ك_ارانه خود در صدد به دام انداختن

ن_وج_وان_ان ساده و كم تجربه هستند, غافل بود . آنان با چهره اى ح_ق ب_ه ج_انب, خود را در قالب دوستان فداكار و دل

سوز جلوه مى ده_ن_د ت_ا با وسوسه ها و حيله هاى شيطانى و اغواكننده, دوستان خ_ود را ب_ه گ_م راهى و ناپاكى كشانده و به

انواع گناه و پليدى آل_وده س_اخ_ت_ه و به هدف هاى ناجوان مردانه و شيطانى خود نايل آي_ن_د . و ه_مين نكته است كه ما را

وادار مى سازد تا با احتياط ك_ام_ل و ب_ا بررسى مجموع فعل و انفعالات و افكار و انديشه ها و عكس العمل افراد, دوستان

خود را گزينش و انتخاب كنيم .

ب . خيرخواهى و انصاف:

طبع هر انسان طورى است كه نسبت به افراد هم فكر و هم عقيده خود و ك_س_انى كه ديدگاه و نظر او را در مسائل مختلف

زندگى بپذيرند و ت_اي_ي_د ك_نند, علاقه نشان مى دهد و از آن ها بيش تر خوشش مى آي_د . ف_رق نمى كند مسئله مورد

توافق, موضوعى كم ارزش و پيش پا افتاده باشد يا مسئله اى مهم و قابل توجه; او نسبت به افراد

هم آه_ن_گ ب_ا خ_ود در

حمايت از يك تيم ورزشى با لباسى مخصوص (مثلا ق_رمز يا آبى ) به همان ميزان اظهار علاقه مى كند كه نسبت به طرف

داران خ_ود در مسائل خانوادگى, اجتماعى, يا حاميان خود نسبت به خط مشى ها و موضع گيرى ها و يا گروه هاى

سياسى .

ب_ه ط_ور ك_ل_ى تعريف و تمجيد و به به و احسنت گفتن و طرف دارى ك_ردن دي_گران از آن چه ما پذيرفته ايم, براى هريك

از ما انسان ه_ا ذاتا مسرت بخش و امرى طبيعى است و اين امر در متمايل ساختن و ت_ش_وي_ق اف_راد به نزديك شدن به ديگران

و برقرار كردن رابطه دوستانه با آنان بسيار موثر است .

در اي_ن كه هيچ يك از ما انسان ها, به جز معصومان, مصون از خطا و اش_ت_ب_اه ن_يستيم, ترديدى نيست . اين طور

نيست كه هرچه را ما پ_ذيرفته ايم يا هر انديشه اى داشتيم و يا از هرچه خوشمان آمد, ب_ه ج_ا و درس_ت باشد . ممكن است

برخى از ديدگاه ها و داورى هاى م_ا درب_اره م_س_ائ_ل م_ختلف نادرست و ناصحيح باشد . اما در اين م_س_ئله كه آيا هركس

نسبت به ما خوش بين بود و از فكر و انديشه و دي_دگاه ما در مسائل مختلف تعريف و تمجيد كرد و همواره مدح و ث_ن_اى م_ا را

گ_فت, شايسته دوستى و ارتباط مى باشد يا خير, با ت_وجه به سطح فكر و فرهنگ افراد و برداشت آنان از دوست و

دوستى در زندگى, ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد .

اف_راد س_طحى نگر و كوته فكر كه ظاهربين اند

و به دوست و دوستى ه_م_ان_ن_د ك_الاي_ى ي_ك ب_ار مصرف مى نگرند و هدف هاى

زودگذر و ن_اپ_اي_دار در ن_ظ_ر آن_ان ج_لوه گر است, از اين قبيل تعريف و ت_م_جيدها و به به و چه چه گفتن ها بسيار

مسرورند و دوستان خود را از م_ي_ان كسانى برمى گزينند كه با هر فعل و هر حركتى كه از آن_ان صادر مى شود موافق و هم

ساز باشند و برخلاف كارى هاى آنان م_هر تاييد زنند و در مقابل خطاها و انحرافات و گناهان آنان دم ف_رو ب_رند و لب به

اعتراض و انتقاد نگشايند . اما افراد خردمند و تيزبين كه با توجه به معيار خيرخواهى و انصاف, دوستان خود را ب_رمى

گزينند در اين مسئله راى و نظرى ديگر دارند . آنان در صدد اص_لاح و رش_د و ت_عالى خويش اند و انتقاد سازنده را بر

تعريف و ت_م_ج_يدهاى نابه جا و چاپلوسانه ترجيح مى دهند و با آغوشى باز ب_ه اس_ت_ق_بال امر و نهى و تذكرات سازنده دوستان

خود مى روند .

آن_ان در م_ك_ت_ب_ى ت_ربيت شده اند كه معتقد است بهترين دوستان ك_س_انى هستند كه ديگران را به راه صواب و كار خير رهبرى

كنند, ع_يوبشان را به عنوان هديه بازگو نمايند و خطاها و اشتباهاتشان را يادآور شوند .

به اين روايات توجه كنيد:

* پ_ي_ام_بر گرامى اسلام مى فرمايد: (خير اخوانكم من اهدى اليكم ع_ي_وب_ك_م18; بهترين دوستان شما كسى است كه

عيب هاى شما را به شما هديه كند . )

* ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) م_ى ف_رم_اي_د: (خير الاخوان, اقلهم مصانعه فى ال_ن_صيحه19; بهترين دوستان تو كسى

است كه

در نصيحت كردن به تو كم تر اهل سازش باشد )

* ب_از از آن ح_ض_رت رواي_ت شده كه فرمودند: (الصديق الصدوق من ن_ص_حك فى عيبك وحفظك فى غيبك وآثرك على

نفسه20; دوست واقعى تو ك_س_ى است كه تو را در عيبت نصيحت كند و در غيابت حفظ كند و تو را بر خود مقدم دارد )

* در ج_اى دي_گر مى فرمايد: (صديقك من نهاك21; دوست تو كسى است كه تو را[ از بدى ها] باز دارد . )

از دي_دگاه اسلام كسانى كه كارهاى زشت و ناپسند ما را زينت داده و خ_وب ج_لوه مى دهند و درصدد برطرف كردن عيب ها

و نقاط ضعف ما برنمى آيند, خيانت كارند و لياقت دوستى و رفاقت ندارند .

* ام_ي_رمومنان على (ع ) پرسيدند: (اى صاحب شر; كدام دوست بدترين دوس_تان است ؟ فرمودند: المزين لك

معصيه الله22; آن كس كه معصيت و نافرمانى خدا را براى تو زينت كرده و خوب جلوه دهد )

* ام_ام ص_ادق (ع ) م_ى ف_رمايد: (من راى اخاه على امر يكرهه فلم ي_رده ع_ن_ه وهو يقدر عليه فقد خانه23; كسى

كه برادر خود را بر ك_ارى زش_ت و ن_اپسند ديد و او را در حالى كه قدرت داشت از كار زشتش باز نداشت, به او خيانت

كرده است . )

ال_ب_ته انتقاد و بازگو كردن عيب ديگران و محدوده آن براى خود, ض_واب_ط و چارچوب مشخصى دارد كه بايد در جاى خود

بررسى شود . از ط_رف_ى مسئله انتقاد با لزوم حفظ اسرار دوستان كه در روايات به آن اش_اره شده است, منافات ندارد .

انتقاد در چارچوبى

مشخص و به ط_ور خ_صوصى و مخفيانه و براى اصلاح افراد انجام مى گيرد و لزوم ح_ف_ظ_ اسرار يعنى

پرهيز از افشا و بازگو كردن عيب و نقص افراد پ_ي_ش دي_گران با انگيزه لطمه وارد كردن به آبروى آنان صورت مى گيرد و

اين دو با هم فرق دارند .

اين بود يكى ديگر از معيارهاى دوست خوب كه بازگو كردن نقاط ضعف و ع_ي_ب دوس_تان در همين راستا و با انگيزه

خيرخواهى و با توجه به مصلحت و نفع آنان صورت مى گيرد .

* دوست يعنى يار, رفيق, هم دل, خيرخواه و آشنا .

* دوستى, رابطه اى كامل تر و برتر از معاشرت ساده و هم زيستى معمولى است .

* احساس نياز به معاشرت صميمانه و هم دلى با ديگران, علاوه بر اين كه يكى از جلوه هاى زندگى اجتماعى به شمار

مى رود, ندايى است برخاسته از اعماق وجود انسان .

* هيچ چيز براى انسان, غم انگيزتر و آزاردهنده تر از اين نيست كه احساس كند در اين دنياى پهناور, يكه و تنها است

و هيچ قلبى براى او نمى تپد .

* نوجوانى مرحله اى حساس از زندگى يك انسان است كه در معرض دشوارترين شرايط قرار مى گيرد . در اين

وضعيت, بزرگان با تجربه بايد نوجوانان را در گذر از اين مرحله يارى رسانند .

* نشانه هاى دوست خوب با گرايش هاى فكرى و عقايد افراد و خط مشى و سليقه آنان در زندگى كاملاً هم آهنگ است .

* ظريف ترين و ارزش مندترين دوستى ها آن است كه رنگ و بوى معنوى داشته و براساس ارزش هاى دينى, عقلانى,

زيربنايى و ماندگار طرح ريزى شده باشد .

* اسلام معيارهاى مختلفى را در انتخاب دوست معرفى مى كند, كه برخوردارى از روح اجتماعى و خيرخواه و با

انصاف بودن از آن جمله است .

در اين شماره با توضيحى بيش تر درباره برخى مسائل ياد شده به لحاظ اهميت آن, بحث معيارهاى دوست خوب را دنبال

مى كنيم .

دوست شايسته بهترين سرمايه

از جمله سرمايه هاى زندگى و عوامل خوش بختى, دوست شايسته است . اميرمؤمنان على (ع ) ضمن توصيه به مردم

براى استحكام پيوند برادرى, دوست را بهترين ذخيره در دنيا و آخرت دانسته و مى فرمايد:

(عليكم بالاخوان فانّهم عُدة فى الدنيا والاخرة الا تسمعون الى قوله تعالى فمالنا مِن شافعين ولاصديق حميم;24 بر شما لازم

است كه براى خود دوستانى برگزينيد; زيرا دوستان, ذخاير دنيا و آخرت هستند; مگر نشنيده ايد سخن خدا را درباره

گم راهان كه در روز قيامت نگرانند و مى گويند: در اين روز نه شفيعى داريم كه از ما شفاعت كند و نه دوستى كه

دركارهايمان همت گمارد )

نقش سازنده دوست خوب, در ارتباط با گروهى خاص از مردم مطرح نيست و همه گروه هاى سنّى, در تمام دوره هاى

زندگى مى توانند از ثمرات آن بهره مند گردند; اما بايد توجه داشت كه اين موضوع در مورد نسل جوان كه در آستانه ورود

به زندگى اجتماعى قرار گرفته است, از اهميت بيش ترى برخوردار است, زيرا شخصيت انسان بيش تر در سنين

نوجوانى و جوانى شكل مى گيرد, از اين رو حساسيت اين دوره از زندگى نسبت به ساير دوره ها بيش تر است .

نسل نوپا و جوان ما مى

تواند با بهره گيرى از تجربيات و هنر و خلق وخوى دوستان شايسته و مهارت ها و امكانات موجود

در وجود خود و محيط زندگى, استعدادهاى اجتماعى خود را شكوفا كرده و مجموع نيروها و توان خود را براى آينده اى

روشن و فردايى بهتر به كار گيرد .

زيان بار بودن دوست ناشايست

هرچند برخوردار نبودن از دوست و تنها زندگى كردن, علاوه بر مشكلات دنيوى, خسارت ها و ناگوارى هايى را در

سراى ديگر به دنبال دارد, اما هرگز نبايد فراموش كرد كه دوستى با افراد ناشايست و هم نشينى با گناه كاران و افراد

ناباب, به مراتب از نداشتن دوست زيان بارتر است; زيرا كسى كه دوست خوب ندارد, از بركات دوست و تجربيات

او, هنر و كمالات مادى و معنوى كه ممكن بود بر اثر دوستى با افراد شايسته نصيبش شود محروم مى گردد و مجبور مى

شود يك تنه در راه هاى پرپيچ وخم و صعب العبور زندگى گام بردارد, اما آن كس كه دوست بد و ناشايست دارد, نه تنها

به رشد و درجات عالى از كمال نمى رسد, بلكه ارزش هاى وجودى و فضايل ذاتى و انسانى خود را نيز كه قانون خلقت در

اختيارش قرار داده است از دست مى دهد و در نتيجه به محروميت ها و مشكلات دنيوى و نيز عذاب هاى اخروى گرفتار مى

شود .

مجموع هشدارها و رهنمودهاى اولياى گرامى اسلام در زمينه انتخاب دوست و معيارهاى آن و نيز زيان هاى هم نشينى و

دوستى با افراد ناشايست در همين راستا صورت گرفته است . به چند روايت در اين زمينه اشاره مى كنيم .

* قال رسول

الله (ص ): (اَوحَشُ الوحشة قرين السوء;25 ترسناك تر از هرچيز, هم نشين بد است )

* قال على (ع ): (اِحذر مجالسة قرين السوء فانّه يُهلك مقارنه ويُردى مصاحبه;26 از هم نشينى با دوست بد

خوددارى كن, چرا كه او دوست خود را نابود مى كند و همراه خود را به پستى مى كشاند )

* (كُن بالوحدة آنَسَ مِنك بقرناء السوء;27 به تنهايى مأنوس تر باش تا به دوستان بد . )

* (صاحب السوء قطعة من النار;28 هم نشين بد پاره اى از آتش است . )

* قال الصادق (ع ): (مَن يصحب صاحب السوء لايسلم;29 كسى كه با رفيق بد هم نشين شود, سالم نمى ماند . )

با نگاهى گذرا به سخنانى از اين دست به خوبى مى توان دريافت كه از ديدگاه پيشوايان دينى و الگوهاى تربيتى مكتب اسلام,

زشتى ها و بدى هاى اخلاقى همانند اخلاق نيكو سرايت كننده اند; همان طور كه اخلاق خوب و عادت هاى پسنديده از فردى

به فرد ديگر سرايت مى كنند, اخلاق زشت و رفتار ناپسند نيز مسرى هستند . بنابراين نسل جوان بايد بيش تر از سايرين

مراقب دوستان و اطرافيان خود باشند و كم تر در معرض چنين خطرهايى قرار گيرند . حتى جوانانى كه بر اثر تربيت هاى

صحيح و مراقبت هاى ويژه پدر و مادر و مربّيان دل سوز در دوران كودكى خوب و شايسته تربيت شده اند, از انحراف در

امان نيستند و اخلاق نيكو و روحيات عالى آنان براى هميشه و در همه شرايط مصون و محفوظ نخواهد ماند . خطيب توانا,

مرحوم فلسفى در بخشى از بحث هاى خود

درباره دوست مى نويسد:

(معاشرت هاى بد و محيط هاى فاسد مى تواند نتايج خوب دوران كودكى را نابود كند و خلق و خوى پسنديده آن ها را به

عادات بد و صفات ناپسند تبديل نمايد و در نتيجه, شخصيّت معنوى و حسن سازش اجتماعى آنان را درهم بشكند و موجبات

ناكامى و محروميتشان را فراهم آورد . چه بسيار اتفاق افتاده كه جوانانى پاك دل و بافضيلت بر اثر رفت و آمد در مراكز

فساد و هم نشينى با رفقاى بد, تمام مزاياى اخلاقى و صفات انسانى خود را از دست داده اند و در منجلاب فساد و تيره

روزى سقوط نموده اند . بعضى از آن ها چنان به انحطاط و پستى گراييده اند كه سرانجام دست به خودكشى زده و به حيات

ننگين خود خاتمه داده اند .

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوت_ش گم شد

اولياى گرامى اسلام براى آن كه پيروان شايسته و بافضيلت خود را از انحراف و سقوط محافظت كنند… همواره با تذكرات

مؤكّد, از معاشرت هاى مضر و گم راه كننده برحذرشان داشته اند… على (ع ) به كميل بن زياد سفارش كرد كه از

منافقان اجتناب كن و با افراد خائن رفاقت منما, بپرهيز از اين كه به خانه ستم كاران رفت و آمد كنى و با آنان بياميزى,

بپرهيز از اين كه فرمان بردار آن ها باشى و در مجالسشان حاضر شوى, كه خدايت بر تو غضب روا دارد . على (ع )

مى فرمايد: ساياك وصحبةَ مَن الهاك واغراك فانّه يخذلك ويوبقك;30بپرهيز از رفاقت با كسى كه اغفالت مى كند و فريبت

مى دهد, كه سرانجام

مايه خوارى و هلاكتت خواهد شد .ز )31

در بخش هاى بعد به نكات ديگرى در اين زمينه اشاره خواهيم كرد .

نشانه هاى دوست خوب

در شماره قبل گفتيم گرايش ها و اعتقادات و خط مشى زندگى و سليقه افراد, در معرفى نشانه هاى دوست نقش دارند و

چون ما مسلمانيم و اسلام را مكتب جاويد و دستوراتش را اصولى و سازگار با طينت پاك خويش مى دانيم, در مسئله نشانه

هاى دوست خوب با اين ديدگاه به بحث مى پردازيم .

در گذشته دو معيار براى انتخاب دوست آورديم: 1 . برخوردارى از روح اجتماعى و نوع دوستى 2 . خيرخواهى و

انصاف . در اين شماره به دو مورد ديگر اشاره مى كنيم:

1- برخوردارى از عقل و خرد

مهم ترين معيار در انتخاب دوست, عقل و خرد است . عقل دو نوع است:

الف: عقل طبيعى, و آن عطيه اى است الهى كه به طور طبيعى و براساس حكمت و قانون خلقت در اختيار انسان قرار

گرفته است تا او به كمك آن, در امور مختلف زندگى انديشيده و خوب و بد را از هم تشخيص دهد .

ب . عقل اكتسابى, و آن عقلى است كه از طريق به كارگيرى عقل طبيعى و تجربه و مطالعه و تفكر در قضاياى مختلف

زندگى و دقت در حوادث اطراف و بررسى امور ديدنى و شنيدنى به دست مى آيد .

به طور كلى جوانان در تجزيه و تحليل بسيارى از مسائل اطراف و روى دادها يك سان نيستند; برخى از چنان رشد و

قدرت تفكر و انديشه اى برخوردارند كه در روبه رو شدن با حوادث گوناگون زندگى به خوبى مى توانند نيك

و بد را شناخته و

راه صحيح زندگى را انتخاب كنند, چنين افرادى به حق شايستگى دوست بودن را دارند و مى توان از تجربيات و توان مندى

هاى بالفعل و بالقوه آنان بهره مند شد .اهميت خردمند بودن دوست به حدى است كه اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد:

(عدّو عاقل خير مِن صديق احمق;32 دشمن باخرد از دوست نادان بهتر است . )

على (ع ) در جايى ديگر مى فرمايد: (كن بعدوك العاقل اوثق منك بصديقك الجاهل;33 به دشمن خردمند خود مطمئن تر

باش تا به دوست جاهلت . )

دوستى با مردم دانا نكوست

دشمن دانا به از نادان دوست

دشمن دانا بلندت مى كند

بر زمينت مي زند نادان دوست

ثمرات دوست خوب و بهره هاى حاصل از دوستى با او بر كسى پوشيده نيست . هم نشينى با دوستان خردمند, نيروى

عقل انسان را پرورش داده, استعدادهاى نهفته درونش را بيدار مى كند و زحمت پيمودن راه هاى طى شده و آزمودن راه

هاى تجربه شده را از دوش او برمى دارد و سبب پيش رفت و منشأ تحولاتى عظيم مى شود .

اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد:

(صحبة الوليِّ اللبيب حيات الروح;34 هم نشينى با دوست خردمند, زندگى بخشِ جان و روان است )

* (اكثر الصلاح والصواب فى صحبة اولى النهى والالباب;35 بيش تر خوبى و درستى در هم نشينى با صاحبان خرد و

انديشه است . )

با توجه به آن چه گذشت, سودمندترين روش آن است كه با پيوند دوستى با خردمندان, بر عقل و انديشه و قدرت تجزيه و

تحليل خود بيفزاييم و زمينه تحقق اين سخن اميرمؤمنان على (ع ) را فراهم

سازيم كه فرمود:

(حق على العاقل اَن يُضيفَ الى رأيه رأيَ العُقلاء ويضم الى علمه علوم الحكماء;36 خردمند را شايسته است كه رأى و نظر

عاقلان را بر انديشه خود بيفزايد و علم حكيمان و دانشمندان را به علم خود پيوند زند . )

هم نشي_ن تو از ت_و به بايد

تا تو را عقل و دين بيفزايد

در سخنان بزرگان دين ويژگى هاى دوستان خوب به گونه هاى مختلف, مزاياى دوستان خردمند و خسارت هاى دوستان

احمق و نادان آمده است كه در ادامه بحث براى روشن شدن هرچه بيش تر موضوع به بعضى از آن سخنان اشاره مى كنيم .

* امام باقر (ع ) مى فرمايد: قصد سفرى داشتم كه پدرم على بن الحسين (ع ) ضمن سفارشات خود به من فرمود:

فرزندم از همراهى و رفاقت با احمق دورى كن و او را رها ساز و با او سخن مگو كه او بدمنظر است, غايب باشد يا

حاضر, اگر سخن بگويد حماقت و نادانى اش او را رسوا كند و اگر سكوت كند, نارسايى اش ظاهر گردد و اگر كارى

كند, آن را خراب كند و اگر رازى به او سپرده شود, افشا كند . نه علم خودش او را بى نياز كند و نه از دانش ديگران

سود برد . اندرزگوى خود را فرمان نبرد و دوست خود را راحت نگذارد, مادرش مرگ او را دوست دارد تا در عزايش

بگريد و همسرش آرزو دارد او را از دست بدهد و همسايه اش آرزو مى كند منزلش دور باشد و هم نشين او از ترس نشست و

برخاست با وى تنهايى را برمى گزيند .

وقتى در مجلسى وارد شود اگر از حاضران كوچك تر باشد, همه را عاجز كند و

اگر از آن ها بزرگ تر باشد, با رفتار خود آنان را گم راه سازد . )37

* امام صادق (ع ) از امام محمد باقر (ع ) نقل مى كند كه حضرت فرمود: پدرم به من سفارش كرد با پنج دسته هم

نشين مباش كه از آن جمله است احمق: (ايّاك و مصاحبة الاحمق فانَّه يريد ان ينفعك فيضرك;38 از دوستى با احمق

دورى كن, چرا كه او اراده مى كند به تو سود رساند [اما در اثر حماقت] به تو ضرر و زيان مى رساند . )

* اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (صحبة الاحمق عذاب الروح;39 دوستى با احمق, مايه عذاب روح است )

* از نادان دورى كن, زيرا نرمى و سازش با او مايه رنج, توافق با او مايه سقوط و مخالفت با او مايه زيان و هم

نشينى با او مايه بدفرجامى است .40

* عقل و خرد تا آن جا اهميت دارد كه اميرمؤمنان (ع ) مى فرمايد:

(استشر عدوّك العاقل واحذر رأى صديقك الجاهل;41 با دشمن خردمند خود مشورت كن, اما از دوست نادانت پرهيز

نما . )

* (روزى قنبر, خدمت گزار على (ع ) به مجلس يكى از مردان متكبر و تجاوزكار وارد شد . در محضر وى جمعى

نشسته بودند, از آن جمله مرد كم تشخيصى بود كه خود را از شيعيان ثابت قدم على (ع ) مى دانست . موقعى كه قنبر

به مجلس وارد شد, آن شيعه موقِع نشناس براى احترام قنبر و به پاس مقام شامخ على (ع ) از

جا برخاست و عملاً مقدم

او را گرامى داشت . مرد متكبر از اين كار خشمگين شد و به وى گفت: آيا در محضر من براى ورود يك فرد خدمت

گزار قيام مى كنى ؟ مرد موقِع نشناس به جاى آن كه سكوت كند و بر جاى خود بنشيند و به خشم تجاوزكار متكبر پايان دهد,

جوابى داد كه خشم او را تشديد كرد . گفت: چرا به احترام قنبر قيام نكنم ؟ او به قدرى بزرگوار و شريف است كه

فرشتگان بال هاى خود را در راه وى مى گسترانند و قنبر روى بال ملائكه راه مى رود .

اين اظهار دوستى نابه جا و بى مورد چنان مرد متكبر را ناراحت كرد كه از جاى خود برخاست, قنبر را زد و به او ناسزا

گفت . به علاوه تهديدش كرد كه اين ماجرا بايد پنهان بماند و كسى از كتك زدن و دشنام دادن من آگاه نشود .

طولى نكشيد [كه] آن شيعه موقِع نشناس بر اثر مارگزيدگى بسترى شد . على (ع ) به عيادتش رفت, از فرصت

استفاده كرد و به وى فرمود: اگر مى خواهى خداوند عافيتت دهد, بايد متعهد شوى كه از اين به بعد نسبت به ما و دوستان

ما اظهار علاقه و محبت بى مورد نكنى و در محضر دشمنان, موجبات زحمت و آزار ما و ياران ما را فراهم

نياورى ) .42

موقِع نشناسى و عمل ناسنجيده شخص مورد نظر, زمينه هتك حرمت و توهين به قنبر را فراهم كرد . از اين رو امير

مؤمنان على (ع ) ضمن عيادت و احوال پرسى, او را از تكرار چنين

عمل بى موردى برحذر داشت .

در پايان اين بخش يادآور مى شويم, همان طور كه كوته فكرى و نادانى مراتب و درجاتى دارد, عقل و درايت نيز داراى

مراتبى است و دوست انسان هرچه عاقل تر باشد, ارزش دوستى با او بيش تر خواهد بود . امام صادق (ع ) مى

فرمايد:

برادران سه دسته اند: يكى چون غذا است كه در همه حالات مورد نياز است و او رفيق عاقل است, دومى چون بيمارى

و درد است و او رفيق نادان است, سومى به منزله دارو و شفابخش است و او رفيق لبيب, روشن فكر و بسيار عاقل

است .43

2- سلامت روح و روان

ييكى ديگر از نشانه هاى دوست خوب, سلامت روح و روان است . دور بودن از مفاسد و رذايل و آلودگى هاى اخلاقى

از ويژگى هاى مهم دوست خوب به شمار مى رود . قبلاً يادآور شديم كه انسان در معرض تغيير و تحول قرار دارد;

همان طور كه بدن او از آب و هوا و خوراكى ها و نوشيدنى ها اثر مى پذيرد, روح و روان او نيز از محيط زندگى و

مصاحبت و همراهى با دوستان, صفات زشت و زيبا را به خود گرفته و تحت تأثير قرار مى گيرد . امير مؤمنان على (

ع ) مى فرمايد:

(صحبة الاشرار تكسبُ الشَّرَّ كالريح اذا مرَّت بالنتن حملت نتناً;44 هم نشينى با تباه كاران مايه تباهى است; همانند باد كه

وقتى بر مردار مى وزد با خود بوى بد به همراه دارد )

به عبارت ديگر, همان طور كه اگر آب از كنار باغ ها و شكوفه ها بگذرد خوش بو و اگر

از كنار لجن زار بگذرد بدبو

است, انسانى كه با نيكوكاران رفت و آمد و حشر و نشر دارد, به نيكى مى گرايد و انسانى كه با بدان نشست و برخاست

كند, به بدى گرايش مى يابد .

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) در توضيح جمله اى از حضرت على (ع ) كه فرمود: (مجالسة اهل الهوى منسأة

للايمان;45 هم نشينى با هواپرستان فراموش خانه ايمان است ), مى فرمايد:

(تعبير بسيار رسا و كامل همين است كه على (ع ) فرمود: فراموش خانه; يعنى انسان آن قدر تحت تأثير دوستان و

معاشران بد هست كه تا وقتى كه با آنان هست, مثل اين است كه او را در فراموش خانه برده اند, افكار و عقايد پاك خود

را موقتاً از ياد مى برد; مثل اين است كه در آن وقت, هم چو افكار و عقايدى نداشته است . )46

و اين همان نكته ارزش مندى است كه در پيام تربيتى سالار شهيدان امام حسين (ع ) به آن اشاره شده است:

با بدعت گذاران همراه و دوست نشويد و با آنان مجالست نكنيد, چرا كه پيش مردم همانند يكى از آن ها خواهيد بود .

رسول خدا (ص ) فرمود: انسان به دين دوست و هم نشين خود است .47

ييكى از علل ممنوعيّت رفت و آمد با افراد فاسد و ناپاك كه پيشوايان دين توصيه كرده اند, همين نكته است كه اساساً چنين

افرادى براى اين كه تنها نباشند و بتوانند در جامعه به اعمال ننگين خود ادامه دهند, تلاش مى كنند با فريب دوستان خود و

آلوده كردن آنان به اعمال و اخلاق زشت خود, افراد

بيش ترى را هم رنگ خود سازند . امير مؤمنان على (ع ) در

توصيه به فرزند رشيدش امام حسن مجتبى (ع ) مى فرمايد:

از جايگاه تهمت و مجلسى كه مورد بدگمانى است پرهيز كن, چرا كه هم نشين بد,دوست خود را فريب مى دهد .48

در جايى ديگر مى فرمايد: (اياك و معاشرة الاشرار فانهم كالنار مباشرتها تحرق;49 از هم زيستى با تبه كاران دورى

كن, چرا كه آن ها هم چون آتش اند كه نزديك شدن به آن انسان را مى سوزاند )

تا توانى مى گريز از يار بد

يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند

يار بد بر جان و هم ايمان زند

به تحقيق يكى از راه هاى پى بردن به علل بزه كارى و انحرافات برخى جوانان و گرايش آنان به كارهاى زشت و گناه,

جست وجو در هم نشينان آنان است . بسيارند افراد بى تجربه و ساده اى كه در دام دوستان خلاف كار و فاسد مى افتند و به

كارهاى پست و خانمان سوز مبادرت مى ورزند و سلامت خود و جامعه را در معرض خطر قرار مى دهند . افرادى كه با

دوستان نااهل و بدسيرت رفت و آمد مى كنند هرچند بتوانند از خود مراقبت كنند و مواظب باشند كه به آلودگى هاى آنان گرفتار

نشوند, اما هرگز نخواهند توانست خود را از رسوايى و ننگ و بدنامى اجتماعى محفوظ دارند . بدنامى, يك اثر قهرى

است كه بر اثر هم زيستى و رفت و آمد با افراد خلاف كار, دامن انسان را خواهد گرفت و همين بدنامى و تخريب شخصيت

به مرور زمينه بدبينى اجتماعى و انزوا و گوشه گيرى و در نتيجه افتادن به دام بزه كارى و خلاف را فراهم خواهد كرد .

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

(اولى الناس بالتهمة مَن جالس اهل التهمة;50 شايسته ترين مردم براى بدنامى كسى است كه با بدنامان هم نشين و دوست

است . )

اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد:

* (مَن صحِبَ الاشرار, لَمْ يَسلَم;51 كسى كه با تبه كاران همراه است, سالم نمى ماند . )

* (مَن قرب مِن الدنية اتّهم;52 هركس به پستى نزديك شود, مورد سوءظن قرار مى گيرد . )

* (مصاحب الاشرار كراكب البحران سلم مِن الغرق لم يسلم مِن الفرق;53 كسى كه با تباه كاران همراه است, مانند

سوار كشتى در دريا است; اگر از غرق شدن سالم بماند, از تنهايى و جدا ماندن از مردم در امان نخواهد ماند . )

از ديدگاه اميرمؤمنان (ع ) رمز و راز تنها ماندنِ اين گونه افراد به جز مصاحبت و همراهى با فاسدان و تبه كاران و مورد

اتهام و سوءظن قرار گرفتن آنان چيز ديگرى نيست; بنابراين سلامت روح و روان از برجسته ترين صفات و نشانه هاى

دوست خوب به شمار مى رود و كمالات و تجربيات و اخلاق پسنديده از راه هم نشينى و مصاحبت با چنين افرادى حاصل مى

شود; همان طور كه تباهى و ويرانى روح و روان و فساد اخلاق و يا بدنامى و تخريب شخصيت از ثمرات همراهى با

دوستان نااهل شمرده مى شود . و همين نكته است كه ما را به رعايت احتياط كامل در گزينش دوست و پرهيز از كسانى كه

به گناه و ناپاكى

آلوده اند و به خيانت و زشتى خو گرفته اند, فرامى خواند .

افراد ناپاك, نه قابل اعتمادند و نه شايسته رفاقت و دوستى; پس بايد از برقرارى پيوند دوستى با آنان اجتناب كرد .

حسن ختام اين بحث را با داستانى از امام صادق (ع ) به نقل از استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) به پايان مى بريم:

دوستى اى كه بريده شد

(شايد كسى گمان نمى بُرد كه آن دوستى بريده شود و آن دو رفيق كه هميشه ملازم يك ديگر بودند, روزى از هم جدا

شوند . مردم يكى از آن ها را بيش از آن اندازه كه به نام اصلى خودش بشناسند, به نام دوست و رفيقش مى شناختند .

معمولاً وقتى كه مى خواستند از او ياد كنند, توجه به نام اصلى اش نداشتند و مى گفتند: رفيق .

آرى, او به نام سرفيق امام صادقز معروف شده بوده ولى در آن روز كه مثل هميشه با يك ديگر بودند, با هم داخل بازار

كفش دوزها شدند . آيا كسى گمان مى كرد پيش از آن كه آن ها از بازار بيرون بيايند, رشته دوستى شان براى هميشه

بريده شود ؟ !

در آن روز او مانند هميشه همراه امام بود, و با هم داخل بازار كفش دوزها شدند . غلام سياه پوستش هم در آن روز با او

بود و از پشت سرش حركت مى كرد . در وسط بازار, ناگهان به پشت سر نگاه كرد, غلام را نديد; بعد از چند قدم

ديگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند باز هم غلام را نديد; سومين بار به پشت سر نگاه كرد هنوز

هم از غلام كه سرگرم

تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود, خبرى نبود; براى مرتبه چهارم كه سر خود را به عقب برگرداند,

غلام را ديد . با خشم به وى گفت: مادر فلان ! كجا بودى ؟ تا اين جمله از دهانش خارج شد, امام صادق (ع ) به

علامت تعجب, دست خود را بلند كرد و محكم به پيشانى خويش زد و فرمود: سبحان الله ! به مادرش دشنام مى دهى !

به مادرش نسبت كار ناروا مى دهى ! من خيال مى كردم تو مردى باتقوا و پرهيزكارى; معلوم شد در تو ورع و تقوايى

وجود ندارد .

[آن مرد گفت:] يابن رسول الله ! [اصليت] اين غلام (سِنْدى ) است و مادرش هم از اهل (سِند ) است,

خودت مى دانى كه آن ها مسلمان نيستند . مادر اين غلام, يك زن مسلمان نبوده كه من به او تهمت ناروا زده باشم .

[امام صادق (ع ) فرمود:] مادرش كافر بوده كه بوده . هر قومى سنّتى و قانونى در امر ازدواج دارند . وقتى طبق

همان سنت و قانون رفتار كنند, عملشان زنا نيست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمى شوند . امام بعد از اين بيان به او

فرمود: ديگر از من دور شو, بعد از آن ديگر كسى نديد كه امام صادق (ع ) با او راه برود تا مرگ بين آن ها جدايى

كامل انداخت . )54

دوستان راستين از نگاه امام على عليه السلام

در دو ش_م_اره قبل با مفهوم دوست و دوستى آشنا شديم و ضمن بيان اه_ميت دوست و نقش حساس آن در شكل گيرى شخصيت

انسان و زيان بار ب_ودن

دوس_ت_ان ناباب, ضرورت گزينش دوست براساس معيارهاى دينى, عقلانى, زيربنايى و

ماندگار را يادآور شديم:

در بحث معيارها به چهار ويژگى مهم اشاره كرديم:

1- برخوردارى از روح اجتماعى

2- خيرخواه بودن

3- برخوردارى از عقل و خرد

4-سلامت روح و روان

در اي_ن ش_ماره به مناسبت سال اميرالمومنين و براى آشنايى هرچه ب_ي_ش تر با سيره و روش و ديدگاه هاى آن حضرت,

همان بحث را تحت عنوان دوستان راستين از نگاه امام على (ع ) دنبال مى كنيم

. يكى از عوامل بسيار مهم و تاثيرگذار در توسعه و پيش رفت سياسى, اج_ت_م_اع_ى, اقتصادى و فرهنگى و فائق آمدن

بر مشكلات و گرفتارى ه_اى مختلف, حاكميت روح تعاون و هم كارى بين افراد اجتماع است

اج_ت_م_اعات و گروه هايى كه مجموع افراد يا بيش تر آنان خود را ن_سبت به سرنوشت ديگران مسئول مى دانند و از روى

صداقت و دوستى در ام_ور اج_ت_م_اعى فعالانه شركت مى كنند, از رفاه و آسايش بيش ت_رى برخوردارند و برعكس در

جوامعى كه جوى غيردوستانه حاكم است و اف_راد آن س_ر در لاك خ_ودي_ت ب_رده اند و به جز انديشه منافع ش_خصى,دغدغه

ديگرى ندارند, ركود و انحطاط و گرفتارى و نقاط ضعف بيش ترى وجود دارد

م_ك_ت_ب اس_لام ب_ا ت_وجه به اين واقعيت بر ترويج فرهنگ دوستى و ب_رادرى ت_اكيد مى ورزد . پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان

معصوم و پ_ي_روان راستين آنان هريك به نحوى بر ضرورت و لزوم آن پافشارى مى كنند

ج_ام_ع_ه اس_لام_ى در نگاه بزرگان دين, به منزله يك پيكر است كه ع_وام_ل گ_ون_اگ_ون_ى اجزاى آن را به يك ديگر پيوند مى

دهد . آن ع_وام_ل ه_م_ان چيزهايى است كه ما به

عنوان معيارها و ارزش هاى اص_ي_ل و لازم در راستاى برقرارى

ارتباطات دوستانه از آن ياد مى كنيم

. ام_ي_رم_ومنان به عنوان شخصيت ممتازى كه در مقاطع مختلف و حساس ت_ري_ن لحظات تاريخ اسلام مى زيسته و آثار و

بركات فراوان روابط دوس_تانه و برادرانه در محيط هاى مختلف اسلامى را از نزديك شاهد ب_وده اس_ت, نسبت به توسعه

اين فرهنگ و برقرارى جو دوستانه بين آح_اد م_خ_تلف اجتماع حتى ميان خود و ديگران بسيار در تلاش بوده است

معيارهاي دوستان راستين

. دوستان راستين در نگاه آن حضرت, نشانه ها و معيارهايى دارند كه در ادامه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1- دين دارى

ب_ه آن چ_ه خ_داى بزرگ به وسيله پيامبران خود براى سعادت و خوش ب_خ_ت_ى ب_شر ارائه مى دهد, مانند عقايد صحيح و

اعمال شايسته و اخلاق پسنديده, دين گفته مى شود

. دي_ن, مجموع مقررات و چارچوب هاى مشخصى است كه مى تواند مبنا و م_حورى مهم براى برقرارى پيوند دوستى

بين خداپرستان قرار گيرد .

خ_داى ب_زرگ همه اهل ايمان را با هم برادر دانسته و مى فرمايد:

(انما المومنون اخوه;56 مومنان با هم برادرند )

هرچند نسل ما انسان ها به يك پدر و يك مادر منتهى مى شود و همه از ح_ضرت آدم و حوا, آفريده شده و از اين جهت

برادر و خواهر يك دي_گر شناخته مى شويم, اما مبناى ديگرى مى تواند اين مجموعه را به هم پيوند دهد و آن دين است

. ام_يرمومنان على (ع ) به هنگام فرستادن مالك اشتر براى زمام دارى مصر, در نامه اى خطاب به ايشان بر دوستى

با مردم به خاطر دو خط

ارت_ب_اط_ى ك_ه زم_ام دار و مردم را با هم پيوند مى زند, بسيار تاكيد مى ورزد و مى فرمايد:

(م_ه_رب_انى و دوستى ورزيدن و خوش رفتارى با مردم را در دل خود ج_اى ده و ه_م چ_ون ج_ان_ورى ش_كارى كه خوردن

آنان را غنيمت مى ش_م_ارد مباش, چرا كه آنان: (اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق57; يا برادر دينى تو و يا

همانند تو در خلقت هستند

( آن ح_ضرت در جايى ديگر خطاب به يكى از كارگزاران خود مى نويسد: (به او امر كرده و دستور مى دهم كه مردم

را نرنجاند و به آن ها دروغ ن_گ_وي_د و ب_ه سبب فرمانروايى بر آن ها از روى سركشى, از آن_ان روى ب_رن_گرداند: (

فانهم الاخوان فى الدين58; زيرا آنان در دين برادر يك ديگرند . ( در ج_اي_ى ديگر ضمن هشدار نسبت به حاكم نبودن جو

دوستى و صفا و ص_م_ي_ميت در ميان مسلمانان مى فرمايد: (و انما انتم اخوان على دي_ن ال_ل_ه . . .59 ش_م_ا ب_ر دين خدا

با هم برادريد, ميان شما را ج_داي_ى ن_ينداخته مگر ناپاكى باطن ها و بدى انديشه ها, از اين رو ب_ه ي_ك دي_گر كمك نمى كنيد

و پند و اندرز نمى دهيد و به يك ديگر بذل و بخشش نمى كنيد و با هم دوست و رفيق نيستيد . ( دي_ن دارى در ن_گ_اه ام_ام

على (ع ) مهم ترين نشانه و معيار براى ش_ن_اخ_ت دوس_ت_ان راستين و قوى ترين عاملى است كه روح تعاون و ه_م_ك_ارى و

اي_ث_ار و گذشت و مسئوليت پذيرى را در ميان دوستان ح_اك_م مى سازد و بسيارى از

زشتى ها را از محيط زندگى آنان دور

مى كند

اگ_ر آن حضرت مى فرمايد: (لايكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ث_لاث ف_ى نكبته و غيبته و وفاته60; دوست

واقعى كسى است كه برادر خ_ود را در س_ه ح_الت: گرفتارى, هنگام نبودن او و بعد از وفات, يارى رساند; (

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشان حالى و درماندگى

و اگ_ر ب_ه كميل بن زياد توصيه مى كند كه: اى كميل از دو رويان دورى گ_زي_ن و ب_ا خ_ائنان همراه مشو و مبادا با ستم

كاران رفت وآم_د ك_ن_ى و يا با آنان مخلوط گردى, مبادا آنان را فرمان برى ي_ا در م_ج_ال_س_ش_ان ح_ضور يابى كه خدا را بر

تو خشمگين خواهد ساخت6; و اگ_ر آن ح_ضرت در مورد دوست, بر امورى هم چون: مورد اعتماد و وف_ادار,

صادق و راستگو, حليم و بردبار و پوشاننده عيوب بودن و خ_ائ_ن و ف_تنه گر و ضايع كننده حقوق و ستم كار نبودن تاكيد مى

ورزد, همه اين امور در سايه دين دارى واقعى دوست تامين است

دي_ن و دي_ن دارى, اس_اس_ى ت_ري_ن ن_قش را در اصلاح اخلاق و آداب اج_ت_م_اع_ى و ام_ور سياسى و اجتماعى و تربيت

روح و روان انسان دارد و ان_واع گرفتارى ها و ناملايمات درونى و برونى را از دل و زب_ان و دس_ت و پ_ا و ت_مام وجود

انسان مى زدايد و روح تعاون و ه_مكارى و ايثار و برادرى را در محيط زندگى انسان حاكم مى سازد و ه_م_ي_ن ن_ك_ته مهم

ترين نقش را در دوام دوستى ها دارد . حضرت ع_ل_ى (ع ) م_ى ف_رم_اي_د: (م_وده ذوى الدين بطيئه

الانقطاع دائمه

ال_ثبات والبق61; دوستى دين داران ديرتر به جدايى مى انجامد و ب_ا ث_ب_ات و ماندگارتر است ) و در جايى ديگر مى

فرمايد: (اخوان ال_دي_ن ابقى موده,62 دوستى برادران براساس دين ماندگارتر است . (

اي_ن ج_ا اس_ت ك_ه ان_س_ان به رمز و راز توصيه ها و حساسيت هاى ام_ي_رم_ومنان على (ع ) نسبت به مراقبت و پاس دارى

از دوستى هايى ك_ه ب_راس_اس دي_ن بنا نهاده شده است, آشنا مى شود . آن حضرت مى ف_رم_اي_د: (ايها الناس, من

عرف من اخيه وثيقه دين و سداد طريق ف_لا ي_س_معن فيه اقاويل الرجال . . .;63 اى مردم هركه برادر خود را ش_ن_اخ_ت و

دان_س_ت ك_ه دين او محكم و استوار است و در گفتار و ك_ردار در راه راس_ت گ_ام ب_رم_ى دارد, نبايد گفتار (و بدگويى )

دي_گ_ران درب_اره او را گ_وش ده_د (و دوستى خود را قطع نمايد . ( آگ_اه ب_اشيد (اثر زيان كلام از زيان تير, سخت تر و

بيش تر است, زي_را ) گ_اه_ى تيرانداز, تير مى اندازد و تيرها به خطا مى رود . ليكن كلام بى اثر نمى ماند ( .

2- آخرت گرايى

در ن_گ_اه انسان هاى فهميده و عاقل و آشنا با فرهنگ اسلام, دنيا م_ح_ل گ_ذر و ت_جارت خانه و كشت زارى است كه بايد

براى آبادانى س_راى جاودان از آن بهره گرفت . كسانى كه با اين ديد به دنيا مى ن_گرند فعاليت ها و امور زندگى خود را با

توجه به هدف هاى عالى و ك_م_الات معنوى و ماندگار تنظيم مى كنند, كارهايشان رنگ خدايى دارد و از خ_ودخ_واه_ى ه_ا,

م_ن_فعت پرستى

ها و رذايل اخلاقى به دورن_د . آن_ان رض_ايت و خوشنودى خدا و خيرخواهى براى ديگران را ب_ر منافع

زودگذر دنيا ترجيح مى دهند و روابط دوستانه و معاشرت هاى خود با ديگران را بر اين اساس استوار مى كنند

اع_ت_ق_اد ب_ه سراى جاودان و نگرش فرا دنيايى عامل مهمى است كه ان_س_ان ها را از گناه و ناپاكى و خيانت دور مى سازد و

آنان را ب_ه كارهاى نيك و ايثار و گذشت و فداكارى و رعايت حقوق و وظايف ان_سانى خود در مقابل دوستان فرا مى خواند و

دوام و ثبات دوستى ه_ا را ت_ض_مين مى كند . اميرمومنان على (ع ) مى فرمايد: (من دعاك ال_ى الدار الباقيه واعانك

على العمل لها فهو الصديق الشفيق64; ه_رك_س ت_و را به خانه آخرت فرا خواند و تو را در راه عمل كردن ب_راى رسيدن به

خوش بختى در آن سرا يارى رساند, او دوست مهربان است . )

هم چنين مى فرمايد: (ود ابنإ الآخره يدوم لدوام سببه65 ; دوستى آخرت گرايان با ثبات و با دوام است, چون سبب

آن دائمى است . ) اف_رادى كه سعادت و خوش بختى در سراى آخرت را بر هواهاى نفسانى و متاع دنيا ترجيح مى دهند,

همواره به فكر انجام وظيفه و اطاعت از ف_رم_ان ال_ه_ى ه_ستند و براى رسيدن به منافع مادى به اعمال ن_اش_ايست دست نمى

زنند و دوست و دشمن در نگاه آنان براساس سود و زيان دنيايى و منافع شخصى تفسير نمى شود

. ب_رخلاف دنياطلبان و كسانى كه عشق به دنيا و منافع مادى در وجود آنان رسوخ كرده و به تعبير قرآن كريم

تنها ظاهرى

از زندگى دنيا را م_ى دان_ند و از آخرت و سراى ديگر بى خبرند و همه چيز را با دي_د مادى و بد و خوب اشيا و انسان ها را

براساس سودمند بودن و ي_ا زيان بار بودن آن براى خود تفسير مى كنند . هرچيز كه به نفع شخصى آنان بود و يا ضرر و

خسارتى را از آنان دور ساخت, در نگاه آن_ان خوب و هر چيز كه به زيان آنان بود و يا نفعى به حال شخصى آنان نداشت,

بد است .

اين دغل دوستان كه مى بينى

مگسانند گرد شيرينى

اي_ن_ان ت_ا زم_انى به آداب و رسوم انسانى, سجاياى اخلاقى, حق و ف_ض_ي_لت, حمايت از افتادگان و دست گيرى

ناتوانان, يارى رساندن ب_ه ف_ق_ي_ران و دوستى با ديگران پاى بند مى باشند كه با منافع آنان در تضاد نبوده و براى دنياطلبى

آنان خطرساز نباشند

. اين نكته اى است كه اميرمومنان على (ع ) به يكى از ياران باوفا و دوس_ت_ان ص_م_ي_مى خود فرمود . وقتى ابوذر

غفارى بر مبارزات خود ع_ل_ي_ه ع_ثمان و عمال او شدت بخشيد و بر غارت گرى و حيف و ميل ب_ي_ت ال_مال مسلمانان از

سوى آنان خرده گرفت, تصميم به تبعيدش گ_رف_ت_ن_د . ب_ه هنگام اجراى دستور خليفه در تبعيد ابوذر, امام ع_لى (ع )

او را تا دروازه شهر مشايعت كرد و به ايشان فرمود: (اى اب_وذر ت_و ب_راى رض_ايت و خشنودى خدا به خشم آمدى,

پس اميدوار ب_اش ب_ه آن كه براى او خشمگين شدى . اين قوم (عثمان و معاويه و پ_يروانشان ) بر دنياى خود از تو

ترسيدند و تو

بر دين خود از آن ه_ا ت_رس_ي_دى, پ_س آن چه براى آن از تو مى ترسند به دستشان ده [دن_ي_ا را ب_ه آن ه_ا

واگ_ذار] و براى آن چه مى ترسى از ايشان ب_گ_ري_ز . . . پ_س اگ_ر دن_ياى آنان را مى پذيرفتى تو را دوست مى داش_ت_ند

و اگر از دنيا چيزى براى خود جدا مى نمودى و دنياپرست مى شدى تو را در امان مى گذاشتند ) .66 بنابراين, آخرت

گرايى و انجام وظيفه براى رسيدن به سعادت و خوش ب_خ_ت_ى در س_راى آخ_رت و در نهايت جلب رضايت و خشنودى خدا

يكى دي_گر از معيارهايى است كه مى توان به وسيله آن دوست و دشمن را شناخت و از مزاياى آن بهره مند شد .

3- پاى بندى به عهد و پيمان

م_ع_مولا همه انسان ها, چه زن و چه مرد و چه كوچك و چه بزرگ, از ه_ر قبيله و نژاد و مذهب در همه زمان ها و

مكان ها, كم وبيش در ط_ول زن_دگ_ى خ_ود, ب_ا عهد و پيمان و قراردادهاى مختلفى روبرو ب_وده اند كه براساس آن,

انجام دادن يا ترك كارهايى را بر عهده مى گرفته اند

از اي_ن رو, م_جموعه اديان آسمانى و همه مصلحان عالم همواره در ص_دد ب_وده ان_د با ترويج فرهنگ پاى بندى بر عهد و

پيمان, مردم را از عهدشكنى و خيانت در قراردادها باز دارند

م_ك_ت_ب اس_لام وف_اى به عهد را از صفات برجسته مومنان دانسته و ه_م_گ_ان را در ب_راب_ر تعهدات و قراردادهايى كه با يك

ديگر مى ب_ن_دن_د م_س_ئ_ول م_ى دان_د . قرآن كريم مى فرمايد: (والذين هم لام_ان_ات_هم و عهدهم راعون67;

و[

مومنان] كسانى هستند كه امانت ها و پيمان هاى خود را مراعات كنند . ( و نيز مى فرمايد: (اوفوا بالعهد ان العهد

كان مسولا68; به عهد و پيمان خويش وفا كنيد كه بازخواست خواهيد شد . ( پ_يامبر گرامى اسلام مى فرمايد: (

هركس به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد به وعده اى كه مى دهد پايبند باشد ) .69 ام_ي_رم_ومنان على (ع ) ضمن نامه

اى به مالك اشتر بر وفاى به عهد حتى نسبت به دشمن تاكيد مى ورزد و مى فرمايد: (اگ_ر ب_ي_ن خود و دشمنت پيمان بستى يا

عهد كردى كه به او پناه ده_ى, ج_ام_ه وف_ا را بر عهد خود بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار ) . 70

پاى بندى به تعهدات در سالم سازى محيط و تحكيم روابط دوستانه و ب_ه وج_ود آم_دن ج_و اعتماد و اطمينان بين دوستان,

بسيار تاثير دارد . از ط_رفى عهدشكنى و عدم التزام به تعهدات , بيش ترين نقش را در اي_ج_اد ج_و ب_دب_ي_ن_ى و نفاق و

پيدايش رخوت و سستى بين دوس_ت_ان اي_ف_ا م_ى ك_ن_د . ب_ى جهت نيست اميرمومنان على (ع ) مى ف_رمايد: (لاتعتمد

على موده من لايوفى بعهده; بر دوستى كسى كه به عهد خود وفا نمى كند, اعتماد مكن ) .71 ك_س_ى ك_ه بدقول و

عهدشكن است چگونه مى تواند دوست قابل اعتماد ب_اش_د . آن ك_ه امروز قولى مى دهد, فردا آن را زيرپا مى گذارد,

ام_روز تعهد مى كند با افراد بد رفت وآمد نكند, فردا خلاف آن را ع_م_ل م_ى كند, امروز قول مى دهد نماز بخواند يا سر

وقت در

كلاس ح_اض_ر ش_ود, اما به آن پاى بند نمى ماند, چگونه مى تواند دوست ص_م_ي_م_ى و م_ورد اع_تماد, يار و

مددكار و تكيه گاهى مطمئن در شرايط سخت و گرفتارى ها شناخته شود

ب_راى پى بردن به اهميت وفاى به عهد و زيان هاى عهدشكنى در بين دوس_ت_ان ك_اف_ى است به درياى بى كران نهج البلاغه

مراجعه كنيم; زي_را ب_ا م_رورى اجمالى بر اين كتاب شريف به خوبى روشن مى شود ك_ه ب_يش ترين ضربه ها و خسارت ها

بر حكومت ها و بر جوامع بشرى و رواب_ط_ دوس_ت_انه بين افراد از ناحيه كسانى است كه بر عهد و پ_ي_م_ان خ_ود پاى بند نبوده

و خيانت و عهدشكنى پيشه آنان بوده اس_ت و اين مشكلى است كه امام على (ع ) در ميدان هاى مختلف با آن مواجه بوده و

از آن شكايت داشته اند

درب_اره ط_لحه و زبير و مشكلاتى كه براى آن حضرت ايجاد كردند مى ف_رم_اي_د: (پ_س[ از ق_تل عثمان] روآورديد به

من مانند روآوردن ن_وزاي_يده ها به فرزندانشان, پى درپى مى گفتيد: آمده ايم بيعت كنيم . دست خود را به هم نهادم شما

باز كرديد, و آن را عقب بردم ش_م_ا ب_ه س_وى خ_ود كشيديد[ .پس چرا عهد و پيمان خود با من را ش_ك_س_ت_يد] !بار

خدايا ! طلحه و زبير با من قطع رحم كردند, ستم نمودند و پيمان خود را شكستند و مردم را بر من شوراندند ) .72 آن

ح_ض_رت در ت_وب_ي_خ و سرزنش لشكريان و يارانش در نجنگيدن با م_ع_اويه سخنانى دارد كه در بخشى از آن آمده است:

(شما را براى رف_ت_ن به جهاد و جنگيدن با

دشمن طلبيدم نرفتيد, و[ سود رفتن و زي_ان نرفتن به كارزار را] گوشزد

شما نمودم نشنيديد, و در نهان و آش_ك_ار ش_م_ا را دعوت كردم اجابت نكرديد و پند و اندرز دادم ن_پ_ذيرفتيد . . . اى اهل

كوفه از[ رفتار شما] به سه چيز و دو چيز به غم و اندوه مبتلا شده ام, با اين كه گوش داريد, كر هستيد, با اي_ن

ك_ه زب_ان داري_د گ_نگ ايد و با اين كه چشم داريد, كوريد

. ه_ن_گام جنگ در راستى و ثبات قدم, چون مردان آزاده نيستيد و در بلا و سختى برادران حقيقى و مورد اعتماد نمى

باشيد ) .73 ال_ب_ته بايد گفت كه عهد و پيمان تنها شامل قراردادهاى سياسى _ اج_ت_م_اع_ى ب_ي_ن زمام دار و مردم نيست . اين

موضوعى است مهم و ف_راگ_ي_ر كه انسان ها در همه دوره هاى زندگى, از روزى كه بد و خ_وب را تشخيص مى دهند و پا

در اجتماع مى گذارند تا پايان عمر, در م_ح_يط خانه, مدرسه, مزرعه, كارخانه و در همه جا با آن سر و كار دارند

و همين نكته ما را وادار مى كند تا ضمن پاى بند بودن خ_ودم_ان ب_ه ع_ه_د و پ_يمان هايى كه با ديگران مى بنديم, براى

پ_اي_دارى دوس_ت_ى ه_ا و در ام_ان م_اندن از خسارت هاى ناشى از ع_ه_دش_كنى, دوستان خود را با توجه به اين معيار

انتخاب كنيم و از م_يان اطرافيان خود كسانى را براى دوستى برگزينيم كه به عهد و پيمان خود وفادارتر باشند .

در غم فراق ياران

ه_رچ_ند بيش تر كسانى كه با امام على (ع ) طرح دوستى ريختند و با پ_ي_م_ان و

بيعت خود, به آن حضرت قول همكارى

و مساعدت و همراهى دادن_د, در اث_ر ض_عف ايمان و دنياطلبى و رفاه زدگى در گرماگرم ح_وادث و اوج سختى ها كه بايد

مردانه به يارى بشتابند, آن حضرت را ت_ن_ه_ا گ_ذاش_تند, اما بودند جوان مردان با ايمان و عاشقان ث_اب_ت قدمى كه تا لحظه

ملاقات معشوق پروانه وار به گرد آن حضرت چ_رخ_ي_دن_د و تبعيت و همراهى خود را با نثار جان خود به اثبات رساندند

. ي_اد و خاطره آنان چنان در دل امام على (ع ) جاى گرفته بود كه هر وق_ت اوضاع بر آن حضرت تنگ مى شد و سختى

ها و شدايد به اوج خود م_ى رسيد, غم و اندوه فراق آنان در سيما و بيان حضرت نمايان مى شد

. ن_وف ب_ن ف_ض_اله بكالى از اصحاب خاص اميرالمومنين مى گويد: آن ح_ض_رت خ_ط_ب_ه اى را در كوفه براى ما بيان

كرد در حالى كه روى س_ن_گ_ى ايستاده بود و جبه اى از پشم بر تن داشت و بند شمشير و ك_ف_ش پايش از برگ درختان خرما

بود و پيشانى او از بسيارى سجده م_ان_ن_د پ_ي_نه زانوى شتر بود, بعد از حمد و ثناى الهى سخنانى فرمود تا به اين جا رسيد:

ب_ن_دگ_ان خ_دا عازم رفتن از دنيا شدند و كمى دنيا را كه بقايى ن_دارد ب_ه ب_س_ي_ارى آخرت كه فانى نمى گردد, فروختند .

چه زيان ب_ردند برادران ما كه خون آنان در جنگ صفين ريخته شد از اين كه ام_روز زن_ده ن_ي_س_تند تا غصه ها بخورند و آب

تيره بياشامند ؟ ! [خ_وشا به حال آنان كه از اين جهان رفتند و چنين روز

را نديدند ]ب_ه خدا قسم, آن ها خدا را يافتند,

خداوند هم مزد آنان را عطا ف_رم_ود و آن ه_ا را ب_ع_د از خ_وف و ت_رس در سراى امن جا داد, ك_ج_ايند برادران من كه در

راه حق سوار شده و به راستى و درستى [ع_م_ر به پايان رسانده و] گذشتند ؟ ! كجا است عمار, كجا است ابن

ت_ي_هان و كجا است ذوالشهادتين ؟ ! آنان كه با هم بر كشته شدن در راه خ_دا, پ_ي_مان بستند و سرهاشان _[ بعد از كشته

شدن] به سوى معصيت كاران[ معاويه و پيروانش] فرستاده شد ) 74آن حضرت در جايى ديگر ضمن ياد كردن از

ابوذر غفارى يا عثمان بن م_ضعون, مى فرمايد: در روزگار گذشته برادرى داشتم[ ابوذر غفارى ي_ا ع_ثمان بن

مضعون] در راه خدا كه كوچك بودن دنيا در نظرش او را در چشم من بزرگ مى نمود و شكمش بر او تسلط نداشت

و . . . ) . 75آرى, اي_ن ب_ود نمونه اى از نشانه ها و معيارهاى دوستان راستين در ن_گ_اه ام_ام ع_لى (ع ) و اينان

بودند ياوران با وفا و دوستان ص_م_ي_م_ى آن ح_ضرت كه دوستى خود را بر پايه دين و دنياگريزى و آخ_رت گرايى بنا نهادند و

تا آخرين قطره خون و آخرين لحظه حيات ب_ر ت_عهدات خود پايدار ماندند و رضايت و خشنودى امام و مقتداى خود على (ع )

را خريدار شدند و به لقاى دوست پيوستند

. ام_ي_د آن كه همه ما با تاسى و اقتدا به اوليا و دوستان راستين خ_دا, راه دي_ن دارى و چ_گ_ون_ه زي_س_تن را فراگيريم و

سعادت و خوشبختى

در دنيا و آخرت را از آن خود سازيم

هشدارهاى دوستى

نوجوانان گل هاى زيباى بوستان زندگى اند كه هريك با رنگ و بويى خاص و روحى لطيف, صفاى باطن, صداقت و

راستى و بسيارى از صفات پسنديده ديگر, محيط خانه و جامعه را طراوت و شادابى مى بخشند .

روح لطيف و تأثيرپذير نوجوان از يك سو و خالى بودن ذهن و دل او از هرگونه شائبه و نقاط سياه از سوى ديگر, به وى

اين آمادگى و ميدان را داده است تا با بهره گيرى از سرمايه هاى نوجوانى و يارى گرفتن از نهادهاى تربيتى تأثيرگذار هم چون

خانه, مدرسه, محيط اطراف و نيز دوستان و هم سالان, مسير زندگى را براى خود هموار كرده, شخصيت خود را

رشد داده و به هدف هاى مورد نظرش دست يابد . امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (دل نوجوان مانند زمين خالى

از هرگونه گياه و سبزه است كه هر بذرى در آن پاشيده شود, مى پذيرد و آن را مى پرورد . )76

محيط اجتماعى, رفت و آمد با ديگران, گفت وشنودها و رفاقت و دوستى ها, از مهم ترين عوامل سازنده و يا تخريب

كننده شخصيت و اخلاق نوجوان هستند . نوجوان همواره تحت تأثير عوامل تربيتى محيط و جامعه اى است كه در آن زندگى

مى كند . همان طور كه باغ ها, جنگل ها و مزارع د ر معرض آفت و بيمارى قرار دارند و هر لحظه حيات آن ها تهديد

مى شود, نوجوانان نيز با ميكرب ها و بيمارى هاى مسرى خطرناكى روبرو هستند و جسم و جان آن ها آسيب هاى

گوناگونى

قرار دارد . متأسفانه به خاطر سه ويژگى خاص بيشتر در معرض آسيب قرار دارد:

1-آنان بى تجربه اند و شناخت كافى از نيرنگ بازان و حربه هاى افراد شرور و دام هاى آنان ندارند;

2- روح لطيف و فطرت پاك و سالم آنان باعث شده كه همه كس و همه چيز را خوب و بى عيب ببينند و حتى احتمال اين را

ندهند كه ممكن است بعضى افراد, ناسالم و فرومايه و پست باشند;

3-احساسات تند و جوش و خروش نوجوانى معمولاً مجال تفكر و انديشه و انتخاب آگاهانه و دقيق را از آنان مى گيرد .

به خاطر همين سه عامل است كه مى بينيم نطفه بسيارى از انحرافات و كژى ها در اين دوره بسته مى شود و نوجوانان بيش

تر در اين دوره (اغفال مى شوند, فريب مى خورند, نسنجيده به اشخاص دل مى بندند, با آن ها طرح دوستى مى

ريزند, اسرار زندگى خود را با آنان در ميان مى گذ ارند و گاهى به تحريك آن ها مرتكب اعمال ناروايى مى شوند . )77

صفحه دل نوجوانان مانند ورقى سفيد, خالى از هرگونه نقش و نگار است, هنوز افراد فرصت طلب و منحرف در آن

نفوذ نكرده اند و شكلى قطعى و پايدار به خود نگرفته است . از اين رو آنان بايد به هنگام خروج از محيط محدود كودكى و

ورود به محيط وسيع اجتماع, به هشدارهاى تربيتى توجه دقيق داشته, عوامل نفوذى, تخريب كنندگان روح و روان و

عناصر فاسد و منحرف و حيله هاى آنان را بشناسند تا راه رسيدن به سعادت و خوش بختى را براى خود هموار سازند .

پيشوايان

معصوم (عليهم السلام ) در زمينه دوست و دوستى, هشدارهاى مهمى داده اند كه در ادامه برخى از آن ها را

بيان مى كنيم .

1- با حسودان دوست مشو

يكى از صفات رذيله و بيمارى هاى خطرناك اخلاقى كه بسيارى از ما انسان ها به آن گرفتاريم, حسد است . امير مؤمنان

على (ع ) مى فرمايد: (رأس الرذايل الحسد; حسد سرآمد همه زشتى ها است . )78

حسد يعنى رشك بردن, بدخواهى, تنگ چشمى, زوال نعمت كسى را خواستن يا دور شدن نعمت از فردى را آرزو

كردن .

انسان حسود, انحصارطلب است, همه خوبى ها را براى خود مى خواهد و به ديگران با ديد حقارت مى نگرد . (

حسود نابودى نعمت ديگران را براى خود نعمت مى شمارد ) .4 او انتقام گير و تندخو است, رحم و گذشت ندارد, از

چاپلوسى و تعريف هاى حضورى و غيرواقعى, خوشحال و مسرور است . اضطراب و نگرانى و بغض به رقيب سراسر

وجود او را گرفته است, او آرامش ندارد . حضرت على (ع ) مى فرمايد: (لا راحة لحسودٍ5 حسود آسايش

ندارد ) . (الحسود دائم السقم و ان كان صحيح الجسم;79 حسود پيوسته در رنج و ناراحتى است, گرچه جسم او سالم

باشد )

حسود, مجال تفكر و انديشه ندارد, بدگو و بدخواه است, دوستى را به دشمنى تبديل مى كند, دوستان را ازيك ديگر

جدا مى كند و چون نمى تواند به جايى برسد, چشم ديدن موفقيت هاى دوستان خود را ندارد, براى خالى كردن عقده هاى

درونى خود به تهمت و افترا و فحش و ناسزا روى مى آورد و به هر طريقى

در فكر تخريب شخصيت ديگران است .

اگر توانست, رقيب خود را از راه بدگويى و غيبت ساقط مى كند و اگر موفق نشد, از طريق تهمت و نسبت هاى ناروا

وارد مى شود و اگر از راه تهمت هم نتوانست, خيانت و جنايت را پيشه خود مى كند و حتى ممكن است خود را نابود كند .

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) در اين زمينه مى فرمايد:

(انسان حسود وقتى كه خير و نعمتى را در ديگران مى بيند, همه آرزويش اين است كه نعمت هايش سلب شود و اصلاً به

فكر پيش رفت خودش نيست, اما آدم سالم, غبطه* دارد نه حسد, آدم سالم هميشه درباره خودش فكر مى كند كه جلو

بيفتد . اگر انسان هميشه در فكر اين باشد كه خودش ج لو بيفتد, فردى سالم است و دليل بر عيب او نيست, اما اگر

كسى هميشه در اين انديشه باشد كه ديگرى عقب بيفتد, بيمار و مريض است و حتى شما مى بينيد كه آدم هاى حسود گاهى به

مرحله اى مى رسند كه حاضرند به خودشان صد درجه صدمه بزنند تا بلكه پنچاه درجه صدمه به ديگرى و ارد بشود . )80

امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (حسد, درد بى درمانى است كه جز با نابودى حسود يا مردن كسى كه به او حسد

برده شده است, از بين نمى رود . )81

حسود موفقيت هاى دوستان خود را برنمى تابد, از حوادث ناگوارى كه براى آنان پيش مى آيد خرسند مى شود و از موفقيت

ها و پيش رفت هايى كه نصيبشان مى شود غصه دار است .

معاشرت با حسود,

مايه عقب افتادگى و به دور از آسايش و راحتى است و دوستى با او سالم و ماندگار نيست, پس بايد

از آن اجتناب كرد و از آتشش در امان ماند, چراكه حضرت على (ع ) مى فرمايد: (حَسَدُ الصديق مِن سُقم المَوَدّة9

حسد به دوست از بيمارى دوستى است ), چون از رو ى صداقت و راستى نيست .

و نيز فرمود: (الحسود لا خُلّة له;82 حسود را دوستى نباشد . )

و در جايى ديگر فرمود: (اَلحَسَدُ يَنكُدُ العَيش,83 حسد, زندگى را تلخ و تيره مى كند . )

2- دوستى با بخيل هرگز

بخل, يعنى رشك, ترك ايثار به هنگام حاجت, تنگ چشمى و خسيسى, ضد جود و كرم . امام صادق (ع ) مى

فرمايد: على (ع ) فرمود: (بخل, گردآورنده همه بدى ها و افسارى است كه (شخص ) با آن به هر كار زشتى

كشيده مى شود . )84

بخيل يعنى تنگ چشم, بى آبرو و بى مروت, كسى كه جود و كرمش به ديگرى نمى رسد و ديگران از مال و ثمرات او

بهره اى نمى برند . حارث بن اعور مى گويد: حضرت على (ع ) از فرزندش حسن سؤال هايى كرد تا اين كه پرسيد:

بخل چيست ؟ فرمود: اين است كه آن چه به دست آرى شرف پندارى و آن چه انفاق كنى تلف شده و هدر رفته بدانى . )

85

حضرت على (ع ) مى فرمايد: (بخيل بيش تر از آن چه كه از مالش بخل مى ورزد از آبرويش مى بخشد و از دين خود

چندين برابر دارايى و آن چه به او وابسته است, تباه مى كند .

)86

و نيز آن حضرت فرمود: (لا مُروةَ لِبَخيل;87 بخيل, مروت و مردانگى ندارد . )

يكى از هدف ها و انگيزه هاى پيوند دوستى بين برادران, بهره گيرى از يارى و كمك يك ديگر در سختى ها و شدايد روزگار

است . هريك از ما انسان ها در زندگى روزانه خود با مشكلات و موانع كوچك يا بزرگى روبرو هستيم كه بسا موفقيت در

حل مشكلات يا پيروزى در برطرف كردن آن ه ا, به تنهايى غير ممكن يا طاقت فرسا مى نمايد, از اين رو به دوستان

خود روى آورده و از امكانات و توان مندى هاى آنان مدد مى جوييم . امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (للشدايد

تُدَّخَرُ الرِّجال;88 دوستان جوان مرد براى سختى ها ذخيره مى شوند ) .

از ديدگاه آن حضرت بدترين دوستان كسانى هستند كه به هنگام نياز,به جدايى روى مى آورند . آن حضرت مى فرمايد:

(شرّ الاِخوان المُواصل عِند الرَّخاء والمُفاصل عند البلاء;89 بدترين دوستان كسانى هستند كه به هنگام آسايش, پيوند

دوستى مى بندند و به هنگام گرفتارى جدا م ى شوند )

سعدى مى گويد:

دوست نباشد به حقيقت كه او

دوست فراموش كند در بلا

مرحوم شهريار نيز مى گويد:

دوست باشد كه در سختى

بارى از دوش دوست بردارد

نه كه سربار زحمت خود نيز

بر سر بار دوست بگذارد

دوست آن است كه در زمان گرفتارى و سختى به يارى انسان بشتابد و بارى را از دوشش بردارد و مشكلى را برطرف

سازد, نه اين كه بار و زحمت خود را نيز بر ديگرى تحميل كند و مايه فزونى زحمت و رنج ديگران شود .

همان دوستى

با كسى كن بلند

كه باشد به سختى تو را يارمند

(شاهنامه فردوسى )

به همين دليل است كه امير مؤمنان على (ع ) به فرزند دلبندش امام حسن (ع ) مى فرمايد: (يا بنى ايّاك ومصادقةُ

البَخيل فَاِنَّهُ يَقعُد عنك اَحوج ماتكون اليه;90 پسرم ! از دوستى با بخيل پرهيز كن كه او آن چه را كه بسيار به آن نيازمند

باشى, از تو بازمى دارد . )

مردى خدمت اميرمؤمنان (ع ) رسيد و عرض كرد: از هفتصد فرسخ راه دور به خدمت رسيدم تا پاسخ هفت مسئله را از

شما بگيرم . آن حضرت فرمود: آن چه مى خواهى بپرس . آن مرد پرسش هاى خود را مطرح كرد تا رسيد به اين جا

كه: (اَيُّ شَىءٍ اَبرَدُ مِن الزَّمهرير; كدام چيز از زمهر ير** سردتر است ؟ ) آن حضرت فرمود: كمك خواستن

از بخيل از زمهرير سردتر است . )91

بخيل نه تنها سودى به انسان نمى رساند, بلكه مانع بسيارى از كارهاى نيك مى شود و او را از انجام امور خير و اقدامات

خداپسندانه باز مى دارد . شخص بخيل آن چه را كه در راه خدا و كارهاى خير مصرف شود تلف شده مى انگارد, لذا از

آن جلوگيرى مى كند .

امام صادق (ع ) مى فرمايد: اميرمؤمنان (ع ) پنج وَسَق خرما براى مردى فرستاد (هر وسق, يك بار شتر

است ), مردى به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: به خدا قسم او از تو چيزى نخواست و از اين پنج وسق خرما,

يك وسق برايش كافى بود . آن حضرت از اين سخن برآشفت و فرمود: خدا

همانند تو را زياد نكند, من مى بخشم و تو

بخل مى ورزى, خدا سزاى تو را بدهد ! )92

بخيل عذرتراش است و قابل اعتماد نيست . از اين رو حضرت على (ع ) به مالك اشتر مى فرمايد: (در مشورت

خود, بخيلان را دخالت مده كه مانع نيكى و احسان مى شوند و به فقر و تنگ دستى تهديدت مى كنند . )93

به خاطر همين خصلت زشت و آثار نامطلوب شخص بخيل است كه او هميشه تنها است . حضرت على (ع ) مى فرمايد:

(لَيس لِبَخيلٍ حَبيب; براى بخيل دوستى نيست . )94

از اين رو براى آبرومند ماندن و محفوظ بودن از خسارت ها و مفاسد هم نشينى با بخيل نبايد با او پيوند دوستى برقرار كرد .

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: (السخيُ الجَهُولُ اَحَبُّ الى الله عزوجل من العابِدِ البَخيل;95سخاوت مند نادان پيش خداوند

از عبادت كننده و پ ارساى بخيل محبوب تر است . )

3- دروغ گو شايسته دوستى نيست

دروغ يكى از آفت هاى زبان و از گناهانى است كه آثار بد و زيان هاى فردى و اجتماعى فراوانى دارد, سرچشمه همه بدى

ها است, انسان را از رحمت خدا دور مى كند, افراد را به يك ديگر بدگمان كرده و اعتماد عمومى را از بين مى برد .

امام حسن عسكرى (ع ) مى فرمايد: (جُع لت الخَبائِثُ كُلُّها فى بيتٍ و جُعل مِفْتاحُها الكذب;96 همه زشتى ها در يك

خانه گذارده شده و كليد آن دروغ است . )

دروغ از نفاق و دورويى و ناهم آهنگى دل و زبان ناشى مى شود . انسان دروغ گو به خوبى

مى داند آن چه بر زبان مى

آورد, درست برخلاف آن چيزى است كه در دل مى داند و اين نوعى از نفاق است . پيامبر (ص ) مى فرمايد: (اِنّ

الكِذب باب مِن ابواب النفاق;97 دروغ, درى از درهاى د ورويى است . )

متقلبان, خيانت كاران, كم فروشان, چاپلوسان و متملقان, همان دروغ گويان دوچهره اند . دروغ گو, انسان

فرومايه و رسوايى است كه براى رسيدن به هدف هاى زشت و ناپسند خود به دروغ متوسل مى شود . او در انديشه از

دست دادن موقعيت اجتماعى و يا دنائت و پستى و بى شخصيتى ناش ى از دروغ گويى نيست, چرا كه براى خود ارزشى

قائل نمى باشد . على (ع ) مى فرمايد: (مَن كثر كِذبه قَلَّ بهائه;98 كسى كه بسيار دروغ مى گويد, آبرويش اندك

است . )

و نيز مى فرمايد: (الكذب فضاح;99 دروغ, رسوايى است )

دروغ گو هيچ گاه قابل اعتماد و مورد اطمينان و شايسته دوستى نيست . امام على (ع ) مى فرمايد: (اَلْكَذّابُ مُتَّهَم فى

قوله و ان قَويَتْ حُجّته و صَدَقَتْ لَهِجَتُه;100 دروغ گو در گفتارش متهم است و قابل اعتماد نيست, هرچند دليل او محكم و

لهجه اش راست باشد . )

قرآن كريم به انسان هاى درست كار توصيه مى كند كه با راست گويان همراه باشند و از دروغ گويان دورى گزينند: (يا

ايها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا مع الصادقين;101 اى ايمان آورندگان تقوا پيشه كنيد و با راست گويان باشيد . )

اميرمؤمنان على (ع ) هر زمان كه به منبر مى رفت, مى فرمود: سزاوار است كه مسلمان از رفاقت و

دوستى با سه

كس دورى كند كه يكى از آن سه, دروغ گو است . و بعد مى فرمود: زندگى كردن با دروغ گو بر تو گوارا نشود,

حرف هاى تو را به ديگران برساند و حرف هاى ديگران را براى ت و آورد (سخن چين است ), هرگاه داستانى را به

پايان رساند آن را به داستانى ديگر همانند آن بچسباند (همواره مشكل آفرين است ) و تا آن جا پيش خواهد رفت كه راست

گويد اما كسى باور نكند و بين مردم دشمنى اندازد و در سينه ها تخم كينه افشاند . )102

به طور كلى دروغ گو روابط اجتماعى را متزلزل مى كند و جو دوستى و صداقت و راستى و اعتماد بين دوستان را از بين

مى برد . او واقعيت ها و اخبار و حوادث جامعه را وارونه جلوه مى دهد و انسان را از رسيدن به هدف هاى خود دور كرده

و در برخورد با سختى ها و موانع ناتوان مى كند . اگر اوضاع مناسب باشد و مسير انسان براى رسيدن به هدف درست

باشد, به دروغ آن را نادرست جلوه مى دهد, در مقابل اگر مسير نادرست باشد و در پايان به ضرر انسان تمام شود,

او به دروغ, خوب جلوه مى دهد . امام صادق (ع ) مى فرمايد: پدرم امام باقر (ع ) فرمود: روزى پد رم امام

زين العابدين به من فرمود: فرزندم با پنج گروه دوست و همراه مشو [كه يكى از آن ها] دروغ گو است: (اِياك و

مُصادَقَةَ الكَذّاب فَاِنَّه بمنزلة السَّراب يُقرِّبُ لك البعيدَ و يُبَعِّد لك القريبَ;103 از دوستى با

دروغ گو خوددارى كن, چون او

همانند سراب [آب نما] است; دور را براى تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد . )

دروغ گو علاوه بر اين كه قابل اعتماد نيست و انسان را از رسيدن به هدف و كسب موفقيت در زندگى باز مى دارد, به

انجام گناه و كارهاى زشت و تخلف از وعده و قراردادهاى بين او و دوستانش تشويق مى كند, زيرا بر اين باور است كه

مى تواند هركار خلاف و ناپسندى را با دروغ و بافته ها و عذرهايى كه مى تراشد, توجيه كند و خود را از پاسخگويى به آن

رهايى بخشد .104 امام على (ع ) مى فرمايد: (بِالكذب يُتَزيّنُ اَهْلُ النِّفاق;33 منافقان كارهاى خود را با دروغ زينت

مى دهند . )

و باز فرمود: (مَن عُرف بالكذب قَلَّتِ الثِّقَةُ به;105 كسى كه دروغ گو شناخته شده, اعتماد و اطمينان پيدا كردن به او

اندك است . )

بنابراين براى در امان ماندن از نفاق, رسوايى, بدنامى و گرفتار آمدن به بى اعتمادى و بدگمانى مردم, علاوه بر

پرهيز از دروغ, بايد از معاشرت و دوستى با دروغ گويان خوددارى كرد .

مكن دوستى با دروغ آزماى

همان نيز با م_رد ناپ_اك راى

(فردوسى )

گر حكيمى دروغ ساز مباش

با كژ و با دروغ يار مباش

(اوحدى )

4- از عيب جو گريزان باش

هيچ كس جز امامان معصوم (عليهم السلام ) بى عيب نيست . هريك از ما انسان ها كم و بيش ضعف ها و نقص هايى

داريم كه بايد آن ها را جست وجو كرده براى برطرف كردن آن ها تلاش كنيم .

مبارزه با عيب و

نقص مراحلى دارد كه مهم ترين مرحله آن, شناخت است . تا زمانى كه به نقاط ضعف و عيوب خود

آگاه نشويم نمى توانيم به درستى آن ها را برطرف كنيم . دوستان واقعى و بالياقت, در اين زمينه راهنماى خوبى هستند .

آن ها مانند آينه هايى هستند كه هرگونه عيب و ن قص را در خود به تصوير مى كشند و انسان را در شناخت كمك مى كنند .

پيامبر (ص ) مى فرمايد: (المؤمن مِرْآة المؤمن;106 مؤمن آينه مؤمن است ) . پيشوايان ما بيان عيب از زبان

دوست را هديه مى دانند, چنان كه در حديثى از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرمود: (احب اخوانى اليَّ من اهدى اليّ

عيوبى;107 بهترين دوستان من كسى است كه عيب مرا به من هديه كند . )

دوستان واقعى, عيب زا نيستند, بلكه عيب زدا هستند . آنان به قصد خيرخواهى و از روى دل سوزى و براى اصلاح

انسان, عيب ها و نقص هاى او را بيان مى كنند و مايه آبرومندى و آسايش انسان هستند . عيب جويى, كار انسان هاى

شرور و فرمايه اى است كه لايق دوستى نيستند و هدفى جز تحقير, دشمنى, كينه توزى و نماياندن عيوب افراد ندارند .

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (اَلاَشرارُ يُتبعُونَ مَساوِى النّاس وَيَترَكون مَحاسِنَهُم كما يَتبَعُ الذُّبابُ المَواضِعَ الفاسِدَةَ مِنَ

الجَسد وَيَترُكُ الصَّحيح;108 فرومايگان در جست وجوى بدى هاى مردم برمى آيند و خوبى هاى آن ها را رها مى كنند;

مانند مگس كه نقطه هاى آلوده بدن را دنبال و جاهاى سالم را رها مى كند )

امير مؤمنان على

(ع ) به مالك اشتر مى فرمايد: (ليكن ابغض الناس اليك وابعدهم منك اطلبهم لمعايب الناس;109

منفورترين و دورترين مردم به تو بايد كسى باشد كه در جست وجوى عيب هاى مردم است )

و نيز مى فرمايد: (اياك ومعاشرة متتبعى عيوب الناس;110 از هم نشينى با كسى كه به دنبال عيب هاى مردم است,

خوددارى كن . )

چون هيچ كس از عيب نباشد عارى

زنهار كه عيب اين و آن نشمارى

اين عيب بزرگى است كه خندى به كسى

از بهر همان عيب كه خود هم دارى

دوستى و معاشرت با كسانى كه از عيب هاى خود غافلند و فقط در جست وجوى عيب ها و زشتى هاى ديگران هستند,

جز رنج و عذاب, رسوايى, دورى از آسايش و راحتى, بريدن از اجتماع و به تنهايى روى آوردن ثمرى ندارد,

پس بايد از آن اجتناب كرد .

5- با نادان هم نشين مباش

برخى افراد, احمق و نادانند و از عقل و هوش و دانش زندگى برخوردار نيستند, خوب و بد را نمى فهمند, به آثار و

نتايج امور ناآگاهند, از تجزيه و تحليل حوادث و رويدادهاى اطراف خود ناتوانند, شناخت كافى از پيش آمدهاى زندگى

ندارند و نمى توانند خود يا ديگران ر ا در مقابله با مشكلات يارى رسانده و از حوادث ناگوار محفوظ دارند . بى باكى و

اقدامات نسنجيده و دخالت هاى نابه جا, از نشانه هاى روشن اين افراد به شمار مى رود . حضرت على (ع ) مى

فرمايد: (حماقت و كم خرديِ انسان در سه جا شناخته مى شود:

1 . سخن گفتن درباره چيزى كه به او مربوط نيست;

2 . پاسخ

گويى به چيزى كه از او سؤال نشده است;

3 . تهوّر و بى باكى او در امور . )111

آن حضرت در سخنى ديگر چهره احمق را نمايان تر مى كند و مى فرمايد: (درباره تو كار خيرى انجام نمى دهد, به او

اميدى نيست كه از رسيدن بدى به تو جلوگيرى كند, هرچند خود را به زحمت اندازد, و چه بسا بخواهد به تو سودى

برساند اما از روى نادانى به تو زيان مى رساند, پ س مرگ او از زنده بودنش و سكوت او از سخن گفتنش بهتر

است . )112

چه خوش گفت آن خردمند سخن دان

كه روى از صحبت نادان بگردان

درخت انس نادان بر نيارد حضورش جز كه درد سر نيارد

(ناصر خسرو )

حضرت على (ع ) مى فرمايد: (اِيّاكَ ومُصادَقَةَ الاَحمَق; فانه يُريد اَنْ يَنفَعَكَ فَيَضُرُّكَ; 42از دوستى با نادان

خوددارى كن, چرا كه او مى خواهد به تو سود رساند اما به تو زيان مى رساند . )

و نيز فرمود: (همراهى با احمق, مايه عذاب روح113 و نزديكى با او, مايه فساد اخلاق است . )114

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: چهار دوستى, فسادانگيز است كه هم سايه بودن با احمق يكى از آن ها است, زيرا او

سعى مى كند تو را همانند خود كند . )115

در سخنان بزرگان دين, زيان هاى فراوانى درباره دوستى با نادان بيان شده است; مانند قساوت قلب, بى آبرويى,

حقارت, خشم و كينه ديگران را برانگيختن و تباهى و خسران و پشيمانى و اشك چشم, كه براى در امان ماندن از اين

قبيل امور نامطلوب و ناپسند بايد از دوستى با احمق دورى گزيد .

حضرت

على (ع ) حتى نگاه كردن تنها به انسان نادان را مايه حسرت مى داند و مى فرمايد: (اَلنَّظرُ اِلى الاَحمَقِ يُسخِنُ

العَينَ;116 نگاه به احمق, چشم را گرم مى كند (يعنى موجب آه و ͘Әјʠو سرانجام اشك چشم مى شود ) . ايشان هم

چنين (دور بودن احمق از انسان را بهتر از نزديك بودنش و سكوت او را از سخن گفتنش بهتر مى داند . )117

ادامه دارد

گفتيم محيط اجتماع, گفت وشنودها و روابط دوستانه از مهم ترين عوامل تأثيرگذار در شخصيت و اخلاق نوجوان به شمار

مى روند و همان طور كه باغ و جنگل و بوته ها در معرض آفت و بيمارى قرار دارند و هر لحظه حيات آن ها تهديد مى

شود, نوجوانان نيز با ميكروب ها و بيمارى هاى مسرى خطرناكى روبرو هستند كه بايد به هنگام خروج از محيط محدود

كودكى و ورود به محيط وسيع اجتماع, با توجه به آن خطرها, از روح و روان و آرمان هاى اصيل خود مراقبت كرده و

راه رسيدن به سعادت و خوش بختى را براى خود هموار كنند .

در شماره گذشته, خطرآفرين بودن دوستى با حسودان و بخيلان و دروغ گويان و عيب جويان و افراد نادان را به عنوان

برخى از هشدارهاى دوستى يادآور شديم . در اين شماره مواردى ديگر را باهم دنبال مى كنيم .

6- با تبه كاران هم نشين مباش

در محيطى كه زندگى مى كنيم همه انسان ها مانند هم نيستند, آرمان و انديشه واحدى ندارند, مانند هم عمل نمى كنند, از

اخلاق يك سان برخوردار نيستند و پاى بندى شان به دين و مرام و اخلاق

در يك سطح نيست . هم خوب وجود دارد و هم

بد, هم زشت هست و هم زيبا, هم انسان هاى فرشته خويِ نيكوكار, نيكو كردار و خوش سيما وجود دارند و هم انسان

هاى شيطان صفتِ بدكردار و بدمنظر . با توجه به اين واقعيت, اولياى گرامى اسلام همواره به پيروان خود هشدار داده

اند كه مراقب كانون هاى خطر باشند و با تبه كاران بدپيشه و افراد ناپاك هم نشين و هم راه نشوند و از دوستى با گروه هاى

فاسد و شرور خودارى كنند . به اين موارد توجه كنيد:

الف ) فاجران119

امام صادق (ع ) مى فرمايد: اميرمؤمنان (ع ) فرمود: سزاوار نيست انسان مسلمان با فاجر طرح دوستى بريزد و

برادر شود, زيرا فاجر, كار او را زينت مى كند و زشتى هاى او را خوب جلوه مى دهد و دوست دارد كه مسلمان همانند

او شود . نه در كار دنيايش و نه در امر آخرت به او مدد نمى رساند . رفت وآمد و نشست و برخاست مسلمان با او جز

آبروريزى ثمرى ندارد .120

ب ) فاسقان121:

امام باقر (ع ) مى فرمايد: پدرم به من سفارش كرد با پنج گروه رفت وآمد نكنم و همراه نشوم كه فاسقان از آن جمله اند و

بعد فرمود: مبادا با انسان هاى هرزه و فاسد رفت و آمد كنى, چرا كه اينان براى تو ارزشى قائل نيستند و تو را به يك

وعده غذا مى فروشند .4 آنان درس صداقت و محبت را نياموخته اند و دوست را فقط به خاطر هوا و هوس خود انتخاب كرده

اند .

ج ) انسان هاى

شرور122

امام جواد (ع ) مى فرمايد: از دوستى با انسان هاى خبيث و بدكردار دورى كن, چرا كه آنان همانند شمشير چهره اى

زيبا دارند و نتيجه اى نامطلوب و زشت123 و يك روزى تو را قربانى مى كنند . حضرت على (ع ) مى فرمايد: مبادا

با اشرار هم نشين باشى, زيرا آنان همانند آتش سوزاننده اند .124

د ) خائن, ستم گر و سخن چين:

امام صادق (ع ) مى فرمايد: در بين مردم از سه گروه كناره بگير: خيانت كار پيمان شكن و ستم كار و سخن چين .

بدان كسى كه امروز به نفع تو به ديگران خيانت مى كند, روزى به خودت خيانت خواهد كرد و كسى كه به طرف دارى تو

به ديگران ستم نمود, روزى به تو ستم خواهد كرد و كسى كه از ديگران پيش تو و به نفع تو سخن چينى كرد, به زودى

به زيان تو پيش ديگران سخن چينى خواهد نمود .125

ه_ ) معصيت كاران:

معصيت كار به كسى مى گويند كه از دستورات الهى سرپيچى مى كند و به امور دينى اهميت نمى دهد و به ارزش هاى آن بى

مبالات است و همواره مرتكب گناه مى شود . امام صادق (ع ) مى فرمايد: دوستان خود را با دو خصلت آزمايش

كنيد; اگر آن دو خصلت را داشتند, با آن ها دوست شويد والاّ از آن ها گريزان باشيد, گريزان باشيد, گريزان باشيد

(سه مرتبه فرمود ) . آن دو خصلت عبارت است از:

1- مراقبت و مواظبت بر نمازهاى پنج گانه و خواندن آن ها در وقت خود;

2- يارى رساندن به دوستان در سختى و

گشايش .126

حضرت على (ع ) مى فرمايد: از همراهى با بدكاران و كسانى كه آشكارا خدا را نافرمانى مى كنند, خوددارى

كن .127

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: وقتى در برادر خودت سه خصلت را مشاهده كردى به او اميدوار باش و اطمينان كن:

حيا و شرم, امانت دارى و صداقت و راستى . اگر اين سه خصلت را در او نديدى, به او اميد نداشته باش .128

امام زين العابدين (ع ) به فرزندش امام محمدباقر فرمود: مبادا با كسى كه از فاميل خود بريده و صله رحم نمى كند رفت

وآمد كنى, چرا كه من او را در سه جاى قرآن ديدم كه مورد لعنت خدا قرار گرفته است و بعد آيات 22 از سوره محمد و

27 از سوره بقره و 25 از سوره رعد را تلاوت فرمود .129

و ) چاپلوسان:

تملق يعنى چرب زبانى, دروغ, ريا و تظاهر, كسى را ستودن يا اظهار كوچكى فراوان كردن, با دغل بازى و مكر

و روباه صفتى و دروغ پردازى ديگران را فريب دادن, گفتار رياكارانه و يا اعمال منافقانه اى كه براى رسيدن به هدف

هايى خاص تحقق مى يابد .

تملق و چاپلوسى از بى هويتى و فقدان شخصيت و ضعف اعتقاد به خدا و بى همتى ناشى مى شود و به شكل شخصيت

تراشى, بزرگ جلوه دادن افراد پست, چاكرى و نوكرى در برابر صاحب منصبان و افراد بانفوذ براى رسيدن به لقمه اى

نان يا موقعيتى كاذب صورت مى گيرد (يكى از رفاقت هايى كه در تعاليم مذهبى, مضر و مذموم شناخته شده و اولياى

گرامى اسلام پيروان خود را از آن برحذر داشته

اند, رفاقت با افراد متملق و چاپلوس است . متملق كسى است كه با

انگيزه ترس يا طمع برخلاف عقيده باطنى و اعتقاد واقعى خود, لب به تمجيد اين و آن مى گشايد و با مدح و ثناگويى نابه

جا, شخصيت معنوى و ارزش انسانى خويش را پايمال مى كند… .

قال على (ع ): سلاتَصْحَبِ المالِق فَيُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ و يَوَدُّ اَنَّكَ مِثلُه;130 على (ع ) مى فرمايد: با چاپلوس رفاقت مكن

كه او با چرب زبانى, تو را اغفال مى كند, كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند او

باشى .ز )131

آن حضرت در جايى ديگر مى فرمايد: (ستايش بسيار, چاپلوسى است كه تكبر مى آفريند و انسان را از سربلندى به زير

مى كشد . )132

در اين سخن كوتاه به دو مورد از آثار ويران گر چاپلوسى اشاره شده است:

1- تكبر در فرد ستايش شده:

گزافه گويى و تعريف ناروا, فردِ مورد ستايش قرار گرفته را خود بزرگ بين كرده و او را با وجود همه نقص ها و ضعف

هايى كه دارد, طاغى و سركش مى كند و از اين راه انحطاط و سقوط را نصيب او مى سازد .

2- ذلّت در چاپلوس:

(فرد متملق با كوچك كردن خويش و رذالت عملى اش در حين چاپلوسى, بيش از پيش در اذهان عمومى, خُرد و حقير

و سرافكنده مى شود و به ذلت و زبونى مى افتد . )133

به لحاظ همين آثار ويران گر است كه اميرمؤمنان با كلمه (انّما ) كه بيان گر انحصار است, مى فرمايد: (اِنَّما يُحبكَ

من لايتملقك;17 تنها كسى تو را

دوست مى دارد كه درباره تو گزافه گويى نكند . )

دوستى با چاپلوس, هرچند به ظاهر خوشايند و فريبنده است, اما در مَثَل هم چون خوردن عسل زهرآلودى است كه

ظاهرى شيرين اما كشنده دارد .

حضرت على (ع ) مى فرمايد: (مَن مَدَحَكَ بِما لَيس فيك فَهُوَ ذَم لك اِن عَقَلتَ;134 هركس تو را به صفاتى كه در تو

نيست تعريف كرد, تو را نكوهش كرده است, اگر خردمند باشى )

روزى مردى به حضور عثمان آمد و پيش روى او به ستايشش پرداخت . مقداد كه آن جا حضور داشت, مشتى خاك

برگرفت و به صورت ستايش گر پاشيد و گفت: رسول خدا فرمود: ساذا لقيتم المداحين فاحثوا فى وجوههم التراب;

هرگاه با ستايش گران و مديحه گويان روبرو شديد, بر صورتشان خاك بپاشيد .ز )135

درباره دوستى دو نكته مهم ديگر وجود دارد كه يكى مربوط به حدود دوستى و ديگرى مربوط به آداب آن مى باشد كه ما براى

پرهيز از اطاله كلام, آن ها را به دنبال هشدارهاى دوستى مطرح مى كنيم .

7- تمام اسرار خود را در اختيار دوست مگذار

ييكى از توصيه هاى مهم دين اسلام به پيروان خود, رازدارى است . هركسى در گفتن اسرار دل بايد اعتدال را رعايت

كند و از زياده روى يا كندروى در امور زندگى دورى گزيند . از اين رو دقت در تنظيم روابط دوستانه و مآل انديشى در

حدود دوستى و فراتر از حد اعتدال گام برنداشتن, روش حكيمانه اى است كه بايد همواره مورد توجه قرار گيرد .

مرحوم فلسفى (ره ) در اين زمينه مى نويسد: (دو فرد پاك دل و با فضيلت

كه رفيق صميمى و محرم يك ديگر شده اند و

در كمال خلوص و صفا باهم برخورد مى كنند, اگر عاقل و مآل انديش باشند, بايد از اين نكته هرگز غفلت ننمايند كه پيوند

دوستى و يگانگى, هميشه و در همه شرايط محكم و پايدار نمى ماند و ممكن است پيش آمدها و حوادثى, رشته رفاقت را

قطع كند و دوستى آن دو را به دشمنى مبدل سازد . بنابراين رفقاى يك دل, در ايام دوستى, بايد همواره از افراط و

زياده روى بپرهيزند و بى حساب نسبت به يك ديگر اظهار اعتماد و اطمينان نكنند . بايد پايان كارهاى خود را بسنجند و در

حدود عقل و خرد باهم يگانه باشند . قال الصادق (ع ) لبعض اصحابه: سلاتُطلع صديقك من سرّك الا على ما لو اطلع

عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد يكون عدواً يوماً…136 امام صادق (ع ) به بعضى از اصحاب خود فرمود: دوست

خود را از اسرار زندگى ات آگاه مكن, مگر آن سرّى كه اگر به فرض دشمنت بداند به تو زيان نمى رساند, زيرا دوست

كنونى ممكن است روزى دشمن تو گردد .ز

[انسان هاى] كارآزموده و خردمند در بحبوحه دوستى و پيوستگى از پيش آمدِ اختلاف و جدايى غافل نيستند و به همين

جهت در ايام رفاقت تند نمى روند . حدود روابط دوستانه را با رفقاى خويش با دقت و مآل انديشى تعيين مى كنند و از حريم

عقل و مصلحت قدمى فراتر نمى گذارند . [برخلاف انسان هاى] خام و ساده دل كه در انتخاب دوست, پيرو عواطف

و احساسات آنى خود هستند, به فرداى

دوستى هرگز فكر نمى كنند و ارتباط امروز را يك پيوند ثابت و ناگسستنى مى

پندارند . مثل هم لباس مى پوشند و مانند يك ديگر موى و روى خود را مى آرايند و با هم از هر درى و سرّى سخن مى گويند

و هيچ رازى را از رفيق خود پنهان نمى كنند .

ضرر اين تندروى, موقعى آشكار مى شود كه بر اثر يك پيش آمد نامطلوب يا رنجش خاطر از هم قهر مى كنند و دوستى آن

دو به دشمنى مبدل مى گردد . در اين موقع است كه براى انتقام جويى هريك راز ديگرى را فاش مى كند تا بدين وسيله او را

مفتضح و رسوا سازد . )137

خويشتن دارى و خموشى را

هوش مندان حصار جان دانند

گر زيان بينى از زبان بينى

ور زبون گردى از زبان دانند

راز دل پيش دوستان مگشاى

گر نخواهى كه دشمنان دانند

(ربعى مصيرى )

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (لاتثق باخيك كل الثقه فان صرعة الاسترسال لن تستقال; به برادرت اطمينان كامل نداشته

باش, چرا كه زمين خوردن از روى اطمينان قابل بازگشت نيست . )138

حضرت على (ع ) نيز مى فرمايد: با دوست خود كاملاً با محبّت و دوست باش, اما به او اطمينان كامل نداشته باش و

با او برادرانه و با مواسات برخورد كن, اما همه اسرار زندگى خود را براى او تعريف مكن . )139

البته ممكن است برخى از دوستى ها به قدرى عميق و استوار باشد كه هيچ چيز نتواند آن را به جدايى تبديل كند و تا آخر عمر

ادامه پيدا كند, اما از اين نكته نبايد غافل بود كه

اسرارى كه در اختيار دوست قرار مى گيرد تنها پيش او نخواهد ماند و خواه

ناخواه به ديگران منتقل خواهد شد; چرا كه دوستان ما تنها با ما دوست نيستند; آن ها دوستان صميمى ديگرى نيز همانند ما

دارند و با اين تصور كه دوستى هاى آنان نيز پايدار مى ماند, اسرار زندگى خود و ديگران را در اختيار آنان خواهند گذارد

و از اين راه ناخواسته اسرار ما را افشا مى كنند .

راز را با يار خود چندان كه بتوانى مگوى يار را يارى ب_ود از ي_ار ي_ار انديش_ه كن

سعدى عليه الرحمه مى گويد:

پدر كه جان عزيزش به لب رسيده چه گفت

به دوست گرچه عزيز است راز دل مگشاى

يكى نصحيت من گوش دار جان عزيز

كه دوس_ت نيز بگويد به دوست_ان عزيز

8- به هنگام قطع ارتباط, همه راه هاى دوستيِ دوباره را بر خود مبند

همان طور كه قبلاً يادآور شديم,140 پيشوايان معصوم (ع ) قهر كردن و تباه ساختن دوستى ها را مايه غربت و تنهايى,

دور شدن از رحمت خدا و از نشانه هاى بى توفيقى دانسته و آن را نكوهش كرده اند . امام صادق (ع ) مى فرمايد:

پدرم از رسول خدا نقل كرد كه فرمود: اگر دو مسلمان از هم جدا شوند و اين جدايى سه روز طول بكشد و بعد از سه روز

آشتى نكنند, هر دو از اسلام بيرونند و روح برادرى و دوستى در بين آنان حاكم نيست .141

در اين جا به نكته اى بايد توجه داشت و آن اين كه قهر و جدايى دوستان معمولاً به خاطر مسائل جزيى, يا عصبانيت و يا

كدورت هاى مقطعى ناشى

مى شود و خواه ناخواه با فراموش كردن مسائل جزيى و برطرف شدن عصبانيت ها, قهر به

آشتى تبديل خواهد شد و رابطه دوستى و صفا و صميميت بار ديگر برقرار خواهد گرديد .

ضرب المثلى است معروف كه مى گويند: كوه به كوه نمى رسد, اما آدم به آدم مى رسد; از اين رو (دو رفيق عاقل و

با فضيلت و وظيفه شناس و مآ ل بين, اگر روزى بر اثر پيش آمد نامطلوبى رشته دوستى را گسستند و با كدورت و دل تنگى

از يك ديگر جدا شدند, چون خردمند و دورانديش هستند, در ايام جدايى, همواره جانب عقل و مصلحت را نگاه مى

دارند و هرگز در اظهار گله و شكايت از رفيق ديروز خود تندروى نمى كنند و با سخنان ناروا و كارهاى ناسنجيده راه آشتى

را به روى خود نمى بندند, زيرا به اين نكته متوجهند كه ممكن است روزى تيرگى روابط برطرف شود و افق دوستى دوباره

روشن گردد . اگر امروز تندروى كنند, فردا با ندامت و شرمسارى مواجه خواهند شد . قال الصادق (ع ): سلاتتبع

اخاك بعد القطيعة وقيعةً فيه فَتَسُدَّ عليه طريق الرجوع اليك فلعل التجارب تَرُدَّهُ عليك;142 حضرت صادق (ع ) مى

فرمايد: پس از آن كه از رفيقت جدا شدى و رشته دوستى اش را بريدى, پشت سرش بدگويى و غيبت مكن كه با اين كار

راه برگشت او را مى بندى . شايد تجربه هاى زندگى وى را به راه آشتى و تجديد رفاقت بكشاند .ز )143

كمند مهر چنان پاره كن ك_ه گر روزى شوى ز كرده پشيمان به هم توانى بست

متأسفانه برخى

از ما انسان ها در روابط دوستانه خود كمتر به اين امور توجه داريم . همين كه با كسى قهر كرديم, با

موضع گيرى هاى نامتعادل و نسنجيده خود, همه پل هاى ارتباط را خراب كرده و راهى براى بازگشت باقى نمى گذاريم .

اين قبيل امور حتى در برخوردهاى اجتماعى و مسائل مهم زندگى جمعى نيز وجود دارد . بايد توجه داشت كه روح اسلام و

اخلاق و روشى كه بزرگان دين به ما آموخته اند, با امورى از اين دست سازگار نيست .

حضرت على (ع ) به فرزند برومندش امام حسن مجتبى مى فرمايد: (اِن اَرَدتَ قطيعةَ اخيك فَاسْتَبقِ له من نَفسك بقية

يَرجعُ اليها اِن بَدا له ذلك يوماً ما; اگر خواستى با برادرت قطع رابطه كنى, راهى را براى بازگشت او بگذار; شايد

روزى بخواهد برگردد و آشتى كند . )144

امتحان دوست

با توجه به در هم آميختگى انسان ها كه خوب و بد, زشت و زيبا, راست گو و دروغ گو, امانت دار و خيانت كار,

وفاكننده به پيمان و عهدشكن و غير آنان, در يك محيط كوچك يا بزرگ زندگى مى كنند و ما ناگزير از زندگى جمعى و روابط

دوستانه با ديگران هستيم, براى سودمند بودن دوستى ها و در امان بودن از شرارت ها و مفاسد دوستان ناباب, چاره اى

جز گزينش دوست نداريم . امام صادق (ع ) به يكى از دوستان خود فرمود: كسانى را كه تو دوست مى پندارى وقتى

بيازمايى, چند دسته اند: برخى مانند شيرند در پرخورى و حمله ورى, برخى گرگند در زيان رساندن, برخى مانند

سگ, چاپلوس و دم جنبانند, برخى

روباهند و حيله گر و دزد; چهره هاى مختلف دارند اما كارشان يكى است . خوب

دقت كن فردا كه تنها و بى يار و ياور و بى همسر و فرزند خواهى ماند و به جز خدا فريادرسى ندارى, چه خواهى كرد ؟ !

حضرت على (ع ) مى فرمايد: (قدّم الاختبار فى اتخاذ الاخوان, فان الاختبار معيار يفرق بين الاخيار

والاشرار;145 امتحان را در گزينش دوستا ن بر هر چيزى مقدّم بدار, چرا كه امتحان, معيارى است كه بين خوبان و

بدان فاصله مى اندازد و آن ها را از يك ديگر جدا مى كند )

در سخنان بزرگان دين, راه هاى مختلفى براى امتحان دوست ارائه شده است كه ما به برخى از آن ها به طور فشرده

اشاره مى كنيم:

1- به خشم آوردن دوست:

در جمع هاى دوستانه, اين طور نيست كه همه امور و برخوردها رضايت بخش و با سليقه و ميل و روحيات يكايك افراد

سازگار باشد . به جز معصومان (ع ), انسان هاى ديگر مصون از خطا و اشتباه نيستند و ممكن است از روى عمد يا

خطا لغزش هايى از سوى برخى دوستان صورت گرفته و سبب رنجش ديگران شوند . از اين رو هريك از دوستان براساس

حكم عقل و آموزه هاى دينى بايد قبل از هر چيز با تمرين و ممارست, سعه صدر و قدرت لازم براى تحمل اين قبيل لغزش

ها را كسب كنند تا بتوانند با اخلاق نيكو و برخوردى شايسته و به دور از عصبانيت و خشم و متوسل شدن به ابزار ناروا از

كنار آن ها عبور كنند و بر دوستى هاى خود تداوم

بخشند . بزرگان دين, ظرفيت نداشتن و برخوردار نبودن از سعه صدر

و قدرت تحملِ لغزش هاى دوستان را از جمله عوامل منفى و از صفات ناپسند دوستان دانسته و توصيه كرده اند دوستان خود

را با توجه به اين نكته انتخاب كنيد .

امام صادق (ع ) به بعضى از اصحاب خود فرمود: (كسى كه سه بار به تو خشمگين شد و در حق تو بد نگفت, او را

دوست خود كن ) .146 آن حضرت در جايى ديگر مى فرمايد: (كسى را به علامت دوستى نشناس تا او را در سه چيز

آزمايش كنى: 1_ به خشمش بنگر كه آيا او را از حق به باطل مى كشاند يا خير; 2_ در درهم و دينار; 3_ مسافرت

كردن . )147

يار آن ب_ود كه صبر كند ب_ر جفاى يار

ترك رضاى خويش كند در رضاى يار

(سعدى )

دوست واقعى كسى است كه به ستم و جفاى دوست خود بردبار باشد و رضايت او را بر رضاى خود مقدم دارد .

2- يارى خواستن از او در سختى ها:

از آن جا كه دوستى ها بايد دو طرفه باشد و معمولاً هريك از ما انسان ها با ديگران به اين دليل دوست مى شويم كه علاوه بر

تأمين خواسته هاى روحى و روانى, از نيرو و امكانات يك ديگر بهره مند شويم و به هنگام نياز به يارى هم بشتابيم, كمك

نكردن به دوست و بى تفاوت بودن به مشكلات دوستان به عنوان نقطه ضعف انسان ها شناخته مى شود و مى توان از اين ره

گذر, دوستان واقعى را از غير آنان تشخيص داد .

دشمن از دوست, وقت آز

و نياز

دوستان را به گاه سود و زيان

حضرت على (ع ) مى فرمايد: (فِى الضّيق يُتَبَيَّنُ حُسنُ مواساة الرَّفيق;148 در تنگناها, گذشت و ايثار دوست

مشخص مى شود )

و نيز فرمود: (عِند زَوال القُدرة يُتَبَيَّنُ الصَّديق مِن العدو;149 به هنگام از دست رفتن قدرت, دوست از دشمن شناخته

مى شود )

كسانى كه به هنگام گشايش و برخوردارى از امكانات و قدرت مند بودن افراد به آن ها نزديك مى شوند و به هنگام ضعف و

سختى و روى آوردن مشكلات از آن ها فاصله مى گيرند, دوست نيستند .

اين دغل دوستان كه مى بينى

مگسانن_د گرد شيرينى

سعدى عليه الرحمه نيز مى گويد:

دوست مشمار آن كه در نعمت زند

لاف يارى و برادرخواندگى

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشان حالى و درماندگى

فردوسى نيز سروده است:

همان دوستى با كسى كن بلند

كه باشد به سختى تو را يارمند

3-امانت دارى:

امانت دارى يكى از دستورات مهم اسلام و نشانه صداقت و راستى و ايمان انسان ها است .

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (تنها نگاه به ركوع و سجود طولانى افراد نكنيد, زيرا ممكن است اين كار براى آنان به

صورت عادت درآمده باشد كه اگر ترك آن كنند ناراحت شوند, ولى نگاه كنيد به راست گويى و امانت دارى آن ها . )150

اگر كسى امانت دار بود, مى توان به او اعتماد كرد و بر دوستى او اميدوار بود . از اين رو بزرگان دين توصيه كرده اند

دوستان خود را از اين طريق نيز امتحان كنيد; ببينيد آيا امانت دارند يا خير ؟

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: (اِذا رَأيتَ مِن اَخيك ثَلاث خِصال فَارْجُهُ, اَلحياء والاَمانةُ

والصّدقُ; هنگامى كه در

دوست خود سه خصلت را يافتى به دوستى او اميدوار باش: 1 . حيا; 2 . امانت دارى; 3 . صدق و راستى .

4- پاى بند بودن به آداب دينى:

بررسى ميزان پاى بندى افراد به آداب و دستورات دينى, يكى ديگر از راه هاى امتحان دوست است . كسى كه در برابر

خداى بزرگ سپاس گزار است و خود را به انجام امر و نهى او مسئول مى داند, از تقوا و ايمانى قوى برخوردار مى باشد

و از بهترين بندگان خدا به شمار مى رود و مى توان بر دوستى او اعتماد كرد .

ابوحمزه ثمالى از امام سجاد نقل مى كند كه فرمود: (هركس به آن چه كه خدا واجب كرده است عمل كند, از بهترين

مردم است . )151 از اين رو امام صادق (ع ) مى فرمايد: (برادران خود را با دو خصلت امتحان كنيد; اگر آن دو

را در آن ها يافتيد, با آنان دوست شويد وگرنه از آن ها كناره گيرى كنيد; يكى خواندن نماز در اول وقت و ديگرى كمك

كردن به دوستان به هنگام سختى و گشايش . )152

5- مسافرت:

بهترين راه براى شناخت دوستان واقعى, مسافرت است . در مسافرت, ميزان اهتمام افراد به حل مشكلات ديگران,

خيرخواهى, امانت دارى, جوان مردى, ايثار, گذشت, دين دارى, ميزان پاى بندى به تعهدات, ميزان

اعتماد افراد به يك ديگر, صداقت و راستى و بسيارى از روحيات و صفات هم سفران روشن مى شود . براى شناخت يك

دوست, كافى است با او در يك سفرى هرچند كوتاه همراه باشى .

امام صادق (ع ) در حديثى, كه

قبلاً آورديم, فرمودند: (كسى را به علامت دوستى نشناس مگر او را در سه چيز

آزمايش كنى:

1_ به خشم او نگاه كن ببين آيا او را از حق به باطل مى كشاند يا خير;

2_ در ثروت او بنگر [ببين چگونه به دست آورده و در چه راهى خرج مى كند];

3_ با او به مسافرت برو [تا اخلاق و رفتارش براى تو روشن گردد] . )153

دوستى با جنس مخالف

امروزه در جوامع غربى و محيط هاى غيراسلامى, مقوله دوستى با جنس مخالف مسئله اى است رايج و متداول و

معاشرت و رفت وآمد دختران و پسران با يك ديگر, حتى در سنين پايين, بدون هيچ محدوديت و يا قيد و شرطى, از

سوى عامه مردم پذيرفته شده است . اين جوامع, دوستى دختر و پسر را نشانه تمدن, پيش رفت, اجتماعى بودن و

هنر و جاذبه و لياقت افراد دانسته و به آن افتخار مى كنند .

متأسفانه به لحاظ گسترش وسايل ارتباط جمعى و تنوع آن, مانند اينترنت, ماهواره و شبكه هاى وسيع تلويزيونى و

راديويى و تنگاتنگ شدن رابطه فرهنگى ميان ملت ها, اين فرهنگ در بين جوامع اسلامى نيز كم و بيش رايج شده است .

برخى پسران, رابطه با جنس مخالف را نوعى توفيق و توانايى اجتماعى دانسته و براى نشان دادن توان مندى و شخصيت

خويش در تلاشند به نحوى با دختران رابطه دوستانه برقرار كنند و بعضى دختران نيز داشتن دوست پسر را براى خود يك

جاذبه فردى و اجتماعى دانسته و به برقرار كردن رابطه با پسران روى مى آورند .

از آن جا كه ما مسلمانيم و براى رسيدن به هدف ها و آرمان

هايى مشخص زندگى مى كنيم, بايد روابط اجتماعى خود را با

آموزه هاى دينى و سيره و منش پيشوايان دين هم آهنگ كنيم . الگوگيرى از جوامع غربى بدون توجه به ديدگاه اسلام و بدون

منظور داشتن حدود و مقررات تعيين شده از سوى پيشوايان دين, موجب آشفتگى و اختلال در روابط و فرو ريختن پايه هاى

دوستى است . اسلام به عنوان مكتبى واقع نگر با در نظر گرفتن همه جنبه هاى فردى و اجتماعى و مسائل مختلف مربوط به

زندگى انسان و نيازهاى آن, غيرت را به عنوان يك ارزش مهم براى مردان و عفاف و حيا را به عنوان يك صفت اخلاقى

كنترل كننده رفتار مطرح ساخته و معتقد است در جامعه اسلامى, مردان بايد به سلاح غيرت و مردانگى و زنان به سلاح

حيا و عفاف مسلح باشند و از اين ره گذر زمينه هاى لازم براى تأمين امنيت اجتماعى و ايجاد شرايط مناسب براى فعاليت هاى

اجتماعى را فراهم كنند و با وقار و آرامش در صحنه هاى مختلف اجتماعى, سياسى, اقتصادى, توليدى, فرهنگى و

خدماتى حضور يافته و وظايف خود را انجام دهند .

بر اين اساس, روابط آزاد يا پنهانى دختران و پسران و برخوردهاى دوستانه و گرم و صميمى بين آنان كه معمولاً مخفيانه و

از راه هاى مختلفى هم چون رد و بدل كردن نامه, تماس تلفنى, ملاقات در پارك ها و غير آن صورت مى گيرد, از

نظر اسلام ممنوع بوده و بايد از آن اجتناب كرد . اين قبيل دوستى ها جز خدشه دار كردن غيرت و مردانگى جوانان و

نابودى حيا و عفت عمومى

جامعه, ثمرى ندارد و زمينه بسيارى از تيره روزى ها, بدنامى ها و آلودگى ها و گناهان را

فراهم خواهد ساخت .

استاد شهيد مرتضى مطهرى در زمينه دوستى ها و روابط آزاد دختر و پسر مى نويسد: (نبود حريم ميان زن و مرد و

آزادى معاشرت هاى بى بندوبار, هيجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى مى بخشد و تقاضاى سكس را به صورت يك

عطش روحى و يك خواست اشباع نشدنى درمى آورد . غريزه جنسى, غريزه اى نيرومند, عميق و دريا صفت است,

هرچه بيشتر اطاعت شود سركش تر مى گردد . هم چون آتش كه هرچه به آن بيشتر خوراك بدهند, شعله ورتر مى

شود . )154

از اين جا است كه به مسئوليت مهم دست اندركاران امور فرهنگى جامعه و مخصوصاً پدران و مادران نسبت به آماده سازى

نسل جوان براى ورود به اجتماع و برخورد شايسته با اين پديده نوظهور واقف مى شويم . بايد نوجوانان و جوانان را به

حدود شرعى و مرزهاى روابط بين دختر و پسر و محرم و نامحرم آشنا كرد و آنان را از آفات اختلاط و امتزاج و روابط

نادرست در امان داشت .

(مهم ترين عامل در رفتار درست يا نادرست در برخورد دو جنس, خانواده است… پدر و مادر از بدو تولد فرزندانشان

بايد در انديشه شكل دهى رفتار اجتماعى او باشند . بايد دراين فكر باشند كه نوزاد امروزشان به سرعت رشد خواهد كرد و

كودكى و نوجوانى و جوانى و سرانجام بزرگ سالى را در اجتماع خواهد گذراند . بايد از همان ابتدا در انديشه فرداى او

باشيم و او را

براى زمان خود آماده كنيم . مسامحه در اين زمينه و تكرار اين باور كه كودك, خود بزرگ مى شود و

بسيارى از مسائل زندگى را خواهد آموخت, مشكلاتى را براى خانواده و جامعه ايجاد خواهد كرد كه جبران آن ها به

سادگى امكان پذير نيست .

بايد فرزندانمان را براى رو در رو شدن با جنس مخالف آماده كنيم . نه مى توانيم آن ها را به گونه اى تربيت كنيم كه از جنس

مخالف بگريزند و خود را در تاريك ترين نقطه خانه مخفى كنند و نه اين كه مى توانيم آن را به حال خود رها كرده و منتظر

پيش آمد روزگار بنشينيم; بلكه بايد از سال هاى اوليه زندگى فرزندان, تصوير و تصور روشنى از نحوه برخورد با جنس

مخالف را برايشان ترسيم كنيم . )155

مسئله دوستى و روابط دختر و پسر و حدود آن از جمله مسائل بسيار مهم و فراگير روز به شمار مى رود كه بايد بيش از اين

به آثار و عواقب و حدود آن پرداخت و در مقاله اى مستقل زواياى آن را روشن كرد . ما در اين مقاله با توجه به ظرفيت

مجله و افرادى كه متن پايه سه براى آنان تهيه شده است, به همين مقدار بسنده مى كنيم . اميد آن كه در فرصتى مناسب

حق مطلب ادا شود .

منبع

نادعلى صالحى

پى نوشت ها

1_ بحارالانوار, ج71 (چاپ بيروت ) ص188 .

2_ محدّث نورى, مستدرك الوسائل (چاپ قديم ) ج2, ص62 .

3_ فرقان (25 ) آيه 28 .

4_ بحارالانوار, همان, ص167 .

5_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم (مركز تحقيقات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ) ص431, حديث شماره

9816 .

6_ همان, شماره 9841 .

7_ همان, شماره 9819 .

8_ محدّث نورى, همان, ص65 .

9_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, شماره 9890 .

10_ جوان, ج2, ص143_142 .

11_ بحارالانوار (چاپ بيروت ) ج75 .

12_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, ص425, شماره 9753 .

13_ همان, ص429, شماره 9771 .

14_ همان, شماره 9768 .

15_ همان, ص55, شماره 496 .

16_ عن مسعدة بن صدقه, عن جعفر بن محمد, عن ابيه (ع ) قال: (اردت سفراً فاوصى ابى على بن الحسين

عليهما السلام, فقال فى وصيته: اياك يا بنيّ ان تصاحب الاحمق او تخالطه; واهجره ولاتجادله, فان الاحمق هُجنَةُ

عينٍ غائباً كان او حاضراً, ان تكلم فضحه حمقه, وان سكت قصر به عيّه وان عمل افسد و ان استرعى اضاع, لاعلمه

من نفسه يغنيه ولاعلم غيره ينفعه, ولايطيع ناصحه, ولايستريح مقارنه تودّ امّه ثكلته وامرأته انها فقدته, وجاره بُعد

داره, وجليسه الوحدة من مجالسته, ان كان اصغر من فى المجلس اعيى من فوقه وان كان اكبرهم افسد من دونه ):

بحارالانوار (چاپ بيروت ) ج71, ص198; به نقل از: امالى شيخ طوسى, ج2, ص226 .

17_ همان, ص208 .

18_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, ص432, شماره 9851 .

19_ (احذر الاحمق فان مداراته تُعَنّيكَ وموافقته ترديك ومخالفته تؤذيك ومصاحبته وبال عليك ): همان, شماره

9847 .

20_ همان, شماره 10086 .

21_ سفينةالبحار, ج1, ص592, كلمه سبب: ترجمه

داستان از محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص335

_334 .

22_ (الاخوان ثلاثة: فواحد كالغذاء الذى يحتاج اليه كل وقت فهو العاقل, والثانى فى معنى الداء وهوالاحمق والثالث فى

معنى الدواء فهو اللبيب ): تحف العقول (چاپ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات, بيروت ) ص239 .

23_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, ص431, شماره 9826 .

24_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه 85, ص199 .

25_ حكمت ها و اندرزها, ص280 .

26_ (لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند الناس كواحدٍ منهم, قال رسول الله (ص ): المرء على دين خليله

وقرينه ): بحارالانوار, ج71 (چاپ بيروت ) ص201 .

27_ (اياك ومواطن التهمة والمجلس المظنون به السوء فان قرين السوء يَغُرُ جليسه ): وسائل الشيعه, ج8,

ص423 .

28_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, ص431, شماره 9821 .

29_ مستدرك الوسائل (چاپ قديم ) ج2, ص65 .

30_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, همان, شماره 9830 .

31_ همان, ص434, شماره 9917 .

32_ همان, شماره 9834 .

33_ داستان راستان, ج1, ص158; به نقل از اصول كافى, ج2, باب النداء, ص324 و كتاب وسائل

الشيعه, ج2, ص477 .

34_ حجرات (49 ) آيه .10 2_ فيض الاسلام, نهج البلاغه, نامه .53 3_

35- همان, نامه .26 4_

36- همان, خطبه .112 5 _

37 همان, كلمات قصار, شماره .129 6 _ مستدرك الوسائل, ج2, ص .67 7_

38-تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث .9711 8 _

39- همان, حديث .9180 9_ فيض الاسلام,

40-همان, خطبه .141 10_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث .9737 11_

41- همان, حديث .9543 12_ فيض الاسلام,

42 همان, خطبه .130 13_ مومنون (23 ) آيه .8 14_ اسرإ (17 ) آيه .34 15_ اصول كافى, كتاب

الايمان والكفر, باب خلف الوعد, روايت .2 16_

فيض الاسلام,

43- همان, نامه .53 17_ تصنيف غررالحكم, حديث .9562 18_ فيض الاسلام

44- همان, خطبه .137 19_

45-همان, خطبه .96 20_

46- همان, خطبه .181 21_

47-همان, كلمات قصار, شماره .281

49-* (غبطه در مقابل حسد است; غبطه آرزوى داشتن نعمت است بدون آن كه زوال آن را از صاحب نعمت آرزو

داشته باشد; به ديگر سخن, اهل غبطه هنگامى كه نعمت و فضيلتى را در ديگران مشاهده مى كنند, مى گويند: اى

كاش ما هم از اين نعمت بر خوردار بوديم, و در راه تحصيل آن كوشش مى كنند ولى هيچ گاه آرزوى زوال نعمت از

ديگران نكرده و در صدد رفع آن برنمى آيند ); مهدوى كنى, نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى, ص294 .

50- زمهرير به مكان سردى مى گويند كه سردى آن قابل تحمل نيست و در روز قيامت بعضى را آن جا مى برند .

51_ (انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شئٍ قبلته ): نهج البلاغه فيض الاسلام, وصيت آن حضرت به

حسن بن على (ع ), ص903 .

52_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص65 .

53_ مستدرك الوسائل, ج2, ص328 .

54_ (الحاسد يرى ان زوال النعمة عمن يحسده نعمة عليه ): مستدرك الوسائل, ج2, ص328 .

55_ بحارالانوار, ج74, (چاپ بيروت ) ص421 .

56_ مستدرك الوسائل, همان, ص328 .

57_ انسان كامل, انتشارات صدرا, ص12, با اندكى تغيير .

58_ غررالحكم و دررالكلم (6جلدى ), ج2, ص72 .

59_ نهج البلاغه فيض الاسلام, كلمات قصار, شماره209 .

60_ مستدرك الوسائل, همان, ص328 .

61_ همان .

62_ (البخل جامع لمساوى العيوب وهو زمام يقاد به الى كل سوء ): سفينةالبحار, ماده بخل .

63_ بحارالانوار, ج70, (چاپ

بيروت ) ص305 .

64_ (البخيل يسمح من عِرضه باكثر مما امسك من عرضه ويضيع من دينه اضعاف ماحفظ من نسبه ): تصنيف غررالحكم

و دررالكلم, ص292, حديث 6516 .

65_ همان, حديث 6546 .

66_ همان, ص422, حديث9677 .

67_ همان, حديث 9582 .

68_ نهج البلاغه فيض الاسلام, كلمات قصار, شماره37 .

69_ بحارالانوار, ج75, (چاپ بيروت ) ص31, حديث99 .

70_ وسائل الشيعه, ج6, ابواب الصدقه, باب38, روايت1 .

71_ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 53 .

72_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث 6540 .

73_ محجةالبيضاء, ج6, ص74; به نقل از: سنن ترمذى .

74_ بحارالانوار, ج69, (چاپ بيروت ) ص263 .

75_ كنزالعمال, ج3, ص621 .

76_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث4402, ص220 .

77_ همان, ص219, حديث4319 .

78_ همان, ص220, حديث4385 .

79_ توبه (9 ) آيه 119 .

80_ اصول كافى, ج4, كتاب العشرة, باب من تكره مجالسته وموافقته, روايت1 .

81_ ر .ك: ناصر مكارم شيرازى, زندگى در پرتو اخلاق, بحث دروغ .

82_ وسائل الشيعه, ج8, ص419 .

83_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث4371 .

84_ همان, حديث 4389 .

85_ بحارالانوار, ج71, (چاپ بيروت ) ص268, ذيل حديث7 .

86_ همان, ج75, ص249, حديث89 .

87_ سفينةالبحار, ج2, ص295 .

88_ نهج البلاغه فيض الاسلام, همان .

89_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, ص433, حديث9887 .

90_ همان, ص77, حديث1236 .

91_ اصول كافى, ج4, همان, حديث1 .

92_ تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث1257 .

93_ همان, 9851 .

94_ همان, 9858 .

95_ مدينة البلاغه, ج2, ص469; به نقل از: احسانبخش, آثار الصادقين, ج5, ص16 .

96_ بحارالانوار, ج75, (چاپ بيروت ) ص53 .

97_ (بعد الاحمق خير من قربه وسكوته خير من نطقه ): تصنيف غررالحكم و دررالكلم, حديث1257 .

98_ فاجر يعنى بدكار, فاسق, هرزه, تبه كار

و گناه كار .

97_ وسائل الشيعه, ج14, كتاب الحج ابواب احكام العشرة, باب15, حديث2 .

98_ فاسق يعنى بدپيشه, هرزه, نابكار و بدكار .

99_ وسائل الشيعه, همان, باب17, روايت1 .

100_ شرور به كسى مى گويند كه بدكردار, بدجنس, خبيث و سنگ دل باشد .

101_ ميزان الحكمه, حديث10254 .

102_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث 9821 .

103_ بحارالانوار, ج75, ص229 .

104_ وسائل الشيعه, ج14, همان, باب103, حديث1 .

105_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث9883 .

106_ متقى هندى, كنزالعمال, حديث24755 .

107_ وسائل الشيعه, همان, باب17, روايت1 .

108_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث9860, ص432 .

109_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص343_342 .

110_ ميزان الحكمه, ج4, حديث18959 .

111_ غلامعلى نعيم آبادى, آسيب شناسى خواص, ص161 .

112_ ميزان الحكمه, شماره 18960 .

113_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث10741, ص467 .

114_ غلامعلى نعيم آبادى, همان, ص178, به نقل از: سنن ابوداود, ص804 .

115_ امالى صدوق, ص397; به نقل از: محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص320 .

116_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص320_321 .

117_ وسائل الشيعه, ج14, همان, باب102, حديث1 .

118_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث9665, ص421 .

119_ مجله با معارف اسلامى آشنا شويم, شماره 47, ص106 .

120_ بحارالانوار, ج71, ص236 .

121_ همان, ج16, ص46 .

122_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص323 .

123_ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 31 .

124_ ميزان الحكمه, حديث283 .

125_ وسائل الشيعه, همان, حديث5 .

126_ ميزان الحكمه, حديث10241; به نقل از: امالى طوسى, ص646 .

127_ تصنيف غررالحكم و درر الكلم, حديث9732 .

128_ همان, حديث9735 .

1299_ نورالثقلين, ج1, ص496; به نقل از: مهدوى كنى, نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى, ص321 .

130_ اصول كافى, ج2, ص82 .

131_ وسائل الشيعه, همان, باب103, روايت1

.

132_ ميزان الحكمه, حديث10241 .

133_ مسئله حجاب, ص84 .

134_ على اصغر احمدى, تحليلى تربيتى بر روابط دختر و پسر درايران (انتشارات انجمن اوليا و مربيان ) ص66 _

65 .

ملاك و معيار انتخاب دوست

دارا بودن فكر و عقيده سالم

بر جوانان لازم است كه با افرادي مجالست و همنشيني داشته باشند كه صاحب عقيده پاك و فكري سالم باشند چه اينكه داشتن

فكري سالم آدمي را به شخصيت فردي و اجتماعي سالم دعوت مكند اينكه برخي به دنائت و پستي زندگي روي ميآورند به

خاطر آن است كه داراي انديشهاي پاك و صحيح نميباشند بسيار روشن است كه هرگز عقيده صواب انسان را به مسير

ناصواب نميكشاند .

نوجواني و جواني مقطعي از حيات آدمي است كه هنوز به نيمروز آن نرسيده بلكه در صبحدم حيات اجتماعي و تكليفي قرار

دارد و بايد در هنگامه صبح ، گل وجود خويش را با افكار و نيات پاك آبياري نمود تا پژمردگي زودرس بر او عارض نشود .

لازمه طراوت و شادابي گل وجود آدمي به اين است كه هم همت گمارد تا عقايد فطرياش را سالم نگه دارد و هم با كساني

مصاحبت نمايد كه داراي افكار و عقايد پاك باشند .

علي (عليه السلام ) خطاب به يكي از يارانش بنام حارث همداني چنين توصيه ميكند كه:

يا حارث وَاحْذَرْ صحابَةَ من يفيل رأيُهُ ويُنْكَرُ عَمَلُهُ فَاِنَّ الصاحِبَ مُعْتَبَرٌ بصاحِبِهِ .

«اي حارث از رفاقت با كساني كه افكارشان خطا و اعمالشان ناپسند است دوري كن ، همانا آدمي به اخلاق و سيره رفيقش خو

ميگيرد و با افكار و اعمال و ي معتاد مي شود»

در حقيقت دوست به منزله عضوي از اعضاي بدن

است كه حفظ و مواظبت آن لازم است پس به همان اندازه كه انسان بايد در

حفظ سلامت خود بكوشد تا آسيبي به او نرسد ميبايست در اعتقاد و افكار دوستان خويش نظارت كند تا عقايد و رفتارش را فاسد

نكنند و نيز همت گمارد كه دوستان پاك ضمير را از دست ندهد چون از دست دادن آنها به منزله جدا شدن عضوي از اعضاي

اوست .

در سخني ديگر علي (عليه السلام ) ميفرمايند: مَنْ فَقَدَ اَخاً في الله فَكاَنَّما فَقَدَ اَشْرَفَ اَعضائه .

«كسي كه دوست خوب خود را كه براي خدا با وي پيوند دوستي داشته از دست بدهد گويا شريفترين اعضاي بدن خود را از

دست داده است»

حسن خلق و فروتني

يكي ديگر از معيارهاي مهم در انتخاب دوست اين است كه او داراي حسن خلق ، رفتار پسنديده ، تواضع و فروتني و اوصاف

نيكو باشد . فردي كه از اين اوصاف برخوردار نباشد لايق ارتباط و پيوند دوستي نيست چون اعمال ناشايست او حاكي از

نيّات پليدي است كه در باطن اوست . بهترين مزيت ارتباط و دوستي با اينگونه از افراد اين است كه بتدريج خُلق و خوي او

در رفتار آدمي تأثير ميگذارد . طوري كه منش و رفتار دو دوست مثل هم ميشود . در حديثي از رسول گرامي اسلام (

صلي الله عليه وآله وسلم ) وارد شد كه فرمودند:

المرء علي دين خليله وقرينه . «روش آدمي بر طبق مذهب و سيره دوست و رفيقش خواهد بود»

اين تأثير در رفتار آنچنان محكم و وثيق است كه سليمان پيامبر (عليه السلام )فرمودند:

«درباره كسي به نيكي و بدي قضاوت

نكنيد تا دو ستانش را ببينيد . چه اينكه آدمي از امثال و اقرانش شناخته ميشود و به

صفات همنشينان و دوستانش توصيف ميگردد»

و نيز علي (عليه السلام ) در دوري از اينگونه افراد ميفرمايند: «لاتصحبُ الشريرَ فَانَّ طبعكَ يسْرِقُ مِنْ طبْعِهِ شراً وَاَنْتَ

لاتَعْلَمُ» .

«از مصاحبت با مردم شرير و فاسد بپرهيز كه طبيعت بطور ناخودآگاه بدي و ناپاكي را از طبع منحرف ميدزدد در حاليكه تو

از آن بيخبري»

و در كلام نوراني امام صادق (عليه السلام ) چنين آمده است كه: «مَنْ يَصْحَبُ صاحِبَ السّوءِ لايَسْلَمُ»

«كسي كه با رفيق بد همنشين شود سالم نميماند و سرانجام به ناپاكي آلوده ميشود»

همه اين تأكيدات و هشدارها از كلمات نوراني معصومين (عليهم السلام )حاكي از آن است كه انسان نبايد دوستي را انتخاب

نموده و با او مجالست نمايد كه در زندگي مواظب عملكردهاي خود و در مسائل اجتماعي در برخورد با ديگران متوجه منش و

رفتارهاي خود نيست و شخصي كه داراي اخلاق تند ، رفتار ناشايست و برخورد نامناسب باشد از رفاقت با او نهي شده

است .

عاقل بودن

معيار ديگري كه در انتخاب دوست بايد لحاظ گردد ميزان علم و آگاهي و عقل و انديشه اوست . دوست آگاه و عاقل مايه

خوشبختي و سعادت و رفيق سفيه و جاهل اسباب ناراحتي و رنج را فراهم خواهد نمود . چون اوّلي با درايت خويش و

آگاهي و معرفتي كه دارد در انجام اعمال خود تمام جوانب كار را درنظر دارد كه هم براي خود و هم براي نزديكان و دوستانش

معضل يا مشكلي را ايجاد نكرده بلكه مشكلات موجود را رفع ميكند

امّا دوّمي با علم اندك و عدم تدبير و دورانديشي و استفاده

نكردن بجا از عقل و انديشه نه تنها قدرت از ميان برداشتن مشكلات را در زندگي ندارد بلكه با سفاهت خويش موانعي را براي

خود و دوستان در مسير پيشرفت زندگي ايجاد ميكند . چه بسا نيّتي خير در ذهن داشته باشد تا اينكه كار خيري در حق

دوستان انجام دهد و ليكن بر اثر كج فهمي و كم خردي عملي به زيان او انجام ميدهد .

اين مورد هم يكي از مواردي است كه در احاديث تربيتي از طرف معصومين (عليهم السلام ) بدان بسيار تأكيد رفته است .

و ما از باب نمونه به چند روايت اشاره ميكنيم .

امام سجّاد (عليه السلام ) خطاب به فرزند بزرگوارش امام باقر (عليه السلام ) ميفرمايند:

يابُني اِيّاكَ ومصاحَبَةَ الاحمقِ فانّه يريد أن ينفعك فيضرّك .

«اي فرزندم از رفاقت با احمق پرهيز كن چون او اراده ميكند كه به نفع تو قدمي بردارد ولي بر اثر حماقت و نافهمي مايه

زيان و ضرر تو ميشود»

در حديث ديگر تأكيد شده كه از اينگونه افراد فاصله بگيريد چون مصاحبت با ايشان موجب ميگردد كه شما هم در آينده مثل آنان

گرديد و اينگونه از رفتارهاي نابخردانه بسيار سريع در شما اثر گذارد .

امام صادق (عليه السلام ) ميفرمايند: مَنْ لَم يَجْتَنِبْ مصاحبة الأحمقِ اوشَكَ اَنْ يتخَلَّقَ بأخلاقِهِ .

«كسي كه از رفاقت با احمق پرهيز نكند تحت تأثير كارهاي احمقانه وي واقع ميشود و خيلي زود به اخلاق او متخلق ميگردد»

بنابر اين دوستي با انسانهاي غير عاقل و جاهل جز سختي و رنج

چيزي را به ارمغان نخواهد آورد و تحفهاي جز ايجاد مشكل

در بر نخواهد داشت . چنانچه امام حسن عسگري (عليه السلام ) فرمودند: صديقُ الجاهل تَعِبٌ .

«دوست انسان جاهل هميشه در سختي و زحمت است»

يا علي (عليه السلام ) ميفرمايند: صديقُ الاحمق في تعب . «دوست انسان احمق همواره در رنج است»

متقابلاً در برخي روايات رفيق عاقل و آگاه به داروي شفا بخش تشبيه شده است كه ميتواند امراض اخلاقي و ناهنجاريهاي

رفتاري را درمان نمايد . امام صادق (عليه السلام ) در روايتي بسيار زيبا چنين فرمودند:

«دوستان صميمي سه قسمند: اوّل كسي كه همانند غذا از ضروريات و لوازم زندگي به حساب ميآيد و در همه حالات ،

انسان به او نيازمند است و او رفيق عاقل است . دوّم كسي است كه وجود او براي انسان به منزله يك بيماري مزاحم و رنج

آور است و او رفيق احمق است . سوّم دوستي است كه وجودش نافع است همانند داروي شفا بخش و ضد بيماري است و او

رفيق عاقل و لبيب است (يعني داراي فكري عميق و دور انديش است» .

خوشنامي و شهرت داشتن به خوبي

در جامعه روستايي يا شهري كه در آن زندگي ميكنيم برخي از خانوادهها به خوبي و پاكي و نجابت و نيك نامي شهرت دارند و

بالعكس برخي ديگر به بدي و زشتي و بيايماني مشهورند همه همت يك جوان بايد در اين باشد كه اگر قدرت اصلاح چنين

افرادي را دارد كه با آنها طرح دوستي ببندد و در مقام ساختن و اصلاحشان بر آيد بسيار كار پسنديدهاي است و چون غالباً

چنين قدرتي از غالب جوانان

بعيد است لذا سفارش اكيد بر اين است كه با اين قشر مجالست و رفاقتي نداشته باشيد . در

توصيههاي اولياي دين در اين زمينه از دو چيز نهي شده است .

يكي نزديك شدن به مراكز و مجالس بدنام كننده و ديگري رفاقت با افراد بدنام و مورد اتهام .

در وصيت علي (عليه السلام ) به فرزندش امام حسن مجتبي (عليه السلام ) چنين آمده است كه: ايّاكَ وَمَواطِنَ التُّهمَة

والمجلسِ المظنونَ بِهِ السُّوءُ فَاِنَّ قرينَ السَّوءِ يَغُرُّ جَليسَهُ .

«از مراكز بدنام و محلهاي مورد تهمت و از مجالسي كه مورد سوء ظن است دوري كن به دليل آنكه رفيق بد ، دوستش را

فريب ميدهد و او را به كار ناپسند تحريك ميكند»

و نيز پيامبر عظيم الشّأن اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم ) فرمودند: اَولي النّاس بالتُّهمَةِ مَنْ جالَسَ اهلَ التهمة .

«شايستهترين مردم براي بدنام كردن و ننگ اجتماعي كسي است كه با بدنامان مجالست داشته باشد»

قطعاً كسي كه داراي اعمال و عقايد خوبي باشد و مردم او را به صفات نيك بشناسند در حاليكه با افراد بدنام مجالست نمايد و با

آنها حشر و نشر داشته باشد تدريجاً مورد اتهام واقع ميشود و چه بسا بدنامي آنان در او سرايت نموده و او را مورد تأثير قرار

دهد .

صادق بودن و صداقت داشتن

از اوصاف ديگري كه در آئين دوست يا بيملاك و محور است اين است كه رفيق بايد در گفتار صادق و در رفتار صداقت داشته

باشد . صدق در گفتار و صداقت در رفتار ، تعديل شخصيت انسان را به همراه دارد .

آنكه در گفتار صادق نبوده

و سعي در درست جلوه دادن قضاياي كاذب است و يا در اعمال و رفتار خود تلاش ميكند كه نوعي

رفتار تصنعي و كاذب را براي خود ايجاد نمايد و در وراي آن رفتار حقيقي خود را بپوشاند از ديدگاه علوم روانشناختي از

نوعي كمبود و كاستي روحي و باطني رنج ميبرد و سعي دارد كه از اين طريق آن كاستي خود را به اين صورت جبران

نمايد . واِلا كسي كه داراي شخصيت متعادل و حقيقي بوده و از تعديل روحي و رواني برخوردار باشد نيازي نميبيند كه به

كذب قولي و عملي دست زند .

روانشناسان مدعياند كه با تجربه ثابت شده است آنانكه از حيث شخصيتي ضعفي در خود ميبينند و يا كمبود عاطفي در خود

احساس ميكنند سعي دارند كه خود را به نحوي در ميان دوستان مطرح سازند كه يكي از بهترين راهها بزرگ نمائي در امور

است و اينان هميشه ميخواهند خوبي را بدي ، راست را دروغ ، زيبا را زشت ، راستي را كجي ، نزديك را دور و هر امري كه

جلوهاي تازه و اعجاب آور داشته باشد نمايان سازند تا اينكه خود مطرح گردند . و شايد به همين دليل باشد كه در اخبار و

روايات ائمّه (عليهم السلام ) انسان كاذب و دروغگو به سراب تشبيه شده است و از پيمان دوستي با آنان شديداً نهي شده

است .

16- جوان و عرصه پژوهش

انسان پژوهشگر

مقدمه

انسان پژوهشگر كسي است كه لحظه به لحظه به سمت و سويي حركت مي كند كه ديوارهاي جهل خويش را مي شكند و در

محدوده يي تازه قدم برمي دارد و به همين علت است كه يك احساس رضايت

دروني نسبت به خويش خواهدداشت ، زيرا احساس

مي كند امروز او از ديروز او برتر است و چنين انساني است كه مي تواند براي جامعه خويش اثرگذار و ثمربخش باشد .

انسان پژوهشگر بايد به خاطر داشته باشد،كه سرنوشت آدميان به هم گره خورده است و هر روز كه مي گذرد اين وابستگي

شديدتر مي شود ، لذا هرگاه در جست وجوي يافتن پاسخ سوالات و حل مشكل خويش است ، هيچگاه راه حلي را برنمي گزيند كه

سبب شود مصيبتي بر ديگران تحميل شود،زيرا با اين نيت انساندوستانه است كه آدمي مي تواند با صبر و شكيبايي به

جست وجوگري خويش ادامه دهد و بهترين پاسخ را بيابد،زيرا انساني كه در پي سعادتمندي ديگران است ،انگيزه يي در او

شعله ور مي شود كه به روح جست وجوگري او نيرو مي بخشد . زيرا انسان در اين شرايط ،خود دروني خويش را باور دارد

و به انسانيت خويش افتخار مي كند و همين امر انگيزه يي قوي براي به حركت درآوردن انسان است .

انسان پژوهشگر كسي است كه رسالت خويش از زندگي كردن را مشخص كرده و بر پايه احساسات ديگران زندگي نمي كند و

او براي رسيدن به اهداف خود،در جست وجوي كشف بهترين راههاي ممكن است و از پژوهش براي رسيدن به اهداف خود

استفاده مي كند . انسان پژوهشگر تنها يك دانشمند يا فرد داراي تحصيلات عاليه نيست ،همه كس مي تواند به اين مرحله دست

يابد و چه بسا فرد كم سوادي كه به واسطه ذهن جست وجوگر خود بتواند علم و تجربه خويش را افزايش داده و به نكات مهمي

برسد كه يك تحصيلكرده قادر به درك آن نباشد ، اما براي رسيدن به اين مرحله بايد زحمت كشيد . بايد

با علم پژوهش آشنا شد

و راههاي درست پژوهش كردن را با كمك صاحبنظران اين علم و با مطالعات مستمر فرا گرفت و در اين مرحله است كه فرد

درمي يابد هر قدمي كه برمي دارد چقدر بايد با دقت و فراست همراه باشد .

انسان پژوهشگر بايد مهارت هاي مربوط به خلاقيت و تفكر خلاق را فرا بگيرد تا بتواند با نوآوري به نكات تازه يي دست يابد و

به گفته اقبال لاهوري «وقتي نيروي زاينده خلاق فرد يا جامعه يي از بين مي رود،زندگي تكراري و بي حاصلي پديد مي آيد كه

سبب مي شود اين انسانها راه ساده قراردادها و حصر فكري را انتخاب كنند» ، كه اين خود محدودكننده رشد جامعه است .

انسان پژوهشگر بايد مهارتهاي ارتباطي را فرا بگيرد و ياد بگيرد كه بخوبي با ديگران ارتباطي صادقانه برقرار كند آنچنان كه

ميان او و ديگر انسانها جرياني از علم و دانش به حركت درآيد . به گفته حضرت علي (ع ): «انديشه ها را به يكديگر

بزنيد تا درستي و حقيقت زاده شود» ، با برخورد انديشه ها ، دانسته هاي جديد شكل مي گيرد و با انتقال آنها ميان انسانها ، معماهاي

پژوهش حل مي گردد .

انسان پژوهشگر ، فوت كوزه گري خود را به ديگران منتقل مي كند . امروزه ديگر نمي توان با يك فوت كوزه گري زندگي كرد ،

ما نيازمند هزاران فوت كوزه گري براي زندگي كردن هستيم و پنهان نگه داشتن دانسته هاي ارزشمند در وجود آدمي تنها منجر

به دفن كردن آنها مي شود . انسانها با هديه كردن تجربيات گرانقدرشان به يكديگر ، زمينه را براي ايثارگري در علم و دانش

پديد مي آورند و اين مرحله سرآغاز پديد آمدن

جرقه هاي خلاقيت و نوآوري در بين جامعه است و همين امر فرهنگ پژوهشگري

را در جامعه گسترش مي دهد .

انسانهايي كه تفكرات نو و بكر خود را در مغز خويش نگهداري مي كنند در اصل به مغز مي آموزند كه ديگر نوآوري نكند و به

گفته «ارنست ديمنه » از پايه گذاران آموزش و پرورش فرانسه ، «زماني كه فكري نو در مغز باقي مي ماند و رها نمي شود ،

گويي همچون دانه يي از يك زنجير است كه از مغز اگر بيرون نيايد ، دانه هاي ديگر زنجير نيز با آن بيرون نمي آيند و به عكس

هنگامي كه فكري نو به بيرون از مغز هدايت مي شود با خود ديگر دانه هاي زنجير را نيز به بيرون هدايت مي كند و ديگر زنجيره

افكار نو در مغز پنهان نمي ماند .»

زماني كه انسان پژوهشگر تصميم مي گيرد با نگاهي دقيق و گوش هايي حساس به وقايع توجه كند ، با گذشت زمان ، ديدگاه هايي كه

كسب مي كند سبب مي شود فاصله يي ميان آموخته هاي اين فرد با ديگر انسانها پديد آيد و او با دقت بيشتر به پديده هاي اطراف

بنگرد . اين فاصله ، فاصله فكر و انديشه است و همين امر سبب مي شود كه ديگران با نگاه اين فرد به رويدادهاي اطراف خود

نگاه نكنند و به همين علت چه بسا نگاه پژوهشگر و نظرات او در ديدگاه ديگران مسخره و غيرطبيعي جلوه كند و لذا در اين

مرحله است كه سدهاي جهل آدمي شكسته مي شود و انسان به سوي انديشه و فكر قدم برمي دارد و قدرت تحليلگري خود را

افزايش مي دهد و در اين زمان است كه پژوهشگر بايد صبور و شكيبا باشد و به راه

خود ادامه دهد .

انسان پژوهشگر بايد به خاطر داشته باشد ، دانشمندان بزرگ كارهاي عظيم خود را در زماني به ثمر رساندند كه غرق در

استهزا و تحقير ديگران بودند لذا چنين انساني بايد خود را آماده تحقيرها و استهزاها كند و اين امري طبيعي است براي كشف

راه هاي نو و يافتن پاسخ هاي جديد .

انسان پژوهشگر بايد به خاطر داشته باشد كه همگان به كاستي ها و ناتوانايي هاي او پي خواهند برد و چه بسا ناتوانايي هاي او را

به ريشخند بگيرند ، لذا او بايد با شهامت به راه خود ادامه دهد و به رفع نواقص خود بپردازد و در جهت حل معماها بكوشد و در

برابر انتقادهاي ديگران بردبار باشد .

انسان پژوهشگر بايد با ابزارهاي مهمي كه به او در دسترسي به اطلاعات كمك مي كنند آشنا بوده و تلاش كند با مهارتهاي

مربوط به آنها آشنا باشد . يادگيري يك زبان و آشنايي با اينترنت به او كمك مي كند كه علاوه بر كسب تجربيات از مردم ديگر

ملل ، به انتقال افكار خويش به ديگران بكوشد و از اين طريق راه جاري شدن اطلاعات را از ديگران به سوي خود هموار

سازد .

انسان پژوهشگر هميشه از تنبلي در به دست آوردن اطلاعات به دور است و از تصميم گيري سريع و عجولانه خودداري

مي كند زيرا اين تصميمات او را از راهيابي به درك حقايق بازمي دارد و اگر او به اطلاعات محدود خود بسنده كند ، چه بسا به

پاسخ هاي گمراه كننده دست يابد كه خود مي تواند مشكلات فراواني در پي داشته باشد .

يك انسان پژوهشگر بايد رفتاري اخلاقي ، متواضعانه و

صادقانه داشته باشد تا در نهايت ديگران در ارتباط برقرار كردن با او ،

علاقه مندي نشان دهند و همچنين او را در دستيابي به اطلاعات درست ياري كنند . چه بسا انسان ها زماني كه از كسي دل

خوشي ندارند و يا از او بيزارند ، با اطلاعات غلطي كه به او مي دهند ، او را به بيراهه هدايت مي كنند و به گفته ارنست ديمنه

«اگر مي خواهيد چيزي اصيل خلق كنيد ، خودتان باشيد .»

انسان پژوهشگر در هر ميهماني و ضيافتي كه شركت مي كند آن را مكاني مي يابد براي به دست آوردن تجربيات ارزشمند جديد

و همچنين انتقال دانسته هاي خود به ديگران .

انسان پژوهشگر بايد الفت و انس شديد با كتاب داشته باشد و در فرصت هاي مناسب در كتابخانه ها و كتابفروشي ها و

نمايشگاه هاي كتاب گردش كند و به دنبال كتابهايي باشد كه به حل مشكلات او كمك مي كنند .

انسان پژوهشگر بايد از كلام خويش بخوبي استفاده كند . او بايد به خاطر بسپارد كه گفت وگوها زمينه ساز دانسته ها و

تجربيات هستند و او بايد خود را از شر گفت وگوهاي بي ثمر و بي فايده رها كند .

انسان پژوهشگر علاقه فراواني به ثبت تجربيات خويش دارد و در هر فرصتي مي نويسد و سعي مي كند از طريق نوشتن تفكر

كند و حتي گاهي اوقات پاسخ سوالات خويش را بيابد .

السلي رابينسون مي گويد: «بزرگترين بيم بشر از تغيير است ، مردم از افكار جديد ، عادتهاي جديد ، محيط جديد و روش جديد

مي ترسند ، غافل از آنكه اساس زندگي تغيير و تنوع است و زندگي بدون آن قابل دوام نيست ، تنها راه زندگي بهتر

و طولاني تر

آمادگي شما براي قبول تغيير و عمل كردن براي تحول هاي بزرگ است پس خودتان را عوض كنيد .»

از تغييرات زمانه نمي توان فرار كرد ، بلكه بايد به مدد مغز و انديشه ، تغييرات را در جهتي قرار داد كه سبب سعادتمندي انسانها

شود و اين تغييرات نيازمند انسان هاي پژوهشگر است و به گفته سقراط : «جهان بدون تحقيق و تفحص درخور زيستن

نيست .» بدون شك اگر انسان پژوهشگر به مرحله تعالي خويش برسد ، به گفته «لامارتين » كه مي گويد: «افكار افراد

متفكر خودبخود مي انديشد» ، انسان پژوهشگر نيز خود به تفكر تبديل مي شود ، انساني كه براي جامعه خويش گوهري است

گرانبه

منبع

سايت آفتاب

پژوهش روشمند (كاستى ها و موانع )

پژوهش روشمند

عرش خدا كرسى تعليم است و وحى خدا ، مهبط تحقيق و او است داننده و پاينده وجان دهنده ودانش افزاينده كه رب العالمين

است و به قلم و لوح و سخن و زمان و كلام قسم خورده است .

عين القضاه مى گويد: بودن را برگزيده ايم ، اما چه گونه بودن را كم تر انديشيده ايم و چه گونه بودن مستلزم شناخت است و

دريچه شناخت ، پژوهيدن .

زمانى ادعا مى شد كه براى هر مسئله پيچيده اى ، همواره راه حل ساده اى وجود دارد كه گذر زمان ثابت مى كند ، اما اين ادعاى

درستى نيست . براى هر مسئله پيچيده اى ، راه حل پيچيده اى هم وجود دارد كه از عهده نخبگان بر مى آيد ودر روزگار ما ،

يعنى پايان هزاره دوم (پايان عصر اضطراب ) و آغاز هزاره سوم (آغاز عصر امواج ) نخبگان همان پژوهشگران اند .

امروزه گفته مى شود: بايد از فضاى علم براى علم بيرون رفت و به فضاى علم براى كار (عمل ) وارد شد . اين قاعده

را مى توان حتى در علوم انسانى نيز صادق دانست ، چرا كه ابرام بر مبانى نظرى مقدمه كار است ولى ابقا در اين محدوده

نوعى در حصار شدن و درجا زدن را به دنبال مى آورد . بايد از قالب هاى نظرى بيرون آمد و به سمت و سوى قواعد

كاربردى گام برداشت . امروزه بحث زندگى مبتنى بر دانش و پژوهش كاربردى است پس حوزه و دانشگاه ما در معرض

رسالت هاى جديد است و كسالت ها را بر نمى تابد . شايد سخن حضرت امام خمينى (ره ) كامل ترين و گوياترين دستور در

عين حال كوتاه در اين زمينه

باشد كه گفتند: ما هيچ راهى نداريم جز خوداتكايى ، خود باورى و خود اعتمادى .

هم اكنون در هزاره سوم پا گذاشته ايم نيازها ، نگاه ها ، انتظارها ، توقع ها و تحليل ها كاملا دگرگون شده است و هر تصميمى

امرزوه در دنيا اتخاذ مى شود چه در حوزه صنعت يا خدمات يا روش هاى زندگى بر پايه دانش و پژوهش صورت مى گيرد .

لازم است اين دستاورد در حوزه علوم دينى به نحو شايسته مورد عنايت قرار گيرد .

امروزه در دنياى پر جنب و جوش ، پژوهش راموتور محرك ملت ها (3 ) به سمت و سوى آرمان ها واهداف نام مى برند .

بر سر در يكى از دانشگاه هاى آمريكا نوشته اند:

توقف در آموزش توقف در زندگى است و توقف در پژوهش توقف در آموزش و زندگى است . (4 )

طى سه دهه اخير دگرگونى هاى فراوانى در دنيا روى داده است تا جايى كه در يك مقاله عنوان مى نمايند كه 30 ، 1970 است

يعنى تحولاتى كه در طول 1970 سال روى داده بسيار كم تر از تحولاتى است كه طى اين 30 سال اخير رخ نمايانده است .

دنياى 33 ساله اخير يعنى از 1970 تا 2004 كه در آن قرار داريم عصر روشن گرى ، عصر دانايى ، عصر مجاز ، عصر

خرد ، عصر پژوهش ، عصر امواج و در نهايت عصر و دنياى هفت مولفه قدرت ، سرعت ، فرصت ، ثروت ، اطلاعات ، ارتباطات

و تغييرات سريع ناميده مى شود . (5 ) گرچه در تاريخ هاى قبل از هزاره سوم به تك تك مولفه ها نيز اشاراتى شده است ، از

جمله آدام اسميت كه تجارت را وافى به

قدرت نمى داند و از عدم كفايت اقتصاد داد سخن مى دهد و صراحتاً فن آورى و توليد

دانش را از دريچه پژوهش مورد تاكيد قرار مى دهد . (6 )

اخيرا نيز در دنياى متلاطم علمى اعلام شده كه سال 2010 سال تراز تعيين تكليف سپارى از ملل در مقوله دانش و توليدات

علمى و تحقيق است و (7 ) كشورها به دو دسته تقسيم خواهند شد: كشورهاى تند يا كشورهاى كند و حد ميانه اى در اين

بين نخواهد بود ، يعنى يا كشورى پويايى و پژوهش خواهد داشت يا به دور از جنب و جوشى خواهد بود و در عرصه پر رقابت

دانش و تحقيق تماشاگر و با نقش سايه اى در حاشيه باقى خواهد ماند . (8 )

واقعيت اين است كه حركت دانش مدارى و پژوهش گرايى در جهان اسلام از آغاز پيدايش آن وجود داشته و در ايران نيز

حتى قبل از اسلام دانش مندان و محققان و پژوهندگان مقبول و مورد احترام بوده اند . به هر حال در طول تاريخ عوامل

اجتماعى ، محيطى و فرهنگى پيچيده اى پديده پژوهش و دانش طلبى را تحت الشعاع قرار داده است و اين امر از قرن 16

ميلادى تا قرن نوزدهم ، دوره ارتقا و بالندگى خود را طى نموده است و در اين ميان علاوه بر فلاسفه و انديش مندان در دنياى

اسلام ، سه شخصيت ، نماينده و تاثير گذار در سه بينش مختلف در پيدايش نظريه ها و پژوهش پرورى ودانش مدارى به معناى

نوين آن در قرن نوزدهم و بيستم نقش برجسته اى دارند ، دنيا پس از فرانسيس بيكن ، ايساك نيوتون ، و آدام اسميت (9 )

بود كه

حركت سريع تر و شتابنده ترى گرفت و اگر مك لوهان در دهه 70 و 80 روزى دنيا را دهكده جهانى ناميد و كم تر از 8 سال

تافلر آن را خانه جهانى خواند ، كم تر از آن زمان ، نيل پستمن آن را دنياى همراهه و همراه ناميد .

در اين دنياى جديد در مدارس ودانشگاه ها و حتى در حوزه هاى درس دينى ، آموزش و پژوهش دوش به دوش هم حركت مى

كنند . و علوم پايه و اصيل با پژوهش و نوگرايى و نوآفرينى با نيازهاى روز هماهنگ مى شوند .

در دنياى جديد ادعا مى شود

هر چيز كه بوى كهنگى بدهد

محكوم به فناست لذا

كلاس درس ، پايتخت دانش است

مدرسه سلف سرويس علم است

دانشگاه و حوزه جمهورى علم است

پژوهش ميوه آموزش است

منابع انسانى موتورهاى فكراند .

در دنياى جديد دانش مندى منسوخ شده است و دنيا دنياى روش مندى و كاوش گرى است . پژوهش در اين دنيا بايد به صورت

يك فرهنگ درآيد و اين فرهنگ از بعد فردى به ملى و سپس فرا ملى و بين المللى درآيد .

مسئله يابى

در تحقيق ، مسئله يابى بسيار مهم است و براى اين مهم (تفكر سيستمى ) لازم است در تفكر و انديشه سيستمى محقق مسئله

ياب هفت ويژگى دارد:

1- تفكر خلاق ، نقاد جامع و ناب و گرايش به سمت (تفكر منطقى )

2- آميزش عقل و شهود

3- ديدن در جزء (اصطلاحا مشاهده جنگل در بين درختان )

4- پرداختن به چراها و چه گونه ها

5- طرح سؤال و برخورد پرسشى

6- ژرف كاوى به جاى فرانگرى كم عمق

7- كلان نگرى و جزء كاوى

در يك ديدگاه ديگر و در فرايند يك تحقيق ساختارمند

كلاً پنج مولفه ، حياتى و مهم به شمار مى روند كه عبارت اند از:

1- موضوع مسئله شناسى

2- صلاحيت هاى علمى محقق

3- نظارت بر كار تحقيق

4- ارزش يابى كيفى

5- كار بست تحقيقى

در موضوع مسئله يابى تحقيق ، يكى از مهم ترين مشكلات و معضلات ما آشنايى با روش هاى مسئله شناسى و مسئله يابى است كه

مستلزم كار كارگاهى است . ريچارد پرينگ در گزارش سال 2000 خود آورده كه در آمريكا: براى اين مقوله و آموزش ،

پژوهش و مسئله يابى ، سالانه بيش از يك ميليارد دلار از وجوه فدرال هزينه مى شود و در انگلستان نيز طبق اين گزارش نامه

2801 موسسه علمى - پژوهشى فعال ثبت شده كه سالانه حدود 60 تا 70 ميليون پوند فقط براى پژوهش و مسئله يابى

استفاده مى گردد .

جواز ورود به عصر جديد

اساسا ورود به دنياى جديد جواز مى خواهد و جواز آن تحقيق در كنار آموزش و داشتن كارنامه و برنامه پژوهشى و توليد علم

است ، چرا كه امروزه ادعا مى شود دنيا مانند زمان و مد ، منتظر كسى نمى ماند و اين اتوبوس ، اتوبوس رقابت دانش ، پژوهش و

مهارت هاست و در اين عرصه ، ملتى كه نمى داند به كجا ميرود (10 ) خطر در پيش رو دارد:

نخست اين كه امكان دارد هر اتوبوسى او را با خود ببرد . (11 )

دوم: خطر رسيدن به جاهاى ديگر است (بيراهه روى ها ) . (12 )

به همين خاطر پژوهش ، مقارن توسعه يافتگى شده است و اين دو ، الفباى حركت اند . امروزه حتى اگر در مبانى دينى و

اسلام نيز بخواهيم حركتى نهادينه و فرازين داشته باشيم ، ناگزير به تقويت امر پژوهش

و فاصله گرفتن از نگارش كنار زدن

هدف هستيم ، چرا كه دنياى امروز دنياى (كشف و تطبيق ) است . و در تمدن اسلامى نيز ، توقف هاى طولانى در جاهايى

كه به صلاح نيست ناشى از عادت به وضع موجود و رقم نزدن وضع مطلوب است .

نگاهى به سيماى گذشته

يكى از دلايل در جا زدن و رونق نداشتن تمدن اسلامى كه هشت قرن از تاريخ را پوشش داد ، گرايش به سمت شاخه هايى از

دانش و يا قطع و لاغر كردن و حذف برخى از شاخه هاى (ظواهر نقل ) به جاى لذت (كشف ) است .

آن گاه كه حاكميت ظاهر گرايان كه خودنمايى و خودستايى را در جامعه جاى گزين فضل و انديشه و علم كردند ، مدنيت

اسلامى به باد فراموشى سپرده شد و سپس تيمور و حكومت هاى پيرو سلجوقى مغول كه قطعاً سبب درجا زدن و ركود

پژوهش و روش مندى و لذت كشف گرديد ، رونق علمى جامعه ديرپاى اسلامى را به خوارى كشيد ، اما چه چيزى باعث چيرگى

سلجوقيان گرديد كه زمينه را براى حمله مغولان آماده كردند ؟ چه گونه حكومت آل بويه كه دوره احياى فرهنگى و انسان

گرايى و (رنسانس اسلامى ) را ايجاد كرد (13 ) نتوانست پايه هاى قدرت خود را در برابر سلجوقيان استوار بدارد ؟

در اين بررسى ها نمى توان بعد تاريخى و جغرافيايى را از نظر دور داشت . دشت هاى وسيع آسيا و اقوام بدون مدنيت اما

پرتحرك آن ، نشناختن ابزار نوين قدرت و ساختار جوامع بزرگ در آن دوره ، راه را براى به قدرت رسيدن اقوام سلجوقى و

نابودى مدنيت علمى و پژوهشى اسلامى

و حتى توقف توليد علم و ظهور نماد گرايى و ظاهر گرايى اسلامى هموار مى كرد .

اگر به تاريخ بيهقى مراجعه شود ، اشارات فراوانى حاكى از اقتدار نمادگرايى و ظاهر گرايى در آن دوران به چشم مى خورد .

حاكمان ظاهر گرا راه را براى به قدرت رسيدن متكلمان نماگرا باز مى كنند . تدريس علوم و فلسفه از مدارس حذف مى

شود . نظاميه ها ، كه بزرگ ترين مدارس اسلامى هستند ، راه به علوم و فلسفه نمى دهند ، حتى راه به تبليغ همه مذاهب اسلامى

نمى دهند . (14 ) امام محمد غزالى دانش مند بزرگ قرن پنجم يكى از سر سخت ترين مخالفان آزاد انديشى بود . وى تا

جايى پيش رفت كه فارابى و ابن سينا را فيلسوف نمايان اسلامى ناميد و بخشى از سخنان آنان را كه مبتنى بر پژوهش هاى

بنيادى بود تحت عنوان و واژه هاى الكفر الصريح نام برد . حال آن كه نبوغ ذاتى و علمى ابن سينا در بسيارى از علوم از

جمله طب و فلسفه بلامنازع بود و هم چنين نظم منطقى كه فارابى به فلسفه التقاطى يونان داد ، بعدها نيز با حكومت سلجوقيان و

مغولان در اوج مدنيت اسلامى ، ريشه هاى خردستيزى كاشته و قدرت حاكمان ظاهرگرا و كلام متكلمان نمادگرا آبيارى شد كه

اين به دنبال خود ركود و خوارى در دنياى اسلام را به دنبال آورد ، اوج اين خط فكرى را در دوران صفويه مى بينيم .

در همان سال ها كه خرد ستيزى و پژوهش محورى در جامعه اسلامى پرورش مى يافت و امام محمد غزالى يكه تاز علم كلام

در جامعه اسلامى شد ، فارابى و ابن سينا را به

كفر متهم مى كردند . تقريبا هم زمان با غزالى در فرانسه پى ير آبلار

(1142م ) نخستين روشن فكر بزرگ مدرن ، براى خردگرايى ستيز مى كرد و در اين ميان حريفى در سطح خود

نداشت . (15 ) و جالب اين كه خردگرايان و پژوهش مسلكان قرن دوازدهم ميلادى ، هم زمان با اوج گيرى خردستيزى در

دنياى اسلام ، خردگرايى را از مسلمانان آموختند . آدلار دباثى مى نويسد: من از استادان عربم آموختم كه عقل را راهنماى

خود قرار دهم ، حال آن كه شما به اين خرسند هستيد كه مثل يك اسير ، فقط زنجير شمارى از دستورهاى اخلاقى ناقص را به

گردن داشته باشيد . (16 )

تاريخ نشان داده است ، نه فعاليت برنار بلكه جنبش خودگرايى آبلار موتور پيش رفت اروپا و ظهور برنامه نيوتونى و بيكنى

شد . (17 ) اما درجهان اسلام اتفاق ديگرى افتاد . چرا كه جهان اسلام دچار توقف هاى طولانى گرديد و اين ناشى گرى

ناشى از نوع نگاه بعضى از انديش مندان يك سويه نگر بوده است . چرا كه تاريخ به ما نشان مى دهد ، دين اسلاممانعى براى

بالندگى دانش با خود نياورده ، بلكه به عكس در دوران شكوفايى اش در قرن هاى سوم تا پنجم انسان گرايى و خودگرايى را در

جامعه پشتيبانى و پرورش داده است اما در نهايت نمادگرايان مودر حمايت حاكمان ضد فلسفه و تفكر ، به تاريخ جهت داده اند .

پس نبايد انتظا رداشت كه عصيانى ، از نوع غرب روى مى داد . هم چنين پشتوانه فرهنگى ايران اسلامى نيز چيزى نيست كه

بتوان آن را ناديده گرفت و به عنوان يك

تجربه بشرى از آن درگذشت . بارور كردن اين فرهنگ خصوصا در بعد اسلامى آن

با ذخيره هايى ، همچون: فردوسى ، مولوى ، سعدى ، حافظ ، فارابى ، ابن سينا ، بيرونى ، شيخ انصارى ، علامه جعفرى ، علامه

طباطبائى ، امام خمينى و . . . به معنى بزرگداشت بشريت و شكرگزارى خداوند و ايجاد چشمه جوشان ديگرى براى تغذيه

جسم و روان جوامع بشرى ، در كنار ديگر تمدن هاى بزرگ دنيا است و در حقيقت اينان پايه گذاران بينش و پوياى اند .

پژوهش و توسعه

همان طور كه اشاره شد امروزه پژوهش ، موتور توسعه است و اين امر هم براى علوم تجربى و هم براى علوم انسانى و

بالاخص علوم دينى نيز وجود دارد . و اين امر نه در دانشگاه و نه در پايه هاى فرازين تحصيلات حوزوى شروع مى شود .

بلكه از همان آغاز و از مقدمات ابتدا شروع مى گردد . از مولفه هاى عمده ترويج روحيه و فرهنگ پژوهش مواردى

همچون: ايده سازى ، خلاقيت ، مساله يابى ، مساله آفرينى ، مساله جويى ، تفكر ، تأمل ، تحمل ، تحليل و سپس تحقيق و عدم توقف

و اقناع است .

حوزه ها و مراكز دينى نيز در اين باره بايدبه موارد ذيل عنايت خاص داشته باشند:

الف: بازنگرى جدى به واحدهاى درسى و تنوع آنها

ب: بازنگرى جدى به امر تحقيق و متون آموزشى آن

ج: بازنگرى جدى به شيوه تدريس و روش تحقيق

د: بانگرى جدى به ساعت هاى تدريس و روش تحقيق

ه: عنايت خاص به امكانات و تمهيدات تدريس روش تحقيق

و: توجه ويژه به تهيه بانك اطلاعات پژوهشى در ابعاد انسانى و محتوايى

جان مايه كلام

اين كه: دنياى امروز دانش در هر حوزه و محوريتى ، دنياى پيشتازى در يافته ها ، شناخته ها و كشفيات است ،

چرا كه گذشته ها ، داشته ها و انباشته ها به تنهايى كافى نيست ، اگرچه ذخيره ، الفبا و محور فعاليت و جويش و كوشش است .

براى يافتن ، جستن لازم است و جستن از راه پژوهيدن حاصل مى گردد .

نيتزكى و جان برژ (18 ) مى نويسد ، ملتى كه به پژوهش وتحقيق و اطلاعات اهميت نداد ، يعنى نمى خواهد حركت كند

واصطلاحاً (ملت متوقف ) ناميده مى شود .

پژوهش ، ملت ها را به حركت در مى آورد و مدارس را زنده و دانشگاه ها و حوزه ها را بالنده نگه ميدارد . پژوهش ، سرمايه

هميشگى است چون زاينده و پاينده است و اصطلاحا خودبارور است و اگر در جايى آغاز شود و درست شروع و حمايت

شود محال است متوقف گردد . در حقيقت پژوهش قلب آموزش است .

پژوهش سرمايه يك تشكيلات است و گاهى ملتى را ساليان متمادى سرافراز مى كند .

عصر ما را عصر پژوهش هاى علمى پيش رفته نام داده اند ، چون گسترش دانش و فن آورى نوين و توانايى بالاى بشر معاصر

در حل معضلات و مسائل جامعه را حاصل پژوهش مى دانند . هر اندازه مسايل جامعه پيچيده تر باشد ، مى طلبد كه پرورش و

جلب نيروهاى محقق و ايجاد تشكيلات براى برنامه ريزى در اداره و جهت دان به فعاليت هاى پژوهشى كشور نيز هوش

مندانه تر باشد . در حوزه علوم اسلامى و به ويژه حوزه علوم دين با گذر زمان و رخ نمودن مسايل جديد و نياز به پاسخ

گويى به سؤال ها و شبهات و پيچيدگى ها اهميت

پژوهش نيز بيش تر خود را نشان مى دهد .

تحقيق همواره بايد با جد و جهد ، شكيبايى ، مطالعه وسيع ، ترديد علمى ، علاقه و كاوش پيگير هم راه باشد ، به ويژه در اين عرصه

برخى از پژوهش ها به كشف حل نشده يا رها شده يا از پيش مانده منحر مى شود و بعضى پژوهش ها نيز نگرش ها و ساختار را

اصلاح مى كند و برخى نيز دانش و دانايى را گسترش مى دهد .

موانع پژوهش

مهمترين موانع

امروزه در هر منطقه و كشورى موانع متعددى براى تحقيق كردن وجود دارد كه مهم ترين موانع را مى توان در ايران در

دانشگاه ها و حوزه ها به صورت زير برشمرد:

موانع علمى

- آموزش هاى ضعيف روشى و كارگاهى در امر پژوهش .

- آموزش هاى عمومى و غير تخصصى و غير رشته اى .

- آموزش هاى نظرى و غير كاربردى .

- عدم تربيت مدرسان فرهيخته .

- نداشتن بانك اطلاعات مدرسان و استادان ذوفن يا ذوفنون پژوهشى .

- جدا كردن روحيه پژوهش گرى و بسنده كردن به دانش و دانش مندى .

- غلتيدن در كارهاى نظرى و گمان اين كه پژوهش يعنى تاليف و تدوين صرف .

- نداشتن متوليان علمى و كارآمد .

- به روز نشدن مبانى و ساختارهاى پژوهش علمى .

- وجود نداشتن فضاى مناسب تحقيق در بسيارى از زمينه ها . (19 )

اعتبارات

- سرمايه گذارى نكردن در زمينه پژوهش .

- هزنيه نكردن بودجه هاى پژوهشى مصوب در امر مربوط به پژوهش .

- نا هم آهنگى موضوعات و طرح ها و بودجه هاى مصوب .

- فرايند معيوب ادارى تأمين و پرداخت اعتبارات پژوهشى .

منابع و ابزار تحقيق

- ضعف هاى بنيادين و بنيادهاى علمى - پژوهشى جوامع در حال توسعه .

- كمبود كتاب ها و مجلات علمى .

- ضعف كتاب خانه ها و مراكز اطلاع رسانى براى پژوهش گران .

- كمبود وسايل و تجهيزات .

- ناتوانى كشورهاى جان سوم در انتشار نتايج تحقيقات .

- كمبود شديد تنوع پژوهش در اين كشورها .

ساختارهاى آموزشى

موارد مهم و زيربنايى در ساختارهاى حوزوى و دانشگاهى كه به صورت چشم گيرى بر انجام پژوهش علمى تاثير مى گذارند كه

شامل موارد زير است:

- انطباق ناقص ساختار و فعاليت هاى عملكردى مراكز آموزشى با فرآيند پژوهش .

- اولويت ندادن به پژوهش در دل آموزش .

- كمبود كادر علمى مجرب پژوهشى .

- بى توجهى به تربيت نيروى تحقيقاتى كارآمد .

- گرايش شديد به تحقيقات نظرى و بنيادى .

- اولويت دادن به مقالات نظرى بر تحقيقات كاربردى .

- نبودن برنامه هاى آموزش و پژوهش .

- تقليدهاى كوركورانه و آگاهى ابتدايى از پژوهش .

- نداشتن وقت كافى هيئت علمى به علت اشتغال بيش از حد در امر تدريس .

- سرگردانى ، بى اعتنايى و سرخوردگى فراگيران .

- فقدان مكانيزم هاى هم آهنگ كننده .

نظام آموزشى

- ناكارآمدى واحدهاى درسى .

- تكيه بر منابع پيشين و تدريس و عدم استفاده از منابع روز .

- نبود واحد پژوهش در كنار واحدهاى آموزشى .

- پيروى نكردن نظام آموزشى از روش كارگاهى در پژوهش .

- مشكل زبان انگليسى در بهره بردارى از پژوهش هاى وارداتى .

ارتباط داخلى و بين المللى

- يكى از معضلات مراكز دينى و دانشگاهى كشور ما در موضوع فوق موارد ذيل است:

- نداشتن روابط نزديك با مراكز توليد علم در جهان .

- نداشتن ارتباط مراكز علمى با مراكز توليدى ، خدماتى ، فرهنگى داخلى .

- پشتيبانى مالى نكردن از ارتباط هيئت علمى با مراكز خارج از كشور به صورت رو در رو .

- بيگانگى مراكز دينى و دانشگاهى با مراكز مشابه و رقيب در خارج .

- غفلت از دست آوردهاى بين المللى موازى و رقيب يا مشابه .

- عدم اطلاع رسانى درست بين المللى پژوهش .

سياست گذارى

سياست گذارى و روش مند كردن تحقيقات در مراكز دانشگاهى و حوزوى رويه ثابت و معينى ندارند و متاسفانه بيش تر نگاه ها

حالت رفع تكليفى دارد تا ترغيبى و حتى گاهى نگاه به پژوهش ، نگرش غير كارآمدى است تا نگاه اساسى ، هم چون:

- نداشتن سياست بلند مدت پژوهشى .

- تصميم گيرى بر اساس پژوهش را در همه امور باور نكردن .

- اقتباس درست نكردن از سياست گذارى هاى موفق برخى كشورها در امر پژوهش .

- نبود سياست واحد در امر پژوهش با حفظ تنوع و حريم ها و تعدد رشته ها .

با عنايت به فضاى مقاله و تحولاتى كه در دنياى امروز رخ داده ، پرداختين به پژوهش و احياى آن بايسته است . دنياى پر

تلاطم علم و دانش امروز در هر زمينه اى نياز به دقت و موشكافى نيازهاى هر عصر ، نسل و حتى فصل دارد تا يك محقق

حوزه را به سمت و سوى درست هدايت كنند . چرا كه واقعيت هاى مكتوب و مستند نشان مى دهد كه حركت پژوهش مدارى

در دنياى اسلام از آغاز طليعه

آن مورد احترام ، و ترويج بوده و هست و هيچ گاه و در هيچ شرايطى از رونق نيافتاده است .

موضوع يابى در تحقيق خصوصاً در حوزه علوم اسلامى اهميت دارد ، زيرا محقق موضوع ياب ، تفكر خلاق و ژرف كاو

دارد . اين است كه شناسايى مسائل مورد نياز ، فراتر از نظريه پردازى است . از اين ره گذر دو شعار مهم مطمع نظر

دانش مندان قرار گرفته:

1- پژوهش قلب آموزش است .

2- بدون پژوهش تصميم گيرى نكنيم .

و اين نكته مهم است كه بدانيم كه تحقيق مخصوصاً در اين عرصه ها ، مستلزم جد و جهد ، شكيبايى ، مطالعه ژرف ، ترديد علمى ،

علاقه و كاوش مستمر است . گرچه موانع فراوانى نيز در راه پژوهش است كه در اين مقاله به هفت دسته و هر كدام در

چند مولفه مورد اشاره قرار گرفت .

سخن آخر اين كه غفلت در ترويج فرهنگ پژوهش فاصله ها را در عصر حاضر دو چندان مى كندو فرهيختگى ملل در هر زمينه

اى با توليدات علمى شان سنجيده مى شود . پس بياييم به اين مقوله سنجيده تر بنگريم .

1- مطبوعات دينى

2- وابستگى به بودجه عمومى

گفت وگو با محمدجواد صاحبى مسوول دبيرخانه دين پژوهان كشور

با توجه به برگزارى جشنواره مطبوعات دينى در قم گفت وگوى ذيل با جناب آقاى محمد جواد صاحبى مسوول دبيرخانه دين

پژوهان كشور صورت گرفته كه به شرح ذيل تقديم مى گردد .

جايگاه و منزلت مطبوعات دينى در جامعه اسلامى چگونه بايد باشد ؟

مطبوعات مهمترين رسانه براى ابلاغ هرگونه پيام است . اهميت مطبوعات و تفاوت آن با رسانه هاى ديگر آشكار است .

زيرا مطبوعات سند ماندگار مكتوب براى حال و آينده

و قابل رويت و استناد براى هميشه مى باشد . از اين رو ارزشى بيش

از رسانه هاى شفاهى و حتى الكترونيكى دارد . وجه تفريق مطبوعات با كتاب ، روزآمد و به هنگام بودن آن است .

براى اينكه مطبوعات ضمن برخوردارى از خصوصيات كتاب ، با نيازهاى زمانه پيوند تعامل برقرار مى نمايند و به تعبيرى ديگر ،

انديشورزان و مخاطبان به داد و ستد مى پردازند . به همين جهت انتخاب قالب و محتوا براى جذب مخاطب و ابلاغ پيام بايد با

دقت و سنجيدگى صورت پذيرد .

مطبوعات با وصف دينى از اهميت مضاعفى برخوردارند . زيرا دين و آموزه هاى مذهبى امور مقدسى هستند كه روش

پژوهش ، بيان ، ادبيات و اسلوب مخصوص خود را مى طلبد البته اخلاق بايد روح و جانمايه همه حرفه ها باشد . اما حضور آن

در امور فرهنگى و مطبوعاتى خصوصاً اگر متصف به وصف دينى گرددبايد پررنگتر و بارزتر شود .

تخصص نيز در همه رشته هاى علمى و عملى مهم و راهگشاست اما اين جنبه در زمينه معارف دينى كه با باورهاى مردم

مربوط است از اهميت بيشترى برخودار است . حرفه پيام رسانى در اشكال گوناگون آن ، چونان پيامبرى بايد آراسته به

عدالت ، امانتدارى ، شجاعت ، حق گويى ، حق پذيرى و نيك خويى باشد .

آسيب ها و كاستى هاى مطبوعات دينى را در چه مواردى مى دانيد ؟

اصولا دين مجموعه اى از ارزش هاى متعالى است هر شخص يا گروهى كه اين ارزش ها را مراعات كند يا انتقال دهد .

كارى دينى كرده است هر چند كه آن كار نام و نشان دينى نداشته باشد . عكس آن نيز صادق است ، يعنى بسيارى

از آثارى

كه با واژگان و اصطلاحات و عناوين دينى مزين مى شوند فاقد روح و حقيقت دينى هستند شمارى از اين كارها خود نقض

غرض است يعنى به عنوان نشر و تبليغ دين انتشار مى يابند در حال يكه مايه اتهام دين و دينداران مى گردند و نه تنها كه شبهه اى

نمى زدايند كه شبهاتى بر اذهان مردمان مى افزايند .

خصوصا آن كه در برخى موارد طرح ناقص و نادرست آموزه هاى دينى با ادبيات خشونت آميز ، چنان چهره ناخوشايندى از دين

ترسيم مى نمايد كه نه فقط مانع از اقبال به دين مى شود بلكه مايه گريز از مذهب و دينداران مى گردد .

هدف و كار مجله و روزنامه و به طور كلى نشريات زمانمند ايجاد ارتباط و گفتمان ميان نويسنده صاحبنظر با مخاطب است .

لذا بايد از تشكيل تريبون يك سويه تحكم آميز و متكلم وحده بودن پرهيز شود .

متاسفانه نشريات دينى ما عمدتا غير تخصصى تكرارى و يك طرفه هستند به همين جهت رغبتى در خواننده بر نمى انگيزند .

اگر كج سليقگى هاى ديگر از شمار معايب فنى و هنرى هم به آنها افزوده شود چقدر مى توانند دافعه ايجاد كنند ؟

مشكل اساسى مطبوعات ما وابسته بودن آنها به بودجه عمومى است . لذا كمتر دغدغه جذب مخاطب را دارند . البته خود

اين وابستگى سبب مصلحت انديشى هاى غير ضرورى و مانع از ابتكار و نوآورى و حقيقت جويى مى شود .

مشكل ديگر مطبوعات دينى ما برخوردارى از مديران غير حرفه اى و پر مشغله است يعنى مسئولانى كه فاقد دانش و مهارت و

اشراف لازم هستند گويا مديريت مطبوعاتى به طور كلى تشريفاتى است .

نقص ديگر ، عدم رعايت فرصت انتشار است .

هر چند فاصله انتشار تعيين شده در روى جلد به صورت دو ماهانه يا

فصلنامه قيد مى گردد كه در واقع طولانى است اما اين فاصله با ادغام چند شماره در يك شماره گاه افزايش نيز مى يابد كه بى

ترديد سبب سردى و بى انگيزگى در مخاطب مى شود . آسيب هاى ديگرى چون عوامزدگى و ترس از متحجران و

غوغاسالاران است كه همواره سبب ركود و رخوت در انديشه دينى بوده است و بدتر از آنها آفت سياست زدگى و منافع

حزبى و جناحى و روزمرّگى است كه مانع از رسالت حقيقى اين رسانه گرديده است .

از نظر توزيع چطور ؟

بله وجود مشكل توزيع بخصوص در منشورات دينى گاه اين كالا را از دسترس علاقه مندان دور مى سازد . اگر چه اين

مشكل براى همه نشريات اعم از دينى و غيردينى وجود دارد ولى بايد بپذيريم كه تخصصى بودن مطبوعات دينى و كم شمار

بودن شمارگان و مخاطب امر توزيع را غير اقتصادى و دشوار مى سازد لذا تأسيس يك نظام و سازمان منظم و پر انگيزه و

تحرك براى حل اين مشكل ضرورى به نظر مى رسد .

منبع

حسين خنيفر

پى نوشت

1- چشم انداز شماره 6 .

2- پژوهه شماره 3 .

3- نادر قلى قورچيان ، برنامه ريزى استراتژيك ، تهران: واحد علوم و تحقيقات ، 1379 .

4- سيد محمد مقيمى ، جلسه انديشگان پيرامون استاندارد سازى ، تهران: معاونت برنامه ريزى وزارت آموزش و

پرورش ، 1382 .

5- نيل پستمن ، زندگى در عيش ، مردن در خوشى ، ترجمه دكتر طباطبايى ، انتشارات سروش 1378 .

6- 6991 .Terence Dealey The Economic Laws of

scientific research, Macmillan press, London,

7- محمد على طوسى ، سياست گذارى در نظام هاى آموزشى ، تهران: واحد علوم و تحقيقات دوره دكترى 1378 .

8- نادر قلى قورچيان ، برنامه ريزى استراتژيك ، ص 38 .

9-Gerald Holton, Science and Anti- Science .Harvard

University press, cambrige .

Massachusetts, 40391 .

10- Richard pring )0002 ( philosophy of Education

Research

11- برگرفته از مقاله جعفر رحمانى ، ماهنامه پرسمان ، سال 82 .

12- ميگر ، نظارت و راهنايى تعليماتى ، ترجمه دكتر بهرنگى (بينا ) ، 1376 .

13-جوئل ، ل ، كرمر ، احياى فرهنگى در عهد آل بويه ، انسان گرايى در عصر رنسانس اسلامى (تهران: مركز نشر

دانشگاهى ، تهران 1375 ) ، ر .ك: رضا منصورى ، ايران ، 1427 ، ص 25 ، نشر طرح نو 1377 .

14- عبدالهادى حائرى ، نخستين رويارويى هاى انديشه گرايان ايران با دو رويه تمدن بورژوازى غربى (تهران:

انتشارات اميركبير 1372 ) ر .ك . رضا منصورى ، ايران 1427 .

15- ژاك لوگوف ، روشن فكران در قرون وسطى ، نشر مركز ، تهران ، 1376 .

16-همان ، ص 71 .

17- جوئل ، ل،كرمر (منبع 1 )

18-

گرى گرادنيتزكى جان برچ ، مديريت سيستم هاى اطلاعاتى ، ترجمه: منوچهر غيبى تهران ، انتشارات مديريت دولتى

1376 .

19- سعيد امينى نيك ، مريم ميرشمس ، مظفرى ، پژوهش در ايران (تهران ، مجله

نگاهى به پرخاشگرى نوجوانان

چكيده

بى ترديد ، شيوع پرخاشگرى1 در ميان نوجوانان ، موجب نگرانى بسيارى از خانواده ها ، اوليا ، مربيان و مسؤولان كشور

است . گسترش روزافزون اين نابهنجارى رفتارى در شكل هاى گوناگون ، بر زندگى فردى و اجتماعى انسان ها تأثيرات

منفى گذاشته و آرامش و احساس ايمنى را مورد تهديد قرار مى دهد . شايد بتوان گفت كه يكى از علل بروز جنگ هاى

خانمان سوز ، كه همواره جوامع بشرى از آن رنج مى برد و خسارت هاى جبران ناپذيرى در پى داشته ، ادامه همان رفتارهاى

پرخاشگرانه دوران نوجوانى جنگ افروزان است . البته توجه به اين نكته ضرورى است كه رفتار پرخاشگرانه هميشه

نامطلوب نيست ، بلكه داراى حكمت هايى از جمله دفاع و دفع خطراتى است كه بقا و ادامه زندگى را تهديد مى كند ، ولى اگر

مهار نشود و به راه هاى صحيح هدايت نگردد ، همين ابزار دفاعى موجب آسيب هاى جبران ناپذيرى مى شود .

اين نوشتار با عنايت به تحقيقات نظرى و پژوهش هاى ميدانى ، درصدد ارائه راه حل اساسى كاهش رفتار پرخاشگرانه دوران

نوجوانى است .

تعاريف پرخاشگرى

پيش از بيان تعاريف ، معناى لغوى «پرخاشگرى» را مورد بررسى قرار مى دهيم .رايكرافت (Rycroft,

Ch .A .1969 )در واژه نامه انتقادى روان تحليل گرى2 خود ، پس از ذكر معناى پرخاشگرى به عنوان پويايى ، ابراز

وجود ، وسعت فكر و كشانندگى ، اشاره مى كند كه اين اصطلاح از واژه لاتين ad-gradiorگرفته شده كه به معناى

«به طرف جلو حركت مى كنم» است . واژه هاى ديگرى كه از همين ريشه اشتقاق يافته عبارتند

از: Ergress ،

Regress ، Progress و Ingress; واژه هايى كه حركت به طرف جلو ، خارج ، عقب و داخل را

نشان مى دهند .3كلمه Aggradiياصورت انگليسى منسوخ آن Toaggressفعل لازم است كه مى تواند با

فاعل به كار رود ، اما با مفعول به معناى به كسى حمله بردن ، نمى تواند كارايى داشته باشد .4

مك دوگال (Mc Dougall,W .1908 )در كتاب روان شناسى اجتماعى ، پرخاشگرى را به منزله يك غريزه

تعريف كرده است .5 گروه ييل (Yale Group,1939 )هر رفتار ناشى از ناكامى را پرخاشگرانه تلقى

نموده اند .6 بندورا (Bandura, A ., 1974 )اعمال را ك به آسيب شخصى_ روان شناختى يا جسمانى يا

تخريب مالى منجر مى شود ، پرخاشگرانه دانسته است .7 براى آدلر (Adler,A . ) ، پرخاشگرى در هرگونه تجلّىِ

«ميل به قدرت» ابراز مى گردد . فرويد «غريزه مرگ»8 در رفتار هشيارانه را پرخاشگرى دانسته است .9بركوويتز

(Berkawits,S .,1979 )پرخاشگرى را عملى مى داند كه به آسيب رسانى عمدى به ديگران منتهى مى

گردد .10

به نظ_ر م_ى آيد هر رفتار عمدى اعم از ك_لامى يا غي_ركلامى كه من_جر به آسيب رساندن شخصى روان شناختى يا جسمانى

ياتخريب مالى به خود و ديگ_ران براى رسيدن به هدفى و يا به منظور تخليه هيجانى باشد پرخاشگرى است .

طبقه بندى پرخاشگرى

از ديدگاه كلى ، مى توان گفت كه دو نوع پرخاشگرى بازشناخته و تعريف شده اند: پرخاشگرى درونزاد11 يا سرشتى و

پرخاشگرى برونزاد12 يا واكنشى . اما پس از ايجاد چنين تمايزى ، باز هم مسأله وجود و عدم غريزه پرخاشگرى در انسان

پابرجا مى ماند .13بركوويتز در سطح

انسانى ، پرخاشگرى ابزارى14 را از پرخاشگرى برانگيخته15 بازشناخته و

پرخاشگرى را به منزله رفتارى تلقى كرده است كه به هدف وارد كردن آسيب به شخصى يا شيئى صورت مى پذيرد و ممكن

است آشكار (در سطح جسمانى و كلامى ) يا ناآشكار (در سطح فكر ) باشد .

رفتار پرخاشگرانه در انسان ، پديده اى متكثّر است كه در گستره اى از موقعيت هاى تنش زا ، سازش نايافتگى ها و اختلال هاى

عصب شناختىوروانى به منزله شيوهواكنش غالب رُخ مى نمايد . از اين رو ، به ميزان شيوع آن در برخى جوامع اشاره مى

شود:

فراوانى پرخاشگرى

بر اساس گزارش دايره آگاهى فدرال امريكا در سال 1988 ، 1566220 مورد جرايم خشونت آميز از قبيل تجاوز به عنف ،

سرقت ، اِعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روى داده است . مقايسه اين آمار با يك سال قبل از آن ، 16% افزايش

را نشان مى دهد .16

بر پايه گزارشى كه از مركز جرم شناسى اداره تحقيقات فدرال (FBI ) چهار سال بعد يعنى 1992 ارائه شد ، ميزان

جرم و جنايت به رقمى بالغ بر 1932274 فقره رسيده است . از اين تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره

مربوط به آدم كشى بوده است . تحقيقات نشان مى دهد كه ميزان جرم و خشونت در مناطق شهرى بيش از مناطق روستايى

است . آدم كشى در بين كسانى كه همديگر را مى شناسند شايع تر بوده و بيش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته

است . در امريكا ، آدم كشى دومين علّت مرگ و مير

در بين سنين 15 تا 24 سالگى است . آدم كشى در بين گروه هايى كه

از نظر اجتماعى اقتصادى در سطح پايين ترى هستند ، شايع تر است .17

يكى از بدترين پيامدهاى پرخاشگرى ، جنگ ها و خشونت هاى بين انسان هاست . اين موضوع در سطح جهانى و گستره

وسيعى از زندگى اجتماعى بشر در طول تاريخ مشاهده مى شود . تحقيقات نشان مى دهد كه در خلال 5600 سال تاريخ

مدوّن انسان ، 14600 جنگ به ثبت رسيده است كه طول آن بيش از 6/2% كلّ سال هاى عمر بشر است .18

پژوهش هاى انجام شده در زمينه پرخاشگرى

محرّك ها و تشكّل هاى زيربنايى پرخاشگرى

بدون شك ، تبيين پرخاشگرى مستلزم بررسى رويكردهاى نظرى گوناگونى است كه محققان درباره پرخاشگرى دارند . در

اين زمينه ، ابتدا اين سؤال به ذهن متبادر مى شود اين رفتار چيست . سپس بايد ديد نحوه پديدآيى فردى آن چگونه است;

يعنى پرخاشگرى چگونه در زندگى فردى تحوّل يافته است و نقش عوامل گوناگون محيطى و ارثى و تعامل آن ها چه تأثيرى در

بروز اين رفتار دارد . در نهايت ، بايد به فهم كنش آن و تاريخچه پديدآيى نوعى آن پرداخت . براى پاسخ به اين سؤالات ،

نيازمند بررسى رويكردهاى گوناگونى هستيم كه محققان درباره پرخاشگرى دارند . بنابراين ، به تحقيقات انجام شده مبتنى بر

هر رويكرد اشاره مى شود تا زمينه براى يك جمع بندى كلى با توجه به ديدگاه هاى گوناگون فراهم شود:

جنبه فيزيولوژيكى (عصب_ شناختى ، زيست شيميايى )

محرّك هايى كه رفتار پرخاشگرانه را موجب مى شود در دو نظام از اهميت ويژه اى برخوردار است . يكى نظام عصبى و

ديگرى نظام غدد درون ريز .

الف . نظام عصبى: تحقيقات نشان مى دهد كه مناطق گوناگونى در مغز از جمله هيپوتالاموس19 و دستگاه كنارى (

ليمبيك )20 به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى كنند و در مهار و يا ايجاد رفتارهاى هيجانى نقش مهمى ايفا مى

نمايند .21

بخش ديگرى از مغز ، كه با رفتار پرخاشگرانه ارتباط دارد ، «قشر پيشانى22 يا قدامى» است . اين قسمت با كاركردهاى

گوناگون و بسيار مهمّى مانند حل مسأله ، استدلال،نقشه كشيدنوهمچنين فعاليت هاى هيجانى ارتباط نزديك دارد .23

همچنين تخريب قطعه گيجگاهى رفتار پرخاشگرانه را در انسان ايجاد مى كند .24

ب . نظام غدد درون

ريز: جولين (Julian, T . ) و مك نرى (Mchenery . P . c .,

1989 )در يك بررسى آزمايشگاهى ، به اين نتيجه رسيدند كه افزايش تستوسترون25 در سطح خون موجب پرخاشگرى مى

شود . علاوه بر هورمون تستوسترون ، آندروژن26 و پروژسترون27همراه با استروژن نيز در بروز افزايش رفتار

پرخاشگرانه مؤثرند . بررسى هاى ديگر نشان مى دهد كه اختلال در تركيب و يا انتشار كاتكول آمين ها28 و سروتونين29

نيز تغييرات خُلقى را موجب مى شوند و بر رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تأثير مى گذارند .30

در مجموع ، تأخير رشديافتگى در نظام عصبى مركزى ، آسيب هاى عصب شناختى و هورمونى و ديگر اختلال هاى زيست

شيميايى و انتقال ارثى در منظومه علت هاى زيست شناختى پرخاشگرى قرار دارند و در محرك هايى كه زيربناى رفتار

پرخاشگرانه را تشكيل مى دهد سهيمند .

جنبه ناكامى31

بر اساس اين رويكرد ، پرخاشگرى همواره نتيجه ناكامى است و وقوع رفتار پرخاشگرانه همواره دالّ بر وجود ناكامى است .

به عبارت ديگر ، در اين رويكرد ، ناكامى به منزله حالتى تعريف شده است كه بر اثر بازدارى پاسخ معطوف به هدف به وجود

مى آيد و رابطه بين پرخاشگرى و ناكامى رابطه يك به يك فرض شده است .

با گذشت زمان اين رويكرد مورد نقد قرار گرفت و محققانى مانند بركوويتز (1992 ) اين مطلب را طرح كردند كه تعدّد

ناكامى ها همواره افزايش پرخاشگرى را در پى ندارد،بلكه رابطه اى منحنىوار بين تعداد ناكامى ها و رفتار پرخاشگرانه وجود

دارد; يعنى پرخاشگرى به عنوان پاسخ به ناكامى تا حدّى با شمار ناكامى افزايش مى

يابد ، ولى سپس روبه كاهش مى

گذارد .نمودارذيل رابطه بين احتمال پاسخ پرخاشگرانه و شمار ناكامى هاى پيشين را نشان مى دهد:

چرا چنين رابطه اى حاصل مى شود ؟ به نظر مى رسد كه انتظارات ، پاسخ عمده اى به اين پرسش باشند; بدين معنا كه با

افزايش شمار ناكامى ها ، شخص انتظار وقوع آن ها را دارد . بنابراين ، هنگامى كه يك ناكامى تكرار شود ، واكنش نسبت به

آن كاهش مى يابد . به عبارت ديگر ، ناكامى هاى مورد انتظار ، واكنش هاى هيجانى خفيف ترى ايجاد مى كنند تا ناكامى هاى

غير منتظره . محققان براى تبيين اين موضوع ، به چند دليل استناد كرده اند:

الف- ممكن است فرددرنتيجه انتظارعوامل ناكام كننده به تغيير اعمال يا حتى اهداف خود بپردازد و در نتيجه ، ناكامى كم ترى

تجربه كند .

ب- ناكامى ها ممكن است كم تر از سطح انتظار فرد ارزش يابى شوند .32

ج- ممكن است فرد ناكام شونده به جاى رفتار پرخاشگرانه به فكر دست يابى براى پيدا كردن راه هاى ديگرى غير از

پرخاشگرى بيفتد تا به هدفش برسد .33

جنبه يادگيرى اجتماعى

والترز (walters .G .C . ) و بندورا (Bandura . A ., 1963 ) در انتقادى بر نظريه

ناكامى پرخاشگرى ، اظهار مى دارند: اگرچه ناكامى به منزله تقويت مثبت ، باافزايش انگيزشى كه درتشديدموقت يك پاسخ

منعكس مى شود مرتبط است ، اما اهميت پاسخ ناكامى به آموزش اجتماعى اوليه آزمودنى به شيوه هاى تقويت و الگوبردارى از

پيش تجربه شده مبتنى است .34

به طور كلّى ، مى توان گفت: از ديدگاه يادگيرى اجتماعى ،

پرخاشگرى يا عدم پرخاشگرى يك شخص ، در موقعيتى خاص به

عوامل بى شمارى از جمله تجربه هاى گذشته ، تقويت هاى كنونى ، نوع الگوى مشاهده شده كه رفتار پرخاشگرى را انجام مى

دهد (الگوى زنده ، فيلم ، نمايش و مانند آن ) و متغيرهايى كه افكار و ادراك هاى او را شكل مى دهد ، همچنين به متغيرهاى

محيطى و اجتماعى وابسته است . جدول ذيل عوامل مؤثر بر پرخاشگرى بر اساس نظريه يادگيرى اجتماعى بندورا را نشان

مى دهد:

بر اساس رويكرد بندورا ، پرخاشگرى شكلى از رفتار اجتماعى است كه ياد گرفته مى شود . و بروز آن در هر موقعيت ، به

عواملى از قبيل تجربه هاى افراد پرخاشگر ، تقويت هاى كنونى براى پرخاشگرى و بسيارى از عوامل شناختى و اجتماعى ، كه

ادراك مطلوب بودن رفتار پرخاشگرانه را تعيين مى كند ، بستگى دارد .

جنبه شناختى

شاختر (Schachter, S . ) و سينگر (Singer, J . E ., 1962 ) بر نقش شناخت

در بروز حالت هاى هيجانى تأكيد مىورزند و معتقدند كه شناخت و تحريك با هم و به صورت وحدت يافته منجر به بروز

رفتارهاى هيجانى مى گردند ، هر چند هر يك از آن ها مى تواند به صورت مستقل وجود داشته باشد . اين محققان بر اين

باورند كه:

1- شناخت موجب تغييرات جسمانى و رفتارى مى شود;

2- هيجانات در چارچوب شناختى مطرح مى گردد;

3- به تمام عوامل بيرونى و درونى كه به ما امكان مى دهد به شناخت هيجانات نايل آييم ، بايد توجه داشت .

شاختر بر اين باور است كه در هر هيجانى ،

يك تخليه سمپاتيكى در كار است و اين تخليه طى موقعيتى كه شخص آن را تجربه

مى كند مشخص مى شود . به عبارت ديگر ، شناخت راهنماى برپايى فيزيولوژيكى مى گردد . بنابراين ، در شرايط عادى و

روزمرّه ، شناخت ها و برپايى ها به شدت با هم ارتباط متقابل دارند .35

هم زمان با مباحث شاختر محققان ديگر مانند لازاروس (Lazarus . Rs ) و آرنولد (Arnold,

M )سازه «ارزيابى»36 را به عنوان شناخت هايى كه بين محرك و پاسخ مداخله مى كنند ، مطرح كردند . «ارزيابى»

به اين معناست كه ما براى موقعيت هاى محيطى اطراف خويش ، معنايى قايل مى شويم ، خواه اين معنا براى ما خوب يا بد ،

باارزش يا بى ارزش باشد . آرنولد و لازاروس معتقدند كه ارزيابى محرّك براى پديدايى هيجانى ضرورى است . به عقيده

آرنولد (1960 1970 ) كليه محرّك هاى هيجانى پيش از اين كه منجر به پاسخ هاى هيجانى شوند ، در مراكز عالى مغز

مورد ارزيابى قرار مى گيرند و پس از آن كه براى محرّك هيجانى ، پاسخ مناسب تشخيص داده شد ، از طريق تالاموس و

هيپوتالاموس به تحريك هيجانى ، پاسخ هيجانى لازم داده مى شود . پس از ظهور پاسخ هيجانى ، مراكز عالى مغز مجدداً به

ارزيابى مى پردازد . لازاروس معتقد است كه تصور هيجان بدون شناخت ، كار بسيار دشوارى است . و هيجان ها بدون

شناخت قبلى و تعبير و تفسير محرّك ها امكان پذير نيستند .37

عوامل مؤثر بر پرخاشگرى

به طور كلى ، عوامل مؤثر بر پرخاشگرى را به سه دسته مى توان

تقسيم كرد:

الف عوامل زيست شناختى

1- مواد زيست شيميايى: در اين زمينه ، مى توان به تحقيقات جالين و مك نرى كه در پژوهش هاى خود به اين نتيجه

رسيدند كه افزايش تستوسترون در سطح خون موجب پرخاشگرى مى شود يا كاهش سروتونين موجب تغييرات بدخُلقى مى

گردد و بر بروز رفتارهاى هيجانى از جمله پرخاشگرى تأثير دارد ، اشاره كرد;

2- گرما: براى مثال ، پژوهش هاى بارون و بل در 1977;

3- برانگيختگى جنسى: براى مثال ، پژوهش هاىبارون وبريانت (Bryant,J . H . 1972 );

4- الكل: براى مثال ، پژوهش هاى لئونارد (Leonard, D . G . B . 1983 ) .

ب- عوامل روان شناختى

1- افسردگى: براى مثال ، پژوهش هاى بوهيم (Bohime, D . 1966 );

2- الگوى شخصيّت: براى مثال ، پژوهش هاىماتيوس (Mattews,K .A .1989 );

3- تأثير حرمت خود: براى مثال ، پژوهش هاى رنزى (Renzi, D . 1984 );

4- تأثير احساس گناه:38 براى مثال ، پژوهش هاى مانزى (Manzy, H . 1991 ) .

ج- عوامل فرهنگى اجتماعى اقتصادى و محيطى

1- خانواده: براى مثال ، پژوهش هاى فريم (Frame, N . 1974 );

2- تسليح: وقتى فرد مسلّح باشد ، امكان رفتار پرخاشگرانه در او تقويت مى شود . براى مثال ، پژوهش هاى بركوويتز

در 1974;

3- فقر: براى مثال ، پژوهش هاى ويليامز (Williamz, R . L . 1984 );

4- تأثيرات الگويى: براى مثال ، پژوهش هاى بندورا در 1973;

5- تأثيرات پاداش و تأييد اجتماعى: براى مثال ، پژوهش هاى بندورا در 1973 كه در نظريه يادگيرى اجتماعى مطرح

شد;

6- تأثيروسايل ارتباط جمعى:براى مثال ، پژوهش هاى بركوويتز در 1984 .39

ارتباط پرخاشگرى با مؤلّفه هاى شخصيت

آنچه امروزه

از ناحيه انديشمندان و پژوهشگران پذيرفته شده اين است كه رفتار پرخاشگرانه با مؤلفه هاى شخصيتى در ارتباط

است; يعنى زيرساخت رفتار پرخاشگرانه مؤلفه هاى شخصيتى افراد است . اما آنچه اهميت دارد شناسايى مؤلفه هايى

است كه با پرخاشگرى ارتباط دارد . تحقيقاتى كه در سال هاى اخير مشخصاً در اين زمينه انجام شده است40 به نتايج چشم

گيرى در اين زمينه دست يافته اند . نتايج حاصل از اين تحقيقات نشان مى دهد كه رگه هاى اصلى پرخاشگرى را در مؤلفه

هاى اضطرابى بايد جستوجو كرد . مؤلفه هاى اضطرابى (شامل مجموع مؤلفه هاى مرتبه دوم41 اضطراب

(Anxiety ) يعنى تنش 4Q ، تحريك پذيرى D ، نگرانى O ، ناپايدارى هيجانى C ، محدوديت در خود نظم دهى

3Q و ترس و كم رويى H )42 به عنوان هسته مركزى اختلال رفتار پرخاشگرانه بازشناخته شده اند ، به عبارت ديگر ،

معلوم گرديده است كه تجربه هاى اضطرابى و روان آزردگى ، كه اصلى ترين زمينه ساز بروز رفتار پرخاشگرانه است ، در

نوجوانان پسر و دختر موجود مى باشد .

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه «اضطراب» به منزله بخشى از زندگى هر انسان ، در همه افراد در حدّى اعتدال آميز

وجود دارد و در اين حد ، به عنوان پاسخى سازش يافته تلقى مى شود ، به گونه اى كه مى توان گفت: اگر اضطراب نبود ، به

قول استيفن (Stephen, M . P,1982 ) همه ما پشت ميزهايمان به خواب مى رفتيم .43

بنابراين ، فقدان اضطراب ممكن است براى ما مشكلات قابل توجهى ايجاد كند; زيرا اضطراب

است كه ما را وامى دارد تا

براى معاينه اى كلى به پزشك مراجعه كنيم ، كتاب هايى را كه از كتاب خانه يا دوستانمان به عاريت گرفته ايم بازگردانيم ، در يك

جاده لغزنده با احتياط رانندگى كنيم و بدين سان ، زندگىِ طولانى تر ، سازنده تر و بارورترى داشته باشيم . از اين رو ،

اضطراب به منزله بخشى از زندگى هر انسان ، يكى از مؤلفه هاى ساختار شخصيت وى را تشكيل مى دهد و از اين زاويه

است كه برخى از اضطراب هاى دوران كودكى و نوجوانى را مى توان بهنجار دانست و تأثير مثبت آن ها را بر فرايند تحوّل

پذيرفت; چرا كه اين فرصت را براى افراد فراهم مى كند تا محرّك سازشى خود را در جهت مواجهه با منابع فشارآور44 و

اضطراب انگيز گسترش دهند . به عبارت ديگر ، مى توان گفت كه اضطراب در برخى مواقع ، سازندگى و خلاّقيت ايجاد مى

كند ، امكان تجسم موقعيت ها و سلطه بر آن ها را فراهم مى آورد و يا شخص را برمى انگيزد تا به طور جدّى با مسؤوليت مهم

آماده شدن براى يك امتحان يا پذيرفتن يك وظيفه اجتماعى مواجه شود و با موفقيت آن را به انجام رساند .45

به عكس ، اضطراب مرضى نيز وجود دارد; اگرچه حدّى از اضطراب مى تواند سازنده و مفيد باشد ، اما اين حالت اگر جنبه

مزمن و مداوم بيابد ، در اين صورت ، نه تنها نمى توان آن را پاسخ سازش يافته دانست ، بلكه بايد آن را به منزله شكست ، سازش

يافتگى و

استيصال گسترده اى تلقى كرد كه فرد را از بخش عمده اى از امكاناتش محروم مى كند .46

اضطراب در سطح رفتار ، به صورت هاى گوناگونى ظاهر مى شود كه از جمله آن ها خشم و تخريبگرى است كه اين ها خود

جلوه هايى از پرخاشگرى هستند . خشم به عنوان يك شيوه بيان اضطراب فراوان ديده مى شود و در بيش تر مواقع ، وجود

يك اضطراب شديد ، نه تنها انسان (كودك ) را دچار ناپايدارى هيجانى مى كند ، بلكه موجب مى شود تا در برابر جزئى ترين

سرزنش ها يا تذكرها ، حساسيت نشان دهد و به صورت مكرر دچار خشم شود . اين خشم هاى ناگهانى ، كه احساس گنه

كارى را در پى دارند ، واكنش هاى منفى اطرافيان را برمى انگيزد .47 اين برخوردهاى منفى همچنين موجب تشديد هيجان

خشم مى شود . گاهى فرد مضطرب ممكن است دست به تخريبگرى بزند و نتواند خود را مهار كند و اطرافيان را مجبور

سازد تا نقش مهاركننده را ايفا نمايند . در چنين مواقعى ، فرد مضطرب به احساس ايمنى و اطمينان خاطرى بيش تر از هر

زمان ديگر نياز دارد تا از اين طريق بتواند احساس گنه كارى خود را كاهش دهد .

شيوه هاى مهار پرخاشگرى

نوجوانى يكى از مهم ترين مراحل زندگى انسان در گستره عمر آدمى محسوب مى شود و آخرين مرحله تحوّل شناختى و گذار

از مرحله «ديگر پيروى» به دوره «خودپيروى» است; دوره اى است كه نوجوان به هويّت و فرديّت خويش دست

مى يابد . از اين رو ، شناخت اين دوره از زندگى از اهميت

ويژه اى برخوردار است . نوجوان پيش از هر چيز در

جستوجوى هويت خويشتن است . اين جستوجو ، از سال هاى دوم و سوم زندگى به بعد پى ريزى مى شود . اما به زودى

در يك همسان سازى با والدين در مرحله بعدى محو مى گردد . ولى در نوجوانى ، مسأله هويّت با شدت تمام از نو وارد

ميدان مى شود . نوجوان از خود مى پرسد: «آيا من يك كودكم يا يك بزرگ سال ؟» اما در اين مرحله ، ديگر والدين

نمى توانند به او كمك چندانى بكنند; چه اين كه وى الگوهاى خود را در جاى ديگرى جستوجو مى كند و به خصوص كه عليه

اقتدار و ارزش هاى خانوادگى شورش مى كند . اين سرپيچى به نفع فرايند خود پيروى و جستوجوى فرديّت است; همان

گونه كه تضادورزى در 2 3 سالگى براى استقلال عمل در كودك مفيد بود .48

ميل به اظهار وجود و اثبات شخصيت براى نوجوانان يكى از طبيعى ترين حالات روانى آن هاست كه به قضاى حكيمانه الهى

در نهادشان آفريده شده است . نوجوانى كه دوره كودكى را گذرانده ، خواه ناخواه بايد خود را براى زندگى مستقل اجتماعى

مجهّز نمايد و تحقق اين موضوع ، پيش از هر چيز ، مستلزم يافتن هويّت و فرديّت خويشتن است ، ولى اين موضوع هرگز به

آسانى تحقق نمى پذيرد . نوجوان حاضر نيست از تمام روش هاى بزرگ سالان پيروى كند و بى چون و چرا كليه صفات

شخصيت خود را با آنان هماهنگ سازد ، بلكه به عكس ، در بين تمام ملل و

اقوام ، همواره نوعى مخالفت و تضاد بين نوجوانان و

بزرگ سالان وجود داشته است .49 بعضى مواقع ، تضادورزى ها و مخالفت ها به دليل عدم شناخت بزرگ سالان از ويژگى

هاى اين دوره از تحوّل به درگيرى بين اين دو نسل منجر مى شود و مقاومت اين دو نسل در برابر يكديگر بر شدّت سرپيچى و

طغيان نوجوان مى افزايد و اين دوره از تحوّل ، كه يكى از مراحل بارور هستى است كه طى آن ، ساخت هاى قطعى شخصيت

بزرگ سال تثبيت مى شود ، تبديل به دوره بحرانى مى گردد،50 حال آن كه اگر بزرگ سالان ويژگى هاى اين دوره از تحوّل را

بشناسند و با نوجوانان برخوردى مناسب داشته باشند ، هم نوجوانان به هويّت خويش دست مى يابند و هم بزرگ سالان كم تر

احساس نگرانى مى كنند .

امام صادق (عليه السلام ) ضمن بيانى حكيمانه ، كه از تعليمات آسمانى نبىّ مكرّم (صلى الله عليه وآله )آموخته است ، به اين

دوره از تحوّل و همچنين دوره پيش از آن اشاره مى كنند و مى فرمايند: «اَلْوَلَدُ سَيِّدٌ سَبْعَ سنين وَ عَبْدٌ سَبْعَ سنين وَ وَزيرٌ

سَبْعَ سنين .» به اين سخن ، كودك هفت سال اول ، سيّد و فرمان رواست . او را آزاد بگذاريد تا استقلال در عمل پيدا كند .

در هفت سال دوم ، آمادگى خاصى براى الگوپذيرى دارد; چه اين كه هنوز در مرحله ديگر پيروى قرار دارد و الگوپذير

است . از اين رو ، سعى كنيد در اين دوره ، الگوهاى مناسبى در اختيارش قرار دهيد و محيط تعليم

و تربيت او را هرچه بيش

تر غنى و اصلاح كنيد تا از طريق مشاهده الگوهاى مفيد و جذّاب ، رشد كند . اما در مورد دوره نوجوانى مى فرمايد: «

وزيرٌ سبع سنين»; يعنى دوره «ديگر پيروى» او سپرى شده و با آغاز نوجوانى ، دوره ديگرى از تحوّل شناختى عاطفى

براى او در حال شكل گيرى است . نوجوان مى خواهد به هويّت و فرديّت خويش دست يابد ، بنابراين ، نه تنها او را براى

پذيرش باورهاى خود تحت فشار قرار ندهيد ، بلكه آزاد بگذاريد تا خود انتخاب كند و حتى در مورد مسائل گوناگون زندگى با او

مشورت كنيد و از او نظرخواه باشيد .

اگر با نوجوان اين گونه برخورد شود ، طبيعى است كه هم اعتماد به نفس او تقويت مى شود و هم احساس امنيت و آرامش مى

كند و اضطراب ، كه اصلى ترين عامل رفتار پرخاشگرانه است ، در او تقليل و تعديل پيدا مى كند . اين اساسى ترين راه حل

براى مهار و كاهش رفتار پرخاشگرانه نوجوان است . از اين رو ، به همه دست اندركاران تعليم و تربيت ، والدين و همه

كسانى كه به نحوى با جوانان سر و كار دارند توصيه مى شود:

اولاً ، اين دوره از تحوّل (نوجوانى ) را با تمام ويژگى هايى كه دارد ، بشناسند .

ثانياً ، با نوجوانان به گونه اى برخورد كنند كه احساس امنيت نمايند و اعتمادشان جلب شود . سپس آنچه را موجب نگرانى و

اضطراب آن ها مى شود كاهش دهند . به نظر مى رسد استفاده از آموزه هاى دينى مانند

آنچه نمونه اش ذكر شد و يافته هاى

علمى در حوزه علوم روان شناختى و تربيتى ، دو عامل بسيار مهم براى دست يابى به هدف مذكور مى باشد .

منبع

ابوالقاسم بشيرى *

پى نوشت ها

1- Agyressivness .

2- Ch . A . Rycroft, Critical Dictionary Of

Psychoanalysis .

3_ ستور 1991

4_ ر . ك . به: عباسعلى الهيارى ، تعيين پرخاشگرى نوجوانان بر حسب مؤلفه هاى شخصيت و بررسى رابطه اين

مؤلفه ها و سطح پرخاشگرى با مؤلفه هاى شخصيتى پدران و تأثيرانگارى تنيدگى زدايى بر پرخاشگرى ، پايان نامه دكترى

دانشكده علوم انسانى دانشگاه تربيت مدرس،تهران ، 1376

5- W . Mc . Dougall, Introduction to Social Psychology

(London, Melhuen, 1908 ), P ., ?

6-و7-7- A . Bandura, Aggression and Social Heanning

Analysis (Prenrice Hall )

8-Death instnct (Thanatos ) .

9 و10_ نگارنده ، سطح پرخاشگرى و ارتباط آن با مؤلفه هاى شخصيت دانش آموزان دختر و پسر دبيرستان ، پايان نامه

كارشناسى ارشد ، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (رحمه الله )قم ، 1378 ، ص 19

11- Endogenous .

12- Exagenous .

13_ پريرخ دادستان ، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، تهران ، دانشگاه تهران ، ش 105 و 108 (پاييز 1376 ) ، ص

235 241

14- instrumental .

15- Impulsive aggression .

16-17-L . Kapplan Sadock, Synopsis of Psychiatry

Behavior Sciences And Children Psychiatrye New York

18-R . A . Baron etal, Exploriny Social Psychology, Ed

(Bascon, Allaun and Bacon )

19_ هيپوتالاموس (Hypothalamus ) به بخشى از مغز گفته مى شود كه در مجاورت كف بطن سوم و

طرف داخلى تالاموس و ناحيه فوقانى غده هيپوفيز قرار دارد . براى مطالعه بيش تر ، ر . ك . به: على روحانى ،

فيزيولوژى اعصاب و روان ، ص 72 به بعد .

20_ ليمبيك (Limbic ) قسمت ديگرى از مغز

است كه از بخش هاى گوناگونى ساخته شده . دستگاه ليمبيك

همراه با هيپوتالاموس به صورت يك مجموعه هماهنگ عمل مى كند و در مهار رفتارهاى هيجانى نقش اساسى دارد .

21_ على حائرى روحانى ، فيزيولوژى اعصاب و غدد ، چاپ سوم ، تهران ، سمت ، 1372 ، ص 72 و 73 / گايتون و جان

هال ، فيزيولوژى پزشكى ، ترجمه فرخ شادان،چاپ نهم،چهر،1376،ص1119

22- Forontal Cortex .

23_ به نقل از كاردوس ، فصل پانزدهم ، روان شناسى شخصيت ، 1998

24_ فديو ، 1977 به نقل از گلداشتين و كلر 1987

25_ تستوسترون (Testosterone ) يكى از هورمون هاى مردانه جنسى است كه از غدد جنسى و نيز از

غدد فوق كليه ترشح مى شود و در شكل گيرى صفات ثانويه جنسى مردانه نقش مهمى دارد .

26_ آندروژن (Androgen ) هورمون جنسى مردانه است كه از غده فوق كليه و بعضى ديگر از نقاط جنسى

بدن ترشح مى شود .

27_ پروژسترون (Progesterone ) يكى از هورمون هاى جنسى زنانه است كه از اندام هاى جنسى و به

وسيله يافته هاى فوليكول و به مقدار زياد به وسيله جسم زرد و نيز پس از تشكيل جفت از اين اندام ترشح مى شود .

28_ كاتكول آمين ها (Cathecol amine )هورمون هاى اپى نفرين و نوراپى نفرين هستند كه از بخش

ميانى غدّه فوق كليه ترشح مى شوند .

29_ سروتونين (Serotonin ) ماده اى است كه از نورون هايى ترشح مى شود كه در هسته هاى سجافى خط

وسط قسمت تحتانى پل مغزى و بصل النخاع قرار دارند . (ر . ك . به: گايتون ، فيزيولوژى پزشكى

، ترجمه فرخ

شادان ، ج 2 ، ص 1133 . )

30_ كاپلان سادوك ، خلاصه روان پزشكى ، ترجمه پورافكارى ، 1993

31- Frustration .

32_ بركوويتز 1962 ، روان شناسى اجتماعى ، ترجمه محمدحسين فرجاد و عباس محمدى اصل ، چ اول ، انتشارات اساطير ،

1372 .

33_ محمدكريم خداپناهى ، انگيزش و هيجان ، سمت ، 1376 ، ص 102 الى 104

34_ عباسعلى الهيارى ، پيشين ، ص 52

35_ محمدكريم خداپناهى ، پيشين ، ص ص 212 الى 214

36-Appraisal .

37_ همان ، ص 212 الى 214

38- Guilt

39_ نگارنده ، پيشين ، ص 46 و 47

40_ نگارنده ، پيشين / عباسعلى الهيارى ، پيشين

41_ منظور از عوامل مرتبه دوم اين است كه بيش تر عواملى كه در زمينه شخصيت به دست آمده اند ، مستقل نيستند و اين

بدان معناست كه از نظر رياضى ، همبستگى هايى بين اشباع هاى عوامل وجود دارند . بايد چنين نتيجه گرفت كه اين عوامل

خود توسط علل ديگرى ، كه جزئاً در چند عامل به اصطلاح نخستين مشتركند ، تعيين شده اند . پس يك بار ديگر به تحليل

عوامل دست زد تا به عوامل اساسى ترى ، كه اصطلاحاً رتبه دوم ناميده مى شوند ، دست يافت .

42_ براى توضيح بيش تر ، مى توانيد ر . ك . به: بيمارى هاى روانى ، اثر كراژ . ژ ، ترجمه پريرخ دادستان و

محمود منصور .

43_ به نقل از كامر 1995 ، براى اطلاع بيش تر ، ر . ك . به: پريرخ دادستان ، روان شناسى مرضى تحوّلى از

كودكى تا بزرگ سالى ، ج اول

، ص 60

44- Stressor

45_46_ پريرخ دادستان،پيشين،ج اول ، ص 59 60

47_ همان ، ص 66

48_ ماى لى . ر ، ساخت و پديدآيى شخصيت ، ترجمه و تحقيق محمود منصور ، چاپ سوم ، انتشارات دانشگاه تهران ،

1368 ، ص 120

49_ محمدتقى فلسفى ، گفتار فلسفى «جوان» ، چ اول ، انتشارات هيئت نشر معارف اسلامى ، 1344

50_ ماى لى . ر ، پيشين ، ص 120 121

نمودار پژوهش

پژوهش

تحقيق يا پژوهش به مفهوم عام يعني جست جو يا تجسس براي يافتن يا به حقيقت امري رسيدن يا كشف حقايق امور و پرده

برداري از راز هاي طبيعت است . از اين رو گستردگي آن به وسعت جهان آفرينش و پيچيدگي آن به دقت و ظرافت يك

سلول زنده و ساختمان كوچك ترين جزء ماده يعني اتم است ، همه چيز و همه جا را در بر مي گيرد . براي انجام اين كار ،

اركان اصلي پژوهش بايد شناسايي و مهيا شوند كه عبارتند از :

?- پژوهشگر

?- سياست هاي تحقيقاتي

?- برنامه ريزي تحقيقاتي

?- نظارت و ارزيابي

?-تحقيق و توسعه ( تحقيق بنيادي ، تحقيق بنيادي محض ، تحقيق كاربردي )

?- خدمات علمي و فني (اطلاع رساني علمي و فني ، موزه هاي علمي و فني ، بررسي و مطالعات مستمر در باره پديده

هاي طبيعي )

پژوهشگر يا محقق

در رشته هاي تحقيق منتخب خود و رشته هاي وابسته به آن داراي دانش وسيع چند بعدي و قدرت دستيابي به همه يافته هاي

قبلي از خود بوده و داراي تبحر و تجربه طولاني ، ذهني باز ، فكري آزاد از تعلقات مادي ، نبود وابستگي ، آ زاد انديشي ، آگاهي

به مسائل ، مشكلات و نياز هاي جا معه خود و جهان ، قدرت بالاي خلاقيت تحقيقاتي و ابداعي ، قدرت كاربرد مؤثر و عملي نتايج

تحقيقات ديگران ، خود و… است .

سياست هاي تحقيقاتي

بخشي از سياست هاي علمي محسوب مي شود كه عبارت است از مجموعه اي از خط مشي ها و تصميمات كلي براي بهبود

سازمان ، توسعه و روش ها و تأمين منابع و عوامل تحقيقاتي كه رسيدن به اهداف تحقيقاتي را ميسر مي سازد .

برنامه ريزي تحقيقاتي

برنامه ريزي تحقيقاتي عبارت از تجهيز منابع و ا مكانات به روش علمي و منظم و استفاده بهينه از آنها براي تحقق اهداف و

سياست هاي تحقيقاتي .

نظارت و ارزيابي

?- نظارت

مجموعه اقدام ها و عمليات استاندارد شده به منظور پيگيري جريان تحقيقاتي و تشخيص موارد و ميزان انحراف ، به گونه اي

كه تحقيقات در تمام مراحل بر اساس برنامه و به طور صحيح انجام پذيرد .

?- ارزيابي

بررسي عملكرد و سنجش كارايي فعاليت هاي تحقيقاتي با توجه به هدف ها و سياست هاي تحقيقاتي تعيين شده و تحليل اثر هاي

اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي و نتيجه گيري به منظور استفاده در تدوين برنامه هاي آينده به وسيله ارزيابي صورت مي گيرد

.

تحقيق و توسعه

عبارت است از هر گونه فعاليت منظم خلاق براي افزايش اندوخته هاي علمي و فني و استفاده از اين اندوخته ها براي طراحي

يا ابداع روشها و كاربرد هاي نوين ، به طور كلي فعاليت هاي تحقيقي علمي و توسعه تجربي است . نتايج تحقيق علمي اعم از

تحقيق بنيادي و كاربردي موجب افزايش اندوخته هاي علمي و فني مي شود .

توسعه تجربي با استفاده از اين نتايج به ابداع كاربرد هاي جديد و طراحي فرايند و روش هاي نوين مي پردازد .بدين ترتيب

فعاليت هاي تحقيق و توسعه به تحقيق بنيادي ، تحقيق بنيادي محض ، تحقيق كاربردي و توسعه اي تقسيم مي شوند .

?- تحقيق بنيادي:

عبارت است از كاوش هاي اصيل و بديع به منظور افزايش اندوخته هاي علمي و درك بهتر پديده هاي طبيعي ، انساني ، اجتماعي

و فرهنگي (پژوهشي است محض كه عمدتاً بدون نتيجه علمي فوري است )

?- تحقيق بنيادي محض:

تحقيقي است كه بدون توجه به كاربرد هاي عملي و به منظور گسترش مرز هاي دانش صورت مي گيرد .

?- تحقيق كاربردي:

هرنوع كاوش اصيل به

منظور كسب دانش علمي و فني جديد كه براي آن كاربرد ويژه اي در نظر گرفته شود . (نتايج

حاصل از آن در رفع نياز ها و حل مشكلات بكار مي آيد . )

?- تحقيق توسعه اي (توسعه تجربي ):

هر گونه فعاليت منظم مبتني بر دانش موجود حاصل از تحقيقات و يا تجربيات كه به منظور توليد مواد،فرآورده ها ، وسايل ،

ابزار ، فرايند ها و روش هاي جديد و يا بهبود آنها صورت مي گيرد . (بيشتر متوجه نوآوري در فرايند ها ، ابزارها و

محصولات است )

خدمات علمي و فني

عبارت است از هر گونه فعاليت خدماتي و پشتيباني كه در تسهيل امر تحقيق و توسعه مؤثر است و موجب اشاعه و توسعه

فرهنگ تحقيقاتي مي شود . خدمات علمي و فني عمده عبارتند از: اطلاع رساني علمي و فني ، موزه هاي علمي و فني ،

بررسي و مطالعات در باره پديده هاي طبيعي طرح هاي پژوهشي داراي دستورالعمل و مقررات ويژه طرح هاي پژوهشي

است ، كه عبارتند از:

?- اگر طرح دهنده يك نفر باشد مي بايد به عنوان مسئول اجراي طرح معرفي شود و درغير اين صورت يكي از طرح

دهندگان به عنوان مسئول اجراي طرح معرفي خواهد شد .

?- مسئول اجرا يا مجري طرح ، مدير اجرايي طرح است كه در تمام مراحل انجام طرح آن را سر پرستي نموده و مي بايد

عضو هيأت علمي دانشگاه باشد .

?- همكاران اصلي طرح افرادي هستند كه در تمام طرح با مسئول اجراي طرح همكاري نموده و مسئوليت عمده طرح به

عهده ايشان است .

?- تمام طرح هاي تحقيقاتي بايد از اولويت تحقيقاتي

شوراي پژوهشي كشور بر خوردار بوده ويا آن طرح مورد نياز كشور

باشد ويا به نوعي مايه ارتقاي سطح علمي شود .

?- هيچ طرحي بدون ارائه تعهد براي ارائه مقاله پذيرفته نشود .

?- در صورتي كه مجريان طرح ها ، طرحي را كه ارائه مي نمايند لزوماً بايد تكنيك آن محرمانه بماند بايد مراتب را به

پژوهشكده مربوطه اعلام نمايند .

?- ارسال نكردن گزارش نهايي طرح در دست اجرا ، از سوي مجري ، در مهلت مقرر و نيز انجام نشدن تعهدات مجري از

زمان مهلت مجاز اتمام طرح منجر به نپذيرفتن طرح هاي پيشنهادي جديد مجري خواهد بود .

انواع طرح هاي پژوهشي

در اينجا به عنوان نمونه يك نوع تقسيم بندي را در انواع طرح ها ،كه مربوط به دانشگاه تهران است اشاره مي شود:

الف ) طرح هاي پژوهشي نوع اول

اين طرح ها از سوي مجري ، پيشنهاد و بدون نياز به تصويب شوراي پژوهشي گروه يا دانشكده و يا مراكز پژوهشي به وسيله

معاون پژوهشي به مجري ابلاغ مي گردد .

_ تبصره: بر حسب مورد و يا تشخيص مراكز پژوهشي برخي از طرح ها پس از تأييد تخصصي دو داور و تصويب

شوراي پژوهشي به مجري ابلاغ مي شود .

ب ) طرح هاي پژوهشي نوع پنجم

اين طرح ها ، ويژه شركت اعضاي هيأت علمي در همايش هاي بين المللي است .

ج ) طرح هاي پژوهشي نوع ششم

اين طرح ها در قالب پايان نامه هاي كارشناسي ارشد و دكتري ، پس از بررسي در شوراي پژوهشي ابلاغ مي گردد . گفتني

است ، پژوهش هاي نوع اول كه در بالا اشاره شد به ترتيب شامل: خلاصه اطلاعات

طرح پژوهشي ، مراحل تصويب و

ابلاغ ، مشخصات مسئول اجرا ، مشخصات طرح دهنده يا طرح دهندگان طرحهاي پژوهشي دردست اجرا يا اجرا شده به وسيله

مجري طرح ، مشخصات همكاران اصلي (از كارشناسي به بالا ) اطلاعات مربوط به نتايج طرح ، هدف ، ضرورت تحقيق ،

فرضيه (خلاصه طرح كليد واژه ) مشخصات موضوعي طرح (مسافرت هاي پيشنهادي ، مراحل زماني ) نحوه ارائه

نتايج طرح - گزارش پايان طرح و برآورد هزينه ها است .

انواع طرح هاي پژوهشي بسيار وسيع است و همانطوركه اشاره شد گستردگي آن به وسعت جهان آفرينش ، پيچيدگي و دقت و

نيز ظرافت يك سلول زنده و ساختمان كوچك ترين جزء ماده يعني ماده اتم است همه چيز و همه جا را در برمي گيرد ، از اين

رو به برخي از آنها اشاره مي شود : طرح هاي ادبيات و هنر ، اقتصاد و مديريت ، حقوق ، الهيات و معارف اسلامي ، علوم

تربيتي و اجتماعي ، علوم پايه علوم دامي و شيلات ، فني و مهندسي ، كشاورزي ، محيط زيست و منابع طبيعي ، نانو تكنولوژي و

پزشكي و…

آشنايي با مراكز پژوهشي و نحوه كار آنها

رشد و توسعه پايدار كشور ، بقا ، حيات ،تداوم و فعاليت اقتصادي ، فرهنگي ، اجتماعي سياست و صنعت در سايه آنها فراهم كردن

شرايط مناسب زندگي براي همه آحاد جامعه را بايد در پويايي دانشگاه ها و نهادينه كردن ارتباط ميان دانشگاه و پژوهش و

مركز تحقيقاتي جست وجو كرد . (همانطوري كه مي دانيم ، نهادينه كردن مباني علم به تحقيق و پژوهش وابسته است )

ارتقاي فرهنگ پژوهش و تحقيق

به اعتقاد و باور اشتياق محقق دانشگاهي به تحقيق بستگي دارد و رابطه تعاملي ميان علم و

محقق را بايد به وسيله ابزارهايي فراهم ساخت .

در اين راستا ، مديريت براي تصميم گيري نياز به اطلاعات دارد ، انتقال و تبادل اين اطلاعات لازمه اش سامانه ارتباطي است .

دستيابي سريع و به موقع اطلاعات با توجه به ويژگي نظام جهاني كه امروز عصر اطلاعات ناميده شده مقدور است .

مطالعات نشان مي دهد ،كه جايگاه ارزيابي مراكز پژوهشي در كشور هاي پيشرفته ازسابقه ديرينه اي برخوردار است . البته

سازمان هاي خاص متولي اين امر هستند و يك مركز پژوهشي يا پژوهشكده داراي اهداف ، وظايف و گروه هاي پژوهشي

است .در بدو شروع كار ، تبيين موضوع مؤسسه ويا مراكز پژوهشي به همراه طرح توجيهي و اساسنامه مربوطه (به

شوراي گسترش آموزش عالي ) انعكاس و موافقت قطعي آنها با مؤسسه پژوهشي صادر و ابلاغ مي شود .

مراكز پژوهشي به طور كلي از نظر وابستگي به يكي از وزارتخانه ها از جمله (علوم ،تحقيقات و فناوري ، دانشگاهها ،

سازمانهاي دولتي يا بخش خصوصي ) مربوط هستند . تركيب مركز پژوهشي دولتي يا غير دولتي عبارتند از : رئيس

مركز يا معاون پژوهشي ، دو يا پنج نفر (بستگي به سطح و گستردگي فعاليت مراكز پژوهشي ) متخصص صاحبنظر در

رشته هاي مربوط و نيز گروه هاي مختلف پژوهشي تشكيل مي شود .

واحدهاي پژوهشي با عناوين زير در كشور فعاليت مي نمايند: مراكز پژوهشي ، مركز مطالعات ، پژوهشكده ، پژوهشكده و

گروهاي پژوهشي ، گروه پژوهشي مستقل ، مؤسسه تحقيقات ، مؤسسه عالي

پژوهشي و … فعاليت دارند . درباره تشكيل و

ايجاد واحد هاي پژوهشي شايان ذكر است ، براي اينكه دانشگاه ها از اصلي ترين مؤسسه ها در امر پژوهش در كشورهاست

طبيعي است كه ساختار واحدهاي پژوهشي با واحدهاي پژوهشي موجود در دانشگاها مشابه سازي شود . اعتقاد براين است ،

كه مراكز پژوهشي يكي از مهم ترين معيارهاي بهره وري در اين امر است .

از اين رو تحقيق به منظور طراحي يك سامانه عملي براي بهره وري مراكز پژوهشي كشور تدوين شده است و جهت انجام

كار پس از يك پژوهش كتا بخانه اي و ميداني در مورد بهره وري چند معيار انتخاب شده ، سپس براي ساخت شاخص بهره

وري فعاليت هاي مراكز پژوهشي با استفاده از يك پژوهش ميداني و يا تركيب ميداني ، كتابخانه اي مجدد مورد تجزيه و تحليل

قرار مي گيرد و براي جمع آوري در مورد اهميت شاخص هاي ايجاد شده نسبت به يكديگر از پرسشنامه استفاده مي شود .

تقويت و توجه به مراكز پژوهشي وبه رسميت شناختن مراكز پژوهشي ، بر اساس يافته ها و تحقيقات متقن آنها مي تواند استوار

باشد .چنين مراكزي مي توانند با فاصله گرفتن از بدنه دولت ، تحليل ها و آمارهاي كاربردي را براي مشاوره در اختيار

مديران و يا ارگان هاي تصميم گير قرار دهند . مراكز پژوهشي ، تحقيقاتي و مطالعات اجتماعي ، فرهنگي و… در فضايي

خارج از بوروكراسي اداري و متكلف مي تواند به آناليز مسائل حال و آتي جا معه بپردازد و حاصل آنان چون منبع و مرجعي

مفيد فايده شود .

به طور مثال يك بازرگان

با مراجعه به پژوهش مي تواند زمينه پرفايده تجارت در منطقه اي را بي صرف وقت و هزينه و

متوسل شدن به آزمون و خطا بيابد .مسئول سياسي با رجوع به حاصل پژوهش مي تواند بر نوشته هاي شهري كه دسته بندي

شده آماري و متوجه به پراكنش خاص هستند ، مطالبات و تهديدات را حدس بزند و آنها را مديريت كند .حاصل همه اين بهره

جستن ها به ايجاد جامعه اي پايدار كمك مي كند ، جامعه اي كه در آن كار كارشناسي جلوي بسياري از آزمون و خطا ها و

هزينه هاي آن را خواهد گرفت .

در اين ميان ايجاد مراكز تحقيقات استراتژيك استاني ، از ضروريات است كه ماحصل آن مي تواند از به هدر رفتن منابع و

اعتبارات جلوگيري كرده با تحليل هاي ساختاري و نگاه آزمايشي به سرزمين مورد مطالعه ظرفيت جديد را بشناساند .

آنچه در اين ميان داراي اهميت است ، ضروريات خارج نمودن مراكز مطالعاتي از تمركز ، انحصار و دولتي بودن و در عين

نظارت عاليه و ساماندهي آن براي صيانت از امنيت ملي است . پژوهش هاي جامع هر يك به صورت بالقوه قابليت تبديل

شدن به راز را دارا هستند و بايد راهكاري براي امانتداري اين مؤسسه ها و مراكز ترسيم شود . در اين زمينه عواملي كه

براي موفقيت مراكز پژوهشي لازم بوده و به ضرورت بايد لحاظ شود ، به اجمال اشاره مي شود:

?- اهداف و روش مشخص:

موجب كاركرد هماهنگ گروه هاي مطالعاتي خواهد بود .

?- تأكيد بر پژوهش:

در يك محيط هدايت كننده پژوهشي كه اهم تأكيد خود را بر روي بازدهي پژوهشي

گذاشته و يا آن را هم ارز ديگر مقولات

مورد تأكيد قرار مي دهد .

?- فرهنگ:

فرهنگ سازماني خصوصيات منحصر به فرد در مراكز پژوهشي كه آن را از بقيه سازمان ها متمايز ساخته و شاخصي است

كه اعضا آن را درك كرده و به يكديگر منتقل مي كند .

?- وضع گروه:

روحيه نوع آوري ، از خود گذشتگي براي كار ، ميزاني كه يك عقيده جديد مورد عنايت قرار مي گيرد و درجه همكاري و

فراواني مجمع هاي عمومي ، رتبه بندي تجمعي موارد فوق ارتباطي مثبت و مستقيم بين وضع گروه و ميزان كارايي را نشان

مي دهد .

?- مديريت مشاركتي:

امروز دا نش و مهارت هاي فرايند تصميم گيري آن چنان پيچيده است كه شايد از عهده يك فرد خارج باشد ، پس از آنجايي كه

يك مدير قبل از هر چيز فرد رشد يافته و داراي اهداف تعريف شده اي است ، موجب افزايش آگاهي اعضا به منظور هماهنگي

بهتر در انجام دادن آن و دستيابي به ديدگاه هاي نو اعضاي شورا و گروه هاي مطالعاتي خواهد شد .

?- ارتباط:

وجه مشخصه آن تبادل اطلاعات ، حمايت ودرك همدلانه و دسترسي به پژوهشگران در شبكه سازمان و مركز تحقيقاتي است ،

كه بايد بين مدير ( رهبر ) و ديگر اعضاي گروه و نيز بين ديگر پژوهشگران خارج از گروه و سازمان برقرار گردد .

?- منابع و امكانات:

شامل منابع انساني (همكاران ، دستياران ، مشاوران فني سازمان ، منابع مالي ، تجهيزات و كتابخانه ) است .البته در بين تمام

اين عوامل ، رضايت از حضور منابع انساني در يك واحد تحقيقاتي بيشترين اطمينان خاطر

را در ميزان آن واحد دارد .

در نهايت ، آشنا نبودن با اين عوامل علت ناكامي بسياري از مراكز پژوهشي را فراهم مي سازد ، يك واحد پژوهشي موفق

نيازمند مجموعه اي از خصوصيات فردي براي هر يك از اعضاي گروه تحقيق ، محيط سازمان ، حمايت كننده قوي و رهبري

مشاركتي و آگاه به پژوهشگري است .

از اين رو يك سازمان پژوهشي از دور به صورت يك واحد يكپارچه به نظر مي رسد ، اما در نگاه دقيق تر داراي اجزاي

ظريفي است كه بقا و تد اوم آنها وابسته به وجود كاركرد مؤثر چندين خصوصيات فردي ، سازماني و رهبري است .

با توجه به جدي نينگاشتن امر پژوهش در كشور و موانع جدي كه در راه موفقيت مراكز پژوهشي وجود دارد به اجمال به

برخي از آنها همراه با روند آغاز پژوهش بعد از انقلاب اسلامي اشاره مي شود : توجه جدي به تحقيقات گرچه از اوايل

برنامه اول آغاز شد ولي روند رو به افزايش آن را در خلال برنامه عمراني دوم در عملكرد برخي سازمان هاي دولتي و غير

دولتي مي توان ديد .

از نظر كمي ، افزايش تعداد طرح هاي پژوهشي در زمينه امور و مسائل اجتماعي و فرهنگي ،در برخي از وزارتخانه ها و

سازمان ها از جمله: وزارت ارشاد اسلامي ، صد ا و سيما ، شهرداري تهران ، مركز پژوهش هاي اجتماعي مجلس و نيز در

صدور مجوز براي ايجاد مراكز تحقيقاتي دولتي و غير دولتي ، از سوي برخي از وزارتخانه ها مثل: وزارت علوم ، تحقيقات

و فناوري صورت گرفت .

البته اينها زمينه ساز توسعه

پايدار انساني و اجتماعي در كشور محسوب مي شوند ، منتها حقيقت امر اينست كه تصميم گيري در

اين باره بايد از محدوده و مباحث كلان و نظري شكل گرفته در اتاق ها و سالن ها بيرون بيايد و به واقعيت هاي موجود از

زبان محققان و مجريان طرح ها و از آنها بيشتر با كساني كه مشكلات اجرايي سر و كار دارند ، بر گرفته شود . به نظر مي

رسد ، آنچه روند توسعه تحقيقات در ايران را كند كرده و سياست هاي توسعه اي برنامه اي عمراني را در مورد تحقيقات ، كم

رنگ كرده است ، اختلال نگرش و عملكرد بين مديران و مجريان رده مياني و اجرايي است در نحوه هزينه كردن اعتبارات و

نيز اعمال سياست هاي پژوهشي است .

مثال: يكي از آنها اينست كه مديران و مجريان رده مياني و اجرايي ، با توجه به تجربه و برد اشت هاي شخصي باور دارند

كه مسائل و مشكلات سازمان ها و نهادها و درنهايت جامعه را بهتر از محققان مي دانند و پيشاپيش نتيجه تحقيقات از قبل براي

آنها مشخص است ، از اين رو با توجه به مراتب پژوهش يا تحقيقات فرهنگي و اجتماعي و… در ايران با موانع روبرو است و

بايد به آنها در جهت برون رفت از اين وضع توجه ومداقه نمود . از جمله:

?- نهادي نشدن تحقيق ، تفحص و نو آوري

?- باور نداشتن به نقش تحقيقات بويژه تحقيقات فرهنگي و اجتماعي

?- وجود روابط شخصي و سليقه اي در واگذاري تحقيقات به محققان دولتي و غير دولتي

?- نبود متولي اصلي تحقيق

?- نبود آيين نامه

ها ، دستور العمل ها ، كمبود نيروي انساني محقق و كارآمد . گفتني است ، يكي از محور هاي اساسي در

پژوهش آگاهي از نظرات و گرايش ها و به طور كلي افكار عمومي در سطح جهان ، جامعه و گروه هاي اجتماعي شهري و

روستايي است .

دستيابي به چنين آگاهي ، از راه افكار سنجي ، علمي مستقل و به دور از غوغا سالاري و جوسازي امكان پذير است كه در اين

زمينه بايد به جايگاه و پايگاه نظر سنجي در جامعه توجه كرد

به عنوان مثال:

وجود افراد متخصص ، مجرب ، متعهد و مستقل و كارشناسان با تجربه در زمينه مربوطه - وجود برنامه ها و هدف هاي

راهبردي ، كاربردي و توسعه اي ميان مدت ، كوتاه مدت و بلند مدت- اعمال مديريت مستقل ، متعهدانه و به دور از گرايشات

روزمره زدگي از طرفي كمبود منابع مالي و كمبود پژوهشگر كارآمد در كشور هاي در حال توسعه و نبود برنامه ريزي جامع

علمي مبتني بر واقعيت ، براي تربيت چنين نيرويي در زمره مهم ترين عوامل باز دارنده انجام تحقيقات و مانعي بزرگ در راه

دستيابي به اهداف برنامه هاي توسعه ملي محسوب مي شود . تأمين نشدن زندگي پژوهشگر و نبود اطمينان خاطر وي از

حاصل كار و تلاش ، نبود عوامل مشوقه و نداشتن انگيزه اقدام به كار تحقيقاتي و همچنين نبود رقابت سازنده بين پژوهشگران

قابل ذكر است .

به طور كلي در جوامع در حال توسعه به ندرت كسي روي توان و قابليت هاي دانشجويان و اهميت آماده سازي آنان براي

انجام فعاليت هاي تحقيقاتي حساب مي كند

همچنين نداشتن فرهنگ كار گروهي و وجود فردگرايي و كار انفرادي به خودبيني بي

منطقي و عدم انجام نشدن طرح تحقيقاتي بزرگ منجر مي شود . باتوجه به مراتب و تعريفي كه از وضع پژوهش در كشور

مطرح شد ، سؤال هايي در اين زمينه در قالب تحقيق مطرح هست كه هر كدام از آنها به صورت فرضيه به عنوان عامل اثر

گذار و موانع توسعه پژوهش و نداشتن عزم ملي نمود عيني دارد .

اهداف تحقيق

_ شناسايي و درك موانع اساسي گسترش پژوهش در كشور

_ سنجش علمي و نگرش اساتيد ، دانشجويان و محققان نسبت به مقوله پژوهش در جامعه

_ برنا مه ريزي كلان براي به حداقل رساندن عوامل مخل روند پژوهش در كشور

_ تلاش براي اولويت بخشيدن به امر پژوهش در مراكز آموزش عالي ، دانشگاه ها و مراكز پژوهشي

_ تلاش براي انطباق ساختار پژوهش كشور با نياز هاي جامعه

_ تعميم روحيه پژوهش و پژوهشگري در اركان جامعه

_ تمركز و هدايت بخشي از برنامه و بودجه آموزش و پرورش در جهت پرورش و آموزش افراد ذيصلاح به منظور تقويت

روش هاي عملي تحقيق در مقاطع مختلف تحصيلي خصوصاً ابتدايي

_ توجه جدي به برقراري يك نظام واحد براي مديريت و هدايت مراكز پژوهشي كشور

_ توجه جدي در جهت ارتقا آگاهي فرهنگي مردم نسبت به لزوم امر پژوهش در كشور باتوجه به بودجه پژوهشي در كشور كه

?? صدم درصد (?/?? درصد ) از درآمد ناخالص ملي ودر خارج از كشور ?/?درصد است .از اين رو توجه و

تمركز بر آهنگ رشد بودجه پژوهشي كشور تا حصول به اندازه واقعي بايد مورد عنايت جدي و پايدار

مديريت محترم كشور

قرار گيرد .

سؤال هاي تحقيق

?- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با كمبود جا و فضاي پژوهشي ارتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با بي انگيزگي رؤساي دانشگاه ها و اساتيد و مديريت ها ارتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در ا مور مربوط به پژوهش با انگيزه نداشتن دانشجويان به كار و تحقيق و تحصيل ارتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مريوط به پژوهش با فقر امكانات فناوري ا رتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با آموزش نديدن دا نش آموزان با مفهوم تحقيق و مراحل عملي تحقيق در

دوران مدرسه ، ارتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نحوه آموزش در دانشگاه ها كه بر اساس نظريه و تئوري جهت يافته اند

ارتباط دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مربوط با جدي تلقي نشدن واحدهاي مربوط به پژوهش و دروس عملي در دانشگاه ها ، ارتباط

دارد ؟

?- مشكلات كشور در ا مور مربوط به پژوهش با مشكل دانشجويان در شناخت و درك روش هاي تحقيق در علوم ، ارتباط

دارد ؟

?- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نا تواني دانشجويان در كار با فناوري پيشرفته ارتباط دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود نظام هماهنگ در ارزيابي علمي و عادلانه فعاليت هاي پژوهشي

ارتباط دارد ؟

??- مشكلات پژوهشي كشور با نبود هيأت علمي صرفاً پژوهشي در دانشگاه ها ، ارتباط دارد ؟

??- مشكلات پژوهشي كشور با بي اعتمادي علمي مردم و دانشجويان به اساتيد در اثر ارضا نشدن انتظارات علمي ارتباط

دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نداشتن فرهنگ كارگروهي در تحقيقات ارتباط دارد ؟

??- مشكلات در امور مربوط به پژوهش با سرگرداني و نا اميدي كادر علمي دانشگاه ها و دانشجويان و محققان (به علت

فاصله بين اندوخته هاي علمي كشور هاي پيشرفته و كشورهاي ضعيف ) ارتباط دارد ؟

??- مشكلات مربوط به پژوهش در كشور با خود محوري و پاسخگونبودن كادر اجرايي و اداري دانشگاه ها و مؤسسه

هاي دولتي ، ارتباط دارد ؟

??- مشكلات مربوط به پژوهش كشور با منطبق نبودن ساختار و عملكرد دانشگاه ها با آنچه كه بطور واقعي نياز جامعه

است ارتباط دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با در اولويت قرار ندادن پژوهش در دانشگاه ها و مراكز پژوهشي ، ارتباط

دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود قوانين مصوب كه دولت را ملزم به پرورش نيروي تحقيقاتي كارآمد

در حد استاندارد جهاني نمايد ، ارتباط دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با كمبود كتب علمي و ضعف كتابخانه ها در پاسخگويي به نياز هاي

پژوهشگران ، ارتباط دارد ؟

??- مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با ضعف نظام پستي در عرضه خدمات سريع ، مطمئن و ارزان براي بخش

پژوهش ، ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با منتشر نشدن مجلات و نشريات علمي كار آمد ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات پژوهشي كشور با كمبود وسايل و ابزار آزمايشگاهي و تحقيقاتي ، و به طور كلي فناوري نوين ارتباط دارد

؟

??- به نظر شما مشكلات كشور در امور

مربوط به پژوهش با ناتواني كشور در انتشار نتايج و تمايل نداشتن به در اختيار

گذاشتن نتايج تحقيقات براي استفاده ديگر محققان ، ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با ترجمه و چاپ نشدن آخرين منابع علمي - پژوهشي كه در

كشورهاي پيشرفته رخ مي دهد ، ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با ناتواني قابليت هاي پژوهشي در اعضاي هيأت علمي كنوني

دانشگاهها ، ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات كشور در امور مربوط به منطبق نبودن ساختار دانشگاه ها و مراكز پژوهشي با آنچه كه انجام پژوهشهاي

علمي مي طلبد ، ارتباط دارد ؟

??- آيا مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود سرمايه گذاري لازم در دانشگاه ها و مراكز پژوهشي در آماده

سازي دانشجويان و پژوهشگران آينده ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود ارتباط دانشگاه هاي كشور بايكديگر و نشدن تبادل نشدن

دستاوردهاي تحقيقاتي ، ارتباط دارد ؟

??- بنظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود نظامي كارآمد براي آگاه ساختن مردم از ارزش پژوهش

در حل مسائل مبتلا به جا معه ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما امور مربوط به پژوهش كشور با بي توجهي دولت به اهميت تحقيقات و امور پژوهش و لحاظ نكردن آن در

برنا مه هاي توسعه اي ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما امور پژوهش با پيوند نداشتن علمي و تحقيقاتي ميان دانشگاهها ، مراكز توليدي ، صنعتي و خدماتي ارتباط

دارد ؟

??- بنظر شما مشكلات كشور در امور مربوط

به پژوهش با نبود ارتباط علمي اساتيد و دانشجويان با مشكلات ديگر دانشگاه

ها و همتايان خود در خارج از كشور ، ارتباط دارد ؟

??- بنظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با نبود يك سازمان مركزي قوي ، براي هماهنگ نمودن فعاليت

هاي دانشگاه ها و مؤسسه هاي خصوصي در راستاي اهداف برنامه هاي توسعه ملي ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با تأمين نبودن اقتصادي و اجتماعي محققان و پژوهشگران ،

ارتباط دارد ؟

??- بنظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با كمبود بودجه و اعتبارات پژوهشي كشور ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات كشور در امور مربوط به پژوهش با ناشناخته ماندن نقش علوم پايه در توسعه كشور ارتباط

دارد ؟

??- بنظر شما مشكلات پژوهشي كشور با نداشتن منزلت ا جتماعي پژوهشگران و محققان ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات پژوهشي و نهادينه نشدن آن در كشور با عدم سرمايه گذاري نكردن آموزش وپرورش در آماده

سازي دانش آموزان از مقطع ابتدايي به انديشيدن و آموزش آنها به روش هاي يادگيري ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات پژوهشي كشور با عدم آگاهي نداشتن مردم براي كاربرد پژوهش و نياز به آن در برنامه ريزي

ها ، ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات پژوهشي كشور با اعمال سليقه ، برداشت ها و تجربيات شخصي مديران از مشكلات ، به جاي

بررسي آنها با علم پژوهشي ارتباط دارد ؟

??- به نظر شما مشكلات پژوهشي كشور با نداشتن ارتباط كافي با شبكه هاي اطلاع رساني جهاني ،

ارتباط دارد ؟

باتوجه به اينكه اين طرح پژوهشي در قالب سؤالات مطرح شده بتواند ، موجبات بازشناسي نقش راهبردي پژوهش در برنامه

ريزي هاي كشور شود ، پيشنهاد انجام پژوهشي در رابطه با علت وعلل نهادينه نشدن امر تحقيق و باور نداشتن به نقش آن در

كشور ارائه مي گردد .

شوراهاي پژوهشي

به عنوان سياستگذار برنا مه هاي پژوهشي دولتي و غير دولتي است كه به طبع بايد براي تأييد و تصويب عناوين و موضوع

هاي پژوهشي براي مراكز پژوهشي فعاليت نمايد .

اعضاي شوراي پژوهشي عبارتند از :

?- رئيس پژوهشكده يا معاون ويا مدير كل پژوهشي

?- نماينده وزارت علوم ، فناوري و تحقيقات

?- نماينده سازمان مديريت و برنامه ريزي (چنانچه مركز پژوهشي ، دولتي باشد )

?- دو يا پنج نفر متخصص صاحبنظر در رشته هاي مربوط به عنوان هيأت علمي است .

نشست هاي شوراي پژوهشي

بستگي به حجم و وسعت كار مي تواند هرماه يكبار تشكيل شود يا بنا به وضعيت و حجم كار شورا ، ترتيب ديگري براي نشست

ها اعمال نمايند . شايان يادآوري است ، در برخي از دانشگاهها شوراي پژوهشي به منظور بررسي و اظهار نظر در باره

موضوع هاي مرتبط و مواردي كه از سوي مركز پژوهشي به شوراي پژوهشي ارجاع مي شود ، كميسيون هاي تخصصي با

شرح وظايف مشخص از قبيل برنامه ريزي و ارائه خط مشي پژوهشي براي ارائه به شوراي پژوهشي و نيز ارائه پيشنهاد

لازم … كميسيون هاي امور پژوهش هاي كاربردي ، برنامه ريزي و سياستگذاري تشكيل مي دهند .

منبع

روزنامه ايران

17- جوان و علم جويي

انگيزه و آموزش

مقدمه

انگيزش ، عامل بسيار مهمي در عملكرد انسان ها است . مي گوييم مهم ، زيرا انگيزش از آموزش نيز مهمتر است اما متاسفانه

بيشتر آموزش دهندگان از جنبه هاي متعدد انگيزش بر يادگيري آگاهي كامل ندارند و موقعيت ها و شرايط آموزشي به ندرت ايجاد

اشتياق مي كنند .

مربيان محترم اگر مايل به بهره برداري از توانايي هاي انسان باشند ، بايد بر انگيزش و جنبه هاي عاطفي آموزش ، تاكيد بيشتري

كنند .

موضوع اين است كه يادگيري همواره با انگيزش سر و كار دارد . ما نمي توانيم يادگيري را فعاليتي صرفا ذهني بدانيم؛ كاري

كه متاسفانه اغلب اجرا مي كنند . اشتياق به يادگيري دقيقا اساس هر آموزش است كه بايد مورد توجه قرار گيرد . در اين

راستا پيشنهادهايي مطرح است كه به شما والدين و مربيان عزيز و مهربان در ايجاد انگيزش و يادگيري بهتر فراگيران كمك

مي كند .

تنوع در يادگيري

يادگيري ممكن است گاهي خسته كننده و تكرار آن كسالت آور باشد ، ساعت ها روي نيمكت نشستن براي خيلي ها خوشايند

نيست . تنوع فعاليت ها در كلاس و ارايه محرك هاي گوناگون و استفاده از ابزارهاي آموزشي متنوع باعث مي شود تا انگيزش

در يادگيرنده ايجاد شود و با شوق بيشتري به درس گوش فرادهد ، در نتيجه يادگيري بهتر صورت مي گيرد .

مشاركت فعال در يادگيري

براي فعاليت هاي عملي هيچ راهي وجود ندارد جز اينكه يادگيرندگان را از روي صندلي ها بلند كرده تا به فعاليت بپردازند .

در اصل تعليم و تربيت يادگيري عملي ، بسيار قوي و موثر است . هر چه آموزش هاي عملي بيشتر باشند ، علاقه دانش آموز

بيشتر و يادگيري هم بهتر خواهد بود . بايد يادگيرندگان را از صندلي ها بلند كرد تا به كارهاي عملي بپردازند .

نشاط در يادگيري

برخلاف بعضي نظرها كه اعتقاد دارند براي يادگيري بايد سخت گيري صورت گيرد ، بايد اين واقعيت را پذيرفت كه تفريح و

سرگرمي و بازي در جريان درس معجزه مي كند . البته مسلم است كه منظور تفريح و سرگرمي است كه به درس مربوط

باشد .

ايجاد تعامل اجتماعي

انسان ها موجوداتي اجتماعي اند و دوست دارند كه با يكديگر تعامل داشته باشند . بيشتر كلاس ها پر از رديف صندلي هايي است

كه خلاف خواسته دانش آموزان است . محيطي خلق كنيد كه در آن امكان تعامل و تبادل افكار وجود داشته باشد . معلم دانا

صحبت كردن خود را به حداقل و صحبت كردن يادگيرندگان را به حداكثر مي رساند .

حمايت از طريق هم كلاسي ها

بهترين كار براي ايجاد انگيزه در دانش آموزان اين است كه از آنها بخواهيم در يادگيري مطالب درسي به يكديگر كمك و ياري

برسانند .

پيوند دادن مهارت ها و مطالب جديد با مهارت هاي قبلي

اين كار توانمندي هاي آنها را تقويت مي كند . هنگام معرفي مهارت ها و يا دانش جديد ، آنها را با مهارت ها و دانسته هاي قبلي

ربط دهيد . همچنين انتظاري را در دانش آموز به وجود آوريد كه آنچه اكنون ياد گرفته شده ، در آينده كاربرد خواهد داشت .

هرگز آموزش را به يادگيري مطالب فعلي محدود نكنيد و حتما مطالب قبلا آموخته شده را دوباره گويي نماييد . بهترين راه

براي آموختن مهارت هاي جديد ، تلفيق آنها با مهارت هاي قبلي فراگيرنده است . اين كار توانمندي هاي فراگيران را تقويت

مي كند

ايجاد فرصت كافي براي فهم و درك مطلب

يادگيري مستلزم زمان است و دست يابي به درك عميق در زمان بيشتري تحقق مي يابد . متاسفانه ما در آموزش هاي گروهي

اغلب عجله به خرج مي دهيم و نمي گذاريم يادگيرنده درك بهتر و خوبي از موضوع داشته باشد . افزايش فرصت يادگيري

موجب خوب فهميدن درس و بالاتر رفتن انگيزه براي فراگيري آن مطلب و موضوع درسي مي شود .

ايجاد فرصت تمرين و بازخورد بيشتر

هر چقدر فرصت بيشتر باشد ، زمان براي تمرين مطالب و برنامه هاي آموزشي بيشتر خواهد بود . بايد به يادگيرندگان اين

مطلب را بفهمانيم كه شما مي توانيد اين درس را ياد بگيريد و اين يعني ايجاد انگيزش .

بگذاريد يادگيرندگان خلاقيت خود را نشان دهند

در برنامه هاي آموزشي خود خلاقيت به وجود آوريد . آموزش به اين شيوه كه اين راه حل است و اگر اين مسايل را با اين

روش انجام بدهيد ، بيشتر سبب بروز تفكر هم گرا مي شود و قدرت خلاقيت و تفكر واگرا كه همه از آن برخوردارند ، تقويت

نمي شود و بروز نمي كند . سعي كنيد با ارايه راه حل هاي مناسب ، تفكر خلاق را پرورش دهيد . سعي كنيد پرسش را با

پرسش پاسخ دهيد . به اين ترتيب تفكر خلاق را پرورش خواهيد داد

مطمئن شويد كه يادگيرندگان موفق مي شوند

هيچ چيز مانند موفقيت كارايي ندارد . آموزش فعال ، فرصت هاي بسياري براي موفقيت يادگيرندگان پديد مي آورد .

آغاز درس با ارايه دليل براي برانگيختن دانش آموزان

دانش آموزان واقعا به دليلي براي انگيزش احتياج دارند . سعي كنيد به آنها بگوييد كه موضوع يا تكليف درس براي چه چيزي

خوب است . چگونه اين موضوع يا تكليف درسي مي تواند آنها را براي انجام ساير چيزها آماده كند و چرا مهم و جالب

است .

استفاده از تحسين كلامي و غيركلامي

گفتن كلماتي مانند خوب ، بسيار خوب ، عالي است و نظاير اينها و يا با يك دست بر پشت فراگير زدن ، با سر تاييد كردن ، چشم

بر هم زدن و . . . مي تواند يك وسيله انگيزش قدرتمند محسوب شود .

?? ) انجام كارهاي غيرمنتظره

اگر دانش آموزان درباره مشكلات يادگيري صحبت مي كنند ، ناگهان درباره مشكل يادگيري خودتان صحبت كنيد . اگر شما

خود به طور معمول سوال امتحان را تهيه مي كنيد ، اين دفعه از دانش آموزان بخواهيد كه سوال تهيه كنند و . . . اين اتفاقات

غيرمنتظره اثر جالب توجه داشته و آنها را به موضوع مربوطه درگير مي سازد . صحبت ها و روش هاي غيرمنتظره شما

مي تواند اثر جالب توجهي در يادگيري فراگيران داشته باشد

?? ) استفاده مثال ها ي آشنا

هنگامي كه مي خواهيد مثالي بزنيد ، از مواردي استفاده كنيد كه آشناست . براي مثال بهتر است به جاي اسامي گوناگون و

ناآشنا ، از اسامي دانش آموزان استفاده كنيد يا عنوان هاي كتاب هايي كه آنها خوانده اند ، يا فهرست شرح حال افراد مورد علاقه

آنها در ورزش يا هنر و غيره استفاده كنيد . به ياد داشته باشيد كه آشنا بودن ، معني دار بودن و تداعي ها مي تواند يادگيري و

يادآوردن را بهبود بخشد .

ما به عنوان معلمان و مربيان اگر مايل

به بهره برداري از توانايي هاي انسان هستيم بايد بر انگيزش وجنبه هاي عاطفي آموزش

تاكيد بيشتري كنيم . ايجاد انگيزه در دانش آموزان يكي از مهم ترين وظايف مربيان و معلمان است . در دنياي پرهيجان تعليم

و تربيت براي جلب توجه افرادي كه آنها را آموزش مي دهيم ، فراهم آوردن محيطي سرشار از انگيزش امري لازم و ضروري

است .

اميد است نكته هاي مورد بحث در اين مقاله در كشف راه حل هاي جديد ايجاد انگيزه براي شما سودمند بوده باشد

منبع

روزنامه سلامت

برنامه ريزي تحصيلي

برنامه ريزي

بسياري از دانش آموزان (يا حتي دانشجويان ) ، تحصيل را بار سنگيني بر شانه هاي خود مي دانند و با وجود تلاش و زحمت

فراوان ، دائم در ترس و اضطراب به سر مي برند و در نهايت هم نتايج خوبي نمي گيرند . در مقابل ، برخي از دانش آموزان با

اين که به تفريحات خود مي رسند و از زندگي و تحصيل نيز لذت مي برند ، در زمينه تحصيل موفق ترند . شما نيز در ميان

دوستان و اطرافيان خود ، ديده و شنيده ايد که گاه دانش آموزي چند برابر ديگران زحمت مي کشد ، اما موفق نيست؛ در صورتي

که فرد ديگري با تلاش کم تر به موفقيت هاي بيشتري رسيده است . به راستي ، عامل اين تفاوت ها را در کجا بايد جست ؟ آيا

شما نيز چون باور اکثريت ، معتقديد که هوش و استعداد ، مهم ترين عامل تفاوت است ؟

اگر الآن از شما بخواهند که به فرودگاه برويد و هواپيمايي را به پرواز درآوريد ، چه مي کنيد ؟ اين کار را مي کنيد يا مي گوييد

هوش و استعداد اين کار را نداريد ؟ مسلما خواهيد گفت: «چون با فنون خلباني آشنا نيستم ، اين کار را نمي کنم» و انجام

ندادن اين کار را نشانه ضعف استعداد و توانايي خود نخواهيد دانست . پس چگونه است که در امر تحصيل ، بدون داشتن

اطلاعات لازم درباره شيوه صحيح مطالعه و يادگيري ، به تحصيل خود ادامه مي دهيد و يا خود را فاقد توانايي لازم براي

موفقيت در تحصيل مي دانيد ؟ مگر نه اين است که موفقيت در تحصيل ، نشانه رشد کافي در مهارت هاي تحصيلي است و

مهارت ، آموختني

است نه ذاتي ؟

بنابراين همان گونه که نداشتن دانش پرواز ، نشانه کمي استعداد نيست ، نمي توان افت تحصيلي را نيز علامت ناتواني در تحصيل

دانست . پژوهش هاي علمي در زمينه يادگيري ، حکايت از آن دارند که عامل اصلي در موفقيت تحصيلي دانش آموزان ، نگرش

و شيوه کار آنهاست ، نه بهره هوشي و ميزان استعداد . افزون بر اين ، تحقيقات جديد نشان داده اند که رفتارهاي هوشمندانه که

پيش از اين تصوّر مي شد فقط از طريق ژنتيک و وراثت منتقل مي شوند نيز قابل آموزش و يادگيري اند . (1 )

مشکل ، اين جاست که دانش آموزان ، تصوّر مي کنند پس از چندين سال تحصيل ، بر اثر به دست آوردن تجربه ، به شيوه صحيح

مطالعه ، دست يافته اند و با اين باور ، کاستي هاي خود را در تحصيل به عوامل ديگري همچون استعداد ، امکانات ، شرايط و شانس

مرتبط مي دانند ! درحالي که استفاده از تجارب مثبت و منفي در صورتي امکان پذير خواهد بود که دانش آموزان بفهمند چگونه

بايد ياد بگيرند تا بتوانند يادگيري خود را کنترل ، ارزشيابي و هدايت کنند . بنابراين ، دانستن شيوه و اصول يادگيري ، مهم ترين

نياز دانش آموزان است که متأسفانه جاي آن در نظام آموزشي ، خالي است .

بنابراين در بررسي عوامل و موانع موفقيت در تحصيل ، مهم ترين مسئله ، شيوه نگرش و عملکرد دانش آموزان است . اما يکي

از پيچيدگي هاي فرايند تحصيل ، دورهايي است که نمي توان علت و معلول را در آنها از هم تفکيک نمود؛ زيرا در يک دور (

حلقه ) علت و معلول ، مرتب ، جاي خود را به هم داده ، در

جهت تقويت هم حرکت مي کنند . به عنوان مثال ، استرس و

اضطراب يکي از مشکلات گريبانگير دانش آموزان است؛ اما نمي توان مشخص کرد که اضطراب ، علت است يا معلول؛ زيرا

عدم توانايي در يادگيري ، اضطراب زا است و وجود اضطراب ، خود ، مانعي جدي بر سر راه يادگيري به شمار مي آيد و در اين

دور منفي هرچه پيش مي رويم ، زمينه افت تحصيلي ، بيشتر فراهم مي آيد .

با آگاهي از وجود چنين دورهايي مي توان برنامه هاي سازنده اي را پي ريخت و هدف اين نوشتار نيز نشان دادن دور مثبت

يادگيري و موفقيت تحصيلي است تا با قرار گرفتن در آن ، بتوان در مسير پيشرفت قرار گرفت . شروع اين حرکت و افتادن

در اين مسير ، نياز به يک موتور قوي و هميشگي دارد و برنامه ريزي ، موتور جلوبرنده اين حرکت مثبت است . برنامه ريزي

تحصيلي هر فرد ، نشان دهنده نگرش و شيوه برخورد او با «يادگيري» است که در صورت آشنايي با اصول آن ، مؤثرترين

راه براي موفقيت در تحصيل است .

متأسفانه بيشتر دانش آموزان ، برنامه اي براي تحصيل ندارند و حتي عده اي تصوّر مي کنند که چون شديدا سرگرم تحصيل اند ،

ديگر فرصتي براي برنامه ريزي ندارند ! غافل از اين که نقش برنامه ريزي در تحصيل ، مانند نقش تيز کردن تبر در نجّاري

است . برنامه مناسب ، نقشه اي است که در مسير پر پيچ و خم تحصيل ، هدايت شما را بر عهده مي گيرد و افزون بر اين که

مسير موفقيت را هموار مي سازد ، موجب صرفه جويي در وقت و هزينه نيز مي شود؛ زمان مطالعه را کاهش مي دهد؛ بر مدت

نگهداري مطالب در حافظه مي افزايد و توان يادآوري مطالب را دو چندان مي کند . از همين رو ، در مواقعي که از نظر زماني

در تنگنا هستيد ، برنامه ريزي ، فوريت و اهميت بيشتري مي يابد .

برنامه مناسب تحصيلي با بهره گيري از اصول يادگيري و با توجه به نيازها و روحيات تنظيم مي شود و در حين اجرا نيز با

بررسي ضعف ها و خطاها به تکامل مي رسد . البته برنامه ريزي ، نوعي مهارت است که با تجربه و پشتکار قوت مي يابد .

مناسب تر اين است که پيش از آشنايي با اصول برنامه ريزي تحصيلي ، درباره اصول صحيح مطالعه و يادگيري اطلاعاتي به

دست آوريد؛ اگر چه در بررسي اصول برنامه ريزي ، هرجا که لازم بوده از اين اصول استفاده شده است . اکنون نوبت آن

است که با بررسي اصول برنامه ريزي ، مديريت تحصيلي خود را به عهده بگيريد .

اصول برنامه ريزي تحصيلي

1 . نوشتن برنامه

برنامه بايد مکتوب باشد تا بتوان درباره آن بحث و بررسي کرد و به نتايج مطلوب رسيد . برنامه مکتوب ، افزون بر اين که

تجارب مکتوب را در اختيار ما مي گذارد ، قدرت تمرکز ، اعتماد به نفس ، تسلّط بر امور ، نظم ، پيگيري و کنترل را نيز به ارمغان

مي آورد . برنامه ريزي کردن به صورت صرفا ذهني و يا اين تصور که: «چون هر روز ، مشابه روزهاي ديگر است ،

پس برنامه تغيير نمي کند تا احتياجي به برنامه جديد داشته باشيم» ، اولين مانع بر سر راه موفقيت است .

البته از آن جايي که روحيات ، تفکرات و نيازهاي هر فرد با ديگري متفاوت است و هر کس خود ، بهتر

از ديگران به ويژگي ها و

نقاط ضعف و قوت خود واقف است ، برنامه ريزي بايد حتما به دست خودتان صورت گيرد . اين کار از لحاظ رواني نيز

انگيزه لازم را براي اجراي برنامه و تلاش بيشتر به وجود مي آورد . البته تهيه برنامه مناسب در اولين قدم ، بدون اشکال

نخواهد بود و ممکن است نتايج مطلوب ، فوري به دست نيايند که اين ، به هيچ وجه نشانه کمي استعداد و توانايي شما و يا

ناکارآمد بودن برنامه ريزي نيست؛ بلکه رسيدن به موفقيت ، نياز مُبرم به صبر و پشتکار دارد .

2 . تعيين هدف

پايه برنامه ريزي ، تعيين هدف است؛ زيرا برنامه ريزي ، ترسيم مسير براي رسيدن به هدف است و اگر هدفْ مشخص نباشد ،

برنامه ريزي معنا ندارد؛ مانند راننده اي که نقشه دارد اما نمي داند بايد به کجا برود . زيربناي هدف هم «خودشناسي»

است . هدفي که با واقع بيني و شناخت از استعدادها و توانايي ها انتخاب شده باشد ، ايمان رسيدن به آن را به ارمغان مي آورد

و داشتن ايمان به هدف ، تمام قواي انسان را سازماندهي و مهيا مي کند و در مواقع سختي و بروز مشکلات ، مانع دو دلي و

بازماندن در راه مي شود . از اين رو ، هدف را مي توان روحِ: انگيزه ، اعتماد به نفس ، اراده و پشتکار دانست .

نقش «تعيين اهداف» در برنامه ريزي تحصيلي ، بسيار تعيين کننده است؛ زيرا دانستن هدف از مطالعه ، افزون بر اين که به

برنامه ريزي ، روح و هدفمندي مي بخشد ، مستقيما بر شکل استفاده از کلاس و يادگيري تأثير مي گذارد . بسياري تصور مي کنند

که مي دانند براي

چه درس مي خوانند ، اما اگر بهتر به مفهوم هدف توجه کنند ، متوجه مي شوند که اغلب مشکلات تحصيلي از

جمله زوال انگيزه ، سردرگمي در کارها و غافل بودن از زمان ، ناشي از نداشتن هدف صحيح است .

کوته بيني و خطا در تعيين اهداف ، نشانه عدم شناخت صحيح از توانايي ها و استعدادهاي خدادادي است و از آن جا که توان هر

کس ، متناسب با هدف اوست ، بايد بلند همت بود و اهداف بزرگ را نشانه گرفت؛ اما رسيدن به اهداف بزرگ را بايد از جايي

کوچک شروع کرد و مرحله به مرحله پيش رفت . در اين صورت ، احساس دائميِ موفقيت و پيشرفت ، موجب افزايش توان و

انگيزه براي رسيدن به هدف مي گردد .

براي اين که اهداف بتوانند نقش مؤثر خود را در پيشرفت شما ايفا کنند بايد آنها را روي کاغذ بياوريد و با تفکر روي آنها

اطمينان پيدا کنيد که مي توانيد به آن دست يابيد . براي اين کار در کنار اهدافتان ، وظايفي را که بايد انجام دهيد تا به آن اهداف

برسيد نيز ، يادداشت کنيد و تا مدتي هر روز درباره آنها بينديشيد تا علاوه بر به دست آوردن انگيزه مجدد ، اين اهداف به

صورت ملکه ذهني درآمده و در ضمير ناخودآگاه شما ثبت شوند .

3 . تنظيم برنامه

تنظيم برنامه ، کاربردي ترين قسمت برنامه ريزي تحصيلي است و روش مناسب آن ، تنظيم برنامه براي يک هفته است . اين کار

سبب مي شود در ارزيابي و اصلاح برنامه به جمع بندي بهتري از نتايج کار خود برسيد؛ زيرا در بررسي برنامه يک روز نمي

توان به نتيجه قاطع

و مطمئني رسيد . چون هميشه اين احتمال وجود دارد که مشکلات غيرمنتظره ، مانع عمل به بعضي از

برنامه ها شود؛ اما با جبران اين کاستي ها در طول هفته مي توان به يک نتيجه منطقي از عملکرد خود رسيد . البته در تنظيم

برنامه هفته ، براي هر روز ، برنامه جداگانه اي در نظر گرفته مي شود و نتايج آن نيز به طور جداگانه ثبت مي گردد . همچنين

مي توان از عملکرد هر روز خود نيز مطلع شد؛ امّا کار تنظيم و ارزيابي برنامه ، بهتر است به صورت هفتگي انجام گيرد .

يک برنامه تحصيلي مناسب بايد داراي ويژگي هاي خاصي باشد و اين توانايي را داشته باشد که افزون بر برنامه ريزي و کنترل

عملکرد ، نقاط ضعف و قوت را به درستي نشان دهد و با ايجاد انگيزه لازم ، راه اصلاح و پيشرفت را فراهم سازد . از آن جا

که هدف اين نوشتار ، ارائه مباحث نظري در يک قالب عملي است ، به جاي تفصيل درباره ويژگي هاي برنامه مناسب ، با تهيه

جدولي که برگرفته از اصول برنامه ريزي و مطالعه ثمربخش است ، امکان تنظيم يک برنامه مناسب ، فراهم آمده است . اين

برنامه که نمونه اي از آن را ملاحظه مي کنيد از سه بخش مستقل ، ولي کاملاً مرتبط ، تشکيل شده است .

اکنون با دانستن وظايف خود در تحصيل ، قسمت اول جدول فوق را براي هفته آينده تکميل کنيد . براي استفاده بهتر از برنامه ،

مناسب تر اين است که از سه رنگ خودکار استفاده کنيد . با خودکار مشکي ، ساعات پيشْ مطالعه و با خودکار آبي ، ساعات

مطالعه و با خودکار قرمز

، ساعات مرور را بنويسيد . مثلاً اگر برنامه درس فيزيک در روزهاي يک شنبه و سه شنبه قرار

دارد ، مي توانيد به صورت زير عمل کنيد .

در روزهاي شنبه و دوشنبه هر کدام 15 دقيقه پيشْ مطالعه ، در روزهاي يک شنبه و سه شنبه ، دو ساعت مطالعه و در روزهاي

دوشنبه و چهارشنبه ، 15 دقيقه مرور پيش بيني مي کنيد که جمع آن در طول هفته ، پنج ساعت مي شود . همچنين بايد در برنامه

هفته آينده ، پنج هفته بعد (يک هفته + يک ماه ) ، 21 هفته بعد (يک هفته + يک ماه + چهار ماه ) و . . . زماني را

براي مرور درس اين هفته قرار دهيد . براي اين کار ، شماره صفحه خلاصه نويسي شده را در هفته هاي مورد نظر در

سالنامه شخصي خود ثبت کنيد تا در برنامه ريزي هفتگي آن هفته ها از آن غافل نشويد . با يک نگاه به اين جدول مي توانيد مقدار

ساعتي را که براي هر روز و يا هر درس در طول هفته بايد صرف کنيد را ببينيد و همچنين از ميزان پيشْ مطالعه ، مطالعه و

مرور خود ، مطلع شويد .

4 . اجراي برنامه

دانستن برنامه ريزي و شيوه مطالعه ثمربخش تا زماني که به آن عمل نشود هيچ سودي نخواهد داشت ؛ زيرا شرط رسيدن به

موفقيت ، توانايي در عمل است . بنابراين بايد مسئوليت خود را بپذيريد و نشان دهيد مي توانيد خود را اداره کنيد . براي اين

که بيشترين بهره را از مطالعه ببريد لازم است چند نکته را رعايت کنيد: نخست اين که روز خود را خوب آغاز کنيد .

اگر روز

را با خستگي ، خواب آلودگي و عجله شروع کنيد ، نبايد توقع داشته باشيد که در طول روز ، بدون فشار و با آرامش به

کارهاي خود برسيد . براي اين منظور ، شب به موقع بخوابيد تا صبح ، بانشاط برخيزيد . آبي به صورت بزنيد و کمي نرمش

کنيد و بعد از نماز ، به اهداف و وظايف خود در روز جاري ، فکر کنيد . اين کار ، علاوه بر اين که ايجاد انگيزه مي کند ، سبب

مي شود ذهن براي انجام دادن تکاليف ، آمادگي لازم را بيابد تا در طول روز ، دچار سردرگمي و غفلت نشود .

مطالعه و فهم مطلب ، نياز به داشتن آرامش و قرار داشتن در شرايط روحي و جسمي مناسب دارد و از آن جايي که سطح

فعاليت و برانگيختگي ذهني در ساعات مختلف روز بسته به عادات تغذيه ، خواب و حالات روحي و جسمي فرق مي کند ، بايد

سعي کنيد تا ساعات مطالعه خود را در بهترين شرايط روحي و جسمي قرار دهيد و امور روزانه و غير مهم را به ساعاتي که

از انرژي کمتري برخورداريد موکول کنيد . همچنين در شروع مطالعه ، مقدار مطالعه و زمان انجام دادن آن را مشخص کنيد

؛ زيرا ذهن ، مراحل انجام دادن هر کاري را در مدت زماني که در اختيار دارد تنظيم مي کند و اگر مدت آن تعيين نشود و يا

بيش از حد معمول باشد ، مطالعه ، نتيجه مطلوب را نمي دهد و به خستگي نيز مي انجامد . مثلاً در شب امتحان معمولاً سرعت

مطالعه به بالاترين حد خود مي رسد و اين بدين

سبب است که ذهن مي داند ديگر فرصتي براي مطالعه طولاني نيست و بايد کار

را جمع کند .

معمولاً برنامه آن گونه که پيش بيني مي شود ، به اجرا در نمي آيد؛ زيرا نمي توان از حوادث پيش بيني نشده ، مزاحمت هاي ناخواسته

و حالات روحي نامطلوب جلوگيري کرد؛ اما اينها نبايد موجب دوري از مسير برنامه شود . فقط لازم است با کمي انعطاف

پذيري و جابه جايي وظايف ، زيان ها ، آسيب ها و آفت ها را به حداقل رساند . البته داشتن نظم ، کليدي ترين نياز براي اجراي

برنامه است؛ اما بايد مرز بين نظم داشتن و خشک بودن را درک کرد تا گرفتار مطالعه خسته کننده و بي حاصل نشد . براي

کسب حالات روحي مطلوب ، بايد از زندگي و تحصيل خود لذت بُرد و براي اين منظور بايد برخي امور را که به نوعي به ما

روحيه مي دهد (از جمله تفريحات سالم ) را در زمان هايي که نمي توان مطالعه کرد ، انجام داد .

هنگام شروع مطالعه از وررفتن و تميز کردن ميز مطالعه و اطراف بپرهيزيد؛ زيرا انجام دادن کارهاي کوچک و متفرقه يکي از

راه هاي به تأخير انداختن مطالعه است . اگر هم واقعا نياز به مرتب کردن داريد ، ابتدا نيم ساعت مطالعه کنيد و بعد به اين

امور برسيد . در بين ساعت هاي مطالعه ، بايد زماني را براي استراحت قرار دهيد تا شادابي و نشاط خود را از دست ندهيد و

بهترين استراحت براي بدن انسان ، چند نفس عميق در هواي آزاد و کمي نرمش است . همچنين ترتيب مطالعه درس ها بايد به

گونه اي باشد که دروس مشابه ، پشت سر هم قرار نگيرد تا

با نوعي تنوع در مطالعه مواجه باشيم . هميشه سعي کنيد از

برنامه جلو باشيد ، تا افزون بر به دست آوردن اعتماد به نفس ، از نظر فکري نيز دچار تشويش نشويد . در طول روز ، هر

قدر را که مطالعه کرديد ، در قسمت عملکرد برنامه که زير خط نقطه چين ساعات پيش بيني است ، يادداشت کنيد .

5 . کنترل و ارزيابي

هدف از برنامه ريزي ، قرار گرفتن در مسير پيشرفت و تکامل است و اين ، ممکن نخواهد بود مگر با شناخت بهتر از ضعف ها و

قوت ها ، تا با اصلاح ضعف ها و تقويت قوت ها بتوان در مسير پيشرفت قرار گرفت و اين مهم ، با کنترل و ارزيابي برنامه به

دست مي آيد . بايد توجّه داشت که همه ما داراي نقاط ضعف و قوت هستيم ، اما اغلب به آنها آگاهي نداريم و اين ، امتياز

بزرگي است که کسي بتواند نقاط ضعف و اشتباهات خود را بشناسد تا با اين شناخت ، فرصت بهبود و اصلاح را به دست

آورد .

همان گونه که کنترل و ارزيابي بر اساس برنامه تنظيمي و عملکرد آن صورت مي گيرد ، تنظيم برنامه بعدي نيز بر اساس کنترل

و ارزيابي برنامه پيشين انجام مي گيرد . از اين رو ، کنترل و ارزيابي برنامه ، چيزي مستقل از برنامه نيست و تنها براي

خودشناسي صورت نمي گيرد؛ بلکه زنجيره اي بين برنامه هاي هفتگي به وجود مي آورد که در صورت رعايت اصول آن ، به

نتايج بسيار مطلوبي مي انجامد و ناخواسته در شما انگيزه اي براي پيشرفت به وجود مي آورد .

از سه قسمت جدول ، برنامه قسمت اوّل (که مربوط به

تنظيم برنامه و ثبت عملکرد آن بود ) ، انجام گرفته است . اکنون بايد

با تکميل دو قسمت باقيمانده ، به يک جمع بندي از نتايج کار رسيد . قسمت دوم جدول بر اساس نتايج قسمت اوّل تکميل مي شود؛

يعني جمع ساعات پيش بيني و عملکرد خود را در پيشْ مطالعه ، مطالعه و مرور در قسمت مربوط مي نويسيد تا بدانيد که در کدام

قسمت ، بهتر عمل کرده ايد و در کدام قسمت ، از خود ، ضعف نشان داده ايد و بايد در هفته بعد ، آن را جبران کنيد . سپس با

توجه به جمع کل ساعات پيش بيني و ساعات عملکرد خود در هفته ، نمره خود را با فرمول داده شده ، محاسبه کنيد .

اگر ساعات پيش بيني و ساعات عملکرد شما يکي باشد ، اين نمره برابر ساعات عملکرد شما خواهد بود و هرچه عملکرد شما از

ساعات پيش بيني ، کمتر باشد ، نمره ، کمتر مي شود؛ مثلاً اگر عملکرد شما 18 ساعت باشد و پيش بيني نيز 18 ساعت بوده است ،

نمره شما 18 مي شود؛ ولي اگر عملکرد ، همان 18 ساعت باشد اما پيش بيني 24 ساعت بوده ، نمره به 5/13 کاهش مي يابد .

پس براي بالا رفتن نمره ، نخست بايد سعي کنيد کاملاً به ساعات پيش بيني عمل کنيد . البته ممکن است در ابتدا به علت عدم

شناخت از ميزان مطالعه خود ، پيش بيني شما بيشتر يا کمتر از عملکردتان باشد؛ اما بعد از دو يا سه هفته ، به توان خود پي مي

بريد و برنامه خود را بر اساس آن تنظيم مي کنيد .

حالا بايد سعي کنيد که به صورت تدريجي

، نمره خود را افزايش دهيد؛ مثلاً اگر متوسط نمره شما 18 باشد ، برنامه ريزي هفته

آينده را بر مبناي کسب نمره 20 انجام دهيد . البته توجّه داشته باشيد که ملاک شما براي بالا بردن نمره هفته آينده ، تنها نمره

اين هفته نيست؛ بلکه متوسط نمره شماست؛ زيرا ممکن است به دلايل خاص ، نمره شما در اين هفته ، بالا يا پايين رفته باشد .

به عنوان مثال ممکن است متوسط نمره شما 22 باشد ، اما اين هفته به دليل مشکلاتي نتوانسته ايد به برنامه عمل کنيد و نمره شما

12 شده است و يا به دليل تکاليف ويژه و يا امتحاني خاص ، نمره شما به 32 هم رسيده باشد؛ اما خودتان هم تشخيص مي

دهيد که اين وضعيتْ استثنايي است و نبايد ملاک برنامه آينده قرار گيرد .

آخرين قسمت برنامه ، ارزشيابي آن است ، در اين قسمت بايد با تفکر و بررسي بر نحوه اجراي برنامه ، نقاط قوت و ضعف خود

را بيابيد . مثلاً ممکن است نقاط قوت اين هفته شما استفاده از کتابخانه ، سحرخيزي و . . . باشد و يا نقاط ضعف شما

استفاده بي رويه از تلويزيون و يا وقت گذراني با يکي از دوستانتان باشد . اين موارد را در قسمت سوم جدول برنامه ريزي

يادداشت کنيد و زير آنها فرصت هاي به وجود آمده از نقاط قوت و تهديدهاي موجود از نقاط ضعف را يادداشت کنيد .

در پايان با توجّه به نقاط قوت و ضعف خود ، يک تصميم راهبردي براي هفته آينده بگيريد؛ مثلاً تصميم بگيريد که از اين پس ،

صبح ها يک ساعت زودتر

بيدار شويد و يا استفاده از تلويزيون را محدود کنيد . اين تصميم راهبردي که برآمده از نقاط ضعف

و قوت شما در برنامه اين هفته بوده است ، مي تواند مبنايي براي برنامه ريزي هفته آينده بوده و بهبود کمي و کيفي مناسبي را در

مسير پيشرفتتان به ارمغان آورد .

منبع

محمد ربّاني خواه

1 . روش هاي يادگيري و مطالعه ، علي اکبر سيف ، تهران: نشر دوران ، 1376 ، ص 62 .

جوان و تحصيل علم

اهميت علم آموزي

مقطع راهنمايى از مقاطع بسيار حساس و سرنوشت ساز است . نوجوان پس از طى مقطع ابتدايى وارد عرصه جديدى مى

شود, آموزگاران متعددى پيدا مى كند و در برابر علوم تازه و گوناگون قرار مى گيرد, بنابراين لازم است با شوق و ذوق

به درس آموزى پرداخته و جدى تر درس بخواند, چرا كه پايه هاى درسى را از دوره راهنمايى بايد محكم كرد تا در مقطع

دبيرستان با مشكل مواجه نشد .

نوجوانان بايد بدانند كه دوران كودكى سپرى شده و مقطع ابتدايى نيز گذشته است, همّ و غم آنان نبايد بازى كودكانه باشد,

آينده را در نظر بگيرند و براى فرداهاى خود تلاش كنند . جوان نوخاسته از همين دوران بايد به فكر خودكفايى مادى و

معنوى باشد, پول هايى كه به عنوان عيدى و يا توجيبى به دست مى آورد نبايد بدون محاسبه خرج كند, بلكه بايد آن را

براى روز مبادا ذخيره نگه دارد . حتى اگر پدر و مادر هم ثروت مند باشند نوجوان نبايد پول ها را در راه خريدن چيزهاى

غير لازم و هوس هاى بچه گانه خرج كند, بايد حساب پس اندازى در بانك باز كند و پول هاى اضافى خود را در آن نگه

دارد كه گفته اند: قطره قطره جمع گردد وانگهى دريا شود . در اين صورت خواهد فهميد كه خودكفايى مالى چه قدر جالب

و لذت بخش است . كم نيستند نوجوان هايى كه در تعطيلات تابستان كار مى كنند تا بتوانند به

تحصيل ادامه دهند, زيرا

زندگى بدون درس و تحصيل ارزش ندارد . حيات واقعى انسان در پرتو تحصيل است . آدم بى سواد, كور است و نمى

تواند در زندگى شخصيتى پيدا كند . حضرت على در ضمن شعرى مى فرمايد: (كسى كه همدم علم و دانش است,

همواره زنده است و پس از مرگش نيز حيات جاودانى دارد; ولى آن كس كه همراه جهل و بى سوادى باشد, مرده

است, اگرچه روى زمين زندگى كند . )

خوشبختانه دين اسلام بيشتر و جدى تر از هر مذهب و مكتبى ديگر, پيروان خود را به درس و تحصيل تشويق كرده است .

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (من دوست دارم اصحابم را با تازيانه بزنند و آنان را به درس و تحصيل وادار كنند ) .

اين همان تعليمات اجبارى عمومى است كه امروزه به صورت شعار در دنيا مطرح شده است .

پيامبر فرمود: (هركس در مجلس دوستانه اى بنشيند و بر علم و معرفت او افزوده نشود, چنين نشستى باعث دورى وى

از خدا خواهد شد ) . چون انسان نبايد وقت گران بهاى خود را بيهوده مصرف كند .چنين گفت پيغمبر راستگوى/ز گهواره

تا گور دانش بجوى .

غربى ها علم را براى رسيدن به پول و مقام ضرورى مى دانند, اما مسلمان علم را يك ارزش معنوى مى شمارد و دانش را

براى انسان يك نوع كمال و شرافت به حساب مى آورد . اگر بچه هاى مسلمان در تحصيل علم نكوشند, روز قيامت آن ها

را بازخواست مى كنند . مضافاً اين كه به كمك علم, مى توان مشكلات زندگى آينده را

برطرف كرد . حديثى از پيامبر

اكرم رسيده است كه فرمود: (بچه هاى آدم در قيامت قدم از قدم برنمى دارند مگر اين كه سه چيز از آنان مى پرسند:

1 . عمرت را در چه راهى تلف كردى ؟ 2 . مالت را از كجا به دست آوردى و در چه راهى خرج كردى ؟ 3 . جوانى

ات را چگونه به پيرى رساندى ؟ )

يكى از امتيازات علم اين است كه عموم مردم, عالمان را احترام مى كنند و آنان را در بالاى مجلس مى نشانند . حضرت

على مى فرمايد: (در شرافت علم همين قدر بس كسى را كه سواد و علم ندارد, اگر به او بگويى تو عالم و دانشمندى,

بسيار خوشحال مى شود, و در پستى جهل و بى سوادى همين بس كه اگر شخصى را بى سواد خطاب كنند, سخت

ناراحت مى شود . )

پس بايد همگى تلاش كنيم و با بى سوادى مبارزه كنيم و به مدارج عالى علمى برسيم .

قرآن در سوره علق مى فرمايد: (اقرأ وربّك الاكرم* الذى عَلَّم بالقلم* علم الانسانَ ما لم يعلم; بخوان پروردگارت

را كه اكرم و از هر كريمى باكرامت تر است* آن خدايى كه به قلم آموخت و علومى را كه انسان نمى دانست به وى تعليم

داد . )

روزگارى كه مردم شبه جزيره عربستان از علم و دانش و قلم و كاغذ خبرى نداشتند و جهل و بى سوادى زندگى آنان را

فراگرفته بود, قرآن از علم و قلم سخن به ميان آورد و آنان را با دانش و علم آموزى آشنا كرد . قرآن يكى از علل توجه

به خدا را علم آموزى آن معلم بزرگ به انسان ها مى داند; پس علم مايه فضيلت و برترى انسان است و اولين و بزرگ ترين

آموزگار بشر, خداوند متعال است .

نوجوان ذاتاً به دانش علاقه مند است, ليكن در روش درس خواندن نياز به راهنمايى دارد . براى اين كه بتوانيم مطالب را

بهتر به خاطر بسپاريم و در تحصيل موفق باشيم, رعايت امورى لازم است: 1 . علاقه به مطالعه; 2 . برنامه

ريزى; 3 . فهم مطالب; 4 . استراحت مطلق پس از مطالعه علمى; 5 . تكرار; 6 . انتخاب مكان و زمان

مناسب براى مطالعه; 7 . يادداشت بردارى و خلاصه نويسى; 8 . نقل و بيان مطالب; 9 . خط كشيدن زير

عبارات مهم; 10 . تغذيه مناسب .

منبع

محمدباقر شريعتى سبزوارى

علم جويي نزد مسلمانان و ايرانيان

رابطه علم و دين

رابطه علم و دين چيست ؟ آيا بين علم و دين تضاد است يا خير ؟ يعنى علم ما را به چيزى مى خواند و به سويى سوق مى دهد

و دين به چيز ديگر و به سوى ديگر يا اين كه علم و دين هردو انسان را به سعادت انسانى مى خوانند و راه سعادت را به او

نشان مى دهند و در واقع مكمل يك ديگرند در ساختن انسان . براى يافتن پاسخ صحيح اين سؤال بايد به كارايى هريك از علم

و دين توجه كنيم .

با يك مطالعه ساده درمى يابيم كه اثر علم, روشنى بخشيدن و بيان حقايق و در نتيجه دست يابى به ابزار كمال و قدرت

بخشيدن انسان براى راه يابى به مقاصد و اهداف است, اما اثر دين, اميد و حرارت بخشيدن و تعيين اهداف و راه رسيدن

به آن است; به يك تعبير, علم, تحول و انقلاب بيرونى است و جهان را براى تمتع و بهره مندى انسان آماده تر مى

سازد و دين, تحول و انقلاب درونى است و جان آدمى را متعادل و انسانى مى كند و آدميت را بر آن حاكم مى سازد تا بر

مبناى انسانيت از امكانات طبيعت استفاده كرده و در صراط مستقيم حق حركت كند .

اگر با اين ديد نگاه كنيم, مى بينيم علم و دين مكمل يك ديگرند و هيچ گونه تضاد و تعارضى با هم ندارند .

پندار مخالفت علم و دين

برخى به دليل ذهنيات نادرست خويش مى پندارند دين و دانش مخالف يك ديگرند . در اين ميان, بعضى تحصيل كردگان,

دين را مانع پيشرفت علم دانسته و پاره اى

از دستورات و برنامه هاى دين را ناسازگار با اصول علمى پنداشته و از پذيرش آن

امتناع مى ورزند . از سوى ديگر برخى متدينان كم اطلاع هم مى پندارند كه راه علم از راه دين جدا است و رفتن به سراغ

علم و دانش, انسان را از دين بيگانه مى كند, در حالى كه هر دو گروه در اشتباهند و از زاويه انحرافى به مسائل نگاه مى

كنند .

ريشه يابى نظريه تضاد علم و دين

ريشه پيدايش انديشه تضاد علم و دين به گذشته تاريخ مذهبى اروپا برمى گردد, زيرا متأسفانه به علت ايجاد تحريف در عهد

عتيق (تورات ) مطالبى در آن گنجانيده شد كه دين را مخالف علم نشان داد و در واقع هم به زيان علم انجاميد و مانع

شكوفايى استعداد دانش دوستان شد . و هم به ضرر دين تمام شد, زيرا با بدبين كردن دانشمندان و روشن فكران به دين

سبب روى گردانى آنان از مذهب و كم كردن پيروان دين شد . نقطه آغاز اين انحراف از آن جا آغاز شد كه آنان در داستان

(شجره ممنوعه ) كه خداوند در بهشت, آدم را از خوردن آن بازداشته بود, تفسير نادرستى ارائه داده و آن را به علم

تفسير كردند و نوشتند:

(خداوند آدم را امر فرموده, گفت: از همه درختان باغ بى ممانعت بخور, اما از درخت نيك و بد زنهار نخورى,

زيرا روزى كه از آن خوردى, هرآينه خواهى مرد . )1

آن گاه در ادامه مى نويسد: وقتى آدم و حوا عصيان كرده از درخت خوردند, و خداوند گفت: همانا انسان مثل يكى از

ما شده است كه عارف نيك و بد

گرديده . اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد

زنده ماند . )2

آنان با نوشتن چنين مطالبى وانمود كردند كه امر خدا يعنى دين, با آگاهى انسان مخالف است و شجره ممنوعه, درخت

آگاهى است و اگر كسى بخواهد به آگاهى برسد, بايد از فرمان خدا و تعليمات پيامبران تمرد و سرپيچى كند .

اين مطالب نادرست سبب شد عده اى از پيروان تورات و انجيل كه به يافته هاى علمى علوم طبيعى نايل گشته بودند, در

برابر رهبران كليسا بايستند و برخلاف مطالب تحريف شده دينى اظهارنظر كرده, يافته هاى خود را مطرح سازند و رهبران

كليسا نيز به عنوان دفاع از مقدسات, سرسختانه با دانشمندان مخالفت و با تشكيل محكمه هاى تفتيش عقايد, آنان را به

جرم ارائه نظريه هاى علمى شكنجه كردند .

اين رفتار ستم گرانه,تحصيل كردگان غرب را ناراحت و به دين بدبين و بدخواه كرد و آنان اعمال نارواى كليسا را به حساب

دين گذاشتند و اين امر كم كم سبب شد دين را ضد علم بدانند و رهبران كليسا و پيشوايان دينى را دشمنان خطرناك دانش و

دانشمندان تلقى كنند و به مقابله با آن برخيزند . در نتيجه, اين مطلب را در مقالات و كتاب ها نوشتند و در فرصت هاى

مختلف در مجالس و محافل بازگو كردند و به تدريج از ارزش نصرانيت, كه دين حاكم در اروپا بود, كاستند .

علم و دين در اسلام

بين مقوله دين در جهان اسلام و مسيحيت تفاوت اساسى وجود دارد . از جهتى در متن اسلام دستورات اكيدى براى

فراگيرى علوم هست و

اين نشان دهنده حمايت اسلام از علم و دانش است و از جهت ديگر انديشمندان اسلامى در طول قرون

گذشته با تلاش هاى فراوان و به جاى گذاشتن آثار علمى بزرگ عملاً نشان داده اند كه نه تنها اسلام با دانش مخالف نيست,

بلكه به پيروان خود دستور مى دهد, آن را در هر جاى عالم يافتند به سراغش بروند و فراگيرند .3

(جالب آن كه در مشرق زمين, عده زيادى از دانشمندان نامى اسلام در قرونى سرگرم تحقيقات علمى خود بودند و آزادى

عمل داشتند كه در خلال همان قرن ها دانشمندان اروپايى با سخت ترين شرايط محروميت و خفقان به سر مى بردند و به جرم

نظريه هاى علمى زير شكنجه هاى اولياى كليسا جان مى دادند و يا زنده در آتش مى سوختند . )4

به قول يكى از نويسندگان بزرگ معاصر: (روزى كه شايد در همه اروپا 12 تن يافت نمى شدند كه نوشتن و خواندن

بدانند, در نيشابور 12000 قلمدان مرصّع بيرون مى آمد تا يك حديث را از زبان فرزند پيامبر بنويسند . علم و دانش همين

گونه در سرتاسر شهرها و روستاهاى قلمرو اسلام رواج يافت, روحيه دانش طلبى در سرزمين ها سيطره جست . )5

سوابق درخشان علمى مسلمانان

اين حقيقت كه دنيا در پيشرفت خود مديون دانشمندان اسلامى است, در اعتراف بسيارى از دانشمندان منصف اروپا و غرب

به چشم مى خورد .

ولتر مى گويد: (در دوران توحش و نادانى, پس از سقوط امپراطورى روم, مسيحيان همه چيز را مانند: هيئت,

شيمى, طب, رياضيات و غيره, از مسلمانان آموختند و از همان قرون اوليه هجرى ناگزير شدند براى گرفتن علوم

متداوله

آن روزگار به سوى آنان روى آورند . )6

(حنا الفاخورى ) سخن جالبى دارد, او مى گويد: (علماى غرب, دانش را از اسلاف خود كه شاگردان مكتب

مسلمين بودند, فراگرفتند ولى شاگردان را بلند نام ساختند و استادان را از ياد بردند .… )7

مسلمان ها با الهام از دستورات دينشان با جديت تمام در رشته هاى علوم گوناگون به كاوش و تحقيق پرداخته و اندوخته ها و

يافته هاى علمى خود را به صورت مدوّن در اختيار بشر قرار دادند و حتى در بعضى از رشته ها حرف اول را مى زدند .

به قول استاد زرين كوب: (در بعضى رشته هاى طب تحقيقاتى كردند كه بى سابقه بود, چنان كه درباره جذام ظاهراً

اولين تحقيقات به وسيله آن ها شد . فرق بين آبله و سرخك را اول بار آن ها ملتفت شدند . )8

در رياضيات, نجوم و فيزيك هم مسلمين كارهاى قابل توجه داشته اند . آنان در صنعت كارهايى انجام دادند كه بعدها در

دست غربى ها كامل تر شد . انواع ساعت هاى آبى لااقل از عهد هارون الرشيد نزد مسلمين رواج داشت و تكميل شد و

دستگاه آب كشى شادوف را آنان تكميل كردند و صليبى ها آن را به اروپا بردند . آسياى بادى قرن ها قبل از آن كه در اروپا

به وجود آيد, در ممالك شرق اسلامى معمول بود .

تأثير فرهنگ اسلامى در پيشرفت علوم رياضى, طب و شيمى شواهد بسيار دارد . حتى در قرن سيزدهم ترجمه كتاب هاى

اسلامى و شروح آن ها در مدارس عالى آكسفورد, با شوق و علاقه دنبال مى شد .9

با

توجه به مطالب ياد شده مى توان به روشنى دريافت كه رابطه علم و دين, رابطه هم بستگى است و دين واقعى به علم

توصيه مى كند و علم حقيقى هم انسان را به سوى دين رهنمون مى سازد و در جهان اسلام بين دين و دانش هيچ گونه معارضه

اى نيست . اسلام تنها با مردمى كه پيرو گمان بوده و آن را دانش پنداشته و بر پايه باطل, عقايدى بنا نهاده اند و در نتيجه

گرفتار باورهاى فاسد و اخلاق زشت و اعمال ناپسند شده اند, مخالف است .10

البته اين موضوع با توجه به اهميتى كه دارد, ميدان گسترده اى پيدا كرده كه در گنجايش اين مقال نيست, از اين رو با

اشارتى از آن مى گذريم و فرصت را به پژوهش گران عزيز (مقطع ديپلم و بالاتر ) واگذار مى كنيم تا با استفاده از منابع

گوناگون در ابعاد آن تحقيق و قلم فرسايى كرده و گام ديگرى در راه نشر فرهنگ دين مبين اسلام برداشته و چهره علمى آن را

براى نسل جوان آشكارتر كنند .

منبع

جعفر فكرى

پى نوشت ها

1و2_ ر .ك: مجموعه آثار, استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج2, ص29 .

3_ ر .ك: مرتضى مطهرى, ده گفتار, مبحث فريضه علم .

4_ محمدتقى فلسفى, بزرگسال و جوان, ج2, ص106 .

5 _ محمدرضا حكيمى, دانش مسلمين, ص32 .

6 _ همان, ص106; به نقل از: جواد حديدى, اسلام از نظر ولتر, ص87 .

7_ همان; به نقل از: حنا الفاخورى و خليل الجر, تاريخ فلسفه در جهان اسلامى, ترجمه عبدالمحمد آيتى .

8 _ عبدالحسين زرين كوب, كارنامه اسلام, ص55 .

9_ اقتباس از: همان, ص168 .

10_ ر .ك: احمد امين, راه تكامل, ج1, ص78 .

عوامل موفقيت (علم و آگاهى )

علم آموزى و دانش طلبى

علم, چراغ راه انسان است و مسير حركت تكاملى او را روشن مى كند تا بتواند به آسانɠبه اهϘǙ`خويش برسد و به قله

كمال راه يابد . علم آموزى و دانش طلبى از ويژگى هاى انسان است و او را از حيوانات متمايز مى سازد و به زندگى او

جلوه خاص انسانى مى بخشد .

علم و آگاهى, نخستين شرط موفقيت انسان, بلكه پايه و اساس سعادت او است . خوشى هاى دنيا و آخرت به وسيله

علم به دست مى آيد . پيامبر اكرم (ص ) فرمود: (انّ الله يطاع بالعلم ويعبد بالعلم و خيرالدنيا والآخرة مع العلم و شرّ

الدنيا والآخرة مع الجهل;1 خداوند به وسيله علم اطاعت مى شود . خير دنيا و آخرت با علم است و شر و بدى دنيا و آخرت

همراه با جهل و نادانى است . )

به تحقيق انسان بدون آگاهى و شناختِ راه هاى موفقيت و شرايط بهتر زندگى كردن, نمى تواند به پيروزى برسد .على (

ع ) به كميل فرمود: (مامن حركة الا و أنت

فيه محتاج الى معرفة;2 اى كميل, هيچ حركت (و كارى ) پيش

نخواهد رفت جز اين كه در آن شناخت لازم را داشته باشى . )

حيوانات به دليل تمايلات حيوانى و شعور فطرى از اشتباه و انحراف محفوظ اند و براساس يك نظم دقيق جبراً در حركت مى

باشند . حيوانات در زندان غريزه محبوس اند و از ده ها قرن پيش تاكنون به طور يك نواخت زندگى كرده اند و هيچ پيش

رفتى نداشته اند; ولى انسان به حكم اختيار و آزادى گرفتار اشتباهات مى شود و گاهى چيزهاى زيان بار را سودمند مى

پندارد و چيزهاى پرفايده را بى فايده تلقى مى كند . با وجود اين, انسان يك امتياز و برترى بزرگ دارد و آن اين كه بر اثر

داشتن عقل و انديشه و آزادى توانسته است به پيش رفت هاى چشم گيرى نايل شود . كاروان بشر به ميزان ارتقاى سطح

علم و دانش خويش هم چنان به سوى كمال در حركت است و تاكنون در رشته هاى گوناگون علمى و فنون مختلف, هزاران

تحول و تطور را پديد آورده و روز به روز قوانين تازه ترى از اسرار عالم هستى را كشف مى كند و موقعيت بهترى مى

يابد . به قول يكى از دانشمندان:

(تمام موجودات زنده به استثناى انسان, نوعى علم فطرى از جهان و خود دارند . اين غرايز آن ها را به شكل كاملاً

مطمئنى براى تماس با حقيقت ميراند . بنابراين, آزادى فريب دهنده اى ندارند . فقط موجوداتى كه صاحب عقل اند,

فريب مى خورند و در نتيجه تكامل مى پذيرند . حشرات برعكس, چنين

نيستند و نظم اجتماعشان از ده ها هزار سال پيش

تا امروز تغييرى نكرده است . برخلاف زنِ آدمى, سگ ماده هيچ گاه در مواظبت از توله هايش خطا نمى كند . پرندگان

مى دانند كِى بايد لانه بسازند و زنبورهاى عسل موادى را كه براى پرورش ملكه يا كارگران يا سربازان كندو لازم است,

مى شناسند . به علت خودكارى غريزه, جانوران آزادى ندارند كه چون انسان به اقتضاى هوا و هوس خود زندگى كنند .

انسان هنوز راه و رسم اداره خود را نمى شناسد و هيچ گاه موفق به بناى يك تمدنى استوار نشده است . گويى شعور آدمى

هنوز به آن درجه از كمال نرسيده است كه بتواند زندگى اجتماعى ما را به همان خوبى كه غريزه به اجتماع مورچه ها نظم مى

دهد, هدايت كند . بنابراين بزرگ ترين مساعى ما بايد صَرف تقويت نيروى روانى گردد . )3

ما در تمام كارهاى مربوط به دنيا و آخرت نيازمند به علم و آگاهى هستيم; درباره غذايى كه مى خوريم بايد خواص آن را

بدانيم و تأثير آن را در جسم و جان خود بشناسيم; درباره معاشرت و رفتار با بستگان و دوستان و اطرافيان نيازمند شناخت

خصوصيات روحى و اخلاقى آنان هستيم; در انتخاب دوست, انتخاب رشته تحصيلى, انتخاب شغل, انتخاب همسر

و… اگر از روى آگاهى و شناخت تصميم نگيريم, ممكن است زيان هاى جبران ناپذيرى بر ما وارد شود .

در كارهاى معنوى و دينى هم علم و آگاهى محور اصلى است . حتى عبادت بدون علم بى ارزش است, زيرا سودى براى

شخص ندارد و او را به كمال

نمى رساند . على (ع ) فرمود: عابد بى علم, هم چون خر آسياب است كه همواره در

يك جا مى چرخد و گامى پيش نمى رود . )4

اهميت علم از ديدگاه اسلام

از نظر اسلام, علم و معرفت بسيار مهم اند . از اين رو آگاه ساختن مردم به حقايق و بيان اسرار آفرينش كه نشانه هاى

قدرت الهى است, در رأس تعاليم و اهداف پيامبر (ص ) قرار داشت . قرآن مى فرمايد: (خدا بر مؤمنان منت نهاد

كه فرستاده اى از خود ايشان را برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكيزه شان كند و كتاب و حكمت به ايشان

بياموزد… )5

علم, سبب رشد عقلانى انسان است و استعدادهاى نهفته وجودش را به فعليت مى رساند . على (ع ) فرمود: (العقل

غريزة تزيد بالعلم والتجارب; عقل غريزه اى (انسانى ) است كه با دانش و تجربه اندوزى زياد مى شود ) . امام

صادق (ع ) در سخنى فرمود: (كثرة النظر فى العلم يفتح العقل; درس خواندن و مطالعه مستمر و زياد, عقل را

شكوفا مى كند . )6

اهميت اين مسئله هنگامى روشن تر مى شود كه بدانيم حيوانات احتياج به تعليم و تربيت ندارند . بچه هاى حيوان خود به خود

رشد مى كنند, اما عقل آدمى در سايه تعليم و تربيت كم كم رشد مى كند و كامل مى شود, چرا كه در غير اين صورت از

تكامل باز مى ماند و گاه در شرايط نامساعد حتى خاصيتش را نيز از دست مى دهد . از اين رو اسلام به پيروانش سفارش

زياد كرده كه به دنبال علم بروند و دانش

طلبى را بر همگان واجب شمرده است . پيامبر (ص ) فرمود: (طلب العلم

فريضة على كل مسلم ومسلمة; طلب علم بر هر مرد و زنى واجب است . آگاه باشيد كه خداوند جويندگان علم و دانش را

دوست دارد . )7

ناگفته نماند كه مقصود از علم و دانش, تمام علوم و دانش هاى مفيد و معمول جهان امروز است . بنابراين ميدان علم بسيار

گسترده است و محدود به رشته هاى مخصوصى نمى شود . استاد شهيد مطهرى مى فرمايند: (…علمى كه فريضه است

اين است كه مسلمان در وظيفه شناسى يا مجتهد باشد يا مقلّد . و حال آن كه واضح است همان طورى كه وظيفه شناسى و ياد

گرفتن دستورهاى دينى لازم است, بسيارى از كارهايى كه به حكم دين آن كارها فرض و واجب است, كارهايى است كه

خود آن كارها علم و درس و مهارت, لازم دارد; مثلاً طبابت, واجب كفايى است, اما انجام اين فريضه بدون درس

و تحصيل و كسب علم پزشكى ميسر نيست . پس تحصيل اين علم فريضه است و هم چنين بسيار چيزهاى ديگر . بايد ديد

چه نوع امورى است كه از نظر جامعه اسلامى لازم و واجب است و آن كار را بدون ياد گرفتن و تعليم و تعلم نمى توان خوب

انجام داد . پس علمِ آن كار هم واجب است… . )8

تعريف علم

علم در لغت به معناى دانستن, يقين كردن, معرفت و شناخت, و جمع آن, علوم است .

طلب علم يكى از ويژگى هاى انسان و با ديدى عميق تر, وجه تمايز او با حيوانات است . ما انسان ها در

تمام مراحل

زندگى به سلاح علم و آگاهى نيازمنديم تا به كمك آن, سربازان جهل و نادانى را از پا درآوريم و مسير خود را به طرف

هدف صحيح و سالم بپيماييم .

علم از ديدگاه اسلام

دين اسلام, علم را چراغ عقل, زينت اغنيا و جمال فقرا و بهترين هدايت مى داند . هيچ گنجى را نافع تر از علم نمى

داند . روايات فراوانى درباره اهميت علم و عالم وارد شده است كه در اين صفحات محدود نمى توان به آن ها اشاره كرد و

به ذكر تعدادى از اين احاديث اكتفا مى شود .

_ (اَلعلمُ يَدُلُّ على العقل, فَمَن عَلِمَ عَقَلَ;9 دانش دلالت مى كند بر عقل, پس هركس كه علم دارد, عقل دارد . )

_ (اُطلُبُوا العلمَ تَرشدوا;10علم را بياموزيد تا راه درست را بيابيد . )

_ پيامبر (ص ) فرمود: (العلم رأس كل خير والجهل رأس كل شر;11 دانايى سرآمد همه خوبى ها و نادانى سرآمد همه

بدى ها است . )

اسلام, رشد دين را در علم آموزى و عمل به آن مى داند . امام على (ع ) مى فرمايند: (اى مردم بدانيد كه كمال

دين در طلب علم و عمل به آن است . آگاه باشيد كه علم بر شما از طلب مال لازم تر است . )12

آيات قرآن نيز اهميت فراوانى براى علم قائل است . خداوند بزرگ در آيه اى علم را سبب خلقت عالم معرفى مى كند13 و

در آيه اى ديگر آن را اولين درجه شرافت قرار مى دهد .

با يك نگرش كلى به قرآن درمى يابيم كه خداوند پنج موهبت را مخصوص علما قرار داده است:

1 .

ايمان: (والراسخون فى العلم يقولون آمنّا به;14 و آنان كه قدم در دانش استوار كرده اند, مى گويند: ما بدان

ايمان آورديم . )

2 . توحيد: (شهد اللهُ اَنَّه لا اله الا هو والملائكة واولوا العلم…;15الله حكم كرد _ و فرشتگان و دانشمندان نيز _ كه هيچ

خدايى برپاى دارنده عدل جز او نيست . )

3 . گريه و اندوه: (اِنَّ الذين اوتوا العلم… ويَخرّون للاذقان يبكون;16 آنان كه پيش از اين دانش آموخته اند… به رو

درمى افتند و مى گريند . )

4 . خشوع: (…ويزيدهم خشوعا;17 آنان كه پيش از اين دانش آموخته اند, بر خشوعشان افزوده مى شود . )

5 . خشيت: (انّما يَخشى الله مِن عبادهِ العلماء;18 هرآينه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند . )

دانش هاى واجب

با توجه به اهميت علم و دانش و فراگيرى آن و مقام و منزلت دانشمندان و علم آموزان, اين سؤال مطرح است كه دانش

هاى واجب كدام اند و علم از ديدگاه اسلام چه علمى است ؟

در پاسخ بايد گفت: به طور مسلّم, منظور علمى است كه رضاى خدا در آن باشد و نفع آن به مردم برسد . از ديدگاه

شهيد مطهرى (ره ): فريضه علم از هر جهت تابع ميزان احتياج جامعه است; يعنى هر علمى كه جامعه اسلامى محتاج

آن است و باعث پيش رفت جامعه اسلامى مى شود, آموختن آن واجب و لازم است .

امام موسى كاظم (ع ) فرمودند: (اولى العلم بك ما لايصلح لك العمل الا به;19 بهترين علم براى تو آن علمى است كه

سامان نمى گيرد عمل تو مگر به آن علم )

.

امام على (ع ) در ضمن وصاياى خود به امام حسن (ع ) فرمودند: (… ابتدائك بتعليم كتاب الله عزّوجل وتأويله

وشرائع الاسلام واحكامه وحلاله وحرامه, لااجاوز ذلك لك الى غيره;20 … و اين كه نخست تو را كتاب خدا بياموزم و

تأويل آن را به تو تعليم دهم و شريعت اسلام و احكام آن را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم و به ديگر چيز نپردازم . )

آيا علم با دين منافات دارد ؟

يكى از مسائل مهم و مطرح در جوامع امروزى خصوصاً در جامعه ما, رابطه علم و دين است . بيان رابطه ميان علم و

دين نزد دانشمندان اسلامى و صاحب نظران اهميت خاصى دارد و آنان نظرهاى متفاوتى در اين باره داده اند . عده اى قائل

به تداخل و عدم تنافى هستند, برخى قائل به تعارض و بعضى نيز معتقد به تمايز و جدايى بين آن دو هستند; اما از نظر ما

مسلمانان و شيعيان بين علم و دين هيچ گونه تعارضى وجود ندارد و اين دو مكمل و متمم يك ديگرند .

دو ركن از اركان مهم انسانيت, دين و علم است . شهيد مطهرى مى فرمايد: (علم به ما روشنايى و توانايى مى بخشد

و ايمان عشق و اميد و گرمى, علم ابزار مى سازد و ايمان مقصد, علم سرعت مى دهد و ايمان جهت, علم توانستن

است و ايمان خوب خواستن, علم مى نماياند كه چه هست و ايمان الهام مى بخشد كه چه بايد كرد . )21

اولين آياتى كه بر پيامبر نازل شد, آيات سوره علق بود كه در آن جا به علم اشاره مى كند: (الذى عَلَّم بالقَلَم* عَلَّمَ

الانسانَ مالَمْ يَعلَم ) . آيات 38 تا 41 سوره يس كه اشاره به حركت خورشيد دارد, آيه 89 سوره نحل كه مشعر به

حركت كوه ها و زمين است, آيه 22 سوره حجر كه اشاره به تلقيح گياهان به وسيله بادها و گردافشانى دارد و نمونه هاى

ديگر همه از رابطه تنگاتنگ علم و دين حكايت مى كند .

راه هاى موفقيت در كسب علم و دانش

راه عالم شدن چيست و چگونه مى توان در كسب دانش موفق و پيروز شد ؟

در اين زمينه راه كارهايى وجود دارد كه اگر دانش پژوه به آن ها ملتزم شود, حتماً موفق مى شود . يكى از مسائلى كه

اساتيد اخلاق توصيه مى كنند و در واقع مرحله اول در كسب موفقيت به شمار مى رود, ترك گناه است; يعنى تزكيه نفس

و پرهيزگارى از محرمات . اگر گناه كار باشيم, خداوند قلب ما را ظرف براى علم ناب قرار نمى دهد, چرا كه: (

العلم نور يَقذِفُهُ الله فى قلب مَن يشاء ) .

علاوه بر موارد ذكر شده, به طور كلى مراحلى براى كسب موفقيت در علم آموزى وجود دارد كه به بيان آن ها مى

پردازيم .

1 . پيش مطالعه: دبيران پرورشى و مربيان مشاور هميشه توصيه كرده اند كه دانشجو بايد قبل از رفتن به كلاس,

درس جديد را مطالعه كند تا حدودى با زواياى مختلف درس آشنا شود .

2 . درس استاد: دانش آموز در كلاس بايد تمام حواس خود را جلب معلم و استاد كند تا درس او را خوب ياد بگيرد .

البته نبايد انتظار داشت كه تمام درس را در كلاس ياد بگيرد, چراكه بسيارى از نكات مبهم

درس را در مطالعه بعدى مى

توان رفع كرد .

3 . مطالعه بعد از درس: بر علم آموز لازم است براى بهتر ياد گرفتن درس استاد, مطالعه و تمرين هاى آن را حل

كند . حتى چند كتاب ديگر را براى فهم بيشتر درس و كسب اطلاعات مهم تر و بهتر مطالعه كند و در صورت لزوم خلاصه

و چكيده بردارى كند .

4 . مباحثه: مباحثه, يكى از مراحل مهم و اساسى در يادگيرى درس است . البته اين مرحله بيشتر در حوزه هاى

علميه اجرا مى شود . اما چه خوب است دانش آموزان و دانشجويان نيز مباحثه را جدى بگيرند, زيرا مباحثه يادگيرى را

تقويت مى كند به طورى كه درس مطالعه شده براى علم آموز كاملاً حلاجى مى شود و به صورت ملكه درمى آيد .

راه هاى ترغيب و تشويق به علم آموزى

از جمله مسائل مهمى كه مراكز آموزشى و خانواده ها با آن روبرو هستند, چگونگى تشويق فرزندان به علم آموزى و

مطالعه است .

اولين نكته اى كه نبايد فراموش شود, ايجاد علاقه و ميل به سوى كتاب است . در سنين كودكى كه غالب رفتارهاى كودك

تقليدى است, اهل مطالعه بودن والدين نقش بسزايى در تشويق و ترغيب كودكان به مطالعه دارد كه ثمره آن در دوران

نوجوانى و جوانى كه ايام تحصيل آنان است, ظاهر مى شود .

(به طور كلى, الگوى مطالعه در خانواده, كتب و منابع قابل دسترسى براى اعضاى خانواده و ديدگاه ها و طرز تلقى

اعضاى خانواده در رابطه با يادگيرى و آگاهى از دنياى اطراف, در پى ريزى عادت مطالعه مؤثرند . )22

براى تشويق و ترغيب افراد به مطالعه راه هايى

وجود دارد كه به بعضى اشاره مى كنيم .

1 . هدايت به سوى كتاب خانه: مطالعه درس در كتاب خانه به دليل وجود فضاى مطالعه كه سكوت و پرهيز از

كارهاى جنبى و غيرمتناسب با محيط كتاب خانه جزء ضروريات آن است, فرزندان را به مطالعه تشويق مى كند .

2 . اهداى جايزه: در خانه, والدين و در مدرسه, معلمان مى توانند به كمك اهداى جايزه, دانش آموزان را

تشويق به مطالعه كنند . جايزه دادن به دانش آموزى كه درس را به خوبى ياد گرفته, انگيزه مطالعه را در ساير دانش

آموزان تقويت مى كند . والدين نيز مى توانند از همين روش در ترغيب فرزندانشان به مطالعه استفاده كنند .

3 . برگزارى مسابقات كتاب خوانى: مسابقات كتاب خوانى هم در تشويق افراد به مطالعه و كتاب خوانى مؤثر و هم از

اين طريق, سطح معلومات آنان ارتقا مى يابد . در آلمان هر سال به مناسبت هفته كتاب كودكان, مسابقه كتاب خوانى در

سطح ملى برگزار مى شود, كه طبق آمار و ارقام تهيه شده از اينترنت, حدود 380000 نفر دانش آموز در سطوح

محلى در اين مسابقات شركت مى كنند .

4 . گسترش سيستم كتاب خانه اى: ساخت كتاب خانه هاى تخصصى, تحقيقاتى و عمومى در كشور به طورى كه

افراد جامعه به راحتى دسترسى به كتاب خانه داشته باشند, در تبليغ و ترويج فرهنگ مطالعه بسيار مؤثر است . براساس

آمار و ارقام يك سوم جمعيت كشور فنلاند عضو كتاب خانه هاى عمومى هستند و به طور كلى رشد كتاب خانه هاى فنلاند

شگفت انگيز بوده است . هريك از 518

بخش فنلاند داراى يك كتاب خانه عمومى است . در مجموع 2600 كتاب خانه

فعال هستند و 140 كتاب خانه سيار نيز در مناطق روستايى, آماده ارائه خدمات مى باشند .

علل عقب ماندگى جوانان از تحصيل (اُفت تحصيلى )

افت تحصيلى و ترك تحصيل يكى از مشكلات بزرگ مراكز آموزشى و به طور كلى جامعه ما است .

اگر كمى دقيق تر به موضوع بنگريم, به اين نتيجه مى رسيم كه افت تحصيلى غالباً با دوران بلوغ نوجوان و بيدار شدن

بعضى غرايز طبيعى و بحران هاى بلوغ هم زمان است, كه متأسفانه به دليل ناآگاهى بعضى والدين با دوران بلوغ و

پيامدهاى آن, مشكلاتى را به وجود مى آورند و همين امر بر ميزان افت تحصيلى فرزندان مى افزايد .

يكى ديگر از عوامل افت تحصيلى و احياناً ترك تحصيل جوانان, انتخاب دوستان ناباب است . اگر نوجوانان و جوانان در

اين زمينه آگاهى لازم را نداشته باشند و از طرفى والدين نيز بر اين كار مواظبت نكنند, ممكن است نوجوانان با افراد ناباب

طرح دوستى بريزند و در نتيجه اين دوستى درس و تحصيل را رها كنند .

آيا اسلام محدوديتى در كسب علم و دانش دارد ؟

پاسخ اين سؤال از نوشته هاى قبل روشن مى شود; بدين معنا كه وقتى اسلام تا اين حد بر كسب علم و دانش و عالم و

دانشمند اهميت قائل است, پس به طريق اولى هيچ محدوديتى در كسب علم قائل نيست .

شهيد مطهرى (ره ) در تفسير حديث: (اطلبوا العلم ولو بالصين ) مى فرمايد: (اين حديث مى گويد: تحصيل

علم, جا و مكان معيّن ندارد, همان طور كه وقت و زمان معيّن ندارد… هركجا كه علم هست, آن جا جاى تحصيل و

به دست آوردن است . )23

از اين حديث مى توان نتيجه گرفت كه مهاجرت و مسافرت براى تحصيل علم بسيار ارزش مند است و مرگ در اين راه نيز

قطعاً اجر و پاداش

دارد . قرآن مى فرمايد: (وَمَن يَخرج مِن بيته مهاجراً الى الله ورسوله ثم يُدركهُ الموتُ فقد وقع اجرُه

على الله;24 و هركس از خانه خويش بيرون آيد تا به سوى خدا و رسولش مهاجرت كند و آن گاه مرگ او را دريابد,

مزدش بر عهده خدا است . )

منبع

جعفر فكرى

پى نوشت ها

1_ مشكوةالانوار, ص136 .

2_ تحف العقول, ص119 .

3_ گفتار فلسفى (كودك ), ج1, ص212 . به نقل از: راه زندگى, ص28 .

4_ بحارالانوار, ج1, ص208 .

5 _ آل عمران (3 ) آيه 164 .

6 _ محدث نورى, مستدرك الوسائل, ج2, ص287 .

7 . اصول كافى, ج1, ص30 .

8 _ ده گفتار, ص168 .

9_ كلام جديد, عبدالحسين خسروپناه, مركز مطالعات فرهنگى حوزه علميه, ص359 .

10_ هداية العلم, ج2, ص992 .

11_ همان, ص994 .

12_ به نقل از: گفتار فلسفى, بزرگسال, ج2, ص102 .

13 _ ميزان الحكمه, ج6, ص448, ماده علم .

14 _ مجادله (58 ) آيه 11 .

15_ آل عمران (3 ) آيه7 .

16 _ همان, آيه 18 .

17_ اسراء (17 ) آيه107 و109 .

18_ همان, آيه 109 .

19_ محجةالبيضاء, ج3, ص13 .

20_ ميزان الحكمه, همان, ص529, ماده علم .

21_ مجموعه آثار, ج2, ص32 .

22_ والف استيگر, راه هاى تشويق به مطالعه, ترجمه پروانه سپرده, ص24 .

23_ ده گفتار, ص133 و134 .

24_ نساء (4 ) آيه 100 .

18- جوان وفرهنگ سازندگي

خودشناسى درون مايه وجدان كارى*

مقدمه

فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكنّ اكثر الناس لايعلمون«حق گرايانه

روى خود را به سوى دين كن ، همان كه سرشت خدايى است،كه مردم را به آن سرشته است كه هيچ تغييرى در خلقت خدا

نيست . اين است آيين استوار حق ولكن اكثر مردم از اين حقيقت آگاه نيستند .» (روم:30 )

چرا بسيارى از كاركنان و مديران سازمانها ، در عين برخوردارى از صفات پسنديده فراوان ، خوب كار نمى كنند و گاه مشكل

مى آفرينند ؟ چرا از انبوه سرمايه ها ، امكانات ، نيروها

، استعدادها و عمر خود به گونه اى نامنظم و غير مؤثر بهره بردارى مى

كنند ؟ چرا پايبندى به وظيفه و نقش سازمانى نزد آنها مفهوم نداشته ، در عين تراكم نيروى كار ، بسيارى از كارها زمين مى

ماند ؟ و خلاصه ، چرا روحيه و نشاط ، هدفدارى و مسئوليت ، اطمينان و لذت ، امنيت و رضايت ، كيفيت و معنويت و جديت و

موفقيت; جاى خود را به بيحالى و كسالت ، نااميدى و سرخوردگى ، سرگردانى و غفلت ، دو دلى و اضطراب ، فشار و ملامت

و شعار و ماديت مى دهد ؟

اين مسأله چه علل يا عواملى دارد ؟ محيطى ، سازمانى ، انسانى يا شغلى ؟

آيا اين عوامل بصورت سلسله مراتبى آشكار مى شوند يا همه در عرض يكديگر و به يك اندازه امكان بروز دارند ؟ با فرض

تشخيص علت مسأله ، چگونه مى توان وضعيت مطلوب را در سازمان و افراد به گ_ونه اى تحكيم بخشيد كه از پويايى ، زايندگى

و اثر بخشى در درازمدت برخوردار بوده ، پشتوانه اى ني_رومند براى نيل به اهداف گردد ؟

در اين مقاله ، به آن سلسله مراتب و ويژگيهاى آن و يا چگونگى طراحى فرايند شكل گيرى و دخالت عوامل متعدد ، پرداخته نمى

شود . بلكه نخست مفاهيم ، موضوعات و مفروضاتى كه مبانى نگرشى و اصول اساسى پيام مقاله و تحليل مسأله را تشكيل مى

دهد ، تبيين مى گردد و سپس بانگاهى به نقطه عطف و مركزثقل فرايند مذكور ، بحثى بنيادى ارائه مى شود و از آنجا براى يافتن

راه حل نهايى

مسأله و پاسخ به پرسش اساسى تلاش مى گردد .

در اينجا توجه به اين نكته ضرورى مى نمايد كه ماهيت موضوع مورد بررسى ما ، با مسائل انسان شناسى ، فلسفه اخلاق ،

روانشناسى ، روانشناسى اجتماعى ، روان درمانى ، جامعه شناسى و اقتصاد ، ارتباطى نزديك دارد . از اينرو ، يافتن راههاى

عملى حاكميت و اشاعه فرهنگ وجدان كارى و انضباط اجتماعى ، مستلزم مطالعات ريشه اى و همه جانبه و همكاريهاى گسترده

است وبر پژوهشگران ، مؤلفان و مجامع علمى است كه به حركتى كه در اين راستا آغاز كرده اند شتاب بخشند و همواره در

اين انديشه باشند كه چگونه مى توان پاسخى در خور به اين خطاب رساى رهبر معظم انقلاب تقديم نمود: «دست اندركاران

امور فرهنگى ، برنامه ريزان ، مبلغين و نويسندگان بايد در ترويج اين دو اصل مهم در جامعه تلاش كنند .»1

انسان

انسان در بعد ادراك و كشف خود و جهان ، از نيروى "عقل و وجدان" و در بعد انگيزه ها ، از "جاذبه هاى معنوى" نيز

برخوردار است .

وجدان (ضمير )2

وجدان،امرى فطرى ويكى از مراتب روح يا بعدملكوتى انسان است . اين مفهوم خودداراى مراتبى بوده ، برحسب

هرمرتبه،بصورت مطلق يا اضافه بكار مى رود .3 وجدان ، كه از آن به وجدان روانشناسى ، وجدان عقلايى ، وجدان نوعى ،

وجدان فطرى ، خودِ انسان يا منِ ملكوتى نيز تعبيرمى گردد،عبارت است از "استعداد آدمى نسبت به تمييز خير و شر" .

ايدئولوژى عام و انسانى مانند ايدئولوژى اسلامى ، نوعى شناخت از انسان دارد كه از آن به فطرت تعبير مى شود . از نظر

اسلام; انسان در جريان خلقت ، مقدم بر تأثير عوامل تاريخى و عوامل اجتماعى ، داراى بعد وجودى خاص شده و

استعدادهاى والا كه او را از حيوان متمايز مى كند و به او هويت مى بخشد ، به او داده شده است . طبق اين نظر انسان در

متن خلقت از نوعى "شعور و وجدان نوعى" كه در همه انسانها وجود دارد بهره مند شده و همان "وجدان فطرى" به

او تعين نوعى و صلاحيت دعوت ، مخاطب واقع شدن ، حركت و جنبش داده است . اين ايدئولوژى ها با تكيه به وجدان فطرى

مشخص نوع انسان ، دعوت خود را آغاز مى كنند و حركت مى آفرينند .4

انسان در مرتبه اى از وجود ، داراى "من طبيعى" و "مُلكى" است و در مرتبه اى ديگر داراى "من ملكوتى";

يعنى همان كه در قرآن از آن به «نفخت

فيه من روح_ى (حجر:29 )» تعبير شده است . وجدان عمومى همين "

خود" است كه از آن به خود ملكوتى تعبير مى شود و درست در مقابل آن ، خودِ شخصى (فردى ، نفسانى ) قرار دارد .

اسلام در مبانى و اصول تربيتى و اخلاقى خود "وجدان عمومى" را اصل شمرده و با "خود نفسانى" مبارزه مى كند .

منظور از وجدان عمومى فقط دوست داشتن همه انسانها نيست بلكه بالاتر از آن ، دوست داشتن همه اشياء و در عين حال ،

برداشتن موانع در عمل و در مسير تكامل است .5

قرآن "ضمير" انسانى را به عنوان يك منبع معرفت ويژه نام مى برد . از نظر قرآن ، سراسر خلقت ، آيات الهى و علائم و

نشانه هايى براى كشف حقيقت است . قرآن از جهان خارج انسان ، به "آفاق" و از جهان درون انسان ، به "انفس"

تعبير مى كند (فصلت:53 ) و از اين راه اهميت ويژه ضمير انسانى را گوشزد مى نمايد . اصطلاح آفاق و انفس در

ادبيات اسلامى از همين جا پديد آمده است .

جاذبه هاى معنوى

از نظر اسلام ، انسان موجودى است كه ميل دارد آزاد و رها باشد و هر كارى كه مى خواهد انجام دهد; (قيامت:5 ) ولى

از سوى ديگر ، جاذبه هاى معنوى به انسان اين امكان را مى دهد كه دايره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق

عالى معنويات بكشاند . اصول انگيزه هاى معنوى عبارت است از: علم طلبى ، خير اخلاقى ، زيبايى دوستى و خداجويى

(خداپرستى ) .6

ازنظرقرآن،انسان از آن جهت كه انسان است

، جز يك كشش درونى ويژه براى حركت در مسير فطرى خويش ندارد و آن

انگيزه خداجويى و حركت دائمى بسوى اوست: «انا لله و انااليه راجعون» (بقره:156 ) و همين جاذبه است كه

آدمى را به مقام لقاء الهى مى رساند: «ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحاً فملاقيه .»7 براساس اين نگرش گونه هاى

مختلف انگيزه هاى والاى بشرى از قبيل عدالت ، حق ، صدق ، كرامت،زيبايى وجاودانگى و نفرت داشتن از ظلم ، باطل ، كذب ،

پستى ، زشتى و نيستى ، همه در راستاى انگيزه "خدا دوستى" ديده مى شود .8

ارزشها و ضد ارزشها

از نظر قرآن ، انسان موجودى است برگزيده از طرف خداوند; (طه: 122 ) خليفه و جانشين او در زمين; (بقره:

30 ) نيمه ملكوتى و نيمه مادى; (انعام:165 ) داراى فطرتى خدا آشنا; (سجده:9 )آزاد ، مستقل ، امانتدار خدا و

مسئول خويشتن و جهان; (اعراف:172 ) مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان; (احزاب:73 )ملهم به خير و شر;

(شمس:7 )وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى شود و به سوى قوت و كمال سير مى كند و بالا مى رود ، امّا جز در

بارگاه الهى و جز با ياد او آرام نمى گيرد; (رعد:28 ) ظرفيت علمى و عمليش نامحدود است; (بقره:31 ) از

شرافت و كرامت ذاتى برخوردار است; (اسراء:7 )احياناً انگيزه هايش هيچگونه رنگ مادى و طبيعى ندارد; (

فجر:28 )حق بهره گيرى مشروع از نعمتهاى خدا به او داده شده است ، ولى در برابر خداى خودش وظيفه دار است . او

براى عبادت آفريده شده، (ذاريات:56 )فقط با ياد و پرستش او

خود را مى يابد و اگر خداى خويش را فراموش كند ، خود را

فراموش مى كند و نمى داند كه كيست ، براى چيست و چه بايد بكند و كجا بايد برود . (حشر:18 ) او همينكه از اين جهان

برود و پرده تن كه حجاب چهره جان است دور افكنده شود ، بسى حقايق پوشيده بر وى آشكار مى گردد . (ق: 22 )

در عين حال ، همين موجود ، در قرآن ، مورد بزرگترين نكوهشها و ملامتها قرار گرفته است: «او بسيار ستمگر و بسيار

نادان است .»،«او نسبت به پروردگارش بسيار ناسپاس است» ، «او آنگاه كه خود را مستغنى مى بيند طغيان مى كند .»

،«او عجول و شتابگر است .»،«او تنگ چشم و ممسك است .» ، «او مجادله گرترين مخلوق است .»،«او حريص

آفريده شده است .» ، «اگر بدى به او رسد ، جزع كننده است و اگر نعمت به او رسد ، بخل كننده است .» (

احزاب:72 )

از نظر قرآن ، انسان ممدوح ، انسان با ايمان و انسان مذموم ، انسان فاقد ايمان است .9 (اعراف:179 )

وجدان اخلاقى

وجدان اخلاقى

وجدان اخلاقى همان وجدان عقلائى است ولى در مرتبه اى بالاتر; يعنى علاوه بر تمييز خير و شر و نظارت بر اعمال ،

داراى ويژگى "گرايش به خوبى" و "نفرت از بدى" است . [به عبارت ديگر ، وجدان (حس ) اخلاقى ، استعداد

آدمى است نسبت به تمييز خير و شر و گرايش طبيعى او به سوى خير و گريز از شر] اين صفت فطرى در مرحله معينى

از رشد و تحول بروز مى كند و در واقع

از عقل و ساير قواى نفسانى متمايز و مستقل نيست و احكام آن همان ادراكات و

احكام عملى عقل است كه آن نيز مستقل از ادراكات و احكام نظرى عقل نيست .10

استاد شهيد مرتضى مطهرى ، [پس از نقد نظر دوركيم _ مبنى بر اينكه انسان دو "من" مستقل و جدا از هم به نامهاى "

وجدان جمعى" و "وجدان فردى" دارد _ ]مراتب وجدان را اينگونه توضيح مى دهد: قرآن مى گويد: "نفس

اماره" ، "نفس لوامه" ، "نفس مطمئنه" . فلاسفه اين مورد را مى گويند: "وحدت در كثرت ، كثرت در

وحدت"; يعنى اينگونه نيست كه انسان چند "خود" داشته باشد و هر كدام كارى خاص كند ، بلكه نفس انسان اگر در حد

پايين پايين كار كند ، آنجا كه تحت فرمان عقل نيست ، "نفس اماره" ناميده مى شود . همين نفس در درجه بالاتر و با

هوشيارى بيشتر ، "نفس لوامه" كه خودش خودش را ملامت مى كند . در آن واحد ، خودش هم قاضى مى شود ، هم مدعى

و هم مدعى عليه و عليه خودش حكم صادر مى كند . محاسبة النفس معنايش همين است: «لااقسم بيوم القيامة و لا اقسم

بالنفس اللوامة» (قيامت:1 و 2 ) و در درجه بالاتر ، "نفس مطمئنه" نام مى گيرد: «يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى

الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» (فجر: 27 ) . اينكه نفس در كدام مرتبه باشد ، مربوط به اين

است كه در چه درجه اى از توجه و آگاهى و تذكر و صفا و نبودن حجابها و داشتن ايمان و

يقين بيشتر باشد .11 وجدان ،

هرچه در مرتبه نيرومندترى باشد به همان نسبت صاحب خود را از شخصيت والاتر و نفوذ عميقتر و پايدارتر برخوردار مى

سازد .

كنت بلانكارد مى گويد: «در اندرون هر يك از ما ، دنياى ساكت و آرامى هست كه خودِ واقعى ما در آن زندگى مى كند و

صلاح ما را بخوبى تشخصى مى دهد . در سكوت و آرامش اين دنياست كه مى توانيم شاهد رفتار خود باشيم; خود را

ارزيابى كنيم و به طرح برنامه هاى آتى خود بنشينيم . اگر چنين فرصتهايى را از كف بدهيم ، در جهتى گام برداشته ايم كه ما

را از اهداف ، ارزشها و رسالتمان در زندگى دور مى كند .12

از اينجا نقش شگرف "وجدان اخلاقى" در شكل گيرى و تحول شخصيت آدمى به خوبى روشن مى گردد; به گونه اى كه

گفته شده: «شخصيت بدون وجدان بههيچ پايه و اساس منطقى متكى نمى باشد .»13 و از اينروست كه بزرگان دين گفته

اند: «آن كس كه در قلب خود واعظى براى خود ندارد ، موعظه موعظه كنندگان ، فايده اى به حالش نمى بخشد .»14

آلبرسوئر نيز مى گويد: «اگر در نهاد انسان ميل به كمال وجود نداشت و گرايش نسبت به حياتى سرشارتر و والاتر در كار

نبود; به عبارت موجزتر ، اگر ما داراى غريزه اخلاقى نبوديم ، اين احساسات اخلاقى (اجزاء و عوامل عاطفى ) و اين

تصورات اخلاقى (اجزاء و عوامل عقلانى ) توجيه ناشدنى بود . پس ريشه و اساس اخلاقيت را در همين ميل به "

كمال" و نياز عميق و شگرف انسان به سوى

"تعالى" بايد جستجو كرد .»15

خودشناسى ريشه الهامات اخلاقى16

وقتى مى خواهند انسان را به اخلاق حسنه (ارزشهاى عالى انسانى ) سوق دهند ، او را به يك نوع درون نگرى متوجه مى

كنند كه خودت را ، آن خود عقلانى را ، آن حقيقت وجودى خودت را با درون نگرى كشف كن ، آنگاه احساس مى كنى كه

شرافت خودت را دريافته اى . . . يعنى احساس مى كند كه پستى و دنائت ، دروغگويى ، نفاق و فحشاء با اين جوهر عالى

سازگار نيست . اين است كه انسان با توجه به نفس ، الهامات اخلاقى را دريافت مى كند و همان درك "خود" كافى است

براى اين دستور كه انسان اين كار را بايد بكند و آن كار را نبايد بكند . و اين است معنى «و نفس و ماسويها ، فالهمها فجورها

و تقويها ، قد افلح من زكيها و قدخاب من دسيها .»17

بنابراين خودشناسى يعنى اينكه انسان به مقام واقعى خويش در عالم وجود پى برده ، نيروها و ارزشهاى فراوان خود را _ كه به

آنها اشاره شد _ بهخوبى درك كند . در همين راستا ، قرآن كوشا است كه انسان خود را كشف كند . اين «خود» ، همان

چيزى است كه "روح الهى" (سجده:9 ) ناميده مى شود . با شناختن خود است كه احساس تعالى مى كند و خويشتن

را از تن دادن به پستيها برتر مى شمارد; به قداست خويش پى مى برد; مقدسات اخلاقى و اجتماعى برايش معنى و

ارزش پيدا مى كند . انسان با شناختن خود و نيروها و انگيزه هاى درونى خويش است

كه درك مى كند هر اندازه تسليم اميال

پست خود شود ، به حالت زبونى در آمده ، سرنوشتش در دست نيروهاى خارجى قرار مى گيرد و اگر از دو نيروى درونى

(عقل و اراده ) ، استفاده كند ، مى تواند بر همه ميلها حكومت كند و با تسلط بر خود مالك خويشتن مى شود و شخصيتش

استحكام يافته و به ارزشمندترين نوع آزادى يعنى "آزادى معنوى" كه هدف اصلى تربيت اسلامى است ، دست مى يابد .

در اينجا ، نقش "اراده" به عنوان اساسى ترين عامل تأثيرگذار در شخصيت انسان اين است كه با در اختيار گرفتن همه

ميلها ، ضد ميلها و خوف و ترسها ، به عقل مى گويد: محاسبه كن ، ببين در مجموع ، سعادت و مصلحت چه اقتضا مى كند ، هر

چه را كه مصلحت اقتضا مى كند بگو ، اجرايش با من . "تكليف" و "انتخاب" نيز از همينجا ناشى مى شود; به

علاوه كه انسان به حكم برگزيده شدن از سوى ذى صلاحيت ترين مقام هستى ، مانند هر برگزيده ديگر از طرف او رسالت

دارد و در پيشگاه او مسئوليت . (احزاب:72 )

اينكه اسلام عنايت خاصى دارد كه انسان خود را بشناسد ، براى اين است كه به مقام والايى كه شايسته اوست برسد . "

علم" و "ايمان" دو نيرويى هستند كه در اين راه ، انسان را يارى مى كنند; ولى از دو جهت ، متفاوت عمل مى كنند:

نخست آنكه علم ، انسان را توانمند مى كند كه هر گونه "بخواهد" آينده را همانگونه بسازد; ولى ايمان انسان را به سوى

اينكه خود و آينده را "چگونه" بسازد كه براى خويش و جامعه بهتر باشد ، مى كشاند; به عبارت ديگر ، به خواست انسان

جهت داده ، معنويات را نيز جزء خواستها قرار مى دهد . و دوم آنكه: گرچه علم سعى دارد مانند ايمان ، انسان را به

خودآگاهى برساند ، اما خودآگاهى هايى كه علم مى دهد ، مرده و بى جان است و شور در دلها نمى افكند و نيروهاى خفته انسان

را بيدار نمى كند; در حاليكه خودآگاهى ايمانى ، "خودواقعى" انسان را به يادش مى آورد; غفلت را از او مى زدايد;

آتش به جانش مى افكند و سراسر وجودش را مشتعل ساخته ، او را دردمند و دردآشنا مى سازد . دعوت به خودآگاهى و

اينكه: «خود را بشناس تا خداى خويش را بشناسى»18 و «خداى خويش را فراموش مكن كه خودت را فراموش مى

كنى»، (حشر:19 )سرلوحه تعليمات مذهب است و اصولاً تمام تأسيسات تربيتى ، مكتبهاى اخلاقى و تعليمات دينى و مذهبى ،

براى راهنمايى انسان است كه آينده خودش را "چگونه" شكل بدهد: «انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا .» (

دهر:3 )

ضمانت اجراى احكام وجدان اخلاقى

چنانچه اشاره شد ، آگاهى ، تذكر ، صفاى باطن ، ايمان و يقين; ضامن اجراى احكام و قوانين وجدان اخلاقى است و هر چه

شخص درجه بالاترى از اين صفات متعالى را دارا باشد ، تعهد بالاترى در انجام احكام وجدان اخلاقى از خود نشان مى دهد .

مجازات و مكافاتهاى خود وجدان نيز ، نقش مهمى ايفا مى كند; يعنى با مجازات و مكافاتهاى درونى ، پشتيبان محكمى براى

رعايت

احكامش مى باشد و چون خود مرتبه اى از روح است و روح ، بُعدِ اصلى انسان محسوب مى شود ، مجازات و

مكافاتهاى آن نيز نسبت به پاداش و تنبيه هاى بدنى و اجتماعى ، از امتياز ويژه اى برخوردار است; و آن ويژگى ، درونى و

واقعى بودن ، در مقابل خارجى و غير واقعى بودن است .

جلوه هاى مهم مجازاتها و مكافاتهاى درونى وجدان اخلاقى عبارت است از: ندامت و سرزنش، (قيامت:1و2 ) سرور

باطنى و رضاى خاطر (فجر:27 )و آرامش ضمير . (قيامت:1و2 )

كار از نظر اسلام

در اسلام بيكارى و تنبلى مذموم است و كار امرى مقدس19 و وظيفه اى اجتماعى20 شمرده مى شود; وظيفه اجتماعى

است از اين نظر كه فرد با انجام كار در واقع بخشى از حقى كه اجتماع بر گردن او دارد ادا مى نمايد; و امر مقدس است

از اين جهت كه خداوند آن را دوست داشته ، در تربيت انسان تأثير بسزايى دارد ، به گونه اى كه نقش آن در سازندگى از هر

عامل ديگرى اگر بيشتر نباشد كمتر نيست . كار مثبت علاوه بر اينكه مانع انفجار عملى انسان توسط گناه مى شود ، مانع افكار

و وساوس و خيالات شيطانى نيز مى گردد . انسان با كاركردن رابطه علت و معلولى بين پديده ها و قوانين هستى را لمس

كرده ، فكرى منظم و منطقى مى يابد; همچنين با كار تجربه كسب كرده ، به دانش خود نيز مى افزايد . كار به روح ، صفا و

به دل نرمى و خشوع مى دهد و جلوى قساوت قلب را مى گيرد . انسان در

اثر كار ، بويژه اگر مقرون به ابتكار و برآوردن

نياز ديگران باشد ، احساس شخصيت مى كند . انسان به موجب كار اعتماد به نفس و آزاد زندگى كردن و زيربار منّت كسى

نرفتن را مى آموزد . در مجموع ، كار در عين اينكه معلول فكر و روح و خيال و دل و جسم آدمى است; سازنده خيال ،

سازنده عقل و فكر ، سازنده دل و قلب و بطور كلى سازنده و تربيت كننده انسان است .21 حضرت على (عليه السلام ) مى

فرمايد: «العمل العمل ، ثم النهاية النهاية والاستقامة الاستقامة ثم الصبر الصبر والورع الورع»: «كار كنيد كار كنيد ، پس

آنرا بپايان برسانيد بپايان برسانيد و ثابت قدم و استوار باشيد ، استوار باشيد ، پس شكيبايى گزينيد شكيبايى گزينيد ، بپرهيزيد

بپرهيزيد»

از جهت ديگر ، از نظر اسلام هر كسى در گرو كارهاى خويش است و با هر عملى كه انجام مى دهد اندوخته اى براى خود

تهيه كرده ، حال و آينده خود را مى سازد . قرآن كريم مى فرمايد: «من عمل صالحاً فلا نفسهم يمهدون» . «كل

امرىء بما كسب رهين» ، «كل نفس بما كسبت رهينة» ، «و ان ليس للانسان الا ما سعى» ، «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره

و من يعمل مثقال ذرة شراً يره» ، «الذى خلق الموت والحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً» (روم:44 ) . نيز

پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله )مى فرمايد:

«والعمل كنز والدنيا معدن»، (بحار: ج77 ، ص 185 ) «لاينال ما عندالله الا بالعمل»، (همان ، ج2 ، ص29 ) ، و امام

حسن مجتبى (عليه

السلام )مى فرمايد: «اعمل لدني_اك كانك تعيش ابداً و اعم_ل لاخ_رتك كانك تموت غدا» . (همان ،

ج44 ، ص 139 )

از نظر اسلام ، كار آنگاه ارزش مى يابد كه با "نيت" انجام پذيرد و در نيت كه اساس عبادت شمرده مى شود ، دو ركن وجود

دارد: اول اينكه عمل با قصد و آگاهى و حالت توجه به هدف انجام پذيرد و دوم داشتن انگيزه الهى .

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: «لا قول ولا عمل الابنية» ، «نية المؤمن خير من عمله و نية الكافر شر

من عمله و كل يعمل على نيته»،نيز قرآن كريم مى فرمايد: «قل كل يعمل على شاكلته»22 .

انضباط كارى

انضباط در فرهنگ لغت ، مترادف با مفهومهايى نظير: نظم ، انتظام ، ترتيب ، درستى ، كنترل ، عدم هرج و مرج ، خوب نگه داشته

شدن ، سامان پذيرى ، آراستگى ، پيروى از دستورات نظامى و پيروى از مقررات مدرسه ، آورده شده است .

واضح است كه منظور از انضباط در اينجا ، نوع منفى آن ، كه از طريق اعمال شديد كنترل و تنبيه بوجود مى آيد و آن را

حكومت كردن از راه ايجاد ترس نيز ناميده اند ، نيست ، بلكه از بيانات مقام معظم رهبرى پيرامون شاخصهاى انضباط

اجتماعى23 و از آنچه در علوم رفتارى براى ايجاد حس انضباط در كاركنان به كمك خودشان ارائه گرديده و نيز مفاهيمى كه

نخست ذكر شد ، مى توان نيتجه گرفت كه انضباط كارى عبارت است از ويژگى رفتارى كه باعث بوجود آمدن و استمرار نظم

و انجام درست نقش و وظيفه

سازمانى افراد طبق معيارهاى از پيش تعيين شده گردد; بگونه اى كه افراد از تخلف پرهيز

كرده ، به آداب و عادتهاى صحيح خو گرفته و به رعايت قوانين و مقررات و حدود الهى عشق بورزند . در پاسخ به اين

پرسش كه چگونه مى توان به اين هدف دست يافت ، گفته شده است بايد «با تربيت صحيح و ايجاد ارزشهاى خاص اخلاقى ،

وجدان كار و حس انجام وظيفه را در كاركنان بوجود آورد . طبعاً زمانى كه اين حس در وجود انسان پيدا شود ، قوانين و

مقررات ، به دلخواه دنبال مى شود .»24

بنابراين ، گرچه تدوين مقررات و آيين نامه هاى انضباطى توسط بخش پرسنلى ونظارت وبرقرارى آن توسط مديران و

سرپرستان اجرايى و امور پرسنلى ، انجام مى گيرد ، ولى راه اصلى ايجاد انضباط كارى و ضمانت اجراى آيين نامه هاى

مذكور ، عبور از مرز حاكميت وجدان كارى است . از اينجا ارتباط بين انضباط كارى و وجدان كارى و علت اينكه در اين

مقاله بطور گسترده فقط به وجدان كارى پرداخته شده ، نيز روشن مى گردد . بنابراين ، در راستاى تحقق وجدان كارى ،

برقرارى يك سيستم انضباطى مثبت با ويژگيهاى زير نيز لازم به نظر مى رسد:

1_ مديران و سرپرستان خود در درك و رعايت ضوابط و مقررات الگو و نمونه باشند .

2_ در سالم سازى و بهسازى محيط كارى و فراهم كردن زمينه رعايت مقررات و ايجاد عوامل بازدارنده از تخلف ، نهايت

سعى خود را بنمايند .

3_ با ايجاد شبكه هاى ارتباطى مناسب از طريق برقرارى سيستم صحيح ارتباطات ، حيطه

وظايف ، استانداردها ، انتظارات

مديريت و مفهوم مقررات مربوطه را به كاركنان آموزش داده ، آنها را توجيه نمايند .

4_ واحد پرسنلى سازمان براى تهيه و تنظيم آيين نامه هاى انضباطى سازمان ، از متخصصين امور پرسنلى ، جامعه شناسى و

روانشناسى كمك بگيرد .

5_ در انجام اين امر ، ويژگيهاى كاركنان ، محيط و كار را در نظر گرفته ، از استفاده نابجا و عجولانه از مدلهاى خارجى پرهيز

نمايند .

6_ سرپرستان براى برقرارى انضباط مؤثر از موضوعات زير غفلت نكنند:

روشن ساختن خط مشى كلى خود; صادركردن دستورات صحيح و منطقى; اعلام خواسته ها از طريق ارتباط;

اجراى قدرتمندانه مقررات انضباطى و تداوم آن; برداشت مثبت از كاركنان; مد نظر قراردادن شرايط خطا و خطاكار;

هدف قراردادن اصلاح و تربيت نه تنبيه; عدم دخالت در زندگى خصوصى ديگران و . . . .25

وجدان كارى

بر اساس آنچه گذشت ، مى توان گفت: وجدان كارى عبارت است از حس اخلاقى كه كار خوب و تمام را از كار ناپسند و

ناقص تمييز داده ، به انجام آن گرايش داشته و از انجام اين پرهيز مى كند . به بيان ديگر: وجدان كارى آن مربى درونى

است كه نقش خود را از لحظه شروع كار تا پايان آن با انجام نه وظيفه به صورت زير ايفا مى كند:

1_ آگاهانه كار خوب را تشخيص داده ، آن را معرفى مى كند . 2_ قصد از انجام آن را پاكيزه مى سازد ، 3_ فرد را به انجام

آن بر مى انگيزد . 4_ براى انجام درست آن با خود پيمان مى بندد . 5_ بر كار نظارت

داشته ، با مراقبت ، آن را كنترل مى

نمايد (قيامت:14 ) . 6_ با بازرسى كار انجام شده ، نقش حسابرس خبره را ايفا مى كند26 . 7_ در اين صحنه ، قدرتمندانه

به قضاوت و داورى نشسته ، قاطعانه حكم نهايى را صادر مى كند . 8_ در صورت مشاهده اشتباه خود را ملامت و در

صورت تخلف شديد خود را تنبيه كرده و در صورت درستى كار به خودش پاداش مى دهد . 9_ در تمامى مراحل ، خود را از

گزند دشمن داخلى (خودنفسانى ) در امان نگه مى دارد .

اگر بخواهيم اين مفهوم را در حيطه وظايف سازمانى معنا كنيم ، مى گوئيم: "وجدان كارى" در سازمان عبارت است از

حس اخلاقى درست و تمام انجام دادن وظيفه سازمانى . از اينجا تفاوت مفهوم "وجدان كارى" با مفاهيم متداولى از قبيل

"اخلاق كار" و "اخلاق حرفه اى" روشن مى شود; يعنى نمى توان گفت: رعايت اصول و ضوابط و قوانين كار ،

سخت كوشى و تلاش مداوم27 و حتى تعهد داشتن نسبت به انجام وظيفه سازمانى ، چنانچه به قيمت ناديده گرفتن برخى حقايق و

پايمال كردن ارزشهاى واقعى باشد ، نشان دهنده وجود وجدان كارى در سازمان است . بلكه اگر فرد ، حقوق كار و افراد ذى

ربط را به طور طبيعى و به حكم وجدانى _ و نه به خاطر الزامات قانونى و نظارت اجتماعى و پاداش و تنبيه هاى خارجى _

رعايت كرد گفته مى شود: شخص داراى وجدان كارى است . بنابراين ، "انضباط و وجدان كارى" در ارتباط با مفاهيم

ارزشى ، جهان بينى

و فرهنگ اسلامى ملاحظه مى شود و تنها در اين صورت است كه هم "كار" ارزش مى يابد و هم انجام

دهنده آن از رشد و تعالى برخوردار مى گردد .

ايجاد انگيزه

اگر در جستجوى راهى برتر براى بالابردن سطح موفقيت و پيشرفت و نيل به اهداف سازمانى هستيم و بررسى روشهاى ايجاد

انضباط و وجدان كارى را به عنوان راهى براى نيل به آن هدف انتخاب كرده ايم ، نخست بايد بدانيم كه كشف روشهاى بهينه ،

مؤثر و بادوام ، در گرو پى بردن به ريشه ها و سررشته هاى اساسى مسأله است .

در مقدمه ، عوامل عمده اى كه ممكن است بطور مستقيم يا غير مستقيم در عملكرد ضعيف كاركنان نقش داشته باشد ، يادآور

شديم . در اينجا ، با مرورى بر آن عوامل فراخوانده ، تمهيداتى براى پاسخ به پرسشهاى مطرح شده ، فراهم مى كنيم .

به طور كلى ، به حسب شرائط و موارد ، ممكن است يك يا مجموعه اى از عوامل مذكور ، در عملكرد نامناسب فرد نقش داشته

باشد; اما مشاهده مى شود كه در بيشترين و شايد در تمامى موارد ، سطح نسبتاً مطلوبى از عوامل براى انجام خوب كار ،

وجود دارد و فقط شخص انگيزه لازم براى انجام كار را ندارد .

در اين مرحله براى به حركت درآورد فرد "بى انگيزه" ، دو راه وجود دارد:

1- علل فقدان انگيزه (موانع ) شناسايى شود تا با رفع آنها شخص حركت كند .

2- انگيزه لازم براى حركت در فرد ايجاد گردد .

در روش اول گفته مى شود: انگيزه نداشتن براى انجام وظيفه ، ريشه در ضعف

بنيانهاى ارزشى ، نگرشى ، تربيتى ، سطح

آگاهى ، رشد شخصيتى و عوامل محيطى دارد و راه مقابله با اين موانع ، ارتقاء سطح علمى ، اخلاقى ، عقيدتى و فرهنگى فرد و

ايجاد محيط مناسب است . ولى هزينه ها و موانع هر طرح و مكانيسمى كه بخواهد از اين راه مشكل را حل كند ، به مراتب

بيش از مكانيسمهايى است كه بوسيله روش دوم ارائه مى شود . از اينرو ، در اينجا بطور مستقيم به اين روش نمى پردازيم و

فقط براى تقويت و تجهيز نتايج روش دوم ، از آن سود مى جوييم و لذا مباحث خود را پيرامون روش دوم متمركز مى كنيم .

روشها

در علوم رفتارى نظريات متعددى پيرامون انگيزه ها و علل رفتار و روشهاى مختلفى براى ايجاد انگيزه ارائه شده ، كه بعداً به

تعدادى از آنها اشاره خواهيم كرد .

بطور كلى ، روشهاى نوع دوم به سه دسته تقسيم مى شوند:

1- روشهايى كه در آنها سعى مى شود با افزايش دانش مديران و كاركنان و تأثير در سيستم شناختى آنها نسبت به كار

انگيزه خوب كاركردن را در آنان بوجود آورد .

2- روشهايى كه در آنها سعى مى شود با تحت تأثير قراردادن مستقيم رفتار و عملكرد شخص ، انگيزه براى كار در او ايجاد

گردد .

3- روشهايى كه مستقيماً به انگيزش مديران و كاركنان براى انجام مطلوب كار مى پردازد .

روشهاى دسته سوم خود به دو نوع تقسيم مى شوند:

1- راههايى كه صرفاً با تكيه بر دانش بشرى ارائه شده است; گرچه برخى از اين روشها توسط انديشمندان بزرگى

ارائه گرديده كه به سهم

خود به دانش بشرى كمك شايانى كرده اند; ولى از آنجا كه در آنها ، به مسائل ارزشى واقعى و

ويژگيهاى روانى منحصر به فرد انسان توجه نشده ، راههايى ناپايدار ، گاهى متناقض ، نامشروع و يا ناسازگار با فطرت آدمى

بنظر مى رسند .

2-راههايى كه مى توان با توجه به مبانى ارزشى اسلام و ديدگاه آن نسبت به انسان ، ارائه داد .

گرچه هر يك از راههاى مذكور مى تواند براى ايجاد انضباط و وجدان كارى بگونه اى تأثير داشته باشند اما بزرگترين و بنيادى

ترين روشهاى مؤثر در ايجاد وجدان كارى به مفهوم واقعى آن ، فقط قسم اخير است; به عبارت ديگر واقعيتهاى ملموس و

روزمره سازمانى نشان مى دهد كه سهم دخالت عامل "عدم انگيزه" در عملكرد نامطلوب كاركنان و مديران ، بمراتب بيشتر

از سهم ديگر عوامل فردى و عوامل مديريتى ، سازمانى ، شغلى و محيطى است; و از اينرو شرط تأثير و ضمانت اجراى

روشهايى كه در دو دسته اول و دوم به آنها پرداخته مى شود ، وجود انگيزه در مديران و كاركنان براى رعايت و پذيرش

آنهاست .

بنابراين سررشته روشهاى مؤثر در حل مشكلات انسان سازمانى ، "ايجاد انگيزه" لازم و مناسب جهت انجام درست كارها

است; يعنى منبع مشكل آفرين در سازمان ، درون خود افراد است نه خارج از آن .

شبهه

موضوعى كه در دهه هاى اخير رايج گرديده و در برخى نظريات به آن تكيه مى شود و در وهله اول به ذهن القاء مى كند كه

فرهنگ غرب راه حل مشكلات اجتماعى و سازمانى و ايجاد انگيزش درونى را پيدا كرده

، بگونه اى كه هم به ارزشها اعتبار مى

بخشد و هم حس نوعدوستى انسانها را تقويت مى كند . اين است كه گفته مى شود در اجتماعات سازمان يافته كنونى به

شناخت ارزشهاى حاكم بر جامعه و رفتار مطلوب اجتماعى تكيه شده و سعى مى شود رضايت فردى با ارزشهاى اجتماعى

منطبق گردد بگونه اى كه افراد داوطلبانه بخش اعظم تلاش خود را در راههايى صرف مى كنند كه براى خود آنها و نيز ديگران

مفيد است .

ولى ، با دقت در اين موضوع روشن مى شود كه اولاً: ملاك و معيار حل واقعى مشكلات بشرى اعتبار بخشيدن و ملاك

قراردادن ارزشهاى حاكم بر جوامع نيست بلكه راه نجات در گرو ملاك و معيار قراردادن ارزشهاى واقعى انسانى و الهى

است و ثانياً: اين تلاش بظاهر نوعدوستانه در جوامع پيشرفته ، در نتيجه آراسته شدن به صفات انسانى و اخلاقى نيست بلكه

به اين علت است كه احساسات و تمايلات آنان تحت تأثير اجتماعى كه در آن زندگى مى كنند ، آنها را به اتخاذ اين روش بظاهر

بشردوستانه وادار مى سازد .

از اين روست ، كه ما مى گوئيم تا زمانى كه سيستمهاى خود كنترلى ، خود تنظيمى و خودكار سازى و خويشتن كارى در

راستاى اعتبار بخشيدن به ارزشهاى واقعى انسانى و مكتبى نباشند ، نمى توانند مشكلات پيچيده اجتماعى و سازمانى را به گونه

مطلوب حل كنند و در واقع از ضمانت اجرا و انجام بى بهره اند .

از مطالب بالا روشن مى گردد كه همواره در مطالعات مربوط به وجدان كارى و بلكه هر طرح و تجويزى پيرامون انسان بايد

با موشكافى برخورد كرد و از فروافتادن در دام الگوها و نظريات و روشهايى كه با مبانى اصيل اسلامى سازگار نيست در

امان ماند .

اينكه مقام معظم رهبرى با اشاره به امكان وجود نظريات و تحليلهاى گوناگون نسبت به علل مسائل و معضلات جامعه ، تصريح

كردند كه راه حل مشكلات را بايد در وجدان كار و انضباط اجتماعى جستجو كرد ، دقيقاً اين پيام را با خود دارد كه نبايد ما نيز

نهايت تلاش علمى خود را صرف مطالعه ، بررسى و يا اجراى شيوه ها و قالبهاى تكرارى ، غير اصيل و وارداتى كنيم بلكه بايد

تدابيرى انديشيد كه جامعه را بگونه اى متحول مى سازد كه در آن «افراد كار را عملى صالح ، وظيفه اى حقيقى و مسئوليتى

اجتماعى و سياسى و يك عبادت مى دانند .»28

ديدگاهها

چنانچه اشاره شد ، از قرنها پيش تاكنون ، دانشمندان بسيارى به مطالعه پيرامون علل رفتار آدمى; شيوه هاى كنترل رفتار و

تغيير آن; نيازها و انگيزه هاى انسان و چگونگى ارضاى آنها; عوامل موفقيت ، كاميابى ، سعادت ، كمال و پيشرفت ، پرداخته

اند و در اين زمينه ها نظريه هاى گوناگونى ابراز كرده و تأليفات بسيارى به جامعه بشرى عرضه كرده اند . مرور اين

نظريات به بررسى جامع مسأله مورد نظر ، كمك كرده ، نيز ضرورت و اهميت مطالعات بنيادى را روشن مى سازد . از اين

رو ، بطور فهرستوار و هر چند پراكنده ، به برخى ديدگاههاى نظريه پردازان و انديشمندان و گزيده هايى از افكار آنان مى

پردازيم:

_ صدها سال پيش عقيده بر اين بود كه انسان

، آزاد ، صاحب اختيار ، هوشمند و خردگراست و رفتار او را ، انتخاب و تصميم

خودش شكل مى دهد . (خردگرايى )

_ در قرن هفدهم ، "هابز" ، نظريه لذت گرايى را مطرح كرد و گفت: علت اصلى رفتار ، تمايل به كسب لذت و اجتناب از

درد است .

_ در قرن هفدهم و هجدهم ، ديدگاه ماشين گرا پديد آمد ، مبنى بر اينكه اعمال انسان از نيروهاى درونى و بيرونى ناشى مى شود

كه آدمى كنترلى بر آنها ندارد .

_ ديدگاه ماشين گرا در بعد افراطى خود ، بصورت نظريه غريزه و درست در مقابل نظريه خردگرايى درآمد . بر طبق اين

نظريه ، انسان زير فرمان نيروهاى فطرى است كه رفتارش را تعيين مى كنند .

_ در دهه 1920 ، اين انديشه شكل گرفت كه نيازهاى زيستى منشأ رفتار آدمى اند و انسان با رفتار خود سائق را كاهش داده ،

نياز خود را ارضا مى نمايد و به تعادل زيستى دست مى يابد . (نظريه سائقها )

_ در دهه 1950 ، با روشن شدن عدم توانايى نظريه سائقها در تبيين انگيزه تمام رفتارها ، به محركها و شرائط ، بعنوان منبع

خارجى توجه شد ، از آن جمله اند نظريه پردازان يادگيرى اجتماعى كه به نقش سرمشقها در انتقال رفتارهاى خاص تأكيد مى

كنند (نظريه مشوقها ) . در يادگيرى اجتماعى گفته مى شود رفتارها از طريق كنش متقابل با محيط و مشاهده محيط ، آموخته

مى شوند . مسأله خود تنظيمى و نظارت بر رفتار خود ، از راه تقويت يا تنبيه خود ، نيز مورد تأكيد نظريه

يادگيرى اجتماعى

است .29

_ در نظريه روانكاوى فرويد گفت: انسان در رفتارش مجبور نيروهاى فطرى است . او همه عواطفى را كه از نظر

وجدان اخلاقى و اجتماع ، پسنديده شمرده مى شوند نيز به عاطفه جنسى برمى گرداند و مى گفت: وجدان ضوابط اخلاقى را

به فرد تحميل مى كند .

_ روانشناسانى كه به نقش انگيزش در رفتار تأكيد كردند ، نظريات متعددى ارائه دادند: برخى به ايجاد انگيزه از راه دخالت در

شناخت فرد تأكيد كردند و برخى از راه دخالت در رفتار فرد بدين ترتيب كه رفتار پاداش داده شده تكرار مى شود . در

نظريه نيازهاى فردى به برانگيختگى از درون تأكيد مى شود و اينكه در شرائط عادى سازمان ، بيشتر كاركنان ، از طريق

نيازهايى نظير تعلق ، احترام به خويشتن ، و تحقق توانايى هاى بالقوه خود برانگيخته مى شوند .30

_ در نظريه برابرى گفته مى شود: بايد نظام پاداش عادلانه باشد تا موجب برانگيختن افراد به كار شود . چون افراد غالباً

طى مقايسه با همكارانشان براى ايفاى نقش خود برانگيخته مى شوند .

_ گفته شده است كه بالاترين حرف در مباحث انگيزش اين است كه اولاً: بايد آن انگيزش سطح بالايى از شدت را داشته

باشد و ثانياً: در راستاى اهداف سازمان باشد نه شخصى .

_ برخى براى فراهم كردن اسباب خود كنترلى سعى كرده اند عامل انگيزشى را از بيرون به درون بكشند .

_ برخى انگيزه هاى درونى را حاصل يادگيرى دانسته اند و گفته اند در دوره هاى بعدى رشد ظاهر مى شود .

_ راجرز در نظريه پديدار شناختى معتقد است: اساسى ترين عامل

انگيزش عبارت از گرايش فطرى به خود شكوفايى

است . وى ، علت نفى كوشش پيگير در كار را ، خرده فرهنگهايى مى داند كه به مفهوم "خير محدود" اعتقاد داشتند و باور

كرده بودند كه تلاش بيشتر موجب برداشتن سهم ديگران مى شود و اين طلب حريصانه روزى محسوب شده ، امرى ناپسند

است .

ماكس وبر ، با نفى وجود "وجدان جمعى" ، ريشه هاى حاكميت اخلاق كار را در اخلاق پروتستان مبنى بر سخت كوشى

مداوم و پرهيز از انباشت سرمايه مى بيند .

_ اميل دوركيم ، اخلاق كار مورد نظر وبر را ، امورى كلى و قواعدى صرفاً دستورى ، نابهنگام ، ضعيف و بدون ضمانت اجرا و

تأثير مشخص مى شمرد و با تلاش براى اثبات "وجدان جمعى" جداى از "وجدان فردى" ، بدنبال راهى جامعه شناسانه

براى ايجاد و تقويت اخلاق حرفه اى بادوام مى گردد .

_ مك كله لند ، براى خوب كاركردن ، روش مبتلا كردن افراد به ويروس ذهنى"انگيزش به پيشرفت (NACH )

راپيشنهادمىكند . وى با تأكيدبرانسان توسعه يافته،آن راازطريق جامعه پذيرى افراد جستجو مىكند .

_ مزلو بر اين عقيده بود كه افراد سازمان ، دنيا را از دريچه نيازهاى تأمين نشده خود مى بينند و بنابراين ، مدير بايد ببيند افراد

در كدام طبقه از سلسله مراتب نيازها قرار دارند ، همان را براى آنها انگيزه قرار دهد .

_ نظريه هاى انتظار ، بر اساس رفع اشكالات نظريه هاى قبل ، از جمله مزلو _ كه با مشكل اثر موقت شيوه انگيزشى خود روبرو

بودند _ مطرح شد . از آن جمله است تئورى لالر و

پرتر . آنها در مدل مسير _ هدف كه ارائه داده اند ، حركت را به عهده

فرد گذاشته اند و از حق انتخاب او براى تلاش يا عدم تلاش ، به خود انگيزشى ياد كرده اند .

_ برخى بر اين تأكيد كرده اند كه بزرگترين مانع موفقيت سازمانهاى امروزى ، عدم سازگارى بين رفتار مطلوب و رفتارى است

كه به آن پاداش داده مى شود . براى اينكه افراد خوب كار كنند بايد سعى نمود رابطه مناسب بين عملكرد و پاداش برقرار

كرد و براى اين منظور مواردى را كه مديران بايد (يا نبايد ) پاداش دهند و روشهاى اعطاى پاداش را مشخص نموده ، از

مجموع آنها به عنوان برنامه مدير 10/ 10 ياد كرده اند .31

_ برخى به عوامل مؤثر در بالارفتن رضايت شغلى تأكيد كرده اند: چالشى بودن كار ، پاداش عادلانه ، شرايط كارى حمايت

كننده ، همكاران حامى و مشوق و متناسب بودن نوع شغل با شخصيت فرد .

_ برخى به تغيير نگرشها ، با تبليغات و اسوه قراردادن شخصيتها ، اشاره كرده اند و گفته اند چون صرف نگرش به رفتار منجر

نمى شود ، بايد با استفاده از عناصر ارزشى ، جوى ايجاد كرد كه نوعى رابطه علّى براى انجام كار بوجود آيد .

_ برخى تلاش كارى را تابعى از فرهنگ و روابط اجتماعى و برخى ديگر تابعى از فرهنگ و نظام تربيتى آموزشى جامعه دانسته

اند .

_ برخى گفته اند با شكستن و كوچكتر كردن سازمان است كه مى توان فضاى سالمتر روحى و در نتيجه ، بهتر كاركردن افراد

را فراهم آورد .

_ برخى به

نقش انعطاف سازمانى ، اخلاقيات سازمانى ، انسان مدارى به جاى سازمان مدارى تأكيد كرده اند .

_ كارل گوستا ويونگ ، بى اعتنايى به حكمت و فرزانگى (ضمير ناخودآگاه جمعى ) و غرق شدن در عملگرايى سوداگرايانه

را علت شكست تمدن غرب مى داند و صحبت از مقابله با "از خود بيگانگى" و بازگشت به فرديت و هويت خويش ، از راه

پيوستن به ريشه هاى فرهنگى ، و به تعبير روانكاوانه اش "روان نژندى همگانى عصر ما" مى كند .32

_ ويليام جيمز مى گويد: «هر قدر انگيزه و محرك ميلهاى ما از اين عالم سرچشمه گرفته باشد ، غالب ميلها و آرزوهاى ما

از عالم ماوراء طبيعت سرچشمه گرفته; چرا كه غالب آنها با حسابهاى مادى جور در نمى آيد .» وى نيز مى گويد:

«دنيايى كه يك فكر مذهبى به ما عرضه مى كند نه تنها همان دنياى مادى است كه قيافه آن عوض شده بلكه در ساختمان آن

عالم چيزهاى بيشترى است از آنچه يك نفر مادى مى تواند داشته باشد .»33

_ آنتونى رابينز ، در زمينه كسب موفقيت افراد در كار خود ، "فرمول موفقيت نهايى" را ارائه مى دهد . او در انديشه

كشف اعماق روان فرد و تغيير شرائط جسمى و روانى او با فن N .L .P . يعنى برنامه ريزى عصبى كلامى و علم

تأثير زبان شفاهى و غير شفاهى از قبيل حركات بدن ، حالت چهره ، چگونگى نفس كشيدن و آهنگ كلام ، بر دستگاه عصبى و در

پى آن است كه افراد را قادر بسازد تا از توانايى هاى جسمى و روانى خود براى

دستيابى به كمال استفاده كنند . وى مى

گويد: «تنها كسى كه ما را از پيوند با خود واقعى باز مى دارد ، خودمان هستيم در حقيقت مسائل و مشكلاتى كه در طول

روز با آنها روبروييم ، به اصطلاح آشى است كه خود براى خود پخته ايم و سرچشمه اش در ارزشها و اعتقادات خود ما

است .»34

_ "كنت بلانكارد" با الهام از افكار دانشمندان برجسته اى چون: "وين داير" ، "نورمن وينست پيل" ، "اسپنسر

جانسون" ، "رابى كوشنز" ، "استيوكاوى" ، "ريچاردبال" و . . . بويژه "آنتونى رابينز" ، به اين باور رسيده اند

كه انسانهاى متمدن در غرب ، گرچه از مظاهر حيات مادى كاملاً بهره مندند ، ولى بخاطر عدم رضايت از زندگى خانوادگى و

اجتماعى و از همه مهمتر از رابطه با خويش ، پيوسته در فشار جانكاه روانى و احساس كمبودى بزرگ بسر برده و هرگز به

موفقيت و خوشبختى دست نمى يابند . او چاره را در اين يافته كه همگان بايد براى كنترل اوضاع و احوال زندگى خود ، نظام

باورهايشان را اصلاح كنند و به ژرفاى وجود خويش سفر كرده ، در آنجا به كندوكاو در احوال خود بپردازند و با شناسايى

رسالت ، ارزشها و اهداف خود ، راه دسترسى به "كمال فردى" را هموار سازند . وى همه تلاش خود را متمركز مى كند

تا راه رسيدن به خوشبختى و خشنودى درونى را كشف كند . وى براى ساختن يك زندگى كامياب مى گويد: «بايد به

بازسازى كامل شخصيت و افزايش توان روحى پرداخت و آن را بر پايه اى محكم و

استوار بنا كرد .» و شرط دستيابى به

اين هدف را ، ايجاد پيوندى محكم بين عرصه پيشرفت ظاهرى و رابطه با خود ، خانواده ، مردم و پروردگار مى شمرد و شعارش

را درس "خودسازى" قرار مى دهد .35

_ لورى هاكينز مى گويد: «ما در پنجاه سال گذشته به ارزيابى روند زندگى افراد مختلف جامعه پرداخته ايم و آنچه نصيبمان

شده يافتن اين حقيقت است كه كاركردن بدون رعايت اصول اخلاقى به فساد و تباهى منجر مى شود ، هدف بدون رسالت ، ما را

به جايگاه رفيعى در زندگى نمى رساند و زيستن بدون رفتارى كه بر پايه ارزشها باشد ، بى ارزش است . بسيارى از

نابسامانيهاى اجتماع اين واقعيت را مى نماياند كه صرفاً موفقيت در تحصيل ، كار و كسب و غيره ، ما را به كاميابى نمى

رساند . بلكه براى كسب رضاى باطنى بايد بين پيشرفت در كار و روابط خود با خانواده ، جامعه و پروردگار ، توازنى ايجاد

كنيم تا به معناى رسيدن به كمال دست يابيم ."36

_ بيل هاى بيلز در كتاب "صداقت در برابر خدا" مى كوشد تا بين آنچه هستيم و آنچه مى توانيم باشيم مقايسه اى به عمل

آورد . وى مى گويد: «ما نه تنها با خدا صادق نيستيم بلكه در رابطه با ديگران و حتى خود نيز صادق و بى ريا نبوده ايم .

براى اينكه ظاهر و باطن خود را يك دست كنيم ، بايد كلاهمان را قاضى كنيم و به تمام زمينه هاى زندگى خود بنگريم و دو رنگيها

و نابرابرى ها را بشناسيم ، تا بين رفتار

خود و آنچه ادعايش را داريم ، صادقانه داورى كنيم .»37 دانشمندان علوم رفتارى

سعى كرده اند ، در سازمان ، بين شغل و شاغل آشتى برقرار كنند و براى اين منظور از ترفندهاى روانشناسانه براى هماهنگ

كردن فرد با شغل سود جسته اند ولى تلاش آنها بهدليل عدم توجه به اصالت شخصيت انسانى افراد در سازمان عقيم مانده

است .38

_ گروهى از نظريه پردازان سازمانى براى ايجاد اين هماهنگى و انگيزش افراد ، گفته اند: بايد در كنار "شخصيت فردى"

كاركنان ، يك "شخصيت سازمانى" نيز ايجاد كرد و عده اى ديگر اين نظريه را رد كرده و گفته اند اين با ماهيت روح آدمى

منافات دارد .39

_ نظريه پردازان مديريت ارزشى و فرهنگى ، استراتژى اصلى را ، بالا بودن سطح فرهنگ ودارابودن ارزشهاى سازنده وسالم ،

قرار داده اند .

_ نظريه جديد "خويشتن كارى" ، با شالوده فكرى جديد و شعار "زندگى در حد كفايت و تعادل" سعى كرده است ، "

خودكنترلى" را هر چند به قيمت تجديد نظر در معناى كار (براى ديگران ) و ايجاد تغييرات عمده در نظرگاههاى

اقتصادى و جامعه شناسى و مديريتى ، براى سازمانها به ارمغان آورد .

_ در ظرف پنجاه سال ]قبل از 1960،[ روانشناسى دوباره به نقطه آغاز خود بازگشته است . روانشناسانى كه تجربه

هوشيار رابه عنوان موضوع نامناسبى براى پژوهش علمى ، طرد كرده و به مطالعه رفتار روى آورده بودند ، اينك بار ديگر

درباره "ذهن" نظريه پردازى مى كنند .40

_ نظريه هاى بسيارى براى تبيين انگيزش آدمى پيشنهاد شده اند ، اما تاكنون توافق در اين باره ، اندك بوده

است .41

ملاحظه مى شود هر چه از مديريت مقرراتى ، هدفمدارى و كيفى مى گذرد ، اهميت منابع انسانى روز بروز بيشتر درك مى

گردد و در برخى نظريات به صراحت از نقش ارزشها ، دين ، عقيده و ايمان و اخلاق ، در انگيزه ها ، سخن به ميان مى آيد .

هر ذهن كنجكاوى در بررسى اين پديده نوظهور اجتماعى ، كه مربوط به جامعه جهانى است ، پس از تحسين بر اين همه تلاش و

مطالعه ، از خود مى پرسد كه چه شده است . بشريت بهاصطلاح متمدن غرب ، پس از ساليان دراز بررسى ، پژوهش ، تجربه

و آزمون و گردآورى انبوه بى شمارى از حاصل مطالعات خود ، پيرامون زواياى مختلف زندگى اين جهانى ، اينك اندكى از لاك

جمود سربرآورده و اشعه اى از آفتاب دانش راستين را بر قامت خميده و رنجورش خريدار گرديده است ! چرا پس از اين

همه ، تازه به نكاتى دست مى يابد كه اسلام چهارده قرن پيش به گونه اى كامل ، واقعى و نظام مند به بشريت عرضه داشته

است . شما نيز با دقت در نظرات آنها كه شمه اى از آن در صفحات پيشين بازگو شد ، به اين مطلب گواهى خواهيد داد .

در اينجا به دو نمونه اشاره مى شود:

آنتونى رابينز ، براى دورشدن از مشكلات و مسائل زندگى ، به عنوان يك راه بديع مى گويد: «كافى است آن را از ذهن خود

دور كنيد .» در جاى ديگر مى گويد: «تنها راه بوجود آوردن تغييرات مستمر در زندگى ، داشتن يك هدف درازمدت

است .»42

نسبت به موضوع اول ، خداوند متعال ، در آيات فراوانى از قرآن كريم به اين مطلب تصريح مى كند و انسانها را براى نيل به

خوشبختى و رهايى از مشكلات ، به ذكر ، اميد ، صبر ، توكل ، استعاذه و . . . دعوت مى كند و خطر بزرگ و لزوم دورى از

وسوسه هاى نفسانى را گوشزد مى كند . از آن جمله است: سوره ناس43 و آيه «قل رب اعوذبك من همزات

الشياطين .» (مؤمنون:97 ) و در رابطه با موضوع دوم در جهان بينى اسلام ، انسان مسلمان ، با داشتن نه تنها هدف

درازمدت بلكه هدف بى نهايت و بازگشت به سوى او ، پرشكوهترين و بادوام ترين تغيير را به نمايش مى گذارد و آن توبه

است . «توبوا الى الله توبة نصوحا» (تحريم:8 )

اين همه حكايت از آن دارد كه انسان متمدن كنونى ، پس از قرنها ، سرگردانى ، سرخوردگى و شكست واقعى ، با تكانه اى كه

اينك به لطف پروردگار ، بر وجدان خفته اش وارد گرديده ، اندكى به حقيقت نزديكتر شده است . او با اعتراف به برخى

نيروها و استعدادهاى انسانى ، اندكى از غرور "خويشتن گريزى" خود را كنار نهاده و به اين واقعيت ، هر چند بطور كلى و

گنگ رسيده است كه براى حل مشكلات بشرى بايد به انسانيت انسان و شناخت "خود" بپردازد ، ولى با غفلت از تعاليم

وحى ، از روشهاى اصيل و والاى خودشناسى بى بهره مانده ، در همان آغاز راه به نقضى حقيقى دچار شده كه خود مى داند

اما

باور نداشته ، پيرامون آن نمى انديشد . به عبارت ديگر راز شكست تمدن غرب در اين جمله خودشان نهفته است: «

برداشتن نقاب و نگريستن دقيق به چهره واقعى ، شجاعت و تهور عظيم مى خواهد ، اما معقول جلوه دادن نادرستيها و دو رنگيها

و رياكاريها امرى بسيار ساده است .»44

از ديدگاه اسلام ، چنين انسانى تا زمانى كه آن شجاعت را به دست نياورد و انديشه "خوديابى" را در قالب "خود انفسى"

نه "خودآفاقى"45 به همراه "ايمان" به حقايق انفكاك ناپذير "خدامحورى" و "آخرت گرايى" به گ_ونه اى ن_ظام

مند و كامل ، ب_اور نكند و مت_عهدانه به آن عمل نن_مايد ، همچنان در سرگشتگى و انحرافى از نوع نوين آن بسر خواهد برد .

فراانگيزه

در اينجا به پاسخ يكى ديگر از پرسشهاى مهم مقاله نزديك شده ايم و آن اينكه راه حل نهايى و براى حل عمومى مسأله و تحريك

فرد به سوى كار ، شكوفا ساختن عظيم ترين ، والاترين و پرشورترين انگيزه اوست; انگيزه اى كه از نظر اشباع نشدن ،

منحصر به فرد است و برخلاف اميال پست انسانى ، نه تنها در مرحله ارضاى آن مشكلى وجود ندارد ، بلكه خود به خود

سرشار از موفقيت ، پيشرفت ، كمال و سعادت است و راز و رمز تحليل صحيح مسأله نيز در همين نكته نهفته است .

به عبارت ديگر ما معتقديم: اگر سير نظريات مربوط به انگيزه ها و رفتار انسان در روندى رو به واقعيت نمايى از نگرش

مادى صرف ، به دقت در زوايايى از روان آدمى كشيده شده است .

_ و اگر قبول داريم كه

سازمان ، مدير ، سرپرست ، افراد و محيط هر كدام بطور محدود و فقط در جهات مشخص و مشروط مى

توانند به انگيزش افراد كمك كنند ، ولى هيچكدام خلاهاى ذهنى و عاطفى آنان ، كه سرمنشأ همه رفتارهاى آنهاست ، را نمى توانند

اشباع كنند .

_ و اگر با استفاده از انگيزه "توفيق طلبى" در كارها (تلاش براى پيشرفت ) و انگيزه "خوديابى" مى توان افراد را

بكار وادار كرد (مفاد برخى نظريات انگيزشى );

_ و اگر انگيزه موفقيت و پيشرفت براى رسيدن به كمال بالاتر است و بالاترين كمال انسان در گرو شكوفايى انگيزه خداجويى

اوست;

_ و اگر ايده اساسى يك مسلمان حركت دائمى بسوى كمال مطلق است و انگيزه خداجويى او والاترين و قوى ترين انگيزه

معنوى او و تنها انگيزه اشباع نشدنى و تغيير ناپذير است;

_ و اگر از نظريات انگيزشى اين نتيجه بدست مى آيد كه ارضاى نيازهاى مراتب بالاتر باعث ايجاد نتايج ذهنى مطلوبتر مى شود

و در نتيجه ، احساس خوشبختى فرد و آرامش او بيشتر مى گردد و احساس فرد نسبت به حيات درونى غنى تر شده و سرانجام

روند عمومى جسم و روح او بسوى سلامت و رضايت و اطمينان افزونتر است;

_ و اگر بدون بهادادن به نقش اساسى سلامت ذهنى و روحى ، از حاكميت وجدان نمى توان سخن گفت .

در مجموع ، به اين نتيجه مى رسيم كه بايد براى حل بنيادى مسائل انگيزشى در رفتار انسان ، كليه توصيه ها ، روشها و تكنيكهاى

پيشنهادى علوم رفتارى ، در زمينه ايجاد انگيزه ، را با استراتژى اصلى خود و شاخص و الگوى

ذكر شده ارزيابى كنيم . يعنى

اگر جرأت آن را به خود نمى دهيم كه در جستجوى كشف روشهاى عملى و ملموس براى شكوفا كردن اين فراانگيزه مقدس و

حل يكباره مسائل انگيزشى و رفتارى باشيم ، حداقل اين را بايد بپذيريم كه براى رهايى از سرگردانى در حل ريشه اى و بادوام

اين معضل اجتماعى ، بايد سوگيرى و هدف غايى هر نظريه اى در اين زمينه ، رشد و شكوفايى بالاترين انگيزه درونى انسان

يعنى كمال مطلق طلبى او باشد .

شاخص

بر اين اساس ، تمام روشهاى ايجاد انگيزه در افراد را بايد در راستا و بر اساس مقتضيات اين "فراانگيزه" بنا نهاد و كاخ

شخصيت انسان را پى ريزى نمود . فرانگيزه اى كه در صورت شكوفا شدن ، در درون افراد شعله افكنده ، تمام انگيزه هاى

فرد را تحت اختيار و تسلط او قرارداده ، آنها را در فضاى ملكوتى خويش هدايت مى كند و فرد را آگاهانه و عاشقانه به خوب

كاركردن بلكه بهترين كارها را انجام دادن سوق مى دهد . در اين صورت است كه روشهايى كه به كار خواهيم برد با قوانين

خلقت و فطرت منطقبق بوده ، از اثر مثبت و شديد و بادوام برخوردار خواهد بود و چون اسلوب برنامه ها و شيوه ها از منبع

وحى اخذ مى شود ، از انحراف و اشتباه نيز مصون مى باشد .

بنابراين ، هر نظريه اى بر حسب اينكه چقدر از اين ديدگاه فاصله گرفته باشد ، از نتايج مطلوب ، مؤثر و مستمر بى بهره خواهد

بود و پس از چندى نظريه اى جديد جاى

آن را خواهد گرفت و اين گردونه همچنان سرگردان خواهد چرخيد .

البته ، اگر ما شتاب رشد و پيشرفت روزافزون دانش و تكنولوژى را در اين بررسى خود دخالت دهيم ، تأييد ديگرى بر ايده

مذكور خواهيم يافت . زيرا در دورانى كه جوامع از اين رشد و توسعه برخوردار نبودند ، اين مشكلات پديد آمد و همچنان

لاينحل باقى ماند; چه رسد به زمان حاضر كه از نظر پيچيدگى هاى چندجانبه و انبوه اطلاعات سرسام آور و عدم امكان

پردازش جامع آن ، با دورانهاى پيشين و حتى دهه هاى قبل قابل مقايسه نيست . از اين رو ، بايد بدنبال مقياسى همسنگ با اين

شتاب و وسعت باشيم و آن جز مقياس مذكور نمى تواند باشد .

اين همه نشانگر اين است كه ما بايد الگوى منحصر به فردى را كه خالق متعال در درون ما به وديعه نهاده و با سرشتى از

روح خود و جوهرى ناگسستنى آن را آراسته ، در تمامى شؤون زندگى اين جهانى آدمى ، پيش روى خود نهيم و به عنوان

راهنماى هدايت و معيار سنجش صحت نظريات و راه حلهاى مسائل فردى و اجتماعى از آن پيروى كنيم . به نوبه خود در

سازمانها نيز بايد بر طبق همين الگو و ملاك ، در هدف گذارى ، برنامه ريزى ، ارائه روش و راه حل مسائل سازمانى در همه

مكانها ، زمانها ، شرائط ، سازمانها ، سطوح و نسبت به همه مسائل شناختى ، انگيزش و رفتارى عمل نمائيم . براساس اين انديشه

نيز بايد به اصلاح سيستمهاى آموزشى ، تربيتى و . . . كه

در ايفاى نقش هدايت ، محافظت ، مراقبت و درمان عاجز مانده اند ،

بپردازيم . بايد بدنبال تهيه مكانيزمهايى براى بكارگيرى قواى عقلانى و عاطفى افراد از سنين كودكى تا بزرگسالى به شيوه

صحيح ، باشيم تا بتوانند بطور طبيعى در تمامى دوران زندگى ، از نيروهاى درونى و انگيزه هاى متعالى خود بگونه اى منظم و

مؤثر بهره مند گردند . و در اين راستا بدنبال تكنيكهاى عملى و روشهاى قابل انتقال تقويت ايمان،اراده ، صفات پسنديده و

ارزشهاى والاى انسانى باشيم و براى مسائلى از قبيل ، محاسبه نفس ، ذكر ، حسن ظن ، و . . . حتى در سازمانهاى خود

مدلها و برنامه هاى عملى ، ابداع و تدوين كرده ، به اجرا گذاريم .

اينكه هر وقت بحث از راه حل براى مشكلات جامعه مى شود ، برخى مى گويند «از اين مطالب و توصيه هاى تكرارى بسيار

شنيده ايم و از آن خسته شده ايم» حقيقتى انكارناپذير است چراكه از گنجينه گرانبهاى وحى و معارف بى بديل قرآنى كه در

سايه لطف خداوندى نصيبمان شده ، تنها به گوهرى بسنده كرده ايم و نيز از انبوه امكانات ، شگردها و تكنيكهايى كه پيشرفت

دانش بشرى براى ما به ارمغان آورده ، در اين جهت سود نجسته ايم . از اينروست كه در درون دادهاى انديشه پاكمان

غوطهور گشته ، از انبوه آن خسته و در اعماق آن وامانده ايم و در همين حال انتظار برون داد داريم; غافل از آنكه تا فرايند

و پردازش را طى نكنيم ، به ستاده هاى واقعى _ كه وجدان بيدارمان با تماشاى

شورانگيزآنها،امكان تحققشان را اثبات مى كند _

دست نخواهيم يافت و شجره طيبه حيات اسلامى ثمراتش را به ما ارزانى نخواهد كرد .

اين مطلب شايد بتواند تبيين اين فراز از كلام مقام معظم رهبرى باشد كه فرمودند:«بر زبدگان ملت است كه در همه برنامه

ريزى ها ، به نقش بنيانى ارزش هاى اسلام و انقلاب تكيه اى حقيقى _ و نه زبانى و ظاهرى _ نشان دهند .»

سزاوار است در آغاز رستاخيز بزرگ سازندگى ايران اسلامى ، قدرى به خود بينديشيم و توانايى هايمان را براى نيل به هدف

بزرگى كه داريم ، ارزيابى و سازماندهى نماييم و اين دستور خداوند كه مى فرمايد: «در وجود خود شما (نيز نشانه هايى

است ) پس آيا به چشم بصيرت نمى نگريد» را فرا روى خود نهيم و بين آنچه هستيم و آنچه بايد باشيم مقايسه كنيم; خود

را دست كم نگيريم و به روشهاى غير اصيل رو نياوريم و ايمان راسخ داشته باشيم كه هم امكانات و هم توانايى پى ريزى

طراحى جديد سازمانى را داريم . باور كنيم كه اگر قصد داريم از الگوهاى سازمانى فرهنگهاى بيگانه تقليد نكنيم و مى خواهيم

پا را از كنترلهاى رسمى سازمانى و يا برنامه هاى شعارى غيرمؤثّر ، فراتر نهيم و به سيستمهاى كنترلى تضمين شده و با اثرى

پايدار و گسترده ، دست يابيم; بايد فلسفه اى سازمانى براى خود تبيين كرده ، استوانه هاى آن را بر پايه ارزشها ، اعتقادات و

تعاليمِ وحى و متناسب با سازمان فطرى انسان بنا نهيم . آنگاه بر اساس آن ، به طراحى اداره نيروى انسانى ، تحول و

تكامل

سيستمهاى عملياتى ، شيوه هاى عملكرد سازمانى ، مناسبات رفتارى و رويه هاى ارتباطى بپردازيم .

از پيام مقاله روشن شد كه در اين مسير ، نخستين گام آن است كه ، انديشمندان ، پژوهشگران و كارشناسان ، در پرتو اصول ثابت

و جهان شمول قرآنى و درون دادهاى مكتب اصيل اسلام ، با چشمهاى مسلح به ابزارهاى فوق الكترونيك و از زاويه ديدى

ديگر ، و نگاهى برتر و دقيقتر،تمامى تأسيسات و تجهيزات موجود در پناهگاههاى بيكران وجود آدمى را زير نظر گرفته ، حركت

آرام امواج درونى وى را به دقت پيگيرى نمايند . آنگاه به طراحى فرايندهاى جامع و بديع از چگونگى انگيزش ، رفتار و

عملكرد فردى و اجتماعى (واقعى و ايده آل ) افراد (مسلمان و غير مسلمان ) ، با در نظرگرفتن همه عناصر و عوامل

زمان ، مكان ، شرايط ، ويژگيهاى جسمى و روحى ، محيط انسانى و . . . بپردازند و در اين راستا در عصر تكامل سريع

سخت افزارها و نرم افزارهاى توانمند ، با استفاده صحيح و كارآمد از تكنيكهاى پيشرفته ، براى بازيابى زيربناى انگيزشى افراد

طرحى جامع تهيه نموده و بر اساس آن نظريه پردازى كنند .

در اين صورت است كه مى توانيم از پيشرفتهاى دانش بشرى ، در عين حفظ ارزشهاى مكتبى ، به گونه اى معقول و مؤثر

استفاده كرده ، گره هاى كور دانش بشرى و مسائل و مشكلات سازمانى را ، كه حل نشدنى پنداشته مى شود ، را بگشاييم و

سرانجام اين همه فراز و نشيب ، گريز و جمود ، و خروش و سكوت در

نظريه پردازيهاى متداول را به تعادلى پويا ، در مسيرى

مطمئن و تضمين شده ، تبديل نماييم .

مسلماً تا زمانى كه فقط به دست آوردهاى دانش بشرى چشم بدوزيم و خود را به ابزار جولان در تعاليم آسمانى مجهز نسازيم و

از آن رو بگردانيم ، نمى توانيم چنين حركت پرشكوهى را آغاز كنيم .

منبع

حجت الاسلام على اكبر بخشى

پي نوشت ها

1_ رهبر معظم انقلاب اسلامى ، پيام نوروزى سال 1374 .

2_ ضمير ، نفس ، من ، خود ، خودآگاه ، شعور و . . . Conscience

3_ از جمله اصطلاحات تركبيى اين واژه در فرهنگ اسلامى عبارت است از: وجدان حيوانى ، طبيعى ، ملكى; وجدان

شخصى ، فردى ، نفسانى; وجدان خانوادگى ، زوجى ، قبيله اى،قومى ، نژادى ، ملى ، انسانى ، مذهبى; وجدان روانشناسى ،

عقلايى ، فطرى ، ملكوتى ، نوعى ، عمومى; وجدان اخلاقى و وجدان كارى .

4_ مرتضى مطهرى،انسان و ايمان، (قم:انتشارات صدرا ، چاپ امير،1357 )،ص 74 .

5_ ر .ك: مرتضى مطهرى ، تعليم و تربيت دراسلام ، (قم: صدرا،1370 ) ، چاپ هجدهم ، ص244 _ 260 (

اقتباس )

6_ ر ك: مرتضى مطهرى ، انسان در قرآن، (تهران: صدرا ، چاپ سپهر ) ، ص 24_30 .

7_ «اى انسان تو تلاشگر بسوى خدا هستى و او را ملاقات خواهى كرد .»

8_ ر .ك: على اصغراحمدى ، فطرت ، بنيان روانشانسى اسلامى، (تهران:اميركبير،1362 )چاپ اول،ص 81 .

9_ مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار ، ج 2 ، ص 268_274 .

10_ ر .ك: محمدتقى مصباح ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، (تهران: سازمان تبليغات اسلامى،1368 ) ، ص181_

185 .

11_ مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار ، ج 3 ، ص 595 (تلخيص ) .

12_ كنت بلانكارد ، سيرى در كمال فردى ، ترجمه محمد رضا آل ياسين ، چاپ اول ، منفرد 1374 ، ص 157

13_ محمدتقى جعفرى ، وجدان ، ص 6

14_ «من لم يجعل الله له من نفسه واعظاً فانّ مواعظ

الناس لن تغنى عنه شيئاً .» روضه بحار ج 2 ص 106

15_ ژكس . فلسفه اخلاق (حكمت عملى ) ، ترجمه ابوالقاسم پورحسينى، (تهران: اميركبير،1362 ) ، ص 24 به نقل

از: Albert-sueur: ص 242 رساله نوينى در فلسفه 1778_1712

16_ تلخيص و اقتباس از تعليم و تربيت ، ص 237 و انسان در قرآن ص 30_70 (مجموعه آثار ج 3 ، 280_305 )

17_ «سوگند به نفس و اعتدال آن كه پاكى ها و ناپاكى ها را به او الهام كرد; پس هر كه آن را پاكيزه داشت ،

رستگاروهركه آن رابفريفت زيانكارشد .» (شمس:7_10 )

18_ رسول اكرم (ص ) فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» . حضرت على (ع ) فرمود: «معرفة النفس

انفع المعارف» .نيزفرمود:«عجبت لمن ينشد ضالته كيف لاينشد نفسه .»

19_ «ان الله يحب المحترف الامين»;وسائل الشيعه ج 12 ، ص 13; «الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل الله»

20_ «ملعون من القى كله على الناس»; كافى ، ج 5 ، ص 72 ، حديث 7 .

21_ ر ك: تعليم و تربيت ، همان كتاب ص 410_ 424 .

22_ به ترتيب: كافى ج 1 ، ص 70; ج 2 ص84; اسراء: 84 (امام صادق (ع )"شاكله" را "نيت "

تفسير مى كند ، كافى ج 5 ، ص 88 .

23_ خوگرفتن حقيقى مردم با عادات و آداب صحيح اجتماعى ، كاهش تخلفات اجتماعى ، جرم و جنايت و قانون شكنى وافزايش

غشق و اعتقاد به قانون و رعايت دقيق حد صحيح اجتماعى بر اساس آنچه كه قانون ، مقررات و حدد الهى معين كرده

است . (پيام نوروزى سال 74 ، مقام معظم

رهبرى )

24 و25_ ناصر ميرسپاسى ، مديريت منابع انسانى و روابط كار (نگرشى نظام گرا ) ، چ دوازدهم،1372 ، ص437_441

به نقل از: كتاب مديريت پرسنلى شرمن و شرادن ، ص 430 .

26_ «خودتان از خودتان حساب بكشيد پيش از آنكه حساب كشيده شويد; خودتان خود را بسنجيد و به سود و زيان خود

برسيد قبل از آنكه شما را وزن كنند و بسنجند .» (نهج البلاغه:خطبه 89 )

27_ اگر چه الگوى سخت كوشى و تلاش مداوم در فرهنگ ژاپنى زبانزد شده است اما بايد توجه داشت كه اين روش در

صورتى كه باعث خستگى و رنجش بيش از حد شده و انسان را از انجام وظايف خود باز دارد ، پسنديده نيست; چنانكه هم

اكنون در ژاپن اين پديده مورد دقت قرار گرفته و در انديشه تخصيص اوقات معينى براى استراحت و تفريح نسل جديد ژاپنى

هستند .

28_ ر .ك: پيام نورزى مقام معظم رهبرى سال 73 و1374 .

29_ محمود ساعتچى ، روانشناسى در كار ، سازمان و مديريت ، ناشر مركز آموزش مديريت دولتى ، چاپ اول ، پيك ايران

1369،صفحه 431 .

30_ ر .ك: لوبوف ، مايكل ، بزرگترين اصل مديريت در دنيا ، ترجمه مهدى ايران نژاد پاريزى ،1372 ، ص27 و . . .

31_ كارل گوستاويونگ ، روانشناسى ضمير ناخودآگاه ، ترجمه محمد على اميرى ، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى ، چاپ

اول .

32_ انسان و ايمان،پيشين ، ص 44 و 45 .

33_ آنتونى رابينز ، توان بى پايان رمز و راز موفقيت در زندگى ، مترجم محمد رضا آل ياسين ، انتشارات يگانه ، چاپ اول ،

1372 ، مقدمه ص 14 و 10 .

34_ كنت بلانكارد ، پيشين ، مقدمه و ص 131 و 17 .

35 و36_ همان ، ص 158،و 109 .

37 و38_ ساعتچى ، پيشين ، ص 197 .

39_ ريتا ل . اتكينسون و ريچارد سن . اتكينسون و ارنست ر . هيلگارد ، زمينه روانشناسى ، ج 2 ، ترجمه جمعى از

مترجمان، (تهران:انتشارات رشد،1371 ) ، چاپ چهارم،ص 438 .

40_ همان ، ج1 ، چاپ ششم،1371 ، ص 567

41_ آنتونى رابينز،پيشين ، ص60_69

42_ كنت بلانكارد،پيشين ، ص 109 .

43_ «قل اعوذ برب الناس ملك الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنة

والناس .»

44_ ر . ك: ص 4 .

45_ پيام مقام معظم رهبرى ، به پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى ، كيهان 12 خرداد 75 .

19- جوان و کتاب خواني

جوانان و مطالعه

يادگيري و مطالعه

امروزه ثابت شده است که يادگيري و مطالعه رابطه? تنگاتنگي با يکديگر دارند تا جائي که مي توان اين دو را لازم و ملزوم

يکديگر دانست . شما دانش آموز يا دانشجوي عزيزي که براي يادگيري دچار مشکلات فراواني هستيد و مرتباً از مطالعه کتاب

و جزوه هاي درسي احساس خستگي مي کنيد آيا با روش هاي مطالعه فعال و پويا آشنا هستيد ؟ اگر پاسخ شما منفي است با نسبت

به آن شک داريد ، از شما دعوت مي کنم که اين مقاله را حتماً بخوانيد تا با رموز مطالعه? صحبح آشنا شويد .

شيوه صحيح مطالعه شامل چهار مزيت مهم است:

?- زمان مطالعه را کاهش مي دهد .

?- باعث افزايش ميزان يادگيري مي شود .

?- مدت نگهداري مطالب در حافظه را طولاني تر مي کند .

?- به خاطرسپاري اطلاعات

را آسان تر مي سازد .

براي داشتن مطالعه اي فعال و پويا ، نوشتن نکات مهم در حين خواندن ضروري است . يادداشت برداري ، بخش مهم و

حساسي از مطالعه است که بايد به آن توجه خاصي داشت چون موفقيت شما را تا حد زيادي تضمين خواهد کرد و مدت زمان

لازم را براي يادگيري کاهش خواهد داد .

روش هاي معمول مطالعه

?- خواندن بدون نوشتن

اين روش براي مطالعه نادرست است زيرا مطالعه ، فرآيندي فعال و پويا است و براي نيل به اين هدف ، بايد از تمام حواس خود

براي درک صحيح مطالب استفاده کنيد . بايد با چشمان خود مطالب را بخوانيد و در صورت لزوم ، مطالب را بلند بلند ادا

کرده و نکات مهم را يادداشت کنيد تا هم با مطالب مورد مطالعه ، درگير شويد و هم حضوري فعال و همه جانبه در يادگيري

داشته باشيد .

?- خط کشيدن زير نکات مهم

اين روش نسبت به روش قبلي بهتر است ولي باز هم روش کاملي براي مطالعه نيست چرا که در اين روش بعضي از افراد به

جاي آنکه به روي يادگيري و درک مطلب تمرکز داشته باشند ذهنشان را معطوف به خط کشيدن ريز نکات مهم مي کنند .

روش صحيح خط کشيدن زير مطالب مهم به اين صورت است که ابتدا آنها را يکبار بخوانيد و مفهوم را کاملاً درک کنيد و سپس

زير نکاتم هم خط بکشيد (نه آنکه از همان ابتدا در کتاب به دنبال نکات مهم بگرديد و زير آنها را خط بکشيد )

?- حاشيه نويسي

اين روش نسبت به دو روش قبلي بهتر است ولي همچنان روش

کاملي براي درک عميق مطالب و خواندن کتب درسي نيست

ولي مي توانيد براي يادگيري مطالبي که از اهميت چنداني برخوردار نيستند از اين روش استفاده کنيد .

?- خلاصه نويسي

در اين روش شما مطالب را مي خوانيد و آنچه را که درک کرده ايد به صورت خلاصه در دفتري يادداشت مي کنيد که اين روش

براي مطالعه مناسب است و از روش هاي قبلي بهتر مي باشد .

روش هاي پيشنهادي

?- کلي برداري:

کلي برداري روش بسيار مناسبي براي خواندن و نوشتن نکات مهم درسي است . در اين روش شما مي توانيد پس از درک

مطالب ، نکات مهم را به صورت کليدي يادداشت کنيد و در واقع اين کلمه? کليدي که به انتخاب شما صورت مي گيرد بايد

کوتاه ترين ، راحت ترين ، بهترين و پرمعناترين کلمه اي باشد که با ديدن آن ، مفهوم جمله ، براي شما تداعي شده و به خاطرآوري

را آسان نمايد .

?- خلاقيت و طرح شبکه اي مغز:

اين روش بهترين شيوه براي يادگيري خصوصاً فراگيري مطالب درسي است . در اين روش شما بايد پس از مطالعه ، مطالب

و درک حقيقي آنها ، نکات مهم را به زبان خودتان و به صورت کليدي يادداشت کرده و سپس کلمات کليدي را بر روي طرح

شبکه اي مغز بنويسد (در واقع نوشته هاي خود را به بهترين شکل ممکن سازماندهي کنيد و نکات اصلي و فرعي را مشخص

سازيد تا دفعات بعد ، به جاي دوباره خواني کتاب ، فقط به طرح شبکه اي مراجعه کرده و با ديدن کلمات کليدي نوشته شده بر روي

طرح شبکه اي مغز ، آنها را خيلي سريع مرور کنيد . اين روش درصد موفقيت تحصيلي شما را تا حد

بسيار زيادي افزايش

مي دهد .

راه هاي ترويج فرهنگ مطالعه

مقدمه

داشتن علم و آگاهي به خود و محيط اطراف خويش از ويژگي هاي مهم انساني است كه او را از ساير موجودات اطراف

خويش جدا مي كند . تا آنجا كه خود را در ميان آنها غريبه و بيگانه مي يابد . اهميت اين صفت به حدي است كه بسياري از

انسان شناسان او را موجودي «جست وجوگر» تعريف كرده اند .

از منظر فلسفي «حقيقت جويي» را با خمير و سرشت انسان عجين دانسته اند يعني او را فطرتاً حقيقت جو مي دانند .

روانشناسان جديد اين حس را در نياز بنيادي تر و عميق تر «خودشكوفايي» مي بينند كه انسان با به فعليت درآوردن

استعدادهاي بالقوه خود ، دامنه هستي و وجود خويش را مي گستراند و وسيع تر مي كند . ذهن خلاق بشر از زمان هاي دور

همواره در پي اين بوده است كه پاسخي براي پرسش هاي خود بيابد ، ناشناخته ها را مورد شناسايي قرار دهد و بنيان هاي

زندگي فردي و اجتماعي خود را بر يافته هاي علمي هموار سازد . به همين دليل روحيه پژوهش ، مطالعه و كنكاش علمي در

زمينه هاي مختلف با انسان آميخته بوده و با پيشرفت و تكامل حيات اجتماعي و گسترش علوم و فنون عجين شده است (?:

ص ??? ) .شناخت ويژگي ها ، توانايي ها ، نيازها و علاقه هاي كودكان و نوجوانان ، اين وظيفه را متوجه مربيان ، والدين ،

هنرمندان و كتابداران مي كند تا بكوشند آنچه در توان دارند در خدمت فراهم كردن شرايط مساعدي قرار دهند كه فرايند رشد

كودكان و نوجوانان را تسهيل كند . شكي نيست كه يكي از مهم ترين اين شرايط ، ايجاد عادت هايي است كه كودك نوجوان را

به سمت شناخت و آگاهي هدايت كند . ايجاد عادت به مطالعه ، يكي از عادت هاي پسنديده است . او نيازمند اين است كه

خود را بهتر بشناسد ، به قابليت خود پي ببرد ، دايره شناخت خود را از محيط بالا ببرد و با روابط انساني بهتر آشنا شود . پس

تلاش براي ايجاد عادت به مطالعه بايد از اولويت هاي كارگزاران فرهنگي باشد . اما نقطه آغاز مطالعه كجاست ؟

الف ) خانواده ، خانواده كوچك ترين واحد اجتماعي است كه در تربيت كودكان نقش اساسي دارد و همه فعاليت هاي تربيتي

از خانواده شروع مي شود (?: ص ??? ) . محيط و شرايط خانواده و روش تربيتي و آموزش والدين نقش بسزايي در

انس كودك با كتاب دارد . كودكي كه با كتاب آشنا مي شود براي هميشه از همنشيني و دوستي با كتاب لذت خواهد برد .

كودك تخيلات شيرين و بلندپروازانه خود را با مطالب و قصه هاي درون كتاب پيوند مي دهد و ناخودآگاه روح و روان كودكانه

خود را تغذيه مي كند . در واقع كتاب هم به كسب اطلاعات از دنياي پيرامون كودك منجر مي شود و وي را به تجزيه و

تحليل مسائل وامي دارد و هم در رشد و شخصيت و تكامل روحي و رواني او تأثير بسزايي دارد (?: ص ?? ) . نقش

خانواده در ايجاد عادت به مطالعه از گهواره آغاز مي شود و لالايي ها

اولين پيونددهنده كودك با ادبيات به شمار مي آيد .

اين اشعار ساده كه گاهي حتي كلام آن با كودك هيچ رابطه اي ندارد هم احساس امنيت را به او انتقال مي دهد و هم زمينه ساز

اولين ارتباط هاي انساني است . قصه گويي مي تواند وسيله اي براي خلق لحظات لذت بخش باشد و هم كودك را در بخشي

از ميراث ادبي سرزمينش سهيم كند . داستان خواني يكي ديگر از روش هايي است كه كودكان را قبل از ورود به مدرسه با

خواندن تصاوير آشنا مي كند و سبب ايجاد تجربه هاي مشترك بين آنها و بزرگسالان مي شود كه يكي از مهم ترين تبعات

اجتماعي آن نزديك كردن اعضاي خانواده به يكديگر است . بردن كودكان به نمايشگاه ها و فروشگاه هاي كتاب را نيز مي

توان در دستور كار قرار داد تا كودكان فرصت يابند در ميان كتاب هاي متنوع سير كنند . همچنين بردن وعضو كردن

كودكان در كتابخانه هاي عمومي نيز مي تواند به روند رشد مطالعه در كودكان كمك كند (?: ص ??-?? ) . عادت به

مطالعه يك امر اكتسابي است و كودك اين را از والدين خود مي آموزد . بي شك در خانواده هايي كه پدر و مادر اهل كتاب و

مطالعه اند ، فرزندان نيز افرادي علاقه مند به مطالعه بار خواهند آمد ، ولي در خانواده هايي كه هيچ توجهي به كتاب نمي شود ،

نبايد انتظار داشت كه فرزندان اهل مطالعه و كتاب باشند .

ب ) مدرسه ، مدرسه دومين جايگاه تربيتي انسان است كه كودك اصول و قواعد خواندن و

نوشتن را فرامي گيرد و مي

آموزد كه بدون كمك والدين و معلمان خود مطالب كتاب را بخواند و بفهمد . كودك به دليل همين تحول بزرگي كه در خود

احساس مي كند ، اشتياق فراواني به مطالعه دارد و هر لحظه مي خواهد بيشتر با دنياي پر رمز و راز درون كتاب ها آشنا

شود . براي بسياري از كودكان ، مدرسه اولين مكاني است كه آنها را با خواندن و مواد مكتوب آشنا مي كند ، زيرا يا به دليل

بي سوادي پدران و مادران و يا به سبب عدم عادت به مطالعه آنان ، كودكان فرصت تجربه هاي مفيد خواندن در خانواده ها را

نمي يابند . لذا مهم ترين وظيفه مدرسه طراحي و پياده كردن برنامه هاي آموزشي و پرورشي مدوني است كه متناسب با هر

مقطع سني و هر پايه درسي كسب شده ، به دنبال كردن علايق خود در كتاب هاي غيردرسي تشويق كند . شكل گيري عادت

به مطالعه در مدرسه و گسترش آن به نگاه نظام آموزشي به مقوله آموزش و پرورش بستگي دارد .

نظام آموزش و پرورش در كشورهاي جنوب و از جمله كشور ما ، نظامي غير پويا و تك محور است . نظام تك محور ،

نظامي است كه براساس يك كتاب و يك جزوه درسي شكل مي گيرد و معلم و دانش آموز خود را از هرگونه مراجعه به ديگر

منابع اطلاعاتي بي نياز مي داند . نظامي كه ساختار متون درسي آن درون زا نيست و همين باعث مي شود كه دانش آموز

از خواندن آن احساس لذت نكند و از ادامه

راه باز ماند . در اين نظام نگاه دانش آموز و حتي دǙƘԘ̙ȠاҠخواندن رفع تكليف

است ، به بيان ديگر در نظام مدارس نگرش به كتاب و مراجعه به آن با انگيزه «وظيفه مندي» انجام مي شود . در چنين

نظامي كه اصولاً خواندن فراتر از كتاب هاي درسي نه توصيه شده و نه راهكارهاي آن پيش بيني شده ، لذا نهادي به نام كتابخانه

آموزشگاهي و شخصي چون كتابدار كه مسؤوليت اداره برنامه هاي خواندن را در مدرسه به عهده دارد شكل نمي گيرد .

بدين ترتيب هرگاه هم شالوده خواندن قبلاً در خانواده شكل گرفته باشد ، خواندن تداوم نمي يابد . به دليل عدم پويايي نظام

آموزشي ، موانع جدي هم بر سر راه اين تداوم خواندن ايجاد مي شود؛ زيرا در چنين نظامي معلم و دانش آموز بي نياز از منابع

گسترده علوم و معارف بشري هستند ، اما در شرايطي كه نظام آموزشي دانش آموز محور باشد و كتاب درسي نقطه شروع

فعاليت آموزشي معلم و دانش آموز تلقي شود و هيچ فعاليت آموزشي و پرورشي بدون بهره گيري از ساير منابع دانش بشري

امكان پذير نباشد و به جاي روش هاي مكانيكي متكي بر حافظه از روش هاي بينشي مبتني بر تجزيه و تحليل استفاده شود و

ملاك ارزشيابي ، پيشرفت هاي فردي دانش آموز باشد ، آنگاه كتابخانه با رسالت بارور كردن روند آموزش پا به عرصه وجود

مي گذارد ، در آن صورت كتابخانه «قلب آموزش و پرورش» تلقي مي شود و همه فعاليت هاي جاري و ساري آتي يك

مدرسه در كتابخانه آن سازماندهي مي شود

و كتابدار و معلم به طور مشترك برنامه هاي آموزشي و پرورشي را با اتكا به

منابع موجود ترتيب مي دهند . به اين ترتيب است كه «كتابخانه مدرسه ، دستگاه حرارت مركزي و روح مدرسه مي

شود» . در اين نظام ، يادگيري ، مبتني بر منابع اطلاعاتي واقعي است ، يادگيري دو سويه و مكمل است ، يادگيري مبتني بر

فناوري هاي جديد و روزآمد است و يادگيري مشاركتي است . يادگيري مشاركتي بدين معناست كه دانش آموزان به طور

مستقيم و با همديگر و همراه معلمان و كتابداران در پژوهش ، يادگيري ، مهارت هاي آموزشي ، طراحي و تجديدنظر دوره هاي

آموزشي همكاري و مساعدت مي كنند . يادگيري مشاركتي ، يك روش سودمند است؛ زيرا برنامه ريزي مي كند كه چگونه

دانش توليد و خلق شده و چگونه رشد و نمو پيدا مي كند

ج ) كتابخانه هاي عمومي ، از نظر ايفلا (مؤسسه بين المللي انجمن ها و مؤسسات كتابداري ) ، كتابخانه عمومي ، پديده

گسترده جهاني است و در جوامع و فرهنگ هاي مختلف و در مراحل متفاوت توسعه يافت مي شود . اين كتابخانه ها

دسترسي به دانش و اطلاعات و آثار خيالي را از طريق گروه وسيعي از منابع و خدمات فراهم مي كنند و براي همه افراد

بدون توجه به نژاد ، مليت ، سن ، جنس ، مذهب ، زبان ، وضعيت جسمي و معيشتي و غيره در دسترس هستند و اهدافي چون

حمايت از آموزش رسمي و غيررسمي ، اطلاع رساني و پرورش رشد فردي را برعهده دارند . كتابخانه هاي عمومي از

طريق خدمات ويژه خود ، مطالعه در جوامع را تشويق و ترغيب مي كنند و در واقع افراد بيگانه با كتاب را به افرادي كتابخوان

تبديل مي كنند . جوامع به لحاظ جمعيتي داراي افرادي با نيازهاي مختلف هستند ، عدالت ايجاب مي كند كه همه افراد در همه

سنين (كودك ، نوجوان ، جوان ، بزرگسال ) و در شرايط جسمي و ذهني مختلف (مانند معلولين ) و همچنين گروه هاي

قومي ، نژادي ، زباني و . . . به منابع اطلاعاتي دسترسي داشته باشد .كتابخانه هاي عمومي سابقه درازمدتي در خدمت به

كودكان دارند و در برآوردن نيازهاي مطالعه اي كودكان با نيروهاي موجود در خانواده ها و مدارس متحد شده و همراه با آنها

به صورت يكي از قسمت هاي مهم جامعه درآمده اند . كتابخانه هاي عمومي با فراهم كردن گروه وسيعي از مواد و فعاليت

ها ، فرصت هايي براي كودكان فراهم مي آورند تا لذت خواندن و هيجان ناشي از كشف دانش و آثار تخيلي را تجربه كنند .

كودكان و والدين آنها بايد ياد بگيرند كه چگونه بهترين استفاده از كتابخانه كرده و چگونه مسؤوليت ويژه اي براي حمايت از

فرايند يادگيري براي خواندن داشته باشند .در فرانسه كتابخانه هاي عمومي در مناطق مختلف با مؤسسه هاي بهداشتي براي

رفع نيازهاي اين كتابخانه به والدين كمك مي كنند تا از اوايل تولد تا ? سالگي بلند خواندن را براي بچه ها تشويق كنند و آنها را

به بازديد از كتابخانه هاي عمومي ترغيب كنند .گروه ديگري كه كتابخانه هاي عمومي موظف به خدمات رساني به آنها هستند

،

زندانيان مي باشند . ماده ?? قوانين استاندارد سازمان ملل درباره چگونگي رفتار با زندانيان در خصوص ضرورت تأمين

كتابخانه براي زندانيان صراحت دارد: «زندان ها موظف اند براي زندانيان ، از هر نسخ و رده اي كه باشند ، كتابخانه اي

تدارك ببينند كه حاوي مجموعه اي مناسب از كتاب هاي سرگرم كننده و آموزشي باشند ، و زندانيان را تشويق كنند كه از آن به

طور كامل استفاده نمايند» . براين اساس ، زندانيان نيز مانند ديگر شهروندان حق دسترسي به اطلاعات و در نتيجه دسترسي

به تمام تسهيلات كتابخانه اي را دارند و اين وظيفه برعهده كتابخانه هاي زندان و كتابخانه هاي عمومي است .علاوه بر

كودكان و زندانيان ، اقشار ديگر جامعه مانند نوجوانان و جوانان ، نوسوادان ، مناطق دوردست (استفاده از كتابخانه هاي

سيار ) ، معلولان (شنوايي ، بينايي ، كلامي ، جسمي ، ذهني و فكري ) ، سالمندان (سالمندان خانه هاي مسكوني ، آسايشگاه هاي

سالمندان ، زمينگيران و خانه نشينان ) بيماران بيمارستان ها و مراكز درماني (بيماران بيمارستان ، آسايشگاه ها و مراكز

درماني معلولان و جانبازان جنگ تحميلي ) ، مراكز بازپروري و ترك اعتياد بايد در معرض خدمات و تسهيلات كتابخانه هاي

عمومي قرار گيرند .بي شك هر رسانه اي دريچه اي جديد به روي انسان باز و امكان دستيابي و دسترسي به اطلاعات را

گسترده تر مي كند ، در شرايطي كه بين رسانه ها و محمل هاي اطلاعاتي مختلف هماهنگي وجود نداشته باشد هر رسانه ممكن

است سبب به انزوا كشيدن و طرد ساير رسانه هاي قبل از خود

شود و اين مطلوب نيست ، زيرا انسان به همه اين پنجره ها و

چشم اندازه هاي آنها نياز دارد و هركدام از آنها رسالت خاص خودشان را دارند . امروزه با پيدايش رسانه هاي جديد مانند

راديو ، تلويزيون ، سينما ، اينترنت و . . . اقبال كودكان و حتي بزرگسالان به سمت كتاب و كتابخواني كم شده و اين از زاويه

ديد كتابداران ، آموزگاران و والدين نگران كننده است . البته اين امري طبيعي است و در ذات خود نمي تواند نگران كننده

باشد . مهم اين است كه در برنامه استفاده كودك از اين رسانه ها تعادل برقرار شود . برنامه ريزي صحيح در تلويزيون

(به سبب جذابيت بيشتر ) سبب مي شود كه كودكان به مطالعه روي آورند . چه بسا مشاهده شاهكارهاي ادبي كودكان و

نوجوانان در قالب فيلم هاي زنده و كارتوني سبب مي شود كه كودكان نسبت به خود آثار كنجكاو شوند و به خواندن آنها روي

بياورند . خوانده شدن يك متن ادبي در يك برنامه راديويي از طرف خواننده اي ماهر ، لذت خوب و درست خواندن را با

كودكان سهيم مي شود لذتي كه آنها دوست دارند خود آن را نيز تجربه كنند . در يك جمع بندي كلي بايد گفت كه همه رسانه

ها اعم از چاپي (كتاب ، روزنامه ، مجله ) و صوتي و تصويري (سينما ، راديو ، تلويزيون و . . . ) اگر در يك هماهنگي

كامل عمل كنند مانعي براي خواندن و مطالعه نيستند بلكه گزيده خواندن ، خوب و بهتر خواندن و عميق خواندن را

براي افراد

بويژه كودكان به ارمغان مي آورند و اين هرچند ممكن است سبب كاهش خواندن از نظر كمي شود ، ولي به طور قطع از نظر

كيفي سبب رشد و اعتلاي سطح مطالعه خواهد شد .در آخر بايد يادآوري كرد كه براي شكل گيري عادت به مطالعه در

كودكان بايد نهادهاي مختلفي مانند خانواده ، مدرسه ، كتابخانه هاي عمومي و ساير رسانه هاي جمعي هم سو و هم هدف به اين

سمت و سو حركت كنند ، حركتي كه زنجيروار باشد ، در اين صورت است كه افرادي پويا و جامعه اي زنده و بالنده خواهيم

داشت .

منبع

حسين اشرفي ريزي روزنامه ايران

شرايط مطالعه بهتر

شرايط مطالعه

بکارگيري شرايط مطالعه يعني بهره وري بيشتر از مطالعه» شرايط مطالعه ، مواردي هستند که با دانستن ، بکارگيري و يا

فراهم نمودن آنها ، مي توان مطالعه اي مفيدتر و با بازدهي بالاتر داشت . در واقع اين شرايط به شما ياد مي دهند چگونه از

زمانهاي مطالعه ، بهره وري بالاتري داشته باشيد . به شما مي آموزند قبل از شروع مطالعه چه اصولي را به کار گيريد ،

در حين مطالعه چه مواردي را فراهم سازيد و چگونه به اهداف مطالعاتي خود برسيد

1- براي موفقيت در مطالعه ، بايد درست آغاز کنيد يعني برنامه درسي خود را طوري تنظيم کنيد که از خواندن کتابها ،

هدفي واضح و روشن را دنبال کنيد .

- درسهاي خود را طوري برنامه ريزي کنيد که هنگام مطالعه ، ابتدا کتابهاي آسان را بخوانيد ، نه کتابهاي مشکل را .

- در هنگام مطالعه يک کتاب ، ابتدا از قسمت هاي آسان و جذاب شروع کنيد و بعد به سراغ بخشهاي مشکل تر آن برويد .

اين کار را مي توانيد با مرور قسمت هاي خوانده شده قبلي آغاز کنيد . قسمت هاي آسان و جذاب علاقه شما را به خواندن

افزايش مي دهند .

- در برنامه ريزي درسي خود ، موضوع هاي مشابه را پشت سر هم قرار ندهيد و آنها را يکي پس از ديگري مطالعه نکنيد تا

حد ممکن بين آنها فاصله بگذاريد .

- اگر مي خواهيد چند کتاب را در يک روز مطالعه کنيد ابتدا زمانهاي خواندن و ترتيب قرار گرفتن آنها را مشخص کنيد و

بعد به مطالعه بپردازيد .

- حتي المقدور براي يک کتاب بيش از دو ساعت وقت در نظر نگيريد . و زمانهاي مطالعه را به مدتهاي دو ساعته تقسيم

کنيد . تصور نکنيد که هر چقدر زمان مطالعه يک کتاب بيشتر باشد بهتر است بر عکس هر چقدر زمان کوتاه گردد و موضوع

مورد مطالعه عوض گردد ، ميزان يادگيري افزايش مي يابد .

- اگر مي خواهيد در شش روز هفته ، شش کتاب بخوانيد ، هرگز هر کتاب را در يک روز نخوانيد و براي شش روز ، شش

کتاب در نظر نگيريد . بهتر است هر روز را به شش قسمت تقسيم کنيد و در هر قسمت ، يک کتاب بخوانيد و اين روند را در

شش روز هفته ادامه دهيد .

- به روش تدريجي درس بخوانيد ، يعني در طول سال تحصيلي درس بخوانيد و خواندن دروس را به شبهاي قبل از امتحان

موکول نکنيد . مطالعه تدريجي و با تداوم در طول سال تحصيلي بسيار بهتر از مطالعه فشرده و با تراکم در چند روز قبل از

امتحان است .

2- برنامه ريزي يکي از عوامل اصلي موفقيت داشتن برنامه منظم است

برنامه ريزي صحيح اين است که چگونه از وقت و امکانات موجود حداکثر استفاده را ببريد . عدم برنامه ريزي صحيح

باعث اتلاف وقت شده و بازده مطالعه بسيار کاهش مي يابد .

نکته اي که در اين جا قابل ذکر مي باشد اينست که ، داشتن برنامه مهم است ولي مهم تر از آن اجراء برنامه است .

الف )برنامه ريزي درسي بهترين برنامه ريزي درسي ، خود فرد است .

يعني هر شخص بايد با توجه به شرايط روحي ،

جسمي ، محيطي ، زماني ،علاقه ، هدف ، نقاط ضعف و قوت خويش براي خودش برنامه ريزي کند .

ب ) کوتاه ، ساده و قابل اجراء بودن برنامه صحيح است يعني هر قدر برنامه حجيم و سخت باشد تاثير منفي بر روحيه فرد

مي گذارند و به خاطر پيچيدگي شان ، غالباً با شکست مواجه مي شوند .هر قدر برنامه کوتاهتر و ساده تر باشد . شخص

راحت تر آن را در زمان تعيين شده انجام مي دهد . و تجربه اي موفق در زمينه برنامه ريزي کسب مي کند . و اين

تجربيات موفق در رسيدن به موفقيت هاي بعدي تاثير بسزايي خواهندداشت .

ج ) اجراء برنامه در زمان مشخص وقتي برنامه اي را نوشته ايد . بايد آن را درزمان مشخص اجرا کنيد . اگر نظم

خاصي در اجراء برنامه داشته باشيد ، به راحتي مي توانيد به اهداف خويش برسيد . کساني که نظم و ترتيب در اجراء برنامه

را رعايت نمي کنند ، غالباً برنامه هاي آنان با شکست مواجه مي شود .

3- نظم و ترتيب اساس هر سازماني به نظم آن بستگي دارد

رعايت نظم از شرايط مهم مطالعه به حساب مي آيد . چرا که نظم به ايجاد تمرکز حواس کمک مي کند . همچنين وقتي که

نظم بر پا شد ، يادگيري بهتر صورت مي گيرد . اگر اتاق و ميز مطالعه نامنظم باشد موجب حواس پرتي و اختلال در

يادگيري مي شود . توجه داشته باشيد . هر جور که مطالب را به حافظه بدهيد ،

بر همان اساس نيز مي توانيد آنها را

بازيابي کنيد .

4- حفظ آرامش آرامش ضمير ناخود آگاه را پويا و فعال مي کند

درسي را که با آرامش بخوانيد قطعاً بهتر مي توانيد بياموزيد ، براي آنکه بازده مطالعه خود را بالا ببريد ، در سخت ترين شرايط

و حتي کوتاهترين زمان نبايد مضطرب شويد و سعي کنيد در اين مدت کوتاه با آرامش خاطر مطالعه کنيد . مطالعه بدون

اضطراب و خونسردي کامل ، تاثيري بسيار مثبت در افزايش ميزان يادگيري دارد . توجه داشته باشيد که حفظ خونسردي و

آرامش ، هرگز به معناي بي خيالي و بي حالي نيست ، بلکه به معني وضعيتي هوشيار همراه تمرکز حواس و بدون دلهره است

. روانشناسان معتقدند که اضطراب کم براي مطالعه و موفقيت لازم است ، زيرا شخص را به تحرک و فعاليت وا مي دارد و

باعث مي شود که به طور جدي به درس خواندن بپردازد ، اما اگر اين اضطراب از حد معمول خود خارج شود و استرس و

دلهره در فرد ايجاد کند نه تنها مفيد نيست ، بلکه مانع از فعاليتهاي وي شده ، و حتي در جلسه امتحان مانع از يادآوري

آموخته هاي شخص مي شود . نکته اي که بايد به آن اشاره کرد اين است که در اغلب موارد ، اضطراب ناشي از تفکرات

منفي شماست . وقتي که نسبت به امتحان تصور منفي داريد ، از آوردن نمره کم مي ترسيد ، عواقب قبول نشدن را در نظر

مي گيريد . در نتيجه تصورات منفي ، موجب اضطراب مي گردند و اضطراب سدي در راه

کارايي حافظه مي گردد و اين

عمل خود اضطراب بيشتر را به دنبال خواهد داشت و نهايتاً اينکه اين سيکل معيوب همچنان ادامه خواهد يافت .

5- استفاده صحيح از وقت ( بنيامين فرانکلين مي گويد : پس وقت را تلف نکنيد زيرا زندگي از وقت تشکيل شده است

)استفاده صحيح از وقت و هدر ندادن آن بسيار مهم است .چرا که زمان از دست رفته را نمي توان مجدداً باز يافت . زمان

را نمي توان ذخيره کرد ، نمي توان خريد و يا فروخت و نمي توان از 24 ساعت ديگران قرض گرفت زمان سرمايه اي است

که اگر مورد استفاده قرار نگيرد ، از دست مي رود در حالي که يک سرمايه مالي اين چنين نيست .

اگر منصف باشيم با کمي دقت و تامل در مي يابيم که مشکل اصلي کمبود وقت نيست ، بلکه در نحوه استفاده از آن است .

6- سلامت و تندرستي عقل سالم در بدن سالم است سلامت جسمي و رواني در يادگيري تاثير بسزا دارد .

7- تغذيه مناسب تغذيه صحيح نقش مهمي در سلامتي دارد .

غذا را به موقع و سر وقت بخوريد ، از خوردن غذا در ساعت هاي گوناگون و بدون نظم و برنامه به پرهيزيد . سعي کنيد

صبحانه و ناهار و شام را در ساعات معين بخوريد . به برنامه غذايي خود نيز نظمي خاص بدهيد .

8- تنفس صحيح يکي از مهمترين اعمال بدن انسان ، تنفس است . تنفس عميق باعث مي شود که ما در هر نفس اکسيژن

بيشتري را به شش هاي خود برسانيم . اين اکسيژن

به سلولهاي مغزي که خود ذخاير اکسيژن کمي دارند ، کمک مي کند تا

فعاليت بيشتري داشته باشند . افزايش فعاليت اين سلولها يعني پمپاژ بيشتر يونها بين دو سري غشاء سلول به خصوص براي

يون هاي سديم و کلسيم که به خارج غشاء مي روند و پتاسيم و کلر که به داخل آن مي آيند . هرگاه تغييرات غشاء نرون به

نرون بعدي منتقل شود ، اين تغييرات به نوبه خود مسيرهاي جديدي براي انتقال از راه مدارهاي عصبي مي شوند و وقتي اين

مسيرهاي جديد برقرار شدند ، با تفکر ما فعال مي شوند و خاطره ها را مجدداً توليد مي کنند . اين فرآيند که حافظه نام دارد

کاملاً به اکسيژن نياز دارد . به همين دليل است که در هواي آلوده به دود سيگار و ساير گازهاي سمي بازده يادگيري و

حافظه به شدت کاهش مي يابد . از سوي ديگر تنفس صحيح و عميق باعث مي شود که سيستم ايمني ما فعالتر شود .

بنابراين حرکات عضلاني و تنفس عميق ، جريان لنفاوي را به راه مي اندازد و باعث مي شود که گردش خون بهتر انجام شود

، خود لنف بهتر کار کند و سيستم ايمني تقويت شود .

9- ورزش ورزش کليد عمر طولاني است شما مي توانيد ورزشهاي دلخواه خود را انتخاب کنيد و در برنامه روزانه خود

قرار دهيد . به طور مثال پياده روي يکي از ورزشهاي مفيد و مناسب و در عين حال بسيار ساده و براي عموم امکان پذير

است .

علاوه بر پياده روي از ورزشهاي مفيد براي کسب تمرکز فکر و پرورش حافظه

« يوگا » است يوگا به معناي تمرکز

نيرو در اصطلاح هندي يعني تمرکز فکر و حواس . با انجام تمرينات يوگا مي توانيد تمرکز حواس خود را بهبود بخشيد .

10- استراحت مغزي هنگامي که خسته هستيد ، مطالعه نکنيد

براي انجام کارهاي فکري خصوصاً مطالعه بايد مغز کاملاً آماده و سرحال باشد تا در به خاطر سپردن مطالب مشکل نداشته

باشد . شما مي توانيد از روشهاي مختلف و دلخواه خودتان براي رفع خستگي استفاده کنيد ، اما يکي از روشهاي مناسب

براي رفع خستگي تنفس عميق است . همچنين يک خواب سبک و کوتاه در مواقعي که خيلي خسته هستيد در برطرف کردن

خستگي بسيار مناسب است .

11- خواب کافي خواب فراگيري و حافظه را تقويت مي کند

يک خواب 8-6 ساعته معمولاً کافي است . بنابراين سعي کنيد طوري برنامه هاي درسي خود را تنظيم کنيد که شبها حداقل

6 ساعت بخوابيد تا مغز شما به اندازه کافي استراحت کند . همچنين خواب نيم تا يک ساعت ( ظهرها بعد از ناهار )

بسيار مناسب است .

12- درک مطلب آنچه در حافظه بلندمدت باقي مي ماند ، معني مطالب است

سعي کنيد هنگام مطالعه ، مطالب را به خوبي درک کنيد ، تا بتوانيد به راحتي آنها را به خاطر بسپاريد . نکته اي که در درک

معني تأثير بسزا دارد و بازده مطالعه را بسيار افزايش مي دهد ، يادداشت برداري مطالب خوانده شده است . يادداشت

برداري در افزايش ميزان يادگيري بسيار مؤثر است .

13- تشويق و پاداش تشويق نيروهاي ذهني و رواني را به فعاليت وا

مي دارد

14- شرطي شدن شرطي شدن به تمرکز حواس کمک مي کند

براي يادگيري و ايجاد تمرکز حواس شرطي شدن نسبت به مکان و زمان مطالعه نقش مهم دارد . براي آنکه تمرکز حواس

راحت تر به دست آيد و سريعتر براي آن آماده شويد ، بايد به مکان و زمان مطالعه خود را شرطي کنيد .

15- تحرک مغزي هنگام مطالعه نبايد کاملاً آرام نشست

منظور از تحرک ، حرکت کردن و راه رفتن در حين مطالعه نيست و يا هدف از حرکت ، فعاليت زياد بدني نيست که در اين

صورت نيز تمرکز حواس مختل مي شود و ميزان يادگيري کاهش مي يابد . اصولاً بهترين وضعيت براي مطالعه ، نشستن

پشت ميز است نه حرکت کردن و راه رفتن . منظور از تحرک اين است که در حين مطالعه هر چند دقيقه ، يک بار حرکتي

کوچک داشته باشيد تا گردش خون در مغز بهبود يابد و بهتر بتوانيد مطالب را بياموزيد . حتي با چند حرکت ساده سرو بدن

مي توانيد از حالت رکودي و رخوت جلوگيري کرده و با تمرکز بالاتري درس بخوانيد .

16- اتاق مطالعه اتاق مطالعه بايد آرام باشد

اتاق مطالعه بايد ساکت و آرام و تا حد ممکن از عکس ، پوستر و اشيايي که موجب حواس پرتي مي شوند . خالي باشد .

نور اتاق بايد کافي و مناسب باشد . بهترين نور براي مطالعه روشنايي روز است . نور بايد در سطح اتاق پخش گردد .

بنابراين چراغ مطالعه براي درس خواندن مناسب نيست . نور نبايد کم باشد . اتاق مطالعه بايد

از تهويه مناسبي برخوردار

باشد . در مطالعه فاصله چشم تا کتاب بايد رعايت شد و فاصله مناسب حدود 40-30 سانتي متر است ميز مطالعه بايد از

نظر ارتفاع وسعت و رنگ مناسب باشد .

17- زمان مطالعه واقعيت اين است که هيچ زماني به طور دقيق و انحصاري براي مطالعه وجود ندارد . زمان مطالعه

بستگي به خودش دارد که چه موقع از نظر جسمي و رواني آمادگي لازم را داريد . نکته اي که در مورد زمان مطالعه بايد

رعايت کنيد استراحت چه قبل از مطالعه و چه بعد از مطالعه را بايد در نظر گرفت نيم ساعت مطالعه و 5 دقيقه استراحت ،

روش بسيار خوبي براي مطالعه کردن است . زيرا اولاً شما آستانه يادگيري را رعايت مي کنيد و ثانياً با استراحت کوتاه ،

فرصتي براي مغز در نظر مي گيريد تا به تجزيه و تحليل اطلاعات بپردازد بايد يادآور شد که نيم ساعت مطالعه و 5 دقيقه

استراحت به اين معني نيست که دقيقاً بعد از نيم ساعت مطالعه حتماً استراحت کنيد حال اگر چند دقيقه اين طرف و آن طرف

شد ، اشکالي ندارد . اما بهتر است بيش از 45 دقيقه نشود .

100نکته مهم براي داشتن مطالعه اي موفق

نکاتي براي مطالعه موفق

1- قبل از چگونه خواندن بايد چرا خواندن را بدانيد ( هدف خود را کاملا مشخص سازيد )

2- برنامه اي منظم براي مطالعه داشته باشيد . ساعات مطالعه را مشخص کنيد . براي هر درس برنامه زماني

مشخصي در نظر بگيريد و بر طبق آن پيش برويد .

3- حتي اگر زماني کم به امتحان باقي مانده است ، اضطراب و دلهره به خود راه

ندهيد . با خونسردي اما با هوشياري

کامل مطالعه کنيد .

4- مطالب را حفظ نکنيد که به زودي فراموش مي شوند . سعي کنيد مفهوم آنها را بفهميد . زماني اطلاعات در حافظه

بلند مدت به خوبي جاي مي گيرند که کاملا درک گردند .

5- مطلب به سرعت خوانده شود و از ماندن و درنگ کردن بر سر مسائل جزئي و از توقف برروي مطلبي که بدان

آگاهي نيست ، پرهيز شود .

6- يادداشت برداري باعث انتظام ذهن و تمرکز حواس مي شود و همچنين باعث بهتر بخاطر سپردن مطالب مي گردد .

7- از نشستن به حالت لميده پرهيز شود که درست نشستن ، درست نفس کشيدن و تابيدن نور از منبع مات از لزومات

يادگيري در هنگام مطالعه است . سستي چشم ها ولختي بدن سبب رخوت فکر مي شود .

8- به استراحت بين زمانهاي مطالعه ، توجهي خاص داشته باشيد . در دقايق استراحت ، ذهن متوجه طبيعت و هواي

آزاد يا مناظر زيبا شود و يا نوشيدني و لقمه اي غذا تناول گردد . زيرا که بدست آوردن حوصله و آمادگي لازم براي مطالعه

( مثل سماجت نکردن با خواب ، آشفته نبودن ذهن ، گرسنه و تشنه نبودن ، مضطرب نبودن و . . . ) در درک مطلب و

بخاطر سپردن آنها اهميت دارد .

9- براي اينکه مطالب ريزتر فراموش نشوند ، نبايد آنها را يکجا ياد بگيريم (اصل يادگيري توزيعي )

10- روديارد کيپلينگ " (Rudyard Kipling ) مي گويد : من داراي شش خدمتکار صادق و

باوفا بوده ام که همه دانش خود

را مرهون آنها هستم . نامشان به قرار زير است : کجا ، چه ، چه موقع ، براي چه ،

چطور و که ( اهميت سوال کردن و کنجکاو بودن و اهميت سوال گذاري قبل از خواند متن )

11- نظريه " گشتالت " :" مغز تمايل شديد به انجام هر چه سريعتر کار دارد " . اگر زمان و مقدار مطالعه

نامشخص باشد ، در مطالعه نقصان ايجاد مي شود .بنابراين ، قبل از خواندن هر فصل يا هر بخش ، دقيقا مشخص کنيد که مي

خواهيد چه مدت و چند صفحه بخوانيد .

12- منحني فراموشي شبيه سرسره اي در پارک بازي است ، که وقتي کند مي شود . بعد از يادگيري ، مطالب با

سرعتي زياد فراموش مي گردد و بعد از 24 ساعت ميزان فراموشي کاهش مي يابد ( اهميت مرور بلافاصله بعد از خواندن

و مرور يک روز بعد ) .

13- خواب به بهبود حافظه بلند مدت کمک مي کند ، بنابراين در هنگام امتحان مدت زمان خواب خود را بسيار کم نکنيد .

به اندازه کافي بخوابيد (6-8 ساعت ) بخوابيد ، البته بيش از اندازه هم نخوابيد .

14- در هنگام مطالعه از آهسته خواني بپرهيزيد . ذهن با سرعتي باورنکردني مي انديشد . سرعتي که ذهنتان با آن

مي انديشد ، همان سرعتي است که مي توانيد با آن بخوانيد . پذيرفتن اينکه شخص مي تواند با سرعت بالا بخواند ، براي

برخي از ما دشوار است زيرا از کودکي چنان شرطي شده ايم که با سرعتي معين بخوانيم و آن را به عنوان سرعت طبيعي

براي خودمان پذيرفته ايم . اين شرطي شدن را مي توانيم بشکنيم وبا سرعت بالا بخوانيم .

15- اگر قرار باشد چيزي را ياد بگيريم و فراموش کنيم و دوباره سعي در يادگيري آن بکنيم ، آن يادگيري ارزشي نخواهد

داشت . با مرور صحيح ، از فراموشي مطالب و دوباره خواني کتاب جلوگيري کنيد .

16-توجه داشته باشيد که هر کس نمره اي بهتر مي گيرد ،باهوشتر نيست بلکه از وقت و نيروي خود به خوبي استفاده مي

کند و شيوه صحيح مطالعه را مي داند .

17- بعضي از دانش آموزان ، در هنگام مطالعه سرشان را پايين انداخته و از صفحه اول شروع به خواندن مي کنند .

اين روش نادرست است . سعي کنيد قبل از خواند با مطالعه اجمالي و سوال گذاري ، اطلاعات اوليه راجع به آن به دست

آوريد .

18-اساس خواند ن فعال ، سوال گذاري است . خواننده فعال در حين خواندن ، دائما سوال طرح ميکند .

19-اگر ميخي بيشتر در چوب فرو رود ، ديرتر کنده مي شود . اگر مطالب به خوبي فهميده شوند و در حافظه بلند مدت

به درستي ثبت گردند ، ديرتر فراموش مي شوند

20- اگر به موضوعي علاقه مند باشيد ، بخاطر سپاري آن راحتتر خواهد بود .

21-در طول سال تحصيلي درس بخوانيد . قبل از شروع کلاس ، مطالعه اوليه انجام بدهيد و بعد از پايان کلاس ، آنچه را

که معلم تدريس کرده است ، مجددا مرور کنيد و يادداشتهاي کلاسي خود را سازماندهي کنيد .

22- نکات مهم درسي و کلاسي را به صورت

کليدي بنويسيد .

23-کلمه کليد ، کوتاهترين کلمه اي است که بيشترين معني را در بر مي گيرد

24-کلمات کليد را بر روي طرح شبکه اي مغز سازماندهي کنيد .

25-وقتي مي خواهيد کتابي را بخوانيد ، آن را به بخشهاي کوچکتر تقسيم کنيد و زمان خواندن هر بخش را مشخص کنيد .

هر چقدر مطالب به بخشهاي کوچکتر تقسيم گردند ، يادگيري آنها راحتتر خواهد بود .

26- يک اصل مهم براي خوب بخاطر سپردن اين است که با سعي هوشيارانه ، مطالب را در حافظه ثبت کنيد .

27-تجسم ، سنگ بناي حافظه است . سعي کنيد آنچه را که مي خوانيد در ذهن خود مجسم سازيد .

28- سعي کنيد بين نکات کليدي ارتباط برقرار کنيد . مطالب مرتبط با هم بهتر در حافظه جاي مي گيرند .

29- چيزهايي که به يکديگر بستگي دارند ، مايلند که در حافظه نيز به طور وابسته باقي بمانند و غالبا يادآوري يکي از آنها ،

موجب بيادآوري بقيه مي شود .

30- اگر مايليد موضوعي را به خاطر بسپاريد ، بايد فکرتان را کنترل کنيد ( کنترل تمرکز وتوجه )

31- درس خواندن موثر ، خط کشيدن زير خطوط کتاب نيست .مطالعه فعال شامل خواندن ، نوشتن ، تکرار و مرور است

.

32-خواندن و بازگو کردن مطالب ، بسيار بهتر از خواندن صرف است .

33- به جاي خط خطي کردن کتاب با خودکار يا ماژيک ، سعي کنيد نکات را به صورت کليدي بنويسيد و در حين خواندن ،

کاملا فعال باشيد .

34- در هنگام درس خواندن ، شرايط محيطي لازم را مهيا سازيد .

35-

از سيستم هاي تقويت حافظه ،براي يادگيري بهتر دروس استفاده کنيد

36- بعد از گذشت 24 ساعت از مطالعه ، حدود 80% مطالب فراموش مي شوند . با مرور صحيح ، از اين

فراموشي جلوگيري کنيد .

37- مطالب سازماندهي شده بر روي طرح شبکه اي مغز به سادگي در حافظه جاي مي گيرند ، اما مطالب نامنظم به

سختي در حافظه باقي مي مانند .

38- جوابهاي زيبا هميشه از پي سوالات زيبا مي آيند ( اهميت سوال گذاري قبل از خواندن )

39- حدود 90% مطالب اين کتاب غير ضروري هستند و تنها 10% مطالب مفيد و مهم هستند که بايد به صورت کليدي

نوشته شوند ( اهميت کلمات کليدي )

40- نيم ساعت مطالعه + 5 دقيقه استراحت را هميشه به خاطر داشته باشيد .

41- از درس خواندن در وضعيتهاي مختلف اجتناب کنيد . تا حد ممکن خود را به نشستن پشت ميز مطالعه عادت دهيد

.

42- به سلامتي و تغذيه خود اهميتي خاص بدهيد .

43- سعي کنيد تا حد ممکن در يک مکان مطالعه کنيد . از مطالعه در پارک ها و مکانها شلوغ اجتناب ورزيد .

44- قبل از شروع مطالعه و بعد از پايان مطالعه کمي استراحت کنيد .

45- اگر متني را در زمان مقرر و به خوبي ياد گرفته ايد ، خود را تشويق کنيد

46- با علاقه و اشتياق براي رسيدن به هدف درس بخوانيد نه از روي اجبار

47- سعي کنيد در هنگام شب و قبل از خوابيدن آنچه را که در طول روز خوانده ايد ، يک بار ديگر مرور کنيد .

48- خود را به مطالعه منظم و مداوم روزانه عادت دهيد .

49- موضوعهاي مشابه ( مانند زبان عربي و زبان انگليسي ) را پشت سرهم مطالعه نکنيد ( بين آنها فاصله

بياندازيد )

50- بلافاصله بعد از غذا خوردن ، مطالعه را شروع نکنيد . کمي استراحت کنيد .

51- در طول روز ابتدا درسهاي مورد علاقه را بخوانيد و سپس به سراغ درسهاي ديگر برويد .

52- اتاق مطالعه بايد ساکت و آرام باشد .

53- محکم کاري کنيد . تا درسي را ياد نگرفته ايد ، به سراغ درس ديگر نرويد

54- سعي کنيد کاربرد هر آنچه را که مي خوانيد پيدا کنيد .

55- در هنگام مرور ، انديشه و تفکر کنيد ، سوال طرح کنيد ، خود را جاي معلم بگذاريد و ضعفهاي خود را کاملا بر

طرف سازيد .

56- بيشتر با ذهن مطالعه کنيد تا با چشم

57- در نوشتن نکات مهم بر روي طرح شبکه اي ، خلاقيت به خرج دهيد و به زبان خودتان بنويسيد .

58- براي درس خواندن ، اين دست و آن دست نکنيد . به محض نشستن پشت ميز مطالعه ، شروع به خواندن کنيد .

59- گويند هرگاه يک ساعت بامداد و اول صبح خود را از دست بدهيد ، انگار تمام روز را از دست داده ايد .

60- عادت کنيد به محض بيدار شدن از خواب ، به جاي آنکه چندين دقيقه بي جهت بر روي تختخواب دراز بکشيد ، از

جاي برخيزيد و برنامه روزانه خود را شروع کنيد .

61- استعداد و اعتماد به نفس دو سربازي هستند که به

اتفاق هم مي توانند چندين لشکر را شکست بدهند . بنابراين ، با

کمک استعداد و توانايي خود وبا داشتن اعتماد به نفس بالا ، براي کسب موفقيت تحصيلي درس بخوانيد .

62- اراده شما براي کسب موفقيت از هر عامل ديگر در زندگي موثرتر است .

63- آورده اند : قبل از کريسمس ، در يک دانشگاه امتحاني از دانشجويان به عمل آمد . امتحان سخت بود . يکي

از دانشجويان زير ورقه سوالات امتحاني نوشت : " فقط خدا جواب اين سوالات را مي داند ، کريسمس خوش " و

ورقه سفيد به استاد تحويل داد . استاد بعد از تصحيح اوراق ، زير ورقه آن دانشجو نوشت : " خدا نمره A مي

گيرد و تو نمره F سال نو مبارک "

بنابراين با طنز ويا گفتن اينکه سوالات خيلي سخت است ،نمي توانيد از امتحان فرار کنيد . براي قبولي در امتحان بايد با

شيوه صحيح درس بخوانيد . آن وقت اگر امتحان بسيار سخت هم باشد ، مشکلي نخواهيد داشت .

64- روش ما در حافظه است . اگر با روش صحيح بخوانيد ، مطالب به سادگي از حافظه شما محو نمي شوند .

65- براي يادگيري تنها تلاش زياد ، کافي نيست ، بلکه شيوه صحيح مطالعه را بايد آموخت .

66- مرور مطالب بلافاصله بعد از يادگيري ، به تقويت حافظه کمک مي کند .

67- جدي خواندن مطلب و تصميم به خاطر سپردن ، کمکي بزرگ به يادگيري بهتر مي کند .

68- اصل " گيت " (Gate ) :20% خواندن +80%تفکر و تعمق . يعني اگر دو ساعت

مطالعه

کرديد ، به مدت 8 ساعت بر روي آنچه که خوانده ايد ، فکر کنيد .

69- اديسون : نبوغ نتيجه 99% فعاليت و1% استعداد است . بنابراين با تلاش و فعاليت است که مي توانيد موفق

شويد .

70- سعي کنيد يک نفره مطالب را بياموزيد ولي در هنگام يادآوري دو نفره شويد ( از هم سوال کنيد )

71- در هنگام مطالعه ، تمرکزي کامل داشته باشيد و عوامل حواس پرتي را برطرف کنيد .

72- نکات اصلي و نکات فرعي را در هنگام مطالعه مشخص کنيد .

73- تنوع آموزشي بهتر از تراکم آموزشي است .

74- در هنگام مطالعه ، تمام حواس خود را به کار گيريد و فعالانه کتاب بخوانيد .

75- قصد و نيت ، عامل اساسي براي بخاطر سپاري هر موضوعي است .

76- يک علت مهم فراموشي ، حفظ کردن آموخته ها به صورت خطي و پشت سرهم است .

77- نکات مهم بايد در ارتباط با هم و طبق نظمي خاص بر روي طرح شبکه اي مغز نوشته شوند .

78- سيستم يادگيري اطلاعات به صورت خطي نيست بلکه به صورت شبکه اي و زنجيره اي است

79- نکات کليدي بر روي طرح شبکه اي ، ذهن شما را به فعاليت وا مي دارد .

80- وقتي که صرف نوشتن نکات کليدي و سازماندهي مطالب بر روي طرح شبکه اي مغز مي کنيد ، هدر دادن وقت

نيست بلکه زمان مفيد براي يادگيري است .

81- هدر دادن وقت يعني اينکه چندين بار کتاب را بخوانيد ولي در امتحان نتوانيد نمره خوب بياوريد .

82- بهترين زمان يادداشت برداري ،

بلافاصله بعد از فهميدن نکته اي از متن است .

83- در هنگام مطالعه ، فاصله چشم با کتا ب ( يعني حدود 40-30سانتي متر ) را رعايت کنيد .

84- با ديد مثبت به هر درس نگاه کنيد ، تا خواندن و يادگيري آن لذت بخش شود .

85- حس کنجکاوي خود را پرورش دهيد و جستجوگرانه مطالب را بخوانيد .

86- تنفس عميق را هرگز فراموش نکنيد . چرا که به افزايش کارايي حافظه کمک مي کند .

87- هر چقدر به حافظه خود در بخاطر سپاري مطالب ، بيشتر اعتماد کنيد بهتر ميتوانيد به خاطر بسپاريد .

88- براي شرکت در سخنراني ، حتما دفترچه يادداشت همراه خود داشته باشيد تا نکات مهم را بنويسيد .

89- براي موفقيت ، از تلقين مثبت استفاده کنيد وبه جنبه هاي منفي توجه نکنيد .

90- تا آن اندازه موضوع مطالعه را بخوانيد که احساس خستگي نکنيد و تا آن اندازه خواندن را ادامه دهيد که بتوانيد بدون

هيچ زحمت و فشار مطالب را درک کنيد

91- طرح شبکه اي نبايد زياد شلوغ ودر هم باشد . هر چقدر منظمتر باشد ، بهتر است

92- بايد سيستم ذهني خود را عوض کنيد . يک بار مطلب را بخوانيد و ياد بگيريد . خود را شرطي نکنيد که مثلا حتما

بايد4 بار مطلب را بخوانيد و ياد بگيريد . خود را شرطي نکنيد که مثلا حتما بايد 4 بار بخوانيد تا يادتان بماند .

93- بعضي از افراد تند تند مطالب را تکرار مي کنند . مثلا يک جمله را چند بار پيش خود تکرار مي کنند

سعي کنيد هر

جمله را فقط يک بار بخوانيد .

94- در تقويت روحيه خود بکوشيد زيرا مطالعه تا حدودي بسيار زياد ، فرايندي رواني دارد .

95- در هنگام خستگي و براي استراحت کردن ، بهترين روش استفاده از تنفس عميق است .

96- در هنگام مطالعه ( خصوصا زمانهاي نزديک به امتحان خونسرد و آرام باشيد ولي بي خيال هم نباشيد .

97- سعي کنيد مطالبي را که مي آموزيد با مطالبي که قبلا گرفته ايد ،ارتباط دهيد .

98- اعتماد ذهني را جايگزين اعتماد چشمي کنيد .

99- شب قبل از امتحان ، فقط طرحهاي شبکه اي را مرور کنيد از خواندن مطالب جديد اجتناب ورزيد .

100- و آخرين نکته اين که فراموشي ناشي از خيانت حافظه نيست بلکه به خاطر روش نادرست مطالعه است .

موانع و مشکلات موجود در راه مطالعه

مشکلات موجود

گرفتاري مردم -ماشيني شدن زندگي و اسير بودن انسانها در چنگال ماشينها - توجه بيش از اندازه به امکا نات صوتي و

تصويري به جاي آثار مکتوب - گراني کتاب -متنوع نبودن آثار ها -تعداه نسخ کم مطبوعات -نبودن برنامه هاي تبليغاتي

پيرامون کتاب -معرفي نشدن کتابهاي جديد -ترجمه هاي نامناسب کتابهاي خارجي بي حوصلگي نسبت به مطالعه -نبود

کتابخانه در منزل -شرايط نامساعد آموزشي و پرورشي -وضعيت خاص رسانه ها و مطبو عات و . . . .

و بطور کلي و خلاصه وجود مشکلات اقتصادي و فعال نبودن در زمينه تحقيقات مانعهايي هستند که باعث فاصله بين کتاب و

کتاب خواني ميشود و از آنجائيکه ماهواره ، رايانه ويدئو و . . .در حال حاضر جايگاه ويزه اي را در روند آموزشي

و

يادگيري به خود اختصاص دادهاند و بعنوان رسانه هاي آموزشي نقش گستردهاي در توسعه ساختاري و اجتماعي در ميان

جوامع بشري و همچنين انتفال پيام فرهنگ و جلوه هاي غني در ابعاد مثبت يا منفي پيدا کردهاند و تا حد زيادي رسانه هاي

نوشتاري نظير کتاب -مجلات و غيره را تحت الشعاع قرار داده اند و به ظاهر توجه همگان را به خود جلب نموده اند .

اما با قدري تعمق خواهيم دانست که رسانه هاي مکتوب و در صدر آنها کتاب به لحاظ دارا بودن ويزگيهاي خاص همچنان با

صلابت واستواري نقش تاريخي خود را در انتفال دانش و فرهنگ وهنر از نسلي به نسل ديگر حفظ کرده .

لذا بايد دنبال روشهاي ترويج و اشاعه فرهنگ مطالعه بين آحاد جامعه بگرديم و روشهاي نويني را که با خصوصيات نسل کنوني

و مقتضيات زماني ما مطابقت داشته باشد مورد شناسايي قرار دهيم .

20- جوان و مديريت فرهنگي

30 قانون جهاني موفقيت

قوانين

قانون انگيزه: هر چه مي گوييد يا انجام مي دهيد از تمايلات دروني ، خواسته هاي شما سرچشمه مي گيرد . پس براي

رسيدن به موفقيت بايد انگيزه ها را مشخص كرد تا با يك برنامه ريزي اصولي به هدف رسيد .

قانون انتظار: اگر با اعتماد به نفس ، انتظار وقوع چيزي را در جهان پيرامونتان داشته باشيد آن چيز به وقوع مي پيوندد

. شما هميشه هماهنگ با انتظارات تان عمل مي كنيد و اين انتظارات بر رفتار و چگونگي برخورد اطرافيانتان تأثير مي

گذارد .

قانون تمركز: هر چيزي را كه روي آن تمركز كرده و به آن فكر كنيد در زندگي واقعي ، شكل گرفته

و گسترش پيدا مي

كند . بنابراين بايد فكر خود را بر چيزهايي متمركز كنيد كه واقعاً طالب آن هستيد .

قانون عادت: حداقل 95 درصد از كارهايي كه انجام مي دهيم از روي عادت است . پس مي توانيم عادت هايي را كه

موفقيت مان را تضمين مي كنند در خود پرورش دهيم؛ و تا هنگامي كه رفتار مورد نظر به صورت اتوماتيك و غير ارادي انجام

نشود ، تمرين و تكرار آگاهانه و مداوم آن را ادامه دهيم .

قانون انتخاب: زندگي ما نتيجه انتخاب هاي ما تا اين لحظه است . چون هميشه در انتخاب افكار خود آزاد هستيم ، كنترل

كامل زندگي و تمامي آن چه برايمان اتفاق مي افتد در دست خودمان است .

قانون تفكر مثبت: براي رسيدن به موفقيت و شادي ، تفكر مثبت امري ضروري است . شيوه تفكر شما نشان دهنده ي

ارزش ها ، اعتقادات و انتظارات شماست .

قانون تغيير: تغيير ، غير قابل اجتناب است و ما بايد استاد تغيير باشيم نه قرباني آن .

قانون كنترل: سلامتي ، شادي و عملكرد درست از طريق كنترل كامل افكار ، اعمال و شرايط پيرامونمان به وجود مي

آيد .

قانون مسؤوليت: هر چه و هر كجا كه هستيد به خاطر آن است كه خودتان اين طور خواسته ايد . مسووليت كامل آن

چه كه هستيد ، آن چه كه به دست آورده ايد و آن چه كه خواهيد شد بر عهده خود شماست .

قانون پاداش: عالم در نظم كامل به سر مي برد و ما پاداش كامل اعمالمان را مي گيريم . هميشه از

همان دست كه مي

دهيم از همان دست مي گيريم . اگر از عالم بيشتر دريافت مي كنيد به اين دليل است كه بيشتر مي بخشيد .

قانون خدمت : پاداش هايي را كه در زندگي مي گيريد با ميزان خدمت شما به ديگران رابطه مستقيم دارد . هر چه

بيشتر براي بهبود زندگي و سعادت ديگران كار كنيد و توانايي هاي خود را افزايش دهيد ، در عرصه هاي مختلف زندگي خود

بيشتر پيشرفت مي كنيد .

قانون علت و معلول: هر چه به دليلي رخ مي دهد . براي هر علتي معلولي است و براي هر معلولي علت يا علت هاي

به خصوصي وجود دارد ، چه از آن ها اطلاع داشته باشيد چه نداشته باشيد . چيزي به اسم اتفاق وجود ندارد . در زندگي

هر كاري را كه بخواهيد مي توانيد انجام دهيد به شرط آن كه تصميم بگيريد كه دقيقاً چه مي خواهيد و سپس عمل كنيد .

قانون ذهن: شما تبديل به همان چيزي مي شويد كه درباره آن بيشتر فكر مي كنيد . پس هميشه درباره چيزهايي فكر كنيد

كه واقعاً طالب آن هستيد .

قانون عينيت يافتن ذهنيات: دنياي پيرامون شما تجلي فيزيكي دنياي درون شماست . كار اصلي شما در زندگي اين است

كه زندگي مورد علاقه خود را در درون خود خلق كنيد . زندگي ايده آل خود را با تمام جزييات آن مجسم كنيد و اين تصوير

ذهني را تا زماني كه در دنياي پيرامون شما تحقق پيدا كند حفظ كنيد .

قانون رابطه مستقيم: زندگي بيروني شما بازتاب زندگي دروني شماست . بين

طرز تفكر و احساسات دروني شما ، و

عملكرد و تجارب بيروني تان رابطه مستقيم وجود دارد . روابط اجتماعي ، وضعيت جسماني شرايط مالي و موفيت هاي شما

بازتاب دنياي دروني شماست .

قانون باور: هر چيزي را كه عميقاً باور داشته باشيد به واقعيت تبديل مي شود . شما آن چه را كه مي بينيد باور نمي

كنيد بلكه آن چيزي را مي بينيد كه قبلاً به عنوان باور انتخاب كرده ايد . پس بايد باورهاي محدود كننده اي را كه مانع موفقيت

شما هستند شناسايي كنيد و آن ها را از بين ببريد .

قانون ارزش ها: نحوه عملكرد شما هميشه با زير بنايي ترين ارزش ها و اعتقادات شما هماهنگ است . آن چه كه

ارزش هايي را كه واقعاً به آن اعتقاد داريد بيان مي كند ادعاهاي شما نيست بلكه گفته ها ، اعمال و انتخاب هاي شما به ويژه در

هنگام ناراحتي و عصبانيت است .

قانون تأثير تلاش: همه اميد ها ، روياها ، هدف ها و آرمان هاي ما در گرو سخت كوشي است . هر چه بيشتر تلاش كنيم؛

موفقيت بيشتري كسب خواهيم كرد .

قانون آمادگي : در هر حوزه اي موفق ترين افراد ، آن هايي هستند كه وقت بيشتري را صرف كسب آمادگي براي انجام

كارها مي كنند . عملكرد خوب نتيجه آمادگي كامل است .

قانون حد توانايي : شايد براي انجام همه كارها وقت كافي وجود نداشته باشد ولي هميشه براي انجام مهم ترين كارها وقت

كافي هست . هر چه بيشتر كار كنيم كارايي بيشتري پيدا مي كنيم . اما بايد

اموري را بر عهده بگيريم كه در حد توانمان

باشد .

قانون تصميم: مصمم بودن از ويژگي هاي اساسي افراد موفق است . در زندگي هر جهشي در جهت پيشرفت هنگامي

حاصل مي شود كه در موردي تصميم روشني گرفته باشيم .

قانون خلاقيت: ذهن ما مي تواند به هر چيزي كه باور داشته باشد دست يابد . هر نوع پيشرفتي در زندگي با يك ايده آغاز

مي شود و چون توانايي ما در خلق ايده هاي جديد نامحدود است آينده نيز محدوديتي نخواهد داشت .

قانون استقامت: معيار ايمان به خود ، توانايي استقامت در برابر سختي ها ، شكست ها و نااميدي هاست . استقامت

ويژگي اساسي موفقيت است . اگر به اندازه كافي استقامت كنيم ، طبيعتاً سرانجام موفق خواهيم شد .

قانون صداقت: خوشبختي زماني به سراغ ما مي آيد كه تصميم بگيريم هماهنگ با والاترين ارزش ها و عميق ترين

اعتقادات خود زندگي كنيم . همواره بايد با آن بهترين بهترين ها كه در درون مان وجود دارد صادق باشيم .

قانون انعطاف پذيري: در تعيين اهداف خود قاطعيت داشته باشيد ، اما در مورد روش دست يابي به آن ها انعطاف پذير

باشيد . درعصر تحولات سريع و رقابت شديد ، انعطاف پذيري از ضروريات است .

قانون خوشبختي: كيفيت زندگي ما را احساسمان در هر لحظه تعيين مي كند واحساس ما را تفسير خودمان از وقايع

پيرامونمان مشخص مي سازد ، نه خود وقايع . هرگز براي اين كه تجربه خوشي از دوران كودكي داشته باشيد دير نيست .

كافي است گذشته را مرور كنيد و روشي را كه براي

تفسير تجربيات خود داشته ايد تغيير دهيد .

قانون تعجيل : ما همواره دوست داريم كه هر چه زودتر به آرزوهايمان برسيم ، به هميت دليل است كه در تمام عرصه

هاي زندگي بي قراريم .

قانون فرصت: بهترين فرصت ها اغلب در معمولي ترين موقعيت هاي زندگي مان به وجود مي آيد . پس بزرگترين

فرصت ها به احتمال زياد هميشه در دسترس ماست .

قانون خود شكوفائي: شما مي توانيد هر چه را كه براي رسيدن به اهداف تعيين شده خود به آن نياز داريد بياموزيد . آن

هايي كه مي آموزند توانا هستند .

قانون بخشندگي : هر چه بيشتر ، بدون انتظار پاداش به ديگران خدمت كنيد خير و نيكي بيشتري به شما مي رسد ، آن هم

از جاهايي كه اصلاً انتظار نداريد . شما تنها در صورتي حقيقتاً خوشبخت خواهيد شد كه احساس كنيد به دليل خدمت به

ديگران انسان با ارزشي هستيد .

منبع

سازمان آموزش و پرورش استان خراسان

راهكارهاي مديريت

راهکارهاي مديريت

1- در اشخاص ميل به کار کردن را پديد آوريد

بايد سعي کرد که مردم با رضا و رغبت و خودکارانه به دنبال کارها بروند در حقيقت ، رييس يک سازمان نبايد نقش راننده را به

عهده بگيرد . بلکه بايد به رهبري بپردازد و نه اينکه با استفاده از قدرت اداري ، کارمندان را به کار وادارد که اين تلاشي

زودگذر خواهد بود . اما اگر رهبري به وجهي صحيح اعمال شود و مجريان به طيب خاطر از او پيروي کنند ، هدف مشترک

و رضايت خاطر ، موجب تحرک و خودکاري مي شود . البته راه هاي مختلفي براي اين کار وجود دارند که در دنياي صنعتي

به آن «فروش عقايد» مي گويند . يعني اينکه رهبر براي عقيده خود خريدار دست و پا کند . 16 بند ديگه هم اين پائينه !

2- مستمع خوبي باشيد .

گفته اند: «مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد» ، رهبر با انگشت گذاشتن روي نقاط ضعف يا قوت اشخاص و با

توجه به شخصيت آنان مي تواند آنها را تهييج کند که آزادانه گفت و گو کنند و سپس با کمال علاقه شنونده ي با حوصله و

علاقمندي براي شنيدن سخنان ايشان باشد . بايد که مديران با سکوت و حوصله گفته ها را به گوش جان بپذيرند و از اعمال

قدرت و سلطه جويي در بحث خودداري کنند . مثلا اگر هر دو با هم شروع به سخن کردند آن که به زيردستان را بر خود

مقدم بدارد .

3- به طور خصوصي انتقاد کنيد .

هرگز از کارمندان در حضور

ديگران و به ويژ ه در نزد زيردستان او انتقاد نکنيد که طبعاً ايجاد مقاومت و ناراحتي مي کند .

که گفته اند: نصحيت (انتقاد ) در پيشروي ديگران حکم سرزنش را دارد .

4- هر کسي که کاري را به پايان رسانيد بايد شخصاً پاداش کارش را بگيرد .

اگر قادر شود که مدير نتيجه کار و تلاش زيردستان را به حساب خود بگذارد همه نوآوري ها از ميان مي رود و قبول

مسئوليت به دشواري صورت مي گيرد . دادن اعتبار به اشخاص در ازاء زحمتهايي که کشيده اند معمولاً پاداشي است که

براي رهبري که چنين محيط سازنده اي را به وجود آورده است .

5- علاقمندي خود را به کار زبردستان نشان بدهيد .

در حقيقت بايد دانست که درک «بني آدم اعضاي يک پيکرند» و علاقمندي به کار زيردستان ، يکي از از اصل هاي اوليه

انساني ، برخورد گرم ، خواندن اشخاص با اسم کوچک و با تظاهرات دوستانه ، مثل پيوستن به جمع همکاران فرودست به هنگام

صرف نهار و پرس جو کردن از طرز کاري شان و حتي تکرار مطالبي از قبيل: «فلاني واقعاً کارت جالب است ، مي بينم

که با تلاشي که مي کني خسته شده اي ، چطور است فردا کمي استراحت کني ؟» موجب مي شود که کارمند به خود ببالد که

کارش خيلي مهم است و راهبر سازمان با ديده اي باز و ضميري روشن در کارها نظارت دارد و فارغ از سلامت جسم و

روح زيردستان نيست .

6- ميل باطني خود را به صورت پيشنهاد عرضه کنيد .

به جاي تحکيم صريح و مستقيم ، ميل

باطني خود را به صورت غيرمستقيم ظاهر کنيد مثلاً وقتي بگوييد به نظر شما بهتر نيست

که کار به اين صورت باشد ؟ آن وقت مطمئن باشيد که مخاطب نه تنها متوجه منظور شما نخواهد شد ، سهل است که با

علاقمندي و رغبت ، آن را خواهد پذيرفت و حتي از آن حمايت خواهد کرد .

7- وقتي پيشنهادي داريد و يا حتي دستوري مي دهيد ، بايد مطمئن باشيد که دلايل آن را نيز مي توانيد ابراز بداريد .طبيعت

آدمي اين است که هميشه دوست دارد پيش از آن کار را صورت بدهد ، از «چرايي» آن آگاه باشد ، بايد به صورت شفاهي يا

کتبي علت را گوشزد کرد .

8- نظريه هاي ديگران را در طرح ها و نقشه هايتان دخالت بدهيد .

پيش از اينکه طرح هاي شما اجراء شود . بهتر است که با زيردستان مشورت کنيد و با جلب نظر آنان به آنها نشان بدهيد که

آنها هستند که نقش عمده را در اجراي طرح ها به عهده دارند ، وقتي که چنين شد طبيعتاً خود را مسئول دانسته و پيروي و يا

شکست طرح ها را مربوط به خود خواهند دانست ، ضمن اينکه در اين گونه رايزني ها ، چه بسا انديشه هاي نو و سودمندي که

با تجلي خود ، موجب قوام و دوام طرح ها مي گردند .

9- زيردستان را احترام کنيد .

همه کس و به ويژه جوانان که تازه پاي به عرصه پرکشاکش زندگي اجتماعي گذرانده اند دوست دارند که مورد احترام قرار

بگيرند ، تشکر از زيردستان و محترم شمردن غرور و شخصيت آنها ،

ساده ترين و کم هزينه ترين راه جلب مشارکت صميمانه

آنها است .

10- درک کردار و رفتارتان پايدار باشيد .

رهبري که زيردستان را تخطئه مي کند و موجب مي شود که در لاک خود فرو رفته و از هر نوع اظهار وجودي خودداري

کنند ، هرگز نمي تواند از پشتيباني زيردستان برخوردار شده و مورد اعتماد آنها باشد . کارکنان از رهبراني قلباً پيروي مي

کنند که رفتارشان قابل پيش بيني باشد و عکس العمل هايشان روشن ، تا قادر باشند با هر وضعيتي رو به رو شوند . تغيير

مزاج و چند چهرگي ، خطر و آفت بزرگ رهبري است .

11- نشان بدهيد که به زيردستان اعتماد کامل دارد و آنها به بهترين وجهي کار خود را مي کنند . وقتي که زيردست

حس مي کند که به او اعتماد هست و بالا دست او را عنصري مفيد مي داند ، از لحاظ رواني براي قبول مسئوليت آماده تر

خواهد بود .

12- از زيردستان بخواهيد که در صورت نياز ، بدون هيچ بيم و ترديدي براي مشورت خواهي و کمک به شما مراجعه

کنند .

نتيجه چنين رفتاري تعلق خاطر زيردستان به شما خواهد بود که با آزادي کامل نظرها و پيشنهادهاي خود را ابراز بداريد .

13- وقتي اشتباهي مي کنيد بايد با کمال شهامت و از روي صداقت به اشتباه خود اقرار کنيد بديهي است که چنين حرکتي

به زيردستان شوق و شهامت و تقوا مي آموزد و محبت آميخته با احترامي را در دلهايشان زنده مي دارد .

14- بايد به ضعيف ترين پيشنهادها هم توجه کرد .

ممکن است عقيده اي بسيار جالب و

عالي به نظر برسد . پذيرش چنين عقيده اي دشوار نيست ، اما رهبر شايسته کسي است

که به نظرهايي که حتي خنده دار هم باشند ، عطف توجه کند ، چون ممکن است که همين عقيده ساده و ضعيف ، وقتي که بيش تر

مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفت ، نتيجه هاي مفيدي در برداشته باشد .

15- از ناراحتي و چهره هاي درهم و اخم آلود زيردستان ناراحت نشده و درصدد مقابله به مثل نباشيد . چون حتي در

بهترين شرايط کار و بهترين نوع رهبري هم ، گاهي انسانها گرفته به نظر مي رسند . بايد رهبران بکوشند که در ريشه اين

ناراحتي ها را کشف کرده و از ميانشان بردارند نه اينکه در مقام رويارويي و مقابله به مثل برآيند .

16- در فرصتهاي مناسب به زيردستان نشان دهيد که کارشان بسيار مهم است و در بقاء و کارايي سازمان ، نقش عمده

اي دارند . طبيعت آدمي اين نيست که هميشه گمان مي کند که کارش مهم است و در نقش پروانگان زندگي نمي کند ، لذا گاه و

بي گاه بايد به زيردستان پرداخته و اهميت کارشان را ياد آورد تا غرورشان پابرجا بماند .

17- به زيردستان اجازه و فرصت دهيد تا در تصميم گيري ها مشارکت جسته و سهمي داشته باشند . چون احساس

خواهند کرد که در سازمان ، نقش و اهميتي دارند که بدون مشارکت ايشان هرگز چنين تصميم مهمي گرفته نمي شود . در

نتيجه انگيزه و پشتيباني از تصميم گرفته شده به وجود مي آيد .

مديريت بحران چيست ؟

مديريت بحران

بحران يا بليه Disaster حادثه اي است

كه به طور طبيعي يا توسط بشر به طور ناگهاني يا به صورت فزاينده به

وجود آيد و سختي و مشقتي را به جامعه انساني تحميل كند كه جهت برطرف كردن آن نياز به اقدامات اساسي و فوق العاده

است . با توجه به اين مفهوم مي توان گفت كه مديريت بحران Disaster Managemens در برگيرنده

يكسري عمليات و اقدامات پيوسته و پويا است كه به طور كلي شامل برنامه ريزي ، سازماندهي ، تشكيلا ت ، رهبري و كنترل

است .

اهداف مديريت بحران

1- كاهش پتانسيل خطر

2- اعمال كمك فوري و درخور به هنگام ضرورت

3- دستيابي سريع و عملي به جبران وضع موجود و بازگشت به وضعيت اوليه .

4- چرخه مديريت بحران شامل 3 مرحله اساسي:

5- آمادگي Preparedness

6- مرحله پاسخگويي

7- مرحله بهبود و بازسازي است .

عبارت آمادگي جهت رويارويي با بحران معمولا به تمامي اقداماتي اطلا ق مي شود كه دولت ها ، سازمان ها ، جوامع و افراد را

قادر مي سازد تا در مواقع بحراني به طور سريع

و كارا پاسخ لا زم را جهت روبه رو شدن با بحران از خود نشان دهند . حصول اطمينان از كمك در مواقع مقتضي ، عوامل

و منابع موجود در مكان هاي آسيب ديده ، كمك رساني به آسيب ديدگان و كاهش اثرات منفي ناشي از بحران از هدف هاي اين

مرحله است . با حذف آسيب پذيرها ، اثرات مخرب به حداقل مي رسد قبل از آنكه ضربه سنگيني وارد شود ، از فشار بحران

كاسته مي شود . در ساختار آمادگي بحران 9 عامل اصلي دخالت دارند

كه به وسيله آنها استراتژي آمادگي بحران توسعه

مي يابد؛ اين عوامل عبارتند از: ارزيابي آسيب پذيري هر منطقه ، برنامه ريزي در زمينه بهبود آمادگي بحران در مناطق

آسيب پذير ، ايجاد تعديل و هماهنگي در ساختار حقوقي هر كشور ، سيستم هاي اطلا عاتي شامل مراحل جمع آوري اطلا عات و

سيستم هشدار دهنده ، شناخت منابع موجود ضد بحران ، سيستم هاي هشدار دهنده جهت تغيير مكان مردم در مورد خطرهاي

قريب الوقوع ، توجه به مكانيزم هاي واكنشي ، آموزش و تعليم عمومي و تمرين طرح آمادگي بحران .اين عوامل ، عوامل تشكيل

دهنده آمادگي مقابله بحران هستند كه توجه و شناخت هر يك مي تواند در مواردي حد مطلوب بين فعاليت ها يا الويت هاي

تخصيص داده شده به هر يك از فعاليت ها را در جهت كاهش اثرات منفي ناشي از بحران تحت تاثير قرار دهند .قانونمند

ساختن ضوابط ساخت و ساز در جهت دستيابي به ساخت و ساز پايدار ، اعطاي اعتبارات به امر پيشگيري و كاهش اثرات

بحران شناسايي و ازريابي خطرات ناشي از صنايع مستقر در داخل و محدوده شهر ، تهيه نقشه پهنه بندي آسيب پذيري

ساختمان ها از نظر مقاومت ، تعيين و اعلا م مراكز مهم و عمومي آسيب پذير شهر ، تعيين آسيب پذيري امكانات زيربنايي و

اقدام به مرمت و مقاوم سازي آن ، تلا ش در جهت بهبود عملكرد سيستم اطلا ع و اخطار رساني عمومي ، ايجاد تشكيلا ت و

نهادهاي مردمي ، مقاوم سازي ابنيه آسيب پذير موجود و ايجاد انگيزه جهت مقاوم سازي از طريق كاهش عوارض

، حمايت هاي

مالي و تخفيف هاي مالياتي و . . . از جمله اقدامات پيشگيري كننده و آمادگي مقابله بحران ، در خصوص آسيب هاي

احتمالي شهر تهران در شرايط قبل از وقوع بحران زلزله است كه مي توانند در عملكرد مطلوب شهر ، كاهش اثرات نامطلوب

زلزله و دستيابي به آينده امن عمل كنند .

مديريت و رهبري

مديريت كار با ظرافت و با اهميتي است كه توان و مهارت هاي خاصي را طلب مي كند و درجه اهميت آن بقدري بالا است كه

با انتظارات زيادي كه ازمدير مي رود هر فرد ي شايستگي قرار گرفتن در اين موقعيت را ندارد ، گروهي از انديشمندان

معتقدند رهبري و مديريت تجربي و اكتسابي نيست بلكه بايد جوهره آن در فرد باشد .

مديريت ادراه كردن و گرداندن يك سازمان است .

رهبري : هدايت ،راه بردن و نشان دادن راه به انسان هاست . رهبر به عنوان يك پيشاهنگ و راهنما به امور اساسي

،مخاطره آميز ، حساس و كمتر از پيش تعيين شده مي پردازد .

با اين كه مديريت و رهبري تعاريف مختلفي دارد اما مانعة الجمع نيست ، يعني يك مدير مي تواند در عين حال رهبر سازمان

خود نيز باشد .

مديري كه خواسته باشد با تكيه بر ابلاغ رسمي و قانوني بر ديگران و محيط كار فرماندهي كند بدون شك مورد پذيرش كامل

نخواهد بود و بهره لازم را نخواهد گرفت ،اين مسئله در آموزش و پرورش و مخصوصا مديريت آموزشگاهي از حساسيت

خاصي برخورداراست ،معلمين معمولااز كسي پيروي مي كنند و باعلاقه با اوكار مي كنند كه ويژگيهاي شخصي انساني و

توانايي هاي كاري

اورا بپذيرند .

مديريت آموزشگاهي مديريتي است كه همراه با رهبري باشد . مدير موفق كسي است كه علاوه برپشتوانه قانوني و

رسمي از حمايت غير رسمي نيز برخوردار باشد .

مديري كه بتواند از امكانات رسمي و قانوني ازيك طرف و كمك هاي فكري ،رواني و عاطفي داوطلبانه زير دستانش استفاده

كند قدرتش دو چندان مي شود و مي تواند با سرعت و سادگي مشكلات را حل و راهكارهاي رسيده به اهداف آموزش و

پرورش را درمحيط كار خود هموار سازد .

در سازمان ها و ادارات ، افرادي را مي بينيم كه مديرند ولي با تمام مهارت ها و چالاكي كه دارند به علت عدم پذيرش از سوي

اطرافيان در كارشان موفق نيستند ،در چنين حالتي كاركنان با آن ها همكاري صميمانه ندارند ،اين در حالي است كه در همان

محيط افرادي حضور دارند كه از جذب و پذيرش خاصي برخوردارند ولي ابلاغ رسمي ندارند

خداوند در سوره مباركه رعد آيه 8 مي فرمايد : لِكلِ قومٍ هادٍ هر قوم و جمعيتي داراي رهبري است .رهبري امري غير

رسمي و داوطلبانه است و پذيرش آن با روح ،فكرو تمايلات و نيازهاي افراد سرو كار دارد و برخلاف ميل باطني افراد نمي

توان آن ها را قلبا وادار به پذيرش كرد .آخرين تحقيقات نشان داده كه مديران تحصيل كرده و دوره ديده به مراتب كارايي

بيشتري از افراد بدون تخصص دارند . شركت در كلاس هاي آموزش ضمن خدمت مديران نيز به كارايي آنان كمك مي كند

.بنابراين مي توان نتيجه گرفت :مديريت بايد رفتار و روابط محيطي بوجود آورد و در آن امكاناتي را پيش بيني كند

كه افراد

شاغل در محيط بتوانند سلامت جسمي ،رواني و عاطفي خود را حفظ نمايند .

در خاتمه چند شاخص محرز مد يريتي ذ كر مي گردد:

1- ايجاد و تقويت روابط انساني در سازمان

2- احترام به شخصيت پرسنل

3- توجه به عملكرد مثبت آن ها

4- توجه به تفاوت هاي فردي و پذيرش آن

5- ايجاد زمينه براي ابراز عقايد و مشاركت پرسنل

6- كوشش در جهت رشد حرفه اي پرسنل

7- ايجاد و تقويت انگيزه

ظهورسازمانهاي اجتماعي وگسترش روزافزون انها يکي از خصيصه هاي بارز تمدن بشري است .

وبه اين ترتيب وبا توجه به عوامل گوناگون مکاني و زماني و ويژگيها و نيازهاي خاص هر جامعه هر روز بر تکامل و توسعه

اين سازمانها افزوده مي شود .بديهي است هر سازمان اجتماعي براي نيل به اهدافي طراحي شده و با توجه به ساختارش

نيازمند نوعي مديريت است . يکي از پيامدهاي مهم در هم ريخته شدن نظام ارزشي غرب حاکم شدن مکتب اصالت نفع بر

روند فعاليتهاي اقتصادي و توليد است .معتقدين به اين مکتب يک عمل را تا انجا درست قلمداد ميکند . که براي فرد يا افرادي

بيشترين خوشي و اسايش را به بوجود اورد به بيان ديگر ملاک درستي يک عمل نتايج ان است نه شيوه انجام ان عمل .

تعريف مديريت

مديريت فرايند به کارگيري مؤثرو کارآمد منابع مادي وانساني در برنامه ريزي سازماندهي بسيج منابع وامکانات هدايت و کنترل

است که براي دستيابي به اهداف سازماني و بر اساس نظام ارزشي مورد قبول صورت مي گيرد .

واقعا بايد گفت ؛که در ابتدا انسانها درباره مديريت چقدر ميدانند ؟دانش مديريت تا چه حد علمي است

و آيا مديريت علم است يا

هنر ؟ بخشي از مديريت را ميتوان از طريق مدريت آموزش فرا گرفت و بخشي ديگررا ضمن کار بايد آموخت در واقع بخشي

را که با آموزش فرا گرفته مي شود علم مديريت است . و بخشي را که موجب به کار بستن اندوختها در شرايط گوناگون

مي شود هنر مديريت مي نامند . «به عبارتي ديگر سخن علم دانستن است و هنر توانستن .»

نظريه نقشهاي مديريتي

جديدترين نظريه مديريت نظريه نقشهاي مديري است اساس اين نظريه اين است که آنچه را مدير انجام ميدهد بايد ملاحظه نمود

و بر پايه چنين ملاحظاتي فعاليتها يا نقشهاي مديري را معين کرد . آديزس (adizes ) با مطالعه مديريت براي

اداره موثرهر سازمان چهارنقش « مدير توليد _ اجراي _ ابداعي و ترکيبي » را لازم ميداند هر يک از اين نقشهاي مديري

با يکي از خرده سيستم و يک سيستم اجتماعي ارتباط دارد . زيرا هر نوع سازماني خواه بازرگاني،صنعتي يا اداري يک

سيستم اجتماعي است و بيشتر خرده سيستم هاي اجتماعي مرکب از خرده سيستم هاي به هم پيوسته زيادي هستند . که

شامل خرده سيستم هاي انساني ، اجتماعي ، اداري ، ساختاري ، اطلاعاتي ، تصميم گيري و تکنولوژي اقتصادي است .

ادريزس اين چنين استدلال مي کند که به طور کامل هر چهار نقش را ايفا کنند و هيچ گونه سبک مديري غلط نداشته باشند اندکند

زيرا چنين مديري بايد تکنسيني عالي ، رئيس ،مبتکر و نيز ترکيب کننده باشد . هر مديري با توجه به نوع کار سطح سازمان

و شرايط محيطي به درجاتي از مهارتها

ي مديري نياز دارد . مديريت به شکل يک هرم است که در پايين ان عالي ،در وسط

مياني ، در بالا عملياتي ؛مديران عملياتي ،اين مديران سرشان بسيارشلوغ است و مراجعه مکرر افراد موجب انقطاع کارشان

مي شود . و اغلب مجبورند براي نظارت در رفت وامد باشند و براي پرسنل خود ماموريتهاي کاري خاص تعيين کنند وبا

برنامه عملياتي تفصيلي کوتاه مدت طرح ريزي کنند .

مديران مياني؛ انها به طور مستقيم به مديريت رده بالا گزارش ميدهند کارشان مديريت بر سرپرستا ن است و نقش حلقه

واسطي را ميان مديريت عالي و مديران عملياتي به عهده دارند بيشتر وقتها به تحليل دادهها ،اماده کردن اطلاعات براي تصميم

گيري تبديل تصميمهاي مديريت عالي به پروژههاي معيين براي سرپرستان و جهت دادن به نتايج کار مديران عملياتي است .

مديريت عالي ؛ مديري که در نقشهاي عملياتي و مياني موفق بوده و عملکرد کلي واحدهاي عمده را ارزيابي مي کنند و درباره

موضوعات و مسائل کلي با مديران سطح پايين به تبادل نظر مي نشينند و بيشتر وقتشان را با همکاران يا افراد خارج از

سازمان واندک زماني را با افراد زيردست مي گذرانند .

هرمديري بايد خلاقيت داشته باشد خلاقيت يعني به کارگيري توانايهاي ذهني براي ايجاد يک فکر يا مفهوم جديد تداوم حيات

سازمانها به باسازي انها بستگي دارد؛ باسازي سازمانها از طريق هماهنگ کردن اهداف يا_ وضعيت روز و اصلاح و بهبود

روشهاي حصول اين اهداف انجام مي شود .

ماکسيم گورکي مي گويد :اگر کار تفريح باشد زندگي لذتبخش است و اگر وظيفه باشد زندگي بردگي است

خلاقيت مديران

هر مديري بايد خلاقيت

داشته باشد خلاقيت يعني به کارگيري تواناي هاي ذهني براي ايجاد يک فکر يا مفهوم جديد . تداوم

حيات سازمان ها به باسازي آنها بستگي دارد باسازي سازمان ها از طريق هماهنگ کردن اهداف با وضعيت روز و اصلاح و

بهبود روش هاي حصول اين اهداف انجام مي شود .

چه کسي خلاقيت و نوآوري دارد

هر انسان مدير يا غيرمديري از استعداد خلاقيت برخوردار است بنابرين نبايد خلاقيت فقط در انحصار مديران خاصي باشد

زيراآنچه که محکمتر از وجود استعداد خلاقيت است جلوگيري از عوامل بازدارنده ظهور آن است که در صورت آزاد سازي

ذهن از پيش فرض ها و الگو هاي زنجيرهاي ذهني در مدت کوتاهي توان خلاقيت و به کارگيري فکر هاي نو در عمل را مي

توان دو برابر افزايش داد .

مديريت موفق و مؤثر

مديريت موفق و مؤثر عبارت است ؛ از کسب اهداف سازماني يا چيزي بيش از آن . « ويليام جميز» با تحقيقي که

درباره انگيزش انجام داد ، به اين نتيجه رسيد که کارکنان ساعتي ، تقريباً با ميزان کاري در حدود20الي 30 درصد توانايي

يشان مي توانستند شغل خود را حفظ کنند و اخراج نشوند؛ اين تحقيق همچنين نشان داد که اگر کارکنان ، انگيزش بيشتري داشته

باشند تفريباً با 80 الي 90 درصد تواناي خود ، کارمي کنند . مديري که بتواند حداقل کار مورد قبول را با استفاده از امکانات

مديري مانند : توبيخ ، کسر حقوق و . . . . فراهم سازد ؛ مدير موفق ناميده مي شود ولي مدير مؤثر کسي است که

بتواند 80الي 90درصد تواناي هاي افراد را به کار گيرد .

چگونه مي توان مديرموفق ومؤثري بود ؟

براي موفق و مؤثر بودن ، تواناي هاي ذاتي و اکتسابي معيني لازم است . مدير مؤثر نياز به تواناي هاي فني ، انساني

ادراکي ، طراحي و حل مسائل دارد . يک مدير موفق ، نگرش و انگيزه هاي معيني دارد . پاداش هاي سازماني (اضافه

حقوق ، ارتقاء و . . . ) و جو سازماني بر انگيزه و انگيزش وي اثر دارد . يکي ديگر از موفقيت ، رويدادهاي پيش بيني

نشده وامدادهاي غيبي است ؛ زيرا هميشه تواناي هاي افراد نيست که براي ايشان موفقيت مي اورد . بررسي ميزان موفقيت

و مؤثر بودن هر مدير بر اساس ديدگاه و معيارهاي سازماني صورت مي گيرد

مديريت زمان

هدف

همان گونه که ميدانيم موفقيت يعني رسيدن به هدف در زمان معين . در زبان مديريت به هر يک از خواست هاي انسان هدف

گفته مي شود و براي هر کدام نيز زماني تعريف شده است . اولين اصل مديريت زمان داشتن هدف دقيق و روشن است

. اصولا" هنگامي مديريت زمان مطرح مي شود که انسان خواسته ها و يا به زبان مديريت هدف هايش را به طور دقيق

روي کاغذ آورده باشد و تاريخ سر رسيد آن نيز معين شده باشد .

دومين مورد داشتن اولويت براي هدف ها مي باشد . اگر وظايفي بر عهده شماست از بين آنها چند نمونه داراي اولويت

بيشتري هستند که شما بايد آنها را انجام دهيد اگر انساني مي خواهد از نظر مديريت زمان موفق شود هيچگاه نبايد کار هاي کم

اهميت را قبل از کارهاي مهم انجام دهد . اگر بتوانيد اين اولويت ها را تشخيص

دهيد و طبق آن عمل نمائيد حتما موفق مي

شويد .

نکته ديگر که از نظر مديريت زمان قابل تأمل است اين است که همه وقت ما در کنترل خودمان نيست اين طور نيست که ما يک

برنامه ريزي دقيق داشته باشيم و هميشه بتوانيم مطابق آن عمل کنيم . زيرا ماتنها نيستيم بلکه در اجتماعي زندگي مي کنيم که

متشکل از افرادي است که هر کدام براي خد برنامه ريزي دارند و ممکن است در برنامه هاي ما تداخل پيدا کند .

اصل ديگر در مديريت زمان اين است که هر کاري را پيگيري کنيد براي انجام هر کاري شخص يا واحدي را به عنوان مسئول

پيگيري تعيين نماييد .

مديريت مشارکتي

به زعم جريس ار جريس "وارن بنيس" "رنسيس ليکرت" براي دستيابي به تعهد کارکنان در کار رضايت شغلي و بهره

وري مؤثر مشارکت کارکنان در تصميم گيري امري حياتي و بنيادي است . از طرفي مشارکت يک ضرورت اخلاقي نيست

بلکه تنها يک فن از فنون مديريتي است که فقط در برخي از موقعيتها شايسته و مناسب است در برخي از موقعيتهاي ديگر

مشارکت مي تواند به رضايت شغلي و بهره وري کمتر بيانجامد . در چنين حالت هايي روي آوردن مديران به مشارکت مي

تواند يک رفتار غير اخلاقي در برابر سهامداران و کارکنان به شمار آيد . به عبارت ديگر مشارکت به تنهائي هدف نبوده بلکه

به عنوان وسيله اي براي ارتقاء کارائي مطرح مي شود . در مجموع مي توان ادعا نمود که استفاده از مشارکت و همکاري

کارکنان هدفهائي نظير ايجاد احساس تعلق در کارکنان آگاهي از نظرات کارکنان

و پرورش استعدادها را به دنبال داشته باشد .

تعريف مشارکت: مشارکت يک درگيري ذهني و عاطفي براي يک شخص در موقعيتهاي گروهي است که او را مبر مي

انگيزاند تا براي دستيابي به هدفهاي گروهي تلاش کند و در مسئوليتهاي کار شريک شود . در مشارکت تمام فکر و روح فرد

درگير است و تنها مهارت و کحارداني وي درگير نيست . اين درگيري روانشناختي است و نه جسماني .

مقتضيات مشارکت

کاميابي مديريت مشارکتي به سه عامل اقتضائي وابسته است: ساختار – جهت گيري – فرايند – اشکارترين متغير

ساختاري اندازه و بزرگي سازمان است . سازمانهاي کوچکتر در بکار بستن مديريت مشارکتي کامياب تر مي باشند . در

فناوري و فرايند کار نيز مشارکت سازماني اثر مي گذارد به نظر لاوريج تأثير فناوري و فرايند کار بر مشارکت را به چهار

دسته عمده مي توان تقسيم کرد:

1- مشارکت هنگامي مطلوب خواهد بود که در فرايندکار کارکنان را در واحدهاي کار بهصورت چهره به چهره به هم

نزديک کند و نه آنکه آنان را از هم جدا سازد .

2- مديران از مشارکت هنگامي استقبال ميکنند که ساختار قدرت درون سازمان به صورت خود کامه نباشد .

3- مشارکت تا جائي هوادار خواهد داشت حکه جريان و گردش کار زير فشار مهلت هاي فوري براي کالا يا خدمات بر

مبناي ظوابطي که از سوي ديگران معين شده است قرار نگيرد .

4- مشارکت هنگامي مطلوب خواهد بود که فرايند کار را بتوان از هم جدا و باز کرد بي انکه براي جمع و جور کردن آن

به فرآيند پر زحمت هماهنگي نيازي نباشد

.

فوايد مشارکت

پاسخ سريع به برنامه ريزي ها – تعيين استراتژي ها و راه حل ها – ارتقاء تعهد و مسئوليت پذيري در اجراي تصميمات

– نوآوري بيشتر و استفاده مناسبتر از فرصت ها – احساس کرامت و ارزش در کارکنان

مديريت کيفيت فراگير (مثل چنگال مديريت کيفيتي )

از دهه 1950 ميلادي به بعد کيفيت با سرعت فزاينده اي در ابعاد جهاني مورد توجه توليد کنندگان کالاها خدمات و مشتريان

آنها واقع شده است . با پيشرفت علوم و فناوري انتظار مصرف کنندگان کالاها و خدمات براي دريفات کالاهاي مرغوب و

خدمات مطلوب افزايش يافته است .

مصرف کنندگان از اين پس مانند گذشته حاضر به پذيرفتن هر نوع کالاي خدماتي نيستند . بنابراين ضرورت عرضه کالاي

مرغوب و خدمات مطلوب به بازار رقابت موجب حذف سازمانهائي مي شود که قادر به برآوردن نيازها و انتظارات مشتريان

خود نيستند . از طرف ديگر با وجود رقابت بازار کامل جهاني امکان بقا براي توليد کنندگاني که در راستاي استانداردهاي

پذيرفته شده جهاني گام بر نمي دارند بسيار کم است . مديريت کيفيت فراگير فرآيندي است که سعي در تحقق انتظارات

مشتريان دارد . به عبارت ديگر مديريت کيفيت فراگير يک استراتژي اسزماني است که با بکارگيري روش هاي کمي و کيفي

خدمات و توليدات را با کيفيت بالا به مشتريان ارائه مي دهد . براي دستيابي به فلسفه مديريت کيفيت فراگير تا کنون الگوها و

تکنيک هاي مختلفي ارائه شده است .

يکي از وظايف اوليه مديريت ارشد سازمان اين است که تئوريها مدلها و تکنيک هاي مختلف را در اين زمينه فرا گيرد و سپس

مدل مديريت کيفيت مناسبي را براي سازمان خود

طراحي کند زيرا مدلهاي مديريت کيفيت فراگير از سازماني به سازمان ديگر

متفاوت است مدل چنگال مديريت کيفيت يکي از مدلهائي است که مبناي تئوريکي آن دانش بنيادي دمينگ و مبناي عملي آن سيستم

هاي کنترل کيفيت فراگير ژاپني هاست .

اين مدل توالي فعاليت هائي را نشان مي دهد که براي ايجاد تحول کيفيتي در هر سازمان بايد به کار گرفته شود . اين مدل

شبيه به يک چنگال با يک دسته و يک گردن و سه شاخک است . دسته اين چنگال "تعهد مديريت" را نسبت به تحول کيفيت

نشان ميدهد .

گردن اين چنگال "آموزش مديريت " شاخک اول" مديريت روزانه " شاخک دوم" مديريت وظايف متقاطع" و

شاخک سوم " مديريت سياست گذاري" است .

شباهت داشتن اين مدل با چنگال استعاره است . مديريت کيفيت فراگير در واقع مانند ماده اي مغذي براي سازمان است همان

طور که با چنگال مواد غذايي را به بدن مي رسانيم با مديريت کيفيت فراگير سازمان تغذيه مي شود و پرورش مي يابد تا

کارکنان آن انرژي لازم را براي شروع تحول کيفيت دريافت و هدف بدون پايان بهبود کيفيت را دنبال کنند .

سيستم مديريت استعداد

سيستم مديريت استعداد ابزار مؤثري در سازمان بشمار مي رود . مديران با بکارگيري اين ابزار مي توانند مهارت هاي

کارمندان مستعد را به طرز صحيحي گسترش دهند . ممکن است شما با افراد مستعد زيادي برخورد کنيد که در سازمان هائي

مشغول به کارند و نمي توانند نتايج قابل توجهي توليد کنند اين به خاطر فقدان سيستم مديريت استعداد مناسب روي ميد هد .

اگر همان شخص در

سازماني کار کند که از سيستم مديريت استعداد استفاده مي کند در اين صورت نتايج خوبي بدست مي آيد

سيستم مديريت استعداد چهار عنصر زير را در بر ميگيرد:

1- جذب استعدادها 2- حفظ استعدادها 3- اداره و مديريت استعدادها 4- کشف کردن استعدادها

جذب استعدادها

تعقيب جدي استعداد بايد يکي از استراتژي هاي اصلي مديريت باشد . اکثر شرکت ها نمي توانند خيلي سريع افراد مستعد را

به عنوان هعضاي جديد خود بگيرند . اين فقدان و کمبود استعداد بزرگترين مانعي است که در راه رشد شرکت ها وجود دارد

و جبران اين کمبود نوعي مزيت استراتژيک عمده محسوب مي شود . ولي پول نمي تواند به تنهائي کاري از پيش ببرد .

افراد مستعد دوست دارند بخشي از سازمان باشند که اآن را قبول دارند . سازمان هائي که در همه حال آنان را به هيجان

آورد . تمام سازمان ها بايد محيط کاري انعطاف پذيري ايجاد کنند که افراد مستعد به توليد دانش بپردازند تا نيازهاي سارمان

را برآورده سازند .

حفظ استعدادها

از ميان سازمان هاي قرن 21 آن دسته اي موفق بوده اند که وفاداري افراد مستعد را بديهي و مسلم فرض نمي کردند . اين

سازمانها همواره سعي در جذب و حفظ اين افراد دارند در هر سطحي داراي منابع فکري هستند يکي از چيزهائي که براي

سازمانهاي قرن 21 خيلي مهم است تعهد دو جانبه کار فرما و کارمند است . "جوي لي منت" مدير اجرائي نرم افزار

تريلوجي که يک شرکت در حال رشد سريع نرم افزاري است مي گويد: شرکت با کارمندان طوري رفتار مي کند که گوئي

همه آنان مدير و همه آنان شريک هستند . همه آنان سهامدارند و او دليل موفقيت را همين مسئله مي داند . ولي بزرگترين

چيزي که مهيه نگراني وي است اين است که افراد با استعداد را از دست ندهد . او مي داند که

کارمندان مستعد مي توانند به

هر جائي که مي خواهند بروند . هيچ چيز مهمتر از استخدام نيروهاي رشد يافته و مستعد نيست . اين کاري است که بايد

در در جه اول انجام دهد .

اداره و مديريت استعدادها

مديريت استعدادها مهارتي متفاوت از مهارت هاي قبلي مديران است و بايد ياد گرفته شود مديران بايد بدانند که چطور حداکثر

استفاده زا از افراد بکنند و چطور به نحوي استراتژيک آنها را در موقعيتي مناسب قرار دهند . موقعيت طوري نباشد که کار

عادي و معمولي سبب بي حالي و بي حوصلگي آنها شود . مديران بايد محيط را به نحوي طراحي کنند که حداکثر دانش

اطلاعات و حداکثر ابداع و نو آوري و حد اکثر تأثير را به همراه داشته باشد . در واقع استعداد ها که به نحوي استراتژيک

اداره شود حداکثر بازگشت را به همراه دارد . سازمانهاي قرن 21 مديران ارشد مستعدي دارند که به طرز مؤثري

استعدادها را در درون و بيرون از سازمان اداره مي کنند . مديران ارشد مستعد بايد بهترين ها را استخدام و آنها را حفظ

کنند .

شناسائي استعدادها

استعدادها يک منبع نادر و معمولا دست نخورده است . هر سال با مديريتي مواجه هستيم که نمي دانند چطور افراد مستعد را

شناسائي کند . جنرال موتورز بارزترين نمونه است . در شرکت جنرال موتورز با مردان و زنان بسيار مستعد و

درخشاني برخورد داشتيم ولي فکر مي کنيم مديريت آنجا نمي تواند به طرز مؤثري از آنان استفاده کند . اين افراد

استعدادهاي دست نخورده اي دارند . در قرن 21 اگر مديريت جنرال موتورز از اين استعدادها به طرز صحيحي استفاده

نکند شخص ديگري اين کار را خواهد کرد . مديريت قبل از استخدام افراد جديد بايد استعدادهاي نهفته کارمندان قبلي را کشف

کند .

منبع

نويسنده / مترجم: اصلانپور پايگاه اطلاعات صنعتي ايران

21- جوان و مسجد

آثار حضور در مسجد

مسجد

مسجد خانه خدا در زمين، (1 ) مركز وحي، (2 ) منبع فيوضات معنوي و بركات گوناگون براي نمازگزاران و جامعه

اسلامي است . بي گمان مكاني كه چنين جايگاهي نزد خداوند دارد ، حضور در آن ، آثار فراواني را خواهد داشت و بدون

ترديد شامل حال مكلفان و حاضران در مسجد اعم از زن و مرد نيز خواهد بود .

آثار حضور در مسجد چنان متنوع است كه به سختي مي توان پيرامون تمامي آنها سخن گفت؛ چنانكه در يكي از احاديث امام

علي عليه السلام ، براي حضور در مسجد هشت اثر برشمرده شده است:

«مَنِ اخْتَلَفَ اِلَي الْمَسْجِدِ اَصابَ اِحْدَي الثَّمانِ؛ اَخا مُسْتَفادا فِي اللّه ِ ، اَوْ عِلْما مُسْتَطْرَفا اَوْ آيَةً مُحْكَمَةً اَوْ يَسْمَعُ كَلِمَةً تَدُلُّ عَلي هُديً ،

اَوْ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً ، اَوْ كَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ ردي ، اَوْ يَتْرُكَ ذَنْبا خَشْيَةً اَوْ حَياءً؛ (3 )

كسي كه به مسجد رفت و آمد مي كند ، يكي از منافع هشتگانه نصيب او مي شود: برادري مفيد و با ارزش در راه خدا ، يا

علم و دانش نو ، يا دليل و برهان محكم [براي تثبيت عقايد] ، يا كلماتي كه موجب هدايت شود [مي شنود] ، يا رحمت مورد

انتظاري [شامل حال او مي شود] ، يا مواعظي كه او را از فساد و گناه باز دارد ، [مي شنود،] يا به خاطر ترس يا حيا و

آبروي خود گناهي راترك مي كند .»

آثار حضور در مسجد

آثار حضور در مسجد
1 . آثار عبادي

از مساجد به عنوان خانه هاي خدا در زمين (4 ) و نيز خانه هاي متقيان (5 ) و مؤمنان (6 ) ياد شده است . اين

عنوان به خوبي ماهيت عبادي مسجد را نشان مي دهد؛ اينكه مسجدها ،

اولاً و اساسا براي ايجاد ارتباط بين بنده و معبود او

واعلام بندگي و عبوديت براي آفريدگار بنا مي شوند . بر اين اساس نيز اصلي ترين اثر حضور در آن در بعد عبادي خواهد

بود: «وَاَقيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ»؛ (7 ) «[هنگام عبادت و [در هر

مسجدي به سوي او توجّه كنيد و او را بخوانيد و دين [خود] را براي او خالص كنيد . همچنان كه در آغاز شما راآفريد ،

بار ديگر در رستاخيز باز مي گرديد .»

2 . آثار علمي

كاركرد علمي مسجد در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله و توصيه هاي ائمه عليهم السلام در اين باره ، ما را با يكي ديگر از

آثار حضور در مسجد آشنا مي سازد . رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «كُلُّ جُلُوسٍ فِي الْمَسْجِدِ لَغْوٌ اِلاّ ثَلاثَةً:

قِرائَةُ مُصَلٍّ اَوْ ذِكْرُ اللّه ِ اَوْ سائِلٌ عَنْ عِلْمٍ؛ (8 )هر نشستني در مسجد بيهوده است ، مگر اينكه براي سه كار باشد؛ خواندن

قرآن ، ذكر خدا ، پرسش از علم .»

3 . آثار اجتماعي

مسجد به عنوان يك مركز ديني براي عموم ، نقش اساسي در شكل گيري اجتماعات مسلمين دارد . از اين جهت بطور طبيعي

مسجد مي تواند كاركرد اجتماعي نيز داشته باشد . حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعي ، جويا شدن از

احوال هم و احوال مسلمين ، تنها بخشي از اين ظرفيت بزرگي است كه مساجد دارند . در اين مكانها مؤمنان فرصت مي يابند

با جمعي آشنا شوند كه از نظر دين و عبوديت با آنان همرنگ هستند و توان ايجاد گروههاي اجتماعي هماهنگ را دارند .

بنابراين آنان مي توانند از بين اهل مسجد برادران يا خواهران مناسبي ، از حيث ديني ، براي خود بيابند كه طبعا آثار آن در ابعاد

اجتماعي بروز خواهد كرد .

امام صادق عليه السلام فرمود: «لا يَرْجِعُ صاحِبُ الْمَسْجِدِ باَقَلّ مِنْ اِحْدي ثَلاثِ خِصالٍ: . . . وَاِمّا اَخٌ يَسْتَفيدُهُ فِي اللّه ِ

(9 ) اهل مسجد به كمتر از يكي از سه چيز از مسجد بر نمي گردد [كه يكي از آنها [دوستي است كه از او در مسير خدا

استفاده مي كند .»

زنان و مردان با حضور در مساجد ، مي توانند از يك اجتماع سالم ديني بهره مند

شوند .

طبق روايتي كه از امام علي عليه السلام نقل شد ، تأثيرات رفتاري كه حضور در مسجد برجاي مي گذارد ، مي تواند جامعه ديني

را از فساد و گناه پاك كرده و مسلمين را به سمت يك جامعه سالم هدايت كند:

«اَوْ كَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ رِدي اَوْ يَتْرُكُ ذَنْبا خَشْيَةً اَوْ حَياءً؛ يا كلماتي مي شنود كه او را از فساد و گناه باز مي دارد . و يا به خاطر

ترس [از خدا] يا حيا و آبرو ، گناهي را ترك مي كند .»

بر اين اساس حضور در مسجد ، مي تواند نقش بازدارنده در ارتكاب جرايم و گناهان نيز داشته باشد .

4 . آثار سياسي

مسجد همواره در كنار كاركرد اجتماعي ، عبادي و معنوي خود ، كانون سياسي در جامعه مذهبي نيز بوده است . اين موضوع

چه در زمان پيامبر و چه در زمان خلفاء و امام علي عليه السلام و ديگران قابل پيگيري است و نمونه هاي فراواني درباره آن

مي توان ذكر كرد . در اين دوران نه تنها آثار سياسي حضور مردان در مسجد بلكه آثار سياسي حضور زنان در مسجد نيز

مشهود است . كه حضور حضرت حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعي ، جويا شدن از احوال هم و

احوال مسلمين ، تنها بخشي از اين ظرفيت بزرگي است كه مساجد دارند . فاطمه عليها السلام در مسجد و دفاع وي از حق

ولايت علي عليه السلام ، يكي از آنهاست . همچنين سخنراني حضرت زينب در مسجد كه از مسلمات تاريخي است .

(10 ) اين اثر را در انقلاب اسلامي نيز مي توان به خوبي مشاهده كرد . تربيت سياسي كه در مسجد ارائه مي شود ،

به

دليل ماهيت مذهبي آن مي تواند نسلي را پديد آورد كه پشتوانه جامعه ديني باشند و در برابر حوادث سياسي هوشياري لازم را

داشته باشند . از اين رو حضور زنان در كنار مردان در مسجد ضروري مي باشد ، چرا كه اگر زنان از حضور در اين مكان

محروم شوند ، در واقع اين تربيت بطور ناقص انجام خواهد شد . در حالي كه بانوان به دليل تأثير عميق تر بر فرزندان و نقش

تربيتي خود ، در صورت برخورداري از تربيت سياسي مسجد ، بلوغ سياسي را بطور شگفت انگيزي افزايش خواهند داد .

5 . آثار روحي و اخلاقي

فضاي مسجد ، نوراني و الهي است . چنانچه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز در حديثي به آن اشاره فرموده است: «ما

جَلَسَ قَوْمٌ في مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِ اللّه ِ تَعالي يَتْلُونَ كِتابَ اللّه ِ [و] يَتَدارَسُونَهُ بَيْنَهُمْ اِلاّ تَنَزَّلَتْ عَلَيْهِمُ السَّكينَةُ وَغَشِيَتْهُمُ الرَّحْمَةُ

وَذَكَرَهُمُ اللّه ُ فيمَنْ عِنْدَهُ؛ (11 )قومي [با يكديگر] در مسجدي از مساجد خداوند متعال براي تلاوت و آموختن قرآن ننشينند؛

مگر آن كه آرامش برايشان نازل و رحمت الهي شامل حال آنها شود . و خداوند از آنها در ميان كساني كه نزد او هستند ياد

مي كند .»

در حديث ديگري از آن حضرت مي خوانيم كه فرمود: «مَنْ كانَتِ الْمَساجِدُ بَيْتَهُ ضَمِنَ اللّه ُ لَهُ بِالرُّوحِ وَالرّاحَةِ وَالْجَوازِ عَلَي

الصِّراطِ؛ (12 ) هر كس كه مسجدها خانه اش باشد ، خداوند آسايش و آرامش و عبور از صراط را براي او ضمانت مي

كند .» و اين گونه است كه مؤمن در مسجد ، به مانند ماهي در دريا مي ماند .

اطمينان و آسايش حاصل از حضور در مسجد ، توانايي انجام صحيح وظايف و

تكاليف شرعي ديگر را نيز بدست خواهد داد .

در اين زمينه اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه به دليل لطافتهاي روحي و تأثير پذيري عاطفي شديد در بانوان ، نياز به حضور

براي كسب آرامش الهي و قلبي ، درباره آنان بيشتر احساس مي شود .

از نظر اخلاقي نيز وضع به همين ترتيب است؛ زيرا زنان به دليل اينكه بيشتر عمر خود را در خانه ها صرف خانه داري و

تربيت فرزندان مي كنند و بارها در مشكلات مختلف در تنگنا قرار مي گيرند ، بيشتر از مردان نيازمند آرامش و يافتن محلي براي

كسب راحتي رواني هستند . و البته در فضايي به نام مسجد كه اساس آن بر نورانيت ، عبوديت و ارتباط خالق و مخلوق است ،

امكان فراهم شدن آن بيشتر است . ويژگيهايي كه در جماعت هست ، در غير آن نيست .

امام صادق عليه السلام فرمود: «كانَ اَبي اِذا حَزَنَهُ اَمْرٌ جَمَعَ النِّساءَ وَالصِّبْيانَ ثُمَّ دَعا وَامَنُوا؛ هرگاه پدرم از چيزي غمگين

مي شد ، زنها و بچه ها را فرا مي خواند و دعا مي كرد و آنها آمين مي گفتند .»

6 . آثار معنوي و اخروي

آثار معنوي و اخروي در روايات از ثوابها و اجرهاي متعدّد براي حاضران در مساجد ، فراوان ياد شده است از جمله:

1 . «اِنَّ فِي التَّوْراةِ مَكْتُوبا: اِنَّ بُيُوتي فِي الاَْرْضِ الْمَساجِدُ فَطُوبي لِمَنْ تَطَهَّرَ في بَيْتِهِ ثُمَّ زارَني في بَيْتي وَحَقٌّ عَلَي الْمَزُورِ

اَنْ يُكْرِمَ الزّائِرَ؛ (13 )در تورات نوشته شده است كه [خداوند مي فرمايد:] مسجدها خانه هاي من در زمين هستند .

خوشا به حال كسي كه خود را در خانه اش تميز كند و در خانه من به زيارتم بيايد و حق زائر اين

است كه ميزبان او را محترم

شمارد .»

2 . قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : «اَلْمَساجِدُ سُوقٌ مِنْ اَسْواقِ الاْخِرَةِ قِراهَا الْمَغْفِرَةُ وَتُحْفَتُهَا الْجَنَّةُ؛ (14 ) مساجد

بازاري از بازارهاي آخرتند . آمرزش و بخشش از وسايل پذيرايي آنها است و هديه آنها بهشت است .»

3 . قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله : «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللّه ُ في ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ اِلاّ ظِلُّهُ: . . . رَجُلٌ قَلْبُهُ مُتَعَلَّقٌ بِالْمَسْجِدِ

اِذا خَرَجَ مِنْهُ حَتّي يَعُودَ اِلَيْهِ؛ (15 ) هفت گروه در قيامت مورد توجه خدا قرار مي گيرند . . . [كه از جمله آنهاست،]

شخصي كه وقتي از مسجد خارج مي شود تا زمان برگشت ، توجه اش به مسجد باشد .»

4 . قال الصادق عليه السلام : «لا يَرْجِعُ صاحِبُ الْمَسْجِدِ بِاَقَلّ مِنْ اِحْدي ثَلاثِ خِصالٍ: اِمّا دُعاءٌ يَدْعُو بِهِ يُدْخِلُهُ اللّه ُ بِهِ

الْجَنَّةَ وَاِمّا دُعاءٌ يَدْعُوا بِهِ فَيَصْرِفُ اللّه ُ عَنْهُ بِهِ بَلاءَ الدُّنْيا . . .؛ اهل مسجد به كمتر از يكي از سه ويژگي باز نمي گردد: يا

دعايي مي كند كه خداوند به بركت آن ، او را به بهشت مي برد ، يا دعايي مي كند كه به سبب آن بلاي دنيا را از او دور مي كند و

يا . . .»

اين همه نشان مي دهد ، حضور در مسجد ، علاوه بر آثار دنيوي ، از جنبه اخروي و كمالات معنوي نيز _ به عنوان عاملي

تأثيرگذار _ مورد توجّه است . نقل است كه شيخ الرئيس ابوعلي سينا براي ابو سعيد ابوالخير نوشت: چه لزومي دارد ،

مردم همه در مسجد اجتماع كنند ، با اينكه خداوند از رگ گردن به انسان نزديكتر است . هرجا كه باشي

اگر رابطه ات با خدا

برقرار باشد ، نتيجه خواهي گرفت . وي در پاسخ نوشت: اگر چند چراغ در يك جا روشن باشد ، اگر يكي از آنها خاموش

شد ، چراغهاي ديگر روشن است ، ولي اگر همان چراغها هر كدام در يك اطاق باشد ، اگر يكي از آنها خاموش شد ، آن اتاق در

تاريكي فرو خواهد رفت . انسانها نيز اين گونه اند؛ تربيت سياسي كه در مسجد ارائه مي شود ، به دليل ماهيت مذهبي آن مي

تواند نسلي را پديد آورد كه پشتوانه جامعه ديني باشند و در برابر حوادث سياسي هوشياري لازم را داشته باشند .

بعضي گناهكارند ، اگر تنها باشند ، شايد موفق به كسب فيوضات الهي نشوند ، ولي اگر در جمع باشند ، شايد خداوند به بركت افراد

ديگر ، آنها را هم مشمول بركات خود سازد . (16 )

هرچند در تمام ثمرات حضور در مسجد ، زنان و مردان مشترك اند و تبعيض بين آنها به چشم نمي خورد ، اما نكته اي وجود دارد

كه اطلاع از آن ، موجب درك مطلوب بودن حضور بانوان است . حقيقت اين است كه بانوان فرصت بيشتري در اختيار

دارند بر خلاف مردان كه اغلب عمر آنان را موضوع تأمين معاش اشغال مي كند . همچنين ، همبستگي و دلبستگي بين زنان

بيشتر از مردان است و آنان قدرت انتقال و سرعت انتقال بيشتري نسبت به مردان دارند و در تبادل اطلاعات ديني ، سياسي ،

اخلاقي و اجتماعي موفقتر هستند . و نيز به دليل لطافت روحي و صافي قلب و عاطفه مادري و همسري توان تأثيرگذاري

بيشتري در خانواده دارند . از اين

جهت است كه حضور آنان در مسجد ، مي تواند كل فضاي خانواده و به دنبال آن جامعه را

دگرگون كند . از سوي ديگر ، ويژگيهاي اخلاقي و سليقه اي بانوان به گونه اي است كه آنان مي توانند خدمات بيشتر و بهتري

براي مسجد ارائه كنند .

پي نوشت ها

1 . مستدرك الوسايل ، ج3 ، ص213 و 359 .

2 . كنزالعمال ، ج7 ، ص448 .

3 . وسايل الشيعه ، ج3 ، ص480 .

4 . مستدرك الوسايل ، ج3 ، ص313 .

5 . همان ، ص359 .

6 . كنز العمال ، ج7 ، ص650 .

7 . اعراف/29 .

8 . بحارالانوار ، ج77 ، ص86؛ وسايل الشيعه ، ج3 ، ص86 .

9 . وسايل الشيعه ، ج3 ، ص477 .

10 . براي مطالعه بيشتر پيرامون حضور سياسي زنان در مساجد رجوع كنيد به بلاغات النساء ، بانواني مثل سوده همدان

و . . . .

11 . مستدرك الوسايل ، ج3 ، ص363 .

12 . همان ، ج3 ، ص554 .

13 . وسايل الشيعة ، ج3 ، ص482 .

14 . مستدرك ، ج3 ، ص361؛ بحارالانوار ، ج81 ، ص4؛ امالي طوسي ، ص139 .

15 . وسايل الشيعة ، ج3 ، ص481 .

16 . داستانها و پندها ، ج9 ، ص58 .

مساجد تکايا حسنيه ها جايگاه فرهنگ مذهبي

مقدمه

شناخت نارسايي ها و ضعف ها در بخش فرهنگي ، مي تواند پژوهش هاي فرهنگي را به سمت حل نارسايي هاي شناخته شده راهبر

باشد و براساس آن امكان تحليل وضع فرهنگي موجود و تدوين برنامه هاي فرهنگي منطبق با واقعيت را فراهم سازد . همچنين

توجه به اين نكته ضروري است كه تصميم گيري وسياست گذاري مبتني بر معيارهاي عيني ، صرفاً براساس دسترسي منظم به

اطلاعات متقن امكان پذير است . از اين رو ، طرح سرشماري مراكز و اماكن فرهنگي انجام شد تا به عنوان منبعي موثق و

مجموعه اي منسجم از كل ظرفيت هاي بالقوه

و بالفعل بخش فرهنگي اعم از دولتي ، غير دولتي و خصوصي ، مورد استفاده

محققان و پژوهشگران قرار گيرد و چارچوبي براي فعاليت هاي بخش فرهنگ و هنر ارائه دهد . اين آمار همچنين مي تواند

اطلاع دقيقي از مراكز فرهنگي ، ورزشي و جاذبه هاي گردشگري فراهم آورده و نيز مأخذي معتبر براي پژوهش هاي فرهنگي

باشد .

براي اين طرح اهدافي چون تعيين چارچوب براي شناخت وضعيت فرهنگي كشور ، تعيين شاخص هاي مناسب نشان دهنده

مراكز توليد ، عرضه و ترويج فعاليت هاي فرهنگي و هنري براي دسترسي به آنها ، تعيين شاخص هاي لازم براي

سرمايه گذاري هاي بخش فرهنگ و نيز كمك به سياستگذاري ، برنامه ريزي ، بودجه بندي و تصميم گيري در بخش فرهنگ در نظر

گرفته شده است . اين طرح همچنين با تهيه اطلاعات و داده هاي لازم به بخش تغييرات بخش فرهنگ ، و پيش بيني تشكيلات و

سازماندهي مناسب اين بخش كمك مي كند . همچنين در هر فصل ، اماكن مذهبي ، ويژگي هاي عمومي مكان ، ويژگي هاي كالبدي

و تجهيزات ، ويژگي هاي نيروي انساني شاغل در آن و عملكرد مكان ، مورد سنجش قرار گرفته است . ويژگي هاي عمومي

هر مكان را نوع آن ، وضعيت فعاليت ، سال شروع فعاليت ، سال ساخت ، سال آخرين تعميرات اساسي ، وضعيت ثبت بنا به

عنوان ميراث فرهنگي ، وضعيت حقوقي و نحوه تصرف مكان تشكيل مي دهد . در بخش ويژگي هاي كالبدي و تجهيزات ،

مساحت كل زير بنا، مساحت زمين ، وضعيت استقرار كالبدي ، تأسيسات ، متعلقات ، مستغلات و ملحقات و تجهيزات هر بنا مورد

پرسش قرار گرفته است . ويژگي هاي نيروي انساني شاغل در اماكن

مذهبي نيز شامل تعداد و جنسيت آنها ، وضعيت سواد ،

سطح تحصيلات و سمت افراد است . در حوزه عملكرد مكان مذهبي نيز ميزان فعاليت هاي عبادي انجام شده در ?? ماه

گذشته در ايام عادي و ايام خاص ، فعاليت هاي آموزشي ، تعداد افراد آموزش ديده درآنها به تفكيك جنس ، فعاليت هاي فرهنگي ،

هنري و ورزشي و افراد شركت كننده در اين فعاليت ها آمارگيري شده است . پوشش موضوع مورد مطالعه در اين طرح به

مفهوم "بخش فرهنگي" محدود مي شود . منظور از فرهنگ در طرح آمارگيري فرهنگي ، مجموعه فعاليت هايي است كه در

بسياري از كشورهاي جهان در قوانين و برنامه هاي عمراني ، "فرهنگي"خوانده مي شود و دولت ها در اداره و مديريت اين

فعاليت ها ، به درجات گوناگون مداخله دارند وسرمايه گذاري مي كنند . در جمهوري اسلامي ايران نيز اين فعاليت ها تحت

عنوان بخش فرهنگ در قوانين برنامه هاي عمراني و تحت عناوين فصل فرهنگ و هنر ، فصل اطلاعات و ارتباطات و فصل

جهانگردي و ايرانگردي در قوانين بودجه آمده است . بنابراين مي توان گفت مراد از فرهنگ درطرح آمارگيري فرهنگي ،

آمارگيري از امكانات و فعاليت هاي بخش فرهنگ است كه عبارتند از: مطبوعات ، كتابخانه ، نشريات غير اداري (كتاب ) ،

موسيقي ، تئاتر ، هنرهاي تجسمي ، گردشگري ، سينما ، ويدئو و عكس ، موج افشاني ، مجتمع هاي فرهنگي چند منظوره ، فعاليت هاي

ديني ، ميراث فرهنگي ، ورزش ، محيط زيست ، آموزش هاي فرهنگي - هنري و پژوهش هاي فرهنگي .

آمار نامه اماكن مذهبي به عنوان بخش و فصلي از اين طرح در دو مجلد گردآوري شده كه آمارگيري از اماكن و

فعاليت هاي

مذهبي در كشور را در برمي گيرد . مساجد، حسينيه ها و اماكن عزاداري ، زيارتگاه ها ، اماكن مذهبي ساير اديان و دارالقرآن و

كانون فرهنگي مساجد سرفصل هاي عمده اين كتاب است .

مساجد

در سطح كشور تعداد ???/?? مسجد گزارش شده است كه استان خراسان با ???/? واحد داراي بيشترين تعداد و استان

ايلام با ??? واحد داراي كمترين تعداد هستند . در اين آمارنامه به گزارش در مورد ???/?? عدد از آنها پرداخته شده

است كه از اين تعداد ، بيشترين نسبت به "مسجد" اختصاص دارد . "مسجد جامع" با ?? درصد و "مصلي" با

?/? درصد در رتبه هاي بعدي قرار دارند . استان خراسان در مقايسه با ساير استان ها داراي بيشترين تعداد مساجد (??

درصد ) و بيشترين تعداد مسجد جامع با ?? درصد است . از مجموع ??? مصلاي موجود در سطح كشور ، ?/??

درصد به استان سيستان و بلوچستان اختصاص دارد (بيشترين ) . از اين نظر ، استان اصفهان با ?? درصد درجايگاه بعدي

قرار دارد . ?/?? درصد از مساجد كشور، در مناطق روستايي قرار دارند . بيشترين نسبت اين تعداد را ?/?? درصد

مسجد و ?? درصد از آنها را "مسجد جامع" تشكيل مي دهند . ?? درصد از مجموع مصلاهاي كشور نيز در مناطق

روستايي واقع شده اند . استان هاي چهارمحال و بختياري ، زنجان و كردستان فاقد مصلي گزارش شده اند . در مورد

وضعيت فعاليت ، ?? درصد از مساجد كشور ، به طور "فعال مستمر" گزارش شده اند . در بين مساجدي كه "غير

فعال مستمر" اعلام شده اند ، ?? درصد در ايام "ماه محرم" ، ?? درصد در ايام "ماه

رمضان" ، ?? درصد در ايام "ماه

صفر" ، ?? درصد در "اعياد و وفيات" و ?? درصد در "ايام دهه فجر" به فعاليت مي پردازند . ?/? درصد از

مساجد كشور ، وضعيت فعاليت خود را "غيرفعال" اعلام كرده اند كه از اين تعداد، سهم استان اصفهان با ?? درصد از

ساير استان ها بيشتر است . ?? درصد از مساجد غير فعال ، در مناطق روستايي قرار دارند . سال فعاليت مساجد از

مقولات مورد بررسي اين طرح است . بيشترين مساجد با ?/?? درصد در بين سال هاي ???? تا ???? فعاليت خود را

آغاز كرده اند ، ?? درصد مساجد در سال هاي ???? تا ???? و ?/?? درصد نيز در سال هاي ???? تا ???? آغاز فعاليت

داشته اند . ?/? درصد از مجموع مساجد كشور و ?/? درصد از مساجد استان اصفهان ، سال شروع فعاليت خود را

سال هاي ???? و پيش از آن اعلام كرده اند .

?/?? درصد از مساجدي كه سال شروع فعاليت خود را سال هاي پيش از آن اعلام كرده اند درمناطق روستايي قرار دارند .

درمقوله سال ساخت نيز بيشترين نسبت با ?? درصد به سال هاي ???? تا ???? اختصاص دارد . پس از آن سال هاي

"???? تا ????" با ?? درصد و سال هاي "???? تا ????" با ?/?? درصد درمراتب بعدي قرار دارند . در

مجموع ?/?? درصد از مساجد كشور در سال هاي پس از سال ???? ساخته شده اند . استان ايلام تنها استاني است كه در

آن هيچ مسجدي كه در سال هاي ???? و پيش ازآن ساخته شده باشد، وجود ندارد . در اين ميان تنها بناي ?/? درصد از

مساجد كشور به

عنوان ميراث فرهنگي به ثبت رسيده است كه از آن ميان ?/?? درصد به عنوان "اثر ملي" به ثبت

رسيده اند . هيچ يك از مساجد كشور به عنوان اثر جهاني ثبت نشده اند . استان ايلام داراي بيشترين نسبت مساجدي است

كه به عنوان اثر ملي به ثبت رسيده اند ، به گونه اي كه ?/?? درصد از مساجد اين استان را اين گونه مساجد تشكيل مي دهند .

?/?? درصد مساجد ثبت شده به عنوان اثر ملي در مناطق روستايي قرار دارند . وضعيت حقوقي مساجد كشور نيز كه

مورد بررسي قرار گرفته نشان مي دهد كه ?/?? درصد از آنها مستقل هستند و استان همدان با ??درصد بيشترين دارنده

مساجد وابسته است . ?درصد از مساجد وابسته نيز در روستاها واقع شده اند . ?/?? درصد از مساجد كشورنحوه

تصرف مكان خود را وقفي اعلام كرده اند . در ميان مساجدي كه نحوه تصرف خود را "غير از وقف" اعلام كرده اند،

استان سيستان و بلوچستان با ?? درصد و استان مازندران با ?/?? درصد به ترتيب در جايگاه نخست و دوم قرار دارند .

ويژگي هاي مساجد كشور نيز از لحاظ مساحت ، تأسيسات ، تجهيزات ، متعلقات ، مستغلات و ملحقات در اين طرح مورد بررسي

قرار گرفته است . جمع كل مساحت زير بناي مساجد كشور ???????? متر مربع گزارش شده است كه ?? درصد اين

مقدار به مناطق روستايي تعلق دارد . مساجد با ??? تا ??? مترمربع با ?? درصدبيشترين تعداد را به خود اختصاص داده

است . ?/?? درصد مساجد حداكثر ??? مترمربع مساحت زير بنا دارند .كمترين نسبت يعني ?/? درصد به مساجد با بيش

از ?? هزار مترمربع تعلق دارد .

?? درصد ازمساجد كشور در "بناي مستقل" استقرار يافته اند . در مورد مساجدي كه در بناي مستقل قرار ندارند ، ?

درصد در مجموعه مذهبي و ? درصد ديگر در مجموعه مسكوني هستند . ?/?? درصد مساجدي كه در مجموعه مذهبي

قرار دارند با بيشترين درصد متعلق به استان مازندران هستند و استان كرمان نيز بيشترين مساجد واقع در مجموعه مسكوني را

به خود اختصاص داده است . تنها ? درصد از مساجد كشور در "مجموعه تجاري" قرار دارند . در ميان تأسيساتي كه

مساجد كشور دارا هستند ، مواردي نظير "شبستان"،"حياط و بالكن"و "محراب" از جمله فراوان ترين تأسيسات به شمار

مي روند به گونه اي كه ?? درصد مساجد داراي شبستان ، ?/?? درصد داراي حياط و بالكن و ?/?? درصد داراي محراب

هستند . در مقابل تأسيساتي نظير"سالن نمايش" با يك درصد وحرم با ?/? درصد كمياب ترين تأسيسات موجود در مساجد

گزارش شده اند . تنها ?/? درصد مساجد داراي گلدسته و? درصد داراي گنبد هستند . اقامتگاه امام جماعت و خادم با ??

درصد،كتابخانه با?/? درصد و نوارخانه با ?/? درصد از ديگر تأسيسات موجود در مساجد به شمار مي رود . در مورد

متعلقات و مستغلات ، ملحقات مساجد "پايگاه بسيج" با ?? درصد داراي بيشترين نسبت است . انجمن اسلامي با ?/?

درصد ، مغازه با ?/? درصد و كانون فرهنگي يا دارالقرآن با ? درصد در رتبه هاي بعدي قرار دارند . غسالخانه با ? درصد،

واحد مسكوني با?/? درصد ، حمام با ?درصد و صندوق قرض الحسنه با ? درصد از ديگر متعلقات پرشمار مساجد هستند .

تنها ? درصد

مساجد كشور داراي موزه هستند و ?? درصد مدارس و حوزه هاي علميه و ?/?? درصد رستوران هاي وابسته

به مساجد ، به مساجد مناطق روستايي كشور تعلق دارند . واحد صنعتي با ?? مورد و دامپروري يا دامداري با ?? مورد

كمياب ترين متعلقات، مستغلات و ملحقات هستند .

نقش و عملكرد مسجد در تربيت

مقدمه

مشاهدات تجربى ، اظهارات دست اندركاران امور مساجد وانجام مصاحبه هاى اكتشافى اوليه ، كه با چند تن از مردم عادى و

برخى افراد فعال در مساجد انجام شده است ، نشان مى دهد كه حضور مردم در مساجد نسبت به دوران انقلاب (1356 -

1357 ) و سال هاى ابتدايى پس از پيروزى انقلاب (1358 - 1360 ) كاهش يافته است . بنابراين ، اكنون به

صورت جدّى ، اين سؤال مطرح است كه دلايل اين كاهش حضور چيست ؟ چرا صفوف نماز جماعت خلوت است ؟ چرا شور

و نشاط اواخر دهه پنجاه در مساجد ديده نمى شود ؟ چرا از كتابخانه هاى مساجد ، از كلاس ها ، سخنرانى ها و ساير فعاليت

هاى مساجد استقبال نمى شود ؟

در تحليل پديده كاهش حضور در مساجد ، اولين دليل عمده اى كه مطرح است ، مقطعى بودن بعضى از نيازها در دوران رونق

مى باشد . طى دهه هاى چهل و پنجاه ، به دنبال مجموعه اى از تحولات اجتماعى و فرهنگى ، يك خواسته و نياز جمعى در

ميان مردم پديد آمد: "برچيده شدن نظام شاهنشاهى و ايجاد حاكميت اسلام" . كاهش حضور در مساجد در دوره ركود

نسبى ، تا اندازه اى به اين دليل بود كه اولاً ، با پيروزى انقلاب و ثانياً

با خنثى شدن بسيارى از توطئه هاى پس از انقلاب ،

نيازهاى مذكور منتفى شده بود .

براى اين قسمت از تحليل ، نمى توان نتايج كاربردى ارائه داد; زيرا نيازهاى مقطعى ياد شده ، مربوط به همان دوره خاص

بوده است و نمى توان و نبايد آن ها را در همان شكل سابق احيا كرد . اما يادآورى آن ، اين فايده را دارد كه برخى از دلايل

پديده كاهش حضور را آشكار و قابل فهم مى سازد .

بر مبناى اين تحليل ، به منظور افزايش حضور مردم در مساجد ، بايد با مداخله در متغيرهايى كه موجب تغيير در تعادل نياز

ارزشى مردم شده است ، اين تعادل را به سوى برترى نسبى نيازها و ارزش هاى جمعى و متعالى ، هدايت نمود . اگر بتوانيم

فاصله ميان واقعيت ها و آرمان ها را كاهش دهيم ، ميزان فقر را به حداقل برسانيم ، سطح انتظار مردم را از زندگى به گونه اى

نسبى كاهش دهيم و نهادهاى ارشادى و تبليغى خود را فعال سازيم ، به نتيجه خواهيم رسيد .

مقاله حاضر دو محور اساسى «نقش و عملكرد مسجد» و «ويژگى هاى نسل جوان» را به اجمال مورد بررسى قرار

داده و با عنايت به نقش مسجد در تربيت نسل جوان ، پس از ارائه يك گزارش از پژوهشى كه نگارنده در اين زمينه انجام داده ،

در خصوص عوامل و شيوه هاى جذب جوانان به مسجد ، راه كارهايى عملى پيشنهاد نموده است .

نقش و اهميت مسجد در اسلام

در فرهنگ دينى ، نام «مسجد» يادآور بندگى و كرنش در پيشگاه خداوند متعال است . «مسجد» يعنى: جايگاه

سجده ،

و سجده اوج عبادت و بندگى انسان براى خداست; «السجودُ منتهىَ العبادةِ مِن بَني آدم .»1 در حقيقت ، برترين و اصيل

ترين محل براى عبادت و تقربّ جستن به خداوند متعال مسجد است . بنابراين ، در قرآن كريم بر جنبه هاى عبادى مسجد بيش

از هر بعد ديگرى تكيه شده است .

مسجد جايگاه عبادت و پرستش خالصانه خداوند است; «و اَنَّ المساجدَ لِلّهِ فَلاَ تَدعُوا مَعَ اللَّهِ اَحداً .» (جن: 18 )

مسجد جايگاه زمزمه و نجواى صادقانه با معبود است; «وَ اَقيمُوا وُجوهَكُم عِندَ كُلِّ مَسجد وَادعُوهُ مُخلصينَ لَهُ الدّينَ» .

(حج: 4 )

مسجد پايگاه عروج انسان از خاك به افلاك است; «سُبحانَ الّذي اَسرى بِعبدهِ ليلاً مِن المسجدِ الحرامِ اِلىَ المسجدِ

الاَقصى .» (اسراء:1 ) مسجد زيارتگاه خاص بارى تعالى است; «اَلا طُوبَى لِعبد تَوضَّأ في بيتهِ ثُم زارني في

بيتي»;2 خوشا به حال بنده اى كه در خانه خويش وضو بگيرد ، آن گاه مرا در خانه ام زيارت كند . (پيامبر اكرم (صلى

الله عليه وآله ) ) انوار تابناك و بى آلايش پرستش در مسجد ، براى عرش نشينان پرتو افكنى مى كند ، آن سان كه ستارگان

آسمان براى ما خاك نشينان نور افشانى مى كنند; «اِنَّ بيُوتي فِى الارضِ المساجدُ تُضىِءُ لاِهلِ السَّماءِ كما تُضىءُ النُجومُ

لاِهلِ الاَرضِ .»3

كوتاه سخن آن كه يكى از نقش هاى اساسى مسجد آن است كه زمينه عبادت پر حضور و خالصانه را فراهم نمايد تا مؤمنان در

آن جا با پرداختن به نماز و ذكر و دعا ، زنگار غفلت از دل و جان بشويند و با

خداوند متعال _ به معناى واقعى كلمه _ انس

بگيرند .

ابعاد تربيتى مسجد به گونه اى با ابعاد عبادى آن مرتبط است; زيرا عبادت پرورش دهنده روح و روان آدمى بوده و پاسخ به

آن در واقع ، پاسخ به يك نياز طبيعى و مهم اوست . كسى كه نيازهاى جسمى و روانى خود را به طور منطقى پاسخ گويد

شخصيتى متعادل مى يابد .

عبادت و راز و نياز با خداوند نياز واقعى و فطرى هر انسان و مكمّل ، بلكه مقوم شخصيت اوست . گرچه عبادت در هر

مكانى اين نياز روحى را به طور نسبى تأمين مى كند ، ولى اين نياز در مسجد و عبادتگاه بهتر و كامل تر تأمين مى شود . بر

اين پايه ، انسان بنا به فطرت خويش ، معبد و مسجد را دوست مى دارد و بدان عشق مىورزد .

پژوهش هاى تاريخى نشان مى دهد كه معبد با انسان هم راه و هم زاد بوده است . از اين رو ، معصومان (عليهم السلام )

در سخنان خويش ، مسجد را آشيانه و پناهگاه مؤمن بر شمرده اند;4 پناهگاهى كه انسان در آن از دغدغه و اضطراب فاصله

مى گيرد و به آرامش و سكون دست مى يابد . امام صادق (عليه السلام ) به مسلمانان سفارش مى كند كه هنگام رويارويى

با مشكلات و اندوه هاى دنيوى ، به نماز و مسجد پناه ببرند .5 بدين روى ، از يك نگاه ، جنبه هاى عبادى مسجد را مى توان در

شمار نقش تربيتى آن نيز به شمار آورد .

مسجد با ايجاد آشنايى و پيوند ميان مؤمن

با نخبگان و صالحان جامعه ، بسترى مناسب براى پرورش و تربيت روحى ، اجتماعى

وى فراهم مى كند . در مكتب تربيتى اسلام و بسيارى از مكتب هاى تربيتى ديگر ، «انزواطلبى» و «جمع گريزى»

بيمارى روحى شناخته مى شود ، در حالى كه اجتماعى بودن و جمع گرايى _ در حد معقول آن _ نشانه سلامت روح و روان

انسان و تعادل فكرى او به حساب مى آيد . مسجد با فراخوانى پيوسته مسلمانان به جمع ، روح جمع گرايى ، انعطاف و نظم

پذيرى را در آنان تقويت مى كند . افزون بر آنچه گذشت ، مسجد معمولاً جايگاه طرح مشكلات و مباحث اجتماعى است و به

طور طبيعى ، با حضور در چنين مكانى روح تعهد و دردمندى در فرد ايجاد مى شود .

آنچه اكنون به عنوان «معبد» در ديگر اديان مطرح است ، ارتباطى عميق و ريشه دار با جامعه و مسائل اجتماعى ندارد .

اما مسجد در ارتباط با مسائل اساسى و بنيادين جامعه ، نهادى مؤثر و داراى جايگاه است . مسجد كانون رايزنى و مشورت

است . خداوند متعال پيامبر خويش را فرمان داده تا در كارهاى مهم ، با مردم مشورت كند: «و شَاوِرهم فِى الامرِ .»

(آل عمران: 159 ) مسجد ، پايگاهى است كه رسيدن بدين مهم را عملى مى سازد . از اين رو ، نويسندگانى كه مسجد

را «مجلس شوراى مسلمانان» نام نهاده اند ، سخنى گزاف نگفته اند .

رسم مسلمانان در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اين بود كه هرگاه حادثه اى مهم رخ مى داد ، منادى ندا

مى داد: «

الصلاةُ جامعة»; يعنى: براى نماز در مسجد جمع شويد . اين جمله براى مردم آن زمان معنايى خاص داشت .

مسلمانان از اين ندا مى فهميدند كه يك امر الهى مطرح است .

ابن سعد در الطبقات الكبرى به نقل از سعيدبن مسيّب گفته است: «پيش از تشريع اذان ، مردم را با نداى "الصلاةُ جامعة"

به مسجد و نماز جماعت فرامى خواندند . پس از آن كه اذان تشريع شد با جمله مزبور ، مردم را در غير اوقات نماز ، براى

كارهاى مهم به مسجد فرامى خواندند» .6 شواهدگويايى نشان مى دهد كه مسلمانان حتى در خصوص مسائل نظامى نيز در

مسجد به مشورت مى پرداختند .7

مسجد خانه آشنايى با دردها و مشكلات اجتماعى و چاره انديشى براى رفع آن هاست . امام خمينى (رحمه الله ) در

گفتارى ، اين نقش مسجد را مورد تأكيد قرار داده ، مى فرمايد: «اين مسجدالحرام و مساجد ديگر در زمان رسول اكرم (

صلى الله عليه وآله ) مركز جنگ ها و سياست ها و مركز امور اجتماعى و سياسى بوده; اين طور نبوده است در مسجد

پيامبر ، همان مسائل عبادى نماز و روزه باشد ، مسائل سياسى اش بيش تر بوده . اسلام مى خواهد كه مردم آگاهانه براى

مصالح مسلمين در آن جا فعاليت كنند .»8

مسجد پايگاه عمومى مسلمانان و محل حضور قشرهاى گوناگون است . از اين رو جايگاه مناسبى است براى تعاون اجتماعى

مسلمانان و مشاركت آنان در رفع نارسايى هاى اجتماعى . مسجد در جايگاه اصيل خود ، يك الگوى ارزش گذارى است ،

ارزش هاى فراموش شده در

مسجد مطرح مى شود . در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ، گاهى كسانى يافت مى شدند

كه نه تنها از جهاد و ايثار بويى نبرده بودند ، بلكه از راه هاى گوناگون ، نفاق و دودستگى را در جامعه ترويج مى نمودند و عملاً

با پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به رويارويى مى پرداختند . اما با اين حال ، انتظار داشتند در مسجد جايگاهى والا داشته

باشند . امين الاسلام طبرسى در تفسير خود ، مى نويسد: عده اى از «مؤلفة قلوبهم» نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله )

آمدند و درخواست كردند در بالاى مجلس بنشيند و فقيران و خرقه پوشان مانند سلمان ، ابوذر ، صهيب ، عمّار و خبّاب را از

خود دور كند تا آن ها خود در كنار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) باشند; زيرا حضور اين افراد و مجالست آن ها با رسول

خدا (صلى الله عليه وآله ) ، مانع از شركت ايشان در محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و همنشينى با حضرت مى

گرديد . با مطرح شدن اين درخواست ، آيه 28 سوره كهف نازل گرديد: «وَ اصبِر نَفسكَ مَع الّذينَ يَدعُونَ رَبَّهُمِ بالغدّوةِ و

العَشىِّ يُريدونَ وَجهَهُ وَلاتَعدُ عَيناكَ عَنهم تُريدُ زينةَ الحيوةِ الدّنيا و لاتُطِعٌ مَن اَغفلنا قلبَهُ عَن ذِكرِنا و اتَّبعَ هَويهُ و كانَ اَمرُه

فُرُطاً»; شكيبا ساز خويش را با آنان كه پروردگار خود را صبح گاهان و شبان گاهان مى خوانند و رضاى او را مى طلبند

و يك لحظه از آنان چشم مپوش كه به زينت هاى دنيا مايل شوى و هرگز

از آنان كه دل هايشان را از ياد خود غافل كرديم و

تابع هواى نفس شدند و به تبه كارى پرداختند ، متابعت مكن .9

مسجد هرچند يك واحد اجتماعى كوچك ، ولى نماد يك جامعه اسلامى و نمونه عينى حاكميت ارزش هاى اسلامى است .

بنابراين ، تحقق ارزش هايى از قبيل تقوا ، علم ، جهاد ، برادرى ، مساوات و عدالت بايد از مسجد آغاز شود .

از ديگر جنبه هايى كه به نقش مسجد در زمينه هاى اجتماعى و سياسى مربوط مى شود ، نقشى است كه اين نهاد مقدس در

گسترش عدالت در ابعاد گوناگون آن و مبارزه با ظلم و بى عدالتى ايفا مى كند . از هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله )

مسجد را بنا نهادند ، همواره آنان كه مورد تعدى و ستم قرار مى گرفتند به مسجد پناه مى آوردند و داد مظلومان از ظالمان در

مسجد ستانده مى شد . قضاوت هاى اميرالمؤمنين (عليه السلام )در «دكّة القضاء» مسجد كوفه در امتداد همين نقش

مسجد بوده است .

در بعد عدالت اجتماعى نيز مسجد همواره كانون مبارزه با ستم و بى عدالتى بوده است . به عنوان نمونه ، مى توان به خطبه

آتشين فاطمه زهرا (عليهما السلام ) ، كه در دفاع از مقام ولايت و مبارزه با ستم بر اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله )

در مسجد النبى ايراد شد ، اشاره كرد .

در دوران انقلاب اسلامى ، مردم ايران عليه نظام ستم شاهى ، جلوه هايى از نقش مسجد را در بعد ستم ستيزى ، آشكارا مشاهده

كردند ، تا آن

جا كه مى توان انقلاب اسلامى ايران را «فرزند مسجد» برشمرد . اكنون نيز جلوه هايى از همين مبارزات

مقدس را در برخى از كشورهاى اسلامى مانند الجزاير ، فلسطين اشغالى و بحرين شاهديم .

از ديگر نقش هاى اجتماعى و سياسى مسجد ، مى توان كاركرد مسجد را در پرورش نيروهاى متعهدى دانست كه حكومت

اسلامى به آن ها نياز دارد; زيرا مسجد بار هدايت فكرى و تربيتى نيروهاى جامعه را بر دوش دارد . در سايه رفت و آمد

به مسجد ، خلق و خوى ها و آداب و منش هاى افراد تا حدّ زيادى هويدا مى شود . اين شناسايى در روابط افراد با يكديگر

سازنده و مؤثر است . حاكميت اسلامى نيز مى تواند از اين رهگذر ، نيروهاى متعهد و مورد نياز خود را بشناسد .

مسجد بستر مناسبى براى تحقق امر به معروف و نهى از منكر مى باشد; زيرا مركز حضور و تجمع نيروهاى زبده و

برگزيده است; «لاَيأتي المسجدُ مِن كُلِّ قبيلة اِلاّ وافدُها و مِن كلِّ اهلِ بيت الاّ نَجيبُها .»10

مسجد پايگاه جوان مردانى است كه در برابر تعرضّ به مقدسات دينى برمى آشوبند و عرصه را بر متجاوزان به حريم دين تنگ

مى كنند .11 مسجد جايگاه گرد آمدن فرزندان مكتب است; آنان كه با يك دست قرآن و با دستى ديگر سلاح برگرفته اند .

اين حضور نشان قدرت و عزت اسلام و مسلمانان است و سبب مى شود تا خيره سران نتوانند به حريم دين تجاوز كنند .12

از سوى ديگر ، در سايه تجمع و انسجامى كه مؤمنان در مسجد مى يابند ، مى توان

بهترين تشكّل مردمى را براى مبارزه با

منكرات و مفاسد اجتماعى پى ريزى نمود . جامعه اى كه در راه تحقق ارزش هاى اسلامى گام برمى دارد هيچ گاه از

دستبرد و تجاوز دشمنان دين ايمن نمى ماند . «و لا يَزالونَ يُقاتلونَكم حتّى يَردُّوكم عَن دينِكم» (بقره: 217 );

كافران همواره با شما مى جنگند تا آن گاه كه شما را از دينتان برگردانند .

همچنين در جهاد اسلامى ، رسيدن به پيروزى همواره در گرو برخوردارى از نيروهاى رزمنده ، مؤمن ، معتقد و مكتبى است .

مسجد در اين زمينه ، نقشى حياتى ايفا مى كند; زيرا در حقيقت ، رزمندگان مدافع اسلام ، پرورش يافتگان مساجدند . دست

پرورده مسجد گاه چنان به بار مى نشيند كه حتى مربيان خود را نيز دچار شگفتى مى كند . آنان در نهايت ، خار چشم دشمنان

دين و مايه عزت و آبروى مسلمانان مى شوند . خداى تعالى ستم ستيزى اين گونه مسلمانان پارسا و جهادگر را چنين ترسيم

مى نمايد: «و مَثَلهم فِى اِلانجيلِ كزرع اَخرجَ شَطْئهُ فَآزرهُ فَاستغلظَ فاَستوى عَلى سُوقِه يُعجبُ الزُّراعَ لِيغيظَ بِهم الكُفّارَ»

(فتح: 29 ); مثل پيروان راستين پيامبر در انجيل ، همچون نهالى است كه جوانه خويش را از زمين بيرون مى آورد ،

نيرومند و استوار مى شود و بر پاى خويش مى ايستد تا آن كه مايه خشم و غضب كافران مى شود .

در دوران ما نيز بوستان مسجد چنين گل هايى پرورد و امام خمينى (رحمه الله ) درباره آنان فرمود: «شما ما را با

فداكارى ها و خدمتتان خجل كرديد . شما حجت

را بر ما تمام كرديد . شما با كارهاى خودتان سبب مباهات و افتخار پيامبر

اكرم (صلى الله عليه وآله ) شده ايد . شما امام زمان _ عجل الله تعالى فرجه الشريف _ را روسفيد كرديد . شما در

پيشگاه خداوند متعال مقامى داريد كه ما بايد به شما غبطه ببريم .»13

جايگاه مسجد در متون اسلامى

جايگاه مسجد در متون اسلامى
الف _ آيات

1_ «قُل اَمرَ رَبّي بِالقسطِ وَ اَقيمُوا وُجوهَكم عِندَ كُلِّ مسجد و ادعُوهُ مُخلصينَ لَه الدّينَ كَما بَدأَكم تَعودوُنَ .» (اعراف:

29 ); بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده است و توجه خويش را در هر مسجد (و به هنگام عبادت ) به سوى او

كنيد و او را بخوانيد و دين خود را براى او خالص گردانيد و بدانيد همان گونه كه در آغاز شما را آفريد ، بار ديگر در رستاخيز

بازمى گرديد .

2_ «مَا كانَ لِلمشركينَ اَن يَعمُروا مَساجدَ اللّهِ شاهدينَ عَلى اَنفسِهم بِالكفرِ اُولئكَ حَبِطَتْ اَعمالُهم و فِى النّارِ هُم خَالدونَ .»

(توبه: 17 ); مشركان را نشايد كه به آبادانى مساجد بپردازند ، در حالى كه خود بر كفر خويشتن گواهى مى دهند .

اعمال آن ها بى ثمر است و ايشان در دوزخ جاودانه خواهند بود .

3_ «اِنّما يَعُْمرُ مَساجدَ اللّهِ مَن آمنَ بِاللّهِ و اليومِ الآخرِ . . . .» (توبه: 18 ); مساجد الهى را تنها كسى آباد مى

كند كه ايمان به خدا و روز قيامت آورد و نماز را به پا دارد و زكات را بپردازد و از چيزى جز خدا نترسد . اميد است چنين

گروهى هدايت يابند .

منظور از آباد ساختن مساجد صرفاً آبادى ساختمان نيست ، بلكه به معناى

اجتماع و شركت در مسجد نيز مى باشد . بنابراين ،

مشركان نه حق شركت در مساجد را دارند و نه حق تعمير و بناى ساختمان آن ها را . عمران مسجد به هر شكلى كه باشد ،

بايد به دست مسلمانان انجام گيرد . البته متولّيان و پاسداران مساجد نيز بايد از ميان پاك ترين افراد انتخاب شوند . بايد

دست هاى ناپاك را از تمام اين مراكز مقدس كوتاه كرد .

از روزى كه گروهى از زمامداران جبار و يا ثروتمندان آلوده و گنه كار دست به ساخت مساجد و مراكز اسلامى زدند ، روح

معنويت و برنامه هاى سازنده در آن ها مسخ شد . از اين روست كه مى بينيم بسيارى از اين گونه مساجد در كشورهاى

اسلامى شكل مسجد ضرار به خود گرفته است; ساختمان هايى عظيم و باشكوه و داراى جلوه هاى ظاهرى و زيبا ، اما

درون تهى و بى روح . ممكن است بعضى بگويند چه مانعى دارد كه از سرمايه هاى غير مسلمانان براى عمران و آبادى اين

مراكز استفاده كنيم ؟ اما آن ها كه چنين مى گويند ، توجه به اين نكته اساسى ندارند كه اسلام همه جا عمل صالح را ميوه درخت

ايمان مى شمرد . نيت هاى ناپاك ممكن نيست عمل پاكى به وجود آورد و محصول مفيدى از خود نشان دهد .

جمله «لم يخشَ الا الله» در دنباله آيه ، نشان مى دهد كه عمران و آبادى و نگه دارى مساجد جز در سايه شهادت و شجاعت

ممكن نيست . هنگامى اين مراكز مقدس اسلامى به صورت كانون هاى انسان سازى و

كلاس هاى عالى تربيت در مى آيد كه

بنيان گذاران و پاسداران شجاعى داشته باشد; آن ها كه از هيچ كس جز خدا نترسند و تحت تأثير هيچ مقام و قدرتى قرار

نگيرند و برنامه اى جز برنامه هاى الهى در آن پياده نكنند . آنچه امروز بيش تر اهميت دارد ، عمران و آبادى معنوى مساجد

است و به تعبير ديگر ، بيش از آنچه به ساختن مسجد اهميت مى دهيم ، بايد به ساختن افرادى كه اهل مسجد و پاسداران مسجد و

حافظان آن اند اهميت بدهيم .

مسجد بايد كانونى باشد براى هرگونه حركت و جنبش سازنده اسلامى در زمينه آگاهى و بيدارى مردم و پاك سازى محيط و

آماده ساختن مسلمانان براى دفاع از ميراث هاى اسلام . به خصوص بايد توجه داشت كه مسجد مركزى براى جوانان با

ايمان گردد .14

در ذيل آيات 17 و 18 سوره توبه (ما كانَ لِلمشركينَ اَن يَعمرُوا . . . ) ، تفسير كاشف مى نويسد: « . . . به اين

سان مى بينيم از آغاز ، چگونه مسجد پيوندى ناگسستنى با عبادت ، فرهنگ ، اقتصاد و سياست دارد و چگونه با اين آيات ، ولايت

مشركان را بر مسجدالحرام لغو مى كند و اجازه نمى دهد سياست را از اسلام و مسجد جدا سازند و اداره و عمارت مسجد و

سقايت حجاج از مشركان را به دست گيرند ، بلكه بايد عمارت و ولايت مساجد خدا به دست افراد با ايمان و متعهد و عامل به

دستورهاى اسلام (به ويژه نماز ، زكات ) باشد و آن ها جز از خدا ،

از كسى نترسند . با اين آيات ، از زمان پيامبر (صلى

الله عليه وآله )مسجد به صورت كانون عبادى _ سياسى در آمد .»15

«اِنّما يَعمُر مَساجَد اللّهِ . . . .» مساجد خدا را تنها كسانى آباد مى كنند كه ايمان به خدا دارند . . . بعضى عمران

مساجد را به بناى ساختمان و بعضى به اجتماع و رونق دادن آن مى دانند و بعضى هر دو معنا را از مفهوم وسيع آيه استفاده

مى كنند .16

طبيعى است آباد كردن مسجد تنها روى هم گذاشتن سنگ و آجر نيست; زيرا اين كار را طاغوتيان بهتر انجام مى دهند ، بلكه

ساختن با اخلاص و رونق دادن آن با حضور و اجتماع نمازگزاران و زكات دادن و آن را محراب قرار دادن براى مبارزه با

شيطان نفس و دشمنان خداست .17

عرفا گفته اند: «مساجد اعضاى بنده است كه به وقت سجود بر زمين نهاده ، عمارتش آن است كه آن را به ادب شرع دارند

و به زيور حرمت بيارايند و هرگز پيش مخلوق از بهر دنيا بر زمين ننهند و جز خداى جل جلاله را استحقاق سجود

ندانند .»18

فخر رازى در ارتباط زكات و عمارت مسجد مى نويسد: «اعتبار اقامه نماز و پرداخت زكات در عمران و آبادى مسجد

گويى دلالت دارد بر اين كه آبادى مسجد به حضور در آن است; زيرا وقتى انسان نمازگزار باشد ، در مسجد حضور به هم

مى رساند و مسجد را رونق و آبادى مى بخشد و وقتى زكات دهنده باشد ، طوايف فقرا و مساكين براى دريافت زكات ، به مسجد

روى مى آورند و

بدين وسيله ، مسجد آباد مى گردد .»19

_ آيه ديگرى كه درباره مسجد در قرآن ذكر شده آيه 114 سوره بقره است: «و مَن اَظلمُ مِمّن مَنعَ مَساجدَ اللّهِ اَن يُذكرَ فيها

اسمهُ وَسعى في خرابِها اوُلئكَ مَا كانَ لَهم اَن يَدخلوُها اِلاّ خَائفينَ لَهم فِى الدُّنيا خِزىٌ و فِى الاخرةِ عذابٌ عظيمٌ»; و چه كسى

ستمكارتر از كسانى است كه از بردن نام خدا در مساجد او جلوگيرى مى كنند و سعى در ويرانى آن ها دارند . شايسته

نيست آنان جز با ترس و وحشت وارد اين كانون هاى عبادت شوند . و بهره آن ها در دنيا رسوايى و در سراى ديگر عذاب

عظيم است .

اين آيه مصداق كامل عمل رژيم ستم شاهى و عمّال جيره خوار او بود كه در دوران انقلاب و پيش از آن با شيوه هاى

گوناگون ، سعى در ممانعت از اجتماع مردم در مساجد داشتند و عملاً به تخريب باطنى آن ها دست مى زدند; چرا كه تخريب

و ويرانى مسجد صرف از بين بردن ساختمان آن نيست . اگر مسجد داراى روح عبادت و فعاليت مذهبى نباشد ويرانه اى

بيش نيست . بر اين اساس ، خداوند متعال از كسانى كه سعى دارند مانع عبادت در مساجد شوند و از بردن نام خدا و ايجاد

ارتباط بين عبد و معبود در آن ها جلوگيرى نمايند به عنوان ستم كارترين مردم نام مى برد و به مؤمنان سفارش مى كند در

مقابل اين زورگويى ها مقاومت نمايند ، به طورى كه دشمنان نه تنها مانع اعمال آن ها نگردند ، بلكه در درون خود ، ترس

و دلهره

اى را احساس كنند تا توان ورود به اين مكان مقدس را نداشته باشند . اين جزاى دنيايى آن هاست كه چنين خوار و رسوا

شوند . البته خداوند متعال در قيامت به عذاب عظيم گرفتارشان خواهد كرد .

اين آيه شريفه به روشنى ، نقشى را كه مساجد مى توانند در تربيت اجتماعى ، سياسى و دينى مردم مسلمان داشته باشند ، بيان مى

دارد . «وَالّذينَ اتّخذُوا مَسجداً ضِراراً و كُفراً و تَفريقاً بينَ المؤمنينَ و اِرصاداً لِمَن حَاربَ اللّهَ و رَسولَه مِن قبلُ ولَيحلفنَّ اِن

اَردنَا اِلاّ الحُسنى و اللّهُ يَشهدُ اِنّهم لَكاذبونَ» . «لاَتَقُم فيهِ اَبداً لَمسجدٌ اُسّسَ عَلَى التّقوى مِن اَوّلِ يَوم اَحقُّ اَن تَقومَ فيه ، فيهِ

رجالٌ يُجبّونَ اَن يَتطهَّروُا وَاللّهُ يُحبُّ المطّهّرينَ» (توبه: 107 و 108 ); گروهى ديگر از آنان ، كسانى هستند كه

مسجدى ساختند براى زيان رساندن به مسلمانان و تقويت كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمين گاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش

از پيش مبارزه كرده بود . آن ها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى و خدمت نداشته ايم ، اما خداوند گواهى مى دهد كه

آنان دروغ مى گويند . هرگز در آن مسجد (ضرار ) قيام (اقامه نماز و عبادت ) مكن; آن مسجدى كه از روز

نخست بر پايه تقوا بنا شده شايسته تر است كه در آن قيام كنى; زيرا در آن مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه باشند و

خداوند پاكيزگان را دوست دارد .

ب _ روايات

قطب راوندى در كتاب لب اللباب ، از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نقل

مى كند: مَن احب الله فليحبنّى ، و من احبّنى

فليحّب عترتى ، انى تارك فيكم الثقلين ، كتاب الله و عترتى ، و من احب عترتى ، فليحب القرآن ، و من احب القرآن فليحّب المساجد

فانها افنية الله و ابنيته ، اذن فى رفعها و بارك فيها ، ميمونةٌ ، ميمون اهلها مزيّنه ، مُزّين اهلها ، محفوظه اهلها ، هُم فى صلوتهم ، والله

فى حوائجهم هم فى مساجدهم والله من ورائهم «كسى كه خدا را دوست دارد ، قطعاً مرا دوست خواهد داشت و آن كه مرا

دوست بدارد بايد خاندان و اهل بيت مرا نيز دوست داشته باشد . من در ميان شما دو چيز گران سنگ باقى مى گذارم:

كتاب خدا و اهل بيتم و هر كه اهل بيت مرا دوست بدارد ، حتماً قرآن را نيز دوست مى دارد و هر كه دوست دار قرآن باشد

مساجد را نيز دوست مى دارد; چرا كه مساجد درگاه ها و خانه هاى خداست . در مرتفع ساختن آن ها اذن داده شده و

خدا در آن ها بركت قرار داده است . اهل مسجد ، مبارك و محترم و آراسته و از خطرات در امانند . آن ها در نمازند و

خداوند در كار رفع نياز آن هاست ، آنان در مسجدند و خداى بزرگ بر آن ها ناظر و محيط است .»20

همچنين از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است كه فرمودند:

«بهترين مردم كسانى هستند كه پيش از همه به مسجد داخل مى شوند و آخر از همه از مسجد خارج مى شوند»

در درراللالى نيز از

آن حضرت (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است: «هرگاه گروهى در مسجدى از مساجد خدا به

تلاوت كتاب خدا و فراگيرى آن بپردازند ، قطعاً آرامش و رحمت خدا بر آنان نازل مى شود و خداوند نام آنان را در زمره ياران

خويش ثبت مى فرمايد . و هر كه رفتارش او را در مسير حق كُند نمايد نسبت هاى خويشاوندى اش نمى تواند به او سرعت

بخشد .»21

حضرت على (عليه السلام ) مى فرمايند: «كسى كه به مسجد مى رود ، به يكى از هشت چيز مى رسد:

1_ دوستى كه در راه خدا از او استفاده مى كند;

2_ دانشى كه نكته آموزنده اى به او مى دهد;

3_ آيه اى از آيات الهى را فرا مى گيرد;

4_ كلمه اى مى شنود كه موجب هدايت او مى گردد;

5_ رحمتى به او مى رسد;

6_ كلمه اى فرامى گيرد كه او را از شك باز مى دارد;

7 و 8_ گناهى را به دليل ترس يا شرم ترك مى كند .»22

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) خطاب به ابوذر مى فرمايد: «اى ابوذر ، هر كس براى خدا بر قطعه اى از زمين سجده كند ،

آن زمين در روز قيامت به نفع وى گواهى خواهد داد . هر گروهى كه در مكانى فرود مى آيند (چنانچه نيكو كار باشند )

آن مكان بر آن ها درود مى فرستد و (چنانچه ) گنه كار باشند ، آنان را نفرين و سرزنش مى كند . اى ابوذر ، بخش هاى

زمين ، هر صبح و شام با يكديگر به گفتوگو مى پردازند; يكى به ديگرى مى گويد: اى

همسايه ، آيا امروز با كسى كه به ياد

خداوند باشد يا بنده اى كه پيشانيش را براى سجده بر تو نهند برخورد داشته اى ؟ پاسخ برخى مثبت است و برخى منفى .

بخش هايى از زمين كه با چنين انسان هايى رو به رو شده اند ، به شور و وجد آمده ، احساس شادى مى كنند . آنان اين

موفقيت را كه چنين انسان هايى بر آن ها عبور كرده اند ، براى خود فضيلت و امتيازى بر همسايه به شمار مى آورند .»

امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: «كسى كه به سوى مسجد گام بر مى دارد ، بر هيچ خشك و ترى پا نمى نهد جز آن

كه از زمين اول تا هفتم براى او تسبيح مى گويند .»23

شايد مقصود از اين حديث آن است كه زمين ، چون مؤمن مسجدى را مى شناسد ، او را ثنا و ستايش مى كند . شايد هم

مقصود آن است كه زمين ، خداوند را تسبيح مى گويد ، ولى ثواب آن نصيب انسان مسجدى مى شود .

در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمده است: «مسجد همدمانى دارد كه فرشتگان خدا با آنان همنشين و مأنوس

اند . هرگاه اينان در مسجد ، حضور نيابند ، فرشتگان سراغشان را مى گيرند . به هنگام بيمارى ، از آنان عيادت و دل جويى

مى كنند و در سختى ها ، به يارى شان مى شتابند .»24

ج _ تاريخ اسلام

در اسلام ، مسجد جايگاهى به وسعت يك مكتب جامع و زنده و متناسب با هدف ها و آرمان هاى يك رسالت جهانى

و ظرفيتى

فراگير و به فراخى تمامى انسان ها و همه بشريت دارد .

اسلام نظامى است كه بر پايه ايمان به وحدانيت خداوند عزّوجل بنا نهاده شده و مسلمانان امّتى واحدند كه نظام اسلامى آن ها را

بر اساس يك سوگند مشترك گرد هم آورده است . بدين روى ، مى توان گفت مسجد مركز اسلام و خانه مسلمانان است و

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله )صاحب دعوت اسلامى و روشن كننده مشعل اين وحدت . او اولين كسى است كه مسجد

را با يك چهارچوب سياسى ، اجتماعى و فكرى بنا نمود و آن را مقر خويش قرار داد تا اعراب از هر جاى جزيرة العرب و يا

خارج از آن به زيارتش مشرف شوند و درباره دين و دنياى خويش از وى سؤال كنند .25

دين اسلام تنها آيين نجات بخش و سعادت آفرين بشر است كه در همه جنبه هاى زندگى ، اعم از اعتقادى ، اجتماعى ، سياسى ،

فرهنگى ، اخلاقى و اقتصادى ، برنامه هاى جامع و كاملى تنظيم نموده و همه را براى آموختن اين درس ها زير چتر تعليم و

تربيت خود قرار مى دهد . از اين رو ، پيش از هر چيز ، به كانونى پر جاذبه نياز است كه بتواند همه اقشار را به خود جذب

نمايد و در خود جاى دهد . بر اين اساس ، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) در نخستين فرصتى كه در راه

دعوت به اسلام به دست آورد ، به تأسيس مسجد به عنوان يك پايگاه مهم اجتماعى و تربيتى اسلام اقدام نمود و در

اولين قدم ، در

فاصله زمانى كوتاهى كه قريب هفده روز طول كشيد ، در بين راه هجرت به مدينه و در چند كيلومترى اين شهر ، اقدام به تأسيس

مسجد قبا نمود و به تعليم و تربيت مسلمانان پرداخت . پس از ورود به مدينه نيز اولين اقدام پيامبر (صلى الله عليه وآله )

ساختن مسجد مدينه بود كه قرن هاست پايگاه مقدس اجتماعى و تربيتى مسلمانان مى باشد . بر اين اساس ، هر روز كه از

عمر اسلام مى گذرد و اين دين آسمانى در دل هاى شايسته و پاك نفوذ بيش ترى پيدا مى كند ، بر تعداد مساجد افزوده مى

شود . اين موضوع بيش تر به اين دليل است كه كليه معارف و مظاهر اسلامى از مسجد سرچشمه مى گيرد و در دنياى

اسلام گسترش پيدا مى كند .

1-مسجد; كانون مذهبى _ اجتماعى

كار مسجد تنها عبادت نيست ، مسجد به عنوان خانه خدا ، در فقه اسلامى جايگاه ويژه اى دارد و براى آن احكام خاصى وضع

شده است . مسجد جايگاه ارشاد و تبليغ مسائل اسلامى است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) و سپس خلفا ارشادات

خود را در مسجد بيان مى كردند و مسلمانان براى آموزش مسائل دينى به مساجد روى مى آوردند . بنابراين ، مساجد در پى

تغيير روحيات و خُلقيات مردم بر اساس موازين اسلامى بودند و در نهايت ، ساختار اجتماع در جهت هماهنگى با اصول اعتقاد

اسلامى تغيير مى يافت .

2- مسجد; كانون عبادى

علاوه بر اين يكى از اركان اساسى اديان الهى و به ويژه اسلام ، عبادت است

. عبادت در معناى خاص آن ، يعنى: راز و

نياز با خداوند و نجواى با او . جوهر و جان عبادت ، حضور قلب و توجه دل به خداست .

بشر بر پايه فطرت خود ، توحيد و يگانگى خداوند را درك مى كند و ذات پاك حق را از وابستگى به زمان يا مكانى خاص منزّه

مى داند . با اين حال ، گويا گرايش فطرى ديگرى نيز او را وادار مى كند تا در مكانى كه انتساب بيش ترى با خداوند دارد ، او

را پرستش نمايد و با او راز و نياز كند . جايگاهى كه منسوب به خداست ، بهتر مى تواند بشر را از امواج دغدغه ها و

اضطراب ها دور كند و به ساحل آرامش و اطمينان برساند .

3- مسجد مركز اجتماع

از آغاز اسلام ، از مسجد علاوه بر وظايف دينى و الهى ، استفاده هاى ديگرى نيز شده است . اين كار حتى پيش از هجرت

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )از مكّه به مدينه نيز صورت مى گرفت; مردم براى بحث در مسائل روزانه و براى

كارهاى مهم ديگر گرد كعبه جمع مى شدند ، پيامبر مى نشستند و افراد به ملاقات ايشان مى آمدند . و با آن حضرت به بحث و

گفتوگو مى پرداختند .26

با ساختن مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مدينه ، استفاده از اين مؤسسه جديد به عنوان مركز تجمع مردم شروع

شد . به زودى حضرت محمد (صلى الله عليه وآله )و پيروان او مسجد را به عنوان محل عبادت و مركز تجمع خود در

آوردند . اين

عقيده وقتى قطعى و واقعى به نظر مى رسد كه مى بينيم فعاليت هاى متعددى در مسجد انجام مى گيرد . مى

گويند: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به طور مرتب از همراهان خود در مسجد ديدن مى كردند ، با آن ها درباره مسائل

دينى و ديگر مسائل به گفتوگو مى پرداختند و براى جنگ ها نقشه مى كشيدند ، نمايندگانى به نقاط دور دست مى فرستادند و

هداياى دولت ها و قبايل را دريافت مى داشتند ، بيش تر اوقات چادرهايى در حياط مسجد براى پذيرايى از مهمانان حضرت

محمد (صلى الله عليه وآله ) بر پا مى گرديد .27

مسجد به عنوان يك مركز اجتماعى از سه طريق ، به مراجعان خود خدمت مى كرد: خدمت اجتماعى ، سياسى و آموزشى .

وسعت و شدت هر يك از اين وظايف و نقش ها از محلى تا محل ديگر تفاوت پيدا مى كرد و اين اختلاف مربوط به مشخصات و

كيفيات هر يك از آن نواحى بود .28

مسجد به دليل در دسترس بودن ، محل مناسبى براى برگزارى و انجام مراسم گوناگون اجتماعى و مذهبى مسلمانان شد .

گويند: حضرت محمد (صلى الله عليه وآله )به گروهى از سودانى ها اجازه داد كه با سپر و نيزه نمايشى در مسجد پيامبر

اجرا كنند .29

همچنين تهيه موادى كه براى تأمين آسايش لازم بود و خدمات دارويى و پزشكى براى اعضاى مساجد ، به خصوص مساجد

بزرگ ، فراهم مى شد . عبدالوّهاب مى نويسد كه در سال 707 ق . _ يعنى: زمانى كه كار مسجد سلطان حسن در قاهره

شروع شد _ سلطان

دستور داد تا يك گروه پزشكى شامل يك پزشك عمومى ، يك چشم پزشك و يك جرّاح ، جزو كارمندان مسجد

شود . اين سه طبيب همه روزه در مسجد ، دانشجويان و ساير نيازمندان را معالجه مى كردند .30

4- مسجد و سياست

از همان اوايل ، مسجد علاوه بر محل تجمع مسلمانان ، محل امور سياسى آن ها نيز بوده . خواست پيامبر (صلى الله عليه

وآله )از ساختن مسجد هر چه بوده باشد ، با پيشرفت اسلام ، مسجد اهميت بيش ترى پيدا كرد و مركز سياسى و مذهبى جامعه

جديد گرديد . در مسجد ، مؤمنان براى عبادت به دور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گرد مى آمدند و ايشان سخنان خود را

كه شامل تسليم شدن در برابر اراده خداوند و اصول مربوط به زندگى اجتماعى بود بيان مى كرد و امور مذهبى و سياسى

مسلمانان توسط مسجد اداره مى شد .31

ارتباط بين مسجد و سياست به روش هاى متعدد انجام مى گرفت; يكى از آن ها اين بود كه پس از هر فتحى ، مسلمانان سعى

مى كردند مسجدى در وسط شهر و نزديك محل اسكان حاكم شهر ، كه دارالاماره گفته مى شد ، بنا كنند . در بعضى شهرها ،

مسجد به قدرى نزديك به دارالاماره ساخته مى شد كه دو ساختمان به يكديگر ارتباط پيدا مى كردند و اين ارتباط نزديك نشان

دهنده اين واقعيت بود كه حاكم شهر مسؤول مذهبى و سياسى آن جامعه است . ساخت و جوهر اسلام در اين است كه مذهب

و سياست از هم جدا نباشند .

يك نفر مى تواند در

دو زمينه فعاليت داشته باشد; يعنى: هم حاكم باشد و هم رهبر مذهبى; يك ساختمان _ يعنى:

مسجد _ نيز مركز جلب مردم در امور سياسى و مذهبى بود .32

ارتباط مسجد با سياست در اين واقعيت نيز مشهود است كه مسجد در زمان صلح يا جنگ ، در خدمت جامعه بود . به قول يكى

از نويسندگان ، چون جنگ يكى از لازمه هاى ناگسستنى اوايل اسلام بود ، مسجد نيز صحنه رويدادهاى شبيه جنگ شده بود .33

پيدرسن با استفاده از اطلاعات مورخان اوليه اسلام ، مى نويسد كه نتيجه جنگ ها و برخوردهاى نظامى معمولاً در مساجد اعلام

مى شد و مشاوران جنگى در مسجد حضور داشتند و دستورها و فرامينى كه در رابطه با جنگ صادر مى شد ، از طرف فرمانده

نظامى يا حاكم اعلام مى گشت .34

عبدالوهاب مى گويد: موقعى كه مخلد بن كيداد عليه حكومت فاطميه شوريد ، سنّى هاى قيروان (تونس ) در مسجد بزرگ

شهر جمع شدند و ضمن بحث درباره اين شورش ، تصميم گرفتند با نيروى انسانى و اسلحه از آن حمايت كنند . در سال 333

ه_ ق هزاران جنگجوى سنّى در مسجد قيروان جمع شدند و سپس به طرف المهديه ، پايتخت و مركز بنى عبيد ، به راه

افتادند .35

بعضى از مساجد از اين لحاظ وضع بهترى داشتند; مسجد «تنكيز» (Tankiz ) ، كه در سال 717 ه_ ق در دمشق

ساخته شد ، از طرف تركان عثمانى و سپس از طرف فرانسويان به عنوان دانشگاه نظامى مورد استفاده قرار گرفت; سالن

هاى بزرگ مسجد به صورت كلاس در آمد و از آن

ها به عنوان خوابگاه نيز استفاده مى شد .36

ماهر مى نويسد: موقعى مى توان به نقش سياسى در جامعه اسلامى پى برد كه بدانيم نام «خليفه» در مراسم نماز جمعه

نشانه ادامه قدرت و حكومت او و حذف نام او از خطبه هاى نماز جمعه به مفهوم مرگ ، كناره گيرى و يا از كار بركنار شدن

خليفه بوده است .37

تنبيه و گوش مالى نيز گاهى از طرف خليفه و عمّال او در مسجد انجام مى گرفت و در كارهايى از اين نوع ، تنبيه جنبه رسمى

به خود مى گرفت; مثلاً دستور داده شده بود كه هيچ كس نبايد آن عده از همراهان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) را كه با

خلافت حضرت على (عليه السلام )مخالف بودند ، طرف دارى نمايد . مى گويند كه لعن و نفرين به اين همراهان پيامبر بر

ديوار مساجد بغداد _ آن زمان _ نوشته شده بود .

قطعاً اين اقدامات تبليغاتى تنها از طرف متعصبان مذهبى به عمل نمى آمد ، بلكه فرصت طلبان سياسى نيز به آن دامن مى زدند .

مبلغان ماهر به نام «داعيان» ، در بعضى از مساجد استخدام شده بودند تا درباره صفات مذهبى و سياسى حكام وقت سخنرانى

كنند .

توفيق ، نويسنده عرب ، در اين مورد مى نويسد: در زمان سلطنت الحاكم (411 _ 386 ق ) ، مبلغان استخدام مى شدند تا در

«جامع الأزهر» به تبليغ سلسله فاطمى بپردازند .38

اين اختلاف عقايد نتايج برخورد شديد بين گروه هاى مخالف بود . خليفه عباسى ، المقتدر ، دستور داده بود كه مسجد «براثا»

واقع در بغداد ، خراب

و از بين برده شود . اين دستور به اين دليل صادر شده بود كه شيعيان بغداد در آن مسجد ، نام همراهان

پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) را بر زبان آورده و عليه خليفه مطالبى گفته بودند . همچنين مى خوانيم كه در حوالى

سال 365 ق . دانشجويان و استادان سنّى مسجدالازهر به شدت نسبت به انتخاب على بن نعمان ، كه تحت الحمايه خلفاى

فاطمى بود ، به رياست قضات يا «قاضى القضات» الازهر مخالفت نشان دادند و در نتيجه اين مخالفت ، بسيارى از استادان

دستگير و زندانى گشتند .39

5- مسجد; محل بيت المال مسلمانان

مسجد در صدر اسلام و سپس در زمان هاى بعد ، مكانى براى حفظ خزانه مملكت اسلامى بود . در كتب تاريخ اسلامى ،

فراوان اشاره شده است به جايى در مسجد به نام «قبة بيت المال» كه خلفا ثروت نقدى عمومى را كه از طريق زكات و

ماليات اسلامى و غنايم جنگى به دست مى آمد ، در آن جا جمع و حفظ مى كردند .

تقى الدين المقريزى در كتاب خطط درباره مسجد جامعى كه عمروبن العاص در فسطاط مصر بنا كرد ، مى گويد: بيت المال

مسلمانان در بالاى فوّاره در مسجد جامع قرار داشت ، كه آن را اسامه بن زيد تنوخى ، متوّلى مصر در سال 970 ق . بنا

كرد . در آن زمان ، امير مصر عبدالملك بن رفاعه الفهمى بود .40

ابن رسته ، از علماى قرن سوم هجرى ، بيت المال مذكور را در كتاب الاعلاق النفسيه (ص 116 ) توصيف كرده و گفته

است: اين مكان ،

شبيه قبه اى بود كه داراى درهايى از آهن بود و در سمت جلوى منبر قرارداشت .41

مسجد جامع ابن طولون ، كه در سال 263 در قاهره ساخته شد ، به دستور خود وى ، پس از عشا قفل و بسته مى شد; زيرا

بيت المال در آن قرار داشت .42

اين مسأله ، كه خزانه دولت يا بيت المال در مسجد جامع شهر نگه دارى مى شد ، نشانگر ارتباط محكم بين مذهب و سياست

بود . بيش تر صاحب نظران معتقدند كه اين رسم از زمان هاى اول حكومت خلفا شروع شد; آن ها مسجد را محل امنى

براى نگه دارى ثروت ملى مى دانستند .

ماهر مى گويد: خزانه شهر دمشق براى مدتى در مسجد اموى نگه دارى مى شد .43

پيدرسن مى نويسد كه در فلسطين ، خزانه هر شهر در مسجد جامع آن شهر نگه دارى مى شد .44

6- مسجد و قضاوت

«المسجدُ قصرُ العدلِ» تعبيرى است كه طه الولى در كتاب المساجد فى الاسلام به كار برده است .

على (عليه السلام ) ، اميرالمؤمنين و خليفه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) ايام معيّنى از هفته در مسجد جامع مى نشست

تا بين مردم قضاوت نمايد و در پرتو عدالت اسلامى ، به حل و فصل اختلافات و منازعات مردم مى پرداخت .45

دائرة المعارف اسلام از كار قضاوت در مساجد به عنوان يك فعاليت سياسى نام برده ، مى نويسد: اين واقعيت كه مسجد به

عنوان دادگاه قضاوت مورد استفاده قرار مى گرفت ، نشان دهنده فعاليت هاى سياسى مسجد بود; زيرا از ابتدا ، در جامعه

مسلمانان ، صدور رأى

به طريق حكميّت از وظايف حاكم به شمار مى آمد و چون بنيانگذار اسلام ، حضرت محمد (صلى الله

عليه وآله ) ، بيش تر اختلافات را در مسجد حل و فصل مى كرد ، بنابراين ، انجام اين گونه امور ، در مسجد پيش از تشكيل

دادگاه هاى معمولى ، از كارهاى عادى بود .46

7- مسجد; مركز آموزش

مساجد نهادهاى اساسى آموزش در زمينه هاى قرآن ، احكام ، اخلاق و علومى مانند كلام و فقه بوده اند . در پيوند با همين نقش

آموزشى ، به تدريج ، مساجد عهده دار كتابخانه هاى عظيم و پر رونقى شدند كه در برخى از شهرهاى ايران امروز نيز وجود

دارد .47

مساجد محل پرورش استادان بزرگى بودند كه بعدها خود از علما و مدرسان بنام اسلام گرديدند . طى قرن ها ، كه تمدن

اسلامى سير نزولى خود را طى مى كرد ، مساجد ديگر به عنوان يك نهاد اسلامى ، نقش ها و كاركردهاى مذكور را ايفا نمى

كرد . با توجه به تحولاتى كه در اروپا رخ داده بود و در آن كليسا صرفاً نقش عبادى داشت ، در بازتاب اين تحول فكرى بر

جوامع اسلامى ، در كشورهاى اسلامى نيز مساجد از نقش اصلى خود تهى گرديد و تنها به يك بعد آن ، كه عبادت بود ، توجه مى

شد .

8- مسجد و دانشگاه

مبالغه نيست اگر گفته شود كه مسجد در گذشته ، همان نقشى را داشت كه دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالى كنونى دارند .

اساطين علما ، كه مسلمانان به آن ها مباهات مى كنند ، حيات علمى خود را

در رواق هاى مساجد سپرى مى كردند و آن گاه كه

بهره كافى كسب مى نمودند ، حلقات درس تشكيل مى دادند و به تعليم مى پرداختند . از اين رو مى توان گفت كه مساجد

مسلمانان در هيچ روزى از حلقه درس علما و طلاب خالى نبوده ، حتى امروزه نيز در اين زمينه ، مساجد همچون ستارگان

فروزانى مى درخشند و همه ساله هزاران استاد از اين مساجد و مؤسسات وابسته به آن ها خارج مى شوند و به نشر اسلام و

علوم اسلامى مى پردازند . از جمله اين مساجد ، مسجد جامع القرويين ، جامع الازهر و جامع عتيق مى باشد . به طور

كلى ، نقش نيرومند مسجد در فرهنگ ، اقتصاد ، سياست و وحدت مسلمانان بركسى پوشيده نيست .

مارسل بوازار در كتاب L, Humanisme de L, Islam در بخش «اسلام در جهان امروز» ، در

اين باره مى نويسد: مسجد عامل نيرومندى در همبستگى و اتحاد مسلمانان جهان است و اهميت اجتماعى و فرهنگى آن را از

اين بابت ، نمى توان ناديده گرفت ، به خصوص در روزگار معاصر ، كه مسلمانان شور و حرارت صدر اسلام را دوباره از خود

نشان مى دهند ، مساجد به صورت مراكز تربيت روحانى و پايگاه جنبش امّت مسلمان نسبت به ستمگران و سلطه جويان در آمده

است . اندك اندك مساجد موقعيت سال هاى نخستين ظهور اسلام را به دست آورده اند . تأسيس كتابخانه ها و تالار

اجتماعات در درون مساجد اين حقيقت را آشكار مى سازد كه مساجد در اسلام بدان گونه كه بعضى پنداشته اند ،

منحصراً براى

اداى فريضه نماز نيست و يقيناً يكى از مراكز سياسى و فرهنگى مهم اسلام است . اقامه نماز جمعه وسيله اى است براى

گردهمايى مسلمانان در روز تعطيل و طرح مسائل مهم اجتماعى و بحث و گفتوگو در باب كمبودهاى رفاهى; نظير بهداشت ،

مسكن ، تصميم گيرى هاى سياسى ، مسائل حرفه اى و غير آن . در حقيقت ، برپايى نماز جمعه به كار گرفتن عبادت خداوند

است در راه خدمت به امّت . گردهمايى جمعه ، به ويژه در سال هاى اخير ، در ممالك آزاد شده توسط اسلام ، تأثير و كارايى

بسيارى داشته است . در اين سال ها ، على رغم تفرقه و پراكندگى سياسى مردم ، گردهمايى مسلمانان ناخشنود از حكومت

هاى ستمگر فاسد ، در درون همين مساجد طرح قيام عمومى و مبارزه عليه ستمگران را ريخته و تزلزلى در اركان فرمان

روايى دست نشاندگان استعمار غرب پديد آورده است; كارى كه احزاب و گروه هاى سياسى مخالف در ممالك غرب از

انجام آن هنوز ناتوانند .48

امام خمينى (رحمه الله ) ، بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران ، در اين زمينه نقش مسجد در صدر اسلامى بياناتى دارند:

_ «در صدر اسلام ، همان مسجدى كه عالم در آن بود ، همان مسجد هم ، ارتشى بود و سردارهاى سپاه هم همان جا بودند و با

هم نماز مى خواندند و با هم عبادت مى كردند و با هم جنگ هم مى كردند .»49

_ «در صدر اسلام ، مساجد ، محافل و نمازها جنبه سياسى داشته است . از مسجد راه مى انداختند لشكر را به

جنگى كه بايد

بكنند و به آن جايى كه بايد بفرستند; از مسجد مسائل سياسى طرح ريزى مى شد . . . مع الاسف ، مساجد را ما كارى

كرديم كه بكلى از مصالح مسلمين دور شد و با دست ما ، آن طرح هايى كه براى ما ريخته بودند ، پياده شد .»

_ «ارتش اسلام هر جا رفته است و سردارهاى اسلام هر جا پاگذاشتند ، همان جايى كه پاگذاشتند ، اول مسجد درست كردند;

وقتى به قاهره رسيدند ، اول خط كشيدند براى مسجد و هرجا اين طور بود ، مسجد مطرح بود ، معبد مطرح بود و ارتش اسلام

براى آباد كردن مساجد ، محراب ، كوشش مى كردند .»50

_ «اسلام مساجد را سنگر قرار داد ، وسيله از باب اين كه از همين مساجد ، از همين جمعيت ها و جماعت . . . همه

امورى كه اسلام را به پيش مى برد و قيام را به پيش مى برد ، مهيا باشد .»51

آموزش در مساجد

مسلمانان در نخستين قرن هاى هجرى ، بيش از هر چيز ، به بحث و تحقيق درباره قرآن و احكام آن و احاديث و روايات و

درايت آن ها و زبان و فرهنگ عربى ، كه ملازم قطعى و دايمى دين بود ، توجه داشتند . همه اين كوشش ها فقط در راه تحكيم

مبانى دين و نشر و تعليم آن انجام مى گرفت . به همين دليل ، مراكز اجتماعات دينى براى مسلمانان ، در حكم قديمى ترين

مراكز تعليمى هم بوده است و حتى اگر بخواهيم از مدارس كهن كشورهاى اسلامى سخن به ميان آوريم

، بايد مساجد را مورد

توجه قرار دهيم و پس از آن هم كه ساختن مدرسه براى تعليم علوم شرعى معمول شد ، معمارى مخصوص مساجد در آن ها

مؤثر واقع گرديد . بايد در نظر داشت كه پس از ايجاد و توسعه مدارس ، مساجد نيز مانند سابق ، جنبه تربيتى و تعليمى خود را

حفظ كرد . علت اساسى آن كه مساجد به شكل مراكز آموزشى درآمد ، تعليم علوم شرعى بود . بنابراين ، در درجه نخست ،

علم قرائت قرآن و تفسير و حديث و فقه در مساجد و همچنين تعليم زبان و ادب عربى مورد توجه بود .52

الف _ مساجد دانشگاهى كهن

«مسجد النبى» ، كه هم زمان با هجرت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بنياد گرديد ، در واقع ، كهن ترين دانشگاه

اسلامى و پايگاه اساسى ترين تعليمات در تاريخ آموزش اسلامى بوده است . با توجه به اين كه در مسجد مدينه ، حلقه هاى

درس با شركت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تشكيل مى شد ، محافل ادبى با حضور ايشان تشريف مى يافت و مسائل حقوقى ،

سياسى ، فقهى و نظامى با هدايت و راهبرى آن حضرت بحث و بررسى مى شد ، با اطمينان مى توان گفت كه شالوده تعليمات

عالى نيز در زمان حيات بنيانگذار اسلام ريخته شد .53

تا روزگار خليفه دوم ، كه مرزهاى اسلامى از حدود جزيرة العرب فراتر نرفته بود ، مسجد النبى (صلى الله عليه وآله ) در

مدينه و مسجدالحرام در مكّه و گاهى نيز خانه اصحاب در آن ديار مراكز فعّال تعليمات

اسلام بود . در اواخر دهه دوم ، با

افزايش چشمگير دامنه فتوحات مسلمانان ، مرزهاى اسلام از سوى شرق و غرب گسترش يافت و جمع كثيرى به آيين اسلام

گراييدند كه در زبان و نژاد ، با اعراب مسلمان مغايرت داشتند . از اين زمان ، آموزش زبان عربى براى درك معانى آيات

قرآن و تعاليم اسلام در سرزمين هاى فتح شده آغاز گرديد و آن دسته از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و تابعان

ايشان ، كه دعوت به اسلام و تعليم مبانى دين را بر حضور در صحنه هاى پيكار ترجيح مى دادند ، در مساجد نوبنياد به آموزش

پرداختند . اين مساجد ابتدا در شهرهاى كوفه ، بصره ، حيره و مدائن بنياد گرديد و به دستور خليفه دوم برخى از صحابه

رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مأمور اقامه نماز و آموزش قرآن و مسائل دين شدند .54

فاصله زمانى آغاز سده دوم تا پايان سده سوم هجرى را مى توان از درخشان ترين دوره هاى تعليمات مسجدى يا به عبارت

ديگر ، عصر فعاليت آموزشى دانشگاه هاى عمومى دانست; زيرا دستاوردهاى مسلمانان در مسائل گوناگون علمى و فكرى

در اين دوره از تاريخ اسلام و نيز آن قسمت از پيشرفت هاى اقتصادى ، اجتماعى ، عمرانى ، كه پس از استيلاى عباسيان به

وجود آمد ، تأثير قابل ملاحظه اى در ايجاد هوشيارى و جنبش علمى در مساجد گرديد . توجه دقيق به اجتماعات و تشكيل

جلسات علمى در مساجد بزرگ و مشهور آن زمان و مجامع ممتاز و مناسبى كه با شركت متفكران و دست اندركاران

مسائل

تعليماتى در آن مراكز به وجود آمد ، همه دلايل كافى و آشكارى بر ميزان پويايى و بارورى فكرى و علمى قابل ملاحظه در آن

دوره از تاريخ اسلام است .55

در اين جا به معرفى مشهورترين مساجد آموزشى و يا «مساجد دانشگاهى» مى پردازيم:

1_ مسجد نبوى در مدينه: از نخستين مراكز علمى در تاريخ اسلام مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله ) است كه به وسيله

پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و پس از هجرت آن حضرت به مدينه در سال اول اقامت وى در آن شهر بنياد گرديد .

مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله ) به مرور ايام و گذشت زمان ، دست خوش پاره اى تحولات و اصلاحات شد تا سرانجام به

صورت كنونى در آمد .

پس از رحلت آن حضرت ، بزرگان صحابه و سپس تابعان در اين مسجد به تدريس و تعليم مى پرداختند . تعليم مبانى فقه

مالكى به دست بنيانگذار آن ، امام مالك ، در اين مسجد آغاز شد . با آن همه اعتبار و عظمتى كه براى اين مسجد فراهم گرديد ،

تدريس و بحث در زمينه مسائل دينى و علمى ، حتى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نيز منحصر و محدود به اين

مسجد نبود و در خود مدينه مساجد ديگرى ، اگرچه كوچك تر و محدودتر از مسجد بزرگ نبوى ، فعاليت آموزشى داشتند .56

بنا به گفته سهيلى ، در شهر مدينه علاوه بر مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله )نُه مسجد ديگر بود كه در همه آن ها با اذان بلال ،

اقامه نماز مى شد . همچنين به گفته بكير

بن عبدالله بن الاشجع كه داود و دارقطنى به ترتيب ، در مراسيل و سنن خود آن را

روايت كرده اند ، از جمله آن نه مسجد ، مسجد «راتج» ، مسجد «بنى عبدالاشهل» ، مسجد «بنى عمروبن مندول» و مسجد

«جهنيه و اسلم» بود .57

غزالى نيز در كتاب فاتحة العلوم چنين ياد كرده است كه: «مكحول گفته است: ده تن از اصحاب رسول خدا (صلى الله

عليه وآله ) گفتند: ما در مسجد قبا سرگرم فراگيرى دانش بوديم كه ناگهان پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) در آن جا

حضور يافت و فرمود: آنچه مى خواهيد ، بياموزيد و خداى شما را پاداش ندهد ، مگر آن كه بكار بنديد آنچه را كه فرا مى

گيريد .»58

2_ مسجدالحرام در مكّه: اين مسجد از مسجدالنبى (صلى الله عليه وآله ) در مدينه كهن تر است . اما تنها پس از فتح

مكه در سال هشتم هجرى ، در زمينه اهداف و اغراض اسلامى مورد استفاده قرار گرفت . تمامى دوران امويان و نيمه اول

عصر عباسى از درخشان ترين مراحل تعليماتى اين دانشگاه بزرگ ملّى بوده است . رازى به نقل از حميدى گفته است:

بنابر مشهور ، مجالس حلقه فتوا در مسجدالحرام به ترتيب به عبدالله بن عباس[م 68 ه_ ق] و پس از وى به عطاء بن ابى

رباج و سپس به ابن جريج [ابوخالد ، م 149 ق] بعد به مسلم بن خالد رْنجى ، آن گاه به سعيد بن سالم قداح و پس از او به

محمد بن اوريس شافعى [م 204 ق ]اختصاص داشت .59

3_ مسجد جامع بصره: اين

مسجد در سال 41 ه_ . ق . به دست زيادبن ابيه ، عامل معاوية بن ابى سفيان بر بصره ،

تجديد بنا يافت . نهضت معتزله ، كه در جريانات فكرى و سياسى عصر اول عباسى تأثير بزرگ و قابل ملاحظه اى داشت ،

نخست در جامع بصره پديدار گشت .60

4_ مسجد جامع كوفه: اين مسجد در سال 17 ه_ . ق . بنا نهاده شد . انتقال على بن ابى طالب (عليه السلام ) به

كوفه و انتخاب اين محل به عنوان مركز حكومت اسلامى از سوى آن حضرت در شكوفايى و جنبش علمى اين مسجد تأثيرى

چشمگير داشت . جامع كوفه پيوسته مسير رشد و ترقى را پيمود تا در آغاز دولت عباسى ، از مراكز مهم حل و عقد علوم و

معارف اسلامى گرديد و با جامع بصره به رقابت برخاست و مسائل و مبادلات علمى و ادبى بين اين مركز دينى و ادبى

اسلامى در بارور ساختن علوم عربى به مقدار زيادى مؤثر افتاد .61

علامه مرحوم استاد زكى (پاشا ) دو دانشگاه بزرگ بصره و كوفه را از نظر روابط علمى و ادبى و رقابت هاى فيمابين و

آثار متبادلى كه با يكديگر داشته اند با دو دانشگاه بزرگ انگليسى _ يعنى: آكسفورد و كمبريج _ همانند دانسته است .62

5_ مسجد جامع فسطاط (جامع عمرو ): اين مسجد بزرگ در سال 21 ه_ . ق . به وسيله عمرو بن العاص (م .

42 ق ) بنياد گرديد و از همان روزهاى نخست ، براى مسائل آموزشى مورد استفاده قرار گرفت و در طول حيات خود ،

مورد توجه و

عنايت دولت هاى طولونى و اخشيدى و فاطمى بود . روش آموزشى معمول در اين مسجد غالباً مبتنى بر

مذهب شافعى بوده است .63

مساجد دانشگاهى يا دانشگاه هاى عمومى و آزاد را تقريباً در همه سرزمين هاى اسلامى مى توان يافت . معروف ترين آن ها

عبارتند از: جامع دمشق در شام (اواخر قرن اول ) ، جامع زيتونيه در تونس ، (اوايل قرن دوم ) ، جامع منصور در بغداد

(نيمه اول قرن دوم ) ، جامع اعظم قريه در اندلس (نيمه دوم قرن دوم ) ، جامع قزوين در فاس مراكش (نيمه اول قرن 3 ) ،

جامع الازهر در مصر (نيمه دوم قرن 4 )

ب _ مساجد دانشگاهى در ايران

نمونه اين مساجد دانشگاهى در ايران اسلامى فراوان به چشم مى خورد و ايرانيان در استفاده آموزشى از اين مساجد ، اگرچه

فضل تقدم را از آن خود نساختند ، اما بسيار سريع دست به كار شدند . در قرن اول هجرى ، مسجد آدينه سيستان ساخته شد و

حسن بصرى در آن به آموزش پرداخت .64

در اواخر همان قرن ، مسجد جامع بخارا پاى گرفت و حلقه هاى درس در آن تشكيل شد . در قرن هاى بعد ، نمونه اين مساجد

در نيشابور ، همدان ، كرمان ، يزد ، قزوين ، شيراز ، اصفهان و حتى بخش ها و شهرهاى درجه دوم چون بردسير كرمان تأسيس

شد و مورد استفاده عالمان و متعلمان قرار گرفت .65

صاحب عباد مى نويسد: يكى از مراكز معتبر علمى _ اسلامى در مركز ايران ، شهر تاريخى اصفهان است كه چهره هاى

درخشان تاريخى و

ادبى و شخصيت هاى بارز علمى همچون حمزه اصفهانى ، ابن واضح يعقوبى ، ابوالفرج اصفهانى ، حافظ

ابونعيم اصفهانى ، راغب اصفهانى و وجود مساجد كهن و مراكز متعدد علمى نام اين شهر را از همان سده هاى نخستين اسلام

در تاريخ فرهنگ تمدن اسلامى به عنوان «دارالعلم شرق» شهرت داده است .66

نيشابور ، كه يكى از مراكز مهم سياسى و علمى خراسان بود ، از اين گونه مساجد بزرگ كه در آموزش و پرورش از آن ها

استفاده مى شد ، فراوان داشت; مانند مسجد «جامع منيعى» و مسجد «مطرزى» و مسجد «قديم» .67

در بردسير كرمان ، مسجد بزرگى به نام «جامع تورانشاهى» وجود داشت و در آن كتابخانه اى داراى پنج هزار جلد كتاب

بنا شده بود . در يزد ، علاءالدوله كالنجار ، از امراى دوره سلجوقى ، مسجدى داشت كه به «جامع قديم» يا مسجد «قديم

جمعه» مشهور شده و تا ديرگاه _ يعنى: حدود قرن نهم _ مورد استفاده اهل علم بود .68

استفاده از مساجد به عنوان دانشگاه و تشكيل كلاس هاى درسى در زمينه هاى فقه ، اصول ، تفسير و كلام اكنون در حوزه هاى

علميه بزرگ و كوچك رايج است و علاوه بر جنبه هاى علمى ، جنبه هاى تربيتى و اخلاقى در آن ها مدّ نظر استادان و طلاب

مى باشد .

پژوهشى پيرامون عوامل مؤثردرجذب نسل جوان به مسجد

نسل جوان و ويژگى هاى آن

دوران نوجوانى و جوانى ، هر كدام نسبت به دوره پيش از خود مرحله مستقلى از حيات به حساب مى آيد; دوره اى كه به

علت وجود تمايلات متضاد ، عده اى از دانشمندان آن را

مبهم ترين دوران زندگى مى شمارند . با همه بررسى ها و تجزيه و

تحليل هايى كه در اين زمينه به عمل آمده است ، باز هم نقاط مبهم و تاريك بسيارى در آن وجود دارد .

دوران نوجوانى و به خصوص مرحله بلوغ را ولادتى تازه ذكر مى كنند و اين به دليل ويژگى هاى آن است ، به گونه اى كه

گويى رابطه اى بين اين فرد با دنياى سابقش وجود ندارد; دوره اى كاملاً مستقل و از لحاظ تجربه كاملاً متفاوت با گذشته .

اين مرحله از حيات سن خواستن ، به شگفت آمدن ، طرد و گاهى تمكين ، سر فرود آوردن ، نفى و انكار ، حمله و سركوب كردن

است ، سن مبارزه و تلاش و كار و كوشش است; به همراه رشد بدن ، عواطف و احساسات گرم و آتشين نيز در آن پديد مى

آيد ، سن خود نمايى و غرور است ، سن بلند پروازى است ، سن استقلال طلبى است ، هيجان و بى قرارى است ، افراط و

تندروى است و در عين حال ، سن خودشناسى و به خود آمدن است .

اسلام اين نسل را از بزرگ ترين سرمايه ها تلقى كرده و از نيرويشان در جهت خير و سعادت استفاده نموده است . از شور

و نشاط جوانان ، از قدرت جسمى شان استفاده بسيارى برده شده و بسيارى از مشكلات جامعه اسلامى زمان پيامبر (صلى الله

عليه وآله ) از طريق آنان رفع گرديده است .

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) از همان آغاز ، توجهى فوق العاده به اين نسل داشتند

و با استفاده از زمينه فطرى آن ها

كوشيدند آنان را به اصول اخلاقى و مذهبى آشنا كنند و به سوى خير جهت دهند . در دوران پيش از هجرت ، همين نوجوانان

با نمايش برنامه مذهبى و نماز و دعايشان مشركان را به تعجب و ستوه آوردند . سعدبن مالك هفده ساله از مبارزان سر

سخت مشركان ، نمونه اى از اين جوانان است .

رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) با ملاحظه شرط صلاحيت و ايمان و عقل و هوش آنان و علم و اخلاق و تدبيرشان به

برخى از آنان مسؤوليت هايى مى دادند; مصعب بن عمير نخستين مأمور اعزامى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به مدينه

براى تبليغ اسلام بود ، در حالى كه سن و سال كمى داشت ، عتاب جوانى 21 ساله و نخستين فرماندار مكّه از سوى پيامبر (

صلى الله عليه وآله ) پس از پيروزى اسلام بود ، اسامه جوان هجده ساله ، فرمانده سپاه اسلام در جنگ با روم بود .69

اين جوانان و افراد مشابه ديگر از آغاز ، خود را براى تحمل هرگونه آزار و شكنجه آماده كرده و براى دفاع از حريم اسلام

صف بسته بودند . اين هنر رسول گرامى (صلى الله عليه وآله ) بود كه توانست از اين قدرت ها و توانايى ها براى عزت

و سعادت اسلام و جامعه شان استفاده كند و از هدر رفتن اين نيروها جلوگيرى نمايد .

مرحله بلوغ و نوجوانى فرصتى است بزرگ و طلايى كه اگر در اين دوران ، جوانان نيكو پرورش يابند ، موانع و مشكلات

تربيت و هدايت از سر راهشان

برداشته شود ، مى توانند نيرويى شگفت انگيز در خدمت سعادت خود و دفاع از جامعه و ارزش

هاى انقلاب اسلامى باشند .

خطر مهم اين است كه بسيارى از نوجوانان و جوانان به علت بى بند بارى ، هيجانات ، و بى قرارى ها ، افكار تند و بى حساب ،

وهم و خيال و طغيان ، تن به افراط و تندروى داده ، يا به كارهاى ناپسند و خطر آفرين و هولناك دست مى زنند .

از سوى ديگر ، اينان نياز دارند به قدرت و اهميت خود پى برند و خود را آن چنان كه هستند ، پذيرا شده ، محترم بشمارند و

براى خود ارزش و كمال قايل شوند . آنان نياز به مربيانى دارند كه به صورت غيرمستقيم و البته گاهى نيز مستقيم آن ها را

به خواسته هايشان برساند و به سوى هدف راهنمايى شان نمايد .

توصيه اسلامى در رابطه با طرز برخورد و طرز تلقى از نوجوانان و جوانان اين است كه آنان را بايد چون وزير و مشاورى

براى خود برگزيد و در كارها و حوادث ، آن ها را هم راه خويش و هم قدم خود به حساب آورد و با مشاوره ها و هدايت ها ، آن

ها را به تدريج در حل مسائل و مشكلات يارى داد .

همه روان شناسان بين بلوغ و جهش ناگهانى احساسات مذهبى رابطه اى قايل اند و حتى مى گويند: نهضت مذهبى در بين آن

ها كه قبلاً نسبت به مذهب لاقيد بودند ديده مى شود . تمايلات ايمانى و اخلاقى نشو و نماهاى مذهبى در آن ها زنده مى شود

و علاقه مند مى كردند تا از علل و مفاهيم آن باخبر شوند .

شكفته شدن تمايلات اخلاقى ، آنان را به جستوجوى حق و پى بردن به حقيقت مى فرستد و هم آنان را وامى دارد در اين سن ،

به زهد و تقوا و عبادت روى آورند ، مى كوشند درهاى معرفت را به روى خود بگشايند و فطريات نهفته شده را در خود بيدار

سازند ، عشق به خدا در آنان شدت مى يابد و يا احساس قبلى شان درباره خدا متفاوت مى گردد ، جهش هاى عارفانه اى در آن

ها پديد مى آيد ، روابط انسان با خدا كه براى آنان بى مفهوم بوده ، در اين سن مفهوم پيدا مى كند .

به عقيده برخى از روان شناسان (استانلى هال ) ، اين احساسات در حدود شانزده سالگى پيدا مى شود . برخى ديگر دوازده

سالگى را سن آغاز آن ذكر كرده اند ، با اين تفاوت كه با گذشت عمر ، اين مسأله تشديد مى شود و البته هر چه شديدتر شود ،

تأثير ايمان در افكار و اعمال بيش تر مى گردد .70

دوران بلوغ و ايام شباب براى نوبالغان و جوانان دوره توجه شديد به ارزش اشيا و زيبايى هاى زندگى در شؤون مختلف مادى

و معنوى است . بدين روى ، اخلاق آنان بر معيار ارزش هاى زندگى توسعه مى يابد و شخصيت شان بر همان اساس رشد

مى كند .

براى آن كه نوبالغان و جوانان به اخلاق حميده و صفات پسنديده متخلق گردند و شخصيت آن ها به خوبى و شايستگى رشد

نمايد و در نتيجه ،

به سعادت واقعى نايل گردند ، لازم است همواره به سه نكته اساسى متوجه باشند:

اول . ارزش ايّام عمر: جوانان بايد بدانند كه هر روز از ايام زندگى آنان به منزله يك واحد از مجموع نقد عمر آن

هاست . در نظر اولياى گرامى اسلام ، خوشبختى و سعادت كامل نصيب كسانى مى شود است كه از تمام لحظات عمر خود

به درستى استفاده كنند و هر روز ، به مقدار يك روز بر كمال معنوى و رشد شخصيت انسانى خويش بيفزايند .

دوم: ارزش هاى زندگى: در نظر بعضى از جوانان ، علم و ايمان ، فضيلت و تقوا ، كار و كوشش و نظاير اين ها بزرگ

ترين ارزش زندگى است . اينان شخصيت خود را بر وفق اين ارزش ها مى سازند و سيماى اجتماعى خويش را با دست

يافتن به آن ها مى آرايند .

امام جواد (عليه السلام ) از جدّش ، حضرت على (عليه السلام ) حديث كرده است كه فرمود: «معيار ارزش هر

انسانى آن چيزى است كه وى را نيكو مى كند و به او حُسن و جمال اجتماعى مى بخشد .»71

جوانان موظفند با كمك تعاليم الهى و مربيان لايق ، ارزش هاى واقعى و ثمربخش زندگى را به درستى تشخيص دهند و در

انتخاب آن ها كمال دقت را معمول دارند و بهترين ايام عمر را در راهى صرف كنند كه سرانجام به آنان عزّ اجتماعى و

سعادت انسانى مى بخشد .

سوم . حدود ارزش هاى اخلاقى: نكته ديگرى كه در رشد صحيح شخصيت جوانان اهميت بسيار دارد ، شناخت اخلاق

پسنديده و تمييز آن از صفات ناپسند

است . براى آن كه جوانان در فراگرفتن اخلاق پسنديده و رشد شخصيت ، به خطا نروند

و دچار سيّئات اخلاقى نشوند ، لازم است همواره از تعاليم دينى و برنامه هاى علمى استفاده كنند و با كمك راهنمايان شايسته و

مربيان لايق ، در راه پرورش خلقيات خويش قدم بردارند .

وظيفه مربيان نسل جوان اين است كه برنامه پرورش جوانان را طورى تنظيم نمايند كه از طرفى ، حاوى تمام ارزش هاى

ايمانى و اخلاقى ، علمى ، عملى ، جسمى ، روانى ، مادى و معنوى باشد و از طرف ديگر ، كيفيت و كميّت مواد برنامه را طورى

اندازه گيرى كنند كه اجراى آن براى جوانان سنگين و طاقت فرسا نباشد ، و جد و نشاط آنان را درهم نشكند و به نيرو و

قدرتشان آسيب نرساند .72

در آيين مقدس اسلام ، توانايى و قدرت افراد و همچنين رغبت و نشاط آنان در اداى وظايف عبادى و انجام برنامه هاى تربيتى ،

مورد كمال توجه قرار گرفته و اين مطلب ضمن آيات و روايات متعددى صريحاً خاطر نشان شده است;

_ «لاَ يُكلِّفُ اللّهُ نَفساً اِلاّ وُسْعَها» (بقره: 286 ); خداوند به هيچ كس بيش از قدرت و تواناييش وظيفه اى را محوّل

نمى كند .

_ «عن ابى عبدالله (عليه السلام ): قال: «لاتُكرهوا اِلى اَنفسِكم العبادةَ»;73 امام صادق (عليه السلام )فرمودند:

عبادت خدا را با بى ميلى به نفس خود تحميل ننماييد .

نيمى از پيروزى و موفقيت جوانان در رشد شخصيت و نيل به سعادت ، بر عهده مربيان لايق و مرتبط به برنامه جامع و

متناسبى است كه براى آن ها

تنظيم مى كنند و نيم ديگر بر عهده خود جوانان و مربوط به طرز عمل آنان در اجراى آن برنامه

ها .

وظيفه جوانان است كه در راه رسيدن به ارزش هاى زندگى و تأمين خوش بختى هاى مادى و معنوى ، از فرصت جوانى

استفاده نمايند و نيروى خود را با اندازه گيرى صحيح در انجام وظايف مقرر ، طبق برنامه تنظيم شده به كار اندازند و موجبات

تعالى و رشد شخصيت خويش را از هر جهت فراهم آورند .

جوانان در راه نيل به ارزش هاى مشروع زندگى ، بايد مراعات اعتدال و اندازه گيرى را بنمايند و از افراط و تفريط بپرهيزند ،

عبادت به اندازه ، كار به اندازه ، استراحت به اندازه ، ورزش به اندازه ، و بالاخره همه چيز را با اندازه گيرى صحيح انجام

دهند .

اولياى گرامى اسلام (عليهم السلام ) در برنامه هاى تربيتى خود ، به اين نكته عنايت كامل نموده و پيروان خويش را در اداى

تمام وظايف علمى و عملى ، عبادى و اقتصادى و مادى و معنوى از زياده روى و افراط و نيز از مسامحه كارى و تفريط

برحذر داشته اند .74

جوانانى كه از برنامه هاى دينى و علمى بى نصيب مانده اند و جوانانى كه مربى لايق نداشته و يا داشته ولى به دستورشان

عملاً بى اعتنا بوده اند ، همواره در معرض انحراف هاى اخلاقى و بيمارهاى روانى قرار دارند و احساسات پرشور و حساب

نشده جوانى ، آنان را به پرتگاه سقوط و تباهى سوق مى دهد .75

جوانان از يك طرف ، به دليل كمى سن و نارسايى عقل و

نداشتن تجربه كافى ، مردم را كم تر مى شناسند و از نيرنگ هاى افراد

خائن بى اطلاع اند و از طرف ديگر ، بر اثر اين كه فطرت پاك انسانى در نهادشان دست نخورده و سالم مانده است ، به همه

مردم با چشم خوش بينى مى نگرند و تمام افراد را پاك و منزّه مى پندارند . به علاوه ، احساسات تند و افراطى به آنان مجال

بررسى و تحقيق نمى دهد و در كارها بى مطالعه تصميم مى گيرند .76

يكى از تمايلاتى كه در همه جوانان به طور طبيعى وجود دارد و روى شخصيت شان اثر مى گذارد ، علاقه به كارهاى نو و

افكار جديد است . جوانان ، ناخواسته تمام مميزات طبيعى و صفات ثابت دوران شباب و اوضاع و احوال اختصاصى زمان

خود را منعكس مى كنند . آنان شيفته مطالب و مقالات تازه و سبك هاى نوين روزگار خود مى باشند ، به سخنان جديد با كمال

دقت گوش مى دهند و درباره مطالب نو با علاقه فراوان گفتوگو مى كنند .77

وقتى پيشواى گرامى (صلى الله عليه وآله ) آيين جديد الهى و برنامه هاى نوين مذهبى خود را به مردم عرضه كرد و بزرگ

ترين انقلاب سعادت بخش جهانى را پايه گذارى نمود ، جوانان با شور و گرمى زايدالوصفى به آن دين مقدس گرويدند و با

رهبرى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )به منظور امحاى عقايد غلط و سنن فاسد به پا خاستند و بر اثر مجاهده و كوشش

پيگير خود ، توانستند در مدت كوتاهى محيط حجاز را از آن همه پليدى و ناپاكى

تطهير كنند و جامعه عقب افتاده را به عالى

ترين مدارج كمال برسانند .78

يكى از مسائلى كه لازم است مورد دقت و توجه واقع شود و دانستن آن براى نسل جوان ضرورت دارد ، اين است كه صفات

اخلاقى و عادات اكتسابى ، كه پايه اساسى و مايه اصلى شخصيت آدمى در ايام جوانى مى باشد ، قابل تحول و تغيير است . به

عبارت ديگر ، تربيت هاى خوب و بد و عادات پسنديده يا ناپسندى كه جوانان آن ها را در دوران كودكى و ايام بلوغ از محيط

خانواده و اجتماع آموخته و بدان ها خو گرفته اند تخلف ناپذير و غيرقابل اجتناب نيست ، بلكه در شرايط مخصوص و مساعد ،

ممكن است همه آن صفات تغيير كند و صفات و عادات تازه اى جايگزين آن ها گردد .79

ناگفته نماند كه عادات خوب و اخلاق پسنديده نيز مانند سيّئات اخلاقى تحوّل پذير و قابل تغيير مى باشد . بنابراين ، جوانانى كه

بر اثر تربيت هاى صحيح والدين و مربيان شايسته خود ، از دوران كودكى خوب و با فضيلت بار آمده اند ، مغرور نباشند و

گمان نكنند كه خلقيات پسنديده آن ها به هر صورت و در هر شرايطى ، باقى و پايدار مى ماند و براى هميشه خوش بخت و

سعادتمند خواهند بود ، بلكه معاشرت هاى بد و محيط هاى فاسد مى تواند نتايج خوب دوران كودكى را نابود كند و خلق و خوى

پسنديده آن ها را به عادات بد و صفات ناپسند تبديل نمايد .80

مكتب آسمانى اسلام ، كه تربيت صحيح و سعادت بخش خود را

بر اساس احياى تمايلات عالى انسانى و تعديل غرايز و خواهش

هاى نفسانى استوار نموده ، به وسيله برنامه هاى علمى و عملى و از راه مراقبت در انجام فرايض دينى و تمرين وظايف عبادى

و اخلاقى ، پيروان خود را در احراز عادات پسنديده تقوا و مالكيت نفس و نيل به ملكات فاضله عدالت و اخلاق تشويق كرده

است .81

جوانان به دليل علايق مذهبى ، در مجالسى شركت مى كنند كه در آن بحث و گفتوگو مطرح باشد و بدين روى ، نقش سازمان

هاى مذهبى و اجتماعات و به خصوص مساجد ، در اين زمينه ، مى تواند سرنوشت ساز باشد . هم بر اساس وظيفه انسانى و

هم بر اساس تكليف اسلامى ، لازم است به هدايت و راهنمايى آنان پرداخت .

والدين به عنوان اولين مربيان جوان در محيط خانواده ، مربيان مدارس در محيط مدرسه و متولّيان و گردانندگان امور مساجد به

عنوان سومين و عمومى ترين محيط و جامعه تربيتى نقشى مهم و اساسى ايفا مى كنند .

تكيه بر مساجد به دليل نقش تاريخى اين پايگاه در زمينه تربيت و تعليم از يك سو و جنبه دينى و مذهبى آن ، كه مطابق با فطرت

پاك دوران جوانى و نوجوانى است ، از سوى ديگر مى باشد . بنابراين ، يكى از اساسى ترين وظايف والدين و مربيان تشويق

و ترغيب قولى و عملى جوانان و نوجوانان به شركت در برنامه هاى مساجد است .

گزارشى از يك تحقيق

بى ترديد ، در زمينه نقش تربيتى مساجد پژوهش هايى انجام گرفته و منابع متعددى منتشر شده است . اما آنچه توسط نگارنده

انجام شده پژوهشى است در زمينه برخى عوامل جذب جوانان به مسجد كه با نظرخواهى از جوانان صورت گرفته و نتايج

قابل توجهى به دست آمده است .

در اين تحقيق ، عوامل مورد نظر عبارت بودند از: امام جماعت ، وضعيت ظاهرى مسجد ، كتابخانه مسجد ، طولانى نشدن

نماز جماعت ، هيات امنا ، و كانون فرهنگى مستقر در م

جامعه آمارى اين تحقيق 438 نفر از جوانان مذهبى استان كرمان بودند كه از طريق پرسشنامه پاسخ بسته ، مورد نظرخواهى

قرارگرفتند .

نتايج به دست آمده پس از تجزيه و تحليل آمارى ، نشان مى دهد كه اكثر قريب به اتفاق جوانان وضعيت ظاهرى مساجد (

نظافت ، ساختمان و امكانات مورد نياز ) را مهم ترين عامل جذب خود به مسجد مى دانند . طولانى نشدن نمازهاى جماعت ،

ويژگى هاى امام جماعت ، كتابخانه ، كانون هاى فرهنگى ، و هيات أمنا _ به ترتيب _ در درجه بعدى از اهميت قرار دارند .

درجه بندى عوامل مزبور بدين قرار است:

1_ وضعيت ظاهرى مسجد ، 1/81 درصد;

2_ طولانى نشدن نمازهاى جماعت ، 2/72 درصد;

3_ امام جماعت مسجد ، 8/69 درصد;

4_ كتابخانه مسجد ، 6/55 درصد;

5_ فعاليت كانون هاى فرهنگى مساجد ، 54 درصد;

6_ هيئت امناى مسجد ، 6/36 درصد .

با توجه به نتايج مذكور و بررسى نتايج تحقيقات ديگرى كه در اين خصوص انجام گرفته است ، در مجموع راهكارهاى عملى

ذيل به منظور جذب جوانان به مسجد پيشنهاد مى شود:

نكات كاربردى و پيشنهادى

1- توسعه و ارتقاى فعاليت هاى فرهنگى و سياسى;

2- افزودن بر جاذبه هاى مسجد; مانند برگزارى كلاس هاى هنرى و علمى

در رشته هاى گوناگون ، تأسيس مكان هاى

مناسب ورزشى و دعوت از مربيان با تجربه براى آموزش ، برگزارى اردوهاى سياحتى و زيارتى ، نمايش فيلم و اجراى تئاتر

و مانند آن با رعايت موازين اسلامى .

3- تقويت مساجد از نظر امكانات ظاهرى; مانند رسيدگى به ساختمان مسجد ، نظافت و امكانات گرمازا و سرمازا از آن

جا كه در حال حاضر ، بيش تر مساجد زير نظر مركز رسيدگى به امور مساجد اداره مى شوند ، اين مركز مى تواند با همكارى

نهادهاى مستقر در استان ها و شهرستان ها ، مانند اداره كل ارشاد اسلامى ، سازمان تبليغات اسلامى و پايگاه هاى بسيج ، به

تقويت مادى و معنوى مساجد همت گمارد .

4- يكى از عوامل مهمى كه بر اساس نتايج تحقيق ، نقش تعيين كننده اى در جذب نسل جوان دارد ، «امام جماعت

مسجد» و ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى وى در برخورد با نمازگزاران است . بنابراين ، دقت در انتخاب امام جماعت با

ويژگى هاى خاص (خوش رفتارى با جوانان ، برخوردارى از تقواى كافى و مانند آن ) از نكات مهمى است كه مرجع اعزام

كننده بايد مورد نظر قرار دهد .

5- از عواملى كه در جذب نسل جوان به مسجد نقش زيادى دارد ، طولانى نشدن نمازهاى جماعت است . امام جماعت با

در نظر گرفتن اين نكته ، كه جذب و پس از آن حفظ جوانان در مسجد ، به ظرافت هاى خاصى نياز دارد ، بايد تلاش نمايد تا

رعايت حوصله و وقت نمازگزاران ، به ويژه قشر جوان ، را بنمايد .

6_ تشكيل

و تقويت كتابخانه مناسب براى مسجد و در اختيار داشتن كتاب هاى مفيد و متنوع يكى ديگر از راهكارهاى جذب

جوانان به مسجد مى باشد . براى جذب و استفاده بيش تر از امكانات كتابخانه ، مى توان به برگزارى مسابقات كتابخوانى ،

قصه نويسى و خلاصه نويسى كتاب و مانند آن اقدام كرد .

7_ بيان لطافت هاو ظرافت هاى نمازهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ، ائمّه اطهار (عليهم السلام ) ، اصحاب والاتبارشان و

علماى بزرگوار و رعايت اختصار در نمازهاى جماعت;

8_ معرفى نماز به عنوان عالى ترين ، زيباترين و رساترين سپاس ها از پروردگار در برابر نعمت هاى مادى كه خداوند به ما

عطا فرموده است;

9_ بيان آثار معنوى نماز; مانند اين كه نماز موجب روشنى چشم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى باشد ، نماز موجب

دورى انسان از فحشا و منكر است و مانند آن;

10_ تشويق و تحسين جوانان و نوجوانان نمازگزار با اعطاى جايزه هاى متنوع;

11- تبليغات گسترده درموردنمازوتوجيه فوايدوارزشمندى آن .

در پايان ، لازم به ذكر است كه مساجد آن گاه خواهند توانست نقش تاريخى خود را در تربيت عبادى ، اجتماعى ، سياسى و

فرهنگى ايفا كنند كه بتوانند مخاطبان خود ، به خصوص نسل جوان ، را جذب و حفظ نمايند .

پى نوشت ها

1_ محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، تهران: دارالكتب الاسلاميه ، 1362 ، ج 82 ، ص 164

2_و 3_ محمدبن الحسن ، الحر العاملى ، وسائل الشيعه ، تهران: مكتبة الاسلاميه ، 1403 ق ، ج 3 ، ص 422 / ج 1 ، ص

268

4_ ميرزا حسين نورى ، مستدرك

الوسائل ، قم ، موسسه آل البيت (عليه السلام ) لاحياء التراث ، 1414 ق ، ج 3 ، ص 361

5_ محمد بن الحسن الحر العاملى ، پيشين ، ج 5 ، ص 263

6_محمد بن سعد،الطبقات الكبرى،بيروت،داربيروت،1985 م ، ج 1 ، ص 146

7_محمد بن عمر واقدى،المغازى،بيروت،موسسة الاعلمى،1989م،ص 152

8_ روح الله الموسوى الخمينى ، صحيفه نور ، تهران ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، سازمان مدارك فرهنگى انقلاب

اسلامى ، 1370 ، ج 18 ، ص 67

9_ فضل بن حسن طبرسى ، تفسير مجمع البيان ، ج 6 ، ص 465

10_ ابى جعفر محمد صدوق ، علل الشرايع ، نجف ، المكتبة الحيدريه ، 1385 ق ، ج 2 ، ص 325

11_ ميرزا حسين نورى ، پيشين

12_ محمد بن الحسن حرّ عاملى ، پيشين ، ج 5 ، ص 372

13_ امام خمينى ، در جستوجوى راه از كلام امام ، تهران ، اميركبير ، 1361 ، دفتر دوم ، ص 192

14_ ناصر مكارم شيرزاى ، تفسير نمونه ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1363 ، ج 7 ، ص 317

15_ عبدالكريم بى آزار شيرازى ، تفسير كاشف ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1363 ، ج 5 ، ص 292

16_ 17_ 18_ محمد رشيدرضا ، تفسير المنار ، بيروت ، دارالمعرفه ، بى تا ، ج 10 ، ص 206

19_ فخرالدين رازى ، التفسير الكبير ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1411 ق ، ج 16 ، ص 9 _ 10

20_ ميرزا حسين نورى ، پيشين ، ج 3 ، ص 355 / ج 3 ، ص 363

21_ ميرزا حسين نورى ،

پيشين

22_ ابى جعفر محمد صدوق ، الخصال ، قم ، انتشارات اسلامى ، 1362 ، ج 1 ، ص 40 / ج 3 ، ص 483

23_ ابى جعفر محمد صدوق ، پيشين

24_ محمدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 83 ، ص 373

25_طه الولى،المساجد فى الاسلام،بيروت،دارالعلم للملايين،1409ق،ص 159

26- 27- 28- 29- Encyclopedia of Islam, V . 3, P . 317 .

30_ محمد مكى السباعى ، نقش كتابخانه هاى مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى ، ترجمه على شكويى ، ص 32

31- Ibid, V . 3, P . 317 .

32- Ibid, V . 3, P . 346 .

33- 34- Ibid, V . 3, P . 348 .

35- Abdol - Wahab, Waragal an al - Hadara . . . V . 1,

P . 109

36- Dahman, P . 120

37- Mahir, V . 1, P . 31

38- Muhammad Amin Tawfiq, . . . 11

39- Ibid, P . 11

40_ تقى الدين احمد المقريزى ، الخطط ، لبنان: مكتبة الاحياء العلوم ، بى تا ، ج 2 ، ص 249

41_ 42_ طه ، الولى ، المساجد فى الاسلام ، پيشين ، ص 159

43- Mahir, oput, V . 1, P . 18

44- Ency clopedia of Islam, V . 3, P . 349

45_ طه الولى ، پيشين ، ص 162

46- Ibid, V . 3, P . 349

47_ امام خمينى ، پيشين ، ص 37 به بعد

48_ ويلفرد كنت ول اسميت ، اسلام در جهان امروز ، ترجمه حسنعلى مهروى ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1356 ، ص 101

49_ 50_ 51_ امام خمينى ، صحيفه نور ، ج 18 ، ص 179; ج

18 ، ص 276; ج 17 ، ص 60

52_ ذبيح الله صفا ، آموزش و دانش در ايران ، ص 6 و 8

53_ عبدالرحيم غنيمه ، دانشگاه هاى بزرگ اسلامى ، ترجمه نورالله كسايى ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1372 ، ص 71

54_ احمد بن يحيى بلاذرى ، فتوح البلدان ، القاهره ، شركة طبع الكتب العربيه ، 1319 ق ، ص 71 و 78

55_ 56_ عبدالرحيم غنيمه ، پيشين ، ص 58 ، ص 62

57_ ابن فضل الله العمرى ، مسالك الابصار ، ج 1 ، ص 131

58_ محمد غزالى ، فاتحة العلوم ، ص 19

59_ ابوعبدالله محمد بن عمر رازى ، مناقب الامام الشافعى ، ص 20

60_ 61_ 62_ عبدالرحيم غنيمه ، پيشين ، ص 65

63_ على مبارك ، الخطط التوفيقيه ، ج 4 ، ص 827

64_ محمدباقر حجتى ، اسلام و تعليم و تربيت ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1357 ، ص 28 به نقل از: ادموند كليفورد

باسورث ، تاريخ سيستان ، ترجمه حسن انديشه ، تهران ، انتشارات امير كبير ، 1370

65_ محمدباقر حجتى ، همان ، ص 28

66_ عبدالرحيم غنيمه ، پيشين ، ص 70

67_ محمد سليمان الراوندى ، راحة الصدور ، تهران ، اميركبير ، 1364 ، ص 180 / ياقوت الحموى ، معجم الادباء ، بيروت ،

داراحياء التراث العربى ، بى تا ، ص 415

68_ . . .تاريخ جديد يزد ، ص 67 ، به نقل از: ذبيح الله صفا ، آموزش و دانش در ايران

69_ 70_ على قائمى ، شناخت ، هدايت و تربيت نوجوانان ، تهران ، اميرى ، 1363

71_«قيمةُ

كُلِّ امْرِء ما يُحْسِنُة .» (محمدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 17 ، ص 101 )

72_ محمدتقى فلسفى ، گفتار فلسفى; جوان از نظر عقل و احساسات ، تهران ، هيئت نشر معارف اسلامى ، 1348 ، ص 46

_ 48

73_ محمد بن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، ج 2 ، ص 86

74_ 75_ 76_ 77_ 78_ 79_ 80_ 81_ محمدتقى فلسفى ، پيشين ، ص 53 ، 60 ، 105 ، 109 ، 137 ، 142 ، 146

22- جوان و مبحث روشنفکري

پارادوکس روشن فکر بودن

روشنفکري و چالش ها

روشن فکرى داراى سه خصلت پرسشگرى ، درگيرى و مصلحت انديشى است و روشن فکر به طور همزمان هم پاسدار

سنت و هم پيشتاز تحول است . ازاين رو ، روشن فکر از مصاديق پارادوکس (تناقض نما ) به حساب مى آيد . از بررسى

آثار و انديشه هاى مرتضى مطهرى چنين به دست مى آيد که او يکى از مصاديق روشن فکر در جامعه معاصر ايران است .

آيا به راستى روشن فکرى چيست و روشن فکر کيست . هر پرسشگر ، هر تحصيل کرده و يا هر دگرانديشى را نمى توان در

زمره روشن فکران قلمداد کرد . روشن فکرى به عنوان يک عمل اجتماعى وظيفه اى خطير ، اقدامى پيچيده و نه نو ، کارويژه اى

پرمخاطره و دستاوردى با پى آمدهاى عميق و دگرگون ساز است . اولاً ، وظيفه اى خطير است؛ زيرا تنها بر يک گروه و يا

دسته خاص تأثيرگزار نيست؛ بلکه بر کليت هويتى و جهت گيرى جامعه تأثير مى گذارد . ثانيا ، اقدامى پيچيده است؛ زيرا

چندبعدى است: هم به حوزه نظر کار دارد و هم به حوزه عمل دلالت مى کند؛ هم به مقولات معيشتى و ناسوتى ، مانند سياست

و اقتصاد توجه دارد و هم به مقولات سعادت

ابدى و لاهوتى ، مانند فرهنگ ، سنت ، اخلاق و دين عنايت مى کند . ثالثا ، کارويژه

اى پرمخاطره است؛ زيرا به هر جنبه از زندگى مدنى که توجه کند ، به احتمال زياد به دليل گوهر پرسشگرانه آن به قباى

گروهى برمى خورد و گاه پرسش کننده را به دردسر مى اندازد . همه روشن فکران داراى يک خصيصه مهم هستند و آن مسئله

پرسشگرى است . بنابراين ، اولين و مهم ترين عنصر در تعريف مفهوم روشن فکرى پرسشگرى است . اما منظور از

پرسشگرى چيست . وقتى آدمى با پرسش از چيستى ها آغاز مى کند ، اولين قدم را در جهت خروج از زمره حيوانات برمى

دارد و روند خودآگاهى را در پيش مى گيرد که نتيجه آن انسان شدن است . البته ، پرسشگرى متعهدانه با سخنان بهانه جويانه

فاصله بسيار دارد . پرسشگر بودن به معناى سست اصولى و يا بى اصولى نيست؛ درحالى که بهانه جويى ، در موارد بسيارى ،

فرصت طلبى و نان به نرخ روز خوردن است . در جوامعى که از نظر توليد تمدنى ، زنده و پويا هستند ، سنت روشن فکرى

زنده است؛ حرفه روشن فکرى استمرار دارد و عملى با ارزش تلقى مى شود؛ وجدان اجتماع بيدار است و تشکيک و انتقادجويى

از روند سازندگى است . از آنجا که اين عمل با طرح پرسش هايى عميق و گاه هستى شناسانه روى مى دهد ، روشن فکرى به

حوزه نظرى ، يعنى به مقولات «چرايى» و «چيستى» توجه دارد و ذهن او کمتر به «چگونگى» مى پردازد . در

واقع اين عمل آخر ، يعنى تمرکز بر «چگونگى» ، در زمره کارويژه و وظيفه قشر فن آور و اربابان صناعت است . آنها

هستند

که وضع موجود را مى پذيرند و در پى آن هستند که نحوه کارکرد ساختار جامعه را بدانند؛ به کارآمدى آن کمک کنند و

حتى آن را به ديگران نيز تعليم دهند؛ درحالى که روشن فکرى چون از گوهر مقولات مى پرسد ، در ظاهر وضع موجود را به

چالش مى کشد ، و در واقع سرنخ هايى به سوى حقايق ارائه مى کند . تا آنجا که روشن فکرى عملى است که دغدغه چرايى و

چيستى دارد ، در واقع به حوزه فلسفه تعلق دارد و بنابراين ، روشن فکرى را مى توان در زمره فعاليت هاى زندگى فلسفى قرار

داد . اما جالب اين است که همه روشن فکران را مى توان فيلسوف قلمداد کرد؛ ولى همه فلاسفه روشن فکر نيستند . در

بسيارى موارد ، زندگى فلسفى در عرصه جدال و کشمکش باقى مى ماند؛ درحالى که روشن فکرى مقوله اى انتزاعى ، خيال انديشى

و يا محال انديشى نيست؛ بلکه انضمامى است و با حوزه عمل ارتباط مستقيم دارد . اصحاب روشن فکرى نيز مانند فلاسفه ،

حقيقت را مى ستايند؛ اما قدرى جلوتر رفته و در پى آنند که معناى حقيقت را در عرصه عمل جست وجو کنند و حتى تحقق

بخشند . البته اين عبارت آخر ممکن است اين تصور را ايجاد کند که روشن فکرى عملى әʘǘәɠاست . اگر مراد از

سياست ، داشتن دغدغه منافع عام و خير عموم باشد ، در آن صورت روشن فکرى با سياست عجين است؛ ولى اگر مراد از

سياست ، دغدغه قدرت داشتن است ، در آن صورت راه اربابان روشن فکرى از راه اربابان سياست جدا مى شود . بدين

ترتيب ، ويژگى دوم روشن فکرى ، آميختگى آن با عقل عملى است و لذا روشن فکرى را بايد به مقوله اى

که با پرسشگرى و

درگيرى سروکار دارد تعبير کرد . در عين حال ، ويژگى هاى مقوله روشن فکرى به اينجا ختم نمى شود . هرگونه

پرسشگرى و هر نوع درگيرى به ناچار در زمان و مکان خاص رخ مى دهد و لذا دو پرسش عمده ديگر ، روشن فکرى را جهت

مى دهد: اول اينکه آيا پرسشگرى و درگيرى در زمانى که اعمال مى شود ، اقدامى بهنگام و بِروز بوده است و دوم اينکه آيا در

متن فرهنگى و در چارچوب ارزشى غالب محقق شده است . اگر عمل پرسشگرى و درگيرى بيش از حد به گذشته ذهن

مربوط باشد ، اقدامى متحجر ، ارتجاعى ، نابهنگام و گذشته گراست و اگر بيش از حد به آينده ذهن ربط داشته باشد ، يک پرسشگرى

خيالى و محال انديشى است . روشن فکر ميان گذشته و حال قرار دارد؛ يعنى بايد به گذشته واقف و به آينده حساس باشد .

توجه کردن به سبک و سنگين کردن زمان و مکان را در اصطلاح و در سپهر انديشه اجتماعى ، مصلحت بينى مى خوانند .

توجه به مکان در مصلحت بينى به معنى توجه کردن به ارزش هاى جامعه اى است که در آن حيات روشن فکرانه محقق شود .

ارزش هاى شناخته شده در جامعه ، از يک سو عبارت اند از علايق و دلبستگى ها به گذشته و يا ميراث و سنت ، و از سوى ديگر

شامل اميدها و آرمان ها براى تحولات آينده است . به زبان ديگر ، مى توان ادعا کرد که مصلحت بينى همانا در چهارراه «

گذشته و آينده» و «سنت طلبى و تحول خواهى» قرار گرفتن است . اگر يک روشن فکر فرضى به ارزش ها ، سنت ،

ميراث ، فرهنگ و

مکانى که در آنجا انديشه و عمل مى کند پاى بند نباشد ، اقدامش سطحى و بى ريشه خواهد بود . از طرفى ، اگر

روشن فکرى به آينده و تحول خواهى بى توجه باشد ، در جهت حفظ وضع موجود بيهوده تلاش مى کند؛ از افقى برخوردار نيست و

صرفا ميراث خوار است و باز هم کنار زده مى شود . بدين ترتيب ، خصيصه سوم روشن فکرى همانا مصلحت بينى است و

مى توان آن را به انديشه و عملى پرسشگر ، درگير و مصلحت انديش تعريف کرد .

روشن فکر ، خواه لاهوتى (دينى ) و خواه ناسوتى (سکولار ) ، موجودى نامطلع و کودن نيست . او مى داند در جامعه اش

چه مى گذرد و از طرفى حد و حدودشناس هم هست و چون مى داند که پاسدارى از حد و حدود براى دوام و بقا ضرورت دارد ،

نه مى تواند به زمان حساس نباشد و نه قادر است نظام ارزشى محيط را ناديده بگيرد؛ نه مى تواند به طور جزمى به گذشته

بچسبد و نه آينده موهومى را صيقل بزند . در صورت اول ، مرتجع ، متحجر و خشک مغز است و در صورت دوم ، خيال باف ،

اوهام انديش و پندارگرا . وظيفه اوست که با فطانت ، ذکاوت و هوشمندى ، شکاف ميان گذشته و آينده و سنت و تحول را پر

کند . بايد متوجه باشيم که هر شکافى به تدريج به انقطاع و نابهنگامى فرهنگى منجر مى شود و آن نيز به نوبه خود ،

ازخودبيگانگى هاى جامعه سوز و انسجام برانداز در پى خواهد داشت . بهبود چنين نابسامانى هاى بزرگى ، هزينه سنگينى در

بردارد . پارادوکس همين است که روشن فکر واقعى به طور هم زمان هم پاسدار سنت و هم

پيشتاز تحول است .

آيا مرتضى مطهرى روشن فکرى را به گونه اى که اينجا ارائه شد مى فهميد و دلايل آن را فراراه خود قرار داده بود . اولين و

مهم ترين خصيصه روشن فکرى ، پرسشگرى و آن هم از نوع فلسفى آن است . مطهرى مصداق هر دو بود . او پرسش از

مقولات اساسى و شناخت شناسانه را دوست مى داشت و اين خصلت پسنديده را در دوران تحصيل تقويت کرد و تعالى بخشيد .

مصداق ديگر روشن فکرى را درگيرى واقع گرايانه با مسائل عملى و پرسش هاى مشکل دنيايى و حتى روزمره دانستيم . به

نظر مى رسد که مطهرى هم خود را در جهان واقع و درگير با مقولات ملموس زيست مى کرد و هم خود را نسبت به اين جهان ،

فاعل مى دانست . عنوان کتاب هاى متعددى که از وى به جا مانده است ، اين درگيرى با مقولات روزمره را به وضوح نشان

مى دهد . به اين ترتيب ، مطهرى با شاخص دوم ، يعنى درگيرى نيز آشناست .

منظور از اينکه يکى از خصوصيات روشن فکران ، بهنگام بودن آن است و اينکه بهنگامى در دو وجه زمانى و مکانى معنى دارد

اين است که فرد روشن فکر مى بايست هم به تأثير زمان واقف باشد و هم نسبت به ارزش ها و ويژگى هاى محلى يک مکان خاص

اشراف داشته باشد . اين توجه همراه با قدرشناسى نسبت به زمان و مکان بود که مطهرى را به روشن فکرى مصلحت بين و

مسئول تبديل نمود .

آيا مطهرى پاسدارى سنت و پيش تازى تحول را به طور هم زمان انجام مى داد . در جواب آن مى توان گفت که وى اين وظيفه

را خوب مى شناخت و به آن عمل

مى کرد و کتاب مهم ، تأثيرگذار و پرخواننده او با عنوان خدمات متقابل اسلام و ايران ، بهترين

مصداق پاسدارى از سنت است . در واقع آشتى دادن ايرانيان با دو روى سکه هويتشان ، بهترين سپر دفاعى در قبال حملات

وارداتى را فراهم آورد؛ دو جناح افراطى و پوزشگر غرب گرا و سنت گرا را خلع سلاح نمود و نسل جوان دانشگاهى ايرانىِ

زمان خويش را با ميراثشان آشتى داد و آشنا نمود . در خصوص «پيش تازى تحول در انديشه مطهرى» مى توان به جنبه

هاى متعددى از نوشته ها و آثار وى اشاره کرد و از آن جمله مقوله بحث برانگيز زمان خود ، يعنى حجاب است . او در قبال

تندروى هاى تجددگرايانه دوران پهلوى با طرح تازه اى از مقوله حجاب ، روزآمدى جالبى از آن ارائه مى کند . در عين حال ،

سنت گرايانى هم بودند که ، به همان اندازه افراطى ، راه حل روز ايران را پشت کردن به هر قدمى در راه تجدد مى دانستند .

مطهرى در کتاب مسئله حجاب ، قرائتى از آزادى خواهى زنان ارائه مى کند که هم با تدبير تجددگرايانه اربابان سياست روز

سازگارى نداشت و هم با نگرش بسيارى از سنت گرايان در تضاد بود .

نکته اى که به گمان من قابل توجه و مهم است تمايزى است که او ميان سه مقوله برهنگى ، مستورى و محجوبى مى گذارد .

شک نيست که برهنگى ، نقض غرض است و اصولاً بازى حد و مرز را زير پا مى گذارد . اما تأکيد صرف بر پوشش نيز گاه

خلط مبحث مى کند؛ زيرا پوشش يکى از ابزارهاى کمک به محجوب بودن است و نبايد جانشين اصل فلسفى آن

تلقى شود . به

زعم وى ، طرف داران الگوى برهنگى و يا طرف داران الگوى مستورى ، هر دو فلسفه حجاب را به درستى نفهميده اند . به

زعم او ، حجاب يک اصل تمدنى است .

مقاله حاضر از دو بخش تشکيل يافته است: نخست ، ارائه تعريفى متعادل و معقول از مفهوم روشن فکرى و دوم ، بازشناخت

شخصيت روشن فکرانه شهيد مطهرى . آنچه اين نوشتار را متمايز مى کند اين است که از منظرى بيرونى و به شيوه اى

غيرجانب دارانه به رشته تحرير درآمده است . در اهميت اين دو محور ، دو نکته را يادآور مى شويم:

1- در سال هاى اخير غالبا تنها بر يکى از ابعاد روشن فکرى تأکيد شده است و روشن فکر را با عنصر نوخواهى ، سنت شکنى

و نفى گذشته معرفى کرده اند و بسيارى بر اين باور شده اند که مقوله روشن فکرى با دين خواهى و پاسداشت از سنت منافات

دارد . اما نويسنده با نگاهى دقيق تر و به دور از احساسات سياسى حاکم بر سال هاى اخير ، به درستى بر همپايى و هم زمانى

سنت و نوخواهى و لزوم استمرار و پايايى سنت و هويت در فرآيند تحولات فرهنگى و اجتماعى اشاره مى کند و تلاش نموده

است تا مقوله روشن فکرى را در يک ساحت واقعى و عينى به تصوير کشد . البته روشن است که جناب رجائى با انگاره و

اعتقاد خويش به تعريف تجدد و سنت مى پردازد و با حفظ ارزش اين دو مقوله ، ديدگاه خويش را دنبال مى کند . اما اين نکته

سبب نمى شود که با تلقى هاى ديگرى از سنت و تجدد نيز بتوان با ايشان در تعريف و رسالت روشن فکرى به تفاهم و توافق

نسبى

رسيد . به هر حال ، تعريف و رهيافت ارائه شده در اين نوشتار مى تواند يکى از پيشنهادهاى مناسب براى بحث و گفت

وگو پيرامون رسالت روشن فکرى در جامعه معاصر ايران باشد . رسيدن به يک تفاهم نسبى در اين مقوله مى تواند ظرفيت

هاى نخبگان جامعه ما را به يکديگر نزديک سازد و طبقه نخبگان ايران را در اين دوران حساس در انجام رسالت تاريخى خويش

يارى رساند .

2- بخش دوم مقاله نيز از همين جهت خالى از لطف نيست . هرچند به نظر مى رسد که مطالب اين بخش چندان تازه

نيست ، اما در شناخت مرز رسالت روشن فکر در ميانه تدين و تجدد تا اندازه اى راه گشاست . بى گمان مطهرى يکى از

تجربه هاى زيباى فرهنگ اسلامى در جمع ميان واقعيت با آرمان يا پويايى و توسعه با حقايق و ارزش هاى بنيادين است و فرهنگ

رجائى از نگاه خويش بر اين نکته تأکيد کرده است . روش انديشه ورزى و دغدغه گره گشايى را بايد از آن شهيد فرزانه و

امثال او آموخت و البته به همان سطح و ساحت هم نبايد اکتفا کرد . شناخت اين اصل در شرايط کنونى جامعه ايران ، بيش از

پيش اهميت دارد و تأخير در اين امر به تأخير در افزايش سطح فرهنگى ما خواهد افزود .

منبع

فرهنگ رجائى

پايان روشن فکرى

مقدمه

جريان روشن فکرى در ايران با ايدئولوژى و ايده هاى انقلابى شروع شد: ايدئولوژى سوسياليستى ، ايدئولوژى ناسيوناليستى

و ايدئولوژى دينى . از يک طرف با روشن فکران سوسياليست روبه رو بوديم و دغدغه آنها تغيير در ساخت اقتصادى و

اجتماعى بود . به زعم اين روشن فکران ، هرگونه تغيير در روابط توليد ، از راه تغيير در ساخت سياسى امکان پذير مى شد .

از مرحوم دکتر تقى ارانى تا مرحوم بيژن جزنى ، همه در زمره اين دسته از روشن فکران قرار مى گرفتند . از طرف ديگر ،

روشن فکران ناسيوناليستى ، با شدت و دل مشغولى کمتر ، کوشش داشتند تا با ايجاد جنبش ملى ، فرهنگ و مناسبات زندگى

اجتماعى ايرانيان را با اصول و آرمان آزادى و برابرى و استقلال پيوند دهند . از بعضى مبارزان ملى و حقوق مدنى تا

مرحوم مصدق و تا شادروان داريوش فروهر ، همه در زمره اين دسته از روشن فکران محسوب مى شدند . روشن فکران دينى

کوشش داشتند تا با ساخت شکنى در شيوه نگرش سنتى به دين و طرح سيستميک و هندسى تفکر دينى ، جريان ساخت شکنى را

متوجه بنيادهاى ذهنى جامعه کنند . از مرحوم آيت اللَّه نايينى تا مرحوم بازرگان و تا دکتر شريعتى و پس از او ، در زمره اين

دسته از روشن فکران محسوب مى شوند .

در اروپاى قرن نوزدهم ، روشن فکران هم ايدئولوژيست بودند و هم انقلابى . آنها که نه ايدئولوژيست بودند و نه انقلابى ، در

زمره «انتلکتوئل»ها محسوب مى شدند ، مانند آگوست کنت در فلسفه اجتماعى ، آدام اسميت در اقتصاد و لايب نيتس در فلسفه

طبيعى . روشن فکران قرن هفدهم و هجدهم يا پايه گذاران

انقلاب فرانسه بودند و يا از طرف داران سرسخت انقلاب .

آيا وقتى ايدئولوژى ها به طور کلى و ايده انقلاب به طور خاص ، به مثابه دو عنصر مهم گفتمان روشن فکرى کنار گذاشته مى

شوند ، خود به خود به پايان روشن فکرى نرسيده ايم . ليوتار معتقد است که جريان تجدد و روشن فکرى در اروپا با «روايت

هاى بزرگ» آغاز شد: دموکراسى ، سوسياليسم ، ليبراليسم و برابرى حقوقى و . . . .

آلن تورن پس از اشاره به جريان افول عقل گرايى معتقد است که قرن بيستم اگرچه قرن پيروزى فن بود ، اما قرن غروب

نوگرايى نيز بود . در جامعه غربى هيچ اصل وحدت بخشى که در گذشته تحت روايت هاى بزرگ مطرح مى شد ، وجود

ندارد . هيچ روشن فکر بااهميتى در فرانسه وجود ندارد که از تجدد ستايش کرده باشد . آيا (1 ) اينک در آستانه نقطه

پايانى تجدد ، رسالت تورن نيز به پايان رسيده است .

بنا به اظهارنظر ليوتار علم ، مشروعيت خود را از روايت هاى فلسفى و سياسى اتخاذ مى کرد . اين روايت ها مهم ترين کوشش

فکرى فلاسفه اجتماعى و طبيعى براى نزديک شدن به حقيقت به شمار مى رفت . روشن فکران نيز به نوبه خود همين کوشش

ها را در حوزه عمل اجتماعى به کار بستند . اما در «انقلاب ساختارى ارزش ها» که ژان بودريا از آن ياد مى کند ، اين

کوشش ها وارونه مى شوند . بدين معنا (2 ) که در وارونه سازى ساختارى ارزش ها ، جريان مشروعيت وارونه مى

شود . يعنى روايت هاى فلسفى و سياسى نيستند که به کوشش هاى علمى و تکنيکى مشروعيت مى بخشند؛ بلکه به عکس ،

پيشرفت هاى علمى و قابليت هاى تکنيکى است که به روايت هاى

فلسفى و سياسى مشروعيت مى دهند . بنا به اين تکنولوژى ،

«کارآيى» و «کاربردشناسى» چيزها ، جانشين سمت گيرى هاى «حقيقت مدار» پيش از خود مى شود .

تکنولوژى نوعى بازى است که به مقولاتى چون حقيقت عدالت و زيبايى توجهى ندارد . هدف ها به وسيله پول و سرمايه

تعيين مى شوند و روش ها از ميزان «قابليت اجرايى» هر چيز استخراج مى شوند . وقتى حقيقتى وجود ندارد ، انديشه

ورزان به جاى اثبات يا رد کردن مقولات ، به روش هايى که بر ارزش افزوده پولى مى افزايد اهميت مى دهند: «بدون پول

هيچ مدرکى وجود نخواهد داشت . يعنى حقيقت ، اثبات پذيرى گزاره ها و مدرک بى ارزش است؛ بازى علمى ، بازى زبان

ثروتمندان مى شود؛ به طورى که شخص ثروتمندتر ، شانس مشروعيت بيشترى دارد» . (3 )

آيا وقتى رابطه مشروعيت دهنده و مشروعيت گيرنده در انقلاب ساختارى ارزش هاوارونه مى شود ، وقتى حقيقت جاى خود را

به ميزان «قابليت اجرايى» چيزها مى دهد ، وقتى حساسيت ها و دغدغه فکرى براى اثبات و درستى و نادرستى مقولات از

ميان مى رود و از نظر کارآيى ، اثبات يا رد حقيقت ، ارزش يکسانى پيدا مى کنند و ، از اين بيشتر ، ارزش يک لنگه کفش از تمام

آثار شکسپير بيشتر مى شود ، روشن فکران جاى خود را به هوشمندانى (انتلکتوئل ها ) نمى دهند که ، دريافت «چيرگى بر

چيزها» را بهتر از راه قابليت اجرايى و کاربردى چيزها کسب مى کنند . امروز پيوند ميان علم ، تکنولوژى و سودمندى

آن قدر مستحکم شده که روشن فکران را يا به انزوا برده و يا در پايان بخشيدن به رسالت آنها ، وجود انتلکتوئل ها را در پى يافتن

اين پاسخ که «چه

بايد کرد» ضرورى ساخته است . بديهى است که ما بعد از اين هدف چنين ضرورتى ، حقيقت نخواهد

بود؛ بلکه «قدرت» اولويت اصلى اين هدف است . به گفته ليوتار «امروز تنها هدف معتبر در گفتمان حاميان مالى

پژوهش ، قدرت است . دانشمندان ، تکنسين ها و ابزار نه براى يافتن حقيقت ، بلکه براى اثبات مستدل قدرت خريدار مى

شوند» . (4 )

سرانجام وقتى همه روايت ها به پايان مى رسند ، آيا روايتى هست که روشن فکران بخواهند آن را در قالب يک آرمان و يا يک پيام

بيان کنند؛ يا آنکه نحله جديدى از جريان روشن فکرى در حال ظهور است که تا آن حد آرمان گرايى و ايده هاى انقلابى را ترک

مى گويد که فرهنگ را با سرگرمى و تفريح در مى آميزد؛ يا نه ، مشرب جديدى از روشن فکرى در حال شکل گيرى است که سنت

روشن فکرى را با «لذت قابليت کاربردى چيزها» ترک گفته است . آيا روشن فکران با ترک ايدئولوژى و انقلاب ، مناط

عقلى خود را که با «نقد قدرت» و «نقد سنت» پيوند مى خورد ترک نگفته اند . آيا امروز با دسته اى از روشن فکران

روبه رو هستيم که به جاى نقد قدرت و سنت ، سرنوشت خود را هم با سنت ، مستقر و هم با قدرت مستعجل ، پيوند داده است .

آيا در اين صورت شيوه روشن فکرى آمريکايى ، سرمشق ساير روشن فکران قرار نگرفته است . در اين حال وقتى روشن

فکران جايگاه تاريخى خود را ترک مى گويند ، آيا بازهم مى توان آن را در جايگاه جديد ، روشن فکر اطلاق کرد .

بيانيه روشن فکران آمريکايى در دفاع از سياست هاى ضدتروريستى دولت بوش ، خصوصيت اين طيف از روشن فکرى

را به

خوبى نشان مى دهد . آقاى دکتر مرتضى مرديها در مقاله اى به نام «روشن فکرى از نوع آمريکايى ، ترکيبى متناقض» معتقد

است که روايت روشن فکران آمريکايى به دليل شرايط جامعه شناختى و تاريخى جامعه آمريکايى است که به وجود آمد . اين

شرايط بود که روشن فکر آمريکايى را از موضع اپوزسيون بودن قدرت و سنت برحذر داشت . «روشن فکر آمريکايى معتقد

است که در برابر قدرت بايد واقع بين بود» . آيا وصف آقاى مرديها (5 ) از روشن فکران آمريکايى ، وصف دل مشغولى

هاى خود او به داشتن چنين ويژگى هايى براى روشن فکرى نيست . چنانچه در سطور بعدى علاقه خود را چنين بيان مى

کند: «بنابراين به نظر مى رسد اطلاق اين تعبير به کسانى که مدافع و مؤيد قدرت و سنت اند ، ما را به قبول تعريف عام ترى از

روشن فکرى واداشته است که روشن فکران آمريکايى و . . . اقسام آن اند و اين گستره با مفاد عقل روشن فکرى ، تطابق

بيشترى دارد» . اين روشن فکران دغدغه اين حقيقت را که چگونه و چرا وجود (6 ) تضادها و نابرابرى هايى که «نظم

هانتينگتونى» بر طبيعت نظام تکنيکى افزوده و فرجامى جز توليد «ايدز و خشونت» نيافته است ، در سر ندارند . زيرا

اقتضاى قابليت اجرايى چيزها ، اقتضاى هوشمندى و عقلانيت ابزارى و اقتضاى عقلانيت محاسبه گر ، خنثى کردن بحران ها و

تمام آنچه که به دامن قدرت مى چسبد ، در تراکم و تخليه انرژى محرکه نسل جوان با انواع سرگرمى هاست .

آقاى دکتر مرتضى مرديها يکى از روشن فکران و مصلحانى است که به دليل موضوع بحث اين نوشتار ، مورد توجه است .

مطالعه انديشه و نظرات او از حيث

نقد روشن فکرى حايز اهميت است . او در زمره استثناافرادى در ايران است که فلسفه

«لذت گرايى» و «مصلحت گرايى» را از مکاتبى که در وجه تسميه «لذت» و «مصلحت» به وجود آمده ، فراتر

برده است . علاقه مفرط آقاى مرديها به اثبات نيروى محرکه لذت ، پافشارى او را از علاقه و توجه بنيان گذاران اين مکتب

چون جرمى بنتام و ادوارد مور فراتر مى برد تا جايى که او در تفسير عوامل محرکه انقلاب ، کسب لذت را هدف همه انقلابات

مى شناسد . به اين عبارت توجه کنيد: «شرط اوليه انقلاب ، يعنى ميل به مانع شکنى قدرت ، ثروت و منزلت به منظور

کسب لذت ، کمابيش هميشه و در همه جا فراهم بوده است»

از نقطه نظر آقاى دکتر مرديها ، کوشش نظام صنعتى بر تک ساحتى نمودن انسان ، کوششى مبتنى بر درک طبيعت اولى و نهايى

خود انسان است: «من معتقدم انسان تک ساحتى است و تا به حال دليلى هم بر تغيير اين نظر نداشته ام . به اين معنا که

نظرم قطعى نيست . حکم قانونى نمى دهم ، ولى انسان ها تا به حال اين گونه بوده اند . انسان مجموعه متراکمى از خواسته

هاست و به دنبال خوردن آب و غذا و اعمال کردن تسلط خودش بر ديگران است و موتور انرژى انسان ها همين است» .

بنابراين ، کوشش انتقادى هربرت مارکوزه و طرف داران مکتب انتقادى به نظام صنعتى ، دور (7 ) شدن از حقيقت خود

انسان است . او در ادامه معتقد است: «ساحت ديگر انسان از همين ساحت اولى او سرچشمه مى گيرد . يعنى آدميان

چون هر يک در پى خواهش ها ، اميال و

لذت هاى خود هستند ، به تدريج به نقطه اى عقلانى مى رسند که آن دسته از قواعد زندگى

اجتماعى که مانع تحقق خواهش هاست ، حذف و قواعد و آداب ديگرى که متضمن اين خواهش هاست ، وضع و تکامل پيدا کند»

آقاى مرديها مى پرسد: «چرا انبيا موفق نشده اند و چرا تمام ايدئولوژى هايى که معتقدند اخلاق را بايد دوساحتى تفسير کرد ، تا

به حال موفق نشده اند و انسان ها همچنان برخلاف دستورات دينى ، خيانت و دزدى مى کنند» . علتش اين است که تا به حال

مى خواسته ايم ساحت دوم را در تضاد با ساحت اول مطرح کنيم . به نظر من اين ساحت دوم از همان ساحت اول که منافع

فردى است ، به نحو ضعيفى منشأ دارد و نبايد اينها را در تضاد با هم قرار دهيم .

آقاى دکتر مرديها در کتاب دفاع از عقلانيت از طبيعت شرور انسان دفاع مى کند . او مى نويسد: «اگر طومار آدمى را باز

کنيم ، چيزى جز طمع و عقل ابزارساز يافت نمى شود» . او معتقد است که اگر هر يک از آدميان خود را از مجازات ايمن

مى يافتند ، (8 ) گرگ يکديگر مى شدند . انسان در پى ارضاء خواهش هاى خود است و همواره در اين کوشش با منع هاى

اجتماعى و دينى بسيارى روبه روست و از اين نظر تمدن غرب را مى توان پايانه تکامل زندگى مدنى و تاريخى آدمى دانست .

زيرا اين تمدن حاصل کوشش تاريخى بشر در از ميان برداشتن منع هايى است که در غالب «توتم و تابو» بر خواهش ها و

تمنيات آدميان پرده حجاب و محرمات کشيده است . فرهنگ و تمدن غرب آخرين سرمنزل کاروان پيشرفت و تحول

است .

فرهنگ غرب نيز از اين نظر ، فرهنگى جهانى است که حداکثر موانع کام جويى را از ميان برده است»

از نابختيارى جامعه ايرانى است که وقتى روشن فکران و مصلحانش جا در پاى انديشه گران مغرب زمين مى گذارند ، به جاى

آن دسته از انديشه گرانى که نظرياتشان نافى وجدان ملى نيست ، به آن دسته از انديشه گرانى تأسى مى جويند که در وارونگى

ارزش ها ، وارونگى نظام توقعات و چيزى چون «پوست گرگ بر اندام انسان انداختن» ، پيش گام بوده اند . امروز جامعه

ايران بيش از هميشه گرفتار منافع فردى و خصوصى است . به طورى که اين منافع در تضاد و تقابل با منافع ملى قرار

گرفته است . عقلانيت ابزارى بيش از هميشه جامعه و تک تک افراد را زندانى خواهش ها و تمنيات خويش کرده است . وقتى

چنين تحليل هايى از سوى روشن فکران و مصلحان مى بينيم ، آيا نبايد آنها را در زمره زندانيانى بشماريم که سائق ها و خواهش

هاى منحط جامعه ايجاد کرده اند . آيا اين روشن فکران سرمشق جامعه خود هستند و يا نه به عکس ، آنها سرمشق خود را از

منحطترين وضعيت روان شناختى جامعه گرفته اند . آيا اين است درک شرايط و زمانه مطابق نظريه آقاى مرديها ، اگر انسان

موجودى تک ساحتى است و محرک او چيزى جز اميال و خواهش هاى او نيست ، آيا تبيين انسان از حيث تک ساحتى بودن ، ميل و

خواهشى نيست که خود نويسنده به نظريه سازى درباره آن نياز داشته است . آيا اين اشکال به وجود نمى آيد که اين

پافشارى ها چيزى جز منفعت و مصلحت خود ايشان نيست . آيا او به جز کار انتلکتوئلى

، در کسب و کار معيشتى و احياناً

تجارت ، آدم موفقى نيست .

اگر «چه بايد کرد»ها و «از کجا بايد آغازکرد»هاى روشن فکران ، ناظر به محرک هايى است که از خواهش ها و سائق هاى

لذت جويانه آنها ناشى مى شود ، مفهوم «حس مسئوليت اجتماعى» که آقاى مرديها در مقاله خود از آن ياد مى کند چيست .

مفهوم حس مسئوليت اجتماعى ، خود ، ناظر به ساحت درونى و ذاتى انسان است ، نه ساحت اشتقاقى . آنچه که از ساحت

نخست ، اشتقاق مى شود ، چيزى است که به تصديق عقلانيت ابزارى مى رسد . يعنى نوعى «خواست فرعى» و مصلحت

انديشى که از الزامات زندگى مدنى استخراج مى شود . يعنى چيزى که عقل آن را به مثابه ابزار تسهيل دست يابى به منافع و

لذت ها تصديق مى کند . بديهى است که عقل ابزارى هرگاه و به هر دليل قواعد و الزامات اجتماعى را مصلحتانه تصديق و

دعوت به تبعيت از آن نموده است ، به همان دليل ، هرگاه عقل ابزارى چيزى را مطابق و يا بر ضد منافع آنى يا دائمى خود

يافت ، مى تواند از پذيرش آن امتناع کند . مفهوم حس مسئوليت اجتماعى و تفسير آن در ساحتى که به محرک هاى لذت جويانه

انسان ارجاع مى شود ، حاوى تناقض درونى است . تفسير حس مسئوليت اجتماعى به محرک ها و سائق هاى اولى ، به منزله

پايان عصرى است که روشن فکران جايگاه نقد قدرت را به نقد کردن لذت ترک گفته اند و پايان روشنفکرانى که به موجب ساحت

غريزى خويش ، مهر خاتميت به ايدئولوژى و انقلاب مى زنند . ليکن حقيقت اين است که تا زمانى که اصول انديشه راهنماى

آزادى وجود دارد و بنيادگذاران و فرهيختگان اين انديشه در آزاد کردن انسان و جامعه از زندان قدرت مى کوشند ، چراغ

روشن فکرى بر هر کرانه تاريکى از جهان خواهد تابيد .

1- روشن فکرى همچون ساير پديده هاى بشرى دچار آفات و کاستى هايى است که آسيب شناسى آن مى تواند گام مؤثرى در

پيراستن اين آفات و کاستى ها باشد . نوشتار «پايان روشن فکرى» در نقد روشن فکرى ايرانى را مى توان سرمشق مناسبى

در جهت آسيب شناسى روشن فکران ايرانى به شمار آورد .

2- يکى از مهم ترين آفات روشن فکرى ايرانى ، تقليدى بودن آن است . متأسفانه روشن فکرى ايرانى پديده اى خودجوش

و برآمده از فرهنگ اسلامى ايرانى نبوده است . همان گونه که روشن فکرانى همچون شريعتى و جلال آل احمد نيز اعتراف

نموده اند ، روشن فکرى ايرانى يک کپى نازل از جريان روشن فکرى در غرب است .

3- تقسيم جريان روشن فکرى در ايران به سه نحله سوسياليستى ، ناسيوناليستى و دينى يکى از دسته بندى هاى مختلف در اين

زمينه است . تا کنون گونه شناسى هاى متفاوتى از جريان هاى روشن فکرى ايرانى ارائه شده است که مبناهاى متفاوتى در آن

وجود دارد . از باب نمونه برخى جريان هاى فکرى را مبناى دسته بندى روشن فکران قرار داده اند و عده اى ديگر متعلق نقد

را . ازاين رو در (9 ) ارزيابى اين تقسيم بندى ها و انتخاب تقسيم مناسب بايد به اختلافاتى که وجود دارد و مبناهاى متفاوتى

که اتخاذ شده است توجه نمود .

4- به نظر مى رسد همان گونه که پاره اى از روشن فکران ايرانى هم تأکيد کرده اند ، اين گونه طبقه بندى هايى که از تاريخ

روشن فکرى ايرانى ارائه مى شود ، مخدوش است؛ چرا که اولاً ، روشن فکرى کارنامه منسجمى در ايران ندارد و ثانياً ، آنچه

نويسنده محترم در خصوص

نسل هاى روشن فکرى در ايران گفتند ، قابل پذيرش نيست؛ زيرا در هر يک از نسل هاى سه گانه

مى توان افرادى را نشان داد که در قالب مفاهيم سه گانه سوسياليستى ، ناسيوناليستى و دينى قرار نمى گيرند . (10 )

5- مقاله همچون پاره اى ديگر از متفکران ، علت زوال روشن فکران را به پايان رسيدن «روايت هاى بزرگ» ذکر مى کند

و عده اى وجوه ديگر را ذکر کرده اند . براى مثال گفته مى شود که به دليل گسترش تکنولوژى هاى اطلاعاتى و ساير تحولاتى

که در عرصه جهانى رخ داده است ، روشن فکر تا حدودى از الگوى همه چيزدانى تنزل کرده است؛ لذا بهتر است به جاى کلمه

«زوال» از همان کم شدن نقش روشن فکرى استفاده کنيم . البته به نظر مى رسد علت اصلى زوال ، افول يا انحطاط جريان

روشن فکرى نه صرفاً در زوال روايت هاى بزرگ يا پيدايش تکنولوژى هاى اطلاعاتى و گسترده شدن اطلاعات در سطح جامعه ،

بلکه در عدم تعهد روشن فکرى به ارزش هاى انسانى است .

ژولين بندا در کتاب خيانت روشن فکران مى نويسد: «روشن فکران بارها و بارها به سربازان گفته بودند که در راه فرهنگ يا

تمدن مى جنگند؛ بربريت دشمن را تقبيح و محکوم کرده بودند ، بى آنکه گزارش فجايع را به معرض انتقاد بى طرفانه بگزارند و

رقابت ميان قدرت ها را که نمونه هاى فراوانى در تاريخ گذشته اروپا داشت ، جهاد مقدس قلمداد نموده بودند . آنها به منافع

دولت ها و کينه متقابل ملت ها صورت پر طول و تفصيل و دروغين عقلانيت داده بودند . به بيان ديگر ، به رسالت خويش که

خدمت به ارزش هاى عالى و جاويدى مانند حقيقت و عدالت است ، خيانت ورزيده بودند» . (11

)

منبع

احمد فعال

پي نوشت

1- رک: آلن تورن ، تجربه مدرنيته ، ترجمه مرتضى مرديها .

2- ژان بودريادر سايه اکثريت خاموش ، ترجمه پيام يزدانجو .

3- فرانسوا ليوتار ، وضعيت پست مدرن ترجمه نوذرى ، ص 147

4- . همان ، ص 140

5- . مرتضى مرديها ، «قرآن ميمون» ، آفتاب ، ش 32

6- گفت وگوى هاشم آغاجرى و مرتضى مرديها ، هلال ، 80/4/2

7- هربرت مارکوزه ، انسان تک ساحتى

8- مرتضى مرديها ، دفاع از عقلانيت

9- حسين عليزاده ، روشن فکرى از نگاه روشن فکران ، صص 207 206

10- محمد تقى قزلسفکى ، قرن روشن فکران ، ص 251

11-همان ، ص 23

تحجر و تجدد از منظر استاد شهيد مطهري

آسيب شناسي دينداري

استادشهيدمطهري،اسلام شناسي کم نظير1 بود که در دو جهت درک ديني (دين شناسي ) و درد ديني (دينداري ) از وسعت

انديشه ، آفاق فکري گسترده و جامع ، و مساله شناسي ، زمان شناسي ، بيداري و بينايي در عرصه ي تفکر ديني ، خطرشناسي و

معرفت به ضرورت ها ، هدف ها ، موضوعات ، نيازهاي عصري و مرزباني انديشه ي ناب اسلامي برخوردار بود . او با ابعاد

فکري گسترده ، حضور در زمان ، شناخت مرزهاي فکري ، شناخت تحولات و حقانيت مکتب اسلام2 توانست مبناي فکري نظام

اسلامي را که از کتاب و سنت برگرفته بود ، پي ريزي نمايد .3

استاد شهيد با عقل سليم و رشد يافته و روح لطيف و نوراني و بهره گيري از استادان حکمت ، عرفان ، فقه و شريعت اسلامي و

انديشه پويا و بالنده ، کارآمد ، خلاق ، نقاد و مولد خويش توانست در دو بعد ايجابي و سلبي به ادراک و ابلاغ صحيح انديشه و

بينش اسلامي بپردازد . او اعتقاد راسخ داشت که جهان بيني اسلامي ، توانمندي لازم را در

تبيين عقلاني جهان داشته و

اثبات پذير ، تعهدآور ، حرارت زا ، تقدس بخش و عشق آفرين است و همه هم خويش را در راستاي انحراف شناسي فکري و عملي

از دو جبهه ي ذيل به کار برد:

الف . جبهه ي بيروني که در خارج از محيط و جامعه ي اسلامي ، به وسيله ي بيگانگان شکل گرفته و انديشه هاي آن ها ، چه

غربي و چه شرقي را به داخل ، وارد مي کرد .

ب . جبهه دروني که خطر آن را به مراتب بيش تر از جبهه بيروني ، مي دانست .

استاد مطهري با تحليل درست و جامعي که از جريانات کلامي ، فلسفي و مجموعه ي معارف و فرهنگ اسلامي داشت ، خطراتي

چون جهل ، جمود و التقاط را مطرح و با آن ها مبارزه کرد،4 به آسيب شناسي معرفتي و اجتماعي فرهنگ اسلامي پرداخته

است و چون متفکري نقاد و دردمند ، ايفاي مسووليت کرد و در عرصه هاي حکمت نظري و عملي ، مسايل معرفتي و اجتماعي ،

نقش آفرين بود . او به احيأ انديشه و تفکر اسلامي پرداخت و مصونيت هر نهضت اجتماعي از افتادن در دام جريان ها را ،

مرهون نهضت فکري و فرهنگي مي دانست5 از وضع انتشارات اسلامي بسيار نگران و از نفوذ انديشه هاي بيگانه با مارک

اسلامي،6 چه از روي سوء نيت يا بدون آن ، بسيار دل نگران بود ، راه مبارزه را عرضه داشتن صريح مکتب در همه ي زمينه ها

با زبان روز دانسته7 و تفکر اسلامي را تفکري آسيب ديده و آفت زده مي دانست که بايد به آسيب شناسي و آفت زدايي آن

پرداخت . آفات را به قديم و جديد تقسيم کرده،8 عوامل تصفيه تفکر اسلامي را در رجوع به قرآن

، سنت ، سيره ناب پيامبر و

ائمه (ع ) و عقل مي دانست9 و با دو مسير انحرافي افراط و تفريط در عرصه ي معارف ديني به شدت مخالفت کرده ،

مبارزه ي عقلاني مي کرد و راه اعتدال را تبيين و ترويج مي فرمود .10

در اين مقاله برآنيم تا دو انحراف عظيم جمود و جهل که منشا تحجرگرايي و تجددطلبي افراطي و التقاطزدگي است و هر کدام

در هر عصر و زماني با روحي واحد ، قالبي متکثر و متعدد به حسب زمان مي پوشند و نقابدارانه در متن و بدنه ي فرهنگ و

آموزه هاي اسلامي نفوذ مي کنند را از افق انديشه ي استاد مطهري مطرح و راه درمان آن را جست و جو نماييم تا در دام

پوزيتويسم معرفتي و ليبراليسم فکري و اجتماعي و سکولاريسم نظري و عملي قرار نگيريم و معيار سنجش و شناخت درست

معرفت و عمل ديني را به دست آوريم ، در دام پلوراليسم نقابدار ديني قرار نگرفته ، با معنويت زميني که جاي معنويت آسماني را

مي گيرد و به عنوان دين مشترک عرضه مي شود ، مبارزه نماييم و با انديشه هاي ناب آن شهيد زنده و پاينده به نقل و نقد

انديشه هاي بيگانه پرداخته و در جهت تبيين درست ، جامع و ناب تفکر اسلامي برآييم و چون او بر دو روي يک سکه ، يعني

توانايي ، پويايي و کارآمدي دين از يک طرف و خلوص و شفافيت تفکر ديني از طرف ديگر ، تکيه و تاکيد کنيم تا با احيا دين و

اصلاح جامعه ديني به سوي آرمان هاي دست يافتني اسلام ناب محمدي (ص ) در عرصه هاي گوناگون گام برداريم بمن الله

و

کرمه .

تحجر و اقسام آن

شناخت مفهوم واژه ها يا واژه شناسي و تصور درست از آن ، نقش بسزايي در شناخت مظاهر و کارکردهاي آن داشته و از

مغالطه سازي ها جلوگيري مي نمايد چنانکه استاد شهيد مطهري نيز در مباحث و موضوعات گوناگون بر آن تکيه داشت؛ شناخت

لايه ها ، دقايق و حتي دگرگوني هاي يک اصطلاح در تاريخ بشر ، نهايت امر مفهوم شناسي و تصور فراگير و عميق از آن ها

است ، استاد منشا بسياري از کج فهمي ها و سطحي نگري هايي که در حوزه بينش ها و گرايش هاي ديني و حتي فلسفي -

عرفاني به وجود آمده است را عدم درک و دريافت شفاف و همه جانبه ي تصوري و سپس تصديقي آن ها مي داند که مايه ي قلب ،

تحريف حقايق ، انحراف معرفتي و کژ روي هاي رفتاري شده است ، براي مثال در حوزه موضوعات اعتقادي ، عدم تصور

عميق و روشن از «مفهوم خدا»11 و در حوزه ي اخلاق و ارزش هاي ديني و تربيتي ، فقدان درک و تجزيه و تحليل عام و

دقيق از اخلاق اسلامي ، عرفان اسلامي و مفاهيمي چون زهد ، توکل ، صبر ، شرح صدر ، انتظار و . . .12 و در حوزه احکام و

شريعت ، عدم برداشت و تفسير منطقي و جامع نگرانه از فقه و فرآيند مرتبط و به هم پيوسته فقه عبادي ، سياسي ، اجتماعي و

اقتصادي13 ، عاملي شده تا اسلام را در چارچوب هاي محدود و قالب هاي از هم گسسته تفسير نمايند و از جاودانگي و جهان

شمولي آن غافل گردند و در فرجام ، پيوست اندام واره و متعامل عقايد ، اخلاق و اعمال را به گسست تبديل نمايند و بين جهان بيني

و ايديولوژي اسلامي از يک سو و معرفت و منطق از سوي ديگر و حوزه ي آموزه هاي معرفتي و تربيتي و اجتماعي ، چالش و

شکاف عميق ايجاد نمايند که خود ، بن مايه ي بسياري از انحراف انديشي ها ، تحريف گروي ها و نفاق ورزي هاي تاريخي شده

است و چه بسيار که تحجرانديشي و جمودباوري و تجددگرايي کهنه و نو ، سرچشمه هايش را در نشناختن مفهوم ها و دريافت

نکردن تصوري و تصديقي معالم و معارف اسلامي داشته است و شگفت و شگرف زا است که بدانيم و بيابيم «تحجر» به

معناي ايستايي ، تحول ناپذيري ، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزش هاي حق و متعالي است که هم در ساحت بينش و دانش (

تحجر ) و هم در حوزه گرايش و رفتار (جمود ) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهاي معرفت ياب و منابع

شناخت زا را نيز شامل مي گردد و اين با بررسي واژگاني ، در قرآن نيز به دست مي آيد ، مثلا وقتي دل و دماغ سنگواره و قلب

قسي شده را خداي سبحان مطرح مي نمايد که: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشد قسوه . . .» (

بقره/74 ) در حقيقت آدمياني را منظور مي کند که تمام وجودشان سخت و سياه شده و در برابر انديشه ، اشراق ، شناخت و

شهود نفوذ ناپذيرند ، از جرگه اصحاب تفکر و انديشه و ارباب شهود و ذوق خارج و هدايت ناپذيرند و اينان کساني اند که به «

دس نفس» پرداخته و خاب و خسران14 عقلاني و باطني و آن گاه رفتاري ، شامل حالشان شده است . پس تحجر عقلي ،

قلبي

و تحجر در موضع عملي و رفتاري ، علت عدم پذيرش حق و گرايش به کمال و سعادت واقعي مي گردد لذاست که «

تحجرگرايي» مانع جدي در شکوفايي انديشه ديني و ايجاد تعامل مثبت نظري و عملي با «حقيقت» ، «معرفت» ، حکمت و

حکومت ، مديريت و سياست و حتي تقدير معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزه هاي بسته و رسوب شده و انعطاف

ناپذير در برخورد با اقتضائات زمان و مکان و تغيير موضوع و محمول ها ندارند و هرگز پذيراي نقد انديشه و عمل خويش ،

بازشناسي و بازنگري فکر و فعل به اصطلاح اسلامي خود نيستند و همواره راکد و تحول ناپذيرند ، البته ناگفته نماند تحجر و

دگم انديشي ، در همه مکتب ها تعميم پذير است ، حتي در «تجددگرايي افراطي» نوعي تحجرگرايي و جمودزدگي است . چرا

که ممکن است کساني در نوگرايي و تجددخواهي خويش ، هيچ نگاه چالش برانگيز با عقايد خود را برنتابند و در نوخواهي خود ،

تحجر پيشه کنند . چنان که اينک در تقابل بين سنت و مدرنيته ، چنين آفتي ظهور کرده و سنت گرايان تفريطي با مدرنيست هاي

افراطي هيچيک به شعاع هاي انديشه متعادل و راه برون رفت از تحجر سنت و مدرنيته نمي انديشند . استاد شهيد مطهري اين

دو پديده شوم و ويرانگر را با ريشه هاي پيدايش و گسترش آن ها يعني «جمود» و «جهل» تفسير نموده ، مي فرمايد:

«جامد از هر چه «نو» است متنفر است و جز با کهنه خو نمي گيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات

زمان ، به نام «تجدد» و ترقي موجه مي شمارد .»15

پس هم متحجر و هم

متجدد با رويکردهاي افراطي و تفريطي از خط اعتدال خارج و گرفتار بيماري خطرناک توقف ، سقوط و

انحراف هستند و در تفسير و برقراري ارتباط هاي چهارگانه «خود با خدا» «خود با خود» «خود با جهان» و «خود

با جامعه» عاجز و آسيب پذيرند . به تعبير دردمندانه و درست استاد ، اسلام ناب هم با «جمود» و هم با «جهالت»

مخالف است و خطر هر دو را متوجه خود مي داند .16 به همين دليل استاد ، مساله عقب ماندگي مسلمين و سير قهقرايي جامعه

اسلامي را چنين طرح مي نمايد:

«امروز مسلمانان در مقايسه با بسياري از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان ، در حال انحطاط و تاخير رقت

باري به سر مي برند .»17

و در تحليل آن ، به سه بخش اشاره مي کند: 1 . اسلام 2 . مسلمانان 3 . بيگانگان . در بخش اول به خطر «

تحريف» در انديشه اسلامي و عدم معرفت خالص و فراگير آموزه هاي اسلامي اشاره کرده و به «تحريف زدايي» از

چهره ناب مفاهيم بينشي و ارزشي مي پردازد ، که از جمله آن ها پرداختن به مقوله جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است .

کتاب «انسان و سرنوشت» استاد در همين زمينه نگارش يافت و آن گاه مقوله هايي چون امر به معروف و نهي از منکر ،

تقوا ، جهاد ، توکل ، صبر و . . . را بازشناسي و بازسازي مي نمايد و مي فرمايد:

«اسلام در مقررات خود ، به يک سلسله عبادات و اذکار و يک رشته اندرزهاي اخلاقي اکتفا نکرده است ، همان طوري که

روابط بندگان با خدا را بيان کرده است ، خطوط

اصلي روابط انسان ها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يکديگر در شکل هاي

گوناگون ، بيان کرده است .»18 و در يک مقياس کلان و کلي ، تفريطِ تحجر و افراط تجدد هر دو برادران دوقلوي جهل اند «

الجاهل اما مفرِط او مفرٍّط»19

پس «متحجر» دگم انديش و جمودباور است و حاضر نيست به انديشه ها و ايده هاي غير از خود يا «جز من» کمترين

توجهي داشته باشد و «متجدد» با قرار گرفتن در چرخش زمان زدگي و پيشرفت تکنولوژي و صنعت ، از اصول و

ارزش هاي انساني و اعتقادي گريزان و خود به نوعي با بيماري «تحجر» مواجه است20 و در عمليات فردي و اجتماعي ،

به نوعي در چالش هميشگي با نقطه نظرات و سرمايه هاي فکري ، اجتماعي و علمي ديگران است . تجددگرايي در ميان برخي

نوگرايان و روشنفکران اسلامي ، به «التقاط» و «نفاق ورزي» انديشه اي و اجتماعي مي انجامد که استاد شهيد آن را در

آثاري چون «علل گرايش به ماترياليسم» و «اسلام و تجدد» و «اسلام و مقتضيات زمان» و . . . مطرح

کرده اند . پس در افق انديشه استاد ، تحجر و تجدد با صبغه تفريط و افراط ، هر دو عامل بازدارنده جامعه اسلامي و بشري

هستند که فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شکوفايي او به سوي «تعالي» جلوگيري

مي کند .

پيشينه تاريخي و مولفه هاي تحجرگرايي

استاد شهيد مطهري ، رويکرد تاريخي با متد تحليلي و عقلاني را ، در فهم و ارزيابي موضوع و مسايل فکري و اجتماعي ، بسيار

مهم و ضرور مي داند و عدم نگرش به تاريخ پيدايش و گسترش مسايل در حوزه هاي مختلف

را ، خطر ساز دانسته و آسيبي

جدي براي فرهنگ ، جامعه و تحليل جامع و عقلاني به شمار مي آورد .21 او در باب اسلام شناسي به سه نوع شناخت افراطي ،

تفريطي و اعتدالي اشاره کرده ، مي گويد:

«يکسري جريان هاي فکري در دنياي اسلام پيش آمده است که بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت جريان هايي که يک نوع

افراط کاري و دخل و تصرف هاي بيجا در امور ديني بوده است . متقابلا جريان هاي فکري ديگري در دنياي اسلام پيش آمده

است که تفريط و کندروي و جمود بوده است - ولي همه مربوط به گذشته بود - مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و

جريان «معتدلي» را طي کند .»22 استاد با نگرش به گذشته و حال انديشه اسلامي ، مقوله آسيب شناسي و آفت زدايي در

حوزه فرهنگ و معرفت ديني را بسيار مهم و ضرور دانسته و از آفات نظري و عملي معرفت ديني ، تلويح و تصريح به

جريان هاي انحرافي مي کند . مجموع و برآيند کلي انديشه هاي استاد ، گوياي جريان هاي ذيل است:

1- جرياني که تئوري «حسبنا کتاب الله» را در رسيدن به مقاصد حکومتي و سياسي اش مطرح و نقطه عطفي در

انحراف فکري شد و به مهجوريت عترت و انزواي سنت و سيره نبوي انجاميده ، دست جامعه اسلامي را از دامان پيامبر

(ص ) و عترت پاکش کوتاه کرد .

2- جرياني که در برابر آن «حسبنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح و به مهجوريت قرآن کريم اهتمام ورزيد و جامعه را از

معارف و آموزه هاي اصيل وحياني باز داشت .

3- جرياني که در قالب تقدس ، مساله معرفت ناپذيري و دست

نيافتني بودن آموزه هاي قرآني را مطرح کرد و با شعار «اين

التراب و رب الارباب» به «تعطيل تفکر» انجاميد که آنان را معطله ناميده اند .23 اين سه جريان به شدت گرفتار «

تحجرگرايي و جمودانديشي» شدند ، که ريشه هاي فکري و رواني داشت . براي اثبات اين ادعا کافي است تحقيقي در تاريخ

تطور و تحول انديشه اسلامي و ماجراهاي فکري و فرهنگي درون جامعه اسلامي انجام پذيرد . جريان «اخباري گري و

ظاهرگرايي» در برابر جريان «باطني گرايي و تاويل گرايي» يعني دو نظام فکري معيوب و آسيب ديده اسماعيليان و

حنبليان از يک طرف ، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخباري گري در حوزه انديشه ي شيعي در قرن دهم هجري قمري از طرف

ديگر ، ضربات سخت و سهمگيني بر پيکر فرهنگ اسلامي وارد نمود که به تعبير بسيار تلخ ، عميق و دردمندانه ي استاد :

«ضربه اي که اسلام از دست اخباري گري شيعي خورد ، از هيچ گروه و جرياني نخورد . البته در برابر اين قشري گرايي ها ،

انديشه و انديشمندان زنده و پويايي ، قد علم کردند و راست قامتانه ايستادگي نمودند . . . .»

جريان نفوذي و پرورش يافته امويان ، يعني «مرجئه» که با عملگرايي در کنار ايمان گرايي ، ضديت داشت نيز ، ضربه اي

جبران ناپذير زد که هنوز سايه هاي شوم آن بر آسمان زندگي مسلمين حضور نامبارک دارد .

به هر حال تفکر اسلامي و بينش و گرايش ديني با دو خطر کلي و کلان بسيار جدي مواجه بوده و هست:

الف . خطر جمودگرايي و تحجر ، يا جمادت و جهالت .

ب . خطر التقاطپذيري و خود کم بيني فرهنگي و ايدئولوژيک .

پس از يک نگاه

، معرفت نابرداري دين (جريان سوم ) و از نگاه ديگر ، معرفت برداري محدود ، تک ساحتي و تک منبعي که

قرآن (جريان اول ) يا سنت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم ) و يا معرفت هاي بشري صرفِ خالي از معرفت

ديني را مطرح مي کند ، به تفکيک دين و معرفت ديني در آغاز و آن گاه ترتيب احکام حاکم بر علوم بشري (همچون ناکامل ،

ناثابت و نامقدس بودن ) بر خود دين ، اهتمام ورزيده اند و سپس نظريه اول (تفکيک دين و . . . ) را «در قبض و بسط

تئوريک شريعت» و نظريه دوم (ترتيب احکام . . . ) را در «بسط تجربه نبوي» ساختارمند و روشمند کرده اند و از

تفکيک گرايي دين و ايديولوژي ، دانش و ارزش ، دين و معرفت ديني ، دين و حکومت ، دين و کمال ، به «تعميم نبوت» و «

انقطاع امامت و ولايت» رسيده اند که در واقع همانا دين منهاي دين و اسلام منهاي اسلام است و اين انديشه نيز محصول

عصري کردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفي سازي انديشه و تفکر ديني است که به سکولاريسم نظري و عملي

مي انجامد و ليبراليسم معرفتي و رفتاري را ترويج مي نمايد . البته ليبراليسم نقابدار امروز ، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم

عريان گذشته در تفسير دين،24 و تعميم نبوت جديد ، تعميم امامت قديم را يادآور است .25

استاد شهيد مطهري ، تهديدهاي گذشته ي تاريخ تفکر اسلامي در حوزه «دين شناسي» را ، در جمود و قشري گري اشعريان و

حنبليان که به تفسيرهاي ظاهر بينانه ، قياس هاي نابجا و حتي تاويل هاي مادي

گرايانه منتهي مي شد ، مي بيند . آن ها براي عقل

آدمي در فهم و معرفت ديني ، نقش و منزلتي قائل نبودند26 و مايه رکود و قرار گرفتن کلام اصيل در تزويرهاي سياسي و فرقه

سازي هاي کلامي شدند . استاد ، جريان خوارج و مارقيگري را اولين جريان جمود آميز در ضربه زدن به اسلام معرفي کرد

که در بستري سياسي ، بر اثر خلاهاي فکري و معرفتي و فقدان عمق انديشه و درک مفاهيم قرآني شکل گرفت .27 استاد ،

مولفه هايي چون: نگرش محدود به اسلام ، عدم شناخت نيازهاي زمان ، عدم پاسخ گويي عميق و فراگير به سوال ها و شبهات

و حتي توقف در آن ها و در جا زدن و شبيه سازي فرهنگ اسلام به فرهنگ کليسايي قرون وسطا را از مولفه هاي ساختاري و

بنيادين جهل ، جمود ، تحجر و زمينه ساز خطر تجدد افراطي برمي شمارد .28 او هم چنان که «تقشر و زهد مآبي جاهلانه» و

«جمود فکري ، فرهنگي ، علمي و سياسي» را عامل گرايش مردم به مادي گري مي داند ، «زمان زدگي و عدم بصيرت به

اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاي زمان» و «عدم معرفت به نيازهاي ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير»

و «عدم اجتهاد پويا و کارآمد با مکانيسم جامع خويش» را ، عامل تجددزدگي و تجددگرايي افراطي و به عبارتي تحجرگرايي

مدرنيسمي ، عصري کردن دين و در نهايت به محاق کشاندن آن مي داند .

شناخت عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به دين

بحث در ماهيت ، عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به «دين» است در اين جا بايد به دو سوال پاسخ داد:

1- چرا و چگونه جمودگرايي و

تحجر به وجود آمده ، رشد پيدا کرد ؟

2- انديشه متحجرانه و جامدانه چه پيامدهاي منفي و لوازم خطرناکي را داشته و دارد ؟

از طرف ديگر ، تفکر التقاطي قديم و جديد ، علم زدگي ، زمان پرستي و تحجرگرايي ، هر کدام در چه زمان و با چه مولفه هايي پديد

آمدند ؟ و چه نتايج تلخ و عوارض منفي در حوزه هاي فرهنگ ديني و عرصه هاي اجتماعي و سياسي بر جاي گذاشتند ؟

بنابراين: چهار سوال محوري پيرامون دو پديده انحرافي که به دو ساحت تفکر و انديشه ، و جامعه و سياست بر مي گردد ،

وجود دارد و به نظر مي رسد با سه جهت (رويکرد ) مي توان به آن ها پرداخت:

1- . رويکرد تاريخي - اجتماعي (نقلي )

2- رويکرد کلامي - فلسفي (عقلي )

3- رويکرد عملي - فرهنگي (تجربي )

در اينجا قبل از ورود به بحث هاي سه گانه ، لازم است در ماهيت شناسي دو جريان «جمود» و «علم زدگي» از استاد

مطالبي مفيد و کارساز نقل گردد:

دو بيماري خطرناک همواره آدمي را تهديد مي کند ، بيماري جمود و جهالت . نتيجه بيماري اول «توقف و سکون» و

بازماندن از پيشروي و توسعه است و نتيجه بيماري دوم «سقوط و انحراف» است . جامد از هر چه «نو» است متنفر

است و جز با کهنه خو نمي گيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان ، به نام تجدد و ترقي ، موجه

مي شمارد .29

«در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي ، حساسيت مثبت و مبارکي پيدا شد ، که قابل تقدير است و ليکن برخي از اين

اصلاحات ، دچار آفت «تجددگرايي افراطي» شده که آسيب

جدي است .»30

در اين جا ذکر دو مطلب لازم است:

يکي اين که اکثر افرادي که از پيشرفت ، تکامل و تغيير اوضاع زمان دم مي زنند ، خيال مي کنند هر تغييري که در اوضاع

اجتماعي پيدا مي شود ، خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد ، بايد به حساب تکامل و پيشرفت گذاشته شود ، و اين

از گمراه کننده ترين افکاري است که دامن گير مردم امروز شده است .

به خيال اين گروه ، چون وسائل و ابزارهاي زندگي روز به روز عوض مي شود ، و کامل تر جاي ناقص تر را مي گيرد ، و چون

علم و صنعت در حال پيشرفت است ، پس تمام تغييراتي که در زندگي انسان پيدا مي شود نوعي پيشرفت و ترقي است ، و بايد از

آن استقبال کرد ، بلکه اين روند ، «جبر زمان» است و خواه و ناخواه جاي خود را باز مي کند ، در صورتي که نه همه ي

تغييرات ، نتيجه مستقيم علم و صنعت است ، و نه ضرورت و جبري در کار است .

در همان جايي که علم در حال پيشروي است ، طبيعت هوس باز و درنده خوي بشر هم بيکار نيست . علم و عقل ، بشر را به

سوي کمال جلو مي برد ، اما طبيعت هوس باز و درنده خوي بشر مي کوشد علم را به صورت ابزاري براي خود و در خدمت

هوس شهواني و حيواني خود بگمارد .

زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد ، فساد و انحراف هم دارد . بايد با پيشرفت زمان ، پيشروي کرد ، و با فساد و

انحراف هم مبارزه کرد . مصلح و مرتجع هر

دو عليه زمان قيام مي کنند با اين تفاوت که مصلح ، عليه انحراف زمان ، و

مرتجع ، عليه پيشرفت زمان قيام مي کند . اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس کلي خوبي ها و بدي ها بدانيم ، پس خود زمان و

تغييرات آن را با چه مقياسي اندازه گيري کنيم ؟ اگر همه چيز را با زمان تطبيق کنيم ، خود زمان را با چه چيزي تطبيق دهيم ؟

اگر بشر بايد دست بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات زمان باشد ، پس نقش فعال و خلاق اراده بشر کجا

مي رود ؟ . . .31

يعني طبقه متسنک جاهل ، طبقه متعبد جاهل ، طبقه خشک مقدس در دنياي اسلام به وجود آمد که با تربيت اسلامي آشنا نيست ولي

علاقه مند به اسلام است با روح اسلام آشنا نيست ولي به پوسته اسلام چسبيده است . . . .32

اسلام براي نيازهاي ثابت ، قوانين ثابت و براي نيازهاي متغير ، وضع متغيري در نظر گرفته است .33

«به جاي آن که اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند ، سليقه و روح حاکم بر زمان را معيار اسلام قرار

مي دهند .»34

استاد شهيد مطهري درباره ي سازگاري اسلام ، با توسعه ي تمدن ، فرهنگ و صورت هاي متغير زندگي ، محورهاي شش گانه اي

را مطرح مي کردند که عبارتند از:

1- توجه اسلام به روح و معنا نه قالب و شکل (معناگروي نه صورت گرايي ) .35

2- قوانين ثابت براي احتياج ثابت و قوانين متغير براي احتياج متغير .36

3- مساله اهم و مهم که بر محور مصالح عاليه تفسير پذيرند .37

4-وجود قوانيني چون لاحرج و لاضرر که قواعد حاکم اند و

کار تعديل و کنترل قوانين ديگر را به عهده دارند .38

5- اختيارات حاکم و ولي جامعه .39

6- اصل اجتهاد که قوه محرکه اسلام بوده و مايه هماهنگي دين با پيشرفت تمدن است .40

«تجربه هاي گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از يک نوع آزاد فکري - و لو از روي سوء نيت - برخوردار بوده

است نه تنها به ضرر اسلام نبوده ، بلکه در نهايت به سود اسلام بوده است . از اسلام فقط با يک نيرو مي شود پاسداري کرد و

آن علم است و آزادي دادن به افکار مخالف ، و مواجهه صريح و روشن با آن ها . . . آينده انقلاب ما در صورتي تضمين

خواهد شد که عدالت و آزادي را حفظ کنيم .»41

«اگر چه مردم در مسايلي که بايد در آن فکر کنند ، از ترس اين که مبادا اشتباه بکنند ، به هر طريقي آزادي فکري ندهيم و يا

روحشان را بترسانيم که در فلان موضوع ديني و مذهبي مبادا فکر بکني ، اين مردم هرگز فکرشان در مسايل ديني رشد نمي کند

و پيش نمي رود .»42

«يکي ديگر رسميت دادن به عقل و مبارزه با جمود است که ظاهريون و حنابله و اخباريون ما مظهر جمودهاي اسلامي هستند

و ضد عقل .»43

«حيات و مرگ يک جامعه به حيات و مرگ فکر آن جامعه بسته است . اگر فکر يک جامعه مرد ، يعني فکر نداشت و يا فکرش

کج و انحرافي و غلط بود ، آن جامعه مرده است و اگر فکر جامعه زنده بود ، آن جامعه زنده است؛ اين است که افراد خواهان

حيات يک جامعه ،

بايد به احيا و نفخ صور و حشر فکري بپردازند . . .»44

استاد ضمن توجه دادن به خطر تحجر و جمود زدگي و تبيين ريشه هاي تحجر فرهنگي ، فقهي ، سياسي و اجتماعي و نگرش به

اسلام بدون توجه به فلسفه اجتماعي آن و حاکميت روح «جمود» بر اخباري گري و نقشه فقهي که از فقه «حنبلي» تاثير

پذير است ، نياز اسلام به اجتهاد پويا و بالنده و کارساز و رهايي فقه و مقررات اسلامي از فاجعه کم نظير و قرباني شدن آن در

برابر مقررات اروپايي45 و نياز به شيخ الطايفه ها و محقق طوسي ها و بوعلي سيناهاي به اضافه قرن حاضر46 را مطرح

کرده ، به آشتي دادن جامعه اسلامي با فرهنگ و تمدن اصيل و رشد يافته اسلامي و اعتماد و اعتنا به آن و بازگشت به

خوشبختي اسلامي اهتمام ويژه ورزيده ، مي گويد:

«تمدن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايي که چشم ها را خيره و عقل ها را حيران کرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره

دارد به اقرار و اعتراف محققين غربي ، بيش از هر چيز از تمدن با شکوه اسلامي مايه گرفته است .»47

و از اين رهگذر به «نوگرايي اسلامي» در طول «نوانديشي ديني» و توليد تفکر و نهضت احياگري اسلامي مي پردازد و

با درک درست از آفات و خطرات نوگرايي افراطي و توجه دادن به آن ها ، چند مولفه را در نوگرايي و تجددخواهي معتدل و

منطقي اسلامي مطرح مي نمايد که عبارتند از:

1-هر تغييري که در اوضاع اجتماعي پيدا مي شود ، پيشرفت نيست و زمان نبايد مطلقا حاکم باشد بلکه معيارهاي اسلامي ،

عقلاني بايد منظور گردد .

2- تطبيق مقررات اسلام با

مقتضيات زمان به معناي جايگزين سازي مقررات جديد و نسخ مقررات گذشته نيست .

3- تغييرات و پديده هاي جديد که در زمان پيدا مي شوند دو گونه اند تکاملي و انحرافي و انسان بايد بين اين دو تمايز قائل

شود .

4- نبايد با جمودورزي ، از هر چه نو است گريزان و با جهل ، از هر پديده نوظهوري استقبال کرد .

5-جهل و جمود هر دو براي تفکر اصيل اسلامي خطر سازند ، يکي بر کهنه پرستي و ديگري بر نوپرستي مبتني است و هر

دو ، تناقض علم و دين را ترويج مي نمايند .48

استاد ، اسلام را ديني جامع ، جهان شمول و جاودانه مي داند که قابليت اداره جوامع انساني را در همه ساحت ها و عرصه ها

داراست اما آفات و خطرات درون ديني و برون ديني او را تهديد مي کند که با توجه و اعمال موارد ذيل ، مي توان مانع آن ها

شد:

1- انديشه ورزي منطقي بدون قرارگرفتن در دام افراط و تفريط .

2-رهاسازي جامعه به خصوص دانشمندان از بلاي جزم انديشي و دگماتيسم معرفتي و رفتاري .

3- آزادسازي جامعه به خصوص فرهيختگان آن از خطر التقاط ، تجددزدگي و زمان پرستي .

4- رهيدن جامعه به خصوص جامعه علمي و روشنفکري از آفت تقليد و تلقين که ثمراتي همچون عقل گرايي افراطي ،

جايگزيني عقل به جاي وحي ، اعتقاد به عقلانيت ابزارهاي مطلق ، سرمايه سالاري ، تکنيک گرايي ، انسان گرايي ،

مردم سالاري ليبرال و سکولارزدگي و ليبراليسم در حوزه عقل ، اخلاق و زندگي را به بار مي آورد .

و به نظر مي رسد روش ها و رويکردهاي دين شناختي با متدهاي رياضي گرايانه و تجربه گروانه ، جامعه شناختي ، معرفت شناختي

و . . . که سابقه نسبتا طولاني

، از مشروطه تا حال در ايران داشته و خطوط افراط و تفريط را در تفسير اسلام در پي آورده

و از ملکم خان و تقي زاده ها تا سيدجمال ، اقبال لاهوري مرحوم شريفي و جلال آل احمد و بازرگان و طالقاني و سروش و

ملکيان و . . . را شامل مي گردد ، بايد مايه عبرت و بصيرت معرفتي براي ما باشد و الگوهايي چون علامه طباطبايي ، استاد

شهيد مطهري و حضرت امام خميني (ره ) براي ما دستمايه گران بهايي خواهند بود تا مرز ميان تحجر و تجدد و واپس گرايي

و نوانديشي و نوگرايي اسلامي را از هم باز شناسيم و در ورطه «جهل و جمود» و «تحجر و تجدد عصري» قرار

نگيريم تا اسلام را با دو ويژگي محوري: الف . اسلام کارآمد در اداره بشريت . ب . اسلام ناب و زلال ، بازشناسيم

همان اسلامي که استاد شهيد مطهري تمام تلاش و همه هم خويش را مصروف شناساندن آن کرد و «شهيد نبرد تاويل»49 و

کشته مبارزه با التقاط و تحجر و تجددگرايي شد .

آفات و خطرات دو پديده تحجرگرايي و تجددزدگي

با توجه به آن چه گذشت مي توان گفت دو نگاه متحجرانه و متجددانه به دين و مقوله هاي ديني ، انحرافي عميق در حوزه انديشه

اصيل و ناب ديني است که يکي پيروانش را در دام افراط ، قشري گري و ظاهر پرستي فرو برده ، و ديگري حاميانش را به

گرداب تفريط و تقليد از غرب انداخته است . رد پاي هر دو جريان انحرافي چه کژانديشي و وا پس گرايي ، و چه علم زدگي و

غرب زدگي که از جهل به حقيقت جامع ، داراي مراتب و توانمند دين سرچشمه

مي گيرد ، در تاريخ انديشه ديني به چشم

مي خورد ، خواه اخباري گري شيعي ، و خواه اهل حديث و حنابله و ظاهري هاي اهل سنت باشند و يا کساني که تقريبا در دو قرن

اخير به نام «روشنفکري» ، با دين ، مليت ، مذهب ، اصالت ها و سنت ها درگير شده و مبارزه کردند ، و يا کساني که متعادل تر با

پيش فرض «جدايي علم و دين» که خود ارمغان غرب است ، به التيام بخشيدن بين دو حوزه دين و دانش ، و علم و ايمان

پرداخته . و در اين راستا دچار افراط و تفريط هاي فراواني شدند و بهتر است گفته شود که گرفتار التقاط انديشي گشته و

خواستند همه حقايق ديني حتي غيب و ملکوت دين را با علوم تحصلي و تجربي به تفصيل کشانند و از خودگرايي و قياس

محوري به شدت انتقاد کرده و به تفسير «پوزيتويسمي» از گزاره هاي مختلف ديني پرداختند ، تا اين که به تدريج در دهه

شصت ، گروهي همه آيات و احاديث و خطبه هاي نهج البلاغه را تفسير تجربه گرايانه نموده ، و بر زمان به عنوان معيار

معصوم ، اصالت نهادند و تا آنجا پيش رفتند که در جريان نوسازي و بازسازي منابع ديني به جانشين کردن علم و زمان به جاي

عقل و اجماع انديشيدند ، و برخي ديگر تحت عنوان پرجاذبه نوانديشي و نوگرايي ديني به بازسازي دين اهتمام ورزيدند ، و

برخي نيز با تئوري تفکيک ، به تفکيک دين از معرفت ديني ، جهت رسيدن به اهداف خاص يعني تقدس زدايي و عرفي کردن

فهم هاي ديني ، تئوريزه کردن حکومت دمکراتيک ديني

، تا نفي حکومت ديني و ثبات زدايي از چهره دين و نفي معرفت و حقيقت

ديني ، و اعتقاد به پلوراليزم ديني نيز پيش رفتند ، با حرکت هاي فرهنگي و معرفتي ، گام به گام زمينه را براي اصلاح گرايي

مقبول خود ، که در نهايت به «سکولاريسم» پايان مي يافت ، فراهم نمودند که از آن به ليبراليسم نقابدار يا ليبراليسم منافق تعبير

مي شود . البته فرجام تلخ اين جريان فکري و سياسي ، نفي دين و نهادها و حوزه هاي ديني ، و عرفي نمودن و سکولار کردن

است ، که ظهور افراطي تر آن لائيک کردن جامعه ايراني است .

پس در جريان تفسير علمي از دين ، تئوري هاي فراواني وجود دارد که عبارتند از:

1-عدم کارايي و توانمندي دين در دنياي جديد .

2- عصري کردن فهم ديني و نفي قداست ، جامعيت ، کمال و ثبات از چهره دين ، و عدم دست يابي به معرفت يقيني دين .

3- تفسير دين مبتني بر روش رياضي و فيزيک .

4- تبيين دين مبتني بر متد جامعه شناختي - تاريخي دين .

5- تفسير دين بر پايه انديشه هاي سکولاريسمي و ليبراليسمي که تفسير «اومانيسمي» از دين خواهد بود و . . . .

به هر حال ، در دوره جديد خصوصا از دهه شصت و هفتاد به اين طرف ، بالاخص در سال هاي جديد ، با دو عنوان «قرائت هاي

مختلف و متکثر و پلوراليسمي از دين» و انديشه هاي نو يا نوانديشي و نوگرايي ، حوزه معرفت ديني را غير تخصصي و

عرفي و عاميانه نموده اند ، تا راه را بر تفسير عالمانه و کارشناسانه از دين بسته ، به تئوري اسلام

منهاي روحانيت ، و همسان

سازي برداشت هاي گوناگون - از برداشت بسيار سطحي و غير علمي تا برداشت هاي تخصصي از دين - دست يابند و

نسل جوان را دچار بدفهمي و کج فهمي و انحراف ديني نمايند که البته اين جريان خود ، دو دسته دارد:

الف . دسته اي که دين گرا ، متدين و متعهد هستند ، لکن گرفتار انحراف شدند ، و زمان و پيشرفت هاي عصري و تجربي در

ذهن و زبان آن ها برجسته شده است و ندانسته دين را به پاي اقتضائات و پيشرفت هاي زمان ، قرباني مي کنند و براي پرهيز از

غلتيدن به ورطه تحجر و جمود ، به دره خطرناک زمان محوري و علم زدگي گرفتار مي آيند و . . . .

ب . دسته اي که دانسته و عداوت مدارانه ، به مبارزه غير مستقيم و خزنده با دين ، ولايت ، حکومت و معرفت ديني مي پردازند ،

و نقابدارانه جزء نيزه داران عصر اموي در برابر اسلام ناب علوي هستند و بازي خوردگاني هستند که عده اي را به بازي

گرفته و در صدد حاکميت انديشه بشري محض اند . البته مولفه هايي چون مليت ، ايرانيت ، پيشرفت و توسعه ، دمکراتيک

و . . . ابزارهاي فرهنگي آنان مي باشند . در اينجا مناسب است به فرازهايي از جملات شيرين ، دلنشين و روشنگر استاد

شهيد مطهري اشارتي بشود:

« . . . از طرف ديگر قرآن نمي گويد هر چه که سنت است بايد بر هم کوبيد و هر چه که نو است بايد پذيرفت . يک عده

هم مي گويند نوگرايي ، اين چطور است ؟ نوگرايي هم درست نيست زيرا هر نوعي علامت رشد و تکامل

و پيشرفت نيست .

هر کهنه اي ابتدا نو بوده است ، هر سنت احمقانه اي يک روزي نو بوده است ، آيا روز اولي که نو بود درست بود ، حالا که کهنه

شده است ، بد شده است ؟ نه روز اولي هم که نو بود ، چرند بود ، قرآن مي گويد حقيقت گرايي با عقل گرايي و منطق گرايي .

سنت را با مقياس عقل و حقيقت بسنج ، ببين درست است يا نادرست . اگر درست است گرايش پيدا کن و اگر درست نيست

چنانچه همه پدران چند هزار ساله تو هم انجام مي داده اند ، پشت پا به آن بزن .»50

البته ناگفته نماند که نزاع سنت و تجدد يا سنت و مدرنيسم ، نزاعي خواندني و پرفراز و فرود در دوران معاصر و جريان

سازي هاي فکري فرهنگي آن مي باشد که حتي برخي آن را نزاع بين شرق و غرب قلمداد کردند . شرق را مظهر سنت گرايي

و غرب را تجلي مدرنيته دانستند و سپس به تحليل جوامع شرقي و نقد آن و تجليل از جوامع غربي و تقديس آن ها پرداختند ،

گرچه عده اي ، هم به جوامع سنتي و هم به جوامع صنعتي انتقادهاي جدي و معقول نمودند ، لکن بايد توجه داشت که در ايران

متاسفانه به دليل فقدان زمينه هاي لازم فرهنگي و سوء استفاده هاي جريان هاي فکري و غرب زدگان ، و وجود عناصر واپس گرا

و قشري ، همواره انحراف در طرح چنين مباحثي رسوخ کرده و امروز نيز حتي در حوزه هاي سياسي و اجتماعي ما اثر

گذارده ، به گونه اي که اصول گرايان را در برابر اصلاح گرايان قرار داده است ، غافل از آن که برخي

اصول گرايان از پديده تلخ

تحجر رنج مي برند ، و برخي از اصلاح گرايان نيز از پديده تجدد رنجورند ، گرچه در ميان اصول گرايان ، عناصر منطقي ،

روشنفکر و با بصيرت ، و در ميان اصلاح گرايان نيز عناصر ارزش گرا ، متدين و اصولي وجود دارند ، لکن هر دو جريان در

مجموع دچار چنين آفات فکري ، فرهنگي و اجتماعي اي شده اند که بايد به پالايش و آرايش فکري خويش بپردازند و از درون ،

خويشتن را نقد و بازسازي نمايند ، تا در چنين شرايط حساس و ظريف فرهنگي و اجتماعي ، بتوانند نقش برجسته و شاخص خود

را ايفا نموده و از دو عنصر:

1 . خلوص و طهارت دين و تفکر ديني . 2 . توانمندي و جامعيت دين و انديشه ديني ، دفاع عقلاني و متعهدانه داشته

باشند . و با مرزبندي ها و معيارگرايي هاي بجا و شايسته ، فضاي فکري و اجتماعي را شفاف کرده و از هرگونه سقوط و

انحراف بينشي و ارزشي جلوگيري کنند .

البته در اين جا لازم است که به برخي مولفه هاي انحراف ، چه در سيماي جمود و تحجر ، و چه در چهره التقاط و تجدد ، از

گذشته دور تاکنون توجه گردد که فهرست گونه بيان مي شود تا براي اصحاب خرد و قلم ، بستر تحقيق و تامل فراهم آيد:

1- جهالت به اصالت ها ، عمق دين و انديشه ديني .

2- ايجاد انحراف در حوزه دين ، با تبديل عنصر «امامت ديني» به «خلافت» و سپس «سلطنت ديني» .

3- فرقه سازي هاي کلامي و سياسي ، يا کلام سياسي از سوي امويان و . . . .

4- تهاجم فرهنگي

، تبليغاتي و رواني گسترده از صدر اسلام تا کنون با شيوه هاي متنوع به اسلام ناب محمدي (ص )

5- نفوذ جريان هاي بيروني در ساحت هاي ديني به صورت پالايش نشده .

6- گرايش اخباري گري در تفکر شيعي ، که البته بزرگاني به ستيز عالمانه با آن پرداختند .

7- نفوذ انديشه خارجي گري به صورت هاي مختلف در عرصه تفکر و معرفت ديني .

8- گرايش علم پرستانه و زمان پرستانه در تفسير ديني .

9- تاويل گرايي هاي افراطي در حوزه هاي ديني .

10- تهاجم تئوريک با روش ليبراليسمي و پوزيتويسمي به انديشه ناب ديني و . . . .

در پايان به مطلبي از حضرت امام خميني (ره ) اشاره مي شود که فرمودند:

«ما بايد سعي کنيم حصارهاي جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي (ص ) برسيم .»51

راه هاي رهايي از «تحجرزدگي» و «تجددگرايي»

با تحليل مفهومي و تاريخي «تحجرگرايي» به اين نتيجه مي رسيم که اولا؛ تحجر در دو ساحت فکري ، علمي و ساحت فعلي ،

عيني تجلي مي يابد . ثانيا؛ به دو قسم کلي تقسيم پذير است:

الف . تحجرگرايي سنتي که به نام تقدس و تحفظ دين ، مانع پويايي و کارآمدي و خلوص دين و دينداري مي شود .

ب . تحجرگرايي مدرن که به نام تجددطلبي ، بازسازي دين ، سازگارکردن دين با ترقي و پيشرفت و آشتي دادن دين با علم ، دين

را به قربانگاه مدرنيته و تجددخواهي فرستاده و با تقسيم نگاه ديني به برون ديني و درون ديني و تفکيک حوزه هاي ديني و

آموزه هاي اسلامي از هم ، يعني جدا انگاري ساحات عقايد ، اخلاق ، احکام و تقسيم دين به گوهر ، صدف ، حداقلي و حداکثري در

برآورده کردن

نيازها و انتظارات بشر و طرح دين اخروي نه دنيوي و قرائت پذيري دين و تفسيرهاي هرمنوتيکي از آن ، در

حقيقت به تقطيع دين پرداخته و دين را در دو محور ، آسيب پذير مي کند: 1 . محور توانايي و کارآمدي 2 . محور خلوص

و ناب بودن . و اين در حالي بود که استاد شهيد با تکيه بر دو عنصر توانمندي و خلوص و کارآمدي و زلاليت دين و معرفت

ديني ، توانستند بين اسلام و اقتضائات زمان به گونه اي گره زنند که تفکر ديني نه گرفتار تحجر قديم شود و نه جديد ، نه در دام

التقاط قديم افتد و نه جديد و در اين مسير و بستر ، استاد از اصول و داده هاي بنيادين و کليدي استفاده مي کردند که در حقيقت

راه هاي برون رفت و رهايي تفکر ديني از گرداب تحجرگرايي و گرداب تجددزدگي است که عبارتند از:

الف . اعتقاد به بازسازي تفکر ديني نه بازسازي دين ، يعني تلاش و مجاهده در جهت احياي انديشه اسلامي در دو بعد پيرايش

(سلبي ) و آرايش (ايجابي ) که اين همانا کاري امامتي و ولايتي ، و زمينه ساز احيأ همه جانبه دين در دو بعد علمي و

عيني است که به دست «محيي دين» و «مصلح اجتماعي» يعني يادگار خدا ، امام زمان (عج ) انجام مي پذيرد تا «

تربيت» و «عدالت» ديني در جامعه سازي قرآني تحقق يابد .52

ب . آميختگي دين با سياست و حکمت ديني با حکومت ديني در جهت تحقق فلسفه عملي و اجتماعي اسلام .

ج . شناخت و بازشناسي «راز حاکميت» يا فلسفه ختم نبوت که فرق نهادين

بين رهبري و راهنمايي ديني و نبوت و امامت

اسلامي است و اساسِ گريز از تحجر و جمود و ستيز با زمان زدگي و التقاط گرايي و تجددطلبي نادرست ، پي بردن به

رازهاي نهفته در ختم نبوت است .53

د . پيمايش خط «اعتدال» در بعد نظري و عملي دين يا «اعتدال گرايي» در برابر «عبادت گراييِ جامعه گريز» و

«جامعه گرايي خداگريز» ، يعني گريز از تعليمات نظري و آموزه هاي معرفتي و گرايش به «اجتماعيات» و بالعکس گريز

از اجتماعيات و گرايش به معرفت ديني که هر دو انحراف است و «خط اعتدال» نجات بخش از هر دو است .54

ه- . اعتقاد جدي و همه جانبه به «اجتهاد» که از راه کارهاي زيربنايي رهايي از تحجر قديم و جديد است ، استاد سخت

معتقد به ايفاي نقش عقل در فهم و تحليل و به کارگيري معارف اسلامي در ابعاد مختلف است و اين گزاره اقبال لاهوري که

گفت: «اجتهاد قوه محرکه اسلام و موتور محرک اسلام است» را به شدت ستوده و مي پرورد و معتقد است از معجزات

اسلام ، خاصيت «اجتهاد پذيري» آن است،55 زيرا که علة العلل تحجر را عقل گريزي و مطلق انديشي و جزم گرايي مي داند

و علة العلل رهايي از تحجر را نيز عقلانيت ديني و عقل گرايي مثبت و متعادل و متناظر به همه وجوه اسلام مي داند .

و . تفکيک و جداسازي ثابت اسلام از متغيرات آن که امور ثابت را با «فطرت» و امور متغير را با نيازهاي زمان و

اقتضائات عصري پيوند مي زند ، چنان که تفکيک بين بينش ها و روش ها ، شيوه ها و اهداف را نيز از عوامل رهايي از تحجر سنتي

و

مدرن مي داند .56

استاد شهيد مطهري معتقدند: «زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد ، فساد و انحراف هم دارد؛ بايد با پيشرفت زمان ،

پيشروي کرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه کرد . مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام مي کنند ، با اين تفاوت که

مصلح عليه انحراف زمان و مرتجع عليه پيشرفت زمان قيام مي کند .»57

«اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت ، خطري که متوجه اسلام است هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن

دسته . جمودها و خشک مغزي ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قديمي - و حال آن که ربطي به دين اسلام ندارد -

بهانه به دست مردم جاهل مي دهد که اسلام را مخالف تجدد به معني واقعي بشمارند و از طرف ديگر ، تقليدها و مدپرستي ها و

غرب زدگي ها و اعتقاد به اين که سعادت مردم مشرق زمين در اين است که جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگي بشوند ، تمام

عادات و آداب و سنن آن ها را بپذيرند ، قوانين مدني و اجتماعي خود را کورکورانه با قوانين آن ها تطبيق دهند ، بهانه اي به دست

جامدها مي دهد . که به هر وضع جديدي با چشم بدبيني بنگرند و آن را خطري براي دين و استقلال و شخصيت اجتماعي

ملتشان به شمار آورند .

در اين ميان آن که بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد ، اسلام است .

جمود جامدها به جاهل ها ميدان تاخت و تاز مي دهد و جهالت جاهل ها ، جامدها را در عقايد خشکشان متصلب تر مي کند .»58

«تجددگرايي افراطي که هم

در شيعه وجود داشته و هم در سني ، در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام

نيست ، و پيراستن آن از آنچه از اسلام هست ، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن .»59

«اسلام ديني است که براي نظام زندگي و پيشرفت زندگي آمده ، پس چگونه ممکن است فقيهي از نظامات و جريان طبيعي

بي خبر باشد ، به تکامل و پيشرفت زندگي ايمان نداشته باشد و آن گاه بتواند دستورهاي علمي و مترقي اين دين حنيف را که

براي همين نظامات آمده و ضامن هدايت اين جريانات و تحولات و پيشرفت ها است ، کاملا و به طور صحيح استنباط

کند .»60

منبع

دکتر محمدجواد رودگر

پي نوشت ها

.1 پيام امام خميني (ره ) ، به مناسبت شهادت استاد مطهري در سال 58 منتشر شده در يادنامه استاد مطهري ، ج اول .

.2 حکيمي ، محمد رضا ، سپيده باوران ، ص 21 - 30 ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ دوم سال 79 .

.3 پاره اي از خورشيد ، ص 189 ، از بيانات و پيام هاي مقام معظم رهبري .

.4 نمونه هايي از آن را مي توان در پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم ، نقدي برمارکسيسم ، فطرت ، فلسفه اخلاق

و . . . و حقوق زن در اسلام ، جاذبه دافعه علي (ع ) ، سيري در نهج البلاغه ، اسلام و مقتضيات زمان ، ج اول و دوم

و . . . .

.5 انقلاب اسلامي ، صص 66 - 115 .

.6 عدل الهي ، ص 9 .

.7 نهضت اسلامي در صد ساله اخير ، ص 90 ، چاپ دوازدهم 1368 ، انتشارات صدرا .

.8 احيأ تفکر اسلامي ، مجموعه آثار ، ج بيستم ، صص 4 و 5 .

.9 همان ، صص 96 - 97 .

.10 همان ، صص 61 - 127 .

.11 نبوت صص 277 - 292 ، انتشارات صدرا ، چاپ اول ، بهمن 73 .

.12 ده گفتار ، احيا تفکر اسلامي و حق و باطل مفهوم زهد ، ص 52 - 70 ، چاپ اول ، انتشارات صدرا .

.13 اسلام و مقتضيات زمان ، ج 1 ، ص 75 و ج 2 ص 50 - 75 ، چاپ اول ، انتشارات صدرا .

.14 شمس/ 10 .

.15 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 110

.

.16 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 74 .

.17 مجموعه آثار ، ج اول ، ص 350 .

.18 همان ، ج نوزدهم ، بيستم ، بيست يکم در فرازهاي متنوع و شبيه به هم .

.19 نهج البلاغه حکمت . . . .

.20 نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، چاپ دوازدهم ، سال 1368 ، ص 90 - 92 .

.21 شرح مبسوط منظومه ، ج اول ، ص 25 - 30 .

.22 مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، ص 128 - 129 .

.23 همان ، ج ششم ، ص 878 - 900 .

.24 ليبراليسم اسلامي ، پراگماتيسم اسلامي در انديشه هاي تفسيري رحيم مهندس بازگان و انديشه هاي ليبراليسمي دکتر

عبدالکريم سروش .

.25 تعميم امامت بني صدر و اينک تعميم نبوت (بسط تجربه نبوي ) دکتر سروش .

.26 علل گرايش به مادي گرايي ، ص 253 ، تيرماه 1375 ، و مجموعه آثار ، ج بيستم ، ص 169 - 170 ، و مجموعه

آثار ، ج شانزدهم ، ص 294 - 340 .

.27 اسلام و مقتضيات زمان ، ص 115 ، ارديبهشت 1376 .

.28 تکامل اجتماعي اسلام ، ص 189 ، علل گرايش ماديگري ، ص 218 ، سيري در نهج البلاغه ، ص 214 - 225 و

جاذبه و دافعه علي (ع ) ، نظام حقوق زن در اسلام و . . . .

.29 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 110 .

.30 نهضت هاي اسلامي در صد سال اخير ، ص 93 .

.31 همان ، ص 112 .

.32 مجموعه آثار ، ج شانزدهم ، ص 600 .

.33 پيرامون انقلاب اسلامي ، ص

72 .

.34 در گذر انديشه ها ، ص 193 ، مقاله اسلام و تجدد از استاد شهيد مطهري .

.35 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 97 - 104 .

.36 اسلام و مقتضيات زمان ، ص 136 ، و مجموعه آثار ، ج بيستم ، ص 485 .

.37 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 122 - 123 .

.38 همان .

.39 همان .

.40نظام حقوق زن در اسلام ، ص 7 و همه موارد 1 - 6 را مي توان در گفتار اسلام و تجدد ، ص 199 - 206

کتاب استاد مطهري در گذر انديشه ها - گرد آوري علي باقي نصر آبادي جست و جو کرد .

.41 پيرامون انقلاب اسلامي ، صص 14 ، 63 - 64 استاد شهيد مطهري .

.42 استاد شهيد مطهري ، پيرامون جمهوري اسلامي ، انتشارات صدرا ، ص 92 .

.43 استاد شهيد مطهري ، سلسله يادداشت هاي استاد مطهري ، ج اول ، ص 149 ، انتشارات صدرا .

.44 همان ، ص 159 - انتشارات صدرا .

.45 تکامل اجتماعي اسلام ، ص 14 - چاپ صدرا ، سال 1376 .

.46 همان ، ص 189 - 190 و نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، ص 74 - 75 ، چاپ دوازدهم ، سال

1368 و الهامي از شيخ الطايفه ، ص 335 - 336 .

.47 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 96 .

.48 برگرفته از نظام حقوق زن در اسلام ، اسلام و مقتضيات زمان ، تکامل اجتماعي اسلام ، اسلام و تجدد و . . . .

.49 تعبيري وام گرفته از بحث «تساهل نظري و عملي» حسن رحيم پور ازغدي ،

کتاب نقد ، ش چهاردهم و پانزدهم ،

ص 254 .

.50 سخنراني تقليد به نقل از اصلاح طلبي ، ص 63 - 64 ، دکتر علي مطهري .

.51 صحيفه نور ، ج 3 ، ص 41 .

.52 در اين زمينه ر .ک ده گفتار بحث احيأ تفکرايي ، حق و باطل ، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ ، نهضت

اسلامي در صد ساله اخير و . . . .

.53 خاتميت ، ص 50 الي آخر .

.54 مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، ص 85 - 70 .

.55 همان ، صص 158 و 164 و تقسيم اجتهاد به ممدوح و غير ممدوح (مذموم ) ر .ک مجموعه آثار ج بيستم ، ص

165 - 170 و تعليم و تربيت اسلامي ، ص 8 .

.56 همان ، ص 472 تا 488 و ج نوزدهم ، ص 118 تا 120 .

.57 همان ، ج نوزدهم ، ص 104 و مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، صص 131 - 148 .

.58 همان ص 112 و مجموعه آثار ج 21 ص 484 - 482 .

.59 نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، ص 92 ، چاپ دوازدهم ، سال 1368 ، انتشارات صدرا .

.60 جاذبه و دافعه علي (ع ) ، ص 156 .

تهاجم پذيرى در عرصه فرهنگ

تهاجم فرهنگى

از مقوله «تهاجم فرهنگى» بسيار سخن گفته شده ، اما زمينه تأثيرات مخرّب آن ، در «تهاجم پذيرى» است . در اين

نوشته ، از زاويه اى متفاوت با آن چه در مباحث تهاجم فرهنگى مطرح مى شود ، به موضوع نگريسته شده است .

شبيخون فرهنگى دشمن را نبايد صرفاً در ترفندها و

نقشه هاى او جست و جو كرد ، بلكه بايد به زمينه هاى آن در جامعه هم توجه

داشت . در واقع ، پيش از انديشيدن به دفع تهاجم فرهنگى ، بايد نقاط آسيب پذير در مرزهاى فكرى و فرهنگى نيروهاى خودى

را شناسايى كرد و آنها را از بين برد .

از اين رو ، هم شناخت عناصر تشكيل دهنده فرهنگ جامعه لازم است ، هم زمينه هاى تهاجم پذيرى و هم شيوه هاى تهاجمى

دشمن . اينك شناختى گذرا در باره مقوله هاى فوق:

جامعه و شخصيت فرهنگى

برخى از افراد به خوب و بد ، حق و باطل و صلاح و فساد جامعه ، «بى تفاوت»اند ، براى آنها حاكميت ارزش ها يا رواج ضد

ارزش ها فرقى نمى كند؛ گسترش چنين روحيه اى در ميان افراد ، نشانه مرگ فرهنگى و فقدان هويت فرهنگى آن جامعه است .

در مقابل ، برخى ديگر به دليل داشتن شخصيت و هويت فرهنگى و پاى بندى و باور به يك سلسله از معارف و مواضع و كارها

و برنامه ها ، در برابر وقايع پيرامونشان ، بى تفاوت و خنثى نيستند .

افراد داراى هويت فرهنگى ، هم به آن چه دارند آگاهند ، هم در گسترش و توسعه آنها كوشايند و هم در برابر متعديان به حريم آنها

عكس العمل نشان مى دهند و در حراست از داشته هاى خود ، مقاوم و هوش يارند .

افراد بى هويت ، بر عكس گروه فوق ، نه باورهاى روشن و ايده هاى مشخص دارند ، نه به تقويت يا تضعيف آن چه دارند ،

حساس اند و نه به مهاجمان عكس العمل نشان مى دهند . براى اين گونه افراد ، «فرهنگ خودى» يا «فرهنگ بيگانه» ،

ارزش يا ضد ارزش و

گسترش حق يا رواج باطل ، تفاوتى ندارد .

نتيجه آن كه ، جامعه با فرهنگ و برخوردار از شخصيت و هويت فرهنگى و معتقد به ارزش هاى مكتبى و بومى ، همچون درختى

تناور و ريشه دار ، در مقابل امواج و توفان ها و هجوم ها مى ايستد؛ اما جامعه و افراد بى هويت و ناآگاه از فرهنگ خودى ، همچون

گياهان بى ريشه يا پوسيده و خشكيده ، با ملايم ترين و با دو كمترين ضربه ، از ريشه كنده مى شوند و بدون هيچ مقاومتى پذيراى

فرهنگ مهاجم مى گردند . البته گاهى هم برخوردهاى تند و نسنجيده و غيرمعقول از سوى خودى ها ، موجب گرايش به بيگانه و

پناه بردن به دامن غرب مى شود .

آن چه قرآن كريم در مقايسه «كلمه طيّبه» و «كلمه خبيثه» (1 ) دارد و آن دو را به «شجره طيّبه» و «شجره

خبيثه» تشبيه مى كند ، به اين نكته هم اشاره دارد كه فكر و ايمان صحيح و كلمه و باور پاك ، مثل آن درختى است كه ريشه در

اعماق زمين دارد و شاخ و برگش به آسمان سركشيده و هر لحظه ميوه و ثمر مى دهد؛ اما باورهاى پوك و انديشه هاى سست و

كلمه خبيثه ، همچون گياهى روييده در سطح زمين و بى ريشه است كه قرار و قوامى ندارد .

شهيد مطهرى (ره ) در باره نقش تكيه بر فرهنگ خودى در ساختن شخصيت افراد ، مى نويسد: «روى مسئله استقلال

فكرى و استقلال فرهنگى و به تعبير خودم ، '' استقلال مكتبى ``مايلم كه تكيه بيشترى داشته باشيم . . . انقلاب ما آن

وقت پيروز خواهد شد كه ما مكتب و ايدئولوژى خودمان را كه

همان اسلام خالص و بدون شائبه است ، به دنيا معرفى كنيم؛

يعنى اگر ما استقلال مكتبى داشته باشيم و مكتبمان را بدون خجلت و شرمندگى به جهانيان عرضه كنيم ، مى توانيم اميد پيروزى

داشته باشيم .» (2 )

پس نخستين گام براى استوار ساختن يك ملت در برابر فرهنگ بيگانه ، شناخت شاخص ها و مقوّمات و بنيان هاى فكرى و فرهنگى

خود است . عقايد ، فرهنگ ، زبان ، سنت ها و آداب ، شخصيت ها و دانشمندان ، پيشينيه علمى و مفاخر اسلامى ، همه از اين دست

است و تقويت آنها ، سدّى محكم در مقابل رخنه بيگانگان و هضم شدن جامعه در فرهنگ غير خودى ايجاد مى كند . گاهى هم

تبليغ نامناسب و ارائه الگوهاى غلط يا طرح موضوعاتى سطحى و غير معقول و يا استفاده ابزارى از باورهاى اهل ايمان در

مسير اهداف و اغراض شخصى ، عامل گريز از فرهنگ مكتبى و بدبينى به اعتقادات اسلامى و آداب و سنن خودى است .

شناخت مراكز آسيب پذير

شناخت مراكز آسيب پذير

با توجه به آن چه گذشت ، شناخت مراكز آسيب پذير در مرزهاى فكرى و فرهنگى خودى ، از آن جهت اهميت دارد كه دشمن از

همين مراكز رخنه كرده و ضربه مى زند . اين آسيب پذيرى در دو جبهه ، مشهود است:

اول: مسائل فكرى ، اعتقادى ، بينشى ، باورها و قداست ها؛

دوم: مسائل روبنايى اخلاقى در معاشرت ها ، ارتباطات ، رسانه هاى گروهى و محصولات فرهنگى . اگر «خاك ريز اول»

در هم بشكند ، خاك ريزهاى بعدى خود به خود فرو مى ريزد .

به نمونه هايى از حمله ها به «خاك ريز اول» توجه كنيد:

1 - تبليغ افكار التقاطى

آميختن افكار ناب اسلامى با انديشه هاى غير اسلامى كه التقاط نام دارد ، به بنيه اصلى اعتقاد و ايمان مردم خلل وارد مى كند .

نگرش مادى و ماترياليسى به اسلام و تحليل هاى غير دينى و غير وحيانى اما با لعاب دين و تمسّك به ظواهر برخى آيات و

روايات ، از اين قبيل است . ترويج افكار التقاطى؛ يعنى القاى تفكر غير اسلامى با لفّافه اى از اصطلاحات دينى ، سست شدن

عقيده را به دنبال دارد و در نتيجه ، اين خاك ريز اول ، آسيب پذير مى گردد و در مقابل شبهات ، غير مقاوم مى شود .

شهيد مطهرى (ره ) چنين هشدار مى دهد: «ما بايد نشان بدهيم [كه ]جهان بينى اسلامى نه با جهان بينى غرب و نه با

جهان بينى شرق و به هيچ كدامشان وابسته و محتاج نيست . اين چه بيمارى است كه حتى جهان بينى اسلامى را مى خواهند

با جهان بينى هاى بيگانه تطبيق دهند ! ؟» (3 )

2 - تقدّس زدايى از مقدّسات

دفاع و حمايت انسان از چيزى يا شخصى و يا عقيده اى تا وقتى است كه براى آن ، حرمت و قداست قائل باشد . در غير اين

صورت ، از آن حمايت نمى كند و به تدريج قداست آن كم رنگ مى شود . به همين دليل است كه دشمنان مى كوشند تا اعتبار

قرآن ، عصمت پيامبر و امام (ع ) ، سنديّت فتواى مجتهد ، جايگاه دينى فقها ، موقعيت دين در زندگى و . . . را مورد هجوم

قرار دهند و قداست آنها را بشكنند .

3- تجدّدگرايى

بعضى مى كوشند بين سنت هاى دينى و تجدّدگرايى ، تقابل ايجاد كنند و هر چه را كه «نو» است ، حق و پذيرفتنى بدانند و هر

چه را كه قديمى است ، با برچسب ارتجاع يا سپرى شدن دوران آن و يا كهنه پرستى ، منكوب كنند . بخشى از ماهيّت «

غرب زدگى» ، در همين جا نمودار مى شود .

البته تجدّد ، به خودى خود بد نيست ، اما اگر نوگرايى و تحوّل به قيمت سستى ايمان ها و باورها ، زوال فرهنگ ها و سنّت ها ،

خودباختگى در برابر ديگران و پذيرفتن فرهنگ اجنبى و دست كشيدن از فرهنگ و سنت خودى باشد ، هرگز قابل دفاع نيست .

دشمن مى كوشد با القاى تجدّدگرايى ، بنيان هاى «هويت مكتبى» و «شخصيت فرهنگى» ما را سست كند .

4 - علم زدگى

عده اى در صددند كه عِلم را در مقابل دين ، عَلَم كنند و باورهاى دينى و فرآورده هاى قرآنى و حديثى و فقهى را مخدوش

سازند . با آن كه اساس اسلام بر پايه علم است و مسلمانان پيش تازان رشته هاى مختلف علوم و فنون بوده اند ، اما چنين القا

مى كنند كه احكام دينى و سنن مذهبى ، «غير علمى» هستند . اين افراد ، معيار ردّ و قبول هر چيز را تطابق آن با «علوم

جديد» قرار مى دهند؛ چيزى كه خودش در معرض تغيير و عدم ثبات و گاهى خطاست . آن قدر شعار علم گرايى مى دهند كه

دين تحت الشعاع قرار مى گيرد . مرعوب شدن در مقابل «بت علم» زمينه سلطه فرهنگى بيگانه را هموار مى سازد .

«»عقل گرايى» افراطى نيز از همين مقوله است؛ يعنى مى كوشند عقل را در برابر دين قرار دهند . با آن كه

عقل ، حجتى

الهى است و دين بر پايه عقل قرار دارد ، اما تلاش مجدّانه براى اين كه وحى ، گفتار معصومين (ع ) و احكام قرآن را با

محكِ «عقل» بسنجند و هر چه را با عقل جور در نيامد ردّ كنند ، گوشه اى از اين توطئه است .

كدام عقل و عقل چه كسانى ؟ عقل مستقل و فطرت پذير ، هرگز رو در روى وحى نمى ايستد . عقل انسان هاى اسير هواى

نفس و مادى گرا هم نمى تواند راهنماى خوبى باشد و حجت به شمار آيد .

5 - تطهير غرب و غرب گرايى

هر چند غرب از نظر علوم و مسائل فكرى و پيش رفت هاى صنعتى ، نقاط قوّت فراوانى دارد كه مى تواند براى شرقيان هم

سودمند باشد ، اما خودباختگى در برابر آنها ، نوعى خراب شدن خاك ريز اول و از دست دادن عنصر مقاومت است . غرب

زدگان ، سربازان بى جيره و مواجب اردوگاه دشمن هستند . القاى روحيه غرب گرايى ، به تضعيف سدّ دفاعى ملت ها مى

انجامد . اگر چه پاى غرب از نظر صنعت ، به سفينه هاى فضايى بسته است ، اما از نظر سقوط اخلاقى ، به گارى متصل

است . (4 ) بنابر اين تطهير غرب و غرب گرايى ، جز ايجاد زمينه هجوم پذيرى ثمر مثبت ديگرى ندارد .

6 - بى اعتبار ساختن قانون دين

تلاش براى اين كه دين را عنصرى قديمى و غير قابل اجرا و ناكارآمد براى مديريت جامعه و حل مشكلات اجتماعى معرفى

كنند ، نمونه اى ديگر از حمله به خاك ريز اول است . اگر بتوانند افراد جامعه را تحت تأثير اين القائات قرار دهند ، در واقع

خاك ريز اول را فتح كرده اند و زمينه «هجوم پذيرى» در مقابل فرهنگ بيگانه را فراهم ساخته اند .

7 - طرح جدايى دين از سياست و تفكر سكولاريستى

اين انديشه ، از زمان بنى اميه آغاز شده ، در اعصار و ادوار مختلف ادامه يافته تا به امروز رسيده است . با اين ترفند ، دين

را از صحنه حاكميت و مديريت و برنامه ريزى و اجرا منزوى مى كنند و آن را در انحصار گروهى خاص و يا در قلمرو

زندگى شخصى افراد ، تعريف و تبيين مى نمايند كه نتيجه اش رسوخ روح بى تفاوتى در مسلمانان در مورد سرنوشت اجتماعى ،

سياسى و فرهنگى خويش و بستر سازى براى سلطه فرهنگى بيگانه است .

8- طرح نسبيّت و پلوراليزم دينى

مى كوشند چنين وانمود كنند كه دريافت هاى هر شخص از دين ، نسبى است و از كجا معلوم كه «دين خدا» همان باشد كه

مثلاً علماى دين و فقها مى گويند ؟ با القاى اين نكته ، اعتقاد مردم را به حجت بودن احكام دينى و فتاواى فقهى و نظر مجتهدان ،

سست مى كنند . اگر توفيق يابند ، دليلى ندارد كه جوان مسلمان خود را ملزم به رعايت «فتواى مجتهد» و «حكم دين»

بداند ، بلكه آزادانه هرگونه كه خواست ، عمل مى كند و هر نحو كه پسنديد ، معتقد مى شود و در عقايد و احكام ، تعبّد و پاى بندى

خود ر از دست مى دهد . و چه چيزى بهتر از اين براى «هجوم پذيرى» ؟

چه بايد كرد ؟

از توجه به ماهيت و اهميت فرهنگ و شناختِ نوع هجوم دشمن به خاك ريزهاى اوّلِ خط دفاعى ملت مسلمان ، مى توان چنين

نتيجه گرفت كه:

- اهميت دادن به مسائل فرهنگى و فكرى و اعتقادى ، ضرورى است؛

- شناخت شيوه سست كردن بنيان هاى اعتقادى از سوى دشمن ، گام اول است؛

- نمودهاى ظاهرى تهاجم فرهنگى از

قبيل: بدحجابى ، روابط نامشروع ، فيلم ها و مجلات مبتذل ، اعتياد ، شراب و مواد

مخدّر ، لباس و قيافه غربى ، ماهواره و عوارض وسايل ارتباطى ، اختلاط دختر و پسر ، گروه هاى رپ و متال و . . . ، مفاسد و

منكرات ، خودفروشى ، قمار و نظاير آن ، همه محصول شكسته شدن خاك ريز اول؛ يعنى سست شدن عقايد و ايمان هاست؛

- براى حفظ خاك ريزهاى ديگر ، بايد به تقويت خاك ريز اول همت گماشت و به تقويت مبانى ايمان و اعتقاد بها داد؛

- ايجاد روحيه خودباورى و ارزش مند دانستن داشته هاى خود ، جلوى اين خودباختگى ها را مى گيرد .

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد آن چه خود داشت ، زبيگانه تمنّا مى كرد

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون بود طلب از گم شدگان لب دريا مى كرد

منابع

1 . شهيد عبدالكريم هاشمى نژاد ، مناظره دكتر و پير .

2 . شهيد مطهرى ، خدمات متقابل اسلام و ايران .

3 . غلامعلى حدادعادل ، فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى .

4 . جواد محدّثى ، از همدلى تا همراهى .

5 . اسماعيل شفيعى سروستانى ، تهاجم فرهنگى و نقش تاريخى روشنفكران .

6 . جلال آل احمد ، غرب زدگى .

7 . مهدى نويد ، فرهنگ و مقاومت فرهنگى .

8 . مصطفى عباسى مقدم ، نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت .

9 . مهدى شجاعى ، صميمانه با جوانان وطنم .

10 . مركز بررسى هاى اسلامى سپاه پاسداران ، تهاجم فرهنگى .

11 . محمد عابدى ، دفاع فرهنگى در سيره ابرار .

12 . آيةالله مصباح يزدى ، تهاجم فرهنگى .

13 . جوانان از ديدگاه امام خمينى (ره ) ،

دفتر شانزدهم از مجموعه «تبيان» .

14 . دانشگاه و دانشگاهيان از ديدگاه امام خمينى (ره ) ، دفتر چهاردهم از مجموعه «تبيان»

15 . فرهنگ و تهاجم فرهنگى ، برگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى .

16 . جهانبخش ثواقب ، نگرشى تاريخى بر رويارويى غرب با اسلام .

17 . نمايندگى سياسى ولى فقيه در سپاه ، نفوذ و استحاله .

18 . محمد مهدى آصفى ، دنياى اسلام و تهاجم فرهنگى غرب ، ترجمه تقى متقى .

19 . مهدى طارمى ، ره آوردهاى استعمار .

20 . صوّاف ، نقشه هاى استعمار در راه مبارزه با اسلام ، ترجمه هشترودى .

21 . حميد مكارم ، غربزدگى جوانان .

22 . محمدعلى اسلامى ندوشن ، ايران را از ياد نبريم .

پى نوشت ها

1 ) ابراهيم (14 ) آيه 26 - 24 .

2 ) پيرامون انقلاب اسلامى ، ص 65 .

3 ) همان ، ص 164 .

4 ) تعبيرى از دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن در كتاب «ايران را از ياد نبريم»، (نقل به مضمون )

جلال آل احمد و مبارزه با غرب زدگي

تعامل با غرب

در ميان آثار جلال آل احمد ، «غرب زدگي» از اهميت ويژه اي برخوردار است . اين کتاب سواي داشته ها و کاستي هايش به

خوبي بيانگر شيوه تفکر روشنفکران ايراني در دوره اي از تاريخ معاصر است .

به مناسبت سي و هفتمين سالمرگ جلال آل احمد مقاله اي درباره کتاب غرب زدگي نوشته عبدالجواد موسوي به نقل از مجله

سوره منتشر مي شود:

بيش از چهار دهه از طرح «غربزدگي» جلال آل احمد مي گذرد اين عنوان از ابتدا مخالفان و موافقان بسياري داشت .

مخالفان و موافقاني که اغلب موضوع طرح شده را به درستي درک نکردند و موضع گيري شان بيش از آنکه ماحصل انديشه باشد

به دسته بندي هاي و مرزبندي هاي سياسي و جناحي باز مي گشت .

گروهي را گمان بر اين بود که طرح «غربزدگي» آن هم توسط قلم پرتوان آلِ احمد سلاحي مرگبار در اختيار تجدد ستيزاني

قرار مي داد که سوداي بازگشت به گذشته را در سر داشتند و شايد طرح «شرق زدگي» ، يا «غرب زدگي» توسط داريوش

آشوري هم برخاسته از همين باور بود . باوري که چندان هم بي وجه نبود . چرا که ديديدم گروهي گذشته پرست متحجر که

هيچ نسبتي با آل احمد نداشتند از «غرب زدگي» او چه چماق ها ساختند براي سرکوب مخالفان فکري خود .

شک ندارم که اگر آل احمد زنده مي ماند راه را بر اين گونه سوءاستفاده ها مي بست و نمي گذاشت عده اي به بهانه مخالفت و

مبارزه با غرب زدگي براي سرکوب و منکوب مخالفان از قلم او چماقي

بسازند؛ اما به تعبير خود او «ديوار که فرو ريخت

مرده خورها خبر خواهند شد» براي مرده خورها حقيقت سخن آل احمد مهم نبود . مرده خورهاي شبه روشنفکر که مي ديدند

طرح «غرب زدگي» تنها سلبي نيست و نوعي دعوت به باورهاي ستيهنده شيعي است از همان ابتدا شمشير را از رو

بستند . آنها تحت تأثير جريان انديشة چپ که در آن سالها همة روشنفکران غربي از آن متأثر بودند با بسياري از مظاهر

دنياي متجدد _ به ويژه سرمايه سالاري _ مخالفت مي ورزيدند و به همين دليل با بسياري از سخنان آلِ احمد در نفي تقليد از اخلاق

و منش غربيان موافق بودند؛ اما از آنجايي که خود نيز مقلد صورت ديگري از غربزدگي بودند نمي خواستند اين مخالفت منجر

به رجوع ايرانيان به سنّت و باورهاي مذهبي باشد . دفاع آل احمد از کليّت تشيع ، به ويژه ستايش او از شيخ فضل الله نوري )

که هنوز هم بخشي از جامعة روشنفکري ما او را مسبب اصلي شکست مشروطه مي داند ) سبب شد تا جامعة روشنفکري ما

هيچ گاه به طرح مسئلة «غربزدگي» روي خوش نشان ندهد . البته برخي از آنان تا آنجا که آلِ احمد از منظر سياست و

اقتصاد مسئلة شرق و غرب را مطرح مي کرد با او مخالفت چنداني نداشتند؛ اما مشکل از آنجايي شروع شد که آل احمد

مي خواست ريشه هاي غربزدگي را نشان دهد . مشکل از آنجايي شروع شد که آل احمد مي خواست راهي براي گريز از

غربزدگي نشان دهد . آنجا بود که روشنفکر ايراني ديد که با يک مبارز تمام عيار طرف است . مبارزي که با طرح «

غربزدگي» نه مي خواهد پرسشي فلسفي طرح کند و نه مي خواهد معضلي

اجتماعي را بهبود بخشد . رُک و راست آمده

است به قصد برانگيختن و برانداختن . با کسي هم شوخي ندارد: «در همين دو سه قرن است که ما در پس سپرهايي که

از ترس عثماني به سر کشيده بوديم خوابمان برد . و غرب نه تنها عثماني را خورد و از هر استخوان پاره اش گرزي ساخت

براي مباداي قيام مردم عراق و مصر و سوريه و لبنان ، بلکه به زودي به سراغ ما هم آمد . و من ريشه غربزدگي را در

همين جا مي بينم . . .

از آن زمان است که ما سواران بر مرکب کليّت اسلام بدل شديم به حافظان قبور .

ما درست از آن روز که امکان شهادت را رها کرديم و تنها به بزرگداشت شهيدان قناعت ورزيديم دربان گورستانها از آب

درآمديم . . . آيا اکنون نرسيده است نوبت آنکه ما نيز در مقابل قدرت غرب احساس خطر و نيستي کنيم و برخيزيم و سنگر

بگيريم و به تعرضي بپردازيم ؟» اگر آل احمد براي مبارزه با غرب از مفاهيم اسلامي مدد نمي جُست شايد همدلي

شبه روشنفکران را نيز برمي انگيخت .

اما او روشنفکري پراگماتيست بود . براي او تعريف و تمجيد روشنفکران و منتقدان چندان مهم نبود . او مي دانست در

جامعه اي زندگي مي کند که صورت غالب مردم آن در ساحت اسطوره به سر مي برند . و با چنين مردمي بايد از مفاهيمي

سخن گفت که در خاطره ازلي آنها پا سفت کرده است . تنها با چنين ادبياتي است که مي توان کاري صورت داد و اگرنه با

زبان يأجوج و مأجوج روشنفکري سخن گفتن هيچ حاصلي در پي نخواهد داشت . و

با چنين درک و دريافتي است که آلِ

احمدِ منتقد سينما و نقاشي و ادبيات و موسيقي و شعر و مترجم آثار سارتر و داستايفسکي و آلبر کامو و اوژن يونسکو به ديدار

مرجع مبارز شيعيان مي رود و از ايشان مي خواهد که نفت و گاز را ملي اعلام کند ، و در نامه اي به ايشان دربارة اوضاع و

احوال حج و شيعيان آنجا نکاتي را توضيح مي دهد . اين موضوع بيش از آنکه به ارادت جلال آل احمد به اسلام و سنت ، يا

باورهاي شيعي مربوط باشد به درک و دريافت او از واقعيت هاي جامعة او برمي گردد ، درک و دريافتي که جامعه روشنفکري ما

از فقدان آن همواره در رنج و عذاب است . در «سفر فرنگ» ، جلال ديداري دارد با مدير يک مجلة فرهنگي که ارگان

روشنفکران چپِ وابسته به کليسا است . اين ديدار خواندني حاوي نکات جالبي است و گواهي روشن و محکم بر آنچه طرح

شد . من تنها بخش کوتاهي از آن را براي شما نقل مي کنم و علاقمندان را ارجاع مي دهم به کتاب «سفر فرنگ» (ناشر:

کتاب سيامک ، ص 63 _ 60 ):

گفتم: «چرا در مجلّه ات طرح نمي کني آينده اسلام را در آفريقا ؟»

که برآشفت . که: «آخر تو با اين اسلامت به دنيا چه خواهي داد ؟ يا آفريقايي چه چيز مي تواند به منِ اروپايي بدهد ؟ يا

هندي ، با کريشنامنون اش که وزير جنگ از آب درآمد ؟» و از اين قبيل . گفتم:

«بحث در آنچه اسلام مي توانسته بدهد ، برمي گردد به جنگ هاي صليبي و حالا هم عصر ايدئولوژيها گذشته و خداي ماشين ،

تحمّلِ هيچ خداي ديگري را ندارد .

و تازه ، نه اسلام ، نه آفريقا ، نه هند ، قرار نيست چيزي به اروپا بدهند . قرار است چيزهايي را از او بگيرند .» که قرمز

شد . يک سيگار اشنو تعارفش کردم:

« . . . که بداني من به دفاع از هيچ چيز به اينجا نيامده ام . اما مدام در جست وجوي زمينة فکريِ هماهنگي هستم براي

مقاومت هاي محليِ ضد استعمار . و آن طرف ها با اين زمينه هماهنگ ، يکي اسلام است ، يکي بودا ، يکي بورژوازيِ خُرده پاي

بازار و از اين قبيل . قدرت کارگري که نداريم . روستايي هم هنوز طول دارد تا بفهمد دنيا دست کيست . . . و الخ»

. . . اما علاوه بر شبه روشنفکران ، سخنان آلِ احمد مخالفان ديگري هم داشت .

مخالفاني که درک و دريافتِ آلِ احمد از غربزدگي را سطحي مي ديدند و حتي گاه او را به غربزدگي متهم مي کردند . سرآمدِ

اين مخالفان «سيد احمد فرديد» بود . همو که آلِ احمد اصطلاح «غربزدگي» را نخستين بار از او شنيده بود . اما اين

دسته از مخالفان کمتر مخالفت خود را به صورت علني مطرح مي کردند؛ چرا که آل احمد را با همة نقص ها و کاستي هايش

نويسنده اي دردمند و صادق مي دانستند و در عدالت طلبي و تهور او همواره به ديده تحسين مي نگريستند . ديگر آنکه اگر او با

همان ادبيات جذّاب و ژورناليستي اش به طرح اين مسئله نمي پرداخت شايد اين بحث از محافل خصوصي اهل فضل فراتر

نمي رفت . و مهم تر از همه اينکه هم حضرت فرديد و هم شاگردان ممتاز ايشان مانند دکتر داوري و استاد

سيد عباس معارف _

مجبور شدند براي به دست دادن درک و فهمي درست از «غربزدگي» توضيحات کافي و وافي ارائه دهند که اين خود

غنيمتي گرانبها براي مباحث نظري معاصر به شمار مي آيد . به هر حال سهم جلال در طرح اين مسئله سهم کوچکي نيست و

کمترين هنرش جسارتي است که در طرح مسئله داشت و برانگيختن ديگران براي طرح درست مسئله . شأن و مرتبة بلند او

با متلکهاي ژورناليستي و حقيرانه اي همچون «متوسط الحال» هم کاسته نمي شود . به هر حال علي اي حال بنده معتقدم که

زمان آن فرا رسيده است که بي هيچ پروايي و البته از سر خرد و تأمل به نقد سخنانِ آل احمد بنشينيم وگرنه ميدان به دست

مغرضاني خواهد افتاد که حضمِ «آلِ»احمدند .

قريب به هشت سال پيش درباره غربزدگي آلِ احمد مطلبي نوشتم با عنوان: «آغازي براي بيداري» . امروز که به آن

مقاله نگاه مي کنم مي بينم که همان موقع نيز دربارة جلال همين موضع امروز را داشته ام؛ البته کمي محافظه کارانه تر . ارادت و

عشق و علاقه من به آن بزرگوار (که هنوز هم پابرجاست و هنوز هم خود را فرزند معنوي آن بزرگوار مي دانم ) به حدي

بود که به جاي طرح مشکل جلال مدام در پي توجيه آن بودم .

اين را مي دانستم که جلال در سخنان «فرديد» هيچ تأملي نداشت و تنها برداشت خود را از مفهوم «غربزدگي» به رشته

تحرير درآورد اما نوشتم: «تعريف او از غرب و شرق با تعريف سيد احمد فرديد متفاوت بود . شايد مدام در گيرودار

بودن و کارزار فرصتي براي او فراهم نمي آورد تا در سخنان سيد احمد فرديد تأمل بيشتري کند . جلال با شامة تيزي که

داشت مسئله اي را دريافته بود و در آن روزگار صبر و تحمل را جايز نمي دانست و شايد براي بيداري خفتگان روزگار خويش

مجبور بود غربزدگي را با سر وصدا و هياهو مطرح کند و براي تأثيرگذاري بيشتر آن را به فهم عام نزديک کند .» مي دانستم

که جلال دماغ فلسفه خواندن نداشت .

فلسفه محل تأمل و درنگ است ، اما آنکه همة جانش در سوداي تحقق عدالت مي سوزد و مي خواهد با آشوب و بلوا به راه

انداختن دادِ ستمديدگان را از ستمگران بستاند نمي تواند اهل تأمل فلسفي باشد . مرحوم شريعتي نيز اين گونه بود . دليل

مخالفت او با فلاسفه را بايد در روحية انقلابي او جست وجو کرد و نه نفرت از فلسفه جلال روشنفکر بود . و روشنفکر در

همه جاي جهان واسطه اي است بين متفکر و عامة مردم . اما اين واسطه اغلب سخن متفکر را متزلزل مي کند ، چرا که

مي خواهد آن را به فهم عامه نزديک سازد . درست شبيه کاري که «سارتر» با فلسفه اگزيستانسياليست انجام داد . تا

بدان جا که «هيدگر» را بر آن داشت تا در مقاله اي به صراحت بگويد آنچه سارتر مي گويد هيچ ربطي به سخنان او ندارد .

البته با رد و انکار «هيدگر» سخنان سارتر از ميان نرفت . چنان که با رد و انکار فرديد سخنان آل احمد . البته اهل تأمل

مي دانند که بين سخنان آن دو متفکر و اين دو روشنفکر چه فاصله ايست . البته اين نکته را هيچ گاه نبايد از ياد برد که اگر

جوش و خروش روشنفکري نمي بود بسياري از سخنان متفکران در خلوت خانه ها و محافل در بستة آکادميک محصور مي ماند .

تفکر با خلوت و

مراقبه همراه است و هم از اين رو متفکران کمتر اهل هياهو و درگيري هاي ژورناليستي اند . روشنفکري اما

خلاف اين قاعده است . يعني همواره با درگيري و هياهو و بحث و جدل همراه است . بسياري از متفکران براي اشاعة

تفکر خود هيچ عجله اي ندارند و معتقدند تفکر حقيقي روزي مخاطب خود را پيدا خواهد کرد و نيازي به تبليغات و هياهو

ندارد . روشنفکران اما هميشه خواسته اند باور و عقيدة خود را با سر وصدا و روزنامه و سخنراني اعلام کنند . در بسياري

از موارد روشنفکران به کمک اهل تفکر آمده اند و به عنوانِ مبلغ انديشه و آراي اهل نظر ظاهر شده اند . در اين واسطه گري

البته گاه سخن از اصل خود دور شده است و شايد به همين دليل است که ارباب رأي و نظر در ساليان اخير خود نقش

واسطه گري را پذيرا شده اند . به عبارتي نقش روشنفکر و متفکر را توأمان به عهده گرفته اند تا هم سخنشان مهجور نماند و هم

فکرشان دچار تحريف نشود .

. . . اما سخن فرديد چه بود ؟ و جلال تا چه اندازه از اصل سخن دور شده بود ؟ در باب آراي فرديد دربارة غربزدگي در

اين مجال اندک نمي توان سخن گفت . با نقل چند عبارت و آوردن چند جملة قصار نيز مشکلي حل نخواهد شد . دربارة

مفهوم «غرب» و «شرق» و «غربزدگي» ، هم مرحوم فرديد به تفصيل سخن گفته است و هم شاگردان معتبر او .

من نيز مي توانم چندجمله از آن بزرگواران نقل کنم و سروته ماجرا را هم بياورم . اما باز هم گرهي از کار فروبستة آنکه در

پي پاسخي صحيح و

دقيق برآمده است گشوده نخواهد شد . فهم دقيق مسئله اي که فرديد طرح مي کند نياز به مقدماتي دارد که

بدون آن مقدمات ، نقل هر سخني بيهوده است . من نيز مي توانم به اعتبار آنچه آموخته و اندوخته ام اقسام غربزدگي را اعم از

مضاعف و مرکب و سلبي و ايجابي و بسيط و غيرمضاعف برشمارم و براي هر يک از اين اقسام تعريفاتي به دست دهم و

مصداقهايي را عنوان کنم اما چه حاصل ؟ جز آنکه . . . بگذاريم و بگذريم . اگر به راستي کسي دوست مي دارد معناي دقيق

و عميق «غربزدگي» را دريابد مي تواند به سخن فرديد در اين باره رجوع کند .

سخني که هم در فصلنامه سوره که سيد علي ميرفتاح سردبيري آن را بر عهده داشت به چاپ رسيده است و هم در شماره آخر

ماهنامه سوره اي که به سردبيري بنده چاپ مي شد .

کتابي هم دکتر رضا داوري نوشته است با عنوانِ «درباره غرب» . خواندن اين کتاب در درکِ مفهوم «غرب» و «

شرق» و «غربزدگي» نيز بسيار مفيد خواهد بود .

اما بهترين کتابي که مي توان در اين باره سراغ گرفت «نگاهي دوباره به مبادي حکمت انسي» تأليف سيد عباس معارف

است . با مقدمه و مؤخره و توضيحات کافي و وافي .

تنها نکته اي که فکر مي کنم مي توانم در اين باره بگويم اين است که: «غربزدگي» برخلاف آنچه برخي از مرده خورها گمان

مي برند «دشنام» نيست . اصطلاحي است براي بيانِ وضعيتِ تاريخي ما . همة ما متوطن در عالم غربي هستيم و هر

يک در مرتبه اي از مراتب غربزدگي به سر مي بريم . رهايي از چنين حوالتي با داد و قال و فحش دادن به

اين و آن و

زهدفروشي و دين فروشي ميسر نخواهد شد . «غربزدگي» آن چنانکه آل احمد مي پنداشت «بيماري» نيست که اگر بود

با وقوع نهضت 57 مي بايد ريشه کن مي شد . اما ديديم که نشد .

و برخلاف ظاهر ديني نهضت ، نه تنها آن مظاهري که آل احمد به عنوان غربزدگي برمي شمرد از ميان نرفت بل مظاهر بسياري

بر آن افزوده شد . علتش هم آن بود که جلال به مباني تمدن غربي توجه اساسي نداشت . اگرچه مي گفت: «حرف در

اين است که ما تا وقتي ماهيت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنيافته ايم و تنها به صورت و به ظاهر ، اداي غرب را

درمي آوريم _ با مصرف کردن ماشينهايش _ درست همچو آن خريم که در پوست شير رفت .» ولي انگاري اين لالايي را

فقط براي خواباندن ديگران مي خواند ، که اگر جز اين بود در جاي ديگري نمي نوشت: « . . . به ملاکهاي آنان ارزشيابي

مي کنيم و به دستور مشاوران و مشاوران ايشان . همان جور درس مي خوانيم . همان جور آمار مي گيريم . همان جور

تحقيق مي کنيم . اينها به جاي خود . چرا که کار علم ، روشهاي دنيايي يافته . و روشهاي علمي رنگ هيچ وطني را بر

پيشاني ندارد . اما جالب اين است که عين غربيها زن مي بريم ، و لباس مي پوشيم ، و چيز مي نويسيم ، و اصلاً شب و زورمان

وقتي شب و روز است که ايشان تأييد کرده باشند . جوري که انگار ملاک هاي ما منسوخ شده است .» تأکيد من در اين

نقل قول بر اين سخن بود: «کار علم ، روش هاي دنيايي يافته ، و روشهاي علمي

رنگ هيچ وطني را بر پيشاني ندارد .»

اين يعني ماهيت و اساس و فلسفة تمدن غرب را درنيافتن . يعني علم و روش علمي را «صامت» و «فاقد جهت وجودي

دانستن» يعني براي غرب قائل به وحدت نبودن . معضلي که دکتر سروش و ديگر روشنفکران ديني نيز بدان دچارند .

و جالب اينکه اصل و اساس سخن فرديد و پيروان او درباره غرب اين است که غرب داراي وحدتي کلي است و بنابراين

نمي توان جزئي از آن را برگزيد و جزئي ديگر را فرو نهاد . و اين سخن در نظر آل احمد هيچ جايگاهي ندارد . آل احمد در

جاي جاي غربزدگي مي خواهد روحية حماسي ايرانيان را برانگيزد تا در مقابل دنياي غرب برخيزد و به قول او به تعرضي

بپردازند . اما هيچ گاه اين پرسش را طرح نمي کند که چرا تمدني که قرن هاي متمادي در مقابل تاخت و تاز اقوام بيگانه و

سلطنت ايران چون کوهي استوار بر جاي ماند و همواره با درهم آميختن تمدنها ديگر با تمدن خود ، معجوني شگفت فراهم آورد

که رنگ و بوي غالب آن ايراني بود در واپسين يورش تمدن جديد بي هيچ مقاومتي تسليم شد و حتي ميهمان ناخوانده را با رضاي

تمام در آغوش کشيد ؟

با همة اين حرفها و با همه انتقادهايي که ممکن است به سخنان آل احمد وارد باشد اين نکته را نبايد از ياد برد که آلِ احمد

آغازگر راه بود . آنچه مهم است منش و بينش جلال است . صدق و صفاي جلال . دردمندي و جوانمردي جلال . از

ياد نبريم که بسياري از بزرگان هنر و ادبيات اين سرزمين در ساية دليريها

و جگرآوري هاي جلال باليدند و به ثمر نشستند .

کمترين هنر جلال در مواجهه با غرب هم اين بود که هيچ گاه مقهور غرب نشد . آثار بسياري از غربيان را ترجمه کرد .

آثاري خوب و همة آنها در نفي وضع موجود . و به تعبير خود او آثاري که «وعيد ساعت آخر را مي دهند» . و همة اين

تلاش ها خودگامي مؤثر و جدي در راه شناخت ما از غرب که بدون فهم دقيق اين آثار و تنها از سر جهل و نفرت با غرب

دشمني ورزيدن خود يکي از بدترين صور غربزدگي است . مهم ترين گام در راه شناختِ «غرب» گذشتن از سوداي رد

و اثبات است و اين ممکن نمي شود مگر با خواندن مدام و تأمل فراوان . بدون شيفتگي ، يا نفرت .

. . . و سخن آخر اينکه هنوز هم رغم انف آن استاد متبختر برآنم که جلال نه روحي متوسط که روحي متعالي داشت و اين

نکته را تنها دردمندان و شکسته دلان درمي يابند: در کوي ما شکسته دلي مي خرند و بس بازار خودفروشي از آن سوي ديگر

است . اگر سوداي عدالت خواهي و آرمان گرايي ديوانه وار او در ميان نبود با آن هوش سرشار و استعداد شگفت و بي نظيري

که داشت زودتر از همه به درک و دريافت عميق مفهوم «غربزدگي» نايل مي شد . با اين همه هيچ گاه به آنچه داشت راضي

نشد و در واپسين سالهاي حياتِ ظاهري اش به تحريرِ ترجمة رساله کم حجم اما گران سنگ «ارنست يونگر» همت گماشت و

در مقدمة به يادماندني آن نوشت: «نکته اساسي در علاقه شخص من به اين دفتر کوچک اين است که آنچه به اتکاي شامة

تيز

و از سر غريزه و شايد به التقاطي از اين کس و آنجا در «غربزدگي» برايم به دست آمده بود ، در اين دفتر سخت روشن

شد . يعني با اين دفتر بود که ديدم اگر دردي هست دنيايي است و نه محلي .

گرچه ما به سرطاني شده اش دچاريم . و فلسفي است نه عاطفي . گرچه شناسندگان اين درد همه جا نويسندگانند تا عاقبت

دريابم که درديست سياسي و اجتماعي _ و نه فردي . چرا که آشنايي با «فرانتس فانون» و ديگر اهل اين قبيله پس از اينها

حاصل شد . واضح تر بگويم: صورتي که در حجم فشرده و شايد نخاله «غربزدگي» پنهان بود بر خود من پس از

ترجمة اين دفتر ظاهر شد . و اگر به انتشارش رضايت دادم به دليل اطميناني بود که در اين دفتر يافتم . اين انکار همه

ارزش ها ، اين بي اعتباري فرهنگ و اين سرگرداني فرد را ، با همة عواقبي که دارند و همة اميدي که مي آرند به قاعده تضاد

دروني پديده ها و سرنگون شدن هر فواره اي که به اوج رسيد به صورتي ده چندان دردناک تر در اين «عبور از خط» ديدم .

که در آن يکي همچو گنگي که خبر از غارت ايل مي دهد گاهي به صورت غيب گويي درآمده ام .

منبع

خبرگزاري فارس

دين و ايدئولوژي

آسيب شناسي دينداري

تفکيک دين و ايدئولوژي ، پديده اي است که از نيمة دوم دهه شصت و خصوصاً بعد از فروپاشي مارکسيسم ، در متن جريان

روشنفکرانة ديني شکل مي گيرد . چه اين که تفسير ايدئولوژيک دين از نيمة دوم دهة چهل بروز مي يابد و در طول دهة پنجاه ،

شاخص روشنفکري ديني مي شود و در دهة شصت ، راه افول را مي پيمايد . نکتة شايان توجه ، اين است که تفسير ايدئولوژيک

و غير ايدئولوژيک دين ، هر دو تابع جريان گسترده تري هستند که بر ذهنيت روشنفکري در ايران و يا فراتر از آن ، در

کشورهاي اسلامي و حتي در جهان سوم حضور دارد . روشنفکري در ايران ، از دهة بيست به بعد ، با حضور مارکسيزم ،

بار ايدئولوژيک چپ دارد . روشنفکري ديني نيز که به دلايلي در دهة چهل به بعد ، به صورت واقعيتي اجتماعي درآمد با تأثير

از اين محيط ، به تفسير ايدئولوژيک دين پرداخت . از دهة شصت به مرور ، روشنفکر ايراني در داخل و خارج از کشور ، به

تخلية بار ايدئولوژيک پرداخت و بعد از فروپاشي مارکسيزم ، آخرين سنگرهاي ايدئولوژيک نيز که به نام «ايدئولوژي علمي»

شهرت يافته بود ، در هم ريخت و به دنبال آن ، روشنفکري ديني نيز به آنچه نزديک به دو دهه ، در باب «دين ايدئولوژيک»

پرداخته بود ، پشت کرد .

به معناي مثبت ، ايدئولوژي که تا قبل از دهة شصت در بين روشنفکران ايراني حضورداشت ، همان «ايدئولوژي علمي» بود

که مارکس ، آن را در حاشية معناي ديگري به کار مي برد که مذموم

بود . دکتر شريعتي با استفاده از موقعيت ممتازي که اين

لفظ ، بين روشنفکران داشت ، آن را بيشتر در ابعاد ارزشي به کار برده و در برابر جهان بيني قرار داد .1 و در اين تقابل ، «

جهان بيني» به عنوان اصل ، و «ايدئولوژي» ، فرع بر آن شمرده شده و براين اساس ، جهان بيني توحيدي اسلام ، زير بنا ، و

ايدئولوژي اسلامي ، روبناي آن معرفي شد . اين تقسيم بندي ، موجب شد تا متفکرين مسلماني که بر مبناي «حکمت شيعي»

مي انديشيدند ، دو لفظ «جهان بيني» و «ايدئولوژي» را مرادف با «حکمت نظري» و «حکمت عملي» قرار دهند و

«مکتب» را که در تعابير دکتر شريعتي ، جامع «جهان بيني و ايدئولوژي» بود ، شامل اين دو بخش ، و در معنايي ، مرادف

با «فلسفه به معناي اعم» به کار ببرند .

حکمت نظري ، دانشهايي را شامل مي شود که به بحث از هستي هايي مي پردازند که با صرف نظر از اراده و اعتبار انساني ،

موجوداند . و به همين دليل ، «مبدأ و معادشناسي» و «علوم طبيعي و رياضي» و دانشهايي نظير «نفس شناسي» را

شامل مي شود و حکمت عملي ، شامل دانشهايي است که با اراده و اعتبار انسان ، موجود مي شوند ، نظير «اخلاق» ، «تدبير

منزل» و «سياست مدن» . بدين ترتيب ، جهان بيني ، به بحث از هستي ها و ايدئولوژي ، به بحث از «بايستي ها و

شايستگي ها» مي پرداخت .

شهيد مطهري در برخي از آثار اخير خود2 ، لفظ جهان بيني و ايدئولوژي را به همين معنا به کار مي برد و ذهنيت عمومي جامعه

مذهبي و روشنفکري نيز با اين معنا

مأنوس بود .

«ايدئولوژي» ، با مسيري که شريعتي براي آن هموار کرد ، در نهايت ، معنائي نزديک و يا مرادف با «حکمت عملي» را پيدا

کرد . اما در نزد «مارکس» و آنچنان که بعد از او در جامعه شناسي معرفت ، به وسيلة «مانهايم» به کار برده مي شد ،

معناي ديگري دارد . ايدئولوژي در نزد مارکس ، تنها شامل «ارزشها» نمي شود . جهان بيني و مکتب و دين را نيز در

برمي گيرد . «قضاياي ارزشي» و «گزاره هاي غيرارزشي» که بحث درباره «هستي»ها هستند ، دو دوسته قضايايي

مي باشند که در قلمرو ذهنيت انساني پديد مي آيند و ايدئولوژي ، علاوه بر آن که همة صحنه هاي ذهني را فرا مي گيرد ، ريشه در

گرايشهاي عملي افراد ، طبقات و يا جوامع دارد .

مارکس ، معرفت بشري را داراي تعيني اجتماعي و طبقاتي مي داند و معتقد است نحوة تفکر هر کس ، به کار ، شغل و طبقه اي

وابسته است که به آن تعلق دارد . او همة انديشه هاي بشري را اعم از آن چه دربارة «هستي»ها و «بايستي»ها به

صورت عقيده ، دين و مکتب ، ظاهر مي شوند ، بازتاب شرايط اجتماعي و اقتصادي خاصي مي داند که به تناسب ابزار توليد و

شرايط مادي و اقتصادي جامعه پديد مي آيند . او انديشة افراد دربارة وجود مبدأ و معاد را شايستة يک بحث فلسفي و عقلي و

يا ناشي از يک داوري بايستة علمي نمي داند ، بلکه همة اين عقايد و حتي عقل داوري افراد را نيز با ارجاع به زمينه هاي

اجتماعي آن تفسير و تأويل مي نمايد .

مواجهة او با انديشه هاي افراد ، نظير مواجهه و برخورد

«فرويد» است ، با اين تفاوت که فرويد ، روانکاوي فردي ، و او ،

روانکاوي اجتماعي و طبقاتي مي کند . از نظر مارکس ، جامعه در يک حرکت ديالکتيکي ، همراه با رشد ابزار و شرايط توليد ،

مناسبات و روابط و انديشه هاي اجتماعي نويني را طلب مي نمايد . همراه با اين تحول ، انديشه هايي که مناسب با شرايط

اقتصادي و اجتماعي پيشين ، شکل گرفته اند ، محکوم به فنا و نابودي هستند . «ايدئولوژي» در نظر مارکس ، مجموعة

باورها ، عقايد ، انديشه ها و افکاري است که در شرايط پيشين جامعه ، شکل گرفته و اينک ، علي رغم تحول زير ساخت اجتماعي ،

با نظر به گذشته ، قصد ابقاي آن را نموده اند . به همين دليل است که ايدئولوژي ، داراي معناي مثبتي نيست . جامعه در

مسير تحول ، انديشه هاو آرمانهاي جديدي را نيز که مناسب با شرايط توليدي و اقتصادي نوين است ، پديد مي آورد . اين توليد

ذهني جديد ، به دليل اين که روي به حادثه اي دارد که ناگزير اتفاق مي افتد ، برخلاف «ايدئولوژي» ، صادق است .

ايدئولوژي ، روي به واقعيتي دارد که زمان آن به سرآمده است و انديشه اي است که تاريخ مصرف آن گذشته است . مارکس

در جامعة قرن نوزدهم ، انديشة صادق را انديشة کساني مي دانست که روي به آينده دارند و قصد تبديل و تفسير جهان را

کرده اند . يعني طبقة کارگر و "پرولتر" که طبقة پيشتاز و پيشرو جامعه است . عقايد و انديشة اين گروه ، «فلسفة

علمي» ناميده مي شد . نيز فلسفه علمي ، مجموعه اي از آگاهي ها

و دانشهاي انقلابي بودند که در حاشية معناي مذموم

ايدئولوژي هايي که با پسوند «تخيلي» معرفي مي شد ، گاه با عنوان ايدئولوژي علمي نيز معرفي مي گرديدند .

"مانهايم" که در ابتدا ، خود ، يک مارکسيست بود و ساختار تفکر مارکسيستي ، تا آخر هم در زندگي او باقي ماند ، بعد از "

ماکس شلر" ، از بنيانگذاران کلاسيک «جامعه شناسي معرفت» است . او ديدگاه مارکس دربارة ايدئولوژي را بر روي

خود مارکسيسم واژگونه کرد و گفت که اگر انديشه هاي افراد ، بازتاب شرايط اجتماعي آنهاست و انديشه ، همواره بر حسب

آنچه يک گروه اجتماعي خاص انتظار دارد ، جهت مي گيرد و منافع مشاهده گر ، در صورتبندي مفاهيم و زاوية ديد او دخيل است ،

پس انديشة طبقة کارگر نيز از اين قاعده ، خارج نيست و همانند ديگر انديشه ها ، نسبي بوده و در رديف آنها قرار مي گيرد و

امتيازي براي آن نيست . «نسبيت شناخت» ، که منطقاً ملازم با «نسبيت حقيقت» و شکاکيت و سفسطه است ، از لوازم

«اجتماعي و تاريخي» ديدن انديشه و تفکر و نفي ثبات و تجرد براي «معرفت و آگاهي عقلي» است . «تاريخي ديدن

انديشه» ، ريشه در فلسفة «هگل» دارد . هگل ، علي رغم آن که مد عي عقلاني بودن تاريخ بود ، انديشه و عقل را تاريخي

کرد و براي آن ، واقعيتي منزه از صيرورت و «شدن» ، نپذيرفت .

«نسبيت معرفت» ، مشکلي است که «مانهايم» نيز در صدد گريز از آن بود . او راههاي چندي را براي گريز از نسبيت

آزمود . از جملة آنها ، گسستن ريشه هاي اجتماعي روشنفکران و قرار دادن

آنها در يک فضاي خالي بود که در اثر تکوين

انتقاد متقابل و وارستگي دنيوي آنها پديد مي آيد . اين مشکل گشاي او ، بدل سازي از افسانة مارکسيستي «پرولتارياي ناب»

و يا «روح مطلق» هگل است که در بستر تاريخي خاص ، ظاهر مي شود .

«مانهايم» در سال هاي پاياني زندگي خود در انگلستان ، با توجه به بن بستي که ايدئولوژي ها در دفاع از خود دارند ، در فکر

تدوين نظريه اي براي يک «دموکراسي برنامه ريزي» شده برآمد . دموکراسي برنامه ريزي شده ، به نظر او تنها شيوه اي از

زندگي بود که مي توانست جامعة بشري را از نظرات حاکميت ايدئولوژيهاي مختلف ، مصونيت بخشد . در زندگي دموکراتيک

مورد نظر او ، همة ابعاد زندگي بايد به صورتي مشخص سازمان يابد . هم براي رفاه ماد ي شهروندان و هم براي وضعيت

روحي آنها برنامه ريزي شود . او براي پيش گيري از هم گسيختگي و براي حفظ انسجام اجتماعي ، به هواداري از «احياي

دين» پرداخت و خواستار آن بود تا کليساي مسيحي به حراست از ارزشهاي دموکراتيک گمارده شود .

با حاکميت نسبيت و شکاکيت ، فرصت براي دفاع از هيچ نوع ايدئولوژي باقي نمي ماند ، زيرا ايدئولوژي ، مشتمل بر عقايد

ارزشها و باورها است و شکاکيت ، هرنوع عقيده و ارزشي را در معرض تزلزل و ترديد قرار مي دهد ، و با تزلزل در عقايد و

ارزشها ، نوعي از کثرت گرايي و پلورآليسم ، فرصت بروز و ظهور مي يابد که مبتني بر «تسامح» در زيست و يا احساني

حقيقي به بندگان خداوند و يا همنوعان نيست بلکه کثرتي است که در آن ، هيچ ميزان و معياري

براي «حق و يا باطل بودن»

عقيده و گرايشي خاص نيست و در عين حال ، جامعة آرماني ، بي معني است .

پس از طرح مقدمة فوق درباره معناي ايدئولوژي ، اينک مي توان از نسبت بين «دين و ايدئولوژي» پرسش نمود . پاسخ از

اين پرسش ، متناسب با تعريفي است که از ايدئولوژي و دين ارائه مي شود .

در پايان دهة چهل ، هنگامي که کلمة «ايدئولوژي» به مجموعة واژگان ايراني وارد شد ، دين در نزد متفکرين مسلمان ، مشتمل

بر عقايد ، آگاهي ها و دانش هايي بود که «کلمة توحيد» در مرکز آن قرار مي گرفت و «معاد» ، «نبوت» ، «اخلاق» و

«شريعت» از فرعيات و لوازم دور ونزديک آن به حساب مي آمدند . قلمروي «معرفت ديني» ، موضوعاتي را در

برمي گرفت که در بسياري از موارد ، در افق ادراک و دانش عقلي و حسي نيز واقع مي شدند ، و شناخت عقلي و حسي ، در اين

موارد ، در کنار دين واقع نمي شد بلکه در دامنة معرفت ديني قرار گرفته و از اين طريق ، به متن آن راه مي يافت و اين البته با

آن که همة احکام عقلي را ، به صورت حکم تأييدي (و نه تأسيسي ) شامل مي شد ، به دليل آن که از منبع معرفتي فراتري به

نام «وحي» تقدير مي کرد ، بسياري از اصول نظري و يا عملي را به صورت تأسيسي القأ مي کرد و اين اصول ، که براساس

براهين عقلي «توحيد» و «نبوت» ، به اجمال ، تأييد مي شد ، هرگز ضد عقل و يا حس نبود بلکه به گواهي براهين ياد شده ، از

منبعي

«فراعقلي» نازل شده و به همين دليل ، به تعبير بوعلي ، گفتار معصوم نيز در وسط قياس برهاني قرار گرفته و بدين

ترتيب ، در مقاربت و نزديکي «وحي و عقل» ، توليد انتاج ، آگاهي و معرفت ديني در موضوعات مختلف نظري و عملي بسط و

گسترش مي يافت .

ويژگي دين در شناخت مبدأ و معاد ، و آگاهي و اذعان به لوازم آن ، يعني وحي و شريعت بود . اگر عقل که حجت دروني خدا

بود ، به اين شناخت دست مي يافت ، در همنشيني با وحي ، مي توانست مسير توليد و انتاج معرفت و آگاهي ديني را فراهم آورد و

دانش ديني را در ابعاد مختلف نظري و عملي ، توسعه دهد واگر ذهن ، از اين مهم باز مي ماند ، گرفتار تصورات و پندارهايي

مي شد که فاقد هويت ديني و الهي بود .

متفکرين مسلمان ، با حفظ اصول و مباني فکري خود ، ايدئولوژي را به معناي احکام ، قوانين و ضوابط عملي به کار بردند ، و آن

را در برابر احکام و قوانين نظري قرار دادند . با اين تعريف ، چون احکام عملي مي توانستند مبناي انکار و يا بي توجهي به

مبدأ و معاد ، شکل گرفته و يا با اذعان به وحي و براساس استعانت از آن ، رشد يافته باشند ، ايدئولوژي نيز مي توانست دو

صورت ديني و غير ديني داشته باشد .

ايدئولوژي ديني ، آن مجموعه از «بايدها و نبايدهايي» بود که بر مبناي هستي شناسي ديني و به تعبير رايج آن ، زمان ، «

جهان بيني الهي» ، سازمان يافته باشد و «ايدئولوژي غير ديني»

، آن بايد ها و نبايدهايي بود که بر اساس اعتقاد به وحي و

استعانت از فرامين و سنتهاي ديني ، شکل نگرفته باشند . توحيد گرچه در متن ايدئولوژي الهي نبود اما بنيان محکم و استوار

آن به حساب مي آيد و وحي ، منبع جوشان و خلاقي بود که ضوابط و سنتهاي اصلي ايدئولوژي الهي را شکل مي داد .

در نزد اين دسته از متفکرين ، ايدئولوژي در حقيقت ، استحاله شده و معنايي مترادف با «شريعت» راپيدامي کرد ، چه اين که

عقل ، در طول وحي ، از«منابع بنيادين شريعت» بود .

هرگاه شهيد مطهري در آثار خود ، ايدئولوژي را به کار برده و در برابر جهان بيني قرار مي داد ، معناي فوق را از لفظ «

ايدئولوژي» اراده مي کرد و استاد محمدتقي مصباح نيز که جزوات «پاسداري از سنگرهاي ايدئولوژيک» را مي نوشت ، در

محدودة همان معنا ، ايدئولوژي را به کار مي برد . ايشان در اين جزوات ، مي کوشيد تا مبادي نظري و هستي شناسي غير الهي

«مارکسيسم» را که مانع از قبول احکام ديني و ضوابط عملي شرعي بود نقد کند و با اثبات هستي شناسي ديني ، سنگرها و

بلکه بنيادهاي ايدئولوژي الهي را استحکام بخشد .

نتيجه ، آن که متفکرين مسلمان در دو دهه چهل و پنجاه ، با تعريف جديدي که از ايدئولوژي ارائه دادند ، آن را با «دين» قابل

اجتماع مي دانستند و از همين روي کوشيدند تا از آن دفاع نمايند .

«ايدئولوژي» و «دين» در تعريفي که مارکس و مانهايم از آن ارائه مي دهند ، نيز قابل جمع هستند و بلکه در تعريف آنها ،

بين ايدئولوژي و دين

، نسبت «عموم و خصوص مطلق» است ، يعني هر ديني ، ايدئولوژي است ولي هر ايدئولوژي ، دين

نيست .

در تعريف مارکس ، ايدئولوژي ، هر نوع انديشه اي است که آگاهانه يا نا آگاهانه ، به قصد توجيه يک واقعيت اجتماعي خاص پديد

مي آيد . واز نظر او دين نيز ، بخشي از فعاليت ذهني است که به دنبال توجيه بخشي از واقعيت عيني اجتماع ، پديد مي آيد .

بنابراين هر ديني ، هويتي ايدئولوژيک دارد .

بايد توجه داشت که تعريف دين و ايدئولوژي در نزد مارکس ، غير از تعريفي است که متفکرين مسلمان از دين و ايدئولوژي در

دهة پنجاه داشته اند .

دين در نزد مارکس ، يک معرفت علمي که «حکايت از جهان واقع» داشته باشد ، نيست . «دين» در اعتقاد او ريشه در

آسمان وحي و شهود بي واسطة حقايق الهي آفرينش ندارد واز حکايت صريح و يقيني عقل نسبت به ابديت و ازليت هستي ،

بهره مند نيست . دين به نظر او از چهرة الهي و آسماني نظام آفرينش ، حکايت نمي کند بلکه تصوير منقلب و واژگونة بخشي از

واقعيت زميني اجتماع است که در آسمان ذهن وخيال آدميان به گونه اي نمادين ، چهره نموده است . بنابراين فهم صحيح هر

دين ، هرگز از قالب مباحث دروني آن دين پديد نمي آيد بلکه حاصل نگاه بيروني و تفسير نقش اجتماعي و طبقاتي آن است . از

آنچه که دربارة «تعريف مارکسيستي ايدئولوژي» بيان شد ، دانسته مي شود که در نزد او دين نه تنها در «بايدها و نبايدها»

بلکه در همة ابعاد ، چيزي بيش از يک ايدئولوژي نيست .

تا

هنگامي که مارکسيزم ، در ذهنيت روشنفکري ايران به دنبال امواج سياسي آن حضور داشت ، به شرحي که گذشت ، در کنار

معناي منفي ايدئولوژي ، معناي مثبتي از آن نيز که ناظر به ايدئولوژي طبقة پرولتاريا بود ، به کار برده مي شد و روشنفکران

مذهبي که متأثر از جاذبه هاي معناي مثبت ايدئولوژي بودند ، در دهة چهل به دنبال تفسير ايدئولوژيک دين برآمدند . متفکرين

مسلماني که در نظام حوزوي ديني تربيت يافته بودند ، در شرايط مزبور به جاي آن که به تفسير ايدئولوژيک دين بپردازند با

تعريف نويني که از ايدئولوژي کردند ، در حقيقت معناي ديني به ايدئولوژي بخشيدند . آنها به جاي تفسير روشنفکرانه ديني ، به

تفسير ديني از مفاهيم روشنفکري پرداختند و بدين ترتيب ، لفظ ايدئولوژي در اين مقطع در جامعة ايران در نزد سه گروه با دو

معناي مختلف و در هر دو معنا ، به دو صورت مثبت و منفي ، به کار برده مي شد .

گروه اول: روشنفکران غير مذهبي ايران بودند که معناي مثبت ايدئولوژي در نزد آنها ، همان انديشه هاي ذهني "به روز"ي

بود که به تناسب شرايط پيشروي جامعه ، در پوشش مارکسيسم شکل مي گرفت و اين معنا از ايدئولوژي ، کاربرد و جاذبة

فراواني نيز داشت . معناي منفي ايدئولوژي ، شامل عقايد و باورهاي ديني وعرفي موجود در جامعة ايراني بود که ريشه در

پيشينه اجتماعي جامعه داشت .

گروه دوم: روشنفکران مذهبي جامعه بودند . اين گروه ضمن آن که به معناي نخستين ايدئولوژي ، آشنايي داشته و بلکه به

گونه اي اعلام نشده ، به اصل آن تعريف وفادار

بودند ، در تشخيص مصاديق مثبت و منفي ايدئولوژي با گروه اول مخالفت

مي کردند . در نزد آنها مذهب و بسياري از باورهاي عرفي جامعه از مصاديق منفي ايدئولوژي بود ولي ايدئولوژي مثبت ،

براي جامعه ايران الزاماً يک ايدئولوژي غيرمذهبي نبود بلکه ايدئولوژي مثبت ، شامل مجموعه اي از انديشه ها و باورهاي ذهني

مي شد که با رجوع به ذهنيت مذهبي و عرفي جامعه و بازسازي مجدد آن پديد مي آمد . دکتر شريعتي در پايان دهه چهل و

آغاز دهة پنجاه ، بر همين مبنا ، طرح "بازگشت به خويش" و "احياي مجدد مذهب" را در قالب يک ايدئولوژي مترقي و

پويا که جايگزين ايدئولوژي به اصطلاح علمي مارکسيسهاي مقلد بود ، دنبال کرد .

گروه سوم: انديشمنداني بودند که در نظام حوزوي و سنتي تعليم و تعلم ، رشد يافته بودند و با تفکر عقلي و برهاني از مباني

وحياني دين دفاع مي کردند . حضور گروه اول و تلاشهاي گروه دوم و خصوصاً ابهامي که لفظ ايدئولوژي در نزد گروه دوم

پيدا مي کرد ، فرصت آن را پديد آورد تا گروه سوم ، ايدئولوژي را بر معناي نويني که در محدوده حکمت و دانشهاي علمي بود ،

به کار ببرند و در محدودة همين معنا دو بُعد مثبت و منفي براي آن تصوير نمايند . معناي مثبت ايدئولوژي در نزد اين گروه ،

همان ايدئولوژي توحيدي الهي بود و معناي منفي آن ، ايدئولوژي غيرتوحيدي بود .

ميزان مثبت و صحيح بودن ايدئولوژي در اين معنا ، پاسخگويي به نيازها و کاستي هاي موجود جامعه نبود هر چند که از نظر

آنها ايدئولوژي الهي ، اين نيازها را نيز

به نيکوترين وجه تامين مي کرد . ميزان صحت و مثبت بودن ايدئولوژي ، معرفت عقلي

و کاربرد صحيح آن ، پيوندي بود که ايدئولوژي از اين طريق با وحي و سنت هاي ديني پيدا مي کرد و اين ميزان البته براي دو

گروه قبل که براي معرفت عقلي و فلسفي ، هيچ ارزش جهان شناختي قايل نبودند ، خصوصاً براي گروه اول که به صراحت به

انکار وحي مي پرداخت و هيچ اعتقادي به آن نداشت ، هيچ مقبوليتي نمي توانست داشته باشد .

از دهة شصت به بعد ، به موازات قدرت گرفتن مذهب و خصوصاً بعد از فروپاشي مارکسيسم ، به دلايلي که شرح آن از اين

مختصر خارج است ، ذهنيت روشنفکري ايران با تخلية بار چپ خود تلقي مثبتي را که از ايدئولوژي داشت ، از دست داد و به

دنبال آن به نقد گذشتة ايدئولوژيک خود پرداخت . وسيله اي که در اين نقد به کار مي آيد ، همان شکاکيت و سفسطه اي است که

با زوال عقلانيت در باطن همة ايدئولوژيهايي که از قرن نوزدهم به بعد پديد آمده بودند ، وجود داشت و نظامي که جايگزين

جامعه هاي آرماني ايدئولوژيک مي شود ، همان "مدينة جماعت" است که زبان نفي خود را برروي هر انديشه و قانوني که

داعيه حقانيت باشد ، گشوده است .

روشنفکري غيرديني با آن که هويت ايدئولوژيک خود را از دست مي دهد ، نيازي به تجديد نظر در نسبت خود با دين احساس

نمي کند زيرا در اين مقطع نيز همانند گذشته ، دين را به عنوان يک ايدئولوژي محکوم مي داند . اما روشنفکري ديني که در دهه

پنجاه با تفسير ايدئولوژيک دين مي کوشيد

تا نسبت خود را با دين حفظ کند ، پس از پشت کردن به ايدئولوژي بايد به تفسير نويني

از دين بپردازد تا از اين طريق بتواند پوشش ديني خود را همچنان حفظ کند . دين در اين تفسير جديد بايد اولاً فاقد هويت

ايدئولوژيک باشد و ثانياً با جامعه آرماني جديدي که چشم بر هر حقيقتي فرو بسته است ، سازگار باشد . براي اين منظور ،

روشنفکري ديني به پرسش از نسبت دين و ايدئولوژي مي پردازد و براي رسيدن به پاسخ مورد نظر خود به هر وسيله اي

تمسک مي ورزد . راهي را طي مي کند که بر آشفتگي هاي مربوط به دين و ايدئولوژي مي افزايد . در تعريفي که متفکران

مسلمان از دين وايدئولوژي داشتند ، ايدئولوژي ، معناي ديني پيدا مي کرد و در بخشي از مجموعة ديني قرار مي گرفت . در

تعريفي که روشنفکران از دين داشتند ، دين ، هويتي ايدئولوژيک داشت . تفاوت روشنفکران مذهبي و غيرمذهبي دراين بود که

روشنفکران غيرمذهبي براي ايدئولوژي ديني ، ارزش مثبتي قايل نبودند و روشنفکران مذهبي ، مد عي امکان آفرينش ايدئولوژي

مترقي ديني بودند و از اين طريق مي کوشيدند پيوند خود را با آنچه که دين مي ناميدند ، حفظ کنند .

اما روشنفکري پس از منفي دانستن همة ايدئولوژيها چگونه مي تواند پيوند خود را با دين حفظ کند ؟ براي حفظ اين پيوند بايد در

معناي ايدئولوژي و يا دين تصرف شود . روشنفکري مذهبي اين تصرف را در معناي دين انجام مي دهد و در حقيقت از

معناي پيشين که براي دين کرده بود ، دست مي شويد . روشنفکري ديني در دهة پنجاه بر اين امر

تصريح مي کرد که دين مورد

نظر او دين عقلاني حکيمانه و يا فيلسوفانه و ديني که حکمت و فلسفه و به بيان ديگر عقلانيت ، بتواند لااقل بخشي از آن را

عهده دار شود ، نيست چه اين که فيلسوفان ، "پفيوز"هاي تاريخ هستند و عقل ، يک واژه مهملي که بايد جاي خود را به "علم

تجربي" بسپارد . دين مورد نظر آن روشنفکري ، از سنخ يک ايدئولوژي مثبتي بود که نياز جامعه مذهبي آن روز ايران را

براي مواجهه و رويارويي با استعمار غرب بايد پاسخ مي داد .

روشنفکري ديني پس از پشت کردن به گذشته ايدئولوژيک و احساس پيوند با نظامهاي ليبراليستي غرب ، اينک در نخستين مرتبه

به نقد تعريف پيشين خود از دين پرداخت . به اين بيان که دين اگر ايدئولوژي باشد اولاً به دليل آن که ايدئولوژي همواره به

مقتضاي شرايط اجتماعي و تاريخي خاص ، تعين مي يابد ، با از بين رفتن آن شرايط ، کهنه و مندرس مي شود و ثانياً ايدئولوژي

در خدمت زندگي دنيوي انسان و به تبع آن شکل مي گيرد حال آن که دين ، امري معنوي است و يا لااقل در بعد معنوي نيز اصيل

است . اين دو نقد بر يکي از دو تعريف دين و ايدئولوژي وارد است و آن تعريف ، همان است که در محيط مذهبي ايران کمتر

مورد توجه بود و بلکه هيچ گاه به صراحت ، فرصت مطرح شدن پيدا نکرد . و اما تعريفي که بيشتر در دهة پنجاه در آثار

انديشمندان مسلمان رواج پيدا کرد ، از اين دو نقد مصون است زيرا ايدئولوژي در تعريفي

که آنها کردند بر سنتهاي ديني حاصل

از وحي و بر احکام عقلي عملي ، تطبيق پيدا مي کرد و اين معناي از ايدئولوژي که آگاهيهاي عقل عملي را نيز شامل مي شد ، به

دليل تجرد و ثباتي که براي معرفت عقلي قائل است ، ضمن آن که از ابعاد ثابت و دائمي برخوردار است ، به دليل پيوندي که با

بينان هاي الهي دارد ، از قداستي فراگير نيز بهره مي برد . ايدئولوژي ديني در اين معنا به دليل پيوندي که با جهان بيني توحيدي

و مباني معرفت شناختي آن دارد ، تدبير و تمشيت زندگي اجتماعي را تنها براساس آرمانهاي دنيوي و طبيعي برعهده نمي گيرد .

در هستي شناسي توحيدي و بلکه در هستي شناسي ديني ، دنيا و طبيعت ، متن حقيقت نيست بلکه ظاهر و نمود آن است وانسان

در دنيا ، نظيرطفلي است در رحم براي ورود به جهان ديگر آماده مي شود . با اين تفاوت که فاصلة دو دورة قبل و بعد از تولد

در يک امتداد زماني است و حال آن که فاصلة دنيا و آخرت ، فاصلة ظاهر و باطن زمان است . به همين دليل هر فصل در

رفتاري که انسان در دنيا انجام مي دهد ، قبل از آن که آثار و نتايج خود را در زندگي دنيا و در امتداد زمان آشکار نمايد از

حقيقت و باطني بهره مي برد که هم اکنون بر او محيط بوده و انسان ، دير يا زود با گذر از مرزهاي دنيوي خود به ادراک آن نائل

شده و با آثار زشت و زيباي آن محشور مي شود .

در قيامت يعني در "يوم الحق" ، در

روزي که حقيقت امور آشکار مي شود ، دربارة حادثه اي که واقع شده به انسان گفته

مي شود:

«لَقَد کُنتَفي غَفلةٍ مِن هذافَکَشَفنا عَنکَ غِطائَکَ فَبَصُرکَ اليَومَ حَديدٌ» (سورة ق . آيه 22 )

به اين معنا که فاصله تو با آنچه اينک در پيش روي داري ، فاصله اي زماني و مکاني نيست . بلکه فاصلة گذر از غفلت به تنبه

و آگاهي است . حادثه اي نوين اتفاق نيافتاده است ، بهشت و دوزخ بر رفتار و اعمال تو محيط بود . چه اين که خداوند

سبحان در قرآن کريم فرموده: «اِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحيطَةٌ بِالکافِرينَ»؛ دوزخ بر کنار محيط است و احاطه دارد . اميرمومنان

علي - عليه السلام - ، وصي نبي و خليفة او فرمود: «لَوکُشِفَ الغِطأ مَاز دَدتُ يَقيناً» اگر پرده از پيش چشمهايش گرفته

بشود ، بر يقين او افزوده نخواهد شد . به مفاد آية سوره «ق» ، در قيامت به کساني که در زندگي دنيا گرفتار غفلت بوده و

ديدة ديدار باطن و حقيقت امور را به تير گناه آلوده نموده بودند ، گفته مي شود که شما در غفلت از اين واقعه بوديد و ما حجاب

را نه از "قيامت" ، که محيط و فراگير است ، بلکه از ديدة شما برگرفتيم و آنچه رخ داده اين است که ديدگان شما تيز شده

است .

اثر مستقيمي که از اين هستي شناسي در بخش عملي ظاهر مي شود ، جست و جو براي شيوه اي از معاش است که به لحاظ

باطن خود اولاً به "شقاوت ابدي" انسان منجر نشود و ثانياً "سعادت ابدي" او را تأمين نمايد . به دليل اين که همة

رفتار و اعمال

فردي و اجتماعي انسان در تأمين شقاوت و يا سعادت جاودان آدمي نقش دارند ، بر خلاف آنچه برخي گمان

برده اند ، هيچ بُعدي از ابعاد زندگي از شمول اين برنامه عملي نمي تواند فارغ باشد . "عقل نظري" همانگونه که با نظر به

اين ابديت و ازليت هستي ، ابعاد هستي شناسي فوق را اثبات مي کند ، براي تأمين سعادت مزبور برضرورت اثبات سِل و انزال

کُتب ، حکم مي نمايد و "عقل عملي" با کمک آموزه هاي عقل نظري و روشنگريهاي آن به احکام و سنن شرعي که از متن

دانش شهودي و دريافت حضوري نبي حاصل شده ، راه مي يابد و به اين ترتيب باهمراهي قواعد و ادراکات مستقلي که دارد ،

نظير وجوب "تحصيل سعادت و گريز از شقاوت" ، و يا ضرورت «دفع عقاب محتمل» و يا «قبح عقاب بدون بيان»

و . . . در متن آگاهي و معرفت ديني ، با عنوان اجتهاد و فقاهت به تنظيم قوانين و مقررات شرعي مي پردازد . "

شريعتي" که از اين طريق پديد مي آيد ، گرچه با احکام حقيقي و ظاهري و قواعد عملي خود شريعت سهل و آسان باشد . و

يا اين که در بسياري از موارد عرفيات و رفتار عقلايي مردم را امضأ کرده باشد ، نسبت به هيچ فعلي نمي تواند بي نظر باشد .

زيرا بر مبناي "هستي شناسي توحيدي" ، هيچ فعلي از افعال دنيوي انسان نيست که نسبت به آخرت او بي تأثير باشد . به

همين دليل در فقه ، وقتي به عرفيات و رفتار عقلايي مردم استشهاد مي شود ، قبل از آن ، به دليل عقلي و يا نقلي اي که حدود

اعتبار

شرعي آن عرف را تعيين مي کند ، رجوع مي شود . مثلاً در مورد "عقد بيمه" ابتدا به اطلاق «اَوُفوا بالعُقود»

تمسک مي شود و آن گاه براي تشخيص موارد عقد ، به عرف عقلأ رجوع مي شود و چون بيمه ، يکي از مصاديق آن بود . و با

هيچ قيد خاصي نيز خارج نشده است ، به مشروعيت آن حکم مي شود . در مواردي هم که حکم حقيقي و يا ظاهري مسأله از

ناحية شارع نرسيده باشد ، قواعد و احکام عملي شرعي و يا عقلي ، وظيفة ما را نسبت به موضوع بيان مي کند ، مانند قاعده اي که

بر حليت همة اموري حکم مي کند که علي رغم فحص و جستجوي اجتهادي ، علم به حرمت آن حاصل نشده است و يا به طهارت

همة موضوعاتي حکم مي کند که به نجاست آن پي برده نشده است .

بدون شک ، شمول و گستردگي شريعت نسبت به همة افعال فردي و اجتماعي انسان ، ناشي از مبادي معرفتي و متکي بر هستي

شناسي ديني است و به بيان ديگر ، متکي بر تعريفي از دين است که تنها دينداران به آن آگاهي و نيز باور دارند .

تعريفي که دين را نوعي "آگاهي کاذب" نسبت به نيازهاي دنيوي و اجتماعي انسان نمي داند و آن را يک تفسير و شناخت

حقيقي نسبت به عالم و آدمي مي شمارد و ديندار بودن را نيز ، در گرو اين نوع از معرفت عمل به آن معرفي مي نمايد .

حادثه اي که در دهة پنجاه ، در ايران اتفاق افتاد اين بود که بر احکام عملي دين ، يعني بر "شريعت" ، اطلاق لفظ "

ايدئولوژي" شد .

يعني متدينين جامعه ، به همان مقدار که به دين و معرفت ديني اعتقاد داشتند ، بعد از ورود لفظ ايدئولوژي ،

معناي جديدي را براي آن وضع کردند . آنها در حقيقت ، تعبير و تفسيري ديني از مفاهيم و اصطلاحاتي کردند که روشفنکران

ايران از سپهر انديشة غربي به ايران آورده بودند .

نکتة شايان توجه ، اين است که شريعت ، با همة ابعاد «وحياني» و عقلاني خود ، با صرف نظر از آن که با لفظ ايدئولوژي از

آن ياد شود و يا استعمال اين لفظ براي آن قبيح و ناپسند شمرده شود ، با "ايدئولوژي" به معنايي که مارکس آن را به کار

مي برد و هم چنين مانهايم از آن ياد مي کرد ، نسبتي حقيقي نمي تواند داشته باشد زيرا ايدئولوژي در تفسير مارکس اولاً:

محدود به گزاره هاي ارزشي و عملي نبوده و عقايد ، اساطير و هر نوع تفسيري نسبت به مبدأ و معاد را شامل مي شود و ثانياً:

يک فعاليت صرفاً ذهني بشري است که مفاهيم مأخوذ در آن ، هرگز به صورت تقسيم ، ارزش علمي و معرفتي نسبت به جهان

خارج ندارند ، و تنها به شيوة نمادين از خاستگاه و ريشه اجتماعي و طبقاتي خود حکايت مي کند حال آن که شريعت ، اولاً تنها

بخشي از دين را که ناظر به افعال مکلفين است در بر مي گيرد و ثانياً يک فعاليت ناخود آگاه ذهني براي توجيه عمل دنيوي يک

طبقة يا جامعة خاصي نيست ، بلکه شيوه اي از تمشيت و زيست است که بر اساس معرفتي حقيقي نسبت به آغاز و انجام هستي

و جهت

فلاح و رستگاري و سعادت ابدي و بلکه ازلي انسان و براي هدايت «وحياني» و «عقلاني» او ارائه شده است

و به همين دليل هم قداست و ارزشي الهي و آسماني دارد .

قوام شريعت ، بر سنتهائي و روشها است که از متن شهود ديني و ديدار الهي پديد آمده و دوام آن در بين انسانها به دفاعي است

که عقل نظري از هستي شناسي توحيدي مي نمايد و دامنه آن ، همة رفتار دنيوي انسانها را فرا مي گيرد . حال آن که ايدئولوژي

در نزد "مارکس" ، "مانهايم" و ديگر افرادي که از هستي شناسي ديني محروم بوده و به شناخت شهودي و عقلي ،

اعتقادي ندارند ، يک فعاليت صرفاً ذهني و غالباً ناخود آگاه براي توجيه رفتار و يا سامان بخشيدن به رفتار و اغراض دنيوي

انسانهاست و به همين دليل ، با تفسير انحرافي و شرايط اجتماعي نيز قابل تبديل و دگرگوني است .

پس شريعت و دين در ابعاد مختلف ، فراتر از ايدئولوژي است . شريعت ، مقدس است و ريشه در آسمان دارد ، در احکام کلي

و قوانين فراگير خود ، ثابت است و نسبت به همة افعال انسانها ، فراگير است حال آن که ايدئولوژي در معناي اصلي خود ، فاقد

قداستي حقيقي بوده و چهره اي صرفاً بشري و دنيوي دارد و ثباتي براي آن نمي تواند وجود داشته باشد و محدوة هر ايدئولوژي

نيز به انديشه ها ، عقايد و يا احکامي ختم مي شود که نسبت به دنيوي آن ايدئولوژي مؤ ثر باشد .

روشنفکر ديني در ايران ، پس از آن که به تبع جريان عام روشنفکري ، هر نوع تلقي

مثبتي نسبت به ايدئولوژي را از دست داد ،

به شرحي که گذشت از تفسير ايدئولوژيک دين دست شست و بخشي از تلاشهايي را که براي دفع تعارض دين و ايدئولوژي

انجام شده ، به انتقاد گرفت و از کنار بخشي ديگر به سکوت گذشت .

تلاشهايي که در طي دو دهة چهل و پنجاه انجام شد ، در يک طيف بندي دو سويه قرار مي گيرند . در يک طرف طيف ، جرياني

است که با نظرهاي روشنفکرانة ايدئولوژي ، به دنبال توجيه ايدئولوژيک دين است . اين جريان در برخي از موارد ، آگاهانه به

دنبال پرداختن ديني است که به کار مشکلات دنيوي جامعة آن روز ايران بيايد و در بسياري از موارد نيز ، بي آن که به لوازم

انديشة خود ، واقف باشد ، در اين مسيرگام برمي دارد . در طرف ديگر طيف ، افرادي هستند که هيچ نسبتي با معناي وارداتي

ايدئولوژي نمي توانند داشته باشند . اين افراد وقتي که در گفتگو با محيط روشنفکري جامعه قرار مي گيرند ، به جاي آن که به

تفسير ايدئولوژيک دين بپردازند ، تفسيري ديني از ايدئولوژي مي کنند .

روشنفکري ديني در ايران ، پس از ادبار به ايدئولوژي ، نقدي را که نسبت به آن تلاشها انجام مي دهد ، متوجه سوي نخست طيف

است . و البته اين نقد را براي طرفداري از طرف دوم طيف انجام نمي دهد زيرا در طرف دوم طيف ، "دين" و "

شريعتي" اثبات مي شود که به دليل اتصال مستقيم با حقيقت ، از گردونة نسبيت خارج شده ، و علي رغم آن که عهده دار هدايت

عصرها و نسل هاست ، تن به

عصري شدن و نسلي شدن نمي دهد . ديني که از نظر او به يک غرض خاص دنيوي و لوازم

مربوط به آن محدود نمي شود ، بلکه يک تحرض عام و گستردة اخروي را دنبال مي کند که وصول به آن ، همة ابعاد زندگي فردي

اجتماعي انسان را دربرمي گيرد . اين دين ، با آن که به دليل اتکال بر سنن الهي و ديني ، يک ايدئولوژي بشري نيست ، دربارة

زندگي دنيوي انسان ، به مراتب افزون بر آنچه که يک ايدئولوژي ارائه مي دهد ، سخن مي گويد . اين دين ، نه تابع دنيا است و نه

گسستة از آن است . بلکه همة دنيا را با نظام و برنامه اي الهي و آسماني خود ، سازمان مي بخشد .

گريز روشنفکري ديني و غير ديني از "ايدئولوژي" ، به اين دليل است که ايدئولوژي ، با آن که حاصل يک اجتماعي است ،

لااقل در زعم معتقدان به آن ، نشان از حقيقت دارد و همين سراب حقيقت است که پيروان هر ايدئولوژي را به سوي تحقيق و يا

دفاع از آن بسيج مي نمايد . روشنفکري ، در پايان روزگار خود ، هيچ حقيقتي را تاب نمي آورد و اگر در برخي از شاخه هاي

نئوکانتي آن از حقيقت ، اثري مي باشد ، اولاً: اذعان به آن ، يک معرفت بالغرور ، است و صادق نيست و تنها يک امر ذهني

است که به اذن و خواست انسان و يا به تناسب شرايط ذهني و اجتماعي ويژه ، از پيش فرض شده و به صورت پيش فرض ،

اجازه زيست يافته است و ثانياً: گرچه فرض آن حقيقت بالفعل است

، مفروض از حق فعليت يافتن محروم است و حقيقت

فرضي ، ناگزير به آينده تا هميشگي تاريخ به تبعيد فرستاده مي شود .

نقد "ايدئولوژي" از اين موضع روشنفکرانه ، با هر زبان و به هر بهانه اي که انجام شود ، بدون شک ، ناقد را به سوي نوعي

ديگر از ايدئولوژي مي خواند که استحالة ديني يافته و در طرف ديگر طيف ، بر سنتهاي الهي و ديني اطلاق مي شود . اين نقد ،

به قصد وصول به جامعه اي انجام مي شود که با نفي همة ايدئولوژيها بر آيند روزانة آرأ و اهوأ افراد جامعه را مرجع نهايي

چگونگي زيست و زندگي اجتماعي انسان مي داند . جامعه اي که زبان به سوي همه اديان و يا ايدئولوژيهايي گشوده است که

به راست و يا به دروغ ، داعية وصول به حقيقت را دارند . از اين ديدگاه ، ديني که با بهره وري از تعيين نوعي تنظيم زندگي

انسان در همة ابعاد فردي و اجتماعي آن باشد ، چندان محکوم است که نيازي به ابطال و رد آن نيست . زيرا اين دين با پيش

فرض نخستين ، ديدگاهي که مستغرق در نسبيت و شکاکيت است ، مخالف است و با اين مخالفت بنيادين ، منطق مشترکي براي

گفتگو و مجادله با آن باقي نمي ماند .

روشنفکري ، اگر قصد استفاده از پوشش ديني را نداشته باشد ، در نقد "دين ايدئولوژيک" گرفتار مشکل نيست ، زيرا در اين

صورت ، براي نقد "دين ايدئولوژيک" ، نيازي به تفکيک بين دين و ايدئولوژي ، احساس نمي شود ، بلکه با تصريح به اين که دين ،

نوعي از ايدئولوژي است که

در شرايط تاريخي خاصي براي توجيه برخي پديده هاي اجتماعي پديد مي آيد ، همراه بانفي

ايدئولوژي ، اين نيز که در اين فرض ، هويتي ايدئولوژيک دارد ، نفي مي شود . اما اگر روشنفکري بعد از نفي ايدئولوژي ،

بخواهد همچنان به توجيه روشنفکرانة دين بپردازد ، بايد حکم دين و ايدئولوژي را از يکديگر جدا نمايد . تفکيک بين دين و

ايدئولوژي ، اگر به قصد بازگشت به سوي ديني باشد که براي تدبير جهان محسوس و ماد ي ، از معرفت وحياني و عقلاني

استفاده مي کند ، مشکل به دنبال نمي آورد ، اما اگر تفکيک به اين قصد نباشد ، چه اين که ديدگاههاي نئوکانتي - پوپري و

غيرپوپري - علي رغم جنگ هاي زرگري اي که در محيطهاي مختلف با يکديگر مي توانند داشته باشند ، هرگز نمي توانند چنين

قصدي بکنند ، در اين حال ، مشکلاتي جد ي در پيش روي نقادان قرار مي گيرد .

با آن که شدت يا ضعف حضور اجتماعي دين در مقاطع مختلف اجتماعي ، در کميت نگاه روشنفکرانه به دين ، مؤ ثر بوده است ،

نحوة نگاه روشنفکري به دين در ايران ، که متأثر از مفاهيم و باورهاي دروني دين بوده ، بيشتر ناشي از مختصات عمومي

روشنفکري در هر دوره مي باشد . در شرايطي که محيط روشنفکري و منورالفکري ايران به علوم طبيعي غربي بسنده

مي کرد و رويکرد منورالفکر به دين ، هر چند بسيار اندک بوده اما در محدودة همان علوم انجام مي شد ، به اين معنا که

روشنفکران مي کوشيدند تا مبدأ و معاد را با اصل اول و يا اصل دوم ترموديناميک ، اثبات کنند و شريعت اسلامي را

با احکام طبي

و بهداشتي و مانند آن مقايسه نمايند .

در مقطعي که ديدگاه هاي ايدئولوژيک و انديشه هاي اجتماعي قرن نوزدهمي ، به صورت شاخص هاي روشنفکري در آمدند و

بخشي از روشنفکران به مرور ، به تفسير ايدئولوژيک دين پرداخته و در هيچ يک از اين دو مقطع ، اصل معرفت و آگاهي ديني

مورد ترديد و انکار روشنفکران واقع نمي شد ، بلکه به تدريج ، ماهيت معرفت ديني از افق سنتهاي ديني و آگاهي وحياني و عقلي ،

به سطح دانشهاي تجربي و يا سازه هاي ايدئولوژيک بشري تنزل داده مي شد . اين نحو از تقليل گرايي و تنزل ، که اغلب نيز به

صورت اعلان نشده و حتي ناخودآگاه انجام مي شد ، تنشهاي باطني خود را به سرعت آشکار نمي کرد . به همين دليل ،

منورالفکري و روشنفکري ديني ، احساس مشکل نمي کرد . در مقطعي که روشنفکري باگذر از دانشهاي طبيعي و علوم

اجتماعي محض با مسائل بنيادي تر غرب آشنا مي شود ، به جاي بدگويي فيلسوفان غربي از چيستي علم و فلسفه ، پرسش مي کند

و از آن پس ، بدون آن که توان و بنية مواجهه و ستيز را داشته باشد ، به اسارت شيطاني در مي آيد که در عالم نظر ، در مسير

حقيقت نشسته و با بستن راه اگر به انکار صريح حقيقت نپردازد ، آن را مطلقاً ناشناختني و دست نيافتني معرفي مي کند و حيرت

ممدوح ديني را که از "مواجهه با حقيقت" ، پديد مي آيد ، به "حيرت مذموم" کانتي3 و نئوکانتي که ناشي از سرگرداني در

موجودات مقيد است ، تبديل مي گرداند و بدين ترتيب ، روشنفکري به يک تعريف

وصفي و قرار دادي از علم ، که مبتني بر فرض

تعريف کنندگان است ، رضايت مي دهد و مطلق "آگاهي ديني و عقلي" را در خارج از حوزة علم فرضي ، به ذهنيت سيال و

متغير انسان ، نسبت مي دهد و با اين مبنا ، ناگزير چوب حراج را به ميراث ديني و عقلي جامعه مي زند و چون در اين هنگام ،

واقعيت اجتماعي ، دين چشم گيرتر از همة گذشتة خود در برابر فرهنگ و تمدن غرب به مقابله و رويارويي برخواسته است ،

روشنفکري ناگزير مي شود اين حراج را به نام دين به انجام رساند و اين همان معادلة چند مجهولي است که حل آن ، جز با کمک

گرفتن از متکلمان غربي که پيشينه اي سياه در دين فروشي دارند ، ممکن و ميسر نيست .

در اين حرکت جديد ، روشنفکري ديني ، نمي تواند مانند گذشتة خود ، به پالايش و تقليل آگاهي ديني به سطح دانشهاي تجربي و

مفاهيم ايدئولوژيک بشري ، بسنده نمايد ، بلکه بايد از همة آن آگاهيها دست بشويد و بدين ترتيب است که تعريف جديدي از دين ،

متولد مي شود . دين در اين تعريف ، نه علمي است که در ظرف ادراک بشري قرار گيرد و نه از سنخ آگاهيهايي است که در

قالب دانستهاي ايدئولوژيک ، توجيه شود ، چه اين که نه در «علم» ، تعيين است و نه در «ايدئولوژي» ، ثبات و قداست است .

در تعاريف پيشين اگر همة دين از سنخ آگاهي و معرفت نبود ، دست کم ، بخشي از آن در متن معرفت بشري به قصد هدايت ،

تمشيت و

اداره زندگي و يا تفسير و تبيين جهان وارد مي شد و اين مقدار ، وجه مشترک «دين ايدئولوژيک» با «دين وحياني

و عقلاني» بود . در تعريف جديدي که از دين ارائه مي شود ، دين از قلمرو آگاهي بشري به طور کلي خارج مي شود و به

عنوان يک تجربة فردي و گرايش شخصي و يا جمعي در متن آن واقعيت مجهول و ناشناختي قرار مي گيرد . . واقعيتي که

بشر ، خود ، مسئوليت تعريف ، توصيف و تبيين آن را پيدا مي کند . واقعيت دين ، صدفي مي شود که همواره در حجاب و پوشش

آگاهي و دانش بشري مستور و مخفي مي ماند . آن واقعيت که لااقل ما فرض مقدس بودن ، الهي بودن و آسماني بودن را

براي آن مي کنيم ، در افق دانشها و آگاهيهاي انسان نيست تا با زوال اين معارف ، در معرض تغيير و تبديل قرار گيرد ، و يا

زماني به آن معرفت بشري قداست و الوهيت آن آسيبي وارد نمايد . اين تعريف از دين ، ضمن آن که آن را از ايدئولوژي جدا

مي کند ، زمينة سازگاري دين را نه تنها با يک نظام ليبرالي بلکه با توجيهات ايدئولوژيک و يا حتي تفاسير وحياني و سنتي آن فراهم

مي آورد . زيرا همة آنچه در طول تاريخ به اسم الهيات عقلاني و يا تفاسير متون ديني ، احکام فقهي شريعت و يا ابعاد

ايدئولوژيک دين اظهار مي شود ، ذهنيت هاي بشري است که پيرامون واقعيت هميشه کشف نشدة دين ، تنيده شده است و بر فرض

که واقعيت عيني دين (که ممکن است در متن يک شهود شخصي

و يا جمعي ، نصيب فرد و يا افراد شود ) ، حقيقتي مقدس و

الهي باشد ، بدون شک ، بافته هاي مبتني بر پيش فرض انسانها که براي توصيف و تفسير آن پديد مي آيد ، برخلاف مفروضات قائلين

به آنها ، نه مقدس و نه الهي است4 و به همين دليل ، مجموعة تفاسيري که پيرامون دين ، در تاريخ معرفت بشري پرداخته

مي شود ، در طول زمان ، تغيير و دگرگوني مي پذيرد ، بدون آن که از اين همه آسيبي حريم دين وارد آيد . پس دين ، جاودان و

باقي است و انديشه ها و تفسيرهاي ذهني بشر ، متغير و تحول پذيرند و هر برداشتي از دين ، روزگاري چند ، در قالب يک

ايدئولوژي ظاهر مي شود و عمر هر ايدئولوژي پس از زماني به پايان مي رسد و «دين» ، همچنان فربه و چالاک ، از دست

تئوري پردازان و ايدئولوگها به سلامت مي گذرد ! !

هنگامي که حساب آگاهي بشر ، از «دين» جدا شد و قداست آگاهيهاي فقهي و احکام عملي ديني که در ظرف فهم و ادراک

دين شناسان رخ مي دهند ، در هم ريخته شد و اعتبار اجتماعي ايدئولوژيهاي مختلف و از جمله دين هاي ايدئولوژيک ، در ورطة

مخرب شکاکيت و سفسطه زائل شد ، فرصت تبليغ نظام دموکراتيک و برنامه ريزي شدة «مانهايم» که هم افق با «جامعة

باز» پوپر است ، به وجود مي آيد ، و طبيعي است که انسان برنامه ريز ، دراين حال ، طرحي مي ريزد تا اندام دين را در لباس

خادمان و خدمتگزاران جامعة موردنظر خود درآورد . در اين حال ، تنظيم عملي زندگي

فردي و اجتماعي انسان ، بر عهدة

همان طراحان است و حضور دين در رفتار اجتماعي ، به مراتب کمتر از حضور يک ايدئولوژي و يا حضور طر احان و

برنامه ريزاني است که به هر دليل ، بر مسند قدرت نشسته اند و بلکه براي دين ، هيچ حضور مستقيمي باقي نمي ماند و حضور آن ،

تنها به وساطت تفاسيري مي شود که انسان ، از آن مي نمايد ، بدون آن که دليلي متقن بر ترجيح يکي از اين تفاسير وجود داشته

باشد . در اين تعريف ، تجربة ديني ، يک واقعة انساني است که تئوري پردازان ، هر يک در صدد توصيف و تبيين آن

برآمده اند . برخي چون فيلسوفان عقل گرا ، کتب فلسفي را در تفسير آن تدوين نموده اند و بعضي همانند فقها به تنظيم کتب فقهي

پرداخته اند و بعضي چون هگل ، توجيهي تاريخي از دين کرده و يا همانند فوئرباخ ، مارکس ، فرويد و يا دورکيم ، آن تجربه را به

واقعيتي انساني ، رواني ، اجتماعي و يا اقتصادي بازگردانده اند و دين ، تنها از حجاب برخي از اين تفاسير ، حق حيات پيدا

مي کند .5

نتيجه آن که ، در تعريف اخيري که از دين مي شد ، دين ، فراتر از ايدئولوژي نيست و در حقيقت ، فروتر از همة ايدئولوژي و

تئوريها است . به گونه اي که اولاً حقيقت داشتن آن ، يک امر فرضي است که به فرض تئوري پردازان باز مي گرددو ثانياً اگر

در برخي از تئوريها براي آن ، حقيقتي فرض شود ، آن حقيقت فرضي نيز به لحاظ ذات خود ، بلکه به وساطت پرداختي که

تئوري به آن داده است ، مي تواند در حيات فردي و يا اجتماعي انسان ظهور يابد .

روشنفکري در جامعه اي که ديانت ، سکة مقبول آن است ، نمي تواند در تئوري خود به انکار واقعيت دين بپردازد . از طرف

ديگر ، «روشنفکري» در شرايطي که به گذشتة ايدئولوژيک خود پشت کرده است ، نمي تواند واقعيت فرضي ديانت را به

گونه اي تفسير کند که با اصول «مدينة جماعت» ناسازگار باشد . از اين جهت ، طرحي رامي ريزد که اولاً در آن ، واقعيتي

براي دين فرض مي شود و ثانياً در برداشت از آن ، واقعيت فرضي به حداقل اصول (که همان اصول حاکم بر جامعة

دموکراتيک است ) بسنده مي شود .

دين فرضي اي که از اين طريق به رسميت شناخته مي شود ، مندرس نمي شود و تقدس آن از باقي مي ماند زيرا همواره در عالَمي

که براي آن فرض شده ، باقي مي ماند ، نه به حوزة ادراک و فهم بشر وارد مي شود و نه به زندگي فردي و ياجمعي کساني که

قصد نزديکي و وصول به آن را دارند پاي مي گذارد ! !

واقعيت خارجي که در اين تعريف ، بيرون از حوزة معرفت و آگاهي بشر براي آن تصوير شده است ، هرگز يک واقعيتي نيست

که با گزاره اي بتوان از آن خبر داد . بلکه همانند واقعيتِ از است و ابديت ، خلود ، جاودانگي و يا واقعيت نفس ويا خداوند در

فلسفة کانت است که به اعتبار بخشي از مفاهيم ذهني (مفاهيم عقل عملي ) از آن خبر داده مي شود ، بدون آن که راهي براي

آگاهي از مصداق في نفسه آن باشد . همان مصداق

في نفسه اي که به عنوان يک واقعيت مجهول ، در پوشش ذهنيت بشري به

صورت «شيء في نفسه» ظاهر مي شود . يعني اين ديدگاه با آن که وجود و واقعيت دين را در خارج از حوزة ادراک و

آگاهي بشر فرض مي گيرد ، نمي تواند به تحقق خارجي آن امر مفروض ، به عنوان يک شيء مجهول و دست نيافتني ، به راستي

اذعان نمايد ، بلکه اين فرض را نيز ناگزير محصول ذهنيت بشري مي داند .

کانت ، گرچه مفاهيم بنيادين ديني را محصول ذهنيتي مي دانست که حجابِ وصول به حقيقت هستند وليکن لااقل اين ذهنيت را

مشترک بين همة آدميان مي خواند . اما روشنفکري معاصر ايران که به عنوان طعمة ديدگاههاي نئوکانتي به چندين پاره تقسيم

مي شود ، اگر بتواند به نيکي در خود تأمل کند ، به اين نکته پي خواهد برد که از اذعان به آن ذهنيت مشترک ، نيز عاجز است و به

همين دليل ، براي آن تفاوت چشم گيري بين «تفاسيرالحادي صريح» با «تفاسير به ظاهر ديني»اي که از واقعيت فرضي دين

مي شود ، نبايد وجود داشته باشد .

منبع

حميد پارسانيا

پي نوشت ها

1- م . آ . 16 / ح صص 310 - 308

2- مرتضي مطهري - جهان بيني اسلامي ، انتشارات صدرا ، صص 52 - 40

3- "حيرت" ، به مثابة گوهر دين .

4- هيچ فهم ديني ، مقدس نيست .

- از "دين" ، سخن نگوييم ، تنها از فهمهاي ديني سخن بگوييم !

روشن انديشي

روشنفکري و چالش ها

فرهنگ و مدنيت ، محصول و معلول روشن انديشي اند و نيز همچون روشن انديشي دايما از طرف جهل و خودخواهي تهديد

مي شوند . انسان در مسير روشن انديشي با خطرات گوناگوني روبروست؛ اما به قول کانت (مرگ 1804 م ) مرد بلند

آوازه ميدان روشن انديشي ، «اين خطرها چندان هم که مي گويند بزرگ نيستند؛ بلکه انسان ها با چندبار افت و خيز سرانجام شيوه

راه رفتن را مي آموزند . اما يک نمونه از ناکامي ، امکان دارد که همه را از تجربه هاي بعدي به هراس افکند»1 و من اضافه

مي کنم که يک نمونه از ناکامي ، نه تنها همه را از تجربه هاي بعدي به هراس مي افکند؛ بلکه زمينه را براي تاخت و تاز جهل و

ناداني و حاميان و پاسداران افسانه باوري و خام انديشي که خود را قيم ديگران مي دانند ، آماده مي سازد . در ميان اين هراس

از تجربه و آن جرات تاخت و تاز ، تنها چيزي که آسيب مي بيند و پايمال مي گردد ، جوانه نوپاي روشن انديشي و فرهنگ است .

روشن انديشي و محصولش يعني فرهنگ و تمدن ، به يک شاهکار نقاشي مي ماند که مولود نبوغ است ، اما با اندک غفلت نقاش ، در

مراحل نقاشي و کوچکترين تعرض يعني فرهنگ ديگران ، به سادگي آسيب مي بيند . بنابراين ، انديشه ، فرهنگ و تمدن ،

به شدت

نيازمند دقت و هوشياري است . اين دقت و هوشياري در دو مرحله ضرورت دارد: مرحله پيدايش و مرحله استمرار و

تکامل .

آن چه از نظر انديشمندان ، در اين دو مرحله اهميت دارد ، «روش» است . هر ملتي که از روش لازم بهره مند نباشد ، جز

ناکامي و شکست ، بهره اي نخواهد برد .

روش ، چنان که گفتيم هم در مرحله پيدايش و گسترش انديشه و فرهنگ لازم است و هم در مقام پاسداري از آن دو و

استمرارشان . آن چه از دقت در کار روشن انديشان تمدن آخرين غرب به دست مي آيد ، اين است که بايد بيش از هر چيز به

روش پرداخت: روش انديشه ، روش اجرا و گسترش انديشه (فرهنگ سازي ) و روش پاسداري از دست آوردها . قبل

از ورود به اين مباحث ، بايد کمي درباره «روش» توضيح دهيم . با اين حساب بحث را به ترتيب زير ادامه مي دهيم:

-- نقش روش .

-- روش انديشه .

-- روش عملي ساختن انديشه و گسترش آن .

-- روش پاسداري از دست آوردهاي انديشه و مدنيت .

نقش روش درست راه بردن عقل

«داشتن ذهن نيکو مهم نيست؛ مهم آن است که اين ذهن را درست به کار برند .» دکارت ، بيش از شصت سال است که

محمدعلي فروغي ، رساله دکارت را «در روش درست راه بردن عقل» ترجمه کرده و اين اثر در اختيار متفکران

کشورمان قرار گرفته است . دکارت همه توان خود را به کار برده است تا هر چه رساتر بگويد که: مردم ! عقل و

هوش را همگان دارند ، اما روش استفاده از آن را نمي دانند

.2

قرن هفدهم که شالوده تفکر و تمدن جديد در آن استوار گشت ، قرن «روش جديد» بود . تجدد از وقتي آغاز شد که

روش هاي جديد انديشه و پژوهش به وسيله ي کساني چون فرانسيس بيکن ، دکارت ، کپلر و گاليله ، جايگزين روش هاي سنتي

شد .

اکنون به کشور خودمان باز مي گرديم . بي ترديد هنوز در به کار بردن روش مناسب مشکل داريم . به گونه اي که حتي به

روش اهميت نمي دهيم و درباره اش نمي انديشيم . هنوز هم مراکز و اشخاص متجدد ما هم ، همانند مراکز و اشخاص سنتي ، از

روش طفره رفته ، نتيجه را هدف مي گيرند . از فکر جديد ، مدنيت پيشرفت ، استقلال سياسي و اقتصادي ، نظام ايماني ، آزادي ،

قانون ، حقوق انساني و هزاران موضوع و مساله ديگر سخن گفته و آرزومند و خواهان تحقق آن ها هستيم ، اما هرگز از روش

و چگونگي دست يافتن به آن ها سخن نمي گوييم . و چون از روش سخن نمي گوييم و درباره ي آن دقت نمي کنيم ، غالبا بيراهه

مي رويم و سرانجام پس از شکست و ناکامي ، اقرار مي کنيم که: درست عمل نکرده ايم و راه کار را ندانسته و از روش

درست بهره نگرفته ايم؛ اما باز هم مساله را فراموش کرده ، از راه و روش تعرض مي کنيم و لذا درجا زده و به دور خود

مي چرخيم . آثار روشنفکران گذشته و حال خودمان را در اين باره به دقت مطالعه کرده ام ، اما هيچ توجهي به روش و راهکار

نديده ام . کسي به مردم ما نمي گويد که راه و رسم کار چيست ؟ هنوز هم منطق صوري را داريم ،

عينا صوري را داريم ، عينا

به همان شکل باستاني و ارسطويي ، بدون توجه به اين که با کدام عقل و منطق مي توان ، مقولات ارسطويي را معيار شناخت

امروزي جهان قرار داد .

اين بي توجهي به روش است که ما را در همه زمينه ها ، از فلسفه گرفته تا تکنولوژي ، از حرکت باز داشته است .

در چنين جامعه اي ، اين مي خواهد همه جامعه ديندار و درستکار باشند و آن ديگر در آرزوي قانونمند شدن جامعه است و آن

ديگري به دنبال آن است که سکولاريزم و پلوراليزم سيطره يابد ، يکي هم مي خواهد نابساماني هاي اخلاقي سامان پذيرد

و . . . . ، اما چيزي که زياد جدي مورد توجه قرار نمي گيرد ، چگونگي اقدام و راه و روش کار است .

اخيرا اظهارات اکثر مسوولان و اقرارشان به عدم توفيق در حل مشکلات را مي شنويم اما کمتر به نقش راه غلط و روش

نادرست اشاره مي شود .

نکته اي که در اين جا بايد يادآور شد ، اين است که گناه عدم انتخاب راه درست و بي توجهي به روش ، به گردن مسوولان

است . بنابراين با شکست کاري بايد مسوول آن کار ، مورد بازخواست قرار گيرد و کيفر يابد و لااقل از کاري که نتوانسته از

عهده اش برآيد ، برکنار گردد؛ اما چون به نقش روش توجه نداريم ، مسوولان ناموفق ، به سادگي گناه خود را به گردن ديگران

انداخته و با توجيه معروف و متداول اين گونه جامعه ها ، يعني با اين جواب که: «نمي گذارند» ، از زير بار مسووليت عواقب

کار نابخردانه خود ، شانه خالي مي کنند .

روحانيان که با

پيروزي انقلاب اسلامي درصدد استقرار عدل علي (ع ) و اخلاق محمدي (ص ) بودند ، چه قدر براي اين

استقرار به دنبال روش و راه کار رفتند . آيا لحظه اي به کارشناسي درباره ي نتايج عملکرد مراکز گزينش و کميته ها و

دادگاه هاي انقلاب پرداختند ؟ يا آن که پس از سال ها به اين نتيجه رسيدند که نبايد قضيه را زياد هم جدي گرفت که خود اين کار ،

عذري بود بدتر از گناه که اينک نتايج کار را مي بينيم . اما عذر و توجيه «نمي گذارند» فريادرس فريبکارانه ي همه

ناشايستگي ها و بي دقتي هاست .

اخيرا در يکي از مطبوعات ديدم که از رييس ̙řǙȘѠسوال شده است که: «راستي چه کسي نمي گذارد ؟ آنان که شما مدام

از ايشان سپاسگذاري مي کنيد و وجودشان را مغتنم مي شماريد ؟ اعضاي دولت شما و کارمندان ؟ کساني که اين سو و آن سو

پراکنده اند و همه مي شناسيم شان ؟ يا اشباح ؟»3

بايد در پاسخ گفت چنان که گفتيم اين «نمي گذارند» عذر و بهانه اي براي توجيه همه بي دقتي ها و ناتواني هاست . مگر براي

روش قانونمندي جامعه ، چقدر وقت و نيرو صرف کرديم . آيا درباره ي قانون که آن را با هرج و مرج ، عوضي نگيريم ،

سخني گفتيم ؟ قانون چيست ؟ و راه و روش قانون مند شدن کدام است ؟ آيا تنها با صداقت و علاقه يک يا چند نفر به قانون و

قانونمندي ، مي توان جامعه اي را که با هزارگونه ناهنجاري فرهنگي ، تربيتي و زيستي روبروست ، قانونمند کرد ؟ اگر بدن نيمه

جاني را که از ضربه مغزي تا شکست دست و پا و کمر و پارگي اعضاي مختلف ، آن را به

وضع اسفباري انداخته است ، تنها

با دلسوزي و شعار مي توان به انسان سالمي تبديل کرد ؟ يا بايد به فکر روش ها و تخصص هاي گوناگون بود و همه را با هم به

کار گرفت و او را نجات داد ؟ آنان که مورد به مورد هزاران گونه مشکل سنتي و راسخ جامعه ، دقت نکرده و با شعار پيش

مي روند ، نه تنها دردي را درمان نمي کنند بلکه دردي بر دردها افزوده و کار را خرابتر هم مي سازند . آيا همه اين ها از اين

ناشي نمي شود که ما به روش و راه کار اهميت نمي دهيم ؟

روشن انديشي

«ارزش آدمي به اين نيست که «حقيقت» را فراچنگ آورده است؛ بلکه ارزش او به تلاشي خستگي ناپذير و صميمانه اي

است که براي دست يافتن و رسيدن به حقيقت ، مي کند .» لسينگ4

لسينگ مي گويد که انسان نه از راه تملک حقيقت؛ بلکه از راه جست و جوي آن توانمندي هاي خود را شکوفا ساخته و گسترش

مي دهد . او مي گويد: «اگر خداوند ، همه حقايق را در سمت راستش قرار داده ، و در سمت چپ خود ، انگيزش جاودانه

حقيقت جويي را نهاده و به من که در تقدير او معرض خطايم مي فرمود که: برگزين ! من خاضعانه به سمت چپ او فرود

آورده ، انگيزش جست و جوي حقيقت را مي خواستم ، نه تملک همه حقايق را !5»

اين اظهارات نشانگر توجه عميق پيشگامان تفکر جديد غرب به روش است . روشن انديشي ، بلوغ است و بلوغ را نمي توان

به کسي که خودش بالغ نشده باشد ، بخشيد؛ يا از کسي که بالغ است ، پس گرفت . روشن انديشي را به کسي

نمي بخشند بلکه

روش آن را در اختيار قرار مي دهند تا خودش به روشن انديشي و بلوغ دست يابد . روشنفکران و روشن انديشان هم اگر به

جاي ديگران بينديشند ، قيم آنان خواهند بود و آنان را در نابالغي شان تثبيت خواهند کرد .

متاسفانه مدعيان روشن انديشي به جاي آن که کمي درباره روش درست انديشي سخن بگويند ، آواري از مطالب و مسايل جديد

غرب را بر سر مردم فرو مي ريزند . من نمي گويم که عمدا به چنين کاري دست مي زنند ، بلکه نمي دانند که تا مردم خودشان

توان انديشه نداشته باشند ، با انديشه ديگران به جايي نخواهند رسيد .

تفکر و تمدن جديد غرب را کساني پي نهادند که از روش سخن گفتند . فرانسيس بيکن در اوايل قرن هفدهم به احياي -

فلسفه که بي حاصل شده بود - همت گماشت . او براي اين کار منطق و روش انديشه را تغيير داد . به نظر وي اشتباه

بزرگ فلاسفه گذشته در آن بود که به تاملات ذهني ، بيش از مشاهده ي عيني اهميت مي دادند . او مي گفت: «تمام نظريات

و مسايل و مباحث قرون وسطا بايد به دور ريخته شود و فراموش گردد؛ بايد لوح ذهن را از آن چه خوانده ايم بشوييم و بر

ورقي نو ، فلسفه اي نو بنويسيم .»6 بايد ذهن را تصفيه کرد . تصفيه از انتزاعيات ، «ايسم»ها و «بت»ها ، از انواع

بت هايي که ذهن را به اسارت کشيده اند بت هايي چون:

-- بت هاي قبيله: بت خودخواهي که به فرمان آن ، انسان هرچه را به هر دليلي که پذيرفته ، نمي خواهد از دست بدهد .

تمام خرافات و عقايد باطل بر اين اساس پايدارند که

انسان به آن ها دل بسته است و چون دل بسته است اگر در يک مورد نتيجه

مثبت ببيند آن را جدي مي گيرد ولي نتايج منفي بي شمار اين خرافات را ناديده مي گيرد .

- بت هاي غار: بت هاي ناشي از شخصيت انسان . طبيعت ، تربيت و ساختمان جسمي و روحي هر کسي در ذهن او

ويژگي هايي ايجاد مي کند که تابش نور طبيعت را منکر مي سازد و تجزيه مي کند ، برخي را سنتي ، برخي را متجدد و برخي را

معتدل مي سازد .

- بت هاي بازاري: که منظور از آن واژه هايي هستند که عرفا بکار مي برند بدون آن که بدانيم به چه حقيقتي دلالت دارند

مانند: نامتناهي ، محرک اول و تسلسل و امثال اين ها . - بت هاي نمايشي: که محصول عقايد گوناگون فلاسفه و قوانين

غلط استدلال در ذهن بشرند مانند مثل افلاطون يا نظام صدور جهان از نظر ابن سينا .

و سرانجام بيکن به ما مي آموزد که «اگر کسي با يقينيات آغاز کند به نتايج مشکوک خواهد رسيد و اگر با شک و ترديد شروع

کند به نتيجه هاي يقيني دست خواهد يافت» .7

اين دقيقا همان پيشنهادي است که دکارت در اواسط قرن هفدهم با «شک دستوري» مطرح کرد . يعني کنار گذاشتن همه

عقايد و افکار ، تا بتوان از نو با يقين و آگاهي ، نظام انديشه را سامان داد . اين بحث را کانت با مطرح کردن جرات انديشه در

نيمه دوم قرن هيجدهم به اوج مي رساند . او مي گويد:

«روشن نگري ، خروج آدمي است از نابالغي به تقصير خويشتنِ خود و نابالغي ، ناتواني در به کارگرفتن فهم خويش است بدون

هدايت ديگري . به تقصير خويشتن

است اين نابالغي ، وقتي که علت آن نه کمبود فهم ، بلکه کمبود اراده و دليري دربه کار

گرفتن آن باشد بدون هدايت ديگري . دلير باش دربه کار گرفتن فهم خويش !»8

اين است شعار روشن نگري . تن آسايي و ترسويي است که سبب مي شود بخش بزرگي از آدميان ، با آن که طبيعت آنان را

ديرگاهي است به بلوغ رسانيده و از هدايت غير ، رهايي بخشيده ، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند ، و ديگران بتوانند چنين ساده و

آسان خود را به مقام قيم ايشان برکشانند .

نابالغي آسودگي است . تا کتابي هست که برايم اسباب فهم است ، تا کشيش غمگساري هست که در حکم وجدان من است و تا

پزشکي هست که مي گويد چه بايد خورد و چه نبايد خورد و . . . ديگر چرا خود را به زحمت اندازم ؟ اگر پولش فراهم باشد

مرا چه نيازي به انديشيدن است ؟ ديگران اين کار ملال آور را برايم [و به جايم] انجام مي دهند . اينان پس از آن که

جانوران دستاموز خود را خوب تحميق کردند ، سخت مواظبت مي کنند که مبادا اين موجودات سربه راه از قفس کودکي شان ،

همان زنداني که ايشان براي شان فراهم کرده اند ، پا بيرون بگذارند» .9

اينان در غرب تنها به همين يک مقاله بس نکردند . بلکه سلسله اي از انديشمندان مطلب را با مقاله و کتاب و گفت و گو پي

گرفتند؛ تا آن که روش جديد جا افتاد و به ثمر نشست و آدمي نو در عالمي نو حضور يافت .

اما انصافا در اين صد سال اخير ، حتي پس از آگاهي از کار

غربيان به وسيله ترجمه نوشته هاي آنان ، بازهم متجددان ما مانند

سنتي ها ، انديشه هاي گوناگون را به مردم ياد داده اند ، نه روش انديشه را .

در آثار نويسندگان صدسال اخير ، حتي چند سطر درباره ي روش انديشه پيدا نمي شود . چه کسي و کجا و در کدام نوشته اش ،

بت هاي ذهني را مطرح کرده و به جوانان هشدار داده است ؟ نه تنها بتي نشکسته ايم ، بلکه بر تعداد بت ها هم روز به روز

افزوده ايم؛ از بت چپ گرايي گرفته ، تا بت هاي سياست ، جناح ، تجدد و . . . .

متاسفانه ، حتي در زمان ابن سينا هم يکي مانند ابوسعيد ابوالخير و دو قرن بعد يکي مانند سهروردي منطق صوري را نقد

مي کرد؛ دراين صدسال در اين حد هم نقد جدي نداشته ايم . ميليون ها تومان هزينه مي کنيم تا يک کنگره برپا کنيم درباره ي صدرا

يا سهروردي ، اما همچنان سراپاي کنگره به گزارش تکراري مطالب آنان اختصاص مي يابد و کسي لب به نقد نمي گشايد . در

مورد مسايل غير ديني هم ، مردم ما با فتواهاي روشنفکران روبرويند و کسي به آنان اجتهاد نمي آموزد . به يکي از همين

مراجع فتاواي تجدد ، از قبيل حقوق بشر ، پلوراليزم ، تفسير هرمنوتيک کم رنگ کردن قسمتي از فقه و امثال اين ها ، توضيح دادم که

اين ها همه مدعيات مهمي هستند و هرکس و هر جامعه اي هم که به اين مسايل رسيده است ، مراحل و مقدماتي را پشت سر

گذاشته است؛ اما شما که از اين مراحل و مقدمات چيزي تاکنون نگفته ايد ، پس چگونه انتظار دست يافتن به آن مسايل را داريد ؟

او ضمن

تاييد سخن من در مورد نياز اين مسايل به مراحل پيشين و مقدمات لازم ، گفت: البته بعدا از مقدمات هم بحث خواهد

شد ! ايشان توجه نداشتند که اين حرف به منزله ي آن است که بگويند: نماز بخوانيد اما ايمان را بعدا خواهيد آورد ! يا به

پشت بام برويم؛ اما پله يا بالابر بعدا ساخته خواهد شد ! و سرانجام هم ، عذر متداول و همگاني را مطرح مي کنند که: «

نمي گذارند» !

وارونگي عجيبي است ! در غرب و در خفقان فراگير قرون وسطا که ديانت حاکم با تقديس ميراث ارسطو ، در همه

شاخص هاي دانش و معرفت ، هرگونه انديشه و نظر جديد را گناه شمرده و صاحب نظران را به محکمه و شکنجه و اعدام

مي سپرد،آنان انديشيدند و روش انديشه را ياد دادند و کار کردند و پيش رفتند تا جايي که فرهنگ ، قدرت ، کليسا و همه چيز را

تحت تاثير قرار داده و تغيير دادند . اما در کشور ما ، در عصر ارتباطات ، با ديانتي که عقل و انديشه را قبول داشته و هيچ يک

از شاخه هاي دانش و معرفت ، حتي منطق و فلسفه را هم ، نه تنها تقديس نکرده ، بلکه به حريم دين راه نداده است ، چه مانعي بر

سر راه ما است که نتوانيم به نقد منطق و فلسفه و نظريات موجود بپردازيم ؟ و اصولا کي و کجا اقدام به ارايه ي روش انديشه

جديد کرده و با مشکل روبرو شده ايم ؟ به هر حال انديشيدن در جامعه ما مخصوصا در مسايل انساني بسيار بي روش و بي قاعده

است و هم اکنون علاوه

بر مشکلات سنتي و عمومي ، دو مشکل اساسي هم بر نابساماني هاي قلمرو انديشه شدت مي بخشند؛

يکي سياست و ديگري آرمان گرايي .

اما سياست در اين جا به عنوان روش انديشه مطرح شده است که در جامعه اي که رابطه دولت - اپوزيسيون حاکم است ،

همه انديشه ها در چارچوب اين رابطه ارزيابي مي شوند . کتاب ها ، روزنامه ها ، شخصيت ها ، الزاما يا طرفدار دولت و

دولتي اند؛ يا به مخالفان (اپوزيسيون ) تعلق دارند . بنابراين اگر مشروعيت و حقانيت آن ها را يک طرف بپذيرد ، طرف

ديگر رد مي کند . هرگونه تحليل ادعا و حتي شايعه هر يک از طرفين ، براي طرفداران مقبول بوده و از نظر مخالفان ، مردود

است . زيانبارترين نتيجه اين راه و روش غلط ، آن جا است که اعتبار يک فکر ، ناشي از اعتبار کسي است که آن را مطرح

کرده و اعتبار آن شخص هم ناشي از موضع سياسي او است ، بدون آن که انديشه و استدلال وي نقشي داشته باشد . در

نتيجه ذهن مردم به جاي محتوا ، متوجه موضع سياسي شخص مي گردد و آن شخص با تکيه بر اين موضع سياسي ، در همه ي

زمينه ها فتوا مي دهد و با ادعا و تفرعني که کسي را ياراي مقابله نباشد ، در همه رشته ها متخصص مي شود . حريف و رقيب

را ، قرباني تحقيرها و تحميق هايش مي کند ، حصاري به دور او مي کشد که با زور هيچ پاسباني نتوان کشيد . يک طرف که

خودش باشد خوب مطلق و حريف ، بد مطلق مي گردد .

اما روش روشن انديشي درست برخلاف اين است؛ براي اين که يک روشن انديش

«همه ي چيزها را نمي فهمد ، ولي چندان از

روشن فکري بهره مند است که درمي يابد فهم چه چيزهايي در توان او است و چه چيزهايي در توانش نيست . يک روشن انديش

مي تواند در آن جا که توان فهم ندارد ، خود را از خطاهاي ناشي از پرمدعايي فهم بشري مصون دارد .»10

هدف روشن انديش ، ترويج روشن انديشي است نه تحميل خود بر مردم . او به توهم ، خود را منجي ديگران نمي شمارد ، بلکه

معتقد است که همگان تنها با بلوغ خودشان مي توانند نجات يابند ، نه با تقليد و پيروي کورکورانه از اين و آن . او در صدد آن

است که همه را با اجتهاد آشنا کند تا از ديگران تقليد نکنند . لذا نخست مرجعيت خود را حذف مي کند . او خود را مرجع

علمي و قيم انديشه ديگران نمي شمارد . «اگر گمان کند که به کشف حقايق پر اهميتي دست يافته است ، آن ها را بر ديگران

عرضه مي کند تا درستي و نادرستي شان آزموده شود . و مي گويد که چگونه آن حقايق را يافته و چه قدر به آن ها باور دارد .

و بدون ذره اي بيم ، رياکاري ، لجاج و خودبزرگ بيني ، قضاوت اين را به ديگران وا مي گذارد که آيا ايشان نيز آن ها را حقيقت

مي دانند يا نه» .11 هم چنين هر سخن و نکته اي را از هر کس که باشد ، بدون توجه به موضع سياسي و حزب و جناح ، مورد

دقت قرار مي دهد و با معيار عقل و انديشه مي سنجد . روشن انديش همه را انسان ، و هر انساني را نيز قادر به فهم و انديشه

مي داند . روشن انديش

گروهي را بالفطره نادان يا به عمد روي گردان از حقيقت ، نمي داند . او مي داند که انسان نه از طريق

تملک حقيقت ، بلکه با جست و جوي پيگير آن ، به کمال مي رسد . اما دريغا چنان که گفتيم ، مدعيان روشن انديش ما ، با تکيه بر

موضع سياسي ، با ادعايي در حد خدايان ، در همه زمينه ها فتوا مي دهند و در تمامي رشته ها ادعاي تخصص مي کنند؛ از تاريخ و

فرهنگ گرفته ، تا فقه ، تفسير ، فلسفه ، عرفان ، ادبيات ، آموزش ، پژوهش ، کشاورزي ، تاريخ ، جامعه شناسي ، سياست ، امور

بين المللي ، و غيره و مردم نيز تابع و پذيرنده نظرات غالبا غيرکارشناسانه و غيرعلمي ايشان ، در همه اين زمينه ها مي باشند .

درست به همين دليل و نه با محتواي فکري ، که موضوع سياسي ، اساس نظريات اين مدعيان است ، با تغيير شرايط سياسي ،

اهميت و اعتبار اينان هم روبه تنزل مي گذارد و بالطبع نتايج بدي به همراه خواهد داشت؛ از جمله:

1- انديشه مردم در روند روشمندي پيش نمي رود و دچار سردرگمي و نابساماني مي گردد .

2- تحولات اجتماعي در جهت تکامل فرهنگ و مدنيت انجام نمي پذيرد .

3- آينده فکر و فرهنگ و مدنيت ، قابل پيش بيني و هدايت نمي گردد .

4- گذشته ، زمينه ساز آينده بهتر و آينده ، اصلاحگر نواقص گذشته نبوده ، هر مقطعي به ساز خود مي رقصد .

جامعه ما بداند يا نداند اين موضوع را از سال ها پيش از مشروطيت تا کنون آزموده و مي آزمايد . غافل از اين که آزموده را

آزمودن ، حاصلي جز پشيماني نخواهد داشت و اما آرمان گرايي

هم روش نادرستي در جهت دادن انديشه هاي ما است . من

آرمان گرايي را در برابر واقع بيني به کار مي برم . وقتي که روش درست انديشه را به کار نبنديم ، خيلي آسان از کاه کوهي

مي سازيم و با اسب خيال پيش مي تازيم . گاهي چنان در عوالم ذهني خود گرفتار مي شويم که حتي به دنبال معني و مفهوم

گزاره هايي که مي گوييم يا مي شنويم نمي رويم . هميشه در جامعه ما دو نوع سخنراني خواهان دارد . يکي آنان که از موضع

اپوزيسيون در اوج شجاعت ادا شده و ديگري آن که آسمان را به ريسمان دوخته و از همه چيز ، همه چيز را نتيجه بگيرد .

در سال هاي اخير از نوشته هاي آقاي اکبر گنجي به عنوان نمونه اولي و از سخنراني هاي آقاي الهي قمشه اي به عنوان نمونه

نوع دوم مي توان نام برد . در دوران هاي گذشته هم نمونه هاي فراواني داريم . اين آرمان گرايي است که مايه رواج نوعي

عرفان مبهم مي گردد که براي هر کس به دلخواهش قابل تفسير است؛ عين غزل هاي مختلف المضمون حافظ براي فال گيران !

روش گسترش و اجراي انديشه

«چند قرن ديگر به ما مهلت دهيد ، تا بر جهان مسلط شويم و همه چيز را از نو بسازيم .»بيکن

روشنفکري و روشن انديشي ، نوعي بلوغ و بعثت است که طبعا رسالت هدايت را به دنبال دارد . آگاهي راستين ، با هيچ

تهديدي تغيير ماهيت نداده و به هيچ بهايي فروخته نمي شود . نه تنها انبيا که روشن انديشان هم ، در تاريخ زندگي بشر ، بر سر

حقيقت ، تن به معامله نداده اند . بنابراين روشن انديشي خود به خود آشکار شده و ترويج مي گردد . اگر جمالي باشد ، جلوه ،

جاي ترديد نيست . مشکل عمده آن جا است که روشن انديشي به معني دقيق کلمه وجود نداشته باشد . در اين باره در بحث

مربوط به روشن فکري توضيح بيش تر خواهيم داد .

به هرحال گسترش و تعميم روشن انديشي تا آن جا که با ايجاد فرهنگ و تمدن جديد ، جهان نو و آدمي ديگر بسازد ، از خود

روشن انديشي هم ظريف تر و دشوارتر است .

جدا چه کسي يا کساني بايد عهده دار گسترش و عملي ساختن روشن انديشي باشند ؟ در جامعه ما اگر اين سوال مطرح شود ،

معمولا به دولت نشانه مي روند . مخالفان دولت ، گناه همه کاستي ها و انحرافات را به گردن دولت مي گذارند؛ حتي گناه

خام انديشي و عقب ماندگي فرهنگي و مدني مردم را ، اما از آن جا که مخالفان (اپوزيسيون ) ، انتقاد از فرهنگ و فکر مردم را

چنان که گفته شد به نفع خود نمي يابند ، استثنا عقب ماندگي و بي فرهنگي مردم را به صورت جدي مطرح نمي کنند ، اما به هر

حال ، هر جا و هرقدر که اين مشکل مطرح شود ، دولت را مقصر مي شمارند ، به همين دليل گسترش روشن انديشي را در آن

مي بينند که با انقلاب مردمي ، دولت را ساقط کنند ، بنابراين انقلاب عليه قدرت حاکم را ، روش اساسي و بنيادي گسترش و

اجراي انديشه روشن و پيشرفته مي شمارند . اما اين راه و روش ، براي گسترش دانش انديشه ، راه کاميابي نيست و اين ادعا

را با دو دليل روشن مي توان توجيه کرد:

الف . تجربه قرن هاي گذشته: مردم ما مُدام همه رذايل را معلول حضور حاکم فعلي دانسته و تنها راه نجات انسان

و

رسيدن به فضايل را در سقوط آن حاکم و حضور حاکم «عادل» مي جستند . قرن ها بدين اميد سپري شد و انسان به نتيجه

مطلوب نرسيد .

ب . کارشناسي روشن انديشي غرب: روشنفکران غرب ، به دليل دقت در روش کار از همان آغاز متوجه شدند که

شورش و غوغا کارساز نيست . روش براندازي از جهات مختلف زيان بار است که مهمترين آن ها عبارتند از:

يکي تقسيم جامعه به سه گروه: دولت و طرفدارانش؛ مخالفان؛ بي طرفان .

و هر سه گروه با هدر دادن نيرو و امکاناتشان ، آسيب مي بينند . گروه اول و دوم امکانات خود را صرف درگيري و مبارزه

مي کنند و از پرداختن به انديشه و مدنيت دور مي افتند . گروه سوم هم مورد بي مهري هر دو طرف قرار گرفته ، مشکلات و

نيازهاشان مورد توجه جدي قرار نمي گيرد .

ديگري توجه هر دو طرف به توده مردم و احساسات جوانان و زنان که اين کار هم ، جامعه را از انديشه و مدنيت دور

مي سازد . براي اين که تحريک احساسات عامه به خصوص جوانان و زنان نه با انديشه بلکه با شعارهاي بلند پروازانه و

خيالي امکان دارد .

در اين جا ناچارم ، از اظهارات روشنفکران و پيشگامان فرهنگ و تمدن جديد ، درباره ي هر دو مورد ، يعني تقسيم جامعه دولتي

به مخالف و توجه به احساسات توده و جوانان و زنان ، نمونه اي بياورم .

اما در مورد تقسيم جامعه ، سخن فرانسيس بيکن را مي آورم که در قرن هفدهم «صداي تمامي اروپايياني بود که قاره مستور از

جنگل خود را ، به سرزمين علم و هنر تبديل کردند و قطعه خاک کوچک

خود را ، مرکز جهان ساختند» .12 او مي گويد:

«ما سرانجام درسي را که از همه شريف تر و عالي تر است ياد بگيريم و آن اينکه انسان ها بايد به جاي جنگ با يکديگر ، دست در

دست هم ، با موانع بجنگند .»13

او تلاش انسان براي تسلط به همنوعان داخلي يا خارجي خود را مبتذل مي شمرد ، سالم ترين و شريف ترين تلاش انساني را

تلاش در جهت تسلط جهان بر طبيعت مي داند .

اين سخن آن روز ، يعني سيصدسال پيش است و امروزه هزاران بار سنگين تر است که در جامعه ايي مانند ايران که همه گونه

امکان رشد و تعالي را دارد ، به جان هم بيفتيم و امکانات کشور را در راه تسلط بر همديگر هدر دهيم . دراين باره بعدا بيشتر

بحث خواهيم کرد .

اما در مورد ارجاع کار به توده مردم و گروه هاي احساسي از قبيل نوجوانان و زنان در جهت براندازي قدرت حاکم ، به اميد

گسترش دانش و فرهنگ و رسيدن به بهروزي و سعادت ، به ذکر چند نمونه مي پردازيم که طرح اين مساله ، در شرايطي که

عکس آن سال ها تبليغ شده ، بسيار دشوار و حتي خطرناک است . اما به هر حال بايد گفت: اراسموس ، در اوايل قرن

شانزدهم ، يعني حدود پانصد سال پيش ، به اين نتيجه دست يافته بود که: هرج و مرج ناشي از انقلاب ، بدتر از ستمگري هاي

شاهان است . از توده مردم بايد باک داشت که آن ها «هيولاي متلون المزاج چند سر» اند ! بحث و مذاکره ي عوام

درباره ي قوانين و سياست به جايي نمي رسد . سازش بيدادگرانه را بر دادگرانه ترين جنگ ها ترجيح مي داد

. او مي گفت:

«از جنگ جز جنگ پديد نمي آيد؛ در حالي که از ادب ، ادب و از عدالت ، عدالت بر مي خيزد .»14

اين روش همچنان ادامه داشت ، قرن هفدهم و هجدهم ، با تلاش پيگير براي توسعه ي فرهنگي و مدني همچنان برچنين روشي

تاکيد داشتند .

به نظر من دو چيز در رشد و توسعه فکري و فرهنگي شرط اساسي است و آن دو عبارتند از:

1- صداقت در کار:

به گونه اي که هيچ غرض و مرض شخصي يا قومي و حزبي نقشي نداشته و اساس کار بر تشخيص آگاهانه و خردورزي

محض باشد . لسينگ مي گويد:

ارزش آن کس که مي کوشد «غير حقيقت» را خوش باورانه و به گمان اين که «حقيقت» است با پاکدلي و فروتني بر

کرسي بنشاند ، بسيار بيش تر از کسي است که با خام داوري و زشت نام کردن مخالفان خود و به شيوه اي مبتذل از «حقيقت»

ناب دفاع مي کند . چرا گروهي از مردم هرگز در نمي يابند که گمان باطل است که مي پندارند آدمي عمدا و آگاهانه از ديدن

حقيقت روي مي گرداند و دانسته چشم بر آن فرو مي بندد .»15

در جامعه دولت - اپوزيسيوني ما ، با ميراث فرهنگي عظيمي از درگيري حق و باطل ، و تقابل ايمان و کفر که هميشه طرفين

دعوا به صورت يک مجموعه ي غيرقابل تجزيه در برابر هم قرار گرفته اند ، هرگونه انديشه اي براي طرف هاي درگير ، رنگ اين

مجموعه ها را داشته است و آن توصيه معروف که «گفته را بنگريد نه گوينده را» نه تنها کاملا مورد تعرض قرار گرفته ،

بلکه با اصرار تمام بر عکس آن عمل شده است . بديهي است

که در چنين شرايطي ، صداقت آسيب مي بيند و جامعه در

گزينش روش درست انديشه ، يک موقعيت اساسي و مهم را از دست مي دهد . ما بايد به فضايي که سرشار از صداقت باشد

دست يابيم ، بينديشيم و به تفاهم برسيم . طرف هاي مسلمان ما هم بايد در حد طرف هاي کافر غربي ! صداقت داشته باشند که

به مخالف خود بگويند اگر چه من با گفته تو مخالفم ، اما حاضرم جانم را فدا کنم تا تو بتواني عقيده ات را بيان کني و اين صداقت

جز با پيشگامي انديشمندان و فرهيختگان جامعه ، پديد نمي آيد . تا ما به سطح لازمي از صداقت نرسيم ، گسترش روشن انديشي

امکان نخواهد داشت . در جو غوغاسالاري و ستيزه هاي کور ، جايي براي گسترش روشن انديشي نيست . من با شيلر

موافقم که «راه مغز را از دل بايد گشود» .16

حتما در خلق و خوي ما چيزي هست که درک حقيقت و پذيرش آن را هر چند زنده و درخشان هم باشد ، برايمان ناممکن

مي سازد . شايد جراتي که کانت آن را زمينه روشن انديشي مي دانست ، همين توجه به مبارزه با موانع احساسي روشن انديشي

است . اگر حقيقت تا کنون آن چنان که بايد ، پيروز نبوده است ، گناه عقل نيست؛ بلکه گناه دل است ، گناه انگيزه هاي احساسي

است که در را به روي حقيقت بسته اند . ما بايد بتوانيم اين انگيزه ها را ، از پيش پاي عقل برداريم . در جامعه اي که حتي

کتابفروشي ها بين طرف هاي درگير تقسيم شده اند و حق فروش هر کتابي را ندارند و هر طرفي ، سخن طرف مقابل

را تنها وقتي

مجاز است بخواند که قصد رد و استهزا داشته باشد ، در جامعه اي که جلسات هر جناح ، مخصوص طرفداران خويش است ،

روشن انديشي در تنگناي تعصب ها ، نابود خواهد شد .

اين وظيفه روشن انديشان و پيشگامان روشنفکري جامعه است که با تقسيم جامعه به نجس و مقدس ، راه يافته و هدايت ناپذير ،

خوب مطلق و بد مطلق ، نيک و بد بالفطره ، دوست و دشمن حقيقت ، مخالفت کرده ، همه انسان ها را پاک ، خوب و هدايت پذير و

دوستدار حقيقت بشمارند . هيچ کس را چنان نپندارند که هرگز قابل اصلاح و تحول نخواهد بود . و هيچکس را دشمن

بالفطره انسان و انديشه نشمارند . و لذا با همگان ارتباط برقرار کنند ، حرف مرا ديگران با توجه و اعتنا شنيده و با آرامش و

احترام تجزيه و تحليل کرده و تدريجا نقد کنند . نظر و ادعاي خود را به عنوان حقيقتي که جز آن قابل تصور نيست ، مطرح

نکرده ، بلکه به صورت يک ديدگاه قابل بررسي ، مطرح کنند .

روشن انديشي درصدد تسلط بر مردم نبوده و هدفي جز آن ندارد که مردم از تعرض و خام انديشي نجات يافته ، بتوانند خودشان

فهم خودشان را به کار گيرند ، بدون نياز به سرپرستي و رهبري ديگران . بنابراين روشنفکران نبايد هرگز به صورت هدايت و

رهبري فکري مردم وارد ميدان شده و از مردم تقليد و تبعيت بخواهند ! نه ، بلکه از مردم جز انديشه و گزينش نخواهند . و

براي انديشه و گزينش هم فرصت بايد داد که طرف از عهده کار برآيد . نيز

هيچ کس را از اين حق محروم ندانسته و براي

بيداري همگان ، حتي کينه توزترين دشمن خود ، صادقانه کوشيد . به نظر من براي ايجاد صداقت در فضاي گسترش انديشه ،

بايد کارهاي مقدماتي زير را به طور جدي پيگيري کرد:

الف - جانشين ساختن عقل به جاي احساس؛ احساسات که با آرمان گرايي گره خورد ، راه را بر همگرايي و توافق گروه ها

مي بندد برخلاف خردورزي که به آساني مي توان با مخالف خود کنار آيد .

ب- دعوت همه جانبه به يک تسامح منطقي؛ تسامح در شنيدن جدي تحليل هاي همديگرو همکاري در جهت نزديک شدن به راه

حل .

ج- پالايش تلاش هاي فکري از تلاش هاي مربوط به کسب قدرت؛ قدرت طلبان به سادگي تن به خردورزي نمي دهند . آنان

همه چيز ، حتي فرهنگ و اخلاق را پوششي براي اقدامات تسخيري خود در جهت کسب قدرت قرار مي دهند . به نظر من

يکي از مشکلات اساسي جامعه ما در توسعه فکري و فرهنگي ، همين است که تحصيلکرده هاي ما ، از تريبون قدرت طلبان سخن

گفته اند و هرگز نتوانسته اند به ايجاد فضاي صداقت موفق شوند .

چ- پرهيز از ابهام و کلي گويي و مسايل انتزاعي؛ تا بتوان کميت بيشتري از مردم را به انديشه و اظهار نظر واداشت و مثلا

اگر مشکلات عيني جامعه از قبيل قاچاق ، بيکاري ، فساد ، رشوه خواري ، آلودگي هوا و امثال اين ها را مطرح کنيم ، تعداد بالايي

از مردم وارد معرکه ي بحث شوند؛ برخلاف آن که مسايلي از قبيل قبض و بسط ، هرمنوتيک ، رياليسم و پلوراليزم مطرح کنيم که

کار را منحصر به اين تخصص مي سازد .

ح-

توجه به فرديت مثبت؛ اين که هر کسي به قدر کافي از عقل و انديشه برخوردار است و مي تواند با درست انديشي ، راه

را از چاه تشخيص دهد ، براي ايجاد صداقت در زمينه کار ، بسيار سودمند است . فرديت مثبت را در برابر فرديت منفي که

اساسش خودخواهي و سودجويي است ، مطرح مي کنم . اما اساس فرديت مثبت ، محبت و خيرخواهي بر اساس دانش و

انديشه و حس حقيقت جويي است ، تا هر کسي شخصا احساس نکند که نيازمند گسترش دانش و انديشه است . هرگونه تلاشي

در سطح جامعه به ثمر نخواهد نشست . برعکس فرديت منفي که ويرانگر اساس هرگونه تعاون و هم انديشي است .

د- تلاش براي انتقال از فرهنگ شفاهي به کتبي؛ گذشتگان ما در مساجد و خانقاه ها ومجامع عمومي ديگر ، از طريق گوش

دادن به سخنراني ها ، مطالب و معلومات جديد را کسب کرده اند . اين سنت همچنان در جامعه ما رواج دارد ، راديو و

تلويزيون هم بر گسترش و استمرار اين روش کمک کرده اند .17 غالبا در اين روش از انتقال معارف ، احساسات بيش از

انديشه مورد توجه قرار مي گيرد . لطيفه ي معروف «سخنراني آقا بسيار عالي بود ، اما من چيزي نفهميدم !» از همين

واقعيت حکايت مي کند که در سخنراني ها ، شنوندگان سخت تحت تاثير قرار مي گيرند ، اما در نهايت آموزش منظمي جهت رشد

ذهني آنان انجام نمي پذيرد .

اما اگر به جاي اين کار مطالعه را ترويج کنيم ، مردم مي توانند با يک سير مطالعاتي حساب شده ، به رشد فکري لازم دست

يابند . شايد از تفاوت هاي

بنيادي جامعه ما با اروپا يکي همين باشد که آنان برخلاف ما از خواندن کتاب و مجلات ، بيش از

شنيدن سخنراني ها براي رشد فکري خود بهره مي گرفتند .

اکنون بايد ديد که در کشور ما ، در اين يک قرن و نيم اخير که با جريان روشنفکري غرب کمابيش آشنا بوده ايم چند مقاله و چند

کتاب به زبان فارسي نوشته شده و با مباني و مقدمات لازم مردم را دعوت به روشن انديشي کرده و با خام انديشي ، خام داوري

«شوريده رايي» مبارزه کرده و به مردم هشدار داده اند ؟ گاه گاهي از روشنفکري به صورت کلي و تعريف نشده ، سخن

گفته اند؛ اما هرگز به مباني ، قواعد و روش روشن نگري نپرداخته و وضع مخالف آن را که روشن انديشان غرب ، «

شوريده رايي» ناميدند ، مطرح نکرده و به تعريف و توضيح آن نپرداخته اند . «شوريده رايي» را لغتنامه زبان فصيح

آلماني در سال 1774 چنين معني کرده است: «خود را به تصورات تيره و تار و آشفته و احساس هاي ناروشن و نيروي

خيالپردازي سپردن ، تابع آن ها بودن و وانهادن خويش به آن ها و ملهمات خود را وحياني و آسماني دانستن» . و کانت آن را

چنين تعريف کرده است: «پذيرش اصل بي اعتبار بودن عقل برين قانون گذار ، (جهت يابي در عالم تفکر چه معنايي دارد

1786» )18

آيا تصوف شوريده رايي نيست ؟ اشعريت چطور ؟ خلط مباني تفکر جديد با مباني اخذ شده از وحي چطور ؟ عرفان چطور ؟ تا

کنون حتي يک مقاله يا کتاب در تعريف و اعتبار عقل به دست مردم داده ايم ؟

به هر حال توجه به موارد فوق و امثال آن ها ، به صداقت

حوزه ي انديشه ، ياري مي رساند و از دخالت اغراض و امراض

شخصي ، گروهي و طبقاتي کاسته و به آزادانديشي و روشن نگري امکان مي دهد .

در پايان اين قسمت از يادآوري اين نکته هم ناگزيرم که تا دو مشکل ريشه دار جامعه مان حل نشود ، دست يابي به صداقت لازم

در حوزه ي انديشه ، همچنان دشوار خواهد بود . آن دو مشکل عبارتند از:

- سطحي بودن روشنفکران؛ در حقيقت ما تحصيلکرده هاي مبارز را از روشن انديشان تشخيص نمي دهيم . در حالي که

مبارز بودن و سواد داشتن چيزيست و روشن انديش بودن چيز ديگر .

- تبعيت اهل فکر از جو تسخيري جامعه . که اغراض و اهداف تسخير ، فرصتي براي روشن انديشي باقي نمي گذارد .

2- فضاي آرام و محبت آميز و اعتماد آفرين:

تا فضاي آرامي در کار نباشد ، مردم به حرف يکديگر اعتماد نمي کنند و يکي از علل اصلي عدم توسعه فکري در جهان سوم ،

همين است که فضاي آرام و قابل اعتمادي براي گسترش روشن انديشي وجود ندارد .

دگرگوني بنيادي در ذهن و زندگي مردم ، بدون توجه به زمان و زمينه ي لازم ، نه تنها به نتيجه مطلوب نمي رسد ، بلکه بر

پيچيدگي کار هم مي افزايد . از آن جا که روشن انديشان غرب به روش گسترش روشن انديشي توجه داشته اند ، از همان آغاز

از هر گونه شتابزدگي و لوازم آن جلوگيري کرده اند . آنان به طور قاطع و به دور از هرگونه شک و ترديد ، به مردم هشدار

داده اند که خونريزي و انتقام نه تنها درد را دوا نمي کند ، بلکه درمان را هم به تاخير مي اندازد . بايد با خردورزي و

روشنفکري پيش رفت اگر چه

رسيدن به نتيجه سال ها و قرن ها طول بکشد .

کساني چون ارهارد که انقلاب را جواز اخلاقي مي دادند ، چندين شرط اساسي را با دقت و ظرافت در کنار اين تجويز مي نهادند

که ما در اين جا به سه مورد از آن ها اشاره مي کنيم:

الف . بايد ميان انقلاب مردم و انقلابي که مردم ابزار به انجام رساندن آنند فرق گذاشت؛ بنابراين يکي از شرايط مهم تجويز

انقلاب آن است که واقعا خود مردم انقلاب کنند ، يعني شعور و آگاهي همگاني مردم ، وضع موجود را نپسندد و وضعيت بهتر و

برتري را به عنوان جايگزين شرايط موجود ، شناسايي کند و بر اين اساس دست به انقلاب بزند تا اصلاح قوانين اساسي نظام

جامعه ، امکان يابد ، نه اين که مردم در يک رابطه گله - شباني ابزار دست عده اي قدرت طلب شده ، مستبدان ديگري رابر

تخت مستبدان قبلي بنشانند . ارهارد خود مي پذيرد که تاريخ به سختي نمونه اي از انقلاب خودجوش مردم ، انقلابي را که مردم

در آن فقط دست افزار نبوده باشند ، به ما نشان مي دهد .19

ب . بلوغ؛ مردم تنها براساس بلوغ حق انقلاب دارند . آن هم بشرط آن که حاکمان و خواص به آن درجه از بلوغ نرسيده

باشند يا اين که عمدا بخواهند با مردم مانند نابالغان رفتار کنند . بديهي است که اگر حاکمان و برجستگان ملت حقوق مردم را

محترم بدارند ، انقلاب معني نخواهد داشت و همه تحولات با آرامي و به اقتضاي خرد و دانايي انجام مي گيرد .

واضح است که اگر بلوغ درکار نباشد اقدام مردم ، انقلاب مجاز بشمار نمي رود بلکه

يا شورش خواهد بود که هدف آن سرپيچي

از اطاعت حاکمان و تغيير دولت است و يا قيام ، که هدف آن اصلاح خودسريهاي حکومت و رسوم ستمگرانه است .20

به هرحال انقلابي که بتواند قوانين اساسي جامعه را به نفع حقوق انسان ها اصلاح کند تنها آن انقلابي است که سرچشمه آن

بلوغ عمومي مردم باشد نه ابزار بودن آنان يا شورش ها و قيام هاي مقطعي .

ج . هدف مردم از انقلاب صرفا دست يافتن به حقوق انساني خودشان باشد نه انتقامجويي و حرص و جاه طلبي؛ انقلاب

نمي تواند سعادت مردم را بي آن که بتوانند به دست خودشان آن را کسب کنند ، به آنان ببخشد . «مردماني که آرزو مي کنند

زندگي آنان نيز به همان خوبي بگذرد که زندگي خواص و برجستگان قوم مي گذرد ، مردماني حسودند نه روشن نگر . . .

مردمي که قصدشان فقط به زير کشيدن خواص از اريکه قدرت است ، مردماني انتقامجويند نه روشن نگر . . . يک روشن نگر

بيش از هر چه درپي عادلانه بودن چيزها است و نه سودمندي آن ها به حال خودش . او توهم متکبرانه خوشبخت کردن

بشريت را نداشته و نهايت کوششش اين است که به تکليف سنگين خود عمل کند و آن تکليف جز اين نيست که در برابر ديگران

عادل باشد . سرچشمه و غايت مقصود قانون اساسي در جامعه مدني ، محبت و عدالت است نه سودپرستي و

خودبيني .»21

کانت با توجه به شرايط ويژه ي زمان خود ، روش و راه کار مناسبي جست و جو مي کند . او خروج هر فرد را به تنهايي از

نابالغي دشوار مي داند و در مقابل خروج دسته جمعي

مردم از نابالغي را آسانتر مي داند . او براي آن که عملا در ترويج

روشن نگري مشکلي پيش نيايد ، حوزه انديشه فردي را از قلمرو روابط اجتماعي جدا مي کند . اولي را «کاربرد همگاني

عقل» مي نامد و دومي را «کاربرد خصوصي آن» . منظور کانت از کاربرد همگاني عقل ، حوزه ي انديشه ي ناب است که

جز حقيقت به دنبال چيزي نيست و اين کاري است که بايد همه انسان ها با صداقت دنبال کنند .

اما منظور وي از کاربرد خصوصي عقل آن است که هر کسي به عنوان يک شهروند در جامعه مدني ، براساس قرارداد ،

مسووليتي را پذيرفته است . حساب اين مسووليت از حساب حقيقت جدا است . براي اين که انسان ممکن است در حوزه

انديشه ناب ، حقيقت بودن چيزي را در نيافته باشد اما در مجموعه ي جامعه مدني آن را در عمل به مورد اجرا بگذارد .

من نظر کانت را اين گونه خلاصه مي کنم که همه انسان ها بايد از قوانين موجود تبعيت کنند در حالي که همه آن ها حق دارند در

حقانيت يا بطلان آن قوانين آزادانه بينديشند . ما نمونه تقريبا مشابه آن را در اسلام داريم . هر کسي با مسلمان شدن

مي تواند عضو جامعه اسلامي باشد و با مسلمانان در يک رابطه برابر زندگي کند اما همه مسلمان ها حق دارند درمورد اصول

اعتقادي خود به انديشه و استدلال و تحقيق و بررسي بپردازند .

مخالفان کانت با تندروي هايي که براي ما نا آشنا نيستند او را متهم به ترس از قدرت يا حمايت آن مي کردند . اما کانت در

جست و جوي راهي بود که به زمينه لازم

امکان روشن انديشي راه يابد . او براي روشن نگري جز آزادي به هيچ چيز ديگر ،

نيازي نمي ديد «تازه آن هم به کم زيان ترين نوع آن ، يعني آزادي کاربرد عقل خويش در امور همگاني به تمام و کمال» .22

به خاطر اهميت مطلب در اين جا قسمتي از عبارت کانت را عينا نقل مي کنيم:

« . . . بنابراين يک فرد نظامي که از مافوق خود ، فرماني دريافت مي کند ، اگر در حال خدمت ، آزادانه در حاصل و سود آن

فرمان ، جرو بحث کند ، زيانبار خواهد بود . او بايد فرمان ببرد . اما حتما بايد مجاز باشد که به عنوان يک دانشمند ، درباره ي

نارسايي هاي کار فکر کند و نظر بدهد و نظرش به داوري ديگران بسپارد . هيچ شهروندي نبايد از پرداخت ماليات مقرر

سرپيچي کند . اگر از او ماليات بخواهند و او به جاي پرداختن ماليات ، به اشکال تراشي گستاخانه بپردازد ، به خاطر اين

گستاخي احتمالا فتنه انگيز ، به عنوان يک بزهکار ، سزاوار کيفر خواهد بود . اما اگر (ماليات را بپردازد و آنگاه ) به عنوان

يک اهل علم ، ناروا و ظالمانه بودن اين نوع ماليات ها را ، توضيح داده و نکوهش کند ، کاري برخلاف وظايف شهروندي خود

نکرده است . همچنين يک روحاني بايد با طلاب و گروه مومنان ، در حوزه ي کار خود ، مطابق اصول مذهب کليسايش سخن

بگويد . زيرا شرط پذيرش وي به خدمت ، جز اين نبوده است . اما در مقام اهل علم ، آزادي کامل دارد و حتي بر او لازم

است که همه ي انديشه هاي خيرخواهانه

و سنجيده اش را ، در مورد کاستي هاي آن اصول بازگويد؛ و اگر پيشنهادي دارد که به

سود مذهب کليسا است ، با مخاطبانش در ميان نهد .»23

مندلسزون مقاله ي ديگري همزمان با کانت به عنوان «معناي روشن نگر ساختن چيست ؟» نوشته است . او هم راه و

روش مشابه با کانت را مطرح مي کند . وي مفهوم روشن نگري را با فرهنگ و فرهيختگي پيوند مي زند . فرهيختگي را جامع

روشن نگري و فرهنگ مي داند و رابطه روشن نگري و فرهنگ را رابطه نظريه و عمل مي داند . سپس فرهنگ را براي آدمي

«در مقام عضو جامعه مدني» با اهميت شمرده و روشن نگري را براي وي در «مقام انسان» ضروري مي داند .

روشن نگري در مقام انسان ، به غايت هستي انسان مربوط است ، در صورتي که روشن نگري در مقام شهروند ، به نيازهاي

شغلي و صنفي او ارتباط دارد .

او جامعه ي مطلوب را جامعه اي مي داند که روشن نگري و فرهنگش سازگار باشند وگرنه «شوربخت ، مملکتي که در آن غايت

هستي آدمي در مقام انسان ، با غايت هستي وي در مقام شهروند ، هماهنگ نباشد .»24

من پيش از اين به راه و روشي که روشن نگران در عصر خود نشان داده اند نمي پردازم براي اين که راه و روش لازم براي

ترويج روشن انديشي در شرايط زماني و مکاني مختلف فرق مي کند . آن چه اکنون براي من مهم است اين است که نسبت به

راه و روش ، احساس نياز داشته باشيم و بپذيريم که ترويج و گسترش روشن انديشي به صورت پراکنده کاري و دلبخواهي امکان

ندارد .

آن چه در اين جا به صورت گذرا مطرح مي کنم آن است که به

اصل موضوع ، يعني «لزوم روش و راه کار» اهميت دهيم و

به قدر کافي در اين باره دقت کنيم . تا بيش از اين فکر و فرهنگ جامعه ، بازيچه ي قدرت طلبان و سياسي کاران قرار نگيرد .

حوزه انديشه را از حوزه سياسي کاري قدرت طلبان جدا کرده ، فرصت انديشه ، روشن انديشي و گسترش آن را فراهم سازيم .

هدفي که تا کنون ، حتي در مراکز دانشگاهي ما ، کوچکترين گامي در جهت آن برداشته نشده است . نظر بدهيم ، پيشنهاد کنيم ،

مقاله و کتاب بنويسيم و به هر حال اقدام کنيم تا اساس کارهامان انديشه و خردورزي باشد ، نه تحريک ها و تحميق هاي رنگارنگ .

مطمئن باشيم که اگر حساب درگيري برسر قدرت را ، از حساب جست وجوي حقيقت جدا کنيم ، فرصت انديشه خواهيم داشت و

اگر فرصت انديشه داشته باشيم ، راه و روش پيشرفت را پيدا مي کنيم . همه سخت گيري ها و خشونت ها از قدرت طلبان است

نه از انديشمندان . هر کسي که ذره اي دقت و انصاف داشته باشد ، اين نکته را به روشني درک مي کند و اگر قرار باشد به

تبيين مساله بپردازيم ، کافي است که نکات زير را مورد توجه قرار بدهيم:

1- من با تجربه عملي به اين نتيجه رسيده ام که بحث علمي ، به دور از درگيري هاي سياسي ، غالبا ايجاد مشکل نمي کند .

اختلاف فتواها و ديدگاه ها ، حتي در مسايلي از قبيل امامت ، وقتي به دور از سياست بوده ، مشکلي ايجاد نکرده است . براي

مثال امروزه ، نظر امام خميني در مورد رابطه عرفان و دين و ارج و منزلت ملاصدرا

بر همگان روشن است؛ اما من اکنون دو

کتاب در بازار دارم که يکي به نام «نسبت دين و عرفان»25 که نظري است برخلاف نظر امام خميني و شاگردان ايشان و

ديگري «عيار نقد»26 که نقد و در واقع رد اصلي ترين مساله ملاصدرا يعني «اصالت وجود» است ، با نقد معادشناسي او ،

که تا کنون هيچگونه مشکلي برايم ايجاد نکرده اند . اما مطمئنا اين کار اگر در فضاي سياست قرار مي گرفت ، قطعا مشکل

بزرگي پديد مي آمد . و نيز در بخش اول کتاب «ماجراي غم انگيز روشنفکري»27 نکاتي هست که اگر در جو سياست

مطرح مي شد ، جدا ايجاد دردسر مي کرد ، اما وقتي از کاري بوي سياست آمده است ، غالبا ايجاد مشکل کرده است . چنان که

حلاج ، عين القضاة ، سهروردي و امثال اين ها غالبا کشته سياست بوده اند ، نه ديدگاه علمي خالص . شهرستاني مي گويد:

«در جهان اسلام بر سر هيچکدام از قواعد ديني در هر زماني به اندازه «امامت» شمشير نکشيده اند .»28

و اين به خاطر آن است که هيچ يک از مسايل و قواعد ديني به اندازه «امامت» با سياست ارتباط نمي يابد . اما همين مساله

هم وقتي به دور از سياست مطرح شده ، مشکلي ايجاد نکرده است .

2- عقلانيت اسلام؛ شايد در سراسر تاريخ ، همانند عصر حاضر ، اسلام تنها ديني باشد که بر عقلانيت اصول خود تکيه زده

و اصرار داشته است . به گونه اي که اگر کسي اصول آن را شخصا با انديشه و استدلال نتواند بپذيرد ، او را در زمره ي اهل

«ايمان» ندانند . در حالي که در مسيحيت «ايمان» با عقل در

تضاد است و براي حصول «ايمان» بايد با انديشه و

استدلال مبارزه کرد .

بنابراين در قلمرو چنين ديني به آساني مي توان ، تعقل را ترويج کرد . در قلمرو ديني که پيروي کورکورانه از سنت گذشته و

راه و رسم پدران را تحقير مي کند ، تجدد و نوانديشي يک امر طبيعي است . و اگر خلاف آن اتفاق افتاده باشد حتما از تعرض

و انحراف است .

بر اين اساس بوده است اعلام آمادگي علماي اسلام براي گفت و گو با پيشوايان ملل و نحل مختلف . و بر اين اساس بود که

يک روحاني (مطهري ) خواستار آن مي شد که مارکسيزم را يک مارکسيست جدي در دانشگاه هاي ما تدريس کند و ما هم

حرف خودمان را بزنيم . چنان که عملا هم درهاي مراکز آموزشي و پژوهشي ما به روي هر گونه فکري باز است و

هرگونه کتابي که محققان و اساتيدمان بخواهند ، از نوشته هاي ديگران ، به خصوص از آثار جديد فلاسفه غرب را ترجمه کرده و

چاپ مي کنند و به بازار مي فرستند . وزارت ارشاد درمورد يک فيلمي که صحنه هاي شهواني و سکسي داشته باشد ، چانه

مي زند و سانسور مي کند؛ يا کتاب و جزوه و روزنامه اي که در فضاي سياسي پا از گليم درازتر کرده باشد ، توقيف مي کند؛ اما

هرگز با نقد عقل کانت که از کتاب هاي بنيادي تفکر جديد غرب است ، کاري ندارد . اين کتاب بدون گفت و گو چاپ شده و به

بازار آمده ، نه مميزي جلوش را گرفته و نه کسي به مترجم و ناشر چيزي گفته است .

3- ديني نشدن علوم در جهان

اسلام؛ چنان که در بحث روشنفکري آورده ايم ، کليسا در قرن سيزدهم ، علوم موجود زمان را

که ميراث ارسطو بود ، تقديس کرد . همين تقديس بود که معلومات موجود گذشته را به صورت حقايق مصون از خطا و دور

از دسترس نقد و تغيير درآورد . از طرف ديگر دانشمندان غرب به کشف معلومات جديدي درباره ي طبيعت موفق شدند چون

اين معلومات جديد ، با معلومات پيشين سازگار نبودند ، يا در متون گذشته سابقه نداشتند ، به عنوان مسايل که با مقدسات برابر

نبودند ، مطرود شمرده شدند . عناصر جديد شيمي ، مسايل جديد ستاره شناسي ، مطالب جديد پزشکي و غيره ، چون با متون

ارسطويي تقديس شده سازگار نبودند ، مردود شمرده شده و صاحبان نظريه هاي جديد تحت تعقيب و آزار قرار گرفتند .

اما در جهان اسلام ، از همان آغاز علماي دين اعم از سني و شيعه ، فلسفه و علوم طبيعي قديم را غير ديني دانسته و اگر با

تحريم يا بي اعتنايي به آن ها ، عامل تشويق فلاسفه و دانشمندان گذشته نشدند و گاهي مشکلاتي هم براي آنان فراهم آوردند؛ اما با

جدا نگهداشتن حريم فلسفه و دانش هاي طبيعي از حريم دين ، اين فرصت خوب را ندانسته و ناخواسته در اختيار نسل هاي آينده

گذاشتند که اگر توفيقي در کشف قوانين و مسايل جديد علمي داشته باشند ، باعلماي دين درگير نشوند .

اين که علم جديد غرب ، جز در موارد نادري مانند نظريه داروين ، مشکلي با دين اسلام و علماي دين اسلام نداشت ، نتيجه همان

اقدام علماي گذشته دين بود که فلسفه علوم قديم را ديني

نکرده بودند .

بنابراين دست متفکران ما در بسياري از زمينه هاي علمي براي هرگونه تحقيق باز بود . حتي بحث علم و دين که مطابق

معمول از طرف روشنفکران مذهبي به تقليد از غرب ، مطرح مي شود ، به تقليد بي مبنا و سطحي نگري اين آقايان مربوط است؛

وگرنه دين اسلام با علم و عقل درگيري ندارد تا کسي به فکر رفع و دفع اين درگيري بيفتد .

با توجه به نکات يادشده ، ما از لحاظ ديني چندان مشکل نداريم ، مشکل اصلي ما از ناحيه ي سياست است . در حالي که مشکل

عمده ي انديشمندان غرب از ديانت بود که حتي سياست هم به بهانه ي حمايت از دين با روشنفکران مقابله مي کرد . نهايت

تلاش کانت آن است که بتواند مجوزي از قدرت داشته باشد تا در زمينه مسايل ديني به روشن گري بپردازد . او مي گويد:

« من در روشن نگري ، بيش از هر جاي ديگر ، بر «خروج آدمي از نابالغي به تقصير خود خويشتن در قلمرو و مسايل

مذهبي» پاي فشرده ام . زيرا که حکمفرمايان ما در ديگر عرصه ها همچون علوم و هنرها ميلي ندارند که نقش قيم رعاياشان

را بازي کنند . و ديگر اين که نابالغي در امور ديني از هر نوع ديگر ، اهانت بارتر و زيانبخش تر است .»29

مي بينيم که نگراني اصلي کانت به حوزه مسايل ديني مربوط است که هم کليسا سخت مقاومت مي کرد و هم حکومت بيش تر

اهميت مي داد . اما چنان که گفتيم انديشمندان جامعه ي ما مشکلي با دين اسلام ندارند تنها بايد به راه و روشي بينديشند که از

درگيري هاي سياسي فاصله گرفته ، استقلال حوزه دانش و انديشه

را ممکن سازند . پس تحول تکاملي جامعه را بررسي کرده ،

به راه و روش اين تحول پرداخته و زمينه ي اقدامات عملي در جهت تحقق تحول را فراهم سازند . در پايان با تذکر اين نکته

که آن چه گفته شد ، نه به عنوان «فتوا» است که مقلد بطلبد؛ بلکه پيشنهادي است که نيازمند بررسي و دقت قرار گيرد و

پيشنهادهاي ديگر هم داشته باشيم که با هم سنجيده شوند تا سرانجام به بهترين راه و روش ترويج انديشه و روشن انديشي توفيق

يابيم . چنان مي انديشم که بهتر است مراحل زير را در ارتباط با يکديگر به ترتيب مورد توجه قرار دهيم تا بهتر به نتيجه

مي رسيم:

- تلاش براي فراهم آوردن فضاي لازم براي ترويج روشن انديشي ، با دعوت به حفظ حرمت وضع و قوانين موجود و جاري

جامعه ، و با فاصله گرفتن از مبارزه قدرت درجهت امکان انديشه به وضع بهتر .

- پرداختن به مسايل عيني و اجرايي و پرهيز از درگيري در مسايل اعتقادي و ارزشي جامعه . براي اين که گفتيم ، ما

برخلاف غرب از جهت ديانت ، مشکل چنداني نداريم . اگر پاي مسايل ديني و ارزشي را به ميان مي کشيم يا تقليد از غرب

است يا جنبه ي سياسي کاري دارد .

- شناسايي وضع موجود ، و نظريه پردازي در تنگناها و آسيب هايش ، و روشنگري در سطح افکار عمومي جامعه .

- شناسايي و تعريف وضع و معرفي علمي و مستند و مستدل آن به مردم ، به دور ا ز غوغا سالاري و سياسي کاري .

- تشخيص راه و روش مطمئن و ثمربخش انتقال از وضع

موجود به وضع مطلوب .

- اقدام در حد امکان هماهنگ خردورزانه ي دولت و مردم ، جهت تحقق اين انتقال .

با پرهيز از عوارض زيانبار تحولات جهان سومي از آشفتگي و هرج و مرج تا رکود و عقب گرد . اين هماهنگي دولت و

مردم تنها وقتي منطقي و ثمر بخش خواهد بود که بر اساس روشن انديشي هر دو طرف استوار گردد ، نه تحميق و تحميل

حاکمان ، يا شورش و تهديد مخالفان . بديهي است که تا اين هماهنگي وجود داشته باشد ، همه تحولات برمحور خردورزي به

آرامي تحقق يافته ، به هيچ گونه شورش ، نهضت و انقلابي نياز نخواهد بود .

- اگر مقامات بالا و خواص ، تن به روشن انديشي نداده و هماهنگ با روشنفکران و مردم نشوند ، طبعا جامعه با خطر شورش ،

انقلاب ، آشفتگي و هرج و مرج روبرو خواهد شد . در چنين موردي هم بايد انديشمندان و روشنفکران ، نهايت تلاش خود را

به کار برند تا کار جامعه از راه هاي کم ضررتر از قبيل طومار نويسي ، تظاهرات آرام ، پيش برود .

روش پاسداري از روشن انديشي و فرهنگ

«هر جا که روشن نگري و فرهنگ ، همگام پيش روند ، بهترين وسيله پاسداري از يکديگرند . و اگر اين دو رو در روي

يکديگر باشند ، کار هر دو به تباهي مي کشد .»مندلسزون انديشه روشن ، در مرحله ي بذر ، امکان پوسيدن دارد و در مرحله ي

جوانه ، امکان پايمال و ريشه کن شدن دارد؛ چنان که اگر نهال تناوري هم گردد ، خطر اره شدن و بي توجهي و خودخواهي

تهديدش مي کند . حساسيت کشورهاي غربي و هزينه ي سنگين نظامي

آنان ، بيش تر بر اين مبنا توجيه مي شود که از تمدن و

فرهنگ جديد ، در برابر هر گونه خطر بربريت بتوانند دفاع کنند . سران کشورهاي پيشرفته ، در نشست هاي ادواري ، حفظ

صلح و دمکراسي را اصلي ترين هدف خود اعلام مي کنند . صلح و دمکراسي براي کشورهاي پيشرفته ، تنها در سايه ي تفکر

و فرهنگ جديد فراهم آمده است . پاسداري از روشن انديشي و فرهنگ آن ، چنان که در سطح جهاني بسيار اهميت دارد ، در

سطح بومي و فردي هم ، حايز اهميت زيادي است . براي اين که وضعيت جهاني ، کاملا وابسته به وضعيت فردي و محلي

انديشه و فرهنگ است .

براي آن که بحث به درازا نکشد ، موضوع پاسداري از روشن انديشي و فرهنگ آن را ، در دو مرحله فردي و اجتماعي ، به

اختصار مورد بحث قرار مي دهيم .

1- پاسداري از روشن انديشي فردي

هر زمان فکري چو مهمان عزيزآيد اندر سينه چون جان عزيز

هر چه آيد از جهان غيب وش در دلت ضيف است ، او را دار خوش !

مولوي

فضاي خام انديشي فضايي است ، مانوس موروثي ، آماده ، آرام بخش و غالبا نوعي مقدس . اما فضاي روشن انديشي ، فضايي

است غريب ، نامانوس ، نيازمند تلاش شخصي ، نگران کننده و بدعت گونه . روشن انديش همرنگ جماعت نيست؛ از سنت و

تبارش بريده است . در سايه هيمنه و هيبت شخصيت هاي مورد قبول محيط قرار ندارد .

يک روشن انديش به شاهزاده اي مي ماند که بر اساس يک موعظه عارفانه ، دست از جاه و مال کشيده ، با دست تهي زندگي آماده

و آرام و پرتحمل خويش را

ترک گويد . اينک چند ساعت بعد براي سير کردن شکمش بايد به دنبال کار بگردد و سپس با

دسترنج روزانه خود به زندگي ادامه دهد ، تا خودش باشد نه شاهزاده !

اين همت ستودني است اما دست به چنين کاري زدن ، اگر در آغاز هم آسان نمايد ، عملا بسيار دشوار خواهد بود .

از اين جا است که روشن انديشي در افراد مختلف ، در اشخاص بي سواد ، کم و بيش ظهور مي کند ، اما ادامه نمي يابد و گسترش

پيدا نمي کند . دکارت و غزالي هر دو با اعلام شک در همه آرا افکار خود ، روشن انديشي را يکسان آغاز مي کنند .30 اما

دکارت بيش از غزالي ايستادگي مي کند . غزالي ، از مرحله شک خود ، همانند يک کابوس و بيماري سخن مي گويد که خداوند

از آن بيماري شفايش داده است .31 اما دکارت همچنان شک را به عنوان يک روش ادامه مي دهد و به ديگران هم پيشنهاد

مي کند .32 و تلاش مي کند که يک تکيه گاه يقيني يافته ، حرکتش را در توسعه يقين از آن جا آغازکند .

کانت مانند يک روانشناس ، از اين دشواري چنين سخن مي گويد:

«براي هر فرد به تنهايي ، سخت دشوار است خود را از نابالغي اي که سرشتِ دومينِ او شده است بيرون بکشد . او ديگر

آن را دوست هم مي دارد ، و به راستي از به کار گرفتن فهم خود ناتوان است ، زيرا هرگز به وي چنين فرصتي نداده اند .

قاعده ها و احکام [از پيش ساخته] اين ابزارهاي خودکارِ کاربرد عقلاني - و اي بسا سوء کاربردِ - استعدادهاي

طبيعي او زنجيرهاي نابالغي هميشگي وي

هستند ، و آن کسي نيز که اين زنجيرها را به دور مي افکند ، مي تواند از فراز گودالي

باريک ، جستي نامطمئن کند و بس ، زيرا که [فهم او] به حرکت آزادانه اي از اين دست عادت ندارد . از اين رو بسيار

اندکند کساني که توانسته باشند با پرورانيدن ذهن شان خود را از نابالغي بدر آورند و سپس گام هاي مطمئن بردارند .»33

بنابراين استمرار و توسعه روشن انديشي هر فردي ، مدام در معرض خطر است . عواملي که در جرات انديشيدن به انسان

ياري مي رسانند ، زيادند از جمله: قدرت تفکر ، شجاعت و اعتماد به نفس ، دسترسي به آرأ و افکار مختلف ، محيط آرام ،

مراجع و منابع راهنما ، و تصميم انسان بر ادامه دادن راهي که در پيش گرفته است .

2- پاسداري از روشن انديشي جامعه

«عموم مردم فقط به تدريج و آهستگي مي توانند به روشن انديشي دست يابند .»کانت

جامعه را مي توان يک شبه ، از تسخير حاکمي در آورده ، به دست قدرت ديگري سپرده و با کودتايي رييس جمهوري رابه جاي

شاه يا رييس جمهور ديگر نشاند؛ اما براي ايجاد تحول در فکر و فرهنگ مردم قرن ها وقت لازم است . البته گذشت زمان هم

به تنهايي کار ساز نيست . بلکه تنها با حضور و فعاليت روشن انديشان است که مي توان از گذشت زمان بستري براي تحول

فکر و فرهنگ مردم ساخت . بنابراين براي پاسداري از روشن انديشي جامعه در جهت رشد و تقويت آن ، عوامل بسياري

لازم است از جمله:

الف . وجود مساله روشن انديشان:

اگر جريان روشن انديشي در غرب به جايي رسيد ، با همت و

تلاش سلسله روشن انديشان بود که طي چهار قرن ، صادقانه

دنبال کار يک ديگر را گرفتند و راه تکامل و ترقي را پيمودند . در اين سلسله طولي و تکاملي ، گذشته ، زمينه ساز تعالي آينده ،

آينده هم نقاد و مکمل گذشته بود .34

متاسفانه جامعه ما از اين جهت مشکل داشته و دارد . افرادي که به عنوان روشنفکر شناخته مي شوند ، (اعم از مذهبي و

غيرمذهبي ) از همان يک قرن و نيم تاکنون ، نتوانسته اند سلسله ي بهم پيوسته طولي را تشکيل دهند به گونه اي که گذشته ،

زمينه ساز آينده ، و آينده مکمل گذشته باشد . و اين از آن جهت است که مبنا و محور کار اين آقايان سياست بوده ، نه روشن

انديشي . اينان به جاي توليد فکر و تغيير ظريف ذهني ، در صف قدرت طلبان رنگارنگ قرار گرفته و متاسفانه هر يک به نوعي

ابزار دست آن قدرت طلبان هم قرار گرفته اند . و لذا ما ليست نسبتا مفصلي از اين روشنفکران را از گذشته و حال در دست

داريم ، اما هنوز هم نمي دانيم که از نظر مباني انديشه ، چه مي گويند و چه مي خواهند ؟ از اين جا است که جريان روشن انديشي

در جامعه ما به صورت جدي پديد نيامده است تا به فکر پاسداري آن باشيم . و اين همه تشتت و ناپيوستگي ، همه نتيجه ي آن

است که محور و اساس جريان روشنفکري ما ، نه انديشه و روشن انديشي ، بلکه عوامل سياسي و اقتصادي و غيره بوده

است . اگر کسروي چيزي از سيد جمال اسد آبادي نگرفته و

آل احمد نتيجه و مکمل فروغي و تقي زاده و بهار نيست ، به

خاطر آن است که اين ها به انگيزه ها و عوامل مختلفي وابسته اند ، نه روشن انديشي . اما در غرب که محور کار روشن انديشي

است ، بيکن زمينه ساز دکارت است و دکارت زمينه ساز لاک ، لايب نيتس و اينان موثر در ديدگاه بر کلي و همه اين ها موثر در

کانت . چنان که هر فيلسوف بعدي نقاد و مکمل فيلسوف قبلي است . کانت هم موثر درتفکر بعد از خود بوده و متفکران

بعدي هم در اصلاح و تکميل ديدگاه او کوشيده اند .

ب . حفظ صداقت و آرامش محيط:

روشن انديشان جامعه براي اين که مشعل هاي روشنايي به هر بهانه خاموش نشود ، از هر راه ممکن با ملاحظه شرايط محيط ، به

حفظ آرامش و صداقت بکوشند . در اين جا هزاران نکته ظريف در کار است که غالب آن ها تنها بر اساس باريک انديشي خود

روشن انديشان زمان ، قابل تشخيص اند . ما تنها به مواردي از آن ها که جنبه کلي دارند ، اشاره مي کنيم:

- قناعت به حداقل آزادي ، آزادي آکادميک و آزادي در حوزه کاربرد همگاني عقل به قول کانت يا در حوزه غايت هستي آدمي

در مقام انسان ، نه شهروند ، به قول مندلسزون .

- گريز و پرهيز از سوء استفاده هاي طرفداران يا مخالفان ، که روشن انديشي و مسايل آن را ابزار مقاصدشان قرار ندهند و

با هوا و هوس و غرض و مرض ، جريان را دچار آشفتگي نکنند .

- پرهيز از هدف اتهام قرار گرفتن . روشن انديشي عملا با اتهاماتي روبرو شده و مي شود که از

ميان آن ها دو مورد

اهميت و خطر بيشتري دارد:

يکي اتهام هرج و مرج طلبي و بي بند و باري سياسي و به خطر انداختن تماميت ارضي و استقلال سياسي جامعه ، و ديگري

بي بند و باري ديني و اخلاقي و دور کردن جوانان و مردم از ديانت و اخلاق .

آندراس ريم در نيمه دوم قرن هيجدهم ، اصلي ترين مساله را اين مي داند که روشن نگري را نسبت به حکومت ، دين و اخلاق

بي زيان نشان دهد . او اين تهمت را پرداخته دشمنان روشن نگري مي داند . هيچ روش نگري را متجاوز به قانون نمي داند ،

بلکه روشن نگري را عامل بنيادي براي مهار کردن قانون شکني مي داند . همه روشن انديشان به قانون و روابط موجود

اجتماعي تسليمند . مردم را به دادن ماليات و اطلاعات از قوانين فرا مي خوانند . روشن نگري مرکز حرمت حاکمان را

نمي شکند تنها مصلحت کار آنان را توضيح مي دهد .35

در مورد اخلاق هم روشنگران مي کوشند تا نشان دهند که هرگز مردم را به فساد و فحشا دعوت نمي کنند و نسبت به مقام و مال

هيچ کسي چشم طمع ندوخته ، به دنبال کامجويي هاي بي بند و بار نيستند ، اگر چه دشمنان روشن انديشي هميشه اين تهمت را بر

زبان داشتند روشن نگران با نوعي حرکت ديالکتيکي ، فکر و فرهنگ را تعالي بخشيده و به دنبال آن روابط اجتماعي و اخلاق

جمعي را تغيير داده و به نسبت تغيير اين رابطه ها ، زمينه ي بهتري را براي پاسداري و توسعه ي روشن انديشي فراهم

مي آورند .

در جامعه ي ما کساني که به عنوان روشنفکر شناخته شده اند ، الزما با قدرت حاکم در افتاده اند به گونه اي که مبارزه و درگيري

با دولت ، تعقيب

شدن و زندان رفتن ، اصل محوري جريان روشنفکري داخلي شده است . اين روش نادرست که جز ناکامي

براي مبارزان و ناهنجاري اجتماعي براي مردم ، نتيجه ديگري نداشته است ، به طور عمده از دو عامل اصلي سرچشمه دارد:

يکي روشن انديش نبودن کساني که به هر دليلي با عنوان روشنفکر شناخته شده اند . و ديگري اثر پذيري از وسوسه هاي

چپ گرايان . براي اين که هدف نهايي آنان چيزي جز کاستن از قلمرو بلوک غرب و افزودن بر قلمرو بلوک شرق نبود .

اين کار هم جز با اقدامات به اصطلاح انقلابي که بتواند دولت هم پيمان غرب را ساقط کرده و دولت دست نشانده شرق را

جايگزين آن سازد امکان نداشت .

ج . هماهنگي هاي عوامل موثر ادبي و هنري:

در جامعه اي که روشن انديشان با خام انديشي و جمود فکري مبارزه مي کنند ، اگر هنرمندان و اهل ادب هم با اين حرکت ، به

گونه اي حساب شده هماهنگ شوند مي توانند پيشرفت کار را سرعت بخشند چنان که در غرب چنين شد .

اما در جامعه ي ما رابطه ي ادبيات و هنر با روشن انديش ، چندان حساب شده و درست و دقيق نبوده است . صد سال پيش

وقتي که از جريان روشنفکري غرب آگاه شدند به تقليد از آنان از روشن انديشي ، قانون ، آزادي ، مخالفت با مذهب ، مبارزه با

روحانيت و مبارزه با استبداد و استثمار در صحنه هنر و ادبيات سخن گفتند اما با همه تلاش ها ، دليري ها و فداکاري ها به

نتيجه اي دست نيافتند براي اين که اين هنر و ادبيات متاثر از يک جريان عيني داخلي نبود بلکه صرفا يک تقليد بود . مثلا

وقتي

که شعراي ما ، اشعار طنزآميزي در مورد مذهب و روحانيت مي سرودند ، يا نويسندگان ما داستان و نمايشنامه در نقد و نکوهش

استبداد و جمود فکري مي نوشتند ، کارشان با يک جريان فکري در جامعه ما هماهنگ نبود . اهل ادب وقتي به اين کار دست

مي زدند که کسي کوچکترين نقدي بر اصول دين ومذهب مطرح نکرده و هيچ کسي به عنوان يک روشن انديش براي آشنا ساختن

مردم جامعه با تعريف درست قانون ، آزادي و روشن انديشي ، کاري نکرده بود . در همين فضاي خالي از تفکر بوديم که با دو

قطبي شدن جهان ، ادبيات چپ گراي ما با اين ايده خيالي که بايد هر چه زودتر وبا هر وسيله اي که شده از دوزخ سوزان بلوک

غرب ، به بهشت موعود بلوک شرق ، پناه برد ، ادبيات مارا با انواع خام داوري ها و خشونت ترکيب کرده ، بيش از نيم قرن اخير

را صرف به بيراهه کشيدن افکار مردم جامعه کرد . خشونت ، درگيري ، تهمت و شايسته پراکني ، مطلق نگري ، جزميت و

جمود از دست آوردهاي اين دوره نسبتا طولاني بود که حتي برخي از مذهبيون را هم دانسته و ندانسته تحت تاثير قرار داد .

منبع

دکتر سيديحيي يثربي

پي نوشت ها

.1 کانت ، امانوئل ، در پاسخ به پرسش روشن نگري چيست ؟

.2 دکارت ، رنه ، رساله در روش . . . ترجمه محمد علي فروغي . آخر جلد اول سير حکمت در اروپا ، بخش اول

کتاب سير حکمت در اروپا در اين شصت سال بارها چاپ شده است .

.3 ماهنامه گزارش ، تيرماه 1380 .

.4 بار ، ارهارد ، روشن نگري چيست ؟ ترجمه: سيروس آرين پور . نشر آگه ، تهران 1376 ، ص 75 .

.5 همان ، ص 76 .

.6 بيکن و فرانسيس ، ارغنون نو ، بند 1 .

.7 همان ، ج 1 ، ص 41 تا 104 .

.8 کانت . همان .

.9 کانت . همان .

.10 ارهارد ، يوهان بنيامين ، درباره حق مردم به انقلاب ، مجموعه مقالات روشن نگري چيست ؟ پيشين ، ص 83 .

.11 همان ، ص 87 .

.12 دورانت . ويل ، تاريخ فلسفه ، ترجمه: عباس زريابي ، انتشارات علمي و فرهنگي ، تهران ، چاپ 14 ، ص 131 .

.13بيکن ، فرانسيس ، ارغنون نو ، ج 1 ، 129 .

.14 دورانت ، ويل و آريل ، تاريخ تمدن ، ج 6 ، کتاب اول ، فصل 14 .

.15 روشن نگري چيست ؟ مجموعة مقالات ، همان ، ص 75 .

.16 همان ، ص 93 .

.17 جالبتر اينکه مسوولان طراز اول کشور ، حتي به صدا و سيما هم قانع نيستند ، بلکه به روش ما قبل صدا و سيما ، مردم

را در ميدان هاي بزرگ جمع کرده و براي آنان سخنراني مي کنند !

.18 همان ، ص 110 - 111 .

.19 ارهارد ،

يوهان بنيامين ، مقالة دربارة حق مردم به انقلاب مجموعه مقالات روشن نگري چيست ؟ همان ، ص 81 -

82 .

.20 همان ، ص 79 .

.21 همان ، ص 86 - 87 .

.22 کانت ، روشن نگري چيست ؟

.23 کانت ، مقاله روشن نگري چيست ؟

.24 مندلسزون ، موسس ، معناي روشن نگر ساختن چيست ؟ ، مجموعه مقالات همان ، ص 10 - 13 .

.25 يثربي ، سيد يحيي ، نسبت دين و عرفان ، موسسه دانش و انديشه معاصر ، تهران ، 1379 .

.26 يثربي ، سيد يحيي ، عيار نقد ، پايا ، تهران ، 1379 .

.27 همان ، ماجراي غم انگيز روشنفکري در ايران ، موسسه دانش و انديشه معاصر ، تهران ، 1379 .

.28 شهرستاني ، محمد الملل و النحل ، دارالمعرفة بيروت ، ج 1 ، ص 24 .

.29 کانت ، روشن نگري چيست ؟ ، همان ، ص 26 .

.30 غزالي ، امام محمد ، المنقذ من الضلال ، دکارت ، رساله گفتار در روش . . .

.31 غزالي ، همان .

.32 دکارت ، همان .

.33 کانت ، روشن نگري چيست ؟

.34 در بخش مربوط به جريان روشنفکري غرب و ايران در اين باره توضيح بيشتري داريم .

.35 کانت ، روشن نگري چيست ؟ ، ص 60 - 61 .

روشنفکر کيست ؟ !

روشنفکري و چالش ها

نخستين رگه هاى نهضت روشنفکرى قرنها پيش از عصر روشنگرى (1 ) ، يعنى در دوران رنسانس (2 ) ، يافت مى

شود که در آن اولين مقولات روشنفکرى شکل مى گيرد . خردگرايى ، رهايى از سنت فکرى و مرجعيت کليسا ، تکيه بر عقل و

تجربه بشرى ، نقد انديشه ، شکاکيت (اسکپتيسيزم ) (3 )

، علم گرايى (4 ) افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبيعه

همه از ويژگيهاى دوران پس از رنسانس است . از همه مهمتر رواج الحاد و بى دينى و انواع مکاتب دينى ضد کليسايى (

چرا که برخى از انديشمندان مى خواستند در عين مخالفت باکليسا ، به نوعى دين خودساخته يا خداى تنهاى غير کليسايى پايبند

بمانند مکتبهاى دئيسم (5 ) و تئيسم (6 ) از اين دسته اند ) .

با پيشرفتهايى که در علوم و صنايع پديد مى آمد ، انسان را بيش از گذشته باور کردند و وى را بر آنچنان مسند رفيعى . اين

تحولات در قرن 17 و 18 که به عصر خرد (8 ) مشهور شد با رعت بيشترى دنبال گرديد و مقولاتى چند نيز بر آنها افزوده

شد . بحثهاى تازه پيرامون آزادى ، طبيعت ، جامعه ، قانون ، حقوق انسانى ، حکومت ، ترقى ، مالکيت و . . . رواج يافت . و

بدينسان قرن 18 به نام عصر روشنگرى (Enlightenment ) شناخته شد .

اهم مقولات مطروحه در اين عصر

اهم مقولات مطروحه در اين عصر
1- عقل گرايى (راسيوناليسم ) (9 )

عقلگرايان مى خواستند پاسخ تمام پرسشهاى انسان را خود بيابند ، بدون اينکه جايى براى ولايت فکرى گذشتگان و مرجعيت و

وثاقت کليسا ، باقى بگذارند . به گفته کانت مهمترين شعار دوره روشنگرى اين بود: «جرئت دانستن داشته باش »

(10 ) اين شعار عمدتا در مقابل کليسا و اقتدار و حاکميت فکرى اش بود که جرئت دانستن و تحقيق را از مردم و

دانشمندان سلب مى کرد . مبادا چيزهايى بياموزند که با انديشه هاى کليسايى در تعارض آيد . کانت در مقاله کوتاه «

روشنگرى چيست » چنين مى گويد: «روشنگرى بيرون شدن انسان از کمينه گى است که خود بر خويش تحميل کرده

است

. . . شعار روشنگرى اين است که جسارت بورز و بدان ! شجاع باش و از فهم خود بهره گير» (11 ) و

گلدمن چنين مى نويسد: «من دستاورد اصلى روشنگرى را يعنى بيرون شدن انسان را از کمينه گى خود کرده خويش ميان

امور آيينى جاى مى دهم » . (12 )

از همين انديشه است که سنت روشنگرى بر مى خيزد و مبارزه با هر تقدسى که تا آن زمان به طور سربسته پذيرفته شده بود

آغاز مى شود . اينک مى گويند جرئت چون و چرا داشته باش ! نقادى انديشه و ظهور فلسفه نقدى (کانت ) و شکاکيت نيز

فرزندان مشروع و نامشروع همين انديشه اند . بى مهرى به عواطف و احساسات انسانى نيز نتيجه عقلگرايى خشک است و

ثمره اش بعدها به پا شدن نهضت رمانتيسيزم (13 ) به عنوان آنتى تز آن شد تااينکه حق احساس را از عقل بازستاند .

ويليام و وردز ورث چنين مى سرود: «کافى است اين همه علم ، اين همه فن ، آن کتابهاى عقيم را ببنديد ، در عوض دلى پاک

بياوريد که بفهمد و ببيند» (14 )

البته همانطور که پيشتر بيان شد پاره اى از اين مقولات مدتها قبل از عصر روشنگرى و به دنبال رنسانس پديد آمده بود که به

تدريج به تکامل رسيد .

2-انسان گرايى (اوماتيسم ياهومانيزم )

در مغرب زمين حاکميت سياسى ، مشروعيت خويش را از دين به دست مى آورد . نظامهاى پادشاهى و کليسا دست در دست

يکديگر داشتند و دين و سياست کاملا به هم آميخته بودند . علاوه بر صحنه هاى سياست ، در عرصه فرهنگ نيز اقتدار مطلق

از آن دين و دستگاه روحانيت مسيحى بود . تاريخ مغرب زمين ، آکنده

از جنگها و خونريزيهايى است که به انگيزه هاى دينى و

مذهبى به پا شده است . پيوند کليسا با حکومت چنان محکم بود که پادشاه مشروعيت و بخشى از اقتدار خود را از کليسا و

شخص پاپ دريافت مى کرد . تاج شاهى به دست پاپ بر سر سلطان نهاده مى شد و از اين طريق بر تمامى فجايع و زشتيهاى

حکومتهاى استبدادى و ظالم مهر صحت دينى زده مى شد . مردم نيز حق هيچگونه اعتراضى نداشتند ومى بايست به عنوان يک

تکليف دينى از پادشاه ظالم اطاعت کنند . زيرا پادشاه را پدر مردم معرفى مى کردندوکتاب مقدس هم اطاعت پدر راواجب

مى شمرد:«عزت نهيد و فرمان بريد پدرتان را و مادرتان را» (15 ) که با تفسيرى غلط از اين فرمان ، لزوم اطاعت از

پدر به عنوان يک حق موروثى براى پادشاه شناخته مى شود .

در آئين مسيحيت انسان به عنوان موجودى شناخته مى شود که ذاتا گناهکار (16 ) است و شرارت از وجودش سر مى

کشد . بدى او تا آنجاست که حتى نمى تواند مستقيما براى رفع اين شرمسارى قيام کند و در محضر خدا حاضر شود و عذر

تقصير بطلبد و نياز به توسل به آباء کليسايى است .

پس از رنسانس و برداشته شدن پاره اى از آن قيود سنگين کليسايى ، پيشرفتهايى در علم و صنعت حاصل آمد و انسان اروپايى

طعم شيرين آزادى را چشيد و به دنبال آزادى بيشتر همچون فنرى تحت فشار يک مرتبه رها شده و فراتر از آنچه بايسته بود

رفت . براى دستيابى به حقوق فطرى و طبيعى خود به افراط گرائيد و به خدا هم پشت کرد و انسان را خداى روى زمين

نمود

. از اينجاست که آزاد فکر (17 ) بر مى آيد و در مقابل کليسا مى ايستد و به کلى به هرگونه تعبدى پشت پا مى زند .

انسان حرمت پايمال شده اش را باز مى يابد . «حقوق الهى » جاى خود را به «حقوق طبيعى » مى دهد .

جرمى بنتام (18 ) مکتب سودگروى (يوتيليتا ريانيسيم ) (19 ) را که معتقد است بايد حداکثر خوشى و آسايشى را

براى حداکثر افراد تامين کرد ، بوجود آورد . (20 )

فرد گرايى (21 ) نيز از ديگر مقولات فکرى روشنگرى است که به دنبال نابود سازى شرايط هر نوع حاکميت غير بر فرد

است . اصل را بر عدم ولايت انسان يا دستگاهى بر افراد مى گذارد . «آزادى (22 ) انديشه حاکم عصر مى شود»

(دنى ديدرو ) (23 ) و به «ميثاق اجتماعى » (24 ) که خود يکى ديگر از مقولات اين عصر است نياز مى افتد .

برابرى (25 ) افراد بشر مورد تاکيد واقع مى شود . زن از آزادى بيشترى برخوردار شده ، ارج و قرب مى يابد و از خانه

به خيابان کشيده مى شود . عيش و عشرت بى محابا و رها از قيود دينى و اخلاقى رايج مى گردد .

دنيا پرستى (سکولاريسم ) (26 ) شايع مى شود . سودگروى فردى در اقتصاد به عنوان عامل محرکه جامعه شناخته

شده ، مورد تحسين واقع مى شود . آدام اسميت (27 ) با کتاب مهم «ثروت ملل » (28 ) اقتصاد کلاسيک ليبرال را

پايه ريزى مى کند . دستور عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار مبناى کار قرار مى گيرد . طبيعت بهترين مدبر شناخته مى شود و

مى گويند «بگذار که به مغالطه ليبراليسم (32 ) نيز شهره است

تکرار شده خير جامعه را در خير تک تک افراد ملاحظه

مى کنند .

لازمه اين همه تحولات وپديدآمدن افکار و مکاتب گوناگون ، ايجاد و رشد روحيه تساهل و مدارا و احترام به افکار و نظريات

ديگران و پرهيز از تعصب بود . و اين يکى ديگر از ويژگيهاى روشنفکرى است . چنانکه مى بينيم ولتر (33 ) در نامه

اش به ژان ژاک روسو (34 ) مى نويسد: «با اينکه انديشه هاى تو نقطه مقابل انديشه هاى من است ، حاضرم بميرم تا تو

حرفت را بزنى » (35 )

3-«طبيعت گرايى » (ناتوراليسم ) (36 )

ظهور ناتوراليسم در قرن 18 و رشد آن همپاى شيوع داروينيسم در قرن 19 و ابتداى قرن 20 بود . اين مکتب چيزى بيرون

از طبيعت را نمى پذيرد و آن را داراى نظام و حيات پويش عقلانى مى داند . حق آن است که طبيعت اقتضاء کند . اين

نهضت به صورت اعتراض عليه پيشداورى ها و قرار دادهاى اخلاقى ظهور مى کند . حوزه زبان و قلم را با چيزهايى مى

آرايد که تا آن زمان در انديشه و هنر جايى نداشته . بى هيچ حجب و حياء و با بيانى عريان زشتى ها ، فجايع ، کژيها ، بى

عدالتيها ، جاه طلبيهاى فردى واجتماعى راعيان مى سازد . (37 )

در نظر روشنگرايان ماوراء طبيعت چيزى جز وهميات زائيده تخيل و ابزار کشيشان براى جلوگيرى از به کار افتادن تعقل

بشرى و راه بردن او به رموز طبيعت ، نيست . لذا نبايد از طبيعت تخطى کرد . همه چيز بايد اين دنيايى (سکولاريزه )

شود . سعادت در همين دنيا دنبال مى شود و وعده کشيشان به آخرت و پاداش و جزاى خوب و بد نامفهوم مى شود . اگر

قانون و ولايتى

هست و اگر انسان را اخلاقى بايد ، همه از اين جهان مادى بر گرفته مى شود . هر چه به طبيعت نزديکتر باشد

بر حق تر است .

از همين روست که روسو آن وحشى نجيب را مى ستايد و او را بهتر از دهقان بى - دست و پا و مطيع مى داند . زيرا او

به طبيعت آزاد خويش نزديکتر است و اين يکى دربند جامعه اى تدبير شده گرفتار آمده و از طبيعت دورتر است . (38 )

دونى ديدرو نيز ابتدايى ترين مردم روى زمين همچون اهالى تاهيتى را که به سادگى از قوانين طبيعت پيروى مى کنند از مردمان

متمدن به قوانين نيکو و اخلاق نزديکتر مى داند . (39 )

در تمام علوم نهضتى طبيعت گرايانه به پا شد . از مسئله معرفت و فلسفه و رياضيات گرفته تا علوم اجتماعى و روانشناسى

و تاريخ ، از متافيزيک و علوم دينى تا اخلاق و حقوق همه از نو مورد بررسى طبيعت باورانه قرار گرفت . در همه اين

مقولات مسيحيت راه حل و پاسخ به دست مى داد ، اما راسيوناليست عصر روشنگرى مى خواست همه چيز را از نو شروع

کند ، لذا خود نو بودن نيز برايش تقدس يافت و از هر چه کهنه بود گريخت . خير و سعادت را در چيزهاى تازه مى يافت .

اين نوعى خاص از مغالطه از راه قدمت (40 ) است که به نام مغالطه از راه نويى (41 ) خوانده مى شود . (42 )

از همينجا تقابل تفکرمرتجعانه وانديشه مترقى مطرح شد .

4- انديشه پيشرفت و ترقى (43 )

با اکتشافات تازه در قرن 17 و پيشرفتهاى اجتماعى بزرگ که ناگهان پيش آمده بود کم کم متفکران به انديشه پيشرفت و

تکامل

رهنمون شدند و اين سؤال مطرح شد که آيا بشر در طول تاريخ خود رو به پيشرفت و ترقى بوده است يا انحطاط و سقوط ؟

(44 ) مثلا آيا يک نويسنده قرن هفدهم مى تواند آثارى همسان يا برتر از نويسندگان بزرگ يونان و روم خلق کند ؟ نزاع

ميان گذشته گرايان و نوجويان بالا مى گيرد . اوايل قرن هجدهم نوگرايان بر افکار عمومى مسلط مى شوند . (45 ) البته

روشنفکر واجد انديشه پيشرفت قرن 18 فاقد آن نظام فکرى سامان يافته اى بود که در قرن 19 با نظريه تکامل داروين پديد آمد .

تنها از آن پس بود که انديشه پيشرفت در جهات مختلف مطرح شد . متفکران تاکنون شش نوع پيشرفت را براى بشر تصوير

کرده اند . (46 )

اين مجموعه بر اساس تعداد انديشمندانى که تفکر پيشرفت را در زمينه خاصى قبول دارند به صورت هرمى در مى آيد که هر

چه بالا بروى از قائلين به آن کم مى شود . در قاعده اين هرم پيشرفت در علوم تجربى قرار دارد و در قله آن پيشرفت

جسمى - روانى انسان . اين شش دسته به ترتيب عبارتند از:

1- پيشرفت علوم تجربى که با اکتشافات جديد و دستيابى به قوانين تازه طبيعت متوجه شدند که علوم بشرى تازه در ابتداى

مسير خويش است و راهى دراز در پيش دارد که به کمال مطلوب برسد .

2- پيشرفت در فن و صناعت ، با توفيقاتى که در اختراعات جديد حاصل شده بود که کم کم به توانائيهاى بيش از پيش انسان

پى بردند و وى را قادر بر ايجاد صنايع بديعترى دانستند .

3- پيشرفت در امور مادى و رفاهى ،

در اثر اختراعات و ايجاد صنايع جديد و بهره ورى از آنها در زندگى مردم و کشف

قاره جديد و سرازير شدن ثروتهاى آن مناطق به اروپا اين انديشه نيز قوت گرفت .

4- پيشرفت آرمانهاى اجتماعى و سياسى ، که خصوصا محل بحث ما است . انديشمندان معتقد شدند که بشر در زمينه

امنيت ، برابرى ، برادرى ، آزادى و . . . هر چه جلوتر رود از ترقى بيشترى برخوردار مى شود . آينده از گذشته و حال

روشن تر است زيرا که هم اکنون وضعيت از گذشته بهتر است . و اين ارتکاب مغالطه ديگرى است به نام تعميم شتابزده .

(47 )

5- پيشرفت اخلاقى ، بدينسان که مثلا حق طلبى در اين اعصار بيش از گذشته است .

صفات رذيله اى همچون حسادت ، حقد ، غيبت ، دروغگويى و . . .کمتر شده واين به دليل رشد فکرى و فرهنگى بشر است .

6- پيشرفت جسمى - روانى ، نيز اينگونه تصوير مى شود که قابليتهاى بدنى و روحى انسان در طول زمان تغيير مى کند

وضعيتى مناسبتر پيدا مى کند . مثلا هزاران سال پيش انگشتان دست انسانها به نرمى و انعطاف پذيرى اين زمان نبوده است .

بديهى است که در هر يک از اين شش دسته خصوصا در اين دو مورد آخر ، مناقشات و اختلاف نظرهايى وجود داشته باشد ، که

جاى ذکر آنها نيست .

در مجموع مى توان گفت که به قول فرانکلين بومر بر روشنفکرى مغرب زمين چهار دوره گذشته است . اول دوره شکاکيت

که نماينده اش رابرت بويل شيميست مشهور است و کتابى دارد به نام «شميست شکاک » . (48 ) و دوره دوم ،

دوره

دئيسم يعنى نفى مسيحيت و قبول خدا که نماينده اش ولتر در قرن هجدهم است . سوم دوره الحاد صريح که نمايندگانش هاکل ،

بوخنر ، و فوئرباخ اند در قرن نوزدهم . و بالاخره دوره چهارم که دوره حسرت و رنج از فقدان معنويت است که نماينده اش

آرتور کوستلر در قرن بيستم است . (49 )

اما در اين ديار اين ادوار طى نشد و روشنفکران يک راست سراغ دوره سوم آن رفتند و هنوز هم برخى ، به آن مباهات مى

کنند . برخى ديگر نيز کارشان به عياشى و بهيميت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشيده است . (50 ) «

روشنفکرى على الاغلب در ديار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت ، با بى دينى و سست عقيدگى آغاز شد و با بى بندوبارى

درآميخت و اغلب به مارکسيسم منتهى گرديد . ميرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملک بى دين بودند . و فروغى ، سست

عقيده اى عمله ظلمه . و هدايت فرويديستى بورژوامنش و دشتى ، هوسرانى فرومايه و بى اعتقاد و از همه جليل تر جلال بود

[هر چند آن ديگران جلالتى نداشتند] که از پشت کردن به عقيده دينى شروع کرد و به سوسياليسمى معتدل و ظلم ستيز و

سنت گرا رسيد» . (51 ) و دوباره با دين آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت .

اگر بخواهيم خلاصه اى از ويژگيهاى روشنفکران اوليه اين ديار را به دست دهيم بهتر از همه آن است که جلال آورد:

اول ) فرنگى مآبى . کسى که لباس و کلاه و کفش فرنگى مى پوشد . دستش رسيد مشروب مى خورد . روى صندلى

مى نشيند

. ريش مى تراشد . کراوات مى بندد . با قاشق و چنگال غذا مى خورد . لغت فرنگى بکار مى برد . يا به فرنگ

رفته است يا مى خواهد برود . و در هر فرصتى از فرنگ مثال مى آورد . . .

دوم ) بى دينى يا تظاهر به آن يا سهل انگارى نسبت به دين . يعنى روشنفکر اعتقاد به هيچ مذهبى را لازم نمى داند . به

مسجد نمى رود يا به هيچ معبد ديگرى . اگر هم برود کليسا را به علت «ارگى » که در آن مى نوازند بر ديگر معابد مرجح

مى دارد . نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مى داند . هم چنين روزه را که اگر بگيرد براى لاغر

شدن مى گيرد . يعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرايط روز توجيه مى کند و با مقدمات علمى .

(52 )

سوم ) درس خواندگى و اين در اصطلاح عوام آخرين شرط روشنفکرى است نه اولين آن . يک روشنفکر ديپلمه است يا

ليسانسيه [و امروزه بايد يا ليسانسيه باشد يا دکتر و بالاتر] يا از اينجا يا از فرنگ . و البته اگر از فرنگ فارغ التحصيل

شده باشد يا از آمريکا در ذهن عوام روشنفکرتر است ، يا خودش خودش را نسبت به محيط روشنفکرتر مى داند ، فيزيک و شيمى

را مختصرى مى داند . اما حتما درباره «روانشناسى » ، و «فرويد» و «جامعه شناسىς۠و «تحليل روانى » صاحب

نظر است .» (53 )

روشنفکر در ايران اغلب درخدمت اغراض استعمار بوده تا خدمت مردم خويش چرا که اولى را بيشتر شناخته و به آن عشق

مى ورزيده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمى آورده

است . آزادى را هم اگر مى خواسته نه آزادى در برابر

حکومت (که آن پر خطر بوده است ) بلکه آزادى از سنتها و دين و تاريخ وزبان و آداب و فرهنگ . . . خويش . خود

کمتر محروميت کشيده يا لااقل از آن دسته است و در غم نان نيست و فرصت فکر کردن به مقولاتى ديگر را هم دارد .

(54 ) هر چند که جرئت بيرون آمدن از کافه هتل پالاس و قدم گذاشتن در بازار و رفتن ميان کارگران کوره پز خانه و

مسجد و ده محمدآباد و ديدن قيافه آن توده مردمى که بر ايشان غيابا حکم صادر مى کند و از پشت سر به آنها ارادت مى ورزد را

نداشته است . (55 )

روشنفکر واقعى

ويژگيهاى روشنفکر واقعى

اگر بخواهيم تعريفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهيم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که بايد در وصف

روشنفکر برشمريم از يک اصل اساسى عقلگرايى استنباط مى شود . با اين حال مى توان چهار مقوله ديگر را نيز به آن افزود

و بقيه ويژگيهاى روشنفکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:

1- عقلگرايى

مهمترين شرط روشنفکرى عقل و بصيرت است . هيچگاه انسان کم عقل و بى فکر را روشنفکر نمى خوانند . در تمامى

فرهنگهاى غربى و شرقى چيزفهمى ، به درستى شرط اوليه روشنفکرى شمرده مى شود . و از همينجا لازم مى آيد که

روشنفکر اهل تامل و تدبر و عاقبت انديشى باشد . با خرافات و انديشه هاى باطل و پوچ و خيالات واهى بستيزد و در امور

خويش روشمند باشد . پايبند لوازم عقل بوده و از تبعيت بى منطق از ديگران بپرهيزد . اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و

با اهل فضل و دانش هم نشين . تمايز تعبد منطقى و تعبد بى منطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهيز مى کند

بر اولى ملتزم باشد . زيرا که خود در همه چيز تخصص ندارد و به ناچار بايد به اهل فن مراجعه کند و از آنان تقليد نمايد و

اين همان تقليد ممدوح است . در مقابل تقليد مذموم است که روشنفکر بايد به سختى از آن اجتناب کند ، همچون تقليد در مسائل

اصلى تفکر و اعتقاد و جهان بينى . بدون ترديد بايد گفت انسانهايى که چشم به دهان و قلم ديگران مى دوزند تا اعتقاد و

مرامشان را از آنان بگيرند و بدون کار فکرى

و تامل کافى همه را مى پذيرند از روشنفکرى بسى دورند . همينطور کسانيکه

از آن طرف به افراط رفته و بدون داشتن صلاحيت کافى به اصطلاح مى خواهند اداى روشنفکران را در آورند و مستقلا انديشه

کنند ، در وادى اى قدم مى گذارند که توان طى آن را نداشته و در همان قدمهاى اوليه تحقيق ، به بيراهه کشيده مى شوند و بى عقلى

خويش بر اهل عالم نمايان مى سازند .

خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است . بر خلاف سنت کليسايى ، هيچگونه

مرجعيت و ولايت فکرى و نظرى براى هيچ شخص يا دستگاهى وضع نشده است . سنت دينى خصوصا نت شيعى (به خاطر

اجتهاد آزادش ) ابناء بشر را به تامل و تفکر بيشتر سوق داده است . تا جايى که در فرهنگ قرآنى و روايى هيچ عبادتى

برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است .

بنابراين ، براى انسان روشنگراى اين عصر ، هيچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطير حيات را لااقل براى خويش به

صورت حل نشده باقى بگذارد . وى بايد موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جريانات عمده حيات بشرى گرفته باشد و

تکليف خود و خلق خدا را با آنها يکسره کند ، باقى ماندن در ترديد و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است

آب و رنگى از روشنفکرى فرنگى با خود داشته باشد ، اما از شيوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشن بينان جايى ندارد .

از اينجاست که به مقوله دوم روشنفکرى مى رسيم:

2- آرمان و ايمان

بى شک روشنفکرى با ترديد و ابهام ، هرهرى

مذهبى و عضويت حزب باد سازگار نيست . روشنفکر بايد بالاخره از مرام و

مکتبى برخوردار باشد . اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممکن نيست . چنانکه پوچ گرايى و نهيليسم نيز مکتبى پر اسم و رسم

است . مهم ، داشتن اعتقاد و ايمان و پايبندى به آن است ، به گونه اى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند

بشرى بهره مند سازد . البته پذيرش هر مکتبى نيز بايد بر مبناى عقلانى باشد . و درست از همين نقطه است که راه

روشنفکر ايرانى از راه روشنفکر اروپايى عصر روشنگرى جدا مى شود . چه وجهى دارد که روشنفکر مسلمان به تقليد از

روشنفکر اروپايى با هرگونه تقدسى مبارزه کند ؟ تقدس بى دليل آنهم براى مفت خوران شکم پرست دنياطلب که در لباس دين به

رهزنى فکر و دين مردم اشتغال دارند البته که پذيرفتنى نيست و بايد با آن ساخت . اما تقدس و حرمت برخاسته از ايمان پاک و

مبتنى بر پايه هاى محکم خردپسند را بايد به جان پذيرفت . اگر کليسا يک دين ضد عقل با پاره اى مقدسات خردستيز رابه انسان

مظلوم و دربند اروپايى عرضه مى داشت و خردمند اروپايى حق مى يافت با آن مقدسات ، و به تبع با هر مقدسى ، ستيزه کند ، چه

دليلى وجود دارد که در اين گوشه عالم نيز عده اى به تقليد از آنان با مقدسات معقول فرهنگ خود به مبارزه برخيزند ؟ و آيا اين

جز تقليد مذموم و ناشى از بى مايگى و عدم استقلال فکرى چيز ديگرى است ؟

سکولاريسم در اروپا در زمينى روئيد که در حوزه فرهنگ اسلامى از آن زمين شوره زار

خبرى نيست . اسلام چه در بعد

اقتصادى و چه در ساير ابعاد به اندازه کافى به زندگى اين دنيا بها داده است به طورى که مثلا کار در آن از عبادات بزرگ

محسوب مى شود و راه حيات آخرت از حيات دنيا جستجو مى شود و اصلا حيات آخرت همان باطن حيات دنيا است . در اين

فضاى فکرى ديگر چه جاى سکولاريسم ؟ !

ايمان به انسان جرئت ابراز عقيده و دفاع از آن را مى دهد .ترس يکى ازبزرگترين آفاتى است که بسيارى از روشنفکران را

از اثر انداخته است . اين ترس مى تواند ترس از حکومت استبدادى باشد يا از جو غالب بر يک حوزه انديشه يا ترس از عوام

الناس و يا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمايان وابسته يا . . . ممکن است از اتهام به کفر بترسد يا از تهمت

تحجر و تقدس مآبى . در هر صورت يک روشنفکر بايد آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خويش را

بزند و به آرمانهاى خويش پاى بند باشد . حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود .

روشنفکر از تعهد کافى و روحيه مسئوليت پذيرى برخوردار است . در بند جاه و مال نيست . در غيراين صورت «

رياکارى سالوس » يا «هنرمندى بى درد»يا«تحصيلکرده اى رفاه طلب » يا«نويسنده اى در غم نان و نام »يا «سياستمدارى

رذل » يا «متفکرى بريده از مردم » و ازاين قبيل نام مى گيرد نه روشنفکرى متعهد و فضيلت مند .

پر واضح است که اگر دوستى انسانها و ارزش نهادن به آنها جايى در ايمان و اعتقاد وى نداشته باشد ، کوس رسوايى و

ورشکستگى اش از ابتدا زده شده است

. ولى اين به معناى اومانيسم به شکل غربى اش نيست . نبايد بى جهت انسان را بر

مسند خدايى نشاند . روشنفکر واقعى سعى نمى کند با سرکشى در مقابل خالق خويش اداى روشنفکران عصر روشنگرى

اروپا را در آورد . تازه روشنفکر اروپايى در مقابل کليسايى قد علم کرد که انسان را موجودى مى داند ذاتا گناهکار که چنان

بى ارزش است که حق مکالمه مستقيم باخدا از او سلب مى شود . شايد وى حق داشته باشد بخواهد حق انسانيت را از چنين

دينى بازستاند . اما اين کجا و اسلام که انسان را خليفه خدا بر روى زمين و مسجود ملائک و اشرف خلائق و محبوب و

مورد توجه خداى مهربان مى داند . آنگاه ديگر چه جاى اومانيسم ؟ !

جلال نمونه اى از روشنفکران بى ايمان و خالى از تعهد را عرضه مى دارد: «حزب ايران » نمونه کامل مجمع آدمهاى

خوب و بى خاصيت و دنباله رو بود . روشنفکران از فداکارى بى خبر ، خالى از شور و شوق بيزار ازايجاد درد سر ، همه در

فکر نان و آب خويش » . (56 )

3-علم و آگاهى

عشق به علم و انديشه و کار و مشغله فکرى و دانستن هر چه بيشتر ، از مقدمات روشنفکرى به حساب مى آيد . روشنفکران

غالبا با درس و مدرسه و کتاب و محصل و معلم و . . . سرو کار دارند . در بوستان انديشه از شخم زدن زمين ذهن و

کاويدن انبان حافظه لذتى سرشار مى برند . روشنفکر علاوه بر آنکه درس خوانده و با سواد است و دست کم در يکى از علوم

نيمچه تخصصى دارد ، از حوزه تخصصى خويش بيرون آمده و

سرى هم به مسائل عام بشرى مى زند و پيگير آن مسائل

است . وى بايد از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفکر را برازنده گردد و بتواند با بهره گيرى از تجارب تلخ و

شيرين انسانها به کار ملت خود آيد و بر توش و توان فرهنگ خود بيفزايد . بايد از مسائل ملت خود آگاه تر باشد و بيشتر به آنها

بينديشد و در پى گره گشايى کار ملت خويش باشد . و الا آن مى شود که جلال گفت: «روشنفکر ايرانى . . . به مسائلى

مى انديشد که محلى نيست; وارداتى است . و تا روشنفکر ايرانى با مسائل محلى محيط بومى خود آشنا نشود و گشاينده

مشکلات بومى نشود وضع از همين قرار است که هست » . (57 )

در زمينه علوم و معارف بايد پيش از آنکه به معارف بيگانه روى آورد ، از فرهنگ خويش تغذيه کند . و بيش از آنچه از علوم

و تمدن جديد مطلع است ، از فرهنگ و تمدن ملى و دينى خويش برخوردار باشد . و اين نداى رساى اقبال لاهورى همواره در

گوش جانش باشد که:

«همچو آيينه مشو محو جمال دگران از دل و ديده فرو شوى خيال دگران در جهان بال و پر خويش گشودن آموز که پريدن

نتوان با پروبال دگران »

4- کردار نيک

اصلاح گرى يکى از ويژگيهاى مهم روشنفکر واقعى است . بسيار بوده اند روشنفکران پرحرف و لاف زنى که در ميدان عمل

کارى و اثرى از آنها پديد نيامده است . خوب مى دانند و پندارهايشان نيک است . خوب هم حرف مى زنند و حرفهاى خوب

هم مى زنند اما پاى عمل که مى افتد همه از ميدان به در

مى روند و هر کس بهانه اى مى تراشد . روشنفکر واقعى با ظلم و بى

عدالتى مى جنگند و بر حق کشى و ستم عصيان مى کند . تا آنجا که برخى ، روشنفکر را به عصيان گرى آگاه تعريف مى کنند .

در مسائل اجتماعى پيشرو و پيشاهنگ است . در صحنه کارزار سياسى بدون ترس و واهمه به مبارزه اش ادامه مى دهد . نه

همچون رهبران جبهه ملى که براحتى وبراى حفظ وجهه خويش صحنه را ترک کرده به گوشه عزلت پناهنده شوند . به قول

جلال:«واماجبهه ملى که محل تمرکزاحزاب ضداستعمارى بود و اولين تشکيلات سياسى پس از مشروطه بود که براى

روحانيت اعتبارى قائل شده بود و به همين دليل نفوذ و دست بيشترى در مردم داشت ، متاسفانه تشکيلات نمى شناخت و وحدت نظر

و عمل نداشت و رهبرانش به همان نفوذ داشتن در مردم اکتفا کرده بودند و براى حفظ همين نفوذ اخلاقى بود که جبهه ملى در

حوزه هاى عملى هر چه کمتر جنبش داشت وفعال بود و کم کم به صورتى در آمده بود که همچون هاله اى فقط از دور پيدا بود و

هر چه بيشتر نزديکش مى شدى وجودش را کمتر لمس مى کردى » . (58 )

«محتواى روزنامه قانون [منتشره از سوى ميرزا ملکم خان] و مشى عملى ملکم بار ديگر ياد آور جدايى «انديشه » و

«عمل » در تاريخ سياسى ايران زمين است . معدود کسان را مى توان يافت که هم چون امام محمد غزالى ، آنهم پس از

ترک نظاميه بغداد و سير و سلوک ده ساله اش ، ميان نظريه و عمل حتى الامکان تطابق و هم خوانى بوجود آورده باشد . ايران

مهد پيامهاى عدالت ، آزادى ، ترقى ، حقيقت و . . . بوده است بدون آنکه

اندکى از اين پيامها به جامه عمل و در شکل بنياد و

نظامهاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، متحقق شده باشد . فقدان ارتباط ميان نظريه و عمل جزء معضلات و مشکلات پيشينه

تاريخى ما است . اين فقد را بايد در دو موضوع يافت: ابتدا بى اعتقادى قائلين و گويندگان و بى مسمى بودن لفظ

است . . . موضوع دوم در توجيه فقد ارتباط ميان نظريه و عمل ، عدم ميانجى و واسطه هايى است که بتواند آرمان را به

عمل مبدل سازد و يا عمل را در سطح آرمان ارتقاء دهد» . (59 )

روشنفکر واقعى بايد در عين حال با سنتهاى غلط نيز در افتد . با جهالت مردم مبارزه کند ، خرافات را کنار گذاشته و مردم را

به تعقل و خرد ورزى سوق دهد . نه کهنه پرست باشد و نه نوپرست . نه حکم به خوبى هر چه قديمى است بکند و نه حکم به

بدى آن . حساب هر کهنه و نويى را جداگانه و با معيارهاى درست عقلى مورد رسيدگى قرار دهد . پيشرفت جامعه را به

سوى اهداف بلند و آرمانهاى والاى انسانى مى خواهد و اگر خدا باور است سير به سوى خدا و ترقى جامعه در هت بندگى و

قوت دفاع از دين حق را مى طلبد .

روشنفکر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها . غم آنها را مى خورد . براى آنها کار مى کند و همچون

آنان زندگى مى کند . خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمى داند . يکى از موجبات بريده شدن روشنفکر از مردم خود

تقليد از روشنفکر غربى است . جلال

در وصف روشنفکران پس از مشروطه مى گويد: «روشنفکر ايرانى وارث

آموزشهاى روشنفکران قرون 18 و19 متروپل که اگر در حوزه ممالک مستعمره نمى توانست پذيرفته باشد (بود ) . . .

و درست به همين دليل است که روشنفکر ايرانى هنوز ازجمع خلايق بريده است . دستى به مردم ندارد . و ناچار خود او

هم در بند مردم نيست » . (60 )

اشرافيت از آفات روشنفکرى است . اخلاق کاخ نشينى جايى براى در فکر مردم بودن و انس و الفت با آنان باقى نمى گذارد .

اخلاق اشرافى انسان را از حشر و نشر با مردم کوچه و بازار باز مى دارد و انسان کم کم از آنها و مسائلشان بى خبر مى شود و

تبديل به غريبه اى مى گردد که دلش هواى ديار ديگر را دارد . اشرافيت که آمد به دنبالش بى خاصيتى ، خودخواهى،تملق

وچاپلوسى،طفيلى شدن ، در لاک خويش فرو رفتن و بى غيرتى و . . . مى آيد و به قول جلال: «به اين ترتيب روشنفکر

ايرانى هنوز يک آدم بى ريشه است و ناچار طفيلى . و حکومت ها نيز به ازاى حقى که از او دزديده اند او را در محيط

اشرافيت دروغينى که بر مبناى تمدن رفاه و مصرف بنا شده است ، محصور کرده اند تا دلزده از سياست و سر خورده از

مردم ، عين کرمى در پيله اى آنقدر بتند تا شيره جانش تمام بشود واين جورها که شد روشنفکر ايرانى ماليخوليايى مى شود ويا

هروئينى يا پرادا يا مدرنيست[پست مدرنيست]يا ديوانه يا غربزده ، و به هر صورت از اثر افتاده و تنها مصرف کننده

مصنوعات معنوى ومادى غرب و نه سازنده چيزى که مردم بومى بتوانند مصرف کنند . به اين دليل است که او کم کم همه ايده

آلهاى

روشنفکرى رافراموش مى کند وازنظر اجتماعى بى خاصيت مى شود و ناچار عقيم مى شود» . (61 )

5- حريت

روشنفکر بايد در بعد انديشه آزاد فکر کند ، اما نه به معناى آزاد فکر اروپايى (Thinker Free ) که در مقابل

کليسا قيام کرد و قيد هر گونه تعبدى را از گردن خود باز کرد . به خيال خام خود التزام به هيچ مکتبى را نپذيرفت . رهايى

از همه مکاتب و رهايى از فکر و عقيده نه شدنى است و نه مطلوب . آزادى مطلق در بعد انديشه امکان ندارد ، اگر هم ممکن

بود دلچسب نبود . مگر مى توان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفکر باقى ماند . بدون فکر که نمى توان زيست پس چه

بهتر که به حقيقت دل بست و از قيد غير حق آزاد شد .

روشنفکر واقعى در درجه اول از قيد اهواء نفسانى خويش رهيده و تسليم عقل و منطق مى شود . واين البته کارى است بس

دشوار . در رتبه بعد نوبت به آزادى از اهواء ديگران و تعصبهاى گروهى وحزبى مى رسد .پس ازآن آزادى از افکار وارداتى و

بى تناسب با فرهنگ ملى و دينى خود .نه آنکه عين سرمشق هاى اصلى روشنفکرى ابزارمثلادموکراسى وارداتى باشد . (62 )

سپس بايد از قيد استعمار رهيده باشد . و «تا روشنفکر ايرانى متوجه نشود که در يک حوزه استعمارى اولين آموزش اوبايد

وضع گرفتن در مقابل استعمار باشد . اثرى بر وجود او مترتب نيست » . (63 ) بنيانگذار جمهورى اسلامى چنين کرد

که موفق شد .

وابستگى فکرى و سياسى به جذبه هاى مغناطيسى وارداتى بود که حزب توده را با آن همه يال و کوپال از کار انداخت و با

وجود اينکه «در يک دوره کوتاه از صورت

پاتوق روشنفکرى به در آمد و دستى به مردم يافت اما چون نتوانست صورت بومى

وملى به خود بدهد و مشکلات مردم را حل کند ناچار زمينه هاى توده اى خود رابر روى امواج مى ساخت ، نه در عمق

اجتماع . . . و به علت دنباله روى از جذبه مغناطيسى سياستهاى مسلط زمان ، قادر به حل هيچيک از مشکلات مملکت

نشد .» (64 )

در انتها نيز بايد اين را اضافه کنيم که روشنفکر را با جمود و سکون و قشرى نگرى کارى نيست . و به همين دليل است که

برخى روحانيان با همه تعهد و جسارت برخاسته از ايمانى که داشتند نتوانستند نقش يک روشنفکر را بازى کنند . هر چند به

برکت انقلاب اسلامى اين نقيصه روحانيان نيز به تدريج برطرف مى شود و تحجر و تقدس مآبى جاى خود را به بيدارى و

هشيارى و توسعه دانش و اطلاعات مى دهد . و از اين رهگذر بر توان رهبرى آنان در زمينه فرهنگ وتفکرجامعه افزوده

مى شود و به حق داعيه اصلاح وتدبيرتوده هاى عظيم انسانى در داخل و خارج را در سر مى پروراند . بگذريم از چهره هاى

تابناک و روشن بينى از اين قشر که هميشه تاريخ در فرهنگ اين ديار و ساير ممالک اسلامى درخشيده وخواهند درخشيد .

منبع

فصلنامه معرفت شماره 14

پى نوشت ها

1- Enlightenment«American HeritageDicticnary

2- Renaissance

3- Scepticism

4- Scientism

5- دئيسم - Deism : اعتقاد به اينکه حقانيت وجود خدا را تنها خود فرد مى تواند از طريق شواهد عقلانى و

طبيعى کشف کند ، بدون هيچگونه وابستگى به دين يا مذهبى .

6- تئيسم - Theism : اعتقاد به وجود يک يا چند خدا ، خصوصا اعتقاد به خداى شخصى به عنوان خالق و

مدبر عالم .

7- اومانيسم - Humanism :الف ) جنبش فکرى فرهنگى با خصيصه دنيا گروانه که در رنسانس رخ داد و

به دنبال تجديد حيات هنر ، ادبيات و تمدن روم ويونان قديم بود . ب ) فلسفه يا رهيافتى که در مقابل خدا و موجودات فوق

طبيعى الهى منحصرا به انسان گرايش دارد و معتقد است وى مى تواند بدون يارى الهى به کمال مطلوب خود برسد .

Heritage Dictionary||American

8- Reason

9- Rationalism

10- Sapere aude

11-12- لوسين گلدمن ، منصوره کاريانى ، فلسفه روشنگرى ، ص 28

13- رومانتيسيزم Romanticism : جنبش هنرى ، ادبى ، و فلسفى که اواخر قرن 18 در اروپا شکل

گرفت و تا اواسط قرن 19 استمرار يافت - اين حرکت در مقابل نهضت کلاسيک جديد که به دست امثال ژان ژاک روسو

ترويج شده بود و بر طبيعت تاکيد فراوان داشت به پا شد و بر عاطفه و خيال و احساس تاکيد کرد . مهمترين شاعران رومانتيک

هوگو (در فرانسه ) ، و هاينه Hene (درآلمان ) ، وبايرون Byron و کيتس Keats و شلى

Shelley و ووردز وورث Worth ک Words و کولريج Coleridge (در بريتانيا )

هستند و مهمترين نقاش آن دولاکروا Delacrax و برترين موسيقدانان آن بتهوون Beethoven و

برلييوز

Berlioz هستند .

14- Enough of science and of art close up those

barren leavescome forth with clean heartthat watches

and perceives

به نقل از:عبدالکريم سروش،«راز دانى روشنفکرى وديندارى » ، ص 139

15- فرمان پنجم از ده فرمان معروف که در تورات آمده و نزد مسيحيان نيز محترم است . ر . ک . ج . بلاک

هام ، امير پرويزى ، «رشد انديشه ها» ، ص 24

16- گناه ذاتى ، [Onginal Sin] .

17- آزاد فکر Free Thinker : کسى که اعتبارى براى گفتار هيچ موجودى قائل نيست و آزاد از هر

عقيده اى مى باشد و خصوصا در تفکر دينى اش به پژوهش و نظريه پردازى عقلانى مى پردازد . American

Heritage Dicticnary فيلسوف و حقوقدان انگليسى 1831- 1748 م .

18- Jeremy Bentham

25- يکى از سه رکن شعار اصلى انقلاب فرانسه: آزادى ، برابرى ، برادرى ط Liberte Egalite,

Fraternite

26-سکولاريسم: Secularism : بى تفاوتى يا شکايت دينى - نظريه اى که مى گويد بايد ملاحظات دينى

از تعليمات عامه و اشتغالات مدنى و نظامهاى سياسى ، اقتصادى ، و فرهنگى جامعه حذف گردد .فيلسوف اجتماعى و عالم

اقتصادى اسکاتلندى (1790-1723

Adam Smiths -27

28- نام اصلى آن «تحقيقى در ماهيت و علل ثروت ملل Nations" Causes of the

Weath of Nations" ( 1776 ) "An Inguiry in to the

Nature and است که به اختصار آنرا «ثروت ملل » مى خوانند .

"Laisser Faire" -29

30- براى مطالعه در زمينه انواع مغالطه به کتب زير مراجعه کنيد: . Fallacies"; d .David

Hacken, " Historian|s ;"Fallacy" WardFearside -

William B . Holther,; W .pirie, "The Book of the

Fallcies"; a .C .L . Hamblin, "Fallacy" .; b .Madsen c

31- "Composition"

32-"Liberal Fallacy"

روشن فکرى در انديشه مطهرى

روشنفکري و چالش ها

در اين مقاله

به بررسى اجمالى ماهيت روشن فکرى و دستاوردهاى آن و تبيين برخى کارکردهاى مثبت و منفى آن از منظر

شهيد مطهرى پرداخته شده است . در ابتدا ، چيستى و ارکان و ويژگى هاى روشن فکرى ، با توجه به انديشه هاى شهيد

مطهرى توصيف مى شود: روشن فکر ، اعم از طبقاتى ، ملى و انسانى ، آگاهى اى دارد که او را به سوى هدف هاى انسانى

مى کشاند; درد طبقاتى ، يا ملى يا انسانى را مى داند و در تلاش است که خود و ديگران را از اسارت هاى اجتماعى رهايى

بخشد . ايشان ، روشن فکران را به دين دار و سکولار تقسيم مى کند و خصوصيات روشن فکران دينى را پرورش يافتگى در

فرهنگ غرب ، علاقه داشتن به مطالعه اسلامى و تفسير اسلام با معيارهاى جديد ، مى داند . البته ، برخى از مشخص ترين

نشانه هاى يک روشن فکر دينى را عشق ، به علم و فکر و هنر ، مهاجر بودن و نهراسيدن از رويارويى با افق هاى جديد ، درد دين

و توانايى و خلوص داشتن مى داند . در مقابل ايشان ، روشن فکران سکولار را پديده اى ناميمون که جامعه بشرى را به فساد

و تباهى و جهل و بى دينى سوق مى دهد ، معرفى مى کند . دسته ديگرى از متفکران روشن فکرى دين را پارادوکسيکال مى دانند

که در نظر آنان ، هيچ گاه ، دين و روشن فکرى قابل جمع نيست . مهم ترين رسالت و دغدغه روشن فکران دينى ، از منظر شهيد

مطهرى ، «اسلام و مقتضيات زمان » است .

در بخشى ديگر از اين نوشتار به کارکردهاى مثبت و محاسن روشن فکرى از ديدگاه شهيد مطهرى اشاره دارد که عبارت اند

از: 1 . آرمان گرايى; احساس دردمندى از ضعف و عقب ماندگى هاى

علمى ، اقتصادى و . . . مسلمين; و

زبدگى طبقاتى و آشنايى روشن فکران دينى به زبان علمى جديد و آشتى دادن علوم جديد با مسائل دينى . سپس ، معايب و

کارکردهاى منفى روشن فکرى را اين گونه مى شمارد: بيگانگى از فرهنگ اصيل اسلامى و معارف دينى و متون اسلامى;

ترويج از اسلام التقاطى که منشا آن تطبيق انديشه هاى بيگانه و غيردينى بر آيات و روايات است و بدبينى روشن فکرى .

روشن فکري در جهان اسلام

روشنفکري و چالش ها

اين يک حقيقت است که افکار و انديشه ها همانند افعال و اعمال ، پس از طي دوره هاي نوراني و روشن ، راه رکود و پيري را در

پيش مي گيرند و به غروب و تاريکي مي رسند . ظلمت و تاريکي هرگز نمي تواند روح نورگراي و روشنايي جوي انسان را

راضي کند از اين رو همواره در طلب نور و روشنايي بر مي آيد تا در نهايت به اقليم روشنايي ، قدم گذارد يا سرزمين نور را

پديد آورد . رکود ، جمود ، تقليد ، تعصب ، تحجر و بسياري از اصطلاحات ديگري از اين قبيل همه با رشته ي ظريف و پنهاني به

هم پيوند خورده که مشاهده ي آن ها در فضاي مبهم و تاريکي که خودشان توليد مي کنند ، محال و غير ممکن است . در جايي

که چشم ها تقسيم مي شوند و هر يک رنگ خاصي را مي بيند ، نمي توان انتظار نظاره ي حقيقت پرآب ورنگ را داشت . با اين حال

اثر عيني و عملي چنين آفات و نامبارکي هايي را مي توان در عالم حقيقي ، مشاهده کرد . اين امور که به مثابه ي دروازه هايي

براي انحطاط ، عمل مي کنند همه به نوعي - آگاهانه يا ناآگاهانه - منجر

به «ماندن در وضعيت آخر» مي شود و اين امر

در جهاني که سر تا پاي آن در جنبش و جولان است و رو به سوي آينده دارد ، امر ناميمون و مرگبار است .

جهان انساني هر از چندي از سنگيني هواي موجود و کهنگي پيرامون خود به ستوه مي آيد و هوايي تازه را طلب مي کند . اما

بسيار اتفاق مي افتد که بارها به بهانه ي تعهد به مواريث ، اصالت ها و ارزش ها ، در اثر نداشتن شناخت حقيقت اين امور و

حوزه ي لازم براي تعهد و التزام ، راه را به خطا مي رود و گرفتار ديو انحطاط مي گردد و از آن جايي که ياراي مشاهده ي

افق هاي روشن و نوراني را ندارد ، براي حرکت هاي پيش رونده و نوگرا سنگ اندازي کرده و به اصطلاح «متحجر»

مي شود .

از اين رو روشنگري ، روشن انديشي ، روشنفکري و . . . ، يک حقيقت لازم ، يک مسير انکارناپذير ، و يک باور اصيل است ، تا

از يک سو با روشن کردن فکر و فضاي کنوني ، افراد و جامعه را از «وضعيت موجود» برهاند ، و از سوي ديگر با بنا

نهادن اصول عميق ، دقيق و اصيل ، راه را براي «وضعيت مطلوب» و آينده اي ميمون و مبارک هموار و باز نمايد . اما

حقيقت اين است که همواره اين امر با آرامش و آسودگي پذيرفته نشده است و بارها تحت عناويني نظير نبرد ارتجاع و ترقي ،

قديم و جديد ، سنت و مدرن و . . . برخوردهايي خشن و خونبار صورت گرفته است و از اين رهگذر ، ماجراهايي پديد آمده

است

که به نوبه ي خود نيازمند تاريخي جدا و متمايز است .

با اين حال چنان نيست که همواره هر نوطلب و نوگرايي بر حق باشد و يا حداقل راه درست را بپيمايد و حتي با فرض نيت خير

و حسن او ، مي توان اين امر را براي انجام کار نيک و درست ، که همان روشنگري و اصلاح خطا و سيئات باشد ، کافي و وافي

دانست و چه بسا در تاريخ روشنفکري ، بارها خودشان به آفات و آسيب هايي دچار شده اند که در مقايسه با حرکت هاي مقابل ،

فاصله ي زيادي ميان آنان وجود ندارد .

از اين رو بررسي ماجراي روشنفکري در جهان ، امري لازم ، واجب ، مفيد و راهگشا خواهد بود . به همين خاطر در اين

مقاله که تلخيص يکي از آثار محمدقطب مي باشد کوشيده شده از يک سو با بررسي وضعيت جهان اسلام در سده هاي اخير ، و

از سوي ديگر با بيان لزوم اصلاح و تجديد آن و ارتباط اين اصلاح و تجديد با روشنگري جهان غرب به بررسي کارنامه آن ها

بپردازد و به نوبه خود در نقد و بررسي مساله روشنفکري جهان اسلام سهيم باشد .

نکته ي لازم توجه اين که ، اگر چه ممکن است آقاي محمدقطب از رهگذر معادله هاي آکادميکي و معيارهاي کليشه اي موجود به

بررسي موضوع پرداخته باشد ، بايد توجه داشت که ايشان مانند همه ي آثار و نوشته هاي خود معتقد به اصول خاصي است که

از اسلام قرآني سرچشمه مي گيرد و همواره معتقد است که: آينده در قلمرو اسلام است .

احوال امت اسلامي در دو قرن اخير چنان ناگوار و اسف بار شد ، که هرگز به

چنان حال و وضعي دچار نشده بود . در

گذشته اين امت در برهه هايي از زمان ، دچار ضعف و به هم ريختگي مي شد ، ولي پس از چندي دوباره به حال قدرت و تمکين

باز مي گشت .

همچنين هرگز به صورت کلي دچار فروپاشي و اضمحلال نمي شد ، و اين ضعف و سستي تنها بخشي از آن را در بر مي گرفت

و در بخش هاي ديگر خود همچنان قدرتمند و توانا بود . براي نمونه وقتي که لشکر تاتار ، عباسيان را در شرق شکست داد ،

دولت اسلامي در مغرب و اندلس همچنان پابرجا بود و وقتي هم که دولت اسلامي اندلس سقوط کرد ، دولت عثماني بر

قسطنطنيه استيلا يافت و کم کم در شرق اروپا پيشروي و نفوذ کرد .

با اين حال در دو قرن اخير ، ضعف و اضمحلال بر سراسر جهان اسلامي سايه افکنده و صليبيان در جنب و جوش هاي

دوباره ي خود توانسته اند بر بيشتر اجزاي جهان اسلام سيطره يابند و به ياري صهيونيسم جهاني توانسته اند دولت اسلامي را از

هستي ، ساقط نمايند . البته شکي نداريم که ضعف و عجز کنوني نيز مانند دوره هاي قبلي پايان مي يابد و همچنان که خدا و

رسول او وعده داده اند ، امت اسلامي بار ديگر به دوران مجد و عظمت خود باز مي گردد؛ هر چند که با توجه به وضعيت امت

اسلامي و موقعيت دشمنان آن ، نيازمند زمان بيشتر و تلاش بزرگتري نسبت به تمامي دوره هاي گذشته باشد .

در اين جا ، به بررسي حرکت تاريخ در دو قرن اخير مي پردازيم تا بتوانيم خطوط معيني را در اين برهه ي تاريخي دنبال نماييم .

احوال ناگوار امت اسلامي و تسلط همه جانبه ي دشمنان بر آن ، به برپايي دو حرکت تصحيح گرانه منجر شد که مي کوشيدند آن

را اصلاح و احيا کنند . حرکت اول ، حرکت «روشنگري» يا حرکت اصلاحي به شيوه ي غربي و برگرفته از اروپا بود و

حرکت دوم ، حرکت اسلامي يا حرکت بازگشت اسلام بود . اولي در مصر و ترکيه ، تقريبا حدود دو قرن پيش شروع شد و

سپس در زمان هاي مختلف و متفاوتي به سراسر جهان اسلامي سرايت کرد . به طوري که عمر آن در هيچ جايي از جهان

اسلام کمتر از يک قرن نمي باشد دومي نيز در بيشتر سرزمين هاي اسلامي بر پا شد و تقريبا تاريخ آن در هيچ جايي از جهان

اسلام ، کمتر از نيم قرن نيست .

قبلا در بيشتر آثار و نوشته هاي خود به بررسي کارنامه ي حرکت اسلامي و موارد توفيق و شکست آن پرداخته ايم . روش

مناقشه ي ما در اين باب به اين صورت بوده که امراض و ناراحتي هايي را که در زمان ظهور حرکت اسلامي ، دامنگير امت

اسلامي بوده ارايه داده ايم و پس از آن به بررسي روشي پرداخته ايم که حرکت اسلامي براي معالجه ي اين امراض و

ناگواري ها در پيش گرفته است و موارد توفيق و شکست حرکت اسلامي در اين راستا و ميزان مسووليت آن در موارد شکست

را بررسي کرده ايم ، البته در اين باره راه مجامله و مدارا با حرکت اسلامي را در پيش نگرفته ايم . زيرا در امر جدي و مهمي

که آينده ي امت اسلامي به آن بستگي دارد ، جايي براي مجامله نيست .

اکنون زمان آن رسيده که به

بررسي کارنامه ي حرکت ديگر ، با همان روش بررسي حرکت اسلامي ، بپردازيم . به اين

صورت که به ارايه و بيان امراضي مي پردازيم که هنگام ظهور حرکتي که گاهي خود را «حرکت نهضت» ، گاهي «حرکت

اصلاح» ، و گاهي «حرکت روشنگري» مي نامد ، دامنگير امت اسلامي بوده ، سپس به بيان روشي مي پردازيم که اين حرکت

تلاش کرد از طريق آن با اين مشکلات مواجه شود و آن ها را درمان و معالجه نمايد . همچنين موارد توفيق و شکست و نيز

مسوليت آن در برابر شکست ها را گوشزد مي نماييم و همچنان که هيچ گونه مجامله و جانبداري از حرکت اسلامي به عمل

نياورديم ، در مورد اين حرکت نيز همين روش را در پيش مي گيريم تا اولا ، مناقشه در مورد آن ها عادلانه و برابر باشد و

درثاني ، به خاطر کثرت دردها و عمق آن ها در کالبد امت اسلامي ، کمبود مصلحان و نيز مقاومتي که در برابر حرکت اصلاح

صورت مي گيرد ، مجامله سلاحي است که امکان دارد هر حرکت اصلاح گرانه اي خطاها و تقصيرات خود را به آن توجيه نمايد؛

و توجيه هم کار بسيار آسان و ميسري است ! هدف اصلي اين کار نيز مقايسه ي اين دو حرکت نيست ، بلکه هدف اصلي اين

است که امت اسلامي در رويکرد و مسير خود ، بازانديشي و بازنگري کند و خودش راه و مسير خود را معين نمايد . زيرا

هر امت زنده اي بايد گاهگاهي به بازنگري و بازانديشي در مورد خود بپردازد تا دريابد که آيا به جلو رفته ، يا به عقب بازگشته و

يا در جاي خودش بي حرکت ايستاده

است . وقتي که امتي اين بازنگري را در باره ي خودش انجام داد ، در حقيقت به اکنون

خود مي نگرد تا اگر آمال و خواسته هايش را محقق نمي کند ، آن را تصحيح نمايد سپس در سايه ي اين بازنگري براي آينده ي خود

نقشه کشد و بکوشد نواقص را جبران کرده ، و ناراستي ها را مستقيم کند . و اتفاقا يکي از آفت هاي کنوني امت اسلامي ، همين

عدم بازانديشي و بازنگري است و در سايه ي گام هايي که در گذشته برداشته ، است به حال خود نظر نمي کند ، براي آينده ي

خويش طرحي ارايه نمي دهد و فقط به سويي مي رود که جريان ، او را بدان سو مي کشاند !

وضعيت امت اسلامي در دو قرن اخير

در اين جا مي خواهيم آسيب ها و آفاتي را تبيين نماييم که امت اسلامي در تاريخ اخير خود گرفتار آن ها بوده و حرکت هاي اصلاح

با آن ها مواجه شده و هر يک بنا به روش خاص خود سعي کرده آن ها را علاج و درمان نمايد . البته هيچ ضرورتي ندارد که

اين امراض در همين دوران اخير پديد آمده باشند ، بلکه مي بينيم که بعضي از اين آن ها ، قرن ها پيش پديد آمده اند اما در اين دوره

اخير به صورتي متراکم و انباشت شده است که در تاريخ نمونه و نظيري ندارد .

بنا به ديدگاه خاص خود ، امراض اعتقادي را در راس فهرست قرار مي دهيم ، پس از آن آفات رفتاري و سپس به بيان نتايج

مترتب بر امراض اعتقادي و رفتاري پرداخته و در پايان پيامد آن ها را بيان مي نماييم . البته ممکن است افرادي ديگر ، اين

فهرست را به گونه اي ديگر طراحي و تدوين نمايند و همين

امر ممکن است به اختلاف در علاج و درمان بينجامد ولي در

مجموع ، مادامي که همه ي امور در فهرست امراض و آفات موجودند ، اين تقدم و تاخرها تاثيري ندارد .

الف . امراض اعتقادي: عقيده ي اساسي يک مسلمان ، همان لا اله الا الله و محمد رسول الله است . که بايد معيار سنجش

صحت و مرض احوال امت اسلامي در دوره ي اخير قرار گيرد . وضعيت اصلي اين عقيده به صورتي است که خداي تعالي

آن را نازل فرموده ، پيامبر (ص ) آن را به ياران خود تعليم داده و نسل هاي اوليه اسلامي آن را اجرا ساخته اند ، با توجه به

اين امر و مقايسه ي آن با احوال مسلمانان در دوره هاي اخير ، ديده مي شود که اعتقادات آن ها دچار آفات و امراضي شده که آن

را از مضمون حقيقي خود انداخته و به واژگاني تبديل کرده که زبان آن ها را جاري مي سازد ولي قلب از آن ها غافل و بي خبر

و عمل و رفتار ، مخالف مقتضياتشان است . در زير به پاره اي از اين امراض و آفات به صورت بسيار خلاصه اشاره

مي شود:

1- انديشه ارجايي يا مرجئه گرايي ، که عمل را از مقتضاي ايمان خارج مي کند و بر اين باور است که ايمان صرفا تصديق

و اقرار است و عمل در مقتضاي ايمان داخل نمي شود .

2- انديشه زاهدمنشانه ي دنيا گريزانه اي که فرد را از تکاليف و وظايف عيني و عملي اجتماعي دور مي کند و او را به

موضوعات ذهني خاصي مشغول مي دارد .

3- محدود شدن و فروکش کردن مفهوم فراگير عبادت از يک حالت گسترده و شامل که سراسر حيات و زندگي

را در بر

مي گيرد ، به يک محدوده ي تعبدي و اعمال تقليدي اي که به حکم عادت و بدون آگاهي حقيقي از مقتضيات آن صورت مي گيرد .

به طوري که حتي گاهي بعضي از آن شعاير نيز ترک مي شود و در نهايت به ترک آن ها مي انجامد .

4- تحول عقيده ي قضا و قدر از يک حالت انگيزاننده براي اقدام و شجاعت در برابر مواضع مختلف ، به يک عقيده ي ذليل

کننده و منصرف ساز از عمل ، با اين ادعا که همه چيز مقدر است و هرآن چه مقدر است ، براي تو رخ خواهد داد و از اين رو

ضرورتي براي کار و عمل وجود ندارد !

5- تحول مفهوم دنيا و آخرت در انديشه ي مردم و تبديل آن ها به دو اردوگاه جدا از هم ، به طوري که تلاش در راستاي يکي ،

سعي در مسير ديگري را ملغي مي سازد .

6- . تحول اختلافات مذهبي از حالت اختلاف در وجهه نظر ، به تعصباتي که طرفداران آن ها را از يکديگر جدا مي ساخت .

و . . .

ب . آفات رفتاري: در اسلام رفتار با اعتقاد ارتباط وثيق و تنگاتنگي دارد ، زيرا مقتضاي عقيده ، التزام به فراميني است که

خداي تعالي نازل فرموده است و آن چه که خداي تعالي نازل فرموده ، همه ي جوانب زندگي را در بر مي گيرد و همه ي آن چه در

زندگي انسان وجود دارد ، ضرورتا در يکي از ابواب پنج گانه حرام ، حلال ، مباح ، مستحب و مکروه جا مي گيرد .

از سوي ديگر هرگونه مخالفتي با فرامين الهي از ايمان مي کاهد ، زيرا ايمان با عبادات و طاعات فزوني

مي گيرد و با معصيت و

گناه ، کاهش مي يابد . خلاصه با اين دو مقدمه ، يعني ارتباط عمل با عقيده و ناقص شدن ايمان به خاطر معصيت ، و با بررسي

آن در احوال امت اسلامي ، مي بينيم که اين امت در مسير خود به وضعي درآمد که در آن گناهانِ دال بر نقص ايمان ، رو به

فزوني گذاشت و از اين رو آفات فراواني در زمينه ي رفتار و سلوک پديد آمد که البته همه ي اين آفات و امراض از همان

تصور جدايي عقيده از عمل (مرجئه گرايي ) ، نشات مي گيرد . از آن جايي که فهرست اين آفات و امراض ، مطول

مي شود ، ناگزير به ذکر بارزترين آن ها مي پردازيم:

1-خلف و عده و عدم اهتمام به قول و قرارها .

2- . دروغ و عدم صداقت .

3- غيبت و سخن چيني .

4- ناراستي در برخورد با ديگران و دوري از راستي و ثبات .

5- عدم امانت در عمل .

6- عدم احترام به وقت و تلاش هاي گوناگون در تضييع آن .

7- ضعف همت و عدم تمايل به کار و کوشش .

8- عدم رغبت به محکم کاري .

9- غش و ناخالصي در کارها .

10- بي توجهي به مسووليت انسان در برابر کارهاي خود .

11- از بين بردن مصلحت عمومي و عدم احساس مسووليت در برابر آن .

12 . مثلث هرج و مرج ، ناخودآگاهي ، و احساساتي شدن ، که به ترتيب موجب عدم انتظام ، عدم برنامه ريزي ، و شعله

کشيدن و فرو نشستن آني در کارها مي شود .

پيامدهاي آفات اعتقادي و رفتاري

پيامدهاي آفات اعتقادي و رفتاري

واضح است که هيچ يک از اين امراض ، خير و برکتي

در بر ندارند ، اما انباشت و اجتماع همه آن ها در يک امت و در آن واحد ،

موجب پيدايش شرور فوق تصور شده است . و آن چه که امروزه از آن در همه جوانب رنج مي بريم ، صرفا پيامد و نتيجه ي

همين آفات و امراض است که قادرند يک امت را از پا در بياورند . با اين که تاثير اين آفات و پيامدهاي آن ، واضح و هويدا

است ، ناگزير بايد آن ها را بيان کرد ولي قبل از اين کار بايد گفت که پيامد طبيعي مجموعه اين آفات و امراض ، عقب ماندگي در

همه ميادين و جوانب است .

عقب ماندگي اعتقادي

عقيده ي اسلامي براي اداي نقش مهمي در حيات امتي نازل شد که به آن ايمان دارد . همچنين براي ايفاي نقش بزرگي در

زندگي عمومي بشر نازل شد . نه اين که فقط کلمه اي باشد که بر زبان جاري مي شود يا يک وجدان دروني و نهاني باشد که در

قلب سريان دارد . برعکس براي اين نازل شد که يک گواهي گويا ، يک وجدان زنده ي قلبي ، و عينيتي باشد که مردم آن را در

رفتار و سلوک واقعي ببينند . و اگر چنين امري در مورد هر رسالت الهي صادق است ، رسالت خاتم ، حال و وضع ويژه اي

نزد خداوند ، و در واقعيت زمين و تاريخ آن دارد .

ولي وقتي که ديده مي شود اين امر به صورت رسالتي محدود براي يک امت درآمد ، و حتي نسبت به آن امت نيز از فاعليت و

اثرگذاري افتاد و افزون بر اين به صورت واژگان زباني يا دريافت هاي نهاني باطني و قلبي و

چند رفتار تقليدي در آمده ، ديده

مي شود که چه عقب ماندگي ، واماندگي و انحطاطي صورت گرفته است .

عقب ماندگي اخلاقي

اين دين از همان لحظه ي اول و آغازين خود ، دين اخلاق است . البته همه ي رسالاتي که از جانب خداوند آمده اند ، رسالت هاي

اخلاق هستند ، خواستار مکارم اخلاقي و ريشه دار کردن آن ها در زمين هستند ولي اين رسالت خاتم ، آخرين سنگي است که با

آن بناي رسالت هاي اخلاقي پايان مي يابد و شکل نهايي خود را پيدا مي کند .

پيامبر مي فرمود: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» به صورت ها و روش هاي گوناگوني اين امر را تبيين مي کرد و

فرموده هايش مورد عمل واقع مي شد . اخلاق اسلامي در سال هاي آغازين خود ، در هر زمينه اي ضرب المثل بود . اما پس

از چندي اين اخلاق از شمول و فراگيري افتاد و فقط به روابط ميان خود مسلمانان محدود و منحصر شد . در حالي که آنان

بايد اين امر را مانند سده هاي اوليه ي اسلامي به ميان ديگر ملت ها و امت ها نيز تسري مي دادند ، ولي چنين امري واقع نشد و

اين يک نوع عقب ماندگي به شمار مي آيد .

عقب ماندگي مهم تر اين است که مساله ، از تغيير يک قاعده ي فراگير انساني به يک قاعده ي محدود قومي گذشت و به انحطاط

اخلاقي مسلمانان کشيده شد ، تا جايي که در برخورد با يکديگر به شيوه هاي غيراخلاقي متوسل مي شدند و حتي مانند دوران

جاهليت ، جز در مصالح ، منافع و تعصبات ، کرامت اخلاقي اي را لحاظ نمي کردند . و . . .

عقب ماندگي تمدني ، عقب ماندگي علمي ، عقب ماندگي اقتصادي ، عقب ماندگي جنگي ، عقب ماندگي سياسي و عقب ماندگي فکري نيز

نمونه هاي بارزي از اين عقب ماندگي ها و عقب افتادگي ها است که امت اسلامي در اين اواخر دچار آن ها بوده و از آن ها رنج

برده است . اين اوضاع و احوال دوراني است که «نهضت» با آن مواجهه شده و البته در همين جا بايد گفت خود نهضت

نيز عکس العملي در برابر اين بحران و فاجعه بود . بحران شکست خوردگي در برابر غرب و حيراني در برابر تفاوت عميق

ميان غرب و مسلمانان در همه جوانب و نواحي . البته در آثار و نوشته هاي قبلي خود خاطرنشان ساخته ايم که شکست

نظامي ، به تنهايي موجب اين حيراني و سردرگمي نشد و حتي تفاوت تمدني ميان جهان اسلام و غرب پيروز و نيز جمع ميان

شکست و احساس شکاف و تفاوت ميان غرب و اسلام هم نبود . آن چه که اين حيراني را تفسير و تبيين مي سازد ، خلاي است

که امت اسلامي در همه ي جوانب از آن رنج مي برد .

روش تغيير در حرکت روشنگري

شايد واضح ترين تعبير در مورد اين روش ، سخنان دکتر طه حسين ، يکي از طرفداران اين حرکت در کتاب «آينده فرهنگ در

مصر»1 باشد . او مي گويد: «راه تجديد و نهضت ، واضح ، مستقيم و بدون هيچ گونه پيچ و خمي است ؛ و آن اين که راه

اروپاييان را طي کنيم و طريق آنان را در پيش بگيريم تا به صورت رقيب آنان در بياييم و در تمدن ، خير و شر ، تلخ و شيرين ،

پسند و ناپسند ، و مقبول و معيوب آن با آن ها شريک و سهيم باشيم»

اين سخن ، واضح و بي پرده است و نيازي به تاويل و تفسير ندارد . ما

نسل هاي اوليه روشنگران ، نظير رفاعة الطهطاوي و

امثال او را صادق مي دانيم ، و البته خداوند بهتر مي داند ، حداقل در دل آنان اين کينه ي سياه نسبت به اسلام ، چنان که در دل

نسل هاي بعدي وجود دارد ، قرار نداشت . اين متاخران در مورد مسلمانان با شماتت واضح و بي هيچ رو و حيايي حرف زده

و در مورد اسلام چنان سخن مي گويند که گويي اسلام دشمن بزرگي است که چاره اي جز نابود کردن آن وجود ندارد .

با اين حال ، در صورت عدم وجود روش صحيح ، اخلاص تنها نيز به درد نمي خورد . نسل اول روشنگري ، اوضاع و احوال

ناگوار امت خود را ديدند و حقيقتا به رهانيدن امت اسلامي از اين وضعيت راغب و متمايل بودند و چنين پنداشتند که تنها راه

رهايي ، تقليد از اروپا است . از اين رو خطاي آنان در شيوه ي تفکر بود نه در فساد ضمير و باطن . و اين خطا نيز ناشي

از شکست روحي اي بود که در برابر غرب و تمدن غربي بر روح آنان استيلا يافته بود ، آن ها نيز از صلابت و استحکام لازم

در برابر اين موج برخوردار نبودند و از اين رو دچار سرگرداني شدند و نتوانستند در برابر آن مقاومت کرده و مسير خود را

در داخل آن ، حفظ کنند .

اما نسل هاي بعدي روشنگران وضعيت ديگري دارند . آنان اصلا مشتاق رهانيدن امت اسلامي (با تاکيد بر صفت اسلامي )

نيستند ، برعکس کاملا مشتاق و علاقه مند به دور کردن اين امت از اسلام هستند . به اين اعتبار که اين کار تنها راه

علاج و

درمان است و براي دردهايي که به پيکره ي اين امت اصابت کرده ، راه درمان ديگري وجود ندارد . از اين رو آنان با رغبت

و آگاهي ، با جريان غرب همسويي مي کنند و مشخصا مي دانند که چه چيزي را مي خواهند .

سخن ما با اين دسته از نوگراها است نه با نسل هاي اوليه اي که در «دوره ي گذار» و انتقال زندگي کردند و مانند هر دوره ي

انتقال ديگري ، از پاره اي مظاهر قديم و ملامح جديد برخوردارند و اين امر در مورد روشنگران جديد فرق کرده و به صورت

يک طيف واضح ضد دين يا حداقل متمايل به محدود کردن دين ، تبديل شده است .

خطاي اصلي روش اين دسته ، عدم درک آنان از فرق موجود ميان امت اسلامي کنوني و اروپاي قرون تاريک وسطا است که

براي رهايي خود چاره اي جز کنار انداختن دين يا حداقل محدود کردن آن به رابطه ي ميان بنده و خدا به صورتي که در واقعيت

زندگي سلطه اي نداشته باشد ، نديد . اين دسته از روشنگران از اين تجربه نتيجه مي گيرند که بايد براي علاج امت اسلامي

همان درمان و معالجه اي را به کار بست که اروپا قبلا از آن بهره گرفته و به قدرت و توانايي رسيده است و البته اين خطا و

اشتباه است .

درست است که ميان پاره اي امراض که به پيکره ي امت اسلامي در دو قرن اخير اصابت کرده و امراضي که در قرون

وسطي موجود بوده ، شباهت هايي وجود دارد ، اما نگاه پژوهشگرانه بايد تفاوت علت ها ، که با وجود تشابه پاره اي اعراض ،

تفاوت نتايج بر آن ها مترتب است را

روشن و آشکار سازد . سوالي که روشنگران دوست ندارند آن را مطرح کنند ، پرسش

از علل انحراف موجود در اروپاي قرون وسطا و انحراف موجود در ميان امت اسلامي ، به ويژه در دو قرن اخير است و

اين که آيا اين علل در هر دو مورد واحد بوده ، يا نه متفاوت بوده و از اين رو راه علاج هر يک از آنها با ديگري مختلف و

متفاوت است ؟ !

روشنگران در همان ابتدا اطمينان حاصل کرده اند که علت اين امر «دين» است و از اين رو هيچ رغبت و تمايلي براي

جست وجوي اموري غير از آن را از خود نشان نداده اند و تصميم شتاب زده اي را بر اين مبنا گرفته اند که: پس بايد دين را

کنار انداخت ! حقيقت اين است که تصميم آنان فقط شتاب زده نبوده ، بلکه يک تصميم اقتباسي - اگر تعبير اقتباسي درست

باشد - بوده است . درست است که در هر دو حالتِ اروپاي قرون وسطا و دو قرن اخير در جهان اسلام ، دين مطرح

بوده است ، اما نه به يک صورت واحد . در اروپاي قرون وسطا ظلمت و تباهي در نتيجه پيروي از ديني که به دست کليساي

اروپايي تحريف و منحرف شده بود ، سايه افکنده بود ولي ظلمت و سياهي اي که بر جهان اسلامي سايه افکنده ، نتيجه ي عدم

پيروي امت از دين صحيحي است که خداوند آن را فرو فرستاده و چند قرن به خاطر آن در جهان داراي قدرت و شوکت

بودند .

از اين رو تفاوت دو حالت ، واضح است و يا بايد واضح و آشکار بشود . در

يک جا اصل اشکال و خلل در خود مفهوم ديني

بود و از اين رو مردم براي رهايي ، چاره اي جز رهايي از دست آن را نديدند ولي در دومي ، اشکال در نحوه ي سلوک بشر با

دين صحيح بود و علاج آن ، نه رهايي از دين ، بلکه تصحيح سلوک منحرف بشري با دين ، و بازگشت به التزام به فرامين دين

صحيح است .

اروپا هرگز دين خدا را به صورت حقيقي خود ، آن چنان که از جانب خدا آمده بود ، نشناخت . ديني که اروپا با آن رو به رو

و آشنا شد ، ديني بود که توسط مجامع کليسايي وضع شده بود و بر مردم فرض و تحميل شده بود . بدون شک آيين عيسي نيز

مانند هر رسالت الهي ديگر داراي دو محور اصلي «عقيده» و «شريعت» است . اما پيروان اين دين حدود سه قرن

در روي زمين هيچ قدرت و سيطره اي نداشتند و آواره و در به در بودند ، از اين رو فقط به بعد عقيده اکتفاکردند و درباره

اجراي شريعت انديشه اي نداشتند . و حتي زماني نيز که کنستانتين به آيين مسيحيت گرويد ، کليسا در مورد اجراي شريعت ،

تدبيري نينديشيد و قانون رومي ، همچنان قانون رسمي به شمار مي رفت . (جز درموردآنچه احوال شخصيه ناميده

مي شود . ) از اين رو دين به يک اعتقاد محدود شد و حاملان و کارگزاران آن به کاهناني بدل شدند که داراي نفوذ روحي

عظيم و بزرگي شدند و از رهگذر همين نفوذ روحي ، طغيان کليسا شروع شد که ديگر به محدوده ي روح و

معنويت محدود و

منحصر نمي شد ، بلکه به امور مالي و فکري نيز کشيده شد وحتي علاوه بر انحصار تفسير متون ديني براي خود ، به سلطه و

سيطره بر امپراتوريان و حاکمان نيز کشيده شد و . . .

از سوي ديگر از فرط افراط در امور روحي ، به نوعي رهبانيت بدل شد که گويي دين امري است که صرفا بر گرد آخرت

مي چرخد و هيچ ربط و توجهي به دنيا ندارد ، نه کار براي دنيا را تشويق مي کرد ، و نه به آباداني زمين لبيک مي گفت ، بلکه همه

اين امور را اجابت فريب هاي شيطان و موجب غضب خداوند مي دانست . اين دين با اين شرايط اصلا براي زندگي شايسته

نبود؛ البته نه به اين خاطر که دين بود ، بلکه به خاطر اين که يک دين تحريف شده بود !

اين ، اجمالي از داستان و ماجراي اروپا با دين بود که طي آن دچار انواع ظلمت ، عقب ماندگي ، جهل ، ظلم ، خرافات و انحصار

و محدوديت شد و راه چاره اي براي آن نمانده بود؛ جز کنار انداختن دين کليسايي و از آن پس سير در مراحل پيشرفت ،

آموزش ، قدرت و آزادي از طغيان .

اکنون سيماي اسلام را نظاره مي کنيم . کدام يک از اين امور در دين اسلام يافت مي شود ؟ به راستي هيچ يک از آفت ها و

آسيب هايي که در باب مسيحيت گفته شد ، در مورد اسلام وجود ندارد . با اين حال آفات و آسيب هايي که در زندگي مسلمانان

پديد آمد به خاطر عدم تبعيت و پيروي آنان از دين الهي ، چنان

که نازل شد ، بود . اگر اين دين امکان اجرا شدن را نداشت و

زمينه ي اين امر فراهم نبود ، به گونه اي عذر مسلمانان پذيرفته بود ، ولي عملا ديده مي شود که اين دين عملا چند قرن اجرا شده

است ، از اين رو هيچ عذر و بهانه اي وجود ندارد و هيچ چيزي بارسنگين کم کاري و عدم تحمل مسووليت آنان را سبک

نمي کند .

ناگفته نماند که دراين باره شبهات ، و اعتراضاتي وجود دارد که در اظهار و بيان آن ها نيت هاي پاک و پليد ، جهل پاره اي از

پيروان ، کينه ي دشمنان ، و نيز نگاه سطحي و نظر ژرف و عميق دخيل و سهيمند . از جمله اين که گفته مي شود که اسلامي که

شما از آن صحبت مي کنيد ، کجا است ؟ اين اسلام فقط مدت کمي زندگي کرده و از آن پس راه انحراف و کجروي را در پيش

گرفته است ، منظور شما از اسلام چيست ؟ يا اين که مي گويند: اسلام نسبت به زمان خود يک گام رو به جلو و پيشرفت بود ،

ولي پس از چندي اهداف و مقاصدش پايان يافت و اکنون به صورت يک عقب ماندگي و انحطاط ناشايسته در آمده است .

دسته ديگري مي گويند: اگر شما معتقديد که اسلام براي هر زمان و مکاني شايسته و سزاوار است ، چرا مسلمانان به اين

وضع گرفتار شدند و اسلام آن ها ، آنان را حفظ و حراست نکرد ؟

پاسخ به اين شبهات آسان است ، اما مجال و مقال ديگري مي طلبد ولي ناگزير بايد چند امر را تذکر داد:

يکم: هيچ نظام آسماني و زميني اي يافت نمي شود که

بدون اقدام داوطلبانه ي دسته اي از انسان ها ، براي انجام اعمال و

مسووليت هايي که تحقق يافتن آن نظام ، نيازمند آن ها است ، خود به خود اجرا شود .

دوم: وجود صحت و تندرستي ، مانع بيماري و مرض نمي شود؛ به ويژه اگر علل و زمينه هاي آن فراهم باشد .

سوم: با وجود پاره اي شبهات ، ميان اوضاع امت اسلامي در دو قرن اخير و اروپاي قرون وسطا ، باز تفاوت و فاصله اي

ميان آن ها وجود دارد .

فاصله و تفاوت اين است که خلل موجود در حال و احوال اروپا ، در خود روش بود ، از اين رو چاره اي جز کنار انداختن اصل

مساله نداشتند زيرا هر چه بيشتر در پيروي از آن امعان مي کردند ، بيشتر دچار تخريب و نابودي مي شدند اما در مورد

مسلمانان ، خلل در عدم پيروي آنان بود ، زيرا روش سالم بود و هيچ اشکالي نداشت . با اين حال هر دو نوع خلل ، موجب پديد

آمدن اموري شدند که در هر دو حوزه با هم شباهت هايي داشتند .

با اين حال اين امر ، به خاطر تراکم حوادث و اتفاقات از ديد روشنگران پنهان مانده و به همين خاطر خواستار کنار انداختن

دين ، يا حداقل محدود کردن آن - مانند اروپا - و منع سلطه و سيطره ي آن در زندگي شدند . البته اين خطا ، نابخشودني

است ، زيرا اولين ادعاي روشنگران به کارگيري عقل و عقلانيت است ، و اگر آنان عقل خود را - چنان که بايد - به کار

مي گرفتند ، حقايق گفته شده و تفاوت آن دو حالت را درک کرده و از اين

رهگذر ، تفاوت راه علاج را در مي يافتند ، ولي آنان به

خاطر تراکم امور يا مي توان گفت شدت شيفتگي ، نسبت به آن چه مي گويند و انجام مي دهند آگاه نيستند ، هر چند ادعا مي کنند که

در اوج آگاهي روشنايي هستند .

دستاوردهاي بزرگ روشنگري

دستاوردهاي بزرگ روشنگري

بديهي است با وجود خطاي روش روشنگران يا هر فرد و گروه ديگر ، ضرورتا اين نتيجه حاصل نمي شود که همه ي اعمال و

کارهاي آنان خطا است و هيچ امر صواب و صحيحي در آن ها يافت نمي شود . در مورد حرکت روشنگري بايد گفت که

بسياري از اوهام و خرافات را از ميان برد و نسلي از دانش آموختگان را پديد آورد که از تعلق به اين امور آزاد بودند . اگر

چه آنان اين کار را به منظور تصفيه دين از خرافات و اموري از اين قبيل انجام ندادند ، با اين حال خواه ناخواه به تربيت نسلي

پرداختند که عملا از اين گونه امور روگردان بوده و هم ايشان از بهترين ياري گران حرکت اسلامي روشنگري که از اوهام و

خرافات دور بود ، و به دين آگاه و بينا نظر داشت ، درآمدند .

افزون بر اين ، حرکت روشنگري موفق شد ديد مردم نسبت به علوم جديد را تغيير دهد . زيرا اين علوم قبلا در حوزه هاي

تحقيق و پژوهش ، دور انداخته شده بودند . چون مردم يا آن ها را پليد دانسته ، معتقد بودند فرد مسلمان نبايد به آن ها نزديک

شود ، و يا آن ها را به خاطر آن که از جانب کفار آمده است ، کفر و بي ديني به حساب مي آوردند .

ولي حرکت روشنگري در مقابل همه ي اين مسايل ايستادگي

کرد و توانست جهت جريان را تغيير دهد .

البته در اين راستا نبايد نقش استعمارگران را ناديده گرفت ، براي نمونه از همان ابتداي ورود علوم جديد به الازهر ، مقاومت هاي

شديدي در برابر آن صورت گرفت ، ولي استعمار راه رهايي از اين بحران را تاحد فراواني فراهم ساخت به اين صورت که

دنلوب - مستشار وزارت آموزش و پرورش در دوره کرومر - روشي را براي آموزش و پرورش وضع کرد که طي آن

فارغ التحصيلان مدارس جديد جذب ادارات حکومتي مي شدند ولي فارغ التحصيلان الازهر ، چنين توفيقي را نداشتند و شغلي

براي آنها يافت نمي شد . از اين رو جريان زنده آموزشي از الازهر به مدارس جديد انتقال يافت2 و اين امر در هر سرزميني

که استعمار به آن پاگذاشته ، تکرار شده است .

با اين حال جدال و چالش بزرگي که حرکت روشنگري بدان وارد شده و دستاوردهاي بزرگي را به دست آورده ، حرکت «

آزادسازي» بوده است که سه حوزه ي اصلي را در برمي گيرد: آزادي زن ، آزادي فکر و آزادي سياسي . اين سه مورد

نيازمند شرح و بسط بيشتري هستند که در ادامه به بررسي کارنامه ي اين حرکت در اين حوزه ها مي پردازيم .

الف- مساله آزادي زن

زن در شرق اسلامي ، به يک توده و انبوهه (انباشته ) مهمل و بي مصرف تبديل شده بود ، نه آموزشي مي ديد ، و نه حتي در

خصوصي ترين امور خود (ازدواج ) مورد مشورت و همفکري قرار مي گرفت . حق او را در ارث و ميراث به صور

گوناگون پايمال مي کردند و کسي را سراغ نداشت که شکايتش را پيش او ببرد .

وظيفه ي او کار منزل ، نگهداري سنتي از

بچه ، پرداختن به پاره اي خرافات و کرامات افرادي بود که به او تلقين مي شد . جايگاه او در نزد مرد ، مثل يک کنيز و کلفت

بود ، گويا وظيفه ي او حامله شدن ، زايمان کردن ، پرورش اطفال بود و بس !

اين وضع طبيعتا مخالف آرا و باورهاي اسلامي بود ، زيرا اسلام در انسانيت زن و مرد ، عبادت آن ها ، پاداش اخروي و . . . ،

مساوات برقرار کرد ، اما جامعه ي اسلامي در بسياري امور از قوانين اصيل اسلامي خارج شده بود و چه بسا اين مساله در

مورد زن شدت بيشتري داشت ، چون زن مستضعف بود ، و هميشه شدت ظلم به مستضعفان بيشتر است . با اين حال

انتظاري نمي رفت که به اين زودي ها در وضع زن تغييري اساسي صورت بگيرد و درآفاق وانفس هم چنين نشانه هايي پديدار

نبود . به هر حال آن چه در مورد زنان در جامعه ي اسلامي صورت مي گرفت ، بيش از آن که به اسلام شباهت داشته باشد ،

رنگ و بوي جاهليت داشت !

ابتداي حرکت آزادي زن در اروپا و همزمان با سرآغاز انقلاب صنعتي بود . پس از وضعيت اضطراري اي که زن پيدا کرد

و مجبور شد کارکند ، صاحبان صنايع از اين وضع بهره بردند و زن را به کار گرفتند ، اما با نصف دستمزد مرد . با آن که

همان کار مرد را انجام مي دادند و به اندازه ي آن ها کار مي کردند . از اين رو زن در اروپا «مساله» پيدا کرد که شامل

مساله ي «مساوات در دستمزد» و پس از

چندي «مساوات در حق تعليم و تربيت» و پس از آن «مساوات در حق کار»

«مساوات در حق انجام کارهاي عمومي» و . . . مي شد . حرکت روشنگري نيز در مورد مساله آزادسازي زنان

مسلمان روش اروپايي را به کار گرفت .

واضح است که اين مساله در اروپا مراحل پيوسته اي داشت که به خاطر وضعيت محلي واقعي اي پديد آمد که امروزه آن را با

توجه به آن شرايط ، منطقي و موجه جلوه مي دهد ! ولي مسايلي که در تاريخ آن ها آمد و اموري که براي زن رخ داد ،

مساله اي است که هرگز در تاريخ شرق اسلامي واقع نشد . اما اين مساله اصلا خاطر و ذهن روشنگران را به خود مشغول

نکرد و آنان به اين مسايل توجهي نداشتند . مساله در نظر آنان اين بود که زن مسلمان مظلوم است و بايد ظلم و ستم را از او

برداشت و وسيله ي اين امر ، همان وسيله اي است که به رهايي و آزادي زن اروپايي انجاميد !

حقيقت اين است که بين پاره اي از اوضاع زن مسلمان در يک جامعه ي دور از روح اسلام ، و وضع زن اروپايي از لحاظ

جايگاهي که در جامعه داشت ، مشابهت هايي وجود دارد ، با اين حال تفاوت هاي جوهري و بنيادين نيز وجود دارد که باعث شده

زن اروپايي به اين صورتي که مي بينيم در بيايد .

مساله آزادسازي زن اروپايي ، از يک نقطه ي مرکزي شروع مي شود و آن کار زن در کارخانه ها و کارگاه ها و ساير مسايلي

است که بر اين نقطه مرکزي مترتب مي شود ، اما زني که کار نمي کند و همان دستمزد يا نصف

آن و . . . ، درمورد او اصلا

موضوعيت ندارد ، چنين مسايلي درباره ي او اساسا حق طرح ندارند چه برسد به پديد آوردن مساله و موضوع آزادسازي .

اين بود که قاسم امين معتقد بود زن مسلمانان بايد همان کاري را بکند که خواهر اروپايي اش انجام داد ، تا به آزادي خود برسد .

در ادامه ي راه هايي که روشنگران براي آزادسازي زنان مسلمان در پيش گرفتند ، مساله ي حجاب را علم کردند و معتقد شدند

که حجاب علت همه ي بلايايي است که دامنگير زن مسلمان شده است و از اين رو بايد به منظور آزادسازي او ، حجاب را

برداشت ! نمي دانم چه رابطه ي منطقي اي ميان اين حرف ها وجود دارد . البته منطق فقط يک وسيله است ، اگر آن را به کار

بگيريم خيلي خوب است ، و اگر آن را به کار نگرفتيم ، وسيله ديگري را به کار مي بريم ، مشکلي نيست چون هدف وسيله را

توجيه مي کند و هدف در اينجا اين است که مانند اروپاييان شويم !

مساله اساسي در موضوع آزادسازي زن ، آزاد کردن او از ظلمي بود که مرد درباره ي او انجام داده بود . از اين رو اين

مساله دراصل ، جنگ با مرد بود و در کل بر ضد او ساماندهي شده بود . البته در اين که تا چه حد موفق بوده يا نه ، و نيز با

صرف نظر از همخواني يا ناهمخواني آن با فطرت زن با توجه به اوضاع اروپا ، امري منطقي به نظر مي رسد . زيرا ظلم

واقع شده بر زن ، ساخته ي دست مرد يا جامعه اي است که مرد

بر آن سلطه و سيطره دارد و از اين رو چاره اي جز اين

رويارويي نيست ، تا بالاخره در برابر خواسته هاي زن تسليم شود و يا به تسليم وا داشته شود .

اکنون بايد پرسيد که رابطه ي ميان حجاب و آزادي زن ، و يا حجاب و ظلم و ستم واقع شده بر او چيست ؟ آيا حجاب ساخته و

پرداخته دست مرد است که آن را براي هموار کردن زمينه ي ظلم بر زن ، پديد آورده است ؟ اگر چنين است بايد ميان حجاب و

ظلم رابطه ي علي و معلولي برقرار باشد . ولي در مورد اين که آزادي حقيقي زن در زماني ظهور پيدا کرده که حجاب زن

پديد آمده چه بايد گفت ؟ در مورد زنان محجبه اي که در تمامي امور و شوون زندگي اعم از ديني ، فرهنگي ، سياسي و حتي

نظامي شرکت و سهم داشته اند چه بايد گفت ؟

ظلم و ستم زماني بر زن واقع شد ، که جامعه ي اسلامي به تعاليم دين خود توجهي نداشت ، نه به خاطر اين که آن جامعه به آن

تعاليم پايبندي و احترام داشت . وقتي که مردم از تعاليم دين خود دست بردارند ، ظلم واقع مي شود اعم از اين که سياسي باشد

و يا اجتماعي ، اقتصادي و فکري يا هر نوع و گرايش ديگري . خداوند اين دين را فرستاد تا مردم به قسط بپردازند ولي وقتي

که مردم به کتاب خداوند التزام ندارند ، ميزان آنان مختل مي شود و قسط و داد از ميان آنان رخت بر مي بندد .

از اين رو علاج اين ظلم دوري بيشتر جامعه از دين خدا - از طريق

برداشتن حجاب - نيست ، بلکه علاج آن به اين

صورت است که يک عالم رباني مومن ، از طريق بازگرداندن جامعه به التزام و پايبندي آن به تعاليم دين ، به اصلاح آن بپردازد و

از اين رهگذر مرد را از هبوطي که به آن گرفتار آمده برهاند و زن را از جهل ، عقب ماندگي ، خرافه گرايي ، تنگ نظري ،

وضعيت بد ، و نابودي اي که مرد ظالم بر او روا داشته ، آزاد نمايد تا دوباره به انسانيت خود باز گردد و در سازندگي جامعه

مشارکت جويد .

از اين رو هيچ دليلي براي ارتباط برداشتن حجاب و ترقي وجود ندارد . مگر مي شود فردي سالم و تندرست که لباس هاي

مفيد و تميزي را پوشيده ، پس از آن که مريض شد ، فکر کند علت مريضي او آن لباس ها بوده است . از اين رو تصور کند که

در صورت دور انداختن آن لباس ها ، دوباره شفاي خود را باز مي يابد . ادعاي دور انداختن حجاب و آزادي زن نيز همين

گونه است .

افزودن بر اين ، بيداري اسلامي در اين اواخر ضمن حفظ حجاب توانسته است زنان مومن و دينداري را در حوزه هاي پزشکي ،

مهندسي و . . . تربيت کرده و نشان داده است که حجاب آنان مانع کارشان نمي شود و کار و بار آنان نيز مانع حجابشان

نمي گردد . از سوي ديگر بسياري از زنان آزاد موجود در جوامع آزاد ، آزادانه به دين اسلام گرويده و با آزادي تمام حجاب

بر تن کرده و . . . .

ب- آزادي فکر

در اين اواخر جامعه ي اسلامي از لحاظ فکري دچار جمود شد و

در قالب هاي معين و مشخص سير و حرکت مي کرد . علم ،

اظهار دانسته هاي گذشتگان بود با اين تفاوت که گذشتگان قدرت ابداع و نوآفريني داشتند ولي کار متاخران تلخيص ، تحشيه ،

شرح و نقل ابداع آنان بود . مدتي چنين گذشت و امت احساس نياز به فکر جديد را در خود نديد و بر اين باور بود که آن چه

را که دارد ، کفايت مي کند . تا اين که ناگاه تغيير فراگيري در جهان اسلامي سايه افکند ، که در همه ي زمينه ها ، از جمله

سياسي ، علمي ، ابزار آلات جنگي ، آبادسازي زمين ، جهان فکر و . . . نسبت به جهان اسلام جديد و تازه بود .

طبيعي بود که اصطکاک و برخورد پديد آيد و انتظار مي رفت که جمود در برابر نوشوندگي ، و رکود در برابر گسترش و مَد

توفنده شکست بخورد . شکست خوردگان ، با توجه به نظرگاه شکست خورده و درهم شکسته ي خود ، تصور کردند که اين ،

شکست خورده و آن چه که پيروز ميدان است ، فکر آزاد است . البته دين بايد شکست بخورد و فکر آزاد بايد پيروز شود .

در ادامه گفتند - و يا به آنان گفته شد - که اوضاع اروپا در قرون تاريک وسطا نيز چنين بود . يعني روزگاري که دين

بر فکر مردم سيطره داشت ، جمود ، ظلمت ، بستگي ، تقليد و انحصار ، حاکميت داشت ولي وقتي که مردم نفوذکليسا را در هم

شکستند و در برابر او تمرد نمودند ، آزاد شدند ، رها گشتند ، ابداع کردند ، تجديد نمودند و

قدرت و سلطه به دست آوردند . از

اين رو شما نيز همين کار را بکنيد !

اما آنان در شيفتگي خود ، حقايق زيادي را فراموش کردند از جمله اين که آن چه اروپا را از جمود و انحطاط خود رهاند ، اسلام

بود . ارتباط اروپا با اسلام ، چه از طريق جنگ هاي صليبي يا روابط تجاري و يا تاثيرات فرهنگي ، زمينه اي را فراهم آورد که

اروپا ظلمت ، جمود و عقب ماندگي موجود در حيات خود را حس و لمس کند و بکوشد پس از قرن هاي متوالي که چنين ظلمت

را حس نکرده بود ، از آن خارج شود .

آنان فراموش کردند که علت جمودي که دامنگير امت اسلامي در عصر متاخر شده است ، اسلام نيست . زيرا بديهي است که

اسلامي که روزگاري اين امت را برانگيخت و آن را به تفکر در همه ي امور و جهات واداشت و موجب پديد آمدن فکر بازي

شد که تمدني را پديد آورد که چندين قرن در حال رشد و نمو و شکوفايي و ابداع در همه ي زمينه ها بود ، خود او علت جمود ،

رکود و دست برداشتن از تفکر و باز ايستادن از ابداع باشد ! از اين رو بايد علت اين جمود و رکود چيز ديگري غير از

اسلام باشد و کاملا هويدا است که اين علت ، دوري از منبع نيروي تابان موجود در دين است هر چند آداب و رسوم خشک و

خالي دور از روح را هنوز هم حفظ کرده است .

آنان فراموش کردند که علت جمود در جهان اسلام با اروپا فرق مي کند . علت جمود و عقب

ماندگي اروپا اين بود که کليسا

مانع انديشيدن عقل بود و شعار «ايمان بياور و بحث نکن» را سر مي داد و البته اين شعار از نهان و نهاد دين تحريف

شده اي بر مي آمد که اعتقاد داشت دين ، اسراري است که جز آباي کليسا کسي به تاويل و راز گشايي آن دانا و توانا نيست .

از اين رو کسي حق بحث و مناقشه با آنان درباره گفتارهايي که بر زبان مي رانند را ندارد ، در غير اين صورت بدعت گرا و

زنديق به شمار مي رود و اگر حکم ريختن خون و يا زنده سوزي او را نمي دادند ، حداقل حکم حرمان ، يعني دوري از رحمت خدا

را براي او صادر مي کردند . عامل جمود و ظلمت در فکر اروپايي اين بود ولي در ديني که خدا براي بندگانش پسنديده ، چنين

وضعي امکان و احتمال ندارد ، از اين رو وقتي که مسلمانان دچار جمود و خمود فکري شدند به خاطر اسلام نبود .

پس راه حل اروپايي براي حل معضل مسلمانان کارايي ندارد و نبايد آن را به کار ببندند ، زيرا راه ، شرايط و دين آنان ، با راه ،

شرايط و دين اروپاييان فرق و تفاوت دارد . به علاوه راه حل اروپاييان ، حتي براي مشکل خصوصي خودشان نيز صحيح و

سالم نبود ، زيرا آنان به جاي تصحيح انحرافات و اشتباهات خود به نفي و طرد دين پرداختند .

به اين مساله هم اکتفا نکردند و به هجوم بي رحمانه به آن دست زدند تا به اين طريق انتقام قرون تاريک وسطا را از آن بگيرند

وقتي به منظور توهين به مقدسات

ديني ، به نقد متون ديني پرداختند .

روشنگران نيز اعتقاد پيدا کردند که آزادي حقيقي ، يعني اين؛ و از اين رو ما نيز بايد با دين خود کاري کنيم که اروپاييان کردند و

از اين رهگذر ما نيز مانند آنان رها و آزاد شويم و ما هم بلايي را بر سر متون قدسي خود بياوريم که آنان آوردند .

وقتي که اروپا تمرد عليه دين و کليساي خود را آغاز کرد ، وجدان مردمي يا جمعي ، در اوايل ، به تاثير از گرايش فطري به

دين ، با کليسا بود . زيرا اعتقاد داشتند در دين ، امر مقدسي وجود دارد که هجوم يا تمرد عليه آن جايز و روا نيست . اين

بود که کليسا خروج کنندگان را ملحد و زنديق ناميد ولي آنان خود را «آزادانديش» ناميدند . کلمه آزاد انديش (Free

thinker ) در فرهنگ لغت هاي اروپايي نيز به معني ملحد است . موضع توده ها در برابر اين آزاد انديشان ، موضع

رد ، انکار و معارضه بود . اين بود که آنان مساله پيدا کردند ، مساله ي اجازه به «ديگري» تا نظر خود را بيان کند ولو

اين که راي و نظر او مخالف جمع باشد .

عوامل متعددي نظير معارضه رو به رشد در برابر کليسا ، انقلاب فرانسه ، دمکراسي و . . . با صرف نظر از عوامل

ديگري نظير فراماسوني و . . . در جا افتادن اين «حق» دخالت داشتند . فرض کنيم که امور ، سير طبيعي داشتند و

هيچ يک از عوامل مفسده جوي زمين در آن دخلي نداشتند ، باز مي بينيم که اين مساله

در اروپا داراي چشم اندازهاي واضح ،

ادوار قابل فهم ، و تسلسل منطقي مي باشد .

کليسا در مورد عقيده ي تحريف شده ، جلوگيري از انديشيدن عقل ، طغيان همه ي جانبه در زمينه هاي روحي ، مالي ، سياسي و

علمي و نيز در مورد فساد کارگزاران دين ، فضايح ديرها ، دادگاه هاي تفتيش ، مقاومت در برابر حرکات اصلاح گرانه اي که

خواستار رفع ظلم سياسي و اجتماعي از دوش مردم بودند ، نابحق بود و آزادانديشان نيز در مخالفت با کليسا و حداقل مقولات

آن برحق بودند ، اما در مورد مخالفت با دين و جايگزين کردن عقل به جاي دين ، باطل و ناحق بودند .

دعوت به حق «ديگري در بيان نظر خودش ولو اين که مخالف جمع باشد» در حقيقت به آن وضعيت مربوط مي شد و آن

اين که جمع ، يعني پيروان کليسا ، خطا هستند و بايد به منظور تصحيح فکر و عقيده خود به «ديگري» گوش بدهند . از اين

رو منع اين «ديگري» از بيان راي و نظرش ، به معني ادامه ي خطا و رد گوش سپردن به حرکت اصلاح و تصحيح است .

مساله ي نقد متون مقدس در اروپا نيز که توسط آزادانديشان صورت گرفت ، به اين خاطر نبود که آنان اين متون را الهي

مي دانستند ، بلکه چون آن ها را متون کاملا بشري و بي هيچ گونه قداستي مي دانستند که کارگزاران دين آن ها را با هاله اي از

تقدس ، مقدس و قدسي ساخته و پنداشتند که کلام خداوند است ، اگرچه در وهله ي اول ، تا آن جاکه به اضافات و افزوده هاي

کشيشان به کتاب هاي مقدس مربوط مي شود ، امري پسنديده و موجه است

، اما آن جا که به نفي و نقد متون قدسي صحيح و کنار

انداختن اصل دين ، عالم غيب ، نبوت و وحي مي انجامد ، ناموجه و نامقبول است . اگر جرم کليسا اين بود که دين را دشمن

عقل ساخت ، جرم آزادانديشان اين بود که عقل را دشمن دين قرار دادند و هر دو موضع انحرافي است که منجر به خير و

خوبي نمي شود . در نتيجه ي اين امور ، پاياني که آخر و عاقبت آزادانديشي به آن انجاميد ، کنده شدن از دين ، اعم از صحيح و

نادرست ، و بردن قداست از دل و درون انسان بود و از همين رهگذر راه را براي بي اعتقادي مردم به معاد ، چسبيدن و چنگ

زدن به متاع دنيوي و ساير اضطراب ها ، جنون ها ، خودکشي ، بيماري هاي رواني ، عصبي و . . . فراهم آورد .

اگر چنين است ، اکنون اين سوال مطرح است که روشنگران کشورهاي ما به طور معين و مشخص چه مي گويند ؟ در حالي که

توجيه اولي که روشنگران اروپايي هجوم خود عليه دين را با آن آغاز مي کردند را در دست ندارند . ! !

ج- آزادي سياسي

روشنگران اظهار داشتند که مشغول امر مهمي به نام آزاد کردن ملت ها از استبداد سياسي اي هستند که قرن ها زير يوغ آن

زندگي کرده اند . اين مساله در حقيقت ، کار مهم و بزرگي است و شايسته است از افرادي که در اين راه تلاش مي کنند تشکر

شود و کار جهادشان را با کلماتي از نور نوشت . استبداد خيلي زود ، يعني از دوره بني اميه راه باز کرد و از همين رهگذر

زمينه ي تخلف سياسي امت اسلامي نيز پديد آمد . البته با همه ي اين ها چنان وضعي پديد نيامد که مستشرقان آن را به مثابه ي

يک پرده سياه جلوه دادند ، برعکس شامل سفيد و سياه و ظلم و جهاد بود اگرچه به درجه ي لازمي که بايد باشد نبود .

روشنگران در اين راه نيز به تقليد از اروپاييان پرداختند و خواستار دمکراسي شدند . اگرچه جاي اين سوال مطرح است که

آيا واقعا نسبت به اين خواسته آگاهي داشتند يا نه ؟ با اين حال پيش از پاسخ گويي به اين سوال بايد انصاف به خرج داد که

درخشش دمکراسي در اوايل ، هر چشمي را خيره مي کرد و بسياري از عيوب دمکراسي در آغاز چندان واضح و آشکار نبود

و فقط امور مثبت آن ظاهر و نمايان بود .

با اين حال فرد مسلماني که با حس و بصيرت اسلامي به امور مي نگرد ، ناگزير بايد در امور مختلفي نظير اين مساله تفکر و

توجه کند . چه چيزي بهتر از دعوت به آزادي سياسي و مواجهه با استبداد است ؟ اما بايد ديد که چگونه است و چه کساني

در پشت پرده ، نقشه ي آن را مي کشند ؟ در نظر دست هاي پنهان پشت پرده ، منظور از استبداد ، دولت عثماني ، و منظور از

آزادي سياسي ، استقلال از اين دولت بود . اگر چنين است بايد پرسيد که چه کسي بازي را مي چرخاند و اين گردش و بازي

به نفع چه کسي پايان يافت ؟ پيش از هر چيز بايد گفت که ما مدافع استبداد و خودکامگي نيستيم؛ چه عثماني باشد و چه غير

آن

. اما حقيقت مساله اين است که وقتي سلطان عبدالحميد در مقابل خواسته هرتزل در مورد دادن سرزميني به يهوديان

براي برپايي يک دولت قومي ، مخالفت کرد ، تصميم گرفتند آن دولت را از ميان بردارند . اين بود که کم کم زمينه ي فرو پاشي

و نابودي آن را فراهم ساختند . به طوري که لورنس عضو مشهور اطلاعات بريتانيا ، رهبري انقلاب عرب بر ضد عثمانيان

را در دست داشت و لرد اللنبي رهبري ارتش آنان را بر عهده داشت و حتي خود او در خاطراتش مي گويد: اگر ياري و

همکاري سپاه عرب نبود ، نمي توانستيم برترکيه غلبه پيدا کنيم !

به هر تقدير زمينه ي فروپاشي دولت عثماني فراهم آمد و دولت هاي کوچک و بي وجود عربي تشکيل شد و عملا فلسطين تحت

حمايت بريتانيا درآمد تا در زمان مورد توافق ، آن را به يهوديان واگذار کند . در همين زمان مساله مهم تري نظير آزادي زن و

آزادي فکر مطرح شد تا به اين صورت زن و مرد و امت رابه کارهاي فرعي و غير لازم مشغول نمايد و آنان را از منبع

حقيقي قدرت خود دور نمايد .

سوال اين است که روشنگران در اين گيرودار کجا بودند ؟ آيا در اردوي مسلمانان بودند يا در اردوي دشمنان که براي اسلام و

مسلمانان طرح و برنامه مي ريختند ؟ از سوي ديگر دولت جديد خواستار تحکيم دين و شريعت نبود . حال بايد ديد که

روشنگران در اين قضيه چه نقش و جايي داشتند ؟

بايد دانست که موضع آنان از همان ابتدا واضح و آشکار بود و آن ، ضديت با حکومت اسلامي و حاکميت شريعت

اسلامي بود .

هم وغم اولين استعمار ، کنار زدن شريعت اسلامي از حکومت و جايگزين کردن قوانين قراردادي بشري به جاي آن بود .

حال اين پرسش پيش مي آيد که چگونه موضع روشنگران با اهداف استعمارگران هم سو و همنوايي پيدا مي کند ؟

همزمان با حمله ي فرانسه به مصر ، طرحي ارايه شد که هدف آن کنار زدن شريعت اسلامي ، آزادسازي زن ، و نشر افکار

اروپايي (سکولاريسمي ) بود که از اين طرح و برنامه چند هدف و برنامه انتظار مي رفت:

هدف يکم: تظاهر ناپلئون به اسلام و به دست گرفتن رهبري علماي دين به منظور انجام «اصلاح» ! و ترويج قوانين که

خودش وضع مي کرد .

هدف دوم: آزادسازي زن . ناپلئون براي اين منظور ، چنان که الجبرتي مي گويد ، زنان لخت ، عريان و . . .را با خود

آورد تا در اماکن مختلف رفت و آمد کنند و زنان مسلمان را تحت تاثير قرار دهند .

هدف سوم: ايجاد چاپخانه به منظور ترجمه اوامر روزانه ي ناپلئون و نيز براي هدف دراز مدتي تحت عنوان نشر افکار

غربيان در ميان مسلمانان به منظور انهدام اسلام .

درست است در حکومت عثماني ها ظلم و ستم هايي وجود داشت ، در فقه اسلامي نيز کمبودهايي وجود داشت ، ولي راه حل اين

امور ، از ميان برداشتن شريعت و کنار انداختن آن نبود . چرا که جايگزيني که براي اين شريعت به ارمغان آوردند ، چنان که

چرچيل گفته بود ، يک اسباب بازي بيش نبود . او در جايي که پرسيده بود ، مصريان چرا انقلاب کرده اند (1919 ) و شنيده

بود که خواستار پارلمان و مجلس و قانون اساسي هستند

، گفته بودGive them a toy to play

with ! اسباب بازي اي به آن ها بدهيد ، تا با آن بازي کنند !

حقيقتا دمکراسي همين ارمغان وارداتي بود و بس ، اما روشنگران چه توضيحي براي انقلاب هاي نظامي بعدي و هول و

هراس هايي که ايجاد شد دارند ، بايد در ادامه ي مباحث به تبيين آن پرداخت .

قبلا گفته شد که روشنگران در از ميان بردن خرافات و تغيير شيوه ي نظر مردم به علوم جديد ، توفيق حاصل کرده و برنامه هاي

خود را به ويژه در سه شاخه ي اصلي و اساسي يعني آزادي زن ، آزادي فکر و آزادي سياسي متمرکز ساختند . بدون شک

وضع زن نسبت به قبل بسيار تغيير کرد و امور نيک و مبارکي پديد آمد که در صورت عدم وجود يک حرکت هدف دار که

خواستار بيرون آوردن زن از ظلم و ظلمت بود ، پديد نمي آمد .

تعليم و تعلم زنان ، تغيير ديد مرد نسبت به زن ، گسترده کردن افق ديد زن و . . . از جمله امور مثبت بود ، ولي مي توانست

بيشتر و بهتر از اين باشد و امور منفي و غير نيکوي آن نيز مي توانست بسي کمتر از حدي باشد که پديد آمد .از آن جمله

مي توان به فساد اخلاقي ، سهل انگاري در مورد فحشا ، و . . . اشاره کرد که از جمله امور بد و نامبارکي است که در مورد

آن ها هيچ بحث و جدلي وجود ندارد .

هدف آزادي فکر نيز کلا ضديت با دين و هجوم بر مقدسات آن بود . در حالي که مي شد به جاي اين کار به بازگرداندن حيات

دوباره

به فکر اسلامي بپردازد . اين امر نيز داراي امور منفي و ناپسندي بود که به چند مورد آن اشاره مي شود: تقليد در

مبارزه با تقليد ، ايجاد شر و فساد در جامعه از طريق سست کردن بنيان هاي دين ، و . . . البته روشنگران براي پيدايش اين

آفات که پاره اي از آن ها در اثر خلا ديني و محدود کردن گستره ي آن پديد آمد ، تلاش عمده اي نکردند ، اشتباه آنان عدم محاسبه

درست در مورد سست کردن پايه هاي دين و آثار آن بود . از اين رو همواره مسووليت اين خطايا و سيئات بر گردن آنها

است .

در زمينه ي آزادي سياسي نيز بايد گفت که خير و شر کار روشنگران درهم مي آميزد . از جمله امور خير و مبارک کار آنان ،

آگاه کردن مردم نسبت به حقوق خود بود . ولي آنان وقتي که خواستار حقوق سياسي از طريق دمکراسي بودند ، تلاشي

نکردند و مردم را براي بهره گيري از برکات دمکراسي آماده و مهيا نساختند و همکاري آنان با نيروهاي طاغوتي بر ضد

اسلام گرايان نيز ، از جمله اموري است که در کارنامه ي روشنگران درج و ثبت است .

البته آنان کاري نمي توانستند انجام دهند ، زيرا در برجهاي عاجي زندگي مي کردند و با عالم واقع ارتباطي نداشتند . نشر افکار

انحلالي و سهل انگارانه ، کاري ساده و آسان است ، آن چه دشوار و مشکل است ارايه افکار سازنده است که نيازمند کار و

ريختن عرق است . امت اسلامي نيز نيازمند انحلال و فروپاشي اخلاقي نبود ، برعکس محتاج فکري سازنده بر پايه هاي جديد ،

قوي و محکم براي بازگرداندن سرزندگي

، و عزيمت خود بود که در سال هاي افت و رکود آن را از دست داده بود .

خواسته ي روشنگران اين بود که ما مثل اروپاييان شويم ، تا در خوب و بد تمدن شريک آن ها شويم . در آن چه که بدِ اين تمدن

بود ، عملا مانند آن ها شديم و شايد هم بدتر ، ولي در آن چه که خوب و نيک است ، کاري نمي توانيم انجام دهيم ، زيرا مقلد هستيم و

مقلد هيچ شخصيت و عزيمتي ندارد و هيچ تواني براي ارايه سعي و تلاش در خود نمي يابد .

سازندگي تمدن ، تلاش و کوششي است که بايد اعمال شود . تلاش عقلي ، فکري ، و جسمي ، علمي ، اخلاقي ، و عزيمتي است

که ناگواري ها آن را متوقف نساخته و موانع آن را زمين گير نمي سازند . درحالي که انديشه ي روشنگرانه ، انديشه ي

برجهاي عاجي و فکر انحلال و تن آسايي است و هيچ يک از نيازهاي بناي تمدني و سازندگي را برآورده نمي سازد ، زيرا اصلا

توان چنين کارهايي را ندارد . و اين مساله ، تجربه ي حداقل يک قرن جهان اسلام ، و دو قرن مصر است .

منبع

محمد قطب - تلخيص و ترجمه زاهد ويسي

ضابطه هاي نوانديشي ديني

روشنفکري و چالش ها

موضوع سخن ، «ضابطه هاي نوانديشي ديني» است . در اين بحث بيش از محتوا ، تلاش جهت دستيابي به يک صورت

بندي کلي از جريان ها و نحله هاي نوانديشي و ارايه تعريفي مختصر از آنها است . به گمان ، توجه به اين صورت بندي در

شرايط فعلي جامعه به غايت ضرور است و غفلت از آن مي تواند بس خسارت بار باشد . در هماره تفکر اسلامي ، در کنار

جريان اصيل و معتدل که در حوزه معارف دين بوده با دو جريان افراطي و تفريطي مواجه بوده ايم . جريان افراطي از

درون جريان هاي نوانديش و روشنفکر سر بر مي آورد و منظور از جريان تفريطي نيز همان جرياني است که بعنوان جريان

متحجر ، از آن ياد مي شود . درست است که در جامعه پس از انقلاب «تحجر» مصداق ها و نمودهاي روشنتري پيدا کرده ،

ولي در هيچ دوره اي̠از ادوار تاريخ تفکر اسلامي ، جامعه ديني ما خالي از اين گرايش فکري نبوده است . در همين دوره

اخير ، يعني در جريان نهضت اسلامي به رهبري حضرت امام خميني اين جريان به شکل فعال مشاهده مي شود . حضرت

امام (ره ) در کتاب ولايت فقيه مي فرمايند:

«که بعد از رحلت مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حايري يزدي موسس حوزه علميه قم ، عده اي از علماي طراز اول قم مثل

مرحوم خوانساري و مرحوم آقاي صدر گردهم آمده بودند تا در مورد آينده حوزه بحث کنند ، امام (ره ) در آنجا به آقايان

مي گويند: اولين کار اين است که بايد فکري به حال اين مقدس مآبها و متحجرين کرد ،

چون شما هر تحولي که بخواهيد ايجاد

کنيد اولين سد ، همين مانع تحجر است .»

در اين درگيري هميشگي ، جريان هاي اصيل ديني مجبور بوده اند در دو جبهه ي فکري عمل کنند: يکي در مقابل با تحجر و

ديگري مقابله با افراطي گري هاي روشنفکري . امام (ره ) در اين قضيه به يک خصوصيت اساسي تحجر اشاره مي کنند و

آن مقاومت متحجران در مقابل هرگونه تحول ، تغيير و نوخواهي است . تحجر داراي نشانه ها و شاخصه هاي زيادي است؛

اصالت بخشي به فهم شخصي و قالبي فکر کردن از مهم ترين آنهاست و به همين تناسب با رويکردهاي مختلف مي توان «

تحجر» را تعريف کرد ، رويکرد تاريخي ، اجتماعي ، سياسي ، معرفتي و معرفت شناختي ، هر کدام برانگيزنده ي تعريف خاصي

از «تحجر» مي باشند ، اما اگر از منظر مباحث «وجود» و «پديدار» بخواهيم تعريفي را ارايه دهيم ، مي توان گفت ، در

حوزه انديشه و تفکر ، و به طور خاص در معارف ديني ، جرياني بوده و هست که به پديدارهاي ديني و ظواهر سنت ، اصالت

مي بخشد . آنگاه که پديدارها جداي از مباني و علل و عوامل وجودي آنان موضوعيت پيدا کنند «تحجر» زاييده مي شود .

متحجر با اصيل پنداشتن صورت ها و ساختارهاي ظاهري ، در صدد تداوم واستمرار تاريخي آنها مي باشد . تلاش آنان بسان

آن است که بخواهيم قطعه اي از تاريخ رابه تمام ادوار پسين تعميم و تسري دهيم ، حال آن که هر پديده ي معرفتي به جهت آن که

در ظرف تاريخي خاصي به وقوع مي پيوندد ، مي تواند از مجموعه اي تعلقات و ويژگي هاي خاص برخوردار باشد که متعلق به

همان ظرف زماني

و جغرافيايي خاص است . هرگز نمي توان يک پديده تاريخي را با تمام خاصه ها و شرايطش به زمانهاي

بعد تسري بخشيد .تعميم و تداوم تاريخي پديدارهاي ديني داراي مکانيزم و روش شناختي خاصي است که خود مبتني بريک

سري مباني معرفتي و معرفت شناختي مي باشد .

تعميم و تداوم پديدار شناختي دين ، نه ممکن است نه مفيد . دقيقا همان چيزي که امام (ره ) در يکي از مکتوبات پاياني شان

با اشاره به برداشتهاي متحجرانه تصريح فرمودند که: «با اين گونه تفکر بايستي ، همه مظاهر تمدن جديد نفي گردد .»

البته بايد توجه شود که منظور از پديدارشناسي ، حالتي افراطي از شناخت است که اساسا به وجود و عوامل وجودي پديده ها

بي توجه است ، و گرنه پديدارشناسي در کنار وجودشناسي لازمه اعتدال و عقلانيت است و شناخت درست و نسبتا کاملي را به

دست مي دهد . آن چه که به عنوان شاخصه ي تحجر بر آن تاکيد دارم ، پديدار شناسي محض است ، آن هم به مفهوم فلسفي و يا

هوسرلي آن ! چون پديدارشناسي متحجرانه بر خلاف پديدارشناسي فلسفي ، به مفهوم دقيق کلمه ، فهم ظهوري و پديداري از

موضوعات و گزاره ها ندارد ، زيرا لازمه فهم پديداري ، عصري و سيال شدن فهم است و فهم سيال نقطه مقابل تحجر است و

در واقع به همان جريان دوم در انديشه ي ديني که صورت نوانديشانه دارد ، باز مي گردد که بعدا از آن سخن خواهيم گفت .

در واقع متحجر ، منفعل از يک فهم پديداري و تاريخي است يعني ظهور و نمودي را که يک موضوع و پديده خاص در مقطعي

تاريخي داشته ،

اصالت بخشيده و از آن منفعل مي گردد ، بدون آن که به خاستگاه هاي عيني ، علل وجودي و عوامل برانگيزنده ي

آن پديده و يا حتي آن فهم خاص تاريخي بپردازد و در آنها نقد و تامل روا بدارد . به همين دليل است که «متحجر» با

هرگونه تحول و ساختار شکني مخالف است و همه چيز براي او حکم «تابو» را دارد .

در يک رويکرد پديدارشناسي محض و افراطي «متحجر» وقتي از جاودانگي دين بحث مي کند از آنجا که لازمه جاودانگي ،

جريان تاريخي و تداوم عصري دين است ، تلاش مي کند تا قطعه تاريخي صدر اسلام را با تمام ويژگي ها و مختصات

پديداري اش ، نظير شرايط جغرافيايي ، اجتماعي و رواني در زمان حال و آينده ، باز توليد کند براين اساس ، چه بسا مشروعيت

تصميم هاي حکومتي ، معاملات و قراردادها را منحصر در شيوه اي مي داند که در زمان پيامبر اسلام (ص ) معمول بوده

است . مثلا جنگ مشروع ، جنگي است که با همان ابزار و آلاتي که پيامبر (ص ) از آن بهره مي گرفته انجام پذيرد . اين

مثال ها شايد در نظر شما خيلي مبتذل بيايد ولي در حوزه شيعي و هم در حوزه سني ، انديشه ي اسلامي با چنين گرايش هايي

روبرو بوده است .

در ميان اهل سنت ، سلفيه و در شيعه به عنوان يک نمونه مشخص ، اخباريون را داريم که بر بازگشت به سنت تاکيد دارند .

چه نوع بازگشتي ؟ ! بازگشت پديداري ، بازگشت ظاهر گرايانه ، بازگشت غير عقلاني و غير نقادانه ! بازگشتي که صرفا

يک رجعت تاريخي است بدون آن که عنصر عقلانيت

و نقادي ، و يا به تعبير شيعي ، عنصر اجتهاد در آن دخيل باشد . حال

بگذريم که در سير تحولات و تطورات تاريخي به يک سري تغييرات از سر اضطرار و اجبار تن داده اند ، اما دست کم در بانيان

و موسسان نخستين اين جريان فکري ، چنين رويکردي ديده مي شود . بر همين اساس مي توان نتيجه گرفت متحجر ، بيش و

پيش از آن که به اصل معرفت و مجاري و عوامل برانگيزاننده آن اهتمام داشته باشد ، به ساخت معرفت و قالبهاي صوري آن

اهميت مي دهد و به همين دليل مي توان گفت که متحجران ، ساختار گرايان افراطي و غيرعقلاني هستند که «ساختار» هر چه

باشد براي آنان «تابو» است . «تحجر» در حوزه اسلامي و لااقل در بخش عمده اي از آن ، ريشه در حوادث و

رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص ) و انحرافي که جامعه اسلامي از خط ولايت وامامت پيدا کرد ، دارد که عمدتا نيز متاثر

از انگيزه هاي سياسي بود . اين که عده اي به قصد انزواي فکري علي (ع ) و حذف بيت نبوي از گردونه معادلات و

تحولات اجتماعي و سياسي ، منع از نقل حديث کرده و شعار «کفانا کتاب الله» سرمي دهند ، سنگ بناي «تحجر» است .

مهم ترين خصوصيت روايات نبوي (ص ) و در استمرار آن سيره و سنت اهل بيت پيامبر (ع ) اين بود که با در اختيار

گذاردن وارايه ضابطه ها و روش هاي «اجتهاد ديني» ، «عقل نقاد» را به عرصه ي فهم دين وارد ساختند . تقسيم بندي هاي

قرآن به ناسخ و منسوخ ، مطلق و مقيد ، عام و خاص

و . . . از کمترين دستاوردهاي معرفتي مکتب اهل بيت (ع ) بود .

از همين جا مي توان نتيجه گرفت که خاستگاه نخستين «نوانديشي ديني» تفکر اجتهادي شيعه است که محصول آموزه هاي

امامان و پيشوايان آن مي باشد . تعامل عقلاني و نقاد با سنت و آموزه هاي ديني ، نتيجه غير قابل انکار تفکر اجتهادي است .

نوانديش ديني نيز اصالت خود را بازگشت به سنت ها مي داند ، اما بازگشتي خردورزانه و متفکرانه و در عين حال ضابطه مند و

روش شناخت .

نوانديش ديني ضمن آن که براي سنتها ، ماهيت هويت ساز قايل است و هويت خود را در نسبت با «سنتها و اصالت هاي ديني»

معني مي کند ، در عين حال رويکرد او به سنت ، يک رويکرد پديداري و ظاهري محض نيست ، بلکه در تعامل و توازن

وجودشناسي با پديدارشناسي است و از دل همين تعامل است که عنصر «اجتهاد ديني» و بطور مشخص «اجتهاد شيعي»

زاييده مي شود . اساسا وقتي ما قايل به اجتهاد در منابع معارف دين شديم ، لزوما به نقد پذيري پديدارهاي ديني راي داده ايم .

نقدي ضابطه مند و در چارچوب روش هاي تعريف شده اي که حجيت خود را وامدار تاسيس و يا امضاي صاحب شريعت

مي باشد . نقدي که لزوما به معناي نفي پديدارها نيست ، بلکه گاه به تثبيت و تعميق آنها مي انجامد . نوانديش ديني بر اين باور

است که بايد ميان حوزه هاي مختلف معارف دين ، تفکيک ساختاري ايجاد کرد . تفکيک ساختارهاي اصلي از ساختارهاي

فرعي ، ساختارهاي عصري از ساختارهاي فراعصري ، ساختارهاي تاريخي از ساختارهاي فراتاريخي ، ساختارهاي پديداري و

ظاهري از ساختارهاي وجودي

و محتوايي ، ساختارهاي ايستا از ساختارهاي پويا ، ساختارهاي ناکارآمد از ساختارهاي کارآمد

به ديگر سخن همان بحث ثابت و متغير که از منظر هستي شناسي در فلسفه مطرح مي شود ، در حوزه مباحث و معارف دين از

دغدغه هاي اصلي روشنفکر و نوانديش ديني است . لذا هيچ کس نمي تواند داعيه دغدغه ديني نوانديشي داشته باشد مگر آن که

جداسازي و شناخت نسبت ميان ثابت و متغير گزاره هاي ديني از نخستين دلمشغولي هاي او باشد و به همين دليل در آثار متفکر

اسلامي استاد مطهري (ره ) به وضوح تلاش براي پاسخ يابي اين مساله را مي بينيم . ايجاد نسبت ميان ثابت و متغير ،

مبتني بر اين فرض است که وجود ثوابت و متغيرات را در حوزه معرفت ديني پذيرفته و هرگز همه آن چه به عنوان «سنت

ديني» به ما رسيده را ، ثابت واصيل نپنداريم: آنگونه که متحجر مي پندارد . و در عين حال نيز بايد بپذيريم که بر خلاف

گمان جريان هاي افراطي روشنفکري ، همه عناصر دين يکسره در تحول و سيلان نيست . کارکرد اجتهاد اين است که به ما

دانايي ، توانايي و مهارت لازم را جهت اين انفکاک ساختاري مي بخشد تا بتوانيم ثوابت را از متن متغيرات اصطياد کرده و

پديده هاي جاودانه و ماندگار را از دل پديده هاي متغير تاريخي جدا ساخته و به آنها استمرار و تداوم تاريخي بخشيم . اساسا

يکي از عوامل اصلي دين گريزي در طول تاريخ دينداري ، همين برخوردهاي متحجرانه و غير اجتهادي با آموزه هاي ديني

است . کساني بوده اند که متصلبانه يکسره همه ي پديدارهاي ديني را بر جامعه و تاريخ تحميل مي ساخته اند بدون آن که به تعبير

استاد شهيد مطهري ، مقتضيات عصري را در نظر بگيرند . جغرافياي مختلف و فرهنگهاي مختلف هر کدام اقتضاياتي دارند

که نمي توان آنها را ناديده گرفت . يکي از مظاهر در هم آميزي ثابت و متغير را در شکل گيري تمدن هاي مختلف اسلامي

مشاهده مي کنيم . اسلام که داراي هويت ثابتي است ، وقتي در فرهنگها و جغرافياي متفاوت وارد شده و در ضمن پديدارهاي

مختلف ظهور مي يابد ، تفاوت هاي پديدارشناختي پيدا مي کند . اسلام عربي ، اسلام ايراني ، اسلام هندي ، اسلام اروپايي ، اسلام

آفريقايي و . . . در عين وحدت و اشتراک وجودي و ماهوي تفاوتهاي پديدار شناختي دارد و هرگز نمي توان تفاوت هايشان

را ناديده گرفت ، همچنين هرگز نمي توان آن چه که از ناحيه پديدارهاي عصري و سنت هاي قومي وارد اسلام مي شود را از

عناصر ماهوي دين پنداشت و بسا بر همين اساس بايد ميان تفکر و تمدن اسلامي تفاوت قايل شد . تفکر اسلامي که مبناي

تمدن قرار مي گيرد ، داراي عناصر ثابت و مشترک است ، اما تمدن اسلامي يک فرآيند بشري است که متناسب با اقتضايات

عصري و جغرافيايي ، پذيراي تحولات طولي و عرضي است . تمدن اسلامي که در هند ظهور کرد ، با تمدن اسلامي که در

ايران شکل گرفته متفاوت است گرچه ريشه و هويت آنها يکي است به جهت آن که ابتنا و اتکا به انديشه و باور ديني دارند .

اما از آن جا که ظرفهاي آنها متفاوت است ، اختلافات پديداري پيدا مي کنند . علاوه بر تحولات عَرضي که در يک زمان و در

سرزمين ها و ملت هاي مختلف وجود دارد خود اين تمدن ها نيز

پذيراي تحولات طولي در ادوار مختلف تاريخي مي باشند .

پديده اختلاف نسل ها ، متناسب با اختلاف عصرها ، يک واقعيت غير قابل چشم پوشي است . اگر اسلام را به عنوان ديني

جاودانه ، دين زندگي و حيات شناخته ايم که اساسا به اعتقاد ما ، اصالت اسلام در گرو همين وصف است و در آموزه هاي ديني

نيز اسلام ، بيش از هر چيزي به اين وصف توصيف و از لوازم «ختميت» شمرده شده است ، بايستي در هماره حيات بشر

پاسخگوي نيازها و گشاينده رازهاي او باشد و طبيعتا اين پاسخگويي بايد متناسب با اقتضايات عصري انجام پذيرد .

اما تفسير دين براساس اقتضايات و ضرورت هاي عصري ، امر خطيري است که بسان حرکت برلبه تيز تيغ ، بسيار احتياط

برانگيز است و اندکي افراط وانحراف به چپ يا راست ، بلايي بر سر آدمي مي آورد که اگر از بلا ي تحجر بدتر نباشد،قطعا

کمتر نيست و آن بلاي محروم ماندن از حقيقت و خروج از ذيل هدايت وحي و دين الهي است .

اين اصل که «بايد متناسب با نيازها و پرسش هاي عصري به پاسخ يابي از متن دين پرداخت و خود را از حصار فهم پديداري

خارج ساخت» جوهر واحد و مشترک نوانديشي ديني است و تمام گروه ها و نحله هاي منسوب به روشنفکري ديني در اين

اصل اتفاق و اشتراک دارند؛ اما در ادامه اين مسير است که اختلاف ها و احيانا انحراف ها ظهور مي کند: «که عشق آسان

نمود اول ولي افتاد مشکل ها» يعني اشتراک در اين انگيزه ، لزوما به معناي وحدت و اشتراک انگيخته هاي نوانديشانه نيست؛

البته بگذريم از روشنفکراني که با وجود پاره اي

تشابهات صوري و رفتاري با نوانديشان ديني ، در اصل انگيزه نيز با آنان

اختلاف دارند و لذا اساسا نمي توان آنها را «روشنفکر ديني» ناميد . تنها تفاوت اين گروه با روشنفکران غير ديني ،

رويکرد ابزاري و مصلحتي آنان به دين است . حال بايد به ضرورت به اين نکته اشاره کرد که دو عنصر اصلي روشنفکري ،

تفکر و رسالت اجتماعي است . تفکر به معناي برخورداري از عقل نقاد است که روشنفکر را در مواجهه انتقادي با پديده ها و

موضوعات مختلف قرار مي دهد و رسالت اجتماعي نيز همان وظيفه روشنگري است که روشنفکر بردوش خود احساس

مي کند . بنابراين تنها کساني مي توانند از نوانديشي ديني به مفهوم دقيق کلمه سخن بگويند که باور و تعريف آنان از دين

بگونه اي است که با اين دوعنصر هم ساز و سازگار باشد ، بخشي از روشنفکران از اساس براي تفکر و انديشه ، سرشتي غير

ديني قايل اند به اين معنا که چون دين را فاقد عقلانيت مي دانند و صرفا آن را در حد يک سنت تاريخي قلمداد مي کنند ، لذا انديشه

ورزي و رشد عقلاني را نه در تعامل عقل با وحي و بهره مندي از ره آوردهاي پيامبري ، بلکه در گذر از مرزهاي دين و قطع

علايق و باورهاي ديني مي دانند . اينان هيچ نسبتي با دين ندارند و در نهايت برخي از ايشان دين را نه به عنوان يک حقيقت و

سازمان معرفتي بلکه به عنوان يک واقعيت و از سر ضرورت و اضطرار به منظور دستيابي به اهداف روشنفکرانه خود ، در

مقطعي خاص مي پذيرند . مرحوم مطهري در کتاب نهضت هاي

اسلامي در صد ساله اخير به همين طبقه اشاره مي کند و

مي گويد: «اينها دين را از باب مصلحت پذيرفته اند و هر روز خواب انتقال و خلع يد از روحانيان يعني مفسران ديني را

مي بينند .» رويکرد اين گروه به روشنفکري ، ماهيتي برون ديني دارد . اما گروه ديگر نوانديشان و روشنفکران هستند که

همين ها موضوع بحث در اين گفتار هستند ، به اصل حقانيت و ابتناي عقلاني دين باور دارند و لذا رويکرد آنان به روشنفکري ،

درون ديني است . يعني انجام رسالت روشنفکري را از پايگاه دين ممکن و بلکه ضرور مي دانند ، اما روشنفکران ديني نيز

همان گونه که عرض شد با اشتراک در انگيزه ، در فرآيند انگيخته از يکديگر جدا مي شوند . گروهي از آنان ، نابرخوردار از

روش هاي اجتهاد ديني به سراغ متون و منابع رفته و نوعي «فهم آزاد» را معتبر مي شمارند و از آن جا که گفته شد دغدغه

اصلي نوانديشي ، ايجاد انطباق ميان پديده هاي عصري با انديشه ها و آموزه هاي ديني است ، معمولا در طي اين فرآيند دچار التقاط

مي شوند .

آن چه که اصالت جريان نوانديشي ديني را در آغاز و انجام صيانت مي کند ، وفاداري به عنصر «اجتهاد» است . اجتهاد

يعني «فهم دين مبتني بر روش ها ، متدها و ضابطه هاي خاص (فهم روشمند دين» ) ، در مقابل اين نظريه ، «فهم آزاد و غير

ضابطه مند» قرار دارد که ما در همه ي انحرافات و کج روي هاست . جريان اصيل نوانديشي در عين حال که معتقد است

نمي توان به تداوم تاريخي پديدارهاي ديني پرداخت و مظاهر تمدن جديد را ناديده گرفت ، سخت پاي بند اصول

و ساختارهاي

اصيل و هويت ساز و غيريت ساز ديني است . هويت ساز يعني هويت ديني فرد و جامعه وابسته به وجود اين ساختار هاست

و از سوي ديگر تمايز بخش آن از ساير نحله هاي فکري است . و هرگونه تحولي بايد متناسب با اين اصول و بر اساس روش

شناختي خاص صورت مي گيرد . جريان «التقاط» که بزرگاني هم چون شهيد مطهري ، خطر آن را گوشزد کرده اند .

آن گونه که برخي امروزه مغالطه مي کنند نيست که هرگونه تازه انديشي و بهره گيري از معارف بيروني در تعميق و بسط

معرفت ديني مصداق التقاط باشد . التقاط صرف آميختن معارف بيروني و دروني و بهره گيري از پاره اي معارف بشري به

منظور فهم عميق تر و بهتر گزاره هاي ديني نيست ، اساسا انديشمندان و نوانديشاني هم چون استاد مطهري و يا شهيد صدر ،

پيشتاز تحولات معرفتي در زمانه خود بودند و بسياري از اين تحولات با شناخت معارف بيروني تاثيرگذار صورت گرفته

است . پس التقاط در آغاز هرگز ناظر به محتواي معارف و انديشه ها نيست بلکه ناظر به اختلاط معارف ناهمگون و نامربوط

است . معارف نامربوط ، معارفي هستند که هر پاره اي از آن محصول و زاييده روش شناسي خاصي است . اين بحثي که

امروزه از مسايل مهم فلسفه علم است يعني بحث از ملاک هاي تمايز علوم و ملاک تمايز فيزيک از متافيزيک ، در منطق کلاسيک

هم مورد توجه بوده منتهي معمولا در نگرش سنتي ملاک تمايز را يا به موضوع ، يا به مسايل و يا به هدف و غايت مي دانسته اند ،

امادر تفکر جديد توجه تحسين برانگيزي به تفکيک روشمند علوم

شده ، حال بگذريم از اين که بعضا اصالت را به روش هاي تجربي

و آزمون پذير مي دهند ، اما اصل توجه جدي به اين مساله از دستاوردهاي قابل تقدير تفکر جديد است . اگر تفکيک متديک و

روش شناختي علوم را بپذيريم ، تمايز حوزه هاي مختلف دانش و معرفت بر اساس روش هاي خاصي است که در تبيين و اثبات

خود بدان استناد مي جويند و لذا چه بسا چند علم ، از موضوع مشترکي بحث مي کنند اما چون روش آنها متفاوت است چند علم

مستقل از يکديگر به حساب مي آيند . حال اگر کسي در بحث از موضوعات و مفاهيم ديني به روش ها و ضابطه هاي خاص

پاي بند نبود و با اختلاط روش شناختي انواع معارف غير متجانس را وارد معرفت ديني کرده و فهم جديدي را عرضه کند ،

گرفتار «التقاط» شده است . اين حق صاحب شريعت است که براي فهم مراد و کلام خود شيوه خاصي را ابداع و يا

توصيه کند ، حتي اگر کسي حقانيت اصل دين را نپذيرد ، نمي تواند روش هاي توصيه شده از سوي دين براي فهم گزاره هاي خود

را ناديده بگيرد . همين فهم روشمند و متديک دين را «فهم اجتهادي» مي ناميم . درست است که فهم اجتهادي ، فهمي نسبي

است و دست کم در بخشهايي به فهم مطلق و يکسان نايل نمي شود ، اما نکته اين است که اين «فهم نسبي» بر روشهاي قطعي

و عمدتا خدشه ناپذير استوار است که ترديدي در حجيت و اعتبار آنها وجود ندارد . در فرآيند نوانديشي و برقراري نسبت

ميان مسايل تازه ياب و نوپيداي عصري با اصول و ساختارهاي ديني نوانديش

، به ميزان فاصله گيري از فهم اجتهادي و روشمند

(به مفهومي که اشاره شد ) ، به بلاي التقاط گرفتار خواهد آمد . هر چه که روند فهم آزاد از دين گسترش يابد ، آن

ساختارهاي هويت ساز و غيريت ساز که پيشتر گفتيم شکسته مي شود و اين همان ساختار شکني غير عقلاني است که نوانديش

اصيل ديني «سَر» مي دهد ، اما هرگز تن به آن نخواهد داد . گروه فرقان و مجاهدين خلق دو نمونه عيني از قربانيان التقاط

در تاريخ نوانديشي معاصر هستند . اينان بعضا به انگيزه کارآمدي دين ، پا به عرصه مبارزه گذاردند ، اما متاثر از منطق

گروه هاي چپ و مارکسيستي ، با اصالت دادن به مبارزه ، کوشيدند تفسيري انقلابي ! از اسلام ارايه دهند ، طبعا در اين تفسير

خود چاره اي جز توسل به فهم آزاد نداشتند و در نتيجه با تغيير ايدئولوژي ، سر از مارکسيسم محض در آوردند . اين که

امام (ره ) با دور انديشي در همان شرايط ، با وجود اهميتي که براي مبارزه قايل بودند به غايت بر«اسلام به علاوه

روحانيت» تاکيد داشته و نظريه اسلام منهاي روحانيت را پر خطر و ويران گر معرفي مي کردند ، دقيقا به همين دليل است .

هرگز منظور حضرت امام (ره ) امتياز بخشي به يک طبقه خاص اجتماعي و يا حتي اصالت بخشي به فهم گروهي خاص از

اسلام نبوده ، بلکه تاکيد امام بر روحانيت از آن رو بود که روحانيان ، نماد و سمبل حاملان «اجتهاد ديني» هستند و تاکيد بر

«اسلام به علاوه روحانيت» تاکيد بر «فهم روشمند و اجتهادي دين»

است . «روحاني» عنوان مشير است يعني

کسي که وفادار و برخوردار از فهم روشمند و متديک اسلام مي باشند نه کسي که داراي عبا و قبا و عمامه است و يا صرفا چند

کتاب خاص خوانده است وگرنه چه بسيار روحانياني که به «فهم اجتهادي» وفادار نماندند و طريق ديگر در پيش گرفتند .

نمونه کامل اين روحاني در عصر ما شخصيتي هم چون شهيد مطهري است که در عين مبارزه علمي مستمر و جدي اي که با

تحجر داشت ، حريم ساخت هاي تاريخي و غير عقلاني را نامحترم مي شمرد تا بدانجا که آشکارا متهم به بي ديني گرديد ، به شدت

پايبند شالوده هاي هويت بخش ديني بود و در برابر منطق وحي ، بس خاضع و متعبد بود .

غلبه رويکرد معرفت شناختي

يکي از آثار دور ماندن از «اجتهاد ديني» و تداوم و بسط فهم آزاد به همه بخش هاي معارف دين ، غلبه رويکرد معرفت

شناختي بر رويکرد معرفتي در فرآيند نوانديشي است ، بدين صورت که اگر پيشتر متناسب با نگره هاي جديد ، پاره اي گزاره هاي

ديني را مويد پرسش قرار مي داد و سپس با اتکا بر فهم آزاد به پاسخ هاي نو و عصري دست مي يافت ، در کارکرد فزاينده «فهم

آزاد» ، اين بار پرسش ها متوجه ساختارهاي اصلي و هويت مي شود و در نتيجه سازمان معرفتي و بناي عقلاني دين مورد

خدشه قرار مي گيرد . کساني مثل مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر شريعتي ، در مواردي ، از آسيب هاي فهم آزاد

مصون نمانده اند ، اما هيچ گاه به شالوده شکني معرفت شناختي گرفتار نيامده اند و راز رفتار خاص شخصيت بي نظير ، شهيد

بهشتي با دکتر شريعتي را

در همين نکته بايد جستجو کرد . بي ترديد شهيد بهشتي اشکالات شريعتي را در حد اشکالات

معرفتي که ناشي از فقر آشنايي اجتهادي با منابع ديني بود ، ارزيابي مي کرد و نه بيشتر .

در جامعه کنوني نيز ما با گروهي از روشنفکران ديني مواجه هستيم که صورت تقلب يافته رويکرد معرفتي به معرفت شناسي

مي باشند و در سير فزاينده فهم آزاد به آنجا رسيده اند که مباني معرفتي را نفي مي کنند . روشنفکري ديني مبتني برفهم آزاد ، در

بهترين حالت ، تعريفي که از دين ارايه مي دهد آنرا پديده اي شخصي و دروني مي داند که هيچ گاه از دايره فرديت نمي تواند

خارج شود و تمام حقانيتش در تفرد آن است ، به محض آنکه بخواهد از حوزه فرديت خارج شده و پا به عرصه جامعه و

مناسبات اجتماعي بگذارد ، حقانيت از او سلب مي گردد ، با اين فرض ديگر نمي توان اين گروه را «روشنفکران ديني» ناميد .

به صراحت مي توان گفت که اين نام گذاري ناشي از يک غفلت يا تسامح است . چرا ؟ به اين دليل که قبلا گفتيم عناصر اصلي

روشنفکري ، عقلانيت و رسالت اجتماعي است و اگر دين آنطور که اين جريان مي گويد فاقد وجه پيشيني و ماتقدم است و به

جهت فردي بودن نمي تواند مبناي تفکر جمعي قرار بگيرد ، ناگزير اگر روشنفکر که بر يک گفتمان عقلاني و اجتماعي تکيه دارد

بخواهد نقش خود را از پايگاه و خاستگاه دين ايفا کند ، دچار تناقض خواهد شد . روشنفکري که بناست حصارهاي فرديت را

بشکند وعقل جمعي را مبناي عمل قرار دهد خود نمي تواند مبلغ پديده اي فردي به

نام دين باشد . تنها تفاوت اين گروه که به

تسامح يا غفلت «روشنفکر ديني» ناميده مي شوند با روشنفکران غير ديني در اين است که روشنفکر غير ديني از همان آغاز

مرزبندي مشخصي با دين دارد و با صدور يک حکم کلي تکليف دين را از نظر خودش مشخص کرده و ديگر نيازي نمي بيند که

پيرامون آن فکر و يا بحث کند و اين گونه هم نيست که همه روشنفکران غير ديني ، ضد دين باشند ، خير ، بسياري از آنان فقط

مستقل از دين عمل مي کنند ، اما اين جريان دوم (روشنفکران ديني تقلب يافته ) ، نسبت به «دين» بي تفاوت نيست بلکه

اولا: دين را موضوع تفکر قرار داده اند ، و البته نه مبناي تفکر ! نوانديش اصيل ديني با باور به سرشت عقلاني دين ، آن را

اصلي ترين مباني و پايگاه هاي فکري خود قرار داده است ولي اين گروه صرفا مباحثات وتاملات انديشمندانه خود را حول محور

دين متمرکز کرده اند حالا به چه انگيزه اي ؟ ! قطعا مهم ترين انگيزه آنان فروکاهيدن وعقب نشاندن دين است از آن چه که آن

را مرزهاي حداکثري مي نامند به مرزهاي «حداقلي» ! و منظور از مرز «حداقل» هم چيزي جز سکولاريزاسيون و

حذف دين از صحنه حيات جمعي نيست و گرنه ممکن است برخي از نوانديشان ديني نيز از الگوهاي حداقلي دين در عرصه ي

سياست و جامعه سخن بگويند و يکي از محورهاي اصلاحي آنان تبليغ و تحقق اين الگو باشد ، اما اين صرفا يک اشتراک لفظي

است چرا که الگوي حداقلي در اينجا عمدتا با يک رويکرد معرفتي و نه معرفت شناسي به

دست آمده و حجيت و مشروعيت خود

را از متن منابع ديني اخذ مي کند و از همه مهم تر الگوي حداقلي نوانديشان ديني ، نه تنها با نقش سازي فعال دين در حيات

اجتماعي منافاتي ندارد بلکه تضمين کننده حضور و تاثير استراتژيک آن در هدايت عمل جمعي است . اما نتيجه اي که جريان

تقلب يافته روشنفکري ديني در خصوص دين ارايه مي دهد ، هيچ تفاوتي با موضع روشنفکري غير ديني ندارد ، هر دو گروه

ماهيتا سکولار و عرفي انديش هستند و روشنفکري شان «برون ديني» است . تفاوت ديگري که آنان با روشنفکران غير

ديني دارند در سابقه اي است که عمدتا از آن برخوردارند . پيشتر اشاره کردم که بسياري از افراد اين جريان ، نقطه

عزيمتشان دغدغه ديني بو،د و لذا مي کوشيدند تا با استناد به آموزه هاي ديني راه برون رفت از بحران دنياي مدرن را پيدا کنند ،

اما به دلايل مختلف شخصي ، خصلتي ، سياسي و فکري ، از قيد «فهم روشمند دين» خارج شده و به ميزان فاصله از عناصر

اجتهادي ، موضع استراتژيک آنان در تفکر تغيير نموده است و از موضع درون ديني و نگرش معرفتي به موضع برون ديني و

معرفت شناسي تحول يافته اند و به نقطه اي رسيده اند که اکنون ايستاده اند . تناقصي که در صدر و ذيل حيات فکري برخي از

اين افراد ديده مي شود ناشي از همين «دگرديسي معرفت شناختي» است . از اواخر دهه شصت شکل جديدي از اين تقلب

و دگرديسي در جامعه ما ظهور يافت که از حيث ساختار شکني شباهت بسياري به تغيير ايديولوژيک برخي گروه هاي مسلمان

در اوايل دهه پنجاه

داشت . بدون اينکه بخواهم در مقام داوري و ارزيابي درآيم صرفا به عنوان گزارشي از تحولات فکري ،

لازم مي دانم چند نکته در اين خصوص اشاره کنم:

1- از آنجا که دگرديسي معرفت شناختي در يک فرآيند تدريجي رخ داده و از دل روشنفکري ديني سربرآورده است ، ظهور

اين جريان ، روشنفکري ديني ما را با نوعي پاراداکس روبرو ساخته است و وجود واژگان مشترک و ادبيات مشابه بر اين

پاراداکس افزوده است . تاسف بارتر اينکه به جهت خاستگاه نوانديشانه جريان اصلاح طلبي در جامعه کنوني ما اين تناقض به

درون اصلاحات راه يافته است . اصلاحات ، خيزشي نوانديشانه است که در رويکردي وجودي ، تداوم وبازسازي اهداف

اصيل انقلاب اسلامي را هدف خود قرار داده است در مقابل جريان هايي که بي توجه به واقعيت ها و اقتضايات جامعه معاصر ،

به تداوم پديداري و صوري انقلاب مي انديشند ، انقلاب اسلامي ، فارغ از بحث شيوه ها و روش ها بر يک سلسله اصول و مباني

کلان معرفتي و معرفت شناختي مبتني است که هويت ساز وغيريت ساز آن مي باشد که مهم ترين اين اصول يکي باور به وجه

اجتماعي دين و کارآمدي اسلام در حيات اجتماعي و ديگري باور به نقش فاعلي مردم در ساخت قدرت سياسي است ، عنوان

جمهوري اسلامي نيز بيانگر اين دو اصل است . حال اصلاحات با هدفي که بيان شد ، زماني مي تواند توفيق يابد ونقش سازنده

و آسيب شناخت خود را نسبت به انقلاب اسلامي به درستي ايفا کند که بنيان هاي نظري و نيروهاي عملياتي آن از عناصر

متناقض ويا خنثي کننده مبرا باشد . شواهد و قراين موجود ، ترديدي

بر جا نمي گذارد که ناکامي هاي جريان اصلاحات بيشتر

از آن که به موانع بيروني مستند باشد ، ناشي از پاراداکس هايي است که اصلاحات را از درون آزار مي دهد . يکي از اين دو

گانه هاي پاراداکسيکال که آشکارا بحران زا شده ، اختلاط دو گرايش ناسازگار و خنثي کننده روشنفکري در جبهه اصلاحات

است .

امروز افراد زيادي درون جبهه ي اصلاحات از مردمسالاري ديني سخن مي گويند ، اما انگيزه و درک همه ي آنها از «

مردمسالاري» يکي نيست . برخي از افراد و جريان هاي حاضر در اين جبهه که بعضا از امکان تاثيرگذاري زيادي نيز

برخوردارند به صراحت در مباني معرفت شناسي خود ، حقانيت و عقلاينت دين را نفي کرده و حجيت وحي و تجربه پيامبري

رامنکر مي شوند . کساني که معتقدند هيچ گزاره واگو کننده حقيقت وجود ندارد و بر همين اساس دستگاه موجود معرفتي

اسلام را که دست کم برشناخت پذيري پاره اي حقايق استوار است را مانع اصلي شکل گيري دمکراسي و مردمسالاري معرفي

مي کنند و در عين حال همين افراد از آرمان تحقق مردمسالاري ديني نيز دفاع مي کنند . اما پرواضح است که هرگز

منظورشان حضور استراتژيک و اثرگذار دين در فرآيند تصميم گيري سياسي نيست ، بلکه درنهايت ، مردمسالاري ديني مورد نظر

اين دوستان ، فاعليت سياسي مردمي است که داراي احساسات شخصي نسبت به پديده اي به نام «دين» هستند ، بدون آنکه

مجاز باشند اين احساسات خود را به بيرون تسري بخشند . قطعا صاحب چنين تلقي و قرايتي از دين ، در تفاوت جوهري با

کسي قرار دارد که با باور به تعامل دين و سياست «ولو در قالب الگوهاي حداقلي مورد اشاره» بر

مردمسالاري ديني پاي

مي فشارد تفاوت بسيار است ميان کسي که از سر باور به حکومت ديني ، دغدغه کار آمدي آن را داشته و به همين انگيزه

نهادهاي مختلف حکومتي نظير شوراي نگهبان و . . . را آسيب شناسي مي کند و رفتار آنان را با معيار مشروعيت و کار

آمدي به نقد جدي مي گذارد ، با کسي که به جهت نقد معرفت شناختي اي که دارد از اساس ، وجود نهادهاي نظارتي را منافي

مردمسالاري و موجب تضييع حقوق اساسي مي داند . فرق است ميان کسي که با اعتقاد به مباني نظري انقلاب اسلامي و

جمهوري اسلامي ، دغدغه حقوق فردي و اجتماعي مردم را داشته و از آزادي و جامعه مدني سخن مي گويد ، با کسي که از

موضع معرفت شناسي جمهوري اسلامي را نقد کرده و اصل انقلاب و نظام اسلامي را با آزادي و جامعه مدني در تنافي

مي بيند . . . ! متاسفانه هم بخش هايي از جريان اصلاح طلب و هم برخي جريان هاي منتقد ، به اين اختلاط بي توجه اند و در

مقام دفاع وانتقاد ، احکام عام صادر مي کنند . وجود موانع بيروني براي هر حرکت و تحول نوخواهانه امري طبيعي و قابل

پيش بيني است و آغازگران حرکت نيز قاعدتا با احتساب اين موانع و هزينه هاي احتمالي آن دست به اقدام مي زنند و طبعا

اصلاحات نيز نمي تواند خالي از اين موانع باشد ليک آنچه که براي هر پديده اي از جمله اصلاحات مي تواند زيانبار بوده و

هزينه هاي غير قابل پيش بيني و گزافي را بر آن تحميل نمايد ، اختلالات دروني اي از اين دست است که به تنهايي براي ناکامي و

ناکارآمدي آن کافي

است و از نظر منطقي نيز وقتي مي توان ميزان تاثير موانع بيروني در تاخير وصول به نتيجه را دقيق

ارزيابي کرد که موانع دروني مرتفع شده باشد ، چراکه کاستي ها و تضادهاي دروني ، مقتضي تاثير و کارآمدي را از ميان

مي برند و با فقدان مقتضي ، تمرکز بحث برروي آسيب شناسي بيروني خيلي منطقي به نظر نمي رسد ، چرا که هر محصل منطق

و فلسفه مي داند که در مقام تعليل ، ايجاد مقتضي ، بر رفع مانع تقدم دارد . به همين دليل به جد معتقدم که در تحليل عناصر

جريان سوم ، بايد سهم بيشتري را براي پديدآورندگان اين خلط و تضاد قايل شد .

2- نکته پاياني که لازم مي دانم يادآوري کنم ضرورت تفکيک ميان نوگرايي و نوانديشي و پرهيز از خلط اين دو است .

«نوگرايي» ماهيت پراکتيکال و عملگرايانه دارد اما «نوانديشي»ماهيتش تيوريکال و انديشگي است . در جامعه کنوني ما

خصوصا در آرايش هاي سياسي ميان اين دو خلط مي شود . عنصر اصلي نوانديشي و روشنفکري ، تفکر و انديشه است ،اما

نوگرايان در يک فرآيند عيني و با درک درست از واقعيت هاي زمانه با تحولات همراهي مي کنند . درک تحولات کمک مي کند تا

آنان همگام زمان پيش رفته و فرزند زمان خويش باشند و از اين جهت به ميزان درکي که از واقعيت ها و رخدادهاي نو پيدا

دارند ، با نسل هاي غير معاصر خود نيز تشابه زباني پيدا مي کنند ولي توانايي لازم براي توليد انديشه و تحليل نظري تحولات را

ندارند ، هر چند مي توانند حامل و بازتوليد کننده انديشه هاي نو و تازه ديگران باشند . تا بدين جا مشکلي در

خصوص نوگرايان

وجود ندارد ، مشکل از آنجا آغاز مي شود که چون لازمه ي عملگرايي ، فرصت جويي و نوعي فايده گرايي است ، لذا نمي توان

تعريف ثابت و قابل اعتمادي را از راهبردها و صد البته کاربردهاي عملگرايانه بدست آورد و جايگاه ثابتشان را در عرصه

انديشه و عمل ، پيش بيني کرد . به همين دليل نوگرايان (عملگرايان ) بيش و پيش از آنکه مدرن بيانديشند ، مدرن زندگي

مي کنند و يا به تعبير دقيق تر زندگي شان صورت و لعاب تجدد را دارد برخلاف بسياري از نوانديشان اصيل که در عين

برخورداري از انديشه نو ، سخت پايبند سنتهاي اصيل مي باشند . خصوصيت ديگر «نوگرا» اين است که به جهت فقدان

مباني نظري و انديشه ورزي ، در معرض آسيب هاي زيادي قرار دارد و مهم ترين اين آسيب ها ، فقدان تعادل فکري و رفتاري

است ، برخلاف «نوانديش» که اگر هم کندروي و تندروي مي کند ، غلط يا درست ، متکاي نظري دارد . نکته پاياني اينکه به

جهت شباهت هاي پديداري که نوگرايان با نوانديشان دارند،از ناحيه ي اين تشابه ممکن است به «نوانديشي» آسيب برسد و

خلوص فکري وانديشگي آنان را مخدوش نمايد . در بسياري موارد جامعه در شناخت مصاديق اين دو دچار خطا مي شود ،

حال آنکه «نوگرا» به خودي خود فاقد نخبگي است و نمي تواند در هيات رهبري ظهور پيدا کند ، نوگرا ، گرچه عقب مانده و

جامانده نيست اما هيچ گاه نمي تواند داعيه رهبري و نظيريه پردازي داشته باشد . بنابراين توجه به اين تفکيک بسيار پر اهميت

است خصوصا که نوگرايي در عرصه سياست و قدرت مي تواند در چهره فرصت طلبي رخ بنمايد !

منبع

سيدعباس

حسيني قائم مقامي

احمد کسروي و رفورماسيون ديني

سکو لاريسم | روشنفکري و چالش ها

مقاله به يکي از عناصر مطرح روشنفکري وابسته به غرب در دورة اخير ايران مي پردازد که چگونه تحت عنوان اصلاح دين ،

خرافه زدائي و روشنفکري ، عملاً در جهت منافع استعمار غرب و انگليس و نشرالحاد ، و هابيت و ملي گرائي افراطي و

نژادپرستي ، نفي روحانيت،مبارزه با عفت اخلاقي عمل کرد و عاقبت ، حتي اد عاي نبوت و تعميم پيامبري نمود .

بخشي مهم از جريان روشنفکري ايران بي عنايت به فرهنگ خودي و با مدد از بيگانه در پي تغيير وضع موجود برآمد . تداوم

اين خط ، تجدد اسلام ستيزانه بود که در معرکه مشروطه ، سرعت يافت و در واپسين مرحلة آن ، حامل ايدئولوژي شاهنشاهي

شد و ايدئولوژي ناسيوناليسم شوونيستي توسط تئوريسين هاي عصر تجدد پا گرفت . احمد کسروي يکي از همان متجددين

بود . بي اغراق او سهم عمده اي در نشر بي ديني و سست ايماني در دورة خود داشت . کسروي فقط در حوزه دين سخن

نگفت بلکه به تاريخ و سياست هم پرداخت . همقطاران او شريعت سنگلجي و حکمي زاده نيز با دخل و تصرف هاي تجدد

طلبانه در حوزه دين ، مؤ يد او بودند . توسل ، شفاعت و ظهور حضرت امام زمان (عج ) بعلاوه دهها موضوع ديگر به

تأسي از وهابيت و سلفي گري و از سوي ديگر رفرماسيون غرب مورد تأويل قرار گرفت و بنام مبارزه با خرافات ، همه از دم

تيغ پيرايش ديني ! ! رد شد .

پرداختن به آراي عقيدتي ، سياسي و اجتماعي کسروي خود مستلزم بررسي جامع الاطراف سلسله شطحياتي است که در مقطع

زماني حکومت رضا شاه از سوي او و

يارانش طرح گرديد .

فضاي بعد از مشروطه

رويکرد روشنفکري دوره رضا شاه همچون اسلاف خود در نيم قرن قبل ، تحت تأثير نظم گفتاري اورينتاليستي

(Orientalism ) غرب بود . گفتماني که در طول قرون 18 و 19 از سوي فلاسفه و روشنفکران مغرب

زمين ، همچون مونتسکيو ، هگل ، مارکس و انگليس منتج به باورهاي مشترک شده بود و بربريت ، احساساتي بودن و هستي غير

عقلاني ، شيطان زدگي و خرافه پرستي را از ويژگي هاي مشترک جوامع شرقي رقم زده بود . بدنبال بحران هويتي ايران در

قرن 19 م (13 ق ) ، يکي از عکس العمل هاي اين جريان ، پذيرش آن دسته از آرائي بود که خود غربي ها آن را جهانشمول ،

تبليغ مي کردند . اين پذيرش در پس هژموني اقتصادي ، سياسي غرب بر کشوري ضعيف همچون ايران قرار داشت . تقابل

با سيطره فرهنگي غرب نيز رويکرد ديگري است که در آن مقطع تاريخي از ياران بسيار کمتري برخوردار بود . نظام

گفتاري اورينتاليستي آنچنان غالب بود که روشنفکران عرب و ترک را زودتر از ما به عکس العمل مقلدانه وا داشت .

طهطاوي و طه حسين در جهان عرب از سرآمدان اين حرکت اند . جنبش تنظيمات در عثماني ، نهضت ترکان جوان و ظهور

آتاتورک برآمده از چنين الهاماتي بود . فضايي که در ايران با آثار روشنفکراني همچون ملکم خان آغاز و در دوره رضاشاه به

اوج خود رسيد ، شامل طيف وسيعي بود که در نقطه اي کاملاً رنگ اومانيستي و دئيستي داشت و در نقطه ديگر التقاطي از

انديشه اومانيستي و عرفان شرقي را دارا بود . براي نمونه ، کسروي و قبل

از او ميرزا آقاخان کرماني در اين نقطه قرار

داشتند1 .

جريان اخير يک پادر خيمه گاه غرب و پاي ديگر در خيمه دين و انديشه بومي و سنتي داشت . عالم برزخي اتمسفر حياتي اين

گروه را تشکيل مي داد . گر چه کسروي ، خود ، موضوع اروپايي گري در کتاب آئين در سال 1311 ه' . ش ، غرب را

قابل انتقاد دانست اما با همه اين احوال نمي توان کسروي را خارج از اين فضا بررسي کرد . گفتمان روشنفکري در اين

مقطع داراي دو مؤ لفة اساسي است . رويکرد ناسيوناليستي و دوم اسلام ستيزي . گرچه کسروي با فعاليت هاي خود سهم

بيشتري در رويکرد دوم دارد ولي بر خلاف دسته ديگر روشنفکران هم عصر خود به هر دو توجه دارد . به گونه اي که جلال

آل احمد مي گويد:

«از هر صد نفر توده اي 70 - 80 نفرشان قبلاً در کتاب هاي کسروي تمرين عناد با مذهب را کرده اند . . . در آن

دوره با پرو بال دادن به کسروي و آزاد گذاشتن مجله پيمان مثلاً مي خواستند زمينه اي براي رفرم در مذهب بسازند»2 .

باستان گرائي و مليت پرستي

در سطح بين الملل تئوري پردازان ناسيوناليزم ايراني در مقطعي از تاريخ به ارائه ديدگاه هاي خود مي پردازند که حزب ناسيونال

سوسيا8ليزم آلمان بطور وسيع مبادرت به تبيين انديشه هاي سياسي ، اجتماعي خود نموده است و فلسفه نژاد پرستي آلماني ها در

بسياري از نقاط جهان جاي باز مي نمايد . از اينرو بخشي از اعتقادات ناسيوناليستي افراطي در آرأ محافل روشنفکري اين

دوره ناشي از همين فضاست و بخش ديگر تحت تأثير انديشة ناسيوناليزم شوونيستي است که در حدود نيم قرن قبل متجددين

ايراني با الهام

از ناسيوناليزم قرن هجده اروپا به آن پرداختند و اين انديشه توسط عوامل سياسي و فکري انگلستان در دوره

رضاشاه به صورت افراطي دامن زده شد و به عنوان ايدئولوژي شاهنشاهي مطرح گشت و افرادي همچون فروغي ذکأالملک

از تئوري پردازان آن بودند .

فعاليت هاي پارسيان هند که در دوره قاجاريه با رويکرد زردشتي گري آغاز شده بود نيز قبلاً طيف وسيعي از روشنفکران

ايراني اعم از ادبا ، شعرا و تاريخ نويسان را تحت تأثير خود قرار داده بود . در اطراف انقلاب مشروطه حضور اردشير

ريپورتر وار باب کيخسرو شاهرخ از بقاياي همين جريان فکري اند . جلال الدين ميرزا فرزند فتحعليشاه در نامه خسروان

اين وجه از تأثيرپذيري ايراني را به نمايش گذاشت . ميرزا فتحعلي آخوندزاده ، ميرزا آقا خان کرماني و جمعي ديگر در همين

فضا به باستان ستايي روي آوردند . در اينجا بايد از پان ترکيسم استانبول و آراي علي حسين زاده ، ضيأ کوک آلپ و

بخصوص حلقه رابط جنبش پان ترکيسم و پان ايرانيسم يعني رسول زاده نام برده شود . بهمين نحو تأثيرگذاري محافلي چون

تورک اجاقي و اتحاديه مسلمانان روسيه در استانبول و قفقاز بر اين رويه فکري در ايران قابل تأمل است .

با نگاهي گذرا بر نشرياتي همچون «ايران نو» ، «کاوه» ، «ايرانشهر» و «آينده» که در همين مقطع زماني به چاپ

ميرسيد حاکميت روح اين انديشه را مي يابيم . اين گرايش جديد در نحوه فکر سياسي ، اجتماعي البته محصول شرائط درون

مرزي از قبيل ناکامي مشروطه طلبان بعد از شکست آن انقلاب و بي ثباتي سياسي ، اجتماعي سال هاي بعد از جنگ جهاني اول

در ايران نيز مي باشد . تشتت ، بي نظمي ، فقر و گرسنگي و بي ثباتي سياسي ايران و از سوي ديگر دخالت دول خارجي در اين

سمت گيري بسيار مؤ ثر است . گرايش جديد فکري بازتابي است از فضاي موجود و شرائط زمانه . ناسيوناليزم تجدد خواه

وسيله ايست براي ابراز وجود ايرانيت .

مجله کاوه در دور دوم فعاليت خويش پس از جنگ اول جهاني به قول خود دوره جنگي را خاتمه يافته تلقي مي کند و با اتخاذ خط

مشي جديدي جنبه علمي پيدا مي کند . در مقاله افتتاحيه دور جديد مجله کاوه به قلم تقي زاده در وصف استراتژي مجله ياد شده

آمده است: «مسلک و مقصدش بيشتر از هر چيز ترويج تمدن اروپايي در ايران ، جهاد بر ضد تعصب ، خدمت به حفظ مليت

و وحدت ملي ايران ، مجاهدت در پاکيزگي و حفظ زبان و ادبيات فارسي از امراض و خطرهاي مستوليه بر آن و به قدر مقدور

تقويت به آزادي داخلي و خارجي آن»3 .

در همين مقطع زماني (1299 ه' .ش ) انگلستان با کودتاي سيد ضيأالدين طباطبائي بستر مناسب براي حاکميت دولت

مقتدر به رياست رضاخان را فراهم آورد . جريان تجدد خواه نيز رضاخان را بعنوان ابزار عملي گرايش فکري خود و تحقق

آمال خويش برگزيد . چرا که معتقد بود حاکميت اهداف غربگرايانه نياز به ديکتاتوري آهنين دارد . به دنبال تأسيس حکومت

پهلوي در سال 1304 ه' .ش بمنظور حاکميت الگوهاي غربي بر تمام شوون جامعه ايراني يک سلسله تحو لات از سوي دو

جريان فوق صورت پذيرفت از قبيل: شکل گيري بوروکراسي ايجاد مدارس جديد ، ايجاد دادگستري جديد و بر

چيدن محاکم

شرع و . . . باور داشت هاي غربگرايان در قالب ايدئولوژي شاهنشاهي (ناسيوناليزم شوونيستي ) به شاه ديکته و يک به

يک به مورد اجرا گذارده شد .

از لحاظ تاريخي تقي زاده به وجهي پدر تئوريک ملي گرايي لائيک و غير مذهبي ايران است . پس از او مي توان از جمال زاده ،

کاظم زاده ايرانشهر ، محمدعلي فروغي ، کسروي ، . . . به عنوان ايدئولوگ هاي شاه نام برد . ناسيوناليزم اين دوره ايران

از جلوه هاي مدرنيسم و محصول فلسفه جديد است و چون باطني اومانيستي دارد با دين قابل جمع نيست . اين نگرش سطحي

و مقلدانه از ناسيوناليم ابزار و محملي ايدئولوژيک در دست جرياني براي مقابله با دين مي باشد . بدين صورت که مي توانست

با ايجاد احساسات کاذب قومي و نژاد پرستي آلترناتيوي براي اسلام قلمداد شود . از سوي ديگر اين ناسيوناليزم التقاطي بود ،

چرا که جوهره نفاق آميزي داشت و ابداع کنندگان آن بر تن ناسيوناليزم غرب يعني پديده اي که خاستگاه فلسفي و تاريخي آن

ضديت با حضور دين در صحنه هاي مختلف اجتماعي داشت ، پوشش اسلامي دوختند . جريان روشنفکري در همين راستا به

تبليغ گذشته جعلي و تحريف آميز تحت عنوان باستان گرايي و در واقع ايرانشناسي پرداخت . ترويح آداب و رسوم ممسوخ

زردشتي ، تغيير الفباي فارسي ، تاريخ نگاري شاهنشاهي و اسطوره شناسي از جمله راه کارهاي جريان فکري اين دوره بود .

مشيرالدوله پيرنيا و پور داود پروژه تاريخ نگاري با جهت گيري فوق را در دستور کار قرار دادند . علي دشتي با نوشتن

داستان هاي زشت و سطحي به تمسخر اسلام و

روحانيت پرداخت و فروغي از اصلي ترين چهره هاي شکل دهنده حکومت

رضاخان و از مروچين قوميت پرستي ايراني با همکاري ديگر عناصر فراماسون به تأسيس انجمن آثار ملي مبادرت ورزيد که

تجديد بناي آرامگاه فردوسي شاعر شيعه ايراني به سبک و سياق آرامگاه کورش از جمله اقدامات او بود . هم او به تهيه

شجره نامه جعلي براي شاه همت نمود .

کسروي در توجيه روي آوري اين گروه به مفاهيم مليت به مسأله خرافات ديني مسلط بر انديشه جامعه و تشتت موجود

بخصوص در حيطه مذهب و نتيجة آن عقب ماندگي کشور اشاره مي کند . و چاره را در ترويج ايران پرستي مي ديد4 .

او به بهانه دفاع از مليت و قوميت ايراني حملات وسيعي را عليه اسلام و روحانيت آغاز کرد و در لفافه مبارزه با عرب و

عربيت به اسلام حمله نمود .

سطحي نگري کسروي و همقطاران او در آن ايام از خلال کتب و نشريات وقت قابل وارسي است . مطالب طرح شده به يک

حرکت سازمان يافته فاشيستي بيشتر همانندي دارد تا يک کار پر مغز و عميق فکري . مسخره کردن امامزاده ها و تصانيف

عليه شعائر ديني و . . . همه با هم يک کلني واحد را تشکيل داده و يک سير را دنبال مي کردند .

بجز محمدعلي فروغي ، تقي زاده ، پيرنيا ، پورداود و چهره هاي شاخصي از همين دست که از مبلغين و مروجين باستانگرايي اين

دوره بودند و در پي تکميل پروژه ناسيوناليسم شاهنشاهي ، نياکان پرستي افراطي را دامن زده و بدينصورت بدنبال پي ريزي

مفهوم هويتي ايراني بصورت مجعول بودند ، جمعي نيز به آن روي سکه پرداخته و به بهانه

مباره با خرافات و به انگيزة

پيرايشگري ديني به تفسير سطحي از دين پرداختند البته هر دو گروه روشنفکر با استبداد همسو بودند ، اتحاد و اتفاق بين ايندو

ناشي از سنخيت ذاتي آن دو بود . شريعت سنگلجي ، حکمي زاده و کسروي با سخنراني ها و نوشته هاي خود اسلام و

روحانيت را نشانه رفتند . فعاليت هاي قلمي حکمي زاده عمدتاً در مجله همايون تمرکز داشت . حضرت امام خميني کتاب

کشف اسرار را در پاسخ به کتاب اسرار هزار ساله او نوشتند و شريعت سنگلجي نيز که از سوي پيروانش به مصلح کبير لقب

گرفت در سه کتاب «اسلام و رجعت» ، «کليد فهم قرآن» و «توحيد در عبادت» حملات تندي را عليه مقدسات اسلام

صورت داد .

کسروي ، بجز روزنامه ها ، هفته نامه ها و ماهنامه هايي چون پيمان با 99 شماره ، پرچم با 25 شماره ، هفته نامه پرچم با 7 شماره

و دو هفته نامه پرچم با 12 شماره ، کسروي بيش از هفتاد جلد کتاب نوشت . در ميان کتابهاي او راه رستگاري ، ورجاوند بنياد

(ورجاوند واژه اختراعي او به معني مقدس مي باشد ) ، ما چه مي خواهيم ؟ شيعيگري ، صوفيگري ، بهائيگري ، دين و جهان ، خدا

با ماست ، اساس عقايد او را در بر دارد . او بيشتر کتب خود را در فاصله سالهاي 1312 ش تا 1324 ش انتشار داد .

غالب آثار او در سال 1357 ش يعني پس از گذشت چهار دهه مجدداً در سطح وسيعي به چاپ رسيد . رژيم شاه در مقابله

با موج انقلاب اسلامي سعي کرد از مطالب ضدمذهبي او استفاده کند .

همچنين در طول يکساله اخير نيز چهار کتاب از وي

تجديد چاپ شده است .

اولين شماره مجله پيمان در اول آذرماه 1312 ش منتشر شد؛ ديدگاههاي اجتماعي و عقيدتي کسروي را مي توان در خلال

شماره هاي پيمان بدست آورد . کسروي در شماره هايي ابتدائي پيمان سعي کرد چهره حقيقي خود را بر ملا نسازد و با ارائه

مقالات مختلف از اسلام تعريف و تمجيد مي کرد . ولي بتدريج قلم او گستاخ شد و به بي پروايي جملات خويش را عليه فرهنگ

اسلام شروع کرد . او اغلب رجال ايران را به تمسخر مي گرفت بجز نادرشاه که او را شاهي وطن دوست ، علاقمند به

ايران و شجاع مي دانست ، وي حتي از شعرائي چون حافظ و سعدي و مولوي با زبان طعن ياد کرد و تحت اين عنوان که

شعرهاي آنان مايه ضلالت و گمراهي است ، سخت به ايشان حمله مي کرد . اولين واکنش نسبت به مطالب مندرج در پيمان

در 1315 ه' .ش شروع شد . او در شماره هاي ششم و هفتم اين مجله در سال 1315 ه' .ش به انديشمندان و متفکران

و اديبان ايران از جمله حافظ و سعدي ، مولوي و جامي حمله ور شد و به دخل و تصرف در فرهنگ فارسي پرداخت . لذا

جمع کثيري از ادبا و فرهيختگان عليه او موضع گرفتند يکي از ادبا در نامه اي به وزير معارف وقت «علي اصغر حکمت»

مي نويسد:

«چگونه تجويز مي فرمائيد ، . . . با کمال بي شرمي ، بدون مجوز منطقي و اخلاقي ، اين دانشمندان دنيا پرست را با اسم و

رسم ، با سخيف ترين عباراتي که در خور سليقه کج

و تباين و ناجنسي فکر نويسنده پيمان با اهل ادب و عرفان است هر ماه

چاپ کرده . . . و دست تنگي ملت دانش پژوه ايراني را در نظر خرده بينان دنيا مسجل نمايد»5 .

حبيب يغمائي نيز مي نويسد:

«به نظر بنده آقاي کسروي از آزادي قلمي که دارد ، سوء استفاده مي کند . تحقيق و انتقاد نمي کند . بلکه يک جا و به همه

ناسزا مي گويد و خشک و تر را با هم مي سوزاند و چون از شعر و شاعري سر رشته ندارد و اهل فن نيست ، اشتباه

مي کند»6 .

در شرائطي که مقالات و رسائل از دم تيغ سانسور رژيم مي گذشت ، کسروي و همفکران او با آزادي تمام به انتشار مطالب

خود چه در مجله و چه به صورت کتاب ادامه مي دادند .

بالاخره نشريه پيمان در سال 1321 ه' .ش تعطيل شد و در سال 1322 ه' .ش او مجله بنياد را انتشار داد . اين مجله

چندين بار از سوي فدائيان اسلام مورد حمله قرار گرفت و حتي چاپخانه آن که متعلق به علي هشياردل بود به آتش کشيده

شد . کسروي بدنبال انتشار کتاب آئين شهرت پيدا کرد . اين اولين کتابي بود که در آن افکار خود را مطرح ساخت و

بتدريج طرفداراني را از شهرهاي مختلف ايران چون آذربايجان و خوزستان به گرد خود آورد که به کسرويون شهرت پيدا

کردند .

پيامبري

کسروي براي آنکه راه را براي پذيرش پيغمبري خود هموار سازد موضوعي را تحت عنوان برانگيختگي مطرح مي سازد .

دعوي برانگيختگي يا بعثت (راز سپهر ) زمينه چيني براي ادعاي نبوت در اوست17 . در جريان طرح

اين موضوع

تضادي را در گفتار او مشاهده مي کنيم: وي از سويي در تعريف بعثت معتقد است که برانگيختگي يا بعثت شورشي است که

در فرد ايجاد مي شود . ايجاد شور در روان صورت گرفته و باعث کوشش عظيم و خدايي در انسان است . با اين وصف

او به قدرت معنوي اعتقاد دارد ، حال آنکه اين مفهوم با خرد گرا بودن پاکديني و عقلانيتي که در جهان بيني او وجود دارد در

تضاد است . به هر تقدير او با طرح مسأله بعثت در پي تمهيداتي است که پذيرش ادعاي پيامبري و دين او را نزد مردم

تسهيل نمايد ، او مي گويد:

«در جهان چنانکه بايد دانشمنداني باشند که با کوشش هاي خود به آگاهي هاي مردمان بيفزايند و مخترعاني باشند که افزارهايي

براي زندگي بسازند ، همچنان بايد گاهي مردان خدايي برخيزند و جهانيان را از رازهاي نهان زندگاني آگاه گردانند و راه آسايش

و خرسندي را به آنان نشان دهند و يک آئيني براي زيستن در ميان آنان پديد آورند»18 .

حجاب

در بخشهايي از اين نوشتار به ضرورت پيدايش ديني نو با ابزار عقلي جديد در آراي کسروي اشاره کرديم . با اين تعبير به

نقطه نظرات او در باب عصري کردن دين آشنا شديم . در پندار کسروي بازگشت به صدر اسلام و جاري ساختن احکام آن

امري محال بود . ديدگاه او در مورد حجاب زن نيز در همين چارچوبه قابل طرح است . گرچه به دو منشأ زيست شناختي

و الهي در مورد تمايز زن و مرد قائل بود ولي در عين حال معتقد به آزادي زن و برابري او با

مردان است . بگذريم از آنکه

اين آزادي و برابري را نسبي و محدود مي داند . او با همين مفروض معتقد به رفع حجاب از زنان است . مي گويد:

«ما از هواداران روگيري مي پرسيم: روگيري زنان براي چيست ؟ شما چه سودي از آن چشم ميداريد ؟ . . . شما از

ما مي پرسيد: «چرا بايد زنها رو نگيرند ؟ ! ما نيز مي پرسيم چرا بايد رو بگيرند ؟ ! اگر اين براي آنست که مردان بيگانه

بزنان راه نيابند و آنها از لغزش ايمن باشند اين نتيجه از آن نتواند بود . چادر و چاقچور و روبند چنين سودي نتواند داد23 .

با ملاحظه اين استدلال سطحي متوجه مي شويم که او از فلسفه حجاب نيز ناآگاه است و رفع حجاب را نيز با همان پنداشتهاي

فارغ از منطق قبل مطرح مي سازد . او قبل از موضعگيري صريحش در رد حجاب در مقدمه سروده عفاف نامه اميري

فيروزکوهي در سال 1313 ش از غرب گرايي و بي عفتي ها شکايت داشت24 .»

وهابيت

دوراني که کسروي فعاليت هاي ترويجي خود را آغاز کرده بود با اوج تبليغ وهابي ها و عملگرائي آنان مصادف بود به اعتباري

دور سوم فعاليت وهابي ها در عربستان از سال 1902 م - (1323 ق ) بدنبال باز پس گيري رياض توسط ابن سعود از

آل رشيد شروع گرديد . از آن ببعد وهابي ها بدنبال گسترش قلمرو حکومت سعودي دست به تلاش هايي مي زنند و اين درست

در زماني بود که انگليسي ها بشدت از آنان حمايت مي کردند . گرچه تلاش هاي تبليغي اين جريان با روح ديني حاکم بر ايران

که متأثر از انديشه شيعه بود ناسازگاري داشت .

عليرغم آن عقايد ايشان بر برخي که داعيه غير شيعي و يا ضديت با آن

داشتند مؤ ثر افتاد . کسروي از جمله اين افراد بود بصورتي که وي آنان را در ميان مسلمانان بهترين گروه مي داند25 .

شايد انحرافي و ارتجاعي بودن اين عقيده بعلاوه سطحي نگري و بينش جزئي وهابيان که با روح کسروي همساز است سبب

اين هماهنگي باشد . کسروي نيز همچون وهابيان داعيه اصلاحگري داشت . همچون آنان از روح اسلام معرفت صحيحي

نداشت و با ذهنيتي جزمي با مفاهيم اسلامي به عنوان شرک و خرافه و بدعت به مبارزه پرداخت . منع زيارت قبور پيشوايان

ديني ، منع توسل به پيامبر (ص ) و ائمه معصومين (ع ) و مقدسات و طلب شفاعت از آنها و روحيه ضد شيعي از امهات

اعتقادات ابن تيميه و ابن قيم الجوزيه است که آراي فکري ايشان از منابع فکري محمدبن عبدالوهاب محسوب مي شود .

اعتقادات فوق الذکر را در آراي کسروي نيز مشاهده مي کنيم . کسروي در تعقيب ديدگاه هاي ميرزا آقاخان کرماني و اعمال

وهابي ها در کربلا و نجف ، شفاعت ائمه را بت پرستي مي دانست و گريه بر کشتگان کربلا را ايرادي بزرگ مي پنداشت که در

پس آن سودي وجود ندارد . همچون شريعت سنگلجي که شديداً از آراي نهضت سلفيه و عبدالوهاب تحت عنوان مبارزه با

خرافات شيعي متأثر بود ، برخي از اخبار متواتر شيعي را انکار کرد . کسروي جهت توجيه عنادش با شيعه کتابي را تحت

عنوان شيعيگري نگاشت و در آن کتاب و ساير جزواتش شيعه را ضد خرد و زيانمند معرفي نمود . او با روايت مجعولي از

تاريخ شيعه همچون آقاخان کرماني به نزول ارزش اين مذهب و همچنين ائمه شيعه (ع ) پرداخت . از سوي ديگر به

تاريخچه شيعيگري در ايران اشاره داشت .

دکتر داوري با ذکر اينکه آراي کسروي قرابت خاصي با وهابيت دارد مي نويسد:

«در ايران هم کسروي و بعضي اشخاص ديگر مدعيات مشابه با وهابيت را تکرار کردند . آراي کسروي مخلوطي بود از

منورالفکري مبتذل شده قرن هجدهم اروپا و بعضي از آراي وهابي که گرچه نام پاک ديني داشت ، اما لامذهبي خشک پر از کج

طبعي بود و چون اين قبيل حرفهاي توخالي در کسي نگرفت ، يا اگر مؤ ثر شد اثر منفي و ويرانگر داشت ، کسروي به عنوان يک

پژوهنده بزرگ ظاهر شد26 .»

رسالت کسروي

وي رسالت خود را مبارزه با اديان مي داند . او حتي اسلام را از اساس بي پايه مي داند و با صدور يک حکم در پي امحاي

آنست: «باري اين دستگاه سراپا زيان است و خود نيکي نخواهد پذيرفت . اينست که مي گويم خدا از اين دستگاه بيزار

است ، اين است که مي گويم اين دستگاه بايد از ميان برخيزد27 .

حکومت ايده آل

کسروي حکومت ها را به دو دسته استبدادي و مشروطه تقسيم مي کند و بجز اين دو هيچ حکومتي را متصور نيست و البته

منظور وي از حکومت مشروطه ، حکومت دموکراتيک غربي است . او اين موضوع را بخشي از تکامل دين مي داند .28 با

ولايت ائمه و جانشينان آنها (ع ) مخالف است و در اين رهگذر حتي از توهين و ذکر جملات سخيف نسبت به روحانيت ابا

نمي کند . گذشته از آنکه گفتار او خارج از منطق و استدلال است ، مي گويد: چنان که گفتيم ملايان سررشته داري حکومت

را هم از آن خود مي شمارند . ولي سررشته داري نه کاري است که گروهي بي سرو سامان به آن توانند برخاست .

کسروي در کتاب شيعيگري با عبور از فضاي استبداد رضاخاني که عرصه را بر اسلام خواهان و روحانيت تنگ کرده بود که

حتي اعمال او به سياست گريزي روحانيون انجاميد به آنها خرده مي گيرد که روحانيت اگر داعيه رهبري و تشکيل حکومت

شريعت دارد چرا بر نمي خيزد ؟ و بدينوسيله در پي اين نتيجه گيري است که تشکيل چنين حکومتي محال است .

حضرت امام خميني (قدس سره ) در همين مورد مي گويند:

« . . . مع الوصف آن وقت اشخاصي که بتوانند آنها را جمع بکنند نبود [تا اين]

که پسر رضاخان را آنها [متفقين]

گذاشتند اينجا . در صورتي که اگر آن وقت در دو سه شهر تظاهر مي شد به ضد [او] ، نمي گذاشتند او را لکن هيچ کس

حرف نزد تا اينکه آن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف . از اين جهت مردم جرأت نمي کردند . کسي هم نبود که

آنها را وادار کند به يک همچو مسائلي ، شايد اگر مرحوم مدرس بود در آن وقت آن کار را مي کرد ولکن کسي نبود که اين کارها

را بکند29 .»

حضرت امام در کشف اسرار در پاسخ کسروي به طرح حکومت ديني اشاره مي کنند و در زمان مقتضي (بدنبال انقلاب

اسلامي ) بطور عملي به اجراي آن مي پردازند .

از سوي ديگر کسروي خواهان يگانگي ملي ايران است و در توجيهي علت عقب ماندگي ايرانيان را بر خلاف روشنفکراني که

به عامل استبداد مي پردازند ، ناشي از فقدان يگانگي ملي مي داند . او با ارائه گرايشات ناسيوناليستي ، زردشت را بسان ديگر

هم مسلکان خود در آن دوره مي ستايد و او را مايه سرافرازي ايراني مي داند .

کسروي به نخست وزير وقت «محمدعلي فروغي» مي نويسد:

«روزي رفتم به کاخ ابيض سخنان بسياري رفت . مي گفت:در اروپا ايران را با سعدي و حافظ و مولوي و خيام

مي شناسند . گفتم چنين نيست . چرا ايران را با تاريخ باستانش نشناسند30 ؟ !»

کسروي و مارکسيسم

بدليل سنخيت ذاتي مباني فکري کسروي با انديشه هاي الحادي و کفر آميز ، وي نسبت به آراي مارکسيستي تساهل نشان مي داد ،

گرچه در آن مقطع زماني مارکسيسم و فلسفه ماترياليسم ديالک تيک از سوي مارکسيستهاي وطني بوضوح مطرح نگرديده بود .

بهمين دليل وي بهمراه سيدهاشم وکيل وکالت گروه پنجاه و سه تن را در آبان 1317 ه' .ش . به عهده گرفت . اطلاعات

وکلا از مرام کمونيستي از متهمين و موکلين کمتر بود31 .

کسروي مارکسيست ها را مردان نيکخواهي مي داند که در پي دفاع از کارگران اند . مي نويسد:

«کمونيستي (کمونيزم ) يا سوسياليستي را مردان نيکخواهي بنياد گزارده اند و اساس آن مراعات حال کارگران و رنجبران

و بيچيزانست و شما نبايستي با اساس آن مخالف باشيد و اگر در بعضي مواد آن و يا در طرز اجرايش ايرادهايي بنظرتان

مي رسد بايستي با دلايل نظريه خود را روشن گردانيد32»

و اين دفاع در حاليست که وي با جملات چند پهلو نظرش را در مورد الحاد آنها بيان نکرده است:

«کمونيستي يک نظريه اجتماعي است و مخالفت صريح با اديان ندارد بماند اين مذاهب از ما ديگري که مبنايش بانکار خدا و

عالم آخرتست و تضاد صريح با اساس اديان دارد جلوگيري نمي توان کرد33»

کسروي توده اي هاي را جوانان خونگرم نيکخواه مي نامد که دلشان نيکي و سرافرازي ايران را مي خواهد او در مورد حزب

توده مي گويد:

« . . . ديگران اين حزب را در دست شوروي مي شمارند ولي من نمي خواهم چنان تعبيري کنم . آنچه مي توان گفت

اينست که يا در نتيجه عقايد کمونيستي و يا در سايه تشکيلات کارگري سران حزب توده به دولت شوروي تمايل دارند و ما اين

تمايل را به آنان ايراد نمي گيريم34»

پاک زباني

اشاره

مسأله تغيير خط و اصلاح ساختار زبان فارسي امر تازه اي نيست . علي اکبر شهابي در کتاب خود تحت عنوان «ماجراي

تغيير خط» سابقه آنرا در ايران به بيش از دو قرن حوالت مي دهد35 .

کسروي نيز بدنبال افرادي همچون ملکم خان ، ميرزا

فتحعلي آخوندزاده و ميرزا آقاخان کرماني و البته با تفاوت هايي در اين مسير گام گذاشته و به همين مناسبت سعي در آن دارد

که کمتر از واژگان عربي استفاده نمايد . او يکي از عيوب زبان فارسي را در آميختگي آن با کلمه هاي بيگانه بويژه واژه هاي

عربي مي داند . او معتقد بود اين واژگان نظم و ارزش ادبيات فارسي را بر هم زده است . بنابراين سبک ويژه اي را در

نوشتار ابتکار کرد . او سعي نمود واژگان غير فارسي را حذف و واژه هاي فارسي را جايگزين نمايد و در مواقع ضرورت

از لغات پهلوي و فارسي کهن استفاده نمايد . و بقول خود زبان را از ناپاکي برهاند از جلمه واژه هاي نوي که در نوشته هاي

کسروي به چشم مي خورد مي توان به واژه هاي اخشيج به معني ضد ، آفرش به معني آفرينش ، آموزاک بمعناي تعليمات ، روز به

معناي عيد اشاره کرد . او در دستور زبان فارسي نيز بعضي مفاهيم را جايگزين ساخته است ، از قبيل «نام واژه» بجاي

اسم و «کارواژه» بجاي فعل و «بندواژه» به جاي حرف . او در ديباچه کتاب خود تحت عنوان «زبان پاک»

مقصود خود را از پاک زباني اينچنين بيان مي کند:

« راست گردانيدن زبان فارسي و پيراستن آن از آکها (عيبها ) يکي از خواستهاي ما بوده که از سال 1321 که به

پراکنده نامه پيمان برخاسته ايم به آن نيز کوشيده ايم بدينسان که از يکسو گفتارها درباره آکهاي آن زبان نوشته و آنها را باز

نموده و راه چاره اش نيز نشان داده ايم و از يکسو با برگزيدن

واژه هاي فارسي يا گزاردن واژه هاي نويني و يا از راههاي

ديگري به آراستن زبان و درست گردانيدن آن کوشيده ايم ، چنانکه امروز زباني را که ما مي داريم و (پاک زبان ) مي ناميم با

زباني اينکه مي بود جداييها پيدا کرده و اين است همه سخناني را که تاکنون دربارة زبان گفته ايم»36 .

راهکاري که کسروي و يا امثال او در باب اصلاح زبان فارسي ارائه نمودند خالي از نقيصه نيست . غالب زبانشناسان ،

مفهوم «زبان پاک» ساخته و پرداخته او را از نظر علمي رد مي کنند . چرا که معتقدند اگر زبان پويائي نداشته باشد و هيچ

بده و بستاني در آن نباشد ، مثل آنست که مرزها را به روي خود بسته و لاجرم چنين زباني با تمدن سازگار نيست . ذوالنور

مي گويد:

«کتابهاي متعارف و معمولي به استثناي گلستان ، مقامات حميدي ، دره نادره ، نفشه المصدور و تاريخ جهانگشاي جويني هر کدام

در زمان خودشان کار برد ارتباطي داشته اند و همين رفتار کافي بوده است تا آنها را در آن زمان زنده و پويا و امروز مرده

بدانيم37 ، هم او آنگاه که از زبان معيار سخن مي گويد به واژه هاي مردة ساخته و پرداخته افرادي چون کسروي اشاره مي کند

و آنرا به نقد مي کشد . او در مقدمه کتاب خود مي نويسد: «نوشتار و گفتار بايد در مخاطب خود رفتار مطلوب ايجاد کند ،

و از آنجا که واقعاً دم غنيمت است و عمر کوتاه ، و دانستنيها زياد ، نوشتار بايد با زبان معيار باشد . تخطي از زبان معيار ، هم

سرمايه ناشر را بر باد مي دهد و هم عمر خواننده را

، و مشکل ما اينجاست که بعضي از اهل قلم به جاي اين که اصالت را به

تفهيم بدهند به ساخت واژه هاي ناآشنا و مرده و اغلب فضل فروشانه مي دهند و خواننده اي که عطش فهميدن دارد ، نمي داند چرا

آقاي نويسنده به جاي ترکيب اضافي ، از «آميغ برافزوده» استفاده کرده است . . .»38 .

پاکديني

در همين اثنا بود که کسروي دست به تشکيل مکتبي اجتماعي - مذهبي تحت عنوان «پاک ديني» زد که طرفداران او نيز به

همين نام «پاکدين» ناميده مي شوند . گرچه کسروي در تکميل طرح خود ادعاي پيامبري کرد و زبان و قلمش بيشتر مذهبي

بود تا فلسفي ، اجتماعي ولي پيروانش او را بيشتر يک مصلح ديني مي دانستند تا آنکه رهبر و صاحب يک شريعت يا مذهب خاص

باشد . بدين معنا که معتقد بودند او در راستاي پيرايش ديني راه حلهاي مصلحانه ارائه مي کند تا از رهگذر آن مشکلات جامعه

را حل و فصل نمايد .

کسروي در بخش هاي زيادي از کتاب هاي خود از اسلام و جاودانه بودن آن دفاع مي کند عليرغم آن به گونه اي سخن مي راند

که گويا زمان آن اسلام بسر آمده است و خواننده را بدينصورت براي پذيرش آنچه بعنوان دين پاک مي داند (دين ابداعي خود )

آماده مي سازد لذا از همين باب او در بخش هائي از مطالب خود از دين دفاع مي نمايد7 .

کسروي درباره دين معتقد بود:

«همه مذاهب و کيش ها و فرقه ها ، اختلافات را کنار گذاشته و متوجه اصول مشترک و کلي مذهب باشند و به کليت اسلامي

بودن بجاي تفاوت هاي فرقه اي توجه کنند8» .

او در مورد دين اسلام معتقد است که:

«اين دين به

مذاهب مختلف منشعب شده و اسلام اصلي به شکل مذاهب مختلف اصالت خود را از دست داده است . نخست

بايد دانست که اسلام دوتاست ، يکي آنکه بنيانگزارش آورده و در هزار و سيصد و پنجاه سال پيش بوده است و يکي آنکه امروز

ميان مسلمانان روان است و به چند مذهب ، از سني ، باطني ، علي اللهي ، شيخي ، صوفي و مانند اينها بخش شده است . ما هر

دو را اسلام مي خوانيم ، ولي يکي نيست و مي بايد اين دو را از هم جدا گرفت»9 .

بهمين دليل بود که مي گفت مسلمانان به جاي روي آوردن به مذاهب مختلف به دين پاک يا دين اصلي ايمان آورند و از انحرافاتي

که در طول تاريخ نصيب اسلام شده است (يعني انشعاب مذاهب ) خودداري ورزند .

او که خود را مصلح اجتماعي مي دانست که در راستاي خرافه زدايي جامعه ايراني قيام نموده است . بتدريج داعية پيامبري

يافت و صريحاً از آوردن دين نو و به تعبير خودش پاک ديني دم زد . بصورتي که آنرا جايگزين اسلام مي دانست و خود را

مورد تأييد خدا دانسته و در اغلب نوشته هاي خويش اين جمله را مي بينيم . مرا با خدا پيماني است که از پا ننشينم و اين راه

را بسر برم و مطابق مفهوم پاکديني خود در شروع بسياري از جزوات خويش جمله «بنام پاک آفريدگار» را ملاحظه

مي کنيم . او به جهت تأييد ايده اصلاح طلبي خود عامل اساسي فقر و پريشاني ايراني را نفوذ خرافات رايج در انديشه ديني و

گمراهي ها و از سوي ديگر اختلافات مذهبي مي داند .

گرچه او صراحتاً

دعوي پيامبري ندارد ولي خود را راهنمائي از طرف خدا مي دانست10 و پاکديني او ريشه در شخصيتي

کاذب و خود ساخته از خود دارد . که نوعي تقليد سطحي از لوتر و يا کالون در رنسانس غرب است . او دين موجود را

که به زعم وي بخشي از افکار و ايده هاست خرافي و باطل مي شمارد . با دقت در تعريفي که از دين ارائه مي کند نوعي

اعتقاد به عقل و نقطه مقابل با وحي مشاهده مي کنيم . بحث او از مقوله خرد بسيار عاميانه است و بر بنياد فلسفي استوار

نيست . او نه فلسفه مي فهميد و نه با آن موافق بود شايد هم کسروي شبهي از عقلانيت و عقل گرايي پروتستانها را در سر

داشته و بي توجه به عمق مسأله وارد ميدان عقل شده است .

کسروي داراي دستگاه منظم فکري نبود . از اينرو در حوزه هاي مختلف سياست ، تاريخ ، اقتصاد ، دين و . . . وارد شد و

همين امر به تناقض گويي و پراکنده گويي وي منجر شد . او در مقام حامي اسلام ، معترضين خود را نامسلمان خواند ولي در

عين حال اسلام را آخرين دين خدا نمي داند و مي گويد:

«اين خواست خداست که هر چند گاه يکبار جنبش خدائي رخ دهد و يک راه رستگاري به روي جهانيان باز گردد و گمراهي ها

از ميان برود . لکن مسلمانان آن را با اسلام پايان يافته مي شمارند و بي خردانه دست خدا را بسته مي دانند»11 .

دلائلي وجود دارد دال بر آنکه وي در پي ايجاد ديني جديد است . اول آنکه او به تلاش شريعت در باب پيرايش دين اسلام و

بازگشت به دين اوليه سخره مي گيرد و آنرا محال مي داند . وي در پاسخ کساني که داعيه احياي شريعت دارند ، برگرداندن

اسلام به حقيقت خود را دعوي بيخردانه مي نامد12 .

گر چه در جائي مي گويد که قصد دارد اسلام را به معناي حقيقي خود به مردم باز شناساند . و بدينصورت دچار تناقض

مي شود . از سويي ادعا مي کند که دوران اسلام سپري شده است13 و در جاي ديگر با طرح مفهوم «جنبش خدائي»

فصل جديدي را در عرصه موضوع باز مي نمايد .

او سپس مردم را به شورشي و رجاوند (مقدس ) وعده مي دهد . و با تشکيل «باهماد آزادگان» در پي ايجاد شورشي با

«سررشته داري توده» (دموکراتيک ) بود که از طريق آن دين خود ساخته خويش (پاکديني ) را بنياد نهد . وي به

قصد چنين منظوري کتاب «و رجاوند بنياد» بمعني اصول مقدس را نيز تهيه نمود . حتي در جزوه شيعيگري براي

هواداران خود دعاي مخصوص تنظيم کرد . او درباره پاکديني گفت:

«با آنکه پايه آن اسلام است اين پاکديني جانشين اسلام و طبق خواست خدا و لذا آئين اوست .»14

همچنين ادعا کرد که سال هاست به کوشش براي پاکديني پرداخته است:

«اينکه مسلمانان مي گويند اسلام بازپسين دين بوده ، اين سخن بي پاست»15 .

طرح ديدگاههاي کسروي بيشتر جنبه سلبي دارد تا ايجابي ، به اين معنا که عمدتاً در راستاي ويران سازي انديشه ديني و البته به

بهانه مبارزه با خرافات قدم بر مي دارد و هيچ انديشه بديع و به قول خودش منطقي را جايگزين نميسازد . يعني در پايان

نمي توان به يک سلسله اصول ثابت و مبادي مشخصي در انديشه او راه

يافت . گرچه بخشي از مشکلات جامعه ايراني را

ناشي از اختلافات مذهبي مي دانست ولي هيچگاه آئيني که بتواند بعنوان جايگزين مطرح شود بطور مدون و مبوب از سوي او

ارائه نشد و عليرغم آنکه در کتاب "يک دين و يک درفش" گفته بود اين دين به عنوان هدف غائي او از ديده پنهان ماند .

کسروي در تعريف دين که مراد همان پاک ديني اوست مي گويد:

«ما دين را عبارت از آئين زندگي مطابق دانش و خرد مي دانيم که جهانيان را در زندگي رستگار گرداند . . .»16 .

کسروي و ضديت با روحانيت

کسروي که شديداً مدهوش مدرنيسم اروپايي است نه تنها دين را ضد ترقي مي داند بلکه به مبلغين آن نيز حمله مي کند و آنان را

ضد پيشرفت مي داند . او مي نويسد:

«ما فراموش نکرديم که هنگاميکه آقا حسين قمي را با آن ترتيب خاص براي تقويت ارتجاع به ايران مي آورند شما (خطاب به

حزب توده ) در روزنامه خود تجليل بي اندازه از او نموديد و او را «اولين شخصيت ديني» ناميدند . آقا حسين قمي که

بود و براي چه به ايران آمد ؟ آقا حسين قمي کسي بود که در زمان رضاشاه در موقع رفع حجاب از زنها مخالفت نشان داده و

با دستور دولت از ايران بيرون رانده شده بود و در اين هنگام آورده مي شد که بدستياري او دوباره زنها به حجاب باز گردند و

باز اوقاف بدست ملايان سپرده شود . در اين چند سال بزرگترين گاميکه در راه تقويت ارتجاع برداشته شده اين آمدن آقاي

قمي بود که شما با نوشته هاي خود در آن شرکت کرديد19 .»

بديهي است که او معني ارتجاع را

با قرائت مارکسيستي متوجه نبوده است و ارتجاع را صرفاً به معني ضد پيشرفت مي داند .

کسروي پا را از اين فراتر مي گذارد و در بسياري از جزوات خود همچون سرآمدان پروتستان در غرب عليه حافظان شريعت

به ناسزا مي پردازد . او در زماني با توهين و فحاشي عليه روحانيت سخن مي راند که رضاشاه از حضور روحانيت راستين

در صحنه سياسي جامعه نگران است . لذا دست امثال کسروي را در مبارزه با دين و روحانيت باز مي گذارد . او از

حضور روحانيت در عرصه سياست و اجتماع شديداً انتقاد مي کند و مي گويد:

« . . . پس از همه اين تواند بود که گروهي از ملايان نجف و کربلا و قم را کانون هايي براي خود گيرند و در برابر دولت

و توده دستگاهي بر پا گرداند و بي تاج و تخت پادشاهي کنند . دولت که کشور را راه مي برد او را غاصب خوانند ، مالياتيرا

که ميگيرد حرام شمارند و خودشان که هيچ کاره اند از مردم بنام «سهم امام» يا «رد مظالم» ماليات گيرند . اينها همگي

تواند بود . اين هوده هاي سراپا زيان از آن دين يا کيش تواند برخاست20»

حضرت امام خميني در پاسخ به اينگونه مطالب از سوي او چنين مي فرمايند:

« . . . اينان و هر يک از صاحبان آرأ باطله و گفتارهاي ناهنجار چون ميدانند که تنها کسيکه مي تواند مشت آنها را در

جامعه باز کند و دروغ پردازي آنانرا روي دايره بريزد ملاها هستند و ديگر مردم يا تخصص در اين ميدان ندارند يا اگر هم

اطلاعي کم و بيش داشته باشند وظيفه خود را جلوگيري از افسار گسيختگي ها نمي دانند

تنها چيزيرا که براي پيشرفت مقاصد

مسموم خود مقدم بر هر چيز برخود لازم مي دانند آنستکه با هر وسيله شده است بياوه سرايي و دروغ پردازي و تهمت و افترأ

به ملاها دست توده را از آنها کوتاه کنند و آنها را پيش مردم خوار و کوچک کنند و از نفوذ روحاني آنها با هر جانفشاني هست

بکاهند تا ميدان تاخت و تاز براي آنها باز شود و با کمال آزادي و نگراني و دلگرمي بتوانند با جان و ناموس و مال يک مشت

بيچاره ستمديده بازي کنند21 .»

با توجه به مطالبي که گذشت مي توان ادعا کرد که کسروي قائل به سکولاريزم است . با تعريفي که از دين بدست مي دهد و

جبهه گيريش در مقابل دين و روحانيت نشانگر آن است که او نه دخالت قوانين دين در عرصه هاي مختلف اجتماعي ، سياسي و

اقتصادي را مي پذيرد و نه حضور روحانيت را در اين راستا بر مي تابد . وي با صراحت مدعي است:

«در اروپا دويست سال است دين - دين مسيح - در برابر دانشها سپر انداخته و زبون گرديده که انبوه مردمان از آن رو

گردانيده اند و امروز کمترين هنايشي توريت و انجيل را در کارهاي دولت ها نيست و کمترين پروايي در گذاردن قانونها و در

بستن پيمان ها و پديد آوردن انجمنها با آنها کرده نمي شود . با اينحال کليساها در گوشه اي برپاست و کشيشان صدهزارها

مي باشند»22 .

با اين وصف معتقد است که روحانيت اسلام نيز همانند کشيشان مغرب زمين صرفاً به امور عبادي بپردازد و در امور سياسي

دخالت نکند .

پي نوشت ها

.1 [تأثير پذيري کسروي از آقاخان بسيار شديد و قابل تأمل

مي باشد . آدميت مي نويسد: مرحوم کسروي چه معترف

باشد و چه نباشد از بعضي انديشه هاي ميرزا آقاخان خاصه در مبحث شيعيگري و صوفيگري و همچنين . . . در انتقاد از

شعر و شاعران ايران متأثر گرديده است] . (نگاه کنيد به: آدميت ، فريدون ، انديشه هاي ميرزا آقاخان کرماني تهران:

پيام ، 1357 ، ص 211 ) .

.2 (آل احمد ، جلال ، در خدمت و خيانت روشنفکران ، تهران: فردوسي ، 1374 ، ص 399 )

.3 (آرين پور ، يحيي ، از صبا تا نيما . ج دوم ، تهران ، انتشارات زوار ، 1372 ، ص 232 )

i: theصKasravص . (Abrahamian, Ervand, 4 Intigrative

Nationalists Of Iran towards a modern Iran, London

Frank coss, (112 .089111 .PP .1

.5 (بيگدلي ، علي ، ترورهاي سياسي در تاريخ معاصر ايران ، ج 2 ، تهران: سروش 1377 ، ص 791 )

.6 (همان ، ص 791 )

.7 (از جمله نگاه کنيد به کسروي ، احمد ، دين و جهان ، چاپ سوم 1336 ، تهران: کتابفروشي پايدار ، ص 40 )

.8 (کسروي ، احمد ، در پيرامون تاريخ ، به کوشش عزيز الله عليزاده ، تهران ، انتشارات فردوسي ، 1377 ، ص 8 )

.9 (کسروي ، احمد ، ما چه مي خواهيم ، تهران: بي نا ، 1339 ، ص 155 )

10- احمد کسروي راه رستگاري تهران - انتشارات پايدار .

.11 (در پيرامون اسلام ، چاپ چهارم ، تهران: کتابفروشي پايدار ، 1342 ، ص 1 )

.12 نگاه کنيد به کسري ، در پاسخ بدخواهان ، ص 62 .

.13 (کسري ، شيعيگري ، تهران: پايدار ،

1322 ، ص 74 )

.14 کسروي ، در پيرامون اسلام ، ص 94 .

.15 (کسروي ، در پاسخ بدخواهان ، ص 82 )

.16 (کسروي ، احمد ، ما چه مي خواهيم ، چاپ سوم ، تهران: چاپ رشديه ، 1359 ، ص 158 )

.17 (در اين مورد نگاه کنيد به دين و جهان ، ص 32 )

.18 (کسروي ، پيام به دانشمندان اروپا و امريکا ، صص 16 و 17 )

.19 (کسروي ، احمد ، سرنوشت ايران چه خواهد بود ، چاپ سوم ، تهران: چاپاک ، 1375 ، ص 14 ) .

.20 (کسروي ، احمد ، دين و جهان ، چاپ سوم ، تهران: پايدا ، 1336 ، ص 18 )

.21 (امام خميني ، کشف اسرار ، ص 8 )

.22 (کسروي ، دين و جهان ، ص 18 )

.23 (کسروي ، احمد و رجاوند بنياد ، چاپ سوم ، تهران ، چاپخانه برادران علي: 1340 ، ص 230 )

.24 (نگاه کنيد به مسعود بهنود ، از سيدضيأ تا بختيار ، تهران: جاويدان ، 1371 ، ص 139 )

.25 (در پيرامون اسلام ، ص 56 )

.26 (داوري ، همان ، ص 17 )

.27 (کسروي ، در پاسخ بدخواهان ، ص 68 )

.28 (رجوع کنيد به در پاسخ بدخواهان ، ص 80 )

.29 (صحيفة نور ، ج 13 ، ص 188 )

.30 (کسروي ، در پيرامون ادبيات ، تهران ، رشديه ، 1365 ، ص 134 )

.31 (نگاه کنيد به: بهنود ، مسعود ، همان ، ص 146 )

.32 (کسروي ، احمد ، سرنوشت ايران چه خواهد بود ؟ ص 7 )

.33 (همان ، ص 8 )

.34

(همان ، ص 15 )

.35 (نگاه کنيد به: شهابي ، علي اکبر ، ماجراي تغيير خط ، تهران: چاپ پيروزي: 1388 )

.36 (کسروي ، احمد ، زبان پاک ، به کوشش عزيزالله عليزاده ، تهران: فردوسي ، 1378 ، ص 17 )

.37 (ذوالنور ، رحيم ، رفتار شناسي زبان ، تهران: زوار ، 1373 ، ص 10 ) .

.38 (همان ، ص 3 )

23- جوان وهنر ديني

زيبايي هاي معنوي در سيره فاطمي عليهاالسلام

زيبايي هاي معنوي

با حذف «زيبايي هاي معنوي» ، «زيبايي» خشک و بي روح مي گردد ، به عبارت ديگر: بحث از ارزشهاي معنوي از

موضوع زيبايي جدا نيست ، گرچه برخي کوشيده اند خاستگاه زيبايي را در امور محسوس (sensible ) و دنيوي ،

و ارزشهاي معنوي را در امور اخروي محصور نمايند .

از آگوستين قدّيس چنين نقل شده است که: «وقتي خداوند را دوست مي دارم ، آنچه دوست دارم چيست ؟ نه جسمي است ، نه

تني ، نه زيبايي گذران ، نه درخشش روشنايي ، نه آوازهاي دلکش ، نه گلها و گياهان خوشبو ، . . . دوست داشتنِ آن چيزها

نيست ، با اين همه وقتي خدايم را دوست دارم گويي همه اين مظاهر را نيز دوست داشته ام .»

آري ، در تعاليم توحيدي نه تنها زيبايي محسوس نکوهش نگشته ، بل به شباهت هاي اين تجلي هاي مادي با طبع زيباپرور معنوي

استناد شده است . اما آنچه مهم است اين که: هنر اسلامي از همان آغاز تمايل داشت که از قواعد فيزيکي محسوسات

فاصله بگيرد و فراتر گام نهد ، نقوش اسليمي اگر چه با گل و گياه تزيين شده اما هرگز منعکس کننده واقعيت طبيعي نبوده بل از

آنها انتزاع گشته اند .

خلاصه آنکه: خاستگاه

زيبايي را نبايد در امور مادي محصور دانست بل اصل آن را بايد در امور معنوي جستجو کرد هر

چند زمينه درک اين نوع زيبايي ها به پالايش درون نيازمند است ، به قول عطار:

با جمالش چونکه نتوان عشق باخت

از کمال لطف خود آئينه ساخت

هست آن آئينه ، دل ، در دل نگر

تا ببيني رويش اي صاحب نظر

استاد محمدتقي جعفري مي نويسد: «در امر زيبايي ، اعم از محسوس يا معقول ، «لذت» عنصر بسيار مهم درون ذاتي

است و هر انسان منصفي مي پذيرد که اگر از دريافت زيبايي هاي محسوس براي انسان لذتي محسوس ايجاد شود ، به همان

اندازه و چه بسا بيشتر دريافت زيبايي هاي معقول ، لذت معقول به همراه دارد . گاهي حيرت انسان در برابر زيبايي روح يک

انسان رشد يافته تا آنجا بالا مي رود که محال است در زيبايي هاي محسوس به آن حد برسد . همان گونه که چشم يک انسان

لايق از تماشاي آسمان لاجوردين سير نخواهد شد ، زيبايي وجدان يک انسان پاک و مصفا شما را بيش از آن مبهوت و مستغرق

در زيبايي خود خواهد کرد .» (1 )

اکنون در اين اين مقال برآنيم تا برخي از ويژگيهاي حضرت زهرا عليهاالسلام را به عنوان تجلي زيبايي هاي معنوي برشماريم ،

با استناد به منابع معتبر ، بصورتي گذراو فهرست وار:

کمال انساني

زهراي اطهر عليهاالسلام انساني چند بُعدي بود و در تمام جنبه هاي انساني در اوج کمال ، هنگام عبادت آنچنان در معنويت غرق

مي شد که با گذشت ساعتها ، گذر زمان را حس نمي کرد چرا که «زمان» از مختصات ماده و ماديات است و او در عالم

ديگري

سير مي کرد ، اما در گاه حمايت از رهبري و ولايت ، تو گويي جز سياست کار ديگري ندارد و تا پاي جان مي ايستاد و

جوانمردانه افشاگري مي کرد . وي پيرامون موضوعات مختلف جملاتي زيبا و ژرف از خويش به يادگار نهاده ، عرفان ،

خانواده (کار در منزل ، همراهي با همسر ، ساده زيستي ) ، حقوق (حق زن ، همسايه ، کارگر ، مهمان و . . . ) ، جامعه ،

اقتصاد ، سياست (دفاع از سياستهاي نبوي و علوي ، طرح قضيه فدک و اعتراض شديد به غصب آن از طرف حکومت ،

برخورد قهرآميز با غاصبان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام ، نکوهش مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام و نقل احاديثي همچون

حديث غدير ، منزلت و . . . ) ، اخلاق و فقه و . . . بخشي از محورهايي است که مورد توجه حضرت قرار داشته

است .

عشق به عبادت

حسن بصري مي گويد: «در اين امت ، عابدتر از فاطمه عليهاالسلام نيامده است ، آنقدر نماز و عبادت را ادامه مي داد که

پاهايش ورم مي کرد .» (2 )

درخشش چنين عبادتي آسمانيان را مبهوت مي کرد ، امام صادق عليه السلام بعدها در مورد مادر چنين فرمود: «وقتي در

محراب عبادت نماز مي ايستاد براي آسمانيان مي درخشيد همانگونه که نور ستاره ها براي زمينيان . (و به همين علت وي

«زهرا» لقب گرفت )» (3 )

شب عروسي نيز ، زهرا نگران آخرت است ، علي عليه السلام مي پرسد: چرا چنين مضطرب و نگراني ؟

_ دستم تهي است ، نگران ورود به آخرتم . ترا سوگند که امشب به عبادت خدا بپردازيم .

در روايتي ديگر مي خوانيم: «خداوند به فرشتگان

مباهات کرده ، مي فرمايد: بنگريد ، فاطمه ام چگونه در پيشگاه من ايستاده ،

ارکان بدنش از خوف به لرزه در آمده و با تمام وجود دلداده ام گشته است ، گواه باشيد که من رهروانش را از آتش دوزخ ايمن

ساختم .» (4 )

انس با قرآن

حضرت فاطمه عليهاالسلام و اصولاً عترت پاک پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر اساس حديث متواتر «ثقلين» ، پيوندي عميق ،

استوار و جاودانه با قرآن دارند ، سرشت زهرا دوران کودکي و حتي پيش از آن ، با تعاليم وحي عجين گشته بود . وي در

واپسين روزهاي عمر در سخنان کوبنده خويش در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم از پشت پرده و شفاف ضمن حمايت از

ولايت و بيداري اذهان مخاطبين به بيش از صد آيه اشاره نموده است (به صورتهاي مختلف مانند: استدلال به آيات ، اقتباس

از آيات _ چه با تغيير و چه بدون تغيير در آيه _ و بالاخره جملاتي که ناظر به آيات مي باشند . )

روح بلند و متعالي

روح بزرگ و با عظمت زهراي اطهر عليهاالسلام ، پس از ارتحال جانسوز پدر ، سبب شد تا جبرئيل فرود آيد و مسائل و

حوادث آينده را به اطلاع وي برساند ، اميرمؤمنان عليه السلام نيز آنها را ثبت کرد و بدين سان «صحيفه فاطمه عليهاالسلام »

شکل گرفت که از امامي به امام بعدي به ارث مي رسيد و هم اينک در دست پاک و با کفايت يوسف زهرا ، امام زمان _ عجل اللّه

تعالي فرجه الشريف _ مي باشد . امام خميني قدس سره مي فرمود: «سابقه نداشته است که جبرئيل جز با طبقه اول از

انبياي عظام اين چنين آمد و شدهاي مکرر با کسي داشته باشد .» (5 )

و اين چنين است که پيروان راستين زهرا عليهاالسلام زناني مي گردند که از تنگناي مسائل جزئي و مادي خويشتن را رها

مي سازند و با پرواز در آسمان معرفت هويتي ديگر مي يابند .

عفاف و حجاب

زن ، مظهر جمال است و زکاتِ جمال عفاف است؛ بر اساس دستور خداوند (6 ) رعايت حجاب بر زنان واجب است . آيا

اين بدان معناست که زن در حصار باشد و زنداني ؟

خير ، حضرت فاطمه که حتي از انساني نابينا خود را مي پوشانيد و رو مي گرفت ، در عين حال بيشترين تأثير را در محيط

سياسي عصر خويش مي گذاشت .

شعار «آزادي زن» که مدتهاست در جوامع غربي و حتي اسلامي رواج يافته بيشتر بدين منظور است که زن از مصونيتي

که شرع برايش فراهم آورده ، خارج شود ، تا استعمار به اغراض پليدش دست يابد .

آري ! عفاف و حجاب پرچم استقلال و دژ مصونيت زنان متعبد و انديشمند روزگار ماست

و استعمار نيز از همين مي

ترسد .

امام خميني مي فرمود: «اسلام با آزادي زن نه تنها موافق است ، بلکه خود پايه گذار آزادي زن در تمام ابعاد وجودي زن

است .» (7 ) در جاي ديگر مي فرمايد: «زنان آزاد هستند در بسياري از امور شرکت کنند . آزادي به معناي واقعي ،

نه آنطور که شاه مي خواست .» (8 )

حمايت از رهبري

هدف اصلي دشمن در هر برهه اي از تاريخ نابود کردن رهبري اسلام بوده است ، زيرا اين ستون را سبب سرپايي اسلام مي

دانسته .

گمراهان که توان از ميان برداشتن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در خويش نمي ديدند تصميم گرفتند پس از ارتحال آن

حضرت ، جانشينان واقعي او را از صحنه سياست و حکومت کنار بزنند .

حضرت زهرا عليهاالسلام که از هشياري خاص سياسي برخوردار بود و به نقشه دشمن واقف با روشهاي گوناگون از رهبري

واقعي اسلام يعني حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حمايت کرد و جان خويش را در اين راه فدا کرد .

وي در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در حضور خليفه وقت و مهاجر و انصار از پس پرده ، حقايق را بي پرده باز گفت و

از مؤمنان درخواست ياري نمود اما جوابي باز نيامد:

بر فراز منبرت گرديد حقم پايمال

هر چه ناليدم لبي هم در جوابم وا نشد

او در بستر بيماري نيز از بيدارگري برکنار نماند ، در برابر زنان مهاجر و انصار که به عيادتش آمده بودند از کساني که علي

عليه السلام را رها کرده بودند ناليد و رنجنامه خويش را برايشان برخواند . او حتي با وصيتنامه سياسي الهي خويش علي را

حمايت کرد و نفاق و منافقان را رسوا ساخت

.

زهرا در راه حمايت از مولايش بارها کتک خورد و بالاخره در همين راه شربت شهادت نوشيد .

کشته گشتم بارها از خانه تا مسجد

ولي شادمانم که سرمويي کم از مولا نشد

هيچ بانويي به راه شوهر خود جان نداد کودکي چون محسن من کشته بابا نشد

روزي «ابن لبيد» حضرت زهرا عليهاالسلام را ديد که بر مزار شهداي احد به سوگ نشسته و اشک مي ريزد پرسيد:

آيا رسول خدا ، پيش از وفات ، درباره امام علي عليه السلام مطلبي گفته است ؟

حضرت فرمود: شگفتا ، آيا حادثه عظيم غدير خم را از ياد برده ايد ؟

ابن لبيد گفت: نه ، چنين رويدادي بود ، ولي مرا با خبر سازيد .

حضرت فرمود: خدا را گواه مي گيرم ، از رسول خدا شنيدم که مي فرمود: علي بهترين کسي است که او را جانشين خود

قرار مي دهم ، علي امام و خليفه بعد از من است و دو فرزندم حسن و حسين و نُه نفر از فرزندان حسين ، پيشواياني پاک و

اماماني نيک شمرده مي شوند . اگر از آنان فرمان بريد شما را هدايت مي کنند و اگر مخالفت کنيد تا روز قيامت جدايي و

اختلاف بر شما چيره مي شود .

آري ، کتابهاي اهل سنت آکنده است از رواياتي که دختر رسول خدا در آنها از ولايت علي و فضايل او پرده برداشته و حقايق

را بر همگان روشن ساخته است . (9 )

زهد و ساده زيستي

آنگاه که روح ، رو به سوي کمالات داشته باشد و قرب الهي را هدف خويش بداند ، ماديات را جز وسيله تلقي نمي کند . زاهد ،

سراي تاريک را حقيرتر از آن مي داند که بدان

دل بندد . وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به ياري وحي از وضعيت دوزخ

آگاهي يافت ، در اندوه فراوان فرو رفت . سلمان نزد فاطمه عليهاالسلام شتافت تا از او بخواهد به ديدن پيامبر رفته و وي را

از اندوه بيرون آورد . مي گويد هنگامي که به منزل حضرت زهرا رسيدم منظره اي شگفت ديدم . فاطمه با لباسي پشمين که

دوازده جاي آن با ليف خرما وصله شده بود ! چون وضع پيامبر را براي فاطمه تشريح کردم فاطمه از جا برخاست ، همان

عباي وصله دار را بر خود پيچيد .

با خود گفتم: دريغا ، دختران کسري و قيصر ابريشم و حرير مي پوشند و دختر محمد عباي پشمين با دوازده وصله از ليف

خرما ! فاطمه بر پدر وارد شد و پس از سلام گفت: پدر جان ، سلمان از لباس من در تعجب فرو رفته ، در حالي که به

خدايي که تو را به حق برانگيخت سوگند که پنج سال است که من و علي جز پوست گوسفندي که روزها علوفه دان شتر و شبها

بستر ما مي باشد و بالشي که پوستِ آکنده از ليف خرماست ، از لوازم و اثاث زندگي ، هيچ نداريم .

پدر ، مقام و عظمت روحي دخت خويش را برايم بر گفت و فرمود: اي سلمان ! دخترم در گروه پيشگامانِ به سوي

خداست (يا سلمان ! ان ابنتي لفي الخيل السوابق ) . (10 )

منظور از اين داستان آن نيست که زن مسلمان در عصر حاضر چادر وصله دار بر سر کند ، زيرا هر زمان مقتضيات خاص

خود را دارد . آنچه مهم است دل نبستن به مظاهر دنياست

. حضرت سليمان سلطنتي عجيب داشت و جن و انس در

خدمتش بودند ولي هيچ کدام از اينها نتوانستند دل وي را مسخّر خويش سازند .

انتخاب همسر

بي ترديد دختران و پسران مسلمان در گزينش همسر معيارهايي براي خود دارند ، ولي به نظر شما معيارهاي حضرت زهرا

عليهاالسلام چه مي توانست باشد ؟

زهرا در حالي ازدواج با علي را پذيرفت که وي از نظر مالي در تنگدستي به سر مي برد ولي تقوا و ايمان ، حکمت و دانش ،

شجاعت و ايثار و هزاران فضيلت ديگر در او موج مي زد .

زهرا در حالي با علي پيمان زناشويي بست که قبل از او ثروتمنداني همچون عبدالرحمان عوف و عثمان بن عفّان به

خواستگاريش شتافته بودند . عبدالرحمان گفته بود: من صد شتر گران قيمت و ده هزار دينار طلا مهريه مي دهم . اين

سخن رسول خدا را خشمگين ساخت و به او فرمود: مي خواهي با پولهايت مرا فريب دهي ؟ ! (11 )

هدايت گري ، اما نه با زبان

در روايات خوانده ايم: با کساني رفت و آمد کنيد که چهره آنها شما را به ياد خدا بيندازد ، در زمان خودمان بودند و هستند

کساني که معصوم نيستند ولي چنان خدا را در تمام زواياي زندگي حاضر و ناظر ديده اند که جلوه خدايي و رنگ و بوي الهي

يافته اند مانند چهره امام خميني که انسان را به عوالم ديگري پيوند مي داد ، حتي اکنون پس از گذشت سالها از ارتحال

جانسوزش ، محل زندگي وي حتي نامسلمانان را تحت تأثير قرار مي دهد .

زهراي اطهر عليهاالسلام چنان نوراني بود که نه تنها گفتار و رفتارش ديگران را به سمت خدا سوق مي داد بلکه حتي چادرش

نيز موجب اسلام آوردن کافران مي شد .

امام علي عليه السلام گاه آنچنان در تنگدستي واقع مي شد که مجبور مي گشت از ثروتمندان يهودي قرض نمايد . يکبار که

از

يک فرد يهودي تقاضاي قرض نمود او در مقابل چيزي طلب کرد تا به عنوان گرو پيش خويش نگه دارد ، امام نيز چادر همسرش

حضرت زهرا عليهاالسلام را به او داد . شب هنگام ، وقتي که همسر مرد يهودي نور چادر را ديد شگفت زده شوهرش را

خبر کرد . و هر دو ، حيرت زده بستگان خويش را به منزل آوردند تا حادثه را با چشم خويش بنگرند ، آنها نيز پس از مشاهده

اين کرامت زهرايي ، همگي که حدود هشتاد نفر بودند ، اسلام آوردند . (12 )

ايثار و گذشت

پس از اقامه نماز جماعت ، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم از حال پيرمردي که لباسهاي کهنه به تن داشت جويا شد . او

گفت: گرسنه ام ، غذايم ده؛ برهنه ام ، مرا بپوشان؛ فقيرم ، به من کمک مالي کن . پيامبر رحمت به بلال فرمود: او را به

منزل فاطمه عليهاالسلام راهنمايي کن .

پيرمرد همان خواسته ها را از فاطمه عليهماالسلام طلب کرد ، فاطمه که مانند شوهر و پدرش سه روز مي شد که غذا نخورده

بود ، پوست گوسفندي را که حسن و حسين روي آن مي خوابيدند ، به وي داد . پيرمرد گفت: چگونه درد گرسنگي خويش

را با آن درمان کنم ؟ فاطمه گردنبندش را در آورد و تقديم به وي کرد و فرمود: اميد آنکه خداوند بجاي آن چيزي بهتر از آن

به تو دهد .

پيرمرد به مسجد آمد و ماجرا را براي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم بيان کرد . اشک شوق در چشمان رسول خدا حلقه

زد . عمار برخاست و با اجازه رسول خدا آن را خريد . پيرمرد گفت:

در برابر آن نان و گوشتي مي خواهم تا گرسنگي

ام برطرف شود ، ردايي يماني که مرا بپوشاند و پولي که با آن به خانواده ام برسم . عمار بيشتر از آنچه خواسته بود به وي

داد . آنگاه پيامبر خدا رو به پيرمرد کرد و فرمود: آيا سير شدي و پوشانيده گشتي ؟

گفت: آري . پدر و مادرم به فداي تو . رسول خدا فرمود: اينک براي فاطمه به خاطر احسانش دعا کن .

آنگاه پيامبر خدا رو به اصحاب کرد و براي آنها از فضائل و کمالات فاطمه سخن گفت .

عمار برخاست و گردنبند حضرت زهرا را با مشک خوشبو ساخت و در پارچه اي يماني پيچيد و به غلامش داد و گفت: اي

رسول خدا اين غلام و گردنبند هديه اي است از من به شما .

پيامبر (پذيرفت و ) به غلام فرمود: نزد فاطمه برو و گردنبند را به او ده ، تو نيز از آنِ او هستي .

(غلام به محضر فاطمه شرفياب شد ) حضرت زهرا گردنبند را گرفت و غلام را نيز در راه خدا آزاد کرد . (13 ) آري

آن گردنبند با برگت گرسنه اي را سير کرد ، برهنه اي را پوشانيد ، فقيري را بي نياز نمود و بنده اي را آزاد ساخت و بالاخره نزد

صاحبش برگشت .

داستان ايثار زهرا وعلي عليهماالسلام ودو فرزند معصومشان (حسن وحسين عليهماالسلام ) که درسه شب متوالي افطاري

خويش را به مسکين و يتيم و اسير بخشيدند و در شأن آنان سوره «هل اَتي» نازل شد . و يا ماجراي پيراهن شب

عروسي که حضرت زهرا آن را به زني مستمند بخشيد و . . . همه اينها گوشه اي از ايثارگرهاي

آن بانوي با عظمت

است .

امام حسن عليه السلام فرمود: مادرم در يک شب جمعه در محراب عبادتش ، عبادت مي کرد ، شنيدم که براي مردان و زنان

مؤمن دعا مي کند و آنها را يکي يکي نام مي برد ولي براي خود هيچ چيز از خدا نمي خواهد . گفتم: مادرم چرا براي خودت

دعا نمي کني ؟ فرمود: فرزندم ! اول همسايه ، سپس اهل خانه . الجارّ ثم الدار . (14 )

تجليل از شهدا

زهراي داغدار ، بر سر مزار شهداي احد به ويژه عموي پدرش ، حضرت حمزه مي آمد و گوهر اشک خويش را تقديم مي کرد و

با بزرگداشت نام و ياد شهدا به همگان اعلام مي کرد که با عافيت طلبي ، سرپيچي از انجام دادن تکاليف و دور نگه داشتن خويش

از آتش حادثه نمي توان اسلام را حفظ کرد . بايد چون اين شهيدان به معرکه پا نهاد و با خدا معامله کرد . زهراي صبور و

تنها مي خواست با اشک خويش غربت اسلام را فرياد کند و بگويد: اي گروه غفلت زده ، بيدار شويد که ارزشهاي شما را تباه

و فرهنگ خويش را حاکم ساختند . مي خواست بگويد:نگذاريداسلام به دست نااهلان ونامحرمان افتد .

منبع

سيّد عليرضا جعفري

پي نوشت ها

(1 ) زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام ، استاد محمدتقي جعفري ، ص174 .

(2 ) بحارالانوار ، ج43 ، ص84 .

(3 ) علل الشرائع ، ج1 ، ص215 .

(4 ) امالي صدوق ، ص100 .

(5 ) صحيفه نور ، ج19 ، ص279 .

(6 ) مانند: سوره نور ، آيه 60 و 61 .

(7 ) صحيفه نور ، ج4 ، ص192 _ سال 1357 .

(8 ) صحيفه نور ، ج4 ، ص232 _ سال 1357 .

(9 ) مراجعه شود به الغدير ، ج1 ، ص197 و ج2 ، ص318 .

(10 ) بحارالانوار ، ج43 ، ص87 .

(11 ) العوالم ، ج11 ، ص292 .

(12 ) بحارالانوار ، ج43 ، ص30 .

(13 ) بحارالانوار ، ج43 ، ص56 .

(14 ) بحارالانوار ، ج43 ، ص11 .

لطافت هنر ديني

هنر

عليهاالسلام خداوندا ! سپاس و ستايش تو را سزاست که پروردگار عالميان و نهايت آرزوي عارفان و محبوب دل هاي

صادقاني؛ آفريننده همه زيبايي ها و تصويرگر همه جلوه هاي جمالي ، مبدأ و مقصد هنري ، مفيض معني و خالق صورتيّ؛ تويي

اوّل و تويي آخر . تويي ظاهر و تويي باطن . تو سميع و بصير و شهيد و شاهد ، زيبا و زيباآفرين ، خالق انسان و معلّم قلم و

بياني .

بارالها . درون جان آدمي را چه بهشت بريني نهاده اي که صفا و ذوق و لطافت او به هر زبان و بياني که گفته اند و شنيده ايم و

خوانده ايم ، باز هم يک از هزارش گفته نيامده است . فطرتي فريفته به زيبايي و جمال با گرايش به بي کراني و بي مرزي رادر

درون جان آدمي نهاده اي و اين بهشت برين

به بي کراني و بي مرزي حبّ کمال و جمال بي کران و بي مرز و گسترده تا بي نهايت

است و بهشت برين عالم آخرت بي نهايت است تا جواب گوي ابديّت و بي نهايتي ضمير انساني بوده باشد .

شگفتا که هر کس حالي و سوز و سازي و راز و نيازي دارد ، اين بهشت برين را در اندرون دل خود مي بيند و مي يابد ! و

اين عطيّه ، عطيّه اي الهي و اين موهبت ، موهبتي خدايي است که تنها به انسان ها عنايت شده است؛ «وَلَوْلا اَنْتَ لَمْ اَدْرِما اَنْتَ»

فرشته عشق نداند که چيست اي ساقي

بخواه جام و شرابي به خاک آدم ريز

شعر حافظ را خوانده ايد که:

«در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد حالتي رفت که محراب به فرياد آمد»

شگفتا کي و کجا ما شيفته و شيداي خم ابروي او بوده ايم تا در ياد آن يار مهربان حالتي رود که محراب به فرياد آيد ؟ !

آدمي به کدام عالم لطيف وابسته و از کدام عالم لطيف آمده است که به کوچک ترين نسيم باد سحرگاهي به ياد آن عالم قدس و

جنّة النعيم مي افتد . حالتي که در سماع غزل هاي ناب دست مي دهد که به قول حافظ: «حالتي رفت که محراب به فرياد

آمد» يا باز هم به قول حافظ:

«گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق شعر حافظ ببرد وقت سَماع از هوشم»

از آن سماع که «عليّ بن محمّد بيستون» در مقدّمه جمع ديوان سعدي بدان اشاره اي مي کند آدمي به کجا مي رود و اين چه

آشفتگي است که انساني با نسيمي اين چنين آشفته و پريشان در پرواز مي آيد؛ آن هم پرواز به گستردگي فطرت بي کران و چه

خوش

تعبيري از «شهيد» به «پرنده تر ز مرغان هوايي» !

مرغان هوايي را هوا و هوس و اميد و آرزوي بازگشت به آشيان سابق هست و اينان را همه عشق و شيفتگي و شيدايي به

پروازي بالاتر بي هيچ آرزوي برگشت بدين جهان خاکي و تعلّقات:

غلام همت آنم که زير چرخ کبود

به ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزادست

منشأ جان آدمي از بهشت بي کران فيوضات حضرت حقّ و سرچشمه اين ضمير بهشتي ، آن جنّة الکمال و روضة الجمال

است . بي کراني اين مينوي ضمير آدمي از بي کراني آن جمال و کمال مطلق و ره آورد اين مينوي ضمير انساني ، هنر است

که روزنه اي به آن باغ و راهي به آن درياست .

هنر است که به قدر توان خود سخنگو و نمايان گر مقدار ذوق ها و لطف هاي دروني است و هنر است که با اتّصال به درياي

بي کران جمال و کمال ، هر چه مي بيند ، زيبا مي بيند و هر چه مي شنود زيبا مي شنود و باز هم در حزن و غم و اندوه ، از

واماندگي خود و دوري از ساحت مقدّس حضرت معبود است .

آدمي وابسته به عالمي بي کران از جمال و کمال و صفا و انس و محبّت است و بريده از آن جا و در غم آن جاست و با سينه اي

«شرحه شرحه از فراق ، باز گويد شرح درد اشتياق» و هنر است که بازگوي آن روزگار وصل و آن بي کراني عشق

است:

هر کسي کو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش

هنرمند در پويش هنري خود غرق در آن عالم صفا و انس و کمال و جمال است . با معاشران و در جمع است

، ولي دل در

جاي ديگر: و خرقه جايي دگر و باده و دفتر جايي !

مقام اصلي ما گوشه خراباتست خداش اجر دهد آن که اين عمارت کرد

خوشا آدمي و هنر ! به راستي اگر هنر را از انسان بگيرند ، همه شيدايي ها و عشق ها و راز و نيازها و سوز و سازها را

از او گرفته اند و او چون هيمه اي بي جان و جان داري بي هيچ قيمت و ارزش مي ماند:

«سينه خالي ز مهر گل رخان کهنه انباني است پر از استخوان»

بنازم کلام کليم کاشاني را:

«زسينه اين دل بي معرفت را مي کنم بيرون

چرا بيهوده گيرم در بغل ميناي خالي را»

صفاي هنر در خميره و فطرت آدمي نهاده شده و از جمال بي انتهاي حضرت حق مدد مي گيرد و اين صفا و کشش و فطرت

چون آفتاب در ضمير او مشهود و چون اقيانوس در درون او موج مي زند و گه گاه که اين موج هاي اقيانوس پيما به کرانه هاي

ساحل وجودي او مي خورد بجلوه هاي هنري جلوه گر مي گردد و آدميان برقي تابناک را از هنرمند و هنر او به جلوه هاي

گوناگون هنر مي بينند و پيام هنر و هنرمند را تا اندازه اي مي بينند و مي شنوند و هنرمند شادمان از آن که تابشي از خورشيد

درون خود را به جلوه پيام درآورده و خرسند از اداي اين پيام ، بي نياز از مريد و عاشق و سالوس و رياست .

اُصولاً لطافت هنر ، به ويژه هنر اسلامي؛ رهنمون آدمي است به سوي دنيايي از ذوق و عرفان و شهودي عارفانه از حقيقت

توحيد و جمال مطلق حضرت حق متعال و تا اقيانوس درون هنرمندي به شيريني اسلام و طعم الهي شيرين نباشد ، بازدهي او

اسلامي نباشد .

هنر اسلامي که از روح اسلامي برخيزد ، بريدن از گرايش ها و دل بستگي ها و رنگ هاي جوراجور و کَثَرات گوناگون و رسيدن

به وحدت آرامش و حقيقت ها و پيوستن به منبع الألطاف است . و عجبا که چون نور مطلع الأنوار صفا و ذوق الهي بر دل

هاي آدميان اشراقي زند ، تابش آن در سراپاي هنرمند هويدا شود: از دست نوشته هاي او ، از نقش و نگارگري او ، از بنا و

معماري او؛ اين پالايش نفس هنرمند متاعي نيست که بر سر هر بازار بفروشند ، بلکه گوهري است که به صد خونِ دل از کان

وجود به دست مي آيد و الماسي است که در طول هزاران سال سوختگي و ساختگي برمي آيد . هنر اگر هم دست مايه اي از

کاربردهاي وسايل مادّي باشد ، امّا خود پنجره اي باز به سوي دنياهاي بي کران و ابديّتي نامحدود و جاودانه است و معناي

جاودانگي هنر نيز همين است .

چه لطيف گفته اند که هنر در بينش اسلامي (شرافت بخشيدن به ماده و چون کيمياگري در صناعت است . ) کيمياگري رمز

تبديل اشياي مادّيِ درجات پست و پايين به طلاي ناب و سمبل تعالي و ارزش بخشيدن به ماده جهت تعالي و تشرّف به ساحت

روح است .

اگر هنري به حق و حقيقت و کرامت و فضيلت پيوست و آيينه تمام نماي فضايل و مکارم ارزش هاي والاي انساني و خدايي

گشت ، اين خود اداي حق هنر و عين تعهّد و امانت و ارتباط با جمال مطلق و کمال مطلق است . اين هنر مايه نجات از

منجلاب نفس و نفسانيات و خواهش هاي شيطاني و عادات زشت حيواني

است . اين هنر و هنرمند به قدر همّت خود جلوِ

هبوط و نزول بيش تر هنر را گرفته است و هيهات تا نفس هنرمند ، کامل و طالب نباشد ، بتواند چنين هنري را ابراز دارد !

آدمي زاد محکوم خلقيات خويشتن است و حرکات و سکنات بيرونش تراوشات خلقيات و ساخته هاي دروني اش است و تاکسي ،

خود ، اسلامي نباشد ، نتواند هنري اسلامي عرضه دارد ، مگر با هزار مشقّت و کُلْفت . و خوشا بر هنرمندي که در درون خود

چشمه جوشاني از خودکفايي معنويت و خودجوشي فضايل به حکم تقواي دروني به دست آورد و به حکم پيوند دروني با فضايل

و مکارم و تقواي الهي ، فکرش ، ذکرش ، هنرش ، تراوشات ذوق و احساس و عاطفه و عقل و انديشه اش همه و همه اسلامي

شود .

«روژه گارودي» باب اوّل کتاب خود ، «هنر اسلام» را «اسلام دين زيبايي» نام نهاده است . هيچ ديني مثل اسلام

در دعوت به زيبايي و زيباسازي و تجميل و تکميل آن اهتمام نورزيده است . عنايت خداوندي ، فطرت و خميره آدمي را بر

دوستي ، زيبايي و جمال نهاده است و به مقتضاي آيه کريمه «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»

دعوت به متابعت دايمي از اين فطرت نموده است؛ به همين جهت است که دنياي اسلام ، دنياي لطافت ، هنر و زيبايي است و

زيبايي و زيباسازي را در تمام شؤون عالم اسلامي از شرق و غرب مي بينيم . هنرمند ، شيفته هنر است و مقهور و فريفته

کمال مطلق ، عاشق و دلباخته شهود و

حتما حضوري را در نفس بلندپرواز خود در مي يابد که زيبا و جميل مي آفريند . رسول

و آورنده زيبايي هاست و در اين رسالت از کمال قدرت و جمال خداوندي خبر مي دهد . اگر هنرمندي به معنويت و قداست

اسلامي و ايمان و توحيد آراسته گشت ، ضميرش چون آفتاب ، درخشان و چون بهشت برين ، باصفاست . چنين هنري است

که آرامش بخش و آرمان ساز است . ما رسالت هنر اسلامي را در پهنه عالم اسلامي چنين مي بينيم .

به يادگارهاي مانده از دوران هاي اسلامي بنگريد که اين آفرينش هنري تا چه پايه بوده و آيا رفع نيازي بوده است يا هنري

شگفت و عجيب ؟ !

به خُرد و ريز خانه ها ، به ديگ و کماج دان ها ، به کاسه بشقاب ها ، به قالي و قاليچه ها ، به گليم و جاجيم و نمدها ، به خورجين و

غاشيه ها ، به پرده ها و سفره ها ، به مخدّه ها و بالش ها ، به قلم کارها و ترمه ها ، به سجّاده و جانمازها ، به وسايل تزييني زندگي ، به

کتاب ها و مصاحف و سرلوحه ها و جلدها و مرقّعات و قطعات خطّي و قلم دان ها و تذهيب ها و نقّاشي ها . از منزل ها و خانه ها

گامي بيرون نهيد به مساجد ، تکايا ، بازارها و چهارسوها ، به ميدان هاي نبرد و شمشيرها و زين ها . به اطراف عالم و موزه ها

برويد . مجموع قاشق هاي چوبي دوغ خوري مجموعه «چستربيتي» در لندن را که از خانه فقيران و مستمندان ده نشين هاي

عالم اسلام بدان جا برده شده است ، ببينيد . به أبنيه متبرّکه و آثار تاريخي و بقاع و مساجد و مدارس و رباطات و خانقاه ها با

لطف و عنايت و ظرافت بنگريد . در اسپانيا و غرناطه ، اشبيليه ، طليطله ، فاس مراکش ، قيروان ليبي ، قاهره ، ترکيه ، شام ، هند ،

عراق و ايران ، به ويژه به رسالت هنر خط در تزيين اين آثار کتيبه ها که به راستي هيچ انسان با ذوقي از ديدن آن ها سير

نمي شود و به تعبير «پرفسور پوپ» خوش نويسان گزيده را بايد هنرمندان الهي ناميد و يا به تعبير «تيتوس بورکهارت»

اصيل ترين هنرهاي تصويري در اسلام برحسب مراتب تقدّم و تأخّر ، هنر خوش نويسي است . کتيبه هايي که به خطوط اساتيد

درجه اوّل نوشته شده و به انواع و اقسام تزيينات هنري و گچ کاري و گچ بري مزيّن شده است ، مثل کتيبه هاي بعضي مساجد

ترکيه به خطوط مصطفي راقم که ميکل آنژِ عالم خطّش مي گويند ، يا اسماعيل زهدي ، عزّت افندي ، شفيق ، محمود جلال الدّين ،

عبداللّه زهدي ، عمر الوصفي ، سيّدمحمّد شوقي ، حاج احمد کامل ، نظيف افندي ، عزيز افندي ، حاج سيّدحسن رضا ، اسماعيل

حقّي ، حامدالآمدي و مثل مسجد کوفه و مسجد بنيّه و شهدا در بغداد به خط هاشم محمّد بغدادي و حرم حسيني به خطّ محمّد

صبري هلالي و صحن شريف علوي به خطّ ميرزا عبدالعلي يزدي و مسجد النّبي به خطّ استاد بزرگ عبداللّه زُهدي و مساجد

قاهره به ويژه به خطّ محمّد مونس و محمّد تبريزي و ابنيه اصفهان و مشهد و شيراز و ساير جاها به خطوط عليرضا عبّاسي و

محمد رضاي امامي و ميرزا غلامرضا اصفهاني و ميرزا ابراهيم معروف به ميرزا عموي تهراني و فرهنگ

و يزداني شيرازي

و عمادالکتاب و غير اينان .

بناهاي اسلامي به ويژه مساجد ، مجموعه اي زيبا از هنرهاي زيباي گوناگوني است که به قول تيتوس بورکهارت: «مسجد ،

خود گالري هنرهاي اسلامي است» . دريافت حسن و زيبايي به دريافت مجموعه هاي نظم و ارتباط و وضع و حالت است .

جمال و کمال محبوب مادّي را در مجموعه چشم و خط و خال و ابرو و مژگان و گونه و لب و دندان مي بينند و بدين ارتباط و

اجتماع نيکو مي پسندند و از دريافت چنين حسن و زيبايي و جمال و کمال به اصل آن ها که برتر از عالم مادّه است ، منتقل و به

لطيفه اي نهاني که عشق از او خيزد ، واقف شوند:

لطيفه اي است نهاني که عشق از آن خيزد که نام آن نه لب لعل و خطّ زنگاريست

بهتر آن که باز هم به لطافت هنر بازگرديم و سازگاري خود را با آن بيان کنيم . هنر و زيبايي آن از درون انسان ها مي تراود

و هنر اسلامي ، آن هنري که به طور طبيعي و جوشش فطري از اسلام و عبوديت و شيفتگي به وحدت و کمال و تعادل و

توازن مي جوشد ، در نهان خانه جان انسان ها آموزشي است که جان آن ها آن را درمي يابد و در مقابل اين دريافت و وجدان ،

نيازي به زحمت و کلفت و استدلال و نظر و برهان نيست و چه بسا مثل همه جا «پاي استدلاليان چوبين بود» و اين تا آن

جاست که هنرمند ، زيبايي روحي خود يعني زيبايي روح و قلب خود را حافظ و وابسته به روحي متعالي و چشمه اي الهي بيند

،

هنر را امانتي الهي داند . اگر زيبا دوستي و زيباگرايي و دوري از زشتي ها و پليدي ها از فطرت الهي انسان برمي خيزد ، پس

هنر بايد نتيجه فطرت الهي باشد و بازدهي ها و بهره هاي اين فطرت که عنايت و فضل اوست ، همانا امانت الهي است که بر

انسان عرضه شده است و آن را به حکم عقل اختيار و به حکم اختيار بايد خير را بر شرّ و خوف را بر بد و صالح را بر فاسد

ترجيح دهد و انتخاب و اختيار کند: «اِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ الْأرْضِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها فَحَمَلَهَا اْلِأنْسانُ اِنَّهُ کانَ

ظَلُومًا جَهُولاً» عمر گران مايه آدمي هم امانت و عاريتي است ، چونان همه الطاف و عنايات الهي و هر لحظه آن سرمايه اي

گران بهاست مر عالم آخرت را؛ سرمايه نه به آن معني که به بي ارزشي و انعزال و اعتزال و به کناره گيري هايي بي ارزش

گذرد ، بلکه به اهتمام به امور مسلمين و در هر قدم خدمتي باشد مر پيکره مجتمع اسلامي را تا آن هنگام که وعده ديدار و کوچ

از سرزمين بي قراران به آرامگه اطمينان فرارسد ، ملائکة الرّحمن شاهد باشند چه دفتري بسته شد و چه کوشش ها که به پايان

رسيد .

در اين همه آيات کتاب مبين مي خوانيم که«انسان ! به خسران مبتلا مشو !» و خسران آن جاست که سرمايه انساني عمر

شريف او با اين همه استعدادها و ذوقيات و فطريات عاليه بهره ناگرفته از دست رود . فطرت آدمي هميشه او را دعوت به

دنيايِ صفا و وفا ، جمال و زيبايي ، کمال و دانايي ، توحيد و ابديت مي نمايد

و آدمي از آن دارالانس و سراچه محبّت بدين

دارالفراق و خانه محنت افتاده ، جاي او در اين دامگه نيست؛ دارالقرار او حضور حضرت محبوب و شهود مشهد مشهود

است: «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» . فطرت به معناي تعهّد و وصل و امانت و وفاست و

اين در خميره آدمي نهفته و به وديعه است . اگر او به حقّ نپيوندد ، به باطل و يا به خويشتن و بشري مثل خويش پيوسته

است ، خودبين و خودگرا و اومانيست شده است .

هنر اگر به حقّ و فضيلت و شرافت نپيوندد ، به انسان ها مي پيوندد يا به خويشتن خويش . هنر براي مردم باشد يا براي هنر ، به

هر فاني و گذرا که بپيوندد ، به فناي او و به گذشتن او فاني و مرده است .و هنر باقي هنري است که به ساحت مقدّس حق و

ارزش والاي انساني بپيوندد . چنين هنري باقي و پابرجاست و چنين هنري است که محمل انساني براي معراج به آسمان بلند

کمالات و فضايل است .

هر راهي که به غير حق متّصل گردد . عاقبتش جز حيوانيّت و خاموشي و فراموشي نيست .

اتّصال هنرمند به حقّ نه تنها انسان را از خودپرستي و نفس گرايي و مردم گرايي و هنر براي هنر و هنر براي مردم نجات مي

دهد ، بلکه او را به فطرت الهي انسان مرتبط مي سازد و از قيد و بند تعهّد به شيطان و نفس اماره مي رهاند و به فضاي نور و

فضيلت و ذکر و تذکّر مي برد .

هنر ما هنري آرمان بخش ، زندگي ساز ، معنويت آور

و تعاليده است ؛نه هنر خواب آور و چشم بندي که پيامبرِ انحطاط و مرگ

باشد . انسان بيدار و والا که چراغ معنويت و اصالت رسالت آسماني در مغز و دل و جان و روانش تابان و درخشان شده

است ، هنر را وسيله اي براي هدف هاي والاي معنويت و رسالت الهي مي گيرد ، نه هنر را براي هنر تا با دل خوشي به اين

مطلب ، انسان را از زندگي و واقعيّات آن و اصالت هاي ارزنده حيات محروم و رسالت بزرگ آموزندگي راه عروج روح

انساني به سوي مبدأ اعلي را سدّ نمايد؛ و اصولاً ارزش هنر بدين خدمت هنر است که بيننده و شنونده و خواننده را تا جهان

هاي ناشناس دور ، تا افق هاي ابديّت ، تا مرزهاي جمال بي حدّ و مرز خالق جميل ببرد؛ که او خود جميل و اررش بخش و

دوست دار هر جمال است .

هر آدمي شيفته و شيداي هنر است و قبول خاطر شيفتگان هنر با هنرِ هنرمند ، براي هنرمند تعهّد و مسؤوليّت مي آورد؛ تعهّد و

مسؤليت سازندگي ، ارشاد و پرورش آنان .

ما پيروان اسلام در جهان امروز و طلايه داران انقلاب ديني در عصر تشتّت و تفرّق تمدّن کنوني هستيم و معتقديم که تنها راه

براي بشر به سوي صلح و صلاح و عدل و فلاح در حکومت صالحان است و طبعا هنر هم بايد به حکم فطرت سليم در اين راه

و بر اين مقصد و مقصود باشد .

راه فطرت راه انبيا است و توجّه به ميثاق ازلي با حقّ: «فِطْرَتَ اللّه ِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها» . و رسالت هنر که رسالت

همين فطرت الهي است ، نفي

همه عبوديّت ها و شرک ها است اگر ظاهر آيه کريمه قرآني «وَلا نُشْرِکَ بِاللّه ِ شَيْئا» ، بت پرستي

باشد ، امّا معناي گسترده قرآني هميشه افق هاي بي کران را دربردارد و آن به معناي آن که غير خداوند را مايل نباش و نپرست؛

حتّي نفس خويشتن را . و کمال لطافت و صفا و ذوق و وفاي هنر همانا کمال توحيد و ايمان و وابستگي قدس حضرت ربوبي

است و:

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند

گرايش هنري مراعات کند تا به مقامي والا برسد .

منبع

آيت اللّه سيد مرتضي نجومي _ کرمانشاه

نقش فضاي تفکر ديني در شکل گيري هنر اسلامي

تفکر

ريشه داشتن فکر و عمل انسان در جهان بيني و باورهاي او و وجود اصولي جهاني و مورد قبول همه جوامع ، مفروضات مورد

قبولي هستند که به استناد آنها مقاله حاضر سعي در شناسايي تأثير تفکر ديني (بعنوان يک نوع جهان بيني ) بر شکلگيري

هنرمند (انساني که به خلق آثاري مي پردازد ) و بر آثار هنري وي دارد . اين کوششي است در جهت آشنايي با چگونگي

هدايت و جهت دادن هنرمند و همچنين ويژگي هاي آثار وي در قالب اصول جهاني مطابق تفسيري که تفکر ديني از آنها ارايه

مي نمايد .

انسان در فضاي نفس و آرمان هايي که براي حيات و نهايت زندگي خويش قايل است زندگي کرده و اين آرمانها (اعم از مادي

و معنوي يا اخروي و دنيوي و يا صعب الوصول و سهل الوصول ) هستند که فعاليتهاي انسان را شکل و جهت داده و به

عبارت ديگر به آن معنا مي بخشند . به بيان ديگر نحوه نگرش انسان به عالم هستي به همراه آرمان ها و تفسير او از زندگي که

با يکديگر رابطه متقابلي دارند هدايت کننده او در فعاليت هايش مي باشند . به اين ترتيب مي توان گفت که هر انساني چه بخواهد

و چه نخواهد ، چه بداند و چه از آن غافل باشد چه رسما اعلام کند و چه از بيان آن استنکاف ورزد ، عمارت عُمر و فعاليت ها و

اعمال و رفتار خويش را بر ارکاني استوار مي نمايد که از جهان بيني و نحوه نگرش او به عالم هستي و غايتي که براي حيات

قائل است ، استخراج و استنباط شده اند . به طريق اولي

هنرمند نيز به عنوان کسي که عمل او جلوه اي از توان خلاقيتي است

که در نهاد او به وديعه نهاده شده است از اين قاعده مستثني نمي باشد . هنر به طور کلي معمولاً با عواملي چون هنرمند ، اثر

هنري ، مکتب هنري و مخاطب مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد . اگر چه که مي توان مباحث فلسفي و حِکَمي مبتني بر

جهان بيني را در قالب «مکتب هنري» مورد بررسي قرار داد ، ولي اين مباحث بسيار فراتر از آن هستند که بتوان آنها را در

قالب يکي از موضوعات مرتبط با هنر گنجانيد . اين مباحث همچون دريا و فضايي هستند که جملگي مقولات و عوامل و از

جمله مکتب هنري از آن تغذيه مي کنند ، هنرمند در آن غوطه ور بوده و با الهام از اصول و ارزش ها و براساس معايير منبعث از

آن مي انديشد و ابداع و ارزيابي مي کند ، اثر هنري در جهت تجلي کالبدي و عينيت بخشيدن به ارزش هاي آن به وجود مي آيد و

مخاطب نيز با درک و فهم ارزش هاي مستتر در آن با اثر هنري ارتباط برقرار نموده و آن را درک مي کند و البته هر چقدر که

به مباني نظري هنر و جهان بيني هنرمند آشناتر باشد امکان کسب حظ و بهره از هنر برايش فراهم تر خواهد بود .

با اين مقدمه که به اجمال اهميت مباني نظري در خلق آثار هنري را تذکر مي دهد ، نياز به ذکر مقدمه اي ديگر نيز مي باشد و آن

بيان اين مطلب مهم است که تفکر ديني به عنوان يک نوع و يک مرتبه اي از جهان بيني و مبناي روش زيست در طول تاريخ

فضايي

را براي هنرمندان فراهم نموده است که بتوانند عالي ترين مضامين معنوي و انساني را براي بشريت محسوس و مشهود

نمايند . مراد از دين و تفکر ديني در اين بحث عبارت از باور و اعتقاد به ماوراءالطبيعه (غيب و نقش آن در ظهور عالم

شهادت ) و متأثر دانستن و متأثر داشتن جملگي فعاليتهاي انساني و ساحت هاي حيات از ارزش ها و اصول اين تفکر در جهت

دستيابي به آرمان هاي غايي حيات است که تفکر ديني براي انسان تعريف مي نمايد . تفکر ديني ، دين را امري شخصي و

فردي و منحصر و محدود به قلمروها و موضوعاتي خاص و يا انجام يک سري حرکات عبادي نمي داند . در واقع تحت

حاکميت تفکر ديني قرار داشتن ضمن آنکه با تدين به معناي مصطلح آن که عبارت از انجام اوامر و نواهي و محدود کردن دين

در برخي امور معنوي و شخصي و فردي و عبادي است تفاوت ماهوي دارد ، عامل وحدت بخشيدن به حيات و جهت دهنده به

کليه فعاليتهاي انسان است . تفکر ديني اجازه ريشه دوانيدن دنياگرايي در جان انسان را نمي دهد . مشکل بزرگ دنياي

معاصر آن است که در بهترين حالت که خصومت با دين را نفي مي کند تدين را بجاي تفکر ديني نشانده است . تدين نمي تواند

سدي در مقابل نفوذ آراء غيرديني باشد . تدين معمولاً فريب موضوعاتي را مي خورد که يا ظاهرا صبغه ديني نداشته و خود

را خنثي معرفي مي کنند و يا اينکه اصولاً مباني نظري خويش را مخفي مي دارند ، يعني اينکه هر کس با هر ديني مي تواند از آنها

استفاده کند . در حالي که

تفکر ديني همچون محکي خلل ناپذير هر چيز را ارزيابي نموده و اصولاً به غيرديني بودن و يا به

عبارتي فاقد فلسفه و حکمت و مباني نظري بودن هيچ چيز اعتقادي ندارد . بسياري مقولات با عنوان برون ديني بودن (حتي

تفکر سکولاريستي ) مي توانند با تفاسير و معناي غيرديني خويش حتي زندگي ، طرز فکر و آثار و اعمال و آرمان هاي متدينين

را نيز تحت تأثير قرار دهند . توجه به اين نکته ضرورت دارد که «سکولاريسم در صورتها و جلوه هاي مختلف و از

راههاي پيدا و پنهان مي آيد و در همه جا به سراغ همه چيز و همه کس مي رود و مخصوصا در تفسير کلمات قدسي جايي براي

خود دست و پا مي کند . مأموران سکولاريسم هميشه منکران دين نيستند . سکولاريسم وقتي در جان يک ديندار سکني مي

گزيند او را به بي ديني نمي خواند ، بلکه تلقي ديني او را با مسلمات عصر تطبيق مي دهد .» (1 ) در حقيقت مي توان ديندار

بود و به روش جهانگراها (سکولارها ) مشي کرد .

واديِ هنر يکي از قلمروهاي حساسي است که وجود تفکر ديني خويش و اهميت خود را به وضوح متجلي مي سازد . براي

هنر هم همچون زيبايي و عشق و آزادي و عدالت تفاسير متفاوت و حتي متضادي ارائه مي شود . اينها جملگي درجات و

مراتبي دارند . مراتب مادون آنها از خاک آغاز مي شود و به مراتب عاليه شان که در حق تجلي مي يابد مي رسند . به اين

ترتيب هر کس بنا به تمايلي که به ساحتي از حيات (انساني ، مادي نفساني و روحاني ) خويش دارد ، در مقوله هنر (و

زيبايي

و عشق و عدالت ) نيز به درجه و مرتبه معادل همان ساحت مايل است . به اين ترتيب آنکه بر ساحت مادي حيات و

نيازهاي جسماني خويش متمرکز است زيبايي ظاهري و دنيايي را طلب مي کند ، و آنکه بر ساحت حيات روحاني و معنوي

زندگي متمرکز و مايل است ، به کمتر از زيبايي معنوي و لقاء جمال الهي رضايت نمي دهد: «فهبني يا الهي و سيدي و

مولاي و ربي صبرت علي عذابک فکيف اصبر علي فراقک .» (2 ) تفکر ديني هنرمند را هدايت مي کند تا اثر هنري خويش

را به وجهي و صورتي ارائه نمايد که ضمن اشاره به خاستگاه مباني خويش ، هنرمند و مخاطب را به فضايي هدايت کند که

خاستگاه ارزش هاست . تفکر ديني هنرمند را متعهد مي کند تا به اصول و مبادي معنويش پايبند باشد . از جانب ديگر هنر

(به طور عام ) ويژگي هايي را داراست که در جهت القاء ارزش هاي موردنظر هنرمند به مخاطب ايفاي نقش مي نمايند .

هنر خلق شده در فضاي تفکر ديني و توسط هنرمند متأله نيز از اين قاعده مستثني نمي باشد . در عين حالي که ويژگيها و

تأثيرات آن با ساير مراتب هنر کاملاً متمايز است . به اين ترتيب «تأثير فضاي معنوي و ديني بر شکلگيري شخصيت

هنرمند» و به تبع آن «برخي ويژگي هاي خلق شده در اين فضا» توسط هنرمند معتقد موضوعات اصلي مورد بحث هستند

که در سطور آتي به آن اشاره خواهد شد .

بارزه هاي هنرمند در فضاي تفکر ديني

بسياري مفاهيم و موضوعات (همچون زيبايي ، عدالت ، عشق ، انسانيت ، راستي ، آزادي ، هنر ) مورد احترام و

خواست

فطري جملگي ملل و تمدنها و مکاتب فکري و اديان مي باشند و بسته به جهان بيني و فرهنگ و مباني فکري براي هر يک از آنها

تعريفي ارائه مي شود که با هم متفاوت و حتي گاهي متضاد هستند . براي نمونه در کنار احترام به اين مفاهيم و موضوعات از

سوي حکيم متأله ، کسي که غيب و متافيزيک را انکار مي کند نيز به آنها احترام مي کند ولي تعريف اين دو از اين موضوعات

کاملاً متفاوت است . به همين دليل سعي بر آن خواهد بود تا در اين قسمت به برخي از اين اصولي که در فرهنگ ايراني به

تبعيت از جهان بيني پايه آن ، هنرمند را تحت تأثير خويش قرار داده و او را به خلق آثار هنري هدايت مي نمايند اشاره شود .

ضمن آنکه اين اصول نيز خود غالبا مورد خواست مکاتب مختلف هستند که سعي بر تبيين نسخه ايراني آنها در پرتو تفکر ديني

خواهد بود . در حقيقت ، اصول زيراصولي هستند که هنرمندِ تربيت يافته در تفکر ديني را (با تعريفي که دين او از آنها

دارد ) تحت تأثير قرار داده و در شکلگيري شخصيت و هنر او ايفاي نقش مي نمايند .

تعبد: تعبد از صفات الهي هنرمند (و هر کسي ) است که در فضاي تفکر ديني رشد نموده و فعاليت مي کند . تعبد

موردنظر عبارت از ايمان قلبي و پذيرش اصول و اوامر و نواهي وحياني و نصب العين قرار دادنشان در خلق آثار هنري و

اهتمام در معرفي جاذبه آنها به جامعه مي باشد . اين تعبد نه تنها با آزادي و نوگرايي و بقيه موضوعات مطرح

در اين نوشتار

که به عنوان بارزه هاي هنرمندي که در فضاي تفکر ديني به خلق آثار هنري مي پردازد هيچ گونه تضاد و تزاحمي ندارد که

فراتر از آن به دليل بعد معنوي آن که زمينه آزادي و رهايي انسان از قيد و بندهاي مادي و رستن او از اسارت عالمِ خاک را

فراهم مي آورد ، بستر و فضاي رشد و تعالي انسان و تجلي معقول و حقيقي مفاهيمي چون آزادي و نوگرايي و ساير صفات

مطلوب نيز مي گردد .

در اين وادي هنرمند متأله متذکر به اين موضوع است که تعبد وي همانند عبادتش نفعي براي معبودش ندارد ، بلکه جملگي فوايد

مترتب بر آن مثل آزادي و آزادگي و احساس هويت و استقلال نصيب خودش خواهد شد که به طريق اولي به نحو مناسب نيز

آن را به جامعه خويش منتقل مي نمايد . اخلاص: خلوص هنرمند در پرتو تفکر ديني ، جان و فکر و جسم هنرمند و همچنين

اثر هنري او را از هر گونه ناخالصي ، زشتي ، پليدي و آلايش ، پاک و خالص مي گرداند . اخلاص مورد نظر مشتمل بر

خالص نمودن فکر و عمل از هر آن چيزي است که با تفکر ديني و معنويت و عدالت و صداقت آن در تقابل باشند . ضمن

آنکه هنر حاصل نه تنها تقويت اخلاص هنرمند که توسعه و ترويج پاکي و اخلاص در جامعه را نيز در پي دارد .

در واقع سخن در اين است که پاکي نه منحصر به پاکي ظاهري است ، نه توصيه اي است براي سايرين ، و نه حتي در مقولات

نفساني و روحاني محدود مي شود ، که

فراتر از همه اينها ضرورت و لازمه ايجاد فضا و شرايطي است که بتوان در آن پاک

زيست و ساحت هستي را نيز آلوده نکرد . به بيان ديگر پاکي و اخلاص هنرمند يکي از شروط اصلي خلق آثار پاک و پاک

کننده است .

عدالتجويي: «هنري زيبا و پاک است که کوبنده سرمايه داري مدرن و کمونيسم خون آشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل ،

اسلام التقاط ، اسلام سازش و فرومايگي ، اسلام مرفهين بي درد و در يک کلام اسلام آمريکايي باشد .» (3 ) توجه به اين

کلام که از بطن تفکر ديني برخاسته است حکايت از لزوم توجه به عدالت و ظلم ستيزي به عنوان رکن اصلي فعاليتهاي

هنرمندي دارد که آثارش در فضاي تفکر ديني شکل مي گيرند . يکي از لوازم اصلي تفکر الهي و ديني داشتن ، بجاي آوردن

شرط امانت و جانشيني خداوند تبارک و تعالي در زمين است که اهتمام در رعايت کردنِ اصول حاکم بر فعل و خلق الهي (که

از جمله مهم ترين آن عدل است ) در اعمال انساني يکي از جلوه هاي آن مي باشد . توجه به اين امر ايجاب مي نمايد تا

هنرمند متأله به اين اصول توجه نموده و راههاي بکار بستن و تجلي کالبدي بخشيدن به آنها را به تبعيت از آفريدگار خويش که

او خلافتش را عهده دار است ، وجهه همت خود قرار دهد .

زيباگرايي: هنرمند ديني چيزي جز زيبايي پديد نمي آورد . اين امر بدان معنا نيست که او زشتيهاي عالم و عملِ انسانها را

نمي بيند ، يا آنها را متذکر نمي گردد و در پي شناسايي علل بروز و راههاي رهايي از آنها نيست

. بلکه يکي از نقاط اصلي

تمرکز او محک زدن انسان و اعمال او با معيارهاي برآمده از تفکر ديني خويش ، بررسي علل ، بيان آن به جامعه ، و ارائه

راههاي رفع آنهاست . منتها در اين راه از سنت کلام الهي تبعيت مي کند که داستان يوسف و عمل زشت همسر عزيز مصر

را چنان بيان مي کند که قصه يوسف احسن القصص ناميده مي شود . ضمن آن که بيش از ترسيم فضاي زشت و آلوده ، با

قرار دادن انسان در فضاي زيبا و پاک و خالص مي توان او را به تفکر و مقايسه دو فضا برانگيخت و اميدوار بود که او زيبايي

را برخواهد گزيد ، که بنا به تعبير مرحوم علامه طباطبايي «انسان مفطور به حب جميل است» و فطرتا دوستدار و خواهان

زيبايي بوده و از زشتي و شرّ و پلشتي گريزان است .

عزت: در فضاي تفکر معنوي ، هنرمند فرد دينداري است که تفکر معنوي ، سراسر جهان و زندگيش را فراگرفته است ،

عزتي را براي خويش و جامعه و بشريت آرزومند است و آن را ترويج و تبليغ مي نمايد که عاري از هر گونه شائبه غرور و

خودخواهي و منيت و تفاخر و علوِّ در زمين و بزرگي ظاهري و دنيوي است . عزت مورد نظر او در عين «فقر الي اللّه »

و به بيان بهتر در نتيجه توجه به اين فقر به منصه ظهور مي رسد . اين عزت اجازه هيچ گونه تملق و چاپلوسي و نمايش

روحيه کاسبکارانه و مادي گرايانه و بهره گيري از آن را به هنرمند نمي دهد . ضمن آنکه هنرِ برآمده از اين تفکر

نيز مبين

عزت هنرمند و معرفي کننده عزت مطلوب به مخاطب است . اين هنر عزت خويش را در تحقير ديگران ، به خصوص

ديگراني که با او سر عناد و دشمني ندارند ، جستجو نمي کند .

معنويت گرايي: معنويت گرايي از بسياري جهات مي تواند موردنظر قرار گيرد که در اين مختصر به جنبه اي از آن که به

نيازهاي انسان متوجه است اشاره مي شود . يکي از بارزترين ويژگي هاي هنر رايج در جهان مادي گراي تحت سلطه تفکر

غيرديني (يا غيرمعنوي و حسابگر ) ، تهييج مشتهيات مادي انسان به منظور ايجاد نياز کاذب در جهت تقاضاي مصرف در

جهت تأمين بازار براي توليدات صنعتي است . در واقع ، هنر مورد نظر در بسياري زمينه ها در خدمت سيستم سرمايه داري

جهاني قرار مي گيرد . اين در حالي است که هنرمند ديني به جملگي نيازهاي انسان در حد متعادل توجه داشته و تأکيد اصلي

و بنيادين خويش را بر نيازهاي معنوي و روحاني که معمولاً مغفول مي مانند قرار مي دهد . در عين حال از نيازهاي مادي و

فيزيولوژيکي انسان نيز غافل نمي ماند ، با اين تفاوت که در اينجا نيازها را متذکر نشده و به عبارت ديگر در پي تهييج آنها نيست

بلکه به دنبال هدايت آنها بوده و پاسخگويي به آنها به طريق انساني را جستجو مي نمايد . براي نمونه ، در حاليکه هنرمندي که

در خدمت سرمايه داري است موضوعاتي جنسي را دستمايه اصلي خويش براي تهييج مشتهيات مي نمايد و يا حداقل ابايي در

استفاده از آن به عنوان ابزاري براي بيان آراء خويش ندارد ، هنرمند متأله بدون غفلت از اين نياز و اين موضوعات سعي در

کنترل

و هدايت آنها دارد . به تعبير مرحوم علامه جعفري تلمبه زدن به فواره اي که خود به خود جهشي بسيار زياد دارد

صحيح نيست . (4 ) بلکه برعکس اين فواره نيازمند کنترل و هدايت است .

حق گرايي: از آنجايي که در تفکر ديني ، انسان که جانشين خداوند در زمين است و اصولاً نقش جانشيني اش ايجاب مي نمايد تا

اعمال خويش را به صفات فعل الهي متصف گرداند ، اهتمام و تعهد هنرمند رشد يافته در اين مکتب و معتقد به اين تفکر نيز در

جهت شناسايي اين صفات و تجلي بخشيدن به آنها مي باشد . علاوه بر آن ويژگي هايي که در اين مقاله از آنها ذکري رفته

است ، حق بودن يکي از بارزه هاي اصلي فعل الهي است که به کرّات به آن اشاره شده است (حجر: 85 ، احقاف: 3

و . . . ) اين اصل علاوه بر اثبات خويش ، بسياري زمينه ها و پديده هايي را که در جهت مخالف و بر ضد آن عمل مي نمايند

نفي مي نمايد . براي نمونه بازيچه بودن پديده ها و بطالت و بيهودگي آنها از وجوه بارز مخالفت و ضديت با حق بودن است که

اينها نيز صراحتا مورد اشاره قرار گرفته اند (انبياء: 16 ، آل عمران: 191 و ص: 27 ) به اين ترتيب گرايش به

حق و بيان آن به انحاء مختلف ويژگي بارز آثار هنرمندي است که فضاي تفکر ديني هادي و راهنماي اوست . و طبيعي است

که اين طريق عاري از خطر و دشواري نخواهد بود .

گفت آن يار کزو گشت سرِ دار بلند

جرمش اين بود که اسرار هويدا مي کرد

يکي از بارزه هاي دوران

معاصر تمرکز بر منافع گروهي و صنفي و حزبي است که عليرغم کاربردهاي مفيدي که مي تواند

داشته باشد ، در بسياري موارد سبب بي توجهي به حقوق ديگران و حتي غفلت از برخي اصول و ارزش هاي انساني مي گردد .

اما افراد دين باور در عين حضور در تشکيلاتي که در جهت وحدت بخشيدن به جامعه و فراهم آوردن امکان کار گروهي عمل

مي کنند از توجه به حقايق و اصول مطرح در آموزه هاي ديني و الهي نيز غافل نمي مانند و نمونه هاي بارز اين موضوع را در

انجمن ها و صنوف تاريخي ايراني مي توان مشاهده کرد که سرمشق و پيشوا و مقتداي خويش را امام علي بن ابيطالب عليه

السلام مي دانستند . در حقيقت اين انجمن ها با معرفي اين الگو و اسوه براي خويش ، بر حق گرايي و عدالتخواه بودن خود اگر

چه که برخلاف منافع (ظاهريشان ) باشد ، تأکيد مي ورزيدند .

کمال گرايي: ضرورت وفاداري به آرمان گرايي و اوج گرفتن به سمت آرماني که تفکر ديني براي انسان معرفي مي کند ، توجه

و گرايش به کمال و اهتمام در طي مدارج و مراتبي است که هر کدام از درجه و مرتبه مادون خود کاملتر باشند . در حقيقت

رکود و ايستايي مخالف آرمانگرايي مطرح در تفکر ديني است . به همين دليل است که مي توان ادعا کرد که تفکر ديني

بشريت را به ملحوظ داشتن مرتبه اي فراتر از آنچه که در مکاتب غيرديني (که بر ظواهر امور استناد نموده و براساس

دستاوردها و موضوعات کمّي شکل مي گيرند ) مطرح است ، ترغيب و هدايت مي نمايد .

کيفيت گرايي: به جهت بنياد نهاده شدن تفکر ديني بر متافيزيک و معنويت آن ، کساني که

با اين تفکر زيست و فعاليت مي کنند

تمرکز بر کيفيت معنوي و ارتقاء آن در حيات را وجهه اصلي همت خويش قرار مي دهند . در غير اين صورت ، همانگونه که

در قرون اخير شاهد هستيم سيطره کميت بر همه چيز جوامع حاکم شده و پيروان اين تفکر براي کيفيت اصالتي قائل نيستند .

اين کميت گرايي ناشي از سيطره علم (science )و نه توجه به حکمت ، و نتيجه تسلط عقل حسابگر

(ratio ) و نه عقل کلي است که بر فعاليتهاي بشري و از جمله هنر رايج حاکم شده است .» (5 ) «نيازي به

گفتن نيست که مدرنيسم که براي بسياري مترادف با سکولاريسم است زندگي روزانه مسلمانان را در لباس و معماري و

شهرسازي و تزئين و رژيم غذايي را تحت تأثير قرار داده است .» (6 ) اين را نيز مي توان روشي هنرمندانه ناميد که هر

موضوع مورد نظري را به نحوي گيرا و جذاب و حتي به صورت يک شوک و رعشه بر جامعه تحميل نمود . ولي سؤال

اينجاست که بين بيان هنرمندانه موضوعي که انسان را بيدار سازد با بيان هنرمندانه موضوعي که انسان را به خواب ببرد ، بين

هنري که معنويت حيات و غايت زندگي و چگونگي دستيابي به آن و عدالت و آزادي و زيبايي را بيان مي کند و هنري که تهييج

مشتهيات مادي و مصرف و حداکثر جنبه هاي مادي زندگي را يادآوري مي کند تفاوتي نيست ؟ در اينجاست که تأثير تفکر ديني بر

هنرمند ، خويش را مي نماياند و اثر هنري به گونه اي خلق مي شود که بتواند کيفيت محيط و فضا و زندگي را

ارتقا دهد و حداقل

تفاوت کيفيت و کميت را و لزوم توجه به کيفيت را بيان نمايد .

قصه اي بيدار سازد قصه اي خواب آورد

اصلاح گري: هنرمند تربيت شده در فضاي تفکر ديني به تبع آرماني که براي خويش و جامعه قائل است و در جهت اداي

وظيفه در رسالتي که در هدايت جامعه بشري براي خويش مي شناسد ، همواره دست به خلق آثاري مي زند که در جهت اصلاح

و رفع فساد ايفاي نقش نمايد . با توجه به آرمان و غايت مطرح در تفکر ديني و پايان ناپذيري سير کمالي آن ، اصلاح گريِ

کمال جويِ آن نيز طبيعتا متوقف نخواهد شد . اصلاح گريِ مورد نظر در بطن تفکر ديني نهفته است . و به همين دليل در

کلام الهي عمل صالح بارها در کنار ايمان و بالنتيجه بعنوان يکي از بارزه هاي اصلي آن ذکر شده است . (بقره: 25 ،

عصر: 3 و . . . )

اصول گرايي: هيچ يک از موضوعاتي که به نحوي به آزادي انسان و يا تحولات و تکامل فکري او اشاره دارند (مثل

نوگرايي و آزادي ) نافي اهميت اصول بنيادين مصرح در تفکر ديني نيستند . ضمن اينکه حتي اين موضوعات ظاهرا متقابل

با اصول گرايي ، کمک شايان توجهي به تبيين و وضوح اصولي مي نمايند که از سوي تعاليم وحياني معرفي شده اند . به بيان

ديگر موضوعاتي چون نوگرايي يا آزادي و ساير موضوعات ضمن آن که امکان تفسير روزآمد اصول را فراهم مي کنند خود

نيز در پرتو اصول معنوي و الهي معناي ويژه اي را به نمايش مي گذارند که با معناي آنها در مکاتب غيرالهي و غيرديني متفاوت

است .

قرنها بگذشت و اين قرن

نوي است

ماه آن ماه است و آب آن آب نيست

عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم

ليک مستبدل شد آن قرن و امم

قرنها بر قرنها رفت اي همام

وين معاني بر قرار و بر دوام

آب مبدل شد در اين جو چند بار

عکس ماه و عکس اختر برقرار

پس بنايش نيست بر آب روان

بلکه بر اقطار عرض آسمان

در حقيقت سخن اين است که اصول بنيادين تفکر ديني با اصولي که به صورت فطري در همه انسانها به وديعه نهاده شده

است تناقض و ضديتي ندارند . براي نمونه رابطه اصل ايمان به خالق با نوگرايي را در سطور زير مي توان يافت: «

انسان هنگامي که درباره مقام شامخ ربوبي از اعماق وجدان مي انديشد و تمام منِ خود را در جريان دريافت الهي مي گذارد ،

کاملاً در مي يابد که هر لحظه با زندگي جديدي روبرو مي گردد ، و در اين زندگاني جديد تازگي روح را احساس مي کند ، و در

اين تازگي روح ، تازگي ارتباط و تماس با خدا را در مي يابد .» (7 )

اي جهان کهنه را تو جان نو

از تن بيجان و دل افغان شنو

آرمان گرايي: آرمان گرايي نيز از مقولات موردنظر جملگي مکاتب فکري و جوامع انساني است که در هر مکتب و

جامعه اي معناي مبتني بر جهانبيني رايج را دارد و تجلي آن در آثار جويندگان آن نيز از يکديگر متمايز است . براي نمونه

آرمان گرايي مطرح در تفکر ديني در پي تحصيل لقاء الهي است ، در حاليکه حتي متدينين ممکن است در مراحل پائين تري از اين

آرمان گرايي خواهان بهشت الهي و رهايي از دوزخ باشند

. منکرين حيات اخروي نيز به ظهور جامعه اي ايده آل حتي براي

نسلهاي بعد دل مي بندند ، و حتي کسي ممکن است آرمان هايشان را در دستيابي به برخي آمال دنيوي محدود نمايد . به اين

ترتيب ملاحظه مي شود که آرمان هاي انسان ها با يکديگر متفاوت و در طيف وسيعي از «خور و خواب و خشم و شهوت» تا

وصول به قرب خالق هستي در نوسان است ، و هر چه انسان ها توسعه يافته تر باشند آرمان هايشان نيز متعالي تر خواهد بود .

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر

کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما

گفت آنکه يافت مي نشود آنم آرزوست

حاصل آن که هنرمند تربيت يافته

در فضاي تفکر ديني هم براي خود و هم براي بشريت آرمان ها و اهدافي عالي قائل است که دستيابي به آن ها به سادگي ميسر

نيست . ضمن آن که اين آرمان ها انسان ساز بوده و ضرورت دستيابي به آن ها رشد انسان و ترقي او به سمت کمال و کسب

کرامت هاي انساني مي باشد . در نتيجه آثاري که توسط چنين هنرمندي خلق مي شوند ، به انحاء مختلف به آرمان موردنظر

اشاره داشته و در عين ترغيب انسان براي وصول به آن ، راههاي طي طريق را نيز به او نشان مي دهند .

ميزان گرايي: اين موضوع به معناي باور به وجود معيارهايي براي خلق آثار هنري و براي ارزيابي آثار و آراء مباني آن

هاست . در حقيقت وجود ميزان در فضاي تفکر ديني ، هنرمند را از درافتادن در دام عواقب بي بندوباري (به نام آزادي )

مي رهاند . هنرمند الهي هم براي خويش ، هم براي موضوع ، هم براي ابزار

بيان ، هم براي چگونگي بيان ، هم براي روش

استفاده از ابزار و هم براي ارزيابي نتايج مترتب بر نشر آثار هنري معيارهايي قائل است که از تفکر و جهانبيني او برخاسته

اند . در حقيقت او جهان و آثار هنري را از ديد و چشم ديگران (ساير مکاتب ) نمي بيند ، تا خوبي و بدي آن ها را نيز

مطابق با آراء آنان ارزيابي کند . او با چشم خويش و با بصيرت الهي پديده ها را ارزيابي مي کند . اين نکته بنيادين مغفولي

است که گريبان گير بسياري جوامع و افراد به خصوص در ممالک جهان سوم مي باشد که به ويژه در مقولاتي چون پيشرفت و

توسعه و علم و هنر با معيارهاي غربي وضع خويش را ارزيابي مي کنند و در واقع خويش را از ديد بيگانه مي بينند . واضح

است که در صورت مغايرت معيارها با جهان بيني و فرهنگ بومي و مليِ جامعه نتيجه ارزيابي (مطلوب بودن يا نبودن آن )

متضاد با نتيجه اي است که با ارزياب توسط معيارهاي ملي به دست مي آيد .

کل گرايي: کل گرايي (holism ) که به عنوان نوعي نگرش به پديده هاي موجود در عالم هستي ، در مقابل

جزءگرايي (atomism ) رايج در تفکر مدرنيستي مدتي است با قدرت تمام در بسياري مقولات علمي (فيزيک و

رياضي و طبيعيات و فلسفه ) مطرح مي باشد ، در حقيقت جلوه اي از وحدت يا وحدت در کثرتي است که از ادوار بسيار دور

توسط حکماي الهي مطرح بوده است .

اين جهان کوه است و فعل ما ندا

سوي ما آيد نداها را صدا

رواج تفکر جزء گرايانه که هر پديده اي را مستقل از ساير

پديده ها مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داده و نتايج حاصل

را به عنوان روشي براي برخورد با آن پديده مطرح مي نمايد ، در مقابل تفکر کل گرايانه که به تأثير متقابل پديده ها و نتايج حاصل

از اين تأثيرات توجه دارد رنگ باخته است . اين امر به خصوص در مقوله محيط زيست و پديده هاي طبيعي به وضوح رخ

نموده است . (8 ) کل گرايي که در واقع بارقه اي از وحدت گرايي حکماي متأله است در قلمرو هنر نيز کاربردي وسيع دارد ،

چرا که مباحثي چون ويژگي ها و برآيند اثرات اجزاء متشکله هنرها ، رابطه هنرها با يکديگر ، تأثير جهان بيني و فرهنگ در شکل

گيري هنر ، تأثير هنر بر فرآيند تکاملي فرهنگ و جهان بيني ، و وحدت بين انسان و محيط و فرهنگ و آثار او را که امروزه (

حتي از نظر علم تجربي نيز ) اموري غيرقابل انکار هستند ، در بر مي گيرد ، طبيعي است که هنرمند متأله کليتي را مدنظر

قرار داده و تأثيرات متقابل اين دو عالم بر يکديگر را درک نموده و به انحاء مختلف آن را با مخاطب خويش در ميان مي نهد .

رمزگرايي: رمزگراييِ هنرمندي که در فضاي تفکر ديني کار مي کند ، موضوعي اختياري و از روي تفنن نمي باشد . بلکه

به جهت ماهيت معنوي و غيرمادي موضوعات و مفاهيم مطرح ، هنرمند ناچار به استفاده از زبان و ابزاري است که توسط آنها

بتواند مضامين معنوي و روحاني را تجلي کالبدي و عيني بخشيده و به وسيله آنها با مخاطب رابطه برقرار کرده و مفاهيم

موردنظر خويش را به وي القاء نمايد .

آن چه نشنيده گوش

، آن شنوند

و آن چه ناديده چشم ، آن بينند

سمبل ها و رموز در تفکر ديني علائمي قراردادي که به سهولت قابل تغيير باشند نيستند ، بلکه پديده هايي هستند که در دورانِ

طولانيِ عمر بشريت شکل گرفته اند . بسياري از آن ها نيز استنتاجي مستقيم و بي واسطه از متون مقدس مي باشند . سمبل ها

با نشانه ها (آن گونه که در دوران معاصر رواج داشته و البته به اشتباه سمبل يا نماد نيز ناميده مي شوند ) سنخيتي نداشته و

به موضوعات و مضامين معنوي اشاره دارند . در واقع سمبل ها ابزار مادي بيان مفاهيم معنوي و غيرمحسوس هستند که

هنرمند و مخاطب او به آن ها باور دارند . (9 )

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستي

صورتي در زير دارد آن چه در بالاستي

صورت زيرين اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا همان با اصل خود يکتاستي

در نيابد اين سخن را هيچ گوش ظاهري

گر ابو نصر و گر بوعلي سيناستي

نوگرايي: با ذکر اين نکته که از نظر اين نوشتار بين «نوگرايي» مطرح در تفکر ديني و الهي با گرايش به «مدرنيسم»

و «تجدد»ي که در دوران معاصر مدنظر بوده و براساس مکاتب فکري غيرديني شکل گرفته است تفاوت ماهوي و بنيادين

(و حتي تضاد ) وجود دارد (10 ) ، هنرمند متأله همواره در پي بيان «نو» و در حقيقت کشف بطون و زواياي جديدي

از حقايق معنوي و ارائه آن به جامعه خويش است . اين سخن به معناي آن است که به جهت ثابت بودن و البته صعوبت

شناخت و درک حقايق عالم که نيازمند مراقبه و تزکيه و سير در

آفاق و انفس و يافتن صلاحيت لازم است ، به علاوه وجود

جلوه هاي متفاوتي که از اين حقايق که خود جلوه اي از حقيقت مطلق هستند ، هر گونه و هر ميزاني از نوگرايي که اِعمال گردد

کسالت آور و يکنواخت نبوده و شباهتي بين آثار متفاوت (الاّ در اصول ) نخواهد بود . همانگونه که غزليات حافظ و مولوي

و سنايي و سعدي يک حقيقت واحد و تجليات آن حقيقت را به زبان هاي متفاوتي بيان کرده اند .

يک قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب

کز هر زبان که مي شنوم نامکرر است

در واقع نوگرايي مدنظر ، عبارت از بيان سير هنرمند در عالم معنا و درک و مکاشفه او از حقايق عالم مي باشد ، که با نفي

گذشته و فرهنگ که مدرنيسم مبلّغ آن است و به طريق اولي با مدگرايي و خودنمايي رايج و از خودبيگانگي و تقليد قرابت و

نسبتي ندارد . در حقيقت نوگراييِ مطرح در تفکر ديني پاسخي مناسب به روح جستجوگر انسان و به دليل مراتب و درجات

معنوي است که بر عالم هستي حاکم است . ذکر اين نکته نيز ضرورت دارد که نوگرايي منحصر به هنر نبوده و در همه

مقولات حتي ايمان (و البته با معايير خاص خويش ) نيز مطرح است به طوري که «اگر ايمان و علاقه شما نتواند محصول

عالي تازه جويي روح شما بوده باشد ، هوا و هوس ها و جوش و خروش هاي حيواني آسياب متحرک روح شما را اشغال خواهد

کرد .» (11 )

هر نظرم که بگذرد جلوه رويش از نظر

بار دگر نکوترش بينم از آنکه ديده ام

انسان گرايي: با تذکر اين نکته

که انسان گرايي مطرح در تفکر ديني که انسان را اشرف مخلوقات و خليفة اللّه مي داند با انسان

مداري (humanism )مطرح در تفکر مدرن که بشر را جايگزين خداوند در زمين مي داند تفاوت ماهوي دارد .

انسان گرايي هنرمند در تفکر ديني در پي جستجوي راههايي است که بشريت را به ارزش خويش ، به رابطه اش با عالم وجود ،

به اهداف غايي حياتش ، و به چگونه ره سپردن در راه مستقيمي که ضلالت و گمراهي ندارد متذکر سازد . هنرمند بيشتر از

آن که به فکر رفاه و خوشبختي دنيايي و حتي سعادت اخروي انسانها باشد ، به وحدت حيات انسان و غيرقابل تفکيک بودن

ساحتهاي حيات مي انديشد . او به اين فکر نيست که مثلاً ديني (چون اسلام ) هم دين دنياست و هم دين آخرت ، يا هم به

ماديت توجه دارد و هم به معنويت ، بلکه فراتر از اينها آن را گوهر واحد و يگانه اي مي داند که بين دنيا و آخرت و ماديت و

معنويت مرز و جدايي قائل نيست . در تفکر ديني عملي ظاهرا دنيايي مي تواند بار معنوي قوي داشته باشد و بالعکس عملي

ظاهرا ديني (و حتي عبادي ) مي تواند عامل ضلالت گردد (ماعون: 6 ) .

آزادي: دين و تفکر ديني آزادگي و حريت و استقلالي را براي هنرمند به ارمغان مي آورد که هيچ عاملي ياراي خدشه به آن

را ندارد .

چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد

من نه آنم که زبوني کشم از چرخ و فلک

آزاديِ هنرمند متأله ، آزادي از قيد و بندهايي است که بسياري از انسان ها را به راحتي اسير مي کنند . روح

و معناي

هنرمند است که آزاد است و حتي اگر ظاهرا در بند ظاهري باشد ، حتي زندانبانان او معترفند که نتوانسته اند روح او را به

زنجير کشند . نمونه بارز اين آزادگي را در زندگي سراسر آزادگي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام مي توان ديد که نه

تنها نتوانستند کوچک ترين خدشه اي به آزادي روح آن بزرگوار وارد کنند که حتي او بود که بنديان دنيا (و آزادهاي ظاهري )

را نيز به بند خود و خداي خود گرفتار کرد . هنرمند متأله جز براي خداي خود و جز در راه او و رضاي او گام بر نمي

دارد . در حقيقت آزادي موردنظر هنرمند رشد يافته در فضاي ديني ، در عين عبوديت حق تعالي به ظهور مي رسد . در

حالي که آزادي مطرح در فضاي غيرديني آزادي انسان از انسانيتي است که خالق او برايش مقرر کرده است . يعني اينکه

هر عملي مجاز است . رشد اين وجه از آزادي عکس العملي در برابر وضعيتي بوده که در بسياري جوامع وجود داشته و

عده اي برده عده اي ديگر بوده اند . به بيان ديگر مقابله انسان ها با تبعيضات ناروا به صورت تفريطي وضعيت قبل يعني به

صورت آزادي مطلق و بي قيد و شرط ظاهر شده است . (12 )

اميدبخشي: در جهت ترويج تفکر ديني و معرفي مراحل زندگاني و حياتي که اين تفکر براي انسان قائل است ، هنرمندِ پيروِ

اين تفکر نيز ، از اين نکته غافل نمي ماند که اولاً مراحل حيات و جايگاه هر کدام در فرايند حرکت انسان را به مخاطب معرفي

کند ، و ثانيا هيچ گاه هيچ کس را از امکان وصول به

فلاح و رستگاري مأيوس نمي کند . بلکه بالعکس آن چه که به بشريت

معرفي مي کند اميد و راه هاي وصول به سعادت است . او در عين حالي که متعهدانه راه هاي ناصواب را معرفي مي کند

چگونگي بازگشت از آن ها و به عبارت بهتر چگونگي اصلاح مسير را با تذکراتي انسان ساز و نه انسان سوز با مخاطب در

ميان مي نهد .

هدايت: از آن جايي که براي جملگي موضوعات و آداب و اوامر و نواهي (مذکور در اديان و به ويژه در اديان ابراهيمي و

بالاخص در اسلام که بنا به اعتقاد پيروانش که اتفاقات تاريخي نيز آن را تأييد نموده است آخرين دين الهي است ) مي توان در

هر مقوله اي از حيات و زندگي مصداق خاصي يافت ، جستجوي معنا و مصداق آن ها در مقوله هنر نيز يکي از منابع فکري

هنرمندي است که در فضاي تفکر ديني فعاليت مي کند . براي نمونه هنرمند با احساس رسالت و اداي تکليف و وظيفه اي که در

قبال جامعه خويش دارد ، سعي بر بيان نکات و مطرح نمودن موضوعاتي خواهد داشت که با ارتقاء آگاهي و دانش جامعه به

هدايت جمعي منجر شود . به اين ترتيب معرفي نيکي ها و بيان زشتي ها و البته تبيين راه هاي بهره گيري يا احتراز از آن ها به

همراه بيان عواقب مترتب بر آنان از محرک هاي اصلي فعاليت هنرمند متأله است . در اين وادي هنرمند هيچ گروه يا قشري

از جامعه را مغفول نمي گذارد . در واقع او همانند مقتداي خويش (که رحمة للعالمين است ) جملگي انسان ها و آحاد جامعه

خويش را مدنظر داشته و به ارتقاء آگاهي و دانش و هدايت

آنان توجه دارد . اين توجه شامل همه گروه هاي سني ، اقشار

اجتماعي ، مدارج مختلف علمي ، صنوف ، اقوام ، و جنسيت هاي مختلف مي گردد . زيرا غافل شدن از هر بخشِ هر يک از

گروه ها سبب مي گردد تا آنان براي دريافت آگاهي و اطلاعات به منابع ديگر رجوع نمايند ، و اين امري است که بسياري جوامع

معاصر با آن مواجه هستند .

شجاعت: شجاعت فضيلتي اخلاقي است که حد تعادل قوه غضبيه بوده و به همراه فضايل عفت و حکمت بروز فضيلت

عدالت (13 ) را در انسان و جامعه به منصه ظهور مي رساند . تفکر ديني که سبب مي شود تا انسان با اتکاي به حضرت

حق از احدي نهراسد و حقيقت را بيان نموده و آن را پيروي کند ، زمينه ساز بروز شجاعتي است که به حق گرايي و صداقت و

ساير صفات پسنديده منجر مي شود .

در شجاعت شير روبا نيستي

در مروت خود که داند کيستي

شجاعت هنرمند متأله ، نه تنها در طول تاريخ ، که امروزه بيشتر از هر زمان ديگر اهميت و راهگشايي خويش را نمايانده

است . دوران معاصر دوره اي است که چوب تکفير کاسبکاران و مدگرايان و ماديگرايان و خرافه پرستان ، در لباس و به نام

علم و عقل و تجربه و توسعه و پيشرفت بيش از هميشه و بسيار بي رحمانه تر و سبعانه تر از قرون وسطي انسان هاي آزاده

معنويت گرا را تهديد مي کند . و به همين دليل است که شجاعت مصلحان و هنرمندان ضروري تر از هر زمان ديگري است

که اين شجاعت تنها در پرتو زيستن در فضاي تفکر معنوي ديني به منصه ظهور مي رسد .

حضور: هنرمند

تربيت شده در فضاي تفکر ديني ، از جهات بسياري به موضوع حضور توجه دارد . اولين مورد ، احساس

و باور به حضور حق تعالي و اهتمام در نمايش اين حضور است که در ميان مسلمين سابقه اي طولاني دارد: هنر (همانند

علم ) در عالم اسلام در فضايي تنفس کرده است که خدا در همه جاي آن حضور داشت . علم و هنر بر پايه توحيد استوار

بودند . هنرها و علوم مدرن ، به عکس ، در جهاني سير مي کنند که خدا در هيچ جاي آن نيست ، و اگر هست با علوم (و

هنرها ) بي ارتباط است . (14 ) مورد دوم حضور و همراهي هنرمند با اقشار مختلف جامعه به منظور شناخت و درک

بهتر مسائل در جهت يافتن راه هاي منطقي بيان موضوعات و برقراري ارتباط با جامعه است . در مرحله ديگر هنرمند در

معرفي و يا به عبارتي حاضر نمودن و در پيش چشم داشتن اصول و ارزش هاي الهي براي خويش و جامعه اهتمام مي ورزد .

به اين ترتيب حضور الهي در آثار او (مخفي يا پيدا ) مشهود است . اين بحث را شايد بتوان در سلوک چهارگانه

عارفان (15 ) جستجو نمود که نهايتا حضور عارف در ميان مردم به همراه حضرت دوست است . به اين ترتيب حضور

هنرمند تربيت شده در تفکر ديني در ميان جامعه خويش به همراه احساس و باور و ايمان به حضور خالق است .

غيبت نکرده اي که شوم طالب حضور

پنهان نبوده اي که هويدا کنم ترا

صداقت: هنرمند متأله که يکي از ابعاد رسالت خويش را در آگاهي دادن به جامعه خويش مي داند

، در عين حالي که

موضوعات مورد نياز جامعه را به وي گوشزد مي نمايد از هر گونه بزرگ نمايي يا کوچک نمايي موضوعات احتراز مي ورزد .

آثار صادق اگر چه آثاري هستند که هم چون آئينه به بيان بي کم و کاست پديده ها مي پردازند ، اما به دليل ماهيت هنرمندانه شان

آينده ره سپردن در راه موجود را نيز به جامعه تذکر داده و راه هاي اصلاح و تقويت زيبائي ها و نيکي ها را نيز فرا راه

مخاطبين خود قرار مي دهند . در واقع صداقت هنرمند را هم در بيان موضوعات ، هم در شيوه بيان ، هم در هدايت ها ، و هم در

بيان اهميت هر موضوع مي توان مشاهده کرد . صداقت گرايي هنرمند متأله سبب نمي شود تا به بهانه صداقت و لزوم بيان

واقعيات به جزئيات پرداخته و موضوعات اصلي جامعه را مغفول بگذارد . تعهد به صداقت ، هنرمند را از هر گونه ريا و

فريب مصون داشته و به همين دليل هنرمند صادق اعتماد مخاطب را نيز جلب مي نمايد . هنرمند متأله صادق است چون

خدايش چنين خواسته است:

خدا زان خرقه بيزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستيني

طبيعت گرايي: طبيعت گرايي موردنظر در تفکر ديني نه مبتني بر تکرار و تقليد از طبيعت و نه عکس العمل مشکلاتي است

که در اثر بي توجهي جوامع مدرن به آن به صورت تخريب و ظهور فاجعه هاي زيست محيطي بروز نموده و بالنتيجه عده اي را

به سوي اقدام براي حفاظت از طبيعت هدايت نموده است . طبيعت گرايي در تفکر ديني عبارت از نگرش به طبيعت به عنوان

آيات الهي ، به عنوان ابزار شناخت ، به عنوان منابع و تجليگاه قوانين حاکم

بر عالم هستي ، و به عنوان الگو براي دريافت

اصولي است که زيبايي طبيعي را به وجود آورده و عامل بقا و تداوم حيات عالم هستي مي باشند .

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

علاوه بر چنين نگرشي به طبيعت ، عناصر طبيعي همواره به عنوان نماد و سمبل و آيه و راهنماي هنرمندان ايفاي نقش نموده

اند .

«زير بيدي بوديم .

برگي از شاخه بالاي سرم چيدم ، گفتم:

چشم را باز کنيد ، آيتي بهتر از اين مي خواهيد ؟» (16 )

بوم گرايي: اگر چه که به جاي واژه بوم گرايي ، استفاده از تعابيري چون استقلال ، خودباوري ، خودکفايي ، و امثالهم نيز ممکن

بود ، ولي اصطلاح بوم گرايي از آن جهت برگزيده شد تا ضمن توجه دادن به تعابير فوق در قالب آن ، بتوان از تعبيري نو نيز که

اخيرا رايج شده است استفاده نموده و جوانب آن در تفکر ديني را روشن نمود . مفهوم موردنظر براي بوم عبارت از

مجموعه محيط طبيعي ، انسان ، فرهنگ و از همه مهم تر باورها و جهان بيني انسان مي باشد . به اين ترتيب بوم گرايي در درجه

اول بايد متوجه باورها و جهان بيني بوده و بهره گيري از منابع و ابزار را بر پايه مباني نظري و معيارهاي منبعث از آن انجام

دهد و تنها اين روش است که مي تواند به استقلال ، خودباوري و خودکفايي منتهي شود . در اين جاست که وظيفه خطير

هنرمند در آگاهي دادن به جامعه و ترغيب آنان به خودباوري و رهايي از خود بيگانگي و احساس حقارت در مقابل بيگانه

روشن مي شود

. يکي از نتايج مثبت بوم گرايي تقويت هويت جمعي و ملي جامعه در جهت ايجاد حس وحدت و يگانگي و

رهايي از خود بيگانگي است . (17 )

بارزه هاي هنر در فضاي تفکر ديني

همان گونه که مي توان براي هنرمند اهدافي را قائل شد که نگرش او و فعاليت هايش را جهت و شکل مي دهند . تأثير آن اهداف

در آثار هنري و يا به عبارتي تجلي آرمان ها و اصول جهان بيني هنرمند در هنر وي نيز امري در خور توجه است . علاوه

بر ظهور زيبايي ، تعادل ، وحدت ، توازن و ساير صفات منبعث از ويژگي هايي که براي هنرمند متأله بيان گرديد ، در آثار هنري

خلق شده توسط هنرمندي که در فضاي تفکر ديني فعاليت مي کند ، صفات ديگري را نيز مي توان ذکر کرد که اهم آن ها به شرح

زير است . با اين توضيح که در جهت احتراز از تکرار مطالب ، توضيح ويژگي هاي فوق و يا به عبارتي مطالعه تجلي بارزه

هاي هنرمندي که در فضاي تفکر ديني به خلق آثاري مي پردازد در هنر وي به بخش قبل مقاله (بارزه هاي هنرمند در فضاي

تفکر ديني ) و ساير منابع ذي ربط ارجاع مي شود .

هويت: بحث هويت و اهميت آن يکي از مهم ترين مباحثي است که بشريت به انحاء مختلف به آن متوجه است . هويت

معنوي و فرهنگي و انساني و ملي و فردي و جمعي و ظاهري مراتب مختلفي از هويت هستند که افراد و جوامع گوناگون به

انحاء متفاوت بر يک ، چند و يا جملگي آن ها تمايل داشته و البته تعاريف خاصي نيز براي آن ها قايل هستند . تفکر ديني نيز به

نوبه خود براي

مراتب و انواع مختلف هويت ، تعريف و معنا و اهميت خاص خود را قائل است که با تعاريف مطرح در تفکرات

و مکاتب غيرديني کاملاً متفاوت است . هنرمند متأله ضمن آن که هويت فردي خويش و مخاطبانش را مورد توجه قرار مي

دهد ، هرگز آن را به معناي بريدگي از جامعه و تفاخر و به طور اجمال فردگرايي رايج (individualism )

که حاصلي جز احساس غربت و از خودبيگانگي و بحران هويت (18 ) ندارد تلقي نمي نمايد . هويت جمعي موردنظر وي

نيز متقابلاً به معناي نفي اهميت آحاد جامعه و اصالت کامل جمع نمي باشد . هنرمندي که آثار خويش را بر مبناي تفکر ديني

ارائه مي نمايد براي سرزمين و وطن آن چنان اهميتي قائل است که در بدو امر بسيار متعصبانه به نظر مي رسد ، ولي در عين

حال اين اهميت دادن به معناي غفلت از ساير جوامع انساني و بي مسئوليتي در قبال آن چه که در ساير سرزمين ها مي گذرد

نيست . يکي از ويژگي هاي بارز مراتب مختلف هويت در اين وادي صبغه معنوي و فرهنگي آن هاست که به خصوص در

مقايسه با هويت مطرح در مکاتب مادي اين تمايز به نحو بارزي نمود دارد .

اصالت: آثار و نتايج فعاليت هاي انساني معمولاً تحت دو عنوان اصلي «اصيل» و «تقليدي» قابل دسته بندي هستند .

با توجه به مباحثي که در مورد تأثيرپذيري آثار انساني از جهان بيني پديدآورنده آثار مطرح شد ، اهميت اصالت داشتن و

غيرتقليدي بودن ابداعات و ساخته هاي انساني روشن مي شود ، تقليد از آن جهت ناپسند بوده و لااقل مطلوب تلقي نمي شود که

حاصل تفکرات ديگران را به بياني ديگر

(و حتي گاهي کاملاً مشابه شکل قبلي ) ارائه مي نمايد . ناپسندي تقليد (و به

خصوص تقليد کورکورانه و جاهلانه و از روي خودبيگانگي و احساس حقارت ) به حدي است که نفي بسياري موضوعات

به استناد تقليدي بودن آن ها انجام مي شود . براي نمونه افلاطون با استناد به تقليدي بودن «هنر» (شعر و نقاشي ) ، آن را

براي اهل مدينه فاضله نفي مي نمايد . او معتقد است که: «در مورد هر چيز سه فن هست: موضوع يکي به کار بردن

آن چيز است ، موضوع فن دوم ساختن آن است ، و موضوع فن سوم تقليد آن . بنابراين يگانه معيار قابليت وزيبايي و درستي

هر چيز ، اعم از اين که آلتي باشد يا عملي يا موجودي جاندار ، هدفي است که آن چيز ، خواه به دست آدمي و خواه به دست

طبيعت ، براي آن ساخته شده است .» (19 ) او عمل هنرمندان را جزء فن سوم (تقليد ) شمرده و نتيجه مي گيرد که

«همه شاعران ، اعم از هومر و ديگران ، چه در مورد قابليت انساني و چه در ديگر موارد ، فقط اشباح و سايه هايي به ما مي

نمايند و از درک قابليت راستين و ديگر حقايق ناتوانند .» (20 ) در واقع او تقليد را از آن جهت مذموم مي شمارد که عاري

از حقيقت و اصالت و راستي است .

خلق را تقليدشان بر باد داد

اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد

موضوع اصالت نه تنها به غير تقليدي بودن ايده ها و آراء و حتي چگونگي و روش بيان آن ها مربوط است ، که به غير

تقليدي

(و ملي و بومي ) بودن ابزار بيان اثر هنري نيز مربوط مي شود . براي مثال خلق آثار هنري مبتني بر تفکرِ توحيدي با

ابزار و سبک ها و روش هاي شرک آلود نمي تواند بيانگر اصالت اثر هنري باشد . چنانچه مسلمين نيز در ابتداي امر بسياري

هنرها رايج تمدن هاي هم زمان خويش را براي بيان باورهاي خود به کار نگرفتند (21 ) که نمونه هاي آن پيکرتراشي و

تصويرگري هستند . اين در عين حالي است که بسياري اشکال و موتيف ها (و حتي مباحث فلسفي ) را از سايرين اخذ

نمودند و با استحاله آن ها به آن صبغه اي اسلامي بخشيدند ، که نمونه هاي بارز آن را در معماري و فلسفه مي توان مشاهده

کرد . بنابراين به اين اصل مهم بايد توجه کرد که هر نوع هنري براساس جهان بيني پايه اش روش و زبان خاص خود را طلب

مي نمايد و هر ظرف و روش و ابزاري براي هر نوع هنري مناسب نيست .

چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست

نبود خير در آن خانه که عصمت نبود

چند بعدي بودن: بسيار شنيده مي شود که در تعريف يا توجيه آثار هنرمندان بزرگ و نام آوري همچون غزل سرايان عارف

اين موضوع که آثار آن ها مورد توجه انسان هايي با باورها و جهان بيني هاي مختلف مي باشد ، به عنوان چند بعدي بودن اين آثار

معرفي مي گردد . بدون ورود در مباحث مرتبط با ميزان و کيفيت اين موضوع ، در اين جا تنها به اين نکته اشاره مي شود و يا

به عبارتي اين نکته نيز به عنوان معنايي ديگر براي چند بعدي بودن مطرح مي شود که اين آثار با استفاده از جنبه مادي و

جسماني و پائين ترين مرتبه يک موضوع يا شي ء ، اعلاترين مرتبه آن را مدنظر دارند . مثلاً وقتي که عرفا از عشق و شراب

و شاهد و طرب و ميخانه و امثالهم سخن مي گويند ، ممکن است که تنها مصاديق دنيوي آن ها به ذهن خاکيان و مبتلايان به دنيا

متبادر شود ، ولي براي جويندگان حقيقت و عارفان باللّه مفاهيم و مصاديق معنوي و روحاني و اخروي اين اسماء و موضوعات

تداعي مي شود .

به مستوران مگو اسرار مستي

حديث جان مگو با نقش ديوار

در حقيقت اين چند بعدي بودن مصداق بارز رمزگرايي است که براي بيان و تجسم مفاهيم معنوي چاره اي جز بهره گيري از

آن نيست . «معني شعر سمبليک اين نيست که مثلاً وقتي مي گويد شراب ، از شراب معني ديگري اراده کند . نه ، از شراب ،

شراب اراده مي شود . ولي شراب را وقتي که توصيف مي کند ، هدفش از توصيف شراب چيز ديگر است .» (22 ) به

اين ترتيب مفاهيمي همچون زيبايي و عشق و عدالت وجود دارند که مورد توجه و علاقه جملگي ابناء بشر هستند . اين مفاهيم

در عين حال مراتبي را واجد بوده و يا به عبارتي نزد افراد مختلف معنايي خاص خود را دارند که اين معنا نشأت گرفته از

ساحت و قلمرويي از حيات است که يک نفر بر آن متمرکز بوده و زندگي خويش را در جهت نيل به آن سپري مي نمايد . مثلاً

نه کسي که بر جنبه مادي و ارضاء نيازهاي فيزيولوژيکي خويش متمرکز است از زيبايي بيزار است و دوست داشتن و دوست

داشته شدن را مذموم مي شمارد

و نه کسي که در اعلا درجه توجه به بعد معنوي حيات خويش است . ولي معناي اين مفاهيم

نزد اين دو کاملاً متفاوت است . بالنتيجه آن اثر هنري که به اين مفاهيم اشاره داشته و البته به طور صحيح از آن ها در

شکلگيري خويش از آن ها بهره مي گيرد مورد توجه همه است . يکي از فوايد مترتب بر چنين هنري اين است که حتي کساني

که بر بعد مادي حيات متمرکز هستند به آن ها توجه نموده و به تدريج متذکر به مباني معنوي و متوجه به ساحت هاي ديگر حيات

نيز مي شوند .

جامعيت: به تبعيت از تفکر وحدت گرايانه اي که حاصل زيست در فضاي تفکر ديني است ، جملگي مقولات و موضوعات به

طور متعادل و توأمان مورد توجه هنرمند هستند . جامع نگري به ويژه در منابع و ابزار و قلمروهاي دروني انسان ايجاب

مي نمايد تا تمايزي مخرب و مزاحم ميان عوامل هدايت گر انسان ها وجود نداشته باشد . به اين ترتيب ضديتي ميان عشق و

عقل وجود ندارد . همان گونه که حکماي متأله همچون ابن سينا و سهروردي و ملاصدرا و سايرين بر اين امر تأکيد داشته اند

و عقل استدلالي را حتي براي بيان موضوعات و مفاهيم فلسفي کافي نداشته و به دريافت هاي شهودي نيز قايل بوده اند .

چنانچه حافظ نيز در عين توجه به عشق در مقابل عقل ، فرزانه و عاقل شدن را عاقبتي فرخنده مي داند .

صوفي خلوت نشين دوش به ميخانه شد

از سر پيمان گذشت عاقل و فرزانه شد

اهميت دريافت هاي شهودي حتي از طرف دانشمندان علوم رياضي و فيزيک همچون انيشتين نيز مورد تأکيد قرار گرفته

است . (23 )

عفاف: در بسياري

جوامع مضامين جنسي يکي از موضوعات مورد توجه کساني است که مدعي هنرمندي بوده و تمرکز بر

اين امر را در جهت کسب شهرت ، ايجاد زمينه مصرف و نياز کاذب ، و جلب نظر بسياري کسان به کار مي گيرند . امروزه

که ابزار صوتي و تصويري و سيستم هاي اطلاع رساني و آثاري که به نام هنر از طريق آن ها معرفي مي شود ، گسترش يافته اند ،

اين گونه آثار نيز امکان حضور بيشتري در جوامع يافته اند . سوء استفاده از زنان و کودکان به همراه ناآگاهي و فقر و تمرکز

بر اميال و غرايز مادي که از هر جانب انسان معاصر را مستقيم و غيرمستقيم تحت سلطه و تأثير قرار داده اند به عنوان

ابزارهاي تبليغاتي براي معرفي مدها و محصولات جديد در جهت افزايش مصرف مورد استفاده قرار مي گيرند . هنرهاي

مختلف نيز در خدمت اين تبليغات بر يکديگر سبقت مي جويند ، و عرصه را بر هنرمندان متعهدي که دغدغه انسان و انسانيت و

عاقبت او را در دل دارند تنگ نموده اند . يکي از اصلي ترين راه هاي مبارزه با وضع حاضر و اصلاح آن فراهم آوردن امکان

فعاليت براي هنرمنداني است که در فضاي تفکر ديني فعاليت مي کنند و ساحت هنر خود را به زشتي هاي رايج نمي آلايند .

ادب و شرم ، تو را خسرو مهرويان کرد

آفرين بر تو که شايسته صد چنديني

نکته مهم قابل ذکر آن است که تمرکز بر اين مقوله يا احتراز از آن تنها به حس بينايي منحصر نشده و ساير حواس ، کلام و

حتي استنتاجات ذهني مخاطبين و بستر فرهنگي آنان نيز در اين حيطه فعال هستند که اين وجه

در عين اهميتي که دارد در

بسياري موارد مغفول مي ماند .

باقي غزل مگو که حيفست

ما در گفتار و دوست خاموش

با عنايت به آن چه که به طور اجمال در معرفي بارزه هاي مترتب بر آثار خلق شده توسط هنرمند متأله يا هنرمندي که در

فضاي تفکر ديني فعال است ذکر شد مي توان به نقش بنيادين فضاي حاصل از تفکر ديني بر شکلگيري شخصيت هنرمند و تجلي

آن در آثار وي پي برد . از آن جايي که اصول تفکر ديني و يا اصولي که توسط خداوند تبارک و تعالي براي زندگي انسان و

به طور عام براي تداوم حيات و بقاي عالم هستي مقرر گرديده اند اصول ثابتي هستند که در هر مقوله اي از حيات و براي هر

زمان و مکان جلوه و تجلي خاص خويش را دارند ، هنرمند معتقد به اين اصول بنا به تعريفي که تفکر ديني براي آن ها دارد به

خلق آثاري مي پردازد که ضمن بيان و تجلي کالبدي بخشيدن آن ها مخاطب را نيز با مباني و جلوه هاي اين اصول هدايت مي نمايد

تا با ارتقاء آگاهي ، کاربرد آن ها را در حيات فردي و جمعيشان بيازمايند .

منبع

دکتر محمد نقي زاده

پي نوشت ها

1 _ داوري اردکاني ، رضا ، سکولاريسم و فرهنگ ، نامه فرهنگ ، شماره 21 ، بهار 1375 ، ص 10 .

2 _ دعاي کميل .

3 _ خميني رحمه الله ، [امام] روح ا . . . ، صحيفه نور ، جلد 21 ، ص30 .

4 _ براي توضيح بيشتر در اين زمينه رجوع کنيد به جعفري ، [علامه] محمّدتقي ، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام ، حوزه

هنري ، تهران ، 1369 .

5 _ گنون ، رنه (ترجمه عليمحمّد کاردان ) ، سيطره کميت و علائم آخر زمان ، نشر دانشگاهي ، تهران ، 1361 .

6 _ Nasr, Seyyed Hossein . Islamic life and Thought .

Allen and Unwin . London . 1981 . P15

7 _ جعفري ، [علامه] محمّدتقي ، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 1 ) ، انتشارات اسلامي ، تهران ، 1356 ، ص 781 .

8 _ رجوع کنيد به:

Bell Simon . Landscape: Pattern, Perception and

Process, E FN spon . London . 1999 .

9 _ براي مطالعه در باب وجوه مختلف رمز و سمبل و همچنين معنا و نقش آن ها در شکلگيري آثار هنري رجوع کنيد به

نقي زاده ، محمّد و بهناز امين زاده ، رابطه معنا و صورت در تبيين مباني هنر ، مجله هنرهاي زيبا (مجله دانشکده هنرهاي زيبا ،

دانشگاه تهران ) ، شماره 8 ، زمستان 1379 .

10 _ رجوع کنيد به نقي زاده ، محمّد ، نسبت و رابطه سنت ، نوگرايي و مدرنيسم در مباحث هنري و فرهنگي ، فصلنامه هنر

(نشريه مرکز مطالعات و تحقيقات هنري وزارت فرهنگ

و ارشاد اسلامي ) ، شماره 42 ، زمستان 1378 .

11 _ جعفري ، [علامه] محمّدتقي ، تفسير و نقد و تحليل مثنوي (جلد 12 ) ، انتشارات اسلامي ، تهران ، 1356 ، ص

14 .

12 _ رجوع کنيد به آويني ، سيّدمرتضي ، آينه جادو ، نشر ساقي ، تهران ، 1377 .

13 _ طباطبايي ، [علامه] سيّدمحمّدحسين ، تفسير الميزان (جلد 2 ) ، ترجمه سيّدمحمّدباقر موسوي همداني ، قم ، دارالعلم ،

بيتا ، صص 300 _ 299 .

14 _ Nasr , 1981 ، پيشين (6 ) ، ص 15 .

15 _ اين سيرها عبارتند از: سير من الخلق الي الحق (سير از مخلوق به خالق ) ، سير بالحق في الحق (سير در

خالق ) ، سير من الحق الي الخلق بالحق (سير از خالق به خلق با خالق ) و سير في الخلق بالحق (سير در ميان خلق با

حق ) . مطهري ، [شهيد] مرتضي ، آشنايي با علوم اسلامي: کلام و عرفان ، صدرا ، قم ، بيتا ، ص 141 .

16 _ سپهري ، سهراب ، هشت کتاب ، طهوري ، 1358 ، ص 375 .

17 _ براي مطالعه در اين زمينه و رابطه محيط و هويت و فرهنگ رجوع کنيد به نقي زاده ، محمّد ، هويت: تجلي فرهنگ در

محيط ، مجله آبادي ، شماره 34 و 35 ، پائيز و زمستان 1378 .

18 _ ساده ترين تعريف جامعي که مي توان براي بحران هويت ذکر کرد ، خروج انسان از تعادل است . به اين ترتيب که

هر گونه خروج از تعادلي که در رابطه انسان

با خود و با محيط و با جامعه و با باورهايش رخ دهد سبب بروز بحران هويت

مي گردد .

19 _ افلاطون (ترجمه رضا کاوياني و محمّدحسن لطفي ) ، جمهوري افلاطون ، ابن سينا ، تهران ، 1353 ، ص 513 .

20 _ همان ، ص 511 .

21 _ رجوع کنيد به:

Burckhardt, Titus . Sacred Art in the East and West .

Perennial Books . London 1967 .

22 _ مطهري ، [شهيد] مرتضي ، تماشاگه راز ، صدرا ، تهران ، 1359 ، ص 113 .

23 _ رجوع کنيد به: گلشني ، مهدي ، تحليلي از ديدگاههاي فلسفي فيزيکدانان معاصر ، مرکز نشر فرهنگي شرق ، تهران ،

1374 و نقي زاده ، محمد ، مباني معنوي در آموزش علوم مهندسي ، مجله آموزش مهندسي ايران (فصلنامه گروه مهندسي

فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي ايران ) ، سال سوم ، شماره 1 ، بهار 1380 .

هنر ايجاد انس با قرآن

مقدمه

هدف اين نوشته ، يافتن راه هايي براي ايجاد اُنس کودکان ، نوجوانان و جوانان با قرآن کريم است . از اين رو در عنوان اين

نوشته از واژه ي «هنر» استفاده شده است که: اوّلاً ايجاد اُنس ، هنري است که تنها افراد خاصي _ که مي توان نام هنرمند

بر آنان نهاد _ از عهده ي آن بر مي آيند و ثانيا در اين نوشته به مقوله ي شيوه هاي هنري در ايجاد اُنس با قرآن تأکيد بيش تري شده

است . به ديگر سخن تلاش اين نوشته آن است که درباره ي ايجاد اُنس با قرآن ، اهميت استفاده از شيوه هاي مختلف هنري را

مورد توجه و تأکيد قرار دهد .

« . . آنکه خداوند پيامبر را

چنين کتابي فرو فرستاد ، نوري که چراغ هايش را خاموشي نباشد ، چراغي که روشنايي اش به

خاموشي نگرايد ، اقيانوسي که کسي را به ژرفايش دسترسي نباشد ، راهي که رهروش به گمراهي نرود ، پرتوي که تابشش را

تيرگي اي نيالايد ، مرزگذاري که برهانش خمودي نگيرد ، بنيادي که پايه هايش فرو نريزد ، درماني که از پي آمدهايش جاي نگراني

نباشد ، عزّتي که ياورانش شکست نپذيرند و حقي که يارانش تنها وا نمانند .

آري قرآن معدن ايمان و گوهر ناب آن ، سرچشمه ها و درياهاي دانش ، بوستان ها و آبگيرهاي عدالت ، زيربنا و ساختار اسلام و

وادي ها و دشت هاي گسترده ي حق است . قرآن آن دريايي است که هر چه از آبش ببرند ، پايان نگيرد ، چشمه ساري است که

هر چه از آن برگيرند ، فرو نخشکد ، آبشخوري است که خيل واردان بر آن ، از آن نکاهند . منزلگاهي است که مسافران ، راهِ

آن را گم نکنند ، نشانه هايي است که رهروان با ديدن آن ها گمراه نشوند . جاي جاي راهش به سرعت گيرهايي مجهز باشد که

رهروان را تجاوز از آن ها امکان پذير نباشد . خداوند قرآن را براي عطش عالمان ، زلال و گوارا ، براي قلب هاي ژرف انديش ،

بهاران خرّم ، و براي حرکت صالحان راهي روشن مقرر داشته است . اين کتاب دارويي است که دردي بر جاي نمي نهد ،

نوري است که با هيچ ظلمتي همراه نباشد . ريسماني است که دست آويزش اطمينان بخش است و دژي است که بلندايش

تسخيرناپذير است . . .»نهج البلاغه ، خطبه ي 189

انس با قرآن به چه معني است ؟

اوّلين سؤال ها در ارتباط با شيوه هاي انس

کودکان و نوجوانان و جوانان با قرآن اين است که: چرا اين گروه ها بايد با قرآن

انس داشته باشند ؟ مقصود و هدف از ايجاد انس چيست ؟

شايد در نگاه اوّل پاسخِ اين سؤال ها بديهي به نظر برسد و دليل وضوح آن نيز اين باشد که جامعه ي مذهبي براي اين پرسش ها ،

پيش فرض هاي ذهني توافق شده اي را در افکار عمومي تصور مي کند ، امّا هر گونه پاسخي که به پرسش هاي فوق داده شود در

تعيين مشي پرداختن به اين مسأله تأثير بسزايي خواهد داشت .

اوّلين پاسخ آن است که: از آنجايي که جامعه ي ما يک جامعه ي اسلامي است و قرآن کتاب آسماني ماست ، افراد جامعه به

خصوص کودکان و نوجوانان و جوانان مي بايست قرآن را بياموزند ، آن را خوب تلاوت کنند و اگر حافظه ي خوبي داشتند قرآن

را حفظ کنند و براي تحقق يک جامعه ي قرآني در همه حال با قرآن مأنوس باشند .

به نظر مي رسد که اين ، معمول ترين پاسخ به پرسش هاي فوق است ، امّا آيا منظور از انس با قرآن اين است ؟ اگر چنين است

چه هدفي را مدّنظر دارد ؟ و اين کار چگونه به تحقق جامعه ي قرآني کمک مي کند ؟ آيا صِرف روخواني ، تلاوت و حفظ ، فرهنگ

قرآني را گسترش مي دهد ؟

به يقين بايد گفت: اگر معتقد باشيم که با اين کار فرهنگ قرآني را گسترش داده ايم ، يا در شناخت واژه ي فرهنگ دچار مشکل

شده ايم و يا آن که به فرهنگ قرآني ستم کرده ايم که نتوانسته ايم آن را به درستي بشناسيم .

ممکن است برخي از همراهان ما که قلبشان براي قرآن مي تپد بر

اين سخن خرده بگيرند که آنچه که تاکنون صورت گرفته _

اعم از اشاعه ي آموزش هاي عمومي قرآن ، حفظ ، قرائت و . . . _ مقدمه اي است بر اشاعه ي فرهنگ قرآني ، امّا سؤال اين

است که در طول اين چندين سال که از عمر چنين فعاليت هايي مي گذرد ، چه نشانه هايي از اشاعه ي فرهنگ قرآني بروز کرده

است ؟ توجه به نخبگان رشته هاي مختلف قرآني اعم از حفظ ، تلاوت ، تواشيح و . . . در سال هاي گذشته نشان مي دهد که

آنان در دوره اي خوش درخشيدند ، امّا متأسفانه دولتِ مستعجل بودند و نتوانستند براي هميشه مشعل سرافرازي شان را زير

پرچم سبز قرآن عزيز روشن نگاه دارند .

در اين جا اين نکته قابل توجه است: چرا شيوه هاي رايج توجه به قرآن در زماني خاص درخشيدند و سپس در کوتاه زماني

افول کردند ؟ پاسخ به اين سؤال مي تواند به حلّ معماي هدف ما از مأنوس کردن کودکان و نوجوانان و جوانان با قرآن

بينجامد .

اولين اشکال در شيوه ي مرسوم بر خورد با قرآن عزيز ، (تب انتقال اطلاعات ) است . مربيان ، مدرسان و کساني که

دست اندرکار تعليم فرهنگ قرآني هستند به اولين مسأله اي که مي انديشند ، اطلاعات است . در کلاس هاي قرآن ، شاگردان برتر

کساني هستند که اطلاعات بيش تري در زمينه مسايل مذهبي داشته باشند . وجود ده ها کتاب معما ، سرگرمي و پرسش ها و

پاسخ هاي قرآني نشان دهنده ي ولع سيري ناپذير متوليان فرهنگ قرآني به دادن اطلاعات است . مشکل اين نوع برخورد با

قرآن (يعني انتقال اطلاعات ) اين است که اوّلاً: مخاطبان را در سطح نازل بازي با الفاظ

نگاه مي دارد و ثانيا از آن جا

که اطلاعات مذهبي هر چه قدر هم که وسيع باشد باز هم محدود است ، موجب مي شود که ظرف مناديان چنين روشي در زماني

کوتاه خالي شود و براي آن که چيزي براي ارايه داشته باشند ، به هر طريقي سعي مي کنند اطلاعات جديدتري به دست آوردند؛

هر چند که آن اطلاعات مثل سؤال درباره ي نامِ اسب حضرت اباالفضل عليه السلام و ده ها و صدها پرسش ديگر باشد که چندان

ارزشي ندارد . اين روال که ادامه پيدا کند ، موجب طرد مخاطبان اين روش مي شود و اين ، يکي از دلايل کوتاه بودن عمر

شيوه هاي رايج توجه به قرآن است . ولي اين که به جاي انتقال اطلاعات چه بايد کرد ، بحث مفصلي است که در ادامه ي اين

نوشتار خواهد آمد .

اشکال دوم آن است که: هر مفهوم داراي يک قالب است . به عبارت ديگر هر چيز يک پوسته يا ظاهر دارد و يک هسته يا

باطن . توجه به ظواهر و پرداختن به آن ، ممکن است براي مدت معيني جذابيت داشته باشد ، اما اگر اين پوسته متکي به هسته

نباشد ، پس از زماني جذابيت خود را از دست مي دهد . بارزترين نمونه ي اين ادعا ، قرآن کريم است . اگر اين کتاب مقدس

تنها در قالب الفاظ ارائه مي شد ، نه تنها پس از هزار و چهارصد سال همچنان سرزنده باقي نمي ماند ، بلکه حتي براي دهه هاي

بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نيز طراوت و تازگي خود را از دست مي داد . آنچه موجب شد که قرآن همچنان

سربلند و تازه باقي

بماند ، اتکاي الفاظ بر معاني است . به عبارت ديگر چون الفاظ و ظواهر از معاني بلند و ماوراي زميني

برخوردار هستند ، رنگ آن معاني را گرفته اند و فراتر از زمان شده اند .ازاين روهيچ گاه کهنه وخسته کننده نمي شوند .

در بحث موردنظر ما نيز همين مسأله مطرح است . به عنوان مثال تلاوت قرآن به سبک هاي مختلف ، حفظ قرآن با شيوه هاي

مختلف ، حفظ اعداد آيات و . . . در محدوده اي خاص جذابيت دارد؛ صرف نظر از اين که اين جذابيت آيا منشاي خيري

هست يا نه . پس از مدتي ، چون جذابيت خود را از دست مي دهد ، موجب جلب توجه کمتري مي شود . اين خود دليل ديگري

است بر اين که شيوه هاي رايج توجه به قرآن عمر کوتاهي دارند .

اشکال سوم آن است که: اين شيوه ها در ترويج قرآن ، مقدمه اي است براي رسيدن به هدف اصلي و لذا توجه بيش از حد به

آن ، گم کردن راه و درجا زدن در مقدمه است . اگر قرآن کريم و پيامبر گرامي اسلام و ائمه ي اطهار عليهم السلام به حفظ و

تلاوت زيباي قرآن توصيه مي کردند ، براي آن بود که موجب توجه بيشتر و عمل به قرآن شود نه آن که ظاهري از قرآن مورد

توجه قرار گيرد و به اهداف اصلي بي مهري شود .

اکنون مي توان دريافت که انس با قرآن نمي تواند جريان موجود فعلي باشد . چون با سه اشکال عمده مواجه است . پس به

چند دليل قابل تمسک نيست:

دليل اوّل: اين شيوه ي ترويج قرآن با دو اشکال اوليه ي بالا ، مقطعي است و نمي تواند دوام داشته باشد .

دليل دوّم: چون اين شيوه مقطعي

است ، شيوه ي آرماني در ترويج قرآن نيست . زيرا قرآن براي همه ي نسل ها است ، در

حالي که اين شيوه فقط براي مدتي کوتاه کارآيي دارد .

دليل سوّم: اين شيوه محدوديت مکاني نيز دارد . چون تنها براي مسلمانان که با فرهنگ قرآني مأنوس هستند،جذاب است ،

نه براي همه ي انسان ها . در حالي که قرآن براي همه ي انسان ها نازل شده و کتاب هدايت همه ي انسان هاست ، از اين رو بايد با

بياني فراتر از محدوده ي زبان به آن پرداخت .

با مقدمه اي چنين طولاني ، اکنون در مي يابيم که انس با قرآن ، آنچه که تاکنون در جامعه ي ما صورت گرفته ، نيست . پس انس

با قرآن چيست ؟

در فرهنگ دهخدا واژه ي «انس» اين گونه تعريف شده است: «خو گرفتن و آرام يافتن به چيزي .» انس گرفتن يعني

همدم بودن ، خو گرفتن ، ارتباطي فراتر از يک رابطه ي معمولي . ارتباطي مستحکم که موجب تأثيرپذيري و تأثيرگذاري باشد .

با تعريفي اين چنين و آن گونه که در فرهنگ دهخدا آمده است ، انس کودکان ، نوجوان و جوانان با قرآن معناي ژرف تري به خود

مي گيرد که هدفي والاتر برايش قابل تصور است . هدفي که دليل نزول قرآن است . بر اساس اين تعريف آنچه که تاکنون

انجام شده ، مقدمه اي است براي رسيدن به اين هدف . پس در جمله اي خلاصه مي توان اين گونه گفت: انس با قرآن يعني

آموختن قرآن ، حفظ قرآن ، فهم قرآن و عمل به قرآن . امّا اين زنجيره هنوز کامل نيست؛ زيرا کمال انس با قرآن زماني

حاصل مي شود که موجب تغيير رفتار شود . بدان

صورت که شخص و به تبع آن جامعه به آرامشي معنوي دست يابند و از

دغدغه هايي که گريبان گير افراد يا جامعه ي غيرديني است برهند .

مباني ايجاد انس با قرآن

1 _ شناخت و برطرف کردن موانع

مانع اوّل: نشان دادن چهره اي ناشايست از دين .

چهره اي که گاه از مذهب در جامعه ي ما ارايه مي شود ، آن چنان مخدوش است که نه تنها موجب جذب افراد بي دين نمي شود ،

بلکه حتي بعضي از دين داران را نيز از خود طرد مي کند . در چنين تعريفي دين دو گونه معرفي مي شود: يا چهره اي

منفعل و خنثي دارد که هيچ گاه در بحران هاي اجتماعي به کمک انسان ها نمي آيد و دين داران ، افراد وازده ، عقده اي و ضعيف اند

که ديگر قدرت انجام کاري را ندارند . کاربرد قرآن در چنين تعريفي از دين تنها خواندن در بعد از مرگ کسي و يا

کاربردهاي ابتدايي ديگر است . خلاصه کردن دين در احکام غسل و نجاسات ، معرفي ائمه معصومين عليهم السلام به عنوان

افراد گوشه گير ، مانند: معرفي حضرت زهرا عليهاالسلام _ با آن همه قدرت و در عين حال متانت _ به عنوان زني سيلي

خورده و پهلو شکسته و امام سجاد عليه السلام به عنوان فردي بيمار و ضعيف ، از ديگر انواع معرفي چهره اي منفعل از دين

است . اين گونه معرفي ، آن چنان گسترده است که گويي وجه غالب دين است . گرچه به برکت نظام مقدس جمهوري

اسلامي و رهبري هاي حکيمانه ي رهبر انقلاب اين نگاه بسيار تعديل شده است ، اما هنوز هم وجود دارد و چنين چهره اي به هيچ

عنوان نوجوان و جوان را که منشاي قدرت و سرزندگي و پويايي است ،

شيفته نمي کند .

گونه ي ديگر از کاربرد منفي دين ارايه ي چهره اي خشن از دين است . گويي دين تنها براي محدود کردن انسان ها آمده

است . البته اين نکته بديهي است که بدون محدوديت ، زندگي در اين جهان غيرممکن است و آزادي با محدوديت معنا مي دهد ،

امّا همه محدوديت ها را به نام دين معرفي کردن ، ظلم به دين است . اين يک واقعيت است که هر گاه کسي پا را از محدوده ي

شرعي اش فراتر بگذارد ، دين در مقابل او قد علم مي کند ، امّا آيا همه ي محدوديت ها شرعي است ؟ متأسفانه ما در محدوديت هاي

عرفي ، قانوني و . . . نيز از نام دين مايه مي گذاريم و استفاده ي نا به جا از دين موجب جدايي افراد از دين و مانعي در راه

ايجاد انس با دين و قرآن مي گردد .

مانع دوّم: دين داران آيينه ي تمام نماي دين نيستند .

از آن جا که مفاهيم ، هميشه با مصاديق معنا پيدا مي کنند ، افراد نيز براي شناخت دين ، مصداق ها را مورد توجه قرار مي دهند .

به نظر مردم هر آنچه که افراد مذهبي انجام مي دهند تطابق دقيقي با دين دارد . اگر مصداق ها يعني افراد دين دار _ جذابيت

لازم را داشته باشند ، دين نيز جذاب مي شود و اگر عيبي در افراد دين دار باشد اين عيب را به دين سرايت مي دهند . زيرا

افراد دين دار کساني هستند که دين در آن ها بروز کرده است .

امّا مشکلي که وجود دارد آن است که در برخي موارد دين داران هيچ تطابقي با دين ندارند و از آن جا که افراد جامعه و از آن

جمله نوجوانان

و جوانان ، دين را از رفتار دين داران مي فهمند ، عدم جذابيت و محبوبيت دين داران را به پاي دين مي گذارند و از

دين گريزان مي شوند .

آنچه موجب مي شود که دين داران افراد برجسته و جذابي نباشند آن است که آنان در ظاهر دين دارند و به پوسته ي دين چسبيده

اند؛ نه به روح دين . در اين جا فهرستي از رفتارهاي دين داران که مخالف نص صريح قرآن است بيان مي شود:

الف: خود را از گناه مبرّا مي دانند: سوره هاي (سوره ي نساء ، آيه ي49 ) ، (نحل ، آيه ي 63 ) و (مريم ، آيه ي 71 )

ب: احکام دين را به بازي مي گيرند: (سوره ي انعام ، آيه ي (70 )

ج: خانواده و چيزهاي ديگر را بيش از عقيده ي خود دوست دارند: (سوره ي هود ، آيه ي 47 _ 45 ) ، (سوره ي توبه ،

آيه ي 24 _ 23 ) ، (سوره ي تغابن ، آيه ي15 ) ، (سوره ي منافقون آيه ي 9 ) و (سوره ي فتح ، آيه ي 26 )

د:به خاطر مؤمن بودن ، کبر مي ورزند: (سوره ي شعرا ، آيه ي215 ) و (سوره ي آل عمران ، آيه ي24 )

ه: منت دين داري خويش را بر ديگران مي گذارند: (سوره ي حجرات ، آيه ي 17 )

و: بر اساس سليقه به آيات خداوند عمل مي کنند: سوره هاي (محمد ، آيه ي20 ) ، (انعام ، آيه ي91 ) ، (بقره ، آيه ي84 ) ،

(حجر ، آيه ي91 ) ، (مائده ، آيه ي70 )

ز: به دليل ايمان ، خود را بهشتي مي پندارند: (سوره ي آل عمران ، آيه ي 142 )

ح: ديگران را خارج از دين مي دانند: (سوره ي نسا ، آيه ي94 )

ط: براي دين دار کردن همه به زور متوسل مي شوند: سوره هاي (يونس ، آيه ي 99 ) ، (انعام ، آيه ي66

) ، (يونس ،

آيه ي 104 ) ، (بقره ، آيه ي 256 ) ، (هود ، آيه ي 122 _ 118 ، (رعد ، آيه ي 31 ) ، (نحل ، آيه ي 9 ، 37 ، 93 ، 82 )

ي:دين راکه قراراست مايه ي وحدت باشد،مايه ي اختلاف قرار مي دهند: (سوره ي انبياء ، آيه ي93 )

چه زيباست که دين داران باتوجه به قرآن وروايات ، نقش خطيردين داري رابه خوبي ايفاکنندو در برخورد با مردم چهره ي بسيارزيباي دين

رابه نمايش بگذارند .

آنچه گفته شد ، يک واقعيت است که در جامعه ي ما وجود دارد ، امّا حقيقت آن است که انسان ها نبايد در شناخت حق بر مناط و

محور اشخاص عمل کنند . زيرا در طول زمان رسالت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم و پس از آن ، دين داران بسياري

بودند که به تدريج از بدنه ي اسلام خارج شدند . درباره ي انقلاب اسلامي ما نيز اين مسأله صادق است . از اين رو اگر

کسي بخواهد دين را با معيار اشخاص بسنجد ، گمراه خواهد شد . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «کسي که با واسطه

يا تقليد از کسي وارد دين اسلام شود ، همان شخص او را از دين خارج مي کند ، امّا اگر به واسطه ي کتاب و سنت وارد دين

شود ، اگر کوه ها بلرزند او نمي لرزد .» (1 ) زيرا استحکام عقيده اش منوط به شخص نيست . اين حقيقت اگر در جامعه ي

ما فراگير شود از بدفهمي ها و خلط موضوع دين و دين داران جلوگيري مي شود .

مانع سوّم: جامعه ي امروز ما جامعه ي کاملاً مقدسي نيست .

اين گونه به نظر مي رسد که جوانان و نوجوانان امروز ، از جهت انس با قرآن و دين ، فاصله ي زيادي با جوانان دودهه ي

گذشته ي انقلاب و جنگ دارند . جوانان دهه هاي گذشته انس عميقي با دين داشتند ،

امّا چرا جوانان امروز اين گونه نيستند ؟ آيا

دليل آن را بايد در روحيات جوانان جستجوکرد ؟ آيا جوانان متحول شده اند ؟ اگر متحول شده اند ، اين تحول ناشي از چيست ؟

دليل تحول جوانان را بايد تحول جامعه دانست . هم چنان که در زمان انقلاب نيز با تحول جامعه ، جوانان نيز متحول شدند .

اکنون نيز جامعه ي ما متحول شده وشباهت کمي بايک جامعه ي ديني دارد . ارزش ها به گونه ي وحشتناکي تغيير کرده اند . دين

داري ، مبارزه بر عليه ظلم ، زهد و ورع که در دو دهه ي گذشته ارزش بودندو مردم وازآن جمله جوانان و نوجوانان براي حفظ

اين ارزش ها از گرانبهاترين سرمايه ي خوديعني جان خودمي گذشتند،اکنون جاي خود را به تجمل گرايي ، مصرف زدگي ، جمع

سرمايه و چيزهايي که با فلسفه ي دين در تضاد هستند ، داده اند . در چنين وضعيتي پر واضح است که جوانان چه موضعي

اتخاذ مي کنند . اگر در زمان جنگ شهيد رجايي ها ، شهيد چمران ها و شهيد فهميده ها اسطوره محسوب مي شدند ، اکنون

اسطوره هاي مادي در حال شکل گيري هستند .

بخشي از اين سير نزولي و تحول منفي ، ناشي از فرهنگ توسعه است ، امّا سبب اصلي ، آن است که ما فعاليت چنداني در بخش

فرهنگ و دين انجام نداده ايم . اگر اين روال ادامه پيدا کند ، مهم ترين و اصلي ترين مانع در راه ايجاد انس جامعه با دين و قرآن

خواهد بود . (2 )

2 _ ارايه ي تصويري خوشايند از دين

مبناي اوّل در ايجاد انس با قرآن يعني شناخت و برطرف کردن موانع ، اقدامي سلبي است ، امّا مبناي دوم ، اقدامي ايجابي است .

در اين مرحله نياز است که دين همان گونه که هست معرفي شود: زيبا ،

سهل ، مطابق با فطرت و خوشايند ، آن چنان که قرآن

کريم مي فرمايد: خداوند در دين شما هيچ سختي قرار نداده است . (3 )

بحث سخت گيري و خشونت در اسلام گاهي بد فهميده مي شود . گويي اين نکته ي ظريف فراموش شده است که خشونت دين

براي کفار است نه مسلمانان . قرآن کريم مي فرمايد: «محمد رسول اللّه و الذين معه اشداء علي الکفار رحماء

بينهم» (4 ) کساني که پيرو مکتب رسول اللّه صلي الله عليه و آله وسلم هستند در عين حال که با کفار خشن و سخت گيراند ، با

همديگر مهربان هستند . البته نبايد فراموش کرد که معيار مسلمان بودن ، گفتن شهادتين است ، نه سليقه ي شخصي ما يا ظاهر

افراد . بنا بر اين همه ، کساني که در جامعه ي اسلامي هستند ، مسلمانند و بايد با آنان مهربان بود .

بالاتر از اين ، بايد به اين نکته تأکيد کرد ، رابطه ي عاطفي اي که بين خدا و بنده در اسلام وجود دارد در اديان ديگر کمتر مشاهده

مي شود . معرفي «اللّه » به عنوان خدايي که با بندگانش ارتباط محبت آميز دارد از افتخارات دين اسلام است .

مهرباني و عطوفت در سيره ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه ي معصومين عليهم السلام از ديگر نکات بارزي است

که مي تواند در ارائه ي چهره اي زيبا از دين مؤثر باشد و به جذب هر چه بيش تر کودکان ، نوجوانان و جوانان بينجامد .

در ارايه ي چهره اي مثبت از دين مي توان به موضوعات ذيل توجه نمود:

الف: ارتباط محبت آميز خدا با بندگان:

خداوند به حضرت داود عليه السلام فرمود: اي داود ! به بندگانم بگو که من دوست کسي هستم که مرا دوست داشته باشد

وهم نشين کسي هستم که هم نشين من باشد

و مونس کسي هستم که با ياد من مأنوس باشد و همراه کسي هستم که همراه من باشد

و کسي را انتخاب مي کنم که مرا انتخاب کرده است و مطيع کسي هستم که از من اطاعت کند و اگر بدانم کسي از ته دل مرا

دوست دارد ، آن چنان دوستش مي دارم که هيچ يک از بندگانم را دوست نداشته ام . (5 )

خداوند به حضرت موسي عليه السلام وحي کرد: اي موسي مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم قرار بده ! موسي

گفت: خدايا ! تو مي داني که من هيچ کس را مانند تو دوست ندارم ، امّا بندگانت را چگونه به اين کار ترغيب کنم ؟

خداوند فرمود: نعمت هايم را به آنان گوشزد کن که آنان در اين صورت جز به نيکي از من ياد نمي کنند . (6 )

ب: ارتباط محبت آميز پيامبر و ائمه عليهم السلام با اصحاب و عموم مردم:

در منابع مختلف درباره ي سيره ي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم اين گونه آمده است: نه ترش رو بود و نه سبک سر . احدي _

از آزاد و برده _ براي حاجتي به خدمتش نرسيد ، مگر آن که براي انجام حاجتش به پا مي خواست و اقدام مي کرد . اگر کسي

با ايشان دست مي داد ، صبر مي کرد و دستش را رها نمي کرد تا او خود دستش را رها کند . چون مسلماني را مي ديد با او

دست مي داد . اگر کسي نزد ايشان وارد مي شد ، به او احترام مي کرد ، چه بسا جامه اش را براي او پهن مي کرد و يا تُشکي را

که روي آن نشسته بود در اختيار تازه وارد مي گذاشت . چنين نبود که کساني ، مردم

را از نزديک شدن به آن حضرت مانع

شوند و آن ها را دور سازند . کم مي شد در جواب کسي «نه» بگويد . هر گاه از آن حضرت سؤوالي مي شد ، اگر موافق

بود تأييد مي کرد ، در غير اين صورت ، سکوت اختيار مي نمود . اصحاب و ياران خويش را با کنيه ياد مي کرد و به نامي که

آن ها را خوش تر بود مي خواند . هيچ گاه در جمع پاي خود دراز نمي کرد . نگاهش را ميان يارانش تقسيم مي کرد و به هر

کدام به يک اندازه مي نگريست . (7 )

ج: برخورد محبت آميز پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم و معصومان عليهم السلام با حيوانات و گياهان:

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: کسي که گنجشکي را بدون دليل بکشد ، آن گنجشک در روز قيامت از او به خداوند

شکايت مي کند و مي گويد: اين شخص بدون دليل و بدون آن که استفاده اي از من بکند ، مرا کشت . (8 )

امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم شنيد که مردي مرکبش را نفرين کرد . پيامبر فرمود: بر

گرد و با من همراه نشو که ما با چنين افرادي همراه نمي شويم . (9 )

هر گاه ميوه ي نوبري را براي پيامبر مي آوردند ، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آن را مي بوسيد و بر روي چشم هايش مي گذاشت

و مي بوييد . (10 )

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: هيچ گياهي نمي رويد مگر آن که فرشته اي نگهبان اوست تا به خوبي رشد کند و هر

کس که آن گياه را لگد کند وله کند ، آن فرشته او را لعنت مي کند . (11 )

د: ارتباط محبت آميز افراد جامعه با يکديگر:

خداوند مي فرمايد: «انسان ها خانواده ي من هستند و دوست داشتني ترين شخص نزد من کسي است

که با مردم مهربان تر

باشد و نيازهاي آنان را برآورده کند» . (12 )

حق هم نشينت بر تو آن است که با ملايمت در کنارش بنشيني و در سخن گفتن با او به انصاف رفتار کني و از جاي خود جز با

اذن او بر نخيزي . (13 )

در هر روز جمعه براي خانواده ي خود ميوه اي تحفه بي_اوريد تا ب_ه روز جمع_ه خوشحال شوند . (14 )

ه: جايگاه مزاح در رفتار معصومين عليه السلام :

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به پيرزني فرمود: «پيرزن به بهشت نمي رود .» آن زن گريست . پيامبر فرمود:

آري تو آن روز پيرزن نخواهي بود . (15 )

عربي بياباني بود که هر گاه به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي آمد ، هديه اي براي حضرت مي آورد و بلافاصله مي گفت:

بهاي هديه ام را به من بده . حضرت مي خنديد . هر وقت پيامبر اندوهگين مي شد ، مي فرمود: آن عرب کجاست ؟ کاش

مي آمد . (16 )

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم در جمع اصحاب نشسته بود . شتري را ديد که بار گندمي بر آن بود ، فرمود: اين

حليمي است که راه مي رود . (حليم غذايي است از گوشت و گندم ) (17 )

و: توجه دين به زيبايي:

خود را بياراي و زيبا کن که خداوند زيبا است و زيبايي را دوست دارد ، امّا بايد که از حلال باشد . (18 )

خداوند زيباست و زيبايي را دوست دارد . خداوند وقتي که به بندگانش نعمت داده ، دوست دارد که اثر نعمتش را بر بندگانش

ببيند . با آراستگي لباسش و خوشبو کردن بدنش و تميز کردن خانه اش . (19 )

بندهاي بالا مي تواند تلنگري باشد به دين داران که با الگو

قرار دادن سيره و اخبار معصومان عليهم السلام ، علاوه بر آن که اين

زيبايي ها را براي ديگران نقل مي کنند ، خود نيز به آن عمل کنند و در برخورد با مردم چهره ي زيباتري از دين به نمايش

بگذارند؛ به خصوص که اين بندها هم جذابيّت و هم تازگي (که هر دو از لوازم آثار هنري است ) دارد . مي توان با قالب

هاي مختلف هنري (شعر ، قصه ، نمايش ، فيلم و سريال هاي تلويزيوني ) اين زيبايي ها را که در جامعه ي ما به ندرت به آن ها

پرداخته شده است ، بسط و گسترش داد .

روش هاي ايجاد انس با قرآن

ايجاد انس

آنچه پيش از اين درباره ي مباني ايجاد انس بيان شد ، سنگ بناي مطالبي است که از اين پس مطرح خواهد شد . به ديگر سخن ،

آنچه که گفته شد بناهايي است که مي بايست در روش هايي که از اين پس خواهد آمد ، رعايت شود . اميد آن که تلفيقي از

تئوري و عمل در ايجاد آنچه که هدف همه ي ماست ، مؤثر باشد:

ارتباط حسّي

پيش از آن که رسانه ي راديو و تلويزيون در کشور ما فراگير شود ، ارتباط بين نهادهاي جامعه شکل ديگري داشت . يکي از

بارزترين نوع ارتباط بين افراد که با ورود تلويزيون تغيير عمده اي نموده است ، ارتباط حسي بين افراد خانواده بود . پيش از

آن ، کودک از لحظه ي تولد با لالايي مادر به خواب مي رفت و قصه هاي زيبا ، کودکان را به دور مادربزرگ ها مي کشاند ، امّا

اکنون متأسفانه همه ي اين وقت ها را تلويزيون پر کرده است . تلويزيون از ابتداي روز تا انتهاي شب همراه خانواده هاست .

گويي تمام وظايف پدرها و مادرها و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را به گردن دارد .

آنچه که در اين تغيير آسيب ديد ، ارتباط رو در رو و حسّي بين افراد خانواده بوده است . چون اين نوع ارتباط هيچ گاه با

تلويزيون اشباع نمي شود به اين دليل که تلويزيون حق دخالت و تصميم گيري در مورد مطالب ارايه شده را از مخاطب سلب

کرده و اين به نوعي جلوي شکوفايي ذهن را مي گيرد . از طرف ديگر ارتباط حسّي ، تأثير بسيار بيش تر و عميق تري نسبت به

تلويزيون دارد و حتي براي انسان ضروري تر است .

با تغيير و کم شدن

اين ارتباط ، يکي از شيوه هاي مطمئن و موفق ايجاد انس با قرآن از دست رفت . نبود چنين ارتباطي ،

بخشي از فعاليت را براي انتقال فرهنگ قرآني به مخاطبان ناکام گذاشت . در گذشته قصه هاي قرآن ، آموزش قرآن روخواني

قرآن در هر خانواده اي رواج داشت و کودک از ابتداي زندگي در چنين محيطي رشد مي کرد که اين خود موجب مأنوس شدن

او با قرآن مي شد .

به نظر مي رسد يکي از راه ها در ايجاد انس با قرآن احياي ارتباط حسي در خانواده هاست . براي ايجاد اين ارتباط ، ستون

اصلي ، خودِ خانواده ها و پدر و مادرها هستند ، امّا نهادهاي دولتي مي توانند با ترويج اين مهم و تهيه ي مجموعه ي مطالبي جذاب

درباره ي قرآن و توزيع آن در ميان خانواده ها که انگيزه اي براي پرسش و پاسخ در بين خانواده مي شود ، به اين مهم کمک

کنند .

استفاده از قالب هاي مختلف هنري

تاريخ هنر قدمتي بيش تر از تاريخ علم دارد . اوّلين آثاري که در تاريخ به جا مانده است ، نقش هايي از حيوانات بود که انسان

هاي نخستين ترسيم کردند . که به اين شيوه با يکديگر ارتباط برقرار مي کردن_د؛ پيش از آن که اث_ري از خط ب_اشد .

هنر جايگاه والايي در بيان ايده ها و آرا و عقايد دارد . از آن جا که انسان ها در پذيرش حق پيش از آن که از قوه ي عقل بهره

بگيرند به احساس توسل مي جويند و هنر بيان يک موضوع عقلي در قالب احساس است و نبض احساس را به تحرک وا مي دارد ،

چگونه مي توان در راه ايجاد انس کودکان ، نوجوانان و جوانان با قرآن از اين فرصت عالي استفاده نکرد

. به خصوص که هم

قرآن والاترين قول حق و به اعتقاد ما مطابق با فطرت است و هم کودکان و نوجوانان و جوانان در مقطعي از زندگي هستند که

احساس ، حرف اوّل را در تصميم گيري هاي آنان مي زند . اين دو امتياز استثنايي ، ما را وا مي دارد که هنر را به عنوان يک

عامل ارزشمند به ديده ي احترام بنگريم .

نکته ي ديگر آن که قرآن کريم خود در بيان مطالب از قالب هاي مختلف هنري استفاده کرده است . قصه که به نوعي مادر

هنرهاي مختلف _ اعم از رمان ، فيلم ، نمايش و کمدي است ، _ ابزاري است که قرآن کريم از آن بهره ي فراوان گرفته به آن

تصريح مي کند .

امّا چگونه مي توان از قالب هاي هنري در راه ترويج قرآن بهره گرفت ؟

هر يک از موضوعات مختلف قرآن در قالبي از قالب هاي هنري مي گنجد . موضوعات قابل تصوير شدن در قالب هنرهاي

تجسمي مانند: نقاشي ، طراحي ، مجسمه سازي ، گرافيک ، موضوعات حماسي و عاطفي در قالب شعر و سرود و موضوعات

دراماتيک در قالب نمايش و قصه و . . . که با انتخاب موضوعات خاص و ارايه ي قالب مناسبِ آن مي توان به موفقيت دست

يافت .

برگزاري مسابقات قصه نويسي و مقاله نويسي ، برگزاري شب شعر ، جشنواره هاي سرود و تئاتر و نمايش ، برگزاري مسابقات

نقاشي ، مجسمه سازي ، گرافيک و حتي عکاسي درباره ي موضوعات قرآني از ديگر اقدامات تأثيرگذار در راه ايجاد انس کودکان ،

نوجوانان و جوانان با قرآن کريم است .

انتقال حسّ قرآني و مذهبي

درباره ي اين بند بيان اين نکته ضروري است که انتقال حس قرآني و مذهبي با آنچه

در بند اول با عنوان ارتباط حسي آمده

متفاوت است . به عبارتي ديگر در اين بخش مسأله اي فراتر از ارتباط حسي مطرح مي شود ، ارتباط حسي به انتقال اطلاعات

از ط_ري_ق گفت_ار و رابط_ه ي رو در رو نظ_ر داش_ت ، ام_ا انتق_ال حس ق_رآني بيش ت_ر ناظ_ر بر کردار است . با اعمال مذهبي

والدين در خانه که در مقابل کودک انجام مي گيرد ، نوعي انتقال حس مذهبي صورت مي پذيرد . چنان که مي دانيم اولين

الگوهاي کودک ، پدر و مادر هستند . در بازي هاي کودکانه مشاهده مي شود که دختران نقش مادرها و پسران نقش پدرها را

بازي مي کنند و اين جز حاصل تأثيرپذيري کودک از والدين نيست .

اين مسأله در مورد اعمال مذهبي نيز صادق است: وقتي دختري مشاهده مي کند که مادرش هنگام آمدن مهمانِ نامحرمي به

خانه ، چادر به سر مي گذارد ، اولين درس حجاب را مي آموزد . فرزندي که مي بيند پدرش هر روز چند صفحه قرآن مي خواند ،

خواندن قرآن را مي آموزد؛ و ابتدا با تقليد و بدون درک و سپس در سنين بالاتر با درک صحيح عمل مي کند . کودکي که به

همراه والدين در جلسات قرآن شرکت مي کند ، انس با قرآن را مي آموزد . فرزندي که به همراه پدر و مادر در جشن ها و

عزاداري هاي مذهبي شرکت مي کند ، عشق به اهل بيت عليه السلام در وجودش جاي مي گيرد . ديگر مسايل مذهبي اعم از انجام

واجبات و دوري از محرمات نيز بيش تر از اين طريق در وجود شخص پايدار مي شود .

اين مسأله وقتي اهميت بيش تري پيدا مي کند که بدانيم به نظر روان شناسان ، کودکان پيش از آن که از

گفتار والدين چيزي

بياموزند از رفتار آن ها سرمشق مي گيرند . از اين رو يکي از مهم ترين و مطمئن ترين راه هاي انس با قرآن انتقال حس مذهبي

به کودکان و نوجوانان و جوانان است .

در پايان اين بخش ذکر اين نکته لازم است که انتقال حس مذهبي لزوما تنها توسط والدين صورت نمي گيرد ، بلکه افراد ديگري

که نفوذ معنوي در کودکان و نوجوانان و جوانان دارند ، مانند مبلغان ديني و معلمان نيز مي توانند چنين تأثيري بر آنان بگذارند .

دوستان و گروه هم سالان

گروه هم سالان در شکل دهي به شخصيت کودک نقش ويژه اي به عهده دارند . کودک و نوجوان در سير تجربه ي زندگي

اجتماعي به شدت به همسالان و دوستان گرايش دارد و اين گرايش با تأثير متقابل و عميقي همراه است .

«در جوامعي که نفود خانواده بر روي فرزند کاهش يافته و وابستگي والدين با فرزندان رو به سستي مي گذارد ، گرايش کودک

به گروه هم سالان شدت مي يابد . اين کيفيت در محيط هايي که خانواده نقش مؤثرتري روي رفتار کودک دارد کمتر ملاحظه

مي شود .» (20 )

بدين گونه مي توان دريافت که والدين مي توانند با انتخاب دوست خوب براي فرزندان ، نقش عم_ده اي در ارتب_اط کودک با ه_م

سالان ايف_ا کنن_د .

جايگاه دوست و تأثير منفي دوست بد ، بارها در متون مذهبي آمده است . م_ا در اين ج_ا به بيان اين نکته بسنده مي کنيم که قرآن

کري_م دليل شق_اوت انسان ها را دوستِ بد معرفي مي کند و مي فرمايد:

«مْ اتّخْذ فُلاناَ خَليلاً؛ «روزي که ستمکار از حسرت دست به دندان مي گزد و مي گويد: کاش راه رسول خدا صلي الله عليه و

آله وسلم را پيش گرفته بودم . واي بر من ! کاش فلاني را

دوست نمي گرفتم .» (21 )

اگر خانواده ها در انتخاب هم سالان و دوست ب_راي کودک عنصر «مذهب_ي بودن» را م_ورد ت_وجه ق_رار دهن_د ، کودک ني_ز به

دلي_ل تأثيرپذيري ، به مسايل مذهبي علاقه مند مي شود . جال_ب تر آن که اگ_ر والدين در ايجاد ارتباط مذهبي با فرزندان کوتاهي

کنند ، کودک به گروه هم سالان روي مي آورد و آنان مي توانند اين خلاء را پر کنند . در چنين صورتي مي توان به روي آوردن

کودک به مسايل ديني و مذهبي اميدوار بود ، اما اين بدان معنا نيست که والدين مي توانند تمام وظايف خود را به گروه هم سالان

محوّل کنند . چون نياز کودک به ارتباط با والدين به گونه اي است که نمي تواند به صورت صددرصد توسط هم سالان برآورده

شود .

براساس آنچه که گفته شد ، دوستي کودکان و نوجوانان و جوانان با قاريان ، حافظان و کساني که با قرآن مأنوس هستند ، موجب

مي شود که فرد به محافل قرآني سوق داده شود و از اين راه با قرآن مأنوس گردد .

انتخاب شيوه ي بيانِ متناسب با مخاطبان

يکي از مسايل مهم براي انتقال پيام ، شناخت مخاطب است . اصولاً مخاطب شناسي بخش عمده اي از بحثِ علوم ارتباطات را

به خود اختصاص داده است . هر مخاطب با توجه به دانسته ها ، علايق ، محدوده ي واژگان ، زبان و فرهنگ خاص و چندين

عامل ديگر داراي موقعيت خاصي است که بدون شناخت آن ، از سوي فرستنده ي پيام ، انتقال پيام غيرممکن است . کودک_ان ،

نوجوان_ان و جوان_ان مانند ديگر مخاطبان داراي شرايط ويژه اي هستند که براي انتقال پيام بايد آن شرايط را لحاظ کرد .

رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد:

«مَن کان لَه ولدٌ

فَلْتَصابَّ لَه؛ «کسي داراي فرزن_دي است ب_ايد در پ_رورش او ، ک_ودکانه رفت_ار کند .» (22 )

مولوي رحمهم الله در اين باره مي گويد:

«چون که با کودک سر و کارت فتاد

پس زبان کودکي بايد گشاد»

از اين رو در بحث موردنظر ما نيز ، شناخت مخاطب از مهم ترين و بلکه اصلي ترين مسأله است و يکي از مهم ترين دلايل عدم

موف_قيت در اش_اعه ي فرهن_گ قرآني ، عدم شن_اخت مخاطب است . مطالبي که براي کودکان ، نوجوانان و جوانان بيان مي

شود ، عمدتا نه از جهت قالب مناسب اين گروه ها است که برايشان جذاب باشد و نه از جهت محتوا سنخيتي با آنان دارد که

م_وجب شيفتگي آنان گردد .

اينک جهت آشنايي بيش تر با روحيات کودکان و نوجوانان به برخي از ويژگي هاي اين دوره ها اشاره مي شود: (23 )

دوران کودکي اوليه (3 تا 6 سال )

_ کودک مي تواند با شرکت در کارهاي عملي مسايل را بهتر ياد بگيرد .

_ کاملاً پاي بند خانه و خانواده است .

ب_ه نظ_ر و عقي_ده ي بزرگس_الان حساس_يت دارد .

_ به فعاليت هاي گروهي علاقه مند است ، اما توانايي هم کاري اش محدود است .

_ از بازي هاي نمايشي لذت مي برد .

_ مي توان به طور غيرمستقيم و با احتياط کامل به راهنمايي کودک پرداخت ، مثلاً از طريق داستان هاي کوتاه و فيلم .

_ مي توان با ايجاد فرصت ها و امکانات مناسب براي کودک به او امکان داد که با ديدن و عمل کردن ، اطلاعات درستي درباره ي

جهان خود به دست آورد .

_ براي ايجاد و پرورش عادت ها و رفتارهاي پذي_رفته ش_ده ي اجتم_اعي به کم_ک نيازمن_د است .

دوران کودکي بعدي (7 تا 12 سالگي )

الف ) 7 سالگي:

_ چشمان براي خواندن

حروف و کلمات درشت آماده هستند ، ولي هنوز آمادگي انجام دادن کارهاي دقيق را ندارند .

_ قدرت تقليدش بيش تر است .

_ نسبت به نظر کودکان و بزرگ سالان حساس اس_ت و به موافقت ايش_ان بيش ت_ر اهمي_ت مي ده_د .

_ نيروي تخيّل بسيار قوي است و به همين سبب داستان هاي تخيلي و افسانه ها را بيش تر دوست دارد .

_ مطالب را در قالب محسوسات و در ضمن کار و فعاليت بهتر ياد مي گيرد .

_ به انتقاد از خود متمايل است و هميشه در کارهايش جنبه احتياط را رعايت مي کند .

_ به صواب و خطا توجه دارد ، امّا ممکن است چيزهاي کوچک_ي را ک_ه به او تعل_ق ندارن_د ، بردارد .

_ به هم کاري با هم سالان در انجام دادن فعاليت هاي گوناگون متمايل است ، ولي مدت اين هم کاري کم است .

_ از آواز ، شعر ، انواع افسانه ها ، داستان هاي مربوط به طبيع_ت ، تلويزي_ون و سينم_ا لذت مي برد .

_ در رفتارهاي عاطفي از ديگران تقليد مي کند . يعني از آنچه ايشان مي ترسند او هم مي ترسد و يا به چيزهاي مورد علاقه ي

آن ها محبت و علاقه نشان مي دهد .

_ بايد فرصت هاي همکاري به وجود آورد تا کودک به منظور يادگيري بهتر به هم کاري بپردازد که يادگيري در جمع و از جمع از

بهترين انواع يادگيري است .

_ ميان او و اطرافيانش بايد مناسبت دوستانه و تشويق آميز برقرار شود .

ب ) 8 سالگي:

_ هنوز به مادر بيش از معلم متکي است .

_ به فعاليت هاي گروهي علاقه مند است .

_ مي تواند در نمايش هاي ساده ي کلاس يا مدرسه شرکت کند .

_ ترس کودک در اين سن بيش تر است و هرگز نبايد به او

ايراد گرفت .

_ به راهنمايي عاقلانه و رهبري در مسير سالم نياز دارد ، بدون آن که خشونت و تحميل در ميان باشد .

_ به دوست مهربان و نزديک نيازمند است .

_ کودک را بايد در گروه ها يا فعاليت هاي خارج از مدرسه که قبلاً طرح ريزي شده اند با سرپرستي بزرگ سالان شرکت دارد .

ج ) 9 و 10 سالگي:

_ براي کاردستي و ساختن و پرداختن آمادگي دارد .

_ از شرکت در بازي هايي که با جست و خيز همراه اند ، لذت مي ب_رد و احساس خستگي نمي کند .

_ سخت پاي بند صواب و خطاست و قابل اطمينان و مصمم و معقول است .

_ براي يادگيري منظم آمادگي دارد و مي تواند آن ها را در امور روزانه اش به کار گيرد .

_ معاني و روابط منطقي را درک مي کند .

_ مدت طولاني به موضوعي علاقه مند مي شود .

_ کمال طلب است و مي خواهد کارها را خوب انجام دهد ، اما اگر نوميد شود و تحت فشار قرار گيرد رغبت خود را از دست

مي دهد .

_ برخلاف دوره ي قبل کم تر به داستان هاي تخيّلي و افسانه ها راغب است .

_ مي خواهد کتاب هاي مربوط به زندگي حيوانات ، گياهان ، زندگي کودکان ديگر ، قهرمانان و سفرنامه ها را بخواند .

_ در سخن گفتن و بحث کردن وقت زيادي صرف مي کند . غالبا به بزرگ سالان ايراد مي گيرد ، گرچه هنوز به موافقت آنان

متکي است .

_ در دسته بندي و گروه گرايي نيرومند و پايدار مي شود ، ولي مدتش محدود است .

_ مي خواهد مسئوليتي به عهده بگيرد و با بهتر انجام دادن آن مورد تمجيد واقع شود .

_ بهتر است کتاب هاي مختلف در اختيارش قرار گيرد .

_ درباره ي بعضي از مسايل

بايد توضيحات منطقي به او داده شود .

د ) 10 تا 12 سالگي:

_ نسبت به عدالت و انصاف حساس است .

_ عضو گروه يا جمعيت خاص مي شود و به جنس خود وفادار است .

_ به هم کاري با بزرگ سالان علاقه ي فراواني دارد .

_ کم کم نظر و عقيده ي دوستان و هم سالان بيش از بزرگ سالان برايش ارزش پيدا مي کند .

_ مي خواهد مانند بزرگ سالان رفتار کند و پاسخ هاي درستي به پرسشها بدهد .

_ گرمي و مهرباني و شوخ طبعي بزرگ سالان را دوست مي دارد و از تحقير ديگران خودداري مي کند .

_ احتياج به استقلال بيش تر دارد .

دوران نوجواني (13 تا 18 سال )

_ آرمان ها و ايده آل هاي عالي را دنبال مي کند و داراي هدف هاي شخصي و اجتماعي است .

_ به مسايل اخلاقي و فلسفي علاقه مند مي گردد و ن_وعي شک دين_ي در بعضي از آن ها ديده مي شود .

_ خود را با يک نفر بزرگ سال که مورد تمجيد و احترام مردم است ، همانندسازي مي کند .

_ به پذيرفته شدن در گروه هاي اجتماعي بسيار علاقه مند است .

_ براي کسب مقام و منزلتي ميان دوستان و هم سالان مي کوشد .

_ به مطالعه و گوش دادن به راديو و تماشاي فيلم ، تمايل بيش تري دارد .

_ به افرادي که او را دوست دارند و احترام مي گذارند بيش تر اظهار علاقه مي کند .

_ از اطرافيان ، مخصوصا والدين خود انتظار دارد که او را در پيروزي بر مشکلاتش ياري کنند؛ بدون اين که به استقلال او

لطمه بزند .

_ براي جلوگيري از ناراحتي هاي عاطفي که در اثر بروز ميل جنسي ظاهر مي شوند به فعاليت هاي ورزشي و هنري نيازمند

است .

_ به فرصت هاي بحث درباره ي مسايل فلسفي ، اجتماعي ، اخلاقي

و ديني نيازمند است .

_ فرصتي مي خواهد که افکار خود را که به نظرش فلسفه ي مهمي است ، بيان نمايد .

اکنون با شناخت روحيات مخاطبان مي توان روش انس با قرآن را در هر گروه سني سازماندهي کرد . روش ه_اي قابل اج_را

به اختص_ار چني_ن است:

در مقطع کودکي اوّليه (2 تا 6 سال ): مفاهيم بسيار ساده و ابتدايي قرآني اعم از دوست داشتن خداوند ، دروغ نگفتن ،

نظافت ، آزار نرساندن به حيوانات ، اسراف نکردن و ده ها موضوع ديگر که در قرآن کريم آمده است را مي توان در قالب بازي

هاي گروهي ، نمايش هاي ساده و کارهاي عملي به آنان آموخت . نوع اين بازي ها ، نمايش ها و کارها مي تواند با عنوان کلاس

قرآن باشد و در پايان با شعري که ترجمه ي ساده ي آيه هاي مربوطه است ، پايان يابد تا کودک به تدريج علاوه بر آن که اعمال

پسنديده اي را که در قرآن توصيه شده مي آموزد ، با قرآن نيز آشنا شود .

در مقطع 7 سالگي: انواع بازي هاي مهي_ّج ، نق_ل داست_ان ها و اج_راي نم_ايش هايي با شخصيت حيواناتي ک_ه در ق_رآن ک_ري_م

آم_ده و ش_رکت در برنامه هاي شاد ديگر مي تواند مفيد باشد .

در مقطع 8 سالگي: اجراي نمايش هاي ساده با بازي خود بچه ها ، و فعاليت هاي گروهي ديگر ، شرکت در برنامه هاي شاد در

جهت انس بيش تر کودک با قرآن مؤثر است .

در مقطع 9 تا 10 سالگي: تشريح برخي مسايل اعتقادي مانند توحيد ، معاد و نبوت ، به شکل ساده ، نقل برخي از داستان هاي

قرآني که درباره ي کودکان است ، معرفي شخصيت هاي کودک در قرآن دراين سن مناسب است . هم چنين شرکت در گروه هاي

سرود و نمايش با توجه به ويژگي اين سن مي تواند کودک را به خود جذب کند . درباره ي برخي سؤالات مذهبي نيز بايد

توضيحات منطقي داده شود .

در مقطع 10 تا 12 سالگي: در اين مقطع برخي از فعاليت هاي مذهبي را مي توان به آنان واگذار کرد . سپردن کارهاي

اجرايي مراسم قرآني در مسجد و مدرسه از آن جمله است . با توجه به تمايل شديد به هم سالان در اين سن ، بايد در انتخاب

دوست دقت شود ، نوع موضوعات مطرح شده در اين سن بيش تر ، اخلاق و برخي مسايل عقايد و احکام باشد .

در مقطع 13 تا 18 سالگي: برپايي جلسات پرسش و پاسخ در زمينه مسايل ديني ، معرفي تفصيلي شخصيت هاي اسلامي و

قرآني با توجه به اين که در اين سن ، شخص در جستجوي کسي است که خود را با او همانندساز مي کند .

فعاليت هاي هنري در اين سن بسيار راهگشا و سودمند است . بيان موضوعات عقايد و احکام با توج_ه به زمان تکلي_ف در اين

سن ض_روري اس_ت .

در قالب ها و شيوه هاي ذکر شده آنچه از اهميت بيش ت_ري برخوردار اس_ت ، آشنايي با مف_اهيم ق_رآن اس_ت . يعني بيان

مع_ارف ق_رآن اع_م از اخلاق ، احکام و عقايد در قالب هاي مختلف و جذاب با زبان خاص مخاطبان و آموزش روخواني ، تجويد ،

حفظ و اطلاعات قرآني در درجه ي دوم اهميت قرار دارد . به ديگر سخن چنانچه بتوانيم روح حاکم بر تعليمات قرآن کريم را

که ساختن انسان الهي است پياده کنيم ، آموزش روخواني ، تجويد ، حفظ و . . . براي مخاطبان جذاب تر مي شود و ما

در اين

کار موفق تر خواهيم بود .

نقش «الگوها» و رسانه ي «تلويزيون»

آنچه که ت_اکنون درب_اره ي شيوه هاي ايجاد انس با ق_رآن بي_ان ش_د به نظ_ر نگارن_ده عمل_ي ترين شي_وه ه_ا در اي_ن راه ب_ود؛ ام_ا

دو ع_امل در ايج_اد انس با قرآن در اين مجموعه نيامده است که يکي «ارايه ي الگو» و ديگري «رسانه ي تلويزيون»

است . دليل عدم ذکر اين دو عامل علي رغم اهميتشان آن است که اين دو داراي شرايط خاصي هستند و چون آن شرايط در

جامعه ي کنون_ي ما مهيّا نيست ، کارآيي آن ها محل ترديد است .

در مورد «ارايه ي الگو» بايد گفت: براي کارآيي الگوه ها وجود شرايط زير ضروري است:

1 _ دقت: مهم ترين عامل در يادگيري الگويي ، دقت است . زيرا يادگيرنده بايد رفتار مدل يا الگو را به دقت ملاحظه کند .

و در غير اين صورت يادگي_ري او ناقص و پ_اسخ او نامطلوب خواهد بود .

2 _ مجاورت: بديهي است هر چه مدل يا الگو به شخص نزديک تر باشد ، يادگيري تقليدي از رفتار او آسان تر خواهد شد .

چنانکه کودک رفتار والدين خود را بيش تر الگو قرار مي دهد تا کسان_ي را که از او دورن_د .

3 _ مقام و موقعيت: اشخاص ، به خصوص بزرگ سالان ، رفتار افرادي را الگو قرار مي دهند که داراي مقام و موقعيت

اجتماعي خاصي هستند ، مثل رهبران ديني و اجتماعي .

4 _ نفوذ و قدرت: مردم بيش تر اشخاصي را الگو و سرمشق قرار مي دهند که نفوذ و قدرت خاصي در گروه دارند .

5 _ کنترل شناختي: علاوه بر نفوذ و قدرت که عوامل خارجي هستند ، کنترل شناختي ، عامل درونيِ الگو _ گيرنده است .

به عبارت

ديگر خصايص خودِ مشاهده کننده او را به تقليد از رفتار شخص يا گروه خاصي بر مي انگيزد و او اين خصايص را

قب_لاً از راه ه_اي مختلف آموخته است .

پر واضح است که مهيّا شدن چنين شرايطي به عوامل مختلفي بستگي دارد و مشکل به نظر مي رسد . ولي اگر چنين

شرايطي فراهم شود ، ارايه ي الگو نيز مي تواند يکي از راه هاي ايجاد انس با قرآن محسوب شود .

در م_ورد رسان_ه ي تلويزي_ون نيز اوّلين سؤال آن اس_ت که آيا اين رسانه مي توان_د آم_وزش دهن_ده باشد ؟ برخي متخصصان

علوم ارتباطات معتقدند ، تلويزيون با توجه به شرايط خاصش مانند توانايي به تصوير کشيدن مفاهيم انتزاعي ، ارائه ي تصويري

دقيق تر از نگاه عادي به وسيله ي ابزار مختلف و ديگر توانايي هاي خاصش مي تواند نقشي آموزنده داشت_ه باشد ، امّ_ا برخي ديگر

معتقدند که تلويزيون به دليل آن که نمي تواند با مخاطب_ان رابطه ي حس_ي ايج_اد کند و ه_م چني_ن به دليل اختلاف سطح آگاهي

مخاطبان ، پيش از آن که يک رسانه ي آموزشي باشد يک رسانه ي عمومي است .

از اين دو مسأله که بگذريم بحث ديگري نيز وجود دارد و آن اين است که عوامل زيبايي شناختي و هنري چه جايگاهي در

آموزش دارند ؟ پ_رسشي که هنوز پاسخ دقيقي به آن داده نشده است .

اين مسايل و مسايل خاص ديگري که بيان آن در اين مجال نمي گنجد ، ما را بر آن داشت که از اين عامل نيز صرف نظر کنيم ، به

خصوص آن که اگر هم بتوان نظ_ام خاص_ي براي آموزش از طريق اين رسانه ت_دوين کرد ، اجراي آن من_وط به فراهم شدن

شرايطي است که

از حيطه ي بحث ما خارج است .

در پايان از مبلغان ، مربيان ، اساتيد قرآن و همه ي کساني که قلبشان به عشق قرآن مي تپد ، تشکر و قدرداني مي کنيم و اميدواريم

با ايجاد يک جامعه ي ايده آل قرآني تحفه اي براي حضرت صاحب الامر (عَجَّل اللّه تعالي فرجه ) ، آن قرآن ناطق ، داشته باشيم .

منبع

محسن رباني

پي نوشت ها

(1 ) بحارالانوار ، ج2 ، ص105 .

(2 ) براي ايجاد تحول در اين انحراف فرهنگي ، کارکرد هنر انکارناپذير است . زيرا اسطوره سازي ، اصولاً از طريق

هنر و فعاليت هاي هنري امکان پذير است و اسطوره ها و الگوهايي که اکنون در جامعه رشد کرده اند ، عمدتا هنرمندان هستند (

موسيقيدانان ، آهنگسازان ، خوانندگان ، کارگردانان و بازيگران سينما و تلويزيون ) و هنرمندان متعهد مي توانند با استفاده از

شيوه هاي مختلف هنري ، شخصيت هاي مثبت و ذخيره هاي معنوي جامعه را به عنوان اسطوره و الگو به جوانان معرفي کنند .

اين روند مي تواند به شناخت بيشتر کودکان ، نوجوانان و جوانان با اين شخصيت ها بينجامد که سرانجامِ آن ، ايجاد اُنس مخاطبان

با فرهنگ قرآني است .

(3 ) «ما جعل عليکم في الدين من حرج» . سوره ي حج ، آيه78 .

(4 ) سوره ي فتح ، آيه ي 29 .

(5 ) بحارالانوار ، ج13 ، ص352 .

(6 ) همان .

(7 ) نگاهي دوباره به سيماي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم ، ص58 .

(8 ) ميزان الحکمة ، ج2 ، ص556 .

(9 ) مستدرک الوسايل ، ج2 ، ص50 .

(10 ) بحارالانوار ، ج95 ، ص347 .

(11 ) ميزان الحکمة ، ج1 ، ص95 .

(12 ) همان ، ج2 ، ص219 .

(13 ) همان ، ص62 .

(14 ) بحارالانوار ، ج104 ، ص73 .

(15 ) معارف و معاريف ، ج6 ، ص556 .

(16 ) معارف و معاريف ، ج6 ، ص556 .

(17 ) معارف و معاريف ، ج6 ، ص556 .

(18 ) وسايل الشيعة ، ج3 ، ص340 .

(19 ) بحارالانوار ، ج76 ، ص141 .

(20 ) روانشناسي کودک ، دکتر سيروس عظيمي ، ص224

.

(21 ) سوره ي فرقان ، آيه هاي 27 و 28 .

(22 ) وسايل الشيعة ، ج15 ، ص126 .

(23 ) مطالب اين بخش با اختصار از کتاب «مباني روانشناسي تربيت» تأليف دکتر علي اکبر شعاري نژاد نقل شده

است .

هنر ديني

هنر ديني

ما تلاشمان در هنرها بايد اين باشد که اولاً وقتي با زبان فطرت که بين المللي است سخن مي گوييم آن معارف دين را از پرده

بيرون بياوريم و ترسيم بکنيم؛ يعني معقول را محسوس بکنيم ، نه متخيّل را محسوس بکنيم . معقول و دلپذير را محسوس بکنيم ،

نه موهوم را دلپذير بکنيم .

مثلاً همين جريان يوسف عليه السلام ، اين قصه است و قرآن طوري اين قصه را هنرمندانه ارائه کرده است که جز درس

عفاف چيزي از آن بر نمي آيد . قرآن داستان «زيبايي» را طوري ترسيم مي کند که نتيجه آن عفاف است . اين مي شود

«هنر ديني» اين ، معقول را محسوس کردن است ، نه متخيّل را محسوس کردن ، نه موهوم را محسوس کردن .

ممکن است هنرمندي تا سقف خيال و وهم پرواز بکند آنگاه هنرش ديگر ديني نخواهد بود ، چون وقتي چيزي عقل پذير نبود دين

پذير هم نيست . آنچه از منابع غني و قوي دين به شمار مي رود عقل است نه وهم . اگر هنرمند فقط به دنبال زيبايي باشد

معياري براي چنين هنري نيست . او زيبايي را اين طور تشخيص مي دهد و ديگري آن طور ، طاووس خود را زيبا مي داند ، به

همان مقداري که هزارپا خود را زيبا مي داند . عندليب آواز خود را زيبا مي داند همان طور که حمار و زاغ صوت خود را

زيبا

مي دانند . اين معياري ندارد . اما اگر فطرت باشد ، معارف غيب را به صورت محسوس در مي آورد ، که هم ادراکات

حسي تأمين شود ، و هم نيروهاي ادراکي و به دنبال آن نيروهاي تحريکي . و بعد وضو بگيرند و به امامت عقل نمازي عاقلانه

بخوانند . آنگاه عقل به دنبال وحي ، نماز عاشقانه مي خواند . بعد سراسر آن مي شود هنر و زيبايي .

انسان از کسي که چهره زيبا دارد يا آهنگ زيبا دارد اما ادب ندارد مي رنجد ، همان طور که از مزبله مي رنجد ، يعني بيني اش را

مي گيرد و گاهي بزرگاني از کنار اشخاصي مي گذشتند ممکن بود بيني خود را بگيرند و بگويند چه بوي بدي دارد اين شخص .

وجود مبارک پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم از جايي عبور مي کردند ، ديدند کسي حالش بهم خورده و افتاده است و عده اي

اطراف او جمع شده اند . مرد صرع داشت؛ حضرت فرمود اين کيست و چيست ؟ عرض کردند ديوانه اي است که حالش بهم

خورده است . فرمود او مجنون نيست . عرض کردند اگر او مجنون نيست پس مجنون کيست ؟ فرمود او مريض است و

او را بايد درمان بکنند . مجنون کسي است که «تؤثر الحيوة الدنيا» دنيا را به آخرت ترجيح مي دهد و آن کسي که عمر

کوتاه را بر زندگي ابد ترجيح مي دهد ، چنين آدمي ديوانه است .

اگر کسي بتواند آن معارف را حسي بکند ، اين مي شود هنر ديني . اين معيار است . از وجود مبارک پيغمبر صلي الله عليه و

آله وسلم ، نقل شده است: «تعطروا بالاستغفار» ، خود را با استغفار معطر کنيد (لاتفضحنکم روائح الذنوب )

تا بوي بد

گناه رسوايتان نکند . ممکن است کسي در مجلس نامحرمي نامحرمانه کاري را انجام بدهد و همه براي او کف بزنند و اين

کار را زيبا بدانند ، لکن پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمايد اين بوي بد دارد ، يک وقتي بوي آن در مي آيد . فرمود خود را

با استغفار معطر کنيد ، تا بوي بد گناه شما را رسوا نکند . بعد هم فرمود: «طهّروا افواهکم فانّها طرق القرآن .» (

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلم ) مي فرمايد: دهن را پاک کنيد ، دهن غير از دندان است . يک وقت کسي دندان را

تميز مي کند ، اين يک گوشه از دستورات ديني است . گاهي هم دهان را پاک مي کند . غذايي که به اين فضا ، يعني مجموعه

دندانها ، لثه ها ، زبان و حلق وارد مي شود اگر ناپاک باشد آن را آلوده مي کند . حرفي که از اين فضا بيرون مي آيد اگر آلوده

باشد تباه مي شود . لذا فرمود دهن را پاک کنيد ، براي اينکه قرآن مي خواهد عبور کند . شما وقتي مي خواهيد نماز بخوانيد

حمد مي خوانيد؛ سوره اي از قرآن را مي خوانيد؛ اينها همه قرآن الهي است .

بنابراين ، محصول بحث اين است که جمال ، زيبايي است؛ و هنر زيبايي آفرين است؛ زيبايي دو قسم است: حسّي و عقلي؛

حسي به طبيعت برمي گردد و عقلي به ماوراء طبيعت . حس معيار خاص ندارد . چون مردم اقليم هاي مختلف حواس

مختلف و آداب و عادات و رسوم مختلف دارند ، پس نمي شود براي آن حدّي مشخص کرد ، هر کس براي خود برنامه اي دارد ،

سينمايي دارد ، تئاتري دارد و

هنري دارد ، اما هنر بين المللي با زبان بين المللي است؛ زبان بين المللي ، زبان دل است . نه

زبانِ زبان ، نه زبان چشم ، نه زبان گوش ، نه زبان بويايي ، نه زبان ذائقه . همان طور که همگان هنر را مي پذيرند . همگان

هنر معنوي را هم مي پذيرند .

برخي از بزرگان اهل معرفت مي گويند سرّ پيشرفت هنرهاي تمثيلي و ترسيمي در مسيحيت اين است که اصولاً در بخشي از

دستورات ديني آنها اين هنر ظهور کرده است: در مادر شدن مريم عليهاالسلام جريان تمثيل و تمثّل جلوه کرده است ، که

فرشته غيب براي او متمثّل شد . اين يک نمونه ، و خود عيسي مسيح عليه السلام به عنوان معجزه از گِل ، مجسمه اي به

صورت حيوان مي ساخت ، نه تنها مجسمه اي که فقط بيرون بدن را نشان بدهد ، بلکه حيوان گونه جسم مي ساخت . يعني دستگاه

گوارشي داشت و دستگاه بيروني . بعد در آن مي دميد و آن زنده مي شد «واذ تخلق من الطّين کهيئة الطير باذني فتنفخ فيها

فتکون طيرا باذني» .

اين کارهايي که قرآن کريم از عيسي مسيح عليه السلام نقل کرد نشان مي دهد که مثلاً زمينه شکوفايي هنر در مسيحيت چه بوده

است . اين را بعضي از بزرگان اهل معرفت در کتاب تفسيرشان ذکر کرده اند که مسلمانها اين بخش را ندارند . اما اين هم

البته بايد ترميم و اصلاح بشود ، چرا که مسلمانها جامعتر و کاملتر از اين را دارند . اما درباره مجسمه سازي که بحث فقهي

مبسوطي دارد که ساختن آن نارواست ، براي اينکه بوي شرک و امثال ذلک مي دهد .

ما اگر

بتوانيم از راه صحيح بشريت را به سمت هنر معقول ببريم ، نيازهاي هنردوستانه آنها را تأمين مي کنيم و جامعه ديگر از

ما توقع هنر کاذب ندارد؛ اگر ما هنر صادق را ارائه کرديم قطعا اين طور مي شود . مثل اينکه همين الان علما و روحانيون ،

قشر کمي هم نيستند ، هزاران نفرند که از خواندن غزلهاي پيام دار خيلي بيشتر لذت مي برند تا از خواندنيها بي پيام . به اين

چيزها گوش هم نمي دهند . خود ما هم همينطور هستيم ، اما وقتي مي بينيم غزلي از حافظ يا سعدي مي خواند که پيام دارد کاملاً

گوش مي دهيم . ما هم از همين مردم هستيم و همين لذايذ را داريم ، ولي وقتي که دين آدم را هدايت کرد به سمت ديگري ، اين

طور مي شود .

يک درس خوانده ، يک عالم از يک غزل دلپذير پندآموز بيش از آن لذت مي برد که ديگري از يک ترانه . اين هست ، مطمئن باشيد

يک متدين از خط خوبي که سوره اي از قرآن را ترسيم کرده است بيشتر لذت مي برد تا ديگري از خط خوبي که تصنيف را

نگاشته است . وجود مبارک اميرالمؤمنين عليه السلام به نويسنده اش دستور داد: «الق الدوات» ليقه بگذار؛ «بسم اللّه »

را اين چنين بنويس؛ بين حروف فاصله بگذار . اين زيبايي خط در اسلام ترسيم شده است .

بنابراين ، ما اگر بتوانيم جامعه را به سمت يک هنر معقول هدايت کنيم نيازهاي آنها را تأمين کرده ايم . نمي دانم شما در آن شبها

و روزهاي عمليات در خط مقدم جبهه بوده ايد يا نه ؟ در آنجا ترانه و آهنگها نبود ، مرثيه سيدالشهدا عليه السلام

بود . اين هنر

است ، هنري که بتواند انسان را از زن و بچه و زندگي و همه و همه منصرف بکند و جان بر کف در اختيار خدا قرار دهد .

چه هنري بالاتر از اين است ؟ هنري که باعث شود کسي يک لبخندي بزند يا کفي بزند ، اينکه هنر نيست . هنر اين است که

انسان از کلّ هستي بگذرد . اين با مرثيه تأمين مي شود و کشور ما اين را نشان داد . اين کشور هشت سال با هنر مرثيه

اداره شد . من خودم در متن يک عمليات ديدم که آنجا هر چه هست مرثيه است؛ سرودهاي ديگر در خطهاي دوم و سوم و

چهارم است . خوب کدام هنر بالاتر از اين است که انسان از همه چيزش بگذرد .

هنر اين قدرت را دارد که موجب شود انسان سرِ خود را به دست گيرد و بگويد «چرا دست يازم ، چرا پاي کوبم ، مرا خواجه

بي دست و پا مي پذيرد» پس اگر ما بتوانيم جامعه را به سمت هنر ديني و معقول ببريم ، آن خلأ پر مي شود . البته در مرحله

انتقال از هنر حسي به عقلي ، از هنر غيرديني به هنر ديني ، يک مقداري فاصله هست . بايد اين تلفات را تحمل کرد ، ولي

بنابراين باشد که ما اين هجرت و انتقال را داشته باشيم . (1 )

منبع

حضرت آيت اللّه جوادي آملي

پي نوشت

(1 ) از کتاب «هنر و زيبايي از منظر دين» انتشارات بنياد سينمايي فارابي _ 1375 .

هنر مذهبي مسجد

هنر مذهبي اسلامي ، مسجد

رسم بر اين است که انگيزه هاي مذهبي و مادي را در شکل گيري و تکامل هنر از يکديگر جدا کنند . همچنين اغلب گفته شده

است اين تفکيک در اسلام که بين قلمروهاي خدا و قيصر تمايزي قايل نيست ، بي معنا است . بنابراين لازم است توضيح داده

شود چرا در عنوان اين فصل از اصطلاح «مذهبي» استفاده کرديم . آن چه درصدد شناخت آنيم ، عناصر يا منابع الهام در

هنر اوليه اسلامي است که بدون رشد دين جديد نمي توانست وجود داشته باشد؛ همچنين شيوه زندگي ناشي از دين جديد يا شيوه

تحميل شده به وسيله آن نيز مطلوب ما است . بنابراين ، تحقيقات مقدماتي ما وسيع تر از تحقيق صرف به منظور يافتن آن

آيين هاي خاص اسلامي يا نيازهاي زاهدانه اي است که مي شد به اثر هنري مبدل شود يا عملاً به اثر هنري مبدل شده است .

در واقع اگر طبيعت استقرار اسلام ، در پهنه گسترده سرزمين هاي فتح شده ، مد نظر قرار گيرد مي توان به اين نتيجه رسيد که

بخش اعظم زندگي مادي بدون جرح و تعديل ادامه يافته است . بروز تغييرات با تانّي صورت گرفته است و معدودند تحولاتي

که تا قرن هشتم بر هنرها تأثير گذاشته اند ، همان طور که في المثل در طرز برخورد مسلمين نسبت به شبيه سازي مشاهده شد .

بدين ترتيب ، گرچه احتمالاً تفکر به زبان نيازها و خواسته هاي مذهبي در اوايل دوره اسلامي نادرست است ، فقط به آن انگيزه

هايي خواهيم پرداخت که بعدها به حق مذهبي نام گرفت

. در حال حاضر بهتر است به نيازهايي فکر کنيم که طبق تعريف به

جامعه اسلامي محدود مي شد .

برجسته ترين اينها بنا و نمادي است معروف به مسجد . واژه انگليسي mosque از واژه عربي مسجد (جمع آن

مساجد ) و به معناي «محل به خاک افتادن [در برابر پروردگار] است» . تاريخچه اوليه اين واژه غريب است ،

گرچه اين واژه کرارا در قرآن مورد استفاده قرار گرفته ، اما در چندين مورد به نظر مي رسد بر نوعي بناي خاص و جديد

اسلامي دلالت دارد . يکي از آيه هاي معروف قرآن در اين مورد آيه هجدهم در سوره نهم است . «مسجدهاي خدا را

کساني عمارت مي کنند که به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و نماز مي گزارند و زکات مي دهند و غير از خدا از کسي نمي

ترسند . اميد است که اينان از هدايت يافتگان باشند» . از اين آيه چنين بر مي آيد که کاري خاص به صورت نگهداري بناها

وجود داشته ، اما تفسيرهاي متأخر نشان داده است مفهوم اين مکاشفه خاص اشاره به مسجدالحرام در مکه بوده و پيامبر صرفا

به اين نکته اشاره کرده است که غيرمسلمين نمي توانند در تعمير و نگهداري آن شرکت کنند . در آيه ديگر ، (9 ، 107 )

چنين آمده است: «خدا شهادت مي دهد: آنهايي که مسجدي مي سازند تا به مؤمنان زيان رسانند و ميانشان کفر و تفرقه

اندازند ، آن گاه سوگند مي خورند که ما را قصدي جز نيکوکاري نبوده است؛ دروغ مي گويند» . گرچه روشن است که اين

آيه اشاره به تلاش دسته اي مشرک به منظور تقليد از اين مکان مقدس اسلامي دارد

، اين احتمال به مراتب قوي تر است که واژه

مسجد في نفسه صرفا به معناي «حرم» و فاقد اشاره اي خاص به وفاداري مذهب است . و در آيه هفدهم سوره 62 [به

نظر مي رسد که سوره 72 ، آيه هفدهم درست است م .] «مسجدها از آن خدا است و با وجود خداي يکتا کسي را به خدايي

مخوانيد» کلي تر از آن است که به نتيجه اي منتهي گردد .

تنها آيه نسبتا خاص (22 ، 39 _ 40 ) چنين است: «آنهايي که به ناحق از ديارشان رانده شده اند جز آن بود که مي گفتند

پروردگار ما خداي يکتا است و اگر خدا بعضي را به وسيله بعضي دفع نکرده بود ديرها و کليساها و کنشت ها و مکان هاي دعا

و مساجدي که نام خدا به فراواني در آن برده مي شد ويران مي گرديد .» دو تا از واژه هايي که در اينجا مورد استفاده قرار

گرفته است ، اشاره به بناهايي آشنا دارد و مي توان چنين تصور کرد که در واژه ديگر نيز دلالت بر بناهاي خاص و مختص دين

دارد و آخرين آن مکاني مقدس و اسلامي بوده است . اما اين گونه استدلال بيش تر حالت دوراني دارد و به نظر من مناسب تر

آن است که بگوييم در خود قرآن هيچ اشاره اي به وجود نوع جديدي از بناهاي اسلامي ديده نمي شود . معمولاً واژه مسجد به

معني هر محل يا بنايي بود که پروردگار در آن پرستش مي شد يا به صورت مرکب و همراه باالحرام بود و در اشاره به حرمي

خاص در مکه به کار مي رفت . چنين معلوم مي شود که جز در مورد مسجدالحرام که خيلي

زود به مرکز روحاني و واقعي

جامعه مبدل شد ، مکاشفه الهي ، بنايي مقدس و اسلامي را معرفي نکرده است . با وجود پيشرفت مسلم معماري مسجد توجه به

اين امر جالب است که حتي در قرن پانزدهم ابن خلدون ، مورخ بزرگ ، فقط سه بنا را در مکه ، مدينه و بيت المقدس به عنوان

مسجد شناخته بود .

اما قرآن فريضه اي را براي مسلمين تعيين کرد که از نظر تاريخ مسجد بسيار مهم است . اين فريضه همانا عبارت است از

وجوب اقامه نماز . صلوة فريضه اي انفرادي است و بر طبق يکي از احاديث معروف هر کجا که شخص نماز گذارد ، همانجا

مسجد است . اما نماز در عين حال فريضه اي براي کل جامعه نيز هست . اشکال عملي که نماز به خود گرفت و تبديل آن

به فريضه اي اجتماعي ، ديگر مخلوق قرآن نبود ، بلکه زاده زندگي جامعه اسلامي در فاصله 622 _ 632 بود . بهترين راه

شناخت اين زندگي استفاده از احاديث ، از طريق وقايع نامه ها ، با همان مشکلات معمول روش شناختي تفسيرهايي است که به آنها

بسته اند . براي درک معماريي که تکامل يافت دانستن ويژگي هاي نماز مسلمين که ذيلاً شرح داده خواهد شد واجد اهميّت

است: اولاً آييني براي نماز ابداع شد . هفته اي يکبار ، ظهر جمعه کل جامعه اسلامي در آن شرکت مي کرد و پيامبر يا

نماينده او (و نهايتا جانشينان وي ، خلفا و نمايندگان آنها ) امامت يا رهبري اين عبادت جمعي را عهده دار مي شدند . خطبه

اي خوانده مي شد که هم وعظ بود و هم ارائه بيعت جامعه با رهبر خود

. نماز جمعه نه تنها زمان انجام فريضه اي ديني ، بلکه

وقت اعلام اخبار و تصميمات مربوط به کل جامعه ، حتي اتخاذ بعضي تصميم هاي جمعي بود . بدين ترتيب برگزاري نماز

جمعه را مي توان موقعيتي به شمار آورد که به قول جامعه شناسان کل جامعه با رهبر خود به گفتگو مي پرداخت . رهبران ،

حافظان محل عبادت دانسته مي شدند و براي مثال ابن خلدون در بابي به نام امامت يا رهبري سياسي جامعه ، آن چه را ما مسجد

مي ناميم ، مورد بحث قرار داده است . در مراسم رسمي نماز امام پيشاپيش مؤمنان و نزديک ديوار جانب قبله؛ يعني ديواري

که جهت قبله را نشان مي داد ، مي ايستاد . خطبه را از روي سکويي به نام منبر مي خواند . منبر به مظهر اقتداري قانوني در

جايگاه عبادت مبدل شد و نويسندگان اسلامي به مدت چند قرن آن مساجدي را که قدرت مرکزي مسئول نگهداريشان بود

صاحب منبر ذکر کرده اند . قبل از نماز جمعه و نمازهاي واجب يوميه ، دعوت رسمي به نماز؛ يعني اذان و اقامه گفته مي

شد . پيامبر در نظر داشت از شاخ يهوديان يا سمانترون (نوعي صفحات چوبي يا ميله هاي فلزي ) استفاده کند ، امّا

سرانجام تصميم بر اين قرار گرفت که از صوت انساني از فراز محل اجتماع سود جويد . شخص معيني موسوم به مؤذن

براي انجام دادن اين کار گماشته شد و کلام آخر آن که واجب است قبل از نماز وضو ساخته شود .

مباحثات فراوان پيرامون هر يک از جنبه هاي نماز مسلمين صورت گرفته است . و شکي نيست که نماز امروزي ، که از نظر

قوانين شرع يک دست شده ، نتيجه تحولي پيچيده اما سريع بوده است که در آن رخدادهاي منفرد و تصادفي و اعمال مذهبي

ابلاغ شده به مردم بر يکديگر تأثير تعاملي گذارده اند . کليه رخدادها و بيش تر اعمال در يک ويژگي مشترک اند و آن اينکه به

تحکيم پيوندهاي رسمي بين مسلمين و متمايز ساختن آنها از ديگر جوامع يهودي ، مسيحي و کفار کمک مي کرده اند . اين دو

ويژگي ، يکي جامعيت و مساوات نسبت به پيروان دين و ديگري ، ممانعت از ديگران ، در شمار نيازهاي اساسي و عموميِ چيزي

است که به مسجد مبدل شد . به علاوه هدف دروني مسلمانان صرفا _ شايد بهتر است گفته شود عمدتا _ مذهبي نبود ، بلکه

شامل کليه فعاليت هايي مي شد که جامعه را به کار مي انداخت .

احاديث و داستان هاي کهن نيز در اين مورد که آيا اين نيازها در عمارتي منعکس شده يا نشده ، مبهم است . اطلاعات متون در

اين مورد گيج کننده است و بالاخره بايد تحقيقي منظم پيرامون آنها صورت گيرد . فعلاً مي توان طرح زير را مطرح کرد .

ظاهرا بيش تر شهرها و روستاهاي اطراف مدينه و خود شهر ، محلي موسوم به مسجد داشتند که پيامبر هنگام ديدار از آن نقاط

از آنها استفاده مي کرد . بعضي از آنها به دليل وقوع رخدادي مهم معروف شدند؛ مثل تغيير سمت قبله از بيت المقدس به مکه

که در روستاي کوچک قبا رخ داد . به نظر مي رسد حتي بعضي از آنها کارکردي يادماني داشتند و بدين لحاظ است که ظاهرا

در محل دفن ابوبصير نامي مسجدي ساخته شده است .

چه بسا اين شخص را نيز در مجاورت مسجد دفن کرده باشند . آن

چه در مورد تمامي اين مساجد اشکال آفرين است اين است که هيچ اطلاعي در مورد شکل آنها و _ يا در بسياري موارد _ تاريخ

دقيق ساخت آنها وجود ندارد . به احتمال زياد برخي از آنها بناهاي قديم تر و متعلق به دوران جاهليت عربستان بوده که زير

نگين دين جديد درآمده است . اين احتمال نيز وجود دارد که مساجد ديگر به صورت محوطه هاي ساده محصور شده يا خانه

هايي فاقد شکل مشخص و متمايز بوده است .

دو استثنا بر اين قاعده وجود دارد که هر دوي آنها به طرزي خاص فقط به حيات پيامبر ارتباط دارد . اولي ، خانه شخصي

ايشان در مدينه است . هر قدر داستان اين خانه در نتيجه داستان سرايي هاي ادوار بعد (راجع به حيات پيامبر ) تحريف

شده باشد ، قدر مسلم آن است که هدف از ايجاد آن مسکني ساده با محوطه اي بزرگ براي فعاليت هاي متعدد و اجتماعي رهبر

روحاني و سياسي جديد بوده است . ويژگي عمده اين خانه يک صحن بزرگ بود (احتمالاً هر پهلوي آن به 50 متر مي

رسيد ) و دو محوطه سايبان دار داشت . يکي در سمت جنوب و متشکل از دو رديف تنه نخل با سقفي توخالي بود ، هر چند

اين سايبان براي نمايش سمت قبله مورد استفاده قرار مي گرفت ، به احتمال قريب به يقين _ مثل رديف کوچک تري از تنه هاي نخل

در جانب شمال _ نقش ظله يا «محل سايه دار» را داشت . در جانب شرقي اتاق هاي همسران پيامبر واقع شده بود که

مستقيما به

صحن باز مي شد و پيامبر در يکي از آنها به خاک سپرده شده است . به دلايل عملي اين صحن به محلي مبدل شد

که تقريبا کليه اعمال رسمي صدر اسلام در آن جا صورت گرفت . بنابراين ، در خاطره جمعي فرهنگ [اسلامي] اين

صحن نه تنها به حرم مبدل گرديد ، بلکه در بين مقدس ترين مساجد اسلامي مقام دوم را احراز کرد . با اين حال مدارک در

مورد اينکه اين محل به منظور حرم ساخته شده و يا در دوران حيات پيامبر چنين بدان نگريسته اند نادر است . تاريخچه

رويدادهايي که در آن رخ داده ، آن را به حرم مبدل کرده است .

ممکن است اين سؤال پيش آيد که چرا پيامبر حرمي سراپا اسلامي اضافه بر حرم عرفاني مکه ايجاد نکرد . اين احتمال وجود

دارد که درست مثل موضع او نسبت به بازنمودها اين مسئله و نياز به آن پيش نيامده است . افزون بر اين ، بناهاي مذهبي

شديدا وابسته به روحانيان بود ، روحانياني که محمد و اسلام اوليه درصدد دوري از آنها بودند . صرف نظر از اين که تمايل يا

عدم تمايل پيامبر به انجام دادن چه چيزهايي بوده است ، رويدادهاي مرتبط با خانه ايشان آن را به بنايي مقدس مبدل کرد .

مهم تر آن که برخلاف آن چه راجع به حرم ها و خانه هاي نقاط ديگر عربستان مي دانيم ، در اين جا شکل يا دست کم ترتيبي از

شکل و آن هم به طور ناقص ، به صورت فضايي بزرگ و روباز با دو محوطه سرپوشيده در دو انتها وجود دارد . انگيزه هاي

ايجاد اين

شکل ها صرفا جنبه عملي داشت و هيچ اطلاعي از واکنش هنري نسبت به بنا نداريم تحقيقات اخير بر مبناي تعدادي

قطعات منظوم موجب بروز ترديدهايي درباره صحت اين توضيح رايج گرديده است که خانه پيامبر به مسجد مبدل گرديد و اين

طور حدس زده اند که براي اين منظور عمارتي مجزا ساخته شده است .

خواه بيت پيامبر ، خواه مسجدي مستقل ، اين بنا تنها ميراث صدر اسلام براي تاريخچه بناهاي مذهبي اسلامي در ادوار بعد

نبود . همچنين مي دانيم که پيامبر معمولاً در مواقع رسمي ، به ويژه در اعياد ، مردم را به خارج شهر و مصلي هدايت مي

کرد . نمازهاي لازم و مراسم را در آن جا به جا مي آورد . معناي ساده مصلي «محل نماز گزاردن» است و به نظر

مي رسد محوطه اي باز و روباز و فاقد هر گونه بنا بوده است ، هر چند گمان مي رود نوعي حد و حدود داشته است . مصلي ها

امروز هم وجود دارند و تعداد زيادي مصلي هاي متعلق به ادوار کهن در سراسر جهان اسلام شناخته شده است ، در نبود

تحقيقي جامع راجع به اين بناها مي توان چنين نتيجه گيري کرد که در همان آغاز اسلام مراسمي که بيش از همه حالت مذهبي

داشت در خارج شهر برگزار مي شد و ظاهرا هيچ شکل ساختماني يا نمادين مرتبط با مصلي ها وجود نداشته است .

بنابراين به نظر مي رسد آن چه در ذيل مي آيد اطلاعاتي درباره فتوحات اسلامي باشد . انديشه اي بسيار کلي از مسجد به

عنوان محل پرستش خدا وجود داشت . مسجد فقط زماني اسلامي تلقي مي شد که به صورت ساختار دستوري با واژه هاي

ديگر مورد استفاده

قرار مي گرفت ، مثل مسجدالحرام در مکه . نماز به صورت جماعت و فرادي برقرار مي شد که از جمله

پيامدهاي آن يکي اين بود که با ضروري شمردن اداي شهادتين ، مسلمانان را از نامسلمانان متمايز مي ساخت . نماز فرادي نه

با محل بلکه با سمت؛ يعني قبله مرتبط بود و نماز جماعت ملازم بود با اذان ، با امامي که از فراز منبر وعظ مي کرد ، با وضو ، با

اعلام بيعت ، با وجوب شرکت کل جامعه به عنوان حرکتي نمادين و نيز بدان علت که امور ذيربط در آنجا مورد بحث و اتخاذ

تصميم قرار مي گرفت و کلام آخر آنکه گر چه در آغاز ، بيت پيامبر صرفا خانه شخصي ايشان بود اما به محلي مبدل شد که

بيش تر رخدادهاي تعيين کننده تصميمات عبادي و سياسي اسلام در آنجا اتخاذ شد . در خاطره جمعي پيروان اسلام نوعي

تقديس در تبديل اين خانه به مسجد صورت گرفت . شکل بيت پيامبر را مي شود بازسازي کرد ، اما هيچ تعريفي از شکل

مصلي نمي توان به دست داد . کليه اين ويژگي ها بسيار عملي و واقعي است ، طوري که هيچ کدام حکايت از انديشه نظري

راجع به مکاني مقدس يا انگيزه اي هنري براي بخشي از مراسم صدر اسلام يا اجراي آنها ندارد .

مشکل ما تعيين اين نکته است که چطور اين مجموعه تقريبا بي شکل (يا در بهترين حالت ممکن ناکافي ) بناها با آن قلت

ويژگي هاي مادي تشخيص دادني به نوعي بنا مبدل شد که در کليه کشورهايي که داراي جمعيت مسلمان است ، يافت مي

شود . . . کار را با دو

بناي متعلق به معماري صدر اسلام که همگان به شاهکار بودن آنها اذعان دارند؛ يعني مسجد دمشق و

مسجد قرطبه آغاز خواهم کرد . صرف وجود اين دو مسجد و تأثير آنها که اغلب نشان داده شده حاکي از وجود «نوعي»

مسجد در صدر اسلام است و به همين علت ويژگي هاي مشترک آن دو را مي توان وجه مشخصه مساجد دانست؛ همچنين اين

طور به نظرم رسيد که با متمرکز شدن بر دو شاهکار هنري ، توصيف هنري و ظاهري اکثر بناهاي اسلامي يا بناهاي صدر

اسلام آسان تر خواهد بود . گاه گاه تعدادي استثنا را نيز مطرح خواهم کرد زيرا . . . بعضي از آنها در قرن هاي بعد اهميت

فراوان يافت .

مسجد بزرگ دمشق را الوليد ، خليفه اموي در فاصله 706 و 714 _ 715 ساخت . تاريخچه و خصوصيات آن در حد کفايت

و روشن است . اين مسجد مستطيلي با اضلاع 100 × 157 متر با برج هايي چارگوش در گوشه ها است که به عنوان

مناره مورد استفاده قرار مي گرفت و فقط يکي از آنها برجاي مانده است . شکل ، ابعاد و اکثر ويژگي هاي ديگر آن اسلامي

نيست بلکه با الهام از محوطه پرستشگاه يا صحن مقدس معبد روم ساخته شده است . اين بنا سه ورودي اصلي دارد که

ورودي هايي غربي و شرقي آن بخشي از ترکيب هنري عهد عتيق است . ورودي شمالي نيز ترکيب عهد عتيق داشت اما

نسبتا از نو تنظيم شده بود ، در حالي که ورودي جنوبي در جانب قبله را مسدود کرده بودند . از داخل مسجد ، فضاي قابل

استفاده شامل محوطه اي روباز به اضلاع

50 × 122 متر مي شد که معمولاً آن را صحن مي نامند . مسجد در سه جانب

توسط رواق هايي جرز دار که هر جرز در ميان دو ستون قرار گرفته محاط شده است . در جانب چهارم يا جنوبي سه فرش

انداز (1 ) دراز و يک اندازه که هر يک 24 ستون دارد ، قرينه ديوار جنوبي را تشکيل مي دهد ، فرش انداز محوري بلندتر از

فرش اندازهاي جانبي است و به صورت مرکز ترکيب هنري نماي صحن جنوبي عمل مي کند . امروزه در مرکز اين فرش

انداز گنبدي قرار دارد که مدارک آن را قديم تر از قرن دوازدهم نمي داند . همچنين وجود قبه در مسجد اوليه محل ترديد است

و چنين قبه اي در صورتي که وجود داشته ، در مرکز آن نبوده ، بلکه در مقابل ديوار قبله بوده است .

فرش انداز محوري به يک تورفتگي بزرگ در ديوار عقب بنا منتهي مي گردد . اين تورفتگي يکي از سه محرابي است که در

قرون وسطي هم وجود داشت . موقعيت و بخش اعظم ساختمان ديوارها حالت عتيق دارد . تکيه گاه هاي اصلي جرز و

ستون است . بيش تر ستون ها متعلق به بناهاي قديم تر است که مورد استفاده مجدد قرار گرفته و شکل و ترکيب آنها در صحن

حياط مختصر تفاوتي با فنون معماري مسيحي دارد که قبل از اسلام در سوريه متداول بوده است . طاق ها همه مرمت شده

است ، اما آنها نيز از همان سنت معماري اخذ شده و طاق هايي که در داخل بنا است تقريبا به کلي از نو ساخته شده است .

مسجد تزييناتي وافر داشت . صفحات مرمريني قسمت پاييني ديوارها را مي پوشاند و در

بالا ، زير طاق ، پشت بغل طاق ها و

بيش تر نماي صحن با استفاده از کاشي ها . . . پوشيده شده بود . بناي هشت ضلعي نامتعارفي بر روي ستون ها در گوشه

شمال غربي صحن ديده مي شود . طبق روايات ، اين بنا خزانه مسجد اوليه و جايي بوده است که بيت المال مسلمين در آنجا

نگهداري و توسط مؤمنان به شکل نمادين يا واقعي حراست مي شده است . در حالي که ابعاد و تقريبا تمامي عناصر ساختماني

مسجد از بناهاي قديم تر اخذ شده است ، در اينجا هيچ بخشي از معماري رومي يا مسيحي که آن را کامل کرده باشد بر جاي

نمانده است و با وجود تعميرات مکرري که طي ساليان دراز صورت گرفته ، آنچه بر جاي مانده با توجه به کليه اجزا ، جز

سقف ها ، بنايي اموي است .

مسجد قرطبه سرگذشتي به مراتب پيچيده تر داشته است . مسجد به شکل فعلي و صرف نظر از الحاق هاي متعدد به دست

مسيحيان ، چارگوشي بزرگ به اضلاع 128 × 175 متر است که تاريخ آخرين ساخت آن به دست مسلمين به 987 _ 988

مي رسد . از بيرون ، ديوارهاي پشت بنددار آن داراي نوزده در است . هفت در در جانب غربي ، دو در در جانب شمالي و

نه در جانب شرقي و يک در در قسمت جنوبي که اکنون مسدود شده است . اين درها در وضعيت فعلي خود همه مرمت شده

است اما طرح اصلي تزيين آنها؛ يعني طاق نعل اسبي که در مربعي قرار دارد ، به روشي است که قبلاً در دروازه غربي سن

استفان ، متعلق به 855

_ 856 ، ديده شده است . در جوار يکي از درهاي شمالي مناره اي چارگوش قرار دارد . داخل

مسجد مشتمل است بر صحني به اضلاع 58 × 120 متر (که احتمالاً سه طرف آن را دست کم پس از 958م ، ايوان هايي

احاطه کرده بود ) و درخت هاي پرتقال در آن کاشته اند . گر چه اين درخت ها به طور قطع جديد است ، شواهدي وجود دارد

که در ادوار اسلامي با استفاده از درخت و جوي هاي آب به مسجد حالتي باغ مانند داده بودند . جانب جنوبي صحن رو به

تالاري بزرگ مرکب از 19 فرش انداز باز مي شود . قبل از هر چيز تفاوت عرض اين فرش اندازها چشمگير است . از

غرب به شرق يکي به عرض 35ر5 متر ، چهار تا به عرض 86ر6 متر ، يکي به عرض 58ر7 متر ، چهار تا به عرض 26

ر6 متر ، دو تا به عرض 35ر5 متر و هفت تا به عرض 86ر6 متر است . فرش انداز پنجم به اتاقي کوچک و هشت گوش

منتهي مي گردد که مقدم بر آن واحدهايي که سه گنبد دارند با تزييناتي وافر از مرمر و کاشي قرار گرفته است که جز مختصري

خط ، بقيه تزيينات آن منحصرا هندسي و گياهي است . اين محوطه با مانعي از بقيه مسجد جدا شده است . کتيبه اي اين اتاق

را محراب معرفي مي کند و مانع ، مشخص کننده مقصوره يا محوطه مخصوص خليفه است . در فاصله نُه ستون از اين

مقصوره ، در جانب شمال ، قبه ديگري ديده مي شود ، در حالي که بقيه مسجد با سقف چوبي مسطح پوشانده شده

است . تکيه

گاه هاي اصلي فرش اندازها و شبستان ها در داخل مرکب است از 514 ستون که در تارک همه مجموعه اي بي همتا از قوس

هاي دو طبقه قرار دارد و نيز سي و چهار جرز به صورت دو رديف هفده تايي طوري ترتيب يافته که جرزهاي يک رديف ساده

و جرزهاي رديف ديگر بنددار است . ده قوس دايره شکل ديوارها در جهت جنوبي _ شمالي و در حدود دو سوم عرض تالار

سرپوشيده است . تنوع اجزاي تشکيل دهنده و بي نظمي ترتيب آنها ، ترتيب داخلي مسجد را غير عادي مي سازد ، هر چند با

ن_گاه کردن از خارج نمي ت_وان اي_ن وض_ع را حدس زد .

هر دو مسجد تفاوتي فاحش با بيت پيامبر در مدينه دارد و هدف ما آن است که روشن سازيم چه اتفاقي رخ داده و علّت آن چه

بوده است . هر دو بنا متوازي الاضلاع هايي بزرگ است و تقريبا تمامي مساجد شناخته در شهرها ، در سه قرن اول اسلام ،

همين شکل را دارند . دو مسجد در سامره حتّي از مسجد قرطبه نيز بزرگ ترند و مسجد بزرگ تر اضلاعي به طول 156 ×

1240 متر دارد و در محوطه اي باز محاط شده که تقريبا آن را به شکل مربعي به اضلاع 362 × 350 متر در مي

آورد . با در نظر گرفتن اين که قرار بود مسجد کليه جمعيت مسلمان هر شهر را در خود جاي دهد ، توضيح علت توسعه

مساجد تا اين درجه آسان خواهد بود . در شهرهاي بزرگ ، مثل بغداد و قاهره چندين مسجد بزرگ از اين دست يافته مي شود ،

در حالي که هر شهر

دست کم يک مسجد عظيم داشت . هميشه اين گونه مساجد در محلي که مناسب کليه نمازهاي جماعت

باشد ، واقع نشده بود . بدين لحاظ از همان آغاز در شهرهاي صدر اسلام ، همچون کوفه و بصره در عراق و بعدا در نقاط

ديگر نيز ، از وجود مساجدي کوچک تر ، مثل مساجد محلات يا مساجد قبايلي خبردار مي شويم که تقريبا هيچ چيز راجع به شکل

آنها دانسته نيست . سرانجام از نظر لغوي نيز بين مسجد و مسجد جامع يا «مسجد جامعه» که گاهي اوقات مسجد اعظم يا

مسجد جمعه ناميده مي شد ، تمايز به وجود آمد . حتي در مواقعي که واليان محلي به استقلال سياسي چشمگيري دست مي

يافتند ، فقط مسجد جامع بود که تحت نظارت مستقيم حکومت مرکزي اسلامي قرار داشت و خرج آن داده مي شد ، زيرا صرف

نظر از بوالهوسي هاي سياسي و سوءتفاهم ها ، مسجد جامع جايي بود که در آن با جانشين پيامبر ، و نه يک والي محلي صرف ،

بيعت مي شد .

توضيح ترتيب داخلي دو مسجد مورد بحث تا حدودي دشوار است . هر دو قسمت هايي روباز و سرپوشيده دارند . کليه

مساجد بزرگ ديگر صدر اسلام ، به جز مسجد الاقصي در بيت المقدس که به دليل قرار گرفتن در زمينه اي منحصر به فرد برخي

از ويژگي هاي خود را دارد واجد همين خصيصه هستند ، البته نه به يک سياق . در بيش تر موارد بين تکيه گاه ها دري وجود

نداشت بلکه در مهم ترين حالت احتمالاً پرده هايي براي جدا کردن قسمت هاي روباز و سرپوشيده ، بين تکيه گاه ها وجود داشت .

اما در بعضي مساجد نمايي ترکيبي رو به

قسمت روباز ايجاد شد ، در حالي که در مساجد ديگر تمايزي بين تکيه گاه هاي رو به

صحن و تکيه گاه هاي داخلي وجود نداشت .

اکثر مساجد مصري ، عراقي و مساجد اسلامي در نواحي غربي از نوع اخير بود . شايد در اين مساجد صحبت از وجود

صحني که سه سمت آن محاط به رواق است و تالاري سرپوشيده و متصل به آن در سمت چهارم است ، درست نباشد ، زيرا

دست کم در بدو امر سازندگان مسلمان ترکيبي هنري متشکل از دو بخش؛ يعني تالار و صحن رواقدار ، نساختند . آن چه آن

ها ساختند محوطه اي واحد و بي مانند بود که بخشي از آن سرپوشيده بود . در واقع متون کهن به ندرت محوطه روباز مسجد

را صحن يا حياط ناميده اند . در کوفه بخش سرپوشيده ظله يا منطقه سايبان دار ناميده مي شد ، درست مثل بيت پيامبر در

مدينه . البته درست است که به مرور پيچيدگي ترکيب مساجد افزايش يافت و حالتي از نماي صحن ، مثل آن که در مسجد

بازسازي شده قيروان ديده مي شود پديدار گرديد . به نظر مي رسد مهم ترين استثنا بر اين قاعده مسجد دمشق باشد که ترتيب

متين و هماهنگ آن ، که احتمالاً ملهم از نماهاي کاخ هاي بيزانس است . واقعا احساس صحني رواقدار و چارگوش را به

صورتي کامل ايجاد مي کند . نقشه مسجد دمشق در چند مسجد که تحت تأثير مستقيم آن واقع شدند ، مثلاً در حلب ، سرمشق

قرار گرفت . اين مسجد (مسجد دمشق ) استثنايي بود که به دليل اهميت پايتخت سوريه تبلور يافت .

تفاوت آشکار دو مسجد قرطبه و دمشق در

قسمت سرپوشيده بنا است . بناي سوري ، ترکيبي متوازن و منظم دارد ، در حالي

که مسجد اسپانيا به طرزي غريب نامتقارن است .

مسجد قرطبه به صورتي که در انتهاي قرن دهم ظاهر گرديد نتيجه فرآيندي تاريخي بود که در سال 784 آغاز شده بود . . .

مسجد اوليه با يازده فرش انداز احداث شده بود که هر کدام دوازده ستون داشت . اين مسجد دوبار توسعه يافت: يک بار در

833_848 و يک بار در 956 _ 966 و بدين ترتيب دوسوم بخش غربي و متقارن بناي فعلي ساخته شد . در 986 _ 988

مجموعه کامل ثالثي به قسمت شرق بنا افزوده شد . کليه الحاق ها به پيروي از ترتيب اوليه قوس ها و ستون هاي بناي 784م

صورت گرفت و بدين ترتيب شيوه واحد و چشمگير تمامي بنا حفظ شد . توسعه هايي از اين دست در معماري مساجد کاملاً

متداول بود و مي توان نمونه هايي از آن را نسبتا به تفصيل در مساجد عمر در الازهر مصر ، کوفه ، بصره ، بغداد ، مدينه و نايين

ايران نشان داد . چشمگيرترين نمونه از اين دست مسجدالاقصي در بيت المقدس است که متون و منابع ادبي حکايت از الحاق

قسمت هاي جديد و نيز جمع شدگي نهايي آن دارد . در کليه موارد علت الحاق قسمت هاي جديد يکي است: افزايش جمعيت

شهر .

به نظر من مي توان به دو نتيجه رسيد: اولاً مسجد اصلي شهر از نظر ساختماني متناسب با نياز فرهنگ اسلامي به وجود

محلي واحد براي کل جامعه بود و ثانيا هيچ تصوري از بنا به عنوان موجوديتي واقعي و کامل وجود نداشت . عدم توازن

در

ترکيب هنري مسجد قرطبه مشکلي به حساب نمي آمد . بدين ترتيب ، مي توان اظهار داشت که مساجد صدر اسلام به عنوان

گونه اي از مسجد ، تحت برخي شرايط اجتماعي ، تبيين پذير است و نمي توان آنها را بازتاب کمابيش کامل يا موفق ترکيب هنريِ

آرماني دانست . اين حقيقت که تا مدت ها بعد اين گونه مساجد نمايي منظم و حتي ورودي هاي پرتکلف پيدا نکرد در حکم تأييد

بيش تر اين ديدگاه است . تعداد و محل ورودي ها برحسب وضعيت شهري که مسجد را در ميان گرفته بود ، تعيين مي شد و نه

با توجه به مفهوم معماري يا زيبايي شناسي ماهيت بنا . استثنايي همچون مسجد دمشق صرفا مؤيد اين قاعده است ، زيرا

ورودي هاي آن به بناي رومي قديم تري تعلق داشت و حضور مسلط همين طرح کلاسيک بود که مانع شد تغييرات داخلي مسجد

دمشق به عظمت مسجد قرطبه باشد .

براي اين که امکان توسعه يا جمع شدگي وجود داشته باشد چاره اي جز آن نبود که شيوه ساختماني مسجد انعطاف پذير و

توسعه پذير باشد . شيوه مساجد ستون دار صدر اسلام را مي توان به اين صورت توصيف کرد که مهم ترين تکيه گاه داخلي آن

متشکل بود از عنصري واحد که در صورت تمايل ، امکان توسعه آن در هر جهتي وجود داشت . دو نوع تکيه گاه در دسترس

بود . اولين تکيه گاه در مساجد عراق ، سوريه و در مناطق مسلمان غرب آن عبارت بود از واحدي باستاني ، متشکل از پايه ،

ستون و سرستون . در بسياري موارد ، مثل دمشق يا بيت المقدس اين ستون ها از بناها يا ويرانه هاي رومي يا مسيحي گرفته

شده بود . در

بناهاي بسيار بزرگ ، مثل برخي از مساجد القرويون (Cairene ) ، قيروان يا قرطبه ستون هايي جديد

به ستون هايي که مورد استفاده مجدد قرار گرفته ، افزوده شده است . در بيش تر موارد ستون هاي جديد ، جز در برخي

جزييات ، تقليدي از ستون هايي بود که مورد استفاده مجدد قرار گرفته بود و يکي از روش هاي مرسوم باستان شناسي صدر

اسĘǙŠجدا کرϙƠاين دو دسته از يکديگر بوده است . اين تفاوت ها براي منظور ما در اين جا مهم نيست . تکيه گاه ديگر جرز

بود که معمولاً از آجر ساخته مي شد . جرز در ايران ديده مي شود ، مثل [مساجد] نايين يا دامغان که در آن جا سعي شده

شکل ستون به آن بدهند . اما بارزترين شکل آن در مسجد کبير سامره در رقه و در مسجد ابن طولون مصر ديده مي شود که

تحت تأثير مساجد عراق ساخته شده است . متداول ترين شکل اين جرزها مرکب است از چارگوشه اي با ستون هاي توکار .

در بعضي موارد مثل مسجد ابودلف در سامره ، جرزها داراي عناصر توکار نيست و چنان طويل است که تقريبا به صورت

بخش هايي از ديوار به نظر مي رسد . گرچه توضيح علت و چگونگي پيدايش جرز آجري در عراق و ايران که سنت استفاده

از ستون در آن جا محدود بود ، آسان است اما توجه به اين نکته نيز جالب است که اين جرزها در قديم ترين بناهاي شناخته ديده

نمي شود و بناهاي ساساني آن جا به اندازه بناهاي صدر اسلام آن ها را به طور کامل و ماهرانه مورد استفاده قرار نداده است .

به نظر مي رسد جرز آجري که تاريخچه آن در

معماري اسلامي ادوار بعد به آن درجه از عظمت رسيد ، عمدتا به دليل فايده آن

در مسجد تکامل و بعدا در آن جا تنوع يافت: امّا ظاهرا ستون ، سرمشق اصلي براي تکيه گاه منفرد بوده است . ستون در

اين مورد و حتي در مورد عراق؛ يعني جايي که اولين مسجد کوفه به استفاده از ستون هاي وام گرفته از کليساهاي مسيحي

قديمي پرداخت ، بسيار روشن است .

در هر حال اگر شيوه ساخت سقف روي ستون ها ، به صورتي که در مساجد قديمي يافت مي شود ، صرفا شيوه اي انعطاف پذير و

به آساني تعديل شدني خوانده شود که براي پوشاندن فضاهاي وسيع از طريق تعدد تکيه گاه هاي منفرد يا تکرارشونده به کار مي

رود ، حق مطلب ادا نشده و تمام ويژگي هاي اين شيوه نيز بيان نشده است . اين شيوه به ساده ترين شکل خود در قديم ترين

مساجد عراق ، در اکثر مساجد ادوار بعد در عراق و در بيش تر بناهاي مصر به چشم مي خورد . امّا در قرطبه ، دمشق يا

مسجد الاقصي در بيت المقدس چيزي بيش از بنايي مشتمل بر تکيه گاه هاي منفرد و کمابيش مساوي در سراسر سطح مسجد ديده

مي شود . در هر سه مورد واحدي که بخش سرپوشيده گرد آن ترتيب يافته ، شبستان بوده؛ يعني به جاي يک تکيه گاه سلسله اي

از آنها وجود داشته است . در قرطبه و بيت المقدس با حذف و اضافه کردن شبستان ها است که بناها وسيع شده اند و نه با

تکيه گاهي منفرد . در تمام اين بناها نظم و ترتيب شبستان ها جهت شکل را تعيين کرده است . بدين ترتيب جهات چندگانه

بناي صرفا ستون دار مساجد اوليه عراق جاي

خود را به بردارهاي واضح تر و محدودکننده تر داده است ، در حالي که مي دانيم

شاهکارهاي بزرگ مثل مسجد قرطبه ويژگي هاي هر دو روش را حفظ کرده اند . سپس تعدادي بناهاي کوچک تر و نسبتا

عجيب؛ مثل مسجد بلخ و مسجدي در نزديکي قاهره ، ظاهرا واحد ترکيب هنري (همچون معماري ادوار بعد ، به ويژه در ايران

و ترکيه ) دهانه چارگوش بوده است . مي توانيم نظر خود را درباره مساجدي که سقف متکي بر ستون دارند تعديل کرده و

بگوييم در حالي که اصل تکيه گاهِ واحد و انعطاف پذير هميشه در اکثريت قريب به اتفاق مساجد قديمي ديده مي شود ، همواره به

صورت تکيه گاهي واحد عمل نکرده و در بعضي مواقع مي تواند به صورت واحدي متشکل از چند تکيه گاه از اين نوع و يا حتي

فضايي واقع در بين اين تکيه گاه ها باشد . . . مي توان معادلي زبان شناختي براي آن پيشنهاد کرد . مي توان چنين فرض کرد

که واژک معماري مسجد (يعني کوچک ترين واحد معني دار بنا ) در برخي موارد ، واجي منفرد (واحد منفرد بنا است ) و

در بعضي موارد يا مجموعه اي است از اين واج هاي منفرد و يا حتي نوعي فقدان واجي است؛ مثل فاصله بصري يا سمعي بين

واژه ها يا جملات .

حال اين پرسش مطرح مي شود که چطور شد بناي ستون دار در اوايل دوره اسلامي پديدار گشت ؟ موردي ندارد اين فرضيه

قديمي دوباره مطرح شود که ظهور مجدد شيوه خاورميانه اي سقف متکي بر ستون که در مسجد ديده مي شود در معماري مصر

باستان يا هخامنشيان شناخته بود . اين نظام قديمي در قرن چهارم پيش از ميلاد از بين رفته بود

و هيچ دليل باستان شناختي يا

فرهنگي که تجديد حيات ناگهاني آن را توجيه کند ، وجود ندارد . منبع دوم مي توانسته است ميدان هاي عمومي رومي بوده باشد

که به منظوري مشابه؛ يعني گرد آوردن جماعات بزرگ ، تعدادي از شکل هاي مشابه را مورد استفاده قرار داده است . گرچه

نمي توان مطمئن بود که در دوران مسيحيت نيز هنوز از اين مکان هاي شاهنشاهي استفاده شده باشد ، امّا ويرانه هاي متعدد رومي

از فرات به سمت غرب به سادگي مي توانسته به منزله نمونه مورد استفاده قرار گرفته باشد . مشکل اصلي در اين جا اين

است که عراق؛ يعني منطقه اصلي که مساجد ستون دار ابتدا در آن جا پيدا شد ، سرزميني است که احتمال وجود نمونه هاي

رومي در آن جا از هر جاي ديگري ضعيف تر است .

توضيح سوم که در نگاه اول به مراتب پذيرفتني تر به نظر مي رسد و در سال هاي اخير اغلب مطرح گرديده ، اين امر است که

بيت پيامبر با تعدادي تنه نخل که به طور تصادفي روييده و در دو انتهاي شمالي و جنوبي محوطه بزرگ روباز با حصير پوشيده

شده بود ، الگوي مساجد ادوار بعد تلقي گردد . بيت پيامبر احتمالاً اولين نمونه بنا با شيوه سقف متکي بر ستون است که بعدا

در عراق توسعه يافت و در پي آن با هر اسلوب ساختماني که در نواحي فتح شده موجود بود ، انطباق يافت . دو واقعيت مهم

اين تفسير را تأييد مي کند . اولاً از آن جا که اولين مساجد ، در شهرهاي جديد الاحداث عرب ، در عراق ساخته شد و از آن

جا که اين مساجد

بيش از هر مسجد ديگري که بعدا ساخته شد براي انجام دادن کارکردهاي متعدد ، مثل مسجد مدينه در زمان

پيامبر مورد استفاده قرار گرفت ، طبيعي است که مسجد مدينه تنها نمونه و مدل قطعي بوده که در عراق به آن دسترسي داشته

اند . ثانيا در آن زمان؛ يعني دهه هاي سي ام و چهلم قرن هفتم تماس مسلمين با ديگر سنن معماري هنوز بسيار محدود بود ، با

اين حال اولين مسجدي که مشخصا با ترکيب سقف متکي بر ستون ساخته شد ، مسجد بازسازي شده کوفه در 670 است .

اين توضيح متکي بر اين فرض است که تا زمان خليفه عمر (634 _ 664 ) مسلمانان نه تنها به اين فکر افتاده بودند که

مسجد بنايي به ويژه بي همتا است و استفاده از آن به اعضاي مسلمان جامعه محدود مي شود ، بلکه بيت پيامبر را به واقعيت

ساختماني انتزاعي برگردانده و به نوعي مسجد آرماني مبدل ساخته بودند که مي توانست شکل هاي متنوعي به خود گيرد . هر

چند اين امر به هيچ وجه غيرممکن نيست ، اين فرآيند نظري بيش تر حالت دروني دارد و اثبات آن مشکل است و کلاً وقوع آن

در دهه هاي آغازين دوره اسلامي نامحتمل به نظر مي رسد . به همين علت ترجيح مي دهم توضيح چهارمي را براي شکل

گيري شيوه سقف متکي بر ستون ارائه دهم . توضيحي که فکر تأثير [مسجد] مدينه بخشي از آن را تشکيل مي دهد .

مشکل اصلي در عراق (با شهرهاي جديد سراپا اسلامي آن ) حفظ نوعي نظم و حالتي از جامعه در ميان جمعيت عرب

کثيرالعده و جديدالاسکان بود . نقطه اي کانوني موردنياز بود

و به همين علت بود که خليفه عمر ساخت مسجد جامع يا

مسجدي براي کل جامعه مسلمان را مقرر داشت . سنت معماري محلي هيچ راهي براي رفع حاجت اوليه بنا؛ يعني فضاي

وسيع ، جز از طريق شيوه هاي سنگين و گران همچون طاق هاي ساساني که به هيچ وجه انعطاف پذير نبود ، در اختيار نداشت .

آن چه در نتيجه اين وضع اتفاق افتاد ابداع محلي و خودجوش به منظور آسان برپا کردن فضايي بزرگ با سقفي مسطح يا شيب

دار بود که با تکيه بر ستون هايي که مورد استفاده مجدد قرار مي گرفت بر زمين سايه مي انداخت .

در اوّلين نوع مساجد از اين دست هيچ گونه ديوار بيروني ديده نمي شد و فقط خندقي موجود بود و ورودي هاي متعدد براي

ارتباط با خارج در کليه جهات وجود داشت و هيچ جايگاه مشخص يا رسمي براي امام پيش بيني نشده بود . اين بناها کپرهايي

ساده بودند و بناهايي نبودند که نمونه اي رسمي يا معنايي مقدس داشته باشند . براي مثال يکي از مساجد اوليه زماني سنگفرش

شد که مردم از گرد و خاک ناشي از حرکت پاها در حين نماز شکايت کردند . فقط از طريق رشته اي بازسازي ها و تقويت بنا

در فاصله 640 تا 670 بود که نوعي شکل سازمان يافته براي اين بناها پديد آمد . اکثر اين اقدامات به خوبي مستند است و

هميشه هدفي عملي و محلي داشته است . تا 670 بيت پيامبر در مدينه دوبار توسعه يافته و شروع به کسب هويتي مقدس

کرده بود . کارکرد اداري آن مثل ديگر کارکردهاي آن يا به بناهايي ديگر و يا يک سره به خارج از

مدينه منتقل شده بود .

بدين شکل قداست يافتن بيت پيامبر و تغيير شکل مساجد قديم عراق و تبديل آن ها از کپرهايي نامنظم به ترکيباتي داراي شکل

منظم ، با استفاده از عناصري که بدوا بدون برنامه اي خاص وارد آنها شد ، تقريبا مقارن يکديگر بوده است . اين رخدادها مقدم

بر ساخت مساجد بزرگ در ديگر نقاط جهان مسلمان بود . در جهان اسلامي در مواردي معدود بناهاي مسيحي يا ديگر بناهاي

مذهبي را اشغال کرده بودند و يا طبق گفته زائري غربي به نام آرکولفوس (Arculfus ) راجع به بيت المقدس ، در

آن جا عبادتگاهي «زُمخت» قرار داشت که بر فراز بقاياي ويرانه ها ساخته شده بود . قبل از فرا رسيدن دوره ايجاد

ساختمان هاي بزرگ به دست شاهان در قرن هشتم ، شيوه رسمي سقف متکي بر ستون در شهرهاي جديد عراق ايجاد شده بود _

ضمن آن که در فسطاط برخي ويژگي هاي مخصوص به خود را يافته بود _ و بيت پيامبر به عنوان اولين مسجد ، قداست يافته

بود . بنابراين ، دو رخداد نسبتا غيرمترقب و تبيين پذير تاريخي و کاملاً مبتني بر نيازهاي مسلمين مي تواند به خلق گونه اي

مسجد منتهي شده باشد که از آن لحظه تا قرن چهاردهم (و در بعضي جاها ديرتر از آن ) بارزترين مشخصه شکل معماري

اسلامي شد . در اين صورت لازم خواهد بود ابداعي رسمي توسط مسلمانان دانسته شود که از لحاظ پيدايي و از جهت

تاريخي ارتباطي با شکل هاي مشابه و متقدم ندارد .

درون اين محوطه بزرگ ستون دار که ابعاد آن به جمعيت شهر بستگي داشت و داراي تکيه گاهي منفرد با شبستان

يا دهانه اي بود

چندين ويژگي ، در خور اشاره اي خاص ، پديدار گرديد . اين ها را مي توان به معناي عام نشانه يا نماد ناميد . اين ها

موجوديت هايي هستند توصيف پذير از نظر معماري و آن قدر از ديگر قسمت هاي بنايي که داراي سقف متکي بر ستون است

متمايز گرديده اند که بتوان معنايي خاص برايشان قايل شد . بيش تر آن ها از نظر طبقه بندي نيز توصيف پذيراند؛ بدين معني که

اگر در همه مساجد نباشند ، دست کم در اکثر مساجد يافت مي شوند و هر يک از آن ها صرف نظر از موقعيت زماني و مکاني با

يکديگر مقايسه شدني هستند . پنج ويژگي آن در صدر اسلام پديدار شدند ، هر چند ناگفته نماند که منبر يا سکوي تشريفاتي امام

در دوران حيات خود پيامبر نيز وجود داشت .

اولين اين ها مناره است . هدف رسمي مناره دعوت مؤمنان به نماز است و شکل آن به صورت برجي بلند است که يا بي

فاصله به مسجد چسبيده است ، مثل مسجد دمشق ، قيروان و فسطاط و يا آن که در نزديکي آن واقع شده ، مثل مناره مسجد

سامره ، فسطاط و بيش تر نمونه هاي قديمي ايراني . در کليه مساجد اوليه اسلامي به جز مسجد دمشق فقط يک مناره در کنار بنا

قرار داشت . شکل مناره ها متفاوت است . مناره هاي اوليه از سوريه به جانب غرب چارگوش است ، بدان علت که شکل

ساخت آن ها مستقيما از برج هاي چارگوشي اقتباس گرديده که خاص کليساهاي مسيحي است و آن ها نيز به نوبه خود ملهم از

بناهاي رومي و يوناني است . از وجود چند نمونه انگشت شمار از اين نوع مناره هاي چارگوش

در عراق و ايران خبر

داريم . براي مثال مسجد دامغان يا مسجد سيراف (متعلق به قرن نهم ) که اخيرا حفاري شده ، مؤيد آن است که اين شيوه

که در سوريه پديدار شده از خاستگاه اصلي خود فراتر رفته است . در عراق ، به ويژه در سامره ، نوع ديگري از مناره؛

يعني مناره مارپيچ ايجاد شد که يک نمونه ديگر آن در مسجد ابن طولون در قاهره ديده مي شود . خاستگاه مناره هاي مارپيچ را

نبايد در زيگورات هاي بين النهرين باستان جست ، بلکه در نوع خاصي از برج هاي مارپيچ بايد جستجو کرد که در ايران ساساني

ديده شده و هنوز هدف ساخت آن ها دانسته نشده است . هنوز هيچ موردي از مناره هاي استوانه اي که از قرن يازدهم به بعد

در ايران ساخته شد ، در معماري اوليه اسلامي مشاهده نشده است ، هر چند احتمال وجود آن ها هست . مناره هاي مختلط قطعا

ب_ه ادواري ب_ه مراتب ديرتر تعلق دارد . بنابراين م_ي توان به سادگ_ي چنين نتيجه گيري کرد: ديري نگذشت که کارکردي

خاص در مساجد صدر اسلام پيدا شد و شکل هايي که براي آن مورد استفاده قرار گرفت از واژگان معماري متقدم اتخاذ گشت

و به همين علت در هر منطقه متفاوت بود . اما قطعي است که شکل چارگوش مناره هاي سوريه در خلال قرن هاي اوليه

متداول تر بوده است .

درباره مناره مهم ترين مسئله تعيين اين امر است که چه وقت و چرا اين کارکرد خاص شکل برج به خود گرفت . زيرا

دعوت به نماز تقريبا به همان قدمت استقرار حضرت محمّد در مدينه است و اين کار معمولاً از فراز بام بيت

ايشان صورت

مي گرفت و در آن زمان براي اين امر نيازي به شکل ساختماني مخصوص نبود . شگفت آن که در هيچ يک از مساجد اوليه ،

در شهرهاي کاملاً اسلامي عراق ، بنايي جهت دعوت به نماز تعبيه نشده بود . وضع در فسطاط تا اين حد روشن نيست اما

تازه ترين مباحثات راجع به متون ذي ربط حاکي از آن است که در آن جا نيز بنايي براي دعوت به نماز وجود نداشته است .

تا آن جا که از مدارک موجود استنباط مي شود اوّلين بناهايي که براي دعوت به نماز مورد استفاده قرار گرفت عبارت بود از

برج هاي چارگوش محوطه پرستشگاه هاي رومي در دمشق ، وقتي که محوطه به مسجد مبدل شد . بنابراين در شهري قديم تر

بود که ساختماني متعلق به پيش از اسلام در حدود هفتاد سال بعد از ظهور اسلام تصادفا به مسجد مبدل شد و براي اولين بار به

منظور نيازي که مربوط به آيين نماز و خاص اسلام بود و از آغاز حيات اين دين وجود داشت ، مورد استفاده قرار گرفت .

محتمل ترين توضيح براي آن چه غرابتي تاريخي به نظر مي رسد ، در اين حقيقت نهفته است که دمشق در آن عصر عمدتا

شهري مسيحي بود . تا آن جا که مي دانيم ، دست کم در بدو امر ، جمعيت مسلمان در محله اي واحد متمرکز نبود بلکه در هر

کجا خانه هايي وجود داشت که صاحبان قبلي آن را ترک کرده بودند و به صورت پراکنده ، به چشم مي خورد و به همين علت

مناره نمي توانست دقيقا منظور دعوت مسلمانان به نماز را ، به ويژه با

توجه به سر و صداي شهر ، تأمين کند . من ترجيح

مي دهم به جاي رد کارکرد آييني اين مناره ، بيان نمادين حضور اسلام را تفسير کنم که مخاطبان آن عمدتا متشکل از

غيرمسلمانان شهر بودند . همچنين ممکن است از خود بپرسيد فراواني خاص مناره هايي که به طور زيبايي در معماري ادوار

بعد ، در شهرهايي همچون اصفهان ، استانبول و قاهره ترکيب يافته اند آيا نشانه تداوم اهميت مناره به مثابه نشانه شأن و حيثيت

اجتماعي شاهان يا اشخاص است ؟ و يا صرفا وسيله اي هنري است که بيش تر به منظوري غير از بيان صرف کارکرد آييني

مورد استفاده قرار گرفته است ؟ البته کارکرد آييني [دعوت به نماز] از آغاز قرن هشتم به بعد همواره مد نظر بوده

است .

اما اقامه اذان مثل آغاز کار اغلب از فراز بام مساجد صورت مي گرفت . روش هاي کهن دعوت به نماز در بسياري از نقاط

جهان اسلام به قوت خود باقي ماند . در ايران اين شيوه ها ويژگي ساختماني منحصر به فردي پيدا کرد که عبارت از آسمانه

کوچکي معروف به گلدسته است و اغلب همراه با مناره هايي زيبا ديده مي شود . بنابراين ، دعوت به نماز اضافه بر مراسم

پيوسته به آن واجد تاريخ معماري نيز مي شود ، تاريخي که هنوز شناخته نيست . تاريخ برج در معماري شهرهاي اسلامي نيز

وجود دارد . اين دو تاريخ نمي تواند عين هم باشد .

پس از مناره مهم ترين ويژگي جديد مسجد ، محراب بود محراب به معناي عام معمولاً تورفتگي در ديوار ، به صورت مقعر و

غالبا با تزيينات فراوان است و در ديواري است که

رو به کعبه [قبله] دارد . در بيش تر مساجد قديم فقط يک محراب

وجود داشت . نمي توان مطمئن بود که سه محراب مسجد دمشق به قدمت خود مسجد است که در سال هاي 705 تا 710

ساخته شده است . طي قرون اوليه اسلامي اهميت محراب افزايش فراوان يافت . در قرطبه محراب به صورت اتاقي کامل

است که از داخل خود مسجد به صورت دري گشوده به سمت چيزي ديگر ديده مي شود . محراب در قيروان يا سامره

ابعادي چشمگير پيدا کرد و به هنگام بازسازي مسجد مدينه به دست امويان قبه اي در مقابل آن پديدار شد . گرچه استفاده از

قبه متداول بود اما هميشه از آن استفاده نشده است در حالي که محراب به نشانه ضروري مسجد ، با اهميتي بارز مبدل شد .

متداول ترين دليلي که براي وجود محراب اقامه شده اين است که جهت برگزاري نماز را مشخص مي کند . اين استدلال به

سه دليل وجهي ندارد . يک دليل تکراري ، اين استدلال تاريخي اين است که در هيچ يک از مساجد اوليه محرابي وجود

نداشت . دليل دوم که بعدا به تفصيل مطرح خواهد شد اين است که در واقع تمامي مسجد در جهت قبله قرار داشت و دليل

سوم اين که از بيش تر نقاط مسجد نمي توان محراب را رؤيت کرد و ابعاد آن تناسبي با کارکردي که براي آن فرض شده است ،

ندارد .

واژه محراب

محراب تاريخي بغرنج در پيش از اسلام و سرگذشتي مردمي دارد ، اما يک نکته مورد اتفاق نظر است و آن اين که محراب در

کاخ نمايانگر محل تجليل بود و گاه خود

، کاخي کامل بود . در نتيجه چند تن از دانشمندان چنين نظر داده اند که محراب ويژگي

شاهانه اي بود که در ساختمان مساجد وارد شد تا جايگاه خليفه يا نماينده او را در مسجد متمايز کند ، هر چند منابع کافي وجود

دارد مشعر بر اين که محراب به ويژه در زمان امويان ، گاهي اوقات مورد استفاده سلاطين قرار مي گرفته است . يک دليل

مهم عليه اين نظر اين امر است که محراب به صورت ويژگي خود به خود کليه مساجد _ نه مساجد اصلي و رسمي _ درآمد .

بنابراين چنين گفته شده است که محراب در دين اسلام معنايي عبادي يا نمادين داشته است . ماهيت اين مفهوم را مي توان از

تاريخ پيدايي اولين محراب مقعر در مسجد اموي مدينه استنباط کرد . در اين مسجد ، محراب جهت بزرگداشت مکاني مورد

استفاده قرار مي گرفت که حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم در خانه اصلي خود هنگام امامت يا وعظ ، بر حسب عادت ، در

آن جا مي ايستاد . بنابراين ، مي توان چنين حکم کرد که پيدايي محراب به منظور تذکر حضور پيامبر به عنوان اولين امام بود و

همان طور که سکه اي قديمي . . . معلوم مي دارد اين تلاش بيش از يک بار صورت گرفته است . اين امر نه تنها مي تواند

توضيح گر تزييناتي باشد که اغلب به محراب داده شده است بلکه مي تواند شکل آن را در محلي همچون مسجد قرطبه توجيه

کند . در قرطبه محراب به صورت دري است با معناي محتمل عرفاني که نمايانگر طريقه افاضه فيض رباني بر مؤمنان

است . [محراب] به دليل يکي از آيه هاي

قرآن (سوره نور ، آيات 35 و 36 ) اغلب چراغي در ميان دارد و شکل يا

شکل هاي آن اغلب روي سنگ قبرها يا قاليچه هاي سجاده اي تکرار شده است . محراب اولين و احتمالاً تنها شکل نماديني است

که مي توان آن را با دلايل مذهبي و حتي زاهدانه ، کاملاً توضيح داد .

هر چند روي هم رفته اين شکل در رديف فرورفتگي هاي واقع در ديوار قرار مي گيرد ، اما جا به جا متفاوت است . خاستگاه

هاي اين شکل کاملاً روشن است . مي توان براي آن نمونه اي يهودي را مطرح کرد زيرا کنسيه ها در عقب و محور بنا

محرابي مقدس داشتند . اما به نظر من توضيحي عام موجه است ، زيرا يک تورفتگي مقعر يا قوسي شکل بر فراز دو ستون

يکي از رايج ترين زمينه ها براي تمثالي پرافتخار در سراسر جهان کلاسيک بوده است . اسلام اوليه نيز از اين مضمون بر

روي برخي از سکه هاي خويش سود جسته است . نقش مايه اي متداول در هنر کلاسيک که واجد معنايي تجليل آميز بود دقيقا به

همين منظور مورد استفاده اسلام قرار گرفت ، اما به علت بي همتايي شخص يا رويداد مورد تجليل ، نوعي بي همتايي خاص

خويش را يافت . به طريقي که معادل هاي آن در هنر مسيحي نيز يافت مي شود ، تغيير شکل غريبي از اصطلاح بصري عام به

اصطلاحي کاملاً خاص صورت گرفت .

سومين و چهارمين ويژگي جديد که در دمشق و قرطبه پديدار شد ، اهميتي کم تر داردو به بخشي از ساختمان مسجد مبدل نشده

است . يکي از اين دو ويژگي مقصوره است که عبارت است از محوطه ي محصور که در نزديک

محراب براي خليفه مي

ساختند . صرف نظر از اين که پيدايي مقصوره يا به دليل ترس بعضي از خلفاي صدر اسلام از سوءقصد و يا نوع ديگري از

تکريم خليفه يا امام بوده است ، مقصوره فقط در مساجد بسيار بزرگ ، در پايتخت ها ، ديده مي شود . مقصوره در قيروان به

صورت حايل چوبي باشکوه و در قرطبه واحدي ساختماني است که سه دهانه را در مقابل محراب اشغال کرده است .

مقصوره براي درک شکل هاي تزييني بيش تر اهميت دارد تا براي فهم مسجد .

ويژگي ديگر که کم تر متداول است بنايي گنبددار در صحن است . اين بنا که در مسجد دمشق حفظ شده ، عموما بيت المال يا

خزانه جامعه صدر اسلام دانسته شده است . از وجود چنين خزانه هايي در قديمي ترين مساجد عراق خبر داريم . در

حکايتي معروف از دستبرد به يکي از خزاين کوفه سخن رفته است؛ يعني سارقي اقدام به نقب زني در زير ديوار مسجد کرده

بود . وجود خزانه در دمشق عجيب تر است زيرا در آن زمان ديگر امت اسلامي به شيوه دهه هاي اول حيات خود از اموال

خويش استفاده و حراست نمي کرد . اما مي توان تصور کرد که اين بناي خام دستانه در مسجد دمشق احتمالاً ملهم از يک

مقبره گنبد شکل عتيق و يادآور نماديني از صدر اسلام بوده است . مدارک مکتوب يا باستان شناسي از وجود خزاين در مساجد

ادوار بعد خبر نمي دهد ، با اين حال در توصيف تعدادي از مساجد ، مثل مسجد ابن طولون در قاهره ، از وجود عمارتي گنبددار

در محوطه اي باز با خبر مي شويم . اين بناها يا ناپديد گرديده

و يا مثل بناي ابن طولون جاي خود را به حوض و فواره داده

است . منظور اصلي آن ها کاملاً مبهم است . آيا صرفا تزييني بودند يا خزانه هايي که مفهوم خود را از دست داده بودند ؟ يا

آن که معنايي داشته اند و ما از فهم آن قاصريم !

معماهاي ديگري نيز وجود دارد . براي مثال هيچ نوع اطلاعات مربوط به صدر اسلام در مورد وضوخانه در مسجد وجود

ندارد . نسبتا قطعي است که تا مدت ها بعد ، نظافت آييني [وضو] در محوطه مسجد صورت نمي گرفت و فقط در آن هنگام

بود که بنايي به اين نياز عبادي قطعا قديمي اختصاص يافت . حفاري ها در مسجد سيراف که متعلق به قرن نهم است نشان

داده که وضو در خارج مسجد و در امتداد آن گرفته مي شد . بنا در سامره و در مسجد ابن طولون ، در بعضي از جوانب يا

کليه جوانب ، محاط در محوطه هاي ديواردار و روبازي بود موسوم به زائده يا ضميمه که کارکرد آنها شناخته نيست .

صرف نظر از هر توضيحي که سرانجام براي اين ويژگي هاي غامض برخي مساجد اوليه ارائه شود ، محراب و مناره به منبر

که قديمي تر بود پيوستند و به صورت نشانه هاي هميشگي مسجد با انواع معاني کارکردي نمادين يا هنري درآمدند . در هر

حال در هر سه مورد ، در حين تلاش براي درک پيدايي اين شکل ها ، جنبه کارکردي بر دو جنبه ديگر مي چربد . مسئله وقتي

غامض تر مي شود که به آخرين ويژگي صوري و مهم شکل ها در ترتيب مسجد بازگرديم .

در مسجد دمشق سه فرش انداز که به موازات ديوار عقبي يا

ديوار قبله اند در مرکز فرش اندازي عمود بر ديوار قطع شده اند .

اين فرش انداز که آن را فرش انداز محوري ناميده اند به شيوه هاي مختلف و در تعداد نسبتا زيادتري نسبت به مساجد اوليه ديده

مي شود . بدين جهت در مسجد الاقصي ، مسجد مدينه و در قرطبه يک فرش انداز از بقيه پهن تر است ، در حالي که مدل دمشق

در حلب و قصرالحير شرقي تکرار شده است . در مسجد ابودلف در سامره و در مسجد قيروان اضافه بر فرش انداز

محوري ، نزديک ترين فرش انداز به ديوار قبله ، با پهناي بيش تر ، وجود قبه اي که در محل تلاقي آن با فرش انداز محوري است ، از

بقيه متمايز مي گردد . در محراب مسجد تونس ، چندين بازسازي در ادوار بعد ، اين دو فرش انداز را با قرار دادن گنبدهايي در

ابتداي فرش انداز محوري ، در محل تلاقي و در گوشه ها موکدتر کرده است . اين ترتيب در برخي از مساجد قاهره که متعلق

به قرن دهم و اوايل قرن يازدهم است ، شکل گرفت . از نظر شکل اين تحول را Tمانند ناميده اند و از دل شيوه سقف

ستوندار سنتي ، شاخه اي فرعي زاده شد که شيوه ستوندار T شکل ناميده شده است .

توضيحي منشأ اين تحول را هنر کاخ ها دانسته است . معلوم شده است که فرش انداز محوري ، محراب ، منبر و مقصوره ، در

صورت وجود ، تشکيل واحدي منفرد در محور مسجد را مي دهد . هر يک از اين ويژگي ها به صورت مجزا قرينه اي صوري

و تشريفاتي در معماري کاخ دارد و کلاً به صورت مجموعه اي تداعي کننده بارگاه سلطنتي با معبري براي ملازمان و

مکاني

براي تخت در تورفتگي ديوار است که مقدم بر آن گنبدي قرار گرفته است . متون موجود واقعا مؤيد اين امر است که در

برخي موارد محافظان شاه در فرش انداز محوري به صف مي شدند ، در حالي که خليفه نقش خود را در مقام امام ، ايفا مي کرد .

با اين حال اين تذکر تمامي تحول شکل را به صورت کل توضيح نمي دهد و بيش ترِ متون مورد استفاده به مناسبت هايي خاص و

منحصر به فرد ، مثل افتتاح مسجد مدينه اشاره دارند . مهم تر آن که ترتيب فرش انداز محوري در داخل مساجد بيش تر از آن

است که برگزاري مراسم سلطنتي بتواند آن را توجيه کند و در عين حال در بسياري از مساجد که قطعا سلطنتي است ديده

نمي شود .

توضيحي ديگر ملاحظات رسمي و مذهبي را در هم مي آميزد . هر قدر هم که شيوه تعبيه سقف بر روي ستون راحت بوده

باشد ، شيوه اي متداول بوده است که فاقد کانون و جهت ساختماني بوده . در حالي که [القاي] احساس جهت براي مسجد

بنيادي است ، زيرا يکي از واجبات نماز آن است که در جهت قبله خوانده شود . در قديمي ترين بناها جنبه استفاده از مسجد به

عنوان تالار گردهمايي هايي سياسي و اجتماعي اولويت داشت و بي ترديد شيوه سقف متکي بر ستون براي آن مناسب تر بود .

جهت [بنا] را موقعيت يا اندازه محوطه سرپوشيده نشان مي داد . به موازات محو تدريجي کارکرد سياسي مسجد ،

کارکرد مذهبي صرف آن افزايش يافت و نمود اين امر رشد سريع ابعاد و تزيينات محراب است . ديوار رو به قبله حالتي

تقريبا عرفاني يافت

و مي توان فرش انداز محوري و نقشه Tشکل را تلاشي در جهت تأکيد بر اين استفاده آييني و زاهدانه از

مسجد به شمار آورد . امّا احتمالاً عامل ديگري در اين امر دخيل بوده است . فرش انداز محوري اول بار در بناهاي عظيم

وليد اول _ بهترين نمونه حفظ شده آن مسجد دمشق است _ پديدار شده است . گرچه شيوه Tمانند در عراق شناخته بود ، اين

شيوه و اکثر تحولات بعدي در زمينه فرش انداز محوري ، در سرزمين هاي اسلامي مجاور درياي مديترانه پيدا شد . پس مي

توان چنين نتيجه گيري کرد که شيوه سقف متکي بر ستون ، که فکر آن در عراق پديد آمد ، از واژگان و ترکيب هنري معماري

کلاسيک و وارثان آن استفاده کرد ، امّا سادگي اين فکر را به آساني نمي توان به شکل هاي موجود انتقال داد . سازندگان و

استفاده کنندگان ديگر تکيه گاه منفرد را تنها واحد ترکيب هنري نمي دانستند ، حتي اگر از زمان ساخت پارتنون چنين فکري کرده

باشند . تزييناتي پيچيده تر مورد نياز بود که با کارکردهاي مذهبي مسجد انطباق داده شود . اين تحول ساختماني به طرزي

چشمگير مشابه معماري مسيحي است که در آن از دل شکل هاي رومي تالارهاي مستطيل ساخته شد .

بدين ترتيب در لحظه اي مشخص ، به ويژه در منطقه مديترانه ترکيب هنري مسجد به سيستم سقف متکي بر ستون جنبه هايي

يافت که بيش تر مربوط به شکل مي شد تا سودمندي . يکي از اين ها جستجو براي محور و نوعي ستون فقرات يا اسکلتي (

استخوان بندي ) بود که بتوان خود شکل را حول آن توسعه داد . در معماري فاطمي ، ابتدا در

تونس و سپس در مصر است

که مي توان استانده شدن چندين نوع از مساجد ستوندار سنتي را مشاهده کرد . عمدتا در معماري ادوار متأخرتر افريقا است

که مقدر بود نقشه Tمانند بيش از همه تکامل پيدا کند و نسبت به مکان هاي ديگر نيز به مدت طولاني تري حفظ شود .

بنابراين ، شايد تصادفي نيست که نماهاي خارجي هم ، طي قرن دهم ، در معماري مديترانه اي فاطميان پديدار شد و بدين ترتيب اين

قرن و اين منطقه به عنوان عصر و مکاني شناخته شد که در آن معماري مساجد صدر اسلام به قله کمال رسيد . به عبارت

ديگر اين عصر نمايانگر موازنه اي ميان کارکردهاي شناخته ، علائم و نمادهاي پذيرفته شده و جستجوي عمدي براي تداوم

شکل ها بوده است .

خلاصه کلام در مورد معماري مسجد آن که اصيل ترين ابداع مسلمين ، شيوه سقف متکي بر ستون است که براي مقاصد و

جامعه دين جديد از هر سيستم ديگري مناسب تر بود . نحوه پيدايي اين گونه مساجد را به صورتي کلي مي شود بازسازي

کرد . از آن جا که هيچ انديشه قبلي راجع به طبيعت ساختماني بنا وجود نداشت ، ابتدا نياز به نوع خاصي از فضا مرتفع شد؛

سپس اين فضا که بخشي سرپوشيده و بخشي روباز بود در ديوار محصور گشت و سرانجام تعدادي نشانه هاي نمادين در آن

تعبيه گرديد . برخي از اين نشانه ها مثل محراب ، مذهبي و همه جاگير بود . تعدادي ديگر اداري بود ، مثل منبر و يا شاهوار

بود ، مثل مقصوره . تعدادي اصولاً صوري بود ، مثل نقشه T شکل و شبستان محوري .

تعدادي حتي معني خود را در

طي قرون تغيير داد ، مثل مناره . در نوعي که معياري داشت ، اين ويژگي ها گوناگون اند ، مثل ماهيت واحدهاي چندتايي حايل

هاي منفرد ، دهانه يا شبستان که مي توانند متغير باشند . هر يک از اين متغيرها متکي به مجموعه شرايط خاص خود بود:

اهميت موقعيت مسجد براي منبر يا مقصوره و اهميت موقعيت محلي مسجد در ارتباط با برخي ويژگي هاي نقشه و فنون

ساختماني آن . هيچ چيز غيرعادي يا عجيب در اين مورد که شکل معماري با مجموعه اي از متغيرها تحول يابد ، وجود

ندارد . با اين همه در شکل گيري مسجد برخي امور نامتعارف به چشم مي خورد . يکي اين که شکل گيري اين نوع بنا علي

رغم فقدان طبقه روحاني ، مراسم عشاء رباني و تصور قبلي از طبيعتِ ساختماني بنا صورت گرفته است . در واقع

موجوديت اجتماعي مسلمين شکلي خاص براي خود ابداع کرده است . در اوايل قرن هشتم فعاليت هاي ساختماني منظم

امويان ، به ويژه الوليد اول ، به استانده کردن برخي ويژگي ها ، به خصوص نشانه هاي نمادين ، همچون محراب و منبر ، کمک کرد ،

امّا شکل اين گونه بنا قبلاً ابداع شده بود . کارکردها خاستگاه هاي اصولاً عملکردي بود و نياز به فضايي انعطاف پذير مقدم

شمرده مي شد . اما نيازي ديگر نيز در تبديل فضا به بنا دخالت داشت و آن عبارت بود از داشتن بنايي متمايز از ديگر بناهاي

مذهبي يا متمايز از بناهايِ ديگر موجوديت هاي فرهنگي ، به ويژه مسيحيت . هر چند دومين غرابت مساجد صدر اسلام در

همين جا چهره مي کند: به نظر مي رسد اجزاي

متشکله بناهايي ، همچون مسجد دمشق يا مسجد قرطبه همانند اجزاي متشکله

کليساها يا ديگر بناهاي پيش از اسلام باشد . آن چه دستخوش تغيير شده اولاً تقدم و تأخر اين واحدها _ برج ها ، شبستان ها ،

ستون ها و تورفتگي ها _ است ، طوري که في المثل در مسجد دمشق سه فرش انداز موازي يکديگر ، ديگر به دليل داشتن ابعاد

مشابه و عمود بودن بر بنا کليسا محسوب نمي شوند . تغيير ديگر اين است که بيننده اين واحدها را در متني اسلامي درک

مي کند . شکل يک برج يا تورفتگي آن چنان تغيير داده شده است که آن را از حالت برج کليسا يا تورفتگي تجليل آميز در

مجتمعي رومي خارج کند . اما صدر اسلام اين واحدها را در زمينه اي قرارداد که به طور خودکار برجي بلند يا تورفتگي [

در ديوار] را با دين جديد مرتبط ساخت و بدين شکل ، معاني و تداعي هاي ديگر را از اين شکل ها زدود . اين دو تغيير

نمايانگر اصول تغيير شکل بناها است که در مورد ادوار ديگر نيز مصداق دارد . براي مثال مي توان اظهار داشت که هر

تغيير در جهت يا موضع شکل هاي ديگر مي تواند موجب تغيير مفهوم شکل گردد ، بي آنکه تغييري در خود شکل بدهد . در اين

صورت حالت فکري بيننده نيز ب_ر معناي برخي از شکل ها تأثير مي گذارد و از اين طريق نحوه تکاملشان را بر آن ها تحميل

مي کند .

آخرين نتيجه اي که بايد مورد تأکيد قرار گيرد اين است که با گذشت دهه ها و به تدريج که قدرت خليفه حالتي شاهانه و دور از

دسترس پيدا کرد ، اهميت مسجد به عنوان ابزار

سياست (جز به صورت نمادين ) کاهش يافت و بيش تر محل اعمال مذهبي و

فعاليت هايي مثل تدريس شد که بخشي از زندگي «اخلاقي» مسلمانان را تشکيل مي داد . نوعي «دروني شدن» در

مسجد صورت گرفت ، چنان که گويي جهاني مستقل از محيط پيرامون خويش است که براي اعضاي جامعه خود حفظ شده و به

آن ها محدود مي شود . جنبه اي جاذب از اين هويت بسته ، قلت نمادهاي مسجد است . فقط محراب است که به صورت

نمادي مذهبي به چشم مي خورد و داراي درجاتي از اهميت است . اما تزيينات محراب در صدر اسلام هر قدر هم مزين بود ،

به صورت نقطه کانوني پلان مسجد ، به آن صورتي که محراب کليسا ، جايگاه مقدس مخصوص گذاشتن شمايل ها و تصاوير

کليسا و يا حتي برخي تمثال هاي مذهبي و آثار مقدس ، به صورت نقطه کانوني پلان کليساها درآمده ، ظاهر نشده است . اسلام

اوليه به همان شکل که تمايلي به استفاده از تصاوير و شمايل ها نداشت ، در معماري اوليه از استفاده از نمادهاي بصري درک

شدني اجتناب کرد . ممکن است علت اين امر نيز حذر از افتادن به دام روش هاي کليسا بوده باشد . يا شايد بتوان عللي

گسترده تر را عنوان کرد . مي توان گفت نظام هاي مذهبي «منکر تثليث» ، يعني آن ها که بر توحيد مطلق تأکيد دارند ، احتمال

سهيم شدن در فيض رباني را رد مي کنند ، مثل کيش يهود و برخي فرقه هاي افراطي پروتستان که در معماري هاي خويش حتي

نمادگرايي دين خود را طرد و از آن اجتناب مي کنند . فقط پس از گذشت سال هاي دراز است

که اسلام با رشد نوعي تصوف

که بيش تر حالت وحدت وجود داشت ، شيعي گري و آيين هاي مربوط به اولياء ، (به ويژه در ايران ) گونه اي از شکل هاي

معماري را به وجود آورد که مي توان معناي مذهبي نمادين و تفسيري عرفاني براي آن قائل شد . گرچه مسجد به اسلوب

سقف متکي بر ستون و انواع و تبعات آن به صورت شکل غالب معماري مذهبي در صدر اسلام درآمد ، مساجد سبک ديگر نيز

ساخته شد و کارکردهاي ديگر مذهبي يا شبه مذهبي نيز بيان هنري يادماني يافت . از آن جا که بعضي از اين شکل ها يا

کارکردها در قرن هاي بعد اهميت يافت و نمايانگر جنبه هايي جاذب ، هر چند جزيي ، از شکل گيري هنر اسلامي است ، اشاره

مختصر به چند بنا مفيد خواهد بود .

از همان صدر اسلام ، بعد از مساجد بزرگ شهرها ، مساجد کوچک تر محلات يا مساجدي که از نظر نوع نامتعارف بود ، ديده

مي شد . يک مسجد اموي نزديک قصرالحلابة در ماوراء اردن را مي توان صرفا نوع مصغّر مساجدي دانست که با اسلوب

سقف متکي بر ستون بر پا شده است . گروهي از اين مساجد که به نظر مي رسد از آسياي مرکزي گرفته تا اسپانيا وجود

داشته است به تعدادي فرش انداز که معمولاً نه تا بوده تقسيم مي شده است . در هر مورد احتمالاً برخي دلايل محلي توضيح گر

اندازه يا نوع مسجد بود . از اين لحاظ برخي از مناطق ، به ويژه در ايران ، که گونه هايي نامتعارف در آن ها پديدار شده است ،

متمايز از بقيه اند . در «نيريز» به نظر مي رسد که مسجدي

متکي بر يک ايوان (واحدي بزرگ و طاقدار که به جانب

محوطه اي روباز گشوده مي شود ) بوده است . در آسياي مرکزي مسجد هزاره مرکب است از گنبدي در مرکز و دالاني

گرد آن . اين احتمال نيز هست که تعدادي از مساجد صرفا آتشکده هاي ايران پيش از اسلام و متشکل از تک اتاقي چارگوش

بوده باشد که به مسجد مبدل گرديده يا اين که مجددا از بناهاي ديگر مذهبي ساساني استفاده شده است . در سوريه تعدادي از

کليساها به مسجد مبدل شد و گرچه تأثير اين گونه تبديل ها اندک به نظر مي رسد ، گونه اي محلي از مسجد نيز در آن جا به چشم

مي خورد .

مهم تر از آن چه بر شمرديم پيدايي کارکردهايي جديد و خاص اسلام است که شکل يادماني به خود گرفت . از همان قرن نهم

در ايران مکتب هاي خاص اسلامي موسوم به «مدرسه» وجود داشت . هر چند هيچ يک از آن ها از نظر باستان شناسي

شناخته نيست . بناهاي يادبود ، به ويژه مقابر اولياء ، کم تر جنبه اسلامي محض دارند اما در قرن دهم در مصر ، عراق و شمال

شرق ايران آيين هاي مربوط به اولاد علي عليه السلام و رهبران روحاني رشد کرد و گاهگاه بنايي با گنبدي در ميان ، به آن ها

تخصيص يافت ، ولي پيدايي اين گونه بناها قبل از قرن دهم چندان چشمگير نبوده است . رباط که در کليه مرزهاي اسلامي ، به

ويژه در آسياي مرکزي ، کليکيه (Cilicaia ) و شمال آفريقا نهادي آشنا بود ، وقف غازياني ديرنشين بود که

کارشان تبليغ دين اسلام بود . تعدادي از رباط هاي قديمي در

تونس حفظ شده و معروف ترين آن ها در شوش است . اين

رباط بنايي است چارگوش و داراي استحکامات با صحني در ميان آن که محاط در رواق ها و تالارهايي است که در دواشکوب

گرداگرد صحن ساخته شده است . يکي از اين تالارها مسجد بود و مناره اي داشت . شکل بنا آن را با هنر غيرديني مرتبط

مي سازد اما کارکرد آن اسلامي صرف است . اين رباط يکي از ويژگي هاي مرزهاي اسلام ، به ويژه آن جهان فريبنده مستقر

در حاشيه مرزهاي امپراتوري است ، جايي که نخبگان مسلمان در پي دعوت ديگران به دين خود بودند و با مجموعه اي حيرت

آور ، متشکل از گروه هاي قومي و فرهنگي ، مراوده داشتند . گرچه اطلاعات ما راجع به شکل گيري و سرگذشت روحيه

مرزنشينان اسلامي بسيار اندک است ، اين روحيه بخش اعظم ذهن و شکل هاي فرهنگ اسلامي ادوار بعد را شکل داد و شايد

تصادفي نيست که کارکردهاي اصلي اول بار در آن جا و بسيار زود هنگام تکامل پيدا کرد .

حال که سعي کرديم انواع و ترکيب مساجد اوليه اسلامي را توضيح دهيم ، لازم است به ساختمان و تزيينات آن ها بپردازيم تا

معلوم داريم آيا واجد ويژگي هايي هستند که نمايانگر تازگي و اصالت اسلامي در شيوه هاي ساختماني يا تزيينات باشد يا خير .

فقط به بررسي شتابزده اي متشکل از مهم ترين ويژگي هاي آن و ذکر نکاتي در باب اهميت آن ويژگي ها بسنده خواهيم کرد .

ديوارها تقريبا بدون استثناء بزرگ و حجيم بود و به ندرت تزيينات يا روزنه هايي رو به بيرون داشت . هدف اصلي آن ها جدا

کردن فضاي اختصاص يافته به مسلمين از جهان

خارج بود و در بيرون بنا کم تر نماد يا نشانه اي که مبين ماهيت بنا باشد ، ديده

مي شد . در غرب جهان اسلامي ، در اواخر قرن نهم ، در و دروازه شروع به پديدار شدن کرد اما تعداد آن ها نيز انگشت شمار

بود . در مساجد سامره و در مسجد ابن طولون در قاهره ، ديوارهاي خارجي داراي کنگره ها و تشکيلاتي منظم متشکل از

روزنه ها و پنجره ها به منظور کاهش يکنواختي ديوارهاي عريان گرديد . در جاهاي ديگر تزيينات آجري متشکل از واحدهايي

مدور بود که در مربع هايي قرار داشت . اين مربع ها بين پُشت بندهاي حجيمي که از زمان سومريان در ساخت ديوارهاي

آجري متداول بود ، تعبيه شده بود . روي هم رفته اين گونه تزيينات فراوان نيست و حتي در ايران نيز علاقه به پرداخت امور

وابسته به معماري فني در ديوارها که بعدها به وجه مشخصه معماري اسلامي مبدل شد ، تشخيص دادني نيست .

حايل هاي آزاد وسيله اصلي نگاهدارنده بلنداي مسجد بود . ستون ها يا برگرفته از بناهايي قديمي تر و يا تقليدي از آن ها بود .

جز جمع آمدن ستون ها به صورت دوگانه و سه گانه در اين جا و آن جا (مسجد قيروان يا مسجد عمر در فسطاط ) ستون و

اجزاي متشکله آن به صورت سنتي پيش از اسلام مورد استفاده قرار مي گرفت . حتي سر ستون ها معمولاً متعلق به بناهاي

قديمي تر بود که مورد استفاده مجدد قرار گرفت .

جرز؛ يعني واحد حايل که فاقد ساختار دروني و تقسيمات ستون است و تمايل به ترکيب با روبناي عمارت دارد نيز نوآوري

اسلامي نبود . استفاده از جرز در دمشق يا بيت المقدس سنتي

مديترانه اي است اما در عراق يا مصر جرز آجري اسلامي با

بندهاي متناوب و متشکل از ستون هاي توکار در گوشه ها ، از شيوه هاي قديمي جرزهاي آجري دور شده و پيش درآمد تکامل

عظيم اين عنصر معماري در معماري اسلامي ادوار بعد است . حتّي اغتشاشي غريب يا دست کم ابهامي بين ديوار و جرز

در معماري اسلامي قرون وسطي در جرزهاي عظيم (عرض 03/4 متر ) مسجد ابودلف ديده مي شود . مفصل بندي جرز

فقط در اشکال بسيار ساده ، متشکل از جرزهاي T شکل و يا چليپايي به چشم مي خورد . در اين جا نيز عليرغم تبلور

قطعي شکل هايي که تاکنون با وضوح کم تري تشخيص پذير بوده ، دشوار است که بتوان نوآوري عمده اي را در اين شيوه خاص

ساختماني به مسجد نسبت داد . همچنين نمي توان تعدادي از جزييات مربوط به ستون ، سرستون ، زنجيره تزييني ، سگدست ها

و پايه ها را منحصرا اسلامي دانست . با اين حال وقتي شخص به تفکر درباره مسجدي ، همچون مسجد قصر الحير شرقي

(ش .52 ) با جرزها ، ستون ها ، سرستون ها و افريزهاي تزييني مي پردازد که همه از انواع بناهاي قديمي تر اقتباس شده

است ، نکته ديگري به ذهن مي رسد: نه تنها در حايل هاي آزاد احساس «نظم» مداوم وجود ندارد ، بلکه تقريبا چنين به نظر

مي رسد که عمدا از چنين نظمي اجتناب شده است ، چنان که گويي فکر نظم خاص معماري از نظر هنري بي معنا بوده است و

حتي ترکيب باشکوهي ، همچون ترکيب مسجد دمشق بي توجهي مشابهي را نسبت به رابطه سنتي بين اجزاي تزييني و ساختماني

در حايل هاي مسجد نشان مي دهد .

بر فراز

اکثر قريب به اتفاق ستون ها قوس قرار گرفته است . بيش تر اين قوس ها نيم دايره است ، اما همان طور که اغلب گفته

شده قوس تيزه دار که در مسجد ابن طولون به قله کمال رسيده است ، در تعدادي از بناهاي اوليه نيز ديده مي شود . ويژگي هاي

کامل معماري فني در مورد قوس تيزه دار که در مسجد ابن طولون به اوج خود مي رسد ، جز در مورد جنبه هاي بالنسبه کم

اهميت تر به منظور سبک تر کردن پشت بغل ها در اطراف ، به طور کامل دريافته نشد . قديمي ترين قوس هاي اسلامي صرفا

ادامه شيوه هاي قديمي تر ، بدون تغيير چشم گير بود . ظاهرا همين نکته در مورد طاق که جز در چند بناي انگشت شمار در

ايران به ندرت در مساجد آن عصر ديده مي شود و همچنين در مورد سقف و بام که مسطح يا شيبدار و معمولاً از چوب بوده

است ، مصداق دارد .

استثناي اين قاعده در قرطبه است که قوس هاي دو طبقه آن انواع شکل ها را از قوس هاي نعل اسبي گرفته تا قوس هاي

چندکولي ، حاصل از تغييراتي در قوس هاي نعل اسبي ، نشان مي دهد . در اين جا مثل معماري گوتيک از قوس تيزه دار براي

پوشاندن فضاهاي متغير استفاده نشده ، بلکه هدف سبک کردن فشار بر هر يک از اجزاي قوس و از اين طريق تسهيل در تزيين

آن بوده است . هر چه قوس سبک تر مي شد از اثر آن به عنوان حايل کاسته مي گرديد و بدين لحاظ بود که تعدادي قوس هاي

چندکولي متقاطع ارائه شد که به نظر مي رسد قوس به چند قسمت تقسيم شده است . همين نوع خوش سليقگي در چهار قبه

قرطبه که

متعلق به قرن دهم است ، به چشم مي خورد . فقط نمونه اي قديم تر از گنبدي سنگي و مهم در قيروان يافت شده

است . آن چه نمونه قيروان را ممتاز مي سازد بداعت ساختار آن نيست ، بلکه ستبري و وضوح حرکت آن از چارگوش به

هشت ضلعي و از محوطه شانزده ضلعي به قبه تويزه دار ، و وقار تزيينات آن است . از طرف ديگر در قرطبه تزيينات بسيار

مفصل و بداعت تويزه هاي بزرگ متقاطع سطح مدور داخلي را ، که بدين طريق ضمن حفظ وحدت قبه آن را به تعدادي اجزاي

کوچک تر نيز تقسيم کرده است ، تحت الشعاع قرار نمي دهد . در اين جا نيز مثل مورد قوس ها نوعي ابهام بين ارزش

ساختماني و تزييني وجود دارد ، اما اصالت اين گنبدها قطعي است .

گرچه تأثير غريب ارمنيان بر روي قوس ها و طاق هاي قرطبه بعيد به نظر نمي رسد ، مي توان آن ها را با همين درجه از صحت

زاده نيازهاي محلي دانست . معماران مسلمان اسپانيايي ناچار از روآوري به قوس بودند ، در حالي که همتايان سوري آن ها

با چنين نيازي روبه رو نبودند . معماران اسپانيايي آن همه ستون هاي بزرگ موجود در سوريه را در اختيار نداشتند و حايل

هاي دوران ويزگوت ها در اسپانيا اصلاً مناسب فضاي عظيم مسجد نبود . بنابراين ، لازم بود راه هايي براي بلندي بنا کشف

شود . اين جستجو به يافتن شيوه طاق هاي دو طبقه منتهي شد و مابقي تحولات را مي توان صرفا تکامل بيش تر نياز اوليه به

ارتفاع بنا تلقي کرد . وجود قبه ها را نيز مي توان به اين صورت توضيح داد که بازتابي از سرزندگي جديد الاکتساب بازي

باقوس ها و اين احساس بود که مي توان واحدهاي سنتي را به اجزاي کوچک تر تقسيم کرد . هيچ معناي نمادين به معناي واقعي

کلمه نمي توان براي شکل هاي اين قوس ها و طاق ها قايل شد ، اما مي توان به وجود آن در برخي اشکال پيچيده تر و در بعضي از

قسمت هاي مسجد اشاره کرد . اين گونه شکل ها گرد محراب و روي شبستان محوري ديده مي شود و بدين ترتيب بر مقدس

ترين بخش مسجد يا بخش سلطنتي آن تأکيد مي ورزد . بنابراين ، غرابت مهم ساختماني در قوس ها و سقف هاي مسجد قرطبه

را مي توان ، به دليل پيچيدگي و حالت تزييني که دارند ، زاده نياز داخلي بنا دانست . شايد بتوان منشأ آنها را در هنر درباري

يافت . با اين حال صرف نظر از اين که اين غرابت ها چگونه توضيح داده شود ، دو نکته در مورد آن ها اساسي به نظر مي

رسد: آن ها بي همتا هستند و به همين علت ارزش خود را به عنوان مشخصه اي نمايان گر تغييرات عمده ساختماني در شکل

هاي مساجد اوليه اسلامي تا حدودي از دست مي دهند و حتي با وجود آن که ماهيت اوليه و در واقع کمال زنجيره اي قوس يا قبه

شکسته شده است _ بدين ترتيب شخص نوعي پيش آگاهي از دستاوردهاي بزرگ مسلمانان در طاق زنيِ چند قرن بعد به دست

مي آورد _ عناصري که در قرطبه به کار رفته است تغييراتي بنيادي در ساختمان تلقي نمي شود ، بلکه تغييراتي تکامل يافته ،

حاصل از طبيعت خود شکل ، به شمار مي آيد .

شيوه هاي تزييني مورد استفاده در مساجد اوليه اسلامي قبل از هر چيز به دليل تنوع خود چشم گير است . در بناهاي

اموي

در سوريه و در قرطبه کاشي به کار رفته است . به نظر مي رسد در هر دو مورد استادکاران از قسطنطنيه آورده شده

باشند . آثار چوبي کنده کاري و نقاشي شده و نيز گچبري براي موکد ساختن خطوط اصلي معماري مورد استفاده قرار گرفته

است ، مثل مسجد الاقصي يا مسجد ابن طولون . گاهي اوقات قاب بندهاي کامل چوبي در ديوارها تعبيه شده است ، مثل

مسجدالاقصي . در نايين واقع در غرب ايران و در بلخ واقع در شمال شرق ايران سطح ستون ها و نيز بخشي از ديوارها

زيرپوشش گچبري قرار داشت . همچنين استفاده از چوب جهت تزيين محراب ، منبر و مقصوره بسيار متداول بود . سنگ

حجاري شده نسبتا نادر بود ، امّا در قبه مسجد قيروان و مسجد قرطبه ، جايي که صفحه هاي عالي مرمرين خوب مانده است ،

ديده مي شود . شيشه که احتمالاً گاه به الوان مختلف بوده ، (اغلب در پنجره ها مورد استفاده قرار گرفته است ، پنجره ها غالبا

با سنگ يا گچ تزييني مشبک شده بودند و پيچيدگي چشم گيري داشتند . دليل صحت اين ادعا مساجد دمشق و قرطبه است .

در قيروان تزييناتي منحصر به فرد از کاشي هاي سفالين که از عراق وارد شده است ، به چشم مي خورد که در مصالح بنايي

کار گذاشته شده . احتمالاً از قاليچه و بافته ها نيز [براي تزيين [استفاده مي شده است . آن طور که از متون بر مي آيد در

بعضي جاها پرده هم وجود داشته اما مدرکي حاکي از اين امر يافت نشده است که فايده استفاده از آن ها صرفا جدا کردن

بخش هاي گوناگون مسجد بوده

باشد يا مثل بافته هاي هم عصر خود در کليساهاي بيزانس معناي هنري توصيف پذيري داشته

باشند .

اهميت گوناگوني فنون عمدتا در فقدان حرکت خود به خود فني کاشي ها و نقاشي هاي بيزانس يا پيکره ها و آبگينه دوران گوتيک

است . به عبارت ديگر در اوايل دوره اسلامي هيچ ارتباط صوري بين مسجد و برخي شيوه هاي تزيين وجود نداشت . با

اين حال نبايد فراموش کرد که در هر بنا يک شيوه تزيين بر شيوه هاي ديگر تفوق دارد: کاشي در دمشق ، گچبري در مسجد

ابن طولون ، سنگ و کاشي در قيروان . احتمالاً جز در مورد قرطبه به نظر نمي رسد بنايي موجود بوده باشد که (مثل هنر

اسلامي ادوار متأخر ) ايجاد مجموعه اي غني از شيوه هاي موجود در آن امکان پذير گشته باشد . در مورد شيوه ها يک نکته

کوچک گيج کننده است: اطلاعات ما از مساجد عراق حاکي از آن است که تزيينات اين مساجد بسيار کم تر از مساجد نقاط

ديگر بوده است و اين امر از آن لحاظ عجيب است که گمان مي رود تعدادي از مساجد در مصر ، افريقاي شمالي يا ايران تحت

تأثير تزيينات عراقي ، که از وجود آن در بناهاي غيرمذهبي عراق اطلاع داريم ، قرار گرفته است . به احتمال زياد شهرهاي

جديد عراق به شدتِ شهرهاي منطقه مديترانه احساس نمي کرد که نياز چنداني به تقليد از کليساها و معابدي دارد که داراي

تزيينات پرتکلف سرزمين هاي فتح شده اند .

مهم ترين معضل اين تزيينات تعيين کردن معناي آن ها است . آيا اين تزيينات صرفا آرايه محض است؛ يعني طرح هايي داراي

طبايع گوناگون است که مهم ترين هدف آن زيباتر ساختن آن بخش از بنا است

که روي آن مورد استفاده قرار گرفته ؟ يا اين که

تزيينات يا هر بخش از آن نوعي معناي نمادين دارد و آن را به نگاره اي مبدل مي کند که به دليل واقع شدن در ساختمان مسجد با

آن مرتبط ، اما از لحاظ طرح و هدف فکري مستقل از آن است ؟ دشواري پاسخ به اين پرسش ها قبل از هر چيز ناشي از اين

حقيقت است که تقريبا تمامي طرح هايي که در مساجد ديده مي شود مي تواند صرفا آرايه تلقي گردد . کتيبه هاي طولاني قبة

الصخره ، مسجد ابن طولون يا قرطبه برخي از اجزاي ساختماني را در قاب قرار داده و بر آن ها تأکيد ورزيده است . درک

شدن آن ها به عنوان متن ربطي به استفاده تزييني از آن ها ندارد . ترکيبات معماري مسجد دمشق وقتي به صورت غلافي در

نظر گرفته شود که کل بنا را مي پوشاند مي تواند صرفا غلافي از تلألؤ و فاقد معناي نماديني باشد . به عبارت ديگر نه تنها

امکان پذير بلکه درست نيز هست که تزيينات مساجد را عمدتا آراينده و کمکي صادق براي معمار بدانيم . اين تزيينات در

تاريخچه تزيين محض ، اهميت خود را دارد . از نظر مسجد اهميت نمادين اين تزيينات مي تواند احتمالاً در دو زمينه باشد:

اولاً: بررسي تکرار تزيينات عمارتي مفروض نمايانگر اهميت هر يک از بخش هاي گوناگون مسجد است ، همان طور که در

مورد مسجد قيروان يا قرطبه نشان داديم . استفاده از تزيين در اين موارد عمدتا به منظور تأکيد بر بخش هايي از مسجد بود

که به دلايل عملي يا نمادين ، متمايز از ديگر قسمت ها ساخته شده بود . مي توان کليه

مساجدي را که داراي تزيينات فراوان اند

و به خوبي حفظ شده اند به دو دسته تقسيم کرد: يک دسته مساجدي که برخي قسمت هاي بنا را مهم تر از قسمت هاي ديگر

نشان مي دهند و برعکس ، دسته ديگر آن ها که (مثل مسجد ابن طولون ) تزييناتشان در خدمت تقويت وحدت کامل بنا است .

شخص متحير مي ماند که کاشي هاي مسجد دمشق که عمدتا از ميان رفته در خدمت تقويت شبستان محوري بوده است يا کاهش

تأثير آن ، از طريق پوشاندن آن با مضمون هايي مشابه آن چه در رواق هاي فرعي صحن يافت شده است . در نبود مدارک

کافي ، اين جستجوي خاص بي ثمر خواهد بود . اما مي توان اين فرض را مطرح کرد که دو کارکرد جداگانه و متضاد تزيينات

مسجد؛ يعني کارکردهاي متمايزکننده و وحدت بخش به موازات يکديگر در مسجد وجود داشته است . هنوز نمي توان معلوم

داشت علت انتخاب هايي که در هر يک از اين موارد صورت گرفته است ، ملاحظات منطقه اي ، تاريخي بوده است يا ملاحظات

مربوط به حاميان اين بناها .

جنبه ديگر ، اين امر است که هنگام لزوم مي توان براي برخي مضامين آن معناي تصويرشناختي قطعي قايل شد . جواهرات و

تاج هاي قبة الصخره ، منظره ساختماني دمشق و احتمالاً حتي برخي از جزييات کاشي ها در قرطبه يا حتي مسجدالاقصي مي

توانند تصاوير پيروزي ، عظمت يا بهشت موعود در عصر خود تلقي گردند . فکر استفاده از تزيينات گياهي يا ساختماني ، به

عنوان بيان هنري بهشت ، وسوسه گري خاصي دارد زيرا نشانه هاي ديگري ديده مي شود حاکي از آن که صحن يا محوطه

روباز مسجد نوعي بهشت تلقي مي شده است . اين

صحن در قرطبه و سويل درخت و آب جاري داشت و بناهاي بالنسبه

رازآميز گنبدداري که طبق متون از وجود آن ها در نيشابور و در مسجد ابن طولون خبر داريم ، مي تواند برگردان ساختماني از

کلاه فرنگي هاي کوچک باشد که به چشم اندازي بهشتي تعلق داشت . اما حتي چنانچه اين توضيحات مقبول باشد ، نکته اصلي

اين است که [اين شکل ها] به سرعت به فراموشي سپرده شد و به پس زمينه خاطره جمعي فرهنگ اسلامي پرتاب گشت .

وقتي معني دقيق تاريخي از دست رفت اين شکل ها چنان غيرطبيعي به نظر آمد که ديگر هرگز تکرار نشد . اگر در بدو امر

معنايي موجود بوده است ، سبب طرد و سرانجام فراموشي آن ها حاميان و هنرمندان عصر نبوده اند ، بلکه بينندگان و جماعت

استفاده کننده از مسجد بوده اند ، خواه سليقه اين مردم ، عبدالملک يا الوليد را در حيطه خاصي از شکل تزيينات محدود کرده باشد

و خواه طبق گفته ما ، خود امرا چنين انتخاب هايي کرده باشند ، معاني اوليه ملازم اين شکل ها از سوي بينندگان مسلمان رد شده

است ، حتي اگر بپذيريم که اکثريت مردم در آغاز آن ها را درک کرده اند . جامعه با طرد اين شکل ها بر شکل طرح هاي آينده

تأثير گذاشت و در کليه زمينه ها ، جز برخي ويژگي هاي معماري ، نمادگرايي صوري دين خود را که به صورت بصري نيز درک

مي شد ، رد کرد .

اين نتيجه گيري به طور کلي درست به نظر مي رسد . زيرا قبل از آن که نمادگرايي در شکل هاي مذهبي خود مجددا در ايران

يا ترکيه پديدار گردد ، قرن هاي اوليه اسلامي و چند

قرن ديگر پس از آن سپري شد . با اين حال نبايد استثناهاي واقعي يا

محتمل ، مثل اعتقادات عامه ، را از نظر دور داشت . زيرا آن چه در اکثر بناهاي بزرگ يا منابع ادبي منعکس شده نظر

شاهزادگان حامي اين بناها يا مسلمانان شهرنشين تحصيل کرده است . در زير اين [سطح] تعداد شديدا فزاينده گروندگان

از کيش هاي قديم تر و اغلب «تصويرزده» و نيز اعراب نيمه اسکان يافته ولي هنوز نيمه کافر قرار داشتند . شرح

شورش هاي گوناگون شيعيان ، به ويژه در عراق ، اغلب اشاره دارد به وجود اصنام يا نمادهاي بصري در آن چه زندقه اسلامي

تلقي مي شد . آيين مکان هاي مقدس که در قرون بعد پديدار شد اغلب در محل آيين هاي پيش از اسلام شکل گرفت و در روش

هاي تدوين از انواع نمادهاي بصري استفاده شده ، هر چند بيش تر آن ها ناشناخته و مطالعه نشده باقي مانده است . براساس آن

چه بعدا رخ داد مي توان وجود نوعي اسلام عامه را محتمل دانست که به شدت اسلام رسمي را رد نمي کرد .

استثناي ديگر از نوع رسمي است: خط يکي از نقش مايه هاي نسبتا متداول در تزيينات مسجد است . خطوط انواع متون ،

عربي و عمدتا قرآني است که در عين حال مشتمل بر اطلاعاتي مهم راجع به بنا مي شود . در يکي از مساجد قديميِ قيروان؛

يعني مسجد سه در کتيبه اي بزرگ بخش اعظم نما را پوشانده و مضمون اصلي تزيين به نظر مي آيد . اين نوشته مثل نوشته

هاي قبة الصخره يا نوشته هاي عربي بناها چيزي بيش تر از تزيين است . اين مضمون ، مخصوص جوامع مسلمان يا جوامع

تحت سلطه آن ها بوده است و از اين طريق معاني واقعي را بيان مي کرده است که متعلق به پيروان آن دين بوده . به حق

مي توان اين نوشته ها را ابداعي ملهم از اسلام دانست . استفاده ماهرانه از آن ها روي سطح بناها مقايسه پذير با استفاده اي

است که مسيحيان از شمايل کرده اند . بعد از مطالب متعارف که به کرات مورد استفاده قرار گرفته (به ويژه آيه هاي

قرآن ) مکررا نوآوري ها يا جرح و تعديل هايي به چشم مي خورد که معمولاً بيان گر نوعي ويژگي بنا يا نوعي معناي منحصر

به فرد است که به آن بخشيده شده .

استفاده از خط براي مقاصد نمادين يا تزييني در بدو امر در بناها متداول نبود . بيش تر بناهاي قديمي عراق و سوريه فاقد خط

اند و فقط پس از قرن نهم است که استفاده از خط تقريبا خود به خود صورت پذيرفته . از آن جا که بسياري از عناصر

صوري که در آغاز کار مورد استفاده اسلام قرار گرفت به فرهنگ هاي متقدم تعلق داشت ، مسلمين پيوسته تحت تأثير ويژگي

هاي آن ها قرار گرفته اند . مسلمانان از پيوند زدن هر چيز جديد به فرهنگ خود اجتناب مي کردند ، مگر در صورت ضرورت

و مگر اين که از توانايي خود نسبت به انجام کار مطمئن بودند ، درست به همان صورتي که فقط وقتي مضامين قديمي را کنار

گذاشتند و طرد کردند که براي حفظ کمال خودشان لازم بود .

استفاده از خط به بناها محدود نمي شد . اسلام به موازات استقرار تدريجي در سرزمين هاي فتح شده به فرهنگي شديدا ادبي

مبدل شد که در آن کلام مکتوب به صورت عمده ترين رسانه فکر

و ارتباط درآمد . اما به دليل قداست گفتار بلافاصله پس از

رشد طبيعي انواع خط ، هنر خوشنويسي پديدار شد که به سرعت به بي همتاترين هنر اسلامي مبدل گرديد . خوشنويسي يکي

از معدود شيوه هاي هنري است که از طريق منابع ادبي اطلاعاتي فراوان راجع به آن داريم . از آن جا که پاره هاي پرشمار

قرآن که به جا مانده هيچ گاه از نظر شکل و تشخيص قدمت به نحو صحيح مورد مطالعه قرار نگرفته است ، فقط چند نکته کلي

طرح پذير است . اولاً قرائت بيش تر اين صفحات قرآني بسيار دشوار است زيرا فاقدِ اعراب و ديگر شيوه هاي کمکي است که

با گذشت قرون و اعصار براي کمک به قرائت خط عربي ابداع شد . اين مسئله توضيح دادني است ، اگر فراموشي نکنيم که

اکثر بينندگان ، قرآن مي دانستند و حداقلِ «اِعراب» براي آن ها کفايت مي کرد . هنر خطاطي با هر درجه از ارزش هاي

انتزاعي مشهود براي همگان _ بسيار متکي است بر فرض اطلاع کامل از متن ، اما آيا اين نکته در مورد همه هنرهاي مذهبي

صادق نيست ؟ آيا حقيقت ندارد که هر هنر مذهبي زماني درک مي شود که معني آن از قبل شناخته باشد ؟ در اين صورت نبايد به

خوشنويسي اوايل دوره اسلامي صرفا به صورت نوشته نگريست ، زيرا خوشنويسي مهم ترين انگيزه شکل گيري تمام هنر کتابت

همراه با مجموعه اي از شيوه هاي معين [آن ]بود . گرچه اطلاعات ما در اين مورد و قبل از قرن دوازدهم محدود است ،

اما خطاطي به مراتب بيش تر از مسجد به مقدس ترين تجربه فردي مسلمانان مبدل شد .

نتيجه گيري ما در اين

جا به پاسخگويي کوتاه به سئوال زير محدود خواهد شد: آيا اصلاً اسلام ، هنري خلق کرده است که به

دليل اسلامي بودن بي همتا باشد ؟ و در اين صورت آن چيزها کدام اند ؟ و اين ساخته ها چه چيزي راجع به اسلام ، به طور اعم و

اوايل دوره اسلامي ، به طور اخص ، به ما خواهد گفت ؟ به عبارت ديگر آيا مي توان از اظهارات ما درس هاي تاريخي گرفت ؟

پاسخ اولين پرسش نسبتا ساده است . مسجد با اسلوب سقف متکي بر ستون به نوعي بنا مبدل شد که مستلزم فکر به مسجد

بود ، در واقع خاطره جمعي بعضي شکل ها بود که بيش ترين مناسبت را با احتياجات عمومي جامعه داشت . اين نوع مسجد در

شهرهاي جديد اسلامي و عمدتا در عراق احداث شدند نه در شهرهاي فتح شده کهنسال تر و احتمالاً الگوي معنوي آن ها خانه

پيامبر در مدينه بوده است . طي اولين قرن اسلامي تعدادي ويژگي ها به اين نوع اضافه شد . معدودي از اين ويژگي ها

محتواي دقيقا مذهبي داشت و تعداد انگشت شماري از آن ها اجباري شد ، زيرا در مسجد فقط يک نياز مشخص وجود داشت که

عبارت بود از نياز به فضايي عظيم . بسياري از تکامل هاي اضافه بر اين نياز مربوط مي شد به تزيينات هنري ، شاهانه و آييني

اين فضا . مفاهيم و مضامين معماري شناختي يا تزييني که در ساخت مسجد مورد استفاده قرار گرفت به هيچ وجه ابداعي

جديد نبود و حتي در مواردي که برخي تغييرات در شکل يا ساختار صوري داده شد ، عمدتا در محدوده شکل هايي صورت

گرفت که متعلق به

پيش از اسلام بود . با اين حال تقريبا محال است که مسجد اسلامي با بنايي متعلق به پيش از اسلام اشتباه

شود ، زيرا آن چه دستخوش تغيير شد عناصر صوتي ، تکواژي و تبييني کوچک ترين اجزاي بنا نبود ، بلکه ساختار ترکيبي آن

تغيير کرد . هيچ نوع يکدستي در طبيعت اين تغييرات نحوي وجود نداشت . بعضي مواقع ، مثل مورد شبستان در دمشق يا

بيت المقدس اين تغيير صرفا دادن جهتي تازه به موجوديت هايي بود که کاملاً شناخته است . در موارد ديگر مثل مورد محراب

يا مناره ، مفهومي قديمي با معنايي بالنسبه عام ، معنايي بسيار دقيق يافت يا اين که مفهومي که قرن ها معني بالنسبه دقيق هنري در

ترتيب يا ترکيب هنري داشت ، آن معنا و اهميت را از دست داد و مثل مورد سرستون ها به عنصري ساختماني ، بين بدنه ستون

و قوس مبدل گرديد و به صورت چيزي زائد در آمد . در واژگان هنري مديترانه يا خاورميانه هيچ تغيير ترکيبي عمده اي

صورت نگرفت و آن چه رخ داد صرفا تعدادي ترکيب هاي جديد از شکل هاي موجود بود . فقط ظهور بطئي خط به عنوان

محملي براي توان زيباشناسي و معانيِ نمادين ، واقعا ابداعي است متعلق به اوايل دوره اسلامي .

اگر به درس هاي تاريخي برگرديم که مي توان از شکل گيري هنري ملهم از اسلام گرفت ، سه نکته به نظر خواهد رسيد: اولاً

در هر منطقه تفاوتي در خور توجه وجود داشت . اين تفاوت ها به مراتب وسيع تر از اين حقايق است که مساجد ايراني در

استفاده از طاق مقدم بر مساجد سوري بودند يا اين که

فقدان ستون هاي بزرگ در اسپانياي پيش از اسلام مي تواند توضيح دهنده

برخي غرابت ها در مورد علت توسعه طاق در آن جا باشد . بلکه تراکم کيفي هنر ملهم از اسلام در هر ناحيه متفاوت بود .

مهم ترين و موفق ترين شکل ها در عراق ، سوريه و حول و حوش منطقه مديترانه ايجاد شد؛ ايران ، به ويژه بخش غربي آن ، کم تر

تحت تأثير قرار گرفت و رشد عظيم بناه_ا در آن جا قبل از قرن يازدهم آغاز نشد . در تمامي ادوار سروري هلال خضيب

مسلم است .

ثانيا: دو انگيزه در زير شکل گيري اين جنبه از هنر اسلامي قرار دارد . يکي واکنش نسبت به سنن هنري پيشين ، به ويژه

سنن بيزانس مسيحي و ديگر تأثير مداوم امت اسلامي؛ يعني تداوم حضور بدنه عظيم اجتماعي که پياپي و کرارا شکل هاي هنري

خود را قالب مي بخشد . اين امر در مساجد جمعه و نيز در ويژگي هاي رباط هاي واقع در مرزها و نيز در آيين اولياء [

دين] بارز است .

نکته سوم اين که اسلام در آغاز ، ظاهرا به طور کلي از نمادهاي تجسمي که موجب شناخت دقيق و واضح آن مي شد طفره رفته

است . صرف نظر از اين که اين امر ناشي از نتيجه منفي قدرت نمادها در هنر مسيحيت بوده يا دليل دروني اسلامي باعث

آن شده است ، فرهنگ جديد به شکل هاي نو ، خود ، معاني نمادين يا مربوط به آيين نماز نبخشيده يا بهتر است بگوييم چنين معاني

را بر کل جامعه تحميل نکرده است . اسلام اين معاني را طرد نکرد . عرفاي منفرد و در پي آن ها بعضي فِرَق

به استفاده

از نمادهاي بصري مذهبي پرداختند و آن را درک مي کردند ، اما ابهام معني به صورت ويژگي دائمي شکل هاي اسلامي باقي

ماند . ممکن است از خود بپرسيد آيا نمي توان اين نتيجه گيري را به طور اعم به فرهنگ اسلامي ، حداقل در سطح بالا و

درست ديني آن ، تعميم داد ؟ آيا فرهنگ اسلامي فرهنگي نبود که در کمال انتزاعي بينش بي همتاي الهي خويش و در قطعيت دل

مشغولي هاي اجتماعي خود هرگز در برقراري ارتباط بين نمادهاي ملموس و پر کردن شکاف بين خداي واحد و زندگي خوب

کاملاً موفق نشد و به عبارت ديگر آيا عمدا از اين کار طفره نرفت ؟

داستاني عجيب ممکن است به روشن کردن جنبه اي از تاريخ نگاري اسلامي قرون وسطي در مورد مسجد مدينه و مشکلات

بحث راجع به آن کمک کند . به گفته ابن روستا ، جغرافي دان قرن دهم ، عثمان بن مذعون در جانب قبله؛ يعني در بخش

سرپوشيده صحن خدو انداخت . ناراحتي او از اين کار به آن جا رسيد که زوجه اش را به پرسش وا داشت . در پاسخ

گفت در حين نماز در قبله خدو افکندم . البته بعدا براي پاک کردن آن برگشتم و ضمادي از زعفران درست کرده روي آن

گذاشتم . ابن روستا چنين اظهار نظر مي کند که «بنابراين ، ابن عثمان اوّلين کسي است که مواد معطر به قبله زده است»

گرچه اين روايت اطلاعاتي جالب راجع به نوع زيباسازي در مسجد در اختيار مي گذارد ، نمي توان معلوم داشت که اين ماجرا

در زمان پيامبر رخ داده يا اين که بدان منظور داستاني ساخته و پرداخته اند

که رويدادهاي ادوار بعد را که چندان مطابق شرع

نبوده است ، کهنسال نشان دهند . نفس طبيعت داستان ، حالت فرعي و عارضي آن که توسط فردي عنوان شده است که در

غير اين صورت گمنام بود ، نمايانگر آن است که در نگرش مسلمانان نسبت به اسلام و رشد آن هيچ انديشه نظري راجع به

مکاني مقدس و از قبل فکر شده وجود نداشته است و تنها چيزي که به چشم مي خورد يکي شدن رويدادهاي منحصر به فرد و

گاه پيش پا افتاده است که قبول عام يافته . به نظر مي رسد که گويا فرهنگ اسلامي از نظر روان شناسي تمايلي به تفسير

واقعيت مادي زندگي اسلامي خود ، به شکل مجرد ، نداشته است .

منبع

نويسنده : اولگ گرابار - مترجم : مهرداد وحدتي دانشمند

پي نوشت ها

1 _ راهرو و مسافت ميان دو رديف ستون در شبستان هاي ستوندار .

هنر و عاشورا

عاشورا

پ_ي_ش از آن ك_ه ه_ن_ر ان_س_انها بعد از عاشورا در تشريح آن , دست به كار شود, دست تقدير در ترسيم عاشورا بزرگ

ترين هنرمندى را به كار برده و اراده خداوند اص_ال_ت_ه_اى اخ_لاقى اين واقعه را كه بر محور وجود فرزند على و زهرا سلام

اللّه عليهم مى گردد,در بهترين شكل هنرى لباس عمل پوشانده است . در ع_اش_وراى ح_س_ي_نى اول كرامتهاى حضرت

سيدالشهداء و يارانش با لباس ب_رازن_ده واق_ع_يت يافته , سپس آن پيكره زيبا به دست گزارشگران افتاده , تا در توصيفش

هنرمندى كنند . ص_ح_ن_ه ع_اش_ورا را خ_داى ب_زرگ ب_راى ي_كى از عزيزان خلقت خواسته است وب_ى ن_هايت فراتر از آن

است كه ابعاد آن - حتى يك بعد - در تجزيه و تحليلهاى م_اب_گ_نجد, اما حق داريم كه از بهره مندان اين چراغ ابديت

شويم و در توصيف آنچه احساس كرديم تلاش كنيم روز ع_اش_ورا روز ان_دوه و مصيبت است , مصيبتى كه هرگز فراموش

نمى شود, امامصيبتى كه در آن كرامت و عزت بود . حضرت زينب كه بزرگترين بار مصايب را بردوش مى كشيد در

جواب ابن زياد كه گفت : كيف رايت صنع اللّه باخيك ؟ ) ) فرمود: ( (ما رايت الا جميلا ) ) (1 ) خ_داى م_ت_ع_ال

اراده ف_رموده كه مشعل عاشورا هميشه روشن باشد . سنتهاى طبيعى كه همان سنتهاى الهى است اراده خداوند را لباس عمل

مى پوشاند . ت_اث_ي_ر ع_اشورا در بقاى دين از جنبه نظامى نبود . كسانى كه در عاشورا شربت ش_هادت نوشيدند جز

حكومت بر

دلها مستقيما حكومت ديگرى كسب نكردند . و جريان عاشورا از ديدگاه بيرونى پديده اى جز يك تبليغ عملى

نبود . ح_ضرت سيدالشهدا و لشكر وفادارش عملا ارزشهاى انسانى را كه مبناى احكام وش_راي_ع دي_ن اس_ت ت_ب_ليغ كردند و

تبليغشان مؤثر افتاد و تقدير به اين تبليغ موفقيت بخشيد, و برانگيزنده انقلابها ساخت . از اينجا اهميت هنر كه عمده ترين

وسيله تبليغ است روشن مى شود . واق_ع_ه ع_اش_ورا داس_ت_ان تكان دهنده اى است كه فضيلتها به صورت فشرده و

ه_نرمندانه با رذيلتها مصاف مى دهند . اين داستان را تخيل هنرمند نساخته بلكه قلم تقدير رقم زده است .

اي_ن ك_ه ن_ظ_ام_ه_اى ه_ن_رى آي_ا از ق_وان_ي_ن خ_اص پيروى مى كند, يا صرفا ت_اب_ع خ_وش آي_ن_دي_ه_است معلوم نيست , اما

آنچه معلوم است اين است كه هنر بدون اصالت تجلى نمى كند, بايد يك محتواى اصيل در لباس هنر درآيد وگرنه پ_وچ_ي_ها

وضدارزشها هنر را محو مى كنند, خواه آن محتواى اصيل يك فضيلت اخلاقى باشد,يا يك استحكام فيزيكى : در مورد

دوم : مثلا در معمارى , هنر بايد قرين استحكام و اهداف ساختمان شود, آن ه_م ن_ه ب_ه ص_ورت ي_ك لباس اضافى ,

بلكه بايد نقطه هاى ظرافت مصداق و وج_ودع_ينى استحكام باشد, معمار كسى است كه عمارت زيبا سازد, نه اين كه

عمارت ساخته را زيبا كند . ب_ي_نش معنوى در نماى ظاهرى اثر مى گذارد . مثلا در يك تزيين اضافى تصور اس_راف بودن

و امثال آن , زيبايى را محو مى كند . گذشته از اين كه اگر اسكلت ساختمان هنرى نباشد, سطحى بودن زيبايى و مرتبه

اش را تنزل

مى دهد . در مورد اول , لباس زيبا زيبنده كسى است كه خلق و خويش زيبا باشد . زي_ب_اي_ي_ه_اى اخ_لاق_ى

عناصر اوليه زيبايى , و زيباييهاى هنرى در مرحله بعد ق_رارگ_رف_ته اند . يا بنى آدم قد انزلنا عليكم لباسا يوارى سوآتكم و

ريشا و لباس ال_تقوى ذلك خير . (2 ) (اى فرزندان آدم لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما رامى پوشاند و مايه

زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است ) . جمال الرجال فى عقولهم (3 ) (زيبايى مردان در عقل آنهاست ) .

ه_رك_ه پ_اك_ي_زه ن_گ_ه_دار ت_ن از پ_س_ت_ي_ه_اس_ت ه_ر ل_ب_اس_ى ك_ه ب_پوشد به نظرهازيباست (4 ) زيباييهاى اصيل كمبودهاى

ظاهرى را جبران مى كند . بالسخاء تستر العيوب - غررالحكم (با سخاوت عيبها پنهان شود ) . در عاشورا ارزشهاى

اصيل : اي_م_ان , ت_وح_ي_د, اخ_لاص , اح_س_ان , ع_دل , ص_ب_ر, ح_ل_م , ع_فو, امانت , وفا,

صداقت ,شجاعت , توكل , تسليم , مروت و سخاوت جلوه نمودند . در ع_اش_ورا م_ص_اف ف_ضيلتها با رذيلتها,

گذشته از محتواى اصلى يك مصاف هنرى است . در واق_عه عاشورا نخست اصالتهاى اخلاقى و ارزشهاى ذاتى فرزند

رسول خدا و ن_ورچ_ش_م ع_ل_ى و زهرا در زيباترين صورت تجلى نموده , واقعه عاشورا پس از ظهورهنرمندانه در عالم

هستى سرمايه تمام نشدنى فرهنگ عاشورا شده است . ه_ر واق_ع_ه اى پ_ي_ش از رس_ي_دن به دست گزارشگر مى تواند جنبه

هاى هنرى داشته باشد . گزارشگر هنرمند فقط بايد با چشمان باز آنچه را كه بوده ببيند .

مصور واقعه عاشورا قدرت و حكمت خداوند است

مثلا: عصر تاسوعا حضرت

سيدالشهدا - عليه السلام - يك شب مهلت خواستند,و ب_رادرش_ان ع_ب_اس - ع_ل_ي_ه

ال_سلام - را به سوى دشمن فرستادند و فرمودند: ارج_ع ال_ي_هم واستمهلهم هذه العشية الى غد, لعلنا نصلى لربنا الليلة و

ندعوه و ن_س_ت_غ_ف_ره ,ف_ه_و ي_ع_ل_م ان_ى اح_ب ال_صلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار . (5 ) تاخير تا فردا

تصوير شهادت را تغيير داد, هرچند محتوا فرق نكرد . تقدير الهى و اختيار انسان ان_س_ان اراده مى كند و سعادت و

شقاوت خويش را با اراده خود مى سازد, دير يا زودب_ه دي_ار س_اخ_ت_ه و پ_رداخته اعمال ارادى خويش وارد شده تا ابد

ساكن و مقيم مى شود, حكمت الهى انسان را چنين ساخته و برايش چنين خواسته است . ان_س_ان در ع_ي_ن اخ_ت_ي_اردارى

ع_ن_ص_رى از ع_ناصر مقدرات جهان و نظام آفرينش است . اع_م_ال ارادى انسان صحنه هايى را مى آفريند كه مالك و مدبر

آن خداى جهان است ,و اين تضادى با مختار بودن انسان ندارد . انسان در آن مورد اختيار داشته و مستحق ثواب و عقاب

آن مى شود, احساس درونى و وجدان به صدق اين گفتار گ_واه_ى م_ى ده_د, اما مجموعه اعمال انسان و شرايط محيط به

خداوند نسبت داده مى شود . ش_ب_ى ك_ه ف_رداي_ش ح_س_ي_ن ع_ليه السلام از مكه به سوى عراق خارج شدند, طى م_ك_ال_م_ه

اى به برادرشان محمد حنفيه كه آن حضرت را از اين كار برحذر م_ى داشت فرمودند: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را

ديدم كه فرمود: يا حسين اخ_رج ال_ى ال_ع_راق فان اللّه شاء ان يراك قتيلا فقال محمدبن حنفية : فما معنى

ح_م_لك

هؤلاءالنساء معك و انت تخرج على مثل هذا الحال ؟ فقال : ان اللّه شاء ان يراهن سبايا . (6 ) شكل گرفتن عاشورا به

مشيت الهى بود . سيدالشهدا شبى مهلت خواستند تا به دع_او ع_ب_ادت ب_گ_ذران_ند . ابعاد گوناگون اين واقعيت در جاى خود

محفوظ م_ى ماند . اماتقدير الهى كه بايد روز عاشورا مقتل حسين شود, با اين اراده اى كه آن حضرت فرمود و از دشمن

خواست كه شبى مهلت داده شود و موافقت دشمن ب_ا ت_اخ_ي_ر ومهلت محقق مى شود . اگر شهادت اهل البيت در غروب

تاسوعا كه دش_م_ن ب_ه خيمه گاه هجوم آورد صورت مى گرفت , شايد محتواى شهادت و ف_داكارى و ايثارتفاوتى نمى كرد .

اما ديگر صحنه هاى فداكارى اصحاب و جوانان ب_ن_ى ه_اشم ودرسهاى ايثار حضرت ابوالفضل - عليه السلام - به آن

شكل ظهور نمى نمود . اين است چهره اى از عاشوار از ديدگاه ناتوان ما . چ_ه م_ى دان_ي_م ك_ه ع_اش_ورا چه بود ؟ ش_ب

ع_ب_ادت و راز و ن_ي_از با خدا بود, هم شب اعلام وفاى دوستان و شكوفايى م_ح_ب_تها وايثارها . روز عاشورا آفتابش هم

تشنگى را شدت بخشيد و آنچنان را آنچنان تر وامتحان را دشوارتر ساخت , هم صحنه عاشورا را در برابر نظاره گران

روشن ساخت .مهلتى كه سيدالشهدا خواستند آن شب و روز را در پى داشت . مثال ديگر اين كه : خيمه هاى حضرت

ابى عبداللّه به فرمان مبارك آن حضرت چنان ترتيب داده شد ك_ه ه_ج_وم دش_م_ن از ي_ك س_مت باشد, بنابراين ياوران آن

حضرت تك تك به م_ي_دان مى آمدند

و هركدام صحنه اى از ايمان و فضيلت مى ساختند و صفحه اى ازارزشهاى انسانى تحويل

گزارشگران تاريخ مى دادند . مثال ديگر از رفتار بندگان خدا كه در كار بندگى بودند و خداوند رفتار آنان را اسباب جريان

مقدرات قرار داد, دعاهاى امام زين العابدين - عليه السلام - بود كه او درن_ي_اي_ش خ_داوند بود و خداوند در كار مقتدا

ساختن زين العابدين و زينت ب_خ_ش_يدن جهان عبادت به على بن الحسين و تحقق بخشيدن آثار اجتماعى و سياسى آن دعاها و

راز و نيازها . س_ي_ر حرم ابى عبداللّه عليه السلام تا كوفه و شام و صحنه هاى آن هم هر گوشه آن شعرى است برازنده

خامه تقدير . و چ_ه ل_ط_ي_ف س_روده ي_ك_ى از شعراى امروز در يك رباعى كه بيت اول و نام شاعرش يادم نيست : و

مقصودش حضرت سيدالشهدا است آنجا كه مى گويد: چون شاعر چيره اى كه از آغاز سخن پايان سرود خويش را مى

دانست . اك_ن_ون در انديشه چنين سيرى در جهان عاشورا نبودم . اكنون هم جز اشاره به يكى دو مثال فرصت بيان ,

بلكه توانايى درك اين حقيقت بزرگ را ندارم . خ_داون_د ج_ه_ان , ص_ورت_گر انسان واقعه عاشوراست , كسى كه

نقشهاى زيباى آف_ري_ن_ش اب_داع_ات اوست و نقاشان چيره دست از الهاماتى كه از آفرينشهاى او گرفته اند, قدم فراتر نمى

نهند .

تابلوى عاشورا

فاصله ها و فشردگيهاى وقايع عاشورا جلب توجه مى كند, فشردگيها از نظر آن ك_ه وقايع در يك روز اتفاق مى افتاد و توجه

خوانندگان تاريخ را متوجه يك روز نمود .فاصله ها از نظر اين كه

شهادتهاى برجستگان بنى هاشم و اصحاب هركدام ص_ح_ن_ه

جداگانه تشكيل داد و سطرى از صفحه عاشورا ساخت . سطرها از هم فاصله داشت . حروف نزديك هم بود . و بدين

گونه واقعه عاشورا مانند صفحه اى ش_د كه دستور زيبانويسى كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - به كاتب خود فرمود در

آن رعايت شده است : ف_رج ب_ي_ن ال_س_ط_ور و ق_رم_ط بين الحروف , فان ذلك اجدر بصباحة الخط - ن_ه_ج ال_بلاغة

-حكمت 315 (سطرها را از هم دور حروف را به هم نزديك كن تا منظره خط زيباترشود ) . م_ى ت_وان گ_ف_ت : در

اي_ن ح_ك_مت صادر از بيت عصمت دورنماى اصول هنر ديده مى شود .

در ل_وح ت_ق_دي_ر دش_م_نان ابى عبداللّه - عليه السلام كه تبهكاران عاشورا بودند ه_م ن_ق_ش_ى داش_ت_ن_د . آن_ه_ا زم_ينه هاى

تابلو عاشورا شدند, بلكه در حقيقت ف_ضيلتهاى حسينى و رذيلتهاى آنان در يك ظرف زمان تحقق يافت , بلكه با هم

م_رب_وط ب_و د واين است كه گويى بدبختان در ساختن خوشبختى خوشبختان نقشى دارند, اين هم از بدبختى آنهاست

ظرفيت هنرى عاشورا

م_ح_ت_واى ع_ظ_ي_م اخلاقى واقعه عاشورا ميدان هنر را در بازگويى اين واقعه گسترش داده است . اي_ن ف_ره_ن_گ ب_زرگ و

اي_ن م_ي_دان_ه_اى ع_ظيم توصيف در عاشورا به خاطر ظرفيت بى نهايت نفس واقعه و بى نهايت بودن فضيلتهايى است كه از امام

حسين -عليه السلام - تجلى نموده است . در وسعت اين صحنه سخنگو و نويسنده سرمايه فراوان دارد . چون جمع

شد معانى گوى بيان توان زد

صداقت هنر

در چ_ن_ي_ن ص_ح_ن_ه اى ك_م_ال هنر در اين است كه واقعيت را بدرستى نشان ده_د,نارسايى يا ناهنجارى يا خسته كنندگى لفظ و

نمايش , به زيبايى واقعيت , در مرحله تصوير آسيب نرساند . تكامل هنر شاعران و نويسندگان و نمايش پردازان و

گويندگان و آوازخوانان و ت_ع_ال_ى در ت_ش_ريح عاشورا, به اين است كه فاصله نمايشها را با صورت واقعيت عاشورا كم

كند, و نمايشها به اين كه عاشورا را با عظمت واقعى اش متجلى سازند نزديك ترشوند, نه اين كه بر عظمت آن بيفزايند .

م_ق_صود اين نيست كه , هنر در عاشورا كار مثبت نمى كند, مقصود اين است كه ن_ت_ي_ج_ه ه_نرها افزودن عظمت

عاشورا نيست , بلكه عظمت واقعى آن را بيان كرده است . م_ى ت_وان گفت : به طور كلى مثبت بودن هنر در

ارزشهاى معنوى به اين است كه جنبه هاى منفى ابزار نمايش تقليل يابد و موانع معنويتها كم شود . ن_ق_ش ه_ن_ر اي_ن است كه

تكرارها ملالت نياورد . اگر فرض مى شد كه واقعيت عاشوراهمه ساله بعينه تكرار مى شد ملال آور نبود و هر نوبت جلوه

نوينى داشت . اماعاشوراى اصلى تنها يكى بود,

و سايرين پيروان و دنبال كنندگان اين ميسرند و اصل واقعه بايد در

سخن و تصوير و نمايش تكرار شود . ن_وآوري_ه_ا خ_س_ت_گ_ى تكرار الفاظ را از ميان مى برد . هنر, مزاحمتهاى تكرار

را ب_رط_رف س_اخ_ت_ه , واق_ع_ي_ت عاشورا را بى مانع جلوه مى دهد . واقعيت عاشورا خسته كننده نيست . آهنگها و

روشهاى بيان اگر تكرار شوند خسته مى كنند . اي_ن اش_اره اى ب_ود ب_ه نقش هنر در عاشورا و اين كه هنر در مسير ساختن

آيينه ع_اشوراتلاش مى كند . آينه خوب خوب و بد را بد مى نماياند, خوب را خوب , و بد را بد .واقعيت را گزارش

مى دهد . آيينه گر عيب تو بنمود راست خود شكن آيينه شكستن خطاست ه_ن_ر در ف_رهنگ عاشورا هرچه افزون شود,

نماينده تر مى شود و به سوى كمال آيينه بودن مى رود, اما هرگز به كمال مطلق نمى رسد .

اعتدال هنر

1 - آي_ا ه_ر ل_ب_اس_ى ك_ه زي_ب_ا باشد مى توان پوشيد ؟ يا ممكن است يك زيبايى ظاهرى ضد يك زيبايى معنوى باشد .

هنرهايى كه در تصوير عاشورا به كار گرفته م_ى ش_ود,ب_ايد از صافى دين بگذرد و تاييد فقهاى عظام را جواز استفاده همراه

داشته باشد .

2 - آن_ان ك_ه ب_ر آن_چه در تواريخ معتبر عاشورا آمده مى افزايند, گذشته از اين ك_ه م_رت_ك_ب كذب بر امام و ياورانش

مى شوند, گويا مدعى هستند كه بيش از خداى حسين طرفدار حسين اند و فكر مى كنند اگر جريان چنين بود بهتر بود

سخنى درباره تكرار

چ_ون ت_كرار را عامل منفى خوانديم , يادآورى كنيم كه تكرار

بيشتر عامل مثبت وآورنده زيبايى است و مى توان گفت :

تكرار هر زيبايى مطلوب است به شرط اين ك_ه ت_ك_رار خود تكرار نشود اركان زيبايى است نه اضداد آن . در ت_ك_رار

آش_ن_ا م_ط_رح م_ى ش_ود, در ت_ازگ_ى بيگانه , تركيب آشنا و بيگانه م_طلوب تراست , رديف و قافيه شعر تركيب آشنا و

بيگانه است , رديف آنها, قافيه ك_لمه اى است كه قسمت اول آن بيگانه و قسمت آخر آشناست : منظور آشنايى و

بيگانگى نسبى است . حال كمى به تكرارها و تازگيهاى عاشورا بپردازيم . چهره اصلى عاشورا گفتيم كهنه نمى شود .

فعل معصوم همچون آيه قرآن است ك_ه ( (لا ي_خ_ل_ق ع_ل_ى ال_رد ) ) ب_حار 92:25 (قرآن از تكرار كهنه نمى شود ) .

اما س_ن_ت_ه_اى ب_ازگوييهاى فعل معصوم توسط ديگران هم بايد تكرار وضع سنتى خودش از طرف روحانيون , از طرف خطبا

با همان وضع سابق . . . (7 )

معنى هنر

هنر, مشترك لفظى در دو معناست :

1 - ف_ن و ص_ن_ع_ت , ك_ه ع_ب_ارت اس_ت از اجراى يك سلسله دستورالعملهاى دقيق ,به منظور نيل به هدف خاص .

در اين معنا جنبه زيبايى شرط نيست .

2 - معناى فوق با قيد و خصوصيت زيبايى . روش_ن اس_ت ك_ه م_ق_ص_ود از ه_نر در اين گفتار همان معناى خاص

(معناى دوم )است . ام_ا در ح_ق_ي_ق_ت , فن و صنعت بودن هنر به معناى خاص تحقق پيدا نمى كند . درض_رورى

ت_ري_ن و پ_رم_خ_اط_ره ترين لحظات زندگى زيباييها خود را نشان م_ى ده_ن_د . وق_ت_ى كه شخصى در آخرين نفسهاى زندگى

وصيت مى كند,

در وصيتنامه خود هنر و ادب به كار مى برد .

آن_ان ك_ه م_ى خواهند از دين اسلام حمايت كنند, زنده نگهداشتن عاشورا را در صدربرنامه هاى خود قرار مى دهند و براى

زنده نگهداشتن عاشورا بهترين وسيله ب_ازگويى صادقانه اين جريان است , نه پيرايه بستن بر آن . نوآوريهاى هنر بايد در

طريق نشان دادن ماهيت جريان باشد و درسهايى كه از آن مى توان گرفت . والسلام

منبع

مرتضى مرواريد

پي نوشت ها

1- مقتل الحسين (ع ) ص 422 _ به نقل از كتاب لهوف

2- اعراف 26

3- بحار ج 1 ص 82

4- اين بيت را در ترجمه شعر عربى معروف : ( (اذا المرء لم يدنس من اللؤم عرضه فكل رداء يرتديه جميل ) )

سرودم

5- مقتل الحسين 256 _ به نقل از بحار

6- بحار 44: 464

7- صحيفه نور: 15,

هنر و هنر ديني در کلام مقام معظم رهبري

تعريف هنر

هنر ، عبارت است از: کيفيت بيان و اداي يک مطلب به شکلي زيبا و ظريف و توأم با ذوق . اين را ما هنر مي گوييم که

شامل: سخن گفتن ، شعر گفتن ، داستان نوشتن ، نويسندگي هاي هنرمندانه و انواع و اقسام شاخه هاي گوناگون ، هنر مي شود .

در هنر اصل اين است که آن هنرمند ، يک پيام و مقصود و مضموني در ذهن داشته باشد و بخواهد آن را به مخاطبين خودش

تعليم بدهد و به ذهن ها و دل ها برساند و در آن رسوخ بدهد . دوم اين که آن کار را با ظرافت و زيبايي و به صورت جاذبه

دار انجام دهد؛ که اين را ما هنر مي گوييم و هنر را به اين ترتيب تعريف مي کنيم . (1 )

مي دانيد هنر اين خصوصيت را دارد که به خاطر ملايمت با طبع آدمي ، بي شک در طبع او اثر مي کند . هر هنري در طبع

آدمي اثر مي گذارد ، اگر چه آن کسي که مورد اثر قرار گرفته ، نتواند آن هنر را تحليل کند . هنر اثر خود را مي گذارد؛ يعني

دل رامنقلب مي کند و اثري در روح باقي مي گذارد . هر چه مايه ي هنري کم تر باشد ، اثر

هم کم تر مي شود . (2 (

هنر ، مکمل وجود انسان و جامعه است (3 ) و «هنر براي هنر» ، حرفي است بي معنا . (4 )

هنر ، يک شيوه ي بيان و يک شيوه ي ادا کردن است؛ حقيقت هنر چيزي جز اين نيست . منتها اين شيوه ي ادا و اين شيوه ي

بيان ، وقتي که هنر به معناي حقيقي کلمه شد از همه چيز ديگر ، از هرتبيين ديگر ، رساتر و دقيق تر و سازگارتر است . (5 )

هنر ، بيان کننده ي احساس انسان است و بدون هنر اتصال دوره هاي مختلف تاريخ انسان ميسر نيست . (6 ) هنر دقيق ترين

و رساترين وسيله ي انعکاس انديشه ها و آرمان هاي شريف مي باشد . (7 (

هنري که در خدمت حق ، انسانيّت و راستي و درستي قرار داشته باشد ، ارزشمند محسوب مي شود . (8 ) اگر در جامعه

درخشش هنر وجود داشته باشد ، فضاي جامعه درخشان مي شود . (9 (

مردم را بايد با مؤثرترين ابزارها با مسايل آشنا کرد که البته بايد روي ابزارهاي هنري تکيه و تأکيد بيش تري بشود و يک

مجموعه ي هنري در اين رابطه به صورت مباني کاري ، مشغول فعاليت باشند . ما در زمينه ي کار هنري در گذشته و پيش از

انقلاب خيلي کم کاري داشته ايم . (10 (

من روي اين مسأله ي هنر خيلي اهتمام دارم؛ ما از لحاظ هنر عقب هستيم . دنيا از ابزار هنر عليه انقلاب به شدّت استفاده

مي کند . البته اين را هم عرض بکنم که من با اين که اين ارشاد و هدايت واقعي را قبول دارم و شديدا به آن معتقد هستم ،

سخت گيري نسبت به بعضي چيزها را قبول ندارم . لذا هر چيزي را که مي خواهيد مقرر بکنيد ، سعي بشود از يک بينش فکري

و منطقي قابل دفاع ناشي شده باشد . (11 (

اگر يک انقلاب و يک فرهنگ ، يک تمدن و يک حقيقت به ميدان هنر راه نيابد و از شيوه هاي هنري براي مطرح شدن بهره گيري

نکند ، آن انقلاب ، فرهنگ و تمدن در جامعه رشد نخواهد کرد . (12 (

شکي نيست که کساني که تفکر يا انگيزه يا اَهواي غلط دارند ، از هنر استفاده خواهند کرد . هنر چيزي است که همه ي

صاحبان شعور در جهان مي خواهند از آن استفاده کنند . اصلاً در دنيا هيچ صاحب عقلي وجود ندارد که نخواهد از هنر

استفاده کند . يکي از انواع استفاده هم اين است که انديشه ي ناپاکي را به وسيله ي هنر در ذهن انسان ها بريزند . (13 (

هنر اسلامي يعني هنري که با محتوا و هدف ها و آرمان هاي اسلامي به وجود بيايد تا بتواند در مقابل آن هنري که انسان ها و

جوان ها را گمراه مي کند ، بشر را با سرگرم کردن به چيزهايي غيرواقعي و دروغ از آرمان ها و ايده هاي خودش باز مي دارد و

در صحنه هاي علمي به ظلم هاي عالَم کمک مي کند ، از مظلومين عالم هرگز دفاع نمي کند و در خدمت زر و زور استکبار است ،

بايستد . (14 (

هنر ، بهترين وسيله براي انعکاس مفاهيم اسلامي و انساني است . انقلاب و جامعه ي اسلامي براي برقراري ارتباط و ابلاغ

مکنونات قلبي خود به مخاطبينش به هنر فاخر و برجسته نياز دارد . لذا دانشجويان

ما بايد هنر را مغتنم بدانند و آن را در

جهت انعکاس مفاهيم و ارزش هاي اسلامي مردم به کار ببرند . (15 (

کاري که به نظر بنده بايد بشود اين است که: مفاهيم اسلامي و ارزش هاي اسلامي درست شناخته و دانسته شده تا

سرچشمه هاي گوناگون هنري به خودي خود بجوشد و بروز کند . (16 (

در يک جامعه ي اسلامي ، هنر بايد منطبق با موازين اسلامي باشد و انحراف در مسايل هنري به هر شکل که باشد ، پذيرفته

نيست . (17 (

هنر در صورتي ارزش دارد که يک محتوايي داشته باشد و يک چيزي را بياموزد . خطي را که مردم آن را تعقيب مي کنند ،

روشن کند . در کل براي سعادت و رستگاري مردم ، يک عامل باشد؛ اين هنر را هنر متعهد مي نامند . (18 (

پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم از همه ي ابزارهاي ممکن براي حمل همين فکري که شما هنرمندان به دنبال اين هستيد ،

استفاده کردند . در اين راه از فاخرترين و مترقي ترين نوع هنر که در قرآن متجلي است ، بهره جستند . شما اگر در قرآن

کريم و بيانات حضرت رسول ( صلي الله عليه و آله وسلم ) دقت کنيد ، خواهيد ديد که در مفهوم «توحيد» ، دشمني با شرک و

بت و شيطان ، که مظهر پليدي است ، تصميم بر تلاش و کار خستگي ناپذيري ، محبت به مردم و تکريم انسان و انسانيت و حمايت

از مظلومان و مستضعفان ، در سرار آن موج مي زند . يعني کليه ي اصول اسلام و مسايلي که جزء پايه هاي اساسي انقلاب به

شمار مي رود ، در تمام قرآن و ادبيات درست صدراسلام موج مي زندوهيچ گونه حرکت زيگزاگي درآن نيست

. (19 (

در زمينه ي هنر و تربيت هنري ، ما در گذشته و پيش از انقلاب متأسفانه خيلي کم کاري داشتيم و اين بايد جبران بشود .

(20 (

هزاران چشمه ي جوشنده را دست هاي پليد و خائن آلوده کردند؛ نه فقط در دوران رژيم ستم شاهي وابسته که اوج محنت و

نکبت بود ، بلکه در طول قرن ها . ما از لحاظ هنري ملتي هستيم که استعدادمان از ملت هاي ديگر کم تر نيست؛ تاآن حد که من با

هنر و هنرمندي آشنا هستم ، مي بينم که ما خيلي سابقه داريم . مضاميني که در شعرهاي ما ، در قصه ها و در برخي از انواع

ديگر هنر در کشور و ملت ما هست و از ديرزمان وجود داشته ، برجسته است . در زمان خودمان هم ، آن دوران محنت

بزرگ تاريخ ملت ايران که آمده بودند تا همه چيز را غارت کنند و ببرند و خورده بودند ، مي ديديم استعدادهاي بسيار برجسته اي

در زمينه ي شعر ، در زمينه ي قصه نويسي و در زمينه ي فيلم و عکس و چيزهاي ديگر وجود داشت ، اما اين سرچشمه ها را با

دست هاي آلوده ي خودشان آن چنان آلودند که نه فقط تشنگي رابر طرف نمي کرد ، نه فقط شفابخش نبود ، که کشنده بود . (21 (

وقتي انقلاب شد ، همه چيز ما عوض شد . همه ي جريان ها تغيير پيدا کرد . هنر هم همين طور . بگذريم از تعداد هنرمندي

که باز هم حاضر نشدند با مردم راه بيايند و در خدمت قرار بگيرند . (22 (

هنر در جمهوري اسلامي يک وسيله و ابزار و از شمار بهترين هاست . اگر جمهوري اسلامي حرفي براي

گفتن و يا ايده اي

براي عرضه کردن دارد ، اين عرضه بايد با بهترين شيوه ها که همان هنر است ، انجام گيرد . (23 (

شک نبايدکرد که انقلاب به هنر نيازمند است . هنر انقلاب از آن جا که بايد حامل مفاهيمي نو و آشنا باشد و از آن جاکه بايد با

همه ي معارضه ها و خصومت هايي که هيچ انقلابي از آن مصون نيست ، درگير شود و از آن جاکه بايد معارف نوين را در

ذهن ها راسخ و ŘǙƘϚϘǘѠساҘϠ، ناگزير بايد هنر ، ممتاز و فاخر و پيشرو باشد . (24 (

امروز با حاکم شدن ارزش هاي الهي و باورود توده هاي مردم درصحنه هاي جدّي و واقعي زندگي ، ميدان هنر آزمايي به روي

همه باز است . فضاي انقلابي ، آن هم انقلابي به معناي حقيقي کلمه که متکي به دست و دل مردم است ، خود ، بزرگ ترين

مشوق است . مفاهيم انقلابي و حماسه هاي مردمي و آرمان هاي انقلاب ، وسيع ترين عرصه ي جولان ذهن شاعر و

هنرمنداست . هر ذهن آفريننده مي تواند: درشرف و شجاعت اين مردم ، در مبارزه به خاطر زندگي شايسته با گرگان

درنده ي استکبار ، در شکستن بت هاي زرو زور و تزوير ، در صفاي دل جوانان ، در استحکام و مقاومت مادران ، در افراشتن

پرچم حمايت از مستضعفين و درصدها جلوه ي انقلاب اسلامي ، مسحورکننده ترين زيبايي ها را ببيند و با سرانگشت ذهن خلاق

خود براي ديگران ترسيم کند . اين طبيعي ترين توقعي است که انقلاب از شاعر و هنرمند امروز دارد . انقلاب ، بي شک

چشم به راه آن ها که مي گفتند «برطاغوت»اند ، امّا درعمل با «طاغوت»

رفتند ، نخواهد ماند . بيش ترين تکيه ي انقلاب بر

نيروهاي زاييده از انقلاب و پرورش يافته در مهد آن است . (25 (

هنرامروز ايران ، هنر «مقاومت» است ، نه هنر «تسليم وسازش» . اين گونه هنر ، شرط اصلي آگاهي و زمان شناسي و

نيز شجاعت و گستاخي در برابر تهاجم وحشيانه اي است که در آن از همه ي ابزارها براي سرکوبي و به ذلت کشانيدن ملت ما

استفاده مي شود .

بقاياي هنر دوران طاغوت که تسليم در برابر تهاجم فرهنگي بيگانگان ، روح و ويژگي اصلي آن بود ، نمي تواند در بناي فرهنگ و

هنر انقلابي اين روزگار نقش و سهمي داشته باشد . (26 (

عزيزان توجه داشته باشيد ! هنري که امروز به نام «هنر اسلامي» و «هنر انقلابي» ارايه مي شود ، آبروي جمهوري

اسلامي و انقلاب اسلامي است . لذا بايد هم از لحاظ تکنيک و هم از لحاظ محتوا همواره در منتهاي قوّت باشد . ما اميدوار

هستيم که آن اوج و جهش را بعد از چندسال به دست بياوريم . بايد محتواي هنر و قالب هنر ، هر دو با هم و به موازات هم ،

ترقّي و پيشرفت داشته باشد . (27 (

هنراسلامي اساسا غير از هنر مسلمانان است . اين را من بارها در صحبت هايم گفته ام . غالبا هنر مسلمانان با هنر اسلامي

اشتباه مي شود . خوب ، اگر يک مسلماني يک آهنگ يايک فيلم ساخت ، آن آهنگ يا فيلم ساخته ي يک مسلمان است ، امّا لزوما

اسلامي نيست .

هنر اسلامي آن چيزي است که در آن عنصر سازنده اي از انديشه ي اسلامي وجود داشته باشد . يعني در قالب

هنريِ آن ، نه

فقط در محتوا ، چيزي از اسلام و انديشه ي اسلامي وجود داشته باشد . اين مي شود هنر اسلامي . برويد دنبال اين که

بتوانيد سررشته ي هنر اسلامي راپيداکنيد . (28 (

بنده از ته دل واز بن دندان ، ايمان راسخ و قطعي دارم که هنر آينده ي اين کشور ، هنري جوشنده و هنري برتر خواهدبود .

همان طور که در ميدان هاي ديگر مشاهده کرديم . (29 (

پي نوشت ها

(1 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 21/1/64 .

(2 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 4/1/65 .

(3 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 22/3/61 ، در جمع شعرا و هنرمندان .

(4 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 6/9/72 ، در ديدار از اولين نمايشگاه نگارگري اسلامي .

(5 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 29/9/65 ، در سومين کنگره ي شعر و ادب .

(6 ) مجله ي سروش ، 2/12/58 .

(7 ) مجله ي سروش ، 14/1/61 .

(8 ) روزنامه ي سلام ، 25/4/70 .

(9 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 29/3/61 .

(10 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 3/4/66 ، در مراسم سالگرد تأسيس سازمان تبليغات .

(11 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 5/9/71 ، در ديدار با وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي .

(12 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 22/3/61 .

(13 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 15/7/70 .

(14 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 6/11/71 .

(15 ) روزنامه ي اطلاعات ، 2/8/70 .

(16 ) روزنامه ي کيهان ، 12/7/73 .

(17 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 5/9/71 .

(18 ) مجله ي پيام انقلاب ، 4/3/59 .

(19 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 22/8/68 .

(20 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 3/4/66 .

(21 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 16/12/63 .

(22 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 31/6/63

.

(23 )روزنامه ي جمهوري اسلامي،12/3/63،پيرامون حجاب وهنر .

(24 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 14/8/65 .

(25 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 27/9/63 .

(26 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 15/2/64 .

(27 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 31/6/63 .

(28 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 16/11/60 ، پيام به شرکت کنندگان در مسابقات بين المللي قرائت قرآن .

(29 ) روزنامه ي جمهوري اسلامي ، 16/12/63 ، در گشايش تالار انديشه .

24- جوان و آيين هاي مذهبي

آئين ها و سنت هاي ايراني

جشن ها ومراسم سنتي

جشن ها ومراسم سنتي وآئين از عناصر اصلي هر فرهنگ است كه فرهنگ وجمعه را استواري و استحكام مي بخشند .

مراسم پيوندهاي همه جانبه با مجموعه يك فرهنگ دارند ودر هرگوشه اي يك نوع از مراسم به شكل خاصي اج___را مي شود .

?- مراسمي كه درطول يك سال شمسي انجام مي گيرد كه بيشتر شامل رسوم بازمانده از پيش ازاسلام هستند كه با ورود

دين اسلام انطابق و سازگاري داشتند

? چهارشنبه سوري

? نوروز

? جشن مهرگان

? جشن يلدا

?- مراسمي كه درگردش يك سال قمري اجرا مي شود اين مراسم عمدتا" مذهبي و اسلامي مي باشد .

_ مراسم ماه محرم

_ روضه خواني

_ دسته گرداني

_ مراسم شام غريبان

_ مراسم قوم بني اسد

_ تعزيه

?- مراسمي كه درطول زندگي يك فرد انجام مي شود كه شامل كليه مراسمي است كه قبل از تولد فرد تا پس ازفوت او

انجام مي شود مي گردد .

? مراسم كودكي

? مراسم ازدواج

? مراسم مرگ

?- مراسمي كه متعلق به هيچكدام از سه گروه فوق نيستند و به لحاظ مختلف اجرامي شوند مثل مراسم طلب باران مراسمي

كه دريك سال شمسي انجام مي شود .

1- چهارشنبه سوري

به مراسم آذين چهارشنبه سوري سال گفته مي شود كه بنام هاي مختلف نيز ناميده مي شود . مثلا" در اصفهان به آن

جهارشنبه سرخي و درفارس جهارشنبه آخر مي گويند . رسم مرسوم دراين روز روشن كردن بندهاي خار و پريدن از روي

آتش است . مردم ازاين حريق دور كردن بلايا را مي خواهند تا براي سال جديد سلامتي را به همراه ببرد . پريدن از

روي آتش معمولا" به همراه خواندن اشعار مي باشد . درخور و انارك در حاشيه كوير ايران آتش را ازروي پشت بام به

كوجه مي اندازد و كوزه آبي روي آن مي شكنند .

در نائين نيز عين همين عمل را در جهارشنبه آخر ماه صفر تكرار مي كنند و درداخل كوزه سكه اي نيز قرار ميدهند . در

برخي از نقاط خراسان كوزه و زغال و نمك به نيت شور چشمي و سكنه به نشانه فقره را دور سر افراد مي گردانند و بعد به

بيرون مي اندازند . دركرمان نيز همين رسم با جزئي تغيير انجام مي شده است . در آذربايجان غربي و كردستان رسم

شال اندازي وجود دارد اين رسم براي گرفتن خوراكي مي باشد مانند قاشق زني و بيشتر حالت تفنن دارد . درهمين روز به

تهيه آجيل جهارشنبه سوري نيز مي پردازند . در برخي از نقاط ايران در آتش جهارشنبه سوري انواع دانه ها و سبزيجات

مي ريختند ( فال گوشي وايستادن )

2- نوروز

نوروز روز اول فروردين ماه است . مراسم نوروز مجموعه اي است كه قبل از شروع مراسم اصلي شروع مي شود .

و تا جندين

روز بعد از آن ادامه مي يابد . پيش آهنگان نوروزي نويد آمدن بها را باشادي و خواندن اشعاري مي دهند اين

پيشاهنگان عبارتند از حاجي فيروزها ونوروز خوان ها . نوروز بزرگترين چشن وآئين درسال شمسي است در متون

مختلف نوروز را به گونه اي مختلف توجيه و به اشخاص مختلف ثبت داده اند ازجمه جمشيد پادشاه باستاني ايرانيان مي گويند

او براي اين جشن را برقرار ساخت در دوره اسلامي نوروز را به سليمان پيغمبر نسبت داده اند . در دهات مجاور شهر

اردبيل و در خود اين شهر مردم معتقدند كه در نوروز حضرت علي "ع" به امامت و ولايت برگزيده شد . نوروز جشن

شروع گردش طبيعت است .

درقديم رسم بوده است كه مردم آغاز هر ماه را نيز جشن مي گرفتند اما جشن روز اول فروردين مفصل تر بود . نوروز

بدليل شرايط خاص خودش همراه با بسياري باورها واعتقادات و اعمال مي باشد مثل سبزه سبز كردن ، تخم مرغ رنگ كردن ،

شيريني پختن و غيره كه درهمه مناطق ايران وجود دارد . سفره هفت سين پهن كردن نيز يكي از همين مراسم است در

مناطق مختلف بعضا" هشت سين متفاوتي در سفره مي چينند . زماني در --- فارسي بجاي هفت " سين " هفت

" ميم " داشتند .

مرغ و ماهاي و… در نوروز بعضي نمايش ها و بازي ها هم وجوددارد مثل نمايش سير نوروزي يا امير بهاري درغرب و

شمال غرب كشور . اين مراسم بمدت 13 روز از اول تا 13 فروردين ماه دوام داشت . مراسم سيزده بدر هم يكي

از

مراسم نوروزي است . نوروز با جهارشنبه سوري پيش باز مي شود و با 13 بدر بدرقه مي شود مردم دراين روز به دامان

طبيعت پناه مي برند .

3- جشن مهرگان

درگذشته هاي دور رسم براين بود كه دراين روز مردم براي يكديگر به سلطان هديه مي فرسنادند ، دراين روز سلطان لباسي

از خ________ز مي پوشيد وسپس لباسهاي تابستاني خود را ميپوشيد واگر نوزادي دراين روز بدنيا بيايد نامي برا او مي گذارند كه

كلمه مهر درآن باشد . دربرخي از روستاهاي زرتشي نشين يزد هنوز گوسفندي را براي ايزد مهر دراين روز قرباني مي

كنند . اين گوسفند به هنگام زايش بايد نذر " مدايزد" شده باشد و بعد برياني كردن گوسفند در تنور سيني آن را روي

سه لنگ به نماد گفنار نيك ، كردار نيك وانديشه نيك است مي گذارد و سپس آن را به همراه پوست و مقداري دنبه آن به آتشكده

مي برند .

4- جشن يلدا

در نخستين روز ديماه كه شب زايش مهر ( خورشيد ) است و بلندترين شب سال مي باشددراين شب مردم به شب نشيني

و خوردن ميوه هاي تابستاني و شادي مي پردازند . در روستاهاي خراسان و آذربايجان جنانچه پسري با دختري نامزد باشد

دراين شب خانواده پسر براي دختر هديه مي فرستند .

در كرمان مردم تا صبح بيدار مي مانند ومنتظر " قارون " كه خود را به شكل هيزم شكني در مي آورد و به فقرا هيزم

ميدهد و بعد اين هيزم ها به طلا بدل مي شوند مي نشينند و مرسوم است كه دراين شب مردم

علاوه بر خوردن ميوه و آجيل فا

ل حافظ هم مي گيرند .

مراسمي كه درطول يكسال قمري اجرا مي شود

اين مراسم عمدتا" مذهبي و اسلامي هستند . مانند مراسم ماه محرم وصفر – ميلاد حضرت رسول - ولادت

حضرت علي ، عيد مبعث ، ولادت حضرت امام زمان ، شهادت حضرت علي ، عيد فطر ، عيد قربان ، عيد غدير .

عيد فطر وقربان بين پيروان مذهب تسنن مثل اهالي تركمن صحرا و مردم كردستان و مردم بلوچستان بسيار باشكوه تر ازساير

نقاط برگزار مي شود .

1-مراسم ماه محرم

اين مراسم بسيار متنوع است همه اقشارمردم درآن شركت مي كنند و گروهي نيز سازمان دهنده مراسم هستند و گروهي

اجراي مراسم را بعهده مي گيرند و گروهي ناظر براين مراسم هستند گونه هاي مختلف مراسم ماه محرم عبارتنداز روزه

خواني ، دسته گرداني ، تغزيه خواني ، مكان تعزيه .

2- روضه خواني

روضه خواني سابقه تاريخي دارد و درباره وقايع كربلاست و درمساحد و حسينيه ها خوانده مي شود . شيوه خبر كردن

براي مراسم روضه خواني متفاوت است و بازدن پرچم بر سر درخانه ، اعلام از ترسيدن و يااينكه يكنفر از طرف صاحب

روضه به درخانه ها مي رود و قهو هاي را كه داخل دستمال است تعارف مي كند صورت مي گيرد با برداشتن قهوه ميهمان

دعوت صاحب روضه را مي پذيرد ولو اينكه صاحب روضه دشمن او باشد .

3- دسته گرداني

دسته گرداني يكي از مظاهرمشخص عذارداري درايام محرم است داراي اشكال مختلفي است . سينه زني ، زنجيز زني ،

شام غريبان و مراسم قوم بني اسد . نشان____ه هايي كه

دسته هاي عذا دار ها خود حمل مي كنند نيز مهم است البته اين نشانه

ها درهمه دسته ها يكسان نيست .

نشانه هايي كه دسته هاي عذادار با خود حمل مي كنند عبارتند از :

- بيرق ، كه ساده ترين وعام ترين نشانه است و منسوب به حضرت عباس "ع" است .

- كتيبه كه پارچه اي ست برد وچوب كه جلوي دسته نگه داشته مي شود .

4- آئين ها و سنت ها

علم ، كه جوب يا فلزي است كه با پارچه سياه پوشيده مي شود .

شش گوش ، كه حجمي است با شش گوشش كه سنبل قبر امام حسين است .

- كتل كه تيرچوبي استوانه اي شكلي است كه پارچه اي آن را مي پوشاند .

- نخل كه حجمي است پنج گوشه كه آينه كاري و پارچه پوش مي شود .نخل امير چخماق در يزد بزرگترين آن مي باشد .

در حوزه مركزي ايران نخل بسيار رايج است و مردم به آن بسيار معتقدند . نخل فقط در روز عاشورا به حركت در مي آيد

نخل نشانه تابوت امام حسين است .

چلچراغ كه مجموعه اي از فانوس هاست ، البته در روزگار كنوني از لامپ برق و مهتابي استفاده ميشود . حجمي مثلثي

شكل است كه به آن فانوس ها يا لامپ هايي نصب مي شود .

5- مراسم شام غريبان

مراسم غروب عاشوراست ، گروهي با روشن كردن شمع دركوچه وخيابان حركت كرده نوحه مي خوانند .

6- مراسم قوم بني اسد

درتاريخ نقل شده كه قوم بني اسد كه نزديك كربلا بودند در روز سوم

شهادت امام حسين ، شهداي كربلا را به خاك مي سپارند

. مراسم اينگونه است كه گروهي با لباس سفيد براه مي افتند ، بيلي هم در دست دارند و نقشي را هم بطور سمبليك حركت

مي دهند .

7-تعزيه

نمايش مذهبي است با جهارچوبي خاص ويكي از جلوه هاي ماه محرماست . اجراي اين نمايش امكاناتي لازم دارد كه

مهمترين آن عبارتند از : تعزيه خوان ، وسايل تعزيه خواني ، مكان تعزيه خواني

- وسايل تعزيه خواني عبارتند از پوشاك كه دو قسمت مي شود پوشاك موافق خوانها و پوشاك مخالف خوانها اسلحه كه باز

دو قسمت است براي موافق ها شمشير و سپر است و براي مخالف خوانها نيزه ، تير وكمان وخنجر . وسايل موسيقي

عبارتند از شيپور ، طبل وسنج . وسايل تعزيه صحنه آرايي ندارد اما براي القاي صحنه واقعه كربلا از سنبل هايي مثل پره

كفن ، اسب و غيره استفاده مي شود ونسخه هاي تعزيه خواني كه برآن ديالوگ ها و اشعار تغزيه خوانها نوشته شده است .

- مكان تعزيه : جايي كه تعزيه درآن برگزار مي شود معمولا" حسينيه ها و حياط مساحد نه خودمساجد است " تكيه

" همان حسينيه رو باز است كه تعزيه در آن برگزار مي شود البته تكيه هاي سر پوشيده هم داريم .

مراسم زندگي انسان

از زايش يك بچه تا مرك آن مراسمي وجود دارد . برخي از اين مراسم براي دختران و برخي براي پسران است برخي از

مراسم مربوط به دوران طفوليت وبرخي از مراسم مربوط به دوره بزرگسالي است . برخي مراسم براي زندگان و برخي

ديگر

براي مردگان است .

1- مراسم كودكي

مثل مراسم سوراخ كردن گوش براي دختران ومراسم ختنه سوران براي پسران مي باشد . براي پسران رسم عقيقه كردن

هم وجود دارد كه گوسفندي را قرباني مي كنند و بطور كامل مي پزند و تمام اعضا و احشا’ آن را به همراه استخوانها

درمحلي دفن مي كنند . مراسم شب شش مراسم است كه در ششمين شب تولد فرزند برگزار مي شود . اعم از دختر يا

پسر . دراين شب هر فرزندي درمعرض " آل زدگي " قراردارد . آن موجودي خيالي است كه به نوزاد ويا مادر آن

آسيب مي رساند . پس براي دفع آن تمام فاميل جمع مي شوند و به هيچ وجه نوزاد را روي زمين نمي گذارند درهمين شب

معمولا" نامگذاري فرزندان هم انجام مي شود .

2- مراسم ازدواج

مراسم ازدواج هم توام با آئين ها و مقرراتي است اين مراسم چندين قسمت دارند

الف - خواستگاري

ب- خرج بري

دراين قسمت معمولا" پدر داماد وجود داماد به همراه جند تن ازمردان فاميل مي رود و شيربها و مهريه دراين مراسم

مشخص مي شود .

ج- عقدكنان

دربعضي از مناطق براي دعوت بانوان دراين مراسم دستمال ابريشمي به همراه نقل ، نبا وهل به منزل برخي از بانواني كه مي

بايست دعوت شوند برده مي شود و با برداشتن آن دستمال دعوت پذيرفته مي شود .

د- جهيزيه

را هنوز در بعضي مناطق در داخل طبق مي گذارند و به منزل داماد مي برند . در ضمن به همراه جهاز خلعتي براي داماد و

بستگانش مي خرند .

و- حنابندان

اين

مراسم براي عروس و در روز قبل از عروسي انجام مي گيرد . سنگ دوزي كه بر ريو دو پايه قرار دارد و آن را سنگ

حنابندان مي گويند بر روي آن هفت يا جها جام نقره يا برنخي از حنا پر ميكنند وروي آن سكه طلا يا نقره مي گذارند و دور آن

شمع هاي رنگي روشن مي كنند وبه خانه عروص مي برند البته از طرف خانواده داماد حنابندان داماد نيز در برخي مناطق

ايران انجام ميشود . درصبح روز عروسي درحالي كه ساقدوش هاي داماد همراهش هستند اين مراسم براي وي نيز انجام

مي شود .

ر- مراسم عروس بران يا عروس كشان

همراهي كردن عروس تا در خانه داماد را مي گويند مردم همسايه روي سرعروس نقل ونبات و ميوه هاي نوبرانه فصل مي

ريزند تنها در بازار كرمان مراسم داماد كشان بر گذار مي شود .

ز مراسم پا گشا

اين مراسم درخانه داماد برگزار مي شود همه فاميل هاي دوطرف مي آيندبراي سر سلامتي وايجاد باب مراوده با خانواده جديد

هدايايي نيز مي آورند .

چ- مراسم مرگ

مرگ نيز مراسمي دارد مثل كفن و دفن ، شب سوم ، شب هفتم و شب چهلم . معمولا" درجامعه سنتي ما بخصوص در

روستاها كليه اهالي يك روستا دست به دست هم مي دهند تا مخارج غذا به تنهايي به عهده صاحب عزا نيفتد . در بعضي از

روستاها درخانه اي كه عذا داري در آن برقرار است اجاق خانه نبايد روشن شود .

ساير مراسم

بعنوان نمونه به چند رسم اشاره مي شود

?- درفصل زمستان درتقويم سنتي چند مراسم

در خانه ها بصورت خانوادگي برگزار مي شود . مراسم جله بزرگ و

كوچك

?- مراسمي كه هنگام برداشت محصول برگزار ميشود كه معمولا" با اشعاري همراه است .

?- مراسم قالي شويان .

در جمعه اي درنيمه اول مهرماه برگزار مي شود درامامزاده سلطان محلي درمشهد در دهات كاشان و بياد شهادت آن حضرت

مراسم گلابگيري كاشان و درپاره اي از مناطق كشور مراسمي كه خاص همان مناطق است برگزار مي شود مثل:

? آذربايجان شرقي :

مراسم عيد قربان دركوه علمدار در مرند ، مراسم دراويش اق حق درايلخچي نزديك تبريز و مراسم چهارشنبه سوري درمراغه

? آذربايجان غربي:

جشن انگور در اروميه ، جشن نوروزو سير نوروزي درمهاباد ، مراسم عيد پاك آشوريان در اروميه ، مراسم اول تابستان در

قره كليسا درماكو .

? اصفهان :

مراسم قالي شويان درمشهد اردهال كاشان ، مراسم عيد قربان و شترقرباني دركاشان ، مراسم گل چيني و گلابگيري درقمصر

كاشان در نيمه دوم ارديبهشت و خرداد ماه ، مراسم عروس قنات در گلپايگان كه زني را به عقد قنات در مي آورند تا قنات

همچنان باروز و پرآب باشد .

? بوشهر :

مراسم به آب انداختن لنچ ها با سازه هاي محلي همراه است ، مراسم دسته گرداني وسينه زني ماه محرم به شيوه خاص

بوشهر ، مراسم زار ، زار توعي موسيقي است كه با حركاتي اجراميشود درواقع دراين مراسم از موسيقي براي درمان بيماري

هاي رواني استفاده مي شود .

? خراسان :

مراسم نقاره زني و ساير مراسم هاي سنتي درحرم امام رضا ، مراسم تحويل سال جديد درحرم امام

رضا مراسم نوروز مير

نوروزي در اسفراين ، مراسم مير نوروزي در گناباد ، مراسم كشتي چوخه و طناب كشي در فواق و تايباد .

? فارس :

مراسم تحويل سال جديد در حرم حضرت شاه چراغ ، مراسم ترك بازي وعروسي ايلات فارس خصوصا" قشقايي ها .

? استان كردستان:

مراسم ذكر دراويش در اوئين قادري و نقش بندي كه دراكثر مناطق استان اجرا مي شود ، مراسم مولودي خواني درشب تولد

حضرت پيامبر وحضرت علي به شيوه خاص دراكثر نقاط استان

? استان كرمان :

مراسم جشن سده درميان زرتشتيان شهركرمان ، مراسم داماد كشان در جيرفت و بم .

? استان گيلان :

مراسم علم واميني در مناطق كردستاني ديلمان از لاهيچان تاكلاچاي در نيمه تابستان . اين مراسم در واقع جشن شكرگذاري

برداشت محصول است كه در بعداز ظهر يك روز جمعه پيش از برداشت محصول برگزار مي شود . مراسم و رزا جنگ (

ورزا گاوند ) ، مراسم كشتي گيله مردي .

? استان مازندران :

مراسم پرخوان مانند مراسم زاد در جنبو است . نوعي موسيقي درماني در منطقه تركمن صحرا و گنبد مي باشد . مراسم

آق قويون در منطقه گنبد و تركمن صحرا و براي مدري برگزار مي شود كه به 63 سالگي برسد ، مراسم عروس قزاق در گنبد

وگرگان .

? استان يزد :

مراسم ماه محرم ونخل گرداني . مراسم زرتشتيان در زيارتگاه پير سبز اردگان ، مراسم جشن سده زرتشتيان يزد . پير

سبز اردكان اين مراسم در پنج روز اول تابستان برگزار مي شود . پير سبز در هشتاد كيلومتري شرقي

اردكان و د دل

كوير قراردارد . بر بلندي كوهي زيارتگاهي قرار دارد كه در پنج روز اول تابستان زرتشتيان براي زيارت و برگذري آئين

ها ومراسم خود در آنجا جمع مي شود ( يا پير سبز چك چكو )

مراسم بازاري

1- بازارهاي ادواري

كه بطور موقت يك روز در هفته يا يك تا چند روز در سال درمحل هايي خاص براي مبادله كالا و خريد وفروش فرآورده هاي

زراعي و دامي وانواع حيواتات وماكيان و صنايع دستي و اشيا و اجناس ديگر تشكيل مي شود اين بازارها را مي توان بر

حسب هنگام و زمان بر پايي وشعاع كار يا دامنه كار و قشر بساط داران ومردم عمدتا" به دو دسته تقسيم كرد بازارهاي

هفتگي و سالانه .

2- بازارهاي هفتگي

بازارهايي هستند كه با نام روزهاي هفته برگزار مي شوند مثل شنبه و يكشنبه بازار . اين بازارها دريك شبكه ارتباطي

مجموعه اي از روستاها تشكيل مي شوند . از حوضه هاي جغرافيايي قديم ايران كه رسم وسنت برپايي بازارهاي هفتگي در

آن مناطق هنوز پيش از مناطق ديگر حفظ شده مناطق گيلان ، مازندران ، آذربايجان و خوزستان است . اين بازارها بيشتر

جنبه روستايي دارند و قشرهاي مختلف روستايي در آنجا فعاليت اقتصادي مي كنند بساط داران دوره گرد ( پيله ور ) نيز

هر روز در يكي از اين بازارها بساط خود را پهن مي كنند

3- بازارهاي سالانه

بازارهايي هستند كه سالي يكبار بمدت يك يا چند روز درمحل وزمان معيني بر پا مي گردد و دامنه فعاليتهاي اقتصادي و

اجتماعي اين نوع بازارها بسيار گسترده تر از بازارهاي هفتگي

است . معمولا" ملاقاتهاي دوره اي جمع زيادي از مردم

وتجاز و پيله وران حوضه اي دراين بازار صورت مي گيرد و سرگرمي هاي نمايشي وحجمي نيز كنار اين بازارها قرار

دارد . ترتيب دادن اين نمايش ها از ويژگيهاي مشترك در فرهنگ برپايي بازارهاي ادواري است . معركه گيري و شعر

خواني ازجمله اين نمايش ها هستند . پيشينه برگزاري اين گونه نمايش ها در بازارهاي مكاره به صد سال قبل بر مي گردد .

برخي از نمونه هاي بازارهاي ادواري سالانه ايران

- بازاري كه همزمان با برگزاري مراسم علم واچين در منطقه ديلمان گيلان درنيمه تابستان برگزار مي شود .

- بازارهايي كه در 26 مرداد ماه در منطقه شير گاه مازندران برپا مي شود .

- بازار حسن رضا كه هرسال در اطراف بقعه امامزاده حسن رضا در نزديكي جويبار و مارندران در نيمه تابستان برگزار

مي شود .

- بازارهاي قالي كه در مراسم قالي شويان برگزار مي شود . اين بازارها همانند رسم قالي شويان يكروزه است دراين

بازار برخي از نمايش .

ها و بازي ها برگزار مي شود .

- بازاري كه در 2? ماه صفر درجوار امامزاده آقاي علي عباس كاشان برگزار مي شود .

- بازاري كه هرساله در دهم شعبان درجوار امازاده سيد غلام رسول درچابهار برگزار مي شود كه مخصوص شيعه

مذهبان متعلقه است .

- بازاري كه دركنار مراسم پير سبز اردكان ( پير سبز چك چكو ) تشكيل مي شوددر پنج روز اول تيرماه و

مخصوص زرتشتيان است .

- بازاري كه دركنار مراسم قره كليسا در نزديكي ماكو در روزهاي

اول تابستان برگزار مي شود و مخصوص ارامنه است

تحليلى جامعه شناختى ازسنّت عزادارى امام حسين (ع )

سنّت عزادارى

«حرم سيدالشهدا (عليه السلام ) مزار انبيا و ملائكه است»

«زيارت سيدالشهدا (عليه السلام ) موجب برآورده شدن حوايج دنيوى و به دست آوردن ثواب هاى اخروى و استكمالات

معنوى مى شود»

راه انداختن دسته هاى سينه زن و زنجير زن ، پوشيدن لباس سياه ، حمل پرچم هاى رنگارنگ ، عَلَم ، علامت و مانند اينها ، همه

براى زنده نگه داشتنِ فرهنگِ عاشورا ، امر ضرورى است و مبارزه با اينها يا ناشى از اغراض سوء است و يا از كمال بى

خبرى و بى سليقگى .

«كنش اجتماعى» را مى توان به عنوان ساده ترين عنصر زندگىِ اجتماعى انسان در نظر گرفت . از «كنش اجتماعى»

چنين تعبير كرده اند: «حركت بارزى كه از يك انسان براى حصول هدفى نسبت به انسان ديگر ، صادر مى شود .» وقتى

«كنش اجتماعى» استمرار يابد « تحريكِ متقابل اجتماعى» روى مى دهد و اين تحريك به «ارتباط متقابل اجتماعى»

منجر مى شود .

براثر «ارتباط متقابل اجتماعى» كنش هاى اجتماعىِ يك انسان با كنش هاى اجتماعى انسان هاىِ ديگرى كه در پيرامون او

هستند ، مى آميزند و از اين آميزش ، « كنش هاى متقابل اجتماعى» به وجود مى آيند . از «كنش هاى متقابل اجتماعى» ،

كه يكى از مفاهيم محورى در جامعه شناسى است ، مى توان چنين تعبير كرد: كنش هايى هستند كه بين دو يا چند انسان واقع

مى شوند و در ميان آنان نوعى هماهنگى به وجود مى آورند .

كنش هاى متقابل اجتماعى در تقسيم نخستين ، بر دو قسم اند: پيوسته و

گسسته .

كنش هاى متقابل اجتماعىِ پيوسته آنهايى است كه در جهت يگانه اى صورت مى گيرند; مانند گفتگو براى كشف يك حقيقت و

يا تعاون براى تحقّق يك امر خير .

كنش هاى متقابل اجتماعى گسسته آنهايى است كه جهت يگانه اى ندارند; مانند رقابت و ستيز .

دوام و استحكام زندگى اجتماعى به آميختن كنش هاى متقابلِ پيوسته و گسسته بستگى دارد و بدين گونه است كه مفهوم «

همسازى» مطرح مى شود .

«همسازى» كوششى براى رفع اختلافِ كنش هاى متقابل پيوسته و گسسته است . صورتِ كامل همسازى «

سازگارى» مى باشد كه نه «سازش» است و نه «توافق»; زيرا در اين دو ، تنزّل از مواضع مطرح مى باشد ، در

حالى كه در سازگارى اصلاً سخن از تنزّل نيست ، هر چند ممكن است در مواردى هم تنزّلى رخ دهد ، بلكه سخن در اين است

كه مى دانند به هم نزديك مى شوند و مى خواهند كه به هم نزديك شوند . بدين دليل ، از «سازگارى» به همسازى اى كه با

خواست و آگاهىِ شخصى صورت مى گيرد ، تعبير شده است . از همسازى كنش هاى متقابل پيوسته و گسسته ، «گروه

اجتماعى» پديد مى آيد .

«گروه اجتماعى» نيز يكى ديگر از مفاهيم محورى جامعه شناسى است و از آن به دو يا عده بيشترى از انسان ها تعبير مى

شود كه كنش هاى متقابلى بين آنان روى مى دهد و از همسازى برخوردارند .

كنش هاى متقابل اعضاى گروه و خرده گروه ها موجب «پويايى گروهى» مى شود و بر اثر آن ، اعضاى گروه در زندگىِ

يكديگر رخنه مى كنند

و به يكديگر وابسته مى شوند و در نتيجه ، به اتحاد بيشترى دست مى يابند . «نفوذ متقابل گروهى» و

«اتّكاى متقابل گروهى» از اين طريق حاصل مى شود . از هماهنگى و سنخيتى كه بدين منظور در رفتار اعضاى گروه

پديد مى آيد «رفتار گروهى» ظاهر مى شود .

گونه اى از «رفتار گروهى» ، كه جنبه عاطفى شديد دارد و بر كنش ها و يا واكنش هاى متقابلِ دورانى استوار است ، «رفتار

جمعى» ناميده مى شود .

كنش ها يا واكنش هاى مزبور به «واگيرى اجتماعى» مى انجامد; يعنى بر اثر آنها ، اعضاى گروه به سرعت و با شدتى

فزاينده ، رفتار عاطفى يكديگر را فرامى گيرند و در نتيجه ، از نوعى مسانخت عاطفى برخوردار مى شوند .

گروه برخوردار از «رفتار جمعى» را «جمع» مى نامند .

جامعه شناسان معمولاً از مفهوم «جمع» ، خود را به مفهوم «جماعت» ، كه مهم ترين نوع جمع است ، مى رسانند و آنگاه

تحقيق خود را روى «جماعت» متمركز مى كنند . «جماعت» جمعى است پرمسانخت ، مركّب از اشخاصى كه معمولاً

در يك جا گرد نمى آيند ، با يكديگر «ربط» مى يابند و به «جنب و جوش» مى افتند .

«ربط» رابطه عاطفى عميقى است كه دو يا چند تن را به يكديگر پيوند مى دهد ، به طورى كه آنان به راحتى و خودبه خود با

يكديگر هماهنگ مى شوند . «جنب و جوش» رفتار عاطفى آشكارى است كه بر اثر ربطِ اشخاص روى مى دهد; مانند

كف زدن و يا تكبير گفتن . يكى از انواع جماعت ، كه با ساير

انواع آن فرق بسيار دارد و از اين رو ، مى توان آن را جمعى

مستقل از جماعت به شمار آورد ، « جماعت نامجاور» يا «عامّه» است . «عامّه» جمعى است كم تشابه و تسانخ ،

مركب از افرادى كه معمولاً در يك جا گرد نمى آيند ، ولى به سبب مصالح مشترك خود با يكديگر ارتباط پيدا مى كنند و موجد

«عقيده عمومى» و «وفاق عمومى» مى شوند .

مقصود از «عقيده عمومى» قضاوتى است كه مورد قبول عامّه باشد; مانند قضاوتِ عامّه كتابخوان كه «كتاب در وضع

فعلى از عرضه و تقاضاى متناسبى برخوردار نيست» و يا قضاوت عامّه ورزشكار كه «مسؤول امور ورزشى كشور ،

درايت كافى ندارد .» منظور از « وفاق عمومى» نيز عقيده اى است سخت دامنه دار و ريشه دار مانند عقيده عامّه

كتابخوان كه «كتاب ، ناصح مشفق و انيس كنج تنهايى است» و يا مانند عقيده عامّه ورزشكار كه «تواضع و جوانمردى دو

ويژگى جدايى ناپذير ورزشكار واقعى است .»

اكنون نوبت آن است كه بحث را به گونه اى هدايت كنيم تا مناسبت طرح اين مفاهيم جامعه شناختى را با آنچه قصد اداى آن را

داريم ، روشن سازد:

هر جامعه انسانى (1 ) را مورد مداقّه قرار دهيم ، متوجه مى شويم به طور عمده از چندين «عامّه» تشكيل شده است و

هر «عامّه»اى را مورد بررسى قرار دهيم ، متوجه مى شويم كه بر اساس «عقيده عمومى» و «وفاق عمومى» از

خويش ، عمل و عكس العمل بروز مى دهد . بنابراين ، مى توانيم بگوييم: هر جامعه اى بر اساس عقايد و وفاق هاى

عمومى

به حيات اجتماعى اش ادامه مى دهد .

از سخن فوق ، مى توان چنين استفاده كرد كه: نفوذ در عقايد و وفاق هاى عمومى و تغيير آنها مساوى با نفوذ و تغيير حيات

اجتماعى است . به همين دليل ، «عقيده عمومى» و «وفاق عمومى» به شدّت مورد توجه جامعه شناسان و علماى

سياست قرار دارد .

اگر بخواهيم جامعه اى را در راستاى يك مكتب قرار دهيم بايد چاره اى بينديشيم تا عقيده عمومى در اين راستا قرار گيرد .

براى اين كار ، به طور كلى ، از چهار شيوه بهره گرفته مى شود:

الف ) تطميع;

ب ) تهديد;

ج ) تخريب;

د ) تبليغ;

در ميان اين چهار شيوه ، تقريباً همه محققان قبول دارند كه چهارمين شيوه از همه كارسازتر و مؤثرتر و بنابراين ، مهم تر

است . (2 ) و باز به همين دليل ، جامعه شناسان و علماى سياست ، تحقيقات وسيعى در اين زمينه انجام داده اند كه هنوز هم

اين تحقيقات به گونه هايى ادامه دارد . متأسفانه به سبب گستردگى آن تحقيقات و عدم مجال ، در اينجا ، ذكر گزارشى هرچند

اجمالى از آنها مقدور نيست . بنابراين ، فقط به چند مطلب ، كه با اين بحث تناسب بيشترى دارد ، اشاره مى كنيم:

يكى از شيوه هاى بسيار مؤثر تبليغى ، تشكيل جلسات « تذكر» درباره امرى است كه ترويج آن مورد نظر است . در

اين جلسات به طور عمده ، از مكانيسم « كنش و يا واكنش متقابل دورانى» استفاده مى شود; بدين صورت كه افراد گرد

آمده ، به وسيله «ذاكر» تحريك مى شوند

. اين تحريك ، واكنشى در افراد به وجود مى آورد . اين واكنش در «ذاكر»

مؤثر مى افتد و واكنش شديدترى را موجب مى شود . اين واكنش شديدتر ، خود تحريكى مجدد نسبت به آن افراد خواهد بود و

باز واكنش و تحريكى ديگر . به اين طريق ، همواره بر شدتِ واكنشِ متناسخ آن افراد افزوده مى شود و اين همان است كه از

آن اينچنين تعبير مى شود: كنش هاى متقابل و واكنش هاى درونى اينچنين ، به واگيرى اجتماعى مى انجامد .

جلسات عزادارى امام حسين (عليه السلام ) را در اين ارتباط مى توان مورد مداقّه قرار داد . عزادارى امام حسين (عليه

السلام ) از ابعاد گوناگون قابل بحث و بررسى است . بحمدالله ، بسيارى از اين ابعاد ، توسط علماى دين تا حدودى مورد

بررسى قرار گرفته است ، اما در اين بحث ، بُعدى كه ذكر شد ، مدّ نظر است .

وقتى از اين زاويه نيز در توصيه هاى ائمّه اطهار (عليهم السلام ) به تشكيل جلسات عزادارى امام حسين (عليه السلام )

نگاه كنيم اين كار را بسيار حكيمانه مى يابيم ، به گونه اى كه موجب مى شود بيش از پيش به اين انوار طيّبه (عليهم السلام )

ارادت ورزيم .

يكى ديگر از شيوه هاى مؤثر تبليغى ، تعيين « اسوه» براى مردم است . لازم است بينديشيم كه در عين اسوه بودن و

هادى بودنِ همه ائمّه اطهار (عليهم السلام )چرا امام حسين (عليه السلام ) به عنوان مصباح هدايت و كشتى نجات ، مطرح

مى شود ؟ چرا تربت مرقد او از

ويژگى وحرمت برخورداراست ؟آيا غير از اين است كه دقيق ترين ابعاد يك اسوه ، در امام

حسين (عليه السلام ) تجلّى تام يافته است .

از ديگر شيوه هاى مؤثر ، در مرحله نخست ، جعل شعاير و در مرحله بعد ، تثبيت و ترويج آن شعاير مى باشد; زيرا در

صورت انجام گرفتن اين كار ، آن ايده مطلوب ، تثبيت و ترويج شده است .

راه انداختن دسته هاى سينه زن و زنجير زن ، پوشيدن لباس سياه ، حمل پرچم هاى رنگارنگ ، عَلَم ، علامت و مانند اينها ، همه

براى زنده نگه داشتنِ فرهنگِ عاشورا ، امر ضرورى است و مبارزه با اينها يا ناشى از اغراض سوء است و يا از كمال بى

خبرى و بى سليقگى . آرى ، برخورد اصلاحى و تكميلى و تحسينى از سوى فرزانگان آشنا با مذاق شرع ، نه تنها صحيح

است ، بلكه لازم هم مى باشد و اعتراض به مغرضان يا بى خبرانى است كه با اين شعاير بر خورد حذفى مى كنند .

از جمله شيوه هاى قابل ملاحظه ، تعيين مكان هايى براى انجام دادن مناسك ويژه مى باشد تا افراد با رو آوردنِ به آن مكان ها و

انجام آن مناسك ، تجديد عهدى با اعتقاد و ايده مطلوب كرده باشند و با اين كار ، دل ها هرچه بيشتر با آن ايده گره بخورد .

در اين ارتباط ، توجه به رواياتى كه حاوى مضامين ذيل است ، مفيد به نظر مى رسد:

«حرم سيدالشهدا (عليه السلام ) مزار انبيا و ملائكه است» . (3 )

«زيارت سيدالشهدا (عليه السلام )

را ترك نكنيد» . (4 )

«زيارت سيدالشهدا (عليه السلام ) موجب برآورده شدن حوايج دنيوى و به دست آوردن ثواب هاى اخروى و استكمالات

معنوى مى شود» . (5 )

براى تكميل اين بحث به نظر مى رسد تذكر دو مطلب ضرورى باشد:

1_ ممكن است تصور شود نفوذ در عقيده عمومى عملى ناپسند است و تغيير آن را بايد نوعى خيانت به مردم تلقّى كرد; اما

اين تصور هيچ اساسى ندارد و حقيقت ، آن است كه صرف نفوذ در عقيده عمومى و تغيير آن را نه مى توان خوب شمرد و نه

بد . اين بدان بستگى دارد كه ببينيم نفوذ به چه قصدى و تغيير از چه چيز به چه چيزى است . (دقت شود )

2_ بعضى عقيده دارند كه اصلاً برخورد تبليغاتى امر پسنديده اى نيست ، بلكه بايد فقط با روش هاى برهانى ، مردم را به

تشخيص حق از باطل موفق ساخت . هرچند بررسى انتقادى اين سخن مجال ديگرى مى طلبد ، اما اجمالاً در حد اعلان

موضع بايد يادآور شويم كه:

اولاً ، هرگز روش هاى برهانى در سطح عمومى جامعه ، ما را از برخوردهاى تبليغاتى مستغنى نمى كند و بايد گفت: هريك

به جاى خويش نيكوست .

ثانياً ، حتى فرزانگان و خواص جامعه نيز نيازمند تبليغات حساب شده و فنّى اند تا علاوه بر تشخيص حق ، انگيزه كافى براى

عمل بر طبق آن داشته باشند اين مطلب دقيق و لطيف ، مربوط به فلسفه اخلاق و روان شناسى تربيتى است و بايد همان جا

مورد بحث قرار گيرد كه صرف اقناع عقلى نمى تواند محرّك انسان به

سوى عمل باشد; اگرچه ظاهر رأى افلاطون مقابل

اين است .

اين بحث را با ذكر فرازهايى از بيانات رهبر كبير انقلاب ، حضرت امام خمينى (قدس سره ) به پايان مى بريم:

«در آن وقت ، يكى از حرف ها كه هى رايج بود مى گفتند: ملت گريه; براى اينكه مجالس روضه را از دستشان بگيرند .

اين كه همه مجالس روضه را آن وقت تعطيل كردند ، آن هم به دستِ كسى كه خودش در مجالس روضه مى رفت و آن بازى ها

را در مى آورد ، قضيّه مجلس روضه بود يا از مجلس روضه آنها يك چيز ديگر مى فهميدند و آن را مى خواستند از بين

ببرند ؟» (6 )

«امروز ما به مجالس تعزيه و روضه بيشتر از سابق احتياج داريم .» (7 )

«زنده نگه داشتن عاشورا يك مسأله بسيار مهم سياسى عبادى است . عزادارى كردن براى شهيدى كه همه چيز را در راه

اسلام داد يك مسأله سياسى است . يك مسأله اى است كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا دارد . ما از اين اجتماعات استفاده

مى كنيم . (8 )

«مجالس عزا را با همان شكوهى كه پيش تر انجام مى گرفت و بيشتر از آن ، حفظ كنيد و اهل منبر ايدّهم الله تعالى كوشش كنند

در اين كه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامى و مسائل سياسى اسلامى ، مسائل اجتماعىِ اسلامى و از روضه دست

برنداريد كه ما با روضه زنده هستيم .» (9 )

منبع

حجت الاسلام اكبر ميرسپاه

پى نوشت ها

1_ غير از جوامع ابتدايى; زيرا در آنها عامّه وجود ندارد .

2 هر چند در بينش اسلامى ، تقديم و تأخير اين شيوه ها وابسته به يك سلسله معيارهاى ارزشىِ ويژه اين فرهنگ الهى است و

از اين حيث ، بايد در فرصت مناسبت ديگرى به بحث پرداخت ، لكن در اين مقال ، اين بررسى از حيث تحليل جامعه شناسانه

مدّنظر است .

3_ ر . ك . به: محمد تقى مجلسى ، بحارالانوار ، ابواب ما يختص بتاريخ الحسين بن على (عليهما السلام ) ، باب34

،باب ثواب البكاء على مصيبته و مصائب سائرالائمة (عليهم السلام ) و فيه أدب المأتم يوم عاشوراء ، ج 44 ، ص 278 296

4_ ر . ك . به: كامل الزيارات ، باب 38 ، روايت 1 و 4 و نيز باب 10 روايت 1

5 پيشين ، باب 41 ، روايت 3

6_ پيشين ، باب 46 ، روايت 1 و 2 ; باب 49 و روايت 1 ، 2 و 5 ، باب 51 ; روايت 1 باب 56 ; روايت 3 ،

باب 59 ; روايت 2 ، باب 49 ; روايت 6 ، باب 22 ; روايت 1 و 2 ، باب 44 ; روايت 1 ، باب 50 ;

روايت 1 و 2 ، باب 52 ; روايت 1 و 2 ، باب 54 ; روايت 17 و باب ها و روايات ديگرى در همان كتاب

7 و 8 و 9 و 10 روح الله موسوى (رهبر كبير انقلاب (قدس سره ) ) ، صحيفه نور،ج 8 ، بيانات در جمع وعّاظ و

خطباى مذهبى به مناسبت حلول ماه محرّم

25- جوان و ارتباط با والدين

توانمندي خ_ان_واده در پيشگيري انح_راف___ات اجتم_اع_ي

نقش خانواده

امروزه نقش مؤثر خانواده در پيشگيري از انحرافات اجتماعي بر کسي پوشيده نيست ، اما اينکه خانواده از چه نوع ساختاري

برخوردار باشد و روابط بين اعضاي خانواده چگونه باشد تا بتواند نقش خود را در پيشگيري از انحرافات اجتماعي به خوبي

ايفا کند ، ديدگاه ها ي متفاوتي مطرح شده است

چهار ديدگاه اصلي خانواده

آموزش مدار؛ 2- کنترل مدار؛ 3- عاطفي مدار؛ 4- قدرت مدار .

در پايان ، با استفاده از مباني تربيت ديني نتيجه گيري شده است که به جهت برخورداري انسان از ابعاد مختلف وجودي و

داشتن نيازهاي چندگانه ، ضروري است تا هر يک از اين ابزارها در حد منطقي و اعتدال در جايگاه خاص خود قرار گيرد و به

وسيله ارضاي منطقي نيازها ، انسان از يک شخصيت موزون و بسامان برخوردار شود و در چارچوب هنجارهاي پذيرفته شده

حرکت کند و از انجام رفتارهاي انحرافي خودداري نمايد .

يکي از موضوعاتي که از گذشته ها ي دور افکار بسياري از انديشمندان رشته ها ي مختلف علمي نظير فلاسفه ، حقوقدانان ،

روانشناسان و خصوصاً جامعه شناسان را به خود معطوف کرده ، مسئله انحرافات اجتماعي است . در کمتر کتاب جامعه

شناسي است که بخشي از کتاب ، به اين موضوع اختصاص نيافته باشد . از اين رو جامعه شناسان تلاش مي کنند تا به

سؤالاتي که در اين زمينه مطرح است ، پاسخ گويند . سؤالاتي از اين قبيل که مصاديق انحرافات اجتماعي کدام است ؟ چرا

در هر جامعه اي بعضي از اعضاي جامعه، هنجارهاي مورد قبول اجتماع را زير پا گذاشته يا آنها را نقض مي کنند ؟ چگونه

مي توان افراد را بهنجار وهمنوا تربيت نمود و از رفتارهاي

انحرافي افراد پيشگيري کرد ؟ براي کاهش نرخ کجروي و

انحرافات اجتماعي از چه ابزارها و سازو کارهايي بايد استفاده کرد ؟ چگونه بايد با افراد کجرو رفتار نمود و چه نوع مجازاتي

را تعيين کرد ؟… پديده ها ي اجتماعي به جهت ماهيت پيچيدة آنها ، کمتر با رويکرد تک عاملي تبيين مي شوند . از اين رو

بررسي و تحليل عوامل پيشگيري از انحرافات اجتماعي نيز از اين قاعده مستثني نمي باشد . اين عوامل در يک تقسيم بندي

شامل دو دسته کلي است:

الف ) _ عوامل رواني:

از قبيل شناخت صحيح ، ارضاي منطقي غرائز و اميال دروني ، باورها و عقايد صحيح ، خصوصيات روحي معتدل و … .

ب ) _ عوامل اجتماعي:

اين عوامل خود به دو دسته تقسيم مي شود: عوامل اجتماعي کلان مانند نوع نظام سياسي ، عملکرد رهبران حکومتي ، وسائل

ارتباط جمعي ، نقش استعمارگران خارجي و … و عوامل اجتماعي خرد نظير خانواده ، گروه همسالان ، محيط تحصيلي ، محيط

شغلي ، مسجد و ديگر مکان هاي مقدس و… .

جامعه شناسان بر اين باورند که در بين مجموع اين عوامل ، خانواده يکي از مهم ترين عواملي است که مي تواند بيشترين نقش را

در جلوگيري از بروز انحرافات و جرائم اجتماعي ايفا نمايد ، همان طوري که مي تواند عامل مؤثري در انجام رفتارهاي

انحرافي باشد . بنابراين اگر محيط خانواده در دوران کودکي فرد ، يک محيط سالم ، مناسب و بساماني باشد ، احتمال مصونيت

اين فرد از انجام رفتارهاي انحرافي و نابهنجار بسيار فراوان است .

خانواده

«خانواده ، مرکب از گروهي است که از طريق خون

، ازدواج يا فرزندخواندگي به يکديگر مربوط و منسوب بوده ، براي مدتي

طولاني و نامشخص با هم زندگي مي کنند .»

خانواده مانند هر نهاد اجتماعي ديگر براي تأمين برخي از نيازهاي اساسي انسان شکل گرفته است . اين نيازها عبارتند از:

نظام بخشيدن به رفتارهاي جنسي و توليد مثل

انسان به عنوان موجودي زيستي ، داراي علايق و تمايلات جنسي مي باشد . اما مطابق فرهنگ جامعه ، اين خانواده است که

تعيين مي کند فرد با چه شخصي و در چه شرايطي رابطه جنسي داشته باشد و از اين طريق رفتار جنسي افراد را قاعده مند

مي سازد و استمرار نسل ها را از طريق زاد و ولد طبيعي ميسر مي کند .

جامعه پذير کردن کودکان

خانواده در جهت دهي باورها ، ارزشها و نمادهاي مورد قبول يک جامعه نقش بسزايي دارد و از اين طريق ، زمينه همنوايي فرد

با اعضاي جامعه را فراهم مي سازد .

فراهم کردن امنيت اقتصادي

خانواده در ميان جوامع ، وظيفه تأمين نيازهاي اقتصادي و معيشتي اعضاي خود را داشته و نيازهاي مربوط به غذا ، پوشاک و

مسکن را فراهم کرده است .

مراقبت و نگهداري از کودکان ، معلولان و سالمندان

خانواده مسئوليت نگهداري از کودکان ، معلولان و سالمندان را به عهده دارد و نيازهاي مادي ، معنوي و عاطفي آنها را تأمين

مي کند و از اين طريق امنيت و آسايش را براي آنها فراهم مي سازد .

انحراف اجتماعي

انحراف در يک معناي عام ، شامل هر نوع کنشي است که با هنجارهاي پذيرفته شده يک جامعه همنوايي ندارد ، بلکه آنها را نقض

مي کند . جامعه شناسان به دنبال انحرافاتي هستند که اکثريت اعضاي جامعه آن را به صورت عام محکوم مي کنند . به بيان

ديگر آن دسته از نقض هنجارها را مورد بررسي قرار مي دهند که در نظر عده زيادي از مردم گناه و خطا شمرده مي شود .

بنابراين هر انحرافي داراي دو عنصر اساسي و جوهري به نام «کنش» و نيز «شکستن هنجار مورد قبول جامعه»

است . البته انحراف به مفهوم جامعه شناختي آن ، يک امر نسبي است ، يعني زماني يک فعل انحراف محسوب مي گردد که در

ديدگاه اکثريت اعضاي آن جامعه نابهنجار تلقي شود . گرچه ممکن است آن رفتار در نزد اعضاي يک جامعه ديگر ، بهنجار

شمرده شود . در اين صورت طبيعي است که تعريف و محدوده انحراف ، از يک زمان به زمان ديگر و از يک گروه و يک

جامعه به گروه و جامعه اي ديگر متفاوت باشد . از اين رو شکل ها ي متفاوت کجروي بر حسب نوع واکنش جامعه نيز در

دسته ها ي کاملاً متفاوت قرار مي گيرد . براي نمونه واکنش ها ي حاکي از عدم تأييد ، شکل ها و درجات کاملاً متفاوت و

گوناگوني به خود مي پذيرد و دامنه اين قبيل واکنش ها ، مواردي نظير

بي اعتنايي و روبرگرداني تا اظهار خشم ، ابراز تنفر ، طرد ،

محروم کردن از حقوق اجتماعي ، نکوهش زباني ، تنبيه بدني ، بازداشت ، جريمه ، حبس و … را در برمي گيرد»

بدون ترديد تأثير اجراي سياست ها ي پيشگيرانه در جلوگيري از انحرافات اجتماعي ، به مراتب از انجام سازوکارهاي پسيني

براي مقابله با انحراف ، کارآمدتر خواهد بود . به علاوه اين شيوه ، هزينه کمتري را براي مقابله با انحرافات اجتماعي در پي

دارد . همان گونه که در علم پزشکي پذيرفته شده است که پيشگيري از ابتلا به بيماري ها ، به مراتب آسان تر و کم هزينه تر

از درمان بيماري ها خواهد بود و به ويژه آنکه در برخي موارد ممکن است عدم پيشگيري ، فرد را به يک بيماري لاعلاج مبتلا

کند .

مسئله پيشگيري از انحرافات اجتماعي يکي از راهکارهايي است که در بخش نظارت و کنترل اجتماعي مطرح مي شود و نقش

اساسي در آن حوزه ايفا مي کند . در تعريف پيشگيري گفته مي شود: «پيشگيري ، سياست پيشيني و متشکل از مجموعه

راهکارهاي مستقيم و غير مستقيمي است که با هدف ايجاد امکانات و موقعيت ها ي بازدارنده از وقوع جرم و کجروي طراحي و

تدوين مي شود .» بين دو مسئله پيشگيري وکنترل ، پيوند وثيقي وجود دارد ، به طوري که بعضي واژه «کنترل پيشگير» را

در اين رابطه بکار مي برند و در تعريف آن بيان مي کنند: «پيشگيري ، به کنترلي اطلاق مي شود که قبل از وقوع اتفاق

صورت مي گيرد و از انحراف و تباهي … جلوگيري مي کند .»

خانواده و پيشگيري از انحراف

راههاي پيشگيري افراد از انحراف

يکي از مهمترين راههاي پيشگيري افراد از انحراف ، دروني کردن

ارزش ها و هنجارهاي پذيرفته شده يک جامعه است . به

طوري که جامعه شناسان معتقدند بين ميزان فرهنگ پذيري و کاهش ميزان انحراف و جرم در يک جامعه ، رابطه مستقيمي وجود

دارد و يکي از علل افزايش نرخ انحراف ، فرهنگ پذيري ناقص افراد است . زيرا فرد ، بعد از پذيرش هنجارها ، بدون تأمل و

تفکر ، رفتار متناسب با آن هنجار را البته نه به خاطر ترس از مؤاخذه ديگران که نوعي نظارت بيروني تلقي مي شود؛ بلکه به

دليل نوعي نظارت دروني ناخودآگاه انجام مي دهد . از اين رو جامعه شناسان شکل گيري و ساخت شخصيت فرد را متأثر از

فرهنگ پذيري و جامعه پذيري مي دانند و بيان مي کنند که «از مهمترين نتايج جامعه پذيري ، ايجاد شخصيت فردي و الگوهاي

نسبتاً ثابت فکر ، احساس و عمل است که همگي ويژگي ها ي يک فرد محسوب مي شوند .» اين صاحبنظران براي جامعه

پذيري نقش بسزايي قائلند تا جايي که تفاوت صفات شخصيتي افراد را نتيجه جامعه پذيري افراد مي دانند و اظهار مي دارند:«

در هر جامعه اي هر فردي ، متفاوت از فرد ديگر است و اين اختلافات عمدتاً نتيجه جامعه پذيري مي باشد . ما نه تنها در يک

جامعه ، بلکه در قسمت خاصي از آن متولد شده و زندگي مي کنيم و بنابراين تحت تأثير خرده فرهنگ ها ي خاص طبقه ، نژاد ،

مذهب ، منطقه و نيز تحت تأثير گروه هاي خاص از قبيل خانواده و دوستان قرار مي گيريم .» بر مبناي اين ديدگاه ، هم

تشابهات شخصيتي افراد و هم تمايزات و اختلافات آنها عمدتاً به فرآيند جامعه پذيري آنها بستگي

دارد . بنابراين فرهنگ پذيري

و جامعه پذيري يکي از مهمترين و بهترين راه هايي است که مي تواند در جهت پيشگيري ، نقش مهمي داشته باشد . البته به

نظر جامعه شناسان جامعه پذيري در يک جريان زماني و در دوره ها ي مختلف زندگي صورتي مي گيرد ، ولي «مهم ترين بخش

جامعه پذيري در طي دوران نوزادي و کودکي يعني زماني که پايه ها ي بعدي شخصيت گذارده مي شود ، تحقق مي يابد .»در اين

دوران خلق و خوها ، اعتقادات ، حالات و ملکات و آداب و عادات فرد ، تنها متأثر از خانواده است و در تعامل با اعضاي

خانواده شکل مي گيرد . از اين رو خانواده در تعليم و تربيت افراد نقش اصلي و اولي را به عهده دارد . لذا اولين مراحل

فرهنگ پذيري افراد از نهاد خانواده شروع مي شود . دين اسلام براي نهاد خانواده در امور تربيت فرزندان خصوصاً در

مراحل اوليه زندگي ، نقش بسزايي قائل است و قلب و روح جوان را بستر مناسبي براي پذيرش هر نوع تربيتي مي شمارد و آن

را به زمين مناسبي براي پرورش هر نوع بذري تشبيه مي کند . حضرت علي (ع ) خطاب به فرزند گراميش امام حسن

مجتبي (ع ) مي فرمايد: «و انما قلب الحدث کالارض الخالية ما القي فيها من شي قبلته فبادرتک بالادب قبل أن يقسو قلبک»

«همانا قلب جوان مانند زمين خالي است و هر بذري را مي پذيرد . بنابراين ، من در تعليم و ادب تو بيش از آن که قلبت

سخت شود و عقلت به امور ديگر مشغول شود ، مبادرت ورزيدم .» بر اين اساس گفته مي شود آنان که در

دوران کودکي

نادرست تربيت شده اند ، در جواني و بزرگسالي راه صحيح زندگي را نمي شناسند و با اين خلقيات زشت ، قادر نيستند خود را با

جامعه انطباق دهند ، اينان در معاشرت هاي اجتماعي اغلب با ناکامي و شکست مواجه مي شوند ، زيرا به طور ناآگاه فراگرفته ها ي

غلط ايام کودکي خويش را بکار مي بندند .»

والدين ، نخستين کساني مي باشند که در محيط خانواده بر خلق و خوي فرزندان تأثير مي گذارند . آنها با برخوردها و حرکات

و سکنات خود پايه ها ي فضائل يا رذائل را در نهاد فرزندانشان پايه گذاري مي کنند و زمينه ها ي شکل گيري حالات و ملکات

اخلاقي حميده يا رذيله را فراهم مي کنند . يکي از جرم شناسان به نام «دوگرف» در اين رابطه مي نويسد: «اثرات سال

هاي عمر بر روي تکوين و تحول آتي شخصيت افراد بسيار بديهي است و اگر خانواده به وظايف تربيتي خود عمل نمايد و

روابط بين والدين و فرزند طبيعي بوده و در محيط خانواده ، جوّ دوستي و محبت حاکم باشد و در نهايت ، اگر تمام نيازهاي

طبيعي فرزند تأمين گردد ، طفل به راحتي اجتماعي شده و همچنين در روابط خانوادگي و خارج از آن ، رفتارهاي طبيعي و

متعادل خواهد داشت ، اما اگر شرايط و موقعيت به صورت ديگري باشد ، يعني خانواده از نظر تربيتي دچار نقيصه شده و طفل

از کمبود شديد عاطفي رنج ببرد و اگر والدين از هم جدا شده باشن_د ، بديه_ي است که نت_ايج زي_ان ب_ار آن دي_ر يا زود در طفل

مشاهده خواهد شد .»

«رستون» نيز در اين باره مي نويسد: «بدون شک ، موقعيت نامناسب خانوادگي ،

تأثيرات جرم زايي بر روي اعضاي خود

دارد .»

انواع پيشگيري

پيشگيري از نظر مدت زمان اجراي آن به دو نوع پيشگيري کوتاه مدت و بلند مدت تقسيم مي شود که در ذيل ، تعريف هر يک

ارائه مي شود:

الف - پيشگيري کوتاه مدت

به مجموعه راهکارهايي گفته مي شود که در مدت زمان کمتري انجام مي شود ، نظير تجهيزات پليس و نيروهاي انتظامي،فراهم

نمودن روشنايي بيشتر خيابان ها ، کوچه ها و اماکن عمومي ، تدوين قوانين جزايي متناسب و بازدارنده ، ايجاد مؤسسات مددکاري ،

فراهم نمودن فضاهاي مناسب براي گذراندن اوقات فراغت ، حمايت از کودکاني که مورد اذيت و آزار و بدرفتاري خانواده قرار

مي گيرند ، انهدام يا بستن محله ها و ام_اک_ن جرم زا و ممانعت از پخش برن_ام_ه ه_ا ي خش_ونت زا در تل_ويزيون و …تا فرصت

هاي وقوع انحراف يا جرم را کاهش دهد .

ب- پيشگيري بلند مدت

به سازوکارهايي اطلاق مي شود که در يک فرآيند زماني مدت دار صورت مي گيرد تا در آينده فرصت ها ي وقوع جرم را کاهش

دهد . از قبيل فراهم نمودن بسترهاي مناسب براي دسترسي افراد به موقعيت ها ي مناسب و کافي آموزش و پرورش ، تدوين و

اجراي سياست ها ي کلي جهت ايجاد اشتغال براي اعضاي جامعه ، تشکيل گروههاي اجتماعي با هدف ارتقاي مهارت ها ي تربيتي

والدين ، تلاش در جهت برخورداري اعضاي جامعه از نيازهاي اساسي زندگي ، تقويت نقش پيشگيرانه مدارس از طريق ارتقاي

محتوا و کيفيت برنامه ها ي آموزشي و تربيتي ، تلاش در جهت کاهش شکاف اقتصادي در بين اقشار مختلف جامعه و دستيابي به

عدالت اجتماعي و … گرچه اين نوع پيشگيري به جهت آثار و برکات ماندگارتر و مطلوب تر

، از اهميت بيشتري برخوردار

است ، اما در هر جامعه اي در کنار اين نحوه پيشگيري ، نمي توان از پيشگيري نوع اول بي نياز بود . به عبارت ديگر اين دو

نوع پيشگيري ، مکمل همديگر هستند و در پرتو بکارگيري همزمان آنها نتايج بهتري حاصل مي شود .

شيوه ها ي پيشگيري

براي پيشگيري از انحرافات اجتماعي شيوه ها ي متفاوتي از سوي صاحبنظران بيان شده است که در اينجا به بعضي از مهم ترين

آنها اشاره مي کنيم:

الف- آموزش مدار (يادگيري )

يکي از شيوه ها ي پيشگيري که از ديرباز بين انديشمندان مطرح بوده و اکنون نيز طرفداراني دارد؛ مبتني بر اين نظريه است که

افراد ، انواع رفتارها را در کنش با ديگران فرا مي گيرند . اين ديدگاه براي رفتار فرد ، خواه هنجارمند يا انحرافي ، هيچ منشأ

ارثي يا ژنتيکي و يا فيزيولوژيکي قائل نمي باشد ، بلکه بيان مي دارد که فرد در تعامل با ديگران يک سلسله ارزش ها ، هنجارها و

رفتارها را ياد گرفته و مي پذيرد . بر اساس اين ديدگاه بعضي معتقد بودند اگر در يک جامعه تعليم و تربيت همگاني شود ، در

واقع به تدريج راه انجام رفتارهاي انحرافي مسدود مي شود ، «ويکتور هوگو» در اين زمينه اظهار مي دارد: «يک مدرسه

باز کنيد ، در يک زندان بسته مي شود .» نظريه «انتقال فرهنگي» بر يادگيري و آموزش تأکيد دارد . در اين نظريه بيان

مي شود که همنوايان کساني هستند که در اثر ارتباط با افراد سازگار ، هنجارها و ارزش ها ي فرهنگي مورد قبول آنها را

فراگرفته ، بر اساس آنها عمل کنند و در مقابل ، منحرفان کساني هستند که با افراد کجرو در ارتباط

بوده و به شدت از آنها تأثير

مي پذيرند؛ به جهت همين تأثير پذيري است که رهبران ديني ، پيروان خود را از ارتباط و معاشرت با افراد منحرف و بزهکار

باز مي دارند . امام صادق (ع ) در اين خصوص مي فرمايد:«لاتصحبوا اهل البدع و لاتجالسوهم فتصيروا عند الناس

کواحد منهم» «يعني با افراد منحرف همنشيني و معاشرت نداشته باشيد ، زيرا همنشيني با آنها موجب مي شود که مردم شما

را يکي از آنها به شمار آورند»

مطابق اين ديدگاه معيار اثر پذيري فرد از گروه هاي همنوا و ناهمنوا با امور سه گانه ذيل مرتبط مي باشد:

1- شدت تماس با ديگران

يعني هرچقدر ارتباط با اعضاي يکي از اين دو گروه بيشتر باشد ، به همان ميزان اثر پذيري او از آن گروه بيشتر خواهد بود .

مانند آن که احتمال پذيرش هنجارها و ارزش ها ي اعضاي خانواده يا دوستان و همسالان به جهت داشتن روابط نزديک تر و قوي

تر با يکديگر ، بيشتر از آشنايان يا همکاران است .

2- سن فرد در زمان تماس

بيشترين تأثير پذيري فرد از ديگران در زمان کودکي و جواني است . به طوري که هر چقدر فرد از اين مرحله بيشتر فاصله

مي گيرد ، به همان نسبت از ميزان اثرپذيري وي کاسته مي شود ، از اين رو در منابع ديني بر اهميت فراگيري و آموزش در

زمان کودکي تأکيد شده است .

3- نسبت تماس با همنوايان

هر چقدر تماس فرد با افراد همنوا بيشتر باشد ، به همان نسبت احتمال همنوايي فرد با هنجارهاي اين گروه بيشتر است و کودک

معمولاً بيشترين و عميق ترين تماس را با اعضاي خانواده

، به ويژه مادر دارد . بنابراين مادر مي تواند در همنوايي فرزند و

در نتيجه پيشگيري از رفتار انحرافي او نقش اصلي داشته باشد . وسعت اين تأثير به قدري است که حتي روانشناسان ، از

شير گرفتن نابهنگام کودک يا شيوه تغذيه او را ، در انحراف کودک مؤثر مي دانند .

ب- کنترل مدار

اين نظريه به جاي توجه به علت همنوايي افراد ، بيشتر به دنبال علل ناهمنوايي و انحراف افراد بوده و معتقد است که ناهمنوايي

و هنجارشکني و کجروي افراد ، در عدم کنترل اعمال و رفتار افراد جامعه ريشه دارد . اين ديدگاه عرصه زندگي را مملو از

وسوسه ، نيرنگ و فريب دانسته و زمينه و شرايط را براي رفتارهاي نابهنجار مستعد مي داند و مدعي است که همنوايي مردم

بدين سبب است که اعمال و رفتار آنها توسط جامعه مهار مي شود ، به طوري که هر قدر ميزان اين مهار بيشتر باشد و نظارت

ها ي گوناگون ، از قبيل رسمي و غيررسمي ، بيروني و دروني ، مستقيم و غير مستقيم وجود داشته باشند و حساسيت مردم و

مسئولان افزايش يابد ، ميزان همنوايي مردم بيشتر خواهد بود و اگر رفتار افراد از سوي جامعه کنترل و مهار نشود ، همنوايي

اندکي بوجود مي آيد .

بر اساس اين ديدگاه ، مهمترين نقش خانواده در پيشگيري اعضايش از انحرافات ، اعمال بيشترين نظارت بر رفتار آنها است .

البته اين مسئوليت در عصر کنوني مضاعف شده ، زيرا وجود انواع و اقسام وسائل و ابزارهاي انحرافي در جامعه ، بستر

انحراف و کجروي افراد را بيش از گذشته فراهم نموده است .

امروزه به جهت گستردگي جوامع و پيچيدگي روابط

اجتماعي ، کنترل ها ي غيررسمي تا حد زيادي معنا و مفهوم خود را از دست داده و افراد منحرف در انجام رفتارهاي انحرافي

احساس آزادي عمل بيشتري مي کنند ، علاوه بر آنکه در صورت افزايش ميزان نظارت ها ي رسمي نيز ، شکاف ناشي از عدم

نظارت ها ي غيررسمي همچنان مشکل آفرين است . بدين ترتيب براي جبران نظارت غيررسمي ، مسئوليت خانواده افزايش

يافته است و بر اين اساس بعضي از کارشناسان معتقدند که اگر در زمان گذشته ، يک مادر مي توانست چند فرزند را به خوبي

تربيت کند ، امروزه لازم است که يک مادر نقش چند مادر را در تربيت ي_ک ف_رزن_د انج_ام ده_د ت_ا بت_وان_د در تربيت وي موفق

بوده و او را از انحراف بازدارد .

ج- عاطفي مدار

يکي از نيازهاي اساسي انسان ، نياز عاطفي است . بدين معنا که مي خواهد مورد مهر و محبت و علاقه ديگران واقع شود .

از اين رو وجود رابطه عاطفي بين والدين و فرزندان مورد تأکيد روانشناسان قرار گرفته است . مهر و محبت در تکوين

شخصيت افراد نقش قابل توجهي دارد . در مقابل ، محروميت عاطفي موجب بروز اختلال منش و انواع انحرافات مي گردد ،

يعني در صورتي که فرد از سوي والدين خود احساس بي محبتي کند ، چه بسا ممکن است براي جبران آن درصدد انتقام جويي

برآمده و اعمال خطرناکي را بر خلاف قانون و هنجارهاي اجتماعي مرتکب شود . همين نياز عاطفي فرزند به والدين ، در

زمان جدايي والدين آثار بسيار نامطلوبي بر روان فرزندان مي گذارد و آيندة وخيمي براي آنها

رقم مي زند . در اين شرايط

فرد به جهت کمبود مهر و عطوفت ، محبت دروغين افراد خارج از خانواده را ترجيح مي دهد و به تدريج زمينه فرار از منزل

فراهم مي شود . به جهت چنين پيامدهاي جبران ناپذير و ناگواري است که در اسلام ، «طلاق» مبغوض ترين حلال ها

است . اما اگر والدين با يکديگر و با فرزندان خود رابطه عاطفي متعادلي برقرار کنند ، مي توانند در قلب فرزندان نفوذ کرده و

سپس آنها را در مسير صحيح هدايت کنند . نقش مهر و محبت از سوي والدين به قدري اهميت دارد که گفته مي شود اگر

فرزندان از محبت والدين سيراب نشوند و احساس کمبود محبت کنند و آنها را تکيه گاهي امن و مورد اطمينان براي خود به

حساب نياورند ، ممکن است جذب کساني شوند که نسبت به آنها اظهار محبت و علاقه کاذب مي نمايند و اين نقطه ، آغازگر

انحرافات بعدي افراد است . در حالي که اگر نيازهاي عاطفي فرد در محيط خانواده مورد توجه قرار گيرد ، فرزند نسبت به

بسياري از اظهار محبت ها ي ساختگي خويشتنداري مي کند و از فريب آنها مصون خواهد ماند و بر اساس عقل و خرد و به دور

از احساسات ، جهات مثبت و منفي عمل خود را خواهد سنجيد .

از نظر روانشناسان ، اختلالات رواني افراد ناشي از کمبود محبت، به شکل صور ذيل ظاهر مي شود که هر يک از اين امور

مي تواند زمينه انحراف افراد را فراهم نمايد:

1- احساس نا امني رواني و عدم آرامش؛

2- بدبيني و عدم اعتماد نسبت به ديگران؛

3- عدم حظّ و لذت از زنده بودن

و زندگي کردن ؛

4- عدم احساس مسئوليت و تعهد؛

5- ضعف اعتماد به نفس؛

6- خجالت و تمايل به تقليد کورکوانه؛

7- نياز به جلب توجه و خودنمايي از طريق روش هاي نامطلوب .

مطابق آزمايشات ، بسياري از اختلالات رواني ، ناشي از کمبود محبت والدين است ، به طور نمونه نوزاداني که از مهر و محبت

مادر در سال هاي اوليه حياتشان محروم بوده اند و دور از محيط خانوادگي و در پرورشگاه ها زندگي کرده اند ، با وجود رعايت

اصول بهداشتي ، از اختلال شخصيت رنج مي برند . بر اساس مطالعات بر روي 38 نفر از افراد بالغي که در هفته سوم

زندگي تا سه سالگي در پرورشگاه بسر برده اند و اکنون 16 تا 28 سال از آن زمان سپري شده است ، 4 نفر آنها مبتلا به

جنون ، 21 نفر داراي اختلال منش (رفتار غيرعادي ) 4 نفر مبتلا به تأخير رشد عقلي ، 2 نفر مبتلا به امراض عصبي و

فقط 7 نفر از آنان توانسته بودند خود را با محيط اجتماعي تطبيق داده و رفتار عادي داشته باشند .

د- قدرت مدار

اين شيوة برخورد والدين تقريباً نقطه مقابل شيوه قبلي است . در اين شيوه «پيام هاي کلامي والدين يک جانبه و فاقد محتواي

عاطفي است»

مطابق اين ديدگاه ، قدرت ، بهترين ابزار براي پيشگيري از انحراف تلقي مي شود و والدين در مقابل تقاضا و استدلال کودکان ،

کمترين عقب نشيني نکرده و مي کوشند تا ادعاي خود را به کرسي بنشانند . در واقع آنها از ابزار تشويق و تقويت مثبت کمتر

استفاده مي کنند . مادران با فرزندان خود کمتر همدلي و همدردي کرده

و براي کنترل و پيشگيري از انحراف فرزندان ، از

روش ايجاد ترس ، وحشت و تنبيه استفاده مي کنند . از اين رو هيچ تفاهمي بين والدين و فرزندانشان وجود ندارد .

يکي از معلمان معروف آلماني بنام «هربرت» معتقد است که: «انقياد ، با قدرت حاصل مي شود و قدرت بايد به اندازه

کافي وجود داشته باشد و مکرر ظاهر شود ، تا قبل از اينکه در کودک نشانه ها ي واقعي ظاهر شود ، موفقيت کامل حاصل

گردد .» معلم ديگري بنام «پاولسون» در اين رابطه مي گويد:«بدون بالاترين درجه ترس ، هيچ گونه تربيتي امکان پذير

نيست .»

در اين ديدگاه رفتار و کنش فرزندان تنها توسط معيارهاي مورد قبول والدين ارزشگذاري مي شود ، بنابراين فرزندان موظف

هستند تنها بر اساس خواسته ها ي والدين و آن هم به شيوه اي که آنها مي پسندند ، حرکت کنند و والدين اين اطاعت بي قيد و شرط

کودک را يک عمل خوب به حساب مي آورند .

خلاصه آنکه والدين براي پيشگيري از انحراف احتمالي فرزندان در آينده ، فشار زيادي را بر آنها وارد مي آورند که ممکن است

با محروميت فرزندان از امور مورد پسندشان يا حتي تنبيه بدني آنان همراه باشد .

نقد روش هاي پيشگيري بر اساس مباني تربيتي دين
نقد روش هاي پيشگيري بر اساس مباني تربيتي دين

بر اساس مباني تربيتي دين ، هر يک از روشهاي پيشگيري ، به تنهايي نمي تواند فرزندان را در قبال انحرافات احتمالي آينده

مصون بدارد . زيرا هر يک از روش هاي فوق متناسب با نوعي شناخت خاص از انسان ارائه شده و نگاهي جامع به تمام ابعاد

وجودي انسان ندارد و همه نيازهاي اساسي انسان در اين شيوه ها شناسايي و بررسي نشده است . از اين رو

هر يک از

روش هاي مذکور ، تنها بر اساس بخشي از ويژگي ها و خصوصيات انسان ، راهکارهايي ارائه نموده اند . در حالي که بر

اساس مباني ديني ، انسان موجودي داراي ابعاد سه گانة ، تفکر و انديشه؛ عواطف و احساسات و رفتار و اعمال است و از

ديدگاه اسلام نيازهاي افراد بايد در اين حوزه ها ي سه گانه برآورده شود:

شيوه آموزش مدار

لازم است که افراد اهتمام جدي به فراگيري علم و کسب معرفت و شناخت داشته باشند . پيامبر گرامي اسلام (ص ) براي

مسئله تعليم و تعلم ارزش فراواني قائل بوده اند و فرموده اند: «ولکن بالتعليم ارسلت» «من براي تعليم فرستاده شده ام»

و قران کريم در آياتي مي فرمايد: «هوالذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم الکتاب و الحکمة…»«اوست خدايي که

از ميان مردمي بي کتاب ، پيامبري از خودشان مبعوث کرد تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکيزه سازد و کتاب و حکمت به

آنها بياموزد .» همچنين دين اسلام يکي از معيارهاي ارزشگذاري انسان را علم مي داند و مي فرمايد: «قل هل يستوي

الذين يعلمون و الذين لايعلمون»«بگو آيا کساني که مي دانند با کساني که نمي دانند ، برابرند ؟»

بنابراين اسلام براي مسئله تعليم و تربيت افراد اهميت و ارزش فوق العاده اي قائل است و افراد را نسبت به فراگيري آن

تشويق و تحريص نموده و براي کسب علم و معرفت از جهت زمان ، مکان و نوع علم محدوديتي قائل نشده است . هر چند

بايد توجه داشت که در امر تعليم ، بايد بهترين شيوه ، براي بيان بهترين موضوعات و مطالب مورد نياز کودک و نيز

براي شکل

دهي افکار درست و عواطف و احساسات متعادل و رفتار و اعمال صحيح در او انتخاب شود . بنابراين آگاه نمودن فرزندان

به آثار مثبت عمل صالح و بهنجار و پيامدهاي منفي دنيوي و آثار غير قابل جبران اخروي عمل نابهنجار ، گرچه لازم و

ضروري است ، اما نمي تواند به تنهايي فرد را در مقابل انحرافات اجتماعي مصون بدارد ، بلکه لازم است که به ديگر ابعاد

وجودي انسان توجه شود تا اين تعليم و فراگيري ، در سازندگي فرد مؤثر باشد و فرد از يک شخصيت بهنجار برخوردار شود .

شيوه عاطفي مدار

اگر فرد از شناخت لازم و کافي برخورد باشد ، اما از جهت عواطف و احساسات ، ارضا نشده باشد ، مثلاً دچار کمبود محبت

والدين باشد ، همين مسئله مي تواند زمينه انحراف وي را فراهم نمايد . از اين رو در اسلام نسبت به محبت و مهرورزي به

کودکان بسيار سفارش شده است . به طوري که پيامبر گرامي اسلام (ص ) مي فرمايد:«احبو الصبيان و ارحموهم و اذا

وعدتموهم شيئاً ففوا لهم» «به کودکان خود محبت کنيد و نسبت به آنها مهربان باشيد و هنگامي که به آنها وعده داديد ، به

وعده خويش عمل کنيد .»

همچنين امام صادق (ع ) مي فرمايد:«اکثروا من قبلة اولادکم فان لکم لکّل قبلة درجة»«کودکان خود را زياد ببوسيد ، زيرا

هر بوسة شما درجه اي (پاداشي ) دارد .» بدين ترتيب برخورد اعضاي خانواده با يکديگر و خصوصاً برخورد والدين با

فرزندان بايد برخوردي عاطفي و با مهر و محبت باشد و با توجه به اين نکته است که در برخي از

کلمات معصومين (ع )

سفارش شده است که رفتار با کودکان بايد با رفتار بزرگسالان متفاوت باشد . پيامبر اکرم (ص ) مي فرمايد:«من کان

عنده صبي فليتصاب له» «کسي که کودکي پيش اوست ، بايد در برخورد با او ، کودکانه رفتار کند» . حضرت علي (ع )

هم مي فرمايد: «من کان له ولد صبا» «کسي که فرزندي دارد ، براي تربيت او ، بايد خود را هم سطح او سازد و کودکي

کند .» با وجود اينکه محبت از سوي اعضاي خانواده مي تواند نقش به سزايي در پيشگيري از انحرافات اجتماعي افراد

خانواده داشته باشد ، اما بايد توجه داشت ، همان گونه که کمبود محبت مي تواند زمينه انحراف اعضاي خانواده را فراهم کند،

زياده روي و افراط در محبت نيز مي تواند پيامدهاي نامطلوبي داشته باشد . بنابراين محبت بايد عاقلانه ، منطقي و در حد

اعتدال باشد تا مصلحت فرد را تأمين نمايد و او را با ارزش هاي مطلوب همنوا سازد . گاه از سوي برخي والدين ناآگاه و

ناآشنا محبت به فرزند به معناي فراهم کردن تمام خواسته ها ي فرزند تعريف مي شود و هر چه را که او ناخوش دارد ، حتي اگر

به صلاح او باشد ، از او دريغ مي کند . صورت ديگر اين است که محبت شکل منطقي به خود گيرد و آنچه مصلحت فرزند

ايجاب مي کند ، در اختيار او قرار مي دهد ، گرچه ممکن است مورد خوشايند او نباشد .

در ديدگاه تربيتي اسلام ، روش تنبيه زندان ، تبعيد ، قتل ، قطع عضو ، تعزير و يا تنبيه هاي غير بدني مانند وعده به عذابهاي غير

قابل جبران

اخروي و يا پرداخت جريمه و ديه به عنوان يک ابزار تربيتي پذيرفته شده و استفاده از آن در مواردي مفيد و لازم

شمرده شده است، پس در دين اسلام ، هم از ابزار تشويق و هم از ابزار تنبيه و هم از تبشير و هم از انذار براي تربيت افراد

کمک گرفته شده است . در نتيجه اولياء در امر تربيت ، مي توانند در موارد لزوم از برخي تنبيه ها مانند قهر کوتاه مدت ،

محروميت از برخي امور مطلوب و … استفاده کنند که البته تشخيص موارد لازم و تنبيه متناسب ، کار دشوار و حساسي مي

باشد .

شيوه قدرت مدار

شيوة قدرت مدار که بر استفادة بي قيد و شرط از عنصر قدرت تأکيد مي کند ، در امر پيشگيري مي تواند نتيجه معکوسي به همراه

داشته باشد؛ از اين رو استفاده بي قيد و شرط از ابزار قدرت و خشونت ، مورد قبول اسلام نمي باشد . حضرت علي (ع )

در اين رابطه مي فرمايند:«لاتقسروا اولادکم علي آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانکم» «آداب و رسوم زمان خود را

با فشار و زور به فرزندان خويش تحميل نکنيد ، زيرا آنان براي زماني غير از زمان شما آفريده شده اند .» بدون ترديد

مقصود حضرت اين نيست که آداب و سنن و هنجارهاي خود را به فرزندان منتقل نکرده و آنها را با فرهنگ خود آشنا نکنيد ،

زيرا در اين صورت ، هيچ هنجاري در جامعه باقي نمي ماند و نسل هاي بعدي ، انسان هاي بي هويتي خواهند شد؛ بلکه حضرت

مي خواهند اين موضوع مهم را گوشزد کنند که استفاده از فشار و زور آثار نامطلوبي را در پي دارد

و افراد را به راه ناصواب

مي کشاند .

به علاوه استفاده از ابزار زور و قدرت در تربيت فرزندان و بروز رفتار مقتدرانه در ارتباط با اعضاي خانواده ، جهت

پيشگيري از انحراف آنان ، به دليل اظهار توقعي فراتر از توان و ظرفيت آنها در بعضي موارد ، فرد را در مقابل کارهاي مقدور

هم ، بي تفاوت و بدون انگيزه نموده و زمينه طغيان او را فراهم مي کند . چنانکه پيامبر گرامي اسلام (ص ) مي فرمايد:«

رحم الله من اعان ولده علي بره ، قال قلت کيف يعينه علي بره ؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لايرهقه و لايخرق

به»«خدا رحمت کند کسي را که در نيکو کاري و نيکي به فرزندش کمک کند ، سؤال شد چگونه مي تواند در اين مورد کمک

کند ؟ فرمود: آنچه در توانايي کودک است ، از او بپذيرد و آنچه انجام دادنش براي کودک طاقت فرسا مي باشد ، از او نخواهد و

او را به گناه و طغيان و کارهاي احمقانه وادار نکند .» بنابراين لازم است که به جاي استفاده از قدرت و تحکّم ، از ابزار

عواطف و احساسات استفاده نمود ، زيرا ابراز عواطف و احساسات از سوي مادر در نخستين روزهاي زندگي کودک ، نقش

مؤثري در سلامت رواني و جسمي کودک ايفا مي کند . به طوري که «مطابق تحقيقات «ولف واشپيتز» ، در صورتي که

کودک به طور مستمر ، عشق و علاقه مادر را دريافت نکند ، حتي واکنش ها ي بسيار طبيعي عاطفي نيز به موقع بروز نمي کند .

براي مثال در فاصله سني سه تا شش ماهگي واکنش

طبيعي خنده در کودک ظاهر مي شود ، اما اگر فعاليت ها ي مادرانه ناکافي

باشد ، اين واکنش طبيعي نيز بروز نمي کند . تحقيقات «مارگارت ديبل» نشان مي دهد که واکنش کودکان نسبت به توجه

ناکافي مادر ، به صورت پريدگي رنگ ، از دست دادن شادابي طبيعي ، تنفس نامنظم و حتي ناراحتي ها ي معده و روده و اسهال و

استفراغ در کودک ظاهر مي شود ، با توجه به اين تحقيقات ، کودک بايد در يک دوره طولاني ، محبت مادرانه کافي و با ثبات را

تجربه کند . تظاهر به رفتار مادرانه کافي نيست . کودک نياز به دريافت محبت واقعي و عميق مادر يا جانشين مادر دارد تا

بتواند مراحل رشد را به طور طبيعي طي کند يا عشق و علاقه خود را به او ابراز نمايد .»

شيوه کنترل مدار

يکي ديگر از ابعاد وجودي انسان ، رفتار يا کنش است . رفتار در يک معناي عام ، شامل همه حرکات و سکنات فرد است .

دين ، براي بهنجار کردن رفتار انسان ها ، محدوديت ها يي را در نظر گرفته و در قالب احکام پنجگانه (واجب ، حرام ، مستحب ،

مکروه و مباح ) قواعد اين رفتارها را تعيين کرده است . بنابراين گرچه دين اسلام به جهت در نظر گرفتن ديگر ابعاد

وجودي انسان ، وجود تعليم و آموزش را لازم مي داند و ارضاي درست عواطف و احساسات انساني را از طريق ايجاد روابط

عاطفي ضروري مي شمارد ، اما هيچگاه نگرش تک بعدي به انسان ندارد ، از اين رو نظارت و کنترل را نيز براي رفتار انسان

لازم دانسته و دامنه کنترل را بسيار توسعه

داده و از بهترين و بيشترين ابزارها استفاده کرده است؛ به طوري که خداوند را

ناظر به تمام اعمال و رفتار انسان ها مي داند و هيچ عملي را از حيطه علم او خارج نمي داند . قرآن کريم مي فرمايد:«هو

معکم اين ما کنتم و الله بما تعملون بصير» «هر کجا باشيد او با شماست و خداوند به هر چه انجام مي دهيد ، بيناست .»

همچنين حضرت علي (ع ) در نهج البلاغه در اين رابطه مي فرمايند:«خداوند از صداي نعره حيوانات وحشي در دل

کوه ها و بيابان ها و گناهان بندگان در خلوتگاه ها و آمد و شد ماهيان در درياهاي ژرف و پيدايش امواج در اثر تندبادها ، آگاه

است .» بر اين اساس ، اين جمله مشهور گفته شده است که: عالم محضر خداست ، در محضر خدا گناه نکنيد . در

راستاي نظارت خداوند ، بخشي از نظارت متوجه حاکمان و دولتمردان قرار گرفته است تا هم دامان خود را از رفتارهاي

نادرست ن_گاه دارند و هم ديگ_ران را از رفت_اره_اي ناش_ايست و ناصواب برحذر دارند . اين توصيه در نهج البلاغه به ويژه

در نامه ها ي حضرت به مسئولين و استانداران خويش مشاهده مي شود . بخش ديگر اين نظارت و کنترل متوجه آحاد مردم در

رابطه با ديگران ، معطوف به اعضاي خانواده و والدين است تا جايي که وقتي اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا قو

انفسکم و اهليکم ناراً» «اي کساني که ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را از آتش جهنم باز داريد»؛ جابر ابن عبدالله

انصاري از پيامبر گرامي اسلام (ص ) پرسيدند: يا رسول الله ! ما به وظيفه

خود واقفيم که بايد با انجام واجبات و ترک

محرمات ، خود را از آتش جهنم نگهداريم ، ولي نمي دانيم که چگونه اهل بيت خود را از آن عذاب بازداريم ؟ پيامبر فرمودند: با

سه وظيف_ه اي که براي شم_ا مشخص مي کن_م: دعوت به خير؛ امر به معروف؛ نهي از منکر . يعني پدر نسبت به فرزندان

و همسر و مادر نسبت به همسر و فرزندان خويش دعوت به خير داشته باشد و آنها را به انجام کارهاي خوب و شايسته عادت

دهند که اين امر مي تواند در پيشگيري اعضاي خانواده از انحراف تأثير شاياني داشته باشد .اين روايت نشان مي دهد که مسئله

امر به معروف و نهي از منکر به عنوان دو ابزار اساسي کنترل ، از مسئله دعوت به خير متمايز است و والدين وظيفه دارند که

علاوه بر دعوت به کار خير و ارشاد به آن ، در مواردي هم با جديت و قاطعيت بيشتري فرزند را به سمت انجام کارهاي خوب

سوق داده و مانع انجار رفتارهاي انحرافي او شوند . بنابراين از جمله وظايف والدين در امر پيشگيري اين است که بر اعمال

و رفتار فرزندان نظارت داشته و آنها را براي رفتن به مجالس و مراسم مذهبي تشويق و ترغيب نمايند و از رفتن به محيط هاي

آلوده و ارتباط با افراد منحرف و بزهکار برحذر دارند . زيرا نقش تخريبي ارتباط با اين دسته از افراد و حضور در مجالس

آنها به قدري است که حضرت علي (ع ) در اين ارتباط مي فرمايند:«مجالسة اهل الهوي منساة للايمان و محضرة

للشيطان»«همنشيني با هواپرستان ايمان را به دست فراموشي مي سپارد و

شيطان را حاضر مي کند .» بنابراين دين اسلام

با توجه به ابعاد مختلف نفس انسان ، دستورالعمل جامعي را تنظيم نموده است تا به نيازهاي انسان در تمامي اين ابعاد پاسخ گويد

و از اين طريق بر روشنايي عقل و خرد انسان بيفزايد ، عواطف و احساسات انسان در حد معقول سيراب کند و هم رفتار و

عمل بهنجار را در فرد بروز دهد . بدين ترتيب انسان مي تواند با انجام تع_الي_م دين_ي به نتيج_ه اي مطل_وب در ام_ر پيشگي_ري

از انح_راف_ات اجتماعي دست يازد .

منبع

حجت الاسلام والمسلمين ابراهيم قاسمي روشن

جوان و رسالت خانواده

مقدمه

«هفده ساله هستم . گاهى در خودم احساس حقارت مي كنم و خود را موفق نمي بينم زيرا پدر و مادرم با من همچون كودكان

برخورد مي كنند و به نظراتم اهميت نمي دهند و نيازهاي روانى و عاطفى مرا كه هر جوان نيازمند توجه اطرافيان به آنهاست ،

درك نمي كنند . آرزو دارم لحظه اى را در كنار آنها بنشينم و درد دل كنم و با هم بگوييم و بخنديم ! در مدرسه ، شيفته

نصيحتهاى مربيان تربيتى ميشوم و خود را اميدوار مي يابم اما به محض ورود به خانه و مشاهده شيوه هاى رفتارى تند و خشن

پدر و مادرم با خودشان و با من ، همه آن اميدها نقش بر آب مي شود . از شما مي خواهم تا مرا دريابيد و راهنماييم كنيد .»

اين زبانحال جمع زيادى از نوجوانان و جوانانى است كه گرفتار عدم آگاهى كافى والدين خويش نسبت به مسايل تربيتى و

اهميت اين وظيفه ، مي باشند .

از اين رو بر آن شديم تا ضمن پاسخگويى و راهنمايى اين جوان و تذكرات تربيتى به والدين ، به نيازهاى عاطفى و روانى

جوانان اشاره كنيم تا والدين و مربيان با شناختي كامل و رفتارى حساب شده به پرورش روحى جوانانشان اقدام كنند .

با پاين يافتن دوران كودكى و آغاز بلوغ ، دوران جوانى كه ارزنده ترين ايام عمر آدمي است شروع مي شود و جوان را با

مشكلات و نيازهاى روانى جديد همچون احساس شخصيت ، نياز به مذهب ، استقلال طلبى و بحرانهاى روحى ديگر مواجه كرده

و او را دچار سردرگمي مي كند . بزرگترين مشكل تربيت جوانان هدايت صحيح و علمى احساسات آنهاست . از

اين رو

بسيارى از پدران و مادرانى كه منشأ تمام مشكلات تربيتى جوانانشان را ، مدرسه ، دوستان و محيط مي دانند و خود را از هر

عيب و ايرادى مبرا مي بينند ، در اشتباه بزرگى به سر مي برند . اينان سر در لاك خود فرو برده و از سوء رفتار و گفتار در

مقابل جوانانشان غافلند .

«بدون ترديد چگونگى تربيتهاى دوران طفوليت از پايه هاى آدمى در سنين جوانى است . كودكانى كه والدين دانا داشته و در

محيط خانواده به خوبى پرورش يافته اند ، در جوانى خيلى زود خود را با جامعه تطبيق مي دهند و به كسب شخصيت نايل مي

شوند . برعكس كسانى كه در كودكى از تربيت صحيح محروم بوده و بر اثر نادانى والدين و محيط فاسد خانواده ، بد بار آمده

اند در جوانى قادر نيستند به خوبى با مردم بياميزند و به درستى ، وظايف اجتماعى خود را انجام دهند .» (1 )

مربى لايق كسى است كه بتواند با برنامه ها و شيوه هاى دقيق و حساب شده تمايلات عاطفى جوانان را تعديل و تنظيم نمايد؛ از

طرفى احساسات آنان را به نحو شايسته اي ارضا كند و از طرف ديگر مانع طغيان آنها شود .

در خانواده هايى كه پدر با همدمى و همنشينى با جوانانش و مادر با محبت به فرزندان و تفاهم با پدر خانواده در مورد تربيت

فرزندان ، به آنها دلگرمى و اميد بخشند ، از نظرات آنها در اداره امور زندگى و امور خانه استفاده كنند و در تقويت اراده و

ايمان و دورانديشى آنها بكوشند ، خدمت بزرگى به فرزندانشان كرده اند .

پيامبر گرامى اسلام (ص ) مي فرمايد:

«اُوصيكُم بِالْسبّانِ خيرا فَاِنَّهم اَرَقُّ أَفْئِدَةً»

«سفارش

مي كنم كه به جوانان نيكى كنيد زيرا آنها نازك دل هستند و زود رنجيده خاطر مي شوند»

عمل به سفارش پيامبر اين گونه است كه به نيازمنديهاى مشروع آنها پاسخ گوييم و روح آنها را سيراب سازيم؛ طبيعى است كه

مقدمه تأمين نيازمنديهاى جوانان ، شناخت روحيات و نيازهاى آنهاست .

«بيشتر انحرافات جوانان كه سرانجام منجر به تيره روزى و سقوط آنان مي شود ، از دو منشأ سرچشمه مي گيرد: يا براى آن

است كه پاره اى از تمايلات فطرى مورد توجه قرار نگرفته و عملاً سركوب شده اند و يا براى آن است كه جوانان در ارضاء

بعضى از تمايلات ، دچار تندروى و افراط شده اند .» (2 )

احترام به شخصيت جوان

يكى از نيازهاى روحى جوانان بيدار شدن حس شخصيت و علاقه به حفظ آن است . جوان احترام به خود را دوست دارد و

آن را نشانه توجه جامعه به خود مي داند و از آن لذت مي برد ، او دوست دارد كه در حضور هم سن و سالانش مورد احترام و

اكرام باشد ، و در شوراى خانواده به حساب آورده شود .

جوانى كه از نظراتش در كارهاى خانه استفاده شود ، و به حرفهايش توجه شود ، و پدر و مادرش با وى ، مانند يك دوست

صميمى رفتار كنند و همواره احترامش كنند ، كوشش مي كند تا خود را از آلودگيها به دور سازد و اعمالى كه مقام و ارزش او

را پايين مي آورد ، اجتناب كند .

امام صادق (ع ) مي فرمايد: عَليكَ بالاَحْداثِ فَانَّهم اَسْرَعُ اِلى كُلِّ خَيرٍ» (3 )

«بر تو باد كه به جوانان توجه داشته باشى ، زيرا آنان در امور خير از ديگران پيش قدم ترند»

زمانى كه پيامبر (ص )

در مكه ظهور كرد ور سالتش را بر مردم ابلاغ كرد ، بيشترين گروندگان به او جوانان بودند كه با

روح لطيف خود و شجاعت و آمادگى و با عشق و علاقه زياد اطراف پيامبر را گرفتند و به دستوراتش عمل نمودند . و اين

امر باعث خشم بزرگان قريش شد . پيامبر بسيارى از كارهاى خود را توسط همين نيروى جوان انجام مي داد و آنها را با

روشهاى متناسب و متنوع به راه و هدفشان دلگرم مي ساخت و از نظراتشان استفاه مي كرد .

برعكس جوانى كه مورد احترام پدر و مادرش نباشد و كارهايش به مسخره گرفته شود و مرتب مورد انتقاد آنها قرار گيرد و به

خاطر اشتباهى جزئى ، سرزنش و ملامت شود و هر روز با سختگيريها و خشونتهاى بي مورد و نيز تحقير پدر و مادرش مواجه

شود ، در ضمير خود احساس حقارت و پستى مي كند و همواره از اين حالت روانى خود رنج مي برد و سرانجام به ناهنجارى و

ناسازگارى روى مي آورد .

امام هادي (ع ) ريشه شرارتها و ناهنجاريها را عقده حقارت مي داند و مي فرمايد:

«مَنْ هانَتْ عَلَيه نَفْسهُ فَلا تَأْمَنْ شَرَّه» . (4 )

كسى كه خود را خوار و حقير مي داند ، از شرّ او ايمنى نداشته باش .

انسانهاى عقده اى و شرور براى تأمين نيازمنديهاى روحى ارضا نشده خويش و جلب توجه اطرافيان ، به اعمال ناشايست دست

مي زنند و خود را مخالف مقررات آداب و رسوم اجتماعى و عرفى جامعه معرفى مي كنند .

محبت ، نه خشونت

جوان همانند شاخه گلى است كه به مراقبت و توجه كافى و دايمى نيازمند است ، او علاوه بر تغذيه مناسب جسمى ، به تغذيه

مناسب روحى هم نياز دارد . شيوه هاى برخورد اطرافيان در مواقع بروز خطا و لغزش بايد به گونه اى باشد تا او را در

رفتار خلافش جسور نكند .

پدران و مادران بايد بدانند كه وضع آشفته روحى جوان يك پديده اى طبيعى است و چون مي خواهد خود را از دوران كودكى

خارج كرده و به دنياى جوانى قدم گذارد دچار بحرانهاى روحى شديد مي شود و بناچار از روى جهالت و ندانم كارى ، خطاهايى

از او سر مي زند؛ آنها بايد با صبر و ظرافت و درايت اشكالات آنها را ناديده گرفته و به طور ماهرانه اى مرتفع نمايند ، از اين رو

اميرالمؤمنين علي (ع ) مي فرمايد:

«جَهْلُ الشباب معذورٌ» (5 )

«عذر نادانى جوان پذيرفته است .»

به همين جهت پدران و مادران بايد تذكرات تربيتى خود را به گونه اى مطرح كنند كه موجب هتك حرمت جوانان نشود ، لذا

بهترين شكل تربيت و تنبيه آنها استفاده از جملات و الفاظ كنايه و اشاره است كه قهرا اثرى به سزا خواهد داشت .

علي (ع ) مي فرمايد:

«تلويحُ زَلّةِ العاقِل لَهُ اَمَضُّ مِن عِتابِه» . (6 )

لغزش فرد عاقل را با كنايه تذكر دادن براى او مؤثرتر از سرزنش و توبيخ صريح است .

متأسفانه بعضى از پدران و مادران ، به قصد اصلاح جوانان خود ، سخنان ملامت آميز خود را تكرار مي كنند و آنها را پيوسته در

تنهايى و آشكارا مورد توبيخ و سرزنش قرار مي دهند ، غافل از اينكه تكرا سرزنش اثرى معكوس دارد .

باز علي (ع ) مي فرمايد:

«اَلاِفراطَ فى المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللّجاج» . (7 )

زياده روى در ملامت ، آتش عناد و لجاجت را مشتغل مي كند .

بهترين روشهاى بيان مطالب و تذكرات

تربيتى استفاده از جملات ، الفاظ و قالبهاي عاطفى و مؤدبانه است . (8 )

جوان اگر بفهمد كه نصايح پدر و مادرش بر اساس دلسوزى و آينده نگرى است ، تسليم مي شود و اگر احساس كند كه ناشى از

خودخواهى ، غرور و استبداد آنهاست ، طغيان مي كند و در مقابل آنها واكنش نشان مي دهد . در پايان بحث به روايتى ديگر از

اميرالمؤمنين علي (ع ) اشاره مي كنيم كه مي فرمايد:

«وَلَدُك ريحانتك سَبْعا و خلوتك سَبْعا ثم هو عدوّك اَو صديقُك» (9 )

«فرزند تو تا هفت سال دسته گلى است كه در اختيار توست و در هفت سال دوم زندگى ، خدمتكار و مطيع توست و سپس (در

دوره جواني ) دشمن و يا دوست توست .»

روشن است كه شيوه هاى برخوردى و تربيتى والدين و مربيان آموزشگاه در دوره كودكى و نوجوانى زمينه ساز دوران جوانى

است . پدر يا مادرى كه بر اساس ضوابط و روشهاى صحيح با جوانش برخورد كند و او را احترام نمايد ، فرزندش دوست و

رفيق او خواهد بود و برعكس اگر از شيوه هاى غلط استفاده كند و به خواسته هاى مشروع جوانش توجه نكند از او براى خود

دشمنى كينه توز ساخته است .

منبع

مهري زينهارى

پي نوشت ها

1_ بزرگسال و جوان ، فلسفى ، ج2 ، ص3657 .

2_ جوان ، فلسفى ، ج1 ، ص334 .

3_ وسايل الشيعه ، ج11 ، ص448 ، ح1 .

4_ تحف العقول ، مترجم ، ص512 .

5_ غررالحكم ، ص372 .

6_ غررالحكم ، ص348 .

7_ بحارالانوار ، ج23 ، ص114 .

8_ همان گونه كه لقمان پيامبر در توصيه فرزندش به كارهاى خير همچون نماز ، امر به معروف و نهى از منكر ، از كلمه «يا

بُنَيَّ ، اى پسركم ) استفاده مي كند . (سوره لقمان آيه 16 ) .

9_ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ، ج20 ، ص343 .

26- جوان و رفتار اجتماعي

استفاده از اينترنت ، و افسردگي اجتماعي نوجوانان

نقش استفاده از اينترنت در افسردگي

بر اساس يك پژوهش با عنوان " و انزواي اجتماعي نوجوانان" پرسش نامه اي در اختيار 89 دانش آموز سال آخر

دبيرستان قرار گرفت و درباره موارد زير تحقيق شد:

- ميزان استفاده از اينترنت: كم (كمتر از يك ساعت در روز ) ، متوسط (بين يك تا دو ساعت در روز ) ، زياد (بيش

از دو ساعت در روز )

- ارتباط با مادر ، پدر و همسالان

- افسردگي

با توجه به نتايج حاصله ، كساني كه نسبت به ديگران كمتر از اينترنت استفاده مي كردند ، ارتباط بيشتري با مادر و دوستان خود

داشتند .

تأثير استفاده و سوء استفاده از اينترنت ، هر روز بيشتر مورد تحقيق قرار مي گيرد و دانشمندان علوم اجتماعي به دنبال بررسي

موضوعات مرتبط هستند ، طي يك تحقيق در سال 198 ميزان اعتياد به اينترنت از طريق نمرات "پرسشنامه افسردگي

يك" (1 ) (BDI ) مورد بررسي قرار گرفت . (يونگ و راجرز ) ميانگين نمرات

پاسخ گوياني كه بر اساس اين

پرسشنامه ، معتاد به اينترنت تشخيص داده شدند ، بر روي يك طيف خفيف تا متوسط قرار داشت .

در يك پژوهش درازمدت 2 ساله (كرات و همكاران ، سال 1998 ) ، به خانواده هايي كه به طور تصادفي انتخاب شده بودند

كامپيوتر و آموزش استفاده از آن ارائه شد ، بعد از يك تا دو سال ، استفاده فزاينده از اينترنت با كاهش ارتباط خانوادگي و محافل

اجتماعي محلي همراه بود ، علاوه بر اين شركت كنندگان در اين تحقيق ، به تنهايي و افسردگي روزافزون دچار شده بودند .

افزايش تنهايي و كاهش حضور اجتماعي به ويژه در نوجوانان ديده شد . اين يافته ها ، اهميت تحقيق در زمينه استفاده از

اينترنت توسط نوجوانان را روشن مي سازد ، به ويژه اين كه استفاده از آن در بين اين گروه سني رو به افزايش است .

در سال 1996 تقريباً 12% از نوجوانان 13 تا 17 ساله (كه به اينترنت دسترسي داشتند ) ، از خدمات اينترنت استفاده

كردند . گروه سني 12 تا 17 ساله كاربران اينترنت كه در سال 1996 ، 5/6% بود ، در سال 2002 به 4/31% و در

مورد گروه سني 13 تا 17 ساله به بيش از 50% رسيد . هدف از تحقيق حاضر ، بررسي تأثيرات احتمالي استفاده از

اينترنت بر نوجوانان است . انتظار مي رود سطح بالاي استفاده از اينترنت با ميزان نامطلوب ارتباط و همچنين درجات

افسردگي مرتبط باشد .

روش تحقيق شركت كنندگان

89 دانش آموز (37 پسر و 52 دختر ) از يكي از دبيرستان هاي فلوريدا انتخاب شدند . از اين تعداد

76% قفقازي ،

11% اسپانيش ، 5% آسيايي ، 3% افريقايي - آمريكايي و 5% از نژادهاي ديگر بودند . شركت كنندگان از نظر

جايگاه اجتماعي - اقتصادي از طبقه متوسط به بالا بودند .

مقياس هاي اندازه گيري

به دانش آموزان يك پرسشنامه 181 سؤالي از نوع ليكرت داده شد كه ابعاد چندگانه رواني و رفتاري زندگي نوجوانان را

بررسي مي كرد . آنها در يك سالن بزرگ و در مدت 45 دقيقه بدون ذكر نام ، پرسشنامه را تكميل كردند .

1- استفاده از اينترنت: ميزان استفاده از اينترنت با يك سؤال واحد مورد ارزيابي قرار گرفت ، "روزانه چند ساعت از

وقت خود را با اينترنت صرف مي كنيد ؟" گزينه هاي پاسخ عبارت بودند از: كمتر از يك (استفاده كم ) ، يك تا دو (

استفاده متوسط ) و بيش از دو ساعت (استفاده زياد ) .

2- كيفيت ارتباط با والدين و دوستان: براي ارزيابي كيفيت ارتباط از مقياس صميميت (بلايت و فاستر - كلارك ، سال

1987 ) كه حاوي 24 پرسش است ، استفاده شد .

به عنوان مثال: "تا چه اندازه براي نصيحت يا حمايت به مادر خود مراجعه مي كنيد ؟" و "تا چه اندازه بهترين دوستتان

در مورد آنچه كه شما انجام مي دهيد ، با شما همراه است ؟" "پاسخ ها بر اساس مقياس ليكرت داراي 5 حالت از "به هيچ

وجه" تا "بسيار زياد" بود . نوع سؤالات در مورد بهترين دوست و والدين مشابه بودند . (هر كدام 8 سؤال ) كه

در برگيرندة نمراتي در زمينه ارتباط با مادر ، ارتباط با پدر و ارتباط با همسالان بود .

3-افسردگي: اين موضوع

توسط مقياس افسردگي مركز مطالعات اپيدمالوژيك (CES - D رادلوف 1977 )

و با نمره حداقل 16 كه نشان دهندة افسردگي است ، بررسي شد . مقياس CES - D براي جمعيت دبيرستاني ،

استاندارد شده است (رادلوف 1991 ) .

اين مقياس از پايايي بازآمايي (2 ) ، همساني دروني (3 ) و اعتبار همزمان (4 ) مفاهيمي برخوردار است .

نتايج

در اين تحقيق تنها گروه هاي كاربران زياد و كم اينترنت مورد مقايسه قرار گرفتند . تحليل مجذور نشان مي دهد كه اين گروه

از نظر برخي عوامل دموگرافيك مانند جنس ، نژاد و جايگاه اقتصادي - اجتماعي با يكديگر تفاوتي ندارند . هر يك از دو

گروه كاربران زياد و كم اينترنت با استفاده از آزمون هاي مستقل از نظر درجات ارتباط و افسردگي مقايسه شدند . كابران

كم مصرف اينترنت در مقايسه با كاربران زياد آن به طور چشمگيري رابطه اي بهتر با مادران و دوستانشان داشتند ، اما هيچ

تفاوت قابل ملاحظه اي بين كاربران كم و كاربران زياد اينترنت از نظر ارتباط با پدر و ميزان افسردگي وجود نداشت .

نتايج نشان مي دهد كه استفاده زياد از اينترنت با پيوند ضعيف اجتماعي مرتبط است . بر عكس كاربراني كه از اينترنت كمتر

استفاده مي كنند ، به طور قابل ملاحظه اي با مادر و دوستانشان ارتباط بيشتري دارند . اين نتايج جهت گيري خاصي را نشان

نمي دهند . مثلاً نمي توان گفت كه آيا نوجوانان داراي ارتباطات ضعيف اجتماعي به طرف فعاليت اينترنتي ارتباطات اجتماعي

را كاهش مي دهد .

ميزان استفاده از اينترنت با افسردگي ارتباطي ندارد . شايد نمرات نسبتاً بالاي CES - D احتمال ظهور تفاوت

معني دار

آماري را كاهش داده است ، در تحقيقات آينده ، طيف گسترده اي از عوامل رواني و اجتماعي در ميزان استفاده از

اينترنت بايد مورد ارزيابي قرار گيرد .

پرسشنامه افسردگي يك مقياس است براي سنجش افسردگي كه توسط "آئورن بك" مشهور به "پدر شناخت درماني"

استفاده شد .

اساس آن يك سري واكنش هاي كليدي افراد به طبقات خاصي از موقعيت هاي بالقوه افسرده كننده و برانگيزاننده اضطراب

است .

منبع

نويسنده: كريستوفر ساندرز مترجم: حسين زارعي

جوان و فرهنگ هاى جوانى

بررسى جامعه شناختى

يكى از مباحث اساسى مورد مطالعه جامعه شناسان ، مبحث فرهنگ و خرده فرهنگ هاست . خرده فرهنگ هاى متفاوت بر

اساس موضوعات متفاوتى همانند قوميت ، دين و نژاد شكل مى گيرند . يكى از موضوعاتى كه بر اساس آن خرده فرهنگ هاى

متفاوتى شكل مى گيرند موضوع سن يا مراحل زندگى است كه در اين ميان ، سن جوانى بيش از هر چيز ديگر خود نمايى مى

كند . بيش ترين خرده فرهنگ هاى موجود در جامعه در اين گروه قرار دارند . به عبارت ديگر ، ما در سن جوانى با طيفى

از بهترين و بدترين خرده فرهنگ ها مواجه هستيم .

بنابراين ، لازم است تا تحقيقات جامعى براى شناخت اين خرده فرهنگ ها صورت گيرد تا اولا ، بتوانيم در حدّ امكان از تشكيل

مجموعه هاى منحرف جلوگيرى كنيم و ثانياً ، جوانان را به طرف خرده فرهنگ هاى مناسب هدايت نماييم و از آن مهم تر اين كه

بتوانيم عوامل تشكيل و توسعه اين خرده فرهنگ ها را بشناسيم .1

مطالعه پديده جوانى ، چرا ؟

جوانى دوره اى طبيعى است كه براى همه روى مى دهد و آن را در تغييرات فيزيكى كه اتفاق مى افتند مى توان ديد . به

عقيده جامعه شناسان ، مسأله جوانى از اين نظر حايز اهميت است كه با افراد جوان مطابق سنشان به گونه اى ديگر رفتار مى

شود ، و در ارتباط با آنچه بايد انجام دهند ، انتظارات افراد از شخص بسيار تغيير مى يابد . جست و خيز يك فرد 35 ساله در

يك بعدازظهر در خيابانى پر رفت و آمد منظره خنده دارى است

. به او گفته مى شود مطابق سن و سالش رفتار كند ، و

تماشاگران فكر مى كنند كه او مست و يا ديوانه است . ولى اگر يك پسر بچه 4 ساله در طول همان خيابان بالا و پايين بپرد ،

چه طور ؟ ممكن است هيچ اظهارنظرى در مورد وى وجود نداشته باشد . پس جوانى علاوه بر عنصر زيستى ، داراى

عنصرى اجتماعى هم هست . جامعه شناسان علاقه مند به مطالعه اين عنصر اجتماعى هستند .2

جوانى كى فرا مى رسد ؟

ما اصطلاح «جوانى» را در گفتوگوهاى معمولى ، بدون تصور دقيق از سن جوانى و سنى كه جوان آن را ترك مى كند ، به

كار مى بريم .آيا نوجوانى ، در سن 16 سالگى زمانى كه فرد مى تواند رأى بدهد ، به پايان مى رسد ؟ يا در سن 18 سالگى ،

وقتى مى تواند گواهى نامه رانندگى بگيرد ، يا در سن 19 سالگى وقتى كه دبيرستان را به پايان مى رساند ؟ به طور خلاصه ،

مى توان ادعا كرد كه «جوانى» يك مفهوم كاملا نسبى است ، نه مطلق . هرچند همه افراد بشر دوره هاى كودكى ، ميان

سالى ، جوانى و پيرى را مى گذرانند ، اما مدت هر يك از دوره ها در اجتماعات گوناگون و در ادوار زمانى متفاوت ، فرق مى

كند .3

تعدادى از روان شناسان معمولا دوره نوجوانى و شروع بلوغ را از 12 تا 18 سالگى مى دانند; وقتى دوره تحوّل جسمى و

روانى فرامى رسد ، رشد سريع اعضا سبب بيدارى هوس ها و احساسات و رؤياهاى گوناگون گشته و با شروع

دوره بلوغ

احساساتى تازه و مبهم ، اميال شديد و نامعلوم در نوجوان پديدار مى شوند و از اعماق درون او نوعى فشار بر وجود او اعمال

مى شود كه برايش ناشناس است . برخى ديگر جوانى را از 18 تا 25 سال مى دانند; آن هنگام كه رشد عقلانى و

جسمانى به حد كمال مى رسد .4

به طور خلاصه ، مى توان گفت: «جوانى» عبارت است از: دوره گذر از بچگى به بزرگ سالى .

گذار از نوجوانى به جوانى

دوره نوجوانى از اين رو حايز اهميت است كه بين دو دوره كودكى و بزرگ سالى قرار دارد و به عبارتى ، دوره گذار از

كودكى به بزرگ سالى محسوب مى شود . (دوران بچگى زمانى است كه فرد تحت مراقبت يك فرد قرار دارد و كم تر در

مباحثات درباره امور مهم مشاركت مى كند ، و دوره بزرگ سالى زمانى است كه فرد متحمّل مشكلات زندگى همانند مخارج

خانواده و پرورش كودكان مى گردد . ) بسيارى از جوامع داراى شاخص هاى اجتماعى5روشنى براى گذار از دوره

كودكى به بزرگ سالى مى باشند تا به ساير مردم نشان دهند كه يك فرد (كودك سابق ) موقعيت و منزلت جديدى را كسب

كرده است . براى مثال ، در جامعه يهودى ، آيين و مراسم بارميتز (Barmitzvah )6 و در جامعه اسلامى نيز

مراسم جشن تكليف شكاف ميان موقعيت پسرى و مردى (يا دخترى و زنى ) را نشان مى دهند . اين مراسم تغيير مهمى

در زندگى شخص محسوب مى شود . مراسمى كه به عنوان شاخص هاى اجتماعى عمل مى كنند ، معروف به آيين هاى

گذر7 مى باشد .

اما در جوامع كنونى غرب ، هيچ شكلى از آيين گذر براى ورود به بزرگ سالى وجود ندارد8 و اين امر موجب ابهام در نقش

نوجوانان و به تبع آن ، ايجاد اختلال در رفتار آن ها مى گردد; چرا كه جوان هنوز خود را كودك فرض كرده ، از پذيرفتن

مسؤوليت هاى بزرگ سالى طفره مى رود ، بخصوص كه وابستگى اقتصادى به والدين اين امر را تشديد مى كند .

دين دارى در ميان جوانان

ممكن است ابتدا اين سؤال به ذهن برسد كه با توجه به گسترش انواع فرهنگ هاى جوانى در كشور ايران ، دين دارى جوانان

چه وضعى به خود مى گيرد ؟ براى پاسخ به اين سؤال ، بايد به پژوهش هايى كه در اين خصوص انجام گرفته اند مراجعه

شود .

بر اساس پژوهشى كه آقاى طالبان در خصوص دين دارى و بزهكارى جوانان سال سوم متوسطه مدارس تهران انجام داده

است ، تنها نيم درصد از پاسخگويان نسبت به خداوند اظهار بى اعتقادى كرده اند كه چيزى نزديك به هيچ است و تقريباً تمامى

جوانان نمونه تحقيق نسبت به نبوّت حضرت رسول (صلى الله عليه وآله )اطمينان داشته اند و از آن رو ، كه اولين سطح ايمان

مذهبى مرحله «اسلام» ناميده مى شود كه با ذكر شهادتين تحقق مى يابد ، 5/99 درصد از جوانان واجد حداقل شروط دين

دارى _ يعنى اسلام _ بوده اند . به نظر مى رسد بر اساس فرايند جامعه پذيرى مذهبى يا تربيت دينى ، باورهاى اصلى دين به

نحو تمام و فراگير به نسل جديد منتقل شده و با اطمينان مى توان

اظهار كرد كه نسل جديد جامعه ما از حيث اعتقاد به اركان

اصلى دين ، مبانى محورى دين را كاملا پذيرفته است . از اين رو ، بحرانى خواندن دين دارى در ميان جوانان نسل جديد و

ارائه تصوير تيره و اسفناك از تديّن آنان (البته در حد مرحله اسلامى ) به هيچ وجه واقعيت ندارد و توهّمى بيش نيست كه

مى تواند برخاسته از اغراض سياسى ، مطلق گرايى ايدئولوژيكى يا استنباط هاى خام و انتظارات نابجا باشد .48

درصد كسانى كه به قيامت اعتقاد داشتند 89 درصد بوده است .49 در خصوص پاى بندى جوانان به نماز نيز نتايج تحقيق

مزبور حاكى از آن است كه 5/56 درصد از جوانان مورد مطالعه هميشه يا بيش تر مواقع به اقامه نماز پاى بند هستند و اگر

نسبت كسانى را كه بعضى روزها نماز مى خوانند به آن ها اضافه كنيم ، اين گروه مؤمنان به 3/70 درصد افزايش مى

يابند .50

يافته ها نشان مى دهند كه تنها 14 درصد از پاسخگويان اصلا نماز نمى خوانند . ضمناً پژوهش مزبور نشان مى دهد كه 90

درصد جوانان مورد مطالعه اظهار كرده اند كه در ماه رمضان به نحوى روزه گرفته اند . با توجه به بالا بودن نسبت روزه

گيران نسبت به نماز خوانان ، به نظر مى رسد كه فضاى معنوى حاكم بر ماه رمضان و فشارهاى هنجارى باعث مى شوند كه

برخى از افرادى كه مقيّد به اقامه نماز نيستند نيز چند روزى در ماه رمضان (به ويژه فرداى شب هاى قدر ) روزه

بگيرند .51

مشاهدات پژوهش مزبور مبنى بر ميزان نسبتاً بالاى دين

دارى جوانان مورد مطالعه ، مغاير با ديدگاه كسانى است كه همواره

وضعيت مذهبى جوانان تهرانى را فاجعه آميز و بسيار ضعيف ارزيابى مى كنند .

تحقيق آقايان سراج زاده ، گيويان و سادبى نيز نتايج آمارى مزبور را تأييد مى كند كه براى رعايت اختصار ، از ذكر آن

خوددارى مى شود .52

مسأله مهم تر اين كه در سال هاى اخير ، فرهنگ هاى مذهبى جديد جوانان تشكيل شده كه درخور بررسى مى باشد . اين

مسأله به حدى مهم است كه حتى گروه هاى سياسى فعّالى كه سعى دارند الگوهاى غربى را در كشور رواج دهند ، بعضاً از

رواج اين فرهنگ هاى جديد مذهبى جوانان به هراس افتاده اند . براى نمونه ، در محفلى كه اعضاى يك حزب تندرو تشكيل

داده بودند ، از افزايش رويكرد «تيپ جوان به هيأت هاى مذهبى» اظهار واهمه كردند . در آن محفل ، موضوعاتى مثل

گرايش جوانان به فعاليت هاى مذهبى _ انقلابى ، ابتدا در قالب يك مبحث علمى (روان شناسى و جامعه شناسى ) مورد نقد

قرار گرفت ، اما ساعتى طول نكشيد كه با ميداندار شدن سياست مداران در جلسه ، اين بحث به طرزى عريان تر و عاميانه تر

مورد توجه قرار گرفت . يكى از عناصر جنجالى حزب مذكور در اين باره گفت: «دو سال پيش به آقاى حجاريان گفتم:

اگر مى خواهيد كارى اساسى كنيد ، فكرى به حال اين هيأت هاى رزمندگان كنيد; چون اين ها به شدت فعّال شده اند .»53

فرهنگ

فرهنگ را مى توان مجموع رفتارهاى اكتسابى و ويژگى هاى اعتقادى اعضاى يك جامعه معيّن تعريف

كرد .9 به عبارت ديگر ،

فرهنگ ، مجموعه ارزش ها ، هنجارها ، باورها و عقايد مشتركى است كه مبناى رفتار افراد واقع مى شود و شيوه انديشيدن و

فعاليت انسان را جهت مى دهد . مردم درون يك فرهنگ ، خود را هر طور كه هستند ، درست و طبيعى تلقّى مى كنند .

خرده فرهنگ

خرده فرهنگ درون يك فرهنگ قرار دارد و مجموعه متمايزى از ارزش هايى است كه اعضاى خرده فرهنگ را از ساير

اعضاى جامعه جدا مى كند; مثل خرده فرهنگ جوانى .10

بعضى از جامعه شناسان خرده فرهنگ ها را چنين تعريف مى كنند: خرده فرهنگ «شيوه زندگى گروه هاى خاص در درون

يك فرهنگ وسيع تر است . خرده فرهنگ ها بسيارى از شيوه هاى زندگى فرهنگ هاى پيرامون خود را مى پذيرند . اما

همچنان برخى از انتظارات ، كنش هاى خاص ، اشياى مادى و روش هاى كار خود را حفظ مى كنند . بنابراين ، شيوه زندگى

گروه هاى كوچك تر تا حدّى شبيه فرهنگ هاى مجاور است ، اما در عين حال از آن متمايز و مشخص مى شود .»11

خرده فرهنگ ها گروه ها و دسته هاى گوناگونى دارند كه در زمينه نگرش هاى بنيادى مشترك بوده ، آن ها را به اعضا فرمان

مى دهند . وضعيت هاى به وجود آمده بين افراد ، بيانگر توقّعات آن ها در قبال يكديگر مى باشد . خرده فرهنگ ها ريشه در

ناخودآگاه اعضاى جامعه دارد و به زودى درونى مى شوند و تنها هنگامى كاملا به آن ها آگاهى مى يابند كه با شيوه هاى تفكر

و

رفتار جامعه اى متفاوت روبه رو شوند . خرده فرهنگ ها از طرز پوشيدن ، نحوه صحبت كردن ، قواعد معاشرت و رعايت

ادب و احترام تشخيص داده مى شوند .

تفاوت خرده فرهنگ با ضدفرهنگ در اين است كه ضد فرهنگ شكلى از خرده فرهنگ است كه فعّالانه با فرهنگ مسلّط جامعه

مخالفت مى كند; مانند گروه ها و باندهاى تبه كار .

خرده فرهنگ جوانى

امروزه چنين به نظر مى رسد كه بعضى از جوانان براى خود برخى آداب و رسوم ، ارزش ها و هنجارهاى خاصى دارند كه

منشأ رفتارهاى متمايز آن ها شده است . همان گونه كه فرهنگ ها و الگوهاى زندگى هر جامعه با جوامع ديگر فرق مى كند ،

از نسلى به نسل ديگر نيز اين فرهنگ ها و الگوها متفاوت مى شوند . هنجارها و الگوهاى رفتارى جوانان و همچنين بزرگ

سالان طبق ويژگى ها و موقعيت هاى اجتماعى متناسب با تاريخ نسلشان شكل مى گيرند . بنابراين ، طبيعى است كه فرهنگ

جوانان از فرهنگ بزرگ سالان جامعه تا حدى متفاوت باشد .

علت ديگر براى تفاوت فرهنگ جوانان با فرهنگ بزرگ سالان اين است كه جوانان در هر دوره اى دوست دارند دست به

بازسازى ارزش ها بزنند; يعنى از يك سو ، به حفظ ارزش ها و از سوى ديگر ، به بازسازى عميق آن ها بپردازند .12

بروز خرده فرهنگ جوانان به عنوان يكى از مهم ترين خرده فرهنگ ها با مطرح شدن هنجارها و ارزش هاى مشترك در سنين

خاص پيش مى آيد و از آن رو كه الگوى هاى رفتارى بعضى از خرده فرهنگ هاى جوانى در

ايران از الگوهاى غربى نشأت

گرفته اند ، لازم است تا سرچشمه هاى فرهنگ جوانان غربى به طور خلاصه مورد بحث قرار گيرند .

سرچشمه هاى فرهنگ جوانى در جوامع غربى

بحث از جوان و فرهنگ جوانى بحثى جديد است . تا دهه 1950 هويّت خرده فرهنگ جوانى در غرب به رسميت شناخته

نشده بود . هرچند فرهنگ جوانى انگليسى همواره با فرهنگ جوانى امريكايى تفاوت زيادى دارد ، ولى سرچشمه هاى آن از

انگلستان نشأت مى گيرد و همواره از لحاظ موسيقى و هنر شديداً تحت تأثير آن بوده است . اين امر را مى توان در

روياورى به فيلم ها و محصولات صوتى _ تصويرى امريكايى در انگلستان مشاهده كرد . سه واقعيت مهم ، كه قطعاً در درك

زايش فرهنگ جوانى در غرب مهم مى باشند عبارتند از:

اول . رشد ثروت جوانان در دهه 1950;

دوم . پيشرفت ابزارهاى جديد ضبط و پخش موسيقى و سرگرمى ها كه به فرهنگ توده اى منجر شد;

سوم . سرعت تغييرات فرهنگى در قرن بيستم .

1- رشد ثروت جوانان اروپا در دهه 1950

دهه 1950 دوره اى بود كه در آن تعداد نامحدودى از مشاغل و سطح دستمزدها در انگلستان به سرعت در حال رشد بود .

نتيجه اين امر سرازير شدن پول بيش تر به جيب مردم بود . مسأله مهم آن كه جوانان در اين موفقيت شريك شدند ، بدون آن

كه دچار مخارج سنگين خانواده و بدهى هاى آن باشند . آن ها مى توانستند دست مزد خود را به دلخواه خود خرج كنند .

2- پيشرفت ابزارهاى جديد

در دهه 1930 پيشرفت هايى در صنعت ضبط صوت ، صنعت فيلم و افزايش راديو

به وجود آمد . در دهه پنجاه ، تلويزيون و

پيشرفت فنى در ضبط صوت به اين جمع اضافه شد; بازار بزرگ سالان به حد اشباع رسيد . بنابراين ، شركت هاى تجارى

به سوى جوانان تازه پولدار نشانه رفتند .

3- تغييرات فرهنگى قرن بيستم

سرعت افزايش تغييرات فنى (براى مثال ، پيشرفت هاى رايانه اى در ده سال گذشته ) به مسأله شكاف نسل ها دامن زده و

الگوهاى رفتارى را تحت تأثير قرار داده است; به اين معنا كه انتظارات ، ارزش ها ، عقايد و رفتار يك نسل كم تر به نسل

بعدى منتقل مى گردد .13

توسعه فرهنگ جوانى در جوامع غربى

در ابتدا ، مصرف كننده اصلى موسيقى و لباس هاى مبتذل ، جوانان طبقه پايين (كارگر ) جامعه بودند; زيرا در مجموع ،

آنان زودتر از ديگران ، ترك تحصيل مى كردند و سر كار مى رفتند ، و چون مجرّد بودند ، درامد حاصل شده را صرف هوا و

هوس خود مى كردند . به تدريج ، اين نوع فرهنگ ، كه با لباس هاى متمايز و موسيقى همراه بود ، به طبقه متوسط سرايت كرد ،

ولى با شكلى كه جوانان طبقه كارگر از فرهنگ جوانى اخذ كردند ، متفاوت بود; زيرا جوانان طبقه متوسط تا سن 18 يا 21

سالگى تمام وقت تحصيل مى كردند .14

بنابراين ، الگوهاى رفتارى خاصى كه امروزه در جوانان غربى مشاهده مى كنيم ، ريشه در اهداف تجارى دارند . در حقيقت ،

جوانان غربى بازيچه سرمايه داران بزرگ شده و به طور زيركانه اى مورد استثمار آن ها واقع مى شوند . استفن مور در

ادامه اين

مطلب مى نويسد: «اين نظر كه جوانان نوعى از فرهنگ يگانه و يك پارچه اى ارائه دهند كه از جهان واقعى به

وسيله واقعيت منحصر به فرد سن و سال متمايز شده باشد ، امرى مضحك و مسخره است . تمام بازى فاصله نسل ها يك

قرن قبل اصلا وجود نداشت . شيوه ما در قبال فرايند نوجوانى در واقع يك پيشامد تاريخى بود; نتيجه همه شكست هاى

اجتماعى كه جنگ جهانى دوم موجب شده بود . جنگ جهانى دوم مجموعه اى از ارزش ها و مفاسد اخلاقى را در نيمه دهه

1950 به همراه آورد . ولى بيست سال جلوتر ، امور جوانى ديگر به هيچ وجه يك طغيان نبود ، بلكه يك سنّت بود . اما

امروزه توليدكنندگان فراورده هاى رسانه اى براى كسب پول بيش تر و ارضاى هواهاى نفسانى اوباش و اراذل فعاليت مى

كنند . بنابراين ، مردم به جاى توليد فيلم هاى خوب ، سعى مى كنند فيلم هاى جوان پسند بسازند و موسيقى مبتذلى به آنان تحميل

كنند . آن ها همچنين تلويزيونى براى جوانان درست كردند كه در آن رقّاص خانه ، انحرافات جنسى و بيكارى جانشين

شخصيت ، برنامه ريزى و هوش و تدبير مى شود و همه اين ها بر اين فرض مضحك استوار است كه همه جوانان چيزهاى

مشابهى مى خواهند; آنان چيزهاى جوان پسند مى خواهند ! در گذشته جوانان همانند افراد مسن در اندازه هاى كوچك تر

بودند ، ولى اكنون وضع فرق كرده; ديگر هيچ كس بزرگ سال نيست; زيرا بعضاً بزرگ سالان هم مثل نوجوانان

هستند .»15

تنوّعات فرهنگ جوانى

تنوّعات فرهنگ جوانى

طيف وسيعى از

فرهنگ جوانى وجود دارد كه بيانگر مجموعه دغدغه هاى فكرى ، الگوها و ديدگاه هاى جوانان با توجه به

خانواده ، محيط زندگى مدرسه و يا احياناً مشكلاتى مى باشد كه جوانان با آن ها مواجهند; مثلا ، جوانانى كه در محيط هاى

روستايى زندگى مى كنند الگوهايى متفاوت با جوانان شهرى دارند ، يا جوانان مناطق پر جمعيت الگوهايى متفاوت با جوانان

شهرهاى كوچك دارند .16 همچنين جوانان مسجدى تجارب متفاوتى نسبت به جوانانى كه اهل مسجد نمى باشند ، دارند . اين

تفاوت ها در سبك هاى17 لباس پوشيدن ، انتخاب موسيقى و در طرز رفتار گروه هاى گوناگون منعكس مى شوند .

خرده فرهنگ هاى جوانى داراى تنوّعات گسترده اى هستند كه در ذيل ، به مهم ترين آن ها اشاره مى شود .

فرهنگ جوانان حزب اللهى

جوانان حزب اللهى ، كه عمدتاً از خانواده هاى مذهبى و سنّتى (و البته از طبقات و اقشار گوناگون جامعه ) برخاسته اند ،

تشكيل فرهنگ خاص خود را داده اند كه معمولا با فرهنگ عمومى جامعه فرق مى كند . تعداد اين گونه افراد در جامعه ما پيش

از انقلاب اسلامى ايران كم تر بود و همزمان با انقلاب ، اين افراد به سرعت تشكّل يافتند و شكل اجتماعى خاصى گرفتند و

تشكيل گروه هاى اجتماعى با خرده فرهنگ خاص خود را دادند . با شروع جنگ تحميلى ، دايره فعاليت اينان نيز گسترش يافت

و در دوران جنگ به اوج خود رسيد و از درون مرزهاى ايران فراتر رفت و در اقصى نقاط جهان گسترش يافت ، به ويژه در

كشورهاى اسلامى همانند لبنان ، سوريه و

فلسطين به دليل موقعيت خاص آن كشورها رشد بيش ترى داشت .

پس از جنگ ، هرچند فعاليت اجتماعى آنان نسبتاً كاهش يافت ، اما هنوز در قالب بسيج و هيئات مذهبى به فعاليت اجتماعى خود

ادامه مى دهند .

ويژگى هاى فرهنگى اين جوانان به شرح ذيل مى باشند:

الف . وضعيت ظاهرى:

1- لباس: معمولا لباس ساده ، ولى تميز و مرتّب مى پوشند . يكى از خصوصيات لباس هاى اين جوانان آن است كه

اهميتى به الگوهاى غربى نمى دهند و تلاش دارند تا لباسشان متناسب با فرهنگ ايرانى _ اسلامى باشد; به اين معنا كه معمولا

در زمستان ها اوركت ، كاپشن يا كت و شلوار مى پوشند . در انتخاب كاپشن ، از رنگ هاى زننده مثل قرمز پرهيز دارند و در

تابستان ، معمولا از پيراهن آستين بلند استفاده مى كنند و كم تر پيراهن را داخل شلوار مى كنند .

2- سر و صورت: معمولا صورتشان مزيّن به محاسن است و داراى موهاى شانه زده و مرتّب مى باشند . از انواع

الگوهاى مو پرهيز دارند و كم تر ديده شده كه موهاى خود را آغشته به ژل يا روغن كنند يا بيش از حد معمول آن ها را بلند

بگذارند .

معمولا داراى سيمايى روشن و شاداب هستند و انسان از معاشرت با اين افراد ناراحت و پشيمان نمى شود . شايد به همين

دليل باشد كه كم تر وارد ناهنجارى ها و اعمال خلاف اخلاق مى شوند .

ب . گفتار:

معمولا سعى مى كنند گفتارشان مؤدّبانه و با نزاكت باشد . اينان هرچند لهجه خاصى ندارند ، اما بيش تر از واژه هاى

خاصى

استفاده مى كنند ، به طورى كه مى توان ادعا كرد كه اينان نوعى زبان مخصوص به خود را بسط داده اند كه در آن كلمات

مذهبى بيش تر به كار برده مى شود .

ج . رفتار:

به لحاظ رفتارى نيز از الگوهاى رفتارى خاصى پيروي مى كنند . البته بيش تر از الگوهاى سنّتى ، برخوردشان را روى

برخى معيارهاى مذهبى تنظيم مى كنند . در درون خانواده نيز معمولا پدر و مادرها از اين جوانان خود اظهار رضايت بيش

ترى مى كنند . سعى مى كنند در درون خانواده ، به پدر و مادر خود احترام بگذارند و حقوق آن ها را بجا بياورند و كم تر در

درگيرى هاى داخل منزل شركت مى كنند .

در مراسم مذهبى ، مثل اعياد مذهبى و ايام شهادات و مولودى هاى ائمّه اطهار (عليهم السلام )حضور فعّال دارند . بسيار

ديده شده است كه در مراسم مذهبى به هيجان مى آيند و ابراز احساسات بيش از حد مى كنند . معمولا پس از مراسم جلسات

نيم ساعته دارند .

به طور كلى ، مى توان گفت: اينان تشكيل فرهنگ جوانى خاصى داده اند كه با فرهنگ اصلى جامعه متفاوت مى باشد و بر

خلاف خرده فرهنگ هاى منحرف ، اينان يك فرهنگ ارزشى را شكل داده اند كه تلاش دارد ارزش هاى اصيل اسلامى را زنده

كند و الگوهاى رفتارى اينان را مجاهدان صدر اسلام و گروه هاى مرجع اينان را شهدا و ايثارگران و پيروان اصيل خط امام

راحل (قدس سره )تشكيل مى دهند .

فرهنگ جوانى طبقه متوسط 18

اين جوانان ، كه معمولا از خانواده هاى تحصيل كرده و

متوسط برخاسته اند ، به احتمال زياد تا گرفتن مدرك پيش دانشگاهى يا

مدرك دانشگاهى در نظام آموزشى باقى مى مانند . شكل فرهنگ جوانى آنان به احتمال زياد ، بر اساس زندگى دانشجويى

استوار مى باشد و اغلب با برخى اشكال اعتراض سياسى در ارتباط مى باشند . دورى از جهان واقعى در محيط هاى

دانشگاهى به آسانى به آنان اجازه مى دهد تا سبك هاى جديد زندگى و نگرش هاى نو را بدون امكان تنبيه شدن ، مورد بررسى و

امتحان قرار دهند .19

خرده فرهنگ خيابانى جوانان

مراد از «فرهنگ خيابانى» گروه هاى جوانى هستند كه معمولا بيش تر اوقات خود را در خيابان ها مى گذرانند . گاه اين

خرده فرهنگ هاى جوانى موجد مسائل اجتماعى شده ، نگرانى بزرگ ترها را به همراه خواهد داشت . خرده فرهنگ خيابانى

جوانان معمولا با لغزش هاى اجتماعى فرهنگى در ارتباط است . اين خرده فرهنگ هنجارهاى واقعى جوانان بيكارى را نشان

مى دهد كه معمولا ترك تحصيل كرده اند . براى گروه هاى خيابانى،20 كار از اهميت فراوانى برخوردار است . بيكارى

بر اينان داراى تأثير زيادى مى باشد ، و داشتن اشتغال براى آنان يك رؤيا محسوب مى گردد .21

خرده فرهنگ لُمپن ها

دسته «لمپن ها» يا به تعبير مشخص آن در زبان فارسى ، «جاهل ها» همواره داراى خرده فرهنگ خاص خود هستند كه

آنان را از نظر رفتارى (خانواده ، تفريح ، لباس پوشيدن ، سخن گفتن ، راه رفتن ، حرفه ، محل سكونت و روابط اجتماعى ) از

ديگران متفاوت مى كند .

لمپن ها لهجه خاص خود را دارند و از ضرب المثل ها و داستان هايى استفاده مى كنند كه نماد زندگى آن هاست . تا چند

سال قبل ، كت و شلوارهايى با كلاه مخمل همرنگ و كفش سياه پاشنه خوابيده تمام ميخ و پيراهن يقه باز و زيرشلوار بلند راه

راه (كه اغلب از شلوار بيرون است ) و عرق گير ابريشمى نصفه آستين بلند ، لباس تمام رسمى لُمپن ها بود . لمپن با

بارانى و چتر ميانه اى ندارد; چون بارانى و چتر را در اين حدود ژيگول بازى تلقّى مى كند .بسيار از آن

ها بدنشان پر از

خال است و بيش تر خال ها عكس زن ، اژدها ، ملائكه و شير است و اكثراً آرزو مى كنند كه يكه بزن جنگل لمپن ها باشند و

چون در عمل موفق نمى شوند ، در ذهن خود و بر روى سينه يا ديگر اعضاى بدنشان آن را نشان مى دهند .

بعضى از اين افراد به اسم زادگاهشان شهره مى شوند; مانند على يزدى ، غلام محلّاتى ، على تركه ، . . . . بد و بى

راه گفتن بيان عادى لمپن ها است و در همه جا و براى همه كس آن را به كار مى برند ، ولى شدت و ضعف دارد . شوخى و

بذله گويى و گفتارهاى آميخته به دروغ و ناسزاگويى در محل كار بين لمپن ها بسيار رايج است . بايد اضافه كرد كه در

جامعه ، فرهنگ لمپن ها در حال حاضر ، در معرض زوال است ، اما در عين حال در طى زمان ممكن است برخى از مظاهر

حيات فرهنگى آنان به ساير قشرهاى جامعه نفوذ كند ، اگرچه در سطح محدود و نه در تماميت آن .22

نوع ديگرى از فرهنگ جوانى ، كه كم و بيش امروزه شاهد آن هستيم ، خرده فرهنگ خاصى است كه آميخته اى از فرهنگ جوانان

غربى با فرهنگ لمپن هاست .

خرده فرهنگ هاى منحرف

امروزه رشد برخى از خرده فرهنگ هاى منحرف در بين نوجوانان و جوانان زنگ خطر افزايش جرايم عليه اخلاق و عفّت

عمومى است . افزايش شاخص هايى مثل سنّت گريزى ، فرهنگ گريزى ، احساس تنهايى و بيگانگى اجتماعى ، كاهش گرايش

هاى مذهبى و اخلاقى و گرايش به تجمّلات و خوش گذرانى طيفى است كه از يك سو ، بزهكاران و مجرمان در آن قرار دارند

كه به جرايمى همچون تجاوز به عنف ، روابط نامشروع و زنا دست مى زنند و از سوى ديگر ، جوانانى هستند كه در حاشيه

نشينى فرهنگى قرار دارند و رفتارهايى در قالب خرده فرهنگ هاى معارض از خود بروز مى دهند . بدلباسى و بدحجابى ،

استفاده از نوارهاى ويدئويى ، برنامه هاى تلويزيونى و شبكه هاى ماهواره از مصاديق آن رفتارها مى باشند .23

فرهنگ دختران جوان

گروه هاى دختران جوان همانند پسران ، داراى فرهنگ ها و گروه هاى اجتماعى متفاوتى مى باشند و درصددند از طريق اين

گروه ها خود را بشناسند . گروه ، نقش مهمى در بستر آموزشى ، فواصل اجتماعى و جنسيتى24 دارد .25 اين گروه ها را

در مراكز علمى همانند دبيرستان و دانشگاه ، جشن هاى عروسى و خانوادگى مى توان مشاهده كرد كه مهم ترين آن ها دو

فرهنگ ذيل مى باشند:

1- فرهنگ دختران مذهبى كه معمولا از قسمت عمده هنجارها و ارزش هاى قشر مذهبى جامعه پى روى مى كنند ، ولى به

اقتضاى سن و سال خود ، از بعضى جهات با زنان مذهبى تفاوت هايى دارند . اينان معمولا از چادر استفاده مى كنند ، در

معاشرت با مردان بيگانه بسيار محتاطانه عمل مى نمايند و به سنّت هاى مذهبى و خانوادگى بسيار پايبندند . تشكّل هاى

گروهى اينان بيش تر در مجالس روضه و جشن هاى خانوادگى ، همانند مولودى ها جلوه گر است .

2- دختران جوانى كه عمدتاً

فرهنگى متمايل به فرهنگ غرب را در خود پرورش داده ، متمايل به الگوهاى روز و موسيقى

هاى تند مى باشند . اينان بيش تر با شركت در مجامع و جلسات گروهى بعضاً مختلط ، همانند جلسات دانشجويى ، اعياد و

عروسى ها خود را نشان مى دهند .

با اين حال ، به دليل آن كه فرهنگ سنّتىِ حفاظت از دختران هنوز در جامعه ما از سوى والدين رعايت مى شود ، گروه ها و

تشكّل هاى آن چنانى كه در ميان پسران رايج هستند ، در ميان دختران به ندرت يافت مى شوند .

عوامل مؤثر بر فرهنگ هاى جوانى

در شكل گيرى خرده فرهنگ هاى متعدد جوانى ، عوامل فراوانى دخالت دارند كه در ذيل ، به مهم ترين آن ها اشاره مى شود:

الف . گروه همسالان

از آن رو كه گروه همسالان تقريباً همسن يكديگرند و احساس برابرى مى كنند ، معمولا از معيارهاى مشتركى كه به اشخاص

مسؤول گروه مرتبط هستند ، پى روى مى كنند . گروه همسالان به عنوان عامل اجتماعى ساختن كودك در دوران بلوغ به

اوج اهميت و تأثير خود مى رسد . در اين هنگام ، كسب محبوبيت و موردپسند واقع شدن يكى از اهداف مهم نوجوانان مى

گردد و پذيرش ارزش هاى گروه همسالان به طور وسيعى به پذيرش فرد در گروه كمك مى كند .

گروه همسالان مى تواند تأثيرى قطعى بر سبك زندگى جوانان داشته باشد . همه ما كم و بيش شنيده ايم: برخى كه داراى

ناهمسازى با قانونند ، با جمعيت منحرفى حشر و نشر دارند . حيثيت و منزلت در ميان گروه همسن و سال تا اندازه اى

جانشين وفادارى به خارج از گروه مى شود .26

ب . تهديد خارجى (جنگ )

تهديد خارجى تأثير مستقيمى بر رفتار جوانان كشور بر جاى مى گذارد . جنگ موجب وحدت و همبستگى جوانان (از طبقه

پايين گرفته تا جوانان طبقه سرمايه دار ) مى گردد و به دنبال آن ، جوانان شركت كننده در جنگ ، فرهنگى را متناسب با ارزش

هاى ملى آن جامعه به وجود مى آورند .

تأثير جنگ بر اخلاق و رفتار جوانان از آن روست كه اداره كنندگان اصلى جنگ جوانان هستند . جنگ تأثير مستقيمى بر اخلاق

و رفتار جوانان دارد . جوان در جنگ ، يك الگوى اخلاقى به وجود مى آورد ، در حالى كه نسل هاى بعدى كم تر مى توانند به

آن الگو دست يابند و بيش تر با خلأ اخلاقى مواجه مى شوند .

در طول جنگ ، الگوهاى ارزشى و اخلاقى بسيار بيش تر مورد توجه قرار مى گيرند . اما در دوران پس از جنگ ، رقابت ها و

درگيرى هاى اخلاقى كسب قدرت شروع مى شوند و با رشد اعجاب انگيز وسايل ارتباط جمعى ، جوانان ، به ويژه جوانان

محلّات پرجمعيت ، تحت تأثير شديد اين وسايل قرار مى گيرند و چنان بحران اخلاقى در جامعه ايجاد مى گردد كه پديده جوانى

به عنوان يك پديده اخلاقى خطرناك جلوه گر مى شود .

در سال هاى پس از جنگ ، شكاف جديدى را در نهضت هاى جوانى مشاهده مى كنيم; يعنى سفسطه گرايى ، عمل گرايى27 و

فردگرايى28 جايگزين همبستگى ، ايثار ، فداكارى و وفاق اخلاقى مى شوند . مسائل جوانى طورى عوض

مى شوند كه حتى

مترادف با بعضى از الگوهاى ضد فرهنگى نمود پيدا مى كنند . به عبارت ديگر ، جنگ عامل مهمى در ايجاد همبستگى

اجتماعى ، ارائه الگوهاى ارزشى ، وفاق اخلاقى و پيوند جوانان با تمام جامعه و نسل گذشته مى باشد ، اما با تمام شدن جنگ ، اين

عامل از بين مى رود . بنابراين ، زمينه براى قطع رابطه با گذشته ، روياورى به الگوهاى منحط بيگانگان ، اظهار علاقه به

مدرنيسم و الگوهاى جهانى فرهنگ ، آماده مى شود . اين وضعيت از يك سو ، باعث رشد توسعه همه جانبه اى در بازار

فرهنگ جوانى29 (نوارها و سى دى ها ، روزنامه هاى ورزشى ، پوشاك مخصوص و مانند آن ) مى گردد و از سوى ديگر ،

تحت تأثير رسانه هاى جمعى (تلويزيون ، راديو ، جرايد و مانند آن ) قرار مى گيرد .30

همچنين در اين تأثير از يك سو ، وضعيت فرهنگى بازار بر روى نوع جوانان تأثير مى گذارد و از سوى ديگر ، روياورى

جوانان به اين وسايل ، وضع فرهنگى بازار را تشديد مى كند .

ج . تجارت و بازار

تجارت و كسب سود يكى از عوامل مؤثر بر فرهنگ هاى جوانى (بخصوص الگوهاى غربى ) است . فضايى كه گروه

هاى جوان در آن قرار مى گيرند ، در واقع ارتباط نزديكى با كالاهاى مصرفى دارد . در اين جا ، بازارهاى توليدى دقيقاً در

جهت فعاليت هاى كاربردى جوانان قرار مى گيرند و باعث مى شوند وسايلى از قبيل اتومبيل ، موتور ، وسايل آرايشى ، ديسكت

ها ، وسايل

موزيك و دستگاه هاى فيلم بردارى ، با توليد انبوه و با ارزش نمادى31 براى جوانان توليد شوند .32

پيشينه تأثير تجارت بر فرهنگ هاى جوانى: پيش از دهه پنجاه ميلادى ، فرهنگ جوانان وجود نداشت . پيش از اين دهه ،

جوانان چيزى را مصرف مى كردند كه مسن ترها مصرف مى كردند ، البته قدرى كم تر . حتى لباس هايى متفاوت با لباس

هاى بزرگ سالان نمى پوشيدند . ولى به طور ناگهانى ، بعضى ها دريافتند كه جوانان هر چند پول كمى دارند ، ولى تقريباً همه

پولشان را در راه فراغت و تفريح خرج مى كنند . بنابراين ، آنان يك فرهنگ فراغتى ، كه بر اساس مد قرار داشت ، ايجاد

كردند و از اين طريق ، ثروت و دارايى كسب نمودند . اين يك رؤياى تجارى بود . لباس ها و نوارهاى صوتى _ تصويرى

در عرض يك هفته از مد مى افتادند ، جوانان مى بايست بيش تر خريد كنند ، نه به اين دليل كه نياز دارند ، بلكه صرفاً به خاطر

اين كه مى خواهند موافق مد (اوضاع و آداب روز ) رفتار نمايند .33

در انگلستان ، فرهنگ جوانى ابتدا در ميان طبقه پايين كارگر توسعه يافت . اين امر اصلا تصادفى نبود; چرا كه جوانان

طبقه كارگر براى خرج كردن ، پول داشتند . شركت هاى صوتى _ تصويرى و پوشاك متوجه اين امر شدند و به زودى

صنعت كاملى توسعه يافت تا مدهاى متغيّر جوانان را فراهم كند . به محض اين كه سبك جديدى ظاهر مى شد ، مقبول مى افتاد

و رايج

مى شد و به بازار عرضه مى گرديد و پس از آن كه بازار به حد اشباع مى رسيد ، به كنارى گذاشته مى شد . براى

مثال ، «پانك» (punk ) ، كه به عنوان اعتراضى عليه «خوش سليقگى»34 و موسيقى تجارى آغاز شده بود ، به

زودى خود قربانى اين امر گرديد . مغازه هاى پانك ، كه لباس هايى با معيار پانك مى فروختند ، به وجود آمدند . پانك از

اعتراض به لباس رسمى و موسيقى تجارى ، به توليد لباس هاى پانكى حركت كرد . زمانى كه درآمد بعضى از جوانان كاهش

يافت ، مد اكسفام (Oxfam ) پا گرفت; يعنى لباس هاى دست دوم به فروش گاه ها آورده شدند . براى فراهم

نمودن اين مد ، فروشگاه هاى لباس دست دوم و گران قيمت پديد آمدند .35 اين لباس ها ديگر ارزان نبودند; چون مد باعث

شد كه لباس كهنه دست دوم از لباس نو گران تر باشد .

د . رسانه هاى جمعى

رسانه هاى جمعى (بر اساس نوع موضع گيرى هايشان ) ، هم مى توانند هنجارهاى اجتماعى را تقويت كنند و هم آن ها را

آشفته سازند . براى مثال ، هنگامى كه جامعه شناسان اثر تلويزيون را بر كشورهاى صنعتى مورد بررسى قرار دادند ، متوجه

شدند كه اين رسانه جمعى براى كودكان و نوجوانان 3 تا 16 سال چنان جاذبه اى دارد كه ميانگين وقتى را كه صرف تماشاى

تلويزيون مى كنند ، بيش از وقتى است كه در كلاس درس مى گذرانند .36

بنابراين ، رسانه هاى گروهى مى توانند در جهت تجارت و كسب

سود بيش تر و البته در خدمت صاحبان ثروت و قدرت ،

فرهنگ هاى خاص جوانى را شكل دهند يا در گسترش آن مؤثر باشند; به اين معنا كه مدهاى خاصى را تقويت يا تضعيف كنند

و يا مد جديدى معرفى نمايند ، و البته با ايجاد مد جديد ، مى توان انتظار داشت كه خرده فرهنگ خاصى نيز در همان جهت شكل

بگيرد .

ه_ . مذهب و اعتقادات دينى

يكى از عوامل مؤثر بر شكل گيرى فرهنگ جوانى (بخصوص در جوامع دينى و در ميان اقليّت هاى مذهبى ) دين و

اعتقادات دينى است . همان گونه كه اشاره شد ، يكى از عوامل مهم در فرهنگ هنجارها ، ارزش هاست و گفته شده كه

هنجارها و ارزش ها نيز به نوبه خود ، از اعتقادات و باورها سرچشمه مى گيرند . بنابراين ، يكى از عوامل فرهنگ ساز

اعتقادات مشترك است كه بخصوص در مواقع خاص ، بيش تر خودنمايى مى كنند; مثلا ، وقتى اعتقادات دينى گروهى تهديد به

نابودى شود ، همبستگى اجتماعى در ميان آن گروه ، بخصوص جوانان مذهبى آنان بيش تر مى شود و براى حفظ ارزش هاى

خود ، سعى مى كنند حتى المقدور در اجتماعات مذهبى شركت كنند . بر همين اساس ، به روشنى مى توان نمودهايى از اين

نوع فرهنگ هاى جوانى را در ميان اقلّيت هاى مذهبى (بخصوص مسلمانان در جوامع غربى ) مشاهده نمود . همچنين بر

همين اساس ، انجمن هاى اسلامى دانشگاه ها در پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران تشكّل و همبستگى بيش ترى داشتند و

عامل اصلى شكل دهنده

فرهنگ جوانان حزب اللهى نيز همين عامل مى باشد .

و . شكاف نسل ها

نسل به مفهوم گروهى است كه داراى رشد و حيات و تجارب مشترك جامعه پذيرى مى باشد .37 نسل ها از طريق حوادث

سياسى يا فرهنگى جامعه بازشناسى مى شوند .38

فرهنگ هاى جوانى وقتى رشد بيش ترى مى يابند كه فاصله هاى اعتقادى ، اخلاقى و روحى بين جوانان و نسل هاى قبلى بيش

تر گردد .

مسأله شكاف نسل ها چيزى نيست كه بتوان به راحتى از كنار آن گذشت ، بلكه يك مشكل اجتماعى محسوب مى شود; زيرا

شكاف نسل ها زمانى اتفاق مى افتد كه ارزش ها و هنجارهاى يك نسل به نسل بعدى منتقل نشود; مسأله اى كه كم و بيش در

جوامع امروزى اتفاق افتاده است; چرا كه نسل امروزى به طور مستقيم تحت نفوذ زمينه هاى اقتصادى است . به عبارت

ديگر ، جوانان امروزى بيش از نسل هاى قبلى ، فرزندان تصاوير ، پيام هاى بازرگانى ، ارزش هاى فردى و خصوصى و در

چالش تبليغات رسانه هاى گروهى مى باشند .39 مسأله مربوط به روابط بين نسلى صرفاً يك مثال ساده از تاريخ خانواده

نيست ، بلكه در بردارنده همبستگى اجتماعى و منافع ملى مى باشد كه خود بر جنبه هاى اجتماعى با معيارهاى متفاوت تأكيد

دارد .40

بنابراين ، اگر در جامعه اى ارزش ها و هنجارهاى نسل قبلى به نسل بعدى منتقل نگردد ، جامعه هويّت ملّى و مذهبى خود را از

دست داده و معلوم نيست فرداى آن چگونه خواهد بود .

پس براى كاركرد و انسجام جامعه لازم است كه اعضاى جديد آن

به طرز مناسبى با ارزش هاى پايدار و هنجارهاى مناسب آن

جامعه تطبيق داده شوند . اما اين اعضاى جديد بايد طورى پرورش يابند كه هم در شرايط مكانى و زمانى خود بتوانند به طور

مناسب نيازهاى فردى خود را ارضا نمايند و هم نقشى مؤثر در كاركرد بهتر جامعه داشته باشند .41

ز . دانشگاه

جوان با ادامه تحصيل در دانشگاه ، انواع اطلاعات ، شناخت ها ، ارزش ها و هنجارهايى را ياد مى گيرد كه در دوره مدرسه

نياموخته است .42 علاوه بر اين كه دانشگاه محيط خوبى براى كنش متقابل همسالان مى باشد . از اين رو ، ديده شده كه

دانشجويان از برخى ارزش ها و هنجارهاى خاص پى روى مى كنند كه در جوانان ساير اقشار كم تر مشاهده مى شوند .

شاخص هاى فرهنگ جوانى

الف . موسيقى

يكى از رفتارهاى الگويى جوانان پرداختن به موسيقى است كه داراى كاركردها و نقش هاى متفاوتى مى باشد . كاركردهاى

موسيقى را مى توان در فعاليت هاى فرهنگى جوانان بررسى نمود . بعضاً گروه هاى مرجع انتخابى باعث شكاف بين جوانان

و والدين آن ها مى گردند . موسيقى انواع فرهنگ هاى جوانى با هم فرق دارد; در حالى كه جوانان مذهبى بيش تر به

موسيقى هاى مذهبى و سنّتى علاقه مند هستند ، جوانان طبقه متوسط بيش تر به موسيقى پاپ و كلاسيك روى آورده اند .

همچنين موسيقى نوجوانان متفاوت از جوانان است و معمولا خشن تر و خشونت بارتر مى باشد . در چنين شرايطى ، اين

نوع موسيقى ها منجر به ضعف سرمايه فرهنگى شده و گاهى چنين شيوه هاى فرهنگى به طرق

گوناگون در مجلّات ويژه

مطرح و تبليغ مى شوند .43

بيش تر موسيقى هايى كه در بازار سياه و حتى در راديو و تلويزيون در اختيار جوانان قرار داده مى شوند به سوى تمايلات

منفى همانند تمايلات فردى ، حالت حزن ، عاشقانه ، منفعل و گوشه گيرانه سوق مى دهند ، به طورى كه انسان در پى يافتن راه

حل ، يا به خواندن كتاب هاى داستانى و رؤيايى دور از واقعيت و يا به ترياك ، هروئين ، مشروب و يا در بدترين وضع ناكامى ،

به خودكشى هدايت مى شود و عده اى ديگر به بى قيدى و لاابالى گرى .44

ب . استفاده از موتور يا ماشين

از ديگر شاخص هاى خرده فرهنگ جوانى استفاده از موتور يا ماشين براى تفريح هاى شبانه همراه با برنامه هاى مهيّج است

كه تأثير زيادى بر كسانى كه حتى سنّتى و روستايى هستند ، دارد .45

ج . ورزش

ورزش يكى از شيوه هاى كاملا نظم يافته از نمايش قدرت و انجام فعاليت هاى خاص مى باشد كه جوانان سعى مى كنند آن را

تجربه كنند . معمولا در هر فرهنگ خاص جوانى ، ورزش خاصى بيش تر محبوبيت دارد .

غير از موارد ياد شده ، خرده فرهنگ جوانى را مى توان در شاخص هاى ديگرى همانند استفاده از مواد مخدّر ، دخانيات و الكل

نيز جستوجو كرد . لازم به ياداورى است كه عوامل اخير بيش تر تحت تأثير جنبه هاى جسمانى بوده و عامل از خود بيگانگى

و عدم تعلّق به جامعه مى باشد .46

كاركرد فرهنگ جوانى

جامعه شناسان مى پرسند كه فرهنگ جوانى واقعاً براى جوانان چه كارى

انجام مى دهد ؟ به نظر مى رسد فرهنگ جوانى به

جوانان كمك مى كند تا مشكلات ويژه اى را كه با آن مواجه مى شوند ، حل كنند . مشكل اين است كه جامعه شناسان در قبال

اين كه دقيقاً اين معضلات خاص چه چيزى هستند ، با يكديگر موافق نيستند; بيش تر بر اين عقيده اند كه همه جوانان با

مشكلات مشابهى روبه رو هستند . اين رويكرد مدعى است كه جوانان از خودشان در دوره سخت گذار از كودكى (وقتى

كه هيچ مسؤوليتى ندارند ) به دوره بزرگ سالى (وقتى كه قطعاً بار سنگينى بر دوش دارند ) نامطمئن هستند . جوانان

براى فائق آمدن بر اين دوره بلاتكليفى ، فرهنگى را توسعه داده اند كه آنان را به وسيله شيوه روشنى از رفتار و بينش آماده مى

كند . در اين جا ، گروه همسالان كاملا مهم مى گردد و جوانان مى توانند در گروه خودشان احساس ايمنى كنند . تفاوت

هاى ميان جوانان چندان مهم به نظر نمى آيند .47

سوء استفاده از فرهنگ هاى جوانى

امروزه متأسفانه گروه هاى سودجو و ضد بشريت با تبليغ شعارهايى همانند «دنياى آزاد» يا «آزادى جنسى» و با در

اختيار داشتن امكانات وسيع مالى و تبليغى در سطح جهان ، مبانى اخلاقى و كانون خانواده ها را متلاشى كرده ، هرزگى و فحشا

را جايگزين آن ساخته اند . اين گروه ها از رهگذر اشاعه فحشا و فساد اخلاقى در سطح جهانى ، به درآمدهاى نجومى دست

يافته اند و در بسيارى از ممالك دنيا ، شخصيت هاى سياسى را نيز در قبضه قدرت خود دارند و مى كوشند

تا فساد اخلاقى و

هرزگى در امور جنسى را تا دورترين نقاط كره زمين گسترش دهند ، جوانان را با عناوين فريبنده گم راه مى سازند و با

عرضه لذت هاى آنى و زودگذر ، جان و جوانى آن ها را تباه مى كنند .

در ديدگاه اين افراد ، فساد اخلاقى هيچ حد و مرزى نمى شناسد و اين كه ميليون ها نفر در ورطه هولناك فحشا و فساد جنسى

نابود شوند ، اهميتى ندارد و اين كه كانون خانواده ها متلاشى شوند و روز به روز بر تعداد كودكان هرزه خيابانى افزوده شود ،

احساسى را در آن ها برنمى انگيزد . آنچه اهميت دارد ، بسط و گسترش قدرت اقتصادى و سياسى است .

اى كاش جوانان ما در بخش مراقبت هاى ويژه بيماران مبتلا به ايدز حضور مى يافتند و از نزديك شرايط رقّت بار و تكان

دهنده اين قربانيان فساد و جاهليت امروز را نظاره مى كردند و آن گاه در مى يافتند كه طهارت اخلاقى و بهره گيرى از لذايذ

در چهارچوب ازدواج و تشكيل خانواده و رعايت كامل عفّت و پاك دامنى ، يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است !

بشريت امروز بايد بداند كه مفاسد كشنده ، كه گسترش يافته اند ، هيچ ارتباطى با پيشرفت هاى علمى و صنعتى بشرى ندارند .

هرگز لازمه توسعه علم و فناورى ، گسترش مفاسد اخلاقى نيست . فسادى كه امروزه در دنيا رايج است ، بسيار كهن و

قديمى است و تاريخ نظاير آن را در بابل باستان ، مصر باستان ، يونان و روم به ما نشان مى دهد; همان

جاهليتى كه انبياى

الهى به مقابله با آن برخاستند .

صاحبان قمارخانه ها ، كلوپ هاى شبانه و باندهاى فحشاى بين المللى ، منافع و اقتدار خود را در گم راهى و سقوط بشريت در

ظلمات هرزگى جنسى و اخلاقى مى بينند و براى اغفال جوانان از امكانات و تبليغات گسترده بهره مى گيرند .54

تا اين جا روشن شد كه اولا ، خرده فرهنگ هاى جوانى در همه جوامع وجود دارند و اين خرده فرهنگ ها طيفى از بدترين و

بهترين فرهنگ ها را تشكيل مى دهند; يعنى بعضى از اين گروه ها هستند كه آرمانى فكر مى كنند و الگوى آن ها ائمّه

اطهار (عليهم السلام ) و پيروان راستين آن ها بوده و مى خواهند ارزش هاى انسانى را زنده كرده ، نقش منجى بشريت را

ايفا كنند . از سوى ديگر ، گروه هاى منحرفى از جوانان ، هم هستند كه بدترين جنايت ها را به راحتى مرتكب مى شوند .

بنابراين ، وظيفه برنامه ريزان اجتماعى است كه در برنامه ريزى خود براى جوانان سعى كنند خرده فرهنگ هاى آرمانى را

رشد دهند و سعى كنند كه جوانان را به سوى آرمان گرايى و ارزش هاى اسلامى هدايت نمايند .

ثانياً ، با وجود بعضى از انحرافات و خرده فرهنگ هاى منحرف در بين جوانان ، بايد به اين نكته توجه داشت كه اغلب جوانان ما

گرايش هاى قوى مذهبى دارند و به عبارت ديگر ، راست رو مى باشند و كج روى در بين جوانان نسبت كمى را به خود

اختصاص داده است .

بنابراين ، آنچه بعضى از مطبوعاتچى ها مرتب شعار

مى دهند كه جوانان ما چيزهاى امروزى جوان پسند مى خواهند و از

الگوهاى قبلى خسته شده اند ، نشان دهنده آن است كه اينان مى خواهند با اين شعارها ، چيزهايى را به جوانان تلقين كنند .

اينان بيش تر اهواى خود را ارضا مى كنند ، نه آن كه منعكس كننده خواسته هاى جوانان باشند ، و شايد برنامه تغيير ذائقه جوانان

و فرهنگ سازى در دستور كارشان باشد و بخواهند با اين تبليغات ، فرهنگ جوانان را تغيير دهند و به جوانان تلقين كنند تا آن ها

چيزهاى غرب پسند بخواهند .

منبع

رضا رمضان نرگسى

پى نوشت ها

1_ لازم به ذكر است كه در اين مقاله ، هرجا واژه «فرهنگ جوانى» به كار برده شده ، مراد «خرده فرهنگ جوانى»

است .

2 . Stephoen Moore, Sociology Alive, (Stanley

Thornes, Publisers; L .T .P, 1987 ), p 76 .

3_ حميد مكارم شيرازى ، غربزدگى جوانان (بررسى پديده غربزدگى جوانان پس از انقلاب اسلامى ) ، تهران ، سازمان

تبليغات اسلامى ، 1372 ، ص 102 .

4_ تاج زمان دانش ، مجرم كيست ؟ جرم شناسى چيست ؟ ، چ سوم ، تهران ، مؤسسه كيهان ، 1369 ، ص 106 .

5 . Social Markers .

6_ بارميتزا يك مراسم و آيين (آيين گذر ) مى باشد كه هر پسر در سن 13 سالگى در دين يهود آن را طى مى كند .

معناى اين مراسم آن است كه پسرى به اجتماع يهوديان بزرگ سال وارد مى شود ، مرد شده و آماده است تا فرامين مذهبى در

كتاب تلمود _ كتابى كه قوانين باستانى يهود و سنّت هاى آن را مرتب كرده _ انجام دهد . به طور سنّتى ، اولين اعلان عمومى

در ارتباط با پذيرش جديد يك كودك به جمع بزرگ سالان ، در اولين شنبه پس از سيزدهمين سالروز تولد پسر روى مى دهد .

(Stephoen Moore, Opcit, p .87 . )

7 . Rites of passage .

8 . Stephoen Moore, Ibid, p . 80 .

9_ بروس كوئن ، مبانى جامعه شناسى ، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضلى ، چ دوم ، تهران ، سمت ، 1372 ، ص 59 .

10 . Stephoen Moore, Opcit, p .81 .

11_

نوذر امين صارمى ، انحرافات اجتماعى و خرده فرهنگ هاى معارض ، تهران ، دانشگاه علوم انتظامى ناجا ، 1379 ، ص

76 ، به نقل از: توسلى ، سال 1374 ، ص 77 .

12_ رسول ربّانى ، جامعه شناسى جوانان ، تهران ، آواى نور ، 1380 ، ص 26 .

13 . Stephoen Moore, Opcit, p . 81 .

14 . Ibid .

15 . Moore, Opcit, p . 82, Adapted From the doserver,

1985 .

16_ رسول ربّانى ، پيشين ، ص 50 .

17_ سبك نداشتن ، style ويژه و مجموعه كاملى از دوست داشتن و دوست كه يك گروه خاص را به عنوان گروهى

متفاوت از بقيه جدا مى كند .

18_ «طبقه متوسط» طبقه اى است كه تحصيلات دانشگاهى دارد و كار يدى نمى كند; مثل مهندسان ، استادان دانشگاه ها

و معلمان .

19 . Stephoen Moore, opcit, p . 83 .

20 . Street group .

21_ ر . ك: رسول ربّانى ، پيشين ، ص 52 .

22_ نوذر امين صارمى ، پيشين ، ص 83 _ 84 به نقل از: اكبرى،كتاب لمپنيسم،1357،ص52_62 .

23_ مريم احمديه و فاطمه بداغى ، «خلأهاى قانونى و انحرافات اجتماعى» ، كتاب زنان ، ش 17 (پاييز 1381 ) ، به نقل

از: نوذر امين صارمى ، پيشين ، ص 182 .

24 . sexuality social distance .

25_ ر . ك: رسول ربانى ، پيشين ، ص 54 .

26 . Stephoen Moore, opcit, p . 83 .

27 . Pragmatism .

28 . Individulism .

29 . Culturral Bazar .

30_ ر .ك: رسول ربّانى ، پيشين ، ص 27 .

. symbolic yalue .

32_ رسول

ربّانى ، پيشين ، ص 53 .

33 . C . Brazier, "Cashing in on the Youth Revolution"

in New Internationalist, August 1984 .

34 . goodtaste .

35 . Stephoen Moore, opcit, p . 88 .

36_ بروس كوئن ، پيشين ، ص 111 -112 .

37_ رسول ربّانى ، پيشين ، ص 19 به نقل از:

Willick "Survey Question order and the Political

Party Preferences of Colleges Student and Their

Parents" Public D .H . Ashley R .K . 1971, Opinion

Quartely, p . 199 .

38 ، 39 و40_ رسول ربّانى ، پيشين ، ص 28 / ص 19 / ص 40 .

41و42_ فرامرز رفيع پور ، تهران ، آناتومى جامعه ، شركت سهامى انتشار ، 1377 ، ص 403 / ص 357 .

43_ رسول ربّانى ، پيشين ، ص 56 .

44_ فرامرز رفيع پور ، توسعه و تضاد ، كوششى در تحليل انقلاب اسلامى و مسائل اجتماعى ايران ، چ سوم ، تهران ، شركت

سهامى انتشار ، 1377 ، ص427 .

45و46_ رسول ربّانى ، پيشين ، ص 57 .

47 . Stephoen Moore, opcit, p . 82 .

48 ، 49 ، 50 ، 51_ محمدرضا طالبان ، ديندارى و بزهكارى در ميان جوانان دانش آموز ، ص 114 / ص 117 /

ص 118 / ص 123 .

52_ علاقه مندان مى توانند به منابع ذيل مراجعه كنند:

سيد حسين سراج زاده ، «نگرش ها و رفتارهاى دينى نوجوانان تهرانى» ، نمايه پژوهش ، ش 7 و 8 (پاييز و زمستان

1377 ) / على سادبى ، مقايسه بين روش فعّال و روش سنّتى در تدريس دينى دوره متوسطه ،

پژوهشكده تعليم و تربيت ،

1377 / عبدالله گيويان ، سنجش نگرش مردم تهران راجع به نقش و كاركردهاى دين ، شوراى فرهنگ عمومى ،

1377 .

53_ روزنامه كيهان ، ش 17596 (شنبه 19 بهمن 1381 ) ، ص 14 .

54_ ابوالفضل درويزه ، ايدز ، ريشه يابى بحران اخلاقى در غرب ، دفتر تبليغات اسلامى ، 1377 ، ص 45 و 46 .

55_ محمد نيك روش ، «آيا كسى بر رنج هاى جوانان مى گريد ؟» مجله پاسدار اسلام ، ش 1191 ، سال 76 .

معيارهاى رفتار سالم از ديدگاه اسلام

مقدّمه

«بهنجارى و نابهنجارى»1 از بنيادى ترين موضوعات دانش روان شناسى است كه قلمرو وسيعى از اين علم را تحت تأثير

خويش دارد . فلسفه روان شناسى پايه اى ترين و روان درمانى كاربردى ترين موضوعى است كه متأثّر از رويكردهاى

خاص در بهنجارى و نابهنجارى و ملاك هاى اين دو مى باشد . آنچه معمولا در نوشته ها و آثار آكادميك مورد بحث قرار

گرفته ، بيشتر سازوكار و چگونگى بهنجارى و نابهنجارى ، آن هم در سطح شخصيت است . از اين رو ، جاى بحث درباره

تعريف بهنجارى و نابهنجارى ، ملاك هاى شخصيت سالم و ناسالم و ملاك هاى رفتار بهنجار همچنان باقى است و البته ديدگاه

روان شناسان در زمينه هاى مذكور ، هرچند كاملا مورد تصريح نمى باشد ، اما نگرش هايشان از منابع و آثار علمى آنان قابل

استنباط است و طبيعتاً همگى آن ها نيز داراى وحدت نظر نيستند; زيرا در نهايت درباره انسان ديدگاه يكسانى ندارند و در

حقيقت ، تغييرات حاصل در طرز فكر روان شناسانه از تغييرات وسيع

تر در نگرش نسبت به انسان و جهان متأثّر مى گردد .2

در اين ميان ، نگرش متمايز و متفاوت اسلام نسبت به جهان و انسان ، سبب شده تا تعريف بهنجارى و نيز ملاك هاى رفتار

بهنجار از نظر اسلام متمايز از ديدگاه هاى روان شناسان باشد . البته ناگفته نماند كه در ميان روان شناسان نيز اتفاق نظر بر

مفهوم بهنجارى و يا ملاك رفتار بهنجار وجود ندارد; مثلا ، در حالى كه به نظر رفتارگرايان ، رفتار كاملا سازگارانه ارگانيسم

با محيط به سبب دريافت تقويت بيشتر ، رفتارى كاملا بهنجار است ، اما اين ملاك از سوى انسان گرايان مورد حمله قرار مى

گيرد . يا به عنوان نمونه اى ديگر ، زمانى كه رعايت هنجارها و آداب اجتماعى توسط بسيارى از روان شناسان به عنوان

ملاكى براى رفتار بهنجار به حساب مى آيد ، به نظر پرلز (نظريه پرداز گشتالت درمانى ) ، رعايت هرگونه «نُرم» و يا

آداب و قوانين اجتماعى كه ارضاى اميال طبيعى را با تعويق و تعطيل مواجه سازد ، خود رفتار نابهنجار و غلط است . (

شولتز ، 1977 ) در هر صورت ، آنچه در اين مقاله مورد نظر است فقط بيان ملاك هاى رفتار بهنجار از نظر دين مبين

اسلام مى باشد .

به عنوان درآمدى بر بحث مناسب است تعريف «بهنجارى و نابهنجارى» و نيز تعريف رفتار بهنجار از نظر اسلام را به

گونه اى گذرا مورد اشاره قرار دهيم و همان گونه كه گفته شد ، تعريف «بهنجارى» از اين منظر ، كاملا مرتبط و متأثّر از

تعريف انسان مى باشد و

بر اين اساس ، با توجه به شناخت صحيح و عميق اسلام از انسان و ابعاد وجودى و فطرى او و

گستره زندگى و نيز كمال و سعادت انسانى اش بايد گفت: بهنجارى عبارت است از: «دريافت درست از ابعاد وجودى

خويشتن و واقعيت هاى هستى و حداكثر بهره بردارى از استعدادها و ظرفيت هاى خود و محيط در جهت كسب كمال و

شكوفايى فطرت و نيل به سعادت انسان كه در واقع ، همان دست يابى به لذت هاى برتر و پايدار اخروى است .» بر اين

اساس ، شخصيتى بهنجار است كه حقايق و واقعيت هاى هستى و جهان و خويشتن را بشناسد و نسبت به گستره وجودى خود و

مقصد و هدف از آفرينش خويش آگاهى يافته و با ظرفيت ها و محدوديت هاى خود و جهان در جهت نيل به پايدارترين و حقيقى

ترين لذت ها ، كه همان سعادت ابدى است ، سازگارى ايجاد كرده ، پيوسته فطرت و سرشت خود را شكوفاتر سازد . به

موازات اين تعريف بايد گفت: «رفتار بهنجار عبارت است از: هر رفتارى (درونى و بيرونى ) كه ما را در رسيدن

به مفهوم مزبور از بهنجارى نزديك نمايد .» اما سؤال اساسى اين است كه به واسطه چه معيار و ملاك هايى مى توان رفتار

بهنجار را از نابهنجار متمايز ساخت ؟ اين مقاله پاسخى است به اين سؤال اساسى .

فطرت

در درون انسان ، نسبت به رفتار بهنجار و نابهنجار هدايتى سرشتى وجود دارد . اين هدايت در فطرت انسان قرار دارد .

فطرت نيز عبارت است از: «مجموعه كمالات و استعدادهاى خاصى

كه در سرشت انسان نهاده شده و نوع و مرتبه او را

از ساير موجودات متمايز مى سازد .»3

استاد مطهّرى در كتاب فطرت خود،دربحث از ويژگى هاى فطرى انسان ، آن ها را به دو دسته كلى تقسيم كرده است:

1 . ويژگى هاى شناختى;

2 . ويژگى هاى عاطفى .4

تمامى شناخت هاى غير اكتسابى انسان در عنصر شناختى فطرت يعنى «عقل» جاى مى گيرند . عقل ابزار بسيارى از

تشخيص هاى انسانى در مقوله بهنجارى و نابهنجارى است (كه در ملاك بعدى مورد بررسى قرار مى گيرد . ) در باره

عنصر گرايش ها و ويژگى هاى عاطفى بايد گفت: انسان در درون خود ، نسبت به اين گرايش هاى فطرى نوعى قداست قايل

است . اين گرايش هاى متعالى مافوق عواطف حيوانى اند . اين گرايش ها بنابر نظر استاد مطهّرى ، در پنج مقوله جاى مى

گيرند .5

1- مقوله حقيقت جويى;

2- مقوله خير اخلاقى;

3- مقوله زيبايى;

4- مقوله خلّاقيت و ابداع;

5- مقوله عشق و پرستش .

اين گرايش ها به دو صورت با رفتارهاى بهنجار مرتبط مى گردند:

1- بين اين گرايش ها6 و انتخاب رفتارى خاص نوعى جاذبه معنوى وجود دارد; يعنى آن رفتار تجلّى چنين گرايش هايى

است و مصداق اين گرايش ها قرار مى گيرد; مثلا ، در مورد گرايش حقيقت جويى ، مى توان گفت: بر اساس اين تمايل ،

برخى رفتارها بهنجار و برخى ديگر نابهنجارند .

2- اين گرايش هاى عاطفى مى توانند انسان را به سوى انتخاب يك رفتار كلى هدايت كنند . لازمه پذيرش اين رفتار كلى

پذيرش رفتارهاى ديگرى است كه بر اساس آن موضوع كلى ، بهنجار شناخته

مى شوند; مثلا ، انسان بر اثر گرايش به

پرستش خدا ، به انبيا نيز ايمان مى آورد . آن گاه فرد مؤمن دستوراتى را كه بر اساس دين بهنجار شناخته شده اند ، مى

پذيرد .

در قرآن و روايات نيز به وجود چنين استعدادى در سرشت و فطرت انسان اشاره شده است . از مشهورترين آيات در اين

مورد ، آيه 8 سوره شمس مى باشد . خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد: (فَأَلهَمَها فُجُورَها و تَقويها ); خداوند پس از

تنظيم قوا و جسم و جان آدمى ، فجور و تقوا (خير و شر ) را به او الهام كرد .

اين آيه به يكى از مهم ترين مسائل مربوط به آفرينش انسان اشاره دارد و مى فرمايد: هنگامى كه خلقت انسان تكميل شد و

هستى او تحقق يافت ، خداوند «بايدها و نبايدها» را به او تعليم داد . «الهام به معناى القاى مطلبى از سوى پروردگار در

روح و جان آدمى است .»7

منظور از «فجور» و «تقوا» هم عواملى است كه انسان را به آلودگى و يا خيرات و نيكى ها مى كشانند . به عبارت

ديگر ، خداوند مسير سعادت و بهنجارى و گرايش به رفتار درست و نادرست را در وجود انسان قرار داده است .

مى توان گفت: اين آيه هم بر بعد شناختى و هم بر گرايش و بعد عاطفى فطرت اشاره دارد . در مقوله عاطفى نيز مى

توان گفت: فطرت انسانى علاوه بر آنكه عاشق كمال است ، از نقص و بدى نيز انزجار دارد . در هر صورت ، ظاهراً اين

آيه هم ناظر به

مقولات پنج گانه عاطفى است و هم به تشخيص هاى عقلانى ، كه بعد شناختى فطرت محسوب مى گردند .

امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه مزبور مى فرمايد: «بيّن لها ما تأتى و تترُك»;8 آنچه را (انسان ) بايد انجام

دهد يا ترك كند ، (خداوند ) برايش بيان داشته است .

يكى ديگر از آياتى كه مى توان اين مفهوم را از آن برداشت كرد ، آيه 3 سوره انسان است: (انّا هديناهُ السّبيلَ امّا شاكراً و

امّا كفوراً ); ما راه را به انسان نشان داديم ، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد ) يا كفران كند . ارائه راه و هدايت در اين

آيه ، مفهوم عام و گسترده اى دارد كه شامل هدايت فطرى و هدايت توسط انبيا مى شود . به عبارت ديگر ، هم شامل هدايت

تكوينى است و هم هدايت تشريعى . هدايت تكوينى به اين معناست كه خداوند در اعماق فطرت انسان ، عشق به پيمودن اين

راه را قرار داده و از طريق الهامات فطرى ، مسير را به او نشان داده است . لازم است در اين مورد ، آيه اى ديگر از قرآن

كريم مورد بررسى قرار گيرد; (و هديناهُ النّجدَينِ ) (بلد: 10 ); و او را به خير و شر هدايت كرديم . واژه «

نجد» از نظر لغوى به معناى بلندى يا سرزمين بلند است و در اينجا ، منظور راه «خير» و راه «شر» است .

در حديثى از پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم: «يا ايّها النّاس ! هُما نجدانِ: نَجدُ الخَير و نجدُ الشّر ، فَما

جُعِلَ

نجدُ الشّرِ أحَبّ اليكُم مِن نَجد الخَير»;9 اى مردم ، دو سرزمين مرتفع وجود دارد: سرزمين خير و سرزمين شر ، و

هرگز سرزمين شر نزد شما محبوب تر از سرزمين خير قرار داده نشده است .

همان گونه كه ذكر شد ، آگاهى به خوبى و بدى از دو طريق حاصل مى شود: 1 . طريق وحى; 2 . طريق فطرت .

فطرت نيز داراى دو بعد است ، الف . بعد شناختى و عقل; ب . بعد عاطفى و گرايشى .

منظور از «هدايت» در اينجا هر دو رقم است و اين حديث شريف نيز به تمايل فطرى انسان به رفتار بهنجار و نفرت فطرى

انسان از نابهنجارى اشاره دارد . بر اين اساس ، فطرت انسان مى تواند بسيارى از رفتارهاى بهنجار را به او بشناساند .

در روايت ديگرى نيز وارد شده است كه وقتى شخصى از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) در مورد معيار رفتار

درست و غلط پرسيد ، حضرت به وى فرمود: «اِستَفتِ نفسَك ، البرُّ ما اطمَأنَّ اليه القلبُ و اطَمأنّت اليه النفسُ ، و الاثمُ ما حاكَ

فىِ القلبِ و تَردّدَ فى الصّدرِ»;10 از قلب و درون خويش نظرخواهى كن ، برّ و خوبى آن چيزى است كه قلب و روحت بدان

اطمينان داشته باشد و گناه و بدى چيزى است كه در درون مورد ترديد باشد .

در اين روايت ، رسول گرامى (صلى الله عليه وآله ) براى رفتار بهنجار ، به «گرايش فطرى» انسان استناد كرده اند .

بر اساس اين حديث شريف ، انسان به طور فطرى به رفتار بهنجار گرايش دارد و از

رفتار نابهنجار متنفّر است . نكته جالب

در اين روايت آن است كه رسول گرامى (صلى الله عليه وآله )اين گرايش را در كنار وحى و عقل به عنوان ملاكى براى

رفتار بهنجار قرار داده اند . در اين رابطه با ملاك فطرت ، چند نكته لازم به ذكرند:

1- چون مدار فطرت سير به كمال است ، در صورت انحراف از اين مسير و يا توقّف در مسير ، فطرت حالت سرزنش به

خود مى گيرد كه در قرآن ، از عامل آن به «نفس لوّامه» تعبير شده است . فطرت با ساز و كار سرزنش ، سعى مى كند

انسان را به مسير اصلى خود برگرداند .11 قرآن كريم در دومين آيه از سوره قيامت به اين حقيقت اشاره دارد: (و لا

أُقسِم بالنّفسِ اللّوامة ); سوگند به وجدان بيدار انسان و نفس ملامت كننده . البته فطرت انسان به هنگام انجام كار نيك نيز

روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند .12

2-ممكن است فطرت انسان بر اثر گناه و غفلت ، كارايى خود را از دست داده ، ظلمت معصيت عامل فطرت را همچنان خام

و ناشكوفا باقى بگذارد و از اين رو ، فرد نتواند از عامل فطرت در تشخيص رفتار بهنجار از نابهنجار استفاده نمايد . برخى

از آيات قرآن نيز گواه بر اين مطلبند; از جمله: (لَهم قُلوبٌ لا يَفقَهون بِهَا ) (اعراف: 179 ); براى آن ها دل

هايى است كه به واسطه زيادى گناه ، محجوب و ظلمانى اند .

3- هرچند گرايش هاى فطرى تمام موارد رفتار بهنجار را تشخيص نمى دهند ، اما فطرت

به امورى گرايش دارد كه آن

امور هنجارهاى بسيارى را به ما معرفى مى نمايند . خداوند متعال در مورد گرايش فطرت به دين مى فرمايد: (فَاقِم

وجهَك للدّينِ

حنيفاً فطرةَ اللّهِ الّتى فطر الناس علَيها لا تبديلَ لَخلقِ اللّهِ ذلكَ الدّينُ القيّمُ و لكنّ اكثَر النّاس لا يعلَمون ) (روم: 30 ); پس

رو به دين معتدل آور; فطرتى (دينى ) كه خداوند انسان ها را بدان فطرت آفريد . براى آفرينش خدا تبديلى نيست .

اين است دين باقى خداوند ، ولى بيشتر مردم نمى دانند .

بر اساس اين آيه ، انسان و فطرت او به توحيد گرايش دارند و بر اساس توحيد و ايمان به انبياى الهى و وحى بسيارى از

هنجارها و رفتارهاى بهنجار توسط دين مشخص مى شوند .

عقل

همان گونه كه گفته شد ، رفتارى كه باعث تكامل حقيقى انسان شده ، او را به سعادت مى رساند ، بهنجار محسوب مى گردد .

براى تعيين مصداق رفتار بهنجار مى گوييم: چنانچه عقل تشخيص دهد كه رفتارى خاص ما را به اين هدف (سعادت )

نزديك مى سازد ، آن رفتار بهنجار است . در اينجا لازم است عقل را بشناسيم و ميزان توانايى آن را براى تشخيص بهنجار

بودن رفتار مورد بررسى قرار دهيم .

در بحث فطرت بيان شد كه فطرت انسان داراى دو بعد شناختى و عاطفى است كه بعد شناختى آن ، «عقل» ناميده مى شود

و «تمامى شناخت هاى غير اكتسابى انسان در عنصر شناختى (عقل ) جاى دارد .»13 عقل قوّه و نيرويى خدادادى در

وجود انسان است كه مى تواند رفتار وى را جهت

داده و با در نظر گرفتن كل جهان و هستى ، مشخص كند كه راه سعادت و

كمال راهى به جز تقرّب به خدا نيست . عقل است كه با درك جهان بينى حقيقى ، قادر است تا درست را از نادرست و

نابهنجار را از نابهنجار تفكيك كند .14 در اسلام ، براى هدايت انسان ها و رسيدن به سعادت و تعالى آن ها بيشترين تأكيد بر

تعقّل و به كارگيرى عقل شده و از مؤمنان و هدايت يافتگان و انسان هاى بهنجار به عنوان صاحبان خرد و انديشه (

اولوالالباب ) و اهل تعقّل ياد شده است .15 از كفّار و انسان هايى هم كه مسير انحطاط را مى پيمايند ، به عنوان انسان هايى

نام برده شده است كه با وجود برخوردارى از فطرت و عقل ، از آن بهره نمى گيرند .16 در هر صورت ، عقل يكى از مهم

ترين ملاك هاى رفتار بهنجار و نابهنجار است و در روايات نيز به اين مسئله اشاره شده است:

يكى از مشهورترين روايات در اين مورد (عقل ) ، حديث «جنود عقل و جهل»17 است . در اين حديث ، عقل به عنوان

سرچشمه رفتارهاى بهنجار تلقّى گرديده ، به موازات آن ، ويژگى هاى شخصيت كاملا بهنجار و داراى عقل كامل نيز توصيف

شده و ايمان به عنوان اولين نيرو و ياور عقل18 تلقّى گشته است . پس از آن ، از 72 صفت ديگر نيز به عنوان ساير

نيروهاوياوران عقل (صفات بهنجارى )سخن به ميان آمده است .

عقل در نگرش دينى ، همسنگ نبوّت تلقّى گرديده است و همان گونه كه وحى

ملاك بسيارى از رفتارهاى بهنجار مى باشد ، عقل

نيز به عنوان ملاك و حجتى براى رفتارهاى انسان به حساب مى آيد: «اِنَّ لِلّهِ علَى النّاسِ حُجَّتَينِ: حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ

باطِنَةٌ . فَأَمَّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأَنبياءُ و الأَئِمَّةُ _ عَلَيهمُ السَّلامُ _ وَ أَمَّا الباطِنَةُ فَالعُقُولُ»;19 خداوند بر بندگان خويش دو

حجّت دارد: حجتى ظاهرى و حجتى باطنى . حجت ظاهرى پيامبران و ائمه (عليهم السلام ) هستند و اما حجّت درونى

(حجّت باطنى ) ، عقل است .

از اين روايت استفاده مى شود كه عقل در بسيارى از رفتارها ملاك بهنجارى و نابهنجارى است . از اين رو ، در يكى از

سخنان امير مؤمنان (عليه السلام )چنين آمده است: «كَفاكَ مِن عَقلِكَ ما أَوضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِن رُشدِك»;20 آن مقدار

از عقلت تو را كفايت مى كند كه راه هاى گم راهى را از راه سعادت برايت روشن سازد .

آن حضرت در حديث ديگرى ، در توصيف پويندگان راه خدا و (تكامل و سعادت ) مى فرمايند: «سالِكُ الطَّريقِ الى اللّهِ قَد

أحيا عَقلَهُ و أماتَ نفسَه»;21 پوينده راه خدا عقلش را زنده ساخته و شهوتش را ميرانده است .

همچنين در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) ، آن حضرت منظور از عقل را حقيقتى دانسته اند كه انسان را به بهنجارى و

سعادت كه همان بندگى و قرب الى الله است رهنمون سازد: «العقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجِنان»;22 عقل آن

امرى است كه خدا را به آن بندگى كنند و بهشت را به وسيله آن به دست آورند . از آن حضرت سؤال شد

آنچه نزد معاويه

بود ، چه بود ؟ فرمودند: «آن شيطنت بود و آن شبيه عقل است و عقل نيست .»23

از تمامى اين روايات استفاده مى شود كه عقل بهنجارى را تا آخرين مراتبش براى انسان به ارمغان مى آورد ، اين امر به دو

صورت انجام مى پذيرد:

1- رفتارهاى بهنجار را از نابهنجار تشخيص مى دهد;

2- انسان را به امورى كلى همانند دين و اطاعت از انبيا رهنمون مى گرداند .

درباره مورد نخست ، علاوه بر مطالبى كه تاكنون گفته شد ، بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه يكى از ملاك هايى كه در نظام

فقهى و حقوقى اسلام براى رفتار بهنجار از نابهنجار (حكم فقهى ) مورد استفاده قرار مى گيرد ، حكم عقل است ، تا جايى كه

حتى يكى از مباحث مهم فقهى بررسى اين قاعده كلى است كه «كلّما حَكَم بِهِ العقلُ حَكَمَ بِهِ الشَّرعُ»; هرچه عقل بدان حكم

مى كند ، شرع نيز بدان حكم مى كند در مورد موضوع دوم نيز بايد گفت: اساساً اطاعت از انبيا و پذيرش دين به واسطه حكم

عقل صورت مى گيرد .

اين حقيقت را مى توان در يكى از سخنان اميرالمومنين (عليه السلام )جستوجو كرد . آن حضرت مى فرمايند: «جبرئيل

بر حضرت آدم (عليه السلام ) نازل شد و به او گفت: اى آدم ، من دستور دارم كه تو را بين انتخاب يكى از سه چيز مخيّر

سازم . اكنون تو از آن سه چيز يكى را انتخاب كن و دو تاى ديگر را رها ساز . آدم به او گفت: آن سه چيز كدامند ؟

جبرئيل پاسخ

داد: عقل ، حيا و دين . آدم گفت: من عقل را انتخاب كردم . در اين هنگام ، جبرئيل (عليه السلام ) رو

به حيا و دين كرد و گفت: شما بازگرديد و او را واگذاريد . آن دو به جبرئيل گفتند: يا جبرئيل ، ما مأموريم كه عقل هر

كجا باشد با او باشيم .»24

از اين روايت دو موضوع قابل استفاده است: اول آنكه پذيرش دين نيز به واسطه عقل است; و دوم آنكه خود عقل نيز

علاوه بر انتخاب دين ، مى تواند رفتارهاى بهنجار را برگزيند و ملاك براى رفتارهاى بهنجارى همچون حيا محسوب گردد .از

اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه همان گونه كه عنصر عاطفى فطرت بر اثر گناه ، كارايى خود را از دست مى دهد ، عقل نيز بر

اثر گناه ، كارايى خود را از دست خواهد داد . از اين رو ، براى سلامتى عقل ، بايد از هواى نفس دورى كرد .25 البته همان

گونه كه به واسطه گناه كارايى عقل كم مى شود ، با طاعت و عبادت ، تحصيل علم و كسب تجربه ، بر كارايى عقل در تشخيص

رفتار بهنجار و نابهنجار افزوده مى گردد .26

وحى

درباره ملاك هاى رفتار بهنجار به ملاك فطرت و عقل اشاره شد . فطرت به بهنجارى و رفتارهاى بهنجار گرايش دارد ، اما

اين گرايش معمولا يك گرايش كلى است و جز در برخى موارد ، قادر به تشخيص رفتار بهنجار نيست . احكام عقل نيز در

مواردى ، بسيار كلى و عام هستند . اما در مواردى نيز كه عقل برخى رفتارهاى بهنجار

را معيّن مى كند ، به سبب محدود

بودن دانش انسان ، عقل نمى تواند همه آثار و عواقب مثبت و منفى ، دنيوى و اخروى ، فردى و اجتماعى رفتارهاى گوناگون را

ببيند . در اينجاست كه خود عقل حكم مى كند كه بايد بهنجارى و نابهنجارى رفتارها توسط شخصى مطلع و مطمئن ، كه آگاهى

كامل به تمام ابعاد وجودى انسان داشته و نيز از مصلحت و سعادت او با خبر باشد ، تعيين شوند .

از مطلب مزبور چنين استفاده مى شود كه منبعى بايد هنجارهاى رفتارى را براى انسان مشخص كند كه داراى شرايط ذيل

باشد:

الف . از تمامى ابعاد وجودى انسان ، شامل ابعاد روحى و روانى ، جسمانى ، استعدادها ، نيازها و قواى فطرى او آگاهى كامل

داشته باشد .

ب . از گستره زندگى انسان ، ادامه وجودش و وضعيت و شرايط او در زندگى پس از مرگ اطلاع كامل داشته باشد .

ج . نسبت به كل عالم هستى و تمام عناصر آن در ارتباط با انسان ، دانش كامل و دقيق داشته باشد .

د . با اطلاع از تمامى موارد فوق ، مصلحت انسان را از مفسده او و سعادت و خوش بختى وى را از شقاوتش باز شناسد .

ه_ . راستگو ، قابل اعتماد و نسبت به انسان ، دلسوز و با محبت باشد ، و براى اين منظور ، چه كسى از خداوند داناتر ، آگاه

تر،27قابل اعتمادتر و راستگوتر است ؟28

از اين رو ، نياز به وحى و دين در تعليم احكام و بيان دقيق ارزش ها روشن مى شود و نيز معلوم مى گردد

كه هر قدر اين

احكام جزئى تر و دقيق تر بوده شرايط لازم براى پاسخ گويى به نيازهاى دايم انسان ها بيشتر فراهم شده باشد ، آن دين كامل تر

است . خداوند در اين باره مى فرمايد: (انّا هدَيناهُ السَّبيلَ امّا شاكراً و اِمّا كفوراً ) (انسان: 3 ); ما راه را به

انسان نموديم ، خواه سپاس گزارد يا ناسپاسى كند . بنابراين ، مهم ترين ملاك و معيار رفتار بهنجار ، دين و وحى است .

دستورات دينى تأمين كننده سلامت و سعادت انسانى هستند و او را تا بالاترين مراحل بهنجارى رشد و تعالى مى دهند .

ملاك سازگارى براى رفتار بهنجار

پيش از اين در تعريف «بهنجارى» ، در مورد «سازگارى» به عنوان يكى از مهم ترين شاخصه هاى بهنجارى (در مكاتب

گوناگون روان شناسى ) صحبت شد و در اينجا نيز به عنوان مكمّل بحث قبل و به عنوان ملاك رفتار بهنجار مورد بررسى

قرار مى گيرد . لازم به ذكر است كه ملاك سازگارى براى رفتار بهنجار ملاكى در عرض ملاك هاى فطرت ، عقل و وحى

تلقّى نمى شود ، بلكه در طول آن هاست و عمدتاً در طول ملاك وحى قرار مى گيرد .

«رفتار سازگارانه» رفتارى است كه در مواجهه با موانع رشد و سعادت ، به نحوى اصطكاك با آن ها را كاهش داده تا

مزاحمت و مانع بودن آن ها به حداقل برسد و بيشترين زمينه هاى سعادت و بهنجارى را در پى داشته باشد . طبيعى است كه

اين مفهوم از «سازگارى» به معناى تسليم شدن در مقابل خواسته هاى غريزه و يا خواسته هاى محيط نيست ،

بلكه در تعامل

با چنين خواسته هايى بايد هدف را ، كه همان كسب سعادت است ، پيوسته در نظر گرفت . به عبارت ديگر ، خواسته ها و

نيازهاى

طبيعى فرد و همچنين انتظارات محيط ، او را تحت فشار قرار مى دهند و در اين موقعيت ، رفتارهايى كه بتوانند نه تنها مانع بودن

اين نيازها و خواسته ها را كاهش دهند بلكه از اين گونه موقعيت ها براى رسيدن به هدف بهره ببرند ، رفتارهايى سازگارانه

محسوب مى شوند و هرقدر ميزان استفاده آن ها از اين موقعيت بيشتر باشد ، رفتار سازگارتر است و طبعاً بهنجارتر محسوب

مى شود و اگر از طرف فرد رفتارهايى بروز داده شوند كه در اثر آن ها بر سر راه سعادت و تأمين بهنجارى انسان مانعى

پديد آيد ، اين رفتارها ناسازگارانه و نابهنجارند و هر قدر اين مانع شديدتر باشد ، اين رفتارها ناسازگارتر و در نتيجه ،

نابهنجارترند .

خواسته هاى غريزى29

غرايز و كشش هاى طبيعى ، انسان را به سوى ارضاى اين تمايلات مى كشانند و معمولا حالتى آمرانه دارند و شرايط و

ضوابط عقلى ، شرعى و فطرى را رعايت نكرده ، محدوديتى نيز نمى شناسند . در بحث از اين غرايز طبيعى ، دو موضوع را

بايد از يكديگر تفكيك كرد:

1-اصل خواسته هاى غريزى; 2 . سيرى ناپذيرى غرايز در ارضا و اشباع .

در رابطه با اين دو موضوع ، بايد گفت: اصل خواسته هاى غريزى و ارضاى آن ها در اسلام به رسميت شناخته شده

است . در واقع چنين خواسته ها و گرايش هايى زمينه اختيار انسان را فراهم مى آورند

و در نتيجه ، زمينه كمال او را مهيّا

مى كنند .30اما اسلام آن ها را در محدوده و ضوابط خاص عقلى و شرعى و عرفى محدود كرده است تا نه تنها با كمال و

سعادت انسان تعارض و منافاتى نداشته باشند ، بلكه او را در راه رسيدن به كمال و بهنجارى يارى دهند و به طور كلى ، در

اسلام ، ارضاى غرايز در ارتباط با نيل به سعادت مورد ملاحظه و ارزيابى قرار مى گيرد .

الف . غريزه گرسنگى: در قرآن كريم ، در مورد ارضاى اين غريزه (گرسنگى ) آيات فراوانى به چشم مى خورد;

از جمله:

(كُلُوا و اشرَبوا و لا تُسرِفوا ) (اعراف: 31 ); بخوريد و بياشاميد ، ولى اسراف نكنيد .

(و كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حلالا طَيِّباً ) (بقره: 173 ); از چيزهاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده

است ، بخوريد .

(كُلُوا مِن طَيِّباتِ ما رَزَقناكُم ) (طه: 81 ); از چيزهاى پاكيزه اى كه به شما روزى كرده ايم ، بخوريد .

همان گونه كه از ظاهر اين آيات كريمه پيداست ، اصل خوردن رفتارى بهنجار به حساب آمده ، ولى همواره براى آن محدوديت

هايى نيز بيان شده است; قيدهايى همچون خوردن چيزهاى حلال و پاكيزه و عدم اسراف . اين ها مرز رفتارهاى بهنجار

و نابهنجار در زمينه ارضاى غريزه گرسنگى را مشخص مى سازند .

ب . غريزه جنسى: توجه اسلام به ازدواج به گونه اى خاص و ويژه است . اين نگرش ، ازدواج را مايه آرامش انسان

دانسته31و اين موضوع را سبب تكامل و تعالى شخص مى داند .

تشويق و ترغيب به ازدواج ، و نكوهش نسبت به ترك و

تأخير در آن نشانگرنقش بااهميت اين غريزه دربهنجارى و نابهنجارى است .

اسلام نگرش برخى اديان در مورد كناره گيرى از رفتار جنسى را سرزنش و با تعبيرى خاص ، ترك ازدواج را نوعى رفتار

غيرصحيح مى داند . از سوى ديگر ، چون افسار گسيختگى اين غريزه سبب بروز نابهنجارى هاى شديدى در فرد و اجتماع

مى شود . اسلام براى آن حدودى تعيين كرده كه در فقه اسلامى به آن ها اشاره شده است . در اين زمينه ، تنها به برخى

از آيات و روايات بسنده مى شود:

(وَ مِن آياتِهِ أَن خَلَقَ لَكُم مِن أَنفُسِكُم أَزواجاً لِتَسكُنُوا اِلَيها و جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً وَ رَحمةً إنّ فى ذلكَ لآيات لقوم يتَفَكَّرون ) (

روم: 21 ); از نشانه هاى قدرت اوست كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد و ميان

شما دوستى و محبت نهاد . در اين امر نشانه اى است براى انديشمندان .

در مورد فضيلت ازدواج ، رسول گرامى اسلام مى فرمايند: «اِذا تَزَوَّجَ العَبدُ فَقَد استَكمَلَ نِصفَ الدّينِ ، فَليَتَّقِ اللّهَ فى النِّصفِ

الباقى»;32 هرگاه شخصى ازدواج كند ، نصف دين خود را كامل كرده ، پس بر اوست كه در نصف ديگر تقوا پيشه كند .

ج . نياز به خواب و آرامش: نياز به خواب و استراحت نيز همانند غريزه گرسنگى و جنسى ، از نيازهايى است كه اسلام

به ارضاى آن توصيه مى كند . در اين باره ، قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ جَعَلنا نَومَكُم سُباتاً ) (نبأ: 9 ); و خواب

را مايه آسايش شما قرار داديم .

(وَ مِن آياتِهِ مَنامُكُم بِاللَّيلِ و النَّهارِ و ابتِغاؤُكُم مِن فضلِهِ ) (روم: 23 ); و از نشانه هاى قدرت او خوابيدن شما در

شب و روز و به طلب روزى برخاستن شماست .

از امام رضا (عليه السلام ) نيز نقل شده است: «إنَّ النَّومَ سُلطانُ الدِّفاعِ وَ هُوَ قِوامُ الجَسَدِ و قُوَّته»;33 خواب قدرت

دفاعى (بدن ) و باعث استقامت جسم است .

البته هيچ گاه اسلام به اشباع غرايز توصيه نمى كند ، بلكه آن را مضر مى داند . در زمينه نياز انسان به آرامش ، توصيه اسلام

به خواب نيم روز و اجتناب از عبادت بيش از حد از مواردى است كه آرامش لازم را براى انسان تأمين مى كند و در هر

صورت ، بيان شرايط و محدوديت هايى براى ارضاى هر نيازى در اسلام ، نشانه سازگارى با اين نيازها براى كسب سعادت

انسان است .

د . نياز به ارتباط اجتماعى: اين نياز نيز كه از نيازهاى طبيعى انسان است ، در اسلام مورد توجه قرار گرفته و سعى شده

است با روابط اجتماعى اين نياز ارضا شود . توصيه به صله ارحام ، ارتباط با همسايگان ، حضور در عزا و شادى مردم ،

ديدار و عيادت از بيمار ، حضور در عبادات اجتماعى و حضور در فعاليت هاى عمومى ، همه از مواردى هستند كه اين نياز را

تأمين مى كنند ، و اصالتاً اسلام توجه به امور مردم و ارتباط با آنان را از امور لازم مى شمرد و انسان مؤمن را در قبال مردم

مسئول مى داند .

قرآن كريم در

اين باره مى فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا كالذَّينَ تَفَرَّقوا و اختلفوا مِن بعدِ ما جاءَهُم البَيِّناتُ و اُولئِكَ لَهُم عذابٌ عظيمٌ )

(آل عمران: 105 ) مانند كسانى نباشيد كه پس از آنكه آيات روشن خدا بر آن ها آشكار شد ، (باز هم ) پراكنده شدند

و با يكديگر اختلاف ورزيدند . البته براى اينان عذابى بزرگ است .

انواع رفتارهاى بهنجار و نابهنجار در ارتباط با غرايز انسانى اين گونه رفتارها از نظر اسلام ، به پنج صورت قابل تصورند:

1 . رفتارهايى كه صد در صد نابهنجارند و انسان را به سقوط و انحطاط مى كشند و گاه او را از حداقل بهنجارى نيز خارج

مى كنند . از اين رفتارها معمولا در فقه اسلام با عنوان «حرام» ياد مى شود كه البته آن ها نيز از نظر شدت ناسازگارى ،

مراتبى دارند و به هر صورت ، نابهنجار تلقّى مى شوند; همانند خوردن غذاى حرام و يا ارضاى غريزه جنسى به صورت

نامشروع .

2 . رفتارهايى كه زمينه بهنجارى در انسان را كاهش داده ، ممكن است انسان را به مرز نابهنجارى نزديك و از مرزهاى

بهنجارى دور سازند . چنين رفتارهايى معمولا در فقه اسلامى عنوان «مكروه» به خود مى گيرند و هرچند بر انجام آن ها

عذاب الهى مترتّب نيست ، اما به واسطه آنكه انسان را از سعادت و بهنجارى دور مى سازند ، رفتارهايى ناسازگار و نابهنجار

تلقّى مى شوند; همانند خواب زياد ، پرخورى و يا افراط در رفتار جنسى مشروع .

3 . رفتارهايى كه نيازهاى طبيعى انسان را برطرف مى سازند . از اين رو ، اين

نيازها ديگر مانعى بر سر راه بهنجارى

محسوب نمى گردند و از اين جهت ، زمينه رشد و تعالى و نيل به بهنجارى فراهم مى شود . اين رفتارها سازگار به حساب

آمده ، در مجموع ، بهنجار تلقّى مى شوند . از چنين رفتارهايى در فقه اسلامى با عنوان «مباح / حلال» تعبير مى

شود .

4 . رفتارهايى كه به علل گوناگون زمينه هاى نيل به مراتب برتر بهنجارى را در انسان افزايش مى دهند و نه تنها ارضاى

خواسته هاى غريزى و طبيعى را كنترل مى كنند ، بلكه آن ها را در مسير بهنجارى و رشد قرار مى دهند . چنين رفتارهايى

نيز سازگارانه تلقّى شده ، رفتارهايى بهنجار به حساب مى آيند .

اين گونه رفتارها در فقه اسلامى ، عنوان «استحباب» دارند . انسان بهنجار مى تواند با نيت و قصد تقرّب و نزديك شدن به

خدا ، تمامى رفتارهاى طبيعى خود را به چنين رفتارهايى تبديل كند .

5 . از ديگر رفتارهاى سازگارانه در رابطه با ارضاى غريزه ، رفتارى است كه ترك آن موجب نابهنجارى شده ، زمينه آن

را فراهم مى كند; مثلا ، اصل ازدواج براى كسى كه احتمال مى دهد در گناه بيفتد ، رفتارى است سازگارانه و بهنجار ، و ترك

آن موجب گناه و نقص ايمان و حتى محو ايمان . چنين رفتارى در فقه اسلامى ، به عنوان «واجب» شناخته مى شود .

و بر خلاف دو رفتار سازگارانه قبلى ، ترك آن موجب نابهنجارى است . بنابراين ، چنين رفتارى در مراتب بالاى بهنجارى

است . در مجموع ، بايد گفت: روش

اسلام در برخورد با نيازهاى انسان ، به گونه اى است كه بهترين سازگارى را با

چنين امورى به منظور بهنجارى تدارك مى بيند و در نتيجه ، موضوعاتى اين چنين نه تنها مانع بهنجارى نيستند ، بلكه خود ، سبب

تعالى و رشد و بهنجارى انسان ها مى شوند .

رفتارهاى سازگارانه در مقابل نيازهاى محيط و جامعه

همانند نيازهاى طبيعى خود انسان ، نيازهاى جامعه و انتظارات محيط نيز مى تواند مانعى بر سر راه بهنجارى تلقّى شوند يا

وسيله اى براى ترقّى و رشد و سعادت انسان گردند . از اين رو ، اسلام در مورد جامعه و انتظارات آن و نيازهاى آن تأكيد

بسيارى كرده و اساساً اسلام دينى اجتماعى است و انسان در قبال جامعه مسئول .

در اين نگرش ، جامعه بر فرد حقوقى دارد كه اين حقوق ابعاد گوناگون زندگى اجتماعى فرد را در برمى گيرد كه از جمله آن

هاست: ايجاد صلح و آرامش ميان مردم،34 دورى از جنگ و دشمنى بين مسلمانان،35 روابط نيكو با مردم و تودّد و

مهربانى با آن ها،36 ارتباط مطلوب در جامعه،37 مشورت با جامعه و مشورت دادن به ديگران،38 صله رحم،39 انفاق ،

صدقه و كمك به ديگران،40 پرداخت حقوق مادى و واجب اجتماع همانند خمس و زكات،41 امانت دارى،42 حفظ آبروى مردم

و اجتناب از تهمت43 و برخى موارد ديگر كه اسلام هر فرد مؤمنى را ملزم به رعايت آن ها كرده است . روشن است كه

عمل به اين موارد بهنجارترين و سازگارانه ترين رفتارهايى را موجب مى شود كه فرد و جامعه را به سوى سعادت رهنمون

مى سازد ، اما در كنار تمامى امور مزبور

، يكى از خواسته هاى محيط ، همنوايى فرد با جامعه است .

همنوايى و سازگارى

«همنوايى» شامل مواردى همچون رعايت مدها و سبك هاى اجتماعى در جنبه هاى گوناگون زندگى همانند نحوه پوشش ،

امرار معاش ، ارتباطات كلامى ، رعايت قوانين و مقررات اجتماعى و حفظ و مراعات آداب و رسوم اجتماعى مى شود . آنچه

در اين مورد ، پيش از هر چيز بايد متذكر شد ، آن است كه اسلام با رعايت اصل سعادت فرد و جامعه در قياس با ساير مكاتب

بيشترين پويايى را در درون خود داراست . از اين رو ، در موارد گوناگون اجتماعى ، احكام متفاوتى را بيان مى دارد;

مثلا ، رفتارهاى سازگارانه براى يك انسان مؤمن در كشور اسلامى و غير اسلامى متفاوتند ، و يا در برخى موارد ، حفظ سعادت

فرد و جامعه وابسته به رعايت همنوايى است و در مواردى ديگر ، نه تنها نبايد همنوايى كرد ، بلكه اعلام مخالفت با جامعه يك

واجب شرعى به حساب مى آيد .

بنابراين ، در يك جمع بندى كلى ، مى توان گفت: رعايت همرنگى و همنوايى و انطباق محيطى تنها در قلمرو آداب و رسومى

است كه اسلام حكم خاصى در مورد آن معيّن نكرده و آن را به آداب و رسوم و فرهنگ عمومى واگذار كرده است . البته

منظور از اين قلمرو ، تنها آن مقدار از فرهنگ عمومى جامعه است كه اسلام آن را به عنوان موارد آداب و رسوم به رسميت

شناخته و تعيين رفتار سازگارانه آن را به عرف مردم واگذار كرده است; مثلا ، اصل پوشش قسمت هايى از

بدن را با

شرايط خاصى براى زن و مرد واجب دانسته است ، ولى شيوه آن را تا جايى كه با مرز احكام شرعى اصطكاك پيدا نكند ،

مربوط به آداب و فرهنگ اجتماعى مى داند .

اسلام پويايى و تغيير در زمينه آداب را نه تنها مى پذيرد ، بلكه آن را امرى مطلوب مى داند . اميرمؤمنان على عليه السلام )

در يك بيت شعر خطاب به فرزند بزرگوار خويش مى فرمايد: )

حسينٌ اذا كُنتَ فى بَلدة *** غريباً فَعاشِرْ بِآدابِها;44

فرزندم ، حسين ! هرگاه در شهر ديگرى بودى ، با آداب مردم آن منطقه زندگى كن .از اين سخن حضرت معلوم مى شود كه

آن بخش از فرهنگ عمومى ، كه با عنوان «آداب اجتماعى» معرفى مى شود ، در جوامع متفاوت تغييرمى كند ومطلوب است

كه افراد تازه وارد نيز علاوه بر آن كه به آن ، احترام مى گذارند ، در عمل نيز از آن ها پيروى كنند .اين شيوه سازگارى نه

تنها در رعايت آداب هر منطقه و جامعه اى است ، بلكه يك جامعه نيز در زمان هاى گوناگون ، داراى آداب و رسوم متفاوتى

است كه در هر زمان ، رعايت آداب همان دوره ، رجحان دارد . در اين مورد نيز امام مؤمنان حضرت على (عليه السلام )

در توصيه به والدين مى فرمايد: «لا تَقسِرُوا اَولادَكُم على آدابِكُم ، فانّهُم مَخلُوقُونَ لزمان غير زمانكم»;45 به فرزندان خود

آداب خود را تحميل مكنيد; زيرا ايشان براى زمان شما آفريده نشده اند .

اين گونه روايات سازگارى و رفتار بهنجار را در زمينه دايره آداب و رسوم ، رعايت

همنوايى و همراهى با مردم مى دانند .

شهيد مطهّرى در اين زمينه ، به آداب و رسوم مهمانى مثال زده ، خاطرنشان مى كند كه در برخى مناطق ، به صورت ايستاده غذا

مى خورند و اگر انسان در اين مناطق رفت ، بايد ايستاده غذا بخورد .46 از نظر اسلام ، مطلوبيت همنوايى در برخى موارد ، به

حدّ وجوب شرعى مى رسد; مثلا ، اگر عدم تبعيّت از آداب و رسوم اجتماعى موجب انگشت نما شدن فرد شود و زمينه

تمسخر و يا سرزنش اجتماعى وى را فراهم كند ، تبعيّت به حدّ وجوب رسيده ، ترك آن حرام محسوب مى شود . براى مثال ،

مى توان گفت: اگر كسى در آداب لباس پوشيدن ، به گونه اى زمينه تمسخر ديگران را نسبت به خود فراهم سازد ، اين رفتار

وى از نظر اسلام،ناسازگارانهونابهنجارتلقّى مى شودوازنظرفقهى حرام است .

در اينجا تذكر مكرّر اين نكته ضرورى است كه اين موضوع منحصر به آداب و رسوم است ، وگرنه جايى كه حكم شرعى ثابتى

برايش وجود داشته باشد ، مشمول اين موضوع نيست . براى نمونه ، اصل «حجاب» هيچ گاه تابع رسوم اجتماعى قرار

نمى گيرد و اگر جامعه اين هنجار شرعى را رعايت نكند ، همنوايى با آن رفتارى است كه در جهت كسب سعادت انسان ،

ناسازگار و نابهنجار تلقّى مى شود . در همين جا ، اين موضوع قابل توجه نيز مطرح مى شود كه برخى از روان شناسان

تبعيّت از اكثريت اجتماعى را نوعى سازگارى دانسته و چنين امرى را يكى از مهم ترين ملاك هاى بهنجارى مى

دانند . از

اين رو ، لازم است درباره ملاك اكثريت و رفتار بهنجار نيز بحثى _ هرچند مختصر _ مطرح گردد .

اكثريت و ملاك رفتار بهنجار

در نگرش اسلامى ، اكثريت اجتماعى ملاكى براى رفتار بهنجار و تعيين هنجارها تلقّى نمى گردد . صرف رفتار اكثريت هيچ

نشانى از بهنجارى ندارد و هرگاه رفتار اجتماعى بر اساس ملاك هايى همچون عقل ، فطرت و يا وحى باشد ، رفتارى بهنجار

است و در غير اين صورت ، نابهنجار .

در قرآن و سنّت نيز در رابطه با تعيين بهنجارى توسط اكثريت ، آيات و روايات قابل توجهى وجود دارند . خداوند متعال در

قرآن كريم مى فرمايد: (قُل لا يَستوى الخبيثُ و الطَيِّبُ و لَو اعجَبَكَ كثرةُ الخبيثُ ) (مائده: 100 ); بگو پليد و

پاكيزه (خوب و بد ) يكسان نيستند ، هرچند كثرت و فراوانى پليد تو را به تعجب آورد . اين آيه بر اين مطلب دلالت دارد

كه ملاك بهنجارى و نابهنجارى ربطى به تعداد افراد انجام دهنده آن ندارد ، هرچند تعداد افراد انجام دهنده بسيار و يا در اكثريت

باشند و انجام عمل پليد جامعه را فرا بگيرد . پليدى و پاكيزگى و يا به عبارت ديگر ، بهنجارى و نابهنجارى تابع ملاك هاى

ثابتى است كه در جاى خود بيان شده است ، خواه اكثريت تابع آن باشند يا نباشند . اين تأثيرى در بهنجار بودن و نبودن آن

نخواهد گذاشت .

امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در توصيه اى خطاب به يكى از ياران خود مى فرمايد: «اى هشام ، اگر در دستت

گردويى باشد و مردم بگويند: درّى است

، تو را كه مى دانى گردوست سودى نمى رساند . و اگر در دستت درّى باشد و

مردم بگويند گردوست ، تو را كه مى دانى درّ است زيانى نمى رساند .»47 اين حديث نيز با تشبيه معقول به محسوس ، ملاك

اكثريت را براى تعيين بهنجارى و نابهنجارى مورد انكار قرار مى دهد .

از سوى ديگر ، علاوه بر آنكه رفتار اكثريت ملاكى براى بهنجارى رفتار نيست ، در بسيارى از مواقع ، اكثريت مسيرى غلط مى

پيمايند و رفتارى نابهنجار دارند . قرآن كريم در آيات بسيارى با كاربرد واژه «اكثر» به اين حقيقت اشاره كرده است .

عدم شناخت نسبت به خداوند و ايمان نياوردن به خداوند و دين حق،48 شكرگزار نبودن،49 كفر ورزيدن و گم راهى و

فسق،50 عدم تعقّل،51 اعتقاد نداشتن به قيامت،52آگاهى نداشتن از سنّت ها و قوانين الهى53 از جمله مواردى هستند كه در

قرآن به اكثريت نسبت داده شده اند . هرچند برخى آيات ناظر به مردم زمان نزول آيه اند ، اما بسيارى از آيات نيز محصور

به چنين قيد و زمانى نيستند .54 در هر صورت ، آنچه از قرآن و روايات برمى آيد ، آن است كه ملاك اكثريت آمارى براى

هنجارها و رفتارهاى بهنجار ، اعتبارى ندارد .

ممنوعيت همنوايى

از نظر اسلام ، نه تنها در برخى موارد همنوايى امرى مذموم است ، بلكه اعلام مخالفت با برخى رفتارهاى فراگير در اجتماع

نيز لازم و ضرورى است و همرنگى ، سكوت و عدم اظهار مخالفت با رفتار نابهنجار مردم ، خود از بزرگ ترين رفتارهاى

نابهنجار محسوب مى گردد; چه آنكه اگر رفتارى

غلط و نابهنجار به صورت علنى انجام گيرد ، چه بسا به تدريج فراگير شود

و سپس به صورت يك هنجار اجتماعى درآيد و افراد را به صورت دسته جمعى به سوى نابهنجارى بكشاند . درچنين

شرايطى ، افرادِ اندكى كه خواهان انجام رفتارهاى بهنجار باشند نيز در معرض فشارهاى روانى شديد اجتماعى و گاهى

سرزنش اجتماعى قرار مى گيرند . در هر صورت ، اسلام نه تنها در اين گونه موارد ، همنوايى را جايز نمى داند ، بلكه اعلام

مخالفت را از ضرورى ترين رفتارها مى شمرد كه معمولا از آن با عنوان «امر به معروف و نهى از منكر» ياد مى شود .

البته اين واجب مهم منحصر به مواردى نيست كه رفتارهاى نابهنجار به صورت رفتار بيشتر مردم درآيد ، بلكه هر انسان مؤمنى

بايد به محض ديدن يك رفتار غلط ، به شيوه مطلوب از آن جلوگيرى به عمل آورد . از اين رو ، بايد گفت: اگر رفتار

اكثريت و يا رفتارى كه در جامعه معمول و عادى شمرده مى شود رفتارى نابهنجار باشد ، نه تنها همنوايى با آن ممنوع و حرام

است ، بلكه مخالفت با آن از نظر اسلام لازم و ضرورى است .

در آيات و روايات زيادى از برترين رفتارهاى بهنجار و از نشانه هاى انسان هاى بهنجار «امر به معروف» و «نهى از

منكر» و مخالفت با همنوايى و مقابله با رفتار نابهنجار مردم عنوان شده55 و همراهى با اهل فسق و فجور و همرنگى با آن

ها از بزرگ ترين گناهان و در واقع ، نوعى حماقت و نابهنجارى به شمار آمده است

.56

حدّ وسط و تعادل

معمولا «حد وسط» ملاكى براى رفتار بهنجار ، و «تعادل» ملاكى براى شخصيت بهنجار تلقّى مى شوند و چون در

نگرش اسلامى اين دو مفهوم ، جايگاه خاصى را دارند ، مناسب است درباره آن ها بحث شود:

جايگاه بحث «تعادل» در روان شناسى

در ميان نظريه ها و مكتب هاى روان شناسى ، فرويد بيش از ديگران «تعادل» را به عنوان ملاك بهنجارى دانسته است .

تșʙʙƠنظريه XљșʘϠدر مورد تعادل و بهنجارى ، در جاى خود بايد مورد بحث مفصّل قرار گيرد ، در اينجا به اين جمله بسنده مى

شود كه اگر در بين سه پايگاه «نهاد» ، «من» و «فرامن» توازن و تعادل برقرار گردد ، شخصيت بهنجار است و در

حقيقت ، اين «من» است كه بايد بين خواست هاى «نهاد» و «فرامن» اعتدال برقرار كند تا هيچ يك از اين دو ،

شخصيت را با مشكل مواجه نسازند . البته بايد توجه داشت: هيچ گاه منظور فرويد اين نبوده است كه من نيمى از خواست

هاى «نهاد» و نيمى از خواست هاى «فرامن» را محقق كند ، بلكه وظيفه يك «منِ» تحوّل يافته آن است كه بيشترين

خواست هاى «نهاد» را با كمترين كارشكنى هاى «فرامن» فراهم سازد كه البته اين نگرش فرويد به هيچ وجه صحيح به

نظر نمى رسد و در جاى خود بايد مورد نقد و بررسى قرار گيرد .

بررسى مفهوم تعادل

انسان در درون خود ، داراى اميال ، گرايش ها ، نيازها و خواست هاى متفاوت و گاه متضادى است كه از هماهنگى و تعادل بين

آن ها ، رشد و بهنجارى حاصل مى شود .57

اسلام هيچ يك از نيازهاى فطرى و يا طبيعى انسان را بيهوده و عبث نمى داند و هيچ يك از آن ها را بدون پاسخ نمى گذارد .

بهنجارى و كمال از نظر اسلام نيز از همين رهگذر حاصل مى شود و به عبارت ديگر ،

اسلام همانند برخى اديان ديگر ، دينى تك

بعدى نيست و از تمام ابعاد خواسته ها و گرايش هاى روانى ، جسمانى ، فطرى و غريزى ، فردى و اجتماعى ، دنيوى و اخروى

و يا حتى از ميان صفات متضاد اخلاقى همانند غرور و تواضع ، «حدّ وسط» را برمى گزيند و منظور از آنچه در احاديث و

منابع اسلامى با عنوان «حدّ وسط» آمده ، همين ايجاد اعتدال و تعادل است .58

مرحوم ملّا احمد نراقى در كتاب مشهور معراج السعادة درباره تعادل و بهنجارى مى گويد: «نهايت كمال و غايت سعادت از

براى هر شخصى ، اتّصاف اوست به صفت عدالت و ميانه روى در جمع صفات و افعال ظاهره و باطنه ، خواه طورى باشد كه

مخصوص ذات او (خود او ) و متعلّق به خود باشد يا امرى باشد كه ميان او و ديگرى بوده يا باشد .»59 اصل و اساس

بهنجارى و راه تأمين سعادت در ايجاد تعادل ، در روان و رفتار انسان است . از سوى ديگر ، گفته شد كه مرز بهنجارى ،

ايمان و رفتار درست است . پس بايد بين اعتدال و ايمان رابطه اى باشد . براى اين منظور ، دو آيه از قرآن كريم مورد

بررسى قرار مى گيرند .

1- (وَ كَذلِكَ جَعَلناكُم أُمَّةً وَسَطاً ) (بقره: 143 ); بدين سان ، شما امّت اسلام را امّتى معتدل و ميانه رو قرار

داديم . از اين آيه استفاده مى شود كه اساس اسلام و ايمان برپايه اعتدال قرار داده شده است و دستورات دينى ، كه از جمله

ملاك هاى رفتار بهنجار مى

باشند ، به دور از هرگونه ميل و انحراف است .

2- (أَقِم وَجهَكَ للدّينِ حنيفاً فِطرتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاس عَلَيها ) (روم: 30 ); و به دين معتدل رو آور; فطرتى

(دينى ) كه خداوند انسان ها را بدان فطرت آفريد . از اين آيه استفاده مى شود كه فطرت هاى سالم به دين حنيف

گرايش دارند . «حنيف» از ريشه «حنف» مى باشد و «و الحنفُ ميلُ القدمينِ اِلى الواسطِ و المرادُ بِه

الاعتدالُ»;60حنف يعنى گرايش قدم هاى انسان به وسط و منظور از وسط ، رعايت اعتدال است و دين حنيف يعنى دينى كه

رعايت اعتدال مى كند . به عبارت ديگر ، دين اسلام و دستورات آن حدّ اعتدال را رعايت نموده اند و چون فطرت به چنين

دينى گرايش دارد ، در حقيقت دين اسلام با فطرت هماهنگى داشته و سبب شكوفايى فطرت است . پس معلوم مى شود كه

فطرت نيز به اعتدال و تعادل گرايش دارد . از سويى ديگر ، بنابر ديدگاه اسلام ، بهنجارى ، در ايمان و كسب سعادت واقعى

است و از تمامى اين گزاره ها چنين نتيجه گيرى مى شود كه «بهنجارى» يعنى اعتدال روان انسان و در واقع ، هنگامى كه

انسان اعتدال خويش را از دست دهد . بهنجارى و سلامت خويش را نيز از دست داده است . پس به عبارت ديگر ،

سلامتى و بهنجارى همان رعايت اعتدال و تعادل بين همه گرايش ها و اميال ، سائق ها ، نيازها و خواست هاى روانى و جسمانى

است .

اعتدال شخصيتى و تعادل رفتارى

شخصيت و رفتار هر دو متصف به تعادل و اعتدال

مى شوند . در اسلام نيز از هر دو مقوله سخن به ميان آمده است و در

هر صورت ، منظور همان است كه توضيح داده شد; يعنى شخصيت سالم و متعادل داراى رفتار متعادل مى باشد و اين تعادل

روانى و شخصيتى است كه سبب انتخاب حدّ وسط رفتارى مى باشد .

امام حسن عسگرى (عليه السلام ) درباره رفتار متعادل مى فرمايند: «هشيارى را حدّى است كه چون از آن بگذرد ،

تباهى است و . . . شجاعت را حدّى است كه چون از آن تجاوز كند ، تهوّر است .»61

در روايتى ديگر نيز در مورد رفتار متعادل و بهنجار چنين آمده است: «مِنَ المُنجياتِ كلمةُ العدلِ فى الرّضا و

السّخط»;62 اعتدال بين خشم و گذشت از مواردى است كه سبب نجات انسان مى شود . از تأكيدهاى فراوان آيات قرآنى

و روايات در مورد رعايت اعتدال و حدّ وسط چنين استفاده مى شود كه چه بسا انسان از سر غفلت و يا فهم نادرست مفاهيم

اخلاقى و دينى ، راه انحراف در پيش گيرد . تأكيد اسلام در اين مورد ، به گونه اى است كه در برخى كتب روايى ، فصلى

راجع به حدّ اعتدال در رفتار و روان انسان تخصيص يافته و يكى از محورهاى اصلى كتب و آثار اخلاقى ، موضوع «

اعتدال» است .از آن رو كه ممكن است برخى چنين پندارند كه رفتارهاى مطلوبى همچون انفاق و كمك به ديگران حدّ وسط

نداشته و در هر صورت و به هر ميزان خير و بهنجار است ، قرآن كريم نسبت به چنين پندارى تذكر داده و درباره صفات

انسان

هاى بهنجار چنين مى فرمايد: (وَ الّذينَ إذا أَنفَقوا لَم يُسرِفوا و لَم يقتُروا وَ كانَ بينَ ذلكَ قِواماً ) (فرقان:

67 ); ]پرهيزگاران [كسانى هستند كه به وقت انفاق ، اسراف و زياده روى نمى كنند و نيز بخل نمىورزند ، بلكه ميان

اين دو حالت در وضعى معتدل مى كوشند .

از اين آيه و برخى آيات ديگر63 چنين استفاده مى شود كه حتى در امورى همانند انفاق و كمك به ديگران نيز نبايد از حدّ

اعتدال خارج شد .

از آنچه تاكنون گفته شد ، چنين استفاده مى شود كه رعايت اعتدال در تمامى رفتارها بايد در نظر گرفته شود . نبى گرامى

اسلام (صلى الله عليه وآله ) خطاب به مؤمنان مى فرمايند:«يا ايُّها الناسُ عليكم بالقصد ، عليكم بالقصد ، عليكم

بالقصد»;64 اى مردم ، بر شما باد به اعتدال ، بر شما باد به اعتدال ، بر شما باد به اعتدال .

ملاك تعيين حدّ وسط

هرچند تا اينجا در مورد تعادل و حدّ وسط نكاتى تذكر داده شد ، اما جاى اين سؤال همچنان باقى است كه منظور از «حدّ

وسط» چيست ؟ به عبارت ديگر ، چگونه حدّ وسط تعيين مى شود ؟ مثلا ، تعادل و هماهنگى بين گرايش هاى فطرى و غريزى

با چه معيارى مشخص مى شود و يا براى درك حدّ وسط بين خشم و گذشت ، بايد از چه محك و ملاكى بهره جست ؟

در پاسخ بايد گفت: آنچه تاكنون بيان شد تنها تبيين اهميت اعتدال و فراگير بودن آن در سطح شخصيت و تمامى نيازها بود ،

ولى براى تبيين ملاك آن لازم است به اين نكته

در تعريف «تعادل» اشاره شود كه تعادل بين اميال مختلف و ابعاد گوناگون

وجودى انسان در جهت كمال و رشد و كسب سعادت صورت مى پذيرد و اكنون اگر اين هدف را مدّنظر قرار دهيم،ملاك حدّ

وسط و راه معتدل و مستقيم وضوح بيشترى مى يابد .به عبارت ديگر ، انسان در مسير زندگى خود ، هدفى دارد كه اين هدف

همان «سعادت» است . او بايد براى كسب بهنجارى بيشتر ،به سوى اين هدف حركت كند . اما نيل به اين هدف ، مستلزم

حركتى معتدل و مستقيم است و هرگونه گرايش به چپ و راست ، او را از رسيدن به مقصد بازمى دارد .65 بنابراين ، تعيين

مسير واقعى و حدّ وسط بر اساس يك تقسيم آمارى و رياضى صورت نمى گيرد; يعنى به گونه اى نيست كه براى دو نياز

متفاوت ، سهمى مساوى وجود داشته باشد; مثلا ، اگر گفته مى شود: در رفتارها بايد حدّ وسط ميان توجه به دنيا و آخرت

در نظر گرفته شود به اين معنا نيست كه توجه به دنيا و آخرت بايد درست به يك اندازه و به صورت مساوى باشد ، بلكه اعتدال

آن است كه به هر يك از طرفين ، به آن اندازه توجه شود كه تأمين كننده رشد و سعادت انسان باشد; زيرا هدف از اعتدال

تأمين سعادت انسانى است .

از مطلب مزبور ، چنين استفاده مى شود كه تعيين حدّ وسط به عنوان رفتارهاى متعادل و بهنجار ، كار آسانى نيست . مرحوم

ملاّ احمد نراقى ، از دانشمندان مشهور علم اخلاق ، در كتاب معراج السعادة به اين

مهم اشاره كرده ، مى گويد: «شكى نيست

كه اين امور (رعايت اعتدال در رفتار ) و دانستن طرف افراط و تفريط و علم به آن در همه امور ، در نهايت اشكال

است . . . و موقوف است به ميزانى عدل كه به واسطه آن زياده و نقصان شناخته شود .»66

پس از تبيين اين موضوع ، نوبت به پاسخ به اين سؤال مى رسد كه با توجه به اينكه تعيين حدّ وسط و رعايت اعتدال نيازمند

ملاك و ميزان است ، اين ملاك چيست ؟ در پاسخ ، ابتدا بايد به اين موضوع اشاره كرد كه مفهوم «اعتدال» به عنوان ملاكى

در كنار ملاك هايى كه براى رفتارهاى بهنجار برشمرده شد ، تلقّى نمى گردد ، بلكه رفتار بهنجار رفتارى متعادل است; حال

توسط هريك از ملاك ها تعيين شود ، تفاوتى نمى كند . از اين مقدّمه نتيجه گرفته مى شود كه ميزان و ملاك تعادل ، همان ملاك

هاى فطرت ، عقل و وحى است . مرحوم نراقى در دو فراز ، اين موضوع را شرح مى دهد . «حقيقت عدالت تعادل يا

لازم آن ، اين است كه عقل (كه ) خليفه خداست ، غالب شود بر جميع قوا ، تا هر يكى را به كارى كه بايد و شايد

بدارد .»67 اين فراز به ملاك بودن عقل در تعيين حدّ وسط اشاره مى كند .

وى در جاى ديگرى چنين مى گويد: «ميزان عدل در دانستن وسط هر امرى نيست ، مگر شريعت حقّه الهيه و طريقه سنيّه

نبويّه كه از سرچشمه وحدت حقيقيه صادر شده است . آن ميزان

عدل تعادل است در جميع چيزها .»68 اين جملات نيز

ناظر به ملاك بودن وحى و شرع براى تعيين رفتارهاى بهنجار مى باشند .

در پايان ، بايد اين موضوع را خاطر نشان كرد كه برخى منحنى گوس69 را حدّ وسطى دانسته اند كه مى تواند ملاكى براى

بهنجارى و رفتار بهنجار تلقّى گردد كه در اين مورد ، بايد گفت: منحنى گوس در مواردى كه موضوع بررسى آمارى

رفتارهاى جامعه باشد ، رأس منحنى نشان دهنده بيشترين فراوانى است و حدّ وسط را نشان نمى دهد كه البته رفتار اكثريت نيز

ملاكى براى رفتار بهنجار تلقّى نمى گردد ، و اگر منحنى گوس صفات طبيعى انسان همانند قامت و يا هوش وى را مورد

بررسى قرار دهد ، هرچند رأس منحنى بيشترين فراوانى را در حدّ وسط آن (منحنى ) نشان مى دهد و معمولا اين حدّ وسط

نيز بهنجار تلقّى مى گردد ، اما اولا ، صفات طبيعى ربطى به رفتار اختيارى انسان ندارند تا موضوع رفتار بهنجار تلقّى گردد و

ثانياً ، معناى بهنجارى در اين مورد ، به معناى طبيعى و عادى بودن است و ربطى به مفهوم سلامت و سعادت انسانى ندارد .

از سوى ديگر ، هرگز نمى توان كسانى را كه در طرف بالاى مقياس منحنى واقع شده اند ، نابهنجار به معناى «ناسالم»

دانست; مثلا ، نمى توان كسانى را كه داراى هوش بالا هستند ، افرادى نابهنجار تلقّى كرد . در نتيجه ، بايد گفت: منحنى

گوس هيچ حقيقتى در رابطه با ملاك بهنجارى بيان نمى كند و تنها يك سنجش آمارى از برخى عناصر و عوامل

طبيعى موجود

در افراد جامعه است .

منبع

على ابوترابى

پى نوشت ها

1 . Normality abnormality .

2_ دوان پى شولتز و سيدنى آلن (1987 ) ، تاريخ روان شناسى نوين جلد 1و 2 ، ترجمه على اكبر سيف و ديگران ، چ دوم ،

تهران ، رشد .

3_ سيد هاشم هاشمى ركاوندى ، تربيت و شخصيت انسان ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ، 1375 ، ج 1 ، ص 171 .

4_ از ويژگى هاى عاطفى فطرت ، بيشتر با عنوان گرايش هاى فطرى و يا خواسته هاى فطرت ياد مى شود .

5_ ر .ك: على اصغر احمدى ، روان شناسى شخصيت از ديدگاه اسلامى ، تهران ، اميركبير ، 1374 .

6_ از اين گرايش فطرى به «فطرت اخلاقى» نيز تعبير شده است . ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، تفسير نمونه ، ج

27 ، ص 47 .

7_ ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، تفسير نمونه ، ج 27 ، ص 47 .

8_ محمدبن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، ج 1 ، ص 163 .

9_ ناصر مكارم شيرازى ، پيشين ، ج 27 ، ص 23 .

10_ رضا فرهاديان ، مبانى تعليم و تربيت در قرآن و احاديث ، قم ، دفتر تبليغات اسلامى ، ص 37 ، به نقل از: جلال الدين

سيوطى ، الدّر المنثور ، ج 1 ، ص 255 .

11_ سيداسحاق حسينى كوهسارى ، «آرامش و فشار روانى در قرآن» ، پايان نامه كارشناسى ارشد ، قم ، مؤسسه آموزشى و

پژوهشى امام خمينى (ره ) ، 1378 .

12_ ناصر مكارم شيرازى ، پيشين ، ج 25 ، ص 275 .

13_ على اصغر احمدى ،

پيشين ، ص 105 .

14_ عقل در فلسفه معنايى خاص دارد . در فلسفه عقل را مدرك كلى مى دانند . آن گاه كه ادراك حسى از تمام تعلّقات

(تجزيه از ماده و تمام صفات آن و حتى صفت اضافه به ماده ) پيراسته شود ، ادراك عقلى صورت مى پذيرد . ادراكات

كلى ، اعم از تصورات و تصديقات ، در اعتقاد فلاسفه ، توسط عقل صورت مى پذيرند . (على اصغر احمدى ، پيشين ، ص

117 . )

15_ زمر: 18 و 17 / طلاق: 10 / بقره: 269 / رعد: 19 / آل عمران: 191 و 190 .

16_ يونس: 100 و 42 / ملك: 10 / انفاق: 22 / بقره: 171 / مائده: 103 و 58 /

يس: 60 و 62 .

17_ محمدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، ج 1 ، ص 159 .

18_ شايد با استفاده از اين حديث بتوان گفت: ايمان اولين ثمره عقل است كه سطح پايين (حداقل ) بهنجارى از ديدگاه

اسلام تلقّى مى شود .

19_ محمدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 1 ، ص 137 .

20_ نهج البلاغه ، قصارالحكم 421 .

21_ همان ، خطبه 220 .

22_ ر .ك: محمدبن يعقوب كلينى ، پيشين ، ج 1 .

23_ سيد مصطفى حسينى دشتى ، معارف و معاريف ، قم ، صدر ، ج 7 ، واژه «عقل»

24_ على اصغر احمدى ، پيشين ، ص 118 .

25_ «مخالفة الهوى شفاءُ العقل»; سلامتى عقل در مخالفت با هواى نفس است . (رضا فرهاديان ، مبانى تعليم و تربيت

در قرآن و احاديث ، ص 57 )

26_ «اعونُ الاشياء على تزكية العقل

، التَّعليم»; آموختن علم ، بهترين كمك براى رشد عقل است . (همان ، ص

53 . )

27_ «قل ءأنتم اعلم ام الله» (بقره: 140 ); بگو آيا شما داناتريد يا خداوند ؟

28_ «وَ مَن أَصدقُ مِنَ اللّهِ حديثاً» (نساء: 87 ) و چه كسى از خداوند راست گفتارتر ؟

29_ «غريزه در انسان در معنايى اخص ، در مورد تمايلاتى به كار مى رود كه مشترك بين انسان و حيوانات ديگرند و به

عبارت ديگر ، تمايلات حيوانى ، كه در انسان نيز وجود دارند «غريزه» ناميده مى شوند . اين خصوصيت يعنى داشتن

غريزه . . . يكى از نقاط افتراق جانداران از جمادات به حساب مى آيد . (احمدابوترابى ، «در طريق معرفت به علوم

فطرى» ، پايان نامه كارشناسى ارشد ، قم ، مؤسسه امام خمينى (ره ) ، 1376 ، ص 118 )

30_ اگر خواسته هاى متضاد براى انسان وجود نداشتند ، طبعاً براى اراده انسانى يك راه بيشتر نمى بود و در نتيجه ، رفتار او

از ارزش چندانى برخوردار نبود و زمينه انتخاب و اختيار و كمال از انسان سلب مى شد .

31_ روم: 21 .

32_ محمدباقر مجلسى ، پيشين ، ج 100 ، ص 219 .

33_ همان ، ج 62 ، ص 316 .

34_ انفال: 1 / حجرات: 10 .

35_ انفال: 46 / شورى: 42 .

36_ آل عمران: 159 / نمل: 90 .

37_ اسراء: 53 / نساء: 86 .

38_ شورى: 38 .

39_ نحل: 90 / محمّد: 22 / بقره: 83 .

40_ بقره: 215 / بقره: 273 .

41_ بقره: 43 / فصّلت: 6_7 / انفال: 41 .

42_ نساء: 58

.

43_ نساء: 112 .

44 مصطفى زمانى ، ديوان منسوب به امام على (عليه السلام ) ، قم ، پيام اسلام ، 1369 ، ص 49 .

45_ ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 20 ، ص 267 .

46_ مرتضى مطهرى ، اسلام و مقتضيات زمان ، قم ، صدرا ، 1365 ، ج اول ، چ دوم ، ص 282 .

47_ ابن شعبه حرّانى ، تحف العقول ، ص 406 .

48_ بقره: 100 / هود: 17 / انعام: 111 / روم: 30 .

49_ بقره: 243 / اعراف: 17 / يونس: 60 .

50_ اسراء: 89 / فرقان: 50 / انعام: 116 / مائده: 59 .

51_ مائده: 103 .

52_ جاثيه: 26 .

53_ غافر: 57 / سبأ: 36 .

54_ بقره: 243 / يوسف: 38 / غافر: 59 .

55_ آل عمران: 104 ، 110 ، 114 / توبه: 67_112 / حج: 141 / لقمان: 17 .

56_ «مِن اَعظم الحُمق مؤاخاةُ الفُجّار»; از بدترين حماقت ها همراهى و برادرى با اهل فجر و گناه است» (محمد

محمدى رى شهرى ، ميزان الحكمه ، ج 2 ، واژه «حمق»

57_ «اعتدال» از ريشه «عدل» و به معناى ايجاد توازن بين دو چيز و به عبارت ديگر ، اعتدال عبارت است از وسط

و ميانگينى كه منظور از آن موازنه و قسط و تناسب مى باشد . (محمدحسن شرقاوى ، گامى فراسوى روان شناسى

اسلامى ، ترجمه سيد محمدباقر حجتى ، چ چهارم ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1368 . )

58_ امام كاظم (عليه السلام ): «خير الامور أوسطها»; برترين امور حد وسط آن هاست . (ميزان الحكمه

(

چهار جلدى ) ج 1 ، ص 846 . )

59_ ملااحمد نراقى ، معراج السعادة ، ص 70 .

60_ سيد محمدحسين طباطبائى ، الميزان ، ج 16 ، ص 178 .

61و62_ سيدمصطفى حسينى دشتى ، پيشين،ج9 ، ص 742 / ج 7 .

63_ اسراء: 29 .

64_ علاءالدين على ابن حسام ، كنزالعمّال ، حلب ، التراث الاسلامى ، ج 3 ، ص 28 .

65_ قال على (عليه السلام ): «اليمينُ و الشمالُ مضلةٌ و الطريقُ الوسطى هى الجادة» «انحراف به چپ و راست گم

راهى است و حدّ وسط و معتدل مسير حقيقى است . (نهج البلاغه ، خطبه 16 . (

66الى 68_ معراج السعادة ، ص 66 / ص 73 / ص 66 .

69 . Guase . معيارهاى رفتار سالم از ديدگاه اسلام

استفاده از اينترنت ، و افسردگي اجتماعي نوجوانان

نقش استفاده از اينترنت در افسردگي

بر اساس يك پژوهش با عنوان " و انزواي اجتماعي نوجوانان" پرسش نامه اي در اختيار 89 دانش آموز سال آخر

دبيرستان قرار گرفت و درباره موارد زير تحقيق شد:

- ميزان استفاده از اينترنت: كم (كمتر از يك ساعت در روز ) ، متوسط (بين يك تا دو ساعت در روز ) ، زياد (بيش

از دو ساعت در روز )

- ارتباط با مادر ، پدر و همسالان

- افسردگي

با توجه به نتايج حاصله ، كساني كه نسبت به ديگران كمتر از اينترنت استفاده مي كردند ، ارتباط بيشتري با مادر و دوستان خود

داشتند .

تأثير استفاده و سوء استفاده از اينترنت ، هر روز بيشتر مورد تحقيق قرار مي گيرد و دانشمندان علوم اجتماعي به دنبال بررسي

موضوعات مرتبط هستند ، طي يك تحقيق در سال 198 ميزان اعتياد به اينترنت از

طريق نمرات "پرسشنامه افسردگي

يك" (1 ) (BDI ) مورد بررسي قرار گرفت . (يونگ و راجرز ) ميانگين نمرات پاسخ گوياني كه بر اساس اين

پرسشنامه ، معتاد به اينترنت تشخيص داده شدند ، بر روي يك طيف خفيف تا متوسط قرار داشت .

در يك پژوهش درازمدت 2 ساله (كرات و همكاران ، سال 1998 ) ، به خانواده هايي كه به طور تصادفي انتخاب شده بودند

كامپيوتر و آموزش استفاده از آن ارائه شد ، بعد از يك تا دو سال ، استفاده فزاينده از اينترنت با كاهش ارتباط خانوادگي و محافل

اجتماعي محلي همراه بود ، علاوه بر اين شركت كنندگان در اين تحقيق ، به تنهايي و افسردگي روزافزون دچار شده بودند .

افزايش تنهايي و كاهش حضور اجتماعي به ويژه در نوجوانان ديده شد . اين يافته ها ، اهميت تحقيق در زمينه استفاده از

اينترنت توسط نوجوانان را روشن مي سازد ، به ويژه اين كه استفاده از آن در بين اين گروه سني رو به افزايش است .

در سال 1996 تقريباً 12% از نوجوانان 13 تا 17 ساله (كه به اينترنت دسترسي داشتند ) ، از خدمات اينترنت استفاده

كردند . گروه سني 12 تا 17 ساله كاربران اينترنت كه در سال 1996 ، 5/6% بود ، در سال 2002 به 4/31% و در

مورد گروه سني 13 تا 17 ساله به بيش از 50% رسيد . هدف از تحقيق حاضر ، بررسي تأثيرات احتمالي استفاده از

اينترنت بر نوجوانان است . انتظار مي رود سطح بالاي استفاده از اينترنت با ميزان نامطلوب ارتباط و همچنين درجات

افسردگي مرتبط باشد .

روش تحقيق شركت كنندگان

89 دانش آموز (37 پسر و 52 دختر ) از يكي از دبيرستان هاي فلوريدا انتخاب شدند . از اين تعداد 76% قفقازي ،

11% اسپانيش ، 5% آسيايي ، 3% افريقايي - آمريكايي و 5% از نژادهاي ديگر بودند . شركت كنندگان از نظر

جايگاه اجتماعي - اقتصادي از طبقه متوسط به بالا بودند .

مقياس هاي اندازه گيري

به دانش آموزان يك پرسشنامه 181 سؤالي از نوع ليكرت داده شد كه ابعاد چندگانه رواني و رفتاري زندگي نوجوانان را

بررسي مي كرد . آنها در يك سالن بزرگ و در مدت 45 دقيقه بدون ذكر نام ، پرسشنامه را تكميل كردند .

1- استفاده از اينترنت: ميزان استفاده از اينترنت با يك سؤال واحد مورد ارزيابي قرار گرفت ، "روزانه چند ساعت از

وقت خود را با اينترنت صرف مي كنيد ؟" گزينه هاي پاسخ عبارت بودند از: كمتر از يك (استفاده كم ) ، يك تا دو (

استفاده متوسط ) و بيش از دو ساعت (استفاده زياد ) .

2- كيفيت ارتباط با والدين و دوستان: براي ارزيابي كيفيت ارتباط از مقياس صميميت (بلايت و فاستر - كلارك ، سال

1987 ) كه حاوي 24 پرسش است ، استفاده شد .

به عنوان مثال: "تا چه اندازه براي نصيحت يا حمايت به مادر خود مراجعه مي كنيد ؟" و "تا چه اندازه بهترين دوستتان

در مورد آنچه كه شما انجام مي دهيد ، با شما همراه است ؟" "پاسخ ها بر اساس مقياس ليكرت داراي 5 حالت از "به هيچ

وجه" تا "بسيار زياد" بود . نوع سؤالات در مورد بهترين دوست و والدين مشابه بودند . (هر كدام 8 سؤال

) كه

در برگيرندة نمراتي در زمينه ارتباط با مادر ، ارتباط با پدر و ارتباط با همسالان بود .

3-افسردگي: اين موضوع توسط مقياس افسردگي مركز مطالعات اپيدمالوژيك (CES - D رادلوف 1977 )

و با نمره حداقل 16 كه نشان دهندة افسردگي است ، بررسي شد . مقياس CES - D براي جمعيت دبيرستاني ،

استاندارد شده است (رادلوف 1991 ) .

اين مقياس از پايايي بازآمايي (2 ) ، همساني دروني (3 ) و اعتبار همزمان (4 ) مفاهيمي برخوردار است .

نتايج

در اين تحقيق تنها گروه هاي كاربران زياد و كم اينترنت مورد مقايسه قرار گرفتند . تحليل مجذور نشان مي دهد كه اين گروه

از نظر برخي عوامل دموگرافيك مانند جنس ، نژاد و جايگاه اقتصادي - اجتماعي با يكديگر تفاوتي ندارند . هر يك از دو

گروه كاربران زياد و كم اينترنت با استفاده از آزمون هاي مستقل از نظر درجات ارتباط و افسردگي مقايسه شدند . كابران

كم مصرف اينترنت در مقايسه با كاربران زياد آن به طور چشمگيري رابطه اي بهتر با مادران و دوستانشان داشتند ، اما هيچ

تفاوت قابل ملاحظه اي بين كاربران كم و كاربران زياد اينترنت از نظر ارتباط با پدر و ميزان افسردگي وجود نداشت .

نتايج نشان مي دهد كه استفاده زياد از اينترنت با پيوند ضعيف اجتماعي مرتبط است . بر عكس كاربراني كه از اينترنت كمتر

استفاده مي كنند ، به طور قابل ملاحظه اي با مادر و دوستانشان ارتباط بيشتري دارند . اين نتايج جهت گيري خاصي را نشان

نمي دهند . مثلاً نمي توان گفت كه آيا نوجوانان داراي ارتباطات ضعيف اجتماعي به طرف فعاليت اينترنتي ارتباطات اجتماعي

را

كاهش مي دهد .

ميزان استفاده از اينترنت با افسردگي ارتباطي ندارد . شايد نمرات نسبتاً بالاي CES - D احتمال ظهور تفاوت

معني دار آماري را كاهش داده است ، در تحقيقات آينده ، طيف گسترده اي از عوامل رواني و اجتماعي در ميزان استفاده از

اينترنت بايد مورد ارزيابي قرار گيرد .

پرسشنامه افسردگي يك مقياس است براي سنجش افسردگي كه توسط "آئورن بك" مشهور به "پدر شناخت درماني"

استفاده شد .

اساس آن يك سري واكنش هاي كليدي افراد به طبقات خاصي از موقعيت هاي بالقوه افسرده كننده و برانگيزاننده اضطراب

است .

منبع

نويسنده: كريستوفر ساندرز مترجم: حسين زارعي

27- جوان وسياست

سياست و جوانان

جامعه شناسي سياسي

موضوع بحث در جامعه شناسي سياسي ، ارتباط گروه ها و دسته هاي اجتماعي با حوزه و حريم سياسي است كه با قدرت درهم

تنيده شده است .

وقتي سخن از ارتباط سياست و جنسيت ، سياست و وضعيت مالي و رفاهي ، سياست و پايگاه اجتماعي در ميان است ، وارد

حوزه «جامعه شناسي سياسي» شده ايم .

جامعه شناسي سياسي در مقام شاخه اي از علوم انساني جديد كه رنگ و لعاب پوزيتيويستي دارد ، به رابطه سياست و جامعه

به صورت جزئي ، آماري و مستند نگاه مي كند تا در پي اين رويكرد راهي به پيش بيني و برنامه ريزي براي آينده باز نمايد .

وقتي در سخنراني ها ، اظهارنظرها و نوشته ها و داوري هاي سياسي سخن از مردم مي گوييم ، يك مفهوم بسيار عام و كلي را به

كار مي بريم و در اين واژه هيچ تفكيك دقيقي از تفاوت هاي سني ، موقعيت هاي مالي ، شغلي ، فرهنگي و تحصيلي انسان هايي كه

مردم را شكل داده اند صورت نمي دهيم .

درحالي كه رويكرد جوانان با ميانسالان و كهنسالان به امور سياسي متفاوت است و اين گروه هاي سني سياستگذاري هاي

خاص خود را نيز مي طلبند و ناديده انگاشتن اين ظرائف به ناكامي هاي سياسي و ناكارآمدي سيستمي مي انجامد . در اين

نوشته كوتاه چند ملاحظه جدي در خصوص سياست و جوانان را متذكر مي شويم:

?- جامعه جوان مديريت جوان مي طلبد . جامعه اي با ?? ميليون جوان با مديريت و نظامي همسويي ، تعامل و همدلي

مي كند كه مديران آن هم درد ، هم نسل و همراه آنان باشند ، نه مردماني متعلق به زماني و نسلي و دوراني ديگر كه با سرعت

تحولات امروزي

به كلي متفاوت از اكنون است . جوان گرايي و انتصاب جوانان در مصادر حساس در شيوه مديريت

امام (ره ) با اين ملاحظه صورت مي گرفت .

?- بدون ترديد اولويت نخست تصميم گيري ها در جامعه بايد منافع و مصالح جوانان باشد . يعني اگر رضايت مردمي را

جستجو مي كنيم مهمترين طيف سني ?? تا ?? سال است . بايد در هر تصميم گيري ، قانون گذاري ، بخشنامه و . . . خود را

به جاي جوانان گذاشت و بازخورد تصميم را به محك داوري قرار داد . به ويژه كه جوانان امروز در خانواده هاي ايراني تفوق

كمي و كيفي دارند يعني اغلب در اكثريت عددي اند و هم نظرات ثاقب و موثري دارند .

?- جوانان به مقتضاي جواني بيشتر به آينده مي انديشند تا به گذشته . به ديگر سخن بيش از خاطرات پيشين به آرزوهاي

پسين مي انديشند ، از اين رو تحرك زيادي دارند و آرمان گرايي در تار و پود وجودشان تنيده است . از اين رو بدنه اصلي

همه انقلاب ها جوانان بوده اند؛ زيرا كمتر محافظه كارند يعني كمتر خواهان حفظ وضع موجود هستند . نظام هايي كه تنوع و

تكثر را به ويژه در جوانان نمي پذيرند ، عملاً با جوانان در افتاده اند .

? - روحيه آرمان خواه جوانان موجب مي شود نگرش انتقادي به همه چيز داشته باشند . يعني هر پديده اي را با شكل

مطلوب ذهني آن مي سنجند و سپس از ضعف ها و كمبودها گله مي كنند . بسياري از انتقادهاي جوانان به وضعيت سياسي ،

فرهنگي و اقتصادي كشور نه به خاطر لاابالي گري ، خامي ، تهاجم فرهنگي و . . . است بلكه به علت آرمان طلبي و البته

بالارفتن انتظارات آنان

از حاكميت است ، كه امري ممدوح و اميدوار كننده است نه مذموم و مأيوسانه .

? - پاسخ به هرم نيازهاي جوانان بايد مهمترين استراتژي رفاهي نظام باشد تا ضمن بسترسازي براي سازندگي كشور با

تكيه بر جوانان از تهديدهاي بالقوه در اين نسل پيشگيري شود . معضلاتي مثل اعتياد ، بزهكاري ، بيكاري ، فساد و فحشا ،

مهاجرت مخرب و . . . بيشتر پيش پاي جوانان است . نتيجه اينكه جوان گرايي در سياست نه يك شعار تبليغاتي و تاكتيك

كوتاه مدت بلكه يك ضرورت اجتناب ناپذير است كه غفلت از آن پرهزينه خواهد بود .

آسيب شناسي مشارکت سياسي جوانان

چکيده

اين نوشتار تحت عنوان "آسيب شناسي مشارکت سياسي جوانان" ابتدا با تعريف دو کليدواژه و مفهوم اصلي مشاركت

سياسي و جوان ، به تبيين موضوع مورد بررسي و اهميت توجه به آن مي پردازد و در ادامه با تلقي جوان به عنوان يكي از

منابع مهم انرژي نظام هاي اجتماعي و مرتبط ساختن وي با ساختارهاي اجتماعي ، شرايط تحقق و موانع ساختاري مشاركت

سياسي جوانان را از زواياي مختلف برمي شمارد و در نهايت سعي بر ارائه راهکارهاي اجرايي در اين زمينه خواهد داشت .

بطورکلي ، افراد در نوعي ويژه از با هم بودن (I ) به وجود اصيل و انساني خويش نائل آمده و تعالي مي يابند و نتيجه

چنين ارتباط و با هم بودني اين خواهد بود كه انسان وجود خود را در پرتو شيوه خاصي از نسبت يافتن با ديگران باز مي شناسد

و رابطة خلاق و کارآمدي با جهان اجتماعي _ ميان خود و ديگري _ برقرار مي كند و جز از اين طريق نمي تواند توانايي هاي

خود را به عنوان انساني آگاه ، آزاد ، فعال ، مصمم و با ارده عيان سازد و تمامي اين فرآيند نيز در گرو مشاركت است .

جوامع مختلف بشري نيز با تنوع و گستردگي که ناشي از تحولات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و تکنولوژيکي است به تغيير

در ترکيب نيازهاي خود پرداخته و در سير زماني خويش از مراحل پويايي مي گذرند . در همه اجتماعات بشري پيش شرط

رسيدن به قانونمندي و مدنيت ، بهره بردن از شناخت نيازها و ضرورتهاي اولويت دار در حوزه هاي مختلف ملي مي باشد .

بدون تشخيص اساسي ترين خواسته هاي ملي تحقق وفاق ملي ، ممکن نيست و با فقدان شرايط ، "تحول نگرشي" انگيزه

هاي تغيير و توسعه در عرصه هاي ديگر انجام نمي گيرد .

دراين راستا ، مفهوم مشارکت سياسي زماني تعريف واقعي مي يابد که عناصر تشکيل دهنده آن و شرايط و لوازم محقق شدن آن

فراهم آيد .

حتي مي توان توسعه (اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي ) را مقيد و مشروط به امر مشاركت دانست زيرا در توسعه ،

هدف ظهور قابليت هاي افراد در دو سطح حيات فردي و حيات اجتماعي است و اين ظهور و بروز تنها در اثناي مشاركت

محقق مي شود و صد البته پيش شرط هرگونه مشاركتي ، ايجاد و فراهم سازي شرايط مناسب براي ظهور توانايي هاي نظري و

عملي اقشار جامعه است . زيرا مردم در اجراي تصميماتي كه خود در تعيين آنها نقشي داشته ، برنامه ريزي كرده و آن را

كنترل و ارزيابي نموده اند ، مشاركت فعال و هدفمندي خواهند داشت .

دراين ميان جوانان بعنوان قشري که

داراي بيشترين ظرفيت عاطفي سياسي و انرژي تخريبي يا سازندگي کشور هستند ، در

صورت پذيرش و احساس "هويت ملي" به فعاليتهاي متنوع سياسي پرداخته و در اين عرصه بي محابا به ابراز لياقت

خواهند پرداخت . اما بي ترديد حضور آنان در صورتي تأثيرگذار خواهد بود که جامعه ، نظام حکومتي و مسئولين عرصه را

براي مشارکت و فعاليت آنان آماده کنند .

چنانكه تاريخ اجتماعي بشر گواهي مي دهد رويدادهاي عظيم تاريخي در عرصه هاي گوناگون سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي و

فرهنگي نظير انقلاب فرانسه و انقلاب اسلامي ايران ، حاصل مبارزه انسان براي دستيابي به جايگاه اجتماعي و سياسي و

قانوني خويش در جامعه بوده و بدون مشاركت مردم و خصوصاً نسل تأثيرگذار جوان قطعاً چنين تحولات شگرفي به وقوع

نمي پيوست .

براين اساس ابتدا مي بايست تعريف جامعي از مشارکت سياسي و جوان به عنوان دوکليد واژه اساسي اين مقال داشته باشيم

.

تعريف مشارکت سياسي

قبل از تعريف اصطلاح مشارکت سياسي ، ضروري است ابتدا معناي کاربردي واژه مشارکت مورد توجه واقع شود .

مشاركت به معناي همكاري ، شركت داشتن يا حضور داشتن است؛ يعني صرفاً حضور يك فرد در اجتماعي كه براي بحث و

تصميم گيري درباره مسئله اي تشكيل شده است ، مي تواند به عنوان مشاركت داشتن تلقي شود .

اما آنچه در اين نوشتار مورد توجه نگارنده مي باشد عنصر اساسي در مشاركت اجتماعي و سياسي ، يعني آگاهي و رغبت

است . به طوري كه برخي آن را تقبل آگاهانه انجام بخشي از امور در شكل همكاري از روي رغبت به قصد بهبود و

بهسازي زندگي اجتماعي مي دانند .

براين اساس مشاركت ، شركت فعالانه

انسانهاست درحيات سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و بطور كلي تمامي ابعاد حيات و به

معناي سهمي در چيزي يافتن و از آن سود بردن و يا در گروهي شرکت جستن و بنابراين با آن همکاري داشتن .

مشارکت در اين تعبير مي تواند اشکال و درجات گوناگوني نظير : همکاري و همياري ، همبستگي ، انطباق ، سازگاري ، پذيرش ،

انقياد ، شيفتگي داشته باشد .

از اينرو تشويق به مشاركت و تسهيل در فرايند تحقق آن همواره مورد توجه مصلحان اجتماعي بوده است و آن را فرايندي

مي دانند كه در طول زمان روي مي دهد و همواره در حال تكوين ، تكرار و تداوم است و در خلال آن ، استعدادهاي افراد از

طريق همكنشي با ديگران متبلور شده و به "خوديابي" و در نتيجه مسئوليت پذيري نائل مي آيند .

پيوند انسان در گروههاي اجتماعي ، ضرورت مشارکت اجتماعي را فراهم ساخته و نوع مسئوليت و کارکرد و جايگاه واقعي و

يا آرماني فرد را معين مي سازد .

انسان اجتماعي براي داشتن نظام حکومتي مورد علاقه خود نيازمند به مسئله مشارکت سياسي بوده و لذا بدون حضور فعال در

عرصه سياست جايگاه منظورنظر خود را نمي يابد .

همچنين ضرورت حکومت مطلوب و پشتيباني از آن مشارکت همه جانبه را مي طلبد و از طرفي مشارکت سياسي نمايانگر

وظيفه شناسي و وفاداري افراد به نظام سياسي است و مشروعيت و مقبوليت نظام سياسي را افزايش مي دهد .

در واقع بايد گفت بدون مشارکت در زندگي جمعي و در گروهها و سازمانهاي اجتماعي از جمله شوراها و احزاب ، شکل گيري

هويت انساني متمايز در سطح فردي و شکل گيري هويت جمعي يا

به اصطلاح "ما" اساساً ممکن نيست .

در اين راستا ، مي توان گفت مشاركت سياسي به معناي واقعي كلمه دربرگيرنده انواع كنشهاي فردي و جمعي به منظور دخالت

در تعيين سرنوشت خود و جامعه و تأثير نهادن بر فرآيندهاي تصميم گيري درباره امور عمومي است .

در مورد مشارکت سياسي ، "سي . رايت ميلز" بر اين باور است که: «اگر فرد بتواند قوانين جديد وضع و عنداللزوم

قوانين موجود را تغيير دهد ، به مشارکت سياسي نايل آمده است .» (II ) در حقيقت انديشه مشارکت سياسي مستلزم

دعوت کساني به شرکت در فرآيند تصميم گيريهاي کلان کشوري و سهيم شدن در قدرت مي باشد ، که تا کنون نقشي در اداره

جامعه نداشته اند و حداکثر به هنگام ضرورت ، توسط حکومت و براي مقاصد معين بسيج مي شده اند .

از مجموع آنچه ذکر شد مي توان گفت ؛ مشارکت سياسي بطور کلي به اعمالي اطلاق مي شود که هدف از آنها تأثيرگذاري بر

سياستهاي عمومي به منظور شرکت عموم در فرآيند تصميم سازي دستگاه هاي اداري و نهادهاي حکومتي و انتخاب رهبران

سياسي و و درنهايت اداره حکومت وکشور است .

تعريف جوان

بطورکلي مجموع دوران زندگي بشر در سه مرحله خلاصه مي شود : كودكي ، جواني ، پيري .

ايام جواني فرصت رسيدن به مرتفع ترين و عالي ترين مراتب زندگي و فعاليتهاي جمعي است .

از سويي ديگر يكي از بزرگ ترين سرمايه هاي هر كشور نيروي انساني آن است و مهمترين نيروي انساني هر كشور را در

نسل جوان آن كشور مي توان يافت .

آيين مقدس اسلام ، يكي از نعمت هاي بزرگ

الهي و از سرمايه هاي بزرگ سعادت در زندگي بشر را "جواني" مي داند .

در اين باره حضرت علي (ع ) مي فرمايد :

«دو چيز است كه مردم قدر و قيمت آنها را نمي شناسند ، مگر زماني كه آن دو را از دست داده باشند ، يكي جواني و ديگري

تندرستي است »

و همچنين مي فرمايد : « اگر ذهن جوانان ما با مطالب حق پر نشود ، با مطالب ناحق پر خواهد شد »

براين اساس ؛ جوان شخصيتي است داراي سن خاص و حالات روحي و رواني و نيازهاي مخصوص كه به علت اقتضاي

وجودي ، تحصيلات و آشنايي اش با انديشه هاي جديد ، داراي فكر نو ، سئوالات تازه و تمايلات جمعي ويژه اي است و لذا

ميزان تبعيت و تأثير پذيريش بسيار بالاست و از طرفي حاضر نيست بدون دليل عقلي و منطقي همه چيز را بپذيرد .

جوانان در هر جامعه داراي مقاصد مشترکي با ساير همسالان خود هستند و درعين حال نيازمند تامين ضروريات اوليه براي

نشان دادن توانايي ها و استعدادهاي خود هستند بديهي است براي اعتلاي و بالندگي جوانان بايد بسترهاي مناسب فعاليت و

مشارکت در اختيارشان قرارگيرد وبه همان ميزان نيز اميد بهبود جامعه امروز و فردا را انتظار داشت .

در اين راستا ، کشورها به ازاي امکانات خود و نيازي که به آينده بهتر احساس مي کنند در اين زمينه سرمايه گزاري مي کنند

.

برطبق آمارموجود بيش از 30 ميليون نفر از جمعيت حدود70 ميليوني ايران زير 25 سال سن دارند و همانطوري که اشاره

شد چنين مشخصه اي براي هر کشوري يک

موفقيت محسوب مي شود ، لذا برنامه ريزي و ايجاد شرايط مشارکت سياسي

جوانان در ايران بسيار مهم و ضروري است .

جوانان در کشور ما عمده ترين نيروي انساني بوده که توجه به آنها به معناي توجه به نيروي انساني و ثروت ملي براي برنامه

سازي و برنامه ريزي در عرصه هاي توسعه اقتصادي ،اجتماعي ، فرهنگي و سياسي مي باشد که استفاده و بهره بري مناسب از

آن مي تواند در روند سرعت و يا کندي توسعه پايدار ملي کارآمدي خود را بنماياند .

به رغم آن ، ويژگيهاي قشر جوان در ايران نيز قابل تأمل است که به اختصار به آن اشاره مي شود :

- جوانان از انرژي و نيروي زياد (تخريبي - سازندگي ) سرگردان برخوردارند .

- جوانان حلقه واسط انتقال تجربيات گذشتگان به آيندگان مي باشند .

- جوانان در دوران تکميل تحول شناختي ، دگرگوني هاي عاطفي و رشد و تحول اخلاقي قرار دارند و مايل به کسب استقلال

در اين زمينه ها مي باشند .

- جوانان مسئوليتهاي مديريتي رهبري ، کاربري اجرائي امور کشور را در آينده نه چندان دور بدست خواهند گرفت .

پس از آشنايي نسبي با مفاهيم مشارکت سياسي و جوان ، نگارنده در ادامه به ضرورت و زمينه هاي مشارکت سياسي در

جامعه براي انطباق آن با قشر جوان مي پردازد .

ضرورت مشارکت سياسي جوانان

انسان متفکر قادر به تغيير در سرنوشت خويشتن است . اين ويژگي زمينه تکامل تدريجي انسان را در طول تاريخ فراهم

نموده است . انسان بدون تکامل و توسعه نيافته بينش و تجربه مناسبي براي حضور فعال در تصميم گيري سياسي خود و

کشورش ندارد و بي تفاوت به گذران ايام مي پردازد

.

براي او قانونمندي حريم شخصي و اجتماعي و نظم پذيري و مشارکت معني پيدا نکرده و اصطلاحاً فردي ضداجتماعي

مي شود . بي تفاوتي و از ميان رفتن حس مسئوليت افراد نسبت به قانون شکني پديده اي است که مانند موريانه بنيادهاي يک

نظام را ويران مي سازد . انسان بي مسئوليت انساني است که پديده هاي اطراف خود را با ديده بي تفاوتي و بي ارزشي مي

نگرد و در جهت ايفاي نقش حياتي خود در سرنوشت جمعي بشريت تلاشي ندارد .

براين اساس بکار بستن انديشه هاي تازه ، راهکارهاي جديد ، رهيافتهاي نو و بهبود نظامها در سايه وجود امنيت و احترام شغلي

و توجه به کرامت انساني و محترم شمردن قراردادهاي اجتماعي و نظام مند مقدور است .

درچنين فضايي جوان اگر احساس و ادراک هويت مستقل داشته و رضايتمندي از زندگي اجتماعي داشته باشد تمايل به مشارکت

سياسي پيدا مي کند .

"فرانکل" در همين زمينه مي گويد: «انسان بودن يعني مسئول بودن ، تصميم گيرنده ، موضع گيرنده و ارزيابي کننده»

(III ) .

بديهي است اگر جوان به چنين تفکر و نگرشي دست يافت مشارکت سياسي او در همه ابعاد قابل پيش بيني و انتظار مي باشد و

نشاط و شادابي و صرف انرژي او در مسايل سياسي قابل درک است .

در جامعه جديد كه نقش ها عمدتاً اكتسابي و غيرمحول و مناسب سياسي غيرموروثي شده اند ، با تفكيك و تخصيص در نهادهاي

اجتماعي مواجه هستيم .

دراين جامعه نقش جوانان و مشاركت آنان در حيات سياسي و تغييرات درون سيستمي متناظر با آن داراي پيچيدگيهاي زيادي

است و به عنوان مسأله اي اجتماعي (IV ) مطرح

مي شود كه ريشه در ساختارهاي جامعه دارد و بسيار حائز اهميت

است .

جوانان براي ورود به عرصه مشارکت سياسي احتياج به آموزش ، درک مسائل سياسي ، انگيزه تحرک ، کسب خبر صحيح و

امکان بهره برداري از رسانه هاي ديگر را دارا بوده و مهار و قدرت تجزيه و تحليل و استنباط حکم را نيز اشته باشند . در

غير اينصورت کناره گيري و انزواي از مسائل سياسي و يا مخالفت گريهاي غيرمنطقي در برابر آن بايد بعنوان سئوال در ذهن

مسئولين سياسي مطرح شده و به دنبال پاسخ به آن باشند .

براين اساس بديهي است ، نسل بوجودآورنده انقلاب و پاسدار ارزشهاي آن ، اگر نتواند در انتقال تجارب سياسي خود با درايت

و پختگي عمل کند و جوانان امروز را که لاجرم بايد سکان مديريت سياسي اجرائي نظام حکومتي را در دست بگيرند درست

تربيت و هدايت کند ممکن است نقصهاي اساسي در حفظ و نگهداري دستاوردهاي انقلاب ايجاد شود .

زمينه هاي مشارکت سياسي جوانان

بي ترديد از احتياجات اوليه هر جامعه مدني است که در همه ابعاد بتواند امکان فعاليت متنوع را براي افراد جامعه خويش فراهم

سازد .

بر اين اساس مشارکت سياسي مردم بدين معناست که آنان انفعال سياسي نداشته باشند يا غيرسياسي نباشند . شکل گيري

هويت هاي جمعي در فضاهاي عمومي سياست است که طي آن فراد گرد هم مي آيند تا درباره تعريف علايق جمعي و گروهي

بهترين راههاي رسيدن به آن ، در هر مقياسي به بحث جمعي و عمل مشترک بپردازند . (V )

اگر بپذيريم که مشارکت سياسي منجر به توسعه سياسي مي گردد و قبول داشته باشيم که لازمه

ادامه حيات اجتماعي مردم در

حکومت مورد علاقه خود ميسر مي باشد ، بنابراين براي ايجاد فضاي توسعه سياسي در نوع حکومت ، بايد به خردگرايي معتقد

بود و در خرد گرايي ، اجزاء به هم پيوسته زير بعنوان اصلي ترين ابعاد توسعه سياسي مدنظر قرار مي گيرند :

1- انعکاس تنوع و پيچيدگي ساختار اجتماعي در زندگي سياسي از طريق سازمان يابي گروهها و نيروهاي اجتماعي؛

2- پيدايش دستگاه هايي براي حل منازعه و تلفيق منافع مختلف در ساختار سياسي؛

3- غيرشخصي شدن سياست و تصميم گيري و يا کيش زدايي از سياست؛

4- خشونت زدايي از سياست و گسترش امکان مشارکت و رقابت نهادمند و مسالمت آميز در انتقال قدرت سياسي؛

5- پيدايش زمينه فرهنگي و فکري لازم ، بويژه ، گسترش مفاهمه و اجماع و تساهل بعنوان پشتوانه مشروعيت سياسي

(VI ) .

بنابراين براي ارتقاء سطح نگرش جوانان در مفاهيم سياسي بايد حداکثر تلاش را انجام داد تا جوان سياسي در همه ابعاد رشد

نموده و خود را در شرايطي ببيند که بتواند در برابر فشارهاي رواني ناشي از دگرگوني پديده هاي اجتماعي - سياسي در

شکل و محتواي موضوعات سياسي واکسينه و مقاومت نمايد .

براي تمهيد ورود جوانان به عرصه سياست در ابتدا بايد "فرهنگ سياسي" تبيين شده و فعال بودن افراد براي مشارکت در

آن تشويق گردد .

بر اين اساس ساختار سياسي هر جامعه مستلزم ايجاد تحول در فرهنگ سياسي آن جامعه قبل از نوسازي است . (VII )

در اين راه بايد فضاي اطمينان بخشي ايجاد نمود که جوانان از ورود به عرصه سياسي هراس نداشته باشند و نگريزند؛ و اين

امر ميسر نمي شود مگر به ايجاد

آگاهي سياسي ، چراکه انسان بدون آگاهي و بينش نمي تواند درک درستي از فوايد مدنيت ،

قرارداد اجتماعي ، تأسيس حکومت ، مشارکت و مسئوليت داشته باشد . (VIII )

از ديدگاه "پارسونز" در هر جامعه يكي از منابع عمده انرژي براي نظام اجتماعي افرادند كه واجد انرژي ارگانيستي و

رواني (شخصيتي ) مي باشند . هر فردي واجد نوعي انرژي است كه بايد توسط نظام اجتماعي به آن شكل و جهت داده

شود .

در اين راستا ، بررسي مشاركت سياسي جوانان از منظر جامعه شناختي نيازمند بررسي نهادهايي است كه انرژي ظاهر شده

جوان در بستر آن هدايت و كنترل مي شود . بنابراين اگر فرآيند كنترل از طريق تبادل اطلاعات مطابق با نقش ، درکنار تأمين

چهار لازمه كاركردي (سازگاري ، هدفيابي ، انسجام و ثبات الگويي ) به نحو مطلوب انجام گيرد ، شاهد مشاركت فعال سياسي

فرد به شكلي نهادي شده و مطلوب خواهيم بود . چراکه جوانان با پشت سر گذاردن دوره طوفاني نوجواني وارد دوره تعادل

يابي و تکامل ذهني شده و اندک اندک به طرف عملکردهاي مبتني بر تجربه و پختگي حرکت مي کنند .

"جان لاک" نيز در ديدگاه سياسي خود معتقد است که انسان در وضع طبيعي پي مي برد که داراي حقوقي است و بطور کلي

به اين حقوق احترام مي گذارد و آنها را رعايت مي کند . (IX )

انتقال تجربه سياسي و مشارکت دادن جدي جوانان در مسائل مربوط به آن فقط استفاده ابزارگونه از توان آنان در زمانهايي که

احتياج به آراء عمومي براي از ميان برداشتن رقيب سياسي و يا تحکيم قدرت خوديها مي باشد نيست . چرا

که پس از مدتي با

ارتقاء نگرش جوان نسبت به پديده هاي هستي و بالا رفتن سن و رسيدن به مرز پختگي و ميانسالي ، اين فرد حاضر نمي شود

براي ديگران و در جهت منافع جناحي و گروهي خرج شود .

چنانچه از روي ناآگاهي مبادرت به سياسي کردن بخشهايي از فرهنگ کنيم (که در ماهيت فاقد اين ويژگي است ) ، اين عمل

ممکن است نظام سياسي را با بحران نهادينه شدن قدرت و مشروعيت سياسي مواجه ساخته ، سبب تشديد روند رو به افزايش

انتظارات کاذب شود . که اين وضعيت ، در مراحل بعد ، امکان دارد ناتواني نظام را در تبديل خواستها به سياست به اثبات

رساند . (X ) بنابراين بايد براي جوانان فرهنگ سازي نمود تا منجر به ساختن فکر و انديشه گردد .

اينکه جوانان موجوداتي باشند انديشه خوار و اغلب به دنبال اين باشند که صداي ديگران را منعکس نموده و قدرت انتخاب و

اختيار نداشته باشند درست نيست . جوانان انديشمند و آگاه سرمايه هاي بالقوه ملي هستند که پشتوانه مشروعيت نظام

محسوب مي گردند ، در صورتي که داراي بينش سياسي باشند نه صرفاً احساسات سياسي که پس از مدتي فروکش نموده يا

تبديل پذير بوده و جهت آن تغيير مي نمايد .

دراين راستا ، مشارکت سياسي جوانان در کشور ما نيز نيازمند تحقق کامل مجموعه شرايطي خاص است که مي توان آنها را

به شرح زير دسته بندي نمود :

1- آموزش هاي سياسي

2- گردش صحيح اطلاعات

3- حق فعاليت سياسي

4- تأمين حقوق اجتماعي

5- رفاه اقتصادي

6- ايجاد بسترهاي مناسب جهت انعکاس افکار و آراء

7-

وجود جنبشهاي سياسي دانشجويي

8- برخورداري از حق رأي

9- شرکت دادن آنها در هرم قدرت

10- انتقادپذيري مسئولين

بنابرآنچه ذکرشد ، مشارکت سياسي جوانان در دامان احساس امنيت و اشتياق به دخالت شکل مي گيرد و همراه با ادراک سياسي

و کاربست آن در جامعه استمرار مي يابد و بزرگترين خيانت به جريان توسعه ملي پايدار در کشور بي توجهي به نيروي جوان

است .

مجاري مشارکت سياسي جوانان

جوانان معمولاً از دو راه متضاد درفرآيند سياسي مشاركت مي جويند :

الف ) فعاليتهاي مشاركت جويانه

آن دسته فعاليتهايي را در برمي گيرد كه جوان مي كوشد از راه آنها بر روند سياستگذاري اعمال نفوذ كند و در هر يك از كار

ويژه هاي دروندادي مثل تصريح منافع (فعاليت در گروهاهي رسمي يا اعتراضي و . . . ) ، تأليف منافع (فعاليت حزبي ،

رأي دادن در انتخابات ) و سياستگذاري مشاركت کند .

ب ) فعاليتهاي پيرو منشانه

آن دسته فعاليتهايي را دربرمي گيرد كه جوان در جريان اجراي سياست ها درگير آنها مي شود ، مثل ارائه منابع (انجام خدمت

نظام ، پرداخت ماليات و . . . ) ، دريافت منابع (مزاياي تأمين اجتماعي و . . . ) و رفتار قانونمند (اطاعت از قانون ،

گوش سپردن به سخنرانيهاي سياسي ، رأي دادن در انتخابات غير رقابتي و . . . )

آنچه مبرهن است ، انگيزه هاي جوان براي مشارکت سياسي با انگيزه هاي افراد ميانسال فرق مي کند و جوان ضمن

برخورداري از انرژي و تحرک زياد احتمال مورد معامله و يا حذف شدن از طريق صاحبان قدرت سياسي را مي دهد .

بنابراين ، احساس امنيت اجتماعي نداشته و براي وي اشتغال و داشتن خانواده

مستقل و درآمدي که کفايت زندگي او را بنمايد

مهمتر مي باشد . جوان را بايد با تأمين حداقل امکان معيشت مناسب و تشکيل زندگي به حضور فعال و مشارکت در عرصه

هاي اجتماعي - سياسي مطمئن نمود ، نه اينکه تنها به صرف احتياج به نيروي پشتيبان و حامي از آنان سود جست .

دراين راستا ، شاخصه هاي متعددي که مشاركت سياسي جوانان را تسهيل مي نمايد عبارتند از :

1_ نوگرايي ، در همه ابعاد سياسي؛

2- تغييرات در ساختار طبقات اجتماعي؛

3-اثر روشنفكران و ارتباط جديد همگاني؛

4- تعارض ميان ديدگاههاي سياسي؛ (به گونه يي كه موجب ايجاد رفتارهاي سياسي خاص در مخاطبين خود شده و تحرك

سياسي را منجر مي گردد )

5-افزايش فعاليتهاي حكومت در امور اجتماعي ، اقتصادي و فرهنگي؛

6-وجود تساهل و مداراي سياسي در جامعه؛

7- باز بودن فضاي سياسي جامعه؛

8- وجود نهادهايي كه مشاركت متشكل را امكان پذير مي سازند .

علاوه بر اين دولتمردان نيز بايد زمينه استفاده از آموزش و پرورش را در همه سطوح و براي همه فراهم سازند و با فراهم

نمودن فرصت برخورداري از امنيت و داشتن اشتغال مورد علاقه و حمايتهاي اجتماعي براي همه ، به جوانان اطمينان خاطر

دهند تا آنها خود را در همه امور از جمله امور سياسي سهيم دانسته و مشارکت فعال و مستمر نمايند .

"ساموئل هانيتنگون" دراين ارتباط مي گويد: «يک نظام سياسي هر اندازه از سادگي به پيچيدگي ، از وابستگي به استقلال ،

از انعطاف ناپذيري به انعطاف پذيري و از پراکندگي به يگانگي گرايش پيدا کند ، به همان نسبت به ميزان مشارکت و توسعه

سياسي آن افزوده خواهد شد .» (XI

)

به موازات مجاري يادشده ، دو رشته عامل ديگرنيز در سوق دادن جوانان به سمت مشارکت سياسي نقش کلدي ايفا مي کنند ؛

که برخي از آنها جنبه دروني و فردي و برخي ديگر جنبه بيروني يا محيطي دارند .

از جمله عوامل دروني اين گرايش ، روح شفاف و زلال جوانان و عدالت جويي و بي آلايشي آنان است . جوانان معمولاً

بدون توجه به موانع موجود و صرفاً بدليل گرايش فطريشان به عدالت ، به سوي محو بي عدالتي ها حرکت مي کنند و اين انگيزه

در کنار شهامت متعارف مقتضي سنشان و نيز آرمان گرايي آنان که معمولاً در قالب علاقمندي به شرکت در تشکيلات سياسي

و اجتماعي بروز مي يابد ، حلقه هاي زنجيري را تشکيل مي دهند که از جمله عوامل اوليه در مشارکت مي باشند ، ميل به اصلاح

امور و رفع کاستي ها و نياز به ديدن خود در آينه جمع در همين قالب شکل مي گيرد .

از سوي ديگر عواملي از بيرون نيز بعنوان موتور محرکه در اين راستا نقش اساسي ايفاء مي کنند و آن مطلوبيتي است که از

مشارکت جوانان در عرصه هاي سياسي و اجتماعي براي نظام هاي سياسي حاکم در جوامع خصوصاً جوامع پيشرفته متصور

مي باشد . اصولاً نظام هاي سياسي براي اداره امور خود نيازمند به چهره هايي هستند که از کوران حرکت هاي اجتماعي

پخته شده باشند و در هنگام نياز قادر باشند سکان اداره جامعه را بدست گيرند ، درغير اينصورت با خلاء ناشي از فقدان مهره

هاي با کفايت در عالم سياست و اجتماع مواجه خواهند گشت . بديهي است اين بلوغ به

ميزان توسعه يافتگي کشورها نيز

بستگي دارد .

موانع مشارکت سياسي جوانان

بطورکلي ، موانع مشارکت سياسي جوانان را مي توان به سه گروه : اجتماعي ، فرهنگي و سياسي تقسيم نمود .

الف ) موانع اجتماعي :

يكي از لوازم كاركردي نظام اجتماعي حل تعارضات دروني نظام است . تحول سريع جوامع بدون تحقق كامل شاکله هاي

اقتصادي _ اجتماعي كه منجر به استقرار جامعه مدرن مي شود ، به نوعي گسست در ساخت اجتماعي منجر شده است .

تحولات نظام تقسيم اجتماعي كار و اكتسابي شدن نقش ها در فرآيند حيات فردي جوان فطرتي ايجاد كرده است كه هويت يابي

وي را خدشه دار مي سازد . بدين معنا كه در اثر رشد زيستي و رواني به بلوغ جسمي _ رواني رسيده ، اما از نظر اجتماعي

امكان بر عهده گرفتن نقش هاي اجتماعي تعريف شده برايش ميسر نيست و تعادل بين نظام انرژي و اطلاعاتي وي دچار اختلال

شده و در صورتي كه تمهيدي براي آن انديشيده نشود انرژي كنترل نشده جوانان در شكل مشاركتهاي اعتراضي ، رفتارهاي

انزواگرايانه سياسي و يا رفتارهاي نوآورانه سياسي بروز خواهد يافت .

ب ) موانع فرهنگي :

يكي از لازم كاركردي جامعه حفظ و انباشت الگو براي حفظ جامعه است كه بايد فرد آنها را در قالب ارزشهاي اجتماعي در

درون نهادهاي خانواده ، آموزش و دين فراگرفته ، به رسميت بشناسد .

براين اساس ، كانالهاي مختلف و محيطهاي متفاوت اجتماعي شدن در دوره جديد كه با انقباض تدريجي كاركردهاي خانواده ،

آموزش و ساير نهادها همراه بوده است ، منجر به پديده شكاف نسلها شده است كه بواسطه آن جوان نظام رواني ، گرايشي و

شناختي

متفاوت از نسل پيشين دارد و جهان اجتماعي آنان گسترش چشم گيري يافته است و اين امر انتظارات متعارضي را

ميان متعاملين شكل داده است كه مي توان آن را تعارضي ساختي قلمداد كرد كه ممكن است به اشكال اجتماعاً پذيرفته نشده اي

از مشاركت سياسي در قالب رفتار انصرافي يا مشاركت اعتراض آميز منجر شود .

علاوه بر اين بايد اذعان داشت كه جوانان در گذشته كمتر در فرآيند تصميم سازي اجتماعي و سياسي شركت داده شده اند؛ با هم

كار نكرده اند و در نتيجه مشاركت را نياموخته اند و و اگر هم مشاركت داده شده اند ابزار انگارانه بکارگرفته شده اند و در نتيجه

روحيه كار جمعي به عنوان پيش نياز مشاركت سياسي را ندارند .

ج ) موانع سياسي :

اعتماد به انعطاف محيط سياسي دولت با ميزان پاسخگويي نظام سياسي از متغيرهاي مؤثر بر الگوي مشاركت سياسي

شهروندان و خصوصاً قشر جوان يك جامعه است .

اگر حكومت آمادگي اعضا را در جهت پذيرش قدرت و اطاعت از خويش و براي انجام كارهاي از پيش تعيين شده كه در

فرآيند تعيين آن مردم نقشي نداشته اند فراهم سازد ، الگوي مشاركت بيگانه ساز را كه در آن افراد اهداف را نپذيرفته اما وسيله را

به كار مي گيرند ، ترويج خواهد داد كه به رفتار سياسي تبعي يا مشاركت پيرومنشانه منجر مي شود و زماني كه مشاركت به

ميدان آوردن مشروط مردم و استفاده از رفتارهاي معطوف به پاداش آنان باشد مشاركت تبعي و مشاركت نوآورانه بسط مي يابد

و در شرايطي نيز به عدم مشاركت سياسي منجر خواهد شد و زماني كه بهره مندي از فرصتها و مزاياي زندگي اجتماعي در

گرو همانندسازي ،

شبيه سازي و يكسان سازي افراد باشد ، رفتار مشاركت جويانه به خاموشي گراييده و منجر به مشاركت

تبعي و پيرومنشانه و حداقلي خواهدشد .

اما ، مشخصاً عواملي نيز مانع از تحقق کامل مشارکت سياسي جوانان در کشور مي شود که برخي بصورت نبود زمينه ها و

برخي ديگر بصورت ساختارهاي نادرست ، بروز و ظهور مي يابد ، که عبارتند از :

1- انقطاع فرهنگي در نسل جوان کشور

2- عدم اعتماد به نفس

3- رشد فردگرايي

4- منفعت گرايي شخصي

5- انفعال در فعاليتهاي سياسي _ اجتماعي

6- عدم وجو ساختارهاي بومي جهت ارتباط و مشارکت

7- ايجاد شبهات در ميزان موفقيت حرکتهاي سياسي _ جتماعي

8- عدم شفافيت حريم مسائل قابل نقد و بررسي

9- عدم عملکرد احزاب و گروههاي سياسي براساس کارويژه ها

10- عدم وجود امنيت قضايي کافي

بي ترديد ، مشاركت سياسي را به عنوان عملي اجتماعي بايد از عرصه محدود خانواده آموخت ، در مدارس بسط داد و در ساير

عرصه هاي اجتماعي نظير دانشگاهها مشق نمود . جواناني كه از كودكي آموخته اند كه كوچكترها در كار بزرگترها دخالت

نمي كنند و در خانواده و مدرسه فرصتي براي شركت در تصميم گيري ، انتخاب و دخالت معقول در امور برايشان فراهم نشده

است ، قطعاً نمي توانند در عرصه سياسي جامعه ، مشاركت فعال و خلاقي داشته باشند و امكان مشاركتهاي پيرومنشانه و

انحرافي برايشان بيشتر محتمل به نظر مي رسد تا رفتارهاي مشاركت جويانه و لذا پتانسيل وجودي جوانان به سمت ناسازگاري

سياسي سوق مي بايد .

ناسازگاري سياسي جوانان

همانطوري که تبيين شد ، عدم توجه به مقتضيات و پتانسيل ويژه جوانان در مشارکت صحيح و هدايت شده سياسي ،

باعث

ايجاد تعارضات و انواع ويژه اي از رفتارهاي سياسي درميان آنها بويژه در شرايطي که اجتماع توان فراهم سازي و تدارك

راههاي مقبول (مشاركت سياسي معنادار و خلاق ) اين قشر را براي دستيابي به اهدافش ندارد ، مي شود .

در نتيجه نوعي ناسازگاري و تعارض ساختاري بين قشر جوان و سيستم سياسي جاري پديد مي آيد و شاهد طيف چهارشقي از

كنش هاي مشاركت و رفتار سياسي خواهيم بود كه از نظر نظام فرهنگي يا جامعه بطور كلي ، نامقبول مي افتد و عبارتند از :

1_ مناسك گرايي (XII )

زماني پيش مي آيد كه جوانان وسايل پذيرفته شده جمعي دستيابي به هدف را پذيرفته اما خود آن هدف را نمي پذيرند و از

مشاركت سياسي فعال پرهيز مي كنند . ولي رفتار تبعي و پيرومنشانه سياسي آنان خود را صرفاً در قالب رأي دادن حتي در

انتخابات غيررقابتي نشان مي دهد .

2_ انزواگرايي (XIII )

در اين کنش ، جوانان هم اهداف و هم وسايل دستيابي به هدف را نمي پذيرند و در حوزه سياسي رفتاري بي تفاوت در قالب عدم

مشاركت سياسي از خود نشان مي دهند و حتي در شرايط حاد دچار افسردگي سياسي مي شوند .

3_ بدعت گرايي (XIV )

زماني رخ مي دهد كه جوانان هدفها را مي پذيرند ولي وسايل مقبول اجتماعي دستيابي به آنها را رد مي كنند . آنها به جاي

مشاركت فعال در عرصه رقابتهاي سياسي ، به مشاركت پنهان و محفلي و باندي براي دستيابي به اهداف شخصي شان در

سمت هاي اجرايي سياسي دست مي يازند .

4_ طغيان (XV )

دراين رويکرد اعتراضي ، جوانان اهداف و وسايل دستيابي به اين هدفها را رد نموده و اهداف و وسايل جديدي

را به جاي آنها

انتخاب مي كنند . مانند گروههاي انقلابي كه درصدد براندازي مهمترين اهداف (ارزشها ) و راههاي دستيابي به اهداف

(هنجارها ) يك جامعه اند كه رفتار اعتراضي و خشن در عرصه سياسي دارند .

آنچه در اين نوشتار به اختصار تبيين شد ، ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه مشاركت سياسي به عنوان يك كنش انساني ،

عملي هدفمند و ارادي است كه ضمن تأثير پذيرفتن از محيط اجتماعي زندگي فرد ، شكل دهنده آن نيز هست و محيطها و شرايط

اجتماعي متفاوت زمينه جهت گيري كنش هاي متفاوتي را فراهم مي سازند و مشاركت سياسي جوانان نيز از اين قاعده مستثنا

نيست .

كما اينكه سياست به عنوان رابطه حكومت و اطاعت ميان كنشگران اجتماعي در عصر جديد است و در اين حيطه ، اقتدار ناشي

از قواعد رسمي ، عقلاني ، غيرشخصي و قانونمند اهميت مي يابد و واضح است كه مشروعيت اقتدار در يك بستر عقلاني و

كنش هاي عقلاني معطوف به هدف و آزاد معنا مي يابد و براي نيل به اين منظور هر نظام سياسي ناگزير از آن است كه راههاي

معقول و مقبول دستيابي به اين هدف را به شكل فرصتها و حقوق مساوي براي مشاركت شهروندان و مشخصاً قشر جوان مهيا

سازد تا از شكاف و تعارض بين ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي (يا به عبارتي شكاف بين دولت _ ملت ) در جامعه

جلوگيري نمايد و اين امر ميسر نخواهدشد جز اينكه موانع ساختاري مشاركت سياسي نهادينه شده و مطلوب مرتفع گشته و

نهادهاي مدني مستقل كه انرژي هاي ظاهر شده افراد _ در اينجا جوانان _ در بستر آنها هدايت شده و

مطابق با نقش جديد آنان به

نحوي مطلوب ، شفاف و قانونمند ، تبادل اطلاعات _ انرژي صورت پذيرد تا مشاركت سياسي فعال ، همنوا و هدفمند آحاد جامعه و

از جمله خيل عظيم جوانان را شاهد باشيم .

در اين راستا ، بديهي است تربيت سياسي صحيح جوانان با خط مشي و اهداف حکومت جمهوري اسلامي و برنامه ريزي ها و

سياست هاي کشور ارتباط تنگاتنگي دارد و حکومت اسلامي بايد در زمينه هاي مختلف چه ساختاري و چه تصميم گيري کلان

بستر مناسبي را براي مشارکت سياسي جوانان مهيا کند و موانع آنرا از سر راه بردارد .

چراکه تجربه ثابت كرده است كه فعاليتهاي سياسي پيرومنشانه صرفنظر از اهميتي كه دارند تضمين كننده بقاي مشروعيت

سياسي يك سيستم سياسي نيستند بلكه آنچه به عنوان يك كردار سياسي اهميت دارد مشاركت سياسي قانونمند ، هدفمند و اثرگذار

بر فرآيندهاي تصميم گيري درباره امور عمومي است .

منبع

مهدي عليخاني*

پي نوشت ها

* مهدي عليخاني - کارشناس و تحليلگر مسائل سياسي - www .alikhani .net

I- Communication

II- فرهنگ علوم اجتماعي ، ص 257

III- فصلنامه سياسيت خارجي ، دفتر مطالعات سياسي و بين الملل وزرات امورخارجه ، سال يازدهم ، ش 2

IV- Social problem

V- روزنامه همشهري ، ش 1449 ، ص6

VI- ويژه نامه فرهنگي جهان اسلام ، ش7 ، ص176

VII- فصلنامه سياسيت خارجي ، ش2و3 ، سال 1375 ، ص 858

VIII- روزنامه جامعه ، ش6 ، سال يکم ،ص10

IX- روزنامه همشهري ، ش1496 ، ص6

X- فصلنامه سياسيت خارجي ، سال دهم ، ش3 ، ص446

XI- روزنامه همشهري ، ش1523 ، ص6

XII- Ritualism

XIII- Retreatism

XIV- Innovatism

XV- Rebelion

28- جوان و فراغت

آثار بي توجهي به فرصتهاي فراغتي

بي توجهي به نيازهاي جوانان و آثار بر پيكره جامعه

1- انحرافات و بزهكاري در بين جوانان

پژوهشهاي انجام شده در ايران حاكي از آن است كه بيشترانحرافات و بزهكاري هاي جوانان ، نتيجه فقدان برنامه ريزي

صحيح در گذران اوقات فراغت آنان مي باشد; چنان كه در تابستان به دليل افزايش وقت آزاد و فرصتهاي فراغتي جوانان ،

بيشترين بزهكاري ها واختلالات رفتاري به وقوع مي پيوندد . در حقيقت ، فقدان آگاهي والدين ، و نبود امكانات تفريحي

وفراغتي مناسب باعث مي شود كه بسياري از جوانان نيازهاي خود را ازطريق مجاري خلاف و غير مجاز تأمين و برآورده

نمايند كه رواج تفريحات ناسالم و انحرافي ، خود مدخل جوانان براي ورود به عرصه بزهكاري ها و انحرافات اجتماعي است .

2 - توقف رشد و بالندگي در جوانان

حركت ، جنبش ، تفريح و در يك جمله گذران صحيح اوقات فراغت از ويژگيهاي حيات سالم يك جوان است كه به صورت

غريزي در سرشت او نهاده شده است و خود عامل و انگيزه اي براي رشد وتعالي و

سلامت و نشاط در وي مي باشد . از اين

رو ، منع جوانان ازفعاليتهاي با نشاط ، تحرك و تفريح ، نه تنها موجب توقف رشد بلكه سبب افسردگي و بروز رفتارهاي ناهنجار

و نيز از دست رفتن شور ونشاط و بالندگي در زندگي آنان مي گردد .

در قرن حاضر ، جوانان بيش از هميشه به خوب زيستن و داشتن سلامت جسمي و روحي نيازمندند . بديهي است كه

بي توجهي به دلپذيرترين فرصتهاي زندگي جوانان ، دور كردن آنان از دوره جواني خود و محروم ساختن شان از بديهي ترين

حقوق اوليه شان جزسرخوردگي و نااميدي براي آنان در پي نخواهد داشت .

3- عدم احساس تعلق به نظام و از دست دادن هويت اجتماعي

بديهي است كه تقويت هويت اجتماعي جوانان موجب تضعيف رفتارهاي ضد اجتماعي مي شود _ زيرا جوانان برخوردار از

هويت اجتماعي ، بيشتر خود را ملزم به رعايت مقررات اجتماعي مي دانند _ ومهمترين عامل جهت تقويت هويت اجتماعي ايجاد

رابطه معقول ، پيداكردن ارزشهاي ملي و اجتماعي مشترك و در نهايت ايجاد احساس تعلق خاطر به جامعه و خانواده مي باشد كه

البته اين احساس جز باوجود خانواده سالم ، مذهب جامع نگر و نظام دلسوز براي جوانان فراهم نخواهد شد . در واقع ، جوانان

در پرتو توجه به نيازهاي اجتماعي شان و برقراري ارتباط تنگاتنگ با حاكميت جامعه و حضورفعال در عرصه ها و صحنه هاي

سازنده اجتماع و در يك جمله درك متقابل ، رضايت و تعلق خاطر به جامعه پيدا مي كنند ، واجد هويت اجتماعي و شخصيت

حقوقي مي شوند و خود را در خدمت نظام ومتعلق به آن مي دانند .

اما بي توجهي و ناديده انگاشتن حقوق جوانان سبب مي شود كه آنان حق و حقوق خود

را از راههاي غيرمجاز وغيرقانوني به

دست آورند; به گونه اي كه گرايش به رفتارهاي ضداجتماعي ، عدم جامعه پذيري و بروز رفتارهاي خلاف اخلاق و

شؤون اجتماعي و در يك جمله تهي شدن از هويت اجتماعي از مصاديق بارزآن به شمار مي آيد . همچنين نبايد از نظر

دورداشت كه تمايل به رفتارهاي ضداجتماعي به نوبه خود ، نوعي آمادگي ذهني و رواني در عدم پيروي از قواعد و مقررات

اجتماعي و ابراز احساس دشمني نسبت به محيط پيرامون ايجاد خواهد كرد كه تا حد زيادي به وضعيت فرهنگي ، بافت خانواده

جوانان ، القائات گروه دوستان و عملكرد مسؤولين نظام وابسته است ; چنان كه چنين وضعيتي در سطح جامعه شيوع پيدا كند ،

چه بساجوانان زيادي كه با وجود عدم شناخت يكديگر ، متفقاً اهرمهاي قدرت اجتماعي را مقصر مي دانند و در صدد درگيري با

آنان هستند ، به محض بروز تغييراتي در شرايط جامعه و ايجاد زمينه برهم زدن نظم اجتماعي ، در پي سوءاستفاده از اوضاع

موجود برآيند .

4- هموار شدن زمينه بي هويتي در جوانان

بي توجهي ، بي تفاوتي و عدم احساس مسؤوليت نهادهاي حكومتي و خانواده نسبت به نيازهاي فراغتي جوانان موجب مي شود

كه آنان چنين احساس كنند كه مسائل شان درك نمي شود و جامعه نسبت به آنان بيگانه است . از اين رو ، قضاوت عمومي شان

درباره خانواده و جامعه بابدبيني و احساس تنهايي همراه گردد . در اين صورت مي توان انتظارداشت كه در نتيجه تشديد

حالت افسردگي ، ياس و سردرگمي موجود،به مواد مخدر پناه ببرند يا ازطريق گروههاي مافيايي به بزهكاري ، فسادو مصرف

سوغات هاي آماده غرب كشانده شوند .

به بيان ديگر ، ورود انواع و اقسام سرگرمي ها و تفريحات مخرب ،پخش

برنامه هاي خلاف اخلاق از طريق ماهواره ها و شبكه

ارتباطات بين المللي ، نشر مجلات و كتب ضد ديني ، ارسال نوارها ، پخش امواج مسموم راديويي و رواج فرهنگ ابتذال و

مفسده كاري در بين جوانان ،نشانگر اهتمام بسيار دشمنان نسبت به اهميت فعاليتهاي فراغتي جوانان و ميلياردها ساعت وقت آزاد

آنان مي باشد كه در صورت استمرار اين روند ، اوقات فراغت جوانان به مثابه درّه اُحد ، روزنه نفوذ بيگانگان در تار و پود

انقلاب و جدا كردن نسل دوم و سوم انقلاب ازنظام و جمهوري اسلامي خواهد شد .

5- از دست رفتن فرصتهاي تجربه اندوزي

فعاليتهاي فراغتي ميدان وسيعي براي آزمون و خطا و تجربه اندوزي اجتماعي نزد جوانان است تا در پرتو آن براي ورود به

مراحل بعدي واجتماعي شدن و مسؤوليت پذيري در جامعه آماده شوند . عدم بهره گيري صحيح از اوقات فراغت سبب

مي شود كه ناپختگي هاي سالهاي آغازين دوره جواني همچنان تداوم يابد و فرد فرصت آزمون پيدا نكند و در هنگام ورود به

عرصه هاي زندگي اجتماعي ، ضعيف وناكارآمد باشد . در نتيجه ، پايه هاي مديريت و برنامه ريزي آينده جامعه سست و لرزان

گردد

اوقات فراغت ، گنج نهان

فراغت

«اوقات فراغت» ، يکي از سرمايه هاي ارزشمند و گنج هاي نهان است ، به شرط آن که توانايي استخراج و بهره گيري از اين

گنج را داشته باشيم .

اين که گفته اند: «فرصت ، به دست آمدني نيست؛ بلکه به دست آوردني است» کلامي درست است و کار کساني است که

خلاقيّت آنان در «مديريّت زمان» و استفاده از «فرصت هاي موجود» ، سبب مي شود که زمان ، گسترش يابد و از «

هيچ» ، «خيلي چيزها» پديد آيد .

مثلا اگر «تعطيلات» ، نوعي فرصت و مهلت است ، بدون برنامه ريزي براي استفاده از آن

، اين «منبع سود» ، به راحتي

تبديل به «کانون زيان» مي شود و اين سرمايه از کف مي رود .

اين گونه است که ايّام فراغت ، به ايّام حسرت تبديل مي شود و سرمايه به زيان !

گرچه دل انسان مي خواهد ايّام فراغت را به خوشي و لذّت و تفريح و حتّي بيکاري و راحتي بگذراند ، ولي با حسرت هاي بعديِ

اين گونه رفتار با يک «نعمت الهي» چه کنيم ؟

پيشواي پاکان و اسوه پاکي ها ، علي (ع ) فرمود:

اِنْ يَکُنِ الشّغْل مَجْهَدَةً فَالَفراغُ مَفْسَدَةٌ . (1 )

اگر کار و اشتغال ، زحمت دارد ، بيکاري هم فسادانگيز است .

و اين جايي است که فراغت را به معناي بيکاري بگيريم و اين سرمايه را تباه سازيم؛ ولي اگر از اين امکان موجود ، براي آينده

بهره بگيريم چه ؟ نه تنها مفسده نيست ، بلکه سودآور و مايه مسرّت خواهد بود .

آنچه به عنوان «ايّام فراغت» داريم ، فرصتي است که هنوز گرفتاري ها و اشتغالات ، آن قدر ما را محاصره نکرده که به

هيچ کاري نرسيم . مجال موجود و حال نقد را بايد به بهترين صورت به بهره وري رساند؛ چرا که شايد ديگر پيش نيايد و

مجالي دست ندهد .

باز هم از کلام مولا علي (ع ) بياموزيم که بر قلّه رفيع آگاهي و موعظت و حکمت نشسته و به ما نوآموزان و تازه پايان ،

چنين پند مي دهد:

وَاعْلَمْ اَنّ الدّنيا دارُ بَلِيّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صاحِبُها فيها ساعَةً الّا کانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَومَ القِيامَةِ . (2 )

بدانيد که دنيا ، سراي گرفتاري است و اهل دنيا ، هرگز ساعتي به فراغت و بيکاري و بي خيالي در

آن نمي گذرانند؛ مگر آن که

همين يک ساعت ، مايه حسرتشان در روز قيامت خواهد بود .

پس چه بايد کرد ؟

ايّام فراغت را نبايد به معناي ايّام بيکاري و تعطيلي کار و وانهادن خويش و از ياد بردن هدف و فرونشستن از طيّ طريق و

ادامه مسير دانست . اين ، «آفت عمر» است . کدام جوانِ با همّت و هوشياري اين گونه عمل مي کند ؟

درست است که جسم و جان ما هم نيازمند «تفريحات سالم» است ولي تفريحات سالم چيست و چگونه روح ما شاد مي شود

و انبساط خاطر مي يابد ؟

بعضي با تماشاي مناظر طبيعي و قدم زدن در باغ و ساحل رودخانه و هواي آزاد و دامنه کوه ، «انبساط خاطر» مي يابند .

بعضي با ديد و بازديد و «صله رحم» ، به مسرّت و شادي مي رسند؛ برخي با ورزش و نرمش؛ بعضي با مطالعه و کارهاي

علمي و فعاليّت هاي هنري و ذوقي؛ برخي با حضور در يک مسجد و فضاي روحاني و شرکت در مراسم مذهبي . بعضي هم

اين تفريح را در يک شب نشيني يا تماشاي يک فيلم و مسابقه مي جويند .

در مواردي ، تفريح ، به کام انسان زهر مي شود و روح را آزرده و خسته مي سازد و اعصاب را مي فرسايد و دل را چرکين ،

خشم را افزون ، وقت را تلف ، و دوستي ها را تبديل به دشمني و حسادت مي کند . راستي ! از اوقات فراغت ، چگونه بايد

بهره گرفت ؟

بعضي از کساني که در اوقات فراغت و روزهاي تعطيلي ، ساعت ها پاي فيلم مي نشينند و خود را از هواي آزاد و قدم زدن در

دامن طبيعت و

تحرّک بدني و تجديد نشاط روحي محروم مي کنند ، به خيال تفريح ، خود را خسته تر و فرسوده تر مي سازند . در

کنج خانه نشستن و تنها چشم به صفحه تلويزيون و صحنه فيلم دوختن ، نوعي «تفريح کاذب» است . بيچاره «روح»

که گاهي زير دست و پاي ندانم کاري هاي ما «له» مي شود و براي يک قطره «معنويّت» بال بال مي زند و ما از آن دريغ

داريم !

باري ، چه کنيم که فراغتمان به حسرت تبديل نشود ؟

هوشياري لازم است که با سرمايه اي به نام فراغت ، بازي نکنيم .

از وصيت هاي حضرت رسول (ص ) ، به ابوذر غفاري اين است که «پنج چيز را قبل از پنج چيز ، غنيمت بشمار ، يکي هم

آسودگي و فراغت را پيش از گرفتاري و مشغوليت» (3 )

يک بار ديگر هم جام روح و پياله دلمان را زير بارش حکمتي نغز از مولاي متّقيان قرار دهيم که مي فرمايد:

اِجْعَلْ زَمانَ رَخائِک عُدَّةً لِأَيّامِ بَلائِکَ . (4 )

روزگار آسوده خاطري خويش را سرمايه و ره توشه اي براي روزهاي گرفتاري ات قرار بده .نيز ، از سخنان حکيمانه اوست:

فَلْيَعمَلِ الْعامِلُ مِنْکُمْ في اَيّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ اِرْهاقِ اَجَلِهِ و في فَراغِهِ قَبْلَ اَوانِ شُغْلِهِ . (5 )

هر کوشنده و تلاشگري از شما ، پيش از آن که اجلش فرا رسد ، عمل کند و پيش از آن که دوران گرفتاري فرا رسد ، در دوره

فراغت بکوشد .

اگر دوره فراغت به بيکاري بگذرد که فساد خيز است ، به خصوص براي جوانان:

جواني و بيکاري و خواسته بسي فتنه ها زين سه برخاسته

اگر به کم کاري و اهمال و پرداختن به امور کم ارزش و غير اولويت دار هم

بگذرد ، باز ، حسرت آور است و با روش و منش

يک انسان دقيق و حسابگر - که ارزش زمان و عمر و قيمت فرصت ها و اوقات را مي شناسد - ناسازگار است .

به هر حال ، ما و زمان ، در حال دادوستد با يکديگريم . زمان از ما «عمر» و «فرصت»ها را مي گيرد و ما ، در «ظرف

زمان» ، به تلاش و تحصيل و مطالعه و فراگيري و تجربه اندوزي و خودسازي مي پردازيم . آيا نبايد حساب کرد که چه

مي دهيم و چه مي گيريم ؟

سود مي بريم يا زيان مي کنيم ؟

ما اکنون سر کلاس نشسته ايم: کلاس زندگي . در کلاس عمر ، هر کس را يک بار مي نشانند و درس مي دهند و امتحان

مي گيرند . مي توانيم دنيا را يک ميدان وسيع مسابقه بدانيم که همه آدم ها رقيب مايند . ما هم در يک رقابت سالم ، با همه شرکت

کرده ايم . به خودمان نمره و امتياز بدهيم که نحوه بهره گيري مان از فرصت هايمان چگونه است ؟

در آغاز ، به «مديريّت زمان» اشاره کرديم . اين وقتي است که اولويت ها را در زندگي

خويش بشناسيم و به تناسب آن ، فرصت هاي خود را خرج کنيم .

کساني که در زندگي و مصرفِ سرمايه زمان ، به اصلي و فرعي کردن مسائل نمي انديشند و موضوعات را پيش خود به «

مهم» و «مهم تر» و «لازم» و «لازم تر» تقسيم نمي کنند ، کم ترين ضرر و ضايعه برايشان ، اين است که «آفتابه»

را خرج «لحيم» مي کنند و اصل را فداي فرع .

سرمايه ما همين يک بار زيستن است؛ ولي سود ما چيست ؟

آنچه ندارد عوض ، اي هوشيار ! عمر

عزيز است ، غنيمت شمار

کسي که اوقات فراغت خويش را به کارهاي بيهوده يا کم اهميت سپري کند ، از کارهاي مهم تر باز مي ماند . و اين ،

خسارتي است بزرگ !

منبع

جواد محدّثي

پي نوشت ها

1- ميزان الحکمه ، ج 7 ، ص 459 .

2- نهج البلاغة ، تصحيح: صبحي الصالح ، نامه 59 .

3- فَراغَکَ قبل شُغْلِک (مکارم الأخلاق ، ص 459 ) .

4- تصنيف غررالحکم ، ص 473 .

5- نهج البلاغه ، خطبه

اوقات فراغت به مفهوم بيکاري نيست

مقدمه

مردم درباره اوقات فراغت نظرات متفاوتي ارائه مي دهند . عده اي بر اين باورند که اوقات فراغت مدت زماني است که پس

از انجام کار يا انجام وظايف و مسووليت ما باقي مي ماند . عده ديگر به فعاليت هاي ورزشي ، صرف غذا در بيرون از منزل ،

پارک رفتن و هزاران نوع فعاليت ديگري از اين قبيل اشاره مي کنند .

تنوع اين نظرات نشان مي دهد که اوقات فراغت براي افراد مختلف معاني گوناگون دارد . ولي آنچه مسلم است فقط زمان

آزاد شده از بار کار نيست بلکه فعاليت غيراجباري است .

معناي اوقات فراغت و کار

گذراندن وقت با هدف و اهميت خاص ، کار نام دارد . در فرهنگ عميد اوقات فراغت چنين معنا شده است: <فراغت در

فارسي به معني آسايش و آسودگي از کار و شغل است . فرد در اين اوقات مي خواهد به اشتغالي بپردازد که با کمال ميل به

آنها علا قه نشان مي دهد گاهي به جهت استراحت و گاهي براي ايجاد تنوع .>به هر حال اوقات فراغت ، اوقات آزادي هستند

که هدف خاص و از پيش تعيين شده اي ندارد و در برگيرنده آموزش هاي غيررسمي است که معمولا به غلط براي اوقات فراغت

برنامه ريزي نمي شود . امام محمدباقر فرمودند: وقت تان را به چهار بخش تقسيم کنيد: بخشي را براي خدا و ارتباط و

راز و نياز و عبادت با او اختصاص دهيد . بخشي را صرف کار و تلا ش به تناسب توانايي تان اختصاص دهيد . بخشي را

براي صله رحم و ارتباط با ديگران و انس با افراد بگذرانيد و در بخش آخر: به تفريحات سالم و غيرحرام بپردازيد .امام

محمدباقر فرمودند که با اين بخش آخر

، سه بخش ديگر تضمين مي شود .

روان شناسان اوقات فراغت را به عنوان يک تربيت غيررسمي مي دانند . براساس مطالعات و تحقيقات انجام شده گاهي تربيت

غيررسمي تاثير بيشتر در آموزش و تربيت رسمي به جاي مي گذارد .

بنا بر اين در چارچوب تربيت غيررسمي مي توان مسائل مختلف آموزشي و تربيتي را به طور غيرمستقيم به نوجوانان و جوانان

آموزش داد و با کشف استعدادهاي افراد و آموزش لا زم مهارت هاي زندگي را در آنها ايجاد نمود بنابر اين برنامه ريزي براي

اوقات فراغت و استفاده صحيح از آن در افراد از اهميت بسزايي برخوردار است که با آموزش و استفاده بهينه از آن مي توان

از بسياري از انحرافات جلوگيري کرد و برنامه ريزي براي اوقات فراغت نشانه توجه جامعه به نوجوانان و جوانان است و

جامعه با برقراري تعامل با نوجوانان و ايجاد انگيزه در آنها بتواند نوجوانان را به طور سالم تربيت کند که البته اين برنامه ريزي

در زمينه هاي فرهنگي ، ورزشي ، اجتماعي ، اخلا قي و ديني بايد شکل بگيرد .

برنامه ريزي براي اوقات فراغت

1- ) نخستين گام در برنامه ريزي ، برنامه ريزي فردي است که در اين مرحله بايستي استعدادها ، توانايي ها و علا ئق افراد و

نحوه پرورش و شکوفايي آنها را کشف کرد .

2- ) برنامه ريزي در زمينه هاي اجتماعي و سياسي که در اين مرحله بايد با سياستگذاري هاي صحيح بتوانند در اين زمينه

فعاليت کنند .

3- ) برنامه ريزي اقتصادي که در اين مرحله از آنجا که اوقات فراغت نياز به سرمايه دارد لذا بايد منابع مالي لا زم براي

فعاليت هاي اوقات فراغت تامين شود .

4- ) برنامه ريزي فعاليت هاي فوق برنامه هفتگي ، ديني ، اخلا قي و تربيتي است از آنجا که مي توان اوقات فراغت

را به

آموزش غيررسمي تبديل کرد ، اين مسئله بسيار حائز اهميت است زيرا نوجوانان و جوانان از اين طريق به يادگيري هاي

مختلفي من جمله به طور غيرمستقيم به مهارت هاي زندگي دست مي يابند . البته بايد به اين امر توجه کرد که تلويزيون و رسانه

ملي نبايد جانشين فعاليت هاي فردي و اجتماعي نوجوانان شود ، زيرا آنان را به فردي منفعل تبديل مي سازد ولي مي توان از

طريق رسانه ملي روش هاي صحيح استفاده از اوقات فراغت را به نوجوانان آموزش داد و نقش سازنده اوقات فراغت را در

يادگيري هاي غيرمستقيم تذکر و گوشزد کرد .به طور کلي يکي از راه هاي جلوگيري از انحرافات و بزه کاري هاي نوجوانان و

جوانان آموزش استفاده صحيح از اوقات فراغت است ، البته در برنامه ريزي براي اوقات فراغت بايد به علا ئق و نيازهاي

نوجوانان توجه ويژه مبذول داشت و امکانات فيزيکي و محيطي و برنامه هاي تفريحي را براي آنان لحاظ کرد .

با توجه به اهميت و نقش سازنده فعاليت هاي فوق برنامه که زمينه ساز فعاليت هاي نوجوانان در جامعه است لذا آنها با حضور

در برنامه هاي مختلف اردوها ، انجمن ورزشي ادبي ، هنري و حتي در نهادهاي اجتماعي به تجربه و آگاهي و شناخت دست يافته

و اين گونه مسائل مهمترين امر در پيشگيري آنها از انحرافات مختلف مي باشد با توجه به اينکه شرکت در اين فعاليت ها براي آنها

همه جنبه تفريحي و هم جنبه آموزش نقش بزرگسالا ن را دارد .

کارکردهاي اوقات فراغت

?- رفع خستگي

يکي از کارکردهاي اساسي اوقات فراغت رفع خستگي و تامين استراحت فرد است . همه انسان ها به استراحت و رفع

خستگي نياز دارند . کار مستمر و مداوم بدون هيچ گونه رفع خستگي موجب از

بين رفتن سلا مت رواني و پايين آمدن بازده

کاري افراد مي شود البته بايد بدانيم هدف اصلي بطالت اوقات نيست بلکه نياز افراد به تمدد اعصاب است و افزايش بازده عمل

حاصل آن است .

?- نياز به تفريح

آدمي نياز دارد پس از انجام کار طي زمان ، اوقاتي را جهت تفريح اختصاصي دهد .پيامبر اکرم (ص ) مي فرمايند:

مسافرت کنيد تا سلا مت بمانيد .نقل مي کنند امير مومنان علي (ع ) در روزهاي جمعه به خارج از شهر مدينه به قصد تفريح

مي رفتند . تفريح براي افراد جنبه هاي مختلفي دارد ولي در اسلا م به تفريحات سالم به صورت مستمر اشاره شده است .

?- شکوفايي استعدادها

استعدادهاي انسان اگر در زمينه و شرايط مساعدي قرار گيرد به فعل تبديل مي شوند . بنابراين شناسايي استعداد و توانايي

فرد در زندگي فردي او از اهميت خاصي برخوردار است و اوقات فراغت يکي از موقعيت هاي بسيار مناسب است که افراد

مي توانند با استفاده از آن به شناسايي و تقويت استعدادهاي خود بپردازند به عنوان مثال مي تواند به فعاليت هايي بپردازد که در

آموزش رسمي ، زمان کمي براي آن منظور شده است ولي افراد به انجام آن از خود رغبت و انگيزه وافري نشان مي دهند

مثل: نقاشي- خطاطي .

?- رشد اجتماعي افراد

اوقات فراغت علا وه بر تاثيرات فردي که در شخصيت فرد دارد به رشد اجتماعي او نيز کمک مي کند . شرکت افراد در

فعاليت هاي اجتماعي موجب بهبود روابط اجتماعي مي شود با توجه به اينکه بسياري از پيشرفت هاي فرد با پيشرفت هاي

اجتماعي افراد پيوند تنگاتنگ دارد اگر فرد داراي بالا ترين توانايي و استعداد باشد تا زماني که نتواند در سطوح اجتماعي به ارائه

فعاليت بپردازد

موفقيتي را برايش به دنبال ندارد .

رهنمودهاي عملي اوقات فراغت

معناي اصلي اوقات فراغت به اختيار و آزادي عمل فرد اشاره دارد بنابراين فرد در اين اوقات با آزادي عمل و آسودگي خاطر

با توجه به علا ئق و استعدادهاي خود با هدايت غيرمستقيم اوليا بايد فعاليت خود را در جهت رشد و آموزش بيشتر انتخاب نمايد

و از سرگرمي ها و فعاليت هاي متنوع استفاده نمايد تا موجب خستگي و دلزدگي افراد نشود .برخي از افراد اوقات فراغت خود

را با استفاده از فعاليت هاي رايانه اي مي گذرانند که در راس اين فعاليت ها بازي هاي کامپيوتري ، Chat و . . . قرار

دارد ، اما آنچه توصيه مي شود ساعات طولا ني از وقت نوجوانان و جوانان نبايد به اين امر اختصاص داده شود؛ زيرا عوارض

زيادي مثل مشکلا ت جسماني ، رواني ، اجتماعي و فرهنگي را به دنبال دارد . يکي از عوارض جسماني بروز چاقي در

نوجوانان و از عوارض رواني پرخاشگري است . بايد نوجوانان و جوانان بدانند اگر قرار است با استفاده از رايانه اوقات

فراغت فرد طي شود لا زم است با برنامه ريزي و انتخاب فعاليت مطلوب انجام گيرد .صله رحم و ديد و بازديد در اسلا م

به عنوان يکي از فعاليت هاي اوقات فراغت معرفي مي شود که هم آثار مطلوب فردي و هم اجتماعي دارد . در انتخاب

فعاليت هاي اوقات فراغت از ديگران تقليد نکنيد . افراد از لحاظ ميزان لذتي که از فعاليت ها مي برند متفاوتند و اجازه ندهيد

فعاليت شما در اوقات فراغت به صورت عادت دربيايد که از هدف اساسي برنامه ريزان اوقات فراغت ساقط است .

اوقات فراغت به معناي بيکاري نيست . چون در اوقات بيکاري فرد کاري براي

انجام دادن ندارد ولي در اوقات فراغت

کارهاي متعددي مي تواند داشته باشد که با اوقات ديگري که در آنها زمان به انجام کار و فعاليت مشغول است ، هدف متفاوت

است .

هدف از فعاليت هاي اوقات فراغت کسب آرامش ، لذت همراه با تدبير و آموزش است و فرد کاري را با ميل و رغبت خود

همراه با آرزو و خواست هاي فردي خود انجام مي دهد و اين لحظات به خودش اختصاص دارد .

ايرانيان و اوقات فراغت

تعريف اوقات فراغت

ايرانيان ، به عنوان ملتي که داراي عظيم ترين و کهن ترين تمدن هاي بشري هستند ، از ديرباز به اوقات فراغت و چگونه سپري

کردن آن ، پرداخته اند و استعدادها و خلاقيت هاي خود را به عرصه ظهور رسانيده اند .

«دومازيه» ، جامعه شناس فرانسوي و مؤلف کتاب «به سوي يک تمدن فراغت» ، معتقد است که: «اوقات فراغت ،

مجموعه فعاليت هايي است که شخص پس از ارزشيابي از تعهدات و تکاليف شخصي ، خانوادگي و اجتماعي خود ، با ميل و

اشتياق به آن مي پردازد و قصدش استراحت ، تفريح ، توسعه دانش ، به کمال رساندن شخصيت خويش ، به ظهور رساندن

استعدادها و خلاقيت ها و مشارکت آزادانه در اجتماع است .

پس ، از آن جاکه در اين مرز و بوم ، متمدن ترين مردمان عهد کهن مي زيسته اند و به علاوه ، صاحب و وارث شاخص ترين تمدن

ها بوده اند ، خود ، گواه استفاده درست مردم از اوقات فراغتشان بوده است .

ايرانيان باستان ، از اوقات فراغت خود ، بهره ها مي بردند . کتاب هاي شعر را سينه به سينه انتقال مي دادند . با خط خوش ،

چند بيتي بر تن پوست و بعدها بر کاغذ مي نگاشتند . به دل کوه و

کوهسار پناه مي بردند و آرامش خاطري براي خود مي

جستند . در منازل و معابر ، گردهم مي نشستند و از هر دري سخني مي گفتند و آنان که هنرمندتر بودند ، در خلوت خود با سنگ

و خاک و چوب نقش هنر مي زدند .

با ورود اسلام و پذيرش دين جديد از سوي ايرانيان ، تحوّلات ويژه اي در نگرش به اوقات فراغت و سپري کردن آن به وجود

آمد . به اين معنا که هر قدر شناخت فرد از جهان ، انسان ، زندگي و ابعاد آن وسيع تر و عميق تر باشد ، فرد با ديد جامع تر ، و

کامل تري به ارزش و اهميت وقت و عمر نگريسته و براي استفاده و بهره وري از آن ، برنامه ريزي مي نمايد ، و از آن جايي که

انسان پارسا ، عمر و فرصت حيات را ناشي از لطف خداوندي مي داند ، لذا در همه لحظات عمر ، اعمال و رفتار خود (شامل

کار ، استراحت ، عبادت ، تفريح و . . . ) را در مسير قرب الهي قرار مي دهد . افق انديشه يک انسان الهي و مسلمان نسبت

به وقت و عمر از زاويه اي بازتر و جامع تر در مقايسه با مکاتب مادي است؛ چرا که از ديدگاه اسلام ، عمر و فرصتِ حيات ،

نعمتي خداوندي است و مقدمه اي براي قيامت بشر و آنچه را که انسان الهي همواره در نظر دارد ، رسيدن به قرب باري تعالي

است .

پيامبر (ص ) مي فرمايد:

«کسي که دو روزش مثل هم باشد ، زيانکار است» .

قرآن ، ضمن هدفمند دانستن کلّ هستي ، تمام جريانات آن را نيز قانونمند مي داند و به اهميت وقت و

زمان در جاي جاي آيات

قرآن ، اشاره مي کند ، که اينک هرچند گذرا ، نمونه هايي از اين آيات را مي آوريم:

هَلْ اَتي عَلَي الْإنسانِ حينٌ مِنَ الدّهرِ لَمْ يَکُن شَيئا مَذْکُورا . (1 )

آيا بر انسان ، روزگاراني نگذشت که چيزي در خور گفتن نبود ؟

وَالْعَصْرِ ، إنّ الْإنسانَ لَفِي خُسرٍ إلّا الذّينَ آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقّ وَتَواصَوْا بِالصّبرِ . (2 )

قسم به عصر که واقعا انسان در معرض زيان است؛ مگر آنان که ايمان آورده اند و کارهاي شايسته کرده و به حق و صبر ،

يکديگر را توصيه کرده اند .

هُوَالّذي جَعَلَ الشّمْسَ ضِياءً والْقَمَرَ نُورا وقَدّرَهُ مَنازِلَ لِتَعلَمُوا عَدَدَ السّنينَ وَالْحِسابَ . (3 )

اوست خدايي که خورشيد را درخشان ، و ماه را تابان نمود و براي آن منزل هايي معين کرد تا شماره سال ها و حساب را

بدانيد .

زماني که دين اسلام به سرزمين پهناور ايران (با آن تمدن ديرينه و اصيلش ) وارد شد ، ايرانيان ، به مسلماني با تمدن کهن ،

تبديل گشتند و با توجه به اين که اسلام براي وقت و زمان ، ارزش زيادي قايل بود ، به تبع آن ، با اوقات فراغت نيز ، به عنوان

بخشي از اين مهم نگريسته شد . در تأييد اين سخن ، روايتي از پيامبر (ص ) نقل مي کنيم که به صحابه خود فرمود:

الهوا و العبوا فإني اکره أن يَري في دينکم غلظة . (4 )

به تفريح و بازي بپردازيد؛ زيرا من دوست ندارم در دين شما سختگيري ديده شود .

پس ، اوقات فراغت به عنوان زيرمجموعه اي از زمان ، داراي اهميت و ارزش والايي است و بايد براي

آن ، برنامه ريزي

درستي نماييم تا بتوانيم نهايت بهره وري و بازده مثبت را از آن داشته باشيم .

طبيعت و اوقات فراغت

تفريح و سپري کردن اوقات فراغت ، بايد در محيط طبيعي ، نشاطآور و سرورانگيز باشد . از نظر قرآن ، محيطي در شادابي

روح و روان مؤثر است که اولا طبيعي بوده و ثانيا موافق طبع بشر باشد . وجود کوهستان ها ، جنگل ها ، گل ها ، گياهان ، رودها

و آبشارها ، روح و روان آدمي را آرام کرده و به فرد ، شادي و نشاط مي بخشد .

در قرآن ، فضاي بهشت ، محيطي طبيعي با مناظري چشم انگيز توصيف شده که به فرد آرامش خاصّي مي بخشد . البته آن جا

همان مدينه فاضله موعود است . وجود باغ و سبزه و چمن ، مطبوع و دلپسند است . بدين جهت ، در وصف چمن ها و باغ

هاي بهشتي آمده است که رنگ سبز آنها در نهايت مطلوبيت است؛ رنگ سبزي که از شدت سبزي به سياهي مي ماند . در

جاي ديگر ، به خاصيت و اثربخشي سبزه پرداخته و نشاطآور بودن رنگ سبز را بيان مي کند:

وَاَنْبَتْنا فيها مِن کُلّ زَوْجٍ بَهيجٍ . (5 )

و ما در آن (زمين ) ، از هر جفتي ، گياهان دل انگيز رويانديم .

در جاي ديگر ، باغ ها و بوستان هايي را که چنين خصوصيتي دارند ، تصريح کرده و مي فرمايد:

وَأنزَلَ لَکُم مِنَ السّماءِ ماءً فَاَنْبَتنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ . (6 )

و (خداوند، ) از آسمان براي شما آبي فرود آورد . پس به وسيله آن ، باغ هايي بهجت انگيز رويانيديم .

بهجت ، همان زيبايي اي است که موجب سرور و شادي گردد و زيبايي رنگ

و حسن ظاهر ، که بيننده را غرق در شادي کند .

وجود درختان سرسبز و پرشاخ و برگ و باغ هايي که درختانش به هم پيچيده است ، تداعي کننده فضاي بهشت است و روح

انسان را صفا مي بخشد .

دومين پديده شادي آفرين ، آب جاري است . قرآن کريم ، اين حقيقت را بيان کرده و مي فرمايد:

و ماءٍ مَسکُوبٍ . (7 )

آب (در بهشت، ) پيوسته جريان دارد (و هيچ گاه قطع نمي شود ) .

اين صحنه نيز براي فرد ، آرامش روح و روان به همراه دارد .

در جاي ديگر آمده است:

فيهِما عَينانِ تَجرِيانِ . (8 )

در آن دو (باغ بهشتي ) ، دو چشمه روان است .

و گاهي به صورت فواره هاي بلند مطرح شده است که منظره جالبي را پديد مي آورد .

فيهِما عَينَانِ نَضّاخَتانِ . (9 )

در آن دو (باغ، ) دو چشمه جوشان است .

سايه هاي مداوم نيز آرامش خاطر به همراه دارد . خداوند مي فرمايد:

لايَرَوْنَ فيهَا شَمسا وَلا زَمْهَريراً و دَانِيَةً عَلَيهِمْ ظِلالُها . (10 )

در آن جا (بهشت، ) نه آفتابي مي بينيد و نه سرماي شديدي . و سايه ها (ي درختان ) به آنان نزديک است .

هرچه محيط زندگي فرد ، به محيط طبيعي نزديک تر و شبيه تر باشد ، آرامش و آسايش خاطر بيشتري را براي او به همراه مي

آورد و هرچه تضادها بيشتر و آشکارتر باشد ، فرد ، دچار سرخوردگي و ناآرامي هاي رواني مي شود . در زندگي ماشيني

امروز ، انسان ، اسير و سردرگم آهن و تکنولوژي است . در آپارتمان ها و فضاهاي محدود ، روز و شب را سپري مي کند و

از محيط طبيعي ، بسيار دور است . بنابراين ،

دچار بسياري از بيماري هاي رواني مي شود . حال ، با مطالبي که گفته شد ، آيا

براي چنين انساني پناه بردن به دامان طبيعت ، امري لازم و ضروري نيست ؟

سپري کردن ايامي در کنار طبيعت و گذراندن اوقات فراغت در دامان طبيعت ، علاوه بر آن که خستگي کار را از تن به در

مي کند و فرد را به آرامش مي رساند ، باعث مي شود که فرد بتواند مجدداً تجديد قوا کند . فردي که چند صباحي از اوقات

فراغت خود را در کنار طبيعت سپري کند ، علاوه بر آن که سلامت جسم و جانش تأمين مي شود ، تعادل رواني اش نيز به وي باز

مي گردد .

«فرد دومازيه» ، معتقد است اوّلين نتيجه گيري از اوقات فراغت ، دستيابي به آموزش و آسايش و جبران صدمات جسمي و

رواني است . علاوه بر اين ، چنين محيطهايي بستر مناسبي براي رشد و شکوفايي استعدادها و خلاقيت هاي افراد به حساب

مي آيند؛ چرا که بيشترين جرقه ها و الهامات به افراد ، در محيطي آرام و به دور از سر و صدا و آلودگي هاي صوتي صورت

مي پذيرد .

سير و سفر و اوقات فراغت

يکي از لذت بخش ترين تفريحات سالم که عده زيادي از مردم را واداشته تا اولين وقت فراغت خود را به آن اختصاص دهند ،

«مسافرت» است .

قرآن ، مسلمانان را به سير و سفر و گردش در زمين فرمان داده تا از طريق آن ، با وضع گذشتگان آشنا شوند و علل انحراف و

انحطاط جوامع و عوامل ظهور و سقوط تمدن ها را به خوبي دريابند .

اَفَلَمْ يَسيرُوا فِي الْاَرضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها . (11 )

آيا (مردم، )

در زمين گردش نکرده اند تا دل هايي داشته باشند که با آن بينديشند يا گوش هايي که با آن بشنوند ؟

از اين آيه ، چنين برمي آيد که پيدا کردن دل بيدار و تقويت روحي ، گويا بدون مسافرت به آساني ميسر نيست و سفر ، زمينه بلوغ

فکري را به وجود مي آورد .

امروزه ثابت شده است که زندگي ، کار و خوراک يکنواخت ، براي انسان ضرر دارد و اعضاي بدن ، زودتر از موعد ، فرسوده

و ناتوان مي گردند . پس تغيير زندگي و تنوّع ، بايد جزئي از برنامه هاي فرد در اوقات فراغت باشد .

آن گروه از مردم که براي رفع خستگي و تجديد نيرو ، در روزهاي تعطيلي و اوقات فراغت به سفر مي روند ، هم تفريحي

مسرّت بخش انجام داده اند و هم به يکي از عوامل تندرستي دست يازيده اند . اين روش ، تبعات ديگري نيز دارد: سد عادت

زندگي را مي شکند و تحولاتي در ابعاد رواني و اخلاقي انسان پديد مي آورد .

حضرت رضا (ع ) مي فرمايد: «به گردش و سياحت بپردازيد؛ زيرا هرگاه آب جاري شود ، مطبوع ودلنشين مي گردد و

هرگاه در يک جا متوقف شود ، متغيّر گشته و به آلودگي مي گرايد» .

پيامبر (ص ) فرمود: «شخص عاقل سزاوار است تنها در سه مورد هجرت کند: اداره زندگي و کمبودهاي اقتصادي ،

ذخيره سازي جهت آخرت ، و کسب لذت در امور مباح و غير حرام» .

با سير و سفر و مطالعه دنياي طبيعت است که انسان مي تواند نيازمندي هاي زمان خود را درک کند و از تنگناي محيط فکري

بيرون آيد؛ زيرا انسان ، اگر چند صباحي در محيط بسته اي - که براي

فرد ، نوعي عادت شده است - بماند ، زمان و مکان

را متوقّف مي پندارد ، از شگفتي هاي اطرافش غافل مي ماند ، مسائل را در چارچوب محدود و با پيش داوري ها و ذهنيّت هاي پيشين

تفسير مي کند و خود را به کارهاي جزئي و کم اثر که در مقابل کارهاي اصولي و زيربنايي ارزش زيادي ندارد . مشغول

مي کند .

با سير و سفر ، فرد ، بينش تازه اي پيدا مي کند و مسائل را در افق روشن تري مي بيند . اين حقيقت را در زندگي بزرگاني که

بيشتر از ديگران به اين مهم پرداخته اند ، به وضوح مي بينيم . آنها در مقايسه با دسته اي که سکون و ثبات در يک شهر را

برگزيده اند ، نگرش ديگرگونه اي دارند و گفتار و افکار آنها متحولانه ، جاندار ، جامع و متين گشته است . براي اثبات اين مدّعا ،

از سعدي شيرازي نام مي بريم که گفته هايش نسبت به برخي از شاعراني که کم تر به مسافرت پرداخته اند ، از جهات مختلف

ممتاز است . او توانسته است ارزش هاي اجتماعي ، ادبي،انتقادي و تربيتي را در آثارش حفظ کند . در اهميت سير و سفر ،

همين بس که خداوند در قرآن مي فرمايند:

منزه است آن (خدايي ) که بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به سوي مسجد الأقصي ، که پيرامون آن را برکت داده ايم ، سير

داد ، تا از نشانه هاي خود به او بنمايانيم ، هر آينه او شنواي بيناست . (12 )

نقش ادبيات و شعر در اوقات فراغت

مردم ايران زمين ، از ديرباز ، مردمي ادب دوست و علاقه مند به شعر و مشاعره بوده اند . در شب هاي زمستان ، گرد کرسي

هاي زغالي مي نشستند و بزرگ خانواده

، «بوستان» و «گلستان» را با صدايي خوش ، قرائت مي کرد . گاهي هم ، سري

به «شاهنامه» فردوسي مي زدند . ديوان حافظ نيز از پرطرفدارترين کتب شعر به حساب مي آمد و هر از گاهي بدان تفألي

مي زدند و غزلي مي خواندند .

از ديگر مظاهر تفريح و سرگرمي مفيد و سالم براي پرکردن اوقات فراغت ، مشاعره بوده است که باتوجه به بافت و ترکيب

زيباي آن ، سخن از مقوله هاي مختلف ادبي ، اجتماعي ، سياسي ، فلسفي ، اعتقادي ، اخلاقي و گاهي اوقات در قالب طنز ، به ميان

مي آمد . اشعار ، گاهي طنزآميز و گاهي حزن آلود بودند؛ بنابراين ، جلسه مشاعره ، طبيعتي رنگارنگ به خود مي گرفت . فرد

سعي مي کرد هرچه بيشتر به دايره شعرهايي که در ذهن داشت و از حفظ مي خوانْد ، بيفزايد؛ بنابراين روز به روز ، مطلع تر و

اديب تر مي شد و به اين نتيجه مي رسيد که واقعاً از اوقات فراغت خود به نحو شايسته اي استفاده مي کند .

امروزه ، به مناسبت هاي مختلف ، برنامه هايي با عنوان شب شعر تشکيل مي شود و در آن محافل ، سروده هاي جديد شعرا قرائت

شده و اين اشعار از سوي شاعران برجسته ، مورد نقد و بررسي قرار مي گيرند . لذا باتوجه به نقش ارزشمند و سازنده آن

بر روح و روان و همچنين جايگاه آن در اوقات فراغت افراد ، به جاست توجه بيشتري به اين مهم شود .

ورزش و بازي

ورزش و بازي از تفريحات سالم ، سودمند و نشاطانگيزي است که در تأمين سلامتي و بهداشت جان و تن ، تأثيرات زيادي

دارد . اهميت ورزش در اين است که علاوه بر

آن که بخشي از اوقات فراغت افراد را به خود اختصاص مي دهد ، بدن را نيز

نيرومند مي سازد و در حفظ و استمرار سلامتي نقش مؤثري دارد و از آن جاکه روح و جسم بر روي هم ، تأثير متقابل دارند ،

سلامتي بدن ، به سلامتي روح کمک مي کند و سلامتي روح هم به سلامتي بدن تعادل مي بخشد .

اسلام ، حفظ بدن و سلامتي آن را وظيفه اوليه هر مسلماني مي داند و به آن همان مقدار اهميت مي دهد که براي سلامتي روح ،

ارزش قائل است . در حدي که علم «ابدان» را هم رديف علم «اديان» برمي شمرد . چنان که پيامبر اسلام (ص )

مي فرمايد:

العِلْمُ عِلْمانِ: عِلمُ الأَدْيانِ و عِلْمُ الأَبْدانِ . (13 ) علم ، بر دو نوع است: دين شناسي و بدن شناسي .

امام حسين (ع ) فرمود:

فَبَادِروا بِصِحّةِ الأَجْسامِ فِي مُدّةِ الأَعْمار . (14 )

در تمامي عمر ، براي سلامتي و حفظ تندرستي خود بکوشيد .

پرفسور بايرد مي گويد: ورزش ، بيست الي پنجاه درصد از ميزان بستري شدن افراد را مي کاهد .

با دقت در مضامين سوره يوسف ، مي توان گفت که ورزش و بازي در صحرا به عنوان تفريح و تفرّج و همچنين برگزاري

مسابقه دو ، تيراندازي و اسب سواري و نظاير آن از نظر قرآن ، جايز است .

امام صادق (ع ) مي فرمايد: هنگامي که پيامبر (ص ) از جنگ تبوک برمي گشت ، ميان ياران خود ، مسابقه اسب سواري

برگزار کرد . اُسامه که بر شتر معروف پيامبر (ص ) به نام «عضباء» سوار بود ، از همه پيشي گرفت . مردم به

خاطر اين که شتر براي پيامبر بود ، صدا زدند: «رسول

اللّه برنده شد» . امّا پيامبر (ص ) فرمود: برنده ، اُسامه

است (اشاره به اين که سوارکار ، مهم تر است از مَرکب ) .

پيامبر (ص ) مسلمانان را به اسب دواني تشويق مي فرمود و جوايزي به برندگان اختصاص مي داد و گاهي خودش نيز در

بعضي مسابقات شرکت مي کرد . روزي دشمنان ، براي تصاحب اموال مسلمانان به مدينه حمله بردند . رسول اکرم با عده

اي از يارانش بر اسب ها سوار شدند و به دنبال آنان شتافتند؛ ولي هرچه رفتند به آنها نرسيدند . ابوقتاده گفت: «اکنون که

دشمن رفت ، اجازه دهيد با هم مسابقه دهيم» . رسول گرامي پذيرفت و همگي با اسب هاي خود تاختند و پيامبر از همه پيشي

گرفت .

پس اسب دواني علاوه برجنبه آمادگي رزمي و دفاعي ، جنبه تفريحي نيز دارد . چنان که علي (ع ) مي فرمايد: «عطر

زدن ، عسل خوردن ، اسب سواري و نگاه کردن به سبزه ها ، شادي آور و نشاطانگيز است»

تيراندازي نيز از تفريحات هدفمندانه اي است که آموزش ، عبادت و تفريح ، در آن به هم آميخته است . ورزشي است که هم

تربيت بدن است و هم تربيت روح ، هم عبادت است و هم تنوّع . امام صادق (ع ) مي فرمايد: «فرشتگان به هنگام

تيراندازي فرود مي آيند و در محل مسابقه ، حاضر مي شوند»

شنا ، علاوه بر آن که آرامش اعصاب و نشاط روحي مي آورد ، نوعي کلاس درس خداشناسي است . کسي که شنا مي کند ، با

دريا و موجودات دريايي آشنا مي گردد و دريچه جديدي از جهان توحيد به رويش باز مي شود .

باتوجه به ابعاد وسيع اين دو ورزش ، پيامبر (ص ) به

آموزش آنها توصيه فراوان کرده و مي فرمايد:

عَلّمُوا أوْلادَکُم السّباحَةَ و الرّمايةَ . (15 )

به فرزندانتان شنا و تيراندازي بياموزيد .

انواع بازي ها و ورزش هايي که اکنون براي تقويت ساختار بدن و جهت تنوع ، رواج يافته است در صورتي که موازين شرع

در آنها رعايت شده و از نظر اجتماعي مزاحم حقوق ديگران نباشد مثل: صحرانوردي ، دوچرخه سواري ، دوميداني ، کشتي ،

فوتبال ، واليبال ، بسکتبال ، اسکي و . . . فعاليت هاي مناسبي براي اوقات فراغت اند .

شطرنج و ديگر بازي هاي فکري ، به شخص کمک مي کنند تا خوب فکر کند و حرکت درستي را در صحنه بازي انجام دهد؛ به

علاوه ، باعث مي شوند فرد در صحنه زندگي نيز با خوش فکري و ديدي باز ، تصميمات صحيح و درستي را اتخاذ کرده و در

کوتاه ترين مدّت ، بيشترين بهره وري را از زمان ، داشته باشد .

زنان ايراني و اوقات فراغت

شناخت جزئيات فرهنگ روستانشينان و ايلات و عشاير کشور ، جالب ترين بخش مردم شناسي و آموزنده ترين قسمت جامعه

شناسي جوامع ساده و فرهنگ هاي پاک انساني است . بر اساس داده هاي آماري ، زنان روستايي ، نيمي از جمعيت روستايي

کشور ما را تشکيل مي دهند . اين جمعيت انبوه ، نقش تعيين کننده اي در اقتصاد کشور دارند . اين گروه ، نه تنها در اداره

خانواده نقش کليدي دارند ، بلکه در امر کسب درآمد خانواده و در نهايت ، چرخ اقتصادي کشور نيز راهگشايند . زنان هنرمند

روستايي ، در ساعاتي که از کارِ خانه فارغ مي شوند ، با دستان هنرمند و پرتوان خود ، نقش هاي زيبايي بر تن تار و پود ، خلق

مي کنند .

نکته اي که در اين جا شايان

ذکر است ، رابطه تنگاتنگ اوقات فراغت زنان روستايي در ايران ، با بازدهي اقتصادي است . اکثر

زنان روستايي در ايران ، در اوقات فراغت خود به اموري مشغول اند که به طور مستقيم و يا غيرمستقيم ، در ميزان درآمد

خانوار ، تأثير مثبت و به سزايي دارد . جالب توجه است که برخي از امور ، فقط به زنان اختصاص دارد؛ از آن جمله بايد به

نوغان داري (پرورش کرم ابريشم ) در شمال ، چيدن باميه در غرب کشور و بافتن سياه چادر در ميان ايلات و عشاير

اشاره نمود . زنان روستايي در جاي جاي ايران به طور پراکنده ، اوقات فراغت خود را صرف توليد محصولات و

فرآورده هاي کشاورزي مي کنند . از ديگر کارهاي زنان ايراني که در اوقات فراغتشان بدان مشغول اند مي توان به بافت کلاه ،

شال ، جوراب و انواع سوزن دوزي ها و توليد وسايل مختلفي از قبيل روميزي ، کيف ، کفش ، جليقه ، انواع لباس ، پرده ، اسباب

بازي ، چادر رختخواب ، گل هاي تزييني و . . . اشاره کرد .

امروزه نيز زنان شهري همچون گذشته به اين هنرها مي پردازند؛ اما چون درصد زنان شاغل و تحصيلکرده به شکل قابل

توجّهي رشد پيدا کرده است ، بنابراين ، فرصت کم تري براي پرداختن به اين هنرها باقي مانده است . ضمنا هنر کشورهاي

دور و نزديک نيز به ايران ، راه يافته و طرفداران حرفه اي و مبتدي فراواني يافته است . از ميان اين هنرها بايد به گل چيني ،

گل شيشه اي ، کوبلن دوزي ، شماره دوزي ، نمايش ، و . . . اشاره نمود .

خواندن کتب مختلف

و جرايد نيز بخشي از اوقات فراغت زنان را به خود اختصاص داده است . البته درصدي از زنان

تحصيلکرده در سطوح عالي ، اوقات فراغت خود را به پژوهش هاي علمي اختصاص مي دهند و در

اين اوقات ، به تأليف کتب و تهيه جزوات آموزشي مي پردازند . آمار پژوهشگران نشان مي دهد که زنان به نسبت ، کم تر از

مردان به ورزش مي پردازند . از آن جا که زنان ، همواره مهم ترين نقش را در امر تعليم کودکان بر عهده دارند ، بخشي از

اوقات فراغت خود را نيز به تفريح و برآوردن احتياجات و سرگرم ساختن کودکان خود اختصاص مي دهند و اوقات فراغت

کودکان خود را مطلوب و دلپذير مي کنند .

در پايان اين نوشتار ، نکته قابل توجهي را بيان مي کنيم: در مقايسه اوقات فراغت زنان ايراني با اوقات فراغت ديگر زنان

دنيا ، نوعي از خود گذشتگي در پرداختن زن ايراني به امور خانواده ، همواره مشهود است و شايد بتوان گفت که خانواده ، مرکز

توجه زنان ايراني ، حتّي درگذران اوقات فراغت است .

منبع

ريحانه حرم پناهي

پي نوشت ها

1 . سوره انسان ، آيه 1 .

2 . سوره عصر ، آيه 1 - 3 .

3 . سوره يونس ، آيه 5 .

4 . ميزان الحکمة ، ج 4 ، ص 2804 .

5 . سوره ق ، آيه 7 .

6 . سوره نمل ، آيه 60 .

7 . سوره واقعه ، آيه 31 .

8 . سوره الرحمن ، آيه 50 .

9 . همان ، آيه 66 .

10 . سوره انسان ، آيه 13 و 14 .

11 . سوره حج ، آيه 46 .

12 . سوره اسراء ، آيه 1 .

13 . بحارالأنوار ، ج 1 ، ص 220 .

14 . تحف العقول ، ص 239 .

15 . الکافي ، ج 6 ، ص 47 .

برنامه ريزي براي ? ماه تعطيلي

مقدمه

اوقات فراغت به عنوان يك پديده فرهنگي- اجتماعي كه در ابعاد مختلف اقتصادي- سياسي و غيره نيز مؤثر است

موضوع مشترك بين تمام اقشار جامعه است . اوقات فراغت به جهت داشتن ويژگيهاي خاص از يك سو مورد توجه و عنايت

دست اندركاران تعليم و تربيت و مسؤولان امور فرهنگي و از طرف ديگر روانشناسان و جامعه شناسان قرار گرفته است .

شركت در اوقات فراغت در پيشرفت تحصيلي دانش آموزان تأثير به سزايي دارد . پركردن اوقات فراغت دانش آموزان و

برنامه ريزي براي هدايت رفتاري و شكوفا كردن استعدادهاي خدادادي آنان از اركان فلسفه وجودي معاونت پرورشي وزارت

آموزش و پرورش است . فضاي مدرسه هرچند از امكانات پرورشي و مربيان كارآمد هم برخوردار باشد ، به تنهايي نمي

تواند پاسخگوي نيازهاي رواني و تربيتي كودكان و نوجوانان باشد .

دانش آموز ساعاتي را در مدرسه به آموزش و

فراگيري دروس اشتغال دارد و بخش ديگر اوقات خود را در خانه مي گذراند .

علاوه بر اين برهه زماني ديگري نيز وجود دارد كه در رشد استعدادها يا ايجاد مشكلات رفتاري و رواني آنان تنش چشمگيري

دارد .

آن وقتي است كه دانش آموز در مدرسه به مقتضاي سن و سال در جمع همسالان و دوستان مي بايستي اوقات فراغت خود را

در اماكني تحت نظارت مربيان مجرب در امور كودكان و نوجوانان غني نمايد . بنابراين از اين جهت توجه به اوقات فراغت

و اثر آن در پيشرفت تحصيلي دانش آموزان و مقايسه اين پيشرفت در دانش آموزان داراي اوقات فراغت و فاقد اوقات فراغت

حائز اهميت مي باشد و برنامه ريزي لازم و دقيق براي پاسخگويي به نيازها و احتياجات اين دانش آموزان بايد صورت بگيرد .

به نظر مي رسد كه استفاده از اوقات فراغت در همه جامعه با ميزان و درجه توسعه يافتگي آن ارتباط داشته باشد . اصولاً

اوقات فراغت و برنامه ريزي آن يكي از معيارهاي شناخت توسعه يافتگي است . برنامه ريزي اوقات فراغت بيشتر بايد با

مسايل توسعه يافتگي جامعه هماهنگي شود و جنبه زيربنايي و اساسي داشته باشد . اوقات فراغت و تأمين امكانات براي

گذراندن آن بايد در برنامه ريزيهاي عمراني و زيربنايي مطرح و سرمايه گذاري لازم روي آن انجام شود ، زيرا درواقع توسعه

عبارتست از استفاده بهينه از امكانات و نيروي انساني و استفاده بالفعل آنان براي زندگي مطلوبتر افراد جامعه .

در برنامه ريزي اوقات فراغت در درجه اول دانش آموزان را بايد از لحاظ سن و جنس طبقه بندي كرد و فهرستي

از نيازهاي

هر مقطع و رده را تهيه كرد .مسأله مهم كه بايد به آن توجه كنيم ، اين است كه بيشتر مفاسد و گرفتاريها و انحرافات جوانان و

نوجوانان بيكاري است . برعكس غني سازي اوقات فراغت جهت جذب دانش آموزان و پرورش ابعاد مختلف شخصيت آنها

به اصلاح جامعه كمك مي كند .

نوجوانان و جوانان پرانرژي ترين افراد هستند و اين انرژيها به هرحال بايد مصرف شود ، اما اگر در جهت سازنده مصرف

نشود جوانان و نوجوانان راهي براي مصرف آن پيدا مي كنند و به دليل بي تجربه بودن به راههاي غيرسازنده و منحرف

كشيده مي شوند . تحقيقات نشان مي دهد كه بسياري از آسيبهاي جسمي ، رواني در زمان بيكاري و اوقات فراغت بدون

برنامه اتفاق افتاده است .

رسول اكرم (ص ) مي فرمايند: «ان ا . . . يبغضوشاف الافارغ» ، خداوند دوست ندارد كه جواني فارغ باشد .

مقصود در اين جا دوره بيكاري و تنهايي دوره اي است كه انسان با شيطان زندگي مي كند و به اين سبب امكان مفاسد در آن

بيشتر است .

طبق بررسيهاي به عمل آمده يكي از عوامل بزهكاريهاي نوجوانان و جوانان استفاده ناصحيح از اوقات فراغت است . اين

گروه از افراد بنابر اقتضاي سن و ويژگيهاي جسمي- رواني مي خواهند اساس موجود را درهم بريزند و دنيايي مطابق ميل

و سليقه خود بنا كنند . ما نمي توانيم جلوي بروز اين حالت را در نوع بشر بگيريم ، ولي با آگاهي از آموزشهاي غيررسمي و

روانشناسي تربيتي مي توانيم آن را در جهت مثبت هدايت كنيم . با توجه

به تعاريف فوق و نيازهاي جسمي رواني و اخلاقي

دانش آموزان ايجاب مي كند كه برنامه ريزي لازم و دقيق براي پاسخ آن احتياجات از طرف دستگاههاي ذيربط صورت گيرد و

نسبت به سازندگي و ايجاد فضاهاي پرورشي با جاذبه براي نوجوانان مبادرت گردد و براي آنان امكانات و برنامه هاي

پرورشي كارآمد مهيا شود .

گروههاي سني جوان و نوجوان نيز برنامه ها و گرايشهاي ويژه خود را جهت پرداختن به وقت آزاد دارند . تحقيقي كه در

سال ???? از اوقات فراغت دانشجويان دانشگاه تهران انجام گرفته است ، نشان مي دهد كه عوامل مؤثر در چگونگي اوقات

دانشجويان عوامل مادي (فقر و نبودن امكانات ) عوامل رواني (دلسردي و ترس از آينده ) عوامل سياسي و اجتماعي

نظاير آن است ، به طور كلي اوقات بيكاري دانشجويان به اموري نظير كارهاي شخصي ، خانوادگي ، وسايل ارتباط جمعي ،

مطالعه ، ورزش و گردش با دوستان مي گذرد ، اوقات فراغت اين دسته بيشتر است .

نقش ورزشها در گذران اوقات فراغت

ساموئل كينگ جامعه شناس انگليسي معتقد است كه ورزش و تفريح امروز جنبه سرگرمي ندارد ، بلكه به منزله عواملي براي

تأمين سلامت جسماني و اجتماعي به كار مي رود .

در سنين پايين تر طبعاً بازيها ، فعاليتهاي هدايت نشده و نامنظم و بي برنامه اي مي باشد و در مقايسه با ورزشها اولويت دارند و

هميشه شاهد آن هستيم كه كودكان گروه گروه در كوچه و خيابان تن به اين فعاليتها مي دهند و آن هنگام كه وسيله مناسبي (

زمين و وسايل بازي ) در دسترس آنها قرار مي گيرد ، تمايل بيشتري در اين زمينه

از خود نشان مي دهند . درواقع فقدان

امكانات مورد نظر تمايلات افراد را در زمينه ورزش و بازي تحت تأثير قرار مي دهد .

مطالعه و تفريح

مطالعه براي گذران اوقات آزاد از ديدگاه مورد نظر اين تحقيق مي باشد ، بلكه اساساً وسيله اي مؤثر در جهت كسب معلومات و

دانشهاست . مطالعه افق ديد را وسيعتر و فكر را روشنتر و حافظه را ورزيده كرده و بر غناي ذهن و تنوع محتويات آن مي

افزايد .

مطالعه اگر به منظور وقت كشي و پركردن خلا ء هاي سازماني و بدون انگيزه باشد و با اشتياقي خاص صورت گيرد ، فوايد

ويژه خود را داراست . به عنوان نمونه ، مطالعه يك روزنامه به طور عادي و بدون ذوق و شوق ويژه اي ذهن فرد را بي اثر

از آنچه مي خواند ، نمي گذارد و خواه ناخواه پيامهايي درون مغز مي رساند ، به همين خاطر در جهان لذتي كه با مطالعه

برابري مي كند ، موجود نيست .

اهميت اوقات فراغت در بهداشت رواني

انسان تمايل دارد اوقات فراغت كه از كار اجباري و وظيفه اي خارج مي شود به نوعي به تفريح و يا سرگرمي بپردازد و اين

تمايل از نيازهاي اساسي محسوب مي شود ، چگونگي گذران اوقات فراغت در هر جامعه به عواملي بستگي دارد كه بايد به

فرهنگ و امكانات مالي فردي و اجتماعي به عنوان دو عامل مهم اشاره نمود .

امروز روانشناسان عقيده دارند كه تفريح و سرگرمي نقش مهمي در پرورش قواي جسماني ، فكري ، اخلاقي و رفتاري دارد و

چنانچه از اين اوقات به خوبي و به طور صحيح استفاده شود در پيشگيري از كج رويها و انحرافات مي توان به نحو

چشمگيري مؤثر باشد و بايد افراد فرصتهايي داشته باشند تا هدفهاي مشخص و معين را دنبال

نمايند و به رشد همه جانبه

شخصيت خود بپردازند .

برنامه ريزي براي اوقات فراغت

برنامه ريزي براي اوقات فراغت همانند برنامه ريزيهايي كه در زمينه هاي ديگر صورت مي پذيرد نوعي فرايند هدف دار

دارد . در برنامه ريزي اوقات فراغت بايد عوامل زير در نظر گرفته شود:

? . نيازها:

در يك برنامه ريزي دقيق براي اوقات فراغت بايد به نقش نيازها توجه نماييم . آنچه كه در برنامه اوقات فراغت آورده مي

شود ، بايد جوابگوي نياز طبيعي و معمولي جوان باشد واو را از مسير طبيعي منحرف نسازد . مثلاً اگر دختر ??ساله اي

علاقه مند به شركت در فعاليتهاي گروهي سالم است ، اين علاقه ناشي از نياز به تعلق داشتن به گروه مي باشد كه يك نياز

طبيعي است ، بايد از نيازهاي كاذب و تمايلات نامطلوب منفك شود . پس در برنامه ريزي اين مهم بايد درنظر گرفته شود .

? . اولويتها:

در برنامه ريزي اوقات فراغت اولويتها بايد مورد توجه قرار گيرد . نيازها براساس درجه اهميت آنها برآورده مي شود و

اگر در خانواده اي نيازهاي اوليه و اساسي نوجوانان از قبيل خوراك و پوشاك هنوز برآورده نشده است ، درست به نظر نمي

رسد كه هزينه زيادي صرف خريدن دوربين فيلمبرداري شود . و يا اگر نوجواني نياز به كلاسهاي كمك آموزشي دارد و از

لحاظ درسي لازم است كه زماني را به غير از ساعات موظف خود به درس خواندن بپردازد ، درست آن است كه اولويت اول

را به اين مهم اختصاص دهد و وقت كمتري را صرف تماشاي سريال نمايد .

? . امكانات موجود:

در برنامه ريزي اوقات فراغت بايد از

امكانات موجود استفاده بهينه كرد و هر نوجواني و يا هر خانواده اي در برنامه ريزي

اوقات فراغت چنانچه امكانات موجود را در نظر بگيرد و بخواهد به بلند پروازيهاي جاه طلبانه جامه عمل بپوشاند ، درواقع به

بروز توقعات نابجا كمك كرده است ، اما اين بدان معني نيست كه والدين سرگرمي را جزو نيازهاي فرزندان تلقي نموده و

برنامه ريزيهاي شايسته اي در اين زمينه انجام دهند .

? . مشاركت و همفكري:

برنامه اوقات فراغت بايد به گونه اي طرح ريزي شود كه در آن از نظريات افراد شركت كننده در برنامه ريزي استفاده شود .

همچنين برنامه بايد به نوعي جوابگوي خواسته هاي معقول و منطقي آنها باشد ، درغير اين صورت يك برنامه تحصيلي ارايه

خواهد شد و به جاي اينكه فعاليتهاي خاص فرحبخش تقلي گردد ، عذاب آور و فشارزا خواهد بود .

? .مسؤوليت پذيري:

در برنامه ريزي اوقات فراغت و اجراي آن وظايف و مسؤوليتها بايد مشخص گردد و هر كس موظف است وظايف محوله را

خود انجام داده و احساس مسؤوليت نمايند و براي يكديگر ارزش قائل شوند .

? . پيش بيني اتفاقات احتمالي:

كساني كه براي اموري دست به برنامه ريزي مي زنند بايد اتفاقات احتمالي را با آينده نگري خاص پيش بيني نمايند . معمولاً

نوجوانان به خطرات احتمالي فكر نمي كنند و تصور مي كنند كه خود به تنهايي در حل مشكلات قادر هستند و چنانچه براي

مورد احتمالي پيش بينيهاي لازم انجام نگيرد ، ممكن است نوجوان از خود رفتارهاي پرخاشگرانه سازي نايافته و ناپسند احتمالي

را بروز دهد . همچنين مواقعي لازم است والدين خطرات و

موانع احتمالي را به فرزندان متذكر شوند و آنها را در زمينه

آينده نگري و امكان وقوع موانع احتمالي آموزش دهند .

آثار بهسازي اوقات فراغت

اثرات استفاده از اوقات فراغت براساس برنامه ريزي

بسياري از جامعه شناسان و نيز اقتصاددانان همچون دومازيه ، اندرسون ، اوژه و . . . براين باورند كه تحول جوامع انساني

به سوي تمدن فراغت در حركت است ، به همين جهت توجه به چگونگي بهره گيري از اوقات فراغت روز به روز آشكارتر و

از اهميت بيشتري برخوردار است . هرچند همه افراد خانواده به اوقات فراغت نياز دارند ، اما در اين ميان نوجوانان و

جوانان با توجه به نقش حساس وسازنده اي كه در ساخت فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي كشورها به عهده دارند نيازمند توجه

دقيق تري در اين ارتباط هستند .

در كشورما دانش آموزان حدود يك سوم جمعيت كشور را تشكيل مي دهند و بيشترين نياز را به بهره گيري از اوقات فراغت

دارند . آنان به طور متوسط ? ساعت در روز به امر تحصيل اشتغال دارند و حدود هشت ساعت در شبانه روز را هم به

استراحت و به رفع نيازمنديهاي ضروري در منزل مي پردازند .

اگر اشتغالات تحصيلي و انجام تكاليف درسي را براي آنان دو تا چهار ساعت در روز محاسبه نماييم ، هر فرد جوان و نوجوان

بيش از ? ساعت در روز وقت فراغت دارد . البته اگر ساير تعطيلات از جمله تعطيلات نوروز و تابستان و ساير ايام تعطيل

به مناسبتهاي مذهبي و ملي را هم اضافه كنيم ، هر فرد در شبانه روز حدود هشت ساعت وقت آزاد دارد كه بايد براي استفاده

مطلوب و بهره گيري از

آن برنامه ريزي لازم صورت پذيرد .

بنابراين اگر ما براي اوقات فراغت فرزندانمان برنامه ريزي لازم را انجام ندهيم ، آنان براي پركردن اوقات فراغت خود اقدام

خواهند نمود كه در آن صورت ممكن است بدآموزيها و مشكلات تربيتي حاصل گردد . پيامبر گرامي ما (ص ) مي

فرمايند: اگر پدران و مادران به تربيت فرزندان خود اهتمام ننمايند ، روزگار آنان را تربيت خواهد نمود . در حقيقت مراد

رسول گرامي اسلام (ص ) آن است كه چنانچه والدين در امر تربيت فرزندان خود برنامه اي نداشته باشند ، حوادث و

شرايط پيش آمده كه ممكن است برخلاف موازين تربيتي هم باشد تربيت فرزندان را سامان دهد .

روانشناسان معتقدند كه تأمين دروني فرد به شادي ، نشاط و سرور او خواهد انجاميد و اين امر به شكوفايي خلاقيت به فرد

منجر خواهد گرديد و شخصيت او را كه متشكل از ابعاد فكري ، عاطفي ، اجتماعي و جسمي است ، تعالي خواهد بخشيد .

اوقات فراغت پر ارزش ترين سرمايه آدمي ، مناسب ترين شرايط و مطلوب ترين موقعيت براي انديشه و تفكر خلاق و تبلور

رفتارهاي خوشايند فردي و اجتماعي است .بدون ترديد هدايت فكري و حمايت مستمر و مؤثر كودكان ، نوجوانان در اوقات

فراغت نه تنها آسيب پذيري اجتماعي و كجرويهاي اخلاقي آنان را در هر شرايطي به حداقل مي رساند ، بلكه ايشان را در

برابر همه آسيبها و تهاجمات فرهنگي مصون مي كند .استفاده از اوقات فراغت براساس برنامه ريزي داراي آثار ارزشمندي

در زمينه هاي فرهنگي ، اخلاقي و اجتماعي مي باشد كه عبارتند از:

الف ) آثار فرهنگي

?- افزايش كمي و

كيفي كتابخانه ها ، مطبوعات و نمايشگاهها در جامعه

?- افزايش كمي و كيفي مراكز هنري

?- تقويت و افزايش امكانات ورزشي

?- بالارفتن فرهنگ عمومي افراد جامعه به تبع استفاده بيشتر از امكانات فرهنگي در ايام فراغت

ب ) آثار رواني اجتماعي

?- افزايش روحيه نشاط و سرور در افراد كه منجر به سلامت رواني و حتي جسمي افراد خواهد شد .

?- تأثير روحيه نشاط و سرور در برخوردهاي فردي و اجتماعي مردم با همديگر و كاهش تنشهاي ناشي از شرايط يكنواخت

و روحيه هاي نگران

?- كاهش آسيبها و كجرويهاي اجتماعي و فردي

?- افزايش قدرشناسي افراد نسبت به والدين ومربيان

?- ايجاد آثار مطلوب در زمينه تربيت فردي و اجتماعي

?- بهره وري بيشتر فردي و اجتماعي در اشتغالات روزانه

ج ) آثار اجتماعي

?- كاهش آسيبهاي اجتماعي و بزهكاريها در سطح جامعه و خانواده ها

?- بالا رفتن روحيه و توان جمعي در انجام مشاركتهاي مورد نياز جامعه

?- افزايش روحيه اميد براي سازندگي و عمران

?- پويايي و تحرك بيشتر زندگي اجتماعي

?- رشد ، توسعه و شكوفايي اجتماعي و اقتصادي

?- افزايش حسن تعاون و مشاركت جمعي

بزهكاري (روي ديگر سكه )

يكي از رايج ترين اشكال ناسازگاري نوجوان جرمهايي است كه نوبالغان مرتكب مي شوند و گاهي بدون هيچ علت و انگيزه

مشخص به اعمال خطرناك كه همگان را به حيرت مي افكند دست مي زنند كه نمونه هاي آن را مي توان در ستون حوادث

جرايد مطالعه كرد . بزه نوجوانان همواره مورد توجه روانشناسان ، جرم شناسان و مربيان و پزشكان قرار گرفته است و در

نهايت توانسته اند رگه هايي از اختلالات رفتاري و عقده هاي ذهني در ايشان بيابند .

شرايط زندگي نيز در بزهكاري نوجوانان تأثير دارد و فقر و تنگدستي ، فاصله شديد طبقات اجتماعي و بيكاري و غيره در

بزهكاري موثر است . اصولاً هر نوع بزه در شهر بيشتر از روستا شيوع دارد .

غالب جرمهاي جوانان ناشي از عدم تعادل رواني مي باشد و جواناني كه به سهولت تحت تأثير القائات ديگران قرار مي گيرند

و يا براي خودنمايي دست به اعمال خلاف مي زنند . اينان معمولاً جواناني بزرگ انگار و قدرت طلب هستند كه به ترتيب در

رده هاي عاميان و كينه جويان قرار مي گيرند .

به اين ترتيب آشكار مي شود كه عوامل متعددي در به وجود آوردن بزه جوانان دخالت مي كند كه از آن ميان مي توان به

محيط خانوادگي ، تحصيلي ،

اجتماعي و همچنين استعدادهاي نوجوانان اشاره نمود . در اين سن و سال نوجواني و جواني

است كه مسايل مبرم انساني و فوق بشري مطرح مي گردد . در دوران اكتشافات شورانگيز عرفاني و هنري نوجوان شيفته

و مجذوب رفتار زيباي جوانمرديها و وفاداريها مي گردد ، پس بايد آنچه در توان داريم به كار ببنديم تا ايشان را از آنچه در طلب

آنند محروم نسازيم .

متخصصان در زمينه روانشناسي بزهكاري در ايران عقيده دارند كه قبل از ??سالگي نسبت بزهكاري پسر ? برابر دختران

است ، از ??سالگي تا ??سالگي اين نسبت دو برابر و از ??سالگي تا ??سالگي به سه برابر مي رسد و حداكثر بزهكاري

پسران در ??سالگي و دختران در ??سالگي است .

برنامه هاي مناسب براي اوقات فراغت

مشكل ما كمبود امكانات ، فقدان مكان و حتي نيروي مدير و گرداننده نيست ، مشكل بزرگ فقدان برنامه ريزي همه سو نگرانه و

فراگيري است كه همه جامعه را برانگيزد و درگير اين مهم گرداند .

«دومازيه» جامعه شناس فرانسوي براي ايام فراغت سه كاركرد مطرح كرده است:

?- استراحت به منظور رفع خستگي ، جبران خدمات جسمي و رواني ناشي از هيجانهاي مداوم كار

?- تفريح به منظور رفع خستگي ناشي از يكنواختي وظايف روزانه در كارگاه ، اداره يا منزل

?- رشد شخصيت: زيرا فراغت ، انسان را از كارهاي روزمره و قالبهاي يكنواخت كاري و قالبي شدن امور روزانه مي

رهاند . استعدادهاي بدني و ذهني خود را پرورش مي دهد و از همين طريق در شكل گيري شخصيت فرد موثر مي افتد .

در دو كاركرد نخستين (استراحت و تفريح ) بايد برنامه هايي براي غني سازي اوقات

فراغت طراحي كرد ، زيرا پركردن

به معني فرصتها را اشغال كردن نيست . ويژگيهاي فرهنگي كشور و نيازهاي گسترده نسل جديد اعم از كودك و نوجوان و

همچنين توسعه كلاسهاي تابستاني چنين اقتضا مي كند كه در برنامه ريزي محتوايي و اجرايي دقت نظر مبذول شود .

بديهي است كه مربيان و استادان با تجربه و متخصص به بهترين وجه دانش آموزان را در جهت وصول و اهداف ياري و

برنامه مورد نظر را اجرا مي كنند . مركز و محور فعاليتهاي مستمر و مداوم كلاسهاي تابستاني دانش آموزان هستند و

بيشترين فعاليتها مورد توجه افراد علاقه مند است . دانش آموزان در فصل تابستان فرصت مناسبي دارند كه فعاليتهاي

پرورشي به شكل متنوع تر و جذاب تر از فعاليتهاي سال تحصيلي و مناسب با نيازهاي رواني و روحي خود را ادامه داده و

آماده براي پيشرفت شوند .

دانش آموزان به تفكيك جنس و با توجه به رشته هاي موجود و علاقه خود انتخاب رشته مي كنند . روزهاي فرد پسران و

روزهاي زوج دختران در كلاسهاي تابستاني فعاليت مي كنند و تأثير اين كلاسها در پيشرفت تحصيلي دانش آموزان مورد

بررسي قرار مي گيرد كه تحقيق به همين منظور اجرا شده است .

نهايت اينكه اوقات فراغت تنها وسيله پركردن وقت و گذراندن لحظات نيست ، اوقات فراغت فرصتي است براي رشد و بالندگي

و پروراندن استعدادهاي نهفته دانش آموزان و هدف تحقيق شناخت ويژگيهاي گذران اوقات فراغت اين گروه و ارايه پيشنهادها

به مديران و ستادهاي تربيتي مدارس براي جلوگيري از اتلاف وقت دانش آموزان و ارايه پيشنهادهايي به والدين و خانواده ها

جهت

برنامه ريزي براي اوقات فراغت فرزندان خود و توجه به نيازهاي آنان .

پيشنهادات پژوهشگر

?- ايجاد هماهنگيهاي مناسب در محتويات درسي رشته هاي مورد علاقه دانش آموزان مي تواند در يادگيري آنان نقش مهمي

بازي كند ، چراكه با ايجاد علاقه به محتويات درسي در رشته هاي مختلف مي توان موفقيت آنها را براي انتخاب شغلهاي

مختلف به طور چشمگيري افزايش داد .

?- با توجه به تنوع علاقه دانش آموزان ، ضرورت دارد رشته هايي توسعه يابد تا اوقات فراغت آنها ثمربخش و مفيد باشد و

بدين منظور كلاسهاي آشنايي با علوم روز نظير رايانه پيشنهاد مي گردد .

?- لازم است مكاني ايجاد گردد تا آثار دانش آموزان به نمايش گذاشته شود و زمينه جذب دانش آموزان فراهم آيد .

?- در پايان هر ترم دانش آموزان فعال در كلاسها شناسايي و با تشويق لازم شكوفايي استعدادهاي آنان را فراهم مي

آورند .

?- پيشنهاد مي شود تبليغات لازم در سطح شهر و مدارس به منظور شركت دانش آموزان در كلاسهاي تابستاني فراهم آيد .

?- پيشنهاد مي شود به منظور بررسي ، شناخت و رفع مشكلات تربيتي برخي دانش آموزان كلاسهاي مشاوره بكار گرفته

شود .

?- توجه به نيازهاي جوانان و رفع مشكلات آنان و ايجاد رشته هاي شغلي و فني و نكته مهم اينكه اوقات فراغت و فرا

رسيدن تابستان و وقت آزاد دانش آموزان نبايد تنها به منظور ايجاد يك فضاي رسمي مانند مدرسه باشد ، بلكه جوي دوستانه و

آزاد براي ابراز شخصيت و رشد و بالندگي دانش آموزان باشد .

با توجه به نتايج به دست آمده از داده هاي تحقيق اگرچه تفاوت چنداني بين

دانش آموزان داراي اوقات فراغت و فاقد اوقات

فراغت مشاهده نمي شود ، ولي بايد برنامه ريزي جدي تري در اين مورد انجام شود .

بايد تدابيري اتخاذ شود كه تمام دانش آموزان چه آنها كه توان مالي دارند و چه آنها كه توان مالي ندارند در كلاسهايي كه به اين

منظور تشكيل شده ، شركت كنند و امكانات مناسب در اختيار دانش آموزان قرار بگيرد و هدف فقط پركردن اوقات فراغت

نباشد ، بلكه بايد هم از نظر فني و علمي و هم از نظر شخصيت به رشد و بالندگي دست يابند و براي كلاسهاي اوقات فراغت

بايد طوري برنامه ريزي شود كه شركت در اين كلاسها در پيشرفت تحصيلي دانش آموزان كه مهمترين مسأله است تأثير به

سزايي داشته باشد و باعث موفقيت همه آنها شود .

منبع

ثريا ذاكريان روزنامه قدس

تابستان طولاني ترين زنگ ورزش

تعطيلات تابستاني

يك ماه از تعطيلات تابستاني گذشت و نونهالان ، نوجوانان و جوانان كشورمان فارغ از هر گونه استرس هاي درسي در خانه ،

كوچه ، باشگاه هاي ورزشي و بعضاً خيابان ها و كارگاه هاي كوچك در حال گذراندن اوقات فراغت خود هستند ولي اين كه چقدر

براي پر كردن اوقات آنها برنامه ريزي اصولي شده است جاي تأمل دارد .

تجربه ثابت كرده به هنگام تعطيلات تابستاني ، باشگاه هاي ورزشي كشورمان با حجم بسياري از پذيرفته شدگان نوجوان و جوان

روبه رو هستند به نحوي كه بسياري از باشگاه هاي مركزي دولتي در اين ايام با حداكثر ظرفيت پذيرش هنرجو به كار خود ادامه

مي دهند اما نكته قابل توجه آن است كه متأسفانه با شروع كلاس هاي درسي در مهرماه و به مدرسه رفتن دانش آموزان متأسفانه

مواجه با كاهش بيش از ?? درصدي باشگاه ها در جذب جوانان و به خصوص نونهالان و نوجوانان مي شويم و در واقع به نظر

مي رسد هدف خانواده هاي ايراني از فرستادن فرزندانشان به باشگاه ها و اماكن ورزشي ، تنها پر كردن اوقات فراغت آنهاست و

كمتر به ادامه روند حضور بچه هاي خود در صحنه ورزش آن هم در كنار درس اهميت مي دهند و گويي اين كه اين دو را

نمي توان در كنار هم قرار داد .

در واقع با توجه به عدم بهره گيري لازم را مي توان طولاني ترين زنگ ورزش نوجوانان و جوانان كشورمان دانست كه همچون

زنگ مدارس ابتدايي ، راهنمايي و دبيرستان ، بچه ها بي هدف همچون حياط مدرسه در كوچه و خيابان يا به دنبال يك توپ مي گردند

و يا با دوچرخه هاي خود چرخي در كوچه پس كوچه ها مي زنند و اين در حالي است

كه به راحتي مي توان نوجوانان و نونهالان

را از سنين پايين به باشگاه هاي ورزشي برد و ضمن آشنا كردن آنها با ورزش هاي مختلف با حضور يك كارشناس ورزشي

ضمن تست علاقه مندان ، ورزش هايي را كه با سيستم بدني آنها هماهنگي داشته و يا احتمال موفقيتشان در آنها بيشتر است را به

علاقه مندان و خانواده هايشان معرفي كرد تا شاهد يك رشد كاريكاتوري از نظر جمعيتي در برخي ورزش ها نباشيم .

نكته قابل توجه آن كه با توجه به مشكل سهميه بندي بنزين ، احتمالاً در سال جاري سفرهاي دانش آموزان كشورمان در ايام

تعطيلات تابستاني با خانواده شان به خارج از شهر كاهش يافته و بالطبع آنها حضور بيشتري در خانه و خيابان ها خواهند داشت

كه بدون ترديد بايد براي آن فكري كرد . واقعيت امر آن است كه كودكاني كه در ايام تابستان نتوانستند روحيه شاد و يا

متفاوتي را نسبت به مدارس براي خود فراهم كنند با شروع سال جديد تحصيلي با افت شديد درسي مواجه شده و ديگر نشاط و

شادابي گذشته را براي فراگيري دروس مقطع بالاتر نداشته باشند كه در واقع اين امر در پايان هزينه زيادي را بر دوش دولت

به دليل افت تحصيلي دانش آموزان خواهد گذاشت .

با نگاهي به گذشته به دوران نوجواني و جواني خود و حال و مقايسه آن با جوانان امروزي مي بينيم هرچند از نظر امكانات

شرايط نسبت به گذشته بهتر شده ولي هنوز به نظر مي رسد هيچ گونه برنامه ريزي اصولي جهت هدايت علاقه مندان به ورزش

در ايام تعطيلات تابستاني به سوي رشته هاي خاص وجود نداشته و افراد به صورت خودجوش وبر اساس علاقه شان يك رشته

را انتخاب كرده و

كمتر به توانايي هاي فيزيكي خود و يا ويژگي هاي يك ورزش مي انديشند و گويي اينكه تعطيلات تابستاني

همچون زنگ ورزشي است كه در پايان بچه ها بايد خسته از يك مسابقه بي هدف و خسته كننده در حياط بدون امكانات مدرسه به

سمت كلاس هاي درس بروند تا شايد از اين يكنواختي و تعطيلات خسته كننده به در آيند .

با نگاهي به كوچه و خيابان هاي هر شهر در ايام تابستان به خوبي درمي يابيم كه تنها بخش كوچكي از دانش آموزان مي توانند ايام

تعطيلات خود را آن هم به طور آماتور در باشگاه هاي ورزشي سپري كنند و براي بسياري از نوجوانان و جوانان ، كوچه ها و

خيابان ها بهترين مأمن براي سپري كردن ايامي است كه روي ارزش زماني آن نمي توان قيمت گذاشت ، در واقع به نظر

مي رسد مسؤولان درست در سنيني كه هويت يك فرد از لحاظ روحي- رواني و شخصيتي و همچنين فيزيكي و اندام كلي آن

شكل مي گيرد تا سال هاي بعد بتواند با توجه به همان هويت ذهني و جسمي شكل گرفته در ايام جواني و نوجواني در جامعه

خدمت كند متأسفانه برنامه اي براي آموزش صحيح جسمي و رواني آن نداشته و هر فرد تنها با توجه به تجربيات و داشته هاي

خود به فعاليت زندگي و كاري ادامه داده و كمتر تحت مختلف فرهنگي ، رفتاري ، اخلاقي و شخصيتي قرار گرفته است و نتيجه

آنكه به رغم دارابودن جامعه اي جوان در كل كشور از جامعه اي پرنشاط و فعال برخوردار نبوده و چه بسا به دليل عدم انجام

آموزش هاي لازم با مشكلات تازه اي نيز روبه رو شويم .

متأسفانه بايد دوران تعطيلات تابستاني را دوران طلايي دانست كه نه فقط

مسؤولان بلكه خانواده ها وحتي نوجوانان و جوانان

برنامه مناسبي براي استفاده مناسب از آن براي خود نداشته و درست در ايامي كه افراد در اوج جواني مي توانند بسياري از

توانايي هاي فيزيكي و ذهني خود را آزموده و در صدد برطرف كردن نقاط ضعف و افزايش نقاط قوت خود باشند ، اوقاتشان را

با روزمرگي به بطالت مي گذرانند .

منبع

روزنامه پاس جوان

تعريف اوقات فراغت

اوقات فراغت ، مكمل نظام تعليم و تربيت

كلمه «فراغ» يا «فراغت» در زبان محاوره و ادبيات عامه ، داراي چندمعني متفاوت است ; يك معني آن ، فارغ

بودن ، فراغت داشتن و بيكاري است .

معني ديگر آن خلاف «شغل» است ; يعني دست كشيدن از كار ، به پايان رساندن امري ، رها شدن و رهيدن از كاري و

خالي شدن ازكوششي و معني آخر آن در تركيب «فراغ بال » ، آسودگي خاطر و آسايش است كه در برابر رنج و سختي به

كار برده مي شود .

از لحاظ لغوي ، فراغت و فراغ (هر دو به فتح اول ) دو مصدر عربي هستند كه در معني آسايش ، آسودگي ، آرامش ، ضد

گرفتاري ، خالي شدن ، تهي شدن ، فارغ شدن و راحت شدن بكار مي روند .

اما در فرهنگ عربي از آنها علاوه بر معاني فوق ، مفهوم اضطراب و خلأ و جاي خالي نيز برداشت مي گردد . در لغت نامه

«عميد» ، فراغت به آسودگي ، آسايش و آسودگي از كار وشغل معني شده است .

در فرهنگ فارسي معين نيز در تعريف لغوي اوقات فراغت آمده است : «اگر چه در لغت عربي فراغت به معني اضطراب

است و فراغ به معناي آسايش ، اما فصحاي فارسي زبان فراغت را به معني آسودگي ، استراحت ، آرامش و نيز مجال و

فرصت بكار مي برند .» معادل لاتين اوقات فراغت هم "Leisure" به معناي رخصت آمده ودر ساير لغت نامه ها

نيز از مفهوم آزادي و رهايي از اشتغالات روزانه يادشده است _ در لغت نامه Listtre اوقات فراغت

چنين معني شده است :«فرصت و زماني كه پس از انجام رساندن كاروشغل روزانه باقي مي ماند» . مفهوم اوقات فراغت در

فرهنگ ” لاروس“ نيز چنين آمده است : ” سرگرميها

، تفريحات و فعاليتهايي كه به هنگام آسودگي از كار عادي

باشوق و رغبت به آن مي پردازند .“

گذري اجمالي به كاركردها و ويژگيهاي اوقات فراغت به وضوح نشان مي دهد كه موضوع ياد شده ، مناسب ترين مكمل براي

نظام تعليم و تربيت است؛ زيرا غيرموظف و آزاد بودن انتخاب در زمان پرداختن به فعاليتها موجب ايجاد شوق و رغبت

مي شود ، تنوع برنامه ها سبب سهولت انتخاب متناسب باعلايق و استعدادهاي شخص مي گردد وعلاقمندي جوانان به اين عرصه ،

پويايي آنها را بدنبال دارد - چنانچه براساس نتايج تحقيقات انجام شده از سوي سازمان ملي جوانان ، اغلب الگوهاي رفتاري

جوانان را چهره هاي مورد علاقه? آنان در ميان موضوعات فراغتي تشکيل مي دهند .

از اينرو ، مي توان گفت که اوقات فراغت ، زمينه ساز رشد شخصيت و شكل گيري هويت جوان است و او را قادر خواهد

ساخت که به عنوان عنصري فعال ، خلاق و پويا در جريان هويت يابي خويش به ايفاي نقش بپردازد . پس ، بهره برداري

صحيح و سازماندهي شده از اين زمان مي تواند در نقش عنصري مكمل ، خلأ نظام تعليم و تربيت رسمي كشور در شكل دهي به

هويت جوانان را برطرف نمايد .

ويژگيهاي اوقات فراغت در جهان معاصر

تحولات و دگرگونيهاي سريع صنعتي با پيامدهاي اجتماعي و اقتصادي فراواني همراه بود و تأثيرات مهمي بر چگونگي اوقات

فراغت مردم بر جاي گذاشت .

به عنوان مثال ، مكانيزه شدن صنايع و ايجاد امكانات رفاهي ونظاير آن موجب تغيير سبك زندگي مردم از قبيل كوچكتر شدن

ابعاد خانواده و تغيير روابط همبستگي افراد با يكديگر شد ، در حالي كه در گذشته ، روابط همبستگي و خانوادگي افراد

با يكديگر

نقش بارزي در گذران اوقات فراغت مردم داشت .

علاوه بر اين ، مكانيزه شدن وسايل رفت و آمد ، ظهور سينما و اختراع تلويزيون نيز اوقات فراغت انسانها را متأثر ساخت _

گر چه پيشرفت تكنيك تنها عامل نبوده و احتياجات اجتماعي ، روابط ميان قدرتهاي اجتماعي زمان و محيط اجتماعي و اقتصادي

هم بر ميزان زمان آزاد و انتخاب نوع امكانات فراغتي بشدت اثر گذاشته است .

بدين ترتيب ، از مشخصات اساسي فراغت در جهان كنوني آن است كه ديگر تنها به طبقات ممتاز و متنعم اختصاص ندارد و

به طبقات ديگر هم تعميم يافته است .

شاخص دوم اين است كه در سابق ، اگر طبقات كهتر جامعه از لحظات محدود آزادي و آسودگي برخوردار بودند ، اين اوقات

درون خانه و خانواده صرف مي شد ، صورت غيررسمي و خودماني داشت و به همنشيني و محاوره با خويش و پيوند با دوست

و همسايه مي گذشت . با پيشرفت جوامع و پراكندگي وظايف خانواده ، بتدريج جنبه رسمي و در مواردي تجارتي پيدا كرد و

جزو وظايف مؤسسات خاص درآمده شاخص سوم عبارت است از به كار بردن روزافزون وسايل و اسباب ماشيني چون

اتومبيل ، راديو و تلويزيون و مانند آن كه هر يك در گذران اوقات فراغت سهمي بزرگ و نقشي نمايان دارد .

تحول ديگر ، اهميت خاصي است كه در حيات فردي و اجتماعي احراز كرده است؛ چنان كه زمان كار از زمان فراغت به

كلي جداشده و اوقات فراغت ارزشي بذاته پيدا كرده است

خميازه ها و لبخندهاي فصل فراغت

واژه فراغت

اوقات فراغت همان واژه تكراري اما پرطرفدار ميان جوانان ، بار

ديگر و طبق معمول به مدت سه ماه دغدغه همه جوانان

خواهد بود . دغدغه از آن جهت كه براي عده اي از جوانان دلپذيرترين لحظات و براي برخي ديگر ملال آورترين دقايق

است . اين درحاليست كه به زعم كارشناسان در اوقات فراغت است كه فرد مي تواند با پسندها و دوست داشتني هاي خود

خلوت كند و شخصيت نهايي خود را بازيابد و آن را ابراز كند؛ بنابراين قابليت هاي فرد ، غالبا در عرصه فراغت جلوه گر مي

شود و از اين رو تمدن معاصر را تمدن فراغت ناميده اند .

برخي افراد معتقدند كه فراغت و بيكاري ، فرد را به گرفتاري انداخته و از اين رو اسباب و انگيزه هاي بلا و گرفتاري ، منبعث

از فراغت همراه با بيكاري است و از آن سرچشمه مي گيرد؛ لذا اوقات فراغت به جاي اين كه ارزش و اعتبار فرهنگي پيدا

كند وسيله اي براي لذت جويي شده و در نهايت عامل غفلت و فراموشي جوانان مي شود .

گرچه فراغت نتيجه گزينش آزادانه انسان در برابر فرصتهاي زندگي است ، ولي غفلت از نحوه گذراندن اوقات فراغت جوانان

كه سرمايه ملي هر جامعه محسوب مي شوند فاجعه اي ملي در بر خواهد داشت .

به اعتقاد جامعه شناسان يكي از ويژگي هاي اوقات فراغت ، آزادي انتخاب و نوع فعاليت است ولي والدين به تصور اين كه بايد

وقت فرزندان خود را لزوما پر كنند بدون توجه به علايق آنها كلاسهاي مختلف درسي ، هنري ، ورزشي ، اردو و . . . را

براي آنها تجويز و فرزندانشان را ملزم به شركت در

آن مي كنند كه اين خود باعث عدم استقبال جوانان مي شود .

اين در حالي است كه اگر فراغت از جهتي زير سلطه و عقيده افراد ديگري غير از خود جوانان باشد ، ديگر فراغت محسوب

نمي شود چراكه به عقيده كارشناسان افراد در اين ساعات دست به گزينش مي زنند و در برابر فرصتهاي پيش روي خود

انتخاب مي كنند .

دانستن اين نكته كه جوان در اوقات فراغت خود دست به چه انتخابهايي مي زند از اهميت ويژه اي براي دست اندركاران و

برنامه ريزان امور جوانان برخوردار است .

تحقيقات اجتماعي نشان مي دهد كه يكي از عوامل مهم بزهكاري در جوانان ، خالي بودن اوقات فراغت آنهاست و بويژه در اين

ايام است كه زمينه هاي بزهكاري اجتماعي شكل مي گيرد؛ بنابراين برنامه ريزي در اين زمينه مكمل برنامه هاي رسمي تربيتي

جوانان است . بر اساس بررسي هاي انجام شده به دليل گران شدن روشهاي فعال و ترويج روحيه انزواطلبي در جوانان و

محدوديت فضاها و امكانات براي گذراندن اوقات فراغت در سالهاي اخير ، گرايش به سمت گذراندن غير فعال اوقات فراغت

در بين جوانان بيشتر شده كه اين امر با اهداف فعاليتهاي اوقات فراغت در تضاد است .

تحقيقات بيانگر آن است كه مهمترين نيازهاي فراغتي جوانان به ترتيب شامل گردشگري ، مشاركتهاي اجتماعي ، فعاليتهاي

ورزشي ، هنري ، فرهنگي ، ديني ، مطالعه و كتابخواني ، مهارت آموزي آموزش زبان و آموزش رايانه است .

از آنجايي كه شيوه گذراندن اين اوقات به دو نوع فردي (فعال و غيرفعال ) و گروهي تقسيم مي شود ، جوانان ايراني بيشتر

شيوه

گذراندن اوقات فراغت به شيوه فردي غيرفعال همچون تماشاي تلويزيون را انتخاب مي كنند؛ به گونه اي كه تماشاي

تلويزيون با ?? درصد بيشترين سهم را در گذراندن اوقات فراغت جوانان داشته كه داشتن روحيه انزواطلبي ، خستگي و

دغدغه ها از عوامل گرايش جوانان به گذراندن اوقات فراغت به شيوه فردي غيرفعال است .

از سوي ديگر بيش از ?? درصد جوانان در اوقات فراغت خود به تماشاي ويديو وCDپرداخته و در اين خصوص فيلم هاي

سينمايي و موسيقي را به ساير برنامه ها ترجيح مي دهند . همچنين بيش از ?? درصد جوانان براي اوقات فراغت خود

گوش دادن به موسيقي و بويژه موسيقي پاپ ايراني را انتخاب مي كنند .

برپايه اين تحقيقات ?? درصد پاسخگويان در بخشي از اوقات فراغت خود در منزل و براي سرگرمي و تفريح از اينترنت نيز

استفاده مي كنند .

از ميان برنامه هاي تلويزيوني برنامه هاي تفريحي و سرگرمي با جلب ?? درصد مخاطب در صدر برنامه هاي مورد علاقه

جوانان قرار دارند .

در اين ميان پرداختن به فعاليتهاي ورزشي ?? درصد و تماشاي مسابقات ورزشي ?? درصد كارهاي مورد علاقه جوانان در

اوقات فراغت بوده و همچنين در ميان بازيهاي مورد علاقه نيز بازيهاي كامپيوتري بيش از همه مورد توجه جوانان واقع شده

است .

همچنين پرداختن به فعاليتهاي هنري و صنايع دستي با اولويت نقاشي ، طراحي ، گرافيك و نواختن موسيقي از موضوعات مورد

توجه ?? درصد جوانان ، مسافرت خارج از استان و داخل استان به ترتيب ?? و ?? درصد از ديگر موضوعات مورد توجه

جوانان براي گذراندن اوقات فراغت است و از سوي

ديگر ?? درصد پاسخگويان در ايام فراغت به كلاسهاي آموزشي مي

روند .

به گفته كارشناسان در دنيا طي يك سال ، ?? روز به عنوان اوقات فراغت در نظر گرفته شده اما وجود ?? روز اوقات

فراغت در ايران حاكي از تفاوت الگوي ملي كشور ماست . با وجود اين ?? روز اضافه بر سازمان تنها ?? درصد جوانان

ايراني اوقات فراغت خود را كافي مي دانند .

اين در حالي است كه طول عمر متوسط انسان ? هزار و ??? ساعت است كه از اين رقم ? هزار و ??? ساعت (??

درصد ) به كار و يكهزار و ??? ساعت (?? درصد ) به اوقات فراغت اختصاص مي يابد . تحقيقات نشان مي دهد كه

ميانگين ساعت فراغت جهاني ? ساعت (?? ساعت ) و اين رقم در ايران به دليل فراواني تعطيلات ? ساعت (??

درصد ) است . هم اكنون بيش از ??ميليون نفر از جمعيت كشور را جوانان تشكيل مي دهند كه بايد براي اوقات فراغت

آنها در تابستان برنامه ريزي شود .

در اين راستا اگر ? هفته و در هفته ? روز براي جوانان برنامه داشته باشيم برنامه فعال سهميه فراغتي در ايران ??? ميليون

نفر در روز مي شود اين در حالي است كه گريز از عوارض شهرنشيني از الزامات برنامه ريزي در اوقات فراغت است

چراكه زندگي پرتنش شهري همراه با هيجان و فشردگي كارها و خستگي مفرط عوارضي را به همراه خواهد داشت كه براي

جلوگيري از عوارض آن بايد اقداماتي را صورت داد چراكه به گفته روانشناسان بسياري از بيماريهاي روان تني كه افراد

پركار به آن

دچار مي شوند به واسطه عدم بهره مندي از اوقات فراغت مناسب است .

دكتر ايماني ، روانشناس در اين زمينه مي گويد: بي توجهي به اين مساله معضلات اجتماعي بسياري را به همراه دارد كه از

آن جمله مي توان به بسترسازي زمينه هاي بزهكاري جوانان و نوجوانان در فصل تابستان اشاره كرد . چنانچه كانونهاي

اصلاح و تربيت در اين فصل با بزهكاران جواني مواجه مي شوند كه براي اولين بار و به واسطه بيكاري و يا تفريح نادرست

دست به بزه زده اند .

به گفته وي در جوامعي كه افراد به واسطه بحرانهاي اقتصادي ناچارند زياد كار كنند استراحت كم و در نتيجه اوقات فراغت

بسيار اندك دارند بنابراين تمايلات و نيازهاي روحي و شخصي آنها سركوب شده و در اين گونه جوامع با انسانها مثل ابزار

برخورد مي شود و به همين دليل بحرانها و آسيبهاي اجتماعي بسياري به واسطه نبود برنامه هاي مشخص فراغتي در جامعه

بروز مي كند .

منبع

روزنامه جوان

روايتي در فراغت

مقدمه

در اقتصاد امروزي با مفاهيم داراي ارزش مثبت و منفي روبه رو هستيم . مثلاً استقراض خارجي ، کاهش توليد ، رشد منفي ،

بيکاري و تورم ، داراي بار منفي و در مقابل ، خودکفايي ، اشتغال ، رشد مثبت ، افزايش صادرات ، داراي ارزش مثبت مي باشند .

فراغت (Leisure ) در کدام گروه جاي دارد ؟ آيا فراغت همان بيکاري است ؟ رابطه آن با عرضه کار چيست ؟

اقتصاد غرب و اقتصاد اسلامي چه قضاوتي در مورد آن دارند ؟ معادل فراغت در متون ديني چه کلمه اي است ؟ اين نوشتار ،

به دنبال پاسخ به اين سؤالات است .

الف ) بيکاري (Unemployment )

هرگاه عرضه نيروي کار بر تقاضاي آن فزوني يابد ، کارگران حاضرند با حقوق و دستمزد رايج در جامعه مشغول به کار

شوند؛ اما کار براي آنها وجود ندارد . در اقتصاد ، بيش از هشت نوع بيکاري تعريف شده است که مشهورترين آنها بيکاري

ارادي و بيکاري غير ارادي است .

اگر با سطح حقوق معين ، افراد ، حاضر به کار کردن نباشند و با اختيار خود بيکاري را انتخاب نمايند ، در اين صورت در جامعه

مورد نظر ، بيکاري ارادي (valuntary unemployment ) به وجود مي آيد . فرض کنيد فارغ

التحصيلان رشته هاي فني حاضر نباشند در مؤسسات خصوصي مشغول به کار شوند و احتمالا به علت عدم امنيت شغلي ، به

دنبال مشاغل دولتي باشند ، در نتيجه ترجيح مي دهند بيکار باشند؛ اما گاهي اوقات ، شخص حاضر است هر کاري را انجام دهد ،

ولي به علت عرضه فراوان نيروي کار و

کمبود تقاضا کسي او را استخدام نکرده و بيکاري به طور ناخواسته به او تحميل

مي شود . مثل شرايط فعلي جامعه ما که فارغ التحصيلان آموزش عالي ، حاضر به کار هستند ، امّا کاري براي آنها وجود

ندارد . اين نوع بيکاري را غيرارادي (unemployment-Involuntary ) مي نامند . علاوه

بر اقسام فوق ، مي توان از: بيکاري اصطکاکي ، بيکاري پنهاني ، بيکاري سازماني ، بيکاري عمومي و بيکاري فصلي نيز نام

برد . (1 )

با توجه به معناي بيکاري ارادي بايد رابطه بين دو مفهوم بيکاري ارادي و فراغت روشن گردد .

ب ) بيکاري ارادي و فراغت

آيا اين دو ، مفهوم يکسان دارند ؟ قطعا پاسخ منفي است؛ چون بيکاري در اقتصاد ، پديده اي در رديف استقراض ، تورّم و امثال

اينهاست که به قول «فيشر» ، گاهي موجب بحران هاي سياسي مي گردد . (2 )امروزه در بعضي از کشورها بيکاري و

اعتصاب کارگران ، مقدمه اي براي تبديل وضعيت سياسي شده که حتي به سقوط دولت ها نيز منجر مي گردد . پس بيکاري ،

جنبه منفي در يک اقتصاد است؛ اما فراغت ، به معناي «آسودگي و آسايش از کار و شغل» (3 )است . يعني کارگر ، بخشي

از کار خود را با فراغت عوض مي کند . هرچه درآمد او افزون گردد ، از ميزان کار خود کاسته و بر فراغت مي افزايد .

به عبارت ساده تر ، کساني که درآمد بالاتري دارند ، فراغت را با درآمد مبادله مي کنند و کارشان کم تر از فراغت مي شود . در

نمودار زير ، خط افقي ، نشان دهنده مقدار کار در هر واحد زمان است و خط عمودي ، گوياي

نرخ دستمزد در هر واحد زمان .

هرچه درآمد از Y1 بالا رود از آسايش فرد کاسته شده ، ساعت کار را بالا مي برد و تا نقطه C افزايش مي دهد؛ اما

وقتي درآمد او به Y4 مي رسد ، چون درآمدش خيلي زياد است ، ترجيح مي دهد کم تر کار کند و بيشتر استراحت و آسايش

داشته باشد . لذا به نقط D مي رسد و روند صعودي منحني عرضه کار ، نزولي مي شود . (4 ) ارزش فراغت و

آسايش در اقتصاد ، به گونه اي است که حاضر است آن را با درآمد و پول عوض کند؛ اما هيچ کس ، بيکاري را با پول عوض

نمي کند . يعني حاضر نيست درآمد را از دست بدهد و به جاي آن بيکار شود . تفاوت اساسي فراغت و بيکاري در همين

جاست . در بيکاري اصلا کاري وجود ندارد؛ ولي در فراغت ، کار هست ، اما مقداري از آن را بايد با فراغت عوض کرد

(مثل تفريح و ورزش ) تا بعد از تجديد قوا ، شخص بتواند در صحنه کار ، مؤثرتر واقع شود .

ج ) فراغت در روايات

معناي واژه فراغت در روايات ، متفاوت با معنايي است که در اقتصاد غرب وجود دارد . در روايات ، فراغت ، مذموم شمرده

شده است . فراغت در زبان عربي با فراغت در فارسي متفاوت است . در فارسي ، به معناي آسايش بعد از کارکردن آمده

است و در عربي ، به معناي بيکاري .

پيامبر (ص ) فرمود:

گرچه کار کردن مايه رنج و زحمت است ، اما بيکاري موجب فساد و تباهي است . (5 )

امام علي

(ع ) فرمود:

اگر کارکردن ، مايه رنج و زحمت است ، پيوسته بيکار بودن نيز موجب فساد و تباهي است . (6 )

امام کاظم (ع ) فرمود:

خداي متعال از بنده پُر خواب و بيکار نفرت دارد . (7 )

از اين که در کلام امام علي (ع ) فراغ ، مقابل شغل قرار گرفته است ، مشخص مي شود که فراغ به معناي بيکاري است .

گفتيم در اقتصاد غرب ، فراغ ، ارتباطي با بيکاري ندارد . پس معادل کلمه فراغ با ارزش مثبت در روايات ما چه کلمه اي

است ؟

د ) معادل معيار فراغت (آسايش ) در روايات

تنزّه در روايات به معناي گردشگري است . در روايتي آمده است عمرو بن حريث ، خدمت امام صادق (ع ) - که در

منزل و تفريحگاه برادر خود ، عبدالله بن محمد تشريف داشت - رسيد و عرض کرد: «فدايت شوم ! چه شده که به

اين جا آمده ايد ؟» . حضرت فرمود: «براي گردش» . (8 )

گردشگري تحميل معناي فراغت در فارسي نيست و محدوديت دارد . امروزه براي فراغت ، مصاديق فراواني مي توان نام

برد: مسافرت ، شنا ، ورزش ، مطالعه داستان و شعر و امثال اينها . گرچه تمام مصداق هاي فراغت در آن زمان وجود

نداشته است ، اما در بسياري از موارد ، با اين زمان مشابهت داشته است . به هر حال ، گردشگري هم يکي از زيرمجموعه

هاي معناي فراغت است؛ البته نه معناي کامل آن .

ه_ ) تقسيم ساعات و فراغت

اعتقاد ما بر اين است که آنچه در راستاي هدايت انسان لازم است باشد ، در کتاب و سنت آمده است؛ گرچه بعضي

موارد ،

تصريح به آنها نشده ، ولي با اشاره يا دلالت التزامي مراد را رسانده است . در مورد معناي آسايش بعد از کار ، مي توان از

مجموع اين حديث نبوي به معناي فوق رسيد .

پيامبر خدا (ص ) فرمود:

در صحف ابراهيم آمده است که خردمند ، مادامي که خردش از او گرفته نشده ، بايد ساعاتي را براي خود در نظر گيرد .

زماني براي مناجات با پروردگارش و زماني براي حساب کشيدن از خويش و زماني براي انديشيدن در نعمت هايي که خداي

عزّوجلّ به وي ارزاني داشته است و زماني براي بهره مند ساختن نفس خود از حلال؛ زيرا اين زمان کمکي است به آن سه

زمان ديگر و مايه آسودگي و رفع خستگي دل ها . (9 )

مشابه اين تعبير از ديگر امامان معصوم (ع ) نيز به ما رسيده است:

امام کاظم (ع ) فرمود:

سعي کنيد اوقات خود را چهار قسمت نماييد: زماني براي مناجات با خدا ، زماني براي کسب و کار ، زماني براي معاشرت با

برادران و افراد مورد اعتمادي که عيب هايتان را به شما گوشزد مي کنند و در باطن ، خيرخواه شما هستند و زماني براي بهره

مند شدن از لذت هاي غير حرام . (10 )

در اين دو روايت توصيه به چهار قسمت کردن ساعات بود . در روايات ديگري توصيه به سه قسمت کردن ساعات شده

است .

امام علي (ع ) مؤمن را سه وقت است: وقتي که در آن با پروردگار خود به راز و نياز مي پردازد ، وقتي که به حساب

نفس خود مي رسد و وقتي که به لذت هاي حلال و خوش مي گذراند . (11 )

البته روايات

دسته اول که ساعات را چهار قسمت مي کردند از اعتبار بيشتري برخوردارند که بر طبق آنها زمان ، به عبادت ،

محاسبه نفس ، تفکر در خلقت و لذت بردن از حلال خدا تقسيم مي شود و همين ساعت آسايش که موجب استفاده بهينه از بقيه

ساعات مي شود ، هم عبادت را نشاط مي بخشد ، هم مانع اشتباه در محاسبه نفس مي شود و هم قوت تفکر را از خطا بازمي دارد و

اين روايت ، بهترين روايتي است که مي تواند معادلي براي فراغت در فارسي باشد .

و ) تفاوت نظر اسلام با اقتصاد غرب در مورد فراغت

در اقتصاد غرب ، ساعات به دو بخش کار و فراغت تقسيم مي شوند و فراغت ، نيروي محرکه کار به حساب مي آيد؛ اما در

اسلام ، دو بخش مهم اضافه شده است: عبادت خدا و محاسبه نفس . قرآن ، مردماني را تحسين مي کند که «تجارت و خريد

و فروش ، موجب فراموشي خدا در نظر آنها نمي گردد» . (12 )

علاوه بر آن ، از نظر اسلام ، کار و تلاش و کوشش وقتي قداست پيدا مي کنند که انسان را گامي به خدا نزديک کنند . لذا هر

لحظه انسان ، نَفْس خويش را به محاسبه مي کشد تا ناخالصي ها را از آن زدوده و عيار اخلاص را فزوني بخشد و آن مقدار که

از کار خويش بکاهد و به محاسبه نفس بپردازد ، سود مي برد و هرچه از محاسبه سرباز زند ، موجب خُسران او مي شود .

امام علي (ع ) فرمود:

هر کس نفس خويش را به محاسبه کشيد ، سود کرد و هر کس از آن غفلت کرد ، خسارت ديد

. (13 )

پي نوشت ها

1- اصطلاحات اقتصادي ، محمد يوسف حريري .

2- اقتصاد کلان ، دورن بوش .

3- فرهنگ عميد .

4- نظريه و کاربرد اقتصاد خرد ، علي اکبر کميجاني .

5- تنبيه الخواطر ، ج 1 ، ص 60 .

6- بحارالأنوار ، ج 77 ، ص 419 ، ح 40 .

7- الفقيه ، ج 3 ، ص 169 ، ح 3635 .

8- محاسن ، ج 2 ، ص 461 ، ح 2595 .

9- الخصال ، ص 525 ، ح 13 .

10- بحارالأنوار ، ج 78 ، ص 321 ، ح 18

11- غررالحکم ، ص 737؛ نهج البلاغه ، حکمت 39 .

12- سوره نور ، آيه 37 .

13- بحارالأنوار ، ج 70 ، ص 73 ، ح

فراغت و بهره وري

مقدمه

تمدّن ، محصول اوقات فراغت ملّت هاست . مردماني که خور و خواب و شکار و غارت ، همه شب و روز آنها را پر کرده

بود ، هيچ تمدّني نيافريدند . ظروف مقاوم تر ، جامه هاي ظريف تر ، معماري ماناتر ، شعر زيباتر ، ماشين ها ، کتاب ها ، ارتباطات ،

اختراعات ، اکتشافات و . . . همه وسايل رفاهي بشر ، زاييده اوقات فراغت اويند . ويل دورانت (1 )

وقت فراغت ، چه وقتي است ؟

اوقات فراغت ، ساعاتي است که بايد بدون اجبار ، صرف اموري شود که شخص به آنها «تمايل» دارد و تا حد ممکن نبايد با

نفع اقتصادي همراه باشد يا منبع درآمدي براي شخص ، محسوب گردد؛ بلکه بايد به کسب تنوع ، ايجاد سرگرمي ، فراهم آوردن

امکانات رشد فکري و جسمي در راستاي تعالي و رسيدن به ارزش هاي معنوي منجر گردد . (2 )

در ارائه يک تعريف علمي از «اوقات فراغت» ، دکتر «جي ، بي ، نيش» در کتاب «فلسفه فراغت و تفريحات سالم» ، اين

گونه اظهار نظر مي نمايد: «فراغت ، مربوط به اوقاتي از زندگي انسان مي شود که از کار کردن ، آزاد است و در خواب هم

نيست» . (3 )

دکتر غلامعلي افروز معتقد است که: منظور از اوقات فراغت ، فرصت و زماني است که انسان مسئوليت پذير ، هيچ گونه

تکليف يا کار موظفي را عهده دار نبوده ، زمان در اختيار اوست که با ميل و انگيزه شخصي به امر خاصي بپردازد . به ديگر

سخن ، فراغت ، زماني است که پس از به انجام رساندن کار و تکليف موظّف روزانه ، باقي مانده است و انسان ، فرصت

مي يابد

که با رغبت و علاقه و انگيزه شخصي ، فعاليت يا برنامه خاصي را انتخاب و پيگيري نمايد» . (4 )

اوژه «اوقات فراغت» را چنين تعريف مي کند:

«منظور از اوقات فراغت ، وقت صرف شده براي سرگرمي ها ، تفريحات و فعاليت هايي است که افراد به هنگام آسودگي از

کار عادي ، با شوق و رغبت ، به سوي آنها رو مي آورند» . (5 )

گروه بين المللي جامعه شناسي ، تعريف زير را از «اوقات فراغت» ارائه کرده است:

«وقت صرف شده براي مجموعه اي از اشتغالات ، که فرد با رضايت خاطر ، به قصد استراحت ، يا براي تفريح و يا به منظور

توسعه آگاهي ها يا فراگيري غير انتفاعي و مشارکت اجتماعي ، داوطلبانه و بعد از رهايي از الزامات شغلي ، خانوادگي و

اجتماعي به آنها مي پردازد» . (6 )

دومازيه، (7 ) جامعه شناس فرانسوي و مؤلف کتاب به سوي تمدّن فراغت ، معتقد است:

فعاليت هاي اوقات فراغت (فوق برنامه ) ، مجموعه فعاليت هايي است که شخص ، پس از رهايي از تعهدات و تکاليف شغلي ،

خانوادگي و اجتماعي،با ميل و اشتياق به آن مي پردازد و غرضش استراحت ، تفريح ، توسعه دانش ، به کمال رساندن شخصيت

خويش ، به ظهور رساندن استعدادها و خلّاقيت ها ، و سرانجام ، مشارکت آزادانه در اجتماع است . (8 )

کن براون (جامعه شناس ) ، اضافه مي کند که: وقت فراغت صرفاً وقتي نيست که صرف کار نشود ، بلکه فعاليت هايي مانند

مسافرت براي کار ، مراقبت شخصي ، کارهاي خانه ، خريد ، مراقبت از بچه و خوابيدن ، همه از امور ضروري اند که اکثر

جامعه شناسان ، آنها را

به عنوان «فراغت» نمي شناسند . (9 )

اکنون با بررسي اين تعاريف مي توان به اين نکات اشاره کرد:

1- در ارائه تعريف «اوقات فراغت» عده اي صاحب نظران به «ويژه گي هاي اوقات فراغت» اشاره نموده و عده اي

ديگر «اهداف اوقات فراغت» و گروهي «آثار و نتايج اوقات فراغت» را مورد توجه قرار داده اند .

2- از ميان تعاريف ارائه شده ، تعريف دومازيه تقريباً «جامع ترين تعريف براي اوقات فراغت» (10 ) است ، که در آن ،

علاوه بر ويژگي هاي «اوقات فراغت» به کارکردها و نتايج آن نيز اشاره شده است .

بهره وري چيست ؟ بهره ور کيست ؟

بهره وري چيست ؟ بهره ور کيست ؟

تعريف «بهره وري»: در مورد بهره وري ، تعريف پذيرفته شده اي که مورد توافق همگان باشد تقريباً وجود ندارد؛ امّا در

اين جا به تعدادي از تعاريف معتبر ، اشاره مي شود .

استنير مي گويد: بهره وري ، ميزان و معيار عملکرد و يا قدرت و توان موجود در توليد کالا و خدمات است .

استيگل معتقد است که: بهره وري را مي توان همان نسبت ميان بازده و عمليات توليدي مشخّص و معيّن دانست .

ماندل ، اشاره مي کند که: بهره وري به مفهوم نسبت بين «بازده توليد» و «واحد منابع مصرف شده» است که با يک

نسبت مشابه در دوره ديگر ، مقايسه مي شود .

بهره وري برابر است با خارج قسمت خروجي (ميزان توليد ) بر يکي از (يا کلّ ) عوامل توليد .

ديويس ، تغيير به دست آمده در شکل محصول (در ازاي منابع مصرف شده در مسير توليد آن ) را بهره وري مي نامد .

(11 )

تعريف «بهره ور»: با توجه به تعاريفي که گذشت ، يک سؤال اساسي مطرح مي شود که: چه انساني با چه ويژگي هايي

مي تواند يک فرد بهره ور باشد ؟

سه ويژگي اساسي يک فرد بهره ور

الف ) نارضايتي خلّاق:

رضايت از وضع موجود پديده ها و امور ، باعث مي شود که فرد ، نسبت به تغييردادن وضعيت آنها اقدامي نکند . نارضايتي

خلّاق ، يعني همواره از زاويه نقد وضع موجود پديده ها به آنها نگريستن و در جستجوي شکل برتر و بهتر آنها بر آمدن .

نارضايتي خلّاق نسبت به دستاوردهاي زندگي باعث مي شود که ما همواره با خود ، شعار زير را زمزمه کنيم و بر اساس آن ،

عمل کنيم: «امروز بهتر از ديروز و فردا بهتر از امروز !» .

ب ) نگرش مثبت:

نگرش مثبت به معناي نديدن «زشتي ها

و نقص ها» و خوش بيني بسيار و دور از واقع بيني نيست؛ بلکه به معناي درست ديدن

«نقص ها» براي دستيابي به راه هاي «رفع» آنهاست . آدمي آن گاه به رفع نقص و بهبود امور يا اصلاح ديگر افراد مي

انديشد که بتواند به آن پديده (شخص ، چيز ، روند ) ، با نگرشي مثبت نگاه کند . هرگاه فردي با تنفّر ، انزجار و بدبيني با امور

روبه رو شود ، جريان انديشه سازنده را نسبت به آن موضوع از دست مي دهد و فرآيند بهره وري دچار رکود خواهد شد .

ج ) خلّاقيت (توانايي تجسّم ، پيش بيني و ايجاد ايده )

بهره وري در گرو انديشه هاي نو براي بهبود «آنچه هست» و طراحي براي آينده است . (12 )

راه کارهاي متعدّدي براي پرورش استعداد و خلّاقيت وجود دارد؛ امّا در اين جا تنها به يکي از آنها (13 ) اشاره مي کنيم که

مي گويد:

خلّاقيت ، نتيجه پاسخگويي به پرسش هاي زير ، در مواجهه با هر پديده (شخص ، چيز ، رَوَند ) براي تبديل آن به پديده بهتر و

مطلوب تر است:

1- چه چيزي را مي توان جايگزين کرد ؟

2- چه چيزي را مي توان با آن ترکيب کرد ؟

3- چه چيز ديگري مثل اين است ؟

4- چرخش جديد ؟ تغيير معنا ، رنگ ، صدا ، رايحه ، شکل ، اندام ؟ تغييرات ديگر ؟

5- چه چيز بيفزاييم ؟ زمان بيشتر ؟ تکرار بيشتر ؟ قوي تر ؟ بلندتر ؟ طولاني تر ؟ ضخيم تر ؟ . . .

6- راه هاي جديد استفاده از همين که هست ؟ کاربردهاي ديگرش ، اگر تغييراتي در آن داده شود ؟

7- چه چيزي را حذف کنيم ؟ چه چيزي را

کم يا کوچک کنيم ؟

8- جابه جا کردن اجزا و آرايش دوباره ؟ الگوهاي ديگر ؟ (14 )

ويژگي هاي اساسي «فراغت»

دومازيه در توضيح واژه «فراغت» در دايرة المعارف علوم اجتماعي کوپر ، چهار ويژگي اساسي براي فراغت ، توصيف

مي کند:

الف ) رها بودن از وظايف

فراغت ، نتيجه انتخاب آزاد است . البته فراغت ، همان آزادي نيست و اشتباه است اگر بگوييم وظايف ، ابداً در هيچ بخشي از

فراغت ، وجود ندارد . با اين حال ، فراغت ، آزاد بودن از دسته خاصي از وظايف را در بر مي گيرد . در درجه اوّل ،

فراغت ، رهايي از کارِ مزدگيرانه در محل کار است . فراغت ، همچنين آزادي از مطالعه اي است که جزو برنامه هاي مدرسه

است . همچنين فراغت ، آزادي از وظايف اساسي اي است که توسط ديگر سازمان هاي اجتماعي (مانند: خانواده ، اجتماع

و مذهب ) ، تعيين شده اند .

دومازيه معتقد است که هنگامي که فعاليت فراغت ، بخشي از کار شخصي (مانند ورزشکاران حرفه اي ) ، زندگي خانوادگي

(گردش روز تعطيل ) و يا وظايف مذهبي يا سياسي (شرکت در يک اجتماع مذهبي يا تقويت حزب سياسي ) مي شود ،

حتي اگر همان رضامندي قبلي را بدهد ، ماهيت آن تغيير خواهد کرد .

ب ) هدف و جهت مادّي نداشتن

بر خلاف وظايف شغلي و خانوادگي و سياسي ، فراغت ، هدف سودمندانه و مادي ندارد . اگر فراغت به وسيله اهداف

تجاري ، سودگرايانه يا ايدئولوژيکي کنترل شود ، آن ديگر فراغت نيست . اين چنين فراغتي تنها بخشي از ماهيت خود را حفظ

مي کند .

پ ) احساس خشنودي

آنچه فعاليتي را به

عنوان «فراغت» مشخص مي سازد ، جستجوي حالتي از رضايت است که داراي ماهيت لذّت جويي

است . البته شادي صرفاً موضوع فراغت نيست؛ چون فرد مي تواند در حال انجام وظايف اساسي اجتماعي نيز شاد باشد؛ امّا

جستجو براي رضايت ، خوشي و شادي ، يکي از ويژگي هاي اساسي فراغت در جامعه جديد است و شرط اوليه فراغت ، حالتي

از رضايت است .

ت ) تحقّق توانايي ها و رشد استعدادها

فراغت بايستي با تحقّق توانايي هاي بالقوّه آدمي به صورتي آزادانه ارتباط داشته باشد . چنين هدفي ، چه با نيازهاي اجتماعي

سازش پيدا کند و چه نکند ، به خودي خود ، هدف تلقّي مي شود . (15 )

کارکردهاي اصلي «فراغت»

دومازيه سه کارکرد اصلي براي «فراغت» ذکر مي کند:

1- رفع خستگي: فراغت به فرد ، فرصت مي دهد که خستگي کارها و تکاليف را از تن بيرون کند .

2- تفريح و سرگرمي: به وسيله سرگرمي ، فضاهاي جديدي گشوده مي شود که در آنها فرد مي تواند از رنج روزانه يک

سري وظايف محدود و عادي و نيز کارهاي تکراري و محيط يکنواخت فرار کند ، تا به رکود يا شکنندگي رواني دچار نشود .

3- رشد و تعالي شخصيت: فراغت ، فرد را قادر مي سازد تا از کارهاي روزمرّه کليشه اي که او را مجبور به پذيرش

الزامات سازمان هاي اصلي اجتماعي مي کنند ، رهايي يابد ، به کشف و اختراع و ابتکار دست بزند و انديشه ، محيط و افراد مرتبط

با خود را متحوّل کند .

فراغت ، در واقعي ترين مفهوم کلمه ، هر سه اين کارکردهاي اساسي را برآورده ساخته ، نياز انسان را که با هر يک از آنها

مرتبط است ، ارضا

مي کند . (16 )

بر همين اساس ، از ديدگاه اکثر جامعه شناسان ، اوقات فراغت ، صرفاً وقتي نيست که فرد به کار مشغول نباشد؛ بلکه وقتي است

که در آن ، فرد از الزامات عملي آزاد باشد و فعاليتي است که فرد ، آزادانه انتخاب مي کند و موجب رشد استعدادها و آرامش و

خشنودي او مي گردد . (17 )

تنوّع کارکرد و گستردگي فعاليت هاي اوقات فراغت

در چارچوب کارکردهاي کلّي سه گانه اي که براي اوقات فراغت برشمرديم ، کارکردهاي جزئي متنوّعي نيز قابل شناسايي اند که

مي توان هر کدام از آنها را سرفصلي براي فعاليت هاي اوقات فراغت (فوق برنامه ) قرار داد ، از جمله:

1- کسب اعتماد به نفس

روان شناسان مي گويند: «هر نوع فکر و خيالي اين گرايش را در خود دارد که به صورت يک واقعيت خارجي جامه عمل بر

تن کند و عملي گردد . بنابر اين مي توان گفت نگرش و انديشه اي که هر فرد درباره خودش دارد ، به زندگي او هويت مي

بخشد و نوع رفتار و شيوه زندگاني اش را بر روي اين کره خاکي تعيين مي کند .

صاحب نظران بر اين عقيده اند که يأس انسان بعد از هر شکست ، به مراتب ، تأثيرات ويرانگرش بيشتر از خود شکست است .

کسي در برابر شکست ، تسليم مي شود که به توانايي ها و نيروهاي دروني خويش ايمان ندارد . براي ايجاد روحيه خودباوري

و تلقين مثبت در خويش ، ابزاري لازم است تا بتوان با استفاده از آن ، به اين روحيه شکوفاگر رسيد . بهترين ابزار و بستر

براي ايجاد انگيزه و روحيه خودباوري ، فعاليت هاي اوقات فراغت اند که شخص در جريان آنها مي تواند در کمال آرامش و

آسودگي ، نيّات دروني

خويش را به منصّه ظهور برساند و به تمرينِ ايجاد و تقويت اين روحيه بپردازد .

2- يافتن درک سياسي

در برنامه هاي اوقات فراغت ، به مخاطبان کمک مي شود تا دريابند که: کيستند ، چه دارند و چه مي توانند باشند ، چگونه بايد

خويشتن سازي کنند ، چگونه در مقابل هجوم هاي فرهنگي و ايدئولوژي هاي استعماري مقاومت کنند و چگونه از آنها انتقاد علمي

به عمل آورند ، چگونه مسائل سياسي را تجزيه و تحليل کنند ، چگونه فرهنگ هاي مختلف را مورد ارزيابي قرار دهند ، چگونه

فرهنگ موجودشان را در صورت مطلوب نبودن ، به فرهنگ مطلوب تبديل کنند و آن را کمال بخشند ، و . . .

3- راهيابي تدريجي به فضاهاي اقتصادي

جوان و نوجوان ، در جهان پرشتاب کنوني و بويژه در شرايط دشوار جوامع در حال توسعه ،

ناگزير از اين است که پس از سنوات تحصيل ، خيلي زود به بازار کار و توليد ، وارد شود . چنين جواني ، چنانچه در

سال هاي پيش توانسته باشد در اوقات فراغت خود به حرفه اي يا فعاليتي اقتصادي يا علمي نزديک شود و در سطوحي خود را و

توانايي هاي خود را بيازمايد ، در هنگام ورود به بازار کار ، نيروي انساني آزموده (ماهر ) خواهد بود . بماند که اين گونه

کارآموزي ها و کسب مهارت ها کمک بزرگي به رشد اقتصادي کشور نيز هست .

4- شناخت مقتضيات زمان

از آن جا که معمولا متون درسي و آموزش هاي رسمي و نظام اداري کشورها از تحوّلات روز جهاني فاصله دارند ، فعاليت هاي

فوق برنامه هستند که وظيفه به روز کردنِ اطلاعات و توانايي هاي شهروندان را به عهده دارند . همچنين اطلاع يافتن از

مباحثات و مجادلات علمي و فرهنگي ميان روشنفکران ملّت ها و فرهنگ هاي مؤثر جهاني و نيز تجهيز نمودن خويشتن به فرهنگ

خودي ، فقط در اوقات فراغت ، ممکن است .

5- تفريح و گردش و سرگرمي

سرگرمي ، تفريح و گردش ، در واقع ، پاسخي است صحيح و منطقي به نيازها و غرايز دروني انسان و زمينه اي است براي

ارتقاي فکري و انبساط خاطر و تخليه روحي و رواني . همان گونه که انسان به پرورش جسمي نيازمند است ، به تفريح سالم

نيز نيازمند است تا بتواند از اين طريق ، به آرامش روحي و فکري برسد .

6- تحرّک جسمي و حفظ ورزيدگي

يک ضرب المثل قديمي است که مي گويد: «عقل سالم در بدن سالم است» . اگر بدن بخواهد سالم بماند ، بايد فعاليت هاي

متنوّع و مطابق با وضعيت عمومي و مقتضيات سن انجام دهد . پرداختن به انواع فعاليت هاي ورزشي که به عنوان يکي از

ضرورت هاي انکارناپذير براي سلامت انسان مطرح است ، در زمان اوقات فراغت ، ميسّر است . به عقيده کارشناسان ، کم

تحرّکي و نپرداختن به فعاليت هاي تحرک زا مي تواند عواقب وخيم جسمي و رواني و بويژه افسردگي روحي به جا بگذارد .

بمانَد که ورزش و نرمشِ صحيح و برنامه ريزي شده ، در ايجاد روحيه نشاط و شادابي و اعتماد به نفس ، فوق العاده مؤثّر

است .

7- رسيدن به آرامش

فعاليت هايي که انسان در اوقات فراغت انجام مي دهد ، چون از روي ميل و با اشتياق است و شخص در اين راه ، انگيزه لازم و

آزادي کامل براي انتخاب نوع فعاليت را دارد ، به همين خاطر ، نوعي احساس رضايت

و تمدّد اعصاب را در پي دارند .

معمولا در افرادي که در کار و اشتغال روزانه خود انگيزه و رغبت لازم را ندارند و از روي اجبار و اکراه به انجام آن مي

پردازند ، به مرور زمان ، نوعي ناراحتي رواني و عصبي و نيز عدم رضايت و دلزدگي ناشي از کار مداوم و يکنواخت به وجود

مي آيد که شايسته است جهت رفع اين معضل - که در خارج از محيط کار و اشتغال و بر روي روان انسان نيز اثرات سوء

و گاه مخرّب بر جاي مي گذارد - اقدام لازم و مقتضي انجام دهند . بهترين اقدام در اين زمينه ، روي آوردن به فعاليت هاي

متنوّع اوقات فراغت ، مطابق ذوق و سليقه شخصي است ، تا بعد از يک تمدّد اعصاب و راحتي روان ، مجدداً تمرکز اعصاب

يافته ، به کار و فعاليت بپردازند .

8- بهداشت رواني

براي يک زندگي سعادتمندانه ، سلامت جسماني و سلامت رواني لازم و ملزوم يکديگرند . براي تأمين بهداشت رواني ، فعاليت

هاي متعدّدي را بايد به انجام رساند ، از جمله فراهم آوردن شرايط لازم براي تخليه برخي از فشارهاي رواني که در دوره

اشتغال به کار به انسان وارد مي شوند . اگر انسان در طول دوره اشتغال ، مجبور به تحمّل شرايط و اشخاصي باشد که براي

او آزار دهنده اند ، در دوره فراغت مي تواند ناراحتي هاي حاصل از تحمّل آنها را به اَشکال گوناگون ، از جمله هم صحبتي با

افراد مورد علاقه خويش تخليه کند . اگر فرصت لازم براي تخليه چنين فشارهايي فراهم نشود ، ممکن است تحمّل طولاني

مدّت آنها به نوعي ،

تعادل رواني انسان را تهديد کند .

بررسي هاي متخصصان تربيت بدني نشان داده است که بسياري از ناراحتي هاي جسمي (مانند: اسهال ، يبوست ، ناراحتي

هاي معده ، کوفتگي عضلات ، سردرد و ناراحتي هاي پوستي ) ، ريشه رواني (از قبيل: ترس ، خشم ، نگراني و نااميدي )

دارند . از آثار و نتايج فعاليت هاي اوقات فراغت ، جبران صدمات جسمي و رواني ناشي از هيجانات مداوم کار و نيز رهانيدن

انسان از کسالت ناشي از يکنواختي انجام وظايف روزانه است .

9-خودسازي معنوي

نماز ، تفکر در آسمان و زمين و آفاق و اَنفس ، تدبّر در کلام خدا و پيشوايان معصوم ، حضور در جماعات مسلمانان ، عمل به

سفارش هاي دين درباره انجام دادن مستحبّات و ترک مکروهات ، دعا ، ذکر ، محاسبه اعمال ، مراقبت از نفس ، آموختن معارف

دين و اخلاق ، کسب نشاط براي عمل به واجبات ، و . . . همه و همه در اوقات فراغت ، ممکن اند .

10- تجديد قوا

فعاليت در قالب برنامه هر قدر هم لذت بخش باشد ، باز خستگي هايي به دنبال خود دارد . بخشي از اين خستگي ، خستگي

جسماني است که معمولا با استراحت (از جمله خواب ) بر طرف مي شود . بخش ديگري از اين خستگي ، خستگي رواني

است که معمولاً به دليل مواجهه مستمر با يک محرّک به وجود مي آيد . انسان ، وقتي به شکل مستمر با محرّک واحدي سروکار

داشته باشد ، به لحاظ رواني از آن خسته و خواستار تغيير شرايط مي شود . اين خستگي بسيار مضر است و گاه ممکن است

موجب دوري دائمي فرد از چيزي شود

.

اِشباع ، يک پديده روان شناختي است که مي تواند موجب ترک کامل يک رفتار شود . در چنين مواردي ضروري است فرد ،

جهت دوري از تکرار تنوّع در کار ايجاد نمايد . بهترين کاري که شخص مي تواند در چنين مواقعي به انجام برساند ، برنامه

ريزي براي فراغت است ، تا از اين طريق ، قواي جسماني خود را باز سازي کند و بتواند هم از نظر جسماني و هم از نظر

روحي و رواني براي شروع مجدّد کار ، آماده شود . از اين طريق ، هم ضريب موفّقيت و کارآمدي فعاليت وي افزايش مي

يابد . و هم خللي در ميزان انگيزه و ذوق و شوق وي براي انجام دادن آن فعاليت مستمر ، ايجاد نگردد .

11- کسب ضريب بالاي موفّقيت در آموزش

مقيّد شدن و اجبار در فعاليت جسمي و روحي ، باعث کاهش بازده (راندمان ) کار مي شود و شخص ، هميشه خويش را در

حصار ، احساس مي کند . اکثر قريب به اتّفاق دانش آموزان و دانشجويان ، چنين حالتي را در زمان تحصيل دارند . وجود

انواع و اقسام فعاليت هاي آموزشي در زمينه هاي فرهنگي ، مذهبي ، هنري ، تربيتي ، فنّي و . . . در برنامه هاي اوقات فراغت ،

باعث مي شود که اين اوقات ، در واقع ، نقش زمان حضور در کلاس هاي رسمي را ايفا کنند . با اين تفاوت که شخص در اين

زمان ، با ميل و رضايت خاطر و علاقه خويش در سر کلاس هاي آموزشي حضور مي يابد . به همين خاطر ، چون اين

فعاليت ها و زمان استفاده از آنها مطابق سليقه و ذوق وي اند باعث

افزايش ضريب يادگيري حرفه و آموزش مي شوند .

12- داشتن برنامه براي تعطيلات

تعداد کلّ روزهايي که در طول سال با تعطيلي مواجه مي شويم ، چند ماه است ، که اين همه فرصت و زمان اوقات فراغت ،

نياز به برنامه ريزي و تأمل بيشتر دارد . ملّتي موفق و خوش بخت است که حد اکثر بهره برداري و استفاده را از زمان ببرد و

فرصت ها را غنيمت بشمارد و براي لحظه لحظه اوقات ، داراي برنامه مدوّن و کارشناسي شده باشد .

13- تمرين حيات اجتماعي

يکي از مهم ترين ويژگي هاي فعاليت هاي اوقات فراغت ، انجام دادن برنامه هاي گروهي و دسته جمعي است که خود ، عاملي

است براي زندگي اجتماعي و رشد اجتماعي و نيز در اين فعاليت هاست که انسان با جمع ، آشنا مي شود و دوستاني تازه پيدا

مي کند و از زندگي فردي و تنهايي خويش ، رهايي مي يابد . همان طور که مي دانيم ، زمينه سازي رشد انسان ، در شکل گرفتن به

موقعِ بُعد اجتماعي وي است .

14- ارتقاي مهارت هاي شناختي

اوقات فراغت ، مناسب ترين فرصت ها براي توسعه مهارت هاي شناختي (مطالعه ، پژوهش ، پرسشگري ، سخنراني ، گفتگو

و . . . ) و شکوفايي استعدادها هستند؛ زيرا هنگامي که فرد بر اساس علاقه و انگيزه شخصي (بدون داشتن اجبار و

وظيفه رسمي ) بخواهد در زمينه هاي متنوّع فعاليت داشته باشد ، مسلماً تلاش او در چنين شرايط مطلوب و خوشايند ذهني و

رواني ، از يک طرف در تأمين بهداشت جسمي و رواني وي مؤثر خواهد بود و از طرف ديگر ، موجب فراگيري هاي پايدار در

او خواهد شد .

15- بازشناسي و بازسازي شخصيّت

اوقات فراغت از دو

جهت در تعالي بخشيدن به شخصيت ، نقش دارند: اولا اوقات فراغت به عنوان مناسب ترين فرصت به

انسان اين امکان را مي دهند تا رفتار فردي و اجتماعي خود را مورد ارزيابي و ارزشيابي قرار داده ، با آرامش خاطر ، نسبت به

خصوصيات اخلاقي ، رفتاري و . . .ي خود به تفکر بپردازد و نقاط قوّت و ضعف خود را دريابد؛ ثانياً اوقات فراغت - از

آن جهت که فرصت مناسبي براي ظهور و رشد و شکوفايي استعدادها و توانايي ها و خلّاقيت ها و نوآوري هاي فردي هستند - ،

مي توانند در تعالي بخشيدن به شخصيت فرد ، مؤثر و مفيد باشند .

16- آموختن فرهنگ عمومي

عدّه اي از صاحب نظران بر اين عقيده اند که فعاليت هاي اوقات فراغت ، در نهايت ، موجب رشد و توسعه فرهنگي در جامعه

خواهند شد .

در اثر فعاليت هاي سالم ، از جمله: کتاب خواني ، فعاليت هاي هنري ، شرکت کردن در اردوهاي جمعي ، انجام دادن

فعاليت هاي جسماني و ورزشي ، انجام دادن فعاليت هاي فوق برنامه عملي و ذوقي و . . . نه تنها از فرصت هاي بيکاري و

بعضاً تمايل به بزهکاري هاي اجتماعي کاسته مي شود ، بلکه فرهنگ عمومي اشاعه مي يابد و توسعه فرهنگي و نشاط و سرزندگي

در جامعه افزايش خواهد يافت .

17- شکوفايي خلّاقيت ها

خلّاقيت يعني نوآوري انسان . در اين زمينه تفکر را ، به تفکر «همگرا» و «واگرا» تقسيم مي کنند . تفکر همگرا

تلاشي است براي حل مسئله با روش هاي سنّتي و آموخته شده ، در حالي که تفکر واگرا تفکّري است مبتني بر روش هاي نو و

تازه . در تفکّر همگرا انديشه صرفاً روي مسئله متمرکز مي شود .

در حالي که در تفکّر واگرا انديشه بر پديده هاي جانبي و

حتي دور از مسئله نيز تمرکز پيدا مي کند .

جهت تأمين فضاي لازم براي رشد خلّاقيت ، لازم است فرد در شرايطي قرار گيرد که ضمن مواجه شدن با مسئله به دنبال يافتن

راه حل آن باشد . دومازيه ، جامعه شناس فرانسوي ، معتقد است که يکي از اهداف و نتايج فعاليت هاي اوقات فراغت ، به

ظهور رساندن استعدادها و خلّاقيت هاي فرد است . (18 ) دنيس کيور - که مطالعات زيادي در زمينه اوقات فراغت انجام

داده است - مي گويد: اوقات فراغت ، فرصتي به فرد مي دهند تا انرژي خود را آزاد کند و به خلّاقيت و خود شکوفايي نايل

شود . (19 )

برخي کارکردهاي ديگر برنامه هاي اوقات فراغت (فعاليت هاي فوق برنامه ) ، عبارت اند از: سير و سفر در سرزمين ها و

عبرت گرفتن از تاريخ پيشينيان ، شناخت طبيعت و حفظ آن و بهره گيري از آن ، تحکيم خانواده و صله رحم و تعميق پيوندهاي

خويشاوندي ، رويکرد به هنر و هنرآموزي و لذّت بردن از آثار هنري ، آموختن کمک هاي اوّليه پزشکي و فوريت هاي امدادي و

بهداشت فردي و اجتماعي ، آشنايي با حقوق فردي و اجتماعي و آيين شهروندي و نظام مدني ، شناخت آسيب هاي اجتماعي (که

عمدتاً ناشي از بهره صحيح نگرفتن از اوقات فراغت اند ) و راه هاي مصون ماندن از آنها ، ديدن آموزش هاي دفاع نظامي و

غير نظامي (بسيج نظامي ، امدادي ، بهداشتي و فرهنگي ) ، شادي آفريني و برگزاري آيين ها (جشن ها ، همايش ها و مراسم

سوگواري ) ، فعاليت هاي خيريّه اجتماعي در محلّه و

مدرسه و دانشگاه و شهر ، و . . . . (20 )

در پايان ، همان جمله نخست اين نوشتار را تکرار مي کنم که: تمدّن ، محصول اوقات فراغت ملّت هاست . . .

منبع

ليلا علوي مقدّم

پي نوشت ها

1- تاريخ تمدّن ، ويل و آريل دورانت ، تهران: انقلاب اسلامي ، ج 1 ، ص 38 (مقدّمه )

2- «چگونگي گذران اوقات فراغت» ، باقر يوسفي ، فصل نامه مديريت در آموزش و پرورش ، ش 13 ، ص 77 .

3- همان جا .

4- «هنگامه هاي فراغت ، زمينه ساز بهداشت رواني و بستر خلاقيت ها» ، غلامعلي افروز ، پيوند ، ش 142 (تابستان

1370 ) ، ص 124 .

5- «خانواده و ضرورت توجه به اوقات فراغت فرزندان» ، عليرضا عصاره ، پيوند ، ش 225 (تابستان 1377 ) ، ص

30 .

6- «چگونگي گذران اوقات فراغت» ، ص 77 .

7- فرهنگ علوم اجتماعي ، آلن بيرو ، ترجمه: باقر ساروخاني ، انتشارات کيهان ، ص 203 .

8 . « خانواده و ضرورت توجه به اوقات فراغت فرزندان» ، ص 30 .

9- فرهنگ علوم اجتماعي ، ص 204 .

10- بنگريد به: جامعه شناسي فراغت ، مجيد زاهدي اصل ، دفتر همکاري حوزه و دانشگاه ، جزوه 31 ، ص 5 .

11- پژوهشي در اوقات فراغت (ويژه معلّمان ) ، حسينعلي کوهستاني و علي اصغر خليل زاده ، مشهد: تيهو ، ص

113 - 114 .

12- همان ، ص 119 - 120 .

13- اين روش ، به عنوان مدل scammper که نام اختصاري آن است ، شناخته مي شود .

14 . «هنگامه هاي فراغت . . .» ، ص 128 - 129؛ پژوهشي در اوقات فراغت ، ص 120 - 121 .

15- جامعه شناسي اوقات فراغت ، فرنگيس اردلان ، تهران: دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران ، 1354 ، ص 2

(نقل از: همشهري ، سال هفتم ، ش 2878

، صفحه اجتماعي ) .

16- فرهنگ علوم اجتماعي ، ص 203 .

17- همان ، ص 204 - 205 .

18- «چگونگي گذران اوقات فراغت» ، ص 77 .

19- همان ، ص 81 .

20- يک منبع بسيار سودمند براي آشنايي با کارکردهاي متنوّع برنامه هاي اوقات فراغت ، کتاب جوانان و تجربه زندگي در

اوقات فراغت است که از سوي «سازمان ملّي جوانان» تهيّه و توسّط نشر اسپيد (تهران / 1379 ) منتشر شده

است . در اين کتاب ، فهرستي از صدها فعاليت فوق برنامه به صورت دسته بندي شده ، به جوانان و نهادهاي مدني مرتبط با

آنان ، معرّفي شده است .

فرصت تربيت و مهارت

مقدمه

مردم درباره اوقات فراغت نظرات متفاوتي ارائه مي دهند . عده اي بر اين باورند که اوقات فراغت ، مدت زماني است که پس

از انجام کار يا انجام وظايف و مسئوليت ما باقي مي ماند . عده ديگر به فعاليت هاي ورزشي ، صرف غذا در بيرون از منزل ،

پارک رفتن و هزاران نوع فعاليت ديگري از اين قبيل اشاره مي کنند .

تنوع اين نظرات نشان مي دهد که اوقات فراغت براي افراد مختلف معاني گوناگوني دارد . ولي آنچه مسلم است فقط زمان

آزاد شده از بار کار نيست بلکه فعاليت غير اجباري است .

معناي اوقات فراغت و کارگذراندن وقت با هدف واهميت خاص ، کار نام دارد .

در فرهنگ عميد اوقات فراغت چنين معنا شده است:

فراغت در فارسي به معƙʠآسايش و آسودگي از کار و شغل است . فرد در اين اوقات مي خواهد به اشتغالي بپردازد که با

کمال ميل به آنها علاقه نشان مي دهد ، گاهي به جهت استراحت و گاهي براي ايجاد تنوع

.

به هرحال اوقات فراغت ، اوقات آزادي هستند که هدف خاص و از پيش تعيين شده اي ندارد و در برگيرنده آموزش هاي غير

رسمي مي باشد که معمولا به غلط براي اوقات فراغت برنامه ريزي نمي شود .

امام محمد باقر فرموند: وقتتان را به چهار بخش تقسيم کنيد:

الف ) بخشي را براي خدا و ارتباط و راز و نياز و عبادت با او اختصاص دهيد .

ب ) بخشي را صرف کار و تلاش به تناسب توانايي هايتان نماييد .

ج ) بخشي را به صله رحم و ارتباط با ديگران و انس با افراد بگذرانيد .

در بخش آخر: به تفريحات سالم و حلال بپردازيد .

امام محمد باقر فرمودند که با اين بخش آخر ، سه بخش ديگر تضمين مي شود .

روانشناسان، اوقات فراغت را به عنوان يک تربيت غيررسمي مي دانند . براساس مطالعات و تحقيقات انجام شده گاهي تربيت

غير رسمي تاثير بيشتري در آموزش و تربيت رسمي به جاي مي گذارد .

بنابراين در چارچوب تربيت غيررسمي مي توان مسائل مختلف آموزشي و تربيتي را به طور غيرمستقيم به نوجوانان و جوانان

آموزش داد و با کشف استعدادهاي افراد و آموزش لازم ، مهارت هاي زندگي را در آنها ايجاد نمود . بنابر اين برنامه ريزي

براي اوقات فراغت و استفاده صحيح از آن در افراد از اهميت بسزايي برخوردار است که با آموزش و استفاده بهينه از آن

مي توان از بسياري از انحرافات جلوگيري نمود و برنامه ريزي براي اوقات فراغت نشانه توجه جامعه به نوجوانان و جوانان

مي باشد و جامعه با برقراري تعامل با نوجوانان و ايجاد انگيزه در آنها مي تواند نوجوانان را به طور سالم تربيت کند که البته اين

برنامه ريزي در زمينه هاي فرهنگي

، ورزشي ، اجتماعي ، اخلاقي و ديني بايد شکل بگيرد .

مراحل برنامه ريزي فعاليت هاي اوقات فراغت

?- اولين گام در برنامه ريزي ، برنامه ريزي فردي است که در اين مرحله بايستي استعدادها ، توانايي ها و علايق افراد و نحوه

پرورش و شکوفايي آنها را کسب نمود .

?- برنامه ريزي در زمينه هاي اجتماعي و سياسي که در اين مرحله بايد با سياستگذاري هاي صحيح بتوانند در اين زمينه

فعاليت کنند .

?- برنامه ريزي اقتصادي که در اين مرحله از آنجا که اوقات فراغت نياز به سرمايه دارد لذا بايد منابع مالي لازم براي

فعاليت هاي اوقات فراغت تامين شود .

?- برنامه ريزيفعاليت هاي فوق برنامه هفتگي ، ديني ، اخلاقي و تربيتي است . از آنجا که مي توان اوقات فراغت را به

آموزش غيررسمي تبديل کرد ، اين مسئله بسيار حايز اهميت است زيرا نوجوانان و جوانان از اين طريق به يادگيري هاي

مختلفي از جمله به طور غيرمستقيم به مهارت هاي زندگي دست مي يابند . البته بايد به اين امر توجه نمود که تلويزيون و

رسانه ملي نبايد جانشين فعاليت هاي فردي و اجتماعي نوجوانان شود ، زيرا آنان را به فردي منفعل تبديل مي سازد ولي مي توان

از طريق رسانه ملي روش هاي صحيح استفاده از اوقات فراغت را به نوجوانان آموزش داد و نقش سازنده اوقات فراغت را

در يادگيري هاي غير مستقيم تذکر و گوشزد نمود .

به طور کلي يکي از راه هاي جلوگيري از انحرافات و بزهکاري هاي نوجوانان و جوانان ، آموزش استفاده صحيح از اوقات

فراغت است البته در برنامه ريزي براي اوقات فراغت بايد به علايق و نيازهاي نوجوانان توجه ويژه مبذول داشت و امکانات

فيزيکي و محيطي و برنامه هاي تفريحي را براي آنان لحاظ کرد .

باتوجه به اهميت

و نقش سازنده فعاليت هاي فوق برنامه که زمينه ساز فعاليت هاي نوجوانان در جامعه است لذا آنها با حضور در

برنامه هاي مختلف اردوها ، انجمن هاي ورزشي ، ادبي ، هنري و حتي در نهادهاي اجتماعي به تجربه و آگاهي و شناخت دست

يافته و مهمترين امر در پيشگيري آنها از انحرافات مختلف مي باشد باتوجه به اينکه شرکت در اين فعاليت ها براي آنها هم جنبه

تفريحي و هم جنبه آموزش را دارد .

کارکردهاي اوقات فراغت

?- رفع خستگي

يکي از کارکردهاي اساسي اوقات فراغت ، رفع خستگي و تامين استراحت فرد است . همه انسان ها به استراحت و رفع

خستگي نياز دارند . کار مستمر و مداوم بدون هيچ گونه رفع خستگي موجب از بين رفتن سلامت رواني و پايين آمدن بازده

کاري افراد مي شود البته بايد بدانيم هدف اصلي بطالت اوقات نيست بلکه نياز افراد به تمدد اعصاب است و افزايش بازده عمل ،

حاصل آن است .

?- نياز به تفريح

آدمي نياز دارد پس از انجام کار در طي زمان ، اوقاتي را جهت تفريح اختصاص دهد .

پيامبر اعظم (ص ) مي فرمايند: مسافرت کنيد تا سلامت بمانيد .

نقل مي کنند اميرمومنان علي (ع ) در روزهاي جمعه به خارج از شهر مدينه به قصد تفريح مي رفتند . تفريح براي افراد

جنبه هاي مختلفي دارد ولي در اسلام به تفريحات سالم به صورت مستمر اشاره شده است .

?- شکوفايي استعدادها

استعدادهاي انسان اگر در زمينه و شرايط مساعدي قرار گيرد به فعل تبديل مي شوند . بنابراين شناسايي استعداد و توانايي

فرد در زندگي فردي او از اهميت خاصي برخوردار است و اوقات فراغت يکي از موقعيت هاي بسيار مناسب است که افراد

مي توانند با استفاده از

آن به شناسايي و تقويت استعدادهاي خود بپردازند . به عنوان مثال مي تواند به فعاليت هايي بپردازد که

در آموزش رسمي ، زمان کمي براي آن منظور شده است ولي افراد به انجام آن از خود رغبت و انگيزه وافري نشان مي دهند

مثل: نقاشي ، خطاطي و . . .

?- رشد اجتماعي فرد

اوقات فراغت علاوه بر تاثيرات فردي که در شخصيت فرد دارد به رشد اجتماعي او نيز کمک مي کند . شرکت افراد در

فعاليت هاي اجتماعي موجب بهبود روابط اجتماعي مي شود . باتوجه به اينکه بسياري از پيشرفت هاي فرد با پيشرفت هاي

اجتماعي افراد پيوند تنگاتنگ دارد اگر فرد داراي بالاترين توانايي و استعداد باشد تا زماني که نتواند در سطوح اجتماعي به ارائه

فعاليت بپردازد موفقيتي را برايش به دنبال ندارد .

رهنمودهاي عملي براي استفاده از اوقات فراغت

معناي اصلي اوقات فراغت به اختيار و آزادي عمل فرد اشاره دارد . بنابراين فرد در اين اوقات با آزادي عمل و آسودگي

خاطر باتوجه به علايق و استعدادهاي خود با هدايت غيرمستقيم اولياء بايد فعاليت خود را در جهت رشد و آموزش بيشتر

انتخاب نمايد و از سرگرمي ها و فعاليت هاي متنوع استفاده نمايد تا موجب خستگي و دلزدگي افراد نشود .

برخي از افراد اوقات فراغت خود را با استفاده از فعاليت هاي رايانه اي مي گذرانند که در راس اين فعاليت ها بازي هاي

کامپيوتري ، Chat و غيره قرار دارد . اما آنچه توصيه مي شود ساعات طولاني از وقت نوجوانان و جوانان نبايد به اين

امر اختصاص داده شود زيرا عوارض زيادي مثل جسماني ، رواني و اجتماعي و فرهنگي را به دنبال دارد . يکي از

عوارض جسماني بروز چاقي در نوجوانان و از عوارض رواني

، پرخاشگري است . بايد نوجوانان و جوانان بدانند اگر

قرار است با استفاده از رايانه اوقات فراغت فرد طي شود لازم است با برنامه ريزي و انتخاب فعاليت مطلوب انجام گيرد .

صله رحم و ديد و بازديد در اسلام به عنوان يکي از فعاليت هاي اوقات فراغت معرفي مي شود که هم آثار مطلوب فردي و هم

اجتماعي دارد . در انتخاب فعاليت هاي اوقات فراغت از ديگران تقليد نکنيد . افراد از لحاظ ميزان لذتي که از فعاليت ها

مي برند متفاوتند . اجازه ندهيد فعاليت شما در اوقات فراغت به صورت عادت در بيايد که از هدف اساسي برنامه ريزان

اوقات فراغت ساقط است .

اوقات فراغت به معناي بيکاري نيست . چون در اوقات بيکاري ، فرد کاري براي انجام دادن ندارد ولي در اوقات فراغت

کارهاي متعددي مي تواند داشته باشد که با اوقات ديگري که در آنها نيز به انجام کار و فعاليت مشغول است هدف متفاوت

است .

هدف از فعاليت هاي اوقات فراغت کسب آرامش ، لذت همراه با تدبير و آموزش است و فرد کاري را با ميل و رغبت خود

همراه با آ رزو و خواست هاي فردي خود انجام مي دهد و اين لحظات به خودش اختصاص دارد .

منبع

روزنامه رسالت

فرصت هاي بربادرفته فراغت

اوقات فراغت زنان

شايد شما هم مثل برخي ديگر تصور مي كنيد اوقات فراغت فقط به دانش آموزان ، آن هم در دوره تابستان و بعد از روزهاي

سخت و پرتلاش امتحانات پايان سال اختصاص دارد ، اما اين تصور درست نيست . امروزه اوقات فراغت شامل همه افراد

از جمله زنان و دختران جوان اعم از شاغل و غيرشاغل مي شود . از آنجا كه پايه هاي اصلي و كليدي خانواده به دست

زنان ساخته مي شود و از سويي ديگر وضع اجتماعي ، فرهنگي و اخلاقي جامعه انگشت اشاره را به سمت زنان و دختران

جوان نشانه گرفته است ، پرداختن به موضوعي كه سال هابابي توجهي و بي مهري مواجه بوده ، ضروري و در خور توجه

است .

هرچند با شروع فصل تابستان ، بيشتر نهادهاي فرهنگي و سازمان هاي ذيربط درباره اوقات فراغت برنامه ها و اهدافي را پيش

بيني كرده اند و يا در شرف برنامه ريزي براي آن هستند اما بهتر بود سازمان هاي فرهنگي و مسئول قبل از به اجرا درآمدن

طرح هاي مختلف اجتماعي و اخلاقي در جامعه ، با برنامه ريزي و سياست گذاري هاي هدفمند و اجراي بهينه و مطبوع آن ،

راه را براي ورود به حوزه هاي زنانه هموار مي كردند و و دختران جوان را به سمت مسيري ايمن ، مناسب سازي شده و

مطلوب سوق مي دادند .

افزايش آگاهي زنان درباره اوقات فراغت

دكتر «محمد باقر علي زاده اقدم» جامعه شناس درباره مفهوم اوقات فراغت به ويژه درباره زنان مي گويد: «يكي از

شاخصه هاي مهم رفاه اجتماعي ، اوقات فراغت و چگونگي گذران آن است . فراغت ،

مفهوم بسيار پيچيده اي است كه در

متن زندگي افراد وجود دارد اما درباره آن بسيار ساده انگارانه عمل شده است . اين پديده بايد در بستر اجتماعي و فرهنگي

خاص آن جامعه و طبقات مختلف شهري تعريف شود و نمي توان براي بررسي و تجويز راهكارهاي مربوط به آن از نسخه

واحدي استفاده كرد؛ مسأله اي كه به مراتب در جامعه ما مشاهده مي شود»

وي مي افزايد: «همان طور كه كار كردن جزو وجود آدمي است فراغت هم مي تواند جزيي از وجود انساني باشد . اين

پديده بايد در مقايسه با وقت كاري مطرح و در همه فصول براي آن برنامه ريزي شود؛ از آنجا كه در گذشته و در جوامع سنتي

ميان دنياي كار و فراغت تمايز زيادي وجود نداشت و كارهاي روزمره و خانگي بيشتر وقت زنان را به خود اختصاص مي داد

آگاهي زنان هم نسبت به اين مسأله محدود بود اما امروزه با ورود به دنياي مدرن ، رشد شهرنشيني و توسعه اقتصادي و

اجتماعي ، كاهش حجم خانواده و تعداد فرزندان و انجام كارهاي خانه از طريق وسايل ماشيني ، توجه نسبت به اين پديده بيشتر

شده است»

اين جامعه شناس تأكيد مي كند: «آن چه امروزه در جامعه مشاهده مي شود برخوردهاي فصلي و مقطعي با اين پديده

است . اگر اوقات فراغت به صورت پيوستار در نظر گرفته شود و در رأس آن برنامه ريزي و هدف هم صورت گيرد ، در

اين موقعيت فرد با استفاده مناسب از اين زمان مي تواند بهره وري خود را براي وقت كاري بالا ببرد . اما اگر در ارتباط

با

آن سردرگم و مبهم برخورد شود ، شخصيت فرد دچار حالت تخريبي شده و نارضايتي زنان از گذران اوقات فراغت را به

دنبال دارد .»

لحظه هاي بر باد رفته

علي زاده اقدم مصرف گرايي شديد را يكي از عوارض تحميلي جامعه مدرن مي داند و معتقد است: «در حال حاضر اين

مسأله در اوقات فراغت زنان رسوخ كرده و گذران آن را تحت تأثير خود قرار داده است . در نتيجه ، تجاري شدن اوقات

فراغت آنها را به دنبال دارد تا جايي كه زنان بيشتر وقت خود را صرف خريد و بالا و پائين كردن مراكز خريد لوكس و

فروشگاه هاي متعدد و متنوع لباس مي كنند . برخي از آنان از اين اهرم براي بالا بردن موقعيت اقتصادي ، طبقه اجتماعي و

تمايز ميان خود و ديگران استفاده مي كنند . اين در حالي است كه در گذشته بيشتر اين زمان صرف كارهاي همدلانه ، خيريه

و معاشرت با دوستان و همسايگان مي شد»

وي درباره زمان فراغت زنان شاغل مي گويد: «بيشتر زنان شاغل نسبت به اين پديده آگاهانه ، هدفمند و با برنامه ريزي

عمل مي كنند اما براي رهايي از روند تكراري و روزمره سازماني اين گروه زنان ، اوقات فراغت بايد فرصت و زمينه اي

براي ايجاد انگيزه باشد . بنابراين بهتر است آنها در طول روز زماني را براي گذران اين اوقات در نظر بگيرند تا انرژي از

دست رفته خود را دوباره بازيابي كنند .»

اوقات فراغت و بهبود كيفي زندگي

در نظر گرفتن زماني در طول روز براي گذران اوقات فراغت براي زنان شاغل و غيرشاغل به افزايش كيفيت زندگي كمك

مي كند و موجب افزايش بهره وري ، بهداشت رواني ، روحيه شادابي ، نشاط و همچنين كاهش بيماري هاي زنان و فروپاشي

نظام خانواده و طلاق مي شود .

علي زاده

اقدم در اين باره مي گويد: «از آنجا كه طبقات اجتماعي افراد با يكديگر متفاوت است بايد ابتدا از خاستگاه

اجتماعي زنان نظرسنجي و سپس براين اساس برنامه ها را اولويت بندي كرد . بهتر است اين برنامه ريزي بيشتر از طريق

بخش دولتي و متناسب با ارزش ها و هنجارهاي جامعه صورت گيرد .»

ضرورت تشكيل شوراي هماهنگي اوقات فراغت

«فاطمه آليا» ، نماينده مردم تهران درباره تعريف جامع اوقات فراغت كه گاهي به غلط به زمان هاي بيهوده اطلاق مي شود

مي گويد: «فراغت يعني زماني كه افراد شاغل و غيرشاغل از وظيفه اصلي خود فارغ مي شوند و فرصت هاي اضافي

غير از مسئوليت هاي خود پيدا مي كنند . اگر بخواهيم به مصداقي ديني براي فراغت استناد كنيم ، خداوند در آيه شريفه «فإذا

فرغت فالنصب» مي فرمايد: «هنگامي كه فارغ شديد ، عبادت و بندگي خدا را كنيد تا به او نزديك تر شويد .

درحقيقت عبادت خداوند هم نوعي برنامه و هدف در زندگي محسوب مي شود . اين آيه يادآور مي شود كه از نظر فرهنگي

بايد برنامه ريزي داشته باشيد و شايد به همين خاطر است كه فرهنگ ديني ما لهو و لعب و كارهاي لغو و بيهوده را مذموم مي

شمارد و آن زماني است كه فرد در فرصت اضافي به سمت كارهاي بيهوده و بي هدف مي رود كه هيچ تأثير مثبتي در رشد

فرهنگي او ندارد»

عضو كميسيون فرهنگي مجلس مي افزايد: البته سازمان ها و ارگان هاي ديگر مانند كانون هاي فرهنگي مساجد ، سازمان

تبليغات اسلامي ، نيروي مقاومت بسيج و به ويژه وزارت ارشاد هم بايد براي اين دوران

برنامه مناسب و مدوني داشته باشند و

بهتر است براي هماهنگي و غني سازي برنامه هاي متعدد و متنوع خاص هر سازمان ، «شوراي هماهنگي اوقات فراغت»

با رويكرد نيازسنجي ايجادشود .»

اوقات فراغت حق زنان

آليا با اشاره به اين كه بيشتر وقت زنان جامعه ما صرف تماشاي برنامه تلويزيون مي شود ، مي گويد: «اين موضوع

فرصتي است كه نبايد به تهديد تبديل شود . بي شك اشاعه مباني فرهنگي و اجتماعي به دليل گستردگي وسيع تلويزيون

برعهده اين رسانه است و بايد با شروع فصل تابستان برنامه هاي مؤثر ، جذاب و متنوع از سوي سازمان صدا وسيماي

جمهوري اسلامي براي زنان ساخته شود .»

وي درباره آگاهي زنان نسبت به مفهوم اوقات فراغت ، توضيح مي دهد: «زمان فراغت حق هر زن ايراني محسوب مي

شود و اطلاع رساني درباره اين موضوع وظيفه رسانه هاست . البته فراكسيون زنان وخانواده هم در بخش هايي از منشور

زنان و در قوانين و توصيه ها از نظر فرهنگي به اين مسأله پرداخته است كه به موجب اين حق ، تكليف و مسئوليتي براي ديگر

اعضاي خانواده به وجود مي آيد و مشاركت ، تقسيم كار ، صميميت ، همراهي ، نشاط و سرزندگي اعضاي خانواده را درپي

دارد .»

نماينده مردم تهران بااشاره به سرمايه گذاري دولت و مجلس براي ايجاد فضاهاي ورزشي و تفريحي ويژه زنان در سراسر

كشور ، مي گويد: «بخشي از بودجه سال ?? به ايجاد اماكن ورزشي و تفريحي اختصاص يافته است و رئيس جمهور هم

در سفرهاي استاني قول احداث ورزشگاه زنان را در هر منطقه داده اند . در مصوبه اي ديگر

سعي داريم در فصل تابستان

از فضاهاي آموزشي براي فعاليت هاي فوق برنامه زنان استفاده كنيم .» سياست هاي بهبود گذران اوقات فراغت زنان

پيگيري نمي شود

شوراي عالي انقلاب فرهنگي در جلسه مورخ ?? اسفندماه سال ?? به پيشنهاد شوراي فرهنگي - اجتماعي زنان سياست

هاي بهبود وضع گذران اوقات فراغت زنان و دختران را با هدف هماهنگي ميان تمام دستگاه ها به منظور استفاده از امكانات

موجود و تبادل تجربيات و اطلاعات و منابع موجود در اوقات فراغت اين گروه تصويب كرد . ارتقاي مهارت وسطح آگاهي ،

خردمندي و توانمندي هاي فردي ، خانوادگي و اجتماعي زنان ، ايفاي نقش اساسي آنان در عرصه هاي مختلف ، جهت دهي به

برنامه ها وفعاليت هاي مختلف در راستاي تأمين سلامت بهداشت رواني ، كاهش اضطراب و خستگي ، كسب نشاط و شادي ،

شناسايي و رشد استعدادها ، تقويت هويت ديني و ملي زنان ازجمله اهداف اين مصوبه است . قرار شد هيأت نظارت و

بازرسي اين شورا نظارت بر اجراي آن را برعهده بگيرد . اين كه اهداف فوق تا چه حد محقق شده ، يا در شرف اجرايي

شدن است ، سؤالي است كه دكتر «منيره نوبخت» ، رئيس شوراي فرهنگي - اجتماعي زنان درباره آن مي گويد: «

متأسفانه ما درباره اين موضوع پيگيري هاي مطلوبي نداشته ايم و اين مصاحبه براي من از اين نظر قابل تأمل است ، البته هيچ

اشكالي ندارد كه هيأت نظارت بازرسي شوراي عالي انقلاب فرهنگي را مخاطب قراردهيم و سؤال كنيم براي پيگيري اين

سياست ها چه كرده ايد ؟»

توجه نكردن به نحوه گذران اوقات فراغت

او درباره نحوه گذران اوقات

فراغت زنان جامعه مي گويد: «بخشي از زنان جامعه ما شاغل هستند و بيشتر وقت خود را

صرف فعاليت هاي اداري و شغلي با مسئوليت هاي سنگين مي كنند و زماني براي فراغت درنظر نمي گيرند . در كنار اين

گروه زنان خانه دار قرار مي گيرند كه بيشتر وقت خود را به انجام كارهاي روزمره و خانگي مشغول اند . بنابراين اغلب

خانم هاي ايراني به موضوع مهمي به عنوان اوقات فراغت و نحوه گذران آن توجه كافي ندارند كه اين موضوع به نقصي جدي

تبديل شده است .»

نوبخت ادامه مي دهد: «هرچند كشور ما از نظر امكانات و فضاهاي فرهنگي ، تفريحي و ورزشي در سطح پائيني قرار

ندارد اما نبود مديريت هماهنگ براي بهره گيري از تمام توان و امكانات موجود ، اين موضوع را به يك معضل تبديل كرده

است .»

جلوگيري از وقت كشي

بهروز مرادي جامعه شناس دراين باره مي گويد: «گذران اوقات فراغت تابعي از مقوله اي به نام تلقي فرد در جامعه نسبت

به صرف وقت است و به صورت كلان و فراجنسيتي و در فرايند جامعه پذيري افراد مطرح مي شود كه افراد بايد دراين فرايند

نحوه تنظيم وقت يا سازمان دهي وقت را ياد بگيرند .»

وي موضوع سازمان دهي وقت را بسيار مهم مي داند و معتقد است: «اين مسأله مي تواند تأثيرات كلان ، اساسي و بنيادي

در سطح جامعه بگذارد و در صورت بي توجهي به آن با پديده مذمومي به نام «وقت كشي » در فضاي عمومي نظير مترو ،

اتوبوس ، صف طويل بانكها ، نانوايي ها و تره بارها و در فضاهاي خصوصي نظير

استفاده مدام از رسانه هايي مثل تلويزيون

روبه رو مي شويم .»

مرادي مي گويد: « بيشتر وقت زنان در فضاهاي عمومي صرف فكر كردن به مشكلات و مسائل روزمره و حتي غصه

خوردن مي شود كه اين نوع تفكر نه تنها راهگشا نيست بلكه موجب ايجاد استرس ، ناراحتي و افكار منفي مي شود؛ از سويي

ديگر رسانه ها هم در عرصه خصوصي با اشغال اين فرصتها ، زنان را به دريافت كنندگان غيرفعال تبديل كرده اند .»

تلويزيون هميشه روشن ، محور چيدمان منزل

اين جامعه شناس توضيح مي دهد: « رسانه ها بويژه تلويزيون با ايجاد رابطه يك سويه ، قدرت انتخاب ، اظهار نظر و

تفكر را از زنان گرفته اند تا حدي كه امروزه چيدمان مبلمان منازل هم به سمت تلويزيون هميشه روشن قرار مي گيرد و اين

رسانه با زمينه هاي محدود انتخاب گري ، بيشتر وقت فراغت آنها را از آن خود كرده است .

امانكته اساسي ايجاد نهادي به نام اوقات فراغت است تا از اين طريق هنجارهاي سالم در راستاي بهينه سازي وقت نهادينه شود

و البته مديران و برنامه سازان رسانه بايد با ساخت برنامه هاي آموزشي ، تلقي زنان را از عنصري به نام وقت دگرگون كنند ،

چرا كه امروزه رسانه ها در جامعه پذيركردن افراد نقش اساسي ايفا مي كنند و نبايد به سرگرمي صرف تبديل شوند .

مرادي شكل گيري نهاد اوقات فراغت را به عنوان يك نهاد ثانويه متناسب با تغيير و تحولات روز جامعه ضروري مي داند و

مي گويد: « فرايند سريع شهرنشيني ، رشد قابل توجه فشارهاي اقتصادي و نبود رفاه اجتماعي در جوامع در حال توسعه

موجب شكل نگرفتن نهادي به نام اوقات فراغت شده است .»

افزايش علاقه مندي زنان به فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي

«فرحناز قندفروش» مشاور استاندار تهران در امور بانوان مي گويد: «همزمان با روي كار آمدن دولت نهم ، باتوجه به

سفرهاي استاني رئيس جمهور و بنابر مصلحت برنامه ريزان استان و مسئولان فرهنگي اغلب اماكن تفريحي براي راحتي

زنان و دختران جوان جداسازي شد و احداث پارك هاي ويژه بانوان جزو اولويت هاي دولت قرار گرفت»

وي معتقد است كه بايد تمامي مراكز فرهنگي و اجتماعي كه در شرح وظايف مشتركند و توانايي هاي بالقوه دارند براي رسيدن

به هدفي واحد تجميع و تقسيم بندي شوند .وي تأكيد مي كند: «اگر ما بتوانيم در برنامه ريزي ها مديريت زمان و

فرهنگسازي را به عنوان يك اصل مورد توجه قرار دهيم و همپاي سنت و مدرنيته نيازهاي روز را با ابزارهاي مناسب پاسخگو

باشيم به نتيجه مطلوب و مطبوع دست پيدا خواهيم كرد .»

با اين حال توجه به تفريح ، ورزش و فعاليت هاي بدني در بين زنان از كمترين ميزان برخوردار است و هيچ گونه استمراري

دراين ميان ديده نمي شود ، اهميت فعاليت هاي ورزشي و تفريحي به ويژه در رشد ذهني و شناختي زنان هم قابل توجه است و

انسجام ذهني و انگيزه آنها را براي يادگيري بالا مي برد .

به رغم افزايش توجه نسبت به فعاليت هاي ورزشي و تفريحي در جامعه نسبت به چندسال گذشته نظرات مطرح از سوي

برخي زنان ، بيانگر آن است كه اين فعاليت ها و برنامه ها هدفمند ، مستمر و براساس نيازها و علايق آنها نيست و هراز چند

گاهي كلاس هاي ايروبيك و بدنسازي

مد مي شود و بيشتر خانم ها سر از اين كلاس ها در مي آورند و ياچندي بعد كلاس هاي

گلسازي و آشپزي و به همين ترتيب نيازها و علايق متناسب با شرايط جامعه تغيير پيدا مي كند و از مسير هدفمند و مستمر

خودخارج مي شود . اما نكته اساسي اين است كه احداث مجموعه هاي چندمنظوره نمي تواند به تنهايي زمينه نگرش مطلوب

مادام العمر به جايگاه فراغت را به وجود آورد و پيش از احداث پارك هاي ويژه بانوان ، ورزشگاه هاي خاص زنان ، اماكن

تفريحي ويژه زنان و از اين دست مباحث و مسائل ، لازم است نگرش آنها را نسبت به جايگاه ارزنده اوقات فراغت در بهبود

كيفي زندگي روزمره مثبت كنيم .

بايد به گونه اي كار كنيم كه پرداختن و استفاده مطلوب و بهينه از اين پديده در تفكر هر زن ايراني جزو لاينفك زندگي او قرار

گيرد . محيط و جامعه به تنهايي نمي تواند فارغ از برنامه ها و فرهنگسازي و هماهنگي ارگان هاي ذيربط ، نگرش زنان و

دختران جوان را به اين پديده كه نقش قابل توجهي در بهبود شرايط اجتماعي و اخلاقي جامعه دارد ، تغيير دهد .

منبع

حميده اميني فرد روزنامه ايران

لزوم برنامه ريزي براي فرصت فراغت جوانان

مقدمه

اوقات فراغت بخش مهمي از زندگي انسانها را تشکيل مي دهد . اگر افراد برنامه اي مشخص براي گذراندن مفيد اوقات

فراغت خود نداشته باشند اين بي برنامگي ساير جنبه هاي زندگي را به طور چشمگيري تحت شعاع خود قرار مي دهد و

فساد انگيز است .

اوقات فراغت يکي از مسائل مهم نوجوانان و جوانان است که شناخت نيازمندي ها و رفع احتياجات و برنامه ريزي صحيح براي

اوقات فراغتي که آنها در اختيار دارند باعث مي شود تا خلاقيت ها ، نوآوري ها همراه با تفکر سيال نمود خود را نشان دهند .

درباره چگونگي گذراندن اوقات فراغت تحقيقات زيادي صورت گرفته است .

نتايج اين تحقيقات نشان مي دهد چنانچه امکانات براي تفريحات سالم نوجوانان و جوانان وجود داشته باشد ، آنها به تفريحات

ناسالم گرايش پيدا نمي کنند چرا که آسيب هايي که ممکن است از راه اوقات فراغت بي برنامه بر جامعه وارد شود بر هيچ کس

پوشيده نيست .

در اين ميان اهميت و لزوم ورود و برنامه ريزي مسئولان فرهنگي کشور در برنامه هاي فراغت و شکل دادن به نحوه گذراندن

اوقات فراغت نوجوانان و جوانان بسيار مهم است زيرا مردم جامعه اغلب برنامه ريزي مفيدي براي گذراندن اوقات فراغت

خود ندارند اين امر مي تواند به علت داشتن اهداف مشخص و صحيح، نداشتن تخصص ، نداشتن سواد لازم و عدم دسترسي به

امکانات و . . . باشد لذا از وظايف مهم مسئولان است تا امکانات و وسايل را جهت گذراندن صحيح اوقات فراغت

نوجوانان و جوانان فراهم سازند . در غير اين صورت براي افراد بي برنامه جمله “هرچه پيش آيد خوش آيد” رخ

مي نمايد .

ديدگاه ها در مورد فراغت و اوقات فراغت

ابتدا معني لغوي فراغت؛ در لغت به معناي آسودگي و آسايش و عدم اشتغال است و

معمولا در مقابل اشتغالات روزمره

مي باشد اشتغالاتي که سلسله اعصاب را تحت تاثير قرار مي دهد و خستگي و کسلي به دنبال دارد .اين معناي ديدگاه

لغت شناسان است .

از ديدگاه جامعه شناسي فراغت و اوقات فراغت معناي وسيع تري دارد تا جايي که بحث هاي ويژه اي را درحوزه جامعه شناسي

پيرامون اين موضوع به وجود آورده و با عنوان جامعه شناسي ، فراغت بحث هاي مختلف و صحبت هاي زيادي را به خود

اختصاص داده است . تا آنجا که زمان ها و فرصت هاي خارج از برنامه هاي روزانه و روزمره را که براي آنان برنامه معين

و ضروري پيش بيني نشده ، عنوان اوقات فراغت در بر مي گيرد که مي تواند در اختيار هرگونه کار و برنامه جذاب و مفيدي

قرار گيرد .

چگونگي گذراندن اين اوقات و فعاليت ها در حوزه علوم اجتماعي نيز مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته و با عنوان آئينه فرهنگ

جايگاه خاصي را در اجتماع و فرهنگ اجتماعي به خود اختصاص داده است به اين معنا که چگونگي گذراندن اوقات فراغت

افراد و برنامه ريزي در اين خصوص در يک جامعه تا حد زيادي معرف ويژگي هاي فرهنگ جامعه به شمار مي رود و از اين

منظر تلاش براي شناسايي اوقات فراغت و برنامه ريزي براي آن در يک جامعه يا يک گروه اجتماعي اهميت زيادي دارد .

دو ديدگاه ديدگاه و نظر در اين خصوص

دو ديدگاه ديدگاه و نظر در اين خصوص

الف ) ديدگاه نظري حاصل از تاثير رواني و معنوي در برنامه ريزي اوقات فراغت

ب ) ديدگاه کارکردگرايي در زمان فراغت و بهره برداري از فرصت هاي خارج از برنامه هاي روزانه

الف - ديدگاه نظري حاصل از تاثير رواني و معنوي

اين ديدگاه به سه بخش تقسيم مي شود .

? . نظريه اول حاکي از آن است که مبناي تفريح ، اشتغال و فراغت مذهبي است .

چنانچه در جوامع اوليه عملا مراسم مذهبي از تحرکات جمعي و اجتماعات و جماعت جدا نبوده ، نيايش دسته جمعي به صورت

سرودهاي ديني و آواز و نمايش و سرودخواني و نظاير آن رابطه تنگاتنگي با سنن مذهبي داشته است .

? . نظريه دوم راجع به فراغت و فرضيه غريزي بازي و تفريح است . يکي از طرفداران اين نظريه کارل گروسي

است که در کتاب بازي آورده است .

بازي انسان يک نياز فطري است و وظيفه اصلي بازي در دوره کودکي آماده سازي براي دوره نوجواني است .

? . نظريه سوم مربوط به استراحت و کسب لذت است .

سلامت رواني فرد با بازي و ورزش تامين مي شود و توضيح آن ، اين است که فرد با پرداختن به گونه اي از امور به نحوي

تخليه هيجاني مي شود و برخي از عواطف منفي عوارضي و تضادها و تعارضات دروني يک شخصيت دروني فرد برون ريزي

مي شود و بدين وسيله تنش هاي رواني از بين مي رود و از به وجود آمدن يک شخصيت ضداجتماعي جلوگيري مي شود .

ب ) ديدگاه کارکردگرايي اوقات فراغت

اين ديدگاه به سه موضوع تقسيم مي شود .

ديدگاه اول مربوط به اقتصاددانان بود که در زمينه توليد و سودآوري به بررسي پديده فراغت پرداخته است .

در اين ديدگاه فرض بر اين است که در صورت فراهم آوردن امکانات ، استفاده از اوقات فراغت در محيط کار و زندگي و

محدود نمودن فرصت اشتغال سريع تر مي توان نيروي باز مانده از مشقت کاري را به سر حد تعادل رساند و با تجديد

انرژي

جسمي و رواني بهتر مي توان در فرآيند توليد قرار داد و راندمان توليد را افزايش داد که در نتيجه آن سود بيشتري حاصل

مي گردد .

ديدگاه اجتماعي مربوط به اوقات فراغت

زندگي در جامعه هاي امروزي به گونه اي است که بقا و تکامل مشارکت هرچه بيشتر افراد جامعه را ايجاد مي کند . وجود

چند پارگي هاي ناسازگار در هر جامعه اي به هر شکل ، مانع پيدايش هويت يکسان و وفاق اجتماعي عمومي بر سر اهداف و

غايات زندگي و ابزارهاي رسيدن به آنها مي گردد . حرکت زندگي اجتماعي انسانها به سوي انزواگرايي سوق يافته و کمتر

فرصت تعامل بين فردي در جامعه فراهم شده و گذراندن اوقات فراغت شکل غيرمتعارف يافته و نشاط ، تحرک و جذابيت در

ميان مردم کمرنگ مي شود .

در اين نظريه انسان به عنوان موجودي مدني الطبع تلاش دارد تا با گذراندن اوقات فراغت خود با کساني که با وي مانوس

هستند بتوانند به تعادل جويي رسيده و به ديگران نيز نفع متناسب برساند .

اوقات فراغت از نظر اجتماعي وقتي مناسب است که جامعه از کنش فعالانه فرهنگي و تربيتي برخوردار باشد و با در اختيار

داشتن فرصت بتواند به سالم سازي اجتماعي بپردازد .

ديدگاه سياسي در اوقات فراغت

در اين ديدگاه خدمات مربوط به اوقات فراغت متناسب با سياست و امکانات موجود از طرف مسئولان جامعه براي مهار و يا

کاهش هيجانات متراکم در قشرهاي مختلف جامعه و جلوگيري از سقوط در بي هويتي ارائه مي شود تا بتوانند از انواع

کجروي ها و يا احيانا برهم زدن نظم عمومي در جامعه جلوگيري نمايند .

نظريه علما و دانشمندان اسلامي درخصوص اوقات فراغت

علماي ديني و دانشمندان اسلامي در خصوص اوقات فراغت نظراتي سازنده دارند . به نظر علما و دانشمندان ، تفريح به

معني بيکاري و اتلاف وقت نيست و بيکاري و اتلاف وقت از نظر دين زمينه هاي ياس و اندوه است . تفريح به معني آلوده

کردن و آلوده شدن به پليدي ها نيست و از نظر دين تفريح به معني فعاليت هاي مطبوع و لذت بخش است که خارج از برنامه کار

روزانه درساعات فراغت انجام مي شود و باعث انبساط روح و مسرت خاطر مي گردد و براي جسم وجان مفيد است .

متخصصان در مسئله اوقات فراغت علاوه بر اينکه تفريح و چگونگي گذران اين اوقات را در نظر دارند آن را عمل موثري

براي پرورش قواي جسمي و اخلاقي مي دانند که با استراحت و تنوع حاصل مي شود .

همچنين انرژي ها را آزاد و به انرژي مثبت تبديل مي کند و زندگي يکنواخت و کسالت آور روزانه را تنوع مي بخشند و آن را با

لذت و خشنودي و ارضاي ذهن توام مي کندو فرصت ارتکابي به اعمال خلاف را باقي نمي گذارد .

در غير اين صورت بيکاري نوجوانان ممکن است موجب انحرافات و دوري از دستورات و فعاليت هاي ديني شود .

انجام کارها بايد هدفمند باشد . زيرا بسياري از مردم با اينکه تلاش ها و فعاليت هاي زيادي انجام مي دهند اغلب کارشان

هدفمند

نيست و از پيش برنامه ريزي درستي بر مبناي واقعيت براي رسيدن به اهداف معين و مشخص خود طرح ريزي نکرده اند لذا در

انجام امور دچار سرگرداني مي شوند . داشتن هدف به صورت واضح و ملموس به تلاش انسان معني و مفهوم مي بخشد .

اين مهم مي طلبد برنامه ريزي کلاني در اين خصوص انجام شود و از فرصت به دست آمده حداکثر استفاده برده شود .

فرصت ، سرمايه تجديد ناشدني است و از دست دادن فرصت ، غم و اندوه را به دنبال دارد .

بايد در اين زمينه بيشتر کار شود و مسئولان و موسسات و نهادهاي فرهنگي در اين خصوص، فعال تر وارد شوند .

برنامه ريزي براي پر کردن اوقات فراغت جوانان و نوجوانان به عنوان نيروي انساني کارآمد و آينده ساز و مهمترين سرمايه

هر جامعه اهميت موضوع را بيشتر مي کند .

ما در اينجا مي کوشيم راهکارها و زمينه هاي مناسب جهت پر کردن اوقات فراغت دانش آموزان را ارائه کنيم . باشد که مورد

توجه بيشتر مسئولين امر قرار گيرد .

با پايان يافتن امتحانات مدارس و مراکز آموزشي در اواخر خردادماه و شروع تعطيلات تابستاني دوره اوقات فراغت

دانش آموزان آغاز مي شود .

دوره اي توام بانگراني از يک سو و خوشحالي از سوي ديگر . والدين نگرانند که در طي مدت تعطيلي مدارس و داير نبودن

کلاس هاي درس فرزندانشان چه کاري بايد انجام دهند و چگونه از اين فرصت استفاده کنند ؟ دانش آموزان خوشحال از اين

جهت که ديگر نياز نيست هر روز اول صبح همانند ساير اقشار جامعه ، شال و کلاه کنند و کيف و کتاب بردارند و به مدرسه

بروند و زحمت پاسخگويي به معلم و تحت نظم ناظم

بودن و رعايت مسائل از اين قبيل را داشته باشند .

هم نگراني والدين بجا و به مورد است و هم خوشحالي دانش آموزان !

با مراجعه به نيازهاي جامعه و همچنين نيازهاي دانش آموزان و توجه به دوره نوجواني و جواني که معمولا پلي است بين

کودکي و بزرگسالي ، فرد در اين مرحله از رشد و تکامل طبيعي برخوردار است و بايد براي ساختن زندگي آينده و بزرگسالي

تلاش نمايند و از طرفي حوادث و خطراتي که احيانا در بيکاري و بي برنامگي نوجوانان و جوانان را تهديد مي کند قابل توجه و

حائز اهميت است و پر کردن اين خلا امر بسيار مهمي مي باشد . ابتدا بايد سازمان ها و مراکزي که مي توانند با

برنامه ريزي هاي مناسب و متنوع اين خلا را پرکنند شناسايي شوند و بسترهاي لازم و امکانات هريک از اين سازما ن ها مورد

توجه قرار گيرد و با اطلاع رساني مناسب ضمن پاسخگويي به نيازهاي جامعه ، والدين را از اين نگراني نجات دهند و با

برنامه هاي جذاب و متنوع ، دانش آموزان نيز از اين فرصت حداکثر بهره را ببرند .

سازمان ها و نهادها و موسساتي که مي توانند در زمينه اوقات فراغات فعاليت داشته باشند عبارتند از؛

الف ) سازمان تبليغات اسلامي

سازمان تبليغات اسلامي يکي از مهمترين نهادهايي است که در جهت پر کردن اوقات فراغت دانش آموزان مطرح است و هر

ساله در اين زمينه با برنامه ريزي مناسب در حد امکانات خود تلاش هاي زيادي را داشته و با ايجاد پايگاه هاي تابستاني و داير

کردن کلاس هاي آموزشي قرآن ، احکام و معارف و . . . و برگزاري اردوهاي زيارتي ، تفريحي زمينه هاي اجرايي شدن

طرح اوقات

فراغت را فراهم نموده و خدمات ارزنده و خوبي را در اين زمينه ارائه نموده است .

ب ) امور مساجد

با در اختيار داشتن مساجد کشور و زمينه هاي معنوي و امکانات موجود ، مساجد کشور مي توانند زمينه جذب جوانان را در

فصل فراغت فراهم نمايندو اين جذبه در طول سال و بلکه در طول زندگي ادامه داشته باشد و از اين کانون جوشان و چشمه

فياض معنوي و جايگاه مقدس انسان ساز و تربيت و تزکيه و تهذيب نفس و هرچه بهتر ساختن خويش و جامعه بهره برداري

کنند .

ج ) نيروي مقاومت بسيج

تشکلي منسجم و کارآمد و جذاب و متنوع و داراي معنويت و پشتيباني بسيار مهم مردمي که وصف آن در بيانات امام راحل

عظيم الشان (ره ) ، بهترين و زيباترين کلمات و عبارت ها را به خود اختصاص داده؛ شجره طيبه ، مدرسه عشق ، مکتب شادان

و شهيدان گمنام ، ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاک اسلامي، برکات و الطاف جليه خداوند تعالي ، لشکر مخلص خدا و

. . . و همين طور بيانات مقام معظم رهبري و ساير مسئولين نظام چنين تشکلي عظيم و پرتوان مي تواند در زمينه انجام

امور فرهنگي برنامه هايي براي اوقات فراغت جوانان به صورت منسجم و هماهنگ همچون گذشته اما وسيع تر و جاذب تر اجرا

کند .

د ) فرهنگسرا

باتوجه به امکانات و مراکزي که در اختيار دارند نيز مي توانند برنامه هاي جذابي را داشته باشند .

همچنين ساير مراکز مثل؛

تربيت بدني ، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامي ، معاونت پرورشي وزارت آموزش و پرورش ، دانشگاه ها و سازمان ميراث

فرهنگي و گردشگري و کليه سازمان ها

و نهادها ، بايد در اين خصوص فعال شده و با برنامه ريزي هاي مناسب ، اوقات فراغت و

تعطيلات دانش آموزان را پربارتر کرده و با برنامه هاي متنوع و مفيد ، دانش آموزان ، نوجوانان و جوانان را از اين فرصت

بهره مند سازند .

نکته قابل توجه در خصوص نهادها و سازمان هاي ياد شده باتوجه به ضوابط و شرايط و نوع مديريت هرکدام از اين نهادها و

ادارات و موسسات پيشنهاد مي شود شوراي برنامه ريزي اوقات فراغت در سطح کشور داير گردد .

اگرچه کار گروه فرهنگ و هنر از طرف استانداري ها و فرمانداري ها در اين زمينه تشکيل شده و فعاليت دارد اما کافي نيست و

نياز است به صورت کلان با برنامه ريزي منسجم و تقسيم کار بهتر و دقيق تر نسبت به هرچه پربارتر شدن اوقات فراغت و

بخصوص اوقات فراغت نوجوانان و جوانان که عمدتا دانش آ موزان مي باشند، تدابير لازم و تصميمات کاري و جدي اتخاذ

گردد .

نکاتي پيرامون برنامه ريزي براي اوقات فراغت

رعايت نکات زير در مسير تهيه برنامه اي هدفمند که بتواند تا حد امکان از آ سيب هاي اوقات فراغت بکاهد پيشنهاد مي شود تا در

هنگام تهيه برنامه براي گذراندن اوقات فراغت توسط خانواده ها و دستگاه هاي اجرايي مدنظر قرار گيرد . اين نکات عبارتند

از؛

?- رعايت آزادي ، خودانگيختگي و به انتخاب و به ميل بودن

?- رعايت پرهيز از سرگرمي بيهوده ، گذراندن وقت ، صرف انرژي بيهوده و اشتغال بدون هدف

?- رعايت حسن خلاقيت و اثرگذاري دانش آموزان در اوقات فراغت .

?- رعايت ايجاد فرصت کاوش ، تفکر و تامل درباره خود ، طبيعت و خداي خويش را داشته باشد .

?- رعايت به وجود آمدن زمينه تغييري که

در فطرت خود دارد .

?- رعايت حرمت نفس ، شکوفايي ، زيبادوستي، حقيقت يابي ، خيرخواهي و خيردوستي .

?- رعايت احترام به انتخاب نوجوان و جوان با ظرافت هاي تربيتي .

?- رعايت اين نکته که خداوند دوست ندارد جوان فارغ باشد .

?- رعايت شکوفايي سرمايه هاي فطري الهي نهفته در وجود افراد .

??- رعايت پرورش حس کنجکاوي و پرسشگري دانش آموزان .

??- رعايت ايجاد روابط صميمي و ساده اما جدي در تعامل بين فردي دانش آموزانبا مربيان با هدف تبعيت جويي و

اطاعت پذيري از مقررات و ارزش هاي مورد نظر

??- رعايت تازه نگري به پديده هاي هستي ، هرچند نمودهاي آن ساده جلوه کند .

??- رعايت تفاوت قائل شدن بين لذت ، فرح و نشاط . لذت چيزي است که طبيعت براي ما به وجود آورده تا ادامه حيات

دهيم و به عنوان هدف زندگي نيست ليکن فرح ، انبساط و شادماني همواره تداوم دهنده زندگي موفقيت آميز و پيروز است .

چنين احساسي بايد به طور طبيعي و دروني نوجواني و جوان به وجود آيد .

??- رعايت آموزش هاي مورد نظر در اوقات فراغت

فراغت اين گونه آموزش ها بايد آزاد باشد و آموزش هاي آزاد آن است که اول دوست داشته شود سپس آ موخته شود و پس از

آن مورد استفاده قرار گيرد .

??-رعايت اينکه فعاليت ها و برنامه هاي اوقات فراغت بايد از جنبه هاي مختلف، متفاوت باشد از جمله؛ سودمندي ، ذوقي ،

شغلي ، ابتکاري ، مهارتي ، تفريحي و . . .

??- توجه به تفريحات بدني از طريق افزايش انواع بازي ها براي آزادسازي انرژي هاي سرکوب شده

نمونه اي از برنامه ها و فعاليت هاي نوجوانان و جوانان

در اوقات فراغت:

بخش مهمي از زندگي جوانان و نوجوانان را اوقات فراغت تشکيل مي دهد و در صورت نبودن برنامه اي هدفمند براي گذراندن ،

اين اوقات ، به بطالت مي گذرد و بعضا دچار انحراف و مشکلات غيرقابل جبران مي شوند .

نمونه اي از برنامه هايي که مي توان در اوقات فراغت جوانان و نوجوانان با رعايت اصل آزادي و تنوع وخود اتکايي و نشاط در

نظر گرفت عبارتند از:

?- سپردن بعضي از مسئوليت هاي اجتماعي به آنها

?- تهيه کلکسيون

?- رديف کردن کتابها و ليست برداري از آنها و خلاصه نويسي

?- رفتن به خانه اقوام و بستگان و انجام صله رحم

?- ديدار با خانواده هاي شاهد

?- ديدار با نخبگان فرهنگي

?- پذيرايي از مهمانان

?-نگارش خاطرات و وقايع

?- ارائه يک طرح علمي يا هنري

??- پرداختن به ورزش و بازي

??- زدودن عادات نامطلوب فردي

??- پرهيز از تنبلي و کاهلي و عصبانيت

??- گشاده رويي ، تبسم و صبوري

??- اقامه نماز به وقت اذان

??- حضور مستمر حداقل يک نوبت در نماز جماعت مساجد

??- شرکت در اردوهاي يادگيري

??- بازديد از پارک ، کتابخانه ، موزه و مراکز هنري و علمي و فني شهر

??- مطالعه چندين مجله و کتاب غير درسي و تهيه خلاصه گزارش

??- کمک به کارهاي خانواده

??- کمک به مادر و پدر در خريد منزل

??- طبخ غذا و نظافت خانه

??- خياطي و گلدوزي

??- پرورش گل و سبزه

??- تعمير و ساخت لوازم منزل

??- رنگ آ ميزي اتاق ها و ساير فعاليت هاي ديگر از اين قبيل

مي تواند براي پر کردن اوقات فراغت جوانان و نوجوانان مفيد و سودمند باشد

.

علاوه بر اينکه خلاقيت ، ابداع و ابتکار آنها از گرايش جوانان به بعضي از انحرافات اخلاقي و يا بزهکاري که در اوقات

بيکاري که شخصي با آن آشنا مي شود جلوگيري به عمل مي آورد .

بار ديگر تاکيد مي شود براي اوقات فراغت بايد برنامه ريزي صحيح و اصولي انجام گيرد تا بتوان نيروها و هيجانات اضافي

نوجوانان و جوانان را به فعاليت هاي مثبت و سازنده هدايت نمود . در غير اين صورت براي آنها پيامدهاي منفي در پي دارد

و لذا بايد همه افراد جامعه اعم از والدين و مسئولين ، نخبگان و انديشمندان و . . . در اين زمينه فعاليت کنند چرا که

پيشگيري مهمتر از درمان است و هزينه پيشگيري هرچه سنگين باشد هزينه درمان از آن به مراتب سنگين تر است .

29- جوان و امنيت اجتماعي

امنيت جامعه محور و بنيادهاي نظري آن

جامعه محوري

جامعه محوري ، يکي از رويکردهايي است که به دليل گستردگي و توسعه حوزه امنيت در جامعه ، اکنون ضرورت يافته و نهاد

متولي حفظ امنيت در ميان شهروندان نيز آنها را به عنوان تحول رويکردي خود برگزيده است .

آنچه در پي مي آيد ، اشاراتي به بنيادهاي نظري اين ضرورت است که توسط حجت الاسلام سيد رضا محسني معاونت اجتماعي

ناجا ، پايان سال گذشته ، در همايش امنيت اجتماعي ارايه شده است .

1- امنيت در تعريف سلبي ، فراغت از تهديد است و در تعريف ايجابي ، احساس ايمني در عمل به ارزش هاي مورد علاقه و

نيز در معرض تهديد نبودن آنها .

2- امنيت در سلسله مراتب نيازها ، در زمره اولويت ها و از جمله نيازهاي اوليه است .

3- هدف اصلي تشکيل دولت در جوامع انساني ، تأمين

امنيت در معناي گسترده آن بوده است .

4- از اين رو ، امنيت هم وظيفه دولت ها و هم حق ملت بر گردن دولت است .

5- در کنار دسترسي بيشتر مردم جامعه به اطلاعات و امکان مقايسه بيشتر ، همچنان که احساس نيازها در همه ابعاد در

حال افزايش است ، احساس نياز به امنيت ، هم در سطح و هم در عمق ، رو به افزايش ، تنوع و تعدد عرصه ها دارد .

6- دولت ها براي تأمين امنيت مي توانند به روش سنتي و سخت افزاري عمل کنند و نيز تنها توليد کننده امنيت هم دولت تلقي

شود .

7-ليکن در نگاه جديد و علمي به امنيت ، روش نرم افزاري آن در اولويت قرار گرفته و دولت در کنار تمامي نهادها و

سازمان ها ، و حتي ميکروارگانيسم هاي جامعه (يعني تک تک مردم ) ، هم مولد امنيت است و هم حافظ امنيت توليد شده توسط

تمامي ارکان جامعه .

8-امنيت متکي بر روش هاي سنتي ، سخت افزاري و دولت محوري ، ترد و شکننده هستند و به محض کاهش ميزان اثر گذاري

اين عوامل ، بنياد امنيت موجود در هم خواهد ريخت . لذا امنيت مطلوب امنيت پايدار است که به روش مدرن ، نرم افزاري و

مشارکتي ايجاد شود و ابزارهاي سخت در حد ضرورت مورد استفاده قرار گيرد .

9- از اين رو مي توان مدعي شد که امنيت يک توليد جمعي است و حاصل تعامل و مشارکت آحاد جامعه است؛ هر فرد و

نهاد اجتماعي بايد به سهم خود در اين راستا واقف و متعهد باشد .

10- اگر هر نهاد اجتماعي وظايف واقعي خود را به درستي انجام دهد ،

خواسته يا ناخواسته ، در حال توليد امنيت است و

چنان که دچار کژ کاري شود ، به همان نسبت به توليد نا امني پرداخته است .

11- همچنين هر فرد جامعه نيز اگر مطابق ارزش ها ، هنجارها و قوانين و مقررات حاکم بر جامعه عمل کند و قانون پذير و

ضابطه مند باشد ، در حال توليد امنيت نيز هست و به هر ميزان که از اين اصول عدول کند ، به ايجاد نا امني در جامعه کمک

کرده است .

12- براي وادار کردن مردم به رعايت ارزش ها و هنجارها ، قوانين و مقررات در نگاه سنتي ، از تهديد ، ارعاب ، تنبيه و

قدرت استفاده مي شود .

13- اما براي دستيابي به مطلوبيت فوق در نگاه مدرن ، تشويق ، ترغيب ، درک متقابل ، باور کردن ، نهادينه نمودن و دروني

ساختن آن ارزش ها و رفتارها مد نظر است و اقتدار ، گمشده واقعي حکومت ها است . در اين رويکرد ، الزام رسمي و مجاز

است و فقط در حد ضرورت مورد استفاده قرار مي گيرد .

14- در نگاه سنتي ، تنها تکيه بر کنترل رسمي است که بسيار پر هزينه و کم تأثير است . اما در نگاه مدرن ، کنترل غير

رسمي شامل خود کنترلي و کنترل خود به خودي ، جايگزين کنترل رسمي مي شود که بسيار پر تأثير و کم هزينه است .

15- کنترل رسمي ، اصطکاک دولت و حکومت با زندگي روزمره مردم را افزايش مي دهد و به طور طبيعي به روابط دولت

_ ملت ضربه هاي بنيادي مي زند و اعتماد مردم به حاکميت را کاهش داده ، مشارکت مردمي را به حداقل

ممکن مي رساند .

اما در کنترل غيررسمي ، به دليل نهادينه کردن و دروني سازي ارزش ها و هنجارها ، عامل بازدارنده دروني در هر فرد ، قادر

است با قوت و قدرت ، در خلوت و آشکار او را از تخلف و هنجار باز دارد . معادل اين مفهوم در فرهنگ ديني ما واژه تقوي

است . همچنين در فرآيند کنترل غير رسمي ، همه آحاد جامعه خود رادر سرنوشت يک ديگر سهيم دانسته؛ لذا نسبت به رفتار

يک ديگر بي تفاوت نيستند و حتي در تمامي امور ، به انتظار حکومت نيز نمي مانند؛ از اين رو در صورت مشاهده هر گونه تخلف

و تعرض به حريم ارزش ها و قانون گريزي ، با احساس اجتماعي و روحيه تعاملي و نيز به قصد دخالت در سرنوشت مشترک

خود و جامعه ، از جمله آن فرد هنجار شکن به مقابله برخاسته و به شيوه هاي منطقي و مناسب ، با فساد ، تباهي و آلودگي در

جامعه مقابله مي کند . در چنين جامعه اي ، احساس بي مسئوليتي و واژه اي مانند «به من چه» مطرود ، بيگانه و نا

آشناست . معادل اين شيوه کنترل غير رسمي در فرهنگ ديني ما ، امر به معروف و نهي از منکر است که از فروع دين اسلام

است .

16- در گذشته ، امنيت فقط براي حاکمان و حکومت ها مطرح بود ، اما امنيت مطلوب آن است که ايمني همه جانبه را به

مردم و همه جامعه عرضه بدارد . در اين فرايند ، چنانچه حکومت ها نيز مردمي باشند و منافعشان در راستاي منافع و

خواسته هاي مردم باشد ، از نعمت امنيت برخوردار خواهند بود .

در حکومت مردم سالار واقعي ، بين مصالح و مطلوبيت هاي

مردم و حکومت ، فاصله و تباين و تضادهايي وجود نداشته ، بلکه هم راستا است .

17- مفهوم امنيت نيز دچار تحول شده و از امنيت جسم ، جان ، مال و امنيت در اصل بقاء ، به امنيت در نوع زندگي ، بر

اساس مطلوب ها علائق تغيير يافته است . ملاک مقبوليت علائق و مطلوب ها نيز ارزش ها ، هنجارها ، قوانين و مقررات پذيرفته

شده ، در جامعه است .

18-در همين راستا ، تهديدهاي امنيت اجتماعي نيز ديگر گونه شده و مطابق با تعريف امنيت اجتماعي ، تغيير يافته است .

ارزش ها و هنجارها به منزله ماهيت جامعه و گروه هاي بزرگ انساني هستند؛ چنانچه اين هويت تهديد شود و يا در معرض

خطر قرار گيرد ، امنيت اجتماعي به عنوان بُعدي از امنيت ملي مطرح مي گردد؛ به بيان ديگر ، زماني که حيات جامعه در بخش

سخت افزاري امنيت دچار خطر شود ، بر عهده امنيت ملي است که با آن مقابله نمايند . اما زماني که حيات جامعه در بخش

نرم افزاري امنيت (يعني هويت جامعه ) در معرض چالش قرار گيرد ، امنيت اجتماعي با ايجاد حريم براي جامعه ، از هويت

آن دفاع مي نمايد .

19-در رويکرد سنتي دفاع اجتماعي و بر قراري امنيت اجتماعي و مقابله با تهديدهاي متوجه امنيت اجتماعي ، تکيه مردم بر

حکومت ها و تکيه حکومت ها بر پليس و دستگاه قضايي است . اين نهادهاي رسمي نيز به سه روش به انجام وظيفه مي

پردازند:

الف . پي گيري انتظامي (تعقيب و مجازات مجرم پس از وقوع جرم (

ب . پيش گيري کيفري (که دستگاه قضايي

با کيفر مجرمان ، هم آنها را از تکرار رفتار مجرمانه باز مي دارد و هم مايه عبرت

ديگران مي شود ( .

اما در رويکرد جديد ، ضمن اينکه سه شيوه مذکور به صورت قاطع نفي و طرد نمي شود و فقط در حد ضرورت از آنها استفاده

مي شود ، دو روش ديگر در اولويت قرار گرفته است:

الف . پيش گيري اجتماعي (که به سراغ سر چشمه هاي توليد جرم و مجرم رفته و در صدد اصلاح بزهکاران و مجرمان

بوده و به جاي پرداختن به معلول ها ، به سراغ علت ها مي رود ) .

ب . پيش گيري وصفي (که بيشتر به قربانيان توجه مي شود و در صدد آن است که با کاستن موقعيت و امکان ارتکاب جرم ،

از در معرض قرار گرفتن قربانيان بيشتر در برابر رفتار مجرمانه و ضد اجتماعي جلوگيري مي کند )

بديهي است که از مجموع 5 شيوه اقدام فوق که مکمل يک ديگر هستند ، پيش گيري اجتماعي داراي بيشترين اثر گذاري است و با

ساير شيوه ها تفاوتي بنيادي دارد و آن اين است که در 4 شيوه ديگر ، وجود جرم و مجرم پذيرفته شده ، بر محوريت وجود اين

دو عنصر اقدام مي شود ، اما در پيش گيري اجتماعي براي جلوگيري از تکثير و توليد جرم و مجرم در جامعه ، تأکيد و سرمايه

گذاري مي شود .

20- نکته آخر اينکه در معادل سازي واژه امنيت اجتماعي نيز چالش هايي وجود دارد؛ حداقل در ترجمه فارسي متون

لاتين ، امنيت اجتماعي را معادل سه واژه به کار برده اند که در واقع تفاوت هاي جدي دارند:

Social security _Communrty security _ societal

security .

بدون وارد شدن به اين مبحث ترمينولوژيک ، فقط

به اين مسئله اشاره مي شود که امنيت اجتماعي در نظر ما ، معادل واژه سوم

است . اما اذعان مي کنيم که واژه امنيت اجتماعي و تعريف آن امري سهل و ممتنع است .

21- خلاصه مطالب فوق در اين جمله است که: امنيت يک نياز اوليه همگاني و گسترده بوده و در يک جامعه در حال

توسعه ، پيش نياز توسعه همه جانبه است؛ لذا امنيت ، مطلوب مردم و حکومت است .

امنيت و انحرافات اجتماعي

چکيده

يکي از اهداف اساسي امنيت ملي در هر کشوري ، حفاظت از ارزش هاي محوري و حياتي نظام فرهنگي آن مي باشد و درمقابل ،

از جمله کارکردهاي عمدة هر نظام فرهنگي نيز ، امنيت بخشي به زندگي اجتماعي و تداوم آن ، تکوين هويت اجتماعي و ايجاد و

حفظ همبستگي است .

بنابراين انحرافات اجتماعي به مفهوم رفتارهاي کجروانه و ناهمنوا با ارزش هاي اجتماعي ، از يک سو موجب اختلال کارکردي

درعرصه فرهنگ و اجتماع گرديده و از سوي ديگر مانع تحقق اهداف امنيتي از بعد فرهنگي مي گردد،لذا مي توان معضل

انحرافات اجتماعي را هم به عنوان يک مسأله اجتماعي و هم به مثابة يک مسأله امنيتي مطالعه کرد که در هر دو صورت تابع

ويژگي ها و مفروضات خاص خود است .

هدف اصلي اين نوشتار ، بررسي اجمالي مسأله انحرافات اجتماعي و امنيت (نظم و تعادل ) اجتماعي در پارادايم آنومي در

حوزه جامعه شناسي است که در چارچوب و در راستاي اين هدف اصلي ، ابتدا ضمن مروري کوتاه بر مفاهيم کليدي ، مبحث

بررسي انحرافات اجتماعي ، به عنوان تهديد يا آسيب پذيري و نيز به مثابه مسأله اي امنيتي ، به اختصار

تبيين گرديده ، سپس

رابطة ميان انحرافات اجتماعي و نا امني جهاني ، در بستر فرآيند جهاني شدن و جامعه مدرن معطوف به انقلاب اطلاعات مرور

مي شود .

واژگان کليدي: انحرافات اجتماعي ، امنيت ، مسأله اجتماعي ، مسأله امنيتي ، تهديد ، آسيب پذيري ، امنيت اجتماعي ، ناامني

جهاني .

گسترش انحرافات اجتماعي از جمله مشکلات عمده اي است که امروزه گريبانگير بسياري از جوامع کنوني است . در جامعة

ما نيز با توجه به ارزش هاي ديني ، اخلاقي ، فرهنگي و اجتماعي و ساختار جمعيتي بسيار جوان جامعه و وجود مشکلات عديدة

اقتصادي ، انحرافات به عنوان يکي از بغرنج ترين و پيچيده ترين مسائل اجتماعي مي باشد که موجب جريحه دار ساختن وجدان

جمعي و چالش امنيت اخلاقي و اجتماعي گرديده است ، به طوري که شاهد نگ_راني عم_ده نخب_گان سي_اسي و عل_مي جامعه

هستيم . چنانچه اخلاق و ارزش هاي اجتماعي را هسته اساسي نظم اجتماعي بدانيم ، انحرافات اجتماعي به مفهوم رفتاري که

به طور مستمر بر خلاف ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي عمل مي کند ، آسيبي اجتماعي تلقي مي گردد که نتيجه قطعي و مسلم

آن ، سلب امنيت اخلاقي و اجتماعي است ، لذا مطالعة علمي ربط و نسبت ميان «امنيت و انحرافات اجتماعي» به عنوان يک

مسأله اجتماعي ضروري مي نمايد .

چارچوب نظري اين مطالعه مبتني بر پارادايم آنومي در حوزه جامعه شناسي انحرافات اجتماعي است که بر اساس آن نظريه

هاي دورکيم و مرتون مطرح مي گردد ، اما قبل از طرح نظريه هاي فوق ، ابتدا ضمن طرح مسأله و مروري کوتاه بر برخي از

مفاهيم کليدي ، تلاش مي گردد

مقوله انحرافات اجتماعي به عنوان تهديد يا آسيب پذيري و نيز به مثابه مسأله اي امنيتي تبيين گردد

و رابطة انحرافات اجتماعي و ناامني جهاني به طور مختصر تحليل شود .

مسأله اجتماعي

مسائل انساني و اجتماعي هم سهل است و هم ممتنع؛ سهل است از آن لحاظ که هر انساني به اتکاي انسان بودن ، خود را يک

روانشناس مي داند و به جهت زندگي در جامعه ، خود را يک جامعه شناس به حساب مي آورد و لذا هر يک از افراد جامعه به

راحتي درباره مشکلات اجتماعي اظهار نظر مي کنند . تشخيص مسأله اجتماعي از آن لحاظ ممتنع است که داراي پيچيدگي

هاي خاص خود مي باش_د و ب_ه راحت_ي و آس_اني نمي تواند به ادراک عامة م_ردم درآيد . چنان که «رابرت کينگ مرتون»

جامعه شناس معروف آمريکايي در کتاب «مشکلات اجتم_اعي عص_ر حاض_ر» (1968 ) بيان مي کند: «انس_ان ها هن_وز

هم_ه اوض_اع و ف_رآين_د هاي اجتم_اعي مغ_اير ب_ا ارزش ه_اي خ_ود را نشن_اخت_ه اند ، لذا اين کار جامعه شناس است که آثار و نتايج

ناشي از حفظ ارزش ها و اعمال خاص آن را کشف و اعلام کند ، همان طور که بايد آثار حاصل از کنار گذاشتن اين ارزش ها و

اعمال را بيابد . در بررسي مفهوم جامعه شناختي مسأله اجتماعي بيان مي شود که امري نسبي است و منشاء اجتماعي دارد

و بيشتر توسط کساني که قدرت سياسي را در دست دارند ، تعريف و ارزيابي مي گردد . همچنين داراي دو جنبة عيني و

ذهني و روية آش_کار و پنه_ان است و نکت_ه آخ_ر آن که براي شناسايي و اهميت واقعي يک مسأله اجتماعي ، نبايد صرفاً به «

ادراک عامه»

اعتماد و اکتفاء نمود .

در اين مطالعه ، پديده انحرافات اجتماعي به عنوان مسأله اجتماعي تلقي مي گردد که متأثر از شرايط و عوامل اجتماعي دروني

و بيروني است و داراي پيامد هاي منفي اجتماعي مي باشد ، به نحوي که موجب جريحه دار ساختن وجدان جمعي و تهديد امنيت

اخلاقي و اجتماعي مي شود . عدم اصلاح چنين شرايطي ، به مزمن ، پيچيده و بزرگتر شدن مسأله و ايجاد بحران اجتماعي و

نهايتاً بحران امنيتي منتهي خواهد شد .

لذا لازم است در عرصه عمل ، براي مهار و کنترل مسأله انحرافات اجتماعي در جهت افزايش ضريب امنيت اخلاقي و کاهش

ضريب آسيب پذيري در مقابل تهديدات اجتماعي و فرهنگي ، از انرژي کنوني ، نهايت بهره گيري را نمود .

انحرافات اجتماعي

رفتارانحرافي به مفهوم رفتاري است که به طريقي با انتظارات مشترک رفتاري يک گروه خاص سازگاري نداشته و اعضاي

جامعه آن را ناپسند و نادرست بدانند .ملاک و معيار جامعه براي اطلاق واژة منحرف يا کجرو به فرد ، ارزش ها و هنجارهاي

اجتماعي است ، لذا فردي که برخلاف آن معيارها عمل کند و در عمل خود پافشاري نمايد ، به طوري که موجب سلب امنيت

اخلاقي و اجتماعي شود ، از سوي اجتماع به عنوان منحرف و کجرو شناخته مي شود و رفتار او در حوزه جامعه شناسي تحت

عنوان « انحراف اجتماعي» يا «کجروي اجتماعي» مورد مطالعه و تبيين قرار مي گيرد که اعتياد ، روسپيگري ،

انحرافات جنسي ، سرقت ، قاچاق ، فرار از خانه ، خودکشي و … از جملة اين انحرافات مي باشد .

پديده «انحراف اجتماعي»به مفهوم جامعه شناسي آن يعني کجروي

و تخطي از ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي و «جرم»

به مفهوم نقض قانون و قانون شکني است که موجب سلب امنيت اجتماعي مي شود و البته در طول تاريخ زندگي اجتماعي بشر

وجود داشته است ، چنان که به تعبير دورکيم «تصوير وجود جامعه اي عاري از آن محال است» .مع الوصف شکستن نظم

اجتماعي و انحراف از هنجارها ، در جوامع سنتي به ندرت اتفاق مي افتاد و اقوام و قبايل بر حسب سنت ها و عرف جامعه از

هنجارهاي فرهنگي تبعيت مي کردند . لذا اين جوامع در يک نوع تعادل سنتي به سر مي بردند و با انحراف اجتماعي به عنوان

يک مسأله اجتماعي مواجه نبودند .

آنومي

منظور از مفهوم «آنومي» يک وضعيت بي قاعدگي يا «بي هنجاري»است که در اين شرايط افراد قادر نيستند بر اساس يک

«نظام از قواعد مشترک» ارتباط متقابل برقرار کنند و نيازهاي خود را ارضا نمايند . در نتيجه ، نظم فرهنگي و اجتماعي از

هم مي پاشد .

به عبارت ديگر آنومي به معناي شرايط بي هنجاري است ، يعني خلاء اخلاقي ، تعليق قواعد و گاهي بي قانوني است . بي

هنجاري در واقع نشان دهنده شرايطي است که رفتارها از قبل به طور هنجاري معين شده و با يک بحران اجتماعي ، وضعيت

تعادل جامعه برهم ريخته است ، در نتيجه ضرورت وجود و عمل به سنت مقرر را تضعيف مي کند و به اين ترتيب بي هنجاري

گسترده اي به وجود مي آيد که به زعم « پارسونز» به مفهوم « اختلال کامل نظم هنجاري است .

امنيت

جستجوي «امنيت» به مفهوم کلي آزادي و رهائي از ترس و خطر و احساس ايمني از هرگونه تهديد ، يکي از نيازهاي اوليه

و اساسي انسان ها از آغاز زندگي اجتماعي بوده است . ايده «امنيت انساني» که در آن آحاد جامعه بشري ، حريم خويش

را از هرگونه تعرض و تهديدي ، آزاد ، رها و ايمن حس کنند؛ آرمان والائي است که انسان ها همواره در انتظار نيل به آن

هستند ، به طوري که از منظر امام علي (ع ) امنيت به مثابه گوارا ترين نعمت ، مايه رفاه زندگي و يکي از اهداف ذاتي و

ماموريت هاي اساسي حکومت اسلامي مي باشد . از دير باز ، مفهوم امنيتبه معناي اعم و از جنگ جهاني دوم به اين طرف

،

مفهوم امنيت ملي به معناي اخص ، به عنوان يکي از مفاهيم اساسي و بنيادي مورد بحث و کنکاش انديشمندان اجتماعي و محققان

علوم اجتماعي و سياسي و به مثابه ابزار سياسي در دست نخبگان سياسي و نظامي دولت ها قرار داشته است . هر چند

مفهوم امنيت مانند ساير مفاهيم اساسي و رايج در عل_وم انساني نظير صلح ، عدالت و آزادي در معرض تفسيرها و تعبيرهاي

گوناگون بوده است ، مع الوصف در مقايسه با مفاهيم ديگر ، داراي ادبياتي فقير و عقب افتاده و مفهومي نحيف و لاغر است و

فاقد معناي روشن ، واضح و مورد اجماع همگان مي باشد ، به طوري که بوزان امنيت را مفهومي توسعه نيافته مي داند که «

دچار طاعون ابهام است» .

هاگ مک دونالد کوشيد ابهام مفهوم امنيت را رفع کند ، ولي در نهايت با شکست و ناکامي روبرو شد و اعلام کرد که امنيت «

مفهومي نارسااست» .

آرنولد ولفرز در مقاله خود که به قول «بوزان» شايد مشهورترين اثر مکتوب در زمينه مفهوم امنيت باشد ، امنيت را به مثابه

«نماد مبهم»تلقي مي کند .

تعاريف لغوي مفهوم امنيت در فرهنگ هاي لغت عبارتنداز: در امان بودن ، آرامش و آسودگي ، حفاظت در مقابل خطر (

امنيت عيني و مادي ) ، احساس آزادي از ترس و احساس ايمني ( امنيت ذهني و رواني ) و رهايي از ترديد و اعتماد به

دريافت هاي شخصي مي باشد .

بنابراين واژة «امنيت» به مفهوم رفع تهديدات خطر ، ترس و ترديد و احساس ايمني و آرامش تعريف مبهمي مي باشد که

بيشتر مناسب سطح فردي است و علاوه بر اين امنيت

و احساس امنيت ، دو مقولة در هم تنيده ، ولي جدا از هم هستند ، چرا که

ممکن است امنيت در واقعيت وجود داشته باشد ، اما بنا به دلائلي احساس امنيت وجود نداشته باشد و يا بالعکس ، احساس امنيت

باشد وليکن ، امنيت واقعي وجود نداشته باشد و فرد در معرض بسياري از تهديدات ناشناخته باشد . «بوزان» در اين باره

اعتقاد دارد که: « احساس ايمني ذهني يا اعتماد به دانست_ه هاي فس_رده ، به هي_چ روي ب_ه منزل_ه وج_ود امنيت واقع__ي ي_ا

درست_ي دريافت هاي شخصي نيست ، حتي اگر براي نمونه ، فرد مرفهي را در کشوري مرفه درنظر بگيريد ، تصوير زندگي

روزمره او هيچ گونه جاي ترديدي باقي نمي گذارد که امنيت در مفهوم جامع آن ، به طور معقول از دايره دستيابي کامل خارج

است» . چرا که هر يک از افراد جامعه اعم از غني و فقير به طور نسبي در معرض تهديدات مختلف_ي از جمل_ه ته_ديدات

طبيعي (مانندزلزله ، قحطي ، سيل ) ، تهديدات فيزيکي يا جسمي (درد ، صدمه و مرگ ) ، تهديدات اقتصادي (سرقت يا تخريب

اموال ، عدم اشتغال ) ، تهديدات حقوقي (زنداني شدن ، فقدان آزادي بيان ) ، تهديدات موقعيتي (از دست دادن شغل،تنزل

رتبه ) ، تهديدات اجتماعي (نبود اعتم_اد ، فقدان تعهد ، ترس از دست دادن آبرو و ارزش هاي اخلاقي ) و تهديدات فرهنگي

(عدم دسترسي به دانش و معرفت ، تضعيف الگوهاي فکري – رفتاري ) قرار مي گيرند .

دانش پژوهان مختلف ، با تأکيد بر هر يک از تهديدات فوق و نظاير آن ، تعاريف

اصطلاحي متعددي را در مورد مفهوم امنيت

ارائه داده اند ، ولي در اينجا يک تعريف نسبتاً کلي پيشنهاد مي گردد: «امنيت در معناي عيني يعني فقدان تهديد نسبت به

ارزش هاي کسب شده و در معناي ذهني يعني فقدان هراس از اينکه ارزش هاي مزبور مورد حمله قرار گيرد»

عنصر اساسي تعريف فوق ، مفهوم ارزش ها مي باشد که نيازمند به توصيف غني و تبيين قوي دارد تا از ابهام و کليت تعريف

امنيت بکاهد ، بدين سبب سوالاتي نظير اينکه ارزش هاي کسب شده کدامند ؟ آيا آنها ذهني اند يا عيني ؟ ثابتند يا متحول ؟ آيا آنها

ماهيت دوگانه و متناقض بايکديگر ندارند ؟ چه تفاوت و ارتباطي با مفاهيم ديگر مانند باورها ، هنجارها ، نمادها و ايدئولوژي

دارند ؟… مطرح مي شود .

بعد از پاسخ به سؤالات فوق ، اين سؤال هاي اساسي مطرح مي گردد که امنيت توسط چه کسي ؟ براي چه کسي ؟ و براي چه

منظوري ؟ امنيت براي دولت يا مردم ؟ امنيت براي نيل به عدالت يا آزادي و يا هردو ؟ آيا امنيت قابل حصول کامل است ؟ چه

کسي يا کساني مسئوليت اصلي حفظ امنيت را بر عهده دارند يا بايد داشته باشند ؟ و بالاخره اينکه کدام تهديدات امنيت را به

چالش مي کشاند ؟پاسخ به سؤالات فوق ، مستلزم طرح مباحثات و مطالعات پردامنه اي است که از حوصله اين مقال خارج

است .

ابعاد ، گستره و سطوح امنيت

امنيت يکي از عناصر بنيادي بعد سياسي نظم اجتماعي محسوب مي گردد که داراي ابعاد متنوعي شامل ذهني و عيني ، داخلي و

خارجي ، فردي و جمعي مي باشد و از لحاظ گستره نيز شامل حيطه هاي

ملي ، منطقه اي و جهاني است ، از جنبه سطح به سطوح

خرد و کلان تقسيم مي شود . هريک از اين ابعاد ، گستره و سطوح امنيت به نوبة خودبه خرده ابعاد ديگري تقسيم مي شود ،

براي مثال ، امنيت در سطح خرد مي تواند شامل امنيت جاني ، امنيت مالي ، امنيت فکري ، امنيت بياني ، امنيت اخلاقي ، امنيت شغلي

و امنيت حقوقي باشد و امنيت در سطح کلان نيز مي تواند زيرسطوح اقتصادي ، سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي ، نظامي و طبيعي يا

زيست محيطي را دربربگيرد .

انحرافات اجتماعي ، تهديد يا آسيب پذيري

دولت ها در بعد داخلي امنيت با مسأله آسيب پذيري ها و در بعد خارجي امنيت با مسأله تهديدات روبرو هستند و «فقدان امنيت و

نا امني ، بازتاب ترکيبي از تهديدها و آسيب پذيري هاست» .بنابراين پديده نا امني در واقع برآيندي از تهديدها و آسيب پذيري ها

است ، چنان که مفروض اصلي «بوزان» در تحقيق خود آن مي باشد که « تهديدات وجود دارند و به دليل آسيب پذيري در

مقابل آن تهديدات نا امني بوجود مي آيد .»

مي ت_وان گفت احتم_الاً آنچ_ه بيشت_ر تهديدات خارجي را تحريک مي نمايد و نا امني را دامن مي زند ، مسأله آسيب پذيري مي باشد ،

به همين جهت امنيت داخلي هر کشوري ، پايه و اساس امنيت ملي آن محسوب مي شود . «بديهي است که امنيت ملي هر

کشوري به عوامل دروني و بيروني آن بستگي دارد ، اما پشتوانه اصلي آن را بايد در کم وکيف ابعاد اجتماعي ، اقتصادي ،

سياسي و فرهنگي نظم اجتماعي دروني آن جستجو نمود» .

براي مثال ، در بعد سياسي ، فريدمنوجود نقيصه اي در

ساختار سياسي کشور و جنگ قدرت در داخل کشور را آسيب پذيري

عمده اي تلقي مي کند که به تهديدات خارجي دامن مي زند . مي توان اذعان نمود که فساد سياسي و جنگ قدرت در عرصه

داخلي موجب دوگانگي و بيگانگي سياسي و اجتماعي و واپسگرايي در افراد جامعه مي گردد که به طور غير مستقيم در تکوين و

گسترش انحرافات اجتماعي نقش دارد . همچنين به همين ترتيب مي توان ادعا نمود که مشکلات مختلفي در سطوح اجتماعي

نظير وجود نارسايي در ساختار اجتماعي جامعه از جمله بي هنجاري ، بي اعتمادي در روابط بيروني اجتماعي ، ناهمدلي در

عرصه اجتماع ، جابه جايي يا کمرنگ شدن ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي مانند ، تعهد ، صداقت ، وجدان جمعي و تعهد اخلاقي و

در بعد فرهنگي ، اختلال در کارکردهاي مثبت نظام فرهنگي (نظير امنيت بخشي به زندگي اجتماعي ، تکوين هويت اجتماعي ،

ايجاد و حفظ همبستگي ، تأمين نيازهاي ثانويه افراد ) ، شکاف فرهنگي و شکاف نسلي ، تغيير الگوهاي مرجع و رکود الگوهاي

فکري و رفتاري و در بعد اقتصادي نظير افزايش سطح انتظارات توأم با کاهش امکانات ، نبود فرصت هاي برابر ، شکاف طبقاتي ،

فساد اقتصادي ، فقدان عدالت توزيعي ، نرخ بالاي بيکاري و وجود مشاغل کاذب ، احساس محروميت نسبي و عدم اميد به بهبود

وضعيت در آينده مي توانند در عرصه هاي سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي و اقتصادي در ايجاد و گسترش انحرافات اجتماعي به

طور مستقيم و غير مستقيم نقش داشته باشند و بر «آسيب پذيري» انحرافات اجتماعي صحه گذارند .

اما با توجه به تعريف پيشنهادي که فقدان تهديد و

هراس نسبت به ارزش هاي کسب شده در معناي عيني و ذهني را «امنيت»

تلقي مي کند ، وقتي در جامعه اي ، ارزش هاي فرهنگي و ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي که به عنوان ارزش هاي اکتسابي ، حياتي

و محوري شناخته مي شوند ، وقتي از سوي عوامل خارجي مورد تهديد قرار بگيرد ، در اين صورت بديهي است انحرافات

اجتماعي به مفهوم ناهمنوايي مستمر با ارزش ها و هنجارهاي فرهنگي و اجتماعي تهديدي امنيتي محسوب مي گردد .

بنابراين انحرافات اجتماعي به عنوان تهديد يا آسيب پذيري ، به نوع تعريف از امنيت و عناصر آن و چگونگي نگرش به اين واژه

وابسته است و مي تواند هم به عنوان يک تهديد و هم به مثابه آسيب پذيري محسوب شود ، ولي به طور ژنريک و عمومي ،

انحرافات اجتماعي به عنوان آسيب پذيري اجتماعي شناخته مي شود که در تحليل مرتبه دوم ، عامل تهديد امنيت اخلاقي و

اجتماعي جامعه به حساب مي آيد ، ولي در تحليل مرتبه اول و در سطح کلان ، عوامل دروني نظم اجتماعي در ابعاد اقتصادي ،

سياسي ، اجتماعي و فرهنگي عوامل اصلي تهديد امنيت اخلاقي و اجتماعي جامعه محسوب مي شوند . براين اساس براي نيل

به هدف راهبردي امنيت اجتماعي و اخلاقي به نظرنگارنده ، به جاي برخورد انفعالي با تهديدات ، بهتر است با اتخاذ يک رويکرد

ايجابي در کاهش آسيب پذيري ها و ايجاد مصونيت اجتماعي و فرهنگي اقدامات مضاعفي انجام شود .

انحرافات اجتماعي ، مسأله امنيتي

همان طور که ذکر شد از ديدگاه جامعه شناختي ، اينکه از کدام بعد به مسأله نظم و امنيت جامعه نگاه کنيم ، برداشت از بي

سازماني و نا امني

نيز متفاوت است . چنان که ، از نظر کارل مارکس ، بعد اقتصادي نظم اجتماعي با اهميت تر است . او

جامعه را به عنوان منب__ع ( شيوه ) توليد فرصت پنداشته و بي سازماني اجتماعي را درعرصه اقتصادي _ سياسي مي بيند ،

لذا مهم ترين مسأله نظم اجتماعي از ديدگاه وي ، قدرت ، استثمار و ازخودبيگانگي است ، اما براي دورکيم که بعد اجتماعي نظم

اهميت اساسي دارد ، جامعه به عنوان ميدان تعامل و اجتماع اخلاقي تلقي مي گردد و بي سازماني اجتماعي در عرصه هنجاري

جامعه و کمّ و کيف انسجام هنجاري جستجو مي شود که مبتني بر اصول مشترک ارزشي در جامعه است ، لذا مهم ترين مسأله

نظم اجتماعي از ديدگاه دورکيم ، اعتماد ، همبستگي و آنومي مي باشد .

بنابراين چنانچه مطابق نظر دورکيم ، مبنا و منشاء نظم اجتماعي را در اخلاق و رعايت هنجارهاي اخلاقي ، فرهنگي و اجتماعي

بدانيم ، به تبع ، انحرافات اجتماعي به مفهوم رفتاري ناهمنوا ، که به طور مستمر ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي را نقض مي کند

برحسب نوع ، ميزان و عموميت آن در اجتماع و همچنين با توجه به ماهيت و منشاء نظم و قدرت سياسي ( ثروت ، سنت ،

معرفت ، زور و قانون )؛ مي تواند به عنوان يک مسأله امنيتي تلقي گردد ، با اين وجود «نبايد فراموش کرد که تلقي از امنيت ، در

ارزيابي هر فرآيند يا پروژه اي تأثير بسزايي دارد . به عبارت ديگر با تغيير برداشت از «امنيت» به ط__ور طبيعي ع__وامل

م__ؤيد و يا مخل امنيت ني_ز تحول مي پذيرد» .در نتيجه الصاق ه_ر يک از برچسب هاي

امنيتي ، غير امنيتي و ضد امنيتي ، «

هميشه با تسامح صورت پذيرفته و مبتني بر پذيرش حجم زيادي از مفروضات است که همگي آنها به شدت لغزان و متغّير مي

نمايند بنابراين انحرافات اجتماعي به عنوان يک مسأله امنيتي منوط به پذيرش مفروضاتي از جمله موارد ذيل است:

1- تلقي از امنيت در نگرش نخبگانسياسي به مفهوم فقدان تهديد و هراس نسبت به ارزش هاي محوري معنا شود؛

2- منظور از ارزش هاي محوري ، همانا ارزش هاي اخلاقي ، فرهنگي و اجتماعي باشد؛

3- عنصر اساسي و سازمان دهنده نظام سياسي بر حول ارزش هاي مذکور استوار باشد؛

4- راهبرد امنيت ملي ، معطوف به نگرش ارزشي – فرهنگي بوده و حراست از ارزش ها در مرکز ثقل امنيتي و کانون

اصلي محيط امنيتي جامعه قرار داشته باشد؛

5- انحرافات اجتماعي بر يک تهديد خارجي دلالت کند .

انحرافات اجتماعي و نا امني جهاني

چنانچه امنيت اجتماعي را مانند «بوزان» به مفهوم «قابليت حفظ الگوهاي سنتي زبان ، فرهنگ ، مذهب و هويت و عرف ملي

با شرايط قابل قبولي از تحول»تعريف نمائيم ، انحرافات اجتماعي چه به مثابه تهديد که به عوامل بيروني مربوط است و چه به

مثابه آسيب پذيري که معطوف به يک سلسله عوامل دروني در سازوکار اجتماعي مي باشد ، در هرحال مي تواند عامل تهديد کننده

امنيت اجتماعي محسوب شود .

آنچه امروزه امنيت بسياري از کشورها را مورد چالش قرار مي دهد و باورها ، ارزش ها و نهادهاي فرهنگي و هويت ديني و

ملي جوامع را تهديد مي کند؛ تهديدي است که سخت افزاري ندارد و جهاني و بدون مرز است و مسبوق به تغييري بنيادي و

سريع در عرصه ارتباطات به نام

«انقلاب اطلاعات»مي باشد که بعد از انقلاب کشاورزي و انقلاب صنعتي به عنوان سومين

انقلابي است که کليه مناسبات اجتماعي ، فرهنگي ، اقتصادي و سياسي جوامع را دستخوش تغيير و تحول نموده و جامعه بشري

را با نوعي نا امني مواجه کرده است .

با مروري کوتاه در سير تاريخي تحول جوامع بشري از ابتدا تا اواخر هزاره دوم مشخص مي شود که «وقايع ت_اريخ ساز»

عموما با بروز «نا امني هاي کلان» همراه است . به عبارت ديگر هر آن چه «نقطه عزيمت» ب__ه شمار آمده ،

گرانبارتر از «نا امني» براي انسان بوده است و از اين رو پس از هر تحولي ، تلاش براي رسيدن به «وضعيت امن» ، و

اولويت نخست سياست واحدهاي سياسي مختلف را شکل داده است .

انقلاب کشاورزي هر چند بشر را از دانه گردي و شکار حيوانات امنيت بخشيد و اورا به تقليد و کپي گرفتن ازطبيعت واداشت ،

مع الوصف وي را به خاطر ترس از قحطي ، خشکسالي ، بلاياي طبيعي و … دچار نا امني کرد .

انقلاب صنعتي نيز هر چند بشر را بر طبيعت سوار نمود و او را از نا امني طبيعي و وابستگي به زمين ايمن ساخت و پيشرفت

و رفاه را در قالب توسعه اقتصادي به بشر نويد داد و ليکن او را به خاطر نابرابري و احساس محروميت نسبي حاصل از

توسعه اقتصادي دچار نا امني نمود ، به طوري که پروژه توسعه اقتصادي «خود به بروز نا امني هاي متعددي در زمينه هاي

زيست محيطي ، اجتماعي ، رفتاري ، سياسي و اقتصادي منتهي گرديد که تلاش براي غلبة بر

آنها ، هم اکنون رسالتي جهاني در

پاسداري از امنيت قلمداد مي شود»و انقلاب اطلاعات و فناوري رايانه ايو ارتباطات ، جامعه جهاني را به واسطه توسعه و

پيشرفت در حوزة وسائل ارتباطي در دو بعد زمان و مکان متراکم نمود ، به طوري که به مثابه دهکده اي جهاني ، ولي کوچک

تفسير و تلقي مي شود که در آن ، افراد بشر هر چند بسيار به هم نزديک شده اند و از نا امني بي خبري رهايي يافته اند ، اما

درمقابل به خاطر ظهور پديده اي به نام جهاني شدن خصوصاً در حوزه فرهنگ و اجتماع، نا امني جهاني را براي جوامع بشري

به ارمغان آورده اند ، چرا که هويت فرهنگي ، ديني وملي جوامع و ارزش هاي اخلاقي و اجتماعي آنان از سوي فرهنگ غربي

(خاصه فرهنگ آمريکايي ) تهديد مي گردد ، به طوري که مانوئل کاستلز «از جهاني شدن به مثابه تهديدي ياد مي نمايد که «

واکنش هاي هويتي» در پي رفع آن هستند . به عبارت ديگر ، جهان آينده ، صحنه کارزار دو قدرت معتبر است: جهاني

شدن وهويت .گيدنز در تبيين مدرنيته ، فرآيند فوق را با مفاهيمي چون «ناامني هستي شناختي»و گسترش يافتن فضا و زمان

مي نمايد بدين ترتيب که زندگي اجتماعي و فرآيندهاي اجتماعي به طور روز افزون از مرزهاي زمان و مکان فراتر رفته و به

افول اجتماع و طلوع جامعه اي که روابط آن سرد و از نوع روابط ثانويه است منجر مي گردد و در اين جامعه مدرن انسان

دچار احساس ناامني هستي شناختي مي گردد که به مفهوم جدا شدن فرد از وجود و هستي زيستي شناختي و روان شناسي

خويش است و

طي آن انسان نمي داند که کيست ، چيست و حتي کجاست…

امروزه انقلاب انفورماتيک از طريق تکوين و تقويت پديدة جهاني شدن ، جامعه مدرن و جامعه اطلاعاتي ، موجب انتقال سريع ،

وسيع و آسان شبه ارزش هاي غربي در جوامع ديگر گرديده و در نتيجه به گسترش انحرافات اجتماعي در آن جوامع دامن زده

و موجب نا امني فرهنگي و اجتماعي جوامع فوق در سطح جهاني مي گردد ، چرا که انسان جهانشمول جامعة مدرن ، ضرورتي

براي حفظ فرهنگ ملي و ارزش هاي سنتي سرزمين آباء و اجدادي خود احساس نمي کند . . . او براي مصرف خود دنبال

کالايي مي رود که تبليغات به او القاء کرده است . نحوه پوشش ، نوع خوراک ، زمان تفريح و مکان استراحت ، نحوه تفکر و

بالاخره هرچه که با هستي و هويت او مربوط مي شود ، در تابعيت مطلق جامعه مدرن قرار دارد ، درنهايت او درمي يابد که به

پديده اي شي واره و بي اراده ، سرگشته و بي هدف در عرصه متلاطم زندگي تبديل شده و مانند خاشاکي به اين سو و آن سو رانده

مي شود ، اين مقدمه همان چيزي است که «دورکيم» از آن به عنوان «آنومي» ياد مي کند مسأله انحرافات اجتماعي و

امنيت در پارادايم آنومي:

نظريه دورکيم

به نظر دورکيم «نظم اخلاقي» يا «وجدان اخلاقي» نيرويي بيروني است که برخواهش ها و اميال دروني انسان مهار

مي زند .اين «نظم اخلاقي» به صورت «وجدان جمعي» درمي آيد و اميال سيري ناپذير انسان را کنترل مي کند .وقتي

تغييرات ساختاري (ناشي از پيشرفت يا پسرفت اقتصادي ) يک ساخت هنجارمند را به هم مي ريزد ، اميال سيري ناپذير از قيد

هنجارها آزاد مي شود

، اما منابع اقتصادي و اجتماعي براي پاسخ به خواهش ها ، ماهيتاً محدود است . فرد نمي داند که نمي تواند

به هر خواهشي دست يابد . رقابت براي رسيدن به هدف هايي دست نيافتني افزايش مي يابد . لذت ، در رقابت است و هدف ،

دست نيافتني است . کوشش ها افزايش مي يابد و نتيجه کمتر حاصل مي شود . در اين وضعيت شوق زندگي از ميان مي رود

و در نتيجه زمينه گرايش به انحراف و نا امني در جامعه فراهم مي گردد .

آنومي يا بي هنجاري صرفاً به دوران بحران و رونق اقتصادي محدود نمي ماند ، به نظر دورکيم مسأله بي هنجاري در جامعه

مدرن به صورت مزمن درآمده است و اين وضع بسيار اسفبار است . به نظر او ورود جوامع ، به دنياي صنعت در قرن

بيستم ، روابط انسان ها را از نظارت نظم اخلاقي جامعه سنتي آزاد مي کند ، به طوري که اجتماع سنتي موردهجوم نيروهاي

گسستگي جامعه مدرن قرار گرفته و اجتماعات ساده رو به تحليل مي روند و با افزايش و تراکم جمعيت ، زندگي اجتماعي پيچيده

مي شود ، ارتباطات از صورت برخورد با آشنا به صورت برخورد با بيگانه درمي آيد . از همه مهمتر ، اعتقادات و رسوم

مذهبي مشترک که موجب انسجام اجتماعي مي گرديد ، رو به تحليل و تضعيف رفته و با کاهش محدوديت هاي مذهبي ، حالت بي

هنجاري تسريع مي شود ، به طوري که سودجويي هاي آدم ها از فشار هنجارها رها شده و کسب سود ، فراتر از هر قاعده اي

قرار مي گيرد . در اين صورت وقتي فرد نتواند به اهداف مورد احترام جامعه نائل شود ، با واقعيت تلخ شکست روبرو

شده و

با توجه به تضعيف مذهب در جامعه مدرن که در اين موقعيت مي توانست احساس شکست در فرد را به نحوي جبران و ترميم

کند ، موجب روي آوردن فرد به خودکشي ، اعتياد يا ديگر انحرافات اجتماعي خواهدشدو در نتيجه امنيت فردي و امنيت

اجتماعي را به چالش خواهد کشاند .

کونيگ (1976 ) در تکميل نظريه دورکيم ، بر رابطة فقر و رفتار انحرافي تمرکز نموده و اعتقاد دارد که فقر به تنهايي (

بدون دخالت عوامل ديگر ) بيشتر به عنوان يک عامل « ثبات بخشي » در جامعه ت___أثير مي گذارد (کما اين که در

جامعه سنتي اين گونه بود ) . اما اگر در مقابل فقر ، « تصوير » يا « قول » آرزوهاي بلند پروازانه ارائه شود ، فقر

غير قابل تحمل مي گردد و انسان مي کوشد با همه ابزار ممکن (چه مجاز و مشروع و چه غيرمجاز و نامشروع ) از

وضعيت فقر بيرون آيد . در نتيجه رفتارهاي انحرافي رشد مي کند . لذا بر حسب نظريه دورکي_م و کونيگ مي توان بيان

داشت که وقتي در يک جامعه رشد سريع اقتصادي پديد مي آيد و در پي آن عده اي ثروتمند مي شوند و اين ثروت به انحاي

گوناگون براي قشر فقير به نمايش گذاشته مي شود؛ وضعيت آنومي اجتماعي پديد مي آيد که امنيت فردي و اجتماعي را تهديد

کرده و گسترش و تداوم آن در جامعه ، موجب نارضايتي عمومي مي شود و لذا امنيت سياسي را نيز به خطر مي اندازد .

در نظام دورکيمي اگر نتوان فرد را در اجبار اجتماعي قرار دارد و با اجتماع همراه کرد ، وي منافع فردي

خود را بر منافع

جمعي تفوق مي دهد و جامعه با آسيب هاي اجتم_اعي روب_رو ش_ده و اين آسيب ها و انح_راف_ات با گ_رايش ه_اي «خودگرايانه»

نمود خواهد يافت .

مسأله امنيت و نظم اجتماعي از نقطه نظر منشأ ، کميت و کيفيت ، حفظ و سازمان يا اختلال در آن ، کانون توجه دورکيم است .

«به نظر دورکيم ، مبناي نظم جامعه (امنيت اجتماعي ) عامل اخلاقي است نه سياسي يا اقتصادي… نظم ، فراگردي غير

ارادي است که از درون جامعه خود به خود مي جوشد… آنچه حافظ نظم است ، عنصري اخلاقي است» . او قوياً اظهار

مي دارد که جامعه شناسي ، علم «واقعيات اخلاقي» است . اخلاق در انديشه دورکيم ، متشکل از چند عنصر اساسي

است:

1- قواعد: بدين معني که اخلاق در نهايت سيستمي از قواعد در جهت هدايت فعاليت هاي مردم است که مشتمل بر دو

عنصر اصلي است:

الف ) اقتدار: قواعد اخلاقي در واقع با نوعي اقتدار ممزوج و آميخته گرديده است و مردم نسبت به آنها احساس تکليف

دارند که بايد از آنها اطاعت و حفاظت نمايند ، چرا که در نزد آنها مقدس مي باشند .

ب ) مطلوبيت: قواعد اخلاقي تعيين کنندة اهداف مطلوبي هستند که جهت دهنده و جذب کنندة انرژي افراد به سوي خود

مي باشند و ناظر بر مفاهيم خوب و مطلوب است که از هنجارهاي صرفاً لذت گرايانه متمايز است .

2-اتصال: قواعد اخلاقي عامل ارتباط ، اتصال و ادغام فرد در گروه يا جامعه است و احساس تعلق ، تکليف و تعهد فرد

نسبت به جمع را در افراد جامعه تکوين و تقويت نموده و لذا موجب پرهيز

از خودمحوري و سرکشي افراد در اجتماع مي

گردد .

3- اختيار: شرايط جامعه بايد به گونه اي تنظيم گردد که مردم خود به اين درک و آگاهي نائل شوند که آزاد گذاشتن

تمايلات نامحدود و فردگرايي افراطي ، حالات نابهنجار و بيمارگونه اي هستند که موجب نابساماني جامعه و گسترش انحرافات

اجتماعي مي گردد و در نتيجه امنيت اخلاقي جامعه را تهديد مي کنند . لذا در يک جامعه متعادل افراد ، آگاهانه و به طور

داوطلبانه تن به محدوديت ها و قيود اخلاقي مي دهند .

بر اين اساس استحکام اخلاق به عنوان پايه نظم اجتماعي در انديشه دورکيم مستلزم استحکام قواعد ، ارزش ها و هنجارها و

عناصر آن يعني اقتدار ، تقدس و مطلوبيت آنها ، تقويت روابط اجتماعي و انساني ، وجود آزادي توأم با آگاهي براي گسترش

مشارکت داوطلبانه مردم در تمسک به ارزش ها است .

دورکيم ، پايه هر نظم اجتماعي و جنس و صبغة آن را عاطفي و ارزشي مي داند ، طبق ديدگاه وي ، نظم اجتماعي ، نظمي هنجاري

و فوق فردي است که طي آن افراد به عنوان مجموعه اي مشبک به صورت بين ذهني به هم مرتبط مي شوند و بر مبناي تعهدات

دروني مشترک ، افراد در آن احساس تکليف مي کنند . بنابراين از آنجا که دورکيم جامعه را به عنوان اجتماع اخلاقي و ميدان

تعامل معنا کرده و مبناي نظم و امنيت جامعه را در عرصه اخلاقي آن جستجو مي کند ، لذا تعادل و امنيت اخلاقي جامعه ، وجود

اعتماد و همبستگي اجتماعي براي او با اهميت است؛ به عبارت ديگر جامعه شناسي دورکيمي معطوف به بعد هنجاري ساختار

اجتماعي است و رهيافت

وي در مورد نظم نيز از نوع هنجاري است ، بر اين اساس نتيجه گرفته مي شود که پديده نا امني و

اختلال در نظم اجتماعي نيز در نظر دورکيم ، بايستي از جنس هنجاري باشد يکي از انواع اختلال اجتماعي ، اختلال هنجاري

است که «چلبي» پنج شکل احتمالي «اختلال هنجاري» را برشمرده استکه مي توانند همزمان در يک جامعه وجود داشته

باشند و يکديگر را تقويت کنند:

1- قطبي شدن هنجارها: در اين شرايط جامعه در مورد رعايت يک هنجار مانند طرز لباس پوشيدن به دو مجموعه

جمعيت اکثريت تقسيم مي گردد که يکي داراي احساس تعهد بالا و ديگري داراي احساس تعهد پايين نسبت به آن است . اين

پديده زمينه ساز تضاد هنجاري و ارزشي در جامعه است .

2- تضاد هنجاري: در اين وضعيت ، در جامعه براي بعضي امور اجتماعي ، دو هنجار يا دو مجموعه هنجار متضاد

وجود دارد . مثلاً در مورد حجاب بانوان ، يک هنجار (در مدرسه ، اداره و … ) تجويز مي کند که «بايد چادر پوشيد» و

هنجار ديگر (در خانواده ، گروه دوستان و … ) توصيه مي کند که «نبايد چادر پوشيد» و امثال آن . به هر حال در

وضعيت تضاد هنجاري يا ارزشي ، اعضاي جامعه به دو گروه تقسيم شده و هر گروه در دو فضاي هنجاري متفاوت سير مي

کند . تضادهاي هنجاري ، هزينه نظارت رسمي جامعه را افزايش مي دهند ، در نتيجه، اعتماد متقابل کاهش مي يابد و نقش زر و

زور در تنظيم روابط اجتماعي عمده مي گردد ، همچنين ريا ، تظاهر و ترويج خاص گرايي در جامعه گسترش مي يابد

، لذا تضاد

هنجاري سبب مي شود تا افراد دايره دوستي خود را محدود تعريف نمايند و در مقابل، دايره دشمني را گسترده کنند . بنابراين

تضاد ارزشي و هنجاري ، در عرصة اجتماعي ، جامعه را به يک «جامعه قطعه اي» تبديل مي کند که تنظيم اجتماعي ، به ويژه

در روابط بين گروهي مشکل مي گردد و انسجام کلي جامعه تضعيف مي شود . در نتيجه در يک جامعة قطعه اي ، آن هم با حجم

زياد جمعيت ، ضريب انحرافات اجتماعي افزايش مي يابد که اثر کاهنده بر امنيت اخلاقي و توسعه اجتماعي خواهد داشت .

پديده تضاد ارزشي در عرصه سياسي حتي مي تواند دولت را به مخالفان نظام سياسي تبديل نمايد و همچنين مي تواند زمينه

ظهور گروه هاي معارض و احزاب ضد نظام را فراهم نمايد .

3- ناپايداري هنجاري: ناپايداري هنجاري ، در واقع تناقض منطقي بين دو يا چند هنجار در يک نظام هنجاري است که

موجب اختلال در نظم اجتماعي مي شود . براي مثال مي توان فرض نمود در يک نظام هنجاري ، يک هنجار سنتي در راستاي

نيل به يک جامعه مطلوب ، بر نقش مادري زن تأکيد مي کند و از زنان انتظار دارد که صرفاً به تربيت فرزندان صالح متمرکز

شوند و يک هنجار نوين براي نيل به توسعه پايدار لزوم مشارکت همه جانبه زنان همدوش مردان را مي طلبد و هنجار سومي نيز

بيان مي دارد که «نبايد به زنان اطمينان کامل کرد ، چرا که زنان موجوداتي عاطفي ، زودرنج و کم ظرفيت هستند .» بنابراين

سه هنجار فوق با هم تناقض داشته و فاقد پايداري منطقي با يکديگرند که در صورت شيوع اين

هنجارها در يک جامعه ، شاهد

خشونت عليه زنان، افزايش طلاق ، فرار از خانه ، روسپيگري و پيامدهاي نامطلوب ديگر خواهيم شد که امنيت اخلاقي و امنيت

اجتماعي را تحت شعاع قرار مي دهد .

4- ضعف هنجاري: وضعيتي که در آن هنجار يا هنجارهايي براي اکثريت يک گروه يا جامعه داراي فشار کم است و

احساس تعلق و تعهد نسبت به هنجار پايين تر از حد ميانگين لازم است . مانند اين هنجار منزلتي که: «زنان مقدم هستند»

يا «بايستي زمينه هاي مشارکت اجتماعي زنان در جامعه افزايش يابد» ، حال چنان که فشار هنجاري در مورد اين دو هنجار

در ميان اکثريت جامعه پايين باشد ، در اين صورت مي توان بيان داشت که در زمينه مشارکت اجتماعي زنان ، ضعف هنجاري

وجود دارد و به فرض آن که زنان در برخي عرصه ها مانند حضور در دانشگاه و نقش پذيري در عرصه مديريت عالي جامعه ،

از مردان جلوتر بيفتند ، جامعه مرد سالار احساس خطر نموده و بر پيامدهاي منفي آن تأکيد مي نمايد . به هر حال ضعف

هنجاري در مورد ارزش هاي محوري و عام جامعه ، مي تواند زمينه ساز کجروي اجتماعي در جامعه گردد و امنيت اجتماعي

را مورد چالش جدي قرار دهد .

5-بي هنجاري: دورکيم اين وضعيت را «آنومي اجتماعي» مي نامد که در آن شرايط انجام امور ، فارغ از هر گونه

هنجاري صورت مي پذيرد و غالباً متأثر از تغييرات و نوسازي سريع در عرصه اقتصادي است و به «تأخر هنجاري» يا

«خلأ هنجاري» منجر مي شود که اين وضعيت ، از جمله ويژگي هاي جوامع در حال گذر است و در عرصة

اجتماعي

موجب دامن زدن به انحرافات اجتماعي نظير اعتياد ، انحرافات جنسي ، فرار از خانه، خودکشي و … مي شود و در نتيجه

سبب سلب امنيت اجتماعي مي گردد .

نظريه مرتون

رابرت .کي . مرتون ، نخستين هدف خود را کشف اين نکته مي داند که « برخي ساختارهاي اجتماعي ، چگونه فشار معيني

را بر بعضي از افراد جامعه وارد مي کنند که اين افراد به جاي همنوايي ، ناهمنوا مي شوند» .مرتون ريشه انحرافات اجتماعي

را در شکاف ميان دو عنصر اساسي ساختار فرهنگي جستجو مي کند .

اولين عنصر در نظريه مرتون شامل اهداف ، مقاصد و علايقي است که توسط فرهنگ جامعه تعريف و تعيين شده و به عنوان

خواست هاي مشروع مورد پذيرش اکثريت جامعه مطرح مي باشد که در يک سلسله مراتب ارزشيدسته بندي شده که برخي از

آنها (يعني هدف هاي فرهنگي )به طور مستقيم با سائقه هاي زيست شناختي ارتباط پيدا مي کند ، اما به وسيله آنها تعيين نمي

شود .

عنصر دوم ساختار فرهنگي ، شيوه ها ، راهها و هنجارهاي مشروع رسيدن به اهداف و آرمان هاي فرهنگي را تعيين ، تنظيم و

نظارت مي کند و هر گروهي ناگزير است تا اهداف فرهنگي خود را با راههاي مجاز و نهادي شده منطبق کند . مع الوصف

اين روش ها و هنجارهاي نظم دهنده ، با راههاي کارآمد و فني يکي نيستند ، بلکه راههاي ديگري نيز وجود دارد که کارآمد بوده و

نيل به اهداف را آسان مي سازند ، ولي با هنجارها و دستورات اخلاقي جامعه تضاد دارند ، مانند احتکار ، سرقت ، تقلب و نظاير

آن که امنيت اخلاقي جامعه را تهديد مي کند .

هنگامي که

ميان اهداف فرهنگي و راههاي نهادي شده ، هماهنگي وجود نداشته باشد ، فريبکاري ، فساد و رشوه خواري ،

روسپيگري و ارتکاب انواع جرائم افزايش و امنيت اجتماعي کاهش مي يابد .

«مرتون» تداوم گسست و شکاف ميان الگوهاي اهداف فرهنگي و هنجارها يا راههاي نهادي شده را موجب بي ثباتي جامعه

مي داند که در واقع همان «آنومي » است . وي با استناد به فرهنگ معاصر آمريکايي و نظام سرمايه داري حاکم که بر

اهداف ، بيش از وسايل مشروع و نهادي نيل به اهداف تأکيد مي کند؛ بيان مي دارد که در اين فرهنگ ، پول في نفسه به يک ارزش

نمادي تبديل شده است و به عنوان نمادي از حيثيت و منزلت اجتماعي پذيرفته شده است و انباشت سرمايه ، هدفي مطلوب تلقي

مي گردد ، به گونه اي که در رؤياي آمريکاهايي نقطة پاياني وجود ندارد و ميزان ǘ͘ӘǘӠ« موفقيت پولي » بسيار نامعين و

نسبي است ، چنان که «کلارک» مي گويد: «آمريکايي ها در هر سطحي که درآمد داشته باشند ، چيزي حدود 25 درصد

بيشتر مي خواهند» و به قول «مرتون» اگر «اين مقدار بيشتر» هم تحقق پذيرد ، باز اين خواستن ادامه پيدا مي کند و

نقطه توقفي وجود ندارد و اين فزون خواهي و تحقق در خانواده ، مدرسه ، محل کار و منابع گوناگون دامن زده مي شود و

بازتوليد مي گردد . «م_رت_ون» براي نشان دادن نماد گرايي پيشرفت فردي که در ژرفاي تار و پود الگوي فرهنگ آمريکايي

نفوذ نموده است ، به اين جمله «آندريوکارنگي » به عنوان شاخص ترين حالت نماد گرايي پيشرفت استناد مي کند که مي

گويد: «در رؤياهاي خود سلطان باشيد و

به خود بگوييد جايگاه من در قله است » .بدين ترتيب ، در فرهنگ آمريکايي ، سه

اصل اساسي با ظرافت خاص به مردم باورانده مي شود و به هم پيوند مي خورد:

همه افراد ، براي اهداف والا بايد بکوشند ، زيرا راه براي همه باز است؛

شکست امروز ، راهي براي رسيدن به موفقيت نهايي است؛

شکست حقيقي مبتني بر کنار گذاشتن يا کم کردن فزون خواهي است .

بنابراين فرهنگ آمريکايي بر پايه اين اصول که همواره با تأکيد افراطي بر ثروت به عنوان نماد بنيادي موفقيت ، بدون اين که به

راههاي مشروع رسيدن به اين هدف تأکيد کند ، به هستي خود ادامه مي دهد و در ذات خود به اضطراب دروني و رفتار

انحرافي اعضاي جامعه در سطوح مختلف و در قالب بدعت و نوآوري براي رسيدن به هدف منجر مي شود .

در نظريه «مرتون» ، جامعه وقتي دچار آنومي مي شود که تعادل ميان اهداف و ارزش هاي فرهنگي با راهها و امکانات

اجتماعي به هم بريزد ، به طوري که افرادجامعه قادر نباشند از طريق هنجارهاي مورد پذيرش جامعه و امکانات و وسايل مجاز

به اهداف و مطلوب هاي فرهنگي جامعه دست يابند و در نتيجه اين عدم تعادل ساختاري ، زمينه اجتماعي براي بروز رفتارهاي

نابهنجار و انحرافات اجتماعي را فراهم مي کند و در صورت عدم اصلاح ساختاري در پر کردن شکاف ميان اهداف و راههاي

مجاز فرهنگي _ اجتماعي ، ناهمنوايي و رفتار کجروانه در جامعه گسترش يافته و امنيت اخلاقي و اجتماعي جامعه سلب خواهد

شد .

از سوي ديگر فقدان امنيت اخلاقي و اجتماعي نيز به انحرافات اجتماعي دامن مي زند و جامعه را دچار

عدم تعادل و بحران

مي نمايد ، به طوري که منجر به نارضايتي عمومي در جامعه مي شود که برحسب ميزان سياسي بودن آن جامعه ، هر لحظه به

هر بهانه اي ، احتمال سياسي شدن نارضايتي فوق وجود دارد و در اين صورت بنيان هاي جامعه را به چالش مي کشد . بنابراين

در صورت عدم تدبير و تلاش فوري و همه جانبه و همدلانه براي حل مسأئل اجتماعي مانند انحرافات ، با يک بحران اجتماعي

مواجه خواهيم بود که در صورت نبود مديريت مطلوب ، به يک بحران امنيتي و سياسي تبديل خواهد شد .

انحرافات اجتماعي به مفهوم رفتارهاي ناهمنوا با ارزش هاي اجتماعي ، مانع تحقق يکي از اهداف اساسي امنيت ملي ، يعني

حفاظت از ارزش هاي بنيادي و حياتي نظام فرهنگي هر جامعه اي است که بر حسب مفروضات و شرايط اجتماعي آن جامعه ،

انحرافات اجتماعي به عنوان تهديد ، آسيب پذيري و يا هر دو تلقي مي گردد ، اما آنچه مسلم است انحرافات اجتماعي ، به عنوان

سلب کنندة امنيت اخلاقي و اجتماعي و کاهش دهندة اقتدار معنوي جامعه ، از يکسري عوامل اجتماعي دروني و بيروني در

عرصه هاي اقتصادي ، سياسي ، اجتماعي و فرهنگي نظير اختلال هنجاري ، فرآيند نوسازي سريع و شتابان ، فرآيند جهاني شدن

و انقلاب اطلاعات تأثير مي پذيرد .

هر چند ايجاد جامعه اي عاري از انحرافات و بزه تقريباً ناممکن است ، مع الوصف مي توان جامعه اي را بنا نهاد که در آن

انحرافات اجتماعي کنترل و مهار شده است .

وجود چنين جامعه اي ، مستلزم معنويت و امنيت است که هر دو اين مقولات ، به وجود عدالت

اجتماعي وابسته مي باشد .

منبع

نويسنده: حسين محبوبي منش

انحرافات اجتماعي زنان از عرصه فکر تا ورطه عمل

انحراف اجتماعي

بيان انحرافهاي اجتماعي خاص زنان ، نيازمند آشنايي با صفات و ويژگيهاي مخصوص زنان ميباشد که آن در چهار طبقه ،

صفات جسمي ، شناختي ، انگيزشي و نگرشي قابل طبقهبندي است . در اين نوشتار بعد از توصيف هر يک از اين اوصاف ، به

انحرافاتي که آنها را تهديد ميکند ، پرداخته و پس از نقد و بررسي آنها ، راهکارهاي درماني و پيشگيرانه ارائه ميگردد ، اين

انحرافات عبارت است از:

انکار جنسيت به عنوان عامل توالد ، «محور قرار گرفتن جنسيت در روابط اجتماعي» و «ناديده گرفتن مسئوليتهاي مبتني

بر جنسيت» در انحراف جسمي؛ «به حاشيه راندن زنان در فعاليتهاي علمي و شناختي» و «بي صلاحيت شمردن زنان

در دانش اندوزي» در انحراف شناختي؛ «افراطگري و بهرهبرداري نابجا» از انگيزه ديگرخواهي در انحراف انگيزشي و

«جابجا نمودن نگرش زنانه با نگرش مردانه» در انحراف نگرشي .

واژگان کليدي: انحرافات اجتماعي ، صفات جسمي ، صفات نگرشي ، صفات شناختي ، صفات انگيزشي ، مادر ، فمينيسم ، زن .

ويژگي هاي فطري و خصايص ذاتي هر موجودي درکنار زمينه هاي اجتماعي و موقعيت هاي محيطي ، زمينه ساز رشد و تکامل

موجودات است که شکوفايي و به فعليت رسيدن استعدادهاي بالقوه را فراهم مي آورد ، لذا در صورت غفلت و تعلل ورزيدن از

آنها و استفاده نابجا نمودن ، نه تنها موجب هدر رفتن استعداد و کمال نهفته مي گردد ، بلکه چه بسا آفت جان موجود گشته و هستي

وي را تهديد مي کند . هر موجودي که لباس وجود به تن دارد ، از اين قاعده مستثنا نيست و انسان به عنوان گل سر

سبد عالم

هستي ، وجودش از برترين استعدادها و ويژگي هاي ممکن لبريز گشته است . زن نيز نه تنها از اين گردونه خارج نبوده بلکه

در کانون اين دايره جاي دارد . در ميان انسان ها ، زن به عنوان يک انسان از استعدادها و صفاتي برخوردار مي باشد که

افزون بر اينکه وي را از ديگر انسان هاي هم نوع خود متمايز مي سازد ، سبک ديگري از شکوفا سازي و استعداد هاي به وديعه

نهاده شده را مي طلبد تا همراه با دقت وهوشياري زمينه بروز و ظهور آنها را فراهم آورد .

در اين نوشتار به لحاظ محدودة موضوع ، تنها به بيان استعدادها و انحرافات خاص زنان پرداخته ميشود و به انحرافات

اجتماعي مشترک همانند انحرافات جنس_ي ، اقتص_ادي (س_رقت ، کلاهبرداري و . . . ) ، امنيتي (ايج_اد ترس و وحشت ،

خودکشي ، جنايت و . . . ) ، عاطفي ، اعتقادي و . . . مطرح نمي شود .

در معارف غني و جاودانه اسلام زن و مرد به يک اندازه از انسانيت برخوردارند و از ارج و منزلت برابر برخوردار هستند .

زن هرگز عنصر طفيلي هستي نبوده و در بهرمندي از وجود ، وصله پيکر مرد نيست ، خداوند سبحان مي فرمايند:

يا ايها الناس اتقوا ربکم الذي خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثيرا و نساء . . .»،[1]«اي

مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدي آفريد و جفتش را (نيز ) از او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسياري

پراکنده کرد ، پروا داريد» .[2]

در اين ديدگاه زن و مرد

در انسانيت تفاوتي ندارند و به تعبير منطقي آنها دو صنف از يک نوع مي باشند . يعني حقيقت و گوهر

آنها يک چيز است و در انسانيت يکي را برديگري برتري و تفاضلي نيست و از ارزش يکسان برخوردارند .[3] به بيان

ديگر تمام انسان ها از هر صنف ، خواه زن يا مرد از يک ذات و گوهر خلق شده اند و مبدا قابلي آفرينش همه افراد ، يک چيز

است . اولين زن همانند اولين مرد ، از همان ذات و گوهر عيني آفريده شده است ، نه از گوهري ديگر که فرع بر مرد و

طفيلي وي باشد ، بلکه خداوند زن را از همان ذات و اصلي آفريده است که همه مردها را از همان اصل خلق کرده است .

[4] زن از روحي الهي و انساني همانند روحي که حق درکالبد مرد دميده ، بهرمند شده و از هويتي يکسان با هويت مرد و

گوهري هم تراز با گوهر ذاتي مرد برخوردار است .[ 5]

حال که زن و مرد در گوهر و ذات ، هيچ تفاوتي با يکديگر ندارند ، اگر در صدد شناخت شيوه هاي تربيتي خاص و منحصر به

فرد دختران و کشف زمينه هاي خاص در تکامل ، انحطاط و انحراف آنها بوده ، بايد اين زمينه ها را در خارج از ذات آنها جستجو

کرد . چه آنچه مشترک بين افراد يک نوع- زن و مرد- است ، نمي تواند ، صرفا بر روي يک صنف خاص مؤثر باشد و

زمينه ساز تکامل يا انحطاط همان صنف گردد . از همين رو در اين بحث ، ويژگي هاي ذاتي و ماهوي زن مورد توجه قرار

نگرفته

و تنها ويژگي هاي صنفي مورد نظر مي باشد ، تا از اين طريق عوامل موثر در انحرافات اجتماعي زنان کشف گردد و در

پي آن شيوه هاي تربيتي مخصوص زن_ان - به وي_ژه دخت_ران- و آفت هايي که در همين زمين_ه در کمين آنان نشسته ، مورد

بررسي قرار مي گيرد .

قبل از ذکر انحرافات اجتماعي خاص زنان ، لازم است انحرافات را تعريف کرده و انواع آن ذکر گردد .

انحراف اجتماعي

از ديدگاه جامعه شناسي «انحراف اجتماعي» عبارت است ، از هر گونه رفتاري که با انتظارات جامعه يا يکي از گروههاي

مشخص درون جامعه منطبق و سازگار نباشد .[6] انحراف ، دوري جستن و فرار از هنجارها است و هنگامي رخ مي دهد

که فرد يا گروهي معيارهاي جامعه را رعايت نکنند و معمولا به رفتاري که جنبة منفي دارد ، مانند بزه کاري يا ناراحتي رواني

اطلاق مي گردد .[7]

در «روان شناسي اجتماعي» ، «انحراف» با «بزه» معادل هم هستند . لذا مي توان براي آشنايي بيشتر با اين واژه از

اصطلاح بزه نيز کمک گرفت . البته واژه بزه يک اصطلاح روانشناسي نيست ، بلکه عنواني است که نظام قضائي به کودکان ،

نوجوانان و بزرگسالان خاصي اطلاق مي کند ، زيرا اين افراد به رفتارهايي دست مي زنند که به زيان جامعه است و قوانين

موجود ، آنها را غير قانوني اعلام کرده است .[8]

از دي_دگاه «روانشن_اسي اجتماعي» ب_زه[9] وقتي رخ مي دهد که ف_رد نمي تواند ، خ_ود را ب_ا هنج_ارهاي اجتم_اعي

انطب_اق ده_د که سب_ب گست_رش ناسازگاري ، خطاکاري ، بيماري هاي عصبي ، رواني و . . . مي شود . در نتيجه «بزه»

رفتاري است که هنجارهاي قانوني و اخلاقي

را مي شکند و فرد طبق قانون مجازات مي شود .[10]

جامعه شناسان ان_ح_راف اجت_م_اع_ي را از دي_دگاههاي متفاوت و با ملاحظه حيثيت هاي مختلف به انواع متعدد تقسيم مي کنند .

يکي از تقسيم هاي ارائه شده که در هدف اين نوشتار تاثير به سزايي دارد ، تقسيم ذيل است:

الف )- انحراف فردي؛ در اين مرحله فرد به تنهايي از هنجارهاي «خرده فرهنگ» خود منحرف مي شود . با اين عمل

وي هنجارهاي گذشته را طرد مي کند .

ب )- انحراف گروهي؛ در اين انحراف ، گروهي از افراد به صورت دسته جمعي برخلاف هنجارهاي مورد قبول جامعه

عمل مي کنند .[11]

هدف از بيان اين تعاريف ، توجه به نکات ذيل مي باشد:

- هرگاه از انحراف اجتماعي در اين نوشتار ، سخني به ميان آمد ، لازم نيست افراد زيادي به آن رفتار خلاف هنجار اقدام

کنند تا انحراف تلقي گردد ، بلکه طبق اصطلاح علمي پذيرفته شده ، حتي اقدام خلاف هنجار يک گروه اندک هم ، انحراف خوانده

مي شود و تبعات بعدي يک انحراف و بزه را در پي دارد .در نتيجه با اندک شمردن تعداد مبتلايان به يک رفتار نابهنجار ،

نمي توان آن را از دائره بررسي دور نگه داشت و از شمول پيامدهاي ناگوار خارج ساخت ، زيرا هر فردي که رفتار انحرافي

انجام دهد ، به عنوان منحرف معرفي مي شود و تعداد افراد تاثيري در اين زمينه ندارد .

- رفتاري که برخلاف انتظار جامعه است ، نابهنجار شمرده مي شود . به عنوان نمونه اگر در جامعه اي دوستي با جنس

مخالف تبديل به رفتار عمومي شد ، ولي همچنان برخلاف انتظار جامعه يا گروهي معين از گروههاي آن جامعه باشد ،

باز هم

انحراف شمرده مي شود . لذا اگر در ضمن سخن ، برخي رفتارهاي فراموش شده ، مورد ترغيب قرار گرفت و رفتار رايجي

نابهنجار شمرده شد ، نه تنها سخني غير علمي گفته نشده است ، بلکه مطابق اصول و الگوي علمي مي باشد .

ويژگي صنفي زن

ويژگيهاي صنفي و غيرذاتي با تکيه به ابعاد ذاتي انسان هستي مييابد ، لذا ض_رورت دارد ابت_دا ابع_اد وجودي انس_ان مطمح

ن_ظر ق_رار گي_رد ، تا در پي آن ويژگي هاي صنفي متناسب با هر بعد مشخص شود .

از ديدگاه اسلام انسان داراي چهار بعد مي باشد . در اولين تقسيم انسان مرکب از دو بعد است:

1- بعد مادي (جسماني ، زيستي يا طبيعي )؛

2- بعد معنوي[12] (روح يا نفس ) .

آنگاه در تجزيه و تحليل بعد دوم براي آن سه بعد ديگر شمرده مي شود:

الف )- شناخت و آگاهي نفس (بينش )؛

ب )- قدرت نفس (انگيزش )؛

ج )- محبت نفس[13] (نگرش )

البته در برخي از متون فلسفي ، از مجموع سه بعد فوق فقط به دو بعد مادي و معنوي تعبير مي شود که هر دو تعبير در جايگاه

خود صحيح است .

بنابراين در تحليل انحراف خاص زنان ، لازم است ، خصوصيات ويژه هر يک از اين ابعاد مورد توجه قرار گيرد تا مشخص

شود زنان در چه مواردي آسيبپذير هستند .

1- ويژگيهاي جسماني

از لحاظ جسمي ويژگي هاي متفاوت فراواني بين زن و مرد وجود دارد . به عنوان مثال زن و مرد در درشتي و کوچکي

اندام ، کوتاهي و بلندي قد ، نازکي و خشونت صدا ، سرعت رشد در مقاطع مختلف تحول ، ميزان و مدت مقاومت ، زمان

و طول

مدت ظهور و افول بلوغ جنسي و کارکردهاي مرتبط با آن و . . . با يکديگر تفاوت جدي و چشم گير دارند . اين ويژگي ها

همانند هر صفت انساني ديگر همانگونه که زمينه ساز رشد مي باشد ، قادر است ، زمينه افول و انحطاط انسان نيز باشند .

[14] البته اين تفاوت هاي جسمي در هدف اين نوشتار تاثيري نداشته ، لذا مورد بررسي قرار نمي گيرد .

تنها ويژگي جسمي متفاوت زن و مرد که در اين مبحث نقش اساسي دارد ، اختلاف جنسيت آن دو است . جنسيت مبناي تقسيم

انواع متفاوت موجودات زنده از جمله انسان ، به دو جنس مذکر و مؤنث مي باشد .

اولين ويژگي صنفي زن از نظر جسمي ، برخورداري وي از ارگانيسم زنانه و صفات ارگانيکي خاص جنس مؤنث مي باشد .

اين ويژگي جداي از برخي خصلت هاي روحي و رواني که براي زن به همراه دارد،مجموعه اي از توانمندي ها و استعدادها را

نيز براي وي به ارمغان مي آورد که از بين آنها ، برجسته ترين همانا برخورداري از شانيت مادري است . در تاثير اين

استعداد منحصر به فرد همين بس که تنها استعداد مادري براي متمايز ساختن زن از مرد کافي است .

در اين مرحله سه انحراف فکري که موجب انحرافات اجتماعي خاص زنان ميشود بيان ميگردد ، اما بايد توجه داشت ،

انحرافاتي که در کمين زنان هستند ، به جهت آنکه تي_ر آن قلب م_ادر هستي را نش_انه ميگي_رد ، فقط زن_ان را به مرز نابودي

نميکشاند ، بلکه تمام هستي را به نابودي و فنا دعوت ميکند .

انکار جنسيت به عنوان عامل توالد

حادترين و شکننده ترين شکل انحراف آن است که

زنان صفات جسمي خود را انکار نمايند . زناني که حاضر به پذيرش نقش

و کارکردهاي مبتني بر جنسيت نيستند ، به تقدير الهي که مسئوليت مادري را بر عهده آنان نهاده است ، اعتراض دارند و اين

نقش را براي خود نه يک ارزش ، بلکه يک نقص تلقي مي کنند و مردان را به واسطه نداشتن اين ويژگي مي ستايند ، لذا در برابر

مردان احساس حقارت و پستي مي نمايند . آنها مادر بودن را دردسر ناخواسته و عامل رکود فعاليت انساني خود مي دانند و

هرگز چاره انديشي براي رهايي از اين بند و حصار را از ذهن خود دور نساخته و هميشه در پي تدبير مي باشند . نهضت هاي

تغيير جنسيت محصول اين انديشه هستند . فمينيست هاي افراطي دامنه برابري زن با مرد وآزادي زنان را تا محو آثار ناشي

از اختلاف جنسيت مي کشانند و به آن نيز معترض شدند ! زيرا معتقدند هيچ حوزه اي در جامعه ، از تبيي_ن م_ردانه بر کنار

نيست؛ لذا بايد در هر جنبه اي از زندگي زنان که هم اکنون طبيعي تلقي مي شود ، ترديد کرد . آنان تمايز جنسيت را محصول

نظام مردسالار مي دانند . اين نهضت زن گراي افراطي ، ازدواج را از اين جهت که زن را به موجودي خانه دار ، فرزندزا و

«خ_ود دي_گربين» و مرد را به ن_ان آور ، پدر و «من اص_لي» تبديل مي کند ، مورد انکار قرار مي دهند .[15]

امتناع ورزي زن از پذيرش مسئوليت فرزندآوري ، از جمله انحرافات اجتماعي اين تفکر است ، البته در برخي از جوامع همانند

جامعه اسلامي ايران اين نوع امتناع ورزي به صراحت بر زبان ها جاري نمي شود ، ولي تاثير

مستقيم آن در امتناع از

فرزندآوري قابل انکار نيست . در برخي موارد آنها به ناچار فرزندآوري را مي پذيرن_د ، ولي رفت_ارهاي سرزنشي ف_راوان از

خود نش_ان مي دهندکه تاثير منفي اين گونه رفتارها بر جنين و فرزندان آنها بسي_ار عمي_ق و زي_اد است . رفتار هائي مانند:

سقط جنين به انگيزه ناخواسته بودن انعقاد ، خودآزاري به قصد سقط جنين ، خودداري از شيردهي و مراقبت هاي مادرانه بعد از

تولد حتي برابر قرار دادن مسئوليت شغلي و حرفه اي با نقش مادري ، سپردن اطفال به مهد کودک و گاهي ترجيح دادن

مسئوليت اجتماعي بر نقش تکويني و . . . نشان از اين نوع تفکر است .

بيترديد اين عقايد و رفتار ها پرده از عمق انحراف بر مي دارد که چگونه يک ويژگي و استعداد به نقص و حتي عامل ناکارآمدي

بدل مي گردد . جالب است ، به ادامه اين گونه عقايد و رفتار ها توجه شود که چگونه در صدد حذف و انکار نقش جنسيت از

زندگي بشري بر مي آيند ، از نظر اين نهضت افراطي ، مخالفت با تولي_د مث_ل و مش_کل راي_ج روابط جنس_ي ، باي_د به عنوان

مسائل اساسي جبنش فمينيسم ب_اقي بمان_د . آن_ان ب_راي ره_اي_ي از فرزن_د پروري ، ب_ه زن_ان ، کودکان آزمايشگاهي و باروري

مصنوعي را پيشنهاد مي دهند . زيرا نظريه پردازان اين گروه معتقدند تفاوت زن و مرد مبناي زيستي دارد و اين امر نوعي

روابط اجتماعي را سبب مي شود که زنان براي تامين امنيت جسماني به وابستگي مردان تن مي دهند . اما هم اکنون ، چون

پيشرفت هاي تکنولوژي بارداري از جمله لقاح خارج از رحم ، سبب ازبين بردن

مبناي زيستي فرودستي زن را ميسّر ساخته

است ، لذا سلطه مردانه ديگر ضرورتي ندارد؛ چرا که پيشرفت هاي انساني بر طبيعت غلبه کرده است .[16]

براي ارتباط دادن اين طرز تفکر با انحراف اجتماعي کافي است ، به اين سؤال ها پاسخ داده شود ، آيا مادري يک عمل و فعاليت

فردي است ؟ آيا هرکسي مي تواند مادر باشد و نقش مادري را ايفا نمايد ؟ به نظر مي رسد ، مادري و مادر شدن فقط در اجتماع

معنا و مفهوم پيدا مي کند ، آن هم در رکين ترين نهاد اجتماع که خانواده است ، زيرا به عقيده تمام جامعه شناسان خانواده اولين و

ضروري ترين نهاد پذيرفته شده ، اجتماع انساني است . اگر اين نهاد اساسي و بنيادين در نقش هاي مورد پذيرش خود ، دچار

انحراف و اعوجاج گردد ، تنها يک نهاد آسيب نمي بيند ، بلکه تمام اجتماع آسيب مي بيند . چون اين نهاد ، اساس تمام نهادهاي

جامعه است .

لازم به ذکر است که اگر چه اين انحراف از جامعه زنان آغاز مي شود و از انحراف هاي اختصاصي جامعه زنان است و بايد

آن را در نوع خود از انحرافات مخصوص زنان دانست ، ولي همانند تمام انحراف هاي اجتماعي محدود به جامعه و محيط خاص

نيست و در همان محدوده ، محصور نمي ماند و دامنه آن تمام جامعه را دربر مي گيرد .

تحليل روان شناختي و تربيتي

از ديدگاه تربيتي و روان شناختي ، ريشه اين گونه انحراف ها را بايد در رشد نايافتگي هويت فردي و اجتماعي آدمي جستجو

نمود . آنگاه که انسان مراحل رشد و تحول شناختي را به خوبي طي نکند ، به جاي آنکه توانايي ، عقايد و

ارزش هاي خويش را

بيابد و بشناسد ، در پي آن است تا خود را در کوچه و پس کوچه هاي مقايسه با ديگران ببيند و معرفي نمايد . چنين زناني چون

هويت فردي و اجتماعي خود را فراموش کرده و يا نشناخته اند ، درصدد مقايسه با مردان مي باشند و براي خود هيچ گونه تمايز

کارکردي و مسئوليتي را نمي پذيرند و حتي برخورداري از اختلاف عضوي و ارگانيکي را يک نوع تبعيض ناروا و نقص در

وجود خويش مي انگارند .[17]چنين افرادي اختلاف در جنسيت را که ريشه در تکوين دارد ، نابجا و ظالمانه مي شمارند .

از ديدگاه روان شن_اختي ، انس_ان رش_د ي_افته ، خود را به دارايي و توانايي هاي خويش مي شناسد و به اين دارايي و توانايي ها

افتخار مي کند ، نه آنکه آنچه دارد بي ارزش شمارد . لذا اين انحراف نوعي اعتراض به تکوين است . يعني اين گونه افراد

در نهايت يا به زن بودن خود اعتراض داشته يا به وجود زن در نظام هستي معترض مي باشند . اگر چه اين دو شکل

اعتراض در پيامد و نتايج با هم متفاوت است ، ولي در جوهر و ماهيت يک نقطه را نشانه گرفته اند که زن بودن و تمام

مسئوليت هاي ناشي از آن نابجا است و ظالمانه مي باشد و نبايد زير بار زن بودن رفت ! بدون ترديد اين سخن برخاسته از

ض_ع_ف رش_دشناختي و انديشه ورزي است و حمل ، بارداري و شيردهي يک پديده اي اجتماعي نيست ، بلکه فعل محض خلقت و

محصول طبيعت است .[18]لذا هر گونه اعتراض و نارضايتي در اين مورد منشائي ، جز بي خردي و رشد نيافتگي شناختي

ندارد .

اين گونه افراد گويا هنوز به جبر در اصل خلقت و صنف آن پي نبرده اند .

فقدان ساختار شناختي مناسب و مستحکم ، اين افراد را به اين موضع گيري کشان_ده است . لذا تصحيح س_اختار شن_اختي ،

بهتري_ن راه مواجهه با اين انحراف است .

پيامد هاي اين انحراف خارج از شمار است و کمتر مي توان يا هرگز نمي توان گفت ، چند آسيب از اين ناحيه متوجه آدمي

مي شود . چه آنگاه که پاي حذف و انکار جنسيت به ميان کشيده شود ، نه تنها بقاي بدترين نوع موجودات تهديد و نابود

مي گردد ، بلکه هستي بي مادر مي شود و نقش مادري بر زمين مي ماند . افزون بر اينکه بسياري از مسئوليت هاي خطير

همچون شيردهي ، کودک پروري مادرانه ، پرستاري مهربانانه ، عشق بي منت و . . . ، جاي خود را به تغذيه ماشيني ، کودکان

پرورشگاهي ، کارمندان پرستار و . . . مي دهد . واضح است که چنين فضايي نه تنها شايسته پرورشي نسل آدمي نيست ،

بلکه شايسته زندگي هم نميباشد و کودکاني هم که در چني_ن مکاني رش_د مي يابن_د ، از ابت_داييترين ني_ازهاي رش_د ب_يبهره مي

گردند .

پيشگيري و درمان راهکارهاي پيشگيري از اين انحراف که مورد نظر اسلام هم مي باشد ، به قرار زير است:

1- ايجاد بينش و شناخت نسبت به عظمت منزلت زن ، به عنوان مادر؛

مادر بودن در اسلام يک ارزش تلقي مي شود . آن گونه که پيامبر اکرم (ص ) در اي_ن مورد مي فرمايند؛ بهشت زير پ_اي

مادران است» .[19]در سخني دي_گر ايش_ان مي فرمايند: «هنگامي که زن باردار مي شود ، همانند روزه دار ش_ب زنده

داري

است که با جان و مال خود ، در راه خدا جهاد مي کند» .[20]همچنين در روايت ديگري آمده است ، هر بار مکيدن

شير ، توسط کودک ، موجب ارتقاي مقام و منزلت مادر در آخرت مي گردد و همزمان با کامل شدن دوران شيردهي ، تمام گناهان

مادر آمرزيده مي شود .[21] آن گاه که قرآن در صدد احترام پدر و مادر بر مي آيد ، به دو بيان از آنها ياد مي کند . در يک

بيان تعبير به والدين کرده و هر دو را مورد احترام و تکريم قرار مي دهد .[22] ولي مجدد در بياني اختصاصي ، به

تکريمي خاص از مادر مي پردازد . جالب آنکه اين سخن حضرت حق ، تذکر يک وظيفه زنانه نيست ، آن گونه که براي مرد

وظيفه اختصاصي را بيان مي کنند ، بلکه بياني حق شناسانه و تشکرآميز از زن ، به عنوان مادر است .[23] اين تشکر

اختصاصي حضرت حق از زن در برابر مرد ، نشان از تکريم مستقيم مادر بودن و بزرگي منزلت وي در بارگاه قدس الهي

دارد .[24]

2- ارزش گذاري بي حد و حساب به فعاليت هاي زن در خانه؛

در معارف اسلامي نه تنها مادر بودن ارزشمند است ، بلکه انجام وظائف مادري نيز نزد پروردگار از منزلت والا برخوردار

است و براي زني که در انجام وظائف همسري و مادري کوشش مي کند ، به ميزان روزه داران شب زنده دار ، پاداش در نظر

مي گيرد . همچنين هر گاه زن در منزل همسر خود ، به سامان دادن امور بپردازد و به اين منظور وسائل منزل را جابجا نمايد ،

خداوند (ب_ه ن_ظر رح_مت ) به او مي نگرد و هر که

خداوند به او نظر افکند ، هرگز عذابش نمي کند .[25]

3-توصيه به مردان براي انجام رفتار هاي کريمانه جهت تکريم از مقام زن؛

اسلام اکرام و احترام نمودن به زن در محيط خانه و در محفل خانواده را بسيار سفارش نموده است .[26] آيا تکريم عملي

از اين بهتر مي توان تصور کرد که تلاش در راه تامين رفاه و آسايش همسر و فرزندان جهاد در راه خدا شمرده شود .

[27] آنگاه که خدمت براي وي اين قدر بها دارد ، ارزش خود مخدوم فراتر از اين مرز و حد است .

در بياني حکيمانه از رسول خدا (ص ) که در واقع قانوني کلي براي همة مردان ميباشد ، آمده است: «بهترين شما (

مردان ) کسي است که براي همسر و فرزندانش بهترين باشد ، همان گونه که من براي خانواده ام بهترين هستم» .[28]

بدون ترديد تکريمي عملياتي تر از اين براي زنان نمي توان يافت که اي مردان اگر مي خواهيد انسان خوبي باشيد ، پس بکوشيد

همسر خوبي براي زنان خويش باشيد .

محوريت جنسيت در روابط اجتماعي

اين انحراف بر اساس تمايز جسمي و فيزيولوژي ، روابط اجتماعي زنان را تهديد مي کند . در اين انحراف ، ديگر جنسيت و

کارکرد هاي مبتني بر آن ، نه تنها منفور نيست ، بلکه اين کارکردها در تمام صحنه هاي روابط اجتماعي مطرح مي باشد . زن

خود را ابزاري براي رسيدن به تمام خواهش ها و خواسته هاي خويش و ديگران قرار مي دهد . لذا جنسيت ، به ويژه صفات

مستقيم جسمي ، روحي و رواني ناشي از آن و به خصوص کارکرد اصلي آن- رفتار جنسي خاص- بر تمام فعاليت هاي

انسان حتي فعاليت هاي سياسي ، اقتصادي و فرهنگي تاثير مي گذارد

و چه بسا از اين خصيصه رنگ مي گيرند و به خدمت آنها در

مي آيند .

اولين شکل انحراف جنسيت با تمام کارکرد هايش ، ابزاري بودن است که به صورت هاي مختلفي از قبيل جلب سود بيشتر براي

شرکت هاي تجاري و وجه المصالحه قرار گرفتن در قرارداد ها و مناسبات سياسي ميباشد .

شکل ديگري از اين انحراف محور قرار گرفتن جنسيت و ويژگي هاي بي واسطه آن به گونه اي افراطي ، در تمام فعاليت هاي

انساني است . يعني روابط جنسي انحرافي بنابر اقتضاي سني افراد ، موقعيت زندگي و شرائط زماني ، در تمام روابط

اجتماعي نمود پيدا مي کند؛ از دوستي با جنس مخالف گرفته تا روابط نامشروع .

بنابراين نتيجه اين انحراف همانا خارج نمودن اين ويژگي جسمي از کارکرد اختصاصي آن است . زيرا به خدمت گرفتن

کارکرد هاي جنسيت و ويژگي هاي آن در مسير فعاليت هاي سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و نگاه ابزاري به زن به عنوان موجود

برخوردار از اين استعداد ، در راه نيل به اهداف سياسي ، اقتصادي ، تجاري و . . . ، شايد اهداف مکاتب غربي را برآورده

سازد ، ولي روابط انساني را سخت مخدوش و منحرف مي سازد . تاثير اين شکل از برخورد با زن و استعدادهاي وي ، بر

اخلاق ، روابط اجتماعي و خانوادگي برکسي پوشيده نيست . چون در واقع سودجويان معامله گر و بازي گران سياسي به هدف

متاثر ساختن تصميم هاي فردي و اجتماعي انسان ها در قلمرو رفتارهاي اخلاقي ، تجاري و اجتماعي ، اين گونه به سوء استفاده

از وجود زن و صفات جسمي او روي مي آورند .

دومين شکل اين انحراف آن است که کارکردهاي جنسي

به صورت افراطي و تمام عيار تعيين کننده رفتار و تأمين کننده

انحراف شخصي قرار ميگيرد . در اين انحراف استعداد و ويژگي هاي جنسي در خدمت اهداف اقتصادي و سياسي نمي

باشند ، بلکه اين استعداد جنسي خود ، هدف قرار ميگيرند و اهداف سياسي و اقتصادي به حاشيه کشيده ميشوند . گويا آدمي

به دنيا آمده است تا آنها را ارضا کند . لذا در تمام صحنه ها حتي در صحنه فعاليت هاي اجتماعي ، ارضاي آن را جستجو

مي کند و از اين طريق هنجار هاي جامعه را زير پا ميگذارند . در حاليکه استعداد هاي به وديعه نهاده شده در نهاد انسان از

جمله استعدادهاي جنسي وسيله اي جهت کمال و تعالي انسان مي باشند ، نه اينکه خودشان هدف قرار گيرند و تمام توان فکري ،

جسمي ، انگيزشي ، وقت و همت انسان مصروف آن شود . اين نگاه افراطي باب ابتلا به انواع متنوع انحراف هاي اجتماعي

را ، فرا روي آنها مي گشايد که موجب ميشود ، زن خود را فقط به همين خصايص معرفي نمايد و جامعه هم تنها وي را به اين

صفات بشناسد ، گويا ويژگيهاي جنسي زنانه ، تنها صفت خاص آنهاست . آرايشهاي جلفگونه ، اطوارهاي دلبرانه ، جلوه

گريهاي جنسي و خودنماييهاي شهوتانگيز گوشهاي از اين رفتارهاي انحرافي است .

ضرر افراط در اين نوع رفتار ها که مرز جامعه با فضاي خصوصي را در هم شکسته است ، بر کسي پوشيده نيست . شايد

آنها در پس اين افراط گري ها نيت پلي_دي در س_ر نداشته باشن_د ، ولي در اي_ن سخن تردي_د نيست که افراط در هر رفت_اري

آسي_ب زا است و در اي_ن مقام ني_ز

اث_ري جز انحراف و خسارت نصيب جامعه نمي شود .

البته اين انحراف بعضاً در خانواده هايي که اظهار ايمان مي کنند ، به شکلي ديگر خود را نشان مي دهد؛ در اين خانواده ها آن قدر

به ظاهر و زيبايي دختران اهميت داده مي شود که تنها معيار براي شناخت دختران همين مورد مي باشد . در اين حال بُعد

انساني و معنوي دختران فراموش مي گردد و اين امر سبب انحراف و آسيب اين گونه خانواده ها مي شود .

ناديده گرفتن مسئوليت هاي اجتماعي مبتني بر جنسيت

انحراف اختصاصي ديگر زنان که بر جنسيت تکيه دارد ، همانا ناديده گرفتن و رها ساختن مسئوليت هايي است که نظام تکوين در

پرتو جنسيت به عهده زن گذارده است . اين مسئوليت ها غير از آن وظايفي است که مقررات اخلاقي ، قراردادهاي اجتماعي

و نقش مادري بر عهدة زنان گذارده است ، که قبلا برخي از آنها ذکر گرديد .

اگرچه در نگاه اوليه وظايف مادر به مثابه يک وظيفه فردي تلقي ميگردد ، اما واقعيت غير از اين است ، زيرا هيچيک از اين

وظايف بدون ارتباط با ديگران و به صورت فردي محقق نميشود ، بلکه تمام آنها در يک ارتباط انساني هر چند کوچک ولي در

کانون و نهاد اصلي جامعه يعني خانواده امکان تحقق پيدا ميکند . لذا در حالي که اين امور ، وظائف فردي تلقي ميشوند ، ولي

چون نقش اجتماعي گسترده دارند ، در صحنة روابط خانوادگي بروز ميکنند ، بدين جهت منجر ميشود تا اين وظايف از زاويه

رفتار اجتماعي مورد توجه قرار گيرند .

جامعه شناسان کارکرد اساسي نهاد خانواده را هم در فراهم ساختن حمايت زيستي از اعضاي جامعه به ويژه کودکان و نوزادان

و

هم ايجاد واحد با ثباتي از جامعهپذيري به شکلي که کودکان بتوانند فرهنگ ومهارت ها ي لازم را براي زندگي در بزرگسالي

کسب کنند ، مي دانند .[29] در انجام اين وظايف خطير تمام اعضاي خانواده از جمله مادر ، نقش اساسي را بر عهده دارد و

فراموش نمودن مسئوليت اجتماعي و شانه خالي کردن از اين مسئوليت ، خود موجب انحراف مي شود . مگر انحراف

اجتماعي هميشه با انجام عملي بروز مي کند و با ترک مسئوليت اجتماعي نمي تواند به وجود آيد ؟ اگر زنان از مسئوليت هاي

اجتماعي شانه خالي نمايند ، مطمئناً در مسئوليت مادري خود هم موفق نخواهند بود ، البته افراط و تفريط در اين مورد نقش

به سزايي دارد ، زيرا گروهي از زنان فقط خود را مشغول به فرزندان و امور خانه مي کنند و گروهي ديگر آن قدر در اجتماع

حضور دارند که از وظيفه اصلي مادري خويش غافل مي شوند . آنچه مطلوب مي نمايد ، اين است که اين حضور اجتماعي

اعم از تحصيل و کار ، بايد موجب تعالي و کمال زن شود که در راستاي همسرداري و تربيت فرزندان جلوهگر مي شود .

بنابراين يکي از بزرگترين خطر هايي که در کمين زن نشسته است ، فراموش نمودن مسئوليت هاي اجتماعي محوله به وي

مي باشد که تاثير به سزايي در انجام نقش مادري دارد . همان گونه که شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت هاي فرد ي ، زن

را از انجام تعهدش باز مي دارد ، پاي بند نبودن در انجام مسئوليت هاي اجتماعي _ به خصوص در حوزه نهاد خانواده _ نيز چنين

پيامدي را به دنبال دارد .

اما پذيرش مسئوليت هاي اجتماعي زماني کارساز خواهد بود

که زن از عفت برخوردار باشد . واضح است که از بيان مفهوم

تأثير پاکي نسل و عفت ، بر روابط اجتماعي نميتوان چشمپوشي نمود . عفت پ_اکي نفس است ، در حالي که رعايت احکام

شرعي راه رسيدن به پاکي ميباشد . معلوم است که انسان در مسير پاکي ، با انسان واصل به پاکي (عفيف ) تفاوت

دارند .

شخص عفيف به پاکي رسيده است و انسان مقيد به احکام چه بسا هنوز در راه باشد . در بيان دانشمندان علم اخلاق ، عفت به

معناي اطاعت نفس از نيروي عقل است ، به گونهاي که فرد هرگز در رفتار و عملکرد خويش _ روابط اجتماعي _ از خواهشهاي

نفساني فرمان نميبرد .[30] مقصود از طهارت و پاکي نسل نيز تنها رعايت احکام شرعي مربوط به معاشرتهاي جنسي

نيست ، بلکه پرهيز از هر عاملي است که پاکي را از نسل آدمي سلب ميکند ، هر چند اين عامل تهديد کننده از کانال ديگري مانند

تغذيه حرام در دوران کودکي . . . نفوذ نمايد .

بدين جهت حضور اجتماعي زن بايد همراه با عفت باشد ، زيرا عفت در روابط با ديگران معنا پيدا مي کند . لذا چنانچه زن در

ارتباط با ديگران از گوهر عفت بي نصيب باشد ، به واسطه مسئوليت مادر بودنش _ که يکي از ويژگي هاي انحصاري او است-

جامعه انساني را آلوده مي نمايد . يعني از کانال آلوده ساختن روابط اجتماعي ، آدمي را از بهره مند ي از نسل پاک براي

هميشه محروم مي سازد . چون او مادر هستي است و آنگاه که مادر هستي به انحراف آلوده شود ، راه برخورداري از

نسل

پاک مسدود مي گردد .

مجدداً خاطر نشان مي سازد که عفت يک خصيصه اخلاقي است و به واسطه اهميت و گستردگي نقشي که در وجود زن به

عنوان مادر هستي دارد ، از زاويه يک انحراف به آن نگاه مي شود . اگرچه وجود عفت براي هر يک از مرد و زن بيترديد

ضرورت دارد ، ولي به واسطه نقش زن در آفرينش ، وجود آن براي زن ضروري تر است . اين مهم در حالي است که فراهم

آمدن آن به شکل کامل ، جز در پرتو خانواده که کانون آفرينش نسل انسان است ، ممکن نمي شود .

ويژگي هاي شناختي زنان

متاسفانه آنچه امروزه بر زبان ها جاري است ، زن را از نظر شناختي (عقل ) در درجه دوم و پايين تر از مرد قرار

مي دهند . در حالي که اين سخن از حقيقت بهره اي ندارد و منابع اسلامي اين ايده را رد مي کنند . اما اين طرز تفکر در

باره زن خود زمينه ساز انحرافات فراوان در مورد نيمي از پيکر هستي گرديده است . اگر از ديدگاه اسلام بت_وان تف_اوتي

بي_ن م_رد و زن اثب_ات کرد ، تن_ها از ن_ظر «عق_ل اجتماعي» و «عقل ابزاري» است .[31] يعني عقلي که نيروي

اعمال مديريت ، تدبير تحصيل معاش و . . . را براي رسيدن به هدف مطلوب در اختيار مرد قرار مي دهد ، برتري دارد و

موجب مسئوليت سپاري سنگين به مرد مي شود و قبول برخي مسئوليت هاي اجتماعي همچون جهاد ، قضاوت و . . . را

براي مرد ممکن و حتي واجب مي داند .[32] در مسئوليت آور بودن اين امور هيچ ترديدي نيس_ت . چه هرگز کسي

صرفا به واسطه اجتهاد ، قضاوت حتي جهاد لايق قرب الي الله نمي گ_ردد و به مق_ام ق_رب راه نمي ياب_د ت_ا آن_انکه از اي_ن مناص_ب

و مسئوليت ها دور هستند _ يعني جامعه زنان _ نالايق تلقي گردند . اما در عقل عملي که معيار فضيلت بين زن و مرد است ،

اندک برتري و تمايزي نيست . آن عقلي که ممکن است در مرد برتر از زن باشد ، عقل سياست و عقل کار اجرائي است ، و

اگر کسي در مسائل سياسي يا اجرائي عاقلانه تر و خردمندانه تر عمل کرد ، نشانه آن نيست که به خدا هم ن_زديک ت_ر اس_ت .

چه بس_ا همي_ن هوش سي_اسي او را به جهن_م و انحطاط بکشاند .[33]

جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او تجلي مي يابد و اين ت_وزيع کار ن_ه نکوهشي ب_راي زن اس_ت و ن_ه

ست_ايشي براي مرد محسوب مي گردد ، بلکه دست_ور عملي هر ک_دام از آنها اس_ت و هر که به مسئ_وليت خ_ود عمل کند ، درخور

ستايش است و در صورت تمرد سزاوار نکوهش مي باشد و الا زن چون مرد ، شايسته فراگيري علوم و معارف بوده و است .

اگر زن راه فراگيري علوم و معارف را پيش گيرد و زينت دنيا را رها کند ، همچون مرد است و اگر مرد نيز راه علوم را رها

سازد و به زيور و زينت دنيا سرگرم شود ، چون زن است . علت اين تقسيم بندي غلبه خارجي است و الا صفت ذاتي زن که

تغيير ناپذير است ، سرگرم شدن به زيور و حليه نيست تا از احتجاج هاي عقلي و

علمي و مناظره هاي معرفتي محروم بماند .

[34]

پس برتري عقلي مرد بر زن پنداري بي اساس مي باشد و در اين ميان آنچه معيار کمال انساني است همان عقل «عبد به

الرحمان و اکتسب به الجنان» مي باشد ، البته اين انديشه بي پايه و اساس ، تاثير خود را بر روابط و رفتار فردي و اجتماعي

انسان ها به خصوص جامعه زنان گذارده و زمينه دو انحراف اساسي در جامعه زنان را به وجود آورده است . البته در

بروز و گسترش اين انحراف ها ، فعاليت انسان هاي پليد هم بي تاثير نمي باشد . انسان هاي نابکار هم اين انحراف ها را به وجود

آورده و به آنها دامن زده و هم از تعميق آنها فرو نماندند واز اين فرصت طلايي براي نيل به اهداف خود بهره ها گرفتند . اين

دو انحراف عبارتند از:

حاشيه راندن زنان در فعاليت هاي علمي و شناختي

جلوه هاي اجتماعي اين انحراف شناختي و تحصيلي که دامن گير جامعه زنان شده است ، هنوز باقي و مشهود است . علي

رغم تلاش هاي فراوان هنوز عده بسياري از زنان نه تنها از ادامه تحصيل در سطوح عالي باز داشته مي شوند؛ بلکه حتي از

سواد آموزي آنها نيز جلوگيري مي شود . البته شايد امروزه به شکل صريح اين ممانعت ظهور پيدا نکند ، اما در مسير پيشرفت

علمي آنها ، همچنان مانع تراشي وجود دارد . اين انحراف آنقدر عميق و گسترده است که حتي آنها از برآوردن نيازهاي

اختصاصي مربوط به قلمرو زيستي و تامين نيازهاي اوليه عاجز مانده اند ، لذا با وجود توان علمي غير قابل انکار ، هنوز در

تامين بسياري از اين نوع نيازهاي اختصاصي خود ، محتاج تلاش علمي مردان هستند . کمبود پزشک متخصص زنان

و

مراجعه اوليه به پزشکان مرد شاهد صادقي بر اين مدعي است .

شايد گفته شود که با توجه به آمار دختران شرکت کننده در کنکور دانشگاهها ، اين سخن از صحت بي بهره است ، ولي در پاسخ

بايد توجه نمود که اين آمار در مقايسه با پسران شرکت کننده برتري دارد وگرنه در مقايسه با کل جمعيت زنان نمي توان چنين

ادعاي نمود . چون تعداد بسياري از دختران حتي به دوره متوسطه راه پيدا نمي کنند و قبل از رسيدن به اين دوره تحصيل را

رها مي نمايند . لذا پديدههاي همچون،ترک تحصيل دختران ، باز داشتن آنها از تحصيل ، تعجيل در ازدواج آنان ، خانه نشيني ،

اشتغال زود هنگام آنها در مشاغل و پست هاي پايين ، غير تخصصي برخورد کردن با مشاغل زنانه به جاي تخصصي نمودن آن

حرفه ها (مانند: آموزش خانه داري ، خي_اطي ، آرايش_گري ، هن_رهاي ملي و ب_ومي و ان_واع حرفه آموزي هاي زنانه ديگر )

و غير تخصصي و گاه سنتي برخورد کردن با مسئوليت هاي مادري مانند: بچه داري ، شيردهي و تربيت دوران کودکي و

ناآشنايي با شيوه هاي علمي برخورد با بچه و مواجه با رفتارهاي غير عادي او همانند: پرخاشگري ، لجبازي ، بي قراري ،

انزوا طلبي و . . . ، جملگي نمود هاي اين انحراف مي باشند که حتي براي برخي متخصصان فن نيز پوشيده مانده است .

انتظار جامعه از مادران آن است که به شيوه هاي نوين تربيت و پرورش فرزندان آشنا باشند و روش هاي برخورد با بچه هاي

سازگار و ناسازگار را بشناسند و در صحنه هاي لبريز از تنوع رفتاري و آموزه هاي پر زرق و برق وي را

به سوي آنچه به

صلاح است ، رهنمون گردانند . پر واضح است که پشت پا زدن به انتظارات جامعه انحراف تلقي مي شود و راه نجات از اين

انحراف ، افزايش سطح دانش مادران در تمام حوزهها به ويژه قلمرو مسئوليت مادري است . آشنايي مادران قبل از بچه دار

شدن با روش هاي علمي برخورد با کودک ، موجب مي شود ، سطح دانش آن_ها افزايش ياب_د و از اين رهگذر دانش و علم آن_ان

افزايش پي_دا مي کند . اما هزار افسوس که غفلت برتمام اين مسئوليت ها حاکميت پيدا کرده و زشت آنکه بعضي در جهالت

مطلق فرو رفته اند که خود نمي دانند که نمي دانند ! لذا بسياري از خانوادهها حتي خانوادههاي مسلمان برخي از انحرافات

فوق الذکر را نه يک انحراف بلکه يک افتخار مي دانند ! گويا هرگز نشنيده اند که «طلب العلم فريضة علي کل مسلمٍ و

مسلمة»[35] و يکي از شاخه هاي دانش ، علم زندگي است و پرورش فرزند تنها در کلاس زندگي ممکن مي گردد .

بي صلاحيت شمردن زنان در دانش اندوزي

براساس اين طرز تفکر زن موجودي پست و دور افتاده از تکامل است ، وي عنصر زائد بر خلقت و موجودي نالايق در

تربيت پذيري هاي عالي تلقي مي شود . صاحبان اين انديشه معتقدند عقل معيار اساسي و تنها کانال تکامل معنوي وشرط

منحصر بي بديل تعالي روح انسان و تقرب الهي است و زن به واسطه اينکه از اين توان بي نصيب و از اين نعمت بي بهره است ،

هرگز توان رسيدن به مقام قرب و تعالي را ندارد ، لذا از کسب و تحصيل ارزش هاي اکتسابي ، ناتوان و بي نصيب است .

بهترين جايگاهي که وي مي تواند به آن برسد ، همانا

جايگاه ابزاري و مقام آلي _ نه عالي _ است . يعني جايگاهي که بتواند ،

براي ديگران بهترين خدمت را در مسير نيل به اهدافشان فراهم آورد و آنها را به مراتبي که لياقت دارند- و او خود از آنها

بي نصيب است- ياري رساند . به عبارت ديگر بهترين زنان افرادي هستند که بهترين خدمت را براي انسان هاي لايق ترقي

و تکامل _ که فقط مردان هستند _ فراهم آورند . اين انديشه موجب مي گردد ، زن عنصر طفيلي هستي قلمداد گردد و راه

بسياري از فعاليت هاي عالي و تعالي بخش براي او مسدود گردد .

همان گونه که گذشت ، هرگز در مقام و منزلت انساني تفاوتي بين زن و مرد نيست . درمکتب اسلام آدمي مرکب از روح و

جسم است که اصالت از آن روح است . روح هم از آن جهت که مجرد است ، مذکر و مؤنث ندارد ، از همين رو در قرآن

سخن از تزکيه روح است ، نه آنکه سخن از زن و مرد باشد . زيرا براي روح زن و مرد مطرح نيست ، همچنين اين گونه

نيست که زن و مرد هر دو مطرح باشند و در مرتبه مساوي قرار گرفته باشند ، چون سالبه به انتفاي موضوع است . به

خاطر اين که زن و مرد بودن مربوط به پيکر و جسم است ، نه روح و جان ، درحاليکه تعالي و تکامل يا نقص و کاستي مربوط

به روح است که در آن زن و مرد معنا ندارد .[36]

جلوه اجتماعي چني_ن طرز تفکري ، همان_ا نقصان جايگاه اجتماعي و ارزش_ي زن_ان و محرومي_ت

آن_ها از مش_ارکت در برخي

فعالي_ت هاي اجتماعي ، به وي_ژه فعالي_ت هاي عالي و برت_ر اس_ت . در اي_ن انديش_ه دي_گر زن ت_وأم ب_ا کمالات و ارزش هاي

والا مطرح نيست . زن وسيله اي در خدمت اهداف و روند تکاملي ديگران قرار مي گيرد .بروز انحرافاتي همانند: «به کار

گماردن زنان در مشاغل سطح دو و سه» ، «سرگرم ساختن آنها به تجملات» ، «زيباسازي و زينت هاي بي محتوا» ، «تبرج

و خودنمايي» ، «آرايش هاي جلوه گرانه يا تابلوي برجسته تبليغات تجاري» و در ويترين گذاشتن اندام خود جهت پيام هاي

تبليغي ، تجاري و . . . نمودهايي از اين نوع بينش و طرز تفکر است . چون بر اساس اين طرز تفکر ، زن جوهري فراتر

از ظواهر نمايان خود ندارد تا خود را به آن صفات و خصال معرفي کند و آنها را به تکامل برساند . آنکه از درون تهي

است ، هر چه دارد همين ظاهر است و کالايي برتر از ظاهر دلربا و پسنديده ندارد ، در نتيجه بايد به همين ثروت ظاهري ، خود

را مشغول سازد و همين ظواهر را به تکامل رساند . از اين ديدگاه ، شخصيت زن در برخورداري از جواهرات چشم نواز ،

لباس شيک و جذاب ، اندام شکي_ل و موزون ، زيب_ايي رخس_ار و . . . به ت_کامل مي رس_د ، چ_ون استعداد بالقوه اي غير از اين

ندارد تا به شکوفا نمودن آن بيانديشد .

مقصود از اين بيانات کتمان تفاوت هاي جسمي و ظاهري زن و مرد نيست . لط_افت و ظ_رافت زن پذيرفته شده است ، ولي

آنچه در اين ميان مقصود است ، همانا تهي نمودن

گوهر وجود زن از تمام استعدادهاي الهي ، انساني و صفات تکويني ِبي بديل و

محدود کردن تمام وجود او در ويژگي هاي ظاهري و جسماني است . گويا تمام ارزش همين است و منتهاي خط تعالي وي نيز

همين مي باشد ! آنگاه که وجود زن فاقد تمام استعدادهاي فکري و بي نصيب از سطوح عالي انديشه ورزي معرفي مي گردد ،

دو نوع نگرش نابجا و باطل درباره زن و شخصيت وي در ذهن خودش و ديگران نقش مي زند .

الف- نگرش ابزار انگاري

اين نگرش ، از زن کالايي سودآور ، بازيچه اي انعطاف پذير در رسيدن به هر هدف عالي و پست ، ملعبه اي خوش دست در جهت

بازي گري و تن نازي در هر فعاليت فردي ، اجتماعي و ويتريني پر زرق وبرق وجذاب در بازار جلب مشتري مي آفريند و

مي سازد .

ب- نگرش اهريمني و نقصاني

روي ديگر اين نگرش ، معرفي زن به مثابه موجودي ناقص و فاقد قواي عالي فکري است . زن چون از توان فکري لازم

برخوردار نيست ، نه خود قادر به رشد و تعالي است و نه لايق عهده دار شدن مسئوليت هاي خطير و عالي مي باشد . «چه

ذات نايافته از هستي بخش،کي تواند که شود هستي بخش» ، زن هرگز مبدا خوبي ها و رشد متعالي نمي تواند باشد ، براي او

همين کافي است که منشاء شر و بدي نباشد ، گر چه به واسطه ناتواني فکري ، زمينه فساد و انحراف ، در وي بسيار زياد است و

به طرف تباهي تمايل فراوان دارد .

ويژگي هاي انگيزشي زنان

در روان شناسي انگيزش به «علت» و «چرائي» رفتار تعبير مي شود و منظور عاملي است که به رفتار نيرو و جهت

مي دهد

تا انسان با نيروي بيشتري در يک فعاليت شرکت کند .[37] اما در اين مبحث منظور از انگيزش زنان ، همانا

نيروئي است که بيشتر بر روي برانگيختگي زنان مؤثر است و آنها را به سمت انجام رفتار دعوت مي کند که آن به مثابه موتور

رفتار مي باشد و آنها را به انجام رفتار مورد انتظار فرا مي خواند .

انگيزه «ديگر خواهي ِ» زن در برابر «خود خواهي» مرد ، اساس تمام انگيزههاي وي است . در تمامي رفتار هاي زن

اين انگيزه نقش اساسي دارد . وي همه چيز ، حتي خود را براي ديگران مي خواهد . اگر زيبائي ، دانش ، هنر ، ثروت ،

سلامت ، نشاط و . . . را دوست دارد و جوياي آنهاست ، جملگي را نه براي خويش ، بلکه به شکلي براي ديگران

مي خواهد .[38] از اين روي به تنهايي نمي تواند خوش باشد و اسباب خوشي خويش را فراهم آورد . او حتي از زمان

کودکي که دختر بچه اي بيش نيست ، زيباي خود را در عروسکي که آن را نوازش مي کند و شانه به موهايش مي کشد ،

مي جويد . وي عروسک خود را نظافت مي کند و برايش لالائي مي خواند تا خود احساس آرامش نمايد . او از احساس

آرامش عروسکش آرام مي گيرد . زن در بحبوحه جذبه هاي خودخواهي و خويشتن پرستي در حقيقت «ديگرخواه» است .

همين انگيزه قوي و گسترده از جانب ديگر ، موجب تاثير پذيري و انفعال شديد زن از لذت و ألم ديگران مي شود . او از لذت

و ألمي که براي ديگران پيش مي آيد ، بيش از مرد متأثر مي گردد و بسيار شديدتر از

مرد از حوادث و حالات ديگران منفعل

مي شود . همين امر باعث مي شود که وي علاقه شديدي نسبت به «دل بردن» ، «دل باختن» ، «مورد پسند واقع شدن» ،

«مايه خرسندي و خوشنودي بودن» از خود نشان دهد . همه از درد خود دردمند و از خوشي خويش مسرورند ، اما زن

از درد ديگران دردمند واز خوشحالي ديگران خوشحال مي شود . قدرت زن بر تاثير و نفوذ در انفعالات ديگران ، برخي را به

وجد و نشاط و برخي را به وحشت و هراس مي اندازد . اين توان موجب مي گردد که زن بهتر بتواند به احوال دل ديگران راه

يابد و به شادي ها ، خوشي ها ، دردها و غصه هاي ديگران پي ببرد و زودتر و بهتر آنها را تغيير دهد وبه سمتي که خود مي خواهد

سوق دهد . از اين روي مي توان وي را «سلطان احساسات» ناميد .

بي ترديد پويايي رفتار زن و برانگيختگي وي به سمت انجام رفتار هاي مورد نظر و تحقق وظائف فردي ، اجتماعي و تکاليف الهي

هميشه محصول مستقيم همين يک انگيزه نيست . چه بسا ديگر نيروهاي انگيزشي بر پويايي و بروز رفتارهاي وي مؤثر باشند ،

اما انگيزه «ديگر خواهي » ساختار بنيادين رفتار وي را مشخص مي سازد . رفتاري که فارغ و بيگانه از اين انگيزه باشد ،

نمي توان يافت؛ لذا به بيان همين انگيزه اساسي اکتفا مي شود و در کنار آن اين نکته روشن مي شود که تمام ويژگي هاي روحي

زن به گونه اي ، ريشه در همين نيروي انگيزشي دارد . صبوري ، فداکاري ، عشق ورزي ، تحمل پرورش نسل ، پذيرش

ناملايمات و دردسرهاي کودک پروري

، تعب و رنج کودک تازه پا به هستي نهاده ، سطح تحمل بالا در استقبال از محنت و بلا ،

ظاهر پردازي و حتي انتساب آرامش و سکون به زن در کلام وحي _ نه به مرد _ ، عشق به محبوب واقع شدن ، مطلوب بودن و

. . . ، از اين انگيزه ريشه مي گيرد . چه اگر براي زن درد ، غم ، رنج و گرفتاري ديگران مهم نبود و خود را براي ديگران

_ از جمله شوهر_ نمي خواست ، چگونه مي توانست مايه آرامش و سکون معرفي گردد .[39]

انحراف هاي اجتم_اعي که از ن_احيه «دي_گرخواهي» ، گريبان گي_ر جامعه زن_ان مي شود ، در دو گروه کلي قابل تقسيم هست:

الف- افراط در بهره برداري از انگيزه ديگرخواهي

افراط در اين انگيزه زن را به آنجا مي کشاند که در اجتماع از هويت اجتماعي بي نصيب گردد . درک و فهم هويت ، مستلزم

ارتباط متقابل رواني _ اجتماعي است که فرد را با واقعيت اجتماعي سالم ارتباط مي دهد .[40] از اين رو زن بايد بين

تصوري که از خود دارد و آنچه ديگران از او انتظار دارند ، هماهنگي ايجاد کند تا به هويت سالم و رشد يافته دست يابد ، تا از

اين طريق با اطمينان به درک صحيح و انتزاعي از خويش که وي را از ديگران متمايز و مجزا مي سازد و در حد معقولي ثبات

راي و يکپارچگي دارد ، دست پيدا کند .

اما افراط در ديگرخواهي زن را به احساس بيگانگي و فراموش نمودن جايگاه اجتماعي و نقش هاي اجتماعي خويش مي کشاند .

زيرا او دائم در پي ديگران و توقعات آنها است و

خود را در لابلاي انتظارات و توقعات ديگران و آن گونه که ديگران

مي خواهند مي جويد ، در حالي که ديگران از او فارغ هستند . اين حالت منجر به احساس بيگانگي با خويش مي شود و براي

دست يافتن به «خود واقعي» به حرکاتي دست مي زند يا به گونه اي خود را مي يابد که با واقعيت بيگانه است . لذا به

حرکات و سکنات و رفتارهايي دست مي زند که نه در توان او است و نه با وضعيت جسمي و رواني اوهماهنگي دارد و بيشتر

با توان و روحيات ديگران متناسب است .

آنچه بيان شد ، تاثير نابجاي شناختي ، روحي و رواني اين افراط گري است ، اما تاثير اجتماعي آن ، نمود ديگري دارد . فرد

مبتلا به اين افراط گري ، ديگر نه تنها خود واقعي خويش را نمي شناسد ، بلکه به نقش خود در جامعه واقف نيست و نمي تواند به

آن پي ببرد ، لذا شکل تعميق يافته اين انحراف همانا از دست دادن پايگاه اکتسابي اجتماعي است . اين گروه زنان ديگر براي

نقشي که در جامعه بر عهده دارند ، ارزشي قائل نيستند . از اين روي نقش هاي متعددي را بر عهده مي گيرند ، تا بتوانند

احساس بيگانگي و بي ارزشي شخصيتي خود را جبران کنند . آنها براي جبران اين کاستي موهوم ، يک روز نقش هنرپيشه ها

را به عهده مي گيرند و چند روز بعد نقش يک معلم را ايفا و به اين الگو خود را معرفي مي کنند . لذا هرگز خود واقعي خويش

را نمي يابند و هر نقشي را که به عهده مي گيرند ، دچار شکست شده و اندک اندک اين شکست ها

را علامت ناتواني خود

مي شمارند و براي هميشه از هر فعاليتي خود را کنار مي کشند .

ب- بهره برداري نابجا و بي مورد از انگيزه ديگرخواهي

ديگر انحراف انگيزشي زن_ان ، بهره برداري بي جا و غلط از اي_ن ت_وان رفت_اري است . زن براي چه چيز و چه هدف ، خود

را براي ديگران مي خواهد ؟ آيا براي نجات ديگران و به جهت واداشتن آنها به حرکت و تلاش يا براي نابود کردنشان اين کار

را مي کند ؟ او خود را فدا مي کند تا کودکي نجات يابد و پا به هستي گذارد يا خود را فدا مي کند تا ديگران از هستي محروم

شوند ؟ شکل صحيح بهره برداري از اين نيروي رفتاري چيست ؟

انحراف در اينجاست که وي هستي خويش را براي برآوردن خواهش هاي پست ديگران هزينه مي کند . يعني در برابر متاعي

بي ارزش از خودگذشتگي مي نماي_د و دي_گرخواهي خ_ود را ص_رف آن مي کند . او خود را ب_راي دي_گران مي خواهد و از

هستي خويش براي ديگران مي گذرد و خود را براي ديگران به زحمت مي اندازد ، اما گاهي در برابر اين خود پرارزش ، نه تنها

سودي عائد ديگران نمي کند ، بلکه جملگي خود و ديگران را به فنا و نيستي مي کشاند و جامعه اي را در سرآشيبي خطر و نابودي

قرار مي دهد . بي گمان اين نوع رفتارهاي انحرافي ديگر نياز به معرفي ندارد ، به گونه اي که برخي زنان هستي و تمام

استعدادها و سرمايه خود را براي اميال ديگران ، آنجا که ديگران بخواهند يا به منظور نابودي ديگران ، آنجا که خود اراده کنند ،

ارزان و حتي بي مقدار نقد مي کنند .

ويژگي هاي نگرشي زنان

نگرش محصول آموزش هاي

اجتماعي مستقيم و غير مستقيمي است که فرد آنها را از لابلاي پيام هاي متنوع دريافت مي کند .

نگرش ترکيبي است از باورها ، گرايش ها و احساسات مساعد و نامساعد که به آمادگي و تمايل فرد براي نشان دادن واکنش و

بروز رفتار ، به شيوه اي نسبت_ا ً ثابت به اشيا و اشخاص و رويدادهاي خاص اطلاق مي شود .[41]

از مجموعه آموزههاي اجتماعي اسلام ، نگرش هاي فراواني در باره زن به دست مي آيد که در اين نوشتار تنها به يکي از

نگرش هاي اساسي پرداخته مي شود . اين نگرش در کلام امام علي (ع ) اين گونه بيان مي شود: «المراة ريحانة و

ليست بقهرمانة» شايد اين سخن اين گونه برابرسازي شود که «دلبري براي زن و دليري براي مرد» يک شيوه ثابت

رفتاري و واکنشي است .[42]

يعني شيوه ثابت و استواري که بر رفتار و واکنش هاي زن حاکميت دارد ، ريحانه بودن و دلبري است . او بايد به شيوه اي

رفتار کند که ريحانه بودن اقتضا دارد ، همان گونه که مرد نيز بايد به شيوه و طريقي رفتار نمايد که قهرمان بودن ايجاب

مي نمايد .

اين نگرش براي زن و مرد زيبا و پسنديده است ، به گفته «ويل دورانت» دليري و توانايي دل هاي نرم را به تپش وامي دارد و

نرمي و لطافت ، ميل و کشش زورمندان را برمي انگيزد . زن آنچه را که از همه چيز بيشتر مي پسندد و شيفته آن است ،

مردانگي مرد است ، آنها مردي را که زن صفت باشد ، فاقد ارزش مردانگي مي دانند . براي مرد نيز دلبري ، حجب و عفاف

طبيعي زن ، نيرومندترين جاذبه است و از زناني

که حرکات و رفتار مردانه دارند و حتي در سخن گفتن بي قيد عمل مي کنند و

در حرکات و سکنات از آزادي بي حد و حصر برخوردارند؛ خشنود نبوده و چه بسا احساس نفرت مي نمايند .

انحراف مورد ابتلا در اي_ن زمين_ه که س_لامت جامعه و حي_ات جس_مي ، روحي و روان_ي زن را تهدي_د مي کن_د ، همان_ا ره_ا

نمودن رفت_ار هاي مطاب_ق و هماهنگ با «دلبري و ريحانه بودن» و حرکت کردن و رفتار نمودن بر اساس «دليري و

قهرماني» است . سرگرم شدن به کارهائي که با روح لطيف و طبع ظريف و جسم نحيف زن سازگاري ندارد ، اگر در

کوتاه مدت ضرر خود را نشان ندهد ، يقينا ً در دراز مدت به زن آسيب مي رساند و او را از مسئوليت هائي که دست تکوين بر

عهده وي نهاده است ، باز مي دارد .

برخي زن_ان مي پندارن_د ، بايد مانن_د مردان در ت_مام صحن_ه هاي فعاليت هاي اجتماعي و فردي وارد شوند تا از کاروان انسان هاي

در حال پيشرفت عقب نمانند . آنها گمان مي کنند بايد در سخت ترين و دشوارترين فعاليت ها دوش به دوش مردان وارد عمل

شوند تا بتوانند خود را به شکوفايي و رشد لازم برسانند .

شايد نتوان در اين مرحله ، به انحراف اجتماعي خاصي اشاره نمود ، ولي قاعده کلي در اين باب آن است که اشتغال و برعهده

گرفتن هر عمل و کاري که با ريحانه بودن و دلبري زن ناسازگار باشد و يک نوع خشونت و ناملايمتي را به وي تحميل مي کند ،

انحراف تلقي مي شود . راه تشخيص اين انحراف بسيار سهل است ، چه اشتغال زنان به تمام مشاغل

و کارهاي مربوط به

مردان که همراه با صعوبت و دشواري است ، نشان از انحراف مي دهد ، حتي اگر از نظر موقعيتي و اقليمي زنان معمولا ً

عهده دار باشند .

راهکارهاي پيشگيرانه و درماني

به منظور پيشگيري از بروز انحراف هاي شناختي ، انگيزشي و نگرشي و دو قسم آخر انحراف هاي جسمي از راهکار هاي زير

بايد بهره جست:

الف- راهکار شناختي

مکتب اسلام بهترين شيوه برخورد با اين نوع انحراف ها را ، روشنگري ذهني ، از طريق بالا بردن سطح تعليم و تربيت مي داند .

اين آيين پاک و حنيف بيشترين مسئوليت خطير و مهم آموزش را بر عهده خانواده نهاده است و زمان آن را نيز از هفت سال

دوم زندگي کودک ، متوجه اين نهاد اساسي مي داند ، آموزش و تربيت چندين پيام و رفتار است که عبارت است از:

- آموزش آداب اخلاق اسلامي همراه با تمرين ، تکرار و تقييد والدين؛

- آموزش آداب و رسوم ملي همراه با تمرين و تکرار؛

- آموزش اصول اعتقادي اسلام به ويژه ضرورت دين ، دين داري و پايبندي به آن؛

- حرفه آموزي متناسب با فرهنگ اسلام و جنسيت کودک؛

- آموزش احکام دين با توجه به احکام اختصاصي هر جنس؛

- ارتباط سالم مبتني بر تکريم ، احترام و محبت به فرزندان به ويژه توجه خاص به جنس مؤنث؛

- لياقت هاي کودک و پذيرش آن به عنوان يک انسان توانمند .

کودک تربيت شده در اين کانون مهر و محبت ، آموزش هاي مفيد و کارآمد را قبل از آن که با انواع شبهات فکري و دغدغه هاي

ذهني مواجه شود ، آموخته و جايگاه خود را در مجموعه هستي دريافته و

به درک صحيح از خود و توانمندي هاي خويش نائ_ل

مي آي_د . او دي_گر لازم ن_دارد ، ب_راي معرفي خ_ود از شيوه هاي ابزاري بهره بگيرد و بر اساس خواست ديگران ، خود را

معرفي نمايد ، بلکه خود را آن گونه که مي شناسد ، با تمام توانائي هاي شخصي خويش معرفي مي کند؛ چون حرفه هاي متعدد را

آموخته و با آگاهي از آنها به خود افتخار مي کند و با توانائي هايي که دارد ، ديگر خواهي خود را ارضا مي کند ، نه با صفات

جسمي و ويژگي هاي جنسي غيراکتسابي ، زيرا به يک هويت شکل يافته از خويش رسيده و در اين صورت نه تنها احساس

بيگانگي نمي کند ، بلکه خود و توانائي هايش را خوب شناخته و به واسطه آنها خويش را معرفي مي کند .

زناني که در بکارگيري انگيزه «ديگرخواهي» دچار افراط يا بهره برداري غلط مي شوند و در برخورد با صفات جنسي و

جسمي به سمت افراط يا تفريط کشيده مي شوند ، در دست يابي به هويت سالم ، شکست خورده اند و اين شکست در برخوردهاي

غلط والدين در دوران کودکي و همچنين ناآشنايي زن با جايگاهش در هستي و نظام ارزشي ريشه دارد . لذا چون خود را

فاقد هر صلاحيتي مي داند و تنها سرمايه خود را صفات جنسي و جسمي مي داند ، چاره اي جز اين ندارند که خويش را به همين

صفات معرفي کند و به همين صفات ببالد و آنگاه که اين صفات را بي ارزش بيابد ، از وجود آنها درخود ابراز بيزاري مي کند و

خود را موجودي فاقد ارزش مي بيند وبراي جبران اين نقص پنداري و موهوم ، تمام ويژگي ها ، حتي خصائص جسمي و

مسئوليت هاي

خويش ، از جمله وظائف مادري را فراموش مي کند و در جلب توجه ديگران و عمل به انگيزه هاي دروني دچار

افراط مي شود .

ب- راهکار رفتار درماني

«رفتار درماني» از خانواده آغاز مي شود . فرد با تقليد از والدين ، به رفتار هاي احترام آميز با انسان ها خو مي گيرد . وي

با مشاهده رفتار والدين و در واقع به شيوه «گروه درماني» به طور عملي با نگرش اسلام با زن آشنا مي شود و خود همان

شيوه را هم دريافت و هم بکار مي گيرد .

زن_اني که در ب_کارگي_ري انگي_زش ديگرخواهي دچ_ار افراط مي شون_د يا در انحراف نگرشي ، برخورداري از موقعيت هاي

شغلي و اجتماعي زنان را ، براي خود عار و ننگ و واجد موقعيت هاي مردانه بودن را افتخار و ارزش تلقي مي کنند؛ در واقع به

شکلي در درون خانواده ، شاهد تبعيض و برخوردهاي اهانت آميز به زنان بوده ، به همين خاطر از آن گريزان هستند . اما اگر

در خانواده شاهد برخوردهاي احترام آميز باشند و با همين شيوة رفتار بزرگ شوند و رشد کنند ، هرگز آرزوي برخورداري از

موقعيت هاي مردانه را در سر نمي پرورانند . تمام توصيه هاي تربيتي اسلام در برخورد تکريمي با جنس مؤنث و برتري دادن

به وي در برخي صحنه هاي رفتاري ، براي تامين اين نياز و پيشگيري از بروز اين انديشه هاي نابجا است . اسلام با توجه به

اين گونه پيامد هاي احتمالي که ريشه در جاهليت قديم دارد ، والدين را به رفتارهاي خاص و انجام آداب خانوادگي ، به ويژه در

مورد دختران توصيه نموده است .

بنابر آنچه گذشت ، معلوم مي شود انحرافاتي که گريبان گير جامعه زنان است

، ناشي از تفکرها و رفتار غلط زنان و مردان

مي باشد ، در نتيجه براي برطرف کردن اين انحرافات ، اصولي ترين کار ايجاد ي_ک بينش صحيح است ت_ا در پي عمل ب_ه آن ،

جامعه به سمت اصلاح سوق پيدا کند .

منبع

علي زينتي*

پي نوشت ها

* - عضو هيأت علمي مؤسسه امام خميني ، گروه علوم تربيتي .

[1] - نساء ، 1 .

[2] - ترجمه محمد فولادوند .

[3] - ر .ک؛ فنائي اشکوري ، ص9 .

[4] - ر .ک؛ جوادي آملي ، ص62 .

[5] - ر .ک؛ انصاريان ، ص 82 .

[6] - social deviation

[7] - بروس ، ص 21 .

[8] - مهرآرا ، ص284 .

[9]-felony

[10] - همان ، ص 286 .

[11] - بروس ، ص25 .

[12] - ر .ک؛ مطهري ، ص423 .

[13] - مصباح يزدي ، ص 30 .

[14] - بولتن انديشه ، ويژه زن ، ص 156 .

[15] - نگاهي به فمينيسم ، ص16 .

[16] - ر .ک؛ همان ، ص18 .

[17] - ر .ک؛ شاملو ، ص 174 .

[18] - ر .ک؛ فنائي اشکوري ، ص 13 .

[19] - قال رسول الله صل الله عليه و آله و سلم: «الجنة تحت اقدام الامهات» ، محمدي ري شهري ، ج 10 ، ص

712 .

[20] - همان ، ص 275 .

[21] - ر .ک؛ نوري ، ج15 ، ص 156 .

[22] - ر .ک؛ احقاف ، 15 .

[23] - همان .

[24] - ر .ک؛ جوادي آملي ، ص 178 .

[25] - ر .ک؛ الحر العاملي ، ج 15 ، ص 175 .

[26] - بقره ، 223 .

[27] - ر .ک؛ الصدوق ، ج3 ، ص 278 .

[28] - قال رسول الله (ص ): «خيرکم خيرکم لاهله و انا خيرکم لاهلي» . الحرالعاملي ، ج 14 ، ص 122 .

[29] - ر .ک؛ ترنر ، ص 263 .

1_ ر .ک؛ سجادي ، ج3 ، ص295 .

[31]

- ر .ک؛ جوادي آملي ، ص 68-65 .

[32] - ر .ک؛ ص60 .

[33] - ر .ک؛ جوادي آملي ، 68-65 .

[34] - همان .

[35] - محمدي ري شهري ، ج7 ، ص 463 .

[36] - ر .ک؛ جوادي آملي ، صص 68-65 .

[37] - ر .ک؛ مهر آرا ، ص222 .

[38]- ر .ک؛ جينا لمبروزو ، صص 18-4 .

البته برخي از انحرافات اجتماعي از اين قبيل قبلا ً ذکر شد در حالي که نمود خارجي هر دو يکي است ولي انگيزه و علت آنها

متفاوت مي باشد . گاهي علت بروز آنها توجه افراط گونه به کار کردهاي جنسي است و گاهي هم سبب آنها ضعف شناختي و

اطلاع ناقص از گوهر زن است که وي را به سمت اين دست رفتارهاي انحرافي مي کشاند . با وجود تفاوت منشاء آنها ، در

برخي موارد مي توان براي آنها شيوه هاي درماني يکسان ارائه نمود .

[39] - اعراف ، 189 ، «هو الذي خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسکن اليها» .

[40] - بيابانگرد ، ص125 .

[41] - ر .ک؛ مهر آرا علي اکبر ، ص174 .

[42] - ر .ک؛ دوست محمدي .

پاسخ به نيازها پايه امنيت اجتماعي

امنيت

امنيت مفهوم پيچيده اي است كه ارائه تعريف واحد براي آن چندان ساده به نظر نمي رسد . بسياري بر اين باورند كه اين

مفهوم بيش از آن كه تعريف كردني باشد درك كردني است . بنابراين امنيت اجتماعي آرامش خاطري است كه در تعامل فرد

باديگران در اجتماع حاصل مي شود . وجود نظام سياسي در هر جامعه نيز براي رسيدن افراد آن جامعه به امنيت اجتماعي

و احساس خوشايند

آسودگي نقش پررنگي دارد .

دكتر «سيد حسن حسيني» جامعه شناس در تعريف مفهوم امنيت اجتماعي مي گويد: «امنيت اجتماعي يك مفهوم عام

است به اين معني كه هر فرد در جامعه خود بايد بتواند يك ذهنيت آرام نسبت به برخورداري از امكاناتي از قبيل تأمين شغل ،

امكان تحصيل ، مسكن و رفت و آمد در شهر داشته باشد .»

دكتر «قاسم قاضي» روان شناس نيز در تعريف امنيت اجتماعي با تأكيد بر مفهوم ايمني مي گويد: «امنيت اجتماعي يا

ايمني علاوه بر بعد اجتماعي آن يك نياز شخصي است كه فرد در درون آن را طلب مي كند . هرگاه فرد احساس كند كه هيچ

محرك بيروني و عامل خارجي به او صدمه اي وارد نمي كند و آرامش او را بر هم نمي زند و به نيازهاي اوليه او مانند

سرپناه ، آب و غذا و نيازهاي جسمي او پاسخ داده مي شود ، امنيت اجتماعي را به خوبي احساس مي كند .»

عفت شريعتي عضو كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي هم در اين باره مي گويد: «امنيت يكي از مهم ترين نيازهاي

جامعه بشري است . بايد شرايطي در جامعه فراهم شود كه در آن به نحو مطلوب استعدادها رشد يابد ، امكان زندگي ،

تحصيل ، انجام امور روزانه ، آرامش خانواده ها و انجام برنامه هاي فردي و اجتماعي مهيا و به تبع آن امنيت اجتماعي برقرار

شود و در پرتو آن ، جامعه سير تكاملي خود را در بعد اجتماعي و فردي طي كند .

پاسخ به نيازهاي اوليه بشر

همواره در يك جامعه براي رسيدن به امنيت اجتماعي ، توجه به

ابعاد مختلف آن ضرورت دارد . در همين راستا بعد فردي

واجتماعي مفهوم امنيت اجتماعي نيز قابل توجه و تأمل است . دكتر قاضي با اشاره به حديثي از حضرت علي (ع ) در

اين باره مي گويد: «حضرت علي (ع ) مي فرمايد ، دو نعمت براي انسان مجهول است ، سلامتي وامنيت . امنيت در

كلام ايشان به ابعاد مختلف آن اشاره دارد و به بعد اجتماعي آن محدود نشده است . براي مثال در بعد فردي و شخصي ،

انسان بايد در درون خود به آرامش برسد و به امنيت خاطر دست يابد . براي رسيدن به امنيت اجتماعي بايد از مرحله

پاسخگويي به نيازهاي اوليه بشر عبور كرد ، چرا كه پاسخ ندادن به نيازهاي اوليه باعث رشد ناامني و در پي آن سلب امنيت

اجتماعي مي شود .»

وي مي افزايد: «تحقيقات علمي نشان مي دهد كه جامعه بايد به سمتي حركت كند كه امنيت اجتماعي بيش از پيش مورد

توجه قرار گيرد و براي رسيدن به آرامش دروني بيشتر ، شرايط و امكانات آن فراهم شود .»

ثمره فرهنگ اجتماعي

زندگي در جامعه انساني و تعاملات موجود بين افراد بايد به گونه اي باشد كه همواره نه تنها آسايش خود بلكه آسايش و آرامش

ديگران نيز مورد توجه قرار گيرد . در مقوله امنيت اجتماعي همه افراد و بويژه همه نهادها بايد با توجه به جايگاه خود نقش

ايفا كنند .

شريعتي در اين باره مي گويد: «در جامعه به دو شكل مي توان امنيت اجتماعي را استحكام بخشيد . بايد فرهنگ اجتماعي

و عمومي و خود كنترلي به اندازه اي

قوي باشد كه ثمره آن آرامش و ثبات باشد . علاوه بر آن متولياني در هر جامعه نياز

داريم كه حافظ امنيت اجتماعي باشند . چراكه امنيت پس از حاصل شدن نياز به حفاظت دارد . در قوانين ما نيز جايگاه

چنين متولياني مشخص شده است . قوه قضائيه و نيروي انتظامي مهمترين اين دستگاه ها هستند .

او با تأكيد بر اين كه وجود قوانين لازم است اما كافي نيست ، مي گويد: «قوانين فقط مي توانند حافظ امنيتي باشند كه به

وجود آمده و ايجاد امنيت برعهده نهادهاي ديگر است . نهاد خانواده نخستين و مهمترين نهادي است كه دراين ميان حضور

مؤثر دارد . نقش خانواده در تعليم و تربيت كودكان و در فرهنگ سازي بسيار قابل توجه است . برخي مواقع ناهنجاري

هاي موجود در جامعه برخاسته از اين طرزتفكر برخي والدين است كه گمان مي كنند تعليم و تربيت برعهده كودكستان ها ،

مدارس و دانشگاه هاست .

هرچند كه نقش آموزش و پرورش ، دانشگاه ها و نهادهاي فرهنگي ديگر ازجمله رسانه ها در اين ميان بسيارمهم است . به اين

معني كه در تبيين جايگاه خانواده در فرهنگ سازي كمك مي كند . نكته مهم در اين زمينه ، همخواني آموزش هايي است كه

درنهادهاي مختلف به كودك داده مي شود . اين آموزش ها بايد با آن چه در سطح جامعه رخ مي دهد نيز همخواني داشته

باشد . درغير اين صورت فرزندان مان دچار تناقض خواهندشد . بنابراين در سايه توجه به اين عوامل ، رشد فكري ، عقلي ،

معنوي ، رواني و اجتماعي در

افراد به وجود مي آيد كه ماحصل آن امنيت اجتماعي خواهدبود .»

ريشه ناامني اجتماعي

انسان موجودي اجتماعي است . بسياري از استعدادها و توانايي هاي او در بطن جامعه و در ارتباط با ديگران شكوفا مي

شود . تأثير رابطه دوسويه بين فرد و جامعه ، هم بر فرد و هم بر جامعه كاملاً مشهوداست . دكتر قاضي دراين باره مي

گويد: «زباني كه با آن صحبت مي كنيم و همديگر را مي فهميم از مادر فراگرفته ايم و مادر نيز برحسب نياز از جامعه

فراگرفته است . بنابراين هرچه داريم از جامعه داريم . پس بايد در مسير سلامت و رشد جامعه تلاش كنيم .

وي مي افزايد: «ناامني اجتماعي ريشه در كمبودها و كاستي هاي مادي انسان دارد . اگر تأمين نشود روزبه روز

برناهنجاري هاي اجتماعي افزوده مي شود و اگر به درستي تأمين شود مطابق مباني ديني ، فلسفي و اعتقادي «دنيا مزرعه

آخرت است» ، خودشناسي و خداشناسي نيز محقق مي شود . در اين مسير ، انسان تبديل به يك نيروي خلاق و مؤثر مي

شود كه در سايه آن اخلاقيات نيز رشد مي كند و جامعه به سوي تأمين امنيت اجتماعي گام برمي دارد .

تعامل بين نهادهاي تربيتي

در يك جامعه انساني ، تحقق امنيت اجتماعي در سايه حفظ حريم ديگران ، حفظ شأن و منزلت افراد ، توجه به نيازها ، خواسته ها

و علايق آن ها و احترام به جايگاه هر فرد در جامعه چندان دشوار به نظرنمي رسد .

دكترحسيني دراين باره مي گويد: «بخشي از امنيت ، فرهنگي است و براي تأمين امنيت ذهني شهروندان در هرجامعه

قوانيني وضع مي شود كه براي جلوگيري از تجاوز به حريم ديگران قابل

اجراست . هرچه ميزان تخلفات ازقبيل تخلفات

رانندگي ، تجاوز به عنف و بسياري از كج رفتاري هاي ديگر در سطح جامعه بالا باشد ، احساس نارضايتي درمردم نسبت به

وضع موجود پديدآمد و افزايش مي يابد و سطح امنيت اجتماعي كاهش مي يابد .

وي مي افزايد: «اخيراً نيروي انتظامي به دنبال اجراي سياست هايي است كه ضريب تأمين امنيت اجتماعي را بالا ببرد و

به كاهش آسيب هاي اجتماعي مانند جمع آوري اراذل و اوباش و معتادان كمك كند . در قوانين اسلامي ، نظارت بر اجراي

درست مقررات موردتوجه است . اما در اين ميان آن چه به نظر مي رسد اين است كه قوه قضائيه و نيروي انتظامي پس از

پديدارشدن مسأله اجتماعي پا به ميدان مي گذارند . گذشته از اين ، تعامل و هماهنگي بين نهادهاي تربيتي خانه ، مدرسه ، رسانه

ها و دانشگاه ها به منظور آگاهي بخشي ، مبادله آرا و انديشه ها و رسيدن به يك اقناع جمعي نسبت به يك پديده فرهنگي و

اجتماعي بسياراهميت دارد .

فراهم كردن شرايط و امكانات موردنياز براي رشد كودكان و توجه به گوناگوني فرهنگي جامعه بايد موردتوجه قرارگيرد .

اگر همه نهادها وظايف خود را به درستي انجام دهند ، بسياري از ناهنجاري هاي موجود در جامعه كاسته مي شود و شرايط

براي تأمين امنيت اجتماعي بيشتر حاصل مي شود .»

براي رسيدن به جامعه سالم نيازمند فراهم كردن شرايط موردنياز يك خانواده سالم هستيم . شرايط مناسبي كه همه نهادها ،

افراد و سازمان ها ملزم به فراهم كردن و رعايت چارچوب هاي آن هستند .

با مهيا ساختن چنين امكاناتي است كه مي توان امنيت رواني ، شغلي و اجتماعي را فراهم كرد و جامعه را به سمت توسعه در

ابعاد اجتماعي ، فرهنگي ، سياسي ، اقتصادي و رواني پيش برد .

30- جوان و خلافيت وتجربه

نقش معلم در شكوفايى خلاقيت

مفهوم خلاقيت

خلاقيت و نوآورى محرك اصلى تمدن هاست . تلفن ، اتومبيل ، هواپيما ، راديو ، تلويزيون ، رايانه ، اتوماتيك ، الكترونيك ، قدرت

اتمى و مسافرت هاى فضايى و خلق ادبيات و انواع هنرها و . . . نقاط عطفى از اختراعات و اكتشافات و نمودى ارزشمند

از تفكر و ذهن خلاق بشر است . بنابراين ، براى پيشرفت در صنعت ، اقتصاد ، سياست و همه علوم ، نيازمند تفكرى خلاق و

نوآور مى باشيم; خلاقيتى كه در ضمير همه ما نهفته و در نحوه زندگى ما تأثير دارد .

تحولات سريع عصر كنونى ما ، نيازمند حل مسائل و مشكلات به گونه اى خلاق است . هرچند علم و توسعه و پيشرفت نياز

اوليه بشر امروزى است ، ولى بايد دانست كه علم به خودى خود ، ضامن حل بسيارى از مسائل و مشكلات آينده اى كه ما با آن

ها مواجه خواهيم شد نيست ، تنها نيروى فوق العاده و قدرتمند خلاقيت است كه مى تواند مسائل و مشكلات را به طرز خارق

العاده اى از سر راه بشر بردارد .1

روان شناسان در تعريف خلاقيت متفق القول نيستند و به خلاقيت از زواياى گوناگونى مى نگرند; در گذشته محور بحث

روان شناسان از خلاقيت «شخص خلاق يا فرايند خلاق» بود . امروزه نيز اگرچه بسيارى از انديشمندان به خلاقيت به

عنوان يك

فرايند مى نگرند ، اما تعريف آنان از خلاقيت ، مبتنى بر ويژگى «مولد بودن» است .

مك كينان در تعريف خلاقيت مى نويسد: «خلاقيت عبارت است از حل مسأله به نحوى كه ماهيتى بديع و نو داشته باشد .»

ويليامز مى نويسد: «خلاقيت مهارتى است كه مى تواند اطلاعات پراكنده را به هم پيوند دهد ، عوامل جديد اطلاعاتى را در

شكل تازه اى تركيب كند و تجارب گذشته را با اطلاعات جديد براى ايجاد پاسخ هاى منحصر به فرد و غيرمتعارف مرتبط

سازد .»2

آموزش و پرورش خلاقيت

در چند دهه اخير پژوهش هاى بسيارى در زمينه خلاقيت انجام شده است . پژوهش هاى انجام شده در زمينه آموزش

خلاقيت ، عموماً به اين نتيجه رسيده است كه خلاقيت را هم مى توان آموزش و هم پرورش داد .3

تورنس مى نويسد: طى پانزده سال تجربه در مطالعه و آموزش تفكر خلاق ، شواهدى ديده ام كه نشان مى دهد خلاقيت را

مى توان آموزش داد . فلدهوسن و همكارانش مى گويند: پاسخ به اين سؤال كه «آيا مى توان خلاقيت را آموزش داد ؟»

مثبت است . آنان روش هاى جالبى براى آموزش خلاقيت ارائه مى دهند .4

تحقيقات نشان داده است كه تمام انسان ها داراى قوّه خلاقيت هستند; برخى در يك زمينه داراى خلاقيت بيش تر و برخى در

زمينه اى ديگر . خلاقيت مى تواند به وسيله معلمان در دانش آموزان شكوفا گشته و يا از بين برود . بنابراين ، بايد محيط و

فضاى مساعدى براى رشد و پرورش قوّه خلاقيت دانش آموزان فراهم آورد .

كارل راجرز در اين زمينه مى نويسد: «روشن است كه خلاقيت

را نمى توان با فشار ايجاد كرد ، بلكه بايد به آن اجازه داد

تا ظهور كند . همان گونه كه زارع نمى تواند جوانه را از دانه بيرون بياورد ، اما مى تواند شرايط مناسبى براى رشد دانه

فراهم آورد . در مورد خلاقيت هم همين شرايط صادق است . بايد زمينه اى مساعد براى رشد و توسعه خلاقيت فرزندان

و دانش آموزان فراهم آورد . از جمله تجربيات من در روان شناسى اين است كه مى توان با فراهم كردن امنيت روانى و

آزادى ، احتمال ظهور خلاقيت سازنده را افزايش داد .» 5

روشن است كه هر كسى ممكن است در زمينه اى خاص خلاقيت داشته باشد . از هر كسى در هر زمينه نمى توان انتظار

خلاقيت و ابتكار داشت . بايد اين بسترها و علايق و زمينه ها را شناسايى كرده و زمينه رشد آن ها را فراهم نمود .

ويژگى هاى افراد خلاق

روان شناسان ويژگى هاى افراد خلاق را مورد بررسى و مطالعه قرار داده اند . در پژوهش هايى كه توسط استينر

(1965 ) و بارون (1969 ) و بارباراكلارك (1979 ) صورت گرفته ، صفت هاى ذيل به عنوان ويژگى هاى

افراد خلاق ، كه عموماً برخوردار از آن هستند ، بيان شده است:

_ داراى گنجايش ذهنى و فكرى زيادى هستند (تيزهوش تر از ديگراننند );

_ علاقه آن ها به مسائل علمى ، هنرى ، فرهنگى و اجتماعى بيش تر و دامنه اطلاعات آن ها در اين زمينه وسيع تر است;

_ درباره مسائل انتزاعى ، در مقايسه با مسائل عينى و ملموس ، بهتر و عميق تر مى انديشند;

_ دوست دارند

كه در مباحثه عقيده خود را بيان كنند ، ولى اصرارى به تحميل عقايد خود ندارند;

_ انعطاف پذيرند و بيانشان داراى طنز است;

_ علاقه به سؤال و پرسش دارند و بسيار كنجكاوند;

_ محافظه كار نيستند و بيش تر ريسك پذيرند;

_ علاقه هاى متنوع و فراوانى دارند و داراى فرايندهاى غيرمتعارف فكرى هستند;

_ در فكر و عمل از اصالت و نوآورى بيش ترى برخوردارند;

_ داراى زندگى تخيلى بوده و درگيرى بيش ترى با رؤياهاى خيالى دارند;

_ استقلال طلب بوده و دوست ندارند كه از راه و روش زندگى ديگران پيروى كنند;

_ اعتماد به نفس خوبى دارند و در مقابل ناكامى ها كم تر دلسرد و مأيوس مى شوند;

_ از معيارها ، رسوم و ارزش هاى اجتماعى ، كه به نظرشان قابل قبول نيستند ، كم تر پيروى كرده و بيش تر متكى به قضاوت

شخصى خود هستند;

_ در رابطه با ديگران رُك و صريح و درست كارند;

_ به مسائل فلسفى همچون مذهب ، ارزش ها ، معنى زندگى و اين قبيل امور توجه مى كنند;

_ بر غرايز خود تسلط بيش ترى داشته ، شخصيت رشد يافته ترى دارند و كم تر داراى اختلال روحى و روانى مى شوند;

_ داراى حافظه اى قوى بوده و به جزئيات مسائل توجه دقيق دارند . توانايى انجام كارهاى پيچيده را نيز دارند .6

معلم و شيوه هاى پرورش تفكر اخلاق

تعليم و تربيت به يك معنا عبارت است از رشد قوّه قضاوت صحيح در افراد . تقليد از ديگران يا پيروى از تمايلات و عادات ،

سبب ركود فكرى و عجز او در برابر مسائل و مشكلات است . امروزه جامعه نيازمند افرادى است كه فكر و

خرد را حاكم

بر اعمال و افكار خويش قرار مى دهند و مشكلات را به گونه ابتكارى از سر راه خود برمى دارند . اجمالاً وظايف يك معلم

در تحقق اين هدف بدين شرح است:

1- دانش آموزان را به داشتن ايده هاى بكر و نو تشويق نمايد; ايده هايى كه كموبيش براى خود آن ها بكر است .

ضمن پذيرش ايده هاى بكر ، زمينه ابراز آن ها را فراهم كند . مثلاً ، مى توان از دانش آموزان خواست كه به جاى ارائه

گزارش ساده از يك كتاب ، آن را شخصاً ارزيابى كرده و هر نظرى كه درباره آن دارند بيان كنند و يا اين كه فصلى از فصل

هاى سال را توصيف كنند به طور كلى ، نقاشى هاى آزاد ، مقاله نويسى و نگارش داستان هاى كوتاه ، زمينه ايده فرد و تفكر

خلاق در دانش آموزان را بهتر فراهم مى كند .7

2- مطالب درسى را به صورت مسأله و معما براى شاگردان طرح كند; مطالعه كتاب و يا گوش دادن به سخنان معلم ، از

بركردن حقايق علمى و تاريخى رشد قوه ابتكار شاگردان را به دنبال ندارد . معلم به جاى بيان مطالب درسى يا ذكر حقايق .

علمى ، بايد دانش آموزان را به طرح مسائل ترغيب كند .

3- معلم بايد به دانش آموزان اجازه دهد تا مسائل ، نظرات و ايده هاى خود را اعلام نمايند و اين ايده ها را روى تخته كلاس

درس نوشته و پس از طرح مسائل و ايده هاى خود به آنان اجازه دهد كه اين مسائل را نقد و بررسى نموده

و مورد آزمايش

قرار دهند .شيوه هاى گوناگون تدريس

معلم بايد در جريان تدريس و فرايند تعليم و تربيت ، شيوه هاى مختلفى را به كار برد; از جمله ، روش حل مسأله ، روش تهيه

طرح يا پروژه ، روش بحث آزاد و پروژه هاى گروهى و جمعى متناسب با موضوع و موقعيت درسى .

فعال شدن شاگردان در كلاس

كلاس هاى درس را مى توان به جاى «معلم محورى» به صورت «فراگير محورى» اداره كرد; در كلاس فراگير

محورى ، دانش آموز در امر يادگيرى دخالت مستقيم و اساسى دارد . معلم راه هاى يادگيرى را به شاگردان ديكته نمى كند ،

بلكه شيوه هاى مختلف يادگيرى را پيش پاى آنان قرار مى دهد تا با استفاده از نيروى خلاقيت و ابتكار خود مسير و روش

يادگيرى را جستوجو نمايند . به جاى اين كه معلم براى دانش آموزان اطلاعات فراهم كند ، بايستى آنان را در موقعيتى قرار

دهد تا خود به جستوجوى اطلاعات بپردازند . معلم در اين شيوه تدريس ، راهنماست و نقش يارى دهنده و هدايتگر را ايفا مى

كند .

استفاده از روش بارش مغزى (brain Storming ) اسبورن 1975

در روش بارش مغزى ، پس از اين كه مسأله اى در كلاس ارائه شد ، معلم از دانش آموزان مى خواهد تا هر تعداد راه حل را

كه مى توانند براى مسأله بنويسند . معلم پيش از ارائه همه راه حل ها به وسيله دانش آموزان ، نبايد هيچ گونه اظهارنظرى در

اين خصوص بنمايد . اين روش ، شبيه روش تداعى آزاد است كه در روان كاوى مورد استفاده قرار مى

گيرد .8

ايجاد زمينه تفكر

معلم بايد زمينه اى فراهم كند كه همه دانش آموزان تفكر نمايند و بدون نگرانى تفكرات خويش را اظهار نمايند . هرچند

شاگردان در فرايند تفكر ممكن است اشتباه كنند ، اما مهم ، تفكر و پرورش فكر است . در اين گونه كلاس ها پاسخ صحيح و

غلط شاگرد براى معلم ارزش يكسان خواهد داشت; زيرا به هر حال دانش آموز به تفكر واداشته شده است . به عبارت

ديگر ، بايد به دانش آموزان اجازده داده شود تا اشتباهاتى را مرتكب شوند; زيرا ممكن است اشتباهات به بينش هاى

مثمرثمرى منتهى شوند .

معلم بايد شرايط آموزشى را به گونه اى ترتيب دهد كه شاگردان مطمئن شوند كه اختلاف نظر آنان با معلم مشكلاتى براى آنان

نخواهند داشت . به هيچ وجه نبايد انديشه هاى شاگردان را طرد نمود; چون در اين صورت آنان به تفكر نخواهند

پرداخت .9

ارتباط با اذهان خلّاق

گرچه معلم تا حدّ زيادى مى تواند ذهن دانش آموز را تحريك كند ، اما اين امر كافى نيست . گفتار و كردار هنرمندان ، متفكران

و رهبران مشهور از مهم ترين عوامل مؤثر در تحريك انرژى خلّاق در ديگران است . شاعران ، مورخان ، سياستمداران و

دانشمندان بزرگ ، در قرون گذشته ، از طريق آثار مكتوب خود با ما سخن مى گويند . آتش خلاق آنان مى تواند شعله آفرينش

گرى دانش آموزان را برافروزد و روح اشتياق رقابت را در آنان بدمد . 10 براى پيش گيرى از احساس حقارت دانش

آموزان در برابر بزرگان ، بايد به آنان گفته شود كه انسان هاى بزرگ هم از اول خلاق نبودند ،

بلكه با تلاش ، پشتكار و پرورش

اين قوه توانسته اند ابتكارات ، نوآورى ها و آفرينندگى را در وجود خود شكوفا سازند . با شناخت نحوه زندگى و مراحل رشد

دانش آموزان ، مى توان از بروز و پيدايش اين احساس در آن ها پيش گيرى نمود .

تشويق انديشه ها و پيشرفت هاى بكر و ناب

با پرسش هاى هرچند غيرمتعارف دانش آموزان ، بايد برخوردى دقيق و حساب شده داشت; اگر دانش آموزى ايده غيرممكنى

را بيان كرد ، به جاى واقع گرايى بايد در اين تخيل دانش آموز وارد شد . مثلاً ، اگر كودكى بگويد: سگِ من كتابى نوشته

است ، معلم جواب دهد: واقعاً ؟ ! حتماً كتاب به مردم توصيه مى كند كه با سگ ها چگونه رفتار كنند . سپس بچه هاى

ديگر مى توانند اظهارنظر كنند كه دنيا در نظر يك سگ ممكن است چگونه باشد و چطور مى شود امور را بهبود بخشيد و . . .

_ بايد به كودكان عملاً نشان داد كه عقايد آنان مورد احترام است .

_ انديشه ها و راه حل هاى غيرمعقول براى مسائل را بايد با احترام تلقى كرد .

فرصت داد تا به طور مستقل ياد بگيرند ، آزادانه فكر كنند و به اكتشافات بپردازند .11

هنر پرسش

با طرح يك سؤال ، راهى به سوى پاسخ هاى خلاق گشوده مى شود . سيلورمن (1980 ) با مشاهده مستقيم معلمان كهنه

كار و نيز كودكان تيزهوش ، دريافت كه آنان اطلاعات اندكى در اختيار دانش آموزان خود مى گذارند . وى پى برد كه اين

عالمان بيش تر وقت خود را صرف سؤال و پرسش از دانش آموزان مى كنند

تا درس دادن و معمولاً از پاسخ به پرسش هاى

دانش آموزان اجتناب مى كنند و با شگردى خاص ، پرسش آنان را به خودشان بازمى گردانند و در اين خصوص نظر خود آنان

را جويا مى شوند . اين گونه معلمان ، اغلب عادت دارند بازخوردهاى بدون داورى در اختيار دانش آموزان خود قرار دهند .

پاسخ هاى آنان را مى پذيرند و به آن تمايل نشان مى دهند . در عين حال ، تلاش مى كنند درباره اين پاسخ ها داورى نكنند .

بى ترديد ، نتيجه اين نوع رفتار با دانش آموزان اين است كه آنان مى كوشند تا خود را همواره ارزيابى كنند .

نوع پرسش هاى اين معلمان ، اغلب واگرا (چه اتفاق خواهد افتاد اگر . . . ؟ ) است . آنان اغلب از دانش آموزان مى

پرسند: «چه چيز شما را وادار به چنين انديشه اى كرد ؟»12 نوع پرسش ها ، بايد به گونه اى عام باشد تا دانش آموزان

بتوانند پيرامون آن قلم زنى كنند . مثلاً از دانش آموزان سؤال شود كه «آسمان را توصيف كنيد .» اين جاست كه دانش

آموزان تلاش مى كنند تا احساسات شخصى و تجربيات خود را بيان كنند .

در پرتو پرسش از دانش آموزان است كه يك معلم مى تواند خلاقيت آنان را آزمايش كند .

شيوه هاى پرسش خلاق

شگرد خاص طرح سؤال وسيله اى است كه استعداد خلاق كودكان را بارور مى سازد .

1- . به كارگيرى قوه تخيل

يكى از شيوه هايى كه مى توان كودكان را بيش تر به تفكر خلاق واداشت ، اين است كه به آنان كمك كنيم

تا هر چيز را با به

كارگيرى قوّه تخيل و ابتكار خود به وضعيت دلخواه و مطلوب درآورند . از كودكان بخواهيد اشيا را به شكلى كه دوست

دارند تبديل كنند . در زير ، چند نمونه از اين سؤالات كه هر يك مربوط به يك شىء خاصى است ، آمده است:

_ اگر شيرين تر مى بود ، مزه بهترى نداشت ؟

_ اگر كوچك تر مى بود ، عالى تر نبود ؟

_ اگر سريع تر مى بود ، بهتر نبود ؟

_ اگر آرام تر بود ، بهتر نبود ؟

_ اگر به عقب برمى گشت ، جالب تر نبود ؟

_ اگر بزرگ تر مى بود ، راضى تر نبود ؟

2- به كارگيرى حواس ديگر

كودكان مى توانند استعداد خلاق خود را با به كارگيرى حواس خود ، به طريق غيرعادى شكوفا سازند . براى مثال ، از آنان

مى خواهيم كه چشمان خود را بسته و آنچه را كه در دست آنان قرار داده ايم ، حدس بزنند . روش ديگر ، اين است كه

كودكان چشمان خود را بسته و آنچه را مى شنوند حدس بزنند .

هنگام انجام اين تمرينات بايستى از كودكان دلايل حدسشان را نيز جويا شد . بدينوسيله ، سرگرمى بيش ترى به همراه يادگيرى

براى آنان فراهم كرده ايم .

3- طرح سؤالات انشعاب پذير

براى كودكان سؤالاتى طرح كنيد كه به پاسخ هاى متفاوتى نياز دارد ، تا آنان براى پاسخ گويى از مهارت هاى تفكر خلاق خود

كمك بگيرند .

در ذيل ، چند مثال در زمينه مفهوم «آب» مطرح شده است:

_ موارد استفاده آب كدامند ؟

_ چه چيزى در آب شناور

مى شود ؟

_ آب چه كمكى به ما مى كند ؟

_ چرا آب سرد است ؟

_ چه چيزى موجب مى شود كه آب به شكل باران درآيد ؟

_ چه چيزى زير آب مىورد ؟

سؤالات كلى كه انشعاب پذيرند و مفاهيمى چون: شن ، يخ ، دود ، ماشين و يا عناوين مشابه را دربردارند ، براى كودكان

سرگرم كننده هستند . اين گونه سؤالات ، فكر كودكان را باز و انعطاف پذير مى كند .

4- شيوه ، چه اتفاق مى افتاد اگر . . . ؟

اين شيوه ، به وسيله بسيارى از معلمان به كار گرفته شده و موفقيت آميز بوده است . البته ، هدف آن است كه با استفاده از

كلاس هاى «فكر تؤأم با عمل» قوه ابتكار و تخيّل آنان را بيدار سازيم . براى نمونه از سؤالات زير مى توان استفاده

كرد:

_ چه اتفاق مى افتاد اگر درختان موجود در جهان آبى رنگ بودند ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر تمامى اتومبيل ها كار نمى كردند ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر همه مردم لباس يكسان و يك رنگ مى پوشيدند ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر همه سبزيجات طعم شكلات داشتند ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر هيچ ساعت ديوارى يا مچى وجود نداشت ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر شما مى توانستيد پرواز كنيد ؟

_ چه اتفاق مى افتاد اگر همه مردمى كه فردا صبح از خواب بيدار مى شدند ، جثه خود را دوبرابر مى ديدند ؟

5- به چند طريق مختلف . . .

نوع ديگر سؤالى كه موجب رشد و گسترش تفكر خلاق يك كودك مى شود اين

گونه سؤال ها است:

به چند طريق ، يك قاشق مورد استفاده قرار مى گيرد ؟

به چند طريق يك دكمه مى تواند مورد استفاده قرار گيرد ؟

به چند طريق يك رشته نخ يا ريسمان مى تواند مورد استفاده قرار گيرد ؟

و . . .

6- سؤالات مختلف

_ فرض كنيد شما مبلغ يك ميليون دلار دريافت كرده و ظرف مدت 2 دقيقه بايستى آن را خرج كنيد . فهرستى از روش هاى

خرج كردن پول تهيه نموده و آن را با جواب ديگران مقايسه كنيد .

_ فرض كنيد شما اولين شخصى هستيد كه با مردى كه از كره مريخ ملاقات كرده و تنها 3 سؤال مى توانيد از او بپرسيد .

چه سؤالاتى را مطرح مى كنيد ؟ سؤالات خودتان را با ديگران مقايسه كنيد .

_ فرض كنيد شما به تنهايى به ملاقات رهبر معظم انقلاب اسلامى رفته ايد ، اولين سؤال شما از ايشان چيست ؟

_ تصور كنيد شما مى توانستيد به مدت يك ساعت به جاى هر فردى در جهان باشيد ، آن شخصيت چه كسى خواهد بود ؟ شما

چه كارى انجام خواهيد داد ؟ پاسخ هاى خود را با همكلاسى هاى خود مقايسه كنيد .13

منبع

محمدرضا مطهرى

پى نوشت ها

1 . Guilford J .p Intelligence, Crativity and their

eductaional Implications Sanpiego: Robert Rknopp,

1968

2_ منيجه شهنى ييلاق ، روان شناسى براى آموزش ، ص 360

3_ جمال عابدى ، خلاقيت و شيوه اى نو در اندازه گيرى آن ، مجله پژوهش هاى روان شناختى ، (دوره دهم ، شماره 1 و 2 ،

تابستان 72 )

4_ رشد تكنولوژى آموزشى ، مهر 1374 ، رشد خلاقيت

5_ كارل راجرز ، درآمدى بر انسان شدن ، ترجمه قاسم قاضى ، ص 145

6_ على اكبر سيف ، روان شناسى پرورش ، ص 342

Steiner, G, A, the Creative organization 1965, p . 78

7_ على شريعتمدارى ، روان شناسى تربيتى ، ص 417 / اف . نلر جورج ، هنر و علم حقيقت ، ص 90

8_ على اكبر سيف ، پيشين ، ص 347

9_ حسن شعبانى ، مهارت هاى آموزشى و پرورشى (روش ها و فنون تدريس ) ، ص 88_86

10_ اف نلر . جورج ، هنر و علم خلاقيت ، ص 96

11_ روان شناسى تربيتى ، پيشين ، ص 349

12_ گيج و برلايز ، روان شناسى تربيتى ، ترجمه دكتر حسين لطف آبادى و ديگران ، ص 247

13_ اين مقاله از منبع زير اقتباس شده است:

May Esky Mary, creative activities for Young

Children, 1990 p . 1-12

مهندسي ذهن و خلاقيت

خلاقيت

ورود به دنياي ذهن و خلاقيت ، در حقيقت نگاهي به اوجگاǠهنرنمايي خداوند ، در موجودي به نام انسان است . خداوند حكيم

در خلقت انسان ، هنرهايي رقم زده است كه گاه توسط پزشكان و گاه توسط كاوش گران روان و هنرمندان ، كشف و عرضه و

مورد اشاره و تحليل قرار

گرفته است .

دنياي ذهن از اين مقوله هاست؛ قابل رؤيت نيست؛ ولي قابل توصيف ، تحليل و شناسايي است و دنياي علم و كاروان انديشه

بشري ، بعد از ايجاد رشته هاي متعدد و متنوع ، به آن دست يازيده كه يكي از اين عوالم و دانش هاي جديد ، دنياي روان شناسي

است . سعي شده است تا در اين مقاله ، به اين بحث پرداخته شود .

هوش و قواي ذهني از هوش كلامي شروع مي شود و تا هوش طبيعي گسترش مي يابد .

فردي به نام گاردنر (1683 تا 2002م . ) مطالعات وسيعي بر روي هوش انجام داد و ديگران نيز روي نظريه او كار

كرده اند .

او معتقد به وجود هشت نوع هوش است كه در ذيل با اين هشت هوش و حتي مشاغلي كه اين هوش ها در آنها نقطه قوت است

(نه قطعيت و حتميت ) آشنا مي شويم .

1- هوش و مهارت هاي كلامي

اين هوش و قواي ذهني ، شامل توانايي تفكر كلامي و استفاده از زبان براي بيان منظورهاست؛

يعني افرادي كه بتوانند از كلام ، در گستره وسيعي ، جهت تبيين مقاصد و استدلالات خود استفاده نمايند . كلام ، تراوشات ذهني

را به اصوات تبديل مي كند و بسياري از متكلمان هم زيبا مي گويند؛ هم زيبا مي نويسند و هم زيبا تحليل مي كنند .

از صدرالدين شيرازي (فيلسوف متأخر اسلامي ) سؤال شد كه تفاوت پيامبران و فيلسوفان چيست ؟

او جواب داد «پيامبر آن كسي است كه با كشتي وحي ، انسان ها را از يك طرف اقيانوس ناآرام زندگي و حيات ، به طرف ديگر

مي برد و فيلسوف و دانشمند تلاش دارد تا به واسطه نيرو و قواي

ذهني و فكري خود مردم را تنها از يك طرف ساحل به طرف

ديگر ساحل برساند» .1

افراد نمونه اول در مشاغل مختلفي مانند: مؤلفان ، روزنامه نگاران ، سخنوران ، مبلغان ديني ، سخنرانان پرشور و حتي

مدرسان و استادان موفق در ارتباط كلامي وجود دارند .

گاهي حتي در بين كم سوادان پيرامون ما نيز چنين افرادي يافت مي شوند كه قدرت كلامي فوق العاده اي دارند .

2- هوش و مهارت رياضي

اين گونه افراد ، داراي قدرت و توانايي انجام عمليات رياضي اند . اين مهارت به استدلال و درك روابط عددي و منطق اعداد ،

اشكال ، فضاي هندسي و رياضي ذهني منتهي مي شود .

دقت ، سرعت ، درك هاي فراشناختي و استدلال هندسي و رياضي در اين افراد بسيار بالاست .

مشاغل مورد توجه و يا مناسب اين افراد ، عبارتند از: مهندسي ، حسابداري ، دانشمندي و نظريه پردازي .

3- هوش و مهارت فضايي

افرادي كه داراي مهارت فضايي اند ، كساني هستند كه توانايي تفكر سه بعدي را دارند . از اين رو به خوبي در تحصيل

موقعيت يا شرايط فيزيكي و فضايي ، پشت تركيب ها را مي بينند . مشاغلي مورد توجه يا مناسب اين افراد ، عبارتند از:

معماري ، نقاشي ، ملواني و… .

4- هوش و مهارت بدني - جنبشي

اين افراد داراي روحيه جنبشي و عدم سكون و تحرك زياد و دستكاري اشيا و ابزار و محيط فيزيكي پيرامون خود مي باشند و

اصطلاحاً با ابزار و وسايل فيزيكي پيرامون مأنوس مي باشند و داراي تبحر جسمي اند .

مشاغل مورد علاقه و مناسب اين افراد عبارتند از: جراحي ، صنعت گري ، هنرهاي زيبا و تئاترهاي پرتحرك و ورزش .

5-

هوش موسيقيايي

اين دسته از افراد نسبت به اصوات و صداها و زير و بم بودن آهنگ ها حساس هستند . ريتم و تن صداها را مي شناسند و دقت

فوق العاده اي در تشخيص صداهاي مختلط دارند . مشاغل و حرفه هاي گرايشي يا مورد علاقه اين افراد ، عبارتند از: آهنگ

سازي ، موسيقي ، نكته سنجي و نقادي .

6- هوش و مهارت ميان فردي

اين رشته از افراد ، توانايي بالايي در درك ديگران ، تيپ شناسي ، قرائت ذهن از حالات و سكنات افراد و ايجاد ارتباط و تعامل

مثبت و مؤثر با ديگران را دارند و حتي در زندگي خصوصي و زناشويي موفق ظاهر مي شوند و در تربيت عاطفي فرزندان نيز

موفق مي باشند . مشاغل گرايشي يا مورد علاقه اين افراد ، عبارتند از: معلمي ، روان شناسي ، روان كاوي ، بهداشت رواني ،

مشاوره و… .

7- هوش و مهارت درون فردي

اين مهارت در افرادي است كه توانايي فهم خود را دارند؛ يعني اهل غور و تفحّص در خويش هستند و بيشتر جست وجو گر

درون خويشند .

مشاغل مورد علاقه و يا توصيه شده به اين افراد ، عبارتند از: الهيات ، روان شناسي و انسان شناسي .

8- هوش و مهارت طبيعي

توانايي مشاهده الگوهاي طبيعت ، فهم نظام هاي طبيعي و مصنوعي ساخته انسان و غور در طبيعت بي جان و جان دار ، ويژگي

هاي اين گونه افراد است . مشاغل و علايق اين گونه افراد ، عبارتند از: كشاورزي ، گياه شناسي ، بوشناسي ، نقاشي چشم

اندازها و هر نوع كار مربوط به طبيعت . نبايد فراموش كنيم كه بسياري از افراد از تمامي هوش هاي هشت گانه و قواي ذهني

بهره دارند؛ اما گاهي

بعضي افراد در برخي هوش ها قوي تر و در برخي ضعيف ترند و نبايد فراموش كنيم كه اغلب افراد تركيبي

از اين هوش هاي چندگانه اند . نكته ديگر اين كه داشتن استعداد و هوش يا قواي ذهني در اين نوع خاص ، باعث گرايش به

كارهاي مشابه ، موازي يا جايگزين نيز مي شود .

بسياري از افرادي كه به معماري گرايش داشته اند و داراي هوش فضايي اند ، گاهي به هنر و خصوصاً سينما و فيلم سازي

كشيده مي شوند كه اين تفكري چند بعدي است و دقيقاً با مهارت و هوش فضايي هماهنگي دارد . در جامعه ما نيز اين افراد

زيادند . شهيد آويني ، داود ميرباقري و… نمونه هايي از اين افرادند .

مهارت هاي طبيعي ، آخرين اضافات گاردنر به نظريه هوش هاي متعدد است . گري لارسون ، كاريكاتوريست مشهور ، مهارت

هاي طبيعي بي نظيري دارد . لارسون در دوران كودكي اش علاقه وافري به علم و طبيعت داشت؛ ولي به جاي آن كه به

دنبال اين رشته برود ، علاقه اش را در كاريكاتورهايش بروز داد و جالب اين كه گواه مهارت هاي طبيعي لارسون اين است كه

زيست شناسان نام برخي از گونه هاي جانوري را از كاريكاتورهاي او گرفته اند . نكته حائز اهميت اين است كه گر چه او

فعاليت جايگزيني را انتخاب كرد ، اما ذوق تخصصي او باعث خلق آثار مي شد كه گرايش به هوش او داشت و استفاده كنندگان

از آثارش نيز بيان گر اين موضوع مي باشند .

گاردنر معتقد است كه آرامش ، مطالعه آثار ارزشمند و منطقي ، فلسفي ، ادبي ، بالنده و دوري از آثار مخرب و تعديل لذت ها ،

ظهور و بروز اين قواي ذهني ،

استعدادها و هوش ها را دو چندان مي كند .

همچنين طي تحقيقات گاردنر صدمه مغزي ، به اين هوش ها آسيب مي رساند . هر يك از اين هوش ها ، مستلزم وجود مهارت

هاي شناختي خاصي هستند و هر يك در آدم هاي سرآمد و عقب ماندگان ذهني يا مبتلايان به گوشه گيري ، برجسته مي شوند .

اخيراً در آموزش هاي مدرسه اي و دانشگاهي به نظريه گاردنر توجه شده و برنامه آموزشي و آزمايش طرح طيف مهارت ها و

توانمندي هاي ذهني با اين ايده شروع مي شود كه هر دانش آموزي در يك يا چند حوزه ، توانمندي بالايي دارد .

آيا آدم ها هوش عمومي و قواي ذهني متفاوتي دارند ؟

چارلز اسپيرمن معتقد بود كه آدم ها داراي هوش عمومي 2 و هوش هاي اختصاصي 3 مي باشند؛ اما نظريه هوش هاي هشت گانه

گاردنر اين مسئله را عميق تر مطرح ساخت و به طور كلي اختلاف نظر در مورد وجود يا عدم وجود برخي جنبه هاي هوش

عمومي وجود دارد و اختلاف نظر در مورد ماهيت هوش هاي اختصاصي نيز ادامه دارد .

يكي از ويژگي هاي عمده تعدد يا عميق بودن هوش و قواي ذهني افراد ، ظهور خلاقيت 4 است .

خلاق بودن چيست ؟ خلاقيت ، نوين ، متفاوت و حتي غيرمعمول فكر كردن و رسيدن به راه هاي نامتعارف است . نبايد

فراموش كنيم كه هوش و خلاقيت ، يكي نيستند؛ از اين جهت ، بسياري آدم هاي باهوش گاهي چيزهايي توليد يا عرضه مي كنند كه

لزوماً نوين نيستند . همچنين گاهي آدم هاي بسيار خلاق به حرف جمع گوش نمي كنند؛ ولي آدم هاي بسيار باهوش ، اغلب دنبال

خشنود كردن جمع هستند .

آدم هاي خلاق ، اغلب متفكران واگرا هستند . در تفكر واگرا ، فرد براي يك سؤال ، جواب هاي

زيادي توليد مي كند . اگر

بخواهيم قضيه هوش و خلاقيت را بيشتر باز كنيم ، بايد بگوييم كه خلاقيت زاييده هوش است و اين قاعده حاصل مي شود كه اكثر

خلاق ها باهوشند؛ ولي اكثر باهوش ها خلاق نمي باشند . مي توان گفت كه شرط خلاقيت ، هوش است و يا يكي از نشانه هاي

خلاقيت ، هوش بالاست . به زبان ساده تر ، ردپا و نشانه وجود هوش ، ظهور خلاقيت است .

از اين رو ، گاهي هوش بالا هست ، ولي خلاقيت ظاهر نمي شود و گاهي با ظهور خلاقيت ، مي توان هوش بالا را نتيجه گرفت .

مراحل خلاقيت ذهني 5

صاحب نظران ، خلاقيت را غالباً يك فرايند پنج مرحله اي مي دانند كه عبارتند از:

1- آمادگي؛ وقتي غرق مسئله يا موضوع مورد علاقه تان مي شويد و كنجكاوي شما تحريك مي شود ، به سادگي از كنار

مسئله رد نمي شويد .

2- پرورش؛ ايده هايي به ذهنتان خطور مي كند و در اين مرحله ، گاهي بين امور ، رابطه اي نامعمولي پيدا مي كنيد .

3- بينش؛ اين همان مرحله «آها» است؛ لحظه اي كه فرد به ارتباط مراحل پي مي برد و مسئله حل مي شود؛ يعني تمام

قطعات پازل كنار هم چيده مي شود .

4- ارزيابي؛ حالا بايد تصميم بگيريد كه كداميك از ايده هايتان باارزش است و ارزش دنبال كردن را دارد .

5- بسط؛ اين ، آخرين مرحله خلاقيت و غالباً طولاني ترين و سخت ترين مرحله آن است؛ يعني بايد بتوان آن را تعميم داد .

اديسون (مخترع مشهور ) مي گويد:

خلاقيت يك درصد فكر بكر است و 99 درصد زحمت؛ يعني خلاقيت گاهي تا يك درصد كافي است؛ ولي براي رسيدن به

مرحله ارزيابي ، بسط ، گسترش و تعميم ، 99 درصد زحمت لازم

است . ميهالي ، يكي از متخصصين معروف مي گويد: پنج

مرحله ساختار ذهني و مهندسي ذهن در مسئله خلاقيت ، به خوبي مطرح شده ، اما هميشه آدم هاي خلاق ، اين مراحل را با همين

ترتيب طي نمي كنند . به طور مثال ، گاهي يك شكل يا نهايت يك محصول را فرد خلاق در ذهن مي بيند و حالا به پرورش ايده

هايش مي پردازد .

در معماران خلاق ، اين ايده جاري است .

خصوصيات متفكران خلاق

متفكران خلاق چه خصوصيت هايي دارند ؟ «پركينز»6 چهار خصوصيت براي اين افراد خلاق است كه عبارتند از:

الف ) تفكر انعطاف پذير و شيطنت آميز

متفكران خلاق ، انعطاف پذيرند و با مسائل بازي مي كنند . نكته اي كه تناقض برانگيز است ، اين است كه خلاقيت اگر چه سخت

و دشوار است ، ولي اگر آن را آسان بگيريم ، آسان مي شود و به تعبيري ، شوخي ، چرخ هاي خلاقيت را روان مي كند؛ البته

منظور از شوخي در اين جا ، انعطاف روحي و تخيل است .

ب ) انگيزش دروني

آدم هاي خلاق ، معمولاً از خلق كردن ، لذت مي برند و به نمره ، پول و حتي راضي كردن ديگران خيلي اهميت نمي دهند؛ بلكه

هميشه به دنبال خلق اين هشتند . بنابراين ، آدم هاي خلاق ، بيشتر انگيزش دروني دارند و نه انگيزش بيروني .

ج ) خطر پذيري و ريسك

خطرپذيري يا بي مبالاتي و بي توجهي و قهرمان بازي متفاوت است .

آدم هاي خلاق ، درصدي از خطر و ريسك را قبول مي كنند و از اين جهت اشتباه هم مي كنند؛ البته اين ، نشانه مهارت كم آنها

نيست؛ بلكه نشان مي دهد كه ايده هاي بيشتري دارند و امكانات بيشتري را در نظر مي گيرند . برخي

از ايده هاي آنها جواب

مي دهد و برخي ديگر با شكست مواجه مي شود .

پبلو پيكاسو ، نقاش اسپانيايي قرن 12 ، بيش از بيست هزار نقاشي كشيد؛ ولي تمام آنها شاهكار نشدند . متفكران خلاق ، با عدم

موفقيت هاي خود كنار مي آيند و از شكست عبرت مي گيرند .

د ) ارزيابي عيني كار7

بر خلاف اين تصور قالبي كه آدم هاي خلاق ، خود محور و ذهن گرا هستند ، اكثر متفكران خلاق سعي مي كنند از كارشان

ارزيابي عيني داشته باشند . آنها براي قضاوت هاي فوق ملاك هايي دارند و به قضاوت آدم هاي قابل اعتماد و محترم بها مي

دهند و به اين ترتيب ، مي فهمند كه آيا با تفكر خلاقانه بيشتر مي توان كارشان را بهبود بخشيد يا نه .

سه توصيه براي آدم هاي خلاق

1 . خود را دست كم نگيريد و بر محور مهندسي ذهن خلاق خود تأمل بيشتري كنيد .

2 . برنامه و زمان بندي داشته باشيد؛ عمر كوتاه است و فرصت ها اندك و شما ممتاز .

همه آدم ها رگه هايي از خلاقيت دارند و يقيناً شما نيز در برخي زمينه هاي مورد اشاره اين مقاله ، خلاقانه ظاهر شده يا خلاقيتي

بروز داده ايد . اگر مي خواهيد به ابعاد خلاقيت و مهندسي ذهن خود واقف شويد ، اين نوشته ها را دوباره بخوانيد .

طي چهل منزل به بحث مهندسي ذهن و مقوله خلاقيت پرداختيم و سعي كرديم اين مبحث را با الگوها ، روش ها ، به زندگي

خلاقانه گره بزنيم .

مخاطب ما جوان است و جوان يعني جهان؛ جهاني از توان .

از شما جوان خلاق و جوياي نام ، انتظار مي رود كه روي مطالب تأمل داشته باشيد . شايد از بين مطالب همين چهل منزل

، به

نكات ظريفي از خلاقيت خويش دست يابيد . قبلاً نيز در اين سلسله مقالات كه چند ساله شده است ، گفته ام كه «لذت كشف

خويش را تجربه كنيد» . شايد شما آدم خوش فكر ، خلاق و مستعدي باشيد؛ ولي درنيافته ايد و به لذت كشف تواناي بي پايان

خود نرسيده ايد . تجربه كنيد كه به امتحانش مي ارزد .

منبع

نويسنده: حسين خنيفر

پي نوشت:

1- عبدالجواد فلاطوري ، پيامبران و فيلسوفان ، ترجمه مهدي كنداني ، همشهري ، 1384 ، ص 9 .

2- General

3-Spicial

4-Creativity

5- جان دبليو سانتراك ، زمينه روان شناسي ، ترجمه مهرداد فيروز بخت ، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا ، تهران 1383 .

6- Perkins ,K .A Marcus, (2001 ) Cognitive -

behavioral therapy to reduce weight conserns

improves

Journal of consulting and clinical . psychology .69-

pp . 604-613 .

7- جان ، ديليوسانتراك ، زمينه روان شناسي ، ترجمه مهرداد فيروز بخت ، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا ، تهران 1383 .

31- سرمايه هاي جواني

جواني دوره اي سرشار از انرژي

مقدمه

مراحل حيات بشر را از لحظه تكوين جنين تا ولادت و سپس تا مرگ به 8مرحله تقسيم كرده اند كه عبارت اند از: دوران

جنيني ، مرحله كودكي ، نوجواني ، جواني ، ميانسالي ، بزرگسالي ، پيري ، و كهولت .

«جواني» تعبير و نام مرحله اي از عمر است كه مرز سني 18تا 26و به عقيده بعضي تا سن 28 را شامل مي شود ،

اگرچه در بيان عامه اصطلاح جواني افرادي تا سن 40 سالگي را هم در برمي گيرد .

جواني دوران تربيت پذيري است و فرصتي است كه در آن عقيده و اخلاق ريشه دار شده و فضايل و ملكات انساني در او

تثبيت مي گردد .

اين دوره از مهمترين و در عين حال از پيچيده ترين مراحل حيات است . با همه تلاش هايي كه روان شناسان براي پرده

برداشتن از اسرار اين مرحله به عمل آورده اند ، بايد اعتراف كرد كه هنوز نقاط مبهم و ناشناخته بسياري در اين زمينه وجود

دارد كه بدون شناخت آنها اظهارنظر صريحي را درباره

آنان نمي توان داشت .

تعبير از جواني

از مهمترين تعبيراتي كه براي اين مرحله در كتب به چشم مي خورد ، تعبير «شباب» است . ريشه لغوي اين تعبير مي

تواند گوياي حالات و مواضع آنان باشد . شباب به معني برافروختگي و زبانه كشيدن است (شب النار- يعني آتش

برافروخت ) .

همه حالات و رفتار جوانان حكايت از برافروختگي ، زبانه كشيدن ، دستور و هيجان دارد . جسم شان ، روان شان ، عواطف و

احساسات شان و بالاخره افكارشان در كمال رشد و برافروختگي است و اين خود موجب نابساماني ها و عوارضي است كه

در صورت عدم كنترل ممكن است خطرآفرين هم باشد .

برخي از روان شناسان اين مرحله را سن غرور و مستي و سن شراب بزرگي انسان ناميده اند و عجيب است كه در تعبير

امام اميرالمؤمنين (ع ) هم به كلمه سكرالشباب برمي خوريم . دوران بلندپروازي ها ، اميد و آرزوهاي دور و دراز ، با

انديشه آزادي خواهي هاي وسيع و همت هاي بلند ، و خواستاري اصلاح در سطحي وسيع و جهاني است .

از قدرت و توان جوان بايد براي رشد او و جامعه اش بهره گرفت و او را به صورت يك نيروي مذهبي بايد درآورد ، زيرا در

چنين صورتي است كه او مي تواند نقش بسيار مهمي را در جامعه ايفا كند .

خصايص جواني

1 - ازنظر زيستي- جسماني: رشد بدن سريع و در اواسط دوره بسيار ك_ُند ، و در پايان دوره قريب به صفر است .

بدن در آغاز مرحله همچنان در حال توسعه و رشد قد در حال افزايش است و در 24 سالگي متوقف مي

شود . اين رشد در

دختران زودتر و طبعاً توقف آن هم زودتر است .

وزن بدن ، قدرت تن ، چابكي و فرزي در اين دوره در كمال اوج است و با چنين امكاني توان غلبه بر امور و حل و رفع

مشكلات و گره گشايي ها در جوانان قوي است . مردي رشيد و يا زني كاملند و درخور مقام پدري و مادري هستند .

وضع ترشح غدد متعادل و تحولات ناشي از آن وضعي تثبيت شده دارد .

2 - از نظر ذهني: هوش خام يا دانايي فطري منتهاي سير خود را طي كرده و به بالاترين درجه رشد خود رسيده

است . كنجكاوي طبيعي به «چرا»جويي مبدل گشته و او را به سوي منطقي روشن و استدلالي قانع كننده مي كشاند .

حافظه ، قوام يافته است و اينك جوان در شرايطي است كه مي تواند درباره حافظه خود به ميزان معيني حساب كند و براساس

آن محاسبه كرده و در كارها تصميم بگيرد و به پيش رود .

توان تخيل ، تصور و تجسم در آنان بدان ميزان كه در ظرفيت مقدرشان بود به منتهاي حد خود رسيده و قدرت ابداع و اختراع

ناشي از آن در آنها در بالاترين ميزان خويش است . تمركز فكر و دقت و توجه در آنها ميزان قابل قبولي است و امكان رشد

آن هم چنان وجود دارد . استعدادها ظهور و بروز كرده اند و جوان مي داند در چه زمينه اي موفق تر است . به ويژه كه

ذوق و هنر او در بالاترين حد خويش است .

3 - از نظر عاطفي: رقيق القلب است .

حساسيت او در برابر جريانات عاطفي بسيار و زود تأثيرپذير است . اگر

چيزي را دوست ندارد ، در راه دوستي آن تا حد فداكاري و جانبازي مي ايستد؛ و برعكس اگر چيزي را دشمن بدارد در آن

امر شديداً پابرجاست به اصطلاح كلامي ، بُعد تولي و تبري در او قوي است .

او مغرور است و در مواردي خودپسند . جرئت و شجاعت بسيار از خود نشان مي دهد ، اگرچه در درون ترس و هراسي

داشته باشد؛ و به همين خاطر «جوان» فردي پيشتاز است . شور و شوق جواني ، اميد و نشاط او ، عشق و شيدايي او در

مرحله اي از توان و رشد است كه براي اقدام در دشوارترين امور حاضر به سرمايه گذاري است .

او فداكار است . مخلص است . زودباور است . اسير احسان است . اهل اخلاق و انسانيت است . معني محبت را

مي فهمد . ملاحظات و رودربايستي ها مي توانند عامل محرك و ورود او به صحنه اي باشند . زود تحت تأثير قرار مي

گيرد . عرض محبت ها و اخلاص هاي ديگران را راست و درست مي پندارد .

4 - از نظر رواني: جوان داراي قوه دركي قوي است . از روابط علت و معلولي سردر مي آورد . قادر به

تجزيه و تحليل امور است . مي تواند به بحث و نقادي بپردازد . از كليه امور سردر آورد . آينده نگري و دوربيني داشته

باشد .

جوان اهل همت است ، بلندطبع است ، اهل خير است . گاهي هدف هاي عالي و حتي محال الوصول را تعقيب مي

كند .

اميدها و آرزوهاي بزرگ را در دل مي پروراند و براي وصول به آنها بالاترين درجه تحمل را از خود بروز مي دهد . او در

راه وصول به هدفي كه آن را مقدس بداند اهل سرمايه گذاري ، فداكاري و حتي ايثار است .

او مي خواهد عدالت و قسط در جامعه باشد ، آزادي و استقلال باشد ، پاكي و عفت باشد ، حق در جامعه متجلي باشد . او اين

خواسته ها را در سطحي وسيع مي خواهد اجرا كند نه تنها در جامعه و مملكت خود و اگر شرايط و امكاني در اين زمينه به او

نشان دهند براي به دست آوردن و رسيدن به آن از سرو جان مايه مي گذارد . روح بلند او در شرايطي است كه به بلندي ها

بيشتر گرايش دارد تا به پستي ها و ذلت ها ، مگر آنكه شرايط تبليغ و سازندگي در جامعه اي واژگونه باشد .

5 - در جنبه فطرت و وجدان او در مرحله اي است كه فطرتش بيدار است . حقايق امور را وجدان مي كند ، خود را

مي يابد؛ و اعتقاد خود را وجدان مي كند ، خير را از شر تميز مي دهد . مي تواند بسنجد ، مقايسه و ارزيابي كند و راه و رسم

انسانيت و اخلاق را در پيش گيرد .

بيداري وجدان و نيز بيداري احساس مذهبي سبب علاقه مندي و رغبت او به سوي خير و كمال بي نهايت است . و طبع

منطق پذيرا و ، صداقت و خلوص او موجبي براي حركت و گرايش او به سوي رشد است

.

تمايلات معنوي او در اين مرحله اوج مي گيرند . حفظ و احياي ارزش هاي الهي و ايده آل هاي اخلاق در اين سن رشد مي

يابند . به پاكدامني و صفا ، به عدالت و انصاف ميل پيدا مي كند و ديدن ناروايي ها و مفاسد او را نگران مي سازد . داراي

فتوت است و خواستار تحقق فضايل شيفته فداكاري ، تعاون و ايثار است . به شرطي كه فطرت و وجدانش آلوده نسازند ، او

در پي گسترش ارزش هاي ماوراءالطبيعه در محاورت ايده آل هاي اخلاقي است . به شرطي كه معني آنها در ذهن او تبيين

گردد .

جوان نسلي توانمند است . همه چيز او جوان و در مرحله شباب و افروختگي است . او در شرايط و امكاناتي است كه مي

تواند حلال مشكلات باشد و نارسايي ها و كاستي هاي جامعه را از ميان بردارد . قدرت عمل دارد و اين قدرت خود عامل

سازندگي و رشد و پيشرفت او و جامعه است .

اهميت جواني

براين اساس ، جواني يك نعمت الهي و يك فرصت است . ارزش آن هنگامي مكشوف مي شود كه از دست برود . مرحله

اي است كه به گفته ويل دورانت ، هنوز حوادث تلخ و نابسامان زندگي آن را ناگوار نساخته و شور و شوق آن باشكوه است .

شكوه و افسوس سالمندان در اين است كه چرا از فرصت آن بهره كافي نگرفته اند و آرزوي پيران اين است كه امكاني ولو

چند ماهه براي اعاده آن فراهم آيد . بنا به نوشته صاحب كتاب «لذات فلسفه» ، در نظر بيشتر

مردم دوره زندگي واقعي

انسان همان دوره جواني است و بيشتر مردم در چهل سالگي جز خاطره و يادبود چيزي نيستند و همانند خاكستري هستند از

آتشي كه زماني شعله و دود بوده است .

جواني دوران تربيت پذيري است و فرصتي است كه در آن عقيده و اخلاق ريشه دار شده و فضايل و ملكات انساني در او

تثبيت مي گردد . به عقيده روان شناسان تربيتي ، صفات نيك يا بدي كه دوران جواني در نهادها پايه گذاري مي شود ، اثراتي

مادام العمر دارد . به فرموده امام صادق (ع ) انس او با قرآن ، زمينه ساز آميزش قرآن با گوشت و خون اوست .

بهره برداري از نيروي جوان

از قدرت و توان جوان بايد براي رشد او و جامعه اش بهره گرفت و او را به صورت يك نيروي مذهبي درآورد ، زيرا در چنين

صورتي است كه او مي تواند نقش بسيار مهمي را در جامعه ايفا كند . مربي مي تواند چون باغباني باشد كه از وجود جوانان

منظره هايي بسيار زيبا براي جامعه اش بسازد ، آنها را بپروراند و رشد دهد .همچنين از فرصت جواني بايد بهره گرفت و

عادات غيرمفيد و مزاحمي را كه در درون او لانه كرده اند از ميان برد و به جاي آنها عادات مفيد و سازنده اي را مستقر

ساخت . زمينه هاي پذيرش در او موجود است و امكان سازندگي وجود دارد ، البته به اين شرط كه مربي صالح و شايسته اي

در سر راه رشد او قرار گيرد .

جواني دوره اي سرشار از انرژي

مراحل حيات بشر را از لحظه تكوين جنين تا ولادت و سپس تا مرگ به 8مرحله تقسيم كرده اند كه عبارت اند از: دوران

جنيني ، مرحله كودكي ، نوجواني ، جواني ، ميانسالي ، بزرگسالي ، پيري ، و كهولت .

جواني» تعبير و نام مرحله اي از عمر است كه مرز سني 18تا 26و به عقيده بعضي تا سن 28 را شامل مي شود ، اگرچه

در بيان عامه اصطلاح جواني افرادي تا سن 40 سالگي را هم در برمي گيرد .

جواني دوران تربيت پذيري است و فرصتي است كه در آن عقيده و اخلاق ريشه دار شده و فضايل و ملكات انساني در او

تثبيت مي گردد .

اين دوره از مهمترين و در عين حال از پيچيده ترين

مراحل حيات است . با همه تلاش هايي كه روان شناسان براي پرده

برداشتن از اسرار اين مرحله به عمل آورده اند ، بايد اعتراف كرد كه هنوز نقاط مبهم و ناشناخته بسياري در اين زمينه وجود

دارد كه بدون شناخت آنها اظهارنظر صريحي را درباره آنان نمي توان داشت .

اهميت جواني

براين اساس ، جواني يك نعمت الهي و يك فرصت است . ارزش آن هنگامي مكشوف مي شود كه از دست برود . مرحله

اي است كه به گفته ويل دورانت ، هنوز حوادث تلخ و نابسامان زندگي آن را ناگوار نساخته و شور و شوق آن باشكوه است .

شكوه و افسوس سالمندان در اين است كه چرا از فرصت آن بهره كافي نگرفته اند و آرزوي پيران اين است كه امكاني ولو

چند ماهه براي اعاده آن فراهم آيد . بنا به نوشته صاحب كتاب «لذات فلسفه» ، در نظر بيشتر مردم دوره زندگي واقعي

انسان همان دوره جواني است و بيشتر مردم در چهل سالگي جز خاطره و يادبود چيزي نيستند و همانند خاكستري هستند از

آتشي كه زماني شعله و دود بوده است .

جواني دوران تربيت پذيري است و فرصتي است كه در آن عقيده و اخلاق ريشه دار شده و فضايل و ملكات انساني در او

تثبيت مي گردد . به عقيده روان شناسان تربيتي ، صفات نيك يا بدي كه دوران جواني در نهادها پايه گذاري مي شود ، اثراتي

مادام العمر دارد . به فرموده امام صادق (ع ) انس او با قرآن ، زمينه ساز آميزش قرآن با گوشت و خون اوست .

توانمندي هاي جوان

جوان نسلي توانمند است . همه چيز او جوان و در مرحله شباب و افروختگي است . او در شرايط و امكاناتي است كه مي

تواند حلال مشكلات باشد و نارسايي ها و كاستي هاي جامعه را از ميان بردارد . قدرت عمل دارد و اين قدرت خود عامل

سازندگي و رشد و پيشرفت

او و جامعه است . او در طريق وصول به هدف ، قادر است موانع را درهم بشكند و مقاصد خود

و جامعه اش را محفوظ دارد . نيروي جسماني او در كمال اوج است و استعداد و ذهن و توجه او در نهايت رشد ، همت او

عالي است تا حدي كه به گفته راسل به كمك آن مي تواند محيط خويش را تغيير دهد و به گفته موريس دبس به تصور و درك

قانون اخلاقي و تكليف قادر است و به جاي تنگ نظري دوران گذشته مفهوم وسيع تري از هستي وارد انگيزه هاي رفتار او مي

شود و اين خود تواني جديد براي تلاش و حركت اوست . اينان در هر جامعه اي اقداماتي سازنده مي توانند داشته باشند ،

زيرا وارستگي شان بيشتر است و تقواي شان افزونتر . با مردم دمسازترند . عواطف شان ريشه دارتر است . به گفته

راسل ممكن است نتوانند به طور صريح تغييرات و اصلاحات مورد لزوم را تشخيص دهند ، ولي قادرند شجاعانه در راه هدف

گام بردارند . به گفته «نهرو» ، دوران جواني دوران از هم شكستن و درهم شكستن است و نيروي جوان نقش ها را خيلي

آسان تر از ديگران اجرا مي كنند .

بهره برداري از نيروي جوان

از قدرت و توان جوان بايد براي رشد او و جامعه اش بهره گرفت و او را به صورت يك نيروي مذهبي درآورد ، زيرا در چنين

صورتي است كه او مي تواند نقش بسيار مهمي را در جامعه ايفا كند . مربي مي تواند چون باغباني باشد كه از وجود جوانان

منظره هايي بسيار زيبا

براي جامعه اش بسازد ، آنها را بپروراند و رشد دهد . همچنين از فرصت جواني بايد بهره گرفت و

عادات غيرمفيد و مزاحمي را كه در درون او لانه كرده اند از ميان برد و به جاي آنها عادات مفيد و سازنده اي را مستقر

ساخت . زمينه هاي پذيرش در او موجود است و امكان سازندگي وجود دارد ، البته به اين شرط كه مربي صالح و شايسته اي

در سر راه رشد او قرار گيرد .

چند گام تا زندگي خلاق

زندگي خلاق

سال هاي زندگي خلاق بايد از قبل پيش بيني شود . مهم نيست كه چند سال از عمر خود را پشت سر گذاشته ايد . در

جواني ، ميانسالي و هر سني كه هستيد برنامه اي براي زندگي خود بريزيد مهم اين است كه همين حالا دست به كار شويد .نكته

مهم اين است كه بايد در برنامه ريزي ، خود را به عنوان انساني كه در اين جهان زندگي مي كند در نظر بگيريد . هر روز

عمر را به مفهوم واقعي كلمه زندگي كنيد ، از گرفتاري هاي زندگي ، ترسي به دل راه ندهيد . زندگي كردن در تمام لحظات

عمر را ياد بگيريد . به جزئياتي كه زندگي شما را هيجان مي بخشد بهاي بيشتري بدهيد و بدانيد كه خوردن نان و نيمرو هم

لذت بخش است . بايد احساس لذت را در جزيي ترين امور زندگي پيدا كنيد . سال هاي عمر شما ، به رغم مشكلات ،

محدوديت ها و خطرات كه البته وجود دارد ، مي تواند پربار و لذت بخش باشد . اگر اين را باور كنيد خوشبختي در دوقدمي

شماست

افسوس خوردن

را فراموش كنيد و بدانيد كه ديگران هم مثل شما شكست ها و ناكامي هايي داشته اند .حال به مهمترين نكاتي كه

در ايجاد زندگي خلاق موثر واقع مي شوند اشاره مي كنيم:

اولين گام براي رسيدن به زندگي خلاق ، داشتن تصوير ذهني سالم است . اگر بخشي از زندگي را تلف كرده ايد خود را به

خاطر آن سرزنش نكنيد .

شما كامل و بي عيب و نقص نيستيد ، نه شما ، هيچ كس نيست از ملامت هم كاري ساخته نيست . براي آنكه سلامت و شادابي

را به زندگي وارد كنيد احتياج به تصوير ذهني سالم داريد . بايد احساس كنيد كه انساني ارزشمند هستيد . تصويري كه هر

كس از خود دارد و به عبارتي ، آن طور كه خود را مي بيند روي قضاوتي كه از خويش و از دنيايش دارد تأثير مي گذارد .

براي رسيدن به خلاقيت بايد فعاليت خود را دوچندان كنيد ، بايد به خود بباليد كه مي توانيد به هدف هايتان برسيد . احساس

مثبت داشته باشيد و كارهاي مفيد انجام دهيد ، همچنين براي قبول كمبودها و شناخت محدوديت هايي كه داريد تلاش كنيد بايد واقع

گرا باشيد و با واقع بيني خود را آن طور كه هستيد در نظر بگيريد و با اين حال اجازه ندهيد كه روحيه بدبيني و منفي گرايي بر

وجود شما مسلط شود .اگر كسي شما را دوست داشته باشد ، آن قدر دوست داشته باشد كه از خودگذشتگي نشان دهد از مسير

اصلي زندگي اش فاصله بگيرد و شما را از بحراني كه در آن گير كرده ايد نجات دهد ،

اما نمي تواند به جاي شما زندگي كند .

نمي تواند به جاي شما تصميم بگيرد نمي تواند به طور كامل شريك غم ها و شادي هاي شما باشد و از همه اينها گذشته نمي تواند

توانايي موفقيت يا شكست را در شما ثبت كند .

از او براي اينكه خود را قبول داشته باشيد يا دست رو به سينه خود بزنيد كاري ساخته نيست . تنها تصوير ذهني شما چنين

قدرتي دارد . تنها تصوير ذهني است كه مي تواند به شما احساس اعتماد و اطمينان ببخشد .

با تقويت روزانه تصوير ذهني خويش ، براي زندگي خلاق آماده مي شويد و خود را شايسته خوشي هاي زندگي مي دانيد و از

آن به سود خود استفاده مي كنيد .براي اينكه در خود يك تفكر و روحيه مثبت به وجود آوريد بايد طرز تلقي و برداشت خود را

نسبت به رويدادهاي زندگي تغيير دهيد تنها دراين صورت است كه مي توانيد به كشمكش هاي دروني خود خاتمه دهيد و از يك

روحيه شاد و پربار بهره مند شويد .اقليت خلاق مثبتند . آنان كساني هستند كه در ميان ترديد و نااميدي ها جرقه اميد و خوش

بيني را روشن نگه مي دارند . اقليت خلاق به پيشرفت فرهنگ معتقدند .

گام بعدي براي رسيدن به زندگي خلاق ، داشتن هدف است . براي لذت بردن از زندگي هدف داشته باشيد . زندگي مجموعه

اي از هدف هاست و مسئله رسيدن به آنهاست .

آيا با توجه به آنچه در درون شما مي گذرد ، مي توانيد به هدف هايتان برسيد يا نه خسته و دلسرد هستيد . از هدف هايتان غلفت

نكنيد هر روز قدمي به جلو برداريد و اين پيشرفت روزانه را احساس كنيد

و بدانيد كه فرصت و دامنه هدف نيست كه مهم

است .

مهم هدفي است كه به هر صورت هر چند جزيي براي خود انتخاب كرده ايد . در جويبار روان زندگي به حركت ادامه دهيد

و براي رسيدن به هدف هايتان از هيچ گونه تلاشي فروگذار نكنيد . جاري باشيد ، حركت كنيد ، اگر شما به هدف نرسيد ، هدف

به شما مي رسد . مهم سمت حركت شماست مهم اين است كه به پيش مي رويد و اين پيشرفت را احساس مي كنيد .

واژه هدف براي بسياري از افراد حاوي مفهومي منفي است ، زيرا اغلب با وسواس و فشار و تنش و رقابت با ديگران همراه

بوده است .

براي كامجويي از هدف هايتان آنها را به صورت علايم راهنما بنگريد كه به مسيري ويژه اشاره مي كنند تا تمركزي دقيق به

وجود آورند و شما را به تحرك وادارند .راه رسيدن به هدفتان به خودتان بستگي دارد . مي توانيد در طول راه بسيار جدي و

منظم باشيد و تمام توجه تان را به رسيدن به هدف تان معطوف كنيد يا بياساييد و از مسير و راه محفوظ شويد .

براي توفيق در كارها هيچ چيز به اندازه اعتقاد و ايمان به توانستن ، موثر نيست . اگر از انجام كاري بترسيد و فكر كنيد كه

قادر به انجام آن نيستيد تحت هيچ شرايطي آن كار را به نحو مطلوب نمي توانيد انجام دهيد .

اگر ملاحظه مي كنيد كه شما در يك كار موفق نمي شويد و هستند كساني كه در همان كار به موفقيت هاي كافي دست يافته اند

اين را بدانيد كه عيب در شماست . آن كه موفق

است ايمان دارد كه مي تواند موفق شود و شما هنوز اين يقين را به دست

نياورده ايد .

در مورد هدف هاي كوتاه مدت واقع بين باشيد . هدف هايي قابل دسترس براي خودتان تعيين كنيد تا دچار دلسردي نشويد .

بهتر است در آغاز كار ، گام هايي كوچك و مطمئن برداريد تا اعتماد به نفس پيدا كنيد .

در مورد هدف هاي بلندمدت ، گسترده و آرمان گرا باشيد . بگذاريد تخيلتان بگسترد و عالي ترين را انتخاب كنيد . توجه تان

را بر جوهر هدف تان متمركز كنيد . نگران جزئيات نباشيد . زيرا جزئيات ممكن است تغيير كنند . در مورد هدف هايتان

وسواس به خرج ندهيد . انعطاف پذير باشيد .شايد دريابيد كه بسياري از هدف هايتان عوض مي شوند ، اما در مهمترين هدف ها

همواره جوهري هست كه يكسان به جا مي ماند . به يك شيوه خاص اكتفا نكنيد هرگاه احساس كرديد روش تان كارساز نيست

شيوه خود را تغيير دهيد .

مترصد پيروزي باشيد و در هر كاري كه مي كنيد تنها به آن بينديشيد . اگر امروز موفق نشديد اگر به رغم همه تلاش ها

امروز به پيروزي نرسيديد از نو شروع كنيد و آنقدر مداومت به خرج دهيد تا موفق شويد نيروي خلاق خود را به كار اندازيد و

در جهت موفقيت گام برداريد .نگراني را به مرحله قبل از تصميم گيري محدود كنيد . اگر براي رسيدن به هدف بيش از يك

راه سراغ داريد ، براي انتخاب مناسب ترين آنها تأمل كنيد .خوب فكر كنيد و همه جوانب را در نظر بگيريد . اما پس از

انتخاب راه ، بدون كمترين نگراني در آن

جهت حركت كنيد . به جاي ديروز و حوادث مربوط به گذشته به امروز فكر كنيد .

در هر لحظه تنها به يك هدف بينديشيد . گاه لازم است كه حل مشكل را به تعويق بيندازيد . در اين صورت آن را موقتاً از

ذهنتان خارج كنيد .

به مكانيزم خودكار خود فرصت بدهيد تا در جهت صلاح شما راهي بيابد . با آرامش كار كنيد ، اطمينان يعني آرامش و

نوميدي ، يعني تنش و فشارهاي عصبي .اگر قصد پيروزي داريد به پيش برويد . از ايستايي ، كاري ساخته نيست . بايد هر

روز زندگي پويا و پرتحرك باشد . در جهت تحقق هدفي كه در نظر گرفته ايد بزرگ يا كوچك حركت كنيدحذف باورهاي منفي

و كاذب ، راه ديگر براي رسيدن به زندگي خلاق است . خود را از باورهاي منفي و كاذب نجات دهيد . باورهاي منفي خود

را بررسي كنيد مي توانيد آنها را آن طور كه هستند در نظر بگيريد . آيا نمي توانيد آنها را به كلي از وجود خويش پاك كنيد ؟

اگر نمي توانيد دست كم آنها را در همان حد كه هستند نگه داريد تا بتوانيد با آنها زندگي كنيد .به ياد يكي از موفقيت هاي خوب

گذشته خود بيفتيد؛ موفقيتي كه به راستي به خاطر آن احساس غرور كرده ايد . به خود بگوييد: مهم نيست كه در گذشته

شكست هايي را تحمل كرده ام به جاي آن به موفقيت هايي كه داشته ام توجه خواهم كرد . سزاوار خوبي ها و مثبت هاي

زندگي هستم . من ناخداي كشتي خود هستم و تمام فكر و ذكرم را

به هدف هاي خلاق و سازنده معطوف خواهم كرد .با

سرزنش خويش ، لذت و شادماني را از خود دريغ مي كنيد ، اين حق شماست كه بدون احساس بيم و هراس و تقصير ، احساس

شادماني كنيد . زندگي خلاق تصميم گرفتن براي شادبودن است ، پيروزي نيروهاي مثبت فكر و تصور بر نيروهاي منفي تفكر

و تصور است .اگر مشتاق باشيد كه از انديشه هاي منفي و نگراني هايتان آگاه باشيد و ژرفتر به آنها بنگريد تا ببينيد كه ريشه آنها

چيست ، مي توانيد از انديشه هاي منفي و نگراني هايتان به شيوه مثبت سود جوييد .

به محض اينكه از باورهاي منفي خودتان آگاه شديد ، مي توانيد آنها را تغيير دهيد . شناخت عميق باور منفي به اين معناست كه

??درصد از راه رها كردنش را طي كرده ايد .شايد چندي به طول بينجامد كه كاملاً از بين برود . اما همين كه واقعاً آن را

ببينيد و احساس كنيد كه چگونه در زندگي تان سرگرم كار بوده است ، بي شك راه خروج را در پيش خواهد گرفت .

با خودتان همنوا و هماهنگ شويد و قدر زندگي تان را بدانيد . اين فرآيند سبب مي شود كه انرژي مثبت وجودتان جريان پيدا

كند و خود به خود موجب خلاقيت افزونتر زندگي تان مي شود و اما گام ديگر عفو و بخشش خود است .

شما هم احتمالاً با مشكلات بمانيد ، بسازيد و ستيز كنيد . عقب نشيني موقتي هم اشكالي ندارد ، كمكي است به شما تا دوباره به

زندگي بازگرديد . قبل از هر چيز خود را مشمول عفو قرار دهيد .خطاها و لغزش

هاي گذشته را به خود ببخشاييد . از

شكنجه كردن خويش به گناه عقل و درايتي كه بايد در گذشته به خرج مي داديد و نداديد دست بكشيد .فراموش كنيد كه در

موقعيتي به جاي جسارت ، احتياط كرده ايد و در موقعيتي ديگر كه احتياط شرط عقل بوده ، بي پروا بوده ايد . عصبانيت هاي بي

مورد را فراموش كنيد .

فراموش كنيد كه در جايي در احقاق حق خود كوتاه آمده ايد . بگذريد كه در برخورد با سخنان تند و درشت ، احساسي را

جريحه دار كرده ايد .

32- سيماي جوان

آسيب شناسي پوشش جوانان هنجار يا هنجارشكني

پوشش جوانان

جريان كهن عرضه و تقاضا از ديرباز بر بازار سرمايه حاكم بوده و هست . برآيند هر تقاضايي ، عرضه يي است . بنابراين

عرضه پاسخي است به تقاضاي مشتريان تا در عين پاسخگويي به تقاضا و به ياري و مدد فرمولهاي خاص اقتصادي ، اصل

سرمايه تضمين و عايد كنشگران شود .حال اگر تقاضايي نباشد ، چه بايد كرد ؟در اين صورت ، علم به كمك انسان مي شتابد .

علوم مرتبط با روحيات رواني شخصيتي آدمي چون روانشناسي و جامعه شناسي در حوزه علوم انساني كه از زواياي گوناگون

خصوصيات تاريك و پنهان انسان را مورد بررسي ، تحقيق و آزمون قرار مي دهند ، بيشترين و بهترين آلات در دست حاكمان

ثروت اند . آنان به مدد روانشناسان و جامعه شناسان به جستار زواياي پنهان شخصيتي انسان ها پرداخته و علايق و

خواسته هاي افراد را مي سنجند و با سنجش آن ، بدانها جهت و سمت و سو مي بخشند .

در اين ميان شكل دهي به سليقه نوجوانان وجوانان بويژه دختران به واسطه ساختار فيزيكي ، بسترهاي رواني موجود و حس

«جلب

توجه » و «خودنمايي » هدفي است ثانويه جهت نيل به سود .

راه اندازي ده ها شبكه ماهواره يي و كانالهاي تخصصي مد ، تبليغ و بسترسازي هاي لازم ، همه و همه براي جهت بخشيدن به

افكار عمومي است . يكدست و يكرنگ ساختن پوشش و لباس تنها براي سود و در نهايت ،قدرت است ، قدرتي كه سرمايه داران

بزرگ و حتي حاكمان سياسي قدرتمندي آن را اداره مي كنند .

جوامع بنا به بسترها و زمينه هاي فكري عقيدتي مردمشان ، فرهنگ هاي رسمي و گاه غيررسمي را بنا مي نهند . فرهنگ رسمي ،

توسط حكمرانان ، دولتمردان و حاكمان جريان فكري هر جامعه يي شكل گرفته در بسترها و لايه هاي مختلف فرهنگي به اجرا در

مي آيد . اما فرهنگ غيررسمي ، فرهنگي است برگرفته از سطوح و طبقات مختلف اجتماع كه خودجوش و برآيند رفتار و

كنش هاي عوام جامعه كه نه تنها نوشته شده يا مكتوب نيستند ، بلكه نخبگان جامعه در روند شكل گيري و بسط آن نقشي ندارند .

متغيري چون نوع پوشش را مي توان از مولفه هاي فرهنگ شفاهي يا غيررسمي برشمرد . نوع پوشش از فاكتورهايي است

كه در طول چندسال اخير مورد توجه خاص مسوولان اجتماعي و فرهنگي كشور قرار گرفته و در مواردي حتي منجر به

صدور اطلاعيه از سوي يگان هاي انتظامي مبني بر اصلاح پوشش بانوان و در صورت تخلف و پوشش نامناسب برخورد

قانوني گرديده است .پديده گرايش دختران به استفاده از پوشش هاي تنگ و بدن نما ، نه حركتي در جهت ارضاي حس خودنمايي

كه برآيندي است اثربخش از جذابيت و قدرت نفوذ رسانه هاي تصويري .ارضاي حس «خودنمايي » و «جلب توجه » از

طريق استفاده از پوشش هاي تنگ ، ارضايي

است نادرست كه نتيجه باور اشتباه است . احساس توجه ديگران نيازي است

مثبت اما بدين طريق كه در جامعه حاكم شده زمينه و بستر انحرافات اجتماعي و بزه را فراهم مي آورد .به باور اكثر

كارشناسان ، يكي از دلايل گرايش به پوشش هاي نامناسب ، عملكرد مسوولان است . دولت و مسوولان اجتماعي كشور نه

تنها در جامعه پذير ساختن جوانان موفق نبوده اند ، كه با اتخاذ شيوه هاي نامطلوب مهار اجتماعي ، سبب دوري گزيدن جوان از

جامعه ، هنجارهاي موجود و گرايش به الگوهاي غرب شده اند .

به عقيده «پارسونز» جامعه شناس ، «مهار اجتماعي مطلوب و موفق در درجه اول مبتني بر شيوه هاي جامعه پذيري و

دروني كردن الگوها و ارزش هاي فرهنگي جامعه است و استفاده از زور و خشونت آخرين راهكار مقابله با قانون شكنان

است .»مصطفي اقليما ، آسيب شناس اجتماعي گرايش دختران به لباس هاي نامتعارف را به زيربناي فرهنگي جامعه و نوع نگاه

جامعه به زنان و دختران مرتبط مي داند و مي افزايد: «درجامعه يي كه ارزش افراد به وضع ظاهر آنان است ، دختران و

زنان كه از خصوصيتشان «نياز به آراستگي » ، «خودنمايي » ، «زيبا بودن » و «جلب توجه جنس مخالف » است ،

ناخودآگاه مجبور به استفاده از پوشش هاي خاص مي شوند . سياست هاي مردانه و فشارهاي خانوادگي و اجتماعي از علل

عمده گرايش آنها به پوشش هايي است كه خود نيز تمايلي به استفاده از آن ندارند .»اقليما در مورد معضلات اجتماعي و

آسيب هاي روحي رواني استفاده از اين پوشش ها مي گويد: «بسياري از دختران در اين لباس ها احساس راحتي نمي كنند .

اما به اجبار جامعه كه آنها را در اين چارچوب مي پسندد ، مجبور به استفاده

از اين نوع پوشش ها مي شوند و اين خود موجب

القاي اين حس مي گردد كه آنان آلت دست ديگران بوده و از خود هويت مستقلي ندارند . بنابراين دچار ناراحتي هاي روحي و

عقده هاي رواني نسبت به جامعه و مردان مي شوند . همچنين بسياري از دختران براي آنكه بتوانند از پوشش هاي مد روز

استفاده كنند ، مجبور به گرفتن رژيم هاي سخت غذايي اند تا اندام آنها مناسب استفاده از اين پوشش ها باشد . بنابراين دچار

مشكلات جسماني نظير سوءتغذيه و به هم خوردن تعادل هورموني بدن مي شوند .در هر حال مسوولان با تشخيص مشكلات و

ضعف هاي موجود به فكر تدوين قوانين و مقرراتي مبني بر ساماندهي مد و لباس افتاده و جهت تحقق آن پيش نويسي را آماده

ساخته اند . نايب رييس كميسيون فرهنگي مجلس نيز درباره تصويب پيش نويس طرح ساماندهي مد ولباس مي گويد: «آنچه

مورد توجه مجلس شوراي اسلامي است كاركرد فرهنگي نوع پوشش در جامعه است » . جواد آرين منش مي افزايد: «

در اين طرح تسهيلاتي براي طراحان و توليدكنندگان لباس پيش بيني شده كه ارايه وام هاي بانكي از جمله اين تسهيلات است .

همچنين كليات نظر طرح در كميسيون فرهنگي تصويب و تعيين چارچوب ها و حدود آن به عهده دولت گذاشته شد تا با مشورت

كارشناسان در لايحه يي به مجلس ارايه شود .»

تاثيرات خانوادگي

«پروين دايي پور» روانشناس تصريح مي كند:«بيشتر دختراني كه از پوشش هاي خاص استفاده مي كنند ، در نهاد خانواده

دچار مشكل هستند و ارتباطي گرم و عاطفي با اعضاي خانواده ندارند . بنابراين به دليل عدم ارضاي رواني از سوي

اعضاي خانواده ، به سمت اجتماع سوق پيدا مي كنند .» خانواده به عنوان زيربنايي ترين و ريشه يي ترين نهاد تاؤيرگذار در

نوجوانان تاؤيرات مهم و موؤري مي تواند داشته باشد . بنابراين وجود اختلاف در خانواده هاي آشفته كه روابط ناصحيح بين

اعضا را ناخواسته در نوجوان دروني مي كنند،گرايش به ناهنجاري ها در بستر اجتماع نمود بيشتري پيدا مي كند .

تاثير گروه همسالان

از ديگر گروههاي مرجع دختران جوان است كه با توجه به روحيات خاص دوران جواني ، به نظرات و افكار دوستان اهميت

زيادي داده و براي آنكه در جمع دوستان پذيرفته شوند ، حتي اعمالي برخلاف ميل باطني انجام مي دهند كه بحث پوشش نيز يكي

از اين مسائل است . در حالي كه بيشتر دختران متوجه پيامدهاي رفتاري و پيام هاي خاص پوششي كه انتخاب مي كنند ،

نيستند . از نظر روانشناختي ، نوع پوشش و لباس به رفتار انسان شكل مي دهد . در واقع نوع پوشش هر فردي طرز

رفتارش را مشخص مي سازد . بسياري از دختران به تقليد از ديگر دوستان خود ، پوشش خاصي را انتخاب اما پس از مدتي

اين پوشش پيامدهاي خود را در فرد ايجاد كرده و رفتارهاي خاصي در فرد شكل مي گيرد .رفتاري كه شايد در بدو امر فرد

هيچ تمايلي به انجام آن نداشت .

افراد سودجو يا دلالان سرمايه

علاوه بر تمامي مشكلات ياد شده ، عده يي افراد سودجو به عنوان حلقه واسط تمام اين معضلات عمل كرده و با سوء استفاده از

ضعف هاي قانوني و حس مدجويي و زيبايي طلبي دختران ، با طراحي و عرضه لباس هاي نامتعارف به منفعت طلبي مشغولند .

رييس انجمن مددكاران اجتماعي ايران معتقد است :«برخلاف تصور عموم كه مد روز را وارداتي و از كشورهاي غربي

مي دانند ، تمام اين لباس ها در داخل كشور طراحي و عرضه مي شوند و طراحان بر اساس حساب سود و زيان خود كار

مي كنند» .

جنس لباس هاي تنگ

در حال حاضر توليدكنندگان ، لباس ها را از اجناس نامرغوب تهيه مي كنند تا افراد مجبور باشند در مدت زمان كوتاهي لباس خود

را تعوض كنند و ناخودآگاه طبق مدهاي طراحي شده آنان حركت كنند . بنابراين زنان و دختران به دليل آنكه قدرت انتخاب

ديگري ندارند،ناچار جذب اين روند مي شوند . بنابراين اگر قرار است روي اصل حجاب كار شود ، مي بايد اصل ياد شده به

عنوان «ضرورت اجتماعي » كه تامين كننده حقوق و امنيت زنان است ، معرفي شود و تنها به عنوان يك «ضرورت

مذهبي » تلقي نشود . اصلاح وضع موجود نيازمند اصلاح سياست هاي فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي جامعه و خانواده

است . بايد نوع نگاه مردان به زنان و سياست هاي مردانه اصلاح شود . در جامعه امروز ارزش افراد به وضعيت

ظاهرشان است و توجهي به شخصيت و منش افراد نمي شود . بنابراين با افزايش سطح فكري و بينش جامعه مي توان اين

موضوع را نهادينه ساخت تا ارزش هر فرد به ميزان انسان بودن و رفتار و منش فرد تعيين شود و صرف زيبايي ظاهري

ارزش محسوب نشود

. تنها در اين صورت است كه زنان و دختران به جاي جلب توجه ظاهري به دنبال جلب نظر ديگران

از طريق افزايش سطح آگاهي و دانش و شخصيت خود مي روند

منبع

سايت آفتاب

جواني و مد

مد آراستگي يا خودنمايي

دين مبين اسلام همواره بر آراستگي تاکيد کرده و به آن توجهات خاصي داشته است؛ اما مرز بين "آراستگي" و آنچه به

عنوان "خودنمايي غير معقول" شناخته مي شود چيست و علت گرايش جوانان به استفاده از مدل و مدهاي روز بخصوص

در ميان دختران چيست ؟

جواني خصوصيات خاص خود را دارد که هيچ گريزي از آن نيست ، يکي از نيازهايي که به شکل مستقيم با سن جواني ارتباط

دارد ، نياز به آراستگي است به طوري که کليه جامعه شناسان و روانشناسان متفق القول هستند که جوانان در سني خاص نياز

به پوشيدن انواع خاصي از لباس دارند که حس خودنمايي آنان را تا حد زيادي مرتفع ساخته و از طرفي داراي رنگ هاي شاد و

جذاب باشد .

تعريف مد

"جورج سيمل" معتقد است که "مد" عبارت است از تغيير غير متمرکز جنبه هاي فرهنگي زندگي انسان که از يک تنش

اساسي و پايه اي در وضعيت اجتماعي انسان ها ناشي مي شود .

از طرفي هر کدام از ما تمايل داريم تا ضمن آن که از ديگران تقليد مي کنيم وجوه و شاخصه هاي خاص خود را نيز دارا باشيم و

بر همين اساس است که مدها مدتي مورد پذيرش قرار گرفته و بعد از مدتي ديگر با اقبال عمومي مواجه نشده و به اصطلاح

"دمده" مي شوند و اين اتفاق زماني مي افتد که "مد"ي بسيار فراگير شود ، بدين ترتيب که ابتدا طرح يک لباس يا يک نوع

آرايش مو و صورت به طبقات بالاي جامعه نفوذ کرده و سپس به سرعت بدل هاي آن به طبقات پايين تر مي آيد و آنگاه است که

طبقه بالا براي حفظ برتري خود به

يک "مد" جديد روي مي آورد؛ اما نکته حائز اهميت آن است که "مد" تنها محدود به

لباس ، آرايش مو و صورت نمي شود ، طرز نشستن،صحبت کردن ، راه رفتن ، استفاده از وسايل زندگي ، ظروف و . . .

نيز هر روز با مد تغيير مي کند حتي در جامعه ما خوردن برخي از غذاها نيز به صورت مد روز در آمده يا اين که منسوخ

مي شود ، براي مثال امروزه خوردن انواع "فست فود" ها همان اندازه در ميان مردم مد شده است که با راه افتادن سفره

خانه هاي لوکس و پر تجمل ، غذاهاي سننتي رواج يافته اند در صورتي که در گذشته خوردن بسياري از غذاها بخصوص در

ميان جوانان بشدت از بين رفته بود .

معيارهاي زيبايي و مد

بسياري معتقدند که معيارهاي زيبايي در قرن بيست و يکم تغيير کرده و ديگر معيارهايي که در گذ شته وجود داشت ، به طور

کلي از ميان رفته است ، به طور مثال آدمي که در 80-70 سال پيش زندگي مي کرد به مغزش هم خطور نمي کرد که روزي

معيارهاي زيبايي و مد از افراد سياه پوست يا دورگه وام گرفته شود و داشتن لبان کلفت و بزرگ ، پوستان بسيار تيره که

امروزه به نام پوست "برنز" معروف است ، موهاي زبر و مواج يا داشتن ابروان بسيار نازک جزو معيارهاي زيبايي باشد ،

اگر چه زشتي و زيبايي امري نسبي است که همواره با تغيير سلايق جامعه تغيير خواهد کرد؛ اما اين معيارها از کجا وام گرفته

مي شود ؟

دکتر "محمود توکلي" ، روانشناس ، در اين باره چنين مي گويد: زيبايي در هر جامعه و

هر دوراني مورد توجه مردم است

و خوب يا بد نمي توان انکار کرد که همواره يکي از امتيازات افراد به شمار مي رفته است تا اينجا نه تنها هيچ مشکلي وجود

ندارد بلکه اهميت ندادن منطقي آن بخصوص در ميان جوانان نگران کننده است ، زيرا تجربه نشان داده است که آن دسته از

جواناني که به زيبايي و آراستگي خود اهميت نمي دهند در معرض انواع بيماري هاي روحي و رواني چون افسردگي و .

. . قرار دارند و علاوه بر آن بيشتر در معرض خطرات اجتماعي و انحرافات قرار مي گيرند؛ اما اين مسئله آن زماني

نگران کننده مي شود و حتي در بسياري از موارد شکل بيماري به خود مي گيرد که از حالت عادي خود خارج شده و تمام فکر و

ذهن يک فرد را به خود معطوف کند به نحوي که در بسياري از مواقع باعث بروز انواع بيماري و ناهنجاري مي شود ، براي

مثال کساني که بيش از اندازه به زيبايي خود اهميت مي دهند يا دچار اعتماد به نفس کاذب مي شوند يا اين که اعتماد به نفس خود

را به شکل کامل از دست مي دهند که هر دوي اين حالات مي تواند خطرناک باشد .

وي اضافه مي کند: از طرفي توجه به اين معضل سبب مي شود تا مهمترين و پر اهميت ترين مسئله در زندگي جوانان اين

مسئله شده و بنابراين آنان را از بسياري از فعاليت هاي اجتماعي باز مي دارد يا آن که باعث مي شود اگر چنانچه به فعاليت

اقتصادي اي مشغول هستند ، نتيجه کليه فعاليت هاي خود را صرف اين امر کنند .

وي درباره علت گرايش افراطي جوانان به معيارهاي زيبايي و مد مي گويد:

اين مسئله دلايل گوناگوني دارد ، اگر چه جوانان

در تمام دنيا به اينگونه معيارها توجه دارند؛ اما جواناني که در جوامع در حال گذر زندگي مي کنند ، بيشتر در معرض اين مسئله

قرار دارند ، به طوري که استفاده از بسياري از مارک هاي معروف به اندازه اي که در اين کشورها خريدار دارد در خود

کشورهاي توليد کننده (اگر با اين قيمت ها عرضه شود ) خريدار ندارد ، براي مثال در ايران ممکن است ، جواني که در

سطح زندگي متوسط و حتي متوسط رو به پايين قرار دارد ، مايل باشد که خود را با جديدترين معيارهاي مد و زيبايي منطبق

سازد و در اين راه از هيچ کوششي حتي تحت فشار گذاشتن خود يا خانواده اش هم دريغ نمي کند .

اين روانشناس ادامه مي دهد: از طرفي افرادي که از اعتماد به نفس کمتري برخوردارند و علاوه بر آن هيچ مزيت فکري و

عقيدتي ندارند سعي مي کنند که بسياري از ضعف هاي خود را با پوشيدن لباس ها و جواهرات گران قيمت و مد روز پنهان کنند و

بدين وسيله خود را در معرض تحسين هاي ديگران قرار دارند .

جراحي بيني : يکي از پر هزينه ترين و فراگيرترين مدهايي که امروزه در بين جوانان شايع است؛ جراحي بيني است و آمار

متقاضيان آن هر روز در حال افزايش است .

"محمد حسين حکمت آرا" در اين باره مي گويد: بر خلاف تصور عموم مردم که زيبايي را مهمترين ملاک موفقيت ، عمل

جراحي بيني تلقي مي کنند جراحي پلاستيک و زيبايي بايد با حفظ عملکرد اين عضو باشد و اين موضوع از مهمترين موارد در

رشته جراحي بيني محسوب مي شود

.

وي اهميت دادن به فيزيولوژي بيني را بسيار مهم تلقي کرده و مي گويد: سلامت اين عضو در سلامت افراد نقش بسيار

مهمي دارد .

حکمت آرا اضافه کرد: با توجه به اين که بيني از مهمترين اعضاي بدن در نگهداري سلامت فرد و حفظ ساير اعضاست و

فردي که تنفس خود را از راه بيني از دست بدهد نه تنها در زندگي فردي که در روابط اجتماعي نيز مشکلات زيادي را تجربه

خواهد کرد ، توجه به اصول علمي اين رشته بيش از پيش ضروري به نظر مي رسد .

متاسفانه امروزه جراحي بيني يکي از رايج ترين مدها در بين جوانان شناخته شده است به نحوي که افرادي که بيني خود را

جراحي مي کنند يا حتي آناني که اين کار را نمي کنند ،با زدن برچسب هاي طولاني مدت مي خواهند اين موضوع را به رخ همگان

بکشند و اين در صورتي است که بسياري از آنان از مضرات احتمالي جراحي بيني مانند از دست دادن حس بويايي ، مشکلات

تنفسي ، تغيير صدا يا حتي خطر مرگ آگاه هستند .

دکتر "حسيني" ، جراح زيبايي ، در اين باره مي گويد: جراحي بيني را به طور کلي مي توان به دوبخش تقسيم کرد بخشي که

به علت پاره اي از مشکلات ناچار به جراحي بيني هستند و عده ديگر که به خاطر زيبايي به اين کار اقدام مي کنند که اين گروه

بيشتر در فاصله سني 18 تا 25 سال قرارداشته و اتفاقا بر خلاف تصور عمومي در بين دختران و پسران به يک اندازه رواج

دارد .

وي افزود: نيازهايي که به دنبال آنها جراحي بيني لازم و اجتناب ناپذير است

شامل انحراف مادرزادي و ژنتيک بيني و ضربه

ديواره مياني است که تنفس را مختل کرده و همچنين در صورت بروز بيماري هايي مانند جذام و تومور نياز به جراحي اجتناب

ناپذير مي شود .

وي اضافه مي کند: اما پيش از اين که اين نيازها در جراحي بيني وجود داشته باشد ، نيازهاي رواني است که افراد را به اين

واکنش وا مي دارد ، به نحوي که برخي افراد با وجود آن که از استطاعت مالي کافي براي اين کار برخوردار نيستند ، حاضرند

تا خود را در معرض بيشترين آسيب هاي رواني و مالي قرار دهند تا اين کار را انجام دهند ، براي مثال من خودم بيماراني دارم

که عنوان مي کنند که حاضرند چند برابر مبلغ مورد نياز را به من بدهند تا مبلغ دريافتي را طي چند قسط از آنان دريافت کنم و

وقتي علت اين اصرار را از آنها مي پرسم ، مي گويند که حاضرند تمام زندگي خود را بدهند تا اين امر برايشان محقق شود .

دکتر حسيني ادامه مي دهد: البته اين موضوع را بايد تا حد زيادي به عدم ارائه الگوهاي مناسب به جوانان مرتبط

دانست،امروزه تنها الگوهاي قابل ارائه به جوانان چهره هاي ورزشي يا سينمايي هستند که نکته چندان حائز اهميتي جز چهره

مناسب ندارند و بنابراين ما گاهي با افرادي مواجه مي شويم که عنوان مي کند که فلان عضو ما را شبيه فلان هنرپيشه يا

فوتباليست جراحي کنيد و هر چقدر که آنان را توجيه مي کنيم که اين امکان وجود ندارد زير بار نمي روند .

لوازم آرايشي : استفاده از لوازم آرايشي ارتباط مستقيمي با زيبايي و مد دارد ، کسي به

درستي نمي داند که تاريخ استفاده از

لوازم آرايشي چه زماني بوده است؛ اما به هر حال امروزه استفاده از لوازم آرايشي در ميان زنان به اندازه اي اهميت دارد که

بسياري از زنان نمي توانند زندگي بدون اين لوازم را حتي تصور کنند و البته در اين ميان سهم زنان شرقي و بخصوص

ايرانيان بسيار مهم است .

آمار رسمي نشان مي دهد که 66 درصد لوازم آرايشي زنانه از مرزهاي ترکيه ، پاکستان و جمهوري هاي استقلال يافته شوروي

سابق وارد کشور مي شوند .

آنچه در اين ميان از اهميت فوق العاده اي برخوردار است ، آن که سن استفاده از لوازم آرايشي در ايران بشدت کاهش يافته

است ، بدون آن که فرهنگ استفاده از لوازم نگاه دارنده پوست در بين دختران رواج پيدا کند .

دکتر "محبوبه گرچي" متخصص پوست در اين باره مي گويد: استفاده مکرر از لوازم آرايشي سبب چين و چروک و

حتي پيري زودرس مي شود و گاهي استفاده از مواد آرايش نامناسب مي تواند به حساسيت هاي شديد پوستي ، جوش زدن و

آسيب پذيري پوست منجر شود .

وي اضافه مي کند: بنابراين ضمن آن که اکيدا توصيه مي کنيم که از اين مواد تا حد امکان استفاده نشود ، بايد در صورت

استفاده لااقل از استاندارد و سالم بودن آنان اطمينان حاصل کنند ، ضمن آن که در صورت استفاده از اين مواد ، از مواد

نگهدارنده و ماسک هاي طبيعي نيز استفاده کنند .

ساماندهي مد و لباس

پايبندي معقول به سنن و آداب و فرهنگ جامعه يکي از الزامات اصلي است که بايد در پيروي از مد توجه بيشتري به آن شود ،

بر همين اساس مجلس تصميم

گرفته است تا طرح ساماندهي مد و لباس را ارائه دهد ، در همين خصوص الهام امين زاده ، نماينده

تهران در مجلس شوراي اسلامي ، گفته است: "مجلس نمي خواهد ايجاد مد کند ، تنها کار مجلس سياستگذاري در خصوص

مد و لباس است ."

" الهام امين زاده" افزود:"ساماندهي بحث مد و لباس به معناي محدود کردن و نا زيبا کردن پوشاک زنان و جوانان

نيست ."

به گفته وي مجلس قصد دارد با دخالت در نحوه ارائه پوشاک از سوي توليدکنندگان به زنان و جوانان ، سياستي را اتخاذ کند که

پوشاک متناسب با فکر و قامت ايراني بر تن آنها بنشيند .

اين نماينده اظهار داشت: قرار نيست مجلس مد و زيبايي را نفي کند . مجلس به خواست جوانان و زنان احترام مي گذارد و

آنها مي توانند مطابق ميل خويش لباس برتن کنند .

وي تاکيد کرد: ساماندهي مد و لباس در کميسيون فرهنگي مجلس مي تواند گامي بلند براي تطابق فرهنگ ايراني با پوشش

ايرانيان باشد .

مد نسخه فرهنگي مي خواهد

مقدمه

آيا تا به حال از خود پرسيده ايم ، چرا برخي از جوانان ما به راحتي تسليم هنجارهاي ديگران مي شوند ؟ چرا بعضي از دختران

و پسران ايراني مجذوب و شيفته فرهنگ غرب و الگوهاي خارجي مي شوند ؟ چرا . . . ؟ به راستي چرا نمي خواهيم يك

بازنگري عميق و دقيق در رفتارهاي خود داشته باشيم ؟ چرا به خود جرات نمي دهيم كه بپذيريم ضعف و سستي خودمان چنين

هجمه هايي را وارد جامعه كرده است ؟ چرا به مقوله "مد" فقط از دريچه يك تهاجم فرهنگي نگاه كرده ايم

؟ مگر جز اين

است كه بعضي رفتارها و پوشش هاي امروزي بر پيكره برخي جوانان ، از درون خود جامعه ريشه دوانيده و رشد كرده است

و حالا از آن ها به عنوان مد ياد مي شود ؟ پس اگر چنين است چگونه مي توان جوان معصوم و پاك و بي آلايش جامعه را از

خطر هجمه هاي فرهنگي مصون نگاه داشت ؟ در دنياي امروز كه جوامع به صورت يك "دهكده جهاني" در كنار همديگر

قرار گرفته اند ، چگونه مي توان با كشيدن يك ديوار مرتفع ، مانع از ورود امواج الكترونيكي و برقراري ارتباط با فرهنگ هاي

ديگر شد ؟ مسلما اگر اين ايده عملي بود ، جامعه جوان برلين ، پكن و . . . از انواع نابهنجاري هاي اجتماعي غرب در امان

مي ماندند .

مسلم اين كه هيچ يك از جوامع در حال گذار (از سنتي به صنعتي ) نمي توانند خود را از برقراري ارتباطات مصون و

محفوظ دارند لذا تنها كاري كه در اين زمينه مي توان انجام داد نحوه برخورد و نوع پذيرش فرهنگ و هنجارهاي ساير جوامع

در جامعه است .

وقتي به چهره ها دقيق مي شوي ، آن چه نمايان است ، فقط تقليد و پذيرش فرهنگ و الگوي غربي توسط برخي دختران و پسران

جوان جامعه و حتي بعضا مردان و زناني ميانسال است كه ظاهر خود را با انواع مدل هاي خارجي و به اصطلاح فرنگي

پيرايش كرده اند . در حقيقت ، نوع پوشش ، مدل مو ، طرز رفتار و به طور كلي ظاهر افراد جامعه اعم از مرد و

زن هر

قشري از اجتماع ، همچون ساير روابط و مناسبات انسان ها با همديگر ، مبتني بر اصول خاصي است كه با توجه به ارزش ها و

هنجارهاي مورد قبول جامعه متفاوت و متمايز مي شود .

چرا گرايش ؟

برخي از جامعه شناسان و رفتارشناسان اجتماعي معتقدند: "قرار گرفتن جامعه در مرحله گذار ، عامل اصلي جذب جوانان

به الگوها و هنجارهاي غربي است ، زيرا چنين استنباط مي شود كه هر جامعه اي براي طي كردن يك مرحله از دوران تحول ،

خواه ناخواه بايستي پذيراي آسيب هاي اجتماعي ، به تعبير ما -و هنجارها- به تعبير ديگر جوامع- باشد .

به هنگام ورود هر كالايي همواره فرهنگ مصرف آن نيز وارد مي شود و اگر چنان چه ما نتوانيم فرهنگ خودمان را با آن

فرهنگ وارداتي تطبيق دهيم آن گاه دچار بحران فرهنگي خواهيم شد . لذا تنها راه براي جامعه به جهت مصون ماندن از

فرهنگ وارداتي ، خنثي نمودن آن به نحوي است كه مطلوب و ملموس براي افراد جامعه باشد .

اما برخي ديگر از آسيب شناسان اجتماعي مي گويند: "عامل اصلي پذيرش فرهنگ خارجي در ميان جوانان و ساير اقشار

جامعه ، ناشي از ضعف فرهنگي خودمان است . يعني ، آن طور كه بايد و شايد نتوانسته ايم فرهنگ اصيل و قدمت چند صد

ساله آن را به جامعه امروزي بشناسانيم و جوان جامعه در اين بين دچار چند فرهنگي مي شود و نهايتا به آن سو مي رود كه

برايش جذابيت و شيفتگي بيشتري داشته باشد ."

متاسفانه بسياري از جوانان ما به راستي تحت تاثير فرهنگ غرب قرار مي گيرند

و ارزش ها و هنجارهاي آنان را مي پذيرند و

الگوي خود قرار مي دهند . اين موضوع ناشي از ضعف ترويج برنامه ها و سياست فرهنگي كشور است . زيرا هيچ گاه

نخواسته ايم از در مسالمت با قشر جوان وارد بحث شويم و آنان را متقاعد به ناهنجاري هاي فرهنگ غرب سازيم ! چون

هنوز جوان ما نمي داند كه با تبعيت از الگوهاي غربي دچار نابساماني مي شود .

سنت ها ريشه عميق در جامعه دارند ولذا ، بزرگ ترها و پا به سن گذاشته ها معتقدند بايد به اين سنت ها احترام گذاشت و به

همان سبك و سياق گذشته رفتار نمود ، اما جوان امروزي در جامعه اي زندگي مي كند كه مدام در حال تغيير و تحول است و

بنابراين هرگز نخواهد توانست در برابر رويدادهاي عصر حاضر بي تفاوت باشد .

با ترويج فرهنگ مدرن و نفوذ آن در تمامي نهادهاي جامعه دو گونه فرهنگ رو در روي يكديگر قرار مي گيرند فرهنگ سنتي و

فرهنگ متجدد ، كه تقابل اين دو فرهنگ باعث تضاد در ميان اجتماع و در خانواده ها و اقشار مختلف آن مي شود .

پيشرفت فن آوري به همراه گسترش شبكه هاي ارتباطي و تمايل بشر براي داشتن زندگي هم جهت با اين حركت و توسعه در

ترويج مد و تسهيل روند آن سهم به سزا داشته اند . در كشورهاي در حال توسعه ، اغلب پيروي از شيوه و سبك زندگي در

غرب ملاك شناسايي پديده "مد" مي باشد و در كشورهاي غربي تقليد از شخصيت هاي شناخته شده و محبوب و استفاده

از

توليدات شركت هاي بزرگ و معتبر ، اساس "مد" را تشكيل مي دهد .

مد روز

اما آن چه مشخص و آشكار است همانا تخريب فكري و روحي برخي جوانان جامعه توسط پديده مدگرايي مي باشد كه متاسفانه

اين قبيل جوانان با تبعيت و اطاعت از روش ها و سبك و سياق الگوهاي ديگران ، به مرور دچار تضاد فرهنگي خواهند شد و

همين چند فرهنگي انتخاب را براي آنان مشكل مي سازد . "مد" هم چون خوره اي به جان جوانان افتاده و دست بردار

نيست . راستي مسوولان فرهنگي براي مقابله با اين مساله چه كرده اند ؟

مد و نوگرا بودن جوانان

مقدمه

پسر جان اين موهات رو كوتاه كن ! آخه اين چه سرو وضعيه كه براي خودت درست كردي ؟ دختر تو با اين لباس تنگ

احساس خفگي نمي كني ؟ اگر در خانواده تان جوان و نوجوان داريد حتما اين جملات و يا مشابه آنها را بارها و بارها

شنيده ايد . حتي اگر در خانواده جوان و نوجوان نداريد حتما در خيابان با جواناني روبه رو شده ايد كه به دليل پوشيدن

لباسهاي غيرمعمول و يا اصلاح و آرايش خاص موي سر و صورت و انجام رفتارهايي كه با فرهنگ و رسوم اجتماعي ما

همخواني ندارد . مورد اعتراض قرار ميگيرند و عمل خود را به عنوان مد و مدگرايي توجيه ميكنند !

مد

چيست ؟

اما واقعا مد چيست ؟ خوب است ؟ بد است ؟ مد در اصل كلمه اي فرانسوي است كه البته در انگليسي هم كاربرد دارد . ريشه

اصلي آن به لاتين و شايد قبل از لاتين به رم باستان برمي گردد كه از modo گرفته شده است . در ترجمه ي

modo مي گويند آن چيزي كه در جريان و رايج است يا مي گويند چيزي كه تعلق به روز دارد و جديد است . اما آنچه ما

بيشتر در فارسي از آن استفاده مي كنيم ، همين اصطلاح مد و مدگرايي است .

مد در فارسي به معناي سليقه ، اسلوب ، روش و شيوه و . . . به كار ميرود و در اصطلاح ، روش و طريقهاي موقتي است

كه براساس ذوق و سليقه افراد يك جامعه و سبك زندگي از جمله شكل لباس پوشيدن ، نوع آداب پذيرايي ، معاشرت ، تزيين ،

معماري خانه و . . . تنظيم ميشود . بنابراين ، با بررسي ابعاد مختلف حيات اجتماعي بشر ميتوان گفت: كه پديده مد

اولا ، هميشه در تاريخ بشر بوده و منحصر به دوره معاصر نيست .

ثانيا ، هرگاه اين پديده در هر دورهاي از تاريخ ، آگاهانه و با گزينش و انتخاب و با توجه به فرهنگ و چارچوبهاي فكري و

اعتقادي جامعه صورت گرفته نه تنها موجب پيدايش نارساييهاي فرهنگي و اجتماعي نشده بلكه به عنوان يك دستآورد اجتماعي ،

به نوبه خود به رشد و تعالي فرهنگ و تمدن جوامع كمك زيادي كرده و زمينه آراستگي مناسب جنبه ظاهري زندگي مردم و

افراد را فراهم آورده است .

آفرينش انسان به گونهاي است كه همواره از حالت يكنواختي گريزان بوده و در مقابل ، هميشه از تحول و نوآوري و تنوع در

شكل و شيوه زندگي استقبال ميكند . اين تمايل در حالت عادي و در صورتي كه پذيرش تحول و نوآوري از روي آگاهي و به

صورت تدريجي و آرام صورت پذيرد ، ظاهر زندگي آدمي را خوشايند و دلپذير ميسازد . اما بايد مراقب بود كه اين فرآيند ، از

حالت طبيعي خود خارج نشود . زيرا همه استعدادهاي فطري اگر از حالت طبيعي و معقول خود خارج شوند ، جنبه انحرافي

پيدا كرده و آثار سويي به بار ميآورند .

چه كسي قرباني مد است ؟

"كارين الدور" يك -خبرنگار بخش مد - اظ_ه_ار م_ي دارد ك_ه قرباني مد به فردي اطلاق مي شود كه در يك زمان معين

تمام لباس هاي جديد و مارك دار را بر تن مي كند و خود را شبيه مانكن هاي ويترين مغازه ها

مي كند . اين فرد بيشتر شبيه به يك

دلقك است .

دومين تعريف از طرف يكي از طراحان قدر لباس است .او مي گويد: "اسير مد كسي است كه در خريد كردن بيش از

اندازه وسواسي باشد و فقط بخواهد "آخرين مد" را بپوشد بدون در نظر گرفتن اينكه لباس به او مي آيد يا خير ."

از نظر من قرباني مد كسي است كه فقط مي خواهد لباس هاي روز را بپوشد . او تمام لباس هايي را كه از طرف طراحان

مطرح پيشنهاد مي شود ، خريداري كرده (در آن واحد ) آنها را ناشيانه با يكديگر ادغام مي كند و همين امر باعث مي شود تيپ

وحشتناكي پيدا كند و نه ظاهري زيبا . اين افراد ممكن است يك كت و شلوار را كه اصلا مناسب حالشان نيست ، تنها به اين

دليل كه فروشنده زيرك به آنها گفته "آخرين مدل كت و شلوار" است خريداري كنند .

چگونه مي توانيم خوش تيپ باشيم اما اسير مد نشويم ؟

1- چيزي را بر تن كنيد كه فكر مي كنيد زيباست نه لباسي را كه ديگران تصور مي كنند ، مد است .

2- بايد هميشه در لباس هاي خود احساس راحتي كنيد ، بنابر اين لباس هايي را بر تن كنيد كه مناسب حال شما هستند .

3- هميشه در ذهن خود طرز پوششتان را مجسم كنيد و آنها را طوري ادغام كنيد كه برازنده شما باشند . اگر احساس

كرديد زماني كه لباس هاي مد خود را مي پوشيد و آن كفش هاي نوك تيزتان را به پا مي كنيد ، مردم جور ديگري به شما نگاه

مي كنند؛ بهتر است ديگر از آنها استفاده نكنيد ، چرا كه اين نوع لباس ها براي شما ساخته

نشده اند .

4- در هر فصل چند لباس جديد خريداري كنيد و آنها را با لباس هاي ديگري كه در كمد خود داريد ، ادغام كنيد . اين راه هم

كم هزينه است و هم شما را در كليه فصول خوش تيپ نگه مي دارد .

5- پيش از خريد يك لباس جديد ، از خودتان سوال كنيد كه آيا به دليل مد آن را مي خرم و يا از آن خوشم مي آيد ؟ به علاوه

از خود بپرسيد كه اگر مثلا آن مارك روي جيب جلوي اين پيراهن نبود ، باز هم آن را مي خريدم ؟ اگر واقعا آن لباس را دوست

نداشته باشيد با پوشيدن آن راحت نخواهيد بود و در نتيجه بهتر است از خريد آن صرف نظر كنيد .

6- تيپ خود را بر اساس آنچه در تلويزيون يا مجله ها مي بينيد ، تغيير ندهيد . افراد معروف و هنرپيشه تنها براي جلب

توجه لباس هاي عجيب غريب و رنگ به رنگ مي پوشند و اين شيوه لباس پوشيدن آنها مناسب زندگي روزمره آنها نيست .

33- عوامل موثر در تربيت جوان

آسيب شناسى خانواده

مقدّمه

نهادهاي اجتماعي هر يك براي برآوردن نيازي از نيازهاي اساسي بشر پديد آمده اند . نهاد خانواده نيز در پي سامان بخشيدن

به نيازهاي جنسي و توليد نسل و سكونت و آرامش روحي است . اما با اين وصف ، نهاد خانواده در تعامل با ساير نهادهاي

اجتماعي اشكال و صور متنوّعي مي يابد ، روابط اعضاي خانواده را دگرگون مي كند و كاركردهاي آن را به چالش مي

كشاند .

در جوامع سنّتي ، كه تغييرات اجتماعي آهنگ كُندي داشت ، بيشترين آسيب هاي اجتماعي از اعضاي خانواده ناشي مي شد;

اما

در جوامع صنعتي و نوين امروزي ، كه دگرگوني هاي اجتماعي بسي شتاب يافته و جوامع را در «حال گذار» پيوسته

قرار داده ، وضع به گونه ديگري است; زيرا بسياري از تحوّلات و تغييرات اجتماعي تأثير عميقي در نهاد خانواده بر جاي

مي گذارد و از اين رهگذر ، خانواده نيز در معرض آسيب قرار مي گيرد . امروزه مسئله «اشتغال و استقلال مالي» براي

زنان از اهميت فراواني برخوردار است . كارخانه ها ، شركت ها و بيمارستان ها ، آموزش و پرورش و ديگر بنگاه هاي

اشتغالزا ترجيح مي دهند در برخي بخش ها ، براي پيشبرد مأموريت ها و وظايف خود از زنان استفاده كنند; اما به موازات

اشتغال زنان در خارج از خانه ، خانواده و اعضاي آن از غيبت زن و خلأ وجودي او دچار آسيب و عوارض منفي مي شوند .

اشتغال زنان يكي از عوامل آسيب زا است كه امروزه خانواده را متأثر نموده . اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه جامعه

در حال گذار چه مشكلات و آسيب هايي براي خانواده پديد آورده است ؟ و از منظر دين مبين اسلام ، چه راه حل هايي براي

جبران و رفع اين مشكلات وجود دارد ؟

پيش از پرداختن به پاسخ دو سؤال مزبور ، لازم است واژگان كليدي اين پژوهش به دقت مورد بررسي قرار گيرد . در اين

مقال چهار مفهوم كليدي توضيح داده مي شود تا قلمرو و ابعاد بحث روشن گردد و از هرگونه پيش داوري و خلط بحث

جلوگيري شود .

آسيب شناسي اجتماعي

مفهوم «آسيب شناسي» نخست در مباحث پزشكي ، براي شناسايي امراض و

بيماري هاي مربوط به اعضاي بدن و بافت

هايش و درمان آن امراض به كار مي رفت و سپس توسط دوركيم در مباحث «جامعه شناسي انحرافات» به كار رفت .

در فرهنگ جامعه شناسي چنين آمده است: «اين مفهوم قرن نوزدهمي مبتني است بر تشابهي كه بين بيماري هاي عضوي يا

مرض شناسي و انحرافات اجتماعي قايل بوده اند . در بحث اِ . دوركيم از جرايم و خودكشي ، آسيب شناسي اجتماعي بيش

از آنكه امري مربوط به انحرافات افراد تلقّي شود ، بر اساس در نظر گرفتن فرق شرايط بهنجار و نابهنجار اجتماعي مورد

توجه قرار مي گيرد . به علاوه ، دوركيم مدعي است كه اين فرق داراي عينيت است ، مبتني بر داوري اخلاقي نيست و آسيب

شناسي اجتماعي را مي توان به طور علمي سنجيد و مورد آزمايش قرار داد . متأسفانه كاربرد اين مفهوم از طرف دوركيم ،

مبهم است . وي آسيب شناسي اجتماعي را صرفاً يكي از وجوه بهنجار بودن شرايط جامعه به حساب مي آورد .»2

نهاد اجتماعي

«نهاد اجتماعي» عبارت است از: شبكه روابط اجتماعي پايداري كه براي برآورده شدن يك نياز اساسي بشر شكل گرفته

باشد .

آنتوني گيدنز در تعريف «نهاد اجتماعي» مي گويد: «شيوه هاي اساسي فعاليت اجتماعي كه اكثريت اعضاي يك جامعه

معيّن از آنها پي روي مي كنند . نهادها شامل هنجارها و ارزش هايي هستند كه بسياري از مردم با آنها همنوايي مي كنند .

همه شيوه هاي رفتار نهادي شده به وسيله ضمانت هاي اجرايي نيرومند حمايت مي شوند . نهادها اساس يك جامعه را تشكيل

مي دهند; زيرا شيوه هاي

نسبتاً ثابت رفتار را ، كه در طول زمان پايدار مي ماند ، ارائه مي كنند .»4

خانواده

خانواده نخستين نهاد اجتماعي است كه هسته اوليه زندگي اجتماعي را تشكيل مي دهد و از ديدگاه كاركردي ، روابط

خويشاوندي و خانوادگي ضرورت هاي اساسي مربوط به بقا را برآورده مي كنند . اين ضرورت ها عبارتند از:

1- تنظيم روابط جنسي و مقاربتي;

2- فراهم ساختن حمايت زيستي از هر يك از اعضاي جامعه ، به ويژه نوزادان و كودكان كه آينده سازان جامعه اند .

3- ايجاد واحد باثباتي از جامعه پذيري ، به نحوي كه كودكان بتوانند فرهنگ و مهارت هاي بازي نقش را ، كه براي زندگي

بزرگ سالي اساسي است ، كسب كنند .

4- تأمين فضايي از حمايت اجتماعي مساوي براي كودكان و بزرگ سالان;

5- تنظيم و روشمند ساختن جان گيري بزرگ سالان جوان در موقعيت هاي حياتي توليدي (اقتصادي ) و بازآوري

زايمان و تربيت بچه در جامعه .5

خانواده به دو نوع «هسته اي» و «گسترده» تقسيم مي شود . مقصود از خانواده «هسته اي» خانواده اي است كه

از پدر و مادر و فرزندان تشكيل شده است . ولي خانواده «گسترده» خانواده اي است كه در آن ، علاوه بر پدر و مادر و

فرزندان ، پدر بزرگ ، مادربزرگ ، عمّه ، خاله ، دايي و عمو و فرزندان آنها حضور دارند .

در جوامع سنّتي ، الگوي خانواده «گسترده» غلبه دارد; زيرا همبستگي طايفه اي و قبيله اي بسيار مستحكم است و تجمّع

افراد خانواده علاوه بر مشاركت در امر توليد و كشاورزي ، ساز و كاري براي دفاع اجتماعي از خطرات

طبيعت و جنگ و

تهديدها به شمار مي رود .

ولي در جوامع معاصر و صنعتي ، بيشتر الگوي خانواده «هسته اي» و با جمعيت كم شيوع دارد و ارتباط و روابط خانوادگي

در اين نوع خانواده بسيار رنگ باخته و آنها از حمايت گسترده فاميل و طايفه كمتر برخوردارند . (در اين مقاله ، عمدتاً

خانواده «هسته اي» مدّنظر است . )

شناخت ويژگي هاي جهان معاصر ما را با واقعيات زندگي اجتماعي _ كه گيدنز از آن به «جهاني شدن زندگي اجتماعي» ياد

مي كند _ و تأثيرات آن بر خانواده و آسيب هاي آن بيشتر آشنا مي سازد . به طور فشرده ، مي توان به چند ويژگي شاخص

جهان معاصر اشاره كرد:

1- ناهمگرايي ميان كشورهاي غني و فقير;

2- جهاني شدن رسانه هاي جمعي;

3- تحوّلات سريع و شتابان;

4- جهاني شدن اقتصاد و تجارت جهاني;

5- عصر سلطه و استعمار;

6- تورّم گسترده و بحرانزا;

7- مسابقه تسليحاتي;

8- بحران انرژي و مواد اوليه;

9- رشد دين گرايي;

10- هسته اي شدن خانواده;

11- نهضت دفاع از حقوق زنان;

12- مرحله گذار از مدرنيسم به پست مدرنيسم .

آشنايي با شاخص هاي مزبور و توجه به ميزان تأثير آنها در نهاد خانواده ، چشم اندازي را پيش روي ما مي گشايد كه همه

مشكلات و نابهنجاري ها را معلول ارتباط دروني اعضاي خانواده ندانيم و با وسعت بينش و نظر ، از دخالت خودآگاه و

ناخودآگاه چنين عواملي چشم پوشي ننماييم . پس از بررسي مفاهيم بحث ، آسيب هاي اجتماعي ، كه در جوامع معاصر و در

حال گذرا وجود دارد ، مورد بررسي قرار مي گيرد:

افسردگي

تعريف افسردگي

يكي از آسيب هايي كه منشأ

اجتماعي دارد ، «افسردگي» است . اين بيماري روحي ، كه واكنش طبيعي در مقابل فشارهاي

زندگي است ، در زنان بيش از مردان پديد مي آيد . در تعريف «افسردگي» مي گويند: «افسردگي نوعي نابهنجاري

خلقي يا عاطفي است كه طيف هاي پايينِ آن را افراد عادي نيز بعضي مواقع ، تجربه مي كنند . خود ما بعضي وقت ها

احساس غم و ملامت مي كنيم و حاضر نيستيم به هيچ كاري حتي كارهاي لذت بخش دست بزنيم .»6

نشانه هاي افسردگي

افسردگي داراي علايم و نشانه هايي است كه طبق آن ، فرد از همه چيز نااميد شده ، غم و غصه اي بر دل او چيره مي شود .

او احساس وحشت مي كند و از تصميم گرفتن براي زندگي خود عاجز مانده است و هر گاه مي خواهد كاري انجام دهد ، در

خود صلاحيت و كفايت لازم احساس نمي كند . يكي از نشانه هاي بسيار خطرناك افسردگي اين است كه فرد آنچنان از همه

كس و همه چيز نااميد مي شود كه به فكر خودكشي و خودزني مي افتد و يا ، دست كم ، بسيار گريه مي كند .

به طور كلي ، براي افسردگي 12 نشانه برشمرده اند:

1- خلق و روحيه افسرده;

2- عصبانيت و بي حوصلگي (عدم تحمّل ديگران حتي نزديكان );

3- بي علاقگي و لذت نبردن از فعاليت هاي تفريحي;

4- كاهش انرژي يا بي قراري;

5- بي اشتهايي;

6- كاهش شديد وزن;

7- بي خوابي (ديدن كابوس در خواب ، خواب بريده );

8- كاهش قواي ذهني (عدم تمركز حواس ، فراموشي ، عدم قدرت تصميم گيري ، عدم قدرت سريع پاسخ گويي );

9-

كاهش ميل جنسي;

10- احساس بي ارزشي و گناه (احساس گناه ، مهم ندانستن خود );

11- احساس نااميدي و فكر خودكشي;

12- علايم و دردهاي جسماني (سر درد ، كمردرد ، سرگيجه ، يبوست ، بي حسي عضلاني ، لرزش اندام ) .7

طبقه بندي اختلالات افسردگي

الف . افسردگي اساسي;8

ب . افسردگي خويي;9

ج . افسردگي غير از دو نوع قبلي .

در نوع اول ، يك يا چند دوره اساسي (دست كم دو هفته خلق افسرده يا از دست دادن علاقه ، به اضافه علايم ديگر افسردگي )

وجود دارد ، اما نوع دوم دست كم دو سال خلق افسرده در بيشتر اوقات روز همراه با ساير علامت ها مشاهده مي شود .

رابطه خانواده و افسردگي

گاهي فشارهاي اقتصادي و اجتماعي و يا فقدان والدين يا فرزندان ، موجب افسردگي شديد روحي و رواني فرد مي شود و

روابط خانوادگي را دچار اختلال مي كند و بر اساس مطالعات همايشي ، ميان وضعيت خانوادگي و افسردگي فرد همبستگي

وجود دارد .

براون و همكاران (1978 ) ميزان آسيب پذيري در مقابل افسردگي را به عنوان بخشي از عوامل مرتبط با خانواده مي

دانند . طبق تحقيق آنان ، زناني كه داراي سه يا بيش از سه كودك زير چهار سال در خانه هستند ، اعتماد و اطمينان خود را

براي برقراري ارتباط صحيح با شوهر از دست مي دهند و حتي مطمئن نيستند بتوانند دوستان دوران خردسالي و قبلي خود را

به اندازه لازم ملاقات كنند . اين گونه زن ها و زناني كه مادر خود را پيش از 11 سالگي از دست داده اند ، بيش از مردم

ديگر براي افسردگي مستعد

هستند .10

البته ناگفته نماند كه كودكان نيز در برخي مواقع دچار افسردگي مي شوند . كودكاني كه با كمبود مراقبت و مهرورزي و يا

طرد شدن از سوي والدين مواجه مي شوند و يا فقدان وجداني والدين و ستيزه هاي خانوادگي را تجربه مي كنند بيشتر در

معرض نوعي افسردگي و فشار رواني قرار مي گيرند .

علل افسردگي

معمولا آسيب شناسان سه علت زيستي ، اجتماعي و رواني براي افسردگي ذكر كرده اند .

1- زيستي

مقصود از علل زيستي عواملي است كه از طريق وراثت ، از والدين به فرزندان منتقل مي شود كه در اين صورت ، لازم است

افرادي كه در خانواده شان چنين سابقه اي وجود دارد با مراجعه به روان پزشك ، براي مشكلات خود راه علاجي پيدا كنند و

موضوع را با آنها در ميان بگذارند .

عامل ديگر زيستي شامل هرگونه آسيب به مغز در حالات جنيني در رحم مادر يا در حين زايمان و پس از تولّد مي شود .

آسيب به مغز مي تواند به شكل ضربه فيزيكي و يا به شكل هرگونه بيماري مغزي _ مثلا ، تومور يا عفونت _ باشد . در متون

پزشكي ، برخي همه گيري هاي ويروسي گزارش شده است كه گروه زيادي از افراد همزمان دچار سلسله اي از علايم از

جمله افسردگي شده اند . برخي بيماري هاي جسمي و داخلي همچون كم كاري غده تيروئيد يا بيماري پاركينسون يا سكته

قلبي و مغزي و اسكلرو زمولتي پل نيز مي توانند خود را به شكل افسردگي نشان دهند .11

2- اجتماعي

عامل اجتماعي افسردگي معمولا به وضعيت فرد در مقاطع گوناگون زندگي از كودكي

و جواني و پيري و تحوّلات زندگي

مربوط مي شود . چنانچه كودك در محيطي گرم و با صميميت رشد كند كه پدر و مادرش ضمن داشتن درآمد مناسب ، از

تفاهم نسبي برخوردار باشند و ارزش هاي اخلاقي و ديني بر زندگي آنان حاكم باشد ، به احتمال قوي ، كمتر دچار بيماري رواني

و افسردگي مي شود و اعتماد به نفس پيدا مي كند . ولي در مقابل ، كودكي كه در خانواده پرجمعيت رشد مي كند و يا در

خانواده اي كه انواع نابساماني ها و ستيزه هاي خانوادگي وجود دارد و يا در سنين حسّاس نوجواني ، والدين را از دست بدهد ،

به احتمال زياد ، دچار افسردگي مي شود .

محيط مدرسه و كار ، مهاجرت و جابه جايي و نابساماني هاي اقتصادي و تورّم شديد مي تواند افراد را به افسردگي مبتلا

سازد .

امروزه در جامعه ما ، كه به سرعت مردم به سوي تجمّلات و كالاهاي شيك و مصرف گرايي مفرط تمايل پيدا مي كنند ، به دليل

آنكه خانواده ها نمي توانند خود را با تغييرات سريع و شتابان مصرف گرايي منطبق نمايند ، زياد دچار افسردگي مي شوند .

3- روان شناختي

اين عامل شايد مهم ترين عامل افسردگي باشد; زيرا ساير عوامل از طريق اين عامل اثر خود را بر جاي مي گذارند .

چنانچه فرد هميشه نگرش منفي و بدبينانه اي به خود ، زندگي و اطرافيانش داشته باشد ، به زودي در دام افسردگي مي افتد .

از سوي ديگر ، هر كس بايد توانمندي هاي خود را بشناسد و به همان ميزان ، بر

داشته هاي خود تكيه كند و بر اساس شناختي

كه از محيط دارد و ضميمه نمودن توان و قدرت دروني ، به انجام رفتار اقدام نمايد . اما اگر فرد اتّكا به نفس12 نداشته باشد و

هميشه خود را حقير و ناتوان تر از ديگران بپندارد ، به زودي در گرداب مرگبار افسردگي فرو خواهد رفت . روشن است

كه وجود باورها و اعتقادات نادرست ، نگرش هاي بيمارگونه و حاكميت جبر بر روان منجر به بروز رفتار بيمارگونه مي

گردد . وجود تضاد بين اعتقاد و رفتار و يا بين نگرش و رفتار ، تعادل رواني انسان را خدشه دار مي سازد . از منظر

الگوهاي شناختي ، كه در شناخت و درمان افسردگي به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است ، وجود باورهاي غلط در ذهن ،

انسان را گرفتار اين بيماري مي كند و اصلاح اين باورها در فرايند شناخت درماني محور درمان به شمار مي رود .13

درمان افسردگي

معمولا سه راه عمده براي درمان افسردگي پيشنهاد مي شود:

1- درمان فيزيكي

از سي سال پيش تاكنون ، داروهايي براي درمان افسردگي به بيماران توصيه شده كه عبارتند از: «ايمي پرامين» ، «آمي

تراپيتيلين» و مهاركنندگان آنزيم و مونوآمين اكسيد از قبيل: «ترانيل سيپرومين» و «فنلرين» البته داروهاي مزبور

عوارض جانبي فراواني بر بيمار دارد ، ولي امروزه داروي جديدي توصيه مي شود كه مصرف يك تا دو قرص آنها در روز

كافي است . اين داروي جديد «SSRI,S» نام دارد و شامل فلوئوكستين پاروكسبتن ، سرترالين و فلووكسامين

است . گاه شوك برقي نيز براي كساني كه مبتلا به افسردگي شديد باشند توصيه شده

است .14

لازم به ذكر است كه دارو براي افرادي توصيه مي شود كه با روان درماني معالجه نشوند ، اما امروزه مشاوران روان شناس

از طريق روان شناسي باليني و گفتاردرماني و القاي اعتماد به نفس و آماده سازي روح و روان آسيب ديده براي مقابله و يا

فراموشي فشارهاي رواني ، تأثير بيشتري بر بيمار مي گذارند كه عوارض جانبي مصرف دارو را هم به دنبال نخواهد داشت .

2- شناخت درماني15

در دهه 1980 گروهي از روان پزشكان و روان شناسان براي شناخت و درك بهتر افسردگي ، رويكرد جديدي ابداع كردند و

آن «شناخت درماني» بود . كار اساسي آن توسط پرفسور اتي بك و همكارانش در دانشكده پزشكي دانشگاه «پنسيلوانيا»

انجام گرفت و از آن زمان تاكنون بسياري از پزشكان آن را مورد توجه قرار داده اند .

شناخت درماني چيست ؟ اساس بنيادين اين نظريه آن است كه خُلق شما انعكاسي از شيوه تفكر شماست . به عبارت ديگر ،

خُلق شما توسط شناخت ها يا افكارتان شكل مي گيرد . شناخت ها به شيوه نگرش شما به دنياي اطرافتان ، به تمام تعابير و

تفاسيري كه داريد ، ادراك ها ، تصاوير ذهني ، باورها و نگرش هاي شما اطلاق مي شود .16 بنابراين:

الف . اولا ، بايد دانست كه مشكلات زندگي نوعي امتحان الهي است ، و در صورت مقاومت و تحمّل در برابر آنها ، پاداش

عظيمي در انتظار فرد است . اين مشكلات براي همه انسان ها پيش مي آيد و منحصر به فرد نيست; (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْء

مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنَ الأَمَوَالِ وَالأنفُسِ وَالَّثمَرَاتِ وَ بَشِّرِالصَّابِرِينَ .

) (بقره: 155 )

ب . ثانياً ، حوادثي كه گريبانگير فرد مي شود ، حاصل عمل خود اوست و نبايد ديگران را در اين زمينه مقصّر دانست; (وَ

مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَة فَبَِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَن كَثِير ) (شوري: )

پس انسان در برخورد با مشكلات و نابساماني ها ، ابتدا بايد بداند كه اين مشكلات ناشي از رفتار نسنجيده خود اوست و ديگران

در اين خصوص نقش اصلي ندارند ، و ديگر اينكه اين مشكلات وسيله آزمايش الهي است و او مي تواند با نيروي صبر بر آنها

غلبه كند و نبايد با تفكرات و وساوس شيطاني روحيه خود را از دست بدهد .

3- روان درماني

در اين زمينه ، توصيه هايي ارائه شده است; از جمله:

الف . فرد بايد ارتباط معنوي خود را با خداوند زيادتر كند; زيرا تمام اسباب و مسبّبات عالم در دست قدرت اوست و شايد

همين مشكلات سبب نزديك تر شدن او به خداوند شود تا از غفلت بيرون بيايد; (وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَي أُمَم مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ

بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ . ) (انعام: 42 )

ب . ياد خدا داشتن; (الَّذِينَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِاللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ . ) (رعد: 28 )

ج . در هيچ شرايطي نبايد اميد به خدا را در حل مشكلات از دست داد; زيرا نااميدي به معناي قطع همه راه هاي حل

مشكلات است; (وَلاَ تَيْأَسُواْ مِن رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ . ) (يوسف: 87 )

د . توكّل به خدا در ستيزها و كشمكش ها; (قُل لَن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ

مَوْلاَنَا وَ عَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ

الْمُؤْمِنُونَ . ) (توبه: 51 )

و . انسان مؤمن در هر حال ، بايد از خدا راضي باشد و تمام مشكلات را هديه اي از جانب خداوند بداند . در اين صورت ،

هر قدر فشار زندگي بيشتر شود ، كوچك ترين تأثيري بر روح بلند او نخواهد داشت .

حضرت علي (عليه السلام ) مي فرمايد: «من رضي مِن اللّه بما قسّم له استراح بدنه»;17 هر كس به آنچه خداوند

برايش تقسيم كرده است راضي باشد بدنش احساس راحتي مي كند .

پس هنگامي كه انسان افسرده جهان را آزمايشگاه ميزان صبر و تحمّل خود بداند و توجه كند كه اين بلاها از هيچ انساني استثنا

نشده است ، با اميد به خدا و ارتباط از طريق دعا و افزايش معنويت ، روحيه از دست رفته او باز مي گردد و روح او توان

مقابله و بلكه غلبه بر مشكلات و فشارهاي زندگي پيدا خواهد كرد .

چگونگي ارتباط افكار با افسردگي

1- تعميم بيش از حد

شما چنين مي انديشيد كه چون يك بار حادثه ناگواري برايتان اتفاق افتاده است ، اين اتفاق هميشه برايتان رخ خواهد داد و به

همين دليل ، سرΙȘјϙǠو مأيوس مي شويد .

2- شخصي سازي

شما خود را در مورد هر حادثه ناخوشايند و منفي تنها فرد مسئول مي پنداريد ، در حالي كه صحّت اين نتيجه گيري بر دلايل و

شواهد كافي استوار نيست .

3- تفكر به شيوه همه يا هيچ

اين مبحث به ارزيابي خود ، افراد ديگر و شرايط و اوضاع به نحو افراطي اشاره دارد و در اين نگاه ، حد وسط وجود ندارد .

4- استنتاج عجولانه و بي

اساس

زماني كه شواهد براي نتيجه گيري ناكافي است و يا حتي به هيچ وجه شواهدي در دست نداريد ، به طور منفي و با عجله نتيجه

گيري مي كنيد . اين عمل را «نتيجه گيري عجولانه و بي اساس» مي گويند .

5- فاجعه انگاري

ممكن است به خودتان بگوييد «اشتباه وحشتناكي مرتكب شده ام ، چه قدر بد شد ! تباه شدم .» در اين حالت ، احتمالا چنين

اشتباهات و خطاهايي را بيش از حد بزرگ مي كنيد و به طور ناهماهنگي جنبه مثبت رفتار و موفقيت را بي ارزش قلمداد مي

كنيد . مسئوليت و تقصيرهاي خود را زير ذرّه بين مي بريد و بزرگ جلوه مي دهيد و توانمندي هاي خود را دست كم مي

گيريد . اين ديدگاه جهت گيرانه به كاهش عزّت نفس و اعتماد به آن منجر مي شود .

6- مردود شمردن نكات مثبت

در اين نگرش ، نه تنها جنبه هاي مثبت اوضاع ناديده گرفته مي شود و فرد روي جنبه هاي كوچك و منفي تأكيد مي كند ، بلكه

بيش از آن جنبه هاي مثبت موجود را به صراحت ، به منفي تبديل مي سازد .

7- بايد گفتن ها

در اين وضعيت ، فرد مانند يك كارفرماي سنگ دل براي خود و ديگران قوانين خودسرانه ، دلبخواه و غيرقابل اجرا وضع مي

كند . چنين انتظارات و معيارهايي افراطي با عملكرد روزانه ما انسان هاي عادي مطابقت ندارد و همواره در شخص

احساسات نامطلوب و شكست ايجاد خواهد كرد .18

شكاف سنّي در ازدواج

يكي ديگر از آسيب هاي خانواده فاصله سنّي زياد ميان زن و مرد است . هرچند مردان دوست دارند با

زنان جوان تر از

خود ازدواج كنند ، اما به هر حال ، وجود مشكلات فرهنگي و اجتماعي بسياري مانع جدّي چنين كاري به شمار مي آيد .

به عقيده برنارد (J . Bernard ) بيشترين خرسندي براي زنان هنگامي حاصل مي شود كه با مردي ازدواج

كنند كه پنج تا شش سال ، سالمندتر از ايشان باشد و براي مردان همين خرسندي هنگامي به وجود مي آيد كه ميان صفر تا ده

سال بزرگ تر از همسرانشان باشند .19

در برخي مناطق كشور ما ، مردان گاهي با داشتن فاصله بيش از 40 سال از زنان ، با آنان ازدواج مي نمايند و خانواده ها صرفاً

براي منافع مادي با چنين ازدواج هايي موافقت مي كنند . اين امر معمولا در سطح انسان هاي معمولي موجب بحران و

ستيزه هاي خانوادگي مي شود و كفويتي كه در فرهنگ اسلام بر آن تأكيد گرديده ، ناديده انگاشته مي شود; زيرا روشن است

كه تمايلات ، نيازها و احساسات يك مرد 60 ساله بسيار متفاوت تر از دختر نوجوان 14 ساله است . تفاهم ، عشق و محبت

چگونه در سايه اين ازدواج جامه عمل مي پوشد و آيا چنين دختري آمال ، آرزوها و سعادت خود را در اين زندگي مشترك مي

يابد ؟

در اين خصوص ، لازم است سن متناسب ازدواج براي زوجين رعايت شود تا مصالح زندگي زوجين رعايت گردد . اين

موضوع به سلامت خانواده از لحاظ روحي ، جسمي ، فرهنگي و اجتماعي كمك شايان توجهي مي كند .

تبديل خانه به خوابگاه

در جامعه معاصر ، زنان بسياري شاغل هستند ، مرد هم براي فراهم نمودن

يك زندگي نسبتاً مرفّه مجبور به داشتن دو شغل است

و فرزندان هم هر يك دنبال مدرسه و دانشگاه هستند . در چنين وضعيتي ، خانه كاركرد اصلي خود را از دست مي دهد .

در زماني كه زن كدبانوي خانه بود و مرد يك شغله بود ، فرصتي فراهم مي شد تا ارتباطات كلامي اعضاي خانواده با يكديگر

بيشتر باشد ، محبت و روابط صميمي معنا پيدا مي كرد و پدر فرصت مي يافت به تربيت فرزندان بپردازد و از وضعيت

تحصيلي ، دوستان و مشكلات آنان اطلاع كسب نمايد و با تجارب ارزشمند خود ، فرزندان را راهنمايي كند . اما اكنون مادر

خسته از كار برگشته نه حال و حوصله ابراز محبت به فرزندان دارد و نه مي تواند شوهرداري كند . اينجاست كه خانه نقش

اصلي خود را از دست مي دهد و تنها شب هنگام ، اعضاي خانواده براي خوابيدن ، غذا خوردن و تماشاي برنامه هاي تلويزيوني

گرد يكديگر جمع مي شوند و همه اعضا به نوعي مشكلات و دغدغه هاي بيروني را در روابط با اعضا لحاظ مي كنند . در

چنين شرايطي است كه خانواده متزلزل مي شود و به محيطي سرد و بي عاطفه تبديل مي گردد; محيطي كه اعضاي آن

هميشه با يكديگر طلب كارانه برخورد مي كنند و هر كس در مسابقه گرفتن حق خود براي رفاه فردي خويش است .

خانه و خانواده در بينش ديني ، محيطي گرم و محل تصميم سازي براي آينده زندگي است كه اعضا با مشورت يكديگر بتوانند

مشكلات زندگي را بررسي و حل نمايند . ارتباطات كلامي و

عاطفي نقش مهمي در اين رابطه دارد و شايد تلويزيون و ساير

رسانه هاي تصويري مانع جدّي وقت گيري هستند كه نمي گذارند اعضاي خانواده ارتباط بيشتري با يكديگر داشته باشند .

خشونت خانوادگي

خشونت و برخوردهاي قهرآميز آرامش خانواده را به هم زده است و زنان و كودكان بيشترين قربانيان خشونت هستند . در

غرب ، جامعه شناسان اين پديده را به عنوان يك مسئله اجتماعي مورد مطالعه قرار داده اند . نخستين بار در سال 1962

هنري كمپ در مقاله اي به نام «سندرم كودك كتك خورده» كودكاني را توصيف كرد كه تحت بدرفتاري و خشونت

خانوادگي قرار گرفته اند .

البته نگرش حاكم بر بيشتر جوامع چنين است كه خانواده محيطي خصوصي است و ديگران ، جامعه و دولت حق دخالت در

امور شخصي افراد را ندارند . نگرش چشم پوشي از خشونت هاي خانوادگي نيز وجود دارد .20 معمولا در جوامع

پدرسالار ، اين حق براي پدر محفوظ است كه مي تواند در صورت مشاهده رفتاري كه با ارزش و هنجارهاي پدر خانواده

سازگاري ندارد ، كودكان و زنان خود را تنبيه كند تا بدين وسيله ، هنجارهاي مورد نظر خود را در محيط خانواده با قوّت حاكم

نمايد .

اما ضرب و جرح كودكان و زنان اثرات ناگواري بر شخصيت و عواطف و احساسات آنان بر جاي مي گذارد و كودك را

دچار اختلالات رواني كرده ، او را با نارسايي در كلام و فكر مواجه مي سازد و اعتماد به نفس را در او نابود مي سازد;

زن را هم از ايفاي نقش مادري و همسري دل سرد مي كند .

منطق دين در

هنگام بروز نابهنجاري از سوي كودكان و زنان ، ابتدا روشنگري ، نصيحت و ارشاد است و در نهايت ، كه هيچ

راهي براي هنجارمند كردن آنان وجود نداشته باشد ، تنها مقدار اندكي تنبيه براي رفع ضرورت تجويز شده است .

برخي كج انديشان به غلط تصور كرده اند تفاوت هاي حقوقي بين مرد و زن نوعي خشونت قانوني تلقّي مي شود كه بايد در

نفي و محو آن تلاش كرد; اما بايد دانست كه چنين تصوري غلط است . تفاوت مالي مرد و زن در ارث و ديه ناشي از

عدم مسئوليت زن در تأمين هزينه هاي خانواده و حتي هزينه هاي شخصي خود در نظام اسلامي است . از سوي ديگر ،

اختلاف زن و مرد در مسئله شهادت و قضاوت نيز ناشي از عاطفي بودن زن ، مشكلات ماهانه و زايمان است و علاوه بر اين ،

جواز ضرب و كتك زدن زن ، كه در برخي آيات و روايات آمده ، در شرايط استثنايي و متناسب با وضعيت ويژه اي است و به

قدر ضرورت تجويز شده است .

اختلال در جامعه پذيري و فرايند تربيت

يكي از آسيب هاي جدّي خانواده اختلال در فرايند تربيت فرزندان و جامعه پذير كردن آنهاست; زيرا در اين صورت ،

فرزندان راه و روش برخورد با ديگران ، پديده ها و مشكلات اجتماعي را نمي شناسند . بروس كوئن در تعريف «اجتماعي

شدن يا جامعه پذيري» مي نويسد: اجتماعي شدن فرايندي است كه به انسان ، راه هاي زندگي كردن در جامعه را مي

آموزد ، شخصيت مي دهد و ظرفيت هاي او را در جهت انجام وظايف فردي و به

عنوان عضو جامعه ، توسعه مي بخشد .

چهار هدف عمده براي اجتماعي شدن وجود دارد:

1- شخص بايد مهارت هاي ضروري را ، كه براي زندگي در جامعه ضروري است ، فرا بگيرد .

2- شخص بايد بتواند به صورت مؤثري با ديگران ارتباط برقرار نمايد و توانايي خواندن و نوشتن و سخن گفتن پيدا كند .

3- فرد بايد بتواند نيازهاي بدني خود ، همچون قضاي حاجت را به شيوه هاي قابل قبول جامعه فراگيرد .

4- فرد بايد ارزش ها و اعتقادات اساسي جامعه خود را در ذهن متمركز كند .21

بسياري از جامعه شناسان و نيز روان كاوان عقيده دارند: ريشه بسياري از انحرافات شخصيت را بايد در پرورش نخستين

خانوادگي جستوجو كرد; زيرا اگر منشأ اغلب كج رفتاري ها و انواع متنوّع بيماري هاي رواني بررسي شود ، نقش پرورش

خانواده در كيفيت رشد شخصيت آشكار مي گردد .22

هرچند برخي از نقش هاي خانواده مانند «آموزش» به نهادهاي ديگري مانند آموزش و پرورش داده شده ، اما با اين وصف ،

هنوز هيچ نهاد اجتماعي نتوانسته است در امر تربيت و پرورش انسان ها جايگزين خانه و خانواده شود . فرزندان در محيط

خانه با هنجارها آشنا مي شوند و ارزش هاي ديني و اخلاقي را در عمق شخصيت خود نهادينه مي كنند و هنگامي كه وارد

مدرسه و دانشگاه و محيط كار مي شوند ، همان سرمايه تربيت و جامعه پذيري خانوادگي را با خود به چنين محيط هايي مي

آورند .

جامعه پذيري يا تربيت فرزندان يكي از وظايف و كاركردهاي اصلي خانواده به شمار مي آيد كه در روايات مورد تأكيد قرار

گرفته

است .

رسول خدا (صلي الله عليه وآله ) مي فرمايد: «اكرموا اولادَكم و احسنوا آدابهم»;23 به فرزندان خود احترام بگذاريد

و آنان را نيكو تربيت كنيد .

ايشان همچنين مي فرمايد: «ادّبوا اولادكم علي ثلاث خصال: حبّ نبيّكم و حبّ اهل بيته و قرائة القرآن»;24 فرزندان

خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوست داشتن پيامبرتان ، دوست داشتن اهل بيت او و خواندن قرآن .

امام صادق (عليه السلام ) مي فرمايد: «الغلامُ يلعبُ سبع سنين و يتعلّم الكتابَ سبع سنين و يتعلّم الحلال و الحرام سبع

سنين»;25 پسر بايد هفت سال بازي كند و هفت سال دوم قرآن بياموزد و هفت سال سوم به آموزش مباحث فقهي و حلال و

حرام بپردازد .

با توجه به توصيه هاي جامعه شناسان و تأكيد نصوص ديني بر ضرورت تربيت صحيح فرزندان ، چنانچه خانواده نتواند نقش

مهم جامعه پذيري و تربيت را براي فرزندان به اجرا درآورد ، فرد هنگامي كه وارد جامعه مي شود ، نمي داند چه راه صحيح و

مشروعي را بايد در مواجهه با انواع نابهنجاري ها و بحران هاي اجتماعي در پيش گيرد و در اين صورت است كه زمينه هاي

انحراف براي او فراهم مي شود و به سرعت بي هنجار و كج رو مي گردد .

نكته قابل توجه اينكه پدر بايد نسبت به انحرافات و كجروي زن و فرزندانش داراي روحيه «غيرت ديني» باشد . «

غيرت» نيروي بازدارنده اي است كه مرد را در مقابل انحراف اعضاي خانواده اش حسّاس مي كند و اجازه نمي دهد از

هنجارهاي شناخته شده تخلّفي صورت گيرد . متأسفانه امروزه تبليغات رسانه اي و ژورناليستي

شديدي در جهت غيرت

زدايي در جامعه به كار گرفته مي شود و پدران نمونه را اين گونه معرفي مي كنند كه در امور شخصي و دوست گزيني

فرزندان دخالتي ندارند و بر رفت و آمد همسر نظارتي نمي كنند . روشن است كه غيرت زدايي راه را براي افتادن فرزندان

و همسر در دام فريب كاران و نامحرمان باز مي كند .

ازدواج تحميلي

ازدواج هاي اجباري

امروزه يكي از معضلات اجتماعي ازدواج هاي اجباري و ناخواسته است كه حق مشروع و گزينش همسر را از دختران سلب

مي نمايد . اين آسيب كم و بينش در مناطق گوناگون جهان وجود دارد . سالانه 4 ميليون زن در جهان خريد و فروش يا

مجبور به ازدواج اجباري مي شوند . بخشي از اين ازدواج ها مربوط به دوران خردسالي دختران است . بيشتر ازدواج

هاي پايين تر از 12 سال اجباري و ناخواسته است و معمولا پس از چند سال به جدايي از همسر يا ساير آسيب هاي فردي و

خانوادگي منجر مي شود . اين پديده شوم منحصر به كشورهاي جهان سوم نيست و در كشورهاي پيشرفته و صنعتي هم

گزارش شده است .

مقصود از «ازدواج اجباري» پيوند زناشويي رسمي است كه در آن رضايت و اراده زوجين يا يكي از آنان ناديده انگاشته

شود و براي برقراري اين پيوند ، از انواع فشارهاي جسمي و رواني استفاده گردد . در طول تاريخ ، انواع متعددي از اين

پديده وجود داشته است كه زنان را همچون كالا يا وسيله اي براي مقاصد سياسي ، اقتصادي و رفع اختلاف طايفه اي و قبيله

اي مورد استفاده قرار داده اند

. از جمله اين ازدواج ها ، مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: 1 . ازدواج ربايشي;

2 . ازدواج يغمايي; 3 . ازدواج وراثي; 4 . ازدواج از طريق خريد همسر; 5 . ازدواج سياسي; 6 .

ازدواج مبادله اي .26

بي ترديد ، علل گوناگوني در بروز اين نابهنجاري تأثير دارد كه مي توان به علل فردي ، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي اشاره

كرد . اما به هر حال ، بايد آثار منفي آن را بر روابط خانوادگي مورد مطالعه قرار داد و آن را به عنوان يك آسيب جدّي در

نظر گرفت . ازدواجي كه بايد بر پايه عشق ، اخلاق ، محبت و درك متقابل شكل گيرد تا بتواند جوانه هاي خوش بختي را به

همراه آورد ، اكراه و اجبار در همسرگزيني اين پيوند نامقدّس را به صورت يك كابوس وحشتناك درمي آورد و زندگي فردي ،

خانوادگي و اجتماعي زنان را با آسيب هاي جدّي مواجه مي سازد .

آسيب هاي ازدواج تحميلي

1- اولين آسيب و عوارض منفي آن متوجه جسم و بدن زن شده ، بر سلامت جسمي او تأثير منفي بر جاي مي گذارد و

موجب اختلال در دستگاه باروري وي و تولد كودكان نارس و عوارض ناشي از آن مي شود .

2- دومين آسيب مربوط به اختلالات روحي دختران است . از دست دادن اميد به زندگي ، فقدان تصويري موفقيت آميز

براي زندگي خود و فرزندان يكي ديگر از اختلالات عاطفي و رواني ازدواج هاي تحميلي به شمار مي رود . مجموعه اين

فشارهاي رواني ايجاد هرگونه ابتكار ، طراوت و نشاط را در محيط خانه براي

اين دختران از بين مي برد و خانه را براي آنان

به زنداني با ميله هاي رواني و نامرئي تبديل مي كند و افسردگي ، پرخاشگري و دل سردي از زندگي را به همراه مي آورد .

3- آسيب ديگر مربوط به روابط خانوادگي است كه در نتيجه آن مي توان به سست شدن بنيان خانواده ، طلاق ، فرار از

خانه ، سوء ظن ، فقدان تفاهم بين زوجين ، همسرآزاري ، همسركشي ، وجود فرزندان بزهكار ، انحطاط اخلاقي و طلاق اشاره

كرد .

راه كارهاي جلوگيري از آسيب هاي ازدواج اجباري

1- برگزاري كارگاه هاي آموزش حقوق در زمينه ازدواج ، مشاوره خانواده براي دختران و پسراني كه در آستانه

ازدواج قرار دارند .

2- ارتقاي آگاهي هاي خانواده در خصوص حقوق دختران و نيز تبعات ناگوار ناشي از چنين پديده اي در پيش گيري از

ازدواج هاي تحميلي مؤثر است .

3- تدوين قوانين مناسب براي حمايت از زناني كه قرباني ازدواج تحميلي گرديده اند .

4- ضروري است از طريق آموزش و دانش افزايي والدين نسبت به روحيات جوانان ، استقلال طلبيواحترام به انتخاب حق

همسرگزيني دختران ، از وقوع چنين شرايطي پيش گيري شود .

5- به يقين ، رعايت سن مناسب ازدواج يكي از اقدامات قانوني براي كاهش ازدواج اجباري است .

6 - كاهش هزينه هاي زندگي ، مهار تورّم ، اشتغال زايي و بهبود ساختار اقتصادي جامعه و حمايت از خانواده هاي كم

بضاعت كه براي تأمين مخارج سنگين زندگي ، دختران خود را براي ازدواج با افراد متموّل مجبور مي نمايند .

كثرت فرزندان

در نصوص ديني بر داشتن فرزندان متعدد تأكيد شده است; چنان كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله )فرمود: «انّي

اباهي بكم الامم و لو بالسقطِ»;27 من در قيامت به كثرت شما بر ديگر امّت ها مباهات مي كنم ، هرچند به فرزند سقط شده اي

باشد . خداوند هم مي فرمايد: (وَ مَا مِن دَآبَّة فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللّهِ رِزْقُهَا ) (هود: 6 ); روزي همه موجودات

در دست خداست . اما بايد دانست كه كثرت فرزندان به حكم اوّلي مطلوب است ، مشروط بر اينكه موجب عزّت جامعه

اسلامي گردد و عدالت در ميان آنها رعايت شود و مورد

تربيت و آموزش آموزه هاي ديني قرار گيرند .

اما سؤال اين است كه آيا در شرايط كنوني ، چنين شروطي محقق است ؟ آيا كثرت مشاغل ، دغدغه هاي معيشت ، گرفتاري هاي

خانوادگي و تورّم شديد اجازه رسيدگي شايسته به فرزندان را مي دهد ؟ واقعيت اين است كه در شرايط اقتصادي ، سياسي ،

فرهنگي جامعه معاصر ، براي كثرت فرزندان مشكلاتي وجود دارد كه نمي توان آنها را حتي از نظر اسلام در نظر نگرفت .

پدري با داشتن فرزندان بسيار ، چگونه مي تواند آنها را با آداب اسلامي و قواعد اخلاقي آشنا سازد ؟ پدري كه در جامعه امروز

مجبور است براي تأمين معيشت خود و اعضاي خانواده در دو نوبت مشغول فعاليت اقتصادي شود از تربيت فرزندان و

نظارت بر رفتار آنان عاجز مي ماند و در نتيجه ، فرزنداني پرورش مي يابند كه نه به صورت صحيح و ديني تربيت شده اند و

نه از تحصيلات عالي ، كه معمولا مستلزم پرداخت هزينه هاي بسيار است ، برخوردارند و مهم تر از همه ، از عواطف گرم و

صميمانه پدر و مادر بي بهره اند . پس نبايد بدون ملاحظه جوانب گوناگون تربيتي ، فرهنگي و اجتماعي به تكثير فرزندان

پرداخت .

از سوي ديگر ، آنچه مورد اشاره قرار گرفت مشكلات فردي و خانوادگي كثرت فرزندان بود ، ولي مشكلات حكومت و نظام

سياسي بسي دشوارتر و پيچيده تر است . دولت بايد به تأسيس مدارس ، راه ، ايجاد شغل مناسب و توسعه خدمات اجتماعي از

قبيل برق ، آب ، گاز ، مسكن و بيمارستان بپردازد

. پس كثرت فرزندان در شرايط جهاني و منطقه اي ، به ويژه جامعه معاصر ،

داراي مشكلات و آسيب هاي فراواني است .

منبع

محمّدرضا ضميري

پى نوشت ها

1 . Socail Pathology .

2_ نيكلاس آبر كرامبى و ديگران ، فرهنگ جامعه شناسى ، ترجمه حسن پويان ، چاپخش ، 1376 ، ص 354 .

3 . Socail institution .

4_ آنتونى گيدنز ، جامعه شناسى ، ترجمه منوچهر صبورى ، چ دوم ، تهران ، نشر نى ، 1374 ، ص 785 .

5_ جاناتان اچ . ترنر ، مفاهيم و كاربردهاى جامعه شناسى ، ترجمه محمّد فولادى و محمّدعزيز بختيارى ، قم ، مؤسسه آموزشى

و پژوهشى امام خمينى (ره ) ، 1378 ، ص 263 .

6_ منصور بيرامى ، خانواده و آسيب شناسى آن ، آيدين ، 1378 ، ص 106 .

7_ مصطفى شوركى ، رهايى از افسردگى ، ارجمند ، 1379 ، ص 10_13 .

8 . Major depressive disorder .

9 . Dysthymic disorder .

10_ منصور بيرامى ، پيشين ، ص 107 .

11_ مصطفى شوركى ، پيشين ، ص 8 .

12 . Self - esteem .

13_ جمعى از نويسندگان ، مجموعه مقالات اولين همايش نقش دين در بهداشت روان ، نشر نويد ، 1377 ، ص 43 و 44 .

14_ مصطفى شوركى ، پيشين ، ص 14 .

15 . Cognitive Theraphy .

16_ ايوى ام . بلاك برن ، مقابله با افسردگى و شيوه هاى درمان آن ، ترجمه گيتى شمس ، تهران ، رشد ، 1380 ، ص 63

_64 .

17_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، بيروت ، داراحياء التراث ، ج 71 ، ص 139 .

18_ همان ، ص 69 _ 77 .

19_ باقر ساروخانى ، جامعه شناسى خانواده ، تهران ، سروش ، 1370 ، ص 53 .

20_ شهلا اعزازى ،

جامعه شناسى خانواده با تأكيد بر نقش ، ساختار و كاركرد خانواده در دوران معاصر ، روشنگران و

مطالعات زنان ، 1376 ، ص 199 .

21_ بروس كوئن ، مبانى جامعه شناسى ، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضلى ، چ چهارم ، تهران ، سمت ، 1374 ، ص

103_104 .

22_ محمّدحسين فرجاد ، آسيب شناسى اجتماعى ستيزه هاى خانواده و طلاق ، منصورى ، 1372 ، ص 45 .

23_ حسام الدين متقى هندى ، كنزالعمّال ، ح 410 ، ص 45 .

24_ همان ، ح 409 ، ص 45 .

25_ شيخ حرّ عاملى ، وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 247 ، ح 12 .

26_ نگارنده ، «دختران و ازدواج تحميلى» ، كتاب زنان ، ش 24 ، سال ششم (تابستان 1383 ) ، ص 33_35 .

27_ شيخ حرّ عاملى ، پيشين ، ج 15 ، ص 96 .

انس با خدا

سرشت مشترک

انسان ، موجودي است که هميشه به دنبال خوشبختي است و دوست دارد در هر زمان و مکاني ، بانشاط و شاد باشد . هيچ گاه

از اضطراب و نگرانيِ خاطر ، خوشش نمي آيد و زماني احساس سعادتمندي مي کند که آرامش خاطر و اطمينان قلب داشته

باشد .

امّا چه کند که روح آدمي چنين نيست ؛ گاه با نشاط مي شود و گاه رنجور ، گاه در سلامتي به سر مي برد و گاه در بيماري ، گاه

صعود مي کند و گاه افول . او در اين زمينه ها همانند جسم است و نياز به پيشگيري قبل از ابتلا دارد . براي اينکه آرامش

خاطر داشته باشد و رنجور و بيمار نگردد ، بايد تکيه گاهي داشته باشد

. البته نه هر تکيه گاهي ؛ تکيه گاهي مورد اطمينان و از

هر جهت نيز کامل .

عده اي «دوست» را به عنوان تکيه گاه ، انتخاب مي کنند و در اين گمان اند که برقرار کردن يک ارتباط صميمانه با دوست ، به

آنها آرامش مي دهد . بعضي با داشتن يک «همسرِ» با محبت مي پندارند که به تکيه گاه خوبي تکيه کرده اند . عده اي ديگر

هم تمام تکيه خود را بر جيبي پر از «پول» ، ماشيني با مدلِ بالا و . . . قرار مي دهند و گمان مي کنند جمع کردن مال و منال

دنيا و در خانه اي زيبا و بزرگْ زندگي کردن و . . . به آنها آرامش مي دهد . بعضي ديگر به «علم» خود مي بالند و فکر

مي کنند که علم به تنهايي مي تواند آنها را هدايت کرده ، به مقصود برساند . بعضي هم به «هوش» و «ذکاوت» و «

اراده قويِ» خود تکيه مي کنند ، با اين گمان که با داشتن اين خصوصيات ، همه چيز دارند .

البته ناگفته نماند که دوست خوب داشتن و ارتباط صميمانه با آنها برقرار کردن ، بسيار خوب است و در بسياري از مشکلات ،

يار و ياور انسان است . همچنين داشتن همسري با محبت ، بسياري از غم و غصه ها را از دوش انسان برمي دارد . دارايي

نيز در موارد بسياري به کمک انسان مي آيد . همچنين علم در هدايت و راهنمايي انسان در جهت انتخاب راه صحيح در

دوراهيهاي زندگي بسيار مفيد است . هوش و ذکاوت و اراده قوي در تحمّل کردن و حل کردن بسياري از سختيهاي زندگي

نقش مهثري دارند ؛ اما هيچ يک از اين

موارد ياد شده و امثال آنها نمي توانند تکيه گاهي از هر جهت ، کامل و بدون عيب و نقص

و مورد اطمينان باشند .

در بعضي مواقعِ بحراني نه دوست مي تواند به انسان آرامش دهد ، نه همسر ، نه ماديات ، نه علم ، و نه . . . . در اين چنين

مواقع بحراني است که انسان به تکيه گاه کاملي نياز پيدا مي کند تا به او آرامش دهد و جز خداوند مهربان ، کسي ديگر نمي تواند

در اين جايگاه قرار گيرد ؛ همو که در تمامي مراحل و مشکلاتي که براي انسان به وجود مي آيد ، آرامش خاطر مي بخشد و وي

را از سرگرداني و پريشاني نجات مي دهد .

خداوندي که در هر کجا و در هر حالي مي توان با او صحبت کرد ، خداوندي که رازدارترين رازداران است و عيب هيچ کس

را بر ديگري ظاهر نمي کند ، بلکه عيوب انسان را از ديگران مي پوشاند . خداوندي که حتي ياد او داروي درد تمام دردمندان

است . با ياد اوست که تمامي دلهاي ناآرام و پريشان ، آرام مي گيرند و با ياد اوست که انسان ، اطمينان قلب پيدا مي کند .

حضرت علي (ع ) مي فرمايد:

«هرگاه او را بخواني ندايت را مي شنود ، و چون با او راز دل گويي راز تو را مي داند . پس حاجت خود را با او بگوي ، و

آنچه در دل داري نزد او بازگوي ؛ غم و اندوه خود را در پيشگاه او مطرح کن ، تا غمهاي تو را برطرف کند و در مشکلات ، تو

را ياري رساند» . (2 )

راههاي اُنس با خدا

براي رسيدن به خدا و

کسب احساس آرامش ، راههاي بسياري وجود دارند که فقط به چند مورد از آنها اشاره مي شود:

1- عبادتهاي رسمي (نماز ، روزه ، حج ، و . . . ): يکي از ثمرات اصلي عبادات ، اُنس با خداست . البته بايد به يک

شرط اصلي توجه داشت که آن هم توجه قلبي و احساس حضور و دوستي متقابل است . به عنوان نمونه ، نمازي انسان را به

خدا مي رساند و به او آرامش مي دهد که با حضور قلب و باتوجه باشد ؛ يعني اينکه بداند در هنگام نماز مي خواهد با چه کسي

صحبت کند و در برابر چه کسي ايستاده و به رکوع مي رود يا سر به سجده مي گذارد . اين چنين نمازي است که انسان را

سبک مي کند و از گناه و پليدي دور مي سازد (خود خداوند مي فرمايد: نماز ، حقيقتا انسان را از زشتي و پليدي دور نگه مي

دارد» ) (3 ) و بعد به خدا نزديک مي شود تا جايي که خداوند به او آرامش مي دهد و غباري را که بر قلب او نِشسته و مانع

از احساس آرامش است ، مي شويد:

پيامبر اکرم (ص ) در حديثي به اصحاب خويش چنين مي فرمايد: «اگر بر در خانه شما نهري جاري باشد و هر روز ،

پنج بار خودتان را در آن بشوييد ، آيا در جسم شما چرکي خواهد ماند ؟ اصحاب جواب دادند: خير ! بعد ، پيامبر فرمود:

به درستي که نماز ، مانند نهر جاري بر در منازل شماست که هر کس نماز بخواند گناهاني که مابين نمازها انجام داده ، پوشيده

مي شود» . (4 )

2- مناجات: از ديگر راههاي

نزديک شدن و رسيدن به خدا ، مناجات (نيايش ) و به عبارتي ديگر ، دعا کردن و گفتگو

با اوست . دعا ، کليد عطا و وسيله قُرب به خدا و اصل عبادت و مايه حيات روح و در واقع ، روح زندگي است . دعا ، ياد

دوست در دلْ راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن گرفتن و در سکوت با او نجوا گفتن و شيرين زباني کردن

است . دلِ بي دعا بها ندارد و دل بي بها را پرتوي نيست . خداوند ، خود مي فرمايد: «بگو اگر دعاي شما نباشد ،

پروردگار من شما را چه وزن نهد و به شمار آورد ؟ !» . (5 )

امام صادق (ع ) فرمود: «به دعا تمسّک جوييد که با هيچ چيز همانند دعا به خداوند نزديک نمي شويد» . (6 )

دعا و مناجات مي تواند در هر جا و هر زمان و به هر زباني باشد . حتما نبايد انسان با خداوند به زبان عربي صحبت کند؛ به

هر زباني که با خداوند به مناجات بپردازيم خداوند ، گوش مي دهد . البته ادعيه و مناجاتهايي که از معصومان (ع ) به ما

رسيده ، به زبان عربي است ، مانند: دعاي کميل ، دعاي توسل و . . . و مناسب است ما هم به همان زبان ، آنها را بخوانيم

؛ اما اگر خواستيم با خدايمان خودماني صحبت کنيم و به زبان عربي هم نتوانستيم حرفهاي دلمان را با خدا بگوييم ، با همان زبان

مادري اي که داريم (فارسي باشد يا ترکي يا . . . ) مي توانيم با خداوند صحبت

کنيم .

دعا را هم مي توان به صورت گروهي خواند مانند مراسم دعاي کميل ، دعاي ندبه و . . . و هم به صورت فردي ، که در

گوشه اي خلوت بنشينيم و با خدا به راز و نياز بپردازيم .

شواهد پزشکي هم بر اين مطلب دلالت دارند که مناجات و نيايش با خداوند ، در رفع افسردگي مهثر است ، به تحکيم روابط

خانوادگي مي انجامد ، از جرايم و اشتباهات زيادي پيشگيري مي کند و . . . و حتّي وقتي براي بيماران قلبي بعد از اينکه عمل

جراحي روي آنها انجام شده ، نوار قرآن گذاشته اند ، شنيدن صوت قرآن در روند بهبود آنها تأثير بسزايي داشته است . همچنين

بررسي شده که افراد ديندار از جهت بهداشت رواني نسبت به افراد بي دين از سلامت بهتري برخوردارند . (7 )

همه اينها حاکي از اين است که ياد خدا انسان را دگرگون مي کند و آتش عشق الهي را در دل انسان با ايمان ، شعله ور مي سازد

و در برابر حق ، تسليم مي گرداند و خضوع کامل و اطاعتِ محض از خداوند در تمامي اعضاي بدن او متبلور مي گردد .

چنين فردي که رضايتش در گرو رضايت خداوند است ، هيچ گاه در برابر مشکلات و گرفتاريها نااميد نمي شود و خود را پريشان

نمي کند . لذا هميشه آرامش خاطر دارد و در نتيجه ، احساس خوشبختي مي کند .

پي نوشت ها

1- سرور من ! تو مولايي و من بنده ، و آيا بنده را جز آنکه مولايش او را ببخشد ، راهي هست ؟ ! (مفاتيح الجنان ،

مناجات اميرالمهمنين )

2- نهج البلاغه ، نامه 31 .

3- سوره عنکبوت ، آيه 45

.

4- وسائل الشيعة ، ج 4 ، ص 12 ؛ التهذيب ، ج 2 ، ص 237 .

5- برداشتي از: رساله نورٌ علي نور ، [آية اللّه ] حسن حسن زاده آملي ، ص 10 .

6- عدة الداعي ، ص 123 .

7- براي اطلاع بيشتر از جزئيات هر يک از پژوهشها ، به تحقيقات ميداني منتشر شده در کتاب اولين همايش بين المللي نقش

دين در بهداشت روان (چکيده مقالات ) و نيز مقاله «حديث و پژوهشهاي روان شناختي» (فصلنامه علوم حديث ، ش

24 ، ص 223 _ 240 ) مراجعه شود . (حديث زندگي )

مفهوم شناسى تربيت عاطفى

مقدمه

يكى از حوزه هاى بسيار پيچيده تعليم و تربيت و روان شناسى كه امروزه ، به ويژه با توجه به گسترش سطحى و عمقى علوم ،

اهميت بيش ترى يافته ، حوزه «مفهوم شناسى» است . اهميت مفهوم شناسى نه تنها ناشى از ضرورت آن در مكالمات

روزمره زندگى است ، بلكه در درك مفاهيم اختصاصى علوم و ايجاد زبان مشترك براى فهم گفتار يا نوشتار ديگران نيز نقش

تعيين كننده اى دارد .

دانشمندان اولين گام در هر فعاليت علمى را تعريف دقيق مفاهيم و اصطلاحاتى دانسته اند كه قرار است به صورت كتبى يا

شفاهى در يك مبحث علمى به كار گرفته شود; زيرا استفاده از يك واژه كليدى بدون توافق بر سر معنا و مقصود آن و

مخاطب قرار دادن ديگران ، موجب سوء تفاهم و برداشت هايى خواهد شد كه احتمالاً مقصود گوينده نبوده است .به نظر مى

رسد اين مشكل در حوزه هاى علوم تربيتى و روان شناسى محسوس تر از ساير حوزه هاست; چون تمام يا بسيارى از

فرايندهاى روانى انسان ، عينى و قابل اشاره خارجى نبوده و در واقع ، تجربه اى درونى است . از اين رو ، هر كس آن را

همان گونه تعبير مى كند كه يافته است . اينجاست كه تعريف مفاهيم در اين ميان از اولويت بيش ترى برخوردار مى شود ، در

حالى كه در پديده هاى فيزيكى و مشهود ، اين مشكل به حداقل مى رسد .«تربيت عاطفى» نيز به عنوان يكى از زمينه هاى

تربيتى ، درست همين وضعيت را دارد . اما مشكل خاص اين موضوع آن است كه در آثار دانشمندان ايرانى ، كم تر اثرى مى

توان يافت كه به تبيين مفهومى حوزه تربيت عاطفى پرداخته باشد . بدين روى ، با توجه به اين ضرورت ها ، همراه با كسانى

كه اولين گام ها را در اين زمينه برداشته اند ، در ذيل ، ترجمه يكى از آثار دانشمند نامى فلسفه تعليموتربيت ، آر .اس .پيترز ،

بانام (The Education Of Emotion ) تقديم مى گردد .

اين مقاله هرچند به صورت مستقيم به بحث «مفهوم شناسى» نپرداخته ، اما از آن رو كه تلاش كرده است مفهوم و به

خصوص محتواى تربيت عاطفى را روشن كند ، مى توان گفت: نوعى تبيين مفهومى در تربيت عاطفى است .

مفهوم شناسى تربيت عاطفى

در اين مقاله ، تلاش كرده ام محتواى تربيت عاطفى را به صورتى روشن تر بيان كنم . هدف آن نيست كه خود را با سؤالات

عميق ترى در اين باره ، از اين قبيل كه كارهاى تجربى روان شناسان چه رابطه اى با تربيت عاطفى دارد ، درگير كنم; زيرا

درك رابطه كارهاى تجربى آنان با تربيت به دو دليل مشكل است:

دليل اول آن كه بسيارى از فعاليت هاى تجربى روان شناسان در حوزه عاطفه ، از لحاظ مفهومى «تربيت» نيست . حداقل

چيزى كه از «تربيت» فهميده مى شود اين است كه تربيت متضمّن تجاربى است كه از خلال آن ها علم و ادراك آدمى

فزونى مى يابد . اما كارهايى از قبيل تزريق آدرنالين يا دارو ، تهييج افراد با شوك هاى الكتريكى و استفاده از شيوه هاى

متفاوت شرطى سازى ، خود به خود ، علم و ادراكى به دنبال ندارد . از اين رو ، نمى توان آن ها را «تربيت» خواند ،

هرچند ممكن است زمينه را براى رشدشناختى افراد فراهم نمايد . تغيير دماى اتاق يا تبسم به روى كودكان را مى توان ابزار

كمكى تعليم و تربيت به حساب آورد ، اما به خودى خود ، فرايند تعليم و تربيت محسوب نمى شود . ممكن است روان شناسان

اين نكته را بپذيرند ، اما از آن چنين نتيجه گيرى كنند كه تربيت عواطف ، امكان پذير نيست; چرا كه عواطف در شرايطى

برانگيخته مى شود كه لزوماً ارتباطى با علم ، ادراك يا باور انسان ها ندارد . در نهايت ، نتيجه مى گيرند كه مردم را مى توان

برانگيخت يا شرطى كرد ، اما نمى توان عواطفشان را تحت تربيت درآورد .دليل دوم آن كه شاخص عواطف از نظر روان

شناسان با آنچه ما آن را شاخص اصلى عواطف مى دانيم _ يعنى رابطه آن ها با نوعى شناخت _ تفاوت دارد . اگر از ما

بپرسند

كه به چه چيزهايى «عاطفه» گفته مى شود ، فهرستى طولانى شامل ترس ، خشم ، اندوه ، شادى ، كينه توزى ، حسادت ،

ندامت ، احساس گناه ، خجالت ، غرور ، تعجب و مانند آن را بيان مى كنيم . اما سؤال اين است كه اين فهرست با چه ملاكى

انتخاب شده است ؟ بى ترديد ، ملاك اين انتخاب ، رابطه بين عواطف و مرحله اى از شناخت است كه به طور معمول ، برداشت

(appraisal ) خوانده مى شود; يعنى پس از ملاحظه برخى موقعيت هاى موافق يا مخالف ، سودمند يا زيان

بار ، در ابعاد متفاوت چيزهايى از آن برداشت مى كنيم; مثلاً ، احساس ترس وقتى حاصل مى شود كه يك موقعيت را ترس

آور بدانيم; احساس غرور زمانى پديد مى آيد كه چيزى را متعلق به خود دانسته يا در ايجاد آن دخالتى داشته باشيم; كينه

توزى وقتى به وجود مى آيد كه به اين نتيجه برسيم چيزى را كه ما به آن نيازمنديم در اختيار ديگرى است و ما قادر نيستيم به

آن دست يابيم; احساس حسادت نيز با ملاحظه اين كه مالى در اختيار ديگرى است و ما فكر مى كنيم حق ماست حاصل مى

شود . واقعيت اين است كه تمام عواطف مستلزم برداشت هايى است كه از وضعيت خارجى حاصل شده كه به نوعى با ما

مرتبط بوده يا توسط خودمان ايجاد شده است . به دلايلى از همين قبيل ، گرسنگى و تشنگى را نمى توان از عواطف شمرد .

منشأ تفاوت عواطف ، تفاوت برداشت هاست . تفاوت ترس با خشم

آن است كه در اوّلى ، چيزى به عنوان تهديد و در ديگرى ،

مانع رسيدن به هدف تلقى شده است . اين برداشت هاى متفاوت ، هم از نظر تنكردشناختى (فيزيولوژيكى ) و هم از نظر

رفتارى ، نتايج متفاوتى در پى دارد . علايمى از قبيل تغييرات چهره را مى توان سرنخى براى تشخيص تفاوت عواطف از

يكديگر دانست ، اما تجربه ثابت كرده كه اين علايم قابل اعتماد نيست . علاوه بر اين ، طرح اين سخن ، كه آيا حالات چهره به

عنوان علايم مشخصه عواطف قابل اعتماد هست يا نيست به خودى خود نشان مى دهد كه براى تشخيص عواطف از يكديگر ،

شيوه هاى ديگرى نيز وجود دارد . به هر حال ، فرضيه من ، كه عواطف لازمه برداشت هاست ، بدان معنا نيست كه آن ها

علايم بسيار روشنى دارند و تفاوت هر عاطفه با ديگرى مشخص است ، بلكه مقصود آن است كه علت عمده ايجاد عواطف ،

برداشت هاست . مقصود من آن است كه كم ترين شرط منطقى لازم براى استعمال واژه «عاطفه» اين است كه بايد

متضمّن نوعى برداشت باشد و عواطف گوناگون ناشى از برداشت هاى متفاوت است . به بيان ديگر ، عواطف اساساً صورت

هايى از شناخت اند . به دليل همين ويژگى اساسى عواطف است كه مى توان ادعا كرد تربيت عاطفى داراى حوزه اى

گسترده است .

درباره محدوديت مطالعه عواطف توسط روان شناسان ، نكته ريشه دار ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه روان شناسان

بيش تر تمايل دارند عواطفى از قبيل ترس و خشم

را بررسى كنند و به بررسى عواطفى از قبيل اندوه يا غرور تمايل چندانى

نشان نمى دهند . تمايل روان شناسان به سنّت رفتارگرايى و محدود كردن تحقيقات خود به حيوانات ، موجب شده است از

ميان آن همه عواطف _ مثل غرور ، خجالت ، ندامت و اندوه _ تعداد اندكى را برگزينند . اين موضوع را به دليل برداشت هايى

كه مستلزم اين عواطف است ، نمى توان روى حيوان آزمايش كرد; زيرا برداشت هايى كه مقتضى اين عواطف است به

طرحى ذهنى وراى آنچه حيوانات دارند نيازمند است . البته داروين براى مطالعه خشم و ترس ، از پدران تكامل يافته ما به

روشنى ، استفاده زيست شناسانه مى كرد; چرا كه آن ها نمود زيست شناسانه واضحى دارند و بر خلاف ساير عواطف ،

تغيير چهره و همچنين علايم مشهود تحول در وضعيت خودمختار ، از ويژگى هاى آن ها محسوب مى شود . علاوه بر اين ،

اگر قرار باشد براى عواطف الگوى رفتارى طبيعى قايل شويم ، بايد اين دو را از همان دسته به حساب آوريم . اما اگر به

جاى آن ها ، حزن و اندوه به عنوان نمونه ارائه شود ، بررسى رابطه آن ها با الگوهاى رفتارى مشكل خواهد بود . كدامين

تغيير در حالات چهره را مى توان با كينه توزى يا غرور مرتبط دانست ؟ و اصلاً اين سخن قابل توجيه نيست كه تحولات

تنكردشناختى بسيار اختصاصى ، كه به صورت ندامت يا تأسف ظاهر مى شود ، از همان نوع تحولاتى است كه معمولاً همراه با

ترس و خشم بروز مى كند

.

سؤالى كه در اين جا پيش مى آيد اين است كه اگر چنين است ، پس چرا روان شناسان بر وضعيت تنكردى انسان به عنوان

مبناى عواطف و ابراز آن ها و همچنين برخى روابط فرضى بين رفتار و عواطف تأكيد مى كنند ؟ به نظر من ، بخشى از آن

بدين دليل است كه چارلز داروين سنّت مطالعه تغيير چهره را با تجربه هاى مشهور خود و استفاده از تصوير چهره ها بنيان

نهاد . اما بخش مهم تر آن ، تلاش روان شناسان براى ارائه دانشى مناسب ، مبتنى بر داده هاى قابل مشاهده براى عموم بود .

از زمانى كه روان شناسى تنكردشناختى به عنوان شيوه تحقيق علمى قابل اعتماد مطرح شده است ، زمان زيادى مى گذرد .

بر اساس آن ، روان شناسان چنين مى انديشيدند كه تأكيد بر تغييرات چهره يا برخى رفتارها _ مثلاً ، فرار به دليل ترس _ از خطر

گزارش هاى درون گرايانه در امان بوده و داده قابل اعتمادى است . به همين دليل ، توصيه مى كنم مقاله مفصلى را كه اخيراً

ليپر (Leeper )نوشته است ، مطالعه كنيد . او در مقاله خود ، ربط عواطف به سرنخ هاى شناختى را بديهى مى

انگارد . اما تبيين پر تكلف او از اين كه چرا روان شناسان از اين موضوع غافل مانده اند و بيان او كه اين موضوع را به

دليل تمايل عموم دانشمندان براى تأكيد بر امور محسوس دانسته ، اندكى نامتقن است .3 به نظر مى رسد گفته هاى او از بدنه

روان شناسى _ يعنى رفتارگرايى _ سرچشمه گرفته

كه از ابتداى قرن حاضر ، تأثير حيرت انگيزى بر روان شناسى مدرسى

گذارده است . اما امروزه مفهوم قابل مشاهده بودن ، (Palpability )كه به همراه سخت گيرى روش شناختى

به صحنه دانش آمده ، با تمام پريشانى مفهومى و نگرش سنّتى به روش علمى از صحنه رخت بر بسته است . اين موضوع

موجب شده ، هم سؤالات روان شناسان درباره عواطف محدود شود و هم آن ها را وادار سازند كه از ويژگى مشهود بودن

صرف نظر كنند; زيرا آن ها بدين نتيجه رسيده اند كه قادر نيستند حتى عواطفى را كه در باب آن ها سخن مى گويند ،

شناسايى كنند ، چه رسد به اين كه دليلى اقامه كنند كه برداشت هاى انسان ها از موقعيت ها چگونه است . البته انكار نمى كنم

كه در اين باره سؤالات مهمى _ مثلاً درباره تنكردشناسى عواطف يا ابراز آن ها _ وجود دارد . تنها سخن من،اعتراض به

محدوديت تحقيقات در نمودهاى عاطفى است .

4- عواطف و انفعالات

به فرض آن كه بر همين نفوذ سنّتى اصرار كنيم و با پذيرش ديدگاه متعارف (commo sense ) 5بر رابطه

عواطف و برداشت هاى متفاوت تأكيد كنيم و نيز به جاى منحصر كردن عواطف به ترس و خشم ، ساير عواطف را نيز مورد

توجه قرار دهيم ، به نكته جالبى برمى خوريم و آن اين كه با ملاحظه فهرست عواطف ، پى مى بريم غالب واژه هاى موجود در

آن را «انگيزه» نيز مى توان ناميد . البته تعجب نيست; زيرا همان گونه كه از دو واژه «عاطفه» و «انگيزه»

استفاده مى شود

، بين اين دو واژه ، رابطه خانوادگى مستحكمى وجود دارد . اين دليل به قدرى روشن است كه گروه زيادى

از نظريه پردازان را وادار كرده تا رابطه ذاتى بين عواطف و رفتار برانگيخته شده را بديهى بيانگارند . تاريخ اين انديشه به

منازعه يونگ (Uoung )و ليپر (Leeper )درباره تأثير تسهيل كننده يا مخرّب عواطف بر رفتار برانگيخته شده

باز مى گردد . در مقاله اى ديگر ، بسيارى از تلاش هاى جدّى براى تعيين رابطه اين دو را خلاصه وار بيان كرده ام .

6- از اين رو ، درصدد نيستم در اين جا بررسى دقيقى از آن داشته باشم ، بلكه تصميم دارم به طور خلاصه آنچه را هم

پوشى قطعى ميان اين مفاهيم مى دانم بيان كنم .به عقيده من ، وجه مشترك اين مفهوم ، رابطه آن ها با برداشت هاى متفاوت

است . در موارد استعمال دو واژه «انگيزه» و «عاطفه» ، از شرايط برداشت مى كنيم كه كدام واژه را بيان كنيم;

مثلاً ، از موقعيت هاى خطرناك ، واژه «ترس» و از موقعيت جرم زا ، احساس «گناه» و «تقصير» برداشت مى

شود . در شرايطى كه موقعيت ها درصددارائه دليلى باشند بر اين كه چرا فلان كار را انجام مى دهيم ، از واژه «انگيزه»

استفاده مى كنيم; تنها زمانى از انگيزه سخن مى گوييم كه بخواهيم رفتارى را تبيين كنيم يا به تبيين آن نيازمند باشيم . بدين

روى ، نمى توان از انگيزه احساس سرما يا سوء هاضمه يا رؤياهاى عارفانه سؤال كرد . تبيين اين موضوع كه ميان برداشت

و الگوى رفتارى مورد

بحث ، كدام رابطه ضرورى وجود دارد ، نوعى جاذبه ايجاد مى كند . اگر حسادت ، انگيزه كسى از

ابراز نظر توهين آميز نسبت به هم كار خود باشد ، اين كار را موفقيت تلقى مى كند; بدين معنا كه مى پندارد كارى كه حق او

بوده انجام داده است ، بلكه بالاتر ، با اين نگرش ، اين كار را حتماً مى بايست انجام دهد . از سوى ديگر ، حسادت را نيز مى

توان «عاطفه» ناميد . مثل اين كه كسى با نوعى نگرش خاص نسبت به هم كارانش ، تحت تأثير احساسات واقع شود ،

هرچند ممكن است نحوه نگرش او به همكارانش يا داورى او درباره شخصيت هم كارانش با اين نحوه نگرش نادرست بوده و يا

شايد فقط با شنيدن نام هم كارش دچار حالات عاطفى شديد شده باشد .به تعبير ديگر ، واژه «عاطفه» در زبان عرف ، براى

ابراز انفعال است . ما درباره «بايد»ها و «نبايد»هايى سخن مى گوييم كه دچار تشويش و اختلال گرديده يا منحرف و يا

بزرگ نمايى شده و توسط عواطف در پرده ابهام فرو رفته است . يا درباره انسان هايى سخن مى گوييم كه تحت فرمان

عواطف خويش اند يا آن گونه كه بايد ، تحت تسلط عواطف خود نيستند يا از نظر عاطفى ، ناراحت ، گرفتار ، هيجان زده يا

مضطرب اند . نظر من درباره مواردى از اين قبيل آن است كه وقتى يك موقعيت را به شيوه خاصى ملاحظه مى كرده اند _

يعنى در زمان برداشت امورى مثل حسادت ، كينه توزى يا ترس _

احساساتى بر مردم غالب شده يا در ذهن آنان اتفاق خاصى

افتاده است . تا زمانى كه از موقعيت ها ، خطرناك و پر دردسر بودن را برداشت كنيم ، اين انفعالات مكرّر اتفاق مى افتد .

بنابراين ، قلمداد كردن ترس و خشم به عنوان «عواطف» و عدم تمايل براى توصيف كردن خيرخواهى و برترى جويى به

عنوان «عاطفه» بدان دليل است كه افراد يا موقعيت ها تحت تأثير جنبه هاى مربوط به اين واژه ها ، نشانى از انفعال

ندارند .مهم اين است كه از درك نادرست سخن من درباب تحليل عواطف پرهيز گردد و اين گفتار بى اهميت تلقى نشود .

ناچار بايد درباره اين تحليل ، توضيحات بيش ترى ارائه نمود . به ادعاى نويسنده ، واژه هاى عاطفى و انگيزه در صفحه ذهن

از يكديگر جدا نيستند . به عكس ، ادعاى من اين است اين واژه ها را زمانى به كار مى گيريم كه بخواهيم فعاليت هاى ذهنى

ناشى از يك نوع برداشت را با اشكال گوناگون رفتار ربط دهيم; يعنى از يك سو ، با رفتارها و از سوى ديگر ، با مجموعه اى

از نمودهاى انفعالى مربوط سازيم . به هر حال ، نيازى نيست برداشت هاى مورد نظر به عنوان «انگيزه» يا «عاطفه»

صادر شود . مى توان گفت: «من از تواضع او خوشم نمى آيد» يا مى توان گفت: «از اين كه براى اقامت به اين

جا نمى آيد ، متأسفم» ، بدون اين كه در پرتو برداشت هاى مربوط به آن ، كارى انجام دهيم يا از لحاظ عاطفى به گونه اى تحت

تأثير

قرار گيريم . بنابراين ، وجه مشترك انگيزه ها و عواطف ، برداشت هاى متفاوت است . برداشت هاى متفاوت ويژگى

شرايط ذهنى را تعيين مى كند كه آيا هم اكنون زمان ترس است يا زمان كينه جويى و يا زمان حسادت . به دليل تفاوت اين

دو ، واژه «انگيزه» را براى ربط اين برداشت ها با رفتارهايى كه بر اساس آن برداشت ها انجام مى دهيم استعمال مى كنيم و

«عواطف» بر احساساتى كه بر ما غالب مى شود اطلاق مى گردد . در عواطف شديد ، با تغيير در جهاز عصبى

خودمختار ، انفعالات ظهور پيدا مى كند . نظام خودمختار ، كه با كنايه از آن سخن مى گوييم ، با انفعالات ما هماهنگ است .

به عنوان مثال ، در هنگام ترس ، لرزش و عرق وجود ما را فرا مى گيرد و هنگام غرور به خود مى باليم و دچار تب و تاب مى

شويم و هنگام شرم و حيا ، شرمندگى سراپاى وجود ما را فرا مى گيرد . اگر جهاز حركتى نيز درگير باشد ، مظاهر آن به

صورت معمول ، شخصيتى بى اختيار به نمايش مى گذارد; بدين معنا كه مثلاً ، به هنگام ترس ، ناخودآگاه و بدون اراده ، زانوها

مى لرزد . برخى واكنش ها نيز در اين ميان ، نقش واسطه ايفا مى كند; مثل واكنش هايى كه ذاتاً ناهماهنگ و ناشناخته بوده

و از دسته برداشت هاى شهودى است و گاهى نيز از برداشت هاى ناخودآگاه از يك موقعيت ناشى شده است; همانند آن كه

شخص در حالت خشم ، به

ديگرى حمله ور شود يا بترسد . اين ها واكنش هايى ناخودآگاه در برابر محرّك نيست ، از آن قبيل

كه _ مثلاً _ هنگام دريافت شوك الكتريكى حاصل مى شود; زيرا محتواى اين ها شناختى است . از ديگر سو ، محتواى آن

ها كاملاً شناختى نيست; زيرا در مواردى از اين قبيل ، از معناى اتخاذ وسيله براى رسيدن به هدف ، تصورى وجود ندارد .

علاوه بر اين ، از اين فعاليت ها هدف خاصى نيز مورد نظر نيست . اين موضوع را «واكنش عاطفى» مى ناميم .بر

اساس اين تحليل ، از وجوه مشابهت و تفارق ميان انگيزه ها و عواطف ، نوعى رابطه مفهومى ميان عاطفه و انفعال و همچنين

بين انگيزه و رفتار ، فرض شده و رابطه مفهومى ميان عاطفه و رفتار ، كه فلاسفه و روان شناسان سخت بدان معتقدند ، انكار

مى شود . گرايش به بديهى انگاشتن رابطه عاطفه و رفتار از يك نظر ، بدان دليل است كه ميان اين دو مفهوم ، هم پوشى وجود

دارد و از نظر ديگر ، تمايلى وجود دارد كه برخى عواطف ، مثل ترس و خشم را به عنوان نمونه (paradigm )

معرفى كند . اما اگر _ مثلاً _ ناراحتى ، حزن و تعجب را به عنوان نمونه بيان مى كردند،قطعاً اين رابطه توجيه ناپذير مى

نمود; زيرا به گفته كاستلر koestler )7، ) عواطف صرفاً متعالى به سوى هيچ عملى تمايل ندارد ، بلكه تمايل

آن ها به سوى غيرفعّال بودن ، آرامش وتخليه (catharsis )است . البته مجموعه اى از نمودهاى انفعالى نيز

گاهى با

اين عواطف تركيب مى شود; همانند گريه كردن ، نفس گير شدن و بغض كردن ، اما كسى به صرف تعجب يا حزن ،

اقدام به كارى نمى كند . اين حالات ، تنها وجود او را احاطه مى كنند . البته ممكن است كسى احساسات خود را _ مثلاً _ در

مجلس سوگوارى يا مجالس مذهبى به صورتى نمادين ابراز كند ، اما برداشت هاى او موجب رفتارهايى متناسب با آن نخواهد

شد ، آن گونه كه در مورد جبران خسارت ناشى از جرم اتفاق مى افتد . اما درباب انگيزه ها ، رفتارها متناسب با آن ها اتفاق

مى افتد; زيرا انگيزه ها خوشايندى يا ناخوشايندى وضعيت را كه از آن برداشت كرده ايم جبران مى كند يا حفظ مى كند .

فرار به دليل ترس ، به معناى اجتناب از موقعيت ناخوشايند و جبران خسارت به سبب جرم ، تلاش براى پرداخت غرامت يك

عمل نادرست است . اما اگر حسرت و اندوه ناشى از مرگ همسر ، مردى را احاطه كند ، براى جبران آن موقعيت ، چه رفتار

خاصى مى تواند انجام دهد ؟ ابراز عواطف ، تخليه احساسات از خلال نوعى رفتار نمادين است; زيرا در اين موارد ، مجراى

مناسبى كه يك رفتار از خلال آن صادر شود ، وجود ندارد . علاوه بر اين ، حتى برداشت هايى كه قادر است ، هم به عنوان

انگيزه و هم به عنوان عاطفه عمل كند ، لزوماً به رفتار يا حتى تمايل به رفتار منتهى نمى شود; مثلاً ، حسادت و كينه توزى

ممكن است ادراك ، داورى و

حافظه كسى را تحت تأثير قرار دهد ، اما با طرز تلقى روان شناسان از عمل ، ممكن است اين ها

محركى براى عمل نباشد .

به هر حال ، نفى رابطه مفهومى بين عاطفه و رفتار ، به معناى انكار رابطه واقعى بين آن ها نيست . به تعبير ديگر ، بخشى از

درك ما نسبت به عواطف به اين جا برنمى گردد كه در نتيجه برداشت از موقعيت ها ، بايد عمل يا گرايش به يك عمل وجود

داشته باشد ، اما اعمالى را كه تحت تأثير انگيزه هاى متفاوت انجام مى شود به صورتى تصادفى مى توان به عواطف مربوط

دانست; زيرا يكى از مظاهر اساسى عواطف ، تمايل آن ها به سوى تخريب ، تسهيل ، افزايش و فعاليت هاى شديد است . ما

به همان صورت كه «در حال ترس» اقدام به رفتارهاى خاصى مى كنيم ، «به دليل ترس» نيز اقداماتى انجام مى دهيم;

چون دليلى در دست نيست كه يك برداشت از موقعيت ، هم زمان نتواند هم به عنوان «انگيزه» و هم به عنوان «عاطفه»

عمل كند . قيد «در حال ترس» توجه را به نحوه عمل جلب مى كند و توجهى به دليل يا انگيزه عمل ، كه در «به دليل»

مستتر است ، ندارد . در حالى كه يك برداشت ، هم به عنوان عاطفه و هم به عنوان انگيزه عمل مى كند ، سؤالى كه مطرح مى

شود اين است كه آيا جنبه هاى عاطفى آن رفتار يا عمل ، تسهيل كننده است يا تخريب كننده _ كه البته اين موضوع تا حد زيادى

به

ميزان شدت آن بستگى دارد . اين موضوع يكى از نكات منازعه يونگ و ليپر بوده است .در مواردى كه عاطفه بر عمل يا

اقدامى تأثير مى گذارد كه به دليل انگيزه ديگرى انجام شده است ، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا برداشتى كه عاطفه از آن

ناشى شده با برداشت مرتبط با انگيزه يك رفتار (عمل ) هماهنگ يا ناهماهنگ است; مثلاً ، ترسيدن امكان دارد به يك نگهبان

كمك كند در مقام ايفاى وظيفه ، دشمن را پيش از هر كس ديگرى تحت نظر بگيرد ، اما اگر خارج از وظيفه ، در زمانى

غيرمناسب به ارضاى جنسى بپردازد ، اين ترس كمكى براى او به حساب نمى آيد . يا ترس زيد از عمرو يا كينه زيد نسبت به

عمرو ، موجب تحريف و تخريب داورى اخلاقى زيد نسبت به رفتار عمرو خواهد شد . در عين حال ، ممكن است زيد را بدان

سو رهنمون شود كه به جنبه هاى رفتار عمرو _ كه از ديد ناظرانى كه تعصب كم ترى نسبت به او دارند پنهان مانده است _

متوجه كند . اين موضوع به آن بستگى دارد كه برداشتى كه عواطف از آن ناشى شده است ابتدا توجه را به برون ويژگى

هاى مربوط به اين وضعيت جلب كند يا به درون آن . «مربوط» را نيز بايدبر حسب معيارهايى كه فعاليت ها وداورى

هارادرست،نادرست ، خردمندانه ، سفيهانه ، معتبر يا غيرمعتبر مى داند ، تعريف كرد .

عاطفه و آرزو

دانسته هاى من از عواطف تا حد زيادى مديون خانم مگدا آرنولد (Magda Arnold ) است . تفاوت

، آن

است كه من در ادلّه خود ، رابطه مفهومى بين عاطفه و عمل را ضرورى ندانسته ام . به اعتقاد ايشان ، عاطفه ، احساس تمايل

يا تنفر نسبت به چيزى است . اين احساس مسبوق به برداشت از يك موقعيت و اين است كه آيا اين موقعيت نسبت به آدمى

مفيد است يا زيان بار . 8

ادلّه او ويژگى ديگرى نيز دارد: تبيين فوق العاده اى از تمايل براى اثبات رابطه قوى بين عاطفه و عمل ، به خصوص

رابطه بين عاطفه و كام روايى (آرزو ) ، به دست مى دهد .

كام روايى (آرزو ) مفهومى غايت شناسانه (teleological )است و رابطه نزديكى با

خواستن (want )دارد . تفاوت آن با خواستن اين است كه تصور ما از وضعيت چيزهايى كه آرزو مى كنيم ، بسيار مبهم

است; مثلاً رسيدن به كره ماه را فقط مى توان آرزو كرد; زيرا نمى توان به اين سؤال پاسخ داد كه اگر كسى ماه را در

اختيار داشته باشد با آن چه خواهد كرد . علاوه بر اين ، مسائلى كه درباب خواستن مطرح مى شود _ از قبيل تهيه ابزارى

براى رسيدن به آن خواسته _ در زمينه آرزو مطرح نيست . بنابراين ، خواستن از نظر مفهومى ، با عمل مرتبط است; بدين

معنا كه عمل متضمّن اتخاذ وسيله براى رسيدن به هدف مطلوب است ، اما در «آرزو» تنها دورنمايى از برخى اهداف

نامعين متصور ، مشهود است . ولى روشن است كه دو مفهوم «آرزو كردن» و «خواستن» ذاتاً با يكديگر مرتبطند و

اگر عواطف از نظر مفهومى ، با

آرزو ارتباط داشته باشد ، تمايل به ربط دادن عاطفه به عمل ، از مجراى انديشه خواستن ، به

آسانى قابل تبيين است .

به عقيده نويسنده ، بين عواطف و آرزو ، ارتباط مفهومى وثيقى است . به عقيده كسانى كه تلاش مى كنند عواطف را از نظر

مفهومى با عمل ربط دهند ، اين دو بيش ترين تعامل را با يكديگر دارند . طبق اين عقيده ، رابطه عمل با ضعيف ترين مفهوم

غايت شناسانه «آرزو» نيز به حد كافى روشن است . خانمى كه در سوگ شوهرش نشسته ، با گرمى و حرارت «

آرزو» مى كند كه كاش شوهرش زنده بود ، اما بر اساس كدامين «خواسته» مى توان رفتار مناسبى انجام داد ؟ عاشقى كه

عشق بر وجودش مستولى شده ممكن است «آرزو» كند كه كاش با معشوقه خود تنها بود ، اما قطعاً در باب «خواستنِ»

چنين چيزى كه منطقاً محال مى نمايد ، سخن مى گويد . آرى ، اين انديشه ها تنها به ذهن كسانى رسوخ مى كند كه عميقاً عاشق

شده اند . همچنين در مواردى كه امكان رفتار مناسب وجود داشته باشد ، ممكن است برداشت تنها به صورت آرزو صادر

شود و ممكن است به صورت انگيزه براى رفتار مناسب جلوه نكند . كسى كه شديداً تحت تأثير اضطراب يا خشم واقع شده

است قطعاً آرزو مى كند كاش آن جا نبود يا كاش مرده بود ، اما لزوماً رفتار يا تمايل به رفتار از اين برداشت برنمى آيد .

مگدا آرنولد همچنين بر بلاواسطه ، همين جايى و هم اكنونى ، شهودى و مبهم بودن نوع

برداشت هايى كه از ويژگى عواطف به

حساب مى آيد تأكيد دارد . سارتر (Sartter ) نيز همين ويژگى هاى عواطف را مورد تأكيد قرار مى دهد . به

عقيده او ، دچار شدن به حالاتى عاطفى همانند سقوط در شرايط سحرآميز است .9

اين مسأله رابطه عاطفه و آرزو را به خوبى روشن مى كند ، اما علاوه بر اين ، بر ويژگى برداشت هايى كه با آن ها به عنوان

عاطفه سر و كار داريم ، به خصوص ويژگى نامعين بودن آن ها ، تأكيد مى كند . برداشت هاى يك حسود ، بيش از برداشت

هاى كسى كه با شنيدن صداى بمبى كه به سوى او پرتاب شده و به صورت كاملاً محسوس مى ترسد ، حاد و شهودى نيست .

هر قدر بيش تر اين برداشت ها را عاطفه تلقى كنيم و انفعال خود را با توجه به آن ابراز نماييم ، بيش تر تمايل خود را به سوى

اين انديشه نشان داده ايم كه برداشت ها را بلاواسطه و شهودى و واكنش هاى خود را تغيير جهت داده ، غيراختيارى بدانيم .

واكنش هاى هيجانى نيز اين دو ويژگى را اثبات مى كند . اگر ناگهان چهره اى را از پشت پنجره مشاهده كنيم ، از جا مى

پريم . اين برداشت ما بلاواسطه و شهودى و از جا پريدن ما غيراختيارى است كه شخصيتى ناگهان تحريك شده و بى

شباهت به ورزش كاران پرش را به نمايش مى گذارد . من در جاى ديگر (10 ) تلاش كرده ام نظريه «انفعال» را

تعميم دهم و نمودهاى عاطفى را از

خلال مفهوم «آرزو» با آن دسته از نمودها كه فرويد در نظريه كام روايى (آرزوها )

توضيح داده و با نظريه «مكانيسم» كه شالوده هشيارى ذهنى و دفاعى را تشكيل مى دهند و با نظريه هاى محرك و پاسخ

مانند نظريه دمبر (Dember )ربط دهم . اما در اين مقاله مختصر ، جاى پرداختن عميق تر به اين تبيين مفهومى نيست

و تصور مى كنم اگر تا حدّى كه بتوانم براى پاسخ گويى به اين سؤال ، كه محتواى آموزش عواطف چه بايد باشد ، آماده شوم ، به

اين مفهوم پرداخته باشم . اگر تمامى تحليل پيشين فهميده شده باشد ، دو جنبه به هم مرتبط اين وظيفه روشن مى شود . اولين

وظيفه تربيت عاطفى توسعه مناسب برداشت ها و دومين وظيفه آن ، مهار و در مجرا قرار دادن انفعال است . اكنون تصميم

دارم اين دو جنبه را به صورت خلاصه و با ترتيب مذكور بررسى كنم .

هر چند ممكن است دخالت در كار روان شناسان شايسته نباشد ، اما قطعاً مى توان گفت: تربيت عاطفى كارى اخلاقى

است . غالب عواطف و انگيزه ها از قبيل دشمنى ، خيرخواهى و دل سوزى به حال ديگران ، در واقع فضيلت يا رذيلت تلقى

مى شود . احتمالاً دليل اين مسأله آن است كه با اصول بنيادى اخلاق از قبيل احترام به مردم و توجه به رغبت آن ها ، هماهنگ

يا ناهماهنگ است و بسيارى از عواطف مثل شرم ، احساس گناه و ندامت از نظر مفهومى با نگرش كلى اخلاقى مرتبط مى

باشد .

نكته ديگر آن كه تعليم و تربيت

به شيوه اى كه مستلزم عمق و بهره اى از فهم و علم است ، مردم را با چيزهايى ارزشمند آشنا

مى كند . بدين سان ، تعليم و تربيت نه تنها به نگرش درباره آنچه در زندگى ارزشمند است اشاره دارد ، بلكه تمام اصول

احترام به حقيقت را نيز به فراگيران مى آموزد; زيرا اگر دل بستگى به حقيقت وجود نداشته باشد و مربيان به طور دسته

جمعى توسط معيارهاى مرتبط با استمرار آن _ مانند استانداردهاى متضمّن تناسب ، روشنى و انسجام در گفتوگو ، ودل نسپردن

به كسانى كه به عنوان

منابع احتمالى حقيقت مطرح اند _ حركت نكنند ، تلاش براى گسترش علم و فهم توجيه پذير نيست . هر كه با تربيت عواطف

سر و كارى دارد ، بايد كار خود را لزوماً از نقطه نظر اخلاقى بنگرد .

ممكن است چنين به نظر برسد كه روان شناسان حرف چندانى براى گفتن درباب مناسب يا نامناسب بودن عواطف و انگيزه

هايى كه مطلوب بودن آن ها مفروض است ، ندارند . اما تمامى اين سخن درست نيست; آن گونه كه به نظر مى رسد ،

روان شناسان دست كم در دو زمينه بايد سخنان مهمى براى گفتن داشته باشند:

ابتدا آن ها مى توانند با دليل بيان كنند كه در اين زمينه چه كارهاى تجربى را مى توان صورت داد و انسان چگونه طبيعتى

دارد . فلاسفه اى از قبيل برتراند راسل (Bertrand Russell )معتقد بودند كه حسادت را به هيچ وجه

نمى توان از عواطف دانست; زيرا حسود ادعاهاى غيرقابل توجيهى درباره رابطه با ديگران را پيش فرض گرفته

است

.11 اگر روان شناسان بتوانند اثبات كنند كه انسان ها قادر نيستند _ غير از آن گونه كه برداشت مى كنند _ از موقعيت ها

برداشت كنند ، گام مهمى به جلو برداشته اند; چرا كه در آن صورت ، "حتما" به "مى توان" تبديل خواهد شد . اگر

كسى نتواند از قرار گرفتن در معرض چنين احساساتى اجتناب كند ، چگونه مى توان به او توصيه كرد كه آن احساس را رها

كند . اين گفته ممكن است درباب حسادت درست نباشد ، اما درباره ترس و خشم ، كه مبانى زيست شناختى محكم و فراوانى

دارند ، قطعاً صادق است . بدين رو ، سؤال مطرح براى مربيان اين نخواهد بود كه آيا مردم خشمگين وحشت زده خواهند شد

يا نه ، بلكه سؤال اين است كه به كدام انسان ها چنين حالتى دست خواهد داد .

ثانياً ، روان شناسانى كه با تحقيقات بهداشت روانى سر و كار دارند ، مى توانند درباره برخى عواطف ، خدمات پيش گيرانه

مشاوره اى ارائه دهند . آن ها مى توانند بگويند كه وجود يا فقدان فلان عاطفه چنان تأثيرى دارد كه ممكن است شايستگى

انسان را براى انجام كارى كه آن را مطلوب _ به هر معنايى كه از مطلوب مراد باشد _ مى پندارد تحت تأثير قرار دهد يا _ مثلاً

_ بگويند: فقدان محبت يا احساس دايمى تهديد و ناامنى فلان تأثير را بر زندگى انسان مى گذارد .

اقدام ديگر درباب تربيت كودكان اين است كه بايد توجه خاصى به رشد برخى عواطف و جلوگيرى از رشد برخى عواطف

ديگر مبذول داشت; زيرا

در مواردى ممكن است وجود يا فقدان يك عاطفه به صورت تجربى براى رشدِ رضايت بخش

برخى عواطف و انگيزه هاى ديگر لازم باشد .

نياز به ذهنيت هاى پيشين در برداشت ها

مربيانى كه تحت تأثير انديشه هاى پياژه قرار گرفته اند ، معتقدند تا زمانى كه يك سلسله مفاهيم در ذهن كودكان شكل نگيرد ، قادر

نيستند برخى مفاهيم ديگر را در ذهن خود شكل دهند . هرچند اثبات اين موضوع به تحقيقات تجربى دقيق نياز ندارد ، اما در

عين حال ، حتى اگر كسى اين سخن را موضوعى براى تحليل مفهومى _ متمايز از تحقيقات تجربى _ قرار دهد ، مطمئناً كار

مهمى در حوزه عواطف انجام داده است; چون بررسى امورى از قبيل فعل و انفعالات شيميايى ذهن ، كه در آثار نظريه

پردازان مدرسى مثل شاند (shand ) به چشم مى خورد ، در واقع ، تلاشى خام براى اثبات تقدم برخى پديده هاى ذهنى

در حوزه عواطف بوده است; مثلاً ، مى گويند كسى كه تصورى از خود ندارد ، قادر نيست غرور را تجربه كند يا احتمالاً

برخى نمى توانند غرور را تجربه كنند پيش از آن كه در معرض جاه طلبى و شرم قرار گيرند . درباب احساس گناه نيز

استعداد آدمى براى احساس ترس از كسى يا دل سوزى براى ديگرى _ بسته به اين كه احساس گناه از سر خودكامگى يا انسان

دوستى باشد _ به عنوان پيش نياز پذيرفته شده است .12 ملاحظه عواطف پيچيده تر _ با همين نگاه _ و بر حسب رابطه بين

مفاهيمى كه ناشى از برداشت هاى متفاوت است ، به صورتى جديدتر ، همان موضوع

قديمى درباره امكان حصول تمام انگيزه ها

و عواطف ، به سبب وجود چند انگيزه ساده را تجديد مى كند . علاوه بر اين ، سؤال تجربى سختى مطرح مى شود كه از

طريق كدامين فرايندهاى اجتماعى مى توان برداشت ها را عقلانى و اخلاقى كرد ؟ به طور واضح ، گسترش زبان نيز در اين

زمينه ، اهميت عمده اى دارد . پذيرش سخنان نويسندگانى از قبيل هنرى جيمز (Henry James )يا جرج اليت

(George Eliot ) بدين معناست كه استعداد انسان را براى گسترش برداشت هاى خود پذيرفته ايم . انسان

ها تا حد زيادى مايلند هم نوعان خود را بدين صورت بنگرند كه استعداد زيادى در تفاوت

گذارى (Discriminations ) بين آنچه ديگران بر زبان مى رانند ، دارند . اين سخن به واقعيت نزديك تر

است كه آدميان مى آموزند با ورود به مناظره ، بين كلام افراد تفاوت قايل شوند .

باورهاى نادرست و نامربوط

چنين نيست كه بر بيش تر برداشت هاى پيچيده ما فقط برخى برداشت هاى نظرى مقدم باشد ، بلكه گاهى باورهاى تجربى از نوع

ساده و بديهى نيز بر آن مقدم مى شود . ممكن است تنفّر من از كسى به دلايل نامعيّنى باشد ، اما حسادت من نسبت به كسى

معمولاً بدان دليل است كه اعتقاد _ هر چند نادرست _ دارم كه او كارى انجام داده يا درصدد انجام كارى است كه ادعاى من

نسبت به كسى يا چيزى را مورد تهديد قرار مى دهد . بنابراين ، يكى از عناصر اساسى در تربيت عاطفى اين است كه تلاش

كنيم برداشت هاى افراد بر مبناى باورهاى نادرست

پايه گذارى نشود .

اطمينان از اين موضوع به هيچ وجه آسان نيست . همان گونه كه قبلاً بيان شد ، زمانى كه در معرض حسادت _ به عنوان يك

عاطفه _ قرار مى گيريم ، در ابتدا ، برداشت از شرايط بدين سو تمايل دارد كه بىواسطه و بدون جهت گيرى باشد . ما غالباً

علاقه منديم شرايط را به صورت خاصى تفسير كنيم ، به خصوص زمانى كه در چارچوب ذهنى خاصى (mood ) قرار

داريم و باورهايمان به صورت ناخودآگاه ، خط خاصى از برداشت ها را دنبال مى كند . زمانى كه حالت روحى انسان در

قالب حسادت قرار گيرد ، تمام باورهاى او به گونه اى تنظيم مى شود كه همان حالت را تقويت كند . بدين سان ، تصميم بر

بررسى واقعيت مطلب _ يعنى ابتناى برداشت ها بر باورهاى درست _ چيزى نيست كه براى غالب مردم اتفاق بيفتد . همان

گونه كه بيكن در ارغنون جديد (novum organum ) در بحث بت ها مطرح كرده ، تصميم بر ملاحظه

واقعيات و جستوجوى الگوهاى منفى ، كه مخالف باورهاى پذيرفته شده ماست ، با تمايل ريشه دار ما _ كه مايليم همان را كه

دوست داريم باور كنيم _ منافات دارد . يكى از اساسى ترين وظايف تربيت عواطف _ هم زمان با رشد آنچه كه فرويد ، آن را

اگو (ego )مى خواند و با درك واقعيت مرتبط است _ بايد متضمّن تقويت استعداد عينيت گرايى باشد . موضوع فقط اين

نيست كه اطمينان پيدا كنيم كودكان اطلاعات فراوانى كسب كرده اند ، مهم تر از آن ،

تغيير عقيده كودكان زيرك براى رسيدن به

حقيقت و راهنمايى آن هاست كه انديشه هاى خود را در معرض آزمون عمومى بگذارند .

به عقيده نويسنده ، روان شناسان درباره شرايطى كه تحت آن ، استدلال و عقلانيت به سمت رشد مى رود _ به اين معنا كه دانش

آموزان تحت چه شرايطى بايد رفتارها و برداشت هاى خود را بر باورهاى مستدل مبتنى كنند _ سخن چندانى نگفته اند . روان

شناسان درباب شرايط مقدم بر غير عقلانى بودن ، سخنان زيادى گفته اند ، اما هر كه به صورت جدّى كودكان را براى عقلانى

انديشيدن آموزش مى دهد ، علاقه مند است بداند دستاوردهاى او تا چه حد مثبت بوده و از چه اقداماتى بايد پرهيز كند . در

عين حال ، در حوزه رفتار غيرعقلانى ، فرويد و پيروان او شيوه اى اختراع كردند كه مى توان گفت يكى از متون بازآموزى

است . سخن اين جاست كه بهترين شيوه تشخيص برخى انواع روان رنجورى (neurosis ) اين است كه بيمار ،

قربانى باورهاى غلط خويش است . البته مطابق تعريف فرويد از «ناخودآگاه» بيمار روان رنجور از باورهاى خود

اطلاعى ندارد; مثلاً ، او زمانى فكر مى كرده است كه پدرش تصميم دارد او را به شدت كتك بزند ، اما اين انديشه را سركوب

نموده و همين موجب ترس او از پدر شده است . در نتيجه ، در بزرگ سالى براى برقرارى رابطه با چهره هاى مقتدر،دچار

مشكل گرديده است . در فن «بازآموزى فرويدى» ، به صورت شفاف ، باورهاى قبلى او درباره پدر به خودآگاه فراخوانده

مى شود

تا بداند صرف نظر از اين كه آيا عقيده او نسبت به پدر درست بوده يا نه ، انديشه او نسبت به مسؤولانى كه از حيث

اقتدار ، نسبت به او جايگاه پدرى دارند ، لزوماً صحت ندارد .13

البته درباره تمام رفتارهاى غيرعقلانى نمى توان چنين تبيينى ارائه داد يا حتى نمى توان گفت تا حد زيادى تحت تأثير فرايند

بازآموزى قرار مى گيرد . تنفّر پيدا كردن به صورت غيرعقلانى از برخى موجودات مثل خرگوش ، ممكن است از طريق

ايجاد رابطه بين آن موجود و تجربه اى ناخوشايند _ مثلاً ، صداى بلند _ ايجاد شود . همين ممكن است موجب ايجاد ترس هاى

نامعيّنى شود كه هر جا آدمى با خرگوش يا موجودى مشابه آن روبه رو شود ، آن ترس ها مجدداً فعال گردد . در چنين

مواردى ، مى توان گفت برخى افراد درباره خرگوش عقايدى دارند كه موجب ترس و اضطراب آن ها مى شود و اگر توسط

نوعى فرايند شرطى سازى مجدداً درمان شود ، نبايد آن را به عنوان فرايند تعليم و تربيت تلقى كنيم; زيرا در باورهاى انسان

تغييرى ايجاد نمى كند ، فقط تداعى ديگرى پايه گذارى مى كند كه اثر تداعى اول را از بين برده يا از بروز آن جلوگيرى مى

كند . البته در موفقيت روان تحليلى به عنوان يك فن ترديد ندارم ، بلكه تمام ادعاى من اين است كه برخى رفتارهاى

غيرعقلانى و برداشت ها ناشى از باورهاى ناخودآگاه است كه موجب تعميم هاى نامربوط مى شود و تا جايى كه درمان ،

مشتمل بر وادار كردن بيمار به درك

و فهم اين موضوع باشد مى توان آن را به عنوان فن «بازآموزى» در حوزه عواطف

دانست .

تشخيص عواطف

در فرايند روان تحليلى ، تنها اين مطرح نيست كه بيمار از حيث نظرى به اين نكته پى مى برد كه در گذشته ها درباره شخص يا

وقايع گذشته باورهاى نادرستى داشته است ، بلكه بايد تجارب قبلى خود را نيز بازنگرى كند . اين كار ، بينش فوق العاده اى

درباره موقعيتش به او مى دهد . اين نوع تمايز ، در حوزه آگاهى عمومى فرد از خود و همچنين آگاهى از شرايط عاطفى

ديگران ، بسيار اهميت دارد . مشكل هميشگى اين نظريه درباره شرايط فهم آدميان است . اين مسأله از يك سو ، با مشكل

كلى معيار فهم در اين زمينه و از سوى ديگر با اين موضوع كه آيا براى درك آدمى از خود ، اولويتى وجود دارد يا نه ، مرتبط

است .14

اما هر قدر درباره اين مسائل بسيار مشكل سخن گفته شده باشد ، مطمئناً بايد بين فهم مسائل واقعى درباره خود و ديگران و نوع

تخيلى آشنايى با خود و عواطف مرموز ديگران ، تفاوت قايل شد . از اين نوع تمايز به بينش (insight ) تعبير مى

كنيم .

بسيارى از دانشمندان ادعا مى كنند كه مشاركت در بازى هاى دسته جمعى و نمايش _ همانند ادبيات _ توانايى هاى تخيلى را

تقويت مى كند ، اما مى توان گفت: اين ادعا نوعى پيش فرض است كه بر مطالعات قابل اعتماد تجربى مبتنى نيست . همان

گونه كه توانايى فرد براى تشخيص عواطف خود ، نشانه تربيت يافتگى او

در اين زمينه است و همان گونه كه معيار تربيت

يافتگى عاطفى ، تمايل انسان به برداشت هاى مبتنى بر ارزيابى واقعى از شرايط انسان است ، دانش عميق تر در اين باره كه اين

توانايى تخيلى چگونه رشد مى كند ، در تربيت عواطف نقش بسزايى دارد . در اين زمينه ، انسان دوست دارد آنچه را از او

مى ترسد يا آرزوى آن را دارد ، واقعاً ترس آور يا متعلق آرزو بداند . باورهاى ما نيز احتمالاً همان قوالب ذهنى و برداشت

هاى شهودى را دنبال مى كند . اگر كسى استعداد بررسى حقايق را نداشته باشد ، به احتمال قوى ، در دامى كه اسپينوزا آن را

«بانداژ انسانى»15 ناميده و در تله پيش داورى و انفعال گرفتار مى آيد .

صداقت عاطفى

معمولاً در اين گونه موارد ، آن قدر كه انسان ها قربانى بى صداقتى خويش اند ، قربانى جهالت خود نيستند; همان موضوعى

كه سارتر درباره آن بسيار داد سخن داده است . صادق كسى است كه در سخن گفتن ، حتى حركات نمادين از قبيل خنديدن ،

صداقت داشته باشد . صداقت همچنين مواردى را نيز در برمى گيرد كه افراد از طريق اظهارات يا حركات نمادين در پى

فريب عمدى ديگران نيستند يا به طور كلى ، تصميم آدمى را بر بيان صادقانه احساسات و باورهاى خود _ تا حد امكان _ شامل

مى شود . معمولاً زمانى كه انسان ها انگيزه اى شديد ، مثل ترس يا شرم براى صادق نبودن خود داشته باشند ، احساسات

مربوط به برداشت هاى دروغين به آن ها كمك مى كند

به سوى فريب خود و ديگران تمايل پيدا كنند . درست كارى و صداقت

بايد در رأس فضايل يك مربى باشد; زيرا با توسعه علم و فهم سر و كار دارد و اگر دانش آموزان با دانستن آنچه درست

است سر و كار دارند ، خود دليلى است كه علاقه مند شوند اين گونه انديشه ها و احساسات خود را براى ديگران بيان كنند .

بدون صداقت ، هيچ پژوهش مشتركى به بار نمى نشيند . اما اين كه بهترين راه تشويق كودكان به ايجاد اين خلق و خو چيست ،

موضوعى تجربى مى باشد و عجولانه است كه يك فيلسوف در اين باره اظهار نظر كند .

مهار و هدايت انفعال

«برداشت» در تربيت عاطفى ، جنبه هاى فراوانى دارد . اكنون به برخى ابعاد تربيت عاطفى كه با مهار انفعالات مرتبط

است ، نظرى خواهيم افكند . اين موضوع تا حد زيادى ، مكمّل توسعه برداشت هاى مناسب است; زيرا وظيفه رهاسازى

مردم از باورهاى نادرست و نامربوط يا تواناسازى آن ها را بر اين كه نسبت به خود و ديگران شناخت پيدا كنند و همچنين

تشويق دانش آموزان به صداقت _ به اين دليل كه برداشت هاى مخالف و حاد پيشين ، ادراك و داورى آن ها را تحريف كرده ،

مغشوش مى سازد و به خودفريبى و عدم صداقت كمك مى كند _ مشكلات فراوانى در پى دارد .

تحريف و مغشوش كردن ادراك و داورى

به گفته فرويد ، نوزادان با برداشت هاى مهيّج و مهارنشدنى و شرايط ذهنى ابتدايى ، حتى پس از رشد اگو و درك واقعيت ،

دوست دارند به والدين وابسته باشند . اگر اين گفته حقيقت داشته باشد ، سؤال اين است كه چگونه مى توان نفوذ هميشگى

والدين بر ادراك و داورى كودكان را به حداقل كاهش داد ؟

طبق تخمين ، انجام اين وظيفه از سه راه ممكن است:

1 . به كارگيرى شيوه هاى غيرآموزشى; مثل شرطى سازى يا تجويز دارو . حداكثر كارايى اين شيوه اين است كه

وضعيتى مخالف با وضعيت قبل ايجاد خواهد كرد يا شرايط موجود را خنثى خواهد نمود و شيوه هاى آموزشى را در جهت

كارايى مثبت ، تواناتر مى كند و باورها و برداشت ها را براى درگير شدن مستقيم با مشكلات توسعه مى دهد .

2 . دومين رويكرد همان است كه ابتدا فرويد آن را

به كار گرفت . از رويكرد مزبور ، به خصوص آن بخش مورد توجه

قرار گرفت كه مدعى بود بايد كودكان را به گونه اى تربيت كرد كه در عين غيرعقلانى بودن ، از نوعى بينش و شناخت

برخوردار باشند . اما بايد گفت: حتى خود فرويد اين را به عنوان شيوه نهايى تلقى نمى كرد . علاوه بر اين ، خود او

ادعامى كرد كه اين كار در برخى موارد ، مانند تقسيم كارت غذا در هنگام قحطى ، علايم اين بيمارى را تشديد مى كند .

3 . سرانجام ، مهم ترين رويكرد مثبت ، همان است كه اسپينوزا تصور و بيان كرده است . به گفته او ، بايد با كمك عاطفه

اى عاطفه ديگر را مهار كرد . مشكل غالب ما كه گاهى به صورت نوعى بيمارى پارانوييك (Paranoiac )

جلوه مى كند اين است كه بيش از اندازه در معرض نوعى نزديك بينى تك بعدى (monadic myopia ) قرار

گرفته ايم . تفسير ما از جهان به صورتى خودمحورانه است . مشكل ما دقت نكردن و نديدن دنيا و ديگران است ، آن گونه

كه هستند . نگرش انسان بايد به گونه اى باشد كه ترس ، اميد و آرزوها بر آن تأثير تخريبى نگذارد . درك بهتر خود _ فى حد

ذاته _ نخواهد توانست اين شرايط را اصلاح كند . اما به هر حال ، يك سلسله برداشت ها از قبيل عشق ، احترام به ديگران و

انديشه عدالت و دغدغه درك حقيقت داشتن ، فاقد منش خودمحورى است . توسعه اى كه كاستلر (Koestler )

آن را «عواطف

خود برترى دهنده»16 نام مى نهد ، احتمالاً مؤثرترين شيوه از بين بردن انديشه هاى پيشين و خودمحورى

انسان هاست و براى اين كه مؤثر واقع شود ، بايد اين امور در ادراك تثبيت شود ، نه صرفاً در عواطف گذرا . واژه «

ادراك» (sentiment )

بيانگر خلق و خوى ثابت براى يك دست كردن برداشت هاست . به عقيده من ، يكى از مهم ترين تقسيم هايى كه روان شناسى

قادر است در نظريات آموزشى انجام دهد مربوط به فهم دقيق شرايطى است كه تحت آن ، برداشت هاى آدمى شكل مى گيرد .

انگيزه ها و رابطه برداشت ها با الگوهاى رفتارى

در تحليل پيشين درباب مشابهت ها و تفاوت ها بين مفهوم عاطفه و انگيزش ، به اين نكته اشاره كردم كه برداشت ها ، هم با

انفعالات _ با تأثير تخريبى بر داورى و اعمال _ و هم با الگوهاى رفتارى ، آن جا كه به عنوان انگيزه عمل مى كند ، مى تواند در

رابطه باشد . بدين سان ، يكى از اساسى ترين شيوه هاى مهار انفعالات ، توسعه الگوهاى مناسب رفتارى است كه بتواند تمام

برداشت ها را به يكديگر پيوند دهد . در اين صورت ، كسى كه در معرض ترس قرار گرفته است از خلق و خويى تغييرناپذير

براى رفتار كردن به شيوه اى مناسب برخوردار خواهد بود . در برابر ، احتمال كم ترى براى مغلوب شدن در مقابل نمودهاى

انفعالى خواهد داشت . تبديل آرزوهاى مبهم به خواسته هاى معيّن و رفتارهاى متناسب با آن خواسته ها ، حاكى از اهميت

آموزش در اين وادى است . از شدت شرم به خود پيچيدن در

هنگام ابراز هم دردى ، برافروختن به هنگام عصبانيت و دست

و پاى خود را گم كردن در وقت احساس گناه يا شرم ، احتمالاً بسيار مطلوب تر از آن است كه انسان از ابراز اين عواطف

ناتوان باشد . اما مطلوب تر از آن ، اين است كه برداشت هاى مزبور نقش انگيزه را براى رفتارهاى مناسب ايفا كند . اين

نكته ، به خصوص در جايى اهميت پيدا مى كند كه كسى تمايل داشته باشد رفتارى انجام دهد كه از انگيزه هاى نامطلوب ، مثل

كينه توزى ، تنفّر و شهوت رانى صادر شده است . گرايش مبهم به "نه گفتن" در برابر خود ، كه از احساس شرم يا

خجلت ناشى شده ولى پيوندى با خلق و خويى ثابت نداشته باشد كه رفتارهاى او را به صورتى مناسب تنظيم كند ، به تنهايى

كافى نيست . از ميان رفتارهاى مورد علاقه ، آن دسته ارزشمند است كه از ادراك مثبت مانند احترام به ديگران ، خيرخواهى

و عدالت خواهى صادر شده باشد; زيرا به گمان من ، آموزش اخلاقى از نوع منفى آن ، كه ناشى از سنّت سخت گيرانه باشد ،

اثرى ندارد . براى گسترش الگوهاى اخلاقى مثبت تر رفتارى ، تبديل برداشت هاى خارجى دست دوم به برداشت هاى دست

اول ، كه با الگوهاى منظم رفتارى مرتبط باشد ، از اهميت برخوردار است . بسيارى از مسائل اخلاقى را مى توان با برداشت

هايى كلى از قبيل "نادرست" ، "خوب" و "زشت" شناسايى كرد . واژه هايى از اين قبيل حاكى از آن است كه

براى انجام يا

ترك هر فعل ، ادلّه اى وجود دارد ، اما به روشنى بيان نمى كند كه آن ادلّه چيست . كودكان را بايد به گونه اى

آموزش داد كه ادلّه موافق و مخالف رفتارى خود را بشناسند و _ مثلاً _ بدانند چرا فلان عمل منصفانه نيست يا چرا فلان عمل

موجب آزار او مى شود . توسعه برداشت هاى دست اول عينى و ربط دادن آن ها با كارآموزى مداوم به الگوهاى

رفتارى،يكى ازمهم ترينوظايف تربيت اخلاقى است .

يكى از مباحث مرتبط با سنّت سخت گيرانه ، تأكيد بر "منش" يا تقويت اراده است كه در رفتارهاى سطح بالا از قبيل

استقامت ، انسجام ، تصميم گيرى و مانند آن خود را نشان مى دهد .برخى واژه هاى عاطفى از قبيل «ترس» ، «هيجان» و

«خواهش» نيز گوياى ضعف اراده است كه موجب تحريف اهداف معنادار انسان ها مى شود . مجدداً تكرار مى كنم كه

آدمى از سنّت سخت گيرانه در تعجب مى ماند كه چگونه ممكن است تقويت منش در "نه گفتن" به هر خواهش ، قاطعانه

ايستادگى كردن و تسليم فشارهاى اجتماعى نشدن ، متجلى شود . به گمان من ، ادراكات متعالى و مثبت ، درست مانند غرور يا

برداشت هاى منفى سوپر اگو ، تأثير مهمى در تقويت منش دارند .

ابراز عواطف

در نهايت ، مشكل تخليه انفعال از طريق ابراز عواطف همچنان پابرجاست . عواطف ممكن است با تغيير در چهره يا تغيير در

جهاز خودمختار بدن ابراز شود . همچنين مى توان با گفتارى مناسب و حركات اختيارى ، آن را تحت تسلط درآورد . همان

گونه كه

اشاره شد ، برخى عواطف مانند «اندوه» را تنها با اين شيوه مى توان مهار كرد; زيرا رفتار مناسبى وجود ندارد

كه برداشت ها نسبت به آن نقش انگيزه را ايفا كند .

مهار و هدايت عواطف از طريق بيان و حركات نمادين در حوزه عواطف ، واسطه اى مهم و خارجى است كه بين صورت

كامل انفعال و بروز رفتار مناسب ميانجى مى شود . در مورد بسيارى برداشت ها از قبيل برداشت هاى مربوط به نفرت ،

ترس و شهوت ، بسيار تأسف آور است اگر بين حالت لرزش در حال انفعال ناشى از اين برداشت ها و بين اقدام به فعاليت هاى

متناسب با كشتار ، فرار و تحميل فعاليت هاى جنسى ، واسطه اى نباشد . مناسبت فرايند «تصعيد» با اين بحث بسيار روشن

است . بسيارى از مظاهر فرهنگى ، مانند اشعار ، آداب و رسوم ، مزاح و بذله گويى ها متضمّن اختراع و يادگيرى ابزارى

است كه انسان ها را قادر مى سازد به گونه اى با عواطف برخورد كنند كه از لحاظ فردى ، آزاردهنده و از لحاظ اجتماعى ،

مخرّب نباشد .

به صورت هاى عميق تر ديگر نيز مهار عواطف امكان دارد . در اين باره تعمق كنيد: براى كسانى كه از ابراز عواطف

خود در ميان جمع _ چه در قالب حركات بدنى يا بيان اغراق آميز در شعر _ منع مى شوند چه اتفاقى ممكن است بيفتد ؟ آيا

استعداد آن ها در تجربه كردن عواطف به افسردگى خواهد گراييد ؟ آيا اين كار ، قدرت داورى آن ها را از بين مى برد و

يا

رفتارهاى آن ها را تسهيل يا از بروز آن ها به صورت هاى ناپيدا جلوگيرى مى كند يا اين كه بدين سو تمايل پيدا مى كنند كه

نسبت به افراد ، عوامل و موقعيت هاى متفاوت ، دركى عميق و پايدار كسب كنند ؟ و متقابلاً در اين باره بينديشيد: براى كسانى

كه پيوسته تشويق مى شوند عواطف خود را علناً ابراز كنند چه اتفاقى ممكن است بيفتد ؟ آيا شرايط ناپايدار عاطفى آن ها ، با

ناتوانى در شكل دادن به يك درك ثابت ، پيوند خواهد خورد ؟ هر چند در اين زمينه تأمّلات تجربى فراوانى وجود دارد ، اما جاى

تحقيقات به اثبات رسيده در اين ميان خالى است .

نكته اساسى در اين گفتار آن است كه مشكلات تربيتى از آن دست نيست كه توسط رشته هاى علمى تثبيت شده اى مانند فلسفه ،

روان شناسى يا جامعه شناسى قابل حل باشد . در اين وادى ، به صورت پيوسته ، سؤالاتى مطرح مى شود كه براى پاسخ به

آن ها ، تلاش افراد متفاوت در رشته هاى گوناگون را مى طلبد . به عنوان مثال ، زمانى كه يك فيلسوف جنبه هاى فلسفى يك

مشكل تربيتى را بررسى مى كند ، مجموعه اى از سؤالات تجربى برايش مطرح مى شود و زمانى كه آن سؤالات را از

همتايان خود در روان شناسى مى پرسد ، معمولاً اين پاسخ را مى شنود كه در اين زمينه ، آزمايش منظمى صورت نگرفته

است . در بسيارى موارد ، فقدان پژوهش هايى از اين دست را نمى توان به اين واقعيت نسبت داد

كه آزمون فرضيه هاى

محدود محال است ، بلكه بايد گفت بسيارى از سنّت هاى سخت گيرانه در روان شناسى ، دانشمندان را از پرداختن به اين

بررسى ها نااميد كرده و چنين است كه دست اندركاران تربيتى جهالت نارواى خود درباره كودكان را همچنان ادامه مى دهند و

با ذهن كودكان ، به گونه اى خطرناك رفتار مى كنند كه كسى حاضر نيست اين خطر را نسبت به بدن آن ها تحمل كند .

حوزه تربيت عاطفى در خور توجه است . به عقيده نويسنده ، غالب كارها در اين زمينه _ به استثناى آثار نويسندگانى از قبيل

سولمن (Solomon ) ، آس (Asch ) و مگدا آرنولد _ توسط دو سنّت رفتارگرايى و تنكردشناختى و تأكيد آن

ها بر ترس و خشم به عنوان نمونه هاى عاطفى ، به فلج كشانده شده است . مقصود اصلى من در اين مقاله ، ترسيم نقشه اى

مفهومى از اين محدوده بود كه اميدوارم توانسته باشم دو موضوع را بيان كنم:

1 . چه عواملى موجب تفاوت نمودهاى عاطفى مى شود ؟

2 . اگر قرار باشد به صورت منظّم ، مجموعه اى از مشكلات مربوط به اين حوزه بسيار مهم تعليم و تربيت را حل كنيم ، به

دانستن چه مسائلى نيازمنديم ؟

منبع

نويسنده: آر . اس . پيترز مترجم: غلامرضا متقى فر

نوشت ها

1- اين مقاله از منبع ذيل اخذ و ترجمه شده است:

Philosophy Of Education, V . 2, ed . by: Paul H . Hirst

Particia (White London and New York, 1998 ), P .

179 .

R .S .Peters,Ethics and education, (Alen and Unvin,

1966 ) .2

-R . W . Leeper, Needs Developments In Motivational

Theory, in D . Levine (ed . ) Nebraska Symposium On

Motivation (Umversity of Nebrasca, Press,1956 ), PP .37

-40 .

- See: instance A . Mandler E . Galanter (eds ), New

Directions In Psychology (New York, 1962 ) .

5- See: R . S . Peters, The Concept Of Motivation

(Routledge Kegan Paul, 1958 and " Motivation,

Emotion And The Conceptual Scheme Of Common Sense",

in T . Mischel (ed . ) Human Action (New York, 1969 ) .

6- R . S . Peterse, Emotions And The Category Of

Passivity (Pro . Arist ., 62 sect .3 ) PP . 117 - 38 .

7- A . Koestler, The Act Of Creation (pan ., 1966 ),

PP . 237 - 85 .

8- M . B . Arnold, Emotion And Personality (Cassell,

1960 ) chs . 9-12 .

9- J . P . Sartre, The Emotions, trans . by: B .

Ffrechtman (1948 ), P . 90 .

10- R . S . Peters Emotion, "Passivity And The Place

Of Freud,s Theory In Psychology", In B . B . Wolman

and E . Nagel (eds . ) . Scientific Psychology (New

York, 1965

) and Motivation Emotion, op . cit .

11- B . Russell, Marriage and Morals (Allen and

Unvin, 1929 ) .

12- For the distinction see: R . Money - Kyrle,

Psycho - Analysis And Politics (Duckworth, 1951 ) .

13- Heinemann, Education In Religion And The

Emotions (1971 ) .

14- see: J . Austin, Other Minds, Proc . Arist . Soc .,

suppl ., (1946 ), Vol . 20, PP . 148 - 187 and N .

Malcom, Knowledge Of Other Minds (Philos 55, 1985 )

PP . 965 - 978 .

15- the state of human bondage .

16- self - transcending emotions .

نوجوان و مدرسه

مدرسه

بعد از خانه, دومين محل فعاليت و رشد و تربيت نوجوان, مدرسه است كه معمولاً ارزش مندترين لحظات و شاداب ترين

ساعات يك نوجوان در آن سپرى مى شود .

مدرسه, شكل دهنده و سازنده فرداى نسل جديد ما است و همان طور كه خواندن و نوشتن و حساب و هندسه و تاريخ و

جغرافى و فيزيك و شيمى و مهارت هاى لازم را آموزش مى دهد, آداب زندگى و نيازهاى معنوى _ اجتماعى زندگى فردا را

نيز به نوجوان مى آموزد . در حقيقت, شكل و نوع جامعه فرداى نوجوانان ما ابتدا در خانه و آن گاه در مدرسه ترسيم مى

شود .

تمام حركات و رفتار و ميزان قدرت افراد در كنترل احساسات و غرايز و هم گامى و همراهى با هم نوعان و برخوردارى از

يك زندگى با نشاط و شرافت مندانه و يا خداى ناكرده رفتارهاى ضد اجتماعى و قانون شكنى ها و بى بندوبارى ها, همه در

گرو آموزش و تربيت

و قالبى است كه خانه و مدرسه براى نوجوانان ما ترسيم مى كنند . بى دليل نيست كه (ويكتور

هوگو ) مى گويد: (هر مدرسه اى كه داير مى گردد, درِ زندانى بسته مى شود . )1

مدرسه مى تواند در راستاى انجام رسالت خويش يعنى انسان سازى, با برنامه هاى متنوع و سازنده, فراهم كردن

تسهيلات ورزشى, هنرى و تفريحى, از بسيارى جرايم و خلاف كارى ها جلوگيرى كند . هم چنان كه اگر به وظيفه

خود يعنى تعليم و تربيت عمل نكند و فقط به علم آموزى بپردازد, خسارت آفرين و زيان بار خواهد شد .

(چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا ) .

با توجه به اين نقش مهم و اساسى, ما در اين برنامه بحث نوجوان و مدرسه را مطرح كرده و در صدديم آداب نوجوان در

مدرسه را بيان كنيم . اما قبل از آن به يك نكته اشاره مى كنيم:

هم آهنگى بين خانه و مدرسه

همان طور كه گفته شد, مسئوليت تربيت و آماده سازى نوجوان براى ورود به اجتماع, مسئوليتى است مشترك بين

مدرسه و خانواده . هريك از اين دو نهاد مقدس موظفند كه با شناخت دقيق هدف ها و ديدگاه ها و نوع حساسيت هاى يك ديگر

به طور هم آهنگ عمل كرده و از اقدامات تنش زا و مخرب پرهيز نمايند .

اگر مدرسه به نوعى به پوشش محصلان عكس العمل نشان مى دهد و يا در ارتباط با آرايش و نوع حجاب و موى سر و شكل

ظاهرى دانش آموزان برنامه ويژه اى ارائه مى دهد, بايد ضمن تطبيق آن با فرهنگ و ارزش هاى مورد قبول جامعه,

علاوه

بر توجيه دانش آموزان ، والدين آنان را نيز از تصميمات خود باخبر سازند تا با مخالفت و عدم هم آهنگى آنان روبرو

نشوند .

(اگر اين هم آهنگى با مدرسه نباشد و والدين برنامه هايى مخالف برنامه هاى تربيتى مدرسه در پيش گيرند [و يا به نحوى با

تصميمات و برنامه هاى مدرسه به مخالفت بپردازند], فرزندان آن ها دچار تضاد مى شوند و در انتخاب راه صحيح

سرگردان خواهند شد . )2

مثلاً در يك مسئله به ظاهر كوچك يعنى كوتاه كردن موى سر, اگر نوجوان با دو دستور متضاد, يكى از سوى مربى مبنى

بر كوتاه كردن مو و ديگرى از سوى والدين مبنى بر كوتاه نكردن آن, روبرو شود, چه اتفاقى رخ خواهد داد ؟ !

اگر دستور پدر و مادر را اطاعت كند, با مربى مخالفت كرده است و اگر سر را كوتاه كند, خواست والدين را ناديده

گرفته است و چه بسا اين سردرگمى باعث سست شدن پايه هاى ايمان نوجوان به مربى و والدين خواهد شد و او را به

سرپيچى از فرمان هاى ديگر تشويق خواهد كرد . مخصوصاً اگر اين دو دستور جنبه دينى به خود گرفته باشد, بر حيرت

و سرگردانى نوجوان خواهد افزود و او را به ارزش هاى دينى نيز بى تفاوت خواهد ساخت .

بنابراين هم آهنگى بين والدين و مربيان در مدرسه, امرى حياتى است كه بايد به آن توجه داشت و به دليل همين اهميت است

كه انجمن اوليا و مربيان در مدارس داير گشته است .

نوجوان پس از ورود به مدرسه با سه موضوع روبرو است: 1 . معلم; 2 . كلاس و

هم كلاسى; 3 . محيط

مدرسه .

ما در ادامه به تناسب بحث و با توجه به تعداد صفحات به برخى از وظايف و آداب نوجوان در رابطه با عناوين ياد شده اشاره

مى كنيم .

1_ معلم

معلم خوب هم چون پدرى است روحانى كه تربيت و پاس دارى از ارزش ها و انتقال تجربه ها و آموخته هاى خود را به نسل

جديد بر عهده دارد; هم چنان كه ترسيم شكل زندگى اجتماعى و نوع رفتار نوجوان و دانش آموز نيز با او است . مقام و

منزلت معلم به قدرى والا است كه هرگز نمى توان آن را با ساير مقامات مقايسه كرد .

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) درباره مقام معلم مى نويسد:

(دانشمند بزرگ اسلامى, سيد رضى (ره ) كه جمع كننده نهج البلاغه است, به مناعت و عزت نفس معروف است .

در همه عمر از كسى چيزى قبول نكرد و حتى روزى كه پدرش چيزى به او هديه كرد, نپذيرفت تا آن كه اتفاق افتاد كه يكى

از استادان و معلمان وى كتابى يا چيز ديگرى به او اهدا كرد . ابتدا خواست نپذيرد و چنين عذر آورد كه در همه عمر از

احدى چيزى نپذيرفته ام و حتى زير بار منت پدرم نيز نرفته ام .

استاد گفت: مگر نمى دانى كه در اسلام حق استاد و معلم از حق پدر بالاتر است ؟ در مقابل اين منطق, سيد رضى

نتوانست مقاومت كند و ناچار پذيرفت . علم در ذات خود شريف است . فراگرفتن علم, عبادت و طاعت است . تعليم

دادن و ياد دادن به شاگردان بالاترين عبادت ها

است . حق استاد و معلم و راهنما از هر حقى بزرگ تر و بالاتر است . )3

امام حسن عسكرى (ع ) فرمود:

جوانى, مردى را خدمت امام سجاد (ع ) آورد و گفت: او قاتل پدر من است و آن مرد به قتل اعتراف كرد . چون

حكم به قصاص كردند, از آن جوان درخواست عفو كرد تا خداوند به او پاداش عظيم دهد .

گويا جوان راضى به گذشت نبود . امام سجاد (ع ) به او كه استحقاق قصاص خون پدر را داشت, گفت: اگر اين

مرد بر گردن تو حقى دارد, در مقابل آن از گناه او بگذر . جوان گفت: اى فرزند رسول خدا, او بر گردن من حق

دارد, ولى ارزش آن به قدرى نيست كه براى آن از خون پدرم گذشت كنم… .

امام پرسيد: او چه حقى بر گردن تو دارد ؟ گفت: او اصول دين (توحيد, نبوت و امامت ) را به من آموخته است;

او معلم من است . امام فرمود: چگونه اين حق با خون پدر تو برابرى نمى كند ؟ ! به خدا سوگند, اين حق با خون

همه انسان ها از اول تا آخر, جز خون پيامبران و امامان (عليهم السلام ) برابرى مى كند… .

جوان گفت: آرى چنين است . امام سجاد به قاتل پيش نهاد كرد كه او ثواب كار آموزشى خود را به ايشان دهد تا امام ديه

مقتول را بپردازد و از قصاص رهايى يابد . قاتل گفت: اى فرزند رسول خدا, من به پاداش اين عمل نيازمندترم و شما

از آن بى نيازيد, چرا كه من گناهان بزرگى دارم… .

امام

پرسيد: آيا اگر تسليم مرگ شوى براى تو بهتر است از اين كه از ثواب اين آموزش بگذرى ؟ او گفت: آرى, اى

فرزند رسول خدا .

داستان ادامه مى يابد تا آن جا كه حضرت مى فرمايد: اى جوان, يا تو از قاتل به دليل كار نيكش بگذر تا من حديثى در

فضيلت رسول خدا براى تو نقل كنم كه از همه دنيا برايت بهتر است و يا من ديه قتل پدر را به تو مى دهم و آن حديث را براى

او نقل مى كنم .

جوان گفت: اى فرزند رسول خدا ! من بدون ديه و بدون هيچ چيز ديگر فقط و فقط براى خدا و درخواست تو از او

گذشتم .4

و بدين سان, امام شأن و منزلت و مقام معلم را بيان كرد .

توصيه احترام به مقام و مرتبه معلم وظيفه شناس

احترام به مقام معلم

در سخنان بزرگان دين درباره احترام به مقام و مرتبه معلم وظيفه شناس توصيه هاى فراوانى آمده است كه ما در اين بخش به

دو مورد آن اشاره مى كنيم:

1 . تواضع و فروتنى:

تواضع و خاكسارى در برابر استاد, از صفات پسنديده يك دانش آموز به شمار مى رود . اين خلق و خوى پسنديده علاوه

بر بزرگ داشت مقام معلم, راه را براى كسب علم و معرفتِ بيشتر براى او فراهم مى سازد .

نوجوانِ متواضع چون خود را در برابر استاد بزرگ نمى بيند, به راحتى و با عشق و علاقه فراوان به درس استاد گوش فرا

مى دهد و از محضر او كسب فيض مى كند و بر عزت و سربلندى خود مى افزايد . (اظهار ذلت و خاكسارى در برابر

استاد, نوعى عزت و سرفرازى است . خضوع شاگرد در برابر استاد, افتخارى است براى او و تواضعش موجب

رفعت و بلندپايگى او مى گردد .

افت_ادگ_ى آم_وز اگ_ر طال_ب فيض_ى هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

امام صادق (ع ) در روايتى فرمود: (تواضعوا لمن طلبتم منه العلم;5 در برابر كسى كه از او دانش مى آموزيد,

فروتن باشيد . )

پيامبر گرامى اسلام (ص ) مى فرمايد: (اگر كسى به شخصى مسئله اى را بياموزد, زمام اختيار و مالكيت او را به

دست مى آورد . پرسʘϙƘϺ حتى آيا مى تواند همانند برده او را خريد و فروش كند ؟ فرمود: نه, لكن مى تواند به او

فرمان دهد و امر و نهى نمايد . )6

البته بايد توجه داشت كه تواضع و فروتنى در مسائل آموزشى, موضوعى است دوطرفه, و معلمى كه به امر

تعليم و

تربيت مشغول است نيز بايد به اين صفت آراسته باشد; زيرا خير و بركت رساندن به ديگران از راه تكبر و خود بزرگ بينى

مشكل است . درختان پر ميوه براى بهره بردارى ديگران, شاخ و برگ خود را فرو نمى نهند, برخلاف درخت هاى بى

ثمر _ هم چون چنار _ كه سر بر آسمان دارند .

تواضع كند هوش مند گزين نهد شاخ پرميوه سر بر زمين

در روايت آمده است: عيسى بن مريم به ياران خود فرمود: اى ياران پاك من, نياز و حاجتى را با شما در ميان مى

گذارم و مى خواهم كه آن را برآورده سازيد . عرض كردند: يا روح الله, حاجت و نياز شما برآورده است .

حضرت از جا برخاست و پاهاى ياران خود را شست وشو داد . آنان به عيسى عرض كردند: روا و شايسته تر آن بود

كه ما پاهاى شما را شست وشو مى داديم . فرمود: سزاوارترين مردم در خدمت به مردم, خودِ عالم و دانشمند است و

آن گاه فرمود: يگانه هدف من در دست زدن به اين كار, اين بود كه با اظهار تواضع خود نسبت به شما, شما را

هشدار دهم كه به نوبه خود پس از من مانند من به مردم اظهار تواضع و فروتنى كنيد . حضرت عيسى پس از آن فرمود:

علم و حكمت با تواضع و فروتنى سامان مى يابد و آباد مى گردد, نه با تكبر و خود بزرگ بينى . زراعت در زمين نرم و

هموار مى رويد و نه در كوه ها و زمين هاى بلند و برافراشته .7

2_ رعايت ادب در برابر معلم

رعايت

ادب و نزاكت در برابر معلم از جمله وظايف بسيار مهم و اساسى نوجوان است . او بايد در مراحل مختلف, از

آغاز ورود معلم به كلاس تا پايان ساعت كارى مدرسه در طول سال و حتى سال هاى بعد, مقام او را پاس دارد و از انجام

هر كارى كه با شأن و منزلت معلم ناسازگار است و به نحوى او را تضعيف و يا خداى ناكرده تحقير مى كند, خوددارى

نمايد .

امور مورد نظر در اين زمينه فراوان است . ما در اين قسمت به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

الف ) حاضر شدن در كلاس درس پيش از حضور استاد و آماده شدن براى استقبال از او;

ب ) بلند شدن هنگام ورود استاد به كلاس و يا فرستادن صلوات;

ج ) مخاطب قرار دادن استاد با الفاظ مناسب; مانند: شما, فرموديد, آقا, استاد;

د ) آراستن ظاهر به هنگام ايستادن در مقابل معلم و يا گوش دادن به سخنان او و پرهيز از امور ناشايست; مانند: تكيه

دادن, آستين ها را بالا زدن, دست زدن به پهلو هنگام ايستادن, به اين سو و آن سو نگاه كردن هنگام گفت وگو با

استاد, دهان باز كردن و خميازه كشيدن, با دكمه هاى لباس بازى كردن, به صدا درآوردن انگشتان دست, و غير

آن;

ه_ ) اجازه گرفتن براى ورود به جلسه خصوصى استاد;

و ) استفاده نكردن از كلمات تحقيرآميز و متداول بين مردم; مانند: فهميدى, چته, شنيدى, مرد حسابى;

ز ) صدا نكردن استاد از راه دور;

ح ) پيش دستى نكردن در پاسخ به پرسش هاى ديگران از استاد;

ط ) هنگام همراهى با معلم,جلوتر از او

راه نرفتن .8

در زمينه حقوق معلم و آدابى كه بايد در برابر او رعايت كرد, حديث جالب و آموزنده اى وجود دارد كه در پايان اين بخش

آن را با هم مرور مى كنيم:

امام صادق (ع ) فرمود: حضرت على (ع ) مى فرمود: (از حقوق معلم اين است كه زياد از او نپرسى, لباس

او را نگيرى, هنگامى كه بر او وارد مى شوى و نزد او عده اى نشسته اند, بر همگى يك سلام بدهى و بر او يك سلام

خصوصى, در مقابل او بنشين, پشت سر او منشين, با چشم و دست به او اشاره نكن, در مقابل او مگو كه فلانى

چنين گفت و فلانى چنين [اقوال و نظريه هاى مخالف را نزد او ذكر نكن و به رخ او نكش], با نشستن زياد نزد او,

وى را ملول و خسته نساز, زيرا معلم در مَثَل همانند نخل بارورى است كه بايد منتظر بمانى تا ميوه اى از او فرو افتد [و

تو از آن بهره مند شوى] مقام عالم از روزه دار شب زنده دار و مجاهد فى سبيل الله برتر است . )9

شايسته است در اين جا يادآور شويم: نوجوانى كه پايبند به رعايت حقوق معلم و آداب آن است, انتظار دارد كه وى نيز به

وظايف خطير خود در برابر شاگرد عمل كرده و زمينه را براى رشد و بالندگى او فراهم سازد .

با فروتنى و تواضع و مهرورزى به دانش آموز و بذل علم و دانش و رعايت مساوات در توجه و محبت به شاگرد و پرهيز از

تبعيض بين افراد در آرايش كلاس و يا نگاه

كردن به افراد و يا صدا كردن آنان كه موجب دلسردى و بى علاقگى دانش آموز به

امر تحصيل و يا سوءظن او به معلم خواهد شد, همانند پدرى مهربان در راه گسترش علم و دانش و تعميق اطلاعات و كسب

مهارت ها و نوسازى رفتار و در نهايت سعادت و خوش بختى او تلاش كند .

2 . كلاس و هم كلاسى

دومين موضوعى كه نوجوان در مدرسه با آن روبرو است, كلاس و هم كلاسى است . در اين زمينه وظايف و آداب

مختلفى مطرح است كه در اين بخش به مهم ترين آن اشاره مى كنيم:

1 . اخلاص:

نوجوانان عزيز در مجموع فعاليت هاى فرهنگى و علمى خود اولين چيزى كه بايد به آن توجه داشته باشند, اخلاص و كار

را براى رضاى خدا انجام دادن است . در نظر گرفتن هدف هاى زودگذر و كم بها مانند: رسيدن به مال و مقام و يا برترى

يافتن بر رقيبان و غير آن, زيان كارى است و انسان را از رسيدن به نتيجه مطلوب و ماندگار باز مى دارد .

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: اگر كسى در راه كسب علم و دانش, كه بايد آن را با هدف رسيدن به رضايت و خشنودى

خدا انجام دهد, به دنبال هدفى ديگر باشد و بخواهد از راه علم و دانش به هدف هاى دنيوى دست يابد, در روز قيامت بوى

بهشت را استشمام نخواهد كرد .10

2 . نظافت و آراستگى:

دومين نكته مورد نظر كه نوجوان بايد در كلاس به آن توجه كند, نظافت و پاكيزگى است . (اسلام به نظافت تشويق كرده

و گفته است: سالنظافة من

الايمان11ز . پيغمبر شخصى را ديد در حالى كه موهايش ژوليده و جامه هايش چركين بود و

حال خوشى نداشت . فرمود: سمن الدين المتعة;12 يعنى تمتع و بهره بردن از نعمت هاى خدا جزو دين است .

و هم آن حضرت فرمود: سبئس العبد القاذورة13 يعنى بدترين بنده, شخص چركين و كثيف است .

امير مؤمنان (ع ) فرمود: سان الله جميل ويحب الجمال;14 خداوند زيباست و زيبايى را دوست مى دارد .

امام صادق (ع ) فرمود:15 خداوند زيبا است و دوست مى دارد كه بنده اش خود را بيارايد و زيبا نمايد و برعكس, فقر

و تظاهر به فقر را دشمن مى دارد . اگر خداوند نعمتى به شما عنايت كرد, بايد اثر آن نعمت در زندگى شما نمايان گردد .

به آن حضرت گفتند: چگونه اثر نعمت خدا نمايان گردد ؟ فرمود: به اين كه جامه شخص, نظيف باشد, بوى خوش

استعمال كند, خانه خود را با گچ سفيد كند, بيرون خانه را جاروب كند; حتى پيش از غروب, چراغ ها را روشن

كند كه بر وسعت رزق مى افزايد . )16

نظافت و آراستگى دو نوع است:

الف ) نظافت ظاهرى:

اين نظافت همان است كه به طور مستمر و همه روزه و يا هفتگى به آن توجه مى شود; از قبيل: پوشيدن جامه هاى

نظيف, شست وشوى دست و صورت, حمام رفتن, ناخن گرفتن, خوش بو كردن بدن و لباس به منظور رفاه حال

دوستان و هم كلاسى ها, كوتاه كرده موى سر و غير آن, كه براى شاداب كردن محيط انجام مى شود .

ب ) نظافت باطنى:

اين نظافت به روح و روان انسان مربوط

است كه از طريق نام و ياد خدا به هنگام حضور در كلاس درس و با وضو بودن

حاصل مى شود . (چه زيبا و با شكوه است آن زمان كه معلم و شاگردان قبل از حضور در مدرسه و كلاس وضو مى

گيرند و به قصد قربت در كلاس درس حضور مى يابند و معلم با نام خدا, ياد خدا و براى خدا درسش را آغاز مى كند .

مسلماً شاگردان اين كلاس در مقايسه با دانش آموزان مشابه صرفاً به دليل همين نيت و حركت عباديِ محسوس, پيشرفت

تحصيلى شايان توجهى خواهند داشت . )17

3 . رعايت نظم:

نظم, يكى از عوامل موفقيت انسان است . بزرگان دين در مورد نظم بسيار سفارش كرده اند . امير مؤمنان على (ع )

در آخرين وصاياى خود به فرزندان و پيروان خود فرمود:

(شما و همه فرزندان و خاندانم و هركس را كه نامه ام به او مى رسد, به تقواى الهى و نظم در امور سفارش مى

كنم . )18

بى نظمى, سرمايه هاى انسان را تباه و زندگى را با اختلال روبرو مى كند و نشان بى برنامگى است . كسانى مى توانند با

نظم باشند كه براى خود برنامه دارند و براى هر كارى وقتى را تعيين مى كنند و براى هر موضوعى آغاز و پايانى را در نظر

مى گيرند و مى دانند چه وقت بايد به درس و مطالعه و تحقيق بپردازند و چه زمانى استراحت كنند و نيز زمان خروج از خانه

براى رسيدن به محل كار و يا مدرسه و برعكس, براى آنان مشخص است .

تنظيم برنامه براى شبانه روز, نه

تنها از تلف شدن وقت و از دست رفتن فرصت ها جلوگيرى مى كند, بلكه به انسان اين

امكان را مى دهد تا در وقت صرفه جويى كرده و كارهاى بيشترى را انجام دهد . پيامبر گرامى اسلام (ص ) فرمود:

(التقدير نصف العيش;19 برنامه ريزى, نيمى از زندگى است . )

نوجوانان عزيز مى توانند با برنامه ريزى در زندگى تحصيلى خود از نظم و هم آهنگى و مزاياى آن بهره مند شوند و با مردان

بزرگ كه يكى از برجستگى هاى زندگى آنان منظم بودن و برنامه داشتن است, همگام شوند .

4 . معاشرت با دوستان شايسته:

دوست, سرمايه زندگى است و يكى از عوامل خوش بختى انسان به شمار مى رود . معاشرت و هم نشينى با دوستان

شايسته, موجب رشد و كسب شخصيت اجتماعى است . دوستانى كه از حيث درسى و اخلاقى شايسته اند مى توانند

بهترين بازوى موفقيت براى انسان به شمار روند و مى توان با تكيه بر نيروى آن ها در مسائل مختلف زندگى به تبادل نظر و

همكارى پرداخت .

در دوران نوجوانى نياز به دوست از هر دوره اى بيشتر احساس مى شود . نوجوان با قدم گذاشتن به اولين مراحل زندگى

اجتماعى و براى برآوردن نيازهاى طبيعى و اجتماعى خود مى تواند با بهره گيرى از تجربيات و هنر و خلق و خوى دوستان

شايسته و مهارت ها و امكانات آنان, استعدادهاى خود را شكوفا كرده و مجموع نيروها و توان خود را براى آينده اى

روشن به كار گيرد . پيامبر گرامى اسلام فرموده اند: (المرء على دين خليله فلينظر احدكم من يخالل; هركس اثرپذير

از

دين و روش دوست خود است, پس هر يك از شما بايد ببيند با چه كسى دوست مى شود . )20

نوجوانان عزيز بايد در انتخاب دوست دقت كنند و با توجه به معيارهاى مورد نظر مانند: بهره مند بودن از عقل و خرد,

سلامت روح, عفو و گذشت و پايبندى به عهد و پيمان, خوش رويى, خوش زبانى و تواضع و فروتنى, از ميان

افراد كلاس با كسانى دوست شوند كه در داشتن اين صفات از ديگران قوى تر باشند .

5 . تقلب نكردن:

قرآن كريم راه اساسى براى دست يابى به موفقيت در امور مختلف زندگى را, كار و كوشش معرفى كرده و مى فرمايد:

(ليس للانسان الا ماسعى;21 براى انسان پاداشى جز آن چه خود كرده است, نيست . ) رسيدن به مدارج علمى و

تخصص و كمالات معنوى كه از هدف ها و آرمان هاى مهم نوجوان به شمار مى رود, جز از طريق فعاليت مستمر و تلاش

خستگى ناپذير حاصل نمى شود .

بخ_ور تا توانى به ب_ازوى خويش كه سعيت بود در ترازوى خويش

هرچه انسان زحمت بكشد و رنج و مشقت تحمل كند, به همان ميزان در ترازوى عمل او اندوخته مى شود و مى تواند از

نتايج آن بهره مند گردد .

آنان كه راهى جز اين جست وجو مى كنند و مى خواهند از راه تقلب و حيله و نيرنگ به جايى برسند, سخت در اشتباهند و

هنگام بازده اعمال و زمانى كه بايد از تخصص و مهارت و اندوخته هاى علمى خود در راه خدمت رساندن به مردم و امرار

معاش استفاده كنند, به اشتباه خود پى خواهند برد و

بر كار نادرست خود افسوس خواهند خورد و به اين نكته مى رسند كه:

ناب_رده رن_ج گن_ج ميس_ر نمى ش_ود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

توجه داشته باشيد كه تقلب علاوه بر اين كه كار بسيار زشت و ناپسندى است, به نوعى تجاوز به حقوق ديگران نيز شمرده

مى شود و افراد متقلب با حيله و نيرنگ و به ناحق در رتبه بالاتر از آن چه شايسته اند, قرار مى گيرند و جاى ديگران را

اشغال مى كنند و البته بايد از عواقب اين گونه حق كشى ها نيز در هراس باشند .

6 . رقابت و نه حسادت:

از يك نگاه, كلاس درس همانند ميدان مسابقه اى است كه شركت كنندگان در مسابقه مى كوشند در يك رقابت سالم از يك

ديگر پيشى بگيرند . اين مسابقه وقتى سالم و به شكل صحيح انجام مى شود كه شركت كنندگان در آن به فكر زيان رساندن به

يك ديگر نباشند و آنان كه به هر دليل عقب مانده اند تلاش كنند خود را به ديگران برسانند, بدون اين كه به افراد جلوتر آسيبى

برسانند .

از ديدگاه اسلام كسانى كه در اين رقابت ها در فكر آسيب رساندن به ديگران هستند, بدون اين كه در انديشه پيشرفت خود

باشند, گرفتار صفت زشت حسادت مى باشند .

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) مى فرمايد: (آدم حسود وقتى خير و نعمتى را در ديگرى مى بيند, همه آرزويش

اين است كه از او سلب نعمت شود . فرد حسود درباره خودش فكر نمى كند, اما انسان سالم غبطه دارد نه حسد, او

هميشه درباره خودش فكر مى كند كه

جلو بيفتد .

اگر يك انسان هميشه در فكر اين باشد كه خودش جلو بيفتد, سالم است . اين دليل بر عيب نيست, اما اگر كسى هميشه

در اين انديشه است كه ديگرى عقب بفتد بيمار است . )22

در روايتى امير مؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (الحسود دائم السقم وان كان صحيح الجسم;23 حسود پيوسته در رنج و

ناراحتى است, گرچه جسم او سالم باشد . )

كسى كه گرفتار حسادت است, مجال فكر و انديشه ندارد, بدگو و بدخواه است, اگر توانست, رقيب خود را از راه

بدگويى و غيبت ساقط مى كند و اگر موفق نشد, از طريق تهمت و نسبت هاى ناروا وارد مى شود و اگر از راه تهمت هم

نتوانست, خيانت و جنايت را پيشه خود مى كند و حتى ممكن است خود را نابود كند .

توجه داشته باشيد كه تبديل كردن كلاس درس به ميدان حسادت, مايه عقب افتادگى است و آسايش و راحتى را از انسان

سلب كرده و دوستى ها را به دشمنى تبديل مى كند; پس بايد از آن اجتناب كرد .

7 . پرهيز از تقليد كوركورانه:

نوجوان در مرحله گذر از دوران كودكى با مسائل مختلفى روبرو است, كه يكى از آن ها تأثيرپذيرى از محيط و اطرافيان

است . آنان چون آگاهى و تجربه كافى ندارند, در راه كسب شخصيت اجتماعى و رسيدن به مرحله بلوغ و رشد,

بيشتر از هر چيز در معرض تقليد از دوستان قرار دارند و چه بسا مى كوشند رفتار خود را با رفتار آنان هم آهنگ سازند,

مانند آنان آرايش كنند, لباس بپوشند, راه بروند, حرف بزنند و غير آن

.

اين نوع رفتار چون بيشتر اوقات با انتخاب و آگاهى صورت نمى گيرد, زيان بار و مشكل آفرين است . تقليد كوركورانه

و دنباله روى هاى نابه جا با روح خلاقيت و آزادمنشى سازگار نيست و با لطمه زدن به استقلال و شخصيت انسان, او را

همواره در حد يك انسان بى اراده و زبون و دنباله رو نگه مى دارد .

بايد توجه داشت كه شرايط زندگى و سليقه و خصوصيات روحى افراد با يك ديگر متفاوت است و هر فردى در موقعيتى ويژه

قرار دارد; يكى زرد مى بيند, يكى سفيد, يكى آرام است و يكى پر تحرك, يكى با توجه به درآمد خانواده مى تواند

هر از چند گاه لباس خود را تغيير دهد و يكى بايد با توجه به وضعيت اقتصادى, در امر معاش و لباس و مخارج زندگى

صرفه جويى كند, يكى در خانواده اى كشاورز و با شرايطى خاص زندگى مى كند و يكى در خانواده اى ديگر .

به طور كلى هر يك از ما انسان ها شخصيتى مستقل داريم و بايد آن گونه كه خود انتخاب مى كنيم و مى پسنديم و با توجه به

منفعت و مصلحت و فرهنگ خود, رفتار و كارهايمان را تنظيم كنيم و اين نكته مهمى است كه نوجوانان عزيز بايد در كلاس

درس كه زمينه براى تقليد نابه جا و پيروى هاى ناسنجيده بيشتر از جاهاى ديگر فراهم است, به آن توجه كند .

8 . كنترل زبان:

زبان, عضوى فعال از بدن ما است كه هم مى توان در راه خير از آن مدد گرفت و هم در راه شر . كارهاى خوب زبان

عبارت اند از: تلاوت قرآن, ستايش و شكر خدا, راست گويى, سلام گفتن, بازداشتن افراد از بدى ها,

راهنمايى ديگران و غير آن .

كارهاى بد زبان فراوانند كه برخى از آن ها در كلاس درس و محيط دوستى ها بيشتر بروز مى كنند; مانند:

1 . دروغ گفتن;

2 . تهمت زدن;

3 . سخن چينى و اسرار ديگران را فاش كردن و در اصطلاح دو به هم زنى و بين دوستان جدايى انداختن;

4 . بد زبانى و فحاشى و ناسزاگويى;

5 . شكايت ها و فضولى هاى بى مورد به قصد آزار و اذيت رساندن به ديگران;

6 . مسخره كردن و آبروى ديگران را ريختن;

7 . دل شكستن و تحقير ديگران با الفاظ نامناسب و غير اخلاقى .

متأسفانه هيچ يك از ما كارهاى زبانى خود را به حساب نمى آوريم و چه بسا اگر از هر يك از ما بپرسند كه امروز چه كرده

ايد, اشاره اى به كارهاى زبانى خود نمى كنيم; اين در حالى است كه گفته ها و سخنان ما از اعمال ما به شمار مى روند

و بايد روزى پاسخ گوى آن باشيم .

گفته هاى نابه جا و بدزبانى هاى ما در بسيارى موارد مشكل سازند و روابط دوستانه را به روابط خصمانه تبديل مى كنند و

همين نكته ما را وادار مى سازد تا از اين عضو فعال بدن مراقبت بيشترى به عمل آوريم . امام زين العابدين (ع ) مى

فرمايد: (زبان فرزندان آدم هر روز به ديدن ساير اعضاى بدن مى رود و حال آنان را مى پرسد . آنان مى گويند:

حال ما خوب است در صورتى كه تو ما

را رها كنى و بعد زبان را قسم مى دهند و مى گويند: پاداش و عذاب ما به دليل تو

است . )24

3 . محيط مدرسه

سومين موضوعى كه نوجوانان عزيز با آن روبرو هستند, محيط مدرسه است . براى آن كه محيط مدرسه با مقام علم و

دانش و منزلت معلم و دانش آموز متناسب گردد و جايگاه نزول فرشتگان براى احترام گذاردن به جويندگان علم قرار گيرد,

آدابى را بايد رعايت كرد كه ما با توجه به طولانى شدن بحث, بعضى از آن ها را به طور فشرده ارائه مى دهيم:

1 . احترام به مقررات مدرسه از قبيل: ورود و خروج در ساعت مشخص, شركت در مراسم صبحگاهى, جلسات

دعا و نيايش و غير آن;

2 . همكارى با ديگران در فعاليت هاى گروهى از قبيل: جشن ها, برنامه هاى صبحگاهى و مراسم مختلف ديگر;

3 . مشاركت فعال در زيباسازى محيط مدرسه و نوشتن جملات و اشعار زيبا با خطى خوش و طرحى زيبا بر در و

ديوار, متناسب با نياز و روحيه و فهم دانش آموزان;

4 . نگه دارى از وسايل و امكانات مدرسه و صدمه نزدن به آن ها و خوددارى از حك كردن و كندن اسم بر ميز و نيمكت و

در و ديوار;

5 . پرهيز از تجسس در امور ديگران و نگاه نكردن از لاى درز درها به درون كلاس ها;

6 . مزاحم معلمان نشدن در زنگ تفريح و فرصت دادن به آنان براى تجديد قوا و استراحت;

7 . پرهيز از شوخى هاى بى جا و ايجاد سر و صدا و مزاحمت براى ديگران;

8 . رعايت نظافت و امور بهداشتى و

پاكيزه نگاه داشتن دست شويى ها و شستن دست ها با آب و صابون بعد از رفتن به

دست شويى;

9 . مراقبت از افراد ضعيف و كسانى كه در كلاس هاى پايين تر از ما قرار دارند و يارى رساندن به آنان;

امروزه با توجه به حساسيت و اهميت فرهنگ در جوامع مختلف, امكانات فراوانى براى سامان گرفتن آن فراهم آمده است .

اختصاص بودجه هاى كلان, امكانات تحصيلى و رفاهى, منابع غنى فرهنگى, كتاب خانه ها, آموزشگاه ها,

مربيان دل سوز و مديران لايق, ابزار اطلاع رسانى متنوع و جديد, رسانه ها, روزنامه ها و ده ها مقوله ديگر در

خدمت فرهنگ قرار دارند كه نوجوانان عزيز مى توانند براى كسب علم و دانش و مهارت هاى لازم از آن بهره گيرند .

فرصت گران بهايى كه امروز براى نوجوانان عزيز فراهم آمده, در هيچ زمانى وجود نداشته است, از اين رو سستى و

تنبلى و امروز و فردا كردن و وقت كشى به غير از ندامت و پشيمانى ثمرى نخواهد داشت .

اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (الفرصة تمرّ مرّ السحاب;25 فرصت ها هم چون ابرها مى گذرند . ) و نيز مى

فرمايد: (اضاعة الفرصة غصه;26 از دست دادن فرصت, مايه اندوه است . )

توجه داشته باشيد كه نوجوانى و لحظه هاى شيرين آن ماندگار نيست و به زودى مشكلات و هزينه هاى زن و زندگى و سختى

هاى روزگار جاى آن را خواهد گرفت و آن گاه آرزو خواهيد كرد: اى كاش قدر لحظه هاى از دست رفته را مى دانستيد و

با سوز و آه خواهيد گفت: جوانى كجايى كه يادت

به خير !

از اين رو على (ع ) مى فرمايد: (بادر الفرصة قبل ان تكون غصه;27 از فرصت استفاده كنيد قبل از آن كه گرفتار

اندوه شويد . )

پس امروز بكوشيد كه فردا دير است .

منبع

نادعلى صالحى

پى نوشت ها:

1_ حسن شادروان, رفتارشناسى جوانان, ص41 .

2_ رضا فرهاديان, آن چه والدين و مربيان بايد بدانند, ص33 .

3_ حكمت ها و اندرزها, ص238 .

4_ بحارالانوار, ج2, ص12 .

5_ اصول كافى, ج1, كتاب فضل العلم, باب صفة العلماء, حديث1 .

6_ محمدباقر حجتى, آداب تعليم و تعلم در اسلام, ص371; به نقل از: منية المريد, ص103 .

7_ همان, ص237; به نقل از: منية المريد, ص62 .

8_ علاقه مندان مى توانند براى اطلاع بيشتر, از صفحه 350 الى 447 كتاب آداب تعليم و تعلم در اسلام, نوشته دكتر

سيد محمدباقر حجتى را مطالعه كنند .

9_ اصول كافى, همان, باب حق العالم, روايت1 .

10_ سيد محمدباقر حجتى, همان, ص127; به نقل از: منية المريد, ص28 .

11_ بحارالانوار, ج59, ص291 .

12_ وسائل الشيعه, ج3, كتاب الصلوة, ابواب احكام الملابس, باب1, حديث5 .

13_ همان, حديث6 .

14_ همان, حديث2 .

15_ همان, حديث9 .

16_ مرتضى مطهرى, مسئله حجاب, ص38_39 .

17_ غلامعلى افروز, آموزش خانواده, ص110 .

18_ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 47 .

19_ بحارالانوار, ج10, ص99 .

20_ ميزان الحكمه, ج5, ص297 .

21_ نجم (53 ) آيه 39 .

22_ انسان كامل, ص26_27 .

23_ ميزان الحكمه, ج2, ص427 .

24_ بحارالانوار, ج72, ص266 .

25_ نهج البلاغه فيض الاسلام, كلمات قصار, شماره 20 .

26_ همان, شماره 114 .

27_ همان, نامه 31 .

نوجوان و نظم و تدبير

نظم

حاكميت نظم و تدبير در جهان هستى, محسوس است . حركت وضعى و انتقالى كره زمين, شب و روز و سال و ماه

را به طور مرتب در پى دارد . فصل هاى بهار, تابستان, پاييز و زمستان همگى مولود نظم و حساب است . خداى

متعال براى خورشيد و ماه و ستارگان آسمان حركاتى

استوار قرار داده است .

شمس به گردش شده چون مستقيم ذلك تقديرُ العزيز العليم

قمر ببين در حركت بس متين فآية لمَعشَر المتقين

رسول خدا (ص ) فرمود: (بالعدل قامت السموات والارض;1 به بركت عدل و نظم, آسمان ها و زمين استوار

گرديده است . )

كليه حيوانات براساس نظم زندگى مى كنند . زنبور عسل, مورچه و موريانه, قطع نظر از حيات فردى, تشكيلات

اجتماعى منظمى دارند . بدن انسان نيز داراى دستگاه منظمى است كه هريك از اعضاى آن از جمله كبد, كليه, قلب,

دستگاه گوارش, چشم, گوش و… با نظم خاصى به كار خود ادامه مى دهند .

اگر اختلال و بى نظمى در اعضاى بدن انسان رخ دهد, تمام اندام ها زيان مى بينند و حتى گاهى باعث بيمارى مى شود;

چنانچه اگر در حركت زمين اختلالى ايجاد شود, جهان به نابودى كشيده خواهد شد .

قرآن و سنت نيز نظم حاكم بر جهان هستى را پذيرفته و تأييد مى كنند: (نه خورشيد را سزاست كه با ماه تصادف كند و نه

شب را سزاست كه بر روز پيشى بگيرد; هركدام در مدار معيّنى در حركت و گردشند . )2

ضرورت نظم در زندگى انسان ها

اساساً يكى از اصول موفقيت در زندگى, شغل, تحصيل و ديگر فعاليت هاى انسان, نظم است, چرا كه غفلت از اين

نكته مهم, اوقات گران بها و برگشت ناپذير او و بسيارى از فرصت هايى را كه مى توانست در جهت ايجاد يك زندگى

ثمربخش و سعادت مند به كار گيرد, به هدر مى دهد .

امام على (عليه السلام ) در لحظات شهادت, پيروان خود را به نظم و تدبير در زندگى دعوت مى كند و

مى فرمايد:

(من شما و تمام فرزندانم را و همه كسانى كه اين وصيت نامه را مى خوانند, به تقوا و نظم در كارها سفارش مى كنم . )3

تمام دانشمندان و متفكران, مديران موفق, در سايه نظم و انضباط به درجاتى رسيده اند . ترس_م نرس_ى ب_ه كعب_ه, اى

اع_راب_ى اين ره كه تو مى روى به تركستان است

راه هاى ايجاد نظم در زندگى

براى ايجاد نظم در زندگى, دو عامل مؤثر است; عامل اول مربوط به خود انسان است كه از آن به عامل داخلى تعبير

مى كنيم و عامل دوم مربوط به ديگران است كه آن را عامل خارجى مى ناميم .

الف . عامل داخلى

1 . انسان بايد راه هايى را كه انديشمندان موفق جهان طى كرده و به مقصد رسيده اند, مطالعه كند و عوامل پيروزى را

از آنان بياموزد . بدون ترديد يكى از عوامل ترقى آنان, رعايت نظم و عمل جدى به برنامه اى منظم بوده است . شهيد

بهشتى يكى از منظم ترين شخصيت ها بود . امام خمينى (ره ) در طول زندگى همواره نظم و انضباط را رعايت مى

كرد .

2 . استفاده از يك راهنماى شايسته و خردمند كه خود در زندگى به پيروزى دست يافته باشد .

3 . به كار گرفتن عقل خلاق در زندگى اگر انسان براى زندگى خود برنامه خاصى تنظيم كند, بدون ترديد به هدفش

خواهد رسيد به اين معنا كه ساعات شبانه روز خود را تقسيم نمايد و براى تحصيل, كار و فعاليت, گردش و ورزش,

ديد و بازديد و ديگر امور خود برنامه ريزى دقيقى داشته باشد, كه در اين صورت قطعاً پيروز خواهد شد

.

ب . عامل خارجى

1 . والدين هوشمند بايد كودكان را از همان آغاز كودكى به نظم و ترتيب وادار نمايند و به آنان بياموزند كه هر چيزى را بايد

در جاى خود قرار داد; به عنوان مثال به كودكان خود ياد بدهند كه پس از بازى با اسباب بازى هايشان, آنها را در مكان

خود بگذارند . همچنين محل مناسبى را براى قرار دادن لباس, كيف و دفتر و كتاب آنان مشخص كنند تا پس از استفاده,

آنها را در جاى خود بگذارند . علاوه بر اين, بايد ساعات بازى كردن و خواب و خوراك آنان را نيز معيّن نمايند تا به نظم

و انضباط عادت كنند .

2 . انتخاب دوستان منظم و منضبط اوليا و مربيان بايد نوجوانان را يارى كنند تا دوستان خوب و منظم انتخاب نمايند, زيرا

معمولاً نوجوانان از دوستانشان تأثير مى پذيرند و نظم را در زندگى رعايت خواهند كرد .

3 . مطالعه سرگذشت بزرگانى كه در سايه نظم و ترتيب, در زندگى به موفقيت چشمگيرى رسيده اند و همچنين افرادى

كه به دليل بى نظمى شكست خورده و زيان ديده اند, در گرايش نوجوانان به نظم بسيار مؤثر است .

4 . مساعد كردن زمينه ها براى اجراى نظم مانند اختصاص دادن اتاقى براى مطالعه در خانه و يا ثبت نام در كتابخانه هاى

عمومى و همچنين خويشتن دارى و پرهيز از ايجاد تنش و ناراحتى در محيط خانه از سوى والدين .

موانع نظم

شكى نيست كه براى استفاده درست از اوقات زندگى و پيشرفت و موفقيت در تمامى عرصه ها, بايد نظم را در سرلوحه

كار خويش قرار دهيم و

سعى كنيم موانع آن را برطرف نماييم . در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 . عاقلانه عمل نكردن اغلب افراد, پيرو احساساتند نه عقل و تدبير . كسى كه در زندگى عقل را چراغ راه خود

قرار ندهد و زمام امور خويش را به دست احساسات بسپارد, بدون شك نمى تواند نظم و انضباط خردپذيرى داشته باشد .

به قول مولوى

اول فك_ر, آخر آمد در عمل

به نيت عالم چنان دان از ازل

انسان در قدم اول بايد هر كار و برنامه اى را با عقل بسنجد و منافع و زيان هاى آن را ارزش يابى كند و سپس تصميم بر انجام

يا ترك آن بگيرد .

2 . سرگرمى هاى بى حد و حساب انسان طبيعتاً راحت طلب و علاقه مند به سرگرمى است . وقتى از درس و كار خسته

مى شود به تفريح و سرگرمى نياز پيدا مى كند اما مهم اين است كه از سرگرمى هاى مفيد و سودمند استفاده نمايد, آن هم در

اوقات معيّن و برنامه ريزى شده . تماشاى فيلم در شب هاى امتحان, استفاده بدون حساب از بازى هاى رايانه اى,

شب نشينى هاى غير لازم با دوستان و… به منظور سرگرمى و تفريح, بهره اى جز ندامت و حسرت در پى نخواهد

داشت .

3 . معاشرت هاى نابه جا, گردش هاى غير ضرورى و حتى رفتن به زيارتگاه ها به هنگام درس و تحصيل .

4 . ورزش و بازى در ساعت هاى غير معيّن و بيش از حد لازم, بدون شك نظم و انضباط را به هم مى ريزد و فرد را

از هدف

اصلى دور مى كند .

5 . مراجعه دوستان بيكار به ويژه در ساعات تحصيل و مطالعه, گفت وگوهاى خارج از برنامه, چشم چرانى,

پرداختن به مسائل فرعى در وقت مسائل اصلى و به طور كلى هر كارى كه در وقت غير معلوم انجام شود, از موانع نظم و

ترتيب محسوب مى شود و موجبات سردرگمى, شكست و عدم موفقيت را براى نوجوان فراهم مى كند .

منبع

محمدباقر شريعتى سبزوارى

پى نوشت ها:

1_ تفسير صافى, ذيل آيه 7 سوره الرحمن; به نقل از: مرتضى مطهرى, عدل الهى, ص26 .

2_ يس (36 ) آيه 40 .

3_ نهج البلاغه دشتى, نامه47, ص558 .

نوجوان و آداب اجتماعى اسلام

نوجوان و خانواده

با سپرى شدن دوران كودكى, دوره حساس نوجوانى آغاز مى گردد . روان شناسان از اين دوره به دوران (طوفان و

فشار ) و انقلاب و سركشى ياد كرده اند .1

روح ناآرام و جوش و خروش نوجوانى و بروز احساسات هدايت نشده و نيازهاى گوناگون در اين دوره حساس, ضرورت

برنامه ريزى دقيق و اقدامات همه جانبه را براى يارى رساندن به نوجوانان نمايان مى سازد .

نهاد خانواده, مهم ترين نقش را در آموزش راه و رسم زندگى به نوجوانان و آماده كردن آنان براى ورود به اجتماع بر عهده

دارد . اين نهاد مى تواند با ايجاد فضايى مناسب و آرام و ارتباطى صميمانه و دوستانه با نوجوانان و نيز آشنا شدن با

روحيات, مشكلات و نقاط ضعف آنان, بهترين و مناسب ترين شيوه را در مقابله با مشكلات و سختى ها فرا روى آنان

قرار دهد و اداب زندگى و هم زيستى مسالمت آميز را به ايشان بياموزد .

اگر نوجوانان گاهى اوقات كارها و رفتارهاى ناشايستى انجام مى دهند و آداب اجتماعى را در جمع رعايت نمى كنند; مثلاً به

ديگران خيره مى شوند, با ديگران درگوشى صحبت مى كنند, بدون علت مى خندند, به هنگام ورود افراد احترام نمى

گذارند و از جا بلند نمى شوند, در محيط خانه آن طور كه بايد رعايت حال اعضا را نمى كنند, درب خانه يا در اتاق را

محكم به هم مى زنند, صداى راديو يا

تلويزيون را بلند مى كنند, در حضور جمع آروغ مى زنند, خميازه مى كشند و يا

افراد را با اسم سبك صدا مى زنند, اين ها همه ناشى از تربيت نادرست در خانه و خانواده است و همين نكته وظيفه والدين

را در آموزش آداب صحيح زندگى به نوجوانان دو چندان مى كند .

البته بايد توجه داشت كه فراهم آوردن شرايط مناسب براى زندگى و رشد فضايل انسانى در خانواده, بدون همكارى و

مساعدت همه افراد, مخصوصاً فرزندان ممكن نخواهد بود . از اين رو نوجوانان نيز وظيفه دارند با رعايت نكاتى خاص و

آدابى ويژه, در اين امر مهم با جديّت تمام مشاركت كنند .

برنامه ها و آدابى كه اسلام براى فراهم آمدن فضاى مناسب براى زندگى ارائه مى دهد, با توجه به شأن و منزلت و جايگاه

هريك از اركان خانواده متفاوت است و همين امر ما را بر آن مى دارد كه قبل از بيان اين آداب, با جايگاه هريك از اركان

خانواده آشنا شويم .

اركان خانواده

جايگاه پدر: پدر در خانواده موقعيتى خاص دارد . او مؤسس, مدير و مسئول خانواده است و هزينه زندگى,

مسكن, خوراك, پوشاك و بسيارى از نيازهاى روحى, عاطفى و روانى ساير اعضا را نيز تأمين مى كند .

مقام پدر به حدى والا است كه رضايت او رضايت خدا دانسته شده2 و حق او در كنار حق خدا قرار گرفته است . قرآن

كريم در مقام توصيه به انسان مى فرمايد: (اُشكرلى ولوالديك;3 شكرگزار من و شكرگزار پدر و مادر خود باش . (

ابراهيم بن شعيب مى گويد: به امام صادق عرض كردم: پدرم بسيار سالخورده و

ضعيف شده و در صورتى كه نياز

داشته باشد او را براى رفتن به جايى بر دوش مى كشم . امام فرمود: هرچه مى توانى اين كار را انجام ده و لقمه را با

دست خود در دهان او بگذار, چرا كه اين عمل, بهشت را نصيب تو خواهد كرد . )4

مقام مادر: شايد در نگاه اوّل مسئوليت مادر در امور مختلف خانواده به اندازه پدر جلوه نكند . اما شأن و مقام او به مراتب

والاتر از پدر است و اين نكته را مى توان از بيانات و روايات مختلفى كه پيشوايان ما در مسائل مختلف بيان كرده اند, به

دست آورد .

ابراهيم بن مهزم مى گويد: روزى از محضر امام صادق (ع ) بيرون رفتم و به طرف منزلم آمدم, مادرم نيز با من

بود . بين من و او درگيرى لفظى پيدا شد و من با تندى با او سخن گفتم . فردا صبح وقتى نمازم را خواندم و به حضور امام

رسيدم, آن حضرت قبل از هر چيز از من پرسيد: اى ابامهزم ! چرا شب گذشته با مادرت تندى كردى ؟ ! آيا نمى

دانى كه شكم او جايگاه تو بوده و دامنش پناهگاهت و سينه هايش ظرف هايى كه از آن شير مى نوشيدى ؟ گفتم: آرى ؟

حضرت فرمود: پس ديگر با او تندى مكن . )5

ابن عباس از پيامبر اكرم نقل مى كند كه فرمود: (من قبّل بين عينى اُمّه كان له ستراً من النار;6 هركس بين دو چشم

مادرش را ببوسد, اين عمل پرده اى است بين او و آتش . (

كسى باشد پسنديده مرامش

مرنجان

اى عزيز از خود پدر را

مكن از خودسرى با او خشونت

اگر خواهى سعادت در دو عالم

نمى گويد به جز خير تو حرفى

اگر افتاده از پا, دست او گير

ز فرزند, ار پدر راضى نباشد

جنان در زير گام مادران است

نعمت فرزند: فرزند, حاصل ازدواج و ميوه زندگى است . پيامبر گرامى اسلام (ص ) فرمود: (براى هر درختى

ثمرى است و ميوه قلب, فرزند است . )7 و نيز فرمودند: (فرزند, حاصل عمر پدر است (8

مردان خدا, فرزند را هديه الهى ناميده اند . حضرت ابراهيم خدا را سپاس مى گويد از آن رو كه در كهن سالى به او

فرزندى هم چون اسماعيل و اسحاق عطا كرد .9 حضرت زكريا در هنگام پيرى از خدا فرزندى طلب كرد كه وارث او

گردد .10 امام زين العابدين فرمود: (يكى از سعادت هاى انسان اين است كه فرزندانى داشته باشد كه از آنان در زندگى

كمك بگيرد . )11

آداب و مسئوليت ها

امور تأثيرگذار در ايجاد فضاى مناسب براى تربيت و رشد و بالندگى نوجوان در كانون گرم خانواده, فراوان است . ما

در اين بخش, متناسب با شأن و منزلت هريك از اعضاى خانواده و با توجه به تعداد صفحات, به برخى از آن ها اشاره

مى كنيم .

-1 احترام به شخصيت اعضا

پايدارى و ثبات خانواده و ارزش مند ماندن آن, به شخصيت و مقام والاى يكايك اعضاى آن بستگى دارد . هرچه بر

حرمت و شخصيت افراد خانواده افزوده گردد, اعتبار خانوادگى و شخصيت اجتماعى آنان افزايش مى يابد . كوچك ترين

اختلال در شخصيت اجزاى خانواده, آن را در رسيدن به هدف هاى خود

با مشكل روبرو مى كند و مسائل و مشكلات

روانى فراوانى را براى فرزندان به وجود مى آورد .

پدر يا مادرى كه براى فرزند خود احترام قائل نيستند و كلماتى تحقيرآميز مانند: بى ادب, بى آبرو, نفهم, بى

تربيت, احمق و غير آن, نثار فرزند خود مى كنند, هرگز نخواهند توانست در انجام وظيفه مهم خود يعنى نفوذ در

فرزندان و تعليم و تربيت آنان موفقيتى به دست آورند و شخصيت اجتماعى به آنان بدهند .

هم چنين, فرزندانى كه بدون توجه به شخصيت و مقام والاى پدر و مادر, با ديدى تحقيرآميز به آنان نگاه مى كنند و ديدگاه

ها و دل سوزى هاى آنان را به تمسخر مى گيرند و با اين عبارت ها و جملات كه شما نماينده نسل گذشته هستيد, احساسات

ما را درك نمى كنيد, هميشه به فكر خودتان هستيد و مسائل ما را نمى فهميد و غير آن, به پدر و مادر خود پرخاش مى

كنند و شخصيت و حرمت آنان را مى شكنند, هرگز روى سعادت و خوش بختى را نخواهند ديد و آثار زيان بار بى اعتبارى

خانواده دامن گير خود آنان خواهد شد .

اسلام, پاسدارى متقابل از حريم شخصيتى افراد خانواده را بر يكايك اعضاى آن واجب مى داند . اگر به فرزندان توصيه

مى كند كه: به پدر و مادر خود اُف نگوييد12 و با فرياد زدن و واى گفتن و درشتى كردن آن ها را نرنجانيد, جلوتر از

آنان راه نرويد, اسباب لعن و نفرين به آن ها را فراهم مسازيد و در مجالس جلوتر از آنان منشينيد و آن ها را به نام صدا

نكنيد,13 به پدر و مادر نيز درباره حفظ شخصيت فرزندان توصيه هاى فراوانى دارد . پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:

(اكرموا اولادكم واحسنوا آدابهم;14 به فرزندان خود احترام كنيد و آداب نيك را به آنان بياموزيد . )

بهترين تعبير در اين زمينه, در سخنان گهربار آن حضرت وجود دارد در حديثى مى فرمايد: (الولد سيد سبع سنين و عبد

سبع سنين و وزير سبع سنين;15 فرزند در هفت سال اول, سيد و آقاى پدر و مادر است [هرچه خواست به او مى دهند

و نيازهايش را برآورده مى كنند] و در هفت سال دوم, بنده و فرمان بر است و در هفت سال سوم, وزير و مشاور

آنان مى باشد . )

رسول اكرم (ص ) با به كار بردن كلمه وزير, از يك طرف به استقلال جويى, حفظ شخصيت و مقام و منزلت نوجوان

اشاره كرده و او را صاحب رأى و داراى مسئوليت دانسته (و از طرف ديگر به پدر و مادر فهمانده است كه با جوان امروز

همانند بچه ديروز رفتار نكنيد و با او آمرانه سخن نگوييد و با تندى و خشونت, شخصيتش را تحقير ننماييد . بچه, ديروز

بنده و مطيع شما بوده و [امروز كه جوان است] وزير و مشاور شما است . در صورتى كه پدران و مادران به خواهش

طبيعى جوانان توجه كنند و دستور رسول اكرم (ص ) را عملاً به كار بندند, فرزندانشان با شخصيت و متكى به نفس بار

مى آيند و در آينده انسان هايى مستقل و با اراده و افرادى مفيد و با ارزش خواهند بود و جامعه از وجودشان به شايستگى

بهره

مند مى گردد . )16

-2ايجاد فضاى مشورتى

ييكى ديگر از وظايف اعضاى خانواده, توجه به اصل مشورت و هم فكرى در اداره زندگى خانوادگى است . پدر و مادر

و فرزند بايد در سامان بخشيدن به امور زندگى و تنظيم برنامه ها و تصميم گيرى ها از اين امر مهم استفاده كنند . تحكم و

زورگويى و امر و نهى هاى يك طرفه و رفتارهاى تحقيرآميز, صفا و صميميت و رفاقت و دوستى را از محيط خانه دور

مى كند .

در خانواده اى كه پدر به همه اعضاى خانه زور مى گويد, هركس كه با نظر و ميل او موافق نباشد, محكوم است و به

ديگران فرصت اظهارنظر نمى دهد; رفاقت و دوستى بين اعضا ايجاد نخواهد شد . در واقع پدر در حكم سالارى است كه

ديگران بايد بى چون و چرا از او اطاعت كنند .

هم چنين در خانواده اى كه مادر مستبد و خودرأى است, خودسرانه زندگى را اداره مى كند و به نظرهاى ديگر اعضاى

خانواده اهميتى نمى دهد; محبت و صميميت از آن خانه رخت برمى بندد و ناراحتى و نگرانى جاى گزين آن مى شود .

و نيز در خانواده اى كه فرزند همه كاره است و فقط دستورات او بايد اجرا شود و خواست و نظر پدر و مادر براى او ارزش

و بهايى ندارد; تعادل و تناسب در خانواده از بين مى رود و شأن و شخصيت پدر و مادر لگدمال مى شود . طبيعى است

كه اين قبيل خانواده ها متعادل و مناسب زندگى نمى باشند .

اعضاى خانواده به جاى برخوردهاى تحكم آميز و امر و نهى

هاى لجاجت برانگيز و رفتارهاى نامناسب و تحقيرآميز, بايد با

يك ديگر مشورت و هم فكرى كنند و مسائل و مشكلات خود را بدين طريق حل و فصل نمايند .

نوجوانان عزيز بايد متوجه باشند كه هرچند بزرگ شده اند و قد و قواره پيدا كرده اند و مى توانند برخى مسائل را درك كنند,

اما فراموش نكنند كه هنوز از نظر فكرى و روانى رشد كافى ندارند و در راه زندگى و مواجهه با مشكلات و نيز انتخاب

دوست يا شريك زندگى و بسيارى از امور ديگر به كمك والدين و هدايت آنان نيازمند مى باشند و بايد از نظرات و اندوخته هاى

آنان استفاده كنند . البته والدين بايد در خانواده چنين فضايى را ايجاد كنند كه فرزندانشان دوستانه و بدون ترس و خجالت

مسائل و مشكلات خود را بيان كنند . پدران و مادران اندوخته هاى با ارزش و فراوانى دارند كه فرزندان مى توانند با صرف

چند دقيقه از وقت خود به آن دست يابند و در زندگى از آن بهره مند شوند .

اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد: (عليك بمجالسة اصحاب التجارب فانها تقوم عليهم باغلى الغلاء وتأخذها منهم بارخص

الرخص;17 با افراد آزموده و صاحب تجربه هم نشين باش, چرا كه آنان تجربه ها را با گران ترين بها به دست آورده اند

و تو آن متاع گران قيمت را با ارزان ترين قيمت به دست مى آورى . )

پدر و مادرانى كه در كمال صداقت و يك رنگى و ضمن احترام به شخصيت نوجوانانشان با آنان مشورت مى كنند و در امور

خانه از فكر و نظرشان استفاده مى

كنند و آمرانه با آن ها سخن نمى گويند, اين عمل آن ها موجب خواهد شد كه نوجوانان

نيز به والدين خود احترام بگذارند و با آنان مشورت كنند, اسرار زندگى خود را با ايشان در ميان بگذارند و از راهنمايى

هاى آنان استفاده كنند . در چنين خانواده هايى نوجوانان احساس مى كنند عضوى از خانواده هستند و به نظرهاى آنان توجه

مى شود . بنابراين از بسيارى انحرافات ناشى از كمبودهاى عاطفى و شخصيتى هم چون احساس حقارت ها, كينه جويى

ها و يا خشونت و فرار و گريز از خانه در امان مى مانند .

-3 تقارن بين دو نسل

در يك خانواده صاحب فرزند, دو نسل وجود دارد: پدر و مادر كه از نسل گذشته هستند و فرزندان كه نسل جديد را

تشكيل مى دهند .

در زمان هاى گذشته كه مردم با ماشين و پيش رفت هاى صنعتى و تحولات عجيب و غريب اجتماعى و فرهنگى عصر ما

روبرو نبودند, وجود دو نسل در يك خانواده مشكل ساز نبود و هر دو نسل در كنار يك ديگر بدون اختلافى محسوس زندگى

مى كردند, اما در اين عصر (كه عصر سرعت نام گرفته است, پيش رفت صنعت و تكنولوژى سبب شده است كه

صحنه هاى زندگى پيوسته تغيير كنند و مسائل جديدى با خود به همراه آورند )18 و همين امر, تضاد و اختلاف بين دو نسل

را تشديد كرده است .

(طبع جوان, نوخواه است و به هر چيز تازه علاقه دارد . جوان به دنبال افكار جديد و نظريه هاى نو مى رود, كتاب

هايى كه حرف هاى تازه داشته باشد مى خواند,

در جست وجوى اخلاق و آداب نو است, مى خواهد به سبك نو بنويسد و

با لغات نو حرف بزند, شعر نو و نقاشى نو را دوست دارد, مايل است آرايش مو و سيمايش, دوخت كفش و لباسش,

ساختمان خانه و اثاث اتاقش و خلاصه همه چيزش نو و تازه باشد .

[اما] طبع كهن سال, خواستار سنن و آداب ديرين است و به چيزهاى تازه بى علاقه است, ميل دارد همه چيز در

جاى خود باقى بماند, روش زندگى تغيير نكند, آداب و رسوم عوض نشود, در شئون مختلف اجتماعى دگرگونى پديد

نيايد و تمام امور بر وفق گذشته و آن طور كه عادت كرده است, جريان داشته باشد . )19

اين دو نگرش مشكلى است كه كم و بيش در اكثر خانواده ها وجود دارد . خردمندانه ترين راه براى درمان اين مشكل

بزرگ, تقارن و نزديك شدن دو نسل از طريق گفت وگوهاى صميمانه و شناخت واقعيت هاى زمان و شرايط حاكم بر محيط

زندگى است .

گفت وگو و ارتباط صميمانه بين والدين و فرزندان, آن ها را به درك شرايط زمان و خواسته ها, حساسيت ها و افكار و

انديشه هاى يك ديگر آگاه مى كند و بيگانگى را از ميان آنان برطرف كرده و آن دو را به هم نزديك مى كند .

پدر و مادرى كه به شرايط زمان فرزندان خود آگاهند, هرگز آنان را با شرايط روزگارى كه خود در آن زندگى مى كرده

اند, مقايسه نمى كنند . حضرت على (ع ) مى فرمايد: (لاتقسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير

زمانكم;20 آداب و رسوم زمان خود را به

فرزندانتان تحميل نكنيد, چرا كه آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده

اند (

استاد شهيد مرتضى مطهرى (ره ) با بهره گيرى از حديث ياد شده در اين باره مى فرمايد: (انسان نبايد بچه اش را

هميشه به آدابى كه خود دارد, مؤدب كند . در زمانى كه تو بودى, ادب تو اقتضا مى كرد كه نوشتن را بياموزى, اما

بعدها ماشين تحرير و ماشين پلى كپى پيدا شد . تو خودت خط نوشتن را بلد بودى, در زمان بعد, ديگر نوشتنِ تنها كافى

نيست, بايد ماشين كردن [حروف نگارى] را هم بلد بود . در زمان جناب عالى وسيله حمل و نقل, اسب بود و شما

مى بايست اسب سوارى ياد مى گرفتى, اما در اين زمان, رانندگى لازم است . در زمان تو اين هنر وجود نداشت ولى

در زمانى كه بچه ات مى خواهد زندگى كند, ديگر اسب سوارى معنا ندارد, بايد به او رانندگى ياد بدهى . اين جا نبايد

كج سليقگى به خرج داد و گفت: همان كارى را كه من مى دانم بايد بچه من هم انجام بدهد . )21

پدر و مادر وظيفه دارند با نوجوانانشان به مقتضاى سن آنان رفتار كنند و نيازها و احساسات و شرايط حاكم بر محيط زندگى

آنان را درك كنند و برنامه هاى روزمره خود و نوجوانان را براساس آن تنظيم نمايند .

از طرفى نوجوانان گرامى نيز بايد بدانند كه در زمان هاى گذشته امكانات رفاهى و شرايط تحصيل براى همه فراهم نبوده است

و بعضى والدين آن طور كه بايد با فرهنگِ رفتار با نوجوانان و مسائل و خواسته هاى

آنان آشنا نيستند, اما در عين حال با آن

وضعيت و در آن شرايط سخت فرزندان خود را بزرگ كرده اند و در راه رشد و تربيت آنان در حد توان خود, خون دل ها

خورده و رنج ها برده اند . پاس دارى و شكرگزارى از رنج ها و مشقت هاى آنان مى طلبد كه نوجوانان با درك واقعيت ها

و در نظر گرفتن خواسته ها و ديدگاه هاى والدين, برنامه هاى خود را تنظيم كنند و اگر احياناً لغزش يا اشتباه و يا رفتار

تندى از آنان مشاهده كردند, چشم پوشى كرده و ضمن احترام به شخصيت و مقام و منزلت آنان, با خونسردى و ملايمت

و بدون اين كه آزرده خاطر گردند خواسته هاى خود را با آنان در ميان گذاشته و به كمك بحث و گفت وگوهاى صميمانه ديدگاه

هاى خود را به هم نزديك ساخته و به توافق برسند .

-4 آراستگى و نظم در خانواده

يكى از مسئوليت هاى مهم اعضاى خانواده, رعايت نظم است . هريك از افراد خانواده بايد براى رعايت حال ديگر

اعضا, كارهاى خود را منظم و در وقت مخصوص انجام دهد . در خانواده اى كه نظم حاكم است, آرامش و صفا و

صميميت برقرار است و همه افراد بدون نگرانى و ناراحتى و بدون اين كه مزاحمتى براى ديگران به وجود آورند, كارهاى

خود را انجام مى دهند .

نظم, نشان دهنده پاى بندى انسان به مقررات و برنامه هاى زندگى است و در موفقيت انسان بسيار تأثير دارد . برعكس,

بى نظمى هر يك از اعضاى خانواده, موجبات نگرانى و ناراحتى ديگران را نيز فراهم

مى كند . امير مؤمنان على (ع )

به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين _ عليهما السلام _ مى فرمايد: (اوصيكما وجميع ولدى واهلى ومن بلغه كتابى

بتقوى الله ونظم امركم;22 شما و همه فرزندانم و خاندانم و هركس را كه نامه ام به او مى رسد, به تقواى الهى و نظم در

امور سفارش مى كنم . )

ييكى از نقاط مهم و برجسته زندگى مردان بزرگ, نظم و آراستگى آن ها است . درباره امام خمينى (ره ) نوشته اند:

امام در عين پر كارى و تلاش مداوم, بسيار منظم بودند . در واقع يكى از اساسى ترين رموز موفقيت امام در زندگى,

نظم او بود . اهل منزل امام, زندگى ايشان را به صورت يك ساعت اتوماتيك و خودكار درك كرده بودند و از اين رو

دستورالعمل كارشان را از روى كار امام منظم مى كردند . دقيقاً مى دانستند كه امام چه ساعتى مى خوابند, چه ساعتى

بيدار مى شوند, كى بايد چاى بخورند و چه زمانى براى ملاقات بيرون مى آيند . هنگامى كه امام در نجف بودند, طلاب

ساعت هاى خود را از روى كارهاى امام تنظيم مى كردند . آن ها دقيقاً مى دانستند امام چه ساعتى به حرم مى روند و چه

ساعتى در درس حاضر مى شوند .

-5 تقسيم كار

در هر خانه, كارهاى مختلفى وجود دارد; كسب درآمد, خريد نيازهاى زندگى, پخت وپز, نظافت و بسيارى از

مسائل ديگر . طبيعى است كه انجام اين امور به دست يك نفر بسيار طاقت فرسا و شايد غيرممكن است و بايد با تقسيم كار,

نيازهاى مختلف

خانواده را تأمين كرد . از اين رو هريك از اعضاى خانواده بايد متناسب با شأن و منزلت و ذوق و سليقه و

هنر و توان خود, بارى از زندگى را بر دوش گيرند .

كار در خانه مخصوصاً براى نوجوانان عزيز بسيار حايز اهميت است, چرا كه آنان مى توانند علاوه بر مشاركت فعال در

اداره خانه, از مهارت هاى لازم نيز براى اداره زندگى مستقل خود به هنگام ازدواج و تشكيل خانواده بهره مند شوند .

درباره لزوم مشاركت نوجوانان در كارهاى خانه داستان زيبايى از سيره امام على (ع ) وارد شده است, كه بيان آن

سودمند است .

مردى با پسرش به عنوان مهمان, بر على (ع ) وارد شدند . على (ع ) با اكرام و احترام بسيار, آن ها را در

صدر مجلس نشانيد و خودش روبروى آن ها نشست . موقع صرف غذا رسيد . غذا آوردند و صرف شد . بعد از غذا,

قنبر, غلام معروف على حوله اى و تشتى و ابريقى [آفتابه اى] براى دست شويى آورد . على (ع ) آن ها را از

دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد . مهمان خود را عقب كشيد و گفت: مگر چنين چيزى ممكن است

كه من دست هايم را بگيرم و شما بشوييد !

على (ع ) فرمود: برادر تو, از سر تو است, از تو جدا نيست . مى خواهد عهده دار خدمت تو بشود, در

عوض خداوند به او پاداش خواهد داد, چرا مى خواهى مانع كار ثوابى بشوى ؟

باز هم آن مرد امتناع كرد . آخر او را قسم داد كه

من مى خواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نايل گردم, مانع كار من

مشو . مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد .

على (ع ) فرمود: خواهش مى كنم دست خود را درست و كامل بشوى . همان طورى كه اگر قنبر مى خواست دستت

را بشويد مى شستى, خجالت و تعارف را كنار بگذار .

همين كه از شستن دست مهمان فارغ شد, به پسر برومند خود, محمد بن حنفيه گفت: دست پسر را تو بشوى . من

كه پدر تو هستم, دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى . اگر پدر اين پسر در اين جا نمى بود و تنها خود اين پسر

مهمان ما بود, من خودم دستش را مى شستم, اما خداوند دوست دارد آن جا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند, بين آن

ها در احترامات فرق گذاشته شود . محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست . امام عسكرى (ع ) وقتى

كه اين داستان را نقل كرد, فرمود: شيعه حقيقى بايد اين طور باشد . )23

-6 صميميت و دوستى بين اعضا

ييكى از مهم ترين وظايف اعضاى خانواده, ايجاد فضاى دوستى و محيطى آكنده از مهر و محبت در محيط زندگى خانوادگى

است .

رابطه نسبى و خويشاوندى و رابطه دينى و مذهبى بين افراد در خانواده هاى مسلمان و يا غير مسلمان كه از آيين و مذهبى

مشخص پيروى مى كنند, دو عامل بسيار مهم در پيوند و اتصال اعضاى خانواده به يك ديگر به شمار مى روند . اين

رابطه خويشاوندى و دينى, علاوه بر عنوان پدر, مادر, فرزند و يا خواهر

و برادر بودن, عنوان دوست را نيز

براى هريك از افراد خانواده به ارمغان مى آورد و سبب مى شود پدر و مادر دوستِ فرزندان خود باشند و فرزندان نيز علاوه

بر اين كه با يك ديگر دوست هستند, پدر و مادر خود را نيز دوست خود بدانند و مانند دوستانى صميمى, هم دل و همراه و

مددكار يك ديگر باشند و به كمك والدين خود, بسيارى از مشكلات خانوادگى و نگرانى ها و ناهنجارى هاى اجتماعى و

ناراحتى هاى روحى و روانى خويش را برطرف كنند .

از اين رو شايسته است هريك از افراد خانواده براى ايجاد فضاى دوستى همراه با صفا و صميميت در محيط خانه تلاش كنند و

از عوامل دشمنى زا كه احساس حقارت, كينه جويى, بدخواهى و رقابت هاى ناسالم را به دنبال دارد, پرهيز نمايند .

پدران و مادرانى كه چند فرزند دارند, لازم است در طرز رفتار و كيفيت احترام به فرزندان خود, شخصيت همه آنان را

در نظر گرفته و به طور عادلانه با آنان رفتار نمايند, چرا كه تبعيض و پايمال كردن حقوق فرزندان حتى از سوى پدر و

مادر, بى عدالتى و ظلم شمرده مى شود و موجب عذاب شديد است .

روزى پدرى با دو فرزند خود به محضر پيامبر اكرم رسيد . يكى از فرزندان خود را بوسيد و به فرزند ديگر اعتنا نكرد .

پيغمبر وقتى اين رفتار نادرست را مشاهده كرد به او فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى كنى ؟ و بعد

فرمود: (اعدلو بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم;24 بين فرزندانتان با عدالت رفتار كنيد, همان

طور كه دوست

داريد مردم بين شما به عدل و داد رفتار كنند . )

اگر پدر يا مادرى به هر دليل از جمله: جمال و كمال و لياقت يكى از فرزندان خود يا به دليل اين كه تنها يك دختر دارد و

چند پسر و يا بالعكس, به اين فرزند علاقه و محبت بيشتر دارد, هرگز نبايد اين علاقه و محبت باطنى را آشكار كند, به

اين دليل كه اولاً تساوى بين فرزندان را رعايت كرده باشد و ثانياً موجبات حسادت و بدبينى ساير فرزندان را به فرزند مورد

احترام فراهم نكند . در چنين مواقعى چه بسا لازم باشد پدر و مادر با تدبيرى خاص, ضعف و ناكارآمدى فرزندان ديگر را

جبران نمايد تا دوستى بين آنان پايدار بماند .25

امام صادق (ع ) از پدر گرامى خود حضرت باقر (ع ) نقل مى كند كه فرمود: به خدا قسم, رفتار من با بعضى از

فرزندانم از روى بى ميلى و زورى است . او را روى زانوى خود مى نشانم, محبت بسيار مى كنم, از وى

شكرگزارى و قدردانى مى نمايم, با آن كه فرزند ديگر من لايق اين همه احترام و محبت است . به اين كار تن مى دهم,

به ساير برادرانش بيش از حد احترام مى كنم, براى اين كه فرزند شايسته ام از شر آنان در امان باشد, براى اين كه اينان

با فرزند عزيز من رفتارى را كه برادران يوسف با يوسف انجام دادند, انجام ندهند . )26

در خانواده اى كه بيش از يك فرزند وجود دارد, خواهران و برادران بايد از مسائلى كه دوستى بين آنان را نابود

مى كند,

پرهيز كنند . اگر در جمع خانواده دوستى حكم فرما باشد, افراد به هم بدبين نيستند, حسادت نمى ورزند, به جاى

رقابت با هم رفيقند, يار و مددكار يك ديرند و بزرگ به كوچك ترحم مى كند و كوچك به بزرگ احترام مى گذارد . برادر,

خواهر را فردى دل سوز و با عاطفه مى داند و از محبت و دل سوزى هاى او در زمان دل تنگى و خستگى و تنهايى بهره مى

برد . خواهر نيز برادر را بازويى پر توان و قوى مى بيند و در سختى ها و گرفتارى ها از حمايت هاى او بهره مند مى

شود .

خداست يار كسانى كه يار يك ديگرند

شريك شادى و اندوه و رنج و راحت هم

اثر تيرگى شب به كلبه هاشان نيست

نمى كنند دريغ از مساعدت در كار

قلوب اهل محبت بود به هم نزديك

منبع

نادعلى صالحى

پى نوشت ها:

1_ محمدعلى سادات, راهنماى پدران و مادران, ج1, ص22 .

2_ مستدرك الوسائل, ج2, ص627 .

3_ لقمان (31 ) آيه 14 .

4_ بحارالانوار, ج71, ص68 _ 61 .

5 _ همان, ص76 .

6 _ متقى هندى, كنز العمال, ج16, ص462, حديث 45442 .

7_ همان, ص457, حديث 45415 .

8 _ همان, حديث 45450 .

9_ ابراهيم (14 ) آيه 39 .

10_ مريم (19 ) آيه 5 _ 6 .

11_ وسائل الشيعه, ج15, باب اول از ابواب احكام الاولاد, حديث7 .

12_ اسراء (17 ) آيه 23 .

13_ بحارالانوار, ج6, ص101 .

14_ كنز العمال, حديث 49409 .

15_ بحارالانوار, ج101, ص95 .

16_ محمدتقى فلسفى, بزرگسال و جوان, ج2, ص43_ 45 .

17_ نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, ص335, كلمه 846 .

18_ محمدعلى سادات, همان, ص26 .

19_ محمدتقى فلسفى, همان, ج1, ص31 .

20_ نهج البلاغه ابن ابى الحديد, همان, ص267, كلمه 102 .

21_ اسلام و مقتضيات زمان, ج1, ص281, با اندكى تغيير .

22_ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 47 .

23_ مرتضى مطهرى, داستان راستان, ج2, ص86 _ 88 .

24_ بحارالانوار, ج104, ص92 .

25_ براى اطلاع بيشتر به كتاب كودك از نظر وراثت و تربيت, نوشته محمدتقى فلسفى, ص125 به بعد مراجعه كنيد .

26_ بحارالانوار, ج71, ص78 .

34- مسوليت هاي جوان

اهميت قدرت تصميم گيري

مقدمه

انسان در مسير زندگي خود با انواع مسائل و مراحلي مواجه مي شود که ناگزير از تصميم گيري است . تصميم گيري نقش

گسترده اي در زندگي آدمي دارد . از تصميم گيريهاي جزئي در امور کوچک گرفته ، تا تصميم گيريهاي بسيار بزرگ و

پراهميت . برخي از تصميم گيريها چنان به راحتي صورت مي گيرند که شايد ما چندان توجهي به آنها نمي کنيم ، اما در مقابل

مسائلي نيز در زندگي وجود دارند که اقدام به تصميم گيري در مورد آنها شايد مدت زمان طولاني وقت لازم داشته باشد . در

هر حال اهميت اين تصميم گيريها به لحاظ اهميتي که اکثر آنها در سرنوشت فرد دارند ، بسيار زياد است و چه بسا تعلل در

شناخت راههاي تصميم گيري بهتر ، عواقب جبران ناپذيري را براي فرد به بار آورد .

عوامل موثر در قدرت تصميم گيري

نوع مشکل ، در مورد سهولت تصميم گيري ، نوع مشکل نقش اساسي دارد . مشکلات کوچکتر معمولا خيلي راحتتر حل

مي شوند ، چون تصميم گيري در مورد آنها راحتتر صورت مي گيرد . اما مشکلات پيچيده تر به لحاظ نيازي که به اطلاعات

تخصصي تر دارند و اغلب چند جنبه مختلف از زندگي فرد را شامل مي شوند ، با روند کند تصميم گيري مواجه هستند . علاوه

بر اين مشکلاتي نيز وجود دارند که زمان در تصميم گيري براي آنها بسيار اهميت دارد ، بطوري که در يک مدت زمان کوتاه ،

بايد تصميم گيري مهمي را انجام دهد . در مورد اين نوع موارد توجه به قدرت تصميم گيري و بالا بردن توان آن حائز اهميت

است .

آشنائي فرد با موضوع مورد تصميم گيري

هرچه فرد اطلاعات و آگاهيهاي بيشتري در زمينه موضوع مورد تصميم گيري داشته باشد ، قدرت تصميم گيري فرد بالاتر

خواهد بود . آنچه که در اکثر موارد فرد را با شکست در تصميم گيري يا تصميم گيري اشتباه مواجه مي سازد ، نداشتن

اطلاعات و تخصص کافي مي باشد . به عنوان مثال مساله تصميم گيري در مورد انتخاب رشته تحصيلي نمونه اي از مواردي

است که نياز به داشتن اطلاعات از شرائط رشته ها دارد . اگر فرد شناخت کاملي از زمينه اي که رشته تحصيلي مورد نظر

به آن مي پردازد ، نداشته باشد ، به احتمال قوي انتخاب درستي که با زمينه علائق و استعدادهاي او همخواني داشته باشد ، نخواهد

داشت .

اعتماد به نفس و قدرت تصميم گيري

افرادي که داراي اعتماد به نفس بالايي هستند ، از قدرت تصميم گيري بالاتري برخوردار هستند و در شرايط بحراني قادر به

تصميم گيريهاي مناسب مي باشند . در حالي که افراد داراي اعتماد به نفس پائين ، اغلب در تصميم گيريهاي خود دچار مشکل

هستند . آنها شايد براي امور خيلي جزئي ، زمان خيلي زيادي صرف کنند تا تصميم گيري لازم را انجام دهند و برخي از آنها

حتي از شرائطي که آنها را ناگزير از تصميم گيري مي کند ، فرار مي کنند . به همين علت است که اين افراد ريسک پذيري

کمتري از خود نشان مي دهند .

افسردگي و قدرت تصميم گيري

در ميان تمام علائمي که افسردگي دارد ، ناتواني در تصميم گيري از علائم اساسي است . فرد افسرده حتي براي مسائل

جزئي روزمره ، فاقد قدرت تصميم گيري است . بي حوصلگي و خلق پائين او ، قدرت تصميم گيري او را تحت الشعاع قرار

مي دهد و اين مساله زماني شدت پيدا مي کند که نااميدي در فرايند تصميم گيري او دخالت مي کند . فرد افسرده اميدواري

کمتري به آينده دارد . بنابراين با بدبيني با مسائل برخورد مي کند و توجه بيش از حد به ابعاد منفي مسائل او را از تصميم

گيري مناسب محروم مي سازد . او از هر کاري که نياز به صرف انرژي ، چه کم و چه زياد دارد ، دوري مي کند . تصميم

گيري فرايندي است که به انرژي فکري زيادي نيازمند است .

اضطراب و قدرت تصميم گيري

اضطراب بر روي بسياري از فرايندهاي ذهني انسان تاثير مخرب دارد . شايد معروفترين تاثير اضطراب ، روي حافظه

باشد . زماني که دانش آموز احساس مي کند در پاسخ سوالي که آشنايي کاملي با آن دارد ، حافظه اش از کار مي افتد ، سرش

خالي مي شود و احساس مي کند هيچ مطلبي به ذهنش نمي رسد . همين اتفاق در فرايند تصميم گيري اتفاق مي افتد .

اولا اضطراب مانع از آن مي شود که فرد بتواند از اندوخته هاي ذهني خود ، از تجارب و اطلاعات خود در فرايند تصميم گيري

استفاده کند ، چون هيچ مطلب و تجربه اي که براي او ياري کننده باشد ، به ذهنش نمي رسد و آنچه به ذهنش مي رسد ، بسيار دست

و پا شکسته و فاقد سودمندي لازم است . از سوي ديگر اضطراب نگراني فرد را از

احتمال شکست افزايش مي دهد ، قدرت

ريسک پذيري او را کاهش مي دهد و اجازه نمي دهد که فرد در کمال آرامش تمام جوانب را مورد بررسي قرار دهد . از اين

رو فرد مضطرب يا خيلي عجولانه تصميم مي گيرد و يا به قدري تصميم گيري را طولاني مي کند تا فرصتهاي طلايي را از

دست مي دهد .

آشنائي با روال منطقي تصميم گيري

تصميم گيري همچون حل يک مساله رياضي از فرمولها و مراحل منظمي تبعيت مي کند . آشنائي فرد با روند تصميم گيري

منطقي احتمال موفقيت او را در تصميم گيري افزايش خواهد داد . فرد با آگاهي از اينکه روال تصميم گيري او درست است ،

با قدرت و اعتماد بيشتري عمل خواهد کرد و خواهد توانست تمام جوانب قضيه را مورد بررسي و کنکاش قرار دهد . روال

منطقي تصميم گيري هرچند از فردي به فرد ديگر مي تواند متفاوت باشد ، اما از يک اصول کلي تبعيت مي کند ، که فرد را به نتيجه

گيري و اتخاذ تصميم مناسب رهنمون مي شود .

راهبردهاي عملي براي افزايش قدرت تصميم گيري

1- اعتماد به نفس داشته باشيد . براي اينکار پيروزيهاي قبلي خود و توانايي هاي خود را همواره مدنظر داشته باشيد .

2- علائم و ناراحتيهاي خود را که در قدرت تصميم گيري شما دخالت مي کنند ، بشناسيد و تلاش کنيد آنها را رفع کنيد .

3- تغذيه مناسب داشته باشيد . تغذيه مناسب با افزايش قواي ذهني ، در تمام زمينه هاي ذهني قدرت شما را بالا خواهد

برد .

4- معلومات خود را افزايش دهيد . افزايش معلومات هم در مسائلي که در حال حاضر بايد برايشان تصميم گيري کنيد ،

لازم است و هم در افزايش معلومات به صورت کلي و روزانه در موارد مختلف مدنظر است .

5- در حين تصميم گيري ، تلاش کنيد موضوع را از جنبه هاي مختلف بشناسيد و به ابعاد مختلف آن پي ببريد .

6- از افراد آشنا به موضوع حتما کمک بگيريد .

7- از يک نظم منطقي براي تصميم گيري استفاده کنيد . به عنوان نمونه مي توانيد مشقهاي مختلف تصميمتان

را بررسي

کنيد ، دلايل مخالفت و موافقت خود را بر هر مشق يادداشت کنيد . به اين ترتيب و با الويت بندي و امتياز دادن به زمينه هايي

که با آنها موافق هستيد ، تصميمي را اتخاذ کنيد که کمترين شکست و بيشترين احتمال پيروزي را به همراه داشته باشد .

8- همواره به ياد داشته باشيم که در اکثر انتخابهاي ما ، انتخاب کامل و بدون عيب و نقصي وجود ندارد و هر انتخاب ما

متضمن از دست دادن امتيازاتي است که ديگر انتخابها مي توانستند داشته باشند . به عبارتي تصميم گيري بر اساس بيشترين

امتياز و کمترين احتمال شکست انجام مي شود .

تصميم گيري با حس دروني

تحقيقات در مورد نحوه خريد مردم در اتومبيل،لباس و لوازم منزل نشان مي دهد بهترين راه براي تصميم گيري در يك انتخاب

سخت اين است كه بي خيال شويد و به چيز ديگري فكر كنيد ! بسياري از مردم تصور مي كنند بهترين راه براي تصميم

گيري در يك انتخاب مشكل اين است كه فهرست نكات مثبت و منفي آن را بنويسند و عميقا در مورد آنها فكر كنند . عده اي

ديگر معتقدند بهتر است مدتي روي آن فكر كنند و تصميم گيري را به ضمير ناخودآگاه بسپارند .

محققان در دانشگاه آمستردام بر روي تفاوت اين نظريات مطالعاتي انجام دادند . در يك آزمايش ، دانشجويان فهرست ويژگي

هاي چهار اتومبيل مختلف را قبل از انتخاب خواندند . در اين آزمايش به تعدادي از دانشجويان فهرست كوتاهي از ويژگي

هاي اتومبيل ها داده شد تا به آساني تصميم بگيرند در حالي كه عده اي ديگر با فهرستي شامل دوازده ويژگي متضاد

از اتومبيل

ها سردرگم شدند . گروه اول چند دقيقه در مورد انتخاب خود فكر كردند در حالي كه گروه دوم با بررسي فهرست جزئيات

گيج شده بودند . گروه اول در تصميم گيري ساده كه آگاهانه در مورد آن فكر كردند ، انتخاب هاي بهتري انجام دادند . اما

گروه دوم كه انتخاب پيچيده تري داشتند بدون بررسي جزئيات انتخاب بهتري انجام دادند .

براي بررسي واقعي تر اين نظريه محققان در فروشگاه ها خريداران لباس يا لوازم آشپزخانه كه انتخابشان ساده است و

خريداران لوازم خانه كه تصميم گيري سخت تري نياز دارد را بررسي كردند . آنها از مشتريان پرسيدند كه آيا در مورد

خريد خود قبلا فكر كرده اند و چند هفته بعد در مورد رضايت از خريدشان از آنها سوال مي كردند .

نتايج نشان داد مشترياني كه خريدهاي ساده اي كرده بودند اگر قبل از خريد در مورد انتخاب خود فكركرده بودند كاملا از

انتخاب خود راضي بودند . در مقابل خريداران لوازم خانه كه در مورد انتخاب خود فكر نكرده بودند راضي تر بودند .

نتايج نشان مي دهد كه در هنگام تصميم گيري هاي مشكل مثل انتخاب خانه يا اتومبيل اگر بر اساس حس دروني تصميم بگيريم

انتخاب بهتريميكنيم .

محققان دقيقا نمي دانند كه چرا بررسي ضمير ناخود آگاه تا اين حد موفق است . اما ثابت شده است كه ذهن خود آگاه ما در

يك لحظه فقط ميزان محدودي اطلاعات را پردازش مي كند ، شايد به همين دليل به سادگي نكته اصلي را هنگام تصميم گيري

هاي پيچيده از دست مي دهيم . ذهن ما در حالي

كه از آن آگاه نيستيم اطلاعات مربوط به تصميم گيري مشكل را بررسي

كرده و بهترين انتخاب را گزينش مي كند .نتايج به توضيح اين مطلب كمك مي كنند كه چرا متخصصين مثلا پزشكان و آتش

نشانان ناگهان از طريق حس دروني تصميماتي مي گيرند كه درست از آب در مي آيد . اين افراد آگاهانه از اطلاعات خود

براي يك تصميم گيري دقيق استفاده نمي كنند .

نتيجه يک تحقيق در مورد تصميم گيري

عمل تصميم گيري در اداره امور سازمانها به قدري مهم است که برخي نويسندگان ، سازمان را " شبکه تصميم " و

مديريت را عمل "تصميم گيري " تعريف کرده اند ، زيرا در دنياي امروز اداره امور سازماني نمي تواند صرفاً بر نبوغ و

قضاوت شخصي افراد متکي باشد ، بلکه تصميمات بايستي حتي الامکان بر پايه بررسيهاي علمي ، آمار و اطلاعات دقيق و به

موقع و بر طبق اصول و روشهاي خاصي صورت پذيرد . امروزه پيچيدگي سازمانها ، هزينه هاي بالاي عمليات و وسعت

تشکيلات سازماني ، لزوم شيوه هاي تصميم گيري مناسب و اخذ تصميمات مستدل را براي مديران روشن مي سازد . آنچه

مديران بيش از هر چيز به آن نيازمندند ، ابزاري راحت ، مطمئن و علمي براي ياري آنان در انجام تصميمات است که پيوسته يا

گه گاه با آن مواجه مي شوند . تکنيک هاي کمي و ابزارهاي رياضي در اين راستا کارساز و ثمر بخش است . از جمله

مديراني که همواره در معرض اخذ تصميمات گوناگون در راستاي وظايف شان قرار دارند ، مديران مالي و عملياتي هستند .

مهمترين و

شناخته شده ترين ابزاري که مي تواند اين گونه مديران را در انجام تصميمات بهينه ياري کند ، تکنيک هاي "پژوهش

عملياتي " و "مديريت مالي " است . اگر اثرات ناشي از تصميم گيريهاي مديران را بتوان به صورت کمي محاسبه

کرد ، بدون ترديد اهميت استفاده و کاربرد اين ابزار علمي بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد . به منظور درک چگونگي ميزان

استفاده از اين روشها ، در سال 1379 تحقيقي در شرکتهاي توليدي - صنعتي استان خوزستان که يکي از جمله مراکز

صنعتي کشور به حساب مي آيد ، صورت گرفته است که دستاورد آن در پي مي آيد . تکنيک ها و مدل هاي تصميم گيري مورد

نظر در اين تحقيق عبارت از درخت تصميم ، برنامه ريزي خطي ، کنترل موجودي ، مدل هاي شبکه ، تجزيه و تحليل نقطه

سربه سر ، بودجه بندي سرمايه اي ، شبيه سازي و نسبتهاي مالي هستند . فرضيات تحقيق در قالب هشت فرضيه منفي ، مبني

بر عدم استفاده مديران از تکنيک هاي مذکور تدوين گرديده است . جامعه آماري تحقيق ، 55 شرکت از شرکتهاي تحت

پوشش اداره کل صنايع استان خوزستان است که هر کدام 50 و يا بيش از 50 نفر پرسنل دارند . به منظور سنجش فرضيات

و شناخت علت يا علل عدم استفاده (احتمالي ) از تکينک هاي فوق پرسشنامه اي شامل 30 سؤال و در سه بخش تهيه و در

بين آزمودنيها که 140 نفر از مديران (مالي و عملياتي ) شرکتها بوده اند ، توزيع گرديد . 8 سوال اول پرسشنامه

درخصوص استفاده و

ميزان اهميت روشهاي نامبرده ، سوال نهم به صورت باز در مورد استفاده از ساير روشها ، 17 سوال

بعدي راجع به موانع استفاده از روشهاي مذکور و 4 سوال آخر در مورد ويژگيهاي عمومي پاسخگويان طراحي شده است .

از بين پرسشنامه هاي توزيع شده مجموعاً 125 پرسشنامه (از 44 شرکت ) دريافت و اطلاعات حاصل ، جمع آوري و

تجزيه و تحليل گرديد . نتايج حاصل از داده ها و اطلاعات جمع آوري شده نشان داد که روشهاي مذکور به عنوان ابزار

تصميم گيري ، مورد استفاده مؤسسات و سازمانهاي مورد مطالعه قرار مي گيرد . اما ميزان استفاده از هر کدام از روشها با

شدت و ضعف همراه است . مي توان گفت که استفاده از برخي تکنيک ها (نسبتهاي مالي ، بودجه بندي سرمايه اي ، تجزيه

و تحليل نقطه سر به سر و کنترل موجودي ) از کاربرد بيشتري نسبت به ساير تکنيک ها برخوردار هستند البته تا رسيدن به

حاکميت مديريت علمي که همانا استفاده کامل از ابزارهاي مذکور است راه درازي در پيش است چرا که هيچ کدام از تکنيک

هاي مورد تحقيق صددرصد مورد استفاده قرار نگرفته اند و اين همان علامتي است که ما را به طولاني بودن راه رهنمون مي

کند . با عنايت به اطلاعات به دست آمده ، به منظور بهبود شرايط و فضاي مورد نياز براي استفاده بيشتر از تکنيک ها و

ابزار مذکور پيشنهادات ذيل توصيه مي گردد: 1 - اعمال و رفتار مديريت عالي سازمانها تاثيري عمده بر فرهنگ و جو

سازمان دارد . لذا به منظور ايجاد فضاي مطلوب

و مناسب براي حاکميت مديريت علمي ، مديران مذکور بايد با اعمال و

ترويج فرهنگ سازماني مناسب (از طريق آموزشهاي رسمي ، داستانها ، شعائر ، آداب و رسوم و يا نمادهاي فيزيکي

و . . . ) هر چه بهتر و بيشتر زمينه اجراي شيوه ها و رفتارهاي منطقي و علمي را در سازمانها به وجود آورند ، چرا که

در صورت وجود فرهنگ سازماني قوي ، زمينه حاکميت و اجراي مديريت علمي مطلوبتر خواهد شد؛ 2 - بديهي است

تصميمي درست و منطقي است که حتي الامکان بر پايه اطلاعات مربوط به سازماني استوار باشد و به استناد شرايط و اقتضاء

سازمان صادر گردد . لذا به مديران پيشنهاد مي شود در موقعيتهاي تصميم گيري صرفاً بر مبناي اطلاعات و داده هاي

سازمان و مربوط ، اخذ تصميم کنند؛ 3- يقيناً همه از تاثيري که رايانه ها بر تصميم گيري مديريتي داشته اند ، آگاهي دارند .

مديران در دنياي کنوني در جمع آوري و ذخيره اطلاعات به عدم تمرکز روي آورده اند به گونه اي که در چند سال آينده يافتن

مديري که به طور منظم از کامپيوتر براي نظارت بر فعاليتهاي سازماني خود و همچنين جمع آوري اطلاعات لازم براي تصميم

گيري ، استفاده نکند غير عادي به نظر خواهد آمد . حاصل آنچه گفته شد روشن است و آن پيشنهاد استفاده هر چه بهتر و

بيشتر از رايانه ها و سيستم هاي اطلاعاتي رايانه اي در سازمانهاست ؛ 4 - وجود پشتوانه اجرايي تصميمات و يک سيستم

بازخور نقش اساسي در اثر بخشي و درک خطاهاي احتمالي يک تصميم دارد

. بايستي مکانيسم و موازيني براي ارزيابي نتايج

حاصل از تصميمات با اهداف مورد نظر و برنامه هاي پيش بيني شده وجود داشته باشد . در اين صورت است که انحرافات

مشخص شده و امکان چاره جويي و بر طرف کردن موانع انحراف ميسر خواهد شد . بايد يک سيستم جريان معلومات

وبازخورد مداوم و پويا در درون سازمان ايجاد کرده و با دقت و توجه به کار انداخته شود؛ 5 - وجود کارکناني خلاق و

نو آور در سازمان يکي از جمله عوامل مهم و موثر در تصميم گيريهاي (مشارکتي ) سازماني است يکي از شرايط لازم

جهت بروز خلاقيت کارکنان ، آزادي عمل آنان و فراغت از مقررات دست و پاگير سازماني در موارد مقتضي است به عبارت

ديگر کارکنان نبايستي به مثابه ماشين عمل کنند بلکه بايد بدانند و اجازه يابند تا در تصميمات سازماني دخالت کنند و فارغ از

دستورات و قوانين تکراري و منظم به بروز خلاقيتهايشان بپردازند در سازمانهايي که از درجه رسميت بالايي برخوردارند ،

استعداد و خلاقيت کارکنان به سختي شکوفا مي شود؛ 6 - هر سازمان به افراد آموزش ديده و با تجربه نيازدارد تا

ماموريت خود رابه انجام برساند . جوامع امروزي به سرعت درحال دگرگوني اند،لذا آموزش کارکنان نه تنها يک ضرورت

است بلکه فعاليتي است که هر سازماني بايد منابعي را برايش در نظر بگيرد تا همواره منابع انساني کارآمد و مطلعي در اختيار

داشته باشد . مديريت بايد به طور روشن بيان کند که در پي چه دگرگونيها و دستاوردهايي براي هر يک از کارکنان است ،

کافي نيست که گفته شود

ايجاد تغيير در دانش ، مهارتها يا رفتار اجتماعي کارکنان اقدام مفيدي است ، بلکه بايد تعيين کنيم چه

چيزي و تا چه اندازه بايد تغيير کند . گفتني است اين هدفها نه تنها بايد دست يافتني ، علمي و سنجش پذير باشند ، بلکه اهداف

مورد نظر براي مديران و کارکنان سازمان به طور روشن بيان شوند .

عوامل موفقيت (هدف شناخت )

هدف چيست ؟

لغت شناسان براى واژه هدف چند معنا ذكر كرده اند: 1 . هر چيز بلند و برافراشته; 2 . نشانه تير; 3 . آن چه

آدمى براى رسيدن به آن بكوشد; از قبيل: مقام و مال و مكنت و… 4 . مقصود و غايت .1

هدف را در اصطلاح چنين تعريف كرده اند: (هدف [يعنى] مقصود و منظور و آن چه مطلوب بالذات است در

سلوك… . )2

هدف, موضوعى است كه توجه انسان را به خود جلب مى كند به گونه اى كه سرنوشت حيات و شخصيت و منش انسان را

جهت مى دهد و انسان را وادار مى كند تا آن هدف را كه در واقع مى تواند جزء جدايى ناپذير انسان باشد, بشناسد و براى

رسيدن به آن از هيچ كوششى دريغ نكند .

اهميت هدف و شناخت آن

ييكى از مسائلى كه در موفقيت هر فرد اهميت فوق العاده دارد, بلكه پايه و اساس موفقيت است, شناخت و انتخاب هدف

است, زيرا انسان, آزاد و خود مختار است و هدف خود را براساس عقل و منطق برمى گزيند, اما هدفِ حيوان را

غريزه معيّن مى كند . بنابراين در هر حركتى بايد بدانيم چه مى خواهيم, به كجا بايد برويم و از چه ابزارهايى براى

رسيدن به مقصد بهره ببريم تا بتوانيم بهترين راه رسيدن به آن را برگزينيم . تا مقصد و مقصود براى ما مشخص نباشد,

انتخاب راه و رسيدن به آن هم مقدور نخواهد بود . رسيدن به مقصد با هدفِ نامعلوم و راه نامشخص و در زمان غير معيّن,

امرى ناممكن است . زندگيِ بدون هدف و مقصد, زندگى واقعى نيست . بى هدفى,

انسان را به پوچى و نيهليسم مى

كشاند . تحقيقات نشان مى دهد بعضى از كسانى كه خودكشى كرده اند در زندگى هدفى نداشته اند .

شايد بعضى بپندارند كه شناخت هدف, كار آسانى است و در بدو امر هم چنين مى نمايد, لكن با كمى دقت در مى يابيم كه

چنين نيست, زيرا در يك نگاه كلى هدف ها بر دو قسم اند: يك قسم هدف هايى هستند كه شناخت آن ها با اندك معلومات و

تجربه ممكن است; اين هدف ها هدف هاى معمولى و مقطعى است . اما يك سلسله هدف هاى عالى و چند بعدى نيز هست

كه شناخت آن ها به دانش و تجربه و انديشه بسيار نياز دارد .3

انتخاب هدف برتر

انسان هاى بزرگ با انتخاب كردن هدف هاى بزرگ, جلوه مى كنند و براى رسيدن به خواسته هاى مهمشان همت و تلاش

مى كنند . چنان كه على (ع ) فرمود: (قدر الرجل على قدر همته;4 ارزش هر انسان به اندازه همت او است . )

استاد شهيد مطهرى سخن زيبايى دارند كه بسيار حايز اهميت است . وى مى گويد: (انسان اولاً بايد در اهداف خودش

يعنى در هدف ها مسلمان باشد; يعنى هدفش مقدس و عالى و الهى باشد و ثانياً بايد در استخدام وسيله براى همان هدف ها هم

واقعاً مسلمان باشد . بعضى از مردم از نظر هدف مسلمان نيستند; يعنى در زندگى هدفى جز خورد و خوراك و پوشاك و

لذت گرايى ندارند, تنها هدفى كه درباره آن فكر مى كنند اين است كه چگونه زندگى بكنند كه بيشتر تن آسايى كرده

باشند . )5

نقش هدف در كسب موفقيت

افراد عادى در مسير تند باد حوادث و عوامل جبرى جامعه و محيط و تاريخ, خود را مى بازند و تسليم شرايط موجود مى

شوند و منتظر مى مانند تا آن عوامل آنان را به سمت و سويى بكشاند . چنين افرادى در اين انديشه نيستند كه با هدف گيرى

هاى صحيح و عاقلانه بتوانند خود را در مسير تكامل قرار دهند, ترقى و انحطاط براى آنان مطرح نيست, بلكه مانند

حيوان براساس غريزه حركت مى كنند و جز به لذت هاى حيوانى به چيزى ديگر نمى انديشند . اما انسان هاى بلند همت حتى

زمانى كه موفقيتى هم به دست مى آورند, كوشش مى كنند با انتخاب هدف هاى عالى تر و كوشش هاى جدى

تر آن را وسيله

تكامل بيشتر قرار داده و از آن عبور كرده به موقعيت بهترى دست بيابند . در واقع هر هدف عالى براى آنان بسان آب زلالى

مى شود كه به ريشه درخت شخصيت انسانى آنان نفوذ كرده و آن را شكوفا و بارور مى سازد . پس براى رسيدن به

موفقيت, در اولين گام بايد بدانيم چه هدفى را دنبال كنيم و چه مى خواهيم تا بتوانيم براى رسيدن به آن برنامه ريزى كنيم .

انسان در مسير زندگى و براى رسيدن به تكامل, هم چون مسافرى در حال حركت است تا پس از پيمودن نشيب و فرازها به

هدف اصلى و منتهاى خط سير تكاملى خويش نايل آيد: (وان الى ربك المنتهى;6 و اين كه پايان [كار] به سوى

پروردگار تو است ) . در اين مسير پر تلاطم آن چه انسان را موفق مى كند, داشتن هدف عالى و روشن است . يكى

از روانشناسان مى گويد: (اولين و عمده ترين دليلِ آن كه عده اى از مردم موفق نمى شوند, آن است كه نمى دانند چه

مى خواهند و در اين بين سر در گم شده اند… آن ها بدون هدف به دور خود مى چرخند و در پايان به همان نقطه آغازين

برمى گردند و به دنبال هدفى نامعلوم و عبث با سرعت به بيراهه مى روند و تصور مى كنند كه به جلو مى روند . )7

يك نوجوان و جوان بايد در نظر بگيرد در آينده مى خواهد چه نقشى را در جامعه ايفا كند ؟ چه كاره شود ؟ به كدام سو برود و

از چه راهى

زندگى اش را تأمين كند ؟ چه شغلى در آينده شايسته است برگزيند ؟ در كدام شهر زندگى كند و چگونه براى خود

و جامعه اش مفيد باشد ؟ بايد اهداف مقطعى و دراز مدت خويش را در آغاز راه با فكر و انديشه و مشورت با ديگران مشخص

كند تا در تصميم گيرى دچار ترديد و خطا نشود . قرآن مى فرمايد: (وامرهم شورى بينهم ) .8

الگوهاى موفق در هدف شناسى

افرادى كه از محيط هاى كوچك و با امكانات كم و زمينه هاى نامساعد به موفقيت هاى شگفت انگيز دست يافته اند, اين

حقيقت را به خوبى ثابت كرده اند كه انتخاب هدف و ايمان به آن مى تواند انسان را به اوج كمال برساند . نمونه هاى فراوانى

از اين نوع افراد داريم, كه به يك نمونه اشاره مى كنيم .

ييكى از روان شناسان مى گويد: (مارى كرو ) دختر يك مكانيك بود و مجبور بود هر روز لباس هاى چرب و چرك

پدرش را با دست بشويد, در آن زمان هنوز ماشين لباس شويى نداشتند . يك بار هنگام شستن لباس, فكر دانشگاه رفتن

به سرش زد . يك لحظه خود را در لباس فارغ التحصيلى ديد كه روى سكو ايستاده و ديپلم دانشكده را دريافت مى كند . بعد

با خود گفت: اين چه فكر احمقانه اى است ! من نه پولى دارم و نه كسى كه به من كمك كند . از فاميل من تاكنون كسى

به دانشگاه نرفته است, بهتر است اين فكر را از خود دور كنم . ولى نتوانست, بلكه اين ايده تازه چنان تحركى در او

ايجاد كرد كه

ضمن اين كه هم چنان هر روز به شستن لباس هاى پدرش ادامه مى داد, به مدرسه رفت و مشغول تحصيل شد

و درس خواند و با درجه ممتاز فارغ التحصيل شد . كار او يك معجزه نبود, بلكه دخترى هدف مند بود, كه مثبت فكر

مى كرد و با وجود كارهاى مشكل منزل, درست و حسابى درس مى خواند . او وقتى به دانشگاه راه يافت, هم زمان

براى تأمين هزينه زندگى اش تا زمان فارغ التحصيلى, در خانه هاى مردم كار مى كرد و سرانجام موفقيت بزرگى كسب

كرد و شغل مناسبى پيدا كرد .9

در تاريخ اسلام نيز نمونه هاى فراوانى از اين گونه افراد داريم كه هدف هاى بلندى داشتند و براى رسيدن به آن سر از پا

نشناختند و با كوشش و پشتكار زياد, شيرينى موفقيت را به كام دل چشيدند . در سرلوحه زندگى پيامبران و مردان الهى,

هدف هاى والا و مقدس قرار داشت و شاگردان و پيروانشان نيز از آنان پيروى كرده, آرمان هاى مقدس و اهداف عالى را

مد نظر قرار داده براى رسيدن به آن مى كوشيدند .

اگر انسانى با اين ديد, موضوعات مورد نظر و اهداف خويش را برگزيند, در رسيدن به آن به عنوان يك تكليف و انجام

وظيفه و عبادت خدا تلاش مى كند و از خدا نيرو مى گيرد و كارش هم به دليل اين كه براى خدا است, ماندگار مى شود .

استاد شهيد مطهرى يكى از بهترين الگوهاى موفق در اين عرصه است كه كتاب هايش هنوز هم وسيله هدايت عموم به ويژه

نسل جوان است, چه او مردى بزرگ بود

كه هدف هاى برتر را انتخاب كرده و در تحقق آن مى كوشيد . وى درباره

نويسندگى و تأليفاتش مى نويسد: (اين بنده از حدود بيست سال پيش كه قلم به دست گرفته, مقاله يا كتاب نوشته ام,

تنها چيزى كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده ام, حل مشكلات و پاسخ گويى به سؤالاتى است كه در زمينه مسائل

اسلامى در عصر ما مطرح است . نوشته هاى اين بنده برخى فلسفى, برخى اجتماعى, برخى اخلاقى, برخى فقهى

و برخى تاريخى است . با اين كه موضوعات اين نوشته ها كاملاً با يك ديگر مغاير است, هدف كلى از همه اينها يك چيز

بوده و بس . )10

با توجه به اهميت هدف شناسى در موفقيت نسل جوان, موضوع پژوهش مقطع راهنمايى و دبيرستان اين شماره را به اين

مسئله اختصاص داديم تا از تراوشات قلم نويسندگان جوان, گام ديگرى در تبيين اين مهم برداشته شود و نسل جوان را در

يافتن اهداف عالى و سير تكاملى رهنمون شود .

منبع

جعفر فكري

پى نوشت ها

1_ فرهنگ فارسى معين .

2_ سيد جعفر سجادى, فرهنگ معارف اسلامى, ج3, ص623 .

3_ اقتباس از: سخنان مرحوم علامه محمدتقى جعفرى در ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج1, ص76 و ج5,

ص211 .

4_ نهج البلاغه, حكمت47 .

5 _ سيرى در سيره نبوى, ص118 .

6 _ نجم (53 ) آيه 42 .

7_ ام . آر . كوپ ماير, چگونه موفق شويم, ترجمه سيد مرتضى ميرهاشمى, ص18 .

8 _ شورى (42 ) آيه 38 .

9_ وينسنت پيل, معجزه اراده, ترجمه وجيهه آزرمى, ص65 (با تلخيص )

10_ عدل الهى, ص10 .

فرصت ها و بهره ها

فرصت, موهبتى است الهى

جهانِ اكنون, جهان انديشه هاى تازه و نگاه هاى نو است . جامعه ما در راه برقرارى نظام ها و تأسيسات اجتماعى مبتنى

بر انگاره هاى دينى, راهى دراز اما روشن فراپيش دارد; لكن تنها گام هاى استوار شوق و شناخت, اين جاده را مى

پيمايد و توشه هاى گران مايه عقل و عشق, آن را آسان مى كند .

فخر رازى, از علماى اهل تسنن, مى گويد: يكى از بزرگان و وارستگان را ديدم كه مى گفت: شخصى را ديدم كه

يخ مى فروخت و مكرر فرياد مى زد: (ارْحَمُوا من يذوب رأس ماله; به كسى كه سرمايه اش ذوب مى شود, رحم

كنيد . )

پس با خود گفتم اين است معناى سخن خداوند كه مى فرمايد: (والعصر* ان الانسان لفى خسر;1 سوگند به عصر,

كه انسان در خسران و زيان است )

انسانى كه روز به روز از عمرش كاسته مى شود و در برابر آن, فضايلى كسب نمى كند, مانند يخى است كه آب مى

شود و هيچ مى گردد . نه مى توان وقت را

خريد و نه مى توان قرض گرفت . فرصتى كه به رايگان در اختيار ما قرار

گرفته, موهبتى الهى است و به قدرى با ارزش است كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند . با مواظبت, دقت, تلاش,

استقامت و استفاده از اين موهبت الهى مى توان بسيارى از چيزهاى مادى و معنوى را به دست آورد; ولى با هيچ وسيله

اى نمى توان فرصت از دست رفته را بازگرداند .

روز بگذش_ت خيالس_ت كه از ن_و آيد

فرصت رفته محالست كه از سر گردد

بزرگى در مقام نصيحت به فرزند خود گفت: ضربان هاى قلب و دقايق حيات, هر كدام شماره معيّن دارد; نه كم مى

شود و نه زياد . مرگ خود مى رسد و همين كه پيمانه عمر لبريز شد, نداى رحيل در مى دهند . پس حسابگرانه زندگى

كنيم كه به هنگام رفتن, حسرت و تأسفى نداشته باشيم . از روزهاى كوتاه عمر بهترين استفاده را ببريم و كارهاى بزرگ

انجام دهيم .2

(لرد شسترويلد ) نيز در جايى كه روى سخن با فرزند خود دارد مى گويد: هر دقيقه اى كه بگذرد فرصتى فوت مى شود

كه هيچ وقت به دست نمى آيد . لحظه اى كه به كارهاى مفيد صرف شود, تخمى است كه مى رويد و بزرگ مى شود و

روزى ثمر مى دهد . زندگى, كوتاه تر از آن است كه ساعت آن را تلف كنيم . پس بر دقايق حيات خود حريص باش و

روزهاى عمر گران بها را بى جا صرف مكن كه آب رفته به جوى باز نمى گردد و روز گذشته به دست نمى آيد

.

گر گوهرى از كفت برون تافت

در سايه وقت مى توان يافت

گر وقت رود زدست انسان

با هيچ گهر, خريد نتوان

به قول شيخ بهايى:

آنچه ندارد عوض اى هوشيار

عمر عزيزى است غنيمت شمار

محاسبه

چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده اند, محاسبه است . محاسبه يعنى اين كه هر كس در

پايان هر سال, يا ماه, يا هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد و عملكرد خود را در زمينه

خوبى ها و بدى ها, اطاعت كند و عصيان, و خداپرستى و هواپرستى دقيقاً مورد محاسبه قرار دهد .

بديهى است محاسبه چه در امور دينى و چه در امور دنيوى, يكى از دو فايده مهم زير را دارد . اگر صورت حساب,

سود كلانى را نشان دهد, دليل بر صحت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است, و هر گاه زيان مهمى را نشان

دهد, دليل بر نادرستى عمل مى باشد كه هر چه زودتر بايد براى اصلاح آن كوشيد . منابع اسلامى در اين زمينه اشارات

پر معنايى دارند . آيات فراوانى از قرآن, وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش را نشان مى دهد و انسان ها را

به دقت و انديشه در آن دعوت مى كند; از جمله مى فرمايد: (و السماء رَفَعَها وَ وَضَعَ الميزانَ* اَلاّ تَطْغَوا فى

الميزان;3 آسمان را برافراشت و ترازو را بر نهاد تا در آن طغيان نكنيد . )

در آيه اى ديگر مى خوانيم: (و كلُّ شىءٍ عندَهُ بمقدارٍ;4 هر چيز نزد او (خدا ) مقدار معيّنى (حساب روشنى )

دارد )

فرصت ها زودگذرند

امام على$ مى فرمايد: (الفُرصَةُ تَمُر مَرّ السَّحاب فانتهزوا فُرُصَ الخير;5 فرصت ها مانند ابر مى گذرند, پس

فرصت هاى نيكو را از دست ندهيد )

هر چيزى در دنيا قابل جبران است, غير از وقت

كه چون از دست رفت ديگر بر نمى گردد . اكثر جوانان تصور مى كنند

عمرشان تا ابديت گسترده است, به همين دليل قدر وقت را نمى دانند و زمانى به خود مى آيند كه غبار پيرى چهره آنان را

گرفته است .

وضع اكثر جوانان مانند مردى ثروت مند است كه سرمايه خود را بدون پروا خرج مى كند, غافل از آن كه دير يا زود

ثروت كلانش به پايان خواهد رسيد . (آنتوان چخوف ) با اين كه كمتر از پنجاه سال عمر كرد, اما به دليل آن كه قدر

وقت را مى دانست هزار داستان كوتاه و چندين كتاب از خود به يادگار گذاشت .

شايد (يك روز ) خيلى بى اهميت به نظر برسد, اما از لحاظ كيفيّت با (يك سال ) بلكه با (ابديت ) برابر است;

گو اين كه از حيث كميّت ابداً قابل مقايسه نيست, زيرا (يك سال ) بر اساس همين (يك روز ) بلكه بر اساس (يك

ساعت ) محاسبه مى شود; هم چنان كه ارقام بزرگ از اعداد كوچك سرچشمه مى گيرند .

دانشمندى مى نويسد: (ما همچون زارعى هستيم كه هر روز بيشتر از روز گذشته كشتزار مرگ خود را شخم مى زنيم )

رشته عم_ر تو را لي_ل و نهار پاره سازد لحظه لحظه تارتار

(ناپلئون كبير ) براى انجام هر كارى وقتى تعيين كرده بود . وى فقط با تقسيم وقت و تهيه بودجه اى عاقلانه براى آن

توانست در مدتى كوتاه ديگران را با اعمال خويش به حيرت بيندازد .

بزرگانى همچون علامه طباطبائى, استاد مطهرى, پروفسور حسابى, علامه جعفرى, ابوريحان بيرونى و… كه

عمر پر بركت

آنها الگويى شايسته براى پيمودن راه موفقيت و كام يابى اكثر جوانان است, در اثر آگاهى و شناخت از وقت

توانستند در طى عمر كوتاه خود آثار گران بهايى از خود به يادگار گذارند .

به گفته (پيتر دراكر ), زمان نادرترين منبعى است كه در اختيار هر كس قرار مى گيرد و موفقيت فرد به نحوه استفاده و

اداره درست آن بستگى دارد . اگر (ابن سينا ) قدر و ارزش وقت را نمى دانست, نمى توانست بالغ بر 120 جلد كتاب

تأليف كند . اگر (جان دالتون ) و (ولتر ) از سرمايه با ارزش عمر نهايت بهره را نمى بردند, قطعاً نمى توانستند

آثار فراوان و با ازرشى توليد كنند .

كيمياى جوانى

ايام جوانى, دوران درخشندگى و فروغ زندگى است . دنيا با درخشش جوانان, سرسبز و با طراوت است, به

طورى كه دنياى بى جوان, ماتمكده اى بيش نيست .

ويژگى هايى نظير نشاط, كوشش, هيجان, انتقاد, زيبا دوستى, پويايى, نوجويى و نوآورى, همزاد با اين

دوران است . جوان با اين توشه به سوى هدف گام بر مى دارد و همواره در پى رسيدن به سعادت, تلاش و كوشش مى

كند .

نگاه مهربان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )به جوانان همراه با بزرگداشت شخصيت, تكريم احساسات و نيازهاى

حقيقى و توجه به قلب هاى پاك و زلال آنان بود . ضمن اين كه ديگران را نيز به رعايت اين امر رهنمون مى ساخت: (

أوصيكم بالشبّان خيراً, فانّهُم اَرَقُّ اَفئدَةً للحَقِّ;6 شما را سفارش مى كنم كه با جوانان به خوبى و نيكى رفتار كنيد, چرا كه

آنان نازك دل و در

پذيرش حق آماده ترند . )

روى آوردن جوانان به سوى پيامبر, نتيجه عملكرد و رفتار متين, محبت آميز و حكيمانه آن حضرت بود . سخن او بر

دل ها مى نشست, زيرا گرايش جوان به خوبى و نيكى, بيش تر و سريع تر از ديگران است .

دل جوان با نوخواهى, طراوت مى يابد, چرا كه جوان براى زمانى غير از زمان گذشتگان آفريده شده و پذيرش سخن و

انديشه نو با سرشت او آميخته است . از اين منظر, كاركرد و اثر پيام روح بخش پيامبر عيان مى گردد; پيامى كه

چونان آب گوارا, دل تشنه آنان را سيراب كرد و ايشان را فدايى او ساخت .

صرفه جويى در وقت, هنگام مسافرت

بعضى از سفرها, هدر دهنده بزرگ وقت گران بهاى ما انسان هاست . بنابر اين قبل از تنظيم هر گونه سفرى, كمى

تأمل كنيد و از خود بپرسيد: (آيا سفر من جداً لازم است ؟

هزينه سفر را محاسبه كنيد . با استفاده از فرمول (آيا ممكن نيست از راه كم هزينه تر مثل فاكس يا پست الكترونيكى و يا

نظاير آن, كار خود را به سرانجام رساند . يكى از بهترين راه هاى صرفه جويى در پول و وقت, استفاده از كنفرانس

هاى ويديويى است .

قطار به جاى اتومبيل ، هر زمان كه امكانش باشد به جاى اتومبيل, با قطار سفر كنيد . قطار معمولاً وسيله نقليه كم خطر,

راحت تر و اقتصادى به شمار مى رود, زيرا مى توانيد از وقت خود به نحو احسن استفاده كنيد و به مطالعات جنبى بپردازيد

و يا حتى كارهاى تحقيقاتى يا ادارى خود را انجام دهيد .

بسيارى از مردم به

جاى آن كه وقت خود را بر تعداد اندكى از فعاليت هاى اصلى و اساسى متمركز نمايند, آن را صرف

امور و وظايف فرعى عديده اى مى كنند .

بر اساس قاعده 20 _ 80, تنها 20% از وقت و تلاشى كه به صورت مؤثر به كار گرفته شده باشد, نتايج ذيل را در بر

خواهد داشت .

تنها 20% از مشتريان و محصولات, موجب 80% از معاملات هستند .

تنها 20% از روزنامه, در برگيرنده 80% از اخبار است .

تنها 20% از كارهاى روى ميز (مكاتبات ادارى ) موجب حصول 80% از موفقيت در يك هفته مى شود .

تنها 20% از زمان جلسات, توليد كننده 80% از تصميمات است .

(ويلفرد پارتو ), اقتصاددان ايتاليايى اين قاعده را براى اولين بار در قرن نوزدهم مطرح كرد . وى به كمك مطالعات

آمارى دريافت كه 20% از جمعيت, مالك 80% از ثروت ملى هستند . اين همبستگى به (قانون پارتو ) نيز شناخته

شده است .

منبع

مريم حاجى شرفى,

پى نوشت ها

1_ عصر (103 ) آيات 1 و 2 .

2_ با كمى تغيير و جا به جايى .

3_ رحمن (55 ) آيات 7 و 8 .

4_ رعد (13 ) آيه 8 .

5_ بحار الانوار, ج 71, ص 337 .

6_ سفينة البحار, ج 2, ص 176 .

35- نقش جوانان در کاهش آسيب هاي اجتماعي

آسيب شناسي اجتماعي غيبت

چکيده

بر اساس مباني ديني ، غيبت به عنوان يک رفتار نابهنجار محسوب مي شود . اين رفتار ضدارزشي ، موجب بروز آسيب ها و

مشکلات متعدد اجتماعي مي شود و از آنجاکه متأسفانه در جامعه فعلي هم رواج دارد ، بازخواني و بازکاوي اين پديده با توجه به

مدل هاي متنوع روابط جمعي ، ضروري به نظر مي رسد ، تا با شناخت آسيب ها و درمان آن ، گامي مهم در مقابل انحرافات ،

برداشته شود . در اين تحقيق سعي شده است از منظر جامعه شناختي ، به اختصار مهم ترين آسيب هايي که غيبت در روابط

اجتماعي ايجاد مي نمايد ونقش و کارکرد آن در شبکه روابط اجتماعي بيان گردد و پس از تبيين عوامل اجتماعي آن ، راهکارهاي

عملي رفع غيبت نشان داده شود .

واژگان کليدي

غيبت، آسيب شناسي ، آسيب هاي اجتماعي ، روابط اجتماعي ، همبستگي اجتماعي ، بي نظمي اجتماعي ، منزلت اجتماعي ، واگيري

اجتماعي ، ، کنترل اجتماعي ، عرفي شدن ، جواز غيبت .

انسان يک موجود اجتماعي است و براي تأمين احتياجات خويش به زندگي اجتماعي نيازمند است ، اين نياز به زندگي جمعي چه

برحسب فطرت و چه برحسب ضرورت اجتماعي باشد ، در هر صورت امري غير قابل انکار است . لازمة تأمين اين نياز ،

وجود روابط سالم و پايدار است که در ايفاي آن ، دين

مهم ترين نقش را بر عهده دارد . آموزه ها و دستورات ديني ، هم در بعد

فردي و هم در بعد اجتماعي درصدد راهنمايي و هدايت انسان است تا در پي آن ، روابط سالم و پايدار به وجود آيد . از اين

رو ، آنچه به اين رابطه سالم لطمه مي زند و موجب خلل و نقصان در روابط جمعي ميشود ، مورد نهي واقع شده و ممنوع

گرديده است و آنچه که اين روابط را تحکيم مي بخشد و از عناصر تحکيم بخش روابط اجتماعي است ، تأکيد و تأييد شده است .

از مجموع اين معارف ، رابطه سالم جمعي تحقق مي پذيرد که به واسطه آن حقوق انسان ها رعايت مي شود ، احترام متقابل

محفوظ مي ماند و شخصيت اجتماعي انسان ها مورد خدشه قرار نميگيرد .

در اين نوشتار به يکي از عناصري که مخرّب روابط جمعي است و مورد مذمت و نهي شديد معارف ديني است ، يعني غيبت

پرداخته ميشود تا از منظر جامعه شناختي ، آسيبهايي که اين پديدة نامطلوب در جامعه ايجاد مينمايد ، مورد تحليل و قرار

گيرد .

معناشناسي غيبت

غيبت در لغت به معناي «پشت سر کسي بدگويي کردن» و «زشت ياد کردن» مي باشد . در کتب اخلاقي و فقهي در

مورد غيبت ، تعاريف متعددي ذکر شده است . همه يا اکثر اين تعاريف برگرفته از رواياتي است که در اين باره رسيده است

که به اجمال به برخي از آنها اشاره ميگردد:

_ نظريه شيخ انصاري: «الغيبة ان يتکلّم خلف انسان مستور بما يغمه لو سمعه» ، «غيبت آن است که انسان پشت سر کسي

عيبي را که پنهان است ، بيان کند»

.

_ نظريه مرحوم نراقي: «الغيبة ان يذکر الغير بما يکرهه لو بلغه ، سواء کان ذلک بنقص في بدنه او في اخلاقه او في اقواله او

في افعاله المتعلقة بدينه او دنياه ، بل وان کان بنقص في ثوبه او داره او دابته» ، «غيبت آن است که از ديگري به آنچه که

کراهت دارد و برايش ناخوشايند است ، ياد شود و فرقي ندارد آنچه که گفته مي شود مربوط به نقص بدني ، اخلاقي يا راجع به

نحوه گفتارش ، رفتارش که مربوط به دين و دنياي اوست ، باشد؛ حتي اگر آن نقص بيان شده در مورد لباس ، خانه يا مرکب او

باشد ، نيز غيبت محسوب مي گردد» .شيخ انصاري هم ، علاوه بر نظريه فوق ، اين نظريه را مورد تأييد قرار داده و قائل شده

است که آن موافق اخبار ائمه (ع ) و اجماع علما مي باشد .

_ نظريه شهيدثاني: «و اما در اصطلاح براي کلمه غيبت ، دو تعريف گفته شده است: اولاً ، انسان در غياب و پشت

سرکسي سخن نمي گويد که او دوست ندارد ، اين سخنان درباره اش زده شود و هدف گوينده آن باشد که به آن شخص اهانت کند

و او را تحقير نمايد . ثانياً ، انسان مردم را متوجه عيوب شخصي بکند که او دوست ندارد درباره اش چنين کاري انجام شود و

گوينده قصد تحقير و توهين داشته باشد» .

تعريف دوم نسبت به تعريف اول عام تر است ، زيرا با اين تعريف غيبت فقط شامل ذکر زباني نيست بلکه شامل اشاره ، حکايت و

غير آن نيز مي شود . ساير انديشمندان اخلاقي

و فقهاي رباني در کتب خودشان مانند «امام خميني» در «چهل حديث»

و «شهيد دستغيب» در «گناهان کبيره» ، همين تعريف را تقويت مي کنند . در اين تعريف دو عنصر نقش اساسي دارد:

_ اظهار عيوب پنهاني اشخاص ، به هر وسيله ممکن؛ از قبيل اشاره .

_ قصد اذيت ، تحقير و توهين از جانب شخص گوينده .

ازجمله مستندات اين تعريف ، اين روايت نبوي است که پيامبر به اباذر فرمود: غيبت آن است که برادر ديني ات را با چيزي

ياد کني که از آن کراهت دارد .

انواع غيبت

غيبت هم برحسب روشهاي متفاوتي که صورت ميگيرد و هم برحسب تعدد در موضوعش ، به انواع مختلفي تقسيم مي شود .

موضوع غيبت ذکر و يادآوري عيوب مي باشد ، البته ذکر عيوب به نحو مطلق ، غيبت محسوب نمي شود ، بلکه بعضي موارد آن

استثنا شده که در بحث جواز غيبت مطرح خواهد شد ، به غير از آن موارد ، ذکر اين عيوب گناه و يک امر ناهنجار محسوب

مي شود .

امام صادق (ع ) در رابطه با اين عيوب مي فرمايند: «وجوه الغيبة تقع بذکر عيب في الخلق و الفعل والمعامله و المذهب

و الجهل و اشباهه» ، «غيبت آن است که انسان عيوب برادر مسلمان را در مورد اندام ، اعمال ، معاشرت رفتار ، مذهب و

راجع به ناداني او و مانند آن ، براي ديگران بازگو کند» .

بنابراين برحسب ان_واع مختلف عيوب ، دايره غيبت بسيار متع__دد ميگ__ردد که به بعضي از مهم ترين موارد آن اشاره

مي گردد: عيب بدني؛ مانند کوتاه قدي و بلندقدي ، عيب در نسبت؛ مانند بد ذات

و خسيس ، عيب در اخلاق؛ مانند بداخلاق ،

ترسو و عصباني ، عيب در اعمال؛ مانند ذکر اعمالي که گناه حساب مي شود ، همچون دزدي ، دروغ گويي و ستم گري .

بنابراين غيبت برحسب صفات کمي و کيفي تقسيم ميشود .

چنانچه در تعريف دوم بيان گرديد ، غيبت به معناي آشکار شدن عيوب پنهان ديگري است و اين اظهار عيب راه هاي متفاوتي

دارد که آنها عبارتند از: گفتاري ، اشاره اي (به وسيله حرکات چشم و دست ) و نوشتاري .

در نوشتار که اعم از نامه ، مقاله ، کتاب و غيره باشد ، اگر کنايه به گونه اي باشد که در آن شرايط غيبت ، عينيت پيدا کند ، آن هم

از موارد انواع غيبت محسوب مي گردد . شهيد ثاني در اين رابطه ميگويد: « از انواع غيبت اين است که نويسنده و

مؤلف کتابي ، از شخص معيني سخن به ميان آورد و حرف او را به صورت زشت و نامطلوبي جلوه دهد ، مگراينکه غرض

معقول و موجهي باشد ، مانند طرح مسائل اجتهادي» .

در مقام مقايسه ، غيبت نوشتاري به لحاظ جرم و ناهنجاري اجتماعي ، شديدتر از غيبت گفتاري است ، زيرا غيبت گفتاري بين دو

يا حداکثر چند نفر است ، ولي گسترة کتاب و نوشتار بسيار وسيع تر از دايرة محدود چند نفره ميباشد ، بنابراين آسيبي که غيبت

از طريق نوشتار ايجاد مي کند ، بيش از ساير انواع است ، چون کتابت يکي از دو زبان است .

غيبت در آينه آيات و روايات

جهت نمايان کردن اهميت موضوع به بعضي از آيات و روايات اشاره ميگردد . خداوند متعال در قرآن کريم

درباره زشتي و

قبح غيبت مي فرمايند:

_ «ولا يغتب بعضکم بعضاً أيحب احدکم ان ياکل لحم اخيه ميتاً فکرهتموه واتقوا الله إنّ الله توّاب رحيم» ، «بعضي از شما

غيبت بعضي ديگر را نکند ، آيا کسي از شما دوست دارد ، گوشت مردار برادرش را بخورد ، پس آن را کراهت داريد ، تقواي خدا

را پيشه کنيد که همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است» . در اين آيه کريمه به روشني صورت ملکوتي و حقيقت

اخروي اين گناه ، به تصوير کشيده شده است . امام خميني (ره ) در اين رابطه ميگويد: «ما غافليم از آن که اعمال ما

عيناً با صورت هاي مناسب با آنها ، در عالم ديگر به ما رجوع مي کند ، نمي دانيم که اين عمل صورت مردار خوردن است ،

صاحب اين عمل همان طور که چون سگ هاي درنده ، اعراض مردم را ديده و گوشت آنها را خورده ، در جهنم نيز صورت

ملکوتي اين عمل به او رجوع مي کند» .

_ «ويلٌ لکلِّ همزة لمزة» ، «واي بر هر غيبت کنندة عيب جويي» ، ويل چه به معناي کنايه توبيخ و سرزنش باشد و چه به نام

جايگاهي در جهنم باشد ، دلالت بر تهديد و تقبيح اين عمل مي کند که انسان در پي عيب جويي و سرزنش ديگران باشد .

پيامبر اکرم (ص ) ميفرمايند:

_ «ايها النّاس إنّ دماءکم و اموالکم و اعراضکم ، عليکم حرام کحرمة يومکم هذا في شهرکم هذا إن الله حرّم الغيبة کما حرّم المال

و الدّم» ، «هان اي مردم همانا خون شما و اموال شما و آبرويتان بر شما حرام است ،

مانند روز و ماه حرام (

ذي الحجةالحرام ) و خداوند غيبت را حرام کرده است ، آن چنان که مال و خون او را بر ديگري حرام کرده است «ابغض

الخلائق الي الله المغتاب» ، «دشمن ترين فرد نزد خداوند متعال ، شخص غيبت کننده است»

_ «مررت ليلة اسري بي علي قوم يخمشون وجوههم باظفارهم فقلت يا جبرئيل ، من هؤلاء ؟ فقال هؤلاء الذين يغتابون النّاس و

يقعون في اعراضهم» ، «در شبي که مرا به معراج بردند ، به دسته اي عبور کردم که صورت هاي خود را با ناخن هاي خود

مي خراشيدند ، گفتم: اي جبرئيل اينان کيانند ، جبرئيل گفت: اينها کساني هستند که غيبت مردم را مي کنند و آبروي آنها را

لکه دار مي کنند»

_ «ترک الغيبة احبّ الي الله عزّ وجلّ من عشرة آلاف رکعة تطوعاً» ، «ترک غيبت از ده هزار رکعت نماز مستحبي ، در نزد

خداوند محبوب تر است»

اميرالمؤمنين علي (ع ) خطاب به «نوف بکالي» مي فرمايند: «اجتنب الغيبه فأنّها ادام کلاب النّار ، ثمّ قال: يا نوف

کذب من رغم اّنه ولد من حلال و هو يا کل لحوم النّاس» ، «از غيبت دوري کن که خوراک سگان جهنمي است و سپس

فرمود: اي نوف ! دروغ مي گويد ، کسي که فکر مي کند از حلال به دنيا آمده است (حلال زاده است ) ، در حالي که

گوشت مردم را با غيبت کردن خود مي خورد»

غيبت و آسيب اجتماعي

در راستاي آسيب شناسي اجتماعي غيبت ، لازم است در ابتدا تعريف روشني از انحراف يا کجروي و جرم شود . در

جامعه شناسي ، رفتاري که برخلاف هنجار ب_اشد ، ن_ابهنجار مي گوين_د . هنجارها در واقع همان ق_واعد رفت_اري

هستند که

خاست_گاه آنها ، ارزش ها مي باشند . «ج_رم» به رفتار نابهنجاري اطلاق مي شود که برخلاف قانون باشد . کجروي يا

انحراف ، اعم از جرم مي باشد . از منظر جامعه شناختي فقط رفتارهاي خلاف قانون مورد بررسي قرار نمي گيرند ، بلکه هر

نوع نابهنجاري که ارزش هاي جامعه را مورد خدشه قرار دهد ، مورد مطالعه قرار مي گيرد . بنابراين هر نوع هنجارشکني را

کجروي يا انحراف مي نامند . در تعريف انحراف دست کم دو قيد دخيل است: اولاً آن رفتار خاص باعث نقض هنجارهاي

مهم جامعه شود و ثانياً از نظر تعداد زيادي از مردم قابل مجازات باشد؛ يعني نقض آن دسته هنجارها مورد اهتمام است که

توسط عده زيادي از مردم گناه تلقي مي شود . به طور کلي در ملاک شناسائي فرد کجرو و منحرف ، دو شاخص مهم وجود

دارد: «عدم همنوائي رفتار با هنجارهاي مهم» و «تداوم در رفتار نابهنجار» .

يکي از کارکردهاي رفتار انحرافي نقض قواعد يا موازين اجتماعي است؛ در اين وضعيت انحراف به آسيب ختم ميشود ، يعني

به حفظ و پيش برد ساختارهاي بنيادين جامعه آسيب مي رساند ، بيشتر آسيب هاي اجتماعي ، پيامدهاي انحرافات هستند . با يک

نگاه وسيع تر بايد گفت: موضوع کجروي و انحراف لزوماً «رفتار نابهنجار» نيست ، بلکه «هرچيزي که برخلاف

هنجارها» باشد ، به عنوان کجروي و انحراف تلقي مي گردد؛ از اين رو انحرافات اجتماعي مقوله گسترده اي است که شامل

هر نوع عقيده ، ارزش ، هنجار و رفتار مي گردد و در يک جامعة ديني ، چون هنجارهاي مهم برخاسته از دين است ، اگر رفتار و

عملي ، برخلاف اين ارزش ها و هنجارها

صورت بگيرد ، رفتار انحرافي محسوب مي شود .

در معارف ديني غيبت جزء گناه کبيره محسوب ميشود و در آيات و روايات تهديد به عذاب شده است ، از اينرو در جامعه

ديني ، به عنوان يک امر ضد ارزش و يک رفتار نابهنجار محسوب ميشود . غيبت يک عمل مجرمانه و رفتار انحرافي است

که با هنجارهاي مهم اجتماعي ، به ويژه جامعه اسلامي که هنجارهايش هم خاستگاه ديني دارد ، ناسازگار است . اين پديدة

نامطلوب نه تنها يک انحراف مي باشد ، بلکه آسيب اجتماعي نيز است؛ زيرا باعث نقض قواعد و موازين اجتماعي شده و

ساختارهاي بنيادي جامعه را مختل و آسيب زا کرده است .

پيامدهاي اجتماعي غيبت

قبل از تبيين اثرات غيبت در روابط اجتماعي در ابتدا لازم است ، به اختصار مفهوم «روابط» و «برهم کنش اجتماعي»

مشخص گردد تا در پي آن کارکرد غيبت و تأثير آن در روابط اجتماعي معلوم گردد .

جامعه از روابط بين افراد تشکيل مي شود ، حداقل رابطه اي که مي توان تصور کرد ، رابطة دو نفر (دو دوست ، دو برادر

و . . . ) با يکديگر است . افراد جامعه با يکديگر کنش متقابل و برهم کنش اجتماعي دارند . ساده ترين مفهوم برهم کنش

اجتماعي ، هنگامي که در مورد انسان به کار برده مي شود ، به مفهوم تأثير دو جانبه ميان اشخاص يا نيروهاي اجتماعي است ، به

عبارت ديگر برهم کنش اجتماعي تأثير دو جانبه عوامل اجتماعي است که به سرشت انسان و فرهنگ منتج مي شود . برهم کنش

اجتماعي لزوماً تا اندازهاي دو جانبه است . تعريف ديگري که مورد تأکيد جامعه شناسان است ، اين

است که برهم کنش انساني

به گونه اي تأثير دوجانبه است که به اشخاص اجتماعي اختصاص دارد ، برهم کنش ميان انسان ها ، « برهم کنش نمادين»

خوانده مي شود؛ مثلاً برهم کنش اجتماعي براساس ارتباط و تفاهم استوار است . فرد به واسطه ارتباط با ديگران برهم کنش

مي کند ، نتيجة اين فعاليت ، فرايند وسيع و جامع برهم کنش اجتماعي است . بنابراين افرادي که با هم کنش متقابل دارند ، براساس

الگوها و نمادها با هم ارتباط برقرار مي کنند . خاستگاه اين الگوها ، هنجارها و ارزش هاي اجتماعي است . هرقدر مفهوم اين

الگوها و هنجارها مشخص تر و روشن تر باشد ، رفتارها پايدارتر و مستحکم تر است .

در يک ساختار اجتماعي که براساس ارزش هاي ديني شکل گرفته است ، نوع روابط هنجارمند نيز معين شده و برمبناي

ارزش هاي ديني قرار گرفته است . با تعمق در اين معارف مشخص مي شود که بعضي از رفتارها ، عقايد باورها و هنجارها ،

روابط اجتماعي را تحکيم مي بخشند ، از قبيل صله رحم ، سلام کردن ، قرض الحسنه دادن ، پرداخت خمس ، زکات و بسيار موارد

ديگر که در اسلام به آنها سفارش و تأکيد شده است و برآنها ثواب و پاداشي اخروي و دنيوي مترتب است و بعضي ديگر

موجب از هم گسيختگي و بي سازماني جمعي مي شوند و در فرايند کنش متقابل ، تأثير مخرب دارند که از آنها نهي و مذمت شده

و عقاب مترتب است که به طور فهرست وار به چند از مصاديق آن اشاره مي شود: نهي از اذيت ، تحقير ، پي جويي لغزش ها

و عيوب ، افشاي عيوب ديگران ، تهمت ، سرزنش افراد ، دشنام گويي ، سوءظن

، خلف وعده ، نهي از سخن چيني ، پرهيز از

ترساندن ديگران و غيبت .

غيبت از زمره گناهاني ميباشد که در روابط و کنش متقابل جمعي ، از شدت تخريبي زيادي برخوردار است که به نحو اجمال

به اين اثرات اشاره مي گردد .

1- اختلال در همبستگي اجتماعي

همبستگي اجتماعي در ميان جامعه شناسان ، براي اشاره به صف بندي نزديک اجزاي يک جمع و به موازات اصطلاح رايج تر

«يگانگي» به کار مي رود . «همبستگي در واقع احساس مسئوليت متقابل بين چند نفر يا چند گروه است که از آگاهي و

اراده برخوردار باشند ، همچنين همبستگي مي تواند شامل پيوندهاي انساني و برادري بين انسان ها به طور کلي يا حتي وابستگي

متقابل حيات و منافع آنان باشد . همبستگي اجتماعي متضمن طرد آگاهي و نفي اخلاقي مبتني بر تقابل و مسئوليت نيست ،

بالعکس دعوت به احراز اين ارزش ها و احساس الزام متقابل است

بنابراين همبستگي اجتماعي احساس يگانگي در عين داشتن مميزات فردي ، احساس متقابل و حس همکاري بالا در بين اعضاي

جامعه است . رعايت پيوندها و وحدت کل جامعه ، عنصر قوام بخش همبستگي اجتماعي است . متغيرهاي زيادي از منظر

دين وجود دارند که باعث همبستگي اجتماعي مي شوند که بخشي از آنها در قسمت هاي قبلي اشاره شد و در مقابل بعضي

متغيرها ، مانند غيبت در همبستگي اجتماعي رخنه ايجاد مي کنند و باعث درهم پاشيدگي جامعه مي شوند ، از همين رو غيبت در

دين از گناهان کبيره و حتي بزرگترين آن به حساب مي آيد ، زيرا داراي مفاسد و ضررهايي است که با غرض از آفرينش و با

هدف آفريدگار هستي منافات دارد

، به خلاف بعضي از ديگر گناهان که داراي ضرر و مفسدة کمتري هستند . توضيح آنکه

هدف عمدة شارع مقدس اسلام از آفرينش انسان ، آن است که مردم متحد و هماهنگ باشند و راه واحدي را پيش بگيرند و آن راه

خداست که اوامر و نواهي او به کار بسته شود و اين اتحاد و يکپارچگي در صورتي تحقق مي پذيرد که فرزندان آدم ، ياور ، کمک

و دوست همديگر باشند .

2- بي سازماني اجتماعي

به جرئت مي توان گفت ، مهم ترين کارکرد و اثر منفي غيبت «بي سازماني اجتماعي» است . در عل_وم اجتم_اعي

بي س_ازم_اني اجتم_اعي چنين تعريف شده است: بي سازماني اجتماعي به معني در هم شکستن سازمان اجتماعي است که آن

عبارت است از هر نوع يا هر ميزان از تضعيف يا گسيختگي الگوهاي روابط اجتماعي که براساس يک جامعه ، مجمع يا هرگونه

نظام اجتماعي تشکيل ميگيرد . به طور خلاصه بي سازماني اجتماعي کاهش نفوذ قواعد موجود رفتار اجتماعي ، بر روي تک

تک افراد گروه مي باشد .

بدين ترتيب به خوبي مي توان قضاوت نمود که چگونه غيبت در جامعه اثر مي گذارد و چه کارکرد منفي دارد؛ ارزش هاي ديني با

تعيين الگوهاي رفتاري ، نوعي نظام هنجاري و الگوهاي روابط جمعي را به وجود مي آورند که در حقيقت شبکه اي سالم ، گسترده

و پويا از روابط جمعي است که همه افراد جامعه در درون آن شبکه گسترده ، مي توانند هنجارمند عمل کنند؛ الگوهاي روابط

خانوادگي و دوستي ، نمونه عالي از نوع نظام هنجاري ديني است که غيبت اين اين الگوهاي روابط اجتماعي را مختل مي سازد

و موجب بي سازماني اجتماعي و حتي نابساماني

اجتماعي مي شود . در اين وضعيت افراد جامعه نمي دانند ، چگونه با هم تعامل

و ارتباط صحيح برقرار کنند ، زيرا با رواج غيبت هيچ کس ديگري را قبول ندارد و اعتماد به همديگر سلب مي شود و از همين

جا اثر ديگر غيبت در جامعه نمودار مي شود که آن برهم زدن يا بي نظمي اجتماعي است .

3- بي نظمي اجتماعي

نظم اجتماعي به الگوهاي قابل تعيين ساختار فرايند يا تغيير منظمي که در برهم کنش انساني روي مي دهد يا از آن نتيجه مي شود ،

اشاره دارد . مفهوم محدودتر نظم اجتماعي منحصر است به آن نظم و ترتيب هاي برهم کنشي که با تأييد و رضايت جامعه

روبرو مي شوند يا صفت کارکردي به آنها نسبت داده مي شود .

يکي از مهم ترين اثرات غيبت «بي نظمي اجتماعي» يا «برهم زدن نظم اجتماعي» است . در اين وضعيت الگوهاي از

پيش تعيين شده ، کارکرد خود را از دست مي دهند ، نظام هنجاري جامعه مختل مي شود و در فضاي بي سازماني و بي نظمي

اجتماعي ، افراد دچار سردرگمي خواهند شد؛ هيچ کس وظيفه خود را نمي داند يا نمي تواند برطبق آن عمل کند . در سطح کلان

جامعه ، بيشتر غيبت هايي که به صورت نوشتاري انجام مي گيرد ، در به هم ريختن نظم اجتماعي نقش مستقيمي دارند ، زيرا

روابط را به شدت تحت تأثير قرار مي دهند و موجب جوّ بي اعتمادي افراد ، نسبت به يکديگر مي شود .

4- _ تزلزل موقعيت و منزلت اجتماعي افراد

شخصيت اجتماعي فرد ، منوط به چگونگي رفتار و نحوة حضورش ، در جامعه اي ميباشد که در آن زندگي مي کند ، به طور کلي

آن مجموعه اي وحدت يافته ، از تمامي نقش هايي است

که فرد در محدودة پايگاه اجتماعي خويشتن ايفا مي کند .

روشن است که غيبت موجب فروريختگي منزلت اجتماعي افراد جامعه ميشود ، به تعبير ديگر به واسطه آن کرامت انساني

مورد خدشه قرار مي گيرد ، جايگاه فرد متزلزل و نقش آن در جامعه مختل مي شود؛ زيرا با غيبت شخصيت فرد شکسته شده و

نمي تواند در جامعه حضوري فعّال ، با نشاط و همراه با کرامت و عزت داشته باشد ، هميشه وي فکر مي کند ، در نزد ديگران

تحقير شده و توانايي انجام امور خود را ندارد . از طرف ديگر اثر غيبت دامن گير خود انسان غيبت کننده هم مي شود ، يعني

در واقع در کاستي شخصيت اجتماعي خودش هم مؤثر مي باشد . در روايت شريفي آمده است: «لا تغتب فتغتب ولا تحفر

لاخيک حفرة فتقع فيها فانک کما تدين تدان» ، «غيبت کسي را نکن که غيبت تو را هم بکنند و براي کسي چاه حفر نکن که

روزي خودت در آن افتي» ، «اياک والغيبة فانها تمقتک الي الله و الناس و يحيط اجرک» ، «از غيبت بپرهيز که در نزد خداوند

بي منزلت نگردي»

5- واگيري اجتماعي

بعضي گناهان در زندگي اجتماعي و فردي و به تعبير علم اخلاق در انحطاط روحي و کمالات انساني نقش کليدي دارند ، همان

طور که بعضي از اعمال حسنه در ارتقاي روحي و صعود معنوي ، بسيار مؤثرند . غيبت از آن سنخ گناهاني است که نقش

مخربي در روابط اجتماعي دارد ، يکي از مهم ترين اثرات آن ، زمينهسازي براي ديگر گناهان و اشاعة فحشا ميباشد که اين امر

خود موجب «واگيري اجتماعي» يا «سرايت اجتماعي» ميشود

. از طريق واگيري اجتماعي ، پخش عقايد ، سوائق

احساسات ، عواطف و گرايشها در محيط مساعد ، امکانپذير ميشود ، برخي از هيجانات جمعي ، هراس ، مد ، شايعه و غيره

پديدههايي هستند که اکثر از طريق واگيري پخش ميشوند ، واگيري عيوب و بدي ها ، آلودگي خوانده ميشود ، زماني که آلودگي

به فساد انجامد ، عفونت پديد ميآيد .

غيبت قبح ديگر گناهان را در انظار ديگران ميشکند و بياهميت جلوه ميدهد . يکي از مؤلفههاي کارساز و موثر اخلاق

اسلامي ، سعي انسان در حفظ «حياء» بين خود و خداوند متعال است که به واسطه آن قبح گناه را در نظر خويش ، بزرگ

جلوه ميدهد تا مرتکب آن نشود . اما غيبت نه تنها زشتي گناه را در خود فرد ميشکند ، بلکه اشاعة آن به ديگران ، موجب

تشويق افراد در ارتکاب به آن اعمال مي شود . شايد حديث شريف نبوي که غيبت را از زنا بدتر و قبيحتر جلوه ميدهد ، به

همين خاطر است که غيبت زمينهساز گناهان ديگر شده و موجب يک نوع واگيري اجتماعي ميشود ، همانند ويروسي که با

سرايت به ساير افراد ، ديگران را نيز در معرض خطر قرار ميدهد .

زيرا از طريق آن ، بسياري از افراد ، ديگر گناهان را شناخته و با آن آشنا ميشوند و راه هاي ارتکاب آن را فراميگيرند و

زشتي گناه در نظر آنها فرو ميريزد . غيبت در واقع همان اشاعة فحشا و منکرات است که اين امر موجب نوعي واگيري

اجتماعي مي شود . يکي از اصول بنيادين روابط اجتماعي از منظر دين پخش

نشدن عيوب مردم و زشتي کردار آنها است ،

اگر کسي رفتار نابهنجاري مرتکب شود ، اين امر بايد در خفاي پنهاني بماند تا به ديگران سرايت نکند ، برهمين اساس در معارف

ديني پردهپوشي ، ناديده گرفتن گناه افراد و عدم نقل آن بسيار سفارش شده است که در اين رابطه به چند روايت در چگونگي

ساماندهي روابط اجتماعي و الگودهي رفتار جمعي اشاره ميگردد:

عن اميرالمؤمنين علي (ع ) من قال في مؤمن ما رأته عيناه و سمعته اذناه فهومن الذين قال الله عزوجل أن الذين يحبون ان

تشيع الفاحشة في الذين امنوا لهم عذاب أليم» ، «اگر کسي در مورد انسان (مؤمن ) ديگري ، آنچه را که خودش با چشمان

خود ديده و با گوش خود شنيده نقل کند ، اين شخص از مصاديق همان افرادي است که خداوند درباره آنها ميفرمايد: کساني

که دوست دارند ، اعمال زشت را در مؤمن شايع کنند ، عذاب دردناکي براي آنهاست» . بنابراين اگر نقل معلومات خود

انسان ممنوع است ، چه برسد به آنچه که علم ندارد و صرفاً شنيده است .

عن اميرالمؤمنين (ع ) انه قال له النبي (ص ): لو رايت رجلاً علي فاحشة قال استره ، قال إن رايته ثانياً قال استره

بأزاري و ردائي الي ثلاث مرّات ، فقال النبي (ص ) لا فتي الا علي و قال (ص ): اُستروا علي اخوانکم»،«پيامبر از

علي (ع ) سؤال ميکند: اگر مرد زشت کاري را بر زن نابکاري ببيني ، چه ميکني؛ علي (ع ) ف_رمود: آن را مي

پوشانم (و نادي_ده ميانگارم ) و پي_امبر (ص ) ف_رمود: اگر دوب_اره ديدي ،

چه ميکني ؟ علي (ع ) فرمود: با عبا

و ردايم آن را ميپوشانم ، تا سه بار اين عمل را ناديده ميانگارم . سپس پيامبر (ص ) _ ضمن تأييد اين ايده و عمل _

فرمود: به راستي که جوان مردي ، جز علي نيست

6- ايجاد دشمني و کينه

در قرآن کريم يکي از کارهاي شيطان ايجاد دشمني وکينه بين افراد است: إنمّا يريد الشيطان ان يوقع بينکم العداوة

والبغضاء» ، «شيطان مي خواهد ميان شما دشمني و کينه افکند

غيبت موجب بدبيني افراد نسبت به يکديگر ميشود و جو صفا و صميميت را به هم ميزند که اين امر در گروه هاي کوچک ،

کاربرد بيشتري دارد . امام خميني (ره ) راجع به ضررهاي اجتماعي غيبت ميفرمايد:

يکي از مقاصد بزرگ شرايع و انبياي عظام (سلام الله عليهم ) که علاوه بر آن که خود مقصود مستقل است ، وسيله پيشرفت

مقاصد بزرگ و دخيل تام در تشکيل مدينه فاضله ميباشد ، توحيد کلمه و توحيد عقيده است و اجتماع در مهامّ امور و جلوگيري

از تعدّيات ظالم_ان_ة ارب_اب تع_دّي است که مستل_زم فساد بني الانسان و خراب مدينه فاضله است و اين مقصد بزرگ که مصلح

اجتماعي و فردي است ، انجام نگيرد ، مگر در سايه وحدت نفوس و اتحاد همم و الفت و اخوّت و صداقت قلبي و صفاي باطني و

ظاهري و افراد جامعه به طوري شوند که نوع بنيآدم تشکيل يک شخص دهند و جمعيت به منزله يک شخص باشد . . .

مسلمين مأمورند به دوستي و مواصلت و نيکويي به يکديگر و موّدت و اخوّت و معلوم است ، آنچه

موجب ازدياد اين معاني شد ،

محبوب و مرغوب است و آنچه اين عقد مواصلت و اخوّت را بگسلد و تفرقه در بين جمعيت اندازد ، مبغوض صاحب شرع و

مخالف مقاصد بزرگ او است و پرواضح است که اين کبيره موبقه]غيبت[ اگر رايج شود ، در بين جمعيت موجب کينه ،

حسد ، بغض و عداوت شده و ريشه فساد در جمعيت بدواند ، درخت نفاق و دورويي در آنها ايجاد کند و برومند نمايد و وحدت و

اتحاد جامعه را گسسته کند و پايه ديانت را سست کند و از اين جهت بر فساد و قبح آن افزوده گردد

غيبت علاوه بر اثرات اجتماعي از پيامدهاي فردي نيز برخوردار است که به طور فهرستوار اشاره ميگردد:

محو شدن حسنات فرد ، عذاب اخروي ، سنگين شدن بار گناه انسان در قيامت ، خروج از تحت ولايت الهي و ورود در ولايت

شيطان ، عدم قبولي روزهو اختلال در امنيت رواني افراد .

عوامل اجتماعي غيبت

عوامل اجتماعي غيبت

عواملي که زمينهساز رواج و شيوع غيبت ميشود ، شامل زمينههاي فردي و زمينههاي اجتماعي ميشود . زمينههاي فردي

از قبيل حسادت ، غرور ، عادت و غيره از حوزه اين نوشتار خارج است ، از اين جهت صرفاً به عوامل اجتماعي پرداخته

مي شود .

امام صادق (ع ) ، علل و زمينههاي غيبت را ده چيز شمرده شده است که بعضي از آنها جنبه روان شناختي و بعضي ديگر

جنبه جامعه شناختي دارد: «اصل الغيبة تتنوع بعشرة انواع: شفاء غيظ و مساعدة قوم و تهمة و تصديق خبرٍ بلا کشف و

سوء ظن و حسد و سخرية و تعجب و تبرّم و

تزيّن ، فأن اردت السلامة فاذکر الخالق لا المخلوق فيصير لک مکان العيبه عبرة .

اين عوامل دريک «وضعيت اجتماعي» بروز مي کنند . وضعيت اجتماعي وضعيتي است که کنشگران با هم تعامل دارند و

به کل مجموعه شناسههايي که کنشگر به آن پاسخ ميدهد ، (خواه اشخاص ، جمعيت ها و موضوعهاي فرهنگي و خواه خويشتن

خويش ) بکار برده ميشود . وضعيت اجتماعي معطوف به موضوعات اجتماعي استو برحسب گروه هاي اوليه و ثانويه ،

متغير مي شود .

هر فردي از افراد جامعه به وسيله تماس اجتماعي در ابتدا به يکي از گروه هاي اوليه ، مانند خانواده و در مرحله بعدي در

گروه هاي ثانويه ، تماسهاي مستقيم و غيرمستقيم پيدا ميکند . در همين گروه ها شخصيت و شالوده فردي و جمعي پيريزي

ميشود . ارزشها و هنجارها از طريق فراگير و اجتماعي شدن (جامعهپذيري ) اندوخته ميشود . اين گروه ها از دو

طريق بستر و زمينه غيبت را در جامعه فراهم مي آورند:

1- عرفي شدن غيبت

عوامل و پديدههاي اجتماعي ، به شکلي دو سويه ، از هم ديگر تأثير و تأثر ميپذيرند . از اين رو وقتي غيبت از طريق سرايت

اجتماعي رواج پيدا کند و عرفي گردد ، خود زمينهساز غيبت کردن و افشاي عيوب به همديگر مي شود که اين امر به نوبه خود

موجب بروز يک پديده و ناهنجاري ديگري به نام «نفاق» ميشود؛ يعني افراد يکديگر را قبول ندارند و در غياب هم از يکديگر

غيبت ميکنند ، اما وقتي با هم مواجه ميشوند ، چنان با هم برخورد کنند که گويا صددرصد يکديگر را قبول دارند و مشکلي بين

آنها نيست ، در حالي

که واقع امر اين چنين نيست . بعضي از افراد براي اينکه خود را از تهمت برهانند ، حاضرند اين

ويروس اجتماعي (غيبت ) فراگير شود تا راه براي رفتار ناهنجار خودشان باز شود . چنانچه از معصوم روايت شده:

«في ودود لعيوب يحبّون اشاعة معائب الناس» ، «صاحبان رفتار نابهنجار ، دوست دارند مردم را افشا کنند ، تا بدين وسيله

عذري و توجيهي براي عيوب خود بيابند» . براي مبارزه با عرفي شدن غيبت لازم است در ابتدا ، در گروههاي اوليه اين

امر نهادينه شود که غيبت يک رفتار نارواست و موجب ميشود که ديگر کنشگران نيز به غيبت واداشته شوند و اين عمل به

نوبه خود موجب سرايت اجتماعي ميشود . بنابراين اگر کنترلي هم لازم باشد ، در همين مرحله بهترين وضعيت را ايجاب

ميکند .

2- بيرون کردن رقيب از صحنه اجتماعي

معمولاً در روابط اجتماعي نوعي رقابت جمعي هم شکل ميگيرد ، اين رقابت اگر براساس اصول و ارزشها باشد ، از منظر

منابع ديني عملي ارزشي است: «فاستبقوا الخيرات» ، اما اگر براساس منافع شخصي و هواهاي نفساني باشد ، رفتاري

نابهنجار و ضد ارزش است . بعضي از افراد که داراي منطق قوي و راه و رسم صحيحي نيستند ، براي اينکه در صحنة

رقابت اجتماعي رقيب خود را از صحنه بيرون کنند ، با ذکر عيوب آنها و رواج دادن غيبت ، اين امر را ممکن ميسازند . با

نگاه آسيبشناختي به مسائل کنوني کشور مشخص مي شود ، يکي از مشکلات کنوني رقابتهاي اجتماعي در کشور ما ، از همين

نقطه سرچشمه ميگيرد .

موارد جواز غيبت

موارد جواز غيبت

از آنجا که اسلام دين کامل و جامعي است ، همه جوانب و اطراف مسائل به خوبي ديده شده و احکام اسلامي همگي بر طبق

مصالح و مفاسد بنا نهاده شده است . زماني مصلحت بيشتر اقتضا ميکند ، مفسدة کمتر در نظر گرفته نشود و به اصطلاح

علمي ، مصلحت بيشتر بر مفسده حکومت مي کند و دايرة آن را توسعه يا تضييق مينمايد . يک مورد زماني است که مصلحت

جمعي لحاظ شود ، زيرا مصلحت جمعي بر مصلحت فرد غالب است . موارد استثناي غيبت از همين نوع است ، يعني در

بعضي موارد ، بنابر مصلحت بيشتر ، مفسدة غيبت در نظر گرفته نميشود و مصلحت فرد ، فداي مصلحت جمع ميشود و در

نتيجه غيبت جايز ميگردد . موارد جواز غيبت به اختصار شامل موارد ذيل مي شود .

1- نصيحت مشورت کننده

اين موارد در جايي است که کسي با ديگري در موضوع خاصي مشورت نمايد ، فرد طرف مشورت ميتواند از شخص مورد

نظر ، در رابطه با موضوع مشورت حقايقي را بيان کند؛ گرچه اين مطالب از مسائلي باشد که افشاي آن در حالت عادي غيبت

محسوب ميگردد . به عنوان نمونه ، مشورت در امر ازدواج چون از نظر اسلام امر مهمي است و ميبايست بنيان خانواده

بر پايههاي محکم استوار گردد ، ميتوان در حد ضرورت از معايب فرد مورد ازدواج بيان کرد تا کسي که قصد ازدواج دارد ،

اغوا به جهل نشود و با آگاهي کامل ازدواج نمايد .

2- نهي از منکر

اگر انسان تشخيص دهد ، با غيبت کردن ، فردي از گناه خويش منصرف ميشود و پشيمان ميگردد ، غيبتش رواست . در اين

مواقع غيبت کردن يکي از راه هاي جلوگيري از منکرات و مصداق نهي از منکر است . البته اين امر در زماني است که

ساير شرايط امر به معروف و نهي از منکر وجود داشته باشد ، مثلاً بداند احتمال تأثير دارد و آن فرد غيبت شده از گناه خويش

توبه ميکند .

3- شخص فاسد

غيبت از کسي که گمره است و گمراه کننده ، جايز ميباشد کسي که با نشر عقايد باطل و ترويج مباني باطل ، سعي در تخريب

معارف ديني و ايجاد بدعت در دين و گمراه کردن ديگران دارد ، غيبتش جايز است؛ بدين معني که ميتوان با ذکر نام و

خصوصيات فرد ، اعتقاد باطل ، انحراف فکري و عقيدتي ضررهاي گرويدن به او را آشکار کرد و به جامعه معرفي نمود . با

نشر کتاب ، مقاله و غيره ، مي توان مباني افرادي را که با انواع تفکرات وارداتي و مخرّب ، درصدد تضعيف مباني ديني هستند ،

مورد نقد قرار داد و افکار آنها را مخرّب اعلان نمود که اين امر نه تنها غيبت محسوب نميگردد ، بلکه چه بسا بر علما و

انديشمندان واجب و لازم باشد ، زيرا يکي از وظايف علما و انديشمندان جلوگيري از بدعتها و شيوع افکار باطل و انحرافي

است .

4- امنيت اجتماعي

در بعضي شرايط ، مصلحت عمومي جامعه اقتضا مينمايد ، افراد جامعه با هوشياري و دقت ، مراقب امنيت جامعه باشند و

مواردي را که مخل به امنيت اجتماعي مي باشد ، با ذکر نام و خصوصيات در نزد کساني که وظيفه آنها تأمين امنيت است ، بيان

کنند . زيرا نميتوان به خاطر حيثيت يک فرد ، کل جامعه را در خطر انداخت و مصلحت يک فرد را فداي مصلحت جمع نمود ،

در حال حاضر اين امر وضعيتي است که کشور ما نيز با آن روبروست و حتي شناساندن و معرفي اين افراد به جامعه براي

اينکه مردم دشمن را به خوبي تشخيص بدهند

، بلامانع است .

راهکارهاي عملي رفع غيبت

راهکارهاي عملي رفع غيبت

در راستاي مبارزه با غيبت در صحنه اجتماع ، بايد از راهکارهاي ويژه اي بهره جست تا در فضاي رفتارها و ارزشهاي جامعه

جوابگو باشد . همه راهکارهاي دفع غيبت ، در اين مسير هستند که ضد ارزش و ضد اخلاقي بودن اين پديده نامطلوب را در

سطح جامعه نهادينه کنند؛ زيرا در سير فرايند تغيير ارزشها ، گاهي اوقات رفتار ضد ارزشي تبديل به ارزش ميگردد ، در اين

مورد بايد هنجار سازان جامعه تلاش کنند تا غيبت را امري مذموم ، هنجارشکن و ضد ارزشي معرفي نمايند .

1- نظارت و کنترل اجتماعي

به نظر ميرسد در مورد غيبت بهترين نوع نظارت اجتماعي ، از نوع «نظارت غيررسمي» است ، در نظارت غيررسمي ،

کنترل آن پديده به نهادها و تأسيسات غيررسمي مثل دادگاه و پليس واگذار نمي باشد ، بلکه خاستگاه نظارت آن معطوف به نظارت

جمعي همه افراد جامعه ، نسبت به رفتارهاي يکديگر است . کاملت_رين مصداق اي_ن نظارت ، همان است که ق_رآن کري_م

معرفي ميکن_د: «و ت_واصوا بالحق و ت_واصوا ب_الصبر»،«مؤمن_ان يکديگر را ب_ه صب_ر و حق سفارش ميکنند» . در

واقع مؤمنان مواظب يکديگر هستند و مردم همديگر را به خير و دوستي راهنمايي ميکنند .

يکي از ابزارها و مکانيسمهاي مهم کنترل اجتماعي ، «امر به معروف و نهي از منکر» است . امر به معروف و نهي از

منکر داراي سه مرحله مي باشد: قلبي ، زباني و يدي . گرچه مرحله سوم وظيفة حکومت اسلامي است ، اما دو مرحله ديگر

به تک تک اعضاي جامعه واگذار شده ، به اين که فرد به هنگام ديدن نابهنجاري و تخريب ارزشها ، در

ابتدا از درون ناراحت

شود که ضد ارزشها تبديل به ارزش شدند و در مرحله بعدي به شخص متجاهر به گناه ، به صورت شفاهي و لساني تذک_ر

ده_د . ام_ر به معروف نقش مهمي در تلطيف فضاي معن_وي جامعه ايف_ا مينمايد .

2- روش تذکار

يکي از روشها و اب_زارهاي بسي_ار من_اسب که ق_رآن معرفي ميکن_د و در جلوگيري از انحرافات بسيار مؤثر است ، روش

«تذکر و يادآوري» است .

مفهوم اين راهکار عملي ، به صورت فردي بدين معني است که انسان مرتب به خودش يادآوري کند که اين رفتار ارزشي يا آن

رفتار ضد ارزشي است ، زيرا با گذشت زمان ، بسياري از مسائل فراموش ميشود و قبح يک رفتار کمرنگ مي گردد ، دراين فضا

بهترين راهکار توجه و يادآوري است . تفاوت اين راهکار با قبلي آنجاست که در راهکار قبلي جرم يا ناهنجاري اتفاق مي

افتاد ، آن گاه تحت نظارت و نهي از منکر واقع ميشود ، اما کارکرد اين روش قبل از وقوع جرم و بروز ناهنجاري است و

خاصيت پيشگيري را دارد . اين روش قرآني که متأسفانه مورد غفلت قرار گرفته ، بسيار مؤثر است . در سطح کلان ، اين

امر وظيفه هنجارسازان جامعه است . به عنوان نمونه ، براساس روش تذکار قرآني لازم است در رسانه ها ، نمازهاي جماعت

و . . . ، هر روز يا هر هفته ، يک روايت در مورد قبح غيبت خوانده شود ، تا زشتي اين عمل بيشتر از پيش آشکار گردد .

3- تشويق صالحان و تنبيه غافلان

اين راهکار که مستفاد از قرآن مي باشد ، به معناي تنظيم روابط اجتماعي است تا کساني که پايبند ارزشها هستند و رفتار آنها

مطابق قاعده و قانون است ، مورد تشويق همه افراد جامعه به ويژه هنجارسازان جامعه قرار گيرند و در طرف مقابل

هنجارشکنان مورد تنبيه قرار بگيرند . بهترين تنبيه هنجارشکنان «بايکوت اجتماعي» است . کساني که

غيبت ميکنند ،

هرزهگو و سخن چين هستند ، آنها نميبايست در شبکه روابط اجتماعي جايگاهي داشته باشند . نهادهاي اجتماعي ، نسبت به

افرادي که با غيبت کردن نظم اجتماعي را به هم مي زنند ، به گونه اي برخورد کنند که آنها جايگاه خود را از دست بدهند . قطع

ارتباط با آنها و ترتيب اثر ندادن به نتايج حرف هايشان ، بهترين طريقه تنبيه مي باشد .

4- مسئوليت اجتماعي براي حفظ حقوق ديگران

بايد توجه داشت که غيبت کردن ، حقي براي ديگران ايجاد ميکند ، بدين معني که شخص غيبت کننده موظف است ، حقوق

شخص غيبت شده را که ضايع کرده است ، جبران نمايد و به گونهاي شخصيت اجتماعي او را که با غيبت خدشهدار شده است ،

احيا و جبران نمايد ، همچنين شنونده غيبت موظف است ، از حقوق فرد غيبت شده دفاع کند و او را تنها رها نکند ، زيرا وي نيز

مسئول حفظ حقوق ديگران است و نبايد بگذارد در پيش روي خودش ، اين حق ضايع گردد .

همة اين راهکارهاي عملي ، در جهت فرهنگ پذير کردن زشتي غيبت است و زماني اين راهکارها بيشترين نتيجه را خواهند داد

که از نهاد خانواده شروع شود؛ زيرا همان طور که مطرح گرديد ، اعتقادات و باورهاي هر فردي به وسيله تماس اجتماعي

شکل مي گيرد که بيشترين اين تماس از سوي خانواده است . بنابراين خانواده در اين فرهنگ پذير کردن نقش مستقيمي دارد و

سپس بر حسب اولويت تماس هاي اجتماعي ، اين امر مهم بر عهدة مدرسه ، رسانه ، نهادهاي فرهنگي و به طور کلي همة متوليان

فرهنگي است که آنها

مي توانند در ابتدا از طريق اصلاح خويش و سپس با بکارگيري راهکارهاي مؤثر ، گامي مهم در دفع اين

پديدة نامطلوب بردارند .

منبع

حسن حاجي حسيني

انحرافات اجتماعي ، مدارا يا مداوا ؟ !

«جرم و مجرم»

پرداختن به بخش هاي تاريک يک جامعه و کالبد شکافي بافت هاي آسيب ديده پيکره اجتماع ، گاه به تحليل وضعيت منجر مي شود و

گاه ما را به سوي شناخت خاستگاه و زمينه هاي روان شناختي و جامعه شناختي مي کشاند . در اين نوع پرداختن ها ، همواره

«ادراک ضرورت و احساس کدورت» با هم قرابت و نزديکي مي يابد ، زيرا «ضرورت» ، ما را به تأمل و شن_اخت کجروي

وادار مي کند و کدورتِ حاصل از اين شناخت ، از يک س_و سبب بيزاري خاص نسبت به «جرم و مجرم» و ايجاد حرکت

روشنگرانه مي گردد و از سوي ديگر ممکن است رسوبات حاصل از آن در عمق ذهن درمانگر و پژوهنده اجتماعي رسوخ

نموده و ديدگاهش را در هاله اي از برودت و سردي فرو برد که در اين صورت ، فرد محقّق و پژوهنده ، يا وادار به تسليم در

برابر محيط و قبول ناهنجاري مي شود و يا ناچار به ترک محيط و خروج از ناهنجاري مي گردد . از اين رو لازم است

جرم پژوهان و تحليل گران کجروي مانند پزشکان که با عدم مراجعه يک نفر ن_اسالم ، اهالي ش_هر را بيمار نمي پندارند ، به اي_ن

نکت_ه توجه داشت_ه باشند که بخش هاي زيبا و دوست داشتني جامعه بسيار وسيع و شوق انگيز است؛ بخش هايي که ضمان سلامت

و زمينه اميد اجتماعي است و بخش هاي تاريک هم ، چون در يک جامعه انساني اتفاق افتاده ، ناستوده است و بايد با سترون کردن

محيط و فرد پايان پذيرد . بدين منظور ، کتاب زنان چند شماره پياپي را به موضوع انحرافات اجتماعي اختصاص داده است .

البته درنگ طولاني بر اين موضوع

، به مفهوم قبول يا دامن زدن به تبليغات بيگانگان نسبت به فراگيري گريز ناپذير فساد در

جامعه نيست ، بلکه حرکت ما در پرداختن به انحرافات به منظور برخورد پيشگيرانه و عالمانه است که اگر طرح نشود و مهار

نگردد ، خوف گسترش و ماندگاري آنها ، بسيار جدي است .

در اين مجموعه ، به مقوله جرم و انواع آن ، به چند منظور و از چند منظر نگريسته شده و انواع جرم ، در يک طبقه بندي سه گانه

شامل جرم عليه اشخاص ، جرم عليه اموال و جرم عليه اخلاق مي باشد . از طرفي در انتخاب مصاديق جرم به منظور

کاوشي علمي ، عناصر مهمي چون عمق تخريب ، گسترة تخريب و دوام تخريب مد نظر بوده است . در ارتباط با موضوع

زنان و انحرافات اجتماعي نيز اين تقسيم بندي شامل جرم زنان ، جرم عليه زنان و جرم خاص زنان گرديده است . در اين

رابطه بايد از نظر دور نداشت که انحرافات اجتماعي پديده هاي بي قبل و بعد نيست ، بلکه فرآيند و مسير رو به تزايدي است که

مشتمل بر مسئله ، معضل ، آسيب ، بحران تا فاجعه را طي مي کند و مانند هر فروپاشي ناگهاني ، حاصل فرسايش تدريجي است ،

فرآيندي که نتيجه عوامل مختلف ، از جمله عدم برخورد مناسب با زخم هاي اجتماعي است که ما را با پرداخت تاوانهاي سنگين

اجتماعي نيز مواجه ميکند ، امروزه ، دنياي فرومانده از اخلاق ، به ويژه در جغرافياي غرب ، در مثلث بر مواردي سه انحرافِ

سکس ، خشونت و اعتياد فرو رفته است که و

اگر جلد تمدن اين عصر را که عمدتاً به رنگ آمريکاست ، کنار بزنيم و کف پوش

صاف و مرمرين آنرا برداريم ، با تعفّني مواجه ميشويم که مرگ انسان ها و ارزش ها در آن آرام و بي ص_دا اتّفاق افتاده است ،

اي_ن موضوع ، ب_ا شج_اعت و درستي در س_خنان آقاي «ماي_کل مور» سينماگر منتق_د و مستن_د س_از آمريکا ديده مي شود ، او

دربارة لايههاي دروني تمدن آمريکايي ميگويد: ما در دنيا اول هستيم ! ما در ميان بيست کشور صنعتي دنيا اول هستيم ، ما

در تعداد ميليونرها اول هستيم ، ما در تعداد ميلياردرها اول هستيم ، ما در صرف هزينههاي نظامي اول هستيم ، ما در تعداد مرگ

ناشي از اسلحه گرم اول هستيم ، ما در استفاده از انرژي اول هستيم ، ما در توليد ضايعات خطرناک اول هستيم ، ما در وجود

کمترين تعداد احزاب سياسي اول هستيم ، ما در انجام بيشترين تعداد تجاوزات جنسي اول هستيم ، ما در تعداد کشته شدگان

حوادث جادهاي اول هستيم ، ما در داشتن بيشترين تولد بچهها ت_وسط مادران مجرد زي_ر بيست س_ال ، اول هستيم ، ما در امضاء

نکردن موافقتنامههاي بينالمللي مربوط به حقوق بشر اول هستيم ، ما در تبديل شدن به اولي_ن جامعه ک_ه فقيرترين قش_ر آن بچهها

هستن_د ، اول هستيم ، ما در داشت_ن بيشترين سقط جنين اول هستيم ، کمي مکث کنيد ، به اين فهرست نگاه کنيد ، آيا احساس غرور

نميکنيد که يک آمريکايي هستيد ؟ !

امروز جداي از آنچه که اين مستندساز آمريکايي مي گويد ، فاجعه آنجا رخ مي نمايد که وزارت کشور آمريکا طي

بيانيه اي اعلام

مي کند که هر کس مسئول حفظ جان خود است ! به همين جهت هر شهروند ايالت متحده با پرداخت 19 دلار مي تواند اسلحه

را از کنار اسباب بازي فروشي ها تهيه کند ، آنجا قيمت جان آدمها 17 سنت است ، درست قيمت تهيه يک فشنگ ، يعني معادل

صدوسيوپنج تومان ! اما نکته تأمل برانگيز اين است که اين آمار و شيوه زندگي در جغرافياي غرب با حاکميت مباني

اومانيستي و خودرهبري و با محوريت مباني هدونيستي و ل_ذت گرايي و با رهبراني تهي ش_ده از انساني_ت ، تن_اسب دارد ، اما

اينج_ا چه ؟ ! گسترش انحراف اينجا ، نه با قصّه مردم و نه با قصد مسئولان و نه با مباني اخلاق و ايم_ان و ن_ه با اي_ده

رهبران ، هيچ تن_اسب و توجيهي ندارد و هيچ عافيتي را برنمي تابد ، پس بايد کاري کرد و دست عزمي به صلابت شايستگي هاي

اين مردم از آستين همت برون کرد و براي مقابله با فساد و اعتياد به پا خاست . اعتياد و فساد ، خشونت صامت عليه زن و

خانواده است که بايد به صورت اولويت اول اصلاحات قرار گيرد ، بايد مسئولان نشان دهند که نسبت به اين دو بلا و مصيبت

هم بيدارند و هم بيزار ، زيرا در غير اين صورت مردم يا در بيداري شان شک مي کنند و يا در بيزاري شان ترديد !

ب_ه طور بديهي ، لازم اس_ت در کن_ار برخوردهاي س_خت و آمران_ه به ويژه در تهديد مفسد و تحديد فساد ، برنامه ها و فعاليت ها و

فضاسازي هاي فرهنگي نيز صورت پذيرد تا روح جامعه از سلامت بيروني و

مصونيت دروني برخوردار شود و اين مهم

حاصل نمي شود مگر آنکه دو سرمايه مهم نفس انسان که دو قوه شريف «غضب و شهوت» است به مهار تربيت و تأديب

درآيد که غضب ، انسان را «ظلوم» مي کند و منشاء تعريض به حقوق ديگران مي شود و شهوت انسان را «جهول»

مي نمايد که اين نيز منشاء تعطيل تکاليف خود مي گردد و دين بزرگترين کيمياگري و والاترين فتح الفتوح اش اين است که با مهار

شمشير غضب و شراب شهوت ، زيربناي شخصيت انسان را پذيراي اعتدال مي نمايد و رايحه روحبخش فضايل را از به اِستوا

رساندن قوا و غرائز ، در وجود آدمي آکنده مي کند و از آنجا تا عرشِ قرب ، راه را براي کمال و کوشش باز مي گذارد .

منبع

مهري سويزي

آسيب شناسي اجتماعي زنان

بحران ازدواج

به اعتقاد جامعه شناسان ، ازدواج ، پيوند دوجنس مخالف بر پايه روابط پاياي جنسي است . لذا رابطة دو فرد از يک جنس ، چه

به طور موقت و چه دائم ، ازدواج خوانده نمي شود . از سوي ديگر در تعريف ازدواج ، روابط جسماني بين دو انسان از دو

جنس مخالف ، به خودي خود کافي نبوده و مستلزم انعقاد قراردادي اجتماعي مي باشد که روابط جسماني را مشروعيت بخشد .

به بيان ديگر تحقق ازدواج ، منوط به تصويب اجتماعي است . به اعتقاد «کارلسون» ازدواج فرآيندي است از کنش متقابل

دو فرد (زن و مرد ) که برخي شرايط قانوني را تحقق بخشيده و مراسمي را براي برگزاري زناشويي خود بپا داشته اند و

عمل آنان مورد پذيرش قانون قرار گرفته است .

لوي اشتراوسنيز معتقد است که ازدواج برخوردي دراماتيک بين فرهنگ و طبيعت يا ميان قواعد اجتماعي و کشش جنسي

است . گذشته از چهار خصلت مورد اشاره يعني ارتباط جسماني ، تخالف جنسي ، پايايي و قرارداد اجتماعي ، ازدواج ارتباطي

است که درمقايسه با ساير ارتباطات انساني تاميّتي بي نظير دارد و شامل ابعاد زيستي ، اعتقادي ، عاطفي ، رواني و اجتماعي

است . به بيان ديگر همزيستي زوجين در درون خانواده ، آنان را در چنان گردونه اي از ارتباطات قرار مي دهد که بي هيچ

شبهه قابل مقايسه با ساير ارتباطات انساني نيست .

از سوي ديگر ازدواج و قرارداد ناشي از آن ، داراي نوعي تقدس مي باشد . در دين مبين اسلام ، احاديث و روايات بي شماري

بر اين امر سفارش کرده است ، ليکن عليرغم تمام

تأکيدات و ضرورتهاي فردي و اجتماعي در خصوص انجام اين امر ،

متأسفانه شاهد افزايش ميانگين سن ازدواج در کشور مي باشيم ، هر چند اين پديده در ساير جوامع نيز وجود دارد . آمارها

حاکي از آن است که متوسط سن ازدواج در بسياري از جوامع غربي از جمله آمريکا در سال 1956 براي زنان 1/20 سال

و براي مردان 5/22 سال مي باشد . در حالي که در سال 1988 ميانگين سن ازدواج با طي روندي صعودي به 1/23 سال

براي زنان و 7/25 سال براي مردان رسيده است . اين روند افزايشي در بسياري از جوامع صنعتي به ويژه سوئد _

دانمارک . . . نيز به چشم مي خورد و پايداري خانواده را متأثر ساخته است . در ايران نيز ميانگين سن ازدواج در

نقاط شهري و روستايي ، تحت تأثير عوامل مختلف افزايش يافته است و نرخ ازدواج نيز در کل کشور نسبت به سه ماهه اول

سال قبل ، حدود 82/3درصد کاهش نشان مي دهد .

جدول (1 ) : ميانگين سن در اولين ازدواج برحسب جنس در نقاط شهري و روستايي

تبيين عوامل مؤثر در بحران ازدواج

تبيين عوامل مؤثر در بحران ازدواج

با توجه به جدول (1 ) مي توان دريافت اکنون جمعيت جوان کشور با افزايش ميانگين سن ازدواج و کاهش نرخ ازدواج

دست به گريبان است . در ادامه اين نوشتار به اختصار برخي از عوامل مؤثر در ايجاد اين وضعيت را بررسي مي نمائيم .

لازم به ذکر است عوامل مورد اشاره فقط جهت تقريب ذهني در اين دسته بنديها ارائه شده است .

1_ عوامل جمعيت شناختي

1-1- ساختار جمعيتي

سن ازدواج ، شاخصي است که از شرايط اجتماعي _ اقتصادي جامعه تأثير مي پذيرد . بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ، به دليل

شرايط خاص آن دوران ، ميانگين سن ازدواج تا حدودي کاهش يافت ، ليکن مجدداً تحت تأثير عوامل مختلفي در حال افزايش

است . نکتة قابل تأمل آنکه ميانگين سن ازدواج زنان در مقايسه با مردان افزايش بيشتري داشته و طي سالهاي 1345 تا

1375 حدود 4 سال به ميانگين سن ازدواج زنان افزوده شده است ، در حالي که معمولاً متوسط سن ازدواج مردان بيشتر

است .

در سال 1375 متوسط سن ازدواج مردان 26_24 سال و براي زنان 22 سال بوده است . نکته قابل توجه ، اختلاف سن

ازدواج بين زنان و مردان است . در سال 1345 به طور متوسط ، اختلاف سن ازدواج مردان و زنان حدود 7 سال بوده

است . در حالي که در سال 1375 متوسط سن ازدواج 6/25 سال براي مردان و 4/22 سال براي زنان است و اختلاف

سن ازدواج به سه سال کاهش يافته است .

در سال 1375 حدود 43درصد از جمعيت 10 ساله و بيشتر ، هرگز ازدواج نکرده اند . اين نسبت

در مقايسه با سال 65

حدود 9/2 درصد افزايش دارد و علت اصلي آن ، سياست افزايش مواليد بوده است . در سرشماري سال 1365 متولدين پس

از انقلاب ، به دليل پايين بودن سن ، وارد اين محاسبه نشده اند ، اما در سال 1375 با افزايش سن اين افراد ، نسبت مذکور

افزايش مي يابد ، به طوري که نسبت زنان هرگز ازدواج نکرده به 5/39 درصد و نسبت مردان به 1/47 درصد مي رسد .

براساس آمار ، نرخ سالانة رشد جمعيت در دهه هاي 65_55 در سطح بسيار بالا و در حدود 6/3 درصد بوده است که منجر به

افزايش سريع جمعيت و تغيير ساختار جمعيتي کشور شده است . اکنون پسران و دختران متولد شده در سالهاي 65-55

بتدريج وارد سن ازدواج مي شوند . با تأمل در اين آمار و با توجه به اينکه تعداد پسران در سن ازدواج ، کمتر از تعداد

دختران داراي اين شرايط است و در عرف مردم ايران ، پسر بايد با گروه سني پايين تر از خود ازدواج کند ، در مي يابيم که

فرصتهاي ازدواج بسياري از دختران در اين شرايط کاهش مي يابد .

2_1- تغييرات جمعيتي

الف ) جنگ تحميلي

با وقوع جنگ تحميلي تعداد زيادي از جوانان سلحشور ، متعهد و غيور کشور در عنفوان جواني به شهادت رسيدند . آمارها

حاکي از آن است که بيشتر شهدا متولدين سالهاي 1351_1348 بوده اند که فقدان حضور آنها فرصتهاي ازدواج بسياري از

دختران ، را علي الخصوص در گروه سني مشابه و پايين تر کاهش داده است .

ب ) مهاجرت به شهرها

اختلاف سطح زندگي و نابرابري در فرصتهاي شغلي

، سکونتي و رفاهي بين شهرها و روستاها از مهمترين علل مهاجرت

است . «لي» معتقد است مهاجرت نوعي انتخاب و گزينش است که احتمال دارد فرد ، به عوامل مثبت در مقصد و يا به

گريز از عوامل منفي در مبدأ پاسخ دهد . وي از عوامل مثبت ، ارتقاء سطوح مختلف اجتماعي و از جمله عوامل منفي ، از

دست دادن شغل ، تنفر اجتماعي از محيط ، ورشکستگي اقتصادي ، نشانه هاي روحي و رواني ، هتک حيثيت فردي و خانوادگي ،

خدشه دار شدن امنيت اجتماعي و قرار گرفتن در موقعيتهاي خاص را نام مي برد .

با مهاجرت افراد به شهرها ، طرز تفکر آنها نسبت به زندگي تغيير مي کند ، به طوري که به سرعت خود را با محيطهاي شهري

تطبيق مي دهند و تلقيات و رفتارها و نگرشهاي شهرنشيني ، از جمله تأخير در ازدواج و ازدواج در سنين بالا را اقتباس مي

نمايند . از سوي ديگر با تغيير فرهنگي و تجددگرايي ، انگيزه پسران مهاجر براي انتخاب همسري از ميان دختران شهري

افزايش مي يابد . امروزه بسياري از پسران که به علت کار و تحصيل به شهرها مهاجرت کرده اند ، در اين شهرها ازدواج

مي نمايند . بدين ترتيب توازن تعداد دختران به پسران در روستاها از بين مي رود و بسياري از دختران در روستاها مجرد

باقي مي مانند . آمار نشان مي دهد که در گذشته تعداد زنان روستايي ازدواج نکرده 21درصد بوده است که اکنون به 41

درصد رسيده است .

ج ) مهاجرت به ساير کشورها

روند رو به تزايد مهاجرت اقشار و گروههايي از جوانان علي الخصوص فارغ التحصيلان پسر

دانشگاهها ، جهت ادامه تحصيل

يا کسب شغل و حرفة مناسب با درآمد کافي ، به ساير کشورها عدم تجانس تعداد پسران به دختران را افزايش مي دهد .

2_ عوامل اجتماعي

1-2- افزايش آسيبهاي اجتماعي

بنا به گزارشات خبري بسياري از جرايد ، در چند سال اخير ، نرخ آسيبهاي اجتماعي شبه جرم (از جمله اعتياد به انواع مواد

مخدر ، فرار از منزل ، قاچاق مواد مخدر ، . . . ) و آمار جرائم (جرائم عليه اموال ، عليه اشخاص و عليه اخلاق )

و مسائل اجتماعي چون طلاق افزايش چشمگيري داشته است . اين مسئله موجب گرديده که برخي از جوانان اعم از دختر و

پسر جزء قربانيان چنين آسيبهايي بوده و بر اثر اين آسيبها شور، اشتياق و انگيزه اي براي ازدواج نداشته باشند و برخي ديگر

با مشاهده اين آسيبها و تجربيات تلخ و ناگوار اطرافيان ، به ديدگاه بدبينانه اي نسبت به ازدواج دست يابند .

2-2- کاهش اعتماد اجتماعي

با گسترش آمار نابهنجاريهاي اجتماعي و نيز افزايش نرخ مفاسد اخلاقي ، از يک سو روابط جنسي (که جزء کارکردهاي

طبيعي خانواده مي باشد ) به خارج از حريم خانواده کشانده شده و از لحاظ اجتماعي به يک معامله تجاري تبديل مي شود و از

سوي ديگر اين وضعيت منجربه کاهش اعتماد اعضاي جامعه (دختر و پسر ) نسبت به يکديگر مي گردد . جامعه شناسان

معتقدند برخي از مردم عليرغم آنکه نسبت به نابهنجاريهاي اجتماعي و اخلاقي در قلمرو تفريح ، شادي و جواني مدارا مي کنند ،

اما از شيوع اين موارد در روابط خانوادگي ، احساس بيزاري و ناامني مي نمايند از آنجا

که مبناي زندگي بر پايه اعتماد متقابل

طرفين به يکديگر مي باشد ، با فروريختن ديوارهاي اعتماد ، افراد به سختي مي توانند شريک زندگي خود را انتخاب نمايند .

مطابق تحقيقات بعمل آمده تنها 53درصد از پاسخگويان ، بيشتر مردم را قابل اعتماد مي دانند و افراد جوانتر به نسبت کمتري به

مردم اعتماد داشته و افراد باسوادتر و ساکنان شهرها ، اعتماد کمتري نسبت به مردم دارند .

3_2- تغييرات اجتماعي

تغييرات سريع اجتماعي و دگرگوني الگوهاي فرهنگي و برخورد و تضاد ميان هنجارها و نقشهاي اجتماعي ، موجب از هم

پاشيدگي روابط متقابل اجتماعي و انساني گرديده است . تغييرات اجتماعي درازمدت مانند صنعتي شدن ، تمدن گرايي يک

جامعه و تحولات کوتاه مدت چون اثرات ناشي از جنگ ، کسادي و بحران اقتصادي ، تورم ، بلايا و مصائب ، همگي در تشکيل

خانواده و تغييرات آن مؤثر است .

تغييرات اجتماعي ، منجر به تغيير نگرشها ، نيازها و روابط انساني مي شود و دستيابي به ارزشهاي نوين ، در برخي جنبه هاي

زندگي اختلالاتي ايجاد مي کند . تقاضاي تأمين زندگي بهتر براي جوانان و کاهش حمايتهاي خانواده از جوانان ، نرخ ازدواج

راکاهش داده است . صاحبنظران اعتقاد دارند توسعه يافتگي جوامع ، سن ازدواج را افزايش مي دهد .

3_ عوامل فرهنگي

1-3- گسترش ارزشهاي مادي

به اعتقاد جامعه شناسان رفتار افراد ، تا حدود زيادي تابع نظر اکثريت است ، چنانچه افراد احساس کنند که ديگران به موضوعي

تمايل داشته و از آن ارزيابي مثبت دارند ، ارزيابي خود را با ارزشهاي آنها تطبيق مي دهند و تحت همشکلي با فشار هنجاري ،

مجبور مي شوند به خاطر ديگران رفتاري

را انجام دهند که مورد رضايت جمع باشد تا از سوي جمع به عنوان افراد نابهنجار

معرفي نگردند .

با روند تغيير ارزشها به سمت ارزشهاي مادي ، ظاهرسازي به يک عنصر فرهنگي پايدار تبديل گرديده و افراد به جنبه هاي

خيره کنندة زندگي مادي ، تجملات و تجمع سرمايه هاي مادي گرايش يافته اند به گونه اي که ارزش افراد بر مبناي ميزان دارايي و

ارزشهاي مادي سنجيده مي شود . در واقع وقتي ثروت ملاک قضاوت و ارزشيابي است ، افراد سعي در نماياندن ظواهر

فريبندة زندگي مادي خواهند داشت و تظاهر و تفاخر به مال و ثروت حتي درخصوصي ترين رفتارهاي زندگي افراد نفوذ مي

نمايد . به طوري که ملاکهاي افراد براي انتخاب همسر حول محور ماديات متمرکز مي شود ، اين شرايط موجب مي گردد که

بسياري از دختران تحت فشار هنجاري براي داشتن جهيزيه کامل ، سالهاي جواني خود را صرف اشتغال درآمدزا و کارهاي

طاقت فرسا نمايند .

2-3- تغيير در شيوه ها و ملاکهاي همسرگزيني

به گفته «رابرت وينچ» فرد از ميان افراد مختلف ، معمولاً کسي را به همسري انتخاب مي کند که از طريق او حداکثر

رضايت را در رفع نيازهاي خويش کسب نمايد ، لذا اين نظريه بر ناهمسان همسري تأکيد دارد .مطابق اين نظريه در جامعه اي

که ثروت ارزش محسوب مي شود و پسران اولين انتخاب کننده مي باشند ، دارايي دختر ، جزء اصلي ترين ملاک هاي ازدواج بوده

و شيوه همسرگزيني از نوع ناهمسان همسري و جهت تکميل و رفع نيازهاي مادي توسط دارايي هاي همسر (زن ) مي

باشد .

3-3- نگرش ابزاري نسبت به ازدواج

زماني که ازدواج صرفاً قراردادي مادي و تنها جهت کامجويي هاي جنسي تلقي

شود؛ خوشبخت کسي خواهد بود که فقط از

منافع و لذائذ مادي و دنيوي ازدواج بهره مند شود . بدين ترتيب فرد تنها ، به نفع بري مادي ازدواج تکيه نموده و از محاسن

معنوي آن غافل خواهد ماند . در حالي که ازدواج شايسته ترين عشق ورزي و مناسب ترين نردبان تعالي است . در نگرش

ابزاري فرد ازدواج را راه تحرک صعودي در اجتماع فرض کرده و تحقق پايگاه اجتماعي برتر يا تثبيت درازمدت پايگاه

اجتماعي خويش را به وسيله ازدواج با فردي از طبقه اقتصادي _ اجتماعي بالا مي جويد .

4-3 ) آنومي در ملاکهاي ازدواج

در شرايط فعلي يک حالت آنومي (بي هنجاري و نابساماني ) در ملاکهاي ازدواج به چشم مي خورد . به اعتقاد «ريمون

آرون» نابساماني زماني ايجاد مي شود که معيارهاي روشني براي راهنمايي رفتار در حوزه معيني از زندگي اجتماعي (در

اينجا زندگي خانوادگي ) وجود ندارد . وي همچنين مفهوم آنومي رادر معناي از هم پاشيدگي هنجارها نيز بکار مي برد .

در اين شرايط جوان انتخابگر با چند مشکل عمده مواجه است:

الف ) تعريف روشني از ملاکها و معيارهاي انتخاب همسر در دست ندارد .

ب ) ملاکها و معيارهاي ازدواج به دليل پيچيده شدن شخصيت افراد ، درجات مختلفي يافته و فرد در زمان انتخاب با طيفهاي

متعددي از شخصيت و ملاک ازدواج مواجه مي باشد . برخلاف زمانهاي قبل که ملاکهاي ازدواج ساده بوده و تعريف

روشني داشتند .

ج ) گاه معيارها و ملاکهاي وي جهت انتخاب همسر ، با يکديگر همخواني نداشته و حتي متضاد است .

د ) فرد قادر به درجه بندي و رتبه بندي

ملاکها و اهم في الاهم کردن آنها نمي باشد و انتظار دارد يک فرد تمام ملاکهاي مطرح

در جامعه را دارا باشد .

ه_ )به جهت تغييرات سريع اجتماعي و عدم ثبات شخصيتي اکثر جوانان ، ملاکهاي همسر ايده آل در نظر آنها در زمانهاي

مختلف مدام در حال تغيير است .

5-3 ) نفوذ گرايشات تساوي خواهانه در ميان دختران

گسترش انديشه عدم تساوي حقوقي زن و مرد در جامعه ايران و ظلم مردان نسبت به زنان ، منجر به ايجاد بحران هويت

جنسي ، عدم پذيرش نقشها ، وظايف و تکاليف جنسي _ از جمله ازدواج _ در ميان دختران مي شود و رغبت و انگيزه آنان را

براي آغاز زندگي جديد کاهش مي دهد .

6-3- افراط در آزاديهاي اجتماعي

کاهش پايبنديهاي اخلاقي ناشي از آزاديهاي بي حد و حصر جوانان و داشتن جايگزينهايي براي تشکيل خانواده ، دوستي هاي آزاد

و روابط نامشروع رو به تزايد ، انگيزه جوانان را به ازدواج کمرنگتر مي نمايد . لجام گسيختگي و وجود نابهنجاريهاي

اجتماعي ، مي تواند عامل تخريب سازمانهاي اجتماعي از جمله سازمان کوچک خانواده گردد . زيرا مردم بايد نسبت به تشکيل

خانواده دلبستگي و اعتقاد داشته باشند و قوانين و ضوابط حاکم بر آن را بپذيرند و معتقد باشند که يکي از منافع ازدواج ، حق

ارضاء کامل نيازهاي جنسي در چارچوب تعيين شدة خانواده مي باشد . اگر روابط جنسي قبل از ازدواج محکوم و مذموم

شمرده نشود ، جذابيت ازدواج و انگيزه زناشويي کاهش يافته و دوام و بقاء خانواده و جامعه در معرض خطر قرار خواهد

گرفت .

7-3- عدم هدفمندي جوانان در زندگي

ازدواج ، ميثاق

زن و مرد جهت زندگي مشترک و پذيرش مسؤوليتها و وظايف است که در صورت عدم هدفمندي ، تعهد ، دم

غنيمتي بودن و فقدان آرمانهاي مطلوب در زندگي ، امکان تحقق چنين امري ميسر نمي شود .

8-3- تحصيلات

با رواج فرهنگ مدرک گرايي ، اکثر جوانان جهت کسب اعتبارو منزلت اجتماعي (تحرک اجتماعي ) و احراز شغل مناسب ،

آرزوي ورود به دانشگاه را در سر مي پرورانند و با تلاش بسيار ، بهترين سالهاي جواني خويش را يا پشت درهاي بسته کنکور

و يا در کسوت دانشجويي صرف مي نمايند و از پذيرش مسئوليت زندگي و اقدام به ازدواج باز مي مانند . از نظر بسياري از

دانشجويان ، ازدواج امکان ارتقاي تحصيلي را کاهش داده و تحقق بسياري از آرزوهاي آنان را با مشکل مواجه مي کند ، لذا

ازدواج را به زماني بعد از فارغ التحصيلي وا مي گذارند . در مجموع تحصيلات از طرق ذيل مي تواند منجر به کاهش نرخ

ازدواج گردد:

1_ همزمان با ادامه تحصيل ، امکان يافتن شغل مناسب وجود ندارد و دانشجو ، جهت تأمين هزينة زندگي خويش نيز با مشکل

مواجه است .

2_ انجام همزمان ازدواج و اداره زندگي ، اشتغال (جهت امرار معاش ) و تحصيل بسيار دشوار است و فشار مضاعفي را

بر فرد وارد مي کند .

3_ با افزايش سطح تحصيلات ، نگرش فرد نسبت به زندگي و انتخاب همسر تغيير کرده و ضمن افزايش سطح توقعات ، از

ميزان نفوذ و حمايت خانواده در ازدواج فرد کاسته مي شود .

4_ برخي از دختران ، معتقدند از طريق ازدواج و مخالفت همسر ، فرزندآوري و انجام امور خانه ، ادامه

تحصيل آنان با

دشواريهاي بسياري مواجه مي شود .

5- عدم امکان ازدواج پسران در طول تحصيل ، منجر به کاهش نرخ ازدواج دانشجويان دختر مي گردد . زيرا ملاک

انتخاب اغلب دانشجويان دختر با ورود به دانشگاه تغيير کرده و انتظار دارند که فرد مقابل آنها داراي تحصيلات عالي همسطح

يا بالاتر از آنها باشد ، ولي از آنجا که اولاً تعداد دانشجويان پسر نسبت به دانشجويان دختر رو به کاهش استو ثانياً اغلب پسران

دانشجو نيز امکان ازدواج در زمان دانشجويي را ندارند ، اين وضعيت فرصتهاي ازدواج دختران را کاهش مي دهد .

6- برخي از مردان ، از انتخاب همسري داراي تحصيلات عالي و شاغل مي پرهيزند و معتقدند که اشتغال و تحصيل برخي

از زنان ، منجر به احساس برتري آنها نسبت به همسرشان مي شود ، اين طرز تفکر مي تواند منجر به کاهش فرصتهاي ازدواج

دختران دانشجو شود .

9-3- بازتعريف خانواده

امروزه در اکثر جوامع ، خانواده به تدريج قداست و اهميت خويش را از دست مي دهد و تصوير آن در حال دگرگوني است ، به

طوري که در غرب ، به نام دموکراسي هر نوع رابطه جنسي ، عنوان ازدواج گرفته و هنجار جامعه شده است . انگيزه هاي

تشکيل خانواده و انتظارات از يک ازدواج تغيير کرده است و با گنجاندن عبارت «هر نوع رابطه جنسي» در تعريف خانواده ،

افراد همجنس گرا ، ارتباطات جنسي گروهي و امثال آن در زمرة خانواده قرار گرفته است . اخيراً در کشور آلمان قانون

ازدواج همجنسان به مورد اجرا در آمده است . به موجب اين قانون دو زن يا دو مرد مي

توانند با يکديگر پيمان زناشويي

ببندند و قوانين ارث ، طلاق و نفقه مانند ازدواجهاي عادي در مورد آنها جاري مي شود .هر چند اين وضعيت بيشتر در

کشورهاي غربي اتفاق افتاده است وليکن مي تواند قداست خانواده را در اذهان جوانان ايراني مخدوش نمايد .

10-3- مداراي اجتماعي در مورد تجرد مردان

سن ازدواج در جوامع مختلف تحت تأثير عوامل فرهنگي و اجتماعي تعيين مي شود ، و به مرور زمان تغيير مي کند .

تا زماني قبل، تأخير در ازدواج و تجرد پسران و دختران تا سنين بالا ، نوعي نابهنجاري اجتماعي تلقي مي گرديد . امروزه به

دليل وجود مشکلات و معضلات متعدد اقتصادي و اجتماعي و افزايش آمار مجردين ، اين امر از سوي جامعه موجه جلوه کرده

و اعضاي جامعه با يک مداراي اجتماعي ، آن را به عنوان رفتار نابهنجار تعريف نمي نمايند . اين مدارا در شرايط کنوني در

مورد پسران بيشتر اعمال مي شود . در عرف جامعه ايراني نيز ، به واسطه چنين مدارايي ، معمولاً پسران عليرغم افزايش

سنشان ، دختران جوانتر را به همسري انتخاب نموده و بدينوسيله توازن نسبت دختران به پسران را در گروههاي سني بر هم

مي زنند . آثار سوء اين امر را با توجه به قدرت انتخاب کنندگي پسران ، بهتر مي توان دريافت .

4- عوامل اقتصادي

علاوه بر عوامل مورد اشاره ، دگرگوني هاي سن ازدواج به طور حتم با مسائل اقتصادي که امکان ازدواج را تسهيل يا مشکل

مي نمايد ، ارتباط دارد . مشکلات اقتصادي چون تورم ، گراني ، توزيع ناعادلانه درآمد ، افزايش ضريب جيني ( ضريب

نابرابري ) ، افزايش تعداد افراد زير خط فقر و

افزايش تعداد افرادي که در فقر مطلق يا فقر نسبي (برخورداري از حداقل

سطح زندگي ) بسر مي برند ، مي تواند موانع عمده اي در تشکيل خانواده بشمار آيد .

1_4- بيکاري مردان

در جوامع کنوني ، داشتن شغل جهت حفظ عزت نفس فرد حائز اهميت است ، حتي در شرايط نامساعد کاري و وظايف کسل

کننده نيز ، کار مي تواند در شکل گيري شخصيت فرد و تأمين سلسله مراتب نيازهاي وي (نيازهاي فيزيولوژيکي _ نيازهاي

ايمني ، نياز به تعلق اجتماعي ، نياز به احترام و نياز به خوديابي ) مؤثر باشد . شخص بيکار بواسطه تخريب بنيانهاي

خوداتکايي و اعتماد به نفس ، خويشتن را عنصري بي هويت مي پندارد . پديده بيکاري در دوره هاي دراز مدت به روحيه

بيکاران و بنيانهاي اخلاقي جامعه ، آسيبهاي جبران ناپذيري وارد مي کند . متأسفانه نرخ بالاي بيکاري از ويژگيهاي اساسي

ساختار اشتغال در ايران است . هم اکنون ناتواني نهادهاي اجتماعي و ساختار اقتصادي کشور در ايجاد فرصتهاي شغلي

مورد نياز ، بيکاري را به يک مشکل حاداجتماعي تبديل کرده است ، از جمله اثرات منفي بيکاري ، عدم ارضاي نياز به احترام فرد

مي باشد ، به طوري که که منزلت او را در نزد خانواده و جامعه کاهش مي دهد . مسلماً به علت بيکار بودن مردان و عدم

تأمين آتيه شغلي و گاه عدم امنيت شغلي در مشاغل موقت ، ميزان پذيرش مسئوليت زندگي و ازدواج از سوي مردان به عنوان

نخستين انتخابگران امر ازدواج ، کاهش مي يابد . لازم به ذکر است که به اعتقاد برخي کارشناسان يکي از دلائل عمده افزايش

بيکاري مردان ، ورود زنان

فارغ التحصيل دانشگاهها به بازار کار مي باشد .

2_4- اشتغال زنان

چندي پس از انقلاب صنعتي ، عليرغم ورود زنان به بازار کار ، موقعيت شغلي آنان ، قبل و بعد از ازدواج بسيار ضعيف بود و

از نظر اقتصادي ، وابستگي بسيار زيادي به خانواده و همسر داشتند . با گذشت مدت زماني پس از انقلاب صنعتي و گسترش

موقعيت کاري در جوامع اروپايي و نيز استقلال اقتصادي زنان ، از ميزان وابستگي آنها به نهاد خانواده کاسته شد و اين امر

آمار طلاق را در اين جوامع افزايش داد .

در بسياري از کشورهاي صنعتي و نيز کشورهاي رو به توسعه ، اشتغال زن در خارج از خانواده به طور همزمان به دو پديده

مهم منجر گرديد ، اولاً از اهميت خانواده به عنوان مهمترين هسته پايدار اجتماع کاسته شد و پايه ازدواج و تشکيل خانواده

لرزان گرديد . ثانياً با ناهمنوايي وظايف اقتصادي و خانوادگي زنان ، رشد مواليد کاهش يافت .

در کشور ايران نيز ، همگام با دسترسي بيشتر زنان به سازمانهاي آموزشي (مدارس _ دانشگاهها ) گرايش زنان به اشتغال

شدت يافت و دلائل اشتغال زنان ، متعدد و متنوع گرديد . اين امر هر چند در ظاهر مثبت ارزيابي مي شود ، ليکن با دقت در

آمار زنان شاغل هرگز ازدواج نکرده (31درصد ) مي توان اذعان نمود که اشتغال زنان به اشکال ذيل مي تواند منجر به

تأخير ازدواج دختران گردد:

الف ) برخي از پسران نگرشهاي خاصي درخصوص تأمين معاش ، شرايط و مناسبات محيط شغلي زن و استقلال اقتصادي

وي دارند ، در نتيجه اغلب آنها از انتخاب همسر شاغل

خودداري مي کنند . بدين ترتيب فرصت ازدواج دسته اي از دختران

شاغل کاهش مي يابد .

ب ) برخي از مردان به دليل وجود مشکلات اقتصادي (پايين بودن سطح درآمد ، مشکل خريد يا اجاره مسکن ) ترجيح

مي دهند همسر خود را از ميان دختران شاغل انتخاب نمايند ، تا با همراهي مالي وي ، بتوانند مخارج زندگي را تأمين نمايند ، ليکن

اشتغال دختران مستلزم صرف سالهايي از جواني جهت تحصيل و اشتغال مي باشد و نهايتاً پس از طي چنين مراحلي ، برخي از

دختران شاغل به دليل افزايش سن (با توجه به اينکه مردان ترجيح مي دهند ، عليرغم بالا بودن سن خود ، همسري در سنين

پايين انتخاب کنند ) از فرصتهاي ازدواج آنان کاسته مي شود .

ج )برخي از دختران نيز بواسطه اشتغال و کسب استقلال اقتصادي ، ازدواج را مانع پيشرفتهاي اقتصادي _ اجتماعي خود تلقي

مي کنند . بدين ترتيب کمتر نسبت به ازدواج رغبت نشان مي دهند .

3-4- بحران مسکن

در جهان امروز تقاضاي مسکن ، دستخوش هرگونه تغيير جمعيتي ، افزايش نرخ مهاجرت ، تجزيه خانواده گسترده ، پيدايش

خانواده هسته اي و تغييرات باروري مي باشد . از آنجا که پيدايش خانواده هسته اي از پديده هاي جوامع صنعتي و رو به

توسعه عصر حاضر است ، لذا جوانان ترجيح مي دهند که جهت تشکيل زندگي جديد ، مستقل از والدين زندگي کنند . اين امر با

توجه به حجم عظيم جمعيت و نرخهاي بالاي تهيه مسکن قابل تأمل است .

امروزه بحران مسکن ، بيشتر ناشي از سياستها و برنامه هاي وزارت مسکن ، بيکاري ، پايين بودن قدرت خريد خانواده هاي

شهري و سطح درآمد آنها

مي باشد ، به عبارت ديگر چنانچه توزيع درآمد جامعه نامتعادل بوده و در گروههاي بالاي درآمدي

متمرکز باشد ، بحران مسکن خصوصاً مبتلا به افرادي با درآمد پايين خواهد بود .

اثرات تأخير در ازدواج

اثرات تأخير در ازدواج
الف ) سطح فردي

_ مسئله ازدواج يکي از مسائلي است که از نظر بهداشت رواني حائز اهميت است . افراد ازدواج نکرده ، معمولاً از ثمرات

يک زندگي رضايت بخش ، ايمن و سرگرم کننده برخوردار نبوده و هميشه بلاتکليف و سرگردان زندگي مي کنند و در صورت

عدم پايبنديهاي مذهبي ، اکثراً با لذت طلبي ها و کامجويي هاي بدلي به دنبال تکيه گاههاي غيرحقيقي مي باشند تا از فشارهاي روحي

آسوده شوند .

_ از ديگر اثرات روحي _ رواني تأخير در ازدواج ، کم حوصلگي و بي رغبتي فرد در انجام امور ، احساس فقدان حمايتهاي

عاطفي ، احساس عدم درک از سوي ديگران ، احساس خلاء نسبت به رابطه نزديک و صميمانه با يک فرد از جنس مخالف ،

کاهش اعتماد به نفس ، احساس وابستگي و عدم استقلال فردي ، احساس نااميدي ، افسردگي ، انزوا و نهايتاً هجوم افکار مخرب در

ذهن فرد مي باشد .

_ از آنجا که يکي از اهداف ازدواج تأمين عاطفي است ، لذا عدم دستيابي به اين هدف ، موجب نااميدي ، ناکامي و احساس شکست

براي فرد مي شود .

_ به طور کلي ازدواج به ميزان قابل ملاحظه اي زنان را در برابر ابتلاء به بيماريهاي رواني حفاظت مي کند . نتايج

پژوهشهاي کوکرين و همکارانش (1981 ) نشان مي دهد که خطر ابتلا به بيماريهاي رواني در مجردان بيشتر است .

_ از سوي ديگر شکست در ازدواج بهنگام و مناسب و نيز ناکامي

در ارضاي غرايز جنسي به طور مشروع ، مي تواند به

پرخاشگري و عدم سازگاري فرد منتهي شود . دالرد در فرضيه ناکامي _ پرخاشگري مطرح مي نمايد که عدم دستيابي به

آرزوها مي تواند فرد را پرخاشگر نمايد .

_ راسل و ولز (1994 ) رابطه ميان احساس شادکامي و خوشبختي را با ازدواج اثبات مي کنند . به اعتقاد آنان ارتباطات

شخصي نزديک در احساس شادکامي مؤثر است و ازدواج در روابط شخصي ، بيشترين اهميت را دارد . لذا با تأخير در

ازدواج يا تجرد دائمي ، فرد از اين احساس شادکامي محروم مي گردد .

_ کمبل معتقد است متغيرهاي چون وضع ازدواج و سن بر رضايت از زندگي تأثير دارد . افراد مجرد رضايت از زندگي

کمتري دارند .

- در يکي از نظريه هاي رفتاري بيان مي شود که موقعيت هاي استرس زا فرد را مستعد بيماري (روان تني ) مي کند .

هولمز و راهه در مقياس ارزيابي سازگاري مجدد اجتماعي از افراد خواستند تا مقدار استرسي را که رويدادهاي مختلف در

آنها ايجاد مي کند ، رتبه بندي نمايند . برخي از رويدادهاي زندگي ، ورودي مثبت و برخي خروجي هاي منفي هستند که به نظر

مي رسد اين دسته ، استرس بيشتري ايجاد مي کنند (پي کل _ 1974 ) مسئله ازدواج در رتبه هشتم اين جدول قرار دارد .

ب ) سطح خانوادگي

تأخير در ازدواج مي تواند در سطح خانوادگي نيز معضلاتي در پي داشته باشد که در ذيل به برخي از اين پيامدها اشاره مي

نمائيم:

1- کاهش حمايتهاي مختلف خانواده (از نظر مالي ، عاطفي ، فکري ، . . . ) از وقوع ازدواج فرد به دلائل

ذيل:

الف

) گاه به دليل تأخير و بهنگام نبودن ازدواج فرد ، هيچ گونه رغبت ، اشتياق و همکاريي بين اعضاي خانواده در اين امر

وجود ندارد .

ب ) گاه فرد مجرد با افزايش سن دچار وسواس در انتخاب مي شود ، اين موضوع خانواده را با دشواريهايي در ازدواج وي

مواجه مي نمايد .

ج ) گاه فرد مجرد از سوي خانواده به عنوان فردي مزاحم و سربار معرفي مي شود که توانايي تشکيل و اداره زندگي را

ندارد .

2- احساس نگراني والدين از آينده مبهم و سردرگم فرد مجرد (علي الخصوص دختر ) و احساس ترس از آينده او ، در

صورت فوت والدين و عدم حمايت يا حتي آزار ساير اعضاي خانواده نسبت به فرد مجرد .

3- سلب قدرت برنامه ريزي مالي (خرج يا پس انداز ) در خانواده به جهت بلاتکليفي در مورد ازدواج يا عدم ازدواج

فرزندان .

4- عدم پذيرش افکار ، نظرات و پيشنهادات فرد مجرد از سوي اعضاي خانواده و فاميل ، با توجيه ناپختگي وي در مسائل

زندگي .

ج ) سطح اجتماعي

از آنجا که جامعه متشکل از واحدهاي کوچکي به نام «خانواده» مي باشد ، لذا تأخير در ازدواج و در بدترين حالت ، عدم

ازدواج برخي از مجردين ، بنيانهاي خانواده را با خطر اضمحلال مواجه کرده و موجب اختلال در کارکردهاي خانواده و کم بها

شدن خانواده و ارزشهاي آن مي شود . محققان در مطالعة علل آسيبهاي اجتماعي ، به رابطه بين عدم ازدواج و تجرد با وقوع

برخي از مفاسد و جرائم اخلاقي پي برده اند . به گفتة ويل دورانت «تأخير در ازدواج شهرها را پر از

مردان و زناني کرده

است که تنوع در تحريکات شهواني را بر وظايف پدري ، مادري و خانه داري ترجيح مي دهند . در واقع منشاء تغييرات

اخلاقي در اجتماعات کنوني ، تأخير در ازدواج است .»

از ديگر صدمات اجتماعي تأخير در ازدواج کاهش تدريجي پويايي اجتماعي ، کاهش سلامت جامعه و احساس سرخوردگي

بسياري از جوانان مجرد است که مخالف با فطرت خود عمل مي نمايند .

منبع

سيده فاطمه محبي _ زهره سميعي

جوانان و اعتياد به اينترنت

اينترنت

رشد روزافزون كاربران اينترنت در جهان زندگي انسان ها را دگرگون كرده است و از اين ميان طيف وسيعي از كاربران

اينترنت را در منازل كودكان و نوجوانان تشكيل مي دهند . اينترنت با جذابيت هاي منحصر به فرد خود بسياري از نوجوانان

و كودكان جامعه را به خود جلب كرده است .دو عامل باعث مي شود كه نسل جديد تسلط بيشتري بر دنياي فناوري اطلاعات

و ديجيتال داشته باشد اول اين كه در اين دوره يادگيري كامپيوتر به مسئله اي ضروري بدل شده و بدون داشتن تسلط كافي بر

كامپيوتر و اينترنت كار و زندگي امكان پذير نيست .عامل دوم اين است كه كودكان و نوجوانان نسبت به افراد ميانسال از

اشتياق و جرات بيشتري براي كنجكاوي در كامپيوتر و اينترنت برخوردارند و راحت تر با پندارها و باورهاي متعارف كنار مي

آيند .اينترنت مزايا و امكانات بي شماري را فراروي عموم به ويژه قشر نوجوان قرار مي دهد ، اما از ديگر سو داراي تاثيرات

منفي نيز است كه در صورت توجه نكردن به آن سلامت اين نسل و در نهايت سلامت جامعه را به خطر خواهد انداخت .

متاسفانه هنوز بسياري از خانواده هايي كه امكان دسترسي به اينترنت را براي كودكان و نوجوانان خود فراهم كرده اند ، تصور

صحيحي از خطرات اين موضوع ندارند . علت اين امر ناآگاهي خانواده هاي ما از تهديدات بالقوه اينترنت است . تهديدي

كه از طريق وب متوجه وضعيت فرهنگي خانواده ها است ، هنوز چنان كه بايد شناخته شده نيست . در اينجا به مختصري از

اين خطرات اشاره مي كنيم:

1- اعتياد به اينترنت از مواردي است كه بسياري از كاربران را اسير خود مي سازد . جذابيت هاي خاص اينترنت باعث

مي شود تا نوجوانان مجذوب آن شده و ساعت ها وقت خود را پاي كامپيوتر بگذرانند . اين مسئله باعث مي شود تا نوجوانان

از ديگر فعاليت هاي اجتماعي باز بمانند .

2- سايت هاي غيراخلاقي ، امروزه به يك معضل جدي در اينترنت بدل گرديده است . اين سايت ها با ارائه مطالب و

تصاوير غيراخلاقي و مستهجن ، سلامت رواني جوامع را در خطر قرار داده اند .

3- اتاق هاي گفت وگو يا چت در اينترنت از موارد مورد استفاده بسياري از نوجوانان است . اين اتاق ها محل هاي

مناسبي براي ملاقات و گفت وگو با ساير كودكان و نوجوانان در سراسر جهان است ، اما سوءاستفاده هاي بسياري از سوي

افراد شياد در اين اتاق ها صورت مي گيرد كه از جمله آنها مي توان به ارائه اطلاعات نادرست ، سوءاستفاده از اطلاعات

ديگران ، به دام انداختن نوجوانان و سوءاستفاده از آنان از طريق برقراري ارتباط با آنان و گذاشتن قرار ملاقات اشاره كرد .

4- اينترنت امكان گمنامي را براي افراد فراهم مي كند . اين مسئله باعث خواهد شد تا برخي افراد به ارائه اطلاعات

نادرست به ديگران و گمراه كردن آنها بپردازند .

5- روابط بين افراد در اينترنت مجازي و در سطح بوده و از عمق برخوردار نيست . اين نوع ارتباطات فاقد مشخصه

هايي همانند مجاورت مادي ، تماس منظم ، اثرگذاري عميق و تبادل اطلاعات درباره

بافت اجتماعي است .

6- اينترنت مي تواند در حالي كه انسان ها را از نظر الكترونيكي به هم پيوند دهد از طريق ايجاد توهم اتحاد و همبستگي با

تكنولوژي هاي اطلاعاتي ارتباط چهره به چهره ما با انسان هاي ديگر را قطع كند و اين امر باعث كاهش روابط انساني و

همبستگي اجتماعي خواهد شد .

7- يكي از مشكلاتي كه روانپزشكان در مورد كودكاني كه ساعت هاي متوالي در اتاق هاي گفت وگو حضور دارند عنوان

مي كنند ، درگيري ذهني در اثر ساخت تصاوير ذهني از مطالبي است كه در اين اتاق ها رد و بدل مي شود كه در برخي موارد

باعث بيماري هاي رواني و از جمله افسردگي مي گردد .

-اقدامات پيشگيرانه

امروزه استفاده و كاربرد اينترنت به ويژه در ميان قشر كودك و نوجوان به طرز وسيعي گسترش يافته است . چند دهه بود

كه دانشمندان علوم اجتماعي و محققان علوم و فناوري خبر از ظهور نسل كامپيوتر يا نسل اينترنت مي دادند و معتقد بودند چون

كودكان ، نوجوانان و جوانان در فضايي بزرگ مي شوند كه بسياري از ابزار ها الكترونيكي و كامپيوتري شده اند ، به تمام

جوانب آن آشنايي كامل پيدا مي كنند .كودكان نسل امروز ، وقتي به سن بلوغ مي رسند به راحتي با طرز كار وسايلي كه به

سرعت راهي بازار مي شوند آشنا شده و متناسب با سرعت پيشرفت دانش ، خود را به آخرين دانش روز مجهز مي كنند و به

راحتي با طرز كار وسايلي كه به سرعت راهي بازار مي شوند آشنا مي شوند . لذا نسل

آينده نسلي است كه با كامپيوتر و

اينترنت و ديگر فناوري هاي نوين ارتباطي بزرگ مي شود و به شدت به آنها وابسته مي شود . اين امر سبب مي شود تا

والدين و مديران و برنامه ريزان بخش هاي مختلف فرهنگي و آموزشي از هم اكنون به فكر چاره انديشي در خصوص تبعات

منفي اين فناوري ها و بالاخص اينترنت باشند . به برخي از اقداماتي كه در اين زمينه مي توان انجام داد اشاره مي شود:

- والدين در درجه اول مي بايست اطلاعات خود را در زمينه رايانه و اينترنت افزايش دهند و از آخرين تحولاتي كه در اين

زمينه صورت مي پذيرد مطلع شوند .

- در اغلب كشور هاي توسعه يافته سازمان ها و موسساتي براي نظارت بر اينترنت و راهنمايي كاربران اينترنت به

خصوص كودكان و نوجوانان به وجود آمده است . اين موسسات به انجام اقداماتي از قبيل آگاه ساختن و آموزش كاربران

اينترنت درباره ضرر و زيان هاي احتمالي اينترنت و تعيين راهكار هايي براي جلوگيري از اين ضرر و زيان ها و نيز فيلتر

كردن مطالب و سايت هاي مضر اينترنتي اشاره مي كنند .

- والدين مي بايست با كودكان و فرزندان خود درباره مضرات احتمالي اينترنت صحبت كنند . در برخي از كشور هاي

توسعه يافته به والدين توصيه مي شود كه قبل از آنكه فرزندانشان با اينترنت شروع به كار كنند ، يك فرم استاندارد كه در آن

خطرات ناشي از كار كردن با اينترنت گوشزد شده را خوانده و امضا كنند . نسخه اي از اين به اصطلاح تعهدنامه در كنار

ميز

كامپيوتر كودك يا نوجوان نصب مي شود .

- بايد به كودكان و نوجوانان آموخت تا هيچ وقت اطلاعات و عكس هاي شخصي و خانوادگي خود را به ويژه در اتاق هاي

گفت وگو در اختيار كسي قرار ندهند .

- چنانچه كودكان در هنگام كار با اينترنت خطايي را مرتكب شوند ، نبايد آنها را به لغو يا ممانعت از دسترسي به اينترنت

تهديد كرد . زيرا اين گونه تهديدات باعث افزايش حس پنهان كاري كودك شده و كم كم مسائلي را كه با آنها روبه رو مي شود

با والدين در ميان نخواهد گذاشت .

- از كودكان و نوجوانان خواسته شود تا از ثبت نام در سايت ها ، ايجاد صندوق پستي و تكميل فرم هايي نامشخص بدون

اطلاع والدين خودداري كنند . همچنين از باز كردن نامه هايي كه فرستنده آن را نمي شناسند پرهيز كنند .

- به كودكان و نوجوانان آموزش داده شود اطلاعاتي كه در اتاق هاي گفت وگو رد و بدل مي شود اغلب نادرست هستند و

نبايست به آنها اعتماد و اطمينان كرد .

- براي آنكه اولياي مدرسه ، والدين و ساير مسئولان امكان محدود كردن دسترسي كاربران به سايت هاي نامناسب را داشته

باشند ، دو راه حل پيش بيني شده كه يكي راه حل شبكه اي و ديگري راه حل خانگي است . در روش هاي مبتني بر شبكه ، يك

نرم افزار يا تركيبي از چند نرم افزار بر روي دروازه هاي شبكه قرار مي گيرند و تمامي ارتباطات كاربران را كنترل مي

كنند . در روش هاي خانگي كه فقط روي

يك كامپيوتر قابل استفاده هستند ، يك نرم افزار خاص بر روي دستگاه نصب مي

شود و اتصال به سايت هاي غيرمجاز را فقط براي كاربران همان كامپيوتر مسدود مي كند كه اولين نرم افزار از اين نوع در

ايران با نام نرم افزار الك ساخته شده است .سخن آخر آنكه فناوري هاي نوين ارتباطي و از جمله اينترنت محيطي مناسب

براي رشد و تعالي جنبه هاي مختلف انساني است ، لكن بايد توجه داشت كه اين فناوري ها به همان اندازه كه مفيد و سودمند

هستند مي توانند مضر و خطرناك باشند . لذا مسئولان ، برنامه ريزان و والدين مي بايست زمينه حضور موثر نسل جديد در

عرصه اين فناوري را فراهم نمايند .

آسيب شناسي خشونت

خشونت عليه زنان

در طول تاريخ ، حوادث تلخ و خشونت آميز همراه با مصائب و آلام بسيار به وقوع پيوسته است و امروزه در اوايل قرن بيست

و يکم عليرغم پيشرفتهاي علمي ، هنوز معضل خشونت ، وجدانهاي بيدار را مي آزارد . با گذشت زمان نه تنها ، خشونت به

عنوان يک مسئله حاد اجتماعي باقي است ، بلکه خشونت مدرن ، با مصاديق و وجوه جديدي مطرح گرديده است؛ بطوريکه

تحقيقات وسيعي از سوي دولتها جهت شناسايي ابعاد انساني خشونت در حال انجام است تا از دامنه فجايع وخيم خشونت

جلوگيري به عمل آيد و راهکارهايي جهت پيشگيري و کاهش آسيبهاي آن ارائه گردد .

تعريف خشونت

خشونت از نظر لغوي به معناي غضب ، درشتي و تندي کردن ، ضد لينت و نرمي تعريف شده است .

هر چند خشونت در بدو امر ، بديهي و بي نياز از تعريف به نظر مي رسد ، اما در مقام تعريف ، اختلاف نظر بسياري مشاهده

مي شود . برخي خشونت را عملي خلاف نرم و طبع مي دانند . بعضي ديگر خشونت را رفتاري فردي و جمعي مي شمارند

که تحت شرايط خاص بروز مي کند و از نظر برخي ديگر ، خشونت هر نوع رفتار خشني است که از روي قصد و به منظور

آسيب بر فرد ديگر انجام مي شود . در تعريف ديگري بيان شده است هرگونه تهاجم فيزيکي عليه هستي انسان که با انگيزه

آسيب ، رنج و يا لطمه باشد . برخي نيز معتقدند خشونت طيفي از رفتارهاي بسيار تند و آسيب زا تا عکس العملهاي منفي

چون بي تفاوتي و کم توجهي را دربردارد .

دسته اي از افراد

نيز با استناد به مصاديق کنوانسيون هاي بين المللي که مطابق فرهنگ خاص (غرب ) تدوين شده ، خشونت

را تعريف مي نمايند و رفتار اعضاي يک جامعه را با فرهنگهاي عاريت گرفته شده ، ارزيابي مي نمايند . بدين لحاظ به نظر مي

رسد در اولين گام ضروري است که خشونت با توجه به فرهنگ اسلام بازتعريف شود و سپس رفتار بازيگران خشونت و

ميزان شيوع آن بررسي و راهکاري مؤثر مطرح گردد . زيرا بدون ارائه تعريفي جامع ، انجام تحقيقات علمي و سنجش

ميزان شيوع خشونت ، غير ممکن بوده و با روح تحقيقات علمي سازگار نيست . هر چند رفتار خشونت آميز مي تواند توسط

زنان و مردان انجام پذيرد ، به طور نمونه مطابق آمار نرخ زن آزاري خفيف 120 در هزار ، نرخ زن آزاري شديد 381 در

هزار و نرخ شوهر آزاري (معمولاً مردان مورد خشونت و آزار کلامي و در برخي موارد ، آزار جسمي همسر خود قرار مي

گيرند ) 115 در هزار مي باشد؛ اما اين نوشتار معطوف به خشونت عليه زنان مي باشد که به نظر مي رسد دامنه وسيعتري

دارد .

شاخصهاي ارزيابي خشونت

الف _ نفوذ؛ چند نفر در عمل خشونت آميز مشارکت داشته اند ؟

ب _ دوام؛ خشونت چه مدت به طول انجاميده است ؟

ج _ شدت؛ چند نوع خشونت بر فرد اعمال شده است ؟

د _ قلمرو؛ سطح تأثير گذاري خشونت تا چه حد بوده است ؟

ه_ _ تکرار؛ عمل خشونت آميز چند بار تکرار شده است ؟

و_ زمان؛ خشونت در چه مرحله اي از زندگي فرد اعمال شده است ؟

ز _ ويژگي؛ خصوصيات سني ، تحصيلي ، جنسي و

طبقاتي قرباني خشونت چه بوده است ؟

اهداف اعمال خشونت

الف _ سيطره و اعمال قدرت و نفوذ بر ديگري جهت دستيابي به هدف؛

ب _ اعمال کنترل و نظارت؛

ج _ تغيير شرايط يا وضعيت به نفع خود؛

د _ کاهش قدرت و نفوذ ديگران؛

ه_ _ اعمال نظر و سليقه فردي و اجبار طرف مقابل به اطاعت؛

و _ اثبات برتري و ارضاء حس خودخواهي؛

ز _ تخليه رواني و روحي فرد؛

ح _ کسب تأييد اجتماعي در فرهنگهاي خشونت طلب .

انواع خشونت

در يک تقسيم بندي کلي خشونت ممکن است عليه انسان يا عليه طبيعت صورت گيرد . تقسيم بنديهاي ديگري که از مقوله

خشونت و زنان شده است ، به قرار ذيل مي باشد:

الف _ خشونت بر حسب زمان وقوع مي تواند قبل از تولد ، نوزادي ، کودکي ، جواني و کهولت باشد .

ب _ خشونت همچنين مي تواند در سطح جامعه و خانواده بروز نمايد .

ج _ رفتار خشونت آميز در برخي موارد از سوي فرد بر خودش يا از سوي ديگري عليه وي مي باشد . از جمله خشونتهاي

زنان عليه خودشان مي توان به برخي جرائم و شبه جرائم (نظيرخودکشي ، اعتياد ، خود فروشي ، جراحيهاي غيرضروري .

. . ) اشاره نمود . جرم از مصاديق بارز خشونت مي باشد که مخل آسايش و امنيت عمومي است .

د _ خشونت بر مبناي موضوع مي تواند روحي ، جسمي ، جنسي و اقتصادي باشد و در سطح خانواده و جامعه بروز نمايد:

1- خشونت رواني:

هر نوع رفتار و گفتار خشني است که سلامت روحي و رواني فرد را با خطر مواجه نمايد و مصاديق آن عبارتند از: انتقاد

ناروا، اهانت و تحقير ، تمسخر ، توهين

، فحاشي ، تهديد به ازدواج مجدد ، تهديد به طلاق ، اعمال مالکيت ، قهر ، سوء ظن و بدبيني ،

حسادت بيمارگونه ، محدود کردن آزادي رفتار و حرکات (عدم آزادي در روابط اجتماعي با نزديکان و فاميل ، عدم اجازه

خروج از منزل ، حبس ) اجبار به کارهاي خلاف طبع ، تهديد به بچه دزدي ، تهديد به تخريب دارايي هاي زن و فرزندان ، سوء

استفاده از فرزندان جهت اطاعت همسر ، متلک گويي و اجبار به ديدن تصاوير و صحنه هاي خلاف عفت ، . . .

2- خشونت جسمي:

هر نوع رفتار خشني است که از روي قصد و نيت منجر به آسيب و صدمات جسماني شود و مصاديق آن عبارتند از:

ضرب و شتم ، مشت زدن ، گاز گرفتن ، سيلي زدن ، خفه کردن ، ضربه با شي يا مشت ، چا™Ƞکشي ، تيراندǘҙʠ، مثله کردن ، زنده

به گور کردن ، سقط به خاطر جنسيت ، اسيد پاشي ، آزار مادر به دليل جنسيت جنين ، خودکشي اجباري ، شکنجه و قتل ، . .

.3- خشونت جنسي:

هر نوع رفتار جنسي خشني است که از روي قصد و نيت جهت تهديد ، سوء استفاده و صدمه جنسي انجام شود و مصاديق آن

عبارتند از: تجاوز به عنف ، آزار جنسي و مزاحمت و تماس بدني ، قاچاق زنان ، فحشاء و روسپيگري ، تجارت جنسي ، بهره

برداري تجاري ( تهيه عکس و فيلم مستهجن ) زناي با محارم ، ختنه دختران ، قطع رابطه جنسي ، حاملگي اجباري ، اجبار به

رابطه جنسي غير

طبيعي ، اجبار به رابطه جنسي در زمان عادت ماهانه و بيماري ، . . . .

4- خشونت اقتصادي:

هر نوع رفتار خشني است که از روي قصد و نيت ، زن را در امور مربوط به اشتغال ، اقتصاد و دارايي تحت فشار و آزار و

تبعيض قرار دهد و مصاديق آن عبارتند از: عدم پرداخت نفقه ، بخل ، کنترل وسواس گونه مخارج منزل ، دريافت اجباري

حقوق زن ، دريافت اجباري ارثيه زن ، سوء استفاده يا سرقت اموال و دارايي همسر ، ايجاد مضيقه مالي در خانواده ، محروميت

هاي اقتصادي ، عدم تأمين نيازهاي ضروري همسر و فرزندان ، تبعيضات و نابرابريهاي اقتصادي ، . . .

خشونت در خانواده

زن و مرد عناصر اساسي پايداري در خانواده هستند و ادامه موجوديت خانواده ، متکي به نقش آفريني آنها مي باشد . نقش

حساس زن در امور خانواده به دليل تربيت و سازندگي ، امر مهمي است . وجود زن موجب پيوند اخلاقي و عاطفي اعضاي

خانواده مي شود . اين هدف در حالي ميسر مي شود که زنان به عنوان پرورش دهندگان نسل آتي در محيطي آرام ، مطمئن و

دور از خشونت بسر برند ، اما متأسفانه امروزه خانواده ، اين محل سکونت نيز در معرض آسيبها و ناامني هاي بسياري قرار

گرفته است ، به طوري که اشخاص در اين مکان، به جاي تجربه مفاهيم مثبتي چون محبت ، همدلي و ايثار و . . .

خشونت را توسط نزديکان و اعضاي خانواده تجربه مي کنند . يعني توسط افرادي که به سبب صميميت ، ارتباط خوني يا

قانوني با يکديگر پيوند دارند . کودک

در خانواده هاي خشن مي آموزد کساني که او را بيشتر از هر کسي دوست دارند ، اجازه

دارند که او را تنبيه کنند و نيز مي آموزد که اگر چيزي مهم باشد ، مي تواند از طريق زور بازو و سلطه گري تصاحب نمايد .

از آنجا که تعامل افراد در خانه بيش از هر مکان ديگري است و اعضاي خانواده در تماس بيشتري با هم هستند و بر يکديگر

تأثير مي گذارند؛ لذا بروز اختلاف در خانواده بيشتر است . در واقع خشونت بيشتر معطوف به افرادي است که کمترين

فاصله و بيشترين رابطه را با فرد خشن دارند . اما براستي چرا در ميان گروهي که داراي پيوندهاي صميمي هستند ، تعارض

رخ مي دهد و ميزان آن نيز بيشتر است ؟ !

روانشناسان معتقدند که خانواده يکي از صميمي ترين گروههاست ، لذا اختلاف و تفاوت سليقه ها و علائق بيشتر است .«

گلز» و «استراوس»عوامل زير را در اين زمينه مؤثر مي دانند:

افراد خانواده به مدت طولاني با هم وقت صرف مي کنند .

فعاليتها و علائق متفاوت در خانواده هست که بسياري از آنها با هم همپوشاني دارد .

درگيري احساسي در خانواده زياد است .

افراد اين حق را براي خود قائلند که بر هم نفوذ داشته باشند .

افراد چشم اندازها و انتظارات متفاوتي از زندگي دارند .

نقشها بر حسب سن و جنس تقسيم شده است .

عضويت اعضا در خانواده غير ارادي است .

وقايع خانواده از چشم اشخاص بيرون از خانه ، پنهان است .در واقع اشخاص تمايل دارند که ناراحتي خود را بر نزديک ترين

اشخاصي که آنها را هر روز مي بينند ،

تخليه کنند؛ لذا زن و فرزندان خانواده ، بيشتر در معرض خشونت هستند .

علل کتمان خشونت در خانواده

خشونت در خانواده معمولاً به دلائل خاص از جمله دلائل مثبت و منفي رواني و حقوقي چندان آشکار نيست . برخي از اين

علل عبارتند از:

اعتقاد بر اينکه زن نبايد اسرار زندگي را فاش نمايد ، زيرا خانواده حيطه خصوصي است؛ شرايط خشونت آميز در خانواده ،

نشانه عدم لياقت زن در همسرداري است؛

با بيان اين شرايط به ديگران و اعتراض نسبت به آن ، خود و فرزندانش با خطر تهديد ، تعقيب ، . . . مواجه مي شوند؛

عدم استقلال مالي زن ، نگراني از معيشت و احتمال بروز مشکلات اقتصادي ناشي از جدايي؛ تقبيح طلاق ، جدايي ، ترک منزل؛

ترس از تنهايي ، احساس شرمندگي ، ترس از آبروريزي ، احساس نگراني براي فرزندان . . . . پس از جدايي؛ اعتقاد

به اينکه هيچ کس به غير از فرد قرباني ، قادر به ايجاد تغيير در شرايط زندگي نيست و او بايد بتدريج اين کار را انجام دهد؛

وجود علاقه به همسر و اميد به تجديد نظر رفتاري وي؛

جهل نسبت به قوانين و راههاي احقاق حقوق خود؛

اعتقاد به ضعف دستگاههاي قضايي در اجراي احقاق حقوق خانوادگي زن .

تبيين خشونت عليه زنان

خشونت عليه زنان را با يک مدل و تئوري نمي توان تبيين نمود . زيرا دربردارنده کنش متقابل و پيچيده اي از مجموعه عوامل

است .

_ رويکرد روانشناختي

1-1- نظريه خشونت ذاتي (Theory Instind )

يکي از قديمي ترين تبيين هاي نظري در باب خشونت ، نظريه خشونت ذاتي است که رويکرد غريزي به خشونت دارد و تأکيد

مي کند موجودات انساني براي بروز رفتارهاي خشن ، از پيش به طور ذاتي برنامه ريزي شده اند

. از جمله حاميان اين

نظريه ، زيگموند فرويد است . مطابق اين تئوري نحوه انگيزش نيروهاي دروني توسط «خود»شکل مي گيرد . تأکيد بر «

خود» از آن جهت مي باشد که «خود» اولين سازوکار کنترل در مقابل ظهور انگيزه ها و رفتارهاي خشونت آميز است .

گونداد لورنس (1996- Lorens ) ديدگاهي شبيه خشونت ذاتي دارد که منشأ بروز خشونت انساني را غريزه جنگ

طلبي انسان مي داند . به اعتقاد او اين غريزه در طي دوره تکامل انساني توسعه مي يابد و علت اين امر سودمندي خشونت

براي بقاي انسان مي باشد . در نظريه هايي که خشونت را ناشي از تمايلات و خواسته هاي دروني مي داند ، امکان پيشگيري

خشونت انساني وجود ندارد ، لذا نفي و نابودي چنين خشونتي امکان پذير نيست و صرفاً اين خشونت را مي توان کاناليزه نمود تا

آسيب کمتري به ديگران وارد شود .

1-2- نظريه محروميت _ تهاجم (Theory Frustration – aggression )

مطابق اين نظريه ، خشونت از انگيزه هاي بيروني مانند ناکامي و محروميت براي آسيب رساني به ديگران نشأت مي گيرد .

طبق اين ديدگاه ، ناکامي منجر به برانگيختگي يک سائق در فرد مي شود که هدف اصلي آن صدمه به شخص يا اشيا است . اين

نظريه بيان مي دارد که اعمال منتهي به ايجاد محروميت ، همچون محرکي براي ايجاد خشونت عمل مي کند و انگيزه فرد را براي

خشونت بالا مي برد . همچنين در اين نظريه بيان مي شود که چنانچه در پي جلوگيري از بروز خشونت ناشي از محروميت

باشيد ، فقط محل بروز آن تغيير مي کند . مثلاً متوجه زن يا فرزند مي شود و مجال ظهور مي يابد ، مگر آنکه

محروميت رفع

شود .

دالارد (1939-Dollard ) نيز که از حاميان اين نظريه مي باشد بيان مي کند ناکامي همواره به نوعي خشونت

منجر مي شود . اما برخي معتقدند اگر ناکامي قوي باشد و فرد ناکام ، محروميت خود را نامشروع تلقي کند ، احتمالاً ناکامي

منجر به خشونت مي شود و اگر چنين نباشد و فرد ناکام تا حدي ناکامي خود را مشروع بداند ، ناکامي تأثير اندکي بر خشونت

دارد . دالارد بيان مي کند فرد ناکام به هر شي يا انساني که در نظر او علت ناکامي هاي او باشد ، حمله کرده و رفتار خشن

نثار او مي کند و اگر نتواند آسيب جسمي به او بزند ، او را آماج آسيبهاي روحي مي کند .

3-1 - نظريه نيازهاي انساني

انسانها در زندگي فردي و اجتماعي خود داراي اهدافي هستند که قصد دارند اين اهداف محقق شوند ، بدين منظور ميزان

دسترسي به هدف را محاسبه مي نمايند و سپس براي رسيدن به آن ، اقدامات و رفتارهايي را انجام مي دهند . اما متأسفانه

برخي اشخاص براي دستيابي به هدف خود ، از راهبرد خشونت استفاده مي کنند . زمينه هاي وقوع خشونت عبارتند از:

حساسيت زياد و عکس العمل فرد نسبت به محرکهاي بيروني؛

افزايش ميزان محرکها و فعاليت عواطف خاص و عدم تحمل ناکامي؛

ارزيابي فرد از معضلات اجتماعي همچون بي عدالتي (من بايد فلان چيز را داشته باشم . اين توقعات فزاينده ، زمينه

خشونت را فراهم مي کند )

تلاش فرد جهت تطبيق با وضعيت ظاهراً مطلوب . بطور نمونه زماني که فرد احساس کند از سوي ديگران مورد بي توجهي

واقع شده ، يا از نگاه ديگران ، فرد خارجي به

حساب مي آيد . . . اين شرايط (محرکها ) منجر به ناکامي و خشونت

مي شود يا زماني که فردي از سوي ديگران فاقد جذابيت ، نالايق و داراي منزلت پايين محسوب شود ، احتمال بيشتري دارد که

جهت تعاملات اجتماعي از ابزار خشم استفاده کند .

1-4- نظريه تحريک

در اين نظريه بيان مي شود که فرد قرباني خشونت، زمينه ظهور خشونت را فراهم مي کند . به طور مثال خشونت جنسي عليه

زنان از طريق عدم پوشش مناسب ، عدم رعايت نکات اخلاقي در رفت و آمدها ، عدم رعايت حيا و عفاف در جامعه و تحريک

جنس مذکر نسبت به جنس مؤنث بوجود مي آيد و نهايتاً عدم دستيابي مشروع و قانوني به جنس مؤنث و احساس ناکامي در اين

مورد ، منجر به بروز رفتارهاي خشونت آميز مي شود . يا به طور نمونه زماني که زن ، همسرش را فاقد توانايي خطاب

مي کند و يا مدام لجبازي مي نمايد و يا انعطاف لازم را در زندگي خانوادگي نشان نمي دهد ، در واقع او را تحريک به خشونت

کرده و زمينه خشم و پرخاشگري را فراهم مي سازد . البته اين بدين معنا نمي باشد که رفتار خشونت آميز مرد در خانواده ،

توجيه شود ، زيرا نفس رفتار خشن به هر دليل ناصحيح است .

1-5- ابتلا به بيماريهاي رواني

روان پريشي هاي کارکردي و بيماريهاي متابوليک و عصب شناختي از جمله عوامل رواني خشونت است . شيوع خشمهاي

انفجاري اعم از روان زاد يا عضوي مي تواند خلق و خوي فرد را غير قابل کنترل سازد . بيماران رواني به دو دسته تقسيم

مي شوند:

الف )- دسته اي که از

زمان کودکي و نوجواني رفتار پرخاشگرانه دارند .

ب )- کساني که در کودکي و جواني مشکل نداشتند ، ولي بعدها به دليل آسيبهاي مغزي و اختلالات متابوليکي با انفجارات

خشم مواجه مي شوند .

به نظر روانپزشکان آسيبهاي مختلف مغزي ، احتمال توسل افراد به خشونت را افزايش مي دهد (باک1988 ) همچنين

مشخص شده است که نواحي خاصي از مغز مانند ناحيه آميگدالا (يکي از برجستگي هاي گرد سطح پايين مخچه جانبي ) در

پرخاشگري دخالت دارد . لذا يکي از ابعاد مهم خشونت بعد فيزيولوژيک آن است که به خلقت هر فرد برمي گردد و در اختيار

وي نيست .

از ديگر عوامل روانشناختي خشونت ، اختلالات شخصيتي است . فرد خشونت گر ، فردي است که اختلالات شخصيتي

مرزي و ضد اجتماعي دارد . مشاهده شده است که مردان خشونت طلب عزت نفس پايين دارند و خودپنداره آنها نيز آسيب

پذير مي باشد . اين افراد معمولاً از نظر شخصيتي دگرآزار ، انفعالي ، مستعد معتاد شدن ، داراي حسادت مرضي و وابسته

هستند . افراد خشونت طلب دچار نوعي تضاد شخصيتي هستند . اين تضاد در حوزه رفتار ، آنها را در نيل به يک رفتار

سالم براي برقراري ارتباط با ديگران باز مي دارد ، لذا متوسل به خشونت مي شوند . فرد مهاجم صرفاً زماني از اعمال

خشونت امتناع مي کند که از واکنش طرف مقابل با درجه بيشتري از خشونت اطمينان داشته باشد و در غير اين صورت تلقي

مثبتي از خشونت دارد .

کاپلان و سادوک (1994 ) بيماريهايي همچون کودک خواهي ، مرده خواهي ، دگر آزاري ، آزار جسمي و جنسي ،

هرزه

گويي و نظربازي را جزء اختلالات پارافيليائي معرفي مي کنند و معتقدند ارضاء ميل جنسي برخي افراد همراه با اصرار ، تکرار

و ناراحتي است . به طور مثال در اختلال پارافيليايي دگر آزاري جنسي ، فرد ، مرتکب تجاوز به عنف شده و اين عمل ،

معمولاً منجر به قتل مفعول جنسي مي شود .

2- رويکرد روانشناسي اجتماعي

1-2 - نظ__ريه يادگي__ري اجتم__اع___ي Social learning view ) )

در دهه 1990 «باندورا» بيان مي کند خشونت نوعي صورت آموخته شده از رفتار اجتماعي است . فراگيري خشونت

معمولاً تحت شرايط مستقيم (تنبيه يا تشويق ) و مشاهدات فردي انجام مي پذيرد و مي تواند نتيجه تجارب شخصي يا فردي يا

برگرفته از نتايج مترتب بر رفتار ديگران باشد . براي تبديل رفتار مشاهده شده به رفتار از سوي فرد ، لازم است آن رفتار

در ذهن فرد ثبت شود و سپس به رفتار عملي تبديل گردد . اين فرآيند با توجه به ميزان مهارت افراد ، متفاوت است . ابعاد

تنبيهي و تشويقي رفتار و وجود انگيزه لازم فاعل براي انجام فعل از ديگر مواردي است که در تبديل ذهنيت به رفتار مؤثر

است . چنانچه بخواهيم ماهيت خشونت را از طريق اين نظريه درک کنيم ، بايد سه موضوع بنيادي را توجه نمائيم:

الف )- شيوه کسب رفتارهاي خشونت آميز توسط فرد؛

ب )_ پاداشها و تنبيهات مؤثر در رفتارهاي خشونت آميز؛

ج )_ عوامل اجتماعي و محيطي مؤثر بر رويداد خشونت در يک محيط خاص .

هر چند ريشه هاي خشونت مطابق اين ديدگاه بسيار گسترده است ، اما باندورا سه الگوي مشخص خانواده ، گروههاي فرعي

مانند همسالان و نهايتاً

فرهنگ (از جمله وسايل ارتباط جمعي ) را در يادگيري رفتار خشونت آميز مورد توجه قرار مي

دهد .

به اعتقاد وي فرزندان با نگاه به والدين ياد مي گيرند که چگونه خشونت نمايند . تجمع عناصر مختلفي چون رفتارهاي تند ، عدم

توجه به اصول تربيتي و شأن اجتماعي کودکان با رفتار ناشايست والدين در خانه به معناي پيدايش الگويي از خشونت مي

باشد .

خشونتهايي که افراد در بزرگسالي مرتکب مي شوند ، ريشه در دوران کودکي دارد . حتي بيان مي شود خشونت از خشونت

زاده مي شود . (تئوري گردش خشونت ) . چنانچه محيط خانواده بستر مشاجرات و پرخاشگري باشد ، اين محيط نقش

قطعي در رفتار خشونت آميز دارد و چرخه خشونت را جاوداني مي کند . اگر مرد در دوران کودکي در يک خانواده پر هرج

و مرج زندگي کرده باشد و والدينش مدام ناهماهنگي داشته باشند ، ميل به توهين و خشونت عليه همسر در وي افزايش مي يابد .

پاترسن (1991 ) بيان مي دارد که والدين با رفتار خشونت آميز خود که به تنبيه بدني منتهي مي شود ، پسران را وامي دارند

که رفتارهاي ضد اجتماعي و غير اجتماعي پيشه کنند ، در نتيجه آنان مي آموزند براي دستيابي به اهداف و کنترل محيط از

عنصر فشار بهره جسته و روحيه تهاجمي داشته باشند .

الگوي ديگر باندورا براي يادگيري ، ارتباطات اجتماعي و تعاملات فرد با گروههاي کوچک و اخذ فرهنگ آنها مي باشد . فردي

که با گروههاي خشني ارتباط دارد که خشونت جزء خرده فرهنگ آنها مي باشد و خشونت طلبي مورد تأييد و تحسين است ،

بطور مداوم رفتار نادرست خويش را تکرار مي کند

.

جزء ديگر نظريه باندورا ، مفهوم «خود تنظيمي» است که بيان مي دارد امور توسط خود فرد تنظيم مي شود . افراد باورهاي

مختلفي در مورد توانايي خود دارند که در طول زمان به واسطه افعال آنها تغيير مي کند . اين باورها به نوبه خود به اين

واقعيت که افراد چه نوع رفتاري را نشان دهند و چه رفتاري را در آينده مي توانند انجام دهند ، تأثير دارد . فردي که اعمال

خشونت را افتخار مي داند ، بديهي است براي کسب رضايت خويش ، خشونت مي نمايد . مردان معمولاً با توسل به رفتارهاي

خشونت آميز توانايي خود را نمايش مي دهند يا مرداني که از طريق مشروع قادر به کسب منزلت اجتماعي نيستند ، خشونت

پيشه مي کنند .

2- 2 - نظريه مبادله

گلس (1997 ) بيان مي دارد که افراد زماني مرتکب خشونت مي شوند که جريمه خشن بودن آنان ، سنگين تر از پاداش

دريافتي باشد .

3- 2 - نظريه منابع

اين نظريه بيان مي کند زماني که فرد داراي منابع زيادي است و يا در شرايطي که منابع او بسيار ناکافي است ، احتمال اينکه از

راهبرد خشونت استفاده کند ، بيشتر است . به طور نمونه وقتي فرد بخواهد بر ديگري اعمال قدرت کند ، ولي منابع او (

نظيرتحصيلات ، شغل ، درآمد ، مهارت ) در سطح پاييني باشد ، از خشونت براي تداوم موقعيت خويش استفاده مي کند .

4- 2 - نظريه کنترل اجتماعي

زماني که کنترلهاي اجتماعي اعم از رسمي و قانوني يا غير رسمي کاهش يابد ، ميزان وقوع تخلفات رفتاري مانند خشونت

افزايش مي يابد . بطور نمونه زماني که حمايت و نظارت اجتماعي

اعضاي خانواده زن کاهش مي يابد ، در واقع کنترل

اجتماعي غير رسمي کاهش يافته و فرد آزادي بيشتري جهت انجام رفتار خشونت آميز خواهد داشت و يا در حالتي که جامعه ،

کنترل چنداني بر رفتار اعضاي جامعه (بطور مثال بر رفتار خشونت آميز مردان ) اعمال نمي کند ، احتمال وقوع اين نوع

رفتارها افزايش مي يابد .

3- رويکرد جامعه شناختي

تحليلها و تبيين هاي جامعه شناختي در سطح کلان را در حوزه اقتصاد و نيز حوزه فرهنگ شامل رسانه هاي جمعي و مذهب

مورد بررسي قرار مي دهيم:

1- 3- بحران اقتصاد

فشارها و معضلات اقتصادي و عدم تأمين نيازهاي اساسي خانواده و دشواري و سنگيني مسئوليتهاي شغلي موجب مي شود مرد

در برابر خواسته هاي زن و فرزندان ، شکيبايي خود را از دست بدهد و دچار عصبانيت ، اضطراب ، کج خلقي ، کم حوصلگي و

خشونت شود . مشکلات اقتصادي ، نه تنها در تبيين پديده اي چون خشونت ، بلکه در بروز بيشتر آسيبهاي اجتماعي مؤثر

است . مشکلات اقتصادي چنانچه با ناآگاهي ، عدم ايمان و توکل به خدا و ناشکيبايي همراه باشد ، اثرات زيانباري به همراه

خواهد داشت . به عبارت ديگر مشکلات اقتصادي ، بيکاري ، سطح اندک درآمد و بحران اقتصادي در خانواده و عدم رضايت

شغلي و استرسهاي اجتماعي ناشي از محدوديت منابع ، زمينه خشونت را فراهم مي آورد .

2-3 - عوامل فرهنگي

آيا فرهنگ باعث تسهيل خشونت مردان عليه زنان مي شود ؟ ! در فرهنگها ، چه خصلتهايي براي مردان با ارزش و کدام ضد

ارزش است ؟ !

در فرهنگ هر جامعه اي ، چه طرحي براي

حل و فصل منازعات مردان عليه زنان ترويج مي شود ؟ آيا فرهنگها آموزش مي دهند

که طرفين منازعه ، مصالحه کنند ؟ يا مصالحه و بخشش (از سوي قرباني خشونت يعني زن ) نشانه حقارت ، حماقت و

ناچاري وي مي باشد ؟ !

آيا در فرهنگ جوامع عدم دستيابي مردان به اهدافشان با فشار هنجاري شديد مواجه است ؟ . .

زماني که فرهنگ جامعه اي ، از مردان انتظار دارد که قوي و مسلط باشند و طرف مقابل را بي کفايت و بزدل بدانند ، خشونت

افزايش مي يابد . در فرهنگ سرمايه داري ، خصوصيات و ويژگيهاي مثبت انساني مانند همدلي ، احساس تقدس زندگي ، شفقت و

همبستگي از افراد سلب مي شود و به همين دليل افراد خود را چون اشيايي فروشي تلقي مي کنند که بايد خودنمايي کنند و اين

موضوع ، بستر خشونت را جهت اثبات خود و نفي صفات مذموم در جامعه سرمايه داري (به طور مثال حقارت ) فراهم

مي کند . فرهنگ سرمايه داري استفاده صاحبان قدرت را از خشونت براي حفظ ثروت و قدرت ناديده مي گيرد و خشونت

انتقام جويانه را تحسين مي کند .

1-2 – 3 - رسانه هاي جمعي

اثرات وسايل ارتباط جمعي در مورد خشونت مي تواند کوتاه مدت و بلند مدت باشد . اثرات کوتاه مدت در قالب مدل محرک _

پاسخ بحث مي شود . رسانه هاي جمعي قادرند حالت احساسي مخاطبين خود را تغيير دهند و در آنها هيجان ، خشم و برخي

حالات عاطفي ايجاد کنند و حتي منجر به تهاجم فيزيکي شوند . اين اثر را «اثر هيجاني» ، مي نامند . رسانه ممکن است

«اثرانگاره سازي» يا

«اثراطلاعاتي» داشته باشد که به آن يادگيري از طريق مشاهده گفته مي شود . در واقع اين نوع

اثر ، واکنش مقلدانه است و اطلاعات مربوط به رفتاري را ارائه مي کند که برخي مخاطبان ، خواهان پيروي از آن هستند .

اثرات بلند مدت شامل حساسيت زدايي است که بر اثر مواجهه مکرر با خشونت حاصل مي شود که مروج عدم حساسيت يا

فقدان تمايل جهت کمک به ديگران در هنگام مشاهده رفتارهاي خشونت آميز است . مشاهده صحنه هاي ارتکاب جرائم و افعال

خشونت آميز از طريق توليدات رسانه اي به ويژه تلويزيون ، ضمن عادي کردن مسئله خشونت منجر به خونسردي در برابر

عمل خشونت آميز و ايجاد گرايش به خشونت مي شود . صحنه هاي خشونت بار در فيلمها بندرت به آشتي منجر مي شود و

هر گونه تلاش از سوي افراد خشونت طلب براي مصالحه ، معمولاً به صورت غير قابل اعتماد نشان داده مي شود . در

فيلمهاي آرزوي مرگ ، رامبو ، . . . و در رمانهاي استفان کينگ خشونت موج مي زند . تماشاي مکرر اين فيلمها

نگرش مردم را نسبت به دنيا تغيير داده و بر شکل دهي اصول حاکم بر رفتار آنها تأثير دارد ، به ويژه اگر الگوي رفتاري بديل

وجود نداشته باشد و کنترل مناسبي اعمال نشود .

امروزه در تمدن غرب خشونت به صورت موضوعي جذاب و دلپذير تبليغ مي شود . سکس و خشونت در نشريات و رسانه

هاي عمومي اين کشورها بيش از هر زمان ديگر مورد استفاده قرار مي گيرد و در بسياري از اشعار ، رمانها ، موسيقي ها ، .

. . . ترويج مي شود

، به حدي که وحشي گري و خشونت يک اصل اجتماعي شده است . در مجلات عامه پسند از

تجاوزات جنسي گروه اراذل و اوباش تجليل مي شود و در موسيقي رپ با لحني توهين آميز تمام زنان را فواحش مي نامد .

پورنوگرافي و هرزه نگاري با استفاده از فناوريهاي جديد ، مظاهر جديد و نوين خشونت است .

2-2- 3- بحران معنويت

در کنه اکثر مذاهب ، عشق ، شفقت و مهرباني نهفته است و همين اعتقادات مذهبي ، عامل مؤثري در پيشگيري از خشونت عليه

زنان مي باشد . تحقيقات نشان مي دهد که ارتباط معناداري ميان دينداري و رفتار پيشگيرانه از جرائم وجود دارد . از جمله

استارکو ديگران در سال 1982 اثر بازدارندگي دينداري را در ارتکاب جرائم اثبات مي کنند . به اعتقاد آنان قدرت پيشگيري

کننده دين نسبت به کنشهاي مبتني بر ناهمنوايي هاي مجرمانه در اجتماعات ديني و اخلاقي از اجتماعات غير مذهبي بيشتر است

و دين به عنوان حفاظي در برابر جرم و بزه (از جمله خشونت عليه زنان ) عمل مي نمايد .مطالعات ديگر نيز حاکي از آن

است که عامل بي قيدي نسبت به مذهب و عدم پايبندي کامل به اعتقادات ديني و در يک کلام بحران معنويت ، عاملي قوي براي

انجام رفتارهاي خشونت آميز عليه زنان است ، اين در حالي است که آموزش مهارتهاي رفتاري بر پايه اعتقادات مذهبي دين

اسلام ، احترام ، محبت و عطوفت به زنان را سفارش مي کند . اسلام آييني است که به نيازهاي واقعي و فطري انسان توجه

داشته و براي رفع آن برنامه هاي تربيتي را پيش بيني کرده است که

عامل نيرومندي در برابر هر نوع خشونت محسوب مي

شود . بدين لحاظ اين نگرش که زنان فروتر از مردان بوده و مستحق هر نوع رفتار خشني هستند ، در اديان الهي به ويژه

دين مبين اسلام ، مذموم و ناپسند شمرده مي شود و رفتار خشن برخي از مردان ظاهرالصلاح ، خلاف قوانين الهي و دستاويزي

جهت توجيه رفتارهاي نادرست آنان مي باشد .

پيامدهاي خشونت عليه زنان

1- خشونت در خانواده

خشونتي که در محيط خانواده رخ مي دهد ، مي تواند علاوه بر تأثيرات منفي بر همسر ، فرزندان و اعضاي خانواده را نيز درگير

نمايد .

1-1- تأثير بر همسر

احساس عدم کفايت در مديريت خانواده ، از کار افتادگي جسمي و روحي ، عدم کارايي زن در محيط کاري ، خدشه دار شدن

شرافت و عزت نفس ، کاهش منزلت خانوادگي و اجتماعي زن ، پناه آوردن زن به داروهاي روان گردان ، الکل ، مواد مخدر ،

قمار و فالگيري ، خودکشي ، احساس درماندگي ، افسردگي مزمن ، کاهش انرژي احساسي و عاطفي ، احساس حقارت و ناکامي و

برآورده نشدن انتظارات شوهر ، کاهش رضايت از زندگي، نابساماني شخصيتي ، اضطراب شديد ، فلج شدن در تصميم گيريها ،

سلب توانمندي ، ابتلاء به بيماريهاي روان _ تني ، بدبيني نسبت به جنس مذکر ، تأثير منفي بر تصوير ذهني از خود . . .

از جمله تأثيرات منفي رفتارهاي خشونت آميز مردان عليه زنان در خانواده مي باشد .

2-1- تأثير بر فرزندان

خشونت و درگيري والدين الگويي منفي است که کودکان آن را مي آموزند و به اين نتيجه مي رسند که خشونت تنها راه حل

اختلافات است .

خشونت در خانواده رشد سالم شخصيت فرزندان را مختل مي کند و محيطي پر از تنش و اضطراب و اجبار

و سلطه گري را به بار مي آورد و به نحو مخاطره آميزي نسل بعدي را ضايع مي نمايد .فرزندان چنين خانواده هايي يا عامل

خشونت و يا قرباني خشونت خواهند بود . مشاهده رفتارهاي خشونت آميز مي تواند منجر به عدم موفقيت تحصيلي فرزندان

شده و آنها را با انواع آسيبهاي رواني چون اضطراب ، افسردگي و مشکلات عاطفي و تربيتي مواجه نمايد و روابط ميان والدين

و فرزندان را به سوي بي اعتمادي سوق دهد . چنين فرزنداني در آينده يا افراط در محبت خواهند داشت و يا به گونه اي

افراطي ، طالب محبت خواهند بود .

2- خشونت در جامعه

احساس عدم امنيت اجتماعي ، احساس نيازمندي به پشتيباني و مراقبت به جهت ترس از خشونتهاي مختلف ، کاهش انرژيهاي

مثبت اعضاي جامعه ، صرف انرژي افراد جهت مقابله با خشونت به جاي استفاده اين انرژي در بهسازي اجتماعي ، ايجاد

اختلال در روابط سالم اجتماعي ، ايجاد نيروهاي انساني رنجور و ناتوان ، ايجاد احساس عدم اطمينان و بي اعتمادي اجتماعي ،

غيبت از کار و کاهش بهره وري ، ايجاد هزينه هاي سرسام آور درمان ، . . . همگي از جمله پيامدهاي ناگوار خشونت

عليه زنان در سطح اجتماع مي باشد .

راهکارها و پيشنهادات

از سوي مجامع جهاني و کنوانسيونهاي بين المللي اقدامات و توصيه هايي در مورد مقابله با خشونت عليه زنان ارائه شده است

که بيشتر جنبه حمايتي (تأسيس مراکز خاص ، پناهگاهها ، حمايتهاي مالي ، خدمات اورژانس اجتماعي ) ، قانوني

_ حقوقي و

آموزشي _ مشاوره اي دارد . اين راهکارهاي جهاني از سوي کشورهاي غربي که آغازگر تحقيقات علمي در مورد خشونت

عليه زنان بوده اند ، پيشنهاد گرديده ، اما نکته قابل تأمل آن است که اولاً اين راهکارها مطابق با فرهنگ خاص (غرب ) مي

باشد و ثانياً عليرغم تلاشها و اقدامات انجام شده ، در اين کشورها نرخ خشونت عليه زنان در اين ملل کاهش نيافته است . به

نظر مي رسد برخي از اين راهکارها در سطحي وسيع ، موجب خواهد شد که زنان به جاي اتخاذ تدابير بنيادي جهت رفع معضل

خشونت در خانواده ، در اسرع وقت و با کوچکترين مشکلي ، راهي مراکز و اماکن حمايتي شوند ، ضمن آنکه چنين مراکزي نيز

پس از شناسايي ديگر امن نيستند و فرد پس از خروج از اين مراکز ، مجدداً با خطر مواجه مي شود . اين در حالي است که

توجه به راهکارهاي آموزشي ، مشاوره اي و کلينيکي راهکارهاي بنيادي جهت مقابله با خشونت عليه زنان در خانواده مي باشد

و در درازمدت اثر بخش تر خواهد بود . از سوي ديگر مي توان خدمات روان درمانگري و مشاوره اي را به شکل فردي و

گروهي ، جهت کسب عزت نفس قربانيان خشونت و رفع اين معضل ارائه نمود .

در مشاوره گروهي تعدادي از زنان قرباني ، عليه رفتارهاي خشونت آميز در محيط خانواده و جامعه ، رفتار صحيح در زمان

خشونت ، راههاي جلوگيري از تکرار خشونت و راههاي کاهش اثرات خشونت ، آموزش ديده و تجربيات و دانسته هاي خود را

مطرح مي کنند تا تصميمات صحيح اتخاذ گردد

. زوج درماني هم از ديگر روشهاي مشاوره گروهي است که در اين شيوه ،

زوجهايي که با معضل خشونت خانوادگي مواجه هستند ، تحت راهنمايي ها و ارشادات روانشناسان ، پيشگيري از بروز خشونت

و مقابله با آن را فرا مي گيرند .

مشاوره فردي نيز به آموزش راهکارهاي صحيح جهت پيشگيري از خشونت و امحاء آن معطوف است . نکته مهم در اين

شيوه ، توجه به اين امر مي باشد که خشونت همواره ناشي از داشتن روحيه خشن و پرخاشجو نيست ، بلکه اين وضعيت مي تواند

ناشي از کمبود شديد روحيه شفقت ، همدلي ، مهرباني ، مهارتهاي اخلاقي و وابستگي باشد که مي بايست در خانواده پرورش مي

يافت . اما زماني که فرهنگها ، ارزشهاي رقابتي را برتر شمرده و نيازها و احساساتي چون ترحم و شفقت را ناچيز مي دانند

و آنها را رفتارهايي پرهزينه برمي شمارند ، عواطف و مهرباني کنار گذارده مي شود و رفتار خشونت آميز شکل مي گيرد ، لذا

براي مهار خشونت به احياي رفتارهاي اجتماعي شفقت و ترحم نيازمنديم .

همچنين در سطح خانوادگي مي توان از راهبرد توجه اجتماعي يعني گوش فرا دادن به مسائل ، تأکيد کردن ، علاقمند نمودن ،

تحسين و تشويق و اظهار برخي علائم مثبت استفاده نمود و موجب تقويت روحيه همبستگي و دوري از خشونت ورزي

گرديد .

از ديگر نکاتي که در راهکارهاي جهاني مورد غفلت قرار گرفته است ، تأثير رسانه هاي جمعي است ، که در مورد ممنوعيت

نمايش تصاوير خشونت بار مانند قتل و کشتارهاي فجيع و تجاوزات و نيز صحنه هايي که به نوعي زمينه تحريک رفتارهاي

خشن و جنسي

را فراهم مي نمايد ، (به طور نمونه پورنوگرافي و سکس ) هيچ توصيه اي ارائه نشده است .

همانگونه که اشاره شد از ديگر عوامل مؤثر در کاهش رفتارهاي خشونت آميز و جرائم عليه زنان ، مذهب و اخلاق مي باشد .

زمينه سازي جهت تقويت باورهاي ديني و تشويق به رعايت دستورات ديني در خصوص رعايت حقوق مسلم ساير انسانها (

علي الخصوص زنان ) و نيز يادآوري نظام حسابرسي بر اعمال و رفتار در محکمه عدل الهي در کاهش جرائم از جمله

خشونت عليه زنان مؤثر خواهد بود .

کاهش نرخ خشونت مستلزم حرکت فرهنگي و طولاني مدت است که مبدأ آغازين آن در نهاد خانواده و توسط نقش تربيتي زنان

قابل اجراست . به طور نمونه نگرش مردان آينده ، نسبت به زن ، توسط مادران امروز قابل تغيير است ، تا بدينوسيله نسل آينده

از خطرات خشونت عليه زنان نجات يابد . انجام چنين هدفي نيازمند اعتماد به نفس مادران و شناخت آنان نسبت به جايگاه و

نقش شايسته آنها در نظام خلقت و احياي مجدد تعاليم ديني در خصوص حقوق و تکاليف متقابل زن و مرد در زندگي خانوادگي و

اجتماعي است .

منبع

نويسنده: سيده فاطمه محبي

راههاي مقابله با آسيب هاي اجتماعي

مهارت هاي زندگي

توانايي هاي رواني اجتماعي لازم براي رفتار انطباقي وموثر كه افراد را قادر مي سازند تا به طور موثري با مقتضيات و

چالشهاي زندگي روزانه مفابله كنند .آموزش اين مهارت ها موجب ارتقاي رشد شخصي واجتماعي،محافظت از حقوق انسانها

و پيشگشري از مشكلات رواني واجتماعي مي شود .مهارتهاي زندگي بي شمارند ،امامهمترين اين مهارها به شرح زير

هستند:

1- مهارت خودآگاهي:

آگاهي فرد از"موجوديت"خود بدين مفهوم است كه كيست،چيست وبه كجاخواهد رفت .""خود"قبل از ياد گيري زبان

شكل مي گيرد و مهم ترين منبع شكل گيري "خود"مادر است،اما تا بلوغ مراحل متعدد ديگري را طي مي كند تا فرد به يك

خود تثبيت شده تري برسد .كاري كه بايد بكنيم اين است كه خود را بشناسيم ويادبگيريم كه با خود چگونه كنار بياييم ،همواره به

نكات مثبت خود بيشتر اهميت دهيم ومنفي ها را حذف كنيم .

مهارت خود آگاهي شامل اجزايي از قبيل:

آگاهي از نقاط قوت وضعف-تصوير خود واقع بينانه-آگاهي از حقوق ومسئوليتها-توضيح ارزش ها وانگيزش براي شناخت

مي باشد .به خاطر داشته باشيم مدارا كردن از درون خود فرد آغاز مي شود .براي دوست داشتن ديگران ابتدا بايد خود را با

همه توانايي ها و ناتوانايي ها دوست داشته باشيم .

2- مهارت همدلي:

يعني از دريچه چشم مخاطب به مسئله نگاه كردن،گونه كه او حس مي كند،حس كنيم ودرنهايت به يك حس مشترك برسيم،همدلي

در دل مهارت خود آگاهي وهسته اصلي مهارت ارتباط است .همدلي زماني اتفاق مي افتد كه ما بر تشا بها تمان تكيه كنيم نه

تفاوتهايمان ،در اين صورت است كه مخاطب احساس غريبه بودن نمي كندو در كنار

ما احساس امنيت ميكند و نهايتابه يك حس

مشترك مي رسيم .

گامهاي رسيدن به همدلي:

الف-پرهيز از ارزيابي وقضاوت رفتار طرف مقابل

ب- خود را در جايگاه فرد قرار دادن

ج-افزايش تحمل وظرفيت رواني

د-رشد شخصيتي (يك انسان رشد يافته توان همدلي بيشتر دارد )

ح-داشتن دلي بي كينه،حسد،كبر،غروروطمع

و-دوست داشتني شدن و . . .

وسرانجام همدلي يعني همانگونه كه ديگري مي فهمد،ما هم بفهميم كه البته ديدن يك موقعيت از ديدگاه فرد ديگر،ازاما به معناي

موافق بودن نيست .

3-مهارت تفكر خلاق :

يعني توانايي ابداع فكر وراه حلي كه قبلا وجود نداشته است ،به عبارتي توانايي نوآوري،خود را محدود نديدن (از شكست

نترسيدن )،چرا كه با شكست تجربه بيشتري پيدا ميكنيم .هيچگاه نگوييم"نمي توانم اين كار بكنم"،در هر حال سعي خود را

بكنيم .

گامهاي رسيدن به تفكر خلاق:

الف-سئوال كردن (آيا راه ديگري وجود دارد يا نه ؟ )

ب-مثبت نگري

ج- ياد گيري فعال (جستجوي اطلاعات جديد )

د-افزايش اعتماد به نفس و خودباوري

ح-تشخيص راه حل هاي جديد براي مشكلات

و-افزايش عزت نفس

4- مهارت تفكر انتقادي:

يعني شك مقدس،بدين مفهوم كه در پديدهاي شك كنيم اما در آن شك باقي نمانيم و با استفاده از تفكر خلاق راههاي بهتري را نيز

جستجو كنيم،ابراز عقيده و ارزشيابي كنيم ،قوه تجسم داشته باشيم،تصميم گيري كنيم و مسايل را حل كنيم .لازم است عوامل

موثر در تفكر انتقادي (عوامل محركه وبازدارنده )را بشناسيم .

ويژگي هاي افراد داراي تفكر انتقادي

ذهن فعال و عدالت جو دارند،كار گروهي و با برنامه را دوست دارند،دلسوز مردم هستند وبا آنها ارتباط خوبي دارند،ابتكار

عمل واستقلال فكر دارند،افق ديدشان باز است وخود را "عقل كل"نمي دانند .

عا دا تي كه مانع تفكر انتقادي

مي شود:

مقاومت كردن در برابر تغيير،همرنگ جماعت شدن،تفكرتابعي،فريب دادن خود،انتخاب اولين راه حلي كه به مي رسد،دفاع از

فكر نادرست و پيشنهادغير واقعي واينكه تصور كنيم كه عقايد ما بهتر از عقايد همه است .

5- مهارت ارتباط:

ارتباط انساني زيبايي هاي درون هر يك از ما را آشكار مي سازد .ارتباط ميان دو فرد تنها از طريق كلمات برقرار نمي شود

بلكه همه كارهاي ما نوعي ارتباط محسوب مي شود .

مهارت هاي ارتبا طي شامل اجزايي از قبيل:

الف-ارتباط كلامي وغير كلامي موثر

ب-ابراز وجود

ج-مذاكره

د-گوش دادن

و-غلبه بر خجالت

ح-امتناع

به خاطر داشته باشيم،پيام فردي كه به گفته خود عمل نمي كند،نمي تواند بر طرف مقابل تاثير گذار باشد . سخني كه به

روشني و وضوح بيان نشود،كلمات آن به سرعت و با صداي بلند بر زبان جاري شود و پيچيده ونامانوس باشد،نفوذ زيادي ذر

طرف مقابل نخواهد داشت .

6- مهارت روابط بين فردي:

ارتباط،لازمه بقا و خوشبختي انسان است،انسان از طريق ارتباط برقرار كردن با ديگران نياز اساسي خود را به بقاء،امنيت و

آرامش،عزت نفس،خود شكوفايي وشركت موثر در يك دنياي متنوع اجتماعي بر طرف مي كند،ولي تمام ارتبا طا ت،ميان فردي

نيستند بلكه ارتباطات ميان فردي كامل وقتي به وقوع مي پيوندد كه طرفين با يكديگر همچون يك انسان كامل و بي همتا برخورد

نمايند تا يك ارتباط خودماني و بي پردهاي ايجاد شود .افرادي كه در ارتباطات ميان فردي خود ماهرانه و به شكل مناسب و

كار آمدي عمل مي كنند،بايد نحوه ارتباط خود را با اهداف و شرايط افراد مقابل منطبق كنند .كارآمدي ومناسب بودن،مستلزم اين

است كه به زمينه هاي شخصي وفرهنگي متفاوت ديگران توجه كنيم وبراي

اين تفاوتها احترام قايل شويم ،به همين جهت بايد به

اين رهنمودها توجه كرد:برخورداري از مهارت هاي گوناگون براي تنظيم دقيق ارتباطات،توجه به نقطه نظر طرف مفابل،باز

بيني ارتباط ومتعهد بودن نسبت به ارتباط ميان فردي كارآمد واخلاقي،همكاري ومشاركت،اعتماد به گروه،تشخيص مرزهاي بين

فردي مناسب،دوست يابي ،شروع و خاتمه ارتباطات .

7- به واقعه اي كه اخيرا موجب بر انگيخته شدن خشم،شادي،غم و . . .شما شده است فكر كنيد واحساسي را كه به شما

دست داده بود،به ياد آوريد .نشانه هاي جسمي مانند تنفس مشكل،ضربان سريع قلب،گرفتگي معده وپشت و . . .حالات رواني

مانند احساس عدم كنترل ،احساس تمايل به زدن ديگري و . . .در نظر آوريد،كداميك از احساسات شما مثبت و كداميك منفي

است ؟

توجه داشته باشيم كه احساسات هميشه قابل قبول هستند،اما هميشه مورد تاييد نيستند .داشتن احساسات منفي مانند

خشم،حسادت،تنفرو . . .كاملا عادي است اما نكته مهم آنجاست كه اين احساسات باز گو شوند تا روي هم انباشته نشوند و

منجر به بيماري و فشار عصبي نگردند،ولي بايد به نحوي بيان شوند كه براي خود يا سايرين احتمال خطر به وجود نياوريم .

بطور كلي بايستي براي مقابله با هيجانات مراحل ذيل در نظر گرفته شود:

الف-شناخت هيجان هاي خود وديگران

ب-درك شناخت ارتباط اين هيجان ها با تفكر وانديشه

ج-آموزش روش هاي خود كنترلي در مقابله با نا كا مي،خشم،بي حوصلگي،غمگيني،ترس واضطراب كسب مها رتهايي چون

خود آگاهي ،همدلي وارتباط

8- مهارت مقابله با استرس:

استرس واكنش هيجاني بدن به عوامل استرس زاست .عوامل استرس زا شامل فشارهاي شغلي،ترافيك،تصادفاتومسايل

خانوادگي است .

استرس بر دو نوع است:استرس مفيد واسترس مضر .

استرس مفيدولازم همان ترس واقعي

يا عاقلانه است .استرس مضر در واقع عبارت است از نگراني مفرط يا ترس مبالغه آميز

وغير ضروري .

روشهاي مقابله با استرس

الف-ورزش

ب-تمرين تحليل درست موقعيت ها

ج-مديريت زمان

د-يادگيري مهارت تفكر منطقي

ح-افزايش ايمان واعتقاد به خدا

و-استراحت،تغذيه وتفريح مناسب

ز-عدم درشت نمايي مشكل

ط-يادگيري مهارت ارتباط،خودآگاهي ،ابراز وجود،تصميم گيري،حل مسئله

9- مهارت تصميم گيري :تصميم گيري ابزاري است براي شكل دادن به آينده مثبت وفرآيندي است پيچيده شامل انواع

توانايي هاي فكري ونيز داشتن اطلاعات در مورد تصميمي كه مي خواهيم بگيريم .به خاطر داشته باشيم وقتي با مسئله اي

روبرو مي شويم،قدرت فكر،عا لي ترين نيروي ماست .

براي تصميم گيري منطقي و خوب بايد سه مرحله زير را در نظر داشته باشيم:الف-تصميمي را كه با آن مواجه هستيم،از

تمام جوانب مورد بررسي قرار دهيم .

ب-انتخاب هايي را كه در پيش رو داريم مشخص كنيم .

ج-عواقب هر انتخاب وجوانب مثبت و منفي هر يك از آنها را مشخص كنيم وبر اساس راه حلي كه بيشترين امتيا زات مثبت

وكمترين امتيازات منفي را داراست،انتخاب نهايي را به عمل آوريم .

البته بايستي توجه داشت كه براي پي بردن به تمام عواقب احتمالي يك انتخاب خاص،مي توان از مشورت با افراد آگاه وباتجربه

نيز كمك گرفت وبهره مند شد .

10- مهارت حل مسئله:

وجود مشكلات كوچك وبزرگ در زندگي،عادي است وهمه مردم خواه و ناخواه در طول زندگي با مشكلا ت مختلفي روبرو

مي شوند .مسايل مهم زندگي چنانچه حل نشده باقي بمانند ،استرس ايجاد مي كنند كه به فساد اجتماعي منجر مي شود .

اما آنچه مهم است اينكه بدانيم:مرحله اول-مشكل چيست،مرحله دوم-در نظر گرفتن راه حل هاي مختلف حل مسئله .

آسيب شناسي طلاق

طلاق

آسيب شناسي يا پاتولوژي (Pathologie ) از جمله اصطلاحات زيست شناسي و پزشکي مي باشد که در

جامعه شناسي بکار

گرفته شده است . اين اصطلاح حاصل تشبيه جامعه به يک کالبد زيستي و بررسي موضوعات اجتماعي

همانند موضوعات زيستي مي باشد . آسيب شناسي اجتماعي به مطالعه بي نظمي ها و نابساماني هاي اجتماعي و اعمال و

رفتاري مي پردازد که در اجتماع غير طبيعي تلقي مي گردد و نيز شرايطي را مورد بررسي قرار مي دهد که اصول و

هنجارهاي ارزشمند جامعه مورد بي توجهي و يا تخطي قرار مي گيرد و اهداف متعالي زندگي فردي و اجتماعي انسان تحقق

نمي يابد .

اکثر جوامع کنوني با مشکلات و معضلات متعدد اجتماعي دست به گريبانند که حيات جوامع بشري را با تهديد مواجه مي کند .

از ديدگاه جامعه شناسان ، مسائل اجتماعي شرايط يا وضعيتي است که جامعه آنها را به منزله خطري براي راه و رسم زندگي

مي داند و ناگزير درصدد رفع يا تعديل آنها برمي آيد . از نظر رابرت مرتن وقتي ميان معيارها و واقعيات اجتماعي فاصله و

اختلاف بوجود مي آيد _ خواه نيروهاي ايجاد کننده اين شرايط ، انسان يا طبيعت باشد _ مشکلات اجتماعي ايجاد مي شود و نهايتاً

اعضاي جامعه نسبت به چنين وضعيتي واکنش نشان مي دهند . اهميت اين واکنش بر طبق اصول جامعه شناختي ، عمدتاً تحت

تأثير ساخت جامعه ، نهادها و ارزشهاي آن مي باشد .

در يک تقسيم بندي کلي مشکلات اجتماعي داراي جنبه ذهني و عيني مي باشد . جنبه ذهني آن در ادراکات و ارزشگذاري

مردم جامعه در ردّ يا تأييد اينکه چه چيز مشکل اجتماعي مي باشد ، ظاهر مي شود و جنبه عيني آن

شرايط واقعي است که در

آن مشکلات ارزيابي مي شود . [1] از نظر ميلز (Mills ) مطرح کردن موضوعي مانند طلاق به عنوان

مسئله اجتماعي مستلزم تبديل آن از گرفتاريهاي خصوصي به مسائل عام ساخت اجتماعي است ، زيرا گرفتاريهاي خصوصي

ناشي از شخصيت فرد و رابطه نزديک با آن است ، اما مسائل اجتماعي اموري است که از سويي بر شرايط خاص و زندگي

خصوصي افراد حاکم است و از سوي ديگر به شرايط و سازمان جامعه و چگونگي ساخت وسيع اجتماعي وابسته مي باشد .

در واقع وقتي مردم احساس کنند که ارزشهاي اجتماعي آنها ناديده گرفته مي شود و يا تهديد مي گردد و بين مطلوب اجتماعي و

واقعيات اجتماعي اختلاف وجود دارد ، بحران اجتماعي يا مسأله اجتماعي ايجاد مي شود .[2]

برخي صاحبنظران معتقدند: طلاق زماني به صورت آفت يا بلاي اجتماعي تجلي مي يابد که از حدود معيني خارج شده و

فراواني آن غير متعارف گردد . جهت تشخيص اين وضعيت ، مي توان آمار طلاق را با آمار ازدواج مقايسه نمود . در

شرايط کنوني جامعه ايران ، آمار رو به گسترش طلاق ، آن را به سمت يک معضل اجتماعي سوق مي دهد .

مطابق آمار منتشره ، در طي سه ماهه نخست سال 79 ، حدود 110494 فقره طلاق به وقوع پيوسته است که در مقايسه با سه

ماهه نخست سال 78 حدود 13 درصد رشد نشان داده است . در حالي که در طي سه ماهه نخست سال 79 تنها 114195

مورد ازدواج ثبت شده است که در مقايسه با سال گذشته نرخ ازدواج

3 درصد افت داشته است .[3]

تبيين جامعه شناختي طلاق

تبيين جامعه شناختي طلاق

وضعيت خانواده ، چگونگي روابط بين اعضاي خانواده و انحلال و فروپاشي آن از يکسو بازتاب شرايط اجتماعي ، فرهنگي و

اقتصادي است و خانواده به عنوان يکي از اجزاي نظام اجتماعي و دارا بودن ويژگيهاي يک نهاد اجتماعي ، از تأثير پذيري

متقابل برخوردار است و از سوي ديگر معلول عوامل دروني در خانواده (سطح خرد ) و کيفيت و چگونگي آن مي باشد .

بدين لحاظ جهت تبيين جامعه شناختي پديده طلاق از نظريات خرد و کلان استفاده شده است تا چرايي و چگونگي اين مسئله

تبيين گردد .

1- تئوريهاي کلان

الف - بحران ارزشها

در جوامعي که در حال انتقال از وضع اجتماعي و اقتصادي خاص به وضع و شرايط ديگري هستند ، مشکلاتي پديد مي آيد که

نتيجه تصادم نوگرايي و پايبندي به سنتهاي ديرين و تشديد جنگ بين نسلهاست . در اين مرحله برزخي و حساس ، عناصر

اخلاقي و ارزشهاي اجتماعي بيش از هر چيز ديگر تغيير وضع و موضع مي دهند . بسياري از موضوعات بي ارزش

ديروز ، در محدوده عناصر نوين و مقبول امروزي پاي مي نهند و بسياري از عناصر مطلوب اجتماعي از قلمرو ارزشهاي

اجتماعي خارج مي شوند . هر چقدر اين تحول سريع باشد ، تضاد و جابجايي ارزشها چشمگيرتر خواهد بود . در چنين

شرايطي نيروهاي حاکم بر جامعه جاي خود را به نيروهاي تازه مي سپارند و نظام ارزشهاي جامعه دستخوش آشوب مي

گردد ، بازتاب اين وضعيت را مي توان در نظام ارزشهاي خانواده مشاهده نمود . ولي از آنجا که سرعت حرکت هر فرهنگ

با حرکت اقتصادي و نوآوريهاي تکنولوژي يکسان

نيست ، نسل هايي که در معرض چنين تحولات سريع اجتماعي قرار مي

گيرند ، نمي توانند معيارهاي همه پسندي براي وظيفه ، فداکاري و ارزشهاي همانند آن داشته باشند ، در اين احوال کشمکش درون

خانواده ايجاد مي شود و نابساماني خانواده و طلاق افزايش مي يابد . [4]

به بيان ديگر در هنگامه بحران ارزشها ، ارزشهاي اساسي يک جامعه بر لذت طلبي Hedonism ) )،تمتع آني ،

مصلحت گرايي فردي ، سودگرايي (Utilitarianism ) ، ماده گرايي Materialism ) ) و

ابزار گرايي استوارند و انسانها صرفاً به تمتع مي انديشند و فقط مصالح خويشتن را در نظر مي آورند و همه چيز در چارچوب

امور مادي ، ملموس و حتي جسماني خلاصه مي شود ، ارتباطات انساني نيز از اين شرايط تأثير مي پذيرند . روابط انسانها از

بعد معنوي تهي مي شود و صرفاً در راه التذاذ آني است . اين نوع روابط بسيار سست و آسيب پذير و شکننده اند و به

محض آنکه مصلحت ديگري روي نمايد يا بر اثر مرور زمان يا عوامل ديگر ، رابطه ها از درون تهي شده و به بهانه هاي

مختلف مي شکند ، در اين شرايط روابط زوجيت نيز از اين قاعده مستثني نبوده و آمار طلاق روز به روز افزايش خواهد

يافت .[5]

بروس کوئن معتقد است اين يک واقعيت است که ميزان طلاق در جوامع نوين زياد شده است . اين وضعيت از جامعه و

ارزشهاي متغير ما سرچشمه مي گيرد تا از گسيختگي و تباهي خانواده به عنوان يک نهاد اجتماعي . امروزه از انواع

کارکردهاي خانواده در گذشته

کاسته شده است و زن و شوهر براي تأمين نيازمنديها و خدمات خود به خانواده متکي نيستند و

گسست پيوند زناشويي آن هم در يک محيط زناشويي ننگ نيست .[6]

از منظر پيتريم سوروکين جوامع سه مرحله را طي مي کنند:

1- جامعه ايدئولوژيک (Ideological )

در چنين جامعه اي اولويت با پديده هاي مادي نيست ، بلکه ستون جامعه را معنويت مي سازد و توجه انسانها به امور آسماني

است .

2- جامعه معنوي مآب (Idealistic )

در اين جامعه ، ارزشهاي معنوي به طور رسمي وجود دارد ، اما عمل نمي شود ، زيرا در درون رسوخ نکرده است . انسانها

به ظاهر پديده هاي معنوي اولويت مي دهند و آن را مقدس مي شمارند ولي در عمل و در رويارويي با واقعيت به آنچه که گفته

اند عمل نمي کنند ، بين امور و مظاهر صوري (Formalistic )و واقعي تفاوت پديد مي آيد . همچنانکه بين

گفتار و عمل و زبان و قلب انسانها تفاوت ايجاد شده است .

3- جامعه حسي

در اين جامعه ، تنها امور مادي ، جسماني و ملموس ارزشمند است . در اينجا کالاها و اشياء ارزشگذاري مي شوند و بها و

ارزش انسانها به ميزان دارايي هاي آنان تعيين مي شود، و انسانها از جوهر و ذات خود بيگانه مي شوند ، در چنين زمينه

اجتماعي ، طلاق بسط و تعدد مي يابد و اخلاق انساني سقوط مي کند و امنيت در روابط انساني کاهش مي يابد . در چنين

جامعه اي ازدواج ديگر پيوند مقدسي نيست ، بلکه رابطه اي است که مانند ساير روابط اجتماعي که

مي تواند به سادگي قطع

شود . [7]در واقع در اين جامعه فردگرايي مفرط (Rugged Individualism ) پيوندهاي

اجتماعي را متزلزل نموده است و آنچه که براي جمع ضرورت دارد ، در برابر منافع فردي خرد شمرده مي شود . در حالي

که حيات جمع (اعم از خانواده يا جامعه ) موجد حيات يک يک اعضا و افراد است .[8]

اودري (Udry ) کاهش پايبندي به ارزشهاي مذهبي و ديني را در افزايش طلاق مؤثر مي داند و به نقش دين به عنوان

عاملي در راه جلوگيري از طلاق اشاره مي کند . به نظر او افرادي که ايمان مذهبي دارند ، کمتر به طلاق روي مي آورند تا

آنانکه چنين ايماني ندارند . با تضعيف ايمان و عدم پايبنديهاي مذهبي در اکثريت افراد و تغيير ارزشها ميزان طلاق در جامعه

افزايش مي يابد .[9]متأسفانه امروزه در کشورهاي اسلامي نيز با تحولات اجتماعي و اقتصادي سده اخير ، ايمان مذهبي به

سستي گرائيده است و مردمان با ناديده گرفتن موانعي که از لحاظ شرعي براي افزايش طلاق وجود دارد ، از اختيار خود سوء

استفاده مي نمايند و آمار طلاق رو به فزوني است .[10]

ب -تئوري آنومي (Anomy )

از ديدگاه جامعه شناسان ، آنومي به مفهوم فقدان اجماع در مورد اهداف اجتماعي ، انتظارات جمعي و الگوي رفتار براي اعضا

جامعه است . اين حالت منجر به محو و غيبت تدريجي آتوريته و ضابطه اخلاقي مي شود و جامعه کنترل اجتماعي خود را

از دست مي دهد . هنگامي که جامعه در حال گذار و دگرگوني است ، بسياري از انسانها دچار سرگرداني مي شوند

و قواعد

و ارزشهاي جامعه ، براي آنها بي اهميت و کم ارزش مي شود . از سوي ديگر ارزشهاي جديد و منطبق با شرايط نيز ، هنوز

در جامعه جا نيفتاده است . در واقع جامعه دو ساخت دارد . در اين جامعه برخي از ساخت کهن و برخي از ساخت نوين

تبعيت مي کنند .[11] از هم پاشيدگي هنجارها و آنومي ، وضعيتي را ايجاد مي کند که آرزوهاي بي حد و حصر ايجاد مي

شود و از آنجا که طبعاً اين آرزوهاي بي حد نمي توانند ارضا شوند ، در نتيجه وضعيت نارضايتي اجتماعي پديد مي آيد که در

جريان اقدامات منفي اجتماعي نظير طلاق ، خودکشي و غيره ظاهر مي شود ، که از نظر آماري قابل سنجش است .[12]

ج - بحران وجدان جمعي

وجدان جمعي يکي از مهمترين ضمانتهاي تحقق اهداف و ارزشهاي جامعه است . شخص يا اشخاص مي توانند هنجارهاي

جامعه را تحقير کنند ، اما در برابر وجدان جمعي جز اطاعت راهي ندارند . به اعتقاد دورکيم هر چقدر وجدان جمعي قوي

باشد، خشم عمومي در مقابل هنجارشکني حادتر است . با ضعيف شدن وجدان جمعي ، ارزشهاي منفي منتسب به طلاق کاهش

مي يابد و جامعه مطلقه ها را به عنوان مطرودين اجتماعي تلقي نمي کند و بدين ترتيب بر ميزان طلاق افزوده مي شود . به

عبارت ديگر جامعه اي که طلاق را پديده اي عادي و طبيعي مي داند ، رواج آن را نيز موجب خواهد شد ، بر عکس آنجا که

طلاق منفور ، زشت و ضد ارزش محسوب مي شود ، خواه

ناخواه از کميت آن کاسته مي شود . طلاق و تعدد آن در جامعه

کنوني نوعي تساهل را نسبت به آن ايجاد مي کند که از قبح آن مي کاهد و به تبع آن ، انسانها در برخورد با اولين مشکل به

طلاق مي انديشند .[13] از سوي ديگر در قرن حاضر اين گرايش وجود دارد که طلاق را بيش از آنکه پديده اي اجتماعي

بدانند ، آن را امري حقوقي تلقي کنند ، اين نگرش مي تواند موجب افزايش آمار طلاق شود .

د - مشکلات اقتصادي

به نظر کانگر (Conger ) دوران هاي سخت اقتصادي در جامعه نتايج زيانباري بر خانواده ها دارد ، از جمله آنها ،

احتمال وقوع گسيختگي خانواده و بي ساماني آن است . محروميت اقتصادي تعاملات مثبت زوجين را کاهش مي دهد و آنها

را به سوي طلاق سوق مي دهد . مشکلات اقتصادي در بين زوجيني که منافع خانوادگي آنها براي بقاي زندگي در سطح

استاندارد مناسب نمي باشد ، زندگي زناشويي آنها را بي ثبات مي کند و مردان در اين خانواده ها بيشتر تعامل منفي دارند .

[14]

کاهش درآمدها و تورم در ايران ، موجب افزايش تنشها و ستيز در داخل خانواده شده است و عليرغم آنکه هنوز نگرش منفي

نسبت به طلاق در جامعه وجود دارد ، اما ميزان آن رو به افزايش است . طلاق ، نتيجه جامعه اي است که هيچ رابطه نرمالي

بين درآمد و هزينه برقرار نکرده است . از سوئي مانور تجمل در جامعه سرداده مي شود و از سوي ديگر برنامه تعديل

اقتصادي ارائه مي شود که موجب شکاف بين

مطالبات و امکانات گرديده و معضلات اقتصادي منجر به افزايش طلاق شده

است . به نظر مي رسد برنامه تعديل ساختاري از طريق تورم فزاينده و گسترش و تعميق فقر ، علاوه بر اينکه در کوتاه مدت ،

اثر از هم گسيختگي و طلاق را بر جاي مي گذارد ، در بلند مدت آثاري بر نهاد خانواده مي گذارد که بسيار عميق تر است و

بيشتر مترتب بر فرزندان مي باشد . [15]

2- تئوريهاي خرد

الف - تئوري توزيع قدرت

گاه بين زن و شوهر تضادي ايجاد مي شود و هر يک براي احراز منزلت خود و رسيدن به اهداف خويش ، از طريق توسل به

امکانات مالي ، فرهنگي و … . قصد تسلط بر ديگري را دارد . تداوم اين وضعيت ، تنش و کشمکش بين زوجين را افزايش

داده و در نهايت منجر به جدايي و طلاق آنها مي شود . در چند دهه اخير با تغييرات اجتماعي و تقابل سنت و مدرنيته ،

درخواست نفوذ و کنترل هر يک از زوجين بر سرنوشت خود و خانواده افزايش يافته و اين وضعيت ، يکي از عوامل مؤثر در

ايجاد اختلاف و جدل در خانواده بوده است . از يکسو آشنايي بانوان با جايگاه حقوقي خويش ، کسب استقلال اقتصادي ،

درخواست دخالت در امور خانواده و توزيع مساوي قدرت (البته در برخي موارد جهت تغيير قدرت به سمت قدرت زنانه بوده

است ) و از سوي ديگر عدم پذيرش و درک مردان از شرايط جديد و ناآگاهي آنها از حقوق و تکاليف متقابل زوجين ، موجب

اختلافات و تعارضات شديد در خانواده شده است

. همچنين با پيشرفت اقتصادي _ اجتماعي،گسترش رسانه ها و آموزش

بيشتر ، زنان از فرهنگ سنتي فاصله گرفته اند و اين امر باعث شده است تا آنها کمتر نقشهاي سنتي را بپذيرند و يا در صورت

پذيرش آنها ارزيابي منفي نسبت به نقش خود داشته باشند و اين باعث نارضايتي از زندگي مي شود .

ب- تئوري نياز _ انتظار

هر موقعيتي هنجارهايي دارد که صاحب آن موقعيت ، بايد بر اساس آن عمل کند و افرادي که با وي در کنش متقابل هستند ، از

او انتظار دارند بر اساس هنجارهاي آن موقعيت عمل کند .«انتظار» معياري براي ارزيابي فردي است که داراي موقعيت

معيني مي باشد . در واقع فرد بايد در آن موقعيت وظايفي را انجام دهد تا مناسب موقعيت مورد نظر باشد .[16] عدم

تحقق انتظارات ، عدم تعادل بين خواسته ها مي باشد . هر کدام از زن و شوهر با تصورات خاصي در باره زندگي زناشويي

اقدام به ازدواج مي کنند و زندگي را با انتظارات مشخصي در مورد اينکه همسرشان چگونه با او رفتار خواهد کرد ، آغاز مي

نمايند . اگر اين انتظارات برآورده نشود ، ناراضي و پشيمان خواهند شد . ازکمپ معتقد است که احساس رضايت با نحوه

انطباق کامل اميدها و انتظارات با پيشرفتهاي فرد تعيين مي شود ، در حالي که نارضايتي معلول ناکامي در رسيدن به انتظارات

است .[17]

در برخي جوامع ، جوان درک رمانتيک از ازدواج دارد و بعد از پيوند زناشويي در بهترين صورت آن را خسته کننده و

يکنواخت و در بدترين شرايط آن را رنجي روانيPerceptual ache )

)مي يابد . در اکثر جوامع جوانان

مي آموزند که از همسر خود فقط انتظار احترام و انجام وظايف همسري داشته باشند نه الزاماً خوشبختي .[18]

ج- تئوري تسري (Spill – over theory )

گرونبرگ بيان مي کند که رضايت و عدم رضايت از يک بخش از زندگي بر روي رضايت و عدم رضايت از بخشهاي ديگر

زندگي تأثير دارد . بطور مثال نارضايتي فرد از زندگي اجتماعي مي تواند موجب نارضايتي او از زندگي خانوادگي شود .

د- تئوري خود ميان بيني (Anthropomor phism theory )

هر گاه انسان يا انسانهايي ، ديگري يا ديگران را با خود و ارزشهاي خود ارزيابي نمايند ، دچار خود ميان بيني گرديده اند ، اين

وضعيت جلوه ايي از خود گرايي ( Egocentrism ) است . اين حالت بر روابط انسان با ديگران تأثير

منفي مي گذارد و به سستي ارتباط ، عدم امنيت ، انزواي اجتماعي در سطح زندگي خانوادگي و اجتماعي منجر مي شود . از

همين روست که امروزه سخن از بسط انسان گرايي نوين و ديگردوستي و تقويت همدلي مي شود .[19]گسترش اخلاق

خودگرايي و عدم توجه به خواسته ها و نيازهاي فرد مقابل در زندگي زناشويي مي تواند موجب اختلاف و ستيزه در کانون

خانواده گردد . امروزه با اصالت قرار گرفتن «خود» ، ارقام طلاق روبه فزوني است .

تبيين پيامدهاي منفي طلاق

تبيين پيامدهاي منفي طلاق

در دين مبين اسلام ، ازدواج پيوند مقدسي مي باشد که اثرات فردي و اجتماعي قابل توجهي بر آن مترتب است و بدين سبب از

فروپاشي و برهم زدن چنين ميثاق غليظي اظهار نگراني شده و طلاق به عنوان نهايي ترين راهکار

در اختلافات خانوادگي

محسوب مي شود . در اسلام مکانيزمهاي متفاوتي اعم از مقررات ، احکام و ممانعت از تصميم گيريهاي آني و احساسي و .

. . . جهت کاهش نرخ طلاق وجود دارد تا از اثرات زيانبار طلاق جلوگيري شود . بخشي از آثار طلاق در سطح

فردي ، خانوادگي و اجتماعي به اختصار عبارتند از:

1- بعد فردي

الف- ترس از آينده

تصميم به پايان دادن به يک رابطه نزديک ، کار ساده و بي اهميتي نيست ، اين تصميم با احساس تأسف و سرزنش خود همراه

است . ترس از تنهايي پس از طلاق ، احساسي است که زنان بيش از مردان ابراز مي کنند . اين ترس بيشتر ناشي از اين

نگراني است که آيا شريک زندگي ديگري خواهند داشت ؟ ترس و يأس از اينکه نتوانند بدون يک مرد زندگي کنند و فرزندان

خويش را به تنهايي اداره کنند و شغلي بيابند و از نظر مالي خود و فرزندانشان را اداره کنند ، . . . . اين ترسهاي

واقعي ناشي از ترديدهاي واقع بينانه درباره مسائل مالي ، بازار کار ، مشکلات بزرگ کردن فرزندان به تنهايي و تغيير در زندگي

فردي و اجتماعي است .[20]

جدايي از همسر به طور ناگهاني يا پيش بيني شده براي همه اعضاي خانواده ، علي الخصوص فرد ، يک شوک محسوب مي

شود . در اين هنگام بحران عاطفي رخ مي دهد . احساس انسان با عقل منطبق نيست و واکنش هاي فرد غير ارادي است و

در اکثر موارد دچار درماندگي مي شود . در اولين مرحله انسان هنوز نمي داند بايد واقعيت جدايي

را بپذيرد يا نه ؟ آيا تنها

خواهد ماند ؟ آيا در آينده همسري مناسب پيدا خواهد کرد ؟[21] . . . .

ب- احساس گناه

گاهي زنان مطلقه با احساس گناه زيادي در مورد متلاشي شدن خانواده دست به گريبان هستند . به اعتقاد برخي از

صاحبنظران مهمترين احساسي که پس از طلاق در پدر و مادر متارکه کننده پديد مي آيد ، احساس گناه و خيانت نسبت به

خوشبختي فرزندان است ، به علاوه بيم از آينده اي مبهم براي خود و فرزندان ، واکنشهاي گوناگوني را در آنان پديد مي آورد و

اين وضعيت ، احساس گناه را شدت مي بخشد .[22]

ج- احساس تنهايي

بعد از مدتي که از طلاق مي گذرد ، فرد احساس تنهايي مي کند ، زيرا از محيط امن خانواده که ديگران عليرغم تمام مسائلشان

در آن زندگي مي کنند ، جدا شده و بايد با تمام مسائل تنها زيستن و طلاق رو در رو شود . تحقيقات نشان مي دهد زنان بيش

از مردان ، پس از طلاق احساس تنهايي مي کنند .

د- مشکلات روحي و جسمي

فقدان همسر و تنهايي پس از طلاق موجب مي شود که اکثر زنان پس از جدايي به ناراحتي هاي روحي و جسمي دچار شوند و

همچنان نيازهاي عاطفي خود را در شوهر قبلي خود جستجو نمايند . کمبود معاشرت و تفريح به علت مسائل شهرنشيني در

کلانشهر ، مشکلات عاطفي زن را مي افزايد .[23] البته مشکلات روحي پس از طلاق به مراتب بيش از صدمات جسماني

آن مي باشد . بعد عاطفي طلاق علي القاعده براي زن و مرد مساوي

است ، مگر شرايط ديگري آن را تغيير دهد . لذا

احساس خسارت بيشتر توسط زن در مسئله طلاق ، به دو گانگي موقعيت اجتماعي و اقتصادي زن و مرد در جامعه باز مي

گردد . زن مطلقه به علت عدم استقلال اجتماعي فاقد پايگاه اجتماعي معيني بوده و به خانواده پدر يا برادر وابسته است .

تفاوت زن و مرد در ازدواج مجدد پس از طلاق نيز به موقعيت اجتماعي _ اقتصادي متفاوت آنها باز مي گردد . در واقع

طلاق يک تهديد اجتماعي _ اقتصادي براي زن محسوب مي شود .[24] لذا مشکلات زنان در ابعاد مختلف پس از طلاق ،

بيش از مردان مي باشد .

و- مشکل دوگانگي نقش

زنان در ارتباط با فرزندان خود علاوه بر مشکل اقتصادي با دوگانگي نقش مواجه مي شوند و نبود نقش پدر ، فرزندان را دچار

مشکل مي کند . زن مطلقه براي فرزندانش هم بايد پدر باشد هم مادر و مرد نيز متعاقباً چنانچه کودک با او زندگي کند ، بايد هم

نقش مادر و هم نقش پدر را بر عهده بگيرد .[25]

ه- مشکلات اقتصادي

مهمترين مشکل زن پس از طلاق مسئله اقتصادي است . اين موضوع براي زنان کم سواد و فاقد مهارت به صورت حادتري

جلوه مي کند . واکنش اعضاي خانواده نسبت به طلاق و جدايي مختلف است . در برخي موارد آنان نگرانند که فرد متارکه

کننده از نظر اقتصادي و مالي به آنها وابسته شود . طلاق مي تواند موقعيت اقتصادي _ اجتماعي فرد مانند شغل او را تحت

تأثير قرار دهد . بسياري از افراد مطلقه (اعم از زن

يا مرد ) پس از طلاق شغل خود را از دست مي دهند .[26]

از ديگر مسائل و مشکلات زنان مطلقه ، تهيه مسکن و مکاني براي زندگي است . کمتر کسي حاضر است به يک زن مطلقه

اتاقي اجاره دهد .

ز- انزواي اجتماعي و اختلال در هويت اجتماعي

وضعيت زن و شوهر پس از طلاق روندي از محروميتهاي گوناگون ، طرد اجتماعي ، اختلال در مناسبات اجتماعي دوران

زندگي مشترک در يک دوره کوتاه و يا يک دوره طولاني عدم ارتباط با محيط بيروني ، فقدان همدل و همراز و نبودن محل زندگي

مستقل براي طرفين است . طلاق شرايطي را ايجاد مي کند که منجر به از دست دادن حمايت اجتماعي خانواده از فرد

مطلقه ، کاهش نفوذ اجتماعي وي و حتي گاه تضعيف موقعيت ها و فرصتهاي اجتماعي فرد مي شود . در برخي مواقع رفتار

جامعه با زنان مطلقه به گونه اي است که احساس مي کنند ديگر جايي در جامعه ندارند . فرد مطلقه نه در مقام يک مجرد

است و نه در مقام يک متأهل . جامعه تعريف و جايگاه مناسبي را براي وي در نظر نمي گيرد و نگرش منفي نسبت به فرد

مطلقه وجود دارد ، گوئي آنان افرادي بوده اند که از تمايلات و خواهشهاي خود پيروي کرده و از برخورد با واقعيات زندگي

خودداري کرده اند و منافع خود را بر مصالح خانواده ترجيح داده اند .[27] در واقع ارزيابي بسيار منفي جامعه از طلاق

به ارزيابي منفي از شخصيت زن و شوهري که جدا شده اند ، تعميم داده مي شود .[28]

زنان مطلقه از

گزند طعنه ها و نگاههاي کنجکاوانه دوستان ، اطرافيان و آشنايان در امان نيستند ، به طور مثال بعضي معتقدند که

وجود زن مطلقه در اتاق عقد خوش يمن نمي باشد . . . . مذموم بودن طلاق در جامعه و مقصر شمردن زن در

طلاق ، منجر به تنگي روابط اجتماعي زن مطلقه مي شود و بدين ترتيب ارزشهاي حاکم بر جامعه بيش از مشخصات فردي بر

مشکلات زنان مطلقه مي افزايد .[29]

از سوي ديگر روحيه جامعه ايراني به گونه اي است که شخصيت زن را درچارچوب خانواده مي بيند ، لذا با شکستن اين کانون

شخصيت و هويت خانوادگي زن دستخوش اختلال مي شود .[30]

ر- کاهش فرصتهاي ازدواج

زنان مطلقه معمولاً نسبت به مرداني که متارکه نموده اند ، کمتر ازدواج مجدد مي کنند . از جمله علل اجتماعي اين وضعيت ،

وجود فرزندان ، سن زن و عدم پذيرش مردان جهت ازدواج با زن مطلقه مي باشد . البته اين امر به علل عاطفي مانند شکست

در ازدواج قبلي و عدم تمايل براي ازدواج و نيز عدم اعتماد مردان به موفقيت زنان مطلقه در زندگي زناشويي و عدم روحيه

مناسب جهت آغاز زندگي جديد باز مي گردد .[31]در فرهنگ ايراني زنان مطلقه براي ازدواج ، از اعتبار کمتري

برخوردارند و مردي که ازدواج نکرده کمتر به سراغ آنها مي رود و در اغلب موارد مرداني که زنان خود را از دست داده اند

يا همسر خود را طلاق داده اند ، به خواستگاري آنها مي آيند ، در اين شرايط زن مطلقه ديگر نمي تواند آزادانه حق انتخاب داشته

باشد و

سطح توقعات او از طرف متقابل ، بسيار تنزل مي کند و بسياري از شرايط ناگوار را به اجبار پذيرا مي شود ، زيرا در

غير اينصورت براي هميشه تنها خواهد ماند .[32]

ذ - ارتکاب به جرم و بزهکاري

از آنجا که يکي از کارکردهاي خانواده ، ارضاء تمايلات جنسي بوده است ، با فروپاشي خانواده ، فرد با فقدان ارضاء جنسي

مواجه مي شود .[33] چنانچه فرصت ازدواج و تمتع جنسي از طريق مشروع ميسر نشود و فرد چنين نيازي را به دليل

تجربه جنسي قبلي شديدتر از گذشته احساس نمايد ، به سوي انحرافات جنسي و فساد اخلاقي (روسپيگري ) کشيده مي

شود . احتمال وقوع اين شرايط علي الخصوص زماني که فرد با مشکلات اقتصادي و تأمين معاش دست به گريبان باشد ،

شدت مي يابد و فرد مطلقه را به سوي مفاسد مالي و اخلاقي سوق مي دهد .

س - کاهش رضايت از زندگي

کمبل و همکاران وي اثر متغيرهايي چون وضع ازدواج و سن را بر رضايت از زندگي مطالعه کرده اند . يکي از قوي ترين

همبستگي هاي آماري ، ميان رضايت از زندگي و وضع ازدواج بوده است . افراد مطلقه ، کمترين ميزان رضايت را ابراز

کرده اند . کمبل اظهار مي کند که سه نوع رضايت قابل تفکيک است . رضايت ناشي از برخورداري و درآمد مناسب (

Having )دوم رضايت ناشي از بودن و اين که ما چه کسي هستيم (Being ) و سوم رضايت ناشي از

ارتباط ( Relating ) که به رابطه اجتماع از حيث شدت و درگيري عاطفي برمي گردد . به

اعتقاد وي

رضايت ناشي از بودن با احساس کنترل بر زندگي خود در مقابل اين احساس که زندگي توسط نيروهاي بيرون از ما کنترل مي

شود ، مرتبط است . رضايت از رابطه نيز از دو جهت بر رضايت از زندگي اثر دارد . از يکسو با تأمين نيازهاي عاطفي _

شناختي و حتي مالي و از سوي ديگر از طريق مهار تمايلات افراد ، از آرزوهاي بي پايان و ارضاء نشدني آنان جلوگيري مي

کند .[34 ]

2- بعد خانوادگي

الف - تأثير بر فرزندان

- ارتکاب به جرم و بزهکاري

طلاق واژه اي است که ذهن بسياري از کودکان و نوجوانان را به خود مشغول مي کند . آنان خود را نخستين قربانيان اين

عفريت عصيانگر مي دانند . به بيان ديگر طلاق آثار مخرب معنوي و مادي زيانباري در پي دارد که بارزترين نتيجه آن از

نظر کمي و کيفي بر روي کودکان است .

بي گمان بعضي از بزهکاران جوان متعلق به خانواده هايي مي باشند که دچار تعارض و کشمکشهاي خانوادگي و اختلالات

رواني و عاطفي هستند ، وجود تنشهايي رواني و اختلالات عاطفي در خانواده کودک مي تواند او را وادار به فرار از خانه نمايد

تا با گروه بزهکاران همکاري و تشريک مساعي نمايد . در روانشناسي جنايي ، بروز انحرافات اجتماعي يا جامعه زدگي و

تشکيل گروه آسيب ديدگان اجتماعي ، ثمره جراحت عاطفي کودکان در خانواده هاي طلاق تشخيص داده مي شود .[35]

آمارها مؤيد اين نکته است که بيشتر جرم و بزهکاريهاي کودکان و نوجوانان ريشه در مسائل و مشکلات خانوادگي ، طلاق و از

هم پاشيدگي کانون گرم خانواده

دارد . ميزان جرائم و خودکشي در اطفال باقي مانده از طلاق به نحوي بارز افزايش مي

يابد . اين اطفال خيلي بيشتر از ديگر همسالان خود مورد سوء استفاده جنسي قرار مي گيرند و بي بند و باري و اعتياد نيز

در ميان آنان شيوع بيشتري دارد . تحقيقات انجام شده در باره علل بزهکاري کودکان نشان مي دهد که کودکان طلاق از

امنيت رواني و عاطفي برخوردار نبوده و وجود جانشين مادر در محيط خانواده منجر به ناسازگاري ، انحراف و فرار کودک از

محيط خانواده مي شود . [36]

بر اساس مطالعات انجام شده در ايران ، 95% نوجوانان و جواناني که به اتهام دزدي در مراکز بازپروري بسر مي برند ،

فرزندان خانواده هايي هستند که پدر و مادرشان از هم جدا شده و يا يکي از والدين اقدام به ازدواج مجدد کرده اند .[37]

- مشکلات روحي و جسمي

طلاق علاوه بر ناراحتي هاي رواني و گرفتاريهاي زندگي ، فرزنداني را برجاي مي گذارد که به علت پرورش در شرايط

نامساعد از نظر رواني و جسماني وضع طبيعي ندارند . طلاق موجب افسردگي نوجوانان مي شود ، به نحوي که کمتر از

زندگي لذت مي برند ، بي اشتهايي بر آنان چيره مي گردد و خسته به نظر مي رسند . همچنين روحيه وسواسي و اضطراب ،

پرخاشگري و عصيان ، بي قراري ، حسادت ، سوء ظن و سماجت از ديگر حالاتي است که در بچه هاي طلاق ديده مي

شود .[38]

البته سن کودک در زمان طلاق ، در واکنش او نسبت به اين رويداد مهم است . تجربه طلاق براي تمام

اعضاي خانواده

اضطراب زا مي باشد و رفتار کودکان بعد از طلاق ، نشان دهنده اين اضطراب است . پس از جدايي ، بلافاصله ميزان

اختلالات عاطفي و رفتاري در کودکان بالا مي رود . کودکان تا سن 4 سالگي ، استنباطي از طلاق ندارند و به طور کلي نمي

فهمند که چه اتفاقي افتاده است ، اما چون طلاق در نهايت منجر به فقدان يکي از والدين مي شود ، بر وابستگي کودک تأثير مي

گذارد و اثرش در رفتارهاي کودکان نمايان مي باشد . کودکان 6 – 4 ساله مفهوم ساده اي از طلاق را مي دانند و در

صورت بروز طلاق ، خودشان را مسبب آن مي دانند . کودک پس از 6 سالگي ، به خوبي مفهوم طلاق را مي فهمد .[39]

پاسخ فوري اکثريت کودکان در هر سني در خصوص خبر جدايي والدين ، اضطراب و پريشاني است ، به طوري که برخي از

آنها هيجاني شده يا رفتار واپس گرايي نشان مي دهند . طلاق والدين بر ويژگيهايي چون اضطراب ، گوشه نشيني،

پرخاشگري ، بهانه جويي ، انتقام جويي ، بي رحمي ، غمگين بودن ، زود رنجي ، نزاع و درگيري ، بدخوابي ، بي اشتهايي، بيزاري

از زندگي، شک و دودلي و احساس بيماري در کودکان اثر فزاينده دارد . اغلب بررسيها نشان مي دهد که فرزندان طلاق به

مشکلات جسمي ، عاطفي ، تحصيلي (افت تحصيلي ، فرار از مدرسه ، ترک تحصيل ) دچار مي شوند و اين مشکلات در رشد

شخصيت و سازگاري آنان اثرات نامطلوبي بجا گذاشته و احتمال ابتلاي آنان را به

اختلالات رواني افزايش مي دهد .[40]

از نظر والرستين ، طلاق زنجيره اي از حوادث بهم پيوسته است که براي هميشه زندگي قربانيان خود را دگرگون مي کند .

طلاق والدين نه تنها برقراري روابط عاطفي را براي کودکان دشوار مي کند ، بلکه روابط گذشته آنها را با والدينشان مخدوش

مي کند .

پژوهشهاي انجام شده نشان مي دهد آسيب پذيري پسرها در مقابل طلاق به مراتب بيش از دختران است ، معمولاً دو سال طول

مي کشد تا دختران با محيط جديد سازش پيدا کنند ، ولي پسرها زمان بيشتري لازم دارند تا سازگاري جديد بيابند . گاهي

کودکان پريشاني خود را با گريه به بزرگترها نشان مي دهند ، البته پسران اين ناراحتي را به صورت افت تحصيلي ، پرخاشگري

وعصيان و دختران با انزوا و غمگين بودن نشان مي دهند . والدين روي بچه هاي همجنس خود کنترل بيشتري اعمال مي

کنند ، به همين دليل مادران بيش از پدران به دختران سخت مي گيرند و پدران بيش از مادران با پسران جدي هستند . از

طرفي پسران و دختران به يک اندازه نيازمند محبت و توجه از طرف والدين خود هستند . اما والدين پس از جدايي ، نسبت به

دختران محبت بيشتري دارند . لذا عکس العمل پسران شديدتر و سازگاري آنها کندتر از دختران است .[41]

بنا به بررسيهاي انجام شده ، کودکان پس از طلاق والدين در سنين گوناگون دچار حالات روحي متفاوتي مي شوند ، مثلاً در سال

اول جدايي والدين ، کودکان دچار احساس خشم ، ترس و افسردگي مي گردند و در سنين پيش از

دبستان پسران نسبت به

دختران معمولاً ناآرامتر و خشن تر مي شوند و به جاي شرکت در فعاليت گروهي با کودکان ، به حالت پرخاشگري و بي نظمي

بيشتر تمايل نشان مي دهند ، خواسته هاي آنها افزون تر مي شود و از گريه براي برطرف کردن نيازهايشان بهره مي جويند .

جوانان در مقايسه با خردسالان سازش پذيري بيشتري نشان مي دهند ، شايد اين حالت به دليل احساس استقلال آنها در اين سنين

است . دوري از والدين برايشان چندان رنج آور نيست . واکنش آشکار آنان رفتار خشونت آميز، پرخاشگري ، بي نظمي و

سرپيچي از قوانين است . در زندگي پس از جدايي والدين که کودک تک والدي است و مادر سرپرست وي مي باشد ، به

دليل فقدان ، پدر مسائل روحي و رواني بسياري براي دختران ايجاد مي شود که از جمله آنها بدبيني به جنس مرد ، بي خبر

ماندن از روحيات و ساختار وجودي مردان است که گاه آسيبهاي آن در ازدواج چنين دختراني آشکار مي گردد . همچنين

احساس بي پناهي و ضعف شخصيت در اين دختران بروز مي کند . در صورت فقدان مادر نيز آسيبهاي عاطفي و شخصيتي

و اختلال در رشد ذهني ، اجتماعي و اخلاقي فرزند پديد مي آيد . يک پدر هر چه تلاش کند و بتواند نقش مادر را با موفقيت

بازي کند ، نخواهد توانست نياز به عواطف مادرانه را در کودکان ارضا کند ، به ويژه اگر محروميت کودک از مادر با ازدواج

دوباره پدر ، وجود مادر دوم يا نامادري مواجه گردد که در اين حال فرزندان

پدر را از دست مي دهند و بر کمبودهاي آنان

افزوده مي شود . [42]

آسيب طلاق بر نوجوانان کمتر از آسيب اين واقعه بر کودکان نيست ، فقط اين دو آسيب ، کيفيت متفاوتي دارند . يکي از

مسائلي که هميشه در رابطه با طلاق مدنظر قرار مي گيرد ، سطوح رشدي است . مطالعات نشان مي دهند که واکنش هاي

مربوط به طلاق متناسب با سن صورت مي گيرد . تحقيقات والرستين و کلي و کاردک و برگ نشان مي دهد که نوجوانان تا

حدي بهتر از کودکان به طلاق سازگاري مجدد نشان مي دهند ، اما با اين وجود بايد با نوجوانان طلاق زده و آسيب ديده از

جدايي والدين ، احتياط بيشتري را لحاظ نمود .[43]

- مشکلات تربيتي

وقتي طلاق اجتناب ناپذير مي شود ، مسئله مهم سرپرستي کودکان است . تک والدي مشکلات خاص خود را به همراه خواهد

داشت ، از جمله اينکه اگر کودک با هر دو والد در ارتباط باشد ، يعني يکي از والدين ، کودک را سرپرستي نمايد و ديگري هم

بتواند با او ديدار کند ، ناهماهنگي ميان دو الگو ، دو نوع روحيه و شخصيت را به او خواهد آموخت . به ويژه اگر والدين در

رفتار و سخنان خود سعي در موجه کردن رفتارهاي خود داشته باشند ، کودک قادر نخواهد بود هماهنگي و سازگاري ميان اين

دوگونه رفتار را بيابد . از طرفي زندگي با يک والد و بي ارتباط بودن با والد ديگر موجب مي شود که کودک شناخت صحيحي

از جنسيت و صفات روحي و بيولوژيکي والد ديگر پيدا نکند

، لذا پسرهايي که با مادر زندگي مي کنند ، ممکن است با بسياري از

صفات مردانه بيگانه و بي تجربه بمانند و برعکس دختراني که تنها با پدر زندگي مي کنند ، احتمال دارد از شناخت الگوهاي

رفتاري زنان و اصول خانه داري و همسرداري محروم بمانند .[44]دختران نوجوان نيازهاي ديگري دارند، آنها فکر مي

کنند که والدين مدلهاي اساسي نقش آموزي هستند و بدون حضور آنها رشد مناسب رفتار بزرگسالي در نوجوان مشکل خواهد

بود ، علي الخصوص زماني که اين عدم حضور در اثر طلاق باشد . کاملاً بديهي و منطقي است که اگر الگوئي وجود نداشته

باشد ، نقش آموزي دچار مشکل مي شود و منطقي تر اينکه اين فقدان در صورتي که ناشي از يک ضد ارزش باشد ، نقش آموزي

سخت تر مي گردد . به عبارت ديگر فرزندان باقي مانده از طلاق در همانند سازي مشکلات زيادي خواهند داشت . پسر

در همانند سازي از پدر و دختر در الگوپذيري از مادر . از سوي ديگر با فقدان حضور پدر کنترل فرزند پسر توسط مادر به

دشواري انجام مي شود . زيرا والدين بر روي کودکان همجنس خود کنترل بيشتري دارند ، با فقدان حضور پدر ، در واقع

پسر ، مهمترين منضبط کننده خود را از دست مي دهد ، با توجه به اينکه سرپرستي کودکان پس از طلاق غالباً با مادران

است .[45]

- زندگي با يکي از والدين نمي تواند شخصيت کامل و متعادلي را در کودک پديد آورد . اينگونه زندگي نمي تواند همه

نيازهاي کودک را برآورده سازد . زيرا کودک در اين

نوع زندگي براي رفتارهاي خود تنها يک مربي و الگو دارد و از لحاظ

محبت و سرپرستي تنها به يکي از والدين تکيه مي کند . از سوي ديگر جامعه هرگز نخواهد توانست نقش پدر و مادر را

براي طفل ايفا کند و همه نيازهاي عاطفي و رواني و معنوي او را تأمين نمايد .[46]

- مشکلات زندگي آتي

مشاهده تعارض والدين و روابط زناشويي ضعيف آنان ، احتمالاً تأثير نامطلوبي بر موفقيت ازدواج فرزندان مي گذارد . بيشتر

بچه هايي که با خانواده هاي طلاق و يا با سرپرستي يکي از والدين زندگي مي کنند علاوه بر اينکه دچار انحرافات جنسي و

اخلاقي مي شوند ، ازدواجشان نيز به طلاق ختم مي شود و درصد طلاق در اين گروه که پيشينه طلاق والدين را دارند ، در

مقايسه با ديگران بيشتر است .[47] طلاق و جدايي موجب مي شود فرزندان نسبت به زندگي ، دلسرد و غمگين شوند و

در زندگي اجتماعي و خانوادگي ناسازگاري داشته باشند و اين به زندگي آتي آنها لطمه وارد خواهد ساخت . از سوي ديگر

افراد جامعه به دليل تقبيح طلاق و نگرش منفي نسبت به آن ، تمايل چنداني به وصلت و انتخاب همسر از خانواده هاي طلاق

گرفته و فرزندان طلاق ندارد ، لذا احتمال ازدواج اين فرزندان نيز نسبتاً پايين است .

- اختلال در هويت فردي و خانوادگي

هنگامي که طلاق زنجيره خانواده را از هم پاره مي کند ، پدر و مادر هويت جداگانه اي دارند ، ولي آن کسي که ديگر نامي ندارد

و بي پناه و متزلزل در اجتماع رها شده است ، فرزند

مي باشد ، حتي اگر زير چتر حمايتي يکي از والدين هم باشد ، باز جامعه به

ديده يک فرزند درمانده به او مي نگرد که وليّ و سرپرستي ندارد . جدايي پدر و مادر يک اثر آني و زودگذر نيست و در تمام

مراحل زندگي فرزندان اثر منفي خواهد داشت . پراکنده شدن اعضاء خانواده و محروميت فرزندان از سرپرستي مشترک

والدين پس از فروپاشي و انحلال خانواده ، آنها را از داشتن مواهب و مزاياي زندگي خانوادگي محروم کرده و هويت فردي و

خانوادگي خود را مختل مي نمايد .

برداشتي که کودکان از مسئله طلاق دارند با برداشت والدين آنها متفاوت است . کودکان مي خواهند از محبت و همراهي

والدين خود برخوردار باشند و مطمئن باشند که هر دو آنان در کنارشان هستند ، با طلاق و جدايي ، تعلق و دلبستگي فرد به

خانواده کاهش مي يابد و هويت خانوادگي او مخدوش مي شود .

- احساس گناه و سردرگمي

ويژگيهاي مشترک فرزندان پس از طلاق ، احساس گناه است از اينکه آيا آنان در جدايي ميان والدين خويش نقشي داشته اند ؟ آيا

آنان نسبت به ادامه زندگي پدر و مادر خود دچار قصور و کوتاهي گشته اند ؟ احساس ديگري که در رفتار اين کودکان آشکار

مي گردد شگفتي و نگراني از گزينش يکي از والدين است ، به دليل اينکه پدر و مادر هر دو نزد فرزند به يک اندازه محبوب و

دوست داشتني هستند ، کودکان از پذيرش يکي از آنان و دوري از ديگري دچار ترس و اضطراب مي گردند ، بنابراين رؤيايي که

همواره در

ذهن آنان وجود دارد ، اميد به بازگشت پدر و مادر و زندگي دوباره در کنار آنان است و حتي گاه کوششي را هم

براي سازش و ايجاد پيوند ميان والدين به عمل مي آورند که معمولاً به شکست منجر مي شود . بحران عاطفي در صورت

توجيه و نااميدي از زندگي دوباره با والدين ، سازگاري فرد را با زندگي پس از طلاق بيشتر مي کند . اثرات درازمدت طلاق

بر کودکان بسيار زياد و گاه جبران ناپذير است .[48]

- ايجاد خانواده هاي ناتني

از ديگر آثار طلاق ، خانواده هاي ناتني هستند ، اين خانواده ها کودکاني را دربرمي گيرند که داراي زمينه هاي خانوادگي متفاوتي

هستند و ممکن است انتظارات مختلفي در مورد رفتار مناسب در خانواده داشته باشند و از آنجا که اکثر فرزندان ناتني به دو

خانواده متفاوت تعلق دارند ، احتمال برخورد در عادات و شيوه نگرش قابل ملاحظه است .[49]ازدواج مجدد والدين موجب

مي شود که فرزندان طلاق ، خود را در حال تجربه مشکلات جديدي بيابند . قرار گرفتن در خانواده نامادري يا ناپدري که

روابط آنها براي کودک ناآشنا و مشکل است و ممکن است نامادري يا ناپدري همچون ميهمان ناخوانده اي به نظر آيد که والد

واقعي را از ميدان به در کرده است . ناپدري يا نامادري ممکن است از نظر اعمال نظارت و انضباط مشابه والدين واقعي

کودکان نباشد .[50]

2-2 ) ) تأثير بر ساير اعضاي خانواده

- ايجاد خانواده اضطراري

از جمله آثار طلاق ايجاد خانواده هاي اضطراري است . يعني يکي از زوجين (اکثراً زن ) بعد از جدايي در خانه پدري

حيات مي

گذراند و هر شرايطي را تحمل مي کند . زيرا جامعه هيچ جايي را براي زنان مطلقه در نظر نگرفته است و امکان

امرار معاش و گذران زندگي به هيچ وجه برايش وجود ندارد ، هر چند اکنون اکثر زنان مطلقه باسواد هستند و مي توانند شغلي

داشته باشند ، ولي وابستگي و احساس سربار بودن هنوز براي زنان مطلقه وجود دارد .[51]

- برهم خوردن تعادل روحي و رواني اعضا خانواده

طلاق ، تعادل روحي اعضاي خانواده ، فرزندان ، وابستگان و نزديکان را بر هم مي زند . «هولمز» و «راهه» ليست

حوادث مهم زندگي را که تغييرات عمده اي را در جريان زندگي ايجاد مي کند ، ارائه کرده اند که از جمله اين حوادث «

طلاق» است . طلاق يکي از فقدانهاي عمده زندگي است . اين فقدان نه تنها براي افراد مطلقه بحران ايجاد مي کند ، بلکه

آسيبي شبيه مرگ والدين بر فرزندان و اعضاي خانواده وارد مي کند . در مقياس دگرگوني زندگي ، بعد از حادثه مرگ همسر ،

طلاق بيش از ساير رخدادهاي زندگي ، مقتضي سازگاري مجدد افراد مبتلاست .[52]

در تحقيقي که جي هبر در سال 1990 انجام داده است مشخص گرديد که طلاق منجر به کاهش اعتماد به نفس اعضاي خانواده

مي شود ، چنين کمبودي مي تواند ماهيتي اجتماعي ، رفتاري يا جسمي داشته باشد . کاهش اعتماد به نفس پس از طلاق ، مي

تواند منشاء ايجاد آشفتگي در بين اعضاي خانواده شود . [53]

- تقسيم کار مجدد در خانواده

اکثر خانواده هاي گسسته با مشکل تقسيم کار دوباره در خانواده مواجه هستند . به دليل

فقدان حضور مادر ، انجام امور منزل

بين فرزندان و پدر تقسيم مي شود . يا با حضور فرد طلاق گرفته در خانواده پدري ، مجدداً تقسيم کار بين اعضاي خانواده

پدري انجام مي شود .

- مشکلات ازدواج ساير اعضاء خانواده

شکست در ازدواج يکي از اعضاء خانواده مي تواند احساس عدم موفقيت در ازدواج را در ميان ساير اعضا خانواده ايجاد

کند . از سوي ديگر چون انسانها به نحو آشکاري تمايل دارند که يافته هاي خود را تعميم دهند و قاعده سازند ، بدين سبب با

طلاق يکي از دختران خانواده ، ناخودآگاه اين موضوع به عدم موفقيت در زندگي زناشويي و قدرت سازگاري ساير اعضا

خانواده تعميم داده مي شود ، به نحوي که فرصتهاي انتخاب همسر را براي ساير اعضا خانواده کاهش داده و شرايط ناگواري

را براي آنها فراهم مي آورد .

- طرد اجتماعي اعضا خانواده

به اعتقاد صاحبنظران هر چقدر که يک رفتار در فرهنگي ، هنجار يا گرامر اجتماعي باشد ، عدم رعايت آن (هنجار شکني ) با

مجازات بيشتري همراه است . ازدواج و حفظ بنيان آن در فرهنگ سنتي ايرانيان اهميت خاصي داشته و نقض آن با طرد و

انزواي اجتماعي افراد جدا شده و خانواده هاي آنان همراه بوده است .

3- بعد اجتماعي

طلاق در زمره غم انگيزترين پديده هاي اجتماعي است . طلاق ، تعادل انسانها را برهم زده و آثار شومي را در جامعه بر

جاي مي گذارد و منجر به کاهش انسجام و يکپارچگي اجتماعي (Solidarity ) مي شود وسنگ بناي اجتماع را

از هم مي گسلد . طلاق پديده اي است به

تمام معني اجتماعي و همانند نهاد اجتماعي عمل مي کند . زماني که جامعه در

معرض آسيبهاي بنيادي است ، روابط اجتماعي بيمار مي باشد و فساد گوشه گوشه جامعه را دربرگرفته است . طلاق يک

معلول است ، از آن رو که تابع شبکه پيچيده و به هم پيوسته اي از عوامل اجتماعي است . [54]

هر چند ازدواج امري مربوط به دو فرد است ، ليکن طلاق امري اجتماعي مي باشد که صدمه و زيان آن دامان جامعه را نيز

فرا مي گيرد و جامعه را از حرکت باز داشته و آن را عقيم و سترون مي کند . طلاق روح پويايي را مي کشد و علاقه و

اشتياق جوانان را به تشکيل خانواده سست مي کند و اعتماد اجتماعي را سلب و مخدوش مي نمايد .

طلاق همچنين پديده اي جمعيتي است که به لحاظ کميّ و کيفي بر ساخت جمعيت اثر مي نهد زيرا تنها واحد مشروع و اساسي

توليد مثل ، خانواده مي باشد که با وقوع طلاق از هم مي پاشد . از سوي ديگر طلاق بر کيفيت جمعيت تأثير دارد ، چون

فرزندان و نسلي که از نعمت خانواده محروم هستند ، به احتمال زياد فاقد شرايط لازم در احراز مقام شهروند مسئول خواهند

بود .

طلاق اثرات اقتصادي نيز براي جامعه دربرخواهد داشت ، زيرا تعادل روحي نيروي انساني توليد و خدمات را در جامعه برهم

مي زند و منجر به بروز اثرات سهمگيني در حيات اقتصادي جامعه خواهد شد .

طلاق نماد يک مشکل ارتباطي سالم و صحيح بين افراد است ، اين مشکل ارتباطي در

سطح کوچک (خانواده ) مي تواند در

بعد وسيعتر (جامعه ) نيز شيوع و گسترش يابد و ارتباطات انساني را مختل نمايد .

هيچگاه مطالعه آسيب شناسي اجتماعي و انحرافات اجتماعي بدون توجه به طلاق امکان پذير نيست . وقتي بنيان نهاد خانواده

دستخوش ضعف و عدم استواري مي گردد ، بنيانهاي اخلاقي و اجتماعي کل نظام اجتماعي متزلزل شده و آن جامعه به سوي

جرائم گوناگون سوق داده مي شود . طلاق مي تواند موجب افزايش آسيبهاي اجتماعي از قبيل اعتياد ، الکليسم و انحرافات

جنسي شود ، از سوي ديگر طلاق يکي از عوامل مؤثر در افزايش نرخ خودکشي مي باشد . طلاق در يک جامعه به مثابه

تزلزل اجتماعي و عدم ثبات جامعه است که مي تواند منجر به کم بها شدن خانواده و ارزشهاي خانوادگي در آن جامعه شود .

[55]

منبع

نويسنده: سيده فاطمه محبي

پي نوشت ها

[1] - مرتن ، رابرت ، مشکلات اجتماعي و نظريه هاي جامعه شناختي ، ترجمه نوين تولايي ، انتشارات اميرکبير ، سال

1376 ، صص26- 25- 33 .

2 - Mills . C . w . Sociological Imagination . Newyork .

1976 . P .9 .

[3] - روزنامه ايران ، 27/7/79 .

[4] - دکتر مساواتي ، مجيد ، آسيب شناسي اجتماعي ايران ، جامعه شناسي انحرافات ، انتشارات نوبل (تبريز ) ،

1374 ، ص281 .

[5] - دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق _ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376 ، ص

هفت .

[6] - بروس کوئن ، درآمدي بر جامعه شناسي ، محسن ثلاثي ، انتشارات فرهنگ معاصر ، 1370 ، ص 133 .

[7] - دکتر ساروخاني،باقر،طلاق _ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376 ،

صفحه چهارده .

[8] - دکتر ساروخاني،باقر ، جامعه شناسي ارتباطات ، انتشارات اطلاعات ، 1372،ص 67 .

9-Udry . R . Social control of marriage . Newyork .

1971 . P .456 .

[10] - دکتر عراقي ، عزت الله ، آيا مي دانيد طلاق و مسائل آن کدامند ؟ چاپخانه پليکان ، 1369 ، ص 22 .

[11] - دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق - پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ،

1376 ، ص128 .

[12] - دکتر رفيع پور ، فرامرز ، آنومي يا آشفتگي اجتماعي ، انتشارات سروش ، 1378، ص 18 .

[13] -

دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق . پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376 ،

ص89 .وص12 .

14 - Conger Elder , Linking Economic hardship to

material quality in stability . Journal of marriage

and the family . 1900 . P .646 .

[15] - بابايي ، فاطمه ، تعديل ساختاري و فقر و ناهنجاريهاي اجتماعي ، انتشارات کوير ، 1380 ، ص 163 .

[16]- هرسي و بلانچارد ، روانشناسي اجتماعي ، 1365، ص 26 .

[17] - ازکمپ،استوارت ، روانشناسي اجتماعي کاربردي ، ترجمه فرهاد ماهر ، انتشارات آستان قدس رضوي ، 1369

، ص260 .

[18] - ويليام ، جي ، گود ، خانواده و جامعه ، ويدا ناصحي ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1352 ، ص 253 .

[19] - دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق _ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376 ،

ص157 .

[20] - سوزان فوروارد ، مردان زن ستيز ، ترجمه شيما نعمت اللهي ، انتشارات خجسته ، 1377 ، ص335و

ص340 .

[21] - کگي کريستيان ، بعد از جدايي ، ترجمه مهشيد ميرمعزي ، نشر بانو ، 1377 ، ص78 .

[22] - دکتر تايبر ، بچه هاي طلاق ، ترجمه توران دخت تمدن ، انتشارات روشنفکران ، 1369 ، ص 106 .

[23] - دکتر فرجاد ، محمد حسين ، آسيب شناسي اجتماعي و ستيزه هاي خانوادگي و طلاق ، نشر منصوري ، 1372 ،

ص163 .

[24] - اورعي ، غلامرضا ، بررسي مسائل اجتماعي ايران،انتشارات

خوشه،1366 ، ص 64 .

[25] - دکتر فرجاد ، محمدحسين ، آسيب شناسي اجتماعي و ستيزه هاي خانوادگي و طلاق ، نشر منصوري ، 1372 ،

ص 153 .

[26] - همان .

[27] - همان ، ص155 .

[28] - اديب ، محمد حسين ، جامعه شناسي ايران ، نشر هشت بهشت (اصفهان ) ، 1374، ، ص 87 .

[29] - دکتر فرجاد ، محمدحسين ، آسيب شناسي اجتماعي و ستيزه هاي خانوادگي و طلاق ، نشر منصوري ، 1372 ،

ص165 .

[30] - اديب ، محمد حسين ، جامعه شناسي ايران ، نشر هشت بهشت (اصفهان ) ، 1374 ، ص87 . .

[31] - دکتر فرجاد ، محمدحسين ، آسيب شناسي اجتماعي و ستيزه هاي خانوادگي و طلاق ، نشر منصوري ، 1372 ،

ص165 .

[32]- حسيني ، بيرجندي ، سيد مهدي ، مشاوره ازدواج ، انتشارات آواي نور ، 1377،ص264 .

[33] - ويليام ، جي ، گود ، خانواده و جامعه ، ويدا ناصحي ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1352 ، ص 265 .

[34] - عبدي ، عباس ، گودرزي ، محسن ، تحولات فرهنگي در ايران ، انتشارات سروش ، 1378 ، صص164-163 .

[35] - دکتر کي نيا ، مهدي، پژوهشي در عوامل اجتماعي طلاق ، مطبوعات ديني (قم ) ، 1373 ، ص476 .

[36] - دکتر مساواتي ، مجيد ، آسيب شناسي اجتماعي ايران _ جامعه شناسي انحرافات ، 1374 ، ص 164 .

[37] - روزنامه ايران ، 27/7/79 ، افزايش طلاق و سرگرداني بچه هاي طلاق .

[38] - حسيني ، بيرجندي ، سيد مهدي ، مشاوره ازدواج ، انتشارات آواي نور ، 1377 ، ص264 .

[39] - بيرامي ، منصور ، خانواده و آسيب شناسي آن ، انتشارات آيدين ، 1378،ص64 .

[40] - مجله علمي _ پژوهشي علوم انساني دانشگاه الزهرا _ ش 10 و 9 ، ص 62 .

[41] -دکتر تايبر ، بچه هاي طلاق ، ترجمه توراندخت تمدن ، انتشارات روشنفکران،1369 ، ص 106 .

[42] - گواهي ، زهرا ، بررسي حقوق زنان در مسئله طلاق، چاپ سازمان تبليغات اسلامي ، 1373،ص 147 و

ص154 .

[43] - دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق _ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376

،ص66 .

[44] - ايوت والچاک و شيلا برنز ، طلاق از ديد فرزند ، ترجمه فرزانه طاهري، نشر مرکز ، 1366 ، ص 232 .

[45]- دکتر تايبر ، بچه هاي طلاق ، توراندخت تمدن ، انتشارات روشنفکران ، 1369،ص99 .

[46]- گواهي ، زهرا ، بررسي حقوق زنان در مسئله طلاق، چاپ سازمان تبليغات اسلامي ، 1373 ، ص 155 .

[47] - دکتر آزاد ، تقي ، بررسي مسائل اجتماعي ، نشر جهاد دانشگاهي ، 1377،ص 203 .

[48] - گواهي ، زهرا ، بررسي حقوق زنان در مسئله طلاق، چاپ سازمان تبليغات اسلامي ، 1373 ، ص147 .

[49] - گيدنز ، آنتوني ، جامعه شناسي ، ترجمه منوچهر صبوري ، نشر ني ، 1373 ، ص434 .

[50] - کلارک و فريدمن ، رشد کودک از نوزادي تا نوجواني ، 1978 ، ص

371 .

[51] - دکتر ساروخاني،باقر،طلاق _ پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1376 .

[52]- بيرامي ، منصور ، خانواده و آسيب شناسي آن ، انتشارات آيدين ، 1378،ص61 .

[53]- آتش پور ، سيد حميد ، اثرات رواني – اجتماعي طلاق ، مجله بهداشت جهان ، سال يازدهم (1375 ) ، شماره

دوم ، ص46 .

[54] - دکتر ساروخاني ، باقر ، طلاق – پژوهشي در شناخت واقعيت و عوامل آن ، انتشارات دانشگاه تهران ،

1376 ، ص120 .

[55] - دکتر آزاد ، تقي ، بررسي مسائل اجتماعي ، نشر جهاد دانشگاهي ، 1377 ، ص203 .

آسيب شناسي فرار از خانه

فرار از خانه

فرار دختران از خانه در جامعه ايراني به دليل معيارها ، هنجارها و ارزشهاي ديني ، خانوادگي و اجتماعي ، يک آسيب و مسئله

اجتماعي مي باشد ، بنابراين ضروري است عęĠو پيامدهاي آن از ابعاد مختلف مورد تحليل قرار گيرد .

1- مسئله شناسي فرار از خانه

تعريف فرار

فرار از خانه و اقدام به دوري و عدم بازگشت به منزل و ترک اعضاي خانواده ، بدون اجازه از والدين يا وصي قانوني خود ،

در واقع نوعي واکنش نسبت به شرايطي است که از نظر فرد نامساعد ، غيرقابل تحمل و بعضاً تغيير ناپذير است . اين عمل

معمولاً به عنوان يک مکانيسم دفاعي به منظور کاهش ناخوشايندي و خلاصي از محرکهاي آزار دهنده و مضر و دستيابي به

خواسته هاي مورد نظر و عموماً آرزوهاي دور و دراز انجام مي شود .

امروزه در اکثر کشورهاي جهان ، فرار از خانه به يک معضل جدي اجتماعي تبديل شده است . بر اساس آمار سازمان

بهداشت جهاني ، سالانه يک ميليون نوجوان 19 –13 ساله از خانه فرار مي کنند که 74 درصد آنها دختر هستند . در ايران

نيز مسئله فرار دختران به عنوان يک معضل مطرح مي باشد ، هر چند آمار و ارقام دقيقي در اختيار نداريم ، ليکن اخبار جرائد و

مطبوعات از روند رو به رشد اين آسيب اجتماعي ، کاهش ميانگين سنّي دختران فراري و ظهور پيامدهاي ناگوار آن حکايت

مي کند .

انواع فرار

اين عمل بر حسب موضوعات مختلف به قرار ذيل قابل دسته بندي مي باشد:

الف )- از نظر جنس و تأهل

اقدام به فرار ، هم از سوي پسران ( و مردان متأهل ) و هم از سوي دختران (و زنان متأهل ) انجام مي شود .

لازم به ذکر است دلائل چنين اقدامي توسط مردان متأهل و پسران با يکديگر متفاوت است . زنان متأهل نيز اغلب به دليل

خشونت و مفاسد اخلاقي همسر يا اغفال و مفاسد اخلاقي

خود از خانه متواري مي شوند .

ب )- از نظر اطلاع خانواده

در اکثر موارد اقدام به فرار به طور ناگهاني ، بدون خبر و اطلاع اعضاي خانواده صورت مي گيرد ، اما در برخي شرايط ، فرد

قصد خود را به صورت «تهديد به فرار» اطلاع مي دهد . اين عمل اغلب در بين پسران فراري معمول است .

ج )- از نظر تعداد همراهان

در شرايطي ممکن است که اقدام به فرار به همراهي فردي از جنس مخالف با زمينه دوستي و قرار ملاقات انجام شود .

اخيراً مواردي از فرارهاي گروهي در بين دختران مشاهده شده است . اما اغلب ، دختران به تنهايي فرار مي کنند .

د )- از نظر مدت زمان

در برخي شرايط فرد پس از فرار و مواجهه با مشکلاتي نظير عدم امنيت و فراهم نبودن امکانات زندگي ، پشيمان مي شود و در

صورت خوش اقبالي ، با کمترين لطمات روحي و جسمي توسط نيروهاي امنيتي ، شناسايي و در مدت زمان کوتاهي به خانه

بازمي گردد . در چنين وضعيتي به نظر مي رسد دلائل فرد جهت فرار چندان منطقي نبوده يا فرد برنامه و هدف معيني براي

فرار نداشته است . دسته اي از دختران فراري نيز به دليل شرايط واقعاً نامساعد خانه ، حاضر به بازگشت نيستند و براي

جلوگيري از اينکار از نام مستعار استفاده مي کنند و يا اظهار مي دارند که خانواده اي ندارند .

ه_ )- از نظر مبدأ و مقصد

اغلب فرارها از شهرستانها به مرکز يا شهرهاي بزرگ انجام مي شود ، هر چند مبدأ و مقصد معدودي از فرارها نيز بالعکس

مي باشد و گاهي نيز از شهرهاي کوچک و

بزرگ به قصد عزيمت به کشورهاي ديگر اتفاق مي افتد .

و )- از نظر تکرار

برخي از دختران براي نخستين بار اقدام به فرار مي کنند و دسته اي ديگر عليرغم تلاشهاي مددکاران جهت بازگشت به محيط

خانه و خانواده، مجدداً از محيط خانه مي گريزند .

انگيزه هاي فرار

آمار نشان مي دهد انگيزه افراد فراري بر حسب جنس ، سن ، تحصيلات و محيط زندگي متفاوت است اما انگيزه هاي ذيل بين

همگان عموميت دارد:

الف )- اثبات وجود و جلب توجه اطرافيان و اجبار آنها براي اجراي تمايلات و خواسته هاي خويش؛

ب )- رهايي از هنجارها ، فشارها ، تحميل ها ، قيد و بندها ، خشونتها و آزارهاي خانواده و کسب آزادي عمل در رفتارهاي

فردي و اجتماعي؛

ج )- لجاجت با خانواده ، سلب آرامش و ايجاد بدنامي يا مشکل براي آنان به جهت عدم تعلق و دلبستگي به خانواده .

د )- تحت فشار قرار دادن ديگران براي تحقق خواسته هاي خود درخصوص زندگي آينده و موقعيت بهتر اقتصادي .

تبيين عوامل مؤثر در فرار دختران

تبيين عوامل مؤثر در فرار دختران
اشاره

آسيبهاي اجتماعي نظير فرار از خانه داراي زمينه ها و ابعاد مختلف_ي هستن__د و عوام__ل گوناگوني از جمله عوامل فردي ،

خانوادگي و اجتماعي در شکل گيري آن مؤثر مي باشد .

عوامل فردي

اين دسته از عوامل معطوف به عدم تعادل شخصيتي و اختلال در سلوک و رفتار است که به برخي از آنها اشاره مي شود .

الف ) – شخصيتهاي ضد اجتماعي

ويژگيهاي اين نوع شخصيت ، بهم ريختگي ارتباط ميان انسان و جامعه و ارتکاب رفتارهاي نابهنجار است که مورد قبول جامعه

نمي باشد ، ولي معمولاً نزد عامل آن در اصل و يا در مواقعي خاص ، ناپسند شمرده نمي شود . افراد روان رنجور نسبت به

هنجارها و مقررات اجتماعي بي تفاوت بوده و کمتر آنها را رعايت مي کنند . اعمال اين افراد نظام اجتماعي را متزلزل مي کند

و رعايت ارزشهاي اخلاقي را به پايين ترين سطح آن تنزل مي دهد . از مشخصات بارز شخصيت هاي ضد اجتماعي خود

محوري ، فريبندگي سطحي و ظاهري ، عدم احساس مسئ__وليت ، فقدان بينش نسبت به انگيزه هاي عمل مي باشد . آنها به طور

تکانشي عمل مي کنند ، به پيامد عمل خود نمي انديشند ، در کارهاي خود بي پروا و بي ملاحظه هستند و در پند گرفتن از تجربيات ،

بسيار ضعيف بوده و در قضاوتهاي خود يکسويه مي باشند . اين نوع شخصيتها عمدتاً از محيط خانه و مدرسه فرار مي کنند .

ب )- شخصيتهاي خود شيفته

اين شخصيت ها تمايل شديدي به خودمحوري دارند و پيوسته به تمجيد و توجه ديگران نيازمندند و در روابط خود با مردم به

نيازها و احساسات ديگران بي توجه مي باشند و با آنها همدردي

و علاقه نشان نمي دهند . اين افراد اغلب با رؤياهايي در

مورد موفقيت نامحدود و درخشان ، قدرت ، زيبايي و روابط عشقي آرماني مشغول هستند . اين گروه ممکن است مشکلات

خود را بي همتا بپندارند و احساس کنند که فقط افراد هم سطح خودشان آنها را درک مي کنند . اغلب اين افراد والديني داشته

اند که نسبت به آنها محبت با ثباتي نداشته يا سرد و طرد کننده بوده اند يا بيش از حد به آنها ارج نهاده اند .

ن_وجوانان خود شيفته ، به علت سرکوب خواسته ها و فقدان ارضاي تمايلات دروني از کانون خانواده بيزار شده و به رفتارهاي

نابهنجار نظير فرار از خانه گرايش نشان مي دهند .

ج ) - شخصيت برونگرا

«آيزنک» معتقد است بين ويژگي شخصيتي افراد با رفتار نابهنجار آنها رابطه وجود دارد . فرد برونگرا به دنبال لذت

جويي آني است و دَم را غنيمت مي شم_ارد ، دوست دارد در انواع ميهماني ها و جشنها شرکت کند ، تشنه هيجان و ماجرا جويي

است ، کمتر قابل اعتماد مي باشد ، نمي تواند احساساتش را کنترل نمايد و بدون تأمل عمل مي کند .

د )- شخصيت هيستريونيک (نمايشي )

نزد اين افراد جلب توجه ديگران اولويت خاصي دارد . دوست دارند پر جوش و خروش صحبت کنند . مشخصه بارز آنها

بيان اغراق آميز ، هيجاني ، روابط طوفاني بين فردي ، نگرش خود مدارانه و تأثير پذيري از ديگران است . توجه کافي به درک

موقعيت ندارند و تمايل دارند با تعميم عاطفي پاسخ دهند . اين افراد براي آنکه «خود» را ثابت کنند ، هر تجربه اي

را حتي

اگر براي آنان گران تمام شود و مشکلاتي را ايجاد نمايد ، انجام مي دهند .

هيجان طلبي ، ماجراجويي ، تنوع طلبي ، کنجکاوي ، استقلال طلبي افراطي ، لذت گرايي کوتاه مدت و ارضاي تمايلات آني ، خود

باختگي احساسي و غلبه کنشهاي احساسي بر کنشهاي عقلاني از جمله مشکلات رفتاري است که فرد را به سوي موقعيتهاي

خطرزا نظير فرار از خانه رهنمون مي شود .

از ديگر مشکلات روحي - رواني که منجر به رفتارهاي ضد اجتماعي مي شود ، مي توان به ضعف عزت نفس ، احساس

کهتري ، فقدان اعتماد به نفس ، خود انگاره ضعيف ، احساس عدم جذابيت ، افسردگي شديد ، شيدايي ، اختلال خلقي دو قطبي

و . . . اشاره نمود . چنين افرادي معمولاً مستعد انجام رفتارهاي نسنجيده، نظير فرار از خانه مي باشند .

عوامل خانوادگي

1- نوع خانواده

به اعتقاد صاحبنظران ، خانواده در شکل دهي به زندگي و رفتار فرد تا حد زيادي مؤثر است . اگر خانواده با مشکلات و

آسيبهاي عديده اي مواجه باشد، روند جامعه پذيري اعضاي خانواده مختل مي شود . «کلمن» در سال 1980 از چهار نوع

آسيب براي خانواده نام مي برد که بر کنشهاي نابهنجار فرزندان مؤثر مي باشد:

الف )- خانواده بي کفايت

اين خانواده فاقد منابع جسماني يا روانشناختي مؤثر براي سازگاري با عوامل تنيدگي زندگي بهنجار است و نمي تواند با مسائل

زندگي خانوادگي مقابله کند .

ب )- خانواده ضد اجتماعي

اين خانواده واجد ارزشهايي به شدت مغاير با ارزشهاي اجتماعي مي باشد و رفتارهاي نامطلوب را تشويق مي کند . به اعتقاد

«مسنر» و «کروهن» شرايط برخي خانواده ها نابهنجاري را تأييد مي نمايد

.

ج )- خانواده آشفته

اين خانواده با کنشها و اختلالات رفتاري نظير غير منطقي بودن ، دعوا ، تعارض و . . . مشخص مي شود و اعضاي آن

داراي شخصيت هاي مخرب و غير عادي هستند که فضاي خانه را به اضطراب و تنش مي کشانند . هر چند والدين در چنين

خانواده هايي حضور فيزيکي دارند ، اما فضاي حاکم بر خانواده توأم با طرد فرزندان ، ع_دم محبت و بي توجه__ي به مسائ__ل

آنه_ا مي باشد . فرد به دليل کمبود محبت و تربيت ناصحيح در مواجه با يک محبت کاذب اقدام به فرار مي کند . والدين چنين

خانواده هايي در کانون ارتباطات خانوادگي حضور فعال ندارند و فرزندان به حال خود رها شده اند و روابط آنها فاقد هر نوع

نظارت صحيح مي باشد و کارکرد تربيتي و کنترل غير رسمي خانواده تضعيف شده ، آرزوهاي بي حد آنوميک شدت يافته و

زمينه هنجارشکني فرزندان فراهم است .

اين نوع خانواده ، فاقد سرمايه اجتماعي است و نمي تواند به عنوان يک منبع کنترل ، مانع رفتارهاي تند جوانان از جمله فرار آنان

از خانه شود .

د )- خانواده از هم گسيخته

اين خانواده به دليل از دست دادن پدر و مادر خانواده بر اثر مرگ ، طلاق و جدايي در اکثر موارد براي تربيت فرزندان و

سازگاري اجتماعي آنها دچار مشکل مي باشد .

در چنين خانواده اي فرد با احساس ناکامي و محروميت ، کمبود محبت و خلاء واکنش عاطفي مواجه است و در صورتي که

فردي جانشين والدين خانواده شود ، احتمال اختلال در هويت خانوادگي و عدم پذيرش او از سوي

فرزندان و ناسازگاري با وي

و فرزندان ناتني وجود دارد که همين امر مي تواند زمينه اختلالات رفتاري مانند فرار از خانه را فراهم کند .

2- روابط در خانواده

الف )- خشونت در خانواده

فرار از خانه يکي از بازتابهاي خشونت خانگي است که به دليل تأثيرات اجتماعي آن قابل تأمل است . اعمال خشونتهاي

روحي ، جسمي و جنسي از سوي اعضاي خانواده (تجاوزات جنسي توسط پدر يا جانشين پدر يا برادر تني يا ناتني ) عامل

بسيار مهمي در فرار برخي از دختران است . بسياري از دختراني که قرباني اين نوع خشونتها مي باشند به دليل ترس از

آزار دهندگان و آبروي خويش جرأت اظهار مشکلاتشان را ندارند ، لذا از خانه فرار مي کنند و در شرايطي که از سوي نيروهاي

امنيتي مجبور به بازگشت شوند ، تمايلي به اينکار ندارند، زيرا از محيط ناامن خانه مي هراسند .

ب )- تبعيض در خانه

بسياري از والدين آگاهانه يا ناآگاهانه با تبعيض بين فرزندان ، موجب اختلاف بين آنها و دلسردي از زندگي مي شوند . تبعيض

در مواجه با خطاها و اشتباهات فرزندان دختر و پسر و عدم اتخاذ رويه منطقي براي برخورد با خطاهاي فرزندان و تنبيه

تبعيض آميز بر اساس برتري پسر بر دختر يا بالعکس موجب سلب اعتماد به نفس و بدبيني فرزندان نسبت به والدين مي شود .

تبعيض در خانه با روحيه حساس و عزت نفس دختران منافات دارد و لطمات جبران ناپذيري را بر روح و روان آنان وارد

مي کند و با ايجاد بحرانهاي روح_ي و س_رخ_وردگ_ي ، آنان را به سوي عکس العمله_اي منفي نظير فرار از خانه سوق مي دهد .

ج

)- محدوديت مطلق

در اين نوع شيوه تربيتي ، فرزندان از آزادي و اختيار لازم، متناسب با سن و شرايط خويش محرومند و بايد نظر والدين را

بدون آگاهي از علت آن انجام دهند و حق اظهار نظر ، دخالت يا تصميم گيري را ندارند . به طور نمونه نمي توانند درباره

زندگي آينده خويش تصميم بگيرند و بايد تن به ازدواجهاي اجباري دهند .

در اين خانواده ها به خواسته هاي مادي ومعنوي فرزندان توجهي نمي شود ، لذا توانايي و مقاومت آنها درهم مي شکند .

فرزندان نسبت به خانواده خود احساس نارضايتي، تحقير ، تنفر و سرخوردگي مي کنند . زيرا همنوايي با هنجارها و

درخواستهاي خانواده ، براي آنها سنگين بوده و موجب ايجاد تنفر از خانواده مي شود ، لذا از هر فرصتي جهت عدم پيروي از

هنجارهاي خانواده بهره مي برند و درصدد هستند با فرار از خانه ، از اين محدوديت ها رهايي يابند .

د )- آزادي مطلق (فرزند سالاري )

همانطور که عدم توجه به نيازهاي عاطفي فرزندان مي تواند عامل فرار آنان از کانون خانواده باشد؛ توجه بيش از حدّ متعارف

و در اختيار بودن امکانات فوق حد سني فرزند (فرزند سالاري ) هم مي تواند زمينه مسائلي چون فرار از خانه را ايجاد

نمايد .

در شيوه فرزند سالاري ، اغلب تمايلات و خواسته هاي فرزندان محقق مي شود ، لذا به محض ايجاد مشکلات و بحرانها و

فشارهاي زندگي که در آن امکان تحقق برخي از آرزوها سلب مي شود و يا در شرايطي که خواسته هاي فرزند به افراط مي

گرايد و والدين با آن مخالفت مي نمايند ، فرزند به دليل تربيت عاطفي (نه تربيت عقلاني ) ،

روحيه عدم درک منطقي شرايط ،

نازپروري و کاهش دامنه استقامت و آستانه تحمل در برابر مخالفت والدين و مسائل خانه ، عصيان و طغيان نموده و همين امر

موجب دوري او از والدين و اعضاي خانواده مي گردد که نهايتاً مي تواند زمينه فرار از خانه را فراهم نم_ايد . به عبارت ديگر

فرد عليرغم وجود خانواده اي که در اغلب موارد خواسته هاي او را جامه عمل پوشانده است ، کوچکترين انتقاد يا منعي را

تحمل نمي کند و اقدام به فرار مي نمايد . در اين شرايط مسائل بسيار کوچک به دليل پايين بودن آستانه مقاومت ، در نظر فرد

بزرگ و غير قابل تحمل جلوه مي کند . چنين فردي پس از فرار نيز اقدام خود را توجيه مي کند و با احساس عميق بيدادگري به

متهم کردن اطرافيان مي پردازد و معتقد است فرار او در جهت احقاق حق از دست رفته خود بوده است . اين وضعيت در

بين طبقات مرفه و غني جامعه بيشتر مشاهده مي شود .

عوامل اجتماعي

1- شبکه روابط اجتماعي

طبق نظريه انتقال فرهنگي ساترلندانحرافات و نابهنجاري هاي رفتاري عموماً از طريق گروههايي نظير دوستان يا خانواده

آموخته مي شود .

اسگود معتقد است هر چقدر ميزان گذران جوان با گروههاي همسن خود که امور خلاف در آنها هنجار است ، بيشتر باشد ، فرد

همرنگ و همانند آنها مي شود و براي کسب احترام در گروه ، به رفتارهاي خود نمايانه نظير فرار از خانه تشويق مي شود .

فرد عضويت يافته در گروه هاي ناباب ، ارزشهاي نادرست گروه از جمله نحوه مقابله و برخورد با امر و نهي والدين ، نحوه

مخالفت و

به کرسي نشاندن خواستها و تمايلات نفساني در خانه ، . . . را دروني مي کند و با دسترسي به فرصتهاي

نامشروع ، آنها را به مرحله عمل مي رساند . در اين گروهها رفتار کجرو و نابهنجار بسيار عادي و روال شده است و به

عنوان ارزشهاي مدرن اشاعه مي شود و نگرشها و نصايح والدين به عنوان ارزشهاي منسوخ محسوب مي شود . بر اساس

تحقيقات حدود 79 درصد جوانان به همانند سازي با دوستان خود مي پردازند .

2- وسايل ارتباط جمعي

رسانه هاي نوشتاري و ديداري داراي کارک__رده__اي س__ه گانه از جمله اطلاع رساني هستند . زماني که رسانه ها موضوع

فرار دختران را با ذکر تمام جزئيات منعکس مي کنند ، (البته اين کار اغلب با هدف جذب مخاطب و فروش بيشتر انجام مي

شود ) در واقع افراد را نسبت به وضعيت افراد فراري که شرايط نامساعد و بغرنج خانه را تحمل نکرده اند ، مطلع مي کنند و

باعث مي شوند آنها نيز همين عمل را در مواجه با مسائل خانواده تکرار کنند . ضمن آنکه قبح مسئله تا حد بسيار زيادي در

اذهان شکسته شده و به عنوان يک عمل عادي جلوه مي نمايد .

از سوي ديگر برخي از فيلمها و سريالهاي تلويزيوني مشوق فرار از خانه است ، ترويج روحيه استقلال طلبي غير منطقي در

سنين نوجواني ، تنوع طلبي ، عدم رعايت احترام به نظرات والدين و پرخاشگري نسبت به بزرگترها ، ترويج فرزندسالاري ،

مادي گرايي و . . . حتي نمايش فرار جمعي از جوانان ، بدون نمايش صحيح پشيماني و ندامت آنها ، مي تواند در شيوع

اين پديده مؤثر باشد .

نقش رسانه هاي جمعي به ويژه ماهواره و اينترنت در رواج بي بند و باري اخلاقي ، مقابله با هنجارهاي اجتماعي ، عدم پايبندي

مذهبي و بلوغ زودرس نوجوانان در مسائل جنسي حائز اهميت است .

3- شهرنشيني

بافت اجتماعي شهرهاي بزرگ و پيچيدگي روزافزون زندگي شهري ، گمنامي و ناشناخته بودن در جمعيت ميليوني شهرهاي

بزرگ و کاهش نظارت رسمي و غير رسمي ، دور بودن از چنگال قانون و عدم شناسايي دقيق متخلفان ، فرصت ارتکاب جرائم

و رفتارهاي ضد اجتماعي را فراهم مي کند .

جاذبه شهرهاي بزرگ ، رفاه ، تجملات شهري و امکانات مادي ، انگيزه در اختيار داشتن آنها و زندگي در اين محيط را مضاعف

مي کند و سيل عظيم جمعيت با هدف يافتن شغل و دستيابي به امکانات فوق مهاجرت مي نمايند و شهرهاي ب_زرگ را ب_ا خ_رده

فرهنگه__اي مخت__لف درهم مي آميزند و بدين ترتيب پايبندي به آداب و رسوم کاهش مي يابد و آزادي عمل فرد نيز بيشتر مي

شود . گاهي همين سراب زندگي مرفه شهري و آزادي عمل ، دختران را به سوي شهرها متواري مي نمايد .

4- تغيير ارزشها

انسانهاي دنياي امروز در چهار راه سرگرداني و تضاد ارزشها گرفتار آمده اند و نمي دانند به کدامين سو حرکت کنند . از

يکسو جامعه بستر نويني از ارزشهاي اجتماعي مدرن را مقابل ديدگان افراد قرار مي دهد و از سوي ديگر فرد را با بن بستهاي

بسياري در دستيابي به اهداف جديد مواجه مي کند . جوان امروز در اين شرايط با مشکل بحران هويت ، کاهش پايبندي به

ارزشهاي ديني و اجتماعي و شکاف نسلي بين خود و والدينش مواجه است

. گاه آنچه که اجتماع به طور عملي به او مي

آموزد با ارزشهاي خانوادگي سنخيتي ندارد و حتي در تناقض آشکار مي باشد و همين امر شخصيت او را دچار دوگانگي مي

نمايد . دختران امروز دچار خود درگيري مي شوند و براي فرار از اين حالت به شيوه هاي مختلفي نظير فرار از خانه

متوسل مي گردند .

5- مشکلات اقتصادي

برخي از صاحبنظران مشکلات اقتصادي را علت عمده آسيبهاي اجتماعي مي دانند ، البته اين به مفهوم نگرش تک عاملي در تبيين

انحرافات نمي باشد . به اعتقاد آنان عوامل اقتصادي در چگونگي زندگي فردي و اجتماعي انسانها تأثير گذار است . فقر و

توزيع ناعادلانه ثروت ، به همراه فقر فرهنگي زمينه ساز انواع رفتارهاي نابهنجار مي باشد . «ژان دولارد» معتقد است

انسانها به طور معمول به علت کشمکش دروني ناشي از محروميت ، عکس العمل هايي نشان مي دهند ، اما نکته قابل تأمل آن

است که محروميت هاي اقتصادي ، عکس العملهاي تند و ضد اجتماعي را تحريک مي کند زيرا فقر ، ترس از مجازات را به

حداقل مي رساند و فرد محروم مسئوليت عمل ضد اجتماعي خود را متوجه بي ساماني اجتماعي مي داند .

در شرايطي که يک قشر از جامعه به آساني ثروتهاي کلان و بادآورده در دست دارند و شخصيت انسانها با ثروت و دارايي آنها

سنجيده مي شود ، طبقات زيرين هرم طبقاتي همواره خود را با طبقات بالا مقايسه مي کنند و از اين توزيع ناعادلانه ، احساس

محروميت مي نمايند ، همين احساس محروميت نسبيموجب مي گردد که فرد سعي کند به هر طريق ممکن به اهداف و آرزوهاي

مادي خود دست يابد يا تصميماتي بگيرد که

مشکلات اقتصاديش برطرف شود . به طور نمونه در زمان بيکاري و بحران

اقتصادي در خانواده ، پدر يا جانشين پدر تصميمات نامناسبي نظير اجبار دختر به ازدواج با مرد مسن ثروتمند يا اجبار دختر به

اشتغال در مشاغل غير مجاز همانند خريد و فروش مواد مخدر را اتخاذ مي کند و دختر خانواده نيز متعاقباً درصدد خواهد بود

که خود را از اين وضعيت اسف بار نجات دهد و به استقلال اقتصادي دست يابد ، همين امر انگيزه فرار از خانه را در او

تقويت مي کند ، غافل از آنکه رو به سوي سياهي در حرکت است .

امروزه فشارها و مشکلات اقتصادي ، احتمال دو شغله بودن يا اشتغال نان آوران خانواده در مشاغل کاذب يا غير مجاز را

افزايش داده است . همين مسئله منجر به کم توجهي آنها نسبت به نيازهاي جوانان ، رفع مشکلات روحي و رواني و تربيت

صحيح و شايسته آنها گرديده است . به اعتقاد «اسگود» در شرايطي که عضو مقتدر خانواده به واسطه اشتغال در شغل

دوم ، دير وقت در منزل حضور داشته باشد و نظارت او بر اعضاي خانواده کاهش يابد ، اعمال ضد اجتماعي نظير فرار از خانه

در جامعه رو به گسترش خواهد بود .

در اين جهت انعکاس شرايط افسانه اي برخي زندگي ها و نمايش فاصله هاي طبقاتي توسط رسانه ها نقش مؤثري در ازدياد اين

مشکل دارند .

6- ضعف نظارت اجتماعي

با استناد به انگيزه هاي فرار دختران از خانه درمي يابيم که اکثر آنان براي کسب استقلال و آزادي روابط در خارج از خانه

(جامعه ) اقدام به فرار کرده اند .

اين بدان معناست که جامعه ميزان نظارتهاي اجتماعي دولتي و مردمي (امر به

معروف و نهي از منکر ، گزارشات مردمي ، نيروهاي بسيج… ) را کاهش داده و آزادي بي قيد روابط زنان و مردان را

افزايش داده است ، به گونه اي که آنها بدون واهمه و کنترل به امور خلاف مي پردازند ، در حالي که اين حد افراطي از آزادي ،

مقبول بسياري از خانواده ها نيست . آنها به دليل همين فضاي نامناسب جامعه مجبور مي شوند رفتار و ارتباطات اجتماعي

دختران خود را محدود کنند و اين محدوديت و کنترل ، دختران را با عقده هاي روحي _ رواني مواجه مي نمايد و آنان احساس

خواهند کرد که خانواده، آنها را درک نمي کند ، در ص_ورتي که ب_رعکس ، خ_ان_واده به دليل آينده نگري و مصلحت انديشي فرزند

و شناخت نسبت به اوضاع اجتماعي ، مي کوشد دختر را از حيطه خطر دور سازد ، اما برخي دختران به دليل حساسيت هاي

روحي و کوته بيني ، دلسوزي والدين را به معناي سلب آزادي تعبير مي کنند و در نتيجه اقدام به فرار از خانه مي نمايند .

پيامدهاي فرار دختران

پيامدهاي فرار دختران

فرار دختران در واقع تعرض به قاعده کهن و مرسوم زمانهاي ديروز و امروز است که خانه را محل امن و آرامش افراد مي

داند ، نه محلي که بايد از آن گريخت . اين تعرض و جدال ، جامعه را تحريک کرده و آشفتگي هاي خاصي را دامن مي زند .

هنگامي که دختري به هر دليل منطقي يا غيرمنطقي از خانه فرار مي کند ، خود و پيرامونش ، يعني خانواده و جامعه را

تا شعاعي

وسيع به طرق مختلف در معرض آسيبها و خطرات بسيار زيادي قرار مي دهد . اين پيامدها در بعد فردي ، خانوادگي و

اجتماعي قابل بررسي است:

1- پيامدهاي فردي

فرار ، آغاز بي خانماني و بي پناهي است و همين امر ، زمينه ارتکاب بسياري از جرائم را فراهم مي کند . دختران فراري

براي امرار معاش به سرقت ، تکدي گري ، توزيع مواد مخدر ، مشروبات الکلي و کالاهاي غير مجاز ، روسپيگري ، عضويت در

باندهاي مخوف و کثيف اغفال و فحشاء اقدام مي کنند . برخي از اين دختران پس از فرار در ساختمانهاي متروکه ، پارک ، خانه

هاي فساد . . . شب را به صبح مي رساند و از مکاني به مکان ديگر در حرکت هستند ، فقط براي آنکه بتوانند زنده

بمانند . آنها با اسامي مستعار و تيپ پسرانه و کارهاي مردانه در جمع دوستان (دختر و يا پسر ) روزگار فلاکت باري را

سپري مي کنند . شکارچيان با اغفال اين دختران که اغلب شهرستاني ، ساده و بي آلايش مي باشند و از اوضاع و احوال

شهرهاي بزرگ خبر ندارند ، تمام اموالشان را به سرقت مي برند و پس از تجاوز به عنف ، يا آنها را رها مي کنند و يا پس از

شکنجه و آزار به دليل ناشناخته بودن و غربت ، مي کشند . برخي از باندهاي فحشاء نيز اقدام به انتقال دختران فراري به

کشورهاي ديگر ، تجارت سکس و فروش اجزاي بدن آنها مي کنند . دختران فراري تمام پلهاي پشت سر خود را خراب و

ويران مي کنند . ارتکاب به انواع جرائم

و فساد اخلاقي موجب مي شود که دچار انواع بيماريها و اختلالات روحي و رواني

شوند و برخي از آنها به دليل سرافکندگي ناشي از تجاوزات ، دست به خودکشي مي زنند .

از ديگر پيامدهاي ناگوار فرار دختران ، روسپيگري و ابتلا به انواع بيماريهاي مقاربتي از جمله ابتلا به ويروس ايدز مي باشد .

هر چقدر مدت زمان فرار فرد طولاني تر باشد و با افراد بيشتري تماس داشته باشد ، خطر ابتلا به ويروس ايدز افزايش مي

يابد .

2- پيامدهاي خانوادگي

فرار دختران مي تواند بزرگترين لطمه و ضربه براي حيثيت و شرافت خانوادگي فرد باشد . اين عمل اولاً نشانه اي از

ناکارآمدي خانواده در تربيت فرزند ، شکاف نسلي بين والدين و فرزندان و اختلافات خانوادگي است و ثانياً از آنجا که فرجام و

سرانجام فرار دختران در اکثر موارد چنانچه ذکر گرديد گرفتار آمدن در دايره تنگ باندهاي فساد و فحشاء و ارتکاب جرائم

اخلاقي است ، لذا فرار به مفهوم لکه ننگ و بدنامي براي خانواده محسوب مي شود و بدين لحاظ است که فرار دختران ، کمتر

ت_وسط خانواده ها گزارش مي شود و اغلب پس از بي نتيجه ماندن جستجوها و تلاشهاي خانوادگي ، فرار دختر با عنوان فقداني

دختر (دزديده شدن او ) به مراجع قضايي گزارش مي شود .

فرار دختران زندگي آينده آنان را به تباهي و سياهي مي کشاند . احتمال تشکيل خانواده براي دختر فراري به دليل تهديد

سلامت روحي ، جسمي و جنسي (به علت رفتار خلاف اخلاق _ خواسته يا ناخواسته ) و خدشه دار شدن اصالت و شرافت

خانوادگي به حداقل

ممکن کاهش يافته و در اغلب موارد به صفر مي رسد .

از طرف ديگر دختران فراري با درگير شدن در مسائل غيراخلاقي ، نمي توانند به خانواده بازگردند ، مگر آنکه خانواده به اين

نکته توجه نمايد که عدم پذيرش فرد به معناي فرو غلتيدن هر چه بيشتر او در منجلاب فساد و تباهي است ، لذا با اکراه ، وي را

در خانواده جاي مي دهد يا آنکه خانواده دختر فراري ، از نوع خانواده از هم گسيخته است و بود و نبود دختر فرق چنداني

ندارد . در هر حال زندگي دخترفراري در صورت بازگشت به منزل نيز همراه با مشکلات مضاعف خواهد بود ، زيرا

خانواده ، وي را به دليل ارتکاب اعمال خلاف ، بيشتر از گذشته مستعد کجروي و رفتارهاي انحرافي مي داند ، لذا قيود خود را

بيشتر خواهد نمود ، ضمن آنکه دختر نيز به دليل تجربه آزادي هاي خارج از خانه که متناسب با سن و موقعيت او نبوده ، محيط

خانه را غير قابل تحمل تر مي داند .

3- پيامدهاي اجتماعي

الف )- افزايش نرخ مفاسد اجتماعي

جامعه شناسان معتقدند پديده هاي اجتماعي همچ_ون حلقه هاي زنجير به هم متصل و وابسته اند ، به طوري که افزايش نرخ

آسيبهايي چون طلاق ، بيکاري ، اعتياد ، . . . منجر به افزايش آسيبي نظير فرار دختران مي شود و نکته قابل توجه تر

آنکه فرار دختران از خانه نيز به افزايش نرخ مفاسد اجتماعي (فعاليت باندهاي تجارت دختران ، باندهاي فحشاء و روسپيگري ،

اعتياد،… ) منتهي مي گردد .

ب )- تهديد بهداشت اخلاقي و رواني جامعه

آسيبهاي اجتماعي از جمله

فرار همچون امراض و ويروسهايي هستند که اخلاقيات و حيات اجتماعي را با خطر مواجه کرده و

منجر به رواج بي حرمتي اخلاقي ، تخطي از هنجارهاي اجتماعي و ايجاد فضاي مسموم در جامعه مي شوند که مي توانند ضمن

لکه دار نمودن عفت عمومي و شکستن حريمهاي اخلاقي ، بهداشت روحي و رواني اعضاي جامعه را تهديد نموده و آسيب

جدي بر سلامت جامعه وارد نمايند .

ج ) تحميل هزينه هاي اجتماعي

فرار دختران هزينه هاي فراواني را بر دوش جامعه و دولت مي گذارد ، به طوري که اقداماتي نظير دريافت گزارشات فقداني

دختر و شناسايي دختران فراري توسط نيروهاي چندگانه امنيتي ، بازجويي و انجام مراحل قضايي ، ايجاد مراکز مختلف _ مانند

کانون اصلاح و تربيت و مراکزي که قبلاً در زمينه ساماندهي دختران فراري فعال بودند و نيز مسئوليت سازمان بهزيستي _ که

تماماً هزينه هاي هنگفتي را بر جامعه تحميل مي نمايد .

نقد برخي عملکردها

در چند ساله اخير مراکزي دولتي تحت عنوان خانه سلامت ، خانه ريحانه و خانه سبز و … جهت کاهش آسيبهاي ناشي از

فرار دختران و بازتواني آنها و ارجاع افراد به خانواده تأسيس گرديد و پس از چندي متوقف شد .در اين بخش به چند نمونه از

اشکالات اين مراکز اشاره مي شود:

- مؤسسين چنين مراکزي هرگز به ريشه ها و علل فرار دختران توجهي نداشتند ، بلکه در يک حالت انفعالي با پذيرش مسئله

فرار دختران مأمني موقت را طراحي کرده بودند که متأسفانه به دليل عدم سرعت در شناسايي دختران ، عمدتاً دختران فراري

پس از آسيبهاي فراوان به مراکز وارد مي شدند .

- اين مراکز

، محيطي جهت آشنايي دختران فراري با يکديگر و کسب اطلاعات و تجربيات براي افراد تازه کار از دختراني

بود که براي چندمين بار از خانه متواري مي شدند .

- هيچ دختر فراري ، شخصاً به اين مراکز مراجعه نمي نمود و اغلب پس از مواجهه با مشکلات متعدد و دستگيري ، به اين

مراکز فرستاده مي شد .لذا اگر فرد شخصاً احساس ناامني ، ناتواني و نياز نمي کرد و محيط خارج را مي شناخت ، به اين مراکز

مراجعه نمي نمود .

- اين مراکز درصدد بودند تا براي دختري که از نظر روحي به تعادل رسيده و از نظر اخلاقي مي تواند به جامعه بازگردد ،

کمک هايي را براي داشتن خانه مستقل ارائه دهند که خود عامل تشويقي براي تکرار و رغبت به کار بود ! !

- در برنامه هاي آتي اين مراکز آموزشهايي براي دختران دانش آموز پيش بيني شده بود تا بيان کند که دختران پس از فرار

چه کنند و به کجا مراجعه نمايند ! !

- دختران فراري در اين مراکز ، اطلاعاتي در مورد شرايط خانوادگي ، کارهايي که در مدت فرار انجام داده بودند ، علت

حضور در مرکز ، برنامه هاي آتي ، هنجارها و خرده فرهنگهاي خيابان ، … از يکديگر جذب مي کردند و کار خود را توجيه

مي نمودند ، زيرا مشاهده مي کردند افراد زيادي مانند آنه__ا ف__رار ک__رده اند ، لذا جسورتر مي شدند .

راستي چرا چنين مؤسساتي با هزينه هاي هنگفت و بدون کارشناسي و سنجش اشکالات احتمالي کار ، تأسيس مي شوند و بعد از

مدت زماني منحل مي گردند ؟ ! !

پيشنهادات

همانطور که ذکر گرديد دختران فراري

از بين اقشار مختلف مي باشند ، با انگيزه ها و علل گوناگوني اقدام به فرار مي کنند و

پيامدهاي فرار آنان خانواده و جامعه را تهديد مي کند .

ر اين راستا پيشنهادات ذيل به منظور مقابله قطعي تر نسبت به معضل فرار دختران از خانه ارائه مي گردد:

الف- نهاد خانواده

- توجه و رسيدگي بيشتر به نهاد خانواده و سعي در رفع مشکلات مختلف تربيتي ، اقتصادي ، فرهنگي آنها از طريق دولت .

- تقويت و سازماندهي نهادهاي مردمي مؤثر در امداد خانواده از جهات مختلف ، نظير کميته امداد امام خميني (ره ) ،

بنيادهاي خيريه ، صندوقهاي قرض الحسنه و … .

- احياي سنتهاي ديني و حاکميت ارزشهاي اجتماعي اسلام نظير وجوب احترام به والدين ، رسيدگي به خويشان ، نظارتهاي

فاميلي چون ولايت پدر ، جدپدري ، برادر بزرگتر .

- نظر به اينکه با استناد به اطلاعات و تحقيقات ، بيشتر دختران فراري از بين خانواده هاي نابسامان بوده و اغلب فرزندان

طلاق هستند،به کارگيري تمام تمهيدات جهت پيشگيري و کاهش نرخ طلاق از طريق تقويت مراکز مشاوره ، اجبار به شرکت در

کلاسهاي آموزش حقوق و تکاليف زوجين قبل از عقد رسمي ، اجبار در مراجعه به مراکز مشاوره از طريق اهرمهاي دولتي .

. . ضروري است . نهايتاً چنانچه خانواده اي به دليل اعتياد ، مرگ والدين ، بيکاري و بيماري همسر ، . . . از

هم گسسته شد ، مي توان خانواده را موظف نمود که وضعيت حضانت و تربيت فرزندان را به سازماني که از سوي دولت

مشخص مي شود ، گزارش نمايد و اين سازمان در رفع مشکلات

فرزندان چنين خانواده هايي تلاش مي نمايد و نسبت به رفع

خشونت ها و مشکلات اين خانواده ها اقدام نمايد .

ب- آموزش و پرورش

از آنجا که بسياري از دختران فراري (70درصد ) در سنين 16-14 ساله و در دوره هاي حساس نوجواني و راهنمايي

قرار دارند و با مشکلات متعدد خاص اين دوره مواجه مي باشند؛ لذا بخشي از پيشنهادات جهت پيشگيري از فرار دختران

معطوف به وزارت آموزش و پرورش مي باشد؛

- تهيه و نمايش فيلمهاي آموزشي درباره اثرات انواع روشهاي نادرست تربيتي (از جمله محدوديت زياد ، آزادي زياد ،

فاصله عاطفي، فاصله اطلاعاتي ، . . . ) فقط براي اطلاع والدين؛

- تقويت ارتباط ميان والدين دانش آموزان با مربيان و عدم واگذاري مسئوليت تربيت فرزندان به مدرسه يا خانواده به تنهايي؛

- تقويت مراکز مشاوره اي مفيد و کارآمد در مدارس يا تمام مناطق آموزش و پرورش استانها و شهرستانها؛

- اجبار در انجام تست روانکاوي و سلامت سنجي روحي و رواني از تمام دانش آموزان و تشخيص و شناسايي کودکان

مستعد فرار از لحاظ ويژگي هاي روحي و خانوادگي و الزام مراقبت هاي روانکاوي از آنها؛

- بها دادن به مسئله ترک تحصيل دانش آموزان يا فرار آنها از مدرسه و ضرورت ارتباط با خانواده هاي اين دختران؛

- به کارگيري مکانيزم هاي تشويقي يا اجباري جهت مراجعه دانش آموزان و والدين به مراکز مشاوره (فرهنگسازي در

زمينه استفاده از خدمات مشاوره )؛

- آموزش به خانواده جهت اطلاع زود هنگام فرار دختران به پليس و نوع همکاري آنان ، جهت شناسايي هر چه سريعتر و

مقابله با خطرات ناشي از فرار؛

ج- نهادهاي اجتماعي و بازدارنده

برخي ديگر از پيشنهادات مربوط

به ساير عوامل اجتماعي است که در کاهش فرار دختران دخيل مي باشد:

- نظارت ، ارزشيابي و باز تعريف وظايف دستگاههاي ذيربط در امور مربوط به اقشار آسيب ديده و آسيب پذير جهت

هماهنگي و وحدت رويه و بهينه سازي و حتي ادغام آنها؛

- تأسيس يک مرکز توانمند جهت جمع آوري آمار و اطلاعات منطقه اي ، کشوري ، بين المللي دختران فراري و شبکه هاي

مربوطه؛

- تربيت نيروهاي پليس انتظامي از بين بانوان متعهد و متدين جهت اين مسئله خاص؛

- ضرورت آشنايي نيروهاي نظامي به ويژه پليس زن با مسائل روانشناسي دختران فراري و خرده فرهنگ آنها؛

- اعمال مجازات هاي بسيار سنگين ، علني و جدي (در ملاعام ) براي باندهاي فساد ، اغفال ، تجارت جنسي؛

- قانونمند نمودن نحوه درج اخبار مربوط به بخش حوادث و ممانعت از سوء استفاده از بيان جزئيات فرار به دليل بد آموزي

و اشاعه منکرات و جلوگيري از قهرمان سازي مطبوعاتي از اين عاملين ؛

- به کارگيري نيروهاي مردمي و سازمانهاي غيردولتي جهت امداد به دختران تحت خشونت خانواده و اطلاع رساني به

نيروهاي امنيتي .

تقويت نظارتهاي اجتماعي رسمي و دولتي و نيز نظارتهاي مردمي و محلي از جمله امر به معروف و نهي از منکر جهت

پاکسازي فضاي جامعه و تعديل آزاديهاي اجتماعي .

منبع

سيده فاطمه محبي

نقش ايمان در کاهش آسيب هاي اجتماعي

مقدمه

ايمان مذهبى آثار نيك فراوان دارد چه از نظر توليد بهجت و انبساط ، و چه از نظر نيكو ساختن روابط اجتماعى ، و چه از نظر

كاهش و رفع ناراحتيهاى ضرورى كه لازمه ساختمان اين جهان است اينك آثار ايمان مذهبى را در اين سه بخش توضيح مى

دهيم :

الف . بهجت و انبساط

اولين اثر ايمان مذهبى ، از نظر بهجت زائى و انبساط آفرينى «خوشبينى» است ، خوشبينى به جهان و خلقت و هستى ايمان

مذهبى از آن جهت كه تلقى انسان را نسبت به جهان شكل خاص مى دهد به اين نحو كه آفرينش را هدفدار و هدف را خير و

تكامل و سعادت معرفى مى كند طبعا ديد انسان را نسبت به نظام كلى هستى و قوانين حاكم بر آن خوشبينانه مى سازد حالت فرد

با ايمان در كشور هستى ، مانند حالت فردى است كه در كشورى زندگى مى كند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور را

صحيح و عادلانه مى داند ، به حسن نيت گردانندگان اصلى كشور نيز ايمان دارد ، و قهرا زمينه ترقى و تعالى را براى خودش

و همه افراد ديگر فراهم مى بيند و معتقد است كه تنها چيزى كه ممكن است موجب عقب ماندگى او بشود تنبلى و بى تجربگى

خود او و انسانهائى مانند او است كه مانند او مكلف و مسؤولند . از نظر چنين شخصى مسؤول عقب ماندگى او خودش

است نه تشكيلات و نظامات كشور ، و هر نقصى وجود دارد از آنجاست كه او و امثال او وظيفه و مسؤوليت خويش را انجام

نداده اند اين انديشه طبعا او را به غيرت مى آورد و با خوشبينى و اميدوارى به حركت و جنبش وامى دارد .

اما يك فرد بى ايمان در كشور هستى ، مانند فردى است كه در كشورى زندگى مى كند كه قوانين و تشكيلات و تاسيسات كشور

را فاسد و ظالمانه مى داند ، و از قبول آنها هم چاره اى ندارد درون چنين فردى ، همواره پر از عقده و كينه است او هرگز به

فكر اصلاح خودش نمى افتد ، بلكه فكر مى كند در جائى كه زمين و آسمان برناهموارى است ، سراسر هستى ظلم و جور و

نادرستى است ، درستى ذره اى مانند من چه اثرى دارد ؟ ! چنين كسى هرگز از جهان لذت نمى برد جهان براى او همواره

مانند يك زندان هولناك است اين است كه قرآن كريم مى فرمايد: و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا .هر كس

از توجه و ياد من رو برگرداند ، زندگى ئى تنگ و پر از فشار خواهد داشت .

آرى ، ايمان است كه زندگى را در درون جان ما برما وسعت مى بخشد و مانع فشار عوامل روحى مى شود . دومين اثر

ايمان مذهبى از نظر بهجت زائى و انبساط آفرينى ، «روشندلى» است انسان همينكه به حكم ايمان مذهبى جهان را به نور

حق و حقيقت روشن ديد ، همين روشن بينى ، فضاى روح او را روشن مى كند و در حكم چراغى مى گردد كه در درونش

روشن شده باشد ، برخلاف يك فرد بى ايمان كه جهان در نظرش پوچ است ،

تاريك است ، خالى از درك و بينش و روشنائى

است ، و به همين سبب خانه دل خودش هم در اين تاريكخانه كه خود فرض كرده تاريك و مظلم است . سومين اثر ايمان

مذهبى از نظر توليد بهجت و انبساط ، «اميدوارى» به نتيجه خوب تلاش خوب است .

از نظر منطق مادى ، جهان نسبت به مردمى كه در راه صحيح و يا راه باطل ، راه عدالت يا راه ظلم راه درستى يا راه نادرستى

مى روند بى طرف و بى تفاوت است ، نتيجه كارشان بسته است تنها به يك چيز «مقدار تلاش» و بس .

ولى در منطق فرد با ايمان ، جهان نسبت به تلاش اين دو دسته بى طرف و بى تفاوت نيست ، عكس العمل جهان در برابر اين دو

نوع تلاش يكسان نيست بلكه دستگاه آفرينش حامى مردمى است كه در راه حق و حقيقت و درستى و عدالت و خيرخواهى

تلاش مى كنند:

ان تنصروا الله ينصركم . اگر خدا را يارى كنيد (در راه حق گام برداريد ) خداوند شما را يارى مى كند .

ان الله لا يضيع اجر المحسنين . اجر و پاداش نيكوكاران هرگز هدر نمى رود .

چهارمين اثر ايمان مذهبى از نظرگاه بهجت و انبساط ، آرامش خاطر است انسان فطرتا جوياى سعادت خويش است ، از تصور

وصول به سعادت غرق در مسرت مى گردد ، و از فكر يك آينده شوم و مقرون به محروميت لرزه براندامش مى افتد ، سخت

دچار دلهره و اضطراب مى گردد آنچه مايه سعادت مى گردد دو چيز است:

1- تلاش .

2- اطمينان به شرايط محيط

.

موفقيت يك دانش آموز معلول دو چيز است: سعى و تلاش خودش ، ديگر مساعدت و آمادگى محيط مدرسه و تشويق و

ترغيب و تقدير اوليا مدرسه يك دانش آموز ساعى و كوشا ، اگر به محيطى كه در آنجا درس مى خواند و معلمى كه آخر سال

نمره مى دهد اعتماد نداشته باشد و نگران يك رفتار غير عادلان باشد در تمام ايام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را

مى گيرد . تكليف انسان با خودش روشن است از اين ناحيه اضطرابى دست نمى دهد زيرا اضطراب از شك و ترديد پديد

مى آيد انسان درباره آنچه مربوط به خودش است شك و ترديد ندارد آنچه كه انسان را به اضطراب و نگرانى مى كشاند و آدمى

تكليف خويش را درباره او روشن نمى بيند جهان است . آيا كار خوب فايده دارد ؟ آيا صداقت وامانت بيهوده است ؟ آيا با

همه تلاشها و انجام وظيفه ها پايان كار محروميت است ؟ اينجا است كه دلهره و اضطراب در مهيب ترين شكلها رخ مى

نمايد .

ايمان مذهبى ، به حكم اينكه به انسان كه يك طرف معامله است ، نسبت به جهان كه طرف ديگر معامله است ، اعتماد و اطمينان

مى بخشد ، دلهره و نگرانى نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زايل مى سازد و به جاى آن به او آرامش خاطر مى دهد

اين است كه مى گوئيم: يكى از آثار ايمان مذهبى آرامش خاطر است .

يكى ديگر از آثار ايمان مذهبى از جنبه انبساط بخشى ، برخوردارى بيشتر از يك سلسله لذتها است كه لذت معنوى

ناميده مى

شود انسان دو گونه لذت دارد: يك نوع ، لذتهائى است كه به يكى از حواس انسان تعلق دارد كه در اثر برقرارى نوعى

ارتباط ميان يك عضو از اعضاء با يكى از مواد خارجى حاصل مى شود ، مانند لذتى كه چشم از راه ديدن و گوش از راه

شنيدن و دهان از راه چشيدن و لامسه از راه تماس مى برد نوع ديگر ، لذتهائى است كه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط

است و به هيچ عضو خاص مربوط نيست و تحت تاثير برقرارى رابطه با يك ماده بيرونى حاصل نمى شود مانند لذتى كه انسان

از احسان و خدمت ، يا از محبوبيت و احترام ، و يا از موفقيت خود يا موفقيت فرزند خود مى برد كه نه به عضو خاص تعلق

دارد و نه تحت تاثير مستقيم يك عامل مادى خارجى است .

لذات معنوى ، از لذات مادى ، هم قويتر است و هم ديرپاتر لذت عبادت و پرستش خدا براى مردم عارف حق پرست ، از اينگونه

لذات است عابدان عارف كه عبادتشان توام با حضور و خضوع و استغراق است بالاترين لذتها را از عبادت مى برند در زبان

دين از «طعم ايمان» و «حلاوت ايمان» ياد شده است ايمان حلاوتى دارد فوق همه حلاوتها لذت معنوى آنگاه مضاعف

مى شود كه كارهائى از قبيل كسب علم ، احسان ، خدمت ، موفقيت و پيروزى ، از حس دينى ناشى گردد و براى خدا انجام شود و

در قلمرو «عبادت» قرار گيرد .

ب . تسهيل در روابط اجتماعى

انسان مانند برخى از جانداران ديگر ،

اجتماعى آفريده شده است ، فرد به تنهائى قادر نيست نيازهاى خويش را برطرف سازد ،

زندگى بايد به صورت يك «شركت» درآيد كه همه در وظايف و بهره ها سهيم باشند و يك نوع «تقسيم كار» ميان افراد

برقرار شود ، با اين تفاوت ميان انسان و ساير جاندارهاى اجتماعى مانند زنبور عسل كه در آنها تقسيم كار و وظيفه به حكم

غريزه و به فرمان طبيعت صورت گرفته است ، و امكان هر نوع تخلف و سرپيچى از آنها گرفته شده است ، بر خلاف انسان

كه موجودى آزاد و مختار است و كار خويش را آزادانه و به عنوان «وظيفه» و «تكليف» بايد انجام دهد به عبارت ديگر

آن جاندارها همانطور كه نيازهاشان اجتماعى است ، غرايز اجتماعى نيز به صورت جبرى حاكم بر آنهاست انسان نيازهايش

اجتماعى است بدون آنكه چنان غرايزى بر او حكومت كند غرايز اجتماعى انسان به صورت يك سلسله «تقاضا» در باطن

انسان وجود دارد كه در سايه تعليم و تربيت بايد پرورش يابد . زندگى سالم اجتماعى آن است كه افراد قوانين و حدود و

حقوق يكديگر را محترم شمارند ، عدالت را امرى مقدس به حساب آورند ، به يكديگر مهر بورزند ، هر يك براى ديگرى آن را

دوست بدارد كه براى خود دوست مى دارد و آن را نپسندد كه براى خويش نمى پسندد ، به يكديگر اعتماد و اطمينان داشته

باشند ، ضامن اعتماد متقابل آنها كيفيات روحى آنها باشد ، هر فردى خود را متعهد و مسؤول اجتماع خويش بشمارد ، در سرى

ترين نهانخانه ها همان تقوا و عفاف از

آنها بروز كند كه در ملاء عام در نهايت بى طمعى به يكديگر نيكى كنند ، در مقابل ظلم و

ستم بپا خيزند و به ستمگر و فسادگر مجال ستمگرى و افساد ندهند ، ارزشهاى اخلاقى را محترم بشمارند ، با يكديگر مانند

اعضاى يك پيكر ، متحد و متفق بوده باشند .

آن چيزى كه بيش از هر چيز حق را محترم ، عدالت را مقدس ، دلها را به يكديگر مهربان ، و اعتماد متقابل را ميان افراد برقرار

مى سازد ، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمى نفوذ مى دهد ، به ارزشهاى اخلاقى اعتبار مى بخشد ، شجاعت مقابله با ستم

ايجاد مى كند و همه افراد را مانند اعضاى يك پيكر به هم پيوند مى دهد و متحد مى كند ، ايمان مذهبى است . تجليات انسانى

انسانها كه مانند ستارگان در آسمان تاريخ پرحادثه انسانى مى درخشد همانهائى است كه از احساسهاى مذهبى سرچشمه گرفته

است .

ج . كاهش ناراحتيها

زندگى بشر ، خواه ناخواه همچنانكه خوشيها ، شيرينيها ، به دست آوردن ها و كاميابيها دارد ، رنجها ، مصائب ، شكستها ، از دست

دادن ها ، تلخيها و ناكاميها دارد بسيارى از آنها قابل پيشگيرى يا برطرف كردن است هر چند پس از تلاش زياد بديهى است كه

بشر موظف است با طبيعت پنجه نرم كند ، تلخيها را تبديل به شيرينى نمايد اما پاره اى از حوادث جهان قابل پيشگيرى و يا

برطرف ساختن نيست ، مثلا پيرى انسان خواه ناخواه به سوى پيرى گام بر مى دارد و چراغ عمرش رو به خاموشى مى

رود ،

ناتوانى و ضعف پيرى و ساير عوارض آن ، چهره زندگى را دژم مى كند به علاوه انديشه مرگ و نيستى ، چشم بستن از هستى ،

رفتن و جهان را به ديگران واگذاشتن ، به نوعى ديگر انسان را رنج مى دهد .

ايمان مذهبى در انسان نيروى مقاومت مى آفريند ، تلخيها را شيرين مى گرداند انسان با ايمان مى داند هر چيزى در جهان

حساب معينى دارد و اگر عكس العملش در برابر تلخيها به نحو مطلوب باشد ، فرضا خود اين غير قابل جبران باشد به نحوى

ديگر از طرف خداوند متعال جبران مى شود پيرى به حكم اين كه پايان كار نيست و به علاوه يك فرد با ايمان همواره فراغت

خويش را با عبادت و انس با ذكر خدا پر مى كند مطبوع و دوست داشتنى مى گردد به طورى كه لذت زندگى در دوره پيرى

براى مردم خدا پرست از دوره جوانى بيشتر مى گردد .

قيافه مرگ در چشم فرد با ايمان با آنچه در چشم فرد بى ايمان مى نمايد ، عوض مى شود از نظر چنين فردى ديگر مرگ ، نيستى

و فنا نيست ، انتقال از دنيائى فانى و گذرا به دنيائى باقى و پايدار ، و از جهانى كوچكتر به جهانى بزرگتر است ، مرگ منتقل شدن

از جهان عمل و كشت است به جهان نتيجه و محصول از اين رو چنين فردى نگرانيهاى خويش را از مرگ ، با كوشش در

كارهاى نيك كه در زبان دين «عمل صالح» ناميده مى شود برطرف مى سازد .

از نظر روانشناسان ، مسلم و قطعى

است كه اكثر بيماريهاى روانى كه ناشى از ناراحتيهاى روحى و تلخيهاى زندگى است ، در

ميان افراد غير مذهبى ديده مى شود افراد مذهبى به هر نسبت كه ايمان قوى و محكم داشته باشند از اين بيماريها مصونترند از

اين رو يكى از عوارض زندگى عصر ما كه در اثر ضعف ايمانهاى مذهبى پديد آمده است افزايش بيمارها و بيماريهاى روانى و

عصبى است .[1]

اجتماع و آسيبهاي ناشي از غريزه جنسي

الف- از هم پاشيدگي خانواده به عنوان سرچشمه محبت در جامعه

اكنون بايد ببينيم آيا از آن نظر كه دو فرد بنام زن و شوهر مى خواهند زندگى مشترك و مقرون به خوشى و مسرتى تشكيل دهند

و از شيرينى هاى زندگى بهره مند گردند ، بهتر و عاقلانه اين است كه كانون خانوادگى را كانون خوشيها و كاميابيهاى جنسى

قرار دهند و حداكثر مساعى خود را براى لذت بخش نمودن اين كانون صرف كنند و اما اجتماع بيرون ، اجتماع بزرگ محيط

كار و فعاليت و برخوردهاى ديگر باشد ، يا بهتر اين است كه لذائذ و كاميابيهاى جنسى از محيط خانوادگى به اجتماع بزرگ

كشيده شود ، كوچه و خيابان و مغازه ها و محيط هاى ادارى و باشگاهها و تفريحگاههاى عمومى همه جا آماده انواع كاميابيهاى

جنسى نظرى و لمسى و غيره بوده باشد ؟

اسلام طريق اول را توصيه كرده است ، اسلام اصرار فراوانى دارد كه محيط خانوادگى آمادگى كامل براى كاميابى زن و

شوهر از يكديگر داشته باشد ، زن يا مردى كه از اين نظر كوتاهى كند مورد نكوهش صريح اسلام قرار گرفته است ، اسلام

اصرار فراوانى به خرج داده كه محيط

اجتماع بزرگ ، محيط كار و عمل و فعاليت بوده و از هر نوع كاميابى جنسى در آن

محيط خوددارى شود ، فلسفه تحريم نظر بازى و تمتعات جنسى از غير همسر قانونى ، و هم فلسفه حرمت خودآرائى و تبرج زن

براى بيگانه همين است .

كشورهاى غربى كه اما اكنون كوركورانه از آنها پيروى مى كنيم راه دوم را انتخاب كرده اند . كشورهاى غربى در انتقال

دادن كاميابيهاى جنسى از كانون خانوادگى به محيط اجتماعى بيداد كرده اند و جريمه اش را هم مى دهند ، فرياد متفكرينشان بلند

است ، آنها وقتى كه مى بينند برخى كشورهاى كمونيستى جلو اين كارها را گرفته و مانع هدر دادن نيروهاى جوانان در اجتماع

شده اند ، به چشم غبطه به آنها مى نگرند .

اگر زندگى و خوشى و مسرت در زندگى را مساوى با اعمال شهوت بدانيم و چنين فرض كنيم كه هر كس بيشتر مى خورد و

مى خوابد و عمل آميزش انجام مى دهد او از مسرت و خوشى بيشترى بهره مند است و به عبارت ديگر اگر استعدادهاى

بهجت زاى انسانى و موجبات ناراحتيهاى او را محدود بدانيم به آنچه حيوانات دارند ، البته انتقال كاميابيهاى جنسى از كانون

خانوادگى به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بيشترى خواهد داشت .

اما اگر بتوانيم تصور كنيم كه اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صميمانه اى كه احيانا تا آخرين روزهاى پيرى كه غريزه

جنسى فعاليتى ندارد باقى است ، براى زندگى ارزش بيشتر و بالاترى دارد ، اگر بتوانيم تصور كنيم كه لذتى كه يك مرد از

مصاحبت همسر مشروع و وفادارش

با لذتى كه يك مرد از مصاحبت يك زن هر جائى مى برد تفاوت دارد كوچكترين ترديدى

در اين جهت نخواهيم كرد كه به خاطر بهره مند شدن از مسرت بيشتر و آرامش بيشتر ، لازم است عواطف جنسى افراد را

محدود به همسر قانونى كرده است و محيط و كانون خانوادگى به اين كار و اجتماع بزرگ را به كار و فعاليت اختصاص دهيم .

مطلب مهمتر جنبه هاى اجتماعى مسئله ازدواج است ، تنها براى اين نيست كه زن و مرد از مصاحبت يكديگر لذت بيشترى

ببرند ، ازدواج و تشكيل كانون خانوادگى ايجاد كانون پذيرائى نسل آينده است ، سعادت نسلهاى آينده بستگى كامل دارد به وضع

اجتماع خانوادگى . دست تواناى خلقت براى ايجاد و بقاء و تربيت نسلهاى آينده علائق نيرومند زن و شوهرى را از يك

طرف و علائق پدر و فرزندى را از طرف ديگر به وجود آورده است . عواطف اجتماعى و انسانى ، در محيط زندگى رشد

مى كنند ، روح كودك را حرارت محيط فطرى و طبيعى چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملايم مى كند . ما وقتى كه مى

خواهيم عواطف دو نفر را نسبت به يكديگر تحريك كنيم ، مى گوئيم افراد يك ملت برادر يكديگرند ، يا مى گوئيم افراد بشر همه

برادر يكديگر و عضو يك خانواده هستند ، قرآن كريم عواطف پاك ايمانى مؤمنين را به عواطف برادرى تشبيه مى كند: «انما

المؤمنون اخوه» عواطف برادرى تنها از خويشاوندى و هم خونى پيدا نمى شود ، عمده اين است كه دو برادر در يك كانون

محبت بزرگ مى

شوند ، راستى اگر عواطف برادرى كه ناشى از كانون با صفا و پر مهر خانوادگى است از ميان برود ، آيا

افراد اجتماع مى توانند كوچكترين عواطفى نسبت به يكديگر داشته باشند ؟ مى گويند در اروپا تا حدود زيادى عدالت هست اما

عواطف بسيار كم است ، حتى در ميان برادران و پدران و فرزندان عواطف كمى مشاهده مى شود . بر خلاف مردم مشرق

زمين .

چرا ؟ براى اينكه اين گونه عواطف در كانونهاى با صفا و صميمى و پر مهر خانوادگى رشد مى كند ، اما در اروپا چنين صفا و

صميميت و وحدت و يگانگى ميان زنان و شوهران وجود ندارد . چرا اين يگانگى كه معمولا در مشرق زمين ميان زنان و

شوهران وجود دارد ، در آنجا وجود ندارد ؟ براى اينكه در آنجا عواطف جنسى زن و مرد به يكديگر اختصاص ندارد ، هر كدام

به طور نامحدود مى توانند لااقل از تمتعات نظرى و لمسى در اجتماع بزرگ بهره مند شوند .[2]

ب- آسيبهاي ناشي از آشفتگي غريزه جنسي در جامعه

مسائل را يك جانبه ديدن و از جوانب ديگر غفلت كردن ، گاهى زيانهاى جبران ناپذيرى به دنبال خود مى آورد . كاوشها و

كشفيات روانى در يك قرن اخير ثابت كرد كه سركوبى غرائز و تمايلات و بالاخص غريزه جنسى ، مضرات و ناراحتيهاى

فراوانى ببار مى آورد ، معلوم شد اصلى كه مورد قبول شايد اكثريت مفكرين قديم بود كه هر اندازه غرائز و تمايلات طبيعى

ضعيف تر نگهداشته شوند ميدان براى غرائز و نيروهاى عاليتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بى مانع تر

مى شود اساسى ندارد

غرائز سركوب شده و ارضاء نشده ، پنهان از شعور ظاهر ، جرياناتى را طى مى كنند كه چه از نظر فردى و چه از نظر

اجتماعى فوق العاده براى بشر گران تمام مى شود و براى اينكه تمايلات و غرائز طبيعى بهتر تحت حكومت عقل واقع شوند و

آثار تخريبى به بار نياورند بايد تا حد امكان از سركوب شدن و زخم خوردگى و ارضاء نشدن آنها جلوگيرى كرد .

روانشناسان ريشه بسيارى از عوارض ناراحت كننده عصبى و بيماريهاى روانى و اجتماعى را احساس محروميت ، خصوصا

در زمينه امور جنسى تشخيص دادند ، ثابت كردند كه محروميتها مبدأ تشكيل عقده ها ، و عقده ها احيانا بصورت صفات خطرناك

مانند ميل به ظلم و جنايت ، كبر ، حسادت ، انزوا و گوشه گيرى ، بدبينى و غيره تجلى مى كند .

اصل بالا در موضوع زيانهاى سركوب كردن غرائز از نوع كشفيات فوق العاده با ارزش روانى است و در رديف ارزنده ترين

موفقيتهاى بشر است . . . متأسفانه پيچيدگى و چند جانبه بودن مسائل روانى از يك طرف ، ارتباط موضوع و تمايلات بشر

كه خواه ناخواه در كور كردن بصيرت تأثير دارد از طرف ديگر ، نگذاشت آن استفاده اى كه بايد بشود صورت گيرد ، بلكه خود

اين اصل ، بهانه و وسيله اى شد در جهت مخالفت ، يعنى براى اينكه موجبات سركوب شدن غرائز و پيدايش آثار خطرناك

روانى و اجتماعى ناشى از آن خصوصا در زمينه امور جنسى بيشتر فراهم گردد ، بر عقده ها و تيرگيهاى روانى افزوده

گردد .

آمار

بيماريهاى روانى ، جنونها ، خودكشيها ، جنايتها ، دلهره ها و اضطرابها ، يأسها و بدبينى ها ، حسادتها و كينه ها به صورت

وحشتناكى بالا رود ، چرا ؟ براى اينكه سركوب نكردن غرائز به معنى آزاد گذاشتن ميلها ، و آزاد گذاشتن ميلها به معنى رفع تمام

قيود و حدود و مقررات تفسير شد . پس از آنكه قرنها عليه شهوت پرستى به عنوان امرى منافى اخلاق و عامل بر هم زدن

آرامش روحى و مخل به نظم اجتماعى و به عنوان نوعى انحراف و بيمارى ، توصيه و تبليغ شده بود ، يك باره ورق برگشت و

صفحه عوض شد . جلوگيرى از شهوات و پابند بودن به عفت و تقوا و تحمل قيود و حدود اخلاقى و اجتماعى ، عامل بر هم

زدن آرامش روحى و مخل به نظم اجتماعى و از همه بالاتر امرى ضد اخلاق و تهذيب نفس معرفى شد .

فريادها بلند شد ، محدوديتها را برداريد تا ريشه مردم آزارى و كينه ها و عداوتها كنده شود ، عفت را از ميان برداريد ، تا دلها

آرام بگيرد و نظم اجتماعى برقرار گردد ، آزادى مطلق اعلام كنيد تا بيماريهاى روانى رخت بربندد .

بديهى است اين چنين فرضيه به ظاهر شيرين و دلپذيرى ، به عنوان اصلاح مفاسد اخلاقى و اجتماعى ، طرفداران زيادى

خصوصا در ميان جوانان مجرد پيدا مى كند .

ما در كشور خودمان مى بينيم چه كسانى از آن طرفدارى مى كنند ، چه از اين بهتر كه خود را در اختيار دل ، و دل را در

اختيار هوس قرار دهيم و

در عين حال عمل ما اخلاقى و انسانى شمرده شود و نام ما در ليست محصلين اخلاقى اجتماعى

قرار گيرد ، هم فال است و هم تماشا ، هم كامجوئى است و هم خدمت به نوع ، هم تن پرورى است ، و هم اصلاح نفس ، هم شهوت

است و هم اخلاق ، بى شباهت به عشق مجازى كه در ميان برخى از متصوف مابان خودمان معمول بوده نيست ، چه از اين

بهتر كه آدمى از مصاحبت شاهدى زيبا روى بهره مند گردد و اين كار او سلوك الى الله شمرده شود ! نتيجه چه شد ؟ از

اول معلوم بود . آيا بيماريهاى روانى معدوم شد ؟ آرامش روحى جاى اضطراب و دلهره را گرفت ؟ خير متأسفانه نتيجه

معكوس بخشيد ، بدبختى بر بدبختيهاى پيشين افزود ، تا آنجا كه بعضى از پيش قدمان آزادى جنسى كه تيز هوشتر بودند سخن

خود را به صورت تفسير و تأويل پس گرفتند ، گفتند از حدود مقررات اجتماعى چاره اى نيست غريزه را از تمتعات جنسى نمى

توان بطور كامل ارضاء و اشباع كرد ، بايد ذهن را متوجه مسائل عالى هنرى و فكرى كرد و غريزه را بطور مستقيم بسوى اين

امور هدايت نمود ، فرويد يكى از اين افراد است .

امروز پديده هاى اجتماعى خاصى و به عبارت ديگر مشكلات اجتماعى مخصوصى پيدا شده كه افكار علماء اجتماع را به خود

مشغول داشته است . در جامعه امروز جوانان بطور محسوسى از ازدواج شانه خالى مى كنند ، حاملگى و زائيدن و بچه

بزرگ كردن بصورت امر منفورى براى زنان در

آمده است .

زنان به اداره امر خانه كمتر علاقه نشان مى دهند ، ازدواجهائى كه نمونه وحدت روح است جز در ميان طبقاتى كه به مقررات

اخلاق كهن پايبندند كمتر ديده مى شود ، جنگ اعصاب بيش از پيش رو به افزايش است بالاخره آشفتگى روحى عجيبى محسوس

و مشهود است .

حقيقت اين است كه اشباع غريزه و سركوب نكردن آن يك مطلب است ، و آزادى جنسى و رفع مقررات و موازين اخلاقى

مطلب ديگر ، اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوى منافى نيست بلكه تنها در سايه عفت و تقوى است كه مى توان غريزه

را به حد كافى اشباع كرد و جلو هيجان هاى بيجا و ناراحتيها و احساس محروميتها و سركوب شدن هاى ناشى از آن هيجانها

را گرفت . به عبارت ديگر «پرورش» دادن استعدادها غير از «پر دادن» به هوسها و آرزوهاى پايان ناپذير است .

يكى از مختصات و امتيازات انسان از حيوانات اين است كه دو نوع ميل و تمنا در بشر ممكن است پيدا شود ، تمناهاى صادق ،

تمناهاى كاذب . تمناهاى صادق همانها است كه مقتضاى طبيعت اصلى است ، در وجود هر انسانى طبيعت ميل به صيانت ذات ،

به قدرت و تسلط ، به امور جنسى ، به غذا خوردن و امثال اينها هست ، هر يك از اين ميلها هدف و حكمتى دارد ، بعلاوه همه اينها

محدودند ولى همه اينها ممكن است زمينه يك تمناى كاذب واقع شوند ، اشتهاى كاذبى كه افراد در مورد خوردنيها پيدا مى كنند

مشهور و معروف همه است .

در بعضى از ميلها

و غرائز كه غريزه جنسى از آنها است اين تمنا غالبا بصورت يك عطش روحى در مى آيد ، يعنى قناعت و

پايان پذيرى را در آن راه نيست . غريزه طبيعى را مى توان اشباع كرد ، اما تمناى كاذب خصوصا اگر شكل عطش روحى به

خود بگيرد ، اشباع پذير نيست .

اشتباه كسانيكه براى جلوگيرى از سركوبى غرائز و به منظور رشد استعدادها ، رژيم اخلاق آزاد را باصطلاح پيشنهاد كردند

ناشى از اين است كه اين تفاوت شگرف انسان و حيوان را ناديده گرفتند و به اين جهت توجه نكردند كه ميل به بى نهايت در

سرشت انسان نهفته است ، انسان چه در زمينه پول و اقتصاديات ، چه در زمينه سياست و حكومت و تسلط بر ديگران و چه در

زمينه امور جنسى اگر زمينه مساعدى براى پيشروى ببيند در هيچ حدى توقف نمى كند ، خيال كردند كه حاجت جنسى در وجود

بشر فى المثل نظير حاجت طبيعى هر كسى به ادرار و خالى كردن مثانه است ، منع و حبس ادرار از نظر پزشكى مضرات

فراوانى دارد ، اما خالى كردن آن حدود و شرائطى ندارد . اگر فرضا كسى قدم به قدم در كوچه ها و خيابانها محل مناسب و

پاكيزه و مجانى براى ادرار بيابد بيش از مقدار حاجت به آنها توجهى نخواهد كرد .

نهايت جهالت است كه غريزه جنسى ، يا غريزه قدرت طلبى يا پول پرستى بشر را از اين قبيل بدانيم و توجه خود را تنها به

جنبه هاى محروميت و اشباع نشدن غريزه معطوف كنيم و عوارض حيرت آور و پايان ناپذير

جهت مخالف را ناديده

بگيريم .[3]

تقليد کورکورانه و آسيبهاي اجتماعي آن

الف- خودباختگي جامعه

از ديدگاه اسلام ، آزادى و دمكراسى بر اساس آنچيزى است كه تكامل انسانى انسان ايجاب مى كند ، يعنى آزادى ، حق انسان بما

هو انسان است ، حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است ، نه حق ناشى از ميل افراد و تمايلات آنها . دمكراسى در

اسلام يعنى انسانيت رها شده ، حال آنكه اين واژه در قاموس غرب معناى حيوانيت رها شده را متضمن است . دليل ديگرى

كه در تاكيد بر حذف كلمه دمكراتيك مورد نظر امام بوده ، رد تقليد از غرب و تقليد كوركورانه از معيارهاى آنانست استدلال امام

اينست كه نمى خواهد چشم ملتش به غرب دوخته شده باشد اين دنباله روى نه تنها كمكى به ملت ايران نمى كند ، بلكه در نهايت

به تضعيف روحيه و شكست او منجر ميشود از نظر امام ، بكار بردن اين كلمه نوعى خيانت به روحيه مستقل اين ملت محسوب

ميشود زيرا ما گوهر آزادى را در فرهنگ خودمان داريم و بى نيازيم از اينكه دست طلب به سوى ديگران دراز كنيم .[4]

ب- ايجاد رخوت و خمودي در جامعه

اكثر عقائدى كه مردم روى زمين پيدا مى كنند ، عقائدى است كه دلبستگى است نه تفكر . آيا بشر از نظر دلبستگيها بايد آزاد

باشد ؟ اين دلبستگيهاست كه در انسان تعصب و جمود و خمود و سكون به وجود مى آورد ، و اساسا اغلب ، عقيده دست و پاى

فكر را مى بندد عقيده كه پيدا شد ، اولين اثرش اينست كه جلوى فعاليت فكر و آزادى تفكر انسان

را مى گيرد چون دل بسته

است به آن حب الشيىء يعمى و يصم چيزى كه انسان به آن دل بست ، چشم بصيرت را كور مى كند ، گوش بصيرت را كر مى

كند ، ديگر انسان نمى تواند حقيقت را ببيند و نمى تواند حقيقت را بشنود مثلا بت پرستهايى بتها را پرستش مى كردند و مى كنند

آيا اين را ما بايد براى آنها تفكر حساب بكنيم و عقيده و اعتقاد آنها را يك اعتقاد زائيده از فكر و عقل آزاد تلقى بكنيم ؟ يا يك

دلبستگى و يك جمود و يك خمودى كه ناشى از يك سلسله تعصبات و تقليدهايى است كه طبقه به طبقه به اينها رسيده است شما

هيچ مى توانيد باور بكنيد كه يك بشر با فكر و عقل آزاد خودش به اينجا برسد كه بت را بايد پرستش كرد ، هبل را بايد پرستش

كرد ؟ ! آيا شما هيچ مى توانيد احتمال اين قضيه را بدهيد كه يك بشر از فكر آزاد (يعنى فكر مدرسه اى ، همان فكرى كه

اسلام در اصول عقائد خواسته است ) و فكر منطقى به اينجا برسد كه گاو را بايد پرستش كرد ؟ ! همانطورى كه الان

ميليونها نفر در هندوستان گاو را پرستش مى كنند آيا ممكن است يك عده از افراد بشر از روى فكر آزاد و باز و بلامانع و

منطقى و تفكر درسى حتى به اينجا برسد كه اعضاى تناسلى را بايد پرستش كرد كه هنوز در ژاپن ميليونها نفر با اين عقيده

وجود دارند ؟ ! نه ، هيچوقت عقل و فكر بشر ولو

ابتدايى ترين عقل و فكر بشر باشد ، او را به اينجا نمى رساند اينها ريشه

هايى غير از نقل و فكر دارد ، مثلا در ابتدا افرادى پيدا مى شوند سودجو و استثمارگر كه مى خواهند افراد ديگر را به زنجير

بكشند (و اين در دنيا زياد بوده و هست ) مى خواهند رژيمى به وجود آورند اين رژيم يك تكيه گاه اعتقادى مى خواهد ، بدون

تكيه گاه اعتقادى امكان پذير نيست آن كسى كه اول تأسيس مى كند خودش مى فهمد كه چه مى كند دانسته كارى را انجام مى

دهد يعنى دانسته خيانت مى كند يك موضوعى را ، يك بتى را ، يك گاوى را ، يك اژدهايى را به يك شكلى در ميان مردم رائج مى

كند مردمى اغفال مى شوند ، اول هم خيلى به آن دلبستگى ندارند ولى چند سالى مى گذرد ، بچه هاى اينها به دنيا مى آيند ، بچه ها

مى بينند پدر و مادرها چنين مى كنند ، همان كار پدر و مادرها را تعقيب مى كنند ، نسل به نسل كه مى گذرد و سابقه تاريخى پيدا

مى كند ، جزء سنن و مأثر ملى مى شود ، جزء ترادسيونها مى شود ، جزء غرور و افتخارات ملى مى شود ، ديگر نمى شود آنرا

از افراد بشر گرفت درست مثل گچى كه در ابتدا كه با آب مخلوط مى شود يك ماده شلى است ، آنرا به هر شكلى كه بخواهيد

در مى آوريد ، ولى وقتى كه بالاخره به يك شكلى درآمد ، تدريجا خشك مى شود و هر چه

خشكتر مى گردد ، سفتتر مى شود به

يك حالتى مى رسد كه با كلنگ هم نمى شود آنرا خرد كرد .[5]

ج- پيروي از اکثريت در تقليد ، سبب کنار نهادن عقل مي شود .

باز حضرت[امام موسى كاظم عليه السلام] موضوع ديگرى ذكر مى كنند ، مى فرمايند: ثم ذم الله الكثرة ، فقال: «وان

تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله» .

خلاصه آزادى از حكومت عدد ، و اينكه اكثر و اكثريت نبايد ملاك باشد ، و نبايد انسان اينجور باشد كه ببيند اكثر مردم كدام راه

را مى روند [همان راه را برود ، و بگويد] آن راهى كه اكثر مردم مى روند همان درست است . اين مثل همان تقليد

است . همان طور كه انسان طبعا به سوى تقليد از ديگران كشيده مى شود ، طبعا به سوى اكثريت نيز كشيده مى شود ، و قرآن

مخصوصا همان چيزى را كه انسان طبعا به سوى آن كشيده مى شود انتقاد مى كند ، مى فرمايد: «اگر اكثر مردم زمين را

پيروى كنى تو را از راه حق منحرف مى كنند .» دليلش اينست كه اكثر مردم پيرو گمان و تخمين اند نه پيرو عقل و علم و

يقين ، و به تارهاى عنكبوتى گمان خودشان چسبيده اند . اين است كه در كلمات اميرالمؤمنين هست: «لا تستو حشوا فى

طريق الهدى لقله اهله» هرگز در راه هدايت ، به دليل اينكه در آن راه و جاده افراد كمى هستند وحشتتان نگيرد . يكوقت دو

تا راه در پيش رو داريد . يكى را مى بينيد كه انبوه جمعيت در

آن موج مى زند . راه ديگر را نگاه مى كنيد مى بينيد عده

كمى در آن هستند . گاهى انسان وحشتش مى گيرد . فرض كنيد به سوى مقصدى داريم مى رويم . به يك دو راهى مى

رسيم . اكثريت مردم و انبوه جمعيت را مى بينيم كه راهى را انتخاب كرده اند . اقليتى که راه ديگر را در پيش گرفته و مى

روند . آدم وحشتش مى گيرد ، مى گويد ما هم از همان راه اكثريت مى رويم ، هر چه به سر آنها آمد به سر ما هم مى آيد مى

فرمايد: نه ، راه شناس باشيد ، اكثريت يعنى چه ؟ ! . تأثير ناپذيرى از قضاوت ديگران مسأله ديگر كه باز مربوط به تربيت

عقلانى است اين است كه قضاوتهاى مردم درباره انسان نبايد براى او ملاك باشد . اينها يك بيماريهاى عمومى است كه

اغلب افراد كم و بيش گرفتارش هستند . مثلا انسان يك لباسى را براى خودش انتخاب كرده و تشخيصش اينست كه رنگ

خوبى را انتخاب كرده . بعد يكى مى آيد مى گويد : اين رنگ مزخرف چيست كه انتخاب كرده اى ؟ آن يكى و آن ديگرى

نيز همين را مى گويند . كم كم خود آدم اعتقاد پيدا مى كند كه بد چيزى است . تازه آنها هم كه مى گويند ، گاهى براى اينست

كه عقيده انسان را تغيير بدهند نه آنكه از روى عقيده خودشان مى گويند . اينكه انسان در مسائلى كه مربوط به خودش است

تحت تأثير قضاوت ديگران قرار بگيرد [صحيح نيست] و به ما

گفته اند: هرگز تحت تأثير قضاوت و تشخيص ديگران

نسبت به خودتان قرار نگيريد .[6]

انسان در مقابل جمع و عدد كه قرار مى گيرد مى خواهد همرنگ جماعت شود . مى گويند: «خواهى نشوى رسوا همرنگ

جماعت شو .» وقتى جماعت رسوا باشد همرنگ جماعت شدن رسوا شدن است . قرآن [ملاك قرار دادن] كثرت را

مذمت مى كند و مى گويد كثرت معيار نيست .

امام (ع ) مى فرمايد: قرآن كثرت را مذمت كرده است آنجا كه مى فرمايد: «و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك

عن سبيل الله ، ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون .» اگر اكثر مردم را پيروى كنى تو را گمراه مى كنند ، چون اكثر

مردم تابع عقل نيستند ، تابع گمان و تخمين اند . همينكه چيزى در خيالشان پيدا مى شود دنبالش مى روند . چون اكثر اينجور

هستند پس به اكثر اعتماد نكن . اين هم خودش نوعى ديگر استقلال بخشيدن به عقل است و دعوت به اينكه عقل بايد معيار

باشد . امام (ع ) در دنباله همين مطالب تعبيرى مى فرمايد كه هشام ! به حرف مردم اعتنا نكن ، به تشخيص مردم اعتنا

نكن ، تشخيص ، تشخيص خودت باشد . اى هشام ! اگر در دست تو يك گردو باشد و هر كس به تو برسد بگويد به به ! چه

گوهر عالى يى ! در هيچ خزانه اى پيدا نمى شود ، اگر هم بگويند گوهر ، تو كه مى بينى ، نبايد گول آنها را بخورى . نقطه

مقابلش: و اگر در دست تو گوهرى

باشد و هر كس به تو برسد بگويد اين گردو را از كجا آورده اى ؟ تو نبايد اعتنا كنى .

اگر همه مردم به اين گوهر گفتند گردو ، تو تابع تشخيص و عقل و فكر خودت باش و عقل را راهنماى خود قرار بده .[7]

د- تقليد نامشروع و مفاسد آن

اخيرا از بعضى مردم كه در جستجوى مرجع تقليد هستند گاهى اين كلمه را مى شنوم كه مى گويند مى گرديم كسى را پيدا كنيم

كه آنجا «سر بسپاريم» مى خواهم بگويم تقليدى كه در اسلام دستور رسيده «سر سپردن» نيست ، چشم باز كردن و چشم

بازداشتن است . تقليد اگر شكل «سر سپردن» پيدا كرد هزارها مفاسد پيدا مى كند .

در اينجا حديث مفصلى كه در اين زمينه هست و نوشته ام ، براى شما از رو مى خوانم . جمله معروف «و اما من كان من

الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»[و اما هر يك از فقهاء كه خوددار و

حافظ دين خود و مخالف هواى نفس و مطيع فرمان مولاى خود باشد عوام حق دارند از او تقليد كنند] كه از جمله سندهاى

تقليد و اجتهاد است جزء همين حديث است و شيخ انصارى درباره اين حديث مى گويد: آثار صدق از آن نمايان است . اين

حديث در ذيل اين آيه كريمه است: «و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا امانى و ان هم الا يظنون .» اين آيه در مقام

مذمت عوام و بى سوادان يهود است كه از علماء و پيشوايان دين خود پيروى و تقليد مى كردند ،

و دنباله آياتى است كه روش

ناپسند علماء يهود را ذكر مى كند . مى فرمايد يك عده آنها همان مردم بى سواد و نادان بودند كه از كتاب آسمانى خود چيزى

جز يك رشته خيالات و آرزوها نمى دانستند و دنبال گمان و وهم مى رفتند .

در ذيل اين آيه اين حديث است كه شخصى به حضرت صادق (ع ) عرض مى كند كه عوام و بى سوادان يهود راهى

نداشتند جز اينكه از علماء خود هر چه مى شنوند قبول كنند و پيروى نمايند . اگر تقصيرى هست ، متوجه علماء يهود است .

چرا قرآن عوام الناس بيچاره را كه چيزى نمى دانستند و فقط از علماء خود پيروى مى كردند مذمت مى كند ؟ چه فرقى بين

عوام يهود و بين عوام ما هست ؟ اگر تقليد و پيروى عوام از علماء مذموم است پس عوام ما نيز كه از علماء ما پيروى مى كنند

بايد مورد ملامت و مذمت قرار گيرند . اگر آنها نمى بايست قول علماء خود را بپذيرند اينها نيز نبايد بپذيرند . حضرت

فرمود: «بين عوامنا و علمائنا و بين عوام اليهود و علمائهم فرق من جهه و تسويه من جهه: اما من حيث استووا فان الله

قد ذم عوامنا بتقليدهم علمائهم كما قد ذم عوامهم و اما من حيث افترقوا فلا .» يعنى عوام و علماء ما و عوام و علماء يهود از

يك جهت فرق دارند و از يك جهت مثل هم اند . از آن جهت كه مثل هم مى باشند ، خداوند عوام را نيز به آن نوع تقليد از

علماء

مذمت كرده و اما از آن جهت كه فرق دارند نه . آن شخص عرض كرد: يا ابن رسول الله توضيح بدهيد .

فرمود: عوام يهود علماء خود را در عمل ديده بودند كه صريحا دروغ مى گويند ، از رشوه پرهيز ندارند ، احكام و قضاءها را

به خاطر رودربايستى ها و رشوه ها تغيير مى دهند ، مى دانستند كه درباره افراد و اشخاص عصبيت به خرج مى دهند ، حب و

بغض شخصى را دخالت مى دهند ، حق يكى را به ديگرى مى دهند . آنگاه فرمود «و اضطروا بمعارف قلوبهم الى ان من

يفعل ما يفعلونه فهو فاسق لا يجوز ان يصدق على الله و لا على الوسائط بين الخلق و بين الله .» يعنى به حكم الهامات

فطرى عمومى كه خداوند در سرشت هر كس تكوينا قرار داده مى دانستند كه هر كس كه چنين اعمالى داشته باشد نبايد قول او

را پيروى كرد ، نبايد قول خدا و پيغمبران خدا را با زبان او قبول كرد . در اينجا امام مى خواهد بفرمايد كه كسى نگويد كه

عوام يهود اين مسأله را نمى دانستند كه نبايد به قول علمائى كه خودشان برخلاف دستورهاى دين عمل مى كنند عمل كرد .

كسى كه فلسفه وجوديش پاكى و طهارت و ترك هوا و هوس است اگر دنبال هوا و هوس و دنياپرستى برود ، به حكم تمام عقول

بايد سخن او را نشنيد . بعد فرمود: «و كذلك عوام امتنا اذا عرفوا من فقهائهم الفسق الظاهر ، و العصبي الشديده ، و التكالب

على حطام الدنيا و حرامها ، و اهلاك

من يتعصبون عليه و ان كان لاصلاح امره مستحقا ، و بالترفق بالبر و الاحسان على من

تعصبوا له و ان كان للاذلال و الاهانة مستحقا . فمن قلدمن عوامنا مثل هؤل فهم مثل اليهود الذين ذمهم الله بالتقليد لفسقة

فقهائهم .» يعنى: و به همين منوال است حال عوام ما . اينها نيز اگر در فقهاء خود ، اعمال خلاف ، تعصب شديد ، تزاحم

بر سر دنيا ، طرفدارى از طرفداران خود هر چند ناصالح باشند ، كوبيدن مخالفين خود هر چند مستحق احسان و نيكى باشند ، اگر

اين اعمال را در آنها حس كنند و باز هم چشم خود را ببندند و از آنها پيروى كنند عينا مانند همان عوام يهودند و مورد مذمت و

ملامت هستند . پس معلوم مى شود كه تقليد ممدوح و مشروع «سر سپردن» و چشم بستن نيست ، چشم باز كردن و

مراقب بودن است و اگر نه ، مسؤليت و شركت در جرم است .[8]

ه . تقليد کورکورانه ، تبعيت از رفتارهايي است که هيچ نسبتي با فرهنگ و تفکر ما ندارد .

مسئله طغيان و عصيان جوانان است هنوز خوشبختانه در ميان ما كم پيدا شده (نه اينكه پيدا نشده ) آن مقدارى هم كه پيدا

شده تقليد ميمون وار از ديگران است واقعا جوانان ما طغيان ندارند ولى وقتى مى شنوند آنها چنين كرده اند مى گويند ما هم

چنين مى كنيم هيپى گرى ، پشت كردن به تمدن امروز است در حالى كه همه وسائل و امكانات برايش فراهم است ، به همه چيز

زندگى پشت كرده حتى به نظافت به همه

سنتها و به همه پيشرفتها و جلوه هاى تمدن پشت نموده است حاضر نيست يك لباس

عادى بپوشد يك شلوار نو به او بدهى اول پاره اش مى كند بعد به پايش مى كند يك گيوه كهنه به پا مى كند مى روند در زير

زمينها زندگى مى كنند خودشان با مخدرات سرگرم مى كنند ، كه مسئله هيپى گرى و تحليلش و اينكه ريشه ها و راه علاجش

چيست ، خودش يك بحثى است كه اگر زمانى مجال باشد ، دو سه جلسه بايد روى آن بحث كرد ، و از مسائل مهم دنياى امروز

است ، و ناشى از يك خلا معنوى است به اين معنى كه اين نسل هيپى يك فكرى دارد براى خودش ، و يك فكر اساسى هم دارد و

آن اين است كه مى گويد اين تمدن امروز غرب پوچ است . شايد هم خودش نتواند درست تشريح كند كه پوچى اين تمدن در

كجايش است ؟ آيا تقصير ماشين است و ماشين پوچ است ؟ چرا ماشين پوچ باشد ؟ ! علم پوچ است ؟ علم كه نمى تواند پوچ

باشد ولى اين قدر مى فهمد كه آنچه امروز به نام تمدن وجود دارد پوچ است هيپى گرى يعنى پشت كردن به تمدنى كه اين نسل

آن را پوچ تشخيص داده است مى بينيد كه رو آورده اند به مشرق زمين ، خصوصا شرق دور ، مى گويند در شرق دور ، در

ميان هنديها يك معنويتى ، يك عرفانى وجود دارد مى خواهند بروند ببينند مى توانند در آنجا خودشان را اشباع كنند از اين ماشين

و

صنعت و تكنيك كه چيزى ساخته نشد ، برويم ببينيم در آنجا چيزى پيدا مى شود يا نمى شود .[9]

و . تقليد در پوشش و رواج مدگرايي جهت استفاده ابزاري از زن

ما نمى گوئيم زن خود را در كيسه سياه بپيچيد ولى آيا بايد طورى لباس بپوشد و در اجتماع عمومى ظاهر شود كه برجستگى

پستانهايش را هم به مردان شهوتران و چشم چران نشان بدهد و از آنطور كه هست بهتر و جاذبتر براى آنها جلوه دهد ؟ از

وسائل مصنوعى در زير لباس ستفاده كند تا چاقى و زيبائى مصنوعى را هم براى فريفتن و دل ربودن مردان بيگانه به مدد

بگيرد ؟ اين مدها و لباسهاى تحريك آميز براى چه به وجود آمده است ؟ آيا براى اينست كه بانوان آن لباسها را براى

همسرانشان بپوشند ؟ ! اين كفشهاى پاشنه بلند براى چيست ؟ جز براى اينست كه حركات ماهيچه هاى كفل را به ديگران

نشان دهد ؟ آيا لباسهائى كه نازك كارى ها برجستگيهاى بدن را نشان مى دهد جز براى تهييج مردان و براى صيادى است ؟

عملا غالب خانمهائى كه از اين نوع كفشها و لباسها و آرايشها استفاده مى كنند ، تنها مردى را كه در نظر نمى گيرند شوهران

خودشان است . زن مى تواند در ميان زنان و در ميان محارم خود از هر نوع لباس و آرايشى استفاده كند اما متأسفانه تقليد

از زنان غربى براى هدف و منظور ديگرى است .

غريزه خودآرائى و شكارچيگرى در زن غريزه عجيبى است . واى اگر مردان هم به آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان

نواقص

كار آنان را برطرف كنند و مصلحين اجتماع ! هم تشويق كنند . اگر دختران در اجتماعات عمومى لباس ساده

بپوشند ، كفش ساده به پا كنند ، با چادر يا با پالتو و روسرى كامل به مدرسه و دانشگاه بروند ، آيا در چنين شرايطى بهتر درس

مى خوانند يا با وضعى كه مشاهده مى كنيم ؟ اصولا اگر التذاذهاى جنسى و منظورهاى شهوانى در كار نيست چه اصرارى

است كه بيرون رفتن زن به اين شكل باشد ؟ چرا اصرار مى ورزند كه دبيرستانهاى مختلط به وجود آورند ؟[10]

ز . متحجرين و غرب زدگان دو روي يک سکه

اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت ، خطرى كه متوجه اسلام است هم از ناحيه ايندسته است و هم از ناحيه آن دسته ،

جمودها و خشك مغزيها و علاقه نشان دادن به هر شعار قديمى و حال آنكه ربطى به دين مقدس اسلام ندارد بهانه بدست مردم

جاهل ميدهد كه اسلام را مخالف تجدد بمعنى واقعى بشمارند و از طرف ديگر تقليدها و مدپرستيها و غرب زدگى ها و اعتقاد به

اين كه سعادت مردم مشرق زمين در اينست كه جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگى بشوند ، تمام عادات و آداب و سنن آنها

را بپذيرند ، قوانين مدنى و اجتماعى خود را كوركورانه با قوانين آنها تطبيق دهند ، بهانه اى بدست جامدها داده كه بهر وضع

جديدى با چشم بدبينى بنگرند و آنرا خطرى براى دين و استقلال و شخصيت اجتماعى ملتشان بشمار آورند . در اين ميان آنكه

بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را

بپردازد اسلام است .[11]

ن . تقليد مرعوب شدن و انجام فعل حرام است

طفيليگرى حرام است نه كلاه لگنى امثال من گاهى با سئوالاتى مواجه ميشويم كه با لحن تحقير و مسخره آميزى ميپرسند: آقا

سواره (ايستاده ) غذا خوردن شرعا چه صورتى دارد ؟ ! با قاشق و چنگال خوردن چطور ؟ ! آيا كلاه لگنى بسر

گذاشتن حرام است ؟ ! آيا استعمال لغت بيگانه حرام است ؟ ! . . .

در جواب اينها ميگوئيم: اسلام دستور خاصى در اين موارد نياورده است ، اسلام نه گفته با دست غذا بخور و نه گفته با قاشق

بخور ، گفته بهر حال نظافت را رعايت كن . از نظر كفش و كلاه و لباس نيز اسلام مد مخصوصى نياورده است . از نظر

اسلام زبان انگليسى و ژاپنى و فارسى يكى است . اما . . .

اما اسلام يك چيز ديگر گفته است . گفته شخصيت باختن حرام است . مرعوب ديگران شدن حرام است . تقليد

كوركورانه كردن حرام است ، هضم شدن و محو شدن در ديگران حرام است . طفيلى گرى حرام است . افسون شدن در

مقابل بيگانه مانند خرگوشى كه در مقابل مار افسون مى شود حرام است ، الاغ مرده بيگانه را قاطر پنداشتن حرام است .

انحرافات و بدبختيهاى آنها را بنام [ (پديده قرن )] جذب كردن حرام است اعتقاد به اينكه ايرانى بايد جسما و روحا و

ظاهرا و باطنا فرنگى بشود حرام است ، چهار صباح به پاريس رفتن و مخرج [ ( را ) را به مخرج [ ( غين )]

تبديل كردن و

بجاى [ (رفتم )] ، [ ( غفتم )] گفتن حرام است .[12]

- خرافه گرايي در جامعه

الف- مبارزه با خرافات ، رسالتي پيامبرگونه

مبارزه با جهالتها ، ساخته هاى خيالبافانه ، ظلمها و ستمها و ستمگريها يكى ديگر از علائم و نشانه هاى صداقت پيامبرى يك مدعى

پيامبرى است ، يعنى محال است كه يك نفر پيامبر واقعى از جانب خدا برگزيده شود و در پيامش چيزى باشد كه بوى شرك بدهد

و يا به كمك ظالم و ستمگر بشتابد و ظلم و بى عدالتى را تاييد نمايد و يا در برابر شركها ، جهالتها ، خرافات و ستمگريها سكوت

كند و به ستيزه و مبارزه برنخيزد .[13]

ب- مبارزه با خرافات در سيره نبوي

پيغمبر ابزار و وسائلى كه به كار مى برد ، يك جا با قدرت و ميسم به كار مى برد ، يك جا مرهم ، يك جا با خشونت و صلابت

رفتار مى كرد يك جا با نرمى ، ولى مواردش را مى شناخت . و بعد اين طور تعبير مى كند: در همه جا ، از اين وسائل كه

استفاده مى كرد ، در جهت بيدارى و آگاهى مردم استفاده مى كرد . شمشير را جايى مى زد كه مردم را بيدار كند نه به

خواب كند . اخلاق را در جايى به كار مى برد كه سبب آگاهى و بيدارى مى شد . شمشير را در جايى به كار مى برد كه

دل كورى را بينا مى كرد ، گوش كرى را شنوا مى كرد ، چشم كورى را باز مى كرد ، زبان گنگى را گويا مى كرد .

يعنى تمام

وسائلى كه پيغمبر به كار مى برد در جهت بيدارى مردم بود . وفات فرزند پيغمبر و گرفتن خورشيد داستانى است كه در كتب

حديث ما آمده است و حتى اهل تسنن هم نقل كرده اند . رسول اكرم پسرى دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيم بن رسول

الله . اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنيا مى رود . رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا

متأثر مى شود و حتى اشك مى ريزد و مى فرمايد: دل مى سوزد و اشك مى ريزد ، اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيم ولى

هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم . تمام مسلمين ، ناراحت و متأثر به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل

مبارك پيغمبر اكرم نشسته است . همان روز تصادفا خورشيد منكسف مى شود و مى گيرد . مسلمين شك نكردند كه گرفتن

خورشيد ، هماهنگى عالم بالا بود به خاطر پيغمبر . يعنى خورشيد گرفت براى اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته . اين مطلب

در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدى ! خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت ،

در حالى كه پيغمبر به مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم

به پيغمبر اضافه شود ، و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمى كنند .

ولى پيغمبر چه مى كند ؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم

استفاده كند ، مى خواهد از نقاط قوت مردم

استفاده كند ، پيغمبر نمى خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند ، مى خواهد علم و معرفت مردم استفاده بكند .

پيغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده كند ، مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند ، چون قرآن به او دستور

داده: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن .» وسائلى ذكر كرده . [پيغمبر

نفرمود] بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند . ما هم كه به آنها نگفتيم ، ما در اينجا سكوت مى كنيم . سكوت هم نكرد ،

آمد بالاى منبر صحبت كرد ، خاطر مردم را راحت كرد ، گفت اينكه خورشيد گرفت به خاطر بچه من نبود . مردى كه حتى از

سكوتش سوء استفاده نمى كنند اين جور بايد باشد چرا ؟ براى اينكه اولا اسلام احتياج به چنين چيزهايى ندارد . بگذار كسانى

بروند از خوابهاى دروغ ، از جعلها و از اين جور سكوتها استفاده كنند كه دينشان منطق ندارد ، برهان و دليل ندارد و آثار

حقانيت دينشان روشن و نمايان نيست . اسلام نيازى به اين جور چيزها ندارد . ثانيا: همان كسى هم كه از اين وسائل

استفاده مى كند ، در نهايت امر اشتباه مى كند . مثل معروف: همگان را هميشه نمى توان در جهالت نگاه داشت . يعنى

بعضى از مردم را هميشه مى شود در جهالت نگاه داشت ، همه مردم را هم در يك زمان مى شود در جهالت و بى خبرى نگه

داشت ، ولى همگان را براى هميشه نمى شود در جهالت نگه داشت . گذشته از اينكه خدا اجازه نمى دهد [و به عبارت

ديگر] اگر اين اصل هم در كار نبود ، پيغمبرى كه مى خواهد دينش تا ابد باقى بماند ، آيا نمى داند كه صد سال ديگر ، دويست

سال ديگر ، هزار سال ديگر مردم مى آيند جور ديگرى قضاوت مى كنند ؟ ! و بالاتر همين كه خدا به او اجازه نمى دهد .

وسيله حق براى هدف حق براى حق بايد از حق استفاده كرد .[14]

ج- تلاش دشمن براي القاء و ترويج خرافات و محو ارزشهاي اصيل اسلامي

از چيزهايى كه مايه تاسف است اين است كه در كشورهاى اسلامى غير از ايران و عربستان سعودى و افغانستان كه گاهى

در ايران خودمان هم اين زمزمه را بعضى از نويسندگان مى كنند تاريخ را تغيير داده اند . اينها البته از دوران استعمار

تاريخ خودشان را به تاريخ مسيحى تبديل كرده اند . از زمانى كه كشور عثمانى كه يك دولت نسبتا مستقل بود متلاشى شد و

استعمار انگلستان و فرانسه و برخى كشورهاى ديگر نفوذ كرد ، يكى از كارهايى كه كردند اين بود كه تاريخ اسلامى و هجرى

را تبديل به تاريخ مسيحى كردند و هنوز هم به همان صورت است . شما الان اگر در مصر هم برويد كه عاصمه كشورهاى

عربى اهل تسنن است ماههايشان ماههاى فرنگى و تاريخشان تاريخ مسيحى است . براى آنها اينكه الان سال354 شمسى

و يا1397 قمرى است مفهومى ندارد ، آنها فقط سال976 را مى شناسند كه مبدا ميلاد

مسيح است .

البته اين ، كار بسيار زشتى است . مردم اين شعارها را به جهت آثارى كه در روح آنان مى گذارد جز فرهنگ مى شمارند و

حق هم دارند . امروزه در دنيا به يك سلسله مسائل كه از بعضى جهات هيچ فرقى ندارد ولى از اين نظر كه عنصرى از

فرهنگ آن مردم است و در روحيه آن مردم اثر مى گذارد و بلكه روحيه آنان را تشكيل مى دهد ، فوق العاده اهميت مى دهند .

اگر گفت شود مثلا براى تعيين تاريخ يك نامه يا سند ، ما همين قدر مى خواهيم بدانيم كه در چه روزى بوده است و بنابراين بايد

امرى را مبدا قرار داد ، ديگر چه فرق مى كند كه مبدا ، ميلاد مسيح باشد يا هجرت پيامبر ؟ پاسخ اين است كه براى آن كار هيچ

فرقى نمى كند اما از جنبه هاى ديگرى فوق العاده فرق مى كند .

شما اگر سراغ همين فرنگيها برويد مى بينيد براى يك سنت بسياربسيار كوچك ، خود را به كشتن مى دهند . ببينيد همين

ايرانيهاى خودمان براى اينكه سنتهاى ايرانى و به قول خودشان فرهنگ ايرانى را بخواهند زنده كنند ، كوشش مى كنند كارهايى

را كه از اول اول خرافه محض بوده است زنده كنند ، چون فكر مى كنند كه مليت ايرانى را بدون اينها نمى توان نگه داشت .

مثلا تخم مرغ رنگ كردن در نوروز يك رسم ايرانى است .

اين كار با اينكه كار چرندى است ولى مى گويند براى اينكه اين رسم ايرانى و عمومى كه همه مردم به آن خو گرفته

اند به

صورت يك مشخصه روحى ايرانى از غيرايرانى باقى بماند اين رسم تخم مرغ رنگ كردن در نوروز را نگذاريد فراموش شود ،

آن را زنده نگه داريد . در مورد آتش شب چهارشنبه آخر سال كه نمونه اى از آتش پرستى هاى قديم است كه نه تنها چيز

خوبى نيست بلكه خيلى چيز بدى هم هست همين را مى گويند فقط براى اينكه به قول اينها فرهنگ را (اين فرهنگ ، معنايش علم

و فلسفه نيست بلكه به معنى سنت است ) بايد زنده نگه داشت . ولى همين آقايان وقتى كه پاى تاريخ به ميان مى آيد مى

گويند حالا چه فرق دارد كه ما مبدا تاريخ را مبدا مسيحى بگيريم يا مبدا اسلامى ؟ ![15]

- آداب و رسوم غلط

الف: اسارت هايي که بدست خودمان ايجاد کرده ايم

يك سلسله قيدها هست كه بشر خودش براى خودش به وجود مى آورد ، و در نتيجه خواه ناخواه دست و پايش بسته مى شود و

به مقدار متناسب با آن قيدها ، آزادى از او سلب مى شود .

مثلا بعضى از افراد بشر هستند كه يك سلسله اعتيادات دارند ، در عصر ما اعتيادات زياد است ، شايد باشند افراد كمى كه هيچ

اعتيادى نداشته باشند ، ولى اكثريت ما لااقل يك عادت داريم ، اقلا چاى بايد بخوريم آن روزى كه چاى نخوريم ، كلافه هستيم

خيلى از مردم به سيگار عادت دارند ، اگر نكشند ، حواس ندارند و اقليتى به عادتهاى خطرناك واقعا حرامى گرفتار هستند مثلا به

ترياك يا بدتر از آن .

عادت ، دلبستگى مى آورد و دلبستگى

، اسارت . به هر اندازه كه انسان بيشتر به اشياء عادت داشته باشد ، بيشتر به آنها بسته

است و اسير آنهاست ، و به هر اندازه كه انسان اسير باشد ، آزادى ندارد حالا تنها چاى و سيگار نيست ، تنها ترياك نيست ، ممكن

است آدمى عادت كرده باشد كه هميشه روى تشك و متكاى بسيار نرم بخوابد ، چنين آدمى اگر يك وقت در شرايطى قرار بگيرد

كه بخواهد روى فرش يا زمين خالى بخوابد ، ابدا خوابش نمى برد او ديگر فلج است ، همين قدر كه از اين شرايط خارج شد ، فلج

است .

آزادگان همواره مى خواهند ساده زندگى كنند . در مقابل ، افرادى را مى بينيد كه در دنيا ساده زندگى مى كنند بدون اينك

لذتهاى خدا را بر خودشان حرام كرده باشند و فكر كنند كه اينها حرام است و بدون اينكه از كارهاى زندگى دست بكشند اينها

در متن زندگى واقع هستند ولى دلشان مى خواهد ساده زندگى كنند دلش مى خواهد ساده ترين لباسها را بپوشد ، خوراكش ، ساده

ترين خوراكها باشد ، منزل و مركبش ساده ترين منزلها و مركبها باشد ، چرا ؟ مى گويد براى اينكه من نمى خواهم آزاديم را به

چيزى بفروشم ، به هر اندازه خودم را به اشياء مقيد كنم اسير آنها هستم و وقتى اسير اشياء باشم ، مثل كسى هستم كه هزار بند

به او بسته است چنين آدمى نمى تواند راه برود و سبكبار و سبكبال باشد . فلسفه سبكبالى و سادگى در زندگى رهبران و لهذا

زندگى پيامبران عظام و رهبران

بزرگ اجتماع ، همواره زندگى ساده اى بوده ، زيرا اگر زندگى پرتجمل مى داشتند (همان

زندگى حلال و مباح ) ديگر از رهبرى مى بايست دست مى كشيدند ، زندگى پرتجمل با رهبرى كه لازم آن سبكبارى و

سبكبالى و جنبش زياد و آزادى و آزادگى است ، نمى سازد . ما در شرح حال رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم مى

خوانيم: «كان رسول الله خفيف المؤونة .» اولين چيزى كه در سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم به چشم مى

خورد اين است كه مردى بود سبك خرج لباس و خوراكش و همچنين در نشست و برخاست و مسافرت بسيار ساده بود .

ب- تجملات مانع حرکت انسان

شما حساب كنيد اين قيود و تجملاتى كه انسان خودش براى خودش مى سازد چقدر مانع پيشرفت اوست آدمى كه براى خودش

تعينى قائل است ، چقدر اين تعين او را در زير بار خودش له مى كند از خودم مثال مى زنم ، من يك مرد روحانى معروف

بزرگى هستم ، من يك حجه الاسلام يا آيه الله هستم من بروم مشهد يا نروم براى زيارت ؟ من فكر كنم كه رفتن من به مشهد به

اين سادگى كه نمى شود ، مثلا چه جور وارد شوم ؟ كجǠوارد شوم ؟ ديد Ƞبازديد مردم از من چه جور باشد ؟ شرايط ديگر

چنين و چنان باشد يك وقت مى بينيد يك عمر مى گذرد و آن ساده ترين مسافرتها و آن واجب ترين مسافرتها كه مسافرت مكه

است نصيب او نمى شود ، از بس شرايط و قيود دارد چنين آدمى نمى

تواند سبكبار و سبكبال حركت كند پيغمبر صلى الله عليه

وآله وسلم زندگى بسيار مخففى داشت اگر زندگيش مخفف نمى بود ، نمى توانست اجتماع خودش را رهبرى كند روزه مى

گرفت ، آيا وقت افطار مثل ما بود كه بايد سماور يك طرف بجوشد و اگر نباشد درست نيست ؟ اصلا روزى كه روزه داشت با

روزى كه روزه نداشت فرقى نداشت تازه بعد از نماز عشاء و احيانا يك ساعت و نيم از شب گذشته به منزل مى آمد انس بن

مالك خدمتگزار حضرت مى گويد غذاى ايشان غالبا يك كاسه شير و يا يك قرص نان بود وقتى كه مي آمدند يك چنين غذاى

ساده اى مى خوردند ، و بعد به كار خودشان مى پرداختند كم مى خورد و چون كم مى خورد دو ساعت كه مى خوابيد

استراحتش كامل شده بود ، بعد بيدار مى شد و باز خدا را عبادت مى كرد به نص قرآن مجيد گاهى دو ثلث از شب را نمى

خوابيد .

قرآن كه نازل شد ، در جائى نازل شد كه مردم همه شاهد بودند و اگر چنين چيزى نبود دشمن اعتراض مى كرد و دوست هم كه

نمى توانست باور كند ، مى گفت آقا ما كه مى بينيم پيغمبر بيدار نيست چرا در قرآن چنين آمده است به نص قرآن پيغمبر حداقل

ثلث شب و گاهى نصف و گاهى دو ثلث شب را بيدار بود و عبادت مى كرد ، همين مردى كه از اول صبح تا آخر شب يك آن

استراحت و آسايش نداشت سبكبار بود يك شعر فارسى در اين زمينه از

شاعرى بنام اثيرالدين اخسيتكى ديدم ، چقدر عالى

است ، مى گويد:

در شط حادثات برون آى از لباس كه اول برهنگى است كه شرط شناور است

مى گويد اگر مى خواهى در درياى حوادث فرو بروى ، اول شرطش اين است كه خودت را لخت كنى تا بتوانى شناورى كنى ،

آدمى كه با چند كيلو لباس است (مثل من اگر قبا و عبا و عمامه و . . . دارد ) ، اگر در شط فرو رود همان سنگينى لباسها

او را غرق مى كند ، چنين آدمى نمى تواند در درياى حادثات شناورى كند . اولين شرط شناورى در درياى حادثات ، لختى و

برهنگى است بلى ، كسى كه نمى خواهد در شط حادثات واقع شود بلكه مى خواهد در كنار اجتماع زندگى كند و نه در متن

اجتماع ، نمى خواهد اجتماع خودش را اصلاح كند ، اين شخص هر جور دلش مى خواهد لباس بپوشد ، ولى آنكه مى خواهد در

درياى اجتماع بيفتد ، بايد اول برهنه بشود و بعد بيفتد با تعلقات زياد نمى شود به درياى اجتماع وارد شد و اجتماع را رهبرى

كرد .[16]

ج _ تبديل تجملات به صورت يک نياز دروني ، خطرناکترين جبرهاست

نياز و احتياج ، ملاك «روبه مزاجى» است و بى نيازى ملاك «آزادگي .» آزادگان جهان كه سبكبارى و سبكبالى و

قابليت تحرك و پرواز ، اصيل ترين آرزوى آنها است از آن جهت زهد و قناعت را پيشه مى سازند كه نيازها را تقليل دهند و به

نسبت تقليل نيازها خويشتن را از قيد اسارت اشياء و اشخاص رها سازند .

زندگى

انسان مانند هر جاندار ديگر يك سلسله شرائط طبيعى و ضرورى دارد كه از آنها گريزى نيست ، از قبيل هوا براى

تنفس ، زمين براى سكنى ، نان براى خوردن ، آب براى آشاميدن و جامه براى پوشيدن . انسان نمى تواند خود را از قيد اين

امور ، و يك سلسله امور ديگر مانند نور و حرارت ، يكسره بى نياز و آزاد سازد و به اصطلاح حكما «مكتفى بذاته» گردد .

ولى يك سلسله نيازهاى ديگر هست كه طبيعى و ضرورى نيست ، در طول حيات به وسيله خود انسان يا عوامل تاريخى و

اجتماعى بر او تحميل مى شود و آزاديش را از آنچه هست محدودتر مى سازد .

جبرها و تحميل ها مادام كه به صورت يك نياز درونى در نيامده است مانند جبرها و تحميلهاى سياسى ، آنقدر خطرناك نيست ،

خطرناكترين جبرها و تحميلها و قيد و بندها آنست كه به صورت يك نياز درونى در آيد و آدمى از درون خويش به زنجير كشيده

شود .

مكانيسم اين نيازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونى انسان مى گردد ، اين است كه انسان براى اينكه به زندگى خويش رونق

و صفا و جلا بخشد ، به تنعم و تجمل رو مى آورد و براى اينكه نيرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرايط زندگى بهره مند گردد ،

در صدد تملك اشياء برمى آيد ، از طرف ديگر تدريجا به آنچه آنها را وسيله تنعم و تجمل و يا ابزار قوت و قدرت خويش قرار

داده خو مى گيرد و عادت مى كند و شيفته مى گردد و

رشته هائى نامرئى او را به آن اشياء مى بندد و عاجز و زبون و ذليل

آنها مى سازد ، يعنى همان چيزى كه مايه رونق و صفاى زندگيش شده بود شخصيت او را بى رونق مى كند و همان چيزى كه

وسيله كسب قدرت او در طبيعت شده بود در درون ، او را ضعيف و عاجز و زبون مى سازد و به صورت برده و بنده آن چيز

در مى آورد .[17]

د _ رسومات غلط رايج شده ميان زنان ايراني به تبعيت از فرهنگ غرب

امروز در محيط زنهاى متجدد و فرنگى ماب ما بيمارى ديگرى وجود دارد و آن بيمارى هوسبازى و ولو بودن در حاشيه

خيابانها و پيروى مفرط از مدپرستى و اسراف و تجمل است ، بطورى كه در اخبار روزنامه ها مى خوانيم كه اروپائيان اعتراف

دارند كه در اين امور زنهاى ايرانى در جهان درجه اول اند .[18]

ه _ اسراف و تبذير

مردم بر اموال خود تسلط دارند ، ولى اين تسلط به معنى اين است كه در چهار چوبى كه اسلام اجازه داده آزادى تصرف دارند

و نه بيشتر تضييع مال به هر شكل و به هر صورت ، به صورت دور ريختن ، به صورت بيش از حد نياز مصرف كردن ، به

صورت صرف در اشياء لوكس و تجملهاى فاسد كننده كه در زبان اسلام از آنها به «اسراف» و «تبذير» تعبير شده

حرام و ممنوع است . گسترش دادن به زندگى براى رفاه عائله (همسر و فرزندان ) مادام كه به تضييع حقى و يا به

اسراف و تبذير و يا به ترك يك تكليف

و وظيفه منتهى نشود ، مجاز بلكه ممدوح و مورد ترغيب است .[19]

آزادي به سبک غربي و تبعات آن

از نظر فلاسفه غرب انسان موجودى است که داراى يك سلسله خواسته ها مي باشد و مى خواهد كه اينچنين زندگى كند ، همين

تمايل منشا آزادى عمل او خواهد بود آنچه آزادى فرد را محدود مي كند آزادى اميال ديگران است هيچ ضابطه و چهار چوب

ديگرى نميتواند آزادى انسان و تمايل او را محدود كند . آزادى به اين معنى كه عرض كردم و شاهد هستيم كه مبناى

دمكراسى غربى قرار گرفته است ، در واقع نوعى حيوانيت رها شده است اينكه انسان ميلى و خواستى دارد و بايد بر اين

اساس آزاد باشد ، موجب تميزى ميان آزادى انسان و آزادى حيوان نمي شود . حال آن كه مسئله در مورد انسان اينست كه او

در عين اينكه انسان است حيوان است ، و در عين اينكه حيوان است ، انسان است آدمى يك سلسله استعدادهاى مترقى و عالى

دارد كه ملاك انسانيت اوست تفكر منطقى انسان - و نه هر چه كه نامش تفكر است - تمايلات عالى او ، نظير تمايل به

حقيقت جويى تمايل به خير اخلاقى ، تمايل به جمال و زيبايى ، تمايل به پرستش حق و اينها از مختصات و ملاكهاى انسانيت

است بشر به حكم اينكه در سرشت خود دو قطبى آفريده شده ، يعنى موجودى متضاد است و به تعبير قرآن مركب از عقل و

نفس ، يا جان - جان علوى - و تن است ، محال است كه بتواند در هر دو قسمت وجودى خود ، از بينهايت درجه

آزادى

برخوردار باشد رهايى هر يك از دو قسمت عالى و سافل وجود انسان ، مساوى است با محدود شدن قسمت ديگر .

اگر تمايلات انسان را ريشه و منشاء آزادى و دمكراسى بدانيم همان چيزى بوجود خواهد آمد كه امروز در مهد دمكراسى هاى

غربى شاهد آن هستيم در اين كشورها ، مبناى وضع قوانين در نهايت امر چيست ؟ خواست اكثريت و بر همين مبنا است كه

ميبينيم همجنس بازى ، به حكم احترام به دمكراسى و نظر اكثريت قانونى مي شود .

استدلال تصميم گيرندگان و تصويب كنندگان قانون اينست كه چون اكثريت ملت ما در عمل نشان داده كه با همجنس بازى موافق

است ، دمكراسى ايجاب مى كند كه اين امر را بصورت يك قانون لازم الاجرا در آوريم اگر از اينها بپرسيم آيا براى انسان

صراط مستقيمى وجود دارد كه او را به تكامل معنوى برساند ، كه قهرا اگر جواب مثبت باشد بايد بپذيرند كه براى دور نيفتادن

از مسير ، هدايت و مراقبت لازمست ، جواب منفى مى دهند يعنى اينها معتقدند كه صراط مستقيمى وجود ندارد بلكه راه همانست

كه خود انسان آنگونه كه ميخواهد مى رود و اين نظير تئورى معروف ملانصرالدين است كه روزى سوار قاطر بود پرسيدند

كجا ميروى ، گفت هر جا كه ميل قاطر باشد جامعه دارنده معيارهاى دمكراسى غربى به كجا ميرود ؟ آنجا كه ميلها و خواستهاى

اكثريت ايجاب مى كند .

در نقطه مقابل اين نوع دمكراسى و آزادى ، دمكراسى اسلامى قرار دارد دمكراسى اسلامى بر اساس آزادى انسان است اما

اين آزادى انسان ، در آزادى شهوات خلاصه نميشود

. البته اسلام دين رياضت و مبارزه با شهوات به معنى كشتن شهوات ،

نيست بلكه ، دين اداره كردن و تدبير كردن و مسلط بودن بر شهوات است اين مطلب واضح تر از آن است كه بخواهم در

اطرافش توضيح بيشترى بدهم كمال انسان در انسانيت و عواطف عالى و احساسات بلند اوست اينكه ميگوئيم در اسلام

دمكراسى وجود دارد به اين معنا است كه اسلام ميخواهد آزادى واقعى - در بند كردن حيوانيت و رها ساختن انسانيت -

به انسان بدهد اينجا براى توضيح مطلب مثالى ميزنم ضمن اين مثال دو نوع آزادى را با هم مقايسه ميكنم و شما خودتان قضاوت

كنيد كه كداميك آزادى واقعى است .[20]

آزادي اسلامي مصونيت است نه محدوديت

با توجه به اين مطلب خصوصا با در نظر گرفتن اينكه در زبان پيشوايان بزرگ دين ، از تقوا به حصار و حصن و امثال اينها

تعبير شده ممكن است كسانى كه با نام آزادى خو گرفته اند و از هر چيزى كه بوى محدوديت بدهد فرار مى كنند چنين تصور

كنند كه تقوا هم يكى از دشمنان آزادى و يك نوع زنجير است براى پاى بشر .

اكنون اين نكته را بايد توضيح دهيم كه تقوا محدوديت نيست ، مصونيت است . فرق است بين محدوديت و مصونيت . اگر هم

نام آن را محدوديت بگذاريم محدوديتى است كه عين مصونيت است .

مثالهائى عرض مى كنم: بشر ، خانه مى سازد ، اطاق مى سازد با در و پنجره هاى محكم ، به دور خانه اش ديوار مى كشد .

چرا اين كارها را مى كند براى اينكه خود را در زمستان از

گزند سرما و در تابستان از آسيب گرما حفظ كند ، براى آنكه لوازم

زندگى خود را در محيط امنى كه فقط در اختيار شخص خود اوست بگذارد . زندگى خود را محدود مى كند به اينكه غالبا در

ميان يك چهار ديوارى معين بگذرد . حالا نام اين را چه بايد گذاشت ؟ آيا خانه و مسكن براى انسان محدوديت است و منافى

آزادى او است يا مصونيت است ؟ و همچنين است لباس . انسان پاى خود را در كفش و سر خود را در كلاه و تن خود را به

انواع جامه ها محصور مى كند و مى پيچد و البته به وسيله همين كفش و كلاه و جامه است كه نظافت خود را حفظ مى كند ،

جلو سرما و گرما را مى گيرد . حالا نام اين را چه بايد گذاشت ؟ آيا مى توان نام همه اينها را زندان گذاشت و اظهار تأسف

كرد كه پا در كفش و سر در كلاه و تن در پيراهن زندانى شده و آرزوى آزاد شدن اينها را از اين زندانها كرد ؟ ! آيا مى

توان گفت خانه و مسكن داشتن محدوديت است و منافى آزادى است ؟ !

تقوا هم براى روح مانند خانه است براى زندگى ، و مانند جامه است براى تن . اتفاقا در قرآن مجيد از تقوا به جامه تعبير

شده . در سوره مباركه اعراف آيه 26 بعد از آنكه نامى از جامه هاى تن مى برد مى فرمايد: «و لباس التقوى ذلك

خير .» يعنى تقوا كه جامه روح است بهتر و لازمتر است .

آنوقت مى

توان نام محدوديت روى چيزى گذاشت كه انسان را از موهبت و سعادتى محروم كند ، اما چيزى كه خطر را از

انسان دفع مى كند و انسان را از مخاطرات صيانت مى كند ، او مصونيت است نه محدوديت ، و تقوا چنين چيزى است . تعبير

به مصونيت يكى از تعبيرات اميرالمؤمنين است . در يكى از كلماتش مى فرمايد: «الا فصونوها و تصونوا بها .» يعنى

تقوا را حفظ كنيد و به وسيله تقوا براى خود مصونيت درست كنيد . اميرالمؤمنين تعبيرى بالاتر از اين هم دارد كه نه تنها تقوا

را محدوديت و مانع آزادى نمى داند بلكه علت و موجب بزرگ آزادى را تقواى الهى مى شمارد . در خطبه 228 مى

فرمايد: «فان تقوى الله مفتاح سداد ، و ذخير معاد ، و عتق من كل ملكه ، و نجاه من كل هلكه ، بها ينجح الطالب ، و ينجو

الهارب و تنال الرغائب . يعنى تقوا كليد درستى و اندوخته روز قيامت است ، آزادى است از قيد هر رقيت ، نجات است از هر

بدبختى . به وسيله تقوا انسان به هدف خويش مى رسد و از دشمن نجات پيدا مى كند و به آرزوهاى خويش نائل مى گردد .

تقوا در درجه اول و به طور مستقيم از ناحيه اخلاقى و معنوى به انسان آزادى مى دهد و او را از قيد رقيت و بندگى هوا و

هوس آزاد مى كند ، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمى دارد ، ولى به طور غير مستقيم در

زندگى اجتماعى هم

آزاديبخش انسان است . رقيتها و بندگيهاى اجتماعى نتيجه رقيت معنوى است . آنكس كه بنده و مطيع

پول و يا مقام است نمى تواند از جنبه اجتماعى ، آزاد زندگى كند . لهذا درست است كه بگوئيم عتق من كل ملكة . يعنى تقوا

همه گونه آزادى به انسان مى دهد . پس تقوا تنها نه اينست كه قيد و محدوديت نيست بلكه عين حريت و آزادى است .

[21]

اختلاط زن و مرد

حبس كلى زن در خانه ، نوعى مجازات بود كه به طور موقت در اسلام براى زنان بدكار مقرر شد . «و اللاتى يأتين

الفاحشه من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت او يجعل الله لهن

سبيلا» . زنانى از شما كه مرتكب زنا مى شوند ، چهار شاهد بر آنان بگيريد . اگر چهار شاهد شهادت دادند (به ترتيبى

كه به تفصيل در سنت بيان شده و فقه متصدى آن است ) آنان را در خانه حبس كنيد تا عمرشان به پايان رسد يا خدا راه

ديگرى بر ايشان معين كند .

مقصود اينست كه اسلام ، با اختلاط مخالف است نه با شركت زن در مجامع و لو با حفظ حريم . اسلام مى گويد: نه حبس

و نه اختلاط بلكه حريم . سنت جارى مسلمين از زمان رسول خدا همين بوده است كه زنان از شركت در مجالس و مجامع

منع نمى شده اند ولى همواره اصل «حريم» رعايت شده است . در مساجد و مجامع ، حتى در كوچه و معبر ، زن با مرد

مختلط نبوده است . شركت مختلط زن و مرد

در برخى مجامع ، مانند برخى مشاهد مشرفه كه در زمان ما محل ازدحام فوق

العاده است برخلاف مرضى شارع مقدس اسلام است .[22]

- فقر

خود فقر و احتياج ، سببش هر چه باشد خواه بى عدالتى يا چيز ديگر خودش يكى از موجبات گناه است ، اگر ضميمه بشود با

احساس مغبونيت و محروميت ، ديگر بدتر ، اگر ضميمه بشود با حسرت كشيدنهاى تجملات عده اى ، باز از آن هم بدتر . آن

وقت هميشه خواهد گفت:

سخن درست بگويم نمى توانم ديد كه مى خورند حريفان و من نظاره كنم

همين نمى توانم ديد ، سبب سرقتها مى شود ، سبب رشوه گيريها مى شود ، سبب اختلاسها و خيانتها به اموال عمومى مى شود ،

سبب گناهها مى شود ، سبب غل و غش و تقلب در كارها مى شود ، سبب مى شود كه افرادى براى اينكه خود را به دسته اى

ديگر برسانند رشوه بخورند ، دزدى بكنند ، زير حساب مردم بزنند و همين طور على (ع ) به فرزند عزيزش محمد معروف

به ابن الحنيفه درباره فقر مى فرمايد :

يا بنى إنى أخاف عليك الفقر ، فاستعذ بالله منه ، فان الفقر منقصه للدين ، مدهشة للعقل ، داعية للمقت

فرزند عزيزم ! من از ديو مهيب فقر بر تو مى ترسم ، از او به خدا پناه ببر . فقر موجب نقصان دين است .

فقر موجب نقصان دين است يعنى چه ؟ يعنى فقر گناه است ؟ نه ، فقر گناه نيست ، اما فقر آدمى را كه ايمان قوى نداشته باشد

زود وادار به گناه مى كند

. بسيارى از گناهان هست كه از فقر و احتياج ناشى مى گردد . لذا رسول اكرم (ص )

فرمود: «كاد الفقر أن يكون كفرا» ( فقر نزديك به سر حد كفر است ) . فقر روح را عاصى و عزيمت را ضعيف

مى كند .

اثر ديگر فقر را فرمود: «مدهشة للعقل» (فقر فكر را پريشان و دهشت زده مى كند . ) عقل و فكر در اثر احتياج و

فقر و نبودن وسايل زندگى تعادل خود را از دست مى دهد و انسان ديگر نمى تواند خوب در قضايا فكر بكند . همان طورى

كه مصيبتها توليد پريشانى فكر و خيال مى كند فقر نيز همين طور است .

تدبير صواب از دل خوش بايد جست

سرمايه عافيت كفاف است نخست

شمشير قوى نيايد از بازوى سست

يعنى زدل شكسته تدبير درست

البته باز افرادى استثنايى هستند كه اين طور نيستند ، حوادث در آنها تأثير ندارد ، مصيبت در آنها تأثير ندارد اما همه كه اين طور

نيستند . اثر سوم فرمود: «داعيه للمقت» يعنى فقر سبب ملامت و سركوبى و تحقير مردم ، و در نتيجه سبب پريشانى

روح و موجب عقده اى شدن انسان مى گردد .[23]

امر به معروف بهترين شيوه د ربرابر آسيب هاي اجتماعي

الف – امر به معروف عملي بهترين شيوه ي امر به معروف

حماسه حسينى ج2 ، ص98- 99-100

درشتى و نرمى بهم در به است چو رگزن كه جراح و مرهم نه است

مى گويد: هم درشتى بايد باشد و هم مهربانى ، مثل رگزن كه هم جراحى مى كند و هم مرهم مى نهد . اين در مورد مبارزه

با منكرات . ولى در مورد امر به معروف چطور

؟ به چه شكل و نحوى بايد انجام شود ؟ امر به معروف هم عينا همين

تقسيمات را دارد با اين تفاوت كه امر به معروف يا لفظى است يا عملى . امر به معروف لفظى اينست كه انسان با بيان ،

حقايق را براى مردم بگويد ، خوبيها را براى مردم تشريح كند ، مردم را تشويق كند و به آنها بفهماند كه امروز كار خير چيست .

امر به معروف عملى اينست كه انسان نبايد تنها به گفتن قناعت كند ، گفتن كافى نيست . مى توانيم بگوييم يكى از بيماريهاى

اجتماع امروز ما اينست كه براى گفتن بيش از اندازه ارزش قائل هستيم . البته گفتن خيلى ارزش دارد ، نمى خواهم م نكر

ارزش گفتن باشم . تا گفتن نباشد ، روشن كردن نباشد ، نوشتن و تشريح حقايق نباشد ، كارى نمى شود كرد . مقصودم اينست

كه ما مى خواهيم همه چيز با گفتن درست شود ، مثل آن كسانى كه مى خواهند با ورد همه چيز را درست بكنند ، وردى بخوانند ،

زمين آسمان شود و آسمان زمين . ما مى خواهيم فقط با قدرت لفظ و بيان وارد شويم و حال اينكه مطلب اينجور نيست .

«گفتن» شرط لازم هست ولى كافى نيست ، بايد عمل كرد .

هر يك از امر به معروف لفظى و امر به معروف عملى به دو طريق است: مستقيم و غير مستقيم . گاهى كه مى خواهيد

امر به معروف يا نهى از منكر كنيد ، مستقيم وارد مى شويد ، حرف را مستقيم مى زنيد يعني اگر مى خواهيد كسى

را وادار به

كارى كنيد مى گوييد من از جنابعالى خواهش مى كنم فلان كار را انجام دهيد . ولى يك وقت هم به طور غيرمستقيم به او تفهيم

مى كنيد ، كه البته موثرتر و مفيدتر است . يعنى بدون آنكه او بفهمد كه شما داريد با او حرف مى زنيد ، از كسى كه فلان كار

را كرده است تعريف مى كنيد ، كار او را توجيه و تشريح مى كنيد ، مى گوييد فلان كس در فلان مورد چنين عمل كرده اينطور

رفتار كرده و . . . تا او بداند و بفهمد . اين بهتر در او اثر مى گذارد ، كما اينكه عمل هم به طور غيرمستقيم موثرتر

است . حال براى روش غيرمستقيم ، حديث معروفى را براى شما ذكر مى كنم . ببينيد اين روش چقدر موثر است:

حسنين (امام حسن و امام حسين ) عليهماالسلام در حالى كه هر دو طفل بودند ، به پير مردى كه در حال وضو گرفتن بود

برخورد مى كنند ، متوجه مى شوند كه وضوى او باطل است . اين دو آقازاده كه به رسم اسلام و رسوم روانشناسى آگاه

بودند فورا متوجه شدند كه از يك طرف بايد پيرمرد را آگاه كنند كه وضويش باطل است و از طرف ديگر اگر مستقيما به او

بگويند آقا وضوى تو باطل است ، شخصيتش جريحه دار مى شود ، ناراحت مى شود ، اولين عكس العملى كه نشان مى دهد

اينست كه مى گويد نخير ، همينطور درست است ، هر چه هم بگويى گوش نمى كند . بنابراين جلو رفتند و گفتند:

ما هر دو

مى خواهيم در حضور شما وضو بگيريم .

ببينيد كداميك از ما بهتر وضو مى گيريم . (معمولا آدم بزرگ درباره بچه مى پذيرد ) مى گويد وضو بگيريد تا ميان شما

قضاوت كنم . امام حسن يك وضوى كامل در حضور او گرفت ، بعد هم امام حسين . تازه پيرمرد متوجه شد كه وضوى

خودش نادرست بوده . بعد گفت وضوى هر دوى شما درست است ، وضوى من خراب بود . اينطور از طرف اعتراف مى

گيرند . حالا اگر در اينجا فورا مى گفتند پيرمرد ! خجالت نمى كشى ؟ ! با اين ريش سفيدت تو هنوز وضو گرفتن را بلد

نيستى ؟ ! مرده شور تركيبت را ببرد ، او از نماز خواندن هم بيزار مى شد .

ب _ آثار فردي و اجتماعي امر به معروف و نهي از منکر براي مقابله با آسيب هاي اجتماعي

انسان وقتى كه رجوع مى كند به توصيه ها و بيانهائى كه در آثار مقدس دينى راجع به امر به معروف و نهى از منكر رسيده و

آنهمه فوائد و آثارى كه براى اين اصل مقدس ذكر شده ، مثلا مى بيند در قرآن كريم مى فرمايد: «و المؤمنون و المؤمنات

بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاه و يؤتون الزكاه و يطيعون الله و رسوله اولئك

سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم .» يعنى مردان مؤمن و زنان مؤمنه دوستان يكديگرند و بين آنها رابطه و صله مودت و

عواطف محبت آميز حكمفرما است ، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند ، نماز را

بپا مى دارند ، زكات را ادا مى نمايند ، خدا

و پيغمبر را اطاعت مى كنند . اينها هستند كه البته رحمت الهى شامل حالشان مى شود . خداوند غالب و حكيم است .

در اين آيه كريمه قسمتهائى به طور علت و معلول و سبب و مسبب مترتب بر يكديگر ذكر شده است: لازمه ايمان حقيقى و

واقعى - نه ايمان تقليدى و تلقينى - رابطه وداد و علاقه به سرنوشت يكديگر است . و لازمه اين محبت و علاقه ، امر به

معروف و نهى از منكر است . لازمه امر به معروف و نهى از منكر ، قيام بندگان است به وظيفه عبادت و خضوع نسبت به

پروردگار يعنى نماز ، و قيام به وظيفه كمك و دستگيرى از فقرا يعنى زكات ، و بالاخره لازمه امر به معروف و نهى از منكر

اطاعت خدا و رسول زنده شدن همه دستورهاى دينى است . لازمه همه اينها اين است كه رحمتهاى بى پايان خداوند قادر

غالب كه كارهاى خود را بر سنت حكيمانه اجرا مى كند شامل حال مى گردد .

در حديث است كه امام باقر (ع ) درباره امر به معروف و نهى از منكر مى فرمايد: «بها تقام الفرائض ، و تأمن المذاهب

و تحل المكاسب ، و ترد المظالم ، و تعمر الارض ، و ينتصف من الاعداء ، و يستقيم الامر .» يعنى به وسيله اين اصل ، ساير

دستورها زنده مى شود ، راهها امن مى گردد ، كسبها حلال مى شود ، مظالم به صاحبان اصلى برگردانده مى شود ، زمين آباد مى

گردد ، از

دشمنان انتقام گرفته مى شود ، كارها رو به راه مى شود .

وقتى انسان از طرفى به اين دستورها و راهنمائيها رجوع مى كند و از طرفى هم مى بين در يك دوره هائى كم و بيش مسلمين

عمل كرده و استفاده كرده اند ، و از طرف ديگر وضع حاضر خودمان را مى بيند ، بى نهايت دچار تأسف مى شود .

من نمى گويم كه آنچه در گذشته به نام دائره حسبه بوده يك چيز بى عيب و نقصى بوده و منظور شارع اسلام را كاملا تأمين

مى كرده . من گذشته را با امروز مقايسه مى كنم و مى بينم كه چقدر ما عقب رفته ايم . امروز گذشته از اينكه چنين قدرتى

به هيچ شكلى براى امر به معروف و نهى از منكر وجود ندارد ، اساسا آنچه بيشتر جاى تاسف است اينست كه اين فكرها به

كلى از دماغ مسلمين خارج شده ، آن چيزهائى را كه آنروز جزء وظيفه حسبه مى دانسته اند و به نام حسبه امر به معروف و

نهى از منكر ، امور اجتماعى خود را اصلاح مى كردند اساسا جزء امور دينى شمرده نمى شود ، اگر احيانا كسى در فكر امر به

معروف و نهى از منكر بيفتد فكر نمى كند كه آن اصلاحات هم جزء اين وظيفه و تكليف است ، يعنى معروف و منكر آن معناى

وسيع خود را از دست داده و محدود شده اند به يك سلسله مسائل عبادى كه بدبختانه آن هم عملى نمى شود .

اگر در منطق اسلام امر به معروف و نهى از منكر آن اندازه توسعه نمى

داشت به ما نمى گفتند كه: «بها تقام الفرائض ، و

تأمن المذاهب ، و تحل المكاسب ، و ترد المظالم ، و تعمر الارض ، و ينتصف من الاعداء ، و يستقيم الامر» زيرا اين فكر كوچك

و محدود كه فعلا در مغز ماها به نام امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد هر اندازه هم كه لباس عمل بپوشد ممكن نيست

اينهمه آثار نيك ببار آورد .

ج _ توسعه و بهبود زندگي اجتماعي در گرو توجه به امر به معروف و نهي از منکر

چون فكر امر به معروف و نهى از منكر در نظر مردم محدود شده و مردم از جنبه امر به معروف و نهى از منكر توجهى به

اصلاحات امور زندگى اجتماعى خود ندارند نتيجه اين شده كه اگر احيانا شهردارى مثلا يك قدم اصلاحى در مورد ارزاق و

خواربار بخواهد بردارد و يا يك قدم در مورد نظافت شهر بخواهد بردارد ، بخواهند جلو گرانفروشى را بگيرند ، و يا اينكه

بخواهند مقررات خوبى براى عبور و مرور اتومبيلها معين كنند مردم احساس نمى كنند كه پاى يك امر مذهبى در ميان است ،

زيرا حس نمى كنند كه اين هم از جنبه دينى يك وظيفه است ، و حال آنكه به قول صاحب جواهر: به هر وسيله و هر طريق

هست بايد كارى كرد كه معروف تقويت و منكر ريشه كن شود . علت اينكه مردم فعلا در اين كارها كوتاهى مى كنند اينست

كه اين امور را از دائره معروف و منكر خارج كرده اند . وضع امر به معروف در دوره هاى اخير اينها

كه عرض كردم

اشاره مختصرى بود به تاريخ دور امر به معروف و نهى از منكر ، حالا خوب است اشاره اى هم بشود به تاريخ نزديك اين

اصل ، يعنى تقريبا در يك قرن و در نيم قرن پيش ، اينها را ديگر در كتابى به طور تفصيل ننوشته اند ، چيزهائى است كه كم و بيش

همه ما از پيرمردان و پدران خود شنيده ايم .

بايد عرض كنم همان طور كه وقتى انسان به سفارشها و توصيه هاى پيشوايان دينى مراجعه مى كند و يا به تاريخ دور اين اصل

مراجعه مى كند متأثر و متأسف مى شود كه چرا اين اصل امروز عملى نيست ، وقتى هم كه درباره منظره هاى هولناك و

وحشيانه اى كه در اين اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر پيدا مى شده فكر مى كند خدا را شكر مى كند كه چه خوب

شد كه اين امر به معروف ها و نهى از منكرها از بين رفت و اى كاش اگر بقايائى هم دارد از بين برود . مظاهرى در اين

اواخر به نام امر به معروف و نهى از منكر در زندگى اجتماعى ما پيدا شده كه بايد گفت اگر معناى امر به معروف و نهى از

منكر اين است ، خوب است متروك بماند .[24]

منبع

مجتبي حاجي جمالي

پي نوشت ها

1 - مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى ج1 (انسان وايمان )- ص39-47

2- اخلاق جنسى دراسلام وجهان غرب ، ص44-48

3- اخلاق جنسى دراسلام وجهان غرب ، ص59-69

4- پيرامون انقلاب اسلامي ، ص 104

5- پيرامون جمهورى اسلامى ، ص 97-99

6 - تعليم وتربيت دراسلام ، ص48-50

7- همان ، ص 285- 287

8- نام كتاب :ده گفتار ، ص111- 114

9 - فلسفه اخلاق ، ص 232- 233

10 - نام كتاب :مسأله حجاب ، ص109- 110

11 - نظام حقوق زن دراسلام ، ص 120- 121

12- نظام حقوق زن دراسلام ، ص134-135

13- مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى ج3 (وحى ونبوت ) ، ص19

14- سيرى درسيره نبوى ، ص136-138

15- آشنايى باقرآن ج7 (تفسيرسوره هاى صف ،جمعه،منافقون،تغابن ) ، ص83-86

16- حق وباطل به ضميمه احياى تفكراسلامى 162- 165

17- سيرى درنهج البلاغه ، 231-232

18- ده گفتار ، ص90

19- مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى ج3 (وحى ونبوت ) ، ص121

20- پيرامون انقلاب اسلامى ، ص100- 103

21- آزادي و تقوا ، ص28

22- مسأله حجاب ، ص240

23- نام كتاب بيست گفتار،ص 110- 112

24- ده گفتار ، ص76-79

36- نقش مذهب در تعالي جوان

آموزه هاي ديني و نقش آن ها در پيش گيري از آسيب هاي رواني

مقدمه

اگرچه همه آموزه ها و تعاليم حيات بخش اسلام براي سلامت و سعادت دنيا و آخرت انسان تشريع شده اند ، اما به طور خاص ،

در دستورات ديني در بحث پيش گيري از ابتلا به آسيب هاي روحي و رواني ، آموزه هايي وجود دارند كه اين مقاله ، به صورت

مختصر ، به آن ها مي پردازد؛ آموزه هايي چون: صبر ، كار و تلاش ، ورزش و تفريحات سالم ، تقوا ، توبه ، اميدواري و در

پايان ، اعتقاد به معاد و جاودانگي انسان و ياد مرگ ، و نقش هر يك

از اين آموزه ها در پيش گيري از آسيب هاي واقعي روح و

روان آدمي بررسي خواهد كرد .

صبر

صبر

از آن زمان كه بشر پا به عرصه وجود نهاد ، دو عنصر «اختيار» و «تكليف» با او همراه شدند . او به عالمي آمده كه

عالم تزاحم هاست و در اين ميان ، مكلّف شده است كه راه سعادت و تكامل خويش را با اختيار خود برگزيند و آن را طي كند و

اين راهي است مشحون از سختي ها و مسائل خلاف خواست و طبيعت او ، او در اين ميدان ، نيازمند نيروي مقاومت و ايستادگي

و خود نگه داري در قبال چنين مسائلي است . اين نيروي شگرفِ سعادت ساز همان «صبر» است كه در سراسر زندگي

بشر و در تمام عرصه ها در جهت رسيدن به كمال و سعادت ابدي ، يار و مددكار اوست . انسان مؤمن و صابر واقعي از

چيزهايي كه بيشتر مردم از آن ها مي ترسند _ مانند مرگ ، فقر و بيماري و گرفتارهاي روزگار _ نمي ترسد و چون مصايب

روزگار را آزمايش الهي مي داند و معتقد است كه بايد در برابرشان صبر كند ، داراي توانايي زيادي در تحمّل گرفتاري

هاست .1

از اين رو ، يكي از راه هاي مواجهه با آسيب هاي روحي و رواني در سختي ها و مصيبت هايي كه هر فرد ممكن است در زندگي

آن ها را تجربه كند ، بهره مندي از روحيه صبر و شكيبايي است؛ چرا كه صبر علاوه بر آثار ارزشمندي كه در زندگي دنيايي

انسان دارد ، پاداش بي حساب الهي را نيز به دنبال دارد . خداوند در قرآن ، با بشارت هاي فراوان ، انسان ها را به صبر دعوت

مي نمايد و به

آنان وعده پاداش بي حد و اندازه مي دهد .2

صبر از آموزه هاي مهم سيره معصومان و اولياي الهي بوده است . پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) با تحمّل بيشترين

سختي ها و صبر و بردباري در مواجهه با سختي ها و مصيبت ها و در برابر بي مهري ها و كينه توزي ها و دشمني ها و جهالت هاي

افراد ، از اين آموزه مهم الهي و ديني در سيره عملي خويش استفاده مي كرد و حتي در مواجهه با سخنان جاهلانه و ستيزگرانه

ديگران و شنيدن و تحمّل گفته ها و انتقادات آنان ، بدي ها را ناديده مي گرفت ، بلكه با روي گشاده و چونان طبيبي دلسوز با آنان

مواجه مي شد . اين شيوه الهي در سيره و اخلاق پيامبر چشمگير است و صبر و شكيبايي ايشان نيز مانند ديگر اوصاف

اخلاقي آن حضرت ، عظيم و شايسته تعظيم مي باشد . در سيره و روش پيامبر اكرم ، كه اسوه و مقتداي مؤمنان است ، چنين

آمده است: پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) به سخن ديگران گوش مي داد و اگر هم سخن مخاطبي درست نبود ، به

رويش نمي آورد . رعايت اين روش در پيامبر تا آنجا بود كه منافقان آن را يك عيب مي شمردند؛3 مي گفتند: پيامبر گوش

شنوايي است و هركس هرچه مي گويد ، گوش مي كند . صبر و تحمّل پيامبر به دليل لطف و بزرگواري و اغماض بود .4

برخي از آثار صبر

به طور كلي ، مهم ترين اثر صبر و بردباري ، تأمين سلامت جسم و روح انسان است؛ زيرا صبر انسان را از اقدام عجولانه و

نامعقول بازمي دارد و او را به تعقل و تأمّل مي كشاند و همين سبب مي شود تا

از بسياري اقدامات ، كه ضررهاي جسمي و

روحي جبران ناپذيري دارند ، پيش گيري نمايد .

صبر ، انسان را نيرومند ، قابل اعتماد و اتّكا براي خويشتن و ديگران مي سازد . صبر براي ايمان به منزله سر است نسب به

جسم . همان گونه كه جسم بي سر ، بقا و حياتي نخواهد داشت ، ايمان بي صبر نيز باقي نخواهد ماند .5 اميرالمؤمنين (

عليه السلام ) صبر و استقامت را از جمله عوامل سلامت نفس مي داند و نيز مي فرمايد: بر شما باد به صبر كردن . همانا

صبر نسبت به ايمان ، مانند سر نسبت به بدن است . و خيري نيست در بدني كه سر ندارد؛6 همان گونه كه خيري نيست در

ايمان بدون صبر .7

امام علي (عليه السلام ) عوامل بيماري نفس آدمي را در مكر ، نيرنگ ، بخل و حرص دانسته است و علامت صابر را در سه

چيز مي داند:8 اول آنكه كسل نشود؛ دوم آنكه آزرده خاطر نگردد؛ و سوم آنكه از خداوند - عزّ وجلّ - شكوه نكند؛ زيرا

وقتي كسل شود ، حق را ضايع مي كند ، و چون آزرده خاطر گردد شكر را بجا نمي آورد ، و چون از پروردگارش شكايت كند در

و واقع او را نافرماني نموده است .9

پيامدهاي ناگوار بي صبري

بي صبري پيامدهاي ناگواري در روند زندگي فرد برجاي مي گذارد و آسيب هاي جسمي ، روحي و رواني براي فرد و چه بسا

ديگران در پي خواهد داشت . بي صبري منجر به درماندگي و تشديد تنيدگي زايي يك مصيبت مي شود؛ مثلا ، در مرگ يك

عزيز ، سختي و مصيب فقدان ، از نظر رواني بزرگ تر جلوه مي كند . امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد: «بي تابي

هنگام

مصيبت ، باعث شدت يافتن آن مي شود ، و پايداري در برابر مصيبت ، آن را از بين مي برد .»10

از آثار صبر و شكيبايي ، آن است كه به دنبال صبر ، حالت رضايت حاصل مي شود و فرد را از نظر رواني ، تسليم و آماده

مواجهه با هر حادثه ناگواري مي كند ، سختي آن را كاهش مي دهد ، بلكه گاهي سختي آن را به راحتي تبديل مي كند . اولياي

الهي در بزرگ ترين مصيبت ها مي فرمودند: ما جز نيكي و خوبي از خداوند نديديم .11

حالت رضايت باعث مي شود كه فرد مصيبت را در نظام تكوين ، نيكو تلقّي كند و اين برداشت ، اندوه و اضطراب ناشي از

مصيبت را كاهش مي دهد و فرد را براي ادامه زندگي فعّال و آماده مي كند .12

بنابراين ، فرد بايد بپذيرد كه در دنيا آسايش و آرامش مطلق و زندگي بدون آسيب و گرفتاري براي هيچ كس فراهم نيست و هر

فردي بهره اي از اين مشكلات و گرفتاري ها دارد و اگر با بينش الهي به سختي ها و ناملايمات بنگرد ، سختي هاي دنيا و آسيب

هاي موجود (اگر بر اثر گناه و معصيت نباشند ) زمينه رشد ، كمال و زنده شدن جان آدمي را به همراه دارند؛ زيرا سختي ها

سبب مي شوند كه زمينه ياد و نام خدا و توجه و توسّل به اولياي الهي بيشتر فراهم آيد؛ هر لحظه آن توجه ها و توسّل ها غنيمت و

موجب ارتباط با كمال مطلق خواهد بود؛ زيرا طبيعت انسان چنين است كه در بلا و گرفتاري بيشتر متوجه نعمت ها و متذكر ياد

خداوند است و در اين صورت ، فرد علاوه بر تلاش و كوشش

براي رفع مشكل و آسيب ، اميدوار به مدد الهي است؛ با مشكل و

آسيب به وجود آمده ، كنار مي آيد و قبول مشكل و كنار آمدن با آن ، از بسياري آسيب هاي ديگر و از وخامت اوضاع پيش گيري

مي نمايد و در بهبود وضعيت روحي و رواني فرد مؤثر مي باشد . درباره ويژگي هاي كنار آمدن با مشكلات گفته شده است:

كنار آمدن مشتمل بر كوشش هايي از نوع اقدام عملي و درون رواني براي مهار (يعني كنترل ، تحمّل ، كاهش يا به حداقل

رساندن ) مقتضيات دروني و محيطي و تعارض هاي ميان آن هاست13 و همان گونه كه اشاره شد _ صبر علاوه بر آثار

متعددي كه در زندگي دنيوي و اخروي انسان دارد ، از چنين ويژگي هايي در شيوه كنار آمدن با مشكلات نيز برخوردار مي

باشد؛ زيرا هم در مهار و كنترل آسيب هاي روحي و رواني فرد را ياري مي نمايد و هم به فرد قدرت تحمّل بالايي مي بخشد و در

كاهش و يا به حداقل رساندن آسيب ها بسيار مؤثر است؛ در معناي صبر گفته شده است: صبر به معناي جلوگيري از جزع و

بي تابي نفس در هنگام وقوع حوادث ناگوار است . بر اثر صبر ، از يك سو ، آدمي از حالت اضطراب به امنيت و آرامش

دروني مي رسد و از سوي ديگر ، زبان را از شكوه و شكايت ، و ساير اعضا را از عملكرد غيرمتعارف باز مي دارد .14 اگر

انسان تضادهاي اجتماعي ، كه در زندگي با آن ها مواجه مي شود ، خويشتندار و صبور نباشد ، گاهي نه تنها مشكل او برطرف

نمي شود ، بلكه پيچيده تر نيز مي گردد . اگر فرد رفتار پرخاشگرانه

كسي را با پرخاشگري پاسخ دهد ، گاهي يك مسئله كوچك به

معضلي بزرگ تبديل مي شود . تعاليم اسلامي در چنين شرايطي ، انسان ها را به صبر و واكنش منطقي دعوت مي كنند . در

روايتي از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه «هر كس خشم خود را مهار كند ، در حالي كه اگر مي خواست مي توانست

آن را اعمال كند ، خداوند در روز قيامت او را كاملا راضي مي سازد .»15

كار و تلاش سازنده

يكي از آموزه هاي مهم و اساسي در بهداشت و سلامت روحي و رواني ، فردي و اجتماعي ، «اشتغال به كار و تلاش مفيد و

سازنده» است؛ همان گونه كه يكي از مشكلات اساسي انسان در زندگي فردي و اجتماعي و از عوامل مهم بيماري هاي

رواني ، بي كاري و از كار افتادگي و يا انجام كار غير مفيد و بي ثمر است . از اين رو ، در عصر حاضر ، يكي از مهم ترين

بحران هاي اجتماعي ، كه دولت ها و ملت ها را تهديد مي كند و به بحران اساسي قرن حاضر تبديل شده مسئله بي كاري قشر عظيم

جوانان جوياي كار است . بنا به گفته بعضي از صاحب نظران ، در آينده خطر بي كاري به عنوان يك فاجعه بزرگ ، جوامع را

به اضمحلال و فروپاشي مي كشاند .16

بي كاري تنها ضربه اقتصادي به فرد و جامعه نمي زند ، بلكه ضرر و خطر بزرگ تر آن متوجه آسيب هاي روحي رفتاري در فرد

است؛ زيرا فرد را از حيثيت و شخصيت واقعي و بهنجار خويش تنزّل مي دهد ، او را از خوش بختي و سعادت خويش محروم

مي سازد و سرمايه اصلي و اصيل انسان را به هدر مي دهد . به قول سقراط: «كار

سرمايه سعادت و خوش بختي

است .»17

ولتر ، نويسنده معروف ، مي نويسد: «هر وقت احساس مي كنم كه درد و رنج بيماري مي خواهد مرا از پاي درآورد به كار پناه

مي برم . كار بهترين درمان دردهاي دروني من است» .18

پاسكال مي گويد: «مصدر كليه مفاسد فكري و اخلاقي بي كاري است ، و هر كشوري كه بخواهد اين عيب بزرگ اجتماعي را

رفع كند ، بايد مردم را به كار وادارد تا آرامش كلي در وجود افراد برقرار شود .»19

پاستور ، دانشمند و مخترع معروف ، گفته است: «بهداشت رواني انسان در آزمايشگاه و كتابخانه است» .20

شايد به همين علت باشد ، كه در آزمايشگاه و در كتابخانه ، انسان به كار و نيروي تفكر مشغول است و ناراحتي ها و گرفتاري ها

مجال جولان در ذهن ندارند و از اين رو ، نمي توانند انسان را دچار بيماري رواني سازند . بررسي هاي روان پزشكي نيز اين

امر را ثابت كرده اند . اگر كار از روي علاقه و ذوق باشد و بخصوص شخص در آن تجربه قبلي داشته باشد ، نوعي اعتماد

و آرامش رواني به او مي دهد .21

در اين زمينه نيز آموزه هاي اسلامي و سيره معصومان (عليهم السلام ) سرشار از تعاليمي ناب هستند ، به حدّي كه هيچ مكتب

و مرامي به اين اندازه به كار و تلاش با اين نگرش تأكيد نداشته اند . خداوند ملاك سعادت بشر را در ايمان و عمل صالح

قرار داده است و ضرر و زيان خسارت ابدي را متوجه كساني مي داند كه از ايمان و عمل _ هر دو _ برخوردار نباشند22 و

نيز مي فرمايد: انسان بدون كار و كوشش ، بهره اي ندارد .23

اسلام و آموزه هاي حيات بخش

آن انسان را به سعي و تلاش و كوشش در جهت نيل به اهداف مادي و معنوي ترغيب مي نمايد و

سستي و اهمال كاري را به شدت مذمت مي كند ، تا آنجا كه سعي در كسب حلال و اداره مالي خانواده ، جهاد در راه خدا

محسوب مي شود،24 فقر پديد آمده از بي كاري و تنبلي و سستي را منشأ بي ايماني مي داند25 و جزع و بي ثباتي در برابر

مشكلات را نكوهش نموده ، انسانِ منفعل و متأثر از رويدادها را فردي ضعيف و ناقص مي شمارد .26

چه بسا افراد كاري كه انجام مي دهند _ مثلا ، از نقش خود به عنوان دانشجو ، يا وقف كردن خود به يك حرفه _ احساس هويّت

نيرومندي مي كنند؛ زيرا شغل وسيله اي است براي به وجود آمدن ايده هاي خلّاق ، و شكوفا شدن استعدادها و توانايي ها ، و چه بسا

توانايي فرد در حمايت از خود و افراد تحت تكفّلش باعث ظهور عزّت نفس او شود؛ همان گونه كه اتّكا به ديگران ، به منظور

حمايت مالي ، جسمي و عاطفي ، عزّت نفس را تهديد مي كند .27

كار و تلاش رمز اصلي بقا و سرزندگي و بهداشت و سلامت جسمي و رواني فرد و جامعه است . مردمي كه با تكيه بر

توانمندي ها و ذخاير خداداد ملّي خويش ، بر ضعف و فقر غلبه كرده اند ، مايه خرسندي دروني ، آرامش روحي ، امنيت رواني و

اجتماعي و اقتصادي و حتي امنيت سياسي و نظامي و اقتدار ملّي خويش گشته اند . در مقابل بي كاري موجبات از دست دادن

همه اين مواهب و بلكه گرفتار شدن در دام آسيب هاي متعدد روحي و رواني

را ، هم براي فرد و هم براي جامعه در پي داشته

است . از جمله پيامدهاي شوم بيكاري ، افسردگي ، اضطراب و به دنبال آن ، اعتيادهاي خانمانسوز و تأخير ازدواج و هزاران

آسيب ديگري است كه هر كدام داستان غم انگيزي دارد و متأسفانه آنچه امروزه كمتر مورد توجه عملي قرار مي گيرد مسئله كار

و تلاش و اشتغال آفريني براي نسل جوان ، اين ذخاير و پشتوانه هاي اصلي جامعه ما ، مي باشد .

اگرچه نمي توان گفت امروز روحيه راحت طلبي بر بسياري افراد حاكم است ، اما مي توان گفت: بسياري از افراد و

بخصوص نسل جوان ، از انجام كارهايي كه مستلزم تلاش و سخت كوشي اند ، كراهت دارند و طالب رفاه و راحتي با كم ترين

زحمت هستند . و اين خود نيز مشكلي است علاوه بر مشكلات اشتغال . اما با نگاهي به سيره معصومان: ، درمي يابيم كه

سخت كوشي ، تلاش و پرداختن به فعاليت هاي توليدي از برجسته ترين ويژگي هاي اين بزرگواران بوده است . آنان با اين

روش درس بزرگي و عزّت نفس به پيروان راستين خويش آموخته اند . نگاهي كوتاه به جنبه كار و تلاش در زندگي

اميرالمؤمنين ، علي (عليه السلام ) ، برترين آفريده خدا پس از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) ، نقش كار سازنده را بر

پيش گيري از آسيب هاي فردي و اجتماعي و نيز تأمين بهداشت و سلامت روان به ما نشان مي دهد .

در اسلام ، انساني كه صاحب حرفه است و از دست رنج خود ، مخارج خانواده اش را تأمين مي كند ، جايگاه رفيعي دارد: چه

جايگاهي بالاتر از محبوبيت نزد پروردگار ؟ !28 و به عكس ، آنكه

توان كاركردن دارد و مخارج خود را بر ديگري تحميل

مي كند ، ملعون خوانده شده است .29 كار و تلاش علاوه بر آثار مثبت رواني ، از عوامل تربيت كننده انسان به شمار مي

روند .30 وقتي ابعاد گوناگون شخصيتي همچون اميرالمؤمنين (عليه السلام ) را مورد مداقّه قرار مي دهيم ، ملاحظه مي كنيم

كه ايشان در عين حال كه زاهدترين فرد زمان خود است ، فعّال ترين آن ها نيز هست . ايشان در عين آنكه بيشترين عبادت ها

را در پيشگاه خداي خود دارد ، ثمربخش ترين اوقات را نيز دارد و به قول شهيد مطهّري ، شخصيت علي (عليه السلام )

شخصيتي است جامع الاضداد . وقتي خلوت شب فرامي رسد ، هيچ عارفي به پاي او نمي رسد؛ آن روح عبادت ، كه جذب حق

و پرواز به سوي خداست ، به شدت در او نمودار مي شود . و روز كه مي شود ، گويي اين آدم ، آن آدم نيست؛ با اصحابش كه

مي نشيند ، چنان چهره اش باز و خندان است كه از جمله اوصافش اين است كه هميشه قيافه اش باز و شكفته است .31

به دليل آنكه براي وصول به جايگاهي امن در آخرت ، انسان چاره اي جز عبور همراه با سلامت و تعادل از دنيا ندارد ، توجه به

برخورد پيشوايان معصوم: با دنيا و نحوه معيشت آن ها براي الگوپذيري از آن اسوه هاي راستين لازم است . با توجه به

اينكه دارالسلام و دارالقرار آخرت است ، بايد ببينيم حد تعادل و بهره مندي از دنيا در چيست ؟ چگونه مي توان به توصيه آيه

شريفه «آخرت را برگزينيد و بهره دنيايي خويش را نيز فراموش نكنيد»32 نايل شد و بين دنيا و آخرت

را جمع نمود ؟ سيره

علي (عليه السلام ) به گوياترين شكل اين معنا را بيان مي كند .

همان گونه كه اشاره شد ، امام علي (عليه السلام ) در كلامي راهگشا ، به همه كساني كه دغدغه بهره مندي مناسب ، در عين

اصالت دادن به آخرت را دارند ، راه مي نمايند:33 «مؤمن بايد شبانه روز خود را سه قسم كند: زماني براي نيايش و

عبادت پروردگارش ، و زماني براي تأمين هزينه زندگي اش ، و زماني براي داشتن لذت هاي مطبوع و حلال» . «خردمند را

نشايد جز آنكه در پي سه چيز حركت كند: كسب حلال براي تأمين زندگي ، يا گام نهادن در راه آخرت ، يا به دست آوردن

لذت هاي حلال» .34

نسبت به نوع كسب و كار ، امام علي (عليه السلام ) به كشاورزي و كشاورزان عنايت ويژه داشت . امام صادق (

عليه السلام ) در اين باره مي فرمايد: «اميرالمؤمنين (عليه السلام ) هميشه به عمّال و كارمندانشان سفارش كشاورزان را

مي نمودند»35 خود حضرت نيز كشاورزي مي كردند . از جمله آموزه هاي مهم ديني و سيره معصومان (عليهم السلام )

اين است كه انسان در راه كسب و كار ، سختكوش و مداومت و ازدياد در توليد و انفاق داشته باشد و در مصرف شخصي ، به

حداقل ها قناعت نمايد .36

روحيه توليد و كار و تلاش در سيره امام علي (عليه السلام ) چنان است كه توليد را براي ارتقاي سطح معيشت مردم و از

اين طريق ، هدايت و راهنمايي آنان به بندگي خداوند را مي خواسته . ايشان با بيشترين توليد ، كمترين استفاده شخصي را مي

نمودند؛ چنان كه از ابن عبّاس نقل شده است: در زمان جنگ جمل ، هنگامي كه

در منطقه «ذي قار» براي جمع آوري نيرو

اردو زده بوديم ، يك روز به خيمه امام رفتم ، ديدم حضرت مشغول دوختن كفش خويش است . سلام كردم ، امام (

عليه السلام ) جواب دادند ، پرسيدند: ابن عبّاس ! اين نعلين وصله خورده چقدر مي ارزد ؟ گفتم: ارزشي ندارد .

امام (عليه السلام ) فرمودند: «حكومت بر شما نزد من از اين نعلين بي ارزش تر است ، مگر آنكه حقي را برپا سازم يا

باطلي را از ميان بردارم .»37

امام (عليه السلام ) در چند مورد ، با اشاره به لباس خويش فرموده اند: «لباسي كه بر تن من مي بينيد ، توسط اهل خانه ام

تهيه شده است .»38

از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است: «حضرت علي (عليه السلام ) با بيل زدن ، زمين را آباد ساخت و با درآمد

خود ، هزار برده آزاد نمود» .39

درآمد محصول زراعي امام (عليه السلام ) را چهل هزار دينار ذكر كرده اند كه حضرت آن ها را به نيازمندان مي بخشيد .40

سخاوت و بخشندگي امام چنان بود كه حتي معاويه ، دشمن ايشان ، هم به آن اعتراف نمود .41

كودكان بي سرپرست ، گروهي بودند كه امام (عليه السلام ) به تأمين نيازهاي مالي و روحي ايشان اهتمام خاصي داشت .

شخصي به نام ابوالطفيل نقل نموده است: «امام علي (عليه السلام ) را ديدم كه يتيمان را فراخوانده بود و با عسل آن ها را

پذيرايي مي نمود ، به گونه اي كه بعضي از صحابه با ديدن اين منظره گفتند: اي كاش ما هم يتيم بوديم !»42

امام باغ ها و نخلستان هايي را كه ايجاد كرده بود ، وقف استفاده نيازمندان نمود . اين باغ ها متعدد و در مناطق متنوّعي بودند؛

همچون

منطقه خيبر ، ابي نيزر ، بغيبغه و ارباحا . همچنين تعداد چاه هايي را كه امام حفر و وقف نمودند ، بيش از يكصد حلقه

ذكر كرده اند .43

در كلامي منظوم ، علي (عليه السلام ) ، ابرمرد عرصه زهد و سازندگي ، درباره كار و عزّت نفس چنين سروده اند: «براي

من سنگ كشي از قله هاي كوه آسان تر است از اينكه منّت ديگران به دوش كشم . به من مي گويند: كسب و كار ننگ است ،

ولي من مي گويم: ننگ اين است كه انسان از ديگران درخواست كند .»44

در شعر ديگري امام (عليه السلام ) مي فرمايند: «اگر مي خواهي آزاد زندگي كني ، مثل برده زحمت بكش و آرزويت را از

مال هركس كه باشد ، قطع كن . نگو اين كار مرا پست مي كند؛ زيرا از مردم خواستن از هر چيز بيشتر ذلّت مي آورد .

وقتي از ديگران بي نياز باشي ، از همه مردم بلند قدرتر هستي» .45

بنابر آنچه گذشت ، فوايد و آثار اشتغال مفيد و سازنده را در بهداشت و آرامش روان و نقش آن را در پيش گيري از آسيب هاي

فردي و اجتماعي و پيامدها و آسيب هاي بي كاري و يا كارهاي زيانبار مي توان به اختصار در امور ذيل برشمرد:

برخي از آثار مثبت كار مفيد بر بهداشت رواني

فرد احساس مفيد بودن مي كند .46 انسان با اشتغال به يك حرفه ، خود را در معرض آزمون قرار مي دهد؛ آزموني كه

استعدادها و توانمندي هاي وي را باز مي شناساند . قطعاً انسان تا وقتي به ميدان عمل و كار پا نگذارد ، حتي خودش هم نمي

تواند استعدادهاي خود را شناسايي كند .

به وجود آورنده حس اعتماد و عزّت نفس در فرد است .47 در حين انجام كار است كه

انسان مي تواند طعم شيرين موفقيت را

بچشد . موفقيت ، عامل بزرگ اميدبخش و پيش برنده ، تنها هنگامي نصيب انسان مي شود كه خود را در معرض انجام مسئوليتي

قرار دهد . شادي عميق ، كه همان احساس رضايت مندي دروني است ، وقتي نصيب انسان مي شود كه در انجام كار خود

توفيق يابد . وقتي انسان عهده دار انجام كاري نباشد ، چگونه موفقيت و در پي آن ، شادي برايش حاصل خواهد شد ؟ !

موجب جلب توجه و اعتماد ديگران است يا موجب ثبات شخصيت فرد مي شود .

آثار زيانبار بي كاري در بيماري رواني

1- احساس ناكارآمدي و غير مفيد بودن در فرد .

2- از دست دادن اعتماد به نفس .

3- بي ثباتي و ناپايداري شخصيت فرد .

4-زمينه ساز رفتارهاي نابهنجار فرهنگي و اجتماعي .

يكي از زمينه هاي ارتكاب گناه و رفتارهاي ناهنجار در انسان ، بي كاري است . همچنين چون جسم و روح انسان دايم از

طبيعت نيرو مي گيرند ، بايد اين نيرو را مصرف نمايند . كار بهترين راه مصرف صحيح اين نيروست . امروزه هيچ كس

منكر ارتباط بي كاري جوانان با گرايش آن ها به منكرات نيست . در اخلاق اسلامي ، رقّت قلب يك فضيلت و قساوت قلب يك

رذيلت است . بي كاري موجب قساوت قلب انسان مي شود . بي كاري موجب آزادي يكي از نيروهاي انسان به نام «قوّه

تخيّل» مي گردد . امام علي (عليه السلام ) مي فرمايد: اگر تو نفس را به كاري مشغول نكني ، او تو را به خودش

مشغول مي كند .48

ورزش و تفريحات سالم

اسلام و آموزه هاي متعالي آن از هيچ امري در جهت رشد و سازندگي و سلامتي انسان براي رسيدن به كمال مطلوب و

سرمنزل مقصود كوتاهي نكرده اند؛ از پرورش جسم و سلامتي و تأمين نيازمندي هاي آن گرفته تا پرورش روح و سلامت روان

آدمي ، از رياضت هاي شرعي در جهت بالندگي روح تا تمرين ها و ورزش هاي بدني براي پرورش جسم و نشاط رواني حاصل

از آن؛ زيرا ورزش به طور چشمگير ، مصرف اكسيژن را طي يك دوره زماني طولاني افزايش مي دهد؛ مانند پياده روي ، دويدن ،

شنا و دوچرخه سواري كه اگر در تمام مدت زندگي ، به طور منظّم صورت گيرند ، ثمرات حايز اهميتي در جهت سلامت و

تندرستي به بار مي آورند

. ورزش به كاهش فشار خون بالا كمك مي كند ، بر كنترل وزن تأثير فوق العاده اي دارد ، مقدار

كلسترول ليپوپروتئين با غلظت بالا را افزايش مي دهد و سيستم قلبي و عروقي را تقويت مي كند .49 سيره معصومان (

عليهم السلام ) و آموزه هاي حيات بخش آنان در اين زمينه نيز هر انسان مدقّق و با انصافي را به كرنش در مقابل عظمت و

همه جانبه نگري تعاليم ديني و سيره معصومان وامي دارند . ورزش را با نگاه ارزشي و به دليل نشاط روحي و پرورش جسم

در جهت خدمت براي خدا و بندگي او _ جلّ و عزّ _ انجام دادن ، آثار جسماني و رواني فراواني به همراه دارد . البته ورزشي

كه وسيله خدمت رساني بهتر براي بندگي خدا باشد مورد قبول و سفارش دين است ، نه ورزشي كه عامل سرگرمي و غفلت و

فقط به عنوان اتلاف وقت و يا كسب جاه و مدال و مقام دنيايي باشد ، كه اين خود مخرّب و بلكه عاملي است كه بعدها فرد را

نادم و دچار افسردگي مي نمايد؛ زيرا از استعداهاي فكري و عقلي و رشد و بالندگي خويش در جهت كمال گامي برنداشته و

عمر را به سرگرمي و تنها به پرورش اندام تلف نموده است . تنها براي پرورش اندام و يادگيري چند فن ورزشي ، نبايد

سرمايه عظيم عمر را هزينه نمود .

به دليل آنكه تمام آموزه ها و دستورالعمل هاي ديني اهداف خاصي را دنبال مي كنند كه همان «بندگي خدا» و «رسيدن به مقام

قرب الهي» و «شكوفا شدن تمامي استعدادهاي انسان» است،50 تعاليم ديني در زمينه ورزش نيز از اين ضابطه بيرون

نيستند و ورزش

براي پرورش روح و جسم انسان و زمينه اي براي رشد و شكوفايي بهتر انسان است .51

رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) فرمودند: «به فرزندانتان شنا و تيراندازي بياموزيد»52 و نيز فرمودند: «پياده

روي بهترين دوا براي صفرا و سوداست»53 و نيز گفته شده است: «نگاه به مناظر طبيعي ، از جمله آب و مناظر سبز

طبيعت ، موجب زدودن غم و اندوه از فرد و پديدآمدن نشاط و خوش دلي در وي مي شود»؛54 زيرا به فرد آرميدگي مي بخشد .

اين آرميدگي شيوه بسيار موفقي براي كمك به افراد در شرايط تنيدگي است . آرميدگي به آنان كمك مي كند كه با تنيدگي كنار

آيند و از اختلالات مربوط به آن پيش گيري نموده يا آن را كنترل كنند .55

به طور كلي ، استفاده متعادل و معقول از لذت ها و تفريحات ، مايه نشاط جسمي و رواني فرد مي شود و بدين وسيله ، شخص

براي انجام وظايف فردي و اجتماعي و برخورد مناسب با فشارها ، توانا مي گردد .56

بنابراين ، ورزش و تفريحات سالم نقش مؤثري ، هم در بهداشت و سلامت جسماني و رواني دارند و هم عاملي در جهت پيش

گيري از آسيب هاي روحي و رواني فرد و جامعه هستند . اصولا يكي از علل فرسودگي زودرس جسماني و رواني افراد ،

استفاده نكردن از تفريحات سالم است؛ زيرا مقتضاي فعاليت و كار مداوم ، وارد آمدن فشار جسمي و روحي بر فرد است .

بايد در كنار كار و تلاش روزمرّه ، تقويت كننده هايي باشند كه به فرد روحيه دهند و به او آرامش بخشند . اين امور ، كه آن ها

را «تفريحات سالم» مي ناميم ،

دامنه گسترده اي دارند كه از مصاحبت و شوخي با دوستان ، تا ورزش و مسافرت و مانند آن

را در برمي گيرد؛ مثلا ، به بذله گويي در جمع سفارش شده است . پيشوايان اسلام نيز شوخي و بذله گويي داشته اند .57

اهميت و تأثير شوخي تا آنجاست كه در روايتي اين امر بر هر مؤمني لازم دانسته شده است .58 لازم به يادآوري است كه

در تعاليم اسلام ، شوخي تا حدّي مطلوب دانسته شده كه موجب آزار كسي نگردد ، گناهي به دنبال نداشته باشد و از حدّ معمول

نيز تجاوز نكند .59

پياده روي نيز از بهترين ورزش ها براي سلامت انسان است؛ ورزشي است كه براي هر كس ، با هر سن و سال ، متناسب است

و در همه فصول امكان پذير است ، ابزار و وسايل و مربّي و هزينه هاي گوناگون نمي خواهد و به راحتي انجام مي پذيرد؛ زيرا

پياده روي عضلات و مفاصل را به كار انداخته ، نرم مي كند ، جريان گردش را در آن ها بهتر مي سازد ، نيز در دفع فضولات و

رساندن اكسيژن و غذا به اندام ها كمك مي كند . پياده روي تنفس را عميق مي كند و اكسيژن گيري را بهتر مي گرداند و در

نتيجه ، تغذيه و تهويه همه بخش هاي بدن بهتر انجام مي شود .60

تحقيقات نشان مي دهند كه ورزش در كنار آمدن با تنيدگي دو نقش اساسي ايفا مي كند:

1- خستگي جسمي ناشي از رويدادهاي تنيدگي زا را به حداقل مي رساند .

2- خستگي عاطفي تجلّي يافته در زندگي فرد را نيز كاهش مي دهد .61

در تعاليم ديني و روايات آمده است: خود را از مواهب حلال دنيا بي نصيب نسازيد و با استفاده از لذت هاي دنيوي ، خود را

براي انجام تكاليف آماده نماييد .62

تقوا

«تقوا» همان پرهيز است و به كسي كه اميد درمان او هست ، دستور پرهيز مي دهند . اگر طبيب معالج از درمان كسي

نااميد شد به او مي گويد: هر غذايي كه ميل داري بخور ، زيرا كار او از درمان گذشته است . قرآن كريم نيز به چنين

كساني مي گويد: (اِعلمَلوا ما شِئتُم ) (فصلت: 40 ) هرچه مي خواهيد بكنيد ، يعني كار شما از درمان گذشته

است .63

از مهم ترين آموزه هاي قرآني ، كه در سيره علمي و عملي معصومان مورد تأكيد قرار گرفته ، آموزه «تقوا» است؛ زيرا از

يك سو ، مي تواند تأمين كننده بهداشت و سلامت رواني باشد و از سوي ديگر ، به عنوان عامل مهمي در پيش گيري از آسيب هاي

روحي و رواني ، مورد توجه قرار گيرد . اهميت تقوا در همه زمينه هاي انساني و بخصوص در بحث بهداشت ، سلامت ،

امنيت ، آرامش روح و روان آدمي و نيز پيش گيري از ابتلا و يا وخامت آسيب هاي رواني تا جايي است كه گفته شده است:

دعوت قرآن و همه انبيا و اوصياي به حقّ آنان ، دعوت به «تقوا» است؛64 چه اينكه خداوند در قرآن فرموده است: اگر

مردم دياري اهل تقوا و پاك دامني باشند ، خداوند رحمت و بركات خويش را برآنان فرو مي فرستد؛65 يعني بين ايمان و تقوا و

نزول بركات الهي ، كه زندگي بدون مشكلات روحي و رواني از موارد برجسته بركات الهي است ، تلازم وجودي ، و بين ترك

تقوا و قطع رحمت و بركات الهي و گرفتار شدن به آسيب ها تلازم عدمي برقرار است . در قرآن ،

معيار برتري و كرامت

انسان ، تقوا شمرده شده است .66

در صدر اسلام ، بر پايه اين معيار ، بسياري از تنگ دستان نيز توانستند از محروميت ارزشي و اجتماعي رهايي يافته ، ارزش

واقعي خود را در جامعه بيابند . اسلام معيارهاي ارزشي و نوع زندگي قومي ، قبيله اي و ملّي گرايي را ، كه عامل تفرقه و

تشتّت است ، نپذيرفت و كوشيد تا ايمان و تقوا و ميوه آن آرامش در زندگي را به جاي انگيزه هاي جاهلي در قلوب مردم

جايگزين كند . پيامبر به گونه اي افراد قبايل را متحد كرد كه وقتي ابوسفيان به آنان مي نگريست ، از اينكه قبايل متشتّت آنگونه

متحد شده بود ، شگفت زده مي شد .67

البته اسلام ارتباط خويشاوندي را تضعيف نكرده است؛ چرا كه همين ارتباط در ميان كل جامعه ، اگر بر اساس روابط الهي

باشد ، در بسياري از موارد ، مشكلات افراد را حل مي كند . پيامبر فرمود: «نسبت خود را بشناسيد تا آن اندازه كه حسب

خود را شناخته ، با خويشاوندان خود ارتباط داشته باشيد .»68 و در حجه الوداع به مردم فرمود: «همه شما از نسل آدم

هستيد و حضرت آدم از خاك ، و فضل و شرافت به عربي و عجمي بودن نيست ، بلكه به تقوا و پرهيزگاري است .» 69 و

فرمود: «به نسبتتان افتخار نكنيد ، به عملتان افتخار كنيد»70

علي (عليه السلام ) نيز فرمود: «اگر بناست عصبيتي باشد ، اين عصبيت را در جهت كسب صفات عالي ، انجام كارهاي

شايسته و امور نيكو به كار بريد ، تعصب را در جهت حفظ حقوق همسايگي ، وفاي به عهد و

پيمان ، و در جهت كسب نيكي ها و

عصيان در مقابل اعمالي كه موجب تكبّر است ، به كار بريد . اين تعصّب را در راه خدا ، به دست آوردن فضايل و خودداري

از تجاوز ، بزرگ شمردن قتل و انصاف داشتن در مقابل مردم ، فروكش كردن خشم و دوري از فساد بر روي زمين قرار

دهيد .»71

در بيانات نوراني اميرالمؤمنين (عليه السلام ) آمده است: «تقوا سرامد همه فضايل اخلاقي است» .72

آيه اللّه جوادي آملي مي فرمايد: كمتر آيه اي در قرآن تلاوت مي شود كه در صدر يا وسط يا ذيل آن ، مسئله تقوا و اخلاق بازگو

نشود؛ زيرا ريشه ، ساقه و ثمره هر فضيلتِ خُلقي ، تقواست؛ يعني بعضي از مراحل تقوا ريشه ، بعضي از مراحلش تنه ، ساقه و

شاخه و بخشي از مراحلش هم ميوه است و بهترين ميوه تقوا «آرامش و نشاط در زندگي» است .73

خداوند در قرآن كريم ، هدف بسياري از احكام را تحصيل تقوا و در پرتو آن طهارت و سلامت روح مي داند . خداي سبحان

در قرآن ، پس از ذكر احكام وضو ، غسل و تيمّم مي فرمايد: خدا مي خواهد شما را تطهير كند . اگر آب براي وضو يا غسل

نيافتيد ، خدا به شما امر مي كند كه صورت ها و دست ها را به خاك بماليد تا پاك شويد .74 معلوم مي شود كه منظور طهارت

بدني محض نيست؛ زيرا روشن است انساني كه دست خاك آلوده به صورت مي كشد ، از گرد و غبار ظاهري پاك نمي شود ،

بلكه از رذايل اخلاقي همچون تكبّر و منيّت پاك مي شود؛ چنانكه آلودگي گناه با وضو و غسل

پاك نمي شود ، بلكه با توبه و كفّاره

تطهير مي گردد و احكام الهي براي تأمين اين طهارت است . مراقبت و محافظت از روح ، و خداوند را ناظر بر كارهاي

خويش دانستن بر اثر تقوا به وجود مي آيد و ديگر جايي براي تعدّي و نيرنگ و كوتاهي و سهل انگاري و آلوده شدن به گناه باقي

نمي ماند .

بسياري از آسيب هاي روحي و رواني و ناهنجاري ها و بزه كاري ها بر اثر بي پروايي و ناديده گرفتن و بي توجه بودن به اين

واقعيت است كه همه عالم و از جمله انسان و كارهاي ظاهر و باطن انسان در محضر خداوند است . «تقوا» يعني انجام

آنچه مورد رضايت الهي است و پرهيز از هرگونه مسامحه؛ مثلا ، در امر طبابت بيمار ، متعهدانه و بر اساس تخصص لازم

اقدام نماييم . حضرت امير (عليه السلام ) مي فرمايد: «كسي كه به پزشكي اشتغال دارد ، بايد تقواي خدا پيشه كند و از

خيرخواهي و كوشش دريغ نورزد .»75 و نيز مي فرمايد: «اي بندگان خدا ! شما را به تقواي الهي سفارش مي كنم ، كه

زاد و توشه سفر قيامت است . تقوا توشه اي است كه به منزل رساند ، پناهگاهي است كه ايمن مي گرداند .»76 و فرمودند:

«اي بندگان خدا ! بدانيد كه تقوا ، دژي محكم و شكست ناپذير است ، اما هرزگي و گناه خانه اي در حال فروريختن و

خواركننده است كه از ساكنان خود دفاع نخواهد كرد ، و كسي كه بدان پناه برد در امان نيست . آگاه باشيد ! با پرهيزگاري ،

ريشه هاي گناهان را مي توان بريد ، و با يقين مي توان به برترين جايگاه معنوي دست رسي

پيدا كرد . اي بندگان خدا ! خدا

را ، خدا را ، در حق نفس خويش كه از همه چيز نزد شما گرامي تر و دوست داشتني تر است .»77

بنابراين ، تقوا همان پرهيز و پيش گيري است ، و به كسي كه اميد درمان او هست ، دستور تقوا مي دهند . اگر طبيب معالج از

درمان كسي نااميد شد ، به او مي گويد: هر غذايي كه مي خواهي بخور؛ زيرا كار او از درمان گذشته است . قرآن كريم نيز

به چنين كساني مي گويد: «هر چه مي خواهيد بكنيد»؛78 يعني كار شما از درمان گذشته است . چنين كسي در مقابل

انبياي الهي مي گويد: براي ما تفاوتي ندارد ، چه ما را موعظه نماييد و چه موعظه ننماييد؛ ما گوش شنوا نداريم .79 از اين

رو ، اين توصيه ها و رهنمودهاي ديني و الهي (سفارش به تقوا و پرهيزگاري ) براي كساني سودمند و اثربخش است كه

خود تصميم و اراده خودسازي و تأمين سلامتي و اقدام براي پيش گيري از بروز ناملايمات و گرفتاري ها داشته باشند .

توبه

توبه

از آموزه هاي مهم در پيش گيري برخي از آسيب هاي رواني و جلوگيري از وخامت آن ، احساس ندامت و پشيماني و تصميم بر

جبران و درمان آسيب و رجوع و بازگشت به لطف و رحمت خداوند است .

«توبه» در لغت ، به معناي رجوع است . وقتي بنده به مولاي خود برمي گردد ، مي گويند توبه كرده است .80 خداوند در

قرآن كريم به همه مؤمنان دستور توبه مي دهد .81

نكته قابل توجه اين است: همان گونه كه در آسيب هايي كه بر جسم وارد مي شوند ، تنها خود فرد آسيب ديده است كه مستقيما

احساس درد

و رنج مي كند و اطرافيان و دوستان از بي تابي و احساس درد او ناراحت و نگران هستند ، در آسيب هاي روحي و

رواني نيز چنين است؛ يعني خود شخص در صورتي كه دچار اختلال حواس نشده باشد ، بيش از ديگران احساس درد و رنج

مي كند . براي نمونه ، در آسيب هايي هم كه به واسطه گناه به روح و جان آدمي وارد مي شوند ، بيشترين رنج و درد رواني را

خود شخص متحمّل مي شود و اولين بوي بد گناه را خود استشمام مي كند ، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) فرمودند:

«خودتان را با استغفار و توبه معطّر كنيد تا بوي بد گناه شما را رسوا نكند»82 اما اگر بر اثر تخريب قواي ادراكي ، با اينكه

در حال سوختن است ، درد و آتش سوزي احساس ننمايد ، اين بدترين حالاتي است كه يك فرد آسيب ديده ممكن است به آن مبتلا

شود؛ زيرا با اينكه بيمار و آسيب ديده است يا اصلا خود را بيمار نمي داند و يا آنچه را به آن مبتلا شده است آسيب جدّي قلمداد

نمي كند و در اين صورت ، به فكر دارو و درمان نيست و از اقدام ديگران براي مداواي خود نيز جلوگيري مي كند .

از آثار توبه و بازگشت از گناه و معصيت و رجوع به رحمت و مغفرت الهي ، يكي همين است كه فرد اولا ، قبول كرده كه

آسيب پذير است و ثانيا ، با رجوع و بازگشت ، در صدد درمان است .

توبه كميّت و كيفيتي دارد . كميّت توبه آن است كه قرآن كريم به همه مؤمنان دستور آن را مي دهد83

و كيفيتش عبارت است

از: «نصوح»؛ يعني خالص بودن كه در اين زمينه نيز قرآن كريم مي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد ، با توبه

خالصانه به سوي خدا بازگشت نماييد» .84

بنابراين ، اگر توبه فراگير باشد و انسان از همه خلاف ها توبه كند و «نصوح» يعني خالص باشد ، آن گاه لغزش هاي گذشته

بخشوده مي شوند و توبه كننده به منزله انسان بي گناه است85 و در آرامش كامل به سر مي برد؛ زيرا با توبه ، دنباله گناه قطع

مي گردد .86 با توبه ، انسان از عذاب به رحمت ، از گناه به طاعت ، و از توجه به غير خدا به خدا باز مي گردد . هنگامي كه

انسان متوجه مي شود غفلت ها و گناه ها حجابي ميان او و محبوبش ايجاده كرده و نمي تواند به او نزديك شود و به سويش حركت

كند ، وقتي متذكر مي گردد كه ظلمت بار گناه و لغزش بر دل و جانش آن چنان سايه افكنده است كه هيچ پرتوي از نور حق بر آن

نمي تابد و او تنگ دل و سنگ دل شده است كه «فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ» (زمر: 22 ) ، پشيمان مي گردد ، متألّم

مي شود و اين آتش پشيماني و تألّم سراسر وجودش را فرا مي گيرد ، شعله مي كشد و شعله هايش فروزان و فروزان تر مي شوند

و اين شراره ها تمامي آثار شوم ، ريشه هاي گناه ، پرده ها و حجاب ها را مي سوزانند و خاكستر مي كنند و ديواره هاي دل آدمي را

همانند تنوري داغ ، كه شراره هاي آتش بر آن تابيده و آن را سفيد كرده اند ، آماده چسباندن خمير ايمان مي كنند .87

در واقع ، توبه انقلاب است؛ انقلابي دروني ، حركتي

در جان انسان تا آزاد گردد و به سوي حق سير كند . رسول خدا (صلي

الله عليه و آله ) مي فرمايد: «پشيماني از گناه توبه است»88 حضرت علي (عليه السلام ) مي فرمايد: «پشيماني بر

خطاها همان طلب بخشش و آمرزش است .»89 و روايات ديگري نيز به همين مضمون بر اين دلالت دارند كه توبه همان

آتش ندامت جانسوز است .

گاهي انسان در صحنه قلب خود ، نوعي گرفتگي مشاهده مي كند؛ مثل اينكه ابري فضاي دل را پوشانده است و نمي داند چگونه

آن را بزدايد . از اين رو ، به فكر مي افتد تا در مزرعه يا در پاركي قدم بزند ، در كنار رودي بنشيند و يا با دوست خود سخن

بگويد . پس تصور مي كند آن ابر ، برطرف شده ، در حالي كه چنين نيست و آن ابر غليظ گرديده و جلو ديد او را گرفته است

و ديگر تشخيص نمي دهد كه در فضاي تيره زندگي مي كند . انسان تصور مي كند با جلسات اُنس و فكاهيات ، ابرزدايي يا

غبارروبي مي شود ، در صورتي كه چنين نيست . پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) مي فرمايد: «من در هر روز

هفتاد بار استغفار مي كنم تا مبادا اين ابرها فضاي دل را بگيرند .»90 البته استغفار براي انسان كامل در حقيقت ، دفع است ، نه

رفع .91

گفته شده است: توبه يعني بازگشت و پشيماني از حالت عصيان و عدم توازن روح به سوي آرامش ، و اطمينان و اميدواري

به رحمت الهي است كه با شرايطش مي تواند بيماري هاي روحي را درمان بخشد ، و معالجه نمايد و انسان را به حد كمال

انسانيت برساند .92

فرد با بازگشت و اعتراف به گناه ، احساس گناه خود را سركوب نمي كند ، بلكه به آن اعتراف مي كند و از خداوند آمرزش مي

طلبد . اعتراف مؤمن به گناه و توبه به درگاه خداوندي او را از كوشش براي سركوب و دور نگه داشتن فكر گناه آلوده به

منظور رهايي از ناراحتي رواني ناشي از احساس گناه بازمي دارد ، توضيح آنكه كوشش براي دور نگه داشتن فكر گناه از ذهن

در نهايت ، به سركوب ناخودآگاه آن منجر مي شود . اما بايد توجه داشته باشيم كه سركوب فكر گناه باعث نمي شود آن نيروي

انفعالي احساس پستي و حقارتي كه همراه فكر گناه وجود داشته است نيز از بين برود .

بنابراين ، نيروي انفعالي مزبور به شكل اضطرابي مبهم و پيچيده در انسان بروز مي كند كه باعث رنج و ايجاد اضطراب و تنش

رواني در شخص مي شود . در نتيجه ، انسان سعي مي كند با پناه بردن به عوارض برخي از بيماري هاي رواني ، از شدت آن

بكاهد .93

اصولاً قسمت اعظم تلاش روان كاوان در چنين حالاتي مصروف كاوش درباره اين مهارت هاي دردآور ، كهنه و سركوب شده

در ضمير ناخودآگاه انسان مي شود . روانكاو سعي مي كند بيمار را به يادآوري مجدّد آن كارها و مقابله با آن ها وادارد و

نوعي قضاوت عقلاني درباره آن ها پيدا كند؛ يعني به صدور حكم درباره شان بپردازد ، و چه بسا كاري كه توسط روانكاو انجام

مي گيرد در نهايت ، به هتك حرمت گناه بينجامد و گاه به عنوان يك واقعيت مورد پذيرش قرار گيرد ، بر خلاف توبه و اذعان و

اعتراف به گناه در پيشگاه كسي

كه از نهان و اسرار انسان ها خبر دارد كه اين اعتراف ، مقدّمه پذيرش بيماري و اقدام در

درمان آن محسوب مي شود . به همين دليل ، يادآوري گناهان توسط مؤمن و اعتراف به آن ها نزد خداوند رحمان و رحيم و

استغفار و توبه باعث جلوگيري از سركوب ناخودآگاه احساس گناه مي شود؛ زيرا اين گونه سركوب كردن باعث ايجاد اضطراب

و بروز عوارض بيماري هاي رواني مي گردد و با توجه به اين مسائل ، تعجبي ندارد كه يك مؤمن واقعي همواره داراي امنيت

خاطر رواني و آرامش قلبي و وجودش لبريز از احساس رضايت و آرامش خاطر باشد .94 علّامه طباطبائي مي فرمايد: ما

بارها گفتيم كه توبه انسان محفوف به دو توبه خداست . بنابراين ، نخست اين خداوند است كه به انسان توفيق مي دهد ، اسباب

توبه را براي او فراهم مي كند تا بتواند از بند و زنجير اسارت بار پليدي هاي دنيا برهد و رو به سوي حق آرد ، و آن گاه كه بنده به

خدا توجه كرد و توبه نمود ، دوباره خدا به او برمي گردد و غفران و عفو و بخشش را شامل او خواهد فرمود .95

آثار توبه در پيش گيري از آسيب هاي رواني

1- توبه انسان را محبوب خدا مي كند .96

2- توبه سبب توقّف آسيب مي شود .

3- توبه آسيب ها و ناملايمات روحي و رواني را ترميم مي كند .

4- توبه آسيب ها و ناملايمات روحي و رواني را درمان مي نمايد .

5- توبه از عوارض جانبي آسيب جلوگيري مي كند .

6- توبه اثرات مخرب آسيب را از روح و روان مي زدايد .

7- توبه روح و جان آدمي را شست وشو و تطهير مي كند .

8- توبه انسان را از حالت

سكون و ركود بازمي دارد .

9- توبه انسان را به كار و تلاش سازنده وامي دارد .

اميدواري

انسان با اميد به اينكه تلاش او ثمربخش است ، فعاليت مي كند و اگر اميد نبود هيچ انساني دست به اقدامي نمي زد . و شايد

بتوان گفت: هر موجود زنده اي به اميد رسيدن به مقصد و مقصود خود حركت و تلاش مي كند . تحقيقات اين مطلب را

اثبات كرده اند كه اگر تلاش حيوان براي رسيدن به مقصود خود بي ثمر بوده و فايده اي براي او نداشته باشد يا اميدي براي نيل

به آن نداشته باشد ، دست از تلاش و فعاليت برمي دارد و به يأس و درماندگي مبتلا مي شود .97

فردي كه در پي تلاش هاي متعدد ، شكست هاي متعددي را تجربه كند و تلاش او موفقيتي به همراه نداشته باشد ، به هر دليلي كه

باشد ، مبتلا به درماندگي آموخته شده مي گردد كه پيامدهاي ناگواري در جسم و روان و نيز زندگي فردي و اجتماعي او مي

گذارد كه چه بسا قابل جبران نباشد .98

از اين رو ، اميد به موفقيت و نتيجه دادن فعاليت ، نه فقط انسان ، بلكه هر موجود زنده اي را وادار به تلاش و كار مي كند . در

اين خصوص نيز انسان سرآمد موجودات ديگر است و با اميد است كه انسان دست به اختراعات و ابتكارات مي زند و در اين

راه ، تحمّل رنج ها و مشقّات را به جان مي خرد و به اميد رسيدن به بهداشت و سلامت ، چه جنبه جسماني آن و چه روحي و

رواني آن ، انسان فعاليت هاي پيش گيرانه انجام مي دهد ، و اگر اميدي به بهداشت و سلامت خويش

نداشت ، دست از فعاليت و

اقدامات پيش گيرانه برمي داشت . همانند بيماري كه ديگر اميدي به بهبود ندارد و پزشك براي او اقدامي انجام نمي دهد و او را

از چيزي پرهيز نمي دهد . كساني كه با اراده و اختيار خويش ، قلب و جان خود را با انبوه گناه و معصيت زنده به گور كرده

اند و ديگر جايي براي تابش نور و پذيرش حق در وجودشان باقي نگذاشته اند و به تعبير قرآن ، قلب ، چشم و گوششان نابينا و

ناشنوا شده ، مردگاني هستند زنده نما . اينان بيم و اميد برايشان تفاوتي نمي كند . غير از اين گروه اندك ، كه عنود و لجوج

هستند و در جهالت و عصبيّت خويش پايدارند ، ديگران نمي توانند به توهّم يا بهانه نااميدي از رحمت و بخشش الهي ، دست از

تلاش و جبران كارهاي بد خويش بردارند و اقدامي در رسيدن به سلامت روح و روان خويش انجام ندهند . از اين رو ، در

تعاليم اسلامي و آموزه هاي قرآني ، بالاترين گناه و معصيت «نااميدي و يأس از رحمت بي انتهاي الهي» است .

معمولاً بيماري هاي شديد و مزمن يا صعب العلاج روحيه بيمار را متزلزل مي كنند و روزنه هاي اميد را به روي او مي بندند .

پزشك بايد با اميدوار ساختن او به زندگي ، به وي توان ببخشد ، او را از افسردگي ، ترس و اضطراب نجات دهد ، روحيه او را

تقويت كند و بهبودي او را سرعت بخشد و او را وادر به كار و فعاليتي سازد كه هم توان انجام آن را دارد و هم وي را به

زندگي و زنده بودن اميدوار

مي سازد؛ زيرا نااميدي و وابستگي اجباري ، واقعياتي هستند كه در مورد بسياري از بيماري هاي

شديد اتفاق مي افتند . اما براي پيش گيري از افسردگي ناشي از نااميدي ، اصرار بر انجام دادن مستقل برخي كارهاي هر چند

كوچك ، سودمند است .99 ولي پزشك بيش از همه مي تواند در اين امر مؤثر باشد . در روايات آمده است: «هر گاه نزد

بيمار رفتيد ، او را به سلامت و طول عمر اميدوار سازيد ، اگرچه ممكن است اين اميدوار ساختن در قضاي الهي مؤثر نباشد ،

ولي بيمار را دل خوش مي كند و باعث آرامش و تسكين او مي شود .»100

چه بسا ناخوشي اندك كه براي بيمار بزرگ جلوه كند و او را به دلهره اندازد . بنابراين ، مطمئن ساختن او از اينكه بيماري اش

خطرناك نيست ، در اغلب موارد ، در تسكين او مفيد است . اين مطلب با رويكرد صادق بودن با بيمار تضادي ندارد؛ زيرا

مقصود اين است كه بيمار را از زندگي مأيوس نكنيم ، بلكه اولا ، احتمالات و امكاناتي را كه باعث بهبود و درمان بيمار مي شوند ،

ظاهر سازيم و اطلاعات مربوط به بيمار را فقط به قدر ضرورت بيان كنيم؛ زيرا اعلام صريح وخامت اوضاع به خود بيمار ،

نتايج ويرانگري دارد . ثانيا ، توجه كنيم كه مطابق روايات متعدد ، خداوند براي هر بيماري درماني قرار داده است . شخصي

در زمان پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله ) بيمار شد . حضرت (صلي الله عليه و آله ) فرمودند: برايش طبيب

بياوريد . عده اي گفتند: يا رسول الله ! مگر پزشك مي تواند اين شخص را

(با توجه به شدت بيماري ) از مرگ نجات

دهد ؟ حضرت فرمودند: «خداوند هيچ مرضي را نيافريده ، جز آنكه برايش درمان و راه بهبود قرار داده است .»101

درمانگر و اطرافيان فرد آسيب ديده با اعتقاد به چنين باوري و القاي آن به فرد بيمار ، هيچ گاه مأيوس و نااميد نمي شوند .102

چه بسا بر اثر كوشش او يا ديگر متخصصان ، راه حل ديگري و يا داوري جديدي كشف شود يا دريابند كه داوري خاصي براي

درمان او مفيد است . همچنين توجه دادن فرد به فوايد معنوي بيماري نيز مي تواند موجب اميد بخشيدن به بيمار گردد . به

همين دليل ، شخص مجروح در جنگ ، راحت تر از آسيب ديدگان ديگر درد را تحمل مي كند و مسكن هاي كمتري نياز دارد .

اميرالمؤمنين (عليه السلام ) در وصف اميدواري به خدا مي فرمايد: «بعضي به گمان خود ، ادعا دارند كه به خدا

اميدوارند ! به خداي بزرگ سوگند كه دروغ مي گويند . چه مي شود آنان را كه اميدواري در كردارشان پيدا نيست ؟ پس هر

كس به خدا اميدوار باشد ، بايد اميد او در كردارش آشكار شود .»103

ياد معاد؛ اعتقاد به جاودانگي انسان

از جمله آموزه ها و تعاليم ديني و سيره معصومان (عليهم السلام ) ، كه نقش بسياري در بهداشت و سلامت روح و روان انسان

دارد و عامل مهمي در پيش گيري از بسياري از آسيب هاي روحي و رواني است ، ياد معاد و اعتقاد به جاودانگي انسان و اعمال

و رفتار او مي باشد؛ زيرا در همه افراد ، ميل به بقا و ادامه زندگي كاملا مشهود و محسوس است ، و هيچ انساني از زندگي و

ادامه

آن نمي گريزد و حتي آنان كه به انتحار و خودكشي دست مي زنند ، از خود نمي گريزند . بلكه خواهان آزادي خويش مي

باشند و چون زندگي كنوني را رنج آور و دردخيز مي انگارند ، دست به انتحار و خودكشي مي زنند تا خود را از رنج برهانند .

اين ميل مشهود ، نشانه ادامه زندگي پس از مرگ است ، و اگر مرگ پايان زندگي بود ، آفرينش چنين حسي (ميل به بقا ) بيهوده

به شمار مي آمد . آنچه را انسان از طريق فطرت دريافت مي كند ، شرايع آسماني به طور گسترده به عنوان زندگي اخروي و

بازگشت انسان به حيات جاويد مطرح كرده اند و چنين اصلي در تمام شرايع ، مطرح بوده ، و اصولا شريعت الهي بدون اصل

«معاد» نمي تواند الهي باشد .104 «معاد» يعني اينكه انسان از مبدأي نشأت گرفته كه سرانجام به همان جا برمي

گردد . بازگشت به آن مبدأ همان معاد است . همان گونه كه تحقق هدف باعث كمال ، و نبودن هدف موجب نقص و عاطل و

باطل بودن آن است ، اگر سيره كسي بر اساس اعتقاد به معاد نباشد ، باطل خواهد بود . خلاصه آنكه چون هيچ چيز همانند

اعتقاد به مبدأ و معاد آموزنده نيست و نيز هيچ انساني همانند رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد

ندارد ، از اين رو ، هيچ سيره اي همانند سيره آن حضرت آموزنده نخواهد بود .

بنابراين ، سيره رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) بخصوص و سيره ائمّه اطهار (عليهم السلام ) عموما ، كه هماهنگ با كل

نظام آفرينش به سمت معاد

در حركت است،105 آموزنده مي باشد .106

در آموزه هاي ديني و سيره معصومان: ، مسئله معاد يكي از مسائل بارز و چشمگير است؛ زيرا ياد معاد و سراي جاويد انسان

را در اين سراي فاني و زودگذر به تلاش و اعمال صالح و توشه آخرت ترغيب و تحريص مي نمايد ، به خلاف فرهنگ مادي كه

در آن ياد مرگ همانند افيوني است كه تمام لذت هاي دنيوي را از بين مي برد و موجب اندوه و افسردگي مضاعف مي شود .

از اين رو ، اسوه هاي راستين و كامل انساني يعني رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) و ائمّه معصوم (عليهم السلام ) در

همه شئون ، متذكر و متوجه عبوديت خود و ربوبيت خداي سبحان بوده اند و چون توجه به عبوديت بدون توجه به معاد و هدف

آفرينش ميسّر نيست ، پس توجه مستمر آن حضرات به عبوديت نشانه توجه مستمر به حقيقت معاد و قيامت به عنوان دارالقرار

و سراي حيات و جاودانگي است ، روايات علوي حقيقت دنيا را دار غرور و دار فنا و دار عبرت معرفي كرده و اقبال به آن را

آفت جان آدمي دانسته اند و در مقابل ، آخرت را به عنوان غايت خلقت ، توصيف كرده و انسان را به آن دعوت نموده اند .107

آثار ياد مرگ و معاد در بهداشت و سلامت روان

انسان را به تلاش و فعاليت سودمند و هدفدار سوق مي دهد .108

سختي ها و مصيبت هاي دنيا را كاهش مي دهد و يا از بين مي برد و فرد را به اندك دنيا راضي مي دارد .109

فرد را به استفاده تمام و كامل از استعدادهاي خويش ترغيب و تشويق مي نمايد .

لذت ها و خوشي هاي غيرواقعي و زودگذر را ، كه معمولا مخرّب

روح و روان آدمي اند ، از بين مي برد .

تنگ نظري و احساس هاي كينه توزانه و حسودانه را در فرد از بين مي برد و قلب را جلا و صفا مي بخشد .110

روح اميد و مقاومت در برابر سختي ها را در فرد تقويت مي نمايد .

احساس دل بستگي هاي موقّت و غير قابل اعتماد را در فرد كاهش مي دهد .111

محبت و علاقه فرد را به خداوند و امور پايدار و قابل اعتماد تقويت مي نمايد .112

احساس رحمت ، شفقت و محبت به ديگران را در فرد تقويت مي كند .113

عامل پيش گيري بسيار قوي است ، بخصوص نسبت به اموري كه به بهداشت و سلامت واقعي فرد آسيب مي رساند .

توجه به معاد انسان را از حالت انزوا و كناره گيري رهايي مي بخشد .

كسي كه به ياد مرگ و قيامت است ، بيشتر مي كوشد و بهتر به جامعه خدمت مي كند و كسي كه از جامعه منزوي است ، در

حقيقت مرگ را فراموش كرده است .114

از اين رو ، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) فرمود: «اگر در آستانه مرگ نهالي در دست يكي از شماست و مي توانيد

آن را بكاريد و بميريد ، بكاريد .»115 اين حديث شريف به خوبي دلالت دارد بر اينكه ياد معاد ، حركت آفرين است .

از مهم ترين عوامل گناه و نافرماني خداوند ، فراموشي قيامت است . اگر كسي هميشه به ياد خدا باشد ، هرگز در اطاعت

فرمان خدا سستي به خود راه نمي دهد و نيز بر اثر غفلت خود را به گناه نمي آلايد؛ زيرا اعتقاد به كيفر ، كه در حقيقت ظهور

باطن همين اعمال است ، با غفلت و

آلودگي به گناه سازگار نيست . بر اين اساس ، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام ) به

عنوان مربّي جامعه و مهذّب نفوس ، پس از هر نماز عشا با صداي رسا به نمازگزاران مي فرمود: «بار سفر ببنديد ، ره

توشه برگيريد كه مسافرت نزديك است .»116

اين هشدار از تعليمات رسول خداست كه همواره جان هاي مستعد و آماده را مخاطب قرار داده ، مرگ و قيامت را به آنان تذكر

مي داد .117 از اين رو ، در بيشتر سخنان آن حضرت ، يكي از مشاهد و مواقف قيامت مطرح است؛ مانند اينكه حضرت

فرمودند: «قبر براي عده اي باغي است از باغ هاي بهشت و براي گروهي ديگر چاهي است از چاه هاي جهنم .»118

ياد معاد و توجه به جاودانگي زندگي پس از مرگ آثار سازنده اي دارد كه به برخي از آثار آن در زمينه بهداشت و سلامت

روحي و رواني آدمي و پيش گيري از بروز و يا وخامت آسيب هاي رواني اشاره شد . (از جمله رشد و شكوفايي

استعدادها ، تحرّك و سازندگي و پيش گيري از انزوا و كناره گيري ) با توجه به آثار مثبت و سازنده چنين باوري ، پيامبر به

ديگران توصيه مي فرمود كه بسيار به ياد مرگ باشيد؛ چون مرگ در فرهنگ دين ، انتقال از دنيا به برزخ است و به ياد مرگ بودن

يعني: به ياد عالم پس از دنيا بودن و براي آن سراي جاوداني توشه اندوختن . آن حضرت مي فرمود: «به ياد چيزي

باشيد كه لذت ها را منهدم و عيش و نوش را تيره و تباه مي سازد .»119

حضرت به شخصي كه در تشييع جنازه شوخي مي كرد ، فرمود: «چرا اينان غافلند ؟ مگر

مرگ براي همه نيست ؟»120

اميرالمؤمنين (عليه السلام ) مي فرمايد: «ياد مرگ مرا از شوخي و كارهاي بيهوده باز مي دارد .»121

بنابراين ، انسان هاي برخوردار از سلامت و كمال هر لحظه خود را بين مبدأ و معاد مشاهده مي كنند؛122 زيرا آنان حوادث

سبك و سنگين ، و تلخ و شيرين را مجلاي ارادي الهي مي دانند . اينان در حوادث سنگين متزلزل نمي شوند؛ چنان كه

اميرمؤمنان (عليه السلام ) فرمودند: سختي ها و مصيبت ها اثر سوئي در انسان هاي با كرامت و صاحبان نفوس ارزشمند

نمي گذارد123 توجه به خدا را مخصوص حالت پديد آمدن حوادث سخت نمي دانند بلكه هر حادثه اي ، كوچك يا بزرگ را آزموني

الهي مي شمارند ، به ياد خداي سبحان متذكر مي شوند و در هر حال ، صابرند و خود را به الله مي سپارند و مي گويند: به خدا

رجوع مي كنيم؛ چنان كه در هنگامه سختي ها و مصيبت ها مي گويند: ما از خداييم و به سوي او باز خواهيم گشت و از

صلوات ، سلام و رحمت الهي بهره مند مي باشند .124 بنابراين ، سيره چنين انسان هايي آموزنده است؛ زيرا صاحبان نفوس

كريمه و با ارزش هستند كه نمونه كامل آن رسول اكرم (صلي الله عليه و آله ) است ، دايم به ياد مبدأ و معاد مي باشند؛ چنان

كه نقل شده است: وقتي چراغ منزل حضرت خاموش مي شد ، مي فرمود: «انّاللّه و انّا اليه راجعون .» يعني در

كوچك ترين حادثه ، مسئله معاد و رجوع الي الله را مطرح مي كرد .125

ديگران نيز به اين واقعيت اشاره كرده اند . قطعاً احساس فرد نسبت به مرگ تا حدي به تصور و مقدار ترس او از مرگ

بستگي دارد . كساني كه جهت گيري معنوي قوي

دارند ، غالبا در روزهاي آخر زندگي آرامش بسيار پيدا مي كنند؛ زيرا طبق

جهان بيني آنان ، زندگي واپسين ديگري نيز وجود دارد و در نتيجه ، مي توانند خوشحال باشند . اغلب ترس از مرگ ، واكنشي

است نسبت به مواجهه با عدم تماميت زندگي . شايد مرگ ، از دست رفتن زودرس و غيرمنصفانه استعدادهاي فرد به نظر

آيد .

از اين رو ، بعضي از بيماران با آرامش اجتناب ناپذيري مرگ را مي پذيرند و مي كوشند معناي زندگي خود را دريابند . بيماري

كه قطعيت مرگ خود را پذيرفته است ، از نظر عاطفي ، خود را از محيط جدا مي كند و كمتر درگير زندگي مي شود . بيمار

ممكن است پس از تحمّل دردي فوق العاده و تلاشي جانكاه براي زندگي ، در نهايت ، مرگ را تسكيني خوشايند بيابد .126 در

سنّت و سيرت پيامبر و اميرالمؤمنين (عليهما السلام ) درباره ياد معاد و نقش آن در سازندگي و سلامت دنيا و آخرت انسان ،

بيانات آموزنده بسياري آمده است كه به عنوان حسن ختام نمونه اي از آن اشاره مي شود:

«اي بندگان خدا ! از خدا بپرهيزيد . و با اعمال نيكو به استقبال اجل برويد . با چيزهاي فاني شدني دنيا ، آنچه را كه

جاويدان مي ماند خريداري كنيد . از دنيا كوچ كنيد كه براي كوچ دادنتان تلاش مي كنند . آماده مرگ باشيد كه بر شما سايه

افكنده است . همچون مردمي باشيد كه بر آن ها بانگ زدند و بيدار شدند و دانستند دنيا خانه جاويدان نيست و آن را با آخرت

مبادله كردند . خداي سبحان شما را بيهوده نيافريد و به حال خود وا نگذاشت .

ميان شما تا بهشت يا دوزخ ، فاصله اندكي

جز رسيدن مرگ نيست . زندگي كوتاهي ، كه گذشتن لحظه ها از آن مي كاهد و مرگ آن را نابود مي كند ، سزاوار است كه

كوتاه مدت باشد . زندگي ، كه شب و روز آن را به پيش ميراند ، به زودي پايان خواهد گرفت . مسافري كه سعادت يا

شقاوت همراه مي برد ، بايد بهترين توشه را با خود بردارد . از اين خانه دنيا زاد و توشه برداريد كه فرداي رستاخيز نگهبانتان

باشد . بنده خدا بايد از پروردگار خود بپرهيزد ، خود را پند دهد و توبه را پيش فرستد و بر شهوات غلبه كند؛ زيرا مرگ او

پنهان و پوشيده است و آرزوها فريبنده اند و شيطان همواره با اوست و گناهان را زينت و جلوه مي دهد تا بر او تسلّط يابد؛

انسان را در انتظار توبه نگه مي دارد كه آن را تأخير اندازد و تا زمان فرارسيدن مرگ از آن غفلت نمايد . واي بر غفلت زده

اي كه عمرش بر ضد او گواهي دهد و روزگار ، او را به شقاوت و پستي كشاند .127 از خدا مي خواهيم كه همه ما را برابر

نعمت ها مغرور نسازد و چيزي ما را از اطاعت پروردگار باز ندارد و پس از فرا رسيدن مرگ دچار پشيماني و اندوه

نگرداند .»

منبع

محمّدمهدي صفورايي پاريزي _ سليمان قاسمي

پي نوشت ها

1 _ ام . رابين ديماتئو ، روان شناسي سلامت ، ترجمه محمد كاوياني و ديگران ، ج 2 ، تهران ، سمت ، ص763_762 .

2 _ اِنَّما يُوفَّي الصابرونَ اجرهم بغير حسابٍ (زمر: 10 )

3 _ و مِنهم الذين يُؤذون النبي و يقولونَ هو اُذنٌ . . . (توبه: 61 )

4 _ محمدتقي مصباح ، اخلاق در قرآن ، ج 3 ، ص266_255 .

5 _ دانشنامه امام علي (عليه السلام ) ، ج11 ، ص139 .

6 _ همان ، ج 11 ، ص280 .

7 _ «و عليكم بالصبرِ فانّ الصبرَ مِن الايمانِ كالرأسِ مِن الجسدِ و لاخيرَ في جسدٍ لا رأسَ معه و لا في ايمانٍ لا صبرَ معه»

(نهج البلاغه ، گردآوري و تنظيم صبحي صالح ، قصار82 ) .

8 _ نهج البلاغه ، خطبه191 .

9 _ علامة الصابر في ثلاث: «اوّلها ان لايكسلَ و الثانية ان لايضجرَ ، والثالثة ان لايشكو من ربّه عزّوجلّ ، لانّه اذا كسل

فقد ضيع الحق ، واذا ضجر لم يؤدّ الشكر ، واذا شكي من ربّه عزّوجلّ فقد عصاه .» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 71 ،

ص86 )

10 _ «الجزع عند المصيبة يزيدها و الصبر عليها يبيدُها» (محمد محمدي ري شهري ، ميزان الحكمه ، ج 2 ، ص29 ) .

11 _ «ما رأيتُ الا جميلا .» (سيدبن طاووس ، اللهوف ، ترجمه سيد احمد قهري ، انتشارات جهان ، ص160 )

12 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص780 .

13 _ لازاروس لائونير ، 1978 ، ص 311 به نقل از: ام . رابين ديماتئو ، پيشين ،

ج 2 ، ص 588 .

14 _ در صبر در لغت ، به معني حبس نفس است از جزع به وقت وقوع مكروه و لابد آن امن باطن باشد از اضطراب و باز

داشتن زبان از شكايت و نگاهداشتن اعضا از حركات غير معتاد . (خواجه نصيرالدين طوسي ) و نيز گفته شده است:

صبر به معناي بردباري كردن در برابر سختي ها و ناملايمات ها (حسن انوري ، فرهنگ بزرگ سخن ، ج 5 ، ص 4692 ، و نيز

گفته اند: صبر آن است كه در صبر صابر باشي ، و آنكه اگر بلا برسد ننالد . لغت نامه دهخدا ، ج 10 ، ص 14853

15 _ «من كظم غيظا _ ولو شاء ان يمضيه امضاه _ ملأاللّهُ قلبَه يوم القيامه رضاه .» (محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج

171 ، ص411 .

16 _ بهروز ميلاني فر ، بهداشت رواني ، ص 198 .ص / 199ص / 200همان / همان / ص200

17 _ بهروز ميلاني فر ، بهداشت رواني ، ص 199 .

18 _ بهروز ميلاني فر ، بهداشت رواني ، ص200 .

19 _ همان .

20 _ همان .

21 _ همان .

22 _ «والعصرِ اِنَّ الانسانَ لفي خسرٍ الاّ الّذينَ آمَنوا و عملوا الصالحات . . .» (والعصر:1 )

23 _ «وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَي» (نجم:39 )

24 _ مرتضي فريد ، الحديث ، روايات تربيتي ، ج 3 ، ص 8 .

25 _ «كاد ان يكون الفقر كفرا» (عليرضا صابري يزدي ، الحكم الزاهرة ، ج 1 ، ص 212 )

26 _ نهج البلاغه ، ترجمه علينقي فيض الاسلام ، ص864 .

27 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج

2 ، ص234 .

28 _ «اِنَّ اللّهَ يُحبّ المتحرّفَ الامين .» (شيخ حرّ عاملي ، وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص13 .

29 _ «ملعونٌ من القَي كَلَّه علَي الناس« (همان ، ص18 )

30 _ مرتضي مطهري ، تعليم و تربيت در اسلام ، چ سيزدهم ، ص 410 .

31 _ همان ، ص 18 .

32 _ «وابتغِ فيما آتيكَ اللّهُ الدارَ آلاخرةَ و لا تنسَ نصيبكَ مِن الدُنيا .» (قصص: 77 )

33 _ «للمؤمن ثلاثُ ساعاتٍ: فساعةٌ يناجي فيها ربّه و ساعة يرم معاشه و ساعة يخلّي بين نفسه و بين لذتها فيما يحلّ و

يجمل . و ليس للعاقلِ اَن يكون شاخصا الاّ في ثلاث: مرمة لمعاشٍ او خطوةٌ في معادٍ او لذةٌ في غير محرّمٍ .» (نهج

البلاغه ، ترجمه محمد دشتي ، حكمت390 )

34 _ چنانچه در سيره امام آمده است: از جمله كارهاي كه امام علي (عليه السلام ) به آن اشتغال داشتند ، كشاورزي

بود ، و سيره و زندگي امام نشان مي دهد كه حضرت در دوران 25 ساله فاصله از امور حكومتي ، بيشتر وقتشان به باغ داري و

كشاورزي و كارهاي مربوط به آن نظير حفر چاه و قنات مي گذشت . امام (عليه السلام ) ضمن آنكه خود يك كشاورز

پرتلاش و موفق بودند ، احترام خاصي براي كشاورزان و زمين قايل بودند ، كه برخي روايات مربوط به آن ، به عنوان نمونه

اشاره مي شود: راه هايي كه مردم به كسب درآمد مي پردازند پنج تاست: امور دولتي ، آباداني و كشاورزي ، تجارت ، اجاره

و صدقات . . . اما كشاورزي ، خداوند متعال فرموده: اوست كه شما را پديد آورد و

به عمران و آبادي دعوت كرد .

خداي متعال بدان رو انسان ها را به عمران و آباداني زمين دعوت كرده تا از بهترين راه _ كه كشاورزي است _ و محصولات

آن از قبيل غلاّت و حبوبات و ميوه ها تأمين معاش نمايند: «اِنّ معايشَ الخلق خمسةٌ: الامارةُ و العمارة و التجارة و

الاجارة و الصدقات . . . و اما وجهُ العمارةِ فقوله تعالي: (هو أنشأكم مِن الارضِ و استعمركم فيها ) فاَعلَمنا _ سبحانه _

انّه قد امرهم بالعمارةِ ليكون ذلكَ سببا لمعايشهم بما يخرج من الارض من الحبّ و الثمراتِ و ما شاكل ذلك ممّا جعلُه الله معايشَ

للخلقِ» (شيخ حرّ عاملي ، پيشين ، ج 13 ، ص 195 .

35 _ از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است: «كان اميرالمؤمنين يكتب و يوصي بفلّاحين خيرا» (شيخ حرّ

عاملي ، پيشين ، ص 216 )

36 _ امام صادق (عليه السلام ) درباره همّت بلند و سختكوشي جدّ بزرگوارشان ، علي (عليه السلام ) مي فرمايند:

«پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله ) زميني را از انفال به علي (عليه السلام ) دادند و حضرت در آن زمين قناتي حفر

نمودند كه آب آن مانند گلوي شتر فواره مي زد . امام (عليه السلام ) آن آب را «ينبوع» ناميدند . آن آب آن قدر زياد بود

كه موجب خوش حالي مردم آن ناحيه شد و هنگامي كه يكي از آن مردم به امام (عليه السلام ) تبريك گفت ، فرمودند: اين آب

وقف حجّاج و كساني است كه از آنجا عبور مي كنند؛ كسي نمي تواند آن را بفروشد و به فرزندانم نيز به ارث نمي رسد .»

(محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ص32/ مرتضي مطهري ،

انسان كامل ، صدرا ، 1376 ، ص54 ) و اراده و همّت امام چنان

قوي بود كه اگر اراده مي نمود از توده اي هسته خرما ، نخلستاني انبوه فراهم مي ساخت . روزي يكي از ياران حضرت با

مشاهده انبوه هسته هاي خرما نزد ايشان پرسيد: اين ها را براي چه مي خواهيد ؟ امام فرمودند: به اذن خدا ، اين ها تبديل به

درخت خرما خواهند شد و چنين شد: امام (عليه السلام ) نخلستاني پديد آوردند با انبوهي از درختان . فعاليت و تلاش

امام (عليه السلام ) چنان بود كه مي توانستند درآمد فراواني عايد خود نمايند . زماني كه طلحه و زبير براي كاستن از مقام

حضرت در ميان مردم گفتند كه حضرت مالي ندارد ، امام به عاملان خود فرمودند: آنچه از محصول زمين هاي كشاورزي

برداشت شده است به فروش برسانند . وقتي با فروش ميوه ها و غلاّت صدهزار درهم فراهم شد ، امام دستور احضار طلحه و

زبير را دادند و خطاب به آن ها فرمودند: اين پول ، سرمايه اي است كه با دست رنج خود جمع كرده ام )نه مانند سرمايه شما

كه حقتان نيست و به بيت المال تعلّق دارد . ) (محمد دشتي ، امام علي (عليه السلام ) و اقتصاد ، ص 271 .

37 _ محمدباقر مجلسي ، پيشين ، ج 40 ، ص328 .

38 _ همان ، ج 40 ، ص 325 .

39 _ همان ، ج 41 ، ص 37 .

40 _ همان ، ج 41 ، ص 36 .

41 _ همان .

42 _ همان ، ص 29 .

43 _ همان ، ص 32 .

44_ «لَنقلُ الصخرِ مِن قِللِ الجبال احبّ الي مِن مننِ الرجال

يقولُ الناس لي

في الكسب عار فانّ العارَ في ذلّ السؤالِ

كد كد العبد ان احببتَ اَن تُصبح حرّا واقطع الامال من بني آدم طرا

لاتقل ذا مكسب يزري فقصد الناس ازري

انت ما استغنيت عن غيرك اعلي الناس قدرا» .

(محمدباقر مجلسي ، ديوان منسوب به علي (عليه السلام ) ، ج 41 ، ص37 . )

45 _ محمدباقر مجلسي ، ديوان منسوب به علي (عليه السلام ) ، ج 41 ، ص37 .

46 _ مرتضي آقاتهراني ، اهمال كاري ، قم ، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله )،1382 .

47 _ قال النبي (صلي الله عليه و آله ): «عزّ المؤمن استغناه عن الناس» (مولي محسن فيض كاشاني ، المحجة

البيضاء ، ج 6 ، ص 57

48 _ مرتضي مطهري ، تعليم و تربيت در اسلام ، چ سيزدهم ، ص411 .

49 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 1 ، ص 126 .

50 _ «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56 )

51 _ «الشريعة رياضةُ النفس» (عبدالواحد آمدي ، غرر الحكم ، باب الف ، ش569 ) «رياضت» مصدر باب روض

(راض ) مي باشد و به معناي رياضت ، تمرين و تعليم دادن است و كلمه «رياضي» به معناي علم حساب و هندسه و جبر

و مقابله به معناي ورزش و تمرين فكر و ذهن مي باشد و ورزش و رياضت و تمرين بدن را در اصطلاح ، «ورزش» گويند

و احكام و تكاليف شرع هم تمرين و تعليم روح و جسم است .

52 _ محمدبن يعقوب كليني ، اصول كافي ، ج 6 ، ص47 .

53 _ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 59 ، ص127 .

54

_ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص764 .

55 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص 745 ، به نقل از: لوي تيلور ، 1985 ، ريم ، مسترز ، 1979 .

56 _ ام . رابين ديماتئو ، ج 2 ، ص764 .

57 _ عن الحسين بن زيد قال: قلتُ لجعفر بن محمد (عليهما السلام ): جعلتُ فداك هل كانت في النبي (صلي الله عليه

و آله ) مداعبة ؟ فقال: وصفه الله بخلق عظيم ، و انّ الله بعث انبياءه فكانت فيهم كزازة (الانقباض و اليبس ) و بعث

محمدا (صلي الله عليه و آله ) بالرأفة و الرحمة و كان من رأفته (صلي الله عليه و آله ) لامّته مداعبته لهم لكي لا يبلغ بأحدٍ

منهم التعظيم حتي لا ينظر اليه .» ثم قال: حدّثني ابي محمد عن ابيه علي عن ابيه الحسين عن ابيه علي (عليهما السلام )

قال: «كان رسول الله ليسرّ الرجل من اصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة و كان _ صلي الله عليه و آله يقول: انّ الله يبغض

المعبّس في وجه اخوانه .» (سيد محمدحسين طباطبائي ، سنن النبي 9 ، ص 29 ، به نقل از: زين الدين الجبعي العاملي

الشامي ، كشف الريبة ، ص 119 )

58 _ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 76 ، ص 60 .

59 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص764 .

60 _ همان ، ج 1 ، ص394 .

61 _ همان ، ج 2 ، ص221 .

62 _ «وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ

الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» (

قصص: 77و امام رضا (عليه السلام ) مي فرمايد: «اجعلوا لانفسكم حظا من الدنيا . . . واستعينوا بذلك علي امور

الدين» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 78 ، ص346 ) .

63 _ عبدالله جوادي آملي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 6 ، ص65 .

64 _ عبداللّه جوادي آملي ، مراحل اخلاق در قرآن ، ج 11 ، ص 129 .

65 _ «ولو اَنّ اهل القري آمَنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات مِن السماءِ والارضِ ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون .»

(اعراف: 96 )

66 _ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ»

(حجرات: 13 )

67 _ رسول جعفريان ، سيره رسول خدا ، ص 267 به نقل از: محمد عبدالحي الكتاني الادريسي الحسني الفاسي ، التراتيب

الادارية ، ج 1 ، ص 64 .

68 _ «تعلّموا من النسبِ ما تعرفون به احسابَكم و تَصلونَ بِه ارحامكم» (رسول جعفريان ، سيره رسول خدا ، ص

296 )

69 _ «كلّكم مِن آدم و آدمُ من تراب ليس لعربي علي عجمي فضل الاّ بالتقوي» (همان ، ص 254 ، به نقل از: العقد

الفريد ، ج 4 ، ص58 .

70 _ «لا تأتوني بانسابكم و أتوني بأعمالكم» (يعقوبي ، تاريخ يعقوبي به نقل از: جواد علي ، المفصل في تاريخ العرب

قبل از اسلام ، ج 4 ، ص369 . )

71 _ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 13 ، ص166 .

72 _ «التقي رئيس الاخلاق .» (نهج البلاغه ، حكمت41 ) .

73 _ عبداللّه

جوادي آملي ، مراحل اخلاق در قرآن ، ج 11 ، ص128 .

74 _ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ . . . فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدا طَيِّبا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم . . .» (مائده: 6 )

75 _ «من تطبّب فليتق الله و لينصح و ليجتهد» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 62 ، ص 74 . )

76 _ «اوصيكم ، عبادالله ، بتقوي الله التي هي الزاد و بها المعاد .» (نهج البلاغه ، ترجمه محمد دشتي ، ص 219 . )

77 _ «اعلموا ، عبادالله ، ان التقوي دار حصنٍ عزيز ، و الفجور دار حصن ذليل .» (همان ، ص 293 ) و نيز

فرمودند: «اِنّ تقوي الله دواءُ داء قلوبكم و طهورُ دنس انفسكم» )همان ، خطبه 198 .

78 _ «اعملوا ما شئتم» (فصلت: 40 )

79 _ «سواءٌ علينا اوعظتَ ام لم تكن من الواعظينَ» (شعراء: 136 )

80 _ ابن منظور ، لسان العرب ، ج 4 ، ص23 .

81 _ «وتوبوا الي الله جميعا ايّها المؤمنون لعلكم تفلحون» (نور:31 )

82 _ «تعطروا بالاستغفار لاتفضحنكم روائح الذنوب» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 7 ، ص 278 .

83 _ «توبوا الي الله جميعا ايّها المؤمنون» (نور:31 )

84 _ «يا ايها الذين آمنوا توبوا الي الله توبةً نصوحا» (تحريم: 8 )

85 _ خداوند در قرآن مي فرمايد: «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئا» (مريم:

60 ) «إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلا صَالِحا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورا رَّحِيما» (فرقان:

70 ) و در روايت آمده است: «التائبُ مِن الذنبِ كمَن لا ذنبَ له» (محمدباقر مجلسي

، بحارالانوار ، ج 6 ، ص 21

و41 .

86 _ عبدالله جوادي آملي ، مراحل اخلاق در قرآن ، ج 11 ، ص 161 .

87 _ هماان ، ج 11 ، ص172 .

88 _ «الندم من الذنبِ توبةٌ .» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 77 ، ص159 .

89 _ «الندم علي الخطيئةِ استغفار .» (علاّمه نوري ، مستدرك الوسائل ، بيروت ، آل البيت ، 1408ق ، چ دوم ، ج 2 ، ص

118 و مي فرمايد: «الندمُ علي الخطيئة يمنع عن معاودتها» و نيز مي فرمايد: «من ندم فَقد تاب» و امام باقر (

عليه السلام ) مي فرمايد: «كفي بالندم توبة» و نيز «الندم احدالتوبتين» و «كفي بالندم توبة» و «والندم من الذنب

يمنع عن معاودته» (ر .ك: محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 77 ، ص 20 ) .

90 _ «انه ليغان علي قلبي و انّي لاستغفر بالنهار سبعين مرّةً» (همان ، ج 25 ، ص204 . )

91 _ همان ، ج 11 ، ص160_159 .

92 _ سيد هاشم حسيني ، آرامش روح ، ص157 .

93 _ همان ، ص169 .

94 _ همان ، ص 346 .

95 _ سيد محمدحسين طباطبائي ، تفسير الميزان ، ج 2 ، ص238 .

96 _ «انّ اللّه يحبّ التّوابين و يحبّ المتطهرين» (بقره: 222 ) و پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله ) مي

فرمايد: «ليس شي ءٌ احبُّ الي الله من مؤمنٍ تائبٍ او مؤمنةٍ تائبةٍ» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 6 ، ص 21 ) .

97 _ بي . آر . هرگنهان و دكتر متيو اچ . السون ، مقدّمه اي بر نظريه هاي يادگيري ، ترجمه علي اكبر سيف ، چ

دوم ،

دوران ، 1376 ، ص 221 .

98 _ همان ، ص243 .

99 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص 659 .

100 _ محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 81 ، ص225 .

101 _ «ما خلق الله داءَ الاّ و خلق له دواء» و نيز «تداووا فانّ الذي الداء انزل الدواء» محمدباقر مجلسي ،

بحارالانوار ، ج 59 ، ص 72 .

102 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 1 ، ص 419و 420 .

103 _ نهج البلاغه ، ج 9 ، باب 161 ، ص226 .

104 _ عبدالله جوادي آملي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 9 ، ص 213 .

105 _ «الي اللّه تصيرُ الاُمور .» (شوري: 53 )

106 _ عبدالله جوادي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 9 ، ص197 .

107 _ نهج البلاغه ، خطبه 28 ، 33 ، 99 ، 114 ، 11 / مصطفي درايتي ، تصنيف غرر الحكم ، ص 144و148 .

108 _ عن علي (عليه السلام ): «ينبغي للعاقل اَن يعمل للمعاد و يستكثر الزاد» (عبدالواحد آمدي ، پيشين ،

ص857 )

109 _ قال علي (عليه السلام ): «من اكثر ذكر الموت رضي من الدنيا باليسير» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج

82 ، ص 181 )

110 _ عن علي (عليه السلام ): «ذكر الموت جلاء القلوب» (عليرضا صابري يزدي ، پيشين ، ج 1 ، ص229 )

111 _ عن علي (عليه السلام ): «الموت مفارقة دار الفناء و ارتحال الي دار البقاء» (عبدالواحد آمدي ، پيشين ،

حديث54 ) .

112 _ عن ابي عبدالله (عليه السلام ): «انّ رسول الله (صلي الله

عليه و آله ) قال: من اكثر ذكر الموت احبّه

الله .» (شيخ حرّ عاملي ، پيشين ، ج 2 ، ص649 ) .

113 _ قال رسول الله (صلي الله عليه و آله ): «ما من شي ء في الميزان اثقل من حسن الخلق و قال (صلي الله عليه

و آله ): اقربكم منّي مجلسا يوم القيامة احسنكم خُلقا و خيركم لاهله .» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 71 ، ص

387_386 )

114 _ عبدالله جوادي آملي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 9 ، ص222 .

115 _ «ان كان بيد احدكم فسيله فاستطاع ان يغرسها قبل ان تقوم الساعه فليغرسها فانّ له بذلك اجرا» (محدث نوري ،

پيشين ، ج 13 ، ص 460 )

116 _ «تجهّزوا رحمكم الله» (نهج البلاغه ، خطبه204 ) .

117 _ عبدالله جوادي آملي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 9 ، ص216_215 .

118 _ «القبر روضة من رياض الجنه او حفرة من حفر النار .» (شيخ مفيد ، امالي ، ص31 ) .

119 _ «اكثروا ذكر الموت فانه هادم اللذات ، حائل بينكم وبين الشهوات» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 6 ،

ص132 )

120 _ «كأنّ الموت في هذه الدنيا علي غيرهم .» (محمدباقر مجلسي ، بحارالانوار ، ج 77 ، ص 127_113 )

121 _ «انّي ليمنعي من اللعب ذكرُ الموت .» (ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 6 ، باب 83 ، ص280 )

122 _ «الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ .» (بقره: 156 )

123 _ «النفسُ الكريمة لاتؤثر فيما اللكبات» (عبدالواحد آمدي ، پيشين

، ص231 )

124 _ «الّذين اِذا أَصابتهم مصيبه قالوا انالله وانااليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه اولئك هم

المهتدون .» (بقره: 156 )

125 _ عبدالله جوادي آملي ، سيره رسول اكرم در قرآن ، ج 9 ، ص204 .

126 _ ام . رابين ديماتئو ، پيشين ، ج 2 ، ص 707 ، به نقل از: كوبلر ، راس ، 1969 .

127 _ «فاتقوا الله ، و بادروا آجالكم باعمالكم ، و ابتاعوا ما يبقي لكم بما يزول عنكم . . .» (نهج البلاغه ، ترجمه محمد

دشتي ، ص 113 )

انگيزش شخصيت ايمن از ديدگاه اسلام

مقدمه

انگيزه و انگيزش از مفاهيم كليدى و كاربردى روان شناسى شخصيت است . تبيين اين مفاهيم چون مرتبط با موجودى است

به نام انسان كه تمام تلاش ها اعم از علمى و عملى براى تأمين منافع و مصالح اوست ، كار را تا حد زيادى پيچيده و دشوار مى

نمايد چه ، انسان ها در درجات مختلفى از سقوط و صعود ، سلامت و بيمارى واقع شده اند . بنابراين اولين سؤالى كه مطرح

است اين است كه انگيزه و انگيزش كدام يك از انسان ها مد نظر است . آن چه مى خوانيد نگاهى است گذرا به بحث انگيزش

شخصيت ايمن و سالم از ديدگاه علم روانشناسى و اسلام . با هم مى خوانيم:

بحث از ايمنى _ ناايمنى ، بيمارى _ سلامت و بهنجار _ نابهنجار ، بخشى از مباحث مهم و اساسى نظريه شخصيت در روان

شناسى است ، به طورى كه مى توان گفت: نظريه شخصيت وقتى كامل است كه بتواند تعريف جامع و صحيحى از اين

مفاهيم ارائه دهد ، هر چند ارائه تعريف جامع از مفاهيم در علوم انسانى به طور عام و در روان شناسى به طور خاص ، كارى

بس پيچيده و دشوار است . چه ، محور و مدار بحث در اين علوم ، موجود بى نهايت پيچيده اى است به نام انسان .

از آن جا كه مقاله حاضر متكفل بيان انگيزش شخصيت ايمن از ديدگاه اسلام است ، ابتدا شايسته است تعريفى از مسأله ايمنى و

امنيت روانى از ديدگاه علم روان شناسى ، همچنين از ديدگاه متون دينى ارائه گردد ، آن گاه موضوع اصلى مورد بررسى قرار

گيرد .

مفهوم ايمنى

ايمنى همان احساس رهايى از ترس و اضطراب و احساس اطمينان و اعتماد به توانايى ها و تأمين نيازهاى فعلى و آتى

است .1 به عبارت ديگر شخص در درون خود احساس اطمينان و احساس ارزشمندى دارد .2 از ديدگاه متون دينى ، احساس

امنيت آن حالت اطمينان روان و نداشتن خوف و ترس است3 ، اصل اين است كه كلمه امن در آرامش قلب به كار برده

شود .4 از اين روست كه اصل و ريشه كلمه ايمان همان امنيت ، آرامش و نداشتن خوف ، وحشت و اضطراب است .5

شخصيت ايمن از منظر روان شناسان انسان گرا

آلپورت (G .W .Allport,1897-1967 ) معتقد است كه داشتن هدف هاى درازمدت و تلاش براى

آينده ، كانون وجود آدمى را تشكيل مى دهد . انسان سالم و ايمن همواره به بارورى ، تجربه هاى تازه و كشف مسائل جديد

نيازمند است . شخص ايمن و سالم آن قدر احساس ايمنى مى كند كه حاضر به آزمايش تجربه هاى گوناگون مى شود تا

اعتبار آن ها را در آزمايشگاه زندگى روزمره اش بيابد . آلپورت در اين زمينه ، جمله اى معروف دارد: «رستگارى تنها

از آنِ كسى است كه پيوسته در پى هدف هايى باشد كه سرانجام ، به طور كامل به دست نمى آيند .»6

راجرز (G .Ragers ) انگيزه اصلى وجود آدمى را همان صيانت ، فعليت و اعتلاى تمامى جنبه هاى شخصيت مى

داند و آن را علاقه به فعليت بخشيدن يا علاقه به تحقق توانايى هاى بالقوّه ناميده است . راجرز از اين علاقه چنين ياد مى

كند: «در بشر ، ميلى ذاتى براى آفرينندگى وجود دارد . مهم

ترين آفريننده هر انسان ، خود اوست .»7

از ديدگاه فروم (E .Fromm 1900-1980 ) ، انگيزش شخصيت ايمن و سالم عبارت از «ارضاى نيازهاى

روانى» است ، اما نه به هر طريقى; شخص ايمن و سالم نيازهاى روانى اش را از راه هاى صحيح و سازنده تأمين مى

كند .8

مزلو (A .Maslow 1908-1970 ) انگيزش اصلى و اساسى شخص ايمن و سالم را «خودشكوفايى»9

مى داند . در نظر وى ، انسان ايمن به حدّ كافى نيازهاى اساسى خود را تأمين كرده است; به گونه اى كه انگيزش اصلى

او گرايش به خودشكوفايى است . خودشكوفايى به منزله شكوفايى مداوم توانايى ها ، استعدادها و ظرفيت هاست ودر همه

اوقات ، در طول زندگى ادامه مى يابد .10

شخصيت ايمن از نظر اسلام

ديدگاه هاى روان شناسان مذكور _ فى الجمله _ مورد تأييد اسلام است ، اما اسلام افق هاى والاترى در اين زمينه مطرح مى كند

و مسأله را بسيار عميق تر و ريشه دارتر معرفى مى كند . اسلام معتقد است كه عشق به كمال مطلق ، انگيزش اصيل و

اساسى انسان است . در اين جا ، لازم است ابتدا واژه هاى «كمال» ، «مطلق» و «كمال مطلق» تعريف شود:

«كمال» هر چيزعبارت از رسيدن آن چيز به فعليت و وضعيتى است كه با آن سازگار است . به تعبير ديگر ، هر وجودى

زمينه ها و استعدادهاى وصول به فضيلت هايى را دارد كه متناسب با آن شىء وسازگار با سرشت واستعدادهاى درونى

اوست .

«مطلق» در لغت ، به معناى رهايى شتر از عقال و قيد و بند براى آزاد بودن در چريدن يا يافتن آب

و نيز به معناى رهايى و

آزادى اسير آمده است و «اطلاق» به معناى عدم قيد و رهابودن از هر بستگى است .11

«كمال مطلق» به معناى كمالى است بى قيد ، بى حد و بى نهايت . مقصود از اين اصطلاح در ادبيات و فرهنگ اسلامى ،

وجود خداوند متعال است; يعنى ذات مستجمع جميع كمالات و صفات جلال و جمال به نحو على الاطلاق .12

توضيح آن كه هر موجودى كمالى مخصوص به خود دارد . موجود هر چه پيچيده تر بوده و استعدادهاى متنوع ترى داشته

باشد ، كمال لايق او هم دقيق تر است . از اين رو ، كمال انسان _ از اين حيث كه داراى قوا و استعدادها و تمايلات بس

گوناگون و پيچيده اى است _ خود بسى دقيق مى باشد . عارف سترگ ، امام خمينى (رحمه الله ) ، معتقد است كه عشق به

كمال در نهاد هر انسانى وجود دارد . بنابراين ، چنين عشقى فطرى است . عشق به كمال آن چنان در رفتار و زندگى

انسان ها مشهود است كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار نمايد . «قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدى از حدود ،

رحل اقامت نيندازد . اين كمال جويى پيوسته روزافزون است . آن كس كه كمال را در سلطنت و قدرت ديد ، به هر قدرت

و سلطنتى كه رسيد ، دل را در گرو سلطنتى بالاتر مى بيند و آن كه فريفته و شيفته جمال زيبا و رخسار دل فريبى شد ، اگر از

جميل تر و دلبرى دلرباتر نشانى جست ، دل

سپرده او گشت . اين مجمل ، تو خود مفصلش را بخوان . پس همگان با يك دل

و يك زبان گوياى اين حقيقتند كه ما عاشق كمال مطلق هستيم .»13

از منظر امام (رحمه الله ) ، انسان هر كمال و محبوبى را كه براى فرونشاندن عطش فطرت عشق به كمال ، به سوى آن

شتابان مى رود ، همچنان در خوداشتياق به موجودى برتر و بالاتر را مى يابد و در هر مرتبه اى كه پاى مى نهد ، راهى گشاده

تر در برابر خود مى بيند . اين افزون خواهى و نارضايتى از كمالات نارس و ناقص ، خود دليلى آشكار بر اين است كه او

جوياى كمال مطلق است و عشق او جز در پاى معشوق حقيقى و كامل آرام نمى گيرد .

از همين جا ، مى توان نتيجه گرفت كه بروز و ظهور استعدادها و ظرفيت هاى بالقوّه انسان باحركت در مسيررسيدن به كمال

مطلق حاصل مى شود و ظهور هر يك از استعدادها خود كمالى نسبى و بين راه است وهركدام انسان راگامى به مطلوب نهايى

نزديك مى كند .

شهيد مطهرى (رحمه الله ) در اين باره مى نويسد: «اين كه انسان دنبال چيزى مى رود و بعد كه واجدش شد ، شوقش از

بين مى رود ، بلكه حالت تنفّر و دل زدگى پيدا مى كند ، دليلش آن است كه آنچه انسان در عمق دلش مى خواسته اين نبوده و

خيال مى كرده اين است . به عبارت ديگر ، انسان كمال مطلق را مى خواهد ، انسان از محدوديت _ كه نقص و عدم است _

تنفّر

دارد; چون به هر كمالى كه مى رسد ، اول همان بارقه كمال نامحدود او را به سوى اين كمال محدود مى كشاند ، خيال

مى كند مطلوب و گم شده اش اين است . وقتى كه مى رسد ، آن را كم تر از آنچه مى خواست ، مى بيند; باز دنبال چيز

ديگرى مى رود; چون خواسته اش از اول كامل تر از آن چيزى است كه دنبال آن مى رفته و اگر انسان به كمال مطلق

خودش _ يعنى به آن كه در نهادش قرار داده شده است _ برسد ، در آن جا آرام مى گيرد ، ديگر دل زدگى و تنفّر هم پيدا نمى

كند; چون آن جا ديگر محدوديت و نقص نيست .»14

بنابراين ، فراتر و برتر از همه دل بستگى ها ، ميل نهايى ويژه در ژرفاى وجود انسان نسبت به خدا و در سوى اوست كه

متأسفانه براى بسيارى از روان شناسان ناشناخته مانده است . اين ميل نه از گونه احساس و نه از گونه عواطف ، بلكه از اين

هر دو لطيف تر و پنهان تر است و از آن جا كه كمال نهايى انسان به آن وابسته است ، شكوفا كردن آن نيز اختيارى و به دست

خود انسان ميسور است . اين انگيزه همان انگيزه كمال مطلق طلبى است كه به خاطر ويژگى و امتياز خاصش نسبت به ساير

انگيزه هاى انسان ، از آن به عنوان «فراانگيزه» ياد مى شود .

تفاوت انسان ايمن و غيرايمن

اما آنچه ذكرش در اين جا حايز اهميت است پرداختن به اين سؤال است كه اگر انگيزه كمال مطلق جويى در

نهاد همه انسان ها

وجود دارد ، چه فرقى است بين انسان ايمن و سالم با شخص ناايمن و فاقد سلامت ؟

به اين سؤال چند جواب مى توان داد:

1- درست است كه اين انگيزه در تمام انسان ها وجود دارد ، اما درجه فعليت و توجه به آن متفاوت است و به صورت هاى

گوناگون بروز و ظهور مى كند:

اول: به صورت يك نيروى محرّك ناآگاهانه كه در عمق جان انسان جاى دارد ، هر چند خود انسان از وجود آن غافل است و

نسبت به آن معرفت و توجه بالفعل ندارد و به تبع آن ، نمى تواند بهره چندانى از آن _ در شكوفا نمودن استعدادهايش _ ببرد .

دوم: انگيزه و علاقه اى كه به شكل آگاهانه براى افراد متعارف حاصل مى شود و همه مؤمنان كم و بيش از آن

برخوردارند . اين نيرويى است كه اصالتاً به بهره مند شدن صحيح از نعمت ها و دفع ناملايمات و بالعرض به خداوند تعلق

مى گيرد .

سوم: مرتبه كامل اين انگيزه براى اولياى خدا و كسانى است كه مرتبه معرفتشان درباره خداوند كامل شده است . اينان به

معدن عظمت الهى متصلند15 و دايم در شور و نشاطند; چون به بى نهايت و كامل مطلق وصل شده اند16 و از اين رو

چيزى كم ندارند17 و هر چه بخواهند مى شود .18 سرور و آرامش و بهجتى كه آنان دارند ، احدى از انسان ها ندارد .19

اگر بخواهيم اين سه طيف از انسان ها را از لحاظ ايمنى و سلامتى مورد بررسى قرار دهيم بايد بگوييم: دسته دوم و سوم در

محدوده

سلامت و ايمنى واقع شده اند ، با اين تفاوت كه دسته سوم به نهايت ايمنى رسيده اند و _ به اصطلاح _ انسان هايى كامل

هستند و دسته دوم به طور نسبى ، سالم و داراى درجاتى از ايمنى مى باشند . اما دسته اول به دليل وجود غفلت و عدم

شناخت و توجه به ابعاد ظرفيت ها و استعدادهاى وجودى خود ، در زمره افراد غيرسالم و ناايمن به حساب مى آيند; چون

قدم اولِ ورود به حيطه سلامت و امنيت ، نبود غفلت و درك استعدادهاى بالقوّه خويش است ، در حالى كه غافل ، از درك و

شناخت ظرفيت وجودى خود عاجز است و به تبع آن ، دست رسى به ابزار و روش تحقق استعدادهاى خود را نيز ندارد .

چنين انسانى در اضطراب و احساس ناايمنى به سر مى برد .

2- دومين جواب اين است كه انسان هاى سالم و ايمن در تشخيص مصاديق كمال و كمال هاى نسبى و كمال نهايى دچار

اشتباه نمى شوند ، اما افراد ناايمن به دليل وجود غفلت و عدم ارضاى نيازهاى اصيل و ناتوانى در بارور نمودن استعدادهاى

خويش _ كه خود كمال هاى متوسط و بين راه است _ و در تشخيص مصاديق كمال ، دچار لغزش و اشتباه مى شوند; تصور

مى كنند هر لذتى كمال است يا هر علمى ، كمال نهايى است يا هر جميلى بالاترين جمال را داراست ، به خصوص اين كه اين

گونه افراد گاهى در كمال هاى نسبى و واسطه اى متوقف مى شوند; مثلاً ، تمام توجهشان به رياست و مقام است; نه

به

غير از آن به چيزى دل مى بندند و نه مى دانند قدرت و رياستى با كيفيت بالاتر هم وجود دارد . در اثر غفلت و جهل ، نمى

توانند درك كنند كه دارايى مطلق ، قدرت مطلق و لذت مطلق20 يعنى چه ، چنين افرادى در اثر حجاب و زنگار ، عقلشان از

شناخت تفصيلى كمالات ناتوان است و از آن جا كه حركت به سوى كمالات مافوق ، اكتسابى است و در پرتو تلاش آگاهانه

واختيارى حاصل مى شود ، شخص ناايمن ابزار لازم و توان كافى براى رسيدن به كمالات بالاتر را ندارد .

خلاصه اين كه «فطرت عشق به كمال مطلق در همه افراد بشر موجود است ، اگرچه در تشخيص كمال و اين كه محبوب و

كمال حقيقى چيست با يكديگر اختلاف دارند . انسانى ثروت را كمال حقيقى و ديگرى قدرت و شهرت را محبوب حقيقى خود

مى پندارد و افراد ديگر علم و جمال را . همگى اين ها خطاى در تطبيق مى كنند و به دنبال كمال موهوم مى روند و آن را

كمال حقيقى مى پندارند .»21

از نظر اسلام ، انسان جز يك كشش فطرى ويژه بيش تر ندارد كه همان انگيزه خداجويى يا كمال مطلق جويى است . بر

اساس اين نگرش ، گونه هاى مختلف انگيزه هاى والاى بشرى از قبيل دوست داشتن ، عدالت ، حق ، صدق ، كرامت ، زيبايى ،

جاودانگى و نفرت از ظلم ، باطل ، ناقص و زشتى همه در راستاى انگيزه خداجويى ديده مى شود . از اين رو ، اين انگيزه ،

اصيل ترين ،

والاترين و شامل ترين انگيزه انسانى است كه هيچ انگيزه ديگرى با آن برابرى نمى كند . بنابراين ، اگر براى

انگيزه هاى والاى بشرى ، سلسله مراتبى در نظر گرفته شود انگيزه كمال مطلق جويى در بالاترين مرتبه جاى مى گيرد . البته

خود اين انگيزه داراى مراتبى است و هر چه مرتبه اش بالاتر باشد ، درجه بيش ترى از شدت ، پاكيزگى ، صفا و كمال را

داراست . اين انگيزه در مدارى نه تسلسلى و تكرارى ، بلكه بر حسب استعدادها ، شايستگى ها و تلاش ارادى انسان با حركت

تصاعدى به سوى هدف نهايى نزديك تر مى گردد .

منبع

محمد دولت خواه *

پى نوشت ها

1_ نصرت الله پورافكارى ، فرهنگ جامع روان شناسى ، (1373 ه_ . ش )

2_ على اكبر شعارى نژاد ، فرهنگ علوم رفتارى ، (1375 ه_ . ش ) ، ص 368

3_ حسين راغب ، مفردات الفاظ قرآن كريم ، (1416 ه_ . ق ) ، ماده «امن»

4_ احمد قيومى ، مصباح المنير ، (1405 ه_ . ق ) ، ص 24

5_ حسن مصطفوى ، تحقيق در كلمات قرآن كريم ، (1360 ه_ . ش ) ، ج 1 ، ص 138

6-G . W . Allport, Basic considerations for a

Psychology of Personality, 1955 .

7- Rogers, C, Toward a Science of The Person, 1963 .

8_ روان شناسى كمال ، ترجمه گيتى خوشدل ، 1379 ، ص 64

9- Self-actualization

10_ به سوى روان شناسى بودن ، ترجمه احمد رضوانى ، 1371 ، ص 43

11_ لسان العرب ، ج 8 ، ص 187

12_ مصباح يزدى ، پيش نيازهاى مديريت اسلامى ، 1376 ، ص 209

13_ امام خمينى (رحمه الله ) ، چهل حديث ، 1368 ، حديث 11

14_ مرتضى مطهرى (رحمه الله ) ، مجموعه آثار ، 1375 ، ج 3 ، ص 761 _ 768

15_ «الهي هَب لى كمالَ الانقطاعِ اليكَ و اَنر اَبصارَ قلوبِنا بِضياءِ نظرها اِليكَ حتى تخرقَ ابصار القلوبِ حُجب النّورِ فتصَل

الى معدنِ العظمةِ» (حاج شيخ عباس قمى ، مفاتيح الجنان ، مناجات شعبانيه )

16_ «خدايا ، سوز سينه ام را جز وصال تو خنك نمى كند و آتش دلم را جز لقاى تو فرو نمى نشاند و اشتياقم را جز نظر به

روى تو سيراب نمى سازد و جز

با نزديكى به تو آرام نمى گيرد و غم و اندوهم را جز قرب به تو زايل نمى كند .» (همان ،

مناجات مفتقرين )

17_ «ماذَا وَجد مَن فقدكَ و ما الّذى فقَد مَن وجدكَ» (همان ، دعاى عرفه )

18_ «و ما تشاؤون اِلّا اَن يشاءَاللّه» (دهر: 30 )

19_ «خدايا ، دل هاى شيفته ، شيداى تو شده اند ، خردهاى مختلف بر معرفت تو گرد آمده اند . پس دل ها جز به ياد تو آرام

نگيرد و روان ها جز به ديدار تو آرامش نپذيرد . (همان ، مناجات ذاكرين )

20_ «ما اَطيبَ طعْمَ حبّكَ و ما أعذَب شُربَ قربك»; خدايا ، محبت تو چه خوش طعم است و نوشانوش قرب تو چه

گوارا ! (همان ، مناجات عارفين )

21_ امام خمينى (رحمه الله ) ، چهل حديث ، 1368 ، حديث 11

ايمان و تأثير آن بر مبادى رفتار

رابطه ايمان با مبادى رفتار

در نوشته حاضر در صدد بيان رابطه ايمان با مبادى رفتار هستيم . بدين روى ، پس از تعريف «ايمان» و ويژگى هاى

اساسى آن (مبتنى بودن ايمان بر بينش و گرايش ، قلبى بودن و اختيارى بودن ) ، به بيان مبادى رفتار از ديدگاه فلسفه ، اخلاق و

روان شناسى پرداخته ايم .

مبدأ رفتار در حقيقت ، همان پاسخى است كه به پرسش علت بروز رفتارهاى ويژه داده مى شود . هر دانشى بر اساس هدف ،

روش و موضوع خود ، مبدأ رفتار را تعريف كرده است . دانش فلسفه مبدأ رفتار را «نفس انسان» مى داند كه از طريق

قوا ، كارهاى خود را انجام مى دهد . در علم اخلاق ، «صفات» ، كه در

اثر تكرار رفتارها به صورت ملكه درآمده ، به عنوان

مبدأ رفتارهاى اخلاقى معرفى شده است و در دانش روان شناسى نيز «انگيزش» به عنوان مبدأ رفتار معرفى شده است .

ساز و كار اين تأثير و تأثر را مى توان چنين تبيين كرد: چون ايمان تركيبى از شناخت و گرايش است و جايگاه آن نفس (

قلب ) انسان است ، از اين طريق شوق و اراده انسان را جهت داده و در نتيجه ، رفتارى متناسب با خود را بروز مى دهد .

ايمان بينش ويژه اى از خالق و مخلوق و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نمايد . اين بينش و گرايش هاى درونى هر

كدام زمينه ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و ديگران مى شوند . به دنبال تكرار اين رفتارها

در موقعيت هاى مشابه ، ملكات و صفات انسان شكل مى گيرد .

هرچند حقيقت طلبى و تمايلات لذت جويانه و سعادت خواهانه در انسان ذاتى است و ريشه فطرى دارد ، اما شناخت ايمانى آنها

را به سمت و سوى خاصى هدايت مى كند و بر شيوه ارضاى غرايز تأثير مى گذارد . حتى خورد و خوراك انسان را به

سوى تقرّب الى اللّه و انجام عبادت خداوند سوق مى دهد .

در يك كلام ، مى توان گفت: به دنبال معارفى كه وحى در اختيار بشر گذاشته ، حدّ و مرزهاى رفتارى و اجتماعى انسان

مشخص شده است و با توجه به ايمانى كه انسان به خداوند و نبوّت دارد و به اعتقادى كه درباره ارتباط رفتارهاى اين دنيا با

سعادت اين جهان

و آن جهان دارد ، مى كوشد به دستورهاى دين عمل كند و گرايش هاى خود را شكل ايمانى ببخشد .

خوردن و آشاميدن ، غريزه جنسى و ازدواج ، لباس و مسكن و مركب ، گرايش به زينت و جمال ، گرايش به مال و فرزند ،

عواطف و احساسات (ترس و خشم و خشنودى ، غم و شادى ، ترس ، امنيت ، يأس و اميد ) همه از اين بينش ايمانى تأثير مى

پذيرد .

(الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِاللّهِ أَلاَ بِذِكْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) (رعد: 28 ); آنان كه ايمان آورده اند دل هايشان به

ياد خداوند آرام گيرد . همانا با ياد خداوند دل ها آرام مى گيرد .

آدمى كاندر طريق معرفت ايمان ندارد *** شخص انسان دارد و شخصيت انسان ندارد

اى كه مغرورى به دانش ، دانشت را بيشتر كن *** تا بدانى هيچ ارزش علم بى ايمان ندارد

كاخ دانش گر همه از سنگ و از پولادسازى *** لرزد و ريزد گر از ايمان پى و بنيان ندارد .

در فرهنگ غنى اسلام ، واژه «ايمان» جايگاه ويژه اى دارد . در متون دينى ، هيچ فرقى ميان آدميان به اندازه تفاوت ميان

مؤمن و غيرمؤمن به رسميت شناخته نشده است . ايمان مهم ترين گام در حركت به سوى اخلاق و ارزش هاى اخلاقى

شمرده شده است . بدون شك ، ايمان يكى از مهم ترين زيرساخت هايى است كه روند زندگى انسان و تعالى و تكامل انسان

را رقم مى زند و آدمى را به سر منشأ خيرات مى رساند . از اين رو ، خداوند رمز فلاح و

رستگارى را در ايمان معرفى

كرده و مى فرمايد: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ) (مؤمنون: 1 ); قطعاً مؤمنان رستگارند .

با توجه به نقش سازنده اى كه ايمان در سعادت انسان دارد ، در اين نوشتار به بررسى رابطه ايمان با مبادى رفتار پرداخته شده

است تا از اين طريق ، ساز و كار اثرگذارى ايمان بر رفتار مشخص شود .

تعريف «ايمان»

«ايمان»1 مصدر باب افعال و از ريشه «أمن» به معناى «امنيت» گرفته شده و تقريباً نزد همه لغت شناسان عرب به

معناى سكون ، آرامش و ضدّ خوف و ترس است . منظور از آن ، تصديق و اعتقاد قلبى است ، آن گونه اعتقاد و باورى كه

جان آدمى را از كفر ، شرك و بيمارى هاى روحى در امان نگاه دارد .2

در فرهنگ اسلامى ، ايمان همان گرايش عقيدتى به خداست كه تا عمق دل نفوذ مى كند و تمام رفتار ، اخلاق و انديشه هاى انسان

را جهت مى بخشد . در اين باره ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: «الايمان ما خلص فى القلب و صدّقه

الاعمال»;3 ايمان عقيده خالصى است كه در جان و دل ريشه دارد و رفتار انسان آن را تأييد مى نمايد . براى تحقق و

شكل گيرى ايمان در انسان ، دو عامل مهم و اساسى مؤثر وجود دارد: يكى بينش و تحصيل شناخت (نسبت به متعلّقات

ايمان ); و ديگرى ميل و گرايش فطرى .

از آن رو كه بحث ايمان در بسيارى از منابع مورد بررسى قرار گرفته است ، با بيان برخى ويژگى هاى پذيرفته شده درباره

ايمان ، بحث

پى گيرى مى شود:

ويژگى هاى ايمان

با توجه به آيات قرآن كريم ، متعلّقات ايمان را مى توان در توحيد ، نبوّت و معاد4 خلاصه كرد كه اساسى ترين آنها ايمان به «

اللّه» است كه اگر جامع و كامل باشد ايمان به دو اصل ديگر را نيز تأمين مى كند .5

1- قلبى بودن: ايمان هر حقيقتى كه داشته باشد با ساحتى از انسان در ارتباط است كه «قلب»6 ناميده مى شود .

قلب قرارگاه ايمان است و تا به روى چنين حقيقتى گشوده نشود ، ايمان حاصل نخواهد شد . حضرت على (عليه السلام )

از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل مى كند كه فرمود: «لا يستقيمُ ايمانُ عبد حتى يستقيم قلبه»;7 استوارى ايمان

بنده به استوارى قلب اوست .

2- درجه پذيرى: حقيقت ايمان تشكيكى و داراى مراتب است . ايمان حقيقتى نيست كه تنها متصف به هست و نيست

باشد ، بلكه اگر وجود داشته باشد ، مى تواند هستى هاى مختلف بپذيرد .8

آثار و دستاوردهاى ايمان تابعى است از شدت و ضعف آن; البته هر مرتبه ايمان آثار و لوازم خود را مى نماياند .

ايمان تقويت و كاستى مى پذيرد . طبق اين ويژگى يك مرتبه ايمانى را مى توان به سوى مرتبه اى ديگر سپرى كرد . قرآن

كريم اين ويژگى ايمان را چنين تبيين مى كند: (وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ) (انفال: 2 );

چون آيات الهى بر آنان (مؤمنان ) خوانده شود ، ايمانشان را مى افزايد و بر پروردگار خود توكّل مى كنند .

3- اختيارى بودن: ايمان حقيقتى است كه به

اختيار در انسان جلوه گر مى شود و به هيچ روى اجبار و اكراه نمى

پذيرد . اكنون پس از آشنايى با برخى ويژگى هاى ايمان و پيش از بررسى نقش ايمان بر «مبادى رفتار» ، بايد ديد منظور از

مبادى رفتار چيست ؟

تعريف «مبادى رفتار»

هر رفتار و عملى كه از انسان سر مى زند مبتنى بر علت ها و مقدّماتى است كه از آن با عنوان «مبادى رفتار» ياد مى

شود . به ديگر سخن ، مى توان گفت: مبدأ رفتار در حقيقت همان علت بروز رفتارهاى ويژه است .

از آن رو كه هر دانشى از زاويه و نگاه خاص خود ، رفتار انسان را مورد مطالعه قرار داده است ، مبادى و مقدّمات خاصى

براى بروز رفتارهاى انسان مطرح شده است . بنابراين ، در آغاز بايد تعريف هر ديدگاه را از «مبادى رفتار» شناخت و

در ادامه ، به بررسى تأثير ايمان بر هر يك از آنها پرداخت . در ذيل به برخى از اين ديدگاه ها اشاره شده است:

الف . مبادى رفتار از منظر فلسفه

فلاسفه مبدأ فاعلى رفتارهاى انسان را «نفس» مى دانند . در مباحث علم النفس فلسفى ، پس از اثبات تجرّد نفس ، به رابطه

آن با فعل و رفتار صادر از انسان پرداخته شده است .9 علّامه طباطبائى در بحث «كيفيات نفس» درباره مبادى رفتار

انسان مى فرمايد: «نفس انسانى _ كه يك صورت جوهرى است ، ذاتاً مجرّد از ماده است ، اما در مقام فعل ، متعلّق به ماده

مى باشد _ علت فاعلى افعالى است كه از انسان صادر مى شود .»10

در بيان چگونگى تأثير

نفس بر رفتار ، بايد به اين نكته توجه داشت كه نفس ناطقه انسانى يك مبدأ فاعلىِ علمى است كه با شناخت

و آگاهى ، كار انجام مى دهد و تنها امورى از او صادر مى شود كه آنها را براى خود كمال تشخيص مى دهد و از اين رو ، نياز

به آن است كه پيش از انجام هر كارى ، آن كار را تصور كند و كمال بودن آن را مورد تصديق قرار دهد . به دنبال تصديق به

فايده ، شوق به انجام آن كار در نفس پديد مى آيد و به دنبال شوق ، اراده تحقق مى يابد . پس از تعلّق گرفتن اراده به فعل ، قوّه

عامل ، كه حركت دهنده عضلات است ، عضلات را به حركت درمى آورد و در اين مرحله ، فعل موردنظر تحقق مى يابد .11

بنابراين ، مبادى فعل ارادى انسان را مى توان چنين برشمرد: علم ، شوق ، اراده12 و قوّه عمل كه به حركت درآورنده

عضلات است . در حقيقت ، وقتى مى خواهيم كارى را انجام دهيم ، ابتدا آن را تصور مى كنيم و سپس فوايدش را مورد توجه

قرار مى دهيم ، و بعد فايده آن را تصديق مى كنيم . همه اينها علم و آگاهى است . در كنار اينها ، يك كيف يا حالت نفسانى

ديگر در نفس ما تحقق پيدا مى كند و آن «ميل و شوق» است . به دنبال ميل و شوق ، اگر شرايط براى عمل آماده باشد

شوق مؤكّد مى شود و اراده به انجام رفتار تعلّق مى گيرد .

قوّه عامل عضلات را به حركت درمى آورد و در نتيجه ، رفتار

صادر مى شود .

فكر و شناخت آدمى بدون تمايلات و گرايش هاى طبيعى ، غريزى و فطرى ، انسان را به حركت و تصميم گيرى نمى رساند ،

بلكه فقط راه را نشان مى دهد و به هر اندازه كه تمايلات آدمى نيروى فزون ترى كسب كند ، به همان اندازه نيروى اراده او

جزم و قاطعيت كسب كرده ، قدرت بر عمل و فعاليت او تمكّن بيشترى به دست مى آورد .13

فلاسفه در تبيين رابطه بين نفس و بدن ، ديدگاه هاى گوناگونى ارائه كرده اند . با وجود اين ، بيشتر آنها بر اين امر اتفاق دارند

كه نفس امور خود را از طريق «قوا» انجام مى دهد ، گرچه »آنان در تبيين جزئيات اختلاف نظر دارند ، ولى تقريباً در

چهارچوب و كليت قوا اتفاق نظر دارند . نفس بر اساس كارهاى گوناگونى كه دارد ، قوايى دارد كه كار را به وسيله آنها انجام

مى دهد .

ب . مبادى رفتار از منظر علم اخلاق

به مجموعه ملكات و صفات پايدار و ناپايدار يا ساختار شخصيتى خاص ، كه منشأ رفتارهاى ويژه بدون نياز به انديشه و تأمّل

مى شود ، «اخلاق» گويند . واژه «اخلاق» از ماده «خلق» به مفهوم خوى گرفته شده است . در نگاه علم اخلاق ،

همين خلق و خوى ها منشأ بروز رفتار به شمار مى آيد .

تعريف ، اهميت و آثار «خلق»: «خلق» يكى از كيفيات نفسانى است كه به صورت اختيارى و آگاهانه در طول زمان

شكل مى گيرد و نقش مهمى

در صدور يا زمينه سازى بروز كارهاى انسان ، بدون نياز به تفكر و تأمّل و نگرش دارد .14

اهميت و ارزش خلق و صفات در اين است كه به صورت محرّك هاى رفتار آدمى درمى آيد و انسان را به انجام همان عمل

عادى وامى دارد . در نتيجه ، بروز يك رفتار براى انسان عادت مى شود .

بدين سان ، مى توان گفت: عادت عبارت از رفتارى است كه همراه با تكلّف و تحمّل زحمت آغاز مى شود و سرانجام ،

عادى و هموار مى گردد; زيرا مآلا اين رفتار تكلّف آميز به جايى مى رسد كه به صورت حالت و ويژگى راسخ و پايدار

درمى آيد كه از قلب و درون آدمى سر برمى آورد و به جوارح او مى رسد و منجر به وقوع عمل و رفتارى مى گردد كه

انسان بدان خو كرده است .

غزّالى مهم ترين آثار صفات و عادات انسان را چنين برمى شمرد: 1- تكامل شخصيت انسان; به اين معنا كه شكل

گيرى مجموعه اى از خلق ها و عادات خوب از قبيل صدق و راستى ، محبت و دوستى ، عاطفه و مهر و تفكر صحيح و درست

در جان آدمى موجب كمال شخصيت او مى گردد .

2- بارور شدن ، سهولت و روانى ، وسعت و دقت در عمل و رفتار آدمى;15 بنابراين ، سرعت ، سهولت ، كيفيت ، وسعت ،

دقت ، تكامل نفس و زمينه سازى مراحل رشد ، پرارزش ترين دستاوردهاى خلق و ملكات نفسانى است .

شكل گيرى خلق: علماى اخلاق تأثير متقابل بين اخلاق و رفتار را پذيرفته و تكرار يك

عمل را در شكل گيرى اخلاق مؤثر

مى دانند . هر عملى كه انسان انجام مى دهد خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تكرار آن ، اثر را پررنگ مى كند و به

تدريج به عادت تبديل مى شود و باز تكرار بيشتر سبب مى گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به حالت ملكه تبديل شود و يك

ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آيد . مرحوم نراقى در اين باره مى فرمايد: «سبب وجود خلق ، يا مزاج است يا عادت

به اينكه كارى را با تأمّل انجام دهد ، يا با تكلّف و صبر و پايدارى بر آن ، كه در اين صورت ، ملكه مى شود .»16

مؤثرترين عوامل براى شكل گيرى صفات و ملكات راسخ در نفس عبارت است از: رغبت نفس ، تدريج ، مداومت و

استمرار ، ايجاد ، نگه دارى و استقامت .

ج . مبادى رفتار از منظر روان شناسى

در تعريف روان شناسى گفته شده است: روان شناسى دانش مطالعه علمى رفتار و فرايندهاى ذهنى است . بنابراين ،

روان شناسى تقريباً با تمام جنبه هاى زندگى و انواع بسيارى از رفتارها سر و كار دارد كه برخى از آنها از اهميت گسترده اى

برخوردارند .17

روان شناسان در پاسخ به پرسش هايى مانند اينكه چرا رفتار خاصى پديد مى آيد (منشأ رفتار چيست ؟ ) و چرا رفتار به

صورت پيوسته و متناوب اتفاق مى افتد (چگونه ادامه مى يابد ؟ ) انگيزش را مطرح مى نمايند .18 امروزه روان شناسان

انگيزه را به عنوان عامل اصلى برانگيختن ، جهت دادن و پايايى رفتار معرفى

مى كنند و در اين زمينه گفته شده است:

موتور اصلى حركت ها و رفتارهاى آدمى انگيزه هاى رفتارى است .

تعريف «انگيزش»

«انگيزش» اسم مصدر از«انگيزيدن»است و درلغت،به معناى تحريكوترغيب ، تحريضوهيجان آمده است .

اصطلاح «انگيزش»19 به علت يا چرايى رفتار اشاره دارد و بدين معنا ، تمامى روان شناسى را در برمى گيرد . بنابراين ،

انگيزش عبارت از ميل و رغبتى است كه فرد براى رسيدن به هدفى از خود نشان مى دهد . هر قدر اين انگيزه و رغبت

بيشتر باشد ، فرد تلاش افزون ترى از خود بروز مى دهد .20

با آنكه تعاريف گوناگونى از انگيزش ارائه شده ، روان شناسان در اين نكته هم رأى اند كه انگيزه عاملى درونى است كه رفتار

شخص را تحريك مى كند و در جهتى معيّن سوق مى دهد و آن را هماهنگ مى سازد .21 اين نكته نيز مورد اتفاق است كه

انگيزه به طور مستقيم قابل مشاهده نيست ، ولى وجود آن از رفتار شخص استنباط مى شود .

عوامل ايجاد انگيزش: روان شناسان درباره ويژگى هاى نفس ، جنبه هاى غريزى و ابعاد فكرى نفس بحث هاى زيادى كرده

اند . آنان براى نفس گرايش هاى خاصى اثبات نموده اند كه در ابتدا «غريزه» ناميدند ، ولى بعد كه براى غريزه تعريف

خاصى ذكر شد ، اين تعبير را تغيير دادند و به جاى آن ، از تعابير ديگرى مثل «سائق» يا «انگيزه» و مانند آن در اشاره به

گرايش هاى نام برده استفاده كردند .

به هر حال ، روان شناسان درباره اينكه گرايش ها و انگيزه هاى اصلى نفس چه چيزهايى هستند

، هنوز نظر قاطعى ابراز نكرده

اند . دور از همه اصطلاحات رايج درباره انگيزه ها در روان شناسى ، برخى انديشمندان تمايلات و انگيزه هاى نفس انسان

را بر اساس مباحث علم النفس به شكل ذيل تبيين نموده اند:

تمايلات و انگيزه هاى نفس: نفس انسان شبيه هرمى است داراى سه سطح جانبى: نقطه رأس هرم نمايانگر وحدت مقام

نفس است كه همه سطوح مفصَّل و متعدد ، به اجمال در آن نقطه متحد مى شوند .ابعادسه گانه اين هرم _ به ترتيب _ عبارت

است از:

1- بعد آگاهى و شناخت نفس: يعنى آنچه از مقوله علم و ادراك است . در ذات نفس ، علم نهفته است و علم ، عين

وجود نفس است .

2- بعد قدرت (توانايى ): قدرت يا توانايى ، يعنى آنچه مبدأ فعاليت ما مى شود . اراده اى كه از نفس برمى خيزد

مبدئى دارد . آن مبدأ ، كه سرچشمه كارها و خاستگاه فعاليت ها و تحرّك نفس است ، حقيقتى است نهفته در ذات نفس و درون

روح .

3- بعد محبّت: كمترين چيزى كه در اين مرتبه بر آن تأكيد مى شود ، حبّ نفس است . انسان خود را دوست دارد و

اين حب ذات موجب مى شود آنچه را موجب بقا و كمال خود مى داند نيز دوست داشته ، به آن گرايش داشته باشد . در واقع ،

حبّ به بقا و كمال هر دو مظهرى از حبّ ذات و نتيجه ميل و جوششى درونى نسبت به خود هستند . به عبارت ديگر ، چون

انسان خود را دوست دارد وقتى دانست كه چيزى

موجب بقا يا كمال اوست و مى تواند آن را به دست آورد ، آن را نيز دوست

خواهد داشت و براى دست يابى به آن ، تلاش مى كند . حبّ نفس در گرايش انسان و اينكه چه چيزى را اراده كند ، مؤثر

است و اين خود زمينه انتخاب را فراهم مى سازد .22

ابعاد گوناگون نفس هميشه ارتباطى ناگسستنى و پيوندهايى پيچيده و تأثير و تأثرى عميق دارند . اتصال و ارتباط و پيوند بين

علم و قدرت و محبت در نفس انسان تا به آخر و در همه فروع و شاخه ها و شعبه ها به نحوى وجود دارد ، هرچند ممكن است

كه در هر زمينه اى يكى از اين سه بعد ظهور و تجلّى بيشترى داشته باشد .

در مقام تفصيل ، شاخه هايى از هرم سه بعدى نفس ظاهر مى شود كه با سه بعد نفسانى علم و قدرت و محبت يا حب نفس پيوند

درونى دارد . گرايش هايى كه از حبّ نفس منشعب مى شود عبارت است از:

1- حب بقاء: تلاش هايى كه انسان براى حيات دايمى انجام مى دهد .

2- حب كمال: انسان دوست دارد در جريان بقا و گذران عمر ، روز به روز كامل تر شود و مسير حركتش مسير تكاملى

باشد . حقيقت جويى و قدرت طلبى دو ميل هستند كه بر «كمال خواهى» مترتبند . اين دو در حقيقت ، تحت تأثير بعد

آگاهى و قدرت به وجود مى آيند .

3- لذت جويى و سعادت طلبى: انسان در كنار بقا و كمال ، لذت را هم دوست دارد و مى خواهد هميشه شاد

باشد و به

خوشى زندگى خود را بگذراند .

غريزه اصلى انسان ميل به كام جويى ، لذت طلبى و رفاه و سعادت خواهى اوست كه مى توان گفت: دايره اش وسيع است و

شعبه ها و فروغ متنوّع و گوناگونى پيدا مى كند . در مجموع ، مى توان همه آنها را به سه بخش متمايز تقسيم نمود: يك

بخش آنها به ويژه به بدن انسانى مربوط مى شود . بخش دوم آنها بينابين ميان روان و بدن است و به عبارت ديگر ، به واسطه

روح با بدن و پيوند آن دو مربوط مى شوند . بخش سوم آنها كه مخصوص روح و روان آدمى است .

الف . غرايز: تمايلات مربوط به بدن كه هدف آنها تأمين نيازهاى مادى و جسمانى انسان است . مهم ترين غرايزى كه

به بدن مربوط مى شود عبارت است از: غريزه تغذيه و غريزه جنسى .

ب . جمال دوستى: علاقه به جمال به نوبه خود ، از شعب گوناگونى برخوردار است كه مى توان آنها را تحت اين عناوين

قرار داد: جمال هاى محسوس (جمال طبيعى جمادات ، گياهان ، حيوانات و انسان ) ، جمال هاى خيالى ، عقلى و عرفانى .

ج . عواطف: احساساتى كه در ارتباط با يك موجود زنده و ذى شعور در نفس انسان تحقق مى يابد . عواطف مى تواند

به خود و ديگران (والدين ، فرزند ، همسر و افراد جامعه ) تعلّق گيرد .

د . احساسات و انفعالات: سطحى ترين و آشكارترين مرتبه از مراتب نفس را تشكيل مى دهد . آدمى وقتى چيزى را

دوست داشت و براى رسيدن

به آن تلاش كرد ، اما به خواست خود نرسيد حالت انفعالى در سطح نفس وى پديد مى آيد كه «

حزن و اندوه» نام دارد ، و در مقابل ، اگر به خواسته خود برسد احساس ديگرى به وى دست خواهد داد كه «شادى» نام

دارد .

با توجه به مطالبى كه در بحث مبادى رفتار آورده شد ، مى توان به اين بحث و رابطه ديدگاه هاى گوناگونى در چند نكته ذيل

اشاره كرد:

1- نفس انسان مبدأ فاعلى است كه امور گوناگون خود را از طريق قوا اداره مى كند . ارتباط ولايى دوسويه اى كه بين

نفس و قواى آن وجود دارد منجر به تأثيرپذيرى و تأثيرگذارى آنها بر يكديگر مى شود .

2- نفس نسبت به آگاهى و شناختى كه به دست آورده است (خواه پندار باشد يا شناختى از سر يقين ، علم حضورى باشد يا

علم حصولى ، از راه تجربه به دست آمده باشد يا شهود درونى يا وحى و انديشهورزى ) به طور طبيعى ، غريزى و فطرى ،

گرايش مثبت يا منفى پيدا مى كند . اين گرايش تحت تأثير عوامل مختلف درونى و بيرونى تقويت و تبديل به گرايش و شوقى

قوى مى گردد . اگر گرايش يا انگيزه مخالفى وجود نداشته باشد اين تصميمواراده بر انجام يك رفتار حاصل مى شود و در

نتيجه ، رفتار بروز مى نمايد ، و اگر گرايش مخالفى و جود داشته باشد نفس با توجه به اولويتى كه برمى گزيند ، دست به انتخاب

مى زند .

3- اگر رفتارهاى انسان در موقعيت هاى متشابه تكرار شود تبديل به عادت و خوى

ثابت در انسان مى گردد . اين ملكه

باعث دقت ، جهت گيرى و تسهيل در بروز رفتارهاى درونى و بيرونى مى گردد . اين صفات و رفتارها زمينه ساز ايجاد

صفات و بروز رفتارهاى ديگر نيز مى شوند .

4- انگيزه ها _ كه خود محرّك هاى درونى هستند و نفس نسبت به آن دانش حضورى و گرايش طبيعى ، غريزى ، يا فطرى

دارد _ تحت تأثير ملكات نفسانى جهت داده مى شوند ، برخى بر ديگرى برترى داده مى شود و زمينه بروز آسانتر آن فراهم مى

گردد .

5- محور و هسته مركزى _ كه محرّك ها و انگيزه انسان پيرامون آن مى گردد _ عبارت از حب ذات و ادامه حيات است و

هر قدر محرّك و انگيزه آدمى با چنين نيازى پيوند نزديك ترى برقرار كند حب به ذات و ادامه حيات ضرورت شديدترى به خود

مى گيرد .

جايگاه ايمان در مبادى رفتار

1- تأثير ايمان بر نفس و قواى آن

ايمان شناخت و معرفتى ويژه به همراه دارد و از اين طريق ، بر نخستين مرحله بروز رفتار آگاهانه _ يعنى شناخت نفسانى _

تأثير مى گذارد . بر اساس فرمول (شناخت ، شوق ، اراده و قوّه عمل ) ، شوق و گرايش انسان _ براى به دست آوردن نوعى

لذت يا دورى از رنج و المى كه به طور طبيعى ، غريزى و فطرى در نفس وجود دارد _ تحت تأثير اين بينش بيدار مى شود .

اين انگيزه و گرايش در صورتى كه تقويت شود ، اراده و عزم در نفس انسان شدت يافته ، به دنبال آن رفتار بروز مى نمايد

.

به تعبير ديگر ، نفس انسان _ و به تعبير قرآن كريم «قلب» _ است كه جايگاه بينش ها و گرايش هاى آدمى است و در حقيقت ،

ايمان ، كه پيوند اين بينش و گرايش است ، در نفس انسان _ كه زيربناى همه قوا و رفتارهاى انسان است _ قرار مى گيرد و از

آنجا رفتارهاى مناسب را رهبرى مى كند .

اين تأثير و تأثر را با توجه به قواى نفسانى مى توان اين گونه بيان كرد: عقل عملى قوّه اى است كه كارهاى انسانى انجام

مى دهد ، كه مهم ترين آن اراده عقلانى است . برخى از امور ، كه به عقل عملى مربوط مى شود ، عبارتند از: ايمان ،

اخلاق ، نيّت و ارزيابى . شناخت ، كه مقدّمه و شرط اولين ايجاد ايمان در انسان است . در عقل نظرى انسان به وجود مى

آيد . به خاطر ارتباط ژرفى كه بين عقل عملى و عقل نظرى انسان وجود دارد و تحت تأثير عواملى مانند توجه و تكرار و

شكوفا شدن بينش و رشد روحى و روانى انسان ، اين شناخت تبديل به ايمان و به تدريج با مراقبت هاى فكرى ، عاطفى ، رفتارى

تبديل به ايمان راسخ مى شود . از سوى ديگر ، به خاطر تعاملى كه بين نفس حيوانى و قواى آن با نفس انسانى وجود دارد ،

ايمان بر قواى محرّكه و عامله انسان تأثير مى گذارد و از اين طريق ، قواى شوقيه و غضبيه ، مدركه ظاهرى و باطنى انسان را

بر اساس ولايت تشريعى و تكوينى كه دارد ،

هدايت مى كند ، تا جايى كه مى توان به صراحت گفت: چشم انسان و لمس

انسان و خيال انسان نيز بر اساس اين ايمان و نگرش جهت گيرى مى كنند; چشم انسان نظر نمى افكند ، جز به آنچه ايمان

هدايت و جهت مى دهد; خيال انسان نمى رود ، مگر به آنجا كه ايمان او مى پذيرد .

البته _ همان گونه كه گفته شد _ نفس ناطقه انسان با ساير قوا تعامل دارد و اگر حكومت در دست عقل انسان نباشد ، ساير قواى

انسانى بر نفس ناطقه و قواى آن تأثير مى گذارند .

2- تأثير ايمان بر صفات

ايمان بينش ويژه اى از خالق و مخلوقات و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه مى نمايد . اين بينش و گرايش درونى زمينه

ساز رفتارهاى انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و ديگران مى شود . به دنبال تكرار اين رفتارها در موقعيت

هاى مشابه ، ملكات انسان شكل مى گيرد .

در صورتى كه انسان نسبت به افعال الهى ، كه جلوه هايى از صفات الهى هستند ، شناخت و ادراك پيدا كند ، آثار ويژه اى در دل

و روان و در عمل و رفتار وى پديد مى آيد و چون افعال الهى چهره هاى گوناگونى دارند _ به اين معنا كه مفاهيم گوناگونى از

آنها انتزاع مى شود _ با زمينه هاى گوناگون روحى انسان ارتباط پيدا مى كند و به تناسب آنها ، صفات و افعال اخلاقى متعددى با

درك عظمت الهى به وجود مى آيد .

برخى صفات تحت تأثير معرفت و شناخت انسان از عظمت خداوند

به دست مى آيد . آنگاه كه انسان عظمت خداوند را به

اندازه ظرفيت وجودى خويش درك كرد ، اين درك حالت خاصى براى انسان به وجود مى آورد كه از آن به «اخبات» تعبير

مى شود . درك عظمت الهى در انسان حالت خضوع و خشوع ايجاد مى كند و به دنبال آن ، ميل به پرستش ، كه فطرى انسان

است ، در قالب رفتارهاى عبادى خاص _ مثل نماز و ركوع و سجود به وجود مى آيد . درك عظمت خداوند و ميل فردى

براى خضوع و خشوع در برابر يك عظمت ، انسان را به عبوديت مى كشد و به دنبال اين خشيت ، آدمى به تضرّع و استكانت

روى مى آورد . درك كمالات بى نهايت الهى و رحمت و رأفت او در انسان حالت عشق و محبت ايجاد مى كند . اگر بدانيم

كه خداوند به ما نعمت هاى فراوان داده است ، اين آگاهى با ميل فطرى بر شكرگزارى از منعم ، حالت سپاس گزارى نسبت به

خداوند را در ما ايجاد مى كند و بر پرستش او مى افزايد .23

معرفت به اين حقيقت ، كه خداوند مى تواند در دنيا و آخرت ما را از نعمت ها بهره مند يا محروم سازد ، حالت خوف و رجا را

در ما برمى انگيزد و شناختِ قدرت و توانايى و درك ضعف و ناتوانى خويش روحيه توكّل به قدرت لايزال را در انسان برمى

انگيزد .

درك اين واقعيت ، كه نحوه ارتباط انسان با خداوند ، ديگران ، خود و طبيعت در تكامل روح او تأثير دارد و هرچه

انسان در اين

جهان بكارد ، مى درود ، عاملى مهم در ايجاد رفتارها و صفات ارزنده در اوست .

3- تأثير ايمان بر تمايلات

گفته شد كه نفس انسان داراى سه سطح آگاهى ، قدرت و محبت است و تمايلات گوناگون انسان از اين سه ناشى مى شود .

گرايش ها و تمايلات انسان گرچه رشد فطرى دارند ، ولى شكل گرفتن و جهت يابى آنها ، در گرو عامل ديگرى است . اين

عامل يا «شناخت ايمانى» است و يا «انديشه هاى مادى گرايانه و سودجويانه» .

«ايمان» شناخت و گرايش هاى ما را تحت تأثير قرار مى دهد و به آنها جهت خاص مى بخشد . اگر انسان حبّ به بقا

دارد ، شناخت ايمانى در برابر ديدگان ما حياتى جاودان و با سعادت ترسيم مى كند كه رسيدن به آن با رفتارهاى ايمانى حاصل

مى شود .

اگر در طريق ادراك حقيقت و معرفت حقيقت ، نفس به اين نتيجه رسيد كه حقيقت نفس چيزى جز حقيقت مادى بدن نيست ،

زندگى انسان در همين حيات دنيوى او خلاصه مى شود و پس از مرگِ انسان و متلاشى شدن جسم او ، ديگر هيچ گونه زندگى

و موجوديتى ندارد ، مسلّماً در اين صورت ، غريزه حبّ بقا ، جلوه خاص و نمود متناسب با اين معرفت دارد و اگر درباره انسان

و جهان به شناختى عميق تر رسيد و تشخيص او به اينجا منتهى شد كه اين زندگى دنيوى در واقع ، مرحله گذار است و نسبت

به زندگى واقعى و آخرتى وى جنبه مقدّماتى دارد ، در اين صورت ، به اين زندگى

تعلّق پيدا نمى كند ، بلكه توجه او بيشتر جلب

مراحل بالاتر مى شود و به كارهايى كه براى آخرت و آينده اش مفيدتر است ، مى پردازد .

ايمان همچنين تمايلات كمال خواهانه انسان را تحت تأثير قرار مى دهد . همان گونه كه گفته شد ، كمال طلبى دو شعبه عمده

دارد: يكى «قدرت طلبى» است . قدرت ، كه يكى از سه چهره هرم نفس است ، چهره هاى گوناگونى (بدنى ، اقتصادى ،

سياسى و دنيوى ) دارد . شناخت ايمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى كند ، به گونه اى كه

مى تواند تحت تأثير قدرت الهى ، با انجام عبادات و رياضت هاى مشروع ، از قدرت الهى بهره مند شود و كارهايى خداگونه

انجام دهد .

دومين جلوه كمال خواهى انسان «حقيقت جويى ، علم دوستى و آگاهى طلبى» است . همان گونه كه گفته شد ، علم و آگاهى

از جمله جهت هاى نفس است . حقيقت طلبى در انسان ذاتى است و ريشه فطرى دارد . اما رفتن به دنبال مصاديق و

موارد گوناگون حقيقت ، بستگى به يك شناخت قبلى دارد . شناخت ايمانى ، كه براى انسان به وجود آمده است ، روح حقيقت

طلبى فطرى انسان را به جهت خاصّى هدايت مى كند و در مواد و موضوعات خاصى به فعليت مى رساند . يك مسلمان بر

اساس اعتقاد توحيدى و جهان بينى اسلامى خود ، حقايقى را دنبال مى كند و به دنبال نوعى شناخت مى رود كه علاوه بر فطرت

حقيقت طلبى او ، حس خداپرستى

وى را نيز اقناع كند .

شناخت ايمانى قدرت نفس و روح آدمى را شعاعى از قدرت الهى معرفى مى كند ، به گونه اى كه مى تواند تحت تأثير قدرت

الهى با انجام عبادات و رياضت هاى مشروع ، از قدرت الهى بهره مند شود و كارهايى خداگونه كند . ايمان كمال خواهى و

حقيقت جويى انسان را در مواد و موضوعات خاصى به فعليت مى رساند . يك مسلمان بر اساس اعتقاد توحيدى و جهان بينى

اسلامى خود ، حقايقى را دنبال مى كند و به دنبال نوعى از شناخت مى رود كه علاوه بر فطرت حقيقت طلبى او ، حس

خداپرستى وى را نيز اقناع كند .

ايمان ، تمايلات لذت جويانه و سعادت خواهانه انسان را نيز جهت خاص مى بخشد . بينش خاصى كه از طريق شناخت هاى

ايمانى حاصل شده است ، بر شيوه ارضاى غرايز تأثير مى گذارد ، تا آنجا كه حتى خورد و خوراك خود را به خاطر تقرّب الى

اللّه و انجام عبادت خداوند انجام مى دهد و گاه انسان براى رضاى خداوند ، از نياز خود نيز چشم مى پوشد و ايثار مى نمايد و

ديگر نيازمندان را بر خود مقدّم مى دارد . جمال دوستى انسان را به زيبايى عرفانى و زيبا ديدن همه هستى مى كشاند و

عواطف انسان و انفعالات را نيز به سوى رضاى الهى جهت مى بخشد . در حقيقت ، انسان مؤمن خشمگين نمى شود ، مگر

براى رضا خدا و نيز خشنود نمى شود مگر بر اساس خشنودى خداوند .24

جايگاه ايمان نفس و قلب آدمى است . در قلب

، بينش ها ، گرايش ها ، نگرش ها ، منش ها ، صفات و انگيزه هاى انسان شكل مى

گيرد . ساز و كار اين تأثير و تأثر به گونه اى است كه ايمان به مبدأ و معاد در رأس حالات و گرايش هاى فرد قرار مى

گيرد و از اين طريق ، بر رده هاى ديگر اثر مى گذارد . انسان بر اساس ايمان ، از حالات روان شناختى خاصى مثل توكّل ،

اميد ، ايثار و سرور برخوردار مى شود و به هدف زندگى بينش خاصى پيدا مى كند . اينها نيز به نوبه خود ، تعيين كننده نگرش

هاى اعتقادى ، اجتماعى ، فرهنگى و سياسى خواهند بود . با استفاده از همين نگرش ها ، به شغل ، غريزه جنسى ، ازدواج ،

تحصيل ، آزادى ، خوردن و آشاميدن ، لباس و مسكن و مركب ، زينت ، جمال ، مال ، فرزند ، عواطف و احساسات (خشم و

خشنودى ، غم و شادى ، ترس و امنيت ، يأس و اميد ) رفتار متناسبى از خود نشان مى دهد .

بنابراين ، با توجه به نقشى كه ايمان در زيرساخت هاى رفتار انسان دارد ، بايد در تربيت دينى و ايمان جامعه اسلامى كوشيد و

بر ايمان ، كه منشأ رفتارهاى دينى است ، تأكيد و آن را از آسيب ها پاس دارى كرد .

منبع

سيد محمّدرضا موسوى نسب

پى نوشت ها

1_ ايمان ، امن و اطمينان دادن است و اين معنى هنگامى صورت مى گيرد كه قلب انسان در آن موردى كه منظور است ، از

هرگونه تزلزل و اضطراب و وسوسه ايمن گردد . سرّ اطلاق آن بر عقيده نيز همين است كه مؤمن اعتقاد خود را از ريب ،

اضطراب و شك ، كه آفت اعتقاد است ، مى رهاند و ايمن مى كند .

2_ سيد محمّدحسين طباطبائى ، تفسير الميزان ، ج 1 ، ص 43 .

3_ محمّدباقر مجلسى ، بحارالانوار ، ج 19 ، ص 72 .

4_ براى ايمان ، متعلّقات ديگرى همچون صفات الهى ، ملائكه ، كتاب ولايت ، و اهل بيت (عليهم السلام ) نيز مطرح شده است

كه جداى از سه اصل توحيد و نبوّت و معاد نمى باشد .

5_ ر .ك: محمّدتقى مصباح يزدى ، اخلاق در قرآن ، ج 1 ، ص 140 / همو ، به سوى او ، قم ، مؤسسه آموزشى و

پژوهشى امام خمينى (ره ) ، 1382 ، ص 204 .

6_ قلب نهان ترين و اصيل ترين ساحت وجود انسان است كه هم بر ساحت هاى ديگر حكم مى راند و هم از آنها متأثر مى

شود و نيز با فعاليت هايى معرفتى همچون تفكر ، يقين و فهم سر و كار دارد . مفاهيم مهم دين همه در ساحت قلب رخ مى

نمايانند و از آنجا به ديگر ساحت ها عبور مى كنند . رضا ، توكّل ، تفويض ، تسليم ، حب و بغض ، همه در چنين قرارگاهى متولد

مى شوند و آثارشان

به ديگر نواحى وجود انسان مى رسد . قلب به دو وصف سلامتى و بيمارى موصوف مى شود و با دو

وصف زندگى و مرگ رابطه دارد; به اين معنا كه مرگ و زندگى قلب با مرگ و زندگى بدن تفاوت دارد . ممكن است بدن

زنده ، ولى قلب مرده باشد و از اين رو ، آثارى كه از قلب زنده صادر مى شود در چنين انسانى به چشم نمى خورد . در

واقع ، گاه مرض قلب به مرگ آن منجر مى شود .

7_ نهج البلاغه ، خطبه 176 و نيز ر .ك: آمدى ، غررالحكم و دررالكلم ، ش 3472 .

8_ عن الصادق (عليه السلام ): «ان الايمان عشر درجات بمنزله السلّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا يقولنّ صاحب

الانثين لصاحب الواحد: لست على شىء حتى ينتهى الى العاشر فلا تسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك و اذا رأيت من

هو اسفل منك بدرجه فارفعه اليك برفق و لا تحملنّ عليه ما لا يطيق فتكسره . فانّ من كسر مؤمناً فعليه جبره»; ايمان ده

درجه است كه چون نردبان پله پله از آن بالا روند . آنكه دو پله بالاست ، نبايد به آنكه يك پله بالاست بگويد: تو چيزى

نيستى ، تا برسد به آنكه در پله دهم است . كسى را هم كه از تو پايين تر است فرو مگذار تا بالاتر از تو ، تو را فرو نگذارد .

كسى را كه از تو يك درجه پايين تر است به نرمى به سوى خود بالا ببر و بر او چندان بار مكن كه تاب نياورد و

بشكند;

زيرا هر كس مؤمنى را فرو بكشند بر اوست كه شكست او را سامان دهد . (محمد محمّدى رى شهرى ، ميزان الحكمه ، ح

1339 . )

9_ حسن حسن زاده آملى ، دروس معرفت نفس ، تهران ، علمى و فرهنگى ، 1362 ، ج 2 ، ص 234 و 235 .

10_ «ان مقتضى الاصول العقليه ، ان كل نوع من انواع الجوهرية مبدأ فاعلى للافعال التى ينسب اليه صدورها و هى كمالات

ثانية للنوع ، فالنفس الانسانيه التى هى صورة جوهريه مجرّدة متعلّقة الفعل بالمادة ، علّة فاعلية للافعال الصادرة عن الانسان .»

11_ على شيروانى ، ترجمه و شرح نهاية الحكمه ، تهران ، الزهراء ، 1370 ، ج 1 ، ص 4_399 .

12_ اراده در انسان عبارت است از: «تبلور اميال» به اين معنا كه در انسان كششى فطرى به امرى وجود دارد و اين

ميل در شرايط ويژه اى تشخّص و تعيّن مى يابد و شكل مى گيرد ، و به تحقق اراده در نفس منتهى مى شود . لذا ، مى توان

گفت: اراده تبلور ميل فطرى است; يعنى هيچ گاه اراده اى نمى كنيم ، مگر اينكه ميل برانگيخته شده باشد . و نيز در

تعريف مشهور اراده گفته شده است: اراده «شوق مؤكّد» است يا «شوق مؤكّد شرط تحقق اراده» است . البته بايد

توجه داشت كه اين شوق اعم از شوق نفسانى ، حيوانى و عقلانى است . به ديگر سخن ، برخى اراده از شوق مؤكّد يا ميل

شديد مى دانند ، برخى شوق مؤكّد و ميل شديد را شرط تحقق اراده مى دانند .

13_

عبدالكريم عثمان ، روان شناسى غزالى ، ترجمه سيد محمدباقر حجّتى ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1367 ، ص

38 .

14_ بنابراين ، خلق را نبايد همان قدرت بر فعل يا همان فعل دانست ، بلكه خلق امر راسخى است كه فعل مبتنى بر آن است و

منشأ صدور فعل است .

15_ عبدالكريم عثمان ، پيشين ، ص 96 تا 114 .

16_ ملّامهدى نراقى ، علم اخلاق اسلامى ، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوى ، ج 1 ، ص 60 .

17_ ارنست هليگارد ، زمينه روان شناسى ، ترجمه محمدتقى براهنى و همكاران ، تهران ، رشد ، 1376 ، ج 1 ، ص 21 .

18_ همان ، ص 10 .

19_ واژه «انگيزش» در انگليسى از كلمه Movere (حركت كردن ) گرفته شده است . اين اصطلاح _ همان

گونه كه از معناى رايج آن برمى آيد _ به علت يا چرايى رفتار اشاره دارد . به طور كلى ، انگيزش را مى توان به عنوان

نيروى محرّك فعاليت هاى انسان و عامل جهت دهنده آن تعريف كرد . (على اكبر سيف ، تغيير رفتار و رفتار درمانى نظريه

ها و روش ها ، ص 336 . )

20_ غلامعلى افروز ، چكيده اى از روان شناسى تربيتى ، تهران ، انجمن اوليا و مربيان ، 1373 ، ص 29 .

21_ در صورتى كه يك عامل خارجى فرد را به انجام كارى خاص برانگيزد ، از آن به محرّك تعبير مى شود .

22_ مجتبى مصباح ، فلسفه اخلاق ، قم ، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره ) ، 1381 ، ص 137

.

23_ محمّدتقى مصباح ، اخلاق در قرآن ، ج 1 ، ص 350_420 .

24_ همان ، ج 2 ، ص 13_68 .

تحجر و تجدد از منظر استاد شهيد مطهري

انحراف شناسي فکري و عملي

استادشهيدمطهري،اسلام شناسي کم نظير1 بود که در دو جهت درک ديني (دين شناسي ) و درد ديني (دينداري ) از وسعت

انديشه ، آفاق فکري گسترده و جامع ، و مساله شناسي ، زمان شناسي ، بيداري و بينايي در عرصه ي تفکر ديني ، خطرشناسي و

معرفت به ضرورت ها ، هدف ها ، موضوعات ، نيازهاي عصري و مرزباني انديشه ي ناب اسلامي برخوردار بود . او با ابعاد

فکري گسترده ، حضور در زمان ، شناخت مرزهاي فکري ، شناخت تحولات و حقانيت مکتب اسلام2 توانست مبناي فکري نظام

اسلامي را که از کتاب و سنت برگرفته بود ، پي ريزي نمايد .3

استاد شهيد با عقل سليم و رشد يافته و روح لطيف و نوراني و بهره گيري از استادان حکمت ، عرفان ، فقه و شريعت اسلامي و

انديشه پويا و بالنده ، کارآمد ، خلاق ، نقاد و مولد خويش توانست در دو بعد ايجابي و سلبي به ادراک و ابلاغ صحيح انديشه و

بينش اسلامي بپردازد . او اعتقاد راسخ داشت که جهان بيني اسلامي ، توانمندي لازم را در تبيين عقلاني جهان داشته و

اثبات پذير ، تعهدآور ، حرارت زا ، تقدس بخش و عشق آفرين است و همه هم خويش را در راستاي انحراف شناسي فکري و عملي

از دو جبهه ي ذيل به کار برد:

الف . جبهه ي بيروني که در خارج از محيط و جامعه ي اسلامي ، به وسيله ي بيگانگان شکل گرفته و انديشه هاي آن ها ، چه

غربي و چه شرقي را به داخل ، وارد مي کرد .

ب . جبهه دروني

که خطر آن را به مراتب بيش تر از جبهه بيروني ، مي دانست .

استاد مطهري با تحليل درست و جامعي که از جريانات کلامي ، فلسفي و مجموعه ي معارف و فرهنگ اسلامي داشت ، خطراتي

چون جهل ، جمود و التقاط را مطرح و با آن ها مبارزه کرد،4 به آسيب شناسي معرفتي و اجتماعي فرهنگ اسلامي پرداخته

است و چون متفکري نقاد و دردمند ، ايفاي مسووليت کرد و در عرصه هاي حکمت نظري و عملي ، مسايل معرفتي و اجتماعي ،

نقش آفرين بود . او به احيأ انديشه و تفکر اسلامي پرداخت و مصونيت هر نهضت اجتماعي از افتادن در دام جريان ها را ،

مرهون نهضت فکري و فرهنگي مي دانست5 از وضع انتشارات اسلامي بسيار نگران و از نفوذ انديشه هاي بيگانه با مارک

اسلامي،6 چه از روي سوء نيت يا بدون آن ، بسيار دل نگران بود ، راه مبارزه را عرضه داشتن صريح مکتب در همه ي زمينه ها

با زبان روز دانسته7 و تفکر اسلامي را تفکري آسيب ديده و آفت زده مي دانست که بايد به آسيب شناسي و آفت زدايي آن

پرداخت . آفات را به قديم و جديد تقسيم کرده،8 عوامل تصفيه تفکر اسلامي را در رجوع به قرآن ، سنت ، سيره ناب پيامبر و

ائمه (ع ) و عقل مي دانست9 و با دو مسير انحرافي افراط و تفريط در عرصه ي معارف ديني به شدت مخالفت کرده ،

مبارزه ي عقلاني مي کرد و راه اعتدال را تبيين و ترويج مي فرمود .10

در اين مقاله برآنيم تا دو انحراف عظيم جمود و جهل که منشا تحجرگرايي و تجددطلبي افراطي و التقاطزدگي است و هر کدام

در هر عصر و زماني

با روحي واحد ، قالبي متکثر و متعدد به حسب زمان مي پوشند و نقابدارانه در متن و بدنه ي فرهنگ و

آموزه هاي اسلامي نفوذ مي کنند را از افق انديشه ي استاد مطهري مطرح و راه درمان آن را جست و جو نماييم تا در دام

پوزيتويسم معرفتي و ليبراليسم فکري و اجتماعي و سکولاريسم نظري و عملي قرار نگيريم و معيار سنجش و شناخت درست

معرفت و عمل ديني را به دست آوريم ، در دام پلوراليسم نقابدار ديني قرار نگرفته ، با معنويت زميني که جاي معنويت آسماني را

مي گيرد و به عنوان دين مشترک عرضه مي شود ، مبارزه نماييم و با انديشه هاي ناب آن شهيد زنده و پاينده به نقل و نقد

انديشه هاي بيگانه پرداخته و در جهت تبيين درست ، جامع و ناب تفکر اسلامي برآييم و چون او بر دو روي يک سکه ، يعني

توانايي ، پويايي و کارآمدي دين از يک طرف و خلوص و شفافيت تفکر ديني از طرف ديگر ، تکيه و تاکيد کنيم تا با احيا دين و

اصلاح جامعه ديني به سوي آرمان هاي دست يافتني اسلام ناب محمدي (ص ) در عرصه هاي گوناگون گام برداريم بمن الله

و کرمه .

تحجر و اقسام آن

شناخت مفهوم واژه ها يا واژه شناسي و تصور درست از آن ، نقش بسزايي در شناخت مظاهر و کارکردهاي آن داشته و از

مغالطه سازي ها جلوگيري مي نمايد چنانکه استاد شهيد مطهري نيز در مباحث و موضوعات گوناگون بر آن تکيه داشت؛ شناخت

لايه ها ، دقايق و حتي دگرگوني هاي يک اصطلاح در تاريخ بشر ، نهايت امر مفهوم شناسي و تصور فراگير و عميق از آن ها

است ، استاد منشا

بسياري از کج فهمي ها و سطحي نگري هايي که در حوزه بينش ها و گرايش هاي ديني و حتي فلسفي -

عرفاني به وجود آمده است را عدم درک و دريافت شفاف و همه جانبه ي تصوري و سپس تصديقي آن ها مي داند که مايه ي قلب ،

تحريف حقايق ، انحراف معرفتي و کژ روي هاي رفتاري شده است ، براي مثال در حوزه موضوعات اعتقادي ، عدم تصور

عميق و روشن از «مفهوم خدا»11 و در حوزه ي اخلاق و ارزش هاي ديني و تربيتي ، فقدان درک و تجزيه و تحليل عام و

دقيق از اخلاق اسلامي ، عرفان اسلامي و مفاهيمي چون زهد ، توکل ، صبر ، شرح صدر ، انتظار و . . .12 و در حوزه احکام و

شريعت ، عدم برداشت و تفسير منطقي و جامع نگرانه از فقه و فرآيند مرتبط و به هم پيوسته فقه عبادي ، سياسي ، اجتماعي و

اقتصادي13 ، عاملي شده تا اسلام را در چارچوب هاي محدود و قالب هاي از هم گسسته تفسير نمايند و از جاودانگي و جهان

شمولي آن غافل گردند و در فرجام ، پيوست اندام واره و متعامل عقايد ، اخلاق و اعمال را به گسست تبديل نمايند و بين جهان بيني

و ايديولوژي اسلامي از يک سو و معرفت و منطق از سوي ديگر و حوزه ي آموزه هاي معرفتي و تربيتي و اجتماعي ، چالش و

شکاف عميق ايجاد نمايند که خود ، بن مايه ي بسياري از انحراف انديشي ها ، تحريف گروي ها و نفاق ورزي هاي تاريخي شده

است و چه بسيار که تحجرانديشي و جمودباوري و تجددگرايي کهنه و نو ، سرچشمه هايش را در نشناختن مفهوم ها و دريافت

نکردن تصوري و تصديقي

معالم و معارف اسلامي داشته است و شگفت و شگرف زا است که بدانيم و بيابيم «تحجر» به

معناي ايستايي ، تحول ناپذيري ، جمود و برنتابيدن فرهنگ و ارزش هاي حق و متعالي است که هم در ساحت بينش و دانش (

تحجر ) و هم در حوزه گرايش و رفتار (جمود ) بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهاي معرفت ياب و منابع

شناخت زا را نيز شامل مي گردد و اين با بررسي واژگاني ، در قرآن نيز به دست مي آيد ، مثلا وقتي دل و دماغ سنگواره و قلب

قسي شده را خداي سبحان مطرح مي نمايد که: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهي کالحجاره او اشد قسوه . . .» (

بقره/74 ) در حقيقت آدمياني را منظور مي کند که تمام وجودشان سخت و سياه شده و در برابر انديشه ، اشراق ، شناخت و

شهود نفوذ ناپذيرند ، از جرگه اصحاب تفکر و انديشه و ارباب شهود و ذوق خارج و هدايت ناپذيرند و اينان کساني اند که به «

دس نفس» پرداخته و خاب و خسران14 عقلاني و باطني و آن گاه رفتاري ، شامل حالشان شده است . پس تحجر عقلي ،

قلبي و تحجر در موضع عملي و رفتاري ، علت عدم پذيرش حق و گرايش به کمال و سعادت واقعي مي گردد لذاست که «

تحجرگرايي» مانع جدي در شکوفايي انديشه ديني و ايجاد تعامل مثبت نظري و عملي با «حقيقت» ، «معرفت» ، حکمت و

حکومت ، مديريت و سياست و حتي تقدير معيشت است و متحجران از اسلام جز آموزه هاي بسته و رسوب شده و انعطاف

ناپذير در برخورد با

اقتضائات زمان و مکان و تغيير موضوع و محمول ها ندارند و هرگز پذيراي نقد انديشه و عمل خويش ،

بازشناسي و بازنگري فکر و فعل به اصطلاح اسلامي خود نيستند و همواره راکد و تحول ناپذيرند ، البته ناگفته نماند تحجر و

دگم انديشي ، در همه مکتب ها تعميم پذير است ، حتي در «تجددگرايي افراطي» نوعي تحجرگرايي و جمودزدگي است . چرا

که ممکن است کساني در نوگرايي و تجددخواهي خويش ، هيچ نگاه چالش برانگيز با عقايد خود را برنتابند و در نوخواهي خود ،

تحجر پيشه کنند . چنان که اينک در تقابل بين سنت و مدرنيته ، چنين آفتي ظهور کرده و سنت گرايان تفريطي با مدرنيست هاي

افراطي هيچيک به شعاع هاي انديشه متعادل و راه برون رفت از تحجر سنت و مدرنيته نمي انديشند . استاد شهيد مطهري اين

دو پديده شوم و ويرانگر را با ريشه هاي پيدايش و گسترش آن ها يعني «جمود» و «جهل» تفسير نموده ، مي فرمايد:

«جامد از هر چه «نو» است متنفر است و جز با کهنه خو نمي گيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات

زمان ، به نام «تجدد» و ترقي موجه مي شمارد .»15

پس هم متحجر و هم متجدد با رويکردهاي افراطي و تفريطي از خط اعتدال خارج و گرفتار بيماري خطرناک توقف ، سقوط و

انحراف هستند و در تفسير و برقراري ارتباط هاي چهارگانه «خود با خدا» «خود با خود» «خود با جهان» و «خود

با جامعه» عاجز و آسيب پذيرند . به تعبير دردمندانه و درست استاد ، اسلام ناب هم با «جمود» و هم با «جهالت»

مخالف است و خطر هر دو را متوجه خود

مي داند .16 به همين دليل استاد ، مساله عقب ماندگي مسلمين و سير قهقرايي جامعه

اسلامي را چنين طرح مي نمايد:

«امروز مسلمانان در مقايسه با بسياري از ملل جهان و در مقايسه با گذشته پر افتخار خودشان ، در حال انحطاط و تاخير رقت

باري به سر مي برند .»17

و در تحليل آن ، به سه بخش اشاره مي کند: 1 . اسلام 2 . مسلمانان 3 . بيگانگان . در بخش اول به خطر «

تحريف» در انديشه اسلامي و عدم معرفت خالص و فراگير آموزه هاي اسلامي اشاره کرده و به «تحريف زدايي» از

چهره ناب مفاهيم بينشي و ارزشي مي پردازد ، که از جمله آن ها پرداختن به مقوله جبر و اختيار يا سرنوشت انسان است .

کتاب «انسان و سرنوشت» استاد در همين زمينه نگارش يافت و آن گاه مقوله هايي چون امر به معروف و نهي از منکر ،

تقوا ، جهاد ، توکل ، صبر و . . . را بازشناسي و بازسازي مي نمايد و مي فرمايد:

«اسلام در مقررات خود ، به يک سلسله عبادات و اذکار و يک رشته اندرزهاي اخلاقي اکتفا نکرده است ، همان طوري که

روابط بندگان با خدا را بيان کرده است ، خطوط اصلي روابط انسان ها و حقوق و وظايف افراد را نسبت به يکديگر در شکل هاي

گوناگون ، بيان کرده است .»18 و در يک مقياس کلان و کلي ، تفريطِ تحجر و افراط تجدد هر دو برادران دوقلوي جهل اند «

الجاهل اما مفرِط او مفرٍّط»19

پس «متحجر» گم انديش و جمودباور است و حاضر نيست به انديشه ها و ايده هاي غير از خود يا «جز من» کمترين

توجهي داشته باشد و «متجدد» با قرار

گرفتن در چرخش زمان زدگي و پيشرفت تکنولوژي و صنعت ، از اصول و

ارزش هاي انساني و اعتقادي گريزان و خود به نوعي با بيماري «تحجر» مواجه است20 و در عمليات فردي و اجتماعي ،

به نوعي در چالش هميشگي با نقطه نظرات و سرمايه هاي فکري ، اجتماعي و علمي ديگران است . تجددگرايي در ميان برخي

نوگرايان و روشنفکران اسلامي ، به «التقاط» و «نفاق ورزي» انديشه اي و اجتماعي مي انجامد که استاد شهيد آن را در

آثاري چون «علل گرايش به ماترياليسم» و «اسلام و تجدد» و «اسلام و مقتضيات زمان» و . . . مطرح

کرده اند . پس در افق انديشه استاد ، تحجر و تجدد با صبغه تفريط و افراط ، هر دو عامل بازدارنده جامعه اسلامي و بشري

هستند که فرد و جامعه را از مسير اعتدال و خط انسانيت بيرون رانده و از شکوفايي او به سوي «تعالي» جلوگيري

مي کند .

پيشينه تاريخي و مولفه هاي تحجرگرايي

استاد شهيد مطهري ، رويکرد تاريخي با متد تحليلي و عقلاني را ، در فهم و ارزيابي موضوع و مسايل فکري و اجتماعي ، بسيار

مهم و ضرور مي داند و عدم نگرش به تاريخ پيدايش و گسترش مسايل در حوزه هاي مختلف را ، خطر ساز دانسته و آسيبي

جدي براي فرهنگ ، جامعه و تحليل جامع و عقلاني به شمار مي آورد .21 او در باب اسلام شناسي به سه نوع شناخت افراطي ،

تفريطي و اعتدالي اشاره کرده ، مي گويد:

«يکسري جريان هاي فکري در دنياي اسلام پيش آمده است که بايد نامشان را افراط يا جهالت گذاشت جريان هايي که يک نوع

افراط کاري و دخل و تصرف هاي بيجا در امور ديني بوده

است . متقابلا جريان هاي فکري ديگري در دنياي اسلام پيش آمده

است که تفريط و کندروي و جمود بوده است - ولي همه مربوط به گذشته بود - مسلمان بايد به تعليم قرآن معتقد باشد و

جريان «معتدلي» را طي کند .»22 استاد با نگرش به گذشته و حال انديشه اسلامي ، مقوله آسيب شناسي و آفت زدايي در

حوزه فرهنگ و معرفت ديني را بسيار مهم و ضرور دانسته و از آفات نظري و عملي معرفت ديني ، تلويح و تصريح به

جريان هاي انحرافي مي کند . مجموع و برآيند کلي انديشه هاي استاد ، گوياي جريان هاي ذيل است:

1- جرياني که تئوري «حسبنا کتاب الله» را در رسيدن به مقاصد حکومتي و سياسي اش مطرح و نقطه عطفي در

انحراف فکري شد و به مهجوريت عترت و انزواي سنت و سيره نبوي انجاميده ، دست جامعه اسلامي را از دامان پيامبر

(ص ) و عترت پاکش کوتاه کرد .

2- جرياني که در برابر آن «حسبنا احاديثنا و اخبارنا» را طرح و به مهجوريت قرآن کريم اهتمام ورزيد و جامعه را از

معارف و آموزه هاي اصيل وحياني باز داشت .

3- جرياني که در قالب تقدس ، مساله معرفت ناپذيري و دست نيافتني بودن آموزه هاي قرآني را مطرح کرد و با شعار «اين

التراب و رب الارباب» به «تعطيل تفکر» انجاميد که آنان را معطله ناميده اند .23 اين سه جريان به شدت گرفتار «

تحجرگرايي و جمودانديشي» شدند ، که ريشه هاي فکري و رواني داشت . براي اثبات اين ادعا کافي است تحقيقي در تاريخ

تطور و تحول انديشه اسلامي و ماجراهاي فکري و فرهنگي درون جامعه اسلامي انجام پذيرد . جريان

«اخباري گري و

ظاهرگرايي» در برابر جريان «باطني گرايي و تاويل گرايي» يعني دو نظام فکري معيوب و آسيب ديده اسماعيليان و

حنبليان از يک طرف ، و جريان بسيار تلخ و ناميمون اخباري گري در حوزه انديشه ي شيعي در قرن دهم هجري قمري از طرف

ديگر ، ضربات سخت و سهمگيني بر پيکر فرهنگ اسلامي وارد نمود که به تعبير بسيار تلخ ، عميق و دردمندانه ي استاد :

«ضربه اي که اسلام از دست اخباري گري شيعي خورد ، از هيچ گروه و جرياني نخورد . البته در برابر اين قشري گرايي ها ،

انديشه و انديشمندان زنده و پويايي ، قد علم کردند و راست قامتانه ايستادگي نمودند . . . .»

جريان نفوذي و پرورش يافته امويان ، يعني «مرجئه» که با عملگرايي در کنار ايمان گرايي ، ضديت داشت نيز ، ضربه اي

جبران ناپذير زد که هنوز سايه هاي شوم آن بر آسمان زندگي مسلمين حضور نامبارک دارد .

به هر حال تفکر اسلامي و بينش و گرايش ديني با دو خطر کلي و کلان بسيار جدي مواجه بوده و هست:

الف . خطر جمودگرايي و تحجر ، يا جمادت و جهالت .

ب . خطر التقاطپذيري و خود کم بيني فرهنگي و ايدئولوژيک .

پس از يک نگاه ، معرفت نابرداري دين (جريان سوم ) و از نگاه ديگر ، معرفت برداري محدود ، تک ساحتي و تک منبعي که

قرآن (جريان اول ) يا سنت و احاديث به صورت مطلق (جريان دوم ) و يا معرفت هاي بشري صرفِ خالي از معرفت

ديني را مطرح مي کند ، به تفکيک دين و معرفت ديني در آغاز و آن گاه ترتيب احکام حاکم بر علوم بشري (همچون ناکامل ،

ناثابت و نامقدس بودن ) بر خود دين ، اهتمام ورزيده اند و سپس نظريه اول (تفکيک دين و . . . ) را «در قبض و بسط

تئوريک شريعت» و نظريه دوم (ترتيب احکام . . . ) را در «بسط تجربه نبوي» ساختارمند و روشمند کرده اند و از

تفکيک گرايي دين و ايديولوژي ، دانش و ارزش ، دين و معرفت ديني ، دين و حکومت ، دين و کمال ، به «تعميم نبوت» و «

انقطاع امامت و ولايت» رسيده اند که در واقع همانا دين منهاي دين و اسلام منهاي اسلام است و اين انديشه نيز محصول

عصري کردن دين و انطباق شريعت و طبيعت و عرفي سازي انديشه و تفکر ديني است که به سکولاريسم نظري و عملي

مي انجامد و ليبراليسم معرفتي و رفتاري را ترويج مي نمايد . البته ليبراليسم نقابدار امروز ، سرگذشت ليبراليسم و پراگماتيسم

عريان گذشته در تفسير دين،24 و تعميم نبوت جديد ، تعميم امامت قديم را يادآور است .25

استاد شهيد مطهري ، تهديدهاي گذشته ي تاريخ تفکر اسلامي در حوزه «دين شناسي» را ، در جمود و قشري گري اشعريان و

حنبليان که به تفسيرهاي ظاهر بينانه ، قياس هاي نابجا و حتي تاويل هاي مادي گرايانه منتهي مي شد ، مي بيند . آن ها براي عقل

آدمي در فهم و معرفت ديني ، نقش و منزلتي قائل نبودند26 و مايه رکود و قرار گرفتن کلام اصيل در تزويرهاي سياسي و فرقه

سازي هاي کلامي شدند . استاد ، جريان خوارج و مارقيگري را اولين جريان جمود آميز در ضربه زدن به اسلام معرفي کرد

که در بستري سياسي ، بر اثر خلاهاي فکري و معرفتي و فقدان

عمق انديشه و درک مفاهيم قرآني شکل گرفت .27 استاد ،

مولفه هايي چون: نگرش محدود به اسلام ، عدم شناخت نيازهاي زمان ، عدم پاسخ گويي عميق و فراگير به سوال ها و شبهات

و حتي توقف در آن ها و در جا زدن و شبيه سازي فرهنگ اسلام به فرهنگ کليسايي قرون وسطا را از مولفه هاي ساختاري و

بنيادين جهل ، جمود ، تحجر و زمينه ساز خطر تجدد افراطي برمي شمارد .28 او هم چنان که «تقشر و زهد مآبي جاهلانه» و

«جمود فکري ، فرهنگي ، علمي و سياسي» را عامل گرايش مردم به مادي گري مي داند ، «زمان زدگي و عدم بصيرت به

اصول بنيادين اسلام ناب در تفسير نيازهاي زمان» و «عدم معرفت به نيازهاي ثابت و متغير و اصول ثابت و فروع متغير»

و «عدم اجتهاد پويا و کارآمد با مکانيسم جامع خويش» را ، عامل تجددزدگي و تجددگرايي افراطي و به عبارتي تحجرگرايي

مدرنيسمي ، عصري کردن دين و در نهايت به محاق کشاندن آن مي داند .

شناخت ماهيت ، عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به دين

بحث در ماهيت ، عوارض و پيامدهاي جهالت و جمادت نسبت به «دين» است در اين جا بايد به دو سوال پاسخ داد:

1- چرا و چگونه جمودگرايي و تحجر به وجود آمده ، رشد پيدا کرد ؟

2- انديشه متحجرانه و جامدانه چه پيامدهاي منفي و لوازم خطرناکي را داشته و دارد ؟

از طرف ديگر ، تفکر التقاطي قديم و جديد ، علم زدگي ، زمان پرستي و تحجرگرايي ، هر کدام در چه زمان و با چه مولفه هايي پديد

آمدند ؟ و چه نتايج تلخ و عوارض منفي در حوزه هاي فرهنگ ديني و عرصه هاي اجتماعي و سياسي بر جاي

گذاشتند ؟

بنابراين: چهار سوال محوري پيرامون دو پديده انحرافي که به دو ساحت تفکر و انديشه ، و جامعه و سياست بر مي گردد ،

وجود دارد و به نظر مي رسد با سه جهت (رويکرد ) مي توان به آن ها پرداخت:

الف - رويکرد تاريخي - اجتماعي (نقلي )

ب - رويکرد کلامي - فلسفي (عقلي )

ج- رويکرد عملي - فرهنگي (تجربي )

در اينجا قبل از ورود به بحث هاي سه گانه ، لازم است در ماهيت شناسي دو جريان «جمود» و «علم زدگي» از استاد

مطالبي مفيد و کارساز نقل گردد:

دو بيماري خطرناک همواره آدمي را تهديد مي کند ، بيماري جمود و جهالت . نتيجه بيماري اول «توقف و سکون» و

بازماندن از پيشروي و توسعه است و نتيجه بيماري دوم «سقوط و انحراف» است . جامد از هر چه «نو» است متنفر

است و جز با کهنه خو نمي گيرد و «جاهل» هر پديده نوظهوري را به نام مقتضيات زمان ، به نام تجدد و ترقي ، موجه

مي شمارد .29

«در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي ، حساسيت مثبت و مبارکي پيدا شد ، که قابل تقدير است و ليکن برخي از اين

اصلاحات ، دچار آفت «تجددگرايي افراطي» شده که آسيب جدي است .»30

در اين جا ذکر دو مطلب لازم است:

يکي اين که اکثر افرادي که از پيشرفت ، تکامل و تغيير اوضاع زمان دم مي زنند ، خيال مي کنند هر تغييري که در اوضاع

اجتماعي پيدا مي شود ، خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد ، بايد به حساب تکامل و پيشرفت گذاشته شود ، و اين

از گمراه کننده ترين افکاري است که دامن گير مردم امروز شده است

.

به خيال اين گروه ، چون وسائل و ابزارهاي زندگي روز به روز عوض مي شود ، و کامل تر جاي ناقص تر را مي گيرد ، و چون

علم و صنعت در حال پيشرفت است ، پس تمام تغييراتي که در زندگي انسان پيدا مي شود نوعي پيشرفت و ترقي است ، و بايد از

آن استقبال کرد ، بلکه اين روند ، «جبر زمان» است و خواه و ناخواه جاي خود را باز مي کند ، در صورتي که نه همه ي

تغييرات ، نتيجه مستقيم علم و صنعت است ، و نه ضرورت و جبري در کار است .

در همان جايي که علم در حال پيشروي است ، طبيعت هوس باز و درنده خوي بشر هم بيکار نيست . علم و عقل ، بشر را به

سوي کمال جلو مي برد ، اما طبيعت هوس باز و درنده خوي بشر مي کوشد علم را به صورت ابزاري براي خود و در خدمت

هوس شهواني و حيواني خود بگمارد .

زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد ، فساد و انحراف هم دارد . بايد با پيشرفت زمان ، پيشروي کرϠ، و با فساد و

انحراف هم مبارزه کرد . مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام مي کنند با اين تفاوت که مصلح ، عليه انحراف زمان ، و

مرتجع ، عليه پيشرفت زمان قيام مي کند . اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس کلي خوبي ها و بدي ها بدانيم ، پس خود زمان و

تغييرات آن را با چه مقياسي اندازه گيري کنيم ؟ اگر همه چيز را با زمان تطبيق کنيم ، خود زمان را با چه چيزي تطبيق دهيم ؟

اگر

بشر بايد دست بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات زمان باشد ، پس نقش فعال و خلاق اراده بشر کجا

مي رود ؟ . . .31

يعني طبقه متسنک جاهل ، طبقه متعبد جاهل ، طبقه خشک مقدس در دنياي اسلام به وجود آمد که با تربيت اسلامي آشنا نيست ولي

علاقه مند به اسلام است با روح اسلام آشنا نيست ولي به پوسته اسلام چسبيده است . . . .32

اسلام براي نيازهاي ثابت ، قوانين ثابت و براي نيازهاي متغير ، وضع متغيري در نظر گرفته است .33

«به جاي آن که اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند ، سليقه و روح حاکم بر زمان را معيار اسلام قرار

مي دهند .»34

استاد شهيد مطهري درباره ي سازگاري اسلام ، با توسعه ي تمدن ، فرهنگ و صورت هاي متغير زندگي ، محورهاي شش گانه اي

را مطرح مي کردند که عبارتند از:

1- توجه اسلام به روح و معنا نه قالب و شکل (معناگروي نه صورت گرايي ) .35

2- قوانين ثابت براي احتياج ثابت و قوانين متغير براي احتياج متغير .36

3- مساله اهم و مهم که بر محور مصالح عاليه تفسير پذيرند .37

4- وجود قوانيني چون لاحرج و لاضرر که قواعد حاکم اند و کار تعديل و کنترل قوانين ديگر را به عهده دارند .38

5- اختيارات حاکم و ولي جامعه .39

6-اصل اجتهاد که قوه محرکه اسلام بوده و مايه هماهنگي دين با پيشرفت تمدن است .40

«تجربه هاي گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از يک نوع آزاد فکري - و لو از روي سوء نيت - برخوردار بوده

است نه تنها به ضرر اسلام نبوده ، بلکه در نهايت به سود

اسلام بوده است . از اسلام فقط با يک نيرو مي شود پاسداري کرد و

آن علم است و آزادي دادن به افکار مخالف ، و مواجهه صريح و روشن با آن ها . . . آينده انقلاب ما در صورتي تضمين

خواهد شد که عدالت و آزادي را حفظ کنيم .»41

«اگر چه مردم در مسايلي که بايد در آن فکر کنند ، از ترس اين که مبادا اشتباه بکنند ، به هر طريقي آزادي فکري ندهيم و يا

روحشان را بترسانيم که در فلان موضوع ديني و مذهبي مبادا فکر بکني ، اين مردم هرگز فکرشان در مسايل ديني رشد نمي کند

و پيش نمي رود .»42

«يکي ديگر رسميت دادن به عقل و مبارزه با جمود است که ظاهريون و حنابله و اخباريون ما مظهر جمودهاي اسلامي هستند

و ضد عقل .»43

«حيات و مرگ يک جامعه به حيات و مرگ فکر آن جامعه بسته است . اگر فکر يک جامعه مرد ، يعني فکر نداشت و يا فکرش

کج و انحرافي و غلط بود ، آن جامعه مرده است و اگر فکر جامعه زنده بود ، آن جامعه زنده است؛ اين است که افراد خواهان

حيات يک جامعه ، بايد به احيا و نفخ صور و حشر فکري بپردازند . . .»44

استاد ضمن توجه دادن به خطر تحجر و جمود زدگي و تبيين ريشه هاي تحجر فرهنگي ، فقهي ، سياسي و اجتماعي و نگرش به

اسلام بدون توجه به فلسفه اجتماعي آن و حاکميت روح «جمود» بر اخباري گري و نقشه فقهي که از فقه «حنبلي» تاثير

پذير است ، نياز اسلام به اجتهاد پويا و بالنده و کارساز

و رهايي فقه و مقررات اسلامي از فاجعه کم نظير و قرباني شدن آن در

برابر مقررات اروپايي45 و نياز به شيخ الطايفه ها و محقق طوسي ها و بوعلي سيناهاي به اضافه قرن حاضر46 را مطرح

کرده ، به آشتي دادن جامعه اسلامي با فرهنگ و تمدن اصيل و رشد يافته اسلامي و اعتماد و اعتنا به آن و بازگشت به

خوشبختي اسلامي اهتمام ويژه ورزيده ، مي گويد:

«تمدن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايي که چشم ها را خيره و عقل ها را حيران کرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره

دارد به اقرار و اعتراف محققين غربي ، بيش از هر چيز از تمدن با شکوه اسلامي مايه گرفته است .»47

و از اين رهگذر به «نوگرايي اسلامي» در طول «نوانديشي ديني» و توليد تفکر و نهضت احياگري اسلامي مي پردازد و

با درک درست از آفات و خطرات نوگرايي افراطي و توجه دادن به آن ها ، چند مولفه را در نوگرايي و تجددخواهي معتدل و

منطقي اسلامي مطرح مي نمايد که عبارتند از:

1- هر تغييري که در اوضاع اجتماعي پيدا مي شود ، پيشرفت نيست و زمان نبايد مطلقا حاکم باشد بلکه معيارهاي اسلامي ،

عقلاني بايد منظور گردد .

2- تطبيق مقررات اسلام با مقتضيات زمان به معناي جايگزين سازي مقررات جديد و نسخ مقررات گذشته نيست .

3- تغييرات و پديده هاي جديد که در زمان پيدا مي شوند دو گونه اند تکاملي و انحرافي و انسان بايد بين اين دو تمايز قائل

شود .

4- نبايد با جمودورزي ، از هر چه نو است گريزان و با جهل ، از هر پديده نوظهوري استقبال کرد .

5- جهل و جمود هر دو براي تفکر اصيل اسلامي خطر

سازند ، يکي بر کهنه پرستي و ديگري بر نوپرستي مبتني است و هر

دو ، تناقض علم و دين را ترويج مي نمايند .48

استاد ، اسلام را ديني جامع ، جهان شمول و جاودانه مي داند که قابليت اداره جوامع انساني را در همه ساحت ها و عرصه ها

داراست اما آفات و خطرات درون ديني و برون ديني او را تهديد مي کند که با توجه و اعمال موارد ذيل ، مي توان مانع آن ها

شد:

الف - انديشه ورزي منطقي بدون قرارگرفتن در دام افراط و تفريط .

ب- رهاسازي جامعه به خصوص دانشمندان از بلاي جزم انديشي و دگماتيسم معرفتي و رفتاري .

ج- آزادسازي جامعه به خصوص فرهيختگان آن از خطر التقاط ، تجددزدگي و زمان پرستي .

د- رهيدن جامعه به خصوص جامعه علمي و روشنفکري از آفت تقليد و تلقين که ثمراتي همچون عقل گرايي افراطي ،

جايگزيني عقل به جاي وحي ، اعتقاد به عقلانيت ابزارهاي مطلق ، سرمايه سالاري ، تکنيک گرايي ، انسان گرايي ،

مردم سالاري ليبرال و سکولارزدگي و ليبراليسم در حوزه عقل ، اخلاق و زندگي را به بار مي آورد .

و به نظر مي رسد روش ها و رويکردهاي دين شناختي با متدهاي رياضي گرايانه و تجربه گروانه ، جامعه شناختي ، معرفت شناختي

و . . . که سابقه نسبتا طولاني ، از مشروطه تا حال در ايران داشته و خطوط افراط و تفريط را در تفسير اسلام در پي آورده

و از ملکم خان و تقي زاده ها تا سيدجمال ، اقبال لاهوري مرحوم شريفي و جلال آل احمد و بازرگان و طالقاني و سروش و

ملکيان و . . . را شامل مي گردد ، بايد مايه عبرت و بصيرت معرفتي براي ما باشد و الگوهايي چون علامه طباطبايي

، استاد

شهيد مطهري و حضرت امام خميني (ره ) براي ما دستمايه گران بهايي خواهند بود تا مرز ميان تحجر و تجدد و واپس گرايي

و نوانديشي و نوگرايي اسلامي را از هم باز شناسيم و در ورطه «جهل و جمود» و «تحجر و تجدد عصري» قرار

نگيريم تا اسلام را با دو ويژگي محوري: الف . اسلام کارآمد در اداره بشريت . ب . اسلام ناب و زلال ، بازشناسيم

همان اسلامي که استاد شهيد مطهري تمام تلاش و همه هم خويش را مصروف شناساندن آن کرد و «شهيد نبرد تاويل»49 و

کشته مبارزه با التقاط و تحجر و تجددگرايي شد .

آفات و خطرات دو پديده تحجرگرايي و تجددزدگي

با توجه به آن چه گذشت مي توان گفت دو نگاه متحجرانه و متجددانه به دين و مقوله هاي ديني ، انحرافي عميق در حوزه انديشه

اصيل و ناب ديني است که يکي پيروانش را در دام افراط ، قشري گري و ظاهر پرستي فرو برده ، و ديگري حاميانش را به

گرداب تفريط و تقليد از غرب انداخته است . رد پاي هر دو جريان انحرافي چه کژانديشي و وا پس گرايي ، و چه علم زدگي و

غرب زدگي که از جهل به حقيقت جامع ، داراي مراتب و توانمند دين سرچشمه مي گيرد ، در تاريخ انديشه ديني به چشم

مي خورد ، خواه اخباري گري شيعي ، و خواه اهل حديث و حنابله و ظاهري هاي اهل سنت باشند و يا کساني که تقريبا در دو قرن

اخير به نام «روشنفکري» ، با دين ، مليت ، مذهب ، اصالت ها و سنت ها درگير شده و مبارزه کردند ، و يا کساني که متعادل تر با

پيش فرض «جدايي علم و

دين» که خود ارمغان غرب است ، به التيام بخشيدن بين دو حوزه دين و دانش ، و علم و ايمان

پرداخته . و در اين راستا دچار افراط و تفريط هاي فراواني شدند و بهتر است گفته شود که گرفتار التقاط انديشي گشته و

خواستند همه حقايق ديني حتي غيب و ملکوت دين را با علوم تحصلي و تجربي به تفصيل کشانند و از خودگرايي و قياس

محوري به شدت انتقاد کرده و به تفسير «پوزيتويسمي» از گزاره هاي مختلف ديني پرداختند ، تا اين که به تدريج در دهه

شصت ، گروهي همه آيات و احاديث و خطبه هاي نهج البلاغه را تفسير تجربه گرايانه نموده ، و بر زمان به عنوان معيار

معصوم ، اصالت نهادند و تا آنجا پيش رفتند که در جريان نوسازي و بازسازي منابع ديني به جانشين کردن علم و زمان به جاي

عقل و اجماع انديشيدند ، و برخي ديگر تحت عنوان پرجاذبه نوانديشي و نوگرايي ديني به بازسازي دين اهتمام ورزيدند ، و

برخي نيز با تئوري تفکيک ، به تفکيک دين از معرفت ديني ، جهت رسيدن به اهداف خاص يعني تقدس زدايي و عرفي کردن

فهم هاي ديني ، تئوريزه کردن حکومت دمکراتيک ديني ، تا نفي حکومت ديني و ثبات زدايي از چهره دين و نفي معرفت و حقيقت

ديني ، و اعتقاد به پلوراليزم ديني نيز پيش رفتند ، با حرکت هاي فرهنگي و معرفتي ، گام به گام زمينه را براي اصلاح گرايي

مقبول خود ، که در نهايت به «سکولاريسم» پايان مي يافت ، فراهم نمودند که از آن به ليبراليسم نقابدار يا ليبراليسم منافق تعبير

مي شود .

البته فرجام تلخ اين جريان فکري و سياسي ، نفي دين و نهادها و حوزه هاي ديني ، و عرفي نمودن و سکولار کردن

است ، که ظهور افراطي تر آن لائيک کردن جامعه ايراني است .

پس در جريان تفسير علمي از دين ، تئوري هاي فراواني وجود دارد که عبارتند از:

1- عدم کارايي و توانمندي دين در دنياي جديد .

2- عصري کردن فهم ديني و نفي قداست ، جامعيت ، کمال و ثبات از چهره دين ، و عدم دست يابي به معرفت يقيني دين .

3- تفسير دين مبتني بر روش رياضي و فيزيک .

4- تبيين دين مبتني بر متد جامعه شناختي - تاريخي دين .

5- تفسير دين بر پايه انديشه هاي سکولاريسمي و ليبراليسمي که تفسير «اومانيسمي» از دين خواهد بود و . . . .

به هر حال ، در دوره جديد خصوصا از دهه شصت و هفتاد به اين طرف ، بالاخص در سال هاي جديد ، با دو عنوان «قرائت هاي

مختلف و متکثر و پلوراليسمي از دين» و انديشه هاي نو يا نوانديشي و نوگرايي ، حوزه معرفت ديني را غير تخصصي و

عرفي و عاميانه نموده اند ، تا راه را بر تفسير عالمانه و کارشناسانه از دين بسته ، به تئوري اسلام منهاي روحانيت ، و همسان

سازي برداشت هاي گوناگون - از برداشت بسيار سطحي و غير علمي تا برداشت هاي تخصصي از دين - دست يابند و

نسل جوان را دچار بدفهمي و کج فهمي و انحراف ديني نمايند که البته اين جريان خود ، دو دسته دارد:

الف . دسته اي که دين گرا ، متدين و متعهد هستند ، لکن گرفتار انحراف شدند ، و زمان و

پيشرفت هاي عصري و تجربي در

ذهن و زبان آن ها برجسته شده است و ندانسته دين را به پاي اقتضائات و پيشرفت هاي زمان ، قرباني مي کنند و براي پرهيز از

غلتيدن به ورطه تحجر و جمود ، به دره خطرناک زمان محوري و علم زدگي گرفتار مي آيند و . . . .

ب . دسته اي که دانسته و عداوت مدارانه ، به مبارزه غير مستقيم و خزنده با دين ، ولايت ، حکومت و معرفت ديني مي پردازند ،

و نقابدارانه جزء نيزه داران عصر اموي در برابر اسلام ناب علوي هستند و بازي خوردگاني هستند که عده اي را به بازي

گرفته و در صدد حاکميت انديشه بشري محض اند . البته مولفه هايي چون مليت ، ايرانيت ، پيشرفت و توسعه ، دمکراتيک

و . . . ابزارهاي فرهنگي آنان مي باشند . در اينجا مناسب است به فرازهايي از جملات شيرين ، دلنشين و روشنگر استاد

شهيد مطهري اشارتي بشود:

« از طرف ديگر قرآن نمي گويد هر چه که سنت است بايد بر هم کوبيد و هر چه که نو است بايد پذيرفت . يک عده هم

مي گويند نوگرايي ، اين چطور است ؟ نوگرايي هم درست نيست زيرا هر نوعي علامت رشد و تکامل و پيشرفت نيست . هر

کهنه اي ابتدا نو بوده است ، هر سنت احمقانه اي يک روزي نو بوده است ، آيا روز اولي که نو بود درست بود ، حالا که کهنه شده

است ، بد شده است ؟ نه روز اولي هم که نو بود ، چرند بود ، قرآن مي گويد حقيقت گرايي با عقل گرايي و منطق گرايي . سنت را

با مقياس عقل و حقيقت بسنج ،

ببين درست است يا نادرست . اگر درست است گرايش پيدا کن و اگر درست نيست چنانچه

همه پدران چند هزار ساله تو هم انجام مي داده اند ، پشت پا به آن بزن .»50

البته ناگفته نماند که نزاع سنت و تجدد يا سنت و مدرنيسم ، نزاعي خواندني و پرفراز و فرود در دوران معاصر و جريان

سازي هاي فکري فرهنگي آن مي باشد که حتي برخي آن را نزاع بين شرق و غرب قلمداد کردند . شرق را مظهر سنت گرايي

و غرب را تجلي مدرنيته دانستند و سپس به تحليل جوامع شرقي و نقد آن و تجليل از جوامع غربي و تقديس آن ها پرداختند ،

گرچه عده اي ، هم به جوامع سنتي و هم به جوامع صنعتي انتقادهاي جدي و معقول نمودند ، لکن بايد توجه داشت که در ايران

متاسفانه به دليل فقدان زمينه هاي لازم فرهنگي و سوء استفاده هاي جريان هاي فکري و غرب زدگان ، و وجود عناصر واپس گرا

و قشري ، همواره انحراف در طرح چنين مباحثي رسوخ کرده و امروز نيز حتي در حوزه هاي سياسي و اجتماعي ما اثر

گذارده ، به گونه اي که اصول گرايان را در برابر اصلاح گرايان قرار داده است ، غافل از آن که برخي اصول گرايان از پديده تلخ

تحجر رنج مي برند ، و برخي از اصلاح گرايان نيز از پديده تجدد رنجورند ، گرچه در ميان اصول گرايان ، عناصر منطقي ،

روشنفکر و با بصيرت ، و در ميان اصلاح گرايان نيز عناصر ارزش گرا ، متدين و اصولي وجود دارند ، لکن هر دو جريان در

مجموع دچار چنين آفات فکري ، فرهنگي و اجتماعي اي شده اند که بايد به پالايش و آرايش فکري

خويش بپردازند و از درون ،

خويشتن را نقد و بازسازي نمايند ، تا در چنين شرايط حساس و ظريف فرهنگي و اجتماعي ، بتوانند نقش برجسته و شاخص خود

را ايفا نموده و از دو عنصر:

1- خلوص و طهارت دين و تفکر ديني . 2- توانمندي و جامعيت دين و انديشه ديني ، دفاع عقلاني و متعهدانه داشته

باشند . و با مرزبندي ها و معيارگرايي هاي بجا و شايسته ، فضاي فکري و اجتماعي را شفاف کرده و از هرگونه سقوط و

انحراف بينشي و ارزشي جلوگيري کنند .

البته در اين جا لازم است که به برخي مولفه هاي انحراف ، چه در سيماي جمود و تحجر ، و چه در چهره التقاط و تجدد ، از

گذشته دور تاکنون توجه گردد که فهرست گونه بيان مي شود تا براي اصحاب خرد و قلم ، بستر تحقيق و تامل فراهم آيد:

1- جهالت به اصالت ها ، عمق دين و انديشه ديني .

2- ايجاد انحراف در حوزه دين ، با تبديل عنصر «امامت ديني» به «خلافت» و سپس «سلطنت ديني» .

3- فرقه سازي هاي کلامي و سياسي ، يا کلام سياسي از سوي امويان و . . . .

4- تهاجم فرهنگي ، تبليغاتي و رواني گسترده از صدر اسلام تا کنون با شيوه هاي متنوع به اسلام ناب محمدي (ص )

5- نفوذ جريان هاي بيروني در ساحت هاي ديني به صورت پالايش نشده .

6- گرايش اخباري گري در تفکر شيعي ، که البته بزرگاني به ستيز عالمانه با آن پرداختند .

7- نفوذ انديشه خارجي گري به صورت هاي مختلف در عرصه تفکر و معرفت ديني .

8- گرايش علم پرستانه و زمان پرستانه در تفسير ديني .

9-

تاويل گرايي هاي افراطي در حوزه هاي ديني .

10- تهاجم تئوريک با روش ليبراليسمي و پوزيتويسمي به انديشه ناب ديني و . . . .

در پايان به مطلبي از حضرت امام خميني (ره ) اشاره مي شود که فرمودند:

«ما بايد سعي کنيم حصارهاي جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي (ص ) برسيم .»51

راه هاي رهايي از «تحجرزدگي» و «تجددگرايي»

با تحليل مفهومي و تاريخي «تحجرگرايي» به اين نتيجه مي رسيم که اولا؛ تحجر در دو ساحت فکري ، علمي و ساحت فعلي ،

عيني تجلي مي يابد . ثانيا؛ به دو قسم کلي تقسيم پذير است:

الف . تحجرگرايي سنتي که به نام تقدس و تحفظ دين ، مانع پويايي و کارآمدي و خلوص دين و دينداري مي شود .

ب . تحجرگرايي مدرن که به نام تجددطلبي ، بازسازي دين ، سازگارکردن دين با ترقي و پيشرفت و آشتي دادن دين با علم ، دين

را به قربانگاه مدرنيته و تجددخواهي فرستاده و با تقسيم نگاه ديني به برون ديني و درون ديني و تفکيک حوزه هاي ديني و

آموزه هاي اسلامي از هم ، يعني جدا انگاري ساحات عقايد ، اخلاق ، احکام و تقسيم دين به گوهر ، صدف ، حداقلي و حداکثري در

برآورده کردن نيازها و انتظارات بشر و طرح دين اخروي نه دنيوي و قرائت پذيري دين و تفسيرهاي هرمنوتيکي از آن ، در

حقيقت به تقطيع دين پرداخته و دين را در دو محور ، آسيب پذير مي کند: 1 . محور توانايي و کارآمدي 2 . محور خلوص

و ناب بودن . و اين در حالي بود که استاد شهيد با تکيه بر دو عنصر توانمندي و خلوص و کارآمدي و زلاليت

دين و معرفت

ديني ، توانستند بين اسلام و اقتضائات زمان به گونه اي گره زنند که تفکر ديني نه گرفتار تحجر قديم شود و نه جديد ، نه در دام

التقاط قديم افتد و نه جديد و در اين مسير و بستر ، استاد از اصول و داده هاي بنيادين و کليدي استفاده مي کردند که در حقيقت

راه هاي برون رفت و رهايي تفکر ديني از گرداب تحجرگرايي و گرداب تجددزدگي است که عبارتند از:

الف . اعتقاد به بازسازي تفکر ديني نه بازسازي دين ، يعني تلاش و مجاهده در جهت احياي انديشه اسلامي در دو بعد پيرايش

(سلبي ) و آرايش (ايجابي ) که اين همانا کاري امامتي و ولايتي ، و زمينه ساز احيأ همه جانبه دين در دو بعد علمي و

عيني است که به دست «محيي دين» و «مصلح اجتماعي» يعني يادگار خدا ، امام زمان (عج ) انجام مي پذيرد تا «

تربيت» و «عدالت» ديني در جامعه سازي قرآني تحقق يابد .52

ب . آميختگي دين با سياست و حکمت ديني با حکومت ديني در جهت تحقق فلسفه عملي و اجتماعي اسلام .

ج . شناخت و بازشناسي «راز حاکميت» يا فلسفه ختم نبوت که فرق نهادين بين رهبري و راهنمايي ديني و نبوت و امامت

اسلامي است و اساسِ گريز از تحجر و جمود و ستيز با زمان زدگي و التقاط گرايي و تجددطلبي نادرست ، پي بردن به

رازهاي نهفته در ختم نبوت است .53

د . پيمايش خط «اعتدال» در بعد نظري و عملي دين يا «اعتدال گرايي» در برابر «عبادت گراييِ جامعه گريز» و

«جامعه گرايي خداگريز» ، يعني گريز از تعليمات نظري و آموزه هاي معرفتي و

گرايش به «اجتماعيات» و بالعکس گريز

از اجتماعيات و گرايش به معرفت ديني که هر دو انحراف است و «خط اعتدال» نجات بخش از هر دو است .54

ه- . اعتقاد جدي و همه جانبه به «اجتهاد» که از راه کارهاي زيربنايي رهايي از تحجر قديم و جديد است ، استاد سخت

معتقد به ايفاي نقش عقل در فهم و تحليل و به کارگيري معارف اسلامي در ابعاد مختلف است و اين گزاره اقبال لاهوري که

گفت: «اجتهاد قوه محرکه اسلام و موتور محرک اسلام است» را به شدت ستوده و مي پرورد و معتقد است از معجزات

اسلام ، خاصيت «اجتهاد پذيري» آن است،55 زيرا که علة العلل تحجر را عقل گريزي و مطلق انديشي و جزم گرايي مي داند

و علة العلل رهايي از تحجر را نيز عقلانيت ديني و عقل گرايي مثبت و متعادل و متناظر به همه وجوه اسلام مي داند .

و . تفکيک و جداسازي ثابت اسلام از متغيرات آن که امور ثابت را با «فطرت» و امور متغير را با نيازهاي زمان و

اقتضائات عصري پيوند مي زند ، چنان که تفکيک بين بينش ها و روش ها ، شيوه ها و اهداف را نيز از عوامل رهايي از تحجر سنتي

و مدرن مي داند .56

استاد شهيد مطهري معتقدند: «زمان همان طوري که پيشروي و تکامل دارد ، فساد و انحراف هم دارد؛ بايد با پيشرفت زمان ،

پيشروي کرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه کرد . مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام مي کنند ، با اين تفاوت که

مصلح عليه انحراف زمان و مرتجع عليه پيشرفت زمان قيام مي کند .»57

«اسلام هم با جمود مخالف است

و هم با جهالت ، خطري که متوجه اسلام است هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن

دسته . جمودها و خشک مغزي ها و علاقه نشان دادن به هر شعار قديمي - و حال آن که ربطي به دين اسلام ندارد -

بهانه به دست مردم جاهل مي دهد که اسلام را مخالف تجدد به معني واقعي بشمارند و از طرف ديگر ، تقليدها و مدپرستي ها و

غرب زدگي ها و اعتقاد به اين که سعادت مردم مشرق زمين در اين است که جسما و روحا و ظاهرا و باطنا فرنگي بشوند ، تمام

عادات و آداب و سنن آن ها را بپذيرند ، قوانين مدني و اجتماعي خود را کورکورانه با قوانين آن ها تطبيق دهند ، بهانه اي به دست

جامدها مي دهد . که به هر وضع جديدي با چشم بدبيني بنگرند و آن را خطري براي دين و استقلال و شخصيت اجتماعي

ملتشان به شمار آورند .

در اين ميان آن که بايد غرامت اشتباه هر دو دسته را بپردازد ، اسلام است .

جمود جامدها به جاهل ها ميدان تاخت و تاز مي دهد و جهالت جاهل ها ، جامدها را در عقايد خشکشان متصلب تر مي کند .»58

«تجددگرايي افراطي که هم در شيعه وجود داشته و هم در سني ، در حقيقت عبارت است از آراستن اسلام به آنچه از اسلام

نيست ، و پيراستن آن از آنچه از اسلام هست ، به منظور رنگ زمان زدن و باب طبع زمان کردن .»59

«اسلام ديني است که براي نظام زندگي و پيشرفت زندگي آمده ، پس چگونه ممکن است فقيهي از نظامات و جريان طبيعي

بي خبر باشد ، به تکامل و

پيشرفت زندگي ايمان نداشته باشد و آن گاه بتواند دستورهاي علمي و مترقي اين دين حنيف را که

براي همين نظامات آمده و ضامن هدايت اين جريانات و تحولات و پيشرفت ها است ، کاملا و به طور صحيح استنباط

کند .»60

منبع

دکتر محمدجواد رودگر

پي نوشت ها

.1 پيام امام خميني (ره ) ، به مناسبت شهادت استاد مطهري در سال 58 منتشر شده در يادنامه استاد مطهري ، ج اول .

.2 حکيمي ، محمد رضا ، سپيده باوران ، ص 21 - 30 ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي ، چاپ دوم سال 79 .

.3 پاره اي از خورشيد ، ص 189 ، از بيانات و پيام هاي مقام معظم رهبري .

.4 نمونه هايي از آن را مي توان در پاورقي اصول فلسفه و روش رئاليسم ، نقدي برمارکسيسم ، فطرت ، فلسفه اخلاق

و . . . و حقوق زن در اسلام ، جاذبه دافعه علي (ع ) ، سيري در نهج البلاغه ، اسلام و مقتضيات زمان ، ج اول و دوم

و . . . .

.5 انقلاب اسلامي ، صص 66 - 115 .

.6 عدل الهي ، ص 9 .

.7 نهضت اسلامي در صد ساله اخير ، ص 90 ، چاپ دوازدهم 1368 ، انتشارات صدرا .

.8 احيأ تفکر اسلامي ، مجموعه آثار ، ج بيستم ، صص 4 و 5 .

.9 همان ، صص 96 - 97 .

.10 همان ، صص 61 - 127 .

.11 نبوت صص 277 - 292 ، انتشارات صدرا ، چاپ اول ، بهمن 73 .

.12 ده گفتار ، احيا تفکر اسلامي و حق و باطل مفهوم زهد ، ص 52 - 70 ، چاپ اول ، انتشارات صدرا .

.13 اسلام و مقتضيات زمان ، ج 1 ، ص 75 و ج 2 ص 50 - 75 ، چاپ اول ، انتشارات صدرا .

.14 شمس/ 10 .

.15 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 110

.

.16 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 74 .

.17 مجموعه آثار ، ج اول ، ص 350 .

.18 همان ، ج نوزدهم ، بيستم ، بيست يکم در فرازهاي متنوع و شبيه به هم .

.19 نهج البلاغه حکمت . . . .

.20 نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، چاپ دوازدهم ، سال 1368 ، ص 90 - 92 .

.21 شرح مبسوط منظومه ، ج اول ، ص 25 - 30 .

.22 مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، ص 128 - 129 .

.23 همان ، ج ششم ، ص 878 - 900 .

.24 ليبراليسم اسلامي ، پراگماتيسم اسلامي در انديشه هاي تفسيري رحيم مهندس بازگان و انديشه هاي ليبراليسمي دکتر

عبدالکريم سروش .

.25 تعميم امامت بني صدر و اينک تعميم نبوت (بسط تجربه نبوي ) دکتر سروش .

.26 علل گرايش به مادي گرايي ، ص 253 ، تيرماه 1375 ، و مجموعه آثار ، ج بيستم ، ص 169 - 170 ، و مجموعه

آثار ، ج شانزدهم ، ص 294 - 340 .

.27 اسلام و مقتضيات زمان ، ص 115 ، ارديبهشت 1376 .

.28 تکامل اجتماعي اسلام ، ص 189 ، علل گرايش ماديگري ، ص 218 ، سيري در نهج البلاغه ، ص 214 - 225 و

جاذبه و دافعه علي (ع ) ، نظام حقوق زن در اسلام و . . . .

.29 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 110 .

.30 نهضت هاي اسلامي در صد سال اخير ، ص 93 .

.31 همان ، ص 112 .

.32 مجموعه آثار ، ج شانزدهم ، ص 600 .

.33 پيرامون انقلاب اسلامي ، ص

72 .

.34 در گذر انديشه ها ، ص 193 ، مقاله اسلام و تجدد از استاد شهيد مطهري .

.35 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 97 - 104 .

.36 اسلام و مقتضيات زمان ، ص 136 ، و مجموعه آثار ، ج بيستم ، ص 485 .

.37 مجموعه آثار ، ج نوزدهم ، ص 122 - 123 .

.38 همان .

.39 همان .

.40نظام حقوق زن در اسلام ، ص 7 و همه موارد 1 - 6 را مي توان در گفتار اسلام و تجدد ، ص 199 - 206

کتاب استاد مطهري در گذر انديشه ها - گرد آوري علي باقي نصر آبادي جست و جو کرد .

.41 پيرامون انقلاب اسلامي ، صص 14 ، 63 - 64 استاد شهيد مطهري .

.42 استاد شهيد مطهري ، پيرامون جمهوري اسلامي ، انتشارات صدرا ، ص 92 .

.43 استاد شهيد مطهري ، سلسله يادداشت هاي استاد مطهري ، ج اول ، ص 149 ، انتشارات صدرا .

.44 همان ، ص 159 - انتشارات صدرا .

.45 تکامل اجتماعي اسلام ، ص 14 - چاپ صدرا ، سال 1376 .

.46 همان ، ص 189 - 190 و نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، ص 74 - 75 ، چاپ دوازدهم ، سال

1368 و الهامي از شيخ الطايفه ، ص 335 - 336 .

.47 نظام حقوق زن در اسلام ، ص 96 .

.48 برگرفته از نظام حقوق زن در اسلام ، اسلام و مقتضيات زمان ، تکامل اجتماعي اسلام ، اسلام و تجدد و . . . .

.49 تعبيري وام گرفته از بحث «تساهل نظري و عملي» حسن رحيم پور ازغدي ،

کتاب نقد ، ش چهاردهم و پانزدهم ،

ص 254 .

.50 سخنراني تقليد به نقل از اصلاح طلبي ، ص 63 - 64 ، دکتر علي مطهري .

.51 صحيفه نور ، ج 3 ، ص 41 .

.52 در اين زمينه ر .ک ده گفتار بحث احيأ تفکرايي ، حق و باطل ، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ ، نهضت

اسلامي در صد ساله اخير و . . . .

.53 خاتميت ، ص 50 الي آخر .

.54 مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، ص 85 - 70 .

.55 همان ، صص 158 و 164 و تقسيم اجتهاد به ممدوح و غير ممدوح (مذموم ) ر .ک مجموعه آثار ج بيستم ، ص

165 - 170 و تعليم و تربيت اسلامي ، ص 8 .

.56 همان ، ص 472 تا 488 و ج نوزدهم ، ص 118 تا 120 .

.57 همان ، ج نوزدهم ، ص 104 و مجموعه آثار ، ج بيست و يکم ، صص 131 - 148 .

.58 همان ص 112 و مجموعه آثار ج 21 ص 484 - 482 .

.59 نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير ، ص 92 ، چاپ دوازدهم ، سال 1368 ، انتشارات صدرا .

.60 جاذبه و دافعه علي (ع ) ، ص 156 .

تربيت نسل سوم

تهاجم فرهنگي

انحراف ها و لغزش ها ، شکست ها و نابودى ملت ها در طول تاريخ چنين مى نمايد که مردمان آن جوامع در منجلاب شهوات و

گناه غوطه ور بوده اند . غرايزى که از درون انسان ها شعله ور مى شود و درنهايت آنان را به همراه اجتماع پيرامونشان

به خاکستر مى نشاند .

پس از انقلاب اسلامى در ايران که فرهنگ غنى اسلامى را به ارمغان آورد ، يکى از بزرگترين حربه هاى دشمنان براى به

نابودى کشاندن مردم ايران ، نقش بر آب شد . اما يکبار ديگر و همزمان با پرورش نسل سوم انقلاب ، دشمنان با سلاح تهاجم

فرهنگ غرب و رواج انحرافات و تحريک غرايز در فکر ويران کردن اراده نسل جوان برآمده اند .

در کشاکش چنين هجومى ، لازم است با ترويج ، تبليغ و زمينه سازى صحيح تربيت دينى براى اين نسل ، آنان را در راه رشد و

پرورش به سمت انسانى متعالى يارى کنيم .

يکى از مهمترين راه هاى حفظ جوانان در مقابل تهاجمهاى فرهنگى غرب ، که به صورت فيلم ها و نوارهاى مستهجن ، عکس ها

و ترويج بدحجابى صورت مى گيرد ، بالابردن اعتقادات دينى و تربيت انسان هايى متعهد و متقى است .

نسل جوان ، امروز در هجوم آلودگى ها و تحريکات نفسانى شديدى قراردارد ، که شايد تنها راه کنترل و مراقبت از آنان ، حاکم

کردن يک نيروى درونى و بازدارنده در راه حفظ عفت و پاکدامنى جوانان باشد .

دين عامل کنترل و تعديل هواهاى نفسانى و آلودگى هاست ، اما بايد توجه داشت هرگز نمى توان يک مقوله از دين را براى همه

افراد جامعه و رده هاى سنى مطرح کرد .

«حسن مينايى رسا» ، کارشناس امور تربيتى و مسائل دينى در اين باره مى گويد: «تربيت ، آموزش و پرورش دينى در هر

رده سنى بايد متناسب با شناخت ، آگاهى و درک آنان نسبت به دين صورت

گيرد . درک مطالب دينى و نکاتى که بايد آموزش

داده شود ، مهم است اما مهمتر از آنها ، نحوه و زبان آموزش است .»

مينايى رسا با اين توضيح که تکرار و يکنواختى در آموزش مباحث دينى جوانان را به بيزارى مى کشاند ، ادامه مى دهد: «

در کتاب هاى دينى فقط چندين مبحث درباره دين گنجانده اند ، بدون اين که حس خلاقيت و رغبت دانش آموزان را برانگيزند ، به

صورت خشک و خسته کننده تدريس مى شود . خستگى در حين آموزش دانش آموزان را از عشق به دين دور مى سازد .»

نارسايى در شيوه هاى ارائه مذهب ، نه تنها به صورت مقطعى ، بلکه در درازمدت نيز به جامعه آسيب مى رساند .

هرگز نمى توان به پاسخى قطعى براى اين پرسش رسيد که آموزش و تربيت دينى چقدر براى نسل جوان اهميت دارد ؟»

زيرا بعد از انقلاب و در نظام جمهورى اسلامى ، تعليم و تربيت دينى به عنوان اساسى ترين وظيفه در رأس برنامه ها

قرارگرفت .

«عباس چراغ چشم» مدير گروه پژوهشى تعليم و تربيت اسلامى ، با اشاره به ضرورت توجه ويژه به آموزش و معارف

دينى مى گويد: «يکى از مباحث مهم در ارتباط با عمق مسائل معارف دين ، چگونگى و شيوه آموزش و مباحث آموزشى

است .»

چراغ چشم با تأکيد بر نقش دستگاه هاى آموزشى در زمينه گسترش معارف دينى ادامه مى دهد: «قانون اساسى نيز در

رابطه با نهادهاى آموزشى در کشور ، اين وظيفه مهم را به آموزش و پرورش و همچنين وزارت فرهنگ و آموزش عالى سپرده

است ، تا

اين دو نهاد در رشد و تربيت انسان هاى مسلمان با توجه به آموزه هاى دين اسلام ، برنامه هاى خود را تنظيم و اجرا

کنند .

در اين ميان آموزش و پرورش به عنوان نهاد اصلى آموزشى و تأثيرگذار بايد با برنامه ريزى ها و طراحى هاى مدون ، کتاب

هايى را با موضوع هاى دين و زندگى در قالب کتاب هاى درسى براى دانش آموزان تدوين کند تا معلمان مدارس با روش هاى

جذاب و مؤثر ، محتواى اين کتاب ها را آموزش دهند .

«منيره نوبخت» عضو شوراى عالى انقلاب فرهنگى نيز با تأکيد بر اهميت و ارزش هاى معارف دينى در جامعه اسلامى

مى گويد: «به طور طبيعى به هرميزان که شناخت و آگاهى مردم از معارف دينى بيشتر و دقيق تر باشد ، به همان ميزان

اعتقاد و باورهاى دينى مردم قوى تر و مستحکم تر خواهدشد ، اين نکته يک اصل روشن و واضح در ارتباط با اعتقادات اسلامى

است .

در تعاليم مبتنى بر قرآن و معرفت دين ، تأکيد بر ريشه دار بودن اعتقادات و باورها در عقلانيت و انديشه و تفکر شده و اين

تأکيدى است که در بسيارى از موارد قرآن به آموزش و تبعاتى که به دنبال دارد اشاره کرده است .»

هر اعتقادى بويژه اعتقادات اسلامى ، مبتنى بر تفکر و تعمق در انديشه هاى اسلام است . در واقع مقدمه ضرورى تفکر در

مباحث دينى داشتن اطلاعات کافى و لازم دينى است ، چرا که اين مبحث حساسيت بيشترى در آموزش معارف دينى براى

جوانان و نوجوانان دارد .

مينايى رسا در اين باره مى گويد: «کمبود

فضاهاى آموزشى و ناهماهنگى بين دست اندرکاران و نهادهاى فرهنگى کشور و

از همه مهم تر تربيت ناصحيح در خانواده ها ، موجب انحرافات اجتماعى و فرهنگى مى شود .

سابقه تاريخى کهن و فرهنگ ايران اسلامى نشان از غنى بودن فرهنگ خودى دارد . مهم اين است که بايد به گونه اى عمل

کنيم که جوانان همواره از هويت ملى و تاريخى و کيان فرهنگى خود مقتدرانه و با تعصب دفاع کنند .»

برخوردهاى غلط فرهنگى در خانواده ها و جامعه در برخى موارد منجر به بروز رفتارهاى متضاد با فرهنگ و عرف جامعه

مى شود .

در سال هاى اخير تمايلات رفتارى بويژه در زمينه آرايش مو ، پوشيدن لباس هاى نامتعارف ، علاقه به موزيک هاى غربى و

ناهنجارى هاى ديگر اجتماعى در گروهى از جوانان و نوجوانان مشهود است .

مديرگروه پژوهشى تعليم و تربيت اسلامى با اشاره به نقش وسايل کمک آموزشى در ارتقاى معرفت دينى جامعه و بويژه

جوانان مى گويد: «آموزش و پرورش با همکارى گسترده با بخش آموزشى صدا و سيما ، براى بهره گيرى بيشترى از

آموزه هاى معرفتى ، بايد برنامه هاى کمک آموزشى فيلم هاى رشد را به منظور ارتقاى معرفت دينى در برنامه هاى درسى

بگنجاند»

آموزش و معرفت دينى نقش متقابلى در برابر يکديگر دارند ، درواقع تا نقش آموزش به درستى تبيين نشود ، معرفتى ايجاد

نخواهدشد ، به همين دليل در گستره مبانى دينى به شدت نيازمند آموزش هاى دينى هستيم .

«زهره صفاتى» با اشاره بر ضرورت و اهميت آموزش معارف دينى در جامعه مى گويد: «اگر بخواهيم ريشه و فلسفه

آموزش را موردتوجه قراردهيم

، در بدو پيدايش دين اسلامى و پيشتر ازآن ، عمق آموزش در رسالت انبيا و پيامبران معنا مى

يابد ، چرا که رسالت انبيا ، آموزش و هدايت انسان ها در مسير کمال و سعادت بشرى بوده است .

در قرآن به طور صريح به اين موضوع اشاره شده که ما رسولانى را براى شما فرستاديم ، تا شما را به سوى تزکيه نفس و

هدايت باطنى و معنوى رهنمون کنند و همچنين شما را در مسير تقوا و فضيلت هاى اخلاقى قراردهند .

در زندگى امروز و با توجه به دنياى پيشرفته و پيچيده که ايجاد شده کار نهادهاى آموزشى بسيار سخت و مهم است و با توجه

به اين که يکى از محورهاى اساسى وجود انبياى الهى ، تعليم و تربيت انسان هاست ، درنتيجه اين بخش بايد موردتوجه نهادهاى

آموزشى در جامعه قراربگيرد و اين نهادهاى تربيتى مستلزم استفاده مطلوب از برنامه هاى آموزشى باتوجه به محورهاى

معارف دينى هستند»

درحال حاضر کيفيت پايين بيشتر برنامه ها و آموزش ناکافى و موردنياز فرهنگى نوجوانان و جوانان باعث شده ، بيشتر امکانات

موجود مثل صدا و سيما ، سينماها ، مراکز فرهنگى و کانون ها جايگاه واقعى خود را ندانند و موردتوجه و استفاده قشرجوان

قرارنگيرند .

مينايى رسا مى گويد: «بايد توجه داشت هرگز نمى توان با محدود کردن يا متوسل شدن به زور و اجبار جوانان را به انجام

کارى واداريم .

اگر جوانان از روى ترس و يا به خاطر خوش آمدن بزرگ ترها يا مسئولان ، کارى را در ظاهر انجام دهند ، مطمئناً رفتارهاى

ناهنجار آنان در باطن بسيار بدتر و مخرب

تر خواهدبود .

اگر بر عملکرد بسيارى از مسئولان و سازمان هايى که با جوانان در ارتباط هستند قدرى تأمل کنيم ، به راحتى متوجه مى شويم

يک کار مؤثر و زيربنايى در جهت آشنايى و ارتقاى فرهنگ جوانان ، بويژه از بعد معنوى و اعتقادى صورت نگرفته است .

با وجود ابزارهاى تبليغاتى همچون تلويزيون ، کتاب ، نشريات ، راديو ، سينما ، سخنرانى هاى مذهبى و جلسات قرآنى ، اردوهاى

فرهنگى ، تفريحات سالم ، خانه هاى فرهنگ و کانون هاى فرهنگى مساجد ، فرهنگسراها و بسيارى از مراکز و ابزارهاى ديگرى

که براى جوانان و در زمينه افزايش آگاهى هاى آنان عمل مى کنند ، هنوز نتوانسته ايم به طور شايسته ، شاهد بازده اين

عملکردها در جامعه باشيم .

مسلم است ، ضعف برنامه ريزى و استفاده نکردن از افراد متخصص و صاحب نظر موجب شده درعمل ، همواره پاسخ پرسش

هاى اصلى خود را ندانيم .»

اغلب کارشناسان معتقدند وظيفه تربيتى و تعليمى معارف دينى در جامعه به شکل عام برعهده آموزش و پرورش است و اين

نهاد تربيتى بايد باتوجه به تمام نيازهاى عمومى گروه هاى سنى مختلف در دستگاه آموزشى ، اين نيازها را جهت دهى کرده و با

آموزش هاى اصولى و بنيادى در ارتقاى معرفت دينى مؤثر عمل کند .

مسئولان آموزش و پرورش بويژه کسانى که وظيفه تأليف کتب درسى را برعهده دارند ، لازم است مباحث گسترده اى را

باتوجه به نيازهاى گروه هاى سنى به شکل آموزنده در لابه لاى مباحث درسى گنجانده و به شکل هايى تازه و مؤثر آموزش

دهند .

منبع

محمدرضا هاديلو

تقوا عامل مصونيت جوانان

چيستي تقوا

بنا به گفته مفسران ، آخرين فرماني كه در قرآن به عنوان آخرين كتاب آسماني آمده است ، دستور به تقوا پيشگي است ، آن جا كه

مي فرمايد: «واتقوا يوماً ترجعون فيه إلي اللَّه . . . (? )؛ و بترسيد از روزي كه در آن ، به سوي خدا بازگردانده مي

شويد» .

ممكن است اين پرسش مطرح شود كه تقوا چيست و چه مرحله يا مراحلي دارد ؟ پاسخ اين است كه به گفته عالمان: تقوا

حقيقت مشكك است به اين معنا كه داراي مراتبي است ، مانند «نور» كه روشنايي برآمده از گيراندن كبريت تا نور خورشيد

را شامل مي شود و البته ميان اين دو نور ، مراتبي از نور وجود دارد . تقوا نيز از چنين مراتبي برخوردار است كه نخستين

مرتبه آن انجام واجبات و ترك محرمات است . به اين ترتيب كه انسان مؤمن ، در تمام عمر دست به هيچ كار حرامي نزند ،

دروغ نگويد ، غيبت نكند و غيبت نشوند ، نگاه به نامحرم نيندازد و . . . مرتبه ديگر تقوا دوري از جستن از موارد شبهه ناك

است ، زيرا در روايتي كه در مقام بيان حساب رسي اعمال بندگان است ، آمده: « . . . وفي الشبهات عتاب . . .؛ و

امور شبهه ناك ملامت و نكوهش دارند»

سومين مرتبه تقوا: وانهادن مكروهات

مرتبه چهارم آن ، ترك كارهاي مباح است . در زمينه مباحات از ديدگاه فقهي مي توان به خوابيدن و خوردن و آشاميدن اشاره

كرد . شايد به نظر برسد كه ترك مباحات ممكن نيست

و بدون اين ها نمي توان زندگي كرد ، اما با تأملي در دعاي شريف

كميل ممكن بودن آن روشن مي شود ، آن جا كه از زبان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام نقل مي كند:

« . . .حتي تكون أعمالي وأورادي كلها ورداً واحداً ، وحالي في خدمتك سرمداً . . . (? )؛ تا اين كه كردارم و لحظه هاي

راز و نيازم يكي [وخالصانه ] باشد و در همه حال ، براي هميشه در خدمت [و بندگي ] تو باشم»

در كتاب «منيه? المريد» شهيد ثاني (ره ) كه متن اخلاق و تربيتي است آمده است: «اولياي خدا كارهاي مباح را به

عنوان عبادت انجام مي دهند و چون مي خوابند انگيزه عبادت در سر دارند»

مي بينيم كه بندگان پاك خدا حتي خواب را كه يكي از مباحات و از نيازهاي طبيعي انسان است به عبادت مبدل مي كنند و اين ،

يكي از مراتب تقواست .

گناه گريزي

انسان در ارتكاب گناه مجبور است ؟ يا اين كه راه گريز از آن براي انسان وجود دارد ؟ بي ترديد در صورتي كه انسان

بخواهد از نگاه دوري جويد مي تواند .

شايد به ذهن ما خطور كند كه آيا ممكن است يك انسان مؤمن در طور عمر خود هيچ گناهي نكند و اين امر ، شدني است ؟ پاسخ

«آري» است ، چه اين كه فقيهان مي گويند: «بهترين دليل بر ممكن بودن چيزي ، رخ دادن آن است» . البته در تاريخ

موارد فراواني از گناه گريزي نقل شده است كه يكي از نقل هاي تاريخ درباره شريفِ مرتضي

و سيدِ رضي (گردآورنده نهج

البلاغه ) است . آمده است: «كتابي گران بها و ارجمند از پدر شريفِ مرتضي و سيدِ رضي به عنوان ارث به ايشان

رسيد . از آن جا كه تقسيم كتاب ممكن نبود ، شريفِ مرتضي گفت: اين كتاب از آن كسي است كه در تمام عمر خود گناه

نكرده باشد (ومنظورش از ان كس خودش بود ) .

سيدِ رضي گفت: اين كتاب براي كسي است كه در تمام عمر خود فكر گناه نكرده باشد (كه او نيز از اين سخن خود را مد

نظر داشت» )

حقيقت اين است كه اولياي خدا و مؤمنان وارسته خود ساخته حتي فكر گناه را نيز از انديشه نمي گذارنند . ما نيز به عنوان

وظيفه بايد بكوشيم مرتكب گناه نشويم . البته لحاظ داشتن ديگر مراتب تقوا لازم است ، اما در مرحله نخست واجب است از

گناه دوري گزينيم و براي رسيدن به ديگر مراتب تقوا تصميم درست و از سر اعتقاد بگيريم و مطمئن باشيم كه خدا نيز ما را در

اين راه ياري خواهد نمود .

درباره يكي از بزرگان - كه شهرت بسزايي داشت - نقل كرده اند: «در حال احتضار سخت مي گريست . علت

گريستن او را جويا شدند ، گفت: در تمام عمر مرتكب يك گناه شده ، دروغ گفتم . حال نمي دانم كه خدا آن گناه را خواهد

بخشيد يا اين كه به سبب همين گناه مرا كيفر خواهد كرد»

خانواده كانوني سازنده

آنچه بيان شد به مسائل و وظايف فردي مرتبط بود . در اين بخش به جايگاه خانواده و تأثير آن در ساختن شخصيت

افراد مي

پردازيم . روشن است كه ساخته شدن افراد ، جامعه اي پاك و سازنده مي آفريند و اين اصل از اهميت فوق العاده اي

برخوردار است ، اما مطلب مهمي كه امروز احساس مي شود مسأله حفظ جوانان است كه مستلزم لحاظ داشتن سه مطلب

است:

? . خانواده

خانواده نقش فوق العاده تأثير گذاري در شكل دادن شخصيت كودك امروز و جوان و فرد كامل فرداها دارد . انسان ها قريب

به اتفاق خلق وخوي خود را در دوران كودكي و در خانواده به دست مي آورند ، زيرا جمله اي كه به كودك گفته مي شود يا

كاري كه به او آموخته مي شود ممكن است تا واپسين دم زندگي با او همراه باشد و انسان سخت دچار اشتباه است كه آن جمله

يا رفتار را گذرا بداند . به عنوان مثال موردي را بيان مي كنم پدر بزرگ ما (? ) تحت تأثير سحر خيزي مادر والا مقامش

اين عادت زيبا را كسب كرد ، به اين صورت كه آن بانوي ارجمند هنگامي كه براي نماز شب برمي خاست جد ما را كه پنج

شش ساله بود با نوازش و مهرباني از خواب بيدار مي كرد و مقداري تنقلات رايج آن زمان مانند نخودچي و كشمش به

فرزندش مي داد و مي گفت: مهدي ، اين ها را بخور و به من نگاه كن .

آن گاه خود به نماز مي ايستاد . كودك خردسال با صفاي باطن و ذهن پاك همچنان كه مشغول خوردن تنقلات بود به رفتار

مادر مي نگريست و گريه هاي مادر را در حال نماز

مي ديد و ناله جان سوز العفو العفو او را با تمام وجود حس مي كرد .

بدين ترتيب روح اين كودك تحت تأثير گريه و راز و نياز سحر گاهان مادر آن چنان پرورش يافت كه تا آخر عمر هرگز سحر

خيزي اش ترك نشد . فرزندان و خويشاوندان آن بزرگوار نقل مي كنند كه آن مرحوم همه شب - اگر چه يك ساعت

خوابيده بودند - حدود دو ساعت قبل از اذان صبح با نشاط و سرزندگي از خواب بر مي خاستند و به عبادت و مطالعه درس

مي پرداختند و حتي روزهاي آخر حيات شان كه بيمار و از درد پا در رنج بودند سحر خيزي شان ترك نمي شد .

اين مورد و صدها و هزاران مورد ديگر كه شايد شما نيز ديده باشيد بهترين شاهد بر تأثير تربيت خانواده در فرزندان است .

تأثير خانواده تنها به رفتار محدود نيست ، بلكه اعتقادات ، دوست داشتن و دشمني ورزيدن را نيز در برمي گيرد . همان طور

كه رفتار خوب فرد نشانه منش و رفتار والاي پدر و مادر است ، اعتقاد سالم نيز از پدر و مادر به فرزند منتقل مي شود . دو

بيت شعري است كه نوعاً گويندگان و خطيبان عرب زبان آن را مي خوانند .

منطوق اين شعر چنين است: «خدا مادرم را كيفر ندهد [و از او در گذرد]؛ چرا كه او از دوستي وصي (علي عليه

السلام ) سيراب شد و آن همراه شير [پاك خود] به من نوشاند .

پدري داشتم كه دوستدار [و شيفته ] ابوالحسن عليه السلام بود؛ و من

[از بركت وجود] اين [مادر] و آن [پدر]

دوستدار ابوالحسن شدم (? )» .

آن سان كه در روايات آمده و به تجربه ثابت شده و دانش روز نيز آن را تأييد كرده است ، خصلت هاي خوب و بد انسان به

فرزندان و از آنان به نسل هاي بعدي منتقل مي شود .

حال اگر رفتار و تربيت صحيح و در خور انسان و انسانيت از خانواده به فرزند منتقل شود ، جاي خوشبختي و خوش وقتي

است ، اما - خداي نكرده - اگر اعتقاد ناپاك و رفتار و منش غير اخلاقي و ناپسند در جان فرزند جاي گيرد ، بايد از اين

فاجعه به خدا پناه برد . جان كلام اين كه اين ويژگي ها - خواه مثبت ، خواه منفي - از خانواده به فرزند منتقل مي

شود .

? .فرهنگ

عامل ديگري كه در حفظ جوانان تأثير كامل دارد فرهنگ صحيح است . تحول و پيشرفت وسايل ارتباطي امروز ، جهان را به

دهكده اي تبديل كرده است و طبيعتاً افراد دهكده اي كوچك عادات و فرهنگ خود را بر يكديگر تحميل مي كنند و به يك سخن

جامعه ما هدف تهاجم فرهنگ بيگانگان قرار گرفته است كه اين تهاجم همه جانبه در: ماهواره ، رسانه هاي ديداري و

شنيداري ، كتاب ، اينترنت و ديگر محصولات فرهنگي تبلور يافته است . براي رويارويي با اين شبيخون بايد چاره انديشي كرد

و زماني مي توان به مصاف اين يورش گران رفت كه ابزارهاي مشابه آنچه آنان در اختيار دارند به كار برد و در حقيقت تنها

وسيله دفاعي كارآمد ،

كار فرهنگي است . آنچه شما عزيزان با آن سروكار داريد ، يعني حفظ كردن قرآن ، آموختن و

فراگرفتن تفسير قرآن ، معارف اسلامي و پاي بندي به رهنمودهاي الهي گام اول در راه كار فرهنگي است . بايد توجه داشت

كه در كار فرهنگيِ مطلوب و راه گشا نبايد كارشكني كرد و منفي بافت و نوميد بود يا اين كه با زور و برخورد نامناسب ، افراد

را وادار به كاري كرد ، چه اين كه فرزانگان گفته اند: «زور پايدار و فراگير نيست» .

حق نيز همين است كه بايد در كار فرهنگي چون فرهيختگان عمل شود .

مي دانيم كه حدود يك ميليون و سيصد دانشجو كه همگي از جوانان هستند در دانشگاه ها مشغول دانش اندوزي اند . آيا مي

شود آنان را با برخوردهاي آمرانه جذب كرد ؟ بي ترديد چنين چيزي امكان ندارد . بنابراين براي دعوت آنان به پاي بندي به

مفاهيمِ آموزهاي ديني و مثلاً رعايت حجاب توسط دختران بايد كار فرهنگي كرد . غافل نباشيم كه يك كتاب ، جزوه ، نوار يا يك

نصيحت آميخته به ادب و وقار ، فردي را متحول مي كند . بنا به گفته يكي از آقايان كتابي كوچك در زمينه حجاب تأليف و به

جاهاي مختلف فرستاده شد . مؤلف مي گفت: پس از مدتي نامه اي از بانويي به دستم رسيد كه در آن آمده بود: كتاب

را خواندم و بسيار گريستم و همان دم از گذشته خود و بي توجهي ام به حجاب توبه كردم و از آن پس حجاب را رعايت كرده

و مشغول قضاي

نمازهاي از دست داده ام هستم .

به عنوان مثال از كتاب «المراجعات» مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين ياد كنم . اين كتاب آن چنان عميق و پر معناست

كه اگر در سطح وسيعي منتشر شود مي تواند ميليون ها انسان را تحت تأثير قرار داده ، با واقعيت ها آشنا كند .

به ياد داشته باشيم كه اگر كار فرهنگي مبناي صحيح داشته باشد تأثير گذار و پايدار خواهد بود .

? . مؤسسه هاي اجتماعي

جامعه شناسان مي گويند: «يكي از راه هاي شناخت قدرت يا ضعف يك جامعه ، فراواني و توانمندي مؤسسه هاي اجتماعي

در آن جامعه يا كمي و ضعف آن هاست» .

بنابراين نظريه ، هر جامعه اي كه از مؤسسه هاي: اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي و ديني بيشتري برخوردار باشد ، جامعه اي

قدرتمندتر به شمار مي رود . به ديگر سخن اين كه اگر مؤسسه هاي اجتماعي كارآمد باشند ، اوقات فراغت ها و خلأهاي

موجود را - كه ممكن است جامعه را به نابودي بكشاند - به خوبي پر كرده ، با به وجود آوردن نسلي قوي و كارآمد جامعه

را قدرت و استحكام مي بخشند . شايان توجه است كه مؤسسه هاي اجتماعي منحصر به تشكيلات خاصي نيست ، بلكه

مسجدها ، حسينيه ها ، كتابخانه ها و ديگر تجمع هاي ديني را - كه بارزترين نهادهاي اجتماعي هستند - نيز در بر مي

گيرد .

ممكن است به ذهن افرادي خطور كند كه: مي توانيم در توسعه اين مؤسسه ها شريك باشيم ؟ پاسخ مثبت است .

شايد ديگري بگويد: من يك نفر

هستم . چگونه مي توانيم در اين زمينه فعال و مؤثر باشم ؟

پاسخ اين است كه - به عنوان مثال -: هسته خرما اگر ده سال كناري بوده و از محيط مناسب براي پرورش دور بماند و

تحت تأثير هيچ فرايند طبيعي كه در عمل آوري آن مؤثر است قرار نگيرد ، همچنان هسته اي بي فايده خواهد ماند ، اما اگر در

خط به ثمر نشستن و بهره دهي قرار گيرد ، تحت تأثير زمين ، هوا ، آب ، نور و عناصر تغذيه كننده گياه ، هسته شكافته ، به نهال و

سپس به درختي پر ثمر تبديل خواهد شد . انسان نيز اگر بخواهد مفيد باشد ، بايد از تمام توانمندي هاي خود استفاده كند و آن

گاه است كه جايگاه و قدرت تأثير گذاري خود را خواهد شناخت .

عموي معظم (? ) مي فرمود: در همين قم شخصي بود كه زندگي ساده اي داشت و از طبقه متوسط جامعه بود . اين

فرد به فكر احداث مسجد افتاد . از اين رو به هر منطقه اي كه مي رفت آن جا را مي كاويد تا ببيند آن منطقه به مسجد نياز

دارد يا نه . اگر به اين نتيجه مي رسيد كه آن محل نيازمند داشتن مسجد است ، پس از ثبت مشخصات منطقه ، از هر فرصتي

استفاده مي كرد تا هزينه احداث مسجد را تأمين كند . از اين رو در مجالس عروسي ، مراسم ختم ، در حال سفر و در هر

موقعيتي ، نياز منطقه را مطرح مي كرد و پيشنهاد ساختن يا شركت در

ساختن مسجد در منطقه مورد نظر را ارائه مي داد .

او بدين ترتيب توانست هشتاد مسجد بسازد كه بيشتر آن ها در مسير تهران - مشهد و تهران - اهواز قرار دارد . از

اين رو مي توان او را مصداق جهاد گران در راه خدا دانست كه خداي - عزوجل - درباره آنان مي فرمايد: «والذين

جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وإن اللَّه لمع المحسنين (? )؛ و كساني كه در راه ما كوشيده اند ، به يقين راه هاي خود را بر آنان مي

نماييم و در حقيقت ، خدا با نيكوكاران است»

آنچه در اين ماجرا قابل تأمل است اين كه اين انسان پرتلاش شايد در هر صد مراجعه اي كه به افراد براي پيشنهاد ساختن

مسجد داشته ، تنها يك مورد موفق مي شد ، اما هرگز دست از تلاش و فعاليت برنداشت .

اميد اين كه تمام تلاش ها و كوشش هاي خير خواهانه مورد قبول خداي متعال قرار گيرد و از عنايت هاي ويژه امام زمان عليه

السلام برخوردار گردد و زحمت هايي كه شما عزيزان براي زيارت كريمه اهل بيت عليهم السلام حضرت فاطمه معصومه

عليها السلام بر خود هموار كرده ايد پاداشي در خور - كه همانا قبولي زيارت است - داشته باشد ، .

جوانان ،ايمان ،پاكدامني

اهميت دوره جواني

ازيك سو و نرخ بسيار بالاي جمعيت جوان كشور از سوي ديگر در سالهاي اخير ، اذهان مراكز مسؤول و برنامه ريزان

كشور و محافل اجتماعي ، فرهنگي و سياسي را به خود معطوف ساخته است و جمعيت جوان كشور در مركز توجهات قرار

گرفته است اعلام روز جوان نيز همسو با همين

تلاشهاي فكري فرهنگي عاملي است كه براي جهت دهي به قدرت عظيم

جوانان و پاسخگويي به نيازهاي آنان مي باشد . البته ميان واقعيت موجود و حقيقت مطلوب فاصله بسياري است كه تنها همت

و دلسوزي و تدبير و واقع نگري و نيز آرمانخواهي و ارزشمداري سياستگذاران و برنامه ريزان و متوليان امر فرهنگ ، اقتصاد ،

سياست و تبليغ دين و ارشاد جامعه و توفيق الهي مي تواند اين فاصله را به حداقل برساند . از آنجا كه نگاه امام خميني (

ره ) و مقام معظم رهبري به جوانان و ويژگي ها و مسؤوليتهاي آنان در جامعه ، موضوعي است كه در اين مقاله به آن

مي پردازيم .

? . غنيمت شمردن فرصت جواني يكي از توصيه هاي امام خميني (ره ) به جوانان در خصوص اهميت دادن به جواني

بود و اين فرصت را آنقدر مهم مي دانست كه همواره به اصلاح انسان در اين دوران تأكيد مي نمودند و دريغ كه اين سرمايه

بزرگ و فرصت بي نظير از دست برود چنان كه امام علي (ع ) فرموده اند: شيئان لايعرف فضلها الا من فقدهما:

السباب و العافيه: دو چيز است كه قدر و قيمتشان را نمي شناسند مگر كسي كه آن دو را از دست داده باشد ، يكي جواني و

ديگري تندرستي و عافيت . از اين حديث شريف بخوبي روشن مي شود كه جواني فرصت و سرمايه اي بس با اهميت است

كه اولاً هم رديف با نعمت بزرگ الهي يعني سلامت و عافيت قرار گرفته و ثانياً وقتي آن را از دست داد پي به ارزش آن

مي برد . آنگاه دچار حسرت و پشيماني دايمي خواهد بود . امام خميني (ره )

درباره ضرورت غنيمت شمردن جواني

خطاب به فرزند خود فرمود: پسرم تا نعمت جواني را از دست ندادي ، فكر اصلاح خود باش كه در پيري همه چيز را از

دست مي دهي . يكي از مكرهاي شيطان كه شايد بزرگترين آن باشد كه پدرت بدان گرفتار بوده و هست . مگر رحمت حق

تعالي دستگير او باشد . استدراج است .

در عهد نوجواني شيطان باطن كه بزرگترين دشمنان اوست او را از فكر اصلاح خود باز مي دارد و اميد مي دهد كه وقتي زياد

است اكنون فصل برخورداري از جواني است و هر آن و هر ساعت و هر روز كه بر انسان مي گذرد ، درجه ، درجه او را با

وعده هاي پوچ از اين فكر باز مي دارد تا ايام جواني را از او بگيرد و آنگاه كه جواني رو به اتمام است او را به اميد اصلاح در

پيري سرخوش مي كند و در ايام پيري نيز اين وسوسه شيطاني از او دست نكشد و وعده توبه در آخر عمر مي دهد و در آخر

عمر و شهودموت ، حق تعالي را در نظر او مغبوض ترين موجود جلوه مي دهد كه محبوب او كه دنياست را از دستش گرفته

است ، اين حال اشخاصي است كه نور فطرت در آنها به كلي خاموش نشده است . اشخاصي هستند كه غرقاب دنيا آنها را از

فكر اصلاح به دور نگه داشته و غرور دنيا سر تاپاي آنان را فرا گرفته است .

در آيين اسلام به جواني اهميت زيادي داده شده است و بر غنيمت شمردن آن توصيه و تأكيد فراواني شده است . پيشوايان

گرامي اسلام جواني

را يكي از نعمت هاي پر ارج الهي و از سرمايه هاي بزرگ سعادت در زندگي انسان دانسته اند كه در اين

پيامبر اكرم (ص ) مي فرمايند: در قيامت هيچ بنده اي قدم از قدم بر نمي دارد تا به اين پرسش ها پاسخ دهد اول آنكه عمرش

را در چه كاري سپري نموده است و دوم جوانيش را چگونه و در چه راهي تمام كرده است ؟ فرصت ايام جواني فرصت

رسيدن به بالاترين مراحل توامندي و عالي ترين منازل زندگي است و انساندر اين دوران در اوج توانايي قرار دارد . اگر

فردي در اين دوران قدم در راه راست بگذارد و از رهنمودهاي بزرگان دين بهره ببرد مسلم به سعادت واقعي دست مي يابد و

اگر كوتاهي كند ، خود را از سعادت و آينده درخشان محروم مي سازد . فرصت هايي كه بر سر راه زندگي بشر پيش مي آيد

زودگذر و ناپايدار است و در اثر كوچكترين سهل انگاري و غفلت ممكن است فرصت هاي بزرگي از كف برود و چيزي جز

حسرت و ندامت براي صاحبش بر جاي نگذارد . همانطوري كه اميرالمؤمنين امام علي (ع ) فرمود: فرصت بسان ابر

از افق زندگي مي گذرد ، پس هنگامي كه فرصتهاي خوبي پيش مي آيد ، عنيمت بشماريد و از آنها استفاده كنيد . آري بهترين

فرصتي كه در زندگي انسان براي رسيدن به پيروزي و موفقيت پيش مي آيد ايام جواني است كه دوران ظهور نيروي جسماني

و معنوي افراد است . لذا اگر انسان ها از اين عطيه الهي استفاده كنند به سعادت و خوشبختي دست مي يابند در غير اين

صورت تنها بايد تأسف گذشته را بخورند .

? . جوانان افتخار اسلام و

جمهوري اسلامي اگر نيروي ايمان و قدرت جوانان مسلمانان و فداكار در طول تاريخ اسلام

نبود . مسلماً اين همه موفقيت براي اسلام و مسلمين پيش نمي آيد بيشترين گرايش به پيامبر (ص ) را جوانان داشتند .

در تاريخ چنين جواني مايه افتخار ملت بوده و همواره مورد ستايش قرار مي گيرند . همانطور كه امام خميني (ره ) در

اين باره مي فرمايند: آفرين بر اين قدرت ايمان و قوت بازوي عزيزان و صدها آفرين براستي كه رژيم ستم شاهي براي آنان

فراهم كرده بودند ، رها ساخته و به اوج عظمت و معنويت رساندند…

درود بر مادران و پدران و فرزندان و بستگان شهدا و جانبازان برومند جبهه ها و سلام به معلولين و مفقودين و اسراي عزيز

كه افتخار اسلام و ميهن اسلامي خويش مي باشند و رحمت خداوند بر اين دامن هاي پاكي كه پروراننده اين جوانان شيردل

مي باشند . حضرت امام خميني (ره ) با اين ديد به جوانان مي نگريستند كه آنان سرمايه هاي انقلاب و ذخاير ملتند .

ايشان مي فرمودند: من اميدوارم خداي تبارك و تعالي به شما جوان ها عزت و سلامت ، سعادت عنايت فرمايد . ما از خداي

تبارك استقلال كشور خودمان را و آزادي خودمان را مسالمت مي كنيم . شما ذخيره ما هستيد و من خدمتگزار شما هستم .

از ديدگاه امام خميني (ره ) جوانان ذخيره ملت و سپردن انقلاب اسلامي بدست جوانان رسالت عظيمي كه بر دوش جوانان

گذاشتند . جوانان ايراني پرورش يافته مكتب حسيني (ع ) هستند كه توانستند با بهره گرفتن از مردم امام حسين (ع ) و

ياران با وفاي او ، فرمايشات امام خميني

(ره ) خود را باور كنند و كارهاي عظيمي انجام دهند انقلاب را به پيروزي برسانند

و در هشت سال دفاع مقدس بار اصلي جنگ به دوش جوانان فداكار كه مايه اميد واقعي بودند گذاشته شده بود . تا آنجا كه امام

خميني (ره ) در اين رابطه مي فرمايند فرزندان عزيزم ! ديگر فرداي شما فرادي دشواري است . كه اگر مجهز به علم

و تقوا و شعور انقلابي اسلامي شديد ، پيروزي تان حتمي است و اگر خداي نكرده در اين مرحله كوتاهي كنيد ، مسؤوليت آن به

عهده خود شماست . هرگز اجازه ندهيد كه عده اي معدود چون گذشته تلخ روزهاي استبداد بر شما حكومت كنند .

? . ملتي كه جوانان با خدا مي توانند به اوج افتخار برسد ملتي كه خدا دارد پيروز است و ملتي كه جوانان با خدا دارد

مي تواند به اوج افتخار برسد يكي از خطوط القاي دشمن ، امروز اين است كه جوان در جمهوري اسلامي دچار فساد و

انحراف است . ابتدا به اين مسأله از منظر مقام معظم نگاه مي اندازيم . ايشان در ديدار با اعضاي اتحاديه انجمن اسلامي

دانش آموزي و در اين زمينه چنين فرمودند: من به هيچ وجه قبول نمي كنم حرفها و تحليلهاي كساني را كه بدون آگاهي در

برخي از مطبوعات يا رسانه ها از انحرافات نسل جوان سخن مي گويند ، اين طور نيست . اگر گاهي اشتباه و خطايي از جوان

سربزند با توجه ، دل پاك و نوراني جوان اين اشتباه كامل قابل جبران است . اينها چرا صلاح و پاكدامني و پارسايي و

صداقت جوانان را نمي بينند ؟ چرا شور و شعور جوانان

را نمي بينند ؟

به چند خطاي محدود جوان چشم مي دوزند و درست در همان مجرايي كه دشمنان مي خواهند و مي پسندند سخن مي گويند يا قلم

مي زنند . البته چشم بستن بر واقعيات ، راه علاج مشكلات نيست . شايد بتوان گفت بزرگترين خاكريزي كه امروز توسط

دشمن مورد حمله قرار گرفته احساسات ، همان خاكريز بلند و محكم جوانان با ايمان مي باشد كه به تعبير مقام معظم رهبري

حجم تبليغات و تهاجم دشمن در اين زمينه حيرت انگيز است . به صورت طبيعي اين تهاجم با تلفاتي همراه بوده است . ما

جوانهايي را مي شناسيم كه اسير تهاجم فرهنگي دشمن شده و به مرگ سياه ، اعتياد دچار شده اند ، اما عملكرد داخلي خود ما و

اشتباهات مسؤولان است ، نبايد باعث آن شود كه بر پيشاني جوان اين كه كشور مهر نسل از دست رفته بزنيم . اگر چه ما با

وضع مطلوب در همه زمينه ها فاصله داريم . اما روشن است كه اين فاصله را با كار و تلاش و اميد دهي مي توان پر كرد و

نه با سياه انديش و انفعال و پراكندن بذر نوميدي در دل حساس و تأثيرپذير جوان و نوجواني بهترين توصيه به جوانان و

نوجوانان در فصل تحصيل را از زبان مقام معظم رهبري بخوانيم: به شما جوانان هم ، به عنوان فرزندان اين ملت جداگانه

مي گويم: عزيزان من كار كنيد امروز دشمنان نمي خواهند دانشگاه و درس و مدرسه و معلم باشد . دشمنان ما نمي خواهند

ميليونها جوان با درس خواندن و حفظ ايمان ، درستكاري و پارسايي و پاكدامني شان در اين منطقه فرداي شكوهمندي را براي

ايران مقتدر بوجود بياورند

. . .

ايمان و پاكدامني تان را حفظ كنيد درستان را خوب بخوانيد و جواني تان را قدر بدانيد . آنچه بر عهده ماست آن است كه به

جوانان بفهمانيم كه امروز نوبت اوست و جوان ما سنگيني و سختي بار مسؤوليت حفظ كشور خود و آينده اسلام را كاملاً بر

دوش خود احساس كند . اگر ما در اين انتقال موفق شديم آنگاه جوان به حركت خواهد افتاد و در طول حركت ، نيازهاي خود

را احساس خواهد كرد . در اين زمان است كه جوان ، تشنه ايمان و زمان آگاهي بيشتر خواهد شد . حيف است امروز قدر

اين نعمات خداداد را كه در رأس آن نعمت انبوه جوانان با ايمان است نداشته و وقت خود را با دعواهاي كودكانه سياسي يا

منفي بافي هاي بي حاصل تلف كنيم . جوان براي كشور تهديدي جدي است . ما مي توانيم به بركت همين نيروي شگرف

تمامي ضعف ها و اشكالات و نارسايي ها را برطرف نموده و به جاي افرادي كه فرصت طلبانه در گوشه و كنار مناسب نظام

خزيده اند و كار نمي كنند و امتياز مي طلبند ، از همين نيروي جوان بهره ببريم از نوع همان جوانان بيست تا بيست و پنج ساله كه

بار سنگين دهه اول انقلاب را پس از پيروزي بر دوش كشيدند . بالاخره اينكه كشوري كه جوان دارد ، آينده دارد .

جوانان و محبت اهل بيت (ع )

مفهوم محبت

محبت ، از ميل طبيعى انسان به يك چيز و يا لذت بردن از آن به وجود مى آيد؛ به عبارت ديگر ، محبت ، حالتى است كه در دل يك

موجود ذى شعور ، نسبت به چيزى ايجاد مى گردد كه با

وجود او ، ملايمت و با تمايلات و خواسته هايش تناسب دارد . (1 )

انسان تا چيزى را خوب نشناسد و به عمقش پى نبرد ، به آن دل نمى بندد ، آن را دوست ندارد و محبت و دوستى اش در دل

شخص جاى نمى گيرد . از امام جعفر صادق (ع ) نقل شده است كه فرمود: «الحبُّ فرع المعرفة» . (2 ) بر اين

اساس بايد ريشه محبت را در معرفت جست و جو كرد . (3 )

بر اساس تعريف ارائه شده ، مى توان گفت: محبت ، يك جاذبه ادراكى است همانند جاذبه هاى غير ادراكى؛ يعنى همان طور كه

در موجودات مادىِ فاقد شعور (مثل آهن و آهن ربا ) نيروى جذب و انجذاب وجود دارد ، در بين موجودات ذى شعور هم يك

جذب و انجذاب آگاهانه و يك نيروى كششِ شعورىِ روشن وجود دارد كه به آن محبت مى گويند .

دل ، پايگاه محبت و مهم ترين و فاخرترين عنصر وجود آدمى به شمار مى آيد . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «دل حرم

خداست ، پس جز خدا را در آن جاى مده»

گاه برخى حُسن ها و جمال ها به اندازه اى دل انگيز است كه حسن و جمال ظاهرى هرگز به پاى آن نمى رسد . عشق به

انسان هاى بزرگى همچون على (ع ) و ديگر اولياى خدا و پيامبران ، نمونه اى از آن است . مردى از باديه نشينان نزد

رسول خدا (ص ) آمد و از او درباره روز قيامت پرسيد ، آن حضرت فرمود: براى آن روز چه آماده كرده اى ؟ عرض

كرد: يا رسول الله ! چيز زيادى از نماز و روزه آماده نساخته ام جز آن كه خدا

و رسولش را دوست دارم . پيامبر (

ص ) فرمود: «انسان [در آن روز] با كسى است كه او را دوست دارد» . (4 ) انس بن مالك مى گويد:

مسلمانان از شنيدن اين مطلب بسيار شادمان شدند به اندازه اى كه هيچ چيز پس از اسلام آوردن ، اين قدر آنان را خوش حال

نكرده بود .

معناى حقيقى محبت

محبتى كه قرآن دستور مى دهد ، آن نيست كه با هر كسى مطابق ميل و خوش آيند او عمل كنيم تا لزوماً به سوى ما كشيده شود و

يا اين كه هر كسى را در تمايلاتش آزاد بگذاريم و يا آن را امضا كنيم؛ اين محبت نيست ، بلكه نفاق و دورويى است . محبت آن

است كه با حقيقت توأم باشد . محبت ، خير رساندن است ، اما گاهى خير رساندن ها به شكلى است كه علاقه و محبت افراد را

جلب نمى كند؛ يعنى بعضى افراد به دليل اين كه محبت را با تمايلات خويش مخالف مى بينند به جاى قدردانى ، دشمنى مى كنند .

(5 )

در عشق هاى حيوانى ، تمام عنايت و اهتمام عاشق به تناسب اعضا و رنگ و زيبايى پوست معشوق است و آن غرايز است كه

انسان را مى كشد و مجذوب مى سازد؛ لكن پس از اشباع غرايز ، آن آتش ها به سردى مى گرايد .

اما عشق انسانى - هم چنان كه گفتيم - حيات است و زندگى ، اطاعت آور است و پيرو ساز . و اين عشق است كه عاشق

را هم شكل با معشوق قرار مى دهد و مى كوشد تا جلوه اى از او باشد . خواجه نصير الدين طوسى مى گويد: عشق نفسانى

آن است كه مبدأش هم رنگى ذاتىِ عاشق و معشوق باشد .

بيشتر اهتمام عاشق ، به روش هاى معشوق و آثارى است كه از نفس

وى صادر مى گردد . اين عشق است كه نفس را نرم و پر شوق قرار مى دهد ، رقّتى ايجاد مى كند كه عاشق را از آلودگى هاى

دنيايى بيزار مى گرداند . (6 )

محبت واقعى

يكى از ويژگى هاى برجسته انسان ، عاطفه و احساس است . اگر چه عشق و محبت از حالات عاطفى انسان است و ماهيتى

درونى و روان شناختى دارد ، اما زمانى واقعى و اصيل به نظر مى رسد كه رفتارهاى ظاهرى انسان تأثيرگذار باشد و آثار و

شواهد آن در اعمال آدمى مشاهده گردد . لكن اگر اين عاطفه و دوست داشتن بر مبناى عقل و خردورزى نباشد مى تواند

باعث ايجاد نتايج منفى باشد ، چرا كه از نظر تربيتى هر نوع عشق و محبتى ، مثبت و سازنده نيست و مى تواند بار منفى زيادى

داشته باشد و آن بستگى به ميزان مطلوبيت حقيقىِ هدف مورد نظر دارد . چه بسا افرادى كه در پستوهاى تو در توى عشق

مجازى گم گشته و از حقيقت دور افتاده اند و در مقابل افرادى هستند كه يك شبه ره صد ساله را پيموده اند و به لقاى محبوب

حقيقى شرف حضور يافته اند .

در دنياى امروز بسيارى از انسان ها دل به اشيا و موجوداتى مى بندند كه زوال پذيرند و قادر نيستند نيازهاى اساسى آنها را

تأمين كنند . عالم هستى سراسر اتصال ، ارتباط و هم گرايى است و با نگرش تيزبينانه و عارفانه مى توان رايحه عطوفت و

مهربانى را از آن استشمام نمود . در حكمت متعاليه نيز اين نظريه به اثبات رسيده است كه عشق و

حيات ، دو يار جدا نشدنى

از موجودات هستند كه در يكايك آنها شريان دارند . (7 )

اين دل بستگى و محبت كه در ذات اشيا نهاده شده ، هم به ديگر مخلوقات وجود دارد و هم به خالق يكتا و باعث ايجاد عشق و

علاقه در وجود انسان مى گردد . خداوند متعال در حديث قدسى ، اين دوستى و محبت را اساس و مبناى پيدايش هستى دانسته

و علت غايى آن را نماياندن خود بر موجودات و معرفت آنان به خالق خويش بر شمرده است: «من گنج نهان بودم و

دوست مى داشتم شناخته شوم ، پس مخلوقات را آفريدم .» (8 )

محبت اهل بيت (عليهم السلام ) يك حقيقت اساسى و انكارناپذير است كه كمتر بدان توجه شده است . در حوزه معرفت

دين و مذهب شناسى ، به اين اصل اساسى و ارزنده تا حدى اهميت داده شده كه در بسيارى از آيات و روايات به صورت آشكار

و نهان نمايان است . آية الله جوادى آملى مى فرمايد: «غايت حركت حبّى خداوند ، همانا پيدايش انسان كاملى است كه

حبيب اوست و رسالت حبيب خدا ، ترسيم هندسه محبت است .» (9 )

اهميت محبت اهل بيت

مفسّران قرآن كريم با استناد به آيات و روايات از جمله آيات 35 تا 38 سوره نور ، نور را به مفهوم قرآن مجيد ، ايمان و عشق ،

هدايت الهى ، آيين اسلام ، شخص پيامبر اكرم (ص ) ، پيشوايان معصوم (عليهم السلام ) و علم و دانش ، دانسته اند . جالب

آن كه از بطن اين آيات استفاده مى شود كه هر چيز به هر اندازه با خدا ارتباط داشته باشد

به همان اندازه نورانيت و روشنايى

كسب خواهد كرد .

قرآن ، نور است ، چون كلام خداست؛ اسلام نور است ، چون آيين اوست؛ پيامبران نورند ، چون فرستادگان اويند؛ ايمان و عشق ،

نور است ، چون رمز پيوند با اوست؛ معصومان نورند ، چون حافظان آيين او بعد از پيامبرند؛ علم ، نور است ، چون سبب آشنايى

با اوست و تمام آنها تحت الشعاع نام خدايند .

قرآن در آيه 38 سوره نور مى فرمايد: خدا تمامى اعمال آنان را بر معيار و مقياس بهترين اعمال پاداش مى دهد . پس با

اين حساب ، ارتباط عاطفى و عشق و محبت به اهل بيت ، اولاً: طريقه صحيح زندگى كردن را به ما خواهد آموخت و ثانياً:

ما را به نور الهى و روشنايى حق نزديك تر نموده و از آسيب هاى ظلمت و تاريكى نجات خواهد داد .

مودّت ، مزد رسالت

در قرآن دو آيه وجود دارد كه پيامبر به دستور خداوند در برابر رسالت خود اجر و پاداش طلبيده است . يكى از آن دو آيه

اين است: «قُلْ ما اسألُكُمْ عَلَيهِ مِن اَجرٍ اِلاّ مَنْ شاءَ اَن يَتَّخِذَ اِلى رَبِّهِ سَبيلاً؛ (10 ) بگو من بر رسالت خود مزد و پاداش

نمى خواهم ، مگر كسى را كه به سوى پروردگار خود راهى پيدا كند» . مقصود از جمله «ان يتخد الى ربه سبيلا» هر كار

نيكى است كه انسان را به سوى خدا رهبرى كند؛ يعنى مزد و پاداش من اين است كه شما راه خدا را پيش گيريد و از او

اطاعت و پيروى كنيد؛ به عبارت ديگر ، اسلام و ايمانِ شما بزرگ ترين آرزو و

اجر و مزد من است . چنين پاداشى پيش از

آن كه به نفع پيامبر باشد صد در صد به نفع پيروان اوست . از اين رو فرمود: «پاداشى كه طلبيده ام ، به سود

شماست .» (11 )

مقصود از لفظ «سبيلا» هر نوع عمل نيكى است كه راهى به سوى خدا شمرده شود . بنابراين ايمان و اعتقاد ، عمل صالح

و كردار نيك ، محبت به اولياى خدا و پيامبران و دوستى با خاندان رسالت ، همگى از مصاديق اتخاذ سبيلى است كه در اين آيه

ذكر شده است و از دو نظر به نفع ماست: اولاً ، انس و الفت و ارتباط با خاندان علم و دانش سبب مى گردد بسيارى از

عقده هاى دينى ما گشوده شود و آن چه را نمى دانيم ياد بگيريم . طبعاً كسانى كه از اين خاندان دورند و پيوندى با آنان ندارند ،

از چنين فيضى محروم بوده ، در بسيارى از مشكلات دينى بايد به افرادى مراجعه كنند كه به هيچ وجه قول و نظر آنان حجت و

سند نيست . ثانياً ، عشق و علاقه به خاندان عصمت ، خود به خود انسان را از گناه و نافرمانى باز مى دارد ، زيرا معنا ندارد

كسى انسانى را از صميم دل و تا سرحد عشق دوست بدارد ، اما عملاً با او به مخالفت برخاسته و امورى را انجام دهد كه

محبوبش از آنها متنفر است .

از اين بيان استفاده مى شود كه اگر در آيه ديگر مهر و مودّت به خاندان عصمت ، اجر و مزد رسالت قرار داده شده ، از آن گونه

پاداش هايى است كه قرآن مجيد درباره آن

چنين فرموده است: «قل ما سألتكم من اجرٍ فهو لكم؛ (12 ) پاداشى كه از شما

خواستم ، همگى به نفع شماست .»

دوستى با خاندان عصمت راهى است به سوى خدا و موجب مى شود انسان حلال را از حرام ، واجب را از غير واجب و

صحيح را از باطل تشخيص داده و پيوسته در صراط مستقيم باشد . از اين رو قرآن دوستى با خاندان عصمت را به صورت

ظاهرى پاداش و اجر رسالت حساب كرده و مى فرمايد: «قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودّة فى القربى ؛ (13 ) بگو من

براى تبليغ رسالت اجر و پاداش نمى خواهم ، جز بذل محبت درباره اقربا و خويشاوندانم .»

عشق به على (ع )

ابن اثير نقل مى كند كه پيغمبر (ص ) به على (ع ) فرمود: اى على ! خداوند تو را به چيزهايى زينت داد كه نزد

بندگانش زينتى از آنها محبوب تر نيست؛ آن چنان قرارت داد كه نه تو از دنيا چيزى بهره مند شوى و نه آن از تو . به تو

دوستى مسكينان را بخشيد كه دوستت بدارند و به امانتت خشنود باشند و تو نيز به پيروى آنان شاد باشى . خوشا به حال

كسى كه تو را دوست بدارد و در دوستى ات راستين باشد و واى بر كسى كه با تو دشمنى كند و عليه تو دروغ بگويد .

سيوطى روايت مى كند كه پيغمبر (ص ) فرمودند: «دوستى على ، ايمان است و دشمنى وى ، نفاق .» (14 )

ابو نعيم نيز مى گويد: پيغمبر به انصار فرمود: آيا شما را به چيزى راهنمايى كنم كه اگر به آن چنگ زنيد بعد از من هرگز

گمراه نشويد

؟ گفتند: آرى يا رسول الله . فرمود: اين على است ، دوستش بداريد به دوستى من و احترامش كنيد به

احترام من كه خداوند به وسيله جبرئيل فرمانم داد تا اين را براى شما بازگو كنم . (15 )

رواياتى وجود دارد كه در آنها نگاه به چهره على (ع ) عبادت شمرده شده است . محب طبرى از عايشه روايت مى كند

كه: «پدرم را ديدم كه به صورت على بسيار نگاه مى كرد ، گفتم: پدر جان ! تو را مى بينم كه به صورت على بسيار

مى نگرى . گفت: دخترك ! از پيغمبر خدا شنيدم كه گفت: نگاه به چهره على ، عبادت است .» (16 )

ابن حجر از عايشه روايت مى كند كه: «بهترين برادران من ، على است و بهترين عموهاى من ، حمزه است . ياد على و

سخن گفتن از او عبادت است .» (17 )

برترين مصداق حبّ فى الله

در مكتب اسلام ، دوستى و محبت اولياى خدا امرى بسيار مهم ، بلكه واجب است و ايمان بدون ولايت و حبّ اهل بيت (عليهم

السلام ) پوچ و مردود مى باشد .

در قرآن كريم بارها رضايت مندى پروردگار از اهل بيت (عليهم السلام ) و شأن و منزلت اين بزرگواران در پيش گاه خداوند

با تعابير گوناگون بيان شده (18 ) و حق تعالى در موارد متعددى دوستى خود را با ايشان ابراز كرده است . هم چنين آثار

و بركات فراوانى كه براى صلوات بر محمد و آل محمد ذكر شده و لزوم بيان آن حتى در نمازهاى يوميه ، به نوعى مبيّن آن

است كه اين خاندان در نزد خداوند متعال بسيار عزيز و گرامى هستند .

هر

انسان موحّدِ پاك انديش و بى غرض ، از مجموع آيات و شواهد در مى يابد كه برترين مصداق «حبّ فى الله» همان

دوستى با خاندان پاك رسالت و تبعيت از اهل بيت عصمت و طهارت است . خداى سبحان مى فرمايد: «قل ان كنتم تحبّون

اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم . . .؛ (19 ) بگو [اى پيغمبر] اگر خدا را دوست داريد مرا تبعيت كنيد كه

خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد .»

هم چنين قرآن فرموده است: «و اعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرّقوا؛ (20 ) همگى به ريسمان خداوند چنگ زنيد و

پراكنده نشويد» . امام صادق (ع ) فرمود: ما اهل بيت ريسمان خداوند هستيم . (21 )

باز بودن راه ورود به مدار محبت اهل بيت

در بين فرق اسلامى ، در فضيلت و ارزش و حتى وجوب دوستى با اهل بيت (عليهم السلام ) اختلافى ديده نمى شود ، ليكن در

جامعه شيعى به موازات فراوانى شعائرِ دوستى با اهل بيت (ع ) ، لازم است بر شعور ولايتى آنان به ويژه نسل جوان تأكيد

بيشترى صورت گيرد و با استفاده از روش هاى نوى آموزش و اتخاذ شيوه هاى جالب و جذاب تبليغى ، شناختى صحيح از

شخصيت انسانى - الهى هر يك از ائمه به آنان داده شود . البته محبت و دوستى با اهل بيت (ع ) مراتب و درجات

مختلفى دارد كه تمام آنها منوط به اطاعت و فرمان بردارى از آن بزرگواران نيست ، مگر آن مرتبه از محبت كه از شناخت مقام

آنها در نزد خدا نشأت يابد و به دور از انگيزه هاى نفسانى و امور مادى و صرفاً براى رضاى خدا وجود

پيدا كند .

نكته اى كه نبايد از آن غفلت نمود اين است كه پيشوايان الهى در سخنان خود همه افراد اعم از مسلِم و كافر ، مؤمن و فاسق ،

صالح و طالع را به ورود در مدار محبت آل محمد (ص ) فرا خوانده اند و آن را در انحصار پاكان و نيكان ندانسته اند . با

اين كه مبارزه با كفر و الحاد و هرگونه انحراف از مسير توحيد و تقوا ، هدف پيشوايان دينى است و آنها همواره مى كوشند با

گفتار و كردارشان منحرفان را به كانون يكتاپرستى و پروا پيشگى جذب كنند ، لكن اگر فرد يا جمعى دست از انحراف خود

برنداشت و هم چنان در راه باطل پافشارى نمود ، نخست او را به توبه و بازگشت به سوى خدا دعوت مى كند و اگر پاسخ موافق

نشنيد ، از نجات و رستگارى اش قطع اميد نكرده ، وى را به محبت آل محمد (ص ) فرا مى خواند و اين عمل نه به معناى

چشم پوشى از توحيد و تقوا يا مصالحه بر سر آن بمال المصالحه دوستى با اهل بيت (ع ) باشد ، بلكه با زشت شمردن راه

كفر و مقصّر دانستن او در ادامه راه باطل ، باز وى را به دوستى با اهل بيت توصيه مى نمايد؛ بسان انسانى كه تمام درب ها و

منافذ ورود هواى سالم را به روى خود بسته و نزديك به اختناق گرديده است و از روىِ خيرخواهى درى به روى او مى

گشايند .

راه هاى ايجاد محبت

1- استفاده از علاقه به محبوبيت

آدمى دوست دارد كه ديگران به او ابراز علاقه و محبت كنند . در جذب افراد ، اظهار علاقه ، بسيار

مؤثّر است . به

خصوص اگر آن فردى كه انسان به او علاقه مند است ، شخصيتى مهم و معتبر باشد ، اين رغبت بيشتر است ، تا چه رسد به

اين كه فرد محبوب ، خدا ، رسول و ائمه (عليهم السلام ) باشند . بايد چنين القا كرد كه رشته محبت با اهل بيت ، موجب

مى شود انسان محبوب خدا و رسول او گردد . طرح اين مسئله كه ائمه ، دوست دارانشان را دوست دارند ، باعث ايجاد محبت

مى شود .

2 - بيان فضيلت حبّ اهل بيت

بايد فضيلت ، آثار و بركات محبت اهل بيت را به صورت پيوسته طرح كرد و كانال تبليغ محبت آنان را فعال نمود . اين شيوه ،

محبت اهل بيت (عليهم السلام ) را افزون مى كند ، زيرا گفتن و مطرح كردن ، بسيار مؤثّر است .

3 - نيازمندى انسان به محبت اهل بيت

انسان معمولاً مجذوب كسى يا جايى مى شود كه گرهى از كار او بگشايد و به وى بهره برساند . از آن جا كه ما غالب اوقات

در معرض مشكلات و گرفتارى ها قرار داريم و به كمك نياز پيدا مى كنيم؛ مانند: هنگام مرگ ، در برزخ ، روز رستاخيز ، هنگام

عبور از صراط و . . . ، به مدد محبت اهل بيت (عليهم السلام ) مى توانيم از اين گرفتارى ها نجات يابيم .

رسول خدا (ص ) مى فرمايند: «محبت من و خاندانم در هفت جا كه هول و هراس آنها عظيم است ، سود مى بخشد:

هنگام مرگ ، در قبر ، هنگام رستاخيز ، هنگام گرفتن نامه اعمال ، وقت حساب ، كنار ميزان و سنجش اعمال و

هنگام عبور از

صراط .»

4 - با ارزش جلوه دادن محبت اهل بيت

وقتى كارى از طرف ارزش گذاران جامعه و مسئولان ، مورد تقدير و تشويق قرار مى گيرد و «الگو» مطرح مى شود ، در

ديگران هم جذبه و كشش ايجاد مى كند . اگر كسى براى شعر گفتن يا قصه نوشتن درباره ائمه (عليهم السلام ) تشويق

شود ، هم به آن بزرگواران محبت پيدا مى كند و هم از اين پيوند ، احساس عزت و سربلندى مى نمايد . از اين رو بايد شرايطى

فراهم آورد كه اگر فردى درباره اهل بيت شعر گفت ، شعر حفظ كرد ، حديث حفظ كرد ، كتاب خواند ، قصه نوشت ، فيلم ساخت ،

تابلوى هنرى كشيد ، يا حتى هم نام ائمه بود يا نام آنها را روى فرزند خود گذاشت ، احساس افتخار و سربلندى كند .

5 - تعظيم و تكريم اهل بيت

جوانان به دليل ويژگى الگوپذيرى از مربيان ، حتى از حالات و رفتار آنها هم سرمشق و نكته مى گيرند . به همين دليل نحوه

برخورد مربيان با اهل بيت (عليهم السلام ) در حضور فرزندان ، شاگردان و جوانان بسيار مهم است . نام ائمه را با تكريم

و احترام ياد كردن ، همران اسمشان سلام و صلوات فرستادن ، به احترام نام امام زمان (عج ) برخاستن و دست بر سر

نهادن ، روز ميلاد ائمه را جشن گرفتن و در روز وفاتشان محزون بودن ، موجب مى شود كه جوانان نيز اين گونه رفتارها را از

بزرگان و مر بيان خود بياموزند .

6 - ذكر فضايل اهل بيت

انسان ها به حكم فطرت ، آرمان گرا و دوست دار قهرمانان هستند

. بنابراين اگر شخصيت و فضيلت و فرهنگ اهل بيت را

بشناسند ، به آنان علاقه پيدا مى كنند و اين علاقه موجب تبعيت از آنها مى گردد .

7 - گره زدن خوشى هاى زندگى به حيات ائمه

در زندگى روزمره بايد به نحوى عمل كنيم كه همواره پيوند با اهل بيت مطرح شود . برگزارى جشن ، شيرينى و عيدى دادن ،

جشن تكليف گرفتن ، اعطاى مدال و اهداى جوايز ، تشويق ها و . . . اگر در روز تولد امامان معصوم باشد ، خواه ناخواه بر

ديگران تأثير غير مستقيم مى گذارد . شب هاى تولد يا روزهاى ميلاد ائمه ، در خانه ها و مدرسه هايمان بايد يك حادثه خوب يا

خاطره اى خوش به وجود آوريم؛ مثلاً با يك جعبه شيرينى به خانه برويم . اين رفتار موجب مى شود تا نام ائمه از يادها نرود .

8 - معرفى كتاب و نگارش مقاله و شعر درباره ائمه

اين روش ، نوعى كار فرهنگى است . با شناختن و شناساندن كتاب هاى خوب ، جذاب و سازنده درباره اهل بيت ، از علاقه

بچه ها به مطالعه استفاده كنيم . كتابى كه به مسابقه مى گذاريم يا براى خلاصه نويسى پيشنهاد مى كنيم ، يا موضوعى كه براى

مقاله نويسى ، شعر و قصه ، عكس و نقاشى ، روزنامه ديوارى و خاطره نويسى معرفى مى نماييم ، اگر سوژه هاى آن اهل بيت

باشند ، بسيار مفيد ست .

9 - ايجاد گروه ها و تشكّل هاى مذهبى

برنامه هاى خود جوش نوجوانان ، مثل فعاليت هايى كه در مناسبت هاى مذهبى انجام مى دهند؛ از قبيل: برگزارى جشن ، تشكيل

هيئت هاى عزادارى ، آراستن مساجد ، حسينيه ها و تكايا ، بر پا كردن ايستگاه هاى

صلواتى ، اطعام ، احسان و . . . ، همه گره

زننده قلب نوجوانان با اهل بيت است . اساساً نوجوانان و جوانان زمينه هاى روحى مناسبى دارند ، اينها را بايد به كار گرفت ،

در محله هاى مختلف از خود آنان «هيئت» درست كرد و مسئوليت آن را به خودشان واگذار نمود تا فعال شوند . ايام

محرّم يكى از مناسب ترين فرصت ها براى ايجاد اين گونه تشكل ها به خصوص در مقطع راهنمايى و اوايل دبيرستان است .

راه كسب محبت

اصولاً راه تحصيل محبت و افزودن آن در دل ، تمركز انديشه و توجه دل به سوى محبوب است . محبوبى كه بهره هاى

فراوانى از كمالات انسانى دارد هر قدر بيشتر مورد توجه انسان واقع شود ، محبت او در دل شكوفاتر مى گردد . ميزان توجه

انسان نيز زمانى افزايش مى يابد و تأثير عميق در انجذاب قلبى او به محبوب دارد كه معرفت و شناخت وى درباره محبوب

كامل تر شود .

تفكر و انديشه در باب عظمت مقام اهل بيت عصمت و طهارت و ائمه اطهار و شخصيت والا و فداكارى ها و از خودگذشتگى

هايى كه در راه اعتلاى كلمه توحيد از خود نشان داده اند و نيز مطالعه تاريخ پرحادثه زندگانى هر يك از آنها مى تواند مقدمه

توجه و ايجاد محبت بدان ها باشد . چنين توجه و تفكرى اگر در روزهاى خاصى باشد كه به نام مقدس آن پيشوايان بزرگ

منسوب است ، آثار و نتايج كامل ترى خواهد داشت ، زيرا اين ايام ظاهراً و باطناً با يك سلسله معنويات و وقايع مقدس مقارن شده

است كه با ساير زمان ها تفاوت بسياردارند و لذا شرايط معنوى موجود در اين ايام

موجب تسهيل توجه و تأمّل درباره آن

مقامات عظيم معنوى گرديده و دل مؤمن را مستعد ادراكات عالى ترى مى نمايد و فرصت مناسبى است كه در چنين ايام پر

بركتى با مطالعه و تفكر پيرامون زندگانى و شخصيت امامان معصوم و نيز با توسل و دعا ، زمينه توجهات قلبى و كشش روحى

را به آن بزرگواران فراهم نماييم و بر معنويات خود بيفزاييم .

طرح معصوم شناسى كه سال ها قبل در مدارس اجرا مى شد ، در اين زمينه بسيار كار آمد بود و بچه ها اطلاعات خوبى را به

دست مى آوردند كه متأسفانه مدتى است طرح هاى پرورشى مدارس معطل مانده است .

حضور در اين گونه مكان ها و قبور منوّره ائمه اطهار (ع ) نيز از عوامل مهم تحصيل محبت شمرده مى شود . هر چند

زيارت ارواح مقدسه حضرات معصومان از هر فاصله اى و در هر مكانى امكان پذير است ، ولى حضور در بارگاه ملكوتى آنان

يعنى در مكانى كه توجهات عاليه معنوى ايشان و نيز توجهات حضرت احديت بدان مكان نسبت به هر جاى ديگر بيشتر است ،

آثار فراوانى به دنبال خواهد داشت .

منظور اصلى از زيارت مشاهد متبركه همانا حصول ارتباط قلبى و ايجاد رشته پيوند و محبت معنوى با زيارت شونده است .

تفكر و تأمل و شناخت ظاهرى پيرامون شخصيت ائمه اطهار مى تواند با زيارت قبور منوّره آنان ، به درك روحى و پيوند عميق

قلبى با آنها منتهى گردد ، اما نبايد پنداشت كه حضور در اين گونه مكان ها با هر شرايطى و هرگونه احوالى منجر به نتايج عاليه

معنوى مى شود ، بلكه استفاده از فيوضات آن امكنه خاص زمانى مقدور است كه زائر ،

با صفا و طهارت قلبى و دلى مشتاق به

آن زيارت موفق گردد وگرنه دلى كه آكنده از آلودگى ها و معاصى است ، هرگز روزنه اى به عالم انوار ملكوتى نخواهد يافت .

راه رسيدن به محبت اهل بيت

به دست آوردن محبت اهل بيت دو راه دارد: يكى ، راه عملى و ديگرى ، راه علمى . راه عملى بدين معناست كه انسان از

راهِ كار و عمل به محبت برسد و راه علمى اين است كه اهل بيت را چنان بشناسد كه او را به محبت برساند . البته راه

عملى از راه علمى بهتر و مهم تر است و كاربردش هم بيشتر مى باشد . (22 ) دوستى و محبت ، انسان را به سوى محبوب

و معشوق سوق مى دهد و باعث مى شود كه عاشق به صورت معشوق و محبوب در آيد . اگر دوستى و محبت از نوع عالى

آن يعنى عشق به خدا ، پيامبر و ائمه اطهار (عليهم السلام ) باشد ، مقدس و پاك است و انسان را از خودبينى و خودپرستى

بيرون مى برد و به سوى خدا و پيامبر سوق مى دهد و به جايى مى رساند كه انسانِ دوست دار و عاشق ، غير از دوستى آنها چيز

ديگرى نمى بيند .

«خودپرستى به مفهومى كه بايد از بين برود ، يك امر وجودى نيست؛ به عبارت ديگر منظور اين نيست كه انسان علاقه

وجودى به خود را از بين ببرد تا از خودپرستى برهد . معنا ندارد آدمى بكوشد تا خود را دوست نداشته باشد . علاقه به

خود كه از آن به حب ذات تعبير مى شود تا جايى نكوست كه محبت خدا و اهل بيت فداى آن نشود

. اصلاح انسان در كاستن

از او نيست ، در تكميل و اضافه كردن به اوست . وظيفه اى كه خلقت بر عهده انسان قرار داده ، در جهت مسير خلقت است؛

يعنى در تكامل و افزايش است ، نه در كاستى و كاهش . مبارزه با خودپرستى ، مبارزه با محدوديت خود است . اين خود و

شخصيت بايد توسعه يابد تا انسان هاى ديگر را و بلكه همه جهان خلقت را در بر گيرد . پس مبارزه با خودپرستى ، يعنى

مبارزه با محدوديت خود .» (23 )

مبارزه با خودپرستى ، از بين رفتن گناهان ، پيدا كردن راهى به سوى خدا و كامل شدن در اين جهت ، تقرب به خدا ، ساخته شدن

ابعاد وجودى انسان ، سازندگى و تهذيب نفس ، از جمله آثار و فوايد محبت اهل بيت (ع ) است .

نقش خانواده در ايجاد محبت اهل بيت

خانواده ، نقشى بى بديل در تربيت به طور كلى و در تربيت دينى به طور خاص دارد . در روايتى از حضرت على (ع )

آمده است: «اخلاق نيك نشانه سرشت نيك خانوادگى است» . هم چنين در روايت ديگرى پيامبر (ص ) اصحاب خود

را از ازدواج با «خضراء دمن» باز مى دارد . وقتى اصحاب از او مى پرسند كه «خضراء دمن» كيست ؟ مى فرمايد:

زيبارويانى كه در خانواده هاى ناصالح رشد كرده اند . اين گفتار ، خود بيان گر تأثير سرنوشت ساز خانواده در تربيت دينى

فرزندان است .

پيامبر (ص ) فرمود: فرزندانتان را بر سه ويژگى تربيت كنيد: محبت پيامبر ، محبت اهل بيت او و خواندن قرآن كه

حاملان اين كتاب آسمانى در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه

خدا نيست همراه با پيامبران و برگزيدگان ، در سايه خدا هستند .

تأثير خانواده ها در تربيت ممكن است مثبت باشد يا منفى . بسيارى از كودكان كه دچار نابهنجارى هاى رفتارى هستند ، به

خانواده هاى ناسالم تعلق دارند . از سوى ديگر اگر خانواده اى سالم باشد و والدين نقش هاى خود را به خوبى ايفا كنند ،

فرزندانى سالم و مفيد به جامعه تقديم خواهند كرد . (24 )

به طور كلى خانواده ها براى ايجاد محبت در فرزندان مى توانند از راه هاى زير بهره بگيرند:

1 - نوع عكس ها و پوسترهايى كه بر ديوار خانه نصب مى شود ، در تربيت كودك و ايجاد دوستى و محبت به اهل بيت

مؤثر است . هم چنين برنامه هاى صوتى و تصويرى و نيز كتاب ها و مجلاتى كه وارد خانه مى شود و والدين و ديگر اعضاى

خانواده از آن استفاده مى كنند ، به صورت مستقيم يا غير مستقيم بر اين تربيت تأثير مى گذارد .

2- سخنان و گفت و گوهايى كه در خانواده ميان والدين و ديگر اعضا مطرح مى شود ، لحن سخن گفتن و استفاده از الفاظ

احترام آميز ، بر تربيت دينى كودك تأثير مى گذارد . در خانواده اى كه كودك پيوسته نام خدا و اهل بيت را مى شنود و شاهد آن

است كه والدين هر كارى را با نام او شروع مى كنند و پس از انجام هر كارى او را شكر مى گويند ، اين رفتار خود به خود در

وجود كودك نگرشى مثبت به دين و خدا و اهل بيت به وجود مى آورد .

3 - از آن جا كه فرزندان به ويژه در سنين خردسالى به شدت از رفتارهاى والدين خود تقليد مى كنند ، نوع رفتار

والدين در

شكل گيرى شخصيت دينى ، اخلاقى و اجتماعى كودك بسيار مؤثر است .

والدينى كه اهل نماز ، روزه ، دعا و توسل به اهل بيت (ع ) باشند ، فرزندان آنها نيز خود به خود اين رفتارها را از آنان فرا

مى گيرند و محبّ اهل بيت مى شوند .

فرقه هاى اسلامى و محبت اهل بيت

ولاى محبت ، خاص شيعه نيست و ساير فرقه هاى اسلامى نيز به آن اهميت مى دهند . امام شافعى كه از ائمه چهارگانه اهل

سنت است ، در اشعار معروف خود مى گويد: «ان كان رفضاً حبُّ آل محمدٍ فليشهد الثقلان اَنى رافضى؛ (25 ) اگر حبّ

آل محمد رفض (به معناى طرد و ترك چيزى است و شيعيان را به عللى رافضى مى خوانند ) شمرده مى شود ، پس جن و

انس گواهى دهند كه من رافضى هستم» . و هم او مى گويد: اى اهل بيت رسول ! دوستى شما فريضه اى است كه از

جانب خداوند در قرآن آمده است . از افتخارات شما اين بس كه درود بر شما جزء نماز است و هر كس بر شما درود نفرستد

نمازش باطل است . (26 )

زمخشرى و فخر رازى كه در بحث خلافت به جنگ شيعه مى آيند ، خود راوى روايتى در موضوع ولاى محبت هستند . فخر

رازى از زمخشرى نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: «من مات على حب آل محمد مات شهيداً . . . و من مات على حب آل

محمد مات مؤمناً مستكمل الايمان؛ (27 ) كسى كه با حبّ آل محمد از دنيا برود ، شهيد از دنيا رفته . . . و كسى كه با حبّ

آل محمد بميرد ، با ايمان

كامل از دنيا رفته است .»

ابن فارض ، عارف و شاعر و غزل سراى معروف مصرى مى گويد: خدايا ! اگر من به وصال تو نايل نشوم عمرم ضايع

و باطل گذشته است . اكنون جز يك چيز ، چيز ديگرى ندارم و آن ، همان پيوندى است كه به ولاى عترت پيمبرى بسته ام كه از

اولاد قصّى [چهارمين جدّ پيغبر اكرم (ص ) ]مبعوث شده است . (28 )

بنابراين در مسئله ولاى محبت ، شيعه و سنى با يك ديگر اختلاف نظر ندارند ، مگر ناصبى ها كه از اهل بيت خشم و كينه به دل

دارند .

البته در معناى محبت و دايره آن ، ديدگاه ها مختلف است . ابن عربى ، محبت اهل بيت را با محبت پيامبر برابر دانسته و

تصريح مى كند كه دشمنى و خيانت به ايشان در واقع دشمنى و خيانت به آن حضرت است . در فتوحات نوشته است:

كسانى كه اهل بيت رسول خدا (ص ) را دشمن مى دارند و به آنان خيانت مى ورزند ، گويا با خود رسول خدا دشمنى كرده و

به وى خيانت ورزيده اند . . . در بزرگى و سيادت ، احدى را با اهل بيت برابر مدان كه آنان شايسته سيادت و بزرگى

هستند . خصومت و دشمنى با آنان زيان و خسران است و دوستى شان عبادت . (29 )

افراط و تفريط در محبت اهل بيت

بايد اعتراف كرد كه مسئله محبت به اهل بيت و زيارت و احترام به قبور ائمه و پيشوايان دينى در بين شيعيان ، گاهى جنبه افراط

پيدا مى كند؛ مثلاً بعضى به زيارت قبور ائمه بيش از حج بيت الله اهميت مى دهند يا به گريه و توسل

بيش از عبادت خدا اهتمام

مى ورزند يا به محافل جشن و عزا بيش از جماعت روى مى آورند و يا براى تزيين قبور امامان بيش از مساجد و تبليغ دين و

هدف امامان خرج مى كنند .

روشن است كه موضوع احترام كردن ، غير از پرستش است . ما دستور داريم كه به پدر و مادر يا معلم خود احترام كنيم .

همين طور است احترام به بزرگان و پيشوايان دينى ، به دليل پاكى و صلاح و خدمات آنان به دين و جامعه . قرآن درباره

فضيلت مجاهدان ، دانشمندان و افراد با ايمان و نيز درباره كرامت و تقوا بسيار سخن گفته است . اصولاً اين ظلم است كه ما

هر كس و ناكس را در يك سطح و يك ارزش بدانيم و اجر زحمات و فداكارى ها و فضايل معنوى و انسانى ديگران را ناديده

انگاريم . بدين دليل ما به پيشوايان دينى خود احترام مى كنيم ، يا قبور آنان را پاكيزه و با شكوه نگاه مى داريم . زيارت هم جز

ديدار احترام آميز چيز ديگرى نيست و ما از اين آمد و شدها و زيارت رفتن ها بايد با هدف امامان و فضايل و محاسن اخلاقى

آنان آشنا شويم و از ايشان پيروى كنيم و خود را به فضايل معنوى بياراييم .

دعا در حرم امامان ، درخواست از خداست و ما فقط او را مؤثّر مى دانيم . اگر گاهى از پيشوايان دينى درخواستى مى كنيم ، نه

بدان معناست كه آنان به اراده و اختيار خود مثلاً شفا يا روزى دهند و يا گره گشايى كنند ، بلكه آنها در هر مقامى كه باشند ، باز

هم بنده خدا

هستند و هيچ گونه قدرت و اراده اى خارج از فرمان و اجازه پروردگار ندارند .

پس ما هميشه در برابر خدا سجده مى كنيم و زبان به ستايش مطلق او مى گشاييم و از او كمك و نيرو مى طلبيم و امامان را

بندگان پاك و شايسته خدا مى شناسيم و به همين دليل به ايشان احترام مى كنيم . (30 )

افراط و تفريط در معرفى اهل بيت (ع ) و اظهار محبت به آنان ، از آسيب هاى جدى است كه بايد با آن مبارزه كرد .

بهترين شيوه اظهار محبت به اهل بيت و معرفى آنان ، رعايت اعتدال است . امام على (ع ) فرمود: «به زودى دو

گروه به دليل رفتارى كه به من دارند ، هلاك مى گردند: دوستى كه افراط كند و به غير حق كشانده شود و دشمنى كه در

كينه توزى با من زياده روى كرده و به راه باطل در آيد .» (31 )

پيامبر (ص ) به على (ع ) فرمود: «امت من درباره تو سه گروه خواهد شد؛ گروهى شيعيان و پيروان تو خواهند

بود ، اينان مؤمنان واقعى اند؛ گروهى دشمن تو خواهند بود و گروهى درباره تو غلوّ خواهند كرد . اى على ! شيعيان تو در

بهشت خواهند بود و دشمنان و غلوّ كنندگانت در آتش .» (32 )

محبت تحقيقى يا تقليدى

شكى نيست كه محبت اهل بيت (ع ) همچون جريان خون در بدن ، جزيى از حيات ما شده است . نكته مهم اين است كه

بدانيم آيا اين محبت ، امرى تقليدى يا تلقينى يا چيزى است كه طبق آداب و رسوم پدران مسلمان و شيعه ما به طور عادى در

جان ما رسوخ

كرده و يا در اثر تحقيق و مطالعه ، حاصل شده است . متأسفانه شايد به ندرت كسى را پيدا كنيم كه بگويد:

من گذشته از مسلمان بودن پدرانم و گذشته از اين كه مذهبم شيعه است ، با مطالعه و تحقيق ، اهل بيت (ع ) را شناخته ام و به

آنان دل بسته ام و حال آن كه اين روش براى دل بستن به پيشوايان معصوم به مراتب از محبتى كه بدون تحقيق صحيح وجود

دارد ، بهتر و تأثيرگذارتر است .

اگر مسابقه اى از فلان كتاب مذهبى درباره اهل بيت (ع ) برگزار نماييم و برگه هاى پرسش آن را در سطح جامعه پخش كنيم

و مثلاً براى دويست نفر جوايز نفيسى را در نظر بگيريم ، خواهيم ديد كه سيل پاسخ هاى ارسالى در مدت تعيين شده به هزاران

عدد خواهد رسيد ، اما اگر همين كتاب را هر چند گران قيمت باشد ، تهيه كنيم و به طور رايگان به تك تك افراد جامعه هديه

بدهيم ، آن قدر در گوشه طاقچه ها مى ماند تا گرد و خاك روى آن را بپوشاند .

جا دارد از انديشمندان و ارگان هاى متصدى امر تبليغ بپرسيم براى شناساندن درست اهل بيت به اقشار جامعه چه كرده اند و

براى سيراب كردن انسان هاى شيفته اى كه با ايمان خود و با تمام وجودشان در راه اهل بيت در تلاشند ، چه انديشيده اند .

آيا سرودن چند قطعه شعر يا اجراى برنامه هاى كوتاه و سطحى كه گاهى اوقات شتاب زده تهيه مى شود و از رسانه ها پخش

مى گردد و يا ستايش ها و تجليل هاى تكرارى - با توجه به حساسيت ها و موقعيت كنونى كشور و انقلاب - تناسبى با

فرهنگ

اهل بيت دارد ؟ !

زندگى در پرتو محبت اهل بيت

پاك ترين ، سالم ترين و پربارترين زندگى ها ، همان زندگى چهارده معصوم است . اگر در تمام جهان و زواياى تاريخ گذشتگان

و معاصران به كنكاش بپردازيم ، سالم تر و سازنده تر از زندگى جذاب و روح بخش معصومان نخواهيم يافت . بنابر اين بايد به

شناخت زندگى آنان روى آوريم . به اعتقاد شيعه ، آن كس كه امام على (ع ) را نشناسد ، پيامبر اكرم و مكتب ناب او را

نخواهد شناخت ، چرا كه امام على (ع ) باب علم نبوت است و كسى كه مى خواهد وارد شهر شود ، بايد از در آن وارد

گردد . امامان ، اوصياى دوازده گانه پيامبر اسلام و آيينه تمام نماى سيماى معنوى آن حضرت و اسلام مى باشند و مطابق

حديث ثقلين ، آنان در كنار قرآن ، دو يادگار گران بهاى نبى اكرم به شمار مى روند .

از طرفى ، بر اساس مبانى شيعه اگر زندگى ما در جهت شيوه زندگى و سيره امامان نباشد ، پوچ و بيهوده خواهد بود و اين نكته

از روايات فراوانى به دست مى آيد كه ما به دو نمونه اشاره مى كنيم:

امام صادق (ع ): آن كه ما را شناخت ، مؤمن است و آن كه ما را انكار كرد ، كافر است و آن كه ما را نشناخت ولى انكار

نكرد ، گمراه است . (33 )

امام باقر (ع ): «هر دين دارى كه خود را در عبادت خدا به زحمت اندازد ولى اعتقادى به امامت امامانى كه خدا تعيين

كرده است نداشته باشد ، زحمت او در راه انجام عبادت قبول نمى شود و گمراه و سرگردان است و

خداوند با اعمال او مخالف

است .» (34 )

ضرورت تقويت جاذبه هاى اجتماعى محبّان

رهنمودهاى قاطع و صريح امامان براى شيعيان هر عصر ، راه و روش روشنى ترسيم كرد تا در امروز و فرداى جامعه

اسلامى ، هرگز صف شيعيان از صفوف اكثر جامعه جدا نشود و آنان به طور فعال ، پر نشاط و پر شتاب براى پيشبرد اصل

اسلام و مصالح مسلمانان كوشا باشند . از اين رو شيعيان درهر دوره ، همواره در صحنه هاى مختلف و در نبردهاى آزادى

بخش بر ضد نظام هاى طاغوتى عصر خويش شركت كردند و در اين راه از بذل جان و مال دريغ ننمودند . آن چه مسلّم است

اين كه شيعه چيزى غير از اصول و مبانى و تعاليم اسلام ندارد ، بلكه در شكل واقعى و راستينش ، پاسدار اصول اسلامى و

خواستار حكومت حق و اجراى عدالت است .

خاستگاه شيعه ، دفاع از اسلام و ولايت و عدل است . در تمام برخوردها و درگيرى هاى شيعيان با حكّام جبّار ، هدف هاى

والايى چون: مبارزه با ظلم ، ذلت ، بردگى ، حق كشى و دفاع از حكومت حق و ولايت اهل بيت تجلّى مى كند . امام صادق

(ع ) شيعيان خويش را به ارائه الگوهاى رفتارى براى جذب مخالفان توصيه مى كرد تا همواره تربيت يافتگان مكتب جعفرى ،

باعث افتخار و سربلندى باشند . آن حضرت به دوستان و پيروان خود مى فرمود: «با قبيله هاى خود رفت و آمد داشته

باشيد ، بر مرده آنان نماز بخوانيد ، مريضان آنها را عيادت كنيد و حقوقشان را ادا نماييد . همانا فردى از شما هنگامى كه

صاحب تقوا و ورع در دين و

صادق در گفتار و رفتار خويش باشد ، اداى امانت كند و صاحب حُسن خلق با مردم باشد ، گفته

مى شود: اين ، جعفرى است ، پس اين سخن ، مرا مسرور و شادمان مى كند .» (35 )

ويژگى هاى والاى شيعيان ، حقانيت آنان و حساسيت دشمنانشان موجب گرديده بود كه از آغاز تمايز تفكر شيعى ، پيشوايان بصير

و معصوم (عليهم السلام ) لحظه اى از سامان دهى ، پرورش روحى و معنوى ، حفظ بنيان هاى ارزشى و تقويت جاذبه هاى

اجتماعى شيعيان غافل نشوند و همواره در رشد و شكوفايى آنان تلاش نمايند .

پيشوايان شيعه با اقتدا به رسول اكرم (ص ) توانستند شيرينى شناخت و دل نشينى معرفت ناب شيعى را در ذائقه جان هاى

پاكان سرازير ساخته و بر غناى ارزش هاى الهى آنان بيفزايند . امير مؤمنان على (ع ) در توصيف شيعيان مى فرمايند:

«شيعيان ما عارفان به خدا ، عاملان به اوامر الهى ، اهل فضايل و صفات نيك ، گويندگان سخنان صواب و صحيح ، داراى غذايى

اندك و لباس هايى متوسط هستند . كسانى كه شيوه آنان تواضع است و داراى حلم و بردبارى ، تهجّد و عبادت در شب ها ، اشك

ريزان از خوف خدا و عفت باطن هستند؛ اينان پاك ترين پيروان من و برادران عزيز و گرامى من هستند . چقدر دوست دارم

آنان را ببينم .» (36 )

چرا پيامبر و ائمه الگو هستند

قرآن و احاديث همواره بهترين الگوها را معرفى مى كنند و هيچ شكى نيست كه پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )

مصداق اتمّ و اكمل آن مى باشند . و اين بدان دليل است كه آن بزرگواران به مقامى رسيده اند كه عصمت دارند؛

يعنى هيچ

گونه خطا و گناهى در اعمال و گفتارشان وجود ندارد . قرآن درباره آنها مى فرمايد: «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس

اهل البيت و يطهّركم تطهيراً؛ خداوند مى خواهد هر پليدى را از شما دور كند و شما را از هر عيبى پاك و منزّه گرداند .»

قرآن و احاديث معصومان بهترين و مطمئن ترين منبع تربيتى ما هستند . امام على (ع ) در نهج البلاغه اين الگوها را به ما

معرفى نموده اند: «و لقد كان فى رسول الله (ص ) كافٍ لك فى الاسوة؛ (37 ) و همانا رسول خدا (ص ) الگوى

خوبى براى شماست» . باز در همان خطبه مى فرمايد: «شما بايد پيامبر اسلام را كه پاك و مطهّر است ، الگوى خود قرار

دهيد ، زيرا آن حضرت ، الگوى كسانى است كه در جست و جوى آن بوده و مى خواهند به تكيه گاهى اعتماد داشته باشند .

محبوب ترين بندگان نزد خداوند ، كسانى هستند كه پيامبر (ص ) را الگوى خود قرار دهند .»

اهل بيت و ائمه (عليهم السلام ) محبوب دل ها و معشوق انسان ها هستند . سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه

چرا اين بزرگواران همه دل ها را شيفته خود كرده اند و چرا اصلاً آنها را مرده احساس نمى كنيم ؟

بهترين جوابى كه مى توانيم به اين سؤال ها بدهيم اين است كه ملاك دوستى آنها ، جسم شان نيست ، زيرا جسم آنها اكنون در بين

ما نيست ، بلكه فداكارى ها و از خود گذشتگى ها ، تواضع و ادب ، مهربانى و ضعيف پرورى ، عدالت و آزادگى و آزادى خواهى ،

احترام به انسان ها و مروّت و مردانگى

آنهاست كه ايشان را براى انسان ها محبوب قرار داده است .با وجود تمام اين ويژگى

ها ، اگر آنها رنگ الهى نمى داشتند ، مسلّماً مردم اين چنين عاشقانه آنها را دوست نمى داشتند . دل هاى ما به طور ناخودآگاه در

اعماق خويش با حق پيوستگى دارد و چون اهل بيت را آيت بزرگ حق و مظهر صفات او مى يابند ، به آنها عشق مى ورزند .

آغاز فرقه گرايى

ائمه معصومين (عليهم السلام ) اجراى سيره پيامبر (ص ) را براى امت آن حضرت لازم مى دانستند . در مقابل ،

وظيفه حكومت اسلامى را نيز رعايت احكام آسمانى اسلام و حفظ و اجراى كامل آن بر مى شمردند ، ولى حكومت هاى وقت كه

پس از پيامبر روى كار آمدند ، پاى بند رعايت كامل احكام اسلام و متابعت از سيره پيامبر (ص ) نبودند بلكه بر اساس

خواسته هاى سياسى و نفسانى خود ، احكام و قوانين الهى را تفسير مى كردند . اين رفتار حاكمان موجب شد تا افرادى

سودجود در دين الهى رسوخ نمايند و با دين هاى خود ساخته ، زمينه حُب و بغض هايى را فراهم نمايند و طرف دارانى را نيز

دور خود جمع كنند . و بدين ترتيب ريشه اختلافات و فرقه گرايى بعد از پيامبر اكرم (ص ) آغاز شد . امير مؤمنان على

(ع ) درباره آنها مى فرمايد: «اين دين اسير دست اشرار و وسيله هوس رانى و دنياطلبى گروهى بوده است .» (38 )

بر همين اساس ، عصر به عصر و نسل به نسل اين اختلافات كه ريشه در پيروى از نفس داشت ، تقويت و فزونى يافت تا هم

اينك كه در جمعيت يك ميليارد نفرى مسلمانان فرقه هاى مختلفى از شيعه

و سنى وجود دارد كه هر يك به استناد حديث و

روايتى ، فرقه خود را حق و ديگر فِرق را شايسته پيروى و طريق هدايت نمى دانند .

يكى از مشكلاتى كه ما امروز در جهان اسلام داريم ناشى از همين گروه گرايى و عدم وحدت رويه در پيروى از شريعت نبوى

است كه باعث شده استكبار و شياطين بر ذخاير مادى و معنوى مسلمانان دست يازيده و به اساس حكومت و كيان و استقلال و

شريعت آنان حمله كنند .

انشعاب بعد از رحلت پيامبر اكرم (ص )

در حقيقت انشعاب مسلمانان به اين دليل بود كه آنان اكثراً ظاهربين بودند . عده اى از بزرگان صحابه و پيرمردهاى سابقه دار

اسلام راهى را رفتند كه نبايد مى رفتند ، اما عده كمى نيز بودند كه وصيت پيامبر را پذيرفتند و پروانه وار دور على (ع ) را

گرفتند و شخصيت ها را رها كردند؛ مانند سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد ، عمار ، بلال و . . . اينان مردمى بودند

اصولى و دين دار كه اين درك و فهم را داشتند تا عقل و انديشه خويش را به دست ديگران نسپارند و هيچ گاه ترديد و دو دلى به

خود راه ندهند .

يكى از صحابه در جنگ جمل ، سخت در ترديد قرار گرفته بود . از يك طرف شخصيت هاى بزرگ اسلام و مردان خوش سابقه

را مى ديد كه در ركاب على (ع ) وى را يارى مى كردند و از طرف ديگر عايشه ، همسر پيغمبر ، را مى ديد كه در مقابل

حضرت على (ع ) جبهه گرفته؛ كسى كه مشمول فرموده قرآن است كه مى فرمايد: همسران پيامبر مادران امت هستند .

براى اين مرد بسيار تعجب آور بود

كه آنها رو در روى على (ع ) ايستاده اند ! برايش باور كردنى نبود كه طلحه و زبير با

آن حضرت بجنگند . ولى بعد از گذشت مدتى ، ماهيت على و عمار و اويس قرنى و از طرف ديگر ، طلحه و زبير و عايشه

مشخص شد . آن گاه امير المؤمنين در پاسخ آن مرد فرمود: «سرت كلاه رفته و حقيقت بر تو اشتباه شده است . حق و

باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى توان شناخت .» (39 )

مرجعيت ائمه در علوم مختلف

در ميان ويژگى ها و برجستگى هاى امامان (ع ) ، مقام علم و عصمت آنان از جاى گاه برترى برخوردار است . قرآن از آنان

با اوصاف «اهل الذّكر» ، «الرّاسخون فى العلم» ، «من عنده علم الكتاب» ، «الّذين يعلمون» ، «اوتوا العلم» و . . .

ياد كرده است . در روايات ، دعاها و زيارات نيز از آنان با وصف «معدن العلم» ، «خزّان العلم» ، «حملة كتاب الله»

و . . . ياد شده است . (40 )

عنوان «مدينة العلم» مخصوص پيامبر بوده و باب آن فقط على (ع ) و فرزندان آن حضرت هستند . پيامبر اكرم (

ص ) فرمودند: «انا مدينة العلم و علىّ بابها ، فمن اراد المدينة فليأت الباب؛ من شهر علمم و على دروازه آن است ، هر

كس بخواهد به آن شهر در آيد بايد از دروازه آن وارد شود .» (41 )

بعد علمى و آگاهى گسترده امامان (ع ) در همه زمينه ها ، از پايه هاى اساسى امانت و معيار تشخيص امام برگزيده از

مدّعيان دروغينِ امامت در جامعه اسلامى شناخته شده بود .

حضرت على (ع ) مى فرمايد: «آل محمد (ص ) زنده

كننده علم و دانايى و از بين برنده جهل و نادانى هستند .» (42 )

با توجه به اوصاف سياسى ، فرهنگى و اجتماعى دوران زندگى ائمه معصومين (ع ) ، بعد علمى بعضى امامان در زمينه هاى

گوناگون بيشتر آشكار شده است و بعضى به علت محدوديت هاى ايجاد شده و جو حاكم بر جامعه چندان فرصت فعاليت هاى

علمى نداشته اند . امامان (ع ) به تمام نيازمندى هاى بشر آگاه بودند و به تمام سؤالات پاسخ مى گفتند كه به چند نمونه اشاره

مى گردد:

«در عصر خلافت ابوبكر و عمر و عثمان گروه هاى مختلفى از جمله مسيحيان و يهوديان نزد آنها مى آمدند و پرسش هايى

مطرح مى نمودند كه از جواب آنها درمانده مى شدند و از حضرت على (ع ) استمداد مى كردند . آن حضرت براى حفظ

آبروى اسلام ، به پرسش ها پاسخ مى داد . هم چنين در امور قضا مواردى رخ مى داد كه همه در داورى آن درمانده مى شدند و

با داورى على (ع ) مسئله حل مى گشت . ابوبكر مى گويد: «خدا مرا براى مشكلى نگه ندارد كه ابوالحسن مرا در نيابد

و به دادم نرسد» . عمر نيز مى گويد: «اگر على نبود ، همانا عمر هلاك شده بود .» (43 )

شاگردان زيادى با نژادهاى گوناگون و از طوايف و مذاهب مختلف در كلاس درس امام صادق (ع ) شركت مى كردند و

بهره مى بردند كه در آن درس هايى مانند: فقه ، حديث ، اصول ، كلام ، تفسير ، علوم طبيعى و . . . تدريس مى شد . از ميان

آنها افراد برجسته اى تربيت شدند كه گروهى از آنها در رشته هاى مختلف

اسلامى تخصّص داشتند و اهل نظر بودند . يكى از

شاگردان امام (ع ) ، هشام بن حكم بود كه علامه عصر خود بود و كتاب هاى ارزش مندى تأليف كرد كه تعداد آنها را 26 تا

31 جلد دانسته اند . جابر بن حيّان ، پدر علم شيمى ، يكى ديگر از شاگردان امام صادق (ع ) بود كه كتابى در هزار

صفحه بزرگ شامل پانصد رساله در علوم مختلف تأليف نمود .» (44 )

حضرت على (ع ) مى فرمايد: «اى مردم ! از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد كه من به راه هاى آسمان داناترم از

راه هاى زمين ، پيش از آن كه فتنه و فساد (بنى اميه ) پا بردارد و (مانند شتر سركش از دست مالك رميده ) بر مهار خود

گام نهد و خردهاى اهلش را از بين ببرد .» (45 )

در جايى ديگر مى فرمايد: « . . . به خدا قسم ، اگر از هر چيز كه واقع مى شود تا روز قيامت بپرسيد ، من به شما خبر

خواهم داد . از كتاب خدا بپرسيد كه به خدا سوگند ، من بيش از همه مى دانم كه شب نازل شده يا روز ، در دشت بوده يا در

كوه .» (46 )

پي نوشت ها

1- برگرفته از: اخلاق در قرآن ، ج 1 ، ص 358 و 359 .

2- ترجمه مصباح الشريعه ، باب اول ، ص 14 .

3- اخلاق در قرآن ، ج 1 ، ص 358 .

4- بحارالانوار ، ج 17 ، ص 13 .

5- مرتضى مطهرى ، جاذبه و دافعه على (ع ) ، ص 24 .

6- شرح اشارات بوعلى ، ج 3

، ص 383 (طبع جديد )

7- صدر المتألهين ، شواهد الربوبيه ، ص 147 .

8- به نقل از: صدر المتألهين ، مفاتيح الغيب ، ص 293 .

9- تحرير تمهيد القواعد ، ص 2 .

10- فرقان (25 ) آيه 57 .

11- سبأ (34 ) آيه 47 .

12- همان .

13- شورى (42 ) آيه 23 .

14- اسد الغابة ، ج 4 ، ص 23 .

15- حلية الاولياء ، ج 1 ، ص 63 .

16- الرياض النضرة ، ج 2 ، ص 219 .

17- الصواعق المحرقة .

18- مانند آيه 33 سوره احزاب (آيه تطهير ) كه طبق روايات صحيح و متقن ، در شأن على ، زهرا و حسنين (عليهم

السلام ) نازل شده است . هم چنين بر اساس تفاسير قرآن ، مراد از نعمت در آيه 28 سوره ابراهيم (گناهان كبيره ، ج 2 ،

ص 354 ) و مراد از نعيم در آيه 8 سوره تكاثر (زندگانى فاطمه زهرا و زينب كبرى ، نوشته شهيد دستغيب ، ص 129 )

حبّ اهل بيت (عليهم السلام ) مى باشد .

19-آل عمران (3 ) آيه 31 .

20- همان ، آيه 103 .

21-آية الله موسوى اصفهانى ، مكيال المكارم ، ج 1 ، ص 639 .

22- برگرفته از: حسين مظاهرى ، جهاد با نفس ، ج 4 - 3 ، ص 45 .

23- مرتضى مطهرى ، جاذبه و دافعه على (ع ) ، ص 49 .

24- برگرفته از: محمد داوودى ، نقش معلم در تربيت دينى .

25- فخر رازى ، التفسير الكبير ، ج 27 ، ص 166 .

26- شبلنجى ، نورالابصار ، ص 104 .

27- فخر رازى ، التفسير الكبير

، ج 27 ، ص 166؛ زمخشرى ، الكشاف ، ج 4 ، ذيل آيه 23 از سوره شورى .

28- سلسلة الذهب .

29- داوود الهامى ، امامان اهل بيت (ع ) در گفتار اهل سنّت ، ص 30 - 29 .

30- محمدجواد باهنر ، سخنى چند درباره خداشناسى ، ص 23 - 22 .

31- محمد دشتى ، ترجمه نهج البلاغه ، ص 248- 240 .

32- ميزان الحكمه ، ح 15248 .

33- اصول كافى ، ج 1 ، ص 187 .

34- همان ، ص 183 .

35- بحارالانوار ، ج 7 ، ص 179 .

36- همان ، ج 78 ، ص 29 .

37-احزاب (33 ) آيه 33 .

38- نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 53 ، ص 1010 .

39- روضة الواعظين ، ص 31؛ به نقل از: مرتضى مطهرى ، جاذبه و دافعه على (ع ) .

40- على رفيعى ، زندگانى امام رضا (ع ) ، ص 61 .

41- ميزان الحكمه ، ج 1 ، ص 209 .

42- نهج البلاغه ، خطبه 239 .

43- محمد محمدى اشتهاردى ، سيره چهارده معصوم ، ص 144 - 139؛ سيدمحمد تيجانى سماوى ، آنگاه هدايت شدم ،

ص 241 .

44- محمد محمدى اشتهاردى ، سيره چهارده معصوم ، ص 566 - 565 .

45- سيدمحمد تيجانى سماوى ، آنگاه هدايت شدم ، ص 241 .

46- نهج البلاغه ، خطبه 231 .

47- آل عمران (3 ) آيه 34 .

48- اصول كافى ، ج 1 ، ص 329 و 330 .

49- نهج البلاغه ، خطبه 227 .

50- ينابيع المودة ، ص 426 و 57؛ اصول كافى ، ج 1 ، ص 202 .

51- طبرسى ، احتجاج ،

ج 2 ، ص 6 .

52- نهج البلاغه ، خطبه 147 .

53- مهسا فاضلى ، جايگاه امام على (ع ) در تفسير و علوم قرآنى .

54- مجمع الزوائد هيثمى ، ج 9 ، ص 168 .

55- مستدرك حاكم ، ج 3 ، ص 151 .

56- اصول كافى ، ج 1 ، ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى .

57- عنكبوت (29 ) آيه 49 .

58- بقره (2 ) آيه 121 .

رابطه جهت گيرى مذهبى با عوامل شخصيّت

مقدمه

اين پژوهش رابطه بين عوامل 16 گانه شخصيّت و جهت گيرى مذهبى دانشجويان يكى از مراكز آموزش عالى قم را بررسى

مى كند . گروه نمونه ، شامل 193 دانشجوى مذكر و 143 نفر مؤنث بود . دانشجويان در دو نوبت به دو آزمون

16PFكتل _ بازنگرى چهارم _ و آزمون جهت گيرى مذهبى پاسخ دادند . آزمون مذهبى داراى سه مؤلفه عقايد _ مناسك ،

اخلاق و جهت گيرى كلى به مذهب بود . آنچه مى خوانيد حاصل اين پژوهش مى باشد .

بر اساس جديدترين پژوهش هاى جامعه شناختى 95% انسان ها به وجود خداوند ايمان دارند .1 محققان هيچ قومى از اقوام

بشرى را نيافته اند كه صاحب نوعى دين2 نباشند .3 قرآن كريم از اين حقيقت ، كه تمام اقوام گذشته داراى يك رسول و طبعاً

داراى دين بوده اند ، در آيات بسيارى خبر داده است: «و انْ مِنْ امّة الاّ خَلا فيها نَذير . . .» (فاطر: 24 ) «وَ

لِكُلِّ قُوم هاد . . .» (اعراف: 7 )

دين4 در تمام نهادهاى اجتماعى و فرهنگ هاى بشرى آثار مثبت و سازنده داشته است . رابطه دين; علم ، فلسفه ، عرفان

،

اخلاق ، هنر ، اقتصاد ، سياست ، جامعه شناسى ، روان شناسى و ساير علوم انسانى از روشن ترين مسائل است . شايد عصر

ما عصر بازنگرى و بازگشت به دين باشد; زيرا دو قائمه بزرگ مادى نگرى و ماركسيسم شكست خورده و براى بشريت

رنج ديده امروز مجال تأمّل در معنويات و بازگشت به سنت هاى معنوى ، كه جامع ترين مصداق آن دين است ، فراهم شده

است . نمونه هاى آن را در جمهورى هاى سابق شوروى و ژاپن و كشورهاى ديگر حتى در امريكا ، بخصوص سياهان

مسلمان ، مى توان مشاهده كرد .

امروزه دين پژوهى به شيوه علمى و با استفاده از روش هاى تجربى در علوم اجتماعى و انسانى و حتى علوم طبيعى ، يكى از

پيشرفته ترين رشته هاى دانشگاهى است . پس از شلايرماخر (Schelaiermacher ) و ويليام جيمز

(James,W ) ، دين پژوهانى همچون رودلف اتو (Otto,R ) ، فاردرليوو (Leiv,F ) ، مير چاالياده

(Eliade,M ) و متكلمانى همچون برونر (Brunner,E ) ، بارت (Barth,K ) ، بولتمان

(Bultman ) ، تيليش (Tallish,P ) ، جان هيك (Hick,J ) و كونگ (Kung .H ) به

عرصه آمده اند كه آثار و آراءشان تأثير بلند مدتى بر تفكّر دينى در قرن حاضر به جاى گذاشته است .

در اين بين ، علاقه هاى پژوهشى روان شناسان بزرگى همچون آلپورت (Allport ) ، يونگ

(Jung .C .G ) ، فرانكل (Frankl,V ) و ديگران در مسائل دينى قابل توجه است . همچنين آثار دينى و

دين پژوهى كه در غرب به طبع مى رسند ، از

نظر كمّى و كيفى قابل توجه است ، به گونه اى كه سالانه حدود 2000 عنوان

كتاب به سه زبان انگليسى ، فرانسه و آلمانى منتشر مى گردد كه در آن ها رويكردهاى مختلفى به دين مشاهده مى شود .

قرن نوزدهم شاهد نخستين شكوفايى بزرگ و رهيافت هاى غيرفرقه گرايانه و روشمند به مطالعه پديده هاى دينى در غرب

بود . دين پژوهى با كشف ، ترجمه و تصحيح متون دينى و فلسفى شرق و نيز ذوق و شوق تازه اى كه پژوهش مردم شناختى

جوامع ابتدايى به بار آورده بود ، به سرعت روش ها و الگوهايى براى مقايسه سنت هاى مختلف به دست داد و به سنت هاى

دينى غربى مقام جديدى در زمينه اى وسيع تر و عينى تر بخشيد .

ويلهم ونت (wandt,w ، 1832 ) با تأسيس آزمايشگاهى در لايپزيك به بررسى فرايندهاى عالى روحى يا ادراك

پرداخت و تاريخ آگاهى بشر را به چهار مرحله شعاير بدوى ، توتم پرستى ، اساطير قهرمانان و خدايان و اصالت انسان تقسيم

كرد . اسوالدكولپه (Culpa,O ، 1842 ) براى اولين بار كاربرد پرسشنامه ، مصاحبه و زندگى نامه خودنوشته

را در مطالعه پديده هاى دينى ، باب كرد . كارل گيرگنسون (Girgensohn,K ، 1875 ) و ورنر گرون

(Groan,w ، 1887 ) پژوهش هاى كوپله را دنبال كردند و قايل به وجود يك ساختار پيچيده متشكل از انديشه و

احساس ، كه در شخصيّت دينى انسان حضور دارد ، شدند . هر چند انگيزه اوليه روان شناسى دين در اروپا شكل گرفت ، ولى

در ايالات متحده اين رشته به عنوان يك

رشته مستقل ريشه پيدا كرد .5

ارتباط دين و شخصيّت

بيشتر حكما ، به ويژه حكيمان مسلمان ، در مقام تعريف منطقى از انسان ، آن را «حيوان ناطق» ناميده اند كه حيوان ، جنس

مشترك با ساير انواع و ناطقيت ، فصل مميز آن از ساير انواع مشترك مى باشد . ناطقيت به معناى تعقل و كلى انديشى و

قدرتِ درك مفاهيم كلى مى باشد و نيز شامل ابعاد ديگرى همچون عاطفه و احساسات است كه اختصاص به بشر دارد و گاهى

از آن به «عواطف عاليه» تعبير مى شود; در مقابل آن ، «عواطف سافله» قرار دارد كه غيرارادى بوده و بين انسان

و حيوان مشترك است . شرط فعّاليت عواطف انسانى دخالت يك محرك خارجى است كه موجب كنشورزى در سطح رفتار

مى شود . از جمله عواطف عاليه انسانى ، «عاطفه دينى» يا «احساس مذهبى» است .6

دانشمندان روان شناس و فلاسفه تصريح دارند كه اين بُعد از احساس از خصايص انسانى است:

اگوست كنتConte,A ، 1798 ) مذهب را ناشى از يك نياز فطرى و طبيعى در نوع بشر دانسته و وجود هر فرد

را مساوى با وجود دين مى داند . هانرى برگسون (Bergson,H ، 1859 ) بر اين اعتقاد است كه هيچ

اجتماعى بدون دين پيدا نمى شود . ( ارنست رنان (Rena,E ، 1823 ) گفته است: محال است علاقه به دين

و خدا نابود شود .7 پس هيچ تمدن و فرهنگى نزد هيچ قومى بدون وجود شكلى از مذهب وجود ندارد .8

ارتباط دين و شخصيّت از جمله موضوع هاى مورد سؤال و توجه روان شناسان و متألّهان بوده است (فرانسيس

Fransis ،

1985 ) . در اين محور از سويى ، مطالعه تأثير دين بر ابعاد مختلف شخصيّت مطالعه مى شود و از

سويى ديگر ، اين سؤال كه «چه اشخاصى و با چه شخصيّتى مجذوب دين مى شوند ؟» مورد بررسى قرار مى گيرد . اگر

شخصيّت را «آن كليت روان شناختى كه انسان خاصى را مشخص مى كند» تعريف كنيم مايلى Millie ، در اين

صورت مطالعه پويايى رفتار دينى در چارچوب بررسى ارتباط دين و شخصيّت قرار مى گيرد . ديندارى ، هم ادراك و هم

فرايندهاى شناختى ، هيجان ها ، رفتارحركتى ، روابط بين شخص و آرمان ها (كليت روان شناختى ) را تحت تأثير قرار مى

دهد و هم از آن ها تأثير مى پذيرد .9

ولف (Wolff .D .M . 1991 ) در تعريفى از روان شناسى دين ، به سه روى آورد اشاره مى كند: 1 .

روى آورد عينى ، كه انسان را در سطح عينى و از بيرون مطالعه مى كند; مانند رفتارى نگرى;

2 . روى آورد عمقى ، كه بر تأثير فرايندهاى پويشى و غير عقلانى هر رفتار و از آن ميان ، رفتار دينى تأكيد مى كند;

مانند روان تحليل گرى; 3 . روى آورد انسانى نگر ، كه توانمندى ها و نكات مثبت شخصيّت انسان را بر اساس اصول

ريخت شناختى و توصيف ها به گونه اى دقيق بررسى مى كند .

دين پديده اى است كه در قالب رفتار بشر نمود مى يابد . اين رفتار به عنوان طرز بودن ، عمل كردن و زيستن موجود زنده

بر اساس يك مبادله كنشى فضايى زمانى بين

ارگانيزم و محيط از اعمال فيزيولوژيك متمايز مى شود .10

پيچيدگى رفتار و تجارب دينى ، روان شناسان را ناگزير از استفاده از ابزارهاى متعددى براى پژوهش نموده است . بررسى

رفتار دينى به صورتى فزاينده در حال پيشرفت است ، اما به دليل آن كه اين رفتارها به سختى به دام تجربه مى افتند و تعريف و

سنجش آن ها كار آسانى نيست ، اين پيشرفت به كندى صورت مى گيرد .11

در اينجا تنها به فهرست برخى از مقياس هاى ساخته شده در اين زمينه اشاره مى شود:

ابعاد تقيّد مذهبى (گلوك و استارك 1966 ) ، مقياس هاى مذهبى بودن (فائولكنر و ريجانگ 1965 ) ، گرايش مذهبى و اداى

مذهبى (لنسكى 1963 ) ، پرسشنامه نگرش مذهبى (بارون 1956 ) ، پرسشنامه مذهب (براون 1962 ) ، پرسشنامه

اعتقادات مذهبى (براون ولاو 1951 ) ، مقياس نگرش مذهبى (پوپلتون و فيلكينگتون 1963 ) مقياس ارزش هاى ظاهرى

مذهب (ويلسون 1960 ) رتبه بندى وصفى خدا (گورساچ 1968 ) و . . . .12

با توجه به مطالب گذشته در مورد ضرورت دين و ديندارى ، پرداختن به اين موضوع ، بخصوص در جامعه فعلى و آرمانى ما ،

مورد توجه بسيارى از مراكز علمى و پژوهشى قرار گرفته است . بى شك يكى از دغدغه هاى مراكز آموزشى و تربيتى ما

پى بردن به زمينه ها و عواملى است كه بشر امروزى را به سوى ديندارى سوق مى دهند . هر چند نقش مثبتِ وسايل ارتباط

جمعى و خانواده و مدارس و ساير عوامل اجتماعى بر مذهب در جاى خود اثبات گرديده است،13 ولى اغلب

با اشخاصى

مواجه هستيم كه على رغم برخوردارى از زمينه هاى مثبت مزبور ، نگرش يا گرايش مثبت به ديندارى _ در حدى كه در رفتار

آن ها منعكس باشد _ ندارند و حتى برخى از شواهد پژوهشى حاكى از افزايش درجه آسيب پذيرى دينى در بين جوانان مى

باشد .14 اين در حالى است كه طبق متون و آموزه هاى دينى ما ، ايمان به خداى متعال و شريعت اسلامى تنها وقتى محقق مى

شود كه در همه ابعادِ اعتقاد قلبى (بُعد شناختى ) ، اقرار زبانى (بُعد شناختى _ رفتارى ) و عمل (بُعد رفتارى ) رسوخ

كرده باشد:

عن على بن موسى الرضا (عليه السلام ) قال: «حدّثنى ابى عن ابيه عن آبائه عن على بن ابيطالب (عليه السلام ):

انه قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله ): الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان الخبر .»15

بنابراين ، مى توان چنين نتيجه گرفت كه طبق نظر روان شناسان و باورهاى اسلامى ما ، «رفتار» در سنجش ايمان يا

ديندارى عامل تعيين كننده اى است ، هر چند همه آن نباشد .

سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه چرا در شرايط يكسان و با زمينه ويژگى هاى يكسان ، برخى از افراد از

ديگران ديندارترند ؟ آيا اختلاف سطوح ديندارى بيش از همه تابع تفاوت هاى شخصيّت است ؟ اين همان سؤالى است كه آرگيل

در ابتداى كتاب خودمطرح مى كند: آي«شخصيّت دينى»وجوددارد ؟16آيا افراد مذهبى شخصيّت خاص يا «مزاج

دينى»17 دارند ؟18

پژوهش حاضر در پى روشن كردن اين مسئله است كه آيا سطوح ديندارى مى تواندمرتبط

باشخصيّت و عوامل مزاجى آن

باشد ؟

تعريف شخصيّت

درك مسئله شخصيّت هدف نهايى علم روان شناسى قلمداد شده است و شخصيّت به يك معنا تمام روان شناسى را در بر مى

گيرد; يعنى بدون اطلاع از ديگر قلمروهاى روان شناسى نمى توان به بررسى شخصيّت اقدام كرد در بين عموم مردم واژه

شخصيّت وسيله اى براى تمايز بين افراد ارزشمند و غيرارزشمند است . در فرهنگ هاى لغت فارسى معانى زير را با

شخصيّت مترادف مى بينيم: شرافت ، رفعت ، بزرگوارى و مرتبه و درجه .19

در اصطلاح علمى تعريف اين واژه دستخوش نگرش هاى متفاوتى نسبت به روان شناسى و شخصيّت شده است . (وارن

Warren,H .C .1930 ) وارن ، در لغت نامه خود شخصيّت را مجموعه خصوصيات عاطفى ، عقلانى و

جسمانى اى مى داند كه افراد را متمايز مى كند . سپس شلدون (Sheldon, W .H, 1962 ) با افزودن

قيد پويشى آن را به سازماندهى پويشى جنبه هاى عقلى ، عاطفى ، ارادى و ويژگى هاى فيزيولوژيك و مورفولوژى فرد تعريف

كرده است . براى راجرز (Rogers .C ) شخصيّت يك خويشتن سازمان يافته دايمى است كه محور تمام تجربه

هاى فردى مى باشد .20 اريكسون (Erickson E . ) آن را به امرى ناشى از تحوّل مراحل و وقايع روانى

اجتماعى تبيين كرده است .21گيلفورد (Guilford J .P ) شخصيّت را الگوى منحصر به فرد رگه هاى

شخصيّتى مى داند و كتل (Cattell R . ) از آن به چيزى كه امكان پيش بينى آنچه را فرد در موقعيتى خاص

انجام خواهد داد ، تعبير كرده است .22

برخى از اساتيد

درصدد ارائه تعريفى جامع از شخصيّت برآمده اند; مثلا: «مجموعه اى از ويژگى هاى جسمى ، روانى

و رفتارى ، كه هر فرد را از افراد ديگر متمايز مى كند .»23

و يا: «مجموعه اى سازمان يافته و واحدى متشكل از خصوصيات نسبتاً ثابت و مداوم كه بر روى هم يك فرد را از افراد

ديگر متمايز مى كند .»24

اما تعريفى كه مايلى عنوان كرده در عين اختصار مى تواند بيشترين وجه جامع را بين نگرش هاى گوناگون به خود اختصاص

داده باشد: «يك كليت روان شناختى كه فرد معيّنى را مشخص مى كند .»25

نگرش دانشمندان اسلامى

تعريف شخصيّت در نگرش اسلامى ارتباط مستحكمى با اين نكته انسان شناسى دارد كه وجود آدمى منحصر در جسم نيست و

يك بعد روحانى را نيز شامل مى شود . امام محمد غزالى (730 ش ) شخصيّت هر كس را برآيند تعامل رفتار و انديشه

(باطن و ظاهر ) مى داند; اين دو مؤلفه در يكديگر تأثير متقابل دارند و تعالى و تدانى هر يك مسبوق به چگونگى ديگرى

است . شبيه همين سخن را ثرندايك (Thorndike,E L ) نيز گفته است .26

علامه مجلسى در بحارالانوار شخصيّت آدمى را مشتمل بر نفس و بدن دانسته و اصالت و هويت او را به نفس ناطقه ، كه هر

شخص به كلمه «من» از آن تعبير مى كند ، دانسته است .27علامه مهدى نراقى (1328 ش ) ضمن قايل شدن به

تركيب انسان از روح و بدن ، تصريح مى كند: بدن مادى انسان فناپذير ولى روح انسان جاودانى است و در اين نظريه تمام

انديشمندان اسلامى اتفاق دارند .28 علامه جعفرى تأكيد

كرده است كه «آنچه در روان شناسى اسلامى بايد در تعريف انسان

اتخاذ شود بعد روحانى و ملكوتى اوست»; بدين ترتيب ، پى بردن به شخصيّت و ماهيت واقعى انسان را منوط به شناختن

بعد ماوراى طبيعى او دانسته است .29 مفهوم «شاكله» در قرآن كريم توسط برخى از مفسّران به معنى شخصيّت گرفته

شده است:

«قُل كُلٌّ يَعمَلُ عَلى شاكِلَتِه . . .» (اسراء: 84 )

شاكله يا شخصيّت عبارت است از ساخت و هيئت واحد روانى انسان كه در اثر تعامل وراثت ، محيط و اختيار شكل گرفته ، به

گونه اى كه محركات محيطى را منطبق با خود تفسير كرده و در مقابل آن ها به شيوه اى خاص پاسخ مى دهد .30

جمع بندى نگرش هاى متفاوت ما را به وجوه مشترك و متفقى رهنمون مى سازد:

* اغلب نگرش ها شخصيّت را نوعى سازمان يا سازه فرضى31 مى دانند .

* بر وجود تفاوت هاى شخصيّتى بين افراد تأكيد شده و از الگوى منحصر به فرد سخن گفته مى شود .

* بيش تر تعاريف تحوّل شخصيّت را به صورت يك فرايند تدريجى متأثر از عوامل درونى و بيرونى ، ممكن مى دانند ، هرچند

درگستره زمانى اين فرايند توافق ندارند .32

ساخت شخصيّت

در پاسخ به اين سؤال كه تمايز و فرديت در شخصيّت در چه زمانى و چگونه ايجاد مى شود ، تاكنون پژوهش هاى بسيارى بر

اساس نوع نگرش و سوگيرى هاى گوناگون صورت گرفته است . هر چند در رويكرد دين اسلام تكوّن شخصيّت به دوره

هاى پيش از انعقاد نطفه مربوط مى شود ، اما در شيوه هاى تجربى اغلب از بعد تولد

و نهايتاً پس از پيدايش نطفه مورد توجه و

بررسى قرار گرفته است .

نخستين بار شرلى (Shirley,M 1931 ) در يك بررسى طولانى (2 سال اول زندگى ) به ثبت

مشاهدات دقيق پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه رگه هاى ويژه با افزايش سن ، تثبيت مى شوند . پژوهش بعدى (

نيلونNeilon, 1948 ) در مورد 15 نفر از نوزادان تحت بررسى شرلى بعد از پانزده سال نشان داد كه

فرديت كودكان از همان دو سالگى آشكار مى شود . نتايج پژوهش واشبرن (Washburn,M, 1929 ) و

گزل (Gesell,A, 1929 ) به تمايز مزاج ها در ماه هاى اول تولد صحّه مى گذارند; تمايزاتى كه سال

ها پايدار خواهند ماند . توصيف هاى آلپورت (Alpour,1937 ) از يك نوزاد 4 ماهه در 9 سالگى اش توسط

گروهى از مشاهده گران بى اطلاع از پيش بينى او ، تأييد شده است . در پژوهش بزرگ اسكالونا (Escalona )

و هايدر (Hider, 1995 ) ، 31 كودك در سال نخست زندگى مورد مشاهده و توصيف قرار گرفتند و در

نتيجه 46% موارد پيش گويى صحيح و 20% موارد نسبتاً صحيح بوده است . مايلى در 1957 دو نوع واكنش نسبت به

شىء در بين نوزادان 3 تا 4 ماهه را متمايز كرده است . كتل (1943 ) در پژوهش هاى خود براى تعيين اولين ساخت ،

تا سن 4 سالگى پايين آمده است .

روان شناسان اتفاق نظر دارند كه نوزاد تا دومين يا سومين ماه زندگى هنوز نمى تواند تجارب مربوط به تحريكات گيرندگان

درونى و گيرندگان برونى را از هم تمييز دهد .

طبق نظر پياژه

(Piaget,J ) تنها حول و حوش 8 تا 10 ماهگى ، رفتار مربوط به جستوجوى شىء مفقود مى

تواند ما را به قبول يك ساخت دهى منسجم و پايدار وادار كند .

كلى ترين نتيجه اى كه از رويارويى نتايج مختلف حاصل مى شود اين است كه ساخت شخصيّت بايد به منزله يك بنا كردن ، يك

سازمان يافتگى منتج از تعامل بين زمينه هاى فطرى و شرايط خارجى نگريسته شود .33

تحوّل و پديدآيى شخصيّت

در حال حاضر سخن از ارائه مراحل تحوّل شخصيّت بر اساس همگرايى همه نظريه ها ممكن نمى باشد . لكن با يك ديد نسبتاً

وسيع و كلى درباره مراحل تحوّل بر اساس حركت هاى جديد در نيمه دوم قرن بيستم (1956 ) به بعد مى توان با محور

قرار دادن فرايند «تفرّد» يا «متفردسازى» كه متضمن يك حركت مداوم و حالات تغييرپذير و قابل مشاهده استقلال يا

وابستگى كنش است ، به ارائه مراحلى دست يافت:

1- مرحله پيش تولدى: تفرّد در سطح پايين .

2- مرحله پس تولدى يا آغاز كودكى (سال اول ): مقدمات تمايز آزمودنىوشىءوتسلط حسّى _ حركتى برواقعيات

برونىِ نزديك است .

3- مرحله يادگيرى رمزى (سال اول و دوم ): گذار از نخستين هماهنگى ها به كنش نمادى كه نمود آن غلبه خود

پيروى در ارتباط كلامى است .

4- مرحله درونى كردن (3 تا 6 سالگى ): حل تعارض هاى ناشى از مشكلات سازماندهى من و جهان آن ، تصاحب

تصاويرى از واقعيات و توانايى تغيير آن ها .

5- مرحله تحوّل اجتماعى و عقلى (6 تا 12 سالگى ): كه متمركز بر اكتساب ابزارى است; تقويت قدرت من

و

ارتباط با انواعِ جديدى از اشياء .

6- مرحله پيش نوجوانى و نوجوانى: يافته هاى قبلى و استقلال فرد نسبت به آن ها دوباره در بوته تجربه قرار مى

گيرد ، و بر اثر تشديد دوباره وابستگى نسبت به اشياء مورد علاقه ، مثل موضوع هاى جنسى و نمايندگان فرهنگى و فنى آن ها ،

دستخوش تزلزل قرار مى گيرد .34

ارزشيابى شخصيّت

اصولا افراد به شيوه اى سازمان يافته و مشهود ، از خود رفتارهايى آشكار مى سازند و وقتى از اين رفتارها به عنوان يك الگو

سخن مى گوييم ، در واقع به بيش از آنچه از اعمال ، احساسات و افكار يك شخصيّت استنباط مى كنيم توجه داريم; به نوعى

تفرد و ممتاز بودن . شناخت تفاوت هاى فردى و بررسى شيوه اى كه آدميان به موقعيت هاى گوناگون و پديده هاى محيطى

خود پاسخ مى دهند ، در اتخاذ هر نوع تصميمى در زندگى قرن حاضر لازم مى باشد . اين نياز به وضوح در تحصيل ،

استخدام ، ازدواج و همه فعّاليت هاى آدمى محسوس است .35

دو ديدگاه كلى سوگيرى موقعيتى36 و سوگيرى رگه اى37كه اولى بر محيط و دومى بر شخص تأكيد دارند در ارزيابى

شخصيّت ، در مدنظر است (مورفى Murphyو شافر Shafer,D ) .38 )

بدون اشاره به انواع مشاهده ، مسائل زير در هر مشاهده اى از آزمودنى مدنظر است:

فهم آزمايش ، تطبيق اوليه با موقعيت ، ميزان علاقه ، همكارى ، مقدار و كيفيت سخنگويى و قدرت بيان ، توجه و دقت ، اعتماد به

نفس در پاسخ ها ، انگيزه تلاش و كوشش ، جديت

و پافشارى ، انعطاف پذيرى ، عكس العمل ها در برابر تشويق و شكست ،

ارزيابى از خود . براى انجام مشاهده دقيق تر ، گاه متخصصان از «ميزان رشد اجتماعى وينلند»39 نيز استفاده مى كنند .

زندگى نامه هاى خود نوشته40 را مى توان در اين بخش معرفى كرد; زيرا به مشاهده مستقيم نزديك ترند . هيمانس

(Hymens ) اولين كسى است كه از اين منبع به گونه نظامدار استفاده كرد . و وتسينا (Voutsinas

1959 ) درباره فايده اين شيوه تأكيد كرده است .41

مفهوم جهت گيرى مذهبى

واژه «جهت گيرى مذهبى» كه در اين پژوهش به كار رفته ، در واقع به روى آورد كلى شخص كه از مذهب اتخاذ كرده

است اطلاق مى شود ، به گونه اى كه در ارتباط با موجودى متعالى (قدسى ) ، مجموعه اى از اعتقادات ، اعمال و تشريفات

خاص مى باشد . جهت گيرى مذهبى را تقريباً مى توان معادل «ديندارى» يا «دينورزى» دانست،74 كه در سطح

رفتارهاى ظاهرى شخص نمايان مى شود و بيانگر گرايش احتمالى فرد به يك بينش مذهبى (اسلامى ) مى باشد .

انديشه دينى و دين پژوهى در قرن نوزدهم و بخصوص در قرن بيستم ترقى و حتى تعالى شگرفى يافته است . يكى از اتفاقات

حسنه قرن بيستم اين بود كه دانشمندان بزرگى همچون پوانكاره (Poincare, H ) ، ادينگتون

(Eddington, A .S ) ، ماكس پلانك (Plank, M ) ، اينشتين (Einstein,A ) ،

هايزنبرگ ( Heisenberg,W ) و ديگران در عين آن كه مجذوب پوزيتويسم نشدند ، شخصاً ديندار يا به نوعى

معتقد به حقايق دينى بودند و اين امر براى عامه

مردم كه پيشرفت علمى را با دين و ديانت مخالف مى دانستند ، مايه تأمّل و

عبرت بود . پس از شلاير ماخر (1831 ) و ويليام جيمز (1824-1910 ) ، دين پژوهانى همچون رودلف اوتو ، فان

در ليو (Leiv, F ) ، و ميرچاالياده و متكلمان و كلام شناسانى همچون برونر (Brunner E ) ، بارت

(Barth ) ، بولتمان (Bultmann R ) ، تيليخ (Tillich, P ) ، هيك (Hick J . )

و كونگ (Kong H . ) به عرصه آمده اند كه آثار و آراءشان تأثيرى درازدامنه و درازآهنگ بر فكر دينى و دين

پژوهى قرن حاضر به جاى گذارده است . حجم و تنوع و عمق آثار دينى كه در غرب به سه زبان عمده منتشر مى شود

سالانه بيش از 2000 عنوان كتاب مى باشد .75

اما مقصود از دين و ديندارى چيست ؟ براى به دست آوردن يك مفهوم مشترك از دين ، به تعريف اين واژه از ديدگاه دين

پژوهان معاصر و برخى از نظريه پردازان مشهور روان شناسى مى پردازيم:

آيت الله جوادى آملى (1381 ) دين را چنين تعريف نموده اند: «مجموعه عقايد ، اخلاق و قوانين و مقرراتى است كه

براى اداره فرد و جامعه انسانى و پرورش انسان ها از طريق وحى و عقل در اختيار آنان قرار دارد .»76

ويليام جيمز (1929 ) دين و مذهب را چنين تعريف كرده است: «تأثرات و احساسات و رويدادهايى كه براى هر

انسانى در عالم تنهايى و دور از همه بستگى ها براى او روى مى دهد . به طورى كه انسان ، از اين مجمومه مى

يابد كه بين

او و آن چيزى كه آن را امرخدايى مى نامند رابطه اى برقرار است .»77

تايلور (Taylor C .S,1871 ) دين را به اعتقاد به موجودهاى معنوى ، تعريف كرده است . دوركيم

(1984Durkheim, ) در توصيف دين گفته است: دين نظام وحدت يافته اى از باورها و اعمال در برابر

اشياء مقدس است .78

از تعاريف مزبور چنين برمى آيد كه دين نوعى اعتقاد به وجودهاى معنوى يا مقدس است كه منشأ يك سرى رفتارها و نگرش

هاى خاص در زندگى انسان مى شود . پس انسان ديندار يا متديّن نمى تواند با وجود يك چنين اعتقادى عارى از هرگونه

رفتار حاكى از باورهاى درونى خود باشد .

تحوّل مذهبى

بر اساس نظريه گزل (Gozali ) تحول مذهبى به 7 مرحله خلاصه مى شود . به نظر وى سنين 10 تا 16

سالگى (آخرين مرحله ) دوره اى است كه انسان از خود ميان بينى بيرون آمده و به ديگران روى مى آورد و امور فكرى ،

دينى و هنرى در اين سن او را مجذوب خود مى كند . نظام روان تحليل گرى فرويد با ديد منفى نگرانه شكل گيرى شخصيّت

اخلاقى و اعتقادى را همزمان با پديدآمدن فرامن مى داند; يعنى زمانى كه شخصيّت از حالت مسطح به فضايى تبديل مى

شود . اين رويكرد ، تحوّل اساسى وجدان را در 3 تا 6 سالگى دانسته و رشد بيشتر آن را به دوره نهفتگى (6 تا11

سالگى ) مربوط مى داند . تحقيقات فرنزى (Frenzy ) درباره نخستين احساسات اخلاقى _ اعتقادى نشان داد كه

ملغمه اى از ترس و محبّت مبناى اطاعت

را تشكيل مى دهد . ولى پس از او بُوِه از يك سو و بالدوين از سوى ديگر ،

پيشگامان اين طرز تفكّر بودند .به نظر بُوِه احساس تكليف دست كم مستلزم وجود دو نفر است .

گزل و ايلگ (ILg . F .L ) در پژوهشى كه كودكان 5 تا 10 ساله انجام دادند ، به اين نتيجه رسيدند كه استدلال يك

كودك 5 ساله ، پيش علّى و پيش منطقى و جاندارپندارانه است . اگرچه اين كودكان خدا را به منزله نيروى خلّاق نامحسوس

مى دانند ، اما در عين حال ، توانايى هاى وى را در چارچوب علّيت هاى جهان روزمرّه تبيين مى كنند .79

اريكسون معتقد بود تصوّر از خودِ80 فرد بايد از گذشته تا آينده به گونه اى ترسيم شود كه مجموعه اى از عقايد خود و ديگران

و نگرش آنان درباره خود ، به صورت آرمانى و متناسب و با ثبات باشد . در اين مرحله نوجوان نقش ها و ايدئولوژى هاى

مختلف را تجربه و انتخاب مى كند و در صورتى كه از اين مرحله با يك احساس هويت قوى بيرون بيايد به وحدت هويّت81

دست خواهد يافت .82

پياژه (1929 ) پژوهش هاى متعددى پيرامون چگونگى تفكّر كودكان درباره جهان طبيعت ، انجام داد . وى نقش ساخته

پندارى83 را در زندگى كودكان مورد آزمايش قرار داد و از آن به نام تلقّى كودكان از اشيا به عنوان محصول خلقت بشرى ،

تعبير نمود . منظور پياژه از به كارگيرى لفظ بشر ، هم خدا به عنوان يك بشر قدرتمند است و هم قدرت بشرى كه كودك به آن

كيفيّت

روحانى نسبت مى دهد . (تا سن 7 سالگى اصل وجود اشيا را به بشر يا منبع روحانى نسبت مى دهد ) وى در

پايان اين تحقيق از نقش آموزش دينى به عنوان محرّك ياد كرده و اذعان مى كند: تا زمانى كه كودك نتواند جانشينى يافت

كند ، تنها خدا را در برابر خواسته هاى خود مطرح مى نمايد . به تدريج با مشاهده خطاپذيرى والدين و محدوديّت هاى بشرى ،

تفكّر عملياتى كودك رشد مى كند و دلايل ساخته پندارى ضرورت خود را از دست مى دهد و با شروع تفكّر عمليات صورى ،

علت و اثر فيزيكى مورد توجه قرار مى گيرد . پياژه و كهلبرگ (Kohlberg, I ) تحوّل اخلاقى را همزمان

با تحوّل شناختى مى دانند (6 تا 12 سالگى ) .84

يهودا (1951،Jahoda, G ) و اينسورث ( Ainsworth,D .1961 ) با تأكيد بر اين

نظريه پياژه ، اعلان كردند كه مفاهيم انتزاعى ، فراتر از افق ذهنى كودك خردسال اند و كودك پيش از دستيابى به سطح فكر

انتزاعى ، به درك معانى آن ها دست نمى يابد .85

گلدمن (Goldman R,1960 ) تحقيقات گسترده اى درباره تحوّل تفكّر دينى انجام داد . وى در سال 1965

كتاب تفكّر دينى از كودكى تا بلوغ86 را منتشركرد . گلدمن ضمن نقد نظريات پياژه در تحوّل تفكّر دينى ، مى گويد: «

اگرچه پياژه تصريح نكرده است ، اما مى توان حدس زد كه كودك در اين دوره به يك مرتبه بالاتر و تصفيه شده ساخته پندارى

بازگشت مى نمايد و خدا را به عنوان نخستين علت منظور داشته و به عنوان يك

قانون الهى و ذاتى در داخل هستى مطابق با

قوانين طبيعى عمل مى كند .»

وى براى تطبيق سه مرحله تفكّر شهودى ، عمليات عينى و تفكّر صورى پياژه ، بر دوره هايى كه آموزش مفاهيم دينى صلاحيت

پيدا مى كند تلاش بسيارى كرد و وجود اين سه مرحله را تأييد نمود . گلدمن با كمى تغييردادن و عنوان كردن دوره هاى

واسطه87دريافت كه توانايى كودكان براى فهم دينى ، مرحله به مرحله تحوّل مى يابد . وى سرانجام بر اساس مفاهيم پياژه و

تلخيص دوره هاى پنجگانه اى كه خود مطرح كرده بود ، به 3 دوره اصلى و 2 دوره واسطه اى قايل شد:

1- تفكّر پيش عملياتى شهودى (تا7 و 8 سالگى ) كه آن را تفكّر مذهبى شهودى88 ناميد .

2- تفكّر عمليات عينى (7/8 تا14/13 سالگى ) كه آن را تفكّر مذهبى عينى89 ناميد .

3- تفكّر عمليات صورى (14/13 سالگى به بعد ) كه آن را تفكّر مذهبى انتزاعى90 ناميد .91

پيت لينگ (Peat ling, J .H . 1976 ) با ادامه دادن تحقيقات گلدمن ، به صحت نظريه او رسيد و

تصريح كرد كه كودكان و نوجوانان در سير تفكّر مذهبى به سمت انتزاعى شدن پيش مى روند .92

در پژوهش ايرانى توسط خادمى (1369 ) كه به منظور بررسى درك كودكان از مفاهيم دينى بر اساس همان مفاهيم ابداعى

گلدمن صورت گرفت ، مشخص گرديد كه كودكان ايرانى همان مراحل گلدمن را در تفكّر دينى طى مى كنند .93 علامه خواجه

نصيرالدين طوسى (672-597 ق ) تحصيل علوم الهى را بعد از دوره تحوّل شناختى و شكل گيرى منطقى فكر

، ذكر مى

نمايند .

پژوهش مهمّى در باب تشكيل تصوّر يا مفهوم خدا در ذهن كودكان ، در سال 1913 توسط هانرى كلاويه

(Clavier, H ) آغاز شد ، كه نمايانگر پيشرفتى از «انسان پندارى»94 تا «روحانى پندارى»95 بود . اين

پژوهش ها به صورتى پيشرفته تر و از چشم اندازهايى گوناگون ، با مطالعات تجربى روان شناسانى همچون رونالد گلدمن

(Goldman ,R ) ، ديكونچى (Dechonchy, I .P . ) ، آنا _ ماريا ريتسوتو (Rizzuto,

A .M . ) و آنتوان ورگوت (Vergote,A . ) ادامه يافت . ورگوت «مركز روان شناسى دين» را در

دانشگاه لوين96 تأسيس كرد كه تحقيقات مهمّى در زمينه روابط بين تصوير و تصوّر پدر و مادر و تصوير و تصوّر الوهيت ،

سير تكاملى وجدان اخلاقى و سطوح درك و دريافت كنايى و شعايرى در كودكان ، انجام داد .97

هارمز (Harms, E ) پيش از گلدمن دوره هاى مختلف تحوّل دينى را به وضوح مورد بررسى قرار داده بود .

وى با اين اعتقاد كه محتواى عقلانى دين در تجربه دينى دخالتى ندارد ، يك رديف روش هاى غيركلامى را براى بررسى دين

طرح ريزى كرد . بدين منظور ، دو گروه سنى 3 تا 6 ساله و 7 تا 12 ساله را انتخاب نمود . به آزمودنى ها گفته شده بود

خدا يا برترين موجودى را كه فكر مى كنند وجود دارد تصوّر كنند و سپس هر چه در ذهن دارند بر روى كاغذ نقاشى نمايند و

سپس از آن ها خواسته شده بود نظراتشان را شخصاً يا توسط مربى پشت نقاشى بنويسند . از اين

دو گروه به ترتيب 800 و

4000 نقاشى به دست آمد . وى پس از تحليل و بررسى نتايج ، سه دوره را در تحوّل دينى كودكان مشخص نمود .98

پژوهش هايى درباره دين و شخصيّت

وراثت99 تنها راه كشف تأثير وراثت ، مطالعه دوقلوهاست . لالين (Loehlin ) و نيكولز

(Nichols ) . . . . جفت از دوقلوهاى 17 ساله را مطالعه كردند و به همبستگى در يك مقياس فعّاليت هاى مذهبى

دست يافتند: از دوقلوهاى همسان ، 73% براى مردان و 78% براى زنان ، و از دوقلوهاى غير همسان ، 55% براى

مردان و 71% براى زنان بوده است . اين نتايج ، يك عامل ژنتيكىِ كاملا اندكى را نشان مى دهد كه ظاهراً در مردان بيشتر

است; يعنى در كسانى كه تفاوتِ بزرگى بين مشابهت دوقلوهاى همسان و غيرهمسانشان وجود دارد . پژوهش هاى اخير

در علم ژنتيك از روش هاى ديگرِ الگودهى ژنتيكى استفاده كرده اند . نتايجِ مطالعاتِ مزبور با هم سازگار نبوده و برآورد

متفاوتى از اهميّت وراثت را تخمين زده اند (مارتين Martinو ديگران 1986 ، پلومى Plumy ، 1989 ، والر

Waller و ديگران 1990 ) . به هرحال گسترده ترين تحقيق توسط پروت (Pruett ) و ديگران

(1992 ) صورت گرفت . آن ها 3810 جفت دو قلو را بررسى كرده و دريافتند كه حدود 16 درصد از واريانس در

عامل بازخوردهاى مذهبى ، ناشى از وراثت است . چه چيزى واقعاً ارثى است ؟ بى ترديد فقط عادت به آيين هاى مذهبى

نيست ، بلكه بايد تعداد بيش ترى از ضوابط بنيادى شخصيّت وابسته به ديندارى وجود داشته باشد

. از رگه هاى عمومى

شخصيّت ، دو رگه عمومى ، كه بيش از همه در ادبيات اين علم برجسته شده است ، «درون نگرى برون نگرى»100 و «

روان آزرده خويى»101 است ، كه غالباً با «پرسشنامه شخصيّتىِ آيسنك» (EPQ ) اندازه گيرى شده است . در

مطالعات اوليه ، همبستگى هاى كمّى بين متغيرهاى دينى و درونگرايى ديده شده است ، ولى مقياس برونگردى تجديدِ نظرشده

پرسشنامه شخصيّت آيسنك ، هيچ همبستگى اى نشان نمى دهد; شايد بدين علت كه مقياس برونگردى تجديدنظرشده ، از

برانگيختگىِ خفيفى كه با دين همبستگى داشت تصفيه شده است (فرانسيس Francisو پرسون Pearson ،

1985 ) . اين نتايج منفى در مورد بزرگسالان و كودكان و با اندازه گيرى هاى مختلف در مورد درونگرايى و ديندارى

در عين حال بررسى شده است . به هر حال ، كاستا (Costa ) و ديگران (1981 ) با يك نمونه 557 تايى از

مردان امريكايى ، با سنين متفاوت ، همبستگى اندكى را با «درونگراىِ متفكّر»102 يافتند; همبستگى اى كه مبيّن حدى از

مهار و انديشمندى بيش از گوشه گيرى اجتماعى بود و يك بار ديگر شاخص عدمِ برانگيختگى را نشان مى داد . اين احتمال

وجود دارد كه اعضاى برخى از جمعيت هاى مذهبى بيشتر درونگرا باشند .103

روان آزرده وارى و روان گسسته وارى

رگه عمومى ديگر ، «روان آزردهوارى»104 است و همواره نشان داده شده است كه رابطه اى با مذهب ندارد . اما در

مورد بُعد سوم از پرسشنامه شخصيّتى آيسنك ، يعنى «روان گسسته وارى»،105همواره به اين نكته دست يافته اند كه ميان

متغيرهاى ديندارى و اين بُعد بينِ 25% _ و 35%

- همبستگى وجود دارد .106

يك استثنا در اين خصوص پژوهشِ كِى (1981 ) در مورد 779 پسر و 638 دخترِ 11 تا 15 ساله انگليسى بوده است كه

درآن همبستگى روان گسسته وارى با ديندارى در مورد پسران منفى بوده است ، اما در دختران ، چنين رابطه منفى اى وجود

نداشته است . روان گسسته وارى رگه اى است كه نسبت به برونگردى يا روان آزرده وارى از كليت كمترى برخوردار

است و به علاوه ، معناى دقيق آن كمتر روشن است . روان گسسته وارى به معنى ابتلا به روان گسستگى نيست ، بلكه به

معنى نوعى از تفكّرخشن سنگدلانه و فاقد همدلى است . تحقيق نشان داده كه نمره افراد متدين در همدلى بالاتر است و اين

دقيقاً يك بعد وابسته (به مسأله ديندارى ) است .

مالتبى (Malt by,J ، 1995 ) با استفاده از پرسشنامه شخصيّتى آيسنك در نمونه اى از زنان امريكايى (19

تا 73 ساله ) رابطه بين ابعاد درونگرايى ، برونگرايى ، روان آزردگى107 و روان گسستگى108 شخصيّت را با ميزان

حضور در كليسا و نيز انجام عبادات فردى ، مورد مقايسه قرار داد و دريافت كه تنها بين بعد روان گسستگى ، شخصيّت و مؤلفه

هاى مذهبى رابطه منفى معنادارى وجود دارد . يافته هاى فرانسيس و پيرسون (Pearson, 1993 ) نيز

در تأييد يافته هاى يادشده بود .109

دروغ

مقياس ديگرى كه در تست شخصيّت آيسنك وجود دارد مقياس دروغ110 است . يافته هاى ثابت و همسانى نشان مى دهند كه

نمره افراد ديندار بالاتر از سايرين است . معلوم نيست كه اين را چگونه بايد تفسير

كرد ! ممكن است مقياس دروغ حاكى

از ميل به راضى بودن و مطيع بودن باشد كه در افراد مذهبى وجود دارد . ممكن است آزمودنى هاى با نمراتِ بالا در مقياس

دروغ هنگامِ پُركردن مقياس ها در مورد اعتقادات مذهبى شان ، صادق نبوده اند . همچنين ممكن است ديندارى ، به يك جهت

گيرى كلى به سوى «انكار»111 به مفهومِ روان پويشى ، بستگى داشته باشد . كراندال (Crandall ) و گازلى

(Gozali ) دريافتند كه كودكانِ متدّين بيشتر از ديگران به پاسخ هاى مطلوبِ اجتماعى متمايل هستند و اظهار نموده

بودند كه تربيت دينى به استفاده بيشتر از سركوبى و انكار منجر خواهد شد . تا اينجا ما تست شخصيّت آيسنك را به عنوان

يك منبع مفاهيم درباره رگه هاى عمومى شخصيّت به كار برديم ، اما منبع ديگر ، الگوى 5 عاملى است كه عبارتنداز:

برونگردى،112سازگارى،113وظيفه شناسى،114پايدارىِ هيجانى115 و فرهنگ116 نورمنNorman ) . )

گشودگى

برخى از مجادله ها برروى بُعد پنجم است . م .س . كرا و كاستا (Casta ) آن بعد را مجدداً به عنوان «

گشودگى»117 تفسير نمودند كه به معنى گشودگى به تجربه ، داشتن علاقه هاى هنرى و عقلى ، قدرت خلاّقيت و تصوّرات

آشكار است . بُعد پنجم از ميان پنج رگه ، تنها رگه اى است كه با دين مرتبط است و ممكن است حدّ ديگر پايانى عامل روان

گسستهوارى باشد هامپسون Hampson ) . )

حرمت خود

بسيارى از تحقيقات توانسته اند همخوانى مثبت بين ديندارى و حرمت خود118 را نشان دهند و تنها تعداد اندكى از آن ها عدم

رابطه بين آن دو را گزارش كرده اند (بار Bahr, E .G و مارتين Martin ، 1983 ) . نتايج يك

نظرسنجى ملّىِ امريكايى _ افريقايى در سال 80 نشان مى دهد كه دل مشغولىِ مذهبى با حرمت خود همبستگى دارد (اليسون

Ellison ، 1993 ) . در پژوهشى از نوجوانان كاتوليكِ ايتاليايى كه از پنج فرهنگِ مختلف بودند ، همبستگىِ به

وضوح مثبتى بين دين و حرمت خود يافته شده است (اسميت Smith و ديگران 1979 ) . بنسون

(Benson ) و اسپيلكا (Spilka ) و اسپيلكا و ديگران (1975 ) بين حرمت خود و تصوّر مثبت از خدا

در بين دينداران ، به يك همبستگى دست يافتند .119

سلطه طلبى

آدرنو (Adorno ) و ديگران (1950 ) دريافتند كه تمام اعضاىِ كليساهاى مختلف در امريكا ، نژادپرست تر از

افراد غيرمذهبى هستند . آن ها در بررسى هاى اخير پى بردند كه سلطه طلبى120به طور متوسط در افراد با عقايد سنتى

بيشتر است و در كاتوليك ها و بنيادگراه121 در بالاترين حدِ خود مى باشد (پاتنى Putney,E .G ، ميدلتون

Middleton ، براون Brown . )

همچنين در پژوهشى درباره 599 دانشجوى دانشگاه كويت (الثاكب Al - Thakeb و اسكات Scott ،

1982 ) و مسلمانان ، هندوها و يهودى هاى بنيادگرا ، در كانادا (هانسبرگر Hansberger ، 1996 ) به

اين نتيجه رسيده اند كه افراد مذهبى به دليل آن كه خواستار پذيرش نظريات والدينى هستند ، سلطه طلب اند . اما

پاتنى و

ميدلتون (1961 ) در يك تحقيق از 1088 دانشجو ، تشخيص دادند كه مذهبى ها بيشتر سلطه طلب هستند ، چه تابع عقايد

والدينى باشند و چه در برابر آن ها تمرّد كنند (براون ، 1962 . )

اگر به جنبه هاى متفاوت سلطه طلبى نظر افكنيم ، روشن خواهد شد كه تنها بخش هاى معينى از آن مربوط به مذهب مى باشد .

كِهو (Tahoe ، 214 ) دريافت كه 11 تا از 30 ماده در مقياس «F» با ديندارىِ درونى همبستگى داشته است

و اين همبستگى در ابعادى ديده شد كه رسوم گرايى و خرافه پرستى رفتار كليشه اى،122 ناميده شده است ، ولى با بدبينىِ

كلبييون ، پرخاشگرى يا باور به خوبى يا بدىِ مردم همبستگى ندارد .123

مسئله اين است كه سلطه طلبى با فقدان آموزش و پرورش همبستگىِ منفى بالايى ، معمولا بين 50% تا 60% دارد (

كريستى Christieو جهاداJahoda ، 1954 ) . اين نتيجه مى تواند برخى از سلطه طلبى هاى آشكارِ

كاتوليك ها و بنيادگراها را در مطالعاتِ مربوط به ايالات متحده توجيه كند . تبيين مزبور ممكن است در مورد سبك هاى

متفاوتِ كودك پرورى نيز صادق باشد . شمارى از بررسى ها نشان مى دهد كه والدين كاتوليك بيش تر تنبيه هاى بدنى به كار

مى برند و با كودكان شان روابط استبدادى دارند (مثل: الدر Elder ، 1968 ) ، اگر چه اين روش ممكن است تا

حدودى ناشى از طبقه اجتماعى باشد .

در مطالعه اخير اليسون (Ellison ) و شركات (sherkat ) كه به منظور كنترل چنين متغيرهايى

تنظيم شده بود ، به

اين نتيجه رسيدند كه پروتستان هاى محافظه كار و كاتوليك ها ، بيش تر از ديگران سلطه پذيرى كودكان را

ارج مى نهند . از نظر پروتستان ها ارزشمندىِ سلطه پذيرى ، با عقايد برگرفته از نصوص ، يعنى گناهِ اوليه و داشتن يك

بازخوردِ تنبيه گر نسبت به خاطى مرتبط است . ولى چنين چيزى براى كاتوليك ها صادق نيست; به اين معنا كه آن ها

صرف نظر از يك چنين عقايدى ، سلطه پذيرى را بها مى دهند . تحقيقات متعدد برخى خصايصِ مثبت را در افراد قدرت طلبِ

مذهبى ، نظير هميارى124 و آرمان گرايى،125 به دست آورده اند (ولف Wulff )

پيچيدگى شناختى و جزم انديشى

روكيج (Rokeach ، 1960 ) يك بُعد از شخصيّت را تعيين كرد كه آن را «جزم انديشى»126 يا «ذهن

بسته»127 ناميد . اين بُعد ، در برخى از امور با سلطه طلبى مشترك است . كسانى كه در شاخص جزم انديشى خود نمره

بالا گرفته بودند ، در برابر تفكّراتشان سرسخت و در برابر پنداشتن و عجز از پرداختن به آگاهى هاى جديد ، كم تحمّل و بى

گذشت بوده اند . روكيج دريافت كه در بين دانشجويان امريكايى ، «كاتوليك هاى كليساى روم»128بيشترين نمرات جزم

انديشى را داشتند ، پس از آن ها پروتستان ها قرار مى گرفتند ، در حالى كه افراد غيرمعتقد پايين ترين نمره را گرفته بودند .

در مطالعات اخير ، قضيه مزبور مسلّم بوده است ، جز اين كه پروتستان هاى امريكاى جنوبى نمرات بالاترى نسبت به كاتوليك

ها داشتند (كيلپاتريك Kilpatrick و همكاران 1970 ، سيمن Seaman و ديگران 1971 )

در پژوهشى از 532

نفر نوجوانِ امريكايى كاتوليك كليساى روم و والدينشان ، مشخص گرديد آن هايى كه باورهاى دينى

نداشتند در قياس با ديگران ، پايين ترين نمرات جزم انديشى را به دست آورده بودند (تامپسون Thompson ،

1974 ) .

روكيج دريافت كه افراد جزم انديش ، گرايش قوى ترى به طرد كردن129 اعضاىِ ساير اديان دارند . به نظر مى آيد كه جزم

انديشى كاتوليك ها و بابتيست ه130 قوى ترين تأثير را بر طرد كردن ساير فرقه ها داشته است .

يك متغير مرتبط ، «پيچيدگىِ شناختى»131 است . ماسن (Musson, D .J ، 1998 ) عوامل شخصيّتى

گروهى از كشيش هاى كليساى انگلستان را به وسيله پرسشنامه شخصيّت كتل 16PF با افراد عادى مقايسه كرد و به اين

نتيجه رسيد كه اين روحانى ها نسبت به ديگران بسيار كناره جو ، باهوش ، با وجدان ، داراى ثبات عاطفى ، مهربان ، خلاق و

مضطرب هستند .

وسواس

زنان داراى اختلال شخصيّت وسواسى هم نگرش هاى مذهبى نيرومندترى دارند و هم بيش از ديگران اعمال مذهبى را انجام

مى دهند (لوئيس و مالتبى 1995 ) .

ساير ويژگى ها

خدا پناهى و خوانين زاده يزدى (1379 ) جهت گيرى مذهبى 405 نفر از دانشجويان را بر حسب نوع شخصيّت بررسى

كردند . نتايج به دست آمده نشان داد كه در عامل پاى بندى به مذهب ، دانشجويانى كه در مراسم مذهبى شركت نمى كنند يا

كمتر شركت مى كنند ، ريخت هاى شخصيّتى برونگراى ناپايدار هيجانى دارند . همچنين نتايج پژوهش ياد شده نشان داد كه

زنان بيش از مردان گرايش به مذهب دارند . راسموسن (Rasmussen ) و چارمن (

Charman1995 ) نشان دادند كه در بين مسيحيان ، رابطه مثبت معنادارى بين درجه نگرش مذهبى و اعتقاد به منبع

كنترل بيرونى و قدرت ماوراى خود وجود دارد .

پژوهش هاى ايرانى شخصيّت و ديندارى

اما در ايران ، بخصوص درباره رابطه عوامل شخصيّت و مذهب و مسائل ارزشى ، پژوهش هاى نسبتاً قابل توجهى صورت

گرفته است . تحليل رگرسيونى نتايج برخى تحقيقات بيانگر تأثير عوامل شخصيّت بر ديندارى است .

رابطه منفى دو مؤلفه F,H يا عوامل مرتبه دوم (جهان شمول ) برونگردى _ درونگردى ، با جهت گيرى مذهبى توسط

دلخموش و احمدى (1380 ) بررسى شده است . بر اين اساس اين پژوهش ، افراد مذهبى با رگه هاى ناشاد ، جدى ،

محتاط ، كم حرف و احترام برانگيز معرفى مى شوند ، و با اجتناب از خطرات ، رقابت جويى و تجارب جديد ، تنش را به حداقل

مى رسانند ، اما همراه با آن فرصت هاى كام يابى و بسيارى از امور لذت بخش و شادى آور را از خود سلب مى كنند .

همچنين عامل A ، ديگر عامل مرتبه دوم برونگردى

_ درونگردى ، با گرايش مذهبى مثبت است; بعنى افراد ديندار پاسخ هاى

هيجانى و گرم نسبت به ديگران دارند و خود را «مردمى» توصيف مى كنند . آنان خواهان شغل هايى با سطح روابط

اجتماعى بالا هستند .

در پژوهش دلخموش و احمدى (1380 ) و رحمانى (1378 ) گرايش مذهبى افراد با عامل Q4 از عوامل مرتبه

دوم اضطراب ، در جهت منفى آن ، رابطه داشته است و نهايتاً افراد مذهبى را نسبت به ديگران ، فاقد تنش ، آرام و شكيبا توصيف

مى كند .132 ) (133

در پژوهش ديگرى از دلخموش و احمدى (1381 ) پيرامون شناسايى محتوا و ساختار ارزش ها در جمعيت نوجوان

ايرانى ، رابطه مثبت عامل C با گرايش مذهبى وجود دارد . همچنين گرايش به سمت منفى عامل L در افراد مذهبى

نشان داده شده است; يعنى افراد مذهبى جهت گيرى توأم با اعتماد و شكيبايى در قبال ديگران دارند و از كام نايافتگى هايى

كه ملازم جاه طلبى اجتماعى است آزادند .134

نتايج پژوهش ها در مورد عامل مرتبه دوم مهار خود (G و Q ) در تأييد گرايش به قطب مثبت بوده و گرايش افراد

مذهبى را به هشيارى به قواعد و كمال طلبى نشان مى دهد . اين افراد دايم صحت رفتار خود را با آرمان هاى شخصى خود

تطبيق داده و براى وجهه اجتماعى خود اهميّت قايلند .135 ) (136 در همين پژوهش نقش عامل I ، از عوامل مرتبه دوم

زمخت طبعى ، بيانگر رابطه منفى با گرايش مذهبى است و افراد بر اساس تحليل عينى عارى از هيجان به درك موقعيت مى

رسند و در اتخاذ داورى هايشان بيش تر احتمال و صحت را مدّ نظر قرار مى دهند . در عامل مرتبه دوم استقلال ، يعنى H ،

رابطه منفى است .

مطهرى طشى (1378 ) به اين نتيجه رسيد كه مفهوم نظام ارزشى در دانشجويان دانشگاه ها با طلاب علوم دينى متفاوت

است .137

پژوهش نوربخش (1378 ) نشان داد كه دو عامل نوروزگرايى و گشودگى نسبت به تجارب جديد ، از 5 عامل بزرگ

شخصيّتى ، با گرايش هاى مذهبى دانشجويان رابطه منفى دارد و در مقابل ، عوامل برونگردى ، مقبوليت و مسئوليّت پذيرى ،

رابطه مثبتى با گرايش هاى مذهبى دارند .138

در پژوهش اخير مطهرى پور (1382 ) كه در بين گروهى از طلاب مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس

سره ) اجرا شد ، تفاوت معنادار عوامل E- و G+ و H- و- Q2طلاب نسبت به گروه هنجار دانشجويى

اثبات گرديد . بر اين اساس اين پژوهش ، طلاب دانش پژوه نسبت به گروه هنجار دانشجويان افرادى مطيع و مهربان ، در پى

تأييد ديگران بوده و در عين حال ، داراى فرامن قوى ترند و از اصول اخلاقى پيروى مى كنند . همچنين طلاب دانش پژوه

بيش از دانشجويان از موقعيت هاى خطرزا و رقابت جويى و تجارب جديد و لذت و شادى اجتناب مى كنند و در عين حال ، به

گروه جويى تمايل دارند و تلاش زيادى در اجتناب از جدايى صرف مى كنند .139

در پژوهش اخير توسط شجاعى (1382 ) در بين دانشجويان و دانش پژوهان مؤسسات آموزشى قم به دست آمد كه بين

ميزان توكل به خدا

و حرمت خودِ كلى و عمومى رابطه مستقيم وجود دارد; يعنى افرادى كه در زندگى خود به خدا توكل

دارند ، تصوير مثبتى از خود داشته و از حرمت خود بالايى برخوردارند .140

روش تحقيق در پژوهش حاضر از نوع پس رويدادى است و با يك روش ميدانى به بررسى فرضيه هاى مطرح شده پرداخته

شده است . از آنجا كه نتايج اين پژوهش مى تواند مورد استفاده مراكز آموزشى و پژوهشى قرار گيرد ، از نوع كاربردى نيز

محسوب مى شود . نمونه بررسى شده در اين تحقيق به روش تصادفى طبقه اى بوده و از رشته هاى موجود در دانشگاه به

شيوه تصادفى ، نمونه ها انتخاب شده اند .

جامعه آمارى پژوهش متشكل از كليه دانشجويان يكى از مراكز آموزش عالى قم شامل رشته هاى تحصيلى الهيات و معارف

اسلامى ، ادبيات فارسى ، ادبيات عربى ، انگليسى ، حسابدارى ، حقوق ، رياضى محض ، فيزيك اتمى ، و كتابدارى است ، كه در نيم

سال دوم سال تحصيلى 81_ 82 ثبت نام و انتخاب واحد كرده اند . حجم جامعه آمارى بر اساس گزارش واحد رايانه معاونت

آموزشى آن مركز 1190 نفر مى باشد كه از اين تعداد 982 نفردانشجوى پسر و 208 نفر دختر مى باشند .

حجم نمونه در گروه مطالعه بر اساس جدول برآورد حجم نمونه ، كه توسط كرچسى krejcie ) ) و مورگان

(Morgan ) طراحى شده است ، 256 نفر (شامل 211 نفر دانشجوى پسر و 45 نفر دختر ) مى باشد . سپس

تعداد مذكور با توجه به نسبت هر رشته و جنس ، بر كل

توزيع شده است .

در پژوهش حاضر از دو ابزار استاندارد استفاده شده است:

1 . پرسشنامه 16 عاملى شخصيّت كتل «16PF بازنگرى چهارم» (1975 );

2 . پرسشنامه جهت گيرى مذهبى (I .R .O .S .Q 138 ) .

ابتدا براى آشنايى با اين پرسشنامه ها ، به طور مختصر به معرفى و شرح نحوه اجراى آن ها مى پردازيم .

پرسشنامه 16PF به منظور ارزشيابى شخصيّت از تحليل عوامل برگرفته شده است . اين پرسشنامه 16 رگه مزاجى را

مورد سنجش قرار مى دهد . اين رگه ها كه مى توان نام «عوامل» را نيز به آن ها اطلاق كرد ، به وسيله يك حرف مورد

شناسايى قرار مى گيرند (حروف A تا Q ) . پرسشنامه مزبور در 5 فرم (A تا E ) منتشر شده است . به

استثناى فرم E كه سطح مهارت خواندن سؤالات آن به ميزان قابل توجهى كاهش يافته است (براى بزرگسالان با سطح

مهارت خواندن معادل دوره دبستان ) ، چهار فرم ديگر در سطح مهارت خواندن حداقل دوره دبيرستان قرار دارند . متداول

ترين فرمى كه در تحقيقات به كار گرفته شده است فرم Aمى باشد . در پژوهش حاضر نيز فرم A (بازنگرى چهارم

1975 ) مورد استفاده قرار گرفته است .

رگه هاى عمقى

همان گونه كه بيان شد ، كتل به شيوه هاى مختلفى به طبقه بندى رگه ها پرداخت . شيوه سوم طبقه بندى رگه اى بر مبناى

تفاوت بين رگه هاى سطحى و رگه هاى عمقى است . يك رگه سطحى مجموعه اى از ويژگى هاى شخصيّت است كه با

يكديگر همبستگى دارند ، اما

تشكيل يك عامل نمى دهند; زيرا اين ويژگى ها همه از سوى يك منبع واحد تعيين نمى شوند .

به عبارت ديگر ، ويژگى هاى مختلف شخصيّت به دليل همپوشى چندين عامل مؤثر ، مكمل يكديگر فرض مى شوند . رگه هاى

عمقى عناصر اساسى شخصيّت هستند كه به صورت عامل هاى يكپارچه هر كدام از آن ها منبع منحصر به فردى از بعضى

وجوه رفتار به شمار مى آيند (شولتز ، 1990 ) .

بعد از دو دهه پژوهش ، كتل شانزده رگه عمقى يا اساسى را مشخص كرد كه به نظر او ، قطعه هاى ساختمانى شخصيّت را

تشكيل مى دهند . عوامل مزبور در آزمون شخصيّت حاضر ، كه به پرسشنامه شانزده عاملى شخصيّت (16PF )

معروف است ، عنوان شده است . اين آزمون ، همراه با چندين آزمون ديگر كه به وسيله كتل ساخته شده است ، هم در زمينه

هاى كاربردى و هم در زمينه هاى پژوهشى بسيار مفيد شناخته شده و محبوبيت كسب كرده است . آزمون شانزده عاملى

براى نيمرخ يابى شخصيّت هاى متنوعى مانند شخصيّت خلاّق ، روان آزرده و روان تنى ، پيش بينى امكان حمله قلبى در مردان

و . . . به كار رفته است . همچنين اين پرسشنامه براى پيش بينى سانحه پذيرى ، عملكرد تحصيلى و موفقيت حرفه اى در

انواع مختلفى از مشاغل به كار برده شده است (شولتز ، 1990 ) .

اسامى عوامل شخصيّت

در اين پرسشنامه 16 رگه مزاجى يا عوامل شخصيّت ارزيابى مى شود . هر يك از عوامل با يكى از حروف ( Aتا

Q ) نام گذارى

شده است . مرتبه هر كدام از عوامل در حروف الفبا نشان دهنده وسعت حيطه شخصيّت انسانى در آن

عامل است; يعنى عواملى كه در ترتيب الفبايى مقدم تر هستند واجد تأثير گسترده ترى بر شخصيت مى باشند .نام اين

عوامل براساس بازنگرى پنجم چنين است:

A (گرمى ) ، B (استدلال ) ، C (پايدارى هيجانى ) ، E (سلطه ) ، F (سرزندگى ) ، G (هشيارى به قواعد ) ،

H (جسارت اجتماعى ) ، I (حساسيّت ) ، L (مراقبت ) ، M (انتزاع يافتگى ) ، N (مخفى كارى ) ، O (

دلواپسى ) ، Q1 (آمادگى براى تغيير ) ، Q2 (خوداتّكايى ) ، Q3 (كمال طلبى ) ، Q4 (تنش ) (كتل و همكاران

1975 ، نقل از دلخموش 1380 ) .

در پژوهش حاضر فرمA پرسشنامه شخصيّت 16PFبازنگرى چهارم (1975 ) مورد استفاده قرار گرفته است .

معانى عوامل

هر يك از عوامل يادشده داراى دوقطب سمت راست «+» و سمت چپ «-» مى باشند . در واقع هركدام از عوامل

بر روى پيوستارى از 10 مقياس مساوى قرار دارد و پارك هاى 8 و 9 و10 با فراوانى وقوع 18 درصد و پارك هاى 1 و 2

و 3 نيز با همين درصد ، توصيف گر نمرات بالا و پايين جامعه مى باشند .

آزمون جهت گيرى مذهبى (اسلامى )

به دنبال تلاش در جهت كمّى سازى مفاهيم مذهبى در مراكز علمى جهان ، در كشور ما نيز تاكنون حدود چهار مورد پژوهش

صورت گرفته است كه نتيجه آن ها ارائه يك پرسشنامه براى ارزيابى جهت گيرى مذهبى در افراد با سواد

دانشگاهى بوده

است . مورد اخير توسط آذربايجانى (1381 ) در بين دانشجويان دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد تهران _ شمال و طلاب

حوزه علميه قم ، صورت گرفته است . در اين آزمون پس از بررسى اجمالى اديان مشهور و زنده جهان و بررسى تفصيل

دين اسلام ، گويه هايى بر اساس قرآن و روايات معتبر شيعى استخراج شده و بر اساس آن پرسشنامه هفتاد سؤالى تهيه شده

است . پس از تأييد «اعتبار محتوايى» اين پرسشنامه توسط متخصصان و صاحب نظران علوم دينى ، اعتبار سازه آن نيز

از طريق گروه نمونه اى به حجم 378 نفر از دانشجويان ، مورد تأييد علمى قرار گرفته و بر اساس ضريب آلفاى كرونباخ ،

پايايى آن 936% به دست آمده است . در اين آزمون سه مقياس R1وR2 و نهايتاً R3 ارائه شده است

منبع

محمدرضا كيومرثى

پى نوشت ها

1_ رونالد اينگلهارت ، تحول فرهنگى در جامعه پيشرفته صنعتى ، ترجمه مريم وتر ، تهران ، كوير ، 1373 ، ص 7 .

2- Religion .

3_ بهاءالدين خرمشاهى ، مقدمه ترجمه بر فرهنگ دين پژوهى ميرچاالياده ، تهران ، طرح نو ، 1374 ، ص هفت .

4_ واژه دين و مذهب در طول اين مقاله به يك مفهوم در نظر گرفته شده است .

5_ ميرچا الياده ، دائره المعارف دين پژوهى ، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى ، تهران ، طرح نو ، 1374 ، ص 178 .

6_ مجتبى هاشمى ، تربيت و شخصيت انسانى ، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ، 1372 ، ج 3 ، ص 18 .

7_ محمدعلى فروغى ، سير حكمت در اروپا ، تهران ، البرز ، 1375 ، ص 145 .

8_ ويليام جيمز ، دين و روان ، ترجمه مهدى قائنى ، تهران ، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى ، 1372 ، ص 15 .

9_ نيما قربانى ، روان شناسى دين يك روى آورد علمى چند تبارى ، قبسات ، ش 9و8 ، سال 1377 ، ص 34 .

10_منصور،دادستان،راد،لغت نامه روانشناسى،تهران،ژرف،1365 .

11_ نيما قربانى ، پيشين ، ص 38 .

12_ دلبرت سى ميلر ، راهنماى سنجش و تحقيقات اجتماعى ، ترجمه هوشنگ نايبى ، تهران ، نشر نى ، 1380 ، ص 642 .

13_ پريرخ دادستان ، نقش تلويزيون در شكل گيرى و نقويت مفاهيم مذهبى و اخلاقى كودكان دوره ابتدايى ، مركز تحقيقات ،

مطالعات و سنجش برنامه اى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران ، 1377 ، ص 15 .

14_ ساديى ، ع ، مجموعه مقالات سمپوزيوم

جايگاه تربيت در آموزش و پرورش دوره ابتدايى ، وزارت آموزش و پرورش ،

1371 ، ص 136 .

15_ جامع الاخبار ، ص 42 .

16- Is there a 'religious personality'?

17- Religious temperament .

18- Michael Argyle and Bait Hallahmi, The Psychology

of Religious Behavior, Belief and Experience (New

York, Routledge, 1997 ) .

19_ فرهنگ دهخدا ، عميد .

20و21_ سعيد شاملو ، مكتب ها و نظريه ها در روان شناسى شخصيت ، تهران ، چهر ، 1363 ، ص 12 .

22_ راس ، آلن ، روان شناسى شخصيت (نظريه ها و فرآيندها ) ، سياوش جمالفر ، تهران ، انتشارات بعثت ، ص 18 .

23_ يوسف كريمى ، روان شناسى شخصيت (نظريه ها و مفاهيم ) ، تهران ، دانشگاه پيام نور ، 1376 ، ص 7 .

24_ سعيد شاملو ، پيشين ، ص 10 .

25_ ربرتو مايلى ، ساخت ، پديدآيى و تحول شخصيت ، ترجمه محمود منصور ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1380 ، ص 17 .

26و27و28_ بهروز رفيعى ، آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن ، اول ، تهران ، سمت ، 1381 ، ص 165/

ص 165 / ص 166 .

29_ محمدتقى جعفرى ، روان شناسى اسلامى ، اول ، تهران ، پيام آزادى ، ص 35 .

30_ على اصغر احمدى ، روان شناسى شخصيت از ديدگاه اسلامى ، تهران ، امير كبير ، 1374 ، ص 21 .

31- Hypothetical Construct .

32و33_ على اصغر احمدى ، پيشين ، ص 21 .

34و35_ ولى اللّه اخوت ، ارزشيابى شخصيت ، تهران ، دانشگاه تهران ، 1375 ، ص 4 / ص

13 .

36- . Situation Oriented .

37- Trait Oriented .

38_ حسن پاشا شريفى ، ارزشيابى شخصيت ، تهران ، دانشگاه پيام نور ، 1376 ، ص 2 .

39- Vineland Social Maturity Scale .

40- Autobiography .

41_ ربرتو مايلى ، پيشين ، ص 21 .

42_ ژاك كراز ، بيمارى هاى روانى به انضمام: مصاحبه با بيماران روانى ، تست افسردگى بك /

منصوردادستان،تهران،رشد،ص146 .

43- . Q-data .

44-Woodworth Personal Data Sheet (1920 ) .

45ولى اللّه اخوت ، پيشين ، ص 45 .

46- . Reliability .

47- Validit .

48- Standardization .

49- Construct validity .

50- Duane Schultz, Theories of Personality, 4thEd,

Wadsworth, Inc . Belmont, California, (1990 ), p .121 .

51- . Self-report inventory .

52- . Projective techniques .

53- Interviews .

54- Thought-sampling assessment .

55 . Duane Schultz,Op .cit .

56_ محمدتقى دلخموش ، تأثير رگه هاى عمقى شخصيت بر افت تحصيلى دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران جنوب ،

1380 ، ص 32 .

57- . Hormetics .

58_ ربرتو مايلى ، پيشين ، ص 76 .

59- . Guilt and resentment .

60- Introspection .

61-Duane Schultz, Op .cit, p .160 .

62- . trait

63- Duane Schultz, Op .cit, p .162 .

64-Common traits .

65- Unique traits .

66- Introversion .

67- Gregariousness .

68- Ability traits .

69- Temperament trait .

70- Source traits .

71- Surface traits .

72- . Source traits .

73- . Duane Schultz, Op .cit, p .166 .

74_ مسعود آذربايجانى ، آزمون جهت گيرى مذهبى اسلامى ، پژوهشكده حوزه و دانشگاه ، 1380 ، ص 25 .

75_ بهاءالدين خرمشاهى ، پيشين ، ص ده .

76_ عبدالله جوادى آملى ، دين شناسى ، قم ، أسرا ، ص 6 .

77_ ويليام جيمز

، پيشين ، ص 16

78_ عباس توسلى ، جامعه شناسى دينى ، تهران ، سخن ، 1380 ، ص 52و58 .

79_ منصور دادستان ، پيشين ، ص 16 .

80-Self-image .

81- Identity .

82- Duane Schultz, Op .cit, p . 142 .

83- Artificialism .

84_ ناصر باهنر ، آموزش مفاهيم دينى همگام با روان شناسى رشد ، تهران ، سازمان تبليغات اسلامى ، 1378 ، ص 63 .

85_ منصور دادستان ، پيشين ، ص 21 .

86- Religious thinking from childhood .

87- . Intermediate Stage .

88-Intuitive religious thinking .

89- Concrete religious thinking .

90-Abstract religious thinking .

91_ ناصر باهنر ، پيشين ، ص 65 و 68 .

92_ منصور دادستان ، پيشين ، ص 21 .

93_ عزت خادمى ، فصلنامه تعليموتربيت ، ش 27 و 28 ، ص 22 .

94- Anthropomorphism .

95-Spiritu[alization .

96- Louvain .

97 . M . Eliade, The Encyclopedia of Religion,

Macmillan publishing company NewYork, (1986 )

98_ بهروز رفيعى ، پيشين ، ص 166 .

99 . Pruett .

100 . Introversion-extraversion .

101 . Neuroticism .

102 . thinking introversion .

103 . Michael Argyle and Bait Hallahmi, op .cit, p .

164 .

104 . Neuroticism .

105 . Psychoticism .

106 . Michael Argyle and Bait Hallahmi, op .cit, p .

164 .

107 . Neurosism .

108 . Psychosism .

109_ يكتا شكوهى ، نشريه انديشه و رفتار بهار ، سال ششم ، بهار 1380 ، ص 78 .

110 . Lie Scale .

111 . Denial .

112 . Extraversion .

113 . Agreeableness .

114 . Conscientiousness .

115 . Emotional stability .

116 . Culture .

117 . Openness .

118 . Self-esteem .

119 . Michael Argyle and Bait Hallahmi, op .cit,

p .

165 .

120 . Authoritarianism .

121 . fundamentalists .

122 . Stereotypy .

123 . Michael Argyle and Bait Hallahmi, op .cit, p .

165 .

124 . Cooperative .

125 . I dealistic .

126 . Dogmatism .

127 . Closed mind .

128 . Roman Catholics .

129 . Rejection .

130 . Baptists .

131 . Cognitiv complexity .

132_ محمدتقى دلخموش و مهرناز احمدى ، شناسايى محتوا و ساختار ارزش ها در نظام ادارى كشور ، سازمان مديريت و

برنامه ريزى كشور ، 1381 ، ص 112 .

133_ حجت الله رحمانى ، مقايسه سطوح اضطراب و افسردگى و دانش آموزان مدارس دينى و عادى ، مؤسسه آموزشى و

پژوهشى امام خمينى (ره ) ، ص 132 .

134_ محمدتقى دلخموش و مهرناز احمدى ، شناسايى محتوى و ساختار ارزش ها در جمعيت نوجوان ايرانى ، وزارت فرهنگ

و ارشاد اسلامى ، ص 125 .

135_ محمدتقى دلخموش و مهرناز احمدى ، شناسايى محتوا و ساختار ارزش ها در نظام ادارى كشور ، سازمان مديريت و

برنامه ريزى كشور ، 1381 ، ص 113 .

136_ محمدتقى دلخموش ، تأثير مسابقات فرهنگى و هنرى در اوقات فراغت دانشجويان دانشگاه آزاد اسلامى «واحد

جنوب» ، 1376 ، ص 150 .

137_ جمشيد مطهرى ، بررسى و مقايسه خود پنداشت و نظام ارزش دانشجويان مدارس حوزوى با دانشجويان نظام

دانشگاهى ، مؤسسه امام خمينى (ره ) ، 1378 ، ص 101 .

138_ رابعه نوربخش ، تأثير ساختار شخصيت بر ارزش هاى دينى دانشگاه آزاد اسلامى واحد جنوب تهران ، ص 95 .

139_ مرتضى مطهرى پور ، اعتباريابى پرسشنامه شخصيت 16 عاملى كتل بر مبناى شناسايى نيمرخ شخصيتى نمونه

اى از

دانش پژوهان مؤسسه امام خمينى ، ص 93 .

140_ محمدصادق شجاعى ، رابطه ميزان توكل به خدا با حرمت خود دانش پژوهان مؤسسات آموزشى و پژوهشى استان قم ،

مؤسسه امام خمينى (ره ) ، ص 142 .

نقش مذهب در سلامت روان

روانشناسي بهداشت

در سالهاي اخير اهميت زيادي براي نقش راهبردهاي مقابله و سبك زندگي افراد در چگونگي وضعيت سلامت جسماني و

رواني آنها قائل شده است . شيوه هاي مقابله ؛ تواناييهاي شناختي و رفتاري اي هستند كه فرد مضطرب به منظور كنترل

نيازهاي خاص دروني و بيروني فشارآور به كار گرفته مي گيرد .

در مقابله مذهبي از منابع مذهبي مثل دعا و نيايش ، توكل و توسل به خداوند و . . . . براي مقابله استفاده مي شود . يافته

هاي اخير نشان داده اند از آنجايي كه اين نوع مقابله ها هم منبع حمايت عاطفي و هم وسيله اي براي تفسير مثبت حوادث

زندگي هستند ، مي توانند مقابله هاي بعدي را تسهيل نمايند ، بنابراين به كارگيري آنها براي اكثر افراد ، سلامت ساز است .

رفتارهاي مذهبي ارزش مثبتي در پرداختن به نكات معني دار زندگي دارند . رفتارهايي از قبيل توكل به خداوند ، زيارت و

غيره . . . . مي توانند از طريق ايجاد اميد و تشويق به نگرش هاي مثبت ، موجب آرامش دروني فرد شوند . باور به اين

كه خدايي هست كه موقعيت ها را كنترل مي كند و ناظر بر عبادت كننده هاست ، تا حد زيادي اضطراب مرتبط با موقعيت را

كاهش مي دهد . به طوري كه اغلب افراد مؤمن ارتباط خود

را با خداوند مانند ارتباط با يك دوست بسيار صميمي توصيف

مي كنند و معتقدند كه مي توان از طريق اتكاء و توسل به خداوند ، اثر موقعيت هاي غير قابل كنترل را به طريقي كنترل نمود .

به همين دليل گفته مي شود كه مذهب مي تواند به شيوه فعالي در فرآيند مقابله مؤثر باشد .

به طور كلي مقابله مذهبي ، متكي بر باورها و فعاليت هاي مذهبي است و از اين طريق در كنترل استرس هاي هيجاني و

ناراحتي هاي جسمي به افراد كمك مي كند . داشتن معنا و هدف در زندگي ، احساس تعلق داشتن به منبعي والا ، اميدواري به

كمك و ياري خداوند در شرايط مشكل زاي زندگي ، برخورداري از حمايت هاي اجتماعي ، حمايت روحاني و . . . . .

همگي از جمله منابعي هستند كه افراد مذهبي با برخورداري از آنها مي توانند در مواجهه با حوادث فشارزاي زندگي ، آسيب

كمتري را متحمل شوند .

مذهب مي تواند در تمامي عوامل ، نقش مؤثري در استرس زايي داشته باشد و در ارزيابي موقعيت ، ارزيابي شناختي فرد ،

فعاليت هاي مقابله ، منابع حمايتي و . . . . سبب كاهش گرفتاري رواني شود . بر اين اساس ، مدتها است كه تصور مي

شود بين مذهب و سلامت روان ارتباط مثبتي وجود دارد و اخيراً نيز روانشناسي مذهب ، حمايت هاي تجربي زيادي را در

راستاي اين زمينه فراهم آورده است . ويتر و همكاران او نشان دادند كه ?? تا ?? درصد متغيرهاي سلامت رواني افراد

بالغ ، توسط باورهاي مذهبي

تبيين مي شود . در مطالعه ديگري ، ويلتيز و كريدر نشان دادند كه در يك نمونه ???? نفري با

ميانگين سني ?? ، نگرش هاي مذهبي با سلامت رواني رابطه مثبتي دارند . به علاوه مذهبي بودن با رضايت زناشويي در

مردان و زنان و رضايت شغلي در مردان مرتبط بود .

بر اساس مطالعات انجام شده ديگر ، بين مذهبي بودن و معنا دار بودن زندگي و سلامت رواني ارتباط نزديكي وجود دارد .

در يك بررسي كه ??? بزرگسال با ميانگين ?/ ?? سال شركت داشتند ، معلوم شد كه بين سه شاخص مذهبي بودن (

فعاليت هاي مذهبي غير سازمان يافته و فعاليت هاي مذهبي سازمان يافته ) و روحيه داشتن و دلگرمي به زندگي ، همبستگي

مثبتي وجود دارد . به علاوه اسپيكا و همكارانش ، ?? مطالعه تجربي در مورد مرگ و درگيري مذهبي را مرور كردند و

نتيجه گرفتند كه ايمان قوي تر ، يا معتقد بودن به زندگي بعد از مرگ با ترس كمتر از مرگ همبستگي دارد . همچنين افرادي

كه نمره بالاتري در شاخص مذهب دروني داشتند ، ترس كمتري را از مرگ گزارش كردند .

مطالعات ديگر ، تأثير مداخلات مذهبي را در كاهش اضطراب و تحمل فشارهاي رواني پس از بهبودي ، نشان داده اند . به

عنوان مثال ، نتايج دو بررسي نشان داد ، كساني كه به اعتقادات مذهبي پايبند بودند ، اضطراب و ناراحتي كمتري را نسبت به

كساني كه به اعتقادات مذهبي پاي بند نبودند ، گزارش كرده اند . گارنتر و همكاران در زمينه سلامت رواني و اعتقادات

مذهبي شش مقاله را مورد بررسي قرار دادند و دريافتند كه در تمام اين مطالعات بين اعتقادات مذهبي و سلامت رواني رابطه

مثبتي وجود دارد . هانت سازگاري زناشويي ?? زوج را مورد بررسي قرارداد و نشان داد كه مذهب به طور مثبت با

سازگاري زناشويي ، خوشحالي و رضايت زناشويي بالاتر ارتباط دارد و همچنين نتيجه گرفت كه مذهب يك عامل مهم در

جلوگيري از طلاق است .

زاكرمن و همكاران در پژوهشي گزارش كردند ، در افراد سالمندي كه نمره كمتري در شاخص مذهبي بودن به دست آوردند ،

ميزان مرگ ومير ??% بود ، در حالي كه اين ميزان براي افراد سالمندي كه نمره شاخص مذهبي بالايي داشتند ??% بود .

در مطالعه ديگري ، كونينگ ، كلين و همكاران دريافتند كه سرطان در بين افرادي كه نمره بالاتري در شاخص مذهبي دروني

كسب مي كنند كمتر شايع است . در بررسي ديگري ، مشاهده كردند افرادي كه هميشه از مقابله هاي مذهبي استفاده مي كنند

نسبت به افرادي كه كمتر و گاهي از اين مقابله ها استفاده مي كنند در ? شاخص از ?? شاخص سلامت روانشناختي ، نمرات

بالاتري كسب كردند . موريس اثر زيارت مذهبي را روي افسردگي و اضطراب ?? بيمار سالمند بررسي كرد . او

دريافت كه علائم آنها بعد از زيارت رفتن كاهش زيادي داشته و حداقل تا ده ماه بعد از برگشتن از زيارت هم اين اثر ادامه دارد

. در مطالعه ديگري ، مكين توش نقش مذهب را در سازگاري افراد با يك رويداد معني دار زندگي بررسي كرد . او با

???پدر و

مادري كه كودك خود را به علت سندرم مرگ ناگهاني از دست داده بودند مصاحبه كرد و دريافت كه مذهبي بودن با

يافتن معني در مرگ ارتباط مثبتي دارد . به علاوه مذهبي بودن با افزايش صلاحيت رواني و كاهش ناراحتي در بين والدين در

طي ?? ماه بعد از مرگ كودكانشان ، ارتباط داشت .

عليرغم اين كه اكثر تحقيقات ذكر شده در اديان ديگري صورت گرفته است و از آنجايي كه باور و اعتقاد ما مسلمانان بر اين

است كه دين اسلام به عنوان يك ايدئولوژي ، ارائه دهنده كامل ترين و سلامت سازترين سبك زندگي بشريت است و احكام و

دستورات آن حوزه هاي وسيع اخلاقي ، بين فردي ، بهداشتي و اجتماعي را در بر مي گيرد ، لذا مطالعه علمي اثرات و نقش

متغيرهاي مذهبي در سلامت رواني يك ضرورت اساسي به نظر مي رسد .

نياز به دين از ديدگاه شهيد مطهّري

نياز بشر به دين

در اين مقاله سعى شده است نياز بشر به دين از نگاه شهيد مطهّرى تبيين شود . براى تبيين اين مسئله ، دستگاه هاى شناسايى

بشر معرفى و اهميت و برد هر يك از آنها بيان شده و در نهايت ، مشخص گرديده است كه هيچ يك از اين دستگاه ها توانايى

شناسايى و پاسخ كامل به مهم ترين و سرنوشت سازترين پرسش هاى بشر را ندارد . اما در اين ميان ، تنها دين چنين توانايى

را دارد و در اين كار خود رقيبى ندارد . بنابراين ، انسان براى حل حياتى ترين مشكلات خود ، بايد متواضعانه خود را در

اختيار دين قرار دهد .

دين بزرگ ترين موهبت الهى به بشر است

. گرچه در علم منطق ، انسان را به «حيوان ناطق» تعريف مى كنند ، اما برخى

از متفكران انسان را «حيوان ديندار» نيز ناميده اند . دين از روز اول خلقت بشر ، همراه او بوده و نخستين انسان آفريده

شده نخستين پيامبر خدا نيز بوده است . به لحاظ مطالعات تجربى نيز در طول و عرض تاريخ و جغرافيا ، هرگز جامعه

انسانى بدون دين مشاهده نشده است . اين خود نشانگر آن است كه هم دين با تولّد انسان متولّد شده و هم هميشه انسان خود

را با دين معرفى كرده است .

حال كه اين موهبت عظيم در اختيار بشر قرار داده شده است ، عقل حكم مى كند كه از ارزشمندترين هديه الهى ، عالى ترين

بهره بردارى صورت گيرد و چون بهره بردارى از هر چيز متوقّف بر شناخت آن است ، اگر انسان تمام سرمايه خود را در

مسير شناخت دين مصرف نمايد به بيراهه نرفته است .

گرچه امروزه «دين» تعاريف بسيار متفاوت و احياناً متعارضى پيدا كرده است و انواع دين ، اعم از حق و باطل ، محرَّف Ƞ

غيرمحرّف ، زمينى و آسمانى به بازار آشفته زندگى بشر عرضه مى شود ، اما باز هم راه شناخت دين حقيقى و اين موهبت

الهى باز است . بنابراين ، اگر كسى به دنبال ارزشمندترين گوهر هستى و اساسى ترين كالاى مورد نياز بشر است ، راه هاى

تحقيق به روى او باز است .

اين نوشتار به دنبال آن است كه اين گوهر خلقت و موهبت عظيم الهى را تعريف ، سپس نياز بشر را بدان بنمايد تا مسير

عمل به

آن نيز هموار گردد . همان گونه كه اميرمؤمنان (عليه السلام ) فرمودند: «ايها الناس ، اعلموا انّ كمال الدين طلب العلم

و العمل به .»1

الف . نياز: واژه «نياز» مفهوم روشنى دارد . وقتى گفته مى شود كسى به چيزى نياز دارد; يعنى براى او

مشكلى پيش آمده است كه براى حلّ آن ، به آن چيز محتاج شده است و اگر آن را به دست نياورد مشكلات و در نتيجه ، توابع

نامطلوب آن دامنگير او خواهد شد .

اما بايد به اين نكته توجه داشت كه نيازها دو گونه اند: يك دسته نيازهايى كه انسان به صورت طبيعى نسبت به آنها آگاهى

دارد ، و يك دسته آنها كه لزوماً چنين نيستند . ما وقتى از نياز انسان به دين سخن مى گوييم منظورمان نيازهاى واقعى بشر

است ، چه انسان آنها را به صورت طبيعى بفهمد و احساس كند ، و چه آنها را احساس نكند و براى پى بردن به اين نيازها لازم

باشد قدرى فعاليت كند .

وقتى از «نياز به دين» بحث مى شود ، ممكن است چند مطلب مورد توجه باشد: گاهى منظور از نياز به دين ، نياز به

وجود نبى است; يعنى مى گويند: چون هم خود انسان مى خواهد و هم از او خواسته شده است كه در پى سعادت باشد و

راه رسيدن به اين سعادت هم ارتباط داشتن با عالم بالاست و چون عموم انسان ها توان ارتباط برقرار كردن با عالم ملكوت را

ندارند ، پس بايد كسى وجود داشته باشد كه اين برنامه سعادت را از عالم بالا براى بشر

به ارمغان آورد .

گاهى نيز منظور از «نياز به دين» ، نياز به چيزى است كه داراى كاركردهاى مفيدى براى زندگى فردى يا اجتماعى انسان

است . در اين رويكرد ، دين دارى و فوايد مادى و دنيوى آن مثل وحدت بخش بودن و آرام بخش بودن مطالعه مى شود .

دانشمندان علوم روان شناسى ، جامعه شناسى و مردم شناسى معمولا دين را با اين رويكرد مطالعه مى كنند و منشأ روانى يا

اجتماعى گرايش به دين را بررسى مى نمايند و سعى مى كنند براى دين و گرايش انسان ها به آن كاركردهايى بيان كنند تا

مشخص نمايند كه انسان در زندگى فردى يا اجتماعى خود ، به چيزى نياز دارد كه آن را از طريق دين به دست خواهد آورد و

در واقع ، از دين نتيجه عملى و عينى و مادى آن را مى خواهند .

گرچه دين هم كاركردهاى اخروى دارد و هم كاركردهاى دنيوى (اعم از فردى و اجتماعى ) ، اما اين نوشتار بر مهم ترين

كاركرد دين ، كه تأمين سعادت بشر است ، تكيه دارد و به كاركردهاى ديگر آن نمى پردازد . منظور از سعادت بشر در اين

مقال ، برخوردارى انسان از زندگى ابدى بدون رنج مى باشد . بنابراين ، در پى اثبات ضرورت برنامه اى است كه از عالم

بالا براى سعادت بشر آمده . البته اين برنامه با وسيله اى به نام «وحى» نازل مى شود كه در پى اثبات ضرورت آن

نيست . پس نياز به اصل دين با نياز به نبوّت تفاوت جزئى دارد . شهيد مطهّرى اين تفاوت را

چنين بيان مى كنند:

«وحى» تلقّى و دريافت راهنمايى است از راه اتصال ضمير به غيبت و ملكوت . نبى وسيله ارتباطى است ميان ساير

انسان ها و جهان ديگر و در حقيقت ، پلى است ميان جهان انسان ها و جهان غيب . نبوّت معلول نيازمندى بشر به پيام الهى

است .2

ب . دين: واژه «دين» به لحاظ لغوى به معناى جزا و پاداش و مجازات است .3 اما به لحاظ اصطلاحى ، شايد نتوان

براى آن تعريفى ارائه داد كه همگان بر آن متفق القول باشند; زيرا نگاه هاى متنوّع و متفاوتى به اين واژه شده است ، آن

گونه كه گاهى زاويه ديد محققان نه تنها مغاير ، بلكه متناقض بوده و طبيعى است كه نتوان امور متناقض را در تعريف واحد جمع

كرد . بنابراين ، در اينجا ، تعريف دين موردنظر ، كه درصدد بررسى نياز انسان به آن هستيم ، ارائه مى شود: دين عبارت

است از: يك سلسله معارف علمى كه معارفى عملى به دنبال دارد ، و جامع همه آن معارف يك كلمه است و آن عبارت است

از: «اعتقادات» .4

بر اساس اين تعريف ، دين مجموعه اى است از: اعتقادات و دستورات عملى . اعتقادات آن درباره آفريننده جهان و امور

مربوط به آن مثل ويژگى هاى آفريننده مى شود ، دستورالعمل هاى آن هم لوازم عملى آن اعتقادات است كه ممكن است

دستوراتى فقهى ، حقوقى ، اجتماعى ، اخلاقى ، عرفانى و سياسى باشد .

عناصر دين

با عنايت به تعريف دين مى توان گفت: دين داراى دو پايه ، دو جزء يا دو بخش است: 1

. اعتقادات; 2 . لوازم

عملى و دستورالعمل ها . طبيعى است كه چون دستورالعمل ها مبتنى بر اعتقادات هستند ، اعتقادات حالتى اصلى و زيربنايى

خواهند داشت و دستورالعمل ها حالتى فرعى و روبنايى .

بنابراين ، «ديندار» به كسى گفته مى شود كه اين حقيقت را بپذيرد . پس بايد حساب دين را از دين داران جدا كرد; يعنى

دين حقيقتى است كه درجه و مرتبه ندارد ، ولى كسانى كه اين حقيقت را مى پذيرند در عمل كردن بر اساس اين حقيقت ، داراى

مرتبه و درجه هستند . به عبارت ديگر ، ممكن است كسى دين را بپذيرد ولى بر اساس آن عمل نكند; مثلا ، به خدا ايمان

داشته باشد ، اما در عمل ، نماز نخواند يا دروغ بگويد .

حتى كسانى هم كه عملا ملتزم به دين هستند درجات و مراتب متفاوتى دارند . بعضى از آنها صرفاً به ظواهر مقيّدند ، اما

برخى ديگر به لوازم متوسط اعتقادات خود نيز پايبند هستند ، و برخى حتى به لوازم بعيد اعتقادت خود هم مقيّدند . اين واقعيت

چيزى است كه از آن به «مراتب دين دارى» ياد مى شود .

تذكر اين نكته ضرورى است كه هر قدر اعتقادات انسان كامل تر و دقيق تر باشد ، رفتار او هم كامل تر و دقيق تر و سنجيده تر

خواهد بود . بنابراين ، مى توان دريافت كه لزوماً همه انسان هاى ديندار رفتار واحدى ندارند; زيرا مراتب اعتقادات آنها

متفاوت است و هر كس بر اساس مرتبه اعتقادات خود عمل مى كند و در واقع ، هر مرتبه اى از اعتقادات

، اقتضاى رفتارى

متناسب با همان مرتبه را دارد . البته اين نكته هرگز بدان معنا نيست كه دين داران نبايد رفتارهاى مشترك و همسان داشته

باشند .

ممكن است افرادى اعتقادات واحدى داشته باشند ، اما براى اين اعتقادات واحد ، دلايل متفاوتى ارائه كنند كه به اصل دين دارى

آنها لطمه اى وارد نخواهد شد; مثل دو نفرى كه به وجود خدا اعتقاد دارند ، اما هر كدام به دليلى غير از دليل ديگرى . اين

هر دو نفر ديندارند ، اما ممكن است به لحاظ مرتبه دين دارى با يكديگر متفاوت باشند; زيرا دليل يكى متقن تر از دليل ديگرى

است . پس دين دارى امرى است مشكّك و مرتبه بردار .

دين حق و دين باطل

اگر به بخش اعتقادات دين توجه كنيم و نسبت آنها را با واقعيت در نظر بگيريم از اين نظر ، مى توانيم دين را به «دين حق»

و «دين باطل» تقسيم نماييم; يعنى اگر محتواى يك دين مطابق واقعيت بود آن را «دين حق» و اگر مطابق با واقعيت

نبود آن را «دين باطل» بناميم .

از طرفى چنان كه گذشت ، فروع دين در واقع ، لوازم عملى اصول دين هستند; مثلا ، اگر كسى اين اصول را بپذيرد كه

خداوند خالق بشر است ، حكيم است ، خيرخواه و عادل و عالم مطلق است و براى انسان دستوراتى صادر كرده كه با پيروى از

آنها ، سعادت بشر تضمين خواهد شد ، بنابراين ، اگر اين اصول را بپذيرد و به دنبال سعادت خود نيز باشد ، بايد از يك سلسله

دستورات پيروى كند .5

بنابراين ، مى توان چنين نتيجه

گرفت كه «دين حق» بيانى است از حقيقت عالم و چون حقيقت يك چيز است دين حق هم فقط

يكى خواهد بود .

شهيد مطهّرى درباره «حقيقت واحد» ، كه از آن به «نور» يا «راه راست» نيز تعبير مى كند ، چنين مى فرمايد:

نكته اى كه اهل تفسير به آن توجه كرده اند اين است كه قرآن همواره «ظلمات» را جمع مى آورد و همراه با الف و لام كه

افاده استغراق مى كند و شامل همه تاريكى ها مى شود ، حال آنكه «نور» را مفرد ذكر مى كند و معناى آن اين است كه راه

راست يكى بيشتر نيست ، حال آنكه مسير انحراف و گم راهى متعدد است .6

نصاب دين حق و كمال آن

سؤال اين است كه آيا فقط كسى طرفدار دين حق است كه اولا ، تمام حقيقت دين را به درستى درك كرده باشد و ثانياً ، در

مجموعه دين او هم هيچ باطلى وجود نداشته باشد ؟ يا اينكه دين حق نصابى دارد كه هر كس به آن نصاب رسيد مى تواند ادعا

كند كه داراى دين حق است ؟

پاسخ چنين است: براى اينكه پيرو دين حق باشيم لازم نيست تمام دين را درك كنيم ، بلكه اگر حد نصاب آن را واجد شويم در

جرگه پيروان دين حق درآمده ايم و پس از آن بايد به كمال دين فكر كنيم و در پى كسب كمال دين باشيم . پس دين حق اولا ،

نصاب دارد و ثانياً ، كمال .

خلاصه اينكه با تعريف ارائه شده ، دين امرى است مركّب از چند عنصر كه عنصر اصلى اش بخش اعتقادى آن است .

نكته

ديگر اينكه خود اعتقادات را هم مى توان به دو دسته اصلى و غير اصلى (= جزئى ) تقسيم كرد و بر همين اساس ، ممكن

است افرادى در اعتقادات اصلى با هم مشترك باشند (هم در خود اعتقاد و هم در دليل آن و يا صرفاً در خود اعتقاد ) ، اما در

جزئيات آن با هم اختلاف نظر داشته باشند .

بر اساس آموزه هاى دين اسلام ، مى توان چنين استنباط كرد كه نصاب دين اسلام آن است كه انسان به الوهيت خداوند و

رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله )اعتقاد داشته باشد; يعنى معتقد باشد كه هيچ كس غير از اللّه سزاوار پرستش

نيست و حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله ) نيز از سوى او به پيامبرى برگزيده شده است . اين دو اعتقاد همان محتواى

شهادتين است كه انسان مى تواند با اعلام آنها ، در جرگه مسلمانان وارد شود .

رابطه عناصر دين با يكديگر

در اين باره كه عناصر دين (اصول و فروع ) چه نسبتى با هم دارند ، مى توان نسبت هاى گوناگونى را فرض كرد كه نمونه

هايى از آنها عبارتند از: رابطه گوهر و صدفى; رابطه ذاتى و عرضى; رابطه ريشه و ساقه اى .

رابطه «گوهر و صدفى» به اين معناست كه در بين عناصر دين ، برخى حالت اصلى و برخى ديگر حالت فرعى دارند و

منظور از «اصلى و فرعى» اين است كه آنچه مهم است اصل دين است و اگر كسى به اصل آن رسيد از فرع بى نياز

است و اساساً فرع دين فقط براى اين است كه ما را به اصل دين

برساند و اگر چنين شد ، رسالت خود را انجام داده است و

نيازى به او نيست . به همين دليل _ مثلا _ از تعابيرى همچون «گوهر و صدف» استفاده مى شود; چراكه صدف _ فى

نفسه _ ارزشى ندارد و تنها فايده اش اين است كه گوهر را در درون خود نگه دارى مى كند و اگر كسى به دنبال صدف مى

رود به خاطر گوهر آن است . به همين دليل ، تا به گوهر دست پيدا كرد صدف را دور مى اندازد .

رابطه «ذاتى و عرضى» هم معنايى شبيه به اين دارد . در تبيين اين رابطه ، چنين گفته مى شود: دين سه جنبه دارد كه

عبارتند از: شريعت ، طريقت و حقيقت . و اصل دين همان حقيقت است ، اما شريعت و طريقت فقط راه وصول به حقيقت

است . در تبيين افراطى و انحرافى اين رابطه ، گفته مى شود: اگر كسى به حقيقت رسيد از شريعت و طريقت بى نياز

است ، حتى پيروان برخى از فرقه هاى انحرافى با اين مستمسك ، دست از ظواهر دين نيز مى كشند و آن را بكلى كنار مى

گذارند .

اما آيا واقعاً چنين است ؟ اينكه مى گوييم بخشى از دين اصل است و بخشى ديگر فرع ، آيا منظورمان همين است يا خير ؟ چنين

نيست; يعنى رابطه اى كه بين اصول و فروع دين برقرار است رابطه مقدّمه و ذى المقدّمه يا گوهر و صدف و از اين قبيل

نيست ، بلكه كل دين را مجموعه اى است كه اصول آن به لحاظ منطقى مقدّم هستند

و فروع بايد به نحوى بر اين اصول مبتنى

باشند و فروع نيز نتيجه يا اقتضائات آن اصول هستند . گرچه فروع نيز در اصول تأثير مى گذارند و بين عبادت و معرفت

رابطه اى دوسويه وجود دارد .

اگر بخواهيم در اين باره به تشبيه و استعاره سخن بگوييم شايد تشبيه به «ريشه» و «تنه و ساقه» درخت تشبيهى دقيق

باشد . به اين معنا ، نه ريشه درخت به تنهايى وجود دارد و نه تنه بدون ريشه موجود خواهد بود . پس هيچ بخشى نمى تواند

مستغنى از بخش ديگر باشد . در واقع ، اين دو بخش لازم و ملزوم همديگرند . به اين معنا ، لازمه اعتقاد آن است كه

رفتارى خاص از انسان سر بزند و لازمه اين رفتار تقويت ايمان و اعتقاد است; درست مثل شاخ و برگ و ميوه درخت كه

به صورت طبيعى ، از هر ريشه اى ساقه و برگ و ميوه خاص آن رشد مى كند و بالا مى آيد و همچنين پس از رشد و نمو

خود ، نور و هوا به ريشه مى رساند و موجب تقويت آن مى شود .

پس مى توان چنين نتيجه گرفت كه اصول دين ، پايه ها و ريشه هاى دين و فروع دين هم نتايج عملى آن ريشه ها هستند .

شهيد مطهّرى در اين زمينه مى نويسد:

اميرالمؤمنين على (عليه السلام ) مى فرمايد: «اول و ابتداى دين خداشناسى است .» هر چيزى نقطه شروع و پايه و

اساسى دارد و هنگامى به صورت سازمانى محكم و پابرجا و مفيد درمى آيد كه از همان نقطه آغاز شده

باشد و بر روى همان

پايه قرار گرفته باشد . دين هم ، كه سازمانى وسيع فكرى و اعتقادى و اخلاقى و عملى است ، يك نقطه شروع و يك ركن

اساسى دارد كه اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روى آن اساس بنا شود ، محكم و پابرجا و مفيد خواهد شد . آن نقطه شروع

و آن پايه اساسى ، معرفت ذات اقدس الهى و شناسايى حضرت احديت است .7

دقت كنيد ! حضر امير (عليه السلام ) مى فرمايند: ابتداى دين خداشناسى است ، نه انتهاى دين يا كل دين . پس اينكه

مى گوييم: دين اصولى دارد يعنى: پايه هاى فكرى دارد كه رفتارهايى را از دين داران طلب مى كند ، و اين رفتارها به آن

پايه ها برمى گردند و آن پايه ها نسبت به اين رفتارها تقدّم رتبى دارند .

گاهى ممكن است از مسئله حسن فاعلى و حسن فعلى به «گوهر و صدف» دين تعبير شود; به اين معنا كه گوهر دين

دارى _ نه گوهر دين _ نيّت خالص و معرفت است و صدف آن هم ظاهر عمل . با اين تعبير هم مى توان ايمان را گوهر عمل

و عمل صالح را صدف آن ناميد .

ضرورت بحث درباره دين

انتخاب موضوع «دين» براى پژوهش ، نشان دهنده اهميت اين مسئله است . اما اهميت چنين بحثى چگونه تبيين مى شود ؟

در پاسخ به اين سؤال ، بايد چنين گفت: اگر آنچه در مقدّمات گفته مى شود درست باشد; يعنى اگر بُعد مجرّد و روحانى

انسانى از ابعاد اصيل او باشد و اگر انسان بايد در جهانى زندگى

كند كه نامحدود است و اگر بخواهد در مجموع زندگى خود ،

سعادتمند باشد ، در حالى كه خود او به تنهايى قادر به شناخت روابط حاكم بر دو جهان و در نتيجه ، قادر به شناخت سعادت

حقيقى نيست و راه رسيدن به آن سعادت را نمى داند ، بديهى است به دنبال امورى برود كه ادعا مى شود چنين امكانى را فراهم

مى آورند . دين نيز يكى از اين امور است .

بنابراين ، اگر انسان در اين زمينه كوتاهى كند و اين كوتاهى موجب شود كه جهان آخرت خود را از دست بدهد و سعادت

هميشگى از او سلب شود و دچار شقاوت ابدى گردد غير از خود ، نبايد كسى را ملامت كند .

به دليل آنكه انسان ذاتاً به دنبال سعادت خود است و ارزشمندترين چيز براى او سعادت ابدى اوست ، بنابراين ، طبيعى است

مسائلى را تحقيق كند كه راه رسيدن به اين كمال مطلوب را برايش هموار سازد ، و اگر اثبات شود كه دين در ادعاهايش صادق

است آنگاه تمام هستى ابدى انسان در گرو رسيدن به اين دين است . در اين فرض ، پرداختن به موضوعات ديگر ، كه داراى

اين حد از اهميت نيستند ، منطقاً سزاوار نيست .

نكته ديگرى كه بايد تذكر داد اين است كه نحوه زندگى انسان در اين دنيا دقيقاً بر كيفيت زندگى ابدى او تأثير خواهد داشت .

پس فهميدن نحوه زندگى درست در اين دنيا بايد براى انسان عاقل در اولويت اول باشد تا زمينه سعادت ابدى برايش فراهم

شود .

شهيد مطهّرى براى تبيين اين ضرورت ، از

راه ارتباط و پيوستگى دو زندگى دنيوى و اخروى وارد مى شود و مى فرمايد همان

گونه كه در احاديث آمده است: «دنيا مزرعه اى است كه بندگان خدا در آن ترش و شيرين و خير و شر كشت مى

كنند .»8 سرنوشت زندگى ابدى انسان در همين دنياى مادى و به دست خود انسان رقم مى خورد . نه خود انسان از بين

رفتنى است و نه نتيجه اعمال او ، بلكه در قيامت ، نتيجه اعمالى كه او در دنيا انجام داده است مجسّم خواهد شد و بايد تمام زندگى

ابدى خود را با اين اعمال تجسّم يافته بگذراند كه اگر اعمالى نيك باشند او به سعادت ابدى و اگر اعمالى ناپسند باشند او به

شقاوت ابدى رسيده است .9

مقدّمات انسان شناسانه و جهان شناسانه

براى بررسى مسئله نياز بشر به دين ، ذكر دو مقدّمه ضرورى است . اين دو مقدّمه درباره انسان و جهان است كه در مقدّمه

اول ، اشاره اى به انسان شناسى لازم است و در مقدّمه دوم ، جهان شناسى ، تا جايگاه دين در زندگى بشر به روشنى مشخص

شود و بتوان به راحتى ، ضرورت دين را براى انسان از اين مقدّمات نتيجه گيرى كرد .

الف . انسان شناسى: شهيد مطهّرى انسان را در جهان بينى اسلامى به صورت خلاصه چنين معرفى مى كند:

انسان در جهان بينى اسلامى ، داستانى شگفت دارد . اين موجود از نظر قرآن ، ژرف تر و مرموزتر از اين است كه بتوان

آن را با اين چند كلمه تعريف كرد . قرآن انسان را از آسمان و زمين و از فرشته برتر و در

همان حال ، از ديو و چهارپايان

پست تر شمرده است .

انسان خليفه خدا،10 داراى عالى ترين ظرفيت ها،11 فطرتاً خداشناس،12 داراى سرشتى ملكوتى،13 آزاد و مختار،14

داراى كرامت ذاتى،15 وجدان اخلاقى،16خواسته هاى بى نهايت،17 هدف ها و آرمان هاى عالى،18 و . . . است .19

ويژگى هاى مذكور را مى توان در دو محور اساسى جمع بندى كرد:

1-انسان موجودى است دارى ابعاد متفاوت ، اعم از بعد جسمى ، روحى ، روانى ، عاطفى ، ملكوتى ، مادى ، معنوى ، فردى و

اجتماعى .

2-انسان موجودى است كمال جو و سعادت طلب كه از سعادت هم سعادت مطلق را مى طلبد .

در اينكه انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت و متنوّع ، شكى نيست و حتى در اينكه هر يك از اين ابعاد شاخه هاى جزئى

ترى دارند باز هم شكى نيست; مثلا ، انسان بعد فيزيكى و جسمانى دارد و در همين بعد جسمانى ، شاخه هاى جزئى ترى مثل

دستگاه هاى درونى ، حواس و اعضا دارد كه هر كدام از اين شاخه ها داراى كمالى هستند و انسان بايد براى اينكه آنها به كمال

برسند ، برنامه ريزى كند . همين طور است بعد عاطفى ، روانى ، ذهنى و روحانى .

نكته اى كه در اينجا بايد تذكر داده شود اين است كه برخى از اين ابعاد بين انسان و موجودات ديگر مشترك است و برخى از

آنها مختص انسان است ، گرچه نيازى نيست كه اين ابعاد را انحصاراً از آنِ انسان بدانيم ، بلكه همين قدر كافى است كه معلوم

شود انسان داراى چنين بعدى هم هست ، خواه

ديگر موجودات هم در اين مورد با او مشترك باشند يا نباشند .

مطلب ديگر اينكه ابتداءً هر يك از اين ابعاد و حتى هر يك از شاخه هاى آنها تقاضاى كمال خود را دارند و طالب آن هستند كه

به نهايت كمال خود برسند ، اما به دليل آنكه ما در جهان مادى زندگى مى كنيم و ويژگى جهان مادى محدوديت و تزاحم است ،

عملا چنين كارى ناشدنى است كه انسان بتواند همه كمالات مفروض ابعاد گوناگون خود را محقق سازد . بنابراين ، بايد برخى

از كمالات را فداى كمالات ديگرى نمايد . در اينجا ، اهميت اولويت بندى ابعاد انسان روشن مى شود تا در صورت تزاحم ،

كمال ناقص تر فداى كمال عالى تر شود تا كمال عالى تر محقق گردد . در نهايت ، جمع جبرى مجموعه كمالاتى كه محقق مى

شوند ، يا عالى ترين كمالى كه براى انسان محقق شده است نشان دهنده درجه انسانيت يا ارزش انسانى هر شخص خواهد

بود .

نكته آخر اينكه خود انسان در فهم كمال برخى از ابعاد خود و در فهم راه هاى رسيدن به آن كمالات ، مى تواند به صورت

مستقل عمل كند و بر اثر تجربه ، بفهمد كه چه امورى براى به كمال رسيدن در يك بعد خاص مفيد هستند و چه امورى مضر .

اما در برخى از ابعاد ، اين توانايى به صورت كاملا مستقل در اختيار خود انسان نيست ، بلكه نياز به غير خود هم دارد . با

توجه به مقدّمه جهان شناختى كه به آن اشاره خواهد شد ، اين مطلب روشن مى

گردد .

هيچ شكى نيست كه برخى ابعاد شناخته شده انسان داراى زيرشاخه هايى است كه به خوبى شناخته نشده اند . همچنين شكى

وجود ندارد كه انسان ابعاد ناشناخته فراوانى دارد و هيچ بعيد نيست كه تا آخر هم انسان به خودى خود نتواند همه ابعاد وجودى

خود را بشناسد . علاوه بر آن ، شناخت انسان تازه قدم اول است; يعنى حتى اگر فرض كنيم كه انسان تمام نيازها ،

استعدادها ، توانايى ها و محدوديت هاى خود را بشناسد بايد قدم مهم تر ديگرى بردارد و آن اينكه با توجه به اين واقعيت ها ،

برنامه اى براى خود طرّاحى كند كه اين برنامه اولا ، با واقعيت هاى وجودى او سازگار و ثانياً ، ضامن سعادت ابدى او باشد .

تاكنون كسى نتوانسته است براى خود چنين برنامه اى تهيه كند و بعيد به نظر مى رسد كه پس از اين هم كسى بتواند; بلكه با

عنايت به محدوديت ابزارهاى شناختى انسان (بدون استمداد از وحى ) اين كار غيرممكن است . بخصوص اگر به دنبال

كسى باشيم كه قصد دارد براى مجموعه انسان ها چنين برنامه اى تهيه كند; زيرا زندگى بشر اجتماعى است و نمى توان

بدون توجه به ديگران درباره آن برنامه كاملى طرّاحى كرد . اين كار قطعاً نشدنى است ، به ويژه وقتى مسئله حيات ابدى و

زندگى جاويد و روح مجرّد انسان هم مطرح شود و مشخص گردد كه نسبت به آخرت و روابطى كه بين دنيا و آخرت وجود

دارد انسان توان تجربه ندارد و ابزارهاى شناخت او بسيار محدودتر از آن است كه بتواند چنين

فضايى را شناسايى كند ، چه

رسد به طرّاحى برنامه اى جامع براى رسيدن به سعادت ابدى آن . شهيد مطهّرى در اين زمينه مى فرمايد:

چنين مكتبى را چه كسى قادر است طرح و پى ريزى كند ؟ بدون شك ، عقل يك فرد قادر نيست . آيا عقل جمع قادر است ؟ آيا

انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود ، چنين طرحى بريزد ؟ اگر انسان را بالاترين

مجهول براى خودش بدانيم ، به طريق اولى ، جامعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهول تر است . پس چه بايد كرد ؟ اينجاست

كه اگر ديدى راستين درباره هستى و خلقت داشته باشيم ، نظام هستى را نظامى متعادل بدانيم ، خلأ و پوچى را از هستى نفى

نماييم ، بايد اعتراف كنيم كه دستگاه عظيم خلقت اين نياز بزرگ را ، اين بزرگ ترين نيازها را ، مهمل نگذاشته و از افقى مافوق

افق عقل انسان ، يعنى افق وحى ، خطوط اصلى اين شاه راه را مشخص كرده است .20

بنابراين ، از مقدّمه انسان شناسانه چنين نتيجه مى گيريم:

1-انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت جسمى ، ذهنى ، روانى ، عاطفى ، روحانى و اجتماعى .

2-انسان موجودى است كمال طلب .

3- هر يك از ابعاد وجود انسان كمالاتى دارند كه اولا ، اقتضاى رسيدن به آن كمال مطلوب را دارند .

4- چون عملا رسيدن به تمام كمالات ابعاد گوناگون انسانى محال است پس در مقام تزاحم ، بايد برخى از كمالات فداى

برخى ديگر شوند .

5- براى اولويت بندى كمالات انسانى

، شناخت واقعى انسان و كمالات حقيقى او ضرورى است .

6-خود انسان در اولويت بندى اين كمالات ، مى تواند فى الجمله موفق باشد ، نه بالجمله .

ب . جهان شناسى: شناخت جهانى كه حيات و زندگى انسان در آن قرار دارد از اين نظر ضرورى است كه رفتار انسان

چون در اين جهان اتفاق مى افتد ، تابع قوانين ومقررات و روابط حاكم بر اين جهان است . بنابراين ، اگر انسان بخواهد در

اين جهان زندگى موفقى داشته باشد و به كمالات خود برسد بايد روابط حاكم بر جهانى را كه در آن زندگى مى كند دقيقاً بشناسد

و از آن استفاده كند .

شهيد مطهّرى جهان بينى اسلامى را در چند اصل خلاصه مى كند كه به دليل اهميت خاصى كه دارند به بعضى از آنها اشاره

مى شود:21

1-منظور از جهان اعم از دنيا و آخرت است . ما معتقديم: زندگى انسان صرفاً آن چيزى نيست كه در اين جهان مادى

مى گذرد و با مرگ به پايان مى رسد ، بلكه زندگى و حيات بشر دو صورت دارد كه يكى دنيوى است و ديگرى اخروى ، و

انسان پس از مدتى زندگى در دنيا ، به آخرت منتقل مى شود و در آنجا به زندگى و حيات خود ادامه خواهد داد .

2-دنيا محلّ ساختن كيفيت زندگى اخروى است; يعنى آخرت حتماً وجود دارد ، ولى اينكه هر كس در آخرت بخواهد به چه

كيفيتى زندگى كند ، وابسته است به فعاليتى كه در دنيا انجام مى دهد و در اصطلاح ، خانه آخرت در زندگى دنيا ساخته مى شود

و دنيا مزرعه آخرت است . دنيا محدود است و سرانجام ، به اتمام خواهد رسيد ، اما آخرت نامحدود و پايان نيافتنى است .

پس مى توان نتيجه گرفت: زندگى و حيات بشر امرى است نامحدود .

3-سعادت بشر نسبت به هر دو زندگى سنجيده مى شود; يعنى هر كس در مجموع دنيا و آخرت سعادتمند بود در نهايت ،

سعادتمند است ، وگرنه بدبخت خواهد بود .

4-رفتارى كه در دنيا از انسان سر مى زند علاوه بر آثار و تبعاتى كه در همين دنيا دارد ، داراى آثار و تبعاتى هم هست كه

در آخرت مشخص مى شود .

5-بين رفتار انسان و آثارى كه بر رفتار او مترتّب مى شود رابطه ضرورت بالقياس برقرار است; يعنى براى محقق

كردن يك معلول _ مثلا ، سعادت _ محقق كردن علت تامّه آن ضرورى است و پس از محقق كردن علت تامّه ، حصول معلول

ضرورى خواهد بود . بنابراين ، براى رسيدن به سعادت در دنيا و آخرت ، بايد اصل سعادت دقيقاً فهميده شود و راه هاى

رسيدن به آن هم مشخص گردد تا انسان بتواند با محقق كردن علت تامّه سعادت كلى ، به خود آن سعادت نيز نايل شود .

نياز به دين

با توجه به مقدّماتى كه گفته شد ، اينك مى توان نتايج بحث را اين گونه بيان كرد:

چون انسان ذاتاً طالب كمال خود است ، هميشه به دنبال رسيدن به كمالى است كه به آن نرسيده است . از همين مطلب ، مى

توان نتيجه گرفت كه انسان هميشه طالب كمال مطلق است; چون در كمال هاى نسبى

هميشه چيزى وجود دارد كه انسان

فاقد آن است و به همين دليل هم تا به كمالى مى رسد متوقّف نمى شود و مسير را پايان يافته نمى داند ، بلكه به دنبال كمال جديدى

مى گردد .

كمال نامعلوم چيزى نيست كه انسان را به دنبال خود بكشاند . پس بايد انسان از كمالاتى كه مى تواند بهره مند شود مطّلع

گردد و سپس در او انگيزه رسيدن به آن كمال ايجاد شود . از اين رو ، بايد خود و كمالات خود را به تفصيل و به روشنى

بشناسد تا بتواند در پى آنها حركت كند و به آنها برسد . پس شناخت استعدادها و ابعاد وجودى ، توانايى ها ، ناتوانى ها و

محدوديت هاى انسان مقدّمه اى است براى رسيدن به كمالات مربوط به خود . ديگر اينكه رسيدن به كمال مطلق علاوه بر

اينكه مقتضى شناخت تمام جزئيات وجودى بشر است ، مستلزم آن است كه اين استعدادها و امكانات و كمالات و ابعاد وجودى

بشر اولويت بندى شوند تا _ همان گونه كه در مقدّمه ذكر شد _ كمال عالى تر فداى كمال ناقص تر نشود .

شهيد مطهّرى اين مطلب را چنين بيان مى كنند:

رضايت تابع آرزوست و از نيل به آرزو پيدا مى شود و خود آرزو از طرفى ، تابع ميزان آشنايى انسان با موضوعات سعادت

بخش است و از طرف ديگر ، تابع توقّع و انتظار است; يعنى انسان گاهى به علت بى خبرى و بى اطلاعى از لذات و كمالات

عالى تر ، لذات كمتر يا پايين تر را ايده آل و منتهاى آرزوى خود قرار

مى دهد و گاهى به عللى ، توقّع و انتظار برخى لذت ها

در وجودش مى ميرد و يا به حال خفتگى در مى آيد . اما اگر از آن لذت عالى تر اطلاع پيدا كند و مزه آن را بچشد و يا به

علل خاصى توقّعات مرده و انتظارات خفته در روحش زنده و بيدار بشوند آرزوها و ايده آل هايش فوراً عوض مى شود و

ديگر به آنچه قبلا رضايت مى داد و كمال رضايت داشت رضايت نمى دهد . پس رضايت تابع سطح و ميزان آرزوست و

آرزو تابع ميزان علم و اطلاع و توقّع و انتظار است .22

پس از اينكه انسان كمال نهايى و هدف خود را شناخت ، نوبت به شناخت وسايلى مى رسد كه مى توانند انسان را به آن كمال

نهايى برسانند; يعنى شناخت وسيله قدمى است پس از شناخت هدف . بنابراين ، اگر كسى بداند كه هدفش چيست ، اما راه

رسيدن به آن هدف را بلد نباشد يا به درستى نپيمايد باز هم از رسيدن به آن هدف عاجز خواهد ماند .

حال ، سؤال اين است كه واقعاً هدف نهايى انسان چيست ؟ بر اساس بينش اسلامى ، هدف نهايى و كمال مطلق انسان رسيدن يا

هرچه نزديك تر شدن به بى نهايت است; چون انسان طالب كمال است ، آن هم كمال مطلق; يعنى بى نهايت ، و چون در

مجموعه هستى ، بيش از يك بى نهايت وجود ندارد و آن هم وجود مقدّس حضرت احديت ، پروردگار عالم و خالق هستى است ،

بنابراين ، در واقع ، انسان به دنبال خداست

. در منابع اسلامى ، اين هدف را به «تقرّب الى اللّه» تعبير مى كنند . پس

هدف انسان اين است كه هرچه بيشتر به خداوند تبارك و تعالى نزديك شود .

چون هدف انسان تقرّب به خداست ، امكانات و استعدادهايى هم كه در اختيار او قرار داده شده متناسب با اين هدف است;

يعنى انسان اگر درست دقت كند و دقيقاً برنامه ريزى نمايد بايد با همين امكانات و استعدادها بتواند به هدف خود برسد .

بنابراين ، عقل چنين حكم مى كند كه براى پرهيز از اشتباه ، در تشخيص كمال نهايى و همچنين براى پرهيز از انتخاب وسايل

نادرست ، براى رسيدن به اين هدف ، سراغ كسى برويم كه خود او انسان ، جهان ، هدف ها ، وسايل ، استعدادها و توانايى هاى

انسان را آفريده و دقيقاً بر آفريده خود آگاه است . اگر چنين كرديم آنگاه ضمانتى براى شناخت صحيح هدف و شناخت صحيح

وسيله متناسب با آن را پيدا كرده ايم .

منطقاً كسى بهتر از همه مى تواند موجودى را بشناسد و براى او برنامه اى واقع بينانه طرّاحى كند كه خود ، خالق آن موجود

است و تمام واقعيات او را دقيقاً مى داند; زيرا خود او چنين واقعياتى را آفريده است .

ابزارهاى شناخت بشر

براى انسان ، مى توان ابزارهاى ذيل را به عنوان ابزار شناخت معرفى كرد:

1- حس: يكى از ابزارهاى شناخت بشر «حس» است . انسان داراى حواسى است كه با آنها مى تواند جهان

پيرامون خود را بشناسد . به عبارت بهتر ، در جهان پيرامون انسان ، امورى وجود دارند كه با حس

شناخته مى شوند و انسان

همچنين حسى را دارد; مثلا ، انسان مى تواند گرما و سرماى محيط اطراف خود را با حواس خود تشخيص دهد و اشياى

پيرامون خود را ببيند .

2- عقل: يكى ديگر از ابزارهاى شناخت بشر «عقل» اوست; يعنى حتى اگر انسان فاقد حس تصور شود باز مى

تواند برخى از مسائل را با عقل بفهمد . گزاره هايى كلى مثل «اجتماع نقيضين محال است» ، «كل بزرگ تر از جزء خود

است» از اين نوع شناخت ها هستند .

3- ادراك تجربى: از تركيب دو ابزار شناخت ذكر شده ، انسان مى تواند به شناخت هاى ديگرى برسد كه از آن به «

ادراكات تجربى» نام برده مى شود . براى رسيدن به اين ادراكات ، انسان جهان پيرامون خود را با حواس تجربه مى كند و

سپس نتايج اين تجربه ها را با گزاره اى كلى در هم مى آميزد و به شناخت جديدى مى رسد .

4- شهود: گاهى براى انسان شناخت هايى حاصل مى شود كه برخلاف موارد مزبور ، با واسطه صورت هاى ذهنى

حاصل نشده است ، بلكه بدون واسطه و به صورت علم حضورى محقق مى گردد كه در اصطلاح ، به اين شناخت ها «ادراكات

شهودى» مى گويند .

5- وحى: آخرين چيزى كه به عنوان ابزار شناخت براى بشر نام برده مى شود «وحى» است; يعنى بعضى

انسان ها مى توانند برخى از واقعيت هاى جهان را با وحى بفهمد; يعنى امورى در جهان هستى وجود دارد كه وسيله

شناخت آن فقط وحى است .

روشن است كه همه انسان ها در استفاده كردن از اين ابزارها

يكسان نيستند و هر كس نسبت به توانايى هايى كه دارد ، مى

تواند از ابزارهايى در همان سطح استفاده كند; مثلا ، ادراك حسى براى كسى حاصل مى شود كه واجد حس مربوط به آن

باشد . بنابراين ، انسان نابينا توانايى ديدن و استفاده از اين ابزار را ندارد . پس طبيعى است كه شناختى هم از اين طريق

براى او حاصل نشود . آنچه مهم است اين است كه نوع انسانى امكان استفاده از اين ابزارها را دارد . حال برخى از اين

ابزارها عمومى تر و برخى خصوصى ترند . اما در مجموع ، همه اين ابزارها توسط نوع انسان قابل استفاده اند .

بررسى ابزارهاى شناخت بشر

الف . حس: شناختى كه از راه حواس ظاهرى حاصل مى شود دو شرط دارد: 1 . وجود ماده; 2 . وجود

وضع خاص .

توضيح آنكه شناخت حسى فقط به ماديات تعلق مى گيرد ، آن هم اگر در وضع خاصى قرار بگيرد; مثلا ، اگر يك چيز مادى

در مقابل چشمان ما قرار بگيرد ما مى توانيم آن را ببينيم ، وگرنه به درك حسى ما درنمى آيد . پس چنين شناختى فقط مى تواند

روابط بين امور مادى را ، كه به تجربه حسى ما درمى آيند ، تبيين كند و طبيعى است كه براى شناخت هدف نهايى و وسيله اى

كه ما را به آن هدف برساند هرگز كافى نخواهد بود . البته اين شناخت براى زندگى مادى بسيار لازم و مفيد است .

ادراكات تجربى هم ، كه تلفيقى است از شناخت حسى و عقلى ، چون يك مقدّمه آنها حسى و تجربى است

، فقط امور تجربى و

مادى را شامل مى شوند; چون نتيجه تابع اخسّ مقدّمتين است .

شهيد مطهّرى جهان بينى علمى را ، كه از طريق همين ابزار حاصل شده است ، چنين نقد مى كند: مزاياى شناخت علمى

دقت ، جزئى نگرى و تفصيل و مشخص بودن است و چون قوانين حاكم بر يك موجود خاص را به دست مى دهد ، راه تسلط و

تصرف بشر در آن موجود را به او مى نماياند و از اين راه ، صنعت و فن را به وجود مى آورد .

اما شناخت علمى محدوديت هاى خاص خود را نيز دارد; مثلا ، دايره اش محدود است و از حدود موضوع خاص تجاوز

نمى كند . بدين روى ، از ارائه چهره كل جهان ناتوان است و به اساسى ترين سؤالات بشر پاسخ نمى دهد; سؤالاتى مثل

اينكه جهان از كجا آمده است و به كجا مى رود ؟ ما در چه نقطه و چه موضعى از جهان هستيم ؟ آيا بر جهان سنّت هاى

ضرورى و لايتغيّر حاكم است ؟ آيا جهان تقسيم مى شود به دو بخش مادى و غير مادى ؟ آيا جهان هدايت شده است يا كور و

بى هدف ؟ آيا پس از اين زندگى فانى ، زندگى جاويدى وجود دارد يا نه ؟

علاوه بر آن ، شناخت علمى ، حتى در همان حدودى كه ارائه مى نمايد ، وضع متزلزل و ناپايدارى دارد و اين يعنى: موقت

بودن ارزش قوانين علمى از لحاظ نظرى . نارسايى ديگر اين است كه شناخت علمى الهام بخش نيست .23

بنابراين ، شناخت علمى ، اعم

از حس و ادراك حسى و تجربى ، با وجود تمام امتيازاتى كه دارد ، نمى تواند تمام حقايق عالم را به

انسان بشناساند .

ب . عقل: شناخت هاى عقلى ، كه به «ادراكات عقلى» هم معروفند ، شناخت هايى كلى هستند كه به لحاظ كمّيت ، تعداد

اين ادراكات زياد نيست . اين ادراكات از بديهيات اوليه هستند و يا به نحوى به آنها برمى گردند و مى توانند مسائلى مثل

وجود خدا را اثبات كنند . همچنين مشخص است كه اين ادراكات نمى توانند همه زندگى بشر را پوشش دهند و براى تمام

جزئيات زندگى او برنامه خاصى پيشنهاد كنند . البته جزئيات زندگى بشر نبايد با اين كليات عقلى تعارض داشته باشد ، ولى اين

مطلب غير از آن است كه بگوييم: ادراكات عقلى براى بشر و تعيين سعادت او كافى هستند . بنابراين ، نه حس و نه عقل

هيچ كدام توان تبيين روابط غيرمادى و ماورايى را ندارند و نمى توانند روابط حاكم بر حوزه اخروى زندگى بشر را بيان كنند .

در اين باره هم شهيد مطهّرى چنين مى فرمايد:

جهان شناسى فلسفى هرچند دقت و مشخص بودن جهان بينى علمى را ندارد ، در عوض ، از آن نظر كه متّكى به يك سلسله

اصول است و آن اصول اولا ، بديهى هستند و از ارزش نظرى مطلق برخوردارند; و ثانياً ، عام و دربرگيرنده اند و _ به

اصطلاح _ از احكام موجود بما هو موجودند; ثالثاً ، ثابت و غيرقابل تغييرند ، طبعاً اقناع كننده ذهن و قابل اعتماد و دربرگيرنده

و نامحدود است .

جهان شناسى فلسفى بر

عكس جهان شناسى علمى ، كه مانند نورافكنى در يك ظلمت يلدايى است ، مانند نور سپيده دم است كه

فراگيرنده است و كران تا كران را مى گيرد . جهان شناسى فلسفى پاسخ گويى به همه آن مسائلى است كه جهان را در كل

خود مشخص مى كند ، قيافه و چهره جهان را مى نماياند . جهان شناسى علمى و جهان شناسى فلسفى هر دو مقدّمه عمل

است ، ولى به دو صورت مختلف . جهان بينى علمى به اين صورت مقدّمه عمل است كه به انسان قدرت و توانايى مى بخشد

كه در طبيعت تصرف نمايد و آن را در جهت دلخواه خود به خدمت بگيرد; اما جهان بينى فلسفى به اين صورت مؤثر در

عمل است كه نگرش او را به هستى شكل خاص مى بخشد ، به او ايده مى دهد يا ايده او را از او مى گيرد ، طرز برخورد و

عكس العمل او را در برابر جهان تحت تأثير قرار مى دهد ، موضع او را در برابر جهان و جامعه معيّن مى كند ، به حيات و

زندگى اش معناى خاص مى دهد و يا بكلى ، آن را بى معنا مى سازد و خود او را به پوچى و هيچى مى كشاند .24

ج . شهود: شهود نيز چنين امكانى را ندارد كه بتواند مجموعه زندگى بشر ، اعم از دنيا و آخرت ، را كشف و تبيين كند;

زيرا بسيار محدود است و صرفاً براى برخى از انسان ها حاصل مى شود و آن هم به گونه اى است كه براى ديگران قابل

تعريف و

بيان نيست . علاوه بر آن ، احتمال خطا در آن وجود دارد و چنين نيست كه هميشه كشف و شهود ، واقعى و مطابق

با واقع باشد .25 ديگر اينكه حتى اگر برخى شهودات واقعى و صادق باشند باز هم شهوداتْ همه آن چيزى را كه انسان ها

نياز دارند بيان نمى كنند و در مورد بسيارى از جزئيات و حتى كليات زندگى بشر كشف و شهودى حاصل نشده است . نكته

ديگر اينكه بسيارى از كشف و شهودهاى نقل شده در اثر شناخت هدف نهايى و وسيله رسيدن به آن هدف حاصل شده است و

در واقع ، نتيجه شناخت است و ما به دنبال وسيله اى هستيم كه توسط آن ، هدف نهايى خود را بشناسيم .

د . وحى: با توجه به مطالبى كه بيان شد ، چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ يك از ابزارهاى شناخت بشر مستقلا توان

شناسايى هدف نهايى انسان (هدف انسان بما هو انسان ) را ندارند . بنابراين ، براى شناخت اين هدف بايد دست به دامن

وسيله ديگرى شد . حال كه انسان مستقلا توان شناخت خود و هدف خود را ندارد بايد براى تحصيل چنين شناختى از كسى

كمك بگيرد كه داراى اين شناخت است .

حال سؤال اين است كه چه كسى اين شناخت را در اختيار دارد ؟ قطعاً اين شناخت كامل فقط در اختيار كسى است كه انسان

را خلق كرده ، جهان را آفريده و از انسان خواسته است به دنبال سعادت باشد و آن كسى نيست جز خالق هستى و خداوند

تبارك و تعالى كه هم به تمام جزئيات انسان

آگاه است و هم به هدف او و مسير رسيدن به آن هدف .

شهيد مطهّرى مى فرمايد:

همه آن خصايص و خصلت ها كه لازمه يك جهان بينى خوب است ، در جهان بينى توحيدى جمع است . تنها جهان بينى

توحيدى است كه مى تواند همه آن خصايص را داشته باشد .

جهان بينى توحيدى با نيروى منطق و علم و استدلال حمايت مى شود و به حيات و زندگى معنا و روح و هدف مى دهد ، كشش و

جاذبه دارد ، به انسان نشاط و دل گرمى مى بخشد ، هدف هايى متعالى و مقدّس عرضه مى دارد و افرادى فداكار مى سازد .

جهان بينى توحيدى تنها جهان بينى اى است كه در آن تعهد و مسئوليت افراد در برابر يكديگر مفهوم و معنا پيدا مى كند;

همچنان كه تنها جهان بينى اى است كه آدمى را از سقوط در درّه هولناك پوچى گرايى و هيچى ستايى نجات مى دهد .26

ايشان معتقدند: تنها مكتب وحى است كه قادر است مكتبى جامع به بشر بدهد و تنها جهان بينى توحيدى است كه مى تواند

ذائقه اى براى انسان بسازد كه روح مكتبش را _ نه مشخصات و جزئيات آن را _ در همه مسائل درك كند و _ به اصطلاح عرفا

_ ذوق خاص در همه مسائل به انسان مى دهد .27 توضيح آنكه انسان ها به دليل محدوديت هايى كه دارند طبيعتاً نمى توانند در

همه زمينه ها صاحب نظر شوند ، اما با اتصال به دين مى توانند درباره تمام مسائل انسانى از قبيل مسائل فرهنگى ، سياسى ،

اجتماعى ، اخلاقى

و اقتصادى كلياتى را درك كنند .28

سؤال بعدى اين است كه سازوكار انتقال اين شناخت از سوى خدا به بندگان چيست ؟ آيا خداوند به انسان ها به صورت

شخصى اين شناخت را منتقل مى كند يا براى برخى از آنها بيان مى كند تا آنها به ديگران برسانند ؟

پاسخ اين است كه در بين انسان ها عده اى هستند كه از سوى خداوند انتخاب مى شوند تا اين شناخت در اختيار آنها قرار گيرد

و آنها هم در اختيار ديگران قرار دهند . سازوكارى كه خداوند اين شناخت را بدان وسيله در اختيار برخى از انسان ها قرار

مى دهد «وحى» است . گرچه ما شناخت دقيقى از ماهيت وحى نداريم ، اما همين قدر مى دانيم كه از اين طريق ، براى

بشر شناختى حاصل مى شود كه قطعى و ضرورى و در عين حال ، براى سعادت او كافى است .

تا اينجا معلوم شد كه اين شناخت براى برخى از انسان ها _ كه همان انبيا هستند _ حاصل مى شود ، اما اينكه چگونه بايد اين

شناخت براى ديگر انسان ها پيدا شود و براى آنها حجت باشد بايد با تكمله اى بيان شود:

براى انتقال اين شناخت از پيامبران به ديگران از مسير «تعبّد» استفاده مى شود . تعبّد خود از طريق عقل و معارف

بشرى قابل استناد و حجّيت و قابل اثبات است . تعبّد جنبه ثانوى دارد و بر اساس شناخت قبلى «منبع قابل اعتماد» و از

راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل مى شود . عقل هم مى پذيرد كه اگر انسان ها به منبع قابل اعتمادى دست

رسى پيدا

كردند و از آن منبع اطلاعاتى در اختيار ايشان قرار گرفت ، به آن اطلاعات اعتماد كنند و آن را بپذيرند . نشانه عقلانى بودن

آن همين است كه تمام انسان ها در زندگى خود ، به چنين روشى عمل مى كنند و ديگران را هم به آن توصيه مى كنند .

بنابراين ، انسان ها براى شناخت خود ، شناخت هدف نهايى انسان و همچنين شناخت مسير و برنامه اى كه براساس آن مى توان

از اين مسير به آن هدف رسيد هيچ چاره اى ندارند جز اينكه دست به دامن «وحى» شوند و از آن طريق به اين شناخت

دست پيدا كنند .

قرآن نيز رسالت خود را چنين معرفى مى كند و مى فرمايد: (كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ) (

ابراهيم: 1 ) يعنى: رسالت قرآن عبارت از هدايت ابناى بشر و راهنمايى آنها براى خروج از تاريكى ها به سوى نور

است . بدون شك ، يكى از مصاديق اين تاريكى ها ، جهالت ها و نادانى هاست و قرآن بشر را از اين ظلمات به روشنايى علم

مى برد . اما اگر ظلمت ها تنها در نادانى ها خلاصه مى شد ، فلاسفه هم مى توانستند اين مهم را به انجام برسانند; ولى

ظلمت هاى ديگرى وجود دارند كه به مراتب خطرناك تر از ظلمت نادانى اند و مبارزه با آنها از عهده علم خارج است .29

اين نشان دهنده آن است كه وحى بر اساس نيازى است كه نوع بشر به هدايت الهى دارد ، كه از يك سو ، بشر را به سوى

مقصودى كه

ماوراى افق محسوسات و ماديات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راه مى نمايد ، و از سوى ديگر ،

نياز بشر را در زندگى اجتماعى ، كه همواره نيازمند قانونى است كه تضمين الهى داشته باشد ، برمى آورد .30 پس نبوّت

معلول نياز بشر به پيام الهى است .31

بنابراين ، برخى شناخت ها هستند كه فقط بايد از سوى وحى به دست آيند و اگر وحى كنار زده شود هيچ چيز ديگرى توان ارائه

اين شناخت را ندارد و وحى هم به همين دليل ، بر بشر نازل شده است .

با اين بيان ، نياز بشر به دين اثبات مى شود و علاوه بر آن مشخص مى گردد كه اين نيازمندى موقّت نيست ، بلكه دايمى و

هميشگى است و هيچ گاه انسان نمى تواند به وسيله اى غير از وحى دست رسى پيدا كند كه كاملا جايگزين وحى شود و بتواند

انسان را از نياز به دين و نياز به وحى برهاند .

در اين نوشتار ، سعى شد نياز انسان به دين با بيانى روشن و با استفاده از آثار شهيد مطهّرى اثبات و تبيين شود . منظور از

«دين» همان آموزه هاى وحيانى يا خود وحى است كه از سوى خداوند براى هدايت بشر فرستاده مى شود .

نياز بشر به دين وقتى اثبات مى شود كه از انسان و جهان و دين تعريف صحيحى ارائه شود . بنابراين ، در قدم اول ، انسان

تعريف شد و ابعاد گوناگون او بيان گرديد و سعادت او در سعادت مجموعه ابعاد وجودى او دانسته شد و در قدم دوم ، جهان

شناسى او مشخص گرديد و براى جهان نيز دو بعد دنيوى و اخروى ذكر شد كه بعد اخروى جاويد و هميشگى است .

با اين مقدّمات ، مشخص شد كه انسان به دنبال سعادت ابدى خود است و براى رسيدن به سعادت ، بايد اولا ، خود آن سعادت و

ثانياً ، راهى كه انسان را به سعادت مى رساند ، بشناسد . اما انسان به صورت مستقل ، چنين توانايى را ندارد; زيرا

ابزارهاى شناخت او بسيار محدودتر از آن هستند كه اين شناسايى را انجام دهند . فقط تنها وسيله اى كه ممكن است بتواند

دقيقاً سعادت انسان را مشخص كند و راه رسيدن به آن را بيان نمايد وحى است; زيرا وحى بيانى است از واقعيت هستى و

واقعيت هستى را كسى دقيق تر و بهتر از ديگران مى داند كه آن را خلق نموده است . بنابراين ، براى شناخت واقعيت انسان ،

سعادت او و راهى كه انسان را به سعادت ابدى مى رساند هيچ راهى جز توسّل به وحى وجود ندارد و ابزارهاى شناخت بشر

ذاتاً توانايى شناسايى ابعاد وجودى انسان ، سعادت او و راهى را كه منجر به سعادت او مى شود ، ندارند . با اين بيان ، اثبات

مى شود كه انسان هيچ گاه نمى تواند از دين و راهنمايى هاى آن بى نياز باشد .

منبع

احمد بهشتى مهر

پى نوشت ها

1_ محمّدبن يعقوب كلينى ، اصول كافى ، تحقيق على اكبر غفّارى ، چ سوم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1388 ق ، ج 1 ، باب

«وجوب تحصيل علم» ، ح 4 .

2_ مرتضى مطهّرى ، ختم نبوّت ، چ ششم ، تهران ، صدرا ، 1370 ، ص 7 .

3_ ابن منظور ، لسان العرب ، بيروت ، داراحياء التراث العربى ، 1416 ، ج 4 ، ص 460 .

4_ سيد محمّدحسين طباطبائى ، الميزان ، ترجمه محمّدتقى مصباح ، چ پنجم ، قم ، بنياد علمى و فكرى علّامه طباطبائى ، 1370 ، ج

2 ، ص 483 .

5_ اينكه چگونه مى توان از هست ها به بايدها رسيد ، نكته اى است كه اينك مجال پرداختن به آن نيست; اما براى مطالعه در

اين زمينه ، مى توانيد ر .ك . محمّدتقى مصباح ، فلسفه اخلاق . در اين كتاب ، ايشان رابطه هست ها و بايدها را از نوع

ضرورت بالقياس الى الغير مى دانند .

6_ مرتضى مطهّرى ، آشنايى با قرآن ، چ پنجم ، تهران ، صدرا ، 1370 ، ج 1 و 2 ، ص 34 / همو ، مقدّمه اى بر جهان بينى

اسلامى ، چ هشتم ، تهران ، صدرا ، 1373 ، ج 4 ، ص 112 .

7_ مرتضى مطهّرى ، حكمت ها و اندرزها ، چ سوم ، تهران ، صدرا ، 1372 ، ص 17 .

8_ ابن شعبه حرّانى ، تحف العقول ، تحقيق على اكبر غفّارى ، چ دوم ، قم ، اسلامى ، 1363 .

9_ مرتضى

مطهّرى ، مقدّمه اى بر جهان بينى اسلامى ، ج 6 ، ص 29_31 .

10_ بقره: 30 .

11_ تمام اسماء را به آدم آموخت . (بقره: 31 )

12_ اعراف: 172 .

13_ الم سجده: 7_9 .

14_ احزاب: 72 .

15_ اسراء: 70 .

16_ شمس: 8و9 .

17_ رعد: 28 .

18_ فجر: 28 .

19_ براى مطالعه بيشتر ، ر .ك . مرتضى مطهّرى ، مقدّمه اى بر جهان بينى اسلامى ، ج 4 ، ص 7_12 .

20_ همان ، ج 1 ، ص 56 .

21_ براى مطالعه بيشتر ، ر .ك . همان ، ج 3 ، ص 107_115 .

22_ مرتضى مطهّرى ، مقالات فلسفى ، تهران ، حكمت ، 1366 ، ج 2 ، ص 75 .

23_ مرتضى مطهّرى ، شش مقاله (جهان بينى الهى و جهان بينى مادى ) ، چ چهارم ، تهران ، صدرا ، 1368 ، ص 275_282

/ همو ، آشنايى با قرآن ، ج 4 ، ص 185 .

24_ مرتضى مطهّرى ، شش مقاله (جهان بينى الهى و جهان بينى مادى ) ، ص 283_284 .

25_ گاهى واقعاً خود مكاشفه شيطانى است نه تفسير آن ، مثلا عرفا مى گويند گاهى انسان تصورات خود را شهود مى كند

ولى فكر مى كند حقيقت عالم را شهود كرده است .

26_ همو ، مقدّمه اى بر جهان بينى اسلامى ، ج 2 ، ص 16_17 .

27_ استاد مطهّرى و روشن فكران ، تهران ، صدرا ، 1372 ، ص 41_42 .

28_ ر .ك . مرتضى مطهّرى ، مقدّمه اى بر جهان بينى اسلامى ، ج 1 ، ص 65 .

29_ همو ، آشنايى با

قرآن ، ج 1و2 ، ص 33 .

30_ همو ، مقدّمه اى بر جهان بينى اسلامى ، ج 3 ، ص 8 .

31_ همو ، ختم نبوّت ، ص 7 / همو ، اسلام و مقتضيات زمان ، چ چهارم ، تهران ، صدرا ، 1373 ، ج 1 ، ص 364_368/

همو ، تكامل اجتماعى انسان به ضميمه هدف زندگى ، چ هفتم ، تهران ، صدرا ، 1372 ، ص 71 .

نيايش , رمز موفقيت

دعا

ان_س_ان داراى اميال, كشش ها و احساس هاى فطرى گوناگونى است كه ت_مامى رفتارهاى فردى و اجتماعى او را در دو بعد

مادى و معنوى, پ_وش_ش م_ى ده_د . يكى از آن ها ميل خداجويى, كمال يابى و احساس دي_ن گ_رايى است . آدمى مى

كوشد تا با همه ابزار و وسايل مشروع, اي_ن ميل و احساس خود را اقناع كند و چشم ها و چشمه هايى را به سوى معشوق

بگشايد . دعا بهترين راه و وسيله اى است كه آن مهم را س_ام_ان م_ى ب_خشد; يعنى انسان را با كمال مطلق, پيوند مى

زند .

دع_ا, همان خواندن جمله هاى ماثور از پيامبر و امامان در اوقات م_ع_ين براى طلب آمرزش و برآورده شدن حاجات را

گويند . تضرع, دل شكستن, اشك و اعتصام به پيشگاه معشوق, زمينه هاى دعاى حقيقى را ش_كل مى دهند و انسان

با تمامى وجود او را مى خواند . اين حالت, خ_ود غ_اي_ت ع_ش_ق است كه عاشق, راز دل را بى پرده با معشوق در

م_ي_ان م_ى گ_ذارد و در نهايت, پيش از آن كه به خواسته هاى خود ب_ي_ن_دي_شد به نفس همان

راز و گفت وگو, سرمست

است . از همين رو اس_ت ك_ه ع_ارف_ان, ه_م_ين حالت گفت وگو را عين استجابت دعا مى دان_ن_د; يعنى به محض هم

كلامى با خدا به خواسته خود رسيده اند .

ب_ه ع_ب_ارت گ_وياتر مسلمانان راز و نياز را براى خود ضرورى مى دان_ن_د, زي_را دع_ا را ح_ل_ق_ه وصل با معبود مى

پندارند . امام خ_مينى (ره ) در اين خصوص مى گويد: (آن كه مى گويد ما دعا را نمى خ_واه_ي_م, ق_رآن را ه_م

ن_مى خواهد; يعنى قرآن را قبول ندارد: ادعونى استجب لكم, مردم ! بياييد مرا بخوانيد, دعا كنيد . )1

پ_س دع_ا ي_ك_ى از ك_ش_ش هاى فطرى هر انسانى است . به قول استاد م_ط_هرى: (هر كسى از دل خود با خدا راه

دارد, درى از همه دل ها ب_ه سوى خدا هست, حتى شقى ترين افراد در موارد گرفتارى و ابتلا, در وق_ت_ى كه اسباب

و علل به كلى از او منقطع مى شود, تكانى مى خ_ورد و ب_ه خدا التجا مى برد . اين يك ميل فطرى و طبيعى است در

وج_ود ان_س_ان, پ_رده گناه و شقاوت گاهى روى آن را مى گيرد, در س_خ_ت_ى ه_ا كه پرده زايل مى شود, خود به خود

اين ميل تحريك مى شود و به هيجان درمى آيد ) .2

اهميت دعا

در ب_ي_ان اه_ميت دعا همين بس كه بيش از سى آيه در قرآن به بحث درب_اره دع_ا اخ_ت_ص_اص دارد . ن_شانه ديگر بر اهميت

دعا اين كه ان_ب_ي_ا (ع ) از ح_ض_رت آدم تا حضرت خاتم الانبيا (ص ) به دعا توجه خ_اص_ى داشته اند و هر

كدام از آنان

براى تقرب به خداوند تبارك و ت_ع_ال_ى دعا را به امت خود توصيه مى فرمودند و خود نيز براى رس_ي_دن ب_ه اهداف مقدسشان

دست به دعا برمى داشتند و در پيشگاه خ_دا ن_ي_اي_ش و ت_ضرع مى كردند و دعا را بهترين وسيله تقرب به اي_زد م_ن_ان م_ى

دانستند . امام خمينى (ره ) دعا را بهترين وسيله مناجات با خداوند عدالت گستر مى داند .3

ب_س_ي_ارى از دعاهاى انبيا (ص ) در قرآن مجيد آمده است .4 ائمه (ع ) ن_يز ده ها حديث درباره دعا و اهميت آن و

شرايط و آثار و عوامل ع_دم اج_اب_ت دع_ا بيان فرمودند كه در كتاب هاى روايى موجود مى ب_اش_د . مضاف بر اين كه

دعاهاى خاص و زيارت هاى فراوانى را ذكر ك_ردند و سفارش زياد برخواندن داشتند و تاكيد فرمودند تا آن را در زمان هاى

تعيين شده با حالت و شرايط خاصى بخوانند, كه صحيفه س_ج_اديه و مفاتيح الجنان انواع گوناگونى از اين دعاها و زيارت

نامه ها را در خود دارد .

ح_ض_رت رس_ول (ص ) در اه_م_ي_ت دع_ا ف_رم_ود: (الدعاء سلاح المومن وع_مودالدين و نورالسموات والارض5;

دعا اسلحه مومن و ستون دين و روشنى آسمان ها و زمين است )

ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) ن_يز در اين زمينه فرمود: (احب الاعمال عندالله ت_ع_ال_ى ع_ل_ى وج_ه الارض الدعا6; محبوب

ترين كارها نزد خداوند ت_ع_ال_ى در روى زمين, دعا است ) . (الدعاء مخ العباده7; دعا مغز عبادت است ) . (

الدعاء هو العباده8; دعا عبادت است ) .

عالمان اخلاق و عرفان نيز كتاب ها و مقاله هاى فراوانى در موضوع

دع_ا و ن_ي_اي_ش ن_گاشته و مطالب فراوانى را بيان داشته

اند كه س_ن_دى گ_ويا بر اهميت دعا در اديان آسمانى به خصوص دين اسلام و م_ذه_ب ت_شيع به شمار مى رود . امام

خمينى (ره ) درباره اهميت دعا م_ع_ت_ق_د اس_ت كه دعا در تربيت جامعه نقش مهمى دارد . ايشان مى ف_رمايد: (تربيت

جامعه به همين چيزها است, به همين ادعيه و اين ه_ا اس_ت ك_ه از پ_ي_غ_م_بر وارد شده است . چنين تعبيرى: >قل ما

ي_عبوبكم ربى لولا دعاوكم< اگر قرآن هم مى خواهيد قرآن دارد, از دع_ا ت_ع_ريف مى كند, مردم را وادار به دعا مى

كند كه اعتنا به شما نداشتم اگر دعا نمى كرديد ) .9

دان_ش_مندان غربى معتقدند دعا و نيايش, نگرانى ها و هيجان ها و ت_رس هايى را كه موجب بيم بيش ترى از ناخوشى هاى

انسان است, از ب_ين مى برد . با توجه به نقش دعا در روان پزشكى و اثرات درمانى آن, دان_ش_م_ندان غربى براى دعا

اهميت زيادى قائل هستند الكسيس ك_ارل, دان_شمند فرانسوى در خصوص اهميت دعا مى گويد: (دعا عالى ترين حالت

مذهبى در انسان است و حقيقت آن پرواز روح بشر است به س_وى خ_دا . )10 وى در ج_اى دي_گر مى گويد: (دعا و

نماز قوى ترين ن_ي_روي_ى است كه انسان مى تواند توليد كند, نيرويى است كه چون قوه جاذبه به زمين وجود حقيقى و

خارجى داد . )11

وي_ليام جيمز نيز مى گويد: (در اثر دعا و نماز چيزهايى محقق مى ش_ود ك_ه خارج از اثر دعا, تحقق آن امكان ندارد .

در اثر دعا يك ن_ي_رويى ايجاد

مى شود خواه ذهنى فرض شود خواه خارج از ذهن, كه در عالم واقعيات و محسوسات

آثارش ديده مى شود .12

شرايط استجابت دعا

عوامل به اجابت رسيدن و ي_ا ن_رسيدن دعا

ه_رگ_اه ب_ح_ث از دعا پيش مى آيد, معمولا اولين سوالى كه به ذهن آدم_ى خ_طور مى كند اين است كه چرا بسيارى از

دعاها مستجاب نمى شود ؟ شايد بعضى بگويند ما در مواردى به مشكل برخورد كرديم و به دع_ا متوسل شديم ولى متاسفانه با

آن همه نيايش و تضرع, دعاى ما به اجابت نرسيد, راستى چرا ؟

اس_اسا پديدار شدن هر چيزى نيازمند يك سرى عوامل و شرايطى است, دع_ا ن_يز اين چنين است; يعنى براى به اجابت

رسيدن آن مى بايست ش_راي_ط_ى را فراهم كرد . اين شرايط به وسيله خود انسان به وجود م_ى آيد; به ديگر عبارت,

خود انسان عامل اصلى به اجابت رسيدن و ي_ا ن_رسيدن دعا است . بنابراين بسيار مختصر به اين شرايط اشاره مى كنيم:

شناخت خدا

بين اجابت و شناخت, رابطه مستقيمى وجود دارد . انسان ابتدا بايد ب_دان_د از چ_ه ك_س_ى درخواست دارد, و حقيقت او

را به شناخت حق ال_ي_ق_ي_نى بشناسد به طورى كه هيچ چيز جز او نبيند . آن گاه كه ان_س_ان م_ولاى خ_ود را در م_قام عليم,

غنى, جواد, قادر, متعال, ح_ك_ي_م, صمد و . . . دانست و از سويى خودش را جاهل, فقير, عاجز و

م_ح_ت_اج يافت, درخواست و دعا مى كند و در اين هنگام دعا اجابت م_ى ش_ود, زيرا بذر اجابت, با معرفت او پاشيده

شده است و اجابت از آثار مترتبه معرفت مى باشد . حضرت رسول (ص ) در مقام بيان نسبت ب_ي_ن م_ع_رف_ت و اج_ابت

چنين فرمود: (لو عرفتم الله حق معرفته ل_زال_ت ل_دع_ائ_ك_م ال_جبال13; اگر شما آن طورى كه بايسته است خ_داون_د را

بشناسيد, هرآينه به سبب دعاهايتان, كوه ها از زمين كنده مى شد ) .

ع_ده اى به امام صادق (ع ) گفتند: ما دعا مى كنيم ولى مستجاب نمى شود . امام صادق (ع ) فرمود: (لانكم

تدعون من لاتعرفونه14; زيرا شما شناخت كاملى از كسى كه او را مى خوانيد, نداريد )

دع_اكننده بايد ايمان به مرحمت و فضل خداوند داشته باشد و باور ك_ند كه در لطف و مرحمت و فضل او به روى بندگانش

هميشه باز است و از ن_اح_يه خدا هيچ منعى وجود ندارد . اگر دعاى او مستجاب نمى شود مشكل كار خود او است .

به عزم مرحله عشق پيش نه قدمى

كه سودها كنى از اين سفر توانى كرد

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى

غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

حضور قلب

دع_اك_ن_ن_ده مى بايست حضور قلب داشته باشد; يعنى خواستن و طلب ك_ردن در وج_ود او پيدا شود و تمامى وجود او مظهر

خواستن و طلب گ_ردد . ح_ض_رت رسول (ص ) فرمود: (بدانيد دعايى را كه از قلب غافل برخيزد, خداوند آن را

قبول نمى فرمايد ) .15

هركه جويا شد بيابد عاقبت

مايه اش درد است و اصل مرحمت

هر كجا دردى دوا آن جا رود

هر كجا فقرى نوا آن جا رود

ب_راى استجابت دعا بايد دعاى واقعى كرد; يعنى به گونه اى كه دل انسان با زبان او كاملا هم آوا باشد .

عمل صالح

اگ_ر انسان داراى عمل صالح باشد و از بندگان صالح خداوند محسوب ش_ود, دعاى او مورد قبول خداوند قرار خواهد

گرفت و الا دعا كردن ت_ي_ر در ت_اريكى انداختن است, زيرا عمل و دعا هر كدام مكمل يك ديگرند و اساسا دعاى بدون عمل

اثر ندارد .

حضرت على (ع ) در اين باره مى فرمايد: (الداعى بلا عمل كالرامى بلا وت_ر16; ك_س_ى ك_ه بدون عمل دعا مى

كند, مانند كسى است كه بدون ك_م_ان ت_ي_راندازى مى كند ) . چنين كسى تير او به هدف نمى خورد, زيرا تير او در

چند قدمى تيرانداز به زمين مى افتد .

پاك بودن خوراك

مال حرام خوردن آثار وضعى بسيار منفى دارد, كه از جمله آن قبول ن_ش_دن دع_ا اس_ت . از اين رو حضرت

رسول (ص ) مى فرمايد: هركسى كه دوس_ت دارد دعايش مستجاب شود, مى بايستى خوراك و كسب حلال داشته

باشد: (من احب ان يستجاب دعاه فليطيب مطعمه ومكستبه ) .17

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (ان الله لايرفع اليه دعا عبد وفى بطنه ح_رام18; خ_داون_د بالا نمى برد دعاى بنده اى را

كه در شكمش مال حرام باشد )

ممكن و مشروع بودن خواسته

از ج_مله شرايط استجابت دعا, مشروع, معقول و ممكن بودن درخواست م_ى ب_اشد, زيرا هدف از دعا رشد و تكامل

انسان به سوى خدا است . ب_ن_اب_راي_ن اگ_ر درخ_واس_تى مشروع و يا معقول نباشد و تقاضاى ن_ام_م_ك_ن_ى باشد, به اجابت

نخواهد رسيد . لذا دعا نبايد برخلاف ن_ظ_ام ت_كوين و يا تشريع باشد تا به اجابت برسد; مثلا دعا براى ع_م_ر ج_اوي_دان,

خواسته اى خلاف تكوين است, زيرا خداوند فرمود:

(ك_ل ن_ف_س ذائ_قه الموت19; همه كس مرگ را مى چشد ) . خدا مرگ را ب_راى ان_س_ان ه_ا ق_رار داد و درخ_واست عمر

جاويدان, خلاف نظام تكوين است; لذا اجابت نمى شود .

ي_ك_ى از م_ع_صومان (ع ) در اين خصوص مى فرمايد: (يا صاحب الدعاء لات_سال مالايكون ولايحل20; اى كسى كه

دعا مى كنى چيزى را كه ممكن ن_ي_ست و يا حلال نمى باشد, از خداوند نخواه ) . پس خواسته انسانى ن_ب_ايد خلاف عالم

تكوين و تشريع به معناى وسيع آن باشد, چون در اي_ن ص_ورت ب_ا ف_ل_سفه دعا كه تقرب به خدا و اجابت خواسته هاى

تكاملى انسان است, منافات پيدا

مى كند .

چ_ي_زى كه بايد به آن توجه ويژه داشته باشيم اين است كه مجموعه ع_وام_ل_ى در اج_ابت نشدن دعاها تاثير دارد, كه گناه

يكى از آن ع_وام_ل ب_ه ش_م_ار م_ى رود . ب_نابراين اگر دعاى فردى به اجابت ن_رس_ي_ده است, بايد ريشه يابى كند و به

خود و شرايط دعاى مورد ن_ظ_رش ت_وج_ه ك_ن_د و در صدد رفع مشكل برآيد و در راستاى تحقق شرايط اقدام نمايد .

لذت نيايش

دنياى نيايش, دنياى لذت و عشق واقعى است و هر كسى نمى تواند به آن راه ي_اب_د, از خ_ود ب_ى خود شدن را مى طلبد .

شهيد مطهرى در اي_ن خ_ص_وص م_ى ن_ويسد: (آن ها كه لذت دعا و انقطاع از خلق به خ_ال_ق را چ_شيده اند, هيچ لذتى

را بر اين لذت مقدم نمى دارند . دع_ا آن وقت به اوج عزت و عظمت و لذت مى رسد و صاحب خود را غرق در س_ع_ادت

م_ى ك_ند كه دعاكننده, لطف خاص الهى را خود ببيند و آثار استجابت دعاى خود را مشاهده كند ) .21

ل_ذت نيايش قابل توصيف نيست بلكه خود انسان بايد اين لذت را با وارد ش_دن ب_ه آن ع_ال_م بچشد; مثلا چه كسى مى تواند

نيايش حضرت رس_ول (ص ) و ع_لى بن ابى طالب (ع ) و فاطمه زهرا (ع ) را در دل شب و ي_ا دعاهاى حسين بن

على (ع ) و فرزندان و ياران آن بزرگوار را در شب عاشورا در سرزمين كربلا توصيف كند .

مردان خدا پرده پندار دريدند يعنى همه جا غير خدا هيچ نديدند هر دست كه دادند از آن دست

گرفتند هر نكته كه گفتند همان نكته

شنيدند

ح_ال ب_ا عنايت به نقش سالم سازى دعا در انسان و جامعه و ضرورت ت_روي_ج و ت_بليغ آن در بين مردم خصوصا جوانان,

نقش هريك از ما ب_س_يار سنگين خواهد بود .:

منبع

سيد محمدرضا حسينى

پى نوشت ها

1_ تفسير سوره حمد, ص96 .

2_ استاد مطهرى, بيست گفتار, ص286 و287 .

3_ صحيفه نور, ج1, ص219 .

4_ ب_راى اطلاع بيش تر به سوره هاى اعراف, آيه ;23 نوح, آيه ;28 ابراهيم, آيه;1 طه, آيه 25, 34 و

اسراء, آيه 8 مراجعه كنيد .

5 _ بحارالانوار, ج90, ص297 .

6 _ همان, ص300 .

7_ همان .

8 _ اصول كافى, ج2, ص468 .

9_ تفسير سوره حمد, ص45 .

10_ الكسيس كارل, نيايش, ترجمه على شريعتى, ص2 .

11_ ديل كارنگى, آيين زندگى, ترجمه جهانگير افخمى, ص185 .

12_ ويليام جيمز, دين و روان, ترجمه مهدى قائنى, ص156 و157 .

13_ بحارالانوار, همان, ص381 .

14_ بحارالانوار, ج93, ص368 .

15_ همان, ج74, ص57 .

16_ همان, ج75, ص60 .

17_ همان, ج90, ص373 .

18_ همان, ص321 .

19_ آل عمران (3 ) آيه 185 .

20_ بحارالانوار, همان, ص374 .

21_ بيست گفتار, همان, ص268 .

37- نيازهاي شخصي وفکري جوان

اسلام و غرب؛ ديروز و امروز

تعامل با غرب

نزاع اسلام و غرب ، ريشه در عوامل و اسباب بسيارى دارد که براى تحليل و حل آن بايد ابتدا اسلام و غرب را واقع بينانه

شناخت و با توجه به سير تاريخى اين نزاع و بررسى فضاى جديد پيش آمده در تقرير آن ، موانع تفاهم اين دو را شناخت و با

تأکيد بر وجوه مشترک به حل اين موانع انديشيد .

هنگام بحث از اسلام و غرب بايد توضيح دهيم مقصودمان کدام اسلام و کدام غرب است . آيا مرادمان از اسلام ، آن اسلام

سنتى است که توسط بيشتر مسلمانان تجربه شده است ، اسلامى که در قرآن به روشنى بيان

شده و در آن تسليم و اطاعت در

برابر منويات الهى به عنوان يک اصل اساسى مطرح است ، يا منظور از اسلام ، تفاسير جديدى است که درصدد تأويل سنت

اسلامى بر مبناى ديدگاه هاى رايج غربى و الگوهاى تفکرى آن مى باشد ، يا منظور از اسلام آن الگوى افراطى است که مبتنى بر

فعاليت هاى شديد سياسى توأم با خشونت و تروريسم مى باشد ؟ در مورد غرب هم وضع به همين منوال است و انسان سرگردان

مى شود که آيا غربى ها کسانى هستند که به زيارت لُردها مى روند ، يا عرفاى روشنفکرمآب منکر وجود خدا . هر مسلمانى

قرآن را به عنوان کلام خدا و حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم را به عنوان پيام آورش مى شناسد؛ امّا مبناى تفکر و

اساس حرکت در غرب ، اصل اصالت سود است و مسائلى چون اعتقاد به خدا و يا انکار خداوند امورى شخصى اند . از

سوى ديگر ، مسلمانان ممکن است به خاطر رسيدن به حاکميت سياسى و جارى نمودن قوانين اسلام بر جامعه به جنگ بپردازند؛

اما در غرب امروزه ، جنگ هاى سياسى کمترى ديده مى شود . درباره ماهيت اصلى کتاب مقدس و تعاليم و مفاهيم آن نيز

اختلافات فراوانى در بين محقّقان وجود دارد .

در گذشته ، حتّى در قرون وسطى که غرب براى نخستين بار در مقابل اسلام قرار گرفت ، هر دو در برخى اصول مثل پذيرش

واقعيت الهى ماوراى همه علايق - مانند فردگرايى و انسان مدارى - و نيز احترام متقابل مشترک بودند واروپاى قرون

وسطى با احترام به اسلام و تمدن آن مى نگريست . نفرت آشکار از اسلام ، هم از بعد

فکرى و هم از منظر مذهبى در حقيقت

با رنسانس آغاز شد که ويژگى هاى اصلى اين دوران شامل متفرّد ديدن انسان و مخالفت با يقين حاصل شده از ايمان و قائل

شدن مرکزيت براى اروپا مى باشد که اساس ارزش هايش بر روابط مادّى ، تجارى کردن و غيرمذهبى نمودن و فردى کردن

مذهب استوار بود و اين در تضاد با انديشه هاى مسلمانان قرار گرفت و باعث شد تا تصويرى از انسان از ديدگاه غرب ارائه

شود که به شدت در تباين با ديدگاه اسلام نسبت به انسان بود .

در دوران رنسانس ، غرب به تدريج از نظر اقتصادى و تکنولوژى و نظامى پيشرفت کرد و از طرفى به جاى نثار تکفير و لعنت

عليه اسلام ، تحليل هاى جديدى از اسلام ارائه شد و با توجه به قدرت خود ، سعى کرد مسلمانان را در جوامع غربى حل کند .

آموزش هاى غيردينى در مدارس و معرفى الگوهاى غربى به عنوان ارزش هاى برتر ، تحليل قرآن به عنوان يک تأليف ساده که

نمى تواند به عنوان کلام الهى مورد توجه باشد و تبليغ انحصار راه سعادت بشريت در انتخاب اسوه هاى غربى ، تجليات اين

تلاش غربى هاست .

به تازگى مسائل فراوانى در روابط اسلام و غرب روى داده است . از طرفى شاهد احياى اسلام در جهان اسلام و از سوى

ديگر ناظر فشار فزاينده غرب در جهت تکميل سلطه فرهنگى خود بر مبناى الگوى رنسانس هستيم . واقعيت اساسى در روابط

اسلام و غرب اين است که برخلاف انتظارات و بسيارى از فرضيه هاى غرب که اضمحلال اسلام را پيش بينى مى کردند ، اسلام

همچنان در حال حرکت است و تمدن اسلامى

همچنان پوياست؛ اگرچه به طور قابل ملاحظه اى ضعيف شده است . بايد گفت

که پس از قرون وسطى ، اسلام به سادگى در عرصه هاى انديشه و عمل از سوى الگوهاى غربى محاصره شد؛ به طورى که

مى توان گفت بسيارى از اعمالى که مسلمانان مدرنيست انجام مى دهند به هيچ عنوان در تضاد با غرب نيست .

پذيرش اعتبار اسلام از سوى مسيحيّت ، از پذيرش اعتبار مسيحيّت از طرف اسلام بسيار دشوارتر است . اگرچه اسلام از

پذيرش تثليث و تجسّم امتناع مى کند ، اما ريشه الهى پيام مسيحيّت را مى پذيرد و مسيح عليه السلام را پيامبر بزرگ قبل از

حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى داند . اسلام به اقليت هاى مذهبى اجازه داده است آزادانه به انجام فرايض مذهبى

خود بپردازند .

ايجاد تفاهم بين اسلام و غرب مستلزم آن است که يک آگاهى نوينى نسبت به اسلام پديد آيد و روند جارى تبليغات ضداسلامى در

غرب متوقف شود و بر نقاط اشتراک دو تمدن تأکيد گردد . بايد توجه شود که مقصود از غرب ، آن غربى نيست که تنها با

معيارهاى اقتصادى شناخته مى شود؛ بلکه منظور تمدن غربى است که بسيارى از اصول آن برگرفته از معيارهاى اخلاقى و

مذهبى اى هستند که وجوه اشتراک قابل ملاحظه اى با اسلام دارند . يکى از موانع عمده برقرارى اين تفاهم ، وجود اين فرضيه

است که تمام تمدن هاى موجود جهان بايد دنباله رو تمدن غيردينى غربى باشند که از تاريخ غرب پس از رنسانس آغاز مى

شود .

يکى ديگر از تفاوتهاى اسلام و غرب ، اختلاف در نوع بينش مذهبى اين دو است؛ به گونه اى که تفاوت فاحشى را در تبعيّت

از

دستورهاى دينى بين مسلمانان و غربيان پديد آورده است .

مانع ديگر در تفاهم اسلام و غرب ، فعاليت مبلّغين مذهبى غرب است . در بسيارى از مناطق جهان فعاليت مبلّغين مذهبى

غربى وسيله اى براى منافع غيرمذهبى غرب در خلال دوران استعمار شده بود؛ به طورى که در بسيارى از مناطق آسيا و

آفريقا انديشه هاى غيرمذهبى غربى نوين به عنوان پيام مسيحيّت تبليغ مى شد .

موانع عمده در تفاهم اسلام و غرب همچنان وجود دارند؛ امّا بايد هم از طرف مسيحيت و هم از جانب مسلمانان کوشش هايى به

منظور غلبه بر اين موانع صورت پذيرد ، با توجه به اين نکته که موضوع روابط اسلام و غرب بايد در شکل جديدى طرح

شود . هر دو طرف بايد درک کنند که از دو ديدگاه کاملاً متضاد ، يعنى اسلام و سکولاريسم مدرن نمى توان انتظار پيوستگى

داشت؛ اما ايجاد روابطى براساس احترام متقابل ، ارزش قائل شدن براى انسان ، پذيرفتن آزادى عقيده ، عدم تجاوز به يکديگر ،

امتناع از نيات سوء نسبت به سرزمين و ثروت يکديگر و عدم تلاش براى نابودى فرهنگ يکديگر ، در سايه همکارى دو طرف

امکان پذير است .

منبع

سيد حسين نصر ، سياوش سليمي

جوان و ارزش ها

فرصت ها و بهره ها

عمر, يكى از سرمايه هاست كه در صورت بهره گيرى صحيح مى تواند, آينده ما را رقم بزند . بهره ورى از سرمايه

عمر نيز, ويژه انسان هاى عاقل و آينده نگر است .

در فرصت هاى روزگار, وفا نيست و پيوسته رو به كاهش است و اگر قدر آن شناخته نشود, به سرعت از دست مى

رود, بى آنكه دستاوردى براى انسان داشته باشد .

براى استفاده بهينه از اين سرمايه و جلوگيرى از حسرت هاى آينده, توجه به چند نكته ضرورى و كارساز است:

1- نامعلومى ميزان اين سرمايه

عمر در دست خداست و كسى از مدّت, كيفيت و زمان پايان آن آگاه نيست: (و ماتدرى نفس بأيّ ارض تموت );1 پس

بايد پيوسته آماده و گوش به زنگ بود .

2- غيرقابل جبران بودن

عمر و گذشت آن قابل جبران نيست . آنان كه در واپسين سال هاى عمر, آرزوى بازگشت دوباره آن را دارند, به

جايى نمى رسند و اين آرزوى دست نيافتنى بر دلشان مى ماند و چون اجل فرا برسد, يك ساعت هم قابل تأخير و تقديم

نيست: (ولن يؤخر الله نفساً اذا جاء اجلُها ) .2

3- سير نزولى قوا

خط سير عمر انسان, رو به زوال فرصت ها, سست شدن قوا و فرسودگى اعضا, باز پس گرفته شدن نعمت هاى

الهى, تسلط ضعف بر انسان و از بين رفتن شور و نشاط است: (ومن نعمّره نُنَكّسه فى الخلق… ) .3

4- حسرت قيامت

در روز قيامت بسيارى حسرت فرصت هاى سوخته و عمر تباه شده را خواهند خورد . حسرت اينكه سرمايه عمر را داده و

چيزى براى حيات ابدى خويش

تدارك نديده اند . اين حسرت, با آرزوى بازگشت دوباره به دنيا براى جبران قصور و

سستى و ذخيره سازى عمل صالح است; آرزويى كه غير قابل تحقق و دست نيافتنى است: (او نردّ فنعمل غير الذى كنّا

نعمل قد خسروا انفسهم ) .4

گذشت فرصت ها, هم سريع است و هم گاهى انسان چنان غافل و غرق روزمرگى هاى زندگى مى شود كه متوجه گذشتن

آن نمى شود . به تعبير حضرت على (عليه السلام ) همچون ابر گذران است: (الفرصة تمرّ مرّ السحاب )

5- نقش انسان در بارور ساختن عمر

كيفيت سپرى كردن اين فرصت و خرج كردن اين سرمايه, سعادت و شقاوت آدمى را رقم مى زند . با تدبير و برنامه

ريزى صحيح و صرف عمر در راه خير, از ميزان حسرت و ندامت آينده انسان كاسته مى شود . هركس مسئول

سرنوشت خويش است كه با انتخاب و عمل خود آن را رقم مى زند . اگر اين سرمايه در راه تأمين آخرت به كار گرفته

شود, بجا خرج شده است . به فرموده امام على (عليه السلام ): (لاتنس صحّتك وقوّتك وفراغك وشبابك ونشاطك ان

تطلب بها الآخرة;5 فراموش مكن كه تندرستى و نيرو و فراغت و جوانى و شادابى خود را صرف به دست آوردن آخرت

كنى . )

6- حسابگرى عمر

اگر ما هم دچار غفلت شويم و از حسابرسى عمر و عملكرد خويش غافل گرديم, حسابگرانى دقيق, مأمور ثبت و ضبط

اعمال و ارزيابى شخصيت فكرى و عملى ما براساس عملكردمان هستند . آنها نه غافل مى شوند و نه چيزى از چشم بيناى

آنان پوشيده مى ماند . به

فرموده امام على (عليه السلام ): (انّ عمرك عدد انفاسك وعليها رقيب يحصيها;6 عمر تو,

همان تعداد نفس هاى توست و كسى مراقب آنهاست و آنها را مى شمارد )

براى بهره ورى بيشتر و بهتر از عمر چه بايد كرد ؟

براى بهره ورى بيشتر و بهتر از عمر, هوشيارى هاى چندى ضرورى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد; از جمله:

1- عمر و فرصت را بايد يك سرمايه دانست كه هم حفظ آن لازم است و هم به بهره ورى رساندن آن .

2- براى بهره گيرى صحيح از عمر, بايد برنامه ريزى داشت و از هدر رفتن آن جلوگيرى كرد .

3- فرصت ها را بايد به تناسب اهميت كارها تقسيم بندى و اولويت بندى كرد و ضرورت ها را در نظر گرفت .

4- به جاى حسرت و اندوه بر گذشته, بايد مواظب بود كه (فرصت امروز ) هم تبديل به (حسرت فردا ) نشود .

5- حال كه عمر به سرعت و با شتاب مى گذرد, پس بايد آن را به بهترين و خداپسندانه ترين كارها اختصاص داد .

6- طول عمر, وقتى مطلوب است كه در مسير حق و طاعت پروردگار و خدمت به مردم باشد و اگر بسترى براى

شيطان باشد, هرچه كوتاه تر , بهتر .

7- هرچه از عمر ما مى گذرد, در واقع به پايان خط نزديك تر مى شويم; پس بايد بيشتر مراعات وقت و اغتنام

فرصت داشته باشيم .

8- عمرها مى گذرد, ولى آثار كارهاى نيك و بد انسان, هم براى خود او و هم در ميان جامعه باقى مى ماند . خوش

نامى بهترين ميراثى است كه مى توان از خود بر جاى نهاد .

رهنمودهاى دينى

هريك از محورهاى ياد شده در بخش شناختِ ارزش عمر و بخش چه بايد كرد, بسترى مناسب براى عمل و محاسبه

است . در توصيه هاى دينى نكات بسيار سودمندى در اين زمينه وجود دارد

كه همه به خصوص جوانان كه از اين سرمايه

برخوردارند, بايد از آن بهره گيرند . به چند نمونه از اين گونه احاديث معصومين اشاره مى شود:

1- امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: (انّ الليل والنهار يعملان فيك فاعمل فيهما ويأخذان منك فخذ منهما;7 شب و

روز در تو عمل مى كنند, تو هم در آن دو عمل كن; آنها از تو مى گيرند, تو نيز از آنها بگير )

2- پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: (يا اباذر ! كن على عمرك ا شحّ منك على درهمك ودينارك;8 اى ابوذر,

نسبت به عمر خود و نگه دارى از آن, حريص تر باش تا نسبت به درهم و دينارت ) .

3-امام على (عليه السلام ) مى فرمايد: (انّ انفاسك اجزاء عمرك, فلا تفنها الاّ فى طاعة تزلفك;9 نفس هاى تو,

اجزاى عمر توست, پس آنها را جز درطاعت خدا كه تو را به خدا نزديك كند, صرف نكن . )

4- امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد: (وعمّرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك, فاذا كان عمرى مرتعاً للشيطان

فاقبضنى اليك;10 خداوندا, تا وقتى كه عمر من در راه طاعت تو صرف مى شود, به من عمر بده, پس آنگاه كه

عمرم چراگاه شيطان شود, مرا به سوى خود ببر )

5- پيامبر (ص ) فرمود: (انّ ملكاً ينزل فى كل ليلة فينادى: يا ابناء العشرين, جدّوا واجتهدوا;11 فرشته اى

هر شب فرود مى آيد و ندا مى دهد: اى بيست ساله ها ! جديت و كوشش كنيد )

فرصت ها را بايد به دست آورد و با تقسيم صحيح و تنظيم درست اوقات, وقت ها را

توسعه داد . كسى كه براى اوقات

خود برنامه ريزى داشته باشد, به موفقيت هاى بسيارى مى رسد; اما كسى كه عبور لحظه ها و سپرى شدن ساعت ها و

روزها و هفته ها را ناديده مى گيرد, فرجامى جز پشيمانى نخواهد داشت .

گوهر وقت بدين خيرگى از دست مده آخ_ر اين عم_ر گران م_اي_ه به_ايى دارد

6- رسول خدا (ص ) به ابوذر غفارى چنين توصيه فرمود: (يا اباذر ! اغتنم خمساً قبل خمس: شبابك قبل

هرمك, صحّتك قل سقمك و غناك قبل فقرك, وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك ) .12

اى ابوذر ! پنچ چيز را قبل از پنچ چيز مغتنم بشمار: جوانى ات را قبل از پيرى خود, تندرستى ات را پيش از بيمارى

ات, ثروت مندى ات را قبل از تهى دستى ات, آسودگى ات را قبل از مشغولى ات و گرفتارى و زنده بودنت را قبل از

مردنت .

اين كلام نشان مى دهد كه جوانى, تندرستى, توانگرى مالى, آسايش و زندگى, هركدام سرمايه اى مهم به شمار مى

رود كه بهره ورى درست از آنها سعادت آور است .

با توجه به اهميت اين مسئله, موضوع پژوهش مقطع دبيرستان را در اين شماره (فرصت ها و بهره ها ) قرار داديم تا

پژوهش گران جوان با مطالعه و تحقيق فراگير در ابعاد گوناگون آن, مقاله هاى سودمندى براساس محورهاى تعيين شده تهيه

كرده و ارسال نمايند .

منبع

جواد محدثي

پى نوشت ها

1 _ آل عمران (3 ) آيه 145 .

2 _ حجر (15 ) آيه 15 .

3 _ يس (36 ) آيه68 .

4 _ اعراف (7 ) آيه53 .

5 _ معانى الاخبار, ص325 .

6 _ ميزان الحكمه, حديث 13884 .

7 _ همان, حديث 13899 .

8 _ همان, حديث 13890 .

9 _ همان, حديث13920 .

10 _ صحيفه سجاديه, دعاى 20 (مكارم اخلاق ) .

11 _ غررالحكم و دررالكلم, حديث9155 .

12 _ مكارم الاخلاق, ص459 .

جوان و آينده نگرى

تدبّر و آينده نگرى

اساساً لغت تدبر كه از ماده سدَبَرَز هست, همان مفهوم عاقبت بينى را دارد . ستدبّرز و سادبارز از يك ماده است .

اقبال و ادبار كه ما مى گوييم, اقبال, رو آوردن است و ادبار, پشت كردن . تدبر معنايش اين است كه انسان, آن

نهايت امر, آن عاقبت كار و آن پشت سر كار را ببيند; تنها چهره كار را نبيند . هر كارى يك چهره اى دارد و يك پشت

سرى, انسان غالباً چهره كار را مى بيند ولى پشت سر كار خود را نمى بيند . مگر اين كه از آن كار رد شده باشد . آن

وقت نگاه مى كند; از پشت سر مى بيند . بسا هست كه كارى چهره اش يك جور است, پشت سرش جور ديگر .

تدبر به عاقبت اين است كه انسان قبل از اين كه كارى را انجام دهد از پشت سر, آن كار را مطالعه بكند .1

هنگامى كه به اين دوره (جوانى ) گام مى نهيد, صلاحيت هاى جديدى در وجودتان ظهور و بروز پيدا مى كند, كه

برجسته ترين آن ها نگاهى نو به هنجارها و اصول حاكم بر

زندگى فردى و اجتماعى است . برخلاف دوره قبل از بلوغ كه

دين, طبيعت, فرهنگ, جامعه, دوستان و خانواده را آن گونه نمى يافتيد و مى پذيرفتيد آن چه را كه به شما معرفى

مى شد و به اين امور نقشى پذيرنده, عاطفى و احساسى داشتيد, اما اينك با ايفاى نقشى فعالانه, محققانه و عالمانه مى

توانيد شخصيت خود را شكل دهيد . البته هنوز هم گروهى از افراد به انكار اين دوره حساس پرداخته و آن را امرى

تصادفى, زودگذر و كم اهميت جلوه مى دهند و شايد آنان فكر مى كنند با كوتاه كردن و يا حذف و محو اين دوره, مى

توان فرصت جوانى كردن را از جوان گرفت و يا او را وادار كرد تا به شيوه بزرگ سالان زندگى كند . اين نگرش از آن جا

ناشى مى شود كه آنان اصولاً اصالت و اعتبارى براى اين دوران قائل نيستند, اما از آن جا كه دوره جوانى مرحله اى از

رشد است كه شخصيت واقعى جوان در اين دوران شكل مى گيرد و خاطره انگيزترين لحظات عمر او در آن مى گذرد,

معتقديم كه انكار اين دوره يا ناديده انگاشتن آن و يا سعى در محدود كردن آن, دردى را دوا نخواهد كرد و بهترين مواجهه با

اين دوره به رسميت شناختن آن است .

بهره گيرى از دوران طلايى

جوان با توجه به مرحله حساس جوانى و اين كه تمام نقشه هايى كه او در اين دوران در سر مى پروراند پايه گذار آينده او

است, بايد آينده نگر باشد و قبل از هر كارى نيروى عقل و خرد خود را به كار انداخته

و به عواقب كار خود خوب

بينديشد . در صورتى كه جوان از دوران جوانى خود كه به دوران طلايى تعبير شده, به نحو احسن استفاده نكند, بدون

ترديد دچار خسران و پشيمانى مى شود; به طورى كه پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايند: هنگامى كه انسان پير مى شود

ارزش جوانى خود را مى داند .2

زينت باغ است درخت جوان

پير شود بَركَنَدش باغبان

شاخ جوان به هر گلى نوبر است

شاخه پير از پى خاكستر است

پيشينيان گفته اند:

ب_ه اح_وال آن ك_س بباي_د گريست كه دخلش بود نوزده, خرج بيست

متأسفانه اين اصل مهم و حياتى در جامعه اسلامى مورد غفلت قرار گرفته و چه بسا بى نظمى در امور و اقدامات عجولانه و

تصميمات خام و ناپخته, اسباب نگرانى بسيارى را فراهم كرده است . دانش آموزى كه بدون محاسبه و صرفاً به خاطر

چشم و هم چشمى و بدون در نظر گرفتن ذوق و استعداد خود, رشته تحصيلى خاصى را برمى گزيند و يا تاجر و كاسبى كه

بلندپروازانه به فعاليت اقتصادى مى پردازد و كارمندى كه بين درآمد و دست مزد و مصرف زندگى هم آهنگى ايجاد نمى كند,

در حقيقت با بدتدبيرى, تشويش و اضطراب را بر خود حاكم كرده است . تنها راه رهايى از اين گونه مسائل,بررسى

جوانب كار و تدبير قبل از عمل است . 3

امام على (ع ) مى فرمايد: (تدبير قبل از انجام كار, مايه رهيدن از ندامت است ) .4 و هم چنين فرمود: (كسى

كه بدون تدبير و عاقبت انديشى به اعمالى دست مى زند, خود را با اراده خود در معرض مصايب قرار مى

دهد . )5

وضعيت آينده هر انسانى وابسته به كارهايى است كه امروز انجام مى دهد . از اين رو لازم است در آغاز هر كارى نتيجه

آن را بسنجد و ميزان تأثير آن را در سرنوشت خويش باز شناسد و اگر فايده اى به حالش ندارد انجام ندهد و هرگز بدون تأمل

و دقت, دست به كارى نزند . على (ع ) مى فرمايد: (من تورط فى الامور بغير نظر فى العواقب فقد تعرض

النوائب; كسى كه بدون تدبر و پايان انديشى در كارها وارد شود, خود را در معرض بلا و مصيبت ها افكنده است . 6

لزوم آينده نگرى براى جوان

چرا بين تمام افراد جامعه و در سنين مختلف, تنها جوان بايد آينده نگر باشد ؟ همان طور كه همه ما مى دانيم جوان بر اثر

آگاهى ها و معلوماتى كه در مرحله نوجوانى پيدا مى كند, در جست وجوى يك زندگى درست و انسانى برمى آيد تا ضمن

اين زندگى به معناى اصلى آن پى برد . جوان مى داند كه عبث و بيهوده آفريده نشده است و خداوند بزرگ در همه حال ناظر

اعمال او است: (ايحسب الانسان ان يترك سُدى )

او درمى يابد فلسفه شادى و نشاط و غم و اندوه در زندگى چيست و با توجه به آن, براى زندگى خود هدفى مشخص مى

كند; هدفى والا كه او را به قرب معبود برساند . در ميان مراحل مختلف, اين فقط جوان است كه مى تواند آينده نگر

خوبى باشد, چرا كه دقيقاً در مرحله وسط قرار دارد و مى تواند طبق يك سرى آموخته ها براى فرداى خود برنامه ريزى

كند .

از آن طرف, شخص پير و كهن سال اگر در جوانى برنامه ريزى نكرده باشد, ديگر توان و حال برنامه ريزى

ندارد, چرا كه فرصتى براى اجراى آن باقى نمانده است .

اگر جوان آينده نگر نباشد و يا به آينده خود اهميت ندهد و براى آينده خود برنامه اى نداشته باشد, بايد بداند كه خطرات در پى

او است . بنابراين اگر بخواهد از خطرها به دور باشد بايد پس از آينده نگرى:

1- تعليم و تربيت صحيح پدر و مادر و مربيان را كه مهم ترين عامل خوش بختى او محسوب مى شود, پذيرا گردد;

2- به خدا توكل داشته باشد;

3- اعتماد به نفس داشته باشد;

4- اراده و پشت كار داشته باشد و از سستى و تنبلى به دور باشد . چه بسا در طول تحصيل با افرادى بى استعداد و

ضعيف اما داراى اراده و پشت كار برخورد نموده ايد كه در اثر عزم و اراده و داشتن پشت كار به مقامات عالى نايل شده

اند, ولى افراد بااستعداد و تيزهوش چون تكيه آن ها فقط بر استعداد و تيزهوشى خود بوده است, پس از مدتى در جا زده

و شكست خورده اند .

قبل از شروع هر برنامه يا كارى, فكر كنيد آيا اين كار لازم است ؟ آيا تكرارى نيست ؟ آيا با جهت كلى برنامه هاى شما هم

سو است ؟ آيا كارهاى ديگر به مرحله معينّى رسيده اند و اين برنامه يا كار جديد به آن ها لطمه اى نمى زند ؟ نكند كه نتيجه

آن, پريشانى فكر و ملامت باشد . پس قبل از هر امرى, فكر كنيد كه حضرت اميرمؤمنان

على (ع ) فرمودند: (

الفكر فى العواقب ينجى من المعاطب;7 تفكر در نتايج و عاقبت كار, انسان را از سرزنش خود يا ديگران نجات مى دهد

اگر شما به سامان بخشى نيروهاى خود دست يافته و از پراكنده كارى پرهيز نماييد, قطعاً يكى از گام هاى بزرگ به سوى

پيروزى و موفقيت را برداشته ايد .8

آينده نگرى در طبيعت

ييك نمونه شگفت انگيز از آينده نگرى, هم آهنگى ميان مادر و فرزند است . در انسان و برخى از جان داران, همين كه

مادر باردار مى شود, همراه با رشد جنين و رسيدن آن به مرحله تولد, غده هاى توليد كننده شير, خود را براى تغذيه

نوزاد آماده مى كنند, به طورى كه معمولاً با تولد فرزند, غذاى او قبلاً آماده شده است . اين ماده غذايى هم با قدرت

دستگاه گوارش نوزاد و نيازهاى غذايى او تناسب دارد و هم در خزانه اى مناسب يعنى سينه مادر, انباشته مى شود;

خزانه اى كه هنگام ساختن پيكر مادر يعنى سال ها قبل از به وجود آمدن كودك با ويژگى هاى مناسبى ساخته شده است تا

امروز تغذيه نوزاد را آسان تر كند و كودك بتواند با مكيدن آن, غذاى روزانه خويش را دريافت كند .

اسلام و آينده نگرى

آينده نگرى يكى از ويژگى هاى دين مبين اسلام است . بخشى از تعليمات اين آيين آسمانى, مسلمانان را به بينش (آينده

نگرى ) مجهز مى سازد . چنان چه حضرت على (ع ) نگرش به آينده را از خصلت هاى انسان مؤمن به شمار مى

آورد: (المؤمنون هم الذين عرفوا ما امامهم;9 مؤمنان كسانى هستند كه آينده خويش را مى شناسند ) . در جاى ديگر

كودكان را از طريق نگرش به آينده, تشويق به خواندن درس كرده و مى گويد: (من لم يتعلم فى الصغر لم يتقدم فى

الكبر;10 كسى كه در كوچكى درس نخواند در بزرگى جلو نخواهد افتاد . )

صرف نظر از سخنان پيشوايان دين پيرامون آينده نگرى, اصولى در اسلام وجود دارد كه بر

پايه آن, آينده نگرى جزء

معتقدات مسلمانان محسوب مى گردد, كه به دو نمونه اشاره مى كنيم:

1- انتظار فرج: اعتقاد به آينده اى درخشان و فضايى معطّر كه در آن فضا از ظلم و زور و ظلمت نشانى نباشد و جهان

در زير پوشش انديشه اى الهى كه از مغز رهبرى از تبار پاكان اداره مى شود, جزء معتقدات همه مسلمانان است و تلاش

منظم و همراه با برنامه براى تشكيل چنين حكومتى از جهان بينى گسترده اين مكتب سرچشمه مى گيرد . پيامبر بزرگ اسلام

چنين بينشى را از برترين عبادت ها به شمار آورده است: (افضل العبادة انتظار الفرج ) .11

2- . آخرت نگرى: از خصوصيات ديگر اسلام اين است كه جهان بينى يك مسلمان را تنها به اين جهان محدود نمى

كند, بلكه عالم آخرت را كه خود جهانى تكامل يافته تر و داراى وسعت و تجهيزاتى بيشتر مى باشد, در جهان بينى او

وارد مى سازد . رمز آن همه دليرى ها و پاى مردى ها را كه تلاش گران و مجاهدان صدر اسلام در راه آرمان هاى بلند

انسانى و ريشه كن كردن هر نوع پليدى از خود نشان مى دهند, به خاطر همين عقيده بود كه كشته شدن خود را پايان كار

زندگى نمى دانند . رسول اكرم مى فرمايد: بدانيد امروز وقت آمادگى است, فردا مسابقه است, مسابقه بر سر بهشت

و سرانجامِ باختگان, دوزخ است .12 و نيز مى فرمايد: بنده الهى بايد از دنيا براى آخرت خويش, از حيات براى

مرگ خود و از جوانى براى پيرى خويش ذخايرى بيندوزد .13

دو فايده از آينده نگرى

1- آگاهى از آينده و

عدم سردرگمى: حضرت على (ع ) مى فرمايد: (من استقبل الامور ابصر ومن استدبر

الامور تحيّر;14 هركه از پيش به استقبال كارها رود, بينا شود و هركه به آن ها پشت كند و نا آماده با آن ها روبرو

گردد, سرگردان شود . )

آينده نگرى سبب مى شود انسان از پيش آمدها آگاه باشد و از سرگردانى و بى خبرى رهايى يابد . از اين رو مى توان گفت

فرد آينده نگر مسائل آينده را بهتر حل و فصل راحت تر موضع گيرى مى كند . قال على (ع ): (اعقل الناس انظرهم فى

العواقب;15 داناترين مردم كسى است كه بيشتر در عاقبت كارها بينديشد . )

2- پشيمان نشدن: آينده نگرى در امور باعث مى شود كه انسان از اعمال خود پشيمان شود, همان طور كه امام

صادق (ع ) مى فرمايد: در هر كارى دقت كن تا پيش از آن كه وارد آن كار شوى و پشيمان گردى, راه هاى ورود و

خروجش را بشناسى .16

جوانى نعمتى است بسيار بزرگ و گران قدر, كه درباره آن, روايات متعددى وارد شده و دانشمندان بسيارى درباره

ارزش آن فراوان سخن گفته اند . حضرت على (ع ) مى فرمايد: دو چيز است كه آدمى قدر آن را نمى داند مگر آن دو

نعمت را از دست داده باشد: يكى, نعمت جوانى است و ديگرى, سلامت و عافيت .

چنين گفت روزى به پيرى, جوانى

كه چونست با پيريت زندگانى

بگفتش در اين نامه هر چيز مبهم

كه معنيش جز وقت پيرى ندانى

تو به كز توانايى خويش گويى

چه مى پرسى از دوره ناتوانى

جوانى نگه دار كاين مرغ زيبا

نماند

در اين خانه استخوانى

متاعى كه من رايگان دادم از كف

تو گر مى توانى مده رايگانى

هر آن سر گرانى كه من كردم اول

جهان بيشتر كرد از آن سر گرانى

چه سرمايه ام رفت بى مايه ماندم

كه بازيست بى مايه بازار گانى

راه زندگى پر از موانع و مشكلات است . تنها كسى مى تواند از اين راه پر خطر عبور كند كه روحش لب ريز از اميد باشد

و نوميدى در وى نفوذ نكند . آدمى با تلاش و كوشش و اراده محكم مى تواند حتى در موقعى كه گرفتار آلام جسمانى بزرگ

شده باشد, بر سرنوشت خود غلبه كند . در اين باره گفته اند: (هركس به طلب چيزى رود و براى رسيدن به آن

كوشش نمايد, سرانجام, آن رامى يابد ) . و نيز گفته شده: (آدمى به مقدار سعى و كوشش خويش به آرزوهايش

خواهد رسيد . )

حضرت على (ع ) فرموده است: (من كبرت همته كبر اهتمامه;17 هركه داراى همت والا باشد, سعى و تلاش او

براى رسيدن به مقصد, بلند است ) . همت بلند عبارت است از حد وسط بين بلندپروازى و كم همتى . بلندپروازى يعنى

در صدد رسيدن به هدفى كه فوق لياقت و توانايى باشد و كم همتى يعنى ترك هرگونه فعاليت براى رسيدن به مقصد .

امام خمينى (ره ) در بخشى از نامه خود به حاج احمد آقا مى نويسد:

(عزيزم ! از جوانى به اندازه اى كه باقى است, استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى رود; حتى توجه به

آخرت و خداى تعالى . از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره

آن است كه جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى

دهد تا جوانى با غفلت از دست برود و به پيران وعده طول عمر مى دهد و تا لحظه آخر با وعده هاى پوچ, انسان را از

ذكر خدا و اخلاص براى او باز مى دارد تا مرگ برسد و در آن حال, ايمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد, مى گيرد .

پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى, به مجاهدت برخيز و از غير دوست جلّ و علا بگريز و پيوند خود را هرچه بيشتر,

اگر پيوند دارى, محكم تر كن و خداى نخواسته [اگر پيوند] ندارى, تحصيل كن و در تقويتش همت گمار كه هيچ

موجودى جز او جلّ و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند اوليا شد, حيله شيطانى است كه از هر

طريق سدّ راه حق مى كند .

فرزندم ! با قرآن, اين بزرگ كتاب معرفت, آشنا شو, اگرچه با قرائت آن و راهى از آن به سوى محبوب باز كن و

تصور نكن كه قرائت بدون معرفت, اثرى ندارد كه اين وسوسه شيطانى است )

آينده نگرى جوان

آينده نگرى جوان

انسان در گردش گردونه روزگار با مشكلات عديده و دست اندازهاى جاده پر پيچ و خم زندگى روبرو است . در اين ميان,

عقل تنها چيزى كه به يارى انسان مى شتابد . عقل موهبتى الهى است كه وجه تمايز انسان از ساير خلايق و موجودات

شمرده مى شود .

عقل انسان عاقل در توقف گاه هايى از تاريخ جلوه گر مى شود . يكى از اين مواقف, به هنگام روبه رو شدن با حوادث

است . آينده نگرى يكى از بهترين دلايل بر قوت عقل است . حديث ذيل مهر تأييدى بر گفته ما است; حضرت على (

ع ) مى فرمايد: (راهنماترين دليل و نشانه بر انبوهى عقل, حسن تدبير است . )18

مفهوم آينده نگرى

الف ) تعريف لغوى: آينده نگرى تقريباً معادل لفظ تدبير در عربى است . (تدبير در اصل از دَبْر (بر وزن ابر ) به

معناى پشت سر و عاقبت چيزى است . بنابراين, تدبير به معناى بررسى كردن عواقب كارها و مصالح را سنجيدن و بر

طبق آن عمل كردن است . )19

ب ) تعريف اصطلاحى: آينده نگرى يعنى گسترش افق ديد خود و ديدن پشت پرده مسائل و هم چنين زمانى كه شخص در

آن است; يعنى در زمان حال, آينده را ديدن كه نتيجه آن, چاره انديشى براى رخدادهاى احتمالى است .

ج ) تعريف روايى: امام على (ع ) در بيان تعريف دورانديشى مى فرمايند: (الحزم, النظر فى العواقب ومشاورة

ذوى العقول;20 دورانديشى, نگاه كردن به عاقبت هاى كار و مشورت كردن با خردمندان اӘʠ) . اين دو بيت زيبا از

نظامى به نحوى مفهوم آينده نگرى را روشن مى كند .

در سر كارى كه درآيى نخست رخنه بيرون شدنش كن درست

تا نكنى جاى قدم استوار

پاى منه در طلب هيچ كار

اهميت آينده نگرى در تعاليم اسلامى

در اين جا لزوم آينده نگرى را به كمك منابع بزرگ اسلامى بيان مى كنيم .

الف ) قرآن: رجوع به آياتى در اين زمينه هم چون: (ثم استوى على العرش يدبر الامر ),21 (يدبر الامر يفصل

الآيات ),22 (يدبر الامر من السماء الى الارض )23 و… ما را به اين نكته رهنمون مى سازد كه تدبير و آينده نگرى از

صفات قدسى و ربوبى حضرت حق است . اين مهم با عقيده شيعه در مسائل كلامى هم چون قضا و قدر, بداء و ديگر

مسائل بى ارتباط نيست .

ب ) روايات:

ائمه (ع ) در گفتار و كردار اين مسئله را تأكيد كرده اند . حضرت على (ع ) مى فرمايد: (اعقل

الناس انظرهم فى العواقب;24 عاقل ترين مردم كسى است كه نگاهش به عواقب امور بيشتر از ديگران باشد )

ج ) ادعيه: در دعاى معروف تحويل سال مى خوانيم: (يا مدبر الليل والنهار يا محول الحول و الاحوال . همه اين ها

دليل بر اين است كه تعاليم اسلامى به آينده نگرى بسيار اهميت داده است .

لزوم آينده نگرى براى قشر جوان

پرهياهوترين دوره عمر آدمى, ايام جوانى است . غليان شهوت و تمايل به جنس مخالف و… پرتگاه هايى هستند كه به

شدت يك جوان را تهديد مى كنند . اگرچه راه مشخص است, ولى چاله و بلكه چاه هاى بسيارى, هستى روحانى او را

به خطر مى اندازد . به طورى كه اگر به خود نينديشد, اين مرغ ملكوتى سر از (بَلْ هُمْ اَضل )25 درمى آورد . اين

از يك سو و از سوى ديگر ما بايد اين نكته را آويزه گوش خود قرار دهيم كه زندگى انسان و به تعبير دقيق تر عمر آدمى هم

چون جاده هاى معمولى نيست كه يك راننده بى تجربه بارها آن مسير را طى كند تا بتواند مهارت پيدا كند و از خطرات احتمالى

در امان باشد . عمر هم چون آبى است كه فقط يك بار روى زمين ريخته مى شود .بايد ببينيم كه آن را در گلستان مى ريزيم

يا خارستان !

آن چه ندارد عوض, اى هوشيار

عمر عزي_ز است غنيم_ت شمار

راه ها و موانع گسترش افق ديد

بى شك چگونگى نگاه جوان به زندگى و اين كه از كدام دريچه به روزگار نظر كند, در اعمال و رفتار او تجلى پيدا مى

كند . در اين طريق امورى هست كه در تعالى بخشيدن به زاويه ديد انسان, مؤثر و امورى ديگر نيز مانع هستند . تفصيل

مطلب را در ذيل بيان مى كنيم .

الف ) عوامل:

1- تفكر: همان طور كه سابق گفتيم, عقل و فكر, وجه تمايز انسان از ساير مخلوقات است . تفكر, فانوس و

بلكه چراغ منورى در ميان تاريكى هاى زمان است . امير بيان در اين زمينه

مى فرمايد: (طول التفكير يصلح عواقب

التدبير;26 انديشيدن طولانى, آينده نگرى ها را سامان مى بخشد ) . اين حديث شريف رابطه تنگاتنگ تفكر و تدبير را به

صراحت بيان مى كند .

2- مشورت: انسان هيچ گاه به تنهايى نمى تواند با انبوه مشكلات دست و پنجه نرم كند و در هيچ زمانى بى نياز از يك

مرشد و مشاورى مناسب نيست . مولاى متقيان على (ع ) مى فرمايد: (من استغنى بعقله ضلّ;27 هركه به عقل خود

اكتفا كند گم راه شود . ) آرى, به راستى گران بهاترين كالاها (تجربه ) با نازل ترين قيمت (يك خواهش ) در

دسترس تك تك افراد بشر است, ولى كسى خواهان آن نيست .

ب ) موانع:

1- جهل: سرچشمه جهل انسان مى تواند امورى هم چون بى تجربگى, عبرت نگرفتن از حوادث, مشورت نكردن

و… باشد . جهل, پرده اى در مقابل چشمان فرد آينده نگر مى افكند و او را به شخصى كوته بين مبدّل مى كند .

بالاترين نوع جهل, جهل به نفس است . شخصى كه استعدادهاى خويش را نمى شناسد, چگونه مى تواند راه صحيح را

برگزيند . امام على (ع ) مى فرمايند: (اعظم الجهل, جهل الانسان امر نفسه ) .28

2 . عجله: ما بارها پيامدهاى شتاب كردن در انجام كارها را در زندگى خويش ديده ايم . عجله, عاقبت امور را تباه

مى كند . آيةاللّه مشكينى (حفظه الله ) عجله نكردن در كارها را از نتايج تدبير مى داند و مى گويد: (يكى از نتايج

تدبير, عجله نكردن در اقدام به امور است; اگر وقتشان نرسيده باشد . )29

ثمرات آينده نگرى

يكى

از نويسندگان خطاب به خوانندگان چنين نوشته است: (تو, هم مى توانى ساخته تاريخ باشى و هم سازنده تاريخ,

تا در كلاس تاريخ به چه عنوان نشسته باشى; معلم يا شاگرد ؟ )30 آرى, ما هم مى توانيم خميرى باشيم تا زمان به ما

شكل دهد و هم مى توانيم زمان را مسخر خود كنيم و به آن حالت دهيم . شخص آينده نگر قطعاً در سر و سامان بخشيدن به

آينده از فردى كه فاقد چنين ارزشى است, موفق تر است . آينده نگرى غلبه بر مشكلات را آسان مى كند .

همان طور كه مى دانيم رفتار و كردار انسان بستگى به تصميم گيرى او دارد . اين همان معناى اختيار انسان است, اما

سرچشمه و منشأ تصميم چيز ديگرى است, كه روايت ذيل صريحاً آن را بيان مى كند . (اصل العزم, الحزم و ثمرته

الظفر;31 اساس تصميم و اراده, دورانديشى و نتيجه آن پيروزى است ) . به راستى كه درخت اراده ريشه در خاك

دورانديشى دارد, كه اگر خاك مساعد و مناسبى باشد, ميوه هاى پيروزى يك به يك به بار خواهند نشست .

از بزرگ ترين خطرات نبود آينده نگرى, تحير و ابهام است . شخصى كه آينده نگر نيست, سرنوشت خويش را هم

چون هيولايى تصور مى كند كه به انتظارش نشسته و مى خواهد او را به كام خويش فرو برد . نداشتن بينشى گسترده و

فراگير, عاملى مهم در ايجاد مشكلات روانى هم چون انزوا, عقده اى شدن, پرخاش گرى است .

ملاك و معيار در آينده نگرى

آينده نگرى نيز مانند اكثر امور از قاعده (خيرالامور اوسطها ) پيروى مى كند . مهم

ترين ملاك در آينده نگرى, اعتدال

است . گاهى تأمل و به قول مردم اين پا و آن پا كردن, ناشى از ترس شخص از آينده مى باشد . خارج شدن از حد

اعتدال, در آينده نگرى آفاتى را نتيجه مى دهد . گاهى انسان به جاى ترسيم آينده خويش, اسب خيال را زين كرده و به

(ناكجا آباد ) مى رود . به يقين آينده نگرى با خيال بافى دو چيز متفاوت است, ولى گاهى امر بر انسان مشتبه مى

شود . خيال بافى از ترس درونى شخص نشأت مى گيرد . امام حسن عسكرى (ع ) مى فرمايد: (انّ… للحزم

مقداراً فان زاد عليه فهو جبن;32 دورانديشى حد و مرزى دارد كه اگر از اين محدوده خارج شود, ترس است . )

از ديگر آفات آينده نگرى, (به فعل نرساندن برنامه ريزى ها ) است . توجه به اين نكته ضرورى است كه صِرف آينده

نگرى ارزشى ندارد, بلكه عمل به آن و يافتن راه حل هاى مناسب و رفع موانع و مشكلات است كه آينده نگرى را عينيت

مى بخشد و نتيجه آن را تضمين مى كند . اگر آينده نگرى طبق معيارهاى اسلامى نباشد, پيامدهاى نامناسبى را خواهد

داشت, تا جايى كه مى تواند سبب هلاكت فرد باشد . امام على (ع ) مى فرمايد: (من ساء تدبيره كان هلاكه فى

تدبيره;33 هركه دورانديشى صحيحى نداشت, هلاكتش در تدبيرش است . )

پى نوشت ها

1_ مرتضى مطهرى, تعليم و تربيت در اسلام, ص384 .

2_ جعفر سبحانى, رمز پيروزى مردان بزرگ, ص90 .

3_ مجله با معارف اسلامى آشنا شويم, شماره 47, ص96 .

4_ بحارالانوار,

ج71, ص338 .

5 _ همان, ج74, ص238 .

6 _ مجله با معارف اسلامى آشنا شويم, همان, ص9 .

7_ غررالحكم و دررالكلم .

8 _ داريوش عرفانى فر, اخلاق موفقيت .

9_ بحارالانوار, ج78, ص25 .

10_ غررالحكم و دررالكلم .

11_ منتخب الاثر, ص499 و نگرشى بر مديريت اسلامى, ص84 .

12_ نصايح, ص21 .

13_ مجموعه ورام, ج1, ص131 .

14_ غررالحكم و دررالكلم .

15_ ميزان الحكمه, ج2, ص386 .

16_ مستدرك الوسائل, ج11, ص306 .

17_ غررالحكم و دررالكلم, ج5, ص176 .

18_ غررالحكم و دررالكلم, ج1, باب الدال .

19_ تفسير نمونه, ج8, ص230 .

20_ غررالحكم و دررالكلم,همان, باب الحاء .

21_ يونس (10 ) آيه 3 .

22_ همان, آيه 31 .

23_ سجده (32 ) آيه 5 .

24_ ميزان الحكمه, ج2, باب (الحزم ) .

24_ قسمتى از آيه 179 از سوره مباركه اعراف مى باشد; يعنى آن ها حتى از چهارپايان هم گم راه ترند .

26_ جلوه هاى حكمت, ص474 .

27_ غررالحكم و دررالكلم, باب الشين .

28_ جلوه هاى حكمت, ص143 .

29_ (ثم ان من نتائج التدبر عدم تعجيله فى الاقدام لو لم يخل وقته ) .

30_ جواد محدثى, چشم دل, ص78 .

31_ جلوه هاى حكمت, ص400 .

32_ ميزان الحكمه, همان .

33_ غررالحكم و دررالكلم, همان .

جوان و اعتدال

مقدمه

شكوفايى تمايلات نفسانى, حالات هيجانى و عاطفى و احساسات مذهبى, از ويژگى هاى دوران جوانى است . اگر اين

تمايلات, تعديل و مهار نشود و به افراط يا تفريط بگرايد, قطعاً آثار زيان بارى بر جسم و جان جوان خواهد گذاشت .

متأسفانه بعضى از افراد, به دليل عدم آگاهى, براى يافتن روش صحيح, راه هاى انحرافيِ افراط يا تفريط را مى

آزمايند, ولى چه بهتر كه از

همان ابتدا, نقطه تعادل را بشناسند و همان را برگزينند . با توجه به اهميت اين موضوع در

زندگى فردى و اجتماعى جوان مطالبى را در باره آن مى نگاريم .

معناى اعتدال

اعتدال در لغت, به معناى رعايت حد وسط و ميانه در بين دو حال است از جهت كميت و مقدار و از جهت كيفيت و

چگونگي1 و نيز به معناى توازن در مقدار, هموزنى, برابر بودن دلايل, برابرى و يكسانى در كم و كيف آمده

است;2 مثلاً حد وسط تهور و ترس, شجاعت است كه در آن نه افراط است و نه تفريط .

جايگاه اعتدال در اسلام

يكى از ويژگى هاى بارز دين مقدس اسلام كه آن را از اديان ديگر متمايز مى سازد, اعتدال و ميانه روى است . قرآن

مجيد, امت اسلامى را (امت وسط ) ناميده است: (و كذلك جعلناكم امة وسطاً;3 ما شما را امتى وسط قرار

داديم ) . و در آيه اى ديگر, امت اسلامى را بهترين امت پديد آمده از ميان مردم مى داند . 4

امام صادق (ع ) در تبيين بهترين امت مى فرمايد: آنها امتى هستند كه خداوند در بين آنها و از ميان آنها و به سوى آنها

برانگيخت و آنها مردمى ميانه رو هستند; از اين رو بهترين امتى هستند كه براى مردم فرستاده شده اند . 5

جايگاه اعتدال با نمونه هاى زير روشن تر مى شود:

1 _ اعتدال, شيوه معصومان: در فرهنگ دينى پيشوايان دين, اعتدال به حدى مورد توجه است كه به داشتن آن

افتخار نموده و در مقام تعريف, خويشتن را با آن معرفى مى كنند . امام باقر (ع ) مى فرمايد: (نحن الامة

الوسط;6 ما امت وسط و ميانه هستيم . )

2 _ اعتدال, بهترين خط مشى: از نظر اسلام تعادل و اعتدال, يكى از دوست داشتنى ترين و بهترين امور محسوب

مى شود . رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: (خيار الامور اوسطها و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق;7

بهترين كارها, معتدل ترين آنهاست و بايد دوست داشتنى ترين امور در نزد تو, معتدل ترين آنها در كارهاى حق باشد . )

3 _ اعتدال, صفت مؤمن: امام على (ع ) يكى از صفات مؤمن را اعتدال در زندگى مى داند و مى فرمايد: (

المؤمن سيرته القصد;8 شيوه مؤمن, ميانه روى است )

4 _ اعتدال, هديه الهى: از روايات معصومين بر مى آيد كه همه افراد نمى توانند خود را به صفت اعتدال بيارايند,

بلكه تنها شامل كسانى مى شود كه از لطف الهى برخوردارند . اميرمؤمنان على (ع ) مى فرمايد: زمانى كه خداوند

متعال اراده كند به بنده اش خيرى برساند, ميانه روى و تدبير را به او الهام مى كند و بى تدبيرى و زياده روى را از او دور

مى سازد9 .

اعتدال از نظر دانشمندان

بسيارى از حكما و دانشمندان مانند خواجه نصيرالدين طوسى, ملا هادى سبزوارى, بوعلى سينا, ملا محمد مهدى

نراقى و دانشمندان ديگر, اساس اخلاق فاضله انسانى را تعادل در امور دانسته اند . ارسطو معتقد بود كه انسان داراى قوه

غضبيه و شهويه و عقل است . سعادت انسان در تعادل آنهاست تا از قوه غضب, شجاعت و از نيروى شهوت, عفت

و از عقل, حكمت, پديد آيد و هر گاه ميان اين قوا تعادل برقرار شود, ملكه عدالت شكل مى گيرد .

دستور سقراط براى زندگى سالم, پيمودن راه اعتدال بود . روان شناسان نيز مى گويند: نيازهاى روحى و جسمى

انسان ها بايد به طور طبيعى و معتدل بر

آورده شود .

انسان براى شناخت اعتدال و تمييز افراط و تفريط, به شاخص و مقياسى نيازمند است تا در امور مختلف به آن مراجعه و

راه صحيح و معتدل را انتخاب كند . در اسلام, قرآن و اهل بيت, معيار اعتدال به شمار مى آيند . امام على (ع )

مى فرمايد: از اين امت هيچ كس با آل محمد قياس نمى شود, زيرا اين خاندان, پايه دين و تكيه گاه يقين هستند .

تندروان به سوى آنها باز خواهند گشت و واپس ماندگان, ناگزير خود را به آنها مى رسانند . 10

استاد مطهرى مى گويد: (اگر ما آن راهى را كه ائمه اطهار در مقابل راه هاى ديگران براى ما باز كرده اند برويم,

هم از افراط و تندروى هاى بعضى مصون مى مانيم و هم از تفريط و جمود بعضى ديگر . ) 11

آثار و فوايد اعتدال در زندگى

اعتدال, در زندگى فردى و اجتماعى انسان تأثير دارد . مهم ترين آنها عبارت اند از:

1 _ تربيت: يكى از راه كارهاى تربيت و اصلاح نفس, ميانه روى است, زيرا تربيت, در سايه تعديل قواى

نفسانى و كنترل قوه غضب و شهوت و عقل به دست مى آيد . بر اين اساس امام على (ع ) مى فرمايد: هر گاه به

اصلاح خود مايل بودى, ميانه رو, قانع و كم آرزو باش . 12

2 _ نجات انسان: پيامبر اكرم (ص ) يكى از اسباب نجات آدمى را اعتدال در هنگام دارايى و ندارى مى داند . 13

اين نجات شامل نجات انسان از ناملايمات زندگى دنيا و عذاب عالم برزخ و قيامت مى شود .

3 _ بى نيازى: امام

صادق (ع ) مى فرمايد: (ان ّ القصد يورث الغنى;14 به درستى كه ميانه روى, سبب بى

نيازى و ثروت مى شود ) . دليل اين بى نيازى آن است كه با اعتدال و اندازه گيرى در زندگى, فعاليت هاى اقتصادى

مانند مصرف, توليد, و هزينه هاى زندگى سامان مى يابد و از اسراف جلوگيرى مى شود .

4 _ سلامتى: سلامت بدن انسان به تعادل قواى جسمانى بستگى دارد . غدد هورمونى اگر كمتر يا زيادتر ترشح كند,

سلامت آدمى را تهديد خواهد كرد . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: هر كس سلامتى مى خواهد, پس بايد ميانه رو

باشد . 15

5 _ وحدت: پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: بر شما باد به ميانه روى, زيرا ملتى كه ميانه رو باشد, هرگز

دچار تفرقه نخواهد شد . 16

6 _ الفت: رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: استووا تستِو قلوبكم;17 معتدل باشيد تا دل هاى شما به هم نزديك

شود ) . دليل اين الفت و نزديكى آن است كه بسيارى از اختلافات فرقه ها و افراد مختلف جامعه بر اثر افراط و تفريط در

مباحث اجتماعى و دينى پديد مى آيد .

7 _ آسان شدن مشكلات: اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: ميانه روى در كارها را فراگير, زيرا كسى كه ميانه

روى را فرا گيرد, امور زندگى بر او آسان خواهد شد . 18 انسان ميانه رو آمادگى نسبى براى رويارويى با مشكلات

اجتماعى را دارد; مثلاً كسى كه اهل قناعت است و براى كم خرج كردن تمرين كرده, در واقع خود را براى روزهاى

سخت آماده نموده است .

8 _ رشد و بالندگى:

رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: خداى تعالى هر گاه ماندگارى و رشد امتى را بخواهد, اعتدال

و پاك دامنى را روزيشان مى كند . 19

9 _ در امان ماندن از هلاكت: امام على (ع ) مى فرمايد: (لن يهلك من اقتصد;20 كسى كه ميانه روى كند,

هلاك نمى شود . )

آثار عدم اعتدال

خروج از زندگى متعادل, نتايج مخرب و زيان بارى دارد كه به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

1 _ انحراف: يكى از آثار حتمى عدم اعتدال, انحراف از جاده مستقيم است . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:

(من ترك القصد جار;21 كسى كه ميانه روى را ترك كند, از راه حق منحرف خواهد شد ) . آن حضرت در جايى

ديگر, انحراف به چپ و راست (افراط و تفريط ) را منشأ گمراهى, و جاده حق را راه مستقيم معرفى نموده است .

22

اگر به انحرافات عقيدتى كه امروزه در جوامع مختلف بروز و ظهور كرده نظرى بيفكنيم, در مى يابيم كه عامل اصلى اين

انحرافات, افراط يا تفريط بوده است . آنان كه درباره امام على (ع ) راه اعتدال را پيموده و به افراط كشيده شدند,

در صف غلات و على اللهى ها در آمدت كه امامان از آنها بيزارى جسته و ايشان را مورد لعن قرار داده اند . آن

حضرت در همين زمينه مى فرمايد: به زودى دو طايفه در باره من هلاك خواهند شد: يكى, دوستى كه در دوستى

افراط كند به طورى كه محبت بى اندازه, او را به غير حق بكشاند و ديگر, دشمنى كه از حد تجاوز كرده و دشمنى بى

اندازه, او را به

غير حق سوق دهد . و بهترين مردم در باره من, گروه ميانه رو مى باشند; پس همراه اين گروه

باشيد23 .

قبل از آن نيز رسول اكرم (ص ) از افراط و تفريط درباره امام على (ع ) خبر داده و او را به عيسى بن مريم تشبيه كرده

بود24 .

گروهى بر اثر تفريط, آن چنان با حضرت على (ع ) دشمنى كردند كه او را كافر خواندند و جنگ با ايشان را واجب

دانستند; مثل خوارج كه جنگ نهروان را به راه انداختند . اميرمؤمنان على (ع ) با هر دو دسته يعنى (غلات ) و

(خوارج ) شديداً برخورد كرد .

2 _ حسرت و پشيمانى: يكى از آثار عدم اعتدال, حسرت و پشيمانى است . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: (

اياكم و التفريط فتقع الحسرة حين لا تنفع الحسرة, 25 زنهار, از كوتاهى كردن, زيرا كوتاهى كردن, حسرت به بار

مى آورد; زمانى كه ديگر حسرت سودى ندارد . )

قرآن مجيد از اين حسرت چنين خبر مى دهد: (ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله;26 روز قيامت گفته

مى شود افسوس بر من از تفريط و كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم . )

همچنين امام على (ع ) مى فرمايد: تندروى بى جا, نوعى از ديوانگى است, زيرا صاحبش پشيمان مى شود و اگر

پشيمان نشود, معلوم مى شود كه جنون او ريشه دار است . 27

3 _ ملامت: از عواقب عدم تعادل, مورد سرزنش قرار گرفتن است . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: (احذروا

التفريط فانه يوجب الملامة;28 از كوتاهى كردن بپرهيزيد كه مورد سرزنش قرار

خواهيد گرفت . )

4 _ قبول نشدن دعا: عدم استجابت دعا, علل مختلفى دارد كه يكى از آنها, رعايت نكردن ميانه روى است . امام

صادق (ع ) يكى از چهار گروهى را كه دعايشان مستجاب نمى شود فقيرى مى داند كه مالى داشته و آن را تلف كرده است

و از خداوند طلب روزى مى كند; خداوند در جواب چنين شخصى مى فرمايد: آيا تو را به ميانه روى و اعتدال, امر

نكرده ام ؟29

5 _ فقر: فقر و نيازمندى, از جمله آثار خروج از اعتدال است, زيرا كسى كه از مرز اعتدال پا فراتر گذارد فاقد

تدبير و دورانديشى است و از اداره زندگى و امرار معاش عاجز مى ماند . امام على (ع ) مى فرمايد: (الاقتصاد ينمى

القليل و الاسراف يفنى الجزيل;30 ميانه روى, كم را زياد مى كند و اسراف, زياد را از بين مى برد )

6 _ هلاكت: يكى ديگر از آثار خروج از اعتدال, هلاكت و عذاب اخروى است . قرآن مجيد مى فرمايد: هر كس

را كه زياده روى كند و به آيات خدا ايمان نياورد, مجازات مى كنيم و عذاب آخرت سنگين تر و پاينده تر است . 31

7 _ عذاب الهى: عاقبت و سرانجام كسانى كه از مرز اعتدال خارج شده و به دام اسراف گرفتار شده اند چيزى جز ورود

به جهنم نخواهد بود . قرآن مجيد مى فرمايد: (ان ّ المسرفين هم اصحاب النار;32 اسراف كنندگان, اهل جهنم

هستند . )

قلمرو اعتدال

امور فردى و اجتماعى اعم از اقتصادى, سياسى, عقيدتى, عبادى, رفتارى و غيره, در قلمرو اعتدال قرار مى

گيرند . اعتدال, در

همه جا به عنوان يك اصل خلل ناپذير مطرح است, حتى در كارهاى نيك مانند عبادت و انفاق نيز,

اين اصل رعايت شده كه بيانگر اهميت و جايگاه اعتدال است . در اين بحث به مهم ترين مواردى كه اعتدال و ميانه روى در

آنها سفارش شده است, مى پردازيم:

1 _ امور عبادى

عبادت, نياز ثابت بشر در همه اعصار و ادوار به شمار مى رود . براى رسيدن به تكامل و قرب به پروردگار, بايد از

نردبان عبادت و پرستش خدا استفاده كرد, لكن بديهى است كه از اين داروى شفابخش و غذاى روح بايد به جا استفاده شود

تا نتيجه مطلوب حاصل گردد . همان طورى كه كوتاهى در عبادت, آدمى را از فضاى ملكوتى دور و به پرتگاه سقوط

نزديك مى كند, افراط در عبادت نيز موجب خستگى و بى ميلى شده و آن را بى تأثير مى سازد . راه صحيح و اصولى,

همان راه اعتدال است . اين موضوع به قدرى حايز اهميت است كه در كتاب هاى روايى _ مانند كافى و وسائل الشيعه _ باب

مستقلى با عنوان (اعتدال در عبادت ) گشوده شده است . به تبع بزرگان و به دليل ابتلاى زياد افراد, اين مورد را

جداگانه ذكر مى كنيم, هر چند مربوط به امور شخصى است كه بعد متذكر مى شويم .

رسول خدا (ص ) مى فرمايد: اين دين, محكم و متين است; پس به آرامى در آن در آييد و عبادت خدا را به بندگان

خدا به زور تحميل نكنيد تا مانند سوار درمانده اى باشيد كه نه مسافت را پيموده و نه مركبى را

به جا گذاشته است;33 يعنى

كسانى كه در امور عبادى, براى رسيدن به هدف خود, زياده روى مى كنند, اصلاً به مقصد نمى رسند . مَثَل اين

گونه افراد مَثَل آن شخصى است كه سوار بر مركبى مى شود تا به شهرى برود, اما براى اين كه زودتر به مقصدش

برسد, به مركبش بيش از حد طاقت, فشار مى آورد . طبيعى است كه اين مركب در وسط راه مى ماند و صاحبش را

به مقصد نخواهد رساند .

حضرت صادق (ع ) مى فرمايد: من در طواف بودم كه پدرم بر من گذشت . من جوان بودم و در عبادت كوشا, پدرم

مرا ديد كه عرق از من سرازير است . به من فرمود: اى جعفر ! اى پسر جان ! چون خدا بنده اى را دوست داشته

باشد او را به بهشت وارد مى كند و به اندكى از او راضى مى شود . 34 اوليا, مربيان و دست اندركاران تعليم و

تربيت, همواره بايد رفق و مدارا و اعتدال را در برنامه هاى عبادى منظور نمايند و از برقرارى مجالس طولانى دعا و

توسل و روضه خوانى و… اجتناب ورزند . بايد حوصله و طاقت و كشش نونهالان را در نظر داشته باشند و آنان را به

مسئوليت هاى فردى و اجتماعى شان متوجه سازند تا ابعاد مختلف آنها متوازن و معتدل رشد يابد تا شاهد عبادت گرايان جامعه

گريز و جامعه گرايان عبادت گريز نباشيم كه هر دو از جاده اعتدال خارج هستند .

متأسفانه در جامعه افرادى را مى بينيم كه با تلقى نادرست از عبادت, نقش اصلى خود را در خانواده

و جامعه ايفا نمى كنند

و از قبول مسئوليت, شانه خالى مى كنند و در مقابل, افرادى به بهانه خدمت به خلق و عمل به وظايف اجتماعى, از

انجام تكاليف دينى سرباز مى زنند; اما حقيقت اين است كه راه وسط نه آن است و نه اين .

2 _ مسائل اعتقادى

يكى از موارد اعتدال, ميانه روى در عقيده و پرهيز از جمود, تساهل و بى مبالاتى است . پيشوايان دين, با وجود

سخت گيرى, جمود و خشك مقدسى خوارج (كه مرتكب كبيره را كافر مى خواندند ) و تساهل و بى مبالاتى مرجئه (

فرقه اى كه صرف ادعاى ايمان را كافى مى دانستند ), شيعيان را به اعتدال در امور دعوت مى كردند .

از سوى ديگر, امامان معصوم مسلك معتزله را (كه هر چه با عقل هم خوانى نداشت, فوراً در صدد انكار آن بر مى

آمدند ) و مسلك اشاعره را (كه هر چيزى را به مفهوم محسوس حمل مى كردند ), مظهر افراط و تفريط مى دانستند و

راه ميانه اى را در پيش گرفته و كارايى عقل را در امور كلى پذيرفته اند و يا بين جبر و تفويض, راه سومى را كه نه به

جبر ختم شود و نه به تفويض, ارائه نموده اند .

البته اين بحث, مجالى واسع مى طلبد كه از حوصله ما خارج است . علاقه مندان مى توانند به كتاب هاى كلامى مراجعه

نمايند .

3 _ امور اجتماعى

در برخوردها و مناسبات اجتماعى, بايد اعتدال و ميانه روى رعايت شود . اهم موارد امور اجتماعى عبارت اند از:

3 _ 1 . دوستى: دوست شايسته يكى از سرمايه هاى

بزرگ زندگى و از عوامل خوش بختى بشر محسوب مى شود تا

جايى كه امام على (ع ) مى فرمايد: (من فقد اخاً فى الله فكأنّما فقد اشرف اعضائه;35 كسى كه دوست پاك ضمير خود

را كه براى خدا با وى پيوند دوستى داشته از دست دهد, مانند آن است كه شريف ترين اعضاى بدنش را از دست داده

است . )

با وجود اين, اسلام با افراط در رفاقت و دوستى مخالف است . امام على (ع ) مى فرمايد: (احبِب حبيبك هوناً ما

عسى ان بغيضك يوماً ما و ابغض بغيضك هوناً ما عسى ان يكون حبيبك يوماً ما;36 با دوست خود در حد اعتدال دوستى

كن, چرا كه ممكن است روزى دشمن تو گردد و در دشمنى با دشمن نيز معتدل باش, كه ممكن است روزى دوست تو

گردد . )

متأسفانه اين اصل مهم در رفاقت چه بسا ناديده گرفته مى شود . بعضى آن چنان با دوست خود يكى مى شوند كه همه اسرار

و حتى مسائل خصوصى زندگى خود را با وى در ميان مى گذارند . غافل از اين كه شايد همين شخص, دشمن او گردد .

از طرفى بعضى افراد در دشمنى افراط مى كنند به طورى كه راه برگشت را به روى خود مى بندند و به اصطلاح, همه پل

ها را خراب مى كنند .

روش صحيح, اعتدال است, نه افراط در حال برقرارى رابطه و نه تفريط هنگام قطع رابطه . امام على (ع ) مى

فرمايد: اگر خواستى رابطه ات را با برادرت قطع كنى, راهى را برايش بگذار كه اگر روزى خواست برگردد راه

بازگشت

داشته باشد . 37

سعدى نيز در اين باره مى گويد: هر آن سرى كه دارى با دوست در ميان منه, چه دانى كه وقتى دشمن گردد, و هر

گزندى كه توانى به دشمن مرسان, باشد كه وقتى دوست شود . 38

ان_دازه نگ_ه دار ك__ه ان_دازه ن_ك_وست هم لايق دشمن است و هم لايق دوست

3 _ 2 . اعتماد: يكى از ريشه دارترين پايه هاى حيات اجتماعى, اعتماد متقابل در روابط انسانى است . اسلام هر

آنچه را كه در اعتماد سازى مؤثر است مورد تأييد قرار داده و از هر چه كه موجب سلب اعتماد ديگران مى شود ممانعت

نموده است . ولى اعتماد كردن نيز حدى دارد و اگر به افراط متمايل شود, به حال فرد و جامعه مضر خواهد بود .

شارع مقدس همگان را به رعايت جانب احتياط به خصوص در مسائل خطير و سرنوشت ساز توصيه نموده است . امام

صادق (ع ) مى فرمايد: (لا تثقن بأخيك كل الثقه فان ّ صرعة الاسترسال لا تستقال;39 به برادرت زياد اطمينان و

اعتماد نكن كه در اين صورت قابل جبران نيست . )

3 _ 3 . دفاع: در نظام حقوقى اسلام, حق دفاع براى همه افراد محفوظ و مشروع است . قرآن مجيد بدگويى

مظلوم از ظالم را روا مى شمارد04 و در روايات, جان باختن بر سر حفظ مال و جان و ناموس, شهادت محسوب شده

است . اما در عين حال, دفاع بايد عاقلانه و عادلانه باشد و از حد تجاوز نكند . قرآن كريم مى فرمايد: (فمن اعتدى

عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم;41 آن كس كه به

شما تجاوز كرد مى توانيد به همان اندازه به او پاسخ دهيد )

البته اين سخن با مسئله عفو و گذشت منافاتى ندارد و معنايش قانون شكنى نيست, بلكه به منظور برقرارى نظم اجتماعى

لازم است دفاع در چهار چوب قانون انجام گيرد .

قرآن در باره حق قصاص مى فرمايد: (كسى كه از روى عمد و بى گناه كشته شود, به ولى او حق قصاص داده ايم .

پس او نبايد در كشتن زياده روى كند . )42

اميرالمؤمنين (ع ) هنگامى كه به دست ابن ملجم ضربت خورد, در ضمن وصيتى به امام حسن و امام حسين^ فرمود:

اى نوادگان عبد المطلب ! نكند بعد از شهادت من دست خود را از آستين بيرون آوريد و در خون مسلمانان فرو بريد و بگوييد

اميرمؤمنان كشته شد . براى من فقط قاتل مرا بكشيد . هر گاه من از اين ضربه جهان را بدرود گفتم, او را تنها يك

ضربه بزنيد تا ضربه اى در برابر ضربه اى باشد و اين مرد را مُثله نكنيد (يعنى گوش, بينى و اعضاى او را نبريد ) .

43

3 _ 4 . انتقاد: انتقاد سازنده يكى از بهترين روش هاى اصلاحى به شمار مى رود و از نظر اسلام, يكى از حقوق

برادرى تلقى مى شود . امام كاظم (ع ) مى فرمايد: از واجب ترين حقوق برادرت اين است كه او را به خير متوجه

كنى و هيچ چيزى را كه براى دنيا و آخرتش مفيد است, از او پنهان ندارى . 44 امام صادق (ع ) انتقاد را بهترين هديه

اى مى داند كه كسى به برادرش مى

دهد . 45

اگر انتقاد از حد اعتدال خارج و به سرزنش هاى مداوم منجر شود, تأثير خود را از دست داده و نتيجه معكوسى خواهد

داشت . اميرمؤمنان (ع ) مى فرمايد: زياده روى در ملامت و سرزنش, آتش لجاجت را شعله ور مى كند . 46

گاهى زياده روى در انتقاد, به عيب جويى و بر هم زدن نظم عمومى و مصالح اجتماعى منتهى مى شود كه بايد از آن پرهيز

كرد .

3 _ 5 . مدح و ذم: يكى از اساسى ترين عوامل تحريك و تهييج انسان, تشويق و سپاس گزارى از عملكرد ديگران

است . قدردانى در عين حال كه عمل ساده اى به نظر مى آيد, اثرى اعجاب آور دارد كه مى تواند روحى تازه به كالبد بى

جان جامعه بدمد و چرخ زندگى را به گردش در آورد . امام على (ع ) در اين باره مى فرمايد: تحسين, مردان

شجاع را در راه نيكوكارى تهييج مى كند و مسامحه كاران را به خواست خداوند به كار و فعاليت تشويق مى كند . 47

آن حضرت, گروه حق نشناس را در صف حيوانات قرار داده و فرموده است: هر كس از خوبى نيكوكاران قدردانى

نكند, حيوانى بيش نيست . 48

قدرشناسى و تحسين نيز داراى حد و مرزى است و نبايد از اندازه معقول و منطقى آن تجاوز كند; همان طورى كه بى

اعتنايى به اقدامات مثبت افراد, به ركود استعدادها مى انجامد, زياده روى در تحسين نيز همان تملق و چاپلوسى مذموم

است كه نوعى فاصله گرفتن از واقعيات و خروج از حق مى باشد . اسلام, دو طرف افراط و

تفريط در تحسين را محكوم

كرده است . اميرمؤمنان (ع ) مى فرمايد: ثنا گفتن بيشتر از حد شايستگى, تملق است و كمتر از آنچه سزاوارند,

يا ناشى از عجز است و يا منشأ آن حسادت است . 49 آن حضرت بزرگ ترين مراتب حماقت را زياده روى در تحسين و

توبيخ مى داند . 50

3 _ 6 . تواضع: يكى از وظايف مسلمانان, احترام به شخصيت ديگران و رعايت فروتنى و تواضع است . در آيين

اسلام, اين خصلت, منحصر به مسلمين نسبت به يكديگر نيست, مردم غير مسلمان نيز از اين خلق پسنديده بهره مند

بوده و از تكريم مسلمانان برخوردار بوده اند .

اما در برخورد با ديگران بايد حد اعتدال رعايت شود و آن, تواضع است, اگر احترام به ديگران از حد خارج شود و به

افراط گرايد, سر از چاپلوسى و ذلت نفس در مى آورد و اگر به مردم بى توجهى و جانب تفريط گرفته شود, به تكبر و

خودخواهى منجر خواهد شد . امام على (ع ) چه زيبا روش صحيح در برخورد با مردم را ترسيم فرموده اند: هميشه

در قلب خود دو حس متضاد را با هم داشته باش; هميشه احساس كن كه به مردم نيازمندى و احساس كن كه از مردم بى

نيازى . اما نياز تو به مردم, در نرمى سخن و حسن سيرت و تواضع است و بى نيازى است از مردم, در حفظ آبرو و

بقاى عزت است . 51

امام صادق (ع ) حد اعتدال و ميانه روى در معاشرت با مردم را چنين بيان كرده است: (لا تكن فظّاً غليظاً يكره الناس

قربك و لا تكن واهناً يحقرك من عرفك;52 تند خو و بد برخورد مباش كه مردم نخواهد با تو معاشرت كنند و خودت را آن

قدر پست نگير كه هر كس تو را مى شناسد, تحقيرت كند )

روزى رسول اكرم (ص ) به جمعى از اصحاب وارد شد . آنان با گشاده رويى و حسن احترام, حضرت را سيد و

مولاى خود خواندند . حضرت سخت خشمگين شد و فرمود: اين طور سخن مگوييد و مرا سيد و مولا نخوانيد, بلكه

بگوييد: پيغمبر ما و فرستاده خدا, به راستى و حقيقت سخن بگوييد و در گفتار خود زياده روى و غلوّ نكنيد كه گرفتار

ضلالت و گمراهى خواهيد شد .53

اسلام تواضع را تا جايى تأييد مى كند كه به ذلت منجر نشود . امام على (ع ) مردان با ايمان را چنين توصيف مى كند:

(سهل الخليقه لين العريكه نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد;54 اينان اخلاقى هموار و ملايم و طبيعتى نرم و

متواضع دارند . روانشان از سنگ سخت محكم تر است و در رفتار با مردم از بندگان زر خريد افتاده ترند ); يعنى مؤمن

در عين حال كه فروتن است, با وقار و عزيز است .

شخصى به امام حسين (ع ) عرض كرد: در وجود تو يك نوع بزرگ نمايى ديده مى شود . حضرت در پاسخ فرمود:

هرگز چنين نيست, مقام كبريايى مخصوص ذات پاك خداست, ولى در من عزت است . 55

3 _ 7 . روابط دوستى: يكى از موارد اعتدال, احسان به دوستان و حفظ روابط دوستى است . گاهى صميميت و

دوستى زياد, باعث

تضييع حق رفيق مى شود و حرمت او از بين مى رود . مثل اين كه دوست شما وارد مجلسى شود و

همه به او احترام بگذارند و پيش پاى او بلند شوند, اما شما به دليل رفاقتى كه با او دارى, احترام نكنى . اين گونه

برخورد سرد قطعاً در روابط شما دو نفر تأثير خواهد گذاشت . امام على (ع ) بر حفظ پيوند دوستى تأكيد كرده و مى

فرمايد: (هيچ گاه به اعتماد رفاقتى كه بين تو و برادرت هست, حق او را ضايع مكن, زيرا آن كس كه حقش را ضايع

مى كنى ديگر برادر تو نخواهد بود . 56

در مقابل, افرادى بيش از حد توان خود, براى رفيقشان مايه مى گذارند و خود را به زحمت و تكلف مى اندازند, اين

روش نيز از نظر اسلام مردود است . امام على (ع ) مى فرمايد: رفيق خوبى نيست آن كس كه خود را براى تو به

مشقت مى اندازد و آن كس كه تو را به مدارا نيازمند و به عذرخواهى ناگزير مى سازد . 57

4 _ امور اقتصادى

اعتدال در امور اقتصادى در دو بخش توليد و مصرف قابل بررسى است . آنچه در اين زمينه مهم است, عبارت اند از:

4 _ 1 . كار و فعاليت: اسلام با بيكارى و رخوت و تنبلى مخالف است; همان طورى كه زياده روى در فعاليت

اقتصادى و حرص و مال اندوزى را مورد نكوهش قرار داده است . پيشوايان ما با گفتار و عملشان, همواره پيروان خود

را به تلاش براى روزى حلال سوق داده و هر گونه كار و فعاليت اقتصادى

را كه به منظور رفاه خانواده صورت گيرد, در

حكم جهاد در راه خدا شمرده اند . اما در عين حال, خطر خروج از مدار اعتدال و افتادن در دام حرص و زياده خواهى

را نيز گوشزد نموده و به ميانه روى در طلب روزى فرا خوانده اند . امام صادق (ع ) مى فرمايد: دنبال روزى باش,

ولى دنبال روزى رفتن تو از حد كسانى كه خود را تضييع مى كنند, بالاتر و از حد حريصان, پايين تر باشد . 58

4 _ 2 . انفاق: بعضى افراد براى انفاق, حد و مرزى قائل نيستند و هر چه دارند به ديگرى مى دهند و خود محروم

مى مانند . در مقابل, بعضى چنان بخل مى ورزند كه حاضر نيستند دينارى در اين راه به مصرف برسانند . اسلام هر

دو گروه را كه جانب افراط و تفريط را گرفته اند, محكوم نموده و به جاى اسراف و اقتار, اعتدال در انفاق را مطرح

كرده است .

اسلام به صاحب مال اجازه نمى دهد هر طور بخواهد انفاق و اسراف كارى كند . قرآن مجيد خطاب به رسول خدا (ص )

مى فرمايد: (و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل ّ البسط فتقعد ملوماً محسوراً;59 هرگز دستت را بر گردنت

زنجير مكن (ترك انفاق و بخشش منما ) و پيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى . )

مبند از سر امساك دست بر گردن

كه خصلتى است نكوهيده پيش خدا

مكن به جانب اسراف نيز چندان ميل

كه هر چه به يك دم كنى زدست رها

پس اختيار كن وسط را

در جميع امور

بدان دليل كه خير الامور اوسطها

قرآن مجيد يكى از ويژگى بندگان خاص الهى را اعتدال در انفاق مى داند و مى فرمايد: آنان در انفاق نه اسراف مى كنند و

نه سخت گيرى, بلكه حد وسط اين دو را مى گيرند . 60

امام صادق (ع ) سه موضوع امساك, اسراف و اعتدال در آيه فوق را به شيوه خاصى ترسيم نموده است . آن حضرت

در برابر يكى از يارانش مشتى از ريگ هاى زمين را برداشت و آنها را در دست خود محكم گرفت, به طورى كه دانه اى

از آن به زمين نريخت و فرمود: اين همان تقتيرى است كه خداوند بيان كرده است . سپس مشت ديگرى برداشت و دست

خود را باز كرده همه را به زمين ريخت و فرمود: اين همان اسراف است . سپس مشت ديگرى برداشت و قسمتى را

ريخت و قسمتى را در دست نگاه داشت و فرمود: اين همان ميانه روى است كه روش عادلانه است و خداوند از آن به لفظ

(قواماً ) ياد كرده است . 61

البته گاهى شرايط اقتضا مى كند كه انسان براى مصالح اجتماعى, ديگران را بر خود ترجيح دهد و ايثار كند و اين با اعتدال

در انفاق كه دستور عمومى و همگانى است, منافاتى ندارد .

4 _ 3 . مصرف و مخارخ زندگى: اعتدال در مصرف, راه ميانه اى است كه اسراف, تبذير, بخل و امساك را

نفى مى كند و اسلام از آن حمايت كرده است . استفاده از روزى خدا و به مصرف رساندن مال پاكيزه و حلال, حق

طبيعى همه افراد است . اما

قرآن مجيد براى آن حدى قائل شده و مى فرمايد: (كلوا من طيبات ما رزقناكم و لا تطغوا

فيه;62 از آنچه روزى شما از پاكيزه ها شده بخوريد و در آن طغيان نكنيد ) . در آيه اى ديگر مى فرمايد: (كلوا و

اشربوا و لا تسرفوا;63 بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد )

از نظر اسلام هر گونه سخت گيرى بى جا و در مضيقه و تنگنا قرار دادن اعضاى خانواده, مردود است . اگر كسى

قدرت مالى دارد, بايد زندگى عايله خود را توسعه دهد و از تأمين رفاه و آسايش خانواده خوددارى نكند . رسول

اكرم (ص ) مى فرمايد: (ليس منّا من وسّع عليه ثم ّ قتر على عياله;64 كسى كه وسعت مالى دارد و داراى تمكن است

ولى بر خانواده خود سخت بگيرد, از ما نيست )

برنامه ريزى زندگى بايد بر اساس اعتدال صورت گيرد . اين موضوع براى بهبود وضع اقتصاد خانواده و جامعه بسيار مهم

و قابل توجه است . از اين رو در روايتى از امام باقر (ع ), اندازه گيرى و اعتدال در امر معاش, در كنار دين

شناسى و خويشتن دارى و صبر در مصيبت, به عنوان سه عنصر كمال انسانى معرفى شده است . 65

بخشى از مشكلات جامعه ما, معلول ناديده گرفتن اقتصاد و ميانه روى در صرف مال و عدم توازن هزينه و درآمد است .

كسانى كه از درآمد كمى برخوردارند, با قناعت مى توانند با سربلندى و عزت نفس به حيات خود ادامه دهند و افراد متمكن

نيز با صرفه جويى, مى توانند بر مواسات و رسيدگى به وضع محرومان توفيق يابند

. بى جهت نيست كه امام على (ع )

مى فرمايد: (ما عال امرؤ اقتصد;66 كسى كه در زندگى اعتدال را رعايت كند, هرگز فقير نمى شود . )

5 _ امور شخصى

اسلام, اعتدال را در زمينه امور فردى و شخصى, اعم از گفتار و رفتار, منظور داشته و بر آن تأكيد ورزيده است .

مهم ترين موارد امور شخصى عبارت اند از:

5 _ 1 . راه رفتن: با اين كه به حسب ظاهر, راه رفتن, مسئله اى جزيى و پيش پا افتاده به نظر مى آيد اما قرآن

مجيد اعتدال در آن را نيز مورد توجه قرار داده و فرموده است: (و اقصد فى مشيك;67 در راه رفتن ميانه رو باش ) .

در آيه اى ديگر, اولين نشانه عباد الرحمان (بندگان خاص الهى ) را تواضع در راه رفتن كه همان اعتدال است, بر

مى شمارد . 68

حالت افراطى, راه رفتنِ مغرورانه و حالت تفريطى, راه رفتنِ ذليلانه است .

5 _ 2 . حرف زدن: سخن و بيان, از نعمت هاى بزرگ الهى و مهم ترين عامل نقل و انتقال مكنونات ضمير آدمى

است كه خداوند آن را مايه امتياز انسان از موجودات ديگر قرار داده است . 69 اما اين گوهر ارزش مند در صورتى مفيد

است كه از حد اعتدال خارج نگردد . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: (الكلام كالدواء قليله ينفع و كثيره قاتل;70 سخن

گفتن مانند دارو است; كم آن, نفع مى رساند و زياده روى در آن, كشنده است ) . آن حضرت در روايتى ديگر مى

فرمايد: زياده گويى, حكيم را مى لغزاند و صبور را دل آزرده

مى كند . پس زياده سخن مگو كه دل گير كنى و كوتاهى

مكن كه خوار شوى . 71

در روايت فوق, انسان از افراط در سخن گفتن (زياده گويى ) و تفريط در آن (ناتوانى در سخن گفتن ) بر حذر داشته

شده است .

كم گوى و گزيده گوى چون درّ

ك_ز ان_دك ت_و ج_ه_ان ش__ود پ_ر

علاوه بر اعتدال در سخن گفتن, لحن گفتار و شيوه سخن گفتن نيز بايد معتدل باشد . قرآن مجيد مى فرمايد: (و

اغضض من صوتك ان انكر الاصوات لصوت الحمير;72 سخن آرام بگو _ نه با فرياد و صداى بلند _ كه زشت ترين صداها,

صداى الاغ است . )

5 _3 . خوردن و آشاميدن: هر انسانى براى ادامه حيات, به غذا و آب احتياج دارد, اما اعتدال را بايد رعايت

كند . قرآن مجيد بلا فاصله پس از امر به خوردن و آشاميدن, انسان ها را از افراط و زياده روى در آن كه اسراف

است, نهى كرده است: (كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين;73 بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه

خداوند اسراف كنندگان را دوست ندارد )

نه چندان بخور ك_ز ده_انت بر آيد

نه چندان كه از ضعف جانت بر آيد

5 _ 4 . خوابيدن: آدمى در كنار فعاليت هاى روز مره, احتياج به خواب و استراحت دارد . كم خوابى و پر

خوابى, هر دو, به سلامت انسان آسيب وارد مى كند . در احاديث آمده است: شخصى به پيامبر اسلام (ص )

گفت: من قبلاً حافظه خوبى داشتم ولى اكنون به فراموشى مبتلا شده ام . حضرت فرمود: شايد عادت داشته

اى هنگام

ظهر استراحت كنى و ترك نموده اى ؟ گفت: آرى . حضرت به او فرمود: استراحت نيمه روز را ترك نكن كه حافظه

ات همچون نخست خواهد شد . 74

خواب زياد نيز موجب فساد بدن و قساوت قلب مى شود . امام صادق (ع ) مى فرمايد: (كثرة النوم مذهبة للدين و

الدنيا;75 خواب زياد, دين و دنياى شخص را از بين مى برد . )5 _ 5 . پوشش: يكى ديگر از موارد اعتدال,

ميانه روى در شيوه پوشش است . اميرالمؤمنين (ع ) آن را يكى از صفات متقين بر شمرده است . 76 متقين كسانى اند

كه نه لباس گران قيمت به تن مى كنند و نه لباس بسيار حقير و ناچيز و مندرس كه اصلاً قابل پوشيدن نباشد, بلكه از جامه

اى ميان اين دو استفاده مى كنند .

در روايتى از پيامبر (ص ) نقل شده كه آن حضرت از دو شهرت نهى مى فرمودند: شهرت در نازكى و ضخامت لباس,

نرمى و زبرى آن و بلندى و كوتاهى آن; بلكه بايد حد وسط را ميان اين خصوصيات رعايت كرد . 77 امام على (ع )

نيز مى فرمايد: لباس بپوش به طورى كه نه به آن شهرت پيدا كنى و نه باعث خفت تو گردد . 78

البته اعتدال در شيوه پوشش با توجه به شرايط زمانى, متفاوت است; يعنى ممكن است يك لباس براى شخص و يا در

زمانى اسراف حساب شود, ولى براى ديگرى اسراف نباشد .

5 _ 6 . ارضاى غريزه جنسى: دست تواناى آفرينش و خالق هستى به موجب حكمت خويش, غريزه جنسى را به

منظور توليد مثل و بقاى نسل در انسان قرار داده است . متأسفانه با اين خواسته طبيعى, دو برخورد نامتعادل (افراطى و

تفريطى ) صورت گرفته است . بعضى مانند اولياى كليسا, با نگاه بدبينانه خود به غريزه جنسى و پليد دانستن آن,

جانب تفريط را گرفته و برخى چون فرويد و همفكران او با طرح نظريه ارضا و اشباع بى حد و حصر شهوت و بى بند و

بارى جنسى, راه افراط را برگزيده اند . اما اسلام نه موافق سخت گيرى هاى شديد و محدوديت هاى نابه جا و سركوب

كردن غريزه جنسى است و نه آزادى جنسى را تأييد مى كند, بلكه ارضاى غريزه جنسى در حد حاجت طبيعى و كنترل آن

را به دور از افراط و تفريط, مطرح كرده است . اسلام ضمن پيشنهاد ازدواج, آزادى جنسى و زياده روى در اعمال

غريزه جنسى را مورد نقد قرار داده و در مورد عواقب آن هشدار داده است . امام على (ع ) مى فرمايد: كسى كه در

شهوت تندروى كند, آفات و بلايا نيز با سرعت به سوى او مى شتابد .79

ما در اين باره به طور مفصل در دو شماره 53 و 54 مجله سخن گفته ايم .

6 _ امور اخلاقى

براى فضيلت هاى اخلاقى حد و مرزى وجود دارد كه تجاوز از آنها, به رذيلت منجر مى شود; اگر سخاوت به افراط

كشيده شود, به اسراف تبديل مى شود و اگر به جنبه تفريط متمايل گردد, سر از بخل در مى آورد . شجاعت يك صفت

ارزنده اخلاقى است كه اگر از حد بگذرد, تهور و بى باكى است

و اگر به تفريط گرايد, جبن و ترس خواهد بود .

صفت ارزش مند غيرت, اگر به شكل افراطى در آيد, موجب بدبينى مى شود و اگر در آن تفريط صورت گيرد, به بى

عفتى منتهى خواهد شد . امام على (ع ) در نامه خود به امام حسن (ع ) فرموده اند: (اياك و التغاير فى غير موضع

الغيرة;80 از غيرت ورزى بى مورد پرهيز كن, زيرا اين كار, زنان درست كار را به نادرستى و پاك دامن را به

ناپاكى مى كشاند . )

شناخت مرز مسائل اخلاقى بسيار دقيق است . متأسفانه در جامعه ما به دليل عدم توجه به اين نكته, شاهد افراط و تفريط

در مسائل اخلاقى هستيم .

آنچه گذشت, نمونه هايى از اعتدال مورد نظر اسلام است و هرگز به موارد مذكور منحصر نمى شود, بلكه رعايت

اعتدال در همه امور, امرى است پسنديده; چنان كه امام على (ع ) مى فرمايد: (عليك بالقصد فى الامور;81 بر

تو باد به ميانه روى در همه كارها . )

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1_ ابن منظور, لسان العرب, ج 11, ص 433 .

2_ خليل جر, فرهنگ لاروس, ج 1, ص 593 .

3_ بقره (2 )آيه 143 .

4_ آل عمران (3 ) آيه 110 .

5_ بحار الانوار, ج 24, ص 153 .

6_ همان, ج 22, ص 441 .

7_ مستدرك الوسائل, ج 8, ص 255 .

8_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 1, ص 388 .

9_ همان, ج 3, ص 175 .

10_ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه 2 .

11_ اسلام و مقتضيات زمان, ج 1, ص 113 .

12_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 3, ص 192 .

13_ تنبيه الخواطر, ج 1, ص 167 .

14_ كافى, ج 4, ص 53 .

15_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 5, ص 226 .

16_ فردوس الاخبار, ج 1, ص 387 .

17_ كنز العمال, ح 20575 .

18_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 3, ص 440 .

19_ در المنثور, ج 3, ص 270 .

20_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 5, ص 70 .

21_ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 31 .

22_ همان, خطبه 16 .

23_ همان, خطبه 27 .

24_ بحار الانوار, ج 35, ص 319 .

25_ همان, ج 10, ص 95 .

26_ زمر (39 ) آيه 56 .

27_ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 247 .

28_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 2, ص 271 .

29_ كافى, ج 4, ص 56 .

30_ غرر الحكم و درر الكلم, ج 1, ص 92 .

31_ طه (20 ) آيه 127 .

32_ غافر (40 ) آيه 43 .

33_ اصول كافى, ج 3, ص 137 .

34_ همان, ص 138 .

35 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج

5, ص 472 .

36 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 260 .

37 _ همان, نامه 31 .

38 _ گلستان سعدى, باب هشتم .

39 _ بحار الانوار, ج 71, ص 174 .

40 _ نساء (4 ) آيه 148 .

41 _ بقره (2 ) آيه 194 .

42 _ اسراء (17 ) آيه 33 .

43 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 47 .

44 _ كافى, ج 8, ص 125 .

45 _ سفينة البحار, ج 2, ص 295 .

46 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج 2, ص 43 .

47 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 53 .

48 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج 5, ص 342 .

49 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 339 .

50 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج 2, ص 396 .

51 _ وسائل الشيعه, ج 8, ص 401 .

52 _ بحار الانوار, ج 75, ص 283 .

53 _ به نقل از: محمد تقى فلسفى, كودك, ج 2, ص 462 .

54 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 325 .

55 _ بحار الانوار, ج 44, ص 198 .

56 _ نهج البلاغه, نامه 31 .

57 _ محجة البيضاء, ج 3, ص 344 .

58 _ وسائل الشيعه, ج 12, ص 30 .

59 _ اسراء (17 ) آيه 29 .

60 _ فرقان (25 ) آيه 67 .

61 _ فروع كافى, ج 4, ص 54 .

62 _ طه (20 ) آيه 81 .

63 _ اعراف (7 ) آيه 31 .

64 _ مستدرك الوسائل, ج 15, ص 256 .

65 _ تحف العقول, ص 292 .

66 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, قصار 134 .

67 _ لقمان (31 ) آيه 19

.

68 _ فرقان (25 ) آيه 63 .

69 _ رحمان (55 ) آيه 1 _ 4 .

70 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج 2, ص 159 .

71 _ همان, ص 109 .

72 _ لقمان (31 ) آيه 19 .

73 _ اعراف (7 ) آيه 31 .

74 _ سفينة البحار, ج 2, ص 458 .

75 _ همان, ص 624 .

76 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه 184 .

77 _ كنز العمال, ح 41172 .

78 _ غررر الحكم و درر الكلم, ج 2, ص 185 .

79 _ همان, ج 5, ص 327 .

80 _ نهج البلاغه فيض الاسلام, نامه 31 .

81 _ غرر الحكم و درر الكلم, ج 4, ص 291 .

جوان و اعتماد به نفس

روحيه خودباورى و اعتماد به نفس

يكى از اهداف تربيتى كه همواره مورد توجه مربيان بوده, پرورش روحيه خودباورى و اعتماد به نفس است . قبل از

ورود به بحث لازم است مراد از اعتماد به نفس و محدوده آن روشن و منقّح گردد تا از اين ره گذر نقش و جايگاه اين مقوله

تربيتى در فرهنگ اسلامى مشخص شود .

اتكاى به نفس عبارت است از اين كه انسان به خود تكيه كند, خود را مسئول كارهاى خويش بداند, موفقيت و ناكامى را

معلول افكار و اعمال خود بپندارد و به يارى ديگران چشم ندوزد . ريشه اين كمال انسانى در وجود هر فردى نهفته است .

كودك در ماه هاى اول و حتى در دو سال اول زندگى از خودآگاهى كافى برخوردار نيست و تشخيص (من از غير من ) در

اين دوران صورت ناقصى دارد . به عقيده روان شناسان, اين تشخيص از زمان از شير گرفتن

آغاز شده و در سن سه

سالگى به صراحت مى رسد و كودك به تدريج به خود توجه پيدا مى كند1, از اين رو استقلال طلبى و ب ى نيازى از

ديگران از ژرفاى احساسات بشرى و تمايلات فطرى سرچشمه مى گيرد . دين اسلام كه آيين و دستوراتش منطبق بر فطرت

است, نه تنها از اين تمايل درونى جلوگيرى نكرده بلكه در جهت رشد و تعالى آن برنامه ريزى كرده است . اساس تعليم و

تربيت اسلامى بر مسئوليت فردى, تك اليف شخصى و اعتماد به نفس استوار است . قرآن كريم سعادت هر انسانى را

مرهون عمل و تلاش و مجاهدت او مى داند و براى او جز حاصل كوشش و فعاليتش پاداشى در نظر نمى گيرد: (كل نفس

بما كسبت رهينة; هر انسانى در گرو عملى است كه انجام داده است ) .2 در جاى ديگر مى فرمايد: (ليس للانسان الاّ

ماسعى; براى انسان جز حاصل تلاش او پاداشى نيست3 ) . امام على (ع ) نيز مى فرمايد: (قدر الرجل على قدر

همّته; ارزش هر انسانى به مقدار همت او است4 ); يعنى قيمت شخصيت افراد بشر را بايد در مقدار اعتماد به نفس

جست وجو كرد . از مقدمه مى توان چنين نتي جه گرفت كه (اعتماد به نفس, اصل تازه اى نيست كه بعضى تصور كنند

دنياى غرب آن را فهميده و به مردم جهان عرضه كرده است . آيين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل, اين حقيقت

درخشان را كه راز سعادت و كاميابى فرد و اجتماع است, در كمال صراحت به مردم آموخته است . )5

تفاوت اعتماد به نفس با خودپسندى

اعتماد

به نفس كه يك فضيلت اخلاقى است, نبايد با نخوت و خودپسندى اشتباه شود, زيرا تفاوت بين واقع بينى و

خودپسندى بسيار بارز و برجسته است . در اعتماد به نفس, تكيه بر واقعيت ها و تصوير منطقى از خويشتن است در

حالى كه در خودپسندى, تصويرى افراطى و اغراق آ ميز به چشم مى خورد و هرگز تصوير ذهنى با واقعيت تطبيق ندارد .

بر اين اساس, اسلام آن را معلول نارسايى عقل و عامل انحطاط فكر و انديشه و سد راه ترقى و كمال دانسته و به شدت

محكوم كرده است .

رضايت مندى خودپسند از كار خود سبب عقب ماندگى و ركود او مى گردد . امام على (ع ) مى فرمايد: (الاعجاب

يمنع الازدياد;6 خودپسندى مانع تكامل و پيش رفت انسان است ) . اما انسان واقع بين و ژرف انديش, به ميزان توانايى

خويش اعتماد به نفس دارد و از نارسايى ها و كاستى ها غفلت نمى ورزد . خودپرستى دايره افكار را محدود و طبع انسان

را به رذالت و پستى مى كشاند, در حالى كه خودباورى آدمى را به فروتنى و از خودگذشتگى وامى دارد .

انسان مؤمن, دو صفت اعتماد به نفس و تواضع را توأمان در خود جمع مى كند, چنان كه امام على (ع ) در توصيف

مؤمنان مى فرمايد: (نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد; روح و روان مؤمن از سنگ سخت محكم تر است,

در حالى كه در رفتار با مردم از بندگان زرخريد افتاده تر است .7 )

اعتماد به نفس و توكل

چه بسا تصور شود كه اعتماد به نفس با اعتماد به حق و

توكل منافات دارد, در حالى كه در معناى اعتماد به نفس, نفى

اتكاى به خدا لحاظ نشده است; هم چنان كه در توكل, ناديده گرفتن توانايى هاى فردى و ضعف نفس اخذ نشده است .

انسان مؤمن با اين كه از سرمايه اعتماد به نفس برخوردار است اما هرگز خود را بى نياز از خالق نمى داند, بلكه تدبير همه

امور را در دست قدرت بى انتهاى پروردگار مى بيند . توكل كه ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است, نقطه مقابل تكيه

كردن بر غير است . امام صادق (ع ) مى فرمايد: بى نيازى و عزت در حركت اند, ه نگامى كه محل توكل را بيابند

در آن جا وطن مى گزينند .8 از پيامبر (ص ) نقل شده كه فرمود: از جبرئيل پرسيد: توكل چيست ؟ گفت: علم به

اين كه مخلوق نفع و ضررى نمى رساند و بنده اى كه مأيوس از كمك ديگران باشد, براى غير خدا كارى انجام نمى دهد و به

غير از خدا اميد نمى بندد و از غير خدا نمى ترسد و به غير خدا طمع نمى ورزد .9 بنابراين تفسير, توكل بر خدا مى تواند

سبب افزايش اعتماد به نفس و تقويت آن باشد, چون در سايه توكل, آدمى از وابستگى ها نجات مى يابد و ضريب قدرت

روحى و مقاومت او در برابر مشكلات بالا مى رود . كسى كه كانون قلبش سرشار از عشق به خدا است, سرچشمه تمام

قدرت ها و نيروها را خدا مى داند و در آن جا كه بر انجام كارى خود را توانا مى بيند, باز مؤثر اصلى را

خدا مى داند و

لحظه اى از اين باور قلبى غفلت نمى ورزد . تعجب از بعضى نويسندگان است كه مى گويند: اسلام اعتماد به نف س را

امضا نمى كند, در سايه اعتماد به حق و دين است كه انسان مى تواند به موفقيت واقعى برسد و پيش رفت كند… ما بايستى

كلمه و عبارت بهتر و مناسب ترى را جاى گزين اعتماد به نفس كنيم… انسانى كه مالك نفع و ضرر و حيات و موت خود

نيست, چگونه به خود تكيه كند ؟ آن چه ر ا اسلام بدان بها مى دهد اعتماد به خدا است .10

نويسندگان مذكور با توسل به بيانى از مرحوم علامه طباطبائى در ذيل آيه (ألم تر الى الذين يزكّون أنفسهم; آيا نمى بينى آنان

را كه خودستايى مى كنند ),11 گفته اند: اعتماد به نفس كه بعضى از نويسندگان ما به تقليد از غربى ها جزء فضايل

انسانى دانسته اند, در قاموس د ين وجود ندارد . قرآن فقط اعتماد و اعتزاز به خداوند را مى شناسد .12

ايشان از كلام ديگر مرحوم علامه غفلت كرده اند كه صراحتاً اعتماد به نفس را تأييد كرده است, آن جا كه مى فرمايد:

هر فرد مسلمانى بايد به نفس خود اعتماد داشته باشد و از موهبت استقلالى كه خداى متعال به وى داده, استفاده كند و

وسايلى را كه به وى ارزانى داشته, به كار اندازد و راه زندگى را بپيمايد; نه اين كه به ديگران اميد بسته و هر روز

شريكى براى خدا بگيرد و بت تازه اى بتراشد . خادم بايد بداند كه نان خود را مى خورد نه

نان مخدوم را… انسان آزاد نبايد

جز خدا به كسى اميد بسته و كرنش كند وگرنه در باطن همان پستى و بردگى شرك را خواهد داشت كه بت پرستان در ظاهر

دارند .13 تمام نكته در جمله پايانى است كه اعتماد به نفس مورد تأييد اسلام را تعريف كرده اند, آن جا كه مى گويند:

مراد از اعتماد به نفس اين است كه انسان در زندگى لياقت ذاتى خود را به كار انداخته به اميد ديگران ننشيند, نه اين كه از

خداى تعالى بريده, خود را مصدر هر اميد و آرزو و مؤثر حقيقى بداند .14

آثار و فوايد اعتماد به نفس

اعتماد به نفس آثار فردى و اجتماعى زيادى دارد كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:

1_ موفقيت: يكى از عوامل مهم پيش رفت علمى و كاميابى در انسان, اعتقاد به توانايى هاى فردى است . (مطالعات

روان شناسان بارها نشان داده است كه علت اصلى توفيق اشخاص در كارها آن است كه از خود انتظار موفقيت داشته اند .

محمدعلى كِلِى هر بار كه به خارج سفر مى كرد طب ق معمول اظهار مى داشت كه پيروز مى شود, او مى گفت: وقتى

كه برنده شوم… [و نمى گفت] اگر در اين مسابقه برنده شوم . پس ملاحظه مى شود كه اداى اين جمله, همان داشتن

اعتماد به نفس است . ارسطو مى گويد: چيزى كه انتظارش را داشته باشيد, همان را پيدا خواهيد كرد .15

با مطالعه زندگى بزرگان به اين حقيقت مسلّم تاريخى پى مى بريم كه پيروزى درخشان مردان بزرگ تاريخ در سايه اعتماد به

نفس به دست آمده است . چه بسا افرادى كه از

نظر استعداد در سطح متوسطى قرار داشته اند ولى با اعتماد به نفس و

مجاهدت و تلاش خستگى ناپذير خود, به مد ارج عالى نايل گشته اند . متأسفانه استعدادهاى بسيارى بر اثر كمبود اعتماد به

نفس, مخفى مانده و به شكوفايى نرسيده است . دانشمند معروف, ساموئيل اسمايلز مى نويسد: (اعتماد به نفس,

اساس هر رستگارى و هر پيش رفتى است . اگر اكثر افراد ملتى بدين فضيلت آرايش يافتند, آن ملت, بزرگ و توانا مى

شود و سرّ ارتقا و توانايى او فقط داشتن همين خصلت است . )16

اعتماد به نفس, ترديد و بى ثباتى را زايل مى كند و به انسان اين امكان را مى دهد كه با تعقل و انديشه, راه صحيح را

انتخاب كرده و با متانت و پشتكار آن را به اتمام برساند . (تحقيقات انجام شده در مدارس مختلف به ويژه مدارس استثنايى

نشان مى دهد كه بين پيش رفت تحصي لى و نگرش فرد نسبت به خودش, رابطه مستقيمى وجود دارد . هر قدر فرد

احساس و نگرش مثبتى نسبت به خود داشته باشد, موفقيت بيش ترى در امور تحصيلى از خود نشان مى دهد . )17

در صحنه نبرد زندگى, كسى پيروز است كه بتواند با تكيه بر اراده خويش, در درياى ژرف شدايد, به هر طرف كه

تمايل داشت, شنا كند نه اين كه مانند پر كاهى بى اختيار به اطراف كشيده شود . افراد خودباخته و ضعيف النفس با وجود

داشتن امكانات از اتخاذ تصميم و جرئت در انجام كار عاجزند, گويا منتظرند دستى از غيب بيرون بيايد و كارهاى سخت و

پرمشقت را برايشان

انجام دهد . آن ها در تمام عمر خود مردّد و متزلزل باقى مى مانند و فرصت هاى مناسب را يكى پس از

ديگرى از دست مى دهند و ناگهان متوجه مى شوند كه عمرى را با ترديد و بى ثباتى سپرى كرده اند . اين افراد درهاى

موفقيت را به روى خود بسته اند . چه زيبا امام على (ع ) فرموده اند: (مَن لَم يُنجِد لَمْ يُنجَد; هركس خود را بلند

نگرداند, كسى او را بلند نخواهد كرد ) .18 حكم مذكور در مورد جامعه نيز جارى و سارى است . اگر جامعه اى

توانايى هاى خود را با ور نكند, نمى تواند پيش رفت كند .

خودباختگى, شگرد دشمن

ييكى از شگردهاى بزرگ استعمارگران در طول تاريخ, القاى روحيه خودباختگى و سلب اعتماد به نفس بوده است . قرآن

مجيد درباره فرعون مى فرمايد: (انّ فرعون علا فى الارض وجعل اهلها شيعاً يستضعف طائفة منهم; فرعون در آن

سرزمين برترى جست و اهل آن را به گروه هاى م ختلفى تقسيم كرد; گروهى را به ضعف و ناتوانى كشاند . )19

بدون شك استثمار و استضعاف مصريان از جانب طاغوت زمان به انگيزه سركوب كردن روحيه خودباورى آحاد افراد آن

جامعه صورت گرفته است . بر اين اساس, بزرگ احياگر تفكر دينى در عصر حاضر يعنى حضرت امام خمينى (ره )

همواره بر خودباورى و استقلال فكرى ملت تأكيد كرده و تنها را ه مقابله با خودباختگى را بازگشت به خويش و اتكاى به

فرهنگ متعالى اسلام مى دانستند . ايشان خطاب به جوانان مى گويد: (عمده اين است كه شما دو جهت را در نظر

بگيريد

كه من كراراً عرض كرده ام: يكى اعتماد به خداى تبارك و تعالى كه وقتى كه براى او بخواهيد كار كنيد, ب ه شما كمك

مى كند, راه را براى شما باز مى كند, در هر رشته كه هستيد راه هاى هدايت را به شما الهام مى كند . و يكى اتكال به

نفس, اعتماد به خودتان; شما خودتان جوان هايى هستيد كه مى توانيد همه كارها را انجام دهيد . مخترعين مى توانند در

سطح بالا اختراع بكنند . مب تكرين ما مى توانند در سطح بالا ابتكار كنند . به شرط اين كه اعتماد به نفس خودشان داشته

باشند و معتقد بشوند به اين كه سمى توانيمز در رژيم سابق سنمى توانيمز را در بين همه قشرها شايع كردند, به همه گفتند ما

نمى توانيم و بايد تواناها بيايند و به ما تعليم بدهند… لازم است كه با اين دو خصيصه ساتكال به خداى تبارك و تعاليز [و]

اطمينان به نفس, با اين دو خصيصه به پيش برويد و بعد از مدت كوتاهى خواهيد ديد كه راه هاى سعادت بر شما باز مى

شود . )20

مصلحان بزرگ تاريخ همواره از خوديابى و خوداتكايى به عنوان عامل موفقيت ياد كرده اند .

فلسفه خودى

استاد مطهرى (ره ) درباره اقبال لاهورى مى گويد: (اقبال فلسفه اى دارد كه آن را فلسفه خودى مى نامد . او معتقد

است كه شرق اسلامى هويت واقعى خود را كه هويت اسلامى است, از دست داده و بايد آن را باز يابد . [اقبال معتقد

است:] همان طور كه فرد احياناً دچار تزلز ل شخصيت و يا گم كردن

شخصيت مى شود, از خود فاصله مى گيرد و با

خود بيگانه مى گردد, غير خود را به جاى خود مى گيرد و به قول مولانا كه اقبال سخت مريد و شيفته او و تحت تأثير جاذبه

قوى او است, در زمين ديگران خانه مى سازد و به جاى آن كه كار خود كند كار بيگانه مى كند . جامعه نيز چنين است;

جامعه مانند فرد روح و شخصيت دارد; مانند فرد احياناً دچار تزلزل شخصيت و از دست دادن هويت مى گردد . هر

جامعه اى كه ايمان به خويشتن و احترام به كيان ذات و كرامت ذات خويشتن را از دست بدهد, محكوم به سقوط است . )

21

ايشان در جايى ديگر مى گويد: (در گفتارهاى اقبال لاهورى خواندم كه موسولينى گفته است: انسان بايد آهن داشته باشد

تا نان داشته باشد; يعنى اگر مى خواهى نان داشته باشى, زور داشته باش . [ولى اقبال مى گويد:] اين حرف

درست نيست, اگر مى خواهى نان داشته باشى, آهن باش; يعنى شخصيت تو شخصيتى محكم به صلابت آهن

باشد .22

مولوى مى گويد:

اى تو در پيكار خود را باخته

ديگران را تو ز خود نشناخته

تو به هر صورت كه آيى بيستى

كه منم اين والله آن تو نيستى23

قرآن مجيد به صراحت تغييرات برونى را معلول تغييرات درونى مى داند و سرچشمه شكست ها و پيروزى ها را اراده و

خواست ملت ها برمى شمارد, آن جا كه مى فرمايد: (ان الله لايغيّر مابقوم حتّى يغيّروا ما بانفسهم; هرگز خداوند

اوضاع و احوال را به سود مردم عوض نمى كند, مگر آن كه خودشان اوضاعشان را تغيير

دهند . )24

(نكته اى را اقبال لاهورى از همين آيه استنباط كرده است كه نكته اى بسيار عالى است . او از ضمير سحتى يغيّرواز چنين

استفاده كرده است كه قرآن مجيد مى فرمايد: سحتى يغيّروا ما بأنفسهمز نمى گويد: سحتّى يغيّر ما بأنفسهمز; اگر چنين

مى گفت, معنايش اين بود: خداوند او ضاع و احوالى را كه براى مردمى وجود دارد, چه خوب و چه بد, عوض

نمى كند مگر آن وقت كه اوضاع و احوالى كه مربوط به خودشان است; يعنى مربوط به روح, اخلاق و خصوصياتى كه

در دست و عملشان است عوض شود . نه, مى فرمايد: سيغيرواز تا خودشان به ابتكار و دست خود و استقلال فكرى

خويش اقدام نكنند, وضعشان عوض نمى شود; يعنى اگر ملت ديگرى بيايد و بخواهد به قهر و جبر, اوضاع و احوال

مردم را عوض كند, مادامى كه خود آن مردم تصميم نگرفته اند, مادامى كه خود آن مردم ابتكار به خرج نداده اند,

مادامى كه خود آن مردم استقلال فكرى پيدا نكرده اند, وضع آن ها به سامان نمى رسد . )25

شمع بر پاى خويش چون بستاد

روشنى بخش گشت و بزم آراى

سرفراز است اگرچه بگدازد

هركه چون شمع بود پابرجاى

تيره بختى است تكيه بر دگران

نپذيرفت مرد روشن راى

2_ پايدارى در راه هدف: در سايه اعتماد به نفس و خودباورى, قدرت مواجه با مشكلات و ناملايمات زندگى و تحمل

سختى ها و مرارت ها افزايش مى يابد . چون هر فردى به تناسب روحيه و طرز تفكر خود با مشكلات روبه رو مى شود و

عكس العمل نشان مى دهد . در

اين باره داستانى را س عدى شيرازى بيان كرده كه قابل توجه است: (سالى از بلخ با

شاميانم سفر بود و راه از حراميان پرخطر . جوانى به بدرقه همراه من شد . سپر باز و چرخ انداز و سلحشور, بيش

زور كه ده مرد توانا كمان او را زه كردندى و زورآوران روى زمين, پشت او بر زمين نياورندى . اما متنعم بود و سايه

پرورده, نه جهان ديده و سفر كرده, رعد كوس دلاوران به گوشش نرسيده و برق شمشير سواران به چشم نديده .

نيفتاده در دست دشمن اسير

به گ_ردش نباري_ده باران تير

اتفاقاً من و اين جوان در پى هم دوان, هر آن ديوار قديم كه در پيش آمدى, به قوت بازو بيفكندى و هر درخت عظيم كه

ديدى, به زور سرپنجه بركندى و تفاخركنان گفتى:

پيل كو تا كف سر پنجه گردان بيند

پيل كو تا كتف و بازوى مردان بيند

ما در اين حالت بوديم كه دو هندو از پس سنگى سر برآوردند و قصد قتال با ما كردند . در دست يكى چوبى بود و در بغل

ديگرى كلوخ كوبى . جوان را گفتم: چه پايى ؟

بيار آن چه دارى ز مردى و زور

كه دشمن به پاى خود آمد به گور

تير و كمان را ديدم از دست جوان

افتاد و لرزه بر استخوان .

نه هركه موى شكافد به تير جوشن خاى

ب_ه روز حمل_ه جنگ آوران ب_دارد پ_اى

چاره جز آن نديدم كه رخت و سلاح و جامه رها كنيم و جان به سلامت بريم .

به كارهاى گران, مرد كارديده فرست

كه شير شرزه درآرد به زير خمّ كمند

جوان اگرچه قوى يال و پيل تن

باشد

به جنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند

نبرد, پيش مصاف آزموده معلوم است

چنان كه مسئله شرع پيش دانشمند ) .26

امام على (ع ) مى فرمايد: (فى تصاريف الاحوال تعرف جواهر الرجال; با تغيير شرايط و اوضاع و احوال, ذخاير

و جواهر فطرى مردان شناخته مى شود ) .27 افرادى كه به اراده خويش متكى اند, از نظر روايات افرادى حر و آزاده

معرفى شده اند كه در هر حال خود را نمى بازند و در برابر طوفان هاى سهمگين زندگى با اقتدار مى ايستند و از زبونى و

فرومايگى و خودباختگى اجتناب مى ورزند . امام صادق (ع ) مى فرمايد: (ان الحرّ حر على جميع احواله ان نابته نائبة

صبر لها وان تداركت عليه المصائب لم تكسره و ان أُسر و قهر او استبدل باليسر عسراً; آ زادمرد در همه حال آزاده

است . اگر به مصيبتى دچار شود, صبر مى كند و اگر گرفتار هجوم بلا گردد, شكست نمى خورد . آزادمرد اگر

اسير شود, ستم ببيند يا آسايش او به سختى مبدل گردد, بازهم آزاده است . )28

اعتماد به نفس يوسف (ع )

در دنباله حديث, امام صادق (ع ), حضرت يوسف (ع ) را به عنوان مصداق بارز اين گونه افراد ذكر مى كند . آن

حضرت با اين كه به بردگى رفت, اسير شد و ستم ديد, تاريكى زندان, وحشت حبس و مصايب ديگر ضررى به

شخصيت روحى وى نزد و سرانجام خداوند بر او منّت نهاد و او را به اوج عظمت رسانيد و فرمانرواى جبّار مصر را به

غلامى وى درآورد .

سلامت روان

يكى ديگر از آثار اعتماد به نفس حفظ سلامت روان است . مازلو مى گويد: ما براى سلامت روانى خود نياز به احساس

اعتماد به نفس مثبت و قوى داريم .29 اين امر وقتى روشن مى شود كه بدانيم ضعف اعتماد به نفس, عوارضى چون

نگرانى, بى ثباتى, اضطراب, بدبينى, پر خاش گرى, افسردگى, خودكم بينى, وسواس و غيره دارد .

(وقتى كه يك انسان كاملاً سالم و نيرومند بى جهت در خود احساس ضعف و سستى و رخوت مى كند, معنايش اين است

كه روحش ناسالم است ) .30 كسى كه ثبات و پشتكارندارد, كار خود را ناتمام مى گذارد و يا از رو در رو شدن با مشك

لات زندگى طفره مى رود . براى جبران اين نقص روحى, پيوسته عذر و بهانه مى آورد و همواره خود را فريب مى

دهد . امام على (ع ) مى فرمايد: (قد يكذب الرجل على نفسه عند شدة البلاء بما لم يفعله; چه بسا انسان در برخورد

با گرفتارى وقتى كه مى خواهد شانه از زير بار عمل خال ى كند, به خود دروغ مى گويد ) .31 و در مواردى اين

افراد

به خودنمايى رو مى آورند . امام على (ع ) مى فرمايد: (الافتخار من صغر الاقدار; به خود نازيدن, نشانه

حقارت و پستى است ) .32

روان شناس معروف, شاختر مى گويد: وسيله ديگرى كه در عين ناكامى و عدم موفقيت براى جلب توجه ديگران به كار

مى بريم, لاف زدن و از خود تعريف كردن است . آن كه مى تواند كار صحيح انجام دهد و موفق باشد و با رفتار و گفتار

پسنديده, خود را در دل ديگران بنشاند, به لاف ز دن و خودستايى كردن نياز ندارد و به عوضِ لاف و گزاف به سعى و

عمل مى پردازد و هر روز دوستان بيش تر و موفقيت بزرگ ترى به دست مى آورد .33

كسى كه خود را پست و ناتوان مى داند, ضميرى آشفته و نگران دارد . اين حس خودكم بينى او را به مقررات اجتماعى

بى اعتنا و از اين راه حقارت خويش را جبران مى كند . امام هادى (ع ) مى فرمايد: (من هانت عليه نفسه فلاتأمن

شره,34 كسى كه خود را خوار مى يابد, از شر او ايمن مباش . ) با اين بينش, منشأ بسيارى از ناهنجارى ها و

اختلالات رفتارى در بزه كاران را بايد در فقدان اعتماد به نفس جست وجو كرد . در اين صورت با احياى شخصيت و

تقويت اعتماد به نفس, مى توان از وقوع بسيارى از خطاكارى ها پيش گيرى كرد . امام على (ع ) مى فرمايد: (من

كرمت نفسه قلّ شقاقه وخلافه;35 كسى كه شخصيتش ارزش مند گرديد, خطاكارى هايش كم مى شود )

مردان باشخصيت در حساس ترين

مواقع نيز به خوارى و فرومايگى تن نمى دهند و هرگز به تملق و چاپلوسى متوسل نمى

شوند . امام على (ع ) مى فرمايد: (ذوالشرف لاتبطره منزلة نالها وان عظمت كالجبل الذى لاتزعزعه الرياح;36

مرد باشرف اگر به موقعيتى برسد, هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود . او مانند كوه پا برجاست

كه وزش بادها قادر نيست او را به حركت درآورد . )

براساس نظريه (اريكسون ) اگر هويت شخصيِ نوجوان در طى زمان و براساس تجربيات حاصل از برخورد صحيح

اجتماعى به تدريج ايجاد شود و نوجوان بتواند خود را بشناسد و از ديگران جدا سازد, تعادل روانى وى تضمين مى شود;

ولى اگر سرخوردگى و عدم اعتماد, جاى گزين اعتماد گردد و به جاى تماس با مردم, نوجوان گوشه گير و منزوى شود

و به جاى تحرك به ركود گرايد و به جاى خودآگاهى و تشكيل هويت مثبت دچار ابهام در نقش خود شود, هم آهنگى و تعادل

روانى وى به هم مى خورد و به بحران هويت دچار مى شود .37

جلب اعتماد ديگران

اعتماد به نفس, نقش مؤثرى در جلب اعتماد ديگران دارد, چون تأثيرگذارى بر افراد بستگى زيادى به قدرت ايمان و

خودباورى دارد . كسى كه به خود اعتماد ندارد, هرگز نمى تواند اعتماد ديگران را جلب كند .

اگر در جهان بايدت برترى

نبايد كه خود پست و دون بشمرى

چو خود خويشتن پست بينى و خوار

دگر از كس اميد عزت مدار

امام على (ع ) مى فرمايد: (ان النفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها;38 به راستى كه شخصيت

انسانى گوهر گران بهايى

است كه هركس آن را حفظ كند, تعالى يابد و هركس آن را پست گرداند, فرو مى افتد ) . در

روايتى ديگر آن حضرت مى فرمايد: (الرجل حيث ا ختار لنفسه ان صانها ارتفعت و ان ابتذلها اتّضعت;39 ارزش

شخصيت هر فردى, وابسته به روشى است كه اتخاذ مى كند; اگر نفس خود را از پستى بر كنار داشت, رفعت مقام

پيدا مى كند و اگر آن را خوار شمرد, به پستى مى گرايد . )

5 _ رشد اجتماعى:روان شناسان براى رشد اجتماعى, شاخص هايى را ذكر كرده اند كه عبارت اند از: استقلال,

پذيرش مسئوليت و آينده نگرى .40 يكى از پايه هاى واقعى رشد اجتماعى, اعتماد به نفس است . عدم سازگارى با محيط

نتيجه بى اعتمادى و ضعف نفس است . (اشخاصى را كه مى بين يد خجول و كم رو, يا بى حيا و پرخاش جو, يا

ساكت و خاموش, يا پرگو و فضول, يا سرد و بى تصميم, يا بى تأمل و سبك سرند, همه مردمانى هستند كه به خود

اطمينان و اعتماد ندارند ) .41 اين افراد براى رهايى از احساس حقارت به گوشه گيرى و انزوا روى مى آورند, اما فشار

روحى , فرار از معاشرت و سازش به مراتب از خودكم بينى بيشتر است .

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (الرجل يجزع من الذُّل الصغير فيدخله ذلك فى الذُّل الكبير;42 آدمى از ذلت كوچك اظهار

ناراحتى مى كند و همين امر او را به ذلت بزرگ ترى سوق مى دهد ) . شاختر مى گويد: (پسرى از نزديكان من هميشه

تنها بود . در زنگ هاى

تفريحِ مدرسه تنها راه مى رفت و در ابر و آسمان خيال گردش مى كرد . بعد از ساعت درس فوراً

به خانه مى آمد و از بازى با هم شاگردى ها مى گريخت . در هيچ دسته و انجمن خيريه اى شركت نداشت . هيچ كس را

به خانه خود دعوت نمى كرد و به خانه هيچ كس به مهمانى نمى رفت . مى گفت: اتاق كار و كتاب هايم را از همه كس

بيشتر دوست دارم . لكن حقيقت اين بود كه آن جوان, بنيه و جثه خوبى نداشت و در بازى هاى جسمانى به پاى ديگران

نمى رسيد و براى اين كه ضعف خود را بپوشاند و مورد ترحم و تحقير واقع نشود, از بازى اجتناب مى كرد ) .43 با

اعتماد به نفس, ترس از اجتماع و معاشرت با مردم زايل مى شود و سازگارى با محيط به سهولت انجام مى گيرد .

از آن جا كه اعتماد به نفس در انسان به صورت يك نظام و يا سيستم عمل مى كند نه به صورت كلام خشك و خالى, اين

امر, تمايز اعتماد به نفس حقيقتى را از اعتماد به نفس بدلى ضرورى مى نمايد .

اعتماد به نفس بدلى

(هورناى, نظريه پرداز معروف, اعتماد به نفس بدلى را همان غرور ناسالم مى داند44 ) . غرور, ناشى از

اختلال در بينش و تصوير افراطى از خويشتن است, در حالى كه اين تصوير ذهنى هرگز با واقعيت تطبيق نمى كند .

مغرور در ذهن خود يك قالب ساختگى و بدلى براى رفتار و گفتار خويش مى سازد و مطابق آن عمل مى كند . با ارائه

علائم

و نشانه ها و مقايسه افراد, مى توان اعتماد به نفس حقيقى را شناخت . به طور كلى كسانى كه فاقد اعتماد به نفس اند,

علائم و نشانه هايى دارند كه عبارت اند از:

ترديد و دو دلى

كسانى كه فاقد اعتماد به نفس اند, با وجود استعدادهاى ذاتى و قابليت هاى فردى, قدرت بالا رفتن از نردبان ترقى را

ندارند و همواره منتظرند ديگران براى او تصميم بگيرند . ترديد و بى ثباتى و تزلزل در زواياى مختلف زندگى آن ها ديده مى

شود . از اين رو زود تحت تأثير قضاوت ديگران قرار مى گيرند و از ادامه كار باز مى مانند و رأى و نظر خويش را هيچ

مى انگارند . اين گروه همواره پيرو اراده ديگرانند و مانند برگ درختان در برابر باد به هر سو منتقل مى شوند . همين تعلل

و دو دلى چه بسا اوقات گران بها و استعدادهاى درخشان و فرصت هاى مناسب را از آن ها ربوده و دست يابى به موفقيت و

كمال را براى آنان ناممكن ساخته است, زيرا ترديد و ضعف آنان در تصميم گيرى باعث مى شود هيچ كارى را تا اخذ نتيجه

نهايى دنبال نكنند و در ميانه راه تغيير جهت دهند; مثلاً در ابتدا با علاقه و اشتياق به شغل خاصى روى مى آورند و يا رشته

تحصيلى خاصى را برمى گزينند, ولى به مرور زمان بر اثر مواجهه با دشوارى ها دچار دل سردى و وازدگى مى شوند و

به دنبال شغل يا رشته تحصيلى ديگر مى روند . اين افراد در انجام كارها امروز و فردا مى كنند و با اين

دست و آن دست

كردن و كار امروز را به فردا انداختن, خود را در باتلاقى گرفتار مى كنند تا جايى كه از برداشتن گام اول نيز عاجز مى

مانند . در مقابل, اشخاصى كه اعتماد به نفس دارند به موقع تصميم مى گيرند و با قاطعيت به سوى مقاصد خويش حركت

مى كنند و مشكلات را يكى پس از ديگرى از پيش پاى خود برمى دارند . نمونه آن, واقعه فتح اسپانيا به دست طارق بن

زياد است .

(موسى بن نضير, فرمانده كل قواى جبهه آفريقايى اسلام, به منظور تسخير اروپا غلام خود سطارق بن زيادز را به

سوى اسپانيا روانه نمود تا اطلاعات لازم را از قواى دشمن كسب نمايد و مراتب را به اطلاع فرمانده كل برساند . وقتى

طارق با سپاه اندك خود به محل رسيد, زمينه را براى حمله مساعد ديد . او با خود انديشيد كه اگر بخواهد مراتب را به

فرماندهى كل گزارش دهد و منتظر دستور بماند, چه بسا دشمن بيدار گردد و براى مقابله آماده شود .

لحظه تصميم فرار رسيده بود . براى اين كه سربازانش از عقب نشينى چشم بپوشند, دستور داد تمام كشتى هايى را كه به

وسيله آن ها از دريا عبور كرده بودند, بسوزانند . وقتى كشتى ها به آتش كشيده شد اميد بازگشت از ميان رفت . او در

دامنه كوهى كه امروز به نام جبل الطارق معروف است, در برابر امواج سهمگين و پر طوفان دريا خطابه اى آتشين ايراد

كرد و چنين گفت: اى مردم اينك درياى خروشان در پشت سر و سپاه دشمن در پيش روى شما است

. انبارهاى دشمن از

اسلحه و آذوقه انباشته شده است در حالى كه شما چيزى در اختيار نداريد . جز آن چه با اراده آهنين و نيرومند خود از چنگ

دشمن درآوريد و غير از شمشيرهايى كه بر كمر بسته ايد, سلاحى در دسترش شما نيست; اين شما و اين هم دشمن

نيرومند .

سخنان پر شور طارق به سربازان اراده قاطع و شهامت خاصى براى نبرد بخشيد . آن گاه تاكتيك هاى مناسب پيكارى پر

دامنه و سهمگين را آغاز كردند و تا پيروزى نهايى از پاى ننشستند . )45

منفى بافى

از خصوصيات روشن افراد فاقد اعتماد به نفس, منفى بافى و منفى نگرى است . اين افراد تحت تأثير افكار منفى بافان

قرار دارند و طرز رفتار و تلقى آن ها راجع به اشخاص و اشيا براساس آن شكل گرفته است . منفى بافان همواره در جست

وجوى عيوب و نقايص ديگران اند . به همه چيز اشكال مى كنند و از هيچ برنامه اى راضى نيستند . در روايات

معصومين (ع ) اين گروه به مگس هايى تشبيه شده اند كه به پاكى ها توجهى ندارند . امام على (ع ) مى فرمايد:

افراد فاسد, عيوب و بدى هاى مردم را پى گيرى مى كنند و خوبى هاى آنان را ترك مى نمايند, همان گونه كه مگسان

دنبال نقاط فاسد بدن مى روند و جاهاى صحيح و سالم را رها مى كنند .46

در حقيقت, كسانى كه فاقد روح اعتمادند, براى جبران ضعف درونى خود, عيوب ديگران را منتشر مى كنند . امام

على (ع ) مى فرمايد: (ذوو العيوب يحبون اشاعة معايب الناس ليتّسع

لهم العذر فى معايبهم;47 كسانى كه داراى عيوب

و نقايص اند, دوست دارند عيوب مردم را منتشر كنند تا راه عذرشان توسعه يابد . )48

در مقابل, كسانى كه از اعتماد به نفس برخوردارند, به مجموعه نگرى و خوش بينى معتقدند و از منفى بافى اجتناب مى

ورزند . گويى زبان حال اين گروه چنين است:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

خيال بافى

كسانى كه اعتماد به نفس دارند رؤيايى فكر نمى كنند و به عمل و فعاليت خود اتكا دارند . تكيه كردن به آرزوهاى ناممكن و

تخيلات فريبنده و روى آوردن به دنياى رؤيا, از نشانه ها و ويژگى هاى كسانى است كه از واقعيات مى گريزند و از

مواجهه با مشكلات هراس دارند . امام على (ع ) مى فرمايد: (العاقل يعتمد على عمله والجاهل يعتمد على امله;49

عاقل به عمل خويش تكيه مى كند و نادان به آرزوى خود اعتماد مى ورزد . ) اين دسته با روى آوردن به اميد كاذب و

واهى, از واقعيات فاصله مى گيرند .

ترس و عدم اطمينان

يكى ديگر از نشانه هاى بى اعتمادى به خود, ترس از خود است . ترس از خود, نوعى طرد شخصيت خويش مى

باشد; يعنى كسى كه به خود اعتماد و اطمينان ندارد و يا به خودش شك داشته باشد هرگز شخصيت خويش را به طور كامل

قبول نكرده و به حساب نياورده است . ترس از خود, منشأ ترس هاى ديگر مانند ترس از قضاوت ديگران, ترس از

آينده اى مجهول و ترس از معاشرت با مردم نيز مى شود .

(ترس از قضاوت ديگران از آن جا ناشى مى شود كه شخص تصور مى كند معايب و نقاط ضعفى دارد كه به هيچ قيمتى نبايد

ديگران از آن باخبر باشند . كسى كه از اعتماد به نفس كافى برخوردار نيست, از اعتماد به نفسى كه ديگران از خود نشان

مى دهند, مى ترسد . )50

بنابراين از نشانه هاى فقدان اعتماد به نفس, انزواى شديد و كم رويى است, چون (پديده كم رويى به يك

مشكل روانى

اجتماعى و آزاردهنده شخصى مربوط مى شود كه همواره به صورت يك ناتوانى يا معلوليت اجتماعى ظاهر مى گردد . به

كلام ساده, كم رويى يعنى خود توجهى فوق العاده و ترس از مواجه شدن با ديگران, زيرا كم رويى نوعى ترس يا

اضطراب اجتماعى است كه در آن فرد از مواجه شدن با افراد نا آشنا و ارتباطات اجتماعى گريز دارد51 ) . عبارت

متداول اين دسته آن است كه (من استعداد انجام فلان كار را دارم اما از ترس شكست احتمالى, جرأت نمى كنم دست به آن

بزنم ) . در مقابل, انسان با اعتماد به نفس, رابطه اى درست و منطقى با زمان گذشته, حال و آينده دارد . از

گذشته, تجربه مى اندوزد و از آينده, اميد و آرمان و برنامه مى گيرد و در زمان حال به فعاليت و انجام وظايف و

مسئوليت هايش مى پردازد و كابوس وحشت و ترس را در هم مى شكند و به اين شعر سعدى مى انديشد كه مى گويد:

سعديا دى رفت و فردا هم چنان معلوم نيست

در ميان اين و آن, فرصت شمار امروز را

ترس از سخن گفتن

كسى كه فاقد اعتماد به نفس است آثار خودباختگى و بى اعتمادى از خلال رفتار و گفتار او به خوبى نمايان است . او نمى

تواند با قدرت حرف بزند و از حق خويش دفاع كند و در موارد حساس كه بايد سخن بگويد, دچار ترس و لكنت زبان و

اضطراب مى شود و با ديدن مردم, خود را مى بازد و عرق بر پيشانى او مى نشيند .

(روان شناسان معتقدند فكر و بيان با يك

ديگر نسبت مستقيم دارند52 ) . اسلام نيز به اين نكته دقيق علمى توجه نموده و بر

رابطه مستقيم انديشه و سخن تأكيد كرده است . امام على (ع ) مى فرمايد: (بيان الرجل ينبئ عن قوّة جنانه;53 سخن

آدمى حاكى از درجه قدرت روحى او است ) . جوان محصلى كه لكنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد,

در نامه خود نوشته بود: با آن كه خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات قبول شده ام, ولى كندى زبانم مرا به

سختى رنج مى دهد . جرأت ندارم با كسى صحبت كنم . هميشه در آخر كلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم

دبير پنهان نگاه مى دارم, زيرا مى ترسم از من سؤالى كند و در جواب, زبانم بگيرد و هم كلاسانم مرا استهزا نمايند .

جرأت نمى كنم ساعت به دستم ببندم; از ترس اين كه مبادا كسى از من وقت را سؤال كند و در جواب بر اثر لكنت زبان

مورد تحقير و اهانت واقع شوم .54

كودك سخنران ، در تاريخ آمده است: (موقعى كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز منتقل شد هيئت هايى از اطراف كشور

براى عرض تبريك به دربار وى آمدند, كه از آن جمله هيئتى از حجاز بود . كودك خردسالى در آن هيئت بود كه در

مجلس خليفه به پا خاست تا سخن بگويد . خليفه گفت: آن كس كه سن بيشترى دارد حرف بزند . كودك گفت: اى

خليفه مسلمين, اگر ميزان شايستگى, سن بيشتر باشد در مجلس شما كسانى هستند كه براى خلافت شايسته ترند . عمر

بن

عبدالعزيز از سخن طفل تعجب كرد; او را تأييد كرد و اجازه داد حرف بزند . كودك گفت: از سرزمين دورى به

اين جا آمده ايم . آمدن ما نه براى طمع است نه به علت ترس; طمع نداريم, براى آن كه از عدل تو برخورداريم,

ترس نداريم, زيرا خويشتن را از ستم تو در امان مى دانيم; آمدن ما در اين جا فقط به منظور شكرگزارى است .

عمر بن عبدالعزيز به كودك گفت: مرا موعظه كن . كودك گفت: اى خليفه مسلمين, بعضى از مردم از حلم خداوند

و از تمجيد مردم دچار غرور شدند, مواظب باش اين دو عامل در شما ايجاد غرور ننمايد و در زمام دارى گرفتار لغزش

نشوى . عمر بن عبدالعزيز از گفتار كودك بسيار مسرور شد و از سن او سؤال كرد . گفتند: دوازده ساله

است .55 )

_ آسيب پذيرى

كسى كه اعتماد به نفس دارد مشكلات و سختى ها را درك مى كند و براى حل آن قدم برمى دارد, در حالى كه انسان فاقد

اعتماد به نفس, آسيب پذير, حساس و شكننده است . هرچند قدرت مواجهه با مشكلات در وجود هر انسانى به وديعت

گذارده شده, متأسفانه بعضى افراد در برابر هر نوع شكست جزئى, تعادل روانى خود را از دست داده و از فعاليت جدى

باز مى مانند . اين افراد به جاى اين كه عوامل شكست خود را بررسى كنند و در پى جبران آن باشند, براى جبران

شكست خود ديگران را متهم مى كنند و ديگران را شايسته سرزنش مى دانند . اين عمل كم و بيش در كودكان و جوانان و

حتى

بزرگ سالان ديده مى شود . كودكى كه به دليل تنبلى در بازى, شكست خورده با خشم و غضب به خانه مى آيد و از

بدرفتارى يا حق كشى دوستانش انتقاد مى كند و يا دانش آموزى كه در درس خود نمره خوبى نگرفته, معلم را سخت گير و يا

غرض ورز معرفى مى نمايد .

خودفريبى

بهانه تراشى و خودفريبى, حربه كسانى است كه فاقد اعتماد به نفس اند . امام على (ع ) مى فرمايد: (قديكذب

الرجل على نفسه عند شدة البلاء بما لم يفعله; چه بسا انسان در برخورد با گرفتارى به خود دروغ مى گويد ) .56 اين

افراد در مواردى براى تسكين وجدان خود به عوامل موهوم مانند: بخت و اقبال معتقد مى شوند . قهرمانى كه در مسابقات

شكست خورده براى جبران ضعف خود به دوستانش مى گويد: شانس و اقبال حريف بلند بود كه پيروزى نصيب او شد و من

تيره بخت و بد اقبال بودم كه با شكست رو به رو شدم . او همه نارسايى ها و خطاها را به گردن كوكب و طالع مى افكند و

به اين شعر استناد مى كند كه:

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم

اما افراد با اراده هرگز به واژه هاى طالع, فال, ستاره, كف بينى و بخت و اقبال دل نمى بندند و اعتقاد به آن ها را

مانع پيروزى و تكامل خود مى بينند و به جاى شعر فوق, اشعار ناصر خسرو را ملاك عمل مى دانند:

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را

برون كن ز سر باد خيره سرى را

مدار از فلك چشم

نيك اخترى را

تو خود چون كنى اختر خويش را بد

ظاهرسازى

افرادى كه از اعتماد به نفس برخوردارند بر عمل خويش تكيه دارند و نيازى به خودنمايى و تظاهر در خود احساس نخواهند

كرد . خودنمايى, روش كسانى است كه فاقد عمل و اعتمادند . امام على (ع ) مى فرمايد: (الافتخار من صغر

الاقدار; به خود نازيدن, نشانه حقارت و پستى آدمى است . )

شوپنهاور مى گويد: (كسى كه پيوسته از صفتى دم مى زند به طور قطع فاقد آن صفت است . )57 بدون ترديد خودنمايى

و تظاهر به منظور پرده پوشى بر ضعف ها صورت مى گيرد . دانش آموزى كه در خود ضعف مى بيند به چرب زبانى

پرداخته و پيش اين و آن كرنش و خضوع مى كند تا عقب ماندگى خود را جبران كند .

خود كم بينى

يكى ديگر از نشانه هاى فقدان اعتماد به نفس, خود كم بينى يا عقده حقارت است . كسى كه به خود اطمينان ندارد و تصور

مى كند به آن چه مطلوب او است نايل نمى شود, دچار عقده حقارت مى گردد . (به موازين روان شناسى, هر واقعه

و خاطره اى كه عزت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعيف و معدوم مى كند, عاملى است براى توسعه و تقويت عقده

حقارت . )58

بزرگى كجا يافت كو پست شد كج_ا نيست_ى م_ايه هس__ت شد

اينان معمولاً خود را كوچك تر از آن چه كه هستند مى دانند و حتى در مواردى گمان دارند كه فاسد و منحط اند و يا خيال مى

كنند ديگران از آن ها نفرت دارند و او نمى تواند با آن ها كنار بيايد . آن ها خود را ناتوان تر از

اين مى بينند كه بر مشكلات

فائق آيند و احساس حقارت خود را با ذكر اين عبارات كه: من ناتوانم, قدرت انجام اين كار را ندارم, اين كار از عهده

من خارج است… بيان مى كنند . )59

تقليد كوركورانه

از نشانه هاى فقدان اعتماد به نفس, پيروى نسنجيده و تقليد كوركورانه از گفتار و رفتار ديگران است . كسى كه تصوير

درستى از توانايى ها و استعدادهاى خود ندارد از ابتكار و خلاقيت و نوآورى به دور است . انسان در سايه حفظ تعادلِ

شخصيت و استقلالِ انديشه و اعتماد به نفس مى تواند با آرامش خاطر فرصت كنجكاوى و ابتكار عمل و طرح فكرى نو را

بيابد . افراد سست عنصر و بى اراده براى جبران حقارت درونى, خود را به شكل ديگران درمى آورند و موفقيت خويش

را در گرو پيروى ناسنجيده و تقليد كوركورانه مى بينند, در حالى كه اين عمل بر ذلت و ضعف آن ها مى افزايد . امام

على (ع ) مى فرمايد: (الناس من خوف الذل متعجّلوا الذّل;60 مردم از ترس خوارى, به سوى ذلت و خوارى مى

شتابند )

قرآن كريم اين گونه افراد را كه اسير تقليد از ديگران اند و تعقل و تفكر نمى كنند, به شدت مذمت كرده است . متأسفانه

پيامبران الهى با اين خودباختگى مردم رو به رو بوده اند . استاد مطهرى مى گويد: (من يك وقتى آيات قرآن راجع به

تقليد و پيروى كوركورانه از پدران را استخراج كردم . ديدم آيات خيلى زيادى است و چيزى كه براى من جالب بود اين بود

كه هيچ پيغمبرى مرم را دعوت نكرد الاّ

اين كه مواجه شد با همين حرف كه: سانا وجدنا آباءنا على امة وانّا على آثارهم

مقتدون;61 ما پدرانمان را بر راهى يافته ايم و ما از آن ها پيروى مى كنيم .ز يك اشكال عمومى در ميان همه اقوام بوده و

همه پيغمبران دچار آن بوده اند و آن مصيبت تقليد از آبا و اجداد و گذشتگان و به قول امروزى ها سنت گرايى بوده است و

پيغمبران برعكس, عقل مردم را بيدار مى كردند و مى گفتند: فكر كنيد حالا پدرانتان هر طور بودند: ساولو كان آباءهم

لايعقلون شيئاً ولايهتدون;62 آيا اگر پدرانتان عقلشان به جايى نمى رسيد باز شما هم بايد از آن ها پيروى بكنيد .63

مرد سنّت گرا ، امام كاظم (ع ) براى خادم خود خانه اى خريد و از او خواست كه به منزل جديد برود, چون خانه اش

بسيار كوچك و محقر بود . او عرض كرد: اين خانه پدرى من است (چون پدر و جدم اين جا بوده اند, من هم دوست

دارم در آن جا بمانم ) . حضرت فرمود: (ان كان ابوك احمق ينبغى ان تكون مثله;64 اگر پدرت نادان بود, آيا

سزاوار است تو هم اسير بى شعورى پدرت باشى )

مولوى داستان عجيبى را در مورد افراد خودباخته و دنباله رو نقل مى كند:

در خانقاهى ده ها درويش تهى دست زندگى مى كردند . درويشى از مسافرت بازگشت و به خانقاه رفت و الاغ خود را به

فراش خانقاه سپرد تا يك شب در مراسم بزم درويشان شركت جويد . درويشان گرسنه, مقدم او را گرامى شمرده و

سران خانقاه به هم گفتند: جايى

كه در آيين اسلام خوردن ميته براى افراد گرسنه جايز شمرده شده پس فروختن الاغ رفيق

خانقاه مباح و جايز خواهد بود . الاغِ درويشِ از همه جا بى خبر به فروش رفت و آن شب عموم صوفيان خانقاه به بركت آن

الاغ, شكمى از عزا درآورده و غذاى سيرى خوردند . پس از پايان غذا, مراسم پاى كوبى آغاز شد و مطرب, آن

شب را با جمله (خر برفت ) آغاز كرد:

چون سماع آمد ز اول تا كران

مطرب آغازيد يك ضربِ گران

خر برفت و خر برفت آغاز كرد

زين حراره جمله را انباز كرد

زين حراره پاى كوبان تا سحر

كف زنان خر رفت و خر رفت اى پسر

از ره تقليد آن صوفى همين

خر برفت آغاز كرد اندر حنين

درويشِ صاحب الاغ با آن ها دم گرفته و همان ورد را با صد شوق به زبان جارى مى ساخت . بامدادان, او الاغ خود را

از فراش خانقاه طلبيد . ايشان گفت: صوفيان گرسنه آن را فروخته, سفره ديشب را به راه انداختند و خود شما نيز در

مراسم ضيافت شركت داشتيد . درويش بينوا گفت: چرا مرا از اين كار آگاه نساختى ؟ من الان گريبان چه كسى را بگيرم ؟

فراش گفت: به خدا سوگند, من خواستم بيايم تا تو را آگاه سازم حتى وارد خانقاه شدم, ولى ديدم تو نيز مانند ديگران

بلكه با شوقى بيشتر اين جمله را به زبان جارى مى ساختى من گفتم: شايد خود اين مرد از اوضاع آگاه است و گرنه معنا

ندارد يك مرد عارف جمله اى را نسنجيده بگويد و نفهمد كه چه مى گويد .

درويش بينوا گفت: من ديدم ديگران اين جمله را

مى گويند, من نيز خوشم آمد و گفتم و اين بلا كه متوجه من گرديد, زاييده كار و تقليد بى جاى من از حلقه درويشان

بود:

گفت آن را جمله مى گفتند خوش

مر مرا هم ذوق آمد گفتنش

مر مرا تقليدشان بر باد داد

كه دو صد لعنت بر آن تقليد باد65

امام خمينى (ره ) همواره بر انديشه بازگشت به خويش و خروج از غرب زدگى و خودباختگى تأكيد مى ورزيدند و

خودباورى و استقلال فكرى را شرط اول استقلال مى دانستند . امام (ره ) با روشن انديشى به اين نكته پافشارى مى

كردند كه شرق مكتبش را گم كرده است و بدين جهت تنها راه مقابله با خودباختگى را تحول فرهنگى دانسته و از فرهنگ به

عنوان اساس هويت ياد مى كردند .

ايشان در يكى از سخنرانى ها مى فرمايد: (يكى از امور ديگرى هم كه باز من گفته ام اين است كه ما را جورى بار آورده

بودند كه يا بايد فرنگى مآب باشيم يا هيچى . يك نفر جوان يك نفر خانم, اگر سرتاپايش فرنگى مآب است, اين معلوم

است خيلى عالى مقام است و اگر چنان چه مثل ساير مسلمان ها است اين خيلى عقب افتاده است… تقى زاده گفته بود كه ما

بايد سرتاپامان انگليسى باشد يا فرنگى باشد و بايد اين طور باشيم تا اين كه آدم بشويم . آدم بودن را به كلاه و كفش و لباس و

بزك و امثال ذلك مى دانستند . )66

ذكر اين نكته ضرورى است كه اسلام, تقليد آگاهانه را كه به معناى استفاده از

تجربه ديگران و بهره گيرى از نظر

متخصصان و كارشناسان و رجوع به اهل خبره است, تأييد مى كند و حتى در فروع دين و احكام شرعى اين تقليد را واجب

مى شمارد . اين تقليد به معناى مرعوب شدن در برابر نظر ديگران يا خودباختگى و نشانه ضعف اراده و فقدان اعتماد به

نفس نيست, بلكه براساس نياز فطرى و تعامل اجتماعى است . انسان نمى تواند در همه رشته ها تخصص پيدا كند و

اطلاع كافى به دست آورد . همان طورى كه در معالجه امراض به پزشك و در ساختن منزل به مهندس و معمار رجوع مى

كنيم, براى به دست آوردن احكام شرعى نيز بايد به مجتهد مراجعه كنيم .

اعتماد به نفس در سيره بزرگان

يكى از صفات بارز بزرگان دين و چهره هاى درخشان تاريخ, اعتماد به نفس است . در اين جا به چند نمونه اشاره مى

كنيم:

اعتماد به نفس امام حسين (ع ): در تاريخ آمده است: (روز جمعه اى, خليفه دوم, روى منبر بود . امام

حسين (ع ) كه كودك خردسالى بود, وارد مسجد شد و گفت: از منبر پدرم فرود آى . عمر گريه كرد و گفت:

راست گفتى, اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من . ممكن بود كسانى تصور كنند امام حسين (ع ) در مجلس عمومى

به دستور پدر بزرگوارش على بن ابى طالب (ع ) چنين سخن گفته است . براى دفع اين توهم حضرت على (ع ) از

ميان مجلس به پا خاست و با صداى بلند فرمود: به خدا قسم, گفته حسين از ناحيه من نيست . عمر نيز قسم ياد كرد

و

گفت: يا ابالحسن, راست مى گويى; من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمى كنم67 ) . خليفه دوم مى دانست

اين كودك كه از شخصيتى ممتاز و اراده اى مستقل و اعتماد به نفس برخوردار است, با فكر و انديشه خود مى تواند چنين

سخن بگويد و بر خليفه وقت اعتراض كند .

اعتماد به نفس امام جواد (ع ): نمونه ديگر, سخن محكم و منطقى حضرت جوادالائمه (ع ) در ايام نوجوانى در مقابل

مأمون است . زمانى كه موكب مأمون به بغداد آمد به نقطه اى رسيد كه در آن جا كودكان جمع شده بودند . به محض ديدن

خليفه همه فرار كردند, ولى امام جواد (ع ) هم چنان در جاى خود ايستاد . مأمون به آن حضرت نگاهى كرد و پرسيد:

چه باعث شد كه با ساير كودكان از اين جا نرفتى ؟ حضرت فوراً پاسخ داد: اى خليفه مسلمين, راه تنگ نبود كه با رفتن

خود آن را براى عبور خليفه وسعت داده باشم, مرتكب گناهى نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم و از طرفى به شما

حسن ظن دارم, گمان مى كنم بى گناه را آسيب نمى رسانى; از اين رو در جاى خود ماندم و فرار نكردم . مأمون از

اين سخن تعجب كرد و پرسيد: اسم تو چيست ؟ جواب داد: محمد, گفت: پسر كيستى ؟ فرمود: من فرزند على

بن موسى الرضا (ع ) هستم .68

اعتماد به نفس بوذرجمهر: در تاريخ آمده است: (انوشيروان نسبت به بوذرجمهر خشمگين شد . دستور داد او را در

اتاق تاريكى زندان كنند . چندين روز

گذشت . انوشيروان كسى را فرستاد تا از وضع حال او جويا شود . فرستاده

انوشيروان, بوذرجمهر را خوشحال و مطمئن يافت . از او پرسيد: در اين شرايط كه سخت در مضيقه اى, چگونه

خون سرد و آسوده مى باشى ؟ بوذرجمهر گفت: من از معجونى كه از شش ماده تركيب شده استفاده مى كنم و اين

معجون, مرا سر حال آورده است . فرستاده پرسيد: ممكن است اين معجون را به ما معرفى كنى تا در مشكلات به آن

پناه بريم ؟ بوذرجمهر گفت: ماده اول: توكل بر خدا است; ماده دوم: آن چه مقدّر است خواه و ناخواه رخ مى دهد و

بى تابى در برابر آن, مشكلى را حل نخواهد كرد; ماده سوم: صبر و شكيبايى بهترين چيزى است كه در آزمون هاى

الهى به كمك انسان مى شتابد; ماده چهارم: اگر صبر نكنم چه كنم ؟ بنابراين با جزع خود را هلاك ننمايم; ماده پنجم:

از مشكلى كه من دارم مصايب مشكل ترى نيز وجود دارد, پس خدا را شكر كه به آن ها گرفتار نشدم; ماده ششم:

ستون به ستون فرج است . اين سخن به انوشيروان رسيد, او را آزاد و گرامى داشت . )69

اعتماد به نفس يوسف (ع ) در ايام نوجوانى: (يوسف (ع ) در سايه ايمان به خدا و اعتماد به نفس توانست در شرايط

سخت, تعادل روحى خود را حفظ نمايد . او كه نُه سال بيشتر عمر نداشت, با توطئه برادران حسودش به چاه افكنده شد

و سرانجام به صورت برده اى درآمد, اما هرگز روحيه خود را نباخت . موقعى كه يوسف

را از چاه خارج و او را

فروختند, يكى از حضار به وضع كودك رقت كرد و از روى رأفت و مهربانى گفت: به اين طفل غريب نيكى كنيد .

يوسف كه اين جمله را شنيد, با اطمينان خاطر و آرامش روان گفت: آن كس كه با خدا است گرفتار غربت و تنهايى

نيست . )70

رويارويى با مشكلات

متأسفانه بعضى افراد مادامى كه در زندگى شكست نخورده اند يا مانع و مشكلى بر سر راهشان قرار نگرفته, نمى توانند از

توانايى هاى خود آگاه شوند; به عبارت ديگر گوهر نهفته اين عده فقط در سايه شدايد آشكار مى گردد . جوانى كه زير

سايه پدر و مادر در ناز و نعمت زندگى كرده, انگيزه اى براى تلاش و فعاليت در خود نمى بيند و نمى تواند روى پاى خود

بايستد, اما پس از مرگ پدر يا بروز مشكلات زندگى احساس مى كند عصا و تكيه گاه خود را از دست داده است . از اين

رو سخت به تكاپو مى افتد و موانع را از پيش روى خود برمى دارد و بدين طريق به خودباورى مى رسد .

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: (به حكم قانون و ناموس خلقت, بسيارى از كمالات است كه جز در مواجهه با سختى

ها و شدايد, جز در نتيجه تصادم ها و اصطكاك هاى سخت, جز در ميدان مبارزه و پنجه نرم كردن با حوادث, جز در

رو به رو شدن با بلايا و مصايب حاصل نمى شود . نه اين است كه اثر شدايد و سختى ها تنها, ظاهر شدن و نمايان شدن

گوهر واقعى است; به اين معنا هركس

يك گوهر واقعى دارد كه رويش پوشيده است مانند يك معدنى است در زير خاك,

و اثر شدايد فقط اين است كه آن چه در زير خاك است نمايان مى شود, اثر ديگر ندارد; نه, اين طور نيست, بالاتر

است; شدايد و سختى ها و ابتلائات, اثر تكميل كردن و تبديل كردن و عوض كردن دارد, كيميا است, فلزى را به

فلز ديگر تبديل مى كند, سازنده است, از موجودى, موجود ديگر مى سازد, از ضعيف, قوى و از پست,

عالى و از خام, پخته به وجود مى آورد . )71

ييكى از روان شناسان مى گويد: (به جوانان بايد ياد داد كه براى رسيدن به هدف و منظور خود نبايد انتظار داشته باشند در

جاده اى كوبنده و صاف طى طريق كنند, كمتر كسى بدون برخورد با مشكلاتِ دل سرد كننده, به جايى رسيده است .

هرگاه ما به طرز صحيح با مشكلات رو به رو شويم, مشكلات نه تنها مانعى فرا راه ما نخواهند بود, بلكه به پيش رفت و

ترقى ما كمك خواهند كرد . هيچ تمرينى مفيدتر از تلاش براى غلبه بر مشكلات نيست . )72

نقش رويارويى با مشكلات در ايجاد خودباورى حتى در مورد پرندگان نيز صادق است . درباره بعضى پرندگان مى نويسند:

وقتى كه جوجه آن ها پر درمى آورد, براى اين كه به جوجه خود فنّ پرواز را ياد دهد, او را با خود از آشيانه بيرون مى

آورد و در فضا بالا مى برد و آن گاه او را رها مى سازد . جوجه مدتى تلاش مى كند و پرپر مى زند تا خسته مى شود .

همين كه در اثر خستگى مى خواهد به زمين بيفتد, مادرش او را روى بال خود مى گيرد, پس از لحظه اى دو مرتبه او را

از اوج بلندى رها مى كند . باز مدتى اين حيوان تلاش مى كند, پايين و بالا مى رود و خود را خسته مى كند . همين كه

كاملاً خسته شد, مادر دو مرتبه او را مى گيرد و روى بال مى نشاند و به همين ترتيب چند بار عمل مى كند تا فرزندش عملاً

بر پرواز كردن مسلط گردد . )73

كسى كه مى خواهد شنا كردن را بياموزد, علاوه بر آموزش تئورى, بايد خود را در آب بيندازد و با امواج آن رو به رو

گردد . انسان بايد در ميدان عمل با تجربه اندوزى از شكست ها, راه رسيدن به موفقيت را بيازمايد كه امام على (ع )

مى فرمايد: (اذا خفت صعوبة امر فاصعب له يذلّ لك; هرگاه سختى چيزى باعث بيم و هراست شد, تو نيز در مقابل

آن سخت و مقاوم شو كه با تن دادن به سختى ها مشكل بر تو آسان خواهد شد .74 )

بهترين راه براى پرورش اعتماد به نفس در كودكان و نوجوان, روبرو كردن آن ها با مشكلاتى است كه با وضع فكرى و

جسمى شان تناسب دارد . البته اين سخن به معناى نفى حمايت مستقيم يا غير مستقيم والدين از فرزندانشان نيست, بلكه

مراد ما اين است كه كودكان و نوجوانان همواره در صحنه هاى واقعيِ اجتماعى حاضر باشند و در برخورد با مسائل زندگى و

تجارب حاصل از آن, شخصيتشان شكل گيرد .

حمايت بى دريغ و

افراطى و محبت هاى بيجاى بعضى پدران و مادران و دور نگه داشتن فرزندان از صحنه هاى سخت

زندگى, عامل اصلى ضعف و سستى اراده آن ها در ايام جوانى است . كودكانى كه لوس و از خود راضى بار آمده اند و

همه چيز براى آن ها فراهم بوده و با مشكلى مواجه نشده اند, روحى ضعيف و روانى زود رنج دارند و در نبردهاى زندگى

خيلى زود شكست مى خورند و توان مقابله با حوادث روزگار را ندارند .

(ژان ژاك روسو ) درباره اين گونه تربيت هاى غلط مى گويد: (اگر مردم تا آخر عمر در كشورى كه متولد شده بودند

مى ماندند, اگر تمام سال يك فصل بيش نداشت, اگر افراد نمى توانستند هيچ وقت سرنوشت خود را تغيير دهند, اين

گونه تربيت ها از بعضى جهات خوب بود . اما اگر تغيير سريع اوضاع بشر را در نظر بگيريم, بايد اقرار كنيم كه هيچ

روشى بى معناتر و غلط تر از اين نيست كه كودك را با اين فرض پرورش دهيم كه هرگز نبايد از اتاق خارج شود و هميشه

بايد نوكر و كلفت, دور او را بگيرند و اگر آن بدبخت فقط يك قدم بر روى زمين بگذارد و اگر يك پله پايين بيايد, نيست

خواهد شد .

[ايشان هم چنين مى گويد]: اگر جسم زياد در اسايش باشد, روح فاسد مى شود . كسى كه درد و رنج را نشناسد,

نه لذت شفقت را مى شناسد, نه حلاوت ترحم را . )75

فرزند خُرد را به مشقت بزرگ كن كز رحمت است هر كه به راحت رسيده است

پيوسته در نياز و

نقم پايد آن پسر

كو را پدر به ناز و نعم پروريده است

آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت

آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است

متفكران و انديشمندان تاريخ غالباً از خانواده هاى فقير يا متوسط برخاسته اند و با سختى هاى روزگار دست و پنجه نرم كرده

اند . در اين جا فقط به نقل گوشه اى از زندگى يكى از فرزانگان بزرگ تاريخ كه در عصر ما مى زيسته است, يعنى

علامه طباطبائى (ره ), مى پردازيم .

مفسر كبير قرآن, صاحب تفسير الميزان, علامه طباطبائى (ره ) در سن پنج سالگى مادر و در سن نُه سالگى پدرشان

را از دست مى دهند و ممرّ معاش ايشان و برادرشان از كودكى, منحصر به زمين زراعتى در قريه شادآباد تبريز بوده

است . علامه طباطبايى به علت تنگ دستى ناچار مى شود از نجف اشرف به ايران مراجعت نمايند و ده سال در همان قريه

به كشاورزى اشتغال ورزند76 با اين وصف, ايشان با تلاش پى گير و مجاهدت مستمر, توانست تفسيرى به رشته تحرير

درآورد كه به جامعيت آن, تفسيرى يافت نمى شود .

پذيرش شكست و ناكامى, احتياج به قدرت تطبيق و سازگارى با شرايط زندگى دارد . رسول اكرم (ص ) يكى از صفات

مؤمنان را انعطاف پذيرى مى داند و مى فرمايد: (مثل المؤمن مثل السنبلة تخرّ مرّة وتستقيم مرة ومثل الكافر مثل الارزه

لايزال مستقيماً لايشعر;66 مؤمن در برابر طوفان حوادث هم چون خوشه رسيده است كه وقتى باد مى وزد, روى زمين

خم مى شود و چون باد ايستاد, دوباره به پا مى ايستد . ولى كافى مانند درخت

صنوبر است كه با سرسختى خود از جا

كنده مى شود ) .

اين روايت, به همه مى آموزد كه واقعيات زندگى را بايد پذيرفت, چه تلخ باشد و چه شيرين, زندگى توأم با شكست و

پيروزى است و شكست, انگيزه انسان را براى پيروزى دو چندان مى كند . چرخ هاى زندگى با افكار و تخيلات خام به

گردش درنمى آيد . كسى كه تصوير صحيحى از زندگى و فراز و نشيب هاى آن داشته باشد, خود را براى شرايط

نامساعد آماده مى كند .

تقويت اراده

يكى از مهم ترين راه كارهاى پرورش اعتماد به نفس, تقويت اراده و قدرت تصميم گيرى است . تقويت اراده, بسيارى

از عوامل بى اعتمادى; از قبيل: نقص هاى جسمى, شكست ها و فقر و تنگ دستى را از كارايى مى اندازد . بعضى

از نام آوران بزرگ تاريخ با وجود نقص عضو يا معلوليت, هرگز ضعف و سستى به خود راه ندادند و اعتماد به نفس خود

را حفظ كردند . درباره (جاحظ ) كه از دانشمندان نام آور جهان بود, گفته اند: زشت رويى او زبان زد عموم مردم

بود _ به طورى كه پس از سال هاى متمادى هنوز ضرب المثل است77 _ اما همين فرد با عزم و تصميم خود توانست نام خويش

را در صف بزرگان تاريخ جاودانه سازد .

رودكى, شاعر بلند آوازه تاريخ ادبيات ايران, نابينا بود . ابوالعلاى معرى, شاعر اديب و نقاد عرب نيز از نعمت

چشم بهره اى نداشت .78 زمخشرى, مفسّر بزرگ قرآن كريم, يك پا نداشت و با كمك چوب حركت مى كرد .79

(فوتباليست مشهور ستام دميسيز با وجود

اين كه يك دستش ناقص بود و فقط يك نيمه از پاى راست را داشت, از فاصله

63 ياردى80 گلى زد كه در دنياى ورزش بى سابقه است و همه را حيرت زده كرد . او پدر و مادرى فوق العاده داشت

كه هرگز اجازه ندادند [تام] از نقص اعضا رنج ببرد و در نتيجه تمام اعمالى را كه پسران هم سالش از عهده آن برمى

آمدند, انجام مى داد . با پيش آهنگان به اردو مى رفت و با بچه ها بازى مى كرد . )81

افتخارات و توفيقات بزرگى كه جانبازان عزيز انقلاب در ميادين مختلف فرهنگى, ورزشى و علمى به دست آوردند,

شاهد گويايى از نقش اراده در خودباورى است . جانبازان سلحشور با وجود نقص جسمى و ناتوانى ظاهرى, با عزم

راسخ خود از بوستان همت و اراده ثمر برگرفتند و به قله هاى رفيع موفقيت نايل گشتند . در اين جا به يك نمونه اشاره مى

كنيم:

(در سال 1371 تعداد 197 نفر از جانبازان, مربيان و سرپرستان هشت استان كشور, قله 3752 مترى سهند را با

گام هاى استوار خود فتح كردند . اين گروه پس از 6 ساعت كوه پيمايى سخت, از بين صخره ها و يخچال هاى طبيعى

گذشته و خود را با هم در قله سهند ديدند . ده تن از كوهنوردان با آسيب ديدگى بالاى هفتاد درصد در اين صعود تاريخى

شركت كردند .82 )

در پيرامون خود به افرادى برمى خوريم كه فاقد امكانات مادى و در نهايت فقر به سر مى برند, اما با اتكا و اعتماد به خود و

پى گيرى هاى خستگى ناپذير توانسته

اند به مدارج عالى برسند . بزرگان به ما آموخته اند كه داشتن امتيازات و امكانات و

فقدان آن ها, نقش تعيين كننده اى در سرنوشت انسان ندارد . پس بايد زاده خصال خويشتن باشيم نه وابسته به امتيازات

فردى و اجتماعى .

چون شير به خود, سپه شكن باش ف_رزن_د خ_صال خويشت_ن باش83

بنابراين, عوامل خارجى بدون دخالت انسان, توانايى اثرگذارى بر نفس را ندارد . افراد با اراده نمى گذارند شكست ها

و ناكامى ها آن ها را از پاى درآورد . خودباوران از هر شكستى درس پيروزى مى گيرند, برخلاف افراد سست اراده كه

با يك شكست, خود را مى بازند و صحنه فعاليت را خالى مى كنند . ناپلئون مى گويد: (آن قدر شكست خوردم كه راه

شكست دادن را ياد گرفتم .84 )

صائب تبريزى مى گويد:

ما شيشه ايم و باك نداريم از شكست

شيش_ه چو بيشتر شكن_د تيزت_ر ش_ود

بيان جمله هايى از قبيل: اگر چنان چه اين كار را كرده بودم و اگر فلان كار را نمى كردم, اگر بهتر فكر مى كردم و

غيره, به گونه اى فاصله گرفتن از آينده و موفقيت هاى احتمالى است . از شكست هاى گذشته ناليدن و در گرداب افسوس

هاى بى حاصل و اگرهاى بى معنا دست و پا زدن و انديشه خود را صرف گذشته كردن, نتيجه اى جز ضعف اراده و

نااميدى ندارد .

نخستين گام در جهت كسب اعتماد به نفس, پذيرش گذشته و نگاه به آينده و توجه به اين واقعيت است كه گذشته, گذشته

است و آن را نمى توان تغيير داد . از اين رو نبايد چندان دل مشغول

آن بود, ولى آينده هنوز خلق نشده است . در

حقيقت, آينده را انديشه و تلاش ما مى آفريند . احساس شكست خوردگى, ناشى از عدم پذيرش محدوديت ها است .

كسى كه ارزيابى صحيح از خود ندارد و بخواهد در همه عرصه ها نفر اول باشد, بدون شك عقب خواهد افتاد . اما

شخصى كه خود را در آينه واقعيت ببيند, نه خود را مى فريبد و نه به خود لطمه مى زند, بلكه ضمن درس گرفتن از

خطاها و شكست هاى گذشته, بر قابليت هاى خود مى افزايد .

روش هاى كاربردى تقويت اراده

روش هاى تقويت اراده

سؤالى كه بسيارى از جوانان به دنبال پاسخ آنند, اين است كه: چگونه مى توان اراده را تقويت كرد ؟ در اين جا متناسب

با بحث, بعضى از روش هاى تقويت اراده را بيان مى كنيم .

ارتباط با خدا

يكى از مهم ترين عوامل تقويت اراده, ياد خدا و ارتباط مداوم با پروردگار است . قرآن مجيد درباره نماز شب كه از

مظاهر بارز ياد خدا است, مى فرمايد: (انّ ناشئة الليل هى اشدّ وطأً وأقوم قيلاً;85 نماز در دل شب, گامى ثابت و

استوار و پايدارترين سخن است . )

ملكه تقوا و خويشتن دارى و تسلط بر نفس, ثمره ياد خدا است . با اين ملكه, غلبه بر احساسات و عادات ناپسند و

تصميم گيرى در موقعيت هاى خطير, ميسّر مى شود . امام على (ع ) در اين باره مى فرمايد: (الا وان الخطايا خيل

شمس, حمل عليها راكبها وخلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار الا وان التقوا مطايا ذلل حمل عليها راكبها واعطوا ازمتها;86

خطاها و گناهان, مانند اسب هاى سركش و چموش است كه لجام از سر آن ها بيرون آورده شده و اختيار از كف سوار

بيرون رفته باشد و عاقبت اسب ها سوارهاى خود را در آتش افكنند, و مَثَل تقوا, مثَل مركب هاى رهوار و مطيع و رام

است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركب ها با آرامش, سوارهاى خود را به سوى بهشت مى برند . )

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: (در اين روايت, حقيقت بزرگى بيان شده و آن [عبارت است] از اين كه لازمه

مطيع هوا و هوس بودن و عنان را به

نفس سركش واگذاردن, زبونى و ضعف و بى شخصيت بودن است . انسان در آن

حال, نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونى است كه بد است . سركشى سوار است و از خود اراده و

اختيارى ندارد . و لازمه تقوا و ضبط نفس, افزايش قدرت اراده و شخصيت معنوى و عقلى داشتن است; مانند سوار

ماهر و مسلطى كه بر اسب تربيت شده اى سوار است و با قدرت فرمان مى دهد . )87

مبارزه با عادات ناپسند

يكى ديگر از راه هاى تقويت اراده, ترك عادات ناپسند و مخالفت با خواسته هاى نفسانى است . امام على (ع ) مى

فرمايد: (غالِبوا أنفسكم على ترك العادات تغلبوها وجاهدوا اهوائكم تملكوها;88 به وسيله ترك عادات, بر نفوس خود

مسلط شويد و با هواهاى نفسانى پيكار نماييد تا تحت اراده نيرومند شما درآيند )

استاد مطهرى مى گويد: (مرحوم آيةاللّه حجت (ره ) يك سيگارى بود كه من واقعاً نظير او را نديده ام . گاهى سيگار

از سيگار قطع نمى شد . وقتى مريض شدند, براى معالجه به تهران آمدند و در تهران اطبا گفتند: چون بيمارى ريوى

هم داريد, بايد سيگار را ترك كنيد . ايشان ابتدا به شوخى گفته بود: من اين سينه را براى سيگار مى خواهم . اگر

سيگار نباشد, سينه را مى خواهم چه كنم ؟ گفتند: به هر حال برايتان خطر دارد و واقعاً مضر است . فرمود: مضر

است ؟ گفتند: بله . گفت: نمى كِشم . يك نمى كشم كار را تمام كرد . يك عزم و يك تصميم, اين مرد را به

صورت يك مهاجر از يك

عادت قرار داد . )89

البته ترك عادات به يك باره آسان نيست, چون عادات مانند صفات ذاتى, مقتدر و نيرومندند تا جايى كه امام على (ع )

مى فرمايد: (العادة طبع ثان;90 عادت, طبيعت دوم انسان است ) . ولى هرچه باشد مقهور اراده و خواست آدمى

است .

مى گويند: (مأمون عادت داشت به خاك خوردن . اطبا و ديگران را جمع كرد تا كارى كنند كه خاك خوردن را ترك

كند . معجون دادند . گفتند: چنين كن, چنان كن و هركس چيزى گفت, فايده نبخشيد . روزى در اين زمينه

صحبت مى كردند . ژنده پوشى كه دم در نشسته بود, گفت: دواى اين درد نزد من است . پرسيدند: چيست ؟

گفت: يك تصميم شاهانه . به رگ غيرت مأمون برخورد . گفت: راست مى گويد و همان شد . )91

بايد دانست كه نقش روزه نيز در تقويت اراده قابل توجه است . روزه دار با وجود گرسنگى و تشنگى, از غذا و آب و

لذات جنسى و تمايلات نفسانى چشم مى پوشد و زمام نفس را به دست مى گيرد و با محدوديت هاى موقت به خواسته هاى

درونى خود پاسخ منفى مى دهد و همين مخالفت موجب تقويت اراده او در برخورد با مشكلات زندگى مى شود .

در مواردى لازم است انسان از لذت مشروع نيز چشم بپوشد تا مالك نفس خود گردد . نقل است كه روزى حضرت على (

ع ) از درب دكان قصابى مى گذشت . قصاب به آن حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤمنين ! گوشت هاى بسيار خوبى

آورده ام, اگر مى خواهيد ببريد .

حضرت فرمود: الان پول ندارم كه بخرم . قصاب عرض كرد: من صبر مى كنم

پولش را بعداً بدهيد . حضرت فرمود: من به شكم خود مى گويم صبر كند . اگر نمى توانستم به شكم خود بگويم, از تو

مى خواستم كه صبر كنى, ولى حالا كه مى توانم, به شكم خود مى گويم صبر كند .92

تلقين

يكى ديگر از عوامل تقويت اراده, تلقين است . معمولاً افراد سست اراده از واژه (نمى توانم ), (غيرممكن

است ) زياد استفاده مى كنند, در حالى كه اگر راه (نمى توانم ) را به ذهن خود ببندند و دريچه روشنايى (مى توانم )

را به روى خويش بگشايند, قطعاً به موفقيت خواهند رسيد .

داستان زندگى نويسنده مشهورى به نام (ناپلئون هيل ) گوياى اين واقعيت است: (او هميشه آرزو داشت روزى يك

نويسنده شود و براى رسيدن به آرزويش مى دانست بايد به كاربرد كلمات, تسلط كامل پيدا كند . او دانش زيادى نداشت و

فرزند خانواده مستمندى بود . بسيارى به او مى گفتند: اين كار ممكن نيست, ولى دست از تلاش برنداشت و با كار زياد

و صرفه جويى, كامل ترين كتاب لغتى را كه وجود داشت, خريد . اولين كارى كه كرد لغت (غيرممكن ) را پيدا

كرد و آن را بريد و دور انداخت . حالا كتاب لغتى داشت بدون كلمه غيرممكن و با اين روحيه به راه خود ادامه داد و امروز

نويسنده معروفى است . )93

در منابع اسلامى از تلقين به نفس به عنوان فال نيك ياد شده است . فال نيك, تلقينى براى تقويت روحيه و ترميم نارسايى

اراده

است . امام على (ع ) مى فرمايد: (تَفَأّل بِالخَير تَنْجَحْ;94 فال نيكو بزن تا راه براى رفع مشكلات گشوده

شود )

فال نيك همان اميد به موفقيت و گشايش و چشم دوختن به افق هاى روشن زندگى است . ژاگو مى گويد: (تا وقتى فكر

مى كنيد كه نمى توانيد و داراى ظرفيت نيستيد, احتمال موفقيت كم است . اگر درخشان ترين شايستگى ها را داشته

باشيد, خاموشش مى كنيد . بالعكس, فردى كه از حيث هوش و قابليت, متوسط, ولى به خود اطمينان كامل داشته

باشد كه موفق خواهد شد, او موفق مى شود… هر وقت فرصت پيدا كرديد و حتى در جست وجوى آن, ابتكارى

جسورانه از خود نشان دهيد و كارى را در پيش گيريد كه اجراى تصميماتى را ايجاد كند و هنگامى كه به امتحان مى پردازيد

اين تلقين را به ياد بياوريد: سمن مى توانم و مى خواهمز اگر بنا شد در كار مهمى مصمم شديد كه با مشكلات آن آشنايى

كامل داريد, به خود بگوييد كه مى توانيد, درجه هوشيارى خود را تا آن حد بالا ببريد . در اين صورت به مبارزه و

مقابله با آن مشكلات عادت خواهيد كرد . )95

اميل كوئه, پدر روش تلقين به نفس به بيماران خود كمك كرد تا مشكلات روانى خود را با استفاده از روش تلقين به نفس حل

كنند .96

كسى كه فاقد اعتماد به نفس است, مى تواند از اين فرمول تلقين به نفس استفاده كند كه بگويد: (هر روز بيش از پيش از

هر لحاظ اعتماد به نفس من بهتر مى شود . با توجه به تحقيقات و مطالعاتى

كه انجام شده معلوم شده است كه مواقع شب و

قبل از خواب, بهترين موقع براى انجام تلقين به نفس است . )97

تمرين

يكى ديگر از روش هاى تقويت اراده, تمرين در تصميم گيرى است . زندگى, سراسر عرصه تصميم گيرى است .

اگر بياموزيم كه خودمان براى خودمان تصميم بگيرم نه ديگران, به تدريج داراى اعتماد به نفسى كامل خواهيم شد . مهم

نيست كه در چه زمينه اى تصميم مى گيريم; مهم, تمرين و تكرار آن است . چه بسا ممكن است تصميم ما صد در صد

موافق با مصلحت نباشد, اما اين پيامد را خواهد شد كه شما را در تصميم گيرى جسور خواهد ساخت . امام على (ع )

مى فرمايد: (روّ تحزم فاذا استوضحت فاجزم;98 در امور, تحقيق كن تا تمام جوانب براى تو روشن شود و هنگامى

كه امر واضح شد در انجام آن مصمم باش . )

هيچ چيز نبايد مانع اجراى تصميم اتخاذ شده گردد . بديهى است كه انجام صحيح امور, احتياج به استقامت و پشتكار

دارد . بعضى مى گويند: ما از اتخاذ تصميم عاجزيم, چون بارها برخلاف تصميم خود عمل كرده ايم . در پاسخ به

اين دسته از افراد بايد گفت: بياييد از نو تصميم بگيريد و مطمئن باشيد كه شكستن تصميم به معناى از بين رفتن همه آثار آن

نيست . رسوبات به جا مانده از تصميم هاى قبلى هنوز در اعماق دل و روح شما باقى است و همان آثار, زمينه را براى

تصميم نهايى آماده مى كند . كوهنوردى كه تصميم گرفته به قله كوه دست يابد, چه بسا در بار

اول و دوم به مقصود نمى

رسد و نمى تواند تصميم خويش را عملى سازد, اما با تجربه اندوزى از گذشته سرانجام قله را فتح مى كند . كسى كه

قطعه شعر و يا نثرى را حفظ مى كند, در نخستين بار براى حفظ آن چه بسا لازم است پنج بار آن را تكرار نمايد, ولى

پس از مدتى اگر آن را فراموش كرد, ديگر در آن مرحله براى حفظ كردنِ همان قطعات, پنج مرتبه تكرار لازم نيست,

چون آثار يادگيرى گذشته وجود دارد و با يادآورى مجرد شكوفا مى گردد . براى اين كه تصميم گيرى آسان گردد, بايد در

هر كارى هدف خاصى را دنبال كرد . آدم بى هدف, مانند مسافرى است كه نداند به كجا مى خواهد برود . او گرچه

اتوبوس هاى فراوانى را در محل پايانه مسافربرى مى بيند, اما به دليل نامشخص بودن مقصد نمى تواند سوار هيچ يك از آن

ها شود . البته اهداف مورد نظر بايد واقعى و معقول باشد . نه چندان بلند پروازانه كه دسترسى به آن ها ممكن نباشد و نه

آن قدر پيش پا افتاده كه ارزش كوشيدن را نداشته باشد .

صبر و شكيبايى

در نگاه دين, يكى از ابزارهاى وصول به همه فضيلت ها و كمالات و از جمله اعتماد به نفس, صبر و شكيبايى است .

به گفته بعضى مفسران, در قرآن مجيد, واژه (صبر ) بيش از هفتاد بار تكرار و تأكيد شده, در حالى كه هيچ يك از

فضايل انسانى به اين اندازه تأكيد نشده است .99 در برخى از كتاب هايى كه درباره صبر تأليف شده, نزديك به

نهصد

حديث از پيغمبر اكرم (ص ) و ائمه معصومين (ع ) آورده شده است .100 امام على (ع ) مى فرمايد: (لايعدم

الصبور الظفر وان طال به الزمان; شخص صبور, پيروزى را از دست نخواهد داد, هرچند طول بكشد . )101

در اين روايت, هم صبر و هم پيروزى به صورت مطلق آمده و نشان مى دهد كه اين حكم در تمام ابعاد معنوى و مادى

زندگى انسان ها است .

صبر و ظفر هر دو دوستان قديم اند

در اث__ر صب_ر, ن_وب_ت ظ_ف__ر آي_د

استاد مطهرى مى گويد: (يكى از امورى كه در توفيق يافتن انسان دخالت زيادى دارد و شرط موفقيت در كارها بالاخص

در كارهاى بزرگ است, حوصله و صبر زياد است . كم حوصلگى و كم صبرى, مانع است كه انسان در يك كار مفيد

كه متناسب با استعداد او است, مداومت كند . همه كارها را ناقص مى گذارد و دائماً از اين شاخ به آن شاخ مى پرد و از

اين كار به آن كار رو مى آورد و در نتيجه, هيچ كارى را به طور كامل انجام نمى دهد… نمى توان به طور حتم ادعا كرد

كه مخترعين و مكتشفين هر عصرى با استعدادترين افراد آن عصر بوده اند, زيرا ممكن است افراد مستعدترى بوده اند ولى

فاقد يك شرط ديگر بوده اند و آن, حوصله و صبر زياد است . صبر و حوصله است كه دوست قديمى ظفر و موفقيت

است . اگر صبر و استقامت و حوصله باشد, بى استعدادترين افراد هم ولو در يك زمان طولانى به هدف خواهند

رسيد . )102

همان طورى كه صبر با پيروزى

مقرون است, جزع و ناشكيبايى نيز با عجز و ناتوانى همراه است . امام باقر (ع )

مى فرمايد: (من لايعد الصبر لنوائب الدهر يعجز; كسى كه در وجودش نيروى صبر را براى مقابله با حوادث مهيا

نكند, عاجز و ناتوان خواهد شد . )103

از مشكلات و معضلات فرار كردن و متوسل شدن به استدلال غير واقعى, راه چاره نادرستى است كه به طور موقت مى

تواند ضعف و ناتوانى ما را بپوشاند . راه حل اساسى, مقاومت سرسختانه با مشكلات و اقدام عملى در جهت رفع موانع

است . مى گويند: (يك دانش آموز چينى كه در رشته تحصيلى خود پيش رفتى به دست نياورده و ناكام شده بود, از

شدت يأس و نااميدى, كتاب هايش را جمع كرد و به دور افكند . در همان لحظه مشاهده كرد زنى مستمند قطعه اى آهن را

با سرسختى و كوشش خستگى ناپذير سوهان مى زند تا از آن سوزنى درست كند . مشاهده اين صحنه, انقلاب عظيمى در

وجودش ايجاد نمود و روحش را به شدت تكان داد . او تصميم گرفت به كلاس درس برگردد و به هر قيمتى كه هست با

قاطعيت تمام به ادامه تحصيلات بپردازد . اين تصميم را به مرحله اجرا درآورد و در سايه شكيبايى كه از خود بروز داد,

در رديف دانشمندان شهير عصر خود قرار گرفت . )104

ملك الشعرا از زبان يك چشمه به نيكى, نقش صبر و شكيبايى و رابطه آن را با اعتماد به نفس نشان مى دهد:

جدا شد يكى چشمه از كوهسار

به ره گشت ناگه به سنگى دچار

به نرمى چنين گفت با سنگ سخت

كرم كرده راهى ده اى نيك بخت

جناب اجل كِش گران بود سر

زدش سيلى و گفت: دور اى پسر

نجنبيدم از سيل زورآزماى

كه اى تو كه پيش تو افتم ز جاى

نشد چشمه از پاسخ سنگ, سرد

به كَندن در ايستاد و اِبرام كرد

بسى كَند و كاويد و كوشش نمود

كز آن سنگ خارا رهى برگشود

ز كوشش به هر چيز خواهى رسيد

به هر چيز خواهى كماهى رسيد

برو كارگر باش و اميدوار

كه از يأس جز مرگ نايد به بار

گرت پايدارى است در كارها شود سهل پيش تو دشوارها105

به دنبال اين نباشيم كه مشكلمان را يك شبه حل كنيم . اعتماد به نفس مانند كمالات ديگر به تدريج و با تمرين و ممارست و

عبور از مشكلات و با صبر و تحمل به دست مى آيد .

كسب تجارب موفقيت آميز

موفقيت افراد در انجام مهارت هاى مختلف, به حسب تقويت انگيزه و رغبت آن ها براى ادامه كار و تلاش بيشتر مى شود .

يكى از روان شناسان مى گويد: (شايد هيچ عاملى بيش از شكست و سرزنش ناشى از شكست به حس ارزش شخص

لطمه وارد نياورد . شكست باعث مى شود كه شخص خود را كمتر از ديگران پندارد . وقتى انسان با شكست مواجه مى

شود, به اين فكر مى افتد كه از ديگران پايين تر و پست تر است . شكست, اعتماد را از بين مى برد و يأس را جانشين

اعتماد به نفس مى كند . )106

براى كسب اعتماد به نفس, يادگيرى مهارت ها و تخصص ها نقش مؤثرى دارد . اگر كسى در يكى از رشته ها تخصص

لازم را پيدا كرد, اين احساس به او

دست مى دهد كه چيزى مى داند كه ديگران آن را نمى دانند و توانايى كارى را دارد كه

ديگران از انجام آن عاجز و ناتوان اند . با اين احساس, اعتماد به نفس و انگيزه و جرأت و تلاش و پشتكار تقويت خواهد

شد .

كار و فعاليت صرف نظر از جنبه مادى, جنبه معنوى و تربيتى دارد . جوانى كه به كار و فعاليتى اشتغال ندارد,

شخصيت خود را متزلزل مى بيند و احساس وابستگى به ديگران دارد, اما روزى كه شغلى به دست آورد خود را مستقل و

آزاد مى بيند و به خود حق مى دهد كه در جامعه اظهار وجود كند و ميل دارد همه بدانند كه او ديگر يك عضو فعال اجتماع

است . موريس دبس مى گويد: (شغل و انتخاب آن, يك نقش مستقيم در اثبات شخصيت جوان دارد, زيرا اين

موضوع, نشانه آزادى جوان است و از اين پس مى تواند از وسايل شخصى براى ادامه زندگانى استفاده كند و به همين دليل

است كه به دست آوردن اولين پول, اين قدر لذيذ و مطبوع است . در نتيجه اعتمادِ به شخص خود پيدا مى كند . )107

تربيت صحيح والدين

پايه هاى نخستين رشد شخصيت و اعتماد به نفس, در سال هاى اوليه زندگى كودك و در دامن والدين و كانون گرم خانواده

نهاده مى شود . (والدين يكى از مهم ترين منابع شكل گيرى خودپنداره و احساس ارزش نسبت به خود در كودكان و

نوجوانان هستند . كودكانى كه طرد مى شوند, بالمآل به طرد خود مى پردازند و احساس بى ارزشى مى كنند . )108

اعتماد به نفس در

كودكانى كه در خانواده هاى گرم و نوازش گر پرورش يافته باشند, بيشتر رشد مى كند; همان طورى

كه ريشه خود كم بينى و احساس حقارت را بايد در دوران كودكى افراد جست وجو كرد . والدينى كه مى خواهند اعتماد به

نفس را در فرزندانشان ايجاد و تقويت كنند, بايد به نكاتى كه مطرح مى شود توجه داشته باشند:

1- ارتباط صميمى با فرزندان: اگر والدين با فرزندان خود رفتارى تحقيرآميز و آميخته به طعن و ملامت داشته باشند و

در حضور ديگران به آن ها بها ندهند, فرزندانشان به تدريج خود را موجودى بى ارزش و بى مقدار مى پذيرند و نمى توانند

احساس شخصيت و ارزش مندى كنند و در نتيجه اعتماد به نفس پيدا نمى كنند .

احترام به كودك و حسن معاشرت والدين, يكى از اساسى ترين عوامل ايجاد شخصيت در كودك است با اين روش,

كودكان باور مى كنند كه عضو مستقل خانواده و مورد تكريم و احترام اند . بر اين اساس پيامبر (ص ) مى فرمايد: (

الولد سيد سبع سنين وعبد سبع سنين ووزير سبع سنين; فرزند, هفت سال آقا و هفت سال مطيع و فرمانبر و هفت سال

وزير است109 ) . معمولاً وزير به كسى گفته مى شود كه با او مشورت و در تصميم گيرى ها شركت داده مى شود .

والدين مستبد و خودرأى با تحميل نظرات خود بر افراد خانواده, مانع رشد فكرى و تقويت تصميم گيرى در فرزندان خود

مى شوند .

2- آزادى دادن به فرزندان: پرورش قدرت تفكر و استدلال و خود ارزش مندى در پرتو روحيه آزادمنشانه امكان پذير

است .

اگر والدين از فرزندان بخواهند در برابر اراده و خواسته هايشان تسليم محض باشند, طبيعى است كه با اين روش

تحكم آميز, آن ها موجوداتى طفيلى, بى شخصيت و ناتوان بار خواهند آمد . بايد به فرزندان فرصت داد كه انتخاب

كردن و تصميم گرفتن را تجربه كنند . البته اين مطلب به اين معنا نيست كه فرزندان در انجام آن چه مى خواهند, آزاد

باشند . فعاليت هاى مستقل و آزاد فرزندان, از ارشاد و هدايت خانواده بى نياز نيست, ولى مداخله و مزاحمت و ايجاد

محدوديت, ابتكار عمل را از نوجوانان مى گيرد و آن ها را به عناصرى منفعل و غير فعال تبديل مى كند .

3- توجه به جنبه هاى مثبت: پدر و مادر به جاى اين كه همواره بر نقاط ضعف فرزند خود انگشت بگذارند, بايد به

نقاط مثبت و امتيازات او توجه كنند . يكى از روان شناسان مى گويد: (تقريباً تمام اطفال بدون استثنا بيش از تنبيه و

خشونت, به تشويق و برانگيختن حس اعتماد به نفس احتياج دارند, چه, بسيارى از اطفال بر اثر فقدان مشوق و محرك

از استعداد خلاقه خود بى خبر مانده و فقط يك تذكر كوچك قادر به ظاهر كردن آن گشته است . )110

كسانى كه در كارنامه فرزند خود ابتدا به سراغ نمره كمتر مى روند و به نمرات بالاى او بهاى چندانى نمى دهند, با دست

خود بذر ناتوانى را در روح او مى پاشند . امام على (ع ) يكى از ثمرات تشويق و تحسين را شكوفايى استعدادها و نشاط

در زندگى مى داند و مى فرمايد: (تحسين و حق شناسى,

مردان شجاع را در راه نيكوكارى, تهييج و مسامحه كاران

را به جنبش و حركت وادار مى كند . )111

4-در نظر گرفتن ظرفيت و توانايى فرزندان: والدين بايد توقعات خود را با توانايى فرزندانشان تطبيق دهند و آنان را آن

طورى كه هستند بپذيرند, نه آن گونه كه مى خواهند باشند . بعضى از پدران و مادران بدون در نظر گرفتن ذوق و استعداد

فرزند خود, شغل يا رشته تحصيلى خاصى را بر فرزندشان تحميل مى كنند . روشن است كه اگر كسى مطابق استعداد و

علاقه خود حركت نكند, به موفقيت نخواهد رسيد و همين ناكامى, از اعتماد به نفس او خواهد كاست . بلندپروازى

والدين و انتظارات غير واقع بينانه براى فرزندان, حاصلى جز سرخوردگى و احساس بى كفايتى ندارد . مقايسه فرزندان

با هم سالان در فاميل و عدم توجه به تفاوت هاى فردى, احساس ناتوانى را در آن ها تقويت مى كند . رسول خدا (ص )

مى فرمايد: (خدا رحمت كند كسى را كه فرزندش را در اعمال نيك يارى دهد . سؤال شد: چگونه او را در نيكى يارى

دهد ؟ حضرت فرمود: آن چه در توان او است, بپذيرد و از سخت گيرى درگذرد . )112

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1_ محمدعلى سادات, راهنماى پدران و مادران, ج1, ص37 .

2_ مدثر (74 ) آيه 38 .

3_ نجم (53 ) آيه 39 .

4_ نهج البلاغه, قصار47 .

5_ محمدتقى فلسفى, كودك, ج2, ص279 .

6_ نهج البلاغه, قصار167 .

7_ همان, قصار333 .

8_ اصول كافى, ج3, ص105 .

9_ بحارالانوار, ج68, ص138 .

10_ روزنامه اطلاعات, شماره 20665, ص11, سال74 .

11_ نساء (4 ) آيه 49 .

12_ ترجمه الميزان, ج4, ص546 .

13_ علامه طباطبايى, خلاصه تعاليم اسلام, ص190 .

14_ همان, ص191 .

15_ رابرت آنتونى, رموز اعتماد و اتكاء به نفس, ترجمه اسماعيل كيوانى, ص164 .

16_ محمدتقى فلسفى, همان, ص278; به نقل از: اعتماد به نفس, ص14 .

17_ غلامعلى افروز, مباحثى در روان شناس و تربيت كودكان و نوجوانان, ص114 .

18_ غررالحكم و دررالكلم, ج5,ص253 .

19_ قصص (28 ) آيه 4 .

20_ صحيفه نور, ج18, ص146 .

21_ مرتضى مطهرى, نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, ص53 و54 .

22_ مجموعه آثار, ج17, ص53 و54 .

23_ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, ص596 .

24_ رعد (13 ) آيه 11 .

25_ مجموعه آثار, همان, ص224_223 .

26_ گلستان سعدى, باب هفتم, حكايت17 .

27_ غررالحكم و دررالكلم, ج4, ص398 .

28_ بحارالانوار, ج71, ص69 .

29_ غلامعلى افروز, همان, ص114 .

30_ محمدتقى فلسفى, همان, ص391 .

31_ غررالحكم و دررالكلم, همان, ص483 .

32_ همان, ج2, ص163 .

33_ موسوى لارى, رسالت اخلاق در تكامل انسان, ص416 .

34_ بحارالانوار, ج75, ص365 .

35_ غررالحكم و دررالكلم, ج5, ص432 .

36_ همان, ج4, ص37 .

37_ سيد احمد احمدى, روان شناسى نوجوانان و جوانان, ص28 .

38_ غررالحكم و دررالكلم, ج2, ص522 .

39_ همان, ص77 .

40_ رشد شخصيت, ترجمه سيما نظيرى, ص100 .

41_ محمدتقى فلسفى,

همان, ص342 .

42_ بحارالانوار, همان, ص249 .

43_ محمدتقى فلسفى, همان, ص415 .

44 _ دكتر جلالى, روزنامه ابرار, شماره 832, ص5 .

45 _ موسوى لارى, رسالت اخلاق در تكامل انسان, ص358 .

46 _ سفينةالبحار, ج2, ص295 .

47_ غررالحكم و دررالكلم, ج4, ص38 .

48_ همان, ج1, ص324 .

49_ پترلستر, به خود اعتماد كنيد, ترجمه محمدحسين سرورى, ص35 .

50_ غلامعلى افروز, روان شناسى كم رويى, ص13 .

51 _ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص198 .

52_ غررالحكم و دررالكلم, ج3, ص261 .

53_ محمدتقى فلسفى, همان, ص187 و188 .

54_ همان, ص301 .

55 _ غررالحكم و دررالكلم, ج4, ص483 .

56_ موسوى لارى, همان, ص417 .

57_ محمدتقى فلسفى, كودك, ج2, ص233 .

58_ على قائمى, خانواده و مسائل نوجوان و جوان, ص161 .

59_ غررالحكم و دررالكلم, ج2, ص156 .

60_ زخرف (43 ) آيه 23 .

61_ بقره (2 ) آيه 171 .

62_ مرتضى مطهرى, تعليم و تربيت در اسلام, ص46 .

63_ بحارالانوار, ج73, ص153 .

64_ مثنوى معنوى, دفتر دوم, ص206; با اقتباس از: رمز پيروزى مردان بزرگ, ص75_70 .

65_ صحيفه نور, ج16, ص64 .

66_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص97 .

67_ بحارالانوار, ج50, ص92 .

68 _ سفينةالبحار, همان, ص7 .

69_ محمدتقى فلسفى, كودك, همان, ص191; به نقل از مجموعه ورّام, ج1, ص33 .

70_ بيست گفتار, ص176 .

71_ سيد مجتبى موسوى لارى, رسالت اخلاق در تكامل انسان, ص345 .

72_ مرتضى مطهرى, بيست گفتار, ص182 .

73_ غرر الحكم و درر الكلم, ج3, ص164 .

74_ مرتضى مطهرى, همان, ص182_183 .

75_ علامه حسينى تهرانى, مهر تابان, ص39 .

76_ بحارالانوار, ج74, ص142 .

77_ ريحانة الادب, ج1, ص378 .

78_ همان, ج2, ص338 .

79_ همان, ج5, ص333 .

80_ هدية الاحباب, ص145 .

81_ هر

ياردى تقريباً 91 سانتى متر است .

82_ وينسنت پيل, ترجمه وجيهه آزرمى, ص87 .

83_ مجله جانباز, ش32, سال1371 .

83_ ديوان نظامى گنجوى, ليلى و مجنون, ص462 .

85_ جعفر سبحانى, رمز پيروزى مردان بزرگ, ص133 .

86_ مزمل (73 ) آيه 6 .

87_ نهج البلاغه, خطبه16 .

88_ بيست گفتار, ص12 .

89_ غرر الحكم و درر الكلم, ج4, ص385 .

90_ گفتارهاى معنوى, ص292 .

91_ غرر الحكم و درر الكلم, ج1, ص185 .

92_ مرتضى مطهرى, همان .

93_ همان, ص298 .

94_ وينسنت پيل, همان, ص90 .

95_ غرر الحكم و درر الكلم, ج3, ص277 .

96_ سيد مجتبى موسوى لارى, همان, ص360 .

97_ پترلستر, به خود اعتماد كنيد, ترجمه دكتر سرورى, ص125 .

98_ همان, ص126 .

99_ بحارالانوار, ج68, ص341 .

100_ ناصر مكارم شيرازى, اخلاق در قرآن, ج2, ص446 .

101_ نهج البلاغه, قصار 153 .

102_ حكمت ها و اندرزها, ص212_213 .

103_ بحارالانوار, همان, ص83 .

104_ سيد مجتبى موسوى لارى, همان, ص254 .

105_ ديوان ملك الشعرا, ج2, ص1107 .

106_ سيد مجتبى موسوى لارى, همان, ص402 .

107_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج2, ص350 .

108_ اسماعيل بيابانگرد, روش هاى افزايش عزت نفس در كودكان و نوجوان, ص37 .

109_ بحارالانوار, ج101, ص95 .

110_ محمدتقى فلسفى, كودك, ج2, ص334 .

111_ نهج البلاغه, نامه53 .

112_ اصول كافى, ج6, ص50 .

جوان و ارزش ها

امانت دارى

پاس داشت ارزش ها و ترويج و اشاعه آن ها, بالندگى و پويايى جامعه را به دنبال خواهد داشت; همچنان كه تبيين آن ها

نيز موجب شكوفايى و رونق بازار خوبى ها و شوق و پايبندى مردم و جوانان به آن خواهد شد . بنابراين بايد در معرفى و

بيان ارزش ها كوششى دوچندان مبذول داشت .

در اين شماره به

يكى از اين ارزش ها يعنى امانت دارى مى پردازيم .

معناى واژگانى امانت دارى

امانت, واژه اى است عربى و در فارسى به معانى متعددى به كار رفته است:

_ امانت يعنى هر چيزى را كه براى نگه داشتن به كسى بسپارند;

_ امانت يعنى راستى, درستى و ضد آن خيانت است;

_ امانت يعنى تكاليفى كه خداوند براى خلق تعيين كرده است; از عبادات و طاعات .1

همان طور كه بيان شد, امانت در مقابل خيانت است; يعنى اگر كسى از امانت مواظبت نكرد, خيانت كرده است .

عرفا امانت را به عشق, معرفت, فيض الهى, اسرار حق, عقل, تكليف و… معنا كرده اند, اما امام راحل _

سلام اللّه عليه _ مى فرمايد: (عده اى بر اين عقيده اند كه منظور از امانت, مطلق امانت خلقى (مال مردم ) و خالقى

(احكام شرعيه ) مى باشد, و مقصود از امانت الهى اين است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا كنيد . گروه

ديگرى معتقدند كه مراد از امانت, امامت است .

در روايت هم آمده كه مقصود از اين آيه (آيه 58 سوره نساء ) ما (يعنى ائمه (ع ) هستيم كه خداوند تعالى به ولات امر

پيشين (رسول اكرم (ص ) و ائمه (ع ) امر كرده ولايت و امامت را به اهلش رد كنند . )2

امانت يك معناى وسيع ترى دارد به گونه اى كه يك سخن نيز امانت است, حكومت و پست و مقام نيز امانت محسوب مى

شود و بايد به اهلش برگردد . بنابراين امانت به امانت هاى مالى, اقتصادى, سياسى, اجتماعى و اخلاقى نيز گفته مى

شود .

اهميت امانت در اسلام

امانت به عنوان يك ارزش در اسلام, جايگاه ويژه اى دارد . دراهميت اين ارزش

الهى همين بس كه قريب ده آيه3 درباره

آن نازل شده است .

احاديث زيادى از پيامبر گرامى اسلام (ص ) و ائمه اطهار (ع ) درباره امانت دارى وارد شده است . بعضى از

پيامبران ملقب به (امين ) بودند . خداوند در مقام تعريف انبيا, آنان را با عنوان (رسول امين ) يا (ناصح امين )

معرفى مى فرمايد; مثلاً درباره حضرت نوح و هود مى فرمايد: (ألا تَتَّقُونَ أنَّى لَكُمْ رَسوْلٌ أَمينٌ;4 هنگامى كه

برادرشان نوح به آن ها گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد ؟ من براى شما رسول امينى هستم ) . و درباره حضرت هود مى

فرمايد: (إذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ ألا تَتَّقُون إنّى لَكُمْ رَسوُلٌ أمينٌ;5 هنگامى كه برادرشان هود گفت: آيا تقوا پيشه نمى

كنيد ؟ من براى شما فرستاده اى امين هستم ) . يا مى فرمايد: (أنَا لَكُمْ ناصِحٌ أمينٌ;6 من براى شما خيرخواهى امين

هستم ) . خداوند در قرآن از زبان حضرت موسى مى فرمايد: (إنّى لَكُمْ رَسوُلٌ أمينٌ;7 من فرستاده امينى براى شما

هستم )

پيامبر بزرگ اسلام (ص ) نيز به (محمد امين ) ملقب بودند . شهيد مطهرى مى گويد: ([حضرت محمد (ص )]

پيش از بعثت, براى خديجه كه بعد به همسرى اش درآمد, يك سفر تجارتى به شام انجام داد . در آن سفر, بيش از

پيش لياقت, استعداد, امانت و درست كارى اش روشن شد . او در ميان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود كه

لقب (محمد امين ) يافته بود . امانت ها را به او مى سپردند . پس از بعثت نيز قريش

با همه دشمنى كه با او پيدا كردند,

باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند . از همين رو پس از هجرت به مدينه, چند روزى حضرت على (ع ) را به

جاى خود گذاشت كه امانت ها را به صاحبان اصلى برساند . )8

قرآن و امانت

قرآن نيز يكى از ويژگى هاى لازم مؤمن را امانت دارى مى داند: (وَالَّذينَ هُمْ لأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِم راعُونَ ) .9 حضرت

رسول (ص ) آن قدر شأن امانت را بالا مى بَرَد تا آن جا كه مى فرمايد: (لاايمَان لِمَنْ لاأمَانَةَ لَهُ;10 كسى كه امانت

دار نيست, ايمان ندارد ) . از سوى ديگر حضرت در حديثى, يكى از نشانه هاى منافقين را خيانت در امانت مى داند:

(نشانه منافق سه چيز است: دروغ گويى, پيمان شكنى و خيانت در امانت . )11

موارد امانت در كتاب و سنت

آنچه از آيات و روايات و متون دينى فهميده مى شود اين است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى انسان اعم از: فرزند,

پول و مقام, اسرار و رازها, حكومت و شخصيت علمى, سياسى, فرهنگى و… امانت الهى به شمار مى روند كه

به دست انسان ها سپرده شده است و آدمى موظف به حفظ و نگهبانى از آن هاست تا به اهلش برگردد .

امانت مصاديق زيادى دارد كه در اين بخش به تعدادى از آن ها اشاره مى شود:

1- فرزند: فرزند انسان امانت الهى است . اگر پدر و مادر در تربيت فرزندشان كوتاهى كنند, خيانت كرده اند و در

روز قيامت از آنان بازخواست خواهد شد .

2- شاگرد: شاگردان امانت در دست معلم هستند . اگر مربى در آموزش آن ها كوتاهى و سهل انگارى كند, در

روز رستاخيز مورد سؤال قرار مى گيرد .

3- علم: اگر انسان از علم و دانش در جهت تعالى ديگران استفاده نكند و يا در جهت نابودى ديگران و جامعه آن را به

كار برد, بازخواست خواهد شد .

4- انسان: انسان خود امانتى

است كه خداوند به او حواس بينايى, چشايى, شنوايى و عقل و هوش عنايت فرموده

است . بنابراين اگر در حفظ آن ها و بهره بردارى درست از آن ها كوتاهى كند, مورد بازپرسى قرار مى گيرد .

5- حكومت: حكومت نوعى امانت الهى است كه به حاكم سپرده شده است و حاكم موظف به حفظ و نگهبانى از آن

است . شهيد مطهرى _ رحمه اللّه _ مى گويد: (چنان كه ملاحظه مى شود قرآن كريم, حاكم و سرپرست اجتماع را به

عنوان امين و نگهبان اجتماع مى شناسد . حكومت عادلانه را نوعى امانت مى داند كه به او سپرده شده است و بايد در حفظ

آن از آسيب ها و عمل به مقتضاى آن بكوشد… امام على (ع ) به عامل آذربايجان مى نويسد: سمبادا بپندارى كه

حكومتى كه به تو سپرده شده است, يك شكار است كه به چنگت افتاده است; بلكه, آن امانتى است كه بر گردنت

گذاشته شده است .ز )12

6- احكام الهى: تكاليف الهى و قرآن كريم نيز امانت اند و مسلمانان موظف اند آن را حفظ كنند . از ديگر موارد

امانت, اداى نماز, زكات, روزه, حج, مجالس, راز و… هستند كه براى جلوگيرى از طولانى شدن به آن

ها نمى پردازيم .

اگر به امانت خيانت شود, امانت دار ضامن است . اگر مورد امانت از بين برود, در صورتى كه امانت دار در نگه

دارى آن كوتاهى كرده باشد, ضامن است; ولى اگر نهايت سعى و تلاش خود را در نگه دارى آن به كار برده و با اين

حال امانت از بين رفته باشد, ضمانتى متوجه

امانت دار نيست . اگر كسى سخن كسى را بازگو نمايد, به وى خيانت

كرده است .

آثار امانت دارى

امانت دارى موجب امنيت ملى, آرامش روحى و روانى, صفا و صميميت و از بين رفتن فقر و كدورت و بدبينى و

دشمنى مى گردد .

روزى چوپانى به لقمان حكيم گفت: آيا تو با من چوپانى نمى كردى ؟ گفت: آرى . چوپان گفت: پس چرا تو به اين

مقام رسيدى ؟ لقمان گفت: به دليل امانت دارى و راست گويى .13

امام صادق (ع ) مى فرمايد: (امانت دارى سبب جلب رزق و روزى, و خيانت سبب فقر مى گردد ) .14 امانت

داران همواره پيش خدا و مردم محبوب مى باشند و از آنان به نيكى ياد مى شود . بنابراين همه ما موظفيم تا در جهت ترويج

و اشاعه فرهنگ امانت دارى كه يكى از ارزش هاى دينى و مذهبى ما مسلمانان است, تلاشى مضاعف كنيم تا روح امانت

دارى در جامعه اسلامى گسترش يابد . با توجه به اين مهم, موضوع پژوهش اين شماره را به امانت دارى اختصاص

داديم تا علاقه مندان به پژوهش و تحقيق در مقطع دبيرستان با انتخاب يكى از موضوع هاى پيش نهادى زير و با بهره مندى از

منابعى كه معرفى مى شود, مقاله خود را تهيه و ارسال دارند .

منبع

سيد محمدرضا حسينى

پى نوشت ها

1_ فرهنگ معين, ج1, ص347 .

2_ بينات, سال دوم, شماره 6, ص5 .

3_ بقره, آيه 283; نساء, آيه58; مؤمنون, آيه 8; معارج, آيه 32; دخان, آيه 18; شعراء,

آيات: 106, 125, 142, 162 و178; احزاب, آيه 72 .

4_ شعراء (52 ) آيه 106 .

5_ همان, آيه 124 .

6_ اعراف (7 ) آيه 68 .

7_ دخان (44 )آيه 18 .

8_ مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى, ج3, ص130_131 .

9_ مؤمنون (23 ) آيه 8 .

10_ ميزان الحكمه, ج1, ص215 .

11_ تفسير نمونه, ج3, ص433 .

12_ سيرى در نهج البلاغه, ص132 .

13_ داستان ها و پندها, ج8, ص115 و116 .

14_ ميزان الحكمه, همان, ص78 .

جوان و اميدواري به آينده

مقدمه

بي شک جواناني در عرصه اجتماع هستند که از روحيه و اميد بالايي برخوردارند . اينها اين اميد زياد را وسيله ترقي و

پيشرفت خود قرار مي دهند و از نظر علمي و شغلي پيشرفت مي کنند .

در مقابلِ اين عده ، دسته اي هم هستند که همواره روحيه نااميدي در آنها شعله ور است و همه چيز را سياه و تيره مي بينند .

اين دسته ، علاوه بر اين که همواره پيشرفت نمي کنند ، بلکه دچار پسرفت دائمي نيز هستند .

پس همواره دو دسته در جامعه وجود دارند: يک عده کساني هستند که دنياي پيرامون خود را همواره سبز و روشن مي بينند

و عده ديگر ، هميشه سياه سياه . قرآن هم همواره روح اميد و اميدواري را در عرصه جامعه مي دمد تا آن جامعه ، جامعه پويا

بشود . لذا (در سوره زمر ، آيه 53 ) خداوند به پيامبر عزيزش مي فرمايد: بگو به گناهکاران که خدا مي گويد: «اي

بندگان من که به زيان خويشتن بسي

کارها کرده ايد ، از رحمت خدا نوميد مباشيد که خدا همه گناهان را مي آمرزد و او آمرزنده

و مهربان است .» (1 )

خداوند در اين آيه اولاً دستور مي دهد که هرگز از رحمت خدا نااميد نشويد و خدا همواره رحمت و خيرش را شامل شما کرده

است و در درجه دوم مي فرمايد که حالا اگر خطا و اشتباهي هم رُخ داد ، اين دليل نمي شود که شما نااميد شويد؛ چرا که خداوند

يکي از صفاتش آمرزنده و مهربان است . پس ما همواره بايد اميد و اميدواري و نشاط را در خود و در محيط پيرامون ، زنده

کنيم .

اگر انسان کمي به اين سخن حضرت علي (ع ) فکر کند ، ديگر دنياي او دنياي بي اميدي نيست . حضرت علي (ع ) به

فرزندشان مي فرمايد: « . . خدا کليد گنجينه هاي خويش را در دست تو نهاد ؛ زيرا که اجازه داد تا هرچه مي خواهي از

او بخواهي و تو هر وقت بخواهي ، مي تواني درهاي نعمت او را با دعا بگشايي و سيلاب رحمت او را بر خويشتن فرو

ريزي . چون چنين است ، پس مبادا دِيرکردِ اجابت ، تو را نوميد سازد ، که بخشش به اندازه نيّت [و تصميم و استقامت در

دعا و طلب [است» . (2 )

پس اگر اجابت به تأخير افتاد ، اين سبب نااميدي ما نبايد بشود و اجابت ، به اصرار و پايداري و اميد بستگي دارد .

بعضي وقت ها انسان به فردي نگاه مي کند که سر تا پا شور و شوق و اميد است . ولي بعضي ديگر هم _ اگرچه داراي

امکانات مادّي و

اجتماعي اند ، ولي _ از اين روحيه بي بهره اند . اميد ، يک حالت روحي است که اگر در انسان وجود داشته باشد

از انگيزه و نشاط فراواني برخوردار مي شود و سبب پيروزي و موفقيت در کارها مي گردد .

راه هاي افزايش اميد در جوان

اميد براي هر کسي خوب و مطلوب است امّا براي جوان ، مطلوب تر و لازم تر؛ چرا که جوانِ بدون انگيزه و نشاط و اميد مثل

جسد بدون روح است . اميد همانند روح در بدن جوان است .

1-توکل به خداوند: جواني که در همه کارها عامل اصلي را خداوند بداند و بفهمد که او اگر بخواهد هر کاري شدني است ،

آن گاه ديگر دل به عامل هاي ديگر نمي بندد و اميد در او تقويت مي شود ؛ چرا که خداوند ، منبع قدرت بي نهايت است و دوستان

خويش را تنها نخواهد گذاشت . لذا با توکل به پروردگار ، در هر کاري اميد به موفقيّت در آن کار ، افزايش پيدا مي کند . و

اين توکل ، شاخص مهمّي در تقويت اميد است .

2- گرايش به معنويت: همواره انسان ها در جامعه مشاهده مي کنند که افرادي که گرايش به معنويت دارند و به ياد خدا و

معاد هستند ، آنها بيشتر اميد به کارها و اميد به آينده خود دارند .

جواناني که به پوچي و بي هدفي مي رسند ، کساني اند که اصلاً به ياد خداوند نيستند و به معنويات توجهي ندارند لذا پس از مدّتي

بي انگيزه و پريشان و نااميد مي شوند و در نتيجه ، ديگر زندگي و پيشرفت خود را غيرممکن و يا پوچ و بي ارزش مي شمارند .

بنابر برخي پژوهش هاي روان شناسي معاصر ، يکي از عوامل مؤثري که در افزايش اميد

، نقش زيادي دارد ، همين گرايش به

معنويات و ياد خداست؛ چرا که با ياد خدا دل ها آرام و اميدوار مي شود . اصولاً پذيرش حضور خداوند در زندگي ، موجب

پايبندي به اخلاق و وجدان است .

3- اعتماد به نفس: افرادي که در کارهاي خود اعتماد به نفس دارند و خودباورند ، اينها از اميد بيشتري بهره مندند .

اعتماد به نفس يعني انسان با تکيه بر اراده خود کارهاي خويش را انجام بدهد . رابطه اعتماد به نفس و اميد ، رابطه اي دوسويه

است ؛ يعني از يک طرف اعتماد به نفس در افزايش اميد مؤثر است و از طرف ديگر ، اميد زياد داشتن ، سبب اعتماد به نفس

بيشتر مي گردد .

4- محيط و خانواده: خانواده و محيط پيرامون ، اگر از محيط هاي سالم و با نشاط و برخوردار از اميد باشد ، طبعا اين اميد

و انگيزه ، به جوان هم سرايت مي کند . نقش خانواده و محيط را در شخصيت جوان نمي توان ناديده گرفت و درصد بالايي از

تأثير را همين محيط و خانواده در شکل گيري اميد و افزايش آن دارد .

5- پرهيز از زشتي ها: يکي از کارهايي که باعث نااميدي ، نا آرامي و بي هدفي در زندگي مي شود ، گناه کردن است ،

مخصوصا وقتي که شخص ، اصرار بر گناه داشته باشد و زياد مرتکب گناه شود ، که اين ، باعث تيرگي دل و نااميدي تدريجي

مي شود ؛ زيرا احساس مي کند تمام راه ها را بر روي خود بسته و ديگر راهي براي نجات ندارد . لذا يکي از مهم ترين

عواملي که موجب مي شود ريشه نااميدي در انسان خشک

شود ، گناه نکردن است . پس مرتکب گناه نشدن ، عامل مهمي در

افزايش اميد و آرامش يافتنِ وجدان و نشاط زندگي است . پايه و اساس هر کاري اميد است و اگر اين اميد و انگيزه در کار

نباشد ، هيچ کسي شروع به فعاليت و کار نمي کند .

در حديثي از پيامبر اکرم (ص ) آمده است که: «اميد ، رحمت خدا براي امت من است . اگر اميد نبود ، مادري فرزند

خود را شير نمي داد و کسي درختي نمي کاشت» . (3 )

از اين حديث ، استفاده مي شود که اميد ، منشأ هر پويايي و پيشرفتي در زندگي انسان است . اميد را بايد عنايتي و رحمتي از

ناحيه خدا دانست ؛ نعمت بزرگي که خوش بختانه در ميان امّت اسلامي ، ظهور بيشتري دارد .

آثار اميد

1- تقويت انگيزه در پيگيري اهداف: يکي از آثار اميد در انسان ها (بخصوص جوانان ) اين است که به آنها در رسيدن

به اهداف خود ، انگيزه و نيرو مي بخشد . در حديث پيامبر (ص ) آمده است: «کسي به بهشت مي رود که اميد آن را

دارد و کسي از جهنم دور مي ماند که از آن بيمناک باشد» . (4 )

از اين حديث ، روشن مي شود که اميد ، منشأ عمل است و سرنوشت ساز ؛ چون اگر کسي اميد به چيزي داشت به آن دست مي

يابد و زمينه هاي دستيابي آن هدف را براي خود مهيا مي کند . در نتيجه ، اميد در دل آدم هاي خوب ، منجر به عمل نيکو و صالح

مي شود و سرانجام هم سبب نجات و ورود به بهشت مي شود . پس مي توان گفت

که اميد ، انسان ها را در رسيدن به اهداف

خود ياري مي کند .

2- چيره شدن بر دشواري ها: اگر اميد نباشد ، ديگر انگيزه اي براي صبر و چيره شدن بر دشواري ها نيست . اگر

جوان ، اميد به پيشرفت علمي و حرفه اي خود نداشته باشد ، پس از چه راهي مي تواند بر سختي هاي راه غلبه کند ؟ اين که جوان

شبانه روز و ماه هاي متوالي همّت مي کند و سختي هاي راه را تحمل مي کند ، آن نيست مگر اميد به موفقيت در کنکور دانشگاه و يا

يافتن حرفه و کار و کارگاه مطلوب خويش . پس اميد به رفتن به دانشگاه و ادامه دادن درس يا استادکار شدن در يک شغل و

حرفه ، او را برابر هر سختي اي کمک مي کند .

پس يکي از آثار و کارکردهاي اميد ، اين است که به شخص ، توان و نيرو مي بخشد تا بر مشکلات چيره شود .

جامعه و تأثير آن بر اميدواري فرد

لازمه اميد ، عمل کردن و حرکت کردن به سوي آينده است و إلاّ صِرف اميد بدون حرکت و پويايي ، خوش خيالي است و مطلوب

و پسنديده نيست . اميد ، آن نوع از خوش بيني به آينده است که منشأ پويايي و حرکت به سوي آينده اي روشن باشد .

جامعه اگر به سه نياز جوان ، پاسخ مثبت بدهد و خانواده هم نقش مؤثر خود را ايفا کند ، کمک بزرگي به اميدواري او کرده

است:

الف ) شغل: اگر ساختار جامعه طوري باشد که هر جوان بتواند براي اداره کردن زندگي خود ، مشغول به کار باشد و

شغلي داشته باشد ، اين در داشتن اميد به آينده بسيار مؤثر است و لذا وقتي که جوان ،

مشغول به کار و فعاليت شد و سرگرم

ايفاي نقش خود در جامعه شد ، روحيه اميد در وي افزايش مي يابد ؛ اما اگر جامعه نتوانست به اين نياز ضروري وي پاسخ

متناسب بدهد ، اين جوان بيکار ، دچار نااميدي مي شود و جوانان بيکار و نااميد ، آسيب جدّي براي اجتماع خود به وجود مي

آورند .

ب ) ازدواج: اگر محيط پيرامون جوان (مخصوصا خانواده و نزديکان جوان ) ، بتوانند او را در يک ازدواج خوب و

موفقيّت آميز ، ياري و راهنمايي کنند تا بتوانند زندگي شيرين و با طراوتي داشته باشد ، اين ، نقش بسيار خوبي در اميد به آينده

جوان دارد . تشکيل خانواده ، جوان را «مسئول» بارمي آورد و به او براي پيشرفت هاي علمي و کاري و فکري ، انگيزه

مي دهد . به علاوه ، خانواده ، پايگاه تربيت اخلاقي و خودسازي شخصيتي است که همه اينها زمينه هاي اميدواري اند .

ج ) پيشرفت: فراهم شدن امکان پيشرفت براي همه اقشار و طبقات جامعه و شايسته سالاري در همه سطوح و فراهم بودن

امکان رشد استعدادها و ظهور خلاقيت ها و عرضه انديشه ها و آثار و . . . براي همه شهروندان ، تأثير بسزايي در افزايش

اميد دارد . نبودن تبعيض در سطح جامعه و کشور ، خود به خود ، اميد آفرين است . ريشه تفاوت و تبعيض ، در کبر و

برتري طلبي افراد يا طبقات است . اگر در جامعه تبعيض وجود داشته باشد ، آن جامعه از همبستگي و وفاق ملي تهي است و

جوانان خود را از هرگونه پيشرفتي در آينده مأيوس مي کند .

پس جامعه اگر بستري را مهيّا کند

که در بهره گيري از امکانات آن ، تبعيضي نباشد و همچنين در ايجاد شغل و ازدواج خوب و

متناسب با شخص ، قدم هاي مؤثري را بردارد ، در ايجاد و افزايش اميد در نسل جوان ، کمک مؤثّري کرده است .

منبع

محمدصادق رباني

پي نوشت ها

1 - الحياة ، محمدرضا حکيمي ، ج 1 ، ص 721 .

2-همان ، ص 722 .

3 - نهج البلاغه ، گردآورنده: مرتضي فريد تنکابني ، چاپ نهم ، ص 60 ، ح1 .

4 - همان ، حديث 2 .

جوان و انتقاد

ويژگى هاى دوره جوانى

از جمله ويژگى هاى دوره جوانى ، آرمان خواهى و عدالت جويى است . اين دو ويژگى ، جوان را به انتقاد از گفتار و كردار

ديگران وادار مى نمايد . گفت و گو و نشست هاى گوناگون با جوانان ، اين شرايط را بيشتر فراهم مى كند تا در حالات و

روحيات يك ديگر كنجكاو و دقيق شوند و موشكافانه ، عيب هاى دوست خود را مورد توجه قرار داده و به صورت فعال و همه

جانبه و با شور و نشاط و سرزندگى در صحنه ها حاضر شده و با صراحت ، اظهار نظر نمايند .

هر چند بايد اين فرصت نقادىِ از ديگران را مغتنم شمرد و آن را يك حركت اصلاح گرانه دانست و اين حق اجتماعى را براى

همه اقشار جامعه ، به ويژه جوانان قائل شد ، اما بايد مواظب لغزش گاه هاى پر خطر نيز بود تا انتقاد به انتقام يا عيب جويى و

پرده درى تبديل نشود و نقش سازنده و تكاملى خود را از دست ندهد .

ميل به تنوع و داشتن آرزوهاى بى حساب ، تصويرهاى خيالى و آرمان خواهى ، همه و همه دست به دست هم داده و جوان را

به هيجان مى آورد تا جايى كه اين دوره از حيات بشرى را سن زودرنجى و زود شكنى معرفى كرده اند . اصولاً جوانان زود

به هيجان مى آيند و با كنايه و اشاره و سخن

، اعتراض خود را نمايان مى سازند و در مواردى نيز ، ديگران را ناديده مى گيرند؛

شايد گمان دارند از اين طريق مى توانند موقعيت خود را تثبيت كنند . پس لازم است جوان هم بداند كجا و چگونه انتقاد كند و

هم از نقد سازنده ديگران استقبال نمايد .

انتقاد در لغت

جوهرى ، لغت شناس معروف ، مى نويسد: درهم هاى ناخالص را از مجموعه آن جدا كردن ، انتقاد درهم هاست و نقد كسى ، به

معناى مناقشه كردن با او در باره چيزى است . (1 )

در روزگار گذشته كه معاملات مردم با سكه نقره انجام مى شد ، افرادى سرب را با نقره مخلوط نموده و به صورت پول رايج

عرضه مى كردند . كسى كه مى خواست نقد خود را خالص كند به صرّاف مراجعه مى كرد تا او را انتقاد نمايد . در لغت

عرب ، صرّافِ سكه شناس را منتقد و عمل جدا سازى اش را انتقاد مى گويند . (2 )

حوزه نقد و انتقاد ، وسيع و فراگير است ، به همين دليل گفته يا نوشته و يا عمل ديگران را در بر مى گيرد .

انتقاد و عيب جويى

افراد با توجه به طرز تفكر و نگرش مثبت يا منفى خود درباره عمل كرد ديگران ، قضاوت هاى مختلفى دارند و عكس العمل هاى

گوناگونى از خود بروز مى دهند:

گروهى در مقابل خوبى واكنش مثبت نشان مى دهند و خوبان را تشويق مى كنند ، ولى از بدكاران انتقاد نمى كنند تا مبادا دل آزرده

شوند و از محبوبيتشان كاسته گردد؛ اين افراد ، خودخواه ، محافظه كار و منفعت طلب مى باشند .

گروهى ديگر فقط به بدى ها توجه مى كنند و با عينك بدبينى اطرافيان را مى بينند و همواره در پى يافتن نقاط ضعف و ناديده گرفتن

خوبى ها و نقاط مثبت ديگران هستند؛ اين افراد به بيمارى عيب جويى مبتلايند .

گروه سوم كه از سلامت فكر و پاكى دل برخوردارند ، خوبى ها و بدى ها را با هم مى بينند؛ از مشاهده كارهاى ناشايست ناراحت

مى شوند و لب به انتقاد مى گشايند و

كارهاى خوب ديگران را ستايش و تحسين مى كنند .

عيب جويى و انتقاد ، در رديابى عيوب و ابراز آن به صاحب عيب ، مشترك اند ، ولى در دو چيز تفاوت دارند:

1 - هدف عيب جو ، آزار دهى و تخريب شخصيت ديگرى است ، در حالى كه غرض انتقادگر ، اصلاح و خدمت به ديگرى

است .

2 - انگيزه عيب جويى ، حسادت ، انتقام جويى و خود محورى است ، ولى منشأ انتقاد ، نوع دوستى ، خيرخواهى و مسئوليت

پذيرى است .

از اين رو در اسلام ، انتقاد ، بار مثبت و عيب جويى ، بار منفى دارد و از صفات ناپسند و گناهان بزرگ شمرده شده است .

امام على (ع ) مى فرمايد: «پى گيرى عيوب ديگران ، از قبيح ترين عيوب و بدترين گناهان است .» (3 )

استاد مطهرى در تفسير و تعريف نقد مى نويسد:

قوه نقادى و انتقاد كردن ، به معناى عيب گرفتن نيست؛ معناى انتقاد ، يكى شى ء را در محك قرار دادن و به وسيله محك زدن به

آن ، سالم و ناسالم را تشخيص دادن است . (4 )

هدف از نقد و انتقاد در نظام ارزشى اسلام ، پاره كردن و دريدن و ايجاد بدبينى در جامعه نيست ، بلكه ارج نهادن به كار مثبت

ديگران و يادآورى نقاط ضعف و قوّت در كنار هم مى باشد . سنجش و ارزيابى و بررسى همراه با عدل و انصاف و ديدن

درد و ارائه درمان ، در مفهوم نقد صحيح نهفته است . بنابر اين توصيف ، انتقاد كردن - بر خلاف عيب جويى - كار

آسانى نيست .

انتقاد و نصيحت

انتقاد

كردن با نصيحت كردن از دو جهت متفاوت است:

1 - هميشه انگيزه نصيحت ، خيرخواهى و خدمت رسانى است ، ولى انگيزه انتقاد ، گاهى ضرر رساندن به ديگرى و تخريب

چهره اوست كه از آن به انتقاد مخرّب ياد مى شود .

2 - زبان نصيحت ، مختلف است؛ گاهى با انتقاد و در پاره اى از موارد ، با تحسين و تأييد انجام مى گيرد .

فلسفه انتقاد

شايد اين سؤال در اذهان برخى رسوخ كند كه چرا بايد از ديگران انتقاد كنيم ؟ مگر انسان به كمك عقل و خرد خود نمى تواند راه

صحيح زندگى را برگزيند ؟

در پاسخ بايد گفت: در نهاد انسان ، در كنار عقل ، غريزه حب ذات نيز وجود دارد كه گاهى منشأ انحراف در نگرش آدمى به

خود مى شود ، به طورى كه ممكن است در كسى عيبى باشد ولى از آن غافل گردد ، در حالى كه همان عيب را در ديگرى ديده

و بر اساس آن قضاوت كرده است .

غريزه خود دوستى باعث مى شود انسان در مواردى اعمال خود را توجيه نمايد و يا به دليل تأثير پذيرى از خانواده و اجتماع و

منافع شخصى ، عقل كارايى خود را از دست بدهد؛ در اين صورت بايد عقل ديگران را ضميمه عقل خود كند و از نقد و

بررسى آنان استفاده نمايد . رسول خدا (ص ) مى فرمايد: «داناترين مردم كسى است كه علم ديگران را به علم خود

ضميمه نمايد»؛ (5 ) يعنى خود را عالم مطلق نداند و از علم و آموزه هاى ديگران و انتقادهاى بجاى آنان استفاده كند .

انتقاد ، هم به انتقاد كننده سود مى رساند و

هم به انتقاد شونده ، زيرا انتقاد شونده از اين طريق به عيب و كاستى هاى خود پى

خواهد برد و در صدد جبران آن برخواهد آمد و انتقاد كننده علاوه بر اين كه به وظيفه الهى خود عمل كرده و در پيش گاه

خداوند مأجور خواهد بود ، به طور غير مستقيم از آن انتقاد ، خود نيز بهره مند خواهد شد ، زيرا اگر انتقاد در جامعه نهادينه گردد

و به صورت فرهنگ در آيد ، همه آحاد از محسّنات آن برخوردار مى شوند .

جايگاه نقد و انتقاد در اسلام

با توجه به نقشى كه انتقاد در سازندگى فرد و اجتماع دارد ، اسلام بر تذكر كاستى ها و نقد عمل ها به جاى آراستن عيوب و

كتمان زشتى ها ، تأكيد ورزيده است:

1 - انتقاد ، يكى از حقوق واجب مسلمانان است . امام كاظم (ع ) مى فرمايد: «از واجب ترين حقوق برادرت اين

است كه او را به خير متوجه كنى و هيچ چيزى را كه براى دنيا و آخرت او مفيد است ، از او پنهان ندارى .» (6 )

2 - خوددارى از انتقاد ، يك نوع خيانت است . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «كسى كه برادرش را در حال انجام

عمل ناپسندى ببيند در حالى كه مى تواند او را از اين كار بازدارد و سكوت كند و از او انتقاد نكند ، به او خيانت كرده

است .» (7 )

3 - انتقادگرى و انتقادپذيرى ، از صفات مؤمنان است . رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: «مؤمن آيينه برادر خويش

است و بدى ها را از او دور مى سازد .» (8 )

4 - انتقادگر ، بهترين دوست ، و عيب پوش ،

بدترين دوست است . امام باقر (ع ) مى فرمايد: «از پى كسى رو كه

تو را مى گرياند ، عيبت را تذكر مى دهد و خيرخواه توست و پيرو آن كس مباش كه به ظاهر تو را مى خنداند و در باطن نسبت به

تو غير صميمى است ، و بر خدا وارد مى شويد و از واقعيت ها آگاه مى گرديد .» (9 )

در حديثى معروف از امام صادق (ع ) مى خوانيم: «محبوب ترين افراد در نزد من كسى است كه عيب مرا به من هديه

كند» . (10 ) امام (ع ) در اين حديث به پيروان خود گوشزد مى كند كه راه دوست شدن با آن حضرت ، تملق و

چاپلوسى نيست ، بلكه با اين كه امام (ع ) انسانى معصوم و بى عيب است و نيازى به نقد ندارد ، كسى كه به پندار خود عيبى

مى بيند ، با تذكر و يادآورى ، مراتب دوستى و صداقت خود را به امام خويش نشان مى دهد .

در گزينش واژه برادر نيز رمز و رازى نهفته است . حضرت از اين طريق مى خواهد به همگان بفهماند كه با انتقادگر نبايد

برخوردى خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت ، بلكه بايد او را به چشم يك دوست و بلكه به ديده عزيزترين برادر

نگريست .

نكته ديگر در اين حديث ، به كارگيرى واژه هديه و سوغات است ، زيرا اولاً: گوياى اين حقيقت است كه بازگو كردن عيب

شخص به خود او ، بهترين خدمت به وى شمرده مى شود . ثانياً: همان طورى كه در قبال اعطاى هديه ، بايد از هديه دهنده

سپاس گزارى كرد ، در قبال انتقاد نيز

هر انسانى موظف است از انتقاد كنندگان خود تشكر و قدردانى نمايد . ثالثاً: انتقاد بايد

از روى خيرخواهى باشد تا عنوان هديه بر او منطبق گردد . اگر انتقاد به قصد تخريب باشد ، ديگر هديه نخواهد بود .

5 - استفاده از انتقاد در دستور كار مؤمن قرار دارد و بايد جزء برنامه هاى اجتناب ناپذير زندگى هر مسلمانى قرار گيرد .

امام كاظم (ع ) مى فرمايد: «كوشش كنيد چهار برنامه مشخص داشته باشيد: قسمتى براى مناجات با خدا ، ساعتى

براى امرار معاش ، قسمتى براى هم نشينى با برادرانى كه مورد اعتمادند و عيوبتان را خالصانه با زبان ابراز مى دارند و

ساعتى را نيز به جلب لذايذ مشروع خود اختصاص دهيد .» (11 )

اقسام انتقاد

به طور كلى ، انتقاد به دو نوع سازنده و مخرّب تقسيم مى شود:

الف ) انتقاد سازنده: انتقادى است كه به انگيزه اصلاح ، رشد و تعالى جامعه و پالايش و زنگار زدايى از پيكره عظيم

اجتماع ، با اتخاذ روشى مناسب و شايسته در گفتار و كردار و ضمن احترام به شخصيت مخاطب ، انجام مى گيرد و در آن ، آداب

تذكر و اندرز به طور كامل رعايت مى شود .

ب ) انتقاد مخرّب: در اين انتقاد ، تحريف و تخريب شخصيت ، جاى گزين تكميل گرديده و تحقير به جاى تكريم نشسته است

و به انگيزه افساد و ايجاد اختلاف و تفرقه در جامعه و كاشتن بذر كينه و نفاق و با روشى نامناسب صورت مى گيرد .

براى تشخيص نقد سازنده از مخرّب ، لازم است شيوه صحيح نقد بررسى شود .

شيوه هاى نقد

1- انتقاد مستقيم زبانى: منتقد با احراز شرايط ، به طور مستقيم و شفاف ، نظر خود را ابراز مى دارد . امروزه بيشترين

نوع انتقاد در جامعه به اين صورت انجام مى گيرد . در سيره پيشوايان ، نمونه هايى از انتقاد صريح به چشم مى خورد .

برخى از اصحاب در محضر رسول اكرم (ص ) مشغول صحبت بودند و درباره يكى از مسلمانان سخنانى مى گفتند .

رسول خدا (ص ) آنان را نهى كرد و فرمود: شما غيبت او را كرديد . عرض نمودند: ما آن چه را در او هست

بيان كرديم . حضرت فرمود: همين كه آن چه را در برادرتان هست بگوييد ، كافى است . (12 )

2 - انتقاد غير مستقيم زبانى: يكى از شيوه هاى انتقاد كه بسيار كارساز است

ولى متأسفانه كمتر از آن استفاده مى شود ،

انتقاد به روش غير مستقيم مى باشد . قرآن مجيد و پيشوايان دين در ايجاد ارتباط با مخاطب و طرح آموزه هاى خود ، از اين

روش سود مى جستند . بنا به فرموده امام صادق (ع ) ، قرآن به همين صورت نازل شده است و خطاب هاى قرآن گرچه به

پيامبر (ص ) است اما در واقع به مؤمنان اشاره دارد .

3 - انتقاد غير زبانى: گاهى انتقاد از طريق تغيير در چهره انجام مى گيرد . كاربرد اين نوع انتقاد ، زمانى است كه بين

نقد كننده و نقد شونده رابطه اى بسيار صميمى وجود دارد و نقد شونده خود را نيازمند اين رابطه گرم مى داند . برخورد پيامبر

(ص ) با دختر گرامى شان حضرت فاطمه (ع ) از همين نوع است . ايشان پس از بازگشت از سفرى ، طبق معمول به

ديدار حضرت فاطمه (ع ) رفتند و بر خلاف هميشه ، پس از مكث كوتاهى ، خانه دخترش را ترك كردند . حضرت فاطمه

(ع ) متوجه پرده اى شد كه به تازگى بر در خانه آويخته بود و حدس زد نگاه سرد رسول الله (ص ) به دليل آن باشد .

از اين رو به سرعت پرده را همراه با پيامى به نزد پدر فرستاد . پيامبر (ص ) پس از شنيدن پيغام دختر بزرگوار خود

فرمود: پدرت فداى تو باد ، و با خوش حالى بار ديگر به ديدار فاطمه (ع ) آمدند . (13 )

آداب انتقاد

يك نقد خوب ، مفيد و سازنده بايد از اصول و آدابى پيروى كند ، زيرا در غير اين صورت

، نقد به معناى واقعى انجام نمى گيرد .

بعضى از اين اصول عبارت اند از:

1 - اعتدال در انتقاد: يكى از آداب نقد كه گاهى مورد غفلت قرار مى گيرد ، ميانه روى در نقد است . براى رعايت

اين نكته ، ابتدا بايستى ضرورت نقد را تشخيص داد و سپس از آن به طرز صحيح و منطقى استفاده كرد . گاهى لازم است

چشم هاى خود را در برابر لغزش هاى احتمالى ديگران ببنديم تا شرم و حياى گناه كار حفظ شده و جسور نگردد . بنابر اين

والدين و مربيان نبايد به طور دائم از نسل جوان انتقاد كنند ، زيرا روح و روان آنها از اعتراضات بيش از حد ، مكدّر مى شود و

حالت تدافعى مى گيرد .

2 - انتقاد در خلوت: هر چه انتقاد صميمى تر و در خلوت و خودمانى باشد ، مؤثرتر است و از كينه توزى و لجاجت

پيش گيرى مى كند . امام حسن عسكرى (ع ) مى فرمايد: «كسى كه برادر خود را در پنهانى موعظه كند ، او را زيبا

ساخته و كسى كه آشكارا به وى اندرز دهد ، باعث زشتى او گرديده است .» (14 )

3 - انتقاد از عمل نه عامل: در انتقاد سازنده ، عمل نادرست مورد نقد و ارزيابى قرار مى گيرد اما حرمت افراد

محفوظ مى ماند . گاهى بايد حساب عمل را از عامل (انجام دهنده ) جدا كرد . پس نمى توان به دليل خوب و مؤمن بودن

يك شخص ، همه اعمال او را تأييد كرد و نمى توان به دليل يك عمل ناشايست ، شخصيت كسى را زير سؤال برد . امام صادق

(ع ) ضمن احترام به

شقرانى كه از دوستان اهل بيت بود ولى متأسفانه شراب مى نوشيد ، آهسته و به طور غير مستقيم از

عملش انتقاد كرد و فرمود: عمل خوب از هر كس كه باشد خوب است و از تو خوب تر ، زيرا به ما وابسته اى و عمل بد از

هر كس سرزند ، بد است و از تو بدتر ، زيرا منسوب به ما هستى (15 )

4 - رعايت ادب در انتقاد: انتقاد سازنده همواره با رعايت امنيت روحى و شخصيت اجتماعى ديگران است . اگر

انتقاد با مهر و ادب آميخته نباشد ، طرف مقابل را به واكنش وادار مى كند ، چرا كه انسان به حكم خود دوستى ، از خود دفاع

مى كند و اجازه نمى دهد به شخصيت او خدشه اى وارد شود .

اين موضوع بايد با دقت انجام گيرد ، به ويژه كسانى كه با نسل جوان سر و كار دارند بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه

معمولاً جوان از نصيحت مستقيم و صريح ، گريزان است ، زيرا آن را با هويت طلبى و استقلال خواهى در تضاد مى بيند .

اسلام بر حُسن برخورد و مهرورزى با مردم در همه زمينه ها و از جمله «انتقاد» تأكيد ورزيده است . امام صادق (ع )

مى فرمايد: «كسى كه با ديگران به رفق و مدارا عمل كند به خواسته اى كه از آنان دارد ، دست مى يابد» . (16 ) بنابر

اين انتقاد كننده ، بايد فرصت كافى را براى اظهار نظر و گفت و گو در فضايى مملوّ از صميميت فراهم نمايد و از هنر خوب

شنيدن استفاده كند و با وقار و متانت سخن بگويد . قرآن مجيد

از پيامبرش موسى (ع ) مى خواهد فرعون را با نرم خويى

به خداپرستى دعوت نمايد . (17 )

موسيا در پيش فرعون زمن

نرم بايد گفت قولاً ليّنا

آب اگر در روغن جوشان كنى

ديگران و ديگ را ويران كنى (18 )

5 - انتقاد غير مستقيم: براى آن كه انتقاد به خود دوستى اشخاص آسيب نرساند و آنان را به مقاومت وادار نكند ، چه

بسا لازم باشد از روش غير مستقيم استفاده كرد و كلماتى ملايم به كار برد . عباراتى چون: آيا بهتر نبود ؟ آيا صلاح مى

دانى ؟ ميزان تأثيرگذارى نقد را مضاعف كرده ، مجال انتقاد از بزرگ ترها را براى جوان نيز فراهم مى كند .

برخى استفاده از ايما و اشاره را در مراحل اوليه انتقاد بهتر و آبرومندتر مى دانند . امام على (ع ) مى فرمايد: «لغزش

شخص عاقل را با كنايه تذكر دادن ، براى او از ملامت صريح ، دردناك تر است .» (19 )

نمونه جالب و بسيار مؤثر تذكر غير مستقيم و در قالب كنايه را در سيره امام كاظم (ع ) مى توان ملاحظه كرد . روزى

آن حضرت از كوچه اى مى گذشتند . صداى ساز و آواز از خانه اى بلند بود . امام (ع ) از كنيزى كه براى كارى از آن

خانه بيرون آمده بود پرسيدند: صاحب خانه ، بنده است يا آزاد ؟ كنيز جواب داد: آزاد است . فرمودند: اگر بنده بود ،

اين بساط را پهن نمى كرد . صاحب خانه تا ماجرا را از كنيزك شنيد ، پابرهنه در ميان كوچه ها به دنبال حضرت دويد و نزد او

توبه كرد و به افتخار آن روزى كه با پاى

برهنه در پى حضرت دويد و به شرف توبه نايل آمد ، تا آخر عمر كفش به پا نكرد و

به «بشر حافى» (پا برهنه ) مشهور گشت . (20 )

6 - بى طرفى در انتقاد: يكى از شرايط انتقاد سازنده ، بى طرفانه بودن و رعايت انصاف و جوان مردى در انتقاد

است . كسى كه مغرضانه انتقاد كند و ملاك او دوستى و دشمنى باشد ، قطعاً در انتقاد خويش حُسن نيت ندارد و از واقع بينى

فاصله گرفته است ، كه گفته اند: «حبّ الشى يُعمى و يُصِم؛ محبت به چيزى ، انسان را كور و كر مى كند و نمى گذارد عيب

هاى آن را ببيند و يا بشنود»

چون غرض آمد هنر پوشيده شد

صد حجاب از دل به سوى ديده شد (21 )

دوستى يا دشمنى با شخص ، گروه و يا حزب نبايد موجب ناديده گرفتن اصل بى طرفى در انتقاد شود . اگر فردى با ديده

دشمنى به كسى نگاه كند ، چه بسا صفات خوب و پسنديده وى در نظرش بد آيد و بر اساس آن انتقاد نمايد . امير مؤمنان على

(ع ) مى فرمايد: هر گاه دنيا به كسى روى آورد ، نيكويى ها و كارهاى خوب ديگران را هم به او نسبت مى دهند و زمانى

كه دنيا به كسى پشت كرد و مردم از كسى روى گردان شدند ، خوبى هاى او را نيز ناديده مى انگارند . (22 )

سعدى مى گويد:

كسى به ديده انكار اگر نگاه كند

نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى

متأسفانه در جامعه ما شاهد انتقادهايى در عرصه سياست هستيم كه خالى از حب و بغض نيست و از روى انصاف و

با رعايت

بى طرفى انجام نمى گيرد و همين امر جاى گاه رفيع انتقاد را تنزل داده است . انتقادهاى برخاسته از حسادت و غرض

ورزى ، نه تنها مشكلى را نمى گشايد ، بلكه بر بحران و چالش در جامعه مى افزايد . انسان كينه توز نمى تواند به انتقاد صحيح

دست يابد . در روايت مى خوانيم: «النصيحة من الحاسد محال؛ (23 ) نقد و نصيحت از حسود ، ممكن نيست» . اگر

ديو كينه توزى به جاى مهرورزى بنشيند ، پرده اى تار در پيش چشم آدمى ايجاد مى كند ، بين او و حقيقت فرسنگ ها فاصله مى

اندازد و نگاهش را نگاهى دشمنانه مى نمايد . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «از جدل و بگو مگوهاى بى حاصل و دشمنى

بپرهيزيد كه اين دو ، مايه بيمارى دل ها و زمينه ساز نفاق در ميان مؤمنان است .» (24 )

با اين بيان معلوم مى شود كه نقد صحيح و خيرخواهانه ، در گرو تزكيه نفس ، خروج از منيّت ها و خودخواهى ها و برخوردارى

از ملكه تقوا و مالكيت بر نفس است .

7 - فراهم كردن زمينه انتقاد: انتقاد ابتدايى به خودخواهى افراد ضربه مى زند و زمينه دشمنى را ايجاد مى كند ، زيرا

نفس انتقاد ، تلخ و ناخوش آيند است ، پس بايد با تمهيد مقدماتى ، از تلخى آن كاست .

اگر انتقاد با بيان يكى از صفات مثبت آغاز شود ، اطمينان و اعتماد انتقاد شونده جلب خواهد شد . به كارگيرى اين روش ،

موجب پذيرش انتقاد و مقاومت كمتر مخاطب مى شود و تلخى انتقاد با شيرينى تعريف و تمجيد ، جبران مى گردد .

اگر از ابتدا به دروغ گو بگوييد كار شما خلاف

است ، نمى پذيرد؛ اما اگر زمينه آن را فراهم كرديد و مثلاً گفتيد: اگر شخصى

به شما دروغ بگويد آيا ناراحت نمى شويد ؟ قطعاً پاسخ مثبت خواهد داد . بعد از اين پاسخ ، شما مى توانيد او را از دروغ گفتن

باز داريد .

8 - در نظر گرفتن وضعيت روحى و روانى: انسان به هنگام انتقاد كردن از كسى بايد ببيند او در چه وضعى قرار

دارد؛ اگر عصبانى است ، انتقاد كردن صحيح نيست؛ بلكه ابتدا بايد با او صحبت كند و از جهات مختلف عاطفى بر او مسلط

شود و در آخر به نصيحت كردن بپردازد . امام على (ع ) مى فرمايد: «دل ها ، براى قبول نصيحت ، روى آوردن و

پشت كردن دارند؛ پس در مواقع پذيرش ، آنها را دريابيد .» (25 )

از اين سخن بر مى آيد كه تا آمادگى روحى نباشد پند و اندرز اثرى ندارد . از طرف ديگر ، انتقاد كننده خود بايد تعادل روحى

داشته باشد . كسى كه در حال خشم و عصبانيت انتقاد مى كند چه بسا براى آرامش دل خود دست به اين كار مى زند و قصد

اصلاح ندارد ، زيرا در اين حالت ، عقل كارايى خود را از دست مى دهد و انتقاد انسان منطقى و تأثير گذار نخواهد بود .

9 - با زبان طرف انتقاد كردن: هدف از انتقاد ، فضل فروشى و يا خود نمايى نيست ، بلكه اصلاح افراد و جامعه است .

پس بايد طورى سخن گفت كه روشن ، گويا و مؤثر باشد . بدين منظور بايد ميزان درك مخاطب را محاسبه كرد و با زبان او

و

متناسب با درك و فهم وى انتقاد كرد .

10 - انتقاد و همكارى: بعضى افراد فقط از لغزش ديگران انتقاد مى كنند ولى براى كمك كردن و رفع كاستى ها ،

كوچك ترين قدمى بر نمى دارند؛ در حالى كه در سيره معصومين (ع ) مى ببينيم چه بسا به گناه كار كمك مى كردند و پس از

آن به نهى از منكر و انتقاد مى پرداختند . شقرانى مى گويد: منصور دوانيقى به مردم هديه مى داد ، من سرگشته و متحير

باقى مانده بودم كه چه كسى را واسطه خود قرار دهم تا نزد خليفه مرا معرفى كرده ، براى گرفتن جايزه وساطت كند . در

اين هنگام امام صادق (ع ) را ديدم ، به محضر حضرتش شتافتم و گفتم: من غلام شما شقرانى هستم . حضرت به من

خوش آمد گفت . من حاجت خود را با وى در ميان گذاشتم . حضرت از مركب پياده شد ، به سراى خليفه رفت و اندكى بعد

بيرون آمد و جايزه ام را در دامانم ريخت و بلافاصله از من كه به شراب خوارى آلوده بودم ، انتقاد كرد . (26 )

شرايط انتقاد

تأثير مثبت و منفى بسيارى از امور ، به چگونگى انجام آنها بستگى دارد . اگر انتقاد با شرايط خاص و با استفاده از مكانيسم

مناسب انجام گيرد ، سازنده و رشد دهنده خواهد بود . بدين منظور بايد شرايطى را در نظر گرفت و بر اساس آن عمل كرد .

بعضى از اين شرايط عبارت اند از:

1 - شناخت: نخستين شرط براى انتقاد سازنده ، آگاهى منتقد از منع قانونى يا قبح اخلاقى مطلب مورد انتقاد مى باشد .

امام صادق

(ع ) مى فرمايد: «كسى كه بدون شناخت به انجام عملى دست زند ، مانند رونده اى است كه مسير اشتباهى را

مى پيمايد و شتاب بيشتر ، فقط او را از مقصد دورتر مى كند» . (27 ) گاهى انسان بدون آن كه سخنش را بشناسد و يا از

عمل شخص مطلع باشد ، زبان به انتقاد مى گشايد و سپس به نادرستى آن پى مى برد و نزد او شرمنده مى شود .

روزى محمد بن منكدر امام باقر (ع ) را در آفتاب سوزان مشاهده مى كند كه مشغول كشاورزى است . او به گمان خود

زبان به انتقاد گشود و پس از عرض سلام به آن حضرت گفت: آيا شايسته يكى از بزرگان قريش است كه در اين هواى گرم

در پى دنيا باشد ؟ چگونه خواهى بود اگر در اين حال مرگت فرا رسد ؟ حضرت فرمود: به خدا قسم ، اگر در اين حال بميرم

در حين انجام طاعتى از طاعات خداوند جان سپرده ام . محمد بن منكدر گويد: مى خواستم شما را نصيحت كنم ، شما مرا

موعظه كردى . (28 )

2 -انتقاد از خود پيش از ديگران: آدمى در گام نخست بايد به نقد خويش بپردازد و سپس از كار ديگران انتقاد كند تا شامل

اين آيه شريفه نشود كه فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون؛ (29 ) اى مؤمنان ! چرا چيزى مى

گوييد كه بدان عمل نمى كنيد»

انتقاد در صورتى تأثير دارد كه با عمل گوينده تأكيد شود؛ يعنى گوينده خود به آن چه مى گويد عمل نمايد ، بلكه پيش از گفتن ، خود

به آن عامل باشد . امام على (ع

) مى فرمايد: «اى مردم ! سوگند به خدا ، من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم ،

مگر آن كه پيش از آن ، خود به آن عمل كرده ام و شما را از معصيتى باز نمى دارم ، جز آن كه پيش از آن ، ترك نموده

ام .» (30 )

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: «هيچ چيز بشر را بيشتر از عمل تحت تأثير قرار نمى دهد . شما مى بينيد مردم از انبيا و

اوليا زياد پيروى مى كنند ولى از حكما و فلاسفه آن قدرها پيروى نمى كنند ، چرا ؟ براى اين كه فلاسفه فقط مى گويند ، فقط مكتب

دارند ، فقط تئورى مى دهند . . . ، ولى انبيا و اوليا تنها تئورى و فرضيه ندارند ، عمل هم دارند؛ آن چه مى گويند اول عمل مى

كنند . حتى اين طور نيست كه اول بگويند بعد عمل كنند؛ اول عمل مى كنند بعد مى گويند . وقتى انسان بعد از آن كه خودش

عمل كرد ، گفت ، آن گفته ، اثرش چندين برابر است .» (31 )

3 -احتمال تأثير: انتقاد در صورتى لازم و مفيد است كه انسان بداند حرف او تأثير دارد . بنابر اين موضوعى كه از

توان افراد خارج است ، تذكر آن هم بى تأثير خواهد بود . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «سزاوار نيست مؤمن خود را

خوار و ذليل كند . سؤال شد: مؤمن چگونه خود را خوار مى كند ؟ حضرت فرمود: در موضوعى كه توان آن را ندارد

دخالت كند و متعرّض آن شود .» (32 )

4 - توجه به زمان و مكان: نقادى ، فن و هنرى است كه با

هوش مندى بايد اجرا شود . انتقاد كردن هميشه و در هر

حال مطلوب نيست . هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد . گاهى سكوت كردن بر انتقاد كردن ترجيح دارد و گاهى بر

عكس . چه بسا در برهه اى از زمان ، سخنى را به عنوان انتقاد بتوان گفت كه همان سخن در شرايط ديگر روا نباشد .

گاهى اوقات دشمن از انتقاد ما سود مى جويد و از آن بهره تبليغاتى مى برد؛ در اين گونه موارد بايد از انتقاد كردن در مجامع

عمومى پرهيز كرد تا بازتاب منفى كمترى داشته باشد .

مرزهاى انتقاد

همان طور كه اسلام به حق نصيحت ، انتقاد ، تحقيق و تفحص اصرار مى ورزد ، از حفظ كرامت انسانى و مصلحت عمومى نيز

دفاع مى نمايد . از اين رو براى نقد و انتقاد ، مرزهاى مشخصى را تعيين كرده است تا هيچ فردى به گمان آزادى انتقاد ،

حرمت شكنى نكند و جامعه را به بى نظمى و هرج و مرج نكشاند . البته اين امر اختصاص به اسلام ندارد؛ دموكراتيك ترين

كشورها نيز براى آزادى بيان و نقد ، چارچوبى تعريف كرده اند .

بحث و تحقيق نظرى را بايد از منطقه ممنوع مخالفت هاى عملى تفكيك نمود . انتقاد تا جايى صحيح است كه به توطئه و فتنه

انگيزى منجر نشود و اصل نظام اسلامى را زير سؤال نبرد .

امام خمينى (ره ) مى گويد: «انتقاد ، غير از توطئه است . لحن توطئه با لحن انتقاد فرق دارد . . . اين لحن ، آزاد

نيست ، توطئه آزاد نيست؛ انتقاد آزاد است .» (33 )

مرز شكنى در انتقاد و ناديده انگاشتن

خط قرمزها كه قانون اساسى ، رهبرى نظام ، امنيت و وحدت ملى ، از جمله آنهاست ، با

فلسفه انتقاد كه اصلاح امور است ، منافات دارد .

امام على (ع ) در بسيارى از موارد كه تشخيص مى داد انتقاد از روى صدق و خيرخواهى است و يا شخص معترض بر

اثر جهل و غفلت و كوته نظرى ، زبان به انتقاد از آن حضرت گشوده است ، تلاش مى كرد نخست سخن او را بشنود و آن گاه با

بيانى متين ، به اقناع وى بپردازد ، اما در پاره اى از اعتراضات كه بوى توطئه و غرض ورزى مى داد و غرض گوينده ، تحريك

احساسات و تضعيف پايه هاى حكومت اسلامى بود ، نه تنها به انتقاد او توجهى نمى كرد بلكه با لحنى شديد ، او را سر جاى خود

مى نشاند و از كرده خود پشيمان مى ساخت . از اين رو به« برج بن مُسَهّر طائى» كه شعار «لا حكم الا لله» سر

داد ، فرمود: خاموش شو ! خدا تو را زشت گرداند ! به خدا سوگند ، تو وقتى كه حق به ميدان آمد و ظاهر شد ، شخصى

فرومايه و ضعيف بودى و صدايت پنهان بود ، اما همين كه باطل سر بر كشيد ، مانند شاخ بز آشكار شدى . (34 )

نقد پذيرى

به همان ميزان كه نقد و نقادى مايه كمال و رشد افراد و جامعه است ، نقد پذيرى نيز زمينه ساز بسيارى از اصلاحات و پايان

بخشيدن به كشمكش ها مى باشد . پذيرش نقد ، نشانه شخصيت و خاك سارى و ترازى براى شناخت انسان هاى با انصاف و

واقع نگر است

. تلخى نخستين نقد ، با برآيند شيرين آن ، از ميان مى رود . امام جواد (ع ) در ضمن شمارش نيازمندى

هاى هميشگى مؤمنان مى فرمايد: «مؤمن ، نقد و نصيحت را مى پذيرد» . (35 ) امام سجاد (ع ) نيز مى فرمايد:

«حق نصيحت كننده آن است كه با او نرم رفتار كنى و به سخنان او گوش فرا دهى . اگر سخن وى درست بود ، خداى را

سپاس گويى و اگر سخن او نادرست بود ، با او مهربان باشى .» (36 )

نقد ناپذيرى ، نشانه نوعى غرور و تكبر است كه منشأ آن ، خودخواهى ، خود برتربينى و يا خود مطلق انگارى انسان است . از

اين رو گاهى ناب ترين نقدها بر دل هاى غبار گرفته ، اثر نمى بخشد ، زيرا گاهى انسان به دليل حب نفس حاضر نيست خود را

داراى عيب و نقص بداند ، به همين دليل نه تنها از نقد استقبال نمى كند بلكه نقد ديگران را بر غرض ورزى حمل مى نمايد و ناقد

خود را دشمن مى انگارد؛ ولى غافل از آن است كه:

آينه چون عيب تو بنمود راست

خود شكن آيينه شكستن خطاست

به طور كلى جحود فكرى ، سنت گرايى ، خود محورى و رذايل اخلاقى ، مانع پذيرش انتقاد مى گردد . پس نقد پذيرى ، در گرو

تهذيب نفس و اصلاح درون است .

انتقادپذيرى در سيره پيشوايان

امام على (ع ) با وجود برخوردارى از عصمت ، خود را از نقد بى نياز نمى دانست و مردم را به انتقاد از عمل كرد خود

فرا مى خواند و مى فرمود: «با خيرخواهى خالصانه و سالم ، مرا از هرگونه شك و ترديد ، يارى كنيد»

. (37 ) در جايى

ديگر فرمود: «از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد ، زيرا من برتر نيستم از اين كه خطا كنم و از آن در كار

خويش ايمن نمى باشم ، مگر آن كه خدا از نفس من كفايت كند .» (38 )

برخى به دليل عدم دقت در مضمون اين كلام ، آن را حمل بر اعتراف آن حضرت به امكان وقوع خطا و اشتباه در روش خود

كرده اند، (39 ) در حالى كه مقصود امام (ع ) نفى مقام فوق بشرى است ، نه نفى عصمت .

شايد بعضى تصور كنند كه امام (ع ) در كلام خود شكسته نفسى كرده ، در صورتى كه چنين نيست ، امام با اين جمله ، در

صدد بيان يك اصل و حقيقت مهم است و آن اين كه: هيچ شخصى - گرچه معصوم باشد - نبايد خود را بى نياز از نقد

بداند .

آن حضرت از كارگزاران خود نيز مى خواهد كه زمينه انتقاد را فراهم نمايند و جوّ رعب و وحشت را از ميان بردارند تا مردم

بتوانند به راحتى مطالب خود را مطرح سازند . امام على (ع ) در نامه خود خطاب به مالك اشتر فرمود: «براى

مراجعان ، مجلس عمومى تشكيل ده و درهاى آن را بر روى هيچ كس نبند و در مقابل خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن و

لشكريان و محافظان را از اين مجلس دور ساز تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت ، سخنان خود را با تو بگويد ، زيرا

بارها از رسول خدا (ص ) شنيدم كه مى فرمود:

ملتى كه با صراحت حق ضعيفان را از زورمندان نگيرد ، هرگز پاك و

پاكيزه نمى شود و روى سعادت نمى بيند .» (40 )

اين شيوه حكومت دارى را با روش هاى حاكمانى مقايسه كنيد كه فاقد پشتوانه حمايت هاى مردمى اند و ببينيد تفاوت از كجا تا

كجاست . حكومت هاى بدون پشتوانه هميشه از نقد و انتقاد گريزانند؛ چنان كه در تاريخ نوشته اند: عثمان ، عبدالله بن

مسعود را به دليل اعتراض به حيف و ميل اموال عمومى ، به مدينه احضار كرد و با او چنان برخورد كرد كه استخوان پهلويش

شكست و او را ممنوع الخروج نمود . (41 ) و يا عمار ياسر كه به دليل انتقاد از كارهاى نارواى حاكم ، از سوى وى مورد

ضرب و شتم قرار گرفت . (42 )

ابو سعيد خدرى مى گويد: مردى بيابان گرد كه از پيامبر (ص ) طلب كار بود خدمت آن حضرت رسيد و از وى خواست

بده كارى اش را بپردازد و بر خواسته اش بسيار اصرار كرد و با شدت گفت: رهايت نمى كنم تا پولم را بپردازى . اصحاب

پيامبر (ص ) او را از اين برخورد زشت نهى كرده و گفتند: واى بر تو ! مى دانى با چه كسى سخن مى گويى ؟ مرد

گفت: حق خود را مى خواهم . پيامبر (ص ) به اصحاب فرمود: چرا صاحب حق را يارى نمى كنيد ؟ سپس كسى را

نزد خوله ، دختر قيس ، فرستاد و فرمود: به خوله بگو: اگر خرما دارى به ما قرض ده تا فصل خرما برسد و خرماى تو

را بازگردانيم . خوله پذيرفت و مقدارى خرما به رسول اكرم (ص ) داد .

آن حضرت نيز آن را به مرد بيابان گرد داد

و او را به غذا دعوت كرد . آن مرد گفت: حق مرا به طور كامل پرداختى ، خداوند حقت را به طور كامل بپردازد .

پيامبر (ص ) با ابراز خوش حالى از برخورد شجاعانه آن مرد براى دريافت طلب خويش فرمود: اينان برگزيدگان امت

من هستند . امتى كه فرد ضعيف در آن نتواند حق خويش را بدون لكنت زبان بازپس گيرد ، هرگز به پاكى نخواهد رسيد .

(43 )

آسيب شناسى انتقاد

هر پديده مثبتى در معرض آفت و خطر قرار دارد و انتقاد نيز از اين قاعده مستثنا نيست . اگر از انتقاد به شكل غير صحيح

استفاده شود و يا از مسير اصلى منحرف گردد ، كارايى خود را از دست خواهد داد و به عنصرى منفى ، مخرّب و ويران گر

مبدل خواهد شد . اگر باغبانى ، در تهيه بذر و آب و كود اهتمام ورزد ولى به آفت ها توجه نكند ، محصول خود را از دست

خواهد داد . پس شناخت جنبه هاى منفىِ انتقاد كمتر از شناخت جنبه هاى مثبت آن نيست . اين آفت ها بعضى به انتقادگرى

آسيب مى رسانند و بعضى به انتقاد پذيرى ، كه ما در اين جا آنها را به صورت كلى مى آوريم . مهم ترين آفات انتقاد سالم

عبارت اند از:

1 - سخت گيرى در انتقاد: استفاده از روش هاى دستورى و آمرانه در انتقاد ، با فلسفه آن منافات دارد و باعث دل

زدگى ، نفرت و بى توجهى افراد مى شود . سبك و شيوه هدايت قرآن ، پرهيز از اكراه و اجبار است . قرآن مجيد پيامبر

(ص )

را فقط تذكر دهنده مى داند ، نه سلطه گر: «لست عليهم بمصيطر» . (44 ) سخت گيرى و تحميل در منطق

پيامبر (ص ) راه نداشت بلكه با رفق و مدار به وظيفه تبليغى خود مى پرداخت و مى فرمود: خداوند مرا مبلّغ فرستاده

است ، نه آزار دهنده و سخت گير . (45 ) آن حضرت به ياران خود نيز توصيه مى كرد: «بر مردم آسان بگيريد و سخت

مگيريد و نويد دهنده باشيد و در آنان نفرت ايجاد نكنيد .» (46 )

البته سخن فوق به معناى تسامح و تساهل و بى توجهى به امور مسلمانان نيست ، چرا كه در مطالب پيش گفته ، انتقاد و ابلاغ

سخن حق را از جمله وظايف دينى و انسانى آحاد جامعه دانستيم و غفلت از آن را تضييع حقوق ديگران قلمداد كرديم . پس

در عين حال كه وظيفه الهى حكم مى كند انسان از لغزش ها بى تفاوت نگذرد بايد به انتخاب و اختيار ديگران احترام قائل شود و

آن را تخطئه نكند . در تاريخ آمده است كه وقتى پيامبر اكرم (ص ) معاذ بن جبل را براى دعوت و تبليغ مردم به يمن

فرستاد به او چنين توصيه كرد: تو براى تبليغ اسلام مى روى و اساس كارت بايد تبشير و مژده و ترغيب باشد . كارى بكن

كه مردم مزاياى اسلام را درك كرده و از روى ميل و رغبت به اسلام گرايش پيدا كنند . البته پيامبر (ص ) به او

نفرمود: انذار نكن ، چون انذار جزء دستورات قرآن است . نكته اى كه پيغمبر اكرم (ص ) به آن اشاره كرد اين بود كه

«بشّر و لا تنفّر»

كارى نكن كه مردم را از اسلام فرارى دهى و متنفر كنى . (47 )

2 - به كارگيرى الفاظ تند در انتقاد: تحقير و اهانت ، با عزت و كرامت انسان برخورد مستقيم دارد و از نظر اسلام

عملى مذموم و ناشايست است؛ هر چند به لباس انتقاد زينت داده شده باشد . تحقير چه به صورت تمسخر ، چه به شكل ملامت

و سرزنش و چه به شيوه عيب جويى ، به جاى اصلاح ، افساد مى كند و به عاملى ضد تربيتى تبديل مى شود . استاد مطهرى

مى گويد: «در بسيارى از موارد ، ملامت زياد ، بيشتر نفرت ايجاد مى كند؛ مثلاً خيلى افراد در تربيت فرزندان اين اشتباه را

مرتكب مى شوند . دائماً بچه را ملامت مى كنند و سركوفت مى زنند: اى خاك بر سرت ! فلان بچه هم ، هم سن توست ،

ببين چطور پيش رفته ، تو خيلى بى عرضه و نالايق هستى ؟ ! خيال مى كنند با اين ملامت ها غيرت بچه تحريك مى شود ، در

صورتى كه در اين موارد ، اگر ملامت از حدش بگذرد ، عكس العمل خلاف ايجاد مى كند . روح او حالت انقباض و فرار پيدا

مى كند و او از نظر روحى بيمار مى شود و دنبال آن كار هم محال است كه برود .» (48 )

در انتقاد ، «چگونه گفتن» بر «اصل گفتن» مقدم است ، به ويژه كسانى كه با نسل جوان سر و كار دارند بايد به اين نكته

توجه داشته باشند كه اولاً: آنها احتياج به همدلى و بيان مهرآميز دارند و ثانياً: تجارب كافى در تحولات زندگى ندارند و

انتظار دارند كه افراد

بزرگ تر آنان را احترام كنند؛ از اين رو انتقاد از آنان بايد به گونه اى باشد كه برانگيزاننده و شور آفرين

باشد ، نه همراه با عتاب و به صورت خشك و خشن . امام على (ع ) مى فرمايد: «به مردم سخنانى نگو كه دوست

ندارى همان را به تو بگويند .» (49 )

3 - شتاب زدگى در انتقاد: شتاب در تصميم گيرى ها و از جمله انتقاد ، ضريب خطا را بالا مى برد و انسان را از هدف

دور مى سازد . امام على (ع ) مى فرمايد: «از شتاب زدگى پرهيز كن كه با خطا و بدى همراه است .» (50 )

چه بسا افراد عجول و ناآگاه پيش خود چيزهاى مباح را گناه تلقى كرده و با نصيحت كردن ، ديگران را نيز از آن منع مى كنند و

يا عمل روايى را ناروا مى پندارند و اشخاص را مورد انتقاد قرار مى دهند؛ در حالى كه با كمى درنگ و انديشه مى توانستند

حقيقت را بشناسند .

منبع

محمد سبحانى نيا

پي نوشت ها

1-صحاح اللّغه ، ماده ن . ق . د .

2- محمد تقى فلسفى ، اخلاق ، ج 1 ، ص 357 .

3- غررالحكم و دررالكلم ، ج 3 ، ص 318 .

4- اسلام و مقتضيات زمان ، ج 1 ، ص 285 .

5- شيخ صدوق ، خصال ، ج 1 ، ص 5 .

6- بحارالانوار ، ج 78 ، ص 332 .

7-همان ، ج 71 ، ص 190 .

8- وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 210 .

9- همان ، ج 1 ، ص 413 .

10- همان ، ج 8 ، ص 413 .

11- بحارالانوار ، ج 75 ، ص 321 .

12- ميزان الحكمه ، ج 7 ، ص 348 .

13- بحارالانوار ، ج 39 ، ص 20 .

14- تحف العقول ، ص 489 .

15- بحارالانوار ، ج 47 ، ص 349 .

16-سفينة البحار ، ج 1 ، ماده ر .ف .ق .

17- طه (20 ) آيه 44 .

18- مثنوى معنوى ، دفتر چهارم ، بيت 3816 - 3815 .

19- غررالحكم و دررالكلم ، ج 3 ، ص 285 .

20- مرتضى مطهرى ، داستان راستان ، ج 1 ، ص 149 .

21- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، بيت 335 .

22- نهج البلاغه ، قصار 8 .

23- بحارالانوار ، ج 75 ، ص 194 .

24- اصول كافى ، ج 2 ، ص 300 .

25- نهج البلاغه ، قصار 184 .

26- بحارالانوار ، ج 47 ، ص 350 .

27- وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 24 .

28- بحارالانوار ، ج 46 ، ص 287 .

29- صف (61 ) آيه 2 .

30- نهج البلاغه

، خطبه 17 .

31- حماسه حسينى ، ج 2 ، ص 106 .

32- وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 425 .

33-صحيفه نور ، ج 17 ، ص 267 .

34- نهج البلاغه ، خطبه 183 .

35- تحف العقول ، ج 1 ، ص 337 .

36- ميزان الحكمه ، ج 10 ، ص 57 .

37- نهج البلاغه ، خطبه 117 .

38- همان ، خطبه 207 .

39- ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 11 ، ص 107 .

40- نهج البلاغه ، نامه 53 .

41- علامه امينى ، الغدير ، ج 9 ، ص 3 و 4 .

42- همان ، ص 6 .

43- حياة الصحابه ، ج 2 ، ص 158 .

44- غاشيه (88 ) آيه 21 و 22 .

45- كنز العمال ، ج 3 ، ص 33 .

46- همان ، ص 37 .

47- برداشت از: مرتضى مطهرى ، سيرى در سيره نبوى ، ص 209 .

48- سيره نبوى ، ص 216 .

49- نهج البلاغه ، نامه 31 .

50- غررالحكم و دررالكلم ، ج 2 ، ص 295 .

جوان و محبوبيت

محبت ورزيدن و محبوب واقع شدن

يكى از نيازهايى كه به موازات بلوغ جنسى, در جسم و روان انسان ظهور مى كند, محبت ورزيدن و محبوب واقع شدن

است . به طور كلى, آدمى موجودى است نيازمند . نيازهاى جسمى او شامل: هوا, آب, غذا, و نيازهاى

روحى و روانى او شامل: ابراز وجود, دل بستگى و تعلق و مهرورزى مى شود . مزلو, روان شناس معروف,

معتقد است در مسير رشد و شكوفايى شخصيتِ آدمى, دو دسته نياز وجود دارد:

1 _ نيازهاى اساسى و اوليه; 2 _ نيازهاى غير اساسى و

ثانويه, وى نيازهاى اساسى و اوليه را در پنج دسته مشخص

كرده است: 1 _ نيازهاى فيزيولوژيك (طبيعى ); 2 _ نيازهاى ايمنى; 3 _ نياز به عشق و دل بستگى; 4 _ نياز به

احترام; 5 _ نياز به خود شكوفايى .

بر اساس نظر مزلو, يكى از نيازهاى اساسى براى هر كس, نياز به محبت ورزى و دل بستگى است . به نظر ايشان,

آدمى در اين مرحله تشنه ارتباط عاطفى با ديگران است; يعنى در جست جوى يافتن پايگاه و تكيه گاهى براى تأمين نياز دل

بستگى خويشتن است .

شايد بتوان گفت: انتخاب دوست, تشكيل خانواده يا رفاقت با افراد و همكاران, در راستاى پاسخ گويى به اين نياز

اساسى است . تمايل به اين خواسته درونى كه از شاخه هاى غريزه (حب ّ ذات ) است, به طور طبيعى در نهاد همه

افراد وجود دارد; ولى در جوان كه شيفته اظهار وجود و ابراز لياقت است, اين موضوع بيشتر خودنمايى مى كند .

بسيارى از جوانان دوست دارند محبوب مردم باشند و قلعه دل ها را به تسخير درآورند, از اين رو همواره اين سؤال در

بين آنان مطرح است كه چرا بعضى از افراد, شخصيتى محبوب دارند ؟ چگونه مى توان در قلب ديگران نفوذ كرد ؟

براى پاسخ به اين سؤالات, در اين شماره به موضوع مهم محبوبيت مى پردازيم كه با مبحث مهارت در روابط اجتماعى

ارتباط نزديك دارد .

معناى محبوبيت

واژه (محبوبيت ) معمولاً به جايگاه و موقعيتى كه فرد در نزد ديگران دارد و به خاطر آن مورد احترام قرار مى گيرد,

اطلاق مى شود . محبوبيت يعنى ديگران از

بودن با ما احساس خرسندى كنند . وقتى احساس محبوب بودن مى كنيم, نياز

به تعلق و دل بستگى ما تأمين مى شود .

اقسام محبوبيت

اسلام مى خواهد از يك مسلمان, يك انسان محبوب بسازد; انسانى كه محبوب خدا, محبوبِ خود و محبوب مردم و در

يك كلمه, محبوب قلب هاست .

الف ) محبوب خدا

محبت بنده و خدا, دو طرفه است, بنابر اين وقتى انسان, محبوب خدا خواهد شد كه خدا محبوب او شده باشد و زمانى

كه بنده بخواهد دريابد محبوب خدا هست يا نه, مى تواند به قلبش بنگرد . بر اين اساس براى دوستان خدا ويژگى هايى ذكر

شده است كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

1 _ ياد يار: كسى كه محبوبش خداست, همواره به ياد اوست . دائماً از او سخن مى گويد و با ياد او زندگى مى كند و

لحظه اى غافل نمى ماند . خداوند به موسى ( عليه السلام ) فرمود: اى پسر عمران ! دروغ مى گويد آن كسى كه

گمان مى كند مرا دوست دارد, اما چون شب فرا مى رسد چشم از عبادت من فرو مى بندد . مگر نه اين است كه هر دل

داده اى دوست دارد با دلدار خود خلوت كند . 1

2 _ فرمان برى: دوست حقيقى خداوند, اراده و خواست او را بر اراده خويش مقدم مى دارد و در حد امكان براى

كسب رضايت مندى محبوب خود تلاش مى كند . قرآن مجيد مى فرمايد: (بگو: اگر خدا را دوست داريد از من پروى

كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را ببخشايد . )2

بعضى ادعا مى

كنند كه خدا را دوست دارند, ولى از معصيت او امتناعى ندارند, بى شك اين محبت دورغين است .

امام صادق ( عليه السلام ) مى فرمايد: خدا را نافرمانى مى كنى در حالى كه اظهار عشق و محبت به او دارى ! اين

عمل, چيز شگفتى است . اگر محبت تو صادقانه بود, از او اطاعت مى كردى, چرا كه دوست, مطيع و فرمان

بردار كسى است كه دوستش مى دارد . 3

3 _ دوست داشتن مرگ: دوستدار حقيقى, مشتاق ديدار محبوب خويش است . اگر چه مرگ, تنها راه ملاقات و

رؤيت جمال خداوند نيست, ولى به طور عموم تحقق اين امر با عبور از گذرگاه مرگ, ميسّر است . قرآن كريم مى

فرمايد: (بگو ! اى كسانى كه يهودى شده ايد, اگر مى پنداريد كه دوستان خداييد نه مردم ديگر, پس اگر راست مى

گوييد, درخواست مرگ كنيد . )4

4 _ رضا به قضاى الهى: عاشق, هر آنچه را كه از معشوق صادر گردد زيبا مى بيند . كسى كه خدا را دوست دارد

به آنچه كه خداوند مقرر داشته است در ظاهر و باطن و در گفتار و رفتار, احساس رضايت مندى مى كند و در نزد او,

فقر و غنا, راحتى و سختى, تن درستى و بيمارى, مرگ و زندگى, يك سان است, زيرا همه را از جانب محبوب

مى بيند و مى گويد:

يكى درد و يكى درمان پسندد

يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

5 _ خدا را بر محبوب هاى ديگر ترجيح دادن: عاشق خدا, او را از

همه محبوب هاى خود بالاتر مى داند . امير

المؤمنين ( عليه السلام )مى فرمايد: چگونه مدعى حب ّ خداوند است كسى كه حب دنيا را در قلبش سكونت داده است .

5ما را سر سوداى كس ديگر نيست

در عشق تو پرواى كس ديگر نيست

جز تو دگرى جاى نگيرد در دل

دل جاى تو شد جاى كس ديگر نيست

از آن جا كه دوستى و محبت خدا و بندگانش يك محبت دو سويه است, تمام تشابه هايى را كه در محبت بنده به خداوند مطرح

كرديم مى توان از علامت هاى محبت خدا به انسان نيز به شمار آوريم, زيرا اين محبت خدا به بنده است كه توفيق آن اعمال

براى انسان حاصل مى شود .

اين بحث مجال بيشترى مى طلبد, علاقه مندان را به مطالعه كتاب هاى تفسيرى فرا مى خوانيم .

ب ) محبوب خود

كسى مى تواند محبوب خود باشد كه از مقام ارجمند و كرامت و شرافت خود مواظبت كند . اين مهم جز با شناخت نقاط

ضعف خويش حاصل نمى شود . امام على ( عليه السلام ) مى فرمايد: عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد

و از قيد و بند اسارت آزاد سازد و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى كند, پاك نمايد .6

ج ) محبوب مردم

همه ما بخش عمده اى از اوقات خود را در ارتباط با ديگران سپرى مى كنيم يا در فكر آن به سر مى بريم . تحققات نشان

داده است كه 75 درصد اوقات روزانه ما صرف ارتباط با ديگران مى شود و شايد بتوان گفت 75% موفقيت

هاى ما نيز به

روابط ما با ديگران وابسته است . 7 پس بايد در كاركرد تعامل اجتماعى و عوامل تأثير گذار بر آن, پژوهش دقيق انجام

گيرد .

عوامل محبوبيت

نبايد از ياد برد كه همه خيرها و خوبى ها و از جمله محبوبيت, از جانب خداست . جوان بايد بداند كه جلب نظر دگيران

در مرحله اول, ناشى از لطف و عنايت پروردگار است و اوست كه مى تواند محبت و دوستى را جايگزين دشمنى و جدايى

سازد .

قرآن مجيد در اين باره خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله )مى فرمايد: (خداوند است كه دل هاى مؤمنين را به هم

مهربان نمود . اگر تو تمام آنچه را كه در زمين است انفاق مى كردى, نمى توانستى پيوند دوستى در دل ها ايجاد كنى;

اما خداوند با اراده خود دل هايشان را به يكديگر مهربان ساخت . )8

در تاريخ اسلام مى بينيم بعضى از دشمنان به فكر قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله )بودند, اما خداوند روحيه آنان را تغيير

داد و آن حضرت را محبوب دل هايشان ساخت . شيبة بن عثمان مى گويد: در روز حنين, پشت سر پيامبر (صلى

الله عليه و آله )مى رفتم و مى خواستم آن حضرت را به قتل برسانم . خداوند پيامبرش را از فكر من آگاه نمود . حضرت

متوجه من شد . دست به سينه من زد و نام خدا را برد و به حفظ من دعا كرد . در همان لحظه بر خود لرزيدم, او را

نگاه كردم ديدم او از گوش و چشم نزد من محبوب تر است ; پس

به نبوتش شهادت دادم . 9

عوامل محبوبيت با توجه به فرهنگ ها و مليت ها و حتى افراد, مختلف است, اما آنچه مسلّم است اين كه براى كسب

محبوبيت و مقبوليت اجتماعى, نيازى به قهرمان شدن نيست; بلكه بايد به سوى محبوبيت گام هايى برداشت كه مهم ترين

آنها عبارت اند از:

1 _ ايمان به خدا و عمل صالح: قرآن مجيد سر چشمه محبوبيت را ايمان به خدا مى داند و مى فرمايد: (ان الذين آمنوا

و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودّاً;10 كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادند, خداوند رحمان محبت

آنان را در دل ها مى افكند ) . فطرت هاى پاك و خدايى, كسانى را كه موحد و خدا جويند, بيش از ديگران مورد

اعتماد مى دانند; هر چند خود به دلايل آن آگاه نباشند . شايد دليلش اين باشد كه ايمان به خدا, پندار و گفتار و كردار

انسان را تحت تأثير خود قرار مى دهد و به صورت اخلاق عالى انسانى مانند تقوا, درستى, امانت, شجاعت و

گذشت, تجلى مى كند كه هر يك از آنها بسان نيروى عظيم مغناطيس, دل هاى ديگران را به سوى خود مى كشاند . در

روايتى امام صادق ( عليه السلام )مى فرمايد: هيچ بنده اى در حال نماز و دعاى خود به خداوند توجه نمى كند مگر آن كه

خداوند دل هاى مؤمنان را به سوى او متوجه مى سازد و وى را از بهشت برخوردار خواهد ساخت .11

وقتى بدانيم خداوند مقلب القلوب است و مى تواند در يك لحظه همه چيز را تغيير دهد, پس بايد بپذيريم مطمئن ترين

راه براى

محبوب شدن, تحصيل رضايت مقلب القلوب است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )مى فرمايد: هنگامى كه خداوند

كسى از بندگانش را دوست بدارد به فرشته بزرگش جبرئيل مى گويد: من فلانى را دوست دارم, او را دوست بدار .

جبرئيل او را دوست خواهد داشت . سپس در آسمان ها ندا مى دهد كه اى اهل آسمان ! خداوند فلانى را دوست دارد .

, او را دوست بداريد و به دنبال آن, همه اهل آسمان او را دوست مى دارند; سپس پذيرش اين محبت در زمين منعكس

مى شود !12

اين حديث نشان مى دهد كه ايمان و عمل صالح, بازتابى به گستره عالم هستى دارد و شعاع محبوبيت حاصل از آن, پهنه

گيتى را فرا مى گيرد و در قلوب اهل آسمان و زمين پرتو افكنى مى كند .

با توجه به اين عامل مهم, مى توان به رمز محبوبيت مردان بزرگ تاريخ مانند پيامبران و اولياى الهى پى برد كه بدون

برخوردارى از امكانات ظاهرى, توانستند دل هاى ميليون ها نفر را در طول زمان به سوى خود بكشانند . استاد مطهرى

مى گويد: شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه, نفوذى بالاتر از نفوذ يك معلم ندارند; اما انبيا نفوذشان از قبيل نفوذ

يك محبوب است; محبوبى كه تا اعماق روح محب ّ راه يافته و پنجه افكنده است و تمام رشته هاى حياتى او را در دست

گرفته است .13

تاريخ, نام دلباخته گان به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )چون ابوذر غفارى, بلال حبشى, عمار ياسر و ديگران

را ثبت كرده است كه با بررسى

و مرور سرگذشت آنان, مى توان اذعان كرد كه در هيچ مكتبى اين چنين شيفتگى ها و بى

قرارى ها و از خودگذشتگى ها يافت نمى شود . ابوذر غفارى در جنگ تبوك در هواى گرم بر روى ريگ هاى گداخته به راه

مى افتد . با اين كه خستگى و تشنگى او را سخت آزار مى دهد, اما از آب سرد و گوارا چشم مى پوشد و مى گويد:

هرگز نمى آشامم تا دوستم رسول الله (صلى الله عليه و آله )بياشامد . مشكش را پر از آب مى كند و به دوش مى گيرد و

خود را به پيامبر (صلى الله عليه و آله )مى رساند . حضرت فرمود: زود به او آب برسانيد . ابوذر مى گويد: آب

همراه دارم . حضرت فرمود: آب داشتى و از تشنگى نزديك به هلاكتى ؟ گفت: آرى, وقتى كه آب را چشيدم,

دريغم آمد كه قبل از دوستم رسول الله (صلى الله عليه و آله )از آن بنوشم .14

ابن ابى الحديد مى گويد: كسى سخن رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )را نمى شنيد مگر اين كه محبت او در دلش جاى

مى گرفت و متمايل به او مى شد . لذا قريش مسلمانان را در دوران مكه, صباة (شيفتگان و دل باختگان ) مى ناميدند و

مى گفتند: بيم آن است كه وليد بن مغيره, دل به دين محمد بدهد و اگر وليد كه گل سرسبد قريش است, دل بدهد, تمام

قريش بدو دل خواهند سپرد . مى گفتند: سخنانش جادوست, بيش از شراب, مست كننده است . فرزندان خويش را

از نشستن

با او نهى مى كردند كه مبادا با سخنان و قيافه گيراى خود آنها را جذب نمايد . هر گاه پيغمبر در كنار كعبه در

حجر اسماعيل مى نشست و با آواز بلند قرآن مى خواند و يا خدا را ياد مى كرد, انگشت هاى خويش را در گوش هاى خود

فرو مى كردند كه نشنوند .15

نمونه ديگر, ابر مرد تاريخ, امير المؤمنين على ( عليه السلام ) است . او در سايه عشق خدا به چنان محبوبيتى

دست يافته بود كه افرادى چون ميثم تمار به عشق او پس از بيست سال از مرگ محبوبش, بر سر چوبه دار از او سخن مى

گويد و جان خود را در اين راه نثار مى كند .

در عصر حاضر نيز, راد مردان بزرگى را ديده ايم كه در سايه عبوديت و بندگى خدا به اوج قله محبوبيت نايل شده اند .

بطور قطع تاريخ, داستان عشق متقابل ميان امام خمينى (ره ) و امت را هرگز فراموش نخواهد كرد . زمزمه مناجات,

نواى عطر آگين عبادت و چهره ملكوتى امام, از او شخصيتى ممتاز و دوست داشتنى ساخته بود به طورى كه در دورترين

نقاط گيتى اقشار مختلف, حتى دانش آموزان با فرستادن صدها نامه, عشقشان به امام را ابراز مى كردند .

دانش آموزان مدرسه (سپيرينگ دال ) آمريكا در نامه اى خطاب به امام (ره ) نوشته اند: حضرت امام اگر ممكن است

يك جفت جوراب كهنه يا عبا و لباس مستعمل ديگر براى آنها بفرستند تا آنان به وسيله آن متبرك شوند, و در ضمن هديه اى

نيز براى امام همراه اين نامه فرستاده

بودند .16

محبت به امام نه تنها با گذشت زمان كم رنگ نشد, بلكه روز به روز بيشتر گرديد تا جايى كه در تشييع جنازه آن يار سفر

كرده, ميليون ها نفر شركت كردند .

نمونه ديگر, روحانى مبارز و متعهد, امام موسى صدر است . او محبوب ترين شخصيت در ميان تمام طوايف لبنان اعم

از مسلمان شيعه و سنى و نيز مسيحيان و آوارگان فلسطينى به شمار مى رفت تا جايى كه بسيارى از مسيحيان, با شور و

شوقى عجيب به همشهريان شيعه خود مى گفتند: آقاى شما ما را به ياد حضرت مسيح مى اندازد .17

2 _ خوش خلقى: يكى از عوامل جلب محبت, خوش خلقى است . قرآن مجيد رمز محبوبيت رسول اكرم (صلى الله

عليه و آله )را نرم خويى و رفق و مداراى آن حضرت مى داند و مى فرمايد: (از رحمت خدا بود كه تو را نرم خو كرد و

اگر خشن و سنگ دل بودى, از اطراف تو متفرق مى شدند . )18

بعضى گمان مى كنند پيامبران الهى فقط با نيروى اعجاز در قلوب مردم نفوذ مى كردند, در حالى كه غير از مسئله اعجاز,

يكى از موجبات نفوذ آنان, اخلاق و رفتار كاملاً انسانى شان بوده است . طرز برخورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و

آله )با مردم طورى بود كه آنان را به سرعت به سوى خود و تعليمات عالى خويش جلب و جذب مى كرد . آن حضرت از

پيروان خود نيز خواسته است از اين عنصر سازنده در روابط اجتماعى خود استفاده نمايند; آن جا كه مى فرمايد: اى

فرزندان عبد المطلب ! شما

نمى توانيد با ثروت و سرمايه ماديِ خود محيط وسيع و پرمهرى را به وجود آوريد كه همه مردم

را در بر گيرد و دل هاى آنان را به شما متوجه سازد . پس با روى بشاش و چهره اى گشاده با مردم برخورد نماييد و

محبتشان را جلب كنيد . 19

3 _ مهرورزى: اين سخن معروف است كه محبت, محبت مى آورد . اگر علاقه و دوستى خود را نثار كسى

كردى, او هم خواهان و دوستدار تو مى شود . از اين رو گفته اند: براى كسى بمير كه برايت تب كند .

امير المؤمنين ( عليه السلام ) مى فرمايد: (بالتّودّد تكون المحبة; محبت در سايه مهرورزى فراهم مى آيد . )20

از محبت خارها گل مى شود

وزمحبت سركه ها مل مى شود

از محبت دار تختى مى شود

وزمحبت بار بختى مى شود

از محبت سجن گلشن مى شود

وزمحبت خانه روشن مى شود

4 _ خوش رويى: يكى از عوامل محبت آفرين, تبسم و خوش رويى است . ديل كارنگى مى گويد: تبسم, اشعه

آفتاب است براى افسردگان و بهترين پادزهر طبيعى است براى ناراحتى . بنابر اين اگر مى خواهيد مردم شما را دوست

بدارند, تبسم كنيد . 21

چون گل شكفته باش در اين انجمن كه صبح تس_خي_ر ك_رده روزى زمي_ن را به ن_وش خ_ن_د

پيشوايان دين پانزده قرن پيش به راز و رمز محبوبيت پرداخته اند . امير المؤمنين عليه السلام مى فرمايد: البشاشة حبالة

المودة22; خوش رويى, ريسمان مودت است . 5 _ احسان: مردم, بنده احسان و نيكى اند . سرشت انسان ها

گرايش به قدردانى از صاحب نعمت دارد و دل به

كسى مى سپارد كه از دست او چيزى گرفته باشد و عشق كسى را در سينه

مى پرورد كه از او احسان و خيرى ديده باشد .23

از رهگذر نوع دوستى و خدمت صادقانه به بندگان خدا مى توان به محبوبيت در دل ها رسيد . از رسول خدا (صلى الله عليه

و آله )پرسيدند: محبوب ترين مردم كيست ؟ حضرت فرمود: آن كس كه وجودش براى مردم سودمندتر باشد .24

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه آنچه سود مردم باشد, پايدار و جاويد خواهد بود و آنچه سودمند نباشد, مانند كف روى

آب, به زودى از ميان مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند . خداوند متعالى مى فرمايد: (اما كف ها به بيرون پرتاب

مى شوند, ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين مى ماند . خداوند اين چنين مثال مى زند . )25

تلاش مستمر پيامبران در رفع نيازهاى مردم و خدمت رسانى به خلق خدا, يكى از رموز محبوبيت آنان بود . امام صادق (

عليه السلام ) در تفسير آيه شريفه (و جعلنى مباركاً اين ما كنت )26كه درباره حضرت عيسى ( عليه السلام ) نازل

گشته است, مى فرمايد: مقصود از (جعلنى مباركاً ) (جعلنى نفاعاً )27 مى باشد; يعنى خداوند عيسى ( عليه

السلام را براى مردم بسيار سودمند قرار داد .

امام على ( عليه السلام ) مى فرمايد: (سبب المحبة الاحسان;28 احسان به ديگران مايه جلب محبت و دوستى

است ) . هر كس به مردم نيكى كند, در دل ها جاى مى گيرد .

فريدون فرّخ فرشته نبود

به داد و دهش يافت آن نيكويى

اين

حقيقت را پيش از هر چيز در حديث نبوى مى خوانيم كه فرمود: (سيد القوم خادمهم;29 سرور هر گروى, خدمت

گزار آنان است ) . محبوبيت بيش از حد افرادى چون جهان پهلوان غلام رضا تختى را بايد در عنصر كارگشايى و خدمت

گزارى وى جست و جو كرد . او از هر وسيله مشروعى استفاده مى كرد تا گرهى از مشكلات مردم را باز كند و بارى از

روى دوش آنها بردارد .30

6 _ هديه و بخشش: يكى از اسباب محبت و كوتاه ترين راه نزديكى به قلب مردم كه زداينده كينه ها نيز هست, هديه

دادن است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )مى فرمايد: هديه, محبت به يادگار مى گذارد و برادرى را تثبيت مى

كند و كينه را مى زدايد . هديه دهيد تا شما را دوست بدارند .31

7 _ تواضع: افتادگى و خاكسارى, مردم را به محبت و حمايت مى كشاند . امام على ( عليه السلام ) مى

فرمايد: سه چيز موجب محبت ديگران مى شود: دين دارى, فروتنى, بخشندگى .32

مغروران و متكبران, محبوب مردم نيستند, زيرا نمى توانند با ديگران كنار بيايند .

افت_ادگ_ى آم_وز اگ_ر ط_الب في_ضى هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

8 _ ديد و بازديد: زيارت برادران دينى و ديدار مؤمنان, موجب تحكيم روابط و پيوندهاى عاطفى مى شود . پيامبر

رحمت مى فرمايد: (الزيارة تنبت المودّة;33 ديدار, دوستى را مى پروراند . )

9 _ عدم چشم داشت از ديگران: اگر انسان به آنچه در دستان مردم است بى اعتنا باشد و عزت نفس خود را حفظ كند,

مهر و محبت آنان را

جلب مى نمايد . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله )مى فرمايد: به آنچه در پيش خداست, اميدوار

باش تا خدا تو را دوست بدارد و به آنچه در دست مردم است, چشم پوشى كن تا مردم تو را دوست بدارند .34

10 _ گفتار نيك: يكى از اسباب محبت, متانت در سخن, ادب در گفتار و خوش گويى است كه در نرم ساختن دل ها

و جلب عاطفه ها, نقش تعيين كننده اى دارد . آن كه خوش سخن باشد, از ديگران نيز كلام نيكو مى شنود . امام

على ( عليه السلام ) مى فرمايد: كسى كه با مردم زيبا رفتار كند, با وى زيبا رفتار خواهند كرد .35 آن حضرت

برقرارى ارتباط محبت آميز و كاهش تنش بين مردم را از آثار ارتباط كلاميِ مطلوب مى داند و مى فرمايد: زبانت را به كلام

نرم و بذل سلام عادت ده كه دوستداران تو زياد مى شوند و ناراحت شوندگان از تو, كاهش مى يابند .36

11 _ عفو و گذشت: يكى او عوامل محبت و جلب افكار عمومى و برانگيختن عواطف و احساسات, عفو و اغماض

است . اگر كسى با داشتن قدرت, انتقام نگيرد و خشم خود را فرو نشاند, با اين بزرگ منشى و عظمت روح,

محبوبيتش چه در نظر كسى كه مورد عفو قرار گرفته و چه در نظر ساير مردم, افزايش مى يابد . امام صادق ( عليه

السلام )از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله )نقل كرده كه آن حضرت فرمود: بر شما باد به عفو و گذشت كه اين

صفت, مايه فزونى مجد و عزت است

. پس يكديگر را عفو كنيد تا خدا به شما عزت دهد . 37

ييكى از اهالى شام, در حضور امام مجتبى ( عليه السلام ) به بدگويى از آن حضرت پرداخت . وقتى كه از سخن باز

ايستاد, امام ( عليه السلام ) به او سلام كرد و لبخندى زد و گفت: اى پير مرد ! گمانم تو در اين شهر, غريب و

نيازمند پذيرايى باشى, بيا منزل ما تا اداى وظيفه نماييم . وقتى كه آن مرد سخن حضرت را شنيد, با گريه گفت:

گواهى مى دهم كه خدا خود بهتر آگاه است كه بار سنگين رسالت را بر دوش چه كسى بنهد . آن گاه افزود: تو و پدرت

مبغوض ترين اشخاص در نظرم بوديد, اما اكنون محبوب ترين اشخاص در پيش من هستيد . 38

12 _ ايجاد ارتباط سالم: فردى كه بتواند ارتباط سالمى با ديگران برقرار كند, در كانون توجه مثبت بسيارى از افراد

خواهد بود . البته هر فردى بايد داراى ويژگى هايى باشد تا بتواند اين ارتباط سالم را ايجاد نمايد . روان شناسان اين ويژگى

و استعداد خاص را هوش اجتماعى ناميده اند . هوش اجتماعى, هنرى است كه در سايه آن مى توان با ديگران ارتباط

برقرار كرد و در غم ها و شادى آنها شريك شد .39

ارتباط سالم و مفيد در صورتى شكل مى گيرد كه احساسات خود را آشكارا ابراز كنيم و به طرف مقابل هم امكان دهيم تا

احساسات خود را بيان كند . تصديق و تأييد اعمال و گفتار صحيح ديگران با كلماتى مانند: بله, درست است, خيلى

خوب, مى فهمم, و تحسين

و حمايت و اعلام توافق آنان با كلماتى چون: آفرين, و ارتباط چشمى و…, از شيوه

ها و راهبردهاى رابطه با ديگران محسوب مى شود . اين نوع كلمات ضمن اين كه بيانگر حالات و احساسات انسان مى باشد

و در واقع احترام كردن طرف مقابل است, پاداش الهى را نيز در پى خواهد داشت . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و

آله )فرموده اند: كسى كه برادر با ايمانش را با گفتن كلامى ملاطفت آميز مورد احترام قرار دهد, تا وقتى كه او شادمان

است, گوينده آن سخن همواره در سايه رحمت الهى به سر مى برد .40

13 _ همدلى و همراهى: يكى از راه هاى كسب محبوبيت, همدلى است . همدلى و پاسخ مناسب دادن به احساسات

اطرافيان, انسان را مورد توجه آنان قرار مى دهد . البته مقصود از همدلى, همدلى صادقانه است . همدلى و هم

نوايى با ديگران, هميشه از طريق صحبت و گفت گو صورت نمى گيرد, بلكه از طريق رفتار, اشاره, لحن صدا و

امثال اينها نيز مى تون با آنان ابراز همدردى كرد, و اين روش چه بسا از روش مستقيم مؤثرتر باشد .

هنگامى كه با ديگران ابراز همدلى و همدردى مى كنيم, در واقع خود را در غم و شادى آنها شريك مى دانيم و به مشكلاتشان

واكنش دوستانه نشان مى دهيم و همين امر باعث مى شود آنان نيز همين احساس را در باره ما داشته باشند .

ييكى از مصاديق همدردى و همدلى, شنونده خوب بودن است . بايد طورى به ديگران گوش دهيم كه احساس كنند از آنها

حمايت مى كنيم . رسول خدا

(صلى الله عليه و آله )به حرف هاى ديگران گوش مى داد, حتى به سخن بيمار دلان و

منافقان تا جايى كه از روى طنز مى گفتند: او گوش است . خداوند فرمود: (به آنان بگو: اگر گوش هم هست,

براى شما گوش خوبى است; به خدا ايمان دارد و به حرف هاى مؤمنين نيز باور دارد . )41

اسلام, هنر گوش دادن را در قلمرو آداب اجتماعى ارزيابى مى كند و آن را نشانه ادب و تربيت اجتماعى مى داند . ديل

گارنگى مى گويد: به خاطر داشته باشيد كسى كه شما با او حرف مى زنيد, صد بار بيش از شما به خودش و خواسته

هايش و مشكلاتش علاقه دارد…شنونده خوبى باشيد و ديگران را تشويق كنيد از خود صحبت كنند . 42

با توجه كردن و سر تكان دادن و… به ديگران بفهمانيد كه براى آنها ارزش قائليد تا متقابلاً آنان نيز شما را فردى با ارزش و

دوست داشتنى قلمداد كنند .

آنچه گفته شد در باره وظايف جوانان در ايجاد محبوبيت بود, اما قطعاً در اين مسئله, خانواده نيز نقش تعيين كننده اى

دارد . تحقق اين مهم در گرو رعايت امورى است كه بدان اشاره مى شود:

1 _ پذيرش فرزند: پذيرش فرزند از سوى والدين, پايه مقبوليت اجتماعى را استوار مى سازد . چنانچه والدين بدون

توجه به عواملى مانند: جنسيت (دختر يا پسر بودن ), استعداد و هوش, وضعيت چهره و ظاهر, تحرك و پويايى

اجتماعى و نيز رتبه و ترتيب تولد, فرزندشان را بپذيرند و او را همان گونه كه هست قبول داشته باشند, در حقيقت بر

هويت خانوادگى او

مُهر تأييد زده اند و در اين صورت او اطمينان پيدا خواهد كرد كه مورد محبت و علاقه خانواده است و

محبوب شدن را از اين طريق تجربه مى كند .

2 _ تبادل عاطفى: تقويت پيوند ميان والدين و جوانان با اظهار محبت و تبادل نظر و مشورت, اساس مقبوليت را در

فرد, تعالى و تكامل مى بخشد . از اشتباهات رايج برخى والدين اين است كه ضرورت تبادل عاطفى را صرفاً منحصر به

دوران كودكى مى دانند و دوره جوانى را بى نياز از اين مقوله تلقى مى كنند, در حالى كه آدمى در همه مراحل زندگى,

حتى تا لحظه مرگ, چشم انتظار محبت و لطف ديگران است . والدين با تكريم منزلت جوان خود, او را در شرايط و

موقعيتى قرار مى دهند كه احساس لياقت مى نمايد و توانايى هاى درونى و شخصيتى خود را ظاهر مى سازد .

3 _ تأمين نيازهاى جسمى و روانى: والدين بايد هر آنچه را كه در ايجاد محبوبيت اجتماعى فرزندشان دخيل است,

فراهم نمايند . از نظر جسمى, او را بيارايند تا با آراستگى در جامعه حاضر شود و از نظر روحى, زمينه حضور او

را در اجتماع فراهم كنند و به او روحيه سازگارى با مردم و ارج نهادن به حقوق ديگران را با همانند سازى آموزش دهند .

آثار محبوبيت

1 _ عزت نفس: يكى از نتايج محبوبيت, عزت نفس است . به هر اندازه كه انسان بيشتر مورد محبت قرار گيرد,

از عزت نفس بالاترى برخوردار مى گردد . بر عكس, اگر نياز به برخوردارى از محبت و تمايل محبوبيت خواهى,

تأمين نشود, خود كم

بينى و تشويش و اضطراب براى وى پديد خواهد آمد .

2 _ اعتماد به نفس: (زمانى كه نياز به احترام به خود ارضا شود, انسان احساس خوشايندى از اعتماد به نفس,

خود ارزشمندى, توانايى, قابليت, لياقت و كفايت پيدا مى كند و وجود خود را در زندگى, مفيد, مؤثر و مولّد مى

يابد . بالطبع در اين شرايط, انگيزه هاى حياتى او تقويت شده, از بى تفاوتى ها, گوشه گيرى ها, اضطراب و

افسردگى مصون مى ماند . )43

3 _ شادى: كسى كه احساس كند محبوب ديگران واقع شده است, شادمان مى شود . خانم اليزابت هارلوك, روان

شناس معاصر سه ميم را عوامل اصلى شادى مى داند: محبوبيت, مقبوليت, موفقيت . محبوبيت يعنى ديگران را

دوست داشته باشيم و دوستمان داشته باشند . مقبوليت يعنى مورد پذيرش ديگران بودن, و موفقيت يعنى موفق بودن در

كارها . 44

4 _ سلامت روان: اطمينان جوانان از موقعيتى كه نزد ديگران دارند, سلامت روحى و شادابى آنان را فراهم مى

نمايد . وقتى كسى فكر كند آدم دوست داشتنى است, با ديگران ارتباط برقرار مى كند و به افسردگى يا گوشه گيرى مبتلا

نمى شود .

5 _ غلبه بر خودشيفتگى: غالب جوانان به لحاظ شرايط سنى, مجذوب خويش هستند . چه بسا از دگر دوستى غفلت

مى ورزند, اما مقبوليت اجتماعى باعث مى شود بر اين احساس غلبه كنند و به ديگران بينديشند .

6 _ مثبت نگرى: رويكرد جوانان به زندگى و آينده, برآيند تجربيات و خاطرات گذشته آنهاست . احساسِ مقبوليت

اجتماعى, دريچه مطمئنى را بر مثبت نگرى اين نسل خواهد گشود . هر نوع رفتار

مثبت, مبتنى بر پذيرش عاطفى نسل

جوان است . ابتدا آنها بايد احساس كنند كه از مقبوليت لازم برخوردارند تا بر اساس آن بتوانند رفتار مثبت ديگران را به

خوبى تفسير نمايند .

موانع محبوبيت

بعضى از چيزها به محبوبيت آدمى آسيب وارد مى كنند و دريچه ارتباط و صميميت را مى بندند و دشمنى و جدايى به ارمغان

مى آورند . مهم ترين آنها عبارت اند از:

1 _ بد خلقى: به همان اندازه كه خوش خلقى, محبت آفرين است, بد خلقى, مهربانى و رأفت و رحمت را به كينه

و دشمنى مبدل مى سازد . امام على ( عليه السلام ) يكى از عوامل كمى دوستان را بد خلقى ذكر كرده است . 45

چهره اخمو, ابروهاى گره خورده, صورت در هم كشيده, و خوددارى از تبسم, جرأت برقرارى ارتباط را از

ديگران سلب مى كند .

2 _ شوخى هاى بيجا و ركيك: بذله گويى و گفت و گوهاى نشاط آور با مزه پرانى ها و شوخى هاى بيجا تفاوت دارند .

شوخى هاى بيجا موجب رنجش خاطر ديگران مى شود و عدم محبوبيت را به همراه دارد . امام على ( عليه السلام )

مى فرمايد: مزاح و شوخى بيجا باعث ايجاد كينه و دشمنى مى شود . 46

3 _ هميشه گله مند بودن: كسانى كه هميشه از زندگى شكوه مى كنند, به يك شخصيت ملال آور تبديل مى شوند .

4 _ ضعف اخلاقى: عدم رعايت اصول اخلاقى و اتصاف به صفات رذيله مانند: تملق و چاپلوسى, دروغ گويى,

تكبر, تجسس و غيبت كه موجب سلب اعتماد افراد مى شود, از جمله عوامل دورى ديگران از

ماست . رسول

خدا (صلى الله عليه و آله )مى فرمايد: منفورترين مردم, انسان متكبر است . 47

محبوبيت پايدار و ناپايدار

بعضى از مردم گمان مى كنند كه مى توانند بدون در نظر گرفتن راه هاى جلب محبوبيت, با استفاده از حربه زور و زر و

تزوير, بر دل ها حكومت كنند; اما تاريخ ثابت كرده است كه عزت و احترام, خريدنى نيست و با اجبار و تحميل نمى

توان به مقبوليت اجتماعى دست يافت .

بنيتو موسولينى, ديكتاتور ايتاليا بسيار مشتاق بود كه مى توانست بر دل هاى هم وطنانش حكومت كند, اما نه تنها آرزويش

بر آورده نشد; بلكه به عنوان يك خائن به چوبه دار آويخته شد . نمونه ديگر هيتلر, ديكتاتور آلمان است كه هرگز

نتوانست بر عقده حقارت غلبه كند و در بين مردم محبوبيت پيدا نمايد . 48

معروف است كه به هارون الرشيد گفتند: چرا آن همه از حضرت موسى بن جعفر^ هراس دارد و از موقعيتش بيمناك

است ؟ در پاسخ گفت: من پيشواى بدن ها و جسم ها هستم و او امام دل ها و قلب ها . هارون با آن قدرت شگفت و

حكومت پهناور و امكانات فراوان و سپاه و حَشَم و خَدَم, در برابر انسانى به ظاهر بدون سلاح و امكانات, احساس عجز

و ترس دارد, زيرا قلمرو حكومت حضرت امام كاظم ( عليه السلام ) قلوب انسان هاست .49

اگر نفاق پيشه گان, زراندوزان, سلطه گران و صاحبان قدرت جايى در ميان بخشى از مردم داشته باشند, جايى

ناپايدار, سطحى و گذراست و با گذشت زمان به بوته فراموشى سپرده مى شود .

معاويه با شيوه هاى مختلف

و تلاش هاى ناجوانمردانه سعى كرد با شيوه هاى گوناگون فضايل امام على ( عليه السلام ) و

خاندان وى را مخفى نگه دارد, مردم را از گِرد آن حضرت بپراكند و به دور خود جمع كند, اما ترفندهاى شيطانى او

كارساز نشد و عشق و مِهر به على ( عليه السلام ) در دل ها جاودانه گرديد تا جايى كه پس از گذشت سال هاى متوالى,

مردى به نام (ابن سكيت ) در راه عشق به آن حضرت, جانش را نثار مى كند .

در دوران خلافت متوكل عباسى, در حدود دويست سال پس از شهادت حضرت على ( عليه السلام )فردى به نام (ابن

سكيت ) به دليل اين كه انسانى بسيار فاضل و برجسته بود, به آموزگارى فرزندان متوكل انتخاب شد . روزى متوكل از

وى پرسيد: اين دو فرزند پيش تو محبوب ترند يا حسن و حسين, فرزندان على ( عليه السلام ) ؟ ابن سكيت در جواب

گفت: به خدا قسم, قنبر, غلام على به مراتب از اين دو نفر و از پدرشان نزد من محبوب تر است . متوكل دستور

داد زبانش را از پشت سرش در آوردند .50 استاد مطهرى مى گويد: (على اگر رنگ خدا نمى داشت و مردى الهى نمى

بود, فراموش شده بود . )51

عاشقان امام على ( عليه السلام ) اين شيدايى و والايى را در عمل نشان دادند . عدى بن حاتم, در قربانگاه عشق سه

فرزند خود را از دست داد و پس از شهادت امام على ( عليه السلام ), آن گاه كه معاويه از سر تحقير و سرزنش به او

گفت:

فرزندانت چه شدند ؟ با سرافرازى پاسخ داد: در جنگ صفين در ركاب مولايم امام امير المؤمنين ( عليه السلام

) به شهادت رسيدند . معاويه باز از سر تكبر و غرور گفت: على با تو به انصاف عمل نكرد كه فرزندانت را به صف

مقدم كارزار كشاند و فرزندان خود را در پشت جبهه نهاد . عدى با سوز و تلخى پاسخ داد: چنين نيست, بلكه من به

امير المؤمنين ( عليه السلام ) به انصاف عمل نكردم كه او به شهادت رسيد و من هنوز مانده ام .

آن گاه عدى به توصيف امام على ( عليه السلام ) پرداخت و سرّ دل دادگى خود را به آن حضرت شرح داد به طورى كه

با شنيدن آن, چشمان معاويه پر از اشك شد و گفته او را تصديق كرد .52

رمز اين محبوبيت فوق العاده را در گفتارى از خود آن حضرت مى توان يافت كه فرمود: هر كس رابطه خود و خدا را

اصلاح كند, خداوند رابطه او و مردم را اصلاح خواهد كرد . 53

1 _ محبوبيت مانند نعمت هاى ديگرِ پروردگار, در معرض زوال و نابودى است . بنابراين كسى كه در يك مقطع زمانى

آن را به دست آوَرَد نبايد بپندارد كه براى هميشه در دست او خواهد ماند; بلكه بايد آن را از آفات و خطرات حراست نمايد و

در صدد تقويتش برآيد .

2 _ كسانى كه از جاه و محبوبيت بهره مندند, بايد از اين نعمت همانند ديگر نعمت ها به نفع مردم استفاده كنند و رضايت

خدا را همواره در نظر داشته باشند و بدانند در روز قيامت

از اين موقعيت اجتماعى پرسش خواهد شد . رسول اكرم (صلى

الله عليه و آله )مى فرمايد: خداوند در قيامت از محبوبيت بنده خود مى پرسد; همان طورى كه از مالش سؤال مى كند .

خداوند مى گويد: به تو جاه و آبرو دادم, آيا با نعمت جاه, از مظلومى حمايت كردى يا مصيبت ديده اى را يارى

رساندى ؟54

3 _ بايد محبوبيت اصلى و بدلى (دروغين ) را از يكديگر جدا كنيم . بعضى از افراد سعى مى كنند با مد گرايى و تقليد و

تغيير هر روزه لباس و آرايش خود و استفاده از لباس هاى چسبناك و برّاق و…, توجه ديگران را به خود جلب نمايند و گمان

مى كنند از اين طريق مى توانند نگاه هايى را به خود معطوف دارند و محبوب اطرافيان واقع شوند; در حالى كه اين گونه

كارها هرگز محبوبيت واقعى را به ارمغان نمى آورد . محبوبيت حقيقى را بايد در پاى بندى به اصول اخلاقى جست و جو

كرد, زيرا محبوبيت, تابع شرايط ظاهرى نيست .

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1_ امالى صدوق, ص 438 .

2_ آل عمران (3 ) آيه 31 .

3_ بحار الانوار, ج 70, ص 15 .

4_ جمعه (62 ) آيه 6 .

5_ ميزان الحكمة, ج 2, ص 228 .

6_ غررالحكم و دررالكلم, ج 2, ص 48 .

7_ مجله حديث زندگى, ش 10, ص 28 .

8_ انفال (8 ) آيه 63 .

9_ سفينة البحار, ج 1, ص 202 .

10_ مريم (19 ) آيه 96 .

11_ من لا يحضره الفقيه, ج 1, باب 30, حديث 5 .

12_ تفسير نمونه, ج 13, ص 146 .

13_ جاذبه و دافعه امام على ( عليه السلام ), ص 77 .

14_ همان, ص 79, با تلخيص .

15_ همان, ص 88 .

16_ مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى, ص 561 .

17_ مجله حديث زندگى, ش 2, ص 15 .

18_ آل عمران (3 ) آيه 159 .

19_ كافى, ج 2, ص 103 .

20_ غررالحكم و دررالكلم, ج 2, ص 200 .

21_ آيين دوست يابى, ص 118 .

22_ نهج البلاغه, قصار 295 .

23_ مجله حديث زندگى, ش 10, ص 34 .

24_ كافى, همان, ص 164 .

25_ رعد (13 ) آيه 17 .

26_ مريم (19 ) آيه 31 .

27_ كافى, همان, ص 165 .

28_ غررالحكم و دررالكلم, ج 4, ص 121 .

29_ ميزان الحكمه, ج 2, ص 1380 .

30_ مجله حديث زندگى, همان, ص 38 .

31_ سفينة البحار, ماده هدى .

32_ غررالحكم و دررالكلم, ج 1, ص 360 .

33_ سفينة البحار, ج 1, ص 567 .

34_ خصال صدوق, ج 1, ص 61 .

35_ غررالحكم و دررالكلم, ج 5, ص 345 .

36_ همان, ج 4, ص

329 .

37_ كافى, همان, ص 108 .

38_ شيخ عباس قمى, منتهى الامال, ص 162 .

39_ مجله حديث زندگى, همان, ص 10 .

40_ اصول كافى, ج 2, ص 206 .

41_ توبه (9 ) آيه 61 .

42_ آيين دوست يابى, ترجمه مهرداد مهرين, ص 145 .

43_ غلامعلى افروز, روان شناسى و تربيت كودكان و نوجوانان, ص 22 .

44_ آبراهام مزلو, روان شناسى شخصيت سالم, ترجمه شيدا رويگريان, ص 93 .

45_ ميزان الحكمه, ج 5, ص 308 .

46_ همان, ج 9, ص 142 .

47_ بحار الانوار, ج 70, ص 231 .

48_ ژوزف مورفى, در مكتب عشق, ترجمه هوشيار رزم آزما, ص 118 .

49_ مجله حديث زندگى, همان, ص 35 .

50_ مرتضى مطهرى, همان, ص 24 .

51_ همان, ص 31 .

52_ سفينة البحار, ج 2, ص 170 .

53_ نهج البلاغه, قصار 86 .

54_ مستدرك الوسائل, چاپ قديم, ج 2, ص 397 .

جوان ، آزادي ، اشتغال و ازدواج

جواني

«جواني» بهار لبريز از زيبايي و هيجان و نشاط است که پس از نوروز «نوجواني» فرا مي رسد و نوجواني ، مرز

ناپيداي کودکي و جواني و آغاز فراز و نشيب هاي روحي ، جسمي ، تحصيلي ، اجتماعي و فرهنگي خواهد بود . نيازها و

دغدغه هاي روحي _ رواني در اين دوران ، ضرورتي فراوان پيدا مي کند .

دوران جواني فصلي پرشکوه و باطراوت ، همراه با سرزندگي و اميد و شادماني است . در اين فصل از حيات ، آراستگي ،

شيک پوشي ، گفتگوهاي پرخاطره ، مسافرت هاي لذّت بخش و هيجان هاي فراوان به چشم مي خورد . در کنار صفاتي اين چنين ،

پاکي فطرت به همراه حق جويي ، خداخواهي ، کمال يابي ، عرفان و پرهيزکاري ، چونان کيميايي تأثيرگذار

، سرعتي بسيار به رشد

و شکوفايي انسان مي بخشد .

نظر به پختگي هيجاني و ويژگي هاي آرماني جوان ، از جمله برجسته ترين دغدغه هاي ذهني و فکري در اين دوره ، موضوعاتي

همچون ، آزادي ، اشتغال و ازدواج ، بيشتر از هر چيز ، ذهن جستجوگر جوان را به خود مشغول ساخته است .

سپيده آرزوها

آزادي (= امنيت ) ، اشتغال (= رفاه ) ، ازدواج (= خوشبختي ) واژه هايي زرّين و زيبا هستند که هاله اي از جاذبه ،

شيفتگي و شوق ، اطراف هر يک موج مي زند . با شروع نوجواني و جواني _ که ورود جدّي ما به جامعه است _ تصور

آرماني از يکايک اين کلمات در آيينه ذهنمان ايجاد مي شود ، به گونه اي که «مدينه فاضله» ، از تمام خوبي ها و خوشي ها با

دستيابي به چنين آرزوهايي در خود مي يابيم و به خاطر همين ، تمام همّت خويش را در راه به دست آوردن اين آرمان ها به کار

مي گيريم .

1 - جوان و آزادي

در اين ميان ، «آزادي» واژه اي است که افزون بر جلوه هاي فکري ، فرهنگي و سياسي ، از نوعي قداست نيز بهره مند است

و دلرباترين چهره حقوقي و انساني را به خود گرفته است . (1 ) تمامي ملّت ها با همه فرهنگ و آداب و رسومشان ، از آن

سخن مي گويند و علاوه بر بين المللي بودن آن ، سابقه اي هزاران ساله و همزاد با ميلاد نخستين انسان در عرصه هستي دارد .

پيامبران آزادي

قرآن کريم يکي از فلسفه هاي بعثت انبيا را آزادي انسان ها از قيد اسارت ها مي داند . (2 ) پيامبران و پيشوايان الهي نيز

هماره بر جايگاه و ارزش آزادي در زندگي فردي و اجتماعي بشر تأکيد کرده اند . در دوره معاصر نيز آزادي ، ارزش و

جايگاه ويژه اي دارد؛ هر کس ، خود را آزاد و طرفدار آزادي مي داند و مي نماياند و بدان افتخار مي کند .

انواع تفسيرها براي آزادي

آزادي مفهومي است که هر کس از آن برداشت خاصي دارد . البته همگي در مجموع ، به دو دسته کلي قابل تقسيم است:

عاميانه و عالمانه .

مقصود از برداشت عاميانه از آزادي اين است که هر کس ، هر کاري را که مايل بود انجام دهد ؛ کسي را با کسي کاري نباشد

و يا کسي نتواند در کار ديگري دخالت کند . بديهي است که اگر چنين برداشتي صورت اجرا و عمل در جامعه بگيرد ، هرج و

مرج و آشفتگي بر جامعه غلبه کرده ، حيات جمعي را به خطر مي افکند .

برداشت عالمانه و حقيقي از آزادي اين است که آدمي در حدود قانون ، آنچه را که مي خواهد ، انجام دهد و به هيچ وجه ، محکوم

خواست و اراده شخصي ديگر يا تابع اراده اشخاص خودسر و غير پاسخگو (به قانون و شهروندان و نهادهاي منتخب آنان )

نباشد . اين چنين آزادي اي ، حاصل روشن بيني و تفکر صحيح است . در سايه آن ، ايمني از اجبار و تجاوز و امکان تجلّي

شخصيت ، حفظِ خود و محيط ، تکامل و تعامل آدمي پديد مي آيد .

به اعتقاد استاد شهيد مطهري ، پايه و اساس

ضرورت و مشروعيّتِ آزادي ، استعداد تکامل و تعالي انسان است که به وسيله

آفريدگار در وجود وي نهاده شده است . (3 )

آزادي ، گوهري با ارزش و بسيار گرانبها براي انسان است . انسان هايي که بهره اي از انسانيت و شرافت برده اند ، حاضرند

با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترين شرايط زندگي کنند ولي در اسارت نباشند ، آزاد باشند ، و آزاد زندگي کنند .

آزادي ، راه رسيدن به حق و عدل است . کسي که به اين مسير نيايد ، آزاد نيست ، و به آزادي نمي رسد . مطمئنا به آزادي ،

جز از راه مجاهده براي عدالت نمي توان رسيد؛ چرا که آزادي در همه ابعاد آن بايد بر آگاهي استوار باشد و اين آگاهي است

که نهال آزادي را تنومند و پربار مي سازد و از آن در مقابل آسيب ها محافظت مي نمايد . (4 )

حضرت علي (ع ) در ضمن وصيت نامه خود به فرزند بزرگوارش امام حسن مجتبي (ع ) مي فرمايد: «بنده غير از

خودت (ديگري ) مباش ، در حالي که خداوند ، تو را آزاد قرار داده است» . (5 )

پس سپاس ، آن خداوندي را که انسان را آزاد آفريد و ايمان مبتني بر آزادي (6 ) را خواهان شد .

جوان و اشتغال

بدون شک ، نياز جوان به شغل ، يک نياز ضروري است و همواره در کنار ساير نيازهاي او (نظير ازدواج ، تحصيلات ، و

مسکن ) مطرح بوده است . مي دانيم نيروي انساني به عنوان مهم ترين منبع توليد به حساب مي آيد؛ از اين رو بهبود اشتغال ،

به معناي رونق چرخه توليد و کسب

درآمد ، بيشتر است ، و افزايش سطح درآمد ، زمينه ارتقاي رفاه و آسايش مي شود . (7 )

اشتغال عاملي است که به طور آشکار بر زندگي ، ميزان رفاه عمومي و سطح رضايت افراد از زندگي ، اثر مي گذارد . از

اين رو ايجاد فرصت هاي شغلي ، بسيار مهم خواهد بود . داشتن شغل و حرفه به عنوان منبع درآمد و بي کاري يا نداشتن شغل

به منزله محروميت از درآمد به شمار مي آيد .

جامعه اي که در آن ، موضوع اشتغال به طور صحيح سامان نيافته باشد ، دير يا زود ، بحران ها در آن رشد مي کند و فسادهاي

اخلاقي _ اجتماعي و اقتصادي ويرانگر ، نمود مي يابد . از اين روست که در تعاليم اسلامي ، کار و اشتغال ، گذشته از بُعد

اقتصادي و درآمدزايي ، براي سلامت جامعه و زيست مطلوب ، ضروري است و يک وظيفه ديني محسوب مي شود . (8 )

اشتغال و کار که فرصتي است براي ابراز وجود ، کسب هويت ، و تأمين درآمد . داشتن خدمات بهزيستي و اجتماعي و تأمين

سلامت در زندگي ، آن گاه کارکرد صحيح دارد که هر کسي در رشته کاري و شغل خود ، مهارت و دانش لازم را به دست

آورده ، در دستمزدها و درآمدها و توليدات ، ميزان کار ، کيفيت فعّاليت ، سرمايه به کار رفته ، مشکلات و سختي هاي کار ، معيار

قرار گيرد . از افراط کاري پرهيز شود و براي استراحت ، تفريحات سالم ، عبادت و خودسازي ، زمان کافي و مناسبي لحاظ

شود .

برنامه اشتغال

نظر به اهميّت و ضرورت اشتغال ، لازم است براي

آن ، برنامه ريزي مناسب و کارآمدي صورت گيرد ، تا براي همه افراد واجد

شرايط و جوياي کار ، موقعيت شغلي متناسبي فراهم گردد . از جمله نکات قابل توجّه در اين زمينه ، جلوگيري از پديده چند

شغلي بودن است . بسياري از آنان که همه کاره اند در واقع جاه طلب و هيچ کاره اند؛ به حق جامعه احترام نمي گذارند و تنها به

سود شخصي خود مي انديشند .

بدون شک جامعه اي که با مشکل بيکاري رو به روست ، و قشر انبوه جوان و پرانرژي جامعه ، بر اثر نيافتن شغل و حرفه

مناسب ، دچار سردرگمي و سرخوردگي ، افتادن در دامن فسادهاي شغلي و . . . مي شوند ، برنامه ريزي و اجراي دقيق آن ،

با «عدالت اجتماعي» ، «رفاه همگاني» و «ضرورت اجتماعي» ، سازگارتر است .

اگر جامعه اي با فقر ، دست به گريبان است و کمبود شغل ، سطح پايين درآمد ، تورّم و ده ها مشکل ديگر نيز در آن رواج دارد ،

بايد اين مشکلات بين همگان تقسيم شود . اين نکته اي است که هر آنچه در اهميّت آن ، گفته و نوشته شود ، کم است .

برخورداري عده اي معدود از امکانات جامعه (و لو امکانات ناچيز ) و محروميت عده اي ديگر ، سلامت جامعه را متزلزل ،

عمر دولت و نظام سياسي را کوتاه و چون ويروسي خطرناک ، به تدريج ، حيات سالم جامعه را نيز از درون تهديد مي کند .

(9 )

اشتغال و ايمان

ايمان بدون کار و تلاش ، عملي بي معناست . کار و تلاش سازنده ، خواست خداوند و سيره انبيا و بزرگان و پيشوايان دين

است . انسان مي تواند در

مسير دين باوري با کار و تلاش عملي ، عروج کند ، و به اين وسيله ، به رشد و تعالي نايل گردد .

به طور کلي انسان ديني ، آميزه اي است از عقيده ، عمل ، فکر ، کار و تلاش ، که سعادت و فلاح خود و جامعه را در کارِ بايسته

مي داند . افزايش کيفيت کار ، رعايت نظم و انضباط در کارها ، تعهد کاري ، مهارت و تخصّص ، تقسيم کار ، و . . . اموري

است که همواره بايد مورد توجّه يک انسان دين باور و تلاشگر باشد .

فعاليت هاي کاري مي بايد خداپسندانه ، حق محورانه ، عالمانه و عاقلانه ، صورت گيرد و با پشتکار ادامه يابد، (10 ) تا آباداني و

بهزيستي و رفاه و آسايش را به ارمغان آورد .

جوان و ازدواج

ازدواج و پيوند زناشويي ، شيرين ترين پيوند به منظور امنيت خاطر ، آرامش روان ، و مودّت و محبّت ، و آسايش هر دختر و پسر

جوان است .

ازدواج ، آهنگِ هماهنگ با همه هستي

نه تنها در ميان انسان ها بلکه در همه موجودات ، حتي جمادات ، نوعي ازدواج و زوجيّت ، وجود دارد . «لينه» دانشمند و

گياه شناس معروف سوئدي ، در اواسط قرنِ 18 ميلادي ، موفق به کشف اين واقعيت گرديد (11 ) و آن را به عنوان يک قانون

عمومي ، مطرح ساخت .

قرآن شريف هم قرن ها قبل به اين واقعيت تصريح فرمود . در آيه 49 سوره ذاريات مي خوانيم: «و از هر چيز ، دو گونه

[يعني نر و ماده] آفريديم ، اميد که شما عبرت گيريد !» . (12 )

ازدواج و کسب آرامش رواني

ساختار انسان از سلسله نيازها و غرايز و انگيزه هاي مختلف ، ترکيب يافته است ، که هر يک از آنها بايد به طور طبيعي و

صحيح ، ارضا و برآورده شوند؛ در غير اين صورت ، موجب سرکوبي يا طغيان غرايز و همچنين باعث ناگواري هاي روحي و

رواني و انحرافات رفتاري و فکري خواهد شد . (13 )

از جمله نيرومندترين نيازها و غرايز در وجود آدمي ، غريزه جنسي است که بايد به طور شايسته پاسخ داده شود . البته به

اعتقاد ما ازدواجِ سالم ، يگانه راه مناسب براي ارضاي صحيح و بهداشتي آن است که هيچ روش ديگري ، جايگزين آن نخواهد

شد .

قانون خلقت ، جاذبه جنسي را به عنوان عامل بقاي نسل آدمي و آرامش رواني ، ميان دو جنس مخالف قرار داده است و هرگونه

خروج

از اين مسير ، برخلاف موازين فطري و علمي آفرينش است و آرامش روحي و بهداشت رواني انسان را برهم مي زند؛

از اين رو شايسته است با هدايت منطقيِ غريزه جنسي در مسير ازدواج سالم ، آن را تعديل کرد تا از آثار و پيامدهاي مثبت آن

بهره مند گرديد .

آثار مثبت و مفيد ازدواج

ازدواج در ديدگاه اسلام ، از بهترين و شايسته ترين اعمال صالح به شمار مي رود . ازدواج ، ارزش و پاداش عبادت هاي انسان

را ده ها و گاهي صدها برابر مي کند . ازدواج ، باعث اعتبار اجتماعي و هويت مستقل مي گردد . ازدواج ، موجب شکوفايي

زندگي و فعاليت در مسير خودکفايي مي شود . ازدواج ، انسان را از بي پناهي و سرگرداني و پوچي و تنهايي نجات مي

بخشد . ازدواج ، آدمي را از خودمحوري و تک زيستي نجات داده ، به سوي جامعه پذيري و هويت اجتماعي هدايت مي کند .

ازدواج ، موجب پرهيز و دوري از انحرافات جنسي مي گردد . و سرانجام ، ازدواج ، روزنه هاي رحمت خداوندي را به سوي

انسان مي گشايد . شايد به خاطر اين همه آثار و برکات مفيدِ امر ازدواج است که دوست داشتني ترين موضوع در سيره و

رفتار پيامبر معرفي شده است . (14 )

با التزام به دستورالعمل هاي نوراني آيين اسلام ، در راستاي آسان سازي و زدودن پيرايه ها و تشريفات دست و پاگير و برداشتن

موانع پيچيده و دشوار از سر راه ازدواج ، زمينه آرامش و خوشبختي جوانان جوياي ازدواج ، فراهم خواهد شد . به اميد

همياري دست اندرکاران امور در زمينه تأمين به حقّ نيازهاي اساسي نسل جوان !

منبع

يداللّه کوثري

پي نوشت

1- جوان و آزادي ، احمد لقماني ، مجموعه مقالات: جوانان و بينش هاي ناب ، ص 48 .

2 - سوره اعراف ، آيه 157 .

3 - اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب ، تهران: صدرا ، 1374 ، مرتضي مطهري ، ص 30 تا 39 .

4 - فرهنگ ، خرد و آزادي ، رضا داوري اردکاني ، ص 226 .

5 -نهج البلاغه ، نامه 31 .

6 - موضوع بحث ما در اين نوشتار و نيز موضوع بحث هاي فراوان فعالان سياسي و پژوهشگران اجتماعي در جهان

معاصر ، «آزادي سياسي _ اجتماعي» است و نه «آزادي معنوي» . آزادي معنوي ، صفتي فردي است که در فضاي نبودِ

مطلق آزادي هاي سياسي _ اجتماعي نيز امکان تحقّق دارد . عکس اين نيز صادق است و کسي ممکن است در فضاي آرمانيِ

آزادي سياسي _ اجتماعي نيز از نظر معنوي ، اسير و در بند باشد . (ر .ک: منشور آزادي ، [آية اللّه [سيدعلي خامنه

اي ، قم: دفتر تبليغات اسلامي ، 1376 ، ص 22 ؛ نامه اي براي فردا ، سيّد محمّد خاتمي ، ص 34 ) (حديث زندگي )

7 - توسعه اقتصادي در جهان سوم ، مايکل تودارو ، ترجمه: غلامعلي فرجاري ، به نقل از پديده شناسي فقر و توسعه ، ج

1 ، ص 363 .

8 - پديده شناسي فقر و توسعه ، ج 2 ، ص 450 _ 451 ، گروهي از نويسندگان تحت اشراف محمّد حکيمي .

9 - همان ، ج 4 ، ص 31 _ 38 .

10 - همان ، ج 1 ، ص 260 _ 269 .

11 - ازدواج آسان ،

و شيوه همسرداري ، محمّد محمدي اشتهاردي ، قم: نبوي ، 1372 ، ص 22 .

12 - همان ، ص 23 و نظير اين مطلب ، در سوره حج ، آيه 5 و سوره لقمان ، آيه 10 و سوره ق ، آيه 7 و سوره

شعرا ، آيه 7 آمده است .

13- مجله دانشمند ، سال 13 ، شماره 8 .

14 - ازدواج آسان و شيوه همسرداري ، محمّد محمّدي اشتهاردي ، ص 36 _ 43 .

جواني

مقدمه

جواني ، آغاز شكفتن است . جواني ، ميلاد دوباره انسان است . انسان در جواني ، بار تكليف الهي را به تازگي بر دوش

گرفته است . خداوند ، بسياري از نعمت هايش را در جواني به انسان ارزاني مي دارد .

جواني ، موهبتي از جانب خداوند است . جواني ، ثروتي است كه انسان بايد آن را جز دربهاي بهشت ، خرج نكند . پس

خوشا به حال آنان كه جواني را قدر مي دانند و اين گوهر گرانبها را در راه سعادت خويش ، به كار مي گيرند . ضمير جوان ،

آينه پاكيهاست؛ آينه اي كه هنوز گردي از گناهان بر روي آن ننشسته است . نگاه جوان، پنجره اي است كه رو به سوي

افقهاي روشن گشوده شده است . پنجره اي كه آفتاب حقيقت را مي نوشد .

دل جوان ، رودخانه اي است كه مي خواهد تمام سنگها و صخره ها را در نوردد و از تمام دشتها و دره ها بگذرد تا به آستانه

دريا قدم نهد . خيال جوان ، نسيم پويايي است ، كه مي تواند به هر جا سفر كند

و كرانه ها را كشف كند . جوان ، همواره در

جستجوي چشم اندازهاي روشن است . جوان ، همواره در پي تجربه و تماشاست . پس بايد هميشه ، دريچه هاي «شهود»

را بر روي جوان باز نگاه داشت . و فانوس «ايمان» را به دست او داد . و گلهاي لبخند را به او تعارف كرد .

جواني ، دوره طوفاني عمر است . جوان اگر چه از مرحله نوجواني كه دوره آشوب شديد است بيرون آمده و به دنياي

آرامش نسبي وارد شده است ، اما همچنان مثل آتش، برافروخته و شعله ور است . جواني ، دنياي تحول است؛ دنياي بحران و

دنياي تغيير و تحولات جسمي و غريزي كه سبب بروز حالات روحي و دگرگوني عواطف مي شود . جواني سن توقعات

جديد و حتي از نگاهي مي توان گفت: سن پرتوقعي ها ، طغيان و اميال و رغبت هاست؛ از اين رو بايد به جواني و جوانان با

نگاهي خاص و ژرف نگريست .

سازندگي كشور در نشاط جواني

جوان ، كانون شور و هيجان ، مركز نشاط و سلامت ، قلب تپنده و سرمايه آينده يك ملت است؛ از اين رو در برنامه ريزيها و

سياستهاي فرهنگي و اجتماعي توجه ويژه اي به اين نسل مي شود و دولتها براي بهره برداري صحيح و استفاده مطلوب از

نيروها و استعدادهاي جوانان در امور مختلف سازندگي و اداره كشور، تمام تلاش خود را به كار مي گيرند كه شور و نشاط و

تواناييهاي جوانان را ، سالم و سازنده براي رفع نيازها و رفاه و آسايش حال و آينده جامعه هدايت كنند .

جوان سرمايه ملي هر كشور

نسل جوان ، از آسيب پذيرترين و حساس ترين نيروهاي هر کشور است . جوانان ، از گذشته هاي دور همچنان شكار

خوبي براي دشمنان اسلام و انقلاب بوده اند . دشمنان انقلاب، امروز به خوبي دريافته اند كه غارت و چپاول منابع مادي و

معنوي ملل جهان سوم خصوصاً كشورهاي اسلامي ، منوط به تحريف فرهنگ و ارزشهاي ملي و مذهبي و از سوي ديگر تحميل

نگرش غربي و سرانجام اشاعه فساد و بي تفاوتي ميان مردم به ويژه نسل جوان است . از اين روست كه ژرف نگري و

دقت در امور جوانان و رفع نيازمنديهاي فكري و معنوي آنان اهميت بيشتري مي يابد .

الگوي نسل جوان

نسل جوان هميشه به دنبال الگوي مناسب خود بوده و براي يافتن آن ، دو شعار گفتار و عمل را پيش رو قرار داده و به

دنبال الگويي است كه به گفته هاي خودش جامه عمل بپوشاند . اگر نسل جوان بين گفتار و كردار الگوي خود تضاد و

تعارض ببيند نمي تواند به او اعتماد كرده و از انديشه هاي او پيروي كند .

همچنان كه راز استقبال و روي آوردن جوانان به امام خميني (ره ) را بايد در اهل عمل بودن ايشان جست و جو كرد؛

چرا كه جوانان مي ديدند كه امام (ره ) تنها سخن نمي گويد بلكه قبل از سخن گفتن خود به آن عمل مي كند .

رشد يا انحراف

پيدايش سوالات جديد و نيازهاي تازه ، نشانه انحراف و انحطاط فكري و زائيده هوسهاي نسل جوان نيست ، بلكه نشانه رشد و

حيات يك جامعه زنده است؛ البته به شرط آن كه انديشمندان و فرهنگ گستران به وظيفه خود در پاسخگويي و رفع نيازهاي اين

نسل به خوبي عمل كنند ، چون تنها پيدايش سؤال ، علت رشد فكري در جوان نيست، بلكه مي بايست به سؤالاتشان جواب

صحيح نيز داده شود تا رشد فكري جوان در خط پوچي و گمراهي نباشد . همانطور كه حضرت علي (ع ) مي فرمايد:

«ذهن جوان اگر با مطالب حق پر نشود ، با مطالب ناحق و پوچ پر مي شود؛ از اين رو شايسته است اندنيشه و تفكر جوانان را

با مطالب منطقي و صحيح غني سازيم تا نتيجه آن رشد صحيح فكري جوان باشد»

درمان دغدغه هاي جوان

شناخت دردها و دغدغه هاي فكري نسل جوان ضروري است . بايد دانست كه دردها هميشه نشانه بيماري نيست ، بلكه گاه

نشانه بيداري نيز هست . براي درمان ، بايد اين نسل نوخواسته را بشناسيم و مزايا و عيبهايش را بدانيم ، چه آن كه چاره

كردن اين مشكلات بدون در نظر گرفتن مزايا و بدون احترام گذاشتن به آنها ميسر نيست . با بي اعتنايي به اين امر محال

است كه بتوانيم با نسل جوان ارتباط چاره جويانه ، مناسب و منطقي برقرار كنيم . عدم برخورد منطقي و آگاهانه ، نسل جوان

را به انحراف كشانده و آنها را به مكاتب و انديشه هاي منحرف سوق مي دهد .

جوان و نياز

بدون ترديد در بين همه مراحل عمر آدمي ، هيچ مرحله اي به اهميت مرحله جواني نيست . واژه جوان يادآور حياتي پر از

نشاط و همراه آن تلاش و كوششي در عرصه هاي حيات سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و فرهنگي است . جوان مجموعه اي

از استعدادهاي شكوفا شده و فشرده از نيروهاي ذخيره شده آماده به كار و نام و عنوانش يادآور اميدها و آرزوهاست . دامنه

و نوع نيازهاي جوان ممكن است فطري يا اكتسابي ، طبيعي يا غيرطبيعي باشد . به هر حال انواع نيازها و پيدايش آن در

جوانان ، عامل تحرك و جنبش و سببي براي دستيابي به رشد ، تامين سلامت جسم و روان و شادابي و نشاط آنان است و بايد

مورد توجه همه برنامه ريزان فرهنگي كشور قرار گيرد .

نياز اجتماعي و فرهنگي

جوان ، خود را عنصري از جامعه و نيازمند معاشرت و همدلي مي داند و مي خواهد به خانواده ، كانون يا گروهي وصل

باشد . جوان ، نيازمند زندگي در اجتماع و مشاركت در فعاليتهاي جمعي است . خود را نيازمند به ادب و اخلاق در روابط

اجتماعي مي شناسد و به محيطي امن ، جامعه اي سالم ، افرادي وفادار و پاي بند به حق محتاج است . او دوستدار قداست

هاست ، خواهان ظرافت و هنرورزي در كارها و داشتن زمينه اي جهت ابداع و اختراع و در سايه آن نام و آوازه است . از

اين رو براي شناخت جوان ، بايد نيازهايش را شناخت و تواناييهايش را كشف كرد .

ستايش خواهي جوان

جوان شيفته تحسين و تمجيد است . به ستايش ها دل مي بندد و حاضر است خود را فداي كسي كند كه صلاحيت و

شايستگي او را تاييد كرده و يا به تعريفش پرداخته است؛ به همين دليل جوان براي كسي كه او را ستايش مي كند بيشتر از

ديگران سرمايه گذاري مي كند؛ از اين رو، شايسته است با ستايش هاي تشويق كننده و به جا در هدايت فكري و روحي جوانان

بكوشيم .

جوان و اشتغال

جوان ، خواستار شغلي است كه در سايه آن بتواند استقلال خود را در عرصه اقتصادي تامين كند و اين براي او يك نياز و

در عين حال يك درخواست است . چه بسيارند مشكلات و نابساماني هايي كه از بيكاري و تنبلي ناشي مي شوند . جوان

خواستار شغل است ولي نه هر شغلي ، بلكه آن كار و شغل كه در سايه آن حرمت و آبروي او محفوظ بماند . او نمي تواند با

امر و نهي ديگران زندگي كند و نمي تواند سليقه خود را در خريد اسباب و مايحتاجش ناديده بگيرد و همه اين موارد وقتي براي

او محقق مي شود و وقتي جوان را قانع مي كند كه او از نظر اشتغال ، مشكلي نداشته باشد . امروز مساله اشتغال جوانان ، از

دغدغه هاي فكري مسؤلان سياسي و فرهنگي هر كشور است .

دانشگاه ، هدف يا وسيله

بسياري از جوانان ، آينده خود را از دريچه دانشگاه مي نگرند . در نظر آنان دانشگاه كانوني است كه اميدها، آرزوها و

آرمان هايشان بدان جا ختم مي شود . چنان چه جوان به دانشگاه راه يابد و پيوند او با دانشگاه برقرار شود . گويي بخش

ديگري از هويت اجتماعي اش تكوين مي يابد ، در اين صورت براي مدت كوتاهي ، دغدغه اي از جهت هدف زندگي و جايگاه

اجتماعي خود ندارد؛ اما پس از گذشت مدتي از ورود به دانشگاه ، همه چيز برايش عادي شده و اين سؤال مطرح مي شود كه

من به عنوان يك جوان ، غير از دانشجو چه چيزي هستم ؟ بدون جواب ماندن پرسش هاي اساسي ، احساس بي

هويتي او را رنج

مي دهد؛ اما اگر دانشگاه نه به عنوان يك هدف ، بلكه به منزلة وسيله اي براي جوان ، مطرح باشد خطر فقدان هويت او را آزار

نخواهد داد .

زندگي مشترك

از مراحل مهم زندگي ، اقدام به تشكيل خانواده است كه غالباً در آغاز جواني تحقق مي يابد . اگرچه ريشه ازدواج ، يك نياز

روحي و رواني است اما اين رويداد همچون يك منشور ، ابعاد مختلفي دارد، كه از جمله مي توان به يافتن هويت اجتماعي اشاره

كرد . جوان، زماني مي تواند به يك ازدواج موفق و پايدار اقدام كند كه ابتدا درك صحيحي از خويشتن و هويت فردي خود

داشته باشد و علاوه بر آن، برداشت منطقي و استواري از معنا و مفهوم زندگي ، ازدواج و شريك زندگي اش ، كسب كند . در

اين صورت، ازدواج مي تواند در تكوين و تكامل هويت اجتماعي جوان مؤثر باشد .

هويت ديني

فرهنگ اسلام ، جوان را در جايگاهي ارزشمند و بلند قرار داده و تعابير والايي را در شأن او آورده است . دين اسلام ،

جوان را به ملكوت نزديكتر از ديگران مي داند و معتقد به تكريم و بزرگداشت اوست . در حديثي از رسول اكرم (ص )

آمده كه فرموده اند:

فضيلت جوان عابد كه از آغاز جواني عبادت كند بر پيري كه وقت كهولت به عبادت بپردازد ، همانند فضيلت پيغمبران بر

ديگر مردمان است .

جوان در نگاه احاديث و بزرگان

حضرت رسول (ص ) مي فرمايند: خداوند بر وجود جوان عبادت پيشه بر ملائكه مي نازد و مباهات مي كند . پيامبر

خدا (ص ) همچنين مي فرمايند: خداوند جواني را كه جوانيش را در بندگي خدا بگذراند دوست مي دارد .

وقت هنر است و سرافرازي است غافل منشين نه وقت بازي است

ت_ا به نگ____رن___د روزت از روز

دانش ط__لب و ب__زرگي آم__وز

جوان و ارزشها

خودشناسى

اساساً رشد و شكوفايى هر انسانى در گرو ميزان اعتقاد و پاى بندى او به ارزش هاست, چه ارزش هاى انسانى و ملى و

چه ارزش هاى اسلامى . ارزش هاى انسانى عموماً تحت تأثير ارزش هاى اسلامى هستند; از اين رو مى توان گفت:

يكى از دلايل رشد, موفقيت و پيروزى جوانان و نوجوانان در صحنه هاى مهم زندگى از قبيل: امتحانات نهايى, آزمون

هاى علمى, ورزشى و… اعتقاد و پاى بندى به ارزش هاى اسلامى و انسانى است . بنابراين بايد ارزش ها را شناخت و

آن را پاس داشت .

ييكى از مهم ترين ارزش ها, خودشناسى است كه داراى مراتب مختلفى است و به معانى گوناگون به كار مى رود .

خودشناسى يعنى خود را خوب شناختن و به حقيقت خود پى بردن . انسان بداند كيست و چه ويژگى, خصلت و

خصوصيتى دارد, چه صفات, استعداد و علايقى دارد, با اين صفات و استعداد به چه مقام علمى و عملى مى تواند

برسد . نه اين كه بداند اسمش چيست, فرزند كيست, شماره شناسنامه اش چيست و متولد كجاست; همه اين ها را

هويت شخصى با مشخصات شناسنامه اى مى گويند كه از موضوع بحث ما خارج است .

اهميت خودشناسى

خودشناسى از اركان اساسى كمال و سعادت دنيا و آخرت انسان به شمار مى رود, از اين رو اولين قدم در راه سازندگى

شخصيت انسانى, شناخت صفات, استعداد و علاقه مندى ها مى باشد .

اگر انسان خود را درست بشناسد و بر آن اساس راه هاى كمال را بپيمايد, سعادت دنيا و آخرت نصيبش مى شود . علماى

اخلاق, خودشناسى را از

مهم ترين عوامل تربيت معرفى مى كنند .

دين مبين اسلام عنايت ويژه اى به خودشناسى دارد, به همين دليل انبيا و ائمه معصومين _ عليهم السلام _ عالمان دين و

حكيمان الهى همواره بر آن تأكيد فراوان مى ورزيدند تا آن جا كه امام على (عليه السلام ) فرمود: (من عرف نفسه فقد

عرف ربه 1; آن كس كه خود را بشناسد, پروردگارش را خواهد شناخت . )

در ميان همه شناخت ها, بهترين شناخت, خودشناسى است . امام على (عليه السلام ) فرمودند: (افضل المعرفة

معرفة الانسان نفسه 2; برترين شناخت اين است كه انسان خودش را بشناسد ) . هم او در جاى ديگر مى فرمايد: (

معرفة النفس انفع المعارف3; خودشناسى, سودمندترين شناخت ها است . )

محورهاى شناخت

موفقيت, پيروزى, شكوفايى استعدادها و بروز خلاقيت افراد در گرو خودشناسى است, اما محورهاى خودشناسى

چيست و چگونه مى توان خويشتن خويش را شناخت . در ادامه به بعضى از اين محورها اشاره مى كنيم .

1_ شناخت صفات مثبت (استعدادها, توانايى ها ):

توان مندى ها و استعدادهاى انسان ها و ميزان قابليت آن ها با هم متفاوت است, به همين دليل انسان ها با يك ديگر متمايز و

متفاوت اند . براى رسيدن به خودشناسى بايد قابليت هاى وجودى خود را كشف كرد . اين قابليت ها همان استعدادها و

توانايى هاى علمى و عملى اوست; مانند: صداقت, وفادارى, استقامت, وفاى به عهد, علاقه به درس,

همت بلند, عزت نفس, پاكى و دورى از گناه و… شناخت اين قابليت ها علاوه بر بروز و ظهور اعتماد نفس در وجود

انسان, مى تواند او را در

مسير درست و مثبت رهنمون باشد .

2_ شناخت صفات منفى (حساسيت ها, ضعف ها و اميال حيوانى ):

همان طورى كه شناخت صفات مثبت در خودشناسى تأثير گذار است, شناخت صفات متفى نيز نقش آفرين است . شناخت

صفات منفى اگر مهم تر از شناخت صفات مثبت نباشد قطعاً كمتر نيست, زيرا اساساً خودشناسى بدون آگاهى از ضعف ها,

امكان پذير نخواهد بود .

شناخت صفات منفى مانند: احساس حقارت, خستگى از درس, بى حوصلگى, بداخلاقى, افراط در دوستى,

نااميدى, خود كم بينى, عقايد گمراه كننده, عادات غلط و بى اعتنايى به ارزش ها, ما را بر آن مى دارد تا در صدد

رفع و حذف نكات منفى خود برآييم و با حساسيت ويژه به خود بنگريم تا رفتار, كردار و گفتار خود را با منطق تنظيم كنيم

.3_ شناخت علايق و تمايلات (خواست ها و انتظارات ):

اگر جوانان و نوجوانان سعى كنند تا علايق و تمايلات خود را بشناسند; مثلاً بدانند به چه رشته تحصيلى علاقه بيشترى

دارند ؟ در آينده مى خواهند چكاره شوند ؟ به چه شغلى علاقه مندند ؟ شادابى روح و جسمشان در چيست ؟ موفقيت و پيروزى

آنان در چه مسيرى است ؟ و سوٌال هايى از اين قبيل, قطعاً از فرصت هاى طلايى جوانى و نوجوانى بهتر و به نحو احسن

استفاده خواهند كرد .

بهترين دوران خودشناسى

شايد بتوان ادعا كرد بهترين دوران خودشناسى, دوران نوجوانى و جوانى است, زيرا در اين سنين, انسان نشاط و

شادابى فراوانى دارد و قدرت روحى و روانى مضاعفى براى مبارزه با صفات ناپسند و كسب صفات پسنديده و ظهور

استعدادهاى خود در اختيار دارد

.

مولوى مى گويد:

تو كه مى گويى كه فردا, اين بدان

كه به هر روزى كه مى آيد زمان

آن درخت ِبد, جوان تر مى شود

و ين كَننده, پيرو مضطر مى شود

خارُبن در قوت و برخاستن

خاركن در سستى و در كاستن

خارُبن هر روز و هر دم سبز و تر

خاركن هر روز زار و خشك تر

او جوان تر مى شود تو پير تر

زود باش و روزگار خود مبر

خارُبن دان هر يكى خوى بدت

بارها در پاى خار آخر ز دت

امام خمينى (ره ) همواره مى فرمودند: (تا جوانى در دست توست, كوشش كن در عمل و در تهذيب قلب و در

شكستن اقفال و رفع حجب كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديك ترند, موفق مى شوند و يك پير موفق نمى شود ) .4

موانع خودشناسى

موانع خودشناسى
1_ خود پسندى

يكى از عواملى كه مانع شناخت واقعى مى شود, خودپسندى است . اگر جوانان و نوجوانان, خود را درست بشناسند و

به استعدادها, توانايى ها و قابليت هاى خويش پى ببرند, هرگز گرفتار خودپسندى نمى شوند .

اولين اثر غرور اين است كه انسان نقاط ضعف خود را كم رنگ و ناچيز مى بيند و در مقابل اين ضعف ها هيچ گونه حساسيتى

از خود نشان نمى دهد . در واقع غرور, اولين قدم در انحراف از مسير واقعى و حقيقى زندگى است . از اين رو بايد

در شناخت نقاط ضعف و صفات منفى خود هميشه حساس باشيم . امام على _ عليه السلام _ مى فرمايد: (سُدَّ سبيل العجب

بمعرفة النفس 5; با خودشناسى, راه خود پسندى را مسدود كنيد ) . هر چه ضعف ها

و عيب ها بيشتر شناخته شوند,

انسان خاضع تر و افتاده تر مى شود .

2_ خود كم بينى

همانطورى كه عدم شناخت درست موجب غرور و خودپسندى مى شود, شناخت نقاط ضعف نيز نبايد موجب كاهش عزت

نفس, كرامت و اقتدار انسان شود و شخص احساس كند پايين تر از ديگران است, زيرا اين امر موجب خود كم بينى مى

شود . ورود به مسير خود كم بينى, اولين گام منفى است كه به مرور زمان نااميدى و ياس را براى انسان به وجود مى

آورد و اين يأس و نااميدى روز به روز تقويت مى شود تا جايى كه خود را ناتوان مى پندارد .

3_ توهم خودشناسى

گاهى انسان خيال مى كند كه خود را شناخته و به ابعاد مثبت و منفى خويش پى برده است, در حالى كه به دور نمايى از

شناخت دست يافته است . بروز چنين حالتى موجب مى شود تا انسان شخصيت خود را آن طور كه مى خواهد ببيند نه آن

چنان كه واقعاً هست و بايد باشد . در واقع خود را فريب مى دهد, در حالى اغفال خود و ديگران, حقيقت وجودى وى

را عوض نمى كند .

با توجه و عنايت به اين كه خودشناسى تأثير سرنوشت سازى در كشف اسرار و استعدادهاى درونى انسان ها به ويژه

نوجوانان و جوانان دارد و راه را براى شكوفايى, پرورش و در نهايت پيروزى آنان هموار مى كند, موضوع پژوهش

اين شماره را به (خودشناسى ) اختصاص داديم تا عزيزان پژوهش گر با بهره گيرى از منابع و متون دينى و هم چنين كتاب

هايى كه معرفى مى شود, مقاله هاى سودمندى ارائه دهند و گامى در راه نشر و تعالى فرهنگ ناب اسلامى بردارند .

منبع

سيد محمدرضا حسينى

پى نوشت ها

1 _ غرر الحكم و دررالكلم, ترجمه محمد على انصارى, حديث 301 .

2 _ همان, حديث 107 .

3 _ همان, حديث 151 .

4 _ ره عشق, نامه عرفانى حضرت امام (ره ) ص 28 .

5 _ ميزان الحكمة, ج 6, ص 52, حديث 11559 .

عوامل و زمينه هاي موفقيت

معناى موفقيت

تعريف موفقيت به اندازه اى روشن و بدون ابهام است كه از هر شخصى سؤال شود ، بى درنگ خواهد گفت: موفقيت عبارت

است از: رسيدن به هدف يا اهداف مورد نظر .

امام على (ع ) مى فرمايند: «توفيق از جاذبه هاى پروردگار است» . (1 ) بر اين اساس ، مى توان هر عملى را كه

باعث رشد انسان به سوى كمال مطلق شود ، موفقيت ناميد؛ چنان چه وقتى از امام صادق در باره آيه «و ما توفيقى الاّ

بالله» (2 ) سؤال شد ، فرمودند: «هنگامى كه انسان طاعتى را كه خداوند به آن دستور داده است انجام مى دهد ، چون

عمل او موافق دستور خدا مى باشد به اين دليل ، وى را موفق ناميده اند .» (3 )

نتيجه اين كه ، در فرهنگ اسلام ، موفقيت ، معناى دقيق تر و ظريف ترى دارد كه ناظر بر تأمين سعادت ابدى ، ارتقاى معنوى و

تقرّب انسان به خالق است ، كه در واقع موفقيت متعالى ناميده مى شود . البته بايد توجه داشت كه اين معنا از موفقيت ، نفى

كننده معناى و نيز موفقيت هاى مادى ، علمى و اجتماعى انسان نيست .

عوامل توفيق

1- علاقه و خودباورى

شكى نيست كه تا محرّكى نباشد ، حركتى صورت نمى پذيرد . علاقه به هر كارى ، اصلى ترين شرط وقوع آن است . علاقه؛

يعنى انگيزه؛ يعنى عاشق پيش رفت بودن . علاقه ، قبل از اين كه به كارى تعلّق گيرد ، بايد در خود انسان به كمال مطلوب

رسيده باشد؛ بدين معنا كه ما خود را دوست داشته باشيم . در اين صورت ، همين علاقه ، محرّكى براى علاقه مندى به كار

مورد نظر خواهد بود . ضمن اين كه بايد اعتماد به نفس داشت و در خود روحيه خودباورى را ايجاد نمود زيرا مقوله خود

ارزش مندى و خود باورى ، از اساسى ترين عوامل در رشد مطلوب شخصيت است . برخوردارى از اراده و اعتماد قوى به

نفس ، رابطه مستقيمى با ميزان و چگونگى عزت نفس و احساس خود ارزش مندى فرد دارد .

دانشمندان ، زير بناى اعتماد به نفس را عزت نفس مى دانند و عزت نفس يعنى تعريفى كه انسان از خودش دارد . پاسخى كه

انسان در مقابل «من كيستم ؟» مى دهد ، ميزان اعتماد به نفس اوست .

2 - حركت و تلاش

براى كسب موفقيت ، نبايد منتظر شانس و يا معجزه بود ، بلكه بايد سعى و تلاش كرد و از حركت باز نايستاد .

ضرب المثل معروفى است كه گفته مى شود: «از تو حركت؛ از خدا بركت» . كار و كوشش مداوم ، رمز پيروزى

موفقيت مردان بزرگ بوده و هست .

در روايت آمده است: «به درستى كه خداوند انسان پر خواب و بيكار را دشمن مى دارد .» (4 )

انديشه هاى زيبا و اهداف بلند ، هنگامى انسان را كام ياب مى كند كه در عمل ظهور پيدا كرده و زندگى را تحت تأثير قرار دهد .

هر چه همت انسان بيشتر باشد ، درصد رسيدن به موفقيت بالاتر مى رود .

قرآن كريم به اين موضوع اشاره كرده و مى فرمايد: «هر كه خواهان آخرت باشد و در طلب آن سعى كند و مؤمن باشد ،

جزاى سعيش داده خواهد شد .» (5 )

3- هدف مندى

انسانى كه در زندگى هدف نداشته باشد ، چونان كشتى است كه بدون مقصد

در دريا رها شده و گرفتار طوفان و امواج دريا

گرديده است . اگر انسان براى تمام مراحل زندگى برنامه ريزى كند و به اشتياق دست يابى به هدف ، تمام افكار و نيروهاى

پراكنده خود را بر آن متمركز سازد ، زندگى در كام او لذت بخش و شيرين خواهد شد .

هدف مندى ، پتانسيل هاى نهفته در وجود انسان را آزاد كرده ، او را غرق در شادمانى و نشاط مى نمايد . در مقابل ، بى هدفى ،

يكى از مهم ترين عوامل ناكامى انسان ها مى باشد . انسان مؤمن هميشه در زندگى هدفى را دنبال مى كند و هيچ گاه خود را

عاطل و باطل رها نمى سازد ، از اين رو همواره به سوى موفقيت گام بر مى دارد .

4 - پشت كار

تداوم در كار و پشت كار داشتن ، از رموز موفقيت است . بسيارى از اشخاص كارى را شروع مى كنند ولى آن را به پايان

نمى رسانند و همين نداشتن مداومت ، باعث عدم موفقيت آنها مى شود . مى توان گفت كه مداومت بر عمل از خود عمل ، مهم تر

است . قطرات لطيف باران در اثر متانت و استقامت و پشت كار ، سينه سنگ را مى شكافند و آن را سوراخ مى كنند .

صفحات تاريخ نشان مى دهد كه هميشه كام يابى نصيب كسانى گشته است كه عزم و اراده خود را با قوّت عقل و متانت و

استقامت ، مسلّح كرده ، به استقبال خطرات شتافته و از ناملايمات نهراسيده اند .

توماس اديسون در پاسخ كسانى كه او را از اقدامات عملى مأيوس مى كردند ، گفت: «هزاران بار تجربه كردم كه چگونه

لامپ روشن نمى شود ، اكنون مى خواهم بياموزم كه چگونه لامپ

روشن مى شود .»

پيامبر اسلام ، الگوى واقعى پشت كار و مقاومت است ، زيرا از روزهاى آغازين بعثت تا واپسين لحظات زندگى ، به رغم اذيت ها

و شكنجه ها و تبعيد و جنگ هاى متعدد ، دست از تبليغ و ترويج اسلام نكشيد و به كار خود ادامه داد .

5 - تمركز انديشه

آدمى براى موفقيت در هر كارى بايد تمركز داشته باشد ، در غير اين صورت امكان موفقيت وجود ندارد؛ به ديگر سخن ، ميزان

موفق شدن انسان در هر كارى ، به ميزان تمركز فكر در آن كار بستگى دارد . هر اندازه تمركز فكر بيشتر باشد ، ميزان

موفقيت نيز بيشتر خواهد بود .

تمركز ، از ارزش مندترين ابزارهاى كام يابى است كه خالق مهربان به انسان عنايت فرموده است . انسان به كمك هنر تمركز

مى تواند عالى ترين كمالات معنوى را كسب نمايد . تمركز ، اعتماد به نفس را در انسان افزايش داده ، موجبات نشاط و طراوت

روحى او را فراهم مى كند .

6 - نظم و برنامه ريزى

نظم و برنامه ريزى دقيق ، باعث استفاده بهتر و صحيح تر از اوقات مى شود و زندگى را پر ثمرتر و مفيدتر مى گرداند . ضمن

اين كه پريشانى و آشفتگى را از انسان دور مى كند و در او تمركز فكر به وجود مى آورد؛ ولى بى نظمى ، تشتّت فكر و پريشان

حالى نصيب انسان مى كند و آرامش او را از بين مى برد .

راه كارها و زمينه هاى موفقيت

الف ) قواى جسمى و فكرى

نقش قواى جسمى در ارتقاى سطح كمّى و كيفى مطالعه ، غير قابل انكار است . از اين رو هم آهنگ با تقويت روح بايد به

تقويت جسم نيز پرداخت .

تغذيه مناسب در

هر سه وعده غذايى و ورزش هاى مناسب و سبك بايد جزء اولويت هاى برنامه هر فردى باشد كه مى تواند به

توانايى جسمى و تقويت حافظه كمك كند . اصولاً بدن ضعيف سريع تر بيمار مى شود و از رشد علمى جلوگيرى مى كند .

شايد مهم ترين تغذيه كه هم جسم و هم قواى روحى را تقويت مى كند ، خواب باشد . خواب در ساعات مناسب و تنظيم شده ،

نقش مهمى در رشد علمى دارد . مشاوران تغذيه ، براى جوانان ، حداكثر هشت ساعت خواب را پيشنهاد مى كنند . در

صورت كثرت كار فكرى ، اين هشت ساعت بايد طورى تنظيم گردد كه حداقل يك ساعت آن در هنگام ظهر مورد استفاده قرار

گيرد .

ب ) حافظه و نبوغ ذهنى

شكى نيست كه حافظه قوى سهم بسزايى در فهم مطالب و موفقيت تحصيلى دارد؛ منتها آن چه مهم است ، شناختن عوامل جنبىِ

مؤثر در ضعف و تقويت نيروى حافظه مى باشد .

مهم ترين و بزرگ ترين عامل ضعف حافظه ، به كار نينداختن و استفاده نكردن از نيروى حافظه و قوّه يادگيرى است .

ارتكاب گناه ، مخصوصاً دروغ گفتن ، خود ارضايى در پسران و دختران ، غضب و عصبانى شدن بى جا ، از جمله عوامل

ضعف حافظه است . امام على (ع ) مى فرمايد: «عصبانيت و غضب زياد ، باعث از بين رفتن فهم و درك انسان مى

شود .» (6 )

برخى از ادعيه و اذكار ، در تقويت نيروى حافظه مؤثر هستند كه به يك نمونه اشاره مى شود: (7 )

-«اللهم اخرجنى من ظلمات الوهم و اكرمنا بنور الفهم و افتح علينا ابواب رحمتك و انشر علينا خزائن علومك» . كسى

كه

اين دعا را در اول هر درس بخواند ، خداوند متعال آن درس را براى او آسان مى كند .

ج ) وضعيت روانى

شايد مهم ترين رمز موفقيت ، داشتن وضعيت روحى مناسب باشد . از آن جا كه دانش آموز هنوز صاحب تجربه نيست و

معمولاً از همه رفتارها الگو مى گيرد ، بايد در وضعيت روحى و روانى مساعدى قرار گيرد تا به راحتى اين مرحله سنّى را

بگذراند . عزت نفس و خودباورى ، تا حد زيادى مى تواند در سلامت روحى دانش آموز مؤثر باشد .

د ) جلوگيرى از افت تحصيلى

افت تحصيلى و ترك تحصيل ، يكى از مشكلات بزرگ در مراكز آموزشى و به طور كلى ، يك چالش مهم در جامعه ماست .

اگر كمى دقيق تر به اين موضوع بنگريم ، نتيجه مى گيريم كه افت تحصيلى غالباً با دوران بلوغ ، بحران هاى آن و بيدار شدن

غرايز طبيعى ، هم زمان است . متأسفانه به دليل ناآگاهى برخى والدين از دوران بلوغ و پى آمدهاى آن ، مشكلاتى به وجود مى

آيد كه جبران آن ، سنگين است و همين امر ، بر ميزان افت تحصيلى فرزندان مى افزايد .

از مهم ترين عوامل افت تحصيلى و احياناً ترك تحصيل جوانان ، انتخاب دوست ناباب است . اگر در اين زمينه آگاهى لازم را

نداشته باشند و از طرفى ، والدين نيز بر اين كار نظارت نكنند ، ممكن است نوجوانان با افراد ناباب ، طرح دوستى ريخته و در

نتيجه ، درس و تحصيل را رها كنند . (8 )

بى رغبتى به درس ، توجه نداشتن به ارزش هاى درس و مطالعه ، پيش مطالعه ، بى توجهى به درس استاد

، مطالعه نكردن درس

بعد از كلاس و نيز بى توجهى به امر اساسى مباحثه - كه در برخى از مراكز علمى رايج است - از جمله علل عقب

ماندگى در درس و افت تحصيلى است . (9 )

ه ) مقابله با شكست

مَثَل معروفى است كه شكست ، ابتداى پيروزى است . از جمله رموز كام يابى اين است كه از شكست نهراسيم و ميوه شيرين

آن يعنى تجربه را درك كنيم . شكست در زندگى ، آينه تمام نمايى است كه نواقص را كم يا زياد به خوبى نشان مى دهد .

صفحات تاريخ ، مملوّ از انسان هاى بزرگ و روشن بين است كه بعد از شكست به جايى رسيده اند . ناپلئون بناپارت مى گويد:

«آن قدر شكست خوردم كه راه شكست دادن را ياد گرفتم .» (10 )

در راه تحصيل دانش نبايد از هيچ تلاشى دريغ كرد . فقر و تنگ دستى ، كمبود اساتيد ناب و مدارس عالى و . . . ، نبايد اراده

انسان را در راه رسيدن به هدف ، ضعيف كند .

و ) اميدوارى و مثبت انديشى

اگر در زندگى مثبت انديش و خوش بين باشيم ، به آن اميدوار مى شويم و در جهت موفقيت قدم بر مى داريم . فقط كافى است

عينك ما با بقيه عينك ها متفاوت باشد . عينك ها غالباً شيشه معمولى دارند ، ولى برخى از شيشه ها ضد بازتاب هستند . شيشه

عينك انسان موفق ، ضد بازتاب است؛ بدين معنا كه اشعه هاى بدبينى را كه براى زندگى زيان بار هستند ، باز تابانده و اجازه اذيت

كردن چشم را نمى دهد .

ز ) اخلاص و پاكى نيت

اخلاص؛ يعنى انجام دادن كار

براى خدا . اخلاص ، باند پرواز مؤمنان است و نقش بسيار عمده اى در موفقيت انسان در درس

و كارهاى ديگر دارد . اين يك راز مهم ، عجيب و شگفت آور است كه متأسفانه امروزه كمتر كسى به آن توجه دارد .

بزرگ ترين مانع در راه اخلاص ، نفس آدمى است . بايد سعى كنيم قبل از هر كارى ، خدايى و غير خدايى بودن آن را بسنجيم

و در صورتى كه با خواست خدا مخالف و مطابق با خواست نفس بود ، آن را انجام ندهيم و در صورتى كه موافق با خواست

خدا و نفس بود ، آن را فقط براى خدا انجام دهيم .

ح ) بهداشت و سلامتى

هر چه قدر آدمى سالم تر و تن درست تر باشد ، در زندگى موفق تر خواهد بود و لذت بيشترى مى برد؛ اما بيمارى ، باعث تلخ شدن

زندگى و كاهش حركت انسان به سوى اهدفش مى گردد . پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد: « . . . سلامتى و تن

درستى را قبل از بيمارى ات غنيمت دان و از آن استفاده كن . . . .» (11 )

ط ) ورزش و تفريحات سالم

تفريحات سالم ، از جمله عواملى است كه باعث تجديد قواى انسان شده و انبساط درونى را به همراه دارد . هر انسانى بايد

در ميان برنامه هاى خود ، تفريحات خوب و سالمى در حد اعتدال داشته باشد و از آنها استفاده كند . نبى مكرّم اسلام (ص )

مى فرمايد: «به تفريح و بازى بپردازيد ، زيرا دوست ندارم كه در دين شما خشونتى ديده شود .» (12 )

از سوى ديگر ، افراط در ورزش و تفريحات

نادرست و نيز سرگرمى هايى كه باعث اتلاف وقت مى شود ، خستگى روحى و

جسمى در پى خواهد داشت .

گردش و سير و سياحت ، از نمونه هاى تفريح سالم است كه ضمن بر طرف كردن خستگى كار ، روان انسان را نيز شاداب و

بشّاش مى كند . در ديوانى كه به امام على (ع ) نسبت داده شده ، چنين آمده است: در مسافرت پنج فايده است: غم و

غصه ها زايل مى شود ، معيشت رونق مى گيرد ، علم و دانش آموخته مى شود ، آداب اجتماعى و مصاحبت با بزرگان حاصل مى

آيد . (13 )

منبع

حمزه نظرپور

پى نوشت ها

1- ميزان الحكمه ، ج 10 ، ص 590 .

2- هود (11 ) آيه 88 .

3- ميزان الحكمه ، همان ، ص 594 .

4- كافى ، ج 5 ، ص 84 .

5- اسراء (17 ) آيه 19 .

6- بحارالانوار ، ج 71 ، ص 428؛ ميزان الحكمه ، ج 7 ، ص 234 .

7- براى اطلاع بيشتر به ملحقات مفاتيح الجنان مراجعه كنيد .

8- حمزه نظرپور ، «علم و آگاهى» ، مجله با معارف اسلامى آشنا شويم ، شماره 51 ، 1381 ، ص 45 .

9- همان ، ص 43 .

10- به نقل از: جعفر سبحانى ، رمز پيروزى مردان بزرگ ، ص 133 .

11- نهج الفصاحه ، ص 71 ، ح 372 .

12- همان ، ص 105 ، ح 531 .

13- ر .ك: محمد تقى فلسفى ، جوان از نظر عقل و احساسات ، ج 2 ، ص 433؛ به نقل از: مستدرك الوسائل ، ج 2 ،

ص 22 .

نگاهي به تحوّلات دوران نوجواني جسمي ، جنسي ، شناختي و اخلاقي

مقدّمه

دوران نوجواني ، هم از نظر نوجوانان و هم از نظر والدين دشوارتر از دوران كودكي قلمداد شده است . 300 سال پيش از

تولّد مسيح (عليه السلام ) ، ارسطو چنين اظهار داشت: نوجوانان پرشور و آتشي مزاجند و آماده اند كه خود را به دست

غرايز بسپارند .

در اوايل قرن حاضر ج . استانلي هال ، مؤسس انجمن روان شناسي آمريكا ، نوجواني را دوران «طوفان و تنش شديد» و

نيز دوران توانايي فوق العاده جسماني ، عقلي و عاطفي مي دانست . برخي از نظريه پردازان روان كاوي نيز نوجواني را

وضعيتي مي دانند كه نوجوان در آن دچار اختلال

رواني است . البته بررسي هاي تجربي درباره نوجوانان به طور كلي

نشان مي دهند كه آشفتگي دوران نوجواني بيش از حدّ بزرگ جلوه داده شده است .1 با اين وجود ، فرايند انتقال از كودكي به

بزرگ سالي ، دشوار و پركشمكش است . نوجوان از يك سو با سرعت بي سابقه اي بلوغ جسمي و جنسي را مي گذراند و

از سوي ديگر ، خانواده ، فرهنگ و جامعه از او مي خواهند تا مستقل باشد ، روابط جديدي را با هم سالان و بزرگ سالان برقرار

كند و آمادگي ها و مهارت هاي لازم را براي زندگي شغلي و اجتماعي به دست آورد . نوجوان بايد علاوه بر پذيرش و

سازگاري با اين همه تغيير و تحوّل ، هويت منسجمي نيز براي خود كسب كند و به سؤالات دشوار و قديمي «من كيستم ؟» ،

«جاي من در هستي كجاست ؟» و «از زندگي خود چه مي خواهم ؟» پاسخ مشخص و اختصاصي بدهد .2

بر اين اساس ، دوران نوجواني از مراحل بسيار مهم تحوّل شخصيت به شمار مي رود كه از ديرباز محور توجّه روان شناسان

قرار داشته است . نوشتار حاضر به بررسي برخي از تحولّات اين دوران و نقش آنها در رشد رواني مي پردازد . هرچند

اين دوران بستر تحوّلات مهم عاطفي ، اجتماعي ، مذهبي ، شغلي ، هويتي و . . . نيز مي باشد ، اما بنا به اختصار تنها مروري

گذرا به تحوّلات جسمي ، جنسي ، شناختي و اخلاقي خواهيم داشت .

پيش از بررسي هر يك از تحوّلات چهارگانه مزبور ، مناسب است

به تعريفي از نوجواني پرداخته و مراحل آن را نيز مورد

توجه قرار دهيم .

تعريف دوران نوجواني

ميلر نيوتون در كتاب نوجواني (1995 ، ص 23 ) ، نوجواني را دوره فرايندهاي رشدي انتقال از كودكي به بزرگ سالي مي

داند . اين فرايندها جنبه هاي گوناگوني دارند:

اول ، رشد و نمو سازمان عصبي مغز كه نمود آن در تحوّل فرايندهاي شناختي ، عاطفي و رفتارها مشاهده مي شود;

دوم ، رشد فيزيكي كه شامل رشد اندازه هاي بدني و تغيير در نيم رخ جسمي است;

سوم ، رشد نظام جنسي يا توليد مثل ، شامل جسمي و رفتاري;

چهارم ، رشد احساس «خود» به عنوان يك بزرگ سال يا يك انسان مستقل و خود راهبر;

پنجم ، كسب موقعيت بزرگ سالي در گروه اجتماعي يا فرهنگ;

ششم ، رشد كنترل رفتاري خود در تعامل با جامعه .3

در خصوص طول دوره نوجواني اتفاق نظر كاملي بيƠروان شناسان وجود ندارد . آنان طول اين دوره را از سيزده سال تا

چهارده سال دانسته اند ، اما در آثار جديدتر روان شناسي معمولا سنين 11 تا 13 و 18 تا 20 سالگي را دوره نوجواني به

حساب آورده اند . واقعيت اين است كه آغاز و پايان و طول اين دوره در دختران و پسران ، جوامع مختلف و طبقات

گوناگون اجتماعي متفاوت است .4 اين دوران در جوامع ساده تر كوتاه و در جوامع پيشرفته صنعتي طولاني تر است . با

وجود چنين تنوعاتي ، يكي از جنبه هاي نوجواني همگاني است و آن را از مراحل قبلي رشد مجزا مي كند: تغييرات جسماني

و رواني بلوغ كه از آغاز اين دوره نمايان

مي شود .5

مراحل نوجواني

تغيير و تحوّلات اين دوره به سه مرحله تقسيم مي شود:

مرحله اول: فاصله گرفتن (12_14 سالگي )

بروز رشد جسمي و اولين نشانه هاي بلوغ ، با نوعي تمايل طبيعي براي فاصله گرفتن كودك از بزرگ سالان ، بخصوص والدين

همراه است . اين تمايل مي تواند در بستن در اتاق يا حمام توسط كودك و يا محرمانه جلوه دادن تغييرات بدن مشاهده شود .

اين گونه رفتارهاي محرمانه و اختصاصي ، نقش رواني _ اجتماعي مهمي در پايان دادن به وابستگي هاي كودكانه قبلي به والدين

و ساير بزرگ سالان ايفا مي كند . با افزايش اين فاصله ، كودك مي تواند با دوستان نزديك خود راز و رمزهايي را مطرح كند

و ارتباط هاي ويژه دوره نوجواني را با گروه هم سالان و

به دور از والدين و معلمان و ديگر بزرگ سالان به وجود آورد . در كودكان عادي ، اين فاصله تا آنجا گسترش مي يابد كه به

كشف هويت و جنسيت و ساير جوانب رشد «خود» در آنان منجر شود .

مرحله دوم: جدايي تداركاتي (15_17 سالگي )

اين مرحله كه هسته اصلي نوجواني و مشكلات آن است ، با رشد بيشتر بدني و جنسي همراه است و سطح عالي تري از

ادراك «خود» را تجلّي مي دهد . رشد مغز و توانايي هاي شناختي نوجوان با دروني شدن حيات عاطفي و ارتباط عميق

تر با گروه هم سالان ، جدايي بيشتر ويژگي هاي روان شناختي نوجوان و باورها و ارزش هاي او از والدين و بزرگ سالان را

به بار مي آورد . اين جدايي هرچند به ندرت جنبه جدايي

مكاني نوجوان با والدين و بزرگ سالان را پيدا مي كند ، اما معمولا

يك جدايي روحي ، فكري ، ارزشي و رفتاري است و زمينه هاي ذهني استقلال را براي او فراهم مي آورد . در همين مرحله ،

انسجام جنبه هاي مختلف بدني و جنسي و تصور از خويش به صورت هويت واحد شكل مي گيرد و پاسخ گويي به سؤال

اساسي «من كيستم ؟» به تدريج در ذهن نوجوان تحقق مي يابد .

در اين مرحله ، كسب دانش و مهارت هاي لازم براي اشتغال يا براي ادامه تحصيل ، به عنوان يك نياز مهم در تعليم و تربيت

نوجوانان مطرح مي شود .

مرحله سوم: ورود مجدّد به مناسبات اجتماعي (18_20 سالگي )

چنانچه رشد نوجوان در مراحل پيشين به گونه اي نسبتاً بهنجار صورت گرفته باشد ، در اين مرحله آخر نوجواني به تدريج به

صورت يك فرد مستقل و خودكفا در مناسبات خانوادگي ، آموزشي ، شغلي ، اجتماعي و فرهنگي ايفاي نقش مي كند و در چنين

صورتي مي توان اميدوار بود كه مراحل رشد و پرورش او به درستي انجام شده و او آماده است تا زندگي جواني و بزرگ

سالي را با موفقيت آغاز كند و ثمرات رشد و پرورش بيست ساله را در تداوم زندگي خويش آشكار نمايد .6

تحوّل جسمي

نوجواني پس از مرحله جنيني ، كه از تغييرات سريع و فوق العاده برخوردار است ، دومين مرحله تغيير و تحوّلات چشمگير و

پرشتاب است . از اين رو ، روان شناسان بيشتر تمايل دارند كه در اين مورد به جاي «رشد» واژه «جهش» را به كار

گيرند .

در سال هاي اوليه بلوغ (سنين 12 تا 13 سالگي ) تعادل جسمي نوجوان بر هم مي خورد و تغييرات عميقي در

ارگانيزم به وجود مي آيد ، شكل و حجم بدن تغيير مي كند و دستخوش دگرگوني مي شود و طرح عمومي بدن نوجوان از حالت

كودكي خارج شده ، مانند قالب و اندازه بزرگ سالان مي شود .

اعضاي بدن از پايين به بالا رشد مي كند ، به گونه اي كه ابتدا پاها بزرگ و دراز مي شوند ، سپس رشد بخش هاي مياني بدن و

عضلات آغاز مي گردد و به همين ترتيب ساير اعضاي بدن نيز تحوّل مي يابند .7

افزايش ناگهاني قد و وزن آشكارترين نشانه اوليه بلوغ است . اين تغيير سريع به طور معمول در دختران و پسران حدود 2

سال طول مي كشد . بيشتر دختران در سنين بين 14 تا 15 سالگي به قد بزرگ سالي مي رسند ، اما در اكثر پسران اين رشد

در حدود 18 سالگي حاصل مي شود . پيش از رشد ناگهاني بلوغ بدني ، قد پسران حدود 2 درصد بلندتر از قد دختران

است . به دليل آنكه دختران زودتر به رشد بدني مي رسند ، براي يك دوره كوتاه سه تا چهار ساله ، دختران بلند قدتر و سنگين

تر از پسران هم سال خود مي شوند ، اما پس از آنكه جهش ناگهاني بلوغ در پسران نيز صورت گرفت قد آنان به طور متوسط

حدود 8 درصد بلندتر از قد دختران مي شود . (پاپاليا و اُلدز ، 1992 ، ص 312 )8

هرچند رشد بدن _ از جمله قد

_ به دلايل ژنتيك ، ناهنجاري زا ، بهداشتي ، تغذيه اي ، نژادي و حتي اجتماعي _ فرهنگي در بين

كودكان و نوجوانان متفاوت است ، ولي به هر صورت ، اندازه قد كودكان و نوجوانان اثر مهمي بر چگونگي رفتار هم سالان و

بزرگ سالان با آنها دارد . مردم اغلب اين طور فكر مي كنند كه افراد بلندقدتر و عضلاني تر از شايستگي هاي بيشتر و

كارايي و قدرت مديريت بالاتري برخوردارند . كودكان و نوجوانان بلند قدتر و عضلاني تر نيز احساس متفاوتي درباره

خودشان دارند . آنان احساس مي كنند كه «تيپ» بهتري دارند و تمايل رهبري ديگران در آنان بيشتر مي شود . والدين

نيز به اين نوجوانان به چشم افراد بزرگ سال مي نگرند ، در حالي كه فرزندان كوتاه قدتر و ظريف اندام تر خود را _ حتي اگر

از نظر سنّي و بلوغ جنسي در حدّ هم سالان بزرگ اندام تر خود باشند _ تحت مراقبت بيشتري قرار مي دهند .9

در اثر رشد جسمي ، نوجوانان حساسيت زيادي نسبت به بدن خويش پيدا مي كنند . پسران اين احساسات را با ايستادن هاي

مكرّر در مقابل آينه و نظاره كردن بدن خود و انديشيدن نسبت به طبيعي بودن يا نبودن رشد خود ظاهر مي سازند و نيز نسبت

به تناسب اندام ها ، حالت پوست ، موي سر و حالت چهره و چاقي و لاغري و درشتي و ريزاندامي خود حساس مي شوند .

البته حساسيت دختران نسبت به بدن و جذابيت هاي خود بسيار بيشتر از پسران است .10 نوجواناني كه در اين دوره خود

را

طبيعي و بالنده تلقّي مي كنند ، در آينده نيز از عزّت نفس و شادماني بيشتري برخوردار خواهند بود .

تحوّل جنسي

در نظريه تحليل رواني فرويد ، آغاز بلوغ با دوباره بيدار شدن اميال جنسي و احساسات اوديپي ، شروع مرحله تناسلي را نشان

مي دهد .13 در اين مرحله ، هدف اصلي غريزه جنسي همان بازتوليد زيستي است ، اما يادگيري چگونگي برخورد جامعه پسند

با نيروي جنسي با تعارضاتي براي فرد همراه است . نيروي ليبيدو ، در دوره نوجواني و اوايل جواني ، صرف فعاليت هايي

نظير دوست يابي ، دست يابي به ويژگي هاي شغلي ، ابراز عشق و ازدواج مي شود و مقدمات ارضاي رشد يافته تر غريزه

جنسي از طريق صاحب فرزند شدن فراهم مي آيد . فرويد معتقد است كه آدمي تا پايان عمر در همين مرحله باقي مي

ماند .14

رشد هويت جنسي ، بخشي از فرايند عمومي رشد جنسي است و اساس زيستي دارد ولي به عوامل گوناگوني همچون چگونگي

ارتباطات كودك با والدين ، بخصوص با والد هم جنس خود ، ارتباط با هم سالان و هم كلاسي ها ، محيط آموزشي و فرهنگ و

جامعه نيز بستگي دارد .15

از نظر نگرش و رفتار جنسي ، برخي از تحقيقات (كُول و كُول ، 1993 ، ص 604 ) نشان مي دهد كه پسران در آغاز

عمدتاً متمركز بر جنبه هاي جسمي رفتار جنسي هستند و به تدريج متوجه جنبه هاي عميق تر ارتباط اجتماعي و عاطفي مي

شوند ، در حالي كه براي دختران هدف هاي مربوط به تعلق عاطفي و ارتباط اجتماعي اهميت بيشتري دارد

و در مراحل بعدي

است كه جنبه هاي جسمي رفتار برايشان اهميت پيدا مي كند . اين تفاوت جنسيت در شكل گيري هويت را مي توان به شكل

هاي مختلف تبيين كرد . اگر بخواهيم نظريه تحليل رواني را اساس اين تبيين قرار دهيم ، بايد بگوييم كه انرژي پسران عمدتاً

جهت گيري خارجي دارد و به كنترل و تسلّط بيروني متمركز است ، در حالي كه انرژي رواني دختران عمدتاً متوجه دنياي

دروني و عاطفي است .16

تحوّل شناختي

بيشتر نظريه هاي سنّتي روان شناسي و عامّه مردم بر اين باورند كه با ورود به دوره نوجواني يك تحوّل كيفي در تفكر پيدا مي

شود . تغيير رفتار و گفتوگوها ، استدلال ها و اظهارنظرها و ديدگاه هاي انتقادي نوجوانان نيز اين باور را استحكام بخشيده

است . با توجه به اهميت تحوّل شناختي در شخصيت نوجوان ، در اينجا به اختصار برخي از ديدگاه هاي روان شناسان را در

مورد چگونگي اين تحوّل مورد توجه قرار مي دهيم:

1- عمليات صوري

پياژه معتقد است كه آخرين مرحله رشدشناختي مربوط به سنين 11 تا 15 سالگي و دست يابي به عمليات صوري است .

تفكر فرد در اين دوره هم منطقي و هم انتزاعي است .17 براي آشنايي بيشتر با ويژگي هاي دوره عمليات صوري ، آن را با

دوره پيشين (عمليات عيني ) مقايسه مي كنيم:

واقع در برابر ممكن: كودك معمولا با واقعيت شروع مي كند و به طور نارس و با بي علاقگي به احتمال نزديك مي شود;

در مقابل ، نوجوان ، يا بزرگ سال بيشتر با احتمال شروع مي كند و تنها بعدها به

واقعيت مي پردازد . او ممكن است مسئله را

به دقت وارسي كند تا دريابد همه راه حل ها يا حالات ممكن امور كدامند ، و سپس به طور منظم مي كوشد تا دريابد كدام يك از

اينها در مورد اخير واقعي است .

استقرايي _ تجربي در برابر قياسي _ فرضيه اي: تبعيت واقع از ممكن خود را به روش خاصي در حلّ مسائل نشان مي

دهد . فردي كه در قالب عمليات صوري مي انديشد ، داده هاي مسئله را وارسي مي كند ، فرض مي كند كه اين يا آن نظريه يا

تبيين ممكن است پاسخ درست باشد; بر اساس آن قياس مي كند كه چنين پديده هايي بايد به لحاظ منطقي در واقعيت رخ دهند

يا ندهند ، و سپس نظريه خود را آزمون مي كند تا ببيند آيا پديده هاي پيش بيني شده در واقعيت نيز رخ مي دهند يا نه . اين

شكل از استدلال به دليل تكيه زيادي كه بر فرضيه ها و استنتاجات منطقي از فرضيه ها دارد ، استدلال فرضيه اي _ قياسي

خوانده مي شود كه نقطه مقابل استدلال تجربي _ استقرايي فردي است كه به صورت عمليات عيني مي انديشد .

درون گزاره اي در برابر ميان گزاره اي: پياژه تفكر عمليات عيني را درون گزاره اي مي خواند; يعني تفكر در حيطه

يك گزاره واحد . با اينكه فردي كه در قالب عمليات صوري مي انديشد نيز گزاره هاي واحد را در برابر واقعيت مي سنجد ،

اما چيزي بيش از آن انجام مي دهد كه كيفيت بسيار ويژه به استدلالش مي بخشد . او

در مورد روابط منطقي كه بين دو يا چند

گزاره وجود دارد استدلال مي كند كه شكل انتزاعي تر و ظريف تر استدلال محسوب مي شود و پياژه آن را «ميان گزاره

اي» مي نامد . ذهن كمتر رشد يافته تر رابطه واقعي بين يك گزاره و واقعيت تجربي مربوط به آن را در نظر مي گيرد ، اما

ذهن رشد يافته تر به رابطه منطقي بين يك گزاره و گزاره ديگر نيز توجه دارد .

عمليات درجه اول در برابر درجه دوم: استدلال عمليات صوري يك نوعِ انتزاعي و اشتقاقي استدلال است كه ارزش آن در

ماهيت ميان گزاره اي آن است; به اين صورت كه در آن ، تفكر اساساً در باب گزاره ها و نه واقعيت جريان مي يابد .

همان گونه كه پياژه مي گويد ، در حالي كه عمليات عيني ، عمليات «درجه اول» است كه با اشيا و رويدادها سر و كار دارد ،

عمليات صوري عملياتي «درجه دوم» است كه با گزاره ها يا احكام حاصل از عمليات درجه اول و عيني سر و كار دارد .

(اينهلدر و پياژه ، 1978 ، ص 154 )18

2- سطح انتزاعي

فيشر (1993 ، ص 3_56 ) كه متأثر از نظر پياژه است ، يك روند رشدي مشتمل بر چهار سطح را پيشنهاد مي كند و براي

هر سطح چهار مرحله رشدي در نظر مي گيرد . انتقال به نوجواني منطبق بر سطح چهارم (سطح انتزاعي ) است .

در اولين مرحله اين سطح ، نوجوان قادر به انتزاع هاي ساده درباره خود ، احساس ها ، واقعه ها ، اشيا ، افراد

ديگر و مؤسسات

است . در مرحله دوم ، او متوجه مي شود كه يك امر انتزاعي ممكن است به يك امر انتزاعي ديگر مربوط باشد . اين

مرحله «تناظر» ناميده مي شود . در مرحله بعدي ، يا در اواسط نوجواني ، فرد اندك اندك كشف مي كند كه برخي از

انتزاع ها متعارض با انتزاع هاي ديگر است; يعني برخي از قواعد و ويژگي هاي نسبت داده شده به گروه هاي معيني از

مردم با قواعد و ويژگي هاي ديگري كه به ساير گروه هاي مردم نسبت داده مي شود ، در تعارض است .

براي حل اين تعارضات ، نوجوان مي كوشد تا توانايي سازمان دادن يك نظام از انتزاع هايي را به دست آورد كه به صورت

تقريباً تناقضي با هم جور درمي آيد اما در عرصه هاي مختلف زندگي او اهميت عملي دارد . در آخرين مرحله ، فرد در پي

كشف اصول عمومي براي سازمان دادن نظام هاي انتزاعي است .19

3- پنج ويژگي اساسي تفكر دوره نوجواني

از نظر دانيل كيتينگ (1980 ) پنج ويژگي اساسي تفكر اين دوره عبارتند از:

الف . تفكر درباره ممكنات: بر خلاف كودكان دبستاني كه استدلال هاي ساده اي از مشاهدات خود به عمل مي آورند ،

نوجوانان به ممكنات و احتمالات ديگري نيز كه به طور مستقيم در معرض نظرشان نيست ، فكر مي كنند .

ب . تفكر آينده نگر: نوجواني دوره اي است كه فرد به انجام كارها در آينده و در بزرگ سالي خود فكر مي كند .

ج . تفكر با كمك فرضيات: نوجوان ، در مقايسه با كودك دبستاني ، بيشتر به

آزمون فرضيه ها مي پردازد و غالباً به

موقعيت هايي متفاوت از واقعيت هاي ساده فكر مي كند .

د . انديشيدن به تفكر: در دوره نوجواني ، انديشيدن به فرايندهاي فكر خود ، يعني تفكر فراشناختي ، پيچيدگي بسيار بيشتري

مي يابد . در اين دوره ، نوجوان مي تواند قوانيني را از مجموعه قوانين موجود استخراج كند ، قوانين نظام جداگانه را با

يكديگر مقايسه كند و نتيجه بگيرد و به طور نظاموار و عميق به طرز فكر و خواسته هاي ديگران فكر كند .

ه_ . تفكر در وراي حدود قراردادي: نوجوانان از توانايي هاي جديد خود براي بررسي مجدّد مسائل اساسي مربوط به

مناسبات اجتماعي ، اخلاقيات ، سياست و مذهب استفاده مي كنند . آنان تلاش مي كنند تا راه حلي براي تعارض ميان ايده آل

هاي موجود در مسائل مذكور و عملكرد واقعي بزرگ سالان پيدا كنند و راه صحيحي را براي خود برگزينند .20

تفاوت هاي فردي در رشدشناختي

نكته قابل توجه در مورد تفكر نوجواني اين است كه اين سطح از تفكر بسته به موقعيت ها و جوامع گوناگون متفاوت بوده و

همه نوجوانان به گونه اي برابر از اين نوع تفكر برخوردار نيستند . براي مثال ، بيشتر بزرگ سالان طبقه متوسط آمريكايي

در انجام بخش اعظم تكاليف و كارهاي عادي از عالي ترين مراحل تفكر صوري استفاده نمي كنند و در تعداد زيادي از فرهنگ

هاي غيرغربي بزرگ سالان خيلي كم عمليات صوري را به كار مي بندند . پياژه در توجيه اين موضوع اظهار مي دارد كه

افراد بزرگ سال به طور معمول در سن 15 سالگي و حداكثر تا 20

سالگي به درجه اي از تفكر «عمليات صوري» مي

رسند ، ولي آنها اين تفكر را اصولا در بخش ها و زمينه هاي مورد علاقه يا توان مندي خاص به كار مي بندند .21

همچنين تحقيقات ديسن و هرون (1981 ) نيز حاكي از آن است كه در فرهنگ هايي كه افراد از تحصيلات مدرسه

برخوردار نمي شوند ، هيچ كس نمي تواند تكاليف پياژه در عمليات صوري را حل كند; زيرا در اين فرهنگ ها افراد از

تجارب مربوط به منطق و رياضيات و علوم برخوردار نمي شوند و طبيعي است افرادي كه از سطح هوشي موردنياز براي

حل مسائل تفكر عمليات صوري بهره مند نباشند نمي توانند به اين مرحله از تفكر برسند . به اين ترتيب ، سطح معيني از

هوش ، دانش ، تجربه ، و سطح معيني از علاقه مندي و تمركز مسائل انتزاعي لازم است تا فرد بتواند مسائل مربوط به تفكر

عمليات صوري را حل كند .22

مخاطرات رشدشناختي

اين مرحله از تفكر با مخاطراتي نيز همراه است . بر خلاف كودك دبستاني كه معمولا وضعيت موجود جهان را همان گونه

كه هست مي پذيرد و دستورالعمل هاي بزرگ سالان را اجرا مي كند ، نوجواني كه به مرحله تفكر عمليات صوري رسيده و

قادر است شقوق فرضي متفاوت از واقعيت هاي موجود را در ذهن خود ترسيم كند ، ممكن است در خانه و مدرسه و جامعه به

همه چيز ايراد بگيرد و حتي واقعيت هاي موجود در جهان هستي را نپذيرد . تفكر ايده آلي او ، كه ريشه در رشدشناختي وي

و رسيدن به تفكر انتزاعي دارد ،

موجب احساس شكاف عميقي بين واقعيت هاي زندگي و ايده آل هاي ذهن او خواهد شد .

اين احساس ممكن است او را در مقابل والدين و مدرسه و جامعه نيز قرار دهد و حتي در شرايط خاصي ، او را به پرخاشگري

و عصيان عليه نهادهاي اجتماعي نيز وادارد . اين ايده آل گرايي ممكن است بين او و نسل قبل شكاف عميقي را به وجود

آورد .

خود مركزبيني نوجواني ، كه الكيند (1981 ) از آن نام مي برد ، اساساً ناشي از تحوّلات دوره نوجواني و به ويژه تحوّل

شناختي نوجوان است . نوجوان دچار اين تصور مي شود كه هميشه تحت نظر است و نوعي مخاطب خيالي شاهد اعمال

اوست . به همين دليل ، نسبت به همه اعمال و حركات و وضع ظاهر و باطن خود حسّاس است . او همچنين دچار يك

افسانه شخصي است و معتقد است كه از وضعيتي بي همتا برخوردار است . اين احساس بي همتايي ممكن است باعث شود

كه فكر كند حوادث و خطرها شامل حال او نخواهد شد و با اين تصور غلط ، خود را به مخاطرات بزرگ دچار سازد .23

تحوّل اخلاقي

در هيچ دوره اي به اندازه دوره نوجواني ارزش ها و استانداردهاي اخلاقي براي انسان مطرح نمي شود . توانايي هاي

فزاينده نوجوانان بيشتر آنان را متوجه مسائل و ارزش هاي اخلاقي مي كند و راه هاي پيچيده تري را براي كنار آمدن با آن مي

يابند . در عين حال ، آنچه جامعه از نوجوانان مي خواهد به سرعت در حال تغيير است و همين مستلزم ارزيابي مجدّد و

مداوم ارزش ها و اعتقادات اخلاقي است .24

در ذيل به برخي از ديدگاه هاي مهم و مطرح در زمينه تحوّل اخلاقي دوران نوجواني اشاره مي نماييم:

1- ديدگاه پياژه

از آن رو كه بر طبق ديدگاه پياژه رشد عقلاني كودكان در بستر توالي ويژه اي از مراحل تحقق مي يابد ، قضاوت هاي اخلاقي

نيز بر مبناي مراحلي تكامل مي يابند كه متناسب با تحوّلات شناختي عمومي است . از نظر پياژه ، رشد مفاهيم اخلاقي در

كودكان داراي توالي ثابت و نامتغيري است كه از يك مرحله اوليه كه مرحله «واقع نگري اخلاقي» نام دارد ، آغاز مي شود

و پس از چند سال به يك مرحله كامل تر به نام «اخلاق توافقي» يا «اخلاق خودگردان» منتقل مي شود و هيچ كس قادر

نيست بدون طي مرحله واقع نگري اخلاقي به مرحله كامل تر پس از آن راه يابد . شيوع مرحله اول انديشه اخلاقي در

كودكاني است كه در سنين بين 4 تا 7 سال قرار دارند ، اما مرحله بعدي بيشتر در كودكان 9 تا 10 سال به بالا آغاز مي

شود . كودكان 7 تا 10 ساله در يك مرحله انتقالي بين دو مرحله قرار دارند و اَشكالي از تفكر هر دو مرحله را از خود

بروز مي دهند .

از نظر پياژه ، ويژگي هاي «اخلاق توافقي» كه شكل تازه اي از انديشه اخلاقي و مربوط به دوران نوجواني مي باشد ، به

شرح ذيل است:

_ قضاوت هاي اخلاقي در اين دوره در مورد قوانين اجتماعي ، بيشتر «نسبي گرا» است; به اين معنا كه قوانين و

مقررات در نظر نوجوان عبارت است

از يك سلسله موافقت هاي قراردادي و دلبخواهي كه مي تواند مورد ترديد و حتي تغيير

قرار گيرد .

_ اطاعت از افرادي همانند والدين كه داراي قدرت هستند ، نه ضروري است و نه هميشه مطلوب .

_ سرپيچي و تخلّف از قوانين نيز هميشه خطا نيست و قطعاً هم به تنبيه منتهي نمي شود .

_ در قضاوت رفتار ديگران ، علاوه بر توجه به پيامدهاي عيني آن ، احساسات و ديدگاه هاي افراد نيز بايد به حساب آيد . تنبيه

يك رفتار ، هميشه بايد مناسب با نيّات فاعل و ماهيت سرپيچي (انگيزه مخالفت ) باشد .

_ تنبيه رفتار نادرست بايد به صورتي اعمال شود كه يا آسيب وارده تلافي شود و يا دست كم به خطاكار بياموزد كه در صورت

تكرار موقعيت به گونه اي بهتر عمل كند .

_ بايد مساواتي به شكل عدالت برابر ، براي همه وجود داشته باشد .25

2- ديدگاه كلبرگ

كلبرگ ديدگاه پياژه را گسترش داده است . در تحقيقات او ، اخلاق دوره نوجواني از نوع اخلاق فوق قراردادي و

خودمختاري است كه روي اخلاق قراردادي دوره دبستاني بنا مي شود كه آن نيز به نوبه خود به دنبال مرحله پيش اخلاقي يا

اخلاق پيش قراردادي دوره كودكستاني شكل مي گيرد .

اخلاق مرحله نوجواني ، نوعي تصميم گيري اخلاقي است و شخص با انتخاب خود اصول اخلاقي معيني را دنبال مي كند .

پايه اساسي اخلاق اين دوره ، اصول جهان شمول عدالت به عنوان بنياد تصميم گيري در مسائل اخلاقي است كه مي تواند به

اصول ديگري همچون حقوق اجتماعي ، برابري و حق تعيين سرنوشت تعميم يابد .

در اين مرحله است كه اخلاق فرد مي

تواند از اصول مربوط به قراردادهاي اجتماعي نيز فراتر رود و حتي ضرورت نافرماني از برخي قراردادهاي اجتماعي

نامطلوب را موجّه بداند .26

كلبرگ در تحقيقات خود نشان مي دهد كه با آموزش مي توان به برخي از نوجوانان آموخت تا سطح اخلاقي خود را يك مرحله

جلوتر ببرند . انتقال به يك مرحله بالاتر مستلزم توانايي و فراگيري استدلال مؤثر در ارزش هاي عمومي اخلاقي و تصميم

گيري صحيح تر درباره رفتارهاي معين است .

براي آنكه فرد بتواند مفهوم حقوق انساني و قراردادهاي اجتماعي را بفهمد بايد دست كم به مرحله پنجم از مراحل رشد اخلاقي

مذكور برسد . به همين علت ، هنجارهاي اخلاقي در پايان نوجواني ، برخورداري از الزامات پنجمين مرحله رشد اخلاقي در

نظام كلبرگ است .

وي رشد شناختي را براي شكل گيري اخلاقي كافي نمي داند و بر اهميت شرايط مناسب تعليم و تربيتي و فراگيري راه حل

تعارضات ميان مفاهيم اخلاقي و بازبيني هاي مستمر نظرهاي گوناگون تأكيد كرده است . چه بسا افرادي از نظر رشدشناختي

در مرحله تفكر انتزاعي هستند اما قضاوت ها و عملكردهاي آنان در سطح اخلاق پيش قراردادي است .27

كلبرگ معتقد است در حالي كه رشد شناخت (براي مثال ، رسيدن به مرحله عمليات صوري ) رشد اخلاقي را تضمين نمي

كند ، ولي ممكن است شرط لازم براي وقوع آن باشد . (كلبرگ ، 1987 )28

وي براي اندازه گيري سطح استدلال اخلاقي فرد روش مصاحبه با آزمودني را به كار مي برد ، به نحوي كه مسائل پيچيده

اخلاقي را طرح مي كرد و مجموعه

اي از سؤالات را از او مي پرسيد . سؤالات به گونه اي طرح شده بودند كه مشخص

كنند چگونه آزمودني حلّ معمّاي اخلاقي را استدلال مي كند ؟ معروف ترين مصاحبه اخلاقي كلبرگ درباره داستاني است كه

«معماي اخلاقي ها» نيز ناميده مي شود .29

3- ديدگاه دبس

موريس دبس رشد اخلاقي و ارزشي نوجواني را به سه مرحله متفاوت تقسيم كرده است:

اول ، مرحله اخلاق بسته يا اخلاق مبتني بر دستورات و مقررات و قوانيني كه از جانب ديگران وضع شده است و نوجوان از

آنها اطاعت مي كند .

دوم ، مرحله اخلاق باز كه به صورت فردي بروز مي كند و جنبه تمايل شخصي دارد . اين اخلاق صورت مخالفت با ارزش

هاي خانوادگي و محيطي را به خود مي گيرد و نوجوان پيوسته به سوي حيات شخصي تر و خصوصي تر مي رود و مي

خواهد آزاد باشد تا بتواند به ميل خود رفتار كند . او غالباً در خصوص انتخاب هاي خود احساسات تند و مبالغه آميزي دارد و

اعمال خود را از روي اين احساسات تنظيم مي كند . به تدريج كه فرد به اواخر دوره نوجواني و به آستانه جواني مي رسد

ميل به زندگي پاك تر و سخاوت مندانه تر و بي غرضانه تر در او پيدا مي شود و به تحسين و تمجيد پرشوري از خوبي ها و

زيبايي ها مي پردازد .

سوم ، مرحله اخلاق ارزش هاست كه در آن فداكاري و يكرنگي و پاكدلي و رحم و شفقت و قهرماني و حالاتي مانند اينها اهميت

و ارزش مي يابد و فرد با سرمشق قرار دادن انسان

هايي كه آينه كمالات اخلاقي و فرهنگي و ديني هستند ، به دعوت آنها گوش

فرا مي دهد .30

مخاطرات اخلاقي دوران نوجواني

دوران نوجواني زمينه بروز برخي مخاطرات اخلاقي را نيز فراهم مي كند .

_ بسياري از نوجوانان مشكل دار ، دچار رشدنايافتگي و خودمحوري هستند . اطاعت آنان از قوانين هنوز به دليل نظارت

افراد قدرتمند و ترس از تنبيه است . آنان به زودي ياد مي گيرند كه مي توانند برخي از قوانين موجود را ناديده بگيرند ، بي

آنكه تحت پيگرد قرار گيرند .

_ وابسته شدن نوجوانان در آغاز و ميانه نوجواني ، دشواري ديگر گروهي از نوجوانان است . اينان ممكن است از اينكه نام يا

عكسشان پس ار ارتكاب جرم در جرايد چاپ شود احساس اهميت كنند و بر فعاليت هاي ضداخلاقي خود بيفزايند .

_ گروه ديگري از نوجوانان به سبب مشكلات اخلاقي و ارزشي به استفاده از مواد مخدّر روي مي آورند و به تدريج خود را به

آسيب هاي مغزي دچار مي كنند .

_ گروه بزرگ تري از نوجوانان هستند كه مشكل مواد مخدّر و قانون شكني ندارند ، اما با پرسش ها و ترديدهاي زيادي درباره

معناي زندگي و مذهب و اخلاق روبه رو هستند .31

_ ارزش هاي نوجوانان هميشه نتيجه تصميمات عاقلانه اي نيست كه به طور منطقي اتخاذ كرده اند . نوجوانان ارزش ها را

اغلب به دلايلي كه با تضادها و انگيزه هاي شخصي آنان در ارتباط است (و بسياري را هم ناآگاهانه ) انتخاب مي كنند .

(كانجر و پيترسون ، 1984; دووان و آدلسون ، 1966 )32

منبع

هادي حسينخاني

پى نوشت ها

1_ پاول هنرى ماسن . . . ، رشد و شخصيت كودك ، ترجمه مهشيد ياسايى ، تهران ، نشر مركز ، كتاب ماد ، 1380 ، ص

531 .

2_ حسين لطف آبادى ، روان شناسى رشد 2; نوجوانى ، جوانى و بزرگ سالى ، تهران ، سمت ، 1380 ، ص 13 .

3_ همان ، ص 12 .

4_ همان ، ص 13 .

5_ پاول هنرى ماسن ، پيشين ، ص 532 .

6_ حسين لطف آبادى ، پيشين ، ص 16 .

7_ محمدرضا شرفى ، دنياى نوجوان ، تهران ، تربيت ، 1376 ، ص 95 .

8_ حسين لطف آبادى ، پيشين ، ص 61 .

9_ همان ، ص 62 .

10_ همان ، ص 93 .

11_ همان ، ص 88 .

12_ همان ، ص 90 .

13_ لارنس اى . پروين ، روان شناسى شخصيت ، ترجمه محمدجعفر جوادى و پروين كديور ، تهران ، رسا ، 1374 ، ج 1 ،

ص 129 .

14_ حسين لطف آبادى ، پيشين ، ص 28 .

15_ همان ، ص 85 .

16_ همان ، ص 95 .

17_ همان ، ص 104 .

18_ جان . اچ فلاول ، رشدشناختى ، ترجمه فرهاد ماهر ، تهران ، رشد ، 1377 ، ص 166_172 .

19_ حسين لطف آبادى ، پيشين ، ص 81 .

20_ همان ، ص 102 .

21_ پرويز شريفى درآمدى ، نظريه هاى روان شناسى تحولى ، اصفهان ، خوشنواز ، 1380 ، ص 205 .

22_ حسين لطف آبادى ، پيشين ، ص 112 .

23_ همان ، ص 106 .

24_ پاول هنرى ماسن ، پيشين ، ص 975

.

25_ ناصر بى ريا و ديگران ، روان شناسى رشد (2 ): با نگرش به منابع اسلامى ، تهران ، سمت ، 1375 ، ج 2 ، ص

1067_1070 .

26_ همان ، ص 36 .

27_ همان ، ص 152 .

28_ جان اى . گلاور ، راجر اچ . برونينگ ، روان شناسى تربيتى: اصول و كاربرد آن ، ترجمه علينقى خرازى ، تهران ،

نشر دانشگاهى ، 1378 ،ص 259 .

29_ همان .

30_ ناصر بى ريا و ديگران ، پيشين ، ص 158 .

31_ همان ، ص 154 .

32_ پاول هنرى ماسن ، پيشين ، ص 600 .

نيازهاي حقيقي جوانان

مقدمه

هر انساني در زندگي روزمره خود با بي شماري از خواسته ها و آرزوها روبه روست ؛ از اين رو تمامي تلاش خويش را براي

نيل و دستيابي بدان ها به کار مي بندد . به راستي چرا اين خواسته ها تا اين حدّ اهمّيت دارند ؟ به عنوان مثال: چرا افراد ،

ساعت هاي طولاني کار مي کنند ؟ و يا چه چيزي افراد را وا مي دارد تا جان خود را براي نجات فردي ديگر به خطر اندازند ؟

احساس نياز به بقا ، رشد و پيشرفت در هر دو بُعد آدمي ، يگانه پاسخ به اين دسته سؤالات است . در بُعد جسمي براي زنده

ماندن و رشد و سلامت جسماني بايد به دنبال غذا گشت و نيازهاي جسماني را برآورده ساخت . در بُعد دوم براي دستيابي به

سلامت روحي و رواني ، نياز به ايمن بودن از خطرات و دوري از موقعيت هاي هراسناک و دلهره آور داريم . اين موقعيت

خطرناک ، گاهي براي ديگران رخ مي دهد ولي ما براي آن که

به کمال روحي و آرامش خاطر به عنوان يکي از نيازهاي

انساني مان پاسخ دهيم به کمک وي مي شتابيم ؛ پس رضايت خاطر خود و بالاتر از آن ، رضاي خداوند متعال براي ما يک نياز به

شمار مي رود .

بي شک براي هر يک از ما موقعيت هايي از اين دست ، رخ داده است که از کنار فرد ناتواني و ماشينِ در راه مانده اي گذشته ايم و

تا مدّتي دچار عذاب وجدان بوده ايم و با خود گفته ايم: «اي کاش به او کمک کرده بودم !» . مخصوصا اگر در نتيجه بي

توجهي ما به او آسيبي نيز رسيده باشد .يکي از روان شناسان مشهور به نام «مازلو» (1 ) براي سلسله مراتب نيازها در

انسان ، پنج طبقه را برمي شمرد که نظريه وي به نظريه «سلسله مراتبي نيازها» شهرت دارد . او در طبقه بندي خود

آخرين طبقه نياز را نياز به «خودشکوفايي» بيان مي دارد ؛ نيازي که به عقيده وي هر فرد داراي گرايش ذاتي براي رسيدن

به آن است و دوست دارد به آن دست يابد .

اين نظريه بيان مي دارد که نيازهاي انسان از مراتب و طبقاتي مطابق مثلث ترسيم شده تشکيل شده است که نيازهاي اوليه و

زيستي در پايين ترين مرتبه هستند و تا زماني که اين نيازها برآورده نشوند ، نوبت به طرح نيازهايي که در بالاي هرم قرار دارند

و متعالي هستند ، نمي رسد . بنابراين نظريه ، وقتي دستيابي به غذا و امنيت جسماني مشکل باشد ، نيازهاي ذوقي نظير شعر و

موسيقي ، و يا نيازهاي عزت نفس و ساير نيازهاي طبقه هاي بالاتر ، اهمّيت چنداني در نظر فرد ندارند . شايد عبارت عاميانه

«اوّل

وجود ، بعدا سجود» هم ، مؤيّد همين مطلب باشد .

برآورده نشدن نيازها

آنچه در اين بين ، اهمّيت دارد نيازهايي است که برآورده نشده و فرد را در جنبه مربوطه ، دچار نقص و کمبود ساخته اند .

اين کمبودها شرايط عادي را در فرد و ذهن او برهم زده ، ايجاد تَنِش مي نمايد . فرد در اثر تنشِ ايجاد شده ، ميزان تلاش خود

را جهت رفع تنش ، افزايش مي دهد؛ اما چنانچه نتواند تنش مذکور را به نحوي صحيح _ بي آن که خود را از ناحيه اي ديگر به

مخاطره اندازد _ برطرف سازد ، تنش ، عمق بيشتري خواهد يافت و عوارض آن تا نفوذ در سطح شخصيت وي ، عمق خواهد

يافت . «مازلو» دليل مي آورد که انسان در زندگي خود همان قدر به زيبايي ، عدالت ، خير ، جامعيت و نظم نياز دارد که به

غذا ، هوا ، امنيت و . . . . (2 )

البته امکان دارد که هر فرد بنابر سليقه و علاقه خود ، فهرستي از نيازها را براي خود و يا ديگران مرتب کند ، ولي در تشخيص

آنها به عنوان نيازهاي واقعي خود ، اشتباه کند ؛ بدين معنا که او مي پندارد در صورت برآورده شدن اين نيازها به اين نوعْ

پيشرفت يا کمال دست مي يابد اما در واقع ، پس از دست يافتن و برطرف شدن آن نياز ، هيچ پيشرفتي هم صورت نگيرد . پس

مي توان آن را از فهرست نيازهاي حقيقي انسان حذف کرد؛ چه آن که در پاره اي موارد ، نه تنها هيچ پيشرفتي صورت نمي گيرد

بلکه او را ورطه هلاک نيز خواهد

افکند؛ همچون کساني که براي دست يافتن به آرامش رواني ، به مواد مخدر پناه مي برند .

آنها در اين تشخيص نياز خود ، اشتباه کرده و عمر خود را تباه ساخته اند و نه تنها به پيشرفتي نايل نگشته اند بلکه از هر پيشرفتي

بازمانده اند و مرگ بر سر آنان ، سايه افکنده است .

مراجع تشخيص نيازها

از آن جا که نيازها بايد ارزشمند باشند و يا چيز ارزشمندي را به بار آورند که سعادت افراد بدان بستگي دارد ، فقط قوانين الهي

مي توانند امر تشخيص نيازهاي حقيقي را به دست گرفته ، مردم را در تشخيص و احساس خود راهنمايي کنند . بنابراين حتي

گاهي پدران و مادران از سر دلسوزي در مسيري اشتباه ، گام برمي دارند ؛ همچون مادراني که به بچه هاي خود ، آزادي بي حد

و حصر مي دهند تا به خيال خود ، فرزندشان به حدّ بالايي از تجارب و کارآزمودگي دست يابد؛ غافل از آن که خطرات فراواني

در کمين او نشسته است .

ضرورت توجّه به نيازهاي دوره جواني

از آن جا که جواني دوره اي زيربنايي براي دوران بزرگ سالي به شمار مي آيد و مرحله اي است که شخصيت در آن شکل مي

گيرد ، بنابراين ، توجّه به نيازهاي ايشان با هدف کمک به تأمين آنها و نيز شناخت مشکلات اين نسل ، کانون همت روان شناسان ،

فيلسوفان ، جامعه شناسان و علماي ديني قرار دارد . از طرفي آنها بالاترين سرمايه هر ملّتي محسوب مي گردند و آينده و

سرنوشت فرهنگي ، اقتصادي و سياسي کشورها به اين نسل ، بستگي دارد؛ لذا دولت مردان هم با آگاهي از توانايي هاي ويژه

ايشان سعي در برآورده کردن نيازهاي اين نسل دارند .

بر متولّيان است که به جوان بياموزند نيازهاي لذتجويانه هر زمان را در ارتباط با نيازهاي آينده خويش در نظر گيرد و سپس به

برآورده شدن آنها بپردازد . پس او بايد به زندگي به عنوان يک زنجيره پيوسته و نه مَقطعي و زودگذر نگاه کند . در اين

صورت است که اهداف کوچک و زودگذر را

به نفع اهداف بزرگ و اساسي رها مي سازد . او بايد بياموزد که در تأمين

نيازهاي خود جامع نگر باشد . به عنوان مثال ، ورزش و تفريحات ، کاملاً لذتبخش اند ، اما نيازهايي ديگر نيز هست که غفلت از

آنها آينده ما را تيره و تار خواهد ساخت؛ لذا به همان ميزان در جهت تحصيلات هم بايد سرمايه گذاري کرد .

همچنين او بايد از واقعيات ، برداشت روشن داشته باشد و ضمن داشتن تخيلات ، هرگز واقعيت را با خيال پروري يا تفکر

رويايي ، مخدوش نکند . مثلاً در انتخاب الگو براي خود ، واقعيت الگوي مورد نظر را جستجو کند و نه آن که به صورت

گزينشي ، بخشي از واقعيت را ببيند؛ چه در اين صورت ، با ناديده گرفتن تمامي ابعاد ، فرد در نظر وي قهرمان جلوه خواهد کرد

و چنانچه در اين انتخاب ، هدايت نگردد ، توجهش به قهرمان ورزشي و هنرپيشه و ديگر کساني خواهد شد که با راه و روش

خود ، نوجوان و جوان را به ورطه افسانه انگاري دنيا وادار خواهند ساخت؛ چيزي که از دنياي واقعي ، فرسنگ ها دور و دست

نايافتني است . در اين صورت ، رفته رفته عادت مي کند که همه ناکامي هاي عالم واقع را در دنياي خيالْ جستجو کند و اين

نوعي تسليم شدن در برابر مشکلات است . (3 )

نيازهايي از جنس هوس

آنچه تا به حال گفته شد فهرستي مختصر از نيازهايي بود که شخصيت انساني با برآورده شدن آنها مي تواند به کمال ، دست يابد

و سعادتمند گردد . بنابراين ، آنها حقيقتا نياز هستند؛ چون پله هاي رشد دنيوي و اخروي فرد در

گرو آنهاست . اما با نگاهي

به مشکلات پسران و دختران درخواهيم يافت که برخي از مشکلات ، برآمده از احساس نيازهايي است که پايه در تمايلات

بحران زده دارد؛ خواه آنچه بدان دامن زده است ، بحران بلوغ باشد و يا بحران هاي ناشي از محيط و اطرافيان . اين دسته از

نيازها (که کاذب هستند ) ، در صورت برآورده شدن ، نه تنها نقشي در رشد فرد ندارند ، بلکه در اکثر موارد ، باعث انحراف و

انحطاط و در نهايت ، ايجاد تعارض و تنش هاي بعدي مي گردند ؛ تنش هايي که افراد در موقعيت عادي زندگي هرگز با آن

برخورد نخواهند کرد و وقتي را بدان اختصاص نخواهند داد تا آن را برطرف سازند .

در غالب موارد ، جوّ هراس انگيز و هيجاني گروه ها و اجتماعات خُرد و کلان ، به وجود آورنده مؤثر اين احساس نيازها هستند .

از سويي نوجوان و جوان هنوز تکليف خود را نمي دانند و شناخت آنها کامل نيست و از سوي ديگر ، عوامل دروني غريزي ،

کارهاي خود را به خوبي انجام مي دهند و زمينه مساعدي براي چنين هوس هايي به شمار مي آيند . لذا مي توان ميزان

سرمايه گذاري و انگيزه هاي سودجويانه گروه هاي منحرف و سازمان يافته را بر روي جوانان ، از ميان جملات حدس زد .

بي شک دنياي جواني ، دنياي هوس ها و خواستن هاست؛ دنياي پروراندن آرزوها و خيالاتي که بسياري از آنها واهي است ، مثل

آرزوي دست يافتن به پول و درآمد به گونه اي سريع و برق آسا ، بي هيچ تلاش و سرمايه گذاري فکري و مالي و در اختيار داشتن

همسري آرماني و يا به عبارتي پولدار ، زيبا و جامع

همه جاذبه هاي ممکن .

از سوي ديگر روحيه کنجکاوي و بي پروا بودن که موتور حرکت و پويايي جوان است گاه با سوء مديريت خود وي و يا اعمال

سوء از ناحيه ديگران ، سِيري کاملاً انحرافي در پيش گرفته ، او را با مشکلاتي بزرگ مواجه مي سازد .

نقش خانواده

نقش خانواده در اين بين ، بسيار پررنگ است . خانواده اي که در عين اقتدار ، خشک و مستبد است و رابطه ميان آنها انعطاف

پذير نيست ، اگر چه فرزندان لايق و مسئول تربيت نمايد اما تمايل به کناره گيري از اجتماع در آنان موج مي زند و نيز فاقد انگيزه

پيشرفت بالا هستند . دختران در اين خانواده ها کاملاً وابسته به والدين تربيت مي شوند و نيازهاي حقيقي آنها برآورده نمي شود

و به اختلالاتي چون افسردگي ، انزواطلبي و خلأ عاطفي و هيجانات افراطي مبتلا مي گردند که اين خلأ ، گاهي به ارتباطات

نامشروع ناشي از سرمايه گذاري عاطفي در خارج از حوزه هاي عرف و شرع پسند ، منجر خواهد شد و در نتيجه ، به سوي

ولنگاري و بي عفتي مي روند .

پسران در اين نوع خانواده ها از عزّت نفس پاييني برخوردارند و به دنبال جايي که به اصطلاح «آنها را تحويل بگيرند»

مي گردند .

دسته اي ديگر از خانواده ها که مراقبت کمي نسبت به فرزندان خود دارند و در آن ، محوريت با فرزند است ، پدر و مادر نسبت

به فرزندان آسان گيرند و فرزندان به اصطلاح «هر کاري دلشان بخواهد مي کنند» . اين بچه ها گرچه سرزنده تر و خوش

خُلق تر از جوانان گروه قبل به نظر مي رسند اما به لحاظ خامي و عدم انتقال و فراگيري تجارب از والدين به سادگي در خارج

از محيط خانواده

به کنترل ديگران درخواهند آمد و به ورطه نيازهاي کاذب ، فروخواهند افتاد . اين والدين به آنها مسئوليت

پذيري را ياد نداده اند و فرزندان اين خانواده ، لااُباي و بي توجّه به وظايف اجتماعي شان بار خواهند آمد . پسران و دختران

اين خانواده ها هيچ کدام ، الگوي مناسبي براي رفتار خود ندارند و فاقد تکيه گاه مناسب در داخل خانواده هستند؛ در نتيجه ، تکيه گاه

به خارج از نهاد خانواده سوق داده مي شود که اين ، خود ، زمينه ساز بروز آشنايي با بزهکاري ها و انحرافات است . گاهي

خانواده نيز از اصول ارزشي و اعتقادي پيروي نمي کند و نسبت به مسائل شرعي ، پايبند نيست؛ به همين دليل ، فرزندان ، آداب

ديني و واجبات را فرا نمي گيرند و با مشکلاتي در زمينه اخلاقي دست به گريبان خواهند شد؛ مسائلي چون: اعتياد به سيگار

و مواد مخدر ، ولگردي ، قمار ، ارتباطات نامشروع با جنس مخالف ، فحّاشي ، دزدي ، فرار از منزل ، آرايش ها و پوشش هاي

نامناسب ، چشم چراني و متلک گويي ، شرکت در مجالس هوس بازي و . . . که به زودي به مشکلاتي رواني و اجتماعي مبدّل

خواهند شد و دست آخر ، جوان را از ترقي و پيشرفت باز نگه مي دارند و در جنبه معنوي نيز او را از حيطه انسانيت

بازخواهند داشت .

نقش اجتماع

در پايان مي توان دست کم از عامل مهم ديگري که «اجتماع» نام دارد سخن گفت؛ چه جوان هم به عنوان عضوي از جامعه

در ميان شبکه اي از روابط متقابل ، زندگي مي کند و بسته به دگرگوني و ايجاد تغيير در چنين روابطي ، الگوهاي خود را از

ميان

آنان برمي گزيند . بر اساس تحقيقات انجام شده ، بسياري از بزهکاران ، در واقع آسيب ديدگان بهنجار جامعه اي نابهنجارند؛

افرادي که از نظر رواني ، طبيعي و بهنجارند ولي چون جامعه ، وضع نابهنجار دارد ، آنها دست به بزهکاري مي زنند .

عوامل اجتماعي ديگري نيز از قبيل: مطبوعات (رمان هاي عشقي و پليسي ) ، راديو ، تلويزيون ، سينما با آن که محدودند

ولي چون جزو عناصر محيط هستند ، مهم به شمار مي آيند . اين عوامل مي توانند با ايجاد هيجانات کاذب و بالا بردن سطح آن

در سازمان ادراکي فرد نفوذ کنند و او را به سمت و سويي متمايل سازند که رهايي از آن ، چندان هم آسان نخواهد بود . در

مقابل ، الگويي را مي توان نشان داد که در آن ، جوانان بايستي از وابستگي به چنين شيوه نامطلوبي فاصله گيرند .

در ابتدا به نظر مي رسد جوانان بايد شيوه نگاه به مسائل و محيط خود را بياموزند و در آن ، تأمّل نمايند و ارتباط آن مسئله را با

مسائل و نيازهاي ضروري خود بيابند . در اين صورت ، فارغ از هرگونه جبر محيط و تحميل شدن شرايط بر وي ، خواهند

توانست به درستي تصميم گرفته ، مبادرت به عمل نمايند . اين روش ، کمک خواهد نمود تا جوانان ، مسائل را به دور از

هرگونه هيجانات کاذب بررسي نمايند و در نتيجه ، نيازهاي کاذب در ايشان رو به افول نهد باشد تا با برآورده شدن نيازهاي

حقيقي انساني ، آنها به گوهر سعادت دست يابند .

منبع

رامين تبرايي

پي نوشت ها

1 - Abraham Maslow .

2 -راهنماي نظريه هاي روان شناسان بزرگ ، ورنون هال ، تهران: رشد ، 1369 ، ص 164 .

3 - ر . ک به: رفتار با نوجوان ، زهرا معتمدي ، تهران: لک لک ، 1376 . ص 52 .

38- جوان و تفريحات ناسالم

تفريحات سالم

آنچه در تفريحات از دست مي دهيد

تفريحات و سرگرمي نبايد براي وقت تلف كردن يا وقت پركردن باشد ، بلكه سرگرمي مي تواند راهي براي بارور كردن و

پيشرفت زندگي به حساب آيد . انسان مي تواند به خاطر سرگرمي ها فرد بهتري شود . فعاليت هاي تفريحي معين مي تواند

به برقراري تعادل و سلامتي در زندگي كمك كند . انسان نبايد درباره لذت بردن از سرگرمي هاي خوب احساس غلطي

داشته باشد . همه ما به يك اندازه به تمدد اعصاب لذت بخش و يك ترقي اخلاقي و معنوي در زندگي خود نياز داريم .

سرگرمي ها سابقاً شامل انواع خلاقيت ها و مراكز اجتماعي و فرهنگي مي شد كه قادر بود به انسان كمك كند تا از لحاظ

فكري ، احساسي ، جسمي و حتي روحي رشد كند . اينها چيزهايي در حد شوخي و سرگرمي بود كه يا بصورت كارهاي

ذوقي يا يك كار مفيد و يا با هدف كسب درآمد انجام مي گرفت .از جمله اين برنامه ها سفرهاي ماهيگيري يا اتراق در جنگل يا

خارج شدن از شهر با خانواده بود . اين انواع تفريحات فكري و جسمي را مي توان به ساير جنبه ها هم بسط داد . مانند

درك ارزش يك موسيقي خوب كه مي تواند شامل فراگيري بهترين نوع موسيقي از ساير فرهنگ ها بشود و يا حضور در

يك

سخنراني يا يك تئاتر خوب ، كنسرت و يا موزه .

مواردي از تفريح

* شركت در ورزش ها و بازي ها .

* بدست آوردن اطلاعات با ارزش كه شما معمولاً آنها را مي خواهيد ولي در بدست آوردن آنها غفلت مي كنيد .

* استفاده كردن و يا مشاركت در مهارت ها ، استعدادها و توانايي هاي ديگران .

* تجديد ديدارها و ارتباط مانند نوشتن نامه ، تلفن زدن يا ملاقات هاي شخصي ، تا روابط فاميلي و اجتماعي كه از آنها غفلت

شده است تقويت شود .

* مطالعه يك كتاب خوب .

* رسيدگي به گل هاي باغچه يا كارهاي خانه مثل كارهاي چوبي ، كنده كاري ، گلدوزي ، قلاب دوزي ، بافندگي ، آشپزي يا

شيريني پزي .

* استفاده از كلاس هاي درس يا رفتن به سفرهاي علمي .

* كمك به كودكان با برنامه هايي كه بيشتر از برنامه هاي تلويزيون ياد مي گيرند و به خاطرشان مي ماند .

* شركت در فعاليت هاي خدماتي براي مدرسه يا اجتماع .

* كمك به افراد مسن يا همسايه ها در مواقع نياز .

مردم هنگامي كه به اين راهها فكر مي كنند سعي در انجام آنها دارند تا بدين وسيله انساني بهتر باشند . متأسفانه در اين دوران

بطور روزافزوني تكنولوژي الكترونيكي ، كه انسان را به خمودي مي كشاند ، در حال افزايش است . هنر تفريح كردن ، به

عنوان يك وظيفه خانوادگي تقريباً نابود شده است . اين برايمان آسان تر است كه اجازه دهيم چيزي يا شخصي ما را سرگرم

كند .

بيشتر

مردم در دو نسل گذشته در دام اشكال معيني از سرگرمي و تفريحات حرفه اي و تجاري گرفتار شده اند . آنها توجه

نمي كنند كه ممكن است از رشد توانايي هاي مهم فردي خود غافل شوند . پيشرفت تكنولوژيكي كه مي رود تا مسلط بر دنياي

ما شود و ميليونها نفر را به طرف خودش جذب كرده است ، تلويزيون مي باشد . تلويزيون روش هاي تفريحات و سرگرمي

و الگوهاي زندگي تمام ملل جهان را تغيير داده است . با استفاده صحيح ، تلويزيون مي تواند يك واسطه شگفت انگيز براي

آگاهي دادن ، پيشرفت و توسعه زندگي باشد . همچنين مي تواند درك ما و كودكان ما از دنياي اطرافمان را بالا ببرد .

تلويزيون مي تواند آگاهي هاي مهمي درباره وقايع ، مردمان مختلف ، تاريخ؛ هنرها ، علوم و خصلت هاي خوب اجتماعي به ما

بدهد ولي بطور متوسط كانال هاي تلويزيوني سعي در ناديده گرفتن چنين پيشرفتي دارند . اغلب مردم ساعات بسياري را

بدون اراده صرف تماشاي تلويزيون مي كنند .

اغلب كودكان بيش از آنكه با والدين و معلمين خود باشند ، اوقات زيادي را با تلويزيون صرف مي كنند . تلويزيون مي رود تا

بر اوقات آزاد ما مسلط شود و جانشين مطالعه ، بازي ، ارتباطات اجتماعي و پيشرفت مهارت هاي ما گردد .توانايي يك شخص

(مخصوصاً يك فرد جوان ) براي تمركز فكر ، خواندن ، نوشتن و فكر كردن به وضوح مي تواند با دوره هاي طولاني

مشاهده تلويزيون تأثير منفي بپذيرد . مطالعه كتاب هاي خوب مهم است . براي اينكه آگاهي

ما را افزايش داده و ما را با

لغات بيشتر آشنا مي كند . مطالعه به انسان كمك مي كند كه ارتباط بين ايده هاي مجرد فهميده شود ، همانطور كه منطق انسان

را هم توسعه مي بخشد . اين مسلم است كه موفقيت شما به عنوان يك دانش آموز مقدار زيادي بستگي به مجموعه لغاتي دارد

كه مي شناسيد و همچنين آنچه كه هنگام مطالعه درك مي كنيد . اينكه چطور هنگام نوشتن مي توانيد استدلال كنيد بستگي به

لغات دارد و هيچ راهي براي شناخت بيشتر لغات وجود ندارد بجز مطالعه كردن . «با يادگيري نوشتن ،فكر كردن را مي

آموزيد » مشاهده مي شود توانايي دانش آموزان در فكر كردن افت كرده است . استدلال ، منطق و توالي صحيح افكار در

يك جريان اعمالي است كه به دنبال هم مي آيد و به وسيله تمرين مرتب در مطالعه و فكر كردن درباره چيزها تقويت مي شود

39- ويژگيهاي جوان

جوان و نوگرايى

تغيير ، تحول

آن چه بيش از هر چيز در نظام هستى جلوه مى كند ، وجود تغيير ، تحول و نو شدن است . گذر ايام و هفته ها ، شكل گيرى ماه ها

و فصل ها ، سپرى شدن زمستان و از راه رسيدن بهار ، بازتابى از وجود حركت فراگير و تحولات سريع در عالم طبيعت

است .

انسان هم كه يكى از پديده هاى جهان است ، از اين قاعده مستثنا نيست . او از بسيارى چيزها خسته مى شود و به چيزهاى

تازه و نو رو مى آورد .

جوانى ، سرآغاز ورود انسان به جهان پرشور و رنگارنگ است . جوان با پشت سر گذاشتن دوران كودكى و نوجوانى ، اين

تصور در

او به وجود مى آيد كه هر چه در گذشته اتفاق افتاده ، متعلق به دوران ناتوانى و نادانى بوده و بايد از آن فاصله گرفت

يا آن را فراموش كرد؛ بنابر اين به دنبال هويتى متمايز از پيشينيان ، نقد گذشته و در جست و جوى طرح هاى نو و بى سابقه

است .

اصولاً نوخواهى ، از گرايش هاى اصيل و فطرى انسان است كه در جوانى ، ظهور و بروز بيشترى دارد .

حال اين پرسش ها مطرح مى شوند كه تا چه ميزان بايد تحولات زندگى جديد را با نام امروزى شدن يا نوخواهى پذيرا باشيم و به

چه ميزان بايد دست از گذشته بشوييم ؟ آيا هر چيزى كه تازه شد مطلوب است و هر چيز كهنه و قديمى ، نامطلوب ؟ براى پاسخ

گويى به پرسش هاى فوق ، دراين نوشتار ، به بررسى اين موضوع مهم كه دغدغه بسيارى از جوانان است ، مى پردازيم .

مفهوم نوگرايى و مدرنيته

واژه مدرن ، به معناى اكنونى ، امروزى و جديد است . اصل و ريشه واژه مدرن به لفظ لاتينى «modernus» بر

مى گردد . (1 ) تجدّد گرايى و نوگرايى ، معادل مدرنيسم است .

در باره تعريف «مدرنيته» آراى متعددى وجود دارد . به طور خلاصه ، مى توان مدرنيته را شيوه زندگى جديد و امروزى

دانست .

ويژگى اصلى مدرنيته ، تحول دائمى و پويايى است . پيتر آزبورن ، جامعه شناس معروف آمريكايى ، مدرنيته را بيان گر تازگى و

نو بودن زمان حال به عنوان گسست و انقطاع از گذشته مى داند . (2 )

رابطه بين سنت و مدرنيته ، همواره در محافل علمى مطرح بوده كه پرداختن به از حوصله اين بحث

خارج است . ما در اين

نوشتار ، تنها به بعد اخلاقى و روان شناسى مدرنيته مى پردازيم .

اقسام نوگرايى

از نظر عقلى و منطقى ، نوگرايى يا امروزى شدن ، همانند سكه دو رويى است كه يك روى آن ، مفيد و مثبت و روى ديگر آن ،

منفى و مضر مى باشد . بر اين اساس ، نوگرايى به دو نوع تقسيم مى شود:

الف ) نوگرايى مثبت

جهان طبيعت با تغيير و نو شدن ، عجين است ، پس انكار و يا جبهه گيرى در برابر آن ، كارى عبث مى باشد؛ اما بديهى است كه

هر نوع تغيير و تحولى ، مطلوب و پسنديده نيست . به همان اندازه كه آمدن بهار ، طراوت و شادابى ايجاد مى كند پاييز و

زمستان ، رخوت و سستى به دنبال دارد . همان طورى كه انسان از تبديل شكوفه به ميوه خوش حال مى شود ، از فاسد شدن

ميوه ناخرسند مى گردد؛ بنابر اين نمى توان بر هر تغيير و تازه شدنى مُهر تأييد زد .

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: «زمان همان طورى كه پيش روى و تكامل دارد ، فساد و انحراف هم دارد ، [پس ] بايد

با پيش رفت زمان ، پيش روى كرد و با فساد و انحراف زمان هم بايد مبارزه كرد . مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام

مى كنند ، با اين تفاوت كه مصلح ، عليه انحراف زمان و مرتجع ، عليه پيش رفت زمان قيام مى كند .» (3 )

با اين بيان ، معلوم مى شود كه «نوگرايى مثبت» ويژگى هايى دارد كه بايد به آنها توجه كرد:

1 - حقيقت خواهى: نو و امروزى شدن در صورتى بار مثبت دارد كه با حقيقت

خواهى همراه باشد . استاد مطهرى

(ره ) معتقد است: قرآن نمى گويد هر چه كه سنت است بايد از بين برود و هر چه كه نو است بايد پذيرفت؛ قرآن مى گويد

حقيت گرايى با عقل گرايى و منطق گرايى؛ يعنى بايد سنت را با مقياس عمل و حقيقت سنجيد ، اگر درست بود ، آن را پذيرفت و

اگر نادرست بود - چنان چه پيشينيان نيز انجام مى داده اند - به آن پشت پا بزن .

در مقابل ، عده اى هم به نوگرايى اعتقاد دارند؛ اين درست نيست ، زيرا هر نويى ، رشد و پيش رفت به دنبال ندارد . هر كهنه اى

در ابتدا نو بوده است ، هر سنت احمقانه اى يك روزى نو بوده است؛ بايد ديد روز اولى كه نو بود آيا درست بود يا خير ، كه كهنه

آن بد شده است ؟ شايد همان روز اولى هم كه نو بود ، چرند بود . (4 )

2 - ميانه روى: از نشانه هاى نوگرايى مطلوب آن است كه از جاده اعتدال خارج نشود . استاد مطهرى (ره )

مى گويد: «دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در اين زمينه تهديد مى كند: بيمارى جمود و جهالت . نتيجه بيمارى

اول ، توقف و سكون و باز ماندن از پيش روى و توسعه است و نتيجه بيمارى دوم ، سقوط و انحراف است . جامد ، از هر نو

است متنفر است و جز با كهنه خو نمى گيرد و جاهل ، هر پديده نو ظهورى را به نام مقتضيات زمان ، به نام تجدّد و ترقى ، موجّه

مى شمارد .» (5 )

3 - هدف مندى: نوخواهى مثبت ، از

هدف و غايت مشخصى برخوردار است . در اين صورت ، شخص نوگرا مى

داند كه كيست ، چه هدفى دارد و چه بايد بكند و كوركورانه از روش زندگى ديگران الگوبردارى نمى كند .

4 - ثبات شخصيت: امروزى شدن و نوگرايى مثبت ، در عين ارضاى نياز تنوع طلبى ، ثبات شخصيت و رفتار ثابت

انسان را از بين نمى برد . در اين صورت ، نوخواهى ، تهديدى براى حفظ هويت جوان محسوب نمى شود و احساس تنهايى ،

پوچى و بحران هويت ، فرصت عرض اندام پيدا نمى كند .

5- قابل دفاع بودن: اين نوع نوگرايى (مثبت ) به داده هاى تجربىِ غير مطمئن متكى نيست ، بلكه از پشتوانه عقلانى

و وحيانىِ قابل دفاع برخوردار است؛ به بيان ديگر ، سبك جديد زندگى ، از نظر عقل و شرع قابل توجيه است و براى فرد و

اجتماع ، منفعت دارد .

6- ضامن سعادت دنيوى و اخروى: در نوگرايى مثبت ، تغييرات ، ناظر بر نيازهاى دنيوى و ضامن سعادت اخروى

است و يكى فداى ديگرى نمى شود . از نظر اسلام ، همه چيز در نظام خلقت ، هدف مشخصى را دنبال مى كند و تلقى هدف مند

نبودن جهان ، حاكى از عدم شناخت صحيح از فلسفه خلقت است؛ بنابر اين همه وسايل مدرن و پيش رفته براى رسيدن انسان به

سراى جاويدان است . قرآن مى فرمايد: «آيا چنين مى پنداريد كه شما را بدون هدف و بيهوده خلق كرديم و شما به سوى

ما باز نمى گرديد ! ؟» (6 )

ب ) نوگرايى منفى

در نقطه مقابل نوگرايى مثبت ، نوگرايى منفى قرار دارد كه هم اكنون در غرب به عنوان امروزى شدن

مطرح است و از

اصول و ويژگى هاى ذيل تبعيت مى كند:

1 - لذت گرايى: هدف اساسى زندگى ، به دست آوردن لذت و خوشى است .

2 - فردگرايى: توجه به خود ، برترى طلبى و سودگرايى ، حتى به بهاى از دست دادن شرف انسانى ، از شاخصه هاى

مهم تجدّد خواهى مورد نظر غرب است .

3 - ناديده گرفتن اهداف عالى انسانى: در طرح نوگرايى مدرن ، اهداف عالى انسانى كه در بر گيرنده سعادت ابدى

انسان است ، ناديده گرفته مى شود .

4 - دنيا گرايى: غرق شدن در زرق و برق وسايل لوكس ، ترويج فرهنگ مصرف گرايى و تغيير مُد و شكل ظاهرى ،

يكى ديگر از ويژگى هاى امروزى شدن از نوع منفى است .

5 - سنت ستيزى: عطش تجدّد خواهى باعث شده كه با هر سنت قديمى و يا پايدار مخالفت شود ، در حالى كه بسيارى

از سنت ها و آداب اجتماعى با هويت انسانى آميخته اند .

اسلام و نوگرايى

اسلام ، هر پندار و كردارى را به صرف وصف ديرينگى و كهنگى و سنتى بودن ، مرجع و حجت نمى داند ، ضمن اين كه هيچ

نظر و عملى را تنها به دليل تازگى و نوبر بودن ، امضا و تأييد نمى كند . انسانى كه در آرمان اسلام تصوير مى شود ، نه عقده

سنت شكنى دارد و نه تعصب بر قدمت گرايى؛ تنها دغدغه چنين انسانى ، حقيقت و حقانيت است . (7 )

آيين اسلام ، نه مانند عده اى ، نوگرايى را كاملاً مضر مى شمارد و نه مثل ماركس ، آن را كاملاً مفيد مى داند ، بلكه حد و ضابطه

خاصى براى آن در نظر گرفته و

آن ، چارچوب موافقت با حكم خدا و مصلحت عمومى و عقلانى است . در واقع ، اسلام ،

خواهان نوگرايى مثبت است .

با نگاهى به آموزه هاى متعالى اسلام در مى يابيم كه اين مكتب مترقى هرگز مخالفتى با مظاهر تجدّد و نوگرايى و پيش رفت

ندارد . توصيه قرآن به سير در طبيعت و كاوش و جست و جوى حقايق تازه و دست آوردهاى نو ، صرفاً براى مطالعه

تاريخى و جغرافيايى نيست ، بلكه سفارشى است براى كسب علوم و فنون جديد و دست يابى به فن آورى روز و پى بردن به

اسرار تازه و پيچيده عالم وجود .

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: اسلام ، به شكل ظاهر و صورت زندگى كه وابستگى به ميزان دانش بشر دارد ، نپرداخته

است ، بلكه با قرار دادن هدف ها در قلمرو خود و واگذاشتن شكل ها و ابزارها در قلمرو علم و فن ، از هرگونه برخوردى با

توسعه فرهنگ و تمدن ، پرهيز كرده و حتى با تشويق عوامل توسعه تمدن؛ يعنى علم ، اراده ، همت و استقامت ، خود ، نقش عامل

اصلى پيش رفت تمدن را بر عهده گرفته است . (8 )

در احاديث معصومين (ع ) ، مسلمانان به فراگيرى دانش و علم آموزى دعوت شده اند . شهيد مطهرى (ره ) پس از نقل

حديثى از پيامبر اكرم (ص ) كه فرموده اند: «اطلبوا العلم و لو بالصين؛ علم را جست و جو كنيد ، گر چه در چين

باشد» ، مى گويد: «علت اين كه نام چين برده شده اين است كه در آن روز ، از چين به عنوان دورترين نقاط جهان . . .

نام برده شده و يا علت اين است كه در آن زمان ، چين به عنوان يك مهد علمى و صنعتى معروف بوده است .» (9 )

حديث فوق ، توجه به عنصر زمان و پيش رفت و هم گام حركت كردن با تمدن روز را به خوبى نشان مى دهد .

در تعاليم دينى ، زمان شناسى از جايگاه خاصى برخوردار است . امام صادق (ع ) مى فرمايد: «العالم بزمانه لا تهجم

عليه اللّوابس؛ (10 ) دانشمندى كه به زمان خود آگاه باشد ، مشكلات و شبهات بر او غالب نخواهد شد»

به فرموده امام على (ع ): «آگاه ترين انسان كسى است كه در برخورد با نوآورى و رويدادهاى تازه ، شگفت زده

نشود» . (11 ) آن حضرت در بيانى ديگر مى فرمايند: «در نادانى انسان همين بس كه در برخورد با پديده ها و

رويدادهاى نو ، دچار شگفتى مى شود .» (12 )

بر اين اساس ، امام خمينى (ره ) يكى از وظايف روحانيون را توجه به مقتضيات زمان مى داند و مى گويد: «حوزه ها و

روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشد و همواره چند قدم جلوتر از حوادث ، مهيّاى

عكس العمل مناسب باشد .» (13 )

در طرح ها و برنامه هاى پرورشى نيز بايد به عنصر زمان توجه كرد . امام على (ع ) مى فرمايد: «لا تقسروا اولادكم

على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم؛ (14 ) فرزندانتان را به ادب خود مجبور نسازيد ، چرا كه آنان پديده هاى زمان

ديگرى هستند .»

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: در هدايت و رهبرى نسل امروز بايد و لازم است تا تغيير و اصلاح عميقى در

بيان و تبليغ

و كتاب ها صورت گيرد . بايد با منطق ، زبان و افكار روز آشنا شد و از همان راه به هدايت و رهبرى پرداخت . (15 )

بعضى از افراد بين اسلام و شرايط عصرى و تغييرات جديد در روابط انسان ها و امروزى شدن تنافى مى بينند ، از اين رو

مى گويند يا بايد «دين» را برگزيد يا «زندگى امروز» را؛ بر اين اساس ، با روى كردى متحجّرانه ، از هرگونه نوگرايى

پرهيز كرده و گروهى ديگر ، تسليم دگرگونى ها شده اند و اسلام را پديده اى متعلق به گذشته دانسته ، آن را به بايگانى تاريخ

سپرده اند .

اما به نظر مى رسد هيچ يك از اين دو نظريه ، مطابق با واقع نيست و نگاهى افراطى يا تفريطى به دين و واقعيت هاى خارجى

دارد . البته برخى از ويژگى هاى تجدّد و مدرنيته با سنت و دين ، قابل جمع نيست و هيچ راهى براى هم آهنگى بين آنها نمى

توان پيدا كرد؛ مانند: قربانى كردن مصالح جامعه به پاى منافع فرد ، سكولار بودن و غير اخلاقى بودن قدرت و حاكميت ،

خارج كردن دين از صحنه زندگى و . . . اما اين سخن به معناى ضديت اسلام با دست آوردهاى مثبت تجدّد نيست . استاد

مطهرى (ره ) در تثبيت سازگارى اسلام با توسعه تمدن و فرهنگ و صورت هاى متغير زندگى ، توجه آن را به روح و معنا

(معناگرايى ) نه قالب و شكل ، مطرح كرده و قوانين آن را به دو دسته ثابت و متغير تقسيم نموده است و اصل مهم اجتهاد را

قوّه محرّكه اسلام و هم آهنگ كننده دين با پيش رفت تمدن دانسته اند

. (16 )

اين شبهه كه انسان نيازهايى دارد كه در حال جديد و متنوع شدن است و اسلام نيز دينى است قديمى كه چهارده قرن از آن

گذشته است پس نمى تواند پاسخ گوى نيازهاى بشر امروز باشد ، به كلى باطل است ، زيرا انسان علاوه بر نيازهاى متغير ،

نيازهاى ثابت هم دارد كه با گذشت زمان تغيير نمى كند . علاوه بر آن ، اسلام مطلقاً ثابت نيست ، بلكه ساز و كارى دارد كه

مى تواند خود را با شرايط و تحولات هر دوره اى تطبيق دهد . اسلام در عين حال كه بر قوانين ثابت و محكمات خود پافشارى

مى كند ، انعطاف پذيرى بسيارى نيز دارد . در زمان غيبت امام زمان (عج ) ، مجتهدان (كارشناسان امور دينى ) با

استفاده از قرآن و سنت معصومين (ع ) ، نوع برخورد با حوادث جديد را مشخص مى كنند و به سؤالات جديد مردم پاسخ

مى دهند . بر اين اساس ، با اطمينان مى توان گفت: اسلام هرگز از حل معضلات اجتماعى و حوادث جديد ، ناتوان نيست و

نخواهد بود و در همه اعصار مى تواند پاسخ گوى نيازهاى بشر امروز باشد .

نكته مهم ديگر آن است كه فرهنگ ، اخلاق و تعلق داشتن به خدا ، از نيازهاى ثابت بشرى است كه در جريان تغيير ، هم چنان باقى

و جاودانه است .

استاد مطهرى (ره ) مى گويد: انسان ها در زندگى ، يك سرى هدف هاى كلى دارند كه هميشه بايد براى دست يابى به آنها

تلاش كنند؛ مثلاً رابطه خود را با خدا بايد به گونه اى نظم دهند يا در اجتماع خود ، نظم و امنيت را

برقرار كنند؛ اما ممكن است با

گذشت زمان ، ابزارهاى لازم براى نظم دهى تغيير كنند . اين ابزارها تا آن جا كه غير مشروع نباشند اهميتى ندارند؛ مهم ،

هدف هاى اصلى است كه بايد به آنها دست يافت . (17 )

پس نمى توان به صورت يك قاعده كلى گفت: هر چيزى كه زمان بر آن بگذرد به درد نمى خورد . مى گويند: نفت ،

حاصل موجودات باقى مانده از درياهاى گذشته است كه پس از هزار سال بر جاى ماندن در زير زمين ، به نفت امروزى تبديل

شده اند و اكنون بسيار ارزش مند و سود آور است .

سعدى مى گويد:

سنگى به چند سال شود لعل پاره اى

زنهار تا به يك نَفَسش نشكنى به سنگ

پرسش اساسى انسان ، از دوران غارنشينى تا عصر فضانوردى ، هميشه و در همه حال ، از آغاز و سرانجام هستى بوده و

هست .

زكجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به كجا مى روم آخر ننمايى وطنم

پاسخ به اين پرسش ، صرفاً از ناحيه دين امكان پذير است ، پس نياز به دين ، نياز انسان امروز نيز هست . بر خلاف تصور

غلطى كه دين دارى را با پيش رفت و تمدن و به روز شدن در تعارض مى بيند ، اسلام ، نه تنها با رشد و توسعه علم و فن آورى

كاملاً موافق است ، بلكه بدون اغراق مى توان گفت: تمدن بشرى ، وام دار زحمات دين داران و در رأس آنان ، پيامبران بزرگ

الهى است .

شهيد مطهرى (ره ) مى گويد: تمدن عظيم و حيرت انگيز جديد اروپايى كه چشم ها را خيره و عقل ها را حيران كرده است

و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد ، به

اقرار و اعتراف محققين غربى ، بيش از هر چيز ، از تمدن با شكوه اسلام مايه

گرفته است . (18 )

نمونه هايى از نوخواهى در اسلام

1 . يكى از سوره هاى قرآن ، «عصر» نام دارد كه به آن نيز سوگند خورده است و اين ، نشان دهنده توجه خداوند به

عصر و زمانه مى باشد .

2 . در روايات پيشوايان دينى ، بر «شناخت زمان» تأكيد شده است تا جايى كه امام على (ع ) مى فرمايد: «

شناخت آدمى از زمان خود ، براى شناخت هاى او كافى است» . (19 ) همو مى فرمايد: «مردم ، فرزند زمان خود

هستند .» (20 )

شناخت زمان و شرايط جديد به انسان كمك مى كند تا با حفظ اصالت و هويت شخصى و ملى ، بر قطار زمان سوار شود و

همپاى آن به حركت خود ادامه دهد . امام على (ع ) مى فرمايد: «هر كس با زمان ، دشمنى ورزد ، او را به خاك خواهد

نشاند .» (21 )

3 . در سيره و منش امامان معصوم (ع ) نمونه هايى از نوگرايى و برخورد منطقى با پديده هاى نو و اقتضائات عصر

خويش ملاحظه مى شود:

الف ) حماد بن عثمان گفت: به محضر امام صادق (ع ) رسيدم ، مردى به حضرت عرض كرد: خداوند تو را

اصلاح كند . شيوه امير المؤمنين (ع ) اين بود كه جامه زبر و زبون در بر مى كرد و پيراهن چهار درهمى مى پوشيد ، ولى

اكنون بر تن شما ، جامه هاى نو و پرارزش مى بينم . حضرت در پاسخ فرمود: امير المؤمنين (ع ) آن لباس ژنده را در

زمانى مى پوشيد كه بر او زشت

نمى شمردند ، اما اگر من امروز مانند آن لباس را بپوشم انگشت نما مى شوم؛ بهترين جامه هر

زمانى ، جامه معمول آن زمان است . (22 )

ب ) زمانى كه پيامبر (ص ) در مدينه به سر مى بردند براى ارتباط با جوامع مختلف ، به چند مترجم نياز داشتند؛ بدين

منظور ، زيد بن ثابت موظف شد دو زبان بيگانه را فرا گيرد . (23 )

ج ) هنگامى كه پيامبر (ص ) با خبر شد در يمن ، دو نوع اسلحه جديد به كار برده شده است فوراً به دو نفر هزينه سفر

دادند و آنها را به يمن فرستادند تا درباره آن دو نوع اسلحه ، تحقيق و در صورت امكان ، راه ساختن آن را ياد بگيرند و يا آن را

خريدارى كنند . (24 )

د ) مردى نزد پيامبر (ص ) آمد در حالى كه موهايش ژوليده بود ، حضرت او را به اصلاح و آراستن ، فرمان داد . پس

از اصلاح ، مجدداً نزد حضرت بازگشت . رسول خدا (ص ) به وى فرمود: آيا اين وضع بهتر نيست ؟ قبلاً هر كس تو

را مى ديد ، ياد شيطان مى افتاد . (25 )

ه ) روزى امام صادق (ع ) وارد منزل يكى از اصحاب خود شد كه با وجود زن و فرزند و تمكن مالى ، در خانه اى

كوچك زندگى مى كند و خانواده اش در رنج و زحمت افتاده اند . حضرت فرمود: چرا اين جا زندگى مى كنى ؟ تو كه مى

توانى خانه ات را براى زن و فرزندت توسعه دهى ؟ عرض كرد: اين خانه پدرى من است ، من در اين

جا متولد شده ام ، پدر

و پدر بزرگم هم در اين جا متولد شده اند و زندگى كرده اند ، نمى خواهم از خانه پدرى ام بيرون بروم . امام صادق (ع ) با

كمال صراحت فرمود: شايد پدر و پدر بزرگ تو هيچ كدام شعور نداشتند ، آيا تو مى خواهى جريمه بى شعورى پدر و مادرت

را متحمل شوى ! ؟ زن و بچه ات را بردار و از اين جا برو . (26 )

پى آمدهاى نوگرايى منفى

اكتفا به ظاهر و سطح بيرونى نوگرايى ، آثار زيان بارى براى بشر امروز داشته است كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

1 - بحران هويت: جوانى كه به جاى بهره مندى از اطلاعات گسترده و داده هاى علمى دنيا ، هر روز خود را به شكلى

تازه در مى آورد و سبك زندگى اش را به روشى جديد و متأثر از مدگرايى تغيير مى دهد ، هيچ گاه هويت ثابت خويش را نخواهد

يافت ، زيرا يكى از نشانه هاى هويت و شخصيت سالم ، ثبات است . ويژگى انسانى كه به طور كامل از سنت خويش جدا

مى شود ، دو گانه انديشى است . نبود انسجام و بى ثباتى شخصيت ، بحران سرگشتگى و در نهايت ، پوچ انگارى به دنبال

دارد .

2 - بحران معنويت و اخلاق: انسان متجدّد و نوخواه امروز ، به انحطاط اخلاقى رسيده است ، به طورى كه ارزش ها و

فضايل انسانى كاملاً معناى خود را از دست داده اند . هم اينك در بعضى از كشورها ، ازدواج هم جنس بازان ، قانونى شده

است . امروزه حجم وسيعى از فراورده هاى صوتى و تصويرى كه از طريق برنامه هاى تلويزيونى ، ماهواره اى و شبكه هاى

بين المللى

و رايانه اى ، به ويژه اينترنت در اختيار مردم قرار مى گيرد ، ماهيتى ضد اخلاقى دارد .

در ديدگاه تجدّدگرا ، انسان موجودى است كه همچون ساير حيوانات ، از دل طبيعت برخاسته و تنها غايت او ، پيش رفت در طريق

ماديّت و تسلط بيشتر بر جهان است . بديهى است زندگى در چنين فضايى ، آشفتگى و بى حوصلگى هاى ناشى از نداشتن نقطه

اتكاى معنوى ، افسردگى ، دل تنگى و بحران معنويت ايجاد مى كند .

امروزه در غرب ، «پريشانى يك شنبه» معروف شده است . وقتى فشار كار هفته تمام مى شود و ساعات فراغت افراد

بيشتر مى گردد ، شخص در مى يابد كه معنايى در زندگى وى وجود ندارد . پديده هاى فراوانى مانند: الكليسم ، بزه كارى ،

اعتياد ، خودكشى و . . . ، مربوط به تهى بودن زندگانى انسان امروزى است .

با اين كه در سايه رشد صنعت ارتباطات ، برقرارى رابطه ميان آحاد انسانى بسيار سهل شده است اما گروهى از مردم ، خود را

در اين دنيا كاملاً تنها و غريب مى يابند و چاره اى نيز جز تحمل آن ندارند . بر اساس يك نظرخواهى از مردم آمريكا كه در

سال 1968 ميلادى انجام گرفت ، 52% آنان اظهار داشته اند كه احساس تنهايى و افسردگى مى كنند . (27 )

طبق اطلاعات به دست آمده ، حدود شش ميليون كودك آمريكايى از افسردگى رنج مى برند . (28 ) متأسفانه بايد اذعان كرد

كه دست آوردهاى دانش بشرى در زمينه روان انسان ، توفيق چندانى نداشته است .

3 . شكست و ناكامى: با توجه به محدوديت امكانات و ميزان فراغت مردم براى دست يابى به آخرين مدها

و تغيير و

تحول شتابان و مهارناپذير شكل زندگى ، انسان هر چه تلاش كند نمى تواند به آرزوى خود برسد ، از اين رو احساس ناتوانى و

فرسودگى مى نمايد .

4 - خانه گريزى: مسائلى مانند: بى بند و بارى ، دوستى هاى خيابانى و خانه گريزى ، از بارزترين نشانه هاى تجدّد

ظاهرى و به روز شدنِ غلط محسوب مى شود . هر چند در خانه گريزى جوانان ، به ويژه دختران ، عوامل درونى و بيرونى

مؤثرند ولى بنابر تحقيقات به عمل آمده ، تعداد زيادى از دختران فرارى ، به دليل تمايل به تنوع طلبى ، الگوپذيرى هاى غلط يا تقليد

از فرهنگ غرب و به روز بودن از نوع نادرست آن ، به سمت و سوى فرار از خانه كشيده شده اند .

5- غرب زدگى: متأسفانه نوگرايى در زندگى جوانان جهان سوم و ممالك در حال توسعه ، عملاً به غرب گرايى منجر

شده است ، زيرا آنان معتقدند كه با گرايش به فرهنگ غربى ها ، از ضعف و عقب ماندگى رهايى مى يابند و در رديف كشورهاى

پيش رفته قرار مى گيرند .

بعضى از روشن فكران غرب زده ، تنها راه نجات و پويايى را در مدرنيته و تجدّد دانسته و نسخه غربى شدن از «فرق سر تا

ناخن پا» را تجويز كرده اند . رژيم پهلوى نيز با شعار مدرن سازى و گشودن درهاى تمدن به سوى مردم ايران ، راه نفوذ

بيگانگان و سلطه آنان را هموار ساخت . اين در حالى است كه پيش رفت علمى ، تابع شرايط ظاهرى و شبيه كردن خود به

غربى ها نيست ، بلكه مكانيسم و ساز و كارهاى خاص خود را دارد . كشورى مانند ژاپن با حفظ

لباس و خط سنتى و باستانى

خود ، يكى از هفت كشور صنعتى برتر دنيا مى شود ، اما كشورى مانند تركيه كه رهبرانشان تلاش زيادى در تغيير لباس ، خط و

سبك زندگى مردم خود داشته اند ، حتى براى عضويت در اتحاديه اروپا ، با مشكل مواجه شده اند .

نوخواهى و مدگرايى

در حال حاضر ، نوخواهى به مدگرايى نزديك شده است . با توجه به اين كه پديده مدگرايى عاملى براى انتقال ناهنجارى ها و

انحرافات گرديده است ، به بررسى اين موضوع مى پردازيم و رابطه مدگرايى با نوخواهى را مشخص مى سازيم .

مد؛ يعنى روش و طريقه موقت كه طبق ذوق و سليقه اهل زمان ، طرز زندگى و لباس پوشيدن و . . . را تنظيم مى كند .

(30 ) بنابر اين تعريف ، مد همان شيوه تازه اى است كه به وجود آمده و عده اى طبق آن رفتار مى كنند .

مدگرايى ، كم و بيش در ميان همه اقشار وجود دارد و از قديم الايام وجود داشته و خواهد داشت و تنها با گذشت زمان ، رنگ

عوض مى كند . جوانان به دليل كنجكاوى هاى خاص خود و تنوع طلبى ، بيشتر از ديگران طرف دار مد هستند .

البته مد به خودى خود مذموم نيست و در صورتى بار منفى دارد كه به «مد پرستى» تبديل شود و مغاير با شئون فرهنگى و

اعتقادى يك جامعه باشد . ضمن اين كه مد ، صرفاً شامل لباس مخصوص ، آرايش ويژه و اصلاح عجيب و غريب موهاى سر ،

نيست ، بلكه الگوهاى رفتارى را هم در بر مى گيرد .

در واقع هر نوع مدى ، حامل يك پيام و محتوايى است . اگر

الگوهاى رفتارى و گفتارى كه در هر دوره ظهور مى كند ،

برخاسته از فرهنگ بومى باشد و با محتواى تاريخى و هويت فرهنگى ، مغاير نباشد و در شرايطى سالم ، آگاهانه و درست ،

گسترش يابد ، اين نوگرايى ، حاكى از خلاقيت و تنوع طلبى جوانان است و آيين اسلام نيز با آن مخالفتى ندارد؛ آن چه اسلام با آن

مخالف است ، پشت پا زدن به ارزش ها ، اسراف كارى ، همانند سازى با بيگانگان و از خود بيگانگى است .

عوامل مدگرايى در جوانان

1 - تنوع طلبى: دوره جوانى ، فصل تازه اى در زندگى انسان است كه جوان با ورود به آن ، در پى تجربه جديد و

انتخابى ديگر براى رسيدن به هويتى متمايز از پيشينيان است . اين نياز ، در رفتار جوان منعكس مى شود و به صورت

مدگرايى ظهور مى كند .

2 - همانند سازى: يكى ديگر از عوامل مدگرايى ، همانند سازى با شخصيت هايى است كه جوان آنان را الگوى خود

قرار داده است؛ مانند: هنرپيشه هاى سينما ، نوازندگان و خوانندگان ، قهرمانان و ورزش كاران و گروه هاى ديگر .

3 - چشم و هم چشمى و رقابت: انگيزه رقابت با ديگران ، از ديگر عوامل پيروى از مد در بين جوانان محسوب مى

شود .

4 - جلب توجه ديگران: بعضى افراد با روى آوردن به مد روز و تغيير هر روزه لباس و آرايش خود ، در صدد جلب

توجه ديگران هستند . استفاده از لباس هاى چسب ناك و رنگارنگ ، جوراب هاى نازك ، كفش هاى عجيب و غريب و آرايش هاى

مختلف ، همه در جهت جلب توجه ديگران است .

5 - برترى طلبى: افرادى كه خود

را برتر از ديگران مى دانند سعى مى كنند اين برترى را به نوعى در لباس يا آرايش و

يا زيور آلات خود نشان دهند و از اين رو مدهاى جديد را مطرح مى كنند .

زمينه هاى مدگرايى

مدگرايى با كاركرد منفى آن ، در شرايط كنونى كه جهان به صورت دهكده اى درآمده و در كوتاه ترين زمان ، تبادل اطلاعات

صورت مى گيرد ، به سرعت در حال رشد و گسترش است .

به طور كلى ، عواملى زمينه مدگرايى را فراهم مى كنند:

1 - رسانه ها: رسانه هاى گروهى مانند: راديو ، تلويزيون ، اينترنت ، ماهواره و . . . ، به طور مستقيم و غير مستقيم

مدهايى را به مردم عرضه مى كنند و آموزش مى دهند كه اكثر آنها با فرهنگ جامعه ما تناسب ندارد . تقليدهاى شگفت آور از

انواع آرايش مو و لباس و حركات هنر پيشگان فيلم هاى غربى و قهرمانان فيلم ها به قدرى آشكار است كه صاحبان مؤسسات و

شركت هاى تجارى در سال ، صدها ميليون دلار به سازندگان فيلم ها و بازى گران ، براى مد كردن و تبليغ پاره اى از كالاهاى

خود ، پرداخت مى كنند ، هر چند كالاهاى بى ارزش و نامرغوبى باشند . (31 )

2 - توليدكنندگان: شركت هاى توليدى با توجه به روحيه نوگرايى جوانان ، هر روز يك نوع لباس را به بازار عرضه

مى كنند .

3 - مدرسه: محيطهاى آموزشى ، محلى مناسب براى ترويج مدگرايى است . وقتى گروهى از هم سالان ، طبق شيوه

هاى ارائه شده رفتار مى كنند ، افراد هم سال ديگر نيز براى اين كه از گروه رانده نشوند و مورد تمسخر قرار نگيرند ، رفتار ،

پوشش و چهره ظاهرى خود را به شكل آنان

در مى آورند .

برآيند مدگرايى

اصولاً مدگرايى نه تنها فايده عملى براى استفاده كننده آن ندارد ، بلكه گاهى فرد مجبور مى شود در ازاى پيروى از مدى خاص ،

هزينه اى گزاف بپردازد؛ اما مدسازان با استفاده از روحيه تنوع طلبى جوانان ، بهره هاى مادى فراوانى به دست مى آورند .

متأسفانه مدگرايى در جامعه ما ، تا حدود زيادى كاركرد منفى به خود گرفته و پى آمدهاى آن به شدت جوانان را تهديد مى كند .

با توجه به اين كه بيشتر مدهاى رايج برگرفته از فرهنگ بيگانه است ، مى توان گفت مدگرايى به معناى جديد آن ، نوعى از خود

بيگانگى و القا كننده تقليد از فرهنگ غرب است . حتى گاهى كلمات يا جملاتى بر روى لباس يا ماشين يا كمد شخصى و يا در

ورودى مغازه اى نوشته شده كه ارتباطى با زندگى و آرمان ها و علاقه فردى اشخاص ندارد . تعجب آورتر اين كه حتى معناى

آن را نيز به درستى نمى دانند . شايد اگر بدانند ، موجب شگفتى ، خنده و حتى ناراحتى آنان شود . عباراتى مانند: ما

پسران شيطانيم ، گروه لجن ، زيبايى كثيف ، گناه تا مرگ و نظاير آن ، شعارهاى آخرين مدهايى است كه غربى ها به جوانان جهان

تقديم كرده اند؛ در حالى كه جوان امروز ما ، نگاه خاص خودش ، شخصيت خودش و حتى مشكلات خودش را دارد . (32 )

متأسفانه بسيارى از لباس هاى توليدى داخل ، داراى كدهايى به زبان انگليسى هستند . آيا اين كار غير از خودباختگى ، بحران

هويت و احساس حقارت معنايى ديگر دارد ؟ آيا اين گونه تقليد كوركورانه مى تواند در نو شدن و امروزى

شدن سهمى داشته

باشد ؟

يكى از كارشناسان امور فرهنگى غرب ، سه يا چهار سال قبل ، در ايام محرم براى ديدن دوستش به ايران سفر كرده بود .

اين دوست ايرانى ، وى را به محلى برده بود كه همه با لباس سياه مشغول عزادارى بودند . براى او ديدن اين صحنه ها جالب

بود و به آنها علاقه نشان مى داد . اين كارشناس امور فرهنگى غرب در يادداشت هاى سفر خود به ايران نوشته بود:

عزادارى واقعاً جلب نظر مى كرد اما آن چه بيش از هر چيزى توجه مرا به خودش منعطف ساخت ، حك شدن واژه

انگليسى (33 )«Chicago» بر روى بلوز سياه يكى از عزاداران بود . نكته اى كه كارشناس غربى از اين پديده

فرهنگى فرا مى گيرد و به محافل سياسى و فرهنگى غرب نيز مى آموزد آن است كه در ايران ، حتى در عمق مقدس ترين سنت

هاى دينى ، جايى براى نفوذ و صدور فرهنگ غرب مى توان پيدا كرد . (34 )

نوخواهى و امروزى شدن ، ريشه در نيازهاى طبيعى جوانان دارد و اسلام با اين نوع تجدّد كه در راستاى حفظ مبانى ارزشى

و هويت فرهنگى باشد ، مخالفتى ندارد و اين ، غير از مدگرايى مصطلح است . بر اين اساس ، نبايد اين دو را با هم خلط كرد .

امروزى شدن ، پاسخى است به نياز فطرى و طبيعى ، اما مدگرايى و الگوبردارى از ديگران ، نشانه از خودبيگانگى و غفلت از

خويش است . جوانان بايد به هوش باشند كه مبادا به نام امروزى شدن ، در دام دشمن بيفتند ، چرا كه غرب ، فرهنگ خاص

خود

را در قالب هاى جذابى به ديگران تزريق مى نمايد .

بسيارى از رفتارها و الگوبردارى ها ، با اصول اخلاقى و هويت ملى ما هم خوانى ندارد؛ مانند: آرايش مو به سبك جوانان

غربى از جمله هم جنس گرايان يا به كارگيرى وسايل زينتى غير متعارف مثل: حلقه بينى براى دختران و حلقه گوش و

انگشتر طلا براى پسران .

پيروى از مدهاى غربى ، به ما شخصيت نمى دهد . پس بياييم با تقويت غرور ملى و غيرت دينى و خودباورى و احراز هويت ،

ميل به امروزى شدن و مدگرايى را با الهام از فرهنگ اسلامى و ميراث گران سنگ ملى خويش به فعليت برسانيم . بايد

هوش يار باشيم و بدانيم عده اى از اين نياز جوانان سوء استفاده مى كنند و در پى تحقق مقاصد سياسى ، اجتماعى و اقتصادى خود

هستند . خوش بختانه بعضى از جوانان لايق ايرانى ، با استفاده از جنبه هاى مثبت مدرنيته (علم و دانش روز ) و در سايه

خودباورى ، توانسته اند در المپيادهاى جهانى افتخار بيافرينند و هوش و خلاقيت ايرانيان را به رخ جهانيان بكشانند . پس بياييم

«تازه باشيم چون نسيم و باستانى ، چون دماوند»؛ (35 ) هم تحولات زندگى جديد را پذيرا باشيم و هم از گذشته روشن خود

دست نشوييم و به نام امروزى شدن ، ديروز خود را نبازيم .

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1 ) عبدالرسول بيات ، فرهنگ واژه ها ، ص 507 .

2 ) همان ، ص 509 .

3 ) مجموعه آثار ، ج 19 ، ص 104؛ نظام حقوق زن در اسلام ، ص 90 .

4 ) كتاب نقد ، ش 26 و 27 ، ص 62 .

5 ) مجموعه آثار ، ج 19 ، ص 110؛ نظام حقوق زن در اسلام ص 96 .

6 ) مؤمنون (23 ) آيه 115 .

7 ) عبدالرسول بيات ، فرهنگ واژه ها ، ص 562 .

8 ) اقتباس از: نظام حقوق زن در اسلام ، ص 128 .

9 ) ده گفتار ، ص 134 .

10 ) تحف العقول ، ص 261 .

11 ) الحياة ، ج 1 ، ص 136 .

12 ) همان .

13 ) صحيفه نور ، ج 21 ، ص 100 .

14 ) ابن ابى الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 20 ، قصار 102 .

15 ) برداشت از: ده گفتار ، ص 185 .

16 ) ر .ك: اسلام و مقتضيات زمان ، ص 136 و نظام حقوق زن در اسلام ، ص 7 .

17 ) برداشت از: اسلام و مقتضيات زمان ، ج 1 ، ص 183 .

18 ) برداشت از: نظام حقوق زن در اسلام ، ص 96 .

19 ) بحارالانوار ، ج 78 ، ص 80 .

20 ) غررالحكم و دررالكلم ، ج 1 ، ص 122 .

21 ) همان ، ج 5 ، ص 432 .

22 ) الكافى ، ج 1 ، ص 411 .

23 ) برداشت از: على قائمى ، اسلام و مدرنيسم،ص 51 .

24 ) همان ، ص 93 .

25

) برداشت از: على قائمى ، جوان ، اسلام و مدرنيته ، ص 106 .

26 ) ر .ك: مرتضى مطهرى ، گفتارهاى معنوى ، ص 257 .

27 ) برداشت از: محمد سعيدى مهر ، معارف اسلام ، ج 1 ، ص 23 .

28 ) همان ، ص 24 .

29 ) مجله حديث زندگى ، سال سوم ، ش 13 ، مهر و آبان 1382 ، ص 46 .

30 ) لغت نامه دهخدا ، ج 12 ، ص 18115 ، ذيل واژه مد .

31 ) مجله حديث زندگى ، سال سوم ، ش 13 ، مهر و آبان 1382ص 25 .

32 ) همان ، ص 17 .

33 ) نام يكى از شهرهاى امريكاست .

34 ) ر .ك: مجله معرفت ، ش 31 ، ص 136 .

35 ) مجله حديث زندگى ، سال سوم ، ش 13 ، مهر و آبان 1382 ، ص 6 .

جوان و هيجان

هيجان چيست ؟

ماهيّت هيجان چيست ؟ آيا هيجان به عنوان يک نياز مطرح است ؟ آيا هيجان ، انواع گوناگوني دارد ؟ آيا مي توان هيجان ها را به

دسته هاي «مناسب» و «نامناسب» تقسيم نمود ؟ چه راهبردهايي از سوي روان شناسان براي کنترل هيجان ها ارائه شده

است ؟ آيا سرگرمي هاي هيجان زا براي ما مضر نيست ؟

اگر تا به حال چنين سؤال هايي به ذهنتان خطور کرده و مشتاقِ يافتن پاسخ آنها بوده ايد ، با توجّه به سطرهاي بعدي مي توانيد

اطلاعات مناسبي در اين زمينه دريافت نماييد .

تعريف هيجان

هر فرد از هيجان ، برداشت خاصي دارد و با توجّه به اطلاعات و گرايش هاي خود ، تعريفي از هيجان ارائه مي دهد . يکي

مي گويد: هيجان يعني عشق ، صَفا ، بگو و بخند ، گردش و تفريح . ديگري مي گويد: هيجان يعني خطر کردن ،

ماجراجويي ، زدن تو دل حوادث . و شايد بعضي ها که کمي آگاهي بيشتري دارند بگويند: هيجان ، هم به غم گفته مي شود و

هم به شادي . امّا تعريفي که روان شناسي ارائه مي دهد دامنه اي بسيار گسترده تري را دربر مي گيرد . روان شناسي با تکيه

بر يافته هاي خود به توضيح اين واژه مي پردازد . البته در روان شناسي نيز تعريف هاي گوناگوني از هيجان ، ارائه شده است

و ما براي اين که تعريفي ارائه دهيم که از سويي مفهوم هيجان را مشخص کند و از سوي ديگر ، اين تعريف آنچنان علمي

صِرف نباشد (که فهم آن براي عموم مردم ، مستلزم آگاهي از پيش فرض هاي روان شناختي باشد ) ، سعي بر ساده تر نمودن

تعريف داشته ايم .

هيجان در افراد به دنبال محرک هاي بيروني و گاهي دروني ظاهر مي شود . به

هيجان ، عاطفه نيز گفته مي شود که عمدتا در

قالب هايي مثل: ترس ، خشم ، اندوه ، شادماني و لذت ، عشق ، شگفتي ، نفرت و شرم ، بروز پيدا مي کند . براي مثال ، انسان

وقتي با يک واقعه خطرناک مواجه مي شود ، بي اختيار ، نشانه هاي آمادگي براي گريز و فرار از لحاظ جسمي و فيزيولوژيک در

او به وجود مي آيد و از لحاظ رواني هم نشانه ها و رفتارهايي مبتني بر ترس در فرد ، ظاهر مي شود که به آن حالت هيجان ، «

ترس» گفته مي شود . گاهي اوقات اين حالت ترس ، تبديل به هيجان «خشم» مي شود و فرد ، بدون اين که خودش

اختياري داشته باشد ، حالت پرخاشگري و تدافعي به خود مي گيرد . (1 )

هيجان ، يک موهبت الهي است که به عنوان يک مکانيزم (ساز و کارِ ) تنش زُدا عمل مي کند . به اين صورت که هنگام

تحريک فرد از سوي يک محرّک خارجي ، بدن سريعا نسبت به آن ، واکنش نشان مي دهد و اضطراب در فرد به وجود مي آيد و

اين اضطراب ، موجب عدم تعادل و به هم ريختگي رواني فرد مي شود و در اين مرحله ، اُرگانيزم (بدن ) با به راه انداختن

تظاهرات هيجاني که با حالت هاي مختلف چهره ، تنفّس شديد و . . . همراه است ، سعي مي کند اين تنش و اضطراب را کاهش

دهد و تعادل را دوباره به وجود آورد . اگر اين مکانيزم بدن نمي بود ، عملاً فرد در مقابل بسياري از محرک ها با درماندگي

مواجه شده و با آسيب هاي جسمي و رواني بسياري رو به رو مي شد

. البته هيجان ها با شناخت هاي ما پيوند خورده اند و اين

تجربه هاي شناختي هر فرد است که بر ميزان تأثير محرک ها و در نتيجه ، شدّت هيجان هاي وي اثر مي گذارد .

به اين مثال توجّه کنيد: هنگام خريد از يک فروشگاه اگر فکر کنيد که فروشنده ، قصد فريب شما را دارد ، به احتمال قوي ،

عصباني خواهيد شد؛ امّا اگر اين فکر به ذهن شما خطور نکند ، عصبانيتي به وجود نخواهد آمد . بنابراين ، هيجان با شناخت

افراد ، رابطه مستقيم دارد . دايره هيجان ، بسيار گسترده تر از تفريح و سرگرمي يا ماجراجويي است . يک عصبانيت ساده ،

يک گريه کودکانه و يک تعجب ابتدايي هم هيجان است . «در نهايت مي توان گفت هيجان به احساس ها ، افکار و حالت هاي

رواني و بيولوژيکي (زيستي ) مختص آن و به دامنه اي از تمايلات شخص براي عمل کردن بر اساس همان تمايلات اطلاق

مي شود» . (2 )

آثار هيجان

از آن جا که در نظام آفرينش ، آنچه از سوي خدا مقرر شده ، بدون حکمت نبوده و داراي آثار مثبت و مفيد است ، همه پديده هاي

وجودي انسان نيز داراي آثار مثبتي خواهد بود ، که هيجان ها و عواطف نيز از آن جمله اند . هيجان ، يک مکانيزم پاسخ به

محرک هاي بيروني و گاه ، دروني است . بنا بر اين ، اگر هيجان ها تعديل و کنترل شوند آثار مثبت و مطلوبي خواهند داشت؛ اما

عدم کنترل آنها مي تواند آثار مُخرّبي را به وجود آورد . آثار هيجاني دامنه گسترده اي دارد ، اما در اين فرصت اندک مي توان

به مهم ترين آنها به طور خلاصه اشاره

نمود:

1 - هيجان ها ، بدن را براي تلاش و کوشش آماده مي کنند؛

2 - هيجان ها ، به عنوان يک وسيله ارتباطي عمل مي کنند ؛ زيرا جذب و دفع و خشم و مهر و . . . هيجان هايي هستند

که در روابط با ديگران ، بروز پيدا خواهند نمود؛

3 - هيجان ها زندگي را شاد ، پويا و متنوّع مي کنند؛

4 - فعاليت هاي ذهني ، تحت تأثير عواطف قرار دارند و بروز هيجان ها بر اين فعاليت ها تأثير بسزايي دارد که در

محدودهاي زير مي تواند ظهور و بروز پيدا کند:

الف . محدوديت در دقت و تمرکز: فرد هيجاني ، دقت عادي خود را از دست داده و نمي تواند به آساني ، ذهن خويش را به

هر مطلب دلخواه ، متمرکز کند .

ب . ضعف در تداعي: در اين حالت ، انسان غالبا از يادآوري ساير اشيا بجز عامل هيجان ، عاجز مي ماند .

ج . ضعف در استدلال و تفکر: تفکر عادي در اين حالت ، بسيار مشکل است و توانايي کامل براي انديشه منطقي از دست

مي رود و چه بسا زمينه اي به وجود مي آيد که فرد ، بدون تأمل در مورد عواقب رفتار ، دست به هر عملي مي زند . بسيار

اتفاق مي افتد که افراد به هنگام شادي زياد و سرمستي و غرور ، سخناني بر زبان جاري مي کنند که در حال عادي چنين سخناني

از آنها مشاهده نمي شود ، يا تصميم هايي مي گيرند که بسيار نامعقول است . البته اين حالت در حالت خشم ، بيش از اندازه هم

روي مي دهد .

اميرالمؤمنين علي (ع ) در اين مورد مي فرمايد: شدّت غضب ، توانايي استدلال صحيح را از بين مي برد و

ادراکات را

مغشوش مي سازد . (3 )

د . دگرگوني در نگرش: هيجان ها مي توانند نگرش فرد درباره خود و نقش آينده وي در زندگي اش را تحت تأثير قرار

دهند . بدين ترتيب ، نگرش انسان در مورد آينده و خود و کسب شخصيت سالم تا حدودي مرهون اين عواطف است و همچنين

تسلّط انواع اين عواطف ، که کدام يک بر او مسلّط خواهند شد: ترس يا خشم ، شادي يا غم ، غرور يا شرم ؟ (4 )

هيجان مفيد _ هيجان مضر ؟

اينک در جواب يکي از سؤال هاي ابتدايي که مي پرسيد: «آيا مي توان هيجان ها را به دو دسته مناسب و نامناسب تقسيم

کرد ؟» بايد بگوييم هيجان و عاطفه ، جزء جدا ناشدني وجود انسان است ؛ امّا از آن جا که منشأ هيجان ها بيشتر بيروني است ،

بايد گفت که همه هيجان ها به طور طبيعي براي همه افراد رخ مي دهد ؛ امّا آنچه مهم است ، تمايلي است که در فرد ، نسبت به يک

هيجان بيش از هيجان هاي ديگر ، مشاهده مي شود .

بنابر آنچه گذشت ، مي توان گفت اين انسان است که با کنترل و مهار هيجان ها و عواطف خود ، آنها را مناسب يا نامناسب تلقي

مي کند . هيجان ها اگر کنترل شوند ، بسيار مفيد و مناسب اند؛ امّا اگر مهار نشوند ، بسيار نامناسب و حتي خطرناک و مشکل زا

خواهند بود .

آنچه اهميتي بيش از ساير موضوعات دارد ، هيجان هاي دوره جواني و نوجواني است . در دوره نوجواني به علت گذار از

دوران بلوغ ، و رشد سريع جسماني و عاطفي و عدم رشدِ قوه استدلال و تفکر ، به موازات هيجان ها ، کنترل عواطف ،

بسيار

مشکل است و جوانان ، در رويارويي با هيجان ها ، بيشتر ، راه افراط را در پيش مي گيرند که بيشتر به سوي هيجان هاي از نوع

شادي آفرين يا ماجراجويي است .

جوان با آن عواطف توفاني خود از يک سو و تنوع طلبي متناسب با سنّ خود از سوي ديگر ، بيشتر به سوي ماجراجويي ها و

سرگرمي هاي بي حدّ و حصر ، تمايل پيدا مي کند که همين مسئله مي تواند سرآغاز بسياري از انحرافات و مشکلات باشد ؛ چرا

که _ چنانچه قبلاً متذکر شديم _ يکي از ويژگي هاي هيجان ، تضعيف قوه استدلال و تفکر است .

فرد به هنگام لذّتِ بسيار و سرخوشيِ بيش از اندازه ، آنچنان از خود ، بي خود مي شود که به بسياري از پيشنهادهاي غيرمعقول و

غيرقانوني يا نامتعارف دوستان خود نيز پاسخ مثبت مي دهد . ميزان قابل توجهي از دوستي هاي خياباني ، اعتيادها ، جنايت ها ،

دزدي ها و حتي تصادف هاي رانندگي ، ريشه در عدم کنترل هيجان ها دارد . بنابراين نمي توان از انواع هيجان ها تعدادي را به

عنوان مناسب و تعدادي را به عنوان نامناسب تفکيک کرد . بلکه بايد گفت تمامي هيجان ها در صورت کنترل ، مناسب و مفيد

خواهند بود و در صورت عدم کنترل ، نامناسب و مُضر .

شايد پرسش بسياري از اشخاص اين باشد که معمولاً محرّک هاي بيروني و تحريکات دروني ، آن قدر قوي هستند که نمي توان

در مقابل آنها مقاومت نمود . در چنين مواردي چه بايد کرد ؟

راه کارهاي مقاوم سازي خود

در پاسخ بايد گفت: با استفاده از راه هاي گوناگوني مي توان با هيجانات شديد ، مقابله کرد ، که ما در اين فرصت کوتاه ، تنها به

دو موردْ اشاره مي کنيم

.

الف . راه کارهاي شناختي: انسان موجودي صاحب فکر و تعقل است و مي تواند ميزان آگاهي خود را در مورد هر

موضوعي افزايش دهد . بالا بردن ميزان آگاهي و شناخت نسبت به محرک هاي بيروني و آثار مفيد يا مخرب آنها ، ما را در

تعديل هيجان ها بسيار ياري خواهد نمود . اين فرايند ، موجب مي شود که بسياري از محرک ها که براي ديگران شگفت آور

است ، براي ما بسيار عادي جلوه کند .

البته در يک موقعيت دقيق تر نيز با فرا گرفتن تکنيک هاي (راه کارهاي ) خاصِ برخورد با احساسات و عواطف لحظه اي (

تکانشي ) مي توان به هنگام مواجهه با هيجانات ، از اين تکنيک ، استفاده نمود و اضطراب را کاهش داد . بنابراين ، بالا بردن

شناخت ، چه در مورد محرک ها و چه در مورد تکنيک هاي مقابله ، به ما کمک مي کند تا هيجان ها و عواطف را تحت کنترل خود

درآوريم .

ب . راه کارهاي عملي (رفتاري ): بسياري از روان شناسان معتقدند که به هنگام بروز هيجان ، نيرويي در بدن به وجود

مي آيد تا فرد را براي مقابله با خطرات احتمالي ياري دهد . آنها همچنين معتقدند اگر اين نيرو به واسطه سرکوب شدن هيجان ،

مورد مصرف قرار نگيرد ، در بدن باقي مي ماند و موجب آسيب رساني به بافت هاي مختلف بدن مي شود و همچنين در روان فرد

نيز تأثيرات مخرّبي مي گذارد . اين روان شناسان براي مصون ماندن فرد از آسيب ها ، نظريه تخليه هيجاني را ارائه داده اند .

مبتکرين اين نظريه بر اين باورند که با راه هاي گوناگوني بايد اين نيروي اضافي را تخليه نمود . البته بسياري از روش هاي

پيشنهادي (از جمله نمايش

صحنه هاي خشونت بار و . . . ) مثمر ثمر بوده است ، اما روش هايي نيز در عمل ، کاملاً مفيد

بوده اند که ما به دو نمونه از آنهǠاشاره خواهيم نموϠ.

1 - فعاليت هاي هنري: تعدادي از روان شناسان معتقدند که مي توان اين نيروي اضافي را در راه هنر به کار برد .

هنرمندان در حقيقت با تفسير مسير هيجان هاي خود به سوي خلاقيت هاي هنري (از جمله: ادبيات ) ، موفقيت هاي بسياري را

کسب نموده اند و آثار بي نظيري را آفريده اند . وقتي زيبايي يک گُل يا يک منظره طبيعي يا يک صحنه شورانگيز ، فرد را به وجد

مي آورد و احساسات او را به شدت تحريک مي کند ، او مي تواند به جاي پايکوبي و شادي بي حدّ ، با نقاشي کردن آن صحنه يا

توصيف آن با شعر و نثر ، عواطف خود را نشان دهد و نيروي خود را در راه مفيدِ خلاقيت هنري به کارگرفته ، تخليه نمايد .

بعضي از روان شناسان تا آن جا پيش رفته اند که منشأ بسياري از سوز و گدازهاي شعرا و هنرمندان را در هيجان هايِ تغيير

مسير داده شده ، جستجو مي کنند . هم چنان که گفته شد ، روان شناسي تمام هيجان ها را در حدّ متعادل ، مناسب مي داند . البته

توضيح اين نکته نيز ضروري است که مکتب انسان ساز اسلام نيز با افراط و تفريط ، کاملاً مخالف است و با تعادل ، موافق

بنابراين ، هيجان مناسب ، همان هيجان متعادل و به دور از افراط و تفريط است .

2 - فعاليت هاي بدني: فعاليت هاي بدني به تناسب شدّت و ضعفشان به نيرو و انرژي نياز دارند . به اين معنا که

فعاليت

بدني هرچند فعاليت ناچيز و ضعيفي باشد ، باز هم نياز به صَرف انرژي درون بدني دارد ، بنابراين ، جوان با روي آوردن

به فعاليت هاي بدني مي تواند نيروهاي اضافيِ انباشته شده در بدن خود را به کار گيرد .

فعاليت هاي بدني ، بيشتر در دو دسته «کار» و «ورزش» بروز و ظهور پيدا مي کنند . امّا در اين ميان آنچه نظر جوان

و نوجوان را به خود جلب مي کند ، ورزش است . امروزه ورزش با جذابيت هاي زيادي که دارد بسياري از جوانان را به

خود جذب کرده است . روان شناسان مسلمان با استفاده از تعاليم اسلام (که به ورزش توجّه ويژه اي دارد ) ، به اين نتيجه

رسيده اند که ورزش ، به دليل اين که هم نيروي بدن را صَرف مي کند و هم موجب سر زندگي و شادابي در فرد مي شود ، بهترين

وسيله تخليه هيجانات است؛ بويژه در زمان حال که با تنوّع زيادي که در رشته هاي مختلف ورزشي وجود دارد ، عملاً در

بسياري از آنها ، جنبه تفريحي و سرگرمي ، بيشتر از جنبه هاي قدرتي و توان بدني آن است . بنابراين مي توان نتيجه گرفت که

بهترين راه تخليه هيجانات و عواطف ، همان ورزشي است که نه تنها هيچ اثر سوئي بر فرد ندارد ، بلکه فوايد ديگري هم در پي

مي آورد که از آن جمله مي توان به سلامت جسمي ، بالا رفتن قدرت بدني ، افزايش قدرت تفکر و شادابي اشاره نمود .

با توجّه به مطالب ذکر شده ، به اين نتيجه مي رسيم که هيجان مخصوصي وجود ندارد که بتوان آن را «هيجان مناسب» ناميد

؛ تنها به تمامي هيجان ها

اگر متعادل و کنترل شده باشند ، «مناسب» گفته مي شود ، و در غير اين صورت ، «نامناسب» .

منبع

رضا مَهکام

پي نوشت

1- ر .ک به: انگيزش و هيجان ، محمدکريم خداپناهي ، تهران: سمت ، 1379 ، فصل هيجان ها .

2 -هوش هيجاني ، دانيل گلمن ، ترجمه: نسرين پارسا ، تهران: رشد ، 1380 ، ص 104 .

3 - بحارالانوار ، ج 71 ، ص 428 .

4 - ر .ک به: روان شناسي رشد با نگرش به منابع اسلامي ، تهران: دفتر همکاري حوزه و دانشگاه ، 1374 ، ج 2 ،

فصل رشد هيجاني .

جوان ، شادى و نشاط

شاد زيستن

يكى از نيازهاى اساسى انسان ، شاد زيستن است ، زيرا انسان متعادل ، خود و جامعه خود را در پرتو آن مى سازد؛ از اين رو

همه به دنبال شادى اند . البته اگر ما به اطراف خود بنگريم ، صحنه هايى از غم و شادى را به وضوح مشاهده خواهيم كرد كه

هر كدام در جاى خود لازمه زندگى بشر است .

بهار طرب انگيز ، آبشارهاى زيبا ، گل هاى رنگارنگ ، سرخى طلوع خورشيد ، صبح زيبا ، نغمه خوانى پرندگان قشنگ ، رويش

گياهان ، و از طرف ديگر ، فصل خزان و برگ ريزان ، لحظه غروب خورشيد ، پژمرده شدن گل ها و ريزش شكوفه ها ، بيمارى و

مرگ ، تنگ دستى و حوادث تلخ ، دو روى سكه زندگى انسان را تشكيل مى دهند .

گاهى غم ، و زمانى شادى به سراغ انسان مى آيد ، اما او فطرتاً از غم گريزان و به شادى متمايل است . در اين ميان ، جوانى

كه به مرحله شكفتگى ، پويايى و نشاط دوران بلوغ پا نهاده ، بيش از ديگران به شادى مى انديشد و آن را با خود آرايى و

. . .

ظاهر مى سازد . اين حق جوان است كه در جامعه شاد باشد و از زندگى خود لذت مشروع ببرد .

قطعاً اسلام كه دينى فطرى و تأمين كننده صلاح دنيا و آخرت انسان است ، مخالف شادى نيست ، بلكه حامى و پشتيبان آن نيز

مى باشد .

نظر به اهميت اين موضوع ، در اين شماره ، نقش شادى در همه عرصه هاى زندگى ، عوامل فرح انگيز و شادى آفرين و ديدگاه

اسلام را در باره شادى به بحث مى نشينيم . اميدواريم مورد استقبال جوانان قرار گيرد .

معناى شادى

شاد در لغت ، به معناى خشنود ، خوش حال ، خوش وقت ، بى غم ، خوش و خرم زيستن ، زندگى كردن ، و زندگانى كردن ، و

شادى به معناى شادمانى ، خوش حالى ، و خوش دلى آمده است . (1 ) علم روان شناسى تعريف هاى مختلفى از نشاط ارائه

كرده است ، اما به طور اجمال مى توان گفت: يكى از جنبه هاى هيجان ، شادى است كه با واژه هايى چون: سرور ، نشاط و

خوش حالى هم معناست . در اين جا به چند تعريف از شادى اشاره مى كنيم:

«شادى ، احساس مثبتى است كه از حس ارضا و پيروزى به دست مى آيد . شادى ، عبارت است از مجموع لذت ها منهاى

دردها . شادى ، تركيبى از عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفى پايين است .» (2 )

شادكامى و نشاط ، حالتى است كه از آن به سرزندگى و آمادگى براى پيشرفت ياد مى شود . استاد مطهرى در اين باره مى

گويد: «سرور ، حالت خوش و لذت بخشى است كه از علم و

اطلاع به اين كه يكى از هدف ها و آرزوها انجام يافته يا انجام

خواهد يافت ، به انسان دست مى دهد . و غم و اندوه ، حالت ناگوار و دردناكى است كه از اطلاع بر انجام نشدن يكى از هدف

ها و آرزوها به انسان دست مى دهد .» (3 )

ضرورت شادى

شادى براى انسان ، يك امر ضرورى است . در سايه شادى و نشاط ، زندگى معنا و مفهوم خاصى پيدا مى كند و دل ها به هم

نزديك ، و ترس و بدگمانى و ناكامى و نگرانى بى اثر مى گردد . شادى ، نه تنها بر روح و روان انسان تأثير مى گذارد ، بلكه

جسم او را نيز تحت تأثير قرار مى دهد ، به طورى كه گفته اند: حتى قادر است از رشد و نماى بيمارى سرطان (كه در

حالت كمون است ) پيشگيرى كند . (4 ) ارسطو مى گويد: شادى ، بهترين چيزهاست و آن قدر اهميت دارد كه ساير

چيزها براى كسب آن هستند . (5 )

در شرايطى كه آمار مبتلاين به افسردگى و بيمارى هاى روحى رو به تزايد است ، به طورى كه گفته اند: در جهان 415

ميليون نفر از بيمارى هاى روانى رنج مى برند و در كشور ما پنج ميليون نفر به افسردگى مبتلا هستند (6 ) و تعداد زيادى از

جوانان ، به ويژه دانشجويان با اين بيمارى دست به گريبان اند ، همگان را متوجه رويكرد جديد به موضوع شادى نموده است .

ويژگى هاى افراد با نشاط

در بحث نشاط ، اين سؤال مطرح است كه ويژگى هاى افراد شاد چيست ؟ آيا تنها لبخند زدن ، نشانه شادى است يا شادى علائم و

نشانه هاى ديگرى نيز دارد ؟

برداشت هاى گوناگونى از شاد زندگى كردن مطرح شده است . ارسطو مى گويد: مردم عادى ، لذت را شادى فرض مى

كنند . افراد موفق ، عملكرد خوب را برابر با شادى مى شمارند و دانشمندان ، زندگى متفكرانه و جست و جو گرانه را معادل

شادى مى دانند . زنوسيتيومى ، بنيان

گذار فلسفه رواقى مى گويد: شادى معادل با برآورده شدن آرزوهاست . جان لاك

معتقد است كه شادى بستگى به تعداد لذات زندگى دارد . همچنين پرفسور مك گيل ، شادى را به لذت هاى تمايلاتِ ارضا شده

مربوط دانسته است . برتراند راسل مى گويد: رغبت ، همگانى ترين نشانه انسان شاد است . برخى از مردم هم ، خنديدن

دائمى و بگو مگو نداشتن در زندگى را شادى مى دانند . (7 )

شايد بتوان گفت قدر مشترك همه تعابير فوق ، احساس خوش بختى در زندگى شخصى و رضايت مندى از زنده بودن است كه

در اصول زير تجلى مى كند:

1- قدردانى كردن از خوبى ديگران؛ 2 - ديگران را به خوبى ياد كردن؛ 3 - اعتراف به ارزش هاى خود؛ 4 -

دوست شدن با مردم خوب و شاد؛ 5- لذت بردن از مواهب الهى؛ 6 - زندگى در حال؛ 7- انتظار شادى از خود و

ديگران؛ 8 - دوست داشتن ديگران؛ 9 - چهره گشاده داشتن؛ 10- خودآرايى و آراستگى ظاهر؛ 11 - وقت

شناس بودن؛ 12- مسئوليت پذيرى؛ 13 - انتقاد پذيرى؛ 14- رضايت از زندگى؛ 15 - عفو و گذشت .

دين دارى و شادى

بعضى تصور مى كنند نمى توان هم دين دار بود و هم شادمان ، از اين رو ناگزير بايد يكى را انتخاب كرد . استاد مطهرى مى

گويد: بعضى از مقدس مآبان و مدعيان تبليغ دين ، به نام دين با همه چيز به جنگ بر مى خيزند؛ شعارشان اين است: اگر

مى خواهى دين داشته باشى ، به همه چيز پشت پا بزن ، دنبال مال و ثروت نرو ، حيثيت و مقام را ترك كن ، زن و

فرزند را رها

كن ، از علم بگريز كه حجاب اكبر و مايه گمراهى است ، شاد مباش و شادى نكن ، از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر و امثال

اينها . (8 ) وى اين نظر را خلاف منطق اسلام مى داند و مى گويد: يكى از مختصات دين اسلام اين است كه همه تمايلات

فطرى انسان را در نظر گفته و هيچ كدام را از قلم نينداخته است ، و معناى فطرى بودن قوانين اسلامى ، هماهنگى آن قوانين و

عدم ضديت آنها با فطريات بشر است . (9 )

برداشت نادرست از آيه «فليضحكوا قليلاً و ليبكوا كثيراً جزاءً بما كانوا يكسبون؛ (10 ) آنها بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند؛

اين جزاى كارهايى است كه انجام مى دهند» ، باعث شده كه عده اى تصور كنند اسلام با خنده و مظاهرشادى ، مخالف و طرفدار

گريه و اندوه است؛ در حالى كه آيه فوق در مورد شادى خاصى است كه منافقان به منظور تضعيف اراده مسلمانان از خود

نشان مى دادند؛ كسانى كه از شركت در جنگ تبوك سرپيچى كردند و با عذرهاى واهى در خانه هاى خود نشستند و ديگران را

هم دلسرد و منصرف مى نمودند و مى گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد . آنان از اين

عمل خود ، خوش حال بودند و قهقهه سر مى دادند و بسيار مى خنديدند . قرآن مجيد به منافقان اخطار مى كند كه بايد كم بخندند و

بسيار بگريند؛ گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند . از اين رو در آخر آيه مى فرمايد: اين جزاى اعمالى است كه آنها

انجام مى دادند .

(11 ) نتيجه اين كه آيه فوق ، در صدد نفى شادى به صورت مطلق نيست .

آيه ديگرى كه ممكن است شاهدى براى مذمت شادى تلقى شود ، درباره داستان قارون است كه از زبان قومش مى فرمايد:

«اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين؛ (12 ) به خاطر بياور هنگامى كه قوم قارون به او گفتند: اين همه

شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان را دوست ندارد» ، در حالى كه اين آيه نيز ، شادى خاصى را مذمت كرده و آن ،

شادى مستانه و مغرورانه است كه با گناه ، غفلت و فساد همراه است .

شادى در سيره معصومان

موضوع شادى به عنوان يكى از نيازهاى اساسى آدمى و عنصرى تأثير گذار در زندگى ، همواره مورد توجه پيشوايان دينى

قرار گرفته است ، به طورى كه امير مؤمنان عليه السلام اين حالت عاطفى را به «فرصت» تعبير كرده است: «اوقات

السرور خلسة؛ (13 ) مواقع شادمانى ، فرصت است»؛ يعنى فرصتِ اندوختن توانايى و نشاط بيشتر . آن حضرت يكى از

صفات مؤمنان را چهره بشاش و شاد داشتن دانسته و فرموده است: «المؤمن بِشره فى وجهه و حزنه فى قلبه؛ (14 )

شادى مؤمن در چهره اش و اندوهش در دلش است»

امام على عليه السلام خود به اين صفت آراسته بود . استاد شهيد مطهرى در اين باره مى گويد: «على ، مردى بود بشاش ،

بر خلاف مقدس مآب هاى ما كه هميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى خواهند ، هميشه چهره هاى عبوس و اخم هاى در هم كشيده

دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بيايد؛ گويى لازمه قدس و تقوا ،

عبوس بودن است . مؤمن ، اندوه خودش را

در هر موردى در دلش نگه مى دارد ، وقتى با مردم مواجه مى شود ، شادى اش را در چهره اش ظاهر مى كند . على عليه السلام

هميشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش رو به رو مى شد؛ مثل خود پيغمبر . على عليه السلام با مردم مزاح مى كرد مادام كه

به حد باطل نرسد؛ همچنان كه پيغمبر مزاح مى كرد . يگانه عيبى كه براى خلافت به على عليه السلام گرفتند اين بود كه گفتند:

عيب على عليه السلام اين است كه خنده روست و مزاح مى كند؛ مردى بايد خليفه شود كه عبوس باشد و مردم از او

بترسند .» (15 )

پيشوايان دين در تقسيم بندى اوقات و نظم روزانه ، براى مسرت و شادى جايگاه خاصى در نظر گرفته اند . امام رضاعليه

السلام مى فرمايد: كوشش كنيد اوقات روز شما چهار ساعت باشد: ساعتى براى عبادت و مناجات با خدا ، ساعتى براى

تأمين معاش ، ساعتى براى معاشرت با برادران مورد اعتماد و كسانى كه شما را به عيب هايتان آگاه سازند و در باطن به شما

خلوص دارند ، و ساعتى را هم به تفريحات و لذايذ اختصاص دهيد و با اين بخش از زندگى ، قادر خواهيد بود آن سه بخش ديگر

را به خوبى انجام دهيد . (16 )

در اين حديث ، به نكته مهم تربيتى و روان شناختى اشاره شده و آن ، تأثير نشاط و شادمانى در آمادگى روحى و روانى انسان

است ، زيرا آدمى در پرتو شادمانى ، با نيرويى مضاعف به فعاليت هاى روزمره خود مى پردازد .

آن حضرت در حديثى ديگر مى فرمايد: از لذايذ دنيوى (كه قطعاً يك مورد

از آنها شادمانى است ) نصيبى براى كام يابى

خويش قرار دهيد و خواهش هاى دل را از راه هاى مشروع و حلال بر آوريد ، اما در اين كار به مردانگى و شخصيت شما

آسيب نرسد و زياده روى نكنيد . در اين صورت با استفاده از لذايذ دنيوى ، بهتر به امور دنياى خويش موفق خواهيد شد .

(17 )

اقسام شادى

نكته مهم و اساسى آن است كه اسلام هر گونه شادى را تأييد نمى كند ، بلكه براى آن حد و مرزى قائل است . هر چند شادى

يك هيجان طبيعى براى انسان قلمداد مى شود و از اين حيث نمى توان آن را نوع نوع كرد ، اما با توجه به عامل پديد آورنده ،

انگيزه شادى ، موقعيت زمانى و مكانى و عوارض ديگر ، چه بسا بار مثبت و منفى پيدا مى كند . از اين رو با نگرش دينى ،

شادى به دو قسم پسنديده و ناپسند تقسيم مى شود:

الف ) شادى پسنديده

از نگاه دين ، شادى پسنديده آن است كه جهت گيرى الهى داشته باشد و يا مقدمه اى براى انجام وظايف شرعى باشد ، چون طبق

نظام ارزشى اسلام ، مطلوب واقعى ، تقرب به خداست و همه حركات و سكنات و افعال انسان بايد در راستاى آن انجام گيرد تا

تكامل حاصل گردد . با توجه به معيار كلى گفته شده ، مى توان براى شادى پسنديده ويژگى هاى ذيل را بر شمرد:

1 . همراه با گناه نباشد؛ 2 . با غفلت از خدا مقرون نشود؛ 3 . اعتدال و ميانه روى در آن رعايت گردد .

اينك به چند نمونه از شادى هاى پسنديده اشاره مى كنيم:

1 - شادى

در وقت اطاعت خدا: بهترين شادى براى مؤمن ، لحظه اى است كه خدا را بندگى و اطاعت كرده و از اين

كه توفيق انجام تكاليف را به دست آورده ، احساس خوش حالى مى كند . امام على عليه السلام مى فرمايد: سرور المؤمن

بطاعة ربّه و حزنه على ذنبه؛ (18 ) شادى مؤمن به طاعت پروردگارش ، و غمش بر گناه و عصيان است» . پيامبر

اكرم صلى الله عليه وآله در وصيت خود به امام على عليه السلام فرمود: اى على ! براى مؤمن در دنيا سه خوش حالى

است: ديدار با برادران دينى ، افطار از روزه ، و شب زنده دارى در آخر شب . (19 ) شخصى شادمان و مسرور

خدمت امام جوادعليه السلام رسيد ، حضرت فرمود: چيست كه تو را شاد مى بينم ؟ عرض كرد: از پدرت شنيدم كه مى

فرمود: بهترين روزى كه سزاوار است بنده خدا در آن روز شاد باشد روزى است كه توفيق خدمت و دستگيرى از برادران

مؤمن نصيب او گردد و امروز من موفق شدم به ده نفر از برادران فقير بخشش نمايم . حضرت فرمود: «به جان خودم

سوگند ، تو شايسته اين شادى هستى . اگر آن انفاق خود را به وسيله منت گذاشتن نابود نكرده باشى .» (20 )

2- شادى براى احياى حق: امام على عليه السلام در نامه خود به عبد الله بن عباس مى فرمايد: «شادى تو بايد براى

احياى حق يا نابودى باطل باشد .» (21 )

3 - شاد كردن ديگران: اگر كسى بتواند با چهره گشاده و لبخندى صميمى ، غمى را از دل دوستش بزدايد ، با اين كار ،

علاوه بر اين كه خود به نشاط

رسيده ، عبادت خدا را نيز به جا آورده است . امام كاظم عليه السلام به يكى از كارگزاران مى

نويسد: «به درستى كه زير عرش خدا سايه اى است كه ساكن نمى شود در آن مگر كسى كه كار خيرى را براى برادر دينى

اش انجام دهد ، يا گرفتارى او را رفع و يا قلبش را شاد نمايد .» (22 )

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه از چهره برادر دينى اش رنج و اندوهى را بردارد ، خداوند به پاداش آن ، ده

حسنه در نامه اعمالش مى نويسد» . (23 ) در روايتى ديگر امام باقرعليه السلام مى فرمايد: «در نزد خدا ، عبادتى

محبوب تر از شاد كردن مؤمنان نيست» . (24 ) روايات در اين باره زياد است ، به طورى كه در كتاب هاى روايى باب

مخصوصى به اين موضوع اختصاص يافته است .

البته شاد كردن ديگران از راه هاى مختلفى انجام مى گيرد؛ گاهى با توجه كردن ، نگاه كردن ، محبت ورزيدن ، كلامى را به زبان

آوردن و يا دادن هديه اى ، مى توان شخصى را مسرور كرد و گاهى با قرض دادن و كمك مالى كردن ، مى توان خاطرى را

خرسند ساخت . احاديث فوق ، تمام مراتب را در بر مى گيرد .

خواهى چو خليل كعبه بنياد كنى

وان را به نماز و طاعت آباد كنى

روزى دو هزار بنده آزاد كنى

بِه زان نبود كه خاطرى شاد كنى

البته واضح است كه شاد كردن ديگران وقتى عبادت است كه از راه گناه و غير مجاز انجام نگيرد .

4 - شادى در روزهاى شادى معصومان: يكى از شادى هاى پسنديده ، تشكيل مجالس جشن و سرور به مناسب مواليد

ائمه معصومين عليهم السلام است .

امام رضاعليه السلام به ريان بن شبيب فرمود: «اگر دوست دارى در درجات عاليه

بهشت با ما باشى ، به حزن ما محزون و به شادى ما شاد باش .» (25 )

ب ) شادى ناپسند

بعضى شادى ها كه با هدف تكاملى انسان سنخيت ندارد و يا با گناه ، لهو و لعب ، اتلاف وقت ، هيجان كاذب و اذيت و آزار

ديگران توأم است ، از نظر شرع مقدس ، مذموم و ناپسند است . در اين جا به مهم ترين آنها اشاره مى كنيم:

1 - شادى از طريق گناه: كسى كه با گناه و معصيت خدا به شادى بپردازد ، با اين كار دو عمل زشت انجام داده است:

يكى ، خودِ معصيت ، و ديگرى شادى به گناه . امام على عليه السلام مى فرمايد: «شادى به گناه ، از انجام آن زشت تر

است .» (26 )

2 - شادى در برابر افراد محزون: شادى در برابر فرد مصيبت زده و غصه دار ، دور از ادب و جوانمردى است .

امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «از ادب انسانى دور است كه آدمى در برابر افراد محزون ، اظهار شادى

كند .» (27 )

گر لب پر خنده دارى شادمان باش ولى

ترك شادى كن چو ديدى چشم گريان كسى

3 - شادى تمسخرآميز: يكى از شيوه هاى مستكبران در برابر حق طلبان ، شادى تحقيرآميز به منظور تضعيف روحيه

آنان است؛ همان گونه كه فرعون در مواجهه با معجزات روشن حضرت موسى عليه السلام خنديد و شادى ظاهرى خويش را

اظهار كرد . (28 )

4 - شادى در برابر لغزش ديگران: بعضى افراد با ديدن لغزش ديگران يا وقوع حادثه اى مانند زمين خوردن يا تپق زدن

فرد

در سخن گفتن ، خوش حال و شاد مى شوند . اين شادى از نظر اسلام ، مردود است . امام على عليه السلام مى فرمايد:

«به لغزش ديگران خوش حال مشو ، زيرا تو نمى دانى كه زمانه با تو چه خواهد كرد» . (29 ) تجربه نيز اين موضوع را

ثابت كرده است كسى كه به ديگران خنديده ، ديگران نيز بر او خنديده اند .

5 - شادى مغرورانه: افراد كم ظرفيت ، با دست يابى به مال و ثروت و مقام ، چنان به شادى مى پردازند كه از خود بى

خود مى شوند . اين نوع شادى ، ناپسند است ، چون حاكى از غرور و غفلت مى باشد . قرآن كريم مى فرمايد: «اگر آدمى

را پس از محنت ، به نعمتى رسانديم ، مى گويد: دوران زحمت و رنج به سر آمد و در اين حال ، سرگرم شادمانى و فخر

فروشى مى گردد .» (30 )

6 - شادى با حركات موزون: يكى از شادى هاى ناروا ، شادى با رقص و سوت و دست زدن در مجالس لعو و لهب و

شهوت آميز همراه با مفاسد و گناهان ديگر است . البته به نظر اكثر فقها ، اگر كف زدن به نحو غنايى نباشد؛ مثلاً تشويق كردن

كسى ، اشكال ندارد؛ اما اگر شكل غنايى به خود بگيرد ، از نظر شرع ، گناه محسوب مى شود . رقص نيز اَشكال مختلفى دارد؛

مانند: رقص مفسده انگيز و بدون مفسده ، رقص مختلط با نامحرم و رقص مردان در جمع مردان و زنان در جمع زنان

و . . . ، كه هر يك احكام جداگانه اى دارند و بايد هر كس نظر مرجع تقليد

خود را در مورد آن جويا شود .

فوايد شادى

فوايد شادى
1 - سلامت روان

سرور و شادى ، از ابتلا به افسردگى و ناراحتى هاى روحى و روانى پيشگيرى كرده و سلامت روان را تضمين مى كند .

برخى كشورها براى درمان بيمارى هاى روانى ، به خنده درمانى روى آورده اند . باشگاه خندان هاى هند ، نام تشكيلاتى با

اهداف بهداشت روانى است كه در شهر بمبئى هند فعاليت مى كند و از استقبال زيادى برخوردار شده است . گردانندگان اين

تشكيلات معتقدند: عمل خنديدن ، ضمن اين كه تنش هاى روحى و عصبى را رفع مى نمايد ، در بهبود اغلب بيمارى هاى روحى

و حتى جسمى نيز مؤثر مى باشد . (31 ) امام على عليه السلام در اين باره فرموده اند: «السرور يبسط النفس و يثير

النشاط؛ (32 ) شادمانى ، موجب انبساط روح و مايه وجد و نشاط مى شود .»

حق ، تو را از بهر شادى آفريد

تا زتو آرامشى گردد پديد

پس در آرامش نمايى زندگى

وا رهى از مشكلات زندگى

2- سلامت جسم

شادى ، نقش مهمى در سلامتى بدن و درمان بيمارى ها دارد ، زيرا خنده كه حاكى از نشاط و شادى است ، نوعى آنتى بيوتيك

طبيعى مى باشد كه جسم را در مقابل بيمارى ها قوى ساخته و اثر دردها را تخفيف مى دهد . «نورمن كازنيز» معتقد است

كه از طريق خنده ، با بيمارى فلج مبارزه كرده است و اعتقاد دارد كه از طريق خنده مى تواند وضعيت معكوس را به وجود

بياورد . (33 ) مى گويند: يك دقيقه خنده ، معادل با 45 دقيقه ورزش ، ارزش دارد . (34 )

قرن هاست كه انسان به رابطه مستقيم بين اندوه با ابتلا به انواع بيمارى ها اعتقاد داشته است ، اما به تازگى در يك كنفرانس

علمى در

آمريكا ، تعدادى از كارشناسان رشته هاى مختلف پزشكى و روان درمانى ، وجود اين رابطه را به طور علمى مورد

تأييد قرار دادند . نتيجه كنفرانس اين بود كه بين ناراحتى هاى روانى و بيمارى ها ، رابطه مستقيم وجود دارد . «دكتر

واينبرگر» گفته است: بروز سرطان سينه در زنان ، بالا رفتن فشار خون ، سرطان ريه و بيمارى آسم ، رابطه اى مستقيم با

سركوب كردن احساسات دارد و كسانى كه عادت دارند از بروز عوارض خارجى اندوه و غصه جلوگيرى كنند ، به اين

بيمارى مبتلا مى شوند . (35 ) به قول فردوسى:

مده دل به غم تا نكاهد روان

به شادى همى دار تن را جوان

3 -امنيت اجتماعى

رواج فرهنگ شادى و نشاط در جامعه ، عصبانيت و تند خويى را كمتر مى كند ، از ميزان جرايم مى كاهد و از تنش و برخورد

فيزيكى با مردم جلوگيرى مى نمايد . بسيارى از ناهنجارى ها و جرم و جنايت ها ، ناشى از عدم تعادل روحى افراد است .

كارمندان شاد ، با ارباب رجوع خود برخوردى عاطفى و محبت آميز دارند و وظيفه خود را به طور شايسته انجام مى دهند .

4 - رشد اقتصادى

نقش شادى و نشاط در پيشبرد امور اقتصادى ، غير قابل انكار است ، زيرا در اين صورت ، مديران و كارمندان انرژى مضاعف

پيدا مى كنند و درصد توليد و بهره ورى افزايش مى يابد . بر اين اساس ، بعضى از كشورها براى بالا بردن ميزان توليد ، سعى

مى كنند در محل كار مديران و كارگران ، فضايى از شور و نشاط ايجاد نمايند .

5- رشد معنوى

انجام هر كارى و از جمله عبادات ، نياز به حوصله و آرامش دارد . كسى كه غمگين است ، حوصله هيچ كارى را ندارد؛ اما

افراد شاد از انجام عبادات لذت مى برند و احساس خستگى نمى كنند . امام على عليه السلام مى فرمايد: «اين دل ها همانند

بدن ها خسته مى شوند و نياز به استراحت دارند ، در اين حال به دنبال نكته هاى زيبا و نشاط آور باشيد .» (36 )

6 - استحكام نظام خانواده

يكى از فوايد شادى و نشاط ، استوارى پيوند خانواده و تأمين سلامت روان كودكان است . پدر و مادرى كه در خانه ، با شادى

و نشاط خود ، محيطى آكنده از صفا و صميميت را براى خود و فرزندانشان فراهم كرده اند ، در حقيقت ، اولين گام را در جهت

تقويت روحيه و انگيزه و عزت نفس فرزندان خود برداشته اند . رابطه مثبت زناشويى مى تواند دست مايه شادى فرزندان

باشد . ريچارد استيل مى گويد: «زندگى زناشويى همراه يا بدون عاطفه مناسب با آن ، كامل ترين شكل تصور از بهشت و

جهنمى است كه ما در زندگى قادر به ايجاد ، به دست آوردن و يا رسيدن به آن هستيم .» (37 )

زندگى مشترك ايجاب مى كند زن و شوهر در غم و شادى يكديگر شريك باشند . در اين ميان ، بانوى خانواده نقش تعيين كننده

اى دارد . امام على عليه السلام مى فرمايد: «به خدا سوگند ، هيچ گاه حضرت فاطمه عليها السلام را در زندگى به خشم

نياوردم و او را بر كارى كه ميل نداشت ، وادار نكردم تا روزى كه از دنيا رفت و او نيز هيچ گاه مرا به خشم نياورد و از

فرمان هاى من سرپيچى نكرد

و هر گاه به او نگاه مى كردم ، نگرانى ها و غم هايم از بين مى رفت .» (38 )

البته پدر خانواده نيز نبايد غصه هاى خارج از خانه ها را به خانه ببرد . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «اگر

يكى از شما در تنگنا قرار گرفت ، از خانه بيرون رود و خود و خانواده اش را محزون نسازد .» (39 )

وظايف والدين در ايجاد نشاط فرزندان

دين مقدس اسلام به منظور حفظ شادابى در خانواده ، توصيه هايى دارد كه مهم ترين آنها عبارت اند از:

1 - بازى با كودكان: جنب و جوش داشتن و ورزش كردن ، فشار روانى را كاهش مى دهد و فرزندان از اين طريق ،

انرژى درونى شان را آزاد كرده و احساس شادى و نشاط مى كنند .

لقمان حكيم مى گويد: سزاوار است شخص عاقل در زندگى خانوادگى همچون كودك باشد در شوخ طبعى ، خوش اخلاقى ،

بازى و خوش گفتار بودن ، و در جامعه ، با وقار زندگى كند . (40 )

2 - در آغوش گرفتن كودكان: طبق گفته روان شناسان ، هر كودكى براى كسب قواى روزانه اش به چهار بار ، براى

افزايش انگيزه به هشت بار ، و براى رشد و نمو جسمانى به شانزده بار در آغوش كشيده شدن احتياج دارد . (41 )

3 - شاد كردن كودكان: اسلام بر شاد كردن كودك بسيار تأكيد كرده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى

فرمايد: «بهشت را خانه اى است به نام خانه شادى ، كسى در آن داخل نمى شود ، مگر اين كه كودكان را شاد كرده

باشد» . (42 ) و نيز آن حضرت فرمود: «كسى كه كودكان را شاد كند ، خداوند او را

در قيامت شاد خواهد

نمود .» (43 )

عوامل شادمانى

بعضى در پاسخ به اين سؤال كه عوامل شادى آفرين كدام اند ؟ مى گويند: نبايد عوامل را مشخص كرد ، چون اگر به شادى

بينديشى ، در واقع شادى را از بين برده اى؛ (44 ) اما به نظر مى رسد اين سخن درست نباشد ، زيرا شاد بودن ، يك نوع

مهارت در زندگى است كه مانند مهارت هاى ديگر ، نياز به آموختن دارد . البته هر چند در پاره اى از موارد ، موروثى است ؛

ولى معمولاً شادى ، امرى اكتسابى است كه بايد آن را به دست آورد و در حفظ و پايدارى آن كوشا بود . از طرفى ، انسان

براى هر كارى نياز به آگاهى و شناخت دارد و شادى ، از اين قاعده مستثنا نيست .

الف ) شادى ، به ثروت مندى نيست

بعضى از مردم ، ثروت ، شهرت و قدرت را از اسباب شادى مى شمارند ، اما به تجربه ثابت شده كه ميان ثروت و شادى ، رابطه

منطقى وجود ندارد . اين تجربه با بررسى و تحقيقات صاحب نظران در كشورهاى مختلف نيز موافق است . (45 ) دكتر

ديويد مايزر در كتاب خود از افرادى كه با آنان مصاحبه شده ، گفته هاى متعددى نقل مى كند؛ نظير: ترجيح مى دهيم تمام ثروت

خانوادگى ام را با خانه اى پر از محبت عوض كنم ، يا پول به هر اندازه اى كه باشد نمى تواند تأثر و غمى را كه از ناراحتى

فرزندانم برايم به وجود آمده ، بر طرف كند . (46 )

اديب نيشابورى مى گويد:

شادى آن شادى است كز جان رويدت

تا درون از هر ملالى

شويدت

ورنه آن شادى كه از سيم و زر است

آتشى دادن كاخرش خاكستر است

ب ) شادى ، اكتسابى است

هر چند روان شناسان ، افراد انسانى را از نظر شخصيت به چهار دسته تقسيم كرده اند: برون گراى روان رنجور ، برون

گراى با ثبات ، درون گراى روان رنجور ، درون گراى با ثبات ، و به اين نتيجه رسيده اند كه فقط برون گراهاى با ثبات ، شادى

را به خوبى احساس مى كنند ، چون داراى ژن شادى هستند و از عاطفه مثبت بالا برخوردارند ، و برون گراهاى روان رنجور

در سطح متوسط قرار دارند؛ اما درون گراهاى با ثبات ، عاطفه منفى اندكى را تجربه مى كنند ، در عين حال ندرتاً عاطفه مثبت

بالا را تجربه مى كنند؛ از اين رو به ندرت شديداً غمگين و يا بسيار خوش حال مى شوند . و درون گراهاى روان رنجور ،

مستعد اضطراب و عاطفه منفى اند . (47 )

به نظر مى رسد وراثت ، عامل تعيين كننده شادى يا غم نيست . البته نمى توان نقش وراثت را به كلى ناديده گرفت ، ولى عوامل

مختلفى در شكل گيرى شخصيت انسان مؤثر است كه مهم تر از همه ، اراده و انتخاب خود فرد است . كسى كه ژن شادى

ندارد ، مى تواند با توجه به عوامل شادى آفرين ، آن را به دست آورد و بر اندوه و غم درونى چيره گردد و شادى را تجربه

نمايد .

ج ) شادى ، به سلامتى نيست

برخى سلامتى را عامل مهم شادى مى دانند و از اين رو فكر مى كنند كسى كه به هر دليلى بيمار يا معلول و يا نقص عضو شد ،

ديگر نبايد شاد باشد . البته سلامتى جسم در شادى انسان بى تأثير نيست ، ولى لازمه شاد زيستن ، سلامتى نيست . شادى ،

بيش از آن كه به عوامل خارجى بستگى داشته باشد ، به عوامل درونى مرتبط است . در جامعه افراد فلجى را سراغ داريم كه

در نشاط عجيبى به سر مى برند .

ناتوانى يا بيمارى ، دل مردگى نمى آورد ، بلكه احساس ناتوانى است كه شادى را از انسان سلب مى كند . شاد زيستن ، يك

تصميمِ همراه با عقيده و نوع نگرش است و كسى كه به اين تصميم رسيده باشد ، به شادى دست يافته است ، چه سالم باشد و چه

بيمار؛ در اين صورت در ناگوارترين شرايط نيز شادمانى خويش را حفظ مى كند ، خود را با هر وضعيت دشوارى تطبيق مى دهد

و احساس رضايت دارد . يك ضرب المثل عربى مى گويد: اگر انسان را در دريا بيندازى ، ماهى خواهد شد . اگر آدمى

تصويرى منفى براى خود ساخته باشد ، سموم حاصل از آن ، انرژى مثبت وى را خواهد گرفت و در نتيجه ، در شادترين

موقعيت ها ، غمگين خواهد بود . در يك بررسى معلوم شد با وجود موانع فراوانى كه نابينايى به همراه دارد ، معمولاً اين افراد

به اندازه بينايان شادند . (48 ) «كن كايز» ، كاملاً فلج بود و روى صندلى چرخ دار زندگى مى كرد ، اما يك لحظه لبخند از

لب بر نمى داشت؛ لبخندى كه از يك شادمانى خالص ، واقعى و زيبا حكايت مى كرد . (49 )

اينك كه مشخص شد شادى ، به ثروت مندى و سلامتى

نيست و وراثت نيز نقش عمده اى در آن ندارد ، پس بايد علل واقعى آن را

در چيزهاى ديگرى جست و جو كرد .

شاد زيستن ، يك هنر ، و شاد ساختن ، هنرى بزرگ تر است . به نظر روان شناسان ، شادمانى ، هنرى خدادادى نيست ، بلكه

مهارت است . (50 ) بنابر اين بايد هنر و مهارت آن را آموخت و پس از شناسايى ، آنها را به كار بست .

راه كارهاى شادى آفرين

1 - ايمان

قرآن مجيد رسيدن به اطمينان قلبى را منحصراً در ياد خدا مى داند و اين اطمينان ، اساس هر نوع شادى است . پژوهش هاى

روان شناسان غربى نيز نشان مى دهد كه افراد معتقد به خدا و جهان آخرت و تعاليم كتاب مقدس ، شادتر و براى زندگى ، پر

انگيزه ترند . همچنين افرادى كه به طور مرتب به كليسا مى روند ، شادتر از كسانى هستند كه به كليسا نمى روند . (51 )

2 - رضايت و تحمل

يكى از راه هاى مهم شادى ، كنار آمدن با مشكلات و رضامندى از مقدرات الهى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«نشاط و شادى ، در پرتو راضى بودن به رضاى خدا و يقين به دست مى آيد و اندوه و غم ، در شك و ناخشنودى به مقدرات

الهى حاصل مى شود .» (52 )

3 - عبادت

يكى از اسباب شادى و نشاط ، نماز و ارتباط و مناجات با خداست . افرادى كه به دعا و نماز مى پردازند ، كمتر دچار نگرانى

و اندوه مى شوند . امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «چه عاملى شما را مانع شده در وقتى كه غم و اندوه

دنيوى برايتان

ايجاد گرديد ، وضو بگيرد و داخل مسجد شود و دو ركعت نماز بخواند و خداوند بزرگ را صدا بزند و از او كمك

بخواهد ! ؟ آيا نشنيده اى كلام خدا را كه فرموده: از نماز و روزه كمك بگيريد .» (53 )

كسى كه گناهى مرتكب شده و عذاب وجدان او را غمگين كرده ، به وسيله توبه و استغفار ، از احساس گناه رهايى مى يابد و

نشاط اوليه را به دست مى آورد . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «كسى كه بسيار استغفار كند ، خداوند او را از

هر اندوهى ، گشايشى و از هر تنگنايى ، راه نجاتى مى بخشد .» (54 )

ذكر خدا ، آرم بخش دل و نشاط دهنده روح است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «اى سفيان ! زمانى كه چيزى تو

را محزون ساخت ، لا حول ولا قوة الا بالله زياد بگو ، زيرا اين جمله ، كليد شادى است .» (55 )

4- هدف مندى در زندگى

كسى كه در زندگى خود هدف متعالى و معقولى را دنبال مى كند ، در پى يافتن معنا در زندگى است . تلاش براى يافتن معنا در

زندگى ، انسان را به حركت در مى آورد ، در او شور و شوق وصف ناپذيرى ايجاد مى كند و انرژى وى را مضاعف مى سازد .

روان شناس شهير ، ويكتور فرانكل كه در اسارت نازى ها به كشف معنا درمانى نايل گرديد ، در همان زمان همه نزديكان خود را

از دست داد . پدر ، برادر و همسرش در تنورهاى آتش از بين رفتند . همه اعضاى خانواده اش از بيمارى جان دادند ، اما

گرسنگى ، سرما و شكنجه

هرگز زانوان پر توان فرانكل را خم نكرد . او در اين باره مى گويد: آنچه انسان را از پاى در

مى آورد ، رنج ها و سرنوشت نامطلوب نيست ، بلكه بى معنا شدن زندگى است كه مصيبت بار است . معنا تنها در لذت و

شادمانى و خوشى نيست ، بلكه در رنج و مرگ هم مى توان معنايى يافت . (56 )

5 -مثبت نگرى

خوش بينى كه نشانه سلامت روان است ، مى تواند شادى را افزايش دهد . «ما تصميم مى گيريم كه ديگران را چگونه ببينيم .

وقتى مى خواهيم كسى را دوست داشته باشيم ، مى توانيم بسيار صبور و شكيبا باشيم . وقتى تصميم مى گيريم كه از آدم ها

برنجيم ، بر اشتباهات آنها دقيق مى شويم؛ پس نوع احساسى كه درباره ديگران داريم به رفتارهاى آنها بستگى ندارد ، بلكه به

نگرش خود ما مربوط است . اكثر آدم ها بيشرين وقت خود را صرف جست و جوى عيب هاى ديگران مى كنند و كمتر به

خوبى هاى آنها مى پردازند .» (57 )

زندگى ما بازتاب كامل اعتقاداتمان است . باورها و اعتقادات انسان ، تعيين كننده كيفيت زندگى او هستند؛ «مثلاً اعتقاد شما

اين است كه پدرها بايد فرزندان خود را تشويق كنند و براى آنها هديه بخرند . هر گاه پدرتان مطابق اين اعتقاد شما رفتار

نمى كند ، غمگين و افسرده مى شويد و در نتيجه تصميم مى گيريد كه پدرتان را تغيير دهيد . اكثر مردم هيچ وقت فكر نمى كنند كه

راه حل ديگرى هم وجود دارد . آيا بهتر نيست كه به جاى پدر ، باورهاى خود را تغيير دهيم ؟ بعضى ها هرگز توقع ندارند كه

يك رفتار خاصى را از

ديگران ببينند و در نتيجه از آرامش ذهنى بيشترى برخوردارند» . (58 ) پس براى به دست آوردن

شادى ، بايد ياد بگيريم كه انديشه هايمان را كنترل كنيم ، چون« آنچه مايه خوش بختى و شادى انسان مى شود ، درون اوست ، نه

عوامل بيرونى» . البته اين را نيز بايد به ياد داشته باشيد كه: «آنچه شما را آزرده است ، نفس حادثه نيست ، بلكه تفكرات

شما در باره آن حادثه است .» (59 )

فكرت را راست كن نيكو نگر

هست آن فكرت شعاع آن گهر (60 )

منفى بافان هميشه نيمه خالى ليوان را مى بينند و با عينك بدبينى ، به اطراف خود مى نگرند . اشتباهات كوچك را بزرگ مى

شمارند ، از كاه كوهى مى سازند و زندگى را در كام خود و ديگران تلخ مى كنند . اما مثبت انديشان ، هميشه نيمه پر ليوان را

مى بينند و خطاها و لغزش هاى ديگران را ناديده مى گيرند و زندگى را نشاطانگيز مى نمايند . «آندرو متيوس» به مراجعان

خود كه از افسردگى رنج مى بردند ، چنين توصيه مى كرد: «اولين كار براى رهايى از افسردگى و ناراحتى اين است:

دهانت را هنگامى باز كن كه حرفى مثبت و سازنده براى گفتن داشته باشى .» (61 )

پرورش حالات روحى مثبت مانند: مهربانى ، همدردى ، كمك به ديگران و . . . به سلامت و شادى روحى منجر مى

شوند . اعمال و واكنش هاى ما نتيجه افكار ما هستند . پس اگر افكار مثبت و شاد داشته باشيم ، زندگى مان شاد خواهد بود .

6- در حال زيستن

شادى در گرو زندگى كردن در زمان حال است . متأسفانه بعضى از

مردم به ديروز و فردا به صورت افراطى مى نگرند؛ يا

حسرت ديروز را مى خورند يا خود را در آرزوهاى دست نيافتنى فردا غرق مى كنند و نشاط و آرامش را از خود سلب مى

نمايند . اگر به آينده نگرى و دور انديشى اهميت داده شده؛ براى ساختن آينده است ، اما نه به قيمت از دست دادن امروز .

از طرفى ، آينده مجموعه اى از امروزهاست . پس به دست آوردن آينده در صورتى است كه امروز را ذخيره كنيم . لذا

اشتباه است اگر امروز را فداى آينده كنيم كه در اين صورت ، آينده اى نيز نخواهد بود ، چون مهم ترين آفت آينده ، از دست دادن

اجزاى آن ، يعنى امروز است . هر وقت توانستيم از امروز استفاده كنيم ، به آينده نيز خواهيم رسيد .

پيشوايان دين همواره بر اين نكته مهم تأكيد داشته اند . امام على عليه السلام مى فرمايد: «گذشته عمر تو رفته است و باقى

مانده آن ، محل ترديد است؛ پس زمانى را كه در آن به سر مى برى ، براى عمل ، غنيمت شمار» . (62 ) در جاى ديگر

مى فرمايد: «قلبت را از اندوه گذشته آكنده مساز كه تو را از آمادگى براى آينده باز مى دارد» . (63 ) و باز فرموده

است: «نگرانى هاى سال را بر نگرانى امروزت اضافه مكن ، براى امروز مشكلات خودش كافى است .» (64 )

سعديا دى رفت و فردا همچنان معلوم نيست

در ميان اين و آن فرصت شمار امروز را

ويكتور هوگو مى گويد: «سراسر عمر ما تلاشى است پيوسته براى دست يافتن به كام يابى و سعادت ، در حالى كه شايد

خوش بختى

همين لحظه اى بود كه به آن مى انديشيم» . (65 ) وقتى به جاى لذت بردن از هر لحظه زندگى ، آن را صرف

آماده شدن براى آينده مى كنيم ، در واقع شادمانى خود را به تعويق مى اندازيم . ما توانايى خويش را براى تجربه كردن و لذت

بردن از زمان حال از دست مى دهيم . پس وقتى فرصت شادمانى داريم ، آن را از دست مى دهيم . (66 )

صائب تبريزى مى گويد:

حالِ ما را غم آينده مشوّش نكند

در بهاران ، نبود فكر زمستان ما را

در روايات اسلامى ، از «امروز» به عنوان غنيمت و فرصت ياد شده كه دقيقاً همان چيزى است كه از سوى كارشناسان

امور تعليم و تربيت و روان شناسان ، در جهان امروز مطرح شده است .

7 - تبسم و خنده

يكى از اسباب مسرت و شادى ، تبسم و لبخند مى باشد . اين موضوع از نظر علمى نيز ثابت شده است . متخصصان مى

گويند: در يك قهقهه ، شانه ها ، گلو ، گردن و ديافراگم تكان مى خورند ، به طورى كه عضلات بعضى افراد كه عادت به خنده

درست و حسابى ندارند ، دچار گرفتگى مى شود ، قلب تندتر مى زند ، فشار خون بالا مى رود و سطح اكسيژن خون افزايش مى

يابد؛ همچنان كه تعداد دفعات تنفس بيشتر مى شود . احتمالاً مهم تر از همه ، اندورفين ، داروى مغزى ، ترشح مى شود كه نه فقط

در انسان احساس سرخوشى به وجود مى آورد ، بلكه از نظر بسيارى از پزشكان ، يكى از بهترين داروهاى طبيعى است .

(67 )

هر كس در روابط اجتماعى خود با ديگران ، به كار كرد خنده و اهميت

آن در ايجاد شادى پى برده است . پيشوايان دين به

خصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خنده رو بودند . در روايتى آمده است: رسول خداصلى الله عليه وآله هنگام سخن

گفتن تبسم مى كرد . (68 ) البته خنديدن بايد به گونه اى باشد كه شخصيت انسان آسيب نبيند و با وقار و متانت در تضاد

نباشد . در اين صورت ، خنده ، به موقع و متعادل خواهد بود . امام على عليه السلام در توصيف پرهيزگاران مى فرمايد:

«اگر بخندد ، صدايش به قهقهه (خنده صدادار ) بلند نمى شود .» (69 )

8 -شوخى

با مزاح و شوخى ، خاطرات غم انگيز فراموش مى شود و طراوت و شادى جايگزين آن مى شود . اغلب اتفاقات و حوادث

ناراحت كننده زندگى را مى توان با روح شوخى و بذله گويى به امورى خوشايند و قابل تحمل تبديل كرد . بر اين اساس ،

اسلام شوخى و بذله گويى را به منظور به دست آوردن نشاط روحى تجويز كرده و براى زدودن كسالت و ملالت ، در

چهارچوب نظم اخلاقى ، مطلوب شمرده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله يكى از صفات مؤمن را شوخ طبعى و زنده دل

بودن دانسته اند . (70 ) امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «شوخى شما اصحاب با يكديگر چه مقدار

است ؟ گفت: كم است . حضرت فرمود: اين گونه نباشيد ، به درستى كه شوخ طبعى از حُسن خلق است . شما بدين

وسيله برادرتان را شاد مى كنيد؛ همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله اهل شوخى و مزاح بودند تا سرور و شادى را در

قلب اصحاب ايجاد كنند .» (71 )

البته از نظر اسلام

، شوخى بايد معقول و منطقى باشد و از حد اعتدال خارج شود . رواياتى كه از شوخى كردن نهى كرده اند ،

ناظر به مواردى است كه اصول اخلاقى در آن رعايت نشده باشد . امام على عليه السلام مى فرمايد: «كسى كه زياد مزاح

كند ، شكوه و وقار او كم مى شود .» (72 )

9 - خودآرايى

آراستگى ظاهرى ، جذابيت به همراه دارد ، ناخواسته توجه ديگران را به سوى انسان جلب مى كند و ارتباط صميمانه اى را ايجاد

مى نمايد كه در پرتو آن ، شادمانه زيستن پرورش خواهد يافت .

10- بوى خوش

يكى از عوامل نشاط آور ، استفاده از بوى خوش است . انسان با استشمام بوى خوش ، نيرويى تازه مى گيرد و به وجد مى

آيد . عطر زدن از سنت هاى پسنديده اى است كه اسلام بر آن تأكيد كرده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «

رسول خداصلى الله عليه وآله براى بوى خوش ، بيشتر از خوراكش خرج مى كرد .» (73 )

11 - پوشيدن لباس هاى روشن

امروزه اين نظريه روان شناسان به اثبات رسيده است كه رنگ ها مى توانند بيانگر خلق و خو و احساسات و حالات درونى

انسان باشند . (74 ) بر اين اساس ، براى هر رنگى ويژگى و خواصى ذكر شده است . بدون ترديد رنگ روشن مثل سفيد

و يا سبز ، مفرح و بهجت آور است . از اين رو پزشكان و جراحان در اتاق هاى عمل ، از اين رنگ استفاده مى كنند تا اميد به

زندگى را در دل بيماران خود ايجاد نمايند . معمولاً در جشن ها و عروسى ها از لباس سفيد استفاده مى كنند كه پيام آور شادى ،

نشاط ، عشق و محبت است

. اسلام به پوشيدن لباس هاى روشن ، به ويژه سفيد توجه زيادى مبذول داشته است . امام

باقرعليه السلام مى فرمايد: «هيچ لباسى بهتر از لباس سفيد نيست» . (75 ) از سوى ديگر ، استفاده از لباس سياه كه غم

انگيز مى باشد ، مكروه اعلام شده است . امام على عليه السلام مى فرمايد: «لباس سياه نپوشيد كه لباس فرعون است .

(76 ) (البته چادر ، عمامه و لباس سياه براى عزادارى ها استثنا شده است و چه بسا گاهى اوقات موجب وقار و نشاط

زنان در جامعه ما باشد ) .

12 -ورزش

تحرك جسمى و فكرى در زندگى ماشينى امروز ، در تعادل روحى انسان بسيار مؤثر است . به تجربه ثابت شده كه پس از

انجام حركات ورزشى ، سرخوشى و طراوتى به آدمى دست مى دهد كه شايد تا آخر روز اثرش باقى باشد . ضمن اين كه بر

رفتارهاى تحصيلى و شغلى نيز اثر مى گذارد .

13 -تغذيه مناسب

پژوهش ها نشان داده اند كه صبحانه مناسب و حاوى مختصرى مواد قندى ، سهم به سزايى در شادى روزانه دارد . همچنين

برخى پروتئين هاى موجود در گوشت و سبوس غلات و ويتامين هاى «ب» ، نقش مؤثرى در شادى بخشى و پيشگيرى از

افسردگى دارد . نقش سبزيجات و ميوه ها ، به ويژه سيب ، پرتقال ، زيتون و شير در افزايش نشاط ، غير قابل انكار است .

(77 )

14 - مسافرت

سير و سفر و تغيير محيط و جابه جايى ، زندگى را از يك نواختى ملال آور خارج مى كند و نشاط و شادكامى را به ارمغان مى

آورد . در شعرى كه به امام على عليه السلام نسبت داده شده ، آمده است: براى رسيدن به

ترقى و تعالى ، از وطن هاى خود

دور شويد و مسافرت كنيد كه در سفر پنج فايده است: تفريح و انبساط روح؛ تحصيل درآمد و تأمين معاش؛ فرار گرفتن علم

و تجربه؛ يادگيرى آداب زندگى و آشنايى با افراد فاضل . (78 )

15 -رويكرد به ادبيات و شعر

شعر و شادى ، هر دو منشأ درونى دارند و بين آنها رابطه مستقيم برقرار است . از اين رو هر گاه انسان بخواهد احساسات

و عواطف خود را بروز دهد ، از شعر استفاده مى كند . وقتى كسى غمگين مى شود ، اقدام به آواز خوانى مى كند . اگر علتش

را جويا شويد ، مى گويد: دلم گرفته است و مى خواهم غم هايم را فراموش كنم .

16 - اعتماد به نفس

يكى از اسباب شادى ، اطمينان به خود و تجربه آن در عمل است . خانم اليزابت هارلوك ، روان شناس معاصر «سه ميم»

را عوامل اصلى شادى مى داند: 1 - محبوبيت؛ 2 - مقبوليت؛ 3 - موفقيت . (79 ) اين «سه» وقتى

حاصل مى شود كه انسان به خود اعتماد داشته باشد .

تكنيك هاى تقويت اعتماد به نفس و كسب شادى

1 - خود را سرزنش نكنيد: سرزنش و سركوفت زدن به خود ، نشاط و شادمانى را از شما سلب مى كند ، زيرا نسبت

هاى ناروا به خود دادن ، در ضمير ناخودآگاه باقى مى ماند و از ضمير ناخودآگاه پيام هاى منفى به ذهن مخابره مى شود و در اين

شرايط احساس مى كنيد كه توان انجام كارى را نداريد . البته اين گفته بدان معنا نيست كه اشتباهات را ناديده بگيريد ، بلكه نشان

مى دهد كه راجع به نقاط ضعف و قدرت ، بايد قضاوت منصفانه داشت .

2- خود

را تشويق كنيد: انتظار نداشته باشيد كه ديگران از شما تعريف كرده و يا شما را تشويق كنند . چه بسا بى

توجهى يا حسادت و نظاير آن باعث مى شود كه ديگران كمتر شما را تشويق كنند ، ولى خودتان را هر چند وقت يك بار تحسين

كنيد و پاداش بدهيد . اين امر ، وجودتان را از شور و شوق و شادمانى لبريز مى كند .

3 - بر نقاط قوت خود پافشارى كنيد: باليدن به توانايى هاى خود ، برچسب منفى به خود نزدن و برجسته كردن

امتيازات ، احساس رضايت و خرسندى به شما خواهد داد . پس با هر نوع تفكر منفى برخورد كنيد تا غم و غصه شما را فرا

نگيرد .

4 - محدوديت ها و كمبودهاى خود را بپذيريد و با آنها كنار بياييد ، از مشكلات نهراسيد و به شكست ها نينديشيد ، بلكه به

موفقيت ها فكر كنيد و بدانيد فقط شما نيستيد كه داراى اين مشكل هستيد . از اين طريق ، جرئت پيشروى و مسئوليت پذيرى پيدا

مى كنيد و شادى بر زندگى تان حاكم خواهد شد .

17 - حضور در جمع افراد شاد

بعضى از محققان ، برقرارى ارتباط با خويشاوندان و تشكيل اجتماعات خانوادگى و محافل دوستانه و صميمى و بحث و گفت و

گو با آنان را در ايجاد شور و نشاط درونى مؤثر مى دانند . همچنان كه آدم عبوس و غمگين ، ديگران را اندوهگين مى كند ،

انسان متبسم و خنده رو نيز ديگران را به شادى وا مى دارد .

18 -خوش سخنى

در همه زيبايى ها ، سخن زيبا از جايگاه خاصى برخوردار است ، زيرا از يك طرف ، سخن زيبا

شادى ساز است و از طرفى

ديگر ، ساير زيبايى هاى عالم به وسيله سخن بيان مى شود . سخن و كلام ، هم در كمال و شادى انسان مؤثر است و هم در

سقوط و غم و اندوه وى اثر دارد و اين ، بستگى به انتخاب كلمات و طرز اداى آن دارد . مسائلى كه در اين باره بايد مورد

توجه قرار گيرد تا سخن زيبا تأثير خود را در شاد زيستن حفظ كند ، عبارت اند از: 1 . سخن ، گزنده و نيش دار نباشد؛

2 . همراه با ادب اسلامى باشد؛ 3 . با تبسم همراه گردد؛ 4 . آهنگ متنوع داشته باشد؛ 5 . با گرمى و

صميميت درونى همراه باشد .

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1- فرهنگ فارسى عميد ، واژه شاد و شادى .

2-ابوالفضل طريقه دار ، شرع و شادى ، ص 24 .

3- مقالات فلسفى ، ج 2 ، ص 66 .

4- نشريه پيوند ، ش 297 ، ص 33 .

5- مايكل آيزنك ، روان شناسى شادى ، ترجمه خشايار بيگى و مهرداد فيروز بخت ، ص 12 .

6-روزنامه انتخاب ، 7 آذر 79 ، ص 8 .

7- خسرو امير حسينى ، مهارت هاى شاد زيستن ، ص 62 و 63 .

8- امدادهاى غيبى ، ص 56 و 57 .

9- همان .

10- توبه (9 ) آيه 82 .

11- تفسير نمونه ، ج 8 ، ص 63 و 64 .

12- قصص (28 ) آيه 76 .

13- غررالحكم و دررالكلم ، ج 1 ، ص 272 .

14- نهج البلاغه ، قصار 333 .

15- مرتضى مطهرى ، سيرى در سيره نبوى ، ص 239 - 240 .

16- بحارالانوار ، ج 75 ، ص 321 .

17- همان .

18- غررالحكم و دررالكلم ، ج 4 ، ص 136 .

19- بحارالانوار ، ج 77 ، ص 52 .

20- محمود اكبرى ، غم و شادى ، ص 38 .

21- نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 166 .

22- بحارالانوار ، ج 48 ، ص 174 .

23- اصول كافى ، ج 2 ، ص 206 .

24- وسائل الشيعه ، ج 11 ، ص 569 .

25- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 286 .

26- ميزان الحكمه ، ج 3 ، ص 463 .

27- بحارالانوار ، ج 75 ، ص 374 .

28- زخرف (43 ) آيه 47 .

29- ميزان الحكمه ، ج 7 ، ص 149 .

30- هود (11

) آيه 10 .

31- خنده هاى بلند ، ص 23 .

32-غررالحكم و دررالكلم ، ج 2 ، ص 113 .

33- خسرو امير حسينى ، همان ، ص 71 .

34- همان ، ص 72 .

35- روزنامه جمهورى اسلامى ، 5 / 7 / 72 .

36- نهج البلاغه ، قصار 188 .

37- خسرو امير حسينى ، همان ، ص 156 .

38- كشف الغمه ، ج 1 ، ص 363 .

39- وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 12 .

40- لئالى الاخبار ، ج 2 ، ص 209 .

41- نشريه پيوند ، ش 292 ، ص 34 .

42- كافى ، ج 6 ، ص 49 .

43- كنز العمال ، حديث 6009 .

44- مهدى بهادرى نژاد ، شادى و زندگى ، ص 26 .

45- همان .

46- همان .

47- ر .ك: مايكل آيزنك ، همان ، ص 53 - 56 و ابوالفضل طريقه دار ، همان ، ص 35 .

48- مايكل آيزنك ، همان ، ص 158 - 159 .

49- وين داير ، عظمت خود را در يابيد ، ترجمه محمد رضا آل ياسين ، ص 46 .

50- باربارا آنجليس ، لحظه هاى ناب زندگى ، ترجمه شهرزاد لولاچى ، ص 19 .

51- مجله حديث زندگى ، ش 9 ، ص 45 .

52- بحارالانوار ، ج 68 ، ص 159 .

53- همان ، ج 66 ، ص 342 .

54- نهج الفصاحه ، حديث 2941 .

55- بحارالانوار ، ج 75 ، ص 201 .

56- ويكتور فرانكل ، انسان در جست و جوى معنى ، ترجمه دكتر نهضت صالحيان و مهين ميلانى ، ص 225 .

57- اندرو متيوس ، آخرين راز شاد زيستن ،

ترجمه وحيد افضلى راد ، ص 96 .

58- همان ، ص 62 .

59- همان ، ص 164 .

60- مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، بيت 860 .

61- آندرو متيوس ، ص 83 .

62- ميزان الحكمه ، ج 8 ، ص 4036 .

63- غررالحكم و دررالكلم ، ج 6 ، ص 345 .

64- همان ، ص 329 .

65- ابوالفضل طريقه دار ، همان ، ص 36 .

66- بارباراد آنجليس ، همان ، ص 9 .

67- روزنامه ايران ، 8 آبان 1379 ، ص 1 .

68- مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 20 .

69- نهج البلاغه ، خطبه 184 .

70- بحارالانوار ، ج 74 ، ص 153 .

71- اصول كافى ، ج 2 ، ص 663 .

72- غررالحكم و دررالكلم ، ج 4 ، ص 591 .

73- وسائل الشيعه ، ج 1 ، ص 443 .

74- خسرو امير حسينى ، همان ، ص 179 .

75- بحارالانوار ، ج 78 ، ص 330 .

76- همان ، ج 83 ، ص 248 .

77- مجله حديث زندگى ، همان ، ص 46 .

78-مستدرك الوسائل ، ج 2 ، ص 22 .

79- مجله حديث زندگى ، همان ، ص 45 .

نوجوان ، نوجويي ، نوخواهي

نوجواني ، فصل تغيير و دگرگوني

يكي از خصوصيات بارز نوجوان اين است كه احساس مي كند همه به او توجه دارند؛ حتي اگر جوش ريزي در صورتش پيدا

شود احساس مي كند كه تمام دنيا متوجه آن هستند و اين در حالي است كه احتمالاً اطرافيان اصلاً متوجه اين ذره اضافي نشده

اند . تنها دليل اين احساس ، عواطف خاص نوجواني است . زيرا نوجوان تصور مي كند زير ذره بين قرار گرفته

و

كوچكترين تغيير ظاهري او آن قدر براي ديگران مهم است كه مورد توجه و دقت قرار مي گيرد . به عبارت روشن تر

نوجوان هميشه يك تماشاچي خيالي براي خود دارد .

در دوران نوجواني بعضي از قسمت هاي بدن سريع تر از قسمت هاي ديگر رشد مي كنند . مثلاً رشد طولي بدن سرعت مي

گيرد ، و توازن رشدي اندام هاي مختلف بدن به هم مي ريزد . به همين سبب اكثر نوجوانان اندام هاي بي قواره و ناموزون

دارند . نوجوانان در برابراين به هم ريختگي اندام واكنش شديدي نشان مي دهند تا آنجا كه اندك تغيير جسماني مي تواند

نوجوان را دچار تشويش و اضطراب كند . اما واكنشي كه اطرافيان خصوصاً والدين در برابر اين گونه تغييرات جسماني از

خود بروز مي دهند عامل مهمي در رفتار ، نگرش ، شكل گيري شخصيت و نقش يابي و هويت او در آينده است . گاه ديده مي

شود عدم توازن در هيكل و اندام نوجوان موضوعي براي تفريح و خنده و شوخي ديگران مي شود و آنها با به كارگيري

اصطلاحات مخصوص و يا نامگذاري براي نوجوان حساسيت او را در برابر جسمش افزايش داده و اعتماد به نفس او را از

بين مي برند .

اكثر نوجواناني كه با اينگونه برخوردها مواجه هستند گوشه گيري پيشه مي كنند ، از جامعه كناره مي گيرند و حتي جرئت ظاهر

شدن در جمع را هم ندارند چه رسد به اين كه توانايي هاي خود را به ديگران نشان دهند يا حق ضايع شده خود را باز پس

گيرند . طبيعي است

كه تمسخر در جمع ، تأثير تخريبي بيشتري خواهد داشت . مسلم است كه هر انساني در برابر تهديد و

هر آنچه كه موجوديت او را به خطر اندازد واكنش نشان مي دهد ؛ خصوصاً در دوران نوجواني كه بي شك بحراني ترين و پر

تلاطم ترين دوران زندگي بشر است . او حتي در مورد الگوي رشد خود نسبت به خواهر و برادرهاي خود حساسيت نشان

مي دهد . به عنوان مثال اگر فرزند دوم اندامي درشت تر از فرزندان اول داشته باشد مخربترين برخورد آن است كه در

برابر آنها ، تفاوت هاي ظاهري شان را بازگو كرده و يا از خود نگراني نشان دهيم . بد نيست در چنين مواردي بدون ايجاد

حساسيت ، تفاوت هاي فردي و اختلاف در ميزان رشد افراد گوناگون را در نظر داشته باشيم . حتي در بين دو فرزند

خودمان و الگوي رشد آنها تفاوت هايي موجود است كه نبايد آن را ناديده گرفت . رشد در عده اي روند سريع تري دارد و

در برخي ديگر كندتر صورت مي گيرد . علاوه بر اين پيشينه خانوادگي وعوامل وراثتي هم ثأثير گذار هستند . آيا والديني

كه خود قامت متوسطي دارند مي توانند انتظار فرزند بلند قامتي را داشته و در پي رشد سريع فرزند ، به طور مداوم او را از

يك پزشك به پزشك ديگربكشانند ؟

همه چيز طبيعي است ، نگراني ممنوع !

اگر والدين در حضور ديگران از شگفتي خود درمورد كوتاهي قد نوجوان سخن گفته و از خود اضطراب نشان دهند و يا او را

با ديگر همسالان ، خصوصاً فرزند كوچكتر مقايسه كنند ، حتي اگر تا

آن زمان توجه نوجوان به اين مسئله جلب نشده باشد ،

حساسيت والدين ، او را متوجه تفاوتهايش با ديگران خواهد ساخت و مقدمات تشويش و نگراني فزاينده او را فراهم خواهد

ساخت . نگراني كه مي تواند به شكل بيمار گونه به ديگر موارد زندگي نيز كشيده شود .

رؤيا و خيال ، بخشي از زندگي

احساسات دوره ي نوجواني بسيار متغير است . خصوصياتي مثل گوشه گيري ، ناسازگاري و ترس و خشم شدت مي گيرد

و سبب مي شود بسياري از نوجوانان از دنياي واقع كناره گيري كنند و در عالم رؤيا و تخيلات خود زندگي كنند . او با

خواندن داستان و يا ديدن فيلمي از قهرمان آن تقليد مي كند و با شبيه سازي خود با شخصيت هايي كه در نظرش والا و مطلوب

هستند ، تمايلات خود را ارضا مي كند . نوجوانان دوست دارند دنيا آن طور باشد كه آنها مي خواهند و مي پسندند و معمولاً

در رؤياهاي خود اطرافشان را همين گونه مي بينند ، نه آن طور كه واقعاً هست . به همين دليل هر چيزي را كه در دنياي

واقع به دست نياورند در عالم خيال جستجو مي كنند . همانجا كه رؤياها جان مي گيرند و تمام غيرممكن ها ، ممكن مي

شوند . در بسياري موارد ، نوجوانان به دليل رنجش ها و كدورت خاطرها به نوشتن روي مي آورند . گاهي نوشتن مطالب

ادبي و شعر ، و گاهي ثبت خاطرات ؛ زيرا به اين وسيله مي توانند احساسات آزار دهنده و نامطلوب را از ذهن خود بيرون

ريخته و از فشارهاي عاطفي و رواني ناشي از

آنها رهايي يابند .

يكي از بارزترين خصوصيات نوجواني اغراق در بيان كلمات و افكار و احساسات است . نوجوان با نوعي تفكر همه يا هيچ

مواجه است . هر چيزي را با شدت بيشتر و به شكلي بسيار ساده انگارانه تر از آنچه هست و يا بسيار سخت تر ، غير قابل

تحمل تر و مشكل آفرين تر از واقعيت مي بيند . حتي در مورد توانايي هاي خود نيز با اغراق صحبت مي كند .

باور كنيد اما مراقب باشيد

نوجويي و نوخواهي به عنوان بارزترين خصيصه نوجواني ، به اشكال مختلف در حيطه زندگي خانوادگي و اجتماعي نوجوانان

بروز مي كند . حتي در نوع لباس پوشيدن ، استفاده از برخي عبارات و كلمات و شكل كوتاه كردن موها و . . . معمولاً

نوجوانان سعي مي كنند از آنچه كه در جامعه ارزش محسوب شده و مورد تأييد و پذيرش تمامي اقشار جامعه است فاصله

بگيرند . گاهي لباس پوشيدن نوجوانان به حالت معضلي اجتماعي در مي آيد ، چرا كه اغلب با وضعيت ناپسند و مغاير با سنت

و هنجارهاي موجود نمود يافته و تنها بي قيدي و لاابالي گري را در ذهن بيننده بيدار مي كند .

تغيير در گفتار

زبان نوين و خاص ، چيزي است كه همگي ما با آن مواجه بوده ايم . نسل جوان واژه ها و اصطلاحات خاص خود را در

محاورات روزمره خصوصاً در برخورد با گروه همسالان به كار مي برد كه البته در محيط ها ، طبقات اقتصادي و لايه هاي

مختلف اجتماعي متفاوت است . گاه نوجوان از واژه ها و اصطلاحات نازيبايي استفاده مي كند تا به وسيله آن احساس

بزرگي ، استقلال و خشونت داشته باشد . گاهي نوجوانان و جوانان در بين گروه خود زباني خاص ( Jargon )

ايجاد مي كنند تا بتوانند وسيله ارتباطي مخصوص به خود و جدا از ديگران براي خود داشته باشند؛ زيرا گروه دوستان و همسن

و سال ها در ساختار شخصيتي نوجوان تأثير به سزايي دارند . نوجوان در اولين گام براي ترك دوره كودكي و ورود به

دنياي بزرگسالي و احساس استقلال ،

به طرد و انتقاد از كساني مي پردازد كه تا به حال مورد ستايش و پذيرش او بوده اند و

والدين به عنوان اولين الگوهاي تقليدي و تربيتي ، پيش از هركس ديگر مورد بي مهري او قرار مي گيرند . نوجوان به خود

اجازه مي دهد در مورد والدينش قضاوت كند و معايب آنها را چند برابر جلوه دهد ، تا آنجا كه گاهي نوجوانان از رفتار والدين

خود احساس شرمندگي مي كنند . . . .

يكي از مهم ترين وظايف ما به عنوان والد آن است كه مراقب فرزندمان در انتخاب دوستان و معاشران باشيم . زيرا

نوجواني كه ارتباطات اجتماعي را به شكل وسيع آن ، به تازگي تجربه مي كند ، اگر در دام دوستان ناباب و يا گروه ها ي

خاص نوجوانان بزهكار گرفتار شود ، به شدت از گرايش هاي اخلاقي آنها پيروي كرده و به شكل يكي از آنها درمي آيد . اما

برعكس اگر دايره دوستان وي از افرادي لايق تشكيل شده باشد و پايه دوستي ها برمبناي ارتباطات و رفاقت هاي سالم و

براساس رشد متقابل ذهني ، عاطفي و اخلاقي طرفين شكل گرفته باشد ، نه تنها خطرناك نيست بلكه مي تواند با احساس امنيت

و همدلي ، نوجوان را در رسيدن به يك شخصيت با ثبات و متعالي ياري كند . پس بياييد از تأثير دوستان غافل نباشيم زيرا

نوجوان براي جلب رضايت و دوستي و پذيرفته شدن در گروه دلخواه ، مانند آنها حرف مي زند و به مقررات آنها احترام مي

گذارد تا آنجا كه رضايت گروه را بر خانواده ،

اجتماع و مربيان ترجيح مي دهد .

تضادها و تعارض هاي نوجواني

شناخت دگرگوني هايي كه درعواطف و احساسات نوجواني پيش مي آيد رمز اصلي ايجاد ارتباطي سالم و منطقي بين نوجوان

با اطرافيان ، خصوصاً والدين به حساب مي آيد . يكي از مسائل كليدي كه حتماً مي بايست مدنظر والدين قرار گيرد ، تضادها

و تعارض هايي است كه در اين دوران براي نوجوان ايجاد مي شود . زيرا او در يك دوره بينابيني و پر از سرگرداني ،

معلق باقي مانده ؛ دنياي كودكي را كنار گذاشته و مي خواهد فرد مستقلي باشد ، خودش مشكلاتش را حل كند و يك تنه دنيا را

عوض كند ؛ اما مي بيند كه براي رفع نيازهاي مادي و معنوي خود نيز محتاج خانواده است . از طرفي نوجوان سعي مي

كند ارتباط نزديك و فعالي با محيط خود برقرار كند ، در تلاش است تا به اين سؤال پاسخ دهد كه " من كيستم ؟

تلاش جهت هويت يابي يكي از اساسي ترين مشكلات دوران نوجواني محسوب مي شود . زيرا كه اين كودك رشد يافته ،

ديگر كودك نيست و به دنياي بزرگسالان هم تعلق ندارد . حتي در برخورد با اطرافيان ، پيام هاي متضادي را دريافت مي كند

كه تنها به تعارضات دروني او دامن مي زند . گاهي مورد مؤاخذه قرار مي گيرد كه "چرا فلان كار را كردي ؟ تو كه ديگر

بچه نيستي" . و اگر وارد امور مربوط به بزرگسالان شود باز هم مي شنود : " در كار بزرگترها دخالت نكن" . و

نوجوان سرگردان تر از هميشه از خود مي

پرسد "من كيستم" ؟ جايگاه واقعي من در اين دنيا كجاست ؟

انتقال از دوره كودكي به نوجواني ، نيازمند حمايت والدين واطرافيان است . نوجوان براي حل بحران هويت و حل تعارضات

و مشكلات خاص دراين دوره انتقالي ، و جهت سلامت رسيدن به مقصد ، نيازمند والديني آگاه و منطقي است تا او را در

سازگاري با محيط و رسيدن به شخصيتي مستقل و فرهيخته ياري كنند و با حمايت ها و رها كردن هاي به موقع و متناسب با

دوران رشد ، او را به سمتي رهنمون شوند كه سعادت ، بقا و سلامت خانواده ، خود و جامعه را به ارمغان آورد . پس بهتر

است از همان كودكي پايبندي به اصول را به فرزندانمان بياموزيم . زيرا انسان براي سالم زيستن ، مي بايست در زندگي به

چيزي پايبند باشد . بي اعتقادي ، انسان را به موجودي لجام گسيخته مبدل خواهد كرد كه هيچكس و هيچ چيز ياراي جلوگيري

از اعمال ناشايست او را نخواهد داشت . بدون شك ايجاد اصول اخلاقي صحيح و پرورش اصول مذهبي در ذهن نوجوان ،

حلاّل بسياري از مشكلات و بحران هاي دوران نوجواني خواهد بود و طبيعتاً كاستن از كشمكش هاي بين والدين و نوجوانان ،

كمك شايان توجهي به بهبود روابط اولياء و فرزندان خواهد كرد .

برقراري ارتباطات منطقي با نوجوان

اگر هر يك از ما والدين بتوانيم به دنياي ذهني نوجوانمان راه يابيم و ارتباطي سالم و منطقي را با او برقرار سازيم جهشي

بزرگ در پرورش و تربيت فرزندمان داشته ايم . مشورت و مسئوليت دادن به نوجوان ، يكي از كاربردي

ترين راه هاي

برقراري ارتباطات سالم ومنطقي با نوجوان است . زيرا با مشورت ، نوجوانمان را به دنياي بزرگسالان راه داده ايم و به او

شخصيت ، احترام و توجهي كه نيازمند آن است عطا كرده ايم . علاوه براين با ايجاد يك رابطه دوستانه و محبت آميز ،

بزرگسال زيستن را به او آموزش مي دهيم . با چنين رابطه اي نوجوان خواهد فهميد كه مسئوليت اعمالش تنها بر عهده خود

او خواهد بود و والدين به عنوان الگوهاي تربيتي ، نقش حمايت گرايانه ي خود را در جلوگيري از تجربيات خطرآفرين و غير

قابل جبران او ايفا خواهند كرد . رابطه مناسب ، به والدين خواهد آموخت كه نوجوان نيز درگيري هاي فكري و مشكلات

خاص خود را دارد . پس هيچ گاه به خود اجازه نخواهند داد كه دنياي لطيف و شكننده فرزندشان را حقير بشمارند .

نوجوان نيز به جاي آنكه والدين را در برابر خود ببيند ، آنها را به صورت دوستي دلسوز و ياوري فداكار و با تجربه در كنار

خود خواهد ديد و در صورتي كه با مشكلي مواجه شد به جاي آن كه براي حل آن به بيرون از منزل ( و دوستان بعضاً

ناآگاهي كه تنها به اندازه خود او و شايد كمتر ، دنيا را مي شناسند ) متوسل شود ، به دوستاني آگاه و مكاني امن و راحت پناه

مي برد و در حل مسئله از ياري اولياء خود بهره مي جويد . اين شيوه به ما كمك مي كند تا هميشه و در هر جا بر اعمال

درست و نادرست فرزندمان نظارت

داشته باشيم . از آنجا كه هميشه نمي توان همچون يك نگهبان يا زندانبان به دنبال

نوجوان دويد و در هنگام ارتكاب عمل نادرست ، او را بر حذر داشت ، پس بهتر است همراه مشاوره دادن به نوجوان و

مشورت گرفتن از او ، وجدان اخلاقي را نيز در او بيدار كنيم تا هميشه خود ، ناظر و حاكم بر اعمالش باشد .

علاوه بر تمام اينها خوب است تا ضمن فراهم آوردن محيطي امن و آرام ، و بدون تنش و برخورد ، سرگرمي هايي را نيز كه

مورد علاقه نوجوان است براي او ايجاد كنيم . زيرا اشتغال فكري مطلوب ، توجه او را به مسائل صحيح و مناسب سنش

جلب كرده و از انحرافات فكري در او پيشگيري مي كند . بيكاري و بيهوده گذراني ، علاوه بر اتلاف وقت وعمر ، زيان هاي

فراوان ديگري (همچون زمينه سازي براي اختلالات اخلاقي و رفتاري ) را نيز به همراه مي آورد .

در صورت عدم موفقيت نوجوان ، مي توان به جاي انتقاد و تحقير و سرزنش ، روش صحيح زندگي و اعمال درست را ( در

هر زمينه ، ارتباطي يا اخلاقي يا كاري و . . . ) به او آموخت . عدم توفيق در انجام كارها به اندازه كافي روح لطيف

نوجوان را مي آزارد ، از آن به بعد وظيفه ي ماست تا به عنوان والديني مقتدر و آگاه ، با گوشزد كردن نقش تجربه و درس

گرفتن از شكست ها براي پي ريزي موفقيت هاي آينده ، حرف هاي او را گوش كنيم و سعي كنيم

با فهم صحيح مشكل ، درست

زيستن را به او آموزش دهيم .

توجه به اين نكته لازم به نظر مي رسد كه اگر از مراحل مختلف رشد صحبت به ميان مي آيد ، كه البته نوجواني نيز يكي از

اين دوران هاست ، منظور اين نيست كه كودك ما تا امروز كودك بود و از فردا نوجوان خواهد شد . همانطور كه اشاره

كرديم انتقال از مرحله اي به مرحله ديگر ، پيش نيازهاي خاص خود را مي طلبد و در طول زمان ، "كودك" ، "نوجوان و

جوان" ، بزرگسال خواهد شد . پس لازم است تا ما والدين متعهد از سالهاي آخر كودكي ، بلوغ ، و بزرگسالي فرزندمان ،

او را براي ورود به مرحله جديد زندگي آماده كنيم تا ناگهان خود را در برابر واقعيتي غير قابل باور نبيند و به تدريج بتواند به

شكلي صحيح ، بحران هاي مختلف را پشت سر گذاشته و پس از نوجواني ، بزرگسالي موفقي پيش رو داشته باشد .

منبع

تبيان

40- جوان و بلوغ

بررسى مشكلات جوانان

بحران بلوغ

يكى از بحرانى ترين دوره هاى زندگى هر فرد, دوره بلوغ است . بلوغ مرحله اى از رشد است كه براى همه

نوجوانان, اعم از پسر و دختر, خواه ناخواه حاصل مى شود .تعابير مختلف دين پژوهان و روان شناسان از اين دوره,

حاكى از اهميت و حسّاسيّتى است كه آن ها براى پديده بلوغ قائل اند . در اين جا نظرات بعضى روان شناسان را درباره اين

پديده مى آوريم:

(سميلرز نوجوانى را دوران عدم انطباق, و سكوليانكورز آن را تب عقل, وس گوتهز آن را گره كور بين كودكى و

پيرى, سشيلدرز آن را موجى خروشان در اقيانوس زندگى,س استانلى هالز آن را تولد دوباره, سهاروكسز آن را دوره

كشف هويت, سويلونز آن را دوره جهل و غفلت و بالاخره سكروز نوجوان را ديوانه قابل معالجه خوانده اند . )1

(ژان ژاك روسو, بلوغ را ولادت دوم مى خواند . )2 (گويى نوجوان در آستانه ورود به دوره بلوغ با جهانى نو آشنا

مى شود و ديگر باره متولد مى گردد و افق هاى جديدى در برابر ديدگانش گشوده مى شود . تحول و تغيير و عدم ثبات در

رفتار در اين دوره به حدى است كه بعضى آن را زندگى تشنج آميز و دوران منفى ناميده اند . )3 (اوريس دولوم, بلوغ

را يك نقطه عطف در زندگى مى شناسد نه يك مرحله تكاملى . )4 بلوغ در زبان فارسى به معناى رسيدن و به حد رشد

رسيدن است .5

انواع بلوغ

هرچند از واژه بلوغ غالباً بلوغ جنسى تداعى مى شود, ولى با توجه به موارد استعمال, مى توان به انواع بلوغ اشاره

كرد

كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:

1- بلوغ شرعى:بلوغ شرعى همان سن تكليف دينى است كه براى دختران پايان 9سال قمرى و براى پسران پايان 15

سال قمرى است .

2 - بلوغ جسمى:فيزيولوژيست ها معتقدند: ارگانيزم بدنى انسان تا 5سال اول زندگى به سرعت رشد مى كند و پس

از آن تا آغاز دوره نوجوانى و بلوغ, رشد آن به كندى مى گرايد و سپس در دوره نوجوانى, سرعت دوباره خود را باز

مى يابد و در سن خاصى به حد كمال خود مى رسد .

3- بلوغ جنسى:بلوغ جنسى به معناى رسيدن به سن توليد مثل است كه با ازدياد هورمون ها آغاز مى شود . در اين

شرايط, غدد جنسى از خواب بيدار مى شود و تمايل جنسى را به وجود مى آورد .

4- بلوغ اجتماعى:بلوغ عرفى يا اجتماعى, بلوغى است كه در آن دختر و پسر مسئول رفتار خود مى شوند و به آن

سن قانونى نيز مى گويند . قانون گذاران براى افراد, سنين گوناگونى را در اجراى انواع مقررات و بهره مندى آنان از

حقوق مدنى در نظر گرفته اند; مثلاً براساس قوانين موجود در ايران براى شركت در انتخابات رياست جمهورى و مجلس

شوراى اسلامى, ورود اشخاص به سن شانزده سالگى الزامى است و براى استخدام دولتى و يا اخذ گواهى نامه, هجده

سال تمام منظور شده است .

5- بلوغ روانى:بلوغ روانى, بلوغ ناشى از رشد روان است كه داراى جنبه هاى مختلفى از قبيل: پختگى, هوش

و درك مفاهيم اخلاقى مى باشد .

6- بلوغ شخصيتى:بلوغ شخصيتى در شرايطى حاصل مى شود كه شخص بتواند مستقلاً تصميم بگيرد و

عمل نمايد و

بتواند اراده اش را اعمال كند و متكى به خود باشد .

7- بلوغ عقلى:قرآن مجيد از بلوغ عقلى به نام (رشد ) ياد كرده و استقلال اقتصادى و آزادى مالى براى يتيمان را

مشروط به بلوغ جنسى و رشد عقلى مى داند .6

سن بلوغ

(براى آغاز بلوغ طبيعى, سن معينى وجود ندارد و در محيط هاى مختلف, متفاوت است . عوامل متعددى از قبيل:

عوامل محيطى, فرهنگى, موروثى و اجتماعى و تغذيه اى در پيدايش بلوغ مؤثر است, ولى ظهور آن در اكثر دختران

حدود 11سالگى است . )7

يكى از نويسندگان مى گويد: (از نظر پژوهش گران, اگرچه يك اتفاق نظر در مورد شروع و پايان سن بلوغ وجود

ندارد, اما بيشتر محققين بر اين عقيده اند كه سن شروع بلوغ طبيعى در دخترها 16_9سالگى و در پسرها 17_10سالگى

است و در مجموع, اصطلاح بلوغ به دوره بين 18_12سالگى اطلاق مى گردد و سن متوسط بلوغ, بدون توجه به پسر يا

دختر بودن, 11سالگى اطلاق مى گردد . ولى به طور مسلم دختران زودتر از پسران مرحله بلوغ زندگى خويش را آغاز

مى كنند و زودتر نيز اين مرحله را به پايان مى رسانند . )8

تقدم بلوغ شرعى دختران بر پسران

اين سؤال همواره در ذهن دختران مطرح است كه چرا زودتر از پسران, مكلف مى شوند و بالغ شرعى محسوب مى

گردند ؟

در پاسخ بايد گفت: اولاً, بلوغ شرعى براساس بلوغ طبيعى است . در همه مناطق جهان با در نظر گرفتن شرايط

طبيعى و اجتماعى, دختران زودتر به بلوغ طبيعى مى رسند و فعاليت غدد جنسى در آنان قبل از پسران آغاز مى گردد .

(بنابراين تقدم بلوغ شرعى دختران بر پسران براساس صلاحيت طبيعى و به معناى هم آهنگى قوانين تشريع با مقررات تكوين

است . )9

بيدار شدن غريزه جنسى در دختران زمينه مساعدى براى آلوده شدن به گناه و ناپاكى است و خداوند حكيم براى پيش گيرى از

مفاسد,

آنان را قبل از پسران به وسيله مقررات دينى كنترل مى كند .

ثانياً, (انديشه و عقل دختران زودتر از پسران شكفته مى شود و دليلش آن است كه دختران قبل از پسران زبان مى گشايند

و زودتر از آنان آغاز سخن مى كنند و با توجه به رابطه غير قابل انكارى كه بين انديشه و سخن گفتن وجود دارد, اين نتيجه

به دست مى آيد كه دستگاه فكر دختران زودتر از پسران به كار مى افتد . )10

شكوفا شدن عقل و هوش در دختران باعث شده است قانون گذار آنان را قبل از پسران مكلف كند تا از طريق عمل به تكاليف

الهى به رشد معنوى نايل گردند و از طرف ديگر در جامعه از استقلال قانونى و حقوق اجتماعى برخوردار شوند .

بلوغ زودرس و ديررس

(بلوغ زودرس, پديده اى فيزيولوژيك است كه در هر جنس پسر و دختر ديده مى شود . همان گونه كه از نام آن برمى

آيد, در اين حالت فرد زودتر از هم سالان خود علائم و آثار بلوغ را ظاهر مى سازد . )11

(بلوغ ديررس نيز در هر دو جنس پسر و دختر ديده مى شود و شيوع آن در پسرها بيش از دختران است . به طور كلى

مى توان اظهار داشت هرگاه تا سن 17سالگى آثار و نشانه هاى بلوغ در فرد ظاهر نشود, وى دچار بلوغ ديررس شده

است . )12

علل مختلفى در تسريع يا تأخير بلوغ مطرح شده است . يكى از صاحب نظران مى گويد: (نژاد, تغذيه و عوامل

فيزيكى و روانى موجود در محيط زندگى, در زمان ظهور بلوغ و ميزان ترشح هورمون هاى مربوطه

اثر مى گذارد;

مثلاً ويتامين E را از جمله عوامل تغذيه اى مؤثر به شمار مى روند . وضع نامساعد اخلاقى در اجتماعات بى بند و بار

نيز باعث بلوغ زودرس در آن جوامع مى شود . )13

درباره اثر آب و هوا در بلوغ, برخى نظر مخالف دارند و مى گويند: (بلوغ بيش از آن كه به آب و هوا بستگى داشته

باشد, به طرز تغذيه و بهداشت و شرايط اجتماعى وابسته است . معمولاً آب و هواى معتدل بيش از هواى گرمسير و

سردسير بلوغ را تسريع مى كند . )14

هر كدام از بلوغ زودرس و ديررس, عوارضى بر فرد بالغ دارد, كه مى توان به احساس حقارت در بلوغ ديررس و

اضطراب و نگرانى در بلوغ زودرس اشاره كرد, ولى در حال حاضر اين معضل را از طريق تجويز دارو و روان

درمانى, كنترل و از عوارض آن جلوگيرى مى كنند . بنابراين كسانى كه به بلوغ زودرس يا بلوغ ديررس مبتلا هستند,

نبايد از اين وضعيت نگران باشند .

البته در زودرسى بلوغ, بالغ بايد به وظيفه شرعى خود عمل كند; مثلاً پسرى كه قبل از پانزده سالگى بالغ شده است,

بايد نماز و روزه و تكاليف دينى را انجام دهد و منتظر فرارسيدن سن مقرّر نباشد .

بلوغ و بحران بيولوژيكى

تغييرات ظاهرى در دوران بلوغ, جوان را با بحران بيولوژيكى مواجه مى كند . (تغييرات بيولوژيكى در دختران در

سنين 9 تا12سالگى و در پسران از 11تا13سالگى بروز مى كند . طى اين دوره, 15تا20 سانتى متر بر قد و 20 تا25

كيلوگرم بر وزن نوجوان اضافه مى شود . رفته رفته خصوصيات ثانويه

جنسى بروز مى كند . )19

(پيدايش دانه هاى سياه رنگ بر روى پوست مخصوصاً در اطراف بينى, روى چانه يا روى شانه ها, پسرها را سخت

مضطرب مى سازد . تغيير صدا كه برحسب آب و هوا و نژادهاى مختلف زودتر يا ديرتر ظهور مى نمايد, يك اثر عمومى

است كه در همه پيدا خواهد شد . تارهاى صوتى از لحاظ طول دو برابر مى شوند . صدا كه تا آن هنگام زير بود, در

مدت چند ماه طنين مخصوصى پيدا كرده و به اصطلاح دو رگه مى شود و بسيار نامطبوع مى گردد . بعد از آن در مدت چند

هفته از شدت آن كاسته مى شود و به تدريج حالت صداى اشخاص بالغ را پيدا مى كند و در 17سالگى آخرين تغييرات صوتى

نيز از بين مى روند .

صداى زن نيز تغيير مى كند, اما كمتر محسوس است . آهنگ آن كه بليغ تر و رساتر مى شود, در حدود 15سالگى

وضع ثابتى به خود مى گيرد . )20

با بحران بلوغ, كشش جنسى آغاز مى شود و نوجوان به موضوعات جنسى حساس مى گردد . غالباً نوجوانان از اين

تغييرات ناآگاهند و گاهى دچار وحشت و اضطراب مى شوند . (دبس, جهالت و شتاب زدگى را دو خطر بزرگ در اين

مرحله از رشد آدمى مى داند . )21

(البته تغييرات بلوغ در همه افراد يك سان نيست . تغييرات بدنى همراه با بلوغ ممكن است در برخى از نوجوانان در اوايل

بلوغ روى دهد و در برخى به تأخير بيفتد . حتى در برخى از پسران, سينه ها رشد مى كند يا نشيمن

گاه پهن مى شود .

اين ها دلالت بر داشتن اندام زنانه نيست و نبايد نوجوان و ديگران را نگران اين امر كند . هم چنين در دختران ممكن است

سينه ها كمى ديرتر رشد كند و نبايد اين امر آنان را نگران كند, زيرا تغييرات بلوغ گاهى به تأخير مى افتد . )22

راه هاى غلبه بر بحران بلوغ

براى عبور از اين بحران, نوجوانان و والدين آن ها وظايفى دارند . وظيفه والدين كمك به نوجوانان و راهنمايى آنان از

طريق ارائه اطلاعات صحيح و جامع درباره تحولات دوره بلوغ است . هرگونه سهل انگارى مى تواند نوجوانان را به

اطلاعات ناقص و نادرست سوق داده و در نهايت آن ها را با مشكلات جسمى و روانى مواجه كند .يكى از روان شناسان به

نام دبس, عقيده دارد كه مادر بايد دختر خود را از عادت ماهانگى مطلع سازد .23

نوجوان پسر بايد بداند گاهى در خواب حالتى خاص به وى دست مى دهد و هم زمان با آن, منى از او خارج مى گردد و

معمولاً بلافاصله بيدار مى شود . او نبايد از اين واقعه نگران باشد . اين قوى ترين ميل غريزى است كه خداوند متعال در

نهاد انسان قرار داده است تا پشتوانه بقاى نسل و نويدى براى پدر شدن باشد . اين حالت را كه احتلام مى گويند, براى

جوان وظيفه اى را ايجاب مى كند كه همان غسل جنابت است كه احكام آن در رساله هاى عمليه آمده است . شدت اين ميل

در پسران بيشتر از دختران است . از اين رو آسيب پذيرى آن ها نيز بيشتر است .

اگر اين ميل

در نوجوانى به هيجان آيد, عواقب شومى به دنبال دارد . مؤثرترين روش براى كنترل و مهار غريزه

جنسى, پرورش و تقويت روحيه دينى و پس از آن, اجتناب از نگاه شهوت آميز و اسباب تحريك كننده مانند: فيلم و

عكس هاى مبتذل و پرهيز از دوستان فاسد و روى آوردن به سرگرمى هاى سالم است .

البته به همان اندازه كه در اين دوره, جوان در معرض هجوم وسوسه هاى شيطانى و طوفان غريزه جنسى قرار مى گيرد

و با مشكلات جدى روبه رو مى شود, پاك ماندن جوان در اين مرحله و ايستادگى در برابر تمايلات درونى, ارزش مند و

قابل تقدير است .

رسول خدا (ص ) مى فرمايد: (انّ اللّه تعالى يباهى بالشّابّ العابد الملائكة يقول: انظروا الى عبدى ترك شهوته من

أجلى;24 خداى تعالى به وجود جوان پرهيزكار بر فرشتگان مباهات مى كند و مى فرمايد: اى فرشتگان به بنده جوان من

بنگريد كه شهوت هاى جوانى خود را براى من رها كرده است . )

در روايتى ديگر, آن حضرت فرمود: خداى تعالى مى فرمايد: اى جوانى كه شهوت هاى خود را در راه من ترك گفته

و جوانى ات را در اين راه از دست داده اى, تو در پيشگاه من همانند بعضى از فرشتگانم مى باشى .25

در جوانى پاك بودن شيوه پيغمبرى است

ورنه هر گبرى به پيرى مى شود پرهيزگار

بلوغ و بحران عاطفى

مهم ترين تحول دوران بلوغ بعد از ظهور صفات ثانويه جنسى, تحولات عميق عاطفى است . مسئله مهم, يافتن هويت

خود است . (نوجوان با در نظر گرفتن تجربيات گذشته و قبول تحولات بلوغ مى خواهد هويت خويش

را از نو بازسازى

كند . حتى مخالفت و ستيز نوجوانان با والدين خود و عصيان آنان در برابر ارزش ها و دخالت هاى ديگران براى تثبيت

هويت و جدا نمودن هويت خويش از سايرين است . )26

اين بحران باعث شده است كه طوفانى در درون نوجوان ايجاد شود و با انواع ترديدها, سردرگمى ها روبه رو گردد .

عواطف او ثابت نيست, زود خوشحال مى شود و به سرعت در غم و اندوه فرو مى رود . همين تغيير حالات او را خسته

و رنجور مى كند و به واكنش تند و ناسازگارى سوق مى دهد .

نوجوانان درد دل هاى زيادى دارند; مى گويند: كسى ما را به حساب نمى آورد, ما را درك نمى كنند . از سوى

ديگر والدين نيز از نوجوان خود شكايت دارند, كه او به كلى عوض شده است . هميشه با برادر و خواهر كوچكترش

مشكل دارد و پرخاشگر و خيره سر شده است .

(به والدين بايد توصيه كرد كه سعى كنند نوجوانان را در اين دوره بحرانى درك كنند و سركشى ها و مخالفت هاى نوجوانان

در اين دوره را به صورت علائم رشد و از خصوصيات دوره نوجوانى تعبير كنند و آن را مقدمه قطعى يك واقعه نگران كننده

كه آينده نوجوان را تهديد مى كند, ندانند . برخورد صحيح آنان به نوجوان كمك خواهد كرد تا از اين برهه پرتلاطم و

آشوب بگذرد . )27

(جوانان در سن بلوغ, خود شيفته هستند . آن ها نسبت به عكس العمل خود در آينه وسواس به خرج مى دهند و گاهى

ساعت ها خود را در آينه نگاه

مى كنند . اين عمل ناشى از خودآگاهى شديد آنان است . )28

انگيزه استقلال طلبى در اين مرحله بروز مى كند . جوان از يك طرف از نظر اقتصادى وابسته به والدين است و از طرفى

مى خواهد مستقل عمل كند . (مى گويند: انسان در سه مرحله به استقلال مى رسد: مرحله اول, هنگام به دنيا آمدن

و مرحله دوم, هنگام از شير گرفتن كودك است و مرحله سوم, دوران بلوغ است . موريس دِبس, روان شناسى

معروف فرانسوى اين دوره را فطام يا از شير گرفتن روانى نام نهاده است . )29

يكى از روان شناسان به نام (لوين ) گفته است: (نوجوان در دوره اى زندگى مى كند كه مى توان آن را دوره بى سر

و سامانى روانى ناميد, زيرا او نه كودك است و نه كاملاً بزرگ سال شده است . بحران بلوغ, نوجوان را در يك

وضعيت مبهم و پيچيده اى قرار مى دهد كه نمى داند چه كارى بكند . همين عدم اطمينان نسبت به نقش خود, موجب

مشكلات زيادى براى نوجوان مى شود و او را زودرنج و دو دل و بى ثبات مى سازد . )30

البته نبايد فراموش كرد كه اين امر در آن ها چندان با دوام و ريشه دار نيست . به تدريج عواطف و احساسات و خواسته

هايشان جهت مى گيرد . برخورد سالم والدين و مربيان با اين بحران مى تواند تا حد زيادى در فروكش كردن آن دخيل

باشد .

يكى از حالات روانى و عاطفى نوجوان, پرخاشگرى است, چون به كمك اين مكانيسم, او خاطرات تلخ گذشته و

ضعف و حقارت خويش

را پنهان و از اين طريق اطرافيان را متوجه قدرت و بزرگى خود مى كند . از طرفى, حساسيت

ها و هيجان ها با تغييرات و تحولات غدد داخلى, ميزان ترشحات هورمون ها رابطه مستقيم دارد . فعاليت هاى بدنى,

ورزش و تفريح و انجام تكاليف دينى و عبادات, تأثير فراوانى در حفظ تعادل عاطفى و كنترل خشم نوجوانان دارد .

هارلوك, يكى از روان شناسان, حالات هيجانى و عاطفى نوجوانان را به خصوص در اوايل و اواسط بلوغ, داراى

پنج مشخصه مى داند: (شدت, فقدان كنترل, عدم ثبات و يا تغيير ناگهانى از حالت شعف به حالت نااميدى,

افسردگى, اخلاق متغير و پيدا شدن احساسات عاقلانه نظير: وطن پرستى وفادارى, احترام به ديگران و

خداجويى . )31

بلوغ و ارتباط با هم سالان

دوره بلوغ همواره دوره تنهايى بوده است . بدون توجه به تعداد دوستانى كه نوجوان دارد, او هميشه در درون خود

احساس خلأ مى كند . ساختار شناخت نوظهور جوانان در سن بلوغ, آنان را به انديشيدن به خود وامى دارد . )32 اين

احساس تنهايى كه به مراحل رشد مربوط مى شود, جوان را بر آن مى دارد كه با هم سالان خود ارتباط برقرار كند .

بنابراين دوستى ها در اين دوره براساس يك نياز اجتماعى شكل مى گيرد . معمولاً جوان تازه بالغ به دوستان خود وفادار

است تا جايى كه هيچ انتقادى را درباره دوستانش نمى پذيردد .

در غالب موارد, گروه هاى هم سالان و دوستان نوجوان به قدرى در حيات او نقش دارند كه والدين براى القاى نظر خود

از دوستان نوجوان استمداد مى جويند . يكى از دلايل دوستى ها و

رفاقت ها و پناه بردن به گروه هم سالان در اين دوره,

مشابهت مشكلات آنان است . بنابراين بودن در كنار آنان و بيان راز دل به دوستان, سبب آرامش روحى و تقليل كشمش

هاى روانى مى شود .

(در يك تحقيق, يافته شد مدت زمانى كه نوجوانان صرف صحبت كردن با هم سالان مى كنند از مدت زمان انجام تكاليف

درسى, با خانواده و آشنايان بودن و يا تنها بودن بيشتر است . )33

(هامچك ) عملكرد گروه هم سال را به صورت زير بيان مى كند: 1 . جانشين شدن براى خانواده; 2 . منبع

احترام شخص; 3 . منبع ثبات و استوارى در زمانى كه دوره تحول و انتقال است; 4 . سپرى در مقابل فشار بزرگ

سالان; 5 . منبع قدرتى كه فرد طرز رفتار خود را از آ ها مى گيرد; 6 . الگويى براى رشد اجتماعى, اخلاقى,

عاطفى و ذهنى .34

بنابراين با توجه به نقش مهم و سازنده هم سالان, لازم است خانواده و مدرسه زمينه عضويت و حضور نوجوانان را در

گروه ها و تشكل هاى دانش آموزى و محلى فراهم نمايند تا روابط اجتماعى را تجربه كنند .

بعضى از نوجوانان به دليل احساس خطاكارى و اشتباه و يا احساس بى ارزشى و ترس از برخورد با ديگران و نداشتن مهارت

هاى اجتماعى, انزوا و گوشه گيرى را بر معاشرت با دوستان ترجيح مى دهند, كه در اين صورت آموزش مهارت هاى

ارتباطى و ترتيب دادن جلسات گروهى از سوى والدين مى تواند به نوجوان كمك كند تا در جمع حاضر شود و ابراز وجود

كند . هرگونه سخت گيرى

و بى توجهى والدين در اين مورد به شخصيت اجتماعى نوجوان آسيب وارد مى كند و او را با

بحران روبه رو مى سازد .

البته نبايد مسئوليت والدين را در بررسى دوستان ناديده گرفت . هرگونه اهمال و بى تفاوتى ممكن است زيان هاى جبران

ناپذيرى را به بار آورد . والدين بايد مراقب باشند كه فرزندان نوجوان آن ها با چه كسانى طرح دوستى مى ريزند, چون

دوستى نوجوان بر مبناى تبادل عاطفى و نياز روحى است . انگيزه هاى عاطفى باعث مى شود آن ها در انتخاب رفيق دقت

لازم را مبذول ندارند و بدون تأمل, با ديگران رابطه برقرار كنند . واضح است اين دوستى هاى حساب نشده مى تواند

ثمرات تلخى به بار آورد . امام على (ع ) مى فرمايد: (من اتخذ أخاً من غير اختبار اَلجأه الاضطرار الى مرافقة

الاشرار;35 كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى بندد, ناچار بايد به رفاقت اشرار تن دهد )

بنابراين پدر و مادر بايد با دقت و حساسيت خاص, روابط فرزند خود را با دوستانش تحت كنترل و نظارت قرار دهند .

(بررسى ها نشان مى دهد كه نوجوانان اولين قدم هاى انحراف و تباهى را به كمك دوستان ناباب برداشته, سپس در

سراشيبى سقوط قرار گرفته اند . )36

البته اعمال نظارت بايد به گونه اى باشد كه به حساسيت منفى فرزندان نينجامد و آن ها را به لجاجت واندارد, زيرا در اين

صورت نوجوان بيشتر به طرف دوستان ناهل سوق داده مى شود .

نوجوانان عزيز نيز بايد به اين واقعيت توجه داشته باشند كه تجارب به دست آمده از دوران طفوليت

و اطلاعات محدود و

ناقص آن ها براى مواجهه با دنياى جديد جوانى, كافى نيست . اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد: (جهل الشابّ معذور

وعلمه محقور;37 عذر نادانى جوان پذيرفته و مقبول و علم او در جوانى محدود است )

جوان به اطلاعات جديد و معتبر و گسترده نياز دارد تا بتواند بر معضلات زندگى جديد خود فائق آيد . در اين راستا بايد بر

احساس غرور و بزرگ منشى خود غلبه كند و از تجارب گران سنج بزرگ سالان بهره مند گردد . امام على (ع ) مى

فرمايد: با مردان آزموده و صاحب تجارب, هم نشين باش كه اينان متاع پر ارج تجربه هاى خود را با گران ترين بها

يعنى فدا كردن عمر خود تهيه كرده اند و تو آن را با ارزان ترين قيمت يعنى با صرف چند دقيق به دست مى آورى .38

بلوغ و ناسازگارى با والدين

يكى از بحران هاى بلوغ, ناسازگارى نوجوانان با والدين است . آن چه مهم است فهم اين ناسازگارى و دلايل آن است .

چرا فرزندان رفتار والدين خود را تأييد نمى كنند و والدين از مخالفت فرزندان خود گله و شكايت دارند ؟ به نظر مى رسد

آزادى خواهى و استقلال طلبى و نوگرايى كه از خصوصيات دوران بلوغ است, منشأ اين ناسازگارى باشد . (در دوران

بلوغ, بيش از هر زمان ديگر انسان به اين كه مورد توجه و پذيرش باشد, اهميت مى دهد و به شدت احتياج دارد كه به

عنوان يك دوست و شريك تلقى شود . چه قدر مكرر از جوانان شنيده مى شود كه كاش يك بار بزرگ ترها با ما جدى

صحبت مى كردند . )39

پدر و مادر بايد متوجه باشند كه نوجوان امروز, كودك ديروز نيست . نوجوان, عاشق آزادى و اظهار وجود و شيفته

استقلال و اثبات شخصيت است . يك نوجوان ايرانى در خاطراتش مى نويسد: (دوست ندارم به من دستور دهند,

مخصوصاً اگر اين دستور آمرانه باشد . اگر دستور دهنده مادرم باشد, گوش نمى دهم . وقتى دستوردهنده برادر بزرگم

باشد, ناچارم كه اجرا كنم وگرنه كشيده اى خواهم خورد . با اين وجود, وقتى برادرم به من دستور مى دهد سعى مى

كنم فوراً آن را اجرا نكنم و خود را به نشنيدن مى زنم . اين كار به من فرصت مى دهد تا خشم خود را فرو نشانم . )40

بايد به اين نكته توجه داشت كه جوان با اظهارنظر كردن در مسائل, بزرگ منشى, حق دخالت در امور براى خود قائل

بودن و تمرد از خواسته هاى بزرگ سالان و بى اعتنايى به سنت هاى كهن جامعه, درصدد آزمايش ديگران و سنجش ميزان

مقاومت آن ها است . والدين نبايد با اين پديده با ديده ترديدآميز بنگرند و احساس نگرانى نمايند . همان طورى كه والدين در

ايام كودكى از راه رفتن مستقل آن ها استقبال مى كردند, بايد از استقلال خواهى جوانان خود نيز كه نشانه سلامت جسم و

جان آنان است, دل شاد گردند . اسلام بر قبول اين واقعيت تأكيد كرده و بر تشريك مساعى و مشورت در مسائل زندگى

اصرار مى ورزد . رسول اكرم (ص ) مى فرمايد: (الولد سيد سبع سنين وعبد سبع سنين ووزير سبع سنين;41

فرزند در هفت سال اول, سيد

و آقاى والدين است و در هفت سال دوم, بنده مطيع و فرمان بردار پدر و مادر است و در

هفت سال سوم, وزير والدين است .

(رسول اكرم (ص ) با به كار بردن كلمه وزير, از طرفى تشخص طلبى و استقلال جويى جوان را مورد توجه قرار

داده و او را در كشور كوچك خانواده وزير مسئول شناخته است و از طرف ديگر به پدر و مادر فهمانده است كه با جوان

امروز همانند بچه ديروز رفتار نكنيد . بچه ديروز, بنده و مطيع شما بوده و جوان امروز, وزير و مشاور شما

است . )42

والدين مى توانند با ارتباط صحيح و منطقى با نوجوانان به آن ها كمك كنند تا اين دوره را بدون فشار و تنش سپرى كنند . اگر

والدين نقش خود را به خوبى ايفا نكنند, امكان انحراف و انحطاط و كشانده شدن نوجوان به دسته هاى بزه كار و منحرف

زياد است . وقتى نوجوان هيچ گونه تكيه گاهى براى خود نداشته باشد و نتواند ارتباط صحيحى با ديگران برقرار كند, به

الگوهاى نامطمئن و گروه هاى بزه كار پناه مى برد . قطع رابطه عاطفى بين والدين و نوجوانان در اين دوره, زمينه

سرخوردگى و گريز آن ها را از محيط خانه و مدرسه فراهم مى كند . بنابراين سازگارى و ناسازگارى نوجوان تا حد زيادى

بستگى به نوع رفتار و واكنش والدين دارد . روايت اميرالمؤمنين (ع ) بر اين مطلب دلالت دارد; آن جا كه مى

فرمايد: (ولدك ريحانتك سبعاً وخادمك سبعاً ثمّ هو عدوّك و صديقك;43 فرزندت در هفت سال اول, برگ خوش بويى بر

ساقه درخت وجود شما است و در هفت سال دوم, خدمت گزار مطيع و فرمان بردار شما است و در هفت سال سوم,

ممكن است دشمن يا دوست تو باشد )

(اگر پدر و مادر نوجواƠبتواند ضمن ولى بودنشان همانند يك دوست مهربان و صميمى, دوستانه و مشاورانه با نوجوانشان

رفتار كنند [و] در رفتارشان استمرار داشته باشند و هرگز از حريم دوستى اعتماد متقابل و روابط سينه به سينه خارج

نشوند, مى توانند به عنوان يك دوست صميمى نياز فرزند جوانشان را تأمين كرده, هم چون سنگرى استوار او را از

گزند آسيب هاى روانى و اجتماعى حفظ نمايند . براى ايجاد و استمرار رابطه دوستانه و صميمانه با نوجوانان به گونه اى كه

آن ها با كمال ميل و انگيزه, مشتاق باشند, حرف هاى دلشان را با پدر و مادر خود مطرح كنند, بايد سرمايه گذارى

نمود . سرمايه اصلى چنين پيوند و ارتباط مقدسى, رفتار صادقانه و صميمانه در طول دوران مختلف رشد كودك

است . )44

بلوغ و احساسات مذهبى

با فرا رسيدن بلوغ, در كنار شكوفايى تمايلات نفسانى, تمايلات روحانى نيز بيدار مى گردد . (همه روان شناسان در

اين نكته متفق القول اند كه ما بين بحران تكليف و جهش ناگهانى احساسات مذهبى, ارتباطى وجود دارد . به گفته دبس,

در اين اوقات, نوعى بيدارى مذهبى حتى نزد كسانى كه سابقاً نسبت به مسائل مذهبى لاقيد بودند, ديده مى شود . )45

بر اين اساس در صدر اسلام, جوانان زودتر از بزرگ سالان به دين مقدس اسلام و پيامبر (ص ) ابراز علاقه كرده و

ايمان مى آوردند . مصعب بن عمير, نماينده مخصوص

رسول اكرم (ص ) براى تعليم و آموزش قرآن به مدينه آمد .

جوانان و نوجوانان دعوتش را مى پذيرفتند .46 شخصى به نام ابى جعفر احول, از دوستان امام صادق (ع ), براى

تبليغ مذهب تشيع به بصره رفت . امام صادق (ع ) از او سوال كرد: مردم بصره را در قبول روش اهل بيت و سرعت

پذيرش آيين تشيع چگونه يافتى ؟ عرض كرد: افراد كمى تعاليم اهل بيت را پذيرفتند . حضرت فرمود: (عليك بالاحداث

فانهم اسرع الى كل خير;47 توجه خود را به نسل جوان معطوف دار كه آنان در انجام امور خير از ديگران پيش قدم ترند )

حمايت جوانان از دين و شيفتگى آن ها به مسائل دينى, صريح و خالص و قاطع است تا جايى كه جانشان را براى اعتلاى

عقايد مذهبى فدا مى كنند . تجربه انقلاب اسلامى ايران و جنگ تحميلى و بسيج جوانان در سن بلوغ و دفاع جانانه آن ها از

مكتب و شرف و ميهن اسلامى, گواهى صادق بر اين مدعا است . به نمونه اى از وفادارى و حمايت بى دريغ از ارزش

ها و باورهاى مذهبى اشاره مى كنيم:

(سعد بن مالك از جوانان انقلابى صدر اسلام بود . او در 17سالگى اسلام آورد . او مى گويد: من نسبت به مادرم

خيلى مهربان و نيكوكار بودم . موقعى كه قبول اسلام كردم و مادرم آگاه شد, روزى به من گفت: اين چه دينى است كه

پذيرفته اى ؟ يا بايد از آن دست بردارى و به بت پرستى برگردى يا من آن قدر از خوردن و آشاميدن امساك مى كنم تا

بميرم .

سعد گفت: من از دينم دست نمى كشم و از شما درخواست مى كنم كه از خوردن و آشاميدن خوددارى نكنى . مادر به

گفته فرزند اعتنا نكرد . يك شبانه روز غذا نخورد, اما مِهر الهى آن چنان در عمق جانش نفوذ كرد كه مهر مادرى

نتوانست در برابر آن مقاومت نمايد . او با قاطعيت به مادرش گفت: به خدا قسم, اگر هزار جان در تن داشته باشى و

يك يك آن ها از بدنت خارج شود, من از دينم دست برنمى دارم . وقتى مادر از تصميم جدى فرزندش آگاه شد و از تغيير

عقيده سعد مأيوس گرديد, امساك خود را شكست و غذا خورد . )48

ارزش ها در دوران بلوغ, در حال تحول و دگرگونى است . جوان در اين مرحله تمايل دارد در مسائل اعتقادى خود

تجديدنظر كند, چون نمى داند آن چه را كه به او در اين باره گفته اند درست است . از اين رو به تحقيق و بررسى مى

پردازد . البته نبايد از اين ترديد و شك هراس داشت .

استاد مطهرى (ره ) شك را مقدمه يقين, و پرسش را مقدمه وصول, و اضطراب را مقدمه آرامش مى داند و مى

گويد: (شك, معبر خوب و لازمى است, هرچند منزل و توقف گاه نامناسبى است . )49

در اين شرايط آن ها نياز به رهبرى فكرى و عاطفى دارند . كودك به دليل نارسايى عقل, از تجزيه و تحليل مسائل عاجز

است . از اين رو بدون مطالبه دليل, آموزه هاى دينى را از والدين مى پذيرد, ولى اين حالت انقياد را نمى توان

از

نوجوان بالغ انتظار داشت . گلن بلر و استوارت جونز مى گويند: (نوجوان در طى تحولات بلوغ به آن مرحله مى رسد

كه با نيروى استدلال با عقايد مذهبى مواجه شود . )50

والدين بايد از اين فرصت استفاده كرده و شعائر دينى را با منطق و استدلال به فرزندان جوان خود ارائه دهند و از اكراه و

تحميل تكاليف بپرهيزند تا با عكس العمل منفى و حتى موضع گيرى آن ها مواجه نشوند . (پس از دوران كودكى, صورت

امر از قطعيت خود خارج مى شود و بيشتر با دليل و عقل سليم سرو كار دارد . از اين به بعد پدر بايد بگويد: اگر من به

جاى تو بودم, فلان كار را مى كردم و دليل بياورد . )51

اگر با نوجوان با صداقت و احترام برخورد شود, به سهولت مى توان در اعماق دل او نفوذ كرد . دبس مى گويد: (

ارزش هاى اخلاقى در دوران بلوغ در وجود سرمشق هاى انسانى تجلى مى كند و صورت هايى به خود مى گيرد كه نوجوانان

سعى مى كنند به هيئت آنان درآيند . نوجوانان اين اشخاص نمونه را آيينه و آرمان و كمالى مى دانند كه خودشان خواهان

آنند . )52

آن ها تمام مسائل را زير ذره بين انتقاد خود قرار مى دهند و در بنيان هاى اعتقادى و باورهاى مذهبى خود هيچ گونه تسامح و

تساهلى را برنمى تابند و اگر عمل الگوها با گفتارشان هم خوانى نداشته باشد, چه بسا اصل اعتقادات را زير سؤال ببرند .

اگر والدين نقش رهبرى خود را به خوبى ايفا نكنند و عطش روحى جوانان به

مذهب را به موقع سيراب نسازند, چه بسا آن

ها به افكار انحرافى روى آورند . از اين رو اسلام بر انتقال سريع آموزه هاى دينى تأكيد مى كند . امام صادق (ع ) مى

فرمايد: (بادروا احداثكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئه;53 احاديث اسلامى را به نوجوانان خود بياموزيد و در

انجام آن تسريع كنيد, پيش از آن كه مخالفان گم راه بر شما پيشى گيرند . )

اين آموزش هرگز به صورت تحميل نظر و سليقه اى نبايد باشد, بلكه بايد به صورت مبادله عقايد و افكار و طرفينى باشد .

(بر طبق بررسى يونسكو, اغلب جوانان احساس مى كنند آلت دست قرار گرفته اند و براى همين جهت نسبت به بزرگ

سالان بدبين هستند و يك حالت عصيان نسبت به سنت ها و آداب و رسوم خانوادگى و اجتماعى در آنان پديدار گشته است .

والدين مى خواهند فرزندانشان مانند خود آن ها باشند, در صورتى كه ممكن است جوانان نخواهند مانند آنان زندگى

كنند . ) .54

البته اين به معناى تسليم شدن در برابر نظرات نوجوان نيست, بلكه به معناى جلب اعتماد نوجوان و در نظر گرفتن شرايط

روحى و هم آهنگى با تحول زمانى است . شايد روايت اميرالمؤمنين (ع ) ناظر به اين نكته روان شناختى باشد كه مى

فرمايد: (لاتقسروا اولادكم على آدابكم فانهم مخلوقون لزمان غير زمانكم;55 آداب و رسوم زمان خود را به فرزندانتان

تحميل نكنيد, چه آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده اند ) .

منبع

محمد سبحانى نيا

پى نوشت ها

1_ سيد مجتبى هاشمى, تربيت و شخصيت انسانى, ج2, ص199 .

2_ همان, ص155 .

3_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج1, ص89 .

4_ على قائمى, دنياى نوجوانى دختران, ص232 .

5_ فرهنگ عميد, ج1, ص372 .

6_ نساء (4 ) آيه 6 .

7_ على قائمى, همان, ص219 .

8_ محمود محمديان, بلوغ تولدى ديگر, ص24 .

9_ محمدتقى فلسفى, بزرگسال و جوان, ج2, ص132 .

10_ همان, ص135 .

11_ محمود محمديان,همان, ص47 .

12_ همان, ص49 .

13_ احمد صبور اردوبادى, بلوغ, ص150_149 .

14_ سيد احمد احمدى, روان شناسى نوجوانان و جوانان, ص21 .

15_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج1, ص97 .

16_ محمد پارسا, روان شناسى رشد كودك و نوجوان, ص219 .

17_ توضيح المسائل, مسئله 2252 .

18_ محمدتقى فلسفى, همان, ص99 .

19_ سيد احمد احمدى, همان, ص19_18 .

20_ محمدتقى فلسفى, همان, ص107 .

21_ دبس, مراحل تربيت, ص162 .

22_ سيد احمد احمدى, همان, ص22 .

23_ همان, ص163 .

24_ كنزالعمال, ج15, ص776 .

25_ همان, ص775 .

26_ سيد احمد احمدى, همان, ص28 .

27_ همان, ص29 .

28_ جان براد شاد, من _ كودك _ من, ترجمه دكتر داود محب على, ص294 .

29_ محمدعلى سادات, راهنماى پدران و مادران, ج1, ص30 .

30_ سيد احمد احمدى, همان, ص20 .

31_ على اصغر حقانى, روان شناسى رشد و نوجوانان, ص62 .

32_ جان براد شاد, همان, ص291 .

33_ اسماعيل بيابانگرد, روش هاى افزايش عزت نفس در كودكان و نوجوانان, ص63 .

34_ همان, ص64 .

35_ غررالحكم و دررالكلم, ج5, ص398 .

36_ محمدعلى سادات, همان, ص99 .

37_ غررالحكم و دررالكلم, ج3, ص367 .

38_ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج20, قصار 846 .

39_ محمدتقى فلسفى, بزرگسال و جوان, ج1, ص42 .

40_ سيد احمد احمدى, همان,

ص33 .

41_ بحارالانوار, ج101, ص95 .

42_ محمدتقى فلسفى, همان, ص42 .

43_ ابن ابى الحديد, همان, ج20, ص343 .

44_ غلامعلى افروز, روان شناسى و تربيت كودكان و نوجوانان, ص60 .

45_ سيد احمد احمدى, همان, ص60 .

46_ محمدتقى فلسفى, جوان, ج1, ص345 .

47_ بحارالانوار, ج23, ص236 .

48_ محمدتقى فلسفى, همان, ج2, ص136 .

49_ عدل الهى, ص7 .

50_ سيد مجتبى هاشمى, همان, ص162 .

51_ محمدتقى فلسفى, همان, ج1, ص456 .

52_ سيد احمد احمدى, همان, ص61 .

53_ محمدتقى فلسفى, همان, ص352 .

54_ سيد احمد احمدى, همان, ص57 .

55_ ابن ابى الحديد, همان, ج20, قصار102 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109