سرشناسه:دهقان فردوس، اکبر، 1329 -
عنوان و نام پدیدآور:هزار و یک نکته از قرآن کریم/ تالیف اکبر دهقان.
مشخصات نشر:تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1379.
مشخصات ظاهری:680 ص.
شابک:20000 ریال 964-5652-03-0 : ؛ 20000 ریال (چاپ دوم) ؛ 20000 ریال (چاپ سوم) ؛ 25000 ریال (چاپ پنجم) ؛ 28000 ریال (چاپ هفتم) ؛ 45000 ریال: چاپ نهم : 978-964-5652-03-4
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
یادداشت:چاپ دوم: 1379.
یادداشت:چاپ سوم: 1382.
یادداشت:چاپ چهارم و پنجم: 1384.
یادداشت:چاپ هفتم: بهار 1386.
یادداشت:چاپ نهم: زمستان 1387.
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع:تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع:شیعه -- عقاید
شناسه افزوده:مرکز فرهنگی درسهائی از قرآن
رده بندی کنگره:BP98/د88ھ4 1379
رده بندی دیویی:297/179
شماره کتابشناسی ملی:م 78-27669
ص: 1
ص: 2
هزار و یک نکته از قرآن کریم » پیشگفتار
تمجید از قرآن مجید؛ «ق و القرءان المجید»(1) و تکریم از این کتاب آسمانی؛ «انّه لقرءان کریم»(2)و تعظیم از این وحی الهی؛ «و لقد ءاتیناک سبعاً من المثانی و القران العظیم»(3)، در شأن ذات اقدس خداوندی است که این کتابِ نور و هدایت؛ «قد جاءکم من اللّه نور و کتاب مبین یهدی به اللّه من اتّبع رضوانه سبل السّلام»(4)، را بر اساس علم بی منتهای خویش نازل کرده است؛ «فإلّم یستجیبوا لکم فاعلموا انّما أنزل
بعلم اللّه»(5). چه بهتر که توصیف این مأدبه آسمانی؛ «القران مأدبة اللّه»(6) را از معلم آن که خداوند رحمن است؛ «الرّحمن علّم القران»، بشنویم.
قرآن کریم بهترین سخن الهی است؛ «اللّه نزّل أحسن الحدیث»(7)، و مایه ی ذکر و یادآوری است؛ «ان هو الاّ ذکر و قرءان مبین»(8)، و برترین موعظه و پند الهی است؛ «قد جاءتکم موعظة من ربّکم»(9). برای مؤمنان شفا و درمان است؛ «و ننزّل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین»(10)، همچنین جدا کننده ی حق از باطل است؛ «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده».(11)
کتابی که هیچ شکی در آن نیست و مایه ی هدایت پرهیزکاران است؛ «لا ریب
ص: 3
فیه هدی للمتّقین».(1)
کتابی که از سنگینی خاصی برخوردار است؛ «انا سنلقی علیک قولاً ثقیلاً».(2) کتابی که دارای برکت و خیر کثیر است؛ «و هذا کتاب أنزلناه مبارک»(3). کتابی که هرگز باطل در آن راه پیدا نمی کند؛ «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه».(4)
کتابی که معجزه ی جاوید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است؛ «قل لئن اجتمعت الانس و الجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القران لا یأتون بمثله».(5)
کتابی که تعلیم و تعلّم و عمل به آن، انسان را عالم ربانی می کند؛ «و لکن کونوا ربّانیین بما کنتم تعلّمون الکتاب».(6)
کتابی که تمسک به آن مایه ی صلاح و فلاح انسان است؛ «و الّذین یمسّکون بالکتاب و أقاموا الصّلوة انّا لا نضیع أجر المصلحین»(7).
جای بسی تأسف است که مسلمانان به جای اخذ این کتاب؛ «خذوا ما ءاتیناکم بقوّة»(8)، آن را مهجور کردند؛ «و قال الرّسول یا ربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرءان مهجوراً»(9)، و به جای این که کتاب الهی را امام و قائد خود بدانند؛ «علیکم بالقران فاتّخذوه اماماً و قائداً»(10)، آن را مأموم خود قرار دادند؛ «فنبذوه وراء ظهورهم».(11)
امیدوارم که قرآن کریم، شافی ما در دنیا؛ «و ننزّل من القرءان ما هو شفاء و
ص: 4
رحمة»(1)و شافع ما در قیامت باشد؛ «علیکم بالقرآن فانه شافع مشفّع».(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » هدف از تدوین
پس از آن که کتاب «یکصد و پنجاه موضوع از قرآن کریم» ویژه ی مبلغان، منتشر و مورد استقبال سروران عزیز روحانی و مبلّغان دینی قرار گرفت، بعضی از دوستان چنین پیشنهاد دادند: مناسب بود در ذیل هر بحثِ موضوعی، نکته ای از قرآن کریم بیان می شد. در پاسخ عرض کردم که ان شاء اللّه کتاب جداگانه ای تحت عنوان «نکته ها» به صورت موضوعی خواهم نوشت تا دسترسی به بعضی از نکات و لطایف قرآن کریم برای
دوستداران فرهنگ قرآنی سهل و آسان باشد.
سرانجام تصمیم گرفتم برخی از کتب تفسیری مانند تفسیر کبیر، کشف الاسرار، نور الثقلین، المیزان، نمونه، نور و بعضی از کتب دیگر را مطالعه کرده و نکته های لطیف آن ها انتخاب و به صورت موضوعی تنظیم کنم که بحمد اللّه توفیق رفیق گشت و این مهم به پایان رسید.
هزار و یک نکته از قرآن کریم » یادآوری چند نکته
1 - نکته های گزینش شده، نمونه ای از لطایف و نکته ها و قطره ای از دریاست که هرگز به عمق این بحر عمیق نتوان رسید؛ «بحراً لا یدرک قعره».(3)
2 - نکته های انتخاب شده در هر موضوعی متنوع و مختلف، و مشتمل بر نکات اعتقادی،
ص: 5
اخلاقی، تربیتی، عرفانی، ادبی، سیاسی و اجتماعی است.
3 - جهت طولانی نشدن مطالب و نکته ها، نوعاً از ترجمه ی آیات خودداری شده و در بیان شرح بعضی از آیات و روایات، از تفسیر نمونه و ترجمه ی المیزان استفاده شده است.
4 - جهت اعتماد خوانندگان عزیز، مدارک و منابع نکته ها در پانوشت ذکر گردیده است. حدود یکصد نکته که مدرک آن بیان نشده، از خود مؤلف است.
5 - غالباً در نقل نکته ها تصرّفی اعم از تلخیص و تکمیل صورت گرفته است.
6 - مقصود از تفسیر موضوعی که در پاورقی به آن اشاره شده، تفسیر موضوعی استاد گرانمایه حضرت آیت اللّه جوادی آملی «دامت برکاته» و منظور از محاضرات، نکته هایی است که از درس معظم له استفاده شده است.
7 - در خاتمه از استاد ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج آقای قرائتی که حدود پانصد نکته ی این کتاب را مطالعه کرده و تذکراتی را در تکمیل بعضی از نکته ها به بنده دادند و نیز مسئولیت نشر این کتاب و کتاب «یکصد و پنجاه موضوع» را عهده دار شدند، کمال تقدیر و تشکر را دارم. همچنین از دوست گرامی حجة الاسلام آقای مجید حیدری فر که تنظیم فصول و ویراستاری این اثر را پذیرفتند، تشکر می کنم.
اکبر دهقان - حوزه ی علمیه ی قم
1 / 5 / 78
ص: 6
ص: 7
ص: 8
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 1 تا 15
ادله ی اثبات خداوند
1 - اصول سه گانه ی اعتقادی
اصول سه گانه ی اعتقادی گاهی در یک سوره مطرح است، چنان که در سوره ی مبارکه ی (یس) آمده است؛ «نبوّت» در ابتدای سوره بیان شده است؛ «انّک لمن المرسلین»، مبدأ و معاد نیز پایان آن؛ «فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شی ء و الیه ترجعون»(1)، گاهی نیز این سه اصل اعتقادی در یک آیه مطرح شده است؛ «ءامن الرّسول بما أنزل إلیه من ربّه و المؤمنون کلّ ءامن باللّه و ملئکته و کتبه و رسله لا نفرّق بین أحد من
رسله و قالوا سمعنا و أطعنا غفرانک ربّنا و إلیک المصیر»(2)، که جمله ی «کلّ ءامن باللّه» ناظر به توحید و جمله ی «لا نفرّق بین أحد من رسله» بیان کننده ی نبوت و جمله ی «و إلیک المصیر» اشاره به معاد است.
2 - عدم شک در مبدأ و معاد
قرآن کریم شک و ریب را از سه امر نفی کرده است: خداوند، قیامت، قرآن کریم. آنگاه، برای کسانی که احیاناً شک و تردیدی دارند، بدین شرح استدلال می کند:
ص: 9
1 - در وجود ذات خداوند متعال هیچ شکی نیست؛ «أفی اللّه شک». زیرا او پدید آورنده ی نظام هستی است؛ «فاطر السّموات و الأرض».(1)
2 - در معاد و روز قیامت نیز جای هیچ شکی نیست؛ «ربّنا انّک جامع النّاس لیوم لاریب فیه».(2)زیرا خداوند انسان را از خاک آفرید؛ «یا أیّها النّاس ان کنتم فی ریب من البعث فإنّا خلقناکم من تراب».(3)
3 - در قرآن کریم هیچ شکی نیست که از ناحیه ی خداست؛ «لاریب فیه هدی للمتّقین».(4)زیرا تحدی می کند و می گوید: اگر شک دارید، سوره ای همانند قرآن بیاورید؛ «إن کنتم فی ریب مما نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله».(5)
3 - فطرت خدا آشنا
قرآن کریم انسان را دارای فطرتی خداخواه و خداشناس معرفی می کند؛ «فطرة اللّه الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه»(6)تا فطرت او بیدار است، وی خداگرا و خداجوست، و همه ی هستی و دارایی هایش را از او می داند؛ لیکن گاهی بر اثر غفلت از حقیقت خویشتن، به اسباب مادی دل می بندد و در نتیجه، از پروردگارش غافل می گردد و در این صورت، اگر به سختی و مصیبتی گرفتار شود، ناامید و مضطرب خواهد شد؛
«و اذا أنعمنا علی الإنسان أعرض و ناء بجانبه و إذا مسّه الشّرّ کان یؤساً».(7)
ص: 10
بنا بر این، انسان دو حال دارد: فطری و عادی؛ بر اساس هوشیاری فطری، چه در آسایش و رفاه، چه در سختی و بلا، دل سوی خدا دارد و بر پایه ی غفلت از فطرت، به نعمت های دنیوی مثل مال و جاه و فرزندان سرگرم است، لیکن حوادث تلخ می تواند او را از خواب غفلت بیدار کرده و با خدای خویش آشنا سازد؛ «و اذا مسّکم الضّرّ فی البحر ضلّ من تدعون الاّ ایّاه»(1)و نیز «و اذا مسّ الانسان الضرّ دعانا لجنبه».(2)
کوتاه سخن این که: انسان دارای فطرتی خداجوست، لیکن گاهی هنگام رفاه و آسایش از خداوند غافل می شود، ولی زمان گرفتاری و ابتلا هوشیار می گردد و یگانه موجودی را صدا می زند که توان برطرف کردن مشکلاتش را دارد و برای سهولت دستیابی به اهدافش، وعده ی اطاعت و شکرگزاری می دهد؛ «لئن أنجینا من هذه لنکوننّ من الشّاکرین».(3)
پیدایش چنین ارتکازی در انسان ها مبتنی بر رفتار اجتماعی آنهاست که برای تأمین نیازهای خویش اقدام به معامله می کنند و چیزی می دهند و در مقابلش چیز دیگری می ستانند. بدین جهت، در ارتباط با خداوند سبحان نیز چنین عمل می کنند، در حالی که ساحت مقدسش منزه از احتیاج است.
توسل و رویکرد انسان به خدای سبحان، هر چند در حالت اضطرار و بیچارگی باشد، دلیل روشنی بر وجود فطرت خداجو و خداگرای اوست، گرچه پس از رسیدن به ساحل امن و رهایی از مصایب دوباره ناسپاسی می کند؛ «ثم أنتم تشرکون».(38)
38) انعام / 63؛ المیزان / ج 7 / ص 137.
ص: 11
4 - شکوفایی فطرت به هنگام خطر
«هو الذّی یسیّرکم فی البرّ و البحر... و ظنّوا أنّهم أحیط بهم دعواللّه مخلصین له الدّین»(1)
خداوند کسی است که شما را در خشکی و دریا سیر می دهد .... زمانی که سرنشینان کشتی در محاصره ی بلا گرفتار می شوند، خداوند را با اخلاص می خوانند.
شخصی خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد: دلیلی بر وجود خداوند متعال بیان کنید. حضرت فرمودند: آیا هنگامی که کشتی دچار موج دریا شده، در حال سفر با آن بوده ای؟ گفت: آری. آنگاه پرسیدند: آیا در آن لحظه، قلب تو به جایی متوجه شد، ناله و دعا کردی؟ گفت: آری. حضرت فرمودند: خداوند همان کسی است که در آن لحظه به آن متوجه شدی.(2)
5 - عالم ذرّ و پیمان فطرت
«و إذ أخذ ربّک من بنی ءَادم من ظهورهم ذرّیّتهم و أشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی»(3)
خداوند در آیه ی فوق سخن از پیمانی می آورد که به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده، اما این که این پیمان چگونه بوده است، توضیحی در باره ی جزئیّات آن در متن آیه نیامده است، لیکن مفسران با اتّکا به روایات فراوان، نظرات مختلفی را بیان کرده اند که از همه مهمتر دو نظر است:
ص: 12
1 - هنگامی که آدم آفریده شد، فرزندان آینده ی او تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتی بیرون آمدند (و طبق بعضی از روایات این ذرات از کل آدم بیرون آمدند)، آن ها دارای عقل و شعور کافی برای شنیدن سخن و پاسخ گفتن بودند. در این هنگام از طرف خداوند به آن ها خطاب شد: «ألست بربّکم»؛ آیا پروردگار شما نیستم؟ همگی در پاسخ گفتند: «بلی شهدنا»؛ آری! بر این حقیقت همگی گواهیم.
سپس همه ی این ذرات به صلب آدم علیه السلام (یا به گل آدم) بازگشتند و به همین جهت این عالم را «عالم ذرّ» و این پیمان را «پیمان ألست» می نامند. بنا بر این، پیمان مزبور یک پیمان تشریعی و قرار داد خود آگاه میان انسان ها و پروردگارشان بوده است.
2 - منظور از این عالم و این پیمان، همان عالم استعدادها و پیمان فطرت و تکوین و آفرینش است؛ به این ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذراتی بیش نیستند، خداوند استعداد و آمادگی برای حقیقت توحید به آن ها داده است. هم در نهاد و فطرتشان این سرّ الهی به صورت یک حسّ درون ذاتی به ودیعه گذارده شده، هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خود آگاه.
بنا بر این، همه ی افراد بشر دارای روح توحیدند و سؤالی که خداوند از آن ها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخ آن ها نیز به همین زبان است.
گفتنی است که تفسیر اوّل دارای اشکالاتی است که بدان ها اشاره می کنیم:
الف - در متن آیات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است، نه خود آدم؛ «من بنی ءادم من ظهورهم - ذریتهم»، در حالی که تفسیر اول از خود آدم یا از گل آدم سخن می گوید.
ص: 13
ب - اگر این پیمان با خود آگاهی کافی و عقل و شعور گرفته شده، چگونه همگان آن را فراموش کرده اند و هیچ کس آن را به خاطر نمی آورد؟
ج - هدف از چنین پیمانی چه بوده است؟ اگر هدف این بوده که پیمان گزاران با یادآوری آن در راه حق قدم بردارند و جز راه خداشناسی نپویند، باید گفت: چنین هدفی به هیچ وجه از این پیمان به دست نمی آید. زیرا همه آن را فراموش کرده اند.
بنا بر این، تفسیر دوم مناسب تر است که منظور از این سؤال و جواب یک پیمان فطری بوده است که الآن هم هر کس در درون جان خود آثار آن را می یابد؛ «فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها».(1)
6 - خداوند یگانه نجات بخش انسان
«قل من ینجّیکم من ظلمات البرّ و البحر تدعونه»(2)
مقصود از نجات دادن از ظلمات دریا و خشکی، رهایی از شدائدی است که انسان هنگام مسافرت های زمینی و دریایی با آن روبرو می شود، از قبیل سرمای شدید و گرمای طاقت فرسا و باران و برف و طوفان. روشن است که ابتلای به این گرفتاری ها در تاریکی شب رنج آورتر است؛ زیرا در تاریکی شب یا در ظلمتی که ابر و باد ایجاد می کند، اضطراب، حیرت و بیچارگی آدمی بیشتر می شود و کمتر می تواند راه چاره ای بیابد. بدین
جهت، در آیه ی کریمه، نجات دادن را مقید به ظلمات کرده است، وگرنه اصل معنای آیه این است؛ «چه کسی شما را در شداید دستگیری می کند؟».(44)
44) المیزان / ج 7 / ص 137.
ص: 14
7 - قانون علیت و تأثیر و تأثر در جهان
«لا اله الاّ هو خالق کل شی ء»(1)
قرآن کریم در باره ی موجودات جهان، از آسمان و زمین و ستارگان و کوه ها و درختان و حیوان و انسان که دارای آثار و خواصی هستند و این که نسبت این آثار به موجودات، نسبت فعل به فاعل و معلول به علت است، همان نظریه ای را ابراز داشته که عقل و تجربه نیز آن را تأیید می کند.
تمامی اجزای عالم، با همه اختلافی که در هویت ها و انواع دارند، هر یک دارای فعل و اثری است و این همان قانون علیت عمومی در اجزای جهان است. هر موجودی که از ناحیه ی وجود و عدمش مانند دو کفه ترازو مساوی است؛ یعنی، ممکن است موجود شود و ممکن است نشود، چنین موجودی، اگر وجود یافت، قطعاً به وسیله ی علتی وجود یافته و معلول علتی غیر خودش است.
قرآن کریم این قانون را تصدیق کرده و در اثبات وجود صانع و سایر صفاتش، بدان استدلال می کند، و اگر این قانون صحیح نبود و عقل و تجربه ی ما در تشخیص آن به خطا رفته بود، استدلال به آن صحیح نبود.(2)
8 - برهان علیت در اثبات واجب الوجود
«أم خلقوا من غیر شی ء أم هم الخالقون»(3)
این آیه ی شریفه اشاره به برهان معروف علیّت است که در فلسفه و کلام، برای اثبات
ص: 15
وجود خداوند آمده است؛یعنی جهانی که در آن زندگی می کنیم، بدون شک حادث است. زیرا همواره در تحول است و آن چه در حال تغییر و دگرگونی است، در معرض و چنین چیزی قدیم و ازلی نخواهد بود.
اکنون این سؤال پیش می آید که موجود حادث، از پنج حال بیرون نیست:
1 - بدون علت به وجود آمده است.
2 - خود علت خویشتن است.
3 - سایر معلولات جهان علت وجود آن است.
4 - این جهان معلول علتی است که آن هم به نوبه ی خود معلول علت دیگری است و تا بی نهایت پیش می رود.
5 - این جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است که هستی اش از درون ذات پاک اوست.
باطل بودن چهار احتمال نخست روشن است. زیرا اولاً: پیدایش معلول بدون علت محال است، وگرنه هر چیزی در هر شرایطی باید به وجود آید، در حالی که چنین نیست. ثانیاً: علیّت چیزی نسبت به خودش نیز محال است. چون مفهومش این است که قبل از وجودش موجود باشد و این اجتماع تقیضین است.
همچنین احتمال سوم که سایر مخلوقات، خالق انسان باشد، نیز واضح البطلان است. زیرا مستلزم دور است، و نیز احتمال چهارم، یعنی امتداد سلسله ی علل و معلول ها تا بی نهایت نیز غیر قابل قبول است. چون بی نهایت معلول، مخلوق است و نیاز به خالق دارد، آیا بی نهایت صفر عدد می شود؟ یا از درون ظلمت نور برمی خیزد؟ یا از بی نهایت فقر و نیاز، بی نیازی به وجود می آید؟
بنا بر این، راهی جز قبول احتمال پنجم؛ یعنی خالقیت واجب الوجود باقی
ص: 16
نمی ماند، و از آنجا که رکن اصلی این برهان، نفی احتمال اول و دوم است، قرآن مجید به همان بسنده کرده است.(1)
9 - برهان عام و فراگیر بر توحید
«فلمّا جنّ علیه اللّیل رءا کوکباً قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لاأحبّ الآفلین»(2)
هدف حضرت ابراهیم علیه السلام از جمله ی «لا أحبّ الآفلین» تفهیم این نکته بود: چیزی که برای انسان باقی نمی ماند و از نظر او غایب می شود، شایسته نیست که انسان به آن دل ببندد. معبود باید کسی باشد که انسان به شکل فطری او را دوست داشته باشد. بنا بر این، باید چیزی را بپرستد که دستخوش زوال نمی گردد.
این برهان به گونه ای است که تمامی اقشار مردم، خواص و عوام، آن را می فهمند و از سوی دیگر عام و فراگیر است. زیرا غروب یعنی زوال هر چیزی پس از وجودش، و این معنا در باره ی همه ی موجودات صادق است. پس، برهان حضرت ابراهیم علیه السلام پایه و اساس هر گونه شرک و دوگانه پرستی را منهدم می سازد.(3)
10 - برهان تمانع و اثبات توحید
اگر پروردگارانی جز خدای متعال در آسمان ها و زمین باشند، بی تردید هستی به فساد و تباهی کشانده می شود، و چون هیچ گونه ناسازگاری در جهان خلقت به چشم نمی خورد و کمترین نارسایی در آن ها وجود ندارد، پس خدایانی غیر از خداوند متعال وجود ندارد.
ص: 17
قرآن کریم این برهان را به صورت قیاس استثنایی بیان می کند که یک قضیه ی شرطیه اش این آیه است؛ «لو کان فیهما ءالهة الاّ اللّه لفسدتا»(1) و قضیه ی دیگر آن که بطلان تالی را دربر دارد، در آیه ی دیگری آمده است؛ «فارجع البصر هل تری من فطور».(2)
11 - یگانگی خداوند در زمین و آسمان
«هو الّذی فی السماء إله و فی الأرض إله»(3)
ابو شاکر دیصانی که یکی از منکران توحید بود، به نظر خود برای قرآن کریم ایرادی یافته بود. روزی به هشام بن حکم گفت: در قرآن آیه ای وجود دارد که عقیده ی ما (دوگانه پرستی) را تصدیق می کند. هشام گفت: کدام آیه را می گویی؟ ابوشاکر آیه ی فوق را ذکر کرد که معنایش این است؛ «او کسی است که در آسمان خداست و در زمین نیز خداست». هشام می گوید من توان پلسخ دادن را نداشتم. از این رو، در آن سال به زیارت
خانه ی کعبه مشرف شدم و نزد امام صادق علیه السلام رفتم و جریان را گفتم. امام فرمود: این، سخن فرد بی دینی است، هنگامی که بازگشتی از او بپرس نام تو در کوفه چیست؟ می گوید: فلان، بگو نام تو در بصره چیست؟ می گوید: فلان، پس بگو پروردگار ما نیز همین گونه است؛ نام او در آسمان «اله» است و در زمین نیز نام او «اله» است. هشام می گوید: هنگامی که بازگشتم، به سراغ ابو شاکر رفتم و این پاسخ را به او ارائه
کردم. وی گفت: این سخن از تو نیست، به یقین پاسخ را از حجاز آورده ای.(54)
54) سفینة البحار / ج 1 / ص 128.
ص: 18
12 - شناخت پروردگار
عموم مردم از مخلوق پی به خالق، و از مصنوع پی به صانع می برند، چنانکه قرآن کریم می فرماید: «إنّ فی خلق السموات و الأرض .... لایات لقوم یعقلون»(1)؛ اما برخی از انسان ها مانند انبیای الهی، خداوند را به خودش می شناسند، نه به غیر او، و از صانع پی به مصنوع می برند.همان گونه که قرآن کریم می فرماید: «ألم ترإلی ربّک کیف مدّ الظلّ»(2) به ما بنگر تا صنع ما بینی، نه این که به سایه بنگر تا ما را
ببینی. اول خداوند مطرح است، بعد مصنوع او که سایه باشد.(3)
13 - دقت و تفکر در آفرینش شتر
«أفلا ینظرون إلی الأبل کیف خلقت»(4)
چرا به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟ این حیوان ویژگی های عجیبی دارد که او را از حیوانات دیگر ممتاز می سازد و به حق، آیتی است از آیات خدا. به برخی از آن ها توجه کنید:
الف - بعضی از چهارپایان تنها از گوشتشان استفاده می شود و بعضی دیگر غالباً از شیرشان، و بعضی دیگر تنها برای سواری سودمند است و بعضی برای باربری؛ اما شتر حیوانی است که تمام این جهات در آن جمع است.
ب - شتر نیرومندترین و مقاومترین حیوانات اهلی است. زیرا بار زیادی با خود می برد و عجب این که به هنگامی که خوابیده است، بار سنگینی را بر او حمل می کنند و او با یک
ص: 19
حرکت برمی خیزد و روی پای خود می ایستد، در حالی که چهارپایان دیگر قدرت چنین کاری را ندارند.
ج - شتر می تواند روزهای متوالی (حدود یک هفته الی ده روز) تشنه بماند و در مقابل گرسنگی نیز تحمل بسیاری دارد.
د - شتر توان مسافرت طولانی هر روزه را داراست و می تواند از زمین های صعب العبور بگذرد.
ه - او از نظر تغذیه بسیار کم خرج است و هر گونه خار و خاشاکی را می خورد.
و - او در شرایط نامساعد جوّی، در میان طوفان های بیابان که چشم و گوش را کور و کر می کند، با ابزار خاصّی که خداوند در پلک ها و گوش ها و بینیِ او آفریده است، مقاومت می کند و به راه خود ادامه می دهد.
ز - شتر با تمام قدرتی که دارد، از رام ترین حیوانات است؛ به گونه ای که کودک خردسال نیز می تواند مهار یک شتر را در دست گرفته، و آن را هدایت کند.
خلاصه این که: ویژگی های این حیوان چنان است که دقت در آفرینش او، انسان را متوجه خالق بزرگی می کند که آفریننده ی چنین موجودی است. ناگفته پیداست مراد از «نظر» در جمله ی «أفلا ینظرون» نگاه کردن عادی نیست، بلکه نگریستن با تفکر و اندیشه است.(59)
59) نمونه / ج 26 / ص 428.
ص: 20
اسمای الهی
14 - آغاز هر کار به نام خداوند
1 - «بسم اللّه الرحمن الرحیم» سرآغاز کتاب الهی است، «بسم اللّه» نه تنها در ابتدای قرآن، بلکه در آغاز همه ی کتب آسمانی بوده است.
2 - حرکت و توقف کشتی نوح به نام خدا بود؛ «بسم اللّه مجریها و مرسیها».(1)
3 - حضرت سلیمان وقتی ملکه ی سبا را به ایمان به خداوند فرا خواند، دعوت نامه ی خود را با جمله ی «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» برای او فرستاد.
4 - «بسم اللّه» رمز آن است که در شروع کار نیاز به دلگرمی و امید و رحمت است و مبدأ و منشأ همه ی قدرت ها و امیدها و رحمت ها خداست. از این رو، بعد از کلمه ی «اللّه» رحمن و رحیم به کار رفته است. پیامبر نیز رسالت خویش را با نام خدا شروع کرد؛ «اقرأ باسم ربّک ».(2)
5 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کار مهمی که بدون نام خدا شروع شود، بی فرجام است؛ «کلّ أمر ذی بال لم یذکر فیه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم فهو أبتر».(3)
6 - ابن عباس می گوید که از علی علیه السلام پرسیدم: چرا سوره ی برائت «بسم اللّه» ندارد؟
ص: 21
فرمود: «بسم اللّه» امان و مایه ی امنیت است و در سوره ی برائت امان وجود ندارد و فرمان جنگ داده شده است؛ «لأنّها أمان و برائة، نزلت بالسّیف لیس فیها أمان».(1)
7 - امام صادق علیه السلام می فرماید: هرگز «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» را ترک نکن، گرچه بخواهی بعد از آن شعری بخوانی؛ «لا تدع بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و ان کان بعده شعر».(2)
8 - امام حسن عسگری علیه السلام می فرماید: گفتن بسم اللّه یاری خواستن از خداوند در جمیع شئون زندگی است؛ «بسم اللّه ای أستعین علی أموری کلّها باللّه».(3)
9 - امام باقرعلیه السلام می فرماید: بسم اللّه نزدیک ترین اسم به اسم اعظم خداوند است؛ «بسم اللّه الرحمن الرحیم أقرب الی اسم اللّه الأعظم من ناظر العین الی بیاضها».(4)
15 - عظمت و قداست نام الهی
نام الهی از چنان عظمت و قداستی برخوردار است که اگر به هنگام ذبح حیوان ذکر شود، آن حیوان حلال، وگرنه گوشت آن حیوان حرام می گردد. از این رو، قرآن کریم به صورت سلب و ایجاب آن را مطرح می کند. گاهی می فرماید: از آن حیوانی که نام خدا بر آن برده نشده، نخورید؛ «و لا تأکلوا ممّا لم یذکر اسم اللّه علیه و انّه لفسق»(5)، گاهی می فرماید: از آن حیوانی که نام خدا بر آن برده شده، بخورید؛ «فکلوا ممّا ذکر
اسم اللّه علیه ان کنتم بایاته مؤمنین».(68)
68) انعام / 118 ؛ محاضرات.
ص: 22
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 16 تا 30
16 - «اللّه» جامعترین نام خداوند
هر کدام از نام های خدا در قرآن کریم، ناظر به برخی از صفات اوست. تنها نامی که به تمام صفات و کمالات الهی اشاره دارد و به تعبیر دیگر، جامع تمام صفات جمال و جلال است به همین دلیل، سایر اسمای خداوند غالباً صفت برای کلمه ی «اللّه» ذکر می شود، مانند: «فإنّ اللّه غفور رحیم»(1)و «فانّ اللّه سمیع علیم».(2)
17 - معنای اللّه
«اللّه» اسم است برای ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات کمال است. این نام بزرگ خداوند که اختصاص به ذات خود او دارد، در سراسر قرآن کریم دو هزار و هشتصد و دوازده بار ذکر شده است.
بعضی معتقدند که کلمه ی «اللّه» اسم وضع شده ای است و مشتق نیست، چنان که خلیل گفته است و برخی دیگر گویند که مشتق است و در اشتقاق آن اختلاف کرده اند، بعضی آن را مشتق از «اله، یأله» می دانند که مصدر به معنای اسم مفعول است. «اله» یعنی «معبود» و برخی آن را مشتق از «وله» به معنای تحیر و سرگردانی دانسته اند؛ یعنی عقول و اندیشه های انسان ها در باره ی او متحیر و سرگردان است.(3)
18 - ویژگی نام مقدّس اللّه
هر اسمی، جز کلمه ی «اللّه» هرگاه حرفی از آن کم شود، معنایش به هم می خورد. زیرا اگر
ص: 23
«الف» حذف گردد، «للّه» می شود. قرآن می فرماید: «للّه ملک السّموات و الأرض»(1)و اگر «لام» اول حذف گردد، «له» می شود. قرآن می فرماید: «له ما فی السّموات و الأرض».(2) اگر «لام» دوم حذف گردد، «هو» می شود. قرآن می فرماید: «و هو اللّه لا اله الاّ هو».(3)
19 - معنای لطیف بودن پروردگار
«اللّه لطیف بعباده یرزق من یشاء و هو القویّ العزیز»(4)
توصیف خداوند به «لطیف» بدین جهت است که لطیف از ماده ی «لطف» به معنای هر موضوع دقیق و ظریف و هر گونه حرکت سریع و جسم لطیف است، بنا بر این لطیف بودن خداوند اشاره به علم او نسبت به اسرار دقیق و ظریف آفرینش است.
گاه به معنای خلقت اجسام لطیف و کوچک و ذره بینی و مافوق ذره بینی نیز آمده است. امام رضاعلیه السلام می فرماید: «این که می گوییم خدا لطیف است، به دلیل آن است که مخلوقات را لطیف آفریده و از اشیای لطیف و ظریف آگاه است. آیا آثار صنع او را در گیاهان نمی بینی؟ همچنین در موجودات و حیوانات کوچک و حشرات ریز و چیزهایی که از آن هم کوچک تر است. هنگامی که به این موجودات می نگریم، در می یابیم که
خالق آن ها لطیف است».(76)
76) اصول کافی / ج 1 / ص 93 ؛ نمونه / ج 5 / ص 386.
ص: 24
اوصاف الهی
الف - اراده و مشیت الهی
20 - معنای اراده ی الهی
«إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»(1)
آیه ی شریفه ی فوق، از آیات برجسته ی قرآن کریم است که معنای ایجاد را تبیین می کند و می فرماید: خداوند در ایجاد هر چیزی که اراده اش به آن تعلق گیرد، به غیر از ذات مقدس خود، به هیچ سبب دیگری محتاج نیست.
تعبیرات قرآن کریم در این زمینه مختلف است؛ گاهی با تعبیر امر؛ «إنّما أمره إذا أراد شیئاً» و گاهی با تعبیر قول؛ «إنّما قولنا لشی ء إذا أردناه أن نقول له کن فیکون»(2) و در جای دیگر تعبیر به قضا کرده است؛ «و إذا قضی أمراً فإنّما یقول له کن فیکون».(3)
گفتنی است که منظور از کلمه ی امر و قول و قضا در آیات شریفه، بیان کردن شأن الهی در هنگام اراده خلقت است، نه این که خداوند متعال وقتی می خواهد چیزی را
ص: 25
بیافریند، این کلام را می گوید و «کن» می گوید، وگرنه تسلسل لازم می آید. به دلیل این که خود تلفظ هم چیزی است که بعد از اراده کردن، تلفظ دیگری می خواهد، باز آن تلفظ هم چیزی از چیزهاست که محتاج به اراده و تلفظ دیگری است.(1)
21 - خواست الهی
الف - اگر خداوند بخواهد اشرف مخلوقات، (پیامبر اکرم علیه السلام) را با «أوهن البیوت» و تار عنکبوت حفظ می کند؛ «إلاّ تنصروه فقد نصره اللّه».(2)
ب - اگر خدا بخواهد فرعون صاحب قدرت را؛ «و فرعون ذی الأوتاد»(3) به وسیله ی آب که به آن می نازید؛ «و هذه الأنهار تجری من تحتی»،(4) غرق می کند؛ «حتّی إذا أدرکه الغرق».(5)
ج - اگر خدا بخواهد درخت خشک، میوه دار می شود؛ «و هزّی إلیک بجذع النّخلة تساقط علیک رطباً جنیّاً».(6)
د - اگر خدا بخواهد از یک علت، دو معلول متفاوت به وجود می آید. گاهی حضرت موسی عصا را به سنگ می زند، چشمه ی آب می جوشد؛ «أن اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عیناً».(7)گاهی نیز عصا را به دریا می زند، قسمتی از آب دریا خشک می شود؛ «أن اضرب بعصاک البحر».(8)
ص: 26
ه - اگر خدا بخواهد زن بی شوهر بچه دار می شود؛ «فحملته فانتبذت به مکاناً قصیّاً».(1)
و - اگر خدا بخواهد کلاغ معلم انسان می شود و دفن کردن مرده را به او می آموزد؛ «فبعث اللّه غراباً یبحث فی الأرض».(2)
22 - تنها ذات دارای حیات حقیقی
مرحوم علامه طباطبایی قدس سره بعد از بیان اقسام حیات دنیوی و ذکر یک سلسله از آیات کریمه چنین می گوید: توضیح و تفسیر همه ی این آیات در قرآن آمده که می فرماید: «و ما الحیوة الدّنیا إلاّ لهو و لعب و إنّ الدّار الاخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون»(3) زندگی دنیا واجد حقیقت و کمال حیات نیست، به عکس حیات آخرت که دارای حقیقت و کمال حیات است، که مرگ در آن راه ندارد؛ «ءَامنین لا یذوقون فیها الموت
إلاّ الموتة الأولی»، ولی همین حیات اخروی چنان که از آیات زیادی استفاده می شود از طرف پروردگار متعال افاضه می شود و اوست که انسان را در آخرت زنده می کند و زمام همه ی امور به دست اوست. بنا بر این، حیات اخروی نیز مملوک و مسخّر قدرت الهی است، نه این که مطلق و رها باشد؛ یعنی کسی که به این حیات زنده می شود، خاصیت آن را به واسطه ی خداوند مالک می شود، نه خود به خود.
پس، حیات حقیقی باید به گونه ای باشد که عروض مرگ بر آن محال باشد و این تصور نمی شود، مگر در صورتی که حیات، عین ذات صاحب آن باشد، نه عارضی و
ص: 27
دریافت شده از دیگری. خداوند در قرآن می فرماید: «و توکّل علی الحیّ الّذی لا یموت».(1)بنا بر این، حیات حقیقی همان حیات خدایی است که وجود خدا بالذات دارای علم و قدرت است.(2)
23 - از نظر قرآن کریم اصل خلقت حیات به دست خداست؛
«الّذی خلق الموت و الحیوة»(3)و زنده کردن موجودات نیز به دست خداست؛ «إنّه أمات و أحیی»(4)و زنده بودن دیگران با مرگ همراه است؛ «کلّ نفس ذائقة الموت»(5)و خداوند زنده ای است که مرگ و فنا در او راه ندارد؛ «و توکّل علی الحیّ الّذی لا یموت».(6)بنا بر این روشن می شود که حیات بالاصالة مربوط به ذات خداوند است و حیات و قوام دیگران به او بستگی دارد؛ «هو الحیّ القیّوم».(7)
24 - استفاضه ی عموم مردم
در جهان هستی اموری وجود دارد که عموم انسان ها می توانند از آن فیض و بهره ببرند و اختصاص به هیچ طایفه و نژاد خاصی ندارد. از جمله:
الف - رحمت الهی؛ «إنّ اللّه بالنّاس لرؤف رحیم».(8)
ب - رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ «و أرسلناک للنّاس رسولاً».(9)
ج - قبله و خانه ی کعبه؛ «إنّ أوّل بیت وضع للنّاس للّذی ببکّة مبارکاً».(10)
ص: 28
د - قرآن کریم؛ «شهر رمضان الّذی أنزل فیه القرءان هدی للنّاس».(1)
ه - عاشورای امام حسین علیه السلام؛ «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضّلالة».(2)
25 - خداشناسی و تحوّل جهان هستی
تفکّر و فرض تغییر و تحوّل در نعمت های خداوند یکی از راه های خداشناسی و نعمت شناسی است.
الف - اگر درختان سبز نشوند؛ «لو نشاء لجعلناه حطاماً».
ب - اگر آب ها تلخ و شور شوند؛ «لو نشاء لجعلناه أجاجاً».
ج - اگر آب ها به زمین فرو روند؛ «قل ان أصبح ماءکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین».
د - اگر شب یا روز همیشگی باشد چه می شود؛ «ان جعل اللّیل علیکم سرمداً».
ه - اگر خداوند نعمت گوش و چشم را از شما بگیرد؛ «قل أرأیتم ان أخذ اللّه سمعکم و أبصارکم و ختم علی قلوبکم من إله غیر اللّه یأتیکم به».(3)
ب - وجه الهی
26 - مفهوم وجه الهی
«یریدون وجهه»(4)
وجه یا روی به مناسبتی که میان صورت و سطح بیرونی هر چیزی هست، به طور مجاز بر
ص: 29
همان سطح بیرونی آن هم اطلاق می شود. ذات چیزی برای چیز دیگری هیچ وقت ظهور نمی کند و تنها ظاهر و سطح بیرونی و اسما و صفات است که برای موجود دیگری جلوه می کند.
به ذات خدای تعالی نیز نمی توان پی برد. زیرا به طور کلی علم و معرفت، نوعی تحدید فکری است و ذات مقدس او بی نهایت است. از آنجا که وجه یا روی هر چیزی همان قسمتی است که دیگران با آن مواجه می شوند، از این جهت می توان گفت: از هر چیزی آن قسمتی که به آن اشاره می شود، نیز وجه آن چیز است.
به این اعتبار نیز می توان گفت: اعمال صالحه وجه خدای تعالی است، همچنان که کارهای زشت وجه شیطان است. چنانکه صفاتی را که خدای سبحان با آن صفت با بندگان خود روبرو می شود، نظیر رحمت و خلق و رزق و هدایت، از صفات فعلیه، بلکه صفات ذاتیه را هم که به وسیله ی آن مخلوقات، خدای خود را تا حدی می شناسند، مانند علم و قدرت، همه را می توان وجه خدا دانست. زیرا خداوند متعال به وسیله همین صفات با مخلوقات
خود روبرو می شود و آفریدگان نیز به وسیله ی آن به جانب خدا رو می کنند.(1)
27 - معنای وجه اللّه
وجه در لغت به معنای صورت است و گاهی به معنای ذات به کار می رود. بنا بر این «وجه اللّه» یعنی ذات خدا. پس ذکر کلمه ی «وجه» در آیه ی انفاق و مانند آن متضمّن نوعی تأکید است. زیرا هنگامی که گفته می شود «برای ذات خدا»، تأکید آن از «برای خدا» بیشتر است؛ یعنی حتماً برای خدا باشد، نه دیگری.
ص: 30
افزون بر آن، معمولاً صورت انسان شریف ترین قسمت ظاهری بدن اوست. زیرا اعضای مهم بینایی، شنوایی و گویایی در آن قرار گرفته اند. به همین دلیل هنگامی که کلمه ی «وجه» به کار برده می شود، شرافت و اهمیت را می رساند. در اینجا هم (به طور کنایه) که در مورد خداوند به کار برده شده است، در واقع نوعی احترام و اهمیت از آن فهیمده می شود. بدیهی است که نه خداوند جسم است و نه صورت دارد.(1)
28 - مفهوم بقای وجه الهی و فنای جنّ و انس
«کل من علیها فان و یبقی وجه ربّک ذوالجلال و الإکرام»(2)
هر موجود دارای شعوری که بر روی زمین است، به زودی فانی خواهد شد و عمرش پایان می پذیرد و حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است. زیرا زندگی دنیا حیات مقدمی است و زندگی حقیقی در آخرت است. منظور از این فنا، فنای مطلق و هیچ و پوچ شدن 2نیست، ولی پروردگار متعال با همه ی جلال و اکرامش باقی می ماند، بدون این که فنای موجودات، اثری در خود او یا دگرگونی در جلال و اکرام او باقی بگذارد.
بنا بر این که مراد از وجه خدا هر چیزی باشد که دیگران به آن رو دارند، قهراً مصداقش عبارت است از تمامی چیزهایی که به خداوند منسوبند و مورد نظر هر خداجویی واقع می گردد، مانند انبیا و اولیای خدا و دین او و ثواب و قرب او و سایر چیزهایی که از این قبیل هستند.(3)
ص: 31
ج - علم الهی
29 - گستردگی علم الهی
«و لو أنّما فی الأرض من شجرة أقلام والبحر یمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت کلمات اللّه»(1)
این آیه در باره ی وسعت و گستردگی علم الهی است، اگر تمامی درختان روی زمین درختان قلم شوند و آب دریاها جوهر گردد و هفت دریا نیز به آن افزوده شود، این ها همه
تمام می شوند، اما کلمات و علم الهی تمام نخواهد شد.
گاهی از ساقه و شاخه های یک درخت تنومند، هزاران بلکه میلیون ها قلم به وجود می آید و با در نظر گرفتن حجم عظیم درختان روی زمین و جنگل هایی که بسیاری از کوه ها و دشت ها را پوشانیده است و تعداد قلم هایی که از آن پدید می آید و همچنین اگر تمام اقیانوس های روی زمین که تقریباً سه چهارم کره ی زمین را با عمق زیادی پوشانیده است، جوهر شوند، چه وضع عجیبی برای نوشتن ایجاد می کند؛ به ویژه با
توجه به افزوده شدن هفت دریای دیگر به آن که هرکدام از آن ها معادل تمام اقیانوس های روی زمین باشد، آیا ترسیمی جالبتر از این برای توصیف بی نهایت به نظر می رسد؟
جالب این که «شجره» به صورت مفرد و کلمه «اقلام» به صورت جمع آمده تا بیانگر تعداد فراوان قلم هایی باشد که از یک درخت با تمام ساقه و شاخه هایش به وجود می آید و نیز تعبیر «البحر» به صورت مفرد و الف و لام جنس برای آن است که تمام اقیانوسهای روی زمین را شامل شود، و کلمه ی «سبعة» اشاره به کثرت دریاها دارد.(110)
110) نمونه / ج 17 / ص 76 ؛ تفسیر کبیر / ج 25 / ص 157.
ص: 32
30 - مراد از علم خلق و امر
«ألا له الخلق و الأمر»(1)
در این که منظور از «خلق» و «أمر» چیست، میان مفسران گفتگوست، اما با توجه به قرائنی که در این آیه و آیات دیگر قرآن موجود است، استفاده می شود که منطور از «خلق» آفرینش نخستین و منظور از «أمر» قوانین و نظاماتی است که به فرمان پروردگار در عالم هستی حکومت می کند و آن ها را در مسیر خود رهبری می کند. این تعبیر در حقیقت پاسخی است به آن ها که چنین می پندارند که خداوند جهان را آفریده و آن را به
حال خود واگذارده و کناری نشسته است. به تعبیر دیگر عالم هستی در ایجادش نیازمند به خدا است، اما در بقا و ادامه حیات نیازی ندارد.
این جمله می گوید: همان گونه که جهان در حدوثش نیازمند به اوست، در تدبیر و ادامه ی حیات و اداره اش نیز وابسته به اوست و اگر لحظه ای خدا از آن گرفته شود، نظامش به کلی از هم گسسته و نابود می گردد.(2)
علم غیب
«إنّ اللّه عنده علم السّاعة و ینزّل الغیث و یعلم ما فی الأرحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً و ما تدری نفس بأیّ أرض تموت»(3)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 31 تا 45
31 - سؤال: چرا فرمود: «ما فی الأرحام» و نفرمود: «من فی الأرحام»؟
پاسخ: در این صورت افاده عموم نمی کرد؛ یعنی فقط نشانه ی عالم بودن خدا به پسر یا
ص: 33
دختر بودن موجود در رحم است و در این صورت اشکالی پیش نمی آمد که هر متخصص جنین شناسی می تواند آن را بداند یا به وسیله ی اشعّه ی برق، ممکن است پسر و دختر بودن را تشخیص داد، ولی حالا که «ما» فرموده، نه تنها نر و ماده بودن جنین از آن فهمیده می شود، بلکه همه خصوصیات او را شامل می شود؛ زشتی و زیبایی و سعادت و
شقاوت و طولانی بودن عمر و کوتاهی آن، زیادی رزق و کم بودن آن و خصوصیات اخلاقی او، که همه این ها از همان وقتی که جنین در شکم مادر است، تعیین می گردد و کیست که بتواند از مشاهده ی چنین جنینی از خصوصیات آن آگاه گردد.(1)
32 - سؤال: چرا خداوند علم قیامت و نزول باران و آنچه را در ارحام است، به خود نسبت داد و علم دو چیز (روزی و مرگ) را از بندگان نفی کرد و به خودش اسناد نداد؟
پاسخ: آن سه چیز را به جهت بزرگداشت به خود نسبت داد، اما آن دو که از صفات مخلوقات است، از خودشان نفی کرد تا بدانند آنچه را مربوط به خودشان است، توان آگاهی از آن را ندارند، پس آن سه چیز دیگری که اصلاً ارتباطی به آن ها ندارد، بی تردید از علم به آن عاجز و ناتوان هستند.(2)
د - قدرت الهی
33 - قدرت خداوند
«قل اللّهمّ مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر إنّک علی کل شی ء قدیر * تولج اللّیل
ص: 34
فی النّهار و تولج النّهار فی اللّیل و تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ و ترزق من تشاء بغیر حساب»(1)
در این دو آیه 12 مرتبه از قدرت خداوند نام برده شده است تا روح توحید را در انسان شکوفا کند:
1 - خداوندا مالک حکومت ها تو هستی.
2 - به هر کس بخواهی (طبق مصلحت خود) حکومت می دهی.
3 - از هر کس بخواهی می گیری.
4 - هر کس را بخواهی عزیز می کنی.
5 - هر کس را بخواهی ذلیل می کنی.
6 - خیر، تنها به دست توست.
7 - تو بر هر چیزی قدرت داری
8 - شب را در روز داخل می کنی.
9 - روز را در شب داخل می کنی.
10 - موجود زنده را از مرده خارج می سازی.
11 - موجود مرده را از زنده خارج می سازی.
12 - به هر کس بخواهی بدون حساب روزی می دهی.(117)
117) نور / ج 2 / ص 43.
ص: 35
34 - عدم تعلّق قدرت الهی به ممتنع
«إنّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر...»(1)
شخصی از امیر المؤمنین سؤال کرد: آیا خداوند قدرت دارد که دنیا را در تخم مرغ قرار دهد، بدون این که دنیا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود؟ حضرت فرمودند: به خدا نسبت عجز و ناتوانی داده نمی شود، اما آن چیزی که تو سؤال کردی امکان ندارد؛ یعنی قدرت به امر ممتنع تعلق نمی گیرد؛ «قیل لأمیر المؤمنین علیه السلام هل یقدر ربّک أن یُدخل الدّنیا فی بیضة من غیر أن تصغر الدّنیا أو تکبر البیضة؟ قال: إنّ اللّه
تبارک و تعالی لا ینسب إلی العجز و الّذی سئلتنی لا یکون».(2)
شخصی خدمت حضرت رضاعلیه السلام آمد و همین سؤل را کرد؛ حضرت در پاسخ او فرمودند: آری! خداوند این کار را در کوچکتر از تخم مرغ انجام داده و آن چشم توست که تمام زمین و آسمان و مابین آن دو را می بینی؛ «جاء رجل إلی الرضاعلیه السلام فقال له: هل یقدر ربّک أن یجعل السّموات و الأرض و ما بینهما فی بیضة؟ فقال: «نعم، و فی أصغر من البیضة، قد جعلها فی عینک و هو أقلّ من البیضة، لأنّک اذا فتحتها عاینت
السّماء و الأرض و ما بینهما».(3)
35 - قلمرو اذن تکوینی خدا
«ما أصاب من مصیبة إلاّ باذن اللّه»(4)
کلمه ی «مصیبت» به معنای صفت یا حالتی در انسان است که بر اثر برخورد با هر حادثه
ص: 36
به او دست می دهد و غالباً در مورد حوادث ناگوار استعمال می شود. کلمه ی «اذن» به معنای اعلام رخصت و رفع مانع است و همواره ملازم با علم و آگاهیِ اذن دهنده نسبت به عملی است که اجازه آن را صادر می کند.
بنا بر این، اذن در آیه ی شریفه، اذن لفظی یا تشریعی نیست، بلکه اذن تکوینی است که همان به کار انداختن اسباب و برداشتن موانعی است که سر راه سببی از اسباب قرار می گیرد. مثلاً آتش اقتضای حرارت و سوزاندن را دارد و اذن خداوند در سوزاندن آتش، برطرف کردن رطوبت از میان پنبه و آتش است تا این که آتش بتواند پنبه را بسوزاند و در عرف عام معمول بوده که کلمه ی اذن را در مورد ذوی العقول به کار ببرند.
می گفتند: من به فلانی اذن دادم که چنین و چنان کند و هرگز نمی گفتند: من به آتش اذن دادم که پنبه را بسوزاند. چون فکر می کردند که آتش شعور ندارد و نمی شود چیزی را به آن اعلام نکرد.
ولی قرآن کریم اذن را در این موارد نیز استعمال کرده است. در مورد عقلا فرمود: «و ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن اللّه»(1) و در غیر عقلا فرمود: «و البلد الطّیّب یخرج نباته باذن ربّه»(2). شاید این تعمیم بر این اساس باشد که قرآن کریم علم و ادراک را مختص به ذوی العقول نمی داند، بلکه تمامی موجودات را دارای درک و شعور می شمارد.(3)
36 - خداوند اختیار در امور تشریعی و تکوینی
از نظر قرآن کریم خداوند متعال صاحب اختیار در امور تکوینی و تشریعی است. خدای
ص: 37
سبحان در امور تکوینی هر چه را بخواهد می آفریند و برمی گزیند و از دیگران کاری ساخته نیست؛ «و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة»،(1) و در امور تشریعی هر که را بخواهد، برای منصب نبوت و رسالت اختیار می کند؛ «اللّه أعلم حیث یجعل رسالته»،(2) چه این که منصب امامت نیز به اراده و انتخاب اوست و دیگران حق
انتخاب ندارند؛ «إنّی جاعلک للنّاس اماماً».(3)
چنانکه امور دیگری از قبیل مرگ و حیات و رزق و شفاعت و مانند آن نیز به اختیار اوست؛ «إنّه أمات و أحیی»،(4) «إنّ اللّه هو الرّزّاق ذوالقوّة المتین».(5)
ذ - رزق الهی
37 - مفهوم رزق در قرآن
«و ترزق من تشاء بغیر حساب»(6)
رزق معنای معروفی دارد و آنچه از موارد استعمال آن به دست می آید، معنای عطا و بخشش در آن موجود است. رزق در نظر ابتدایی به خوردنی ها اطلاق شده و غیر آن از پوشیدنی ها و امثال آن را شامل نبوده است. سپس در معنای آن توسعه داده شده و شامل تمام چیزهایی گشته که به آدمی می رسد و انسان از آن بهره مند می گردد چون مال جاه، مقام، فامیل، علم و امثال آن.
ص: 38
آنچه از آیه ی شریفه ی «إنّ اللّه هو الرّزّاق ذو القوّة المتین»(1) که در مقام حصر وارد شده استفاده می شود، چند چیز است:
الف - گرچه رزق در ظاهر ممکن است به غیر خداوند نسبتی پیدا کند، چنان که از امثال «و اللّه خیر الرّازقین»(2)که وجود رازق های دیگر را تصدیق کرده، خداوند را بهترین آن ها معرفی کرده است و همچنین از آیه ی «وارزقوهم فیها واکسوهم»(3)استفاده می شود، لیکن در حقیقت جز به خداوند متعال منسوب نیست، رزق هم مانند عزت و ملک است که در حقیقت مخصوص خداست و دیگران به واسطه ی اعطا و بخشش خداوند از آن
نصیبی گرفته اند.
ب - آنچه مخلوقات به آن منتفع شده و از خیر آن بهره مند می شوند، رزق آنان بوده و خداوند هم رازق آن است. این مطلب گذشته از آیاتی که در باره ی رزق وارد شده، از آیات دیگری هم که خلق و امر و حکم و ملک و مشیت و تدبیر و خیر را مخصوص خداوند دانسته، فهمیده می شود.
ج - آنچه آدمی مورد استفاده قرار می دهد، ولی از نوع حرام است، از نظر معصیت منسوب به خداوند نیست. زیرا خداوند نسبت معصیت را از نظر تشریع از خود نفی کرده است، چنان که آیه ی شریفه ی «قل إنّ اللّه لا یأمر بالفحشاء» بدان دلالت دارد.(134)
134) المیزان / ج 3 / ص 137.
ص: 39
38 - خداوند رازق مردم
«نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوة الدّنیا»(1)
اختیار رزق فقط به دست خداوند است، نه به دست انسان. دلیل بر آن، اختلاف در ثروت و فقر و عافیت و صحت و اولاد و سایر اموری است که رزق شمرده می شود.
با این که هر فردی از افراد بشر می خواهد از نهایت درجه ی ارزاق را که دیگر بیش از آن تصور ندارد، دارا باشد؛ اما روشن است که هیچ کس به چنین آرزویی نمی رسد و به همه ی آنچه دوست دارد، دست نمی یابد. پس می فهمیم که ارزاق به دست انسان نیست، وگرنه هیچ فردی فقیر و نیازمند به هیچ یک از مصادیق رزق نمی شد.(2)
39 - برتری رزق معنوی بر رزق مادی
حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی مقام امامت را برای ذریه ی خویش طلب می کند؛ «و من ذریّتی»، خداوند در جواب می فرماید: این مقام به افراد ستمگر نمی رسد؛ «لا ینال عهدی الظّالمین»؛ اما وقتی طلب رزق برای مردم می کند، تنها برای مؤمنان تقاضا می کند؛ «وارزق أهله من الّثمرات من ءَامن منهم»، خداوند در پاسخ او می گوید: رزق مادی را هم به مؤمنان می دهیم، هم به کافران؛ «قال و من کفر فأمتّعه
قلیلاً». از اینجا روشن می شود که رزق مادی خیلی مهم نیست، از این رو به اهل و نااهل داده می شود، اما مقامات معنوی و اجتماعی و رهبری مردم به هر کسی واگذار نمی شود.(137)
137) نور / ج 1 / ص 258.
ص: 40
40 - ضامن رزق همه ی موجودات
«و ما من دابّة فی الأرض إلاّ علی اللّه رزقها»(1)
هیچ جنبنده ای در روی زمین نیست، مگر این که روزی آن بر خداست. روزی رساندن خداوند به موجودات مختلف بسیار حیرت انگیز است؛ از جنینی که در شکم مادر قرار گرفته تا حشرات گوناگونی که در اعماق تاریک زمین هستند یا در لابه لای درختان و بر فراز کوه ها و در قعر دره ها زندگی می کنند، از دیدگاه علم خداوند هرگز مخفی و پنهان نیست.
رزق بعضی از انواع پرندگان در لابه لای دندان های پاره ای از حیوانات عظیم الجثّه ی دریا نهفته شده است. این حیوانات که پس از تغذیه از حیوانات دریایی، دندان هایشان احتیاج به خلال کردن دارد، به ساحل می آیند، دهانشان را که بی شباهت به غار کوچکی نیست، باز نگه می دارند، گروهی از پرندگان بدون هیچ گونه وحشت و اضطراب وارد این غار می شوند و به جستجوی روزی خویش در لابه لای دندان های
حیوان غول پیکر می پردازند، هم شکمی از عزا در می آورند و هم حیوان را از این مواد مزاحم راحت می سازند و هنگامی که برنامه ی هر دو پایان پذیرفت و آن ها به خارج پرواز کردند، حیوان با احساس آرامش دهانش را می بندد و به اعماق آب فرو می رود.(2)
ر - آفرینش جهان هستی
41 - هدف از خلقت
در آیات مختلف قرآن، به هدف آفرینش انسان یا مجموعه ی جهان هستی اشاراتی شده
ص: 41
است که در بدوِ امر ممکن است مختلف به نظر برسد، ولی با دقت می بینیم همه به یک حقیقت بازمی گردد.
الف - عبادت و بندگی؛ «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ لیعبدون».(1)
ب - علم و آگاهی از صفات خداوند؛ «اللّه الّذی خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ یتنزّل الأمر بینهنّ لتعلموا أنّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر».(2)
ج - آزمایش بشر؛ «و هو الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّة أیّام و کان عرشه علی الماء لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً».(3)
د - رحمت الهی؛ «ولِذلک خلقهم...».(4)
کمی دقت در این آیات نشان می دهد که بعضی مقدمه برای بعضی دیگر است. آگاهی و معرفت، مقدمه ای برای آزمون و تربیت بشر و آن هم مقدمه ای برای بهره گیری از رحمت خداوند است.(5)
«و هو الّذی خلق السّموات و الأرض ... لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً»(6)
42 - سؤال: این آیه ی شریفه هدف خلقت را آزمایش انسان می داند؛ «لیبلوکم»، ولی در سایر آیات اهداف دیگری بیان شده است. جمع میان این آیات چگونه است؟
پاسخ: هدف ها در طول یکدیگر و به صورت مرحله ای است، چنانکه شخم زمین برای کشت است و کشت برای دستیابی به گندم و گندم برای پخت نان و نان برای تغذیه ی انسان. آیات قرآن نیز مراحلی را برای هدف خلقت انسان بیان کرده است:
ص: 42
الف - آفرینش برای آزمایش؛ «لیبلوکم».
ب - آزمایش برای جدا کردن خوبان از بدان است؛ «لیمیز اللّه الخبیث من الطّیّب».(1)
ج - جدا کردن خوبان از بدان برای جزا و کیفر متناسب است؛ «لِتُجزی کلّ نفس بما کسبت».(2)
د - جزا و کیفر متناسب، برای عمل به وعده است؛ «وعداً علینا».(3)
آفرینش جهان در شش روز
«و هو الّذی خلق السّموات و الأرض فی ستّة أیّام»(4)
43 - بحث از آفرینش جهان در شش روز، در هفت مورد از آیات قرآن کریم آمده است. با توجه به سخن دانشمندان که میلیاردها سال طول کشیده تا زمین و آسمان به وضع کنونی درآمده است، مقصود از خلقت آسمان و زمین در شش روز چیست؟
پاسخ: منظور از شش روز در آیه ی شریفه اشاره به شش مرحله است. زیرا در ابتدای خلقت، آسمان و زمینی وجود نداشت تا شب و روزی وجود داشته باشد. در قرآن کریم صدها بار کلمه ی یوم و ایام به کار رفته است و در بسیاری از موارد به معنای شبانه روز معمولی نیست، مثلاً تعبیر از عالم رستاخیز به «یوم القیامة» نشان می دهد که از مجموعه رستاخیز که دوران بسیار طولانی است، با تعبیر «روز قیامت» یاد شده است.
در بعضی از آیات می خوانیم که محاسبه ی اعمال بعضی مردم در روز قیامت
ص: 43
پنجاه هزار سال طول می کشد؛ «فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة».(1)در روایات نیز کلمه «یوم» به معنای دوران آمده است. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «الدهر لک یومان یوم لک و یوم علیک». دنیا برای تو دو روز است، روزی به سود تو و روزی به زیان تو. امام علیه السلام در ذیل آیه ی شریفه ی «فی ستّة أیّام» می فرماید: «فی ستّة
أوقات».(2)
44 - قرآن مجید در آیات نهم تا دوازدهم سوره ی فصّلت، آفرینش زمین را در دو روز و کوه ها و برکات و غذاها را در چهار روز و در پایان، آفرینش آسمان ها را نیز در دو روز ذکر می کند که مجموعاً هشت روز می شود، در حالی که در آیات فراوانی از قرآن کریم، آفرینش آسمان ها و زمین را مجموعاً در شش روز یا به تعبیر دیگر در شش دوران بیان شده است، در اینجا این سؤال مطرح است که جمع میان این آیات چگونه است؟
مفسران در پاسخ این سؤال دو راه انتخاب کرده اند:
الف - مشهور معتقد است که مراد از «أربعة أیّام» تتمه ی چهار روز است. به این ترتیب که در دو روز اول از این چهار روز زمین آفریده شد و در دو روز بعد، سایر خصوصیات زمین، و خلقت آسمان ها نیز در دو روز که مجموعاً شش روز (شش دوران) می شود. طبق این تفسیر، آیه تقدیری دارد به این صورت «و قدّر منها اقواتها فی تتمة أربعة أیام» و یا تعبیری که در تفسیر کشاف آمده؛ «کلّ ذلک فی أربعة أیّام».
ب - تعداد کمی از مفسّران بر آنند که «أربعة أیام» مربوط به آغاز خلقت نیست، بلکه اشاره به فصول چهارگانه ی سال است که مبدأ پیدایش ارزاق و پرورش مواد غذایی انسان ها و حیوانات است. حدیثی نیز به این مضمون در تفسیر علی بن ابراهیم آمده
ص: 44
است.(1)
ز - توحید و شرک
45 - توحید خالص
هنگامی که زن عزیز مصر، حضرت یوسف علیه السلام را به آلودگی فراخواند، وی با قاطعیت بی نظیر از او اعراض کرد و به خدا پناه برد؛ «قال معاذ اللّه»(2) او هیچ عامل دیگری را بازدارنده ی خویش معرفی نکرد، مثلاً نفرمود: از عزیز مصر می ترسیدم یا به وی خیانت نمی کنم یا از عذاب خدا می ترسم یا به ثواب الهی امیدوارم یا ... اگر حضرت یوسف علیه السلام به چیزی جز خدا دلبستگی داشت، در آن هنگام بروز
می کرد و پاسخ کوتاه و جالب او حاکی از توحید خالصی است که همه چیز را کنار گذاشت و به عروة الوثقای الهی چنگ زد. آری! او حتی خودش را نیز در این صحنه فراموش کرده بود. زیرا نگفت: «أعوذ باللّه منک». پس روشن می شود که میان سخن وی و جناب مریم(س) فاصله فراوان است؛ «إنّی أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیّاً».(3)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 46 تا 60
46 - توحید ربوبی
«الحمد للّه ربّ العالمین»
تمام تلاش انبیاعلیهم السلام برای دستیابی مردم به توحید ربوبی بوده است و در موضوع ربوبیت، با انسان ها همواره درگیر بوده اند. در مسأله ی توحید واجب و توحید خالقیت که از مسائل عقلی و نظری هستند، چندان با کسی اختلاف نداشتند. مشرکان از پذیرش
ص: 45
توحید خالقی استنکاف نمی ورزیدند؛ «و لئن سئلتهم من خلق السّموات و الأرض لیقولنّ اللّه».(1)
آری خدایی که آسمان ها و زمین را خلق کند، اما کاری با انسان ها نداشته باشد و انسان در برابر او مسئول نباشد، چنین خدایی را همه ی بت پرست ها قبول داشتند. انبیا می گفتند: آن که آفرید، باید بپروراند، دیگران می گفتند: اصلاً بشر رب نمی خواهد یا این بت ها و ستاره ها و امثال آن ربوبیت انسان ها را عهده دارند. پس برای این که از زیر بار طاعت و مسئولیت بیرون بروند، ربوبیّت را نمی پذیرفتند.
گفتنی است که قرآن کریم توحید ربوبی خدای سبحان را از دو راه اثبات می کند:
الف - بر پایه ی تحلیل عقلی مرجع ربوبیت خالقیت است. پس اگر خالقیت خدا را قبول دارید، باید ربوبیّتش را هم بپذیرید. زیرا در ربوبیت نوعی خلقت نیز وجود دارد.
ب - کسی می تواند ربّ باشد که چیزی را آفریده باشد، اگر کسی چیزی را آفرید، می تواند آن را بپروراند؛ «ربّنا الّذی اعطی کلّ شی ء خلقه ثمّ هدی».(2)
47 - تفاوت احد با واحد
«قل هو اللّه أحد»
کلمه ی «أحد» صفتی است که از ماده ی «وحدت» گرفته شده، همچنان که کلمه ی «واحد» نیز وصفی از این ماده است؛ لیکن کلمه ی «احد» در مورد چیزی و کسی به کار می رود که قابل کثرت و تعدّد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولاً داخل اعداد نمی شود، به خلاف کلمه ی «واحد» که هر واحدی، ثانی و ثالثی دارد یا در خارج یا در وهم.
ص: 46
به دلیل همین تفاوتی که میان این دو کلمه هست، کلمه ی «احد» در هیچ کلام
ایجابی، به جز در باره ی خداوند متعال استعمال نمی شود.(1)
48 - صعود اعتقاد حق
«الیه یصعد الکلم الطّیّب و العمل الصّالح یرفعه»(2)
مقصود از کلم طیب، اعتقاد حق است و قدر متقین از آن، اعتقاد به توحید و یگانگی خداوند است و برگشت سایر اعتقادات حق نیز به آن است و این کلمه ی توحید همان است که در آیه ی شریفه ی «الم ترکیف ضرب اللّه مثلاً کلمة طیّبة کشجرة طیّبة» بیان کرده است که اعتقاد حق مانند درخت طیب، ریشه هایش در زمین ثابت است.
معنای صعود کردن اعتقاد حق و کلمه طیب به خداوند تقرّب آن به خداوند است و چون اعتقاد، وابسته به شخصِ معتقِد است، وقتی اعتقاد تقرّب پیدا می کند، خود شخص نیز تقرب می یابد.(3)
49 - معنای سوره ی توحید
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم * قل هو اللّه أحد * اللّه الصّمد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفواً أحد»
در این سوره، هر آیه ی بعدی تفسیر آیه ی قبلی خود است؛ اگر گویند: اوکیست؟ تو گویی: «أحد». اگر گویند: «أحد» کیست؟
ص: 47
تو گویی: «صمد». اگر گویند: «صمد» کیست؟ توگویی: «لم یلد و لم یولد». اگر گویند: «لم یلد و لم یولد» کیست؟ تو گویی: «و لم یکن له کفواً أحد».(1)
شهادت خداوند بر یگانگی خویش
«شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو و الملئکة و أولوا العلم قائماً بالقسط»(2)
50 - منظور از شهادت خداوند، شهادت عملی و فعلی است، نه قولی؛ یعنی خداوند با پدید آوردن جهان آفرینش که نظام واحدی در آن حکومت می کند و قوانین آن در همه جا یکسان و برنامه ی آن یکی است و در واقع یک واحد به هم پیوسته و یک نظام یگانه است، عملاً نشان داده که آفریدگار و معبود در جهان یکی بیش نیست و همه از یک منبع سرچشمه می گیرند.
بنابر این، ایجاد این نظام واحد، شهادت و گواهی خداست بر یگانگی ذاتش، اما شهادت و گواهی فرشتگان و دانشمندان جنبه ی قولی دارد و این گونه تفکیک در آیات قرآن کریم وجود دارد. مثلاً در آیه ی: «إنّ اللّه و ملئکته یصلّون علی النّبیّ»، خداوند و فرشتگان بر پیامبر درود می فرستند. درود از ناحیه ی خدا چیزی است و از ناحیه ی فرشتگان چیز دیگر؛ از ناحیه ی خدا، فرستادن رحمت است و از ناحیه ی فرشتگان،
تقاضای رحمت.(3)
51 - سؤال: در این آیه ی شریفه مدّعی وحدانیت خود خداوند است، پس چگونه مدعی می تواند خودش شاهد باشد؟
در پاسخ می توان گفت: شاهد حقیقی جز خداوند نیست.
ص: 48
زیرا او همه ی اشیا را آفریده و آن ها را دلیل و نشانه ی وحدانیت خویش قرار داده است و اگر این دلایل وجود نداشت، شهادتی حاصل نمی گشت و پس از آن که این دلایل را قرار داد، علما را نیز به معرفت این دلایل موفق گردانید، وگرنه دانشمندان از معرفت الهی عاجز بودند. بنا بر این شاهد حقیقی به وحدانیت حق تعالی، خود خداوند است. از این رو قرآن می فرماید:
«قل أیّ شی ء أکبر شهادة قل اللّه»(1).
52 - خداوند، مقصد همه ی موجودات
«قل هو اللّه أحد * اللّه الصّمد * لم یلد و لم یولد * و لم یکن له کفواً أحد»
این سوره خداوند متعال را به احدیّت ذات و بازگشت ما سوی اللّه در تمامی حوایج وجودی اش به سوی او، و نیز به این که احدی، نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شریک او نیست، می ستاید و این توحید قرآنی، توحیدی است که مختص به خود قرآن کریم است و تمامی معارف اصولی و فروعی و اخلاقی اسلام، بر این اساس پی ریزی شده است.
«أحد»: این کلمه در مورد چیزی و کسی به کار می رود که قابل کثرت و تعدد نباشد؛ نه در خارج و نه در ذهن و اصولاً داخل اعداد نمی شود.
«صمد»: اصل در معنای کلمه ی صمد، قصد کردن یا قصد کردن با اعتماد است. پس خدای تعالی سیّد و بزرگی است که تمامی موجودات عالم در تمامی حوایجشان او را قصد می کنند. وقتی خداوند متعال پدیدآورنده ی همه ی عالم است و هر چیزی را که دارای هستی است، خداوند به او داده است. بنا بر این، هر چیزی که نام «چیز» بر آن
ص: 49
صادق باشد، در ذاتش و آثارش محتاج به خداست و در رفع نیازمندی هایش قصد می کند. همچنان که
خودش فرمود: «ألا له الخلق و الأمر»(1) و نیز به طور مطلق فرمود: «و أنّ إلی ربّک المنتهی».(2)
پس، در هر حاجتی که در جهان تصوّر شود، خدای سبحان صمد و مقصد است. از اینجا روشن می شود که تعریف «صمد» با الف و لام، به منظور افاده ی حصر است؛ یعنی تنها خداوند متعال صمد علی الاطلاق است.
53 - برهان ناپذیری شرک
قرآن کریم به بت پرستان می گوید: اگر مدّعی هستید که بت ها شایسته ی پرستش و عبادت هستند، برهانی بر معبود بودن آن ها بیاورید. برهانی که یا به عقل محض استناد داشته باشد یا به نقل قطعی که در کتابی از کتب انبیای پیشین نوشته شده باشد؛ «ائتونی بکتاب من قبل هذا أو أثارة من علم إن کنتم صادقین».(3) بنا بر این، اگر نه خود می توانید برهان اقامه کنید و نه وارث براهین گذشتگانید، پس چرا این ها را
می پرستید؟
از این رو، قرآن کریم دلیل بر صحّت بت پرستی را از مشرکان می طلبد و می فرماید: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین»(4)؛ شما که شرک را می پذیرید، بر درست بودنش برهان اقامه کنید، درحالی که خدای سبحان برهانی برای شما نازل نکرده است؛ «ما أنزل اللّه بها من سلطان» دلیل و حجت یقین آور را سلطان می گویند. چون
ص: 50
دلیل بر شک و وهم و خیال و مظنّه مسلّط است. کسی که دلیل ندارد، گرفتار شک و وهم است.
برهان براثر نورانی و روشن بودنش، شک و وهم را زیر سلطه خود می گیرد، چنانکه بر انسان مسلط می شود و او را از شک زدگی نجات می بخشد.(1)
54 - شرک یا تکیه گاه سُست
«مثل الّذین اتّخذوا من دون اللّه أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً و إنّ أوهن البیوت لَبیت العنکبوت لوکانوا یعلمون»(2)
کسانی که غیر از خدا را ولیّ و معبود خود برگزیدند، چون عنکبوتند که خانه ای برای خود برگزیده اند و سست ترین خانه ها، خانه ی عنکبوت است.
سرّ تشبیه شرک به خانه ی عنکبوت آن است که هیچ یک از آثار خانه به جز اسم، بر آن صادق نیست. زیرا خانه را برای این جهت می سازند که صاحبش را از سرما و گرما حفظ کند و چیزی که این خواص را ندارد و صاحبش را از هیچ مکروهی حفظ نمی کند، خانه نیست. اولیایی هم که مشرکان برای خود گرفته اند، تنها ولایت اسمی دارند. زیرا نه نفعی می رسانند و نه ضرری، نه مالک مرگی هستند و نه حیاتی.(3)
55 - شرک بزرگترین ظلم
در پانزده مورد از قرآن کریم افرادی ظالمترین مردم معرّفی شده اند که همه با جمله ی
ص: 51
استفهامیه «ومن أظلم» یا «فمن أظلم» شروع شده است. گرچه بسیاری از آیات در باره ی شرک و بت پرستی سخن می گوید؛ یعنی ناظر به اصل توحید است، ولی بعضی از آن ها در باره ی مسائل دیگر است. مانند: «و من أظلم ممّن منع مساجد اللّه أن یذکر فیهااسمه»(1) و «و من أظلم ممّن کتم شهادة عنده من اللّه».(2)
در اینجا این سئوال پیش می آید: چگونه ممکن است هر یک از این طوایف، ستمکارترین مردم باشند، در صورتی که ظالمترین تنها بر یک طایفه صدق می کند؟
پاسخ: همه ی این امور در حقیقت از یک جا ریشه می گیرد و آن مسئله شرک و کفر و عناد است. زیرا منع مردم از ذکر خدا در مساجد و سعی و کوشش در ویران کردن آن ها نشانه ی کفر و شرک است و همچنین کتمان شهادت که موجب سرگردانی مردم در وادی کفر می شود، از چهره های گوناگون شرک است.(3)
56 - توحید (اوثق البیوت) شرک (اوهن البیوت)
از نظر قرآن کریم کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خداوند سبحان ایمان بیاورد، به دستگیره ی محکمی دست یافته است که هرگز گسستنی نیست؛ «فمن یکفر بالطّاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروة الوثقی لاانفصام لها»(4)، اما اگر کسی به ذات اقدس الهی ایمان نیاورد و به غیر خدا تکیه کند، مانند عنکبوتی است که خانه اش سست بنیاد است و به تعبیر قرآن کریم «أوهن البیوت» است که از هم پاشیده خواهد شد؛ «مثل
الّذین اتّخذوا من دون اللّه أولیاء کمثل العنکبوت اتّخذت بیتاً
ص: 52
و إنّ أوهن البیوت لبیت العنکبوت».(1)
ه - توصیف خداوند
57 - توصیف خداوند ویژه ی مخلصین
«سبحان اللّه عمّا یصفون * إلاّ عباد اللّه المخلصین»(2)
سرّ این که بندگان مخلص، حق توصیف خداوند را دارند و دیگران چنین حقی را ندارند، آن است که خداوند این ها را برای خود خالص کرده و هیچ موجودی غیر از خدا در این افراد سهمی ندارد و خداوند آن ها را بندگان مخلص معرفی کرده و خود را به آن ها شناسانده و غیر خود را از یادشان برده، در نتیجه تنها خدا را می شناسند و غیر خدا را فراموش می کنند.
چنین افرادی اگر خداوند را توصیف کنند، به اوصافی وصف می کنند که لایق ساحت کبریایی اوست و اگر هم به زبان وصف کنند، هر چند الفاظ قاصر، و معانی آن ها محدود باشد، لیکن اعتراف می کنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از این که او را توصیف کند؛ «لا أحصی ثناء علیک أنت کما أثنیت علی نفسک».(3)
58 - تمامی ستایش ها برای خداوند
«الحمد للّه ربّ العالمین»
الف و لام در «الحمد» به معنای جنس یا استغراق است؛ یعنی تمامی حمدها برای
ص: 53
خداست. زیرا حمد و ستایش در برابر زیبا و زیبایی انجام می شود و مالک آن دو خداست. توضیح این که: از سویی خداوند آفرینش همه اشیا را به خود اسناد می دهد؛ «ذلکم اللّه ربّکم خالق کلّ شی ء»(1) و از سوی دیگر خلقت تمامی آفریده ها را به زیبایی می ستاید؛ «الّذی أحسن کلّ شی ء خلقه»(2) پس روشن شد که تمامی کارهای او زیباست.
همچنین خداوند خودش را به دارنده ی بهترین نام ها می ستاید؛ «و للّه الأسماء الحسنی فادعوه بها»(3). پس با توجه به این که تمامی افعال و اسمای الهی زیبا و نیکوست، تمامی ستایش ها نیز از آن اوست.(4)
59 - تنها خداوند سزاوار ستایش
همان گونه که «الحمد للّه» دلالت می کند بر این که ستوده ای جز خدا نیست، عقل نیز بر آن دلالت دارد و بیان آن به چند وجه ممکن است:
الف - اگر خدای تعالی انگیزه ی انعام را در دل منعم نمی آفرید، هرگز انعام نمی کرد. پس در حقیقت منعم اصلی خدایی است که این انگیزه را آفریده است.
ب - هر نعمتی از موجودات ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی به ایجاد حق، هستی یافته است؛ خواه در آغاز و خواه به واسطه. از اینجا نتیجه می گیریم که هر نعمتی از خدای تعالی است و این معنا را به قول خود تأکید می کند؛ «و ما بکم من نعمة فمن
ص: 54
اللّه».(1)
حمد هیچ معنایی ندارد مگر ثنا بر انعام. پس چون انعامی نباشد مگر از خدای سبحان، پس ضروری است که هیچ کس سزاوار حمد نیست مگر خداوند متعال.(2)
60 - ثناگویان حقیقی خداوند
حمد الهی نوعی توصیف حق متعال است که جز مخلصین را یارای آن نیست، آنان که خداوند خالصشان کرده و آن ها را به کرامت و قرب خویش مخصوص ساخته است؛ «سبحان اللّه عمّا یصفون * إلاّ عباد اللّه المخلصین».(3) بدین جهت قرآن کریم، پرداختن به حمد خالص را فقط به پیامبران دستور می دهد؛ «فقل الحمد للّه الّذی نجّینا من القوم الظّالمین»(4) و «الحمد للّه الّذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحق»(5) و گاهی نیز
آن را از زبان بهشتیان نقل می کند؛ «و قالوا الحمد للّه الّذی أذهب عنّا الحزن»(6) و «آخر دعویهم أن الحمد للّه ربّ العالمین».(7)
قابل توجه این که در غیر موارد مزبور، اسناد حمد به دیگران همراه تسبیح است؛ «و إن من شی ء الاّ یسبّح بحمده»(8). زیرا ستایش در برابر زیبایی انجام می گیرد و همگان از درک همه ی زیبایی های گفتاری و کرداری خداوند سبحان ناتوانند؛ «و لایحیطون به علماً».(9)
ص: 55
پس حمد و ستایش آن ها به حوزه ی درکشان محدود می شود. از این رو، باید آن را با تسبیح الهی توأم ذکر کنند تا خداوند را از محدودیت پیش گفته منزّه بدانند.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 61 تا 75
61 - محرومیت از سیر آفاقی و انفسی
«إنّا جعلنا فی أعناقهم أغلالاً فهی إلی الأذقان فهم مقمحون * و جعلنا من بین أیدیهم سدّاً و من خلفهم سداً فأغشیناهم فهم لایبصرون»
برای شناخت خداوند معمولاً دو راه مطالعه وجود دارد:
1 - مطالعه در نشانه های خدا که در جسم و جان انسان است و آن را «آیات انفسی» می نامند.
2 - مطالعه در آیاتی که در بیرون وجود انسان است، مانند زمین و آسمان و ثوابت و سیارات و کوه و دریا و ... و آن را «آیات آفاقی» می نامند که قرآن کریم به هر دو اشاره کرده است؛ «سنریهم أیاتنا فی الافاق و فی أنفسهم حتّی یتبیّن لهم أنّه الحقّ».(2)
کسانی که ایمان نمی آورند و از شناخت خداوند محروم می شوند، به دلیل آن است که به سوءِ اختیار خود موانعی ایجاد کردند، مانعی که نمی گذارد انسان در آیات الهی نظر کند، دو قسم است: یکی از نظر کردن در آیات انفسی جلوگیری می کند و دیگری از نظر کردن در آیات آفاقی. موانع نوع اول را به غل و زنجیری تشبیه کرده که صاحبش را مقمح کند؛ یعنی نمی گذارد که سرش را پایین آورده و خودش را نگاه کند و چشم بر بدن
خود بیفکند و نوع دوم را به سدّی تشبیه کرده که اطراف انسان کشیده شده باشد و نگذارد که انسان چیزی را ببیند. کسی که به این دو مانع مبتلا گردد، به کلّی از نظر کردن محروم
ص: 56
می ماند.(1)
و - انسان و نیاز به خداوند
62 - نیاز همیشگی موجودات به پرورش الهی
«الحمد للّه ربّ العالمین»
سرّ این که خداوند فرمود: «الحمد للّه ربّ العالمین» و نفرمود: «الحمد للّه خالق العالمین»، آن است که احتیاج موجودات و اشیای جهان به موجد، در حال حدوث، امر مسلّمی است، اما نیاز به آن ها به مُبقی و مربّی، در حال بقا، امر اختلافی است. خداوند تعبیر به «رب» کرد تا بفهماند که موجود تحت تربیت، در حال بقا نیز نیازمند به مربّی است.(2)
63 - ضرورت توجه به خداوند و پرهیز از توجه به غیر خدا
آنان که به غیر خدا رو کنند، هیچ عذری در قیامت ندارند. زیرا خداوند متعال هم انسان ها را دعوت می کند؛ «و اللّه یدعوا إلی دار السّلام»(3) هم مردم را راهنمایی می کند؛ «یهدی من یشاء»(4) هم مزد و اجر می دهد؛ «للّذین أحسنوا الحسنی»(5) هم اضافه می دهد؛ «و زیادة»(6) هم دعای انسان ها را مستجاب می کند؛ «أدعونی أستجب لکم».(7)
ص: 57
از طرفی غیر خدا توان یاری کردن انسان را ندارد؛ «و الّذین تدعون من دونه لایستطیعون نصرکم»،(1)دعای انسان را نمی شنوند؛ «إن تدعوهم لایسمعوا دعائکم»،(2)مالک هیچ نفع و ضرری نیستند؛ «قل أتعبدون من دون اللّه ما لایملک لکم ضرّاً و لانفعاً»،(3)مالک رزق انسان نیستند؛ «إنّ الّذین تعبدون من دون اللّه لایملکون لکم رزقاً»،(4)هیچ دلیلی بر توجه به آن ها وجود ندارد؛ «و یعبدون من دون اللّه ما لم
ینزل به سلطاناً».(5)
64 - نیازمندی همگانی موجودات به خداوند
«یسأله من فی السّموات و الأرض کلّ یوم هو فی شأن»(6)
آیه ی شریفه ی فوق دلالت دارد بر این که تمام موجودات زمینی و آسمانی از خداوند درخواست دایمی دارند. تعبیر به «یسأله» به صورت فعل مضارع، نشان می دهد که این درخواست همیشگی است. البته این درخواست به زبان نیست، بلکه درخواست به احتیاج است. زیرا احتیاج، خودش زبان است و روشن است که تمام موجودات جهان از هر جهت به خداوند نیاز دارند. چنانکه قرآن کریم می فرماید: «أنتم الفقراء إلی اللّه و اللّه
هو الغنیّ الحمید».(7)
خداوند متعال پاسخ این نیاز را داده است، چنانکه می فرماید: «و ءاتاکم من کلّ
ص: 58
ما سألتموه».(1)ذیل همین آیه نیز همین معنا را بیان کرده است؛ «کلّ یوم هو فی شأن». آری خلقت او پیوسته و مستمر است و پاسخگویی او به نیازهای مختلف درخواست کنندگان نیز چنین است.(2)
آزمایش الهی
«أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا یأتکم مثل الّذین خلوا من قبلکم مسّتهم البأساء والضّرّاء و زلزلوا حتّی یقول الرّسول و الّذین ءَامنوا معه متی نصر اللّه ألا إنّ نصر اللّه قریب»(3)
از آیه ی شریفه ی فوق نکاتی استفاده می شود:
65 - این پندار و تفکر باطل در میان مؤمنان وجود دارد که چون طرفدار حق هستند، لازم است بدون تحمل رنج و درد به اهداف اجتماعی خود و سعادت ابدی برسند، و قرآن کریم این تفکر را رد می کند و می فرماید: در صورتی ایمان عامل سعادت است که انسان در برابر سختی ها و آزمایش های الهی صبر و پایداری داشته باشد؛ «أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا یعلم اللّه الّذین جاهدوا منکم و یعلم الصّابرین».(4)
66 - امتحان الهی برای کشف امری بر خداوند نیست. زیرا چیزی بر خداوند پوشیده
ص: 59
نیست تا به واسطه ی امتحان کشف شود، بلکه او «علاّم الغیوب» و «عالم السرّ و الخفیّات» است و حکمت امتحان دو چیز است:
الف - بر شخص ممتحَن معلوم می شود که حقیقتاً دارای چه صفاتی است و دعاوی او تا چه حد مقرون به حقیقت است. زیرا چه بسا بر خود انسان امر مشتبه می شود و فکر می کند دارای مراتب عالیه از ایمان و ملکات فاضله است، ولی هنگامی که امتحان پیش می آید، چه بسا خلاف آن ظاهر می شود.
ب - بر دیگران نیز موقعیّت و مرتبه ی این شخص معلوم می گردد که اگر مورد عنایتی واقع شود یا معذّب به عذابی گردد، بدانند که به جا و سزاوار بوده است.(1)
67 - سؤال: گفتن «متی نصراللّه» چگونه با علم و یقین پیامبر به نصرت الهی سازگار است؟
پاسخ: روشن است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اذیت و آزار فراوانی از ناحیه ی دشمنان به او رسید؛ به اندازه ای که قرآن کریم گاهی به او تسلیت می دهد و می فرماید: «و لقد نعلم انّک یضیق صدرک بما یقولون لعلّک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین». بنا بر این، گاهی پیامبر از کلماتی که دشمنان به او می گفتند، دلتنگ می شد و یقین داشت که نصرت الهی شامل حال او می شود، لیکن نمی دانست در چه زمانی
خدا او را یاری می کند و هیچ مانعی ندارد که پیامبر برای دانستن زمان نصرت الهی این سخن «متی نصراللّه» را بگوید.(2)
68 - امتحان الهی به فراق فرزند
خداوند گاهی پدر را مبتلا به فراق فرزند می کند، مانند حضرت یعقوب علیه السلام که مدتی
ص: 60
در فراق فرزندش یوسف به سر برد و حزن و غم و اندوه خویش را به خداوند بازگو کرد؛ «قال انما أشکو بثّی و حزنی الی اللّه»(1)و گاهی مادر را به فراق فرزند مبتلا می سازد، مانند مادر موسی علیه السلام که او نیز در فراق فرزندش و به دریا انداختن او محزون بود که خداوند بشارت برگرداندن فرزندش را به او داد؛ «فاذا خفت
علیه فألقیه فی الیمّ و لا تخافی و لا تحزنی انّا رادّوه إلیک».(2)
69 - مال و فرزند از دیدگاه قرآن
قرآن کریم مال و فرزند را به نحو «موجبه ی کلیه» ابزار آزمون الهی معرفی می کند؛ «إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»(3)و گاهی به نحو «موجبه ی جزئیّه» می فرماید: برخی همسران و فرزندان دشمن انسان هستند؛ «یا أیّها الّذین ءَامنوا انّ من أزواجکم و أولادکم عدوّاً لکم فأحذروهم».(4)
شایان توجه است که آزمون بودن مال و فرزند را به صورت کلّی مطرح فرمود و دشمن بودن همسران و فرزندان را به صورت جزئی. زیرا هر مال و فرزندی وسیله ی امتحان است، ولی هر همسر و فرزندی دشمن نیست.(217)
217) محاضرات.
ص: 61
ص: 62
ص: 63
ص: 64
70 - نعمت وحی و نبوّت
«و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون»(1)
انبیای الهی علومی را به انسان ها تعلیم می دهند که بدون وحی و رسالت دسترسی به کلیّات و جزئیات آن سلسله از علوم و دانش ها ممکن نیست و به تعبیر دیگر، اگر نعمت وحی و نبوّت نبود، انسان ها در شئون دینی خود متحیّر بودند و نمی دانستند به چه کیفیّت می بایست انجام وظیفه کنند.(2)
71 - هدف از نزول وحی
خداوند ولیّ مؤمنان است و آن ها را از هر تیرگی و تاریکی می رهاند و به سوی نور می برد؛ «اللّه ولیّ الّذین ءامنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور».(3)بنا بر این، هدف از نزول وحی آن است که انبیای الهی مردم را نورانی کنند. از این رو، قرآن کریم در باره ی حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «و لقد أرسلنا موسی بایاتنا أن أخرج قومک من الظّلمات إلی النّور».(4) چه این که در باره ی رسول اکرم صلی
الله علیه وآله می فرماید: «الر کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور».(5)
72 - اقسام وحی
وحی به صورت های گوناگون بر پیامبران نازل می شد. که در آیه ی زیر به همه ی اقسام آن
ص: 65
اشاره شده است؛ «و ما کان لبشر أن یکلّمه اللّه الاّ وحیاً أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً فیوحی باذنه ما یشاء انّه علیّ حکیم».(1)
الف - الاّ وحیاً؛ در این قسم از وحی، هیچ گونه واسطه ای در میان نیست و خداوند با پیامبر خود بدون هیچ واسطه و حجابی سخن می گوید؛ یعنی بعضی از انبیا در حالات خاصی، کلام خدا را بدون واسطه می شنیدند. علامه طباطبایی قدس سره در ذیل آیه ی فوق این نوع وحی را مربوط به سخن گفتن خداوند با پیامبر دانسته است که حتّی جبرئیل نیز واسطه ی میان پیامبر و خدا نبوده است. برخی از مفسران نیز می گویند: دو
آیه ی اخیر سوره ی بقره را پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در شب معراج بلا واسطه دریافت کرده است.
ب - أو من وراء حجاب؛ گرچه در این قسم از وحی واسطه وجود داشته، ولی واسطه، خود وحی نمی کرده، بلکه وحی از ماورای آن نازل می شد. این قسم از وحی به دو نوع قابل تقسیم است:
* - گاهی پیامبر حقایقی را در عالم رؤیا متوجه می شد. مانند حضرت ابراهیم علیه السلام که به این طریق فرمان یافت فرزندش اسماعیل را ذبح کند؛ «فلمّا بلغ معه السّعی قال یا بنیّ انّی أری فی المنام أنّی أذبحک فانظر ماذا تری».(2)
* - گاهی وحی از طریق امواج صوتی القا می شد؛ یعنی خدا با ایجاد صدا با پیامبر خود سخن می گفت. مانند سخن گفتن درخت با حضرت موسی علیه السلام که درخت واسطه بود و خداوند از پس پرده با او سخن گفت؛ «و رسلاً قد قصصناهم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلّم اللّه موسی تکلیماً».(3)
ج - أو یرسل رسولاً؛ در این قسم از وحی، پیک وحی فرامین الهی را بر قلب پیامبر نازل
ص: 66
می کرد؛ یعنی گاهی فرشته ی وحی به صورت خاصی تمثل پیدا می کرده و پیامبر نیز با تمام وجود خود وحی را تلقی می کرد؛ «قل من کان عدوّاً لجبرئیل فانّه نزّله علی قلبک باذن اللّه».(1)
73 - سبب نیازمندی پیامبران به معجزه
هماره در برابر ادّعای انبیا، مدّعیان کاذبی بوده اند که این مقام و منصب الهی را از خود دانسته اند، یا به خود نسبت می دادند.
مردم باید یا ادّعای هر مدّعی را بپذیرند یا دعوت همه را رد کنند؛ اگر همه را بپذیرند، هرج و مرج به وجود می آید و اگر هیچ کدام را نپذیرند، نتیجه اش گمراهی و عقب ماندگی است. از این رو، انبیا باید نشانه ای همراه داشته باشند که علامت امتیاز آنان از مدعیان دروغین و سند حقّانیت آن ها باشد.(2)
74 - امتیاز پیامبران
«إنّ اللّه اصطفی ءادم و نوحاً و ءال ابراهیم علی العالمین»(3)
این آیه ی شریفه دلالت بر امتیاز انبیای الهی دارد. در اینجا سئوالی مطرح است که این امتیاز گرچه آن ها را مجبور به پیمودن راه حق نمی کند، ولی در عین حال باز یک نوع تبعیض محسوب نمی شود؟
در پاسخ باید گفت: آفرینش آمیخته با نظم صحیح چنین تفاوتی را ایجاب
ص: 67
می کند. مثلاً بدن انسان دارای آفرینش منظم است و برای تأمین این نظام، تفاوت هایی باید در میان اعضای بدن وجود داشته باشد. اگر تمام سلول های بدن انسان به ظرافت سلول های شبکیّه ی چشم یا به استحکام سلول های استخوان ساق پا یا به حساسیّت سلول های مغز باشد، مسلّماً سازمان بدن به هم می ریزد و هیچ کس نمی تواند بگوید چرا
همه ی بدن مغز نیست.
افزون بر آن، این امتیاز ذاتی توأم با یک مسئولیت عظیم به اندازه ی این امتیاز است. وجود این مسئولیت سنگین، تعادل کفه های ترازوی خلقت آن ها را تأمین خواهد کرد؛ یعنی به همان نسبت که انبیا امتیاز دارند، مسئولیت نیز دارند و دیگران که امتیاز متفاوتی دارند، مسئولیت کمتری خواهند داشت.(229)
75 - پیامبران و عبودیت
از بهترین و برجسته ترین اوصاف انبیا که مقدم بر همه ی اوصاف و علت همه ی کمالات و فضایل نفسانی انبیاست، عبودیت آنان در برابر ذات اقدس خداوند است. به نمونه های زیر توجه کنید:
* - نوح علیه السلام؛ «ذرّیة من حملنا مع نوح انّه کان عبداً شکوراً».(230)
* - ابراهیم علیه السلام و اسحق علیه السلام و یعقوب علیه السلام؛ «و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة و کلاًّ جعلنا صالحین * و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلوة و إیتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین».(231) با توجه به این آیات ضمیر «له» به
229) نمونه / ج 2 / ص 389.
230) اسراء / 3.
231) انبیاء / 72 - 73.
ص: 68
حضرت ابراهیم علیه السلام بر می گردد.
* - الیاس علیه السلام؛ «سلام علی ال یاسین * انّا کذلک نجزی المحسنین * انّه من عبادنا المؤمنین».(1)
* - ایوب علیه السلام؛ «نعم العبد انّه اواب».(2)
* - داود و سلیمان علیهما السلام؛ «و لقد ءاتینا داود و سلیمان علماً و قالا الحمد للّه الّذی فضّلنا علی کثیر من عباده المؤمنین».(3)
* - عیسی علیه السلام؛ «قال انّی عبداللّه ءاتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً».(4)
* - موسی و هارون علیهما السلام؛ «سلام علی موسی و هارون * انّا کذلک نجزی المحسنین * انّهما من عبادنا المؤمنین».(5)
* - یوسف علیه السلام؛ «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلَصین».(6)
* - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ «سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی».(7)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 76 تا 90
76 - لزوم پیروی از هدایت انبیا
«أولئک الّذین هدی اللّه فبهدیهم اقتده»(8)
هدایت الهی بسیار گران سنگ و باعظمت است. زیرا از سویی قرآن کریم بعضی از انبیا را
ص: 69
با وصف مشمول هدایت الهی شدن توصیف می کند و از سوی دیگر، برترین پیامبر را به پیروی از هدایت آنان فرمان می دهد.
قابل توجه این که نمی فرماید: «بهم اقتدهْ»؛ به خود این ها اقتدا کن، بلکه می فرماید: «بهدیهم اقتده»؛ یعنی به هدایت این ها اقتدا کن. گفتنی است که اگر «بهم اقتده» نیز ذکر شده بود، معنایش اقتدا به هدایت بود، لیکن از جهت عظمت هدایت، امر به تبعیّت از آن شده است.(1)
77 - پیروی از مکتب انبیا، نشانه ی محبت الهی
از نظر قرآن کریم تنها راه محبت الهی، پیروی و تبعیت از مکتب انبیاست؛ «قل إن کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه»(2) و اگر در اسلام افرادی چون سلمان، جزو خانواده ی انبیا به حساب آمدند، به دلیل همین تبعیت و پیروی از مکتب است؛ «سلمان منّا أهل البیت». زیرا حضرت ابراهیم علیه السلام گوید: هرکس از من پیروی کند، از من خواهد بود؛ «فمن تبعنی فانّه منّی»،(3) چه این که قرآن می فرماید: «إنّ
أولی النّاس بابراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النّبی».(4)
در مقابل، اگر کسی از مکتب انبیا پیروی نکند، از آنان نخواهد بود، گرچه فرزند حضرت نوح علیه السلام باشد؛ «انّه لیس من أهلک».(5) پس دستور خداوند مبنی بر فروتنی پیامبرصلی الله علیه وآله در برابر مؤمنان مطلق نیست، بلکه برای کسانی است که پیرو آن حضرت باشند؛ «واخفض جناحک للمؤمنین».(6)
ص: 70
اما در جای دیگر، این خفض جناح و تواضع را مقیّد به تبعیّت و پیروی مؤمنین از پیامبر می کند؛ «واخفض جناحک لمن اتّبعک من المؤمنین».(1)
78 - سبب عدم درخواست مزد از مردم
«یا قوم لاأسئلکم علیه أجراً إنّ أجری إلاّ علی الّذی فطرنی»(2)
پیشوای واقعی در صورتی می تواند دور از هرگونه اتّهام و در نهایت آزادی به راه خود ادامه دهد و هر گونه انحراف و کجروی را در پیروانش اصلاح کند که وابستگی و نیاز مادی به آن ها نداشته باشد، وگرنه همان نیاز، زنجیری خواهد شد بر دست و پای او، و قفل و بندی بر زبان و فکر او.
منحرفان، از این طریق برای تحت فشار قرار دادن او وارد می شوند یا از طریق تهدید به قطع کمک های مادّی یا از طریق پیشنهاد و کمک های بیشتر. پیشوا و رهبر هر اندازه که پیراسته و مخلص باشد، باز انسان است و ممکن است در این مرحله گام او بلرزد. از این رو، قرآن کریم می فرماید: انبیا صریحاً اعلام می کردند که هیچ گونه درخواست مادی و انتظار پاداش از پیروانشان را ندارند.(3)
79 - تکذیب پیامبران
«کذّبت قوم نوح المرسلین»(4)
در آیه ی فوق قوم نوح علیه السلام را تکذیب کننده ی همه ی پیامبران مرسل خوانده است، با
ص: 71
این که آن ها غیر از نوح علیه السلام پیغمبر دیگری را تکذیب نکردند، زیرا دعوت انبیا و مرسلین یکی است و همه در دعوت به توحید متفقند. پس، اگر مردمی یکی از ایشان را تکذیب کند، در حقیقت همه را تکذیب کرده است و به همین جهت، خداوند ایمان به بعضی از پیامبران بدون بعض دیگر را کفر به همه ی آنان خوانده است؛ «...
یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض و یریدون أن یتّخذوا بین ذلک سبیلاً * أولئک هم الکافرون حقّاً».(1)
80 - انگیزه های مخالفت با انبیا
قرآن کریم در مورد ریشه و انگیزه ی مخالفت با انبیا، عواملی را ذکر کرده است. مهم ترین عامل هوای نفس است که اساس و مبنای سایر انگیزه ها به شمار می رود.
الف - هوای نفس؛ «کلّما جائهم رسول بما لا تهوی أنفسهم فریقاً کذّبوا و فریقاً یقتلون».(2)
ب - خود بزرگ بینی؛ «انّ الّذین یجادلون فی ءایات اللّه بغیر سلطان أتیهم إن فی صدورهم إلاّ کبر».(3)
ج - جهل و نادانی؛ «و قال الّذین لا یعلمون لولا یکلّمنا اللّه أو تأتینا ءایة».(4)
د - دانش مادی؛ «فلمّا جائتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم»(5)و «قال انّما أوتیته علی علم عندی».(6)
ص: 72
ه - به خطر افتادن منافع مادی؛ «قالوا یا شعیب أصلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فی أموالنا ما نشاء».(1)
و - در پوشش بودن دل های آنان؛ «و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلاً ما یؤمنون».(2)
ادّله ی اثبات نبوّت
81 - راه های اثبات نبوّت عامّه
برای اثبات نبوّت راه های مختلفی وجود دارد:
الف - اعجاز
انجام دادن کارهای خارق العاده را «اعجاز» گویند. در داستان موسی علیه السلام که صحنه ی مبارزه ی حق و باطل و معجزه و سحر بود. موسی به فرعون و اطرافیان او چنین گفت: من از سوی پروردگار تو، همراه با معجزه ای به سوی تو آمده ام؛ «قد جئناک بایة من ربّک و السّلام علی من اتّبع الهدی».(3)
خداوند در مقام اثبات حقانیّت نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که قرآن بر او نازل شده است، به مردم می گوید: اگر شک دارید در آنچه بر بنده ی خود نازل کردم، شما هم مانند
ص: 73
آن را بیاورید؛ «إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله».(1)
ب - تشخیص پیامبر پیشین
هرگاه نبوّت فردی با دلایل قطعی ثابت شد و او نشانه ها و ویژگی های پیامبر بعد از خود را به گونه ای روشن بیان کرد، آنگاه خصوصیات یاد شده به نحو روشن بر فردی منطبق گردید، در این صورت می توان نبی بعدی را از طریق تشخیص پیامبر پیشین شناخت. چنانکه حضرت عیسی علیه السلام مژده ی آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را به مردم داد و او را معرفی کرد؛ «و إذ قال عیسی ابن مریم یا بنی إسرائیل إنّی
رسول اللّه إلیکم مصدّقاً لّما بین یدیّ من التّوریة و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد».(2)
ج - گردآوری قراین و شواهد
انسان با گردآوری قراین و شواهد، نبی راستگو را از متنبّی بشناسد؛ مثلاً اگر کسی بخواهد در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله به جمع آوری قراین بپردازد، باید در باره ی موضوعات زیر تحقیق کند:
1 - بررسی سوابق زندگی او پیش از بعثت؛ آیا او در این بخش از حیاتش وارسته بود یانه؟
2 - محتویات آیین او؛ هرگاه محتویات آیین او در اصول و فروع در درجه ی بسیار بالایی قرار گیرد، گواه بر آن است که آورنده ی این برنامه از غیب کمک می گیرد.
3 - ثبات و استقامت او در راه دعوت؛ او که حاضر شد جان و مال خود را در راه هدف خویش فدا سازد، نشانه ی معنویت و اخلاص اوست و به روشنی ثابت می کند که وی در تبلیغ شریعت، انگیزه ی مادی ندارد.
4 - وسایلی که او در پیشبرد آیین خود از آن بهره می گرفت؛ در این قسمت، مطالعه ی
ص: 74
غزوات پیامبر و برنامه های تبلیغی او می تواند رهگشا باشد.
5 - وضع پیروان و یاران نزدیک وی از نظر روحی و اخلاقی می تواند پرده از روحیات مدعی نبوت بردارد. زیرا انسان هرچه پنهان کار باشد، نمی تواند خصوصیات خود را از بستگان و نزدیکانش پنهان سازد.
6 - عدم تناقض و خلاف گویی در برنامه هایش حاکی از احاطه ی مقام ربوبی بر برنامه اوست، وگرنه بشر عادی و خطاکار هر روز نغمه ای سر می دهد؛ ولی یکنواختی او در مقام بیان، در موقعیت های گوناگون عزّت و قوت و ضعف، نشانگر صدق و صفای اوست.(1)
82 - پنج دلیل برای نبوّت
«الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الأمّیّ الّذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التّوریة والإنجیل یأمرهم بالمعروف و ینهیهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم...»(2)
در هیچ یک از آیات قرآن، دلایل حقانیت دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله مانند آیه ی فوق یکجا بیان نشده است. اگر درست در اوصاف هفتگانه ای که در این آیه، خدا برای پیامبر ذکر کرده، دقت کنیم، پنج دلیل روشن برای اثبات نبوّت او خواهیم یافت:
الف - او امّی و درس نخوانده بود، اما با این حال، کتابی آورد که تمام درس خوانده ها نمی توانند مانند آن را بیاورند.
ب - دلایل نبوت او با تعبیرات مختلف در کتب آسمانی سابق وجود دارد، به گونه ای که انسان را به حقّانیّت او مطمئن می سازد.
ص: 75
ج - محتوای دعوت او با عقل و خرد سازگار است. زیرا به معروف فرا می خواند و از منکرات و زشتی ها باز می دارد.
د - محتوای دعوت او با طبع سلیم و فطرت هماهنگ است.
ه - اگر او از طرف خدا نبود، حتماً به جهت منافع خویش دست به چنین کاری می زد و در این صورت، نه تنها نباید غل و زنجیرها را از مردم بگشاید، بلکه باید آن ها را همچنان در جهل و بی خبری نگه دارد تا بهتر بتواند آن ها را استثمار کند؛ در حالی که می بینیم او زنجیرهای گران را ازدست و پای بشریّت گشود.(1)
اوصاف پیامبران
83 - انذار انبیا مایه ی نجات بشر
با آن که انبیا هم مبشّر هستند و هم منذر، ولی چون تلاش انسان بیشتر برای دفع ضرر است و نیاز روحی به انذار بیشتر دارد، در قرآن مجید کلمه ی «نذیر» بیش از «بشیر» و «مبشّر» به کار رفته است. انذار و مشتقّات آن 120 بار و بشارت و مشتقات آن 80 بار در قرآن آمده است.(2)
84 - موضوع انذار به صورت حصر آمده است؛
«إن أنت إلاّ نذیر»،(3)«إنّما أنت
ص: 76
منذر»،(1)«إن أنا الاّ نذیر»(2)، اما مسئله ی بشارت به صورت حصر نیامده است. گفتنی است که حصر انذار نشانه ی آن است که مهمترین راه نجات انسان از سقوط، انذار و ترساندن است، نه بشارت.(3)
85 - عصمت انبیا
«و ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع باذن اللّه»(4)
فرمان به اطاعت انبیا بدون قید و شرط نشانه ی عصمت آنان است. زیرا اگر معصوم نباشند و مرتکب گناه شوند، نوعی تضاد در حکم الهی پیدا می شود و این محال است. زیرا از سویی انجام آن عمل به دلیل این که معصیت است، ممنوع است و از طرف دیگر پیروی از انبیا لازم است و این دو باهم سازگار نیست. بنا بر این، باید انبیا از گناه معصوم باشند.(5)
86 - عدم منافات عصمت انبیا با تکلیف
آیات بسیاری از قرآن کریم بر مکلّف بودن انبیا دلالت دارد، مانند آیه ی «و لو أشرکوا لحبط عنهم ما کانوا یعملون»(6) که در باره ی عموم انبیاست. چه این که در باره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز می فرماید: «لئن أشرکت لیحبطن عملک»(7). برخی از مفسران گفته اند: تکالیف الهی برای این است که خداوند مکلّفان را به حدّ کمال برساند. پس اگر
ص: 77
بنده ای به حدّ کمال رسید، تکلیف از او برداشته می شود.
زیرا در آن صورت تکلیف، تحصیل حاصل و لغو است و به همین جهت انبیا تکلیف ندارند.
در پاسخ باید گفت: این سخن صحیح نیست. زیرا اعمال صالحی که تکلیف بدان تعلق می گیرد، همان گونه که نفس آدمی را به کمال سوق می دهد، خود نیز آثار کمال نفس است و معقول نیست نفس کسی به کمال برسد، ولی آثار کمال را نداشته باشد.
همان گونه که واجب است برای به کمال رسیدن نفس، آثار کمال اعمال صالح را بجا بیاوریم، همچنین بعد از به کمال رسیدن نفس نیز باید به آن آثار تداوم بخشیم تا دوباره نفس ما از کمال رو به نقص نگذارد. پس، تا زمانی که انسان به زندگی زمینی وابسته است، چاره ای جز تحمل زحمت تکلیف ندارد.(1)
87 - انبیا و یاران آن ها اسوه ی مؤمنان
«و کأیّن من نبیّ قاتل معه ربّیّون کثیر فما وهنوا لما أصابهم فی سبیل اللّه و ماضعفوا و مااستکانوا و اللّه یحبّ الصّابرین * و ما کان قولهم الاّ أن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا فی أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین * فاتیهم اللّه ثواب الدّنیا و حسن ثواب الأخرة و اللّه یحبّ المحسنین»(2)
خداوند برای تشویق اهل ایمان به صبر و مقاومت در برابر مشکلات، پیامبران و یاران واقعی آن ها را نمونه و الگو معرفی می کند و از آنان به دلیل اوصاف ذیل مدح و ستایش می کند:
الف - آنان در برابر مشکلات سستی نورزیدند؛ «فما وهنوا».
ص: 78
ب - ضعف نشان ندادند؛ «و ما ضعفوا».
ج - در برابر دشمن تسلیم نشدند و زاری و تضرّع نکردند؛ «و ما استکانوا».
آنگاه خواسته هایشان را این گونه بیان کردند:
1 - خداوندا گناهان ما را بیامرز؛ «ربّنا اغفرلنا ذنوبنا».
2 - از تندروی های ما درگذر؛ «و إسرافنا فی أمرنا».
3 - ما را ثابت قدم بدار؛ «و ثبّت أقدامنا».
4 - ما را بر کافران پیروز فرما؛ «و انصرنا علی القوم الکافرین».
جالب توجه این که: هنگامی که آن ها به تقصیر و گناه خود اعتراف کردند، خداوند آن ها را «محسن» نامید؛ گویا خداوند به انسان می گوید: هرگاه اعتراف به گناه و تقصیر خود کردی، من تو را به احسان توصیف و تو را دوست و حبیب خودم قرار می دهم؛ «و اللّه یحبّ المحسنین»، تا این که بداند راهی برای بنده به سوی خدا نیست، مگر به اظهار عجز و ذلّت و ناتوانی.(1)
مجاهدان حقیقی به جای این که شکست خود را به دیگران نسبت دهند یا به عوامل موهوم و مرموز مربوط بدانند، سرچشمه ی آن را در خودشان جستجو می کنند و به فکر جبران اشتباهات خویش هستند، حتی آن ها کلمه ی شکست را بر زبان نمی آورند و به جای آن اسراف و تندرویِ بیجا ذکر می کنند؛ به عکسِ ما که امروز سعی می کنیم نقاط ضعفی را که سرچشمه ی ناکامی ها و شکست های ماست، نادیده بگیریم و همه ی آن ها را
به عوامل خارجی و بیگانه مربوط بدانیم.(276)
276) نمونه / ج 3 / ص 122.
ص: 79
88 - انبیا برادر مردم
خداوند پیامبران را برادر مردم خواند و ایشان را قوم آن ها، نه برادر. چون مردم با انبیای الهی رفتار برادرانه ی مبنی بر مهربانی و احسان را رعایت نکردند، بلکه دشمنی کردند و ناسزا گفتند و آنان را تکذیب کردند.
قوم صالح علیه السلام گفتند: «إنّما أنت من المسحّرین»(1).
قوم نوح علیه السلام گفتند: «لئن لم تنته یا نوح لتکوننّ من المرجومین»(2).
قوم هودعلیه السلام گفتند: «و ما نحن بتارکی ءالهتنا عن قومک و ما نحن لک بمؤمنین»(3).
قوم لوطعلیه السلام گفتند: «لئن لم تنته یا لوط لتکوننّ من المخرجین»(4).
قوم شعیب علیه السلام گفتند: «ما أنت إلاّ بشر مثلنا و إن نظنّک لمن الکاذبین»(5).
89 - انبیا، مشمول نصرت الهی
«و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین * إنّهم لهم المنصورون»(6)
انبیای الهی مشمول نصرت الهی هستند، اما نصرت را مقید نکرد به این که آن ها را در دنیا نصرت می دهد یا در آخرت یا به نحوی دیگر؛ اما این نصرت را عمومیّت داد که شامل دنیا و آخرت می شود؛ «إنّا لننصر رسلنا و الّذین ءامنوا فی الحیاة الدّنیا و یوم یقوم
ص: 80
الأشهاد».(1)
پس رسولان الهی در حجت و دلیل منصورند. زیرا راه حق را پیش گرفته اند و راه حق، هرگز شکست نمی خورد و هم بر دشمنان خود منصورند. چون خداوند از دشمنان انبیا انتقام گرفته است؛ «و ما أرسلنا من قبلک الاّ رجالاً نوحی إلیهم من أهل القری أفلم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الّذین من قبلهم و لدار الاخرة خیر للّذین اتّقوا أفلا تعقلون * حتّی إذا استیأس الرّسل و ظنّوا أنّهم قد کذبوا جاءهم
نصرنا فنجّی من نشاء و لایردّ بأسنا عن القوم المجرمین».(2)
90 - حضرت سلیمان علیه السلام و درخواست توفیق عمل صالح
«و تبسّم ضاحکاً من قولها و قال ربّ أوزعنی أن اشکر نعمتک الّتی أنعمت علیّ و علی والدیّ و أن عمل صالحاً تَرضیه و أدخلنی برحمتک فی
عبادک الصّالحین»(3)
از آیه ی فوق نکاتی استفاده می شود:
الف - «أوزعنی» از باب افعال که مصدرش «ایزاع» و به معنای الهام است. حضرت سلیمان علیه السلام هنگامی که سخن مورچه را شنید، از شدت خوشحالی تبسّمی کرد که خداوند تا چه اندازه به او نعمت داده است. از این رو عرض کرد: پروردگارا! مرا الهام کن تا در برابر نعمتی که به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده ای، سپاسگزار باشم و عمل
ص: 81
شایسته ای انجام دهم که خشنود شوی و مرا به رحمت خویش در زمره ی بندگان صالح در
آور.
ب - «و أدخلنی برحمتک فی عبادک الصّالحین» از آنجا که این درخواست صلاح مقیّد به عمل نشده تا مراد تنها عمل صالح باشد، اطلاقش حمل می شود بر صلاح نفس تا در نتیجه نفس او مستعد برای قبول هر نوع کرامتی گردد و روشن است که قدر و منزلت صلاح ذات از صلاح عمل بالاتر است پس، این که اول درخواست کرد که موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست کرد که خداوند صلاح ذاتی به او دهد، در حقیقت درخواست های خود را
درجه بندی کرد و از پایین گرفته به سوی بالاترین درخواست ها رفت.
ج - حضرت در درخواست عمل صالح گفت: من عمل صالح انجام دهم و خود را در آن دخالت داد، ولی در صلاح ذات نامی از خود نبرد. زیرا هر کسی در عمل خود نقش دارد، گویا اعمال ما هم مخلوق خدا هستند، اما هر چه باشد، نسبتی با خود ما هم دارند.
بر خلاف صلاح ذات که هیچ چیز آن به دست ما نیست، از این رو اصلاح ذات را از پروردگار خود درخواست کرد، ولی صلاح عمل را از او طلب نکرد و نگفت: «و أوزعنی العمل الصالح»، بلکه گفت: «أوزعنی أن أعمل صالحاً»؛ این که عمل صالح انجام دهم.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 91 تا 105
91 - انبیا مظهر صفات خداوند
قرآن کریم مشابه اوصاف و افعالی را برای خداوند متعال بیان می کند برای انبیای الهی
ص: 82
نیز اسناد می دهد. در جمع میان این آیات باید چنین گفت: آن اوصاف و افعال اولاً و بالذات در باره ی خداوند است و انبیا، مظهر اوصاف و کمالات حق هستند که از لطف الهی بهره مند شده اند. در این زمینه به نمونه های زیر توجه کنید:
الف - حاکمیت الهی
حضرت داود مظهر حاکمیت الهی است؛ «إنّ الحکم الاّ اللّه»(1)و «یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین النّاس بالحقّ».(2)
ب - رأفت و رحمت الهی
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مظهر رأفت و رحمت الهی است؛ «إنّ اللّه رؤف رحیم»(3)و «بالمؤمنین رؤف رحیم».(4)
ج - زنده کردن مردگان
حضرت عیسی مظهر زنده کردن مرده هاست؛ «و أنّه هو أمات و أحیی»(5)و «و هو الّذی أحیاکم»(6)و «و أحیی الموتی باذن اللّه».(7)
د - هدایت الهی
انبیا مظهر هدایت الهی؛ «قل اللّه یهدی للحقّ»(8)و «و جعلناهم ائمّة یهدون بأمرنا».(295)
295) انبیاء / 73.
ص: 83
92 - اولیای الهی و علم غیب
آیات قرآن کریم در زمینه ی علم غیب دو دسته است: نخست آیاتی که علم غیب را مخصوص خداوند معرفی کرده و از غیر او نفی می کند مانند: «و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلاّ هو»،(1)کلیدهای غیب به دست اوست و جز او کسی آن ها را نمی داند.
گروه دوم آیاتی است که به روشنی نشانه ی آگاهی اجمالی اولیای الهی از غیب است؛ «و ما کان اللّه لیطلعکم علی الغیب و لکن اللّه یجتبی من رسله من یشاء»؛(2)چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند، ولی خداوند از میان رسولان خود هر کسی را که بخواهد، برمی گزیند (و قسمتی از اسرار غیب را در اختیار او می گذارد).
در اینجا طرق مختلفی برای جمع میان آیات وجود دارد:
الف - منظور از اختصاص علم غیب به خدا، علم ذاتی و استقلالی است. بنا بر این، غیر او مستقلاً هیچ گونه آگاهی از غیب ندارند و دیگران هر چه دارند، از ناحیه ی خداست، با الطاف و عنایات اوست و جنبه ی تبعی دارد. شاهد این جمع همین آیه ی فوق است که می گوید: خداوند هیچ کس را از اسرار غیب آگاه نمی کند، مگر رسولانی را که مرضیّ او هستند.
ب - اسرار غیب دو گونه است؛ قسمتی مخصوص به خداست و هیچ کس جز او نمی داند. مثل قیام قیامت و مانند آن، و قسمتی از آن را به انبیا و اولیا می آموزد، چنان که امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید: «و إنّما علم الغیب علم السّاعة و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله: «إنّ اللّه عنده علم السّاعة و ینزّل الغیث و یعلم ما فی الأرحام و ما تدری
ص: 84
نفس ماذا تکسب غداً و ما تدری نفس بأیّ أرض تموت»»؛(1)علم غیب تنها
علم قیامت و موارد مذکور در این است. آگاهی از زمان قیامت مخصوص خداست و اوست که باران نازل می کند و آنچه را در رحم مادران است، می داند و هیچ کس نمی داند فردا چه می کند یا در چه سرزمینی می میرد.
سپس امام در شرح این معنا افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد، آگاه است که پسر است یا دختر، زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، سعادتمند است یا شقی، اهل دوزخ است یا بهشت؟ ... این ها علوم غیبی است که غیر از خدا کسی نمی داند و غیر از آن علومی است که خدا به پیامبرش تعلیم کرده و او به من آموخته است.
ج - خداوند بالفعل از همه ی اسرار غیب آگاه است، ولی انبیا و اولیا ممکن است بالفعل بسیاری از اسرار غیب را ندانند، اما هنگامی که اراده کنند، خداوند به آن ها تعلیم می دهد؛ این اراده نیز با اذن و رضای خدا انجام می گیرد. شاهد این جمع روایاتی است که در کتاب کافی با عنوان «إنّ الأئمّة إذا شاؤا أن یعلموا، علموا»؛ امامان هر گاه بخواهند چیزی را بدانند، به آن ها تعلیم داده می شود.(2)
93 - کیفر افترا بر خداوند
«و لو تقوّل علینا بعض الأقاویل * لأخذنا منه بالیمین * ثمّ
لقطعنا من الوتین»(3)
این آیه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را تهدید می کند که اگر سخنانی را بر ما افترا
می بست، دست
ص: 85
راستش را می گرفتیم، سپس شاهرگش را قطع می کردیم.
علامه طباطبایی قدس سره به این شبهه که با وجود این همه مدّعی نبوّت و سخنانی که به دروغ به خداوند نسبت می دهند، چرا خداوند با آنان چنین معامله ای نمی کند؟ چنین پاسخ می دهد: این امر در حق پیامبران صادق و صحت دارد، نه هر مدّعی کذّابی.(1)
94 - انبیای اولواالعزم
«فاصبر کما صبر اولوا العزم من الرّسل»(2)
در آیه ی فوق خداوند به پیامبر گوید: صبر کن همان گونه که پیامبران صاحب عزم صبر و شکیبایی کردند؛ یعنی تو نیز از آن گروهی، پس باید مانند آنان صبر کنی.
از قرآن مجید چنین استفاده می شود: انبیای اولوالعزم کسانی بودند که خداوند از آن ها پیمان محکم و استواری گرفته است و آن ها عبارتند از نوح علیه السلام ابراهیم علیه السلام موسی علیه السلام عیسی علیه السلام محمّدصلی الله علیه وآله؛ «و إذ أخذنا من النّبییّن میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسی و عیسی ابن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً»(3). از آیات دیگر برمی آید که این پنج نفر
دارای شریعت و آیین جدید بودند؛ «شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً و الّذی أوحینا إلیک و ما وصّینا به إبراهیم و موسی و عیسی»(4).
روایات فراوانی در منابع شیعه و سنّی در این زمینه نقل شده است که پیامبران اولواالعزم همین پنج نفر بودند.(305)
305) المیزان / ج 18 / ص 218.
ص: 86
95 - انبیای اولوالعزم، صاحبان شریعت
«شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً و الّذی أوحینا إلیک و ما وصّینا به إبراهیم و موسی و عیسی أن أقیموا الدّین و لا تتفرّقوا فیه»(1)
نکاتی از آیه ی فوق استفاده می شود:
الف - شرایع الهی و ادیانِ مستند به وحی، فقط شرایع مذکور در آیه است؛ یعنی شریعت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی علیه السلام و محمدصلی الله علیه وآله. چون اگر شریعت دیگری بود، باید در این آیه که مقام بیان جامعیت شریعت اسلام است، نام برده می شد، و لازمه اش این است که قبل از حضرت نوح علیه السلام، شریعت و قوانینی در جوامع بشری آن روز وجود نداشته تا در رفع اختلافات اجتماعی روزمرّه به کار رود.
ب - انبیایی که بعد از نوح علیه السلام تا زمان ابراهیم علیه السلام مبعوث شدند، همه پیرو شریعت نوح علیه السلام بوده اند و پیامبرانی که بعد از ابراهیم علیه السلام و قبل از موسی علیه السلام بودند، تابع شریعت ابراهیم علیه السلام و انبیای بعد از موسی علیه السلام و قبل از عیسی علیه السلام پیرو شریعت موسی علیه السلام و پیامبران بعد از عیسی علیه السلام تابع شریعت آن حضرت بوده اند.
ج - انبیای صاحب شریعت که قرآن کریم ایشان را اولوالعزم خوانده، تنها همین پنج نفرند. چون اگر پیامبر اولوالعزم دیگری بود، باید در این آیه که مقام مقایسه ی اسلام با سایر شرایع است، نامش برده می شد و آیه ی شریفه ی «و اذ أخذنا من النّبییّن میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسی و عیسی بن مریم»(2)نیز مؤیّد این معناست.(308)
308) المیزان / ج 18 / ص 29.
ص: 87
96 - معنای روح القدس
«و اتینا عیسی بن مریم البیّنات و أیّدناه بروح القدس»(1)
مفسران در باره ی روح القدس تفسیرهای مختلفی ذکر کرده اند:
الف - منظور جبرئیل است. شاهد این سخن آیه ی «قل نزّله روح القدس من ربّک بالحقّ»(2)است. چرا جبرئیل را روح القدس گویند؟ برای این است که از طرفی جنبه ی روحانیت در فرشتگان مسأله ی روشنی است و اطلاق کلمه ی «روح» بر آن ها کاملاً صحیح است و اضافه کردن آن به «القدس» اشاره به پاکی و قداست فوق العاده ی این فرشته است.
ب - «روح القدس» همان نیروی غیبی است که عیسی علیه السلام را تأیید می کرده است و با همان نیروی مرموز الهی مردگان را به فرمان خدا زنده می ساخت، البته این نیروی غیبی به صورت ضعیف تر در همه ی مؤمنان با تفاوت درجات ایمان وجود دارد و همان امدادهای الهی است که انسان را در انجام اطاعت و کارهای مشکل مدد می کند و از گناهان باز می دارد. چنان که امام علیه السلام به بعضی از شاعران، پس از خواندن
اشعارشان فرمود: «انما نفث روح القدس علی لسانک»؛ روح القدس بر زبان تو دمید و آنچه گفتی با یاری او بود.
ج - روح القدس همان انجیل است.
گفتنی است که دو تفسیر اول به ذهن نزدیک تر است.(311)
311) نمونه / ج 1 / ص 338.
ص: 88
حضرت آدم علیه السلام
97 - اهتمام خداوند به خلقت حضرت آدم علیه السلام
«قال یا إبلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدیّ أستکبرت
أم کنت من العالین»(1)
جهت این که در آیه ی شریفه خلقت بشر را به دست خود نسبت داده و فرمود: چه چیزی مانع سجود تو شد در برابر موجودی که آن را با دست های خودم آفریدم؟ برای انسان است؛ یعنی هر چیز را برای چیز دیگری آفریدم، ولی آدم را برای خودم خلق کردم. چنان که این اختصاص از آیه ی «و نفخت فیه من روحی» استفاده می شود.
جهت تثنیه آوردن «یدیّ» اشعار به داشتن اهتمام تام به خلقت انسان است، وگرنه ذکر آن به صورت مفرد نیز مفید معنای پیش گفته بود. زیرا ما انسان ها نیز در مواردی که اهتمام بیشتری برای تحقق کاری داریم، آن را با دو دست انجام می دهیم.
98 - سجده ی فرشتگان بر آدم علیه السلام
شکی نیست که سجده به معنای پرستش برای خداست. زیرا در جهان هیچ موجودی جز خدا، شایسته ی پرستش جز خدا نیست و معنای توحید در عبادت همین است که غیر از او
ص: 89
را پرستش نکنیم. بنا بر این، سجده ی فرشتگان برای خدا بود، ولی به دلیل آفرینش چنین موجودی شگرف، و یا این که سجده برای آدم کردند، اما سجده به معنای خضوع، نه پرستش.
امام رضاعلیه السلام می فرماید: «کان سجودهم للّه تعالی عبودیة و لآدم اکراماً و طاعة لکوننا فی صلبه »؛ سجده ی فرشتگان، پرستش خداوند از یک سو و اکرام و احترام به آدم از سوی دیگر بود. زیرا ما در صلب آدم بودیم.(1)
99 - عصیان حضرت آدم علیه السلام
«و عصی ءادم ربّه فغوی»(2)
گر چه عصیان معمولاً به معنای گناه می آید، ولی در لغت به معنای خروج از طاعت و فرمان است، اعم از این که وجوبی باشد یا مستحبّی.
افزون بر این، گاهی امر و نهی جنبه ی ارشادی دارد، مانند امر و نهی طبیب که در مخالفتش غیر از مفسده و ضرری که در خود فعل است، محذور و فساد دیگری نیست. بی تردید اگر بیمار مخالف دستور طبیب عمل کند، تنها به خودش ضرر می زند و بس. خداوند نیز به آدم فرموده بود: از میوه ی درخت ممنوع نخور، وگرنه از بهشت خارج می شوی و در زمین گرفتار درد و رنج خواهی شد.
علاوه بر این، گناه گاهی جنبه ی مطلق دارد؛ یعنی بدون استثنا برای همه گناه است. مانند دروغ و ظلم و گاهی جنبه ی نسبی دارد که اگر از یک نفر سر بزند، گناه نیست،
ص: 90
اما اگر از دیگری به دلیل مقام و موقعیت او، کار نامناسبی است.
برای مثال در ساختن بیمارستانی از مردم تقاضای کمک می شود، شخص کارگری مزد یک روزش را می دهد که گاه چند تومان بیشتر نیست، این عمل نسبت به او ایثار و حسنه است؛ اما اگر ثروتمندی این مقدار کمک کند، این کار نسبت به او پسندیده نیست، بلکه گاه مستحق ملامت نیز است.
مراد از عبارت معروف «ترک اولی» همین معنا است و ما از آن به «گناه نسبی» یاد می کنیم که مخالف عصمت نخواهد بود.(1)
100 - بهشت آدم علیه السلام
گر چه بعضی آن را بهشت موعود می دانند، ولیکن به سه دلیل بهشت موعود نبوده است:
1 - آن بهشت محکوم به جاودانگی و خلود است و بیرون رفتن از آن ممکن نیست و بهشت آدم علیه السلام یکی از باغ های پرنعمت و از مناطق سرسبز دنیا بوده است؛ «جنّة من جنان الدّنیا یطلع فیها الشّمس و القمر و لو کان من جنان الأخرة ما خرج منها أبداً».(2)
2 - ابلیس آلوده به گناه و بی ایمان را در آن بهشت راهی نیست، بلکه جایگاه او جهنّم است؛ «لأملأنّ جهنّم منک و ممّن تبعک».(3)
3 - بهشت موعود، بهشت پاداش است و حضرت آدم علیه السلام هنوز کاری نکرده بود که مستحقّ آن باشد. قرآن کریم می فرماید: «أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لمّا یعلم
ص: 91
اللّه الّذین جاهدوا منکم»(1)و «جزاء بما کانوا تعملون».(2)
101 - انسان کامل خلیفه ی الهی
«و إذ قال ربّک للملئکة إنّی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدّماء و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک قال إنّی
أعلم ما لا تعلمون»(3)
از آیه ی فوق نکته هایی استفاده می شود. از جمله:
الف - تنها مسئله ای که خداوند با کارگزارانش مطرح کرد، خلقت انسان است.
ب - انتصاب خلیفه و جانشین و حاکم الهی تنها از سوی خداوند است.
ج - انسان جانشین و خلیفه ی همیشگی خداوند بر زمین است. کلمه ی «جاعل» اسم فاعل و رمز تداوم است.
د - فرشتگان یا از طریق اِخبار الهی یا سوء سابقه ی انسان های قبل از حضرت آدم علیه السلام در عوالم دیگر یا در همین عالم یا به دلیل پیش بینی صحیحی که از انسان خاکی و مادی و تزاحم های طبیعی آن ها داشتند، خونریزی و فساد انسان را پیش بینی می کردند.
ه - فرشتگان، فساد و خونریزی را کار همیشگی انسان می پنداشتند؛ «یفسد و یسفک»، فعل مضارع نشانه ی استمرار است.
و - طرح لیاقت خود، اگر بر اساس حسادت نباشد، مانعی ندارد؛ «و نحن نسبّح».
ص: 92
ز - برای قضاوت کردن باید تمام خیرات و شرور را کنار هم گذاشت و نباید زود قضاوت کرد.
ح - عبادت و تسبیح در فضای آرام تنها معیار لیاقت نیست.
ط - هر کس بر اساس اطلاعات و برداشت خود سخن می گوید. در جهان بینی ملائکه، هدف آفرینش تنها تسبیح و حمد است. ابلیس نیز اول کار را می بیند و می گوید: من از آتشم و آدم از خاک و زیر بار نمی رود، اما خداوند متعال مجموعه را می بیند که انسان بهتر است و می فرماید: «إنّی أعلم ما لاتعلمون».
ی - توقع نداشته باشید همه ی مردم بی چون و چرا سخن یا کار شما را تصدیق کنند. زیرا فرشتگان نیز از خدا سؤال می کنند و مطیع بودن و تسلیم بودن، منافاتی با سؤال کردن برای رفع ابهام ندارد.(1)
102 - ازدواج فرزندان آدم علیه السلام
«و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساء»(2)
خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانی به وجود آورد و از این تعبیر استفاده می شود که تکثیر نسل فرزندان آدم، تنها از طریق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ثالثی در آن دخالت نداشته است.
لازمه ی این سخن ازدواج فرزندان آدم (برادر و خواهر) با یکدیگر است. زیرا اگر آن ها با همسران دیگری ازدواج کرده باشند، «منهما» تکثیر نسل بشر از آن دو صادق نخواهد بود.
ص: 93
این موضوع در احادیث متعددی نیز وارد شده است و زیاد هم جای تعجب نیست. چون طبق استدلالی که در بعضی از احادیث از ائمه اهل بیت علیه السلام نقل شده است، این ازدواج ها مباح بود و هنوز حکم تحریم ازدواج خواهر و برادر نازل نشده بود.
بدیهی است ممنوعیت کاری در گرو خداوند است.
چه مانعی دارد که ضرورت ها و مصالحی ایجاب کند که در پاره ای از زمان ها کاری جایز باشد و بعداً تحریم گردد، ولی در احادیث دیگری تصریح شده که فرزندان آدم، هرگز با هم ازدواج نکرده اند و شدیداً به کسانی که معتقد به ازدواج آن ها با یکدیگرند، حمله شده است.
پس با توجه به ترجیح روایاتی که موافق ظاهر قرآن مجید است، احادیث دسته اول را انتخاب می کنیم. زیرا موافق آیه ی فوق است.(1)
حضرت نوح علیه السلام
103 - پاسخ حضرت نوح علیه السلام به تهمت ها و اعتراض ها
قوم نوح علیه السلام به پیامبرشان تهمت های مختلفی زدند، از جمله:
الف - جنون؛ «فکذّبوا عبدنا و قالوا مجنون وازدجر»(2).
ص: 94
ب - دروغگویی؛ «بل نظنّکم کاذبین»(1).
ج - گمراهی؛ «قال الملأ من قومه إنّا لنریک فی ضلال مبین»(2).
د - برتری طلبی؛ «یرید أن یتفضّل علیکم»(3).
اما اعتراض های آنان عبارت بود از:
1 - بشر بودن؛ «قال الملأ الّذین کفروا من قومه مانریک إلاّ بشراً مثلنا».(4)
2 - پیروان تو افرادی تهیدست و گمنام هستند؛ «ما نریک اتّبعک إلاّ الّذین هم أراذلنا بادی الرّأی».(5)
مخالفان نوح علیه السلام پس از اتهام و اعتراض گام را فراتر نهاده او را تهدید به مرگ کردند و گفتند: ای نوح! اگر دست از دعوت خود برنداری، تو را سنگسار می کنیم؛ «قالوا لئن لم تنته یا نوح لتکوننّ من المرجومین».(6)اما حضرت نوح در پاسخ به تهمت دروغگویی و اعتراض به بشر بودن می فرماید: من از جانب خداوند با دلیل و برهان آمده ام و دارای معجزه هستم؛ «أرءیتم إن کنت علی بیّنه من رّبّی».(7)
در ردّ اتهام به گمراهی می فرماید: من ضلالت ندارم، بلکه رسالت دارم؛ «قال یا قوم لیس بی ضلالة ولکنّی رسول من ربّ العالمین * أبلّغکم رسالات ربّی و أنصح لکم».(8)
در ردّ اعتراض به این که پیروان او افراد تهیدست هستند، می فرماید: من پیامبر
ص: 95
مال و ثروت نیستم که ثروتمندان را بپذیرم و تهیدستان را طرد کنم. من پیامبر الهی هستم و برای هدایت همه آمده ام؛ «و یا قوم لاأسئلکم علیه مالاً إن أجری إلاّ علی اللّه و ما أنا بطارد الّذین ءامنوا».(1)
104 - نجات نوح علیه السلام از اندوه بزرگ
«و نجّیناه و أهله من الکرب العظیم»(2)
ما نوح و اهل او را از اندوه بزرگ نجات بخشیدیم. این اندوه بزرگ کدام اندوه بوده که نوح را سخت رنج می داد؟ ممکن است اشاره به سخریه های قوم مغرور و آزارهای زبانی و توهین نسبت به او و پیروانش باشد یا اشاره به تکذیب های پی در پی این قوم لجوج باشد.
گاه می گفتند: ما نمی بینیم کسی از تو پیروی کند، مگر یک مشت اوباش؛ «ما نریک اتّبعک الاّ الّذین هم أراذلنا».(3)گاه می گفتند: ای نوح! با ما زیاد سخن گفتی (و پررویی کردی) اگر راست می گویی، عذابی را که وعده دادی بیاور؛ «یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدلنا فأتنا بما تعدنا إن کنت من الصّادقین»،(4) گاهی نیز او که مشغول ساختن کشتی بود، گروهی از قومش که از کنار او عبور می کردند، وی را مسخره
می کردند؛ «و یصنع الفلک و کلّما مرّ علیه ملأمن قومه سخروا منه».(337)
337) هود / 38 ؛ نمونه / ج 19 / ص 80.
ص: 96
105 - اجابت دعای نوح علیه السلام
«و لقد ناد ینا نوح فلنعم المجیبون»(1)
«لام» در کلمه ی «لقد» و «لنعم» لامِ قسم است و نشانه ی آن است که خداوند عنایت ویژه ای به ندای نوح و اجابت خود دارد و خود را در اجابت کردن ندای نوح، مدح و ستایش می کند و تعبیر از خدای واحد به «مجیبون» به صورت جمع، برای تعظیم است.
همان گونه که از سیاق کلام استفاده می شود، منظور از ندای نوح علیه السلام همان نفرینی است که به قوم خود کرد و گفت: پروردگارا! احدی از کافران را روی زمین مگذار. زیرا اگر آنان را به حال خود واگذاری، بندگانت را گمراه می کنند؛ «و قال نوح ربّ لاتذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً إنّک إن تذرهم یضلّوا عبادک»،(2) و نیز دعای دیگر نوح علیه السلام است که گفت: پروردگارا! من زیر دست شده ام، مرا یاری
فرما؛ «فدعا ربّه إنّی مغلوب فانتصر».(3)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 106 تا 120
106 - سلام خداوند بر نوح علیه السلام
یکی از ویژگی های حضرت نوح علیه السلام این است که خداوند در باره ی وی فرموده است: «سلام علی نوح فی العالمین»؛(4)درود بر نوح در همه ی عوالم. خداوند در باره ی هیچ پیامبری با این تعبیر درود نفرستاده است. در باره ی انبیای دیگر تنها به ذکر اصلی درود اکتفا کرده، می فرماید: «سلام علی موسی و هرون»،(5)یا «سلام علی
ص: 97
ابراهیم».(1)و این نشانه ی برجستگی خاص نوح علیه السلام است که در همه عوالم
مشمول درود خاص خداست.
شاید سرّ این که خداوند در باره ی نوح علیه السلام چنین سلامی کرده است، دو چیز است:
الف - آنچه از توحید و دیگر معارف الهی بر روی زمین هست، محصول تعلیمات حضرت نوح علیه السلام است و اولین شریعتی که بر بشر نازل شده، ظاهراً توسط حضرت نوح بوده است.
ب - حضرت نوح علیه السلام نهصد و پنجاه سال در میان مردم ماند و به ارشاد و هدایت آنان پرداخت؛ «فلبث فیهم ألف سنة إلاّ خمسین عاماً»،(2) آن هم قومی که ظلم و طغیانش از همه اقوام بیشتر است؛ «و قوم نوح من قبل إنّهم کانوا هم أظلم و أطغی».(3) هدایت افراد نرم خو و معتدل آسان است، ولی ارشاد مردمی سرکش و خشن کار آسانی نیست.(4)
حضرت ابراهیم علیه السلام
107 - شخصیّت حضرت ابراهیم در قرآن
در شخصیت و عظمت این پیامبر همین بس که نام و صفات او شصت و نه مرتبه در سی و پنج سوره ی قرآن کریم ذکر شده است. به برخی از آن ها توجه فرمایید:
ص: 98
1 - اوّلین مسلمان؛ «و أنا أوّل المسلمین».(1)
2 - از مشرکین نبود؛ «و ما کان من المشرکین».(2)
3 - مطیع فرمان الهی؛ «قانتاً للّه».(3)
4 - پیامبری راستگو؛ «واذکر فی الکتاب إبراهیم إنّه کان صدّیقاً نبیّاً».(4)
5 - وفادار به تمام دستورات الهی؛ «و إبراهیم الّذی وفّی».(5)
6 - مهمان نواز و باسخاوت؛ «هل أتیک حدیث ضیف إبراهیم المکرمین»(6)و «فجاء بعجل سمین».(7)
7 - آمر به معروف و ناهی از منکر؛ «یا أبت لم تعبد مالم یسمع و لایبصر و لایغنی عنک شیئاً».(8)
8 - شاکر و سپاسگزار الهی؛ «شاکراً لأنعمه».(9)
9 - توکل و اعتماد به خدا؛ «الّذی خلقنی فهو یهدین * و الّذی هو یطعمنی و یسقین * و إذا مرضت فهو یشفین * و الّذی یمیتنی ثم یحیین * و الّذی أطمع أن یغفرلی خطیئتی یوم الدّین».(10)
10 - برپا کننده ی نماز و هجرت برای احیای آن؛ «ربّنا إنّی أسکنت ذرّیّتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرّم».(11)
ص: 99
11 - صابر و بردبار؛ «إنّ إبراهیم لحلیم أوّاه منیب».(1)
12 - اخلاص در تمام زندگی و کارها؛ «قل إنّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی للّه ربّ العالمین * لاشریک له و بذلک أمرت».(2)
13 - بنیان گذار کعبه؛ «و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت».(3)
14 - خادم کعبه؛ «أن طهّرا بیتی للطّائفین و العاکفین و الرّکّع السّجود».(4)
15 - دعوت کننده ی مردم به حج؛ «و أذّن فی النّاس بالحجّ».(5)
16 - مقام ابراهیم در مسجد الحرام؛ «و اتّخذوا من مقام إبراهیم مصلّی».(6)
17 - مبارزه با بت پرستی؛ «تاللّه لأکیدنّ أصنامکم بعد أن تولّوا مدبرین * فجعلهم جذاذاً إلاّ کبیراً لهم».(7)
18 - نخستین مجریِ برائت از مشرکین؛ «إنّی بری ء ممّا تشرکون».(8)
19 - قبولی در امتحان؛ «و إذا ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ».(9)
20 - امتحان به فرزند؛ «یا بنیّ إنّی أری فی المنام إنّی أذبحک فانظر ماذا تری قال یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء اللّه من الصّابرین * فلمّا أسلما وتلّه للجبین».(10)
21 - امتحان به جان؛ «قلنا یا نار کونی برداً و سلاماً علی إبراهیم».(11)
ص: 100
22 - رهبر جهانیان؛ «قال إنّی جاعلک للنّاس إماماً».(1)
23 - محبوب خدا؛ «واتّخذ اللّه إبراهیم خلیلاً».(2)
24 - تسلیم محض الهی؛ «إذ قال له ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین».(3)
25 - گزینش ابراهیم از جانب خدا در دنیا؛ «لقد اصطفیناه فی الدّنیا».(4)
26 - از صالحین در آخرت؛ «و إنّه فی الأخرة لمن الصّالحین».(5)
27 - پیروی پیامبران از ابراهیم علیه السلام؛ «ثمّ أوحینا إلیک أن اتّبع ملّة إبراهیم حنیفاً»(6) و «و وصّی بها إبراهیم بنیه و یعقوب یا بنیّ إنّ اللّه اصطفی لکم الدّین فلاتموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون».(7)
28 - اسوه بودن ابراهیم؛ «قد کانت أسوة حسنة فی إبراهیم».(8)
29 - رسیدن به مقام یقین؛ «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّموات و الأرض لیکون من المؤمنین».(9)
30 - دریافت سلام از ناحیه ی خداوند؛ «سلام علی إبراهیم».(10)
31 - درخواست کننده ی پیامبر اسلام برای هدایت مردم؛ «ربّنا وابعث فیهم رسولاً منهم یتلوا علیهم ءایاتک».(11)
32 - دعا برای فرزندان؛ «ربّ اجعلنی مقیم الصّلوة و من ذرّیّتی»(12)و
«إنّی جاعلک للنّاس إماماً قال و من ذرّیّتی قال لاینال عهدی الظّالمین».(381)
381) بقره / 124.
ص: 101
108 - معنای صدّیق بودن ابراهیم علیه السلام
«و اذکر فی الکتاب ابراهیم إنّه کان صدّیقاً نبیّاً»(1)
ظاهراً کلمه ی «صدّیق» مبالغه در صدق است و به کسی می گویند که در صدق مبالغه کند؛ یعنی آنچه را می گوید، انجام می دهد و آنچه را انجام می دهد، می گوید و میان گفتار و کردارش تناقض نباشد و ابراهیم علیه السلام چنین بود. زیرا در محیطی که یک پارچه مردم بت می پرستیدند، سخن از توحید گفت. با عموی خود و معاصرینش مبارزه کرد، با پادشاه بابل به مبارزه برخاست و خدایان دروغین آنان را شکست و بر آنچه
می گفت، استقامت به خرج داد تا آنجا که او در آتش افکندند. سرانجام نیز همان گونه که به عمویش وعده داده بود، از همه کناره گیری کرد و خداوند به پاداش این مقاومت، اسحق و یعقوب را به او ارزانی داشت و نیز وعده های دیگری را که خداوند از موهبت های خود به او وعده داده بود، تنفیذ کرد.(2)
109 - ادب حضرت ابراهیم علیه السلام
قرآن کریم ادب حضرت ابراهیم علیه السلام را در جای جای ترسیم سیره ی آن حضرت بیان می کند. در این زمینه به دو نمونه ی زیر توجه کنید:
الف - ادب با خدا؛ «الّذی خلقنی فهو یهدین * و الّذی هو یطمعنی و یسقین * و إذا مرضت فهو یشفین».(3)
ص: 102
حضرت ابراهیم علیه السلام در مقام احتجاج با قوم خود، همه ی نعمت ها را به خداوند اسناد می دهد، مانند نعمت خلقت، هدایت، اطعام و... . اما مرض را به خود نسبت می دهد و می گوید: وقتی مریض می شوم، خداوند شفایم می دهد؛ «وإذا مرضت فهو یشفین». زیرا در مقام ستایش مناسب نیست که مرض را به او نسبت دهد، بلکه شفای مرض را به خداوند اسناد می دهد و این حکایت از ادب آن حضرت می کند.
ب - ادب با مردم؛ هنگامی که حضرت ابراهیم علیه السلام عمویش آزر را از بت پرستی نهی کرد، او زبان به اهانت گشود و گفت: اگر دست از این کار برنداری، تو را سنگسار می کنم. حضرت ابراهیم علیه السلام در برابر آن تندی و خشونت، با نهایت ادب و بزرگواری گفت: سلام بر تو، من به زودی برای تو از پروردگارم طلب آمرزش می کنم. زیرا او نسبت به من مهربان است؛ «سلام علیک سأستغفر لک ربّی إنّه کان بی حفیّاً».(1)
110 - حضرت ابراهیم و تقاضای امنیّت
«و إذ قال إبراهیم ربّ اجعل هذا البلد ءامناً و اجنبنی و بنیّ أن نعبد الأصنام»(2)
حضرت ابراهیم علیه السلام در این آیه از خداوند دو چیز خواست:
1 - امنیّت مکه از تسلّط دشمن؛ «ربّ اجعل هذا البلد ءامناً»
2 - امنیّت جان از سلطه ی هوای نفس؛ «واجنبنی و بنیّ أن نعبد الأصنام».
هر چه انسان را از حق بازدارد، صنم اوست و هر چه دل انسان به آن گرایش داشته باشد،
ص: 103
هوای اوست. «أفرأیت من اتّخذ إلهه هواه».(1)
111 - حضرت ابراهیم و رسیدن به مقام یقین
قرآن کریم وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام را ستایش می کند، می فرماید: «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّموات و الأرض و لیکون من المؤمنین».(2)ما باطن عالم و درون جهان را نشان ابراهیم خلیل می دهیم تا این که به مقام شامخ یقین برسد. این رؤیت ملکوت منافعی دارد که یکی از آن منافع برجسته، دستیابی به یقین است.
خدای سبحان ما را تشویق می کند که شما هم به درون جهان راه پیدا کنید؛ «أو لم ینظروا فی ملکوت السّموات و الأرض»، خدای سبحان در این آیه ی کریمه، عدّه ای را تشویق و گروه دیگری را مذمت می کند که چرا به باطن عالم سری نمی زنند، چرا درون عالم را نگاه نمی کنند که ببینند. اگر رؤیت و دیدن ممکن نبود، خدا ما را به آن دعوت نمی کرد. «ملکوت» به معنای باطن و «ملک» به معنای ظاهر است. آنجا که سبحان است،
جای ملکوت است؛ «فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شی ء».(3) آنجا که سخن از ملک است، جای «تبارک» است؛ «تبارک الّذی بیده الملک».(4)میان ملک و ملکوت، مثل ظاهر و باطن بسیار تفاوت است.(391)
112 - استجابت دعای حضرت ابراهیم علیه السلام در مورد فرزند
391) اسرار عبادات / ص 273.
ص: 104
«ربّ هب لی من الصّالحین»(1)
در آیه ی فوق، خداوند دعای ابراهیم علیه السلام را بیان می کند که از خداوند فرزند صالح و شایسته طلب می کند، وخداوند این دعا را مستجاب کرد و فرزندان صالحی چون اسماعیل و اسحاق را به او مرحمت کرد. چنانکه قرآن کریم می فرماید: «و بشّرناه بإسحق نبیّاً من الصّالحین»؛(2)ما او را بشارت دادیم به تولد اسحاق، پیامبری از صالحان.
در مورد اسماعیل نیز می گوید: «و إسماعیل و إدریس و ذا الکفل کلّ من الصّابرین * و أدخلنا هم فی رحمتنا إنّهم من الصّالحین»؛(3) اسماعیل و ادریس و ذا الکفل را به یاد آور که همه از صابران بودند و ما آن ها را در رحمت خود وارد کردیم. زیرا همگی از صالحان هستند.(4)
113 - سفارش فرزندان به آیین اسلام
«و وصّی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنیّ إنّ اللّه اصطفی لکم الدّین
و لا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون»(5)
همان گونه که حضرت ابراهیم علیه السلام و حضرت یعقوب علیه السلام فرزندان خویش را به آیین اسلام سفارش کردند، هر انسانی موظّف است به فکر عقاید نسل خود باشد. نشانه ی پدر مهربان تنها آن نیست که در فکر تأمین زندگی مادی فرزندانش باشد، بلکه لازم است در
ص: 105
فکر سلامت عقیده و ایمان نسل و فرزندان خود نیز باشد و در وصایای خویش تنها به جنبه های مادّی اکتفا نکند.(1)
114 - آزمایش حضرت ابراهیم علیه السلام
خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به غیر خویش و به جزء خویش و به کلّ خویش آزمایش کرد:
الف - آزمایش به غیر خویش؛ به او گفتند از هزارها گوسفند دل بردار و همه را در راه خدا صرف کن. که حضرت همه را در راه خدا بخشید.
ب - آزمایش به جزء خویش؛ حضرت ابراهیم وقتی به جمال اسماعیل نظاره کرد، توجهی از او پدید آمد. خطاب آمد: ای خلیل! دوستی ما با دوستی دیگری جمع نیاید. از این رو، به او گفتند: اسماعیل را قربانی کن که اطاعت کرد؛ «یا بنیّ إنّی أری فی المنام إنّی أذبحک فانظر ماذا تری».(2)
ج - آزمایش به کل خویش؛ نمرود برای مبارزه با ابراهیم علیه السلام آتشی را افروخت و او را در آتش افکندند که خطاب آمد: «یا نارکونی برداً و سلاماً علی ابراهیم».(399)
حضرت یوسف علیه السلام
399) انبیاء / 69 ؛ کشف الاسرار / ج 1 / ص 375.
ص: 106
115 - قصه یوسف علیه السلام نیکوترین قصه ها
قصه ای در قرآن کریم زیباتر از قصه حضرت یوسف علیه السلام نیست. زیرا
الف - خداوند در آغاز سوره فرمود: «نحن نقصّ علیک أحسن القصص»،(1)و در آخر سوره فرمود: «لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الألباب».(2)در اول گفت: نیکوترین قصه ها است، در آخر گفت: در این قصه پندها و عبرت ها است.
ب - خداوند وقتی که قصص انبیا را مطرح می کند، واسطه در میان می آورد؛ چنانکه در قصه نوح فرمود: «واتل علیهم نبأ نوح»،(3)در قصه حضرت ابراهیم فرمود: «واتل علیهم نبأ إبراهیم»،(4)در قصه پسران آدم فرمود: «واتل علیهم نبأابنی ءادم».(5)چون به قصه یوسف رسید، واسطه را از میان برداشت و به خود اضافه کرد؛ «نحن نقصّ».(6)
116 - برجسته ترین مقام یوسف علیه السلام
برجسته ترین مقامی که قرآن کریم برای یوسف علیه السلام اثبات می کند، همان مخلص بودن اوست. رسالت، سمت پیام آوری است، اخلاص درجه ی عالیه ی کمال انسانی است که چیزی در حرم امن قلب یک انسان مخلص راه ندارد، همان گونه که خداوند در باره ی اسحق و یعقوب و ابراهیم خلیل می فرماید: «إنّا أخلصناهم بخالصة ذکری الدّار»؛ این ها بندگان مخلص ما هستند. در باره ی اخلاص حضرت یوسف صدّیق علیه السلام
نیز
ص: 107
صحّه گذاشت و فرمود او بنده ی مخلص ماست. از این رو گناه در او راه ندارد و آن حضرت در پرشورترین حالت های جوانی و در شدیدترین خطرات مالی، به سنگین ترین آزمون های الهی مبتلا شد و پیروز به در آمد.
در دوران کودکی به چاه افکنده شد و لب به شکایت باز نکرد، به صورت یک برده فروخته شد، به کید زنان زندانی شد، اما در همه ی حالات صبور و شاکر بود و همه ی این ها نشانه ی بنده ی مخلص بودن اوست.(1)
117 - حضرت یوسف علیه السلام و علم غیب
قرآن کریم آگاهی حضرت یوسف علیه السلام از علم غیب را اثبات کرده است: «اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه علی وجه أبی یأت بصیراً»؛(2)او می داند که پیراهنش این خصیصه را دارد که از راه معجزه، نابینایی پدرش یعقوب علیه السلام را شفا می دهد، همان گونه که آشنایی با علم غیب را نیز برای حضرت یعقوب علیه السلام نیز ذکر کرده است که حضرت وصال یوسف علیه السلام را خبر می دهد؛ «إنّی لأجد ریح یوسف لولا أن
تفنّدون».(3)
118 - لطف الهی نسبت به یوسف علیه السلام
«کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین»(4)
خداوند متعال در باره ی حضرت یوسف علیه السلام می فرماید: این گونه پلیدی و ناپاکی را از وی
ص: 108
دور کردیم؛ «کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء»، نفرمود: این گونه او را از زشتی و معصیت دور گردانیدیم؛ «کذلک لنصرفه عن السّوء و الفحشاء». زیرا در این صورت نشانه ی روشنی بود که مقتضی اقدام به آلودگی در آن حضرت بود و این با شهادت خداوند به بنده ی مخلص بودن او ناسازگار است؛ «إنّه من عبادنا
المخلصین».(1)مخلصین کسانی هستند که در پرتو شایستگی هایشان از وساوس شیطان در امان هستندو به چیزی جز خدا نمی اندیشند و جز او را فرمان نمی برند.(2)
119 - برکات پیراهن حضرت یوسف علیه السلام
در سه مقطع تاریخی، سه ابتکار از پیراهن یوسف صدّیق دیده شد که همه ی آن ها به برکت آن بدن بود که در جوار رحمت روح پاکش قرار داشت:
الف - رسوایی برادران
وقتی که برادران یوسف، گریه کنان پیراهن آغشته به خون او را به حضور یعقوب علیه السلام آوردند؛ «و جاؤا أباهم عشاء یبکون»،(3)شکل پیراهن نشان داد که این ها دروغ می گویند؛ «و جاؤا علی قمیصه بدم کذب».(4)زیرا اگر گرگ کسی را بدرد، پیراهن وی سالم نمی ماند.
ب - دفع اتّهام گناه از یوسف علیه السلام
وقتی همسر عزیز مصر، یوسف علیه السلام را تعقیب کرد و پیراهنش را از پشت پاره کرد و عزیز مصر را نزدیک در دید، در این هنگام یوسف علیه السلام را متهم کرد و گفت: «هی راودتنی
ص: 109
عن نفسی».(1) اینجا کسی گفت: شما بررسی کنید، ببینید پیراهن یوسف از پشت دریده شده یا از جلو. اگر از جلو؟ دریده شده، معلوم می شود که او قصد تجاوز داشته است و همسر عزیز مصر از خود دفاع کرده و جلوی پیراهن او را پاره کرده است؛
اما اگر از پشت سر دریده شده، معلوم می شود یوسف خواسته بگریزد تا از تهاجم محفوظ بماند و آن زن از پشت سر پشت پیراهن او را پاره کرده است. اینجا هم پیراهن یوسف شهادت صدق داد و مدّعی کذب را رسوا کرد؛ «إن کان قمیصه قدّ من قبل فصدقت و هم من الکاذبین و إن کان قمیصه قدّ من دبر فکذبت و هو من الصّادقین».(2)
ج - شفا یافتن چشم یعقوب علیه السلام
«اذهبوا بقمیصی هذا فألقوه علی وجه أبی یأت بصیراً»(3)
از این آیه استفاده می شود که یوسف علیه السلام علم غیب دارد. زیرا از نابینایی دیده ی پدر و راه درمانش خبر می دهد که پیراهنم را به چشم او بمالید تا وی بینا گردد
120 - عفو و بخشش یوسف علیه السلام
بعد از آن که برادران یوسف علیه السلام به خطاکاری خود و به برتریِ الهی او به خودشان اعتراف کردند؛ «قالوا تاللّه لقد ءاثرک اللّه علینا و إن کنّا لخاطئین»(4)، حضرت یوسف علیه السلام بعد از دلداری از برادران، و عفو و گذشت از ایشان، شروع کرد به دعا کردن و از خداوند خواست تا گناهانشان را بیامرزد؛ «قال لاتثریب علیکم الیوم یغفر اللّه لکم و هو
ص: 110
أرحم الرّاحمین».(1)
گفتنی است هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در شرایط مشابهی قرار گرفت و در فتح مکه بر دشمنان خود پیروز شد، رو به آن ها کرد و فرمود: «ماذا تظنّون یا معشر قریش؟ قالوا خیراً أخ کریم و ابن أخ کریم و قد قدرت! قال: و انا أقول کما قال أخی یوسف، لاتثریب علیکم الیوم»؛ اکنون که در چنگ من گرفتار آمده اید، در باره ی رفتار من با شما چگونه می اندیشید؟ آن ها در پاسخ گفتند: ما از تو چیزی جز خیر
و نیکی انتظار نداریم. تو برادر بزرگوار و بخشنده و فرزند برادر بزرگوار ما هستی و الان قدرت در دست توست. پیامبر فرمود: من در باره ی شما همان را می گویم که برادرم یوسف در باره ی برادرانش گفت: «لا تثریب علیکم الیوم»؛ امروز روز ملامت و سرزنش نیست.
عمر می گوید: در این موقع من خجالت کشیدم. زیرا هنگام ورود در مکه به آن ها گفتم: امروز روزی است که از شما انتقام می گیرم. هنگامی که پیامبر این جمله را فرمود، من از گفتار خود شرمنده شدم.(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 121 تا 135
121 - کرامت اخلاقی یوسف علیه السلام
حضرت یوسف علیه السلام وقتی با پدر خویش، یعقوب سخن می گفت، ماجرای افتادن در چاه و زندانی شدن را هیچ یک از حوادث تلخ و رنج آور زندگی اش را بیان نکرد. زیرا برادران وی خجالت می کشیدند، بلکه فقط نجات یافتن خود از زندان را که از لطف و کرم الهی بود، بیان کرد. «و قد أحسن بی إذ اخرجنی من السّجن».(420)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
122 - بشارت حضرت عیسی علیه السلام
خدای سبحان از زبان حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: «و مبشّراً برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد»(1) به شما بشارت می دهم آمدن پیامبری پس از خودم را که نام (مبارک) او احمدصلی الله علیه وآله است.
بشارت در موردی است که پیامبر بعدی، مطلب نو و تازه ای را برای امتش یا برای دیگران بیاورد. اگر پیامبر خاتم در سطح انبیای گذشته یا در سطح رسالت عیسی علیه السلام سخن گفته باشد، اولاً نیازی به آمدن پیغمبر نبود. ثانیاً مجالی برای بشارت نبود .پس، اخبار حضرت عیسی علیه السلام به آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نشانه ی آن است که آن حضرت از انبیای گذشته و نیز از حضرت عیسی علیه السلام،
افضل است و قرآن کریم هم از انجیل بالاتر است.(2)
123 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله واسطه ی فیض هدایت
قرآن کریم برخی از افعال را که به خدا نسبت می دهد، به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله نیز اسناد می دهد، مانند بیرون کردن مردم از تاریکی های جهل و جهالت، و هدایت آن ها به
ص: 112
سوی نورانیت تقوا و معنویت؛ «اللّه ولی الّذین ءامنوا یخرجهم من الظّلمات إلی النّور»(1)و «کتاب أنزلناه الیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور باذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید»(2). با تأمل در این آیات به دو
نکته ی زیر پی می بریم:
الف - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسیله ی ظاهری هدایت انسان هاست و ایمان هر مؤمنی، هر چند در هزاران سال بعد با وسایط فراوان، به ایشان مستند است و آن حضرت در پاداش همگان شریک است.
ب - پیامبر عظیم الشّأن اسلام صلی الله علیه وآله دارای منصب رفیع رهبری و هدایت مردم است و آیاتی نظیر «إنّک لا تهدی من أحببت ولکنّ اللّه یهدی من یشاء»(3). نافی اصل هدایت از پیامبر نیست، بلکه ناظر به نفی استقلال اوست. زیرا در بخش دیگری می فرماید: «و إنّک تهدی إلی صراط مستقیم»،(4)و در آیه ی مورد بحث نیز قید «باذن ربّهم» را افزود. پس رسول خداصلی الله علیه وآله در هدایت مردم واسطه ای الهی
است که در پرتو مشیّت حق کار می کند.(5)
124 - فضیلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض»(6)
درجه و مرتبه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از سه جهت رفیع است:
الف - خصوصیات و ویژگی هایی که بر اساس آیات قرآن در شخص پیامبرصلی الله علیه وآله وجود
ص: 113
دارد، مانند: «إنّک لعلی خلق عظیم»،(1) «و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین».(2)
ب - خصوصیتی که در کتاب اوست که برتر از همه ی کتب آسمانی است؛ «اللّه نزّل أحسن الحدیث کتاباً متشابهاً»(3) و این کتاب مصون از تحریف است.
ج - خصوصیتی که در امت اوست که برتر از همه ی امم هستند، در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ «کنتم خیر أمّة أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر».(4)
125 - اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«عبس و تولّی * ان جاءه الأعمی * و ما یدریک لعلّه یزکّی»(5)
در این آیات و شأن نزول آن میان مفسران اختلاف نظر است. بعضی می گویند: آیات خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است که مرد نابینایی به نام ابن ام مکتوم وارد مجلس حضرت شد، در حالی که پیامبرصلی الله علیه وآله مشغول سخن گفتن با سران قریش بود. آن مرد نابینا گفت: برای من از آنچه خدا به تو آموخته است بگو. پیامبرصلی الله علیه وآله در دل خود اندیشید که مبادا این اشراف نزد خود بگویند که پیروان
محمد مردم دور از فرهنگ هستند. از این رو، چهره در هم کشیده و با او به سردی سخن گفت.
اما مفسران شیعه از جمله شیخ طوسی، مرحوم طبرسی، مرحوم علامه طباطبایی این امر را نمی پذیرند و می گویند: آن شخصی که چهره در هم کشید، مردی از بنی امیه
ص: 114
بوده و قراینی دلالت بر این معنا دارد که شخص مورد عتاب غیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است:
الف - همه می دانیم که صفت عبوسی از صفات پیامبر نبوده و آن جناب با کفار عبوس نمی شد، چه رسد به مؤمنان.
ب - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در طول زندگی سابقه نداشته که دل اغنیا را به دست آورد و از فقرا روی برگرداند. با این که خداوند او را ستایش به خلق عظیم کرده است؛ «إنّک لعلی خلق عظیم».
ج - مگر خداوند به پیامبر نفرمود: «لا تمدّنّ عینیک إلی ما متّعنا به أزواجاً منهم ...»(1)، چطور ممکن است در سوره ی حجر که اوایل دعوت علنی اسلام نازل شده، به آن جناب دستو دهد که اعتنایی به زرق و برق زندگی دنیاداران نکند و در عوض در برابر مؤمنین تواضع کند و در همین سیاق او را مأمور سازد که از مشرکان اعراض کند و بفرماید: «فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین»(2)، آن وقت خبر دهد که آن جناب به جای
اعراض از مشرکان از مؤمنان اعراض کرده و به جای تواضع در برابر مؤمنان، در برابر مشرکان تواضع کرده است؟!
د - زشتی عمل پیش گفته چیزی است که عقل به آن حکم می کند و هر عاقلی از آن بیزار است، تا چه رسد به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و چنین عمل قبیح عقلی نیازی به نهی لفظی ندارد. زیرا هر عاقلی تشخیص می دهد که ثروت به هیچ وجه ملاک فضیلت نیست.(3)
126 - خلق عظیم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
در بیان مقصود از خلق عظیم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اقوالی گفته شده است، از جمله:
ص: 115
الف - تو بر دین بزرگی هستی که دین اسلام است.
ب - تو متخلّق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگی هستی و حقیقت اخلاق آن است که انسان، نفس خود را به آن آراسته کند.
ج - خلق عظیم همان صبر بر حق و بخشش وسیع و تدبیر بر اقتضای عقل است.
د - عایشه می گوید: اخلاق پیامبر متضمن موارد دهگانه ای بود که در اول سوره ی مؤمنون آمده است و کسی را که خداوند به داشتن اخلاق بزرگ ستایش کند، برتر از آن ستایشی نیست.
ه - خداوند خلق او را عظیم ستود. چون با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش از آنان جدا بود. پس ظاهرش با مردم و باطنش با خدا بود.
و - چون حضرت امتثال کرد به دستوری که خدای سبحان فرمود؛ «خذ العفو و ءامر بالعرف و أعرض عن الجاهلین».
ز - به جهت اجتماع مکارم اخلاق در آن حضرت و مؤید این معنا سخن معروف نبوی است؛ «انّما بعثت لأتممّ مکارم الاخلاق».
ح - از عایشه پرسیدند: اخلاق پیامبر چگونه بود؟ پاسخ داد: «کان خلقه القرآن».
ط - بعضی گفته اند: سرّ این که خداوند پیامبر را بر عظمت در اخلاق ستایش کرد، آن است که به او دستور داد تا به هدایت انبیا اقتدا کند؛ «أولئک الّذین هدیهم اللّه فبهدیهم اقتدهْ»؛ یعنی به تمام فضایل اخلاقی که در انبیا متفرق است، اقتدا کن و چون این درجه عالیه برای هیچ یک از انبیای پیشین میسّر نشد، ناگزیر خداوند اورا به اخلاق عظیم یاد
کرد.(437)
437) تفسیر کبیر / ج 30 / ص 80 ؛ جامع الاحکام القرآن / ج 18 / ص 227.
ص: 116
127 - خاتمیّت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«ما کان محمّد أبا أحد من رجالکم ولکن رسول اللّه و خاتم النّبییّن»(1)
«خاتم»: چیزی که به وسیله ی آن پایان داده می شود و نیز چیزی که با آن، اوراق و مانند آن را مهر می کنند. این کلمه از ریشه ی «ختم» به معنای پایان، گرفته شده و از آنجا که این کار (مهر زدن) در خاتمه و پایان قرار می گیرد، نام خاتم بر وسیله ی آن گذارده شده است و اگر یکی از معانی خاتم انگشتر است، آن نیز به همین دلیل است که نقش مهرها را معمولاً روی انگشترها می کندند و به وسیله ی انگشتر،
نامه ها را مهر می کردند.
این ماده در قرآن کریم در همه جا به معنای پایان دادن و مهر نهادن به کار رفته است، مانند: «ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم عشاوة»(2)؛ خداوند زمانی بر قلب کفار مهر می زند که کار هدایت آنان پایان پذیرفته و در قلب آن ها سخن حق تأثیری نکند.
بنا بر این، کسانی که در دلالت آیه ی 40 سوره ی احزاب بر خاتمیت پیامبر و پایان گرفتن سلسله ی انبیا به وسیله ی او وسوسه کرده اند، به کلی از معنای این واژه ناآگاه بوده اند یا خود را به بی اطلاعی زده اند، وگرنه هر آن که کمترین اطلاعی از ادبیات عرب داشته باشد، می داند کلمه ی «خاتم النّبییّن» به وضوح دلالت بر معنای خاتمیت دارد.(440)
440) نمونه / ج 17 / ص 338.
ص: 117
128 - نام مبارک پیامبرصلی الله علیه وآله
«یس و القرآن الحکیم * إنّک لمن المرسلین»(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: «یس» نام رسول خداصلی الله علیه وآله است. چون پس از آن می فرماید: تو از مرسلین و بر صراط مستقیم هستی؛ «یس اسم رسول اللّه و الدلیل علی ذلک قوله تعالی: انّک لمن المرسلین علی صراط المستقیم».(2)
129 - عصمت پیامبرصلی الله علیه وآله
«فلا و ربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لایجدوا فی أنفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً»(3)
این آیه ی شریفه، دلیل روشنی بر عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. زیرا دستور به تسلیم مطلق از نظر گفتار و کردار در برابر همه فرمان های پیامبرصلی الله علیه وآله و حتّی تسلیم قلبی در برابر او، نشانه ی روشنی بر این است که او در احکام و فرمان ها و داوری هایش اشتباه نمی کند و عمداً چیزی برخلاف حق نمی گوید. از خطا و گناه معصوم است.(4)
130 - عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در سه مقام
قرآن کریم در سه مقام عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را تضمین کرده است:
الف - دریافت وحی؛ «إنّک لتلقّی القرآن من لدن حکیم علیم».(5)
ص: 118
ب - ضبط و نگهداری آن؛ «سنقرئک فلا تنسی».(1)
ج - تعلیم وحی به مردم؛ «و ما ینطق عن الهوی * إنّ هو إلاّ وحی یوحی».(2)
131 - تفاوت میان صلوات و سلام
«انّ اللّه و ملئکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین ءامنوا
صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»(3)
«صلّوا» امر به طلب رحمت و درود فرستادن به پیامبر است، اما «سلّموا» به 4 معنای تسلیم در برابر فرمان های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. چنان که در آیه ی «... ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً»(4)آمده است. مؤمنان راستین کسانی هستند که به داوری تو تن دهند و در دل خود نیز از این قضاوت کمترین ناراحتی نداشته باشند و تسلیم مطلق تو گردند.
ابو بصیر از امام صادق علیه السلام از معنای تسلیم در برابر پیامبرصلی الله علیه وآله پرسید. حضرت فرمود: «هو التسلیم له فی الأمور»؛ منظور، تسلیم بودن در برابر او در همه ی کارهاست.
ابوحمزه ثمالی از یکی از یاران پیامبرصلی الله علیه وآله به نام کعب چنین نقل می کند: هنگامی که این آیه نازل شد، عرض کردیم: سلام بر تو را می دانیم، ولی صلوات بر تو چگونه است؟ فرمود: این گونه بگویید: «اللّهمّ صلّ علی محمد و آل محمد کما صلّیت علی ابراهیم انّک حمید مجید و بارک علی محمد و آل محمد کما بارکت علی ابراهیم
ص: 119
و آل ابراهیم انّک حمید مجید».(1)
132 - معنای غفران الهی در باره ی پیامبرصلی الله علیه وآله
«لیغفر لک اللّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر»(2)
شیخ طوسی می گوید: در معنای آیه ی شریفه اقوالی گفته اند:
الف - گناهانی که قبل از نبوت و پس از آن از تو صادر شده است.
ب - آنچه قبل از فتح و پس از آن صادر شده است.
ج - آنچه از تو واقع شده یا نشده، و این از طریق وعده و نوید است.
د - آنچه از گناهان قبلی و بعدی پدرت آدم که از او صادر شده است و این وجوه از نظر ما تماماً مردود است. زیرا انبیا چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، مرتکب هیچ گناهی اعم از صغیره و کبیره نمی شوند.
برای آیه ی شریفه دو تأویل ممکن است:
الف - تا گناه امّتت را چه در گذشته و چه در آینده، به دلیل شفاعت و مقام تو ببخشد و گناه را به پیامبر اضافه فرموده و مراد امت اوست، چنان که می فرماید: «و اسئل القریة»(3) و مراد اهل قریه است.
ب - مراد، گناهی است که قوم تو در حق تو روا داشتند؛ یعنی باز داشتن ایشان تو را از ورود به مکه در سال حدیبیه، آنگاه خداوند آن را بر طرف ساخت که مکه را برای تو فتح کرد.(453)
453) تبیان / ج 9 / ص 312.
ص: 120
133 - هنر انذار و منذر
«ان أنت الاّ نذیر»(1) «انّما أنت نذیر»(2)
با این که رسول اکرم صلی الله علیه وآله هم بشیر است و هم نذیر، اما خدای سبحان هیچ گاه به او نفرمود: تو منحصراً مبشّر هستی، ولی مسئله ی انذار را به صورت حصر یاد کرد و در اوایل بعثت هم به حضرت دستور داد: برخیز و مردم را بترسان؛ «قم فأنذر».(3)
«انذار»کار همگان نیست. هر کسی نمی تواند دیگران را از جهنّم بترساند. انسان می تواند موعظه کند، سخنرانی کند، کتاب بنویسد و تدریس کند، اما چه بسا آن هنر را نداشته باشد که دیگری را بترساند. انسان تا خود نترسد و نشانه های ترس در وجود او هویدا نباشد، حرفش برای دیگران رعب آور نیست.
اگر کسی از در وارد شود و به صورت عادی بگوید: در اینجا مار هست، یقیناً کسی نمی ترسد، اما اگر کسی سراسیمه و وحشت زده وارد شود و همان سخن را بگوید، قطعاً حرفش در اهل مجلس اثر می گذارد و همگان را به جنب و جوش می اندازد.
شیخ مفیدقدس سره و دیگران نقل کرده اند که رسول اللّه صلی الله علیه وآله وقتی از جهنّم سخن می گفت، تمام صورت مبارکش سرخ می شد؛ پیداست که او را آتش را می دید، از این رو حرفش در مردم اثر می گذاشت. کاری هم که به عهده ی علماست، همان ترساندن است. زیرا هدف از نَفْر و کوچ کردن و درس خواندن و فقیه شدن آن است که مردم را انذار کنند، نه این که درس بخوانند تا بتوانند تدریس یا سخنرانی کنند، بلکه
همه ی این ها مقدمه ی انذار مردم است؛ «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا
ص: 121
قومهم اذا رجعوا الیهم».(1)
134 - فضیلت پیامبر اکرم بر سایر پیامبران
«تلک الرّسل فضّلنا بعضهم علی بعض»(2)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: خداوند انسانی را برتر از من نیافریده است. أمیر المؤمنین سؤال کرد: آیا شما فضیلت بر جبرئیل دارید یا جبرئیل بر شما؟ پیامبر فرمودند: خداوند تمام انبیای مرسل خود را بر فرشتگان مقرب برتری بخشیده و مرا بر تمام انبیا و مرسلین فضیلت داده است و فضیلت بعد از من برای تو و امامان بعد از توست و فرشتگان خادمان ما و خادمان علاقمندان به ما هستند.
قال رسول اللّه صلی الله علیه وآله: «ما خلق اللّه خلقاً أفضل منّی و لا أکرم علیه منّی». قال علی علیه السلام: «فقلت: یا رسول اللّه! أفأنت أفضل أم جبرئیل؟ فقال: یا علی! إنّ اللّه فضّل أنبیائه المرسلین علی ملائکته المقرّبین و فضّلنی علی جمیع النّبیین و المرسلین و الفضل بعدی لک یا علی و للأئمة من بعدک و إنّ الملئکة لَخدّامنا و خدّام محبّینا».(3)
135 - بهانه های مخالفان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
در قرآن کریم آیات زیادی در باره ی بهانه های مخالفان پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:
ص: 122
الف - غیر از این قرآنِ موجود، قرآن دیگری بیاور؛ «ائت بقرءان غیر هذا أو بدّله».(1)
ب - چرا قرآن یکجا فرود نیامده و تدریجاً نازل می شود؛ «لولا نزّل علیه القرءان جملة واحدة».(2)
ج - چرا پیامبر باغ و گنج و ثروت ندارد؛ «أو یلقی الیه کنز أو تکون له جنة».(3)
د - گروهی از یهود و نصاری تقاضا می کردند که بر خود آن ها کتاب نازل شود؛ «یسئلک أهل الکتاب أن تنزّل علیهم کتاباً من السّماء».(4)
ه - پدران و اجداد مرده ی ما را باید زنده کنی؛ «قالوا ائتوا بابائنا ان کنتم صادقین».(5)
و - چرا پیامبر غذا می خورد یا در بازار راه می رود؛ «قالوا مالهذا الرّسول یأکل الطّعام و یمشی فی الأسواق».(6)
ز - چرا فرشتگان بر ما نازل نمی شود یا این که ما خدا را ببینیم؛ «و قال الّذین لا یرجون لقائنا لولا أنزل علینا الملئکة أو نری ربّنا».(7)
ح - ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا این که چشمه ی جوشانی از این سرزمین (خشک و سوزان) برای ما خارج سازی؛ «و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعاً».
ط - یا باغی از انگور از آن تو باشد و نهرهایی در لابه لای آن جاری کنی؛ «أو تکون لک جنّة من نخیل و عنب فتفجّر الأنهار خلالها تفجیراً».
ص: 123
ی - یا قطعات (سنگهای) آسمان را آن چنان که می پنداری، بر سر ما فرود آری یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری؛ «أو تسقط السّماء کما زعمت علینا کسفاً أو تأتی باللّه و الملئکة قبیلاً».
ک - یا برای خانه ای پر از نقش و نگار از طلا باشد، یا به آسمان بالا روی، حتی اگر به آسمان بالا روی ایمان نمی آوریم، مگر آن که نامه ای بر ما فرود آوری که آن را بخوانیم؛ «أو یکون لک بیت من زخرف أو ترقی فی السّماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزّل علینا کتاباً نقرؤه»
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 136 تا 150
136 - تفاوت منزلت حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با حضرت ابراهیم علیه السلام
* - حضرت ابراهیم علیه السلام طالب حق است؛ «إنّی ذاهب إلی ربّی»(1)و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مطلوب حق؛ «سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً».(2)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام تقاضای مغفرت دارد؛ «و الّذی أطمع أن یغفر لی»(3)و به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده ی مغفرت داده شده است؛ «لیغفر لک اللّه».(4)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام طلب عدم خزی می کند؛ «و لا تخزنی»(5)و به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده ی عدم خزی داده شده است؛ «یوم لا یخزی اللّه النبی».(6)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام در وسط آتش می گوید: خداوند مرا کفایت می کند؛ «حسبی اللّه»و به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده ی کفایت داده شده است؛ «یا أیّها النّبی حسبک
ص: 124
اللّه».(1)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام تقاضای ارث بری بهشت را می کند؛ «واجعلنی من ورثة جنّة النّعیم»(2)و به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده ی بهشت داده شده است؛ «و للاخرة خیر لک».(3)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام در باره ی ذریّه ی خود طلب طهارت می کند؛ «واجنبنی و بنیّ أن نعبد الأصنام»(4)و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ذریّه اش دارای طهارت هستند؛ «إنّما یرید اللّه یذهب عنکم الرّجس».(5)
137 - تفاوت منزلت حضرت موسی علیه السلام با پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
حضرت موسی از خداوند تقاضای شرح صدر و آسانی کار کرد؛ «ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی أمری».(6)همین دو امر را خداوند به پیامبر بدون تقاضا مرحمت کرد؛ «ألم نشرح لک صدرک»(7)و «و نیسّرک للیسری».(8)
138 - تفاوت نگرش توحیدی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با حضرت موسی علیه السلام
* - حضرت موسی علیه السلام از خود به خداوند نگریست و گفت: «انّ معی ربّی»،(9)اما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از خداوند به خود نگریست و گفت: «انّ اللّه معنا».(10)به تعبیر دیگر،
ص: 125
حضرت موسی علیه السلام اول خود را مطرح کرد، بعد خدا را؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله اول خدا را مطرح کرد، بعد خودش را.(1)
* - حضرت موسی علیه السلام وقتی انصراف قوم خود را دید، از خداوند تقاضای جدایی از آنان را کرد و گفت: «ربّ إنّی لا أملک الاّ نفسی و أخی فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین»(2)؛ اما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وقتی انصراف و لجاجت قوم خود را مشاهده کرد، از خداوند تقاضای هدایت آنان را کرد؛ «اللّهم اهد قومی فانّهم لا یعلمون». در قیامت که همه ی افراد می گویند: «ربّ نفسی»، پیامبرصلی الله علیه
وآله می گوید: «ربّ أمّتی أمّتی».(3)
139 - عطایای خداوند به حضرت موسی علیه السلام و امت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
خداوند متعال هر نوع کرامتی که به موسی علیه السلام عطا کرد، به امت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز مرحمت فرمود:
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «قد أوتیت سؤلک یا موسی»،(4)به امت پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «و ءاتاکم من کلّ ما سألتموه».(5)
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «ألقیت علیک محبّة منّی»،(6)به امّت پیامبر فرمود: «یحبّهم و یحبّونه».(7)
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «لا تخف إنّک من الامنین»،(8)به امّت پیامبر
ص: 126
فرمود: «أولئک لهم الأمن».(1)
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «أجیبت دعوتکما»،(2)به امّت پیامبر فرمود: «فاستجاب لهم ربّهم».(3)
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «لا تخافا إننّی معکما»،(4)به امّت پیامبر فرمود: «إنّ اللّه مع الّذین اتّقوا».(5)
* - به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «و أنجینا»،(6)به امّت پیامبر فرمود: «و کذلک ننجی المؤمنین».(7)
* - موسی با ما گفت: «و عجلت إلیک ربّ لترضی»،(8)ما با امّت تو گفتیم: «لقد رضی اللّه عن المؤمنین».(9)
* - در قرآن کریم سخن از ضیق صدر و شرح آن در باره ی حضرت موسی علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به میان آمده است، با این تفاوت که حضرت موسی علیه السلام ضیق صدر و طلب شرح آن را خودش درخواست می کند؛ «و یضیق صدری و لا ینطلق لسانی فأرسل إلی هرون»،(10)و «ربّ اشرح لی صدری»(11)، اما خداوند به پیامبرصلی الله علیه وآله می گوید: ما می دانیم تو ضیق صدر پیدا می کنی و ما به تو شرح صدر عطا
کردیم؛ «لقد نعلم إنّک یضیق صدرک بما یقولون»،(12)در جای دیگر می فرماید: «ألم نشرح
ص: 127
لک صدرک».(1)
* - خداوند در باره ی حضرت موسی علیه السلام می گوید: حضرت موسی به میقات ما آمد؛ «جاء موسی لمیقاتنا».(2)اما در باره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می گوید: خداوند او را برد؛ «سبحان الّذی أسری بعبده».(3)
* - خداوند حضرت موسی علیه السلام را که طالب علم بود، به حضرت خضرعلیه السلام حواله کرد؛ «هل أتّبعک علی أن تعلّمن ممّا علمت رشداً».(4) اما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را به خود حواله کرد؛ «قل ربّ زدنی علماً».(5)
140 - تفاوت امت پیامبرصلی الله علیه وآله با امّت بنی اسرائیل
«یا بنی إسرائیل اذکروا نعمتی»(6)
میان بنی اسرائیل و این امت تفاوت بسیار است. ایشان را گفت: «اذکروا نعمتی» و این امت را گفت: «فاذکرونی». ایشان را گفت: نعمت من را فراموش نکنید و این امت را گفت: مرا فراموش نکنید. ایشان را نعمت داد و این امت را صحبت داد.(7)
141 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله الگوی دعوت به توحید
قرآن کریم بهترین سخن را دعوت به توحید می داند؛ «و من أحسن قولاً ممّن دعا
ص: 128
إلی اللّه و عمل صالحاً»،(1)و در این زمینه، پیامبر را الگو و نمونه معرفی می کند که دعوت او به سوی توحید بود؛ «أدعوا إلی اللّه علی بصیرة أنا و من اتّبعنی».(2)
142 - معنای تهدید خداوند
این جمله «لئن اشرکت» خطاب به پیامبر اکرم است که در صورت شرک اعمال اوحبط می شود. در اینجا این سؤال مطرح است که با علم خداوند به عدم شرک پیامبر این سخن چه معنا دارد؟ در پاسخ باید گفت:
الف - این جمله از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» است که در ظاهر، پیامبر مخاطب است و در واقع خطاب به عموم مردم است.
ب - این جمله به صورت قضیه ی شرطیه مطرح شده و صدق قضیه ی شرطیه به این نیست که هر دو جزء آن صادق باشد. اگر کسی بگوید: اگر عدد پنج زوج باشد، به دو عدد متساوی تقسیم خواهد شد؛ این کلام به صورت قضیه ی شرطیه صادق است، در عین حال هیچ یک از دو جزء آن صادق نیست.(3)
143 - پیامبرصلی الله علیه وآله اولین مسلمان
«و أنا اوّل المسلمین»(4)
جمله ی «و أنا اوّل المسلمین» دلالت دارد بر این که اولیّت به حسب درجه مراد است، نه اولیّت به حسب زمان. زیرا قبل از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز مسلمانانی بودند.
ص: 129
* - حضرت نوح علیه السلام گفت: مأمور شده ام که از مسلمین باشم؛ «و أمرت أن أکون من المسلمین».(1)
* - حضرت ابراهیم علیه السلام گفت: اسلام آوردم برای پروردگار هستی؛ «أسلمت لربّ العالمین».(2)
* - حضرت ابراهیم و اسماعیل گفتند: پروردگارا! ما را دو مسلمان برای خود قرار بده؛ «ربّنا و اجعلنا مسلمین لک».(3)
144 - نام پیامبرعلیه السلام در ردیف نام خداوند
خداوند سبحان، نام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را در موارد فراوانی در کنار اسم خود ذکر کرده است: از جمله:
* - عزّت؛ «و للّه العزّة و لرسوله».(4)
* - اطاعت؛ «أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول».(5)
* - معصیت؛ «و من یعص اللّه و رسوله».(6)
* - اذیّت؛ «إنّ الّذین یؤذون اللّه و رسوله».(7)
* - اجابت؛ «استجیبوا للّه و للرّسول».(8)
* - نصرت؛ «و ینصرون اللّه و رسوله».(9)
ص: 130
* - نصیحت؛ «إذا نصحوا للّه و رسوله».(1)
* - حرب؛ «فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله».(2)
* - ایمان؛ «فامِنوا باللّه و رسوله».(3)
* - اعراض؛ «و من یتولّ اللّه و رسوله».(4)
145 - عطایای خداوند نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
آنچه را که انبیای الهی از خداوند تقاضا کردند، خداوند آن ها را بدون تقاضا به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عطا فرمود:
* - حضرت آدم علیه السلام طلب مغفرت می کند؛ «و إن لم تغفر لنا»،(5)به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مژده ی مغفرت را داد؛ «لیغفر لک اللّه».(6)
* - حضرت نوح علیه السلام نابودی دشمنان را تقاضا می کند؛ «ربّ لاتذر علی الأرض من الکافرین دیّاراً»،(7)به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مژده ی مصونیت از شرّ دشمنان داده شد؛ «انا کفیناک المستهزئین».
* - حضرت ابراهیم علیه السلام عدم خزی را از خداوند تقاضا می کند؛ «و لا تخزنی یوم یبعثون»،(8)به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده عدم خزی داده شده است؛ «یوم لا یخزی اللّه النّبی».(9)
ص: 131
* - حضرت شعیب علیه السلام طلب فتح می کند؛ «ربّنا افتح بیننا»،(1)به پیامبر مژده ی فتح داده می شود؛ «إنّا فتحنا لک».(2)
* - حضرت لوطعلیه السلام طلب نصرت می کند؛ «ربّ انصرنی علی القوم»،(3)به پیامبر مژده ی نصرت داده می شود؛ «ینصرک اللّه».(4)
* - حضرت موسی علیه السلام گوید: «ربّ اشرح لی صدری»،(5)به پیامبر گفته می شود؛ «ألم نشرح لک صدرک».(6)
* - حضرت موسی علیه السلام طلب آسانی امور را می کند؛ «و یسّر لی أمری»،(7)به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مژده ی آسان شدن کار داده شد؛ «فسنیسّره للیسری».(8)
146 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله محبوب خداوند
کسی که دوست عزیزی دارد، هماره رضای او جوید و پیوسته در او می نگرد، رازش با وی بود، سوگندش به جان او بود، حدیث وی بسیار گوید، در حضر و سفر، در خواب و در بیداری او را حفظ می کند؛ خداوند این مطالب را به حبیب خود پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ارزانی داشت:
* - در همه ی احوال رضای وی را خواست؛ «و من اناء اللّیل فسبّح و أطراف النّهار لعلّک ترضی».(9)
* - در تغییر قبله،رضای وی جست؛ «فلنولّینّک قبلة ترضیها».(10)
ص: 132
* - در شفاعت امّت رضای وی را طلب کرد؛ «و لسوف یعطیک ربّک فترضی».(1)
* - به حیات او سوگند یاد کرد؛ «لعمرک إنّهم لفی سکرتهم یعمهون».(2)
* - به شهر او سوگند یاد کرد؛ «لا أقسم بهذا البلد».(3)
* - در خواب و بیداری او را محافظت کرد؛ «و اللّه یعصمک من النّاس»،(4)همیشه در منظر او بود؛ «فانّک بأعیننا».
* - همواره او را کفایت کرد؛ «ألیس اللّه بکاف عبده».(5)
* - در خواب بود که به او وحی آمد؛ «یا أیّها المدّثّر»،(6)«یا أیّها المزّمّل».(7)
* - در اندوه به سر می برد که وحی آمد؛ «لقد نعلم أنّک یضیق صدرک بما یقولون».(8)
* - در شادی به سر می برد که وحی آمد؛ «إنّا فتحنا لک فتحاً مبیناً».(9)
* - در شب معراج نیز به او وحی شد؛ «فأوحی إلی عبده ما أوحی».(10)
* - از کودکی او یاد می کند؛ «ألم یجدک یتیماً فاوی».(11)
* - نسبت به خانواده ی او توصیه ی خاص دارد؛ «یا نساء النّبی لستنّ کأحد من النّساء».(12)
ص: 133
* - از اخلاق او به عظمت یاد می کند؛ «إنّک لعلی خلق عظیم».(1)
* - از وصیّ او ستایش می کند؛ «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله».(2)
* - از اهل بیت او به طهارت و عصمت یاد می کند؛ «إنما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً».(3)
* - عزّت او را در ردیف عزّت خود می داند؛ «و للّه العزّة و لرسوله».(4)
* - به او دستور ویژه ی نماز شب می دهد؛ «فتهجّد به نافلة لک».(5)
* - به او عنایت ویژه دارد و کوثر مرحمت می کند؛ «إنّا أعطیناک الکوثر».(6)
147 - رفعت مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«و رفعنا لک ذکرک»(7)
نام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در همه جا مطرح و به عظمت و بزرگی یاد می شود، در شهادتین، تشهّد نماز، کتب آسمانی پیشین، خطبه ها و مواعظ، اذان و اقامه و در ابتدای رساله ها و کتاب ها و ... خداوند هنگام خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با نام «رسول» یا «نبیّ» با او سخن می گوید؛ «یا أیّها النّبی جاهد الکفّار و المنافقین»،(8)«یا أیّها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیک».(9)در صورتی که
سایر پیامبران را فقط با اسم خطاب می کند. مانند: «یا موسی»،
ص: 134
«یا عیسی»، «یا یحیی»... .(1)
148 - پیامبرصلی الله علیه وآله رحمت برای همه ی هستی
«و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین»(2)
تو رحمتی هستی که به سوی جهانیان ارسال شده ای. دلیل بر این معنا، جمع با «الف» و «لام» است؛ اما چگونگی رحمت بودن حضرت برای همه اهل دنیا بدین جهت است که او آورنده ی دینی است که در تمسک به آن، سعادت اهل دنیا در دنیا و آخرتشان تأمین است. علاوه بر این، آثار حسنه ای که از قیام او در اجتماع بشری به وجود آمد، نشانه ی روشن مدعاست. زیرا وضع زندگی بشر در قبل از بعثت با اوضاع پس از قیام و بعثت او
مقایسه کنیم، بسیار متفاوت است.(3)
149 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مظهر رحمت الهی
انسان کامل کسی است که هم بتواند رحمت مطلقه حق را نشان دهد و هم رحمت خاص او را و هم مظهر غضب مخصوص او باشد. باید در هر سه بخش مظهر تام بوده و در این ارائه و اظهار هم معصوم باشد.
خدای سبحان خودش را با این سه صفت را می ستاید:
الف - رحمت عامّه ی الهی؛ «رحمتی وسعت کلّ شی ء».(4)
ص: 135
ب - رحمت ویژه ی الهی نسبت به مؤمنان؛ «و کان بالمؤمنین رحیماً».(1)
ج - غضب الهی نسبت به کفّار؛ «غضب اللّه علیهم و لعنهم و أعدّ لهم جهنّم».(2)
همین سه وصف رسول اکرم صلی الله علیه وآله را نیز با اوصاف پیش گفته می ستاید: تو مظهر رحمت مطلقه ی من هستی؛ «و ما أرسلناک إلاّ رحمة للعالمین»،(3)و نسبت به مؤمنان رحمت خاص داری؛ «بالمؤمنین رؤف رحیم»،(4)با کفار با خشم و غضب رفتار می کنی؛ «یا أیّها النّبی جاهد الکفّار و المنافقین و اغلظ علیهم».(5)
150 - تکلیف پیامبر نسبت به خویش و نسبت به مردم
«انّا انزلنا الیک الکتاب بالحقّ فاعبد اللّه مخلصاً له الدّین»(6)
«انّا انزلنا الیک الکتاب للنّاس بالحقّ فمن اهتدی فلنفسه و من ضلّ فانّما یضلّ علیهاو ما أنت علیهم بوکیل»(7)
دو آیه ی فوق در مبتدا مشابه و در خبر و نتیجه آن متفاوت هستند؛ هر دو آیه از نزول راستین کتاب بر پیامبر سخن می گویند، اما در آیه ی نخست وظیفه ی پیامبر را نسبت به نفس خویش و در دومی نسبت به مردم بیان می کند.
نسبت به خود وظیفه دارد بر اساس موازین کتاب، خدا را خالصانه بپرستد و هیچ گونه شرک و ریایی را در آیین عبادی دخالت ندهد، اما نسبت به مردم، از آنجا که نزول
ص: 136
کتاب به دلیل مصلحت آنها (للناس) تحقق یافته است، در پذیرش آن نباید هیچ گونه اجبار و تکلّفی به کار برده شود و هر کس گمراه شود، به خدا ضرری نزده، بلکه منحصراً به ضرر خودش گمراه شده است.
بنا بر این هیچ گونه وکالت و حفاظتی را خداوند به رسول گرامیش تفویض نکرده که در این زمینه سیطره و جبّاریتی به دلیل ایمان، بر مردم روا دارد.
«ما أنت علیهم جبّاراً»و «لست علیهم بمصیطر»و «ما أنت علیهم بحفیظ».(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 151 تا 165
151 - بهره برداری مؤمنان از رحمت پیامبرصلی الله علیه وآله
گاهی قرآن کریم پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله را به وصف «رحمة للعالمین» می ستاید(2)و گاهی می فرماید: «و رحمة للّذین ءامنوا منکم»؛(3)جمع میان این آیات چگونه است؟ در پاسخ باید گفت: رحمت دارای درجات و مراتبی است، یکی مرتبه ی قابلیت و دیگری مرتبه ی فعلیت؛ مثلاً باران، رحمت الهی است؛ یعنی قطره های آن شایستگی منشأ برکت بودن را داراست، لیکن بی تردید این رحمت، تنها در
زمین های حاصلخیز ظهور می کند و سنگلاخ ها از آن بهره نمی برند.
پس، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز بالقوه برای همه موجودات هستی، به ویژه انسان ها، مایه ی رحمت است، ولی بالفعل مؤمنان از رحمت او بهره مند می شوند.(577)
577) المیزان / ج 9 / ص 317.
ص: 137
152 - خشنودی پیامبر و رحمت الهی
«و لسوف یعطیک ربّک فترضی»(1)
امام صادق علیه السلام می فرماید: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به منزل فاطمه علیها السلام وارد شد، در حالی که لباس خشنی از پشم شتر در تن دخترش بود، با یک دست آسیا می کرد و با دست دیگر فرزندش را شیر می داد. اشک در چشمان پیامبرصلی الله علیه وآله ظاهر شد و فرمود: دخترم تلخی دنیا را در برابر شیرینی آخرت تحمل کن. زیرا خداوند بر من وعده داده است که آن قدر پروردگارت به تو می بخشد که راضی
شوی.(2)
153 - درود فرستادن بر پیامبرصلی الله علیه وآله
در قرآن کریم موضوع درود فرستادن به صورت های مختلفی بیان شده و مراتب آن ملاحظه شده است:
الف - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بر زکات دهندگان درود می فرستد؛ «و صلّ علیهم إنّ صلَوتک سکن لهم».(3)
ب - خداوند بر صابران درود می فرستد؛ «و بشّر الصّابرین .... أولئک علیهم صلوات من ربّهم».(4)
ج - خداوند و ملائکه و همه مؤمنان بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله درود می فرستند؛ «إنّ اللّه و ملئکته یصلّون علی النّبی یا أیّها الّذین امنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً».(582)
582) احزاب / 56.
ص: 138
154 - تسلیم بودن در برابر پیامبرصلی الله علیه وآله
«إنّ اللّه و ملئکته یصلّون علی النّبی یا أیّها الّذین امنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»(1)
حضرت علی علیه السلام می فرماید: یکی از فضیلت های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این آیه ی شریفه است که ظاهر و باطنی دارد، ظاهر آن جمله ی «صلّوا علیه» است و باطن آن جمله ی «و سلّموا تسلیما»؛ یعنی در مقابل کسی که او را وصی و جانشین خود قرار داد، تسلیم باشید؛ و این معنا را درک نمی کند، مگر کسی که از لطافت حس و صفای باطن برخوردار باشد.(2)
155 - جاذبه و دافعه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و یاران او
از نظر قرآن کریم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و یاران او نسبت به مؤمنان رأفت و مهربانی و حالت جاذبه دارند و نسبت به کفار و منافقان شدت و خشونت و حالت دافعه دارند؛ «محمد رسول اللّه و الّذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم».(3)قرآن کریم جاذبه و دافعه ی پیامبر را در آیات دیگر نیز بیان می کند:
الف - جاذبه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ «فبما رحمة من اللّه لنتَ لهم».(4)
ب - دافعه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ «یا أیّها النّبی جاهد الکفّار و المنافقین و اغلظ علیهم».(5)
قرآن کریم جاذبه و دافعه ی یاران واقعی پیامبر و اسلام را چنین بیان می کند؛
ص: 139
«... أذلّة علی المؤمنین أعزّة علی الکافرین»(1). زیرا ذلّت به معنای تواضع و فروتنی است و لازمه ی آن جاذبه است و لازمه ی عزّت و سختی نشان دادن در برابر کفّار دافعه است.
156 - تقدّم دستور پیامبر بر خواسته ی انسان
همان گونه که دستورات خداوند تقدم بر خواسته های انسان دارد، پیامبر اکرم نیز چنین است. قرآن کریم در باره ی فرامین الهی می فرماید: ای اهل ایمان، عدالت را در مقام شهادت و گواهی دادن رعایت کنید و برای خداوند گواهی دهید، گرچه به زیان خود شما یا والدین یا نزدیکان شما باشد و غنای شخص ثروتمند شما را وادار نکند که از حق به طرف او میل کنید، و فقر فقیر نیز باعث نشود که حال او را در نظر بگیرید و از
حق عدول کنید، بلکه حق تقدّم با خداوند است؛ «یا أیّها الّذین امنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء للّه و لو علی أنفسکم أو الوالدین و الأقربین إن یکن غنیّاً أو فقیراً فاللّه أولی بهما».(2)
همین تعبیر «اولویت» در باره ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز آمده است؛ «النّبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم»(3). زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عبد مطلق خداست و از خود سخنی نمی گوید؛ «و ما ینطق عن الهوی * إن هو الاّ وحی یوحی».(4) از این رو، در قرآن کریم از سویی اطاعت پیامبر، اطاعت خداوند دانسته شده؛ «و من یطع الرسول فقد أطاع اللّه»،(5)و از سوی دیگر نشانه ی محبت الهی در اطاعت و
تبعیت پیامبر
ص: 140
اکرم صلی الله علیه وآله معرفی شده است؛ «قل إن کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی».(1)
157 - دفاع خداوند از پیامبرصلی الله علیه وآله
دشمنان اسلام هم نسبت ناروا به حضرت نوح علیه السلام دادند، هم به پیامبرصلی الله علیه وآله. چون گفتند: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مجنون است و ضال. خداوند در باره ی او فرمود؛ «ما أنت بنعمة ربّک بمجنون»(2)و «ما ضلّ صاحبکم و ما غوی»(3)؛ اما وقتی دشمنان به حضرت نوح گفتند: «إنّا لنریک فی ضلال مبین».(4)حضرت نوح خودش به آنان پاسخ داد: «یا قوم لیس بی ضلالة».(5) میان کسی که از خود دفاع کند و
کسی که خداوند از او دفاع کند، تفاوت بسیار دارد؛ «فشتّانَ بین من دفع عن نفسه و بین من دفع عنه ربّه».(6)
158 - شرح صدر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«ألم نشرح لک صدرک»(7)
چرا قرآن کریم در بیان نعمت شرح صدر برای پیامبرصلی الله علیه وآله قید «لک» را ذکر کرد، با این که اگر می فرمود: «ألم نشرح صدرک» صحیح بود؟ از سه جهت این قید را اضافه کرد:
الف - گویا خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می گوید: چون تمام کارهای تو برای من است، من هم این شرح صدر را برای تو قرار دادم.
ص: 141
ب - تنبیه به این معناست که منافع رسالت از آنِ پیامبر است، نه خداوند.(1)
ج - این گونه تعبیر یک نوع تجلیل و تکریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است.
159 - عبودیت برجسته ترین وصف پیامبرصلی الله علیه وآله
قرآن کریم اوصاف فراوانی را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ذکر می کند، رسول، عزیز، حریص بر هدایت مردم، رؤف، رحیم، نبی شاهد، مبشّر، منذر، سراج منیر؛ «لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم»(2)و «یا أیّها النّبی إنّا أرسلناک شاهد و مبشّراً و نذیراً و داعیاً إلی اللّه و سراجاً منیراً».(3)
اما ممتازترین وصف رسول اکرم صلی الله علیه وآله، عبودیت اوست که سبب نزول قرآن بر او شد؛ «تبارک الّذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً».(4) چه این که سفر معراج پیامبرصلی الله علیه وآله نیز در پرتو عبودیت او تحقق یافت؛ «سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً».
160 - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله جان مردم
خداوند انبیای الهی را برادر مردم یاد کرد؛ «و إلی أخاهم هوداً»(5)و «و إلی مدین أخاهم شعیباً»(6) در برادری گرچه مهربانی مطرح است، اما گاهی کار به جدایی و عداوت می کشد، مانند برادران یوسف.
ص: 142
اما خداوند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را جان مردم یاد کرد؛ «لقد جاءکم رسول من أنفسکم»،(1)و انسان از جان خود جدا نمی شود، و به آن عداوت نمی ورزد. از این رو، بعضی از پیامبران هلاک قوم خود را خواستند، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای آزار دهندگانش طلب مغفرت کرد.(2)
161 - معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی الّذی بارکنا حوله لنریه من ءایاتنا إنّه هو السّمیع البصیر»(3)
این آیه ی شریفه، در باره ی سفر معراج پیامبر است که مشتمل بر چند نکته است:
الف - جمله ی «أسری» نشان می دهد که این سفر در شب انجام گرفت. زیرا «أسری» در لغت عرب به معنای سفر شبانه است.
ب - کلمه ی «لیلاً» در عین این که تأکیدِ مفهوم اسراست، این حقیقت را بیان می کند که این سفر، به طور کامل در یک شب واقع شد.
ج - کلمه ی «عبد» نشان می دهد که این افتخار به جهت مقام بندگی و عبودیت پیامبرصلی الله علیه وآله بود.
د - تعبیر به «عبد» نشان می دهد که این سفر در بیداری واقع شده و این سیر جسمانی بود، نه روحانی؛ یعنی جسم و جان پیامبرصلی الله علیه وآله در این سفر شرکت داشته است.
ص: 143
ه - هدف از این سیر مشاهده ی آیات بزرگ الهی بود.(1)
162 - شرط ادب در محضر پیامبراکرم صلی الله علیه وآله
«یا أیّها الّذین ءامنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبی و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعمالکم * إنّ الّذین یغضّون أصواتکم عند رسول اللّه أولئک الّذین امتحن اللّه قلوبهم للتّقوی لهم مغفرة و أجر کریم»(2)
این دو آیه شرط ادب در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را بیان می کند، با این تفاوت که:
الف - آیه ی اول اشاره به «تخلیه» است و آیه ی دوم ناظر به «تحلیه». چون محور سخن در آیه ی اول نهی از رفع صوت است و در آیه ی دوم، از افراد متقی ستایش می کند که در محضر پیامبر، غض صوت می کنند.
ب - در آیه ی اول تهدید به حبط عمل است و در آیه ی دوم مژده به تقوای قلب.
ج - آیه ی دوم می گوید: کسی که دارای تقوای قلب است، همیشه این ادب را رعایت می کند؛ چون «یغضّون» فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد.
سؤال: تکلیف کسانی که در روزهای پایانی عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که حضرت در بستر بیماری بود، جار و جنجال راه انداخته و با کمال بی شرمی فریاد زدند و اهانت به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله کردند، چیست؟
بخاری در صحیح خود می گوید: آهنگ عمر و ابوبکر هنگام گفتگوی با یکدیگر در حضور
ص: 144
رسول خداصلی الله علیه وآله بلند شد، آنگاه خداوند آیه ی «لا ترفعوا أصواتکم ...» را نازل کرد.(1)
163 - برکات زیارت پیامبرصلی الله علیه وآله
هنگامی که به زیارت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به مدینه می رویم، مشمول لطف خاص خداوند می شویم که هم پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به ما سلام می کند؛ «إذا جاءک الّذین یؤمنون بایاتنا فقل سلام علیکم»(2) هم برای گناهان ما از خداوند طلب رحمت می کند؛ «و لو انّهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّاباً رحیماً».(3)
164 - شفاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
«و من اللّیل فتهجّد به نافلة لک عسی أن یبعثک ربّک مقاماً محموداً»(4)
کلمه ی «تهجّد» از ماده ی هجود به معنای خواب است و «تهجّد» به طوری که بسیاری از اهل لغت گفته اند، به معنای بیداریِ بعد از خواب است. پس معنای آیه ی شریفه، چنین است: قسمتی از شب را پس از خوابیدنت، بیدارباش و به نماز مشغول شو، به امید این که خداوند تو را به مقام محمود را برساند.
گفتنی است که محمود بودن مقام پیامبرصلی الله علیه وآله را مطلق و بدون قید ذکر کرده است. زیرا آن، مقامی است که همگان آن را می پسندند. روشن است وقتی همه ی
ص: 145
انسان ها مقامی را حمد می کنند که از آن خوششان بیاید و از آن بهره مند گردند. به همین جهت، آن را تفسیر کرده اند به مقامی که خلایق آن را حمد می کنند و آن، مقام شفاعت کبرای رسول خداصلی الله علیه وآله است که روز قیامت در آن مقام قرار
می گیرد و روایات شیعه و اهل سنت در این معنا متّفق است.(1)
165 - پیامبر و معصومان و حق تشریع
«و ما ءاتاکم الرّسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»(2)
آیا پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام حق دارند آنچه را که مصلحت می بینند، برای مسلمین قانون وضع کنند، هر چند وحی الهی نسبت به خصوص آن نازل نشده باشد؟ بی شک این امر محال نیست، اما سخن در این است که آیا چنین امری واقع شده و دلایل نقلی بر آن گواهی می دهد یا نه؟
روایات فراوانی که بعضاً صحیحه است، دال بر این معناست که خداوند تفویض امر به پیامبر و ائمه علیهم السلام کرده است و منظور از تفویض امر، حق قانون گذاری و تشریع است. در حدیثی از امام باقرعلیه السلام و امام صادق علیه السلام چنین می خوانیم: «انّ اللّه تبارک و تعالی فوّض الی نبیّه أمر خلقه لینظر کیف طاعتهم ثم تلی هذه الآیة: «و ما ءاتاکم الرّسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا»»؛ خداوند متعال
کار مردم را به پیامبرش تفویض کرد، تا بنگرد چگونه اطاعت می کنند. سپس این آیه را تلاوت کرد که فرمود: هر آنچه را که رسول خدا دستور می دهد، بگیرید و به آن عمل کنید و از هر چه شما
ص: 146
را نهی می کند، خودداری کنید.(1)
در برخی از این روایات آمده است: بعد از این تفویض، پیامبر قوانینی را تشریع فرمود. از جمله این که خداوند نماز را دو رکعت قرار داد و پیامبر در نمازهای ظهر و عصر و عشا، دو رکعت و در نماز مغرب یک رکعت افزود و این تشریع پیامبرصلی الله علیه وآله همسنگ فریضه ی الهی است و عمل به آن نیز واجب است و نیز 34 رکعت، دو برابر فرایض، نافله قرار دارد.
خداوند روزه ی ماه رمضان را واجب کرد و پیامبر روزه ی ماه شعبان و سه روز از هر ماه را مستحب کرد.(2) ضمناً از این روایات استفاده می شود که خداوند این مقام را به چند دلیل به آن ها داده است:
1 - بیان عظمت مقام آنان که تشریع آن ها هم طراز تشریع خداوند است.
2 - امتحان مردم که تا چه اندازه تسلیم فرمان پیامبرند.
3 - خداوند آن ها را مؤید به روح القدس فرمود و از این طریق به اسرار احکام الهی آشنا ساخته است.(619)
619) پیام قرآن / ج 1 / ص 101.
ص: 147
ص: 148
ص: 149
ص: 150
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 166 تا 180
166 - خالی نبودن زمین از حجت
«یا أهل الکتاب قد جائکم رسولنا یبیّن لکم علی فترة من الرّسل ...»(1)
سؤال: طبق عقیده ی ما، جامعه ی انسانیت لحظه ای از نماینده ی خدا و فرستادگان او خالی نخواهد شد، پس چگونه ممکن است چنین فترتی وجود داشته باشد؟
پاسخ: باید توجه داشت که قرآن می گوید: «علی فترة من الرّسل»؛ یعنی رسولانی در این دوران نبودند، اما هیچ مانعی ندارد که اوصیای آن ها باشند. به تعبیر بهتر، «رسولان» آن هایی بودند که دست به تبلیغات وسیع و دامنه داری می زدند، مردم را بشارت و انذار می دادند و سکوت و خاموشی جامعه را درهم می شکستند و صدای خود را به گوش
همگان می رساندند. ولی اوصیای آن ها همگی چنین مأموریتی نداشتند، حتی گاهی ممکن است آن ها به علت یک سلسله عوامل اجتماعی در میان مردم به طور پنهان زندگی داشته باشند.
حضرت علی علیه السلام می فرماید: «اللّهم بل لا تخلوا الأرض من قائم للّه بحجّة اما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه و بیّناته ...»؛ آری! روی زمین هرگز از کسی که قیام به حجت الهی کند، خالی نخواهد ماند، خواه آشکار و مشهود باشد یا پنهان و ناشناخته؛ برای این که احکام و دستورات الهی و نشانه های خداوند از بین نرود.(2)
167 - امامت در کودکی
«و ءاتیناه الحکم صبیّاً»(3)
علی ابن اسباط گوید: به خدمت امام جوادعلیه السلام رسیدم (در حالی که سن امام کم بود) من
ص: 151
درست به قامت او خیره شدم تا به ذهن خویش بسپارم و به هنگامی که به مصر بازمی گردم، کم و کیف مطلب را برای یاران نقل کنم. ناگهان امام علیه السلام رو به سوی من کرد و فرمود: ای علی ابن اسباط! خداوند کاری را که در مسأله ی امامت کرد، مانند کاری است که در نبوت کرده است. گاه می فرماید: «و ءاتیناه الحکم صبیّاً»؛ ما
به یحیی در کودکی فرمان نبوت دادیم، و گاه در باره ی انسان ها می فرماید: «حتّی إذا بلغ أشدّه و بلغ أربعین سنة»؛(1) هنگامی که انسان به بلوغ کامل عقل به چهل سال رسید. بنا بر این، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگی به انسان بدهد، در قدرت اوست که آن را در کودکی به وی عطا کند.(2)
168 - دو نوع امامت
امام صادق علیه السلام می فرماید: امام در قرآن کریم دو گونه است. گاهی خداوند می فرماید: «و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا»؛(3)یعنی به امر خدا مردم را هدایت می کنند، نه به امر مردم؛ امر خدا را بر امر خودشان مقدّم می شمرند و حکم او را برتر از حکم خود قرار می دهند. در بخش دیگری می فرماید: «و جعلناهم أئمّة یدعون إلی النّار»؛(4)ما آن ها را پیشوایانی قرار دادیم که دعوت به دوزخ می کنند؛ فرمان
خود را بر فرمان پروردگار مقدّم می شمرند و حکم خویش را قبل از حکم او قرار می دهند و مطابق هوس های خود
ص: 152
و بر ضدّ کتاب اللّه عمل می کنند.(1)
169 - عظمت مقام امامت
در اهمیت مقام امامت همین بس که خداوند متعال آن را در کلام خویش با دو قید قرین ساخته است؛ «و جعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا».(2)نخستین وظیفه ی امام، هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمان های الهی است که این مسئولیت خطیر را با الهام از «عالم امر» به انجام می رساند.
موجودات جهان دو گونه اند: مادی، مجرد؛ گونه ی نخست در بستر زمان و مکان و قوانین حرکت محدود است، ولی نوع دوم از همه ی شرایط پیش گفته رهاست. گاهی از آن به «ملکوت عالم» نیز تعبیر می شود؛ «إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون * فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شی ء».(3)
پس، امام آن کسی است که جنبه ی ملکوتی موجودات را نیز رهبری کند و جوامع بشری را به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خدا و احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آن ها را تضمین کند.(4)
170 - مقام رفیع امامت
قرآن کریم مقام رفیع امامت را که منصب الهی است؛ «إنّی جاعلک للنّاس
ص: 153
اماماً»،(1)در سه جهت بیان کرده است:
الف - وظیفه ی امام: هدایت انسان ها به سعادت؛ «و جعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا».(2)
ب - شرط دستیابی به مقام امامت: صبر و یقین؛ «و جعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون».(3)
ج - واسطه ی فیض خداوند به انسان ها: انجام دادن نیکی ها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، عبادت؛ «و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلوة و إیتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین».(4)
171 - امامان، ستارگان هدایت
«هو الّذی جعل لکم النّجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البرّ و البحر»(5)
خداوند متعال همان گونه که برای سفرهای دریایی و صحرایی که در عمر انسان ها اندک پیش می آید، راهنما قرار داده است، برای سفر معنوی انسان ها و حرکت دایمی بشریت در مسیر حق نیز راهنما معین کرده است. از این رو، در احادیث وارد شده که مقصود از ستارگان هدایت، رهبران معصوم و اولیای خداوند هستند.(6)
همچنین همان گونه که خداوند زمین مرده را زنده می کند، زمینه مرده (قلب
ص: 154
انسان ها) را به وسیله ی امام معصوم زنده می کند. از این رو، در ذیل آیه ی شریفه ی «اعلموا انّ اللّه یحیی الأرض بعد موتها»(1)، امام باقرعلیه السلام می فرماید: خداوند زمین را به وسیله ی حضرت مهدی علیه السلام زنده می کند، بعد از آن که مرده باشد. منظور از مردن زمین، کفر اهل ایمان است و کافر مرده است؛ «یحیی اللّه
تعالی بالقائم بعد موتها»؛ یعنی «بموتها کفر أهلها و الکافر میت».(2)
172 - امامت امر ملکوتی
امامت امری ملکوتی است، ولی مقام اداره ی امور مسلمین جزو عالم ملک است که با رسالت تأمین می شود. خدای سبحان می فرماید: «ما أرسلنا من رسول الاّ لیطاع»؛(3)هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر این که مردم باید از او اطاعت کنند. امامت ملکوتی غیر از نبوت و رهبری امور مردم است. در قرآن کریم گاهی سخن از دعوت به امر دینی است که از نوع امامت ملکی است. مانند: «أدع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة
الحسنة»،(4)«بلّغ ما أنزل إلیک»،(5)«یعلّمهم الکتاب و الحکمة»،(6)«لتبیّن للنّاس ما نزّل إلیهم».(7)
ولی گاهی سخن از هدایت به امر و امامت ملکوتی است؛ «و جعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا»،(8)هدایت کردن به امر خداوند، هدایت تکوینی است. در مواردی که
ص: 155
سخن از دعوت، تبلیغ، تعلیم و تبیین محتوای قرآن کریم است، هیچ یک مقید و مصحوب به امر نیست.
خدای سبحان «امر» را یک چهره ی ملکوتی می داند که آن را در خصوص هدایت ملکوتی تعبیه کرده است که به دست ائمه معلوم می شود امامت هدایت باطنی است و هدایت باطنی از «اهتداء» جدا نیست.(1)
173 - روز اکمال دین
«ألیوم یئس الّذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دیناً»(2)
مقصود از این روز «الیوم» که در آیه ی فوق دو مرتبه ذکر شده، کدام روز است که دارای چهار ویژگی است:
1 - همه ی کفار در آن ناامید شدند.
2 - دین کامل گشت.
3 - نعمت الهی تمام شد.
4 - خداوند آیین اسلام را آیین نهایی برای مردم پذیرفت.
در میان مفسران و دانشمندان سخن بسیار است، لیکن شبهه ای نیست که چنین روزی باید بسیار روز مهمی در تاریخ اسلام باشد. احتمالات مختلفی داده شده است که هیچ کدام درست نیست:
1 - روز بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله؛ این احتمال درست نیست. چون سیاق آیه این است که
ص: 156
مردم دینی داشته اند و کفار در باطل کردن آن یا تغییر آن طمع می ورزیدند، و دین مردم ناقص بود و خدا آن را کامل کرد، در حالی که مردم قبل از اسلام دینی نداشتند که کفار در آن طمع ورزند یا خدا کاملش کند.
2 - روز فتح مکه؛ چون در آن روز خداوند کید و مکر مشرکان را باطل ساخت، این احتمال هم درست نیست؛ چون فتح مکه که در سال هشتم هجری اتفاق افتاد، هنوز دین کامل نگشته بود. زیرا واجبات فراوانی بعد از فتح مکه و حلال و حرام بسیاری که در فاصله ی فتح مکه و رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله تشریع شد.
3 - روز نزول آیات سوره برائت؛ این احتمال هم درست نیست. چون بسیاری از احکام اسلام بعد از نزول سوره ی برائت نازل شد. از جمله همین سوره ی مائده که متضمن بسیاری از احکام شرعی است و بالاتفاق در آخرین روزهای زندگی پیامبر نازل شد.
4 - روز عرفه در حجة الوداع؛ این احتمال هم درست نیست. زیرا در آن روز اتفاق خاصی رخ نداد که باعث یأس کفّار شود.
5 - روز نزول احکام فرعی که در آیه شریفه مطرح شده است؛ این احتمال هم درست نیست. چون نزول این احکام فرعی دارای چهار خصوصیت مذکور نیست.
بنا بر این، تنها روزی که با آن چهار خصوصیت فوق تطبیق می کند، «روز غدیر خم» است که روایات فریقین نیز این معنا را تأیید می کند، به ویژه با توجه به این که تمام تلاش کفّار بر این بود که نور الهی را خاموش کنند؛ «یریدون لیطفئوا نور اللّه»، و هر کاری کردند به مقصود خود نرسیدند، جز این که امید به این داشتند که پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله نسل او قطع شده و رسالت او هم از بین می رود که
قرآن کریم می فرماید:
ص: 157
«إنّ شانئک هو الأبتر».(1)
در چنین شرایطی بود که خداوند حضرت علی علیه السلام را جانشین او قرار داد و کفّار را ناامید ساخت.(2)
174 - امامت مایه ی کمال دین اسلام
«الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»(3)
«دین» مجموعه ی اموری است که از ناحیه ی پروردگار متعال نازل شده است و از آن جهت که عمل کردن به آن مشتمل بر ولایت خدا و پیامبر و اوصیای اوست، نعمت شمرده می شود.
مقصود خداوند در آیه ی شریفه ی فوق این است که مجموع معارف دینی را که بر شما نازل کردم، به واسطه ی واجب کردن ولایت کامل ساختم. زیرا تا امروز تنها ولایت خدا و پیامبر بود و بعد از انقطاع وحی که پیامبری در میان مردم نیست که از دین الهی دفاع کند، لازم است خداوند شخصی را منصوب کند و همو ولی امر بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله است و ولایت خدا، یعنی تدبیر امور بندگان به وسیله ی دین، تمام
نمی شود مگر به ولایت رسول، و ولایت رسول نیز جز به واسطه ی ولایت اولی الامر تمام نمی شود.
خداوند می فرماید: «یا أیّها الّذین ءامنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم»(4)، ولایت خداوند و پیامبر و امامان معصوم و لزوم پیروی از آنان در این آیه بیان شده است. چنان که این حقیقت از آیات ذیل نیز استفاده می شود:
ص: 158
الف - ولایت خداوند؛ «اللّه ولیّ الّذین ءَامنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»(1).
ب - ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله؛ «فلا و ربّک لا یؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیماً»(2)و «النّبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم».
ج - ولایت امام معصوم علیه السلام؛ «انّما ولیّکم اللّه و رسوله الّذین ءامنوا الّذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون»(3).
175 - امامت و اتمام نعمت
خداوند متعال در ماجرای تغییر قبله می فرماید: تغییر قبله برای این است که در آینده نعمت خود را بر شما تمام کنم؛ یعنی استقلال شما و توجه مسلمانان به کعبه، زمینه ی اتمام نعمت در آینده است؛ «لأتمّ نعمتی». این ماجرا در سال دوم هجری در مدینه واقع شد.
در سال هشتم هجری نیز خداوند به مناسبت فتح مکه می فرماید: «و یتمّ نعمته علیک»؛(4)یعنی این پیروزی برای این است که خداوند در آینده نعمت خود را برای شما تمام خواهد کرد. در هر دو آیه «اتمام نعمت» به صیغه ی مضارع بیان شده است که نشانه ی حدوث آن در آینده است، ولی هنگام بازگشت از حجة الوداع در سال دهم هجری و بعد از معرفیِ علی بن ابی طالب به جانشینی پیامبر در غدیرخم، این آیه نازل می شود:
ص: 159
«ألیوم
أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»؛ یعنی امروز نعمت خودم را بر شما تمام کردم.
قابل تأمل است که خداوند رویکرد مردم به کعبه را قدم نخستین برای اتمام نعمت، و فتح مکه را قدم دیگر و تعیین و معرفی رهبر را، آخرین قدم در اتمام نعمت بیان می کند. از این رو، در دو مرحله ی نخستین که زمینه ساز نعمت است، به صورت فعل مضارع «أتمّ» و «یتمّ» بیان می کند، ولی در حادثه ی غدیر با واژه ی «أتممت» فعل ماضی بیان می کند.
گفتنی است که در تغییر و تعیین قبله و همچنین در تعیین رهبر، تذکر می دهد که: «لا تخشوهم و اخشونی»، چون در هر دو، احتمال مقاومت، مقابله، بهانه گیری و شایعه پراکنی از سوی دیگران می رود.(1)
176 - تبیین ولایت در غدیر خم
«یا أیّها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس»(2)
با توجه به دو نکته ی اساسی، مقصود آیه ی شریفه روشن می شود:
1 - دستوری در این آیه به پیامبر داده شده است که پیام تازه ای را به مردم ابلاغ کند و در صورت عدم تبلیغ آن، تمامی زحمات هدر می رود.
2 - وعده ای که خداوند به پیامبر داده است که او را از خطراتی که در ابلاغ این امر تهدید می کند، نگهداری کند.
ص: 160
سؤال: باتوجه به این که این آیه در اواخر عمر پیامبر نازل شده، چه مطلب مهمی است که خداوند پیامبرش را مأمور تبلیغ آن می کند؟
الف - آن امر مهم مربوط به توحید و نبوت و معاد نیست، چون این اصول در اوایل بعثت برای مردم بیان شده است و نیازی به این همه تأکید نداشت.
ب - آن امر مهم مربوط به احکام فرعی مانند نماز و روزه و حج و جهاد نیز نیست، چون در طول 23 سال، پیامبر همه ی آن ها را بیان کرده بود و از بیان آن ها ترسی از مردم نداشت.
ج - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ترسی از یهودیان و منافقان در آن زمان نداشت. زیرا در زمان نزول آیه، آنان قدرتی نداشتند که پیامبر بترسد.
د - پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ترس از جان خود نداشت. زیرا عمرش را در مبارزه با بت پرستان و تحمّل انواع شکنجه ها از ناحیه ی مخالفان در جنگ ها سپری کرد.
ه - قرآن، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را از این نوع ترس ها مصون و محفوظ داشت. زیرا فرمود: «الّذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون أحداً الاّ اللّه».(1)
پس، آن امر مهم مربوط به هجدهم ذیحجه ی سال دهم هجری در حجة الوداع است که امامت حضرت علی صلی الله علیه وآله از ناحیه ی خداوند به مردم ابلاغ شد. زیرا از سویی روایات شیعه و سنّی آن را بیان می کند و از سوی دیگر، این امر مهم مربوط به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است؛ «یا أیّها الرّسول».(658)
658) المیزان / ج 6 / ص 45 - 46.
ص: 161
177 - نصب امام و تبلیغ رسالت
«فإذا فرغت فانصب»(1)
آیه ی شریفه، خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و نتیجه ی آیات قبل است؛ یعنی حالا که تو شرح صدر پیدا کردی و تو را بلندآوازه کردیم و بار گران را از دوش تو برداشتیم، پس چون از واجب فراغت پیدا کردی، در عبادت و دعا بکوش و خود را به رنج انداز.
امام باقرعلیه السلام می فرماید: «فإذا فرغت من الصّلوة المکتوبة فانصب إلی ربّک فی الدّعاء و ارغب إلیه فی المسئلة».
زمخشری می گوید: از جمله بدعت هااین است که بعضی از رافضیان «فانصب» را به کسر صاد خوانده؛ یعنی علی را بر خلافت منصوب گردان. اگر این طور خواندن رافضی روا باشد، صحیح است که ناصبی آن را همین طور بخواند و بگوید؛ یعنی ناصبی بودن را که بغض و عداوت علی علیه السلام است در میان مردم بگذار.
مرحوم فیض کاشانی پس از نقل کلام زمخشری می گوید: نصب امام و خلیفه بعد از تبلیغ رسالت یا پس از فراغ از عبادت، امری معقول، بلکه واجب است تا مردم بعد از آن حضرت در حیرت و ضلالت واقع نشوند، اما بغض و عداوت علی چطور معقول است که بر تبلیغ رسالت یا عبادت مترتب شود، با این که کتب عامه مملوّ از ذکر محبت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت به علی علیه السلام است و اظهار فضیلت آن حضرت برای مردم است
و این که محبت علی ایمان، و بغض او کفر است.
آری! بنگرید به این فردی که ملقّب به «جار اللّه» است، چگونه چشم او به دلیل تعصب کور گشته است؛ «انظروا الی هذا الملقّب بجار اللّه العلامة، کیف أعمی اللّه
ص: 162
بصیرته بغشاوة حمیّة التّعصّب».(1)
اوصاف امام
178 - لزوم عصمت در امام
«لا ینال عهدی الظّالمین»(2)
بر خلاف پندار اهل سنت، دانشمندان شیعه وجود عصمت را در امام ضروری می دانند و در این زمینه به آیه ی «لا ینال عهدی الظّالمین» استدلال می کنند. زیرا غیر معصوم یا به خود ستم می کند یا به دیگران.
علامه ی طباطبایی می فرماید: شرط دستیابی به مقام رفیع امامت، پیراستگی از ظلم و آراستگی به سعادت عدل است. زیرا هر آن که صدور ستم از وی روا باشد، هدایت نیافته و نیازمند هدایت است و بر اساس آیه ی «أفمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی»،(3)هدایتگر به سوی حق باید از هر گونه نقصی که نیاز به رهبری دیگری دارد، وارسته و پاک باشد. بنا بر این، دو طرف قضیه را می توان اثبات
کرد؛ هم لزوم عصمت در امام و هم عدم امکان امامت غیر معصوم.
ص: 163
آنگاه تقریر یکی از اساتید خودشان را در استدلال به آیه چنین بیان می کنند: مردم را به چهار گروه می توان تقسیم کرد:
1 - آن که در تمامی عمرش ظالم باشد.
2 - آن که در تمامی عمرش عادل باشد.
3 - آن که در آغاز ستمگر و در فرجام عادل باشد.
4 - آن که نخست عادل و سرانجام ظالم باشد.
شکی نیست که گروه یکم و چهارم شایستگی دستیابی به مقام منیع امامت را ندارند و از عظمت ابراهیم خلیل دور است که امامت را برای چنین فرزندانی طلب کند. دسته ی سوم نیز در مقطعی از زمان آلوده به ظلم بوده و در نتیجه فاقد صلاحیت لازم است، پس فقط گروه دوم است که واجد شرط احراز آن مقام است.(1)
جایگاه ولیّ امر و لزوم پیروی از او
«یا أیّها الّذین امنوا أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم»(2)
179 - اطاعت بی چون و چرا از رسول خدا و اولی الامر، نشانه ی عصمت آن بزرگواران است. پس غیر معصوم صلاحیت احراز جایگاه ولایت امر را ندارد.
180 - تکرار «أطیعوا» به جهت تعدد نوع دستورهاست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله گاهی احکام الهی را بیان می کرد، گاهی دستور حکومتی می داد. او هم منصب «رسالت» داشت، هم «حکومت». قرآن کریم هم به پیامبر می فرماید: «و أنزلنا إلیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما
ص: 164
نزّل إلیهم»(1) و هم می فرماید: «لتحکم بین النّاس بما أریک اللّه».(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 181 تا 195
181 - ذکر نام اولی الامر در کنار نام خدا و رسول، همراه با اطاعت مطلق
نشان آن است که مسئول حکومت و نظام اسلامی باید از قداست والایی برخوردار باشد. طبق روایات متعدد مراد از اولی الامر، ائمه ی اهل بیت علیهم السلام هستند.
182 - مقایسه با اضداد یکی از راه های شناخت است.
قرآن در باره ی مفسدان، مسرفان، گمراهان، جاهلان، جباران و ... دستور «لا یطع» و «لا تتّبع»می دهد. نتیجه این که موارد «أطیعوا» باید کسانی باشند که از اطاعت آنان نهی نشده باشد.(3)
183 - عصمت ائمه ی اطهارعلیهم السلام
«یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا اللّه و کونوا مع الصّادقین»(4)
این آیه ی شریفه دلالت بر عصمت ائمّه ی اطهارعلیهم السلام دارد. زیرا دستور مطلق پیروی و همگامی با صادقان را می دهد. اگر کسی معصوم نباشد، ممکن است چنین دستوری از ناحیه ی خدا در باره ی پیروی مطلق از آنان داده شود.
فخر رازی می گوید: خداوند مؤمنان را با همراه بودن با صادقان دستور داده است. بنا بر این، آیه ی شریفه دلالت دارد آن ها که جایز الخطا هستند، باید به کسی اقتدا کنند که معصوم است تا در پرتو او از خطا مصون بمانند و این معنا در هر زمانی خواهد بود
ص: 165
و هیچ دلیلی بر اختصاص عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نداریم.(1)
184 - آگاهی امامان از کردار مؤمنان
بر اساس آیه ی کریمه ی «و قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله و المؤمنون»،(2)امامیه معتقد است که خداوند و پیامبرش و امامان علیهم السلام از رفتار و کردار مسلمانان آگاهند. امام رضاعلیه السلام با استناد به آیه ی فوق می فرماید: «و اللّه، انّ أعمالکم لتعرض علیّ فی کل یوم و لیلة».(3) شایان توجه است که جمله ی «ثم تردّون إلی عالم الغیب و الشّهادة»، نشانه ی روشنی بر حصول رؤیت دنیوی و پیش
از عالم آخرت است و نیز مراد از مؤمنان، عموم اهل ایمان نیستند، بلکه تعداد انگشت شماری از آنانند که قرآن کریم در بخش دیگری آن ها را با وصف «امت وسط» که گواه بر اعمال مردم هستند، می ستاید؛ «و جعلناکم أمّة وسطاً لتکونوا شهداء علی النّاس و یکون الرّسول علیکم شهیداً».(672)
672) بقره / 143 ؛ المیزان / ج 9 / ص 379.
ص: 166
منزلت اهل بیت علیهم السلام
جایگاه اهل بیت در قرآن
«إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»(1)
185 - اراده ای که در این آیه ی کریمه به خدا نسبت داده شده، اراده ی تکوینی است که هرگز از مراد تخلّف نخواهد داشت
«إنّما أمره إذا أراد شیئاً أن یقول له کن فیکون»،(2)و جهت تکوینی بودن اراده در آیه ی فوق این است که اراده ی خداوند به فعل خودش تعلّق گرفته است، نه به فعل غیر.
186 - به مقتضای حصر، این تطهیر تکوینی را خداوند تنها به آن ذوات طاهره اختصاص داد و فقط برای آنان اراده کرد.
187 - به مقتضای استمرار مستفاد از تعبیر به فعل مضارع «یرید» منظور از اذهاب، دفع هرگونه رجس است، نه رفع آن. چون که اگر لحظه ای پلیدی گناه به حرم امن آن ذوات پاک راه یابد، بادوام و استمرار فیض «اذهابِ رجس» و تطهیر از هر ناپاکی سازگار نخواهد بود.
188 - تعبیر آیه ی شریفه این نیست که اهل بیت را از رجس دور می دارم که با میل درونی آنان
ص: 167
سازگار باشد، بلکه تعبیر آن است که «رجس» را از آنان دور می دارم و از آنان برطرف می سازم
مانند تعبیری که در باره ی بنده ی مخلص، حضرت یوسف صدیق علیه السلام ذکر شده است؛ «کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصین»؛(1)یعنی بدی و زشتی را از حضرت یوسف علیه السلام بازداشتیم، نه حضرتش را از آلودگی و پلیدی.
بنا بر این، گناه اصلاً به کوی صداقت و اخلاص بندگان مخلص راه ندارد و مستفاد از تعبیر «لیذهب عنکم الرّجس»، همان انصراف «رجس» از اهل بیت علیهم السلام است، نه انصراف آنان از «رجس».
189 - امام رازی را سخنی نغز در سرّ جمع بین «اذهاب رجس» و تطهیر آن ذوات است
«و فیه لطیفة و هی أنّ الرّجس قد یزول عیناً و لا یطهر المحلّ، فقوله تعالی «لیذهب عنکم الرّجس» ای لیزیل عنکم الذّنوب «و یطهّرکم» ای یلبسکم خلع الکرامة»؛ یعنی نه تنها صفات سلبیه را با اذهاب رجس تأمین فرمود، بلکه خلعت کرامت را که محور تمام صفات ثبوتیه است باتطهیر که یک امر وجودی است، تضمین فرمود.(2)
190 - عصمت اهل بیت علیهم السلام و اراده ی تکوینی خدا
«إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس ...»
اراده ی الهی بر طهارت اهل بیت علیهم السلام از معصیت، اراده ی تکوینی است، نه تشریعی. زیرا اراده ی تشریعی نسبت به پاکی و تقوا ویژه ی اهل بیت علیهم السلام نیست. زیرا خدا به همه ی انسان ها دستور داده که پاک و با تقوا باشند و این مزیّتی برای آن ها نخواهد بود.
ص: 168
احادیثی که در ذیل آیه ی شریفه وارد شده، سخن از یک مزیت والا و ارزش مهم و ویژه ای می کند که مخصوص اهل بیت علیهم السلام است.
نکته ی قابل توجه این که اراده ی تکوینی که به معنای آفرینش است، در اینجا به معنای مقتضی است، نه علت تامّه، تا موجب جبر و سلب اختیار نگردد. مقام عصمت به معنای نوعی تقوای الهی است که به امداد پروردگار در انبیا و امامان ایجاد می شود، اما با وجود این حالت، چنان نیست که آن ها نتوانند گناه کنند، بلکه قدرت این کار را دارند و با اختیار خود از گناه چشم می پوشند، دقیقاً مانند طبیب بسیار آگاه
که هرگز یک ماده ی بسیار سمّی را که خطرات جدّی آن را می داند، نمی خورد، با این که قدرت بر این کار را دارد، اما آگاهی ها و مبادی فکری و روحی او سبب می شود که با میل و اراده ی خود از این کار چشم بپوشند.(1)
191 - اهل بیت پیامبرعلیهم السلام کشتی نجات
«و قال ارکبوا فیها بسم اللّه مجریها و مرسیها إنّ ربّی لغفور رحیم»(2)
حضرت نوح علیه السلام به مسافران کشتی گفت: بر آن سوار شوید که حرکت و توقفش با نام خداست. بی تردید پروردگار من آمرزنده و مهربان است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «إنّ أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها هلک»؛ اهل بیت من چون کشتی نوح هستند؛ هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هرکه از آن دوری گزید، هلاک شد. اگر این حدیث متواتر را در کنار حدیث متواتر دیگری بگذاریم که پیامبر فرموده است: «مسلمانان هفتاد و سه فرقه می شوند و
ص: 169
تنها یک فرقه ی آن ها اهل نجات است»؛ روشن می شود که خود پیامبرصلی الله علیه
وآله مصداق فرقه ی ناجیه را اهل بیت خودش معرفی کرده و فرمود: «من رکبها نجی».(1)
192 - اطعام به مسکین و یتیم و اسیر
«و یطعمون الطّعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً»(2)
«و ما أدریک ما العقبة * فکّ رقبة * أو اطعام فی یوم ذی مسغبة * یتیماً ذا مقربة * أو مسکیناً ذا متربة».(3)
در این آیات سه گروهِ مسکین و یتیم و اسیر از نظر رسیدگی و عنایت به آن ها مطرح شده اند، با این تفاوت که ترتیب توجه به آن ها در دو آیه عکس یکدیگر است. به نظر می رسد دلیل آن در اختلاف موضوع رسیدگی باشد. توضیح این که: در آیه ی نخست چون موضوع اطعام مطرح است، گرسنگی مسکین قابل تحمل تر از دو طبقه ی دیگر است. زیرا برای یتیم و اسیر در هر حال سرپرست و صاحبی وجود دارد که حدّاقل طعامی را برای
آن ها فراهم کند، اما در آیه ی دوم چون مسئله آزادی اسیر به مراتب مهم تر از اطعام است، مقدم ذکر شده است.
همچنین به دلیل تقدم خویشاوند بر غریبه، اطعام یتیم «ذامقربة» جلوتر از مسکین «ذا متربة» (زمین گیر) قرار گرفته است، درست بر عکس آیه ی قبل.(682)
682) متدولوژی تدبر در قرآن / ص 124.
ص: 170
193 - توسل به معصومین علیهم السلام
«یا أیّها الّذین ءامنوا اتّقوا اللّه و ابتغوا الیه الوسیلة و جاهدوا فی سبیله لعلّکم تفلحون»(1)
آیه ی شریفه ی فوق بعد از امر به تقوا، مسلمانان را دستور می دهد که برای تقرب به سوی خداوند، وسیله ای انتخاب کنند. «وسیله» در اصل به معنای تقرب جستن یا چیزی است که باعث تقرب به دیگری از روی علاقه و رغبت می شود.
بنا بر این، وسیله در آیه ی شریفه معنای بسیار وسیعی دارد و هر کار و هر چیزی را که باعث نزدیک شدن به پیشگاه خداوند می شود، شامل می گردد که مهم ترین آن ها ایمان به خدا و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و جهاد و عبادات همچون نماز و زکات و روزه و ... است. همان گونه که علی علیه السلام می فرماید: «انّ أفضل ما توسّل به المتوسّلون إلی اللّه سبحانه و تعالی الایمان به و برسوله و الجهاد فی
سبیله».(2)
نکته ی قابل توجه این که معنای توسل این نیست که انسان مستقیماً حاجات خویش را از معصومین بطلبد تا در نتیجه به نوعی شرک مبتلا گردد، بلکه چنان که در آیه بدان تصریح شده و در دعای توسل عرضه می داریم: «و توسّلنا بک إلی اللّه»، تنها آنان وسیله ی توجه و تقرّب به خداوند بوده و به واسطه ی آنان حاجات خویش را از خداوند می خواهیم. و به تعبیر دیگر، اگر انسان با اعمال صالح و اطاعت از خداوند یا سوگند
دادن خدا به مقام و منزلت اهل بیت علیه السلام، از خداوند چیزی را طلب کند، هیچ مانعی ندارد، بلکه
ص: 171
لازم است.
قال رسول اللّه صلی الله علیه وآله: «الائمّة من ولد الحسین، من أطاعهم فقد أطاع اللّه و من عصاهم فقد عصی اللّه، هم العروة الوثقی و هم الوسیلة الی اللّه تعالی».(1)
194 - حضرت فاطمه علیها السلام در قرآن
در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که به حضرت فاطمه علیها السلام تأویل و تطبیق شده و آن بر دو دسته است: برخی از آیات به طور خاص منطبق بر فاطمه علیها السلام و بعضی از آیات به طور عام شامل آن حضرت می شود. به نمونه ای از آن ها اشاره می شود:
1 - آیات خاص، مانند:
الف - «اصطفاک» در آیه ی شریفه ی؛ «ان اللّه اصطفاک و طهّرک و اصطفاک علی نساء العالمین».(2)
ب - «نساءنا» در آیه ی شریفه ی؛ «فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم».(3)
ج - «ذی القربی» در آیه ی شریفه ی؛ «و ءات ذی القربی حقّه».(4)
د - «ذکر کثیر» در آیه ی شریفه ی؛ «یا أیّها الّذین ءامنوا اذکروا اللّه ذکراً کثیراً».(5)
2 - آیات عام، مانند:
ص: 172
الف - «صالحین» در آیه ی شریفه ی «... الّذین أنعم اللّه علیهم من النبییّن و الصّدّیقین و الشّهداء و الصّالحین و حسن أولئک رفیقاً».(1)
ب - «شجرة طیبة» در آیه ی شریفه ی «ألم ترکیف ضرب اللّه مثلاً کلمة طیّبة کشجرة طیّبة أصلها ثابت و فرعها فی السّماء».(2)
ج - «اهل بیت» در آیه ی شریفه ی «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً».(3)
د - «بحرین» در آیه ی شریفه ی «مرج البحرین یلتقیان».(4)
ه - «یطعمون» در آیه ی شریفه ی «و یطعمون الطّعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و أسیراً».(5)
و - «یؤثرون» در آیه ی شریفه ی «و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة».(6)
195 - فضیلت حضرت فاطمه علیها السلام
بسیاری از نعمت های بهشت در سوره ی دهر ذکر شده، ولی از «حور العین» که غالباً در قرآن کریم در عداد نعمت های بهشتی آمده، مطلقاً سخنی مطرح نیست. ممکن است این امر به دلیل نزول این سوره در باره ی فاطمه ی زهراعلیها السلام و همسر و فرزندانش باشد
ص: 173
که به احترام بانوی اسلام ذکری از حور العین به میان نیامده است.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 196 تا 210
196 - معنای کوثر
مفسران در تفسیر کوثر و این که کوثر چیست اختلافی عجیب کرده اند. اقوالی که در باره ی آن ذکر شده بدین شرح است:
خیر کثیر، نهری در بهشت، حوض خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در بهشت یا در محشر، فرزندان پیامبرصلی الله علیه وآله، اصحاب و پیروان پیامبرصلی الله علیه وآله تا روز قیامت، علمای امت، قرآن کریم، مقام نبوت، تفسیر قرآن، اسلام، توحید، علم و حکمت، فضایل رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مقام محمود، نور قلب پیامبرصلی الله علیه وآله و .... به طوری که شمارش اقوال به بیش از بیست و شش می رسد.
صاحبان دو قول اول، به بعضی از روایات استدلال کرده اند، اما مدعیان سایر اقوال هیچ دلیلی ارائه نکرده اند به هر حال این که در آخر سوره فرمود: «انّ شانئک هو الأبتر»، با در نظر گرفتن کلمه ی «ابتر»، استفاده می شود که منظور از کوثر فقط کثرت ذریه است یا این که مراد هم خیر کثیر ایت و هم کثرت ذریّه، چیزی که هست کثرت ذریّه یکی از مصادیق خیر کثیر است.
در ضمن این سوره یکی از معجزات غیبی قرآن است. چون خداوند بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله برکتی در نسل آن حضرت قرار داد که در همه ی عالم هیچ نسلی معادل آن دیده نمی شود. آن هم با آن همه سختی ها و شکنجه ها که بر ذریّه ی آن جناب آوردند
ص: 174
و گروه گروه از ایشان را کشتند.(1)
197 - فاطمه علیها السلام مصداق بارز کوثر
«کوثر» به معنای خیر کثیر است. در این زمینه، مفسّران مصادیق بسیاری را ذکر کرده اند:
فخر رازی بیش از 15 مصداق برای آن بیان کرده است. از جمله: نهری است در بهشت یا نعمت های بی شماری مانند نبوت، پیروزی در جنگ ها، علم و دانش و رفعت مقام، که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در دنیا عطا کرده است، ولی بسیاری از علمای شیعه، مصداق بارز این خیر کثیر را در وجود مبارک فاطمه علیها السلام می دانند و آیه ی سوم هم قرینه و شاهدی بر این معناست. و این سوره پس از وفات قاسم و
عبداللّه، آخرین فرزندان ذکور پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد و خداوند برای تسلّی خاطر پیامبر که دشمنانش مانند عاص بن وائل به او زخم زبان می زدند و او را ابتر می خواندند، این سوره را نازل کرد و به حضرت بشارت داد که از نسل دخترت زهراعلیها السلام به تو خیر کثیر و ذرّیه ی فراوان عطا می کنیم.
فخر رازی ضمن ذکر اقوال مختلف در تفسیر کوثر، چنین می گوید: قول سوم این است که این سوره در ردّ بر کسانی نازل شده است که عدم وجود اولاد را بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله خرده می گرفتند، بنا بر این معنایش این است: خداوند به او نسلی می دهد که در طول زمان باقی می ماند؛ با این که تعداد زیادی از اهل بیت او را شهید کردند، در عین حال جهان پر از آن هاست و این، در حالی است که از بنی امیّه شخص
قابل ذکری در دنیا نمانده است. پس بنگر که چقدر از علمای بزرگ در میان آن هاست. مانند: باقر، صادق، رضا و نفس زکیه و ... .(698)
698) تفسیر کبیر / ج 32 / ص 124.
ص: 175
198 - کتمان کنندگان فضایل اهل بیت علیهم السلام
«إنّ الّذین یکتمون ما أنزل اللّه من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً أولئک ما یأکلون فی بطونهم إلاّ النّار»(1)
گرچه شأن نزول آیه یهودیانی است که بشارات تورات و کتب انبیا را بر بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و بیان صفات او کتمان کرده و گفتند: آن پیامبر موعود از بنی اسرائیل است و هنوز نیامده است، ولی مورد مخصّص نیست و عمومیت آیه به حال خود باقی است و شامل همه ی کتمان کنندگان احکام الهی می شود. بنا بر این، کسانی که فضایل اهل بیت علیهم السلام امیر المؤمنین و صدیقه ی طاهره علیها السلام و
سایر ائمه ی طاهرین علیهم السلام را که در قرآن کریم تصریحاً یا تلویحاً بیان شده است، کتمان کردند و آیات قرآن را به نحو دیگری تفسیر و تأویل کردند، مشمول این آیه هستند.(2)
199 - عظمت اهل بیت علیهم السلام در ماجرای مباهله
«فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین»(3)
الف - مرحوم علامه طباطبایی قدس سره می گوید: جریان مباهله را پنجاه و یک نفر از صحابه به اتّفاق نقل کردند.(4)
ب - قاضی نور الله شوشتری نیز نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را آورده است که
ص: 176
همگی گفته اند این آیه ی شریفه در عظمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اهل بیت اوست.(1)
ج - زمخشری گوید: این آیه ی شریفه، قویترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت می کند. قابل توجه این که کلمات «أبناءنا» و «نساءنا» و «أنفسنا» به صورت جمع ذکر شده، با این که افراد مخصوصی از آن اراده شده است و سرّ جمع بستن هر سه لفظ تعظیم و تکریم از جانب خداوند متعال است، تا دیگران نام این انوار مقدسه را بدون تعظیم و یاد نکنند.(2)
200 - مفسران حقیقی قرآن
از سویی قرآن کریم در باره ی اهل بیت علیهم السلام می فرماید: «إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیراً».(3)از این آیه استفاده می شود که اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله دارای طهارت روحی و نفسانی هستند. از سوی دیگر، خداوند متعال می فرماید: قرآن کریم را جز مطهّرون (پاکان) نمی فهمند؛ «إنّه لقرآن کریم * فی کتاب مکنون * لا یمسّه إلاّ المطهّرون»،(4) در نتیجه اثبات
می شود که اهل بیت پیامبرعلیهم السلام که دارای طهارت روح و جان هستند، دارای حق تماس با قرآن از نظر تبیین معارف اند.(707)
707) المیزان / ج 7 / ص 44.
ص: 177
201 - تمسّک به ثقلین تنها راه نجات
«و اعتصموا بحبل اللّه جمیعاً»(1)
در امور مادی اگر انسان بخواهد از قعر چاه طبیعت نجات پیدا کند، راهش آن است که به ریسمان محکمی توسل بجوید که یک طرف ریسمان آن به دست او و سمت دیگرش به طرف بالا آویزان باشد.
در امور معنوی نیز برای نجات از چاه تاریک هوا و هوس و غرایز حیوانی لازم است انسان به ریسمان محکمی تمسک بجوید تا بتواند از این طریق خطرناک عبور کند. در روایات اسلامی آن ریسمان محکم که می تواند انسان را نجات دهد، قرآن کریم و عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله معرفی شده است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه تعالی حبل ممدود من السّماء إلی الأرض و عترتی أهل بیتی».(2)
202 - اهمیّت محبت به اهل بیت علیهم السلام
«قل لا أسئلکم علیه أجراً الاّ المودّة فی القربی»(3)
زمخشری و فخر رازی در ذیل آیه ی فوق، حدیث مفصلی را نقل کرده اند که به روشنی مقام و منزلت محمد و آل محمد و اهمیت محبت به آنان را بیان می کند. به متن روایت توجه فرمایید:
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس با محبت آل محمد بمیرد، شهید از دنیا رفته و
ص: 178
آمرزیده است و نیز با توبه و ایمان کامل از دنیا رفته است. فرشته ی مرگ به او بشارت به بهشت می دهد، سپس او را با احترام به بهشت می برند و از قبر او دری به سوی بهشت گشوده می شود و قبر او زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار می گیرد و بر سنّت و جماعت از دنیا رفته است، و اگر کسی با عداوت آل محمدعلیهم السلام از دنیا
برود، کافر از دنیا رفته و در روز قیامت مأیوس از رحمت الهی است و بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد؛
«من مات علی حبّ آل محمدعلیهم السلام مات شهیداً، مغفوراً له، مات تائباً، مات مؤمناً، مستکمل الایمان بشّره ملک الموت بالجنّة یزّف إلی الجنّة کما تزف العروس إلی زوجها. فتح له فی قبره بابان إلی الجنّة، جعل قبره مزار ملئکة الرحمة، مات علی السّنّة و الجماعة. ألا و من مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیمة مکتوب من عینیه آیس من رحمة اللّه، مات کافراً، لم یشمّ رائحة الجنّة».
جالب این که فخر رازی بعد از نقل حدیث می گوید: آل محمد کسانی هستند که بازگشت امرشان به اوست. کسانی که ارتباطشان محکمتر و کاملتر باشد، آل محمد محسوب می شوند و چون فاطمه و علی و حسن و حسین علیهم السلام محکمترین پیوند را با رسول خدا داشتند و این از مسلمات و مستفاد از احادیث متواتر است، بنا بر این لازم است که آن ها را آل پیامبر بدانیم.(1)
203 - محبت به اهل بیت وسیله ی هدایت
در بسیاری از آیات قرآن کریم می خوانیم که انبیا با صراحت اعلام می کنند که ما هیچ اجر
ص: 179
و مزدی از هیچ کس نمی خواهیم و این معنا در باره ی پیامبرصلی الله علیه وآله با سه تعبیر ذکر شده است:
الف - من هیچ گونه پاداشی از شما مطالبه نمی کنم، تنها پاداش من این است که کسانی از شما راهی به سوی پروردگارشان برگزینند؛ «قل ما أسئلکم علیه من أجر الاّ من شاء أن یتّخذ إلی ربّه سبیلاً».(1)
ب - من از شما پاداشی نمی طلبم مگر دوستی بستگانم؛ «قل لا أسئلکم علیه أجراً الاّ المودّة فی القربی».(2)
ج - بگو پاداشی را که از شما خواستم، تنها به سود شما است، اجر و مزد من تنها بر خداوند است؛ «قل ما سألتکم من أجر فهو لکم إن أجری إلاّ علی اللّه».(3)
از ضمیمه کردن این سه تعبیر به یکدیگر، چنین نتیجه می گیریم که اگر اجر رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله مودت ذی القربی شمرده شده است، این مودت از یکسو به سود خود مؤمنان است، نه به سود پیامبر، و از سوی دیگر این محبت وسیله ای است برای هدایت یافتن به راه خدا.(4)
204 - ستارگان هدایت
«و علامات و بالنّجم هم یهتدون»(5)
آن گونه که برای سفرهای دریایی و صحرایی که در عمر انسان ها اندک پیش می آید،
ص: 180
خداوند راهنما قرار داده است، آیا می توان پذیرفت که برای حرکت همیشگی انسان ها و کم نشدنشان در مسیر حق، راهنما قرار نداده باشد؟
در احادیث آمده است که مراد از ستارگان هدایت کننده، رهبران معصوم و اولیای خدا هستند.(1)
205 - فضیلت نعمت ولایت بر ثروت
«قل بفضل اللّه و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر ممّا یجمعون»(2)
حضرت رضاعلیه السلام می فرماید: نعمت ولایت محمد و آل محمد بهتر از چیزهایی است که دنیاپرستان جمع می کنند؛ «بولایة محمد و آل محمد علیهم السلام هو خیر مما یجمع هؤلاء من دنیاهم».(3)
206 - نعمت ولایت
«ثم لتسئلنّ یومئذ عن النّعیم»(4)
ابو حنیفه از امام صادق علیه السلام در باره ی تفسیر آیه سؤال کرد، امام سؤال را به او برگرداند و فرمود: نعیم به عقیده ی تو چیست؟ عرض کرد غذا و طعام و آب خنک. فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قیامت در پیشگاهش نگه دارد تا از هر لقمه ای که خورده ای و هر جرعه ای که نوشیده ای از تو سؤال کند، باید بسیار در آنجا بایستی.
عرض کرد: پس مراد از نعیم چیست؟ فرمود: ما اهل بیت هستیم که خداوند به
ص: 181
وجود ما به بندگانش نعمت داده و برادر خود ساخته بعد از آن که دشمن یکدیگر بودند و به وسیله ی ما آن ها را به اسلام هدایت کرده است.(1)
207 - سؤال از نعمت ولایت
«ثمّ لتسئلنّ یومئذ عن النّعیم»
خداوند بزرگتر و کریمتر از آن است که به بندگانش نعمت دهد و سپس از آن ها بازخواست کند. خداوند نعمت ولایت محمد و آل محمد را از آن ها سؤال می کند؛ «انّ اللّه عزّوجلّ اکرم و أجلّ من أن یطعمکم طعاماً فسیوغکموه ثمّ یسئلکم عنه و لکن یسئلکم عما أنعم به علیکم بمحمد و آل محمدصلی الله علیه وآله».(2)
208 - محبت به اهل بیت مایه ی ایمنی از عذاب
«من جاء بالحسنة فله خیر منها و هم من فزع یومئذ ءامنون»(3)
امام باقرعلیه السلام می فرماید: یکی از یاران حضرت علی علیه السلام به نام ابو عبداللّه جدلی خدمتش آمد. امام فرمود: آیا از معنای این سخن خدا «من جاء بالحسنة» به تو خبر دهم؟ وی عرض کرد: آری! فدایت شوم ای امیر مؤمنان. حضرت فرمود: «الحسنة معرفة الولایة و حبّنا أهل البیت و السیّئة انکار الولایة و بغضنا أهل البیت»؛ حسنه، شناخت ولایت و دوستی ما اهل بیت است و سیئه، انکار ولایت و دشمنی ما اهل
بیت.(724)
724) نور الثقلین / ج 4 / ص 104.
ص: 182
209 - اذیت کردن اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله موجب دوری از رحمت الهی
از نظر قرآن کریم کسانی که خدا و پیامبر را اذیت و آزار دهند، از رحمت الهی دور هستند؛ «إنّ الّذین یؤذون اللّه و رسوله لعنهم اللّه فی الدّنیا و الاخرة».(1)در حدیث می خوانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من آذی فاطمة فقد آذانی و من آذانی فقد آذی اللّه». بنا بر این، کسانی که در صدر اسلام حضرت فاطمه علیها السلام را اذیت و آزار دادند، از رحمت الهی دور هستند.
امام علی علیه السلام
210 - دلیل بر خلافت حضرت علی علیه السلام
«فمن حاجّک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم»(2)
نقل شده است که مأمون به حضرت رضاعلیه السلام گفت: دلیل بر خلافت جدّت علی ابن ابی طالب چیست؟ حضرت آیه ی فوق را قرائت فرمودند. مأمون گفت: اگر «نساءنا» نبود؟ فرمود: اگر «أبنائنا» نبود.
توضیح این که: مراد از آیه ی فوق آن است که خداوند در این آیه، نفس علی علیه السلام را مانند نفس پیغمبر قرار داده است. او شایسته ترین فرد برای خلافت رسول اللّه است. مأمون با گفتن این که اگر «نساءنا» نباشد، خواست سخن حضرت را نقض کند که با توجه
ص: 183
به کلمه ی «نساءنا» و قرینه ی تقابل، مراد از «أنفسنا» مردها هستند. بنا بر این، فضیلتی برای علی علیه السلام نیست.
حضرت سخن او را با وجود کلمه ی «أبناءنا» رد کرد و فهماند که اگر منظور از «أنفسنا» مردها بود، ذکر «أبناءنا» جایز نبود و جا نداشت. زیرا در این صورت «أبناءنا» هم مشمول «أنفسنا» بود.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 211 تا 225
211 - علی علیه السلام جان پیامبرصلی الله علیه وآله
تردیدی نیست که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله افضل انبیاست. آیه ی شریفه ی «... أنفسنا و أنفسکم ...»،(2) دلالت می کند که حضرت علی علیه السلام نفس پیامبر است، و چون پیامبرصلی الله علیه وآله از عموم انبیا افضل است، بنا بر این حضرت علی علیه السلام از همه ی پیامبران برتر است. در این زمینه حدیث دل نشین زیر را با دقت بخوانید:
قال رسول اللّه صلی الله علیه وآله: «من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی تقواه و إلی إبراهیم فی حلمه و إلی موسی فی هیبته و إلی عیسی فی عبادته، فلینظر إلی علی ابن ابی طالب».(3)
212 - علی علیه السلام بزرگترین آیت الهی
«لقد رأی من ءایات ربّه الکبری»(4)
آیه ی فوق دلالت دارد که پیامبر در شب معراج، آیات بزرگ الهی را مشاهده کرد. پس، با
ص: 184
توجه به سخن حضرت علی علیه السلام که می فرماید: برای خداوند نشانه ای بزرگتر از من نیست؛ «ماللّه عزّوجلّ آیة هی أکبر منّی»،(731) روشن می شود که در معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله یکی از آیات بزرگی را که دید، وجود مقدس حضرت علی علیه السلام بود.
پیامبر می فرماید: در شب معراج جبرئیل به من گفت: برادرت کجاست؟ گفتم: او را در زمین خلیفه خود قرار دادم. جبرئیل گفت: از خدا بخواه نزد تو بیاید. آنگاه من از خداوند خواستم و ناگهان تمثال علی علیه السلام را در آسمان ها مشاهده کردم؛ «فلیلة أسری بی الی السّماء، قال جبرئیل: أین أخوک؟ فقلت: خلفّته ورائی. قال: أدع اللّه فلیأتک به، فدعوت اللّه و اذا بمثالک معی».(1)
213 - علی علیه السلام شاهد رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله
«قل کفی باللّه شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب»(2)
قرآن کریم در باره ی گواهی و شهادت به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، خداوند و کسی را معرفی می کند که در نزد او «علم الکتاب» است، و از کسی که تخت ملکه ی سبا را در کمترین مدت نزد سلیمان آورد، با وصف «من عنده علم الکتاب» تعبیر می کند.
ابو سعید خدری می گوید: از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از معنای «الّذی عنده علم من الکتاب» که در داستان سلیمان آمده، سؤال کردم، حضرت فرمود: او وصی برادرم سلیمان بود. عرض کردم: «و من عنده علم الکتاب» از چه کسی سخن می گوید؟ فرمود: «ذاک أخی علی ابن ابی طالب»؛ او برادرم علی بن ابی طالب است.
ص: 185
توجه به تفاوت «علم من الکتاب» که علم جزئی را می گوید. چون کلمه ی «من» دلالت بر تبعیض می کند و «علم الکتاب» مصدرِ مضاف و مفید عموم است و علم کلی را بیان می کند، روشن می سازد که تفاوت میان آصف بن برخیا و حضرت علی علیه السلام چه مقدار تفاوت است.(1)
214 - پذیرفتن ولایت علی علیه السلام نشانه ی حزب اللّه
«و من یتولّ اللّه و رسوله و الّذین ءامنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون»(2)
منظور از تولّی در آیه ی شریفه محبت و دوستی نیست، بلکه همان پذیرفتن ولایت و حکومت خدا و رسولش و ایمان آورندگان است. سؤال: آیا مقصود از «الّذین ءامنوا» مطلق مؤمنان است یا شخص خاص؟ با توجه به آیه ی قبل که این آیه عطف بر آن است؛ «انّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین ءامنوا یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون» روشن می شود که منظور از «الّذین ءامنوا» حضرت علی علیه السلام است. زیرا
فریقین آیه ی «انّما ولیکم اللّه» را در باره ی علی علیه السلام می دانند که در حال رکوع انفاق کرد. بنا بر این، مقصود از «الّذین ءامنوا» در این آیه نیز امیر المؤمنین علیه السلام است.
در روایت بسیار جالبی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل شده است: «من أحبّ أن یرکب سفینة النّجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم بحبل اللّه المتین، فلیوالِ علیّاً بعدی و لیعادِ عدوّه ولیأتمَّ بالهداة من وُلده، فانّهم خلفائی و أوصیائی .... حزبهم حزبی و حزبی حزب اللّه و حزب أعدائهم حزب الشیطان».(3)
ص: 186
215 - حضرت علی علیه السلام و آزادی دین و مردم از قید اسارت
همان طوری که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مردم را از قید اسارت نجات داد؛ «... و یضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتی کانت علیهم ...»،(1) حضرت علی علیه السلام نیز مردم را از قید اسارت و بندگی آزاد کرد؛ «وأعتقتکم من ربق الضلال و حلق الضیّم».(2)چه این که آن حضرت دین الهی را نیز از قید اسارت دنیاطلبان آزاد کرد؛ «فانّ هذا الدّین قد کان أسیراً فی أیدی الأشرار یعمل فیه بالهوی و تطلب به
الدّنیا».(3)
216 - حضرت علی علیه السلام و انفاق در حال نماز
«انّما ولیکم اللّه و رسوله و الّذین ءامنوا و الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون»(4)
در شأن نزول آیه ی شریفه آمده است: سائلی وارد مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله شد و از مردم درخواست کمک کرد. کسی چیزی به او نداد. علی علیه السلام به او اشاره کرد و در حالی که به نماز مشغول بود، در حال رکوع انگشتر خود را به وی بخشید. در تکریم این بخشش، آیه ی فوق نازل شد.
ماجرای فوق را ده نفر از اصحاب مانند ابن عباس، عمار، جابر بن عبداللّه، ابوذر، انس بن مالک، بلال و .... نقل کرده اند و شیعه و سنی در این شأن نزول اتفاق دارند. عمار یاسر گوید: پس از انفاق انگشتر در نماز و نزول این آیه بود که رسول اکرم فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غدیر خم برای بیان مقام علی علیه السلام این
ص: 187
آیه را تلاوت فرمود و خود علی علیه السلام برای
حقانیت خویش بارها این آیه را تلاوت می کرد.(1)
217 - شجاعت حضرت علی علیه السلام
«یا أیّها الّذین ءامنوا إذا لقیتم الّذین کفروا زحفاً فلا تولّوهم الأدبار»(2)
هنگام نبرد با کفار به آن ها پشت نکنید. حضرت علی علیه السلام می فرماید: من هرگز در جنگ فرار نکردم و هیچ انسانی با من به مبارزه برنخواست، مگر این که زمین را از خون او سیراب کردم؛ قال علی علیه السلام: «... فانّی لم أفرّ من الزّحف قطّ و لم یبارزنی أحد الاّ سقیت الأرض من دمه».(3)
فداکاری و ایثار حضرت علی علیه السلام
«و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤف بالعباد»(4)
218 - ابن ابی الحدید که از علمای قرن هفتم اهل سنت است، می گوید که تمام مفسران گفته اند: این آیه در باره ی علی ابن ابی طالب نازل شده است که در لیلة المبیت در بستر رسول اکرم صلی الله علیه وآله خوابید و این موضوع در حدّی از تواتر است که جز کافر یا دیوانه آن را انکار نمی کند.(5)
219 - در غایة المرام بیست حدیث که نُه حدیث آن از
ص: 188
طرق عامه و یازده حدیث آن از طرق خاصه است.
روایت می کند که این آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السلام در لیلة المبیت یعنی شبی که در جای پیامبرصلی الله علیه وآله خوابید و پیامبرصلی الله علیه وآله به مدینه هجرت فرمود، نازل شده است و این مطلب را عموم مفسران عامه و خاصه در ذیل آیه ی شریفه ذکر کرده اند.(1)
220 - ایثارگری حضرت علی علیه السلام در شبی که در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله در بستر خوابید، نهایت تسلیم بودن ایشان را در برابر پیامبرصلی الله علیه وآله می رساند.
زیرا وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله هجرت خود را بیان کرد، علی علیه السلام گفت: «الان طالب الموت» و خطیب خوارزمی که یکی از مشاهیر اهل سنت است، در کتاب مناقب خود آورده است که جبرئیل به پیامبرصلی الله علیه وآله نازل شد، در حالی که بسیار خوشحال و شادمان بود. پیامبرصلی الله علیه وآله پرسید: تو را امروز بسیار شادمان می بینم. جبرئیل گفت: «و کیف لا أکون کذلک و قد قرّت عینی بما أکرم اللّه به أخاک
و وصیک و ابن عمک ... باهی اللّه سبحانه و تعالی بعبادته البارحة ملئکته و حملة عرشه».(2)
221 - اگر علی علیه السلام که در لیلة المبیت به جای پیامبرصلی الله علیه وآله خوابید، سزاوار است که به جای پیامبرصلی الله علیه وآله هم به محراب و به منبر رود
جز او کسی لایق نیست پای بر مهر نبوت نهد و چون به منبر صاحب نبوت رسد، منبر به او بنازد و محراب به او ببالد. اگر عبادت کرد «للّه» و اگر نان داد و اطعام کرد «لوجه اللّه» و اگر جان داد «ابتغاء مرضات اللّه» است.(3)
222 - این آیه یکی از بزرگترین فضایل حضرت علی علیه السلام است
که در اکثر کتاب های اسلامی آمده و به قدری چشمگیر است که معاویه دشمن سر سخت خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله،
ص: 189
چنان از این فضیلت ناراحت شده بود که سمرة بن جندب را با چهارصد هزار درهم تطمیع کرد که آن را در باره ی عبد الرحمن بن ملجم با حدیث مجعولی معرفی کند و آن منافق جنایت پیشه نیز چنین کرد ولی همان طور که انتظار می رفت، حتی یک نفر آن حدیث مجعول را از او نپذیرفت.(1)
223 - در این آیه ی شریفه فروشنده انسان و خریدار خداوند و متاع جان و بهای معامله خشنودی پروردگار ذکر شده است
و با آیات دیگری که تجارت مردم را با خداوند ذکر می کند، بسیار تفاوت دارد. بهای معامله در آن ها بهشت و نجات از دوزخ است، ولی این دسته در برابر جانبازی خود، نه نظر به بهشت دارند و نه ترسی از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است)، بلکه تمام توجه آنان، جلب خشنودی پروردگار است و شاید به همین جهت است که آیه ی شریفه با کلمه ی «من» تبعیضیه «و من النّاس» شروع می شود؛ یعنی تنها بعضی از مردم قادر به این کار
فوق العاده هستند.
224 - ایثار حضرت علی علیه السلام
«و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة»(2)
شخصی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: گرسنه ام، حضرت فرمودند: از منزل برای او غذایی بیاورند، ولی در منزل حضرت غذا نبود. فرمود: چه کسی امشب این مرد را مهمان می کند؟ حضرت علی علیه السلام فرمودند: من حاضرم از او پذیرایی می کنم. آنگاه او را به منزل برد و به فاطمه علیها السلام فرمود: چه چیز نزد توست؟ فاطمه علیها السلام جواب داد: فقط به اندازه ی مهمان غذا هست. حضرت
فرمود: چراغ را خاموش کنید تا این که
ص: 190
مهمان غذا را تناول کند.
صبح که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از ماجرا آگاه شد، آیه ی فوق نازل شد؛ «جاء رجل إلی النّبی فشکی إلیه الجوع فبعث رسول اللّه إلی بیوت أزواجه فقلن ما عندنا الاّ الماء، فقال رسول اللّه: من لهذا الرجل اللّیلة؟ فقال علی ابن ابی طالب علیه السلام: انا له یا رسول اللّه و أتی فاطمةعلیها السلام فقال لها: ما عندک یا ابنة رسول اللّه؟ فقالت: ما عندنا الاّ قوت العشیّة، لکن نؤثر ضیفنا. فقال علیه
السلام:یا ابنة محمدصلی الله علیه وآله نومی الصبیة و أطفئی المصباح، فلما أصبح غداً علی رسول اللّه فأخبره الخبر، فلم یبرح حتی أنزل اللّه عزّوجل: «و یؤثرون علی أنفسهم ...».(1)
225 - رضایت خداوند از شیعیان حضرت علی علیه السلام
«إنّ الّذین ءامنوا و عملوا الصّالحات أولئک هم خیر البریّة»(2)
ابن عباس می گوید: هنگامی که آیه ی شریفه ی فوق نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود: منظور از این آیه ی، تو و شیعیانت هستید که در روز قیامت وارد عرصه ی محشر می شوید، در حالی که هم شما از خدا راضی هستید هم خدا از شما راضی است و دشمنت خشمگین وارد محشر می شود و به زور به جهنّم می رود؛ «هو أنت و شیعتک تاتی أنت و شیعتک یوم القیمة راضیین مرضیین و یأتی عدوک
غضباناً مقمحین».(753)
753) شواهد التنزیل / ج 2 / ص 357.
ص: 191
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 226 تا 240
226 - محبت علی علیه السلام در دل های مؤمنان
«إنّ الّذین ءامنوا و عملوا الصّالحات سیجعل لهم الرّحمن وُدّاً»(1)
پیامبر اکرم به علی علیه السلام فرمود: بگو خداوندا! برای من عهدی نزد خودت قرار ده و در دل های مؤمنان مودّت مرا بیفکن، در این هنگام آیه ی فوق نازل شد؛ «قل اللّهمّ اجعل لی عندک عهداً و اجعل لی فی قلوب مؤمنین مودّة، فأنزل اللّه تعالی:«إنّ الّذین امنوا...».(2)
227 - درجات محبت به علی علیه السلام
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم * قل هو اللّه أحد»
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس سوره ی توحید را یک مرتبه بخواند، گویا یک سوم قرآن را خوانده است و هر کس دو مرتبه بخواند، گویا دو سوم قرآن و هرکس سه مرتبه بخواند، گویا تمام قرآن را قرائت کرده است؛ قال رسول اللّه: «من قرأ قل هو اللّه أحد مرّة فکانّما قرأ ثلث القران و من قرأها مرّتین فکانّما قرأ ثلثی القران و من قرأها ثلاث مرآت فکأنّما قرأ القران کلّه».(3)
آنگاه در حدیث دیگری، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله محبت به علی علیه السلام را به سوره ی توحید تشبیه کرد و فرمود: ای علی! مَثَل تو مانند سوره ی توحید است، هر کس تو را تنها در قلب دوست بدارد، گویا یک سوم قرآن را قرائت کرده و هر کس تو را به قلب دوست بدارد و از نظر زبانی کمک کند، گویا دو سوم قرآن و هرکس تو را به قلب دوست بدارد و از نظر زبان و دست
ص: 192
کمک کند، گویا تمام قرآن را قرائت کرده است؛
قال رسول اللّه: «یا علی! مثلک مثل قل هو اللّه أحد، من أحبّک بقلبه فکأنّما قرأ ثلث القرآن و من أحبّک بقلبه و أعانک بلسانه فکأنّما قرأ ثلثی القرآن و من أحبّک بقلبه و أعانک بلسانه و نصرک بیده فکانما قرأ القرآن کلّه».(1)
228 - ولایت علی علیه السلام و نبأ عظیم
«عمّ یتساءلون * عن النبأ العظیم»(2)
روز جنگ صفّین مردی از لشگر شام وارد میدان شد و سوره ی مبارکه ی «عمّ یتساءلون» را تلاوت کرد. حضرت علی علیه السلام شخصاً به میدان او آمد و فرمود: «أتعرف النبأ العظیم الّذی هم فیه مختلفون؟»؛ آیا می دانی نبأ عظیمی که مردم در آن اختلاف دارند، چیست؟ آن مرد در جواب گفت: نه نمی دانم. امام فرمود: «أنا و اللّه النبأ العظیم الّذی فیه اختلفتم و علی ولایته تنازعتم و عن ولایتی رجعتم بعد ما قبلتم
... و یوم القیمة تعلمون ما علمتم.»؛ نبأ عظیم من هستم که در باره ی آن اختلاف دارید و در ولایت او به نزاع برخاسته اید، شما از ولایت من بازگشتید، بعد از آن که پذیرفتید و در قیامت بار دیگر آن چه را که قبلاً در این زمینه دانسته اید، خواهید دانست.
گفتنی است منظور از نبأ عظیم به دلیل سیاق آیات این سوره، قیامت است و این که در حدیث به ولایت امیر المؤمنین علیه السلام تفسیر شده است، جزو بطن آیه ی شریفه است.(759)
759) نمونه / ج 26 / ص 10 ؛ برهان / ج 4 / ص 420.
ص: 193
ص: 194
ص: 195
ص: 196
امام حسین علیه السلام
229 - امام حسین علیه السلام و ترس از خدا
قرآن کریم در وصف انبیای الهی می گوید: پیامبران پیشین کسانی بودند که تبلیغ رسالت های الهی می کردند و تنها از او می ترسیدند و از هیچ کس جز خدا نمی ترسیدند؛ «الّذین یبلغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون أحداً الاّ اللّه».(1)امام حسین علیه السلام نیز دارای این دو خصیصه ی برجسته است:
1 - تنها از خداوند می ترسید. در دعای عرفه می گوید: «اللّهم اجعلنی أخشاک کأنّی أراک».
2 - از غیر خداوند نمی ترسید، از این رو می فرماید: اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم و کسی مرا حمایت نکند، من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد؛ «لو لم یکن لی ملجأ و لا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة».
230 - امام حسین علیه السلام و امر به معروف و نهی از منکر
قرآن کریم می فرماید: شما بهترین امت هستید، در صورتی که امر به معروف و نهی از منکر کنید؛ «کنتم خیر أمّة أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر».(2)امام حسین علیه السلام نیز در هدف از قیام و نهضت خود می فرماید: من برای
ص: 197
احیای امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم؛ «إنّما خرجت لطلب الإصلاح فی أمّة جدّی محمّدصلی الله علیه وآله أرید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر».(1)
231 - امام حسین علیه السلام و طلب عزّت
قرآن کریم می فرماید: هر کس خواهان عزّت است، عزّت در پرتو ایمان و عمل صالح است؛ «من کان یرید العزّة فللّه العزّة جمیعاً إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه».(2) امام حسین علیه السلام در قیام خود در کربلا طالب عزّت بود؛ «هیهات منّا الذلّة».
232 - انفاق و ایثار امام حسین علیه السلام
«لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون»(3)
به مقام ابرار نایل نمی شوید، مگر با انفاق برخی از چیزهایی را دوست می دارید. امام حسین علیه السلام در روز عاشورا تمام آنچه را که در اختیار داشت و همه آن ها محبوب او بود، در راه خداوند انفاق کرد.
233 - امام حسین علیه السلام صاحب نفس مطمئنّه
«یا أیّتها النّفس المطمئنّه * ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبادی * و ادخلی جنّتی»(4)
امام صادق علیه السلام فرمودند: «اقرؤا سورة الفجر فی فرائضکم و نوافلکم فانّها سورة الحسین بن علی علیه السلام فقال له: أبو أسامة و کان حاضر المجلس و کیف صارت
ص: 198
هذه السورة للحسین علیه السلام خاصّة؟ فقال: ألا تسمع إلی قوله تعالی: «یا أیّتها النّفس المطمئنّة» الایة انّما تعنی الحسین علیه السلام فهو ذوا النفس المطمئنّة الراضیة المرضیّة و أصحابه من آل محمدصلی الله علیه وآله»(1)؛ سوره ی
مبارکه ی فجر را در نمازهای واجب و مستحب بخوانید. زیرا این سوره ی مبارکه در شأن امام حسین علیه السلام است. شخصی علت آن را جویا شد، حضرت در پاسخ فرمودند: به دلیل آن که امام حسین علیه السلام صاحب نفس مطمئنّة بود که خداوند از او راضی و او از خداوند راضی بود و یکی از مصادیق بارز این آیه ی شریفه امام حسین علیه السلام است.
امام مهدی علیه السلام
234 - بقای حضرت مهدی علیه السلام
«ما ننسخ من ءایة أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها ألم تعلم أنّ اللّه علی کلّ شی ء قدیر»(2)
مقصود از آیه، اعمّ از آیه ی تشریعی و حکم الهی و آیه ی تکوینی است که شامل انبیا و معصومین علیهم السلام می شود. بنا بر این، معنای آیه ی فوق این است که ما هر حکمی را نسخ کنیم هر پیامبر و امام معصومی مدتش منقضی شد، خداوند حکم دیگر یا نبی دیگر
ص: 199
یا وصی دیگری را می آورد.
پس، از این آیه ی شریفه می توان بقای وجود حضرت بقیة اللّه الأعظم علیه السلام را استفاده کرد. زیرا به نصّ قرآن، دین اسلام تا قیامت باقی است و به نصّ اخبار وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اوصیای او منحصر به دوازده نفرند و یازده نفر از آن ها در دنیا رحلت کرده اند. از این رو، لازم است وصی دوازدهم باقی باشد، و گرنه جمله «نأت بخیر منها أو مثلها»صادق نخواهد بود.
جالب این که در این زمینه امام صادق علیه السلام می فرماید: «ما نمیت من امام أو نفسه ذکره نأت بخیر منه من صلبه مثله».(1)
235 - اولیای الهی منتظران حقیقی حضرت مهدی علیه السلام
امیر المؤمنین علیه السلام آیه ی شریفه ی «ألا انّ أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»(2)را تلاوت کرد، بعد از یاران خویش سؤال کرد، می دانید: «اولیاء اللّه» چه اشخاصی هستند؟ عرض کردند: شما بفرمایید. امام فرمودند: دوستان خدا، ما و پیروان ما هستند که بعد از ما می آیند، خوشا به حال ما و بیشتر از آن خوشا به حال آن ها.
بعضی پرسیدند: چرا بیشتر از ما، مگر ما و آن ها هر دو پیرو یک مکتب نیستیم؟ فرمود: نه، آن ها مسئولیت هایی بر دوش دارند که شما ندارید و تن به مشکلاتی می دهند که شما نمی دهید؛ «هم نحن و أتباعنا، فمن تبعنا من بعدنا و طوبی لنا و طوبی لهم أفضل من
ص: 200
طوبی لنا. قالوا: یا أمیر المؤمنین! ما شأن طوبی لهم أفضل من طوبی لنا، ألَسنا نحن و هم علی أمر؟ قال: لا انّهم حُمّلوا ما لم تحملوا علیه و أطاقوا
ما لم تطیقوا».(1)
در روایت دیگری آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «طوبی لشیعة قائمنا المنتظرین لظهوره فی غیبته و المطیعین له فی ظهوره، أولئک أولیاء اللّه الّذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»؛ خوشا به حال پیروان امام قائم علیه السلام که در غیبتش انتظار ظهورش را می کشند و به هنگام ظهورش مطیع فرمان اویند، آن ها اولیای خدا هستند؛ همان ها که نه می ترسند و نه غمی دارند.(2)
236 - حضرت مهدی علیه السلام و حیات معنوی انسان ها
«قل أرأیتم ان أصبح ماؤکم غوراً فمن یأتیکم بماء معین»(3)
امام باقرعلیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «نزلت فی الإمام القائم؛ یقول: ان أصبح امامکم غائباً عنکم لا تدرون أین هو، فمن یأتیکم بامام ظاهر یأتیکم بأخبار السّموات و الأرض و حلال اللّه و حرامه؟ ثم قال: و اللّه! ما جاء تأویل هذه الآیة و لابدّ أن یجی ء تأویلها»؛ آیه ی شریفه در باره ی حضرت مهدی علیه السلام نازل شده و معنایش این است: اگر امام شما پنهان گردد و ندانید که او کجاست، پس
چه کسی برای شما امامی می آورد که از اخبار آسمان ها و زمین شما را مطلع ساخته و حلال و حرام الهی را بیان کند؟ آنگاه فرمود: سوگند به خداوند تأویل این آیه هنوز نیامده و ناگزیر خواهد آمد.(4)
ص: 201
این روایت و مانند آن از قبیل تطبیق است؛ یعنی آیه ی شریفه مربوط به آب جاری است که مایه ی حیات موجودات زنده است و باطن آن مربوط به امام و علم و عدالتِ جهان گستر اوست که آن نیز مایه ی پیدایش حیات معنوی جامعه ی انسانی است.(1)
سرّ این که عصر ظهور حضرت مهدی علیه السلام را به آب حیات بخش تشبیه کرده، شاید به دلیل امور زیر باشد:
1 - همان گونه که نزول آب از عالم بالاست، موضوع امامت حضرت مهدی علیه السلام و ظهور آن بزرگوار نیز امر آسمانی است.
2 - آب منشأ حیات موجودات است؛ «و جعلنا من الماء کلّ شی ء حیّ»، حکومت حضرت مهدی علیه السلام نیز مایه ی حیات فکری و معنوی مسلمانان است.
3 - آب مایه ی پاکیزگی و رفع آلودگی هاست. حکومت حضرت مهدی علیه السلام نیز مایه ی پاکیزگی و طهارت دلهاست.
4 - سرسبزی و طراوت گیاهان و درختان به دلیل آب است، طراوت و شادابی مؤمنان نیز در زمان حکومت حضرت مهدی علیه السلام خواهد بود.
237 - پیروزی اسلام و حکومت حضرت مهدی علیه السلام
«هو الّذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدّین کلّه و لوکره المشرکون»(2)
این آیه ی شریفه به همین صورت در سه جا آمده است: آیه ی 33 سوره ی توبه، آیه ی 28
ص: 202
فتح، آیه ی 9 صف. گرچه اسلام از نظر منطق و استدلال همیشه پیروز است، اما این آیه غلبه ی ظاهری و وعده ی حاکمیت اسلام بر جهان را می گوید.
از سویی، مفاد این آیه تاکنون تحقق نیافته است، از سوی دیگر، خداوند وعده ی حاکمیت کلی اسلام را داده و وعده اش دروغ نیست، در نتیجه همان گونه که در روایات بسیاری آمده، این آیه به ظهور حضرت مهدی علیه السلام اشاره دارد.(1)
238 - لطف امام علیه السلام نسبت به شیعیان
«و إذا حیّیتم بتحیّة فحیّوا بأحسن منها أو ردّوها»(2)
کنیزی شاخه ی گلی خدمت امام حسن علیه السلام هدیه کرد، امام در مقابل آن، وی را آزاد ساخت و هنگامی که از علت این کار سؤال کردند، فرمود: خداوند این ادب را به ما آموخته است، آن جا که می فرماید: «و إذا حیّیتم بتحیّة فحیّوا بأحسن منها». سپس اضافه فرمود: تحیتِ بهتر همان آزاد کردن اوست؛ «جاءت جاریة للحسن علیه السلام بطاقی ریحان، فقال لها أنت حرّة لوجه اللّه، فقلت له فی ذلک فقال: أدّبنّا اللّه
تعالی فقال: «و إذا حیّیتم بتحیّة ...» و قال أحسن منها اعتاقها».(778)
از این آیه، با توجه به روایت پیش گفته، یک حکم کلی در پاسخ گویی به هر نوع اظهار محبتی، اعم از لفظی و عملی را می توان استفاده کرد. بنا بر این، ما شیعیان که برای حضرت مهدی علیه السلام دعا می کنیم و دعای شریف «اللّهمّ کن لولیّک الحجة بن الحسن ...» را می خوانیم، ان شاء اللّه مشمول لطف آن حضرت خواهیم بود.
778) نور الثقلین / ج 1 / ص 525.
ص: 203
ص: 204
ص: 205
ص: 206
239 - عدم تنافی بلاها با عدل الهی
یکی از مسائل اعتقادی، عدل الهی است که در قرآن کریم واژه ی «عدل» ذکر نشده، لیکن با تعبیر «نفی ظلم» از ساحت مقدس خداوند، این حقیقت بیان شده است؛
«إنّ اللّه لا یظلم النّاس شیئاً ولکنّ النّاس أنفسهم یظلمون».(1)بلاهایی که متوجه انسان می شود، هیچ گونه تنافی با عدل الهی ندارد. زیرا بلاها بر دو دسته اند:
الف - قسمتی از آن ها به دلیل اعمال خود بشر است؛ «و ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم»(2)و «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت أیدی النّاس».(3)
ب - قسمتی از بلاها که از سوی خداوند نازل می گردد، که سه صورت دارد:
1 - برای ظالمان، به جهت ادب و تنبیه آن هاست؛ «کذلک نبلوهم بما کانوا یفسقون».(4)
2 - برای مؤمنان، به منظور آزمایش است؛ «و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسناً».(5)
3 - برای اولیای خدا، با هدف ارتقای مرتبه و منزلت آن هاست؛ «و إذا ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّی جاعلک للنّاس إماماً».(6)
این اقسام سه گانه ی بلا در حدیثی از امیر المؤمنین علیه السلام بیان شده است؛ «البلاء للظالم أدب و للمؤمن امتحان و للأنبیاء درجة».(7)
ص: 207
240 - منزّه بودن خداوند از ستم
«و ما اللّه یرید ظلماً للعالمین * و للّه ما فی السّموات و الأرض و إلی اللّه ترجع الأمور»(1)
چون در آیه ی نخستین فرمود که خدا اراده ی ظلمی نمی کند، در آیه ی بعد نکته ای را تذکر می دهد که با توجه به آن، توهم صدور ظلم از خداوند زایل می شود. زیرا خداوند متعال از جمیع جهات مالک تمام اشیا و موجودات است و تصرّف در آن ها، به هر گونه ای که بخواهد، حق اصلی اوست.
بنا بر این، در باره ی حضرتش ظلم و تعدّی مفهوم درستی ندارد. چون ظلم و ستم، تصرف در ملک دیگران است و پرواضح است که همه چیز ملک خداوند متعال است، پس خدا هیچ گونه تصرفی در ملک دیگران ندارد؛ از این رو ظلم و ستم در باره ی خداوند معنا ندارد.(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 241 تا 255
241 - آیا بدی ها به خداوند نسبت دارد؟
«إن تصبهم حسنة یقولوا هذه من عند اللّه و إن تصبهم سیّئة یقولوا هذه من عندک قل کلّ من عند اللّه ... * ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیّئة فمن نفسک»(3)
سؤال: چرا در آیه ی اول همه ی نیکی ها و بدی ها (حسنات و سیئات) به خداوند نسبت داده شده، در حالی که در آیه ی دوم فقط نیکی ها را به خداوند نسبت می دهد و بدی ها و
ص: 208
سیّئات را به مردم؟!
پاسخ: 1 - اگر سیئات و بدی ها را تجزیه و تحلیل کنیم، دارای دو جنبه هستند، یکی مثبت و دیگری منفی، و همین جنبه ی منفی آن است که قیافه ی سیئه به آن می دهد و به شکل «زیان نسبی» درمی آورد.
برای مثال انسانی که به وسیله ی سلاح گرم یا سرد بی گناهی را به قتل می رساند، مسلماً مرتکب سیّئه ای شده است، اکنون عوامل وجود این کار بد را بررسی می کنیم. در میان این عوامل قدرت انسان، فکر انسان، قدرت یک اسلحه، نشانه گیری صحیح، استفاده از فرصت مناسب، تأثیر و قدرت گلوله ی دیده شده که تمام این ها جنبه های مثبت قضیّه است. زیرا همه ی آن ها می توانند مفید واقع شوند و اگر در مورد خود
به کار گرفته شود، مشکلات بزرگی را حل می کنند.
تنها جنبه ی منفی قضیه این است که تمام این قدرت ها و نیروها در غیر مورد خود به کار گرفته شده است. مثلاً به جای این که به وسیله ی آن ها خطر حیوان درنده یا یک قاتل جانی دفع شود، در مورد انسان بی گناهی به کار رفته است. بنا بر این، دلیل اسناد تمام حسنات و نیکی ها به خداوند آن است که تمام منابع قدرت، حتی قدرت هایی که از آن سوء استفاده می شود، از ناحیه ی خداست و سرچشمه ی قسمت های سازنده
و مثبت اوست و اگر در آیه ی دوم «سیّئات» به مردم نسبت داده شده، اشاره به همان «جنبه های منفی» قضیه و سوء استفاده از مواهب و قدرت های خدادادی است.
نظیر آن که پدری سرمایه ای به فرزند خود برای ساختن خانه ی خوبی بدهد، ولی او آن را در راه موادّ مخدّر و فساد و تبهکاری به کار اندازد. شکّی نیست که او از نظر اصل
ص: 209
سرمایه مدیون پدر است، ولی از نظر سوء استفاده مستند به خود اوست.(1)
242 - اعمال زشت بشر مایه ی محرومیت از خیرات
«ما أصابک من حسنة فمن اللّه و ما أصابک من سیئة فمن نفسک»(2)
در بینش الهی همه چیز مخلوق خداست؛ «اللّه خالق کلّ شی ء»،(3)و خداوند همه چیز را زیبا و نیکو آفریده است؛ «أحسن کلّ شی ء خلقه».(4)از نظر قرآن کریم هر موجودی که نام شی ء بر آن اطلاق شود، مخلوق الهی است، و آن چه به خداوند مربوط است، آفرینش است که از زیبایی جدا نیست و ناگواری ها و گرفتاری های ما اولاً فقدان آن کمالات است که مخلوق خدا نیست. ثانیاً آن چه سبب محرومیت از خیرات الهی است کردار
فرد یا جامعه است.
خلقت و زیبایی دو امر متلازم در وجودند؛ هر چیزی از جهت این که مخلوق خداست، در حقیقت به تمام واقعیت خارجی اش زیبا و نیکوست و اگر بدی و قبح بر او عارض شود، از جهت نسبت ها و امور دیگری است که خارج از ذات اوست و به وجود حقیقی اش که منسوب به خدای سبحان است، ربطی ندارد.
از اینجا روشن می شود که هر جا در کلام الهی به ذکر سیئه و ظلم و گناه و امثال آن برمی خوریم، باید بگوییم که این معانی عناوینی غیر حقیقی هستند؛ به این معنا که هیچ انسان گنهکاری خودش و گناهش روی هم مخلوق خدا نیستند، تنها خودش مخلوق
ص: 210
خداست، اما گناهش هیچ انتسابی به خدا و خلقت خداوند ندارد.(1)
به تعبیر یکی از علما، زمینی که دور خود و خورشید می گردد، قسمتی که رو به خورشید است روز و روشن است و اگر یک طرف تاریک است، چون پشت به خورشید کرده است، وگرنه خورشید همواره نور می دهد و زمین هم هرچه نور دارد، از خورشید است، کمالات انسان از خداست و نقص هایش از خود اوست.(2)
243 - تفاوت در میان انسان ها و اصل عدالت
«و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما ءاتیکم»(3)
شکی نیست که در میان افراد بشر یک سلسله تفاوت هایی وجود دارد که نتیجه و ستمگری بعضی از انسان ها نسبت به بعضی دیگر است. مثلاً جمعی مالک ثروت های بی حسابند و جمعی بر خاک سیاه نشسته اند، برخی به دلیل وجود امکانات به عالیترین مدارج علمی رسیده اند و جمعی بر اثر فراهم نبودن وسایل تحصیل جاهل و بی سواد مانده اند؛ مسلماً این ها را نمی توان به حساب دستگاه آفرینش گذاشت، ولی در عین حال
نمی توان انکار کرد که هر اندازه اصول عدالت در جامعه رعایت شود، باز انسان ها از نظر استعداد و فکر و سلیقه ها یکسان نخواهند بود.
اگر همه ی افراد جامعه ی اسلامی مانند پارچه یا ظروفی که از یک کارخانه بیرون می آید، یک شکل و یکنواخت و با استعداد مساوی و مانند هم بودند، جامعه ی انسانی یک جامعه ی مرده، بی روح، خالی از تحرک و فاقد تکامل بود.(796)
796) نمونه / ج 6 / ص 165.
ص: 211
244 - علل عدم کیفردهی ستمگران در دنیا
درپاسخ باید گفت:
الف - دنیا گنجایش و قابلیت مجازات بعضی از ستمگران را ندارد. زیرا ظلم و ستم بعضی از ستمگران گستره ی بسیار وسیعی دارد؛ مثلاً افراد فراوانی را به قتل رسانده یا حقوق آن ها را تضییع کرده و در اینجا اگر بخواهند او را قصاص کنند، به جای یک نفر او را مجازات می کنند، اما حقوق دیگران ضایع می شود.
ب - قرآن کریم می فرماید: اگر خداوند بخواهد مردم را به دلیل ظلم و ستمشان مجازات کند، جنبنده ای روی زمین باقی نخواهد ماند؛ «و لو یؤاخذ اللّه النّاس بظلمهم ما ترک علیها من دابّة»،(1)و اگر ما به معنای وسیع ظلم توجه کنیم، نتیجه اش این است که هیچ انسان غیر ظالمی در روی زمین وجود ندارد و هر کس به سهم خود مرتکب گناه و ظلمی شده است که اگر بنا بر مجازات سریع باشد، دامان همه را خواهد گرفت. فقط
پیامبران و امامان علیهم السلام از چنین ظلمی مصون هستند.(798)
و به قول معروف:
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هر آنچه هست گیرند
798) نمونه با اضافات / ج 11 / ص 280.
ص: 212
مرگ و عالم برزخ
245 - مرگ حق است
«و جاءت سکرة الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید»(1)
سکرات مرگ به حق فرا می رسد و به انسان گفته می شود: این همان چیزی است که از آن می گریختی. در این آیه ی شریفه و آیات متعدد دیگر، روی حق بودن مرگ تکیه شده است. چنانکه قرآن کریم می فرماید: «و اعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین»؛(2)پروردگارت را عبادت کن تا یقین (مرگ) به سراغ تو آید.
انسان هر چیزی را انکار کند، نمی تواند این واقعیت را منکر شود که سرانجام، مرگ درِ خانه ی همه ی ما را می کوبد و همه را با خود می برد. توجه به حقانیت مرگ هشداری است برای همه ی انسان ها که بیشتر و بهتر بیندیشند و از راهی که در پیش رو دارند، باخبر شوند و خود را برای آن آماده سازند.(3)
246 - مرگ، امر وجودی
«الّذی خلق الموت و الحیوة لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً»(4)
از آیه ی فوق نکاتی استفاده می شود. از جمله:
ص: 213
1 - مرگ اگر به معنای فنا و نیستی باشد، مخلوق نیست. زیرا خلقت به امور وجودی تعلق می گیرد، ولی از آنجا که حقیقت مرگ انتقال از جهانی به جهان دیگر است و این قطعاً یک امر وجودی است که می تواند مخلوق باشد. بر فرض که امر عدمی باشد، عدمِ ملکه است که بهره ای از وجود دارد، مانند عمی نسبت به بصر و نور نسبت به ظلمت.(1)
2 - منظور از خلقت موت و حیات، آزمایش انسان ها و حسن عمل آنان بیان شده است، نه کثرت عمل. بنا بر این، اسلام به کیفیت اهمیت می دهد، نه به کمیّت. مهم آن است که عمل، خالصانه و برای خداوند باشد، هر چند از نظر کمیت و مقدار، اندک باشد.(2)
3 - مشابه آیه ی فوق در دو آیه ی دیگر است که هدف خلقت را آزمون برای دستیابی به بهترین عمل دانسته است؛ «انّا جعلنا ما علی الأرض زینة لها لنبلوهم أیّکم أحسن عملاً»(3)و «و هو الّذی خلق السّموات و الأرض ... لیبلوکم أیّکم أحسن عملاً»(4). در حالی آیه ی «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون»(5) هدف خلقت را عبادت و بندگی و برخی از روایات نیز هدف خلقت را کمال عقل و خداترسی و نیت خالص دانسته است؛
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «أتمّکم عقلاً و أشدّکم للّه خوفاً» و امام صادق علیه السلام می فرماید: «لیس یعنی أکثر عملاً ولکن أصوبکم عملاً و انّما الأصابة خشیة اللّه و النیة الصادقة».(6)
آیا جمع میان اهداف پیش گفته ممکن است؟ در پاسخ باید گفت: روشن است که
ص: 214
مسأله ی آزمون و امتحان از عبودیت جدا نیست، همان گونه که کمال عقل و خداترسی و نیت خالص (که در دو روایت به آن اشاره شده) روح عبودیت را تشکیل می دهد. به این ترتیب، جهان میدان آزمایشِ همه ی انسان هاست، وسیله ی آزمایش مرگ و حیات است و هدف آزمون رسیدن به حسن عمل که مفهومش تکامل، معرفت و اخلاص نیت و انجام دادن هر کار خیر
است.(1)
4 - مقصود بالذّات از خلقت، رساندن جزای خیر به بندگان است. چون در این آیه سخن از گناه و کار زشت و کیفر نیامده است، تنها عمل خوب را ذکر کرده و فرمود: خلقت حیات و موت برای آن است که روشن شود کدام یک عملش بهتر و نیکوتر است، پس صاحبان عمل نیک مقصود اصلی خلقت هستند، اما دیگران به طُفیل آنان خلق شده اند.(2)
5 - سرّ این که کلمه ی «موت» بر کلمه ی «حیات» مقدم شده، شایدبه دو دلیل زیر باشد:
الف - موت از نظر طبیعی تقدم بر حیات دارد؛ یعنی نخست انسان در حکم اموات بوده و بعداً حیات بر او عارض شده است. ابتدا انسان نطفه بود، بعد علقه شد، سپس مضغه شد، .... سرانجام نیز به او روح دمیدند؛ «کنتم أمواتاً فأحیاکم».
ب - آنچه تأثیر بیشتری در تزکیه ی روح بشر دارد، یاد مرگ است که در روایات نسبت به آن بسیار سفارش شده است: «اکثروا من ذکر هادم اللذّات».(3)
247 - مرگ طبیعی و زودرس
«ثمّ قضی أجلاً مسمّی عنده»(4)
«اجل» به تنهایی به معنای عمر و مدت غیر حتمی است و اجل مسمّی، به معنای عمر و
ص: 215
مدت حتمی است و به عبارت دیگر اجل مسمی مرگ طبیعی، و اجل مرگ زودرس است.
توضیح این که: بسیاری از موجودات از نظر ساختمان طبیعی قابلیت بقای دراز مدت دارند، ولی در اثنای این مدت ممکن است موانعی ایجاد شود که آن ها را از رسیدن به حداکثر عمر طبیعی بازدارد. مثلاً یک چراغ نفت سوز با توجه به مخزن نفت آن، ممکن است بیست ساعت استعداد روشنایی داشته باشد، اما اگر در معرض باد قرار گیرد، عمر آن کوتاه می گردد.
در اینجا اگر چراغ با هیچ مانعی برخورد نکند و تا آخرین قطره ی نفت خود بسوزد سپس خاموش گردد، به اجل حتمی خود رسیده است، و اگر موانعی قبل از آن باعث خاموشی چراغ گردد، مدت عمر آن را «اجل غیر حتمی» می گوییم. در مورد یک انسان نیز چنین است، اگر تمام شرایط برای بقای او جمع گردد و موانع نیز برطرف شود، ساختمان و استعداد او ایجاب می کند که مدت طولانی (هر چند این مدت بالاخره پایان و حدّی دارد) عمر
کند، اما ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادات مختلف یا دست زدن به خودکشی، بمیرد، مرگ را در صورت اول «اجل حتمی» و در صورت دوم «اجل غیر حتمی» می نامند.
با توجه به این دو نوع اجل، بسیاری از مطالب روشن می شود در روایات می خوانیم صله ی رحم عمر را زیاد و قطع رحم عمر را کوتاه می کند. منظور از عمر و اجل در این موارد اجل غیر حتمی است، و یا این که در آیه ای می خوانیم: «فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون»؛ هنگامی که اجل آن ها فرا رسد، نه ساعتی به عقب می افتد و نه جلو. در اینجا منظور از اجل همان مرگ حتمی است.(813)
813) نمونه / ج 5 / ص 149.
ص: 216
248 - نسبت قبض روح
قرآن کریم گاهی قبض روح را به ملک الموت نسبت می دهد؛ «قل یتوفّیکم ملک الموت الّذی وکلّ بکم»،(1)گاهی به رسل نسبت می دهد؛ «حتّی إذا جاء أحدکم الموت توفّته رسلنا»،(2)گاهی به خداوند نسبت می دهد؛ «اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها»،(3)و هیچ منافاتی میان این نسبت ها وجود ندارد. زیرا این خود یک نحو تفنن در مراتب نسبت است. از نظر این که هر امری به خدای سبحان منتهی می شود و او مالک و متصرف علی
الاطلاق است، قبض ارواح را نیز به او نسبت می دهد، و از این جهت که ملک الموت مأمور خداوند است، به او نسبت می دهد و از این نظر که اعوان او، اسباب کار او هستند، به آنان نیز منتسب می کند، همان گونه که ما یک خط را هم به قلم نسبت می دهیم، هم به آن دستی که قلم را گرفته، هم به آن شخصی که صاحب دست است.(4)
249 - حیات و مرگ معنوی
حیات و مرگ بر دو قسم است:
1 - حیات و مرگ مادی که در انسان و حیوان و نبات مشترک است.
2 - حیات معنوی که مخصوص انسان است که در پرتو ایمان و عمل صالح به وجود می آید و مرگ معنوی به واسطه ی کفر پدید می آید.
ص: 217
الف - حیات مادی؛ «و اللّه أنزل من السّماء ماء فأحیا به الأرض بعد موتها».(1)
ب - حیات معنوی در پرتو ایمان و عمل صالح؛ «من عمل صالحاً من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوة طیّبه».(2)از نظر قرآن کریم کسی که دارای حیات معنوی باشد، نوری دارد که خداوند به او عطا کرده است؛ «أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی النّاس»،(3)و در نتیجه ی این نور الهی، انسان مؤمن شرح صدر پیدا می کند؛ «أفمن شرح اللّه صدره للإسلام فهو علی نور من ربّه».(4)
فای تفریع در «أفمن شرح اللّه» نشانه ی نتیجه بودن این آیه برای آیه ی شریفه ی «أو من کان میتاً...»است.
ج - کفر عامل مرگ روح انسان است؛ «لینذر من کان حیّاً و یحق القول علی الکافرین»،(5) از این که قرآن کریم تعبیر می کند که انذار تنها در افراد زنده تأثیر دارد و حیات را در برابر کفر قرار داده است، پس روشن می شود که منظور از کفر، مرگ روح است.(6)
250 - مجهول بودن مرگ از سه جهت
انسان نمی داند در چه زمانی و در چه زمینی و در چه زمینه ی فکری از دنیا می رود.
1 - نامعلوم بودن زمان مرگ؛ قال علی علیه السلام: «مسکین ابن آدم مکتوم الأجل مکنون العلل».(7)
ص: 218
2 - نامعلوم بودن زمین مرگ؛ «ما تدری نفس بأیّ أرض تموت».(1)
3 - نامعلوم بودن زمینه ی مرگ؛ «و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً».(2)
روشن نبودن دو امر اول مهم نیست، آنچه بسیار مهم و سرنوشت ساز است، آن است که انسان در زمینه ی فکری مناسب که اسلام است، از دنیا برود. از این رو، حضرت یعقوب علیه السلام به فرزندانش توصیه می کند که مسلمان از دنیا بروید؛ «فلا تموتنّ الاّ و أنتم مسلمون»،(3)و حضرت یوسف از خداوند تقاضا می کند که مرا مسلمان بمیران؛ «توفّنی مسلماً و ألحقنی بالصّالحین»،(4)و به همین جهت وقتی حضرت علی علیه
السلام خبر شهادت خود را از پیامبر شنید، از دو امر اول سؤال نکرد، بلکه از جهت سوم پرسید و گفت: «أفی سلامة من دینی؟» و پیامبر اکرم پاسخ مثبت داد.
251 - علل ترس از مرگ
«و لا یتمنّونه أبداً بما قدّمت أیدیهم»(5)
علل ترس از مرگ چند چیز است:
الف - تخلّفات و گناهان؛ چنانکه از آیه ی فوق و آیه ی ذیل استفاده می شود؛ «و لن یتمنّوه أبداً بما قدّمت أیدیهم».(6)
ب - عدم شناخت صحیح از مرگ؛ بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نابودی می دانند و بدیهی است که انسان از فنا و نابودی ترس دارد. امام هادی علیه السلام به شخصی
ص: 219
فرمود: «تخاف من الموت لأنّک لا تعرفه». از امام جوادعلیه السلام سؤال شد: «ما بال هؤلاء المسلمین یکرهون الموت؟ قال لأنّهم جهلوه فکرهوه و لو عرفوه و کانوا من اولیاء اللّه عزّوجلّ لأحبوّه».(1)
ج - علاقه ی شدید به دنیا؛ امام صادق علیه السلام می فرماید: شخصی از ابوذر پرسید: چرا ما از مرگ کراهت داریم؟ ابوذر به او گفت: زیرا دنیای خود را آباد و آخرت خویش را نابود کرده اید، و تمایل ندارید از منزل آباد به منزل ویران سفرکنید؛ عن ابی عبداللّه علیه السلام قال: «جاء رجل إلی اباذر فقال: یا اباذر! ما لنا نکره الموت؟ فقال: لأنّکم عمّرتم الدّنیا و خرّبتم الآخرة فتکرهون أن تنقلوا من عمران
إلی خراب».(2)
نکته ی قابل توجه این که امامان معصوم علیهم السلام از مرگ هیچ گونه ترسی نداشتند، از این رو، حضرت علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام گوید: «یا بنیّ إنّ أباک لا یبالی وقع علی الموت أو وقع الموت علیه».(3)
252 - سه روز مشکل در سرنوشت انسان
«و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّاً»(4)
وحشتناکترین دوران زندگی انسان سه مرحله است: روزی که متولد می شود و چشمش به دنیا می افتد، روزی که می میرد و آخرت و اهل آن را می بیند، روزی که برانگیخته می شود و مسایلی را می بیند که در دنیا ندیده بود. خداوند سلامت را در این سه مرحله شامل حال حضرت یحیی علیه السلام کرد و او را در برابر ترس و وحشت امنیت بخشید.(835)
835) نور الثقلین / ج 3 / ص 327.
ص: 220
253 - حشر هراسناک
«یخرجون من الأجداث کانّهم جراد منتشر»(1)
در آیه ی فوق، خداوند متعال بیرون شدن مردم از قبرها را در روز قیامت به ملخ های پراکنده تشبیه کرده است. زیرا توده ی ملخ ها بر خلاف بسیاری از پرندگانی که به هنگام حرکت دسته جمعی و با نظم و ترتیب خاصی حرکت می کنند، هرگز نظم و ترتیبی ندارند، درهم فرو می روند و بی هدف به هر سو روانه می شوند؛ افزون بر این، انسان ها چون ملخ ها در آن روز موجودات ضعیف و ناتوانند.(2)
254 - بشارت به هنگام مرگ
«یا أیّتها النّفس المطمئنّة * إرجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة»(3)
سدیر صیرفی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا مؤمن از قبض روح خود کراهت دارد؟ حضرت فرمود: خیر، به خدا سوگند هنگامی که فرشته ی مرگ برای قبض روحش می آید، وی اظهار ناراحتی می کند، آنگاه فرشته ی مرگ گوید: ای ولیّ خدا! ناراحت نباش، سوگند به آن کس که محمدصلی الله علیه وآله را مبعوث کرد، من بر تو مهربانترم از پدر مهربان. چشمهایت را بگشا و ببین! او نگاه می کند و رسول خداصلی
الله علیه وآله و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و سایر امامان علیهم السلام از ذریّه او را می بیند، فرشته به او می گوید: نگاه کن این رسول خدا و امیر مؤمنان و فاطمه و حسن و حسین و امامان، دوستان تو هستند.
ص: 221
او چشمانش را باز می کند و نگاه می کند، ناگهان گوینده ای از سوی پروردگار بزرگ ندا می دهد و می گوید: «یا أیّتها النّفس المطمئنّة»؛ ای کسی که به محمد و خاندانش اطمینان داشتی، به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو به ولایت آن ها راضی هستی و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در میان بندگانم ... .(1)
255 - همراهی عمل با انسان در قیامت
«و ان لیس للإنسان إلاّ ما سعی»(2)
راغب می گوید: کلمه ی «سعی» به معنای راه رفتن تند و سریع است، اما نه به حدی که دویدن بر آن صدق کند، ولی در مطلق جد و جهد در هر کاری، چه خیر و چه شرّ، نیز استعمال می شود.
«لام» در کلمه ی «للإنسان» مفید ملک حقیقی است، مانند ملکیّت انسان نسبت به چشم و گوش و سایر اعضایش، نه مانند ملکیتش نسبت به خانه و فرش که ملکیتی است اعتباری و به معنای جواز تصرف. پس چون انسان به ملکیت حقیقی مالک اعمال خویش است، مادامی که انسان هست، آن عمل هم هست و هرگز به طبع خود از انسان جدا نخواهد شد.
بنا بر این، بعد از انتقال آدمی به سرای دیگر، تمامی اعمالش، خیر و شرّ، صالح و طالح با او خواهد بود، اما آنچه را که انسان ملک خود می پندارد، مانند مال و فرزندان و زخارف زندگی دنیا، به دلیل جدا شدن انسان از آن ها و بالعکس، ملک حقیقی نیست. چون قوام هستی آن ها به هستی آدمی نیست؛ فرش می سوزد، صاحبش همچنان باقی
ص: 222
است یا صاحبش می میرد، فرش همچنان هست، بلکه ملکی است وهمی و اعتباری و این ملک تا
دم مرگ با آدمی هست، به مجرد انتقال به دار الخلود و عالم آخرت به دست دیگری می سپارد.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 256 تا 270
256 - فایده ی وجود نامه ی اعمال
«و لدینا کتاب ینطق بالحقّ و هم لا یظلمون»(842)
فخر رازی می گوید: اگر کسی بگوید فایده ی این کتاب چیست؟ اگر بر کسی عرضه شود که دروغ را بر خدا محال می داند، حاجت به کتاب ندارد، هر چه خدا بگوید، او قبول می کند، چه کتابی در میان باشد یا نباشد، و اگر بر کسی عرضه شود که دروغ گفتن خدا را ممکن و جایز می داند، چنین کسی آن چه را که خدا بگوید، تکذیب می کند، چه در کتابی نوشته شده باشد یا نشده باشد. چون برای دروغگو همان گونه که دروغ گفتن ممکن
است، همچنین دروغ نوشتن هم جایز است، پس در هر حال، نوشتن اعمال فایده ای ندارد.
در پاسخ می گوییم: خدا هر چه بخواهد می کند، ولی شاید در این کار مصلحتی برای ملایکه باشد.(843)
علامه طباطبایی قدس سره به این اشکال چنین پاسخ می دهد: پاسخی که فخر رازی داده مبتنی بر مسلکی است که در فعل خدای تعالی دارد. چون او معتقد است که افعال خدا از روی غرض و مصلحت نیست و این اشکال تنها در مسأله ی نوشتن اعمال نیست، بلکه در تمامی شئون قیامت که خدای تعالی از آن خبر داده، وارد است. مانند حشر، جمع
اشهاد، شهود، صراط و میزان حساب.
جواب صحیح از همه ی موارد این است: خداوند سبحان آنچه را که ما در قیامت با آن روبرو می شویم، برای ما ممثّل کرده و به صورت یک صحنه دادخواهی و دادرسی مجسم فرموده است و معلوم است که در یک صحنه ی دادگاه، از آن جهت که دادگاه است، پای احتجاج و دفاع و شاهد و پرونده و برگ های جرم و روبرو کردن دو طرف متخاصم به میان می آید و بدون این ها صحنه پایان نمی پذیرد.
آری! اگر از این معنا چشم پوشی کنیم، برای ظاهر شدن اعمال آدمی در روز رجوعش به خدای سبحان، تنها اذن او کافی است و به هیچ یک از مطالب مذکور نیازی نیست.(1)
257 - عوامل زیان کاری در قیامت
در قرآن کریم عوامل مختلفی برای زیان کاری در قیامت ذکر شده است. به نمونه ای از آن ها اشاره می شود:
1 - ارتداد؛ «و من یکفر بالإیمان فقد حبط عمله و هو فی الاخرة من الخاسرین».(2)
2 - باطل گرایی؛ «و خضتم کالّذی خاضوا أولئک حبطت أعمالهم فی الدّنیا و الاخرة و أولئک هم الخاسرون».(3)
3 - پذیرش غیر اسلام؛ «و من یبتغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرین».(4)
ص: 224
4 - ترجیح دنیا؛ «ذلک بأنّهم استحبّوا الحیوة الدّنیا علی الاخرة و أنّ اللّه لا یهدی القوم الکافرین * أولئک الّذین طبع اللّه علی قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون * لا جرم أنّهم فی الاخرة هو الخاسرون».(1)
5 - تزلزل در ایمان؛ «و من النّاس من یعبد اللّه علی حرف فإن أصابه خیرٌ اطمأنّ به و إن أصابته فتنة انقلبت علی وجهه خسر الدّنیا و الأخرة».(2)
6 - خودپسندی؛ «قل هل ننبّئکم بالأخسرین أعمالاً * الّذین ضلّ سعیهم فی الحیوة الدّنیا و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً».(3)
7 - ظلم به نفس؛ «قالا ربّنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین».(4)
8 - کفر به آخرت؛ «إنّ الّذین لا یؤمنون بالاخرة زیّنّا لهم أعمالهم فهم یعمهون * أولئک الّذین لهم سوء العذاب و هم فی الاخرة هم الأخسرون».(5)
258 - قطع پیوندها و روابط در قیامت
از نظر قرآن کریم روز قیامت روزی است که رابطه ی انسان با تمامی اسباب مادی و طبیعی که در دنیا برای او سودمند بود، قطع می شود. از جمله:
* - ثروت و فرزندان؛ «و لا ینفع مال و لا بنون الاّ من أتی اللّه بقلب سلیم».(6)
ص: 225
* - دوستی و رفاقت؛ «یوم لا یُغنی مولی عن مولی شیئاً و لا هم ینصرون».(1)
* - مکر و حیله؛ «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون».(2)
* - شفاعت و وساطت؛ «لا تغن عنّی شفاعتهم شیئاً».(3)
* - اقوام و خویشان؛ «فلن تنفعکم أرحامکم».(4)
* - زبان؛ «الیوم نختم علی أفواههم».(5)
* - عذرخواهی؛ «لا یؤذن لهم فیعتذرون».(6)
* - قدرت و توانایی؛ «هلک عنّی سلطانیة».(7)
259 - قیامت و به یاد هیچ شخص نبودن
«لکل امری ء منهم یومئذ شأن یغنیه»(8)
یکی از خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله از آن حضرت سؤال کرد: آیا در قیامت انسان به یاد دوست صمیمی اش می افتد؟ پیامبرصلی الله علیه وآله در جواب فرمود: سه موقف است که هیچ کس به یاد کسی نمی افتد:
الف - پای میزان اعمال؛ تا ببیند میزان اعمالش سنگین است یا سبک.
ب - بر صراط؛ تا ببیند از آن می گذرد یا نه.
ج - هنگام دادن نامه ی اعمال به دست انسان ها؛ تا ببیند آن را به دست راستش می دهند
ص: 226
یا چپ. در این سه موقع کسی به فکر کسی نیست؛ نه دوست صمیمی و نه یار مهربان و نه خویشاوندان و نه علاقه مندان مخلص و نه فرزندان و نه پدر و مادر. همان گونه که خداوند متعال می فرماید: «لکل امری ء منهم یومئذ شأن یغنیه»؛ آن روز هر کدام از آن ها به خود مشغول است.(1)
260 - سر نام گذاری قیامت به «یوم الفصل»
«هذا یوم الفصل الّذی کنتم به تکذّبون»(2)
یکی از اسامی قیامت «یوم الفصل» است که با تعبیرات مختلفی در قرآن آمده است:
الف - روز فصل میقات همه ی انسان هاست؛ «انّ یوم الفصل کان میقاتاً».(3)
ب - همه را در آن روز فصل جمع می کنیم؛ «هذا یوم الفصل جمعناکم و الأولین».(4)
ج - روز فصل قابل درک و وصف نیست؛ «و ما أدریک ما یوم الفصل».(5)
کلمه ی «فصل» به معنای جداسازی میان دو چیز است و سبب نام گذاری روز قیامت به روز فصل این است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است، روزی که به حکم خدا میان حق و باطل یا میان مجرم و متقی جدایی می افتد و هر یک از دیگری متمایز می شود چنان که در جای دیگر فرمود: «و امتازوا الیوم أیّها المجرمون».(867)
867) یس / 59 ؛ المیزان / ج 17 / ص 130.
ص: 227
261 - سرّ نام گذاری قیامت به «یوم التلاق»
«لینذر یوم التّلاق»(1)
منظور از «یوم التلاق» روز قیامت است. زیرا در آن روز انسان ها یا خداوند را ملاقات می کنند یا یکدیگر را، یا ظالم و مظلوم به همدیگر می رسند. احتمال دوم یعنی دیدار خالق و مخلوق را آیاتی تأیید می کند؛ «انّهم ملاقوا ربّهم»(2)و «یا أیّها الأنسان انّک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه».(3)
معنای لقا این است که در آن روز تمامی اسباب و وسایطی که مردم را در دنیا به خود مشغول می کرد،از کار می افتند و در آن روز حقیقت فاش می شود، چنان که آیه ی شریفه ی «یوم هم بارزون لا یخفی علی اللّه منهم شی ء»(4)، کلمه ی «یوم التلاق» را تفسیر می کند که یوم التلاق روزی است که باطن مردم ظاهر می شود.
معنای بروز مردم برای خدا این نیست که خداوند در دنیا از باطن مردم خبر نداشت، بلکه مردم به دلیل اشتغال به اسباب موهوم، از معرفت پروردگارشان محجوب بودند و متوجه نبودند که ملک خدا بر آن ها احاطه دارد و تنها حاکم بر آنان خداوند است. روز قیامت به دلیل از کار افتادن آن اسباب موهوم این معانی بر ایشان بروز می کند.(5)
262 - تسمیه ی قیامت به «طامّه کبری»
«فاذا جاءت الطامّة الکبری»(6)
مرحوم طبرسی قدس سره می گوید: کلمه ی «طامّه» به معنای عالیه و غالبه است. وقتی گفته
ص: 228
می شود این اطمّ از آن است؛ یعنی این از آن عالی تر است. «و طمّ الطائر الشّجرةَ»، یعنی پرنده بر بالای درخت پرواز کرد و هر بلایی را که انسان ها از دفع آن عاجز باشند، طامه می گویند. از این رو به قیامت، طامّه ی کبری گفته شده است. چون قیامت از هر داهیه ی دیگری بالاتر است و بر آن غالب است.از اطلاق این وصف
روشن می شود که هیچ داهیه و واقعه ای بزرگ تر از آن نیست.(1)
263 - سرّ اخفای زمان قیامت
«انّ السّاعة ءاتیة أکاد أخفیها»(2)
اطلاق اخفا نشانه ی آن است که مراد اخفای به تمام معناست؛ یعنی آن را پنهان و مکتوم نگه می دارم و به هیچ وجه احدی را از آن آگاه نکنم تا وقتی که ناگهانی واقع می گردد. همچنان که صریحاً فرمود: «لا تأتیکم الاّ بغتة»(3). ممکن است معنای جمله ی «نزدیک است پنهانش بدارم» این باشد که نزدیک است از آن خبر ندهم تا مخلصین از غیر مخلصین جدا شده و شناخته شوند. چون بیشتر مردم خداوند را به امید ثواب یا ترس
از عقاب عبادت می کنند، در حالی که درست ترین عمل، عملی است که به قصد قربت و فقط برای رضایت خدا انجام بگیرد و با پنهان داشتن روز قیامت این تمیز به خوبی صورت می گیرد و روشن می شود چه کسی خدا را به حقیقت بندگی کرده و چه کسی از روی طمع بهشت یا ترس از جهنم عبادت کرده است.
بعضی گفته اند: معنای جمله این است که «نزدیک است حتی از خودم هم مخفی
ص: 229
بدارم» و این تعبیر، کنایه از شدت کتمان و مبالغه در آن است. چون انسان ها هم وقتی بخواهند سرّی را کتمان کنند و در کتمان آن مبالغه کنند، می گویند: «نزدیک است که از خودم هم پنهانش بدارم تا چه رسد به دیگران».(1)
264 - آرزوی بازگشت
انسان تا در دنیاست، باور نمی کند که دست او خالی است و زاد و توشه ی سفر را که تقوا و عمل صالح است، تهیه نمی کند، با این که قرآن کریم امر به برداشتن زاد و توشه کرده است؛ «تزوّدوا فإنّ خیر الزّاد التّقوی»(2). از این رو، وقتی در آستانه ی مرگ قرار می گیرد و پرده کنار می رود، تقاضا و آرزوی برگشت می کند:
الف - آرزوی برگشت برای انجام عمل صالح؛ «حتّی إذا جاء أحدهم الموت قال ربّ ارجعون لعلّی أعمل صالحاً».(3)
ب - آرزوی برگشت برای صالح شدن؛ «و أنفقوا ممّا رزقناکم من قبل أن یأتی أحدکم الموت فیقول ربّ لولا أخّرتنی إلی أجل قریب فأصّدّق وأکن من الصّالحین»(4). این، سخنی است که هر انسان مجرمی به هنگام گرفتاری در عذاب برای نجات خود می گوید، اما وقتی که نجات پیدا کرد، باز به کارهای زشت خود ادامه می دهد.
قرآن کریم می فرماید: گروهی هنگام مشاهده ی عذاب الهی در قیامت تقاضای برگشت می کنند و اگر برگردند، به همان روش خود ادامه می دهند؛ «و لو تری إذ وقفوا
ص: 230
علی النّار ... و لو ردّوا لَعادوا لما نُهوا عنه».(881)
روح انسان
265 - بقای روح
«کلّ نفس ذائقة الموت»(1)
از این آیه ی شریفه که می گوید: «هر انسانی چشنده ی مرگ است»، استفاده می شود که مرگ مربوط به جسم انسان است، نه اصل انسان که نفس و روح اوست. زیرا چشیدن مرگ مستلزم وجود حقیقتی زنده است تا مرگ را در کام خود بچشد.(2)
266 - معنای نفس
«کلّ نفس ذائقة الموت»(3)
کلمه ی نفس در اصل به معنای خود انسان و نفس شی ء به معنای خود شی ء است. بنا بر این، اگر این کلمه به چیزی اضافه نشود، هیچ معنایی ندارد و منظور از آن تأکید لفظی است، «جائنی زید نفسه» یا منظور تأکید معناست؛ «جائنی نفس زید»، لیکن بعداً از معنای اصلی خود منتقل شده به معنای «انسانی که موجودی مرکب از جسم و روح
ص: 231
است»، و جداگانه نیز بدون اضافه هم استعمال می شود. مانند: «هو الّذی خلقکم من نفس
واحده» و «من قتل نفساً بغیر نفس»(1). و دو معنای پیش گفته در آیه ی «کلّ نفس تجادل عن نفسها» استعمال شده است، چون نفس اولی به معنای «انسان» و دومی به معنای مضاف الیه است و معنایش این است که هر کسی از خودش دفاع می کند. آن گاه همین کلمه را در روح انسانی استعمال کرده اند. چون آن چه مایه ی تشخّص انسانی است، علم و حیات و قدرت است که آن هم به روح انسان قوام دارد.(2)
267 - روح، حقیقت انسان
«فالیوم ننجّیک ببدنک لتکون لمن خلفک ءایة ...»(3)
از این که خداوند می گوید: ما تو را به بدنت نجات می دهیم، دلالت بر آن دارد که فرعون چیزی افزون بر بدنش دارد که بدن بر اثر فراگیری عذاب، آن را از دست داده و این، همان نفس آدمی است که «روح» نیز نامیده می شود و توسط خداوند قبض می شود؛ «اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها».(4)
بدن ابزاری است که نفس به وسیله ی آن، کارهای مادی خود را انجام می دهد و چون نفس و بدن با یکدیگر متّحدند، بدن را به نام نفس می نامند، وگرنه اسمای اشخاص در حقیقت اسم نفوس آن هاست، نه بدن هایشان. زیرا بدن همواره در معرض تغییر و تبدیل طبیعی است و لحظه به لحظه دگرگون می شود تا جایی که به کلّی بدن دیگری تحقق می یابد و در این صورت، اگر زید اسم همان بدنی باشد که مادر (زید) زاییده است،
ص: 232
قطعاً
وقتی هشتاد ساله می شود، غیر از اوست و این اسم، اسم شخص دیگری خواهد بود و در این صورت، نمی توان به شخصی که به پیری رسیده است، در برابر کاری که در جوانی کرده، پاداش یا کیفر داد. زیرا در این فرض، اطاعت و معصیت را دیگری انجام داده است.
این دلیل و امثال آن، شواهدی قطعی هستند بر این که انسانیت انسان به واسطه ی نفس اوست، نه بدن.(1)
268 - مغایرت روح با بدن و بقای روح
«اللّه یتوفّی الأنفس حین موتها و الّتی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الأخری»(2)
از این آیه ی شریفه نکاتی استفاده می شود:
الف - «توفّی» به معنای گرفتن همه جانبه ی حق است و منظور از «انفس» در این آیه به قرینه «یتوفّی» ارواح است. این مطلب با ضمیمه ی آنچه در ذیل آیه آمده است که خداوند پس از آن که ارواح را در حال خواب می گیرد، بعضی را نگاه داشته و به بدن برنمی گرداند (می میراند) و بعضی را رها کرده و به بدن می فرستد، نشانه ی مغایرت روح با بدن است.
ب - انسان موجودی است مرکب از روح و جسم که به هنگام مرگ، خداوند این رابطه را قطع می کند و روح را به عالم ارواح می برد، اما نه آن چنان که رابطه به طور کلی قطع شود، بنا بر این، روح نسبت به بدن دارای سه حالت است:
* - ارتباط تام (حالت حیات و بیداری).
ص: 233
* - ارتباط ناقص (حالت خواب).
* - قطع ارتباطِ کامل (حالت مرگ).
ج - خواب چهره ی ضعیفی از مرگ است و مرگ نمونه ی کاملی از خواب.
د - خواب از دلایل استقلال روح است، مخصوصاً هنگامی که با رؤیا، به ویژه رؤیاهای صادقه همراه باشد، این معنا روشن تر می شود.
ه - توجه به این حقیقت که انسان همه شب به هنگام خواب در آستانه ی مرگ قرار می گیرد، درس عبرتی است که اگر مردم در آن بیاندیشند، برای بیداری آنان کافی است.(1)
269 - شبهه هایی پیرامون معاد و پاسخ آن ها
قرآن کریم شبهه هایی را در باره ی معاد بیان کرده و به آن ها پاسخ می دهد. در این زمینه به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
الف - پس از آن که انسان از دنیا رفت و بدنش پوسید و به خاک مبدل شد، چگونه دوباره زنده می شود؛ «ءإذا کنّا تراباً ءإنّا لفی خلق جدید»؟(2)
در پاسخ می فرماید: مادّه ی اوّلیه ی شما خاک است، همان گونه که نخست شما را از خاک آفریدیم و پس از پیمودن مراحلی از وجود، به انسان تبدیل کردیم، در قیامت نیز این گونه شما را خلق می کنیم؛ «یا أیّها النّاس إن کنتم فی ریب من البعث فانّا خلقناکم من تراب ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة».(3)
ب - چگونه ممکن است که معدوم مطلق دوباره لباس وجود بر تن کند؟ در پاسخ
ص: 234
می فرماید: همان گونه که در آغاز خلقت نبود و سپس بود شد، در قیامت نیز چنین خواهد شد؛ «و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قال من یحیی العظام و هی رمیم * قل یحییها الّذی أنشأها أوّل مرّة و هو بکلّ خلق علیم».(1)
ج - با مرگ انسان، ذات او نابود می شود و بدون آن، چگونه دوباره تحقق می یابد؟ در پاسخ می فرماید: انسان از دو بُعد تشکیل یافته است، بدن و روح. مرگ سبب انفکاک آن دو از هم گشته و مایه ی پوسیدن و نابودی بدن می گردد، لیکن روح که حقیقت بشر است، به وسیله ی مأموران الهی قبض شده و نگهداری می گردد و روز قیامت پس از آفرینش بدنِ جدید، روح به آن افاضه می شود و حیاتی دیگر می یابد؛ «و قالوا ءإذا
ضللنا فی الأرض ءإنّا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربّهم کافرون * قل یتوفّیکم ملک الموت الّذی وکّل بکم ثمّ إلی ربّکم ترجعون».(2)
270 - عوامل انحراف از عدالت
از نظر قرآن کریم عوامل مختلفی برای انحراف از مرز عدالت وجود دارد:
الف - حبّ ذات و علاقه ها و روابط؛ «یا أیّها الّذین ءامنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء للّه و لو علی أنفسکم أو الوالدین و الأقربین ان یکن غنیاً أو فقیراً فاللّه أولی بهما»(3)، این آیه ی شریفه به علاقه های خطرناک اشاره می کند که مبادا آن دوستی ها و مسایل عاطفی و فامیلی شما را از مرز عدالت خارج کند.
ب - ناراحتی های انسان از افراد یا گروه ها؛ «یا أیّها الّذین ءامنوا کونوا قوامین للّه
ص: 235
شهداء بالقسط و لا یجرمنّکم شنأن قوم علی ألاّ تعدلوا أعدلوا هو أقرب للتّقوی».(1)
ج - رشوه؛ «و لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل و تُدلوا بها إلی الحکّام لتأکلوا فریقاً من أموال النّاس بالإثم و أنتم تعلمون».(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 271 تا 285
271 - انذار در باره ی مبدأ و معاد
یکی از اوصاف برجسته ی پیامبران، به ویژه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، انذار و ترساندن مردم درباره ی مبدأ و معاد است؛
الف - مبدأ (توحید)؛ «إنّ انذروا انّه لا إله إلاّ أنا فاتّقون».(3)
ب - معاد؛ «و أنذرهم یوم الازفة»،(4)«و أنذر النّاس یوم یأتیهم العذاب».(5)
انذار نسبت به خداوندی که به اندازه ی «مثقال ذرة» چیزی از علم او مخفی نیست؛ «لا یعزب عنه مثقال ذرّة»،(6)و انذار نسبت به قیامتی که به اندازه ی «مثقال ذرة» اعمال خیر و شرّ انسان محاسبه می شود؛ «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرّة شرّاً یره».(903)ایمان به چنین مبدأ و معادی، می تواند انسان را از هر گونه گمراهی نجات دهد.
903) زلزال / 7 - 8.
ص: 236
ص: 237
ص: 238
اوصاف قیامت
272 - معنای لقاء اللّه
سؤال: آیات قرآن کریم در باره ی رؤیت الهی بر دو نوع است: برخی از آیات رؤیت الهی را نفی و بعضی آن را اثبات می کند. مانند: «لن ترانی »،(1)و نیز «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار»،(2)«ما کذب الفؤاد ما رأی»،(3)«من کان یرجوا لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربّه أحداً»،(4)جمع میان این آیات چگونه است؟
پاسخ: رؤیت جسمانی مستحیل است و مقام رفیع پیامبری چون حضرت موسی علیه السلام مانع درخواست چنین رؤیتی است، بلکه منظور حضرت، راه یافتن به قطعی ترین و روشن ترین مرحله ی علم است و تعبیر به رؤیت برای افاده ی مبالغه در روشنی و قاطعیت آن است. به تعبیر دیگر، منظور علم حضوری است همان گونه که انسان خود را می یابد، خداوند آن قدر روشن است که او را می یابد.(908)
908) المیزان / ج 8 / ص 241.
ص: 239
273 - عظمت قیامت و کوتاهی عمر دنیا
عظمت روز قیامت چنان است که زندگانی پیش از آن بسیار کوتاه جلوه می کند. در این زمینه به موارد زیر توجه فرمایید:
الف - روزی که انسان ها محشور می شوند، گویا جز ساعتی از روز را (در دنیا یا برزخ) نمانده اند؛ «و یوم یحشرهم کأن لم یلبثوا الاّ ساعة من النّهار».(1)
ب - گویا در دنیا یا برزخ شبی یا صبحی بیشتر نبوده اند؛ «لم یلبثوا الاّ عشیّة أو ضحیها».(2)
ج - گمان می کنید جز مدت کمی قبل از قیامت نبوده اید؛ «و تظنّون ان لبثتم الاّ قلیلاً»،(3)گمان می کنید جز ده روز بیشتر نبوده اید؛ «إن لبثتم الاّ عشراً».(4)
د - فکر می کنید یک روز یا پاره ای از روز در دنیا یا برزخ بوده اید؛ «لبثنا یوماً أو بعض یوم».(5)
274 - نمونه ای از قیامت
«اقتربت السّاعة و انشقّ القمر»(6)
مشرکان نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمدند و گفتند: اگر تو پیامبر خدا هستی و در ادّعایت صداقت داری، ماه را برای ما دو نیم کن. حضرت فرمود: در این صورت ایمان می آورید؟ گفتند: آری. از این رو، پیامبر از خداوند تقاضا کرد و ماه دو نیم گشت، آنگاه حضرت آنان را صدا زد و فرمود: ببینید.
ص: 240
نکته ی قابل توجه این که شکافتن ماه، دلیلی است بر امکان به هم ریختن کواکب و نمونه ی کوچکی است از حوادث عظیمی که در آستانه ی رستاخیز در این جهان رخ می دهد؛ زیرا تمامی نظام کیهانی در هم می ریزد و عالمی نو به جای آن ها ایجاد می شود.
275 - سرّ تعبیر به مَساق
«إلی ربّک یومئذ المساق»(1)
کلمه ی «مساق» مصدر میمی است که معنای مصدر «سوق» را می دهد و مراد از این که در قیامت یا در روز مرگ، سوق به سوی خدای تعالی است، این است که بازگشت به سوی اوست و سر تعبیر به «مساق» آن است که آدمی در این بازگشت اختیاری از خود ندارد، مانند حیوانی که دیگری او را می راند. پس او به حکمِ «الی ربّک یومئذ المساق» از روز مرگش به سوی پروردگارش رانده می شود تا به حکمِ «الی ربّک یومئذ المستقر» در
قیامت بر او وارد شود.(2)
276 - نزدیک بودن قیامت
«اقتربت السّاعة و انشقّ القمر»
بر اساس این آیه ی شریفه قیامت نزدیک است، گرچه در مقیاس عمر دنیا ممکن است هزاران سال طول بکشد، اما با توجه به مجموع عمر این جهان از یک سو، و این که تمام عمر دنیا در برابر قیامت لحظه ی زودگذری بیش نیست، منظور از این تعبیر روشن
ص: 241
می شود.(1)
277 - یاد قیامت عاملی برای برگزیده شدن
«إنّا أخلصناهم بخالصة ذکری الدّار»(2)
از آیه ی فوق استفاده می شود که تنها سبب اخلاص، یاد قیامت است. حرف «باء» در «بخالصة» مفید سببیت است، چنانکه متقابلاً تنها سبب برای گمراهی از راه خدا و عصیان کردن، فراموشی قیامت است؛ «.... إنّ الّذین یضلّون عن سبیل اللّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب».(3)
278 - قیامت و حیات مطلق
«یا لیتنی قدّمت لحیاتی»(4)
از این که قرآن کریم به طور مطلق و بدون قید کلمه ی «حیات» را ذکر کرده است، روشن می شود که حیات واقعی و زندگی حقیقی فقط در قیامت است. از این رو قرآن کریم می فرماید: «و إنّ الدّار الاخرة لَهِیَ الحیَوان».(5)
279 - سرنوشت کوه ها در قیامت
از جمع بندی آیات مختلف قرآن در باره ی سرنوشت کوه ها در قیامت، بر می آید که کوه ها مراحلی را طی می کند:
ص: 242
الف - نخست کوه ها به حرکت درمی آید؛ «و تسیر الجبال سیراً».(1)
ب - سپس از جا کنده شده و سخت درهم کوفته خواهد می شود؛ «و حملت الأرض و الجبال فدکتّا دکّة واحدة».(2)
ج - آنگاه به صورت توده ای از شن های متراکم درمی آید؛ «و کانت الجبال کثیباً مهیلاً».(3)
د - به شکل پشم زده شده درمی آید که با تند باد حرکت می کند؛ «و تکون الجبال کالعهن المنفوش».(4)
ه - سپس به صورت گرد و غبار درمی آید که در فضا پراکنده می شود؛ «و بسّت الجبال بسّاً * فکانت هباء منبثّاً».(5)
و - سرانجام کوه ها از صفحه ی زمین برچیده می شود و زمین هموار می گردد؛ «و یسئلونک عن الجبال فقل ینسفها ربّی نسفاً * فیذرها قاعاً صفصفاً»(6) و فقط اثری از آن باقی می ماند و چون «سرابی» از دور نمایان می گردد.(7)
280 - قیامت روز کشف حقایق
«لقد کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید»(8)
روز قیامت پرده از جلوی چشم انسان کنار می رود و حقایق کشف می شود. پس، آن چه
ص: 243
خداوند برای انسان در قیامت تهیه دیده است، آغاز آن از دنیاست، فقط او چشم بصیرت ندارد تا حقایق را مشاهده کند؛ از تعابیری چون غفلت و غطاء و حدید برمی آید که حقایقی در این عالم هست و انسان از رؤیت آن ها ناتوان است. زیرا غفلت همان عدم توجه است و کاربرد آن هنگامی صحیح است که حقیقتی در میان باشد و نیز غطاء به معنای پرده
استت که چیزی را پوشانده است و همچنین تیزبینی در جایی است که انسان بخواهد دیدنی بسیار دقیقی را مشاهده کند.(1)
281 - سختی قیامت و نپذیرفته شدن فدیه
وضع انسان در قیامت به گونه ای سخت و سنگین است که حاضر است تمام زمین و آنچه را در آن است بدهد، اما پذیرفته نمی شود. این معنا با تعبیرها مختلفی آمده است.
الف - ستمگران حاضرند تمام آنچه را در زمین است، فدیه بدهند، اما فایده ندارد؛ «و لو أنّ لکلّ نفس ظلمت ما فی الأرض لافتدت به».(2)
ب - اگر دوبرابر آنچه را در زمین است بدهند، فایده ندارد؛ «ما فی الأرض جمیعاً و مثله معه لافتدوا به».(3)
ج - اگر زمین پر از طلا باشد و کفار بخواهند فدیه بدهند، سودی ندارد؛ «إنّ الّذین کفروا و ماتوا و هم کفّار فلن یقبل من أحدهم ملأ الأرض ذهباً و لو افتدی به».(4)
د - مجرم و تبهکار دوست دارد در آن روز، فرزندان و همسر و برادر و قبیله اش و همه ی مردم روی زمین را فدیه بدهد تا نجات یابد، اما سودی ندارد؛ «یبصّرونهم یودّ المجرم
ص: 244
لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه * و صاحبته و أخیه * و فصیلته الّتی تؤویه * و من الأرض جمیعاً ثمّ ینجیه».(1)
282 - سختی روز قیامت
«و إذا العشار عطّلت»(2)
«عشار» جمع «عشراء» در اصل به معنای شتر ماده ی بارداری است که ده ماه از حمل او گذشته است. بدین جهت آن را «عشراء» می نامند، تا وقتی که بزاید و گاهی پس از زاییدن هم، آن را «عشراء» بخوانند.
در آن روز که این آیه نازل شد، چنین شتری با ارزش ترین اموال عرب محسوب می شد. خداوند در این آیه به طور کنایه می فرماید: شدت هول و وحشت قیامت به اندازه ای است که هر انسانی، نفیس ترین اموال خویش را که در دنیا بر سر آن با دیگران می جنگید، رها می کند و این اموال تعطیل می ماند و کسی نیست که از آن ها استفاده کند. زیرا مردم آن روز چنان به خود مشغولند که از هیچ چیز دیگری یاد نمی کنند؛ «لکلّ
امری ء منهم یومئذ شأن یغنیه»(3).
283 - شدت سختی قیامت
«و أنذرهم یوم الازفة إذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع»(4)
در این آیه خداوند بعضی از اوصاف قیامت را بیان می کند؛ نخست به پیامبر می گوید:
ص: 245
آن ها را از روز نزدیک بترسان؛ «و أنذرهم یوم الازفة». «آزفة» در لغت به معنای نزدیک است و چه نامگذاری عجیبی است و به جای «یوم القیامة» «یوم الازفة» بیان شده است، تا بی خبران نگویند هنوز تا قیامت زمان بسیار زیادی است، فکر خود را مشغول قیامت نکنید که وعده ای است نسیه.
اگر درست بنگریم مجموعاً عمر دنیا در برابر عمر قیامت لحظه ی زودگذری بیش نیست و چون در باره ی برپایی آن، هیچ تاریخی از سوی خداوند اعلام نشده است، باید همیشه آماده ی استقبال از آن بود.
دومین توصیف این که: در آن روز از شدت هول و ترس، دل ها به گلوگاه می رسد؛ «إذالقلوب لدی الحناجر»، به هنگامی که انسان در تنگناهای سخت قرار می گیرد، احساس می کند که گویا قلبش از جا کنده می شود، گویا می خواهد از حنجره اش بیرون بپرد، عرب از این حالت به «بلغت القلوب الحناجر» تعبیر می کند و شاید معادل آن در فارسی این باشد که می گوییم: «جانش به لب رسید»؛ وگرنه روشن است که قلب به معنای
مرکز پخش خون، هرگز از جای خود حرکت نمی کند و به گلوگاه نمی رسد و نیز ممکن است که قلب کنایه از جان باشد؛ یعنی جانش به گلوگاه رسیده بود، گویا روحش از بدنش تدریجاً خارج شده و تنها کمی از آن باقی مانده است.
در توصیف سوم می گوید: وجود آن ها مملوّ از غم و اندوه می شود، اما توانایی اظهار آن را ندارند. «کاظمین»؛ کاظم از ماده ی «کظم» در اصل به معنای بستن دهان مَشکی است که پر از آب باشد، سپس در مورد کسانی که از خشم و غضب پر می شوند، اما به دلایل مختلفی آن را اظهار نمی دارند، اطلاق شده است. اگر انسان گرفتار اندوه و غم جانکاه شود، اما بتواند فریاد برآورد، ممکن است کمی آرام بگیرد، لیکن افسوس که
ص: 246
در آنجا حتی جای فریاد و نعره زدن نیست.
چهارمین توصیف این که برای ستمکاران دوستی وجود ندارد؛ «و ما للظّالمین من حمیم».
در پنجمین توصیف می فرماید: و نه شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته شود؛ «و لا شفیع یطاع».(1)
284 - قیامت روز قطع روابط اعتباری
«و لا تخزنی یوم یبعثون * یوم لا ینفع مال و لا بنون * إلاّ من أتی اللّه بقلب سلیم»(2)
در آیه ی فوق، سود داشتن مال و فرزندان در روز قیامت به طور کلی نفی شده است. زیرا رابطه ی مال و فرزندان در دنیا ملاک در یاری و کمک طرفینی است، رابطه ای است وهمی و خیالی، که تنها در نظام اجتماعی بشر معتبر شمرده شده، در خارج از ظرف اجتماع دنیا هیچ اثری ندارد.
روز قیامت که روز کشف حقایق و جدا شدن آن ها از موهومات است، و روزی است که اسباب اعتباری از سببیت می افتد و فرزند به عنوان فرزندیش و خویشاوند به عنوان قرابتش نیز از اعتبار می افتد؛ «و لقد جئتمونا فردی کما خلقناکم أوّل مرّة»؛(3) امروز تک تک نزد ما آمدید، درست همان گونه که در خلقت، شما را تک تک آفریدیم.(941)
941) المیزان / ج 15 / ص 313.
ص: 247
285 - اخوت ظاهری و باطنی
اخوت و برادری دو قسم است:
1 - اخوت ظاهری و صوری که در روز قیامت این اخوت از بین می رود و نتیجه بخش نخواهد بود؛ «یوم یفرّ المرء من أخیه».(1)
2 - اخوت واقعی و ایمانی که خداوند مؤمنان را برادر یکدیگر می داند؛ «إنّما المؤمنون إخوة»(2)و «فأصبحتم بنعمته إخوانا»،(3)و این برادری و اخوت ایمانی در قیامت محفوظ است؛ «اخواناً علی سرر متقابلین».(4)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 286 تا 300
286 - بهره بردن پرهیزکاران از دوستی در قیامت
روز قیامت هیچ نوع دوستی وجود ندارد؛ «یوم لا بیع فیه و لا خلال»،(5)و این مطلب منافاتی با اثبات دوستی برای متقین ندارد؛ «الأخلاّء یومئذ بعضهم لبعض عدوّ الاّ المتّقین»(6). زیرا نسبت میان این دو آیه، عموم و خصوص مطلق است؛ یعنی آن دوستی که رنگ تقوا نداشته باشد، در قیامت منتفی است، اما پیوندی که صبغه ی الهی داشته باشد، در قیامت سودمند است. پس، انکار دوستی به طور مطلق و اثبات بعضی از اقسام آن
در این آیه، نظیر انکار شفاعت به طور مطلق در آیه ی «و لا خلّة و لا شفاعة»،(7)و اثبات برخی از اقسام آن است که شفاعت به اذن خداست؛ «و لا یملک الّذین یدعون من دونه الشّفاعة الاّ من شهد بالحق و هم یعلمون».(949)
949) زخرف / 86 ؛ المیزان / ج 12 / ص 58.
ص: 248
287 - قیامت، روز ظهور اعمال انسان
«لینذر یوم التّلاق * یوم هم برزون لا یخفی علی اللّه منهم شی ء»(1)
آیه ی فوق دلالت دارد که روز قیامت روز ملاقات کردن مردم با یکدیگر است که در آن روز همه ی مردم آشکار می شوند و چیزی از آن ها بر خدا مخفی نمی ماند. روزی است که تمام پرده ها و حجاب ها کنار می رود. از یک سو موانع مادی چون کوه ها برچیده می شود، و زمین به صورت هموار و بدون پستی و بلندی درمی آید؛ «قاعاً صفصفاً».(2)
از سوی دیگر، همه ی انسان ها از درون قبرها سربرمی دارند و خارج می شوند؛ «یوم یخرجون من الأجداث سراعاً»(3) و زمین آنچه را دارد بیرون می فرستد؛ «و أخرجت الأرض أثقالها»(4) و نامه های اعمال گشوده می شود و محتوای آن آشکار می گردد؛ «و إذا الصّحف نشرت»(5) و اعمالی که انسان از پیش فرستاده، در برابر او مجسّم می شود؛ «یوم ینظر المرء ماقدّمت یداه»(6)و مسایلی را که انسان اصرار در اخفای
آن ها داشت، ظاهر می گردد؛ «بل بدالهم ما کانوا یخفون من قبل»(7)و اعضای پیکر انسان و حتی زمینی که روی آن اعمالی انجام داده، به افشاگری برمی خیزد و حقایق را بازگو می کند؛ «یومئذ تحدّث أخبارها».(8)
خلاصه تمام انسان ها با تمام وجود و تمام هستی و هویت خویش در آن صحنه ی عظیم ظاهر می شوند و هیچ چیز مکتوم نمی ماند؛ «و برزوا للّه جمیعاً».(9)
ص: 249
برای این که بدانیم در آنجا چه غوغایی برپا می شود، کافی است فکر کنیم که یک لحظه در این دنیا چنین صحنه ای برپا شود و درون و برون همه ی انسان ها یکی شود، چه ولوله ای در میان خلق ایجاد خواهد شد و چگونه رشته های پیوند مردم از هم گسیخته می شود.
آری! طبیعت آن جهان همین است و باید آن چنان بود که انسان از ظاهر شدن پنهان ها وحشتی نداشته باشد، اعمال و رفتارش را به گونه ای انجام دهد که اگر امروز هم در ملأ عام نمایان گردد، از آن نگران نباشد.(1)
288 - مشاهده ی اعمال در قیامت
«یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضراً و ما عملت من سوء تودّ لو أنّ بینها و بینه أمداً بعیداً»(2)
در آیه ی شریفه، دو کلمه ی «خیر» «شرّ» به صورت نکره آورده شده که مفید عموم است؛ یعنی انسان در قیامت تمام اعمال نیک خود را پیش روی خود حاضر می بیند و آرزو می کند که از همه ی اعمال شر خود فاصله بگیرد.(3)
289 - قیامت، روزِ پیرکننده
«یوماً یجعل الولدان شیباً»(4)
حکیم سبزواری قدس سره می گوید: ویژگی سوره ی هود این است که خداوند در آن دستور به
ص: 250
استقامت و پایداری رهبر و امت اسلامی را داده است؛ «فاستقم کما أمرت و من تاب معک».(1)در صحنه نگهداشتن امت کار دشواری است، چنان که اصل استقامت نیز توانفرساست، البته پاداش فراوانی دارد، همان گونه که قرآن کریم می فرماید: «إنّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملئکة ألاّ تخافوا و لا
تحزنوا».(2)
استاد علامه طباطبایی قدس سره می گوید: علت این که رسول اللّه فرمود: «سوره ی هود مرا پیر کرد»، اشتمال این سوره بر دستور استقامت نیست، چون مشابه همین تعبیر در باره ی بعضی از سوره های دیگر هم هست، مانند: «شیّبتنی هود و الواقعة»، در حالی که در سوره ی واقعه سخن از استقامت نیست.
پس، باید بررسی شود که جامع بین این دو سوره چیست؟ در حقیقت آنچه که جامع میان سوره ی هود و واقعه و پیر کننده است، یادآوری صحنه ی قیامت است. شاهد قرآنی استاد علامه این است که قرآن کریم در باره ی آن روز می فرماید: کودک را پیر می کند؛ «یوماً یجعل الولدان شیباً»؛(3)عذاب آن روز و شدت و طولانی بودن آن سبب پیر شدن است.(4)
290 - قیامت روز ظهور غبن
یکی از اسامی قیامت، روز غبن است؛ «ذلک یوم التغابن».(967)در این که انسان از چه چیز مغبون می شود، امام علیه السلام می فرماید: مغبون کسی است که از نماز شب محروم بماند؛ «لا تدع قیام اللیل فان المغبون من حرم قیام اللیل».
967) تغابن / 9.
ص: 251
291 - قیامت، روز حسرت
«و أنذرهم یوم الحسرة»(1)
یکی از اسامی قیامت روز حسرت است. از این رو خداوند در آیه ی فوق به پیامبرصلی الله علیه وآله دستور می دهد که مردم را از روز حسرت بترسان. علی علیه السلام می فرماید: بزرگترین حسرت در قیامت در باره ی مردی است که مالی را از غیر طریق شرعی به دست آورد، آنگاه فرزندش از او به ارث ببرد و در راه خدا انفاق کند و به وسیله ی آن به بهشت برود و آن شخصی که مال را به ارث گذاشته به جهنم برود؛ «إنّ أعظم
الحسرات یوم القیمة حسرة رجل کسب مالاً فی غیر طاعة اللّه فورّثه رجلاً فأنفقه فی طاعة اللّه سبحانه فدخل به الجنّة و دخل الأوّل به النّار».(2)
پاداش و کیفر در قیامت
292 - در گرو بودن اعمال در قیامت
از نظر قرآن کریم، انسان در قیامت در گرو اعمالی است که انجام داده است؛ «کلّ امری بما کسبت رهین».(3)تنها کسانی که اصحاب الیمین بوده، گرفتار شهوت و غضب نبودند، آزادند؛ «کلّ نفس بما کسبت رهینة الاّ أصحاب الیمین».(4)این که می بینیم
ص: 252
گاهی گفته می شود: «اگر فلان شخص یک ستم به من کرد، من چند برابر جواب می دهم»، معلوم می شود که این گوینده بر اساس غضب کار می کند، نه بر اساس عقل. این که بعضی
می گویند: «من هر چه دلم بخواهد می گویم، هر جا دلم بخواهد می روم»، روشن می شود صاحب این مقال تحت فرمان شهوت است، نه در اختیار عقل.
گفتنی است: اگر کسی مالی به کسی بدهکار باشد، متاعی مثلاً خانه و فرش را گرو می دهد، اما اگر کسی از لحاظ عقیده و اخلاق و عمل صالح بدهکار باشد، دیگر با مال قابل گرو نیست، بلکه خودش را گرو می گیرند، و برای رهایی از رهن، لازم است انسان استغفار کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «أیّها النّاس! انّ أنفسکم مرهونة بأعمالکم ففکّوها باستغفارکم».(1)
293 - انسان مسئول عمل خویش
قرآن کریم در یک مورد می فرماید: در روز قیامت هیچ کس گناه دیگری را به دوش نمی گیرد و هر کس مسئول کار خویش است؛ «و لا تزر وازرة وزر أخری»،(2)در مورد دیگری می فرماید: مستکبرانِ گمراه و اغواگر علاوه بر تحمل بار گناه خویش، گناهان پیروان خود را نیز به دوش می کشند؛ «لیحملوا أوزارهم کاملة یوم القیمة و من أوزار الّذین یضلّونهم بغیر علم»،(3)آیا این دو آیه با هم منافات دارد؟
پاسخ: هر انسانی از نظر قرآن کریم مسئول عمل خویش است، چنان که آیه ی اول بیان می کند؛ لیکن اگر انسان بنیانگذار عمل نیک یا بد دیگری باشد و از طریق تسبیب
ص: 253
در انجام آن عمل دخالت داشته باشد، در نتایج آن شریک خواهد بود و در حقیقت عمل خود او محسوب می شود. زیرا پایه و اساس آن به دست وی گذارده شده است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «من سنّ سنّة حسنة کان له أجر من عمل بها من غیر أن ینقص من أجورهم شی ء و من سنّ سنّة سیّئة کان علیه وزر من عمل بها من غیر أن ینقص من أوزارهم شی ء».(1)
294 - قیامت و نتایج تلاش در دنیا
«و أن لیس للإنسان الاّ ما سعی»(2)
از نظر قرآن کریم در قیامت، برای انسان بهره ای جز سعی و کوشش او نخواهد بود و نتایج آن را به زودی می بیند؛ «و أن لیس للإنسان الاّ ما سعی * و أنّ سعیه سوف یری».
«سعی» در اصل به معنای راه رفتن سریع است که به مرحله ی دویدن نرسیده، ولی غالباً به معنای تلاش و کوشش به کار می رود. زیرا هنگام تلاش و کوشش در انجام دادن کارها، انسان حرکات سریعی انجام می دهد، خواه کار خیر باشد یا شرّ. جالب این که نمی فرماید بهره ی انسان کاری است که انجام داده، بلکه می فرماید: تلاشی است که از او حاصل شده است؛ اشاره به این که مهم، تلاش و کوشش است، هر چند انسان احیاناً
به مقصد و مقصودش نرسد که اگر نیتش خیر باشد، خدا پاداش خیر به او می دهد. زیرا او خریدار نیت ها و عقیده هاست، نه کارهای انجام شده.(977)
977) نمونه / ج 22 / ص 550.
ص: 254
295 - ظهور ملکات نفسانی در قیامت
سؤال: با توجه به این که قیامت روز ظهور حق و حقیقت است و کسی نمی تواند دروغ بگوید، پس چرا هنگامی که به مشرکان گفته می شود: «شریکانی که در دنیا برای خداوند معتقد بودید، کجا هستند؟» به دروغ می گویند: «قسم به خداوند ما مشرک نبودیم»؛ «ثمّ نقول للّذین أشرکوا أین شرکاؤکم الّذین کنتم تزعمون ... قالوا و اللّه ربّنا ما کنّا مشرکین أنظر کیف کذبوا علی أنفسهم»؟(1)
پاسخ: این دروغگویی مشرکان از باب ظهور ملکات است. زیرا انسان وقتی در باره ی نفسانیات خود فکر می کند، در نفس خود اسرار نهانی مشاهده می کند، بدون این که در این مشاهده احتیاج پیدا کند به این که خودش به خود بگوید در درون دل من چه چیزهایی است. چون باطن هر کسی برای خودش مشهود است، نه غیب، و در درک آن، زبان و سخن گفتن هیچ نقشی ندارد؛ لیکن با این همه در حین تفکر، صورت کلامی را در دل تصور می کنیم
و در دل با خود حرف می زنیم و چه بسا می شود که زبان را هم به کار بسته، آنچه را که به فکر ما می گذرد، به زبان جاری می سازیم. این استخدام زبان در این گونه مواقع که هیچ گونه دخالتی برای زبان نیست، از باب عادت است. چون ما عادت کرده ایم همواره مقاصد خود را به وسیله ی زبان با دیگران در میان بگذاریم. از این رو در این گونه موارد هم باز زبان را به کار می بریم و با خود حرف می زنیم.
مشرکان و منافقان نیز از آنجایی که به دروغ عادت کرده بودند، در قیامت هم که روز ظهور ملکات و عادات نفسانی است، خود به خود حرف می زنند و دروغ های دنیایی خود را تکرار می کنند، وگرنه محال است که انسان در برابر خداوندی که آگاه به همه ی
ص: 255
حقایق و اسرار است، دروغ بگوید.(1)
296 - جدا نبودن عمل از عامل
«إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم و إن أسأتم فلها»(2)
«لام» در «لأنفسکم» و همچنین در «فلها»، «لام» اختصاص است نه انتفاع؛ یعنی هر یک از احسان و اسائه ی شما مختص به خود شماست و این سنّت همیشگی خداست که هر کسی بازتاب نیکو و زشت عملش را در آخرت مشاهده می کند. پس آیه در مقام بیان این معناست که اثر هر عمل، چه خوب و چه بد، به صاحبش می رسد، نه این که کار نیک به نفع صاحبش و کار زشت به ضررش تمام می شود، تا بگوییم چرا به جای «فلها» نفرمود «فعلیها»،
همان گونه که در آیه ی دیگر فرموده است: «لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت».(3)
297 - جزای عمل لباسی است که انسان برای خود دوخته است
راغب در مفردات گوید: «ثوب» رجوع شی ء به حالت اولی است یا به حالتی که ابتدا برای آن در نظر گرفته شده است و لباس را بدان جهت «ثوب» گویند که بافته شده و به حالتی که در نظر بوده، رجوع کرده است. زیرا مراد اولی از بافتن پارچه، تهیه ی لباس است. بنا بر این، جزای عمل را ثواب می گویند که به خود عامل برمی گردد.
ثواب به جزای عمل نیک و بد، اطلاق شده است، مانند؛ «هل ثوّب الکفّارما کانوا یفعلون»،(4)«و الباقیات الصّالحات خیر عند ربّک ثواباً».(5)به کار رفتن
ص: 256
کلمه ی ثواب در باره ی جزای عمل، بهترین دلیل تجسم عمل است. زیرا اگر عمل مجسم شده و به عامل بازگردد، مصداق واقعی برگشت و رجوع شی ء خواهد بود.(1)
298 - قیامت و حشر حیوان گونه ی انسان ها
یکی از عذاب های بنی اسرائیل مسخ شدن و به شکل بوزینه درآمدن بود؛ «فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین».(2)
سؤال: اگر گفته شود زمانی که انسان های مجرم و تبهکار مانند بنی اسرائیل به صورت حیوان (بوزینه) درآمدند، عقل و شعوری برای آن ها باقی نمی ماند و در نتیجه، آنان عذاب الهی را متوجه نمی شوند و عذابی که آن ها را متألم نکند، چه فایده ای دارد؟ چنان که بوزینه ها و بلکه سایر حیوانات، از این که حیوان هستند، متألم و ناراحت نیستند، بنا بر این مسخ شدن آن ها عذابی برایشان نخواهد بود؟
پاسخ: انسان مجرم که به صورت بوزینه درمی آید، انسان باعقل و شعوری است که به صورت حیوان درآمده است. به تعبیر روشن تر، انسان باعقل و شعوری است که می فهمد به سبب گناه و معصیت خلقت او تغییر یافته است و همین مقدار که درک می کند اعضا و جوارح او، و بلکه هویت او به صورت دیگر درآمده است، برای او عذاب خواهد بود.
از اینجا می توان چنین استفاده کرد: انسان هایی که در قیامت به صورت حیوان محشور می شوند، حشر به صورت حیوان، عذاب سختی برای آنان خواهد بود.(986)
986) تفسیر کبیر / ج 3 / ص 111.
ص: 257
حسابرسی در قیامت
299 - شباهت محکمه ی وجدان به محکمه ی قیامت
«لا أقسم بیوم القیمة * و لا أقسم بالنّفس اللّوّامة»(1)
از نظر قرآن کریم «نفس لوامه»، رستاخیز کوچکی است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد بلافاصله محکمه ی آن در درون جان تشکیل می گردد و به حساب او رسیدگی می کند. این دادگاه عجیب درونی، شباهت عجیبی به دادگاه رستاخیز دارد؛ قاضی و شاهد و مجری حکم یکی است، همان گونه که در قیامت چنین است؛ «عالم الغیب و الشّهادة أنت تحکم بین عبادک».(2)
300 - این دادگاه وجدان توصیه و رشوه و دوستی و پارتی و پرونده سازی رایج بشری را نمی پذیرد
همان گونه که در باره ی دادگاه قیامت شفاعت و فدیه و رشوه و دوستی پذیرفته نیست؛ «و اتقوا یوماً لا تجزی نفس عن نفس شیئاً و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون».(3)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 301 تا 315
301 - محکمه ی وجدان، مهمترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاهترین مدت رسیدگی کرده و حکم نهایی خود را به سرعت صادر می کند
همان گونه که در قیامت خداوند به سرعت به حساب انسان رسیدگی می کند؛ «و هو سریع الحساب».(4)
ص: 258
302 - مجازات و کیفرش بر خلاف مجازات های دادگاه های رسمی این جهان، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته می شود و از آنجا به بیرون سرایت می کند،
همان گونه که در باره ی دادگاه قیامت می خوانیم که آتش برافروخته ی الهی از قلب ها زبانه می کشد؛ «نار اللّه الموقدة * الّتی تطّلع علی الأفئدة».(1)
303 - این دادگاه وجدان چندان نیازی به ناظر و شهود ندارد، بلکه معلومات و آگاهی های خود انسان متّهم را به نفع یا ضد او می پذیرد
همان گونه که در دادگاه قیامت نیز ذرات وجود انسان، حتی دست و پا و پوست و تن او گواهانی بر اعمال او هستند؛ «حتّی إذا ما جاءوها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم».(2)
304 - استمدادهای بی حاصل مجرمان
«انظرونا نقتبس من نورکم»(3)
از آنجا که بسیاری از مردم به هنگام ورود در عرصه محشر با نظام حاکم آنجا آشنا نیستند، بر این باورند که نظام دنیا در آنجا نیز حکومت دارد. از این رو به آن متوسّل می شوند، ولی به زودی می فهمند که چه اشتباه بزرگی کرده اند.
گاهی مجرمان از مؤمنان استمداد می کنند و می گویند: نظری به ما بیفکنید تا شعله ای از ایمان و عمل صالح برگیریم؛ «انظروانا نقتبس من نورکم».
305 - گاه مجرمان از یکدیگر کمک می طلبند (پیروان از رهبرانشان) و می گویند: آیا شما سهمی از عذاب الهی را به جای ما می پذیرید؛
«فهل أنتم مغنون عنّا من
ص: 259
عذاب اللّه من شی ء».(994)
306 - گاهی حتی دست به دامن خازنان دوزخ می شوند و می گویند: از پروردگارتان بخواهید یک روز عذاب را از ما تخفیف دهد؛
«أدعوا ربّکم یخفّف عنّا یوماً من العذاب».(1)
307 - گاهی هم از این فراتر رفته، از خداوند استمداد می جویند و عرضه می دارند: پروردگارا! ما را از این آتش سوزان بیرون آر، اگر بار دیگر بازگشتیم، جزو ستمگرانیم؛
«ربّنا أخرجنا منها فإن عدنا فإنّا ظالمون».(2)
308 - کارنامه ی عجیب اعمال آدمی
«و وضع الکتاب فتری المجرمین مشفقین ممّا فیه و یقولون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلاّ أحصیها و وجدوا ما عملوا حاضراً»(3)
در آیه ی فوق سخن از نامه ی اعمال انسان ها به میان آمده که همه ی اعمال آدمی با تمام جزئیات در آن ثبت می شود. در اینجا این سؤال پیش می آید که این نامه چیست و چگونه است؟
بدون شک از جنس کتاب و دفتر و نامه های معمولی نیست، از این رو بعضی از مفسران گفته اند: این نامه ی عمل چیزی جز «روح انسان» نیست که آثار همه ی اعمال در آن ثبت است.(998) زیرا ما هر عملی انجام می دهیم، خواه ناخواه اثری در روح و جان ما
ص: 260
می گذارد.
نکته ی قابل توجه این که همین مطلب را از ضمیمه ی دو آیه می توان استفاده کرد. در آیه ی فوق می فرماید: «و وجدوا ما عملوا حاضراً»؛ انسان ها آنچه را انجام داده اند حاضر می یابند. در جای دیگر می فرماید: «علمت نفس ما أحضرت».(1)
309 - سودمند نبودن مال و فرزند برای کفّار
در قیامت مال و فرزند برای کفار سودمند نخواهد بود؛ «إنّ الّذین کفروا لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من اللّه شیئاً»،(2)اما مال و فرزند برای مؤمنان سودمند خواهد بود، در صورتی که حقوق آن ها را رعایت کنند. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «نعم المال الصالح للرّجل الصّالح نعم العون علی تقوی اللّه المال». از این رو، قرآن کریم در این باره می فرماید: «و ابتغ فیما اتاک اللّه
الدّار الاخرة».(3)
310 - سودمند نبودن عذرخواهی در قیامت
«یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم»(4)
از آیه ی فوق استفاده می شود که در قیامت ستمگران معذرت خواهی می کنند، اما معذرت خواهی آنان سودی ندارد. پس، با این که قرآن کریم می فرماید: «هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون»؛(5)در روز قیامت اجازه ی سخن گفتن و
ص: 261
معذرت خواهی به آن ها داده نمی شود، این دو آیه چگونه باهم سازگار است؟
پاسخ: قیامت مراحل و مواقف مختلفی دارد، در بعضی از مراحل انسان اجازه ی سخن گفتن دارد و در بعضی از مراحل، چنین اجازه ای را ندارد.(1)
311 - شهادت اعضا و جوارح در قیامت
«شهدت علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون»(2)
شهادت دادن اعضای بدن در روز قیامت به این است که آنچه را از اعمال زشت از صاحبش دیده، در پیشگاه الهی خبر دهد. از اینجا روشن می شود که در دنیا اعضای آدمی نوعی درک و علم و بینایی دارند، وگرنه، در صورتی که خدا در روز قیامت چنین شعور و نطقی به اعضا بدهد و در آن روز عالم و آگاه شوند، حجت خدا بر انسان تمام نخواهد شد.(3)
312 - سؤال در قیامت
«فیومئذ لا یسأل عن ذنبه إنس و لا جانّ»(4)
در روز قیامت هیچ کس از انس و جن را از گناهش سؤال نمی شود و این آیه منافاتی ندارد با آیات شریفه ی «وقفوهم انّهم مسئولون»(5)و «فو ربّک لنسئلنّهم أجمعین * عمّا کانوا یعملون»(6)و «فلنسئلن الّذین أرسل إلیهم و لنسئلنّ المرسلین»(7)که به
ص: 262
صراحت می گوید: از مردم در قیامت سؤال می شود. زیرا روز قیامت مواقف مختلفی دارد که در برخی از آن ها مردم بازخواست می شوند و در برخی دیگر مهر بر
دهان هایشان زده می شود، و در عوض اعضای بدنشان سخن می گوید و در برخی مواقف دیگر از سیمایشان شناخته می شوند؛ «یعرف المجرمون بسیماهم».(1)
313 - سؤال از رهبران و امت ها
خداوند در قرآن کریم می فرماید: ما قطعاً (در قیامت) از مردمی که پیامبران به سوی آن ها فرستاده شدند، سؤال و بازخواست خواهیم کرد و از خود پیامبران هم خواهیم پرسید؛ «فنسئلنّ الّذین أرسل إلیهم و لنسئلنّ المرسلین».(2) چگونگی سؤال در دو آیه ی دیگر بیان شده است:
الف - سؤال از امّت ها؛ ای جمعیت جن و انس! آیا در دنیا انبیا به سوی شما نیامدند و حقایق را نگفتند؟؛ «یا معشر الجنّ و الإنس ألم یأتکم رسل منکم».
ب - سؤال از رهبران؛ روزی که خداوند انبیا را جمع می کند و می پرسد که مردم به شما چگونه پاسخ دادند؛ «یوم یجمع اللّه الرسل فیقول ماذا أجبتم...».(1013)
314 - سؤال از ولایت امیر المؤمنین علیه السلام
1013) مائده / 109 ؛ نور / ج 4 / ص 16.
ص: 263
«وقفوهم انّهم مسئولون»
پیامبر اکرم فرمود: در قیامت هنگامی که صراط بر جهنّم نصب می گردد، کسی حق عبور ندارد، مگر آن که جوازی همراه او باشد و آن جواز، ولایت امیر المؤمنین علیه السلام است و معنای آیه ی شریفه ی «وقفوهم انّهم مسئولون» آن است که مردم را در قیامت متوقف می سازند تا این که از ولایت علی علیه السلام سؤال کنند.(1)
315 - ائمه ی اطهارعلیهم السلام فریادرس شیعیان
عن أبی عبد اللّه علیه السلام: «إذا کان یوم القیمة وکّلنا اللّه بحساب شیعتنا فما کان للّه سألنا اللّه أن یهبه فهو لهم و ما کان لنا فهو لهم، ثم قرء أبو عبد اللّه: «انّ إلینا بهم ثمّ انّ علینا حسابهم»؛(2)در روز قیامت خداوند حساب شیعیان را به ما واگذار می کند، بنا بر این، اعمالی که برای خدا بوده، ما از خداوند تقاضا می کنیم برای آن ها باشد و آنچه هم که برای ما بوده، به نفع آن ها خواهد
بود. سپس امام آیه ی فوق را تلاوت کردند.
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 316 تا 330
316 - حقیقت میزان
«و الوزن یومئذ الحقّ»(3)
میزانی که در قیامت، اعمال با آن سنجیده می شود، «حق» است؛ یعنی هر اندازه عمل مشتمل بر حق باشد، به همان مقدار اعتبار و ارزش دارد و چون اعمال نیک و شایسته
ص: 264
مشتمل بر حق است، از این جهت دارای ثقل و سنگینی است. برعکس، از آنجای که عمل بد مشتمل بر حقّ نیست و باطل صرف است، از این رو، وزنی ندارد؛ «فمن ثقلت موازینه فأولئک هم المفلحون * و من خفّت موازینه فأولئک الّذین خسروا أنفسهم»(1)و نیز قرآن کریم
در باره ی کفار می فرماید: «فحبطت أعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیمة وزناً».(2)
317 - اهل بیت علیهم السلام میزان اعمال
«میزان» وسیله ی سنجیدن است و هر چیزی وسیله ی سنجش خاصّی دارد؛ دیوار را با شاغول، هوا را با دماسنج، و پارچه را با متر می سنجند. وسیله ی ارزیابی انسان های عادی هم، انسان های کاملند که حقّ مجسم هستند.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه ی «و وضع الموازین القسط» فرمود: «انبیاء و اوصیاء میزانند». نیز در زیارت مطلقه ی علی علیه السلام می خوانیم: «السّلام علی میزان الأعمال».(3)
318 - عوامل سنگینی میزان اعمال
«فأمّا من ثقلت موازینه * فهو فی عیشة راضیة»(4)
شهادت به وحدانیت خداوند یکی از عوامل سنگینی میزان اعمال است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در تفسیر «لا اله الاّ اللّه» می فرماید: «بوحدانیّته لا یقبل اللّه لأعمال الاّ بها و هی
ص: 265
کلمة التّقوی یثقل اللّه بها الموازین یوم القیمة».(1) «لا اله الاّ اللّه» اشاره به وحدانیت خداوند است و هیچ عملی بدون آن پذیرفته نمی شود و این، کلمه ی تقواست که ترازوی سنجش اعمال را در قیامت سنگین می کند.
امام محمد باقرعلیه السلام می فرماید: «ما فی المیزان شی ء أثقل من الصلوة علی محمد و آل محمدعلیهم السلام»؛(2)در میزان عمل چیزی سنگین تر از درود فرستادن بر محمد و آل محمدعلیهم السلام نیست.
319 - شفاعت در قیامت
«و لا یشفعون الاّ لمن ارتضی»(3)
شخصی از امام کاظم علیه السلام سؤال کرد: با توجه به این که قرآن کریم می فرماید: شافعان شفاعت نمی کنند، مگر برای کسی که بدانند خداوند از او راضی و خشنود است، آیا این معنا با سخن پیامبرصلی الله علیه وآله که می فرماید: «إنّما شفاعتی لأهل الکبائر»؛ شفاعت من مخصوص کسانی است که دارای گناهان کبیره هستند، منافات ندارد؟ چون لازمه ی جمع میان آیه ی فوق و حدیث، آن است که خداوند از افرادی که
دارای گناهان کبیره هستند، راضی باشد.
امام علیه السلام فرمودند: منظور از رضایت در آیه ی شریفه، رضایت دین و مکتب است، نه رضایت از گناه تا با حدیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله منافات داشته باشد؛ «فانّهم لا یشفعون الاّ لمن ارتضی اللّه دینه»(4). زیرا محور رضایت و عدم رضایت خداوند، اسلام و کفر
ص: 266
است، چون خداوند می فرماید: «و لا یرضی لعباده الکفر».(1)
گفتنی است که از دیدگاه منطقی نیز حدیث پیش گفته با آیه ی شریفه ی «لا یشفعون الاّ لمن ارتضی» تنافی ندارد. چون تناقض در دو قضیه ی مهمله معنا ندارد. مانند این که بگوییم: زید عالم است و زید عالم نیست، این دو متناقض نیستند. چون احتمال دارد مراد از عالم بودن زید نسبت به مسائل فقهی باشد و مراد از عدم علم او، در باره ی مسایل کلامی باشد. پس اگر بگوییم: صاحب کبیره مرتضی هست و صاحب کبیره مرتضی
نیست، این دو کلام باهم تعارضی ندارند. چون از جهت دین مرتضی است و از نظر فسق مرتضی نیست.(2)
320 - اقسام سه گانه ی انسان ها در قیامت
«و فی الاخرة عذاب شدید و مغفرة من اللّه و رضوان»(3)
از نظر قرآن کریم در عالم آخرت سه بخش جدای از هم وجود دارد: «عذاب شدید»، «مغفرت الهی»و «رضوان اللّه». اولی برای تبهکاران و دومی برای متوسطین از اهل ایمان و سومی برای اولیای الهی تعبیه شده است. این ها مراکز رسمی آخرت است، آن گاه برای بهشت درجات و برای دوزخ درکات مقرّر است.
در قبال این تقسیم، خداوند سبحان انسان ها را هم به سه گروه تقسیم فرمود: «اصحاب میمنة» که اهل بهشت اند و «اصحاب مشئمة» که گرفتار دوزخ اند و «مقرّبون» که از «جنّة اللقاء» برخوردارند.
ص: 267
کلام نورانی امیر المؤمنین علیه السلام که فرمود: «النّاس ثلاثة عالم ربّانی و متعلّم علی سبیل النّجاة و همج رعاع»(1)، با تثلیث فوق قابل تطبیق است. زیرا «عالم ربانی» با سابق مقرّب، «متعلّم علی سبیل النجاة» با اصحاب المیمنة و «همج رعاع» با اصحاب المشئمة منطبق خواهد بود.(1029)
1029) تفسیر موضوعی / ج 9 / ص 300.
ص: 268
ص: 269
ص: 270
اوصاف بهشت و جهنّم
321 - آیا بهشت و دوزخ موجودند؟
اکثر دانشمندان اسلامی معتقدند که این دو هم اکنون وجود خارجی دارند و ظواهر آیات قرآن نیز این حقیقت را تأیید می کند. از جمله:
الف - آیات فراوانی که تعبیر به «أعدّت» (مهیّا شده) را دارد.
ب - در آیات مربوط به معراج می خوانیم: «لقد رءاه نزلة أخری * عند سدرة المنتهی * عندها جنّة المأوی»؛(1)بار دیگر پیامبر جبرئیل را نزد «سدرة المنتهی» در آنجا که بهشت جاویدان قرار داشت، مشاهده کرد؛ این تعبیر گواهی بر وجود فعلی بهشت می دهد.
ج-در قرآن می فرماید: «کلاّ لو تعلمون علم الیقین * لترونّ الجحیم * ثمّ لترونّها عین الیقین»؛(2)اگر علم الیقین داشتید، دوزخ را مشاهده می کردید، سپس به عین الیقین آن را می دیدید.(3)
322 - مکان بهشت و جهنّم
بهشت و جهنّم در غیب این عالم است که در آن، نه مکان وجود دارد و نه زمان. مکان و زمان هر دو مخصوص عالم ماده است و تا شخصی از حدود عالم مادّه بیرون نرود، به
ص: 271
بهشت نمی رسد، چنان که تا شخصی پوست بادام را نشکند، به مغز آن نمی رسد. این عالم نسبت به آن عالم، مانند شکم مادر نسبت به این عالم است. جنین تا از شکم مادر سرازیر نگردد، دسترسی به این عالم پیدا نمی کند. پس بهشت و جهنّم هر دو در غیب این عالم
هستند و چون دارای مکان نیستند، میان این دو تزاحمی وجود ندارد.
مثال: دو نفر در یک اتاق خوابیده اند، یکی خواب می بیند در باغ پر از گل و لاله و سرو و کاج و آبشار و کنار سفره ی رنگین و دوستانش نشسته است و در آن حال نهایت لذّت را می برد و دیگری در خواب می بیند که در زندان تنگ و تاریک زیر زنجیر آهنین در شکنجه است.
مثال دیگر: در همین عالم بیداری دو نفر در یکجا نشسته اند، یکی با خیال مشوّش و اندیشه های رنج دهنده و دیگری با خیال راحت و آرام در اندیشه های شیرین و لذت بخش فرو رفته است. این دو آدم با این که در کنار هم و در یک فضا زندگی می کنند، از حیث خیالی که بیرون از عالم جسم است، یکی در بهشت و دیگری در جهنم است.(1)
323 - فضیلت سرعت به بهشت
«و سارعوا إلی مغفرة من ربّکم و جنّة عرضها السّموات و الأرض أعدّت للمتّقین»(2)
«و سابقوا إلی مغفرة من ربّکم و جنّة عرضها کعرض السّماء و الأرض أعدّت للّذین ءامنوا باللّه و رسوله»(3)
این دو آیه از حیث محتوا قریب به هم هستند، با دو سه تفاوت که شایان توجه است:
ص: 272
1 - چرا در آیه ی اول عرض بهشت را همان مجموعه ی آسمان ها و زمین فرمود و حرف تشبیه نیاورد و در آیه ی دوم با حرف تشبیه ذکر کرد.
2 - چرا در آیه ی اول آسمان ها به طور جمع، و در آیه ی دوم به صورت مفرد ذکر شده است؟
3 - چرا بهشتی که عرض آن عین آسمان هاست، برای پارسایان و اهل تقواست و بهشتی که مانند آسمان و زمین است، برای اهل ایمان است؟
بدیهی است که پارسایان زبده ی اهل ایمانند. زیرا ممکن است کسی مؤمن به خدا و پیامبر باشد، ولی پارسا نباشد، اما نمی شود کسی پارسا باشد و دارای ایمان نباشد. برای درک تفاوت میان دو آیه، لازم است توجه به کلمات و محتوای دو آیه کرد.
سؤال: آیا میان سرعت و سبقت تفاوت است؟
پاسخ: گرچه گاهی هر یک از این دو کلمه به جای دیگری استعمال می شود، لیکن با کمی دقت روشن می شود که میان این دو تفاوت وجود دارد. سبقت، شتاب کردن برای رسیدن به مقصد (هر مقصدی) است؛ کارمند می کوشد تا اول وقت در محل کارش باشد، انسان متدیّن خود را آماده می سازد تا اول وقت، به ادای فریضه ی نماز بپردازد. در این شتاب ها مقصود، انجام عمل است و در اول وقت آن هیچ نظری به این نیست که بر دیگری مقدم
شود یا نه. به عبارت دیگر، مقصود بالذات انجام وظیفه است و جنبه ی فردی دارد.
اما در مسابقه، مقصود بالذات پیشی گرفتن بر دیگری است. زیرا معنای مسابقه همین است و لااقلّ باید میان دو نفر باشد تا یکی بر دیگری سبقت گیرد. از همین تفاوت باید بفهمیم که در مسابقه رقابتی وجود دارد که باعث کم رنگ شدن عمل می گردد، گرچه رقابت در امور معنوی فضیلت است.
خلاصه این که: مسئله ی مسابقه همراه به رقابت است و هر چند خدایی
ص: 273
محض هم باشد، باز خالی از التذاذ و خرسند شدن نیست و همین اندازه کافی است که لطمه به خلوص محض بزند، پس روشن شد که سرعت در عمل از سبقت بر آن بهتر است و جا دارد بهشتی که در برابر سرعت در عمل وعده داده شده است، از بهشتی که در برابر سبقت وعده داده شده، بهتر باشد.(1)
324 - معنای انتظار دو بهشت برای خائفان
مفسران در معنای آیه ی شریفه ی «و لمن خاف مقام ربّه جنّتان» و داشتن دو بهشت، وجوهی ذکر کرده اند:
الف - یک بهشت منزل شخصی اوست که دوستانش در آنجا زیارتش می کنند و یکی هم منزل خدمت کاران و همسران اوست.
ب - باغی که بهشتی بیرون قصر دارد و باغی که داخل قصرش هست.
ج - در آخرت دو بهشت جدای از هم دارد تا هر گاه از این خسته شد به آن بهشت دیگر برود تا لذّتش به حد کمال برسد.
د - یک بهشت در برابر عقاید حقّه اش به او می دهند و بهشتی دیگر در برابر اعمال صالحی که انجام داده است.
ه - بهشتی در برابر اعمال شایسته و اطاعت هایی که کرده، بهشت دیگری برای ترک گناهانی که توانایی انجام دادن آن ها را داشته است.
و - یکی جسمانی است و دیگری روحانی.
هیچ دلیلی در آیه ی مورد بحث یا در سراسر قرآن، برای وجوه یاد شده وجود ندارد؛ لیکن
ص: 274
بعضی گفته اند: بهشتی را به جهت استحقاق به او می دهد و بهشت دیگری را فقط تفضّلاً ارزانیش می دارد. در میان همه ی اقوال، این قول بهتر است. چون آیه ی شریفه ی «لهم ما یشاؤن فیها و لدینا مزید»(1) هم، آن گونه که ما تفسیرکردیم، اشعاری به آن دارد.(2)
325 - سرّ نام گذاری بهشت به «جنّة»
«و بشّر الّذین امنوا و عملوالصالحات انّ لهم جنّات»(3)
«جنّات» جمع «جنّة» به معنای باغ است و منظور از آن تنها درخت ها و میوه های آن است، نه زمین. زیرا از ریشه ی «جنّ» به معنای پنهان شدن است؛ یعنی درختان بهشت زمین آن را می پوشانند، و «جنّ» را هم که جنّ گویند، چون موجودی نامرئی است و به دیوانه که «مجنون» می گویند، به دلیل این که عقل او پوشیده است و به طفل در رحم که «جنین» گویند، چون پنهان از دیده هاست و به قلب هم که «جنان» گویند، چون
نادیدنی است.(4)
326 - ارث بردن بهشت
«تلک الجنّة الّتی نورث من عبادنا من کان تقیّاً»(5)
کلمه ی ارث و وراثت به این معناست که مالی یا شبه مالی از شخصی به دیگری برسد، بعد از آن که شخص اول آن را با مرگ یا جلای وطن ترک گفته باشد، و سبب تعبیر به ارث در باره ی بهشت آن است که در معرض واگذاری به همگان است، چون خدا آن را به همه
ص: 275
وعده داده است، در صورتی که دارای ایمان و عمل صالح باشند، پس، اگر به متقین اختصاص یافت و دیگران به دلیل اضاعه ی نماز و پیروی از شهوات، از آن محروم شدند، در حقیقت
از محرومان به متقیان ارث رسیده است.(1)
327 - پاداش کامل
«إنّ المتّقین فی جنّات و عیون * ادخلوها بسلام ءامنین * و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ إخواناً علی سرر متقابلین * لا یمسّهم فیها نصب و ما هم منها بمخرجین»(2)
پاداش و ثواب در صورتی کامل می شود که چهار شرط در آن جمع گردد:
1 - منفعت قابل ملاحظه باشد.
2 - با احترام همراه باشد.
3 - از هر گونه ناراحتی دور باشد.
4 - جاودانی و همیشگی باشد.
جمله ی «إنّ المتّقین فی جنّات و عیون» اشاره به قسمت اول است، جمله ی «ادخلوها بسلام ءامنین» دلیل بر احترام و تعظیم است، جمله ی «و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ» اشاره به نفی هر گونه ناراحتی و ضررهای روحانی است و جمله ی «لا یمسّهم فیها نصب» اشاره به نفی زیان های جسمانی است؛ اما جمله ی «و ما هم منها بمخرجین» بیانگر آخرین شرط یعنی دوام این نعمت هاست و به این ترتیب این
ص: 276
پاداش از هر نظر کامل
خواهد بود.(1)
بهشت دنیا و آخرت
328 - محلی را که ساکنانش را هیچ آفتی مانند مرگ، مرض، فقر و اندوه در آن تهدید نمی کند، «دار السلام» می نامند و چنین مکانی جز بهشت موعود جایی نیست، به ویژه پس از آن که تقیید به «عند ربّهم»؛ شده است؛
«لهم دار السلام عند ربّهم و هو ولیّهم بما کانوا یعملون».(2)
آری! اولیای خدا در همین دنیا هم در «دار السلام» زندگی می کنند. زیرا آنها کسی جز خداوند را مالک نمی دانند و در نتیجه، خود را امانتدار می بینند. پس، نه از احتمال زوال نعمت ها هراسانند و نه از دست رفتن آن ها سبب اندوهشان می گردد.(3)
329 - یکی از ویژگی های بهشتیان آن است که نسبت به یکدیگر کینه و حسد ندارند؛
«و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ»(4). مؤمنان در دنیا نیز می توانند در بهشت سالم زندگی کنند، بدون این که هیچ گونه کینه و حسدی به یکدیگر داشته باشند؛ «ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذین سبقونا بالایمان و لا تجعل فی قلوبنا غلاًّ للّذین ءامنوا».(5)
330 - بهشت جایگاه پاکان
در قرآن کریم غالباً کلمه ی «مغفرت» همراه با «جنّت» ذکر شده است؛ «و سارعوا إلی مغفرة من ربّکم و جنّة»(6). زیرا بهشت چنان جایگاه پاک و منزهی است که ناپاکان را
ص: 277
در آن راه نمی دهند و آلودگان به پلیدیِ گناه، پس از مغفرت و آمرزش الهی و پاک شدن از آن آلودگی ها به بهشت راه پیدا می کنند.(1)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 331 تا 345
331 - بهشت برتر
خداوند سبحان بهشت را به مقام بالا توصیف می کند؛ «لسعیها راضیة * فی جنّة عالیة»،(2)و این جنّت عالیه از آن کسی است که قصد اعتلای بر دیگران نداشته باشد؛ «تلک الدّار الاخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّاً فی الأرض و لا فساداً».(3)
انسان جاه طلب گرچه فساد ظاهری نداشته باشد، به جنّت عالیه راه ندارد. زیرا در جاه طلبی سخن از انانیّت است و انسان خودبین هرگز خدابین نخواهد بود. او گرفتار سقوط است و انسان ساقط هرگز به جنّت عالیه راه ندارد.(4)
332 - بهشتیان و رضایت به رضای حق
«قل أذلک خیر أم جنّة الخلد الّتی وعد المتّقون ... * لهم فیها ما یشاءون»(5)
از نظر قرآن کریم متقین در بهشت هرچه را بخواهند دارا می شوند. گرچه به حکم آیه ی شریفه، اهل بهشت دارای مشیّت مطلقه اند؛ یعنی هرچه بخواهند به ایشان داده می شود، لیکن فقط چیزی را که مایه ی رضا و خشنودی پروردگارشان باشد، می خواهند.
بنا بر این، اگر سؤال شود که ممکن است اهل بهشت معصیت و عمل زشت و کار
ص: 278
لغو را دوست بدارند یا کاری و چیزی را دوست بدارند که مایه ی آزار دیگران باشد یا بخواهند افراد مخلّد در آتش را نجات دهند یا بخواهند به مقامات انبیا و اولیا و مافوق آنان برسند؟
در پاسخ باید گفت: آیات مشیت چنین اطلاقی ندارد. زیرا خداوند در باره ی متقین می فرماید: «یا أیّتها النّفس المطمئنّة ارجعی إلی ربّک راضیة مرضیّة * فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی»(1)؛ یعنی اهل بهشت به چیزی علاقه مند می شوند که خدا نیز بدان راضی باشد. آری! آنان نمی خواهند مگر آنچه را که مایه ی خشنودی خداست. بنا بر این، هیچ وقت اراده معصیت و کار لغو نمی کنند؛ «لا یسمعون فیها لغواً و لا
کذّاباً»(2)و نیز هرگز موجب آزار دیگران نمی شوند و هرگز نمی خواهند که عذاب از اهل جهنّم برداشته شود و آرزو نمی کنند که مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون به رضای حق راضی هستند.(3)
333 - احترام به اهل بهشت
«وسیق الّذین کفروا إلی جهنّم زمراً حتّی إذا جاءوها فتحت أبوابها»(4)
«وسیق الّذین اتّقوا ربّهم إلی جنّة زمراً حتّی إذا جاءوها و فتحت أبوابها»(5)
سؤال: چرا در آیه ی اول که در باره ی اهل کفر و جهنّم است، حرف «واو»
ص: 279
در کلمه ی «فتحت» نیامده، اما در آیه ی بعد که از آمدن بهشتی ها به سوی بهشت است، حرف «واو» ذکر شده «و فتحت» فرموده است؟
پاسخ: این «واو» حالیه و اشاره به این است که درهای بهشت از قبل گشوده شده است و این، اشاره به احترام و اکرام خاصی است که برای آن ها قائلند، درست مانند میزبان علاقه مندی که درهای منزل خود را پیش از ورود میهمان می گشاید و در کنار در به انتظار او می ایستد، فرشتگان رحمت الهی نیز همین حال را دارند.(1)
334 - درجات مختلف بهشتیان
امام صادق علیه السلام می فرماید: نگویید بهشت یکی است، بلکه بیشتر از یکی است. زیرا قرآن می فرماید: «و من دونهما جنّتان»،(2)و نگویید بهشت دارای یک درجه است، بلکه دارای درجات مختلف است و اختلاف درجات آن، به دلیل اختلاف اعمال بهشتیان است؛ قال أبو عبداللّه علیه السلام «لا تقولنّ الجنّة واحدة إنّ اللّه یقول: «من دونهما جنّتان» و لا تقولنّ درجة واحدة انّ اللّه یقول: «درجات بعضها فوق
بعض» إنّما تفاضل القوم بالأعمال».(3)
335 - سلام، نعمت معنوی بهشت
یکی از نعمت های معنوی بهشت، نعمت سلام است که هنگام ورود به بهشت و بعد از آن، از بهشتیان پذیرایی می کنند:
ص: 280
الف - سلام خداوند بر فرشتگان؛ «سلام قولاً من ربّ رحیم».(1)
ب - سلام فرشتگان بر بهشتیان به هنگام ورود؛ «یقولون سلام علیکم أدخلوا الجنّة بما کنتم تعملون».(2)
ج - سلام فرشتگان بر بهشتیان بعد از ورود؛ «و الملئکة یدخلون علیهم من کلّ باب * سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدّار».(3)
د - سلام بهشتیان بر یکدیگر؛ «الاّ قیلاً سلاماً سلاماً».(4)
طولانی بودن قیامت برای غیر مؤمنان
«فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة»(5)
336 - از آیه ی فوق استفاده می شود که اندازه ی قیامت پنجاه هزار سال است،
این مقدار در باره ی مجرمان و ظالمان است، از این رو، بعد از نزول آیه ی شریفه، شخصی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عرض کرد: چقدر آن روز طولانی است؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: قسم به کسی که جان محمد به دست اوست، آن روز برای مؤمن سبک و آسان می شود، آسان تر از یک نماز واجب که می خواند؛ «قیل لرسول اللّه صلی الله علیه وآله ما أطول هذا الیوم؟ فقال: و الذّی نفس محمد بیده إنّه لیخفّ
علی المؤمن حتّی یکون أخفّ علیه من صلوة مکتوبة یصلّیها فی الدّنیا».(6)
337 - از سویی قرآن کریم می فرماید: مقدار روز قیامت هزار سال است؛
«فی یوم کان
ص: 281
مقداره ألف سنة»(1)، از سوی دیگری می فرماید: مقدار روز قیامت پنجاه هزار سال است؛ «فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة»،(2)آیا این دو آیه ی شریفه باهم 2منافات ندارد؟
پاسخ: هیچ تنافی میان این دو آیه وجود ندارد، چنان که امام صادق علیه السلام می فرماید: در قیامت پنجاه موقف است و هر موقف به اندازه ی یک هزار سال طول می کشد؛ قال أبو عبداللّه علیه السلام: «فانّ للقیامة خمسین موقفاً کلّ موقف مقداره ألف سنة ثمّ تلا «فی یوم کان مقداره خمسین ألف سنة».(3)
338 - عذاب کمرشکن قیامت
از نظر قرآن کریم چهره های مؤمنان در قیامت شاداب و مسرور است؛ «وجوه یومئذ ناضره»،(4) در مقابل، چهره های غیر مؤمنان عبوس و درهم کشیده است؛ «و وجوه یومئذ باسرة»(5). زیرا آنان می دانند عذابی سخت که پشت آن ها را درهم می شکند، در انتظار آن هاست؛ «تظنّ ان یفعل بها فاقره»(6). «فاقره» از ماده ی «فقر» و جمع آن «فقار» و به معنای مهره های پشت است، بنا بر این «فاقره» به مصیبت و حادثه بزرگی
گویند که مهره های پشت را درهم می شکند و «فقیر» را از این جهت فقیر گفته اند که گویا ستون فقرات زندگی او درهم شکسته است.(1075)
1075) تبیان / ج 2 / ص 347 ؛ مجمع البیان / ج 2 / ص 657.
ص: 282
339 - جهنم مکان تنگ و محدود
«و إذا ألقوا منها مکاناً ضیّقاً»(1)
آیه ی فوق دلالت دارد که جای جهنمی ها بسیار تنگ است و آنان در فشار و رنج زیاد به سر می برند. علی علیه السلام می فرماید: «سوگند به کسی که جانم در دست اوست، همان گونه که میخ در دیوار در فشار و زحمت است، جهنّمی ها نیز در آتش در فشار و رنج به سر می برند، با این که دیوار محلش وسیع است، اما میخ در دیوار در جای تنگی است. جهنم نیز با این که وسیع است، اما جهنمی ها در فشار و تنگی هستند».(2)
340 - از بین نرفتن بدن در عذاب
«کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب»(3)
آیه ی فوق دلالت دارد بر این که کفار در آتش جهنم هرگاه پوست های تن آن ها بسوزد و از میان برود، خداوند پوست های دیگری به جای آن قرار می دهد تا عذاب الهی را بچشند.
ابن ابی العوجاء از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: گناه پوست های دیگر چیست؟؛ ما ذنب الغیر؟ امام در پاسخ فرمودند: پوست های نو همان پوست های سابق و در عین حال غیر آن است. ابن ابی العوجاء گفت: برای من مثالی بزنید؛ «مثلّ لی فی ذلک شیئاً من أمر الدّنیا».
امام فرمودند: مانند آن که کسی خشتی را بشکند و خرد کند و دوباره آن را در قالب
ص: 283
بریزد و به صورت خشت تازه ای درآورد، این خشت دوم همان خشت اول است و در عین حال خشت نوست. (ماده ی اصلی محفوظ است و تنها صورت آن تغییر کرده است).
از این روایت استفاده می شود که پوست های جدید از همان مواد پوست های پیشین تشکیل می گردد، ضمناً باید توجه داشت که پاداش و کیفر در حقیقت در ارتباط با روح و قوه ی درک انسان دارد و جسم همواره وسیله ای برای انتقال پاداش و کیفر به روح انسان است.(1)
341 - شدت عذاب قیامت
«إذا رأتهم مکان بعید سمعوا لها تغیّظاً و زفیراً»(2)
در این آیه ی شریفه تعبیرات متعدد و گویایی است که از شدت عذاب الهی خبر می دهد: نمی گوید آن ها دوزخ را از دور می بینند، بلکه می گوید: آتش آن ها را می بیند که دلالت بر حیات و شعور آتش دارد.
* - نیاز به این ندارد که آن ها نزدیک آتش شوند تا به هیجان درآید، بلکه از فاصله ی دور که طبق بعضی از روایات یکسال راه است، از خشم فریاد می زند.
* - از این آتش سوزان توصیف به «تغیّظ» شده است که شدت غضب را می رساند.
* - برای آتش دوزخ «زفیر» قائل شده است؛ یعنی شبیه آن حالتی است که انسان نفَس را در سینه فرومی برد، به گونه ای که دنده ها به طرف بالا رانده می شوند، این معمولاً در حالی است که انسان بسیار خشمگین می گردد.
ص: 284
مجموع این حالات نشان می دهد که آتش سوزان دوزخ چون حیوان درنده گرسنه ای که در انتظار طعمه ی خویش است، انتظار این گروه را می کشد.(1)
اعجاز قرآن
342 - تحدّی قرآن
قرآن کریم در چند مورد ادعای معجزه بودن دارد. هیچ بشری نمی تواند نظیرش را بیاورد، و این کتاب، بی تردید از ناحیه ی خداست و تا زمین و زمان باقی است، بر اعجاز خود نیز پابرجاست، از این رو، برای اثبات این ادّعا تحدّی، و منکران را به مبارزه و معارضه طلبیده است. تعبیرات قرآن در باره ی تحدّی، متفاوت است.
الف - مانند این قرآن را بیاورید؛ «قل لئن اجتمعت الإنس و الجنّ علی أن یأتوا بمثل هذا القرءان لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً».(2)
ب - ده سوره مانند قرآن بیاورید؛ «أم یقولون افتریه قل فأتوا بعشر سور مثله».(3)
ج - یک سوره مانند قرآن بیاورید؛ «أم یقولون افتریه قل فأتوا بسورة مثله»(4)و «و إن کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله».(5)
ص: 285
د - سخنی مانند قرآن بیاورید؛ «فلیأتوا بحدیث مثله».(1)
343 - جلوه ای از اعجاز قرآن
«أم یقولون افتریه قل فأتوا بسورة من مثله وادعوا من استطعتم من دون اللّه إن کنتم صادقین»(2)
قرآن کریم معجزه ی باقیه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است و در طول قرون، میلیون ها مخالف داشته و برای تضعیف قرآن و شکست اسلام فعالیت های بسیاری شده است، لیکن این ندای مبارزه خواهانه قرآن تاکنون بی پاسخ مانده و تا قیامت بی جواب خواهد ماند. چون سخن از تحدی قرآن است، به گوشه ای از امتیازات این معجزه ی الهی اشاره می شود:
* - گنجانیدن معارفی بلند در کلماتی کوتاه؛ مثلاً در مورد زن و مرد می گوید: «هنّ لباس لکم و أنتم لباس لهنّ» یا برای ناتوانی قدرت های غیر الهی می گوید: «لن یخلقوا ذباباً»؛ توان آفرینش مگسی را هم ندارد.
* - شیرینی کلام و نفوذ؛ هزار بار هم خوانده شود، کهنه نمی شود.
* - آهنگ کلام؛ طنین و آهنگ کلمات آن مخصوص است و اگر آیه ای از قرآن در میان سخنان عرب زبان یا در میان روایات باشد، مشخص است.
* - جامعیت قرآن؛ از استدلال تا مثال، از دنیا تا آخرت و نیز مسایل خانوادگی، حقوقی، سیاسی، اخلاقی، اعتقادی، تاریخی و ... را در بردارد.
* - واقع گرایی؛ محتوای آن مبنی بر حدس و گمان نیست، حتی داستان هایش مستند و واقعی است.
ص: 286
* - جهانی بودن؛ مردم در هر سطح و هر مکانی باشند، می توانند از آن بهره ببرند و قرآن به صورت کتاب تخصصی نیست.
* - جلوه ی ابدی؛ هر چه از عمر بشر و علوم او می گذرد، اسرار بیشتری از آن کشف می شود.
* - رشد فزاینده؛ با داشتن بیشترین دشمن و ضربات فراوان، بیشترین رشد را در طول عمر خود داشته است.
* - معجزه ای در دست همگان؛ این معجزه در دست همه است و از نوع حروف و کلماتی است که در اختیار مردم است.
* - آورنده ی ویژه؛ از فردی درس نخوانده و در منطقه ای محروم از سواد است.
* - کتاب جامع؛ هم معجزه است، هم کتاب دستور و قانون.
* - مصون از تحریف؛ چیزی به آن افزوده یا از آن کاسته نشده است.
344 - تفاوت معجزه ی الهی با کارهای خارق العاده
«و إلی ثمود أخاهم صالحاً قال یا قوم اعبدوا اللّه مالکم من إله غیره قد جاءتکم بیّنة من ربّکم هذه ناقة اللّه لکم»(1)
تفاوت بیّنه و معجزه ی الهی با کارهای خارق العاده ی بشری به شرح زیر است:
الف - معجزه نیاز به تمرین و تلقین و تحصیل و سابقه ندارد، ولی کارهای خارق العاده ی دیگر نیاز به تمرین و تلقین و تحصیل دارد.
ب - صدور معجزه هماره از اشخاص خوش سابقه و معصوم است، ولی کارهای دیگر
ص: 287
ممکن است از افراد نااهل نیز صادر شود.
ج - هدف معجزه ارشاد است، ولی هدف دیگران خودنمایی، شهرت و کسب مال و ایجاد سرگرمی است.
د - معجزه همواره با تحدّی همراه است؛ یعنی پیامبران ادعا می کنند که دیگران از انجام آن ناتوانند، اما در کار نوابغ و مخترعان و مرتاضان، این علایم و نشانه ها نیست.(1)
ویژگی های قرآن
345 - قرآن کریم سرآغاز همه ی نعمت ها
در سوره ی مبارکه ی الرحمن که فهرست گونه ای از نعم خداوند است، اولین نعمتی را که خداوند سبحان ذکر می کند، نعمت قرآن است؛ «الرّحمن * علّم القران»(2)تعلیم قرآن، آشنا شدن به قرآن، نعمت فهمیدن قرآن سرآغاز نعمت های جهان هستی است. بعد کم کم سخن از بهشت و نعمت های آن است.(3)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 346 تا 360
346 - حفظ قرآن از تحریف
«انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون»(4)
ص: 288
این آیه ی شریفه از آیات مستند بر عدم تحریف قرآن کریم است. آیة اللّه خویی «ره میگوید: مدّعی تحریف در قرآن کریم، احتمال تحریف در نفس همین آیه را هم می دهد. زیرا این جزو آیات قرآن کریم است و استدلال به آن صحیح نیست، مگر آن که عدم تحریف ثابت شود و اگر بخواهیم عدم تحریف را با این آیه ثابت کنیم، دور است و آن گاه این گونه پاسخ می دهد: این شبهه برای کسی اعتبار دارد که عترت طاهره را از خلافت الهیه
بر کنار می داند، اما مؤمنان راستین به امامت آنان، می دانند که عترت در موارد گوناگونی به کتاب (قرآن) استدلال کرده اند و نیز تقریر اصحاب آنان بر همین مسأله، حاکی از حجیت کتاب موجود است.(1)
347 - دلایل عدم تحریف قرآن
الف - «إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون»(2)؛ قرآن را ما نازل کرده ایم و ما حتماً حافظ آن هستیم، با دو تأکید «إنّ» و «لام»، پس بدیهی است که خداوند آن را از هر گونه نقصان و زیادت حفظ خواهد کرد.
ب - «و إنّه لکتاب عزیز * لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید».(3)منظور از «بین یدیه» زمان نزول و از «من خلفه» زمان بعد است؛ یعنی او کتاب با عزّتی است که نه در حال و نه در آینده، بطلان در آن راه ندارد تا به واسطه ی زیادت یا نقصان، تحریف شود و از حجیّت بیفتد.
ج - حدیث ثقلین که فریقین به طور متواتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده اند که فرمود:
ص: 289
«إنّی تارک فیکم الثّقلین کتاب اللّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»؛ این حدیث که وجوب تمسک به قرآن را ایجاب می کند، باید قرآن تحریف نشده باشد، وگرنه تمسک به قرآن محرّف معنایی ندارد و از ضلالت باز نمی دارد.(1)
د - از حدیث پیش گفته استفاده می شود که قرآن کریم در زمان پیامبرصلی الله علیه وآله به صورت کتاب مدوّن جمع آوری شده بود. زیرا در صورتی می توان قرآن را کتاب نامید که همه ی آیات و مطالبش جمع باشد و در غیر این صورت به آن کتاب اطلاق نمی شود.
ه - در نمازهای یومیه لازم است که مسلمانان بعد از حمد یک سوره ی کامل بخوانند و کسانی که به تحریف معتقدند، نباید در صورت احتمال تحریف، در نمازشان سوره بخوانند با این که می خوانند.
348 - سوگند خداوند به قرآن
«فلا أقسم بمواقع النّجوم * و انّه لقسم لو تعلمون عظیم * انّه لقرءان کریم»(2)
وقتی خداوند سبحان می خواهد از عظمت قرآن سخن بگوید، به جایگاه ستارگان و محل طلوع و غروب آن ها سوگند یاد می کند و تأکید می کند که سوگند عظیمی است اگر بدانید. به تعبیر علامه طباطبایی قدس سره قسم های قرآن در برابر بیّنه نیست، بلکه به خود بیّنه است. توضیح این که: در محاکم بشری مدّعی بیّنه اقامه می کند و مدعی علیه سوگند می خورد؛ «البیّنة علی المدّعی و الیمین علی من أنکر»، پس سوگند
در برابر بیّنه است، آن که بیّنه دارد، شاهد اقامه می کند و آن که بیّنه ندارد، قسم می خورد. سوگندهای الهی از این
ص: 290
قبیل نیست، بلکه خدای سبحان به خود دلیل قسم یاد می کند. مثل این که شما بگویید: قسم به آفتاب که الآن روز است.(1)
349 - نزول قرآن کریم
«و لا تعجل بالقران من قبل أن یقضی إلیک وحیه»(2)
این آیه ی شریفه از جمله وجوهی است که مضمون روایات را در ارتباط دو نحوه از نزول قرآن کریم تأیید می کند که یک مرتبه از ابتدا تا انتها دفعتاً و یک مرتبه تدریجاً نازل شده است. زیرا اگر پیامبرصلی الله علیه وآله قبل از تمام شدن یا چند آیه ای که مثلاً الان جبرئیل آورده، علمی به بقیه ی آن نمی داشت، معنا نداشت که بفرماید: قبل از تمام شدنِ وحیش، در خواندنش عجله مکن. پس روشن می شود که قبل از
تمام شدن وحی هم آن جناب آیه ی شریفه را می دانست.(3)
350 - سرّ نامگذاری قرآن به فرقان
هر چیزی که حق را از باطل مشخص سازد، «فرقان» نام دارد. به این جهت از روز جنگ بدر، در قرآن به «یوم الفرقان»(4)تعبیر شده است. زیرا در آن روز ارتش کوچکی که فاقد هر گونه ساز و برگ جنگی بود، سپاه نسبتاً بزرگ و نیرومندی را که از هر جهت برتری داشت، شکست داد. همچنین به معجزات نه گانه ی موسی علیه السلام نیز «فرقان» اطلاق شده
ص: 291
است؛ «و إذ ءاتینا موسی الکتاب و الفرقان»(1102)و نیز گاهی به عقل و
روشن بینی «فرقان» گفته می شود؛ «یا أیّها الّذین امنوا إن تتّقوا اللّه یجعل لکم فرقاناً».(1)
قرآن کریم نیز به «فرقان» ستوده شده است؛ چون وسیله ای است که حق را از باطل مشخص می سازد.(2)
351 - عدم اختلاف در قرآن کریم
«أفلا یتدبّرون القرءان و لو کان من عند غیر اللّه لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً»(3)
آیه ی شریفه، مردم را ترغیب به تدبّر و تأمّل در قرآن کریم می کند. به این که در آیات الهی دقت کنند و ببینند که هیچ اختلافی در آیات قرآن وجود ندارد. همین عدم اختلاف در قرآن، مردم را به این مطلب هدایت می کند که قرآن کتاب الهی است و از طرف غیر خدا نیست. زیرا اگر از جانب غیر خدا بود، از اختلاف سالم نمی ماند، چون نظام طبیعت بر اساس حرکت و تغییر استوار است. هیچ انسانی نیست که مشاهده نکند هر روز
عاقل تر از دیروز است، هر عمل یا صنعتی که از او ناشی می شود، هر نظریه و رأیی که دارد، در مرحله ی اخیر آن استوارتر از اولی است.
معارف و حقایق قرآن در ضمن آیاتی نازل شده که حدود بیست و سه سال به طول انجامیده و در حالات مختلف شب و روز، حضر و سفر، صلح و جنگ، سختی و خوشی، تنگی و گشایش نازل شده است، با این وصف، نه در بلاغت و نه در معارف و نه در قوانین فردی و اجتماعی این کتاب، هیچ گونه فراز و نشیب و اختلافی وجود ندارد. بنا بر این، اگر
ص: 292
کسی در قرآن کریم تدبر کند، حکم خواهد کرد که این سخنان از کسی نیست که تحوّل و تکامل هستی در
او مؤثّر باشد، بلکه گوینده ی آن خداوند واحد قهّار است.(1)
352 - عظمت قرآن کریم
«إنّا أنزلناه فی لیلة مبارکة»(2)
قرآن کریم از سه جهت دارای عظمت و بزرگی است:
1 - ذات آن که سخن الهی است.
2 - نزول آن در شب پربرکت که شب قدر است.
3 - محل نزول آن که قلب مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است.(3)
353 - مجد و شرافت قرآن کریم
«بل هو قرءان مجید فی لوح محفوظ»
مجد و شرافت قرآن بسیار است. از جمله:
1 - یکی از دو ثقلین است که تمسک به آن مایه ی سعادت بشر است.
2 - معجزه ی جاویدان پیامبر تا دامنه ی قیامت است.
3 - به بهترین و محکم ترین راه ها هدایت می کند؛ «إنّ هذا القرءان یهدی للّتی هی أقوم»(4).
4 - یکی از شفعای روز قیامت است.
ص: 293
5 - تلاوت هر سوره ی آن، بلکه هر آیه ی آن از فضیلت خاصی برخوردار است.(1)
354 - حق تلاوت قرآن کریم
«الّذین ءاتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته أولئک یؤمنون به»(2)
این تعبیر، بسیار پر معناست و خطّ روشنی را برای ما در برابر قرآن کریم و کتب آسمانی مشخّص می سازد. زیرا مردم در برابر آیات الهی چند گروهند:
الف - قشری گرایان که تمام اصرارشان بر ادای الفاظ و حروف از مخارج آن است. آن ها هماره در فکر وقف و وصل و حروف یرملون و شدّ و مدّند و کمترین اهمیتی به محتوا و معنا نمی دهند، تا چه رسد به عمل کردن به آن.
ب - علم گرایان که از الفاظ فراتر رفته و در معانی دقت می کنند و در ریزه کاری ها و نکات قرآن می اندیشند و از علوم آن آگاهند، اما در عمل کردن ناکامند.
ج - مؤمنان راستین که قرآن را کتاب عمل و برنامه ی کامل زندگی خود می شمارند. خواندن الفاظ و اندیشه در معانی و درک مفاهیم این کتاب بزرگ را مقدمه ای برای عمل می دانند. از این رو، هنگام قرائت قرآن روح تازه ای در کالبد آن ها دمیده می شود.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه چنین می خوانیم: «یرتّلون آیاته و یتفقّهون به و یعملون بأحکامه و یرجون وعده و یخافون وعیده و یعتبرون بقصصه و یأتمرون بأوامره و ینتهون بنواهیه ما هو و اللّه حفظ آیاته و درس حروفه .... حفظوا حروفه و أضاعوا حدوده و انّما هو تدبّر آیاته و العمل بأرکانه
ص: 294
قال اللّه تعالی: «کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدبّروا ءایاته»»(1)؛ آیات آن را با دقت
بخوانند و حقایق آن را درک کنند و به احکام آن عمل کنند و به وعده های آن امیدوار و از وعیدهای آن ترسان باشند، از داستان های آن عبرت بگیرند و به اوامرش گردن نهند و نواهی آن را بپذیرند. به خدا سوگند منظور فقط حفظ کردن آیات و خواندن حروف نیست، آن ها حروف قرآن را حفظ کردند، اما حدود آن را ضایع ساختند.
منظور این است که در آیات قرآن بیاندیشند و به احکامش عمل کنند. چنان که قرآن کریم می فرماید: این کتاب پربرکت که ما بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبّر کنند.(2)
355 - ولایت قرآن
در قرآن کریم ولایت برای خداوند و ملایکه و انسان بیان شده است:
الف - ولایت خداوند دو گونه است: تکوینی و حقیقی، تشریعی و اعتباری. ولایت تکوینی یعنی تصرف در همه ی اشیا و تدبیر امر خلق بر پایه ی اراده ی الهی، مانند: «أم اتّخذوا من دونه أولیاء فاللّه هو الولیّ»(3). مراد از ولایت تشریعی، ارشاد، توفیق تشریع شریعت و به طور کلی ولایت در امور مرتبط با دین است. بر این اساس، خداوند ولی مؤمنین و متقین است؛ «اللّه ولی الّذین ءامنوا یخرجهم من الظّلمات الی
النّور»(4).
ب - ولایت ملایکه نسبت به مؤمنین، مانند: «نحن أولیاءکم فی الحیوة الدّنیا و فی الاخرة».
ص: 295
ج - ولایت تشریعی انسان کامل، مانند: «النّبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم»(1) و «إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین ءامنوا ...»(2).
د - ولایت تکوینی انسان کامل؛ تمام کارهای خارق العاده ای که از انبیا و اولیای الهی در قرآن کریم بیان شده، حکایت از ولایت تکوینی آنان در جهان هستی می کند، مانند خشک شدن دریا برای حضرت موسی علیه السلام؛ «فاضرب لهم طریقاً فی البحر یبساً»(3) و شکافته شدن قمر برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله؛ «اقتربت السّاعة و انشق القمر»(4) و نظایر این امور.
356 - قرآن کریم مایه ی اصلاح دنیا و آخرت انسان
«حم تنزیل من الرّحمن الرّحیم»(5)
کلمه ی «تنزیل» خبرِ مبتدای محذوف است و این کلمه هر چند مصدر است، ولی به معنای اسم مفعول است و در نتیجه، تقدیر آیه ی شریفه این است: «هذا منزّل من الرّحمن الرّحیم»؛ این کتاب نازل شده از ناحیه ی رحمن و رحیم است.
اگر از میان همه ی اسما و صفات خداوند نام دو صفت رحمان و رحیم را ذکر کرد که اولی رحمت عامه ی خداوند را بیان می کند که شامل مؤمن و کافر می شود و دومی از رحمت خاصه ی خدا خبر می دهد که تنها شامل مؤمنان است، اشاره به این نکته دارد که تنزیل کتاب آسمانی مایه ی اصلاح دنیا و آخرت مردم است.(1121)
1121) المیزان / ج 17 / ص 359.
ص: 296
357 - طهارت باطنی و تماس با قرآن کریم
«لا یمسّه إلاّ المطهّرون»(1)
این آیه دو تفسیر و یک تأویل دارد. نخستین تفسیرش این است که مراد از «مطهّرون»، فرشتگان هستند؛ یعنی فرشتگانی که به امر الهی به کتاب مکنون و لوح محفوظ راه دارند. تفسیر دومش این است که آیه ی شریفه بیانگر حکم فقهی است و اگر چه به صورت نفی بیان شده، لیکن مفاد آن نهی است؛ یعنی کسانی که طهارت شرعی ندارند، نباید به نوشته های آیات قرآن دست بزنند. اما تأویل، یعنی معنای باطنی آیه ی شریفه آن است که
حقیقت قرآن را جز کسانی که طهارت توحیدی و ایمانی و قلبی دارند، درک نمی کند.
مرحوم علامه ی طباطبایی می فرماید: منظور از مسّ قرآن، دست کشیدن به خطوط آن نیست، بلکه علم به معارف آن است که جز پاکان خلق، کسی به معارف آن عالم نمی شود و منظور از «مطهّرون» کسانی هستند که خداوند قلب آن ها را از رجس پاک گردانیده است؛ «إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»(2).
358 - لزوم ایمان به قرآن و دفع ضرر محتمل
«قل أرأیتم إن کان من عنداللّه ثم کفرتم به من أضلّ ممّن هو فی شقاق بعید»(3)
علامه ی طباطبایی می فرماید: مفاد آیه ی شریفه این است که قرآن کریم شما را به سوی خداوند می خواند و گویای آن است که از سوی خداست و دست کم این است که احتمال صدق این دعوا می رود و همین مقدار برای وجوب نظر و تأمل در امر آن و برای دفع ضرر
ص: 297
محتمل کافی است و چه ضرری بالاتر از هلاک ابدی. از این رو اعراض شما از قرآن کریم معنایی ندارد.(1)
359 - قرآن، هدایت برای پرهیزکاران
سؤال: با توجه به این که قرآن کریم هدایت و راهنما برای عموم انسان ها است؛ «هدی للنّاس»(2)چرا در آغاز سوره ی بقره، هدایت آن به پرهیزکاران اختصاص داده شده است؛ «هدی للمتّقین».(3)
در پاسخ باید گفت:
الف - قرآن کریم گرچه برای عموم مردم هدایت است، لکن فقط پرهیزکاران از معارف آن بهره می برند؛ «هم الّذین به و اهتدوا بهداه»،چنان که قرآن کریم بیم دهنده برای همه ی مردم است، اما اهل خشیت تنها از انذار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله متأثر می گردند؛ «نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً»(4)و «إنّما أنت منذر من یخشیها».(5)
ب - قرآن کریم برای انسان ها هدایت است و گویا پرهیزکاران انسان هستند و در فرهنگ قرآنی، غیر پرهیزکاران انسان شمرده نمی شوند. فخر رازی گوید: «فمن لا یکون متقیاً کانّه لیس بانسان»، چنان که قرآن کریم غیر اهل تقوا را انسان ندانسته و در ردیف حیوان آورده است؛ «أولئک کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً».(6) علی علیه السلام در باره ی غیر اهل تقوا می فرماید: «فصورته صورة انسان و القلب قلب حیوان».(1131)
1131) نهج البلاغه / خطبه 87 ؛ تبیان / ج 1 / ص 53 ؛ مجمع البیان / ج 1 / ص 36 ؛ تفسیر کبیر / ج 1 / ص 21.
ص: 298
ص: 299
ص: 300
معارف قرآنی
360 - معنای آیات محکم و متشابه
«منه ءاایات محکمات هنّ أمّ الکتاب و أُخر متشابهات»(1)
مقصود از اِحکام آیات اتقان مخصوصی است که در این قبیل از آیات وجود داشته و در دلالت کردن بر مدلول خود هیچ تشابهی ندارند. مانند: «اللّه خالق کل شی ء»، و منظور از متشابهات، آن آیاتی است که در نظر ابتدایی مصداق و مدلول واقعیش برای شنونده روشن نیست و این تشابه، به حال خود باقی است تا وقتی که آن را به محکمات ارجاع دهیم.
مثلاً در آیه ی «الرّحمن علی العرش استوی»(2)تصریح شده که خداوند بر کرسی قرار گرفته است، در نظر ابتدایی برای شنونده تردید حاصل می شود و برای او معنای حقیقی آن روشن نیست، لیکن وقتی به آیه ای چون: «لیس کمثله شی ء»،(3)خداوند شبیه چیزی نیست، ارجاع شود، معلوم می شود که استقرار خداوند بر عرش از نوع استقرار جسمانی نیست که اعتماد و تکیه بر مکان باشد، بلکه منظور تسلط و احاطه بر ملک است.
همچنین هنگامی که آیه ی «إلی ربّها ناظرة»(4)(به پروردگارش نظر می کند)، به مخاطب القا می شود، در حال تردید قرار می گیرد و منظور واقعی
ص: 301
را نمی فهمد، ولی پس از مراجعه به امثال آیه ی «لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار»(1)معلوم می شود که مقصود از آن نگاه کردن جسمانی نیست.(2)
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 361 تا 375
361 - معنای املا در قرآن
«و لا تحسبنّ الّذین کفروا إنّما نملی لهم خیرٌ لأنفسهم»
کافران هرگز نپندارند که چون مهلتشان می دهیم، به سود آنان است. «نملی» از مصدر «املاء» به معنای مهلت دادن است. اگر «املاء» به معنای دیکته معروف شده است، به همین معناست که املا کننده، جمله به جمله می گوید و در فواصل آن ها مکث می کند و مهلت می دهد تا نویسنده آن را بنویسد، این مهلت دادن به گناهکاران جزو سنن الهی و مکر و استدراج است. اگر خداوند هر گناه و فجوری را بلافاصله در دنیا جزا
می داد، چهره ی جهان تغییر می یافت و تکلیف و اختیار انسان به حال خود باقی نمی ماند و به این شباهت داشت که خداوند برای اثبات حقانیت هر صاحب حقّی دخالت کند یا هماره معجزه و خوارق عادت ظاهر سازد. با این که دنیا دار تکلیف است نه دار جزا و کیفر.(3)
362 - سرّ اِفراد و جمع آوردن فعل
«و یعبدون من دون اللّه ما لا یملک لهم رزقاً من السّموات و الأرض شیئاً و لا یستطیعون»(4)
سرّ اِفرادِ «یملک» و جمع بودنِ «لا یستطیعون» آن است که از جهت نظر به لفظِ «ما»
ص: 302
فعل «یملک» مفرد و از جهت توجه به معنای «ما» فعل «یستطیعون» به هیئت جمع ذکر شده است.
چنانچه این اِفراد و جمع در آیه ی شریفه ی «و جعل لکم من الفلک و الأنعام ما ترکبون لتستووا علی ظهوره» نیز ملاحظه شده که «ظهور» به صورت جمع و ضمیر «ه» به صورت مفرد ذکر شده است.(1)
363 - تکامل بشر در پرتو قرآن
خداوند متعال چهار مرحله از مراحل تربیت و تکامل بشر را در پرتو قرآن کریم بیان می کند؛ «یا أیّها النّاس قد جاءتکم موعظة من ربّکم و شفاء لما فی الصّدور و هدی و رحمة للمؤمنین».(2)مرحله ی اول موعظه است. وقتی انسان ها در دریای غفلت غوطه ور هستند و باطن آن ها را تاریکی شک و ریب فراگرفته، قرآن کریم آن ها را اندرز می دهد و از خواب غفلت بیدار می کند.
در مرحله ی دوم، قرآن مجید روح بشر را از رذایل اخلاقی و صفات زشت پاک می کند و در مرحله ی سوم، انسان ها را با مهربانی به معارف حق اسلام و اخلاق کریمه و اعمال شایسته هدایت می کند و در مرحله ی چهارم، انسان ها لیاقت و استعداد دریافت رحمت حق را پیدا می کنند و به تدریج ترقی می کنند تا سرانجام به انبیا و اولیای حق ملحق می شوند. بنا بر این، هر یک از این مراحل به دنبال دیگری قرار دارد و
جالب این که همه ی این ها در سایه ی قرآن کریم صورت می پذیرد.(1142)
1142) المیزان / ج 10 / ص 81.
ص: 303
364 - کاربرد متعاکس اسم فاعل و مفعول
در قرآن کریم در دو مورد اسم فاعل به معنای اسم مفعول آمده است. مانند: «لا عاصم الیوم من أمر اللّه الاّ من رحم»(1)که عاصم به معنای معصوم است و مانند: «خلق من ماء دافق»(2)که به معنای مدفوق است، و در سه مورد اسم مفعول به معنای اسم فاعل آمده است. مانند: «حجاباً مستوراً»(3)و «انّه کان وعده مأتیاً»(4)و «جزاء موفوراً».(5)
365 - اقسام تزیین در قرآن
از نظر قرآن کریم تزیین بر دو نوع است. گاهی تزیین امور دنیوی جهت نیل به آخرت و طلب رضایت الهی است که انسان به وسیله ی انجام اعمال مختلفه ای که مربوط به مال و جاه و اولاد و نفوس است، رضایت الهی را به دست می آورد، که این نوع از تزیین را خداوند به خود نسبت می دهد؛ «إنّا جعلنا ما علی الأرض زینة لها»(6)و «قل من حرّم زینة اللّه الّتی أخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق».(7)
نوع دیگر، تزیینی است که برای جلب قلوب افراد نسبت به امور دنیوی و باز داشتن و غافل کردن آن ها از یاد خدا ست. این نوع از تزیین تصرّف شیطانی است که خدای متعال آن را به شیطان نسبت داده و بندگانش را از آن برحذر داشته است؛ «قال ربّ بما
ص: 304
أغویتنی لأزیّننّ لهم فی الأرض»(1)و «و زیّن لهم سوء أعمالهم».(2) پس قسم دوم از تزیین که منسوب به شیطان است، به خدا نسبت داده نمی شود، فقط از آن جهت که تصرّف
شیطان و همه ی اسباب خیر و شر به اذن الهی است، به خداوند مستند است.(3)
366 - معنای طیّب در قرآن
«ربّ هب لی من لدنک ذریّة طیّبة»(4)
طیّب بودن یک شی ء ملایمت داشتن آن با منظوری است که صاحبش از آن دارد مثلاً «بلد طیب» شهری را گویند که از نظر آب و هوا و رزق و روزی ملایم حیات و زندگی اهلش باشد. خداوند می فرماید: «و البلد الطّیّب یخرج نباته بإذن ربّه».(5)
حیات طیبه، آن زندگی است که صاحبش به آن خوشدل و نسبت به آن اطمینان خاطر داشته باشد، و به همین جهت به عطر خالص، «طیب» گویند، و ذریه ی طیبه، فرزند صالحی است که در صفات و افعال بر طبق آرزو و آمال پدر باشد.(6)
در قرآن کریم کلمه ی «طیّب» وصف برای امور ذیل آمده است:
* - انسان؛ «و الطّیّبون للطّیّبات أولئک مبرّءون ممّا یقولون».(7)
* - عقیده؛ «الیه یصعد الکلم الطّیّب».(8)
* - سخن؛ «و هدوا إلی الطّیّب من القول».(9)
ص: 305
* - درخت؛ «ألم ترکیف ضرب اللّه مثلاً کلمة طیّبة کشجرة طیّبة».(1)
* - مسکن بهشتی؛ «و مساکن طیّبة فی جنّات عدن ذلک الفوز العظیم».(2)
* - رزق؛ «کلوا من طیّبات ما رزقناکم و لا تطغوا فیه».(3)
* - زمین؛ «فتیمّموا صعیداً طیّباً».(4)
* - زندگی؛ «من عمل صالحاً من ذکر أو أنثی فلنحیینّه حیوة طیّبة».(5)
* - ذریّه و فرزند؛ «ربّ هب لی من لدنک ذرّیّة طیّبة».(6)
* - شهر؛ «و البلد الطّیّب یخرج نباته بإذن ربّه».(7)
367 - لوح محفوظ
«بل هو قرءان مجید * فی لوح محفوظ»(8)
«لوح» به فتح لام به معنای صفحه ی عریضی است که چیزی بر آن می نویسند و «لوح» به ضم لام به معنای عطش و همچنین هوایی است که میان آسمان و زمین قرار دارد. فعلی که از اولی مشتق می شود، به معنای آشکار شدن و درخشیدن است. آیه ی شریفه ی فوق دلالت دارد که صفحه ای وجود دارد که قرآن کریم بر آن ثبت شده است، ولی نه صفحه ای چون الواح متداول در میان ما، بلکه در تفسیری از ابن عباس آمده است: «طول لوح
محفوظ به اندازه ی فاصله زمین و آسمان و عرضش به مقدار فاصله ی مشرق و مغرب
ص: 306
است».
به نظر می رسد که لوح محفوظ همان صفحه ی علم خداوند است که شرق و غرب عالم را فرا گرفته است و از هر دگرگونی و تحریف محفوظ است و در قرآن کریم گاهی از آن به «کتاب مبین» تعبیر شده است.(1)
بنا بر این، نزدیک ترین تفسیری که برای لوح محفوظ می توان بیان کرد، علم بی پایان پروردگار است که همه چیز در آن ثبت و ضبط است و هیچ گونه تغییری در آن راه ندارد. جهان پهناور هستی نیز انعکاسی از این لوح محفوظ است. زیرا همه ی ذرات وجود ما و همه ی گفته ها و اعمال ما در آن محفوظ می ماند. هر چند ظاهراً چهره عوض می کند، اما هرگز از میان نمی رود.(2)
368 - منعزل بودن فعل ماضی از زمان
در آیه ی شریفه که فرمود: «قالوا کیف نکلّم من کان فی المهد صبیّاً»(3)، چگونه با کسی که در گهواره بوده است، سخن بگوییم؛ تعبیر به «کان» مخلّ به معنای آیه است. زیرا پاسخ دادن کودک وقتی معجزه است که فعلاً در گهواره و طفل باشد، نه آن که در روزگار گذشته در گهواره و طفل بوده است. چون همه ی افراد بزرگ سال هم روزی در گهواره طفل بوده اند، پس بهتر بود که بفرماید: «من فی المهد صبیٌّ»؛ کسی که در
گهواره طفل است.
علامه ی طباطبایی قدس سره جواب های متعددی از این اشکال را نقل و نقد کرده و در
ص: 307
نهایت بهترین پاسخ را چنین بیان می کند: کلمه ی «کان» منعزل از زمان است. زیرا کلام بویی از معنای شرط و جزا را دارد و معنای آیه ی شریفه این است: کسی که کودک است، گفتگو با او ممکن نیست.(1)
369 - شهید در قرآن
واژه ی شهید و مشتقات آن بارها در قرآن کریم درباره ی: پیامبر، فرشته ی مراقب اعمال انسان ها، امت اسلام، جان باخته در راه خدا، گواه و حاضر به کار رفته است؛ اما شهید به معنای فدایی در راه خدا، یکی از مقدس ترین واژگان قاموس دینی است که در قرآن کریم به صورت «مقتول فی سبیل اللّه» از آن تعبیر شده است.
اهل لغت گفته اند: کشته شدگان در راه خدا را از آن جهت شهید گویند که فرشتگان رحمت بر مشهد او حاضر می شوند. بعضی دیگر گفته اند: زیرا خداوند متعال و فرشتگان بر رستگاری او گواهی می دهند. گروه سومی نیز گفته اند: چون در روز قیامت از او گواهی می طلبند.
به طور کلی شهیدان دارای این ویژگی های هستند:
الف - زنده بودن در نزد خدا؛ «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل اللّه أموات بل أحیاء ولکن لا یشعرون».(2)
ب - از روزی خداوند در عالم برزخ بهره مند می شوند؛ «و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل اللّه أمواتاً بل أحیاء عند ربّهم یرزقون».(3)
ص: 308
ج - مورد مغفرت خدا قرار می گیرند؛ «و لئن قتلتم فی سبیل اللّه أو متّم لمغفرة من اللّه و رحمة خیر ممّا یجمعون».(1)
د - پاداش بزرگ دارند؛ «و من یقاتل فی سبیل اللّه فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجراً عظیماً».(2)
ه - اعمال شهیدان هرگز تباه نخواهد شد؛ «و الّذین قتلوا فی سبیل اللّه فلن یضلّ أعمالهم».(3)
و - شهادت کفّاره ی گناهان و ضمانت بهشت است؛ «فالّذین هاجروا و أخرجوا من دیارهم و أوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لأکفّرنّ عنهم سیّئاتهم و لأدخلنّهم جنّات تجری من تحتها الأنهار ثواباً من عند اللّه».(4)
370 - منظور از لقاء اللّه
«من کان یرجوا لقاء اللّه فانّ اجل اللّه لات»(5)
مفسران در زمان معنای لقای پروردگار وجوهی ذکر کردند:
1 - بعثت و قیامت.
2 - رسیدن به عاقبت زندگی و دیدار ملک الموت و حساب و جزا.
3 - ملاقات جزای خداوند یعنی ثواب و عقاب.
ص: 309
4 - ملاقات حکم خداوند در روز قیامت.
این وجوه از ظاهر کلام به دور است، مگر این که خواسته باشند لقاء اللّه را به لازمه اش تفسیر کنند. ظاهراً مراد از «لقاءاللّه» قرار گرفتن بنده در موقعیتی که میان او و پروردگارش حجابی نباشد، همچنان که روز قیامت چنین است. چون روز ظهور حقایق است که قرآن کریم فرمود: «و یعلمون أنّ اللّه هو الحق المبین»؛ آن روز یقین می کنند که خدا حق آشکار است. بنا بر این، لقای هر چیز علم یافتن به وجود اوست و روز
قیامت مردم به حقّانیّت خدا علم پیدا می کنند و لقای علمی بر ایشان حاصل می شود(1).
کوتاه سخن این که: لقا به معنای دیدن نیست. چنان که شخص نابینایی می گوید: من با فلانی ملاقات کردم و منظورش از ملاقات دیدن نیست. چون او چشم ندارد، اما در عین حال ملاقات کرده و علم به وجود طرفِ ملاقات پیدا کرده است.
371 - گیاهان در قرآن
به طور کلی در آیات قرآن به موضوع گیاهان و روییدن آن ها و زینت بودن آن ها برای زمین و نشانه بودن آن ها برای خداوند اشاره شده است. مهم ترین گیاهانی که در قرآن به آن اشاره شده، بدین شرح است: سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیاز؛ «فادع لنا ربّک یخرج لنا ممّا تنبت الأرض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها»(2)، و انگور؛ «انّ المتّقین مفازاً * حدائق و أعناباً»(3) و خرما و انار؛ «فیها
فاکهة و نخل و رمّان»(4) و انجیر و زیتون؛ «و التّین و الزّیتون»(5) و دانه و هسته خرما؛ «انّ اللّه
ص: 310
فالق الحبّ و النّوی»(1) و درخت موز؛ «و طلح منضود»(2) و کدو؛ «و أنبتنا علیه شجرة من یقطین».(3)
372 - دعوت اسلام به حیات و زندگی
«یا أیّها الّذین ءامنوا استجیبوا للّه و للرّسول إذا دعاکم لما یحییکم»(4)
دعوت اسلام دعوت به سوی حیات و زندگی است. حیات معنوی، حیات مادی، حیات فرهنگی، حیات اقتصادی، حیات سیاسی و ... . این تعبیر جامع ترین تعبیری است که در باره ی اسلام و آیین حق آمده است. اگر کسی سؤال کند: اسلام هدفش چیست؟ در یک جمله ی کوتاه می گوییم هدفش حیات در تمام زمینه ها.
آیا مردم قبل از اسلام و دعوت قرآن مرده بودند که قرآن آن ها را دعوت به حیات می کند؟ پاسخ: آری! آن ها فاقد حیات به معنای قرآنی بودند. زیرا حیات و زندگی مراحل مختلفی دارد که قرآن به همه ی آن ها اشاره کرده است:
الف - حیات گیاهی؛ «اعلموا ان اللّه یحیی الأرض بعد موتها».(5)
ب - حیات حیوانی؛ «ان الّذی أحیاها لمحیی الموتی».(6)
ج - حیات فکری و عقلانی؛ «أو من کان میتاً فأحییناه».(7)
د - حیات جاویدان؛ «یا لیتنی قدّمت لحیاتی».(8)
ص: 311
پس، روشن می شود که مردم عصر جاهلی گرچه زندگی مادی حیوانی داشتند، اما از زندگی انسانی و معنوی و عقلانی محروم بودند. قرآن مجید آن ها را دعوت به حیات انسانی کرد و این دعوت، فقط در پرتو ایمان و عمل صالح تحقق می پذیرد؛ «من عمل صالحاً من ذکر أو أنثی و هو مؤمن فلنحیینّه حیوة طیّبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون».(1)
قرض الحسنه در قرآن
«من ذا الّذی یقرض اللّه قرضاً حسناً فیضاعفه له أضعافاً کثیرة ...»(2)
373 - تعبیر کردن از انفاق در راه خدا به قرض، تعبیری مجازی است و میان قرض (اصطلاحی که انسان چیزی را بدهد تا مثل آن بازگردانده شود) و قرض دادن به خداوند از چند جهت تفاوت وجود دارد:
الف - قرض گرفتن انسان نشانه ی احتیاج اوست، اما خداوند متعال محتاج نیست.
ب - مالی که قرض گیرنده تحویل می گیرد، ملک او حساب نمی شود، اما در قرض دادن به خدا مالی که ما به او قرض می دهیم، ملک واقعی اوست.
پس باتوجه به تفاوت های پیش گفته، سرّ تعبیر به قرض از انفاق آن است که کار خیر نزد خداوند ضایع نمی شود و همان گونه که ادای قرض لازم است، خداوند در برابر انفاق ها و کارهای خیر، ثواب و پاداش عنایت می فرماید.(3)
374 - خداوند برای ترغیب مؤمنان به انفاق، تعبیر به قرض دادن می کند و این معنا
ص: 312
همه ی موارد زیر را دربر می گیرد؛
انفاقات واجب و مستحب مانند زکات و خمس و نفقه ی واجب النفقه و صدقه ی مستحب و صله ی رحم و احسان به فقرا و ایتام و سادات و اعتلای کلمه ی دین و مصارف حج و زیارت و سوگواری خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام و کمک به اهل علم و نشر کتب علمیّه و سایر مصارف خیریه که هر یک در حدّ خود، عبادتی بزرگ و دارای ثواب بسیار است.(1)
375 - خداوند انفاقی را که در راه او انجام می گیرد، قرض به خود قلمداد فرموده که چند برابر آن باز گردانده خواهد شد و این مردم را نسبت به این کار تشویق می کند.
نکته ی کاربرد استفهام و عدم استعمال امر و فرمان، این است که مخاطبان، سختی و مشقت امر را احساس نکنند.
تدریجی بودن احکام اسلام
روش قرآن کریم در مبارزه با انحرافات ریشه دار اجتماعی این است که تدریجاً زمینه سازی می کند و افکار عمومی را با مفاسد آن ها آشنا می سازد. بعد از حاصل شدن آمادگی کامل، قانون را به صورت صریح اعلام می کند،
ص: 313
و این معنا در باره ی تحریم شراب و ربا به خوبی از قرآن استفاده می شود.
هزار و یک نکته از قرآن کریم » نکات 376 تا 390
376 - تحریم شراب
نخست در بعضی از سوره های مکی اشاراتی به زشتی این کار کرد؛ «و من ثمرات النخیل و الأعناب تتّخذون منه سکراً و رزقاً حسناً»؛ از خرما و انگور هم رزق تهیه می شود، هم مست کننده است. بعد از این مرحله اشاره به منافع اقتصادی آن می کند و می فرماید: البته زیان های بزرگ آن به مراتب از منافع اقتصادی آن بیشتر است؛ «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للنّاس و اثمهما أکبر من
نفعهما».(1)به دنبال آن صریحاً به مسلمانان دستور می دهد که در حال مستی نماز نخوانند تا بدانند با خدای خود چه می گویند؛ «لا تقربوا الصّلوة و أنتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون».(2) سرانجام دستور نهایی و ممنوعیت این کار را اعلام می فرماید؛ «إنّما الخمر و المیسر ... رجس من عمل الشّیطان فاجتنبوه».(3)
377 - تحریم ربا در چند مرحله
نخست در باره ی «ربا» به یک پند اخلاقی قناعت شده است. از نظر افراد کوته بین، ثروت رباخواران زیاد است، اما در نزد خداوند چیزی بر آن افزوده نمی شود؛ «و ما ءاتیتم من رباً لیربوا فی أموال النّاس فلا یربوا عند اللّه»،(4)در جای دیگر ضمن انتقاد از عادات و رسوم غلط یهود، به عادت زشت رباخواری آنان اشاره کرده است؛ «و أخذهم الرّبوا و قد نهوا عنه»،(5)و در بخش دیگری حکم تحریم ربا را صریحاً ذکر
کرده، اما تنها به یک نوع آن که ربای چندین برابر است، اشاره کرده است؛ «یا أیّها الّذین ءامنوا لا تأکلوا الرّبا أضعافاً مضاعفة»(6)و سرانجام هرگونه رباخواری به شدت ممنوع شده و در حکم جنگ با خدا ذکر شده است؛ «فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه
ص: 314
و رسوله».(1)
378 - معنای کلمه در قرآن
در قرآن کریم برای کلمه معانی و مصادیق مختلفی ذکر شده است:
الف - وعده ی حتمی؛ «و تمّت کلمة ربّک علی بنی اسرائیل بما صبروا».(2)
ب - دین و آیین؛ «کلمة اللّه هی العلیاء».(3)
ج - عقیده ی حق؛ «الیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصالح یرفعه».(4)
د - پیامبر و اولیای الهی؛ «کلمة ألقاها الی مریم»(5)، در روایات از قول ائمه علیهم السلام آمده است: «نحن الکلمات التامات».
ه - روح؛ «و ألزمهم کلمة التقوی».(6)
و - سنّت و فرمان آفرینش؛ «و لولا کلمة سبقت من ربک لقضی الأمر بینهم».(7)
ز - مخلوقات جهان هستی و اسرار آن؛ «و لو أنّ ما فی الأرض من شجرة أقلام و البحر یمدّه من بعده سبعة أبحر مانفدت کلمات اللّه».(8)
379 - معانی دین در قرآن
در قرآن کریم، واژه ی «دین» در معانی مختلفی به کار رفته است:
الف - جزا و حساب؛ «مالک یوم الدّین».(9)
ص: 315
ب - شریعت و آیین؛ «و من یبتغ غیر الإسلام دیناً فلن یقبل منه».(1)
ج - طاعت و فرمانبرداری؛ «إنّ الدّین عند اللّه الإسلام».(2)
د - حکم و فرمان؛ «و لا یأخذکم بهما رأفة فی دین اللّه».(3)
ه - دعا و عبادت؛ «فإذا رکبوا فی الفلک دعوا اللّه مخلصین له الدّین».(4)
و - آیین یگانه پرستی (توحید)؛ «شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً و الّذی أوحینا إلیک».(5)
380 - معانی امر در قرآن
در قرآن مجید، امر در معانی و مصادیق گوناگونی به کار رفته است. اکنون به برخی از آن ها اشاره می کنیم:
1 - فرمان؛ «أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون أنفسکم».(6)
2 - کار؛ «لیس لک من الأمر شی ء أو یتوب علیهم أو یعذّبهم».(7)
3 - جنگ و کارزار؛ «حتّی اذا فشلتم و تنازعتم فی الأمر».(8)
4 - قضا و مشیّت پروردگار؛ «و کان أمر اللّه مفعولاً».(9)
5 - آفرینش؛ «و من یدبّر الأمر فسیقولون اللّه».(10)
ص: 316
6 - دین و آیین؛ «ثم جعلناک علی شریعة من الأمر».(1)
7 - اعمال و رفتار؛ «و ما أمر فرعون برشید».(2)
8 - قوت و عزّت؛ «فعسی اللّه أن یأتی بالفتح أو امر من عنده».(3)
9 - قیامت و رستاخیز؛ «أتی امر اللّه فلا تستعجلوه».(4)
10 - نبوّت؛ «و ما کنت بجانب الغربیّ اذ قضینا إلی موسی الأمر».(5)
381 - معانی قلب و حالات آن
قلبِ شی ء گرداندن و گردیدن آن از حالتی به حالت دیگر است. مانند گرداندن لباس یا گرداندن انسان از طریقه اش؛ «و الیه تقلبون».(6)
در قرآن کریم معانی مختلفی برای قلب ذکر شده است. از جمله:
الف - دل معنوی؛ «من کفر باللّه من بعد ایمانه الاّ من أکره و قلبه مطمئن بالایمان».(7)
ب - خرد و عقل؛ «انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب».(8)
ج - رأی و نظر؛ «و قلوبهم شتّی».(9)
د - بازگردانیدن؛ «و الیه تُقلبون».(10)
ص: 317
اما برای قلبی که به معنای دل معنوی است، در قرآن مجید حالات مختلفی بیان گردیده است:
1 - حالات پسندیده ی قلب:
* - سلامت قلب؛ «الاّ من أتی اللّه بقلب سلیم».(1)
* - رأفت و رحمت قلب؛ «و جعلنا فی قلوب الّذین اتّبعوه رأفة و رحمة».(2)
* - طهارت قلب؛ «و اذا سألتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهنّ».(3)
* - آرامش و سکینه ی قلب؛ «هو الّذی أنزل السّکینة فی قلوب المؤمنین»(4)و «ألا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب».(5)
* - ترس از خداوند؛ «اذا ذکر اللّه وَجلت قلوبهم».(6)
2 - حالات ناپسند قلب:
* - غلظت؛ «و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک».(7)
* - مرض؛ «فی قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضاً».(8)
* - تیره شدن؛ «کلاّ بلْ ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون».(9)
* - مهر خورده شده؛ «ختم اللّه علی قلوبهم»(10)و «کذلک یطبع اللّه علی قلوب
ص: 318