معارف قرآن (2)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن (2) : ( آل عمران- نساء- مائده )/ تهیه کننده مرکز تحقیقات اسلامی نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران.

مشخصات نشر : تهران: سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ، معاونت آموزش، 1376.

مشخصات ظاهری : [196]ص.

يادداشت : چاپ سوم.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

موضوع : قرآن .برگزیده ها --ترجمه ها

شناسه افزوده : سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نمایندگی ولی فقیه. مرکز تحقیقات اسلامی

شناسه افزوده : سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح. معاونت آموزش

رده بندی کنگره : BP98/م586 1376

رده بندی دیویی : 297/1726

شماره کتابشناسی ملی : 1738472

پيشگفتار

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و

تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 10

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى

و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 1، ص: 11

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از

طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 1، ص: 12

كتاب حاضر با شناسه (كد) 4/ 211 و شامل 3 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اٌداره آموزش هاى عقيدتى سياسى

نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 1، ص: 13

مقدّمه ...

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است. هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خدا است، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم

(ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد.

اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فرا روى شماست گلچينى از شكوفه هاى قرآنى است كه به اندازه يك واحد

معارف قرآن، ج 1، ص: 14

آموزشى تهيه شده است. مجموع جزوه در 7 فصل تدوين يافته و سوره هاى 9 تا 17 مطرح شده است؛ نخست فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به صورت انتخابى مورد بحث قرار گرفته است.

هدف جزوه، آشنايى اجمالى دانشجويان گرامى با چهار سوره اوّل قرآن مجيد. به يادسپارى مطالب مهم آنهاست و اميد مى رود كه با مطالعه و تحقيق بيشتر بهره مند گرديم و افكار، اعمال و اخلاقمان قرآنى شود. آمين

پژوهشكده تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه معارف قرآن، ج 1، ص: 15

فصل اول: معارفى از سوره حمد

اشاره

سوره حمد داراى هفت آيه و در مكه نازل شده است؛ البته به عقيده بعضى از مفسران دومرتبه نازل شده، بار اول در مكه و بار دوم در مدينه به هنگام تغيير قبله. «1»

اين سوره نامهاى متعددى دارد، مانند حمد (چون مشتمل بر حمد و ثناى خداست)، فاتحة الكتاب (زيرا قرآن با آن آغاز مى شود)، امّ الكتاب (چون مقدم بر ساير سوره ها بوده و همه معارف قرآن به آن برگشت مى كند)، السّبع المثانى (زيرا داراى هفت آيه بوده و در هر نماز واجب و مستحب دو مرتبه خوانده مى شود). «2»

سوره حمد برخلاف سوره هاى ديگر كه همه از زبان خداست، به نيابت و از زبان بندگان بوده، آيين

بندگى و مناجات را مى آموزد و از اين رو بسيار تربيت كننده است و روش صحيح حمد و ستايش كردن را به بنده مى آموزد «3» و در هر نماز (به استثناى نماز ميت) خواندن آن لازم است.

در اهميت اين سوره همين بس كه خداى متعال آن را هم رديف تمام قرآن قرار داده است:

«وَ لَقَدْ اتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانى وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ» «4»

و به تحقيق كه سوره حمد و قرآن با عظمت را به تو داديم.

پيامبر اكرم (ص) در اين مورد فرمود:

خداوند سوره حمد را بطور مستقل از عطاياى خود قلمداد كرده و آن را هم رديف قرآن قرار داده است. «5»

______________________________

(1)- تفسير بصائر، ج 1، ص 25.

(2)- مجمع البيان، ج 1، ص 35، دار مكتبة الحياة، بيروت. (در وجه تسميه به اين نام وجوه ديگرى نيز ذكر شده است.)

(3)- امام سجاد فرمود: «حمد و ستايش خداوندى را كه اگر شناخت حمدش را از بندگان دريغ داشته بود، در نعمتهايش تصرف مى كردند، بدون اينكه او را حمد و ستايش كنند.» (دعاى اول صحيفه سجاديه)

(4)- حجر (95)، آيه 87.

(5)- البرهان، ج 1، ص 41.

معارف قرآن، ج 1، ص: 16

نيمى از اين سوره به حمد و ثناى خداى متعال اختصاص دارد و نيم ديگر آن بيان خواسته هاى بندگان است. در حديث قدسى چنين آمده است:

من صلاة (سوره حمد) را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام، نيمى از آن براى من و نيمى براى بنده ام مى باشد. «1»

اين سوره فشرده و خلاصه همه مقاصد قرآن محسوب مى شود، زيرا تمام معارف قرآن از اخلاق، احكام عبادات و معاملات- كه همان سلوك صراط مستقيم است- مسائل اجتماعى و سياسى گرفته تا وعده ها و وعيدها

و داستانها به توحيد و نبوت و معاد و فروع آنها به هدايت مردم كه مقصد و غرض اصلى قرآن است بر مى گردد و اين سوره همه آنها را بنحو اشاره و اجمال در بر دارد. «2»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالّينَ»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است (و خاص و عام مشمول رحمت او هستند).

خداوندى كه مالك روز جزاست. پروردگارا! تنها تو را مى پرستيم و فقط ازتو يارى مى جوئيم.

ما را به راه راست هدايت فرما، راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى، نه راه كسانى كه بر آنها غضب كردى و نه راه گمراهان.

علت شروع سوره با بسم الله

نخستين آيه قرآن و نخستين آيه هر سوره بجز سوره توبه (برائت) «بسم الله الرحمن الرحيم» مى باشد. معناى آن چنين است كه: «اين كار را با نام و نشان خدا آغاز مى كنم» و يا «در اين كار از خداوند يارى مى جويم».

آغاز كار به نام خدا براى آن است كه كارهاى انسان جنبه تقدّس و عبادت پيدا كند و

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 1، ص 36.

(2)- الميزان، ج 1، ص 40.

معارف قرآن، ج 1، ص: 17

به نام او بركت يابد. «1»

ذكر اين آيه شريفه در ابتداى هركار، بدان بركت مى بخشد و از ناقص و بى نتيجه ماندن آن جلوگيرى مى كند.

در حديث مورد اتفاق شيعه و سنى از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: هر امر مهمى اگر با نام خدا آغاز نشود، ناقص و بى فرجام مى ماند

و به نتيجه نمى رسد. «2»

لفظ جلاله «الله»

كلمه «الله» نام خاص خداوند و در بردارنده جميع صفات كمال الهى است. بررسى اسمهاى خداوند در قرآن اين مطلب را روشن مى سازد كه هر كدام از اسمهاى او گوياى يك بخش از صفات خداوند است. براى مثال اسم رزّاق گوياى وصف روزى دهندگى خداست، و تنها «الله» جامع تمام صفات و كمالات الهى است.

مفهوم «رحمان» و «رحيم»

ريشه دو صفت رحمان و رحيم در مفهوم «رحمت» قرار دارد. رحمت در مورد بشر به معناى دلسوزى و تحت تأثير قرار گرفتن و تصميم بر لطف و مرحمت به درماندگان به كار مى رود، اما درباره خدا به اين معنا نيست، چرا كه «تأثر قلبى» از پديده ها و حالات مخلوق است و تغيير حالت در خداوند، راه ندارد. آنچه از رحمت به خدا مى توان نسبت دادن تنها: «اعطا و دهش و افاضه و رفع حاجت نيازمند» است. «3»

براى ترجمه دو كلمه رحمان و رحيم، در فارسى واژه هاى مناسبى وجود ندارد و ترجمه آنها به بخشنده مهربان نيز ترجمه رسايى نيست، زيرا بخشنده ترجمه «جواد»

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد و بقره، شهيد مرتضى مطهرى، ص 12.

(2)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 25، چاپ انتشارات اسلامى، به نقل از تفسير صافى، ج 1، ص 52. حضرت امير المؤمنين (ع) پس از نقل اين حديث مى افزايد كه انسان هرگاه مى خواهد عملى انجام دهد بايد (بسم الله) بگويد؛ يعنى با نام خدا اين عمل را شروع مى كنم و هر عملى كه با نام مقدس خدا شروع شود خجسته و مبارك خواهد بود ... (تفسير نمونه، ج 1، ص 8). و به تعبير مرحوم علامه طباطبائى (ره) بقاء و پايدارى هر امرى از امور به اندازه

ارتباطى است كه با خدا دارد. (ترجمه الميزان، ج 1، ص 25)

(3)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 25، چاپ انتشارات اسلامى.

معارف قرآن، ج 1، ص: 18

است و مهربان، ترجمه «رؤوف» «1» شايد بهتر باشد كه خود اين گونه كلمات را بدون ترجمه به كار بريم.

تفاوت رحمان با رحيم در گسترش و دوام است؛ بدين بيان كه رحمان بيانگر رحمت عام و فراگير الهى است كه همچون باران بر همه موجودات و از جمله مؤمن و كافر، فرو مى بارد و رحيم نشان دهنده رحمت خاص و فناناپذير الهى است كه تنها مؤمنان و شايستگان آن را مى چشند. از اين روست كه امام صادق عليه السلام فرمود:

رحمان، اسم خاص خداست و ناميدن غير خداوند به اين نام، روا نيست؛ چرا كه بيانگر صفتى عام و فراگير است و رحيم، اسم عامى است كه از صفت خاص رحمت به اهل ايمان حكايت مى كند. «2»

ذكر اين دو صفت بعد از نام «الله» به اين مناسبت است كه خداوند به دليل همين رحمت خويش (رحمانيت) مخلوقات را در امورشان يارى مى رساند و به دليل (رحيميت) بندگان خود را توفيق هدايت و عبادت، عطا مى كند. «3»

رمز تكرار رحمان و رحيم

تكرار لفظ رحمان و رحيم، ممكن است بنابر اهميت صفت رحمت الهى در جذب بندگان و به دليل نيازى باشد كه روان بشر به برخوردارى از رحمت و بخشش دارد.

توضيح آنكه: انسان، به مقتضاى غرايز سركش درونى و عوامل اغواگر بيرونى از خطا و لغزش و گناه در فكر و قلب و عمل، مصون نيست و گاه شيطان با وسوسه خود، او را از بازگشت به راه راست مأيوس و نااميد مى كند.

سوره حمد كه از بزرگترين

نعمتها و بركات الهى به شمار مى رود، با ذكر مكرر مفهوم رحمت انسان را از نااميدى و سقوط نجات مى دهد و او را به بخشش و دستگيرى

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد و بقره، مرتضى مطهرى، ص 16- 17.

(2)- اطيب البيان، ج 1، ص 96، با اندكى تغيير در ترجمه.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 19

خداوند، اميدوار مى سازد.

حمد چيست؟

خداوند در آيه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» به انسان مى آموزد كه بگويد همه حمدها از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان مى باشد.

«حمد» كلمه اى است جامع مفاهيم «مدح» و «شكر» «1» و در عين حال با هر يك از آنها فرق دارد.

شكر هميشه در قبال نعمت است «2» ولى حمد هم در قبال نعمت است و هم در قبال افعال نيك و صفات جميل.

مدح هم به معناى ستايش هر عمل خوبى است چه اختيارى باشد و چه غير اختيارى ولى حمد فقط ستايشى است كه براى اعمال اختيارى است؛ مثلا درخشش و تلألؤ يك گوهر قابل مدح هست ولى قابل حمد نيست چون اختيارى گوهر نمى باشد. «3»

شهيد مطهر ى به نكته دقيقى اشاره كرده و مى گويد: بعيد نيست كه درمعنى حمد مفهوم ديگرى (بجز مدح و شكر) دخالت داشته باشد و آن مفهوم (پرستش) است. پس در مفهوم حمد، سه عنصر در آنِ واحد دخالت دارد: «ستايش»، «سپاس» و «پرستش» و به عبارت ديگر: «حمد»، «ستايش سپاسگزارانه پرستشگرانه» است. شايد اختصاص حمد به خدا طبق آيه بالا از ين جهت باشد كه درمفهوم حمد، مفهوم پرستش نيز هست.

«ال» دركلمه «الحمد» براى استغراق بوده ومعنايش اين است كه همه حمدهاازآن خدا و براى خداواقع مى شود؛ زيرا حمد كننده كمالى را

مى بيند و صاحب كمال رامالك آن مى داند و او را مدح مى كند، ولى در واقع صاحب كمال، مالكيتى ندارد و حمد براى صاحب واقعى كمال كه خداوند است واقع مى شود.

امام خمينى (ره) مى فرمايد:

حمد واقع نمى شود الّا لِلَّه. شما خيال مى كنيد كه از خط خوب تعريف مى كنيد [وليكن تعريف از خداست. تعريف از خط نيست ... براى اينكه هيچ كمالى در عالم نيست، الا كمال او

______________________________

(1)- تفسير گازر، ابوالمحاسن جرجانى، ج 1، ص 17.

(2)- مفردات راغب، ص 265.

(3)- همان، ص 131.

معارف قرآن، ج 1، ص: 20

و هيچ جمالى در عالم نيست الا جمال او. خودشان چيزى نيستند ... همه كمالات عالم، كمال اوست در مقام ظهور، هر كسى هم كه مدح مى كند، مدح براى كمال مى كند پس هر مدحى كه واقع مى شود، براى او واقع مى شود. «1»

يوم الدين

دين به معنى جزا و يوم الدّين يعنى روز جزا كه همان روز قيامت است. مالك را «ملِك» هم خوانده اند كه به معناى «مالك امر و نهى و حكومت در مردم» است. «2»

با آنكه خداوند، مالك و مَلِك دنيا و آخرت است، اما ذكر عبارت مالك يوم الدين، اشاره به اين است كه در آن روز ظاهر مى گردد كه مالكيت و حكومت مطلق، مخصوص خداست، بر خلاف اين دنيا كه مدعيان بسيارى وجود دارند. «3» و نيز اشاره است به اينكه روز قيامت روزى است كه بطور كامل پاداش و كيفر هركس بدو داده مى شود، برخلاف دنيا كه بطور معمول امكان جزاى كامل كردار نيك وبد وجود ندارد.

توجه ازغيبت به حضور

سخن درباره خداوند، ازآغاز سوره حمد، به شيوه غايب بود و به اصطلاح از خداوند به عنوان سوّم شخص ياد مى شد.

در اينجا شيوه سخن از غيبت به حضور تغيير كرده و بنده، خداوند را مخاطب قرار مى دهد و مى گويد: تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.

تغيير شيوه سخن در هنگام مناسب از زيباييهاى ادبى به شمار مى رود و اديبان براى آن دلايلى ذكر مى كنند. در اين مورد نيز ظرافت سخن در آن است كه چون بنده، صفات پسنديده و شايسته و اسماى بزرگ الهى راياد مى كند، مشتاق ديدار معبود و يار حقيقى مى گردد و خود را در محضر او مى يابد، پس به صورت مخاطب با او سخن مى گويد.

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد، ص 43- 44، انتشارات اسلامى.

(2)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 35.

(3)- تفسير اثنى عشرى، حسينى شاه عبدالعظيمى، ج 1، ص 29 و اطيب البيان، ج 1، ص 107. معارف

قرآن، ج 1، ص: 21

همه چيز را از او مى داند و براى خود هيچ توانى نمى بيند تا آنجا كه حتى در عبادت خويش از او استمداد جسته و مى گويد:

«ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ»

در چنين موقع حساسى انسان بايد بسيار بكوشد تا در اين سخن راستگو بوده و به هيچ چيز جز خداوند توجه والتفات نداشته باشد. «1»

معناى عبادت

كلمه عبادت از ريشه عبد است و عبد به معناى انسان رام و مطيع است، (زيرا در زبان عربى وقتى كه چيزى رام، نرم و مطيع شود، بطورى كه هيچ گونه عصيان و تعدّى و مقاومتى نداشته باشد، اين حالت را تعبّد گويند؛ و راه و جاده اى ر اكه بر اثر عبور و مرور مردم صاف و هموار شده باشد، طريق معبّد مى نامند.) «2» پس عبادت به معناى ابراز نهايت تواضع و خضوع و شكستگى در برابر خداوند «3» و يا به معناى اظهار مملوك بودن و وابستگى خود نسبت به پروردگار است كه لازمه آن خضوع در برابر خداوند «4» و همچنين اطاعت و فرمانبردارى است.

حقيقت عبوديت آن است كه انسان خود و آنچه دارد مِلك خدا بداند و او را مدبّر خود ببيند و امور خود را به او واگذارد و همه سعى و كوشش او در رعايت اوامر و نواهى خداوند باشد. «5»

هنگامى كه انسان خود را مملوك خدا يافت و تمام هستى و كمالات وجودى خود را از خدا ديد و هر گونه استقلال را از خود و موجودات نفى كرد، خو د را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى يابد و تنها حضرت حق را مالك مطلق و حقيقى خويش و همه

اشياء مى بيند، در اين صورت است كه به وظيفه بندگى قيام مى كند و در مسير عبوديت خالص

______________________________

(1)- تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 40، ترجمه الميزان، ج 1، ص 42.

(2)- آشنايى باقرآن، مرتضى مطهرى (ره)، ص 38، به نقل از مفردات راغب، ص 319.

(3)- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 52؛ تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 40 و تفسير گازر، ج 1، ص 22.

(4)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 39.

(5)- بحار الانوار، ج 1، ص 225.

معارف قرآن، ج 1، ص: 22

الهى گام برمى دارد و به حقيقت بندگى مى رسد و تنها او را پرستش مى كند و هر چه دارد تنها براى او و در راه او و بسوى او بكار مى گيرد. بنابر اين حقيقت و روح عبادت چيزى جز اين نيست كه انسان خود رامستقل نيابد و خود را مالك شئوون خود نداند و در همه احوال ظاهرى و باطنى از توجه به خويشتن و خودبينى پرهيز كند و به تمام معنى به مملوكيت خدا درآيد و در مقام اطاعت و عمل دل را به ياد خدا و بسوى خدا كند.

گستردگى عبادت:

از آنچه گفته شد معلوم مى شود عبادت منحصر در پاره اى از اعمال عبادى نظير (نماز و روزه و حج و ...) نيست بلكه هر كارى كه دل را به ياد خدا آورد و روى دل را به سوى درگاه او كند و به هنگام عمل با حضور قلب به قصد تقرب به او انجام گيرد عبادت و وسيله قرب به خداست هر چند خوردن يا خوابيدن باشد از جمله وصيتهاى پيامبر (ص) به جناب ابوذر چنين آمده:

اى ابوذر: مى بايست در هر كارى

نيتى داشته باشى حتى در خوابيدن و خوردن «1»

و از حضرت امير عليه السلام نقل شده:

خوشا به حال آن بنده اى كه (تمام كارهايش) عملش، علمش، دوستيش، دشمنيش، گرفتنش، واگذاردنش، سخنش، خاموشيش تمام خالص و پاك تنها براى خدا باشد. «2»

بنابراين، رسيدن به مقام بندگى و سير در مراتب عبوديت و خالص شدن براى حضرت حق آنگونه كه توده مردم مى پندارند سهل و آسان نيست بلكه مستلزم اصلاح نفس و تن در دادن به مجاهدات و رياضات شرعيه است تا بتدريج انسان در اثر نور عبادات از حجاب ظلمانى توجه به دنيا و زخارف آن و از هواپرستيها و دنيا طلبى ها برهد و دل را با صيقل ياد خدا جلا دهد و منور سازد.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 77، ص 84، اسلاميه.

(2)- غررالحكم، ج 2، ص 467.

معارف قرآن، ج 1، ص: 23

صراط مستقيم:

صراط به معنى راه است. بنابراين، معناى آيه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» چنين مى شود: ما را به راه راست هدايت فرما. درمعرفى صراط مستقيم تعبيراتى در قرآن كريم به كار رفته كه برگشت همه آنها به يك امربوده و آن حركت خالصانه در خط بندگى خداست.

«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

هر كس به خدا تمسك جويد به راهى راست هدايت شده است.

«قُلْ انَّنى هَدانى رَبّى الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيماً مِلَّةَ ابْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» «2»

بگو: مرا پروردگارم به صراط مستقيم هدايت كرد كه دين استوار و آئين پاك ابراهيم است، و او از مشركان نبود.

الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يابَنى آدَمَ انْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ انِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» «3»

اى فرزندان آدم! آيا با شما عهد

نكردم كه شيطان را عبادت (و اطاعت) نكنيد كه او دشمن آشكار شماست و مرا بپرستيد اين صراط مستقيم است؟

همانگونه كه ملاحظه كرديد از صراط مستقيم به «اعتصام بالله»، «دين استوار و آئين پاك ابراهيمى»، و «عبادت خداوند» تعبير شده است. امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«اميرالمؤمنين (ع)» صراط مستقيم است. «4»

گفتنى است كه در روايت مزبور، معرفى مصداق كامل و روشن صراط مستقيم، مورد نظر بوده است، نه آنكه مفهوم آيه، منحصر و مخصوص به همين يك معنا باشد. «5»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 101.

(2)- انعام، آيه 161.

(3)- يس (36)، آيات 60- 61.

(4)- معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 32، مكتبة الصدوق.

(5)- براى توضيح بيشتر در اين باره ر. ك: ترجمه الميزان، ج 1، ص 66- 67.

معارف قرآن، ج 1، ص: 24

نعمت يافتگان

«صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»

راه كسانى كه به آنها انعام فرمودى.

گفتيم كه اين سوره، آيين دين دارى و عبادت را به بشر مى آموزد. آيه بالا در مقام معرفى راهى است كه پويندگان آن افرادى هستند كه مشمول انعام و احسان بى پايان خدا قرار گرفته اند. معرفى اسوه هاى نيكو و شناخت پيروان راه راست و يا منحرفان و گمراهان نقش مهمى در تربيت و هدايت انسان دارد.

خداوند در آيه زير، انعام شدگان رامعرفى فرموده، و شرط قرارگرفتن در زمره ايشان را اطاعت از خدا و پيامبر (ص) مى شمرد:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ انْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً» «1»

و هر كه خداوند و پيامبرش را اطاعت كند، پس آنان با كسانى خواهند بود كه خداوند به ايشان نعمت داده است: از پيامبران و راست

پيشگان و شهيدان (راه حق) و صالحان (درستكاران) و آنان خوب ياران و رفيقانى هستند.

مغضوبان و گمراهان

اشاره

در آيات متعددى ضلالت در مقابل هدايت قرار گرفته است «2» و ازاين تقابل معلوم مى گردد كه هر كس هدايت نيافته باشد، در ضلالت و گمراهى است. بنابراين عنوان «ضالّين» همه انسانهائى را كه عالمانه و از سر استكبار يا جاهلانه و از سر نادانى، قاصرانه يامقصرانه از رهروى صراط مستقيم باز مانده اند، شامل مى شود. در آيات قرآن نيز گروههاى زير جزو ضالين شمرده شده اند:

1-

كافران و مشركان «3»

______________________________

(1)- نسا (4)، آيه 69.

(2)- يونس، آيه 108 و اسرا، آيه 156.

(3)- نساء (4)، آيات 116 و 136.

معارف قرآن، ج 1، ص: 25

2-

مستضعفان فكرى كه توان رهيابى ندارند. «1»

3-

كسانى كه در دوران فترت در حيرت و سرگردانى هستند و راهنمايى نمى يابند تا از او هدايت بگيرند. «2»

4-

مسلمانانى كه از اطاعت خدا و رسول سرپيچى مى كنند «3» ياولايت كفار را پذيرفته و محبت آنان را به دل مى گيرند «4» يا مرتد مى شوند. «5» و ....

اما همه اين گمراهان مورد غضب خدا نيستند. آنانى كه عالمانه و از سر استكبار راه حق را ترك كرده و از پذيرفتن دين واحكام آن سرپيچى مى كنند و تسليم خدا و رسول نيستند و نافرمانى مى نمايند، مورد غضب خدايند ولى آن گمراهانى كه استكبار ندارند و قاصرند اميد است مورد عفو و رحمت حق قرارگيرند.

در پايان بحث براى ترسيم و جداسازى رهروان راه مستقيم الهى از گمراهان مى توان گفت: كسانى اصحاب صراط مستقيم تعالى و كمالند كه به هيچ شرك اعتقادى و عملى آلوده نشده اند. آنان نعمت يافتگان هستند كه هدايت و امنيت كامل از آنان است.

«الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اوُلئِكَ لَهُمُ الْامْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»

آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنِ آنهاست؛ و آنها هدايت يافتگانند!

و بقيه مؤمنان كه به شركهاى اعتقادى و عملى نيز آلوده اند، رهرو صراط مستقيم اند و افتان و خيزان از اين راه مى روند تا خدا را ملاقات كنند و با شمول شفاعت به اصحاب صراط مستقيم ملحق شوند.

و در اين بين گروهى ره نيافته و در حيرت و سرگردانى گرفتارند و اينان «ضالين» و گم گشتگانند. اينان كسانى هستند كه يا راه حق به آنان معرفى نشده، ياتوان درك آن

______________________________

(1)- نساء (4)، آيات 98- 99.

(2)- آل

عمران (3)، آيه 164.

(3)- احزاب (33)، آيه 36.

(4)- ممتحنه (60)، آيه 1.

(5)- آل عمران (3)، آيه 90.

معارف قرآن، ج 1، ص: 26

رانداشته و يا ديگران از هدايت آنان جلوگيرى كرده اند. اينان همان مستضعفان فكرى اند كه خداوند با حكمت خود آن طور كه صلاح بداند با آنان رفتار مى كند؛ و ممكن است آيه ناظر به اين تقسيم باشد. «1»

پرسش

1- چهار نام از نامهاى سوره حمد را بنويسيد.

2- آغاز كار با نام خدا چه اثرى دارد؟

3- چرا روز قيامت «يوم الدين» ناميده شده است؟

4- قرآن، صراط مستقيم را چگونه تفسير مى كند؟

5- فرق ميان «مغضوب عليهم» و «ضالّين» چيست؟

______________________________

(1)- ر. ك: الميزان، ج 1، ص 29.

معارف قرآن، ج 1، ص: 27

فصل دوم: معارفى از سوره بقره

اشاره

سوره بقره، دومين و بلندترين سوره قرآن است. نزول آن در مدينه بوده و 286 آيه دارد و و به مناسبت ذكر ماجرايى كه در بنى اسرائيل رخ داده و با فرمان خداوند به ذبح ماده گاوى انجاميده «بقره» ناميده شده است.

با آنكه مجموعه قرآن به منظور هدايت بشر است ولى در ظاهر، سوره بقره از نظر اشتمال بر معرفى هدايت يافتگان، كافران ومنافقان و مباحث در خور هر كدام با توجه به تفصيلى كه دارد، منحصر به فرد است.

فشرده مطالب سوره

در اين سوره ابتدا به معرفى مؤمنان و كافران و منافقان پرداخته و ويژگيهاى هر گروه بويژه منافقان را كه در مدينه هنگام نزول اين سوره دشمن داخلى مسلمانان محسوب مى شدند به خوبى تشريح كرده است. سپس كافران را به تحدى دعوت كرده و از آنان خواسته كه اگر مى توانند، سوره اى مانند سوره هاى قرآن بياورند و پس از آن از ناتوانى

دائمى آنان خبر داده است.

اين سوره در بخشى ديگر به خلقت انسان و هدف آن كه «خلفيةالله» شدن است پرداخته و به مناسبت، داستان حضرت آدم (ع) و حوا را بيان كرده است.

داستان زندگى بنى اسرائيل و نعمتهاى خداوند بر ايشان و نجات آنها از دست فرعون و هدايتشان به دست موسى (ع) از موضوعات ديگرى است كه در سوره بقره به طور مفصل به آن پرداخته شده و بنى اسرائيل را به خاطر عدم سپاسگزارى و بهانه جويى مورد نكوهش قرار داده است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 28

بحث اعطاى مقام امامت به حضرت ابراهيم (ع)، ساختن خانه كعبه توسط ابراهيم (ع) و اسماعيل، بزرگداشت مقام شهيد، دستور جهاد با كافران و مشركان، داستان

جنگ ميان طالوت و جالوت و داستانهايى از زنده شدن مردگان در اين دنيا از جمله مباحث ديگر اين سوره است.

احكام فقهى و عملى زندگى مسلمانان نظير نماز، زكات، روزه، حج، قبله، جهاد، قصاص، انفاق، تحريم مسكرات و قمار، رفتار با يتيمان، ربا، قرض، شهادت، اداى امانت، طلاق، وصيت، ماههاى حرام و ... نيز در اين سوره بيان شده است.

حروف مُقَطَّعِه

سوره بقره بعد از «بسمله» با «الم» شروع مى شود كه به شكل (الف- لام- ميم) خوانده شده و حروف مقطّعه ناميده مى شوند. اين حروف در ابتداى 29 سوره (26 سوره مكى و 3 سوره مدنى) قرار گرفته اند و از يك تا پنج حرف درآنها به كار رفته است و عبارتند از «ص، ق، ن، طه، يس، طس، حم، الم، الر، طسم، المص، المر، كهيعص، حمعسق»، كه گاه برخى در ابتداى چند سوره تكرار شده اند نظير: الم، الر و ....

مفسران در معانى اين حروف نظرات مختلفى داده اند. يكى از نظرات مشهور در زمينه حروف مقطعه آن است كه چون بطور معمول بعد از اداى حروف مقطعه، سخن از قرآن، كتاب، آيات و قلم به ميان آمده، حروف مقطعه بيانگر آن است كه اين كتاب از همين حروفى كه دراختيار شما قرار دارد ساخته شده، ولى شما از تركيب اعجازآميز آنها عاجزيد، پس به خدايى بودن اين آيات ايمان آوريد. «1»

در هر صورت، بايد گفت: در انتخاب حروف مقطعه براى هر سوره اسرارى وجود دارد كه بر ماپنهان است.

نمائى ازمتقيان

______________________________

(1)- ر. ك: قرآن در آئينه انديشه ها (سيد جعفر مرتضى عاملى) ص 365- 374 مقاله بحثى پيرامون حروف مقطعه در قرآن كريم.

معارف قرآن، ج 1، ص: 29

«الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنا هُمْ يُنْفِقُونَ وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما انْزِلَ الَيْكَ وَ ماانْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْاخِرَهِ هُمْ يُوقِنُونَ اولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «1»

الم، آن كتاب كه هيچ گونه شكى در آن نيست (كتاب) هدايت براى متقيان است. كسانى كه به غيب ايمان

مى آورند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم، انفاق مى كنند. و كسانى كه به آنچه بر تو و بر پيامبران قبل از تو نازل شده، ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند. ايشان از طرف پروردگارشان از هدايت برخوردار مى باشند و ايشان رستگارند.

قرآن، كتاب هدايت متقيان

خداوند متعال در اولين آيه اين سوره، قرآن را كتاب هدايت متقين معرفى مى كند و سپس به بيان بعضى از صفات و ويژگيهاى آنان مى پردازد. حال، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا قرآن فقط متقيان را هديت مى كند يا راهنماى همه انسانهاست؟ در پاسخ بايد گفت:

هدايت دو مرحله دارد:

مرحله اول، راه نشان دادن و دعوت كردن است. در اين مرحله قرآن براى همه انسانها هدايت است، زيرا همه را به راه راست دعوت مى كند و طريق سعادت و شقاوت را روشن و آشكار مى گرداند.

مرحله دوم به معناى راه بردن و به مقصد رساندن است. در اين مرحله قرآن فقط براى كسانى هدايت است كه به دستورات آن عمل كنندو گوش دل به نداى قرآن بسپارند و اينان متقيانند؛ كسانى كه دلشان در مقابل حق خاضع و رام است و سعى و كوشش آنان در رسيدن به رضاى حق است، اما كسانى كه نسبت به حق عناد دارند و سعى و تلاش

______________________________

(1)- بقره (2) آيات 2- 5.

معارف قرآن، ج 1، ص: 30

آنان در برآوردن هواهاى نفسانى و شهوانى خود مى باشد و به دستورات قرآن وقعى نمى نهد، بطور طبيعى از هدايت قرآن بى بهره خواهند بود.

ويژگيهاى متّقيان

اشاره

در آيات به پنج ويژگى متقيان اشاره شده است كه عبارتند از:

1- ايمان به غيب:

ايمان عبارت است از جايگير شدن اعتقاد در قلب «1»، يعنى انسان چنان به اعتقادات خود اطمينان پيدا كند كه هرگز شك و ترديد در آن، راه پيدا نكند.

منظور از غيب چيزهائى است كه حس انسان به آنها دسترسى ندارد و شامل وجود خداى متعال و اسماء و صفات او و جهان آخرت و وحى است. اما در اين آيات چون ايمان به وحى و آخرت جداگانه آمده است، منظور از ايمان به غيب، تنها ايمان به خداى متعال است. «2»

2- اقامه نماز:

مؤمنان پس از ايمان به خداى متعال و شناخت او، خود را موظف به عبادت و خشوع و شكرگزارى در مقابل او مى بينند، بدين جهت از اقامه نماز كه همان اظهار بندگى و عبوديت است، سخن به ميان آمده و از آن به اقامه (بر پا داشتن نماز) تعبير كرده، نه تلاوت (يعنى خواندن نماز)؛ زيرا اقامه نماز به وسيله اعضا و قلب و مراعات آداب ظاهرى و باطنى آن صورت مى گيرد و انسان را از زشتيها و منكرات بازمى داردو به معراج و قرب حضرت حق تعالى مى رساند و گرنه از خواندن الفاظ نماز بدون حضور قلب، چنين آثارى به دست نمى آيد.

3- انفاق:

متقيان علاوه بر رابطه با خدا، مؤمنان را نيز فراموش نكرده و در جهت ايمان به خدا، به فكر آنها نيز هستند و بخشى از اموال خود را به نيازمندان جامعه مى دهند تا با امتثال «انْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ» «3» به مقام قرب پروردگار برسند. اين انفاق علاوه بر انفاق مال، شامل انفاق علم و ساير نيازمنديهاى افراد نيازمند مى گردد. نكته ظريفى كه در

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 45.

(2)- الميزان، ج 1، ص 45.

(3)- بقره (2)، آيه 254.

معارف قرآن، ج 1، ص: 31

آيه بدان توجه شده، تعبير «ممّا رزقناهم» است كه به انسان توجه مى دهد كه روزى او چه مادى وچه معنوى از ناحيه خدا تامين مى شود و در حقيقت از آن خودش نيست. دقت در اين نكته، عمل انفاق را بسيار آسانتر كرده و انسان را به اين امر حياتى تشويق مى كند.

4- ايمان به وحى:

انسان متقى به همه رسولان الهى ايمان داشته، كتابهاى آسمانى را تصديق مى كند و در حقيقت همه پيامبران را همسو و هم هدف مى بيند، گر چه در مقام عمل به دستورات آخرين آنها- حضرت محمد صلى الله عليه و آله- كه كاملترين دستورالعملها است گردن مى نهد؛ چنانكه در مدحشان آمده:

«... وَالْمُوءْمِنُونَ كُلٌ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ احَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» «1»

و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آورده اند (و مى گويند): ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى گذاريم.

5- يقين به رستاخيز:

آخرين ويژگى مؤمنان يقين داشتن به بر پائى روز قيامت است.

آنها در نگرش خود به اين جهان، آن را مقدمه اى براى جهانى ديگر مى بينند و معتقدند كه اين جهان كشتزارى است كه انسان محصول آن را در سراى ديگر درو خواهد كرد و هر كس به سزاى اعمال نيك و بد خود خواهد رسيد. تعبير يقين نيز اشاره به اين است كه مؤمن قيامت را هرگز فراموش نخواهد كرد. «2» و بايادآورى پى در پى آن روز سخت خود را از گرفتار شدن و زشتيها حفظ مى كند، زيرا جدا شدن از راه خدا و افتادن در خطاها و گناهان به خاطر فراموشى روز حساب است.

«انَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» «3»

كسانى كه از راه خدا گمراه مى شوند، عذابى شديد دارند، به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند.

و به عبارت ديگر، جمله «و بالاخرة هم يوقنون» مى رساند كه مؤمنان متقى باورشان

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 285.

(2)- الميزان، ج 1، ص 46.

(3)- ص (38)، آيه 26.

معارف قرآن،

ج 1، ص: 32

آمده كه قيامتى و روز حساب و جزائى در كار هست؛ از اين رو كارهاى آنها در مسير تأمين سعادت خويش است و نشانه آن پهلو تهى كردن از دار غرور دنيا، دل نبستن به آن، توجه و دلبستگى به خانه هميشگى و استعداد و آمادگى براى «مرگ» پيش از فرا رسيدن آنست نه اينكه همچون توده مردم اقرار زبانى به قيامت داشته ولى عملًا برخلاف آن حركت كنند. اين نشان دهنده آن است كه اينان برخلاف متقين باورشان نيامده كه روز حساب و قيامتى هست و كيفر و جزائى وجود دارد.

نفاق و ويژگيهاى منافقان

اشاره

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ» «1»

برخى از مردم گويند: به خدا و روز واپسين ايمان آورديم، در حالى كه ايشان مؤمن (واقعى) نيستند.

معناى نفاق

نفاق از ماده «نَفْق» به معناى نفوذ و پيشروى است. نفق به معنى كانال و راهرو زيرزمينى است كه از آن براى استتار يا فرار استفاده مى كنند. برخى حيوانات مانند موش صحرائى، روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند، يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند و ديگرى پنهان كه اگر احساس خطر كنند، از آن مى گريزند. اين سوراخ پنهانى را «نافِقاء» گويند.

در اصطلاح، اظهار ايمان و پنهان كردن كفر باطنى را «نفاق» گويند. منافقان افرادى هستند كه هدايت الهى را واقعا و قلبا نپذيرفته اند، ولى چهره كفر خود را در نقابى از ايمان پنهان مى دارند و بظاهر در ميان مسلمانان قرار مى گيرند. اين گروه خطرناكترين دشمن مسلمانان به شمار مى روند، چرا كه شناخت چهره نفاق براى توده مردم بسيار دشوار و مبارزه با آن مشكلترين مبارزه هاست.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 8.

معارف قرآن، ج 1، ص: 33

ويژگيهاى منافقان

اشاره

آيات فراوانى از قرآن كريم ويژگيها و صفات منافقان را بيان كرده است، از جمله:

1- تظاهر به ايمان:

منافقان اگر چه در ظاهر ادعاى مسلمانى دارند، اما در دل ايمان نياورده و به خداى متعال معتقد نيستند.

آيه مورد بحث به اين حقيقت اشاره كرده كه آنان به زبان مى گويند ما به خدا و روز رستاخيز ايمان داريم، اما در دل ايمان نياورده اند. «1» غرض منافقان از ادعاى ايمان، نيرنگ و فريب دادن مؤمنان است، زيرا منافقان با جا زدن خويش در جمع مسلمانان مى خواهند آنان را فريب داده و خود را جزء آنان قلمداد كنند و در پيروزيها و غنايم جنگى سهيم شده و از نيروهاى مسلمان براى منافع خويش، سود جويند. خداوند

اين ويژگى را بر ملا كرده و آنها را به خاطر نيتها و افكار زشتشان نكوهش نموده است:

«يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنوُا وَ ما يَخْدَعُونَ الَّا انْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» «2»

مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، در حالى كه جز خود را فريب ندهند و نمى فهمند.

2- بيمار دلى:

آنان گر چه در ظاهر داراى قيافه هاى حق به جانبى بوده و حتى مسلمانان نيز از ظاهر آنان خوششان مى آيد، «3» ليكن روح و قلب آنها بيمار است و دچار مرض شك و ترديدند. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

«فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» «4»

در دلهايشان نوعى بيمارى است و خدا نيز بربيمارى شان بيافزايد.

3- دروغگوئى:

از ديگر ويژگيهاى اين گروه كه قرآن بارها آن را يادآور شده دروغگوئى است. خداوند نيز با تأكيد مى فرمايد: اينها دروغگويند.

______________________________

(1)- آيه هشتم از سوره توبه نيز همين مطلب را بيان مى كند.

(2)- بقره (2)، آيه 9.

(3)- منافقون (63)، آيه 4.

(4)- بقره (2)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 1، ص: 34

«وَاللَّهُ يَعْلَمُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ» «1»

و خدا مى داند كه اينان دروغگويند.

4- فساد انگيزى و ايجاد تفرقه:

منافقان خود را مصلحان جامعه مى دانند، اما خداى تعالى خبر مى دهد كه اينان در واقع مفسدند، «2» هر چند امر برخودشان نيز مشتبه شود و ندانند كه چه مى كنند و سرانجام راهى كه در پيش گرفته اند، به كجا مى انجامد.

5- سالوسى:

منافقان در برخوردشان با مسلمانان چنان با چرب زبانى و تملق سخن مى گويندكه همه را به خود جذب كرده و مؤمنان گمان مى كنند كه آنان افرادى حق طلب و پيرو دين مى باشند. خداوند در خطاب خود به پيامبر، اين ويژگى آنان را خاطرنشان مى سازد.

«وَ انْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» «3»

اگر سخنى بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى.

حضرت على (ع) نيز در اين باره فرمود: «سخنانشان شفاست (بوى شفا و درستى مى دهد) اما عملشان يك درد ناعلاج است.» «4»

6- راحت طلبى:

آنان راحت طلبند و از تحمل زحمت در راه دين شانه خالى مى كنند.

به فرموده قرآن كريم اگر غنايمى نزديك و سفرى سهل و آسان باشد، از تو پيروى مى كنند، ولى اگر راه دور باشد (براى جنگ با دشمن) براى نيامدن قسم ها مى خورند. «5» با اين وجود در هنگام تقسيم غنايم حاضر شده و سهم افزونترى براى خود مى طلبند. «6»

اعجاز قرآن

اشاره

«وَ انْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمَّانَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ» «7»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 41.

(2)- بقره (2)، آيه 12.

(3)- منافقون (63)، آيه 4.

(4)- نهج البلاغه، خطبه 194.

(5)- توبه (9)، آيه 42.

(6)- احزاب (33)، آيه 18.

(7)- بقره (2)، آيه 23.

معارف قرآن، ج 1، ص: 35

و اگر از آنچه بر بنده خود نازل كرديم در ترديد هستيد، پس سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را جز خدا فرا خوانيد اگر راستگوئيد.

معجزه چيست؟

معجزه كار غير طبيعى و خارق عادت است كه توسط مدعى نبوت و همراه با مبارز طلبى (تحدى) انجام مى شود و ديگران از انجام آن ناتوانند. «1»

پيامبران الهى براى اثبات حقانيت دعوت خود، كارهاى غير طبيعى انجام مى دهند و از مخالفان خود مى خواهند كه اگر در صداقت آنها ترديد دارند، مانند آن را بياورند و ثابت كنند كه اين عمل معجزه نيست؛ مانند اژدها شدن عصاى حضرت موسى (ع)، ناقه صالح (ع)، زنده شده مرده توسط حضرت عيسى (ع) و ....

اعجاز قرآن

پيامبر اسلام (ص) براى اثبات پيامبرى خود معجزات متعددى داشت كه مشهورترين و بهترين آن قرآن كريم است.

قرآن، خود براى اثبات معجزه بودنش، مردم را به تحدى فراخوانده و از آنها خواسته است كه اگر مى توانند مانند آن را بياورند تا پيامبر اسلام از دعوت خود دست بردارد.

تحدى در چهار آيه قرآن بيان شده است. «2» (يكبار به آوردن كتابى مانند قرآن، يكبار به آوردن ده سوره و دو بار به آوردن يك سوره)

با اين كه زبان مخالفان قرآن با زبان قرآن يكسان بود و آنان در سرودن اشعار و جملات زيباى عربى مشهور بودند، ليكن غير از گروهى كه منصفانه در مقابل اعجاز آن زانو زدند و در برابر عظمت آن خاضعانه و عاجزانه سر تسليم فرود آوردند و مسلمان شدند، بقيه كه از آوردن مانند آن عاجز بودند با غوغا سالارى، فتنه انگيزى، آزار و اذيت پيامبر (ص) و مسلمانان، براه انداختن جنگ و كشتار و ... به مقابله با آن پرداختند. تحدى

______________________________

(1)- با استفاده از الهيات، جعفر سبحانى، ص 214، مكتب الاعلام الاسلامى.

(2)- ر. ك بقره (2)، آيه 33، يونس

(10) آيه 38، هود (11)، آيات 13 و 14 و اسراء (17)، آيه 88.

معارف قرآن، ج 1، ص: 36

قرآن نه تنها براى صدر اسلام و مردم حجاز، بلكه تا قيامت و براى تمام ملتهاى دنيا قابل طرح است و تا كنون هيچ كس نتوانسته با آن به مقابله برخيزد و تا ابد هم نخواهد توانست. «1»

خلافت آدم

اشاره

«وَ اذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ انى جاعِلٌ فِى الْارْضِ خَليفَةً قالُوا اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيهاوَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ انى اعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ انْبِئُونى بِاسْماءِ هؤُلاءِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ قالوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا الَّا ما عَلَّمْتَنا انَّكَ انْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ قالَ يا آدَمُ انْبِئْهُمْ بِاسْمائِهِمْ فَلَمَّا انْبَئَهُمْ بِاسْمائِهِمْ قالَ الَمْ اقُلْ لَكُمْ انى اعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالْارْضِ وَ اعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» «2»

هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند و (حال آن كه) ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم. (پروردگار) فرمود: من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد و به آدم تمامى اسماء را آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد مرا از اسامى اينها خبر دهيد گفتند:

منزّهى تو، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم. تو خود دانا و حكيمى (آن گاه) فرمود: اى آدم آنها را از اسامى اينان خبر ده و هنگامى كه خبر داد، فرمود: آيا نگفتم كه من غيب

آسمانها و زمين را مى دانم و (نيز) آنچه را آشكار مى كنيدو آنچه را پنهان داريد مى دانم.

خلافت و جانشينى خدا

اين آيات از بزرگترين مقام انسانيت كه مقام خلافت و جانشينى خداست بحث مى كند. داستان استفسار ملائكه از خداوند و پاسخ عملى خدا به آنها، تنها يك بار در قرآن ذكر شده است.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 24.

(2)- بقره (2)، آيات 30- 33.

معارف قرآن، ج 1، ص: 37

اين آيات در ابتدا بيان مى كند كه خداوند تعالى به ملائكه فرمود: من مى خواهم خليفه اى در زمين قرار دهم. ملائكه از خداوند سؤال كردند كه آيا مى خواهى كسى را در زمين قرار دهى كه فساد و خونريزى به پا كند؟ و (اگر مقصود از خلافت اين است كه تو حمد و ستايش شوى) ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم.

علم ملائكه به فساد و خونريزى بشر در زمين يا به سبب تجربه اى است كه از ساكنان قبلى زمين به دست آورده بودند، چنان كه بعضى از روايات بيانگر آن است يا به اين سبب بود كه مى دانستند، موجود زمينى چون داراى خلقت مادى و مركب از قواى غضبيّه و شهويّه است و عالم ماده، عالم تزاحم و محدوديت است، لازمه زندگى در چنين عالمى ايجاد فساد و برخورد و خونريزى است. درهر صورت، پرسش آنها حالت استفسار داشت نه حالت اعتراض؛ زيرا ملائكه به تصريح قرآن، معصومند «1» وبدين جهت سؤال اعتراض آميز كه نشان از عدم تسليم آنهاست، نخواهند كرد.

خداوند متعال در جواب آنها فرمود: من چيزى مى دانم كه شمانمى دانيد، كنايه از اينكه اين موجود زمينى تنها داراى فساد و خونريزى نيست، بلكه استعدادى برتر از استعداد ملائكه دارد كه مى تواند خليفه خدا شود.

سپس اسمائى (حقايقى) را به انسان تعليم مى دهد و از ملائكه مى خواهد كه از آن اسماء خبر دهند. اما ملائكه در مقابل خداى متعال سر تعظيم فرود آورده و اظهار نادانى مى كنند. پس از آن، آدم ملائكه را از آن اسماء آگاه مى كند و ....

از آيات مزبور روشن مى شود كه مقام خلافت الهى كه انسان به آن مفتخر شد، قدرت دانستن معانى اين اسماست. بدون شك، منظور از اسماء، لغات موجود در يك زبان كه براى تفهيم مطلب به كار مى رود نيست، زيرا اگر انسانها در تفهيم معانى به ديگران به وضع لغات نياز دارند، ملائكه بدون واسطه، معانى را به يكديگر القاء مى كنند. پس مراد از اسماء حقايقى بود كه در عالم ماده مشهود و محسوس نيست و آنها همان غيب آسمانها و زمين است كه انسان تحمل پذيرش و يادگيرى و رسيدن به آن را دارد. «2»

______________________________

(1)- انبياء (21)، آيات 26- 27 و تحريم (66)، آيه 6.

(2)- الميزان ج 1، ص 177- 192، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 38

معناى خلافت

خليفه به معناى جانشين است. كسى كه جانشين ديگرى شود بايد نمود مستخلف و متّصف به صفات او بوده باشد. در اينجا نيز كه بحث از جانشينى انسان از خداست، منظور اين است كه انسان بايد به مقامى برسد كه صفات جمال و جلال خداوندى در او ظهور يافته و او باتمام وجود آئينه تمام نماى صفات حضرت حق باشد.

راه رسيدن به مقام خلافت نيز، همان عبوديت است كه در تفسير سوره حمد به آن اشاره شد.

نكوهش خوش گفتاران بد كردار

اشاره

«اتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» «1»

آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد، در حالى كه شماكتاب (آسمانى) را مى خوانيد؟ پس آيا تعقل نمى كنيد؟

اين آيه يهوديان را توبيخ مى كند كه چرا مردم را به كارهاى خوب فرمان مى دهند و خود از انجام آن سرباز مى زنند و بطور غير مستقيم، مسلمانان را از چنين حالت زشتى باز مى دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شب معراج مردانى را ديدم كه مرتب لبهايشان را با قيچى آتشين مى بريدند و دوباره التيام مى يافت. از جبرئيل پرسيدم: اينها كيانند؟

پاسخ داد: اينان سخنرانان امّت تو هستند كه مردم را به نيكى امر مى كردند و خويشتن را فراموش مى نمودند و حال آنكه كتاب (قرآن) را تلاوت مى كردند. «2»

ثمره تعقّل

از مفهوم آيه مزبور بر مى آيد كه انسان بر اثر تعقل، عيوب و ضعفهاى خود را در مى يابد و نخست خود و سپس، ديگران راموظف به بر طرف كردن ضعفها و كژيهامى كند.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 46.

(2)- الدر المنثور، سيوطى، ج 1، ص 64، دار المعرفة.

معارف قرآن، ج 1، ص: 39

رابطه خود سازى با امر به معروف

با آنكه امر به معروف بدون عمل و نهى از منكر با وجود ارتكاب آن، سخت مورد نكوهش و حتى لعنت قرار گرفته است، اما اين بدان معنا نيست كه كسى به بهانه اينكه هنوز خود را نساخته است، از اين تكليف مهم اجتماعى سر باز زند. البته اگر گوينده توقع داشته باشد كه فقط ديگران به معروف عمل كنند و از منكر بپرهيزند و خود را فوق قانون و مستثنا از آن بشمارد، گناهى بس بزرگ مرتكب شده است، علاوه بر آنكه گفته او تاثيرى نخواهد گذاشت، اما اگر معروف را به قصد عمل همگان (هم خود و هم ديگران) مطرح كند و از منكر به همين منظور باز دارد، اين كار علاوه بر نفع عمومى، براى خود او نيز سبب بيدارى و زمينه عمل مى شود.

يهود در قرآن

اشاره

قرآن كريم در آيات متعددى از جمله آيات 40 تا 140 سوره بقره به شرح حال بنى اسرائيل و بيان حالات، عقايد، افكار و تاريخ اين قوم پرداخته است. نام حضرت موسى (ع) پيامبر بنى اسرائيل 136 مرتبه در قرآن ذكر شده است.

عنايت قرآن به تشريح زندگى پر فراز و نشيب و برخوردها و موضعگيريهاى بنى اسرائيل در برابر دعوت پيامبر الهى شايد بدين جهت باشد كه آنان در پذيرفتن توحيد از لجوجترين امتها بودند و بيش از ديگران با آئين يكتا پرستى دشمنى مى وزيدند و براى نپذيرفتن حق بيشترين مقاومت را به خرج مى دادند. آنها از طرفى در ماديات فرو رفته و جز در برابر لذتهاى مادى تسليم نمى شدند و به هيچ قيمتى به حقايق ماوراى حس ايمان نمى آوردند، چنان كه امروز نيز چنين هستند. «1» اين روحيات آنان باعث

شد كه قرآن به منظور آگاهى مسلمانان و بر حذر داشتن مؤمنان از اين گونه عقايد و اعمال، بيشتر به معرفى آنان بپردازد.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 315، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 40

ويژگيهاى يهود

اشاره

گستردگى آيات درباره يهود، اين امكان را مى دهد كه بتوان ويژگيهاى آنان را بگونه اى مبسوط به دست آورد. در اينجا به شرح برخى از آنها مى پردازيم:

1- عدم ايمان واقعى به خدا:

بنى اسرائيل زير يوغ اسارت فرعون به سر مى بردند و فرعون آنان را خوار و گرفتار كرده بود، خود را خداى آنان مى خواند، مردانشان را مى كشت و از زنان و فرزندانشان بيگارى مى كشيد. خداوند با بعثت حضرت موسى (ع) و معجزات فراوان، فرعون و يارانش را هلاك ساخت و بنى اسرائيل را نجات بخشيد.

امّا بنى اسرائيل با ديدن اين همه معجزه، باز به حضرت موسى (ع) ايمان واقعى نياوردند و به گفتار او با شك و ترديد نگريستند. آنان با روحيه مادى خود، جز به محسوسات اهميت نمى دادند، در ايمان به خدا متزلزل بودند و در كنار توحيد، آرزوى بت پرستى را رها نمى كردند. براى مثال، پس از عبور از رود نيل و نجات يافتن از تعقيب فرعونيان، در راه رسيدن به سرزمين موعود به قوم بت پرستى برخوردند و از حضرت موسى (ع) تقاضا كردند كه براى آنان نيز خدايى همانند خدايان آنان قرار دهد كه قابل رؤيت باشد. «1»

آنها در زمان غيبت حضرت موسى (ع)- كه براى گرفتن تعليمات و دستورات الهى به كوه طور رفته بود- به گوساله پرستى روى آوردند و به نصايح هارون نيز توجّهى نكردند. «2»

همچنين بى ايمانى آنان از ايرادهاى بنى اسرائيل كه در داستان «گاوكشى» به حضرت موسى (ع) مى گرفتند، هويداست. آنان گفتند:

«ادْعُ لَنا رَبَّك يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها» «3»

از پروردگارت بخواه كه رنگ آن را براى ما مشخص كند.

تعبير به «ربّكَ» نه «ربّنا» نشان دهنده تزلزل عقيده و بى ادبى آنان است.

2- دنيا دوستى شديد:

قوم يهود در ميان اقوام ديگر به مال دوستى و دنياپرستى شهرت دارند. آنان بيشتر سعى و تلاش خود را در ثروت اندوزى به كار مى بندند، بطورى كه

اكنون

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 138.

(2)- بقره (2)، آيه 51.

(3)- بقره (2)، آيه 69.

معارف قرآن، ج 1، ص: 41

نيز بيشتر مراكز اقتصادى جهان را در دست دارند. اين صفت مذموم در پدرانشان نيز وجود داشته و قرآن آنان را به سبب ربا خوارى، و ... مورد توبيخ قرار داده است، «1» همچنين از پيشوايان دينى آنها انتقاد كرده كه چرا از اعمال خلاف آنان جلوگيرى نمى كنند. «2»

خداوند براى مجازات بنى اسرائيل، كار كردن در روز شنبه و برخى از پاكيزه ها و چيزهاى طيب را- كه براى آنها حلال بود- بر آنان حرام كرد. «3» از اينكه مجازات آنها، ممنوعيت از استفاده هاى مادى قرار داده شده نيز فهميده مى شود كه اين مجازاتها مى توانسته درمانى براى درد دنيا دوستى و ثروت اندوزى آنان باشد.

قرآن كريم در مورد علاقه آنان به دنيا مى فرمايد:

«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ احْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ اشْرَكُوا يَوَدُّ احَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ الْفَ سَنَةٍ» «4»

ايشان را حريص ترين مردم بر حيات مادى مى يابى، حتى از مشركان (هم حريص ترند) از اين رو هر يهودى آرزوى هزار سال عمر مى كند.

كلمه «حياة» كه در عربى نكره است اين معنى را مى رساند كه آنها خواستار زنده ماندن هستند. حال اين حيات و زندگى هر چند پست و خفت بار بوده و به قيمت از دست دادن ايمان و انسانيّت و سعادت اخروى آنان باشد.

3- فساد در زمين:

يهود هميشه به دنبال برپائى فساد در زمين بوده اند. آنان از همه امكانات و ابزار اقتصادى، فرهنگى، سياسى و ... استفاده مى كنند تا جامعه هاى بشرى را به فساد بكشانند و از اين رهگذر علاوه بر منافع مادى، ملتهاى ديگر را از پيشرفت باز دارند سرمايه گذاريهاى

آنان در رسانه هاى گروهى، فيلم و تئاتر و مراكز فساد و فحشا و راه اندازى جنگ و قتل و جنايت و ... از اين قبيل است. قرآن مجيد پيرامون اين خصلت فرموده است:

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 161.

(2)- مائده (5)، آيه 63.

(3)- نساء (4)، آيات 154 و 160.

(4)- بقره (2)، آيه 96.

معارف قرآن، ج 1، ص: 42

«وَ يَسْعَوْنَ فِى الْارْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» «1»

مى كوشند در زمين فساد كنند و خدا فساد كنندگان را دوست ندارد.

كشتن پيامبران الهى يكى از نمونه هاى فساد آنان در گذشته است كه خداوند بطور مكرر آنان را به سبب اين عمل غير انسانى سرزنش كرده است و آنان به خاطر اين اعمال مورد غضب الهى واقع شده و مهر ذلت و خوارى ابدى بر پيشانى شان خورده است. «2»

4- تحريف حقايق:

تغيير و وارونه جلوه دادن حقايق، از ديگر ويژگيهاى اين قوم است.

آنان با اينكه به كتاب تورات آگاه بودند، اماحقايق آن از جمله بشارت آمدن پيامبر اسلام (ص) را به مردم نمى گفتند و يك نوع تحريف معنوى در آن روا مى داشتند. قرآن به مؤمنان هشدار مى دهد كه چگونه از اينان انتظار بيان حقيقت را داريد در حالى كه كلام خدا را تحريف مى كردند:

«افَتَطْمَعُونَ انْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» «3»

آيا انتظار داريد كه يهوديان به دين شما بگروند، در صورتى كه عده اى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند؟!

5- برترى طلبى و نژادپرستى:

يهود خود را قوم برتر و نژاد والاتر مى داند. اين ادعاى بى اساس و بى دليل، آنان را در ظلم به ساير امتها و در زير بار حق نرفتن تشجيع كرده است. در دنياى كنونى نيز اين خيالات واهى، مشوّق آنان براى ظلم و ستم به مردم فلسطين و غصب سرزمينها و تجاوزات آنان شده است.

برترى طلبى يهود، ريشه در پندارهاى باطلشان دارد كه خود را فرزندان و دوستان خدا مى پندارند و به واسطه اين گمان غلط، برترى جوئى و گردن فرازى مى كنند. خداى متعال اين پندار باطل آنان را با استدلال رد كرده و فرموده است:

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ ابْناءُ اللَّهِ وَ احِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 64.

(2)- آل عمران (3)، آيه 112.

(3)- بقره (2)، آيه 75.

معارف قرآن، ج 1، ص: 43

انْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ»

«1»

يهود و نصارا گفتند مافرزندان و دوستان خدائيم [به آنها] بگو: پس چرا خداوند شمارا به واسطه گناهانتان عذاب مى كند، بلكه شما بشرى از مخلوقات او هستيد (و امتيازى بر ديگران نداريد). خداوند هر كس را بخواهد مى بخشايد و هر كس را بخواهد عذاب مى كند.

6- بهانه جوئى:

يهود به قوم بهانه گير مشهورند. آنان به جاى پذيرش حق، به بهانه گيريهاى بى مورد مى پردازند؛ كه به چند مورد آن در قرآن اشاره شده است؛ مانند بهانه جوئيهاى آنان در جريان كشتن گاو، «2» درخواست ديدن خدا يا درخواست خداى ديدنى براى عبادت، «3» بهانه هاى مختلف براى شانه خالى كردن از جهاد، «4» در خواست انواع و اقسام غذاها «5» و ....

وضعيت كنونى آنان پس از غصب سرزمين فلسطين و داعيه صلح پرورى آنان كمتر از گذشته نيست و بهانه گيريهاى بيهوده آنان در هر مذاكره اى مشهود است.

7- حسد ورزى:

از ديگر ويژگيهاى قوم يهود حسد ورزى آنان است. قوم يهود كه خبر ظهور پيامبر جديدى را در سرزمين حجاز در كتب خود خوانده بودند به همين جهت به مدينه كوچ كردند و در آنجا ساكن شدند، ولى پس از آنكه ديدند آن پيامبر از بين آنان مبعوث نشد و از قوم عرب برانگيخته شد، حسد ورزيده و زير بار رسالت آن حضرت نرفتند. پس از آن نيز با همين انگيزه حسادت سعى داشتند تا مؤمنان را از دينشان برگردانند.

«وَدَّ كَثيرٌ مِنْ اهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّوكُمْ مِنْ بَعْدِ ايمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ...» «6»

بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد- كه در وجود آنها ريشه دوانده بود- آرزو مى كردند شمارا بعداز اسلام و ايمان، به حال كفر برگردانند، با اين كه حق براى آنها كاملًا روشن شده است ....

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 18.

(2)- بقره (2)، آيات 67- 71.

(3)- بقره (2)، آيه 55 و اعراف (7)، آيه 138.

(4)- مائده (5)، آيه 24.

(5)- بقره (2)، آيه 61.

(6)- بقره (2)، آيه

105.

معارف قرآن، ج 1، ص: 44

پندارهاى يهود

اشاره

جنايات و بلند پروازيهاى واهى يهود، ريشه در پندارهاى باطلى دارد كه در افكار آنان رسوخ كرده و جزو اعتقادات آنان قرار گرفته است، از جمله:

1- نسبت و دوستى با خدا:

آنان خود را فرزندان و نزديكان به خدا مى پندارند. اين اعتقاد باطل- كه از نظر قرآن مردود است- سبب انجام بسيارى از اعمال خلاف و زشتيها شده كه پيشتر به آن اشاره شد.

2- بى نيازى خود و نيازمندى خدا:

بعضى از يهوديان با شنيدن آيه:

«مَنْ ذَالَّذى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» «1»

گفتند: پس معلوم مى شود كه ما غنى هستيم و خدا فقير. خداوند اين پندار باطل آنان را محكوم كرد و فرمود:

«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ اغْنياءُ» «2»

خداوند سخن كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما ثروتمند، شنيد.

3- در انحصار داشتن بهشت:

يهوديان و مسيحيان گمان مى كردند كه بهشت مخصوص آنان است و ديگران حق ورود به آنجا را ندارند.

«وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّا مَنْ كانَ هُوداً اوْ نَصارى تِلْكَ امانيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ» «3»

و گفتند: هرگز كسى جز يهودى و نصرانى به بهشت نمى رود. آن (تنها) آرزوهاى آنهاست، به آنها بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد.

از سوى ديگر، معتقدند كه به جهنم نيز نمى روند و اگر هم بروند براى مدتى محدود خواهد بود:

«وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ الَّا ايَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ اتَّخَدْتُمْ عِنْدَاللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 254. (كيست كه به خدا قرض نيكو دهد.)

(2)- آل عمران (3)، آيه 181.

(3)- بقره (2)، آيه 111.

معارف قرآن، ج 1، ص: 45

عَهْدَهُ امْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» «1»

و گفتند: هرگز آتش ما را لمس نخواهد كرد، مگر ايام اندكى، بگو آيا نزد خدا عهدى بسته ايد تا خدا هرگز خلاف آن عهد نكند يا بر خدا چيزى را كه نمى دانيد مى بنديد؟

4- ذى حق دانستن خويش:

بعضى از يهوديان از پرداخت حقوق ديگران سرباز مى زدند و معتقد بودند كه اموال ديگران براى آنان احترامى ندارد. قرآن سخن آنان را چنين بازگو مى كند:

«ذلِكَ بِانَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِى الْامّيينَ سَبيلٌ» «2»

آن (خيانت در امانت) به اين سبب بود كه مى گفتند اميين (غير يهوديان) بر ما راهى (حقى) ندارند.

فتنه هاروت و ماروت

اشاره

«وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا أِنَّما نَحْنَ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ الَّا بِاذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَريهُ مالَهُ فِى الْاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» «3»

(يهود) از آنچه شياطين به سلطنت سليمان نسبت مى دادند (كه آن را از روى سحر بدست آورده) پيروى كردند. سليمان (دست به سحر نيالود و) كافر نشد، و ليكن شياطين، كفر ورزيدند. به مردم سحر تعليم مى دادند. (و نيز يهود) از آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده پيروى كردند. (آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال سحر، به مردم ياد مى دادند) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه مى گفتند: ما وسيله

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 80.

(2)- آل عمران (3)، آيه 75.

(3)- بقره (2)، آيه 102.

معارف قرآن، ج 1، ص: 46

آزمايش هستيم؛ پس كافر مشو (و از اين تعليمات، سوء استفاده نكن) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند

به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (نه اينكه از آن براى باطل كردن سحر استفاده كنند) ولى آنها نمى توانند به كسى زيان برسانند، مگر به اذن خدا. آنان چيزهايى را فرا مى گرفتند كه به زيانشان بود، نه به نفعشان و آنان بطور مسلم مى دانستند كه هر كس خريدار اين چنين سحرى باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر مى دانستند.

فصلى ديگر از تبهكارى يهود

آيه مورد بحث، فصلى ديگر از تبهكاريهاى يهود را بر ملا مى سازد و آن عبارت است از:

متهم ساختن حضرت سليمان به سحر و كفر. چنان كه از احاديث بر مى آيد، در زمان حضرت سليمان، عده اى در قلمرو حكومت اوبه كار جادوگرى پرداختند. حضرت سليمان عليه السلام با قاطعيت در برابر آنان ايستاد و تمام نوشته هاى آنان را كه سحر و جادوگرى بود، از آنان گرفت و در محل مخصوصى نگهدارى كرد.

پس از رحلت آن بزرگوار، عده اى آن اوراق را بدست آوردند و به ترويج سحر پرداختند، وبه اين قناعت نكرده و اعلام نمودند كه سليمان، پيامبر نبود، بلكه به وسيله همين سحر و جادو بر كشور و انجام امور خارق العاده مسلط شد!

بنى اسرائيل به جاى آنكه بر آشوبند و آنان را از خود برانند، به آنان گرايش پيدا كردند و از تعاليم تورات دست شسته، دل به جادو گرى بستند.

هنگامى كه خاتم پيامبران (ص) به رسالت مبعوث شد و اعلام كرد كه سليمان از پيامبران الهى بوده است بعضى از احبار يهود گفتند: ازمحمد تعجب نمى كنيد كه

مى گويد: سليمان پيغمبر بوده، در صورتى كه او ساحر بوده است. «1»

ماجراى هاروت و ماروت

در «بابل»، سحر به اوج خود رسيده و موجب ناراحتى و آزار مردم شده بود. خداوند دو فرشته را به صورت آدميان درآورد و مأمور ساخت كه راه باطل كردن و بى اثر ساختن سحر را به مردم نشان دهند تا مردم خود را از شر ساحران در امان نگه دارند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 1، ص 261، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 47

فرشتگان ناگزير بودند، براى ابطال سحر ساحران، طرز سحر آنها را براى مردم تشريح كنند. البته آنها

مرتب گوشزد مى كردند كه ما وسيله آزمايش هستيم ومردم را از به كار بستن سحر براى رسيدن به اهداف شيطانى وكفر ورزيدن نهى مى كردند. «1»

يهوديان، علاوه بر پيروى از سحرى كه شياطين به حضرت سليمان نسبت مى دادند از تعليمات اين دو ملك نيز سوء استفاده كردند و به هشدارهاى آنان كه خود را وسيله آزمايش معرفى كرده بودند، گوش ندادند و به سوء استفاده از تعاليم آنها پرداختند با اينكه مى دانستند، خريدار سحر بهره اى از آخرت ندارد.

نسخ چيست؟

اشاره

«ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ» «2»

هر چه از آيه (و حكمى) را نسخ كنيم يا آن را از يادها ببريم، بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم. آيا نمى دانى خداوند بر هر چيزى تواناست؟!

نسخ از نظر لغت

نسخ در لغت به معنى از بين بردن چيزى و چيز ديگر را جانشين آن گردانيدن است. «3» از نظر شرع مطابق عقيده شيعه- انتهاى مدت عمل به يك حكم و قرار دادن حكمى ديگر به جاى آن است كه اولى را «منسوخ» و دومى را «ناسخ» مى نامند. به عبارت ديگر، هرگاه مدت حكمى به پايان رسد و حكمى ديگر جايگزين آن گردد، نسخ صورت گرفته است.

به عنوان مثال: مسلمانان پس هجرت به مدينه، مدت شانزده ماه به سوى «بيت

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير البرهان، ج 1، ص 136- 137.

(2)- بقره (2)، آيه 106.

(3)- لسان العرب، واژه نسخ.

معارف قرآن، ج 1، ص: 48

المقدس» نماز مى خواندند. پس ازآن دستور تغيير قبله صادر شد كه مى بايست هنگام نماز به سوى كعبه بايستند. اين را «نسخ» مى گويند. «1»

نسخ چرا؟

حكمى كه مى دانيم سرانجام بايد لغو گردد و جاى خود را به قانون ديگرى بدهد، چرا از اول صادر شود؟

جواب اين است كه اجراى حكم و قانون، گاهى به امورى بستگى دارد، مانند اوضاع و شرايط اجتماعى يا ظرفيت روحى و ميزان پذيرش مردم. بنابراين، گاهى قانونگذار لازم مى داند با اجراى قانونى موقت، افكار عمومى وشرايط اجتماعى را براى صدور حكم هميشگى آماده سازد. موقت بودن حكم اول نيز بر اساس مصالحى ممكن است اعلام شود، يا پنهان گردد. با اين توضيح روشن شد كه نسخ حكم، مربوط به ضرورت زمان و تكامل اجتماعى وشرايط ويژه زندگى فرد و جامعه است.

واژه آيه

كلمه «آيه» در آيه مورد بحث، مفهومى عام دارد و داراى شدت وضعف است (مانند كلمه «نور» كه به هر روشنى قوى وضعيفى گفته مى شود و در تمام موارد هم درست است) وشامل آيات قرآن، آيات طبيعى، معجزات پيامبران و شرايع آنها نيز مى شود، چرا كه «آيه» به معنى نشانه است و آنچه كه ذكر شد همه، نشانه هاى خدايند. «2»

نُنْسِها از ريشه «انساء» به معنى «از ياد ديگران بردن» است. هر چند در اين باره، مورد مسلمى نقل نشده، اما مى توان گفت كه آنچه از آيات و نشانه ها نظير معجزات پيامبران واحكام دينى آنها و ... به فراموشى سپرده شده، توسط پيامبر اسلام، (بهتر يا همانند آنها) آمده است.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 1، ص 277.

(2)- همان، ص 378.

معارف قرآن، ج 1، ص: 49

اهميت امامت

اشاره

معارف قرآن ج 1 99

«وَ أِذِابْتَلى أِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ أِنى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ أِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ» «1»

و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى- آزمايشهايى- آزمود و ابراهيم آنها را به پايان رسانيد، (خداوند) فرمود: همانا من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.

ابراهيم گفت: و از فرزندانم (نيز كسانى را به امامت رسان). خداوند فرمود: عهد (پيمان امامت) من به ستمگران نمى رسد.

براى شناخت مقام والاى امامت و تعلق اين مقام به حضرت ابراهيم (ع)، شناخت اجمالى خصوصيات حضرت ابراهيم (ع) در قرآن، ضرورى است.

حضرت ابراهيم (ع) در قرآن

آيه مورد بحث، به اين حقيقت اشاره دارد كه خداوند متعال ابراهيم (ع) را در پيرى هنگامى كه داراى مقام نبوت و رسالت بود و پس از موفقيت در آزمايشها، به مقامى ديگر به نام امامت مفتخر ساخت. دليل اينكه مقام امامت پس از نبوت و رسالت و در دوران پيرى به وى اعطا شد اين است كه قرآن، اعطاى آن را پس از موفقيت در آزمايشها مى داند و يكى از آزمايشها كه از وى به عمل آمده، داستان قربانى فرزندش، اسماعيل بوده است. قرآن پس از ذكر آن مى فرمايد:

«انَّ هذا لَهُوَالْبَلاءُ الْمُبينُ» «2»

اين آزمايشى بسيار روشن است.

همچنين در آيه مزبور آمده كه ابراهيم (ع) پس از دريافت مقام امامت، آن را براى فرزندان خود طلب كرد و معلوم است كه اين تقاضا با داشتن فرزند، صحيح است و خداوند بشارت اعطاى فرزند را در زمان پيرى وى و همسرش مى داند، بطورى كه آنها

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 124.

(2)- صافات (37)، آيه 106.

معارف قرآن، ج 1، ص: 50

باورشان نمى آمد. «1» روشن است كه همه

اين مسائل پس از نبوت وى بوده؛ زيرا او در همه اين امتحانات از طريق وحى مأمور مى شده است.

امامت چيست؟

برخى امامت را هم معناى نبوت دانسته اند: چون نبى نيز كسى است كه مقتداى مردم بوده و مردم در گفتار و كردار از او پيروى كنند؛ اما اين معنى صحيح نيست؛ زيرا در اين صورت معنى نداشت حضرت ابراهيمى كه نبى، رسول، مقتدا و مطاع بود، به همان مقام به اسم امامت مفتخر شود. در آياتى كه امامت در آن مطرح گشته، بحث هدايت در كنار آن ذكر شده و اين نشان مى دهد كه امامت مقامى است كه دارنده آن، علاوه بر هدايت ظاهرى كه كار انبيا نيز بوده است از يك نوع هدايت باطنى نيز برخوردار مى باشد كه مى تواند افراد مستعد را به كمال برساند. به عبارت ديگر، علاوه بر ارائه طريق كه پيامبران نيز انجام مى دهند، وظيفه امام راه بردن و رساندن به هدف مى باشد، زيرا انسان گاهى راه به كسى نشان مى دهد وگاهى دست او را مى گيرد و به مقصد مى رساند. نوع دوم از وظايف امام است.

آياتى از قرآن اشاره به اين نوع هدايت دارد، مانند:

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِاياتِنا يُوقِنُونَ» «2»

و ما از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند و به آيات ما يقين داشتند.

پس امام هدايت كننده اى است كه با قدرت ملكوتى كه در اختيار دارد، هدايت مى كند و امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد وكارش تنها آدرس دادن نيست، بلكه دست

خلق را گرفتن و به حق رساندن است. «3»

______________________________

(1)- حجر، (15) آيه 55.

(2)- سجده (32)، آيه 24.

(3)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 409- 410.

معارف قرآن، ج 1، ص: 51

گفتنى است كه پيامبر اسلام (ص) و برخى ديگر از پيامبران همچون ابراهيم (ع) علاوه بر منصب نبوت اين مقام را نيز دارا بوده اند، همان طور كه قرآن تصريح مى كند كه به برخى از فرزندان حضرت ابراهيم اين مقام داده شده است.

«وَ وَهَبْنا لَهُ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحينَ وَ جَعَلْناهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا» «1»

و ما به ابراهيم، اسحاق را داديم و علاوه بر او يعقوب هم داديم، و مقرر كرديم كه امامانى باشند كه به امر ما هدايت كنند.

امامت انتصابى است نه انتخابى

از آيه مزبور استفاده مى شود كه امامت مقامى است كه از جانب خدا براى افراد خاص كه لياقت و صلاحيت لازم را دارند، قرار داده مى شود و افراد بشر نه قادر به انتخاب چنين افرادى هستند و نه حق اين انتخاب را دارند.

آيه 36 سوره احزاب نيز اشاره دارد كه پس از انتصاب از جانب خدا و رسول، ديگران حق انتخاب واختيار بوسيله اجماع و غير آن را ندارند. «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ امْرِهِمْ»

امام بايد معصوم باشد

به تصريح آيه امامت، اين مقام هرگز به افرادى كه ظالم باشند، نمى رسد و تنها افرادى كه در تمام عصر هيچ گونه ظلمى به خود و ديگران نكرده اند مى توانند به اين مقام نائل شوند. اينها همانا افراد معصومى هستند كه در تمام عمر يك لحظه هم غير خدا را عبادت نكرده و گناهى را انجام نداده اند.

علامه طباطبايى دلالت اين آيه بر عصمت امام را چنين تبيين مى كند:

مردم به حكم عقل در زمره يكى از اين چهار قسمند و قسم پنجمى هم براى آن قابل تصور نيست:

يا در تمامى عمر ظالمند.

______________________________

(1)- انبياء (21)، آيه 72- 73.

معارف قرآن، ج 1، ص: 52

يا در تمامى عمر ظالم نيستند (معصوم).

يا در اول عمر ظالمند و در آخر توبه كارند.

يا در اول ظالم نيستند، ولى در آخر ظالم مى شوند.

و ابراهيم شأنش اجل از اين است كه مقام امامت را براى دسته اول و چهارم بخواهد (زيرا روشن و يقينى است كه صلاحيت ندارند). بنابراين، گروه دوم و سوم باقى مى ماند كه خداوند از بين آن دو يك گروه را نفى كرده و آن هم

گروه سوم است كه زمانى ظالم بوده اند، پس يك قسم باقى مى ماند و آن كسانى هستند كه هيچ ظلمى مرتكب نشده اند. «1»

شهيدان زندگان جاويد

اشاره

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» «2»

به كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده نگوييد (آنها نمرده اند) بلكه زنده اند، ولى شما نمى فهميد.

حيات حقيقى

آيه مورد بحث از جمله آياتى است كه به اصلاح تفسيرها و طرز تلقى مردم پيرامون يكى از مهمترين پديده هاى زندگى بشر مى پردازد و براى حيات و مرگ، مراتب مختلفى در نظر گرفته كه يكى حيات و مرگ مادى و حيوانى است. در بعضى از آيات مى فرمايد شما حيات حيوانى نداشتيد (و جزئى از زمين مرده بوديد) و ما شما را از زمين مرده زنده كرديم «3» و به شما حيات داديم حالا كه شما زنده شديد ديگر مرگ به معناى نيستى بر شما عارض نمى شود. شما مى ميريد يعنى از اين دنيا به برزخ منتقل مى شويد و در برزخ نيز حيات داريد كه آن حيات برزخى است. آيات و روايات فراوانى از جمله همين آيه به اين معنا دلالت دارد.

مرتبه ديگر از حيات و مرگ، حيات انسانى و معنوى است. همه انسانها چنين حياتى را

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 274.

(2)- بقره (2)، آيه 154.

(3)- بقره (2)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 53

ندارند و اين حيات و زندگى فقط از آن كسانى است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً» «1»

هركس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك، زنده مى داريم.

بنابر آيه مزبور، غير مؤمنان از اين حيات بى بهره بوده و مرده اند؛ همچنان كه در آيات ديگر نيز به صراحت

آنان را مرده مى داند. از جمله آيه زير:

«انَّكَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى» «2»

اى پيامبر تو نمى توانى به مردگان (كافرانى كه آمادگى شنيدن و پذيرفتن حق را ندارند) آيات خدا را بشنوانى.

بنابراين، مؤمنان حقيقى با نيكوكارى و عمل صالح در همين دنيا به حيات طيّب دست يافته و آن را در برزخ و قيامت هم خواهند داشت و چنين افرادى از جمله شهيدان با مرگ مادى و ظاهرى نابود نمى شوند، بلكه همچنان از آن حيات طيب برخوردار و از نعمتهاى خدا بهره مند هستند، همچنان كه كافران نيز با مرگ، گرچه حيات برزخى و حيات اخروى دارند، ولى از اين حيات طيب در برزخ و آخرت بى بهره اند و همچون دنيا، مرده و هلاك شده اند؛ چنان كه قرآن درباره آنان مى فرمايد:

«الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ احَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» «3»

كسانى كه نعمت خدا را به كفر تبديل ساختند و مردم خود را به ديار هلاكت بردند.

با اينكه همه مؤمنان نيكوكار از چنين حياتى بهره مند هستند، چرا شهدا را ياد كرده است؟ شايد بدين جهت باشد كه خداوند مى خواهد از اين طريق آنان را گرامى داشته و شأن معنوى ايشان را يادآورى كند و به اولياى آنان تسلّى دهد و مؤمنان را به شهادت و كشته شدن در راه خدا مشتاق گرداند.

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 97.

(2)- نمل (27)، آيه 80.

(3)- ابراهيم (14)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 54

منزلت شهيد

درباره ارزش شهادت و منزلت شهيد نزد خدا، آيات و روايات بسيارى از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده است. در روايتى از حضرت رسول اكرم (ص) آمده است كه حق تعالى شش خصلت به شهدا كرامت مى كند:

الف- با اولين قطره خون شهيد

كه به زمين مى چكد، گناهان او را مى بخشد.

ب- منزلتى كه در بهشت دارد، بدو مى نماياند.

ج- 72 حورالعين بدو مرحمت مى كند.

د- او را از عذاب قبر و فزع اكبر ايمن مى سازد.

ه- تاج وقار كه از ياقوت سرخ است، بر سر او مى نهد.

و- شفاعت او را در حق هفتاد نفر از خويشان او قبول مى كند. «1»

قرآن و تقليد كوركورانه

اشاره

«وَ اذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوُا ما انْزَلَ اللَّهُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما الْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا اوَ لَوْ كانَ آبائُهُمْ لايَعْقِلوُنَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدوُنَ» «2»

و هنگامى كه به ايشان گفته مى شود كه آنچه را خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند (هرگز)، ما آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم [آيا چنين مى كنند] هر چند پدرانشان هيچ نفهميده و راه نيافته باشند؟!

تقليد كوركورانه، ممنوع

آيه شريفه بالا به يكى از انحرافات فكرى در صدر اسلام مى پردازد و ريشه آن را كه تقليد كوركورانه است روشن و افشا مى كند.

«تقليد» اگر به معناى پيروى از متخصص و رجوع به كارشناس باشد، كارى صحيح و خردمندانه است. قرآن كريم نيز بر اين مطلب تأكيد دارد كه:

______________________________

(1)- تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 294.

(2)- بقره (2)، آيه 170.

معارف قرآن، ج 1، ص: 55

«فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ أِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «1»

اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد.

اما مشركان چيز ديگرى مى گفتند؛ آنان به جاى پيروى از خردمندان، پيروى از پدران را شيوه خود قرار داده بودند. فقط اعتقادات، رسوم و عملهاى آنان مانند بت پرستى را قابل قبول مى دانستند و از آنها تقليد مى كردند. هرگز حاضر نمى شدند كه باورها و عملكردهاى اجدادشان را مورد بررسى و ارزيابى قرار دهند و هر چه را نادرست و غير منطقى يافتند، با شجاعت محكوم كنند و دور بريزند.

حقّ تفكّر

نياكان هر چند از جهاتى شايسته احترام باشند، اما هرگز نبايد به نام احترام به ايشان، بر عقل و انديشه خود مهر نهاد. همه صلاحيت انديشيدن دارند و همچنان كه امروز كسى حق ندارد آيندگان را از انديشه ممنوع كند، اجداد گذشته نيز چنين حقى نداشته اند.

تقليد از چه كسى؟

پيروى از هر كس بايد تابع دليل و برهان باشد و حداقل با دليل، صلاحيت وى ثابت شده باشد، و گرنه پيروى از هر جاهل بى خبرى، به گمراهى و پشيمانى مى انجامد. «2»

روش استدلال قرآن

روش استدلال قرآن كريم بسيار ساده و شگفت انگيز است. قرآن در برابر شعارها و افتخارات مشركان به اجداد خود، با يك سؤال كوتاه، آنان را به فكر فرو مى برد: «روشن است كه هيچ عاقلى ادعا نمى كند كه اجدادش هرگز اشتباه نمى كردند. اكنون پاسخ دهيد: آيا حاضريد از اشتباهات پدران خود نيز پيروى كنيد و راه راست و درست را رها سازيد؟»

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 43.

(2)- ر. ك تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 114.

معارف قرآن، ج 1، ص: 56

نيكى و نيكوكارى

اشاره

«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِيينَ وَ اتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَالسَّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ اتَى الزَّكوةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ أِذا عاهَدُوا وَالصَّابِرينَ فِى الْبَأْساءِ وَالضَّراءِ وَ حينَ الْبَأْسِ اولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ اوُلئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» «1»

نيكى (تنها) آن نيست كه (هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد بلكه (مظهر) نيكى، كسى است كه به خدا، روز رستاخيز، فرشتگان، كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده و مال را با وجود علاقه به آن، به بستگان، يتيمان، فقيران، در راه ماندگان، سائلان و بردگان انفاق كند و نماز را بر پا دارد و زكات بپردازد و (نيز كسانى كه) وفادار به عهدشان هستند، آن گاه كه پيمان مى بندند و در تنگدستى و سختى و به هنگام كارزار، صبر پيشه مى كنند، آنان راستگويانند و از تقواپيشگان هستند.

ملاك كمال ايمان

آيه شريفه، بطور صريح بيشتر كمالات بشرى را در ابعاد عقيده، عمل و اخلاق بيان مى كند و دارندگان اين كمالات را از ابرار و متقين مى داند؛ از اين نظر است كه پيامبر (ص) فرمود:

«هر كه بدين آيه شريفه عمل كند، ايمان خود را كامل ساخته است.» «2»

ارتباط ايمان و عمل

رفتار و اخلاق مسلمان، ريشه در زمينه هاى ايمانى او دارد؛ يعنى مسلمان به سبب ايمان به خدا و روز قيامت آنچه را كه دوست دارد، انفاق مى كند. او با انفاق مال، دوستى خدا را به دست مى آورد و چون به حركت به هم پيوسته پيامبران معتقد است و خود را در راه

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 177.

(2)- تفسير صافى، ج 1، ص 161، چاپ اسلاميه.

معارف قرآن، ج 1، ص: 57

آنان مى داند، مانند ايشان بر عهد خود استوار مى ماند و در ميدانهاى دشوار زندگى، صبر و مقاومت مى ورزد.

از نشانه هاى نيكوكار واقعى، بخشيدن مالى است كه آن را دوست مى دارد: «اتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ»؛ نه بخشش مالى كه بدان رغبت ندارد. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد: هرگز به كمال نيكى نمى رسيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» «1»

بايد در خرج و انفاق، اولويتها در نظر گرفته شود و در اين راه، خانواده و خويشان بر همه مقدّمند و سپس يتيمان و ديگران.

وفاى به عهد

وفاى به عهد، زير بناى روابط اجتماعى است. «2» اين صفت، يعنى پايمردى در به سر بردن پيمان، از ويژگيهاى نيكان و ابرار است. «خلف وعده» نشانه نفاق شمرده مى شود. «3» خداوند مى فرمايد:

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ أِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولًا» «4»

و به عهد خود وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى شود.

بى توجهى به وعده و به اصطلاح زير قول خود زدن، نشانه حقير و غير قابل اطمينان بودن شخصيت است. پيمان شكن، نه براى خود ارزش قائل است و نه براى ديگران، هيچ گاه نمى توان به يارى او بويژه در سختيها و روز تنهايى اميدوار بود و به وعده هايش

دل بست؛ به همين دليل، عاقل در دوستى او احساس آرامش نمى كند.

صبر

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 92.

(2)- تفسير نمونه، ج 1، ص 441.

(3)- بحارالانوار، ج 73، ص 206، مكتبة الاسلامية.

(4)- اسراء (17)، آيه 34.

معارف قرآن، ج 1، ص: 58

آخرين و برترين وصف روحى ابرار، «صبر» است. ابرار، صابرند در «بأساء»: فقر و تنگدستى، در «ضرّاء»: سختى و مشقت، و «حين البأس»: يعنى در گرماگرم جنگ و كارزار، ابرار هرگز از ميدان به در نمى روند و در برابر فقر و سختى به زانو در نمى آيند و خود را نمى بازند.

كسانى تقواى كامل دارند كه صفات مزبور را داشته باشند. «تقوا» با ادّعا درست نمى شود و يك بعدى هم نيست. تقوا جهتهاى مختلفى نظير اعتقادى، عملى، اخلاقى، فردى، اجتماعى، مادى و معنوى دارد. بنابراين، در پيشامدها و رويدادهاى سخت است كه مى توان متقى را از غير متقى بازشناخت؛ يعنى آن گاه كه وفاى به عهد، صبر و استقامت او در همه ميدانها، آزموده شده باشد.

صدق و راستى

صدق، در بيان قرآن و اخبار، معنايى گسترده و فرا گير دارد و آن مطابق بودن ظاهر با باطن، چه در عقايد و چه در اخلاق و رفتار است. «راستان» و راستگويان بر اساس آيه مزبور، كسانى هستند كه در صحنه آزمايشهاى گوناگون، سرفراز باشند و در واقع، نيكى صداقت آنان با جلوه هاى مختلف از وجودشان ظاهر شده باشد. و نيز كردار آنان با گفتارشان مطابق باشد.

قصاص

اشاره

«وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الْالْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» «1»

اى خردمندان! در قصاص براى شما زندگانى است. باشد كه شما تقوا پيشه كنيد.

قصاص در لغت به معناى ردپا است و چون اولياى مقتول به دنبال خونخواهى هستند و قاتل يا موضوع قتل را پيگيرى مى كنند، به آن قصاص مى گويند. «2»

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 179.

(2)- مجمع البحرين، ص 324.

معارف قرآن، ج 1، ص: 59

آثار قصاص

الف- حكم قصاص در اسلام، وسيله اى قوى و قانونى براى جلوگيرى از هرج و مرج و خونريزيهاى مهار نشده، محسوب مى شود، بگونه اى كه طبق بيان آيه بالا، حيات اجتماع در گرو اين حكم است. «قصاص»، ضامن حيات و ادامه بقاى انسانهاست؛ همان گونه كه عضو فاسد را براى حفظ بدن و شاخه هاى مزاحم را براى رشد گياه قطع مى كنند، حذف اشخاص خونريز از جامعه انسانى نيز كارى لازم و مطابق با حكم عقل و فطرت است.

ب- از سوى ديگر، اگر كسى كه قصد كشتن فرد ديگرى را دارد، بداند كه او را به قصاص خواهند كشت، به احتمال زياد از اين كار صرف نظر مى كند. به هر حال، نقش باز دارنده اين حكم قابل انكار نيست. عبارت آخر آيه نيز به همين مطلب اشاره دارد:

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» شايد شما از قتل بپرهيزيد.

ج- جامعه، بدون قصاص، دستخوش فاجعه هاى مكرر و اضطراب افكار عمومى مى شود؛ زيرا هر كس فكر مى كند كه ممكن است او هم روزى در معرض اين خطر قرار گيرد و تنها اجراى حكم قصاص است كه موجب آرامش جامعه مى شود. «1»

اعجاز ادبى

جمله «لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ» با همه كوتاهى از بليغ ترين آيات قرآن در رساندن معناى خويش است و همچنين استدلالش بسيار قوى است.

پيش از قرآن، اديبان عرب در اين زمينه، جملاتى زيبا داشتند؛ از جمله: «كشتن بعضى افراد احياء همه است» يا «زياد بكشيد تا كشتار كم شود.» بهترين آنها كلام «أمرؤالقيس» بود كه مى گفت: «الْقَتْلُ أَنْفى لِلْقَتْلِ» كشتن مؤثرترين عامل براى از بين بردن كشتار است، اما آيه مزبور همه آنها را كنار زد.

______________________________

(1)- انوار درخشان در تفسير قرآن، سيد محمد حسينى همدانى،

ج 1، ص 101.

معارف قرآن، ج 1، ص: 60

رابطه روزه با تقوا

اشاره

«يا أَيُّهَاالَّذيَن آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الِّصيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته (واجب) شد، چنان كه بر پيشينيان شما نوشته شد. شايد تقوا پيشه كنيد.

قرآن مجيد در مواردى به بيان فلسفه يا حكمت تشريع بعضى از احكام پرداخته است. به عنوان مثال، فلسفه نماز را، ذكر و ياد خدا و فلسفه قصاص را ايجاد تقواى اجتماعى مى داند كه سبب خوددارى افراد از ارتكاب جرايم مى باشد. در مورد روزه نيز پس از اشاره به تشريع آن در امّتهاى گذشته، به مؤمنان دستور روزه گرفتن مى دهد، سپس در صدد بيان فايده اش برآمده و آن را تقويت تقواى مؤمنان مى داند.

علل تقوا پرورى روزه

روزه از چند جهت سبب تقواى افراد مى شود:

1- انسان موجودى است كه داراى دو بعد مادى و معنوى است و به هر كدام توجه بيشترى نمايد، بعد ديگر را تضعيف كرده است و روزه سبب مى شود شخص روزه دار به خوردن و آشاميدن و بسيارى از مباحات ديگر، كمتر توجه كند كه در حقيقت تضعيف بعد مادى و تقويت بعد معنوى است.

2- روزه، طعم گرسنگى و تشنگى و ... را به افراد مى چشاند و سبب مى شود كه انسان به ياد تشنگى و گرسنگى روز قيامت بيفتد و در نتيجه براى آنجا توشه برگيرد. تهيه اين توشه، اطاعت و بندگى خدا و انجام عبادات و ترك گناهان است كه معناى تقواست.

3- انسان روزه دارى كه از صبح تا شام، طعم گرسنگى و تشنگى را مى چشد، به فكر اشخاص بى بضاعتى مى افتد كه همواره در رنج و گرسنگى مى باشند. كمك او به اين افراد و انفاق در راه خدا، گوشه ديگرى

از تقواى او رانمايان مى سازد.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 183.

معارف قرآن، ج 1، ص: 61

روزه حقيقى

روزه اى داراى اثر است كه براستى امساك و خوددارى در آن رعايت شده باشد و انسان مراقب اعضاء و جوارح خود باشد و تنها به خوددارى از خوردنيها و آشاميدنيها نپردازد؛ چنانچه در احاديث نيز به آن اشاره شده است. براى مثال، حضرت صادق (ع) فرمود:

«اذا صُمْتَ فَلْيَصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ وَ شَعْرُكَ وَ جِلْدُكَ وَ عَدَّدَ اشْياءً غَيْرَ هذا، قالَ: وَ لا يَكُونُ يَوْمُ صَوْمِكَ كَيَوْمِ فِطْرِكَ» «1»

زمانى كه روزه مى گيرى، بايد گوش و چشم و مو و پوست و ديگر اعضاى تو نيز روزه باشند.

(سپس) فرمود: نبايد روزى كه روزه هستى، همانند روزى باشد كه روزه نيستى.

استجابت دعا

اشاره

«وَ أِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنى فَأِنى قَريبٌ اجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ أِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» «2»

هر گاه بندگانم از تو درباره من بپرسند، (بايد بدانند) كه من نزديكم، دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا بخواند (و از من حاجات خود را بطلبد) اجابت مى كنم، پس بايد مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند، بدان اميد كه رشد يابند.

دعا و روح بندگى

بنده، هنگامى كه وجود سراسر نياز خود را در برابر خداوند بى نياز مى بيند، جز اعتراف به فقر نامحدود خود چاره اى ندارد، كه فرمود: اى مردم! شما به خداوند نيازمنديد و خداست آن بى نياز ستوده:

«يا أَيُّهَاالنَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ أِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ» «3»

______________________________

(1)- تهذيب، شيخ طوسى، ج 4، ص 194.

(2)- بقره (2)، آيه 186.

(3)- فاطر (35)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 1، ص: 62

از نيازمند جز عرض نياز چه بر مى آيد؟ و از آن بى نياز ستوده، آن غنى حميد، جز رفع حاجت چه انتظارى است؟

«الُّدعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ» «1»

«دعا» مغز و حقيقت عبادت است.

پس، روح بندگى، در دعا و عرض نياز است و از اين روست كه فرمود:

«قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبى لَوْلا دُعاؤُكُمْ ...» «2»

بگو اگر دعاى شما نبود، پروردگارم به شما عنايتى نمى كرد.

يأس يا استكبار؟

دعا نكردن ممكن است ريشه در نااميدى بنده گنهكار از رحمت خدا داشته باشد كه بزودى درباره آن سخن خواهيم گفت. ولى گاهى نيز روى گردانى از دعا، ناشى از روح استكبارى شخص است كه خشم خدا را در پى دارد. از كلام خداوند برمى آيد كه ترك دعا، ترك عبادت است:

«قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ أِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» «3»

پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا خواسته شما را اجابت كنم و كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند بزودى با خوارى و ذلت به جهنم داخل مى شوند.

اگر پرسيده شود كه آيا بندگان گناهكار را مى رسد كه با خدا سخن گويند و حاجت طلب كنند؟ و آيا خداوند بدانان نظرى خواهد داشت؟ پاسخ اين خواهد بود كه آيه مورد بحث روح بندگان شرمسار را مى نوازد و به

آنها اميد استجابت مى دهد.

«... فَأِنّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ أِذا دَعانِ ...» «4»

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 3، ص 245.

(2)- فرقان (25)، آيه 77.

(3)- غافر (40)، آيه 60.

(4)- بقره (2)، آيه 186.

معارف قرآن، ج 1، ص: 63

شرايط اجابت

با توجه به اين آيه معلوم مى شود كه دعا اگر داراى دو شرط باشد، به طور حتم به اجابت مى رسد.

1- دعا، درخواست و طلب واقعى باشد «اجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ». بعضى از دعاها گرچه صورت درخواست دارد ولى در واقع مورد درخواست دعاكننده نيستند و چون دعا كننده علم به واقعيت ندارد، آن ظاهر را موافق درخواست خود ديده و طلب مى كند. مثلًا كسى كه شفاى فرزند مريضش را مى خواهد اگر بداند كه اين فرزند در صورت بهبود چه زيانهاى جبران ناپذيرى به او مى رساند، دعا نمى كند. از طرف ديگر درخواست چيزى را بكند كه شدنى باشد، مثلًا فردى كه براى شفاى فرزندش كه عمر او تمام شده دعا مى كند، در اينجا اين فرد بايد زنده شدن او را بخواهد چون اينجا ديگر مريضى نيست تا شفا يابد، بلكه بايد او زنده شدنش را بخواهد، ولى او چون از زنده شدنش مأيوس است، شفايش را مى خواهد و چيزى را مى طلبد كه شدنى نيست و اين در حقيقت طلب نيست.

2- دعا كننده، فقط به خدا رو آورد و از همه اسباب و وسايل قطع اميد كند «اذا دَعانِ». كسى كه به غير خدا اميدوار است، در دعايش نمى تواند تنها خدا را بخواند و خداوند هم به او وعده اجابت نداده است. «1»

نكته ادبى

آيه شريفه از جهت ادبى داراى لطيف ترين نكته ها درباره دعاست، كه يكى از آنها سخن گفتن مستقيم و بدون واسطه خدا با بندگان است؛ يعنى نفرمود: «بديشان بگو كه ...» بلكه بطور مستقيم خطاب كرد: «فَانى قَريبٌ اجيبُ ...».

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 2، ص 45- 46. معارف قرآن، ج 1، ص: 64

منشأ اختلافات اجتماعى و دينى

اشاره

«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيَما اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ أِلَّا الَّذينَ اوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَااخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِأِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدى مَنْ يَشاءُ أِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

مردم (قبل از بعثت پيامبران) امتى يگانه (و بر يك روش) بودند. سپس خداوند (به خاطراختلافى كه در ميان آنان پديد آمد)، انبيا را بشارت دهنده و انذار كننده برانگيخت و به همراه ايشان كتابها به حق و راستى فرستاد تا ميان مردمان در آنچه مورد اختلافشان شد، حكم كند (اين بار در خود دين اختلاف كردند) و اختلاف را ايجاد نكردند، جز همانها كه بر ايشان كتاب آمده بود، بعد از آنكه شواهدى روشنگر بديشان رسيد (و اين اختلاف جويى آنها) به سبب سركشى ايشان بود. آن گاه خداوند اهل ايمان را در آنچه از حق كه در آن اختلاف كردند به اذن خود هدايت فرمود و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

آيه مزبور به سير تدريجى پيدايش اختلاف در بين افراد بشر اشاره كرده، سپس تشريع اديان از ناحيه خداى متعال را براى از بين بردن اختلافات، يادآور شده و به واكنش انسانها در

برابر آن شرايع مى پردازد.

امت واحد و پيدايش اختلاف

اين آيه تصريح مى كند كه انسانها، ابتدا امتى واحد بودند و در بين آنان اختلافى وجود نداشت، چون آگاهى اندك آنها از طبيعت و توانايى كم آنها در استفاده از منابع طبيعى و سرگرم بودنشان به برآوردن نيازمنديهاى اوليه و روزانه، به آنان مجال اختلاف نمى داد، و با توجه به نيازهاى اندك آنان، تزاحم منافع پيش نمى آمد و در نتيجه با راحتى و آرامش در كنار هم زندگى مى كردند. اما بشر بتدريج پيشرفت كرد و به ساختن آلات و ادواتى

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 213.

معارف قرآن، ج 1، ص: 65

مانند چاقو و اره و تيشه دست زد و بدين وسيله دايره نفوذ خود را در جمادات بيشتر كرد، از طرفى با تصرّف در گياهان و استفاده از حيوانات و استخدام آنها براى كارهاى مختلف دامنه زندگى اش وسعت پيدا كرد تا آنجا كه دست به استخدام همنوع خود زد. با رسيدن به اين مرحله مشكل جديدى پيدا شد و آن اين بود كه هر فردى همان چيزى را كه از ديگران مى خواست،، ديگران نيز از او مى خواستند، يعنى همان طور كه از ديگران بهره كشى مى كرد؛ بايد اجازه مى داد كه ديگران نيز از محصول عمل او استفاده كنند.

همين امر باعث به وجود آمدن زندگى اجتماعى و بناى تعاون در زندگى شد. با رشد اين حالت، به وجود آمدن تزاحم منافع مادى امرى عادى بود؛ چون هيچ فردى ابتدا حاضر به محدود كردن خويش نبود. از اينجا اختلاف شروع شد و اجتماع به طبقات مختلف تقسيم گشت، عده اى غالب و عده اى مغلوب شدند و هر كس تا مى توانست با ظلم و حيله مى خواست از ديگران بهره كشى

كند. اين اولين مرحله اختلاف بود كه آيه شريفه به آن اشاره دارد.

دين وسيله رفع اختلاف

بشر براى رفع اختلاف، نياز به قانون داشت. از اين رو، دست به تدوين قانون زد، اما به دليل اينكه تنها بعد مادى انسان را در نظر دارد، قانون او نمى تواند پاسخگوى مشكلات جامعه بشرى باشد. خداى متعال كه آگاه به همه نيازهاى بشر و خالق اوست، براى رفع اختلاف بين بشر، قانون تنظيم كرده و آن را همراه با عبادات دينى كه مكمل آن قانون است فرستاده و اساس آن را بر توحيد قرار داده است، تا بدين وسيله هم عقايد بشر و هم اخلاق و رفتار او تصحيح شود.

اختلاف در دين

عده اى از افراد بشر كه طالب حقيقت بودند، از قوانين دين پيروى كرده و اختلافات را به وسيله آن برطرف مى كردند، اما دسته اى ديگر اختلاف را به مسائل دين هم- كه براى رفع اختلاف آمده بود- سرايت داده و بر سر معارف دين و مبدأ و معاد اختلاف كردند و

معارف قرآن، ج 1، ص: 66

در نتيجه به وحدت دينى خلل وارد شد و شعبه ها و حزبها پديدار گشت. قرآن مجيد، عامل پيدايش اين تفرقه را حسادت و ظلم حاملان دين و گردانندگان كليسا و كسانى كه به كتاب خدا علم داشتند، مى داند و انگيزه آنان را بغى و ظلم معرفى مى كند. «1»

سنت ابتلاى مؤمنان

اشاره

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ امَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللَّهِ أَلا أِنَّ نَصْرَاللَّهِ قَريبٌ» «2»

آيا گمان مى بريد كه به بهشت داخل مى شويد، در حالى كه هنوز مانند آنچه بر پيشينيان شما وارد شد، به شما نرسيده است؟ همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟

آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!

شأن نزول

بعضى از مفسران مى گويند: در جنگ احزاب هنگامى كه ترس بشدت بر مسلمانان چيره شد و در محاصره قرار گرفتند، اين آيه نازل شده، همچنين گفته اند: هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند، «عبدالله ابن ابى» به آنها گفت: تا كى خود را به كشتن مى دهيد، اگر محمد (ص) پيامبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد. در اين موقع آيه مزبور نازل شد. «3»

ضرورت امتحان

«ابتلا» و «امتحان» از مفاهيم مهم تربيتى و جهان شناسى قرآن است. يكى از

______________________________

(1)- اين بحث با استفاده از ترجمه تفسير الميزان، ج 2، ص 167 تا 183 نوشته شده است.

(2)- بقره (2)، آيه 214.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 61.

معارف قرآن، ج 1، ص: 67

تصورهاى نابجا ولى رايج در ميان انسانها اين است كه اگر ما به صف نيكان و صالحان پيوستيم، مورد حمايت خدا خواهيم بود و در اين صورت نبايد به هيچ امر ناخوشايندى گرفتار شويم.

نادرستى اين پندار از آنجاست كه اگر پيروزى و آسايش همواره در جبهه مؤمنان و شكست و تلخ كامى در جناح كافران باشد، بسيارى از مردم اگر چه مؤمن نباشند براى كسب مزاياى مادى دنيوى به دروغ ادعاى ايمان مى كنند و بدين ترتيب، مؤمنان حقيقى با دروغگويان در يك صف و يك رتبه قرار مى گيرند، در حالى كه بايد اين دو صف از يكديگر جدا شود و اين امر در گرو آزمايش انسان با تحمل سختيها و مصيبتهاست. البته ابتلاءات سبب خالص شدن مؤمنان، رسيدن به پاداشهاى بزرگ اخروى و پاك شدن آنان از آثار و تبعات لغزشهايشان نيز مى شود.

خداوند براى تسلى و دلدارى مؤمنان به سرگذشت امتهاى گذشته و مشكلات

آنان اشاره مى كند و مى فرمايد: چنان كار بر آنها مشكل مى شد و سختيها و گرفتاريها بر آنان هجوم مى آورد كه حتى پيامبران نيز به همراه مؤمنان از خدا طلب نصرت و پيروزى مى كردند و اين تقاضا را به صورت سؤال مطرح مى كردند كه پس پيروزى و نصرت كى خواهد آمد؟

خداوند در اين آيه مى فرمايد كه آنان دچار مشكلاتى در راه دينشان شدند كه شما هنوز با چنان مشكلاتى رو به رو نشده ايد. بررسى تاريخى زندگى پيامبران و مؤمنان حقيقى از لابلاى روايات نيز حاكى از فشار همه جانبه به آنهاست. طولانى بودن دعوت پيامبران همچون دعوت 950 ساله حضرت نوح (ع)، ايمان نياوردن اغلب افراد جامعه، تهمت زدن هاى فراوان به پيامبران و مؤمنان، مسخره كردن كافران نسبت به مؤمنان، در شكنجه قرار دادن مؤمنان و حتى سوزاندن و به قتل رساندن آنان، جزئى از فشارهاى كافران بوده است. چنانچه قرآن به زنده زنده سوزاندن مؤمنان به دست اصحاب اخدود اشاره كرده است. «1»

______________________________

(1)- بروج (85)، آيات 4- 8.

معارف قرآن، ج 1، ص: 68

در روايتى نقل شده است كه اصحاب رسول خدا (ص) به ايشان عرض كردند: آيا طلب نصرت براى ما نمى كنى؟ آيا خدا را براى يارى ما نمى خوانى؟ حضرت فرمود:

كسانى قبل از شما بودند كه اره بر فرق سر آنها مى گذاشتند و تا پايشان آنها را دو نيم مى كردند و اين عمل آنان را از دينشان برنمى گرداند و برخى را شانه هاى آهنين بر گوشت و استخوانشان مى كشيدند و باز اين كار آنها را از دينشان برنمى گرداند .... «1»

صبر و نصر

از آيات و روايات متعددى برمى آيد كه صبر و بردبارى، زمينه ساز امداد و نصرت الهى است. يكى از

آياتى كه بروشنى اين مطلب را بازگو مى كند، آيه 125 سوره آل عمران است:

«بَلى انْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ»

بلى اگر شما صبر و مقاومت پيشه كنيد و پرهيزكار باشيد، چون كافران بر سر شما شتابان و خشمگين بيايند، خداوند پنج هزار فرشته نشاندار را به كمك شما مى فرستد.

تجربه عملى مسلمانان در جنگ احزاب نيز همين حقيقت را به اثبات رساند، زيرا آنان پس از تحمل مشكلات و رنج فراوان و صبر در مقابل مصيبتها، از امداد الهى برخوردار شدند و دشمنى كه به تعبير قرآن جان مسلمانان را به گلو رسانده بود، مجبور به ترك ميدان و فرار از صحنه شد.

امير مؤمنان عليه السلام درباره ملازمت صبر و نصرت چنين فرمود:

«مَنْ رَكِبَ مَرْكَبَ الصَّبْرِ اهْتَدى الى مِضْمارِ النَّصْرِ» «2»

كسى كه بر مركب صبر سوار شود، به قله پيروزى خواهد رسيد.

______________________________

(1)- الدر المنثور، سيوطى، ج 1، ص 243، دارالمعرفة.

(2)- ميزان الحكمه، ج 5، ص 262.

معارف قرآن، ج 1، ص: 69

سوگند بيجا و نتايج قسم دروغ

اشاره

«وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَليٌم» «1»

خدا را در معرض قسمهايتان قرار ندهيد تا (سوگند بى موردتان) مانع نيكوكارى، تقوا و آشتى دادن مردم گردد و خداوند شنوا و داناست. خداوند شما را به سوگندهاى نينديشيده تان مواخذه نمى كند، بلكه شما را بدانچه قلبهايتان كسب كرده مواخذه مى كند و خدا بخشنده و بردبار است.

شأن نزول

ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر (ص) به نام عبدالله بن رواحه، اختلافى روى داد. او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى برندارد. آيه فوق نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد. «2»

نهى از سوگند به خدا

از نظر شرعى هيچ قسمى جز سوگند به خدا تعهدآور نيست. سوگند شرعى بايد به يكى از نامهاى خاص خدا (مثل خدا و الله) و يا اسمى كه به غير خدا هم گفته مى شود، ولى هميشه ذات مقدس حق در نظر مى آيد (مانند خالق و رازق) ادا شود. احتياطاً سوگند به هر لفظى كه در آن، خدا را قصد كرده باشد، شرعى تلقى مى گردد. «3»

نظر به اهميت سوگند ممكن است آيه شريفه از بسيار سوگند خوردن به خدا نهى كرده باشد؛ «4» چرا كه اين كار از عظمت نام خدا در نظر انسان مى كاهد، و شخص،

______________________________

(1)- بقره، (2)، آيات 224- 225.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 99.

(3)- توضيح المسائل، امام خمينى (قدس سره)، مسأله 2680.

(4)- اگر (عرضه) را به معنى چيزى كه عرضه بر آن بسيار است بگيريم.

معارف قرآن، ج 1، ص: 70

سوگند به خدا را ساده و سبك مى شمارد و بتدريج از قسم دروغ پروا نمى كند؛ در نتيجه جامعه نيز براى چنين كسى حرمت قائل نمى شود و زمينه نيكى و اصلاح بين مردم از او سلب مى شود. «1»

هدف از سوگند

آيه مى فرمايد: قسمهاى شما به منظور تأكيد بر ترك خير و انجام پليديها نباشد؛ چرا كه قرآن، تعاون بر نيكى و اصلاح ميان مردم را مورد تأكيد قرار داده است «2» و خدا راضى نيست كه نامش را وسيله اى قرار دهيد براى امتناع از آنچه بدان امر كرده است.

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه، تكيه كلام: «نه به خدا» و «بله به خدا»- بدون قصد قسم- را، «سوگند لغو» خوانده است. «3»

فروش سوگند

گروهى از مردم، پيمانى را كه با خدا بسته اند و سوگند خود را به بهايى اندك مى فروشند، يعنى به قيمت خيانت به خدا (در عهدى كه با او بسته اند) و به قيمت خيانت به وجدان و شخصيت خود (كه سوگند، بر آن مبتنى است)، دنيا را طلب مى كنند.

خداوند در سوره آل عمران، آيه 77، كيفر ايشان را يادآور شده است:

«أِنَّ الَّذينَ يَشْتَروُنَ بِعَهْدِ اللَّه وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ أِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»

كسانى كه عهد خدا و سوگند خويش را به بهايى اندك مى فروشند، ايشان بهره اى در آخرت ندارند و خداوند با آنان سخن نمى گويد و روز قيامت بدانها نظر (رحمت) نمى افكند و پاكشان نمى سازد و عذابى دردناك دارند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ذيل همين آيه.

(2)- تعاون بر نيكى: مائده (5)، آيه 2، اصلاح بين مردم: انفال (8)، آيه 1 و حجرات، آيات 9- 10.

(3)- ترجمه الميزان، ذيل همين آيه.

معارف قرآن، ج 1، ص: 71

اهميت شير مادر و مدت شيرخوارى

اشاره

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ ارادَانْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ الَّا وُسْعَها لا تُضارَّ والِدَةٌ بَوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَانْ ارادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ انْ ارَدْتُمْ انْ تَسْتَرْضِعُوا اوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ اذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْروفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «1»

مادرانى كه مى خواهند شيردادن فرزندان خود را كامل كنند، دو سال تمام شيرشان دهند.

خوراك و پوشاك آنان به وجه معمول، بر عهده صاحب فرزند (پدر) است. هيچ

كس به بيش از مقدار توانايى اش مكلف نمى شود. نه مادر بايد به سبب طفلش زيان ببيند و نه صاحب فرزند (پدر) و مثل تعهد پدر (در صورت مرگ) بر عهده وارث اوست. اگر پدر و مادر بارضايت و مشورت تصميم گرفتند فرزند را از شير بگيرند، گناهى بر آنان نيست و اگر براى فرزندانتان دايه بگيريد، باكى بر شما نيست، به شرط اينكه وجهى پسنديده و شايسته بپردازيد (به مادر طفل براى مدتى كه شير داده است يا به دايه براى شيرى كه به فرزند مى دهد. يا به شرط آنكه حاضر باشيد مبلغ كافى به مادر فرزند بدهيد براى شير دادن طفل، ولىّ او قبول نكند). «2» تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد كه خداوند بر همه چيز بيناست.

هفت دستور درباره شيردادن

از آيه فوق هفت دستور در مورد شيردادن استفاده مى شود: «3»

اول- مادر براى شيردادن به فرزند، بر ديگران مقدم است «وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اوْلادَهُنَّ» زيرا تغذيه جسم نوزاد در مدت شيرخوارى با شير و عواطف مادر پيوند ناگسستنى دارد ومادر نيز از نظر عاطفى نياز دارد كه آغوشش از وجود طفل خالى نباشد.

بنابراين «حق حضانت» يك حق دو جانبه براى مادر و نوزاد است.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 233.

(2)- با استفاده از تفسيرهاى الميزان، نمونه، الكاشف و ترجمه هاى آقايان آيتى و فارسى.

(3)- با استفاده از تفسير الكاشف، ج 1، ص 356- 360.

معارف قرآن، ج 1، ص: 72

دوم- مدت شير دادن طفل، لازم نيست بطور حتم دو سال باشد. «حَوْلَيْنِ كامِلَيْنَ لِمَنْ ارادَ انْ يُتِمَّ الرِّضاعَةَ» دو سال براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند. البته همين كه فرموده تكميل دوران شيرخوارگى به دو سال است، نشان مى دهد

كه بهتر است در طول دو سال مادر فرزند را از شير خود محروم نكند. در روايات نيز دوران كامل شيرخوارى، دو سال معين شده است.

سوم- هزينه زندگى مادر در دوران شيردادن- حتى اگر طلاق گرفته باشد- به عهده پدر نوزاد است.

چهارم- پدر يا مادر حق ندارد خودسرانه بدون رعايت نظر و مشورت ديگرى در مورد فرزند تصميم بگيرد. «لا تُضارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» هر كدام از آنها موظف است حق ديگرى را رعايت كند. نه پدر مى تواند حق حضانت و شيردادن همسر را ناديده بگيرد و نه مادر مى تواند براى شيردادن فرزند، اجر و مزد غير متعارف طلب كند. در اين حق، هم مصلحت آنها نهفته است و هم مصلحت فرزندشان.

پنجم- اگر پدر فرزند از دنيا برود، تعهدات او بر عهده وارثانش مى باشد و آنها بايد اجر و هزينه زندگى مادر را در دوران شيردادن بپردازند. «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ»

ششم- پدر و مادر طفل مى توانند با صلاحديد و مشورت و رضايت طرفينى فرزند را زودتر از شير مادر گرفته و به ديگرى بسپارند.

هفتم- چنانچه زن ديگرى براى شير دادن انتخاب شد، پدر فرزند بايد حق مادر طفل را براى مدتى كه شير داده، بپردازد و به دايه نيز حقوق متعارف را پرداخت كند.

اهميت شير مادر

شير مادر، بهترين و مناسبترين شير در پرورش جسم و جان كودك است. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَيْسَ لِصَبِىٍّ لَبَنٌ خَيْرٌ مِنْ لَبَنِ امِّهِ» «1»

براى كودك شيرى بهتر از شير مادرش نيست.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 4، ص 138.

معارف قرآن، ج 1، ص: 73

اهتمام به نماز

اشاره

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلوةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ» «1»

بر همه نمازها و نماز ميانه مواظبت كنيد و فرمانبرانه براى خدا به پا خيزيد.

محافظت بر نماز

فرمان «حافِظُوا» نوعى تأكيد بر حفظ نماز است. اگر هشيارى دائم بر محافظت نماز نباشد، كششها و غفلتها، نور و جذبه متعالى آن را خاموش مى كنند.

منظور از محافظت بر نماز، مراقبت بر اوقات نماز و انجام صحيح و كامل آن است. از امام باقر (ع) چنين نقل شده است:

شيعيان ما علامتى دارند، آنها به حفظ و رعايت اوقات نماز شناخته مى شوند. «2» منظور حضرت، اداى نمازها در اول وقت اول است.

درباره محافظت بر نماز، علاوه بر رعايت اول وقت، نسبت به تكميل اجزاى نماز نيز تأكيد شده است.

پيامبر (ص) فرمود:

دزدترين دزدها كسى است كه از نمازش بدزدد.

گفته شد: اى رسول خدا: چگونه از نمازش بدزدد؟ فرمود:

ركوع و سجودش را تمام نكند. «3»

صلوة وسطى

كلمه «وسطى» به چيزى گفته مى شود كه ميان دو يا چند چيز قرار گرفته باشد. در اينكه نماز وسطى كدام است، نظرهاى مختلفى وجود دارد؛ ولى بنا به بعضى از روايات،

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 238.

(2)- جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 56.

(3)- همان، ص 48.

معارف قرآن، ج 1، ص: 74

مراد نماز ظهر است. «1» نماز ظهر از دو جهت نماز وسطى ناميده شده، يكى از اين جهت كه درست در وسط روز خوانده مى شود و دوم اينكه بين نماز صبح كه اول روز است و نماز عصر كه آخر آن است، قرار دارد. «2»

شرايط رهبر و فرمانده جنگ

اشاره

«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ انَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا قالُوا انَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ احَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ انَّ اللَّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ انَّ ايَةَ مُلْكِهِ انْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ انَّ فى ذلِكَ لَايَةً لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ انَّ اللَّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَانَّهُ مِنّى الَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ الَّا قَليلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ انَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا افْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى

الْقَوْمِ الْكافِرينَ» «3»

و پيامبرشان به آنان گفت: خداوند براى شما طالوت را به فرمانروايى برانگيخته است. گفتند:

از كجا بايد او بر ما فرمانروايى كند در حالى كه ما خود- با داشتن ثروت و قدرت- براى فرمانروايى از او سزاوارتريم و او را مال و ثروتى گسترده فراهم نيامده است. پيامبر گفت:

خداوند او را بر شما برگزيده و دانشى بيشتر و پيكرى تناورتر بدو بخشيده است و خداوند فرمانروايى خود را به هر كه بخواهد عطا مى كند و خداوند، روزى گستر و داناست. و

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ذيل همين آيه.

(2)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 390.

(3)- بقره (2)، آيات 247- 250.

معارف قرآن، ج 1، ص: 75

پيامبرشان به آنها گفت: نشان و علامت پادشاهى او اين است كه تابوتى برايتان مى آيد كه آرامشى از پروردگارتان و باقيمانده اى از آنچه خاندان موسى و هارون واگذاشته اند، در آن است و فرشتگان آن را به دوش برند؛ راستى كه در آن آيه و نشانه اى است براى شما اگر مؤمن باشيد. پس همين كه طالوت لشكر را بيرون برد، گفت: خدا شما را به نهر آبى آزمايش مى كند، هر كس از آن بنوشد، از من نيست و هر كس از آن ننوشد از من است. مگر آن كس كه با دست خويش، مشتى آب بردارد. پس همه آشاميدند، بجز عده كمى از آنها، و چون وى با كسانى كه با او ايمان آورده بودند، از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توان مبارزه با جالوت و سپاهيان او نيست. آنها كه به ديدار پروردگار، اعتقاد داشتند، گفتند: چه بسا گروهى اندك به خواست خدا بر سپاهى بسيار، غلبه يافته و خدا

يار و كمك صابران است. و چون با جالوت و سپاهيانش روبه رو شدند گفتند: پروردگارا! به ما صبر ده و قدمهايمان را استوار نما و ما را بر گروه كافران پيروز فرما.

ماجراى عبرت آموز

آيات 247 تا 251 سوره بقره، بيانگر يك ماجراى تاريخى و عبرت آموز است.

بنى اسرائيل بعد از درگذشت حضرت موسى (ع)، مرتكب گناهانى شدند، دين خدا را تحريف و از فرمان الهى تمرد كردند، و رهنمودها و هشدارهاى پيامبرشان (اشموئيل) را پشت گوش افكندند. خداوند به همين جرم، جالوت را كه مردى قبطى بود، بر آنان مسلط ساخت. او بنى اسرائيل را ذليل كرد، مردانشان را كشت، زنانشان را اسير و اموالشان را مصادره كرد و باقى ماندگان را از سرزمينشان بيرون راند.

بنى اسرائيل نزد اشموئيل شكايت بردند تا خداوند، فرمانروايى را برايشان برانگيزد، ولى از آنجا كه در بهانه گيرى و دنياگرا بودن، شهرت داشتند، اشموئيل بر آنان اتمام حجت كرد كه اگر خداوند فرمانروايى معرفى كند و دستور جهاد صادر شود، امتناع نمى كنيد؟ گفتند: هرگز (آيه 246).

خداوند طالوت را كه مردى بلند قامت، نيرومند و ازنظر روحى، قوى و با تدبير بود و به كشاورزى و دامدارى مى پرداخت، به فرماندهى آنان برگزيد. «1»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 167.

معارف قرآن، ج 1، ص: 76

ويژگيهاى فرماندهى

بعد از آنكه پيامبرشان نام فرمانرواى منتخب خداوند را برد، عده اى اعتراض كردند و گفتند كه: الف- او اهليت حكومت ندارد و ما سزاوارتريم. ب- او مردى فقير است.

توضيح آنكه، در بنى اسرائيل، تا زمان حضرت داوود (ع)، خاندان سلطنت و خاندان نبوت از يكديگر جدا بود و طالوت از هيچ يك از اين دو دودمان نبود. «1» بدين جهت آنها مسأله اصل و نسب را پيش كشيدند و افزودند: او حتى مال و ثروتى هم ندارد كه از اين نظر بر ما فضيلتى داشته باشد؛ قرآن كريم در مقابل اين بينش نادرست، يادآور شده

كه خداوند حكيم و عليم او را به رهبرى شما برگزيده است. از سوى ديگر به او دو ويژگى ارزشمند براى فرماندهى و رهبرى بخشيده است: «توان علمى» و «نيروى بدنى».

اوصاف سست ايمانها

از بررسى آيات قرآن صفات انسانهاى سست ايمان معلوم مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

1- ادعاهاى تو خالى: اينان قبل از شروع مبارزه، شعارهاى تند مى دهند و خود را از رهبران نيز جلوتر مى دانند. ولى در مقام عمل عقب نشينى مى كنند.

2- بهانه تراشى: افراد سست ايمان براى شركت نكردن درجبهه و يا فرار از آن، بهانه تراشى مى كنند و به شكلهاى گوناگون از رويارويى با دشمن شانه خالى مى نمايند.

3- آماده سازى و آزمودن نيروها: يكى از درسهايى كه از اين آيات گرفته مى شود آن است كه هر فرمانده اى همچون طالوت بايد پيش از شروع نبرد، نيروهاى خود را ارزيابى كرده و از روحيه و تاب و توان آنان با خبر باشد.

عروةالوثقى

اشاره

«لا اكْراهَ فِى الدينِ، قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِاسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِالْوُثْقى لَاانْفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ اللَّهُ وَلِىُ الَّذينَ

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ص 206.

معارف قرآن، ج 1، ص: 77

أمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَالَّذينَ كَفَرُوا اوْليائُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الَى الظُّلُماتِ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» «1»

هيچ اكراهى در دين نيست (زيرا كه راه) رشد از گمراهى، روشن و آشكار شده است. پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آرد، به دست آويزى محكم و مطمئن (عروةالوثقى) كه گسستنى نيست، تمسك جسته است. و خداوند بسيار شنوا و داناست خداوند، سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، ايشان را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد. و كسانى كه كفر ورزيدند، رهبرانشان (طاغوت و) طغيانگرانند، ايشان را از نور به سوى تاريكيها بيرون مى برند. آنها اهل دوزخند و در آتش، جاودانند.

دين اجبارى نيست

در جمله «لا اكْراهَ فِى الدِّين» دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله اعتقادات، بينشها و طرز تفكرات نسبت به جهان، خدا و ... و عمل بر اساس آنها و اعتقاد و بينش هم از امور فكرى و قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد. شما تنها مى توانيد كسى را وادار كنيد كه عملى را انجام دهد، اما نمى توانيد او را وادار كنيد كه چيزى را باور كند و به مطلبى عقيده داشته باشد. بله، مى توان حقانيت آن را برايش اثبات كرد تا نسبت به آن اعتقاد پيدا كند.

در دين حق، اجبار لازم نيست، زيرا اجبار و اكراه زمانى لازم است كه اجباركننده مقصد مهمى داشته

باشد و نتواند فلسفه و اهميت و لزوم آن را به زيردست بفهماند و ناگزير متوسل به اجبار مى شود، اما امورى كه خوبى و بدى آنها روشن است و قابل استدلال مى باشد، براى فهماندن آن نياز به اكراه نيست.

از طرف ديگر، خداوند ايمان اجبارى را نمى خواهد. او مى خواهد بندگانش، با ديدن آيات و بينات و با دعوت متين و استدلالى انبيا، آزادانه ايمان آورند و پيامبرانش را امر كرده كه بندگانش را با حكمت و موعظه به راه حق بخوانند، تا طالبان سعادت ايمان آورند و به آنان فرموده كه آدمهاى شقى را مجبور به ايمان آوردن نكنند، چه اينكه

______________________________

(1)- بقره (2)، آيات 256- 257.

معارف قرآن، ج 1، ص: 78

پيامبران وكيل بر ايمان آوردن آنها نيستند و وظيفه آنها فقط ابلاغ است. «1»

بر اساس اين آيه شريفه، خداوند به وسيله هدايت فطرى و پيامبران، بشر را به سوى حق راهنمايى كرد و راه سعادت و نيكبختى را به او نماياند. حال او را آزاد گذارده تا به مقتضاى فطرت به دستورات انبيا عمل كند يا راه طغيان در پيش گيرد و بر خلاف رضاى خدا، كفر ورزد. خداوند كفر را برايش نپسنديده، «2» ولى چنانچه خودش بخواهد، مانعش نمى شود و او را به ايمان آوردن مجبور نمى كند. «3»

در جمله «لا اكْراهَ فِى الدّينَ» دو احتمال است: احتمال اول اينكه آيه شريفه در مقام بيان واقعيت، و خبردادن از آن است و مى فرمايد: دين نمى تواند اجبارى باشد، چون مربوط به قلب است.

احتمال دوم اينكه دستور باشد، يعنى به پيامبر فرموده كه كسى را به ايمان آوردن مجبور نكنيد، كه در اين صورت نيز با توجه به همان

واقعيت، چنين دستورى داده است؛ يعنى مى فرمايد چون دين نمى تواند اجبارى باشد، پس شما هم خود را بيهوده زحمت ندهيد و مردم را وادار به ايمان آوردن نكنيد، چون اجبار شما فقط در ظاهر آنها اثر دارد، نه در باطنشان. «4»

تمسك به عروة الوثقى

مفسران، در اينكه عروة الوثقى چيست، نظراتى ابراز داشته اند. كسى كه دو اصل زير را رعايت كند به عروة الوثقى تمسك جسته است: اول كفر به طاغوت و دوم، ايمان به خدا. كفر به طاغوت هم شامل طاغوت نفس يعنى هوا و هوس و نفس اماره مى شود وهم شامل مظاهر بيرونى آن يعنى طاغوتهاى قدرت طلب ستمگر.

پس انسان اول بايد قلب خود را از هرگونه طاغوت و معبود باطل درونى و بيرونى تخليه كند و سپس آن را با تصديق و ايمان و محبت به حق بيارايد.

______________________________

(1)- آياتى همچون انعام (6)، آيات 107 و 149؛ يونس (10) آيه 99 و آيات ديگر.

(2)- «انْ تَكْفُرُوا فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ انْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ. (زمر (39)، آيه 7.)

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 20، ص 196.

(4)- همان، ج 2، ص 524.

معارف قرآن، ج 1، ص: 79

انفاق و اصول كلى آن

اشاره

مسأله انفاق از جهات گوناگونى قابل بحث و بررسى است كه به لحاظ محدوديت تنها درباره ارزش، پاداش، انگيزه، و شرايط انفاق، منابع و موانع آن، همچنين شيوه هاى انفاق سخن خواهيم گفت. «1»

ارزش انفاق

«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» «2»

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند آن را براى هر كس بخواهد [و شايستگى داشته باشد دو يا] چند برابر مى كند و خدا وسعت بخش و داناست.

خداوند براى بيان ارزش انفاق از روش «تمثيل» كه يكى از شيوه هاى مؤثر آموزش است، استفاده كرده و با يك مثال جامع و دقيق، بركات و خيرات آن را به تصوير كشيده است.

آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند، انفاقشان همچون بذر پر ثمرى است كه بر هر طرف خوشه مى گستراند و همه جا را زير بال خود مى گيرد.

قرآن در مثال مزبور، اين دانه را چنين توصيف مى كند كه هفت خوشه از آن مى رويد كه در هر خوشه صد دانه است و به اين ترتيب هفتصد برابر اصل خود مى شود.

اين نوع بركت و رشد گسترده، محدود به اين دنيا نيست، بلكه در جهان آخرت نيز چنين پاداشى در انتظار احسان كننده است.

انفاق در راه خدا از آن نظر كه شكاف عميق طبقاتى را جبران مى سازد، «ارزش اجتماعى»؛ و از آن نظر كه وسيله حركت سريع چرخهاى اقتصادى جامعه است، «ارزش

______________________________

(1)- چون اين درس تنها يك عنوان داشت، طبيعى است كه بيان آيات و

تطبيق آنها با عنوان كلى، دشوار ونامفهوم به نظر مى رسيد، از اين رو براى تبيين مطالب و موضوعات، عنوانهايى را با استفاده از آيات مربوط برگزيديم تا با ديگر درسها هماهنگ باشد.

(2)- بقره (2)، آيه 261.

معارف قرآن، ج 1، ص: 80

اقتصادى» و از آن جهت كه چراغ محبت است و دل اشخاص فقير را روشن مى سازد و نشاط روحى و درونى به آنان مى بخشد»، ارزش عاطفى و روانى» دارد. «1»

پاداش انفاق

«الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنّاً وَ لا أَذًى لَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» «2»

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند و سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.

قرآن، به انفاق كنندگان، وعده پاداش مى دهد و مى فرمايد:

اول آنكه اجر و پاداش آنها در پيشگاه خداوند و پروردگارشان است. اين جمله به آنها اطمينان مى دهد كه پاداش آنها در نزد خدا محفوظ است، تا با اطمينان خاطر بيشتر، در اين راه گام بردارند، زيرا چيزى كه در نزد خداست، نه خطر نابودى دارد و نه نقصان «3» «وَ ما عِنْدَاللَّهِ باقٍ». «4»

دوم آنكه آنها هيچ گونه ترس و حزنى ندارند. فرق حزن با ترس اين است كه ترس به معناى انتظار ضرر است و حزن به معناى اندوهى است كه بر دل سنگينى كند، چه از امرى كه واقع شده و چه از امرى كه واقع خواهد شد. «5» رها شدن از اين دو حالت روحى، در حقيقت ثمره وپاداش خوددارى از دو عمل مذموم «منت»

و «اذيت» است. «6»

زمانى مى توانيم از اين پاداش برخوردار شويم كه انفاق را با منت و اذيت كه همان ضرر فورى و نوعى آزار روحى است، همراه نسازيم؛ زيرا كسى كه با منت و آزار، چيزى به ديگرى مى دهد و او را مى رنجاند، در حقيقت چيزى به او نداده است؛ اگر سرمايه اى

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 610 و تفسير نمونه، ج 2، ص 233، اقتباس.

(2)- بقره (2)، آيه 262.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 237.

(4)- نحل (16)، آيه 96.

(5)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 596.

(6)- تفسير كاشف، ج 1، ص 413، با اندكى تغيير.

معارف قرآن، ج 1، ص: 81

به او داده، سرمايه اى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكستهاى روحى به مراتب بيش از مالى باشد كه به او بخشيده است.

بنابراين، اگر چنين اشخاصى، اجروپاداشى نداشته باشند، طبيعى و عادلانه خواهدبود. «1»

كوتاه سخن اينكه: پاداش انفاق در يك مثلث تبيين شده است:

1- نبودن حزن 2- زدودن ترس 3- بقا و جاودانگى عمل و حفظ آن.

انگيزه و شرايط انفاق

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَىْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فاتَتْ اكُلَها ضِعْفَيْنِ فَانْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و ايمان به

خدا و روز رستاخيز نمى آورد، و (كار او) همچون قطعه سنگ صافى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن برسد و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند! آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند. و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى) در روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد و ميوه خود را دو چندان دهد، و اگر باران درشتى بر آن نبارد بارانهاى ريز و شبنم بر آن مى بارد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 236- 237.

(2)- بقره (2)، آيات 264- 265.

(3)- ترجمه آيات از تفسير نمونه است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 82

خداوند پس از بيان ارزش و پاداش انفاق، با مثال ديگر، شرايط انفاق را بازگو كرده است كه عبارتند از:

الف- براى جلب رضايت خدا و به دور از ريا باشد.

ب- ترك هر نوع آزار روحى.

ج- ترك منّت.

بنابراين، اگر انفاق بدون شرايط مذكور انجام گيرد، هيچ گونه پاداش الهى نخواهد داشت.

از جمله «وَ لا يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» روشن مى شود كه عمل رياكار و شخص كافر يكى است، چرا كه هيچ كدام رضايت خداوند را نمى جويند؛ «1» از اين رو، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«كُلُّ رِياءٍ شِرْكٌ» «2»

هر ريايى شرك (خفى) است.

جمله «أِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» انگيزه درونى درست انفاق را بيان مى كند و آن دو چيز است: يكى طلب خشنودى

خدا و ديگرى تقويت روح ايمان و ايجاد آرامش در دل و جان. اين آيه مى گويد: انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر رضايت خدا و تثبيت اين صفت در درون خود و همچنين براى پايان دادن به اضطراب وجدانى (كه بر اثر احساس مسؤوليت در برابر محرومان پديد مى آيد) اقدام به انفاق مى كنند. «3»

باران و خاك با اينكه از اسباب حيات و رشد هستند، ولى اگر خاك بر روى سنگ سخت و صاف باشد، چنين اثرى ندارد و با باران شسته مى شود و مى رود و تنها سنگ صاف مى ماند كه نه آبى در آن فرو مى رود و نه گياهى از آن مى رويد. حال رياكار نيز چنين است.

ازاين مطلب برمى آيد كه قبول شدن اعمال، احتياج به نيت خالص براى خدا دارد.

شيعه و سنى از پيامبر اسلام (ص) روايت كرده اند كه فرمود:

______________________________

(1)- همان.

(2)- بحارالانوار، ج 72، ص 281.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 223.

معارف قرآن، ج 1، ص: 83

«انَّما الْاعْمالُ بِالْنِّيَّاتِ» «1»

اعمال انسان بر اساس نيت اوست.

چگونگى منابع انفاق

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ماكَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْارْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذيهِ أِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حميدٌ» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از اموال پاكيزه اى كه به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم، انفاق كنيد و به سراغ قسمتهاى نامطلوب نرويد تا از آن انفاق كنيد، در حالى كه خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.

«طيّب» در لغت به چيزى گفته مى شود كه نفس انسان

از آن لذت ببرد و در شرع به چيزى اطلاق مى شود كه از راه حلال بدست آمده و از حد جايز بيشتر نباشد. «3» در مقابل طيب «خبيث» است و منظور از آن چيزهاى پست و بى ارزشى است كه نفس از آن متنفر است. بنابر آيات قرآن همه طيبها حلال و همه خبيثها حرامند و عكس آن نيز صادق است يعنى همه حلالها طيب و همه حرامها خبيثند.

در آيه فوق مى فرمايد از كسب طيب و حلال خود و از محصولات ارزشمند و مرغوب انفاق كنيد نه از كسب حرام يا محصولات ناپسند و منفور. از اين دو قيد «طيب» و «خبيث» فهميده مى شود كه اولا چيز مورد انفاق بايد حلال و پاك و طبع پسند باشد.

و اما قيد دومى هم از دقت در آيه بدست مى آيد و آن اينكه چيز مورد انفاق علاوه بر حلال، پاك و طبع پسند بودن، مرغوب و ارزشمند هم باشد؛ زيرا بعضى از طيبها گرچه پاك و حلالند اما ارزشمند نيستند و اگر همانها را به خود ما بدهند، علاقه اى به قبول آنها

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 599.

(2)- بقره (2)، آيه 267.

(3)- مفردات، ص 321.

معارف قرآن، ج 1، ص: 84

نشان نمى دهيم واگر هم بپذيريم فقط از سر اغماض و دست رد به سينه عطاكننده نزدن است. به عبارت ديگر:

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» «1»

شما به مقام ابرار نمى رسيد تا اينكه از چيزهاى دوست داشتنى خود ببخشيد.

در شأن نزول اين آيه نيز نقل شده كه گروهى هنگام پرداخت زكات اموال پستشان رابه عنوان زكات مى دادند و قرآن با اين آيه آنان را منع كرد. «2»

موانع انفاق

«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَاللَّهُ

يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» «3»

شيطان (هنگام انفاق) به شما وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا (و زشتيها) دعوت مى كند ولى خداوند به شما وعده «آمرزش» و «فزونى» مى دهد و خداوند وسعت دهنده (و به هر چيز) داناست.

خداوند در اين آيه براى بى اثر ساختن دو عامل ترس از انفاق يعنى وعده فقر و بخل ذاتى انسان مى فرمايد: اينكه شيطان به شما وعده فقر مى دهد به اين جهت است كه كار شيطان امر به فحشاء براى گمراه كردن شماست و اينكه نفس شما، شما را به بخل و خوددارى از انفاق مى خواند بايد توجه پيدا كنيد كه خداوند در آيات قبل به شما وعده داده كه در صورت انفاق هم گناهان شما را مى بخشد و هم اموال شما را زياد مى گرداند، پس نه به وعده شيطان وقعى بنهيد و نه بخل نفس شما را از انفاق بازدارد.

جمله «وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» پس از وعده شيطان آمده است تا بفهماند كه همه وعده هاى شيطانى در حقيقت امر به فحشا و زشتيهاست و هرگز توقع نداشته باشيد كه او شما را به كار خوب و عمل صالح بخواند. «4»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 92.

(2)- كنزالدقائق، ج 2، ص 441.

(3)- بقره (2)، آيه 268.

(4)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 605.

معارف قرآن، ج 1، ص: 85

شيوه هاى انفاق

«أِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّاهِىَ وَ أِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ» «1»

اگر صدقه ها را آشكار كنيد خوب است، و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و بخشى از گناهانتان را مى پوشاند و خداوند به آنچه

انجام مى دهيد، آگاه است.

در اين آيه براى انفاق صحيح، دو راه معرفى شده است: يكى آشكار و ديگر پنهان.

صدقه آشكار، موجب تشويق و دعوت عملى مردم به كارهاى نيك و ايجاد اميد و نشاط و دلگرمى در فقرا و زدودن غبار يأس از صفحه دل آنان مى شود. صدقه پنهانى نيز آثار خاصى دارد، از جمله اينكه از شبهه ريا به دور است و همچنين آبرو و حيثيت مستمندان محفوظ مى ماند. پس مى توان گفت صدقه علنى نتيجه بيشترى دارد و صدقه پنهانى خالصتر و پاكتر انجام مى شود. «2»

درباره اينكه كدامين شيوه را بايد برگزيد، مى توان گفت: هيچ يك از اين دو دستور، جنبه عمومى ندارد، بلكه موارد، مختلف است؛ در پاره اى از موارد كه اثر تشويقى آن بيشتر است و لطمه اى به اخلاص نمى زند، بهتر است اظهار شود و در مواردى كه افراد آبرومند هستند كه حفظ آبروى آنها لازم است و بيم رياكارى مى رود، مخفى ساختن بهتر خواهد بود.

نوشتن دَيْن

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ الى اجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لُيمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَانْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً اوْ ضَعيفاً اوْلا يَسْتَطيعُ انْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 271.

(2)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 610.

معارف قرآن، ج 1، ص: 86

رِجالِكُمْ فَانْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ انْ تَضِلَّ احْديهُما فَتُذَكِّرَ احْداهُمَا الْاخْرى وَ لايَأْبَ الشُّهَداءُ اذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا انْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً اوْ كَبيراً الى اجَلِهِ ذلِكُمْ اقْسَطُ عِنْدَاللَّهِ وَ اقْوَمُ

لِلشَّهادَةِ وَ ادْنى الَّا تَرْتابُوا الَّا انْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ الَّا تَكْتُبُوها وَ اشْهِدُوا اذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ انْ تَفْعَلُوا فَانَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ» «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى بامدت معين (بر اثر وام يا معامله) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد و بايد ميان شما نويسنده اى به عدل و داد، آن را بنويسد و نويسنده نبايد از آنچه خدا به وى تعليم داده است، خوددارى كند. پس بايد (از اين موهبت الهى استفاده كند) و بنويسد و كسى كه حق بر ذمه او ست و بدهكار است بايد املا كند و از خدا كه پروردگار اوست، پروا داشته باشد و چيزى از آن حق را فروگذار نكند و اگر كسى كه حق بر ذمه اوست، سفيه يا ضعيف باشد يا نتواند املا كند، ولىّ او بايد با رعايت عدالت، املا كند و دو نفر از مردان خود را (بر اين حق) شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبود، يك مرد و دو زن، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد، (و اين دو زن بايد با هم شاهد قرار گيرند) تا اگر يكى فراموش كرد، ديگرى به يادش بياورد و گواهان، هنگامى كه براى شهادت، فراخوانده مى شوند، نبايد خوددارى كنند، و از نوشتن بدهى كوچك يا بزرگ باتعيين مدت ملول نشويد، اين نزد خدا، به عدالت نزديكتر و براى شهادت، مستقيم تر و براى پيشگيرى از ترديد و شك (و نزاع و بگو مگو) راهى نزديكتر است، مگر

اينكه داد و ستد، نقدى باشد كه در ميان خود دست به دست مى كنيد، (در اين صورت) بر شما باكى نيست كه آن را ننويسيد. (و در عين حال) هنگامى كه خريد و فروش را (نقدى مى كنيد نيز) شاهد بگيريد. به نويسنده و شاهد نبايد (به خاطر حقگويى) زيانى برسد (و تحت فشار قرار بگيرند) و اگر چنين كنيد، از فرمان حق، خارج گشته ايد و تقواى الهى پيشه كنيد و خدا به شما تعليم مى دهد و خداوند به هر چيزى داناست.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 282.

معارف قرآن، ج 1، ص: 87

تأكيد بر نوشتن دَيْن

در اين آيه كه طولانى ترين آيه قرآن كريم مى باشد، با تأكيد فراوان به نوشتن دين و تنظيم اسناد تجارى امر شده است:

الف- خداوند امر به كتابت و تنظيم سند كرده است. «فَاكْتُبُوهُ»

ب- از بى حالى و خستگى و ملالت در نوشتن دين نهى فرموده است. «وَ لا تَسْئَمُوا انْ تَكْتُبُوهُ»

ج- حكمت و فلسفه كتابت و شاهد گرفتن را بيان كرده است. «1»

فلسفه نوشتن «دَيْن» اين است كه «تنظيم اسناد و دقت در آن، از يكسو ضامن اجراى عدالت و از سوى ديگر، موجب تقويت و اطمينان شهود به هنگام اداى شهادت، و از طرف سوم مانع ايجاد نزاع در ميان افراد اجتماع مى گردد.» «2»

فرق دين و قرض

در آيه شريفه، كلمه «دين» استعمال شده است، نه «قرض»، براى آنكه قرض تنها در تبادل دو چيز كه مانند يكديگرند، استعمال مى شود، مانند اينكه پول يا جنسى را به عنوان قرض گرفته و از آن استفاده مى كنند و سپس عين آن يا مثل آن و يا قيمت آن را رد مى نمايد، ولى «دين» دامنه وسيعترى دارد؛ زيرا هر گونه معامله كه انجام گيرد، مانند صلح، اجاره، خريد، فروش ... و يكى از طرفين بدهكار گردد، شامل مى شود. بنابراين، آيه مورد بحث، شامل تمام معاملاتى مى شود كه به صورت پيش خريد يا نسيه انجام مى گيرد و در عين حال قرض را هم دربرمى گيرد. «3»

به پاس موهبت الهى

كاتب بايد در نوشتن قرارداد، حق را در نظر بگيرد و عين واقع را بنويسد و به پاس

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 284.

(2)- التفسير الكاشف، ج 1، ص 441 و تفسير نمونه، ج 2، ص 287.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، 284 و با استفاده از تحريرالوسيله، ج 1، ص 647، دارالتعارف.

معارف قرآن، ج 1، ص: 88

موهبتى كه خداى متعال به او عنايت كرده است، نبايد از نوشتن قرارداد، شانه خالى كند.

در ضمن قدرت نوشتن موهبتى الهى شمرده شده است: «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ»

چه كسى بايد املا كند

بدهكار با در نظرگرفتن خداى متعال و بدون كم و كاست، حقى را كه بر ذمه اوست، املا كند تا نويسنده آن را ثبت نمايد. در ضمن، اين املاكردن اقرار به بدهى است از طرف بدهكار «وَلُيمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّه رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً»

البته در سه صورت، به جاى بدهكار، بايد ولىّ او با رعايت عدالت، املا كند:

الف- بدهكار، سفيه باشد؛ يعنى قادر به تنظيم و سروسامان دادن به امور مالى خودنباشد.

ب- بدهكار، ضعيف باشد؛ مثل كودك خردسال يا پير فرتوت. «1»

ج- بدهكار، لال باشد و نارسايى گفتار داشته و نتواند املا كند.

«فَانْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الحَقُّ سَفيهاً اوْ ضَعيفاً اوْلا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ»

شاهد گرفتن

علاوه بر نوشتن قرارداد، طرفين بايد دو مرد مسلمان و در صورتى كه دو مرد نبود يك مرد و دو زن مسلمان را كه مورد اطمينانند شاهد بگيرند. دو زن بايد با هم شهادت بدهند تا اگر يكى اشتباه كرد، دومى يادآورى كند. علت اينكه شهادت دو زن، معادل شهادت يك مرد قرار داده شده، اين است كه زن، در مسائلى كه بطور مستقيم مربوط به وظايف او نيست داراى قوه ضبط و حفظ كمترى است. «2»

تكليف به اندازه توان

اشاره

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَااكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا

______________________________

(1)- حجةالتفاسير، ج 1، ص 329، چاپخانه قم.

(2)- البته بعضى نيز دليل برابر بودن شهادت دو زن را با يك مرد، غلبه احساسات زنها دانسته اند كه ممكن است موجب انحراف آنان از حق در وقت شهادت دادن شود و احياناً تحت تأثير قرار گيرند. (با استفاده از تفسير نمونه، ج 2، ص 286- 288).

معارف قرآن، ج 1، ص: 89

انْ نَسينا اوْ اخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا اصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا انْتَ مَوْلينا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ» «1»

خدا كسى را جز به اندازه توانش، تكليف نمى كند. (هر كس) هر چه كسب كند (از نيكى) به سود اوست و هر چه كسب كند (از بدى) نيز به زيان اوست. پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا خطا رفتيم مارا مؤاخذه مفرما. پروردگارا! بارى سنگين، همچنان كه بر پيشينيان از ما روا داشتى، بر دوش ما منه، پروردگارا! و بر ما آنچه را طاقت بر آن نداريم، تحميل مفرما، از ما درگذر و

ما را ببخش و بر ما رحم كن تو مولاى مايى، پس ما را بر كافران، يارى بخش.

مدار تكليف

آيه شريفه به اين واقعيت كه خداوند بر كسى جز به اندازه توانش تكليف نمى كند، تصريح كرده است. در يك آيه پيش از اين نيز از زبان بندگان خدا آمده كه پس از شنيدن فرمانهاى الهى مى گويند: «خداوندا! فرمانت را به گوش جان شنيديم و اطاعت مى كنيم».

معناى اين سخن آن است كه ايشان انجام اين تكاليف را در حدود قدرت و توان خود مى ديدند. با دقت در اين مطلب، نتيجه هاى زير، حاصل مى شود:

الف- فرمانهاى الهى بقدر توانايى و قدرت بشر است.

ب- در مواردى كه انسان به دلايلى قادر به انجام تكليف نباشد، تكليف از او برداشته مى شود.

ج- احكام شرعى همواره با فرمان عقل هماهنگ و همراه است و عقل و شرع در تمام مراحل، دوش به دوش يكديگر پيش مى روند. «2»

پرسش: چگونه مى توان فراموشى و خطارا كه اختيارى نيست، مؤاخذه و مجازات كرد؟!

جواب: اول اينكه گاهى فراموشى اختيارى است، مانند كسانى كه خدا «3»، قيامت «4» و يا هشدارها «5» را به فراموشى سپردند.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 286.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 294.

(3)- توبه (9)، آيه 67 و حشر (59)، آيه 19.

(4)- اعراف، (7)، آيه 51 و ص (38)، آيه 26.

(5)- انعام (6)، آيه 44؛ اعراف (7)، آيه 165 و مائده (5)، آيه 14.

معارف قرآن، ج 1، ص: 90

دوم اينكه گاهى مقدمات فراموشى و خطا، اختيارى است، مانند تمايل و توجه به دنيا و همنشينى با اهل غفلت و لهو و لعب كه با جلوگيرى از اين مقدمات، مى توان از فراموشى در امان ماند. پس در هر دو صورت مى توان شخص را

مؤاخذه كرد؛ زيرا وى كوتاهى كرده و مرتكب خطا شده است.

ممكن است سؤال ديگرى پيش آيد كه آيا خداوند، «اصْرْ» و تكليفهاى سخت و بيش از حد طاقت را بر دوش بندگان خود مى نهد كه ما معافيت از آنها را بطلبيم؟

پاسخ: منظور از «اصر» در اينجا تعهدات و تكاليف دشوارى است كه به عنوان كيفر براى كسانى وضع مى شود كه از تكاليف آسان سرپيچى كرده اند و اين كار، امرى حكيمانه، هشدار دهنده و تربيت كننده است و در باز داشتن مردم از تخلفات نقش مؤثرى دارد.

منظور از «لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» تحميل امورى است كه براى انسان، بسيار گران و سنگين است (مانند ذبح فرزند كه براى ابراهيم عليه السلام پيش آمد) يا بلاها و آزمايشهاى طاقت فرسا و عذاب دنيوى و اخروى.

آنچه خداوند از انسانها مى خواهد اين است كه بقدر توانشان در عبادت و اطاعت او بكوشند و كوتاهى نكنند و در صورت انجام وظيفه، خداوند ايشان را به جهت انجام ندادن آنچه كه از عهده آنها بر نمى آمده، مجازات نمى كند.

علاوه برآن، وعده داده است كه اگر مؤمنان به وظايف عمده خود عمل كنند، در مواردى كه تخلف كرده اند، آنها را مورد بخشايش خويش قرار دهد. «1»

______________________________

(1)- انفال (8)، آيه 29؛ تحريم (66)، آيه 8 و آل عمران (3)، آيه 195 و ....

معارف قرآن، ج 1، ص: 91

پرسش

1- نظر مشهور پيرامون معناى حرو ف مقطعه چيست؟

2- چرا قرآن كتاب هدايت براى متقيان معرفى شده است؟

3- سه ويژگى متقيان را بيان كنيد.

4- نفاق در لغت و اصطلاح به چه معناست؟

5- چهار ويژگى منافقان را بنويسيد.

6- تحدى يعنى چه؟

7- چرا انسان به عنوان خليفه خدا انتخاب شده است؟

8-

امير مؤمنان (ع) درباره خوش گفتاران بد كردار چه فرمود؟

9- چرا قرآن مجيد در معرفى بنى اسرائيل تأكيد دارد؟

10- چرا يهوديان به جاى پذيرش دين اسلام، به مقابله با آن پرداختند؟

11- نمونه هائى كه عدم ايمان واقعى يهود را ثابت مى كند، بنويسيد.

12- سه مورد از ويژگيهاى يهود را نام ببريد.

13- دو پندار از پندارهاى باطل يهود را ذكر كنيد.

14- ماجراى هاروت و ماروت را بطور مختصر بيان كنيد.

15- معناى نسخ از نظر لغوى و شرعى چيست؟

16- اهميت مقام امامت را با استفاده از آيه امامت بنويسيد.

17- تفاوت مقام امامت با نبوت چيست؟

18- آيا زنده بودن در برزخ اختصاص به شهيدان دارد؟

19- تفاوت حيات مؤمنان با كافران در برزخ و قيامت چيست؟

20- چرا تقليد كوركورانه از گذشتگان ممنوع است؟

21- تقليد در اصول و فروع دين جايز است يا نه؟

معارف قرآن، ج 1، ص: 92

22- صفات نيكوكاران را بر شماريد.

23- اهميت قصاص را توضيح دهيد.

24- چگونه روزه، عامل تقويت تقوا مى شود؟

25- توصيه امام صادق (ع) در مورد روزه حقيقى چيست؟

26- ريشه هاى دعا نكردن را نام ببريد.

27- شرايط اجابت دعا چيست؟

28- علت واحد بودن امت نخستين چه بود؟

29- چرا عده اى در دين هم اختلاف كردند؟

30- آيا سنت ابتلاى مؤمنان امرى عمومى است؟ توضيح دهيد.

31- نتايج سوگند دروغ چيست؟

32- نظر اسلام در مورد دوران شيرخوارگى و شير مادر چيست؟

33- «نماز وسطى» كدام نماز است؟

34- ملاكهاى فرماندهى از نظر قرآن چيست؟

35- قوم طالوت چگونه امتحان شدند؟

36- ملاك تمسك به عروةالوثقى چيست؟ معارف قرآن ج 1 128

37- خداوند براى بيان ارزش انفاق چه مثالى زده است؟

38- پاداش انفاق كنندگان چيست؟

39- شرايط انفاق صحيح كدام است؟

40- موانع انفاق را نام ببريد.

41- سه دستور قرآن در مورد

نوشتن قرض را بنويسيد.

42- تكليف به اندازه توان يعنى چه؟

معارف قرآن، ج 1، ص: 93

فصل سوم: معارفى از سوره آل عمران

اشاره

اين سوره به اتفاق مفسران، داراى دويست آيه بوده و همه آيات آن در مدينه نازل شده و به مناسبت ذكر داستان آل عمران در آيه 32 به بعد، بدين نام خوانده شده است. «1»

عمران نام پدر حضرت مريم سلام الله عليها است و آل و فرزندان عمران، عبارتند از همسر وى، حضرت مريم و عيسى (ع). «2»

در اين سوره، بيش از هر چيز درباره ايمان، اسلام، استقامت در راه حمايت از اسلام و مبارزه منطقى با يهوديان، مسيحيان و مشركان، سخن به ميان آمده و درسهاى تربيتى فراوانى ذكر شده است.

فشرده مطالب سوره آل عمران

مجموع اين سوره يك هدف را تعقيب مى كند و آن دعوت مؤمنان به توحيد كلمه است و از آنان مى خواهد كه با وحدت، خود را براى مقابله با دشمنان اسلام مانند يهود و نصارا و مشركان آماده كرده و در مقابل ناملايمات صبر كنند. چون مشركان نيز با يكديگر متحد شده و مى خواهند دين خدا را از بين ببرند. به همين جهت، علامه طباطبايى (ره) مى نويسد: اين احتمال خيلى به ذهن نزديك است كه سوره آل عمران، همه اش، يكباره نازل شده باشد، براى اينكه دويست آيه اش ظهورى روشن در بهم پيوستگى و انسجام دارد و از اول تا آخر با هم است و پيداست كه همه اغراض آنها به هم مربوط است. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 302.

(2)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 328.

(3)- ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص 4.

معارف قرآن، ج 1، ص: 94

بحثى پيرامون محكم و متشابه

اشاره

«هُوَ الَّذى انْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ امُّ الْكِتابِ وَ اخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِه وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ الَّااللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ امَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ الَّا اوُلُوالْالْبابِ» «1»

اوست كه كتاب را بر تو فروفرستاد. بعضى از آيات آن محكم است كه آنها اصل كتاب است و بعضى ديگر، متشابه است. كسانى كه در دلهاى آنان ميل به باطل و انحراف است، به منظور فتنه جويى و تأويل قرآن، از متشابهات آن پيروى مى كنند، در حالى كه تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند «2» كه [راسخان در علم مى گويند: به آن ايمان آورديم؛ تمام (آيات قرآن) از جانب

پروردگار ماست و جز خردمندان، كسى متذكر نمى شود.

تعريف محكم و متشابه

اشاره

از آيه مزبور بخوبى روشن مى شود كه آيات قرآن كريم به دو دسته كلى تقسيم مى شود:

الف-

آيات محكم

ب-

آيات متشابه

آيه محكم، آيه اى است كه معنى و مراد آن روشن است و با معنى غير مراد، اشتباه نمى شود، «3» يعنى خواننده بدون ترديد و اشتباه به معنايش پى مى برد، «4» مانند آيه «لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ» «5» هيچ چيز، مانند او نيست. اينكه چيزى مانند او نيست، بسيار

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 7.

(2)- در ترجمه ها اين جمله را به اين صورت هم ترجمه كرده اند: در حالى كه تأويل آن را جز خدا نمى داند و راسخان در علم مى گويند ....

(3)- قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 34.

(4)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 35.

(5)- شورى (42)، آيه 11.

معارف قرآن، ج 1، ص: 95

روشن است. همچنين آيه «لا تُدْرِكُهُ الْابْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْابْصارَ» «1» ديده ها او را درك نمى كند، ولى او ديده ها را درك مى كند.

آيه متشابه، آيه اى است كه بر خلاف آيه محكم، داراى تشابه است؛ يعنى بر چند معناى متشابه دلالت مى كند «2» و معنى آن به كمك آيات ديگر (يعنى آيات محكم) روشن مى شود و گرنه انسان در فهم آن دچار اشتباه مى گردد، مثل آيه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى «3» خداى رحمان، بر عرش، استقرار يافته است.

معناى استقرار خداى رحمان بر عرش، در آغاز روشن نيست؛ از اين رو، خواننده اين آيه دچار ترديد مى شود كه آيا مراد از اين «عَرش» و «اسْتَوى همان تخت جسمانى و نشستن بر روى آن است يا آنكه مراد- با توجه به آيات محكم- همان فرمانروايى و تدبير امور عالم است؟

و نيز در آيه «الى رَبِّها ناظِرةٌ» «4» به سوى پروردگارش مى نگرد، خواننده دچار مشكل مى شود و خيال مى كند خدا ديدنى است و در قيامت مى توان او را ديد، «5»

در حالى كه با توجه به ساير آيات محكم، معلوم مى شود كه رؤيت ظاهرى و جسمانى مراد نيست.

وظيفه ما در برخورد با آيات متشابه

جواب اين سؤال از آيه مورد بحث به دست مى آيد. در آن، آيه محكم بدين گونه معرفى شده است: «هُنَّ امُّ الْكِتابِ» «6» يعنى آيات محكم قرآن، مادر و اصل و پايه كتاب

______________________________

(1)- انعام (6)، آيه 103.

(2)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 39.

(3)- طه (20)، آيه 5.

(4)- قيامت (75)، آيه 23.

(5)- چنان كه مشبهه و مجسمه بر اين باورند. (ترجمه الميزان، ج 5، ص 38.)

(6)- آل عمران (3)، آيه 3.

معارف قرآن، ج 1، ص: 96

هستند. بنابراين، آيات متشابه فرع اين اصل هستند و هر فرعى به اصل خود بازمى گردد.

آيات متشابه را بايد به اصل و مادرشان بازگردانيم تا مقصود را دريابيم. به عنوان مثال، اگر در آيه اى آمده است «يَدُاللَّهِ فَوْقَ ايْديهِمْ» «1» دست خدا بالاى دست آنهاست، نبايد گمان كنيم كه خدا هم مانند انسان دست دارد؛ زيرا اين آيه را بايد به آيه محكم «لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ» «2» بازگردانيم تا معلوم شود كه در اينجا مراد از «يد» قدرت است.

همچنين اگر آيه «الى رَبِّها ناظِرَةٌ» «3» را كه از ظاهرش معناى جسم بودن خداوند فهميده مى شود، در كنار آيه «لا تُدْرِكُهُ الْابْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْابْصارَ» «4» قرار دهيم، معنا و مراد آن را بروشنى درخواهيم يافت و آيه، محكم و صريح خواهد گشت «5».

از امام رضا عليه السلام چنين نقل شده است: «مَنْ رَدَّ مُتَشابِهَ الْقُرْآنِ الى مُحْكَمِهِ هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «6» هر كس متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به صراط مستقيم، هدايت يافته است.

بنابراين، آيات متشابه با ارجاع به آيات محكم، معناى روشن و محكمى

پيدا مى كنند. «7»

راسخان در علم

همان طور كه آيات قرآن كريم به محكم ومتشابه تقسيم مى شود، مردم هم در برخورد با قرآن به دو دسته تقسيم مى شوند؛ عده اى كه در قلوبشان زيغ و انحراف است و گروهى كه راسخ در علمند. «8»

دسته اول بيماردِلانى هستند كه از دانش، بهره اى ندارند و قرآن را دست آويز فتنه و فساد خود قرار مى دهند و دسته دوم مردان الهى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و

______________________________

(1)- فتح (48)، آيه 10.

(2)- شورى (42)، آيه 11.

(3)- قيامت (75)، آيه 23.

(4)- انعام (6)، آيه 103.

(5)- الميزان، ج 5، ص 38.

(6)- همان.

(7)- قرآن در اسلام، ص 37.

(8)- بر اساس آيه 7 سوره آل عمران.

معارف قرآن، ج 1، ص: 97

صاحب نظرند و ويژگى آنها اين است كه در علم، رسوخ دارند. «1» قرآن نام شريف آنها را بيان نكرده و تنها به ذكر صفات و ويژگيهاى آنها پرداخته است و افراد خاصى كه اين ويژگيها را دارا باشند، از مصاديق راسخان در علم خواهند بود.

البته مصداق كامل آن پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام هستند. از اين رو، امام صادق (ع) فرمود:

«نَحْنُ الرَّاسِخوُنَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْويلَهُ» «2»

ما راسخان در علميم و ما تأويل آن را مى دانيم.

تفسير به رأى

قرآن كريم، دسته مقابل راسخان در علم را بدين گونه معرفى مى كند:

«فَأَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِهِ»

كلمه «زيغ» به معناى خارج شدن از حال استقامت است كه لازمه اش اضطراب قلب و پريشانى خاطر مى باشد؛ به قرينه اينكه در مقابل آن، رسوخ در علم قرار گرفته است. «3»

خداوند مى فرمايد: اينها از آيات متشابه پيروى مى كنند تا فتنه و فساد ايجاد كنند، يعنى هدف اصلى اين بيماردلان،

گمراه كردن و منحرف ساختن از حق است و براى اينكه بتوانند به فتنه خود صورت شرعى و قرآنى ببخشند، به دنبال آيات متشابه مى روند، در حالى كه تأويل قرآن در دسترس آنها نيست.

تفسير به رأى آن است كه انسان ابتدا براى خود عقيده اى انتخاب كند و در تأييد آن بدون هيچ گونه قرينه اى، به آيه يا روايتى استدلال كند. اين افراد در حقيقت به دنبال قرآن و فهم صحيح آن نيستند، بلكه قرآن را بر عقايد باطل خود منطبق مى سازند و تفسير

______________________________

(1)- رسوخ به معنى ريشه دارى و ثبات است. راسخون در علم، كسانى هستند كه در دانش، ريشه دارند و علم در وجودشان رسوخ كرده واستقرار يافته است. (قاموس قرآن، على اكبر قرشى، ج 3)

(2)- تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 1، ص 247.

(3)- همان، ج 3، ص 23.

معارف قرآن، ج 1، ص: 98

مى كنند. از اين رو، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» «1»

كسى كه قرآن را به رأى و نظر خود تفسير كند، بايد در آتش مأوا گزيند.

نشانه دوستى با خدا

اشاره

«قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ قُلْ اطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَانْ تَوَلَّوْا فَانَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ» «2»

بگو اگر خدا را دوست مى داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان بيامرزد و خداوند، آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و فرستاده (او) اطاعت كنيد و اگر سرپيچى كنند، خداوند كافران را دوست نمى دارد.

شأن نزول

هنگامى كه عده اى در حضور پيامبر (ص) ادعاى «دوستى خدا» كردند، در صورتى كه عمل آنان نشان دهنده خلاف ادعاى آنان بود، آيات مزبور نازل شد. شأن نزول ديگرى نيز براى اين آيات ذكر شده است:

جمعى از مسيحيان نجران در مدينه نزد رسول خدا (ص) رفتند و اظهار داشتند چون حبّ خدا داريم، به حضرت مسيح (ع) بسيار زياد احترام مى گذاريم؛ در اين هنگام آيات يادشده بر پيامبر (ص) نازل شد كه پاسخى بود به آنان «3».

محبت راستين

محبت، هنگامى راستين و ريشه دار است كه آثار آن در اعمال انسان نمودار باشد.

محبّ نسبت به محبوب و وابستگان محبوب، عشق دارد و از دشمنان محبوب و آنچه او را خوش نيايد، بيزار است، پس محبّ مطيع و سرسپرده محبوب است. قرآن كريم نيز به

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ص 21.

(2)- آل عمران (3)، آيات 31- 32.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 843- 387.

معارف قرآن، ج 1، ص: 99

اين حقيقت اشاره كرده كه اگر شخصى مدعى دوستى خداوند است بايد از فرستاده او تبعيت كند: «انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّه فَاتَّبِعُونى»

بازتاب دوست داشتن خدا

كسى كه خدا و پيامبر (ص) را دوست بدارد، بازتاب اين دوستى در كردار او به صورت تبعيت از رسول خدا (ص) مشاهده مى شود و خدا نيز او را دوست مى دارد و از خطاهايش درمى گذرد.

علامه طباطبايى در تبيين حقيقت «حبّ» مى نويسد: حبّ در حقيقت تنها وسيله اى است براى اينكه ميان هر طالبى با مطلوبش، رابطه برقرار كند و هر مريدى را به مرادش برساند و حبّ اگر مريد و مراد را به مطلوب و محبّ را به محبوب مى رساند، براى اين است كه نقص محبّ را به وسيله محبوب برطرف مى سازد تا آنچه راندارد، دارا شود و كمبودش تمام و كامل گردد.

پس براى محبّ هيچ بشارتى بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند، محبوبش او را دوست دارد. اينجاست كه دو حبّ با هم تلاقى مى كنند و از دو سو غنج (ناز و كرشمه) و دلال (شيرين زبانى و خوشمزگى و نازكردن) ردّ و بدل مى شود. پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن كشيده مى شود و درصدد تهيه كردنش بر مى آيد، براى اين

است كه مى خواهد به وسيله آن نقصى را كه همان گرسنگى است و در خود احساس مى كند، برطرف نمايد.

ايشان بعد از ذكر چند مثال ديگر مى نويسد: «پس بنده مخلص خدا، كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى كند، هيچ هدفى جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد همان طور كه او خدا را دوست مى دارد ....» «1»

منظور از محبت خدا نسبت به بندگان، اين است كه از آنان راضى باشد و با گذشت و اغماض از تقصيرشان، حجابها را از دلشان برگيرد و آنان را مقرب درگاه خود سازد. «2»

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 185، انتشارات اسلامى.

(2)- تفسير منهج الصادقين، ج 2، ص 211 با تغيير و تصرف.

معارف قرآن، ج 1، ص: 100

جدا نبودن اطاعت خدا و پيامبر از يكديگر

از جمله «اطيعُواللَّهَ و الرَّسُولَ» استفاده مى شود كه اطاعت خداوند و پيامبر (ص) از يكديگر جدا نيست اطاعت پيامبر (ص)، اطاعت خداست و اطاعت خدا، اطاعت پيامبر (ص).

از اين رو در آيه قبل، فقط سخن از اطاعت پيامبر (ص) در كار بود، ولى در اينجا از خدا و پيامبر (ص) هر دو. «1»

تشبيه حضرت عيسى (ع) به حضرت آدم (ع)

اشاره

«انَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللَّهِ كَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» «2»

براستى مثل عيسى نزد خدا همچون آدم است كه وى را از خاك آفريد، سپس فرمود: موجود شو، بلافاصله موجود شد.

شأن نزول

اين آيه از آياتى است كه در پاسخ هيأت اعزامى مسيحيان نجران به مدينه، نازل شده است؛ همان گونه كه نقل شده، مسيحيان نجران، يك هيأت شصت نفره به منظور تحقيق از درستى يا نادرستى آئين جديد يعنى اسلام، به مدينه اعزام كردند. يكى از پرسشهاى آن هيأت از رسول گرامى (ص) اين بود كه ما را به چه دعوت مى كنى؟

پيامبر (ص) پاسخ داد: به سوى خداوند يگانه و اينكه بپذيريد، من رسول خدا به سوى مردم هستم تا آنان را هدايت كنم، و ديگر اينكه مسيح، بنده اى از بندگان خدا بود و حالات و جنبه هاى بشرى داشت و چون ديگران غذا مى خورد.

آنان از پذيرفتن اين سخن سر برتافتند و ولادت عيسى (ع) را بدون پدر، دستاويز خود درباره اعتقاد به الوهيت او قرار دادند. آيه فوق و آيه پس از آن، در پاسخ آنان نازل شد، ولى نپذيرفتند و ماجراى مباهله پيش آمد. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 387.

(2)- آل عمران (3)، آيه 59.

(3)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 332- 333.

معارف قرآن، ج 1، ص: 101

عالم خلق و امر

آيه مورد بحث، نخست به جنبه جسمانى و بشرى انسان اشاره مى كند: «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» او را از خاك آفريد. بعد به مسأله حيات و روح اشاره مى كند «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» سپس به او گفت: موجود شو، پس موجود گرديد، يعنى با فرمان آفرينش، «حيات و روح» به كالبد آدمى دميد.

از اين رو، بعضى به دو عالم قائل شده اند: يكى عالم «خَلق» يعنى عالم ماده و ديگرى عالم «امر» يعنى عالم ماوراى ماده، و اين دو عالم، در فرمان خداوند است. «1»

«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالْامْرُ» «2»

آگاه باشيد كه خلق

و امر از آنِ اوست.

توبه بى فايده

اشاره

«انَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ اولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ» «3»

كسانى كه پس از ايمان آوردن، كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، هيچ گاه توبه آنان پذيرفته نمى شود و آنان گمراهان (واقعى) هستند.

شأن نزول

«حارث بن سويد» و يازده نفر از ياران او، از اسلام برگشته و راه كفر را در پيش گرفته بودند. «حارث» پشيمان شد و به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله بازگشت. ولى ياران او در مكه ماندند و به مبارزه با پيامبر (ص) ادامه دادند و در پاسخ دعوت او گفتند: ما در مكه مى مانيم و به روش خود ادامه مى دهيم و انتظار شكست محمد (ص) را داريم. اگر مقصود ما حاصل شد كه چه بهتر و در غيراين صورت راه باز است، هرگاه بخواهيم (و

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 436.

(2)- بخشى از آيه 54 سوره اعراف.

(3)- آل عمران (3)، آيه 90.

معارف قرآن، ج 1، ص: 102

لازم ببينيم) توبه مى كنيم و او هم توبه ما را خواهد پذيرفت. اين آيه در جواب آنها مى گويد: كسانى كه راه ايمان را رها كرده و بعد از ايمان، دوباره كفر ورزند و در كفر خود اصرار داشته باشند، اميدوار به توبه نباشند، چون توبه آنها قبول نخواهدشد (زيرا در حقيقت توبه و پشيمانى نيست، بلكه فرار از عذاب است). «1»

عدم پذيرش توبه مرتد

اين آيه درباره افرادى است كه به اسلام ايمان آورند و سپس كافر گردند و بر كفر خود اصرار ورزند. توبه چنين كسانى هرگز قبول نمى شود؛ بدان جهت كه توبه آنان ظاهرى و از روى ناچارى است، همچون كسانى كه در آستانه رفتن به جهان ديگر توبه مى كنند.

آنان در حالت احتضار، با مشاهده عالم برزخ، عذاب را براى خود مهيا مى بينند و براى فرار از عذاب به دروغ اظهار اسلام مى كنند. به عبارت ديگر پذيرش توبه منوط به شرايطى است كه توبه چنين كسانى فاقد آن شرايط است. توبه بايد نصوح و

واقعى باشد، و پيش از ورود به آستانه جهان آخرت، صورت پذيرد.

مرتد ملى و فطرى

اشاره

در اسلام دو نوع مرتد داريم:

الف-

مرتد ملى، يعنى كسى كه پدر و مادرش مسلمان نبوده، ولى او مسلمان شده و پس از گرايش به اسلام، كافر گرديده است. چنين كسى توبه اش قبول است.

ب-

مرتد فطرى، كسى را گويند كه از پدر و مادر مسلمان به دنيا آمده است و خود نيز مسلمان باشد، سپس از فطرت اسلام و ايمان برگردد و كافر شود. توبه مرتد فطرى هر چند ممكن است در پيشگاه خداوند پذيرفته شود، ولى چنين فردى محكوم به اعدام خواهد بود و توبه او تأثيرى در حكم ندارد. «2»

نمونه بارز آيه ياد شده در زمان حاضر، سلمان رشدى مرتد است كه از سوى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 498.

(2)- تحرير الوسيله، ج 2، ص 329 و 445، نشر اسلامى.

معارف قرآن، ج 1، ص: 103

حضرت امام خمينى- قدس اللّه نفسه الزكيه- به اعدام محكوم شد. «1»

رسانه هاى گروهى غرب، شايع كرده بودند كه اگر سلمان رشدى توبه كند، حكم اعدام وى لغو مى شود. امام امّت (ره) فرمود: «سلمان رشدى اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمانى واجب است با جان و مال، تمامى هَمِّ خود را به كار گيرد تا او را به درك واصل گرداند.» «2»

خانه كعبه

«أِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ أِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ أِلَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَأِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ» «3»

نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شد، درسرزمين مكه است كه مايه بركت و هدايت جهانيان است. در آن خانه، نشانه هاى روشنى از جمله مقام ابراهيم است، و كسى كه داخل آن خانه شود، در امان است و براى خدا، بر مردم واجب است كه آهنگ خانه او كنند، كسى كه توانايى رفتن به آنجا را دارد، و

هر كس كفر ورزد، خداوند بى نياز از جهانيان است.

شأن نزول

از روايات استفاده مى شود كه يهود به پيامبر اسلام ايراد مى گرفتند كه چگونه خود را به آيين پيامبران بزرگ، بخصوص ابراهيم (ع) وفادار مى داند، درحالى كه بر خلاف تمام پيامبرانى كه از دودمان اسحاق- فرزند ابراهيم- بوده و «بيت المقدس» را محترم مى شمردند، از آن قبله روى گردانيده و كعبه را به عنوان قبله خود و مسلمانان انتخاب كرده است. «4»

آيه شريفه (به ايراد يهود) جواب داده كه كعبه قبل از ساير معبدها، براى عبادت ساخته شده است، چون اين خانه را ابراهيم (ع) ساخت. ولى بيت المقدس را حضرت

______________________________

(1)- روزنامه جمهورى اسلامى، 25/ 11/ 67.

(2)- همان، 3/ 12/ 67.

(3)- آل عمران (3)، آيات 96- 97.

(4)- تفسير نمونه، ج 3، ص 7.

معارف قرآن، ج 1، ص: 104

سليمان (ع) بنا نهاد كه قرنها بعد از حضرت ابراهيم (ع) بوده است. «1» علاوه براين، از آيات و روايات برمى آيد كه خانه كعبه در زمان حضرت آدم (ع) ظاهر شد و سپس در «توفان نوح» آسيب ديد و به وسيله ابراهيم خليل تجديد بنا شد. «2»

«خانه خدا»، «خانه مردم»

در اين آيه شريفه، خانه كعبه، «خانه اى براى مردم» ناميده شده است. تعبير يادشده بيانگر اين حقيقت است كه آنچه به نام خدا و براى خداست، بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد و آنچه در خدمت مردم و بندگان خداست، براى خدا محسوب مى شود. «3»

بدون شك منظور از «اول بيت ...»، نخستين خانه اى است كه براى عبادت و پرستش مردم ساخته شده است. بدين معنا كه از دور و نزديك دور آن جمع شوند و با طواف دور آن، قربانى و نماز به عبادت خدا بپردازند. همچنان كه در آيه ديگر خطاب به ابراهيم (ع) مى فرمايد:

«خانه ام را براى

طواف كنندگان، قيام كنندگان به عبادت، ركوع كنندگان وسجده كنندگان پاكيزه كن.» «4»

علت نامگذارى

در مورد كلمه «بكّه» مفسران گفته هاى گوناگونى دارند، عده اى «بكّه» را از ماده «بك» (بر وزن فك) به معنى ازدحام و اجتماع دانسته اند، و اينكه به خانه كعبه يا زمينى كه خانه خدا در آن ساخته شده «بكّه» گفته اند، به خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آن، براى عبادت است.

عده اى نيز گفته اند بكّه همان مكّه است كه «م» در آن تبديل به «ب» شده است. «5»

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 350.

(2)- ر. ك تفسير نمونه، ج 1، ص 330- 331؛ بحارالانوار، ج 11، ص 195 و در روايتى به نقل از امام باقر (ع) مى فرمايد: خداوند ملائكه را مأمور طواف بيت المعمور كرد و بدانان دستور داد در زمين خانه اى مثل آن بنا كنند و ساكنان زمين را مأمور به طواف آن كرد. (تفسير كنزالدّقائق، ج 12، ص 445.)

(3)- تفسير نمونه، ج 1، ص 330- 331.

(4)- حج (22)، آيه 26.

(5)- الميزان، ج 3، ص 350.

معارف قرآن، ج 1، ص: 105

استطاعت

اشاره

آيه بالا اشاره به دو موضوع دارد:

الف-

هر كس كه مستطيع باشد، حج بر او واجب است، و استطاعت عبارت است از:

توانايى مالى، سلامتى، نيروى بدن، باز بودن راه، سالم و امن بودن آن، وسعت داشتن وقت و كافى بودن آن براى حج. «1»

ب-

اهميت بسيار زياد حج كه يكى از اركان اسلام است و ترك آن، به كفر تعبير شده است. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

اى على! كسى كه حج را ترك كند (در حالى كه استطاعت دارد) كافر است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: و بر مردمى كه استطاعت رفتن به سوى خانه خدا را دارند، لازم است كه حج را برپادارند و كسى كه كفر ورزد (آن را ترك كند) به خود زيان رسانده است. و خداوند بى نياز است؛ اى على! كسى كه حج را به تأخير اندازد تا از دنيا رود، خداوند در قيامت او را يهودى يا نصرانى محشور مى كند. «2»

«مبارك» به معنى پربركت و پرفايده است و اين فايده و بركت، هم از نظر معنوى است و هم از نظر مادى.

مقام ابراهيم (ع)

«مقام ابراهيم» سنگى است كه جاى پاى ابراهيم عليه السلام در آن نقش بسته است.

اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت مى كند، سنگ اصلى كه ابراهيم روى آن مى ايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زيرزمين، در همين مكانى كه فعلًا مقامش مى نامند، دفن شده است و مقام ابراهيم كنار مطاف، روبه روى ضلع ملتزم قرار دارد. «3»

امنيت حرم

«امنيت» ويژگى ديگرى است كه براى خانه خدا ذكرشده است، به اين معنا كه هر

______________________________

(1)- تحرير الوسيله، امام خمينى (ره)، ج 1، ص 341.

(2)- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 368.

(3)- همان، ص 546.

معارف قرآن، ج 1، ص: 106

كس داخل آن شود، در امان است. وقتى كه ابراهيم خليل كعبه را بنا نهاد، از خداوند امنيت شهر مكه را درخواست كرد. «1» خدا نيز دعاى او را اجابت كرد و مكه را شهر امن قرارداد و جنگ و خونريزى را در آن ممنوع ساخت. خدا در قرآن از مكه به عنوان «بلدالامين» ياد كرده است. «2»

حق تقوا

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ الَّا وَ انْتُمْ مُسْلِمُونَ» «3»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنچنان كه حق تقواى خداست، تقوا پيشه كنيد و از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان باشيد.

در اين آيه دو دستور به مؤمنان داده شده است: اول، رعايت حق تقوا؛ دوم، مردن در حال مسلمانى. اين دو دستور از اهميت فراوانى برخوردار است و سراسر زندگى بشر را شامل مى شود. يك دستور آن مربوط به زمان حيات است كه بايد بدان عمل شود و سفارش دوم مربوط به زمان رحلت است و در واقع، نتيجه دستور اول است، بدين معنا كه مؤمنان بايد حق تقوا را رعايت كنند و در طول عمر پا از دايره بندگى بيرون نگذارند تا ايمان و اسلام در قلب آنها مستقر شود و در لحظه رحلت، مسلمان بميرند و چنان نباشد كه هول و هراس مرگ و سكرات آن، اسلام و ايمان را از آنان بگيرد و كافر بميرند.

رعايت تقوا

قرآن كريم در موارد فراوان، به تقوا سفارش نموده و از مؤمنان خواسته كه در تمام حركات و سكنات زندگى تقوا را فراموش نكنند. علامه طباطبايى (ره) پيرامون تقوا مى نويسد:

تقوا، نوعى احتراز و اجتناب از عذاب الهى است و اين تقوا وقتى حاصل مى شود كه انسان،

______________________________

(1)- رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ امِناً؛ (ابراهيم (14)، آيه 35.)

(2)- تين (95)، آيه 3.

(3)- آل عمران (3)، آيه 102.

معارف قرآن، ج 1، ص: 107

اوامر الهى را پيروى نمايد و از ارتكاب نواهى و محرّمات الهى پرهيزكرده و دربرابر نعمتهاى خدا، شاكر و در برابر مصيبتها، صابر باشد. «1»

قرآن مجيد در آياتى براى سوق دادن افراد به سوى تقوا، به بيان نعمتهايى

كه به متقيان خواهد رسيد، پرداخته و آنان را به نيل به نعمتهاى دنيوى و اخروى بشارت داده است. «2» گاهى نيز آنان را وعده داده كه اگر تقوا پيشه كنند، امدادهاى غيبى خود را به كمك آنان خواهد فرستاد. «3» همچنين در بعضى از آيات، بصيرت پيداكردن، نجات از گرفتاريها و مشكلات و آسان شدن امور را در گرو تقوا دانسته است.

هر چند در حدود هفتاد آيه قرآن، رعايت تقوا را گوشزد كرده است، اما آيه مورد بحث داراى قيد «حَقَّ تُقاتِهِ» است كه آن را از ساير آيات امتياز بخشيده است، يعنى تقواى خدا را آنچنان كه حق تقواست، رعايت كنيد، و اين مطلب اشاره به بالاترين درجه تقوا دارد. مؤمنان بايد خود را براى اين مرحله آماده كنند كه نه تنها از ارتكاب گناه خوددارى كنند، بلكه مكروهات را نيز به جا نياورند، بلكه هر عملى كه در راه خدا و براى رضاى خدا نباشد ترك كنند گرچه امرى مباح باشد و در حقيقت همه اعمال زندگى را به انگيزه جلب رضايت خدا انجام دهند.

اين گونه تقوا نيز داراى مراتبى است كه مرتبه بالاى آن جز معصومين نصيب كس ديگرى نمى شود.

عاقبت به خيرى

سفارش دوم آيه اين بود كه هرگز نميريد، مگر در حال مسلمانى (در حالى كه تسليم اوامر الهى هستيد). اين همان مطلبى است كه در بين عامه مردم به عاقبت به خيرى مشهور است؛ زيرا انسان بايد در طول عمر، خود را چنان مهياى مرگ كند و تعلّقات خود را كم نمايد كه در وقت مردن، شياطين نتوانند ايمان او را بربايند، چون در آن موقع

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 367.

(2)- اعراف (7)، آيه 96.

(3)- آل

عمران، (3)، آيه 215.

معارف قرآن، ج 1، ص: 108

حساس، شيطان و ياران او مى كوشند كه وى را از دايره ايمان، خارج كرده، با حالت كفر به برزخ واردكنند. در حديثى نيز هشدار داده شده كه حتى مخلصان (كسانى كه بسيارى از بنده هاى شيطان را پاره كرده و به مرحله اخلاص رسيده اند) نيز بايد مراقب پايان كار خويش باشند.

تاريخ فراوان به ياد دارد كه افرادى ابتداء مؤمن و خوب بودند، ولى بر اثر غفلت و عدم رعايت تقوا، كارشان به بى ايمانى و مردن با حال كفر كشيده شده است.

بايد هشدارها را با گوش جان شنيد و از اسلام و ايمان محافظت كرد و با رعايت تقوا، آنها را در قلب ثبت نمود تا هول و هراس سكرات مرگ آنها را نزدايد كه معيار، مسلمان و مؤمن مردن است. «اللَّهُمَ اجْعَلْ عاقِبَةَ امْرِنا خَيْراً.»

اتحاد مسلمانان

اشاره

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ كُنْتُمْ اعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ أِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ اياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ أِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» «1»

و همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را نسبت به خود به ياد آوريد كه با يكديگر دشمن بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجادكرد، پس به يمن نعمت او برادر گشتيد و شما بر لبه گودالى از آتش بوديد كه خداوند شما را نجات بخشيد. خداوند آيات خود را

براى شما چنين بيان مى كند، باشد كه هدايت گرديد از ميان شما مؤمنان بايد گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امربه معروف و نهى ازمنكر نمايند، ايشانند كسانى كه رستگارند، و همچون كسانى مباشيد كه پراكنده شده و اختلاف كردند، پس از آنكه دلايل روشن بر ايشان آمد و براى چنان كسانى عذابى بزرگ است.

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 103- 105.

معارف قرآن، ج 1، ص: 109

ضرورت وحدت

آيه 103، دو دليل بر ضرورت وحدت ارائه مى كند:

اول، دليلى كه مبنى بر تجربه است: به ياد آوريد زمانى را كه با يكديگر دشمن بوديد و تجربه تلخ حيات خشونت بار و پربيم و هراس اجتماعى را لمس كرديد و آن را با الفت امروز مقايسه كنيد.

دوم، دليلى كه بر پايه عقل است: و آن انديشه در اينكه جامعه اى كه دستخوش اختلاف است، كارشان به تنازع مى انجامد و هر دم در آستانه جنگ و نابودى و در لبه پرتگاه عذاب اخروى قرار دارد و چنين اجتماع آشفته اى هرگز راه نجات ندارد. «1»

محور وحدت

هر چند تفرقه براى اجتماع، زهرى كشنده است، ولى هر وحدتى نيز نجات بخش همه جانبه جامعه نخواهدبود، يعنى بايد محور وحدت، «حبل الله» و جهت حركت، «رو به خدا» باشد. عصبيت و قوميت نه تنها محور قابل اطمينانى نيست، بلكه خود برهم زننده وحدت انسانهاست.

حبل الله

حبل الله رشته اى است كه بشر را به خدا مى رساند و اين رشته كه از آسمان به سوى زمين كشيده و آويخته است، «قرآن»، «رسالت»، «اسلام» و مطابق برخى از روايات، «ولايت» است و مى توان گفت همه اينها مصاديق حبل الله است. «2»

دعوت فردى و جمعى

از مجموع آيات قرآن برمى آيد كه امربه معروف و نهى ازمنكر دو مرحله دارد. يكى مرحله فردى كه در اين مرحله، همه افراد جامعه مسؤوليت دارند و شعاع عمل آن در حد

______________________________

(1)- الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى، ج 3، ص 575- 576. با دخل و تصرف.

(2)- اطيب البيان فى تفسير القرآن، عبدالحسين طيّب، ج 3، ص 303- تفسير نمونه، ج 3، ص 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 110

تذكر و اندرز، اعتراض، انتقاد و مانند آن است و دوم مرحله اجتماعى كه شعاع قدرت آن وسيع است و قصاص و اجراى حدود را هم در برمى گيرد و بطور طبيعى از شؤون حكومت اسلامى محسوب مى شود. آيه 104 بيانگر مرحله اخير از دعوت است و در ضمن بيان مى كند كه وحدت اجتماعى نيز حاميان و نگاهبانانى لازم دارد تا از شرّ اختلاف محفوظ بماند «1» و آمران به معروف و ناهيان از منكر در راستاى حفظ وحدت جامعه و محور حبل الله مسؤوليت دارند.

امدادهاى غيبى در جنگ

اشاره

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ أِذْ تَقُولَ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ بَلى انْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِ هِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ أِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ أِلَّا مِنْ عِنْدِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيم لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا اوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبينَ» «2»

و به حقيقت خداوند شما را در «بدر» يارى كرد، درحالى كه شما ناتوان بوديد، پس از خدا پروا كنيد، باشد كه شكرگزار باشيد. آن زمان كه به مؤمنان مى گفتى: آيا كافى نيست كه پروردگارتان شما

را به سه هزار فرشته كه فرود آيند يارى كند؟ آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن بزودى- و يا با فوران خشم- به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهدكرد. اينها همه را خداوند فقط براى بشارت و اطمينان قلبى شما قرار داد و پيروزى تنها از جانب خداوند عزيز و حكيم است. (اين وعده را كه خدا به شما داده) براى اين است كه قسمتى از (پيكر لشكر) كافران را قطع كند يا آنها را سركوب كند كه مأيوس (به ديار خود) بازگردند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 35- 41.

(2)- آل عمران، (3)، آيات 123- 127.

معارف قرآن، ج 1، ص: 111

نصرت الهى

آيات بالا در جنگ احد نازل شد. اين آيات امدادهاى الهى در جنگ بدر را گوشزد كرده، مى فرمايد: در اين زمان نيز اگر صبر و تقوا داشته باشيد- يعنى پايدارى كنيد و شانه از جنگ خالى نكنيد- پروردگارتان شما را يارى مى دهد.

نصرت الهى به وسيله آمدن فرشتگان تنها براى تشويق، بشارت، اطمينان خاطر و تقويت روحيه شماست و گرنه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است. «1»

شكر پيروزى

آيه نخست مى فرمايد: خداوند شما را در جنگ بدر در حالى كه ضعيف و ناچيز بوديد، پيروز كرد. اينك، به پاس اين يارى، تقوا پيشه كنيد، باشد كه شكرانه پيروزى را به جا آورده باشيد. پس شكر پيروزى در حفظ تقواست و تقوا حكم مى كند كه عامل اصلى پيروزى را خدا بدانيد. به نيروى خود مغرور و به سبب ناتوانى خود از پيروزى نااميد نشويد، بلكه همچنان در راه فرمان خدا استوار باشيد و پيكار كنيد. «2»

شرط امداد الهى

آيه 125 صراحت دارد كه شرط برخوردارى از امداد الهى صبر و تقواست و پايدارى در عرصه نبرد و تقواى همه جانبه بويژه در شرايط حساس و بحرانى زمينه ساز كمك خداست.

نمونه هايى از امدادهاى غيبى

قرآن مجيد نمونه هايى از اين امدادها را ذكر كرده است، از جمله:

الف- نزول ملائكه: در اين آيات و آيه اول سوره انفال، خداوند خبر داده كه در جنگ بدر ملائكه زيادى براى بشارت به مؤمنان و اطمينان بخشيدن به قلب آنها نازل شده اند.

ب- القاى رعب و هراس در دل دشمن: مأموريت ديگر ملائكه، اين بود كه رعب و

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 79.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 112

وحشت در دل كافران ايجاد كرده و آنان را از داشتن روحيه قوى محروم كنند.

ج- خواب راحت: مسلمانان در شب برپايى جنگ بدر علاوه بر خستگى فراوان، داراى اضطراب روحى نيز بودند، چون تعداد دشمن سه برابر آنها و تجهيزات دشمن نيز به مراتب زيادتر بود. خداوند براى رفع خستگى و ايجاد آرامش در مجاهدان، آنان را به خوابى عميق فروبرد و اين خواب باعث تجديد روحيه و آماده شدن آنها گرديد.

د- نزول باران: آنان در آن سرزمين براى تطهير بدنهاى خود و انجام غسل و وضو به آب احتياج داشتند، خداوند آبى از آسمان بر آنان نازل كرد. بارش باران علاوه بر رفع آلودگى، سبب محكمى قلب آنان شد و از طرفى زمين سست زير پايشان را محكم كرد تا مجاهدان با قدمهاى ثابت به سوى جنگ با دشمن پيش بروند. «1»

ه- كم نشان دادن تعداد دشمن در چشم مسلمانان: خداوند، زمانى كه دشمنان در مقابل مسلمانان قرار گرفتند، تعداد آنان را در چشم كافران و همچنين تعداد كافران

را در چشم آنان كم نشان داد تا دو طرف به جنگ رغبت كنند و اراده خدا بر درگيرى آن دو و پيروزى مسلمانان محقق شود، ولى بعد از درگيرى، مسلمانان همچنان كافران را كم مى ديدند، امّا كافران مسلمانان را دوبرابر مى ديدند و اين باعث تقويت روحيه مسلمانان و رعب و وحشت كافران گشت و بدين صورت پيروزى جبهه حق تحقق يافت. «2»

عبرت از تاريخ

اشاره

«قَد خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» «3»

پيش از شما سنتهايى وجود داشت، پس در روى زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان چگونه بود؟

______________________________

(1)- با استفاده از آيه 9- 12، سوره انفال.

(2)- ر. ك: الميزان، ج 9، ص 93؛ انفال، آيه 44 و آل عمران، آيه 13.

(3)- آل عمران (3)، آيه 137.

معارف قرآن، ج 1، ص: 113

دعوت به جهانگردى

قرآن مخاطبان خود و مسلمانان را حدود چهارده بار به «گردش در زمين» دعوت كرده است و دوران گذشته تاريخ را با زمان حاضر پيوند مى زند و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشته هاى دور و ديدن آثار تاريخى را براى درك حقايق آفرينش، لازم و ضرورى مى داند؛ زيرا اين پيوند و ارتباط نه تنها براى گردش كنان در زمين مفيد و لازم است، بلكه وظيفه و مسؤوليت آيندگان را نيز روشن مى كند.

هدف از جهانگردى

قرآن، مسلمانان را به جهانگردى و ديدن آثار پيشينيان دعوت مى كند. در اسلام به جهانگردى اهميت زيادى داده شده است، اما نه بسان جهانگردى توريستهاى هوسران و هوسباز امروز. قرآن جهانگردى را براى «عبرت از تاريخ گذشتگان» مطرح مى كند و در آيات متعددى اين مسأله را يادآور مى شود.

گاه هدف از جهانگردى را (مانند همين آيه) ديدن عاقبت تكذيب كنندگان خدا و پيامبران مى داند و گاه نتيجه جهانگردى را ديدن سرانجام مجرمان و گناهكاران ذكر مى كند: «فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الُمجْرِمينَ» «1» زمانى ديگر هدف از گردش در زمين را برخوردار شدن از «دلهاى دانا» و «گوشهاى شنوا» مى داند: «أَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ اذانٌ يَسْمَعُونَ بِها» «2» و گاهى تفكر در چگونگى ابتداى خلقت مى داند تا با مشاهده آن به قيامت و زنده شدن دوباره ايمان پيدا كند. «قُلْ سيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى ءُ النَّشْأَةَ الْاخِرَةَ» «3»

مسلمانان نبايد از تحولات اجتماعى دنيا بى خبر باشند؛ بايد به گردش در زمين بپردازند، تا دنياى اطراف خود و سياستهاى حاكم بر جهان امروز را شناخته، نيازمنديهاى زمان را درك كنند، از تجربيات ديگران استفاده كنند و براى جامعه هاى اسلامى

چاره جويى نمايند.

______________________________

(1)- نمل (27)، آيه 69.

(2)- حج (22)، آيه 46.

(3)- عنكبوت (29)، آيه 20.

معارف قرآن، ج 1، ص: 114

سنت جهاد

اشاره

«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْاعْلَوْنَ أِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ أِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْمَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ وَلُيمَحِّصَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرينَ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرينَ وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» «1»

سست نشويد و غمگين مگرديد، شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. اگر به شما (در ميدان احد) جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد) به آن قوم (دشمن) نيز (در جنگ بدر) جراحتى همانند آن وارد شد و ما اين روزها (ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم تا خداوند افرادى را كه ايمان آورده اند بداند و از ميان شما شهيدانى بگيرد و خداوند ستمگران را دوست نمى دارد و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را بتدريج نابود سازد.

آيا پنداشتيد كه شما (تنها با ادّعاى ايمان) وارد بهشت مى شويد در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است؟ و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را پيش از آنكه با آن روبه رو شويد، تمنّا مى كرديد. ولى آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد بدان تن در دهيد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است!)

ملاك برترى

آيه 139 مى فرمايد: شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد و به لوازم ايمان پايبند باشيد، يعنى نبايد شكست يا پيروزى ظاهرى باعث سستى يا اندوه شما گردد.

شما فقط بايد به فكر حفظ

ايمان باشيد درس تلخى كه شما از جنگ احد بايد گرفته باشيد، اين است كه روح ايمان را به خاطر كسب غنيمت دنيوى به فراموشى

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 139- 143.

معارف قرآن، ج 1، ص: 115

سپرديد و حقيقت شكست همين است و بدانيد كه چنانچه در هر زمان، ايمان واقعى داشته باشيد، برترى از شماست و پيروزى نهايى نيز به شما تعلق خواهدداشت.

گردش روزگار

آيه 140 مى فرمايد: به منظور آزمايش و شناخته شدن جوهر انسانها، «شكست» و «پيروزى» در ميان ايشان دست به دست مى گردد. پس دل بستن به يك زندگى آرام، بى تغيير و بى تشويش درست نيست.

«سعدى»

اگر ضربه اى و زخمى بر پيكر نيروهاى شما واردشد، در نظر داشته باشيد كه روزى هم مثل اين صدمه به دشمن شما رسيده است و آنها موفق به جبران شده اند. ازپا منشينيد كه شما نيز توانايى جبران را داريد.

نتايج جهاد

آيات 140 و 141 چهار نتيجه را براى جهاد، و شكست و پيروزى در آن بيان مى كند كه عبارت است از:

الف- مشخص شدن مؤمنان.

ب- رسيدن گروهى از افراد صالح به مقام شهادت.

ممكن است منظور از شهدا در اينجا گواهان باشد، يعنى خدا مى خواست با اين حادثه گواهانى از شما بگيرد كه چگونه نافرمانيها به شكستهاى دردناكى مى انجامد. «1»

ج- خالص نمودن ايمان مؤمنان از ترديد و تزلزل.

د- نابودى كافران.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 109. البته علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه، شهيد را به معنى گواه بر اعمال مى داند نه كشته ميدان جنگ؛ ولى در تفسير سوره حديد روايتى نقل مى كند و اظهار مى دارد: «ظاهر اين روايت و روايت ديگر اين است كه به نظر مى رسد مى خواهد شهادت را به كشته شدن در راه خدا تفسير كند.» (ترجمه الميزان، ج 19، ص 279.)

معارف قرآن، ج 1، ص: 116

ضرورت مقاومت

اشاره

«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَ هَنُوا لِما أَصابَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَااسْتَكانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ وَ ما كانَ قَوْلُهُمْ أِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَااغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ أِسْرافَنا فى أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ فَاتيهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْاخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُمحْسِنينَ» «1»

و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگ كردند. آنها دربرابر آنچه در راه خدا به آنها مى رسيد، سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. گفتار آنها (در لحظات بحرانى و شدت فشارهاى جنگ) چيزى جز اين نبود كه گفتند پروردگارا! گناهان ما و تندرويها در كارهايمان را ببخش.

قدمهاى

ما را استوار بدار و ما را بر جمعيت كافران، پيروز كن پس خداوند پاداش اين جهان و پاداش نيكوى آن جهان را به آنها داد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

مردان پايدار الهى

به دنبال حوادث احد، آيه بالا با يادآورى شجاعت، ايمان و استقامت مجاهدان و ياران پيامبران گذشته، مسلمانان را به شجاعت و فداكارى و پايدارى تشويق مى كند و درضمن، آن دسته اى را كه ازميدان احد فرار كردند، مى كند.

عبرت از شكستها

مجاهدان، در صورت شكست از ميدان به در نمى روند، بلكه عوامل شكست را پى جويى مى كنند و نقاط ضعف و كاستيهايى كه در آنان بوده و سبب شكست شده، مى يابند و ضمن سعى در از بين بردن آنها، از خداوند مى خواهند كه ضعف، سستى و كاستى گذشته آنان را ببخشايد و به آنان استقامت عطا كند. «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ اسْرافَنا فى امْرِنا وَ ثَبِّتْ اقْدامَنا»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 146- 148.

معارف قرآن، ج 1، ص: 117

دعا در ميدان رزم

اين آيات به ما مى آموزد، كه دعا نه وسيله انزوا و ترك دنياست و نه بهانه اى براى كناره گيرى از جنگ، بلكه وسيله خود سازى و تقويت روحيه است. در زمان پيامبران و ائمه، همان زاهدان و دعاخوانهاى شب، شيران و شميشرزنان روز بودند و به گفته امام خمينى سلام الله عليه:

اينهايى كه شبها به دعا برمى خيزند و به مناجات برمى خيزند. در جنگها پيروز خواهندشد. «1»

فرار از مرگ

اشاره

«... يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ ما قُتِلْنا هيهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ أِلى مَضاجِعِهِمْ ... يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ أِذا ضَرَبُوا فِى لْأَرْضِ أَوْكانُوا غُزَّىً لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ما تُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فى قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيى وَ يُميتُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «2»

... (منافقان) مى گويند: اگر سر و كار ما با وحى و آيين حق بود، شكست نمى خورديم و در اينجا كشته نمى شديم بگو: اگر در خانه هايتان هم مى بوديد، باز هم آنان كه قتل بر آنها نوشته شده خود به سوى قتلگاهشان مى شتافتند .... اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون كسانى نباشيد كه كفر ورزيدند و درباره برادرانشان، هنگامى كه به سفر رفتند يا در حال جنگ بودند (و مردند يا كشته شدند)، مى گفتند: اگر نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند: اين آرزوهاى باطل را خداوند حسرتى بر دل آنان قرار دهد خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به عملكردتان آگاه است.

توهّم جاهلانه

در جنگ احد، مسلمانان بعد از پيروزى اوليه شكست سختى راتحمل كردند.

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 16، ص 151.

(2)- آل عمران (3)، آيات 154- 156.

معارف قرآن، ج 1، ص: 118

دشمن بر آنان غلبه يافت و افراد زيادى را كشت و تعدادى از مسلمانان فرار كردند.

در اين صحنه كسانى كه ايمان در قلبشان رسوخ نداشت، نسبت به وعده پيامبر و حق بودن راه و طريق اسلام ترديد نمودند. آنان در دل با خود مى گفتند: «اگر ما قدرى بر حق بوديم، اينجا كشته نمى شديم.» خداوند اين گمان باطل آنان را چنين جواب مى دهد:

«كشته

شدن كسى در معركه جنگ دليل بر ناحق بودن يا برحق بودن او نيست. علاوه بر آن، اين مرگ خارج از قضاى الهى نبوده است. قضاى حق تعالى بر اين قرار گرفته كه اين افراد در اين نقطه به وسيله قتل از دنيا بروند و اگر هم شما براى جنگ بيرون نمى آمديد، باز هم اين افراد در اين نقطه كشته مى شدند و خلاصه هيچ گريزى از «اجل مسمّى» نيست واين پندارها از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد. «1»

نهى مؤمنان از همانندى با كافران

آيه كريمه «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ ...» مؤمنان را از اينكه در زمينه مرگ و زندگى، مانند كافران بينديشند بر حذر مى دارد و مى فرمايد: شما چون كافران نگوييد: اگر فلانى از شهر و ديار و از ميان بستگان خود، دور نمى شد، نمى مرد يا فلانى اگر به جبهه نمى رفت و نزد ما مى ماند، كشته نمى شد. چنين انديشه و گفتارى انسان را به سوى عذاب روحى مى كشاند و دل انسان را از حسرت مالامال مى گرداند. علاوه بر اين، چنين تفكرى ناشى از جهل و نادانى است، زيرا نزديكى و دورى از آنان، عامل مرگ و زندگى نيست، زنده ساختن و ميراندن از شؤونى است كه به خداى يگانه بى شريك، اختصاص دارد. «2»

تكرار سخن كافران از زبان منافقان

در آيه 168 همين سوره، اين بار منافقان سخنانى شبيه گفته هاى كافران را تكرار مى كنند:

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 4، ص 75.

(2)- الميزان، ج 4، ص 55.

معارف قرآن، ج 1، ص: 119

«الَّذينَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ أِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»

آنان كه (در خانه) نشستند (و در جنگ احد شركت نجستند) نسبت به برادران و خويشاوندان خود گفتند: اگر از ما اطاعت مى كردند (و به جبهه نمى رفتند) كشته نمى شدند، اى پيامبر! بگو اگر راست مى گوييد مرگ را از خود دور كنيد.

قرآن در پاسخ منافقان مى فرمايد: شما با اين ادعا، خود را از حوادث آينده با خبر مى دانيد، اگر چنين است شما بايد علل و عوامل مرگ خود را پيش بينى كرده و از مرگ خود پيشگيرى كنيد، بنابراين، اگر راست مى گوييد مرگ را از خود دور سازيد.

تصميم گيرى رهبرى، پس از مشورت

«وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَأِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ أِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ» «1»

و در امر (جنگ و ...) با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.

سيره رسول اكرم (ص) در امور اجرايى

اشاره

سيره رسول اكرم (ص) اين بود كه در امور اجرايى، با مسلمانان مشورت مى كرد. در نبرد احد، پيش از شروع جنگ، با ياران خود مشورت كرد. نظر عده اى از جمله رسول گرامى (ص) اين بود كه در شهر بمانند و به دفع دشمن بپردازند، ولى بيشتر حاضران، پيشنهاد كردند كه در بيرون شهر با دشمن بجنگند. پيامبر (ص) بعد از مشورت مطابق نظر اكثريت تصميم گرفت. اما سپاه اسلام، متحمل خسارات و ضايعات سنگينى شد. آيا پيامبر (ص) در سيره خود مى بايست تجديدنظر مى كرد؟

اين آيه بر سيره رسول گرامى (ص)، مهر تأييد نهاد و با اشاره خاطرنشان كرد كه عملكرد رسول خدا (ص) و مشورت خواهى او بر اساس امر خدا بوده و خدا از كار او خشنود است. «2»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 159.

(2)- الميزان، ج 4، ص 56.

معارف قرآن، ج 1، ص: 120

امضاى سيره رسول گرامى (ص) پس از نبرد احد، گوياى اهميت مشورت در فرهنگ اسلامى ما بويژه در سطح رهبرى است. اين امر، نشان مى دهد كه چنانچه يك كار مفيد اجتماعى در پاره اى از موارد نتيجه مطلوب ندهد، نبايد بكلى از آن صرف نظر كرد. در روايات اسلامى نيز بر مشورت و استمداد از افكار و آراى ديگران و پرهيز از استبداد به رأى، تأكيد شده است.

عدم شمول «امر» نسبت به احكام الهى

اگر چه كلمه «الامر» در اين آيه مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود، ولى مسلم است كه پيامبر هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد، بلكه فقط تابع وحى بود.

بنابراين، مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود. از اين رو گاهى كه پيشنهادى را طرح مى كرد، مسلمانان نخست سؤال

مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى اجراست؟ «1»

اهميّت مشورت از ديدگاه اسلام

مشورت از ديدگاه اسلام، اهميّت خاصى دارد؛ پيامبر گرامى اسلام صرف نظر از وحى، از نيروى انديشه بسيارزيادى برخوردار بود كه نياز به مشورت نداشت.

پيامبر (ص) براى اينكه مسلمانان را به اهميّت مشورت، آگاه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قراردهند و هم نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد و هم احساس مسؤوليت و شخصيت آنان را با شركت دادن در امور تقويت كند، در امورى كه مربوط به اجراى قوانين الهى بود- نه قانونگذارى- با اصحاب خود مشورت مى كرد و به رأيشان- بخصوص كسانى كه صاحب نظر بودند- احترام مى گذاشت تا آنجا كه گاه از رأى خود دست برمى داشت.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 143 با دخل و تصرف. بعضى احتمال داده اند كه شمول آيه محدود به امر جنگ باشد؛ زيرا مورد آيه جنگ است (كنز الدقائق، ج 3، ص 251.)

معارف قرآن، ج 1، ص: 121

فوايد مشورت

الف- كسانى كه در كارهاى مهم با افراد خردمند و خبره و صاحب نظر مشورت مى كنند، كمتر دچار خطا و لغزش مى شوند و بر عكس، آنان كه به خود رأيى و استبداد گرفتارند و خود را بى نياز از تبادل افكار با ديگران مى دانند، اغلب دچار خطاها و اشتباهاتى چه بسا جبران ناپذير مى شوند.

ب- استبداد رأى رهبران و مديران جامعه، موجب توقف رشد استعدادهاى توده مردم مى گردد و بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت را به هدر مى دهد، در حالى كه مشورت با ديگران، نوعى احترام به شخصيت و طرز تفكر آنان و مايه رشد و پرورش استعدادهاى نهفته در آنان است.

ج- كسى كه با ديگران مشورت مى كند، در صورتى كه كامياب و پيروز شود، از حسادت

آنان در امان خواهدبود، چرا كه آنان را در موفقيت خود سهيم كرده است و معنا ندارد كه انسان در كارى كه خود نيز نقش داشته، حسادت ورزد، و در صورتى كه در آن كار، با شكست روبه رو شود، زبان اعتراض و ملامت آنان بسته است؛ زيرا كسى به نتيجه كار خود، اعتراض نمى كند و زبان به ملامت نمى گشايد، بلكه دلسوزى و غمخوارى مى كند.

د- انسان آن گاه كه با ديگران مشورت مى كند، از لابه لاى سخنان و پيشنهادات آنان، به شخصيّت و ميزان دوستى شان پى مى برد و در دستيابى به موفقيت، از اين شناسايى مى تواند بهره بگيرد.

با چه كسانى مشورت نكنيم

انسان نبايد هركسى را طرف مشورت خويش قراردهد، زيرا شخصيت و خصايص روحى افراد در پشت زبان آنها نهفته است و در كلامشان متبلور مى شود. اگر كسى كه دچار نقطه ضعفهايى است، طرف مشورت انسان قرار گيرد، نقاط ضعف او از طريق زبان به انسان، منتقل خواهدشد. ازاين رو، اميرمؤمنان على عليه السلام مشورت با سه دسته را منع كرده است:

معارف قرآن، ج 1، ص: 122

الف- افراد بخيل

«لُا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بَخيلًا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ» «1»

در جلسه مشاوره خود (بويژه آنجا كه سخن از خدمات مالى است) بخيلى را راه مده، زيرا تو را از بخشش منصرف مى كند و از فقر مى ترساند.

ب- افراد ترسو

«وَ لا جَباناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ» «2»

در محفل مشورت خود هيچ ترسويى را راه مده.

چنين افرادى را بخصوص در اقداماتى كه به همت و اراده اى پولادين نياز دارد نبايد وارد كرد؛ زيرا در انجام كارهاى مهّم، موجب تضعيف روحيه و سستى اراده مى شوند.

ج- افراد حريص و آزمند

«وَ لا حَريصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ» «3»

در جلسه مشورت خويش، هيچ حريص و آزمندى را

وارد مكن، زيرا چنگ انداختن حريصانه بر اموال و ثروتها را به ستم در چشم تو زينت مى دهد.

وظيفه مشاور

مشاور موظف است خالصانه، ناصحانه و صادقانه آنچه به نظرش خير و صلاح است بگويد و از اظهار آن خوددارى نكند. مشاور همچنين بايد دور از اغراض و تعصبات، نقاط ضعف و قوت شخص را بيان كند، هر چند به غيبت و عيبجويى شخص منجر شود و اين كار او حرام نبوده و از موارد استثنايى حكم غيبت است.

اگر مشاور در مشورت، صداقت را پيشه خود نسازد و در به كارگيرى توان و عقل و فهم خود كوتاهى كند، خداوند به كيفر كوتاهى او، عقل و فهمش را خواهد گرفت. چنان كه در روايتى، پيامبر اكرم (ص) فرمود:

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 998.

(2)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 998.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 123

«مَنِ اسْتَشارَهُ اخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ يُمَحِّضْهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ» «1»

كسى كه مورد مشورت برادر مؤمن اش قرار گيرد، پس نصيحت خود را براى او خالص نكند، خداوند عقل او را از او مى گيرد.

مرحله تصميم نهايى

پس از مشورت و آگاهى از آراى ديگران، مرحله جمع بندى و تصميم نهايى فرا مى رسد. در اين مرحله بايد از ميان عقايد و افكار گوناگون كه عرضه شده است، يكى را كه صحت آن با دلايل و شواهد بيشترى تأييد و تقويت مى شود، برگزيند يا آنكه از حاصل آن آرا، طرحى نو درافكند و تصميم نهايى و قاطع را بگيرد. نرمش و انعطاف، هنگام مشورت، بايد جاى خود را به قاطعيت و تصميم خلل ناپذير و به تعبير آيه مورد بحث «عزم» بدهد.

در اين آيه، مشورت به جمع و «عزم» به شخص رسول اكرم (ص) وابسته شده و اين بدان معناست كه بررسى و مطالعه

جوانب مختلف مسائل اجتماعى، بايد به صورت دسته جمعى انجام شود، ولى در مرحله تصميم بايد اراده واحدى به كار افتد و از هرج و مرج جلوگيرى شود.

تصميم و توكل

«فَأِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»

هنگامى كه تصميم نهايى را گرفتى، بر خدا توكل كن.

اين جمله بدين معناست كه در عين فراهم آوردن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پايان الهى را فراموش مكن.

پيغمبر گرامى (ص) به عربى كه پاى شترش را نبسته و آن را بدون زانوبند رها ساخته بود و اين كار را توكل بر خدا مى پنداشت، فرمود:

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 75، ص 104.

معارف قرآن، ج 1، ص: 124

«اعْقِلْها وَ تَوَكَّلْ» «1»

با توكل، زانوى اشتر ببند.

انسان نبايد در چهارديوارى عالم ماده و قدرت محدود خود، محاصره شود و چشم از لطف و عنايت الهى فرو بندد، بلكه بايد پس از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه در اختيار دارد، بر خداى متعال توكل كند، زيرا خداوند متوكلان را همواره دوست مى دارد.

سنت الهى در مهلت دادن به كافر و بخيل

اشاره

«وَ لا يَحْسَبنَّ الَّذينَ كَفَرُوا انَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ أِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا أِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما اتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ ميراثُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ» «2»

كسانى كه كافر شدند، نپندارند مهلتى كه به آنان مى دهيم، برايشان بهتر است. تنها بدين جهت به آنان مهلت مى دهيم تا بر طغيان و گناه خويش بيفزايند و براى آنان عذابى است خفت بار و آنان كه از دادن آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده است، بخل مى ورزند، گمان نكنند كه اين برايشان خير است، بلكه شر است. آنچه به آن بخل ورزيده اند، بزودى در قيامت، بر گردنشان طوق خواهد شد. ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خدا به

آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.

با بررسى آيات قرآن به دو سنت برمى خوريم كه هر دو با تفاوت اندك داراى يك معنى هستند و آن «سنّت املاء» و «سنّت استدراج» است.

سنّت املاء

املاء به معناى مهلت دادن است. خداوند براى هر قومى اجلى قرار داده است و در

______________________________

(1)- نهج الفصاحه، ص 69.

(2)- آل عمران (3)، آيات 178 و 180.

معارف قرآن، ج 1، ص: 125

مدت عمرشان نيز كسانى را براى هدايت آنان مبعوث مى كند. آنان اگر از رسول الهى تبعيت كردند، خداوند نعمتهاى خود را به آنها ارزانى خواهد داشت و به سعادت ابدى نيز خواهند رسيد، ولى اگر دست به طغيان و نافرمانى زدند چنين نيست كه همه آنها را فورى به هلاكت و نابودى بكشاند، بلكه تا مدت رسيدن اجل معين به آنان فرصت مى دهد تا شايد توبه كنند و بازگردند، ولى متأسفانه آنان از اين مهلت سوءاستفاده كرده و در گناه غوطه ور مى شوند. پس اين مهلت دادن به آنها، گرچه خيال كنند كه به نفعشان مى باشد و برغرورشان نيز بيفزايند؛ اما در حقيقت به ضرر آنان است، چون سبب مى شود كه آنان بر گناه و كفر خود بيفزايند و عذاب و عقاب خود را سخت تر و زيادتر كنند.

سنّت استدراج

گاهى خداوند علاوه بر اينكه به كافران مهلت مى دهد، بطور مداوم به نعمتهايى كه در اختيار آنان است نيز افزونى مى بخشد، آنان خود را محبوب خدا و بهتر از مؤمنان مى پندارند. اما اين در حقيقت، راهى است كه آنان را به عذاب نزديك مى كند؛ زيرا با سرگرم شدن به نعمتهاى تازه وعدم شكرگزارى ازنعمتهاى قبلى، به دنياولهوولعب آن مشغول مى شوند.

قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده كه دادن اموال و اولاد فراوان به كافران، دليل محبوبيت آنان نزد خدا نيست.

«ايَحْسَبُونَ انَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ» «1»

آيا كافران گمان مى كنند كه آن مال و فرزند كه به آنها ارزانى

داشتيم، براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم؟ (نه)، بلكه آنها نمى فهمند.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

______________________________

(1)- مؤمنون (23)، آيات 55- 56.

معارف قرآن، ج 1، ص: 126

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا باياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ امْلى لَهُمْ انَّ كَيْدى مَتينٌ» «1»

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند، آنها را بتدريج به سوى هلاكت مى بريم، از راهى كه نمى دانند و مهلتشان مى دهم، بدرستى كه كيد من متين است.

اينكه گناهكار در وسعت نعمت واقع مى شود و از بلاها و مصيبتها در امان مى ماند، همان استدراج است؛ يعنى بردن او به سوى هلاكت از راهى كه نفهمد، همچنان كه امام على (ع) فرمود:

«اى فرزند آدم، هرگاه ببينى كه پروردگارت با اين گناه كه مى كنى، پى درپى به تو نعمت مى دهد، بترس و برحذر باش.» «2» (از اينكه به سنت استدراج گرفتار شده باشى و ناگاه تو را بگيرد و هلاك گرداند.)

حضرت زينب (س) اين بانوى شجاع و پيام آور نهضت كربلا در سخنرانى خود در برابر حكومت خودكامه يزيد به اين آيه استدلال كرد تا كافران گمان نبرند كه درامان بودن آنان از قهر خدا بعد از به شهادت رساندن اهل بيت، علامت محبوب بودن آنان در نزد خداست، بلكه بدانند كه اين مهلتى است از سوى خدا تا به آنان جناياتشان ادامه دهند و به ناگاه خداى مقتدر آنان را به عذاب بگيرد. «3»

اخطار به بخيلان

آيه دوم، اخطارى است به كسانى كه از پرداخت حقوق واجب مالى و بذل و بخشش به محتاجان و نيازمندان خوددارى مى كنند. آنان بايد توجه داشته باشند كه اگر از پرداخت حقوق واجبى كه به گردن آنهاست خوددارى كنند، به سودشان نيست و نه تنها به

زيادشدن مالشان كمك نمى كند، (زيرا براساس روايات اگر كسى درهمى از حق

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيات 182- 183.

(2)- تفسير اثنى عشرى، شاه عبدالعظيمى، ج 2، ص 310، انتشارات ميقات.

(3)- تفسير نمونه، ج 3، ص 183.

معارف قرآن، ج 1، ص: 127

واجب را نپردازد، دو برابر آن را در راه باطل از دست خواهد داد، «1») بلكه اين شرى است كه هم در اين دنيا و هم در سراى آخرت، دامنگيرشان خواهدشد.

در بعضى از روايات، به اين آيه نيز بر تجسم عمل در قيامت استناد شده است، چنانچه امام باقر (ع) فرمود:

هر كس زكات مال خود را نپردازد، خدا آن مال را در قيامت به صورت اژدهايى آتشين درمى آورد كه به دور گردن او مى پيچد و از گوشت او مى خورد تا اينكه از حساب فارغ شود. «2»

______________________________

(1)- تفسير كنز الدقائق، ج 3، ص 275.

(2)- تفسير عياشى، ج 1، ص 207.

معارف قرآن، ج 1، ص: 128

پرسش

2- تفاوت آيات محكم با متشابه چيست؟ با مثال ذكر كنيد.

3- چرا تفسير به رأى باطل است؟

4- منظور از راسخان در علم كيانند؟

5- نشانه محبت راستين به خدا چيست؟

6- قرآن در زمينه خدا نبودن حضرت عيسى (ع) چگونه استدلال كرده است؟

7- با توجه به آيات قرآن، توبه چه كسانى پذيرفته نمى شود؟

8- بين مرتد فطرى و مرتد ملى چه تفاوتى است؟

9- چرا خانه خدا، خانه مردم ناميده شده است؟

10- در مورد مقام ابراهيم (ع) چه مى دانيد؟

11- مراد از «حق تقوا» چيست؟

12- چگونه مى توان عاقبت به خير شد؟

13- چرا جامعه مسلمانان به وحدت نياز دارد؟

14- نمونه هايى از امدادهاى غيبى خداوند را بنويسيد.

15- چرا قرآن مردم را به جهانگردى دعوت نموده است؟

16- ملاك برترى چيست و پيروز واقعى كيست؟

17- فلسفه جهاد

را بيان كنيد.

18- برخورد مردان الهى در ميدان نبرد چگونه است؟

19- توهم جاهلانه بعضى از افراد پس از جنگ احد درباره مردن چه بود؟

20- آيا رهبرى در همه امور بايد مشورت كند؟ توضيح دهيد.

21- سه فايده از فوايد مشورت را بنويسيد.

22- حضرت على (ص) مشورت با چه كسانى را نهى كرده است؟

23- سنت املاء و استدراج چيست؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 11

پيشگفتار

معارف قرآن ج 2 43

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 12

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب

اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى

به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 2، ص: 13

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 2، ص: 14

كتاب حاضر با

شناسه (كد) 4/ 212 و شامل 3 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اداره آموزش هاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 2، ص: 15

مقدمه

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است.

هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خدا است، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه

هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فرا روى شماست گلچينى از شكوفه هاى قرآنى است كه به اندازه يك واحد آموزشى تهيه شده است. مجموع جزوه در 7 فصل تدوين يافته و سوره هاى 9 تا 17 مطرح شده است؛ نخست

معارف قرآن، ج 2، ص: 16

فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به صورت انتخابى مورد بحث قرار گرفته است.

هدف اين جزوه نيز آشنايى اجمالى دانشجويان يا تمرين با سوره هاى ياد شده و به يادسپارى مطالب مهم آنهاست. به اميد آنكه روز به روز بر معارف حياتبخش قرآن آگاهى بيشترى بيابيم و آنها را فرا راه زندگى خويش قرار دهيم.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه معارف قرآن، ج 2، ص: 17

فصل اول: معارفى از سوره مائده

اشاره

«مائده» با 120 آيه مدنى، پنجمين سوره قرآن و آخرين سوره مفصلى است كه اواخر حيات رسول خدا (ص) بر آن جناب نازل شده است. هدف عمده آن دعوت به پايدارى در پيمانها و تهديد نسبت به شكستن و بى اعتنايى كردن به آنهاست و اينكه سنّت خدا بر اين جارى شده كه نسبت به كسى كه پيمان با امام خود را بشكند و از اطاعت امام درآيد سختگيرى كند.

نامگذارى اين سوره به «مائده» به خاطر داستان نزول مائده براى ياران حضرت مسيح در آيه 114 است.

فشرده مطالب سوره مائده

مطالب اصلى اين سوره در موارد زير خلاصه مى شود:

1- تأكيد بر وفاى به عهد و پايدارى نسبت به ميثاقها كه به مناسبت ميثاقهايى كه خدا از بنى اسرائيل و نصارا گرفته و آنها به آن عمل نكردند را يادآورى مى كند.

2- آياتى از اين سوره به بحث امامت و رهبرى پس از پيامبر (ص) اختصاص دارد، مانند آيه اكمال دين و اتمام نعمت كه به مناسبت منصوب شدن حضرت على (ع) به امامت در روز غديرخم به دست پيامبر اكرم (ص)، نازل شده است. همچنين آيه ولايت كه ولى مؤمنان را خدا و رسول و مؤمنان نمازگزارى كه در حال ركوع زكات مى دهند، معرفى مى كند كه مراد از مؤمنان حضرت على (ع) است. همچنين آيه تبليغ كه روشن كردن رهبرى پس از پيامبر را معادل تبليغ 23 ساله پيامبر قلمداد نموده، در اين سوره واقع شده است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 18

3- نصايح و بحثهاى مفصلى درباره اهل كتاب. اين سوره همه آنان را به دين اسلام و پذيرش دعوت پيامبر اسلام (ص) فراخوانده و در رابطه با عقايد و افكار و اعمالشان، سخن

گفته و بر دشمنى يهود با اسلام نيز تأكيد ورزيده است.

4- در اين سوره مسائلى چون غذاهاى حلال و حرام، وضو و تيمم، حكم قتل، مفسدين فى الارض، حرمت شراب و قمار و بت پرستى، احكام صيد در حال احرام و شهادت بر وصيت نيز مورد بحث قرار گرفته است.

اكمال دين و اتمام نعمت

«... الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ ديناً ...» «1»

امروز آنان كه كافر شدند، از دين شما مأيوس گشتند. پس از آنان مترسيد و از من بترسيد.

امروز دينتان را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين، براى شما پسنديدم.

اين عبارت، قسمتى از آيه سوم سوره مائده است. ابتداى آيه در مقام شمردن خوراكيهاى حرام است و انتهاى آن استثناى مضطرّ را بيان مى كند و اگر اين عبارت را از وسط آيه برداريم، به معناى آيه هيچ خللى وارد نمى شود و بقيه آيه مشابه آيات 173 سوره بقره، 145 سوره انعام و 115 نحل مى شود. پس، اين عبارت، جمله معترضه اى است كه يا از اول نزول (به مصلحتى) در وسط آيه جاى گرفته و يا به دستور رسول خدا (ص) در آنجا قرار داده شده و يا در هنگام جمع آورى قرآن در آنجا قرارش داده اند.

البته در روايات شأن نزول اين عبارت نيز هيچ ذكرى از اصل آيه نيامده و مؤيّد اين احتمال است كه اين عبارت جداگانه نازل شده است و قرار گرفتنش در اينجا مطابق نزول نبوده است. عجيب اين است كه آيات ديگر قرآن نيز كه به شكلى مربوط به مسأله ولايت

______________________________

(1)- مائده

(5)، آيه 3.

معارف قرآن، ج 2، ص: 19

و جانشينى بعد از پيامبر است، همچون آيه 67 سوره مائده و 33 سوره احزاب نيز چنين حالتى دارند و در بين آياتى قرار گرفته اند كه مربوط به بحثهاى ديگر است.

«اليوم» چه روزى است؟

دو جمله «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ...» و «اليوم اكملت لكم دينكم ...» از نظر مضمون به هم نزديك بوده از لحاظ مفهوم به هم مرتبطند، چون معلوم است كه بين كامل شدن دين و مأيوس شدن كافران رابطه هست و بر هم متوقفند و همه مفسران نيز بر اين ارتباط اتفاق نظر دارند و معلوم مى شود كه منظور از «اليوم» در هر دو جمله يك روز است. درباره اينكه آن روز چه روزى است؟ نظرات مختلفى ارائه شده يا ممكن است مطرح شود. آيا منظور روز بعثت است كه روز ظهور اسلام بود يا روز فتح مكه است كه شوكت مشركان قريش در هم شكست يا روز نزول سوره برائت است كه از آن به بعد آثار شرك از جزيرةالعرب رخت بربست يا روز عرفه حجةالوداع است كه اين آيه و ديگر آيات سوره مائده در آن نازل شده است؟

هيچ كدام از احتمالات بالا صحيح نيست، چون در روز مبعث نه دين كامل شده بود و نه كافران مأيوس شدند و روز فتح مكه نيز گرچه شوكت منافقان مكه در هم شكست، ولى مشركان شبه جزيره همچنان در قوت و شوكت بودند و علاوه بر اين، در آن روز هنوز بسيارى از احكام نازل و بيان نشده بود. روز ابلاغ سوره برائت نيز گرچه روز گسترش اسلام بر سراسر جزيرةالعرب و روز درهم شكستن صولت شرك

بود، ولى روز كامل شدن اسلام نبود و بسيارى از احكام و دستورات بعد از اين روز نازل شده. روز عرفه سال دهم نيز نمى تواند مراد باشد، چون مشركان قريش قبل از آن در روز فتح مكه مأيوس شده بودند و مشركان عرب نيز روز نزول سوره برائت در سال نهم به يأس رسيدند و اگر مراد، جميع مشركان از جمله يهود و نصارا باشد (همچنان كه عموم «الذين كفروا» دلالت دارد) كه آنهانيز مأيوس نشده بودند، زيرا هنوز اسلام بر خارج از جزيرةالعرب تسلطى نداشت و از جهت ديگر اگر منظور از «اكمال دين» بسته شدن باب تشريع باشد، پس احكامى كه بعد از روز عرفه حجةالوداع تا رحلت پيامبر نازل شد چيست؟ «1»

______________________________

(1)- براى اطلاع از تفصيل بحث رجوع كنيد ترجمه الميزان ج 5، ص 273- 280.

معارف قرآن، ج 2، ص: 20

با توجه به اين آيه و آيات ديگر «1» معلوم مى شود كه كافران از دين اسلام نفرت داشتند و مى خواستند ريشه اين دين را بكنند و مسلمانان را به كفر برگردانند. آنها ابتدا سعى كردند با وعده و وعيدها پيامبر (ص) را از دعوتش منصرف كنند «2» بعد از شكست در اين مرحله به پيامبر (ص) وعده سازش دادند كه با جواب قاطع «لا اعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا انْتُمْ عابِدُونَ ما اعْبُدُ» «3» روبه رو شدند و هر نقشه اى كه ريختند به شكست انجاميد. در آخر بدين اميد بستند كه با رحلت پيامبر (ص)، دعوت كننده به اين دين از بين مى رود و اساس دعوت منقرض مى گردد و پيامبر هم كه فرزندى ندارد تا ادامه دهنده راهش باشد. پس اگر اين دين قائم به شخص

رسول خدا (ص) باشد، اميد به زوال آن هست و اگر به امر خدا متوليانى براى دين معلوم گردد تا بعد از پيامبر در حفظ و انتشار آن بكوشند، اميد كافران به يأس تبديل خواهد شد. اين وجه مطابق همان رواياتى است كه شأن نزول اين آيه را نصب امام على (ع) به ولايت شمرده است، زيرا با نصب امام على (ع) دين از قائم به شخص بودن خارج شد و متولى دين بعد از پيامبر معلوم شد و اميد كافران به يأس گراييد. «4»

منظور از «اتمام نعمت» چيست؟

«نعمت» براى هر چيز عبارت است از چيزهايى كه با طبع آن بسازد «5» و آن را در رسيدن به كمال كمك كند. بنابراين، آنچه خداوند به ما عطا كرده اگر سبب كمال و رسيدن ما به عبوديت شود، نعمت بوده و گرنه نقمت است. براى مثال مال و فرزند اگر ما را در رسيدن به كمال ياور باشد، نعمت است و گرنه نقمت و شر، همچنان كه قرآن در

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 96؛ بقره (2)، آيه 109؛ صف (61)، آيه 9 و ....

(2)- جريان ملاقات سران شرك با ابوطالب و وعده هاى آنان به پيامبر (ص) ر. ك: سيره ابن هشام، ج 1، ص 266.

(3)- كافرون (109)، آيات 2- 3.

(4)- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 5، ص 281- 284.

(5)- ر. ك: همان، ص 289.

معارف قرآن، ج 2، ص: 21

مورد كافران مى فرمايد: «اموال و اولاد كافران تو را به تعجب واندارد، خداوند مى خواهد به وسيله اين اموال و اولاد آنان را در زندگى عذاب دهد.» «1»

پس هر چيزى به خودى خود براى انسان نه نعمت است، نه نقمت؛ اگر فرد آن را

در راه عبوديت مصرف كند و در تحت ولايت الهى قرار دهد، نعمت است و گرنه نقمت به عبارت ديگر نعمت در حقيقت ولايت الهى است كه انسان را به مقصد مى رساند و هر چيزى وقتى نعمت مى شود كه مشتمل برمقدارى از ولايت باشد و اسلام چون مشتمل بر ولايت خدا، رسول و اولى الامر است بزرگترين نعمت است.

با اين بيان معلوم شد كه منظور از اكمال دين، نازل كردن حكم ولايت و افزودن آن بر مجموع معارف دينى است كه تا آن زمان نازل شده بود و نعمت ولايت خدا و رسول با تعيين ولى بعد از پيامبر تكميل شد و بعد از اين بود كه خداوند، اسلام را به عنوان دين مورد پسند خود اعلام كرد. «2»

خطر فعلى كجاست؟

خداوند مى فرمايد: با ابلاغ حكم ولايت، كافران از ريشه كن كردن و تحريف نمودن دين شما مأيوس شدند، پس ديگر از آنان نترسيد. حافظ و متولى دين همه نقشه هاى كافران را بر ملا و بى اثر خواهد كرد و حافظ دين از تحريف و تبديل خواهد بود. از اين ناحيه، ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند. آنچه خطراست و بايد از آن برحذر بود، ترس از عصيان خداست. بايد از خدا ترسيد (وَاخْشَوْنِ) و از دستورهاى او سرپيچى نكرد زيرا در صورت نافرمانى و سركشى از دستورهاى خدا بخصوص دستور ولايت، انحراف حتمى و هلاك و عذاب قطعى است. اينجا ديگر مسلمانان بايد از هواهاى نفسانى خود و اينكه نعمت ولايت را كفران كنند بترسند و دست ردّ به سينه متولى خدايى دين نزنند كه در آن صورت خداوند نعمت خود را از آنان سلب نموده و لباس ترس

و خوارى بر تنشان خواهد كرد. متأسفانه مسلمانان اين هشدار خداوند را ناشنيده گرفتند و خداوند نيز آنان را به عذاب خويش گرفتار كرد. «3»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 55.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 5، ص 291- 292.

(3)- ر. ك: همان، ص 285- 287.

معارف قرآن، ج 2، ص: 22

هدايت قرآن براى كيست؟

«يَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ بِاذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

خداوند دنبال كنندگان رضايت خود را به وسيله قرآن به راههاى سلامت، هدايت مى كند و به اذن خويش آنان را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد و به راه راست، هدايتشان مى كند.

در جستجوى رضوان الهى

قرآن كريم، هدايت را براى كسانى مى داند كه در خود زمينه پذيرش حق را ايجاد كرده و خواستار رضايت خدا باشند. به عبارت ديگر، هدايت قرآن از آن كسى است كه با قبول قرآن و ايمان به خدا و تصديق پيامبر (ص) و پيروى از دين او، دنبال كننده رضاى خدا باشد. «2»

كلمه هدايت در قرآن به دو معنى استعمال شده است. نخست، راه نشان دادن كه همه انسانها را دربرمى گيرد. و ديگرى راه بردن و به مقصود رساندن. خداوند راه سعادت و راه شقاوت را براى همه انسانها معلوم و روشن كرده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» «3» راه خير و شر را به او نشان داديم.

هدايت به معناى دوم فقط شامل كسانى است كه طالب حق و تسليم فطرت باشند، چنين كسانى به حكم فطرت، خود را به حق سپرده و با اجراى دستورات و احكام قرآن، به حق مى رسند و اين آيه شريفه بر اين معنا دلالت دارد.

منظور از «سُبُل السّلام» در آيه راههاى سلامت، امنيت و نجات از عذاب الهى يا راههاى خدا مى باشد. زيرا سلام اسمى از اسماء خدا و «سُبُل السلام» يعنى راههاى خدا.

سرّ مفرد آمدن نور و جمع آمدن ظلمات

«ظلمات» به صورت جمع و نور به صورت مفرد آمده است، زيرا راههاى باطل، فراوان و

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 16.

(2)- مجمع البيان، ج 2، جزء ششم، ص 57، دار مكتبةالحياة، بيروت.

(3)- بلد (90)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 2، ص: 23

سراپا اختلاف است و نور و طريق هدايت، يكى بيش نيست كه همان طريق حق است. «1»

شناخت سبب حقيقى

قرآن بيرون بردن مردم را از تاريكيها به سوى نور، مقيّد به «اذن خداوند» ساخته تا توهّم استقلال در اين كار نشود، زيرا سبب حقيقى اين كار، همانا خداى متعال است و پيامبر (ص) يا قرآن شريف واسطه هدايتند. «2»

عقيده به تثليث كفر است

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا أِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ بْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ بْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ قَديرٌ» «3»

آنان كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، كافر شدند، بگو: چه كسى مى تواند عذاب خدا را دفع كند اگر اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و همه اهل زمين را به هلاكت رساند؟ فرمانروايى آسمانها و زمين و هر چه ميان آنهاست از آن خداست. آنچه مى خواهد مى آفريند و خدا بر هر چيز تواناست.

تثليث چيست؟

تثليث از عقايد زيربنايى و اساسى مسيحيت تحريف يافته است. حاصل گفتار مسيحيان در اين مسأله آن است كه، ذات خدا، جوهر واحدى دارد و اين حقيقت واحد، سه اقنوم يا نحوه بروز و ظهور و تجلى دارد. اقنومهاى سه گانه كه خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور كرده، عبارتند از: اقنوم هستى، اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح القدس است. اين اقنومهاى سه گانه را پدر، پسر و روح القدس مى گويند.

پدر را اقنوم وجود، پسر را اقنوم علم و روح القدس را اقنوم حيات ناميدند.

پسر كه كلمه و اقنوم علم است، از ناحيه پدرش كه اقنوم وجود است، به همراهى روح

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 266، بيروت.

(2)- الميزان، ج 5، مترجم، ج 10، ص 72، انتشارات دارالعلم قم.

(3)- مائده (5)، آيه 17.

معارف قرآن، ج 2، ص: 24

القدس كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله او روشنى مى گيرند، نازل شد. البته در تفسير اين اجمال، اختلافى عظيم

به راه انداخته و به شعبه ها و راههاى بسيارى منشعب شده اند. «1»

اعتقاد مسيحيان در مورد عيسى (ع) از ديدگاه قرآن

آيات زير، بيانگر اعتقاد مسيحيان در مورد حضرت عيسى (ع) است:

«قالَتِ النَّصارَى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ» «2»

نصارا گفتند: مسيح پسر خداست.

در آيه ديگر مى فرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ بْنُ مَرْيَمَ» «3»

كسانى كه گفتند: خداوند همان مسيح پسر مريم است، براستى كافر شدند.

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ ثالِثُ تَلاثَةٍ» «4»

كسانى كه خداوند را سومين [خدا از خدايان سه گانه دانستند، كافر شدند.

بر اساس اين آيات، آنها مسيح را پسر خدا، خود خدا و يكى از خدايان سه گانه مى دانند. البته اين آيات در ظاهر به سه مذهب، اشاره دارد و بعضى آنها را بر مذهبهاى مختلف مسيحيت حمل كرده اند. به هر حال، آنچه مهم است اعتقاد غلطى است كه در همه مذاهب مسيحيت وجود دارد و آن اعتقاد به فرزندى عيسى براى خداست. اين اعتقاد غلط، منشأ اعتقادات غلط ديگرى از جمله تثليث شده و قرآن مى خواهد با طرح و ردّ آن، ريشه باطل را بزند. «5»

مسيح، پسر واقعى خدا؟!

تورات و انجيلهاى موجود از يكسو صراحت دارند كه «خداى تعالى يكى است» و از

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 451، با دخل و تصرف.

(2)- توبه (9)، آيه 30.

(3)- مائده (5)، آيه 17.

(4)- توبه (9)، آيه 73.

(5)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 447- 448.

معارف قرآن، ج 2، ص: 25

سوى ديگر، انجيل به صراحت مى گويد: «مسيح پسر خداست» و از طرف ديگر، تصريح مى كند كه «اين پسر همان پدر است و لاغير».

اگر آنها مسأله پسرى را تنها به عنوان احترام مطرح مى كردند، قابل اغماض بود، ولى آنان اين كار را نكردند، با اينكه انجيل در مواضع متعدد تصريح مى كند كه منظور از پسرى و پدرى، صرف تشريف است؛ البته كلماتى

هم در آن يافت مى شود كه قابل حمل بر تشريف و احترام صرف نيست. براى مثال در جايى از انجيل چنين آمده است:

عيسى گفت: هر كس مرا ببيند پدر را ديده است، مگر هنوز ايمان نياورده اى كه من در پدر حلول كرده ام و پدر در من حلول كرده است. و اين سخنى كه دارم برايتان مى گويم، از ذات من به تنهايى صادر نمى شود، بلكه از من و پدر كه الحال در من است، صادر مى شود. اوست كه دارد اين كارها را مى كند. باورم كنيد كه مى گويم: من پدرم و پدر، من است. «1»

اگر مى بينيم در پاره اى از نوشته هاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن رياكارانه اى است كه به هيچ وجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها سازگارى ندارد.

تثليث، اعتقاد غير عقلايى

اعتقاد به تثليث، با بديهيات و ضروريات عقلى، منافات دارد. هيچ راه عقلى براى پذيرفتن تثليث و حتى براى تصور صحيح آن وجود ندارد. سه تا شدن يكى و يكى شدن سه تا قابل تصوّر نيست، تا چه رسد به اينكه قابل قبول باشد، چون اصول دعوت مسيحيت يعنى پدر و پسرى، تثليث و مسائل مشابه ديگر قابل استدلال نيست، بدين جهت آنها اين اصول را مسلم و غير قابل بحث و تعبدى معرفى كردند.

تثليث عقيده اى تقليدى

در آيه اى از قرآن چنين آمده است:

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 450، به نقل از انجيل يوحنّا، اصحاح چهاردهم.

معارف قرآن، ج 2، ص: 26

يهود و نصارا كه براى خداوند، فرزند قائل شدند، همان سخن و اعتقاد گذشتگان را تكرار كردند و از آنها پيروى نمودند. «1»

با توجه و مطالعه تاريخ، معلوم مى شود كه نصارا عقيده به تثليث و پسرى حضرت عيسى را از اقوام بت پرست قديم مثل يونانيها، هندوها و بوداييان گرفته اند. عقايد بت پرستان هندوچين و بت پرستان يونان قديم، مشابه عقيده تثليث است و چون آنها قبل از يهود و نصارا بوده اند، معلوم مى شود كه يهود و نصارا اين عقايد را از آنها گرفته اند. «2»

دلايل بطلان تثليث

تثليث و سه خدايى در عين يك خدايى، باطل است به دلايل زير:

الف- فرزند داشتن خدا محال است، چون:

1- شرط توليد مثل و فرزند داشتن، جسم مادى داشتن و مادى بودن است و خداوند، خالق ماده و خود منزه از ماده است و وقتى مادى نبود، پس بناچار، زاد و ولد و تناسل نيز در او راه ندارد.

2- خداى تعالى خالق، پرورنده و قيّم موجودات است و قيموميّت او مطلق و فراگير است و همه چيز در اصل وجود و بقا، قائم به خداوند است. باتوجه به اين مطلب، چگونه ممكن است موجودى فرض شود كه در عين مخلوق بودن و تحت قيموميّت او بودن، قائم به ذات و بى نياز از او باشد؟

3- فرزند پيدا كردن، امر تدريجى است و فرض آن در مورد خداوند، مستلزم اين است كه خداوند، محكوم قانون ماده و حركت باشد كه اين نيز محال است. «3»

ب- عيسى (ع) بشر است و از بشر ديگر

متولد شده است و همه لوازم بشريت را دارد و بشر مادى، محتاج و فقير نمى تواند خدا باشد.

ج- در آيه ديگرى مى فرمايد: عيسى و مادرش غذا مى خورند. «4» غذا خوردن، بهترين

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 31.

(2)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 476 و 496- 499.

(3)- همان، ص 403.

(4)- مائده (5)، آيه 75.

معارف قرآن، ج 2، ص: 27

دليل بر نيازمندى و مخلوق بودن است و كسى كه اگر مدتى از غذا و آب منع شود، رشته حياتش قطع مى شود، چگونه مى تواند خدا باشد.

د- در آيات فراوانى از قرآن و همچنين انجيل بر عبادت، بندگى و راز و نياز حضرت عيسى تأكيد و تصريح شده است، در حالى كه اگر حضرت عيسى، خدا بود و خود را خدا مى دانست، ديگر آن عبادتها و مناجاتها و تضرّعها به درگاه خدا معنا پيدا نمى كرد، علاوه بر آن، مسيح هيچ گاه ديگران را به بندگى خود دعوت نكرده، بلكه هميشه آنها را به بندگى خدا دعوت نموده و اين خود دليل ديگرى بر بنده بودن اوست.

ه- اگر ظهور معجزات و كارهاى شگفت انگيز و غير عادى، مثل زنده كردن مردگان و امثال آن دليل بر خدايى باشد، پس بايد ديگر پيامبران را هم خدا دانست، چون آنها نيز داراى چنين معجزاتى بوده اند، در حالى كه نصارا، پيامبران ديگر را خدا نمى دانند.

و- همچنان كه ثابت شد، حضرت مسيح، بنده خداست، روح القدس نيز- كه يكى از ملائكه مقرب است- بنده خداست. او مخلوق خدا و تحت امر اوست و به اراده او عمل مى كند و از خود هيچ ندارد. خدايى غير از خداى يگانه نيست، چون تعدّد خدايان، محال است. پس، خداوند، ذات

واحد و يگانه است و هر چه غير خداست، مخلوق اوست. پس تثليث باطل و كفر است و عيسى و روح القدس هر دو بنده خدا و مطيع اويند.

كيفر جنگ با خدا و رسول (ص)

اشاره

«انَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَو يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ» (مائده، آيه 33)

همانا كيفر كسانى كه با خدا و رسولش مى جنگند و در زمين فساد مى كنند، اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته گردند و يا دستها و پاهايشان بطور مخالف (دست راست با پاى چپ) بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، خوارى و رسوايى آنان، در دنياست و در آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.

معارف قرآن، ج 2، ص: 28

شأن نزول

عده اى از مشركان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و آيين اسلام را پذيرا گشتند، ولى نتوانستند خود را با شرايط محيط زيست مدينه، تطبيق دهند و دچار بيمارى شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى بهبود آنان، دستور داد كه به محل خوش آب و هوايى كه مرتع شتران زكات بود، بروند تا هم از آب و هواى بهتر آنجا بهره مند گردند و هم از شير تازه شتران، تغذيه كنند.

آنان پس از بهبودى، به جاى قدردانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله، از اسلام رو برتافتند و ناجوانمردانه، پس از آنكه دست و پاى نگهبانان شتران را قطع و چشمانشان را كور كردند، آنان را به وضع فجيعى به شهادت رسانده، شتران زكات را به غارت بردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان دستگيرى آنها را صادر كرد. نيروهاى اسلام آنان را اسير كرده، نزد پيامبر آوردند. در اين هنگام، اين آيه درباره كيفيت مجازات آنان، نازل

شد. «1»

جنگ با خدا

از آنجا كه «جنگ با خدا» به معناى واقعى آن محال است، منظور اين آيه شريفه معناى مجازى يعنى «دشمنى با خدا» مى باشد؛ و از طرفى چون «جنگ با خدا» را در كنار «جنگ با پيامبر» صلى الله عليه و آله آورده است، معلوم مى شود كه منظور دشمنى با خدا به وسيله انجام گناهان فردى و مخالفت با تك تك احكام نيست. بلكه مراد دشمنى با خدا در خصوص مواردى است كه رسول نيز در آن دخالتى دارد و خلاصه اينكه به مواردى برگشت مى كند كه شخص محارب مى خواهد آثارى را كه ولايت پيامبر بر جامعه دارد از بين ببرد.

ضميمه كردن اين مطلب با قسمت دوم آيه كه مى فرمايد «وَ يَسْعَوْنَ فِى الْارْضِ فَسادًا» مى رساند كه منظور، فساد در زمين از راه اخلال به امنيت عمومى و راهزنى است، يعنى كسانى كه در قلمرو حكومت اسلامى به ايجاد ناامنى دست زده و مردم را با ارعاب و تهديد با اسلحه و ...، در مخاطره قرار داده و امنيت را از جان و مال و ناموس جامعه سلب مى كنند، اينان مصداق واقعى محاربان با خدا و رسول مى باشند. «2»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 4، ص 358؛ الميزان، ج 5، ص 330- 331.

(2)- الميزان، ج 5، ص 331.

معارف قرآن، ج 2، ص: 29

كيفر محارب

در اين آيه چهار نوع كيفر، براى محارب، ذكر شده است: كشتن، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد. از سياق اين آيه و بعضى از روايات بر مى آيد كه كيفرهاى چهارگانه، براساس ميزان جرم، در نظر گرفته شده است. «1»

در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه اگر كسى به جنگ

با خدا و رسول قيام كرد و كسى را كشت، كشته مى شود و اگر علاوه بر قتل، مالى را هم غارت كرد، هم كشته شده و هم به دار زده مى شود و اگر فقط اموال را غارت كرد ولى كسى را نكشت، دست چپ و پاى راست يا عكس آن را قطع مى كنند و اگر فقط ايجاد ناامنى كرد و قيام مسلحانه نمود ولى مرتكب قتل و غارت نشد، فقط تبعيد مى شود. «2»

در روايتى ديگر تعيين حدّ به عهده امام قرارداده شده كه هرچه مصلحت دانست اختياركند. «3»

توسل

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا فى سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (مائده، آيه 35)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و براى تقرب به خدا وسيله بطلبيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

در اين آيه، براى دستيابى به فلاح و رستگارى، سه دستور مهم داده شده است:

تقواى الهى، توسل و جهاد در راه خدا.

وسيله چيست؟

وسيله در لغت به معناى چيزى است كه انسان بواسطه آن به چيز ديگرى نزديك

______________________________

(1)- همان، ص 332.

(2)- الميزان، ج 5، ص 331 به نقل از كافى.

(3)- همان، ص 332.

معارف قرآن، ج 2، ص: 30

مى شود «1» و منظور از وسيله در آيه شريف هر چيزى است كه باعث قرب و نزديكى انسان به خدا شود و آن مى تواند داراى مصداقهاى زيادى باشد، گاهى مراد از وسيله اعمال صالحى است كه انسان انجام مى دهد چنانچه در روايتى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه «وسيله» عبارت است از: ايمان به خدا و رسول صلى الله عليه و آله، جهاد در راه خدا، كلمه اخلاص (لا اله الا الله)، به پا داشتن نماز، دادن زكات، روزه ماه رمضان، حج عمره، صله رحم، صدقه پنهانى، صدقه آشكار و كارهاى نيك. «2»

گاهى نيز منظور از وسيله، دست زدن به دامن اولياى الهى است، يعنى انسان با كسانى كه به مرحله قرب خدا رسيده اند ارتباط برقرار كند و با محبت و توسل به آنان، خود را به خدا نزديك سازد. قرآن به اين حقيقت اشاره كرده كه اگر گناهكاران علاوه بر طلب مغفرت از خدا، به دامان پيامبر نيز متوسل شده و از او بخواهند كه

از درگاه خدا برايشان طلب بخشش كند، خداوند آنان را خواهد بخشيد:

«وَ لَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً» «3»

و اگر اين مخالفان به هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند) نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

نمونه هايى از توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات و پس از زمان حيات آن حضرت در كتب شيعه و سنّى نقل شده است كه حاكى از وجود يك سنت مستمرّ حتى در حضور آن حضرت بوده است.

به عنوان مثال نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى مرد بيابان نشين را كه با سرودن

______________________________

(1)- مصباح المنير، مقرّى فيومى، ج 2، ص 380، چاپ مصر.

(2)- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 110.

(3)- نساء (4)، آيه 64.

معارف قرآن، ج 2، ص: 31

شعرى از آن حضرت تقاضاى باران نمود را اجابت كرد و بر فراز منبر رفت و پس از خواندن خطبه از خداوند تقاضاى باران نمود و دعاى خود را ادامه داد تا باران فراوانى باريد. «1»

يا در ماجراى ديگر، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به نابينايى كه براى شفاى چشمانش به آن حضرت متوسل شده بود، دستور داد كه پس از انجام وضو و خواندن دو ركعت نماز، اين گونه خدا را بخواند:

«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ وَ اتَوَجَّهُ الَيْكَ بِنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، يا مُحَمَّدُ انّى اتَوَجَّهُ بِكَ الى رَبِّكَ انْ تَقْضِىَ حاجَتى «2»

خدايا، من از تو درخواست مى كنم و

به تو روى مى آورم به وسيله (وساطت) پيامبرمان، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، پيامبر رحمت. اى محمد صلى الله عليه و آله من به وسيله تو به سوى پروردگارت توجه مى كنم كه خواسته مرا برآورى.

او نيز چنين كرد و خداوند، چشمان او را بينا نمود.

در كتب شيعه نيز اين حقيقت مورد تأييد قرار گرفته و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به عنوان وسايل در درگاه الهى معرفى شده اند.

حضرت على عليه السلام در تفسير آيه مورد بحث فرموده است: «انَا وَسيلَتُهُ» «3» من وسيله الهى هستم.

حدّ سرقت

اشاره

«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ» (مائده، آيه 38)

دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد؛ و خداوند، عزيز و حكيم است.

تنبيه عبرت آموز

______________________________

(1)- كشف الارتياب، ص 310.

(2)- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1373.

(3)- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 626.

معارف قرآن، ج 2، ص: 32

در شرع مقدس اسلام براى بعضى از گناهان تنبيه هايى مشخص شده است. غالب اين گناهان اعمال خلافى است كه آثار سوء اجتماعى دارند، مانند زنا كه فساد اجتماعى بار مى آورد يا مانند دزدى كه ناامنى اقتصادى ايجاد مى كند و يا سحر كه سبب ناامنى روحى، روانى و ايمانى مى گردد، با توجه به اين آثار سوء مرتكب اين اعمال را تنبيه مى كنند تا هم او متنبه گشته و دست از گناهان بردارد و هم ديگران عبرت گرفته و جرأت ارتكاب اين گناهان را پيدا نكنند.

در برخى از آيات اشاره به فلسفه اين مجازاتها شده است؛ ازجمله در اين آيه مى فرمايد:

«جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ»

اين قطع دست دزد جزاى كار او و عقوبتى است بازدارنده از جانب خدا.

«نكال» به مجازاتى گويند كه غرض از آن هم دست كشيدن مجرم از جرم و هم عبرت گرفتن ديگران باشد. «1» در آيات حد زنا نيز مى فرمايد:

«لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دينِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» «2»

در اجراى مجازات الهى نسبت به آن دو گرفتار رأفت نشويد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند!

داورى و حكومت، طبق قانون خدا

اشاره

«وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ» (مائده، آيه 49)

و ميان آنان (اهل كتاب) به آنچه خداوند فرو فرستاده است،

حكم كن و از هوسهاى آنان پيروى مكن، مبادا تو را (نسبت به تغيير در) بعضى از آنچه خداوند بر تو نازل كرده است، بفريبند، و چنانچه (از داورى تو) روى برگردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به سبب برخى از گناهانشان، مجازات كند و همانا بسيارى از مردم فاسقند.

______________________________

(1)- لسان العرب، ج 11، ص 677، دار صادر.

(2)- نور (24)، آيه 2.

معارف قرآن، ج 2، ص: 33

شأن نزول

تنى چند از بزرگان يهود با يكديگر تبانى كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به خيال خام خود بفريبند و او را وادار كنند تا نسبت به حكم الهى، كوتاه آيد و به سود آنان داورى كند. آنان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند و گفتند:

اى محمّد! تو خوب مى دانى كه ما از دانشمندان، اشراف و بزرگان يهوديم و چنانچه ما از تو پيروى كنيم، يهوديان هم از ما تبعيت مى كنند و مخالفت نمى ورزند. ميان ما و قوم ما، درگيرى و نزاعى وجود دارد. ما آنها را براى حل اختلاف نزد تو مى خوانيم، تو به نفع ما داورى مى كنى و ما هم در عوض به تو ايمان مى آوريم و رسالتت را تصديق مى كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله از پذيرفتن اين پيشنهاد، امتناع كرد و آيه فوق در اين باره نازل شد. «1»

طرد احكام اسلام، هرگز

اين آيه گوشزد مى كند كه براى جذب ديگران به اسلام، نبايد زير بار معامله سياسى رفت و به خواسته هاى نامشروع، تن داد: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوائَهُمْ»، بلكه بايد مراقب تبانى و توطئه پيروان ديگر مكاتب و مذاهب، عليه ارزشهاى اسلامى بود و كوچكترين انعطافى در اين مورد از خود، نشان نداد. «وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ».

از نكات ظريف اين آيه اشاره به گرفتاريهاى دنيوى بعض كفار است. آيه دليل گرفتار شدن اين عدّه را مجازاتِ تسليم نشدن آنان در برابر حق و عدالت و انجام گناهان مى داند و اين مجازاتها را در برابر بخشى از گناهان آنان مى شمارد.

هشدار و عصمت

هشدار الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله، با مقام عصمت آن حضرت، منافات ندارد؛ زيرا معناى معصوم بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام اين نيست كه اختيار از آنان سلب مى شود و ارتكاب معصيت برايشان محال مى گردد؛ اگر چنين باشد، ديگر عصمت براى آنها فضيلت و ارزشى ويژه به شمار نخواهد آمد.

______________________________

(1)- ر. ك. تفسير المنار، ج 6، ص 421؛ تفسير نمونه، ج 4، ص 404.

معارف قرآن، ج 2، ص: 34

كسانى كه از عصمت برخوردارند، على رغم توانايى برانجام گناه، مرتكب آن نمى شوند و يكى از عوامل مصونيت آنان، تذكرات و هشدارهاى الهى است.

وجه دوم اين گونه هشدارها، تشديد خطاب نسبت به پيروان است. وقتى مطلبى داراى اهميت زياد باشد، خداوند امر و نهى مربوط به آن را به طور مستقيم متوجه شخص پيامبر مى كند و با اينكه پيامبر در بالاترين درجه عبوديت و بندگى است و هرگز مخالف خواست خدا عمل نمى كند، شخص ايشان را به رعايت آن مهم مأمور

مى سازد تا ديگران حساب خويش را بكنند و در رعايت آن دستورات كمال سعى و كوشش را به خرج دهند.

گرايش به بيگانگان

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ»

(مائده، آيات 51- 52)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهوديان و مسيحيان را دوست و هم پيمان نگيريد؛ برخى از آنان، دوست و هم پيمان بعض ديگرند. هر كس از شما ولايت آنان را بپذيرد (و هم پيمانشان گردد،) از آنان به شمار مى رود؛ خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند. پس آنان را كه در دلهايشان مرض است، مى بينى كه در دوستى و هم پيمانى با آنها (يهود و نصارا) بر يكديگر پيشى مى گيرند (و در توجيه عملكرد خود) مى گويند: مى ترسيم حادثه اى براى ما پيش آيد (و ما به كمك يهوديان و مسيحيان، نيازمند شويم). اميد است خداوند (براى مسلمانان) پيروزى يا امرى از جانب خود (پيروزى نهايى اسلام بر دشمنان) پيش آورد تا آنان (كه با كفار هم پيمان گشتند) از آنچه در دل، پنهان ساختند، پشيمان گردند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 35

شان نزول

درباره شأن نزول اين آيات، روايات گوناگونى وجود دارد. بنابر روايتى بعد از اينكه يهود بنى قينقاع با مسلمانان درگير شدند، «عبادة بن صامت خزرجى» نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت:

اى رسول خدا! من تعداد فراوانى هم پيمان از يهوديان دارم ولى اينك از هم پيمانى و دوستى با يهود، بيزارى مى جويم و به خدا و رسول صلى الله عليه و آله پناه مى برم و ولايت و دوستى خدا و رسولش را مى پذيرم.

ولى عبداللّه ابىّ

گفت:

«من مردى ترسو هستم، مى ترسم كه بلايى بر سرم بيايد، از اين رو، پيمان خود را با يهود نقض نمى كنم.»

رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به خطر اين كار به وى هشدار داد و او در ظاهر پذيرفت كه پيمان خود با آنان را نقض كند. «1»

پيامدهاى دوستى با بيگانگان

خداوند، مسلمانان را از دوستى و ارتباط تنگاتنگ با يهوديان و مسيحيان برحذر مى دارد؛ زيرا اينگونه دوستى و ارتباط، موجب اثرپذيرى اخلاقى مى گردد و سرانجام جامعه را از تبعيت حق، به پيروى از هوا و عبادت شيطان سوق مى دهد «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ».

البته محبت قلبى داشتن، صميمى و همراز بودن و روابط ولايى داشتن غير از داشتن روابط متقابل است. آنچه مورد نهى قرار گرفته نوع اول است؛ به خاطر اينكه آثار سوء در پى دارد. اما روابط متقابل انسانى و داد و ستد ممنوع نيست و تا زمانى كه آنان به روابط مسالمت آميز پاى بند باشند، داشتن چنين روابطى بلامانع است. «2»

علت اينكه بر روى عنوان يهود و نصارا تأكيد شده است نه بر روى عنوان اهل كتاب،

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 385.

(2)- ر. ك. ممتحنه (60)، آيات 8- 9.

معارف قرآن، ج 2، ص: 36

اين است كه از تعبير به اهل كتاب نوعى «نزديكى به مسلمانان» به ذهن خطور مى كند (چون مسلمانان نيز همانند يهود و نصارى پيرو كتاب آسمانى هستند) و اين تعبير با دستورى كه خداوند مبنى بر قطع رابطه با آنها مى دهد، مناسب نيست، از اين رو، نهى از پذيرفتن ولايت و دوستى آنان را با تعبير «اهل كتاب» نياورد. «1»

مسلمانانى كه هشدار قرآن را ناديده گرفته، بسوى بيگانگان، گرايش پيدا كنند، از حوزه

ايمان، خارج مى شوند و در شمار دشمنان اسلام درمى آيند «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ».

كسانى كه به جاى تكيه بر قدرت بى كران الهى و نيروهاى خودى، به قدرت بيگانگان پناه برند و به آن دلخوش باشند، دچار نوعى شرك، ناخالصى و مريضى قلب هستند «فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ» اينان كه به دست خود، زمينه محروميت خويش را از هدايت الهى فراهم آورده اند، در راستاى اهداف دشمنان اسلام، قدم برمى دارند و همانند آنان به راه ضلالت مى روند «يُسارِعُونَ فيهِمْ».

معيار روابط بين المللى

با توجه به آيات 7 تا 9 سوره ممتحنه بويژه آيه هشتم كه مى فرمايد:

«لا يَنْهيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»

خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان نراندند، نهى نمى كند. زيرا خداوند، عدالت پيشگان را دوست دارد.

مى توان به اين اصل كلى در روابط بين الملل اشاره كرد كه مسلمانان موظفند در برابر گروهها يا كشورهايى كه نسبت به اسلام و مسلمانان، موضع خصمانه دارند و دشمنان اسلام را يارى مى كنند، سرسختانه بايستند و هرگونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.

اما چنانچه آنان نسبت به اسلام و مسلمانان بى طرف باشند و توطئه نكنند- با آنكه كافرند- مسلمانان مى توانند با آنان رابطه حسنه و عدالت آميز برقرار كنند.

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 372.

معارف قرآن، ج 2، ص: 37

بدون شك اين ارتباط نبايد در سطح ارتباط برادران مسلمان باشد و نيز نبايد موجب تسلّط كفّار بر مسلمانان شود. «1»

ويژگيهاى قوم محبوب خدا

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ...» (مائده، آيه 54)

اى مؤمنان! هر كس از شما از دينش برگردد (به خدا زيانى نمى رساند)، خدا بزودى مردمى مى آورد كه آنها را دوست دارد، و آنان نيز، خدا را دوست دارند؛ مردمى كه در برابر مؤمنان نرم و فروتن و در برابر كافران، سخت و نفوذ ناپذيرند. در راه خدا جهاد مى كنند

و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى هراسند.

مرتدّ كيست؟

مرتد در اصطلاح به كسى مى گويند كه از ايمان به كفر برگردد، اگر در گذشته كافر بوده و مدّتى ايمان آورده و حالا دوباره كافر گرديده، مرتد ملى است ولى اگر سابقه كفر نداشته و مسلمان زاده است و حالا كافر شده، مرتدّ فطرى است. «2»

با توجه و دقت در آيات قبل كه مؤمنان را از دوستى با كفّار نهى كرد و در اين آيه كه تهديد مى كند اگر مرتد شويد، قوم ديگرى را جايگزين شما مى كنم و با توجه به اوصافى كه براى قوم جايگزين، بيان كرده كه مخالف صفات و حالات دوستداران كفار است، به نظر مى رسد كه منظور از مرتدّ در اين آيه، معناى اصطلاحى آن نيست، بلكه كسانى را كه دستور آيه قبل را ناديده گرفته و يهود و مسيحيان را به دوستى گرفته اند، مرتد خوانده است؛ زيرا دوست داشتن و علاقه قلبى نسبت به آنان با علاقه داشتن به خدا، پيامبر و مؤمنان، منافات دارد. ممكن نيست قلبى كه مالامال از محبت دشمنان خدا و پيامبر

______________________________

(1)- با بهره گيرى از تفسير نمونه، ج 24، ص 33.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 496.

معارف قرآن، ج 2، ص: 38

است، جاى دوستى خدا و پيامبر باشد و انسان نيز يك قلب بيش ندارد.

«وَ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفِهِ» «1»

خداوند براى يك انسان، دو قلب در درونش قرار نداده است.

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» «2»

هر كس از شما، آنان را دوست بدارد، خودش نيز از آنان است.

اين آيه شريفه در مقام بيان اين مطلب است كه دين خدا از اين گونه مردم نيرنگ باز، بى نياز

است، براى اينكه مردمى كه از ترس از دست دادن منافع مادى، خود را در ورطه مخالفت با خدا مى اندازند و با يهود و نصارا دوستى مى كنند، در مسيرى قرار دارند كه آرام آرام نفاق در دلهايشان رخنه مى كند. آنان جماعتى بيمار دلند و باكى ندارند كه با از دست دادن دين، دنيا را به دست آورند و عزّت كاذب و مقامهاى زودگذر دنيوى در نزد كفار را بر عزّت حقيقى كه تنها در نزد خدا و رسول است، ترجيح مى دهند. «3»

قوم محبوب خدا

اين آيه شريفه، در حقيقت يك پيشگويى غيبى است و مى گويد: خداى سبحان در مقابل رنگارنگى و دو چهرگى اين مردم سست ايمان و صدمه هايى كه دين از ناحيه آنان خورده و در ازاى اينكه اينان محبت غير خدا را بر محبت خدا ترجيح داده، عزّت را از غير خدا طلب كرده، امر جهاد را سست شمرده، سهل انگارى كرده و از ملامتها ترسيده اند، بزودى قومى را خواهد آورد كه داراى ويژگيهاى زير هستند:

الف- به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند و خداوند نيز آنان را دوست دارد.

ب- در برابر مؤمنان، فروتن و خاضع و در برابر كافران، سرسخت و پرقدرتند.

______________________________

(1)- احزاب (33)، آيه 4.

(2)- مائده (5)، آيه 51.

(3)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 5، ص 626.

معارف قرآن، ج 2، ص: 39

ج- جهاد در راه خدا، از برنامه هاى هميشگى آنان است.

د- در راه انجام فرمان خدا و اداى تكليف، از ملامت هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسند. «1»

نسبت دادن صفات فوق به آن «قوم»- به صورت جمع- نشان دهنده اين است كه تك تك افراد آن قوم نيز متصف به اين صفات هستند.

ياوران مهدى (عج)

در مورد اين كه اين قوم چه كسانى هستند، نظريه هاى مختلفى ارائه شده است؛ امّا با توجه به ويژگيهاى مذكور در آيه، تا به حال قومى كه همگى متصف به صفات ياد شده باشند، ظهور نكرده اند. از سوى ديگر اگر اين قوم را با قومى كه خداوند به عنوان وارثان زمين خوانده، «2» مقايسه كنيم، شباهت فراوانى در صفات آن دو مى يابيم و اين احتمال، قوت مى يابد كه منظور از اين قوم، حضرت مهدى (عج) و ياران بزرگوارش مى باشند كه از جانب خداى تعالى براى ريشه كن

كردن ظلم و بسط عدل، قيام مى كنند.

گفتنى است كه دسته اى از روايات، ايرانيان را مصداق اين قوم شمرده اند در مورد اين روايات بايد گفت: تا به حال جماعتى كه همگى داراى چنين اوصافى باشند، ظهور نكرده اند، مگر اينكه خدا در آينده از اين قوم، مردمى كه داراى چنين اوصافى باشند، مبعوث كند. «3» البته ايرانيان به رهبرى امام خمينى قدس سره براى اقامه حكومت اسلامى قيام كردند. امام و بسيارى از ياورانش متصف به صفات مذكور بودند، و بعيد نيست كه آن حضرت و هواداران و پيروان صديق انقلاب اسلامى در ايران و جهان مصداقى از اين قوم باشند و مصداق كامل آن حضرت مهدى (عج) و ياورانش باشد.

پندار يهود

اشاره

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ

______________________________

(1)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 5، ص 626.

(2)- انبياء (21)، آيه 105؛ اعراف (7)، آيه 128؛ قصص (28)، آيات 5 و 83 و نور (24)، آيه 56.

(3)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 5، ص 639.

معارف قرآن، ج 2، ص: 40

يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما اوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَساداً وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» (مائده، آيه 64)

يهود گفت: دست خدا بسته است. دستهاى خودشان بسته باد! و از رحمت خدا دور باشند! به سبب اين كفرى كه گفتند؛ بلكه دستهاى خدا باز است به هرگونه كه بخواهد انفاق و بخشش مى كند. همانا اين آيات قرآن، كه بر تو نازل مى شود، بر كفر و عصيان بسيارى از آنها مى افزايد

و ما در بين آنها، عداوت و دشمنى انداختيم كه تا روز قيامت ادامه دارد. هر وقت كه آتش جنگى عليه مسلمانان افروختند، خدا خاموشش نمود و آنها براى فساد در زمين تلاش مى كنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.

علامه طباطبايى بعد از نقل اقوال مختلف مى نويسد:

وجه اوّل (نزول آيات قرض الحسنه)، به نظر نزديكتر است، چون آيه درصدد شمردن ايرادات و خرده گيريهاى يهود از مسلمانان است و مورد تأييد روايات نيز هست، گرچه بعضى از روايات نيز مؤيد وجه سوم است. «1»

نفرين خداوند

در فراز بعدى آيه، خداوند آنها را نفرين مى كند: «غُلَّتْ ايْديهِمْ» دستهايشان بسته باد! يعنى همان عيب و نقصانى را كه به خدا نسبت دادند- كه گفتند خداوند دست بسته است و قدرت بر انجام خواسته خود ندارد- همان را خداوند براى خودشان اراده مى كند. بعد مى فرمايد: به سبب آنچه گفتند، ملعون شدند، چون سلب قدرت از آنان، خود از مصاديق لعنت و دورى از رحمت خداست و وقتى خداوند قومى را نفرين كند، يعنى اراده خود را در مورد آنها اجرا مى كند. «2»

پس اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه يهود به كيفر كلام ناحق و جسارت ناروايى كه به ساحت خدايى كردند، هميشه توسرى خور و ضعيف باشند.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 45.

(2)- همان، ص 46.

معارف قرآن، ج 2، ص: 41

بخشش بر مبناى حكمت

گشاده بودن دست خدا و اينكه هر چه بخواهد مى بخشد، بدين معنا نيست كه بخشش خدا، بدون حساب و گتره است، بلكه بر پايه حكمت، استوار است و كاربرد كلمه «دست» نيز كنايه از قدرت است و «دو دست» (يداهُ) كنايه از كمال قدرت است. «1»

زياد شدن كفر

زياد شدن كفر و طغيان يهود به سبب نزول قرآن، از آن جهت است كه حسد، ستمگرى و كينه توزى آنها مانع از هدايتشان بوسيله آيات نورانى قرآن مى شود، بلكه حسادتشان بيشتر شده و در نتيجه، بر كفر خود بيشتر پافشارى مى كنند.

دشمنى هميشگى

خداوند، خبر مى دهد كه ما در بين قوم يهود، بغض و دشمنى انداختيم و اعمال زشت ايشان را با تفرقه بين آنها، كيفر داديم، از اين رو، قلبهاى آنان هيچ گاه متّفق نخواهد شد و اتحادشان ظاهرى و ناپايدار است.

در پايان آيه نيز خبرى غيبى و در بردارنده نوعى مژده بيان شده است: «هرگاه، آتش جنگى (عليه مسلمانان) برافروزند، خداوند آن را خاموش مى سازد» از اين سخن، مى توان دريافت كه چنانچه مسلمانان به خاطر انگيزه هاى اسلامى با يهود درگير شوند، پيروزى از آن آنهاست. و شكستهاى گذشته مسلمانان از يهود بدين علّت بود كه رزمندگان، داراى انگيزه هاى اسلامى نبوده، در يك كلام جنگ عرب و يهود بوده، نه جنگ اسلام و يهود.

سرسخت ترين دشمنان مسلمانان

اشاره

«لَتَجِدَنَّ اشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ امَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذينَ اشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ امَنُوا الَّذينَ قالُوا انَّا نَصارى ذلِكَ بِانَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً وَ انَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» (مائده، آيه 82)

______________________________

(1)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 6، ص 47.

معارف قرآن، ج 2، ص: 42

بطور مسلّم، يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان، و آنها را كه مى گويند ما نصارا (مسيحى) هستيم، نزديكترين امتها از حيث دوستى به مؤمنان خواهى يافت. اين (نزديكى و دوستى) بدين سبب است كه در ميان آنها دانشمندان و تاركان دنيا هست و (در برابر حق) استكبار نمى ورزند.

گواهى تاريخ

در اين آيه شريفه، يهود و مشركان دشمن ترين و دورترين امتها از اسلام و مسيحيان از جهت دوستى، نزديكترين امتها به اسلام و مسلمانان معرفى شده اند، بدين علامت كه از يهود و مشركان عده كمترى به اسلام گرويدند، ولى از مسيحيان عده زيادى به اسلام گرويدند. بدون شك، زياد و كمى افراد ايمان آورنده، تنها دليل نيست، بلكه كيفيّت ايمان آوردن نيز مهم است.

غالباً نصرانيان بدون مبارزه، بلكه پس از تشخيص حقانيت اسلام با كمال شيفتگى و شوق به اسلام مى گرويدند، درحالى كه مجبور به اين كار نبوده و مى توانستند با دادن جزيه، بر دين خود باقى بمانند؛ ليكن، اسلام را بر دين خود ترجيح مى دادند و ايمان مى آوردند ولى مشركان، جز اسلام آوردن، راهى نداشتند زيرا جزيه از آنها قبول نمى شد.

پس آن عده از مشركان كه ايمان آوردند، كار مهم و تحسين برانگيزى نكرده اند، زيرا پس از آن همه آزار و شكنجه كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، روا داشتند و پس از آن همه ظلم و

قساوت و بى رحمى، بناچار، ايمان آوردند.

و امّا يهود، گرچه در ايمان آوردن يا جزيه دادن مختار بودند، ليكن به آسانى، اسلام را قبول نكردند بلكه مدتها بر تكبر و عصبيت خود پافشارى كردند و مكر و حيله و عهدشكنى نمودند، بطورى كه صفحات تاريخ از خاطره هاى تلخ مسلمانان آن روز از يهود پر است.

اين تفاوت در برخورد نصارا و يهود، با اسلام وجود داشته و همچنان ادامه داشت.

نصارا هميشه حسن اجابت، نشان مى دادند ولى يهود و مشركان لجاجت و پافشارى در عصبيت و استكبار. چه بسيار افرادى از مسيحيان كه در قرون گذشته با شوق و رغبت،

معارف قرآن، ج 2، ص: 43

دعوت اسلام را لبيك گفتند و برعكس، افرادى از يهود و مشركان كه در اين مدت طولانى به اسلام گرويده اند، بسيار كم بوده است. «1»

همين ادامه داشتن برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى، خود گواه محكمى است بر صدق دعوى قرآن كه بطور كلى يهود و مشركان را شديدترين دشمنان معرفى مى كند.

اعتقاد نادرست

يهود معتقدند كه برگزيدگان خدا هستند و غير يهود از لحاظ شرافت و كمال در مرتبه خيلى پايين ترى مى باشند و در حقيقت آنها حيواناتى هستند كه به شكل انسان خلق شده اند تا به يهود خدمت كنند و يهود در مقابل ظلم و ستم بر آنان هيچ بدهكار نمى گردند و مؤاخذه نمى شوند. «2» به پيروى از همين عقيده است كه آنها از هيچ جنايتى عليه مخالفان خود، بخصوص مسلمانان، كوتاهى نمى كنند.

از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

هيچ فرد يهودى با مسلمانى خلوت نكرد، مگر اينكه تصميم به قتل او گرفت. «3»

يهود، در دشمنى با مسلمانان از مشركان هم سبقت

گرفته اند و ممكن است اينكه در آيه شريفه، ابتدا يهود و بعد مشركان ذكر شده؛ اشاره به اين معنا باشد.

حقيقت گرايى مسيحيان

در مقابل يهود، مسيحيان به سه جهت، نزديكترين ملت از نظر دوستى نسبت به مسلمانان، معرفى شده اند.

الف- در بينشان كشيشها و علماى زيادى هستند، كه توان تشخيص حق از باطل را دارند.

ب- زاهدان و پارسايان، در بين آنها زياد است.

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 6، ص 114- 115.

(2)- «لَيْسَ عَلَيْنا فِى الْامِّيّينَ مِنْ سَبيلٍ» (آل عمران (3)، آيه 75) ر. ك. الفرقان، ج 23، ص 202 به بعد؛ روح المعانى، ج 7، ص 2؛ ردّ على التوراة، ندرة اليازجى، ص 22.

(3)- اطيب البيان، ج 4، ص 348.

معارف قرآن، ج 2، ص: 44

ج- مهمتر از همه، اين كه متكبّر و برترى طلب نيستند و در صورت شناخت حقيقت، آمادگى پذيرش آن را دارند و از خضوع در مقابل حق و حقيقت ابا نداشته، استكبار نمى ورزند. «1»

تا زمانى كه در قومى اين سه ويژگى وجود داشته باشد، آن قوم به هدايت و نجات نزديكند و اگر مسيحيتِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مثل مسيحيت زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، علما و تاركان دنيا در بينشان زياد بود و برترى جويى نداشتند، جنگهاى صليبى را عليه مسلمانان به راه نمى انداختند و از شيوه هاى استعمارى بهره نمى گرفتند، به هدايت نزديك بودند، امّا علت اينكه امروز، آنها نيز در دشمنى با مسلمانان، دست كمى از يهود ندارند، اين است كه از آن دانشمندان، تاركان دنيا و حق طلبان، در بين مسيحيت خبرى نيست و زهد و پارسايى جاى خود را به تجمّل و دنياگرايى داده، چنانكه بسيارى

از آنان نيز نژاد اروپايى را برتر از ديگران مى پندارند.

بهره ورى از طيّبات

اشاره

معارف قرآن ج 2 69

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما احَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» (مائده، آيه 87)

اى ايمان آورندگان! چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نشمريد و (به حدود الهى) تجاوز نكنيد، كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد.

نزاع با خداوند

مؤمنان در اين آيه شريفه، توبيخ شده اند كه چرا طيبات و نعمتها و چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى استفاده بندگان خود خلق كرده و استفاده از آنهارا حلال شمرده است، حرام مى شمرند.

آيا آيه فوق با زهد منافات دارد؟

زهد يعنى مشغول نشدن به زندگى دنيا، نه برخوردار نشدن از آن. البته جهت رسيدن

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير الميزان، مترجم، ج 6، ص 116.

معارف قرآن، ج 2، ص: 45

به مقام زهد، انسان بايد با خواهش نفس مبارزه كند و پاره اى لذّات مباح را ترك كند تا نفس قانع گردد و علاقه اش به نعمتهاى ظاهرى مادى كم گردد ولى اين كار با آيه منافات ندارد چون در آيه سخن از تحريم حلال خداست و اگر در اعتقاد يا عمل نعمتى را حرام نداند بلكه در پاره اى موارد، آن هم به طور غير دائم استفاده از بعضى نعمتها را ترك كند يا در استفاده به حداقل اكتفا كند تحريم حلال نكرده است.

شأن نزول

نقل شده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله قيامت، سختيها و اوضاع هولناك آن را براى مردم توضيح داد. ترس شديدى اصحاب را فراگرفت بطورى كه عده اى تصميم گرفتند، روزها روزه بگيرند و شبها را به عبادت بگذرانند، گوشت و چربى نخورند، با زنان معاشرت ننمايند، عطر استعمال نكنند، لباس مويى و زبر بپوشند و خلاصه، دنيا و لذايذ مادى را ترك كنند. وقتى خبر اين تصميم به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد آنها را از اين تصميم نهى كرد و فرمود:

نفس شما هم حقى به گردن شما دارد، پس ناگزير براى اينكه هم حق خدا و هم حق نفس خود را ادا كرده باشيد، گاهى افطار كنيد، پاره اى از شبها را بخوابيد و در پاره اى از آن به عبادت برخيزيد، مى بينيد كه من نيز چنين مى كنم، هم عبادت مى كنم و هم مى خوابم، هم روزه مى گيرم و هم افطار

مى كنم، گوشت و چربى مى خورم و به سراغ زنان مى روم، هر كس از سنت من اعراض كند از من نيست.

بعد از اين جريان، اين آيه نازل شد. «1»

قمار و شراب

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا انَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْانْصابُ وَالْازْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ انَّما يُريدُ الشَّيْطانُ انْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ انْتُمْ مُنْتَهُونَ» (مائده، آيات 90- 91)

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 166- 167، تلخيص.

معارف قرآن، ج 2، ص: 46

اى مؤمنان! جز اين نيست كه شراب و قمار و بتها (يا سنگهايى كه براى ذبح قربانى نصب شده و به آنها تبرك مى جوييد) و چوبهاى قرعه، پليد و از كارهاى شيطان است. از آنها دورى كنيد؛ اميد است كه رستگار شويد. همانا شيطان مى خواهد به وسيله قمار و شراب، بين شما كينه و دشمنى بيندازد و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد. آيا دست بردار نيستيد؟!

اعلام تدريجى حرمت شراب

عرب جاهلى به شراب، علاقه زيادى داشت و اعلام حرمت آن بدون زمينه چينى، ممكن بود سبب ارتداد يا سرپيچى بسيارى از آنان گردد. خداوند متعال براى جلوگيرى از اين مفسده، حرمت شراب را بصورت تدريجى بيان فرمود. در ابتدا بصورت كنايه از آن نهى كرد و آن را در ضمن عنوان گناه، تحريم نمود. در مرحله بعد، حرمت آن را بصور ت نصيحت بيان كرد و فرمود كه قمار و شراب اگرچه داراى منفعت هستند اما ضرر و زيانشان بمراتب بيشتر است. سپس از نماز خواندن، در حال مستى نهى كرد و سرانجام در اين آيه شريفه، حرمت شراب و قمار را با تشديد و تأكيد هر چه بيشتر بيان ساخت. «1»

در آيه شريفه، حكم حرمت شراب و قمار به چند صورت تأكيد شده است:

1- از جهت لفظ «انّما» كه در آن به كار رفته

است.

2- آن را زشتى و پليدى شمرده است.

3- آن را عمل شيطان دانسته است كه به وسيله آن كينه توزى و دشمنى بين افراد، ايجاد مى كند.

4- با كمال صراحت، امر به اجتناب كرده است.

5- از اين جهت كه فرموده در اجتناب از شراب و قمار انتظار و توقع رستگارى هست.

6- از اين جهت كه مشتمل بر بيان مفاسد شراب و قمار است.

7- پرسش توبيخى كه آيا دست بردار نيستيد؟

8- از اينكه در آيه بعد امر به اطاعت از خدا و رسول (و پذيرفتن دستور اجتناب از شراب و قمار) كرده است.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 174.

معارف قرآن، ج 2، ص: 47

9- اعلام بى نيازى خداوند از اطاعت آنها. «1»

مفاسد شراب و قمار

در اين آيه، دو مفسده بزرگ قمار و شراب را كه هدف شيطان است ذكر كرده است؛ ايجاد دشمنى بين شما، بازداشتن شما از نماز و ياد خدا.

نوشيدن شراب، باعث تحريك سلسله اعصاب شده، عقل را سست و اعصاب را به هيجان درمى آورد. اين هيجان عصبى اگر در خدمت خشم و غضب قرار گيرد، معلوم است كه چه ثمرات تلخى به بار مى آورد و بزرگترين جنايات را، براى شخص مست تجويز مى كند؛ و اگر در مسير شهوت حيوانى قرار گيرد، سر به رسوايى زده، هر فسق و فجورى را چه درباره عِرض و ناموس خود و چه ديگران در نظرش زيبا جلوه داده، او را به هتك جميع مقدسات دينى و اجتماعى وا مى دارد. دزدى، خيانت، دريدن پرده عفت محارم خود، فاش كردن اسرار، ورود به خطرناكترين ورطه هاى هلاكت و امثال آن را در نظرش ناچيز جلوه مى دهد. آمار ممالك مترقى كه نوشيدن مشروبات الكلى در بينشان رواج دارد، نشان

داده كه درشت ترين ارقام جنايت و حوادث ناگوار و فسق و فجورهاى شرم آور و ننگين، در اثر نوشيدن شراب است.

قمار، مال و ثروتى را كه انسان در اثر كوشش و رنج بسيار در مدتى طولانى به دست آورده و همچنين آبرو و شخصيّت اجتماعى را در كمترين مدت از بين مى برد. اگر در قمار، پيروز شود و از اين راه مالى به دست آورد، همين مال، او را به انحرافهاى ديگر دچار مى سازد، چون اين مال را به زحمت، كسب نكرده، در راه صحيح خرج نخواهد كرد و سير متعادل زندگى اش به هم خورده و مردى ولخرج، تنبل و اهل لهو و لعب مى شود؛ حوصله اينكه نيازمنديهاى زندگى را با كوشش خود و از راه مشروع به دست آورد نداشته و همواره در پى راههاى نامشروع خواهد بود و اگر در قمار، مغلوب شود و هستى خود را ببازد، همين باخت، وى را به كينه توزى نسبت به حريف خود واداشته و در نتيجه، يك عمر را با حسرت، خشم و عصبانيت سپرى مى سازد و يا ....

______________________________

(1)- همان.

معارف قرآن، ج 2، ص: 48

بيانات معصومين عليهم السلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- شراب، مادر تمام كارهاى زشت است.

- كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بر سر سفره اى كه در آن شراب نوشيده مى شود، نبايد بنشيند.

- كلام و حرف شرابخوار را تصديق نكنيد، به هنگام خواستگارى به او زن ندهيد، وقتى مريض شد عيادتش نكنيد، در تشييع جنازه اش حاضر نشويد، او را امين براى امانت ندانيد.

- شرابخواران، سگان اهل جهنمند.

- خداوند، شراب، فشاردهنده انگور براى تهيه شراب، كسى كه نهال انگور را براى تهيه انگور شراب

مى كارد، نوشنده شراب، ساقى شراب، فروشنده شراب، خريدار شراب، خورنده بهاى شراب، حمل كننده شراب و انباردار شراب را لعنت كرده است.

- قسم به آن كه مرا به حق مبعوث كرده است، شرابخوار با چهره سياه وارد صحنه قيامت مى شود، درحالى كه سر او را به زمين مى كوبند و فرياد مى زند: اى واى از تشنگى!

امام على عليه السلام فرمود:

كسى كه مايع مست كننده اى را بنوشد، چهل شبانه روز نماز او قبول نمى شود. «1»

سؤال بى جا

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ اشْياءَ انْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ انْ تَسْأَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْانُ تُبْدَلَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَاللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ» (مائده، 101)

اى ايمان آورندگان! از چيزهايى سؤال نكنيد كه اگر بر شما آشكار شود، ناراحت مى شويد، و اگر هنگام نزول قرآن از آنها سؤال كنيد، بر شما معلوم مى شود. خداوند آنها را بخشيد كه او بخشنده و حليم است.

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 3، ص 161- 165.

معارف قرآن، ج 2، ص: 49

چند نكته

1- مصلحت نوع بشر: خداى متعال، عالَم وجود را بر مبناى نظامى حكيمانه، استوار ساخته و به اقتضاى حكمت، امورى را براى آدميان، پنهان و امورى را آشكار كرده است.

پافشارى براى آشكار شدن آنچه پنهان گذارده شده و يا مخفى كردن آنچه به حكمت الهى آشكار شده، باعث اختلال نظام زندگى بشرى است. براى مثال، مصلحت بشر در اين است كه از روز مرگ خود، روز مرگ دوستان و عزيزان، روز زوال قدرت و حكومتش بى اطلاع باشد؛ چون اگر بداند چند روز آينده مى ميرد و يا عزيزى را از دست مى دهد، تشويش و اضطراب بر او غلبه مى كند و نظام زندگى اش به هم مى خورد. خداوند مصلحت را در اين ديده كه مطالبى را از او پوشيده بدارد او نيز بايد بداند كه جهل او نسبت به اين مطالب به نفع اوست و نبايد به دنبال اطلاع از آنها باشد. «1»

2- دشوار كردن تكليف: خداوند براى اصلاح بشر و بردن او بسوى كمال، احكام و دستوراتى صادر فرموده است. در بعضى از آن دستورات، تمام جزئيات، بيان شده و بعضى از آنها، قيد و شرطى برايش ذكر نشده و در مورد شروط آن

سكوت شده است و در بعضى از موارد چيزى نفرموده است. به عنوان نمونه در آيه شريفه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» «2» (بر عهده مردم است كه حج خانه خدا به جا آورند) نفرموده است كه آيا هر سال يا فقط يك بار واجب است. در چنين موارد بايد در حد توان به دستور عمل كرد و از سؤالهايى كه جواب آنها سبب سنگين شدن تكليف مى شود، خوددارى ورزيد. مثلًا اگر سؤال شود كه آيا هر سال حج لازم است؟ و جواب آرى داده شود، آن وقت تكليف مشكل شده و چه بسا همين تكليف مشكل، انسان را به فاصله گرفتن از دين وادارد.

در داستان قوم بنى اسرائيل در قرآن آمده است كه قتلى در بين آنها رخ داد و قاتل ناشناخته ماند و هر كس به گردن ديگرى مى انداخت. آنان به موسى عليه السلام رجوع كرده و تقاضاى حل مشكل كردند، موسى از جانب خدا راهنمايى خواست و خداوند امر فرمود

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 221، با دخل و تصرف.

(2)- آل عمران (3)، آيه 97.

معارف قرآن، ج 2، ص: 50

گاوى ذبح كنند و قسمتى از بدن آن را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند. اين قوم لجوج به جاى اينكه به دستور عمل كنند، چند بار به طرح سؤالهاى بيجا پرداختند و از موسى عليه السلام خواستند از خداوند صفات آن گاو را بپرسد و در هر بار تكليف خود را دشوارتر ساختند و آن قدر پيش رفتند كه آن گاه منحصر به فرد شد و مجبور شدند آن را با قيمت بسيار سنگين خريدارى و ذبح كنند؛ درصورتى كه اگر سؤال

نكرده بودند و همان اول، گاوى را ذبح مى كردند، كافى بود و زحمتى هم نداشت. «1»

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 224، با دخل و تصرف.

معارف قرآن، ج 2، ص: 51

پرسش

1- قرآن چه روزى را روز اتمام دين و اكمال نعمت مى داند؟

2- قرآن چه كسانى را هدايت مى كند؟

3- چرا نور در آيه مفرد و ظلمات به لفظ جمع آمده است؟

4- بيان قرآن در مورد اعتقاد مسيحيان درباره حضرت مسيح (ع) چيست؟

5- دو دليل بر بطلان تثليث بنويسيد.

6- كيفر افراد محارب با خدا و رسول صلى الله عليه و آله چيست؟

7- منظور از وسيله در آيه 35 سوره مائده چيست؟

8- آيا توسل با توحيد منافات دارد؟ توضيح دهيد.

9- فلسفه حد سرقت را بيان كنيد.

10- قرآن در آيه 49 سوره مائده چه هشدارى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد؟

11- چگونه محبّت، محبّ را در صف محبوب قرار مى دهد؟

12- منظور از مرتد در آيه شريفه چيست؟ و چرا مرتد ناميده شده اند؟

13- صفات قوم محبوب موعود را بنويسيد.

14- به چه دليل نظرياتى كه در مورد اين قوم محبوب داده شد، صحيح نيست؟

15- به چه دليل يهود، دشمن ترين افراد نسبت به اسلام و مسلمانانند؟

16- چرا مسيحيان نسبت به مسلمانان مهربانتر هستند؟

17- اعلام حرمت شراب به چه صورت بوده است؟ چرا؟

18- دو روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد شراب بنويسيد.

معارف قرآن، ج 2، ص: 52

فصل دوم: معارفى از سوره انعام

اشاره

سوره انعام، ششمين سوره قرآن كريم و داراى 165 آيه است. بنابر نقل مفسران تمامى آن يكجا در مكه نازل شده و هماهنگى و سياق آيات نيز حاكى از اين امر است. «1»

علت نامگذارى اين سوره به «انعام» آن است

كه در آيات 136- 144 اين سوره به بخشى از عقايد و سنن عرب جاهلى نسبت به چهارپايان، اشاره شده است.

غرض اين سوره، اثبات توحيد است. مى خواهد ثابت كند كه انسان خالقى دارد كه پروردگار عالميان است. ابتداى هر چيزى از او و بازگشت هر چيز به سوى اوست.

به منظور ارشاد بندگان، پيامبران انذار كننده و بشارت دهنده را فرستاده است. آيات اين سوره بيشتر به صورت استدلال عليه منكران توحيد و نبوت و معاد است. «2»

فشرده مطالب سوره

با توجه به اينكه سوره انعام در مكه نازل شده، بيشتر بحث آن پيرامون مسائل اعتقادى است و توحيد، خالقيت و مدبّريت حق را با آوردن نمونه هاى فراوان، بيان فرموده و مشركان را به توحيد دعوت كرده است. تأكيد اين سوره روى مسأله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى است به طورى كه روى سخن بسيارى از آيات با مشركان و بت پرستان است و به همين مناسبت گاهى رشته بحث به اعمال، كردار و بدعتهاى مشركان مى كشد. «3»

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 4.

(2)- همان، ص 3- 4.

(3)- تفسير نمونه، ج 5، ص 143.

معارف قرآن، ج 2، ص: 53

و باز در زمينه دعوت به توحيد، به نقل استدلالهاى حضرت ابراهيم عليه السلام با قومش پرداخته و از طرف ديگر با مخالفان نبوت و قرآن محاجه كرده و سرگذشت اقوام گذشته را كه به تكذيب دعوت انبيا پرداخته اند، يادآورى مى كند و به خاطر لجاجت منكران، بارها از عذاب الهى سخن به ميان آورده است از جمله به جان كندن كفار كه همراه با سختى است، اشاره مى كند.

در قسمت ديگرى از اين سوره، دستوراتى درباره برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با مؤمنان حقيقى

و طرد نكردن آنان داده و مژده پذيرش توبه مؤمنان گناهكار و رحمت عمومى را اعلام كرده است و ضمن آياتى به معرفى انبياى گذشته پرداخته است.

در فراز ديگرى با مردود شمردن عقايد مشركان درباره حرمت گوشت بعضى حيوانات، به معرفى حيوانات حلال گوشت پرداخته و همگان را از شرك، قتل، كارهاى زشت و خوردن مال يتيم برحذر داشته است.

هلاكت امّت و زوال نعمت به سبب گناه

اشاره

«الَمْ يَرَوْا كَمْ اهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْارْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ ارْسَلْنَا السَّمآءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْانْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَاهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ انْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً اخَرينَ» (انعام، آيه 6)

آيا نديده اند (كه) چه بسيار پيش از ايشان اقوامى را به هلاكت رسانديم (كه) به آنان چنان تمكن و اقتدارى در زمين داده بوديم كه به شما نداده ايم و بارانهاى پى در پى بر آنان فرستاديم و نهرها از زير (آباديها و يا پاهاى) آنان جارى ساختيم، پس آنان را به خاطر گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنان قوم و جماعت ديگرى را به وجود آورديم؟

پيامدهاى ايمان و كفر

تقدير و سنّت الهى بر اين قرار گرفته كه اگر افراد جامعه اى ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند و در آن جامعه احكام الهى پياده و اجرا شد. نعمتهاى خود را بر آنان فرو ريزد و آنان را مشمول عفو و فضل خود قرار دهد؛ از لغزشهاى جزئى آنان چشم پوشد و بركات

معارف قرآن، ج 2، ص: 54

آسمان و زمين را در اختيار آنان قرار دهد.

قرآن شريف، اين سنّت الهى را چنين بيان مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّ اهْلَ الْقُرى امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» «1»

اگر اهالى قريه ها (اقوام) ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين به رويشان مى گشوديم و لكن (آيات الهى را) تكذيب كردند، در نتيجه آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

اثر تكوينى ايمان و كارهاى نيك افراد يك امت، در جهان طبيعت، منشأ خيرات فراوانى است. در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام در

تفسير آيه شريفه «يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (زمين را بعد از مرگش زنده مى كند) آمده:

زنده كردن به باران منظور نيست بلكه (منظور اين است كه) خداوند مردانى را برمى انگيزد كه عدل را زنده مى كنند و بر پا مى دارند و به زنده شدن عدل، زمين زنده مى شود. به تحقيق كه اقامه حدّ در جامعه، سودمندتر است براى زمين از چهل صبح باران باريدن. «2»

تمكّن مالى وسيله آزمايش

ثروت، قدرت و حكومت اگر همراه با بندگى و ياد و ذكر خدا نباشد، عامل غفلت و گناه و موجب سقوط است. هر ملّت مقتدرى كه عمل به احكام الهى را ترك كند و به ظلم و طغيان رو آورد، اسباب هلاكت خويش را به دست خود فراهم آورده است.

همه بايد بدانيم كه تمكّن مالى و اقتدار، يكى از بخششهاى الهى است كه به ما ارزانى شده است تا معلوم شود كه شكر نعمت و بندگى به جا مى آوريم يا كفر مى ورزيم و سركشى مى كنيم، كه در صورت اوّل، خداوند بر نعمت ما خواهد افزود و در صورت دوّم، عذاب سخت خداوند ما را فرا خواهد گرفت. حضرت سليمان، پيامبر بلند مرتبه الهى، بهترين الگو و نمونه براى ثروتمندان و قدرتمندان است. او از خداوند تقاضاى

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 96.

(2)- وسائل الشيعه، ج 18، ص 308.

معارف قرآن، ج 2، ص: 55

مُلك، قدرت و حكومتى كرد كه براى كسى سابقه نداشته باشد و خداوند نيز به او عطا كرد. وقتى كه سليمان نعمتهاى بى شمار الهى را مشاهده كرد، فرمود:

«هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لِيَبْلُوَنى ءَاشْكُرُ امْ اكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنِىٌّ كَريمٌ» «1»

اين (حكومت و سلطنت و

قدرت) از تفضّل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مى كنم يا كفر مى ورزم كه هر كس شكر نعمت به جا آورد به سود خويش عمل كرده و هر كس كفر ورزد، به زيان خود كرده است چه اينكه پروردگارم بى نياز و كريم است.

در آيه ديگرى از قرآن مى خوانيم:

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَازيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ انَّ عَذابى لَشَديدٌ» «2»

اگر شكر (نعمت) به جا آوريد بر شما بيفزايم و اگر كفر ورزيد، عذاب من شديد است.

بايد دانست كه تمكن مالى و قدرت و حكومت نمى تواند عذاب خداوند را از ما دور سازد همچنان كه از امتهاى پيش از ما، دور نساخت. چه بسيار امتهايى كه از ما قويتر و قدرتمندتر بودند و گناه و كفران نعمت، به عذاب گرفتارشان كرد و آنها را نابود گردانيد.

جانشين گذشتگان

مردم بايد آگاه باشند كه در استفاده از مواهب طبيعت، جانشين گذشتگان هستند نه اينكه خود را صاحب اصلى آنها بدانند و همچنان كه اين نعمت، قدرت و حكومت در گذشته در اختيار ديگران بوده، در آينده هم در اختيار كسان ديگر خواهد بود. در اين چند صباح نبايد گرفتار غرور و ناسپاسى شد و اين نعمت عاريتى را جاودانه پنداشت و با اين پندار خام به بيراهه رفت. بايد ديد كه اقوام ناسپاس گذشته چگونه هلاك شدند و در خاك پنهان گرديدند، با رفتنشان نه زمين ويران شد و نه جايشان خالى ماند، به جاى هر قوم، قوم ديگرى آمد و حيات و زندگى در زمين با نسلهاى متوالى ادامه يافت.

______________________________

(1)- نمل (27)، آيه 40.

(2)- ابراهيم (14)، آيه 7.

معارف قرآن، ج 2، ص: 56

ترس از عذاب الهى، مانع معصيت

اشاره

«قُلْ انّى أَخافُ انْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ» (انعام، آيه 15)

بگو اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ (رستاخيز) مى ترسم.

خوف، عامل نجات

عقل سليم، حكم مى كند كه بايد از خطر گريخت و از جايى كه احتمال خطر دارد پرهيز كرد. اين حكم عقلى و نظرى در جايى كه خطر سخت تر و شديدتر باشد، ظهور و وضوح بيشترى دارد و از آنجا كه عذاب آخرت سخت ترين و شديدترين مهلكه هاست، از احتمال آن هم بايد به شدت فرار كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انسانها را به توحيد و بندگى، دعوت مى كرد؛ مشركان و كفار او را به شرك، ظلم، گناه و فساد مى خواندند و وعده مى دادند تا دست از حق خود بردارد و به باطل آنان رو آورد. خداوند به پيامبرش فرمود كه به آنها بگو من نمى توانم خواسته هاى شما را اجابت كنم و از دعوت به توحيد و اجراى اوامر پروردگارم سربرتابم. من از عاقبت سركشى و گناه كه جهنم است، بيم دارم و همين هم مرا از گناه، شرك، كفر، ظلم و ستم بازمى دارد.

پيامبر اكرم بطور مكرّر موظف شد كه اين كلام را به كافران بگويد «1» و اين تكرار نشان دهنده اثر بسيار قوى خوف در بازداشتن انسانها از ظلم و گناه است و هم نشان دهنده درجه بالاى خوف رسول خدا صلى الله عليه و آله كه تأديب شده الهى است و الگوى مردمان.

عذاب عظيم

در آيات متعدّد قرآن روز قيامت و سختى آن و عذاب جهنم با صفات تكان دهنده اى ذكر شده است.

توجه به آيات عذاب و اوصاف عذاب الهى مى تواند آن چنان خوف و هراس در فرد

______________________________

(1)- يونس (10)، آيه 15؛ زمر (39)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 2، ص: 57

ايجاد كند كه او را از هر گناهى باز دارد. شايسته است كه هر مسلمانى به اين آيات

گوش دل بسپارد و چشم دل را به سوى جهنم و شدّت عذاب آن بگشايد تا بيم از عذاب، در دل او ايجاد شود و اين بيم مانع از شهوت طلبى، دنياپرستى، گناه و شيطان پرستى شود و او را به انجام اعمال صالح وادارد.

پشيمانى بى حاصل در قيامت

اشاره

«وَ لَوْ تَرى اذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ باياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (انعام، آيه 27)

اگر (حال آنها را) ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند و مى گويند اى كاش (بار ديگر به دنيا) بازمى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم!

اظهار پشيمانى

كفّار و گناهكاران تا زمانى كه نتيجه افكار و اعمال زشت خويش را نديده اند، با غرور بر روش غلط خويش پاى مى فشرند و به پيروى هوا و هوس و شهوت خويش، هر حرف حقّى را ردّ مى كنند و هر فرياد نصيحت و هدايتى را ناشنيده مى انگارند، امّا همين كه عذاب الهى را مشاهده كرده و خود را غريق خشم خدا ديدند، فرياد ندامتشان به آسمان بلند مى شود، قرآن شريف، ندامت كفّار و گناهكاران را در موارد مختلف، ذكر فرموده است:

الف- هنگام مشاهده خطر و عذاب دنيوى

وقتى كه در كشتى هستند و بادى موافق به حركتشان درمى آورد، شادمانند، چون طوفان فرا مى رسد و موج از هر سو آنها را احاطه مى كند، چنان كه خود را در محاصره ببينند و احساس كنند كه مرگ ممكن است هر لحظه فرا برسد، خدا را از روى اخلاص بخوانند كه اگر ما را از اين خطر نجات دهى از سپاسگزاران خواهيم بود، چون خدا آنها را از خطرات نجات دهد دوباره به تجاوز و سركشى بپردازند. «1»

______________________________

(1)- يونس (10)، آيات 22 و 23.

معارف قرآن، ج 2، ص: 58

ب- هنگام مرگ

چون يكى از آنان را مرگ فرا رسد، گويد: اى پروردگار! مرا باز گردان شايد كه كارهاى شايسته اى را كه ترك كرده بودم به جاى آورم. «1»

ج- در قيامت

روزى كه آدمى هر چه را كه پيشاپيش فرستاده است، مى نگرد و كافر مى گويد: اى كاش من خاك بودم! «2»

د- جهنم

از درون آتش فريادمى زنند: پروردگارا! مارا بيرون آر تاكارهاى شايسته كنيم غيرازآنچه مى كرديم. «3»

دروغگويى كفّار

اين تقاضاهاى بازگشت و وعده به نيكوكارى، در صورت بازگشت، كلمه اى است كه براى نجات از عذاب مى گويند. آنها خود را در لبه جهنم يا درون آن مى يابند و سختى عذاب را مى چشند و به دنبال راه نجاتند و اين حرفهاى آنان نه از قلبشان بلكه از زبانشان جارى مى شود، آنها تا عذاب را مى چشند، فرياد پشيمانى دارند، امّا همين كه عذاب برطرف شود؛ همان غفلت سابق و اعمال خلاف و گناه و شرك را پيش مى گيرند.

قرآن كريم مى فرمايد:

اگر برگردانده شوند، به آنچه از آن نهى شده اند (كفر و ظلم و فساد و گناه) باز مى گردند. «4»

و اينكه آرزو مى كنند و مى گويند اگر برگرديم آيات خدا را تكذيب نمى كنيم و ايمان مى آوريم، دروغ است همچنان كه در دنيا به هنگام گرفتارى تقاضاى نجات مى كردند تا بعد از نجات، نيكوكار بشوند. ولى پس از رفع عذاب و خطر، دوباره روش سابق را پيش مى گرفتند.

______________________________

(1)- مؤمنون (23)، آيه 99.

(2)- نبأ (78)، آيه 40.

(3)- فاطر (35)، آيه 37.

(4)- انعام (6)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 2، ص: 59

چون به كشتى نشستند، خدا را با اخلاص در دين خواندند و چون نجاتشان داد و به خشكى آورد، شرك آوردند. «1»

ولى به هنگام مرگ و قيامت ديگر اين درخواستها اجابت نمى شود و آنان بايد به كيفر ظلم و ستم خويش گرفتار آيند.

ماهيت زندگى دنيا

اشاره

«وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا الَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ افَلا تَعْقِلُونَ» «2»

زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و خانه آخرت براى كسانى كه تقوا مى ورزند بهتر است. آيا نمى انديشيد؟

بازى يا كسب؟

به زندگى دنيا از دو زاويه مى توان نگاه كرد. گاهى انسان بينش الهى پيدا كرده و دنيا و آخرت و رابطه بين آن دو را بررسى كرده و دنيا را مقدمه، مزرعه و تجارتخانه اى مى يابد كه بايد در آن خير و خوبى كشت كند و با عرضه اعمال صالح و عقايد پاك و اخلاق عالى، سعادت و فلاح كسب نمايد. قرآن وقتى مى خواهد از اين زاويه دنيا را معرفى كند، مى فرمايد:

«انَّما هذِهِ الدُّنْيا مَتاعٌ» «3»

اين زندگى دنيا فقط متاع و كالا است.

«متاع» يعنى كالايى كه نبايد به خود آن دل بست و در نگهدارى و حفظ آن كوشيد بلكه بايد آن را به بازار برد و عرضه كرد و به وسيله آن شى ء مطلوب را خريد. «4»

رواياتى كه دنيا را «مزرعه آخرت»، «تجارتخانه اولياى خدا» و ... معرفى كرده اند، از همين زاويه به دنيا نگريسته اند.

زاويه دوم آن است كه دنيا را بالذّات و بالاصالة مورد توجه قرار دهيم و مطلوب بودن

______________________________

(1)- عنكبوت (29)، آيه 65.

(2)- انعام (6)، آيه 32.

(3)- غافر (40)، آيه 39.

(4)- الميزان، ج 11، ص 348.

معارف قرآن، ج 2، ص: 60

ذات آن را بسنجيم. در اين صورت آن را جز بازى و مشغول كننده نمى يابيم. وقتى از اين زاويه بنگريم، دنيا «لعب» است يعنى داراى مقصد و غايت حقيقى و واقعى نيست.

«لعب» عملى است كه براى رسيدن به يك مقصد خيالى و خالى از واقعيت انجام گيرد و زندگى دنيا

بدون غايت آخرت و با غايات دنيايى جز «لعب» نيست زيرا غايات دنيوى سراب و بدون واقعيت هستند. انسانهاى دنيايى همچون كودكان به بازى مشغولند فقط اسباب بازيها فرق كرده و يا بزرگتر شده است.

همين دنيا «لهو» هم هست چون شخص را به خود مشغول كرده و از غايت حقيقى و واقعى كه جهان آخرت است، باز مى دارد.

آخرت، حيات برتر

آخرت، حيات برترى است كه با دنيا قابل مقايسه نيست، چرا كه در اينجا دامنه لذتها محدود است و در برابر روح بلندپرواز و نامحدودگراى انسان نمى تواند، براى مدّت طولانى، ارزش خود را حفظ كند. در اينجا پرداختن به لذّتى آدمى را از لذّتهاى ديگر باز مى دارد و خواسته هاى ديگر انسان ناكام مى ماند. همچنين لذّتهاى اين جهان، همراه با رنجها و ناراحتيها است؛ چنانكه لذّت خوردن با سنگينى و خستگى توأم است.

درحالى كه بنا به تعاليم قرآنى در بهشت (حيات آخرت) هر نعمتى با هر كيفيّتى كه شخص بخواهد فراهم است و هيچ محدوديتى در برخوردارى از آنها نيست و به فرموده قرآن، سايه درختان آن همانند ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است، «1» سايه درختانش نزديك و چيدن ميوه هاى آن آسان، نه گرما در آن باشد و نه سرما، «2» هر آنچه بخواهند در آن وجود دارد و هر آنچه چشمها از ديدنش لذّت برد، «3» آبهاى آن هيچگاه گنديده نمى شود و نهرهايى از شير كه هرگز طعمش تغيير نمى كند، «4» شراب ناب دست نخورده، «5» دلها از كينه و دشمنى، خالى و جز صفا و پاكى و برادرى در ميان آنها حكومت نمى كند و

______________________________

(1)- رعد (13)، آيه 35.

(2)- دهر (76)، آيات 13- 14.

(3)- زخرف (43)، آيه

71.

(4)- محمد (47)، آيه 15.

(5)- مطففين (83)، آيه 25.

معارف قرآن، ج 2، ص: 61

هرگز رنج و محنتى به آنها نمى رسد و هرگز از آن بيرون نمى روند، «1» به تحقيق، وعده هاى او تخلف ناپذير است.

دعوت به تعقل

قرآن كريم در اين آيه بعد از بيان ماهيت واقعى دنيا و با معرفى آخرت به عنوان حيات برتر، انسانها را دعوت به تعقل نموده مى فرمايد: «أَفَلا تَعْقِلُونَ» آيا انديشه و تعقل نمى كنيد.

يكى از فلسفه هاى بلا

اشاره

«وَ لَقَدْ ارْسَلْنا الى امَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَاخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» (انعام، آيه 42)

و ما به سوى امتهايى كه قبل از تو بودند (پيامبرانى را) فرستاديم و آنها را به سختيها و گرفتاريهاى گوناگون گرفتيم، شايد كه تضرّع و اظهار ذلّت و بندگى كنند.

سيلى تأديب

خداوند، تمام عوامل را جهت هدايت و بيدار شدن انسان از خواب غفلت و گمراهى، به كار مى گيرد. فرستادن پيامبران، تبليغ، ترساندن و وعده دادن، همه در راستاى اين هدف است.

نمونه قرآنى

در داستان حضرت موسى عليه السلام در قرآن آمده است كه وقتى به فرعونيان، ابلاغ رسالت كرد و با دلايل آشكار و برهان عقلى و معجزاتى همچون عصا و يد بيضا آنان را به خداپرستى و عبوديت، دعوت كرد، سرباز زدند و استكبار ورزيدند. خداوند آنان را گرفتار قحطى كرد، تا شايد به فقر و ناچيزى خويش و قدرت خدا پى برده و اظهار بندگى كنند و به موسى ايمان بياورند.

______________________________

(1)- فجر (89)، آيات 47- 48.

معارف قرآن، ج 2، ص: 62

«وَ لَقَدْ اخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الَّثمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» «1»

فرعونيان را به قحطى ها و كمبود ميوه ها و محصولات، گرفتار كرديم، شايد متنبّه شوند.

ولى اين قوم طغيانگر به جاى پند گرفتن و متنبّه شدن، بر گمراهى خويش اصرار ورزيدند. خداوند باز هم آنان را به مصيبتها و گرفتاريهاى ديگر، مبتلا كرد تا شايد دست از طغيان بردارند.

«فَارْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَالْجَرادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفادِعَ وَالدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ» «2»

طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون را- كه نشانه هايى از هم جدا بودند- بر آنان فرو فرستاديم ولى سركشى كردند و قومى مجرم بودند.

وقتى آنان در استكبار خود پافشارى كردند و تضرع و زارى و اظهار ذلت و بندگى نكردند، خداوند آنان را نابود ساخت.

اجبارى در كار نيست

اينكه خداوند امتهاى سركش و طغيانگر را گرفتار بلا مى كند، تا متذكّر و متنبّه شوند، فضل و رحمتى است كه شامل بندگان شده است. اما خداوند، ايمان اجبارى بندگان را نمى خواهد. ايمان آوردنى در درگاه خدا مورد قبول است كه انسان از روى اختيار، علاقه و خواست قلبى، توحيد و يكتاپرستى را بر شرك و بت پرستى، ترجيح دهد و از گناه

دست كشيده به سوى انجام اعمال صالح رو آورد.

ادامه انكار و پافشارى بر گناه

بعضى از انسانها به هنگام بلا و مصيبت، رو به درگاه خدا آورده و اظهار بندگى و ذلت مى كنند، ولى وقتى بلا برطرف شد به همان كفر و طغيان اول برمى گردند. تنبّه آنها مقطعى و زودگذر است و يا بهتر بگوييم به هيچ وجه از بلاها و مصيبتها پند نمى گيرند.

در داستان فرعونيان در قرآن آمده است:

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 130.

(2)- همان، آيه 133.

معارف قرآن، ج 2، ص: 63

چون عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: اى موسى، بدان عهدى كه خدا را با تو هست، او را بخوان كه اگر اين عذاب را از ما دور كنى به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم و چون تا آن زمان كه قرار گذاشته بودند، عذاب را از آنان دور كرديم، پيمان خود شكستند. «1»

نعمتهاى فريب دهنده

اشاره

«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ ابْوابَ كُلِّ شَىْ ءٍ حَتَّى اذا فَرِحُوا بِما اوتُوا اخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاذا هُمْ مُبْلِسُونَ» (انعام، آيه 44)

پس چون آنچه به آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز (نعمتها) را بر آنها گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند، دل خوش كردند، پس ناگاه آنان را (به تازيانه كيفر) گرفتيم و در آن هنگام در اندوه و نوميدى فرورفتند.

هشدار

از اين آيات استفاده مى شود كه انسان گناهكار اگر مورد توجه خدا باشد و زمينه هدايت در او از بين نرفته باشد، به بلا و مصيبت گرفتار مى شود تا از غفلت درآيد و به درگاه خدا رجوع كند و توبه نمايد؛ ولى اگر اميدى به هدايت او نباشد و قهر الهى، وى را فرا گرفته باشد، خداوند او را به خود وامى گذارد و سيلى محبت خود را از او دريغ مى دارد.

اين آيات، هشدارى است براى گناهكارانى كه نعمتهاى فراوان از هر جهت به سوى آنها روان است. آنان بايد از غضب و مكر پنهان خدا بترسند و قبل از نزول عذاب خدا توبه كنند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

خداوند، وقتى بخواهد به بنده اش خيرى برساند، به هنگام ارتكاب گناه او را گرفتار بلا مى كند و استغفار را به ياد او مى آورد و اگر بخواهد به بنده اش شرى برساند، به هنگام ارتكاب گناه، او را نعمت مى دهد تا استغفار را فراموش كند و به گناه، ادامه دهد و اين همان سخن خداست كه فرمود: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» «2» (آنان را بتدريج به ورطه هلاك مى كشانيم از راهى كه ندانند). «3»

______________________________

(1)- اعراف (7)،

آيات 134- 135.

(2)- اعراف (7)، آيه 182.

(3)- اصول كافى، ج 2، ص 452.

معارف قرآن، ج 2، ص: 64

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«يَابْنَ ادَمَ اذا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصيهِ فَاحْذَرْهُ» «1»

اى فرزندآدم، هنگامى كه ببينى خداوند، پى در پى به تو نعمت مى بخشد، درحالى كه تو نافرمانىِ او مى كنى، پس از (عذاب) خدا بر حذر باش (و بترس كه مبادا به استدراج گرفتار شده باشى).

مؤمنان را به بهانه هاى پوچ، طرد نكنيد

اشاره

«وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ» (انعام، آيه 52)

كسانى را كه هر بامداد و شامگاه، پروردگار خويش را مى خوانند و خواستار خشنودى اويند، طرد مكن، نه چيزى از حساب آنها بر عهده توست و نه چيزى از حساب تو برعهده ايشان.

اگر آنها را طرد كنى، در زمره ستمكاران درآيى.

خود بزرگ بينى دنياداران

كسانى كه از موقعيت اقتصادى و اجتماعى چشمگيرى برخوردار باشند، اگر نور توحيد در قلبشان نتابيده و فقر ذاتى خود را نيافته باشند، احساس بزرگى و برترى مى كنند و خود را يك سر و گردن از ديگران بالاتر مى بينند و توقّع دارند كه مستضعفان تابع آنها باشند و بر اين احساس بى اساس آنان صحّه بگذارند. دل چنين افرادى، آمادگى پذيرش نور الهى را از دست داده، زيرا گرايشهاى مادى، گوش و چشم دلشان را كر و كور كرده است.

از سوى ديگر، فقيران چون هنوز ماديت و علاقه به مال و هوسهاى مادى فطرتشان را آلوده نكرده است، بآسانى، تسليم حق مى شوند. به گواهى تاريخ، بيشتر پيروان پيامبران، پابرهنه ها و اقشار كم درآمد بوده اند. تاريخ نهضتهاى پيامبران گوياى اين واقعيت است كه چون مستكبران به اطرافيان پيامبران مى نگريستند و مى ديدند كه مردمان كم درآمد و

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 24.

معارف قرآن، ج 2، ص: 65

فاقد موقعيتهاى ممتاز اجتماعى بر گرد آنان حلقه زده اند، ايمان خود به پيامبران را مشروط به كناره گيرى از آن پيروان و طرد آنان مى ساختند.

معيار سنجش

بيشتر محرومان جز به انگيزه دست يابى به رضاى حق، ايمان نمى آورند. خداوند پيامبرش را هشدار مى دهد كه مبادا براى جلب رضايت تعدادى مرفّهِ خودخواهِ بى درد و جذب آنان به اسلام، محرومان مؤمن را از خود براند كه طرد آنان ظلم است، زيرا در جامعه اسلامى معيار و ميزان شخصيت افراد، ايمان، تقوا، عمل صالح، جهاد و فداكارى آنهاست نه ثروت، موقعيت اجتماعى، حسب و نسب و امثال آن.

ملاطفت با مؤمنان و تشويق به توبه

اشاره

«وَ اذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ باياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ انَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اصْلَحَ فَانَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (انعام، آيه 54)

چون ايمان آورندگان به آيات ما نزد تو آمدند، بگو: سلام بر شما، پروردگار شما بر خويش رحمت را واجب كرده، هان! هركس از شما كه از روى نادانى كار بدى كند، آن گاه توبه نمايد و نيكوكار شود، (بداند كه) خدا آمرزنده و مهربان است.

دميدن روح اميد

در اين آيه، بر اين نكته تأكيد شده كه ايمان اين مؤمنان، يكسان نيست. همه آنها به مرتبه اى از ايمان نرسيده اند كه از لغزش و گناه درامان باشند و چه بسا خطايى از آنان سر زند.

بايد توجه داشت كه فلسفه آفرينش انسان، تعالى و تكامل او از طريق معرفت حق و عبوديت است و مسير تكامل هم بتدريج طى مى شود نه دفعى و ناگهانى. انسان در اين مسير، گاهى تند حركت مى كند و گاهى كند و حتى گاه به عقب برمى گردد.

خداوند از پيامبر و بندگان صالح خود كه در مقام رهبرى و امامت قرار مى گيرند،

معارف قرآن، ج 2، ص: 66

مى خواهد كه بندگان را در پيمودن اين راه، يارى كنند و چنانچه در صعود به قلّه تكامل، دچار لغزشى گشتند يا مرتكب خطايى شدند، آنها را اميدوار سازند و به پيمودن و ادامه دادن مسير سعادت وادارند. از اين رو، خداوند در اين آيه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمان مى دهد كه هرگاه مؤمنان به پيشگاه تو آيند، بر آنان سلام كن و آنها را با لطف و مهربانى بپذير و اگر خطاكارى، توبه كرد، او را به رحمت خدا

اميدوار ساز.

مأموران حفاظت انسان

اشاره

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى اذا جآءَ احَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» (انعام، آيه 61)

او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و محافظانى بر شما مى فرستد، تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما جان او را مى گيرند و كوتاهى نمى كنند.

انسان، تحت سيطره قدرت الهى

انسان غافل، سرمست، متكبّر، مغرور و مشغول به دنيا خود را اختيار دار مطلق مى داند كه هر چه بخواهد مى كند و به گمانش هيچ كس نمى تواند جلو او را بگيرد و همچون فرعون فريادش به «انَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» «1» (ما بر آنان مسلطيم) بلند است و همين توهّم جاهلانه و شيطانى، او را از توجه به مرگ و مبدأ و معاد باز داشته و به طغيان و سبكسرى وامى دارد. خداوند بطلان اين پندار جاهلانه را اين چنين ياد مى كند:

«وَ هُوَالْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (و او بر همه بندگان تسلّط دارد) او قاهر و مسلّط است و بندگان، تحت سيطره او بوده، محكوم اراده اويند، بدون اينكه توان سرپيچى داشته باشند و تمام اسباب و علل نيز تحت سيطره او و محكوم به حكم اوست، هيچ سببى در عالم بدون اذن او داراى تأثير نيست و همه عالم تحت سيطره و فرمان اوست. اينكه بشر، خود را قاهر

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 127. وقتى فرعون در مقابل دعوت موسى عليه السلام واقع شد براى سركوبى بنى اسرائيل و جلوگيرى از دعوت موسى دستور كشتنِ پسران بنى اسرائيل را صادر كرد و گفت: ما بر آنها مسلطيم، يعنى هر چه درباره آنها اراده كنيم انجام مى دهيم بدون اينكه آنها توان مقاومت داشته باشند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 67

مى داند، پندار جاهلانه اوست، زيرا

تسلّط او به اراده خداست و قاهر واقعى فقط خداست و قهر ديگران به اذن و اجازه اوست.

البته معناى اين سخن، نفى اختيار انسان نيست زيرا به اراده خدا انسان آزاد و مختار قرار داده شده است و مى تواند هر راهى را كه مى خواهد انتخاب كند ولى با اين وجود در هر لحظه و هر آن در محضر خدا و تحت سيطره حكومت اوست و هيچ گاه از دايره حكومت الهى خارج نبوده و نخواهد بود.

مأموران الهى

در آيه قبل (آيه شصت) آمده كه خداوند به هنگام شب، جان و روح شما را مى گيرد و روز دوباره شما را زنده مى كند تا به اجل موعود برسيد. اجلى كه در نزد خداوند، معين است و لحظه اى پس و پيش نمى شود و چون به آن اجل رسيديد، بدون كوچكترين تعجيل يا تأخيرى جان شما را مى گيرند. از آنجا كه جهان ماده، جهان تزاحم و تصادم است و هيچ موجودى در اين جهان نيست مگر اينكه موجودات ديگر از هر سو، مزاحم اويند و موجودات همواره در حال نزاع و غلبه بر يكديگرند، اين توهّم پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسان تا رسيدن اجل موعود زنده بماند. چه بسا در كوران حوادث و نزاعها و اتّفاقات، جان خود را از دست بدهد. اين آيه شريفه اين توهّم را ردّ مى كند به اينكه خداوند قاهر و مسلّط بر همه بندگان است و اراده او در همه جا نافذ و هر تأثيرى به اذن اوست و فرشتگان را مأمور كرده است تا انسان را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند. «1»

بعضى از مفسران «2» با توجه به آيه

12 سوره انفطار- كه وظيفه مأموران حفاظت را نوشتن اعمال دانسته است- «3» گفته اند مراد از «محافظان» در اين آيه، همان محافظان و نويسندگان اعمال است و هر دو آيه يك مطلب را مطرح مى كنند، ولى بايد گفت اين كه

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه تفسير الميزان، ج 7، ص 187.

(2)- تفسير نمونه، ج 5، ص 274.

(3)- «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ حافِظينَ كِراماً كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» نگهبانانى بزرگوار محافظ شما هستند كه نويسنده اعمال شماهستند و آنچه انجام مى دهيد، مى دانند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 68

نويسندگان اعمال را نيز محافظان ناميده است دليل نمى شود كه در اين آيه نيز مراد از محافظان، همانها باشد، با توجه به اينكه جمله آخر آيه «تا زمانيكه مرگ شما بيايد» ظاهر است در اينكه آنها تا زمان رسيدن موت و اجل، حافظ و نگهدارنده انسان از بلا هستند. «1»

ممكن هم هست كه اين ملائكه داراى دو وظيفه باشند، يكى حفظ نفس انسان كه اين آيه بدان ناظر است و ديگر محافظت و نوشتن اعمال انسان كه آيه سوره انفطار ناظر به آن است.

دورى از عيب جويان دين

اشاره

«وَ اذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ فى اياتِنا فَاعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فى حَديثٍ غَيْرِهِ وَ امَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»

(انعام، آيه 68)

و چون ببينى كه در آيات ما از روى عناد گفتگو مى كنند، از آنها روى گردان تا به سخنى جز آن پردازند و اگر شيطان تو را به فراموشى افكند، چون به يادت آمد با آن مردم ستمكار منشين.

ضرر همنشينى با عيب جويان در دين

همنشينى با كسانى كه در پى ايراد و اشكال در آيات الهى هستند تا بدين بهانه آنها را به تمسخر گيرند، نتايج و عواقب بدى دارد از جمله:

الف- اتلاف وقت؛ انسان از نظر عقل و شرع موظّف است از نيروها و استعدادهاى مادى و معنوى- كه خداوند در اختيارش گذاشته است- در جهت رشد و تكامل خود به بهترين شكل استفاده نموده و اوقات خود را با كارهاى بيهوده و لغو، تلف نكند. بودن در اين جلسات دست كم سبب اتلاف وقت است و بايد از آن پرهيز كرد.

ب- تأثير منفى در روح؛ انسان موجودى اجتماعى است و ناچار است با مردم، ارتباط داشته باشد. در نتيجه ارتباط، اخلاق و رفتار ديگران در او تأثير مى گذارد، از اين رو، انسان موظّف است با افرادى رابطه برقرار سازد كه او را در جهت نيل به اهداف الهى- انسانى اش يارى كنند و از ارتباط با منحرفانى كه تأثيرپذير نيستند اجتناب كند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 7، ص 187.

معارف قرآن، ج 2، ص: 69

در روايتى چنين آمده است:

«جانِبُوا الْاشْرارَ وَ جالِسُوا الْاخْيارَ» «1»

از افراد بد دورى كنيد و همنشين نيكان باشيد.

سعدى نيز گويد:

همنشين تو از تو به بايدتا تو را عقل و دين بيفزايد

ج-

تشويق آنان؛ همنشينى با عيبجويان آنان را در كار خود تشويق مى كند چون براى متاع خود بازار و مشترى يافته اند و ما با همنشينى با آنان در حقيقت آنان را تشويق به طرح ايرادهاى نابجا مى كنيم.

د- رسميت دادن به آنها؛ يكى ديگر از ضررهاى همنشينى با عيب جويان در دين اين است كه آن حالت خصومت و تنفرى كه مسلمانان نسبت به آنها دارند، بتدريج از بين رفته و به عنوان افراد قابل تحمّل در مى آيند و دشمنى با آنان رنگ مى بازد و اين براى آنها پيروزى بزرگى است.

مبارزه منفى

در طول تاريخ، هرگاه پيامبرى از جانب خداوند برانگيخته مى شد، گروهى كه تا آن وقت از جهل و گمراهى مردم سوء استفاده كرده بودند، پرچم مخالفت برمى افراشتند و به صورتهاى مختلف در راه گسترش دين، سنگ اندازى مى كردند. يكى از صورتهاى مخالفت آنان با دين، خرده گيرى بر آيات الهى و استهزاى آن بود تا مؤمنان را از ايمانشان دلسرد كنند.

آنان با استدلال و برهان به جنگ دين نمى آمدند تا بتوان با استدلال با آنها مبارزه كرد، بلكه مى كوشيدند تا با جوسازى، ريشخند و استهزاى آيات الهى، از رونق دين بكاهند.

قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه از حضور در مجالس و محافل آنان خوددارى كنيد و به اين صورت با آنها مبازره نماييد، چون هدف آنها از اين استهزا، دلسرد كردن شماست و وقتى كه شما در مجلسشان شركت نكرديد، ديگر براى كارشان نتيجه اى نمى يابند و ناچار دست مى كشند. اين دستور به قدرى مهم است كه مى فرمايد اگر

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 2، ص 63.

معارف قرآن، ج 2، ص: 70

فراموش كرديد و از روى فراموشى در مجلس آنان شركت كرديد و در بين مجلس

يادتان آمد، همان وقت مجلس را ترك كنيد.

مخاطب كيست؟

در اين آيه، ظاهر خطاب، متوجه پيامبر است، ولى پيامبر، معصوم است و نه در اين مجالس شركت مى كند و نه شيطان بر او تسلّط دارد كه از يادش ببرد، پس مورد واقعى خطاب، مسلمانان و پيروان آن حضرت هستند، همچون خطابهاى فراوان ديگر قرآن كه در ظاهر، پيامبر مخاطب است ولى در واقع مسلمانان مورد خطابند.

چه كسانى در امان خواهند بود؟

اشاره

«وَ كَيْفَ اخافُ ما اشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ انَّكُمْ اشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَاىُّ الْفَريقَيْنِ احَقُّ بالْامْنِ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ الَّذينَ امَنُوا وَ لَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولئِكَ لَهُمُ الْامْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (انعام، آيات 81- 82)

چگونه من از آن چيزى كه شريك خدايش ساخته ايد بترسم، در حالى كه شما چيزهايى را كه هيچ دليلى درباره آنها نازل نشده است مى پرستيد و بيمى به دل راه نمى دهيد. پس كدام يك از اين دو گروه به ايمنى سزاوارترند؟ كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، ايمنى از آنِ ايشان است و ايشان، هدايت يافتگانند.

مؤمن در امان است

معارف قرآن ج 2 99

آيه شريفه مى فرمايد، امنيت و هدايت از آن كسانى است كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به ظلم نيالوده اند. چنين افرادى از قهر و غضب و عذاب خدا درامانند و به هدايت الهى دست يافته اند. كسانى كه به توحيد، نبوّت و معاد، ايمان آورده اند و بر ايمان خود در قول و عمل پايبند بوده اند و دستورات خداوند را مخالفت نكرده اند و براى او شريك قرار نداده اند، در امان الهى هستند و قهر و غضب خدا شامل حال آنان نخواهد شد، ولى مؤمنانى كه ظلم كرده اند، حال چه به خود ظلم كرده باشند و چه به ديگران، به

معارف قرآن، ج 2، ص: 71

تناسب ظلمى كه كرده اند در معرض خطر قرار دارند.

پس ظلم در اين آيه، معناى وسيعى دارد و هر كس كه مرتكب ظلم شود و با آگاهى و اختيار، خلاف رضاى الهى و دستورات دين عمل كند، در معرض قهر و غضب خداست.

بدون شك، خداوند در آيه اى وعده داده

كه اگر مؤمنان از گناهان كبيره اجتناب ورزند، گناهان صغيره آنان را خواهد بخشيد. «1»

و در آيه ديگر فرموده كه غير از شرك، بقيّه گناهان ممكن است مورد عفو قرار گيرند «2» و فقط شرك است كه به هيچ وجه بدون توبه بخشيده نمى شود، ولى اين آيات، وعده قطعى نمى دهد و امنيت خاطر يقينى ايجاد نمى كند بلكه روحيه اميد را در افراد زنده مى كند و امنيت واقعى از آن كسانى است كه به خداوند، ايمان آورده اند و از ظلم، به صورتهاى مختلف آن پرهيز مى كنند.

بصيرتهايى براى انسانها

اشاره

«قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ ابْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ» (انعام، آيه 104)

دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، كسى كه (به وسيله آنها حق را) ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست، و من شما را اجبار نمى كنم.

دلايل توحيد

اين آيه در حقيقت، نوعى نتيجه گيرى از آيات گذشته است. در آيات گذشته دليلهاى متعددى بر وحدانيت خدا ارائه شده است كه تدبّر در آنها سبب بينايى چشم دل و هدايت شدن به سوى توحيد مى گردد و خداوند از آنها به «بصائر» تعبير نموده است مانند: شكافتن دانه در دل خاك، روياندن گياه، بيرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده، پديد آوردن شب و روز، حركت ماه و خورشيد و نظام دقيق آن، راهنمايى در تاريكى شب به وسيله ستارگان، فرستادن باران و ....

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 31.

(2)- همان، آيه 48.

معارف قرآن، ج 2، ص: 72

اگر انسان بادقت به جهان آفرينش بنگرد، دلايل فراوان و آيات و نشانه هاى بى شمارى بر وحدانيت و عظمت حق تعالى خواهد يافت كه نور ايمان را بر قلب او مى تاباند.

پيامبر راهنماست

خداوند پيامبران را فرستاد تا بشر را در شناخت راه صحيح كمك كنند و اشتباهات، خطاها و لغزشهاى فكرى او را جبران نمايند. اراده خداوند بر اين قرار گرفته است كه انسانها به اختيار خود، راه هدايت را انتخاب كنند و پيامبران نيز فقط راهنما، بيان كننده و هدايتگرند و وظيفه ندارند كه افراد را على رغم ميل و اراده شان از سقوط در دره هولناك كفر، شرك و گناه حفظ كنند.

ناسزاگويى به مقدّسات كفّار

اشاره

«وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ امَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ الى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (انعام، آيه 108)

(معبود) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيدكه (درنتيجه اين عمل شما) آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام مى دهند. اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم، سپس بازگشت آنها بسوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد.

دعوت ناصحيح

انسان بطور فطرى از حريم مقدسات خود دفاع مى كند و با كسانى كه به حريم مقدّساتش تجاوز كنند، به مقابله برمى خيزد و نمى گذارد تقدّس آنها خدشه دار شود.

از طرف ديگر بعضى از افراد براى دعوت مشركان و كافران و منحرفان به راه راست، گاهى از طريق ادب و اعتدال خارج مى شوند و وقتى استدلال و برهان را كارآ نمى يابند، سعى مى كنند با دشنام دادن و مسخره كردنِ معبودهاى آنان، آنها را نسبت به معتقداتشان دلسرد كنند، و حال آنكه اين روش غير صحيح، آنها را به موضع تعصّب مى كشاند و علاوه بر اينكه پافشارى جاهلانه آنان بيشتر مى شود، ممكن است آنها هم جسور شده و

معارف قرآن، ج 2، ص: 73

خداى يگانه را دشنام دهند؛ در آن صورت، دعوت كننده، باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى شده است.

خداوند در آيه شريفه مزبور تأكيد مى كند كه به مقدسات گمراهان و منحرفان ناسزا نگوييد و در دعوت، از طريق ادب و استدلال، خارج نشويد، چه اينكه دشنام اسلحه افراد بى منطق است و كسى كه به اسلحه منطق و استدلال مسلّح است، هيچ گاه به دشنام گويى متوسل نمى شود.

عناد و لجاج كافران در برابر حق

اشاره

«وَ لَوْ انَّنا نَزَّلْنا الَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا الَّا انْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ اكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ» (انعام، آيه 111)

ولى اگر فرشتگان را به سوى آنان مى فرستاديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و هر چيزى را دسته دسته نزد آنان گرد مى آورديم، باز هم ايمان نمى آوردند، مگر اينكه خدا بخواهد؛ ولكن بيشتر آنان نمى دانند.

هدف كفار از درخواست معجزه

اين آيه، پاسخ به ادعاى كافرانى است كه مى گفتند اگر معجزه برايشان آورده شود، ايمان مى آورند. خداوند مى فرمايد: آنها دروغ مى گويند و به هيچ وجه ايمان نمى آورند، اگر چه معجزات بزرگ و مهمّى براى آنان آورده شود؛ مثلًا اگر ملائكه را به چشم آنان درآوريم و يا مرده ها را برايشان زنده كنيم و آنان با مرده هاى خود سخن بگويند و مرده ها به صدق دعوت پيامبران شهادت دهند و يا تمام موجودات را طايفه طايفه جمع نموده و يا مواجه با آنان گردانيم باز ايشان ايمان نمى آورند زيرا كه درخواست معجزه از سوى آنان براى اطمينان يافتن نسبت به صداقت پيامبران و ايمان آوردن نيست، بلكه به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب، افكار مؤمنان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوش و در آنها ترديد و دودلى ايجاد كنند و به همين جهت اگر اين معجزات به دست پيامبر هم جارى شود، توجيه مى كنند و ادعا مى نمايند كه اين واقعيت ندارد و پيامبر جادو كرده است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 74

شرح صدر زمينه هدايت

اشاره

«فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَانَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» (انعام، آيه 125)

و هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى اسلام مى گشايد و هر كس را كه بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و ناپذيرا مى گرداند، گويى كه به آسمان بالا مى رود.

بدين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.

مفهوم و آثار شرح صدر

شرح صدر عبارت است از توسعه دادن دل براى پذيرش اعتقادات صحيح و وسعت روح و گسترش افق فكرى. كسى كه خداوند سينه اش را براى قبول اسلام گسترش مى دهد، در حقيقت سينه اش را براى تسليم در برابر اعتقادات درست و عمل صالح وسعت مى دهد؛ در او نوعى ترس، خضوع و انگيزه ايجاد مى كند كه به اسلام، گرايش يابد و وسوسه هاى فاسد را از دلش مى زدايد. چنين كسى بر مركبى از نور سوار است كه جلوى او روشن است و حق را از باطل تميز مى دهد. پس نرم شدن دل، خضوع، ترس، بينش و بصيرت، از آثار و نشانه هاى شرح صدر است. «1»

معنا و نشانه هاى ضيق صدر

ضيق صدر يعنى امتناع از پذيرش معارف و نداشتن ظرفيّت كافى براى قبول حقايق الهى كه قساوت قلب، لجاجت و غرور، و پاى بندى به دنيا از نشانه هاى بارز آن است. «2» خداوند، چشم باطنى چنين كسى را از او مى گيرد و بر دلش مهر مى زند و در تنگى و تاريكى رهايش مى كند و راههاى هدايت را به رويش مى بندد.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 470- 471. با دخل و تصرف.

(2)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 470.

معارف قرآن، ج 2، ص: 75

خدا هدايت يا گمراه مى كند

اينكه آيه شريفه مى گويد: خداوند هر كس را كه بخواهد گمراه يا هدايتش مى كند، مقصود، فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آماده بودن يا آماده نبودن خود را براى پذيرش حق ثابت كرده اند، مانند دانش آموز خوش ذوق و با استعدادى كه از درس، استقبال مى كند، استاد نيز به همان نسبت او را به سرچشمه دانش، رهنمون مى شود، برخلاف دانش آموزى كه علاقه اى به درس خواندن نشان نمى دهد و استاد هم تدريجاً چنين كسى را طرد كرده و از علم خود محروم مى سازد.

پس هدايت و گمراه كردن خداوند با توجه به زمينه خود افراد است. نه دسته اول در پيمودن و انتخاب راه مستقيم مجبورند و نه دسته دوم در گزينش گمراهى. «1»

در اين آيات فرموده كسى را كه بخواهيم گمراه كنيم، سينه اش را تنگ و بى ظرفيت مى گردانيم. «ضيّق» يعنى «تنگ» و «حرج» يعنى «تنگ ترين تنگ»؛ بعد اين حالت را تفسير كرده به اين كه گويى مى خواهد به آسمان بالا رود؛ آن چنان برايش سخت و مشكل است.

تشبيه تنگى سينه غير شايسته براى پذيرش ايمان را به كسى كه مى خواهد به آسمان

بالا رود، شايد بتوان از اخبار غيبى قرآن دانست، چون كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود، به هنگام صعود فشار هوا بر سينه و شش او وارد مى شود و آنها را فشرده مى سازد؛ از طرف ديگر هر چه از زمين فاصله بگيرد، به دليل رقيق شدن هواى اطراف، هواى كمترى به شش او مى رسد و سبب مى شود كه شش و سينه او منقبض شده و تنگ گردد به طورى كه برايش غير قابل تحمل مى شود. چنين كسى سينه اش به شدت تحت فشار قرار مى گيرد و تنگ مى گردد. سينه كسى كه مورد قهر خدا قرار گرفته چنين تنگ مى گردد و ظرفيت پذيرش ايمان را نخواهد داشت.

پليدى كفّار

رِجس به معناى نجاست، ناپاكى و پليدى است يعنى حالتى كه سبب منفور شدن

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 5، ص 325.

معارف قرآن، ج 2، ص: 76

مى گردد خواه اين حالت در ظاهر موجود پليد باشد مانند آلودگى و ناپاكى يا در باطن او باشد مانند رذائل اخلاقى.

در اين آيه مى فرمايد كه اينچنين رجس و پليدى را بر كافران مسلط نموديم. و آنان در پليدى غوطه ورند و ناپاكى آنها را احاطه كرده است.

اين آيه تقريباً هم معنا با آيه «انَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» «1» است چون «نَجَس» اسم مصدر به معناى «نجاست» است و وقتى مى گوييم مشركان «نَجَس» هستند يعنى آنها وجودشان پليدى و نجاست گرديده است، همانطور كه وقتى مى گوييم «زيد عدل است» يعنى وجود زيد عدالت است و اين بالاتر از عادل بودن و مبالغه در عادل بودن است. بنابراين با توجه به اين آيه شريفه نجاست، پليدى و آلودگى همه وجود كفار را فرا گرفته و آنها غوطه ور در پليدى شده و

خود عين پليدى گرديده اند. «2»

ده فرمان مهمّ

اشاره

«قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ احْساناً وَ لا تَقْتُلُوا اوْلادَكُمْ مِنْ امْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ ايَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ الَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ اوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً الَّا وُسْعَها وَ اذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ اوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ أَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (انعام، آيات 151- 153)

بگو: بياييد آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم: اينكه چيزى را

______________________________

(1)- الميزان، ج 16، ص 312.

(2)- با استفاده از تفصيل الشريعه، فاضل لنكرانى، ج 1، ص 205؛ بعضى از فقها همه كفار و مشركان را نجس ظاهرى و باطنى مى دانند و بعضى اهل كتاب را پليد و ناپاك ذاتى و باطنى مى دانند ولى ظاهر آنان را پاك مى شمارند. ر. ك. همان، ص 223.

معارف قرآن، ج 2، ص: 77

شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر، نيكى كنيد، و فرزندانتان را از (ترس) فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى دهيم، و نزديك كارهاى زشت، چه آشكار و چه پنهان نرويد، نفسى را كه خداوند محترم شمرده به قتل نرسانيد مگر به حق. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، بدان اميد كه خردمند شويد. و به مال يتيم جز به

شكل نيكو (و براى اصلاح) نزديك نشويد تا به حد رشد برسد و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد. هيچ كس را جز به مقدار توانايى تكليف نمى كنيم، و هنگامى كه سخنى مى گوييد عدالت را رعايت كنيد اگر چه در مورد نزديكان باشد و به پيمان الهى وفا كنيد. اين، چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. و اينكه اين، راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازند، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا تقوا پيشه كنيد.

فرمانهاى همگانى

اين آيات، ده دستور مهم را بيان مى كند: شرك نورزيدن به خدا، احسان به والدين، خوددارى از كشتن فرزند به بهانه فقر، خوددارى از بزهكارى و آدمكشى، دست اندازى نكردن در اموال يتيمان، پيمانه و ترازو را كامل دادن، عدالت در گفتار، وفاى به عهد الهى و پيروى از راه خدا و رها كردن راههاى گمراهى.

با دقّت در آياتِ قرآن، روشن مى شود كه فرمانهاى دهگانه مزبور، اختصاص به دين اسلام ندارد، بلكه در تمام اديان الهى و در برنامه هاى همه انبيا عليهم السلام آمده است، زيرا معقول نيست مكتبى جنبه الهى داشته باشد و در آن اين گونه امور بدون دستور مانده باشد، حتّى دينى كه براى ابتدايى ترين نسل بشر تشريع شده، خالى از اين دستورات سازنده نيست. با مراجعه به آيات مربوط به انبيا نيز معلوم مى شود كه آنان هم چنين اوامرى از جانب خداوند دريافت كرده و به امت خود ابلاغ كرده اند. «1»

ركن اساسى

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 514.

معارف قرآن، ج 2، ص: 78

پايه اساسى مكتبهاى آسمانى را توحيد، تشكيل مى دهد و به همين جهت، در اين آيه در رأس فرمانها قرار گرفته تا ارزش آن بر خواننده معلوم شود. اينكه توحيد بصورت نفى شرك «لا تشركوا» بيان شده، بدين جهت است كه اين تعبير، فراگير توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى است و نيز بدين جهت است كه شرك ظلم عظيمى است كه اميد بخشش در آن نيست و هر معصيتى، سرانجام به نوعى شرك منتهى مى شود، چنان كه هر كار خيرى از توحيد نشأت مى گيرد و روح تمام تعليمات اسلام، توحيد است و اگر اين اصل در جامعه عينيّت يابد، هيچ اختلافى رخ نمى دهد و

همگى هدف واحدى را دنبال خواهند كرد. «1»

حقوق والدين

رعايت حقوق والدين از دستورات مهمّ الهى است كه در اين آيه در رديف توحيد آمده است و گوياى اين حقيقت است كه پس از شرك، بزرگترين گناه، بى حرمتى به پدر و مادر و رعايت نكردن احترام آنهاست. «2» و فلسفه آن نيز روشن است، چه آنكه قوام جامعه انسانى به قوام خانواده است و قوام خانواده از يك طرف به پدر و مادر و از طرف ديگر به فرزندان است. اگر فرزندان نسبت به والدين خود بى اعتنا باشند يكى از پايه هاى اساسى خانواده را از بين برده اند، زيرا اين بى اعتنايى بتدريج رواج پيدا مى كند و در نتيجه انگيزه توليد نسل و تربيت بكلى از جامعه رخت بربسته افراد از تشكيل خانواده، سرباز مى زنند در نتيجه نسل بشر بسرعت رو به انقراض مى گذارد. «3»

دستورات ديگر: در بيشتر جاهاى حجاز شرايط اقليمى و آب و هوايى براى كشاورزى مناسب نيست و افراد معمولا دغدغه تأمين معاش دارند و تولد هر فرزندى اين دغدغه را بيشتر مى كند. خانواده هايى بودند كه از ترس فقر فرزندان خود را مى كشتند. خداوند به آنان هشدار مى دهد كه روزى دهنده اوست پس فرزندان را از ترس فقر نكشيد.

دورى از فحشاى ظاهر و باطن، به روزى دادن خداوند اميدوار بودن، رعايت قسط در كيل و وزن و رعايت عدالت در گفتار، وفاى به عهد و دورى گزيدن از راههاى باطل و تفرقه

______________________________

(1)- همان، ص 515؛ تفسير نمونه، ج 6، ص 31.

(2)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 515.

(3)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 516.

معارف قرآن، ج 2، ص: 79

ديگر دستورات اين آيات است كه در فرصتهاى ديگر

به توضيح و تبيين آنها مى پردازيم.

اخلاص در عبادت

اشاره

«قُلْ إِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ امِرْتُ وَ انَا اوَّلُ الْمُسْلِمينَ» (انعام، آيات 163- 162)

بگو نمازم و تمام عباداتم و زندگى و مرگم براى خدا پروردگار جهانيان است، او را شريكى نيست و به همين مأمور شده ام و من نخستين مسلمانم.

نماز، در پيشاپيش عبادات

از سياق آيه برمى آيد كه نماز، در بين عبادات اسلامى ارزش و اهميّت خاصّى دارد، زيرا كه نُسُك به معناى عموم عبادتهاست؛ وقتى كه پيامبر مى گويد تمام عبادتهاى من از آنِ خداست، اين جمله، شامل نماز هم مى شود، ولى با اين وصف، نماز كه يكى از عبادات است بطور خاص، در اوّل آيه آمده است. اين خود، نشان مى دهد كه نماز در ميان عبادات در درجه اوّل اهميت قرار دارد.

خالص سازى عمل

در اين آيه شريف، پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام اخلاصش در عبادات و ساير اعمال مى فرمايد: «من بدين اخلاص مأمور شده ام». اين مأموريت مختص پيامبر نيست بلكه همه بندگان بدان مأمور شده اند و پيامبر در حد اعلا به اين وظيفه قيام كرده است و ما نيز بايد به آن بزرگوار اقتدا كنيم.

«خدايا از تو مى خواهم كه اوقات شب و روزم را به ياد خودت آباد گردانى و مرا پيوسته به خدمت خويش گمارى و عملهايم را بپذيرى تا اين كه كردار و گفتار من همگى ورد واحد شوند.» «1»

الف- قبولى اعمال؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هرگاه عملى انجام دادى آن را خالص براى خدا به جاى آور، زيرا خداوند از بندگانش جز

______________________________

(1)- مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

معارف قرآن، ج 2، ص: 80

اعمال خالص را نمى پذيرد.» «1»

ب- كافى بودن عمل كم؛ همان حضرت فرمود:

«قلبت (در حديث ديگر فرمود: دينت) را خالص كن تا عمل كم تو را كفايت كند.» «2»

ج- جارى شدن حكمت از قلب؛ و نيز فرمود:

«هيچ بنده اى چهل صباح براى خدا اخلاص نورزيد مگر اين كه چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى گشت.» «3»

د- ولايت و سرپرستى خداوند؛ هرگاه كسى مخلِص

شد، تحت سرپرستى و ولايت خداوند قرار مى گيرد و خداوند دنيا و آخرت او را كفايت مى كند، امام سجاد عليه السلام فرمود:

«هرگاه با اخلاص خدا را عبادت كردى، خداوند بر خويش واجب مى كند كه امر دنيا و آخرت تو را كفايت كند». «4»

پيامبر اسلام، اوّلين مسلمان

اينكه قرآن در اين آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به عنوان اوّلين مسلمان مُعرّفى مى كند، چه مفهومى دارد؟ آيا مقصود اوّل «زمانى» است يا اوّل «رُتبتى»؟

از اين نظر كه قرآن، پيامبرانى چون حضرت ابراهيم، اسماعيل و ... را «مسلمان» ناميده و آنها از حيث زمان، جلوتر از پيامبر اسلام بوده اند، به نظر مى رسد كه معناى دوّم صحيح است؛ يعنى پيامبر اسلام از جهت رتبه و مقام و اخلاص، اوّلين مسلمان است، مانند كسى كه از جهت درجه علمى، شاگرد «اوّل» است زيرا كسى كه قيام و قعودش، كلام و سكوتش و حيات و مرگش براى رضاى خداست، در حقيقت در اول صف مسلمين- تسليم شدگان- قرار دارد. «5»

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 3، ص 61.

(2)- همان، ص 59.

(3)- همان، ص 66.

(4)- همان، ص 67.

(5)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 544.

معارف قرآن، ج 2، ص: 81

بار هر كس بر دوش خود اوست

اشاره

«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغى رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ الَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى ثُمَّ الى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»

(انعام، آيه 164)

بگو: آيا جز اللّه، پروردگارى جويم؟ و حال آنكه او پروردگار هر چيزى است و هر كس تنها كيفر كار خويش را مى بيند و كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد. سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است و او شما را به آن چيزى كه در آن اختلاف مى ورزيديد آگاه مى كند.

استدلال بر توحيد

اين آيه شريف با اين بيان بر توحيد استدلال كرده كه تنها ربّ و مدبّر جهان خداى تعالى است. هر موجودى كه در جهان در نظر گرفته شود، تحت حكومت او و به عنايت او موجود شده و موجوديتش ادامه دارد و غير او ربّ و مدبّر ديگرى نيست.

وقتى خداوند ربّ همه موجودات و تنها ربّ است، بنابراين جز او هيچ موجودى شايستگى پرستش ندارد؛ چه اينكه شايسته پرستش معبودى است كه مدير و مدبّر و ولى نعمت جهان آفرينش باشد و معبودهاى مشركان هيچكدام در جهان خلقت قدرت و حكومتى ندارند.

احسان به مردگان

اين آيه مى فرمايد كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد و گناه هر كس بر دوش خود اوست؛ ازطرف ديگر رواياتى داريم كه اعمال نيكى كه به نيت اموات انجام مى شود براى آنان مفيد است و اگر آن ميت در تنگى و مشقت باشد، به او تخفيف داده مى شود. «1» آيا اين به معناى حمل گناه ديگرى و مخالف مضمون اين آيه نيست؟ در جواب بايد گفت اين آيه درصدد ردّ پندار منحرفان و مشركان است كه مى پنداشتند خدايان دروغين يا رهبران آنان گناهانشان را در قيامت به عهده مى گيرند و همچنين ردّ ادعاى رهبران كفر و

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 3، ص 365- 370.

معارف قرآن، ج 2، ص: 82

شرك است كه پيروان خود را دلگرمى مى دادند كه «ما گناهان شما را به عهده مى گيريم» «1».

آيه شريفه فوق مى فرمايد به چنين وعده هاى پوچ و پندارهاى باطل دل خوش مداريد و بدانيد كه كسى بار گناه شما را بر دوش نمى كشد، نه دوستانتان و نه رهبران گمراهتان و نه خدايان باطلتان. و اما مضمون روايات اين

است كه اگر كسى با ايمان به خدا از دنيا رفته باشد، خداوند اجازه فرموده كه شما ثواب كارهاى نيك خود را به او هديه كنيد و در اثر اين هديه بر ثواب او افزوده گردد يا از سختيهاى او كاسته شود. اينجا شما گناه او را به دوش نگرفته ايد و حامل وزر او نشده ايد بلكه با انجام عمل خيرى سبب شده ايد كه گناه از دوش او برداشته شود، يا بر ثواب او افزوده گردد.

بار سنگين بدعت

آيه 25 سوره نحل در مورد رهبران افراد گمراه مى فرمايد:

آنان در روز قيامت بار گناهان خويش را به طور كامل و مقدارى از گناهان كسانى را كه از روى جهل گمراهشان مى كنند، برمى دارند.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم در روايتى در مورد بدعت گذار و پايه گذار سنت بد مى فرمايد:

«هر كس سنّت بدى بر جاى گذارد گناه آن و گناه كسانى كه به آن عمل مى كنند را بايد بر دوش بكشد.» «2»

ظاهر اين حديث و آيه با اصل كلى مطرح شده در آيه اوّل بحث (لا تَزِرُ وازِرَةٌ ...) منافات دارد. بعضى از بزرگان گفته اند: براى رفع اين تنافى بايد در جملات حديث (و آيه) كلمه «مثل» را در تقدير بگيريم. «3» آيه 12 سوره عنكبوت نيز در مورد رهبران

______________________________

(1)- عنكبوت (29)، آيه 12.

(2)- بنا به نقل مفردات راغب، ص 521، دارالمعرفه، بيروت. البته در كتابهاى ديگر حديثى، كلمه «مثل» در متن حديث ذكر شده است. ر. ك. ثواب الاعمال، ص 161.

(3)- مفردات راغب، ماده «وزر»، ص 521.

معارف قرآن، ج 2، ص: 83

گمراهان به همين بيان است و مى فرمايد:

«آنان گناهان خود را حمل مى كنند و گناهانى علاوه بر گناهان خود».

علامه طباطبايى اين توجيه

را مى پسندد و آن را خوب مى شمارد بعد وجه دقيقترى مى فرمايد به اين مضمون كه گناه بدعت گذار و پايه گذار سنتِ بد خيلى بيشتر از گناه خودش مى باشد و عبارت است از گناه خودش و گناه پيروانش در اين سنت بد، چه اينكه گناه پيروان با اينكه يك گناه بيش نيست ولى به دو كس نسبت داده مى شود: عامل و راهنما؛ و هر دو نفر بايد عذاب آن گناه را بچشند. پس بدعت گذار دو گناه دارد يكى ضلالت و گمراهى خود و ديگرى اضلال و گمراه گرى كه گناه دوّم مساوى است با گناه پيروان كه هم در نامه عمل خود آنها ثبت مى شود و هم در نامه عمل گمراه كننده و او بايد به كيفر هر دو گناه عذاب شود و هر دو عذاب در نتيجه عمل خود اوست و گناه ديگرى نيست. «1»

تفاوتها براى آزمايش است

اشاره

«وَ هُوَالَّذى جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْارْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فى ما اتيكُمْ انَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ انَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ» (انعام، آيه 165)

اوست خدايى كه شما را جانشينان زمين قرار داد و بعضى شما را بر بعض ديگر به درجاتى برترى داد؛ تا شما را در چيزى كه عطايتان كرده است بيازمايد. همانا، پروردگارت زود كيفر دهنده و هم او آمرزنده و مهربان است.

معناى خلافت

اينكه در اين آيه انسانها «جانشينان زمين» معرفى شده اند، به دو صورت قابل تفسير است؛ يكى اينكه انسان، مظهر صفات جلال و جمال و سمبل آفرينش و مقصود اصلى خلقت است. او تنها موجودى است كه صلاحيّت كسب اخلاق الهى را به به طور كامل دارا بوده و از كرامت خاصّ الهى برخوردار و بار امانت بر دوش اوست. او وارث زمين گشته و مأذون و مُجاز در تصرّف مواهب طبيعت است. دوّم اينكه خداوند، انسان موجود را خليفه و جانشين نسلهاى منقرض شده، قرار داده است. «2»

فلسفه برتريهاى ذاتى

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 12، ص 327.

(2)- با استفاده از الميزان، ج 7، ص 396.

معارف قرآن، ج 2، ص: 84

خداوند به مقتضاى حكمتش، مردم را در شايستگيها و لياقتهايشان متفاوت قرار داد و برخى را در عقل، ذوق، علاقه و نيروى جسمى، بر برخى ديگر برترى داد و هدف از اين تفاوتها و برتريها آزمايش مردم بود كه بدين سان آنها را بيازمايد و چهره واقعى آنان را به خودشان نشان دهد كه استعدادهاى متنوع را در چه مواردى به كار مى گيرند.

علاوه بر آن، تفاوتهاى ذاتى و امتيازات طبيعى، خود عامل حركت و پايه انسجام است. همچنين متفاوت بودن انسانها از نظر استعدادهاى گوناگون، موجب تقويت حسّ تجدّدطلبى و روحيّه نوگرايى و نوآورى است و نيز زمينه ساز رفع نيازها، كمبودها و تأمين امكانات ضرورى كه از لوازم اجتناب ناپذير يك زندگى اجتماعى و حيات معقول است؛ چرا كه رفع نيازمنديهاى مختلف؛ استعدادهاى گوناگون و متنوّعى را مى طلبد.

پس تفاوت، منشأ تكامل است. حروف بيست و هشتگانه عربى با تفاوتى كه در شكل، آهنگ و مخرج دارند، سبب پيدايش بى نهايت كلمه

شده اند كه اگر همه آنها يكسان بودند حتى يك كلمه هم وجود نداشت. اگر جهان تاريكى محض بود؛ هيچ چيز قابل ادراك نبود و اگر نور محض بود؛ چيزى مشاهده نمى شد. ما اشياء را در تفاوتشان احساس مى كنيم.

اگر شما با گچ سفيد، روى صفحه سفيد چيزى بنويسيد، قابل خواندن نيست. پس تفاوتها منشأ بركت است و ايجاد تعادل مى كند. همه كشفها و فهمها نتيجه تفاوتها بوده است.

مقصود از تفاوت و «رفعت درجات» در اينجا تفاوت در استعدادها، سليقه ها، انتخابها و ... است نه برترى در بعد انسانى؛ همان چيزى كه يهود و نصارا به آن معتقدند و خود را نژاد برتر مى دانند. «1»

برتريهاى ذاتى عامل تسخير دو جانبه

قرآن در تعليل برتريهاى ذاتى برخى انسانها بر برخى ديگر، به مطلب ديگرى نيز اشاره دارد و آن اين كه اين برتريها، موجب همكارى مشترك بين انسانها خواهد شد و انسانها همديگر را به خدمت خواهند گرفت و اين سبب ايجاد و ادامه فعاليت هاى اقتصادى- اجتماعى انسانها مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:

______________________________

(1)- تفسير المبين، ص 140.

معارف قرآن، ج 2، ص: 85

«اهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَةُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ» «1»

آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟! ما معيشت آنان را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخّر كرده (و با هم تعاون نمايند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.

استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:

مفاد آيه كريمه اين است كه انسانها از نظر امكانات و استعدادها يكسان و همانند آفريده نشده اند، كه اگر

چنين آفريده شده بودند، هر كس همان را داشت كه ديگرى دارد و همان را فاقد بود كه ديگر فاقد است و طبعاً نياز متقابلى و پيوندى و خدمت متبادلى در كار نبود، خداوند انسانها را از نظر استعداد و امكانات جسمى، روحى، عقلى و عاطفى، مختلف و متفاوت آفريده است، بعضى را در بعضى از مواهب بر بعضى ديگر به درجاتى برترى داده است و احياناً آن بعض ديگر را بر اين بعض، در بعضى ديگر از مواهب برترى داده است و به اين وسيله همه را بالطبع نيازمند به هم و مايل به پيوستن به هم قرار داده و به اين وسيله زمينه زندگى به هم پيوسته اجتماعى را فراهم نموده است. «2»

بنابراين تفاوت انسانها در مواهب و تواناييها، هم لازمه زندگى اجتماعى است و هم وسيله اى براى امتحان انسانها و هيچ كس نبايد گمان كند كه داشتن مواهب علامت كرامت ذاتى و يا نداشتن موهبتى نشانه پستى ذاتى است.

______________________________

(1)- زخرف (43)، آيه 32.

(2)- جامعه و تاريخ، ص 16، چاپ صدرا.

معارف قرآن، ج 2، ص: 86

پرسش

1- آثار ايمان و كفر در جهان خلقت چگونه است؟

2- كلام حضرت سليمان عليه السلام بعد از مشاهده نعمتهاى دنيوى چه بود؟

3- چگونه خوف در تكامل انسان اثر دارد؟

4- آيا پشيمانى كفار در موقع ديدن عذاب واقعى است يا دروغين؟ به چه دليل؟

5- چرا خداوند فرعونيان را گرفتار بلاهاى گوناگون كرد؟

6- اگر در پى گناه، براى انسان گشايش و سعه رزق حاصل شد بايد خوشحال باشد يا بايد بترسد؟ چرا؟

7- معيار ارزش از ديد مكتب اسلام چيست؟

8- برخورد رهبران با مؤمنان خطاكار چگونه بايد باشد؟

9- خداوند قاهر است يعنى

چه؟

10- وظيفه مأموران الهى چيست؟

11- ضررهاى همنشينى با عيب جويان و مسخره كنندگان دين را بنويسيد.

12- چه كسانى سزاوارند كه احساس امنيّت كنند و چه كسانى سزاوار نيستند؟

13- منظور از بصائر چيست؟ نمونه هايى ذكر كنيد.

14- آيا كافران لجوج با ديدن معجزه ايمان مى آورند؟ چرا؟

15- مفهوم شرح صدر و ضيق صدر و علائم هر كدام را بيان كنيد.

16- هدايت كردن و گمراه نمودن خداوند چگونه است؟

17- چرا مسأله توحيد و احسان به والدين در صدر فرمانهاى دهگانه قرار گرفته است؟

18- فلسفه رعايت حقوق والدين چيست؟

19- اخلاص چيست؟

20- مقصود از اينكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نخستين مسلمان است، چيست؟

21- مقصود از «خليفة اللّه» بودن انسان چيست؟

22- تفاوت در شايستگيها و برتريهاى ذاتى چه فلسفه اى دارد؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 87

فصل سوم: معارفى از سوره اعراف

اشاره

سوره اعراف، مكى و داراى 206 آيه است. اين سوره نيز مانند ديگر سوره هاى مكى براى محكم كردن عقايد مسلمانان به مسائل اعتقادى اشاره داشته و مباحث مبدأ و معاد را مورد تأكيد قرار مى دهد. در ضمن سوره اى است كه با بيان سرگذشت اقوام گذشته، مشركان را از انكار دعوت پيامبران برحذر مى دارد تا در نتيجه گرفتار عذاب الهى نشوند.

نام اين سوره، ازداستان اصحاب اعراف كه در آيات 46 تا 49 آن بيان شده، گرفته شده است.

فشرده مطالب سوره

در آغاز، به مسأله مبدأ و معاد و مورد سؤال قرار گرفتن همه مردم، حتّى پيامبران در روز قيامت پرداخته است. سپس داستان خلقت آدم عليه السلام و سجده ملائكه و سرپيچى شيطان را متذكر گرديده و دشمنى شيطان با آدم را به همه انسانها يادآورى مى نمايد.

در ادامه، به سكونت آدم در بهشت، فريب خوردن او از وسوسه هاى شيطانى، خروج از بهشت و در نهايت به توبه او اشاره دارد.

پس از آن بنى آدم را مورد خطاب قرار داده و چند دستور مبنى بر فريب نخوردن از شيطان و پذيرش دعوت پيامبران را صادر مى كند.

در قسمت ديگرى از اين سوره به زندگى با صفا و صميميت بهشتيان در بهشت و زندگى همراه با درگيرى و نزاع دوزخيان اشاره كرده و گفتگوى بين بهشتيان و دوزخيان را بيان مى كند؛ در اين قسمت به داستان اصحاب اعراف در قيامت نيز مى پردازد.

سپس به بيان سرگذشت اقوام پيشين و مخالفت آنان با دعوت پيامبران پرداخته و جزئياتى از

معارف قرآن، ج 2، ص: 88

دعوت پيامبرانى چون حضرت نوح؛ هود، صالح، لوط و شعيب عليهم السلام را تشريح مى كند. پس از آن به تفصيل داستان حضرت موسى

عليه السلام و برخوردهاى او با فرعونيان را شرح داده و در نهايت نابودى فرعونيان و پيروزى مستضعفان را گوشزد كرده و فرازهاى مهم تاريخ عبرت انگيز بنى اسرائيل بعد از نجات يافتن از دست فرعونيان را بازگو مى كند، مانند:

- تقاضاى بت پرستى به هنگام مشاهده بت پرستان

- گوساله پرستى و گمراه شدنشان به وسيله سامرى در زمان غيبت حضرت موسى و رفتن وى به ميقات مناجات

- تقاضاى نابجاى ديدن خدا از جانب برگزيدگان آنان

- يادآورى نعمتهاى منّ و سلوى و باب آمرزش گناهان

- بيان داستان تجاوزگران به حكم حرمت صيد در روز شنبه و قهر پايدار خداوند بر آنان

- يادآورى داستان بلعم باعورا و گمراهى و فرجام او

در پايان سوره، بار ديگر به مسأله مبدأ و معاد بازگشته و دستوراتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مؤمنان داده است.

بازپرسى عمومى در قيامت

«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ ارْسِلَ الَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ» (اعراف، آيه 6)

پس به يقين از كسانى كه پيامبران را بسوى آنها فرستاديم، پرسش خواهيم نمود و از پيامبران (نيز) سؤال مى كنيم.

اين آيه، اشاره به يك بازپرسى عمومى در روز قيامت دارد. در آن روز از تمام كسانى كه پيامبرانى بسوى آنها فرستاده شده، سؤال خواهد شد، نه تنها از امّتها سؤال مى شود، بلكه از پيامبران نيز در مورد اداى رسالتشان سؤال خواهد شد.

حديثى از على عليه السلام در مورد چگونگى پرسش از رسولان، نقل شده است كه فرمود:

پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امّتها رسانده اند يا نه؟ آنها پاسخ مى گويند كه اين وظيفه را انجام داده اند. «1»

______________________________

(1)- فَيُقامُ الرُّسُلُ وَ يُسْئَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسالاتِ الَّتى حَمَلُوها الى

امَمِهِمْ فَاخْبَرُوا انَّهُمْ قَدْ ادُّوا ذلِكَ الى امَمِهِمْ (تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 4).

معارف قرآن، ج 2، ص: 89

پاسخ به يك سؤال

ممكن است سؤال شود، خدا به همه چيز عالم است و همه ما در محضر خدا هستيم، پس چه نيازى به پرسش از انبيا و امتها دارد؟ جواب اين است كه سؤال براى دانستن و درك واقعيت در مورد خداوند عالِم و آگاه به پنهان و آشكار، معنا ندارد، بلكه منظور، توجه دادن به خود شخص و اتمام حجت به او و امثال اوست؛ درست مثل اين است كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زيادى كرده باشيم، و او در عوض مرتكب خيانتهايى شده باشد، و همه اين مسائل، پيش ما روشن باشد، اما او را مورد بازخواست قرار مى دهيم و مى گوييم: آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟ و آيا تو حق اين خدمتها را ادا كردى؟

اين سؤال براى كسب علم نيست، بلكه براى تفهيم طرف مقابل يا احياناً تفهيم ديگران است. «1»

مراحل مختلف در قيامت

شايد عدّه اى تصوّر كنند، اين آيه با آيات ديگر كه سؤال در قيامت را نفى مى كند، سازگار نيست، مانند آيه 39 سوره الرحمن:

«فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ انْسٌ وَ لا جانٌّ»

در آن روز از هيچ كس از انس و جن، سؤال نمى شود.

بايد گفت از مجموعه آيات مربوط به پرسش و پاسخ در قيامت، چنين استفاده مى شود كه مردم در قيامت، مراحل مختلفى را مى پيمايند؛ در مراحلى هيچ پرسشى از آنان نمى شود، حتى مُهر بر دهان آنان مى گذارند و فقط اعضاى پيكر آنها، چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند. در مرحله ديگر مهر از زبان آنان برداشته مى شود و به سخن مى آيند و از آنها پرسش مى شود، زيرا با گواهى اعضاى بدن و روشن شدن حقايق، ناگزير از اعتراف هستند. «2»

______________________________

(1)- ر. ك.

تفسير نمونه، ج 6، ص 86- 89.

(2)- ر. ك. تفسير نمونه، ج 6، ص 90؛ الميزان، ج 19، ص 107.

معارف قرآن، ج 2، ص: 90

علّت سجده نكردن شيطان

اشاره

«قالَ ما مَنَعَكَ الَّا تَسْجُدَ اذْ امَرْتُكَ، قالَ انَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (اعراف، آيه 12)

خداوند (به شيطان) فرمود: در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل!

معناى سجده براى آدم چيست؟

عبادت به معناى اظهار عبوديت و بندگىِ عابد و ربوبيت و الوهيت معبود است. عبد و بنده يعنى موجودى كه مالك هيچ چيز حتى وجود خودش نيست و خودش هر چه در اختيار دارد، از آنِ مولايش مى باشد و به قول مشهور:

«الْعَبْدُ وَ ما بِيَدِهِ مِلْكُ مَوْلاهُ»

عبد (خودش) و هر چه در اختيار دارد، ملك مولايش مى باشد.

عبادت به عملى مى گويند كه حاكى از خضوع، اظهار عبوديت، بندگى و مملوكيت نسبت به مولا و اقرار به مالكيت و ربوبيت او باشد. بنده مى تواند با اعمال مختلفى بندگى و مملوكيت خويش و ربوبيت و الوهيت مولايش را اظهار كند مثلًا براى نشان دادن اين معنا با احترام و خضوع در مقابل مولايش بايستد، اوامر او را بدون چون و چرا اطاعت كند، پشت سر او راه برود، در مقابل او خم شود يا به خاك بيفتد و .... هر كدام از اعمال فوق مى تواند مصداق عبادت باشد همچنان كه مى تواند فقط به عنوان تكريم و احترام باشد؛ البته اظهار عبوديت عابد و ربوبيت معبود در بعضى از اعمال آشكارتر است و سجده كردن و به خاك افتادن بيشترين ظهور را در عبادت دارد.

عبادت جز در برابر خدا انجام نمى گيرد، گرچه ممكن است فردى مشرك باشد و دو رب را در مالكيت خود

شريك بداند و نسبت به آن دو اظهار بندگى كند؛ يا فردى كافر و گمراه شده و غير خدا را رب و مالك خود دانسته و در مقابل او اظهار عبوديت كند.

خداوند تنها مولا، مالك و ربّ جهان آفرينش است و عبادت تنها سزاوار اوست و

معارف قرآن، ج 2، ص: 91

شايسته نيست كه بندگان او، غير او را به ربوبيت بپذيرند و در قبال غير او اظهار بندگى كنند، از اين روست كه پيام رسانان او حق نداشته اند بندگان را به پرستش غير او بخوانند:

«وَ لا يَأْمُرَكُمْ انْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَالنَّبِيّينَ ارْباباً ايَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ» «1»

(هيچ پيامبرى حق ندارد امر كند) كه ملائكه و پيامبران را به ربوبيت بپذيريد، آيا شما را به كفر امر مى كند؟!

بنابراين امر به سجده بر آدم عليه السلام به معناى امر به اظهار عبوديت و بندگى ملائكه و ربوبيت آدم عليه السلام نبوده است چون چنين اظهار عبوديتى نه در مقابل غير خدا صحيح و جايز است و نه خداوند مستقيم يا غير مستقيم به چنين كارى فرمان مى دهد بلكه به معناى امر به اظهار خضوع و تسليم در برابر كرامت، فضيلت و شايستگى آدم عليه السلام بوده است و سجده ملائكه نيز نسبت به آدم فقط اظهار و اعتراف به اين معنا نسبت به آن بزرگوار بود.

از اينكه خداوند به ملائكه امر كرد كه براى آدم سجده كنيد، معلوم مى شودكه سجده عملى نيست كه صرفاً و ذاتاً عبادت باشد بلكه مى تواند به عنوان عبادت باشد و يا به عنوان اعتراف به كرامت يا به عناوين ديگر و سجده كردن به نيت اظهار بندگى براى غير خداوند حرام است اما به عنوان اعتراف به كرامت و غير آن حرام

نمى باشد همچنان كه يعقوب و فرزندانش در مقابل يوسف به عنوان اعتراف به كرامت و فضيلت او، سجده كردند.

البته با توجه به اينكه سجده در بين اعمال ديگر بيشترين ظهور را در عبادت و اظهار بندگى دارد، ذوق دينى حكم مى كند كه جز موارد خاصى كه خداوند دستور داده حتى براى اعتراف به كرامت نيز در مقابل اولياى خدا سجده نكنيم و به خاك نيفتيم. اين كار ممكن است پيامدهاى بد ديگرى نيز داشته باشد؛ مثلًا افراد عامى و كم اطلاع نتوانند معناى صحيح اين عمل را درك كنند و كم كم منحرف شده و به غلو بيفتند و يا دشمنان، اين عمل را بهانه كرده و از آن عليه اسلام و شيعه چماق تكفير بسازند.

از طرف ديگر سجده ملائكه براى آدم علاوه بر اظهار خضوع نسبت به آدم و اعتراف به كرامت و فضيلت او، عبادت و اظهار اطاعت محض از آمر يعنى خداوند هم بود

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 80.

معارف قرآن، ج 2، ص: 92

همچنان كه سجده يعقوب و فرزندانش براى يوسف عليه السلام، هم اعتراف به فضيلت و كرامت او بود و هم اظهار بندگى و شكر نسبت به خداوند كه چنين مقامى را به او عطا كرده و در هر دو مورد، آدم و يوسف عليهما السلام در حقيقت قبله بودند و مسجود حقيقى ذات حضرت حق بود همچنان كه ما كعبه را قبله گاه خود مى گيريم و با سجده به سوى كعبه خدا را عبادت مى كنيم. «1»

دليل سجده نكردن شيطان

دليل سجده نكردن همان كفر، خودبينى و استكبار ابليس بود.

«ابى وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ» «2»

سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران بود.

او گرچه به خالقيت خدا اعتراف

داشت (خَلَقْتَنى ... وَ خَلَقْتَهُ) «3» و گرچه قدرت خدا را بالاتر و برتر مى دانست و از همين رو از خدا مهلت خواست (انْظِرْنى «4» ولى در جنب شرافت و كرامت حق تعالى براى خود نيز شرافت و كرامت قائل بود و به جهت همين استقلال در شرافت و كرامتى كه براى خود قائل بود، به آدم سجده نكرد و او را شايسته مسجود بودن ندانست و با خدا به منازعه پرداخت. «5»

او در توجيه سجده نكردن خود نيز همين توهمات را مطرح كرد. اول اينكه به ملاك مسجود بودن آدم توجه نكرد. خداوند فرموده بود:

من آفريننده بشرى از خاك هستم پس آن گاه كه او را استوار ساختم و از روح خود در او دميدم، براى او به سجده بيفتيد. «6»

از اين كلام خدا استفاده مى شود كه ملاك مسجود بودن آدم عليه السلام، آفرينش خاكى او

______________________________

(1)- الميزان، ج 11، ص 246.

(2)- بقره (2)، آيه 34.

(3)- اعراف (7)، آيه 12.

(4)- همان، آيه 14.

(5)- ر. ك. اسراء (17)، آيه 62؛ اعراف (7)، آيه 16؛ ص (38)، آيه 82.

(6)- ص (38)، آيه 72.

معارف قرآن، ج 2، ص: 93

نبود بلكه چون آدم حامل روح الهى بود، برترى و كرامت يافت و ملائكه موظف شدند به حامل روح الهى سجده كنند و اظهار خضوع نمايند ولى شيطان اين مطلب را ملاحظه نكرد و آفرينش خاكى آدم را پست تر از آفرينش نارى (آتشى) خود شمرد و دوم اينكه بر فرض خداى تعالى ملائكه و شيطان را مأمور به سجده بر مخلوق خاكى محض كرده بود، باز براى شيطان مجال اعتراض و سرپيچى نبود و حق نداشت آفرينش نارى خود را برتر بشمرد زيرا

نه آتش داراى شرافت ذاتى است و نه خاك، شرافت فقط از آنِ خداست و در جهان خلقت آن كه به خدا تقرب جويد، شريف مى شود و آنچه از خدا دورى گزيند، ذليل و پست مى گردد. او در اينجا بايد شرافت را فقط به خدا انتساب مى داد و با لحاظ حق مولويت و ربوبيت خدا، امر صريح خدا را امتثال مى كرد و به خودش مى گفت كه حتما در اين مخلوق خاكى شايستگى هايى است كه چنين كرامتى يافته و بدون شك امر خدا بدون مصلحت نيست گر چه مصلحت آن معلوم نباشد. اقتضاى عبوديت و بندگى، اطاعت محض از مولاست همچنان كه اقرار به علم و حكمت حق تعالى نيز اذعان به صحيح بودن امر او را در پى دارد. خداوند نيز در توبيخ شيطان بدون اينكه استدلال او را ابطال كند، به وظيفه اطاعت محض و بى چون و چرا از امر توجه داده و مى پرسد:

آن گاه كه تو را امر به سجده كردم، چه چيز تو را از سجده كردن بازداشت؟

استكبار و كفر پنهان ابليس

شيطان گرچه معتقد به خالقيت، قاهريت و ربوبيت تكوينى حق تعالى بود ولى اين اعتقاد، اصيل و واقعى نبود. و از همان ابتدا براى خودش در جنب عزّت، شرافت و استقلال حق تعالى، عزت، شرافت و استقلال قائل بود ولى اين اعتقاد باطنى اش را مستور داشته و زمينه اى براى ظهور اين اعتقادش پيش نيامده بود.

شيطان از جمله جنيانى بود كه با عبادت مدارج ترقى را طى كرده و در زمره ملائكه قرار گرفته بود و در اينجا امر به سجده بر آدم عليه السلام متوجه او نيز شد. قبل از اين امر، او خود را شايسته مقام

قدس ملائك مى ديد و خود را در اين مقام مى يافت و با ملائك به پيشگاه خداوند پيشانى بندگى بر خاك مى ساييد و اين اظهار ذلت و عبوديت مطابق ميل

معارف قرآن، ج 2، ص: 94

و هواى او بود ولى وقتى امر سجده بر آدم متوجه او گشت و مأمور شد به موجودى خاكى اظهار خضوع كند و در برابر كرامت و فضيلت او كرنش نمايد، نتوانست اعتراض، استكبار و كفر و عناد خويش را پنهان كند و كفر مستور او آشكار گشت.

عبرت از سرانجام ابليس

تمام بدبختى شيطان، زاييده تكبّر و خود بزرگ بينى او بود، تا جايى كه علم و حكمت خداوند را انكار كرد و به فرمان او خرده گرفت. بدين جهت، به جاى بزرگى، پستى و ذلّت را براى خويش خريد و مغضوب و رانده درگاه الهى شد.

اين آزمون بزرگى براى انسانهاست تا بدانند: تكبّر، خود بزرگ بينى، فخر فروشى و انحراف از مسير تواضع و فروتنى در مقابل خداوند و انسانها، سرانجام شومى دارد.

امام على عليه السلام در خطبه قاصعه در نكوهش كبر و خودخواهى چنين مى گويد:

از كار خدا درباره شيطان عبرت گيريد، كه [عبادت و] بندگى طولانى و كوشش فراوانِ او را به خاطر لحظه اى سركشى، تباه ساخت.

او شش هزار سال عبادت كرده بود- كه معلوم نيست از سالهاى دنيا بوده يا سالهاى آخرت- پس چه كسى بعد از ابليس با داشتن چنين گناهى از كيفر خدا مصون مى ماند. «1»

اخطار به فرزندان آدم

اشاره

«يا بَنى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما اخْرَجَ ابَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْاتِهِما انَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ انَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ اوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» (اعراف، آيه 27)

اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباسشان را از تنشان بيرون آورد تا عورتشان را به آنان نشان دهد، همانا او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد، همانا ما شيطانها را سرپرست كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.

______________________________

(1)- نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 287.

معارف قرآن، ج 2، ص: 95

تقوا، پوشاننده معايب

اين آيه اگر چه با خطاب «بنى آدم»، شروع شده، ولى برحسب معنا ادامه آيه قبل است كه خداوند فرمود:

اى فرزندان آدم! ما بر شما لباسى فروفرستاديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و نيز پوششى زيبا نازل كرديم، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خداست، شايد ايشان متذكر شوند. «1»

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اى فرزندان آدم! بدانيد كه براى شما معايب و نواقص باطنى است كه آشكار شدن آنها باعث رسوايى شماست همچون عورت ظاهرى كه آشكار شدنش باعث رسوايى و عار است و جز لباس تقوا، چيزى آنها را نمى پوشاند و خداوند براى پوشاندن آنها، شما را به وسيله فطرت و پيامبران به لباس تقوا راهنمايى كرد تا با آن زشتيهاى باطنى خود را بپوشانيد و مانع ظهور آنها شويد زنهار كه شيطان فريبتان ندهد و جامه فطرى تقوا را كه خدا بر شما پوشانده، از تنتان بيرون نكند همانطور كه از تن پدر و مادرتان (آدم و حوا) بيرون كرد و عورتهاى

مخفى آنها را بدانان نماياند. «2»

خطر فريب شيطان

جمله «او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد»، در واقع اخطار براى تمام فرزندان آدم و تأكيد بر دورى از فريب شيطان است و مى فهماند كه راه نجات از فتنه هاى ابليس، بسيار باريك است؛ زيرا وى طورى به انسان نزديك مى شود و او را مى فريبد كه فريب خورنده نمى فهمد. «3»

جمله پايانى آيه «انّا جعلنا الشياطين اولياء لِلّذين لا يؤمنون» پاسخ به اين پرسش است كه خداوند دادگر و مهربان چرا دشمنى قدرتمند را بر انسان، مسلط ساخته است؛ دشمنى كه هيچ گونه موازنه اى ميان توانايى انسانها و قدرت او نيست هر جا كه بخواهد

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 26.

(2)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 8، ص 87، البته بنابر صريح آيه شريفه (22، اعراف) و روايات وقتى آدم و حوا از درخت ممنوع خوردند، لباسهاى بهشتيشان فرو ريخت و عورتهاى آنها آشكار شد، ناگزير با برگ درختان بهشتى خود را پوشاندند.

(3)- الميزان، مترجم، ج 8، ص 87.

معارف قرآن، ج 2، ص: 96

مى رود، بدون اينكه كسى حضورش را احساس كند؟

اين آيه در پاسخ مى گويد ما شياطين را سرپرست و ولىّ افراد بى ايمان قرار داديم يعنى امكان ورود شيطان به قلب و حكومتش بر اعضا، به دست خود انسانهاست.

شيطان وارد بدن و قلب افراد بى ايمان مى شود. بنابراين، براى او در وجود بندگان خالص خدا و مؤمنان، جايى نيست.

آراستگى به هنگام عبادت

اشاره

«يا بَنى ادَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا انَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» (اعراف، آيه 31)

اى فرزندان آدم، زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، همانا خدا اسراف كنندگان را دوست

ندارد.

زينت چيست؟

زينت چيزى است كه به وسيله آن عيوب و موجبات نفرت از بين مى رود يا پوشيده مى گردد و صاحب زينت به وسيله آن زيبا و دوست داشتنى مى گردد. زينت داراى انواع و اقسامى است از جمله: زينت نفسانى و معنوى مانند علم، تقوا، اعتقادات حق، اخلاق پاك و نيكو، زينت جسمانى مانند نيرومندى، موزون بودن بدن، زينت خارجى مانند مال، اولاد و مقام. «1» در آيه فوق زينت به صورت مطلق و بدون قيد آمده و ظاهراً همه اقسام را در برمى گيرد.

نفى آداب جاهلى

در جاهليت عرب بعضى از اقوام و قبايل آداب غلط و ناپسندى داشتند. در اين آيه دو مورد از آنها را نفى مى كند. اول اين كه بعضى از قبايل عريان براى طواف خانه كعبه وارد مسجد الحرام مى شدند و فقط زنان با آويزان كردن دو تكه پارچه عورتين خود را

______________________________

(1)- التحقيق فى كلمات القران الكريم، حسن مصطفوى، ج 4، ص 374.

معارف قرآن، ج 2، ص: 97

مى پوشاندند. مردان آنان در روز و زنانشان در شب به طواف خانه مى رفتند و معتقد بودند كه نبايد با لباسى كه در آن گناه شده، طواف خانه كرد و به مسجد داخل شد و خارج شدن از لباس را به هنگام طواف، نماد و تفأّلى براى خارج شدن از گناهان و پاك و بى پيرايه گشتن مى دانستند.

دوم اينكه در طول مدت احرام از خوردن غذاهاى خوب و لذيذ خوددارى مى كردند و اندكى طعام بخور و نمير اكتفا مى نمودند و اين اعمال را تعظيم خانه مى شمردند. «1»

خداوند در اين آيه شريفه اين عادات جاهلى را مردود شمرد و دستور داد در هنگام وارد شدن به مساجد براى نماز يا طواف خانه خدا، هم با پوشيدن

لباس عورت خود را بپوشانند و هم به زينتهاى ديگر اعم از زينتهاى مادى مانند لباس فاخر، عطر زدن، شانه كردن مو و زينتهاى معنوى مانند ايمان، تقوا و حضور قلب آراسته گردند و هم زينتهاى خارجى مانند اموال و اولاد را باخود همراه ببرند. تا از اموال درجهت رفع حوائج ديگران بهره گيرند و فرزندان را با نماز و عبادت آشنا و مأنوس سازند و هم در ايام حج و ديگر ايام از خوردنيها و آشاميدنيها و ديگر نعمتهاى خدا به اقتصاد و ميانه روى بهره گيرند.

چند نكته

اول- با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد كه آراستگى، نظافت و استفاده صحيح از زينتهاى دنيا كارى پسنديده و شايسته است. متأسفانه هميشه كج فهمانى هستند كه زهد و بى اعتنايى به دنيا را به ترك زينتهاى دنيا و ژنده پوشى و ... تفسير مى كنند و استفاده از زينتهاى دنيوى را كارى ناپسند و دور از شأن مؤمنان مى پندارند درحالى كه زهد به معناى دلبستگى و تعلق نداشتن به دنيا و نعمتهاى زودگذر و زوال پذير آن است نه استفاده نكردن از نعمتها و زينتهاى دنيا.

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى حضرت امير عليه السلام ابن عباس را براى احتجاج روانه كرد، او بهترين لباسش را پوشيد و با بهترين عطر خود را خوشبو كرد و بر بهترين مركبش سوار شد و به سوى آنان رفت. خوارج چون او را مشاهده كردند به انكار گفتند: اى

______________________________

(1)- منهج الصادقين، ملا فتح الله كاشانى، ج 4، ص 21.

معارف قرآن، ج 2، ص: 98

ابن عباس در حالى كه تو در نزد ما بهترين افراد هستى، آيا چنين لباسى مى پوشى؟

ابن عباس در جواب گفت: اين اولين مطلبى است كه در مورد آن با

شما مخاصمه مى كنم بعد آيه «قل من حرّم ...» و آيه «خذوا زينتكم ...» را خواند. «1»

دوم- در تجمّل و آراستگى بايد نيت صحيح باشد و به انگيزه هاى صحيح و الهى صورت گيرد نه به قصد ربودن دلها، فخر فروشى و ... كه در اين صورت فرد متجمّل مورد قهر خدا قرار گرفته و عقاب و كيفر خداوند در كمين او خواهد بود. از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

هركس براى غير خدا بوى خوش استعمال كند، بد بوتر از مردار به صحنه قيامت خواهدآمد. «2»

هر زنى كه عطر بزند و از كنار قومى بگذرد تا عطر او به مشامشان برسد، آن زن زناكار است. «3»

هر كس لباسى برگيرد كه بدان مباهات كند و نظرها را جلب نمايد، تا آن لباس را از تن درنياورده، مورد نظر خدا قرار نخواهد گرفت. «4»

سوم- در تجمل مثل كارهاى ديگر بايد ميانه روى باشد. همچنان كه ترك تجمّل و ژنده پوشى پسنديده نيست، زياده روى نيز ناپسند است. بنابر بيان امام صادق عليه السلام مال وديعه خدا نزد بندگان است كه اجازه داده آن را براى تهيه خوراك، پوشاك، مسكن، مركب، ازدواج و ديگر احتياجات زندگى در حد اعتدال و ميانه روى مصرف كنند و مابقى آن را براى رفع حاجت نيازمندان جامعه انفاق كنند و اگر كسى از حد اعتدال، بيشتر مصرف كند، جزء مسرفان خواهد بود. «5»

رسول خدا از دو نوع لباس نهى فرمود، لباسى كه در زيبايى مشهور باشد و انسان را مورد توجه همگان قرار دهد و لباسى كه در زشتى مشهور باشد. «6»

______________________________

(1)- البرهان، ج 2، ص 11.

(2)- ميزان الحكمه، ج 5،

ص 575.

(3)- همان، ص 576.

(4)- همان، ج 8، ص 481.

(5)- البرهان، ج 2، ص 10.

(6)- ميزان الحكمه، ج 8، ص 475.

معارف قرآن، ج 2، ص: 99

لباس اگر مطابق عرف جامعه نباشد و زشتى و ناپسندى آن آشكار و واضح باشد، سبب تحقير و خوارى پوشنده مى گردد و مؤمن نبايد شخصيت خود را تخريب و خود را خوار گرداند. اگر لباس خيلى زيبا و جالب هم باشد، علاوه بر اينكه سبب مشهور شدن صاحبش مى گردد، ممكن است او را به تكبّر و تبختر وادارد.

هر امّتى مهلتى دارد

اشاره

«لِكُلِّ امَّةٍ اجَلٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»

(اعراف، آيه 34)

براى هر امتى زمان معيّنى است كه هرگاه فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند.

علّت فروپاشى ملتها و تمدنها

خداوند در اين آيه، به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملّتها اشاره مى كند.

بايد دانست كه مرگ و حيات، مخصوص افراد انسان نيست، بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز برمى گيرد. با اين تفاوت كه فنا و نابودى ملّتها اغلب بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و رو آوردن به ظلم و ستم و فرو رفتن در منجلاب گناه و شهوات و دورى از خداست. جوامعى كه چنين باشند، در سراشيبى سقوط و فروپاشى قرار مى گيرند.

بررسى سقوط تمدنهايى مثل تمدن بابل و فراعنه مصر، قوم سبأ، كلدانيان و مسلمانان اندلس و ... اين حقيقت را نمايش مى دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى از طرف خداوند، حتى ساعتى نتوانستند پايه هاى لرزان حكومت خويش را نگه دارند.

بنابراين، تاريخ تمدنها و فرهنگهاى گذشتگان بايد فرا روى جوامع امروز بشرى باشد، و بدانند كه اگر جامعه اى از مسير حق، عدالت و خداپرستى خارج شود و در سراشيبى سقوط در منجلاب گناه، ظلم، فساد اخلاقى و جنسى قرار گيرد، ناگزير از تن دادن به اين سنت مسلّم خداوندى است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 100

معناى «ساعة»

معارف قرآن ج 2 127

بايد توجه داشت كه تعبير «ساعة» به معناى جزئى از اجزاى زمان، «1» گاهى لحظه و گاهى مقدار كمى از زمان است، هر چند در عرف امروز، به 124 شبانه روز گفته مى شود.

نزاع دوزخيان

«قالَ ادْخُلُوا فى امَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْانْسِ فِى النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ امَّةٌ لَعَنَتْ اخْتَها حَتَّى اذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ اخْريهُمْ لِاوليهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ اضَلُّونا فَاتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ وَ قالَتْ اوليهُمْ لِاخْريهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ»

(اعراف، آيات 38- 39)

(خداوند به آنها) مى گويد: در صف گروههاى پيش از خود، از جن و انس در آتش، داخل شويد هر زمان گروهى وارد مى شود. همتاى خود را لعن مى كند وقتى همگى در دوزخ گرد آيند گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: خداوندا! اينها ما را گمراه ساختند، پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن، خداوند گويد همه را (عذاب) دو چندان است، ولى شما نمى دانيد. و گروه پيشوايان به پيروان گويند: شما بر ما امتيازى نداشتيد، پس به كيفر كارهايى كه مى كرديد، عذاب را بچشيد.

اين آيات، سرنوشت شوم بعضى از كافران را ترسيم مى كند كه هنگامى كه داخل آتش شدند، با هم مسلكهايشان نزاع مى كنند: «كُلَّما دَخَلَتْ امَّةٌ لعنت اخْتَها» هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شود، به دسته ديگر لعن و نفرين مى كند و او را مسؤول بدبختى خود مى داند.

فريب خوردگان در دوزخ زبان به شكايت مى گشايند و مى گويند: پروردگارا! اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، عذاب و كيفر آنها را دو چندان كن. كيفرى به علّت اينكه گمراه بودند و

كيفرى به سبب گمراه كردن ما.

خداوند پاسخ مى دهد: مجازات هر دو دسته (گمراه كننده و گمراه شونده) دو چندان

______________________________

(1)- مفردات راغب، واژه «ساعه».

معارف قرآن، ج 2، ص: 101

است، ولى شما نمى دانيد. اغوا كننده به جهت گمراهى خود و گمراه كردن ديگران عذاب مضاعف مى شود و اغوا شونده نيز بدين جهت كه گمراه گشته و دعوت گمراه كنندگان را پذيرفته و سياهى لشكر سران كفر شده است، عذابى دو چندان خواهد داشت.

امام صادق عليه السلام در مورد پيروان بنى اميه (مصداق پيروان ستمگر) مى فرمايد:

«اگر بنى اميه كسانى نمى يافتند كه دبيرشان شوند و خراج برايشان جمع كنند و در ركابشان براى دفاع از آنان بجنگند و در جمعه و جماعتشان حاضر شوند، به هيچ وجه حق ما را غصب نمى كردند.» «1»

اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

اشاره

«وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْاعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسيماهُمْ وَ نادَوْا اصْحابَ الْجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ اذا صُرِفَتْ ابْصارُهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ وَ نادى اصْحابُ الْاعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما اغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ اهؤُلاءِ الَّذينَ اقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا انْتُمْ تَحْزَنُونَ» (اعراف، آيات 46- 49)

و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى است و بر «اعراف»، مردانى هستند كه همه را از سيمايشان مى شناسند، و اهل بهشت را كه هنوز داخل بهشت نشده اند ولى اميد آن را دارند، ندا در دهند كه سلام بر شما! و چون ديدگانشان بسوى اهل جهنم برگردد، گويند:

پروردگارا! ما را قرين گروه ستمگر مگردان.

اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان) را كه از سيمايشان آنان را مى شناسند، صدا

مى زنند و مى گويند: ديديد كه گردآورى (مال و ثروت، زن و فرزندان) و تكبرهاى شما به حالتان سودى نداد! آيا اينها (بهشتيان) همانهايى نيستند كه سوگند ياد كرديد كه رحمت خدا، هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! داخل بهشت شويد كه نه ترس داريد و نه غمناك مى شويد.

______________________________

(1)- سفينة البحار، ج 2، ص 107، بيروت.

معارف قرآن، ج 2، ص: 102

اعراف چيست؟

«عُرف» به معناى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيز است «1». آيه شريفه به حجاب و مانعى كه بين بهشت و دوزخ است، اشاره مى كند و مى فرمايد: «وَ عَلَى الْاعْرافِ» يعنى در بلندى و قسمتهاى بالاى اين حجاب مردانى هستند كه «2» .... پس اعراف مقامى است بلند كه بر محشر، بهشت، دوزخ و اصحاب آن دو مشرف است به طورى كه «مردان اعراف» بهشتيان و دوزخيان را مى بينند و با آنان صحبت مى كنند و آنان را به ورود به بهشت يا دوزخ اذن مى دهند و امر مى كنند. علامه طباطبائى قدس سره اعراف را به مقام تدبيركنندگان امور پادشاهان و حكّام تشبيه كرده كه در زير سلطه آنان اقوامى سعيد و بهره مندند و اقوامى نيز به زندان و عذاب گرفتارند. «3»

رجال اعراف و اصحاب اعراف

در اين آيات سخن از رجالى است كه بر بلنداى حجاب بين بهشت و دوزخ قرار دارند كه آنان را در آيه بعد با عنوان «اصحاب اعراف» هم خوانده است. و در روايات سخن از «اصحاب اعراف» است و تعيين مصداق آن كه عبارتند از:

1- انبيا و خلفايشان 2- مؤمنان گناهكار 3- مستضعفان قاصر.

بنابر روايات اين سه گروه در اعراف هستند؛ انبيا و اوصيايشان بر بالاى اعراف ناظر و حاكم بر آن صحنه اند و مؤمنان گناهكار در طول اين گردنه براى عبور از آن و رسيدن به بهشت و مستضعفان قاصر خارج از جهنم و در ابتداى آن گردنه به اميد امر و دستگيرى خدا.

و اما «رجال اعراف» كه بر بالاى آن هستند (وَ عَلَى الْاعْرافِ رِجالٌ) فقط پيامبران و اوصيايند زيرا:

1- فقط آنانند كه از آن مقام عالى بر صحنه قيامت

و بهشت و دوزخ ناظر و حاكمند و هم مؤمنان گناهكار و مستضعفان قاصر را مى بينند و هم دو گروه ديگر يعنى مؤمنان

______________________________

(1)- الميزان مترجم، ج 8، ص 152؛ مفردات راغب، چاپ دارالمعرفه، ص 332.

(2)- تفسير كنزالدقايق، ج 5، ص 90.

(3)- ر. ك. الميزان مترجم، ج 8، ص 165.

معارف قرآن، ج 2، ص: 103

نيكوكار كه حسابشان پاك بوده و سريع وارد بهشت شده اند و كافران و مستضعفان مقصر كه بدون حساب وارد جهنم شده اند. «1» (يَعْرِفُونَ كُلا بِسيماهُمْ)

2- فقط آنانند كه در قيامت حق دارند حرف بزنند، سؤال و جواب نمايند و حكم به حق كنند، و غير آنان را حق حرف زدن، سؤال و جواب و حكم كردن نيست. «2»

3- آنان را «رجالٌ» ناميد و به طور نكره ذكر كرد تا به شأن و مقام والاى آنان اشاره كند. «3»

4- در اين آيات «رجال اعراف» جداى از اهل بهشت و دوزخ و ناظر بر هر دو گروه و در امان از هول و فزع قيامت معرفى شده اند؛ پس معلوم مى شود آنان همان مخلَصان هستند كه در آيه 128 سوره صافّات «4» ذكر شده اند.

5- ممكن است تصور شود عبارت «لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ» وصف «رجال اعراف» است و به همين جهت آنان را مؤمنان گناهكار يا مستضعفان شمرده اند؛ ولى از دقت در آيه معلوم مى شود كه اين فراز وصف مؤمنان گناهكار است كه هنوز وارد بهشت نشده اند و شايد- همچنان كه در روايتى هم آمده است كل عبارت «وَ نادَوْا اصْحابَ الجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ اذا صُرِفَتْ ابْصارُهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»

همه اش سخن مؤمنان گناهكار باشد كه در اعراف بوده و هنوز وارد بهشت نشده اند. وقتى آنان برادران مؤمن صالح خود را در بهشت مى بينند، بدانان سلام مى كنند درحالى كه هنوز خود وارد بهشت نشده اند و طمع آن را دارند و وقتى كافران را در جهنم مى بينند، از بودن با آنان به خدا پناه مى برند. «5»

و اما «رجال اعراف» كه در آن اوج هستند و همه را مى شناسند، كافران را توبيخ و

______________________________

(1)- كافران اعمالشان نابود شده و فرداى قيامت براى آنان ميزان بر پا نمى شود و بدون حساب وارد جهنم مى شوند. (كهف (18)، آيه 105).

(2)- «لا يَتَكَلَّمُونَ الَّا مَنْ اذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (نباء (78)، آيه 38).

(3)- علامه طباطبايى مى نويسد: تعبير «رجال» آن هم به طور نكره و بدون الف و لام به حسب عرف لغت دلالت بر اعتنا به شأن اشخاصى دارد كه مقصود از آن هستند و چون بنا بر عادت كلمه «رجل» دلالت بر انسان قوى در اراده و تعقل دارد حالا اين قوت در جهت خير و كمال باشد يا در جهت شر و شيطنت، در آيات 46 اعراف، 27 نور، 108 توبه و 109 يوسف به معناى انسانهاى قوى در كمال و خير و در آيات 62 ص و 6 جن به معناى انسانهاى قوى در شيطنت مى باشد. ترجمه (الميزان، ج 8، ص 153.)

(4)- «فَانَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ الَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» همگى در دادگاه عدل الهى احضار مى شوند جز بندگان مخلَص خدا.

(5)- تفسير نمونه چنين تفسير كرده است. ر. ك. ج 6، ص 187- 188.

معارف قرآن، ج 2، ص: 104

سرزنش مى كنند كه ببينيد كه چگونه عِدّه و عُدّه، مال و منال و جمعيت طرفدار

براى شما دردى دوا نكرد و ببينيدكه اين مؤمنان مستضعف كه شما قسم مى خوريد كه مورد رحمت خدا واقع نمى شوند، چگونه نجات مى يابند و بعد به مؤمنان گناهكار امر مى كنند كه وارد بهشت شوند و در آخرين مرحله هم مستضعفان مورد رحمت خدا واقع شده و از اعراف گذشته و به بهشت مى رسند و آخرين گروهى هستند كه به رحمت الهى نايل مى شوند. «1»

روايت زير مؤيد همين تفسير است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

اعراف تپه هايى است بين بهشت و دوزخ كه پيامبران و اوصياى آنان و گناهكاران امتشان آنجا هستند همچنان كه فرمانده سپاه- به هنگام عبور از گردنه- همراه و ياور سپاهيانش مى باشد، مؤمنان صالح كه از گناهكاران سبقت گرفته اند وارد بهشت شده اند و خلفاى الهى مؤمنان گناهكار را مورد خطاب قرار مى دهند كه به برادران نيكوكار خود بنگريد كه بر شما سبقت گرفته اند پس گناهكاران به آنان سلام مى دهند همان طور كه خداوند از زبان آنان فرمود: «وَ نادَوْا اصْحابَ الْجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» و خداوند از گناهكاران مؤمن چنين خبر داده: هنوز وارد بهشت نشده اند ولى اميد آن را دارند كه به شفاعت پيامبر و امام به بهشت وارد شوند. سپس اين گناهكاران به اهل جهنم نگاه مى كنند و از بودن با آنان به خدا پناه مى برند. بعد رجال اعراف يعنى انبياء و جانشينانشان، مردانى از اهل جهنم را به سرزنش مى گيرند كه ... و سپس به مؤمنان گناهكار به امر خدا دستور ورود به بهشت مى دهند. «2»

عمل زشت قوم لوط و كيفر آن

اشاره

«وَ لُوطاً اذْ قالَ لِقَوْمِهِ اتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ احَدٍ مِنَ الْعالَمينَ انَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ انْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ وَ ما

كانَ جَوابَ قَوْمِهِ الَّا انْ قالُوا اخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ انَّهُمْ اناسٌ يَتَطَهَّرُونَ فَانْجَيْناهُ وَ اهْلَهُ الَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ وَ امْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ

______________________________

(1)- الميزان، ج 8، ص 142.

(2)- همان، ص 143.

معارف قرآن، ج 2، ص: 105

عاقِبَةُ الُمجْرِمينَ» (اعراف، آيات 80- 84)

و (به خاطر آوريد) لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است؟! آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان؟ بلكه شما گروه اسرافكار (و منحرفى) هستيد! ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر خود بيرون كنيد كه اينان مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نيستند)! ما او و خاندانش را نجات داديم جز همسرش كه از باقى ماندگان (در شهر) بود. و (آنگاه) بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم (بارانى از سنگ، كه همه آنها را نابود ساخت) بنگر كه عاقبت بدكاران چگونه بود.

پايه گذاران سنتى شوم

از آيه هشتاد استفاده مى شود كه عمل بسيار زشت و ننگين «همجنس بازى» را اولين بار قوم لوط انجام دادند و اين، گناهشان را چند برابر مى كند؛ زيرا آنان پايه گذار يك سنت شوم براى ديگران شدند و مى دانيم هر كس سنّتى نيكو از خود به يادگار نهد، در اجر و پاداش معنوى آن با عاملان به آن سنّت، شريك است و چنانچه پايه گذار سنّتى ناشايسته باشد، در وزر و وبال آن با عاملان به آن سنّت بد، سهيم خواهد بود.

در آيه قبل، گناه قوم لوط، بطور سربسته ذكر شده است، ولى در آيه بعد پرده از روى

آن برداشته شده و فرموده است: شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد و از زنان صرف نظر مى كنيد، و چه انحرافى بالاتر و بدتر از انحراف از فطرت و طبيعت انسان و استفاده از غريزه جنسى در مسيرى كه با ساختار جسمانى انسان، مغاير است؟ كه علاوه بر زيانهاى جسمى و انحطاط معنوى، موجب اختلال نسل بشر مى گردد. دراين دو آيه يك بار مطلب بطور سربسته، مطرح و بار ديگر به وضوح بيان شده است، و اين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم است و نشانگر قباحت و فضاحت بسيار «همجنس بازى» مى باشد.

استحاله ارزشها

هواپرستى، اصرار بر گناه، فراگير شدن فساد و خوگرفتن بِدان، شخصيت انسانى فرد

معارف قرآن، ج 2، ص: 106

و جامعه را از بين مى برد و سبب مى شود فضايل به فراموشى سپرده شود و ارزش خود را از دست بدهد و رذايل و پستى ها جنبه ارزشى به خود بگيرد. در قوم لوط كه به فساد و فحشا خو گرفته بودند، در اثر تكرار و عموميت يافتن، به تدريج فحشاء و همجنس بازى بار منفى خود را از دست داد و به يك عادت قومى مبتلا گرديد به طورى كه در نگاه آنان افرادى كه از اين عمل زشت روگردان بودند، شايستگى زندگى در آن شهر و با آن جماعت را نداشتند و مجرمانى بودند كه بايد به جرم پاكى و اجتناب از فساد از شهر رانده شوند.

در فرهنگ جاهلىِ قوم لوط، پاكدامنى گناه، و فساد و فحشا كارى پسنديده و بى عيب و اشكال قلمداد مى شود همچنان كه در جاهليت قبل از قيامت نيز متأسفانه ظلم، فساد، فحشاء، عريانى و ... رواج يافته و معروف و پسنديده جلوه مى كند

و پاكدامنى، عفت، حيا و پوشش عقب افتادگى، ارتجاع و ناپسندى قلمداد مى گردد «1» به طورى كه امروز در غرب و حتى بعضى كشورهاى به اصطلاح اسلامى مى بينيم زنان و دختران جوان را به جرم رعايت عفت، حيا و پاكدامنى و احتراز از اختلاط و عريانى از دانشگاهها و مدارس و مجامع اخراج مى كنند و فريادشان مانند قوم لوط بلند است كه:

اخراجشان كنيد، اينان قومى هستند كه پاكى مى ورزند.

باران عذاب

هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قومى را صادر كند، قومى كه در برابر پند و اندرز منطقى و هدايت يك پيامبر بزرگ ايستادند و ضمن پافشارى در فساد خود متوسل به زور، تهديد و تهمت شدند. بدين جهت، خداوند عذاب خود را بر اين قوم فاسد، سركش و لجوج فرستاد.

تحريم همجنس بازى

همجنس بازى از گناهان بسيار بزرگ است و داراى حدّ شرعى است. حدّ همجنس بازى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 6، ص 306.

معارف قرآن، ج 2، ص: 107

در اسلام- خواه فاعل باشد يا مفعول- اعدام است. ناگفته نماند كه حدّ اين گناه بزرگ شرايط دقيقى دارد كه در كتابهاى فقهى آمده است. رواياتى كه در تقبيح و مذمّت همجنس بازى از پيشوايان اسلام نقل شده بسيار تكان دهنده است و نشان مى دهد كه اين گناه، بسيار بزرگ و شنيع است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ جامَعَ غُلاماً جاءَ يَوْمَ القِيمَةِ جُنُباً لا يُنَقّيهِ ماءُ الدُّنْيا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ اعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَسائَتْ مَصيراً ثُمَّ قالَ انَّ الذَّكَرَ يَرْكَبُ الذَّكَرَ فَيَهْتَزُّ الْعَرْشُ لِذلِكَ» «1»

هر كس با (پسر) نوجوانى آميزش جنسى كند، روز قيامت، ناپاك وارد محشر مى شود، چون آب دنيا او را پاك نمى كند و خداوند بر او غضب كند او را از رحمت خود دور گرداند و دوزخ را براى او آماده سازد و چه بد جايگاهى است ... سپس فرمود: هرگاه مردى با مردى آميزش كند، عرش خدا به لرزه درمى آيد.

كم فروشى (كم كارى)

اشاره

«وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُواللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (اعراف، آيه 85)

و به سوى (مردم) مدين، برادرشان شعيب را فرستاديم، (او به قوم خود) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، برهانى از جانب پروردگارتان به سوى شما آمده (و

حجّت بر شما تمام شده) پيمانه و وزن را تمام دهيد (كم فروشى نكنيد) و حق مردم را كم ندهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن، فساد نكنيد، اگر شما مؤمن باشيد، اينها برايتان بهتر است.

كيل به معناى مقياسى است كه جنس را از نظر حجم با آن مى سنجند و كلمه «بخس»

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 14، ص 249.

معارف قرآن، ج 2، ص: 108

به معناى نقص در وزن و اندازه گيرى است. «1»

دعوت به اجتناب از كم فروشى

حضرت شعيب عليه السلام قوم خود را پس از دعوت به توحيد (كه اساس و پايه دين است)، ابتدا به وفاى به كيل و ميزان و اجتناب از كم فروشى دعوت كرده است و آنگاه آنان را از فساد در زمين، برحذر داشته است، چون برخلاف فطرت انسان است.

منظور از فساد در زمين گناهانى است كه باعث سلب امنيت مالى و جانى دراجتماع مى گردد.

جمله «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» علت براى اين دو دعوت است، زيرا وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم اقتصادى و اجتماعى، براى جامعه انسانى بهتر است و سعادت دنيايى جامعه را بهتر تأمين مى كند.

اهميت رعايت حقوق مردم

مسأله رعايت «كيل و وزن»، «پرهيز از كم فروشى» و «رعايت حق مردم» به قدرى در «تنظيم نظام اقتصادى جامعه» مهم و مؤثر است كه در جاهاى متعدد قرآن بدان اشاره شده است.

عوارض كم فروشى

بايد بدانيم كه اساس زندگى اجتماعى، بر مبادله و داد و ستد است. بدين جهت، افراد اجتماع در شؤون اقتصادى زندگى، بناچار بايد داراى روحيه تعاون و همكارى باشند.

از روشنترين مصاديق اين مبادله و داد و ستد، معاملات مالى است؛ بخصوص معاملاتى كه كالاى آن داراى وزن و حجم است. پس معاملات و خريد و فروش، از اركان حيات اجتماعى انسان است.

حال اگر در معامله اى از راه كم فروشى و ندادن حق مردم، به كسى خيانتى شود، تدبير او در زندگى اش تباه و محاسبه و اندازه گيرى او در مسائل مادى زندگى اشتباه مى شود. اگر

______________________________

(1)- ترجمه تفسير الميزان، ج 15، ص 441، دفتر انتشارات اسلامى.

معارف قرآن، ج 2، ص: 109

اين مرض (كم فروشى و ندادن حق مردم) همگانى شود، كلّ تدبير و نظام معيشتى اجتماع، دچار فروپاشى مى شود؛ بنابراين، اركان حيات زندگى اجتماعى متلاشى خواهد شد. «1» وانگهى اعتماد عمومى از ميان مى رود و جامعه از نظر اخلاقى و اجتماعى، دچار تزلزل مى گردد و سقوط مى كند.

كم كارى، مصداق كم فروشى

يكى از مصاديق كم فروشى، كم كارى است؛ يعنى كسى كه تعهد خدمت در سازمانى مى دهد، در حقيقت بخشى از ساعات فعال عمر خود را به آن سازمان مى فروشد، حال اگر در اين مدت، كم كارى كند، در واقع از وقت فروخته شده خود، كم گذاشته است.

متأسفانه مسأله كم كارى، دامنگير جامعه ما بخصوص بعضى از افراد شاغل در ادارات و ارگانهاى دولتى است. بايد دانست، شخصى كه در قبال مثلًا هشت ساعت كار، فلان مقدار حقوق مى گيرد، بايد هشت ساعت كار كند و گرنه از نظر شرعى در مقابل حقوقى كه از بيت المال مسلمين مى گيرد، مسؤول است.

اين مشكل اغلب دامنگير كشورهاى عقب مانده و جهان سوم است.

يكى از علل اصلى عقب ماندگى اين كشورها فرهنگ گريز از كار است، درحالى كه در كشورهاى صنعتى و پيشرفته، عكس آن مطرح است و بطور معمول تلاش مى شود تا در تمام مدّت كار، فعالانه كار كنند.

عمران و آبادى، در سايه ايمان و تقوا

اشاره

«وَ لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (اعراف، آيه 96)

و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى مى كنند، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولى (آنها حقايق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 10، ص 543، دفتر انتشارات اسلامى، با دخل و تصرف.

معارف قرآن، ج 2، ص: 110

بركات آسمان و زمين

دراينكه منظور از بركات آسمان و زمين چيست؟ نظريه هاى مختلفى ابراز شده است.

بعضى بركات آسمان را باران، برف، سرما و گرماى مناسب، به موقع و كافى و بركات زمين را روئيدنيهاى بسيار، ميوه فراوان، امنيت راهها و شهرها و مانند آن شمرده اند. «1» بعضى ديگر اجابت دعاها را بركات آسمان و حل مشكلات زندگى را بركات زمين دانسته اند، «2» و بعضى نيز احتمال داده اند بركات آسمان نعمتهاى معنوى و بركات زمين نعمتهاى مادى باشد. «3»

سنت جارى در نظام آفرينش

آيه فوق به سنّتى از سنن الهى جارى در نظام آفرينش تصريح دارد. سنت «بركت زايى ايمان و تقواى عمومى»؛ يعنى هرگاه افراد جامعه به ايمان و تقوا گرايش يابند، خداوند درهاى بركت آسمان و زمين را بر آنها خواهد گشود و نعمتها را از بالا و پايين به آنها خواهد رساند. آيات زير نيز به اين سنت الهى تصريح دارد:

«يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً الى قُوَّتِكُمْ» «4»

(هود به قوم خود گفت:) اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد و به سوى او روآوريد تا (بارانِ) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.

البته اين سنت جزيى از سنت «تأثيرگذارى اعمال در نظام آفرينش» است كه هم شامل اعمال خوب است و هم اعمال بد. ايمان و تقوا بركت زاست و كفر، شرك، ظلم و گناهان فساد و مصيبت بار. آيات زير نيز به «فسادآورى و مصيبت زايى» كفر و ظلم و شرك تصريح دارد:

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ ايْدِى النَّاسِ» «5»

به خاطر دستاورد (بد) مردم، فساد در خشكى و دريا ظاهر شده است.

______________________________

(1)- الميزان، ج 8، ص

201.

(2)- مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 698، ناصر خسرو.

(3)- تفسير نمونه، ج 6، ص 266.

(4)- هود (11)، آيه 52.

(5)- روم (30)، آيه 41.

معارف قرآن، ج 2، ص: 111

«ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ» «1»

هر مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست.

تبيين اين سنّت

چگونه ممكن است ايمان و صلاح قوى سبب بركت و آبادانى گردد و يا ظلم و كفر قوى سبب فساد و ويرانى شود؟ علامه طباطبايى در بيان اين سنت مى فرمايد:

به طور كلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى يك بدن، به يكديگر متصل و مرتبط است به طورى كه صحت و سقم و انحراف و استقامت يك عضو در صدور افعال از ساير اعضا تأثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزا و اطراف آن جريان دارد و به بيان قرآن شريف تمامى اين اجزا به سوى خداى سبحان و هدفى كه براى آنها مقدر شده، در حركتند.

انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن- مخصوصاً اگر از اعضاى برجسته باشد- در ساير اجزا به طور نمايان اثر سوء مى گذارد و (در نتيجه قانون عمل و عكس العمل) آثارى هم كه ساير اجزاى اين عالم در اين جزء دارند، فاسد مى شود و خلاصه فسادى كه از جزء مزبور به ساير اجزاء راه يافته بود به خودش برمى گردد؛ بنابراين اگر امتى از راه فطرت (كه نظام آفرينش بر آن اساس استوار گرديده) منحرف گردد، اسباب طبيعى محيط به او هم مختل شده و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت برمى گردد و خلاصه دود كجرويهايش به چشم خودش مى رود (همچنان كه اگر امتى بر مسير فطرت استوار بماند و يا بعد از انحراف

به اين مسير بازگردد، اسباب طبيعى محيط به او هم به اعتدال فطرى بازمى گردد و در نتيجه اين اعتدال، صلاح و بركت نصيب مى گردد). «2»

جواب يك اشكال

بعضى گمان كرده اند اين طرز تفكر ناشى از ضعف و آگاهى نداشتن به نظام فراگير علت و معلول است. بشر چون توان مقابله با بلاهاى طبيعى را ندارد، آنها را به خواست خدا نسبت مى دهد تا خود را قانع و راضى سازد و اگر در علم پيشرفت كند، هم مى بيند

______________________________

(1)- شورى (42)، آيه 30.

(2)- الميزان، مترجم، ج 8، ص 247.

معارف قرآن، ج 2، ص: 112

كه اين حوادث ناشى از علل طبيعى است كه آنها را «قهر طبيعت» مى نامند و هم خود را براى مقابله با آنها مجهز مى كند.

اين طرز تفكر ناشى از غرور علمى بشر و جهل به مفاهيم دينى است. آنان گمان كرده اند معارف دينى اين حوادث را مستند به علل طبيعى نمى داند و آنها را بدون واسطه فعل خدا مى شمارد؛ از اين رو با شناختن علت مادى حادثه، به خيال خود خدا را به عقب نشينى وادار مى كنند درحالى كه از نگاه معارف اسلامى، خداوند، و در مرحله بعد، علل معنوى جانشين، در عرض، همرديف يا شريك عوامل مادى نيستند. از نگاه قرآن خداوند تنها علت واقعى هر چيز است و جز خدا علت ديگرى وجود ندارد. خداوند در مرحله بعد دو نوع علت در جهان آفرينش تعبيه كرده و اين نظام را بر آن مبنا استوار ساخته است: علل مادى و علل معنوى كه اين دو نيز در عرض هم نيستند. علل مادى علت هاى قريب حوادث هستند و علل معنوى علتهاى بعيد و علتهاى معنوى بر علتهاى مادى تفوق و

برترى دارند. هر حادثه اى چه خوب و چه بد، علت آن فقط خداست زيرا اوست كه آن را و علتش را ايجاد كرده و اثر عليت را در علتش قرار داده تا براى ايجاد معلول مؤثر باشد و علل معنوى فوق علتهاى مادى هستند زيرا خداوند چنين مقدر فرموده و اراده كرده است كه اگر در جامعه اى ايمان و تقواى عمومى (علت معنوى) حاصل شد، علل مادى را طورى سامان دهد كه بركت زا گردند و اگر در جامعه اى كفر و شرك (علت معنوى) حاكم شد، علل مادى را طورى سامان دهد كه مصيبت زا باشند.

بنابراين اعتقاد به «سنّت تأثيرگذارى اعمال بر طبيعت» منافات با اعتقاد به نظام علت و معلول نداشته و ناشى از جهل و ضعف بشر نيست.

بازشناسى سنّتها

خداوند در جهان آفرينش سنتهاى مختلفى را جارى كرده است كه هركدام اقتضاءاتى دارد و شناختن آنها لازم است و مى تواند خيلى از سؤالها را پاسخ بگويد. مثلًا بسيارى مى پرسند مگر ايمان، بركت زا و كفر و ظلم، مصيبت زا نيست، پس چرا بسيارى از جوامع اسلامى گرفتار بلايا و مصائب اند و بسيارى از جوامع كفر در رفاه و عيش بسر مى برند؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 113

اگر سنتهاى الهى را بشناسيم، به راحتى اين سؤال را پاسخ خواهيم گفت. سنت «تأثيرگذارى اعمال بر طبيعت» و «بركت زايى ايمان و مصيبت زايى كفر و ظلم» از سنن اصلى و اوّلى و عمومى حق تعالى است ولى غير از اين، سنتهاى ديگرى هم وجود دارد كه حاكم و وارد بر اين سنت هستند؛ مثلا سنت «مصيبتهاى هشدار دهنده» بدين بيان كه هرگاه در جامعه جاهلى پيامبرى براى هدايت فرستاده مى شود، حق تعالى به صورتهاى مختلفى پيامبرش را

يارى مى دهد و زمينه هاى موفقيت او را ايجاد مى كند؛ از جمله اينكه قوم سركش و طغيانگر او را به بلايا و مصيبتها گرفتار مى كند تا شايد از غرور و خودسرى دست بردارند و به ذلت و عبوديت خويش پى ببرند و دعوت پيامبر را اجابت كنند:

«وَ ما ارْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ الَّا اخَذْنا اهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» «1»

در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آن كه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند.

سنت ابتلا و سنت استدراج نيز از سنتهاى وارد و حاكم هستند. «سنت ابتلا» براى مشخص ساختن، جدا كردن و خالص ساختن مؤمنان است بدين صورت كه خداوند بر جامعه اى كه به پيامبر او ايمان آورده اند، بلايا و مصيبت ها را مى فرستد تا مؤمنان واقعى از منافقان و سست ايمانها مشخص شوند و ممتاز گردند و علاوه بر آن مؤمنان در كوره امتحان آبديده گردند و خالص شوند. «2»

و اما «سنت استدراج» كه بعد از «سنت مصيبت هاى هشدار دهنده» بر كافران اجرا مى شود؛ وقتى بلايا و مصيبت هاى هشدار دهنده كافران طغيانگر را متنبّه نساخت و آنان بر طغيانگرى خويش اصرار ورزيدند، خداوند رحمت خويش را از آنان دريغ مى دارد و درهاى نعمت ظاهرى را بر آنان مى گشايد تا در ناز و نعمت غوطه ور شوند و به آنان مهلت مى دهد تا به تدريج بر استكبارشان افزوده گردد و وقتى به دركات كفر و ظلم رسيدند، بناگاه قهر خدا بر آنان فرود خواهد آمد و بساط آنان را برخواهد چيد:

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 94.

(2)- آل عمران (3)، آيه 154.

معارف قرآن، ج 2، ص: 114

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا

يَعْلَمُونَ وَ امْلى لَهُمْ انَّ كَيْدى مَتينٌ» «1»

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند گريبانشان را خواهيم گرفت و به آنان مهلت مى دهم كه تدبير من استوار است.

بنابراين اگر مؤمنان نيكوكار و صالح به بلايا و مصيبت ها گرفتار شوند، «سنت ابتلا و خالص سازى» بر آنان جارى شده و اگر نعمتهاى مادى و معنوى برايشان فراوان شود، نتيجه ايمان و تقوايشان است و چنان كه از صراطِ ايمان و تقوا منحرف شوند و به ظلم و كفر روآورند، نتيجه آن به صورت بلايا و مصيبت به آنان خواهد رسيد و كافران طغيانگر اگر گرفتار بلاها و مصيبت ها گردند، سنت هشدار دادن بر آنان جارى شده است و اگر نعمتهاى ظاهرى فراوان نصيبشان شود، گرفتار استدراج شده اند و اين نعمتهاى ظاهرى مقدمه عذاب بنيان برانداز است.

انتظار بيجا از رهبرى

اشاره

«قالُوا اوذينا مِنْ قَبْلِ انْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ انْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الْارْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ» (اعراف، آيه 129)

(بنى اسرائيل به موسى عليه السلام) گفتند: پيش از آنكه سوى ما بيايى، آزار ديديم و پس از آمدنت- هم اكنون- نيز آزار مى بينيم، (موسى عليه السلام) گفت: اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد و بنگرد چگونه عمل مى كنيد؟

آيه مورد بحث، گلايه بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى عليه السلام با آن دست به گريبان بودند، منعكس مى سازد. گويا آنها متوقع بودند كه با قيام حضرت موسى عليه السلام تمام مشكلاتشان به سرعت حل شود و فرعون و طرفدارانش از ميان بروند و سرزمين پهناور و حاصلخيز مصر

با نعمتهاى خداوندى آن در اختيار آنها قرار گيرد. چنانكه عده اى از مردم كشور ما در جريان انقلاب اسلامى و پس از پيروزى

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيات 182- 183.

معارف قرآن، ج 2، ص: 115

انقلاب، انتظار داشتند تمام مشكلات و كمبودها بسرعت برطرف گردد و مردم در كمال رفاه و آسايش، روزگار بگذارنند، و حال آنكه:

نابرده رنج گنج ميسر نمى شودمزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

پيروزى در سايه استقامت

حضرت موسى عليه السلام به بنى اسرائيل مى فهماند كه هر چند، سرانجام بر فرعون پيروز خواهند شد، امّا تا رسيدن به پيروزى نهايى، راه درازى در پيش دارند كه جز در سايه ايمان، صبر، پايدارى و تلاش در جهت اعتلاى كلمه حق، بدان دست نخواهند يافت. «1»

مسلمانان نيز بايد بدانند كه رسيدن به حكومت حق و از ميان برداشتن طاغوتها در سايه تلاش، مجاهده، ايثار و استقامت در راه خدا ميسّر است و اگر ما دين خدا را يارى كنيم، او نيز ما را يارى خواهد كرد «2» و اين سنّت تغييرناپذير الهى است.

انتقام الهى

اشاره

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ بِانَّهُمْ كَذَّبُوا باياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ وَ اوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى اسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ» (اعراف، آيات 136- 137)

سرانجام، از آنها (فرعونيان) انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم، زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند و مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به آن قوم مستضعف واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل به خاطر صبر و استقامتى كه از خود نشان دادند، تحقق يافت و آنچه (از بناهاى استوار و كاخهاى مجلل) كه فرعونيان، همواره مى ساختند و آنچه از باغها كه داربستهاى آن را برمى افراشتند، واژگون كرديم.

«اورثنا» از ماده ارث است و در اينجا منظور اين است كه بنى اسرائيل را وارث ملك و

______________________________

(1)- قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا انَّ الْارْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ (اعراف (7)،

آيه 128).

(2)- انْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اقْدامَكُمْ (محمد (47)، آيه 7).

معارف قرآن، ج 2، ص: 116

حكومت و مملكت گردانديم و آنان را از بندگى و بردگى نجات داده و به سرزمين مقدسى وارد كرده و قدرت و حكومت بخشيديم.

«يستضعفون» از ماده استضعاف گرفته شده است و مفهوم آن چنين است كه فرد يا افرادى، جمعيتى را ضعيف نگه دارند تا بتوانند از آنها بهره كشى كنند.

تعبير به «مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها» اشاره به سرزمينهاى پهناورى است كه در اختيار بنى اسرائيل قرار گرفت كه به واسطه وسعت زياد، داراى افقهاى متعدد و مشرقها و مغربهاى متفاوت بوده است.

پيروزى مستضعفان، سنّتى الهى

گر چه در اين آيه، تنها سخن از بنى اسرائيل و سرانجام صبر و استقامت آنها در برابر فرعونيان آمده، ولى بطورى كه از آيات ديگر قرآن «1» استفاده مى شود، اين موضوع، اختصاص به قوم خاصى ندارد، بلكه مردم هر جامعه مستضعفى كه به پا خيزند و در مقابل طاغوتها ايستادگى و براى آزادى خود از بند اسارت، تلاش كنند و در اين راه صابر و پايدار باشند، سرانجام پيروز خواهند شد.

حبط اعمال

اشاره

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا باياتِنا وَ لِقاءِ الْاخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ الَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (اعراف، آيه 147)

كسانى كه آيات ما و ديدار آخرت را دروغ شمردند، اعمالشان نابود گشت؛ آيا جز آنچه عمل كردند، پاداش داده مى شوند؟

حبط و تكفير

حبط يعنى باطل شدن، هدر رفتن، بى اثر و نابود شدن عمل است و منظور از «حبط و

______________________________

(1)- به عنوان نمونه، آيه پنج سوره قصص ذكر مى شود: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ»

معارف قرآن، ج 2، ص: 117

احباط» اين است كه بعضى از اعمال بد مثل ارتداد و كفر سبب مى شود كه اعمال خوب فرد باطل و بى اثر شود و نابود گردد و سعادت دنيا و آخرت كه نتيجه آن اعمال است، به دست نيايد. تكفير در مقابل «حبط و احباط» است يعنى كارهاى خوب مثل ايمان آوردن سبب مى شود كه كارهاى بدى كه از فرد سر زده، پوشيده شود و مورد عفو قرار گيرد و از پرونده او حذف گردد.

حبط و تكفير عمل از مسائل مسلم است و آيات و روايات زيادى تصريح دارد كه بعضى از گناهان سبب حبط همه يا بعضى از اعمال خوب و بعضى از كارهاى نيك سبب تكفير همه يا بعضى از گناهان مى شود كه به شرح بيشتر آن مى پردازيم.

اسباب حبط

1- كفر و عناد با حق، اعمال خوب كافر براى وى در دنيا و آخرت عامل سعادت نمى گردد و اين اعمال نابود مى شوند.

«مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ الَيْهِمْ اعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لايُبْخَسُونَ اولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ الَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» «1»

كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را مراد خود قرار دهند، [جزاى كارهايشان را در اينجا به طور كامل به آنان مى دهيم و به آنان در اينجا كم داده نخواهد شد. اينان كسانى هستند كه در آخرت جز

آتش برايشان نخواهد بود و آنچه در دنيا كرده اند به هدر رفته و آنچه انجام مى داده اند، باطل گرديده است.

كسانى كه فقط دنيا را در نظر دارند و منكر مبدأ و معاد هستند و غايت و هدفشان فقط اهداف مادى است، نتيجه كارهاى خود را در همين دنيا مى بينند. كارهاى آنان در همين نظام علت و معلول دنيايى قرار مى گيرد و اگر مانعى پيش نيايد و با عوامل ديگر در يك راستا قرار گيرند، نتيجه دنيايى خود را مى دهد مثلًا كسى كه براى رسيدن به شهرت، مال، حكومت و مانند آن فعاليت مى كند، چنانچه عوامل ديگر با او يار باشد، به اين

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 2، ص: 118

نتيجه مى رسد و خداوند در مورد او ظلم نمى كند و كارش را بى نتيجه نمى گرداند و به مقدار وجود عوامل به نتيجه دلخواهش مى رسد ولى اين عمل در همين دنيا نابود مى شود و در آخرت براى او نتيجه اى مثبت به بارنمى آورد چون او براى آنجا كارى نكرده است و وقتى وارد صحنه محشر مى شود هيچ كار خيرى ندارد و وقتى وارد صحنه آخرت مى شود- چون آخرت باطن دنياست- برايش ظاهر مى شود كه آن دنيايش آتشى است كه اعمالش را مى خورد و نابود مى گرداند؛ از اين رو خداوند آخرت آنان را «خانه هلاك» ناميده است. «1»

2- ارتداد، كسى كه مدتى مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده است، با مرتد شدن و انكار خدا، آخرت يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سرپيچى از احكام ولايى آن حضرت «2»- كه همه اش به انكار خدا برمى گردد- خود را در لجنزار متعفن كفر و عناد مى اندازد و اين

لجنزار متعفن تمام دارائيهاى ارزشمندش را درخود فرو مى برد و از ارزش مى اندازد. چنين كسى اگر قبل از توبه بميرد، «3» جز كفر و ارتدادش چيزى براى عرضه در آخرت ندارد. «4»

3- رعايت نكردن حرمت رسول خدا، احترام رسول خدا واجب است و رعايت نكردن آن موجب حبط اعمال مى گردد:

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَرْفَعُوا اصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ انْ تَحْبَطَ اعْمالُكُمْ وَ انْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» «5»

اى مؤمنان، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و آن چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گويد، با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بى آنكه بدانيد كرده هايتان تباه شود.

اين بى حرمتى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله اگر از روى بى اعتنايى و به عنوان تحقير و

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 28؛ ر. ك. الميزان، ج 10، ص 176.

(2)- الميزان، ج 18، ص 247.

(3)- البته منافاتى ندارد كه مرتد فطرى توبه اش در درگاه خدا قبول شود و مسلمان بميرد و از طرف ديگر، توبه او در ظاهر قبول نبوده و محكوم به اعدام باشد.

(4)- بقره (2)، آيه 217.

(5)- حجرات (49)، آيه 2.

معارف قرآن، ج 2، ص: 119

خفيف شمردن ايشان باشد، كفر است ولى اگر از روى بى ادبى و جهالت باشد، گر چه كفر حساب نمى شود، ولى باعث حبط اعمال فرد مى گردد.

4- منت و آزار پس از صدقه، اين كار نيز سبب حبط صدقه مى گردد:

«يا ايُّها الَّذينَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْاذى «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را با منت و آزار، باطل مكنيد.

اسباب تكفير و پوشانندگى

1- توبه، توبه از كفر و ايمان آوردن سبب مى شود كه همه گناهان ايمان آورنده

پوشيده و محو گردد بلكه اگر صادقانه توبه كند و ايمان آورد و علاوه بر آن به مقتضاى ايمانش عمل كند (توبه نصوح)، در اثر اين توبه و ايمان كامل، اعمال زمان كفر او كه باطل بودند، به حسنات تبديل شده و حيات سعيد پيدامى كند و سبب سعادت دنيايى و آخرتى او مى گردد. «2»

«الَّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» «3»

مگر كسانى كه توبه كنند، ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند كه اينان، خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مى كند.

توبه از گناهان نيز سبب پوشيده شدن و محو گناهان مى گردد.

2- اجتناب از گناهان بزرگ (كبائر)، اگر كسى خود را از ارتكاب گناهان بزرگ بازدارد و سعى داشته باشد لغزشهايى كه از او سر زده، تكرار نشود، خداوند به خاطر خوددارى و تقواى او لغزشهايش را مى آمرزد.

«انْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» «4»

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد، دورى گزينيد، گناهان كوچك و لغزشهاى شما را مى پوشانيم.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 264.

(2)- الميزان، ج 2، ص 119.

(3)- فرقان (25)، آيه 71.

(4)- نساء (4)، آيه 31.

معارف قرآن، ج 2، ص: 120

3- كارهاى نيك،

«انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» «1»

همانا نيكى ها بديها را از بين مى برند.

بطلان احباط و تحابط

تا اينجا معلوم شد كه اجمالًا بعضى از گناهان سبب حبط و بى اثر گشتن همه يا بعضى از كارهاى خوب مى شود همچنان كه ايمان و عمل صالح نيز اثر تكفير و پوشانندگى دارد.

بعضى در اين مورد قائل به يك قاعده كلى شده و گفته اند گناهان و كارهاى خوب به طور كلى نسبت به هم اثر از بين بردن دارند و قانون «احباط و تحابط» بين آنها

حاكم است، گرچه در تفسير اين قانون نيز با هم اختلاف دارند.

بعضى گفته اند هر يك از سيئات و حسنات، ديگرى را از بين مى برد و خودش جايگزين آن مى گردد و اين همان احباط است.

بعضى گفته اند فعل بعدى با مقدار مساوى خودش از مخالف قبلى ساقط مى گردند و هر كدام باقى داشت، به آن مقدار پاداش يا كيفر تعلق مى گيرد. «2» (بنابراين قول، تحابط است)

نتيجه هر دو نظريه اين است: فردى كه هم گناه كرده و هم كار نيك انجام داده، اگر كار نيكش بزرگتر يا متأخر باشد مانند كسى است كه فقط نيكوكار بوده و هيچ كار بدى از او سر نزده است و كسى كه كار بدش متأخر يا بزرگتر بوده مانند كسى است كه هيچ كار نيكى از او سر نزده و فقط بد كار بوده است. البته اين نظريات نه با عدل الهى سازگار است و نه با سيره عقلا. در سيره عقلا كسى كه فقط نيكى كرده با كسى كه هم نيكى كرده و هم بدى و نيكى اش متأخر يا بزرگتر از بدى اش است، مساوى نمى باشد و يكسان نگريسته نمى شود همان گونه كسى كه فقط بدكار بوده با كسى كه بدى اش متأخر يا بيشتر از نيكى اش بوده، يكسان نمى باشد.

از طرف ديگر عقلا نسبت به كسى كه هم نيكى كرده و هم بدى، نسبت به نيكى اش قدردانى و پاداش اعمال مى كنند و نسبت به بدى اش سرزنش و كيفر. البته در سيره عقلا

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 114.

(2)- شرح مواقف، جرجانى، ج 8، ص 310.

معارف قرآن، ج 2، ص: 121

نيز گاهى احباط و تكفير به چشم مى خورد مثلًا به خاطر كار نيك و پسنديده او از گناهانش

چشم مى پوشند و يا به خاطر نافرمانى اش، عمل خوبش را نمى پذيرند و يا از پاداش او مى كاهند و اين به عنوان يك اصل كلى و هميشگى نيست. آيات و روايات نيز حاكى از آن است كه بعضى از انسانها درحالى وارد صحنه محشر مى شوند كه در نامه عمل خود مخلوطى از عمل نيك و بد دارند «1» و گروهى از مؤمنان با اينكه به خاطر ايمانشان بهشتى هستند ولى قبل از ورود به بهشت در مراحل مختلف سكرات، قبر و قيامت عذابهايى را براى پاك شدن گناهانشان مى چشند. «2»

بنابراين احباط، تحابط و تكفير به عنوان يك قاعده كلى و فراگير باطل است ولى در مواردى وجود دارد و سيره عقلا و آيات و روايات، هم مؤيد ابطال كلى آن است و هم مؤيد اثبات جزئى و موردى آن مى باشد.

حيله يهود در فرار از تكاليف الهى

اشاره

«وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ اذْ يَعْدُونَ فِى السَّبْتِ اذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ وَ اذْ قالَتْ امَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ اوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً الى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ فَلَمَّا نَسُوا ماذُكِّرُوا بِهِ انْجَيْنَاالَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ اخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ» (اعراف، آيات 163- 166).

و از آنها درباره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود، سؤال كن- هنگامى كه آنها در روز شنبه (به فرمان خدا) تجاوز مى كردند، هنگامى كه ماهيهايشان روز شنبه- كه روز تعطيل و استراحتشان بود- آشكار مى شدند، امّا در غير روز شنبه سراغ آنها نمى آمدند، اينگونه آنها را به چيزى

آزمايش كرديم كه در برابر آن نافرمانى مى نمودند و هنگامى كه گروهى از آنها (به گروه ديگر) گفتند چرا جمعى را اندرز مى دهيد كه سرانجام، خداوند آنها را هلاك خواهد كرد و

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 102.

(2)- ر. ك. الميزان، ج 2، ص 170.

معارف قرآن، ج 2، ص: 122

يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت؟ (آنها را به حال خود واگذاريد تا نابود شوند) گفتند:

- اين اندرزها- براى اعتذار (و رفع مسؤوليت) در پيشگاه پروردگار شماست، و شايد آنها تقوا پيشه كنند. امّا هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانى شان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم. تا هنگامى كه در برابر فرمانى كه به آنها داده شده بود، سركشى نمودند، به آنها گفتيم به شكل ميمونهايى طرد شده درآييد.

اصحاب شنبه

در اين آيات به سرگذشت گروهى از يهود كه در ساحل دريا زندگى مى كردند، اشاره مى كند. ظاهراً كار و كسب در روز شنبه بر يهود حرام بوده است «1» و اين قوم هم كه در كنار دريا زندگى مى كردند، در روز شنبه از صيد ماهى نهى شده بودند. خداوند آنان را امتحان كرد و روزهاى شنبه ماهيان بر سطح آب و جويبارها ظاهر مى شدند و در دسترس بودند و روزهاى ديگر به عمق آب فرو مى رفتند. آنان در نهايت به وسوسه افتادند و دست به حيله زدند و با انداختن طور در آب در روز شنبه و جمع آورى آن در روز يكشنبه و يا با آماده ساختن آبگيرهايى كنار دريا و گيرانداختن ماهيها در روز شنبه و صيد آنها

در روز بعد به حكم خدا تجاوز كردند. گروهى از يهود آنان را نهى كردند و موعظه و تذكر دادند ولى نهى و اندرز آنان مفيد واقع نشد. البته گروه ديگرى هم بودند كه خود مرتكب اين خلاف نشدند ولى مرتكبين را هم نهى نكردند و حتى به گروه نهى كنندگان گفتند كه چرا اينها را اندرز مى دهيد، اينها كه دست بردار نيستند و خداوند هلاكشان مى كند. نهى كنندگان گفتند كه ما به دو دليل آنها را اندرز مى دهيم؛ اوّل براى عذر و اتمام حجت به پيشگاه پروردگار كه ما به وظيفه خود عمل كرده باشيم و دوم شايد اندرز ما در آنان اثر گذارد. خلاصه آن قوم حيله گر بر گناه خود اصرار ورزيدند و عذاب خدا بر آنان نازل شد و هلاك گرديدند. «2»

______________________________

(1)- الكاشف، ج 3، ص 410.

(2)- تفسير نمونه، ج 6، ص 418- 423، با تلخيص.

معارف قرآن، ج 2، ص: 123

بيان يك سنّت الهى

ظاهر آيه «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ» بيانگر اين مطلب است كه از سه گروه (گناهكاران، سكوت كنندگان و ناهيان از منكر) تنها گروه سوم، از مجازات الهى مصون ماندند. و نيز آيه، دلالت دارد كه خداوند، ترك كنندگان نهى از منكر را به خاطر سكوت و بى تفاوتى، شريك جرم آنان به شمارآورده است و اين يك سنت الهى است كه چنانچه انسان قادر باشد با ظلم و ستم مبارزه كند- اگر چه با پند و اندرز يا مبارزه منفى و ترك معاشرت با آنان- ولى مبارزه نكند او نيز چون مجرمان به عذاب، مبتلا مى گردد.

سرور شهيدان، امام حسين عليه السلام با استناد به گفته اجداد بزرگوار خود، «1» بر

اين سنت الهى تأكيد مى فرمود تا شايد مردم بى تفاوت در برابر مظالم حكومت جبار اموى، بر سر عقل آيند و احساس تكليف كرده، قيام كنند.

كيفر مسخ براى گناهكاران

ممكن است سؤال شود آيا هر دو گروه، يك نوع عذاب ديدند؟ پاسخ اين است كه از آيه «فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ» استفاده مى شود كه كيفر مسخ (تبديل شدن به ميمون) منحصر به گناهكاران بود.

كلاه شرعى يا كجراهه

از سرگذشت اين قوم، معلوم مى شود كه خلافكارى آنها زير پوشش «حيله و كلاه شرعى» بوده است. مجازات شديد اين گروه، نشان مى دهد كه چهره واقعى گناه، با دگرگون ساختن ظاهر آن، دگرگون نمى شود.

آنها كه تصور مى كنند گناه را مى توان با تغيير چهره ظاهرى، تبديل به يك عمل مجاز كرد، در حقيقت خود را مى فريبند. متأسفانه، اين كار در ميان بعضى از بى خبرانى كه خود

______________________________

(1)- اين حديث شريف، همان حديث معروفى است كه سخنوران انقلابى براى تحريك مردم عليه رژيم ستمشاهى از آن بهره مى جستند و به آن استناد مى كردند: «امّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ انَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قالَ فى حَياتِهِ، مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فى عِبادِاللَّهِ بِالْاثْمِ وَالْعُدْوانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لا فِعْلٍ، كانَ حَقيقاً عَلَى اللَّهِ انْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» (بحارالانوار، ج 44، ص 382).

معارف قرآن، ج 2، ص: 124

را مسلمان نيز مى دانند، فراوان ديده مى شود و اين يكى از چيزهايى است كه چهره مذهب را در نظر افراد بى شمارى، وارونه جلوه داده است.

شكلهاى مختلف امتحان

آزمون الهى، شكلهاى مختلفى دارد؛ گاه بصورت منع از آزار و صدمه به «ناقه» است و گاه به شكل منع صيد ماهى در روز خاص.

درست است كه صيد ماهى، كار خلافى نيست، ولى ممكن است خداوند، جمعيتى را براى آزمايش، بطور موقّت از چيزى نهى كند، تا ميزان اعتقاد آنها نسبت به احكام الهى و دين خدا روشن شود.

مطلب جالب توجه اين كه خداوند گاهى براى آزمودن افراد و مشخص كردن خداترسان از بى پروايان، زمينه گناه را آماده مى كند مثلًا در همين جريان نقل شده

كه روز شنبه كه آنان از صيد و كسب منع شده بودند، ماهيان تا لب آب و بلكه در نهرها و جويهاى جلوى منازل پيش مى آمدند و همه جا در دسترس بودند. در آيه ديگرى نيز خداوند مى فرمايد:

حتماً خداوند شما را با چيزى از شكار كه در دست رس و تير رس شماست مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى در پنهان از او مى ترسد. «1»

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 94.

معارف قرآن، ج 2، ص: 125

پرسش

1- اگر خداوند به همه چيز آگاه است، چه نيازى به پرسش از انبيا و امّتها در روز قيامت است؟

2- نوع شرك شيطان را در سجده نكردن به حضرت آدم عليه السلام توضيح دهيد.

3- خداى مهربان و دادگر، دشمن قدرتمندى مثل شيطان را بر چه انسانهايى مسلّط ساخته است؟

4- منظور از زينت در آيه 31 اعراف چيست؟

5- علّت فنا و نابودى ملّتها چيست؟

6- چرا عذاب اغواگران و گمراهان مضاعف است؟

7- معناى اعراف چيست؟ و اعراف كجاست؟

8- اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

9- عوارض كم فروشى را بنويسيد.

10- خداوند به مردمى كه ايمان بياورند و تقواى الهى پيشه كنند، چه وعده اى داده است؟

11- منظور از بركات آسمان و زمين چيست؟

12- تفاوت «سنتِ بركت زايى ايمان و تقوا» و «سنت استدراج» را توضيح دهيد.

13- انتظار بنى اسرائيل از رهبرشان چه بود؟

14- وراثت زمين در قبال چه چيزى به بنى اسرائيل واگذار شد؟

15- معناى حبط چيست و چه چيزهايى موجب حبط عمل مى شود؟

16- يهود براى فرار از تكليف الهى، چه حيله اى به كار بردند و خداوند چگونه آنها را عذاب كرد؟

17- از داستان اصحاب سبت چه مطالبى استفاده مى شود؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 126

منابع و مآخذ

قرآن كريم.

نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت.

صحيفه سجاديه.

اصول كافى،

مرحوم كلينى قدس سره، اسلاميه.

اطيب البيان، عبدالحسين طيّب، كتابفروشى اسلام، تهران.

بحارالانوار، علّامه مجلسى، مؤسسه الوفاء، بيروت.

البرهان فى تفسير القرآن، سيد هاشم حسينى بحرانى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

تحريرالوسيله، امام خمينى قدس سره، مؤسسه نشر اسلامى.

تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، دارالكتب الاسلاميه.

التفسير الكاشف، محمدجواد مغنيه، دارالجواد، بيروت.

التفسير المبين، محمّدجواد مغنيه، دارالتعارف، بيروت.

تفسير كنزالدقايق و بحرالغرائب، محمد بن محمدرضا مشهدى قمى، وزارت ارشاد.

تفسير المنار، محمد رشيد رضا، دارالمعرفه، بيروت.

تفسير نورالثقلين، حويزى، مطبعة الحكمه، قم.

تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، محمد بن احمد الانصارى القرطبى، دار احياء التراث العربى، بيروت. معارف قرآن، ج 2، ص: 127

جامعه و تاريخ، شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا.

چهل حديث، امام خمينى قدس سره، نشر فرهنگى رجاء.

در سايه قرآن، سيد قطب، ترجمه احمد آرام، انتشارات علمى.

ديوان منسوب به امام على عليه السلام، جمع آورى توسط عبدالعزيز الكرم.

روح المعانى، آلوسى بغدادى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

سفينة البحار، شيخ عباس قمى، انتشارات كتابخانه سنائى.

السيرة النبويه، ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.

كشف الارتياب، سيد محسن امينى، دارالكتب الاسلاميه.

مجمع البيان، طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

المراجعات، سيد عبدالحسين شرف الدين، مؤسسه اعلمى، بيروت.

مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، انتشارات علمى.

المفردات، راغب اصفهانى، دارالمعرفه.

من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، دارالتعارف بيروت.

الميزان، علامه طباطبائى قدس سره، دفتر انتشارات اسلامى.

ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى.

نقش ائمه در احياء دين، علامه عسكرى، مجمع علمى اسلامى.

وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

وفاء الوفاء، نورالدين السمهودى، دار احياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 3، ص: 9

پيشگفتار

معارف قرآن ج 3 39

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با

پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 3، ص: 10

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و

سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 3، ص: 11

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده

است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 3، ص: 12

كتاب حاضر با شماره (كد) 4/ 214 و شامل 6 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اداره آموزش هاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 3، ص: 13

مقدمه

قرآن مجيد كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده

است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است. هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خداست، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبراكرم (ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فراروى شماست گلچينى از آيات قرآنى است كه از نه سوره- 18 تا 26- و در

معارف قرآن، ج 3، ص: 14

نه فصل مورد بحث قرار گرفته است. در ابتداى هر فصل نخست، فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به تناسب حجم جزوه- كه در حد يك واحد آموزشى است- انتخاب و تبيين شده است.

هدف جزوه آشنايى اجمالى دانشجويان عزيز با سوره هاى ياد شده و به ياد سپارى مطالب مهم آنهاست. به اميد آنكه هر چه

بيشتر بر معارف حياتبخش قرآن آگاهى يا بيم و آنها را فراروى زندگى خويش قرار دهيم.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى سپاه معارف قرآن، ج 3، ص: 15

فصل اوّل: معارفى از سوره توبه

اشاره

اين سوره كه به نامهاى متعددى از جمله «الفاضحه» (رسوا كننده) و «العذاب» نيز خوانده مى شود، بيشتر به نامهاى «برائت» و «توبه» شهرت دارد كه متناسب با آيات اوّل (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ...) و 118 اين سوره (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ ...) است.

سوره برائت، مدنى است و 129 آيه دارد، برخى آغاز نزول آن را درسال نهم هجرت مى دانند كه بعضى آيات آن پيش از جنگ تبوك و برخى ديگر پس از آن نازل شده است.

در اينكه آيا سوره توبه، سوره اى مستقلّ است و يا نيمه دوم و پايانى سوره انفال بوده اختلاف است، چرا كه روايات نيز در اين باره مختلفند. علّامه طباطبائى قدس سره، يكى بودن اين دو سوره را ترجيح مى دهد و روايات مربوط بدان را قويتر مى داند.

به هر حال، اين تنها سوره اى است كه در آغاز آن، «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» نيامده است و محتواى آن بيشتر بر محور چند مسأله دور مى زند از جمله: جنگ با مشركان و اهل كتاب، سرزنش و توبيخ تخلف كنندگان از جنگ، بيان حال و اوصاف منافقان و نهى از دوستى و ولايت كفار.

فشرده مطالب سوره

اين سوره به شرح صفات و روحيات چهار گروه: مؤمنان حقيقى، مؤمنان سست اعتقاد، منافقان و مشركان پرداخته است. ابتدا با لحنى كوبنده، برائت و بيزارى خدا و رسولش را از مشركان اعلام داشته و به آنان تنها چهار ماه فرصت مى دهد كه دست از عقايد باطل خود بردارند. در اين قسمت از سوره نحوه رفتار مسلمانان با مشركان عهدشكن و مشركانى كه رعايت عهد و پيمان را مى نمايند مشخص شده است. حكم به

معارف قرآن، ج 3، ص:

16

قتال با مشركان و نجاست مشركان نيز در زمره همين آيات بيان شده است.

در قسمتهايى از اين سوره به بيان صفات مؤمنان حقيقى پرداخته و كسانى را كه با جان و مال در راه خدا به مجاهده قيام كرده اند مورد تمجيد قرار مى دهد؛ و اينان را در نزد خدا، داراى مقام بزرگى مى داند. همچنين آن عده از اين گروه را كه به دليل نداشتن استطاعت مالى، قدرت رفتن به جبهه را ندارند مورد تفقد و دلجويى قرار مى دهد.

در آياتى نيز به وصف مسلمانان سست اعتقادى كه اقوام و دارايى خود را بيشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست مى دارند پرداخته و آنان را تهديد به عذاب نموده است و از آنان به سختى انتقاد كرده كه چرا اينقدر به زندگى دنيايى چسبيده و حاضر به جهاد در راه خدا نيستند. داستان تخلف از جنگ سه نفر از مسلمانان و مبارزه منفى با آنان كه منجر به پشيمانى و توبه آنان گرديد، مربوط به اين گروه از مسلمانان مى باشد در آيات زيادى از اين سوره به شرح حال منافقان پرداخته و موضع گيريهاى آنان در مسأله جهاد در راه خدا و دست زدن به حيله هاى فراوان براى عدم حضور در جبهه جنگ را برملا ساخته است و نيز توطئه هاى آنان مانند ساختن مسجد ضرار- براى ايجاد تفرقه بين مؤمنان و درست كردن پايگاهى براى منافقان- را تشريح كرده است و پيامبر را از نماز گزاردن بر اموات آنان و حضور بر سر قبرشان منع كرده است.

برائت از مشركان

اشاره

«بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَسيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ

غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكافِرينَ وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ انْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ» (توبه، آيات 1- 3)

[اين اعلام بيزارىِ خدا و پيامبر او از مشركانى است كه با آنها عهد بسته ايد پس (اى كافران) مدت چهار ماه (به شما مهلت داده مى شود تا) در زمين سير كنيد (هر جا مى خواهيد برويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و خداوند،

معارف قرآن، ج 3، ص: 17

خوار كننده كافران است و اعلامى است از خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند، پس اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و كافران را به كيفرى دردناك بشارت ده.

آياتى كه ياد شد، نخستين آيات سوره مباركه توبه است و همان طور كه اشاره شد تنها سوره اى است كه با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نشده است. روايتى از حضرت على عليه السلام در بيان علت آن مى گويد: بسم اللّه براى برخوردارى از امان و رحمت است، در حالى كه سوره برائت با توجه به اعلان جنگى كه در محتواى آن قرار دارد به منظور رفع امنيّت مشركان، نازل شده است. «1»

سبب نقض پيمان

مى توان پرسيد باتوجه به عنايتى كه اسلام به وفاى به عهد و پاى بندى به پيمانها دارد- حتى دربرابر كافران و مشركان-، چگونه قرآن لغو يك جانبه پيمان مشركان را صادر مى كند؟

پاسخ: از آيه چهارم همين سوره

برمى آيدكه در زمان لغو اين گونه معاهده ها، پيمانهاى ديگرى با ساير مشركان وجود داشت كه تا پايان مدّت تعيين شده به اعتبار خود باقى ماندند (فَأَتِمُّوا الَيْهِمْ عَهْدَهُمْ الى مُدَّتِهِمْ) «2» اين دسته دوم كسانى بودند كه چيزى از مواد عهدنامه را فروگذار نكردند و درصدد خيانت و يارى رساندن به دشمنان اسلام برنيامده بودند.

از توضيح بالا چنين به دست مى آيد كه الغاى قراردادها متوجه آن گروه از مشركان مى شود كه خود، در صدد تخطّى از موادّ پيمان و خيانت به مسلمانان برآمده بودند. اگر آنان نيز به مواد عهد و پيمان وفادار مى ماندند، مسلمانان حق تعرّض به آنان را نداشتند، بنابراين عهدشكنى از جانب آنان شروع شد و با اقدام آنان، ديگر عهدى نبود كه مسلمانان بدان پايبند بمانند.

______________________________

(1)- ر. ك: تفسير نمونه، ج 7، ص 273؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 5، ص 387.

(2)- توبه (9)، آيه 4.

معارف قرآن، ج 3، ص: 18

درس هشيارى

آيات مزبور به مسلمانان مى آموزد كه نبايد با اعتماد به پيمان و قول و قرارهايى كه با ديگران مى بندند ساده لوحانه چشم از واقعيتها بپوشند و تحرّكات مرموزانه، پنهان و آشكار آنها را از نظر دور دارند، بلكه بايد تا مى توانند مراقب تمام فعّاليتها و جزئيات امور باشند تا نقشه هاى توطئه و خيانت را تشخيص دهند و بموقع در افشا و خنثى سازى آنها اقدام كنند تا در دام حوادث غافلگير نشوند.

حركت فرهنگى

ابتكار بجا و ارزشمندى كه در دادن مهلت تحقيق به مشركان صورت گرفت، نشانگر اهميت فعاليتهاى فرهنگى، تبليغى و ارشادى پيش از هرگونه عمليات نظامى است. نوشته اند كه گروهى از مشركان با استفاده از اين مهلت و مطالعه پيرامون اسلام، ايمان آوردند. «1»

حج اكبر

در اينكه حج اكبر كدام است، سخن فراوان گفته اند شايد مراد، مراسم حج در ماه ذى الحجه است در مقابل مراسم عمره در غير موسم حج كه حج اصغر ناميده مى شود و مراد از روز حج اكبر، روز عيد قربان يعنى دهم ذى الحجه است. «2»

مردى از سنخ پيامبر صلى الله عليه و آله

نزول اين آيات موقعيتى را فراهم آورد كه بار ديگر مردم منزلت والاى امير مؤمنان على عليه السلام را بشناسند. ماجرا از اين قرار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول اين سوره آن را به ابوبكر داد تا در مراسم حج در مكه براى عموم مردم بخواند، لكن اندكى پس از حركت ابوبكر، پيامبر اسلام، على عليه السلام را از پى او روانه ساخت تا آيات را از وى تحويل گرفته، خود بر مردم بخواند و فرمود كه جبرئيل آمد و گفت:

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 7، ص 284.

(2)- همان، ص 288.

معارف قرآن، ج 3، ص: 19

«انَّهُ لا يُؤَدّى عَنْكَ الَّا انْتَ اوْ رَجُلٌ مِنْكَ»

هيچ پيامى را از ناحيه تو جز خودت يا مردى از خودت نبايد برساند.

بجاست كه شرح مختصرى پيرامون اين حادثه داده شود. اين روايت با تعابير ديگرى نيز نقل شده است مانند:

«انَّهُ لا يُؤَدّى عَنّى الَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنّى يا «أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلى يا «أَوْ رَجُلٌ مِنْ اهْلَ بَيْتى يا «إِلَّا أَنا أَوْ عَلىٌّ»

معناى «منكَ» يا مردى است كه از نفس پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى به منزله جان رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشد همان طورى كه از آيه مباهله (آل عمران: 61) برمى آيد «1»- يا مردى كه از خاندان و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و

آله است.

اينكه بعضى، «منك» را به معناى از «ميان پيروانت» دانسته اند نادرست است، چرا كه ابو بكر نيز از مسلمانان و مشمول عنوان پيروان پيامبر بود و دليلى براى پس گرفتن آيات از او وجود نداشت و نادرست تر از آن، اينكه مراد از اهل بيت را بنى هاشم دانسته اند! كه سخنى بى دليل و عارى از منطق صحيح است، با آنكه روايات فراوانى اهل بيت را على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام دانسته اند.

نتيجه: پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه داشت كه احكام الهى و پيام رسالت را كه از مبدأ وحى دريافت كرده بود به مخاطبان آن پيام ابلاغ كند. مخاطبان ابتدايى و اصلى سوره برائت مشركان طرف معاهده و زائران خانه خدا در آن سال بودند كه در مكه حضور داشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن بود كه از طريق پيك اين پيامها را به آنان ابلاغ كند. سخن جبرئيل آن بود كه اين احكام را در بار اول (تبليغ ابتدايى) فقط بايد خودت يا مردى از خودت- مردى كه به منزله جان تو باشد- ابلاغ كند و اين شخص، كسى جز حضرت على عليه السلام نبود و اين معناى افضل بودن على عليه السلام بر ديگران است.

بنابراين ابلاغ پيام وحى داراى دو مرحله است كه در مرحله اول تبليغ ابتدائى، پيامبر-

______________________________

(1)- به تفسير اين آيه در تفاسير الميزان يا نمونه مراجعه كنيد. معمولًا در كتابهاى اصول عقايد شيعه، در بحث از امامت نيز به اين آيه استناد مى شود.

معارف قرآن، ج 3، ص: 20

يا مردى به منزله نفس او- بطور مستقيم پيام را به مخاطبانى كه در دسترس بوده اند مى رساند و در

مرحله دوم به عنوان تبليغ دين با ديگران تماس مى گرفت و نامه يا پيك مى فرستاد و يا مى فرمود:

«لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغائِبَ»

بايد حاضران به غايبان اطلاع دهند.

دليل بر امامت

در آيه «اكمال دين» «1» خداوند تصريح مى فرمايد: «امروز دين شما را برايتان كامل كردم» بنابراين اسلام، دينى است كامل كه آنچه براى سعادت واقعى بشر لازم است از عقايد، احكام و آداب بيان كرده است. از طرف ديگر حكم بسيارى از وقايع در قرآن و سنت نبوى بيان نشده است. در مورد اين احكام، يا بايد بپذيريم كه اسلام در مورد آنها حكم ندارد كه اين به معناى نقصان دين است «2» و يا حكم داشته ولى پيامبر بيان نكرده است كه اين هم مردود است؛ زيرا پيامبر وظيفه تبليغ را ادا كرده و يا اين كه پيامبر بقيه احكام را به امام، خليفه و جانشين خود (كه از جانب خدا تعيين شده) تحويل داده تا وى بعد از وفات پيامبر در زمان لازم و مناسب بيان كند. بنابراين نصب امام لازم است و اكمال دين با نصب امامت تحقق مى يابد.

در اينجا نيز بيان شد كه تبليغ ابتدايى احكام را جز پيامبر يا مردى كه از او و به منزله او باشد، نمى تواند انجام دهد و امام على عليه السلام تنها فردى بود كه به منزله نفس پيامبر شمرده شد و همچنان كه بيان و ابلاغ آيات برائت به امر خدا به او واگذار شد، وظيفه امامت نيز تنها در شأن اوست و غير از امام على عليه السلام كسى ديگر نمى تواند وظيفه بيان دين را به عهده بگيرد.

امام على عليه السلام و فرزندان معصومش تنها كسانى بودند كه «از پيامبر» شمرده شدند

و

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 3.

(2)- بسيارى از اهل سنت براى حل اين مشكل به قياس متوسل شده اند و گفته اند اسلام در بعضى وقايع نص و حكم صريح دارد و در بقيه نيز راه قياس را نشان داده تا علماى امت حكم آنها را با قياس به احكامِ بيان شده، بيابند و خداى تعالى با نشان دادن راه قياس دين را كامل كرد. البته بعضى از عالمان اهل سنت قياس را باطل شمرده و از جمله فخر رازى با بيانى استدلالى آن را باطل مى كند. (ر. ك. التفسير الكبير، ج 11، ص 138.)

معارف قرآن، ج 3، ص: 21

روايات متعدد بر اين ادّعا دلالت دارد از جمله:

پيامبر با اشاره به امام حسن عليه السلام فرمود: «اين از من است» «1» و در مورد امام حسين عليه السلام فرمود: «حسين از من و من از حسينم» «2» و در مورد امام مهدى (عج) نيز فرمود: «مهدى از من است» «3».

امامان عليهم السلام نيز تصريح كرده اندكه تمام احكام و مطالب موردنياز بشر به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و به خط امام على عليه السلام در صحيفه هايى نوشته شده و بدانان به ارث رسيده است. «4»

پناه دادن به مشركان

«وَ انْ احَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَاجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ ابْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ» (توبه، آيه 6)

و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى خواست به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود (و در آن بينديشد). سپس او را به محلّ امنش برسان، زيرا آنان گروهى ناآگاهند.

آيه پنج سوره توبه، متضمّن دستور شدّت عمل مسلمانان با مشركانى است كه با لغو معاهده، براى جنگ با آنها تعيين ضرب الاجل

شده است. در اين آيه (آيه 6) به مسلمانان يادآور مى گردد كه در صورت انقضاى مهلت تعيين شده و آغاز درگيرى، باز هم اگر مشركى درصدد تحقيق پيام اسلام برآمد، به او پناه دهيد و كلام خدا را بدو برسانيد، چرا كه اساس احكام و پيمانها، همانا هدايت مردم است. بنابراين، بايد موقعيت افراد را در نظر گرفت و از جمود دربرخوردها پرهيز كرد، تا بتوان با بهره ورى از اصول تربيتى اسلام، راه را براى هدايت افراد هموار ساخت. اين آيه شريفه مى آموزد كه حتّى در بحبوحه جوّ مهيّج جنگ و جهاد، نبايد نرمشهاى اصولى، تكاپوها و روابط منطقى و فعّاليتهاى تبليغى و هدايتگرانه را مورد غفلت و مسامحه قرار داد. روشن است كه

______________________________

(1)- نقش ائمه در احياء دين، ص 101 به نقل از المسند، ج 4، ص 132.

(2)- همان، به نقل از سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51.

(3)- همان به نقل از سنن ابى داوود، ج 4، ص 107.

(4)- سفينة البحار، ج 1، ص 164.

معارف قرآن، ج 3، ص: 22

مسؤولان نظام اسلامى چگونگى اين روابط و پذيرش پناهندگيها جهت ارشاد و هدايت حق جويان را با توجه به اوضاع و شرايط معين مى كنند.

آزادى عقيده

اشاره

در اسلام، انسان جوياى حق، احترام دارد اگر چه مشرك باشد، و اسلام، حق انتخاب عقيده را براى هر انسانى- مسلمان يا مشرك- به رسميت مى شناسد و مى خواهد انسانها آزادانه و با شناخت و مطالعه حق را بپذيرند نه به اجبار، ولى هر كس پس از انتخاب بايد پيامدها و آثار انتخاب خود را بپذيرد.

معناى شنيدن

منظور از شنيدن كلام خدا آگاه شدن به اصول دين و معارف آن است نه صرف شنيدن. هر چند صرف شنيدن نيز در جايى كه شنونده، عرب باشد در فهم كلام بى دخالت نيست، لكن قرآن كريم تنها به عرب اختصاص ندارد و در آنجا كه شنونده اش غير عرب باشد قطعاً- با استفاده از سياق- منظور همان به دست آوردن اصول دين و معارف آن است. «1»

آيه نسخ نشدنى

اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده، بلكه قابل نسخ نيست، زيرا از ضروريات دين و ظواهر كتاب و سنت، آن است كه خداوند قبل از اتمام حجت كسى را عقاب نمى كند و انسان غافل، مورد مؤاخذه قرار نمى گيرد و اين اصل، قابل بطلان و تغيير نيست. «2»

اهميّت بناى مساجد

اشاره

«إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ اتَى الزَّكوةَ وَ

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 9، ص 207، انتشارات جامعه مدرسين.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 23

لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَووُنَ عِنْدَاللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (توبه، آيات 17- 18)

مسجدهاى خدا را كسانى عمارت مى كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و نماز مى گزارند و زكات مى دهند و جز از خدا نمى ترسند. اميد است كه اينان از هدايت يافتگان باشند. آيا آب دادن به حاجيان و عمارت مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا برابر مى دانيد؟ نه، نزد خدا برابر نيستند و خدا ستمكاران را هدايت نمى كند.

عمران مساجد

مقصود از تعمير مساجد چيست؟ و آيا تعمير مساجد در انحصار افراد خاصى است؟

اين افراد چه خصوصياتى دارند؟

مقصود از تعمير مساجد، تأسيس، مرمّت و توليت آنهاست، نه به معناى حضور در آنها براى عبادت و رونق بخشيدن به بعد معنوى آنها، زيرا تعمير از عمارت است و آن به معناى آباد كردن و ضدّ خرابى است، چنان كه خالى شدن مساجد را تخريب نمى گويند و پرجمعيت بودن آن را نيز تعمير نمى نامند، بلكه قرآن از آن به دخول تعبير مى كند.

مهمتر از آن، سياق آيات دلالت بر معناى اوّل و عمران حسى مى كند نه معنوى. «1»

حفاظت، مرمّت و توليت مساجد در انحصار كسانى است كه ايمان به غيب داشته باشند و نماز بر پا دارند و زكات بپردازند و خدا را با اخلاص و خشوع

و خشيت قلبى بخوانند. افرادى كه فاقد اين شرايطند، حق پرداختن به امور مساجد را ندارند؛ پس كسى كه مشرك يا فاسق و ريا كار است نمى تواند امور مساجد را در دست بگيرد يعنى اگر بدون ايمان و اخلاص دست به چنين عملى بزند بداند كه در پيشگاه خداوند أجر و پاداشى ندارد، زيرا عمل، وقتى جايز است كه از سوى خداوند به فاعلش حق داده شده باشد كه آن را انجام دهد، و از انجام آن منع نكرده باشد.

______________________________

(1)- همان، ص 265- 266.

معارف قرآن، ج 3، ص: 24

با اين بيان روشن مى شود كه اين آيه در مقام انشاء و بيان تكليف و جواز حكم است، نه در صدد اخبار از اعمال خارجى مردم. «1»

نماز و زكات

اين آيه، از بين عبادات، تنها به نماز و زكات اشاره كرده است كه نشانه اهميت آنهاست و نيز بيانگر اين مطلب است كه كسى كه نماز نخواند و زكات ندهد، مؤمن نيست و به آيات خدا كافر است و اقرار زبانى فقط سبب مى شود كه از مسلمانان محسوب گردد و مال و جان او محفوظ بماند و فايده و اثر ديگرى ندارد. «2»

خشيت الهى

مقصود از «خشيت»، ترس دينى است نه ترس غريزى كه امرى ذاتى و همگانى است و آن كنايه از عبادت و پرستش است. در اين آيه، ترس از خدا پس از ايمان ظاهرى و باطنى آمده است تا بفهماند كه بايد همه چيز، فقط براى خدا باشد و انديشه و رفتار آدمى از هر چه رنگ غير خدايى دارد، آزاد شود. «3»

اميد هدايت

چنين نيست كه افراد داراى صفات پنجگانه مزبور، اگر به عمران مساجد پرداختند، هدايت آنها تضمين شده باشد و هيچ نوع گمراهى در آنان يافت نشود، بلكه مى توان به هدايت اين افراد اميدوار بود. «فعسى اولئك أن يكونوا من المهتدين» و اين اميدوارى از جانب خدا نيست تا با علم خدا منافات داشته باشد، بلكه با توجه به زمينه تربيت و انحراف هر شخصى است. مانند كشاورزى كه بذر به زمين مى پاشد و آبيارى مى كند با اينكه تمام اسباب ظاهرى را فراهم مى آورد، ولى باز مى گويد: «اميد است اين زمين محصول خوبى

______________________________

(1)- همان، ص 305- 306.

(2)- همان، ص 268، با دخل و تصرف.

(3)- همان، ص 307؛ تفسير فى ظلال القرآن، ج 10، ص 61.

معارف قرآن، ج 3، ص: 25

دهد» و آن به خاطر زمينه پيدايش آفتى است كه چه بسا براى محصولش ممكن است پيش آيد، درحالى كه نسبت به خود او ثمربخش بودن زراعت، امر قطعى است. «1»

منافقان و جنگ

اشاره

در طى بررسى آياتى از سوره توبه با رفتار و موضعگيرى منافقان در برخورد با جنگ و جبهه آشنا مى شويم.

غنيمت و راحت طلبى

يكى از ويژگيهاى منافقان در ارتباط با جنگ، راحت طلبى آنان است. قرآن، اين خصلتشان را اينگونه بيان مى كند:

«لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً أَوْ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ» «2»

(اما گروهى از آنها چنانند كه) اگر غنايمى نزديك (و در دسترس) و سفرى سهل و آسان باشد، (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون براى ميدان تبوك) راه براى آنها دور آمد، (و پرمشقت جلوه كرد و از تو سر باز زدند).

مهمترين عاملى كه به انسان نيرو مى بخشد و او را در برابر مشكلات و دشواريها پابرجا نگه مى دارد و دنيا را در نظرش كوچك جلوه مى دهد، اعتقاد او نسبت به مبدأ و معاد و جهان غيب است، ولى از آنجا كه منافقان، فاقد چنين اعتقادى هستند، دنيا در نظرشان بسيار بزرگ و جذّاب است؛ بطورى كه تمام ارزشهاى انسانى را به خاطر منافع شخصى و ادامه زندگى حيوانى، زير پا گذاشته و تنها به فكر سودجويى و راحت طلبى و تن پرورى مى باشند. به عبارت ديگر، منافقان دنبال سود بى دردسر و آسوده مى باشند؛ و اين همان خصلت همه شيفتگان دنيا است كه هم به خود و زندگى دنيا علاقه فراوان دارند، هم به سود و ثروت؛ يعنى هم مى خواهند باقى باشند و هم در رفاه باشند.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 9، ص 307؛ المنار، ج 10، ص 225.

(2)- توبه (9)، آيه 42.

معارف قرآن، ج 3، ص: 26

حال، اگر جمع بين اين دو برايشان ممكن باشد كه چه بهتر و چنانچه سودجويى، خطرات و مشكلاتى را

در پى داشته باشد، براى دور ماندن از خطر، از سود صرف نظر مى كنند. آيه فوق، همين مطلب را مورد اشاره قرار داده، مى فرمايد: ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك) راه براى آنها دور و پرمشقت است (سرباز مى زنند).

بهانه جويى براى تخلف

دومين ويژگى منافقان كه آيات سوره توبه به آن اشاره كرده است، بهانه جويى براى شركت نكردن در جنگ است:

«وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ انْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ» «1»

و به خدا سوگند ياد خواهند كرد كه اگر توانايى داشتيم، همراه شما حركت مى كرديم (ولى آنها با اين اعمال و دروغها، در واقع) خود را هلاك مى كنند و خدا مى داند، آنها دروغگويند.

منافقان كه انگيزه اى براى شركت كردن در جنگ نداشتند، هر جنگى كه واقع مى شد، درصدد عذرتراشى و بهانه جويى برمى آمدند. در جريان جنگ تبوك كه از جهات گوناگون از ديگر جنگهايى كه تا آن روز واقع شده بود، مشكلتر مى نمود، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، با طرح عذرهاى غير موجّه، تقاضا كردند كه آنها را از رفتن به جبهه، معاف دارد. آنها گاهى گرمى هوا را مطرح مى كردند «2» و گاهى مى گفتند اگر ما شركت كنيم ممكن است با ديدن زنهاى كافر به مشكل گرفتار شويم «3» و اين اولين بار نبود كه به چنين حيله اى متوسل شدند، در جريان جنگ احزاب، براى فرار از جنگ عذرشان اين بود كه خانه هاى ما حفاظ ندارد، ولى قرآن تكذيب كرده، مى فرمايد: «خانه هاى اينها بدون حفاظ نيست، اينها مى خواهند فرار كنند.» «4»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 42.

(2)- همان، آيه 81.

(3)- همان، آيه 49.

(4)- احزاب (33)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 3، ص: 27

يكى از نكاتى كه از آيه فوق

مى شود استنباط كرد، اين است كه براى تشخيص افراد ازجهت اعتقاد و عمل، به شعارها و ادعاهاى آنها اعتماد نكرده، گفتارشان را با اعمالشان بايد سنجيد؛ زيرا طرح شعارهاى جذّاب وسخنان زيبا از ناحيه منافقان و منحرفان، كار چندان مشكلى نيست. بالاتر از اين، آنكه چنين افراد روباه صفت و منافق، براى فريب ديگران، به بعضى از ظواهر عمل كرده، سوگند ياد مى كنند كه به تمام اصول و ارزشهاى اسلامى معتقدند. اينجاست كه بايد مسلمانان مواظب بوده، فريب قسمها و سخنان آنان را نخورند.

اجازه خواهى براى شركت در جهاد

از ديگر نشانه هاى نفاق كه صفوف منافقان را از مؤمنان جدا مى سازد، اين است كه مؤمنان با كسب ايمان به خدا و روز آخرت، چنان محبتى به معبودشان پيدا كرده اند كه با تمام وجود در راه اعتلاى دين او كوشش نموده و موقعى كه نياز به وجودشان در جبهه جنگ احساس شود، خود را حاضر كرده و حتى قبل از وقوع جنگ، خود را براى آن آماده و مهيّا مى كنند. آنان به محض احساس خطر، خود را موظف به دفاع از اسلام مى دانند و براى انجام وظيفه، دنبال كسب اجازه نمى روند و به فرموده قرآن: «آنها كه به خدا و روز جزا ايمان دارند، هيچ گاه براى جهاد با اموال و جانهايشان از تو اجازه نمى گيرند.» «1» پس آنان به هيچ وجه شانه خالى نمى كنند مگر اين كه توان جسمى، مالى و امكانات لازم را در اختيار نداشته باشند كه در آن وقت دلهايشان از حسرت محروم شدن از جهاد، خون است. ولى برعكس آنان، منافقان چون دچار ترديد و دودلى هستند، گاهى به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسند

و به صراحت اذن تخلف مى گيرند و گاهى نيز خود را آماده شركت در جبهه نشان داده و از پيامبر اذن شركت مى گيرند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

«انَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» «2»

تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى گيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دلهايشان با

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 44.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 28

شك و ترديد آميخته است. آنها در ترديد خود سرگردانند.

البته اذن گرفتن براى شركت آنان بدان اميد است كه پيامبر، آنان را معاف بدارد و اظهار بى نيازى از آنان كند.

ايجاد اضطراب و ترديد

وجود منافقان در جبهه و جنگ، نه تنها نفعى عايد مسلمانان نمى كند، بلكه تنها سبب ايجاد اضطراب و ترديد در بين صفوف مجاهدان مى گردد. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ الَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ» «1»

اگر همراه شما (بسوى ميدان جهاد) خارج مى شدند. چيزى جز اضطراب و ترديد، بر شما نمى افزودند و بسرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق) مى پرداختند.

علت اين اعمال منافقان در همه صحنه ها از جمله در ميدان جنگ اين بود كه آنان كسانى بودند كه اسلام و معارف مترقّى آن را مزاحم منافع شخصى و نامشروع خود پنداشته، بطور جدّى از آن منزجر بودند. آنها در واقع، دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمانان بودند كه اگر فرصتى پيدا مى كردند، تمام مسلمانان را به نابودى مى كشاندند؛ پيداست كه افرادى با اين ويژگيها اگر قدم به جبهه جنگ مى گذاشتند، كارى جز ايجاد شك، ترس و اضطراب در ميان سپاهيان اسلام، انجام نمى دادند.

فتنه گرى

به دنبال كارشكنيهاى منافقان در هنگام اعزام مبارزان به جنگ تبوك، خداى تبارك و تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله هشدار مى دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب، مشغول مى شوند، بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى مى شدند:

«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْامُورَ» «2»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 47.

(2)- همان، آيه 48.

معارف قرآن، ج 3، ص: 29

آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ريختند).

آيه فوق، اشاره به سابقه آنان دارد. كه «عبدالله ابن ابى» و يارانش در زمان جنگ احد توانستند

يك سوم سپاه را از نيمه راه و از يارى پيامبر باز دارند، و بين مسلمانان اختلاف انداختند و يهود و مشركان را عليه مسلمانان تشويق و براى آنان جاسوسى كردند و .... «1»

در توضيح مطالب فوق لازم است متذكر شويم كه اگر كسى از جهت سياسى، اجتماعى، اقتصادى و ... موقعيتى پيدا كرد، افراد و گروههاى فراوان با انگيزه هاى مختلف به عنوان حامى، همراه و دوست، اطراف او را گرفته و هر كدام سعى مى كنند از ديگرى سبقت گرفته و مقرّب او باشند. براى چنين شخصى، تشخيص اينكه كدام دسته در ادعايشان راستگويند و كدام دروغگو، تا حدودى مشكل است، ولى حوادث و مشكلاتى كه براى او پيش مى آيد، معيار خوبى براى شناخت افراد است. در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز حوادث و مشكلاتى كه پيش مى آمد، يكى از معيارهاى شناخته شدن دوستان از دشمنان بود. يكى از اين حوادث، جنگ احزاب بود هنگامى كه چندين گروه ضد اسلامى همدست شده، براى درهم كوبيدن مسلمانان، مدينه را محاصره كردند، منافقين به صورتهاى مختلف، شروع به فتنه انگيزى نمودند:

الف- در آن شرايط حساس كه مردم و نيروهاى رزمى، نياز شديد به تقويت روحيه داشتند، منافقان به بهانه اينكه خانه هاى ما حفاظ ندارد، «2» سعى نمودند با خالى كردن صحنه، روحيه آنها را تضعيف كنند.

ب- در آن موقعيت كه نياز شديد به اتحاد و همبستگى بود، منافقان براى آنكه بين انصار و مهاجران، تفرقه بيندازند، رو به انصار نموده گفتند: اى مردم مدينه! اينجا، جاى ماندن نيست، به خانه هاى خود بازگرديد. «3»

ج- براى آنكه اعتماد مردم را از پيامبر صلى الله عليه و آله سلب

كنند، گفتند: وعده هايى كه خدا و

______________________________

(1)- الميزان، ج 9، ص 290، انتشارات اسلامى.

(2)- احزاب (33)، آيه 13.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 30

پيامبر صلى الله عليه و آله به ما دادند، چيزى جز دروغ و فريب نبوده است! «1» بعد از جنگ احد نيز به خانواده هاى شهدا مى گفتند: اگر آنها (شهدا) به جنگ نمى رفتند، كشته نمى شدند!

اين حوادث، معيار خوبى براى تمايز دوست از دشمن بود.

واكنش در برابر نتيجه جنگ

پيروزى و فتح مسلمانان، سبب غم و اندوه منافقان مى گرديد، مخصوصاً هنگامى كه مسلمانان غنيمتى به دست مى آوردند، منافقان آه حسرت مى كشيدند و آرزو مى كردند كه اى كاش ما هم در صحنه حضور داشتيم و سهمى از اين غنيمت مى برديم؛ ولى اگر كار برعكس مى شد و مسلمانان در جنگ شكست خورده و يا دچار ناراحتى و گرفتارى شده و مصيبتى به آنان وارد مى شد، منافقان به شادى پرداخته و خود را برنده مى دانستند.

«انْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ انْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ اخَذْنا امْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ» «2»

هرگاه نيكى به تو رسد، آنها را ناراحت مى كند و اگر مصيبتى به تو رسد، مى گويند ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم و باز مى گردند، در حالى كه خوشحالند.

علت شادى آنان هم اين بوده كه از ديدگاه آنان يعنى افراد غير مؤمن و ظاهربين، عاقل و با درايت كسى است كه بتواند خود را از هرگونه خطر و مهلكه اى دور نگه دارد؛ با هر فرد و گروهى چه مؤمن و چه كافر، رابطه خوب داشته و در آسايش زندگى كند.

از توجه به آياتى كه در مورد منافقان نازل شده به ويژه آيه بالا، به دست مى آيد كه چنين تفكرى

بر منافقان، حاكم بوده است و بر همين اساس، خود را از هر خطرى كنار كشيده و تمامى ارزشهاى انسانى را فداى حيات ننگين خود مى كردند و اين روش را نشانه عقل و درايت خود مى پنداشتند و مى گفتند: ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم.

يعنى پيش بينى و تحليل ما، درست بوده و ما عاقلترين مردم هستيم. ولى در معارف

______________________________

(1)- همان، آيه 12.

(2)- توبه (9)، آيه 50.

معارف قرآن، ج 3، ص: 31

اسلامى اينگونه افراد به عنوان «احمق» معرفى شده اند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

اشتباه منافقان در اين زمينه، ريشه در اعتقادات باطل آنان دارد؛ زيرا آنها كشته و مجروح شدن در راه خدا را خسارت مى پندارند و از طرف ديگر، دورى از معركه و آسيب نديدن خود را به سبب اين مى دانند كه كسانى بوده اند كه جانب احتياط را از دست نداده و در جنگ شركت نكرده اند و اكنون در امان مانده و محفوظ و سالمند.

احدى الحسنيين

اشاره

«قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا الَّا احْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» (توبه، آيه 52)

بگو آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد (شهادت يا پيروزى).

اگر كسى با قصد تقرب به خدا و با انگيزه گسترش يا نگهدارى دين اسلام، با دشمن به مبارزه برخاست، يكى از دو راه را در پيش رو خواهد داشت:

الف- يا دشمن را شكست داده، بر او پيروز مى گردد كه اين خود، سعادتى بزرگ محسوب مى شود؛ زيرا اين توفيق و لياقت را پيدا كرده است كه دشمن خدا با دست او سركوب و دين الهى به واسطه او تثبيت شود و در پيشگاه خدا به عنوان يك مجاهد از مقام والايى برخوردار خواهد بود و اين همان «احْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» (يكى

از دو نيكى) است.

ب- يا در مبارزه با دشمن، كشته مى شود كه قرآن كريم آن را فوز عظيم دانسته و مى فرمايد:

«ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمِ» «1»

كشته شدن در راه خدا نجات و رستگارى بزرگ است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره عظمت شهادت مى فرمايد:

«فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فى سَبيلِ اللَّهِ فَاذا قُتِلَ فى سَبيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 111.

معارف قرآن، ج 3، ص: 32

فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ» «1»

بالاتر از هر نيكى، نيكى ديگرى است تا اينكه انسان در راه خدا كشته شود، كه ديگر هيچ نيكى بالاتر از آن نيست.

شكست از ديدگاه قرآن

از ديدگاه جوامع غير اسلامى، شكست خورده كسى است كه نتواند به هدفى كه دارد برسد، مانند اينكه تاجرى در تجارت خود سودى به دست نياورد، يا سرمايه را از دست بدهد؛ سياستمدارى مغلوب رقيب خويش گردد و يا جنگجويى دشمن بر او چيره شود؛ ولى شكست خورده از نظر قرآن كسى است كه معتقد به اصول اعتقادى و پايبند به احكام الهى نباشد و با قصور و تقصير خود از نور معارف اسلامى محروم مانده و برخلاف دستورهاى پروردگار، عمل كند و در نتيجه مورد غضب خداى قهار واقع شود.

و مغضوب او شدن، مساوى با شكست و سقوط قطعى است. قرآن مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى «2»

كسى كه غضب من بر او وارد شود، سقوط كرده است.

امام خمينى قدس سره در اين زمينه بيانات فراوانى دارند از جمله:

اگر ما با سلامت ايمان از اين دنيا برويم، چه در جبهه هاى جنگ كه جبهه شهادت است و چه در جبهه هاى پشت جنگ كه آن هم جبهه جنگ و شهادت

است، اگر ما نايل بشويم به فوز شهادت، باكى از اين نداريم كه در اين دنياى پرخوش عالم، ما شكست بخوريم شكست صورى يا پيروز بشويم پيروزى صورى. اگر ما در آن مرحله از سير كه داريم [كوشش جهت تحقق اسلام پيروز از كار درآييم، مرگ ما پيروزى است و حيات ما نيز پيروزى است. كوشش كنيد كه در آن ميدانى كه ميدان مبارزه بين اللَّه و شيطان است، ميدان مبارزه بين نفسانيت انسان و روح است، در آن ميدان پيروز بشويد كه اگر اين پيروزى به دست شما آمد، از هيچ شكستى باك نداشته باشيد كه آنها شكست نيست. «3»

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 100، ص 10.

(2)- طه (20)، آيه 81.

(3)- صحيفه نور، ج 14، ص 226- 227.

معارف قرآن، ج 3، ص: 33

حكمت زكات

اشاره

«خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ انَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (توبه، آيه 103)

(اى رسول!) از اموال آنها، صدقه اى (زكات) بگير، تا (به اين وسيله) آنها را پاك سازى و پرورش دهى و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست؛ و خدا (به دعاى مؤمنان) شنوا و (به مصالح مؤمنان) داناست.

زكات نوعى ماليات است كه بنا به نظر مشهور فقهاى شيعه به نُه چيز تعلّق مى گيرد.

هرگاه اين نه چيز به حد نصاب خود كه مقدار دقيق آن در كتابهاى فقهى بيان شده است، برسد بر هر فرد مسلمان، واجب است كه زكات آن را به دولت اسلامى بپردازد. از دستور «خُذْ» در آيه مزبور، چنين استفاده مى شود كه رئيس دولت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه

اگر آنها مايل بودند، خودشان بپردازند. «1»

نقش تربيتى و اجتماعى زكات

در آيه ياد شده، بعد از دستور گرفتن زكات، توسط پيامبر، مى فرمايد «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها» يعنى تو با «گرفتن زكات» آنها را پاك مى كنى و رشد مى دهى، اين دستور، اشاره به دو بعد، تربيتى و اجتماعى زكات دارد.

در بعد تربيتى، مؤمنان با پرداخت زكات از دنياپرستى، بخل و امساك، پاك مى شوند و نهال نوعدوستى، سخاوت و توجه به حقوق ديگران در آنها پرورش مى يابد.

در بعد اجتماعى، با پرداخت زكات، مفاسد و آلودگيهايى كه به خاطر فقر و اختلاف شديد طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه ايجاد مى شود، از بين رفته، صحنه اجتماع از اين آلودگيها پاك مى شود و نيز همبستگى اجتماعى و رشد و پيشرفت اقتصادى در پرتو اين گونه برنامه ها، تأمين مى گردد. بنابراين، حكم زكات هم «پاك كننده فرد و اجتماع

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 8، ص 120.

معارف قرآن، ج 3، ص: 34

است (تُطَهِّرُهُمْ) و هم رشد دهنده بذرهاى فضيلت در افراد و هم سبب پيشرفت جامعه (تُزَكّيهِمْ) و اين رساترين تعبير درباره زكات است.» «1»

قدردانى و سپاس، مايه آرامش روان

خداوند در پايان آيه، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

اين فرمان الهى، بيانگر اين است كه حتى بايد در برابر انجام وظايف واجب از مردم تشكر و قدردانى نمود.

در روايات آمده است كه وقتى مردم، زكات خود را به خدمت پيامبر مى آوردند پيامبر صلى الله عليه و آله با جمله «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ» به آنها دعا مى كرد. اين دعا مايه آرامش خاطر آنها مى باشد، چرا كه از پرتو اين دعا، رحمت الهى، بر دل و جان آنها نازل مى شود، بگونه اى كه آن را احساس مى كنند، و نيز درمى يابند كه اگر بظاهر چيزى را از دست داده اند

بهتر از آن را به دست آورده اند. «2»

عرضه اعمال

اشاره

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ الى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «3»

بگو عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى شويد و شما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد.

اين آيه بر چند مطلب دلالت دارد:

1- خدا و پيامبر و مؤمنان دراين دنيا و قبل از محكمه قيامت، اعمال ما را خواهندديد، چون بعد از اين كه فرمود: خدا، پيامبر و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد مى فرمايد:

______________________________

(1)- همان، ص 118.

(2)- تفسير نمونه، ج 8، ص 119.

(3)- توبه (9)، آيه 105.

معارف قرآن، ج 3، ص: 35

و سپس به محكمه الهى بازگردانده خواهيد شد و خداوند از اعمال شما خبر خواهد داد.

پس رؤيت خدا، پيامبر و مؤمنان قبل از قيامت و در اين دنياست. «1» رواياتى نيز كه در ذيل اين آيه وارد شده دلالت دارد كه اعمال ما بر پيامبر و امامان عليهم السلام عرضه مى شود. «2»

2- رؤيت در اين آيه، به معناى ديدن است نه به معناى علم، چون علم خداوند به اعمال ما قبل از صدور اعمال حاصل است ولى تا اعمال از ما صادر نشده رؤيت آنها محال است و به همين جهت هم فرمود: «سَيَرى يعنى در آينده كه اعمال از شما سربزند خدا و ... آنها را مى بينند. «3»

به عبارت ديگر منظور از رؤيت خداوند نسبت به اعمال، علم و بينايى فعلى خداوند است كه از صفات فعل و خارج از ذات حق هستند. ثبوت اين رؤيت و بينايى متوقف است به وجود يافتن آنچه كه

متعلق ديدن است و تا زمانى كه افعال ما در خارج محقق نشده رؤيت بالفعل هم به آن تعلق نمى گيرد و به همين جهت فرمود: خدا، پيامبر و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد، يعنى هرگاه عملى از شما سر زند در محضر خداست و پيامبر و مؤمنان هم آن عمل را مى بينند. «4»

3- مؤمنان در اين آيه گرچه با لفظ جمع و با الف و لام و ظاهر در عموم است ولى ما قطعاً مى دانيم كه همه مسلمانان نسبت به اعمال ديگران علم و آگاهى پيدا نمى كنند پس قطعاً اين مؤمنان تنها افراد خاصى را شامل مى شود. اين آيه مطابق است با آيات شهادت كه پيامبر و بعضى از مؤمنان (امامان) را در زمره شاهدان اعمال برمى شمرد. «5» و روايات ذيل آن نيز بر شهادت پيامبر و امامان عليهم السلام در قيامت براى اعمال ما دلالت مى كنند و چون اداى شهادت فرع بر رؤيت اعمال است پس نتيجه مى گيريم كه آنان قبل از وقوع قيامت اعمال ما را ديده اند و اين آيه نيز همين معنا را افاده مى كند.

4- اعمال انسان، هم شامل افعالى است كه با جوارح خود انجام مى دهد و هم شامل

______________________________

(1)- الميزان، ج 9، ص 379.

(2)- ر. ك. البرهان، ج 2، ص 157.

(3)- الميزان، ج 9، ص 379.

(4)- ترجمه الميزان، ج 7، ص 40، دفتر انتشارات اسلامى.

(5)- بقره (2)، آيه 143.

معارف قرآن، ج 3، ص: 36

اخلاق و اعتقادات و نيّات قلبى «1» او مى شود و آيه، ديدن خدا، پيامبر و مؤمنان را نسبت به همه اينها اثبات مى كند و معلوم است كه چنين علمى براى پيامبر و مؤمنان از طريق عادى امكان پذير

نيست.

روايات عرضه اعمال

در اينجا به دو نمونه از اين روايات اشاره مى كنيم:

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«تُعْرَضُ الْاعْمالُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ اعْمالُ الْعِبادِ، كُلَّ صَباحٍ، ابْرارِها وَ فُجَّارِها فَاحْذَرُوها وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعالى عَزَّوَجَلَّ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ...» «2»

تمام اعمال مردم، هر صبح به پيامبر عرضه مى شود، اعمال نيكان و بدان، بنابراين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد «و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ...»

در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است كه شخصى به آن حضرت رسيد و از امام خواست كه براى او و خانواده اش دعا كند، امام فرمود:

«مگر من دعا نمى كنم؟ به خدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود!»

راوى مى گويد كه اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:

«اما تَقْرَأُ كِتابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» هُوَ وَاللَّهِ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ» «3»

آيا كتاب خداوند عزّ و جلّ را نمى خوانى كه مى گويد عمل كنيد كه خدا و پيامبرش و مؤمنان،

______________________________

(1)- التفسير الكبير، ج 16، ص 188.

(2)- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 157.

(3)- الاصول الكافى، ج 1، ص 171، انتشارات المكتبة الاسلاميه.

معارف قرآن، ج 3، ص: 37

عمل شما را مى بينند، به خدا سوگند او على بن ابى طالب [و امامان ديگر از فرزندان او] است.

نقش تربيتى عرضه اعمال

يكى از نيازهاى مهم انسان، نياز به مقبوليت است، يعنى انسان ذاتاً نياز دارد كه از طرف ديگران مورد تأييد و قبول واقع شود و بشدت مراقب است كه مبادا از او در حضور

ديگران عملى سر بزند كه موجب ملامت و آبروريزى شود و همواره سعى و تلاش مى كند كه ديگران به او به عنوان يك فرد مورد قبول نگاه كنند و شخصيت او را محترم شمارند.

با توجه به اين مقدمه، نقش مهمّ اعتقاد به عرضه اعمال، آشكار مى شود؛ زيرا اگر فردى بداند علاوه بر خداوند كه همه جا با اوست، پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان محبوبش همه روزه يا هر هفته از هر عملى كه انجام مى دهد اعم از خوب و بد آگاه مى شوند، بدون شك، بيشتر مراقب اعمال خود، خواهد بود و سعى مى كند با انجام كارهاى خوب و پرهيز از اعمال بد اين نياز روانى خود را ارضا كند؛ از اين رو هر فردى با انجام كارهاى خوب و پرهيز از كارهاى بد گامهاى بيشترى در راه رشد و تعالى برمى دارد. «1»

از سوى ديگر وقتى شخصى مى فهمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از اعمال بد او ناراحت مى شوند، سعى مى كند از ارتكاب گناهان دورى كند. در روايتى نيز آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: چرا شما (با اعمال زشتتان) رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كنيد؟ شخصى از آن حضرت پرسيد: چگونه ما آن حضرت را ناراحت كنيم؟

امام عليه السلام جواب داد: آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود؟ و زمانى كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در اعمال شما گناهى ببيند، ناراحت مى شود، پس آن حضرت را مسرور كنيد نه غمگين. «2»

مسجد ضرار

اشاره

«وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ ارْصاداً لِمَنْ

______________________________

(1)-

تفسير نمونه، ج 8، ص 128.

(2)- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 263.

معارف قرآن، ج 3، ص: 38

حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ انْ ارَدْنا الَّا الْحُسْنى وَاللَّهُ يَشْهَدُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ لا تَقُمْ فيهِ ابَداً لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تَقُومَ فيهِ، فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ افَمَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ امْ مَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (توبه، آيات 107- 109)

و كسانى كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت) كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشته ايم، امّا خداوند گواهى مى دهد كه آنها، دروغگو هستند. هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست. آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى. در آن مردانى هستند كه دوست مى دارند، پاكيزه باشند و خداوند، پاكيزگان را دوست دارد. آيا كسى كه شالوده بنيانش را بر تقواى خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟ و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند. «1»

شأن نزول

در زمان جاهليت، مردى به نام «ابوعامر» كه از عابدان و زاهدان مسيحى بود نفوذ زيادى در قبيله خزرج داشت و حتى خود، روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله بود. با پيروزى مسلمانان در

جنگ بدر و پراكنده شدن مريدان، او به مبارزه با اسلام برخاست و بدين جهت به مكّه رفت و در طرح و نقشه جنگ احد با كفّار همكارى نمود.

وى همچنين پس از پيروزى و گسترش روزافزون اسلام، به منظور فراهم ساختن لشكرى براى مبارزه با مسلمانان به روم رفت و از «هرقل» درخواست كمك نموده، جواب مساعد گرفت و ضمن نامه اى به منافقان نوشت كه با لشكرى از روم به كمك آنها خواهد آمد و از آنها خواست كه مركزى به عنوان كانون فعاليتهاى آينده او در مدينه بنا كنند.

منافقان بهتر اين ديدند كه اين كانون را زير نقاب مسجد تشكيل دهند؛ از اين رو گروهى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 8، ص 133.

معارف قرآن، ج 3، ص: 39

از آنها نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اجازه ساخت مسجدى براى افراد ناتوان، بيمار و از كارافتاده گرفتند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه آن را با نماز خود افتتاح كند. چون پيامبر صلى الله عليه و آله، عازم جنگ تبوك بود، قرار شد بعد از بازگشت، پاسخى خداپسندانه دهد. منافقان بعد از پايان جنگ و قبل از ورود پيامبر به مدينه دوباره تقاضاى خود را مطرح كردند. در اين هنگام آيات مزبور نازل شد و پرده از اسرار كار آنها برداشت و پيامبر دستور آتش زدن و ويران كردن آن را داد و آنجا، محل ريختن زباله هاى شهر گرديد. «1»

اهداف منافقان از ساختن مسجد ضرار

نخستين آيه مى گويد: گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بود، كه اين اهداف عبارت بودند از:

الف- با اين عمل زيانى به

مسلمانان برسانند. اين معنا از كلمه «ضرار» كه به معناى زيان رساندن عمدى است به دست مى آيد.

ب- تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام.

ج- ايجاد تفرقه ميان صفوف مسلمانان؛ زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه در نزديكى آن بود و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد و بتدريج، دو دستگى بين مسلمانان پديدار مى شد.

د- تأسيس مركز و كانونى براى عملى ساختن نقشه هاى شوم كسى كه با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود و سوابق او بر همگان روشن بود. «2»

مقايسه اى بين مؤمنان و منافقان

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به مقايسه اى بين مؤمنان و منافقان پرداخته، مى فرمايد مؤمنان به كسانى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده شالوده آن را با مصالحى پردوام و مطمئن بنا مى كنند، امّا منافقان به كسانى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را بكلّى خالى كرده و هر لحظه

______________________________

(1)- همان، ص 134- 136.

(2)- همان، ص 137- 138.

معارف قرآن، ج 3، ص: 40

معارف قرآن ج 3 79

آماده سقوط است، بنا كرده اند و همان گونه كه چنين ساختمانى داراى ظاهر زيبا و بدون پايه و شالوده است، نفاق هم ظاهرى دارد بى محتوا، همان طور كه چنين ساختمانى هر زمان ممكن است فرو ريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بينجامد. «1»

مذهب بر ضد مذهب

استفاده از مذهب بر ضد مذهب، پديده و روش تازه اى نيست و همواره راه و رسم استعمارگران و دستگاههاى جبّار و منافقان در هر اجتماعى بوده است.

آنان از گرايشهاى خاص مردم براى اغفال و سپس استعمار آنها استفاده مى كنند و حتى از نيروى مذهب، بر ضد مذهب كمك مى گيرند. فلسفه ساختن پيامبران دروغين و مذاهب باطل نيز همين بوده كه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.

بديهى است كه چون مبارزه آشكار بر ضد اسلام در محيطى مانند مدينه، آن هم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و با آن نفوذ سريع اسلام ممكن نبود، منافقان ناچار بودند بى دينى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حق بپيچند و با لباس تزوير به ميدان بيايند، تا مردم ساده دل،

جذب شده، نيات پليد آنها جامه عمل بپوشد. «2»

دو شرط اساسى يك كانون اسلامى

از آيات مربوط به مسجد ضرار به دست مى آيد كه يك كانون فعال اسلامى بايد از دو عنصر مثبت تشكيل شده باشد:

الف- هدف ساختن آن از آغاز، پاك باشد «اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ».

ب- حاميان و پاسداران آن انسانهايى پاك، درستكار، با ايمان و مصمم باشند «فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَهَّرُوا».

______________________________

(1)- همان، ص 141.

(2)- همان، ص 143.

معارف قرآن، ج 3، ص: 41

لزوم فراگيرى معارف دينى

اشاره

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اذا رَجَعُوا الَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (توبه، آيه 122)

شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى، يك عده (به سوى مدينه) كوچ نمى كنند تا در دين فهم و بصيرت يابند و به هنگام بازگشت، قوم خويش را (با بيان احكام و معارف دين) بيم دهند، شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند. «1»

انسان براى رسيدن به كمال، نياز به عمل آگاهانه دارد و انسان جاهل به كمال نمى رسد. پس بر همگان بويژه كسى كه مى خواهد عنوان مبلّغ دين را داشته باشد، لازم است به جهاد با جهل برخاسته، معارف دين را فراگيرد. چنانچه چنين توفيقى پيدا كرد، مهمترين شرطى را كه يك مبلّغ دينى بايد داشته باشد، به دست آورده است زيرا كه هم خود به سوى كمال، راه يافته است و هم مى تواند ديگران را بسوى آن راهنمايى كند.

پس لازم است عده اى از مردم، دامن همّت به كمر زده، معارف دين را فرا گيرند و در مرحله بعد، قشرهاى مختلف جامعه را با آن آشنا نمايند تا عملى برخلاف دستورهاى الهى انجام نگيرد و معارف دين، معيار تشخيص

حق و باطل و نيك و بد باشد نه سليقه و ميل افراد. البته نه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و نه امروز، براى همه افراد مقدور نبوده و نيست كه از شهر و ديار خود كوچ كنند و به حضور رهبران دينى بشتابند و احكام و معارف دين را از آنها كسب كنند پس بايد از هر منطقه اى، تعدادى به سوى مراكز علمى كوچ كنند و در مسائل دين، فهم و بصيرت يابند و بعد از فراگيرى علوم دينى برگردند و وظيفه انذار را انجام دهند.

منظور از تفقّه چيست؟

در اصطلاح امروز، فقه، علم به احكام فرعى است و فقيه يعنى عالم به احكام تكليفى

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 9، ص 550.

معارف قرآن، ج 3، ص: 42

فرعى؛ ولى در آيه شريفه، منظور از آن فهم و شناخت عميق از اصول و فروع دين، احكام، عقايد و اخلاق است، چون در آخر آيه شريفه مى فرمايد: تا بعد از تفقه، قوم خويش را انذار كنند و معلوم است كه انذار با بيان فقه اصطلاحى يعنى با بيان احكام عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بيان اصول عقايد (به ويژه معاد) هم دارد. «1» پس بر مبلّغان دينى است خود را به سلاح علم و عمل مجهز سازند و با مطالعه و تحقيق در مسائل اعتقادى، اخلاقى و عملى، آمادگى جوابگويى به سؤالات و شبهات مردم را در خود ايجاد كنند و بعداز اينكه توشه علمى مناسبى تهيه ديدند، براى انذار مردم قدم بردارند.

وظيفه مردم در قبال مبلّغان دينى

بطور يقين، اگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام در ميان مردم بودند، به كار تبليغ و ترويج دين مبين اسلام، مبادرت مى ورزيدند. اين وظيفه بسيار مهم و مقدس، بعد از آنان به مبلّغان دينى واگذار شده است.

مردم بايد توجه داشته باشند كه هنگامى كه يك عالم دين، آيات الهى و روايات معصومين عليهم السلام را براى آنان بيان مى كند و آنها را از مخالفت با دستورهاى پروردگار بر حذر مى دارد، كارى را انجام مى دهد كه اگر خود رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در ميان ما بود، انجام مى داد. بدين جهت بايد با جان و دل به سخنان مبلّغان دينى توجه نمود و از مخالفت با قوانين الهى

بطور جدّى پرهيز كرد.

______________________________

(1)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 43

پرسش

1- چرا در آغاز سوره برائت «بسم اللّه ...» نيامده است؟

2- سبب لغو يك جانبه پيمان مشركان چه بود؟

3- نحوه ابلاغ سوره برائت به مردم مكه چگونه مى تواند افضليت حضرت على عليه السلام را نشان دهد؟

4- چرا مى توان به مشركان در حال جنگ، براى شنيدن كلام وحى پناهندگى داد؟

5- قرآن، عمران مساجد را شايسته چه كسانى مى داند؟

6- هدف منافقان از شركت در جنگ چه بود؟

7- چند نمونه از بهانه جوييهاى منافقان براى شركت نكردن در جنگ را بنويسيد.

8- آيه «وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» چه معنايى دارد؟ توضيح دهيد.

9- معيار شناخت دوست از دشمن چيست؟

10- واكنش منافقان در برابر پيروزى يا شكست مسلمانان چه بوده است؟

11- چرا مؤمنان شكست ناپذيرند؟

12- معناى جهاد با منافقان چيست؟

13- خداوند، ثروتمندانى را كه براى شركت درجهاد عذر مى آورند، چگونه معرفى نموده است؟

14- نقش تربيتى و اجتماعى زكات را تشريح كنيد.

15- منظور از عرضه اعمال بر پيامبر و مؤمنان چيست؟

16- اثر تربيتى عرضه اعمال را بنويسيد.

17- اهداف منافقان از ساختن مسجد ضرار چه بود؟

18- دو شرط اساسى هر كانون اسلامى چيست؟

19- منظور از تفقّه در آيه قرآن چيست؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 44

فصل دوم: معارفى از سوره يونس

اشاره

سوره مباركه يونس، 109 آيه دارد و دهمين سوره قرآن است. و اين سوره مكى در اوايل بعثت نازل شده است.

غرض اين سوره عبارت است از تأكيد در التزام به توحيد كه آن را از راه بشارت و انذار انجام داده است. «1»

در اين سوره قسمتهايى از زندگى پيامبران و سرنوشت امتهاى آنان ذكر شده است، تا امتهاى ديگر عبرت بگيرند و چون در آيه 98، به زندگى حضرت يونس و قومش اشاره شده سوره يونس

نام گرفته است.

از آنجا كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است، اگر اين سوره با دقت و تأمل تلاوت شود، تاريكى جهل را از روح آدمى برطرف مى كند و انسان را به اعتقاد و عمل به مبانى دين تشويق مى نمايد. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«هر كس سوره يونس را در دو يا سه ماه بخواند، بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد و در روز قيامت از مقرّبان خواهد بود.» «2»

فشرده مطالب سوره

اين سوره با بحثى پيرامون نزول قرآن آغاز گرديده و سخن كافران مبنى بر سحر بودن

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 5.

(2)- مجمع البيان، ج 5، ص 87، دار احياء التراث العربى، بيروت، رحلى.

معارف قرآن، ج 3، ص: 45

قرآن را بازگو مى كند. به نظر علامه طباطبايى قدس سره گويا اين سوره پس از آن كه مشركان، مسأله وحى را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند، نازل شده است. بدين دليل كه سخن از حقانيّت قرآن در چند جاى آن تكرار شده و با دستور به متابعت از آنچه به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى مى شود پايان پذيرفته است. «1»

در ادامه آيات به بيان معارفى پيرامون توحيد و معاد پرداخته و مشركان را مورد خطاب قرار داده است و در مورد عقايدشان سؤالاتى را مطرح مى كند تا ناگزير به توحيد ربوبى اقرار كنند. سپس آنان را از وقوع ناگهانى عذاب مى ترساند و از پشيمانى بى حاصل پس از آمدن عذاب هشدار مى دهد.

در قسمت بعدى سوره براى برحذر داشتن مشركان از تكذيب دعوت الهى، نابودى قوم نوح عليه السلام را در اثر تكذيب آيات الهى

متذكر مى گردد و در داستان حضرت موسى عليه السلام به نقشه هاى فرعون و اطرافيانش اشاره كرده، سپس نجات بنى اسرائيل به وسيله امداد الهى و نابودى فرعونيان را نقل مى كند.

دلبستگى به دنيا موجب عذاب آخرت

اشاره

«انَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ اولئِكَ مَاْويهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (يونس، آيات 7- 8)

آنهاكه اميد ملاقات ما را در روز (قيامت) ندارند و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را به آن آرامش بخشيده اند و از آيات ما غافلند، به خاطر اين عملكردشان جايگاهشان جهنم است.

درآيه شريفه مى فرمايد: كسانى كه به لقاى ما اميد ندارند و باور نمى كنند كه معاد و جزايى در كار باشد، دنياگرا هستند. باور نداشتن آخرت، كفر است و اين خود به دو صورت است:

الف- كفر اعتقادى؛ كه شخص به هيچ وجه آخرتى را باور ندارد و براى دنيا و زندگى دنيا سرانجامى به نام آخرت، معتقد نيست و انتظار روز جزايى را نمى كشد. زندگى را فقط همين دنيا مى داند و مرگ را نابودى واقعى مى شمارد اين چنين كسى را كافر گويند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 5- 6.

معارف قرآن، ج 3، ص: 46

ب- كفر عملى؛ كه شخص به آخرت اعتقاد دارد و مى گويد كه آخرتى هست و مرگ را انتقال از اين دنيا به جهان آخرت مى داند و روز جزا و پاداش را قبول دارد، ولى اين قبول داشتن، رسوخ در قلب ندارد تا او را براى روز جزا وادار به حركتى كند و از دلبستگى او به اين دنيا بكاهد.

منتهاى همت

كسانى كه لقاى خداوند و قيامت را باور ندارند، طبيعتاً ديگر حساب و جزا، وعد و وعيد، امر و نهى، و اصول و فروع دين برايشان بى معناست. كسى كه جهان بينى اش چنين باشد تمام همّ و غمش معطوف به زندگى دنيا مى شود و چون انسان به حكم فطرت، دنبال سعادت

جاويد و هميشگى است، پس چنين فردى سعى مى كند كه بماند و فانى نشود و سعادت را در اين زندگى دنيا به دست آورد. بدين جهت، با تهيه امكانات مادى، خود را به آنها دلخوش و سرگرم مى نمايد، همچنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد:

اين (دنيا طلبى) نهايت فهم و علم آنهاست. «1»

همه چيز براى دنيا

افراد دنياگرا، چون معتقد به روز جزا نيستند، نه تنها خود را موظّف به انجام كار خيرى نمى دانند، بلكه براى رسيدن به دنيا كه مايه آرامش آنهاست، بدون واهمه به هر كارى دست مى زنند و از هيچ ظلم و ستمى روگردان نيستند و اگر به ظاهر نيز عمل صالحى انجام مى دهند، يا از ظلم و ستمى دست مى كشند، نه به خاطر خداترسى يا انسان دوستى است، بلكه، فقط به اين دليل است كه آن را به سود دنياى خود مى دانند و معلوم است كه چنين افرادى به خاطر اعمال و اعتقادشان، سزاوار عذابند.

پاداش و كيفر اعمال

اشاره

«لِلَّذينَ احْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ اولئِكَ

______________________________

(1)- نجم (53)، آيه 30؛ و ترجمه الميزان، ج 10، ص 16.

معارف قرآن، ج 3، ص: 47

اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ وَالَّذينَ كَسَبُوا السِّيِّئاتِ جَزاءُ السَّيِّئَةِ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَانَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ الَّيْلِ مُظْلِماً اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (يونس، آيات 26- 27)

كسانى كه نيكى كنند، پاداش همان نيكى و افزون بر آن را خواهند داشت و چهره هايشان را غبار «1» سياه و ذلت نمى پوشاند. اينان اهل بهشت و در آن جاودانه خواهند بود. كسانى كه مرتكب گناهان شده اند، جزايى مثل گناهشان خواهند داشت و ذلت و روسياهى آنان را فرامى گيرد و كسى كه آنها را از عذاب نگه دارد، ندارند (چنان روسياهند كه) گويى چهره هايشان با پاره هايى از شب تاريك پوشانده شده است. آنان اصحاب جهنمند و در آن جاودانه خواهند بود.

خداوند به اقتضاى لطف خود، مقرّر فرمود كه نيكوكاران را پاداش دهد و بدكاران را كيفر كند. اين امر،

سبب هدايت بندگان به راه عبوديت و بندگى و نجات آنان از ضلالت و گمراهى است. وقتى انسان بداند كه خداوند در برابر عمل صالح، پاداش مى دهد، رغبت او به انجام وظيفه بيشتر مى شود و چون بداند كه اگر وظيفه اش را ترك كند، خداوند او را عذاب مى كند، كمتر جرأت تخلف پيدا مى كند. پس ثواب و عقاب، در واقع لطف خداى تعالى و به مصلحت بندگان است.

عدل و فضل خدا

خداوند در مورد كارهاى نيك وعده داده كه ثواب عمل را بيشتر از حد معمول قرار دهد.

ميزان اين افزايش، به حسب موارد، متفاوت است. در بعضى از موارد، وعده ده برابر داده است «2» و در بعضى از موارد وعده هفتصد برابر و يا بيشتر «3» و در بعضى از آيات نيز فرموده كه از فضل خود بر آن مى افزاييم، «4» ولى ميزان را مشخص نكرده است. جالب اينكه در آيه اى در مورد پاداش مى فرمايد:

______________________________

(1)- قتر به معناى دود يا غبار سياهرنگ است و قتر و ذلت، وصف اهل دوزخ است كه گرفتار قتر يعنى سياهى صورت و ذلّت يعنى سياهى معنوى مى شوند (ترجمه الميزان، ج 10، ص 60).

(2)- انعام (6)، آيه 160.

(3)- بقره (2)، آيه 261.

(4)- نساء (4)، آيه 173.

معارف قرآن، ج 3، ص: 48

هيچ نفسى نمى داند (در ازاى اعمالشان) چه لذايذ چشم روشن كنى برايشان پنهان داشته شده است. «1»

ولى در مورد كيفر و عقاب بدين مضمون مى فرمايد:

هر كس گناهى انجام دهد جز به مثل آن كيفر داده نمى شود. «2»

پاسخ اين پرسش كه «چرا فقط پاداش چند برابر است ولى عقاب مساوى است؟» اين است كه عدل خداوند اقتضا مى كند كه گناهكار را بيشتر از گناهى كه كرده،

تنبيه نكند و تنبيه بيشتر، قبيح و از ساحت خداوند به دور است، ولى پاداش بيشتر، از ناحيه فضل خداست و افزونى پاداش بر عمل هيچ قبحى ندارد، بلكه باعث بيشتر شدن انگيزه مى گردد.

البته زيادى جزا هم گزاف نيست، بلكه به ميزان اخلاص، بستگى دارد. به همين دليل است كه در آيات قرآن، اين زيادى، درجات متعدد دارد. از ده تا هفتصد برابر و بيشتر و خلاصه آن قدر كه به ذهن هيچ بشرى نيايد.

خوش سيمايى و سيه رويى در قيامت

كسانى كه كار نيكو انجام داده و به وظايف بندگى قيام كرده اند، در قيامت هيچ دلهره و اضطرابى ندارند و در پناه عنايات خداوند، مطمئن و شاداب و خندانند. چهره هايشان بشاش است و به هيچ وجه غبار سياه ذلت و خوارى بر آن نمى نشيند؛ امّا كسانى كه صراط مستقيم را رها كرده و بندگى شيطان و نفس را پذيرفته اند در قيامت غبار سياه ذلّت و خوارى بر چهره آنها نشسته و غم و وحشت و اضطراب بر قلبهايشان چيره گشته و چنان سياهروى و سياه دلند كه گويى پاره هايى از شب تاريك را بر چهره آنان انداخته اند.

ذلت و خوارى از سر و رويشان مى بارد و دلهره و اضطراب بر سراسر وجودشان حاكم است. اين شادابى مؤمنان و ذلت و سياهرويى گناهكاران، نتيجه اعمال آنهاست.

______________________________

(1)- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ (سجده (32)، آيه 17).

(2)- انعام (6)، آيه 160.

معارف قرآن، ج 3، ص: 49

پيروى از راه يافته

اشاره

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكاءِكُمْ مَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدى لِلْحَقِّ افَمَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّى الَّا انْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس، آيه 35)

بگو آيا از شركاى شما (شريكانى كه براى خدا قرار داده ايد) كسى هست كه بسوى حق هدايت كند؟ بگو: تنها خداست كه بسوى حق هدايت مى كند. (آيا با اين وجود) كسى كه بسوى حق هدايت مى كند سزاوار است كه پيروى شود يا كسى كه بدون هدايت شدن راه به جايى نمى برد؟ شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد!

در آيات قبل و آيه مورد بحث به پيامبر دستور مى دهد كه از مشركان و انكاركنندگان ربوبيّت حق تعالى، سؤال كند و آنها را

در برابر ارتكاز عقلى خود قرار دهد و اعتراف بگيرد تا دريابند كه همه معبودهايى كه تراشيده اند و به عبادتشان پرداخته اند، باطلند و تنها خدا شايسته پرستش است.

هدايت طلبى

بشر به حكم فطرت و طبيعت خود، كمال طلب و حق جوست. هيچ يك از افراد بشر از اين حكم عمومى مستثنا نيستند؛ حتى كسانى كه از طريق حق، منحرف شده اند در آن لحظه فكر مى كنند كه حق همين است و به همين جهت وقتى آتش شهوت و هوا و هوسشان فرونشست، در مقام عذرخواهى برآمده، مى گويند: اشتباه كرديم. از طرف ديگر همين فطرت حكم مى كند كه اگر كسى او را بسوى حق، راهنمايى كرد، بايد از او پيروى نمود. خداوند، مشركان و منكران را به فطرت خود توجه داده، مى پرسد: آيا خدايان شما مى توانند شما را بسوى حق، هدايت كنند؟ چگونه ممكن است خدايان بى جان، همچون سنگ و چوب و يا خدايان جاندار همچون نمرود و فرعون هدايتگر شما به سوى حق باشند، در حالى كه در جهان خلقت هيچ كاره اند و به جز اراده خدا قدرتى ندارند و حتّى مالك ضرر و نفع خود نيستند آنان خدايان باطلند و باطل نمى تواند بسوى حق هدايت كند، هدايت از حق است و حق تنها خداست. در آيه شريفه قبل نيز

معارف قرآن، ج 3، ص: 50

همين مطلب را يادآورى كرد كه تمام معبودهاى ديگر باطلند و در نزد باطل چيزى جز گمراهى، يافت نمى شود. «1» حق، تنها راهِ بسوى هدايت است و خدايان باطل نمى توانند، بسوى هدايت راهنما باشند.

معناى هدايت

هدايت در بيشتر اوقات به معناى راه نشان دادن است؛ مثلًا مى فرمايد «انَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ ...»، «2» (ما راه سعادت را به او نمايانديم) ولى در اين آيه هدايت به معناى راه بردن و به مقصود رساندن است؛ چون «هادى به سوى حق» در مقابل «مَنْ لا يَهِدّى الَّا انْ يُهْدى قرار گرفته است

و چون «يَهِدّى در اصل «يَهْتَدى بوده بنابراين «مَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ» مقابل است با «كسى كه بسوى حق هدايت نمى شود مگر اين كه هدايتش كنند»؛ بنابراين كسى كه براى يافتن راه حق، احتياج به راهنما دارد، «هادى الَى الْحَقِّ» نيست، پس معلوم مى شود منظور از هادى در اينجا راه نشان دادن نيست چون هر كسى، چه خود به حق رسيده و چه نرسيده باشد، مى تواند حق را نشان دهد. بنابراين منظور از «يَهْدى در اين آيه راه بردن و به مقصد رساندن است. «3»

امام حق

كسى مى تواند به سوى حق، هدايت كند كه خودش به مقصد رسيده و ره يافته باشد و احتياج به هدايت كننده نداشته باشد و او نيست مگر خدا و يا كسانى كه خداى تعالى آنان را بدون واسطه هدايت كرده است و آنها به وسيله خدا ره يافته باشند و از جانب خدا براى هدايت عالميان، مأمور شده باشند.

اين آيه شريفه از آياتى است كه لزوم پيروى از امام معصوم را ثابت مى كند، زيرا انسان به حكم عقل، مى تواند از دو امام پيروى كند كه يكى ره يافته و هادى و بى نياز از غير است و ديگرى خود براى هدايت يافتن، نيازمند به غير است. دراين صورت بايد اوّلى را انتخاب

______________________________

(1)- فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ الَّاالضَّلالُ. بعد از حق چيزى جز گمراهى نمى تواند باشد.

(2)- دهر (76)، آيه 3.

(3)- اقتباس از ترجمه الميزان، ج 10، ص 81.

معارف قرآن، ج 3، ص: 51

كرد و انتخاب امام دوم، انتخابى برخلاف بديهيات عقل و فطرت سالم بشرى است، به همين جهت در آخر آيه شريفه مى فرمايد: شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟ «1»

ستم به خويشتن

اشاره

«انَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ انْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» «2»

خداوند به مردم ظلم نمى كند وليكن اين مردم هستند كه به خويشتن ظلم مى كنند.

اين آيه در حقيقت، پاسخى است به آنچه در دو آيه پيش ذكر شد. از اين رو لازم است اشاره اى به مطالب آن آيات بكنيم.

در دو آيه قبل؛ خطاب به رسول اكرم (ص) آمده است كه اى پيامبر! بعضى از كفّار و منكران به سخن تو گوش مى دهند و كلام تو را مى شنوند، ولى گوش قلبشان كر است و تو نيز نمى توانى كلامت را به آنها بفهمانى. كلام

تو- قرآن معجزه صدق و حق است و آنها با گوش سر اين كلام را مى شنوند، ولى چون گوش قلبشان كر است آن را نمى فهمند.

همچنين بعضى به تو مى نگرند معجزات و كارهايت را كه مبتنى بر حقيقت است مى بينند. امّا چون چشم دلشان كور است، بصيرت، بينايى و شناخت پيدا نمى كنند و هدايت نمى شوند. بسيارند كسانى كه چشم و گوش ظاهرشان سالم است، ولى قلب آنان مريض است. حقايق و نشانه هاى خدا را در جهان هستى مشاهده مى كنند و آيات خدا را به گوش مى شنوند، ولى قلبشان نه مى شنود و نه مى بيند؛ اينها همان مرده دلانى هستند كه زمينه و استعداد هدايت يافتن را از دست داده اند. قرآن آنان را چنين توصيف كرده است: دلهايى دارند كه با آن فهم نمى كنند و چشمهايى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند. «3»

______________________________

(1)- همان، ص 81- 82.

(2)- يونس، آيه 44.

(3)- اعراف (7)، آيه 179.

معارف قرآن، ج 3، ص: 52

ظلم بر خويشتن

ممكن است اين سؤال به ذهن آيد كه چرا قلب آنان كور و كر شده است؟ آيا اين نقص، ظلمى از ناحيه خداوند به آنها نيست؟ در اين آيه شريفه به اين سؤال جواب مى دهد كه خداوند عادل و نسبت به بندگانش رؤوف و رحيم است. اين خودِ بندگان هستند كه به خويشتن ظلم مى كنند. خداوند، نظام خلقت را بر اساس سنّتها و قوانين محكمى بنا نهاده است؛ از جمله اينكه اگر كسى ظلم كند و از مسير بندگى، خارج گردد، به عقوبت ظلم و گناه خويش گرفتار خواهد شد وقلب او تاريك شده مى ميرد و گوش و چشم قلبش، كر و

كور مى شود. خداوند بندگان را به وسيله عقل، پيامبران و اوليايش، از گناه و ظلم برحذر داشته است. حال، اگر بنده اى راه طغيان و ستم پيش گرفت و مرتكب گناه و ظلم شد و به نتيجه و عاقبت آن- يعنى كرى و كورى و دلمردگى- گرفتار آمد، بايد خود را مقصر بداند. او به عاقبت ظلم خويش گرفتار آمده و نتيجه كِشته خود را درو مى كند و خدا يا ديگران را ظالم شمردن، خود ظلم و گناهى ديگر است.

عالم محضر خداست

اشاره

«وَ ما تَكُونُ فى شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْانٍ وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ الّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً اذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِى الْارْضِ وَ لا فِى السَّماءِ وَ لا اصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا اكْبَرَ الّا فى كِتابٍ مُبينٍ» «1»

در هيچ حال و موقعيتى نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم، در آن هنگام كه وارد آن كار مى شويد؛ و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچكتر از آن ونه بزرگتر از آن، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

خداوند در اين آيه شريفه، ابتدا پيامبر را مخاطب قرار مى دهد و سپس بقيه افراد را به آن جناب، ملحق مى كند و حكم كلى را بيان مى فرمايد كه ما ناظر بر تمام شؤون شما

______________________________

(1)- يونس، آيه 61.

معارف قرآن، ج 3، ص: 53

هستيم، آنچه تصميم بگيرى و قصد كنى، آنچه از قرآن بخوانى و آنچه عمل كنيد؛

ناظر و شاهد بر هر سه مرحله افكار، سخنان واعمال هستيم. اين بيان، اشاره به سلطنت و احاطه كامل الهى است كه بر همه چيز واقع مى شود. شهادت، علم، آگاهى و نظارت بر تمام اعمال و جهات مختلف آن و اعمال همه افراد، كه نه هيچ پيامبرى، مؤمنى يا مشركى از آن مستثنا نيست و نه هيچ عمل آشكار يا پنهان، كوچك يا بزرگى.

شرم حضور

چنانچه انسان خود را در حضور كسى بداند، شرم حضور اقتضا دارد كه از ارتكاب گناه و زشتى و فحشا، دست بدارد، بويژه اگر شاهد، بزرگ و صاحب اختيار و ولى نعمت باشد. تكيه آيه بر لفظ شاهد نيز ممكن است از اين جهت باشد كه خداوند در عين اينكه حاضر است، شاهد، ناظر و مراقب نيز هست و اين طور نيست كه غافل يا مشغول باشد و فعل شما را مشاهده نكند و متوجه نشود.

شاهدان

فرمود: «ما بر شما شاهديم» تا بفهماند كه ملائكه و انسانهاى صالح همچون پيامبران وامامان نيز بر ما شاهدند و خداوند، نظارتى فوق همه آنها دارد. «1»

داستانى جالب

در داستان حضرت يوسف عليه السلام و زليخا آمده است كه وقتى زليخا يوسف را به خلوتگاه كشاند، براى اينكه محفل كاملًا از حضور اغيار خالى باشد، پارچه اى بر روى بتى كه در گوشه اتاق بود انداخت. يوسف پرسيد: چه مى كنى؟ زليخا جواب داد: از آن بت خجالت مى كشم، مى خواهم او مرا نبيند. يوسف جواب داد: تو از بتى كه نه مى شنود، نه مى بيند، نه مى فهمد، نمى خورد و نه مى نوشد، شرم مى كنى، در حالى كه انتظار دارى من از خداوند خالق انسان وتعليم دهنده او شرم نكنم؟! «2»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 126.

(2)- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 250، نقل به مضمون.

معارف قرآن، ج 3، ص: 54

عذر جسارت

وقتى انسان در حضور شاهدى مرتكب عملى زشت مى گردد، دو احتمال دارد: يا براى آن شاهد ارزش و قيمتى قائل نيست و حضور و شهود او را به چيزى نمى گيرد و يا اين كه آن شاهد را خيلى بزرگوار و كريم و عيب پوش مى شناسد و مطمئن است كه اگر در حضور وى مرتكب خلافى شود، او چشم مى پوشد و مى پوشاند و گويا اين كه اصلًا خلافى اتفاق نيفتاده است و همه چيز را به طاق نسيان مى سپارد. ما به عنوان يك مسلمان وقتى در محضر حق تعالى مرتكب گناه مى شويم، اگر خدا را شاهد ندانيم كه انكار علم و حضور خدا كرده و كفر ورزيده ايم، پس يا بايد براى محضر حق اهميّت قائل نباشيم و يا حق تعالى را صاحب كرم و عفو و صفح بدانيم؛ و واى به حال كسانى كه شقّ اوّل را بگيرند.

آرامش اولياى الهى

«الا انَّ اوْلياءَاللَّهِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ الَّذينَ امَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» «1»

آگاه باشيد كه بر اولياى خدا بيمى نيست و اندوهگين نمى شوند. آنهايى كه ايمان آوردند و تقوا مى ورزيدند.

اين آيه از كسانى كه ايمان آورده و قبل از آن تقوا مى ورزيدند به عنوان اولياى خدا، ياد كرده است و اين تعريف نشان مى دهد كه قبل از تحقّق اين ايمان، تقوا داشته اند.

منظور از اين ايمان، ايمان ابتدايى نيست، بلكه ايمانى است كه در درجه بالايى قرار دارد و بعد از اعتقاد و عمل به موازين اسلام، حاصل مى شود و در جاى ديگر، مؤمنان ابتدايى به اين ايمان مأمور شده اند. قرآن شريف مى فرمايد:

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا امِنُوا» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد.

پس منظور، مرتبه بالاترى از مرتبه اول ايمانى است

كه در افراد معمولى يافت

______________________________

(1)- يونس (10)، آيات 62، 63.

(2)- نساء (4)، آيه 136.

معارف قرآن، ج 3، ص: 55

مى شود. براى هر يك از ايمان و اسلام، مراتبى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است.

مرتبه اول از اسلام، اين است كه آدمى كلمه شهادتين را بر زبان، جارى سازد و به ظاهر تسليم دستورات دين گردد. مرتبه دوم از اسلام كه اولين مرتبه ايمان شمرده مى شود، عبارت است از اينكه: گوينده شهادتين در قلب خود به مضمون آن شهادت معتقد شود و بطور اجمال و بى چون و چرا قبول داشته باشد كه اسلام، حق است هر چند كه به تك تك عقايد حقّه بطور تفصيل معتقد نشده باشد. اين مرحله بتدريج صفا و رشد پيدا مى كند تا آنجا كه بنده خدا از هر جهت و درتمام امور بدون چون و چرا تسليم خدا مى شود و حقيقتاً خود را بنده و خدا را معبود مى داند. اينجاست كه ديگر اعتراض از او سر نمى زند، در برابر هيچ امرى از قضا و قدر حكم پروردگارش ناراحت نمى شود و بر هيچ يك از خواسته هاى او اعتراض نمى كند. در مقابل اين مرحله از اسلام، ايمانى قرار داد كه همان يقين به «اللَّه» است و ايمان كاملى است كه به وسيله آن، عبوديت بنده به حد كمال مى رسد. بنده در اين مرحله ايمانى، غير از خداى واحد بى شريك، مالكى نمى بيند و معتقد مى شود كه خودش چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد و يا به خاطر از دست دادن آن اندوهناك گردد. «1»

سود و زيان هدايت و گمراهى

اشاره

«قُلْ يا ايُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَانَّما يَهْتَدى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَانَّما يَضِلُّ

عَلَيْها وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ» «2»

بگو: اى مردم! از ناحيه پروردگارتان، دين حق براى شما آمده هر كس هدايت پذيرد به نفع خود هدايت پذيرفته و هر كس گمراه شود به زيان خود گمراه شده و من وكيل شما نيستم.

در آيه 99 تصريح فرمود كه انسانها در ايمان آوردن، آزاد هستند و خداوند نخواسته كه آنها به اجبار، مسلمان شوند. در اين آيه ضمن تأكيد بر اصل آزادى در ايمان آوردن مى فرمايد خيال نكنيد كه اگر ايمان آوريد سودى به خدا رسانده ايد و يا اگر گمراه شويد

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 130- 131.

(2)- يونس (10)، آيه 108.

معارف قرآن، ج 3، ص: 56

ضررى به سلطنت او وارد نموده ايد. ايمان و كفر شما هيچ گونه نفع و ضررى براى خداى تبارك و تعالى ندارد. اينكه خداوند، شما را به ايمان خوانده و از كفر و گمراهى نهى نموده براى اين است كه مى خواهد شما هدايت شويد و از فيض او بهره مند گرديد و به كرامت او برسيد پس ايمان شما، تنها به نفع خودتان است، همچنان كه كفرتان فقط به ضرر خود شماست و شما را از رسيدن به كرامت الهى باز مى دارد.

انتخاب صحيح

هر چند خداوند اراده نكرده كه انسانها از روى جبر مؤمن شوند و به حق بگروند، ولى كفر نيز مورد پسند او نيست و به همين جهت آنها را امر كرده كه طريق حق را برگزينند و عقل انسان نيز همين را حكم مى كند. از طرف ديگر خداوند، حق را آشكار ساخته تا انسانها بتوانند آن را دريابند و به آن ايمان آورند.

پيامبران و كتاب هاى آسمانى از جمله قرآن براى بيان حق، آمده اند

تا راه صحيح را به انسان بنمايانند و انسانها در نزد خدا عذرى نداشته باشند؛ در اين حال اگر انسانى به حق، ايمان نياورد و از ظلمت گمراهى به سوى نور هدايت نرفت، به خود ظلم كرده است و پيامبر نيز جز راهنمايى و بيان حق، وظيفه اى ندارد، وظيفه پيامبر اين نيست كه انسانها را با اجبار و اكراه بسوى ايمان و هدايت ببرد و چنين توانى هم ندارد و به همين جهت در آيه شريفه مى فرمايد: اى پيامبر! به آنها بگو حق از جانب خدايتان بسوى شما آمده اگر هدايت يابيد به سود خودتان و اگر در گمراهى بمانيد به ضرر خودتان است و من وكيل شما نيستم.

معارف قرآن، ج 3، ص: 57

پرسش

1- كفر اعتقادى و عملى را توضيح دهيد.

2- آيا همه امتها آزمايش مى شوند؟ سنت الهى را در اين مورد بيان كنيد.

3- فزونى پاداش از لحاظ مقدار چگونه است؟ معيار آن چيست؟

4- قرآن، چه كسى را لايق هدايت كردن ديگران مى داند؟

5- چه چيزى باعث كرى و كورى قلب مى شود؟

6- چه كسانى شاهد بر اعمال انسان ها هستند؟

7- مراتب اسلام و ايمان را شرح دهيد.

8- اين كه قرآن به مؤمنان مى فرمايد ايمان آوريد چه معنايى را مى رساند؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 58

فصل سوم: معارفى از سوره هود

اشاره

مشهور ميان مفسران اين است كه تمام اين سوره در مكّه نازل شده است و اين مطلب از سياق آيات و مضامين به هم پيوسته اش بخوبى روشن است. «1»

سرگذشت پيامبران پيشين، بخصوص حضرت نوح (ع) قسمت عمده آيات اين سوره را تشكيل مى دهد. يادآورى سرگذشتها، هم وسيله آرامش خاطر پيامبر اكرم (ص) ومؤمنان در برابر انبوه دشمنان بود و هم درس عبرتى براى مخالفان

آنان است.

سوره هود، مانند ساير سوره ها و آيات مكّى، اصول معارف اسلام بخصوص «مبارزه با شرك و بت پرستى»، توجه به «معاد و جهان پس از مرگ» و «صدق دعوت پيامبر» را تشريح مى كند.

فشرده مطالب سوره

ابتدا به نزول قرآن براى دعوت به توحيد اشاره نموده و ضمن معرفى خالق و رازق جهان، به بيان حالات انسان در موقع رسيدن به نعمت و بلا پرداخته است.

سپس منكران آسمانى بودن قرآن را دعوت به تحدّى نموده و از آنان خواسته كه اگر مى توانند ده سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند. همچنين كافران را زيانكار شمرده و آنان را در قياس با مؤمنان همانند كوران و كران نسبت به افراد بينا و شنوا معرفى نموده است.

براى تنبّه مشركان به بيان داستان و سرانجام اقوام گذشته پرداخته ودعوت حضرت نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسى عليهم السلام را آورده و در پايان هر قسمت،

______________________________

(1)- تفسير الميزان، ج 10، ص 136.

معارف قرآن، ج 3، ص: 59

عذاب آن قوم را در اثر تكذيب آيات الهى و بعثت پيامبران، متذكّر گرديده است؛ و بدين وسيله علاوه بر تسلّاى پيامبر، مشركان را تهديد نموده است.

در ادامه سوره، انسانها را بطور كلى به دو دسته اهل سعادت و اهل شقاوت تقسيم نموده و پايان كار هر گروه را مشخص كرده است.

از فرازهاى مهم اين سوره، دستور استقامت به پيامبر و يارانش، ترك ركون و تكيه بر ظالمان و اقامه نماز و صبر است.

در اواخر سوره نيز به اين سنت الهى اشاره كرده كه هلاكت امتها به خاطر ظلمى بوده كه مرتكب شده اند و خداوند هيچ گاه قومى را كه اهل صلاح باشند، بوسيله عذاب هلاك نمى گرداند.

خداوند رزّاق

«وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْارْضِ الّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسَتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فى كِتابٍ مُبينٍ» «1»

هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او با خداست، او قرار گاه و محل نقل و انتقالش را مى داند،

همه اينها در كتاب روشنى- لوح محفوظ علم خداوند- ثبت شده است.

كلمه «دابّه» به معناى هر موجودى است كه حركتى هر چند اندك داشته باشد؛ و تمام موجودات زنده و جنبندگان را شامل مى شود.

علامه طباطبايى در مورد مفهوم و مراد آيه مى گويد:

«كل جنبنده هايى كه در زمين هستند، رزقشان بر عهده خداى تعالى است- و هر گز بدون رزق نمى مانند- پس خداى تعالى دانا و باخبر از احوال آنهاست، هر جا كه باشند، اگر قرارگاهى معين داشته باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نمى شوند مانند دريا براى ماهى و نظير صدف كه در گوشه اى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى رزقش را در همان دريا مى دهد؛ و اگر قرارگاه معينى نداشته باشند و هر جا كه هستند به عنوان موقّتند مانند مرغان هوا و مسافران دور شده از وطن، و يا آنجا كه هستند تا زمان معين

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 3، ص: 60

مى باشند و پس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين در رحم مادر، خداى تعالى رزقشان را در همان جا مى دهد؛ و كوتاه سخن اينكه، خداى تعالى آگاه به حال هر جنبنده اى است كه در پهناى زمين، زندگى مى كند ... و معلوم است كه رزق، وقتى به روزى خوار مى رسد كه روزى دهنده آگاه به حاجت او و باخبر از وضع او و مطلع از محل زندگى او باشد، چه محل زندگى موقت و چه محل زندگى دائمى اش.» «1»

حق مردم بر خدا

اينكه فرمود: «عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» روزى هر جنبنده اى بر عهده خداست، دلالت مى كند كه خداوند روزى همه موجودات را تضمين كرده و يكى از اسماى حسناى الهى نيز «رزّاق» است. «2»

اين

اشكال وارد نيست كه چگونه مردم بر خدا حق دارند، زيرا خود پروردگار اين حق را به عهده گرفته، نه اينكه كسى از او طلبكار باشد. مثل اين كه مى فرمايد:

«كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» «3»

خدا رحمت را بر خود لازم كرده است.

و يا مى فرمايد:

«وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ» «4»

يارى مؤمنان، حقى است بر عهده ما.

تلاش براى كسب روزى

اشاره

آيا روزى هر كس از آغاز تا پايان عمر، تعيين شده وخواه ناخواه به او مى رسد، يا اينكه براى به دست آوردن روزى بايد تلاش كرد؟

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 220.

(2)- انَّ اللَّهَ هُو الرَّزاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتينِ (ذاريات (51)، آيه 58).

(3)- انعام (6)، آيه 12.

(4)- روم (30)، آيه 47.

معارف قرآن، ج 3، ص: 61

بعضى افراد بى اراده گمان مى كنند انسان نبايد براى كسب روزى كوشش كند، چرا كه روزى مقدّر است وبه هر حال به انسان مى رسد، و به اصطلاح هيچ دهان بازى بدون روزى نمى ماند!

اين چنين افراد به بيراهه رفته اند و فقط ظاهر بعضى آيات و روايات را گرفته اند، بدون آنكه مجموع آنها و رفتار و اعمال معصومان كه مبيّن دين هستند را مورد توجه قرار دهند.

معناى صحيح اين جمله شريفه «روزى هر جنبنده اى بر عهده خداست» اين است كه خداوند هم نيازمنديهاى همه موجودات را در جهان خلقت قرار داده و هم توان و وسيله به دست آوردن روزى را به همه موجودات عطا كرده و هم راه بدست آوردن را به آنها نمايانده است. هر موجودى آنچه نياز داشته باشد، در جهان خلقت مى يابد. البته كار و كوشش لازم است و معناى تقدير روزى هم همين است. سيره و روش معصومان، خود بهترين دليل بر اين است كه

انسان وظيفه دارد براى كسب روزى و استفاده از مواهب الهى اقدام كند و نشستن و دهان را باز كردن صحيح نيست و كسى كه قدرت كسب روزى دارد حق ندارد تنبلى پيشه كند و به خيال اينكه خداوند روزى هر موجودى را مى رساند، در گوشه اى به انتظار بنشيند. همچنانكه وقتى مى گوييم خداوند براى هر كس اجلى قرار داده است كه دير و زود نمى شود معنايش اين نيست كه كسى بگويد تا اجل نرسد، نمى ميرم، پس خودم را از پشت بام پائين مى اندازم. «1»

درسهايى از داستان حضرت هود (ع)

«وَ الى عادٍ اخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرُهُ انْ انْتُمْ الّا مُفْتَرُونَ يا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً انْ اجْرِىَ الّا عَلَى الَّذى فَطَرَنى افَلا تَعْقِلُونَ وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً الى قُوَّتِكُمْ وَ لاتَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكى

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 9، ص 20- 22.

معارف قرآن، ج 3، ص: 62

الِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ انْ نَقُولُ الَّا اعْتَريكَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوءٍ، قالَ انّى اشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا انّى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِهِ فَكيدُونى جَميعاً ثُمَّ لاتُنْظِرُونِ انّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ اخِذٌ بِناصِيَتِها انَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ فَانْ تَوَلَّوْ فَقَدْ ابْلَغْتُكُمْ ما ارْسِلْتُ بِهِ الَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّى قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاتَضُرُّونَهُ شَيْئاً انَّ رَبّى عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفيظٌ وَ لَمَّا جاءَ امْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ» «1»

و بسوى عاد، برادرشان هود را

فرستاديم، (به آنها) گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست، شما به خدا افترا مى بنديد. قوم من، من از شما اجر و مزدى بر ابلاغ رسالت نمى طلبم، اجر و مزد من بر كسى است كه مرا آفريده، آيا نمى انديشيد؟ اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش طلب كنيد. سپس بسوى او بازگرديد تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، و به نابكارى و عصيان، روى (از حق) برنتابيد. گفتند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى، ما با حرف تو خدايان خود را ترك نمى گوييم و به تو ايمان نداريم. ما فقط- درباره تو- مى گوييم تو به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارى روانى شده اى. (هود) گفت: من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك- خدا- قرار مى دهيد بيزارم. شما با همه خدايانتان يكسره حيله كنيد و مرا مهلت ندهيد، چرا كه من بر اللَّه كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه خدا بر وى تسلّط دارد، پروردگار من بر صراط مستقيم است اگر روى گردانديد اين را بدانيد كه من پيام رسالت را به شما ابلاغ كردم، و خداوند گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و شما كمترين ضررى به او نمى رسانيد. پروردگار من حافظ و نگهبان هر چيز است. و چون فرمان ما از راه سر رسيد، هود را با رحمت و مهربانى به همراهى ساير مؤمنان، نجات بخشيديم و از عذاب سخت و دشوارى كه دامن آنان را فرا گرفت، نجات داديم.

______________________________

(1)- هود

(12)، آيات 50- 58.

معارف قرآن، ج 3، ص: 63

در سوره هود- همان طور كه در گذشته گفتيم- سرگذشت دعوت پنج پيامبر بزرگ آمده است. آيات فوق به بيان رسالت هود پيامبر (ع) پرداخته است.

نخستين آيه، اشاره به نخستين دعوت هود دارد- كه نخستين دعوت تمام انبيا نيز هست- يعنى دعوت بسوى توحيد و نفى هرگونه شرك (يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما مِنْ الهٍ غَيْرُهُ).

توحيد از آن جهت محور دعوت تمام انبيا قرار گرفته كه همچون روحى در كالبد تمام معارف و احكام دين جريان دارد و حقيقت يگانه اى است كه همه معارف و احكام دين، شاخ و برگ آنند. در حقيقت توحيد اصل واحدى است كه وقتى تفصيل داده شود و شكافته گردد به صورت اين احكام و معارف در مى آيد و وقتى اين احكام و معارف را فشرده كنيم، به آن اصل واحد برمى گردد.

اصل توحيد، غرض واحدى است كه در هر موردى به تناسب، شكل خاص آن مورد را به خود مى گيرد. در يك مورد اصل دينى است، در موردى دستورالعمل اخلاقى و در موردى، حكم اخلاقى يا قضايى يا سياسى است ولى همه اين شاخه ها در همان راستاست وهر چه ريز شود و مفصّل گردد از آن راستا خارج نمى شود. توحيد در مقام اعتقاد به صورت اثبات اسما و صفات حسناى الهى است و در مقام اخلاق، آدمى را متخلّق به اخلاق كريمه اى همچون رضا، تسليم، صبر، شجاعت و ... مى سازد و در مرحله عمل او را وادار به انجام اعمال صالح و دورى از محرمات مى كند.

همه عقايد، اصول اخلاقى و احكام دين نشأت گرفته از اصل توحيد و دعوت كننده به سوى آن

است و هيچ عقيده، خُلق پاك و نيك و حكم عملى نيست كه با آن تعارض داشته باشد و به عبارت ديگر، توحيد لبّ و مغز همه عقايد، اخلاق و احكام دينى است. «1»

پاداش نخواستن براى تبليغ

اين خصيصه پيشوايان واقعى است كه اقدامشان فقط براى انجام وظيفه الهى است و براى اينكه بتوانند به دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى، ابلاغ رسالت كنند و پيروانشان را از انحراف و كجروى بازدارند، خود را از وابستگى و نيازمندى به آنان دور

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 10، ص 200 و 204.

معارف قرآن، ج 3، ص: 64

مى دارند تا منحرفان نتوانند از راه تطميع، تهديد و تحت فشار قرار دادن و قطع كمكهاى مادى، آنان را از مسير رسالت جدا كنند. از طرف ديگر، اجر نخواستن براى ابلاغ رسالت و هدايت مردم، خود سبب مى شود كه آنان به پيامبران متمايل شوند و بر صدق و راستى آنان معتقد گردند؛ به همين دليل در آيات فوق و ديگر آيات قرآن، مى خوانيم كه پيامبران در طول دعوت خود، اعلام مى كردند كه انتظار پاداش از پيروانشان را ندارند.

بهره هاى دنيايى استغفار

در آيه 52 پيوند روشنى ميان مسائل معنوى و مادى برقرار ساخته و استغفار از گناه و بازگشت به سوى خدا را باعث نزول باران و مايه آبادانى، سرسبزى و اضافه شدن نيرويى بر نيروها معرفى مى كند.

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه ايمان به خدا و تقوا نه تنها از نيروى انسانها نمى كاهد، بلكه نيروهاى مادى را افزايش مى دهد و در سايه آن، انسانها قادر خواهند بود تا اجتماعى آباد، اقتصادى سالم و جامعه اى پرقدرت، آزاد و مستقل داشته باشند.

همچنين دلالت دارد كه علاوه بر علل مادّى، علل ديگرى نيز در جهان خلقت مؤثرند و وسعت و تنگى روزى، آسايش و رفاه وامنيت يا ناامنى، وحشت و فقر هم علل مادى دارد و هم علل

معنوى. همان طور كه اعراض از ياد خدا، ظلم و ستم و طغيانگرى سبب قطع رحمت خدا، تسلط اشرار و فساد مى گردد، استغفار، ايمان و تقوا نيز سبب گسترش بركات، نزول رحمت و رفاه و امنيت مى گردد. اين حقيقت، در بسيارى از آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح آيه ده تا دوازده از زبان اين پيامبر بزرگ مى خوانيم:

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ انَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِامْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ انْهاراً»

به آنها گفتم از گناهان خود در پيشگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرهايى براى شما قرار دهد.

و در همين سوره، قرآن مجيد بعد از دعوت به توحيد مى فرمايد: از شرك و گناهان

معارف قرآن، ج 3، ص: 65

استغفار كنيد و به سوى خدا روآوريد تا شما را از متاع نيكو و زندگى گوارا بهره مند گرداند. «1»

عناد قوم عاد

كفار قوم عاد- مانند ساير كفار كه در برابر دعوت پيامبران، عناد و لجاجت به خرج مى دادند- در برابر هود پيامبر لجاجت به خرج داده، دعوت او را اجابت نكردند.

حضرت هود (ع) از مردمش دو چيز خواسته بود، ترك خدايان دروغين و روى آوردن به يكتاپرستى و ايمان آوردن به رسالت او. قوم عاد هر دو خواسته او را ردّ كردند. در مورد خواست اوّل گفتند: تو دليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما دعوت تو را بپذيريم. «2» و درباره ايمان به وى گفتند: «وَ ما نَحْنُ لَكَ

بِمُؤمِنينَ» (و به تو ايمان نمى آوريم).

آنگاه براى اينكه هود (ع) را بطور كامل مأيوس كنند گفتند: بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده اند و به خاطر بدگويى و توهين به آنها بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى به سراغت آمده است!

استقامت هود (ع)

وقتى قوم عاد با عناد و لجاجت، پاسخ رد به دعوت هود دادند، او نيز پاسخى دندان شكن و محكم بدانان داد، و خدا را به شهادت طلبيده، خود آنان را نيز بر بيزاريش از بتها گواه گرفت. سپس به اين مطلب اشاره كرد كه اگر بتها قدرتى دارند، مرا از ميان بردارند؛ زيرا من آشكارا به جنگ آنان برخاسته ام و نه تنها كارى از آنها ساخته نيست بلكه شما نيز با اين جمعيت انبوهتان قادر بر چيزى نيستيد، براى اينكه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق همه قدرتهاست.

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 3.

(2)- در اين مورد بايد گفت: نفى بت پرستى، دليل لازم ندارد، هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد و خود را از تعصّب و پيروى كوركورانه برهاند، بخوبى صدق گفته هاى هود پيامبر را در مى يابد.

علاوه بر اين بدون شك، حضرت هود (همان گونه كه برنامه تمام پيامبران است) معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش داشته است، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند (ر. ك تفسير برهان، ج 2، ص 223).

معارف قرآن، ج 3، ص: 66

رحمت نجات بخش

منظور از كلمه «امر» در جمله «وَ لَمَّا جاءَ امْرُنا همين كه امر ما آمد» نازل شدن عذاب است. و در ظاهر مراد از كلمه «بِرَحْمَةٍ مِنَّا» آن رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته است، نيست، بلكه منظور، رحمت خاص الهى است كه مخصوص بندگان مؤمن اوست و آنان را از غضب الهى و عذاب ريشه كن كننده، نجات مى دهد.

عمران و آبادى

اشاره

«وَ الى ثَمُودَ اخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرُهُ هُوَ انْشَأَكُمْ مِنَ الْارْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها، فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ انَّ رَبّى قَريبٌ مُجيبٌ» «1»

و به سوى (قوم) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم. به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، اوست كه شما را از زمين ايجادكرد و شما را درآن به آبادانى گماشت، پس، از او آمرزش بخواهيد و بسويش بازگرديد كه پروردگار من، نزديك و اجابت كننده (دعايتان) است.

«انشاء» به معناى ايجاد و تربيت چيزى است، و كلمه «عمارت» به معناى آن است كه زمين را از حال طبيعى اش به گونه اى برگردانند كه فوايدى كه مترتب بر آن است از آن استفاده شود و «استعمار» به معناى طلب عمارت است به اين معنا كه از انسان بخواهى زمين را آباد كند؛ بطورى كه آن بهره اى كه از زمين توقّع مى رود قابل برداشت باشد. «2»

خلقت زمين براى انسان

قرآن مجيد در آيات بسيارى يادآور مى شود كه خلقت زمين براى استفاده انسان است؛ چنانكه مى فرمايد:

«وَالْارْضَ وَضَعَها لِلْانامِ» «3»

(خدا) زمين را براى مردم قرار داد.

______________________________

(1)- هود (12)، آيه 61.

(2)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 461.

(3)- الرحمن (55)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 3، ص: 67

در نهايت، معيشت انسان در اين زمين مقدّر شده است؛ چون فرموده:

«وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ» «1»

و ما براى شما و براى كسانى كه شما روزى دهنده آنها نيستيد، در زمين معيشت قرار داديم.

ضرورت آبادانى

از آنچه گفتيم روشن شد كه زمين براى عمران و آبادانى شايستگى كامل دارد، تنها نياز به نيرويى دارد كه استعداد آن را به فعليت برساند. از ين رو انسان مأمور مى شود كه در احياى آن بكوشد واين مأموريت علاوه بر زبان تكوين، با زبان تشريع و توسط پيامبران از جمله در آيه مورد بحث، بيان شده است: و انسان نيز بايد هم از عوامل مادى براى آبادانى زمين بهره گيرد و هم از عوامل معنوى همچون تقوا و استغفار كه در درس قبل توضيح داده شد.

بَقِيَّةُ اللَّه

اشاره

«بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ» «2»

سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من نگهبان شما (و مأمور بر اجبار شما به ايمان) نيستم.

كلمه «بقيّة» به معناى باقى است و مراد از آن در اين آيه شريفه سودى است كه بعد از تمام شدن معامله براى فروشنده باقى مى ماند. تعبير به «بقية اللَّه» يا به خاطر آن است كه سود حلال- هر چند اندك باشد- چون به فرمان خداست «بقية اللَّه» خوانده شده است و يا اينكه تحصيل حلال، باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركتها مى شود. با توجه به توضيح بالا، معناى جمله «بَقِيَّهُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ» چنين مى شود: اگر به خداوند، ايمان داريد سود حلال كه بقيه اى است الهى و خداوند شما را از طريق فطرت بسوى آن هدايت مى كند، بهتر از مالى است كه از طريق كم فروشى و كم گذاردن در ميزان وكيل به دست مى آوريد. «3» اين آيه بقيه سفارش حضرت شعيب به قوم خويش است و در حقيقت

______________________________

(1)- حجر

(15)، آيه 20.

(2)- هود (11)، آيه 86.

(3)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 544- 545.

معارف قرآن، ج 3، ص: 68

توضيح دستور اول اوست كه بدانها فرمود: پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد (و تمام دهيد) و بر اشياء مردم (براى پايين آوردن قيمت) عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد. «1»

نخستين سخن امام مهدى (ع) بعد از قيام

در پاره اى از تعبيرات، كلمه «بقية اللَّه» نام حضرت مهدى شمرده شده است كه اشاره به وجود پرفيض و صاحب فضيلت اوست كه ذخيره بزرگ الهى براى برافراشتن پرچم عدالت در جهان است.

امام محمّد باقر (ع) فرمود:

نخستين سخنى كه امام مهدى (ع) پس از قيام خود مى گويد، اين است:

«بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»

سپس مى گويد: منم بقيةاللَّه و حجت و خليفه او در ميان شما. آن گاه هيچ كس بر او سلام نمى كند مگر اينكه مى گويد:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللَّهِ فى ارْضِهِ» «2»

درود بر تو اى بقيه خدا در زمين.

فرمان استقامت به پيامبر و امّت

اشاره

«فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لاتَطْغَوْا انَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «3»

پس همان گونه كه فرمان يافتى استقامت كن، همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند (بايد استقامت كنند) و طغيان نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

دستورات مهم

اين آيه شامل دستورات مهمّى است از جمله:

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 85.

(2)- تفسير صافى، ج 1، ص 809، المكتبة الاسلامية.

(3)- هود (12)، آيه 112

معارف قرآن، ج 3، ص: 69

الف- استقامت و پايمردى در ديندارى و اجراى احكام خدا كه از امر «فَاسْتَقِمْ» استفاده مى شود.

ب- داشتن انگيزه الهى در استقامت، يعنى از سر اخلاص و براى جلب رضاى خدا بايد ثابت قدم بود و حق را آن چنان كه بايد ادا كرد. اين مطلب از عبارت «كَما امِرْتَ» استفاده مى شود. مى فرمايد آن چنان كه قبل از اين مأمور شده اى استقامت و پايدارى ورز.

آيه اى كه قبل از اين در مورد استقامت نازل شده عبارت است از:

«وَ انْ اقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ» «1»

مخلصانه روى به سوى دين توحيد كن و از مشركان مباش.

ج- پيروان را به استقامت واداشتن، زيرا علاوه بر اين كه پيامبر را به استقامت امر كرده، فرموده: «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» و مؤمنان را نيز به استقامت وادار.

امروز نيز وظيفه ما مسلمانان به خصوص رهبران جامعه اسلامى، عمل به دستورات فوق است و بدون عمل به آنها، پيروزى بر خيل دشمنانى كه از هر سو ما را احاطه كرده اند، ممكن نيست.

تكليف سنگين

لحن شديد آيه بر كسى پوشيده نيست و پيداست كه هيچ اثرى از لطف و مهر در آن وجود ندارد. در آيات قبل از اين نيز، داستان تكان دهنده امّتهايى آمده بود كه به كيفر اعمالشان مؤاخذه شدند. نام بردن از خصوص پيامبر هم در عين اين كه تجليل از اوست، ولى تشديد خطاب در حق وى نيز مى باشد و گويا پيامبر با توجه به همين لحن و خطاب شديد فرموده

است: سوره هود مرا پير كرد. «2»

نقل كرده اند وقتى اين آيه نازل شد پيامبر فرمود: «شَمِّرُوا شَمِّرُوا، يعنى آستينها را بالا زنيد و مهياى استقامت شويد.» «3»

______________________________

(1)- يونس (10)، آيه 105.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 66.

(3)- الدّر المنثور، سيوطى، ج 3، ص 351، دارالمعرفه، بيروت.

معارف قرآن، ج 3، ص: 70

امام خمينى (ره) در مورد نگرانى پيامبر اكرم (ص) از استقامت يارانش مى فرمايد:

«پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نگران بود راجع به اين كه آيا ملّتش استقامت مى كنند يا نه؟ تا آن حد كه در روايت است كه فرموده «شَيَّبَتْنى سُورَةُ هُودٍ» براى اين آيه اى كه آمده است كه «فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ». در عين حالى كه اين آيه در سوره ديگرى هم (سوره شورى) آمده لكن آن ذيل را ندارد، سوره هود كه اين ذيل را دارد فرموده است. اين به نظر مى رسد كه نگران بوده است از اين كه مبادا ملتش، امتش مبادا خداى نخواسته استقامت نكنند.» «1»

لزوم نهى از فساد

اشاره

«فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْارْضِ الّا قَليلًا مِمَّنْ انْجَيْنا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما اتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ» (هود، 116)

چرا از نسلهاى پيش از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند، مگر اندكى از آنها كه نجاتشان داديم و آنها كه ستم مى كردند مطيع لذتها شدند و گناهكار بودند (و نابود شدند).

«اولوا» به معناى صاحبان و «بقيه» به معناى باقيمانده است و بطور معمول، اين تعبير در لغت عرب به معناى «اولوا الفضل» صاحبان فضيلت و شخصيت است. «2»

تبيين يك اصل اساسى

اين آيه به يك اصل اساسى در جوامع انسانى اشاره دارد، و آن وجود گروهى انديشمند و متعهد در ميان جوامع است كه در برابر مفاسد ايستاده و مردم را از فساد در زمين نهى مى كنند و جامعه را در طريق اصلاح، هدايت و راهنمايى مى كنند. در همين راستا قرآن، دانشمندانى را كه در جامعه سمت رهبرى و هدايت مردم را دارند بيشتر مورد خطاب قرار داده و مؤاخذه مى كند كه چرا به تكليف خود كه هدايت عامه مردم و

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 19، ص 124.

(2)- تفسير نمونه، ج 9، ص 276.

معارف قرآن، ج 3، ص: 71

جلوگيرى از ارتكاب گناهان است، عمل نمى كنند. درباره علماى اديان گذشته مى فرمايد:

«لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْأِثْمَ وَ اكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ» «1»

چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود، آنان را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نكردند؟! چه زشت است عملى كه انجام مى دادند.

وجود دانشمندان مسؤول در جامعه، بسان گلبولهاى سفيد در بدن است، وظيفه گلبولهاى سفيد در بدن، مبارزه

با انواع ميكروبها است. بديهى است كه اگر روزى اين گلبولها بنا به عللى از بين بروند، بدن انسان چنان مورد تاخت و تاز ميكروبهاى كشنده قرار مى گيرد كه بسرعت، انواع بيماريها به او حمله ور شده، آن را از پاى درمى آورند.

جامعه انسانى نيز چنين است، اگر جامعه اى خالى از انديشمندان متعهد باشد و يا به اوامر و نواهى آنها وقعى گذاشته نشود و انسانها مطيع لذتهاى محض دنيايى گردند، ميكروبهاى فساد و انحراف با هجوم بى وقفه خود به پيكر اجتماع، آن را نابود خواهند كرد.

امنيت ناهيان از منكر

قرآن به اين حقيقت اشاره دارد كه اگر عده اى مرتكب گناه شدند و عده اى ديگر بى تفاوت نشستند، آنان نيز شريك جرم محسوب مى شوند و هنگام نزول عذاب، خشك و تر آنها با هم خواهند سوخت؛ ولى اگر عده اى نهى از منكر كنند، در موقع نزول بلا و عذاب، نجات خواهند يافت.

در آيه مورد بحث فرموده است: آن عده كم كه نهى از منكر مى كردند را نجات داديم و بقيه را كه مجرم بودند، به سزايشان رسانديم.

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 63.

معارف قرآن، ج 3، ص: 72

پرسش

1- آيا صحيح است بگوييم: «رساندن روزى موجودات بر خداوند لازم است»؟

2- آيا «برعهده خدا بودن روزى» به معناى ترك كار و كوشش است؟

3- اصل اوليه دعوت حضرت هود (ع) چه بوده است؟

4- قرآن، بهره هاى دنيايى استغفار را چه مى داند؟

5