معارف قرآن (2)

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : معارف قرآن (2) : ( آل عمران- نساء- مائده )/ تهیه کننده مرکز تحقیقات اسلامی نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران.

مشخصات نشر : تهران: سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح ، معاونت آموزش، 1376.

مشخصات ظاهری : [196]ص.

يادداشت : چاپ سوم.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

موضوع : قرآن .برگزیده ها --ترجمه ها

شناسه افزوده : سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نمایندگی ولی فقیه. مرکز تحقیقات اسلامی

شناسه افزوده : سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح. معاونت آموزش

رده بندی کنگره : BP98/م586 1376

رده بندی دیویی : 297/1726

شماره کتابشناسی ملی : 1738472

پيشگفتار

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و

تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 10

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى

و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 1، ص: 11

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از

طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 1، ص: 12

كتاب حاضر با شناسه (كد) 4/ 211 و شامل 3 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اٌداره آموزش هاى عقيدتى سياسى

نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 1، ص: 13

مقدّمه ...

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است. هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خدا است، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم

(ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد.

اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فرا روى شماست گلچينى از شكوفه هاى قرآنى است كه به اندازه يك واحد

معارف قرآن، ج 1، ص: 14

آموزشى تهيه شده است. مجموع جزوه در 7 فصل تدوين يافته و سوره هاى 9 تا 17 مطرح شده است؛ نخست فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به صورت انتخابى مورد بحث قرار گرفته است.

هدف جزوه، آشنايى اجمالى دانشجويان گرامى با چهار سوره اوّل قرآن مجيد. به يادسپارى مطالب مهم آنهاست و اميد مى رود كه با مطالعه و تحقيق بيشتر بهره مند گرديم و افكار، اعمال و اخلاقمان قرآنى شود. آمين

پژوهشكده تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه معارف قرآن، ج 1، ص: 15

فصل اول: معارفى از سوره حمد

اشاره

سوره حمد داراى هفت آيه و در مكه نازل شده است؛ البته به عقيده بعضى از مفسران دومرتبه نازل شده، بار اول در مكه و بار دوم در مدينه به هنگام تغيير قبله. «1»

اين سوره نامهاى متعددى دارد، مانند حمد (چون مشتمل بر حمد و ثناى خداست)، فاتحة الكتاب (زيرا قرآن با آن آغاز مى شود)، امّ الكتاب (چون مقدم بر ساير سوره ها بوده و همه معارف قرآن به آن برگشت مى كند)، السّبع المثانى (زيرا داراى هفت آيه بوده و در هر نماز واجب و مستحب دو مرتبه خوانده مى شود). «2»

سوره حمد برخلاف سوره هاى ديگر كه همه از زبان خداست، به نيابت و از زبان بندگان بوده، آيين

بندگى و مناجات را مى آموزد و از اين رو بسيار تربيت كننده است و روش صحيح حمد و ستايش كردن را به بنده مى آموزد «3» و در هر نماز (به استثناى نماز ميت) خواندن آن لازم است.

در اهميت اين سوره همين بس كه خداى متعال آن را هم رديف تمام قرآن قرار داده است:

«وَ لَقَدْ اتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانى وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ» «4»

و به تحقيق كه سوره حمد و قرآن با عظمت را به تو داديم.

پيامبر اكرم (ص) در اين مورد فرمود:

خداوند سوره حمد را بطور مستقل از عطاياى خود قلمداد كرده و آن را هم رديف قرآن قرار داده است. «5»

______________________________

(1)- تفسير بصائر، ج 1، ص 25.

(2)- مجمع البيان، ج 1، ص 35، دار مكتبة الحياة، بيروت. (در وجه تسميه به اين نام وجوه ديگرى نيز ذكر شده است.)

(3)- امام سجاد فرمود: «حمد و ستايش خداوندى را كه اگر شناخت حمدش را از بندگان دريغ داشته بود، در نعمتهايش تصرف مى كردند، بدون اينكه او را حمد و ستايش كنند.» (دعاى اول صحيفه سجاديه)

(4)- حجر (95)، آيه 87.

(5)- البرهان، ج 1، ص 41.

معارف قرآن، ج 1، ص: 16

نيمى از اين سوره به حمد و ثناى خداى متعال اختصاص دارد و نيم ديگر آن بيان خواسته هاى بندگان است. در حديث قدسى چنين آمده است:

من صلاة (سوره حمد) را بين خود و بنده ام تقسيم كرده ام، نيمى از آن براى من و نيمى براى بنده ام مى باشد. «1»

اين سوره فشرده و خلاصه همه مقاصد قرآن محسوب مى شود، زيرا تمام معارف قرآن از اخلاق، احكام عبادات و معاملات- كه همان سلوك صراط مستقيم است- مسائل اجتماعى و سياسى گرفته تا وعده ها و وعيدها

و داستانها به توحيد و نبوت و معاد و فروع آنها به هدايت مردم كه مقصد و غرض اصلى قرآن است بر مى گردد و اين سوره همه آنها را بنحو اشاره و اجمال در بر دارد. «2»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالّينَ»

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. خداوندى كه بخشنده و بخشايشگر است (و خاص و عام مشمول رحمت او هستند).

خداوندى كه مالك روز جزاست. پروردگارا! تنها تو را مى پرستيم و فقط ازتو يارى مى جوئيم.

ما را به راه راست هدايت فرما، راه كسانى كه مشمول نعمت خود ساختى، نه راه كسانى كه بر آنها غضب كردى و نه راه گمراهان.

علت شروع سوره با بسم الله

نخستين آيه قرآن و نخستين آيه هر سوره بجز سوره توبه (برائت) «بسم الله الرحمن الرحيم» مى باشد. معناى آن چنين است كه: «اين كار را با نام و نشان خدا آغاز مى كنم» و يا «در اين كار از خداوند يارى مى جويم».

آغاز كار به نام خدا براى آن است كه كارهاى انسان جنبه تقدّس و عبادت پيدا كند و

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 1، ص 36.

(2)- الميزان، ج 1، ص 40.

معارف قرآن، ج 1، ص: 17

به نام او بركت يابد. «1»

ذكر اين آيه شريفه در ابتداى هركار، بدان بركت مى بخشد و از ناقص و بى نتيجه ماندن آن جلوگيرى مى كند.

در حديث مورد اتفاق شيعه و سنى از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: هر امر مهمى اگر با نام خدا آغاز نشود، ناقص و بى فرجام مى ماند

و به نتيجه نمى رسد. «2»

لفظ جلاله «الله»

كلمه «الله» نام خاص خداوند و در بردارنده جميع صفات كمال الهى است. بررسى اسمهاى خداوند در قرآن اين مطلب را روشن مى سازد كه هر كدام از اسمهاى او گوياى يك بخش از صفات خداوند است. براى مثال اسم رزّاق گوياى وصف روزى دهندگى خداست، و تنها «الله» جامع تمام صفات و كمالات الهى است.

مفهوم «رحمان» و «رحيم»

ريشه دو صفت رحمان و رحيم در مفهوم «رحمت» قرار دارد. رحمت در مورد بشر به معناى دلسوزى و تحت تأثير قرار گرفتن و تصميم بر لطف و مرحمت به درماندگان به كار مى رود، اما درباره خدا به اين معنا نيست، چرا كه «تأثر قلبى» از پديده ها و حالات مخلوق است و تغيير حالت در خداوند، راه ندارد. آنچه از رحمت به خدا مى توان نسبت دادن تنها: «اعطا و دهش و افاضه و رفع حاجت نيازمند» است. «3»

براى ترجمه دو كلمه رحمان و رحيم، در فارسى واژه هاى مناسبى وجود ندارد و ترجمه آنها به بخشنده مهربان نيز ترجمه رسايى نيست، زيرا بخشنده ترجمه «جواد»

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد و بقره، شهيد مرتضى مطهرى، ص 12.

(2)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 25، چاپ انتشارات اسلامى، به نقل از تفسير صافى، ج 1، ص 52. حضرت امير المؤمنين (ع) پس از نقل اين حديث مى افزايد كه انسان هرگاه مى خواهد عملى انجام دهد بايد (بسم الله) بگويد؛ يعنى با نام خدا اين عمل را شروع مى كنم و هر عملى كه با نام مقدس خدا شروع شود خجسته و مبارك خواهد بود ... (تفسير نمونه، ج 1، ص 8). و به تعبير مرحوم علامه طباطبائى (ره) بقاء و پايدارى هر امرى از امور به اندازه

ارتباطى است كه با خدا دارد. (ترجمه الميزان، ج 1، ص 25)

(3)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 25، چاپ انتشارات اسلامى.

معارف قرآن، ج 1، ص: 18

است و مهربان، ترجمه «رؤوف» «1» شايد بهتر باشد كه خود اين گونه كلمات را بدون ترجمه به كار بريم.

تفاوت رحمان با رحيم در گسترش و دوام است؛ بدين بيان كه رحمان بيانگر رحمت عام و فراگير الهى است كه همچون باران بر همه موجودات و از جمله مؤمن و كافر، فرو مى بارد و رحيم نشان دهنده رحمت خاص و فناناپذير الهى است كه تنها مؤمنان و شايستگان آن را مى چشند. از اين روست كه امام صادق عليه السلام فرمود:

رحمان، اسم خاص خداست و ناميدن غير خداوند به اين نام، روا نيست؛ چرا كه بيانگر صفتى عام و فراگير است و رحيم، اسم عامى است كه از صفت خاص رحمت به اهل ايمان حكايت مى كند. «2»

ذكر اين دو صفت بعد از نام «الله» به اين مناسبت است كه خداوند به دليل همين رحمت خويش (رحمانيت) مخلوقات را در امورشان يارى مى رساند و به دليل (رحيميت) بندگان خود را توفيق هدايت و عبادت، عطا مى كند. «3»

رمز تكرار رحمان و رحيم

تكرار لفظ رحمان و رحيم، ممكن است بنابر اهميت صفت رحمت الهى در جذب بندگان و به دليل نيازى باشد كه روان بشر به برخوردارى از رحمت و بخشش دارد.

توضيح آنكه: انسان، به مقتضاى غرايز سركش درونى و عوامل اغواگر بيرونى از خطا و لغزش و گناه در فكر و قلب و عمل، مصون نيست و گاه شيطان با وسوسه خود، او را از بازگشت به راه راست مأيوس و نااميد مى كند.

سوره حمد كه از بزرگترين

نعمتها و بركات الهى به شمار مى رود، با ذكر مكرر مفهوم رحمت انسان را از نااميدى و سقوط نجات مى دهد و او را به بخشش و دستگيرى

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد و بقره، مرتضى مطهرى، ص 16- 17.

(2)- اطيب البيان، ج 1، ص 96، با اندكى تغيير در ترجمه.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 19

خداوند، اميدوار مى سازد.

حمد چيست؟

خداوند در آيه «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» به انسان مى آموزد كه بگويد همه حمدها از آن خداوند است كه پروردگار جهانيان مى باشد.

«حمد» كلمه اى است جامع مفاهيم «مدح» و «شكر» «1» و در عين حال با هر يك از آنها فرق دارد.

شكر هميشه در قبال نعمت است «2» ولى حمد هم در قبال نعمت است و هم در قبال افعال نيك و صفات جميل.

مدح هم به معناى ستايش هر عمل خوبى است چه اختيارى باشد و چه غير اختيارى ولى حمد فقط ستايشى است كه براى اعمال اختيارى است؛ مثلا درخشش و تلألؤ يك گوهر قابل مدح هست ولى قابل حمد نيست چون اختيارى گوهر نمى باشد. «3»

شهيد مطهر ى به نكته دقيقى اشاره كرده و مى گويد: بعيد نيست كه درمعنى حمد مفهوم ديگرى (بجز مدح و شكر) دخالت داشته باشد و آن مفهوم (پرستش) است. پس در مفهوم حمد، سه عنصر در آنِ واحد دخالت دارد: «ستايش»، «سپاس» و «پرستش» و به عبارت ديگر: «حمد»، «ستايش سپاسگزارانه پرستشگرانه» است. شايد اختصاص حمد به خدا طبق آيه بالا از ين جهت باشد كه درمفهوم حمد، مفهوم پرستش نيز هست.

«ال» دركلمه «الحمد» براى استغراق بوده ومعنايش اين است كه همه حمدهاازآن خدا و براى خداواقع مى شود؛ زيرا حمد كننده كمالى را

مى بيند و صاحب كمال رامالك آن مى داند و او را مدح مى كند، ولى در واقع صاحب كمال، مالكيتى ندارد و حمد براى صاحب واقعى كمال كه خداوند است واقع مى شود.

امام خمينى (ره) مى فرمايد:

حمد واقع نمى شود الّا لِلَّه. شما خيال مى كنيد كه از خط خوب تعريف مى كنيد [وليكن تعريف از خداست. تعريف از خط نيست ... براى اينكه هيچ كمالى در عالم نيست، الا كمال او

______________________________

(1)- تفسير گازر، ابوالمحاسن جرجانى، ج 1، ص 17.

(2)- مفردات راغب، ص 265.

(3)- همان، ص 131.

معارف قرآن، ج 1، ص: 20

و هيچ جمالى در عالم نيست الا جمال او. خودشان چيزى نيستند ... همه كمالات عالم، كمال اوست در مقام ظهور، هر كسى هم كه مدح مى كند، مدح براى كمال مى كند پس هر مدحى كه واقع مى شود، براى او واقع مى شود. «1»

يوم الدين

دين به معنى جزا و يوم الدّين يعنى روز جزا كه همان روز قيامت است. مالك را «ملِك» هم خوانده اند كه به معناى «مالك امر و نهى و حكومت در مردم» است. «2»

با آنكه خداوند، مالك و مَلِك دنيا و آخرت است، اما ذكر عبارت مالك يوم الدين، اشاره به اين است كه در آن روز ظاهر مى گردد كه مالكيت و حكومت مطلق، مخصوص خداست، بر خلاف اين دنيا كه مدعيان بسيارى وجود دارند. «3» و نيز اشاره است به اينكه روز قيامت روزى است كه بطور كامل پاداش و كيفر هركس بدو داده مى شود، برخلاف دنيا كه بطور معمول امكان جزاى كامل كردار نيك وبد وجود ندارد.

توجه ازغيبت به حضور

سخن درباره خداوند، ازآغاز سوره حمد، به شيوه غايب بود و به اصطلاح از خداوند به عنوان سوّم شخص ياد مى شد.

در اينجا شيوه سخن از غيبت به حضور تغيير كرده و بنده، خداوند را مخاطب قرار مى دهد و مى گويد: تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم.

تغيير شيوه سخن در هنگام مناسب از زيباييهاى ادبى به شمار مى رود و اديبان براى آن دلايلى ذكر مى كنند. در اين مورد نيز ظرافت سخن در آن است كه چون بنده، صفات پسنديده و شايسته و اسماى بزرگ الهى راياد مى كند، مشتاق ديدار معبود و يار حقيقى مى گردد و خود را در محضر او مى يابد، پس به صورت مخاطب با او سخن مى گويد.

______________________________

(1)- تفسير سوره حمد، ص 43- 44، انتشارات اسلامى.

(2)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 35.

(3)- تفسير اثنى عشرى، حسينى شاه عبدالعظيمى، ج 1، ص 29 و اطيب البيان، ج 1، ص 107. معارف

قرآن، ج 1، ص: 21

همه چيز را از او مى داند و براى خود هيچ توانى نمى بيند تا آنجا كه حتى در عبادت خويش از او استمداد جسته و مى گويد:

«ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعينُ»

در چنين موقع حساسى انسان بايد بسيار بكوشد تا در اين سخن راستگو بوده و به هيچ چيز جز خداوند توجه والتفات نداشته باشد. «1»

معناى عبادت

كلمه عبادت از ريشه عبد است و عبد به معناى انسان رام و مطيع است، (زيرا در زبان عربى وقتى كه چيزى رام، نرم و مطيع شود، بطورى كه هيچ گونه عصيان و تعدّى و مقاومتى نداشته باشد، اين حالت را تعبّد گويند؛ و راه و جاده اى ر اكه بر اثر عبور و مرور مردم صاف و هموار شده باشد، طريق معبّد مى نامند.) «2» پس عبادت به معناى ابراز نهايت تواضع و خضوع و شكستگى در برابر خداوند «3» و يا به معناى اظهار مملوك بودن و وابستگى خود نسبت به پروردگار است كه لازمه آن خضوع در برابر خداوند «4» و همچنين اطاعت و فرمانبردارى است.

حقيقت عبوديت آن است كه انسان خود و آنچه دارد مِلك خدا بداند و او را مدبّر خود ببيند و امور خود را به او واگذارد و همه سعى و كوشش او در رعايت اوامر و نواهى خداوند باشد. «5»

هنگامى كه انسان خود را مملوك خدا يافت و تمام هستى و كمالات وجودى خود را از خدا ديد و هر گونه استقلال را از خود و موجودات نفى كرد، خو د را به تمام معنى عبد و بنده خدا مى يابد و تنها حضرت حق را مالك مطلق و حقيقى خويش و همه

اشياء مى بيند، در اين صورت است كه به وظيفه بندگى قيام مى كند و در مسير عبوديت خالص

______________________________

(1)- تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 40، ترجمه الميزان، ج 1، ص 42.

(2)- آشنايى باقرآن، مرتضى مطهرى (ره)، ص 38، به نقل از مفردات راغب، ص 319.

(3)- تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 52؛ تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 40 و تفسير گازر، ج 1، ص 22.

(4)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 39.

(5)- بحار الانوار، ج 1، ص 225.

معارف قرآن، ج 1، ص: 22

الهى گام برمى دارد و به حقيقت بندگى مى رسد و تنها او را پرستش مى كند و هر چه دارد تنها براى او و در راه او و بسوى او بكار مى گيرد. بنابر اين حقيقت و روح عبادت چيزى جز اين نيست كه انسان خود رامستقل نيابد و خود را مالك شئوون خود نداند و در همه احوال ظاهرى و باطنى از توجه به خويشتن و خودبينى پرهيز كند و به تمام معنى به مملوكيت خدا درآيد و در مقام اطاعت و عمل دل را به ياد خدا و بسوى خدا كند.

گستردگى عبادت:

از آنچه گفته شد معلوم مى شود عبادت منحصر در پاره اى از اعمال عبادى نظير (نماز و روزه و حج و ...) نيست بلكه هر كارى كه دل را به ياد خدا آورد و روى دل را به سوى درگاه او كند و به هنگام عمل با حضور قلب به قصد تقرب به او انجام گيرد عبادت و وسيله قرب به خداست هر چند خوردن يا خوابيدن باشد از جمله وصيتهاى پيامبر (ص) به جناب ابوذر چنين آمده:

اى ابوذر: مى بايست در هر كارى

نيتى داشته باشى حتى در خوابيدن و خوردن «1»

و از حضرت امير عليه السلام نقل شده:

خوشا به حال آن بنده اى كه (تمام كارهايش) عملش، علمش، دوستيش، دشمنيش، گرفتنش، واگذاردنش، سخنش، خاموشيش تمام خالص و پاك تنها براى خدا باشد. «2»

بنابراين، رسيدن به مقام بندگى و سير در مراتب عبوديت و خالص شدن براى حضرت حق آنگونه كه توده مردم مى پندارند سهل و آسان نيست بلكه مستلزم اصلاح نفس و تن در دادن به مجاهدات و رياضات شرعيه است تا بتدريج انسان در اثر نور عبادات از حجاب ظلمانى توجه به دنيا و زخارف آن و از هواپرستيها و دنيا طلبى ها برهد و دل را با صيقل ياد خدا جلا دهد و منور سازد.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 77، ص 84، اسلاميه.

(2)- غررالحكم، ج 2، ص 467.

معارف قرآن، ج 1، ص: 23

صراط مستقيم:

صراط به معنى راه است. بنابراين، معناى آيه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» چنين مى شود: ما را به راه راست هدايت فرما. درمعرفى صراط مستقيم تعبيراتى در قرآن كريم به كار رفته كه برگشت همه آنها به يك امربوده و آن حركت خالصانه در خط بندگى خداست.

«وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

هر كس به خدا تمسك جويد به راهى راست هدايت شده است.

«قُلْ انَّنى هَدانى رَبّى الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيماً مِلَّةَ ابْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ» «2»

بگو: مرا پروردگارم به صراط مستقيم هدايت كرد كه دين استوار و آئين پاك ابراهيم است، و او از مشركان نبود.

الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يابَنى آدَمَ انْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ انِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» «3»

اى فرزندان آدم! آيا با شما عهد

نكردم كه شيطان را عبادت (و اطاعت) نكنيد كه او دشمن آشكار شماست و مرا بپرستيد اين صراط مستقيم است؟

همانگونه كه ملاحظه كرديد از صراط مستقيم به «اعتصام بالله»، «دين استوار و آئين پاك ابراهيمى»، و «عبادت خداوند» تعبير شده است. امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«اميرالمؤمنين (ع)» صراط مستقيم است. «4»

گفتنى است كه در روايت مزبور، معرفى مصداق كامل و روشن صراط مستقيم، مورد نظر بوده است، نه آنكه مفهوم آيه، منحصر و مخصوص به همين يك معنا باشد. «5»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 101.

(2)- انعام، آيه 161.

(3)- يس (36)، آيات 60- 61.

(4)- معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 32، مكتبة الصدوق.

(5)- براى توضيح بيشتر در اين باره ر. ك: ترجمه الميزان، ج 1، ص 66- 67.

معارف قرآن، ج 1، ص: 24

نعمت يافتگان

«صِراطَ الَّذينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»

راه كسانى كه به آنها انعام فرمودى.

گفتيم كه اين سوره، آيين دين دارى و عبادت را به بشر مى آموزد. آيه بالا در مقام معرفى راهى است كه پويندگان آن افرادى هستند كه مشمول انعام و احسان بى پايان خدا قرار گرفته اند. معرفى اسوه هاى نيكو و شناخت پيروان راه راست و يا منحرفان و گمراهان نقش مهمى در تربيت و هدايت انسان دارد.

خداوند در آيه زير، انعام شدگان رامعرفى فرموده، و شرط قرارگرفتن در زمره ايشان را اطاعت از خدا و پيامبر (ص) مى شمرد:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَاولئِكَ مَعَ الَّذينَ انْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ اولئِكَ رَفيقاً» «1»

و هر كه خداوند و پيامبرش را اطاعت كند، پس آنان با كسانى خواهند بود كه خداوند به ايشان نعمت داده است: از پيامبران و راست

پيشگان و شهيدان (راه حق) و صالحان (درستكاران) و آنان خوب ياران و رفيقانى هستند.

مغضوبان و گمراهان

اشاره

در آيات متعددى ضلالت در مقابل هدايت قرار گرفته است «2» و ازاين تقابل معلوم مى گردد كه هر كس هدايت نيافته باشد، در ضلالت و گمراهى است. بنابراين عنوان «ضالّين» همه انسانهائى را كه عالمانه و از سر استكبار يا جاهلانه و از سر نادانى، قاصرانه يامقصرانه از رهروى صراط مستقيم باز مانده اند، شامل مى شود. در آيات قرآن نيز گروههاى زير جزو ضالين شمرده شده اند:

1-

كافران و مشركان «3»

______________________________

(1)- نسا (4)، آيه 69.

(2)- يونس، آيه 108 و اسرا، آيه 156.

(3)- نساء (4)، آيات 116 و 136.

معارف قرآن، ج 1، ص: 25

2-

مستضعفان فكرى كه توان رهيابى ندارند. «1»

3-

كسانى كه در دوران فترت در حيرت و سرگردانى هستند و راهنمايى نمى يابند تا از او هدايت بگيرند. «2»

4-

مسلمانانى كه از اطاعت خدا و رسول سرپيچى مى كنند «3» ياولايت كفار را پذيرفته و محبت آنان را به دل مى گيرند «4» يا مرتد مى شوند. «5» و ....

اما همه اين گمراهان مورد غضب خدا نيستند. آنانى كه عالمانه و از سر استكبار راه حق را ترك كرده و از پذيرفتن دين واحكام آن سرپيچى مى كنند و تسليم خدا و رسول نيستند و نافرمانى مى نمايند، مورد غضب خدايند ولى آن گمراهانى كه استكبار ندارند و قاصرند اميد است مورد عفو و رحمت حق قرارگيرند.

در پايان بحث براى ترسيم و جداسازى رهروان راه مستقيم الهى از گمراهان مى توان گفت: كسانى اصحاب صراط مستقيم تعالى و كمالند كه به هيچ شرك اعتقادى و عملى آلوده نشده اند. آنان نعمت يافتگان هستند كه هدايت و امنيت كامل از آنان است.

«الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اوُلئِكَ لَهُمُ الْامْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ»

آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى تنها از آنِ آنهاست؛ و آنها هدايت يافتگانند!

و بقيه مؤمنان كه به شركهاى اعتقادى و عملى نيز آلوده اند، رهرو صراط مستقيم اند و افتان و خيزان از اين راه مى روند تا خدا را ملاقات كنند و با شمول شفاعت به اصحاب صراط مستقيم ملحق شوند.

و در اين بين گروهى ره نيافته و در حيرت و سرگردانى گرفتارند و اينان «ضالين» و گم گشتگانند. اينان كسانى هستند كه يا راه حق به آنان معرفى نشده، ياتوان درك آن

______________________________

(1)- نساء (4)، آيات 98- 99.

(2)- آل

عمران (3)، آيه 164.

(3)- احزاب (33)، آيه 36.

(4)- ممتحنه (60)، آيه 1.

(5)- آل عمران (3)، آيه 90.

معارف قرآن، ج 1، ص: 26

رانداشته و يا ديگران از هدايت آنان جلوگيرى كرده اند. اينان همان مستضعفان فكرى اند كه خداوند با حكمت خود آن طور كه صلاح بداند با آنان رفتار مى كند؛ و ممكن است آيه ناظر به اين تقسيم باشد. «1»

پرسش

1- چهار نام از نامهاى سوره حمد را بنويسيد.

2- آغاز كار با نام خدا چه اثرى دارد؟

3- چرا روز قيامت «يوم الدين» ناميده شده است؟

4- قرآن، صراط مستقيم را چگونه تفسير مى كند؟

5- فرق ميان «مغضوب عليهم» و «ضالّين» چيست؟

______________________________

(1)- ر. ك: الميزان، ج 1، ص 29.

معارف قرآن، ج 1، ص: 27

فصل دوم: معارفى از سوره بقره

اشاره

سوره بقره، دومين و بلندترين سوره قرآن است. نزول آن در مدينه بوده و 286 آيه دارد و و به مناسبت ذكر ماجرايى كه در بنى اسرائيل رخ داده و با فرمان خداوند به ذبح ماده گاوى انجاميده «بقره» ناميده شده است.

با آنكه مجموعه قرآن به منظور هدايت بشر است ولى در ظاهر، سوره بقره از نظر اشتمال بر معرفى هدايت يافتگان، كافران ومنافقان و مباحث در خور هر كدام با توجه به تفصيلى كه دارد، منحصر به فرد است.

فشرده مطالب سوره

در اين سوره ابتدا به معرفى مؤمنان و كافران و منافقان پرداخته و ويژگيهاى هر گروه بويژه منافقان را كه در مدينه هنگام نزول اين سوره دشمن داخلى مسلمانان محسوب مى شدند به خوبى تشريح كرده است. سپس كافران را به تحدى دعوت كرده و از آنان خواسته كه اگر مى توانند، سوره اى مانند سوره هاى قرآن بياورند و پس از آن از ناتوانى

دائمى آنان خبر داده است.

اين سوره در بخشى ديگر به خلقت انسان و هدف آن كه «خلفيةالله» شدن است پرداخته و به مناسبت، داستان حضرت آدم (ع) و حوا را بيان كرده است.

داستان زندگى بنى اسرائيل و نعمتهاى خداوند بر ايشان و نجات آنها از دست فرعون و هدايتشان به دست موسى (ع) از موضوعات ديگرى است كه در سوره بقره به طور مفصل به آن پرداخته شده و بنى اسرائيل را به خاطر عدم سپاسگزارى و بهانه جويى مورد نكوهش قرار داده است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 28

بحث اعطاى مقام امامت به حضرت ابراهيم (ع)، ساختن خانه كعبه توسط ابراهيم (ع) و اسماعيل، بزرگداشت مقام شهيد، دستور جهاد با كافران و مشركان، داستان

جنگ ميان طالوت و جالوت و داستانهايى از زنده شدن مردگان در اين دنيا از جمله مباحث ديگر اين سوره است.

احكام فقهى و عملى زندگى مسلمانان نظير نماز، زكات، روزه، حج، قبله، جهاد، قصاص، انفاق، تحريم مسكرات و قمار، رفتار با يتيمان، ربا، قرض، شهادت، اداى امانت، طلاق، وصيت، ماههاى حرام و ... نيز در اين سوره بيان شده است.

حروف مُقَطَّعِه

سوره بقره بعد از «بسمله» با «الم» شروع مى شود كه به شكل (الف- لام- ميم) خوانده شده و حروف مقطّعه ناميده مى شوند. اين حروف در ابتداى 29 سوره (26 سوره مكى و 3 سوره مدنى) قرار گرفته اند و از يك تا پنج حرف درآنها به كار رفته است و عبارتند از «ص، ق، ن، طه، يس، طس، حم، الم، الر، طسم، المص، المر، كهيعص، حمعسق»، كه گاه برخى در ابتداى چند سوره تكرار شده اند نظير: الم، الر و ....

مفسران در معانى اين حروف نظرات مختلفى داده اند. يكى از نظرات مشهور در زمينه حروف مقطعه آن است كه چون بطور معمول بعد از اداى حروف مقطعه، سخن از قرآن، كتاب، آيات و قلم به ميان آمده، حروف مقطعه بيانگر آن است كه اين كتاب از همين حروفى كه دراختيار شما قرار دارد ساخته شده، ولى شما از تركيب اعجازآميز آنها عاجزيد، پس به خدايى بودن اين آيات ايمان آوريد. «1»

در هر صورت، بايد گفت: در انتخاب حروف مقطعه براى هر سوره اسرارى وجود دارد كه بر ماپنهان است.

نمائى ازمتقيان

______________________________

(1)- ر. ك: قرآن در آئينه انديشه ها (سيد جعفر مرتضى عاملى) ص 365- 374 مقاله بحثى پيرامون حروف مقطعه در قرآن كريم.

معارف قرآن، ج 1، ص: 29

«الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنا هُمْ يُنْفِقُونَ وَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما انْزِلَ الَيْكَ وَ ماانْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْاخِرَهِ هُمْ يُوقِنُونَ اولئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «1»

الم، آن كتاب كه هيچ گونه شكى در آن نيست (كتاب) هدايت براى متقيان است. كسانى كه به غيب ايمان

مى آورند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان كرديم، انفاق مى كنند. و كسانى كه به آنچه بر تو و بر پيامبران قبل از تو نازل شده، ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند. ايشان از طرف پروردگارشان از هدايت برخوردار مى باشند و ايشان رستگارند.

قرآن، كتاب هدايت متقيان

خداوند متعال در اولين آيه اين سوره، قرآن را كتاب هدايت متقين معرفى مى كند و سپس به بيان بعضى از صفات و ويژگيهاى آنان مى پردازد. حال، اين سؤال پيش مى آيد كه آيا قرآن فقط متقيان را هديت مى كند يا راهنماى همه انسانهاست؟ در پاسخ بايد گفت:

هدايت دو مرحله دارد:

مرحله اول، راه نشان دادن و دعوت كردن است. در اين مرحله قرآن براى همه انسانها هدايت است، زيرا همه را به راه راست دعوت مى كند و طريق سعادت و شقاوت را روشن و آشكار مى گرداند.

مرحله دوم به معناى راه بردن و به مقصد رساندن است. در اين مرحله قرآن فقط براى كسانى هدايت است كه به دستورات آن عمل كنندو گوش دل به نداى قرآن بسپارند و اينان متقيانند؛ كسانى كه دلشان در مقابل حق خاضع و رام است و سعى و كوشش آنان در رسيدن به رضاى حق است، اما كسانى كه نسبت به حق عناد دارند و سعى و تلاش

______________________________

(1)- بقره (2) آيات 2- 5.

معارف قرآن، ج 1، ص: 30

آنان در برآوردن هواهاى نفسانى و شهوانى خود مى باشد و به دستورات قرآن وقعى نمى نهد، بطور طبيعى از هدايت قرآن بى بهره خواهند بود.

ويژگيهاى متّقيان

اشاره

در آيات به پنج ويژگى متقيان اشاره شده است كه عبارتند از:

1- ايمان به غيب:

ايمان عبارت است از جايگير شدن اعتقاد در قلب «1»، يعنى انسان چنان به اعتقادات خود اطمينان پيدا كند كه هرگز شك و ترديد در آن، راه پيدا نكند.

منظور از غيب چيزهائى است كه حس انسان به آنها دسترسى ندارد و شامل وجود خداى متعال و اسماء و صفات او و جهان آخرت و وحى است. اما در اين آيات چون ايمان به وحى و آخرت جداگانه آمده است، منظور از ايمان به غيب، تنها ايمان به خداى متعال است. «2»

2- اقامه نماز:

مؤمنان پس از ايمان به خداى متعال و شناخت او، خود را موظف به عبادت و خشوع و شكرگزارى در مقابل او مى بينند، بدين جهت از اقامه نماز كه همان اظهار بندگى و عبوديت است، سخن به ميان آمده و از آن به اقامه (بر پا داشتن نماز) تعبير كرده، نه تلاوت (يعنى خواندن نماز)؛ زيرا اقامه نماز به وسيله اعضا و قلب و مراعات آداب ظاهرى و باطنى آن صورت مى گيرد و انسان را از زشتيها و منكرات بازمى داردو به معراج و قرب حضرت حق تعالى مى رساند و گرنه از خواندن الفاظ نماز بدون حضور قلب، چنين آثارى به دست نمى آيد.

3- انفاق:

متقيان علاوه بر رابطه با خدا، مؤمنان را نيز فراموش نكرده و در جهت ايمان به خدا، به فكر آنها نيز هستند و بخشى از اموال خود را به نيازمندان جامعه مى دهند تا با امتثال «انْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ» «3» به مقام قرب پروردگار برسند. اين انفاق علاوه بر انفاق مال، شامل انفاق علم و ساير نيازمنديهاى افراد نيازمند مى گردد. نكته ظريفى كه در

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 45.

(2)- الميزان، ج 1، ص 45.

(3)- بقره (2)، آيه 254.

معارف قرآن، ج 1، ص: 31

آيه بدان توجه شده، تعبير «ممّا رزقناهم» است كه به انسان توجه مى دهد كه روزى او چه مادى وچه معنوى از ناحيه خدا تامين مى شود و در حقيقت از آن خودش نيست. دقت در اين نكته، عمل انفاق را بسيار آسانتر كرده و انسان را به اين امر حياتى تشويق مى كند.

4- ايمان به وحى:

انسان متقى به همه رسولان الهى ايمان داشته، كتابهاى آسمانى را تصديق مى كند و در حقيقت همه پيامبران را همسو و هم هدف مى بيند، گر چه در مقام عمل به دستورات آخرين آنها- حضرت محمد صلى الله عليه و آله- كه كاملترين دستورالعملها است گردن مى نهد؛ چنانكه در مدحشان آمده:

«... وَالْمُوءْمِنُونَ كُلٌ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ احَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» «1»

و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش، ايمان آورده اند (و مى گويند): ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى گذاريم.

5- يقين به رستاخيز:

آخرين ويژگى مؤمنان يقين داشتن به بر پائى روز قيامت است.

آنها در نگرش خود به اين جهان، آن را مقدمه اى براى جهانى ديگر مى بينند و معتقدند كه اين جهان كشتزارى است كه انسان محصول آن را در سراى ديگر درو خواهد كرد و هر كس به سزاى اعمال نيك و بد خود خواهد رسيد. تعبير يقين نيز اشاره به اين است كه مؤمن قيامت را هرگز فراموش نخواهد كرد. «2» و بايادآورى پى در پى آن روز سخت خود را از گرفتار شدن و زشتيها حفظ مى كند، زيرا جدا شدن از راه خدا و افتادن در خطاها و گناهان به خاطر فراموشى روز حساب است.

«انَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» «3»

كسانى كه از راه خدا گمراه مى شوند، عذابى شديد دارند، به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند.

و به عبارت ديگر، جمله «و بالاخرة هم يوقنون» مى رساند كه مؤمنان متقى باورشان

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 285.

(2)- الميزان، ج 1، ص 46.

(3)- ص (38)، آيه 26.

معارف قرآن،

ج 1، ص: 32

آمده كه قيامتى و روز حساب و جزائى در كار هست؛ از اين رو كارهاى آنها در مسير تأمين سعادت خويش است و نشانه آن پهلو تهى كردن از دار غرور دنيا، دل نبستن به آن، توجه و دلبستگى به خانه هميشگى و استعداد و آمادگى براى «مرگ» پيش از فرا رسيدن آنست نه اينكه همچون توده مردم اقرار زبانى به قيامت داشته ولى عملًا برخلاف آن حركت كنند. اين نشان دهنده آن است كه اينان برخلاف متقين باورشان نيامده كه روز حساب و قيامتى هست و كيفر و جزائى وجود دارد.

نفاق و ويژگيهاى منافقان

اشاره

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ» «1»

برخى از مردم گويند: به خدا و روز واپسين ايمان آورديم، در حالى كه ايشان مؤمن (واقعى) نيستند.

معناى نفاق

نفاق از ماده «نَفْق» به معناى نفوذ و پيشروى است. نفق به معنى كانال و راهرو زيرزمينى است كه از آن براى استتار يا فرار استفاده مى كنند. برخى حيوانات مانند موش صحرائى، روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند، يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند و ديگرى پنهان كه اگر احساس خطر كنند، از آن مى گريزند. اين سوراخ پنهانى را «نافِقاء» گويند.

در اصطلاح، اظهار ايمان و پنهان كردن كفر باطنى را «نفاق» گويند. منافقان افرادى هستند كه هدايت الهى را واقعا و قلبا نپذيرفته اند، ولى چهره كفر خود را در نقابى از ايمان پنهان مى دارند و بظاهر در ميان مسلمانان قرار مى گيرند. اين گروه خطرناكترين دشمن مسلمانان به شمار مى روند، چرا كه شناخت چهره نفاق براى توده مردم بسيار دشوار و مبارزه با آن مشكلترين مبارزه هاست.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 8.

معارف قرآن، ج 1، ص: 33

ويژگيهاى منافقان

اشاره

آيات فراوانى از قرآن كريم ويژگيها و صفات منافقان را بيان كرده است، از جمله:

1- تظاهر به ايمان:

منافقان اگر چه در ظاهر ادعاى مسلمانى دارند، اما در دل ايمان نياورده و به خداى متعال معتقد نيستند.

آيه مورد بحث به اين حقيقت اشاره كرده كه آنان به زبان مى گويند ما به خدا و روز رستاخيز ايمان داريم، اما در دل ايمان نياورده اند. «1» غرض منافقان از ادعاى ايمان، نيرنگ و فريب دادن مؤمنان است، زيرا منافقان با جا زدن خويش در جمع مسلمانان مى خواهند آنان را فريب داده و خود را جزء آنان قلمداد كنند و در پيروزيها و غنايم جنگى سهيم شده و از نيروهاى مسلمان براى منافع خويش، سود جويند. خداوند

اين ويژگى را بر ملا كرده و آنها را به خاطر نيتها و افكار زشتشان نكوهش نموده است:

«يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذينَ آمَنوُا وَ ما يَخْدَعُونَ الَّا انْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ» «2»

مى خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند، در حالى كه جز خود را فريب ندهند و نمى فهمند.

2- بيمار دلى:

آنان گر چه در ظاهر داراى قيافه هاى حق به جانبى بوده و حتى مسلمانان نيز از ظاهر آنان خوششان مى آيد، «3» ليكن روح و قلب آنها بيمار است و دچار مرض شك و ترديدند. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

«فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» «4»

در دلهايشان نوعى بيمارى است و خدا نيز بربيمارى شان بيافزايد.

3- دروغگوئى:

از ديگر ويژگيهاى اين گروه كه قرآن بارها آن را يادآور شده دروغگوئى است. خداوند نيز با تأكيد مى فرمايد: اينها دروغگويند.

______________________________

(1)- آيه هشتم از سوره توبه نيز همين مطلب را بيان مى كند.

(2)- بقره (2)، آيه 9.

(3)- منافقون (63)، آيه 4.

(4)- بقره (2)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 1، ص: 34

«وَاللَّهُ يَعْلَمُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ» «1»

و خدا مى داند كه اينان دروغگويند.

4- فساد انگيزى و ايجاد تفرقه:

منافقان خود را مصلحان جامعه مى دانند، اما خداى تعالى خبر مى دهد كه اينان در واقع مفسدند، «2» هر چند امر برخودشان نيز مشتبه شود و ندانند كه چه مى كنند و سرانجام راهى كه در پيش گرفته اند، به كجا مى انجامد.

5- سالوسى:

منافقان در برخوردشان با مسلمانان چنان با چرب زبانى و تملق سخن مى گويندكه همه را به خود جذب كرده و مؤمنان گمان مى كنند كه آنان افرادى حق طلب و پيرو دين مى باشند. خداوند در خطاب خود به پيامبر، اين ويژگى آنان را خاطرنشان مى سازد.

«وَ انْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» «3»

اگر سخنى بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى.

حضرت على (ع) نيز در اين باره فرمود: «سخنانشان شفاست (بوى شفا و درستى مى دهد) اما عملشان يك درد ناعلاج است.» «4»

6- راحت طلبى:

آنان راحت طلبند و از تحمل زحمت در راه دين شانه خالى مى كنند.

به فرموده قرآن كريم اگر غنايمى نزديك و سفرى سهل و آسان باشد، از تو پيروى مى كنند، ولى اگر راه دور باشد (براى جنگ با دشمن) براى نيامدن قسم ها مى خورند. «5» با اين وجود در هنگام تقسيم غنايم حاضر شده و سهم افزونترى براى خود مى طلبند. «6»

اعجاز قرآن

اشاره

«وَ انْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمَّانَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ» «7»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 41.

(2)- بقره (2)، آيه 12.

(3)- منافقون (63)، آيه 4.

(4)- نهج البلاغه، خطبه 194.

(5)- توبه (9)، آيه 42.

(6)- احزاب (33)، آيه 18.

(7)- بقره (2)، آيه 23.

معارف قرآن، ج 1، ص: 35

و اگر از آنچه بر بنده خود نازل كرديم در ترديد هستيد، پس سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را جز خدا فرا خوانيد اگر راستگوئيد.

معجزه چيست؟

معجزه كار غير طبيعى و خارق عادت است كه توسط مدعى نبوت و همراه با مبارز طلبى (تحدى) انجام مى شود و ديگران از انجام آن ناتوانند. «1»

پيامبران الهى براى اثبات حقانيت دعوت خود، كارهاى غير طبيعى انجام مى دهند و از مخالفان خود مى خواهند كه اگر در صداقت آنها ترديد دارند، مانند آن را بياورند و ثابت كنند كه اين عمل معجزه نيست؛ مانند اژدها شدن عصاى حضرت موسى (ع)، ناقه صالح (ع)، زنده شده مرده توسط حضرت عيسى (ع) و ....

اعجاز قرآن

پيامبر اسلام (ص) براى اثبات پيامبرى خود معجزات متعددى داشت كه مشهورترين و بهترين آن قرآن كريم است.

قرآن، خود براى اثبات معجزه بودنش، مردم را به تحدى فراخوانده و از آنها خواسته است كه اگر مى توانند مانند آن را بياورند تا پيامبر اسلام از دعوت خود دست بردارد.

تحدى در چهار آيه قرآن بيان شده است. «2» (يكبار به آوردن كتابى مانند قرآن، يكبار به آوردن ده سوره و دو بار به آوردن يك سوره)

با اين كه زبان مخالفان قرآن با زبان قرآن يكسان بود و آنان در سرودن اشعار و جملات زيباى عربى مشهور بودند، ليكن غير از گروهى كه منصفانه در مقابل اعجاز آن زانو زدند و در برابر عظمت آن خاضعانه و عاجزانه سر تسليم فرود آوردند و مسلمان شدند، بقيه كه از آوردن مانند آن عاجز بودند با غوغا سالارى، فتنه انگيزى، آزار و اذيت پيامبر (ص) و مسلمانان، براه انداختن جنگ و كشتار و ... به مقابله با آن پرداختند. تحدى

______________________________

(1)- با استفاده از الهيات، جعفر سبحانى، ص 214، مكتب الاعلام الاسلامى.

(2)- ر. ك بقره (2)، آيه 33، يونس

(10) آيه 38، هود (11)، آيات 13 و 14 و اسراء (17)، آيه 88.

معارف قرآن، ج 1، ص: 36

قرآن نه تنها براى صدر اسلام و مردم حجاز، بلكه تا قيامت و براى تمام ملتهاى دنيا قابل طرح است و تا كنون هيچ كس نتوانسته با آن به مقابله برخيزد و تا ابد هم نخواهد توانست. «1»

خلافت آدم

اشاره

«وَ اذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ انى جاعِلٌ فِى الْارْضِ خَليفَةً قالُوا اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيهاوَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ انى اعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْاسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ انْبِئُونى بِاسْماءِ هؤُلاءِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ قالوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا الَّا ما عَلَّمْتَنا انَّكَ انْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ قالَ يا آدَمُ انْبِئْهُمْ بِاسْمائِهِمْ فَلَمَّا انْبَئَهُمْ بِاسْمائِهِمْ قالَ الَمْ اقُلْ لَكُمْ انى اعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَالْارْضِ وَ اعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» «2»

هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند و (حال آن كه) ما به ستايش تو تسبيح مى گوييم و تو را تقديس مى كنيم. (پروردگار) فرمود: من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد و به آدم تمامى اسماء را آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد مرا از اسامى اينها خبر دهيد گفتند:

منزّهى تو، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم. تو خود دانا و حكيمى (آن گاه) فرمود: اى آدم آنها را از اسامى اينان خبر ده و هنگامى كه خبر داد، فرمود: آيا نگفتم كه من غيب

آسمانها و زمين را مى دانم و (نيز) آنچه را آشكار مى كنيدو آنچه را پنهان داريد مى دانم.

خلافت و جانشينى خدا

اين آيات از بزرگترين مقام انسانيت كه مقام خلافت و جانشينى خداست بحث مى كند. داستان استفسار ملائكه از خداوند و پاسخ عملى خدا به آنها، تنها يك بار در قرآن ذكر شده است.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 24.

(2)- بقره (2)، آيات 30- 33.

معارف قرآن، ج 1، ص: 37

اين آيات در ابتدا بيان مى كند كه خداوند تعالى به ملائكه فرمود: من مى خواهم خليفه اى در زمين قرار دهم. ملائكه از خداوند سؤال كردند كه آيا مى خواهى كسى را در زمين قرار دهى كه فساد و خونريزى به پا كند؟ و (اگر مقصود از خلافت اين است كه تو حمد و ستايش شوى) ما تو را تسبيح و تقديس مى كنيم.

علم ملائكه به فساد و خونريزى بشر در زمين يا به سبب تجربه اى است كه از ساكنان قبلى زمين به دست آورده بودند، چنان كه بعضى از روايات بيانگر آن است يا به اين سبب بود كه مى دانستند، موجود زمينى چون داراى خلقت مادى و مركب از قواى غضبيّه و شهويّه است و عالم ماده، عالم تزاحم و محدوديت است، لازمه زندگى در چنين عالمى ايجاد فساد و برخورد و خونريزى است. درهر صورت، پرسش آنها حالت استفسار داشت نه حالت اعتراض؛ زيرا ملائكه به تصريح قرآن، معصومند «1» وبدين جهت سؤال اعتراض آميز كه نشان از عدم تسليم آنهاست، نخواهند كرد.

خداوند متعال در جواب آنها فرمود: من چيزى مى دانم كه شمانمى دانيد، كنايه از اينكه اين موجود زمينى تنها داراى فساد و خونريزى نيست، بلكه استعدادى برتر از استعداد ملائكه دارد كه مى تواند خليفه خدا شود.

سپس اسمائى (حقايقى) را به انسان تعليم مى دهد و از ملائكه مى خواهد كه از آن اسماء خبر دهند. اما ملائكه در مقابل خداى متعال سر تعظيم فرود آورده و اظهار نادانى مى كنند. پس از آن، آدم ملائكه را از آن اسماء آگاه مى كند و ....

از آيات مزبور روشن مى شود كه مقام خلافت الهى كه انسان به آن مفتخر شد، قدرت دانستن معانى اين اسماست. بدون شك، منظور از اسماء، لغات موجود در يك زبان كه براى تفهيم مطلب به كار مى رود نيست، زيرا اگر انسانها در تفهيم معانى به ديگران به وضع لغات نياز دارند، ملائكه بدون واسطه، معانى را به يكديگر القاء مى كنند. پس مراد از اسماء حقايقى بود كه در عالم ماده مشهود و محسوس نيست و آنها همان غيب آسمانها و زمين است كه انسان تحمل پذيرش و يادگيرى و رسيدن به آن را دارد. «2»

______________________________

(1)- انبياء (21)، آيات 26- 27 و تحريم (66)، آيه 6.

(2)- الميزان ج 1، ص 177- 192، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 38

معناى خلافت

خليفه به معناى جانشين است. كسى كه جانشين ديگرى شود بايد نمود مستخلف و متّصف به صفات او بوده باشد. در اينجا نيز كه بحث از جانشينى انسان از خداست، منظور اين است كه انسان بايد به مقامى برسد كه صفات جمال و جلال خداوندى در او ظهور يافته و او باتمام وجود آئينه تمام نماى صفات حضرت حق باشد.

راه رسيدن به مقام خلافت نيز، همان عبوديت است كه در تفسير سوره حمد به آن اشاره شد.

نكوهش خوش گفتاران بد كردار

اشاره

«اتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ» «1»

آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد، در حالى كه شماكتاب (آسمانى) را مى خوانيد؟ پس آيا تعقل نمى كنيد؟

اين آيه يهوديان را توبيخ مى كند كه چرا مردم را به كارهاى خوب فرمان مى دهند و خود از انجام آن سرباز مى زنند و بطور غير مستقيم، مسلمانان را از چنين حالت زشتى باز مى دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شب معراج مردانى را ديدم كه مرتب لبهايشان را با قيچى آتشين مى بريدند و دوباره التيام مى يافت. از جبرئيل پرسيدم: اينها كيانند؟

پاسخ داد: اينان سخنرانان امّت تو هستند كه مردم را به نيكى امر مى كردند و خويشتن را فراموش مى نمودند و حال آنكه كتاب (قرآن) را تلاوت مى كردند. «2»

ثمره تعقّل

از مفهوم آيه مزبور بر مى آيد كه انسان بر اثر تعقل، عيوب و ضعفهاى خود را در مى يابد و نخست خود و سپس، ديگران راموظف به بر طرف كردن ضعفها و كژيهامى كند.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 46.

(2)- الدر المنثور، سيوطى، ج 1، ص 64، دار المعرفة.

معارف قرآن، ج 1، ص: 39

رابطه خود سازى با امر به معروف

با آنكه امر به معروف بدون عمل و نهى از منكر با وجود ارتكاب آن، سخت مورد نكوهش و حتى لعنت قرار گرفته است، اما اين بدان معنا نيست كه كسى به بهانه اينكه هنوز خود را نساخته است، از اين تكليف مهم اجتماعى سر باز زند. البته اگر گوينده توقع داشته باشد كه فقط ديگران به معروف عمل كنند و از منكر بپرهيزند و خود را فوق قانون و مستثنا از آن بشمارد، گناهى بس بزرگ مرتكب شده است، علاوه بر آنكه گفته او تاثيرى نخواهد گذاشت، اما اگر معروف را به قصد عمل همگان (هم خود و هم ديگران) مطرح كند و از منكر به همين منظور باز دارد، اين كار علاوه بر نفع عمومى، براى خود او نيز سبب بيدارى و زمينه عمل مى شود.

يهود در قرآن

اشاره

قرآن كريم در آيات متعددى از جمله آيات 40 تا 140 سوره بقره به شرح حال بنى اسرائيل و بيان حالات، عقايد، افكار و تاريخ اين قوم پرداخته است. نام حضرت موسى (ع) پيامبر بنى اسرائيل 136 مرتبه در قرآن ذكر شده است.

عنايت قرآن به تشريح زندگى پر فراز و نشيب و برخوردها و موضعگيريهاى بنى اسرائيل در برابر دعوت پيامبر الهى شايد بدين جهت باشد كه آنان در پذيرفتن توحيد از لجوجترين امتها بودند و بيش از ديگران با آئين يكتا پرستى دشمنى مى وزيدند و براى نپذيرفتن حق بيشترين مقاومت را به خرج مى دادند. آنها از طرفى در ماديات فرو رفته و جز در برابر لذتهاى مادى تسليم نمى شدند و به هيچ قيمتى به حقايق ماوراى حس ايمان نمى آوردند، چنان كه امروز نيز چنين هستند. «1» اين روحيات آنان باعث

شد كه قرآن به منظور آگاهى مسلمانان و بر حذر داشتن مؤمنان از اين گونه عقايد و اعمال، بيشتر به معرفى آنان بپردازد.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 315، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 40

ويژگيهاى يهود

اشاره

گستردگى آيات درباره يهود، اين امكان را مى دهد كه بتوان ويژگيهاى آنان را بگونه اى مبسوط به دست آورد. در اينجا به شرح برخى از آنها مى پردازيم:

1- عدم ايمان واقعى به خدا:

بنى اسرائيل زير يوغ اسارت فرعون به سر مى بردند و فرعون آنان را خوار و گرفتار كرده بود، خود را خداى آنان مى خواند، مردانشان را مى كشت و از زنان و فرزندانشان بيگارى مى كشيد. خداوند با بعثت حضرت موسى (ع) و معجزات فراوان، فرعون و يارانش را هلاك ساخت و بنى اسرائيل را نجات بخشيد.

امّا بنى اسرائيل با ديدن اين همه معجزه، باز به حضرت موسى (ع) ايمان واقعى نياوردند و به گفتار او با شك و ترديد نگريستند. آنان با روحيه مادى خود، جز به محسوسات اهميت نمى دادند، در ايمان به خدا متزلزل بودند و در كنار توحيد، آرزوى بت پرستى را رها نمى كردند. براى مثال، پس از عبور از رود نيل و نجات يافتن از تعقيب فرعونيان، در راه رسيدن به سرزمين موعود به قوم بت پرستى برخوردند و از حضرت موسى (ع) تقاضا كردند كه براى آنان نيز خدايى همانند خدايان آنان قرار دهد كه قابل رؤيت باشد. «1»

آنها در زمان غيبت حضرت موسى (ع)- كه براى گرفتن تعليمات و دستورات الهى به كوه طور رفته بود- به گوساله پرستى روى آوردند و به نصايح هارون نيز توجّهى نكردند. «2»

همچنين بى ايمانى آنان از ايرادهاى بنى اسرائيل كه در داستان «گاوكشى» به حضرت موسى (ع) مى گرفتند، هويداست. آنان گفتند:

«ادْعُ لَنا رَبَّك يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها» «3»

از پروردگارت بخواه كه رنگ آن را براى ما مشخص كند.

تعبير به «ربّكَ» نه «ربّنا» نشان دهنده تزلزل عقيده و بى ادبى آنان است.

2- دنيا دوستى شديد:

قوم يهود در ميان اقوام ديگر به مال دوستى و دنياپرستى شهرت دارند. آنان بيشتر سعى و تلاش خود را در ثروت اندوزى به كار مى بندند، بطورى كه

اكنون

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 138.

(2)- بقره (2)، آيه 51.

(3)- بقره (2)، آيه 69.

معارف قرآن، ج 1، ص: 41

نيز بيشتر مراكز اقتصادى جهان را در دست دارند. اين صفت مذموم در پدرانشان نيز وجود داشته و قرآن آنان را به سبب ربا خوارى، و ... مورد توبيخ قرار داده است، «1» همچنين از پيشوايان دينى آنها انتقاد كرده كه چرا از اعمال خلاف آنان جلوگيرى نمى كنند. «2»

خداوند براى مجازات بنى اسرائيل، كار كردن در روز شنبه و برخى از پاكيزه ها و چيزهاى طيب را- كه براى آنها حلال بود- بر آنان حرام كرد. «3» از اينكه مجازات آنها، ممنوعيت از استفاده هاى مادى قرار داده شده نيز فهميده مى شود كه اين مجازاتها مى توانسته درمانى براى درد دنيا دوستى و ثروت اندوزى آنان باشد.

قرآن كريم در مورد علاقه آنان به دنيا مى فرمايد:

«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ احْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذينَ اشْرَكُوا يَوَدُّ احَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ الْفَ سَنَةٍ» «4»

ايشان را حريص ترين مردم بر حيات مادى مى يابى، حتى از مشركان (هم حريص ترند) از اين رو هر يهودى آرزوى هزار سال عمر مى كند.

كلمه «حياة» كه در عربى نكره است اين معنى را مى رساند كه آنها خواستار زنده ماندن هستند. حال اين حيات و زندگى هر چند پست و خفت بار بوده و به قيمت از دست دادن ايمان و انسانيّت و سعادت اخروى آنان باشد.

3- فساد در زمين:

يهود هميشه به دنبال برپائى فساد در زمين بوده اند. آنان از همه امكانات و ابزار اقتصادى، فرهنگى، سياسى و ... استفاده مى كنند تا جامعه هاى بشرى را به فساد بكشانند و از اين رهگذر علاوه بر منافع مادى، ملتهاى ديگر را از پيشرفت باز دارند سرمايه گذاريهاى

آنان در رسانه هاى گروهى، فيلم و تئاتر و مراكز فساد و فحشا و راه اندازى جنگ و قتل و جنايت و ... از اين قبيل است. قرآن مجيد پيرامون اين خصلت فرموده است:

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 161.

(2)- مائده (5)، آيه 63.

(3)- نساء (4)، آيات 154 و 160.

(4)- بقره (2)، آيه 96.

معارف قرآن، ج 1، ص: 42

«وَ يَسْعَوْنَ فِى الْارْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» «1»

مى كوشند در زمين فساد كنند و خدا فساد كنندگان را دوست ندارد.

كشتن پيامبران الهى يكى از نمونه هاى فساد آنان در گذشته است كه خداوند بطور مكرر آنان را به سبب اين عمل غير انسانى سرزنش كرده است و آنان به خاطر اين اعمال مورد غضب الهى واقع شده و مهر ذلت و خوارى ابدى بر پيشانى شان خورده است. «2»

4- تحريف حقايق:

تغيير و وارونه جلوه دادن حقايق، از ديگر ويژگيهاى اين قوم است.

آنان با اينكه به كتاب تورات آگاه بودند، اماحقايق آن از جمله بشارت آمدن پيامبر اسلام (ص) را به مردم نمى گفتند و يك نوع تحريف معنوى در آن روا مى داشتند. قرآن به مؤمنان هشدار مى دهد كه چگونه از اينان انتظار بيان حقيقت را داريد در حالى كه كلام خدا را تحريف مى كردند:

«افَتَطْمَعُونَ انْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» «3»

آيا انتظار داريد كه يهوديان به دين شما بگروند، در صورتى كه عده اى از آنان سخنان خدا را مى شنيدند و پس از فهميدن، آن را تحريف مى كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند؟!

5- برترى طلبى و نژادپرستى:

يهود خود را قوم برتر و نژاد والاتر مى داند. اين ادعاى بى اساس و بى دليل، آنان را در ظلم به ساير امتها و در زير بار حق نرفتن تشجيع كرده است. در دنياى كنونى نيز اين خيالات واهى، مشوّق آنان براى ظلم و ستم به مردم فلسطين و غصب سرزمينها و تجاوزات آنان شده است.

برترى طلبى يهود، ريشه در پندارهاى باطلشان دارد كه خود را فرزندان و دوستان خدا مى پندارند و به واسطه اين گمان غلط، برترى جوئى و گردن فرازى مى كنند. خداى متعال اين پندار باطل آنان را با استدلال رد كرده و فرموده است:

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ ابْناءُ اللَّهِ وَ احِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 64.

(2)- آل عمران (3)، آيه 112.

(3)- بقره (2)، آيه 75.

معارف قرآن، ج 1، ص: 43

انْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ»

«1»

يهود و نصارا گفتند مافرزندان و دوستان خدائيم [به آنها] بگو: پس چرا خداوند شمارا به واسطه گناهانتان عذاب مى كند، بلكه شما بشرى از مخلوقات او هستيد (و امتيازى بر ديگران نداريد). خداوند هر كس را بخواهد مى بخشايد و هر كس را بخواهد عذاب مى كند.

6- بهانه جوئى:

يهود به قوم بهانه گير مشهورند. آنان به جاى پذيرش حق، به بهانه گيريهاى بى مورد مى پردازند؛ كه به چند مورد آن در قرآن اشاره شده است؛ مانند بهانه جوئيهاى آنان در جريان كشتن گاو، «2» درخواست ديدن خدا يا درخواست خداى ديدنى براى عبادت، «3» بهانه هاى مختلف براى شانه خالى كردن از جهاد، «4» در خواست انواع و اقسام غذاها «5» و ....

وضعيت كنونى آنان پس از غصب سرزمين فلسطين و داعيه صلح پرورى آنان كمتر از گذشته نيست و بهانه گيريهاى بيهوده آنان در هر مذاكره اى مشهود است.

7- حسد ورزى:

از ديگر ويژگيهاى قوم يهود حسد ورزى آنان است. قوم يهود كه خبر ظهور پيامبر جديدى را در سرزمين حجاز در كتب خود خوانده بودند به همين جهت به مدينه كوچ كردند و در آنجا ساكن شدند، ولى پس از آنكه ديدند آن پيامبر از بين آنان مبعوث نشد و از قوم عرب برانگيخته شد، حسد ورزيده و زير بار رسالت آن حضرت نرفتند. پس از آن نيز با همين انگيزه حسادت سعى داشتند تا مؤمنان را از دينشان برگردانند.

«وَدَّ كَثيرٌ مِنْ اهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّوكُمْ مِنْ بَعْدِ ايمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ انْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ...» «6»

بسيارى از اهل كتاب، از روى حسد- كه در وجود آنها ريشه دوانده بود- آرزو مى كردند شمارا بعداز اسلام و ايمان، به حال كفر برگردانند، با اين كه حق براى آنها كاملًا روشن شده است ....

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 18.

(2)- بقره (2)، آيات 67- 71.

(3)- بقره (2)، آيه 55 و اعراف (7)، آيه 138.

(4)- مائده (5)، آيه 24.

(5)- بقره (2)، آيه 61.

(6)- بقره (2)، آيه

105.

معارف قرآن، ج 1، ص: 44

پندارهاى يهود

اشاره

جنايات و بلند پروازيهاى واهى يهود، ريشه در پندارهاى باطلى دارد كه در افكار آنان رسوخ كرده و جزو اعتقادات آنان قرار گرفته است، از جمله:

1- نسبت و دوستى با خدا:

آنان خود را فرزندان و نزديكان به خدا مى پندارند. اين اعتقاد باطل- كه از نظر قرآن مردود است- سبب انجام بسيارى از اعمال خلاف و زشتيها شده كه پيشتر به آن اشاره شد.

2- بى نيازى خود و نيازمندى خدا:

بعضى از يهوديان با شنيدن آيه:

«مَنْ ذَالَّذى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» «1»

گفتند: پس معلوم مى شود كه ما غنى هستيم و خدا فقير. خداوند اين پندار باطل آنان را محكوم كرد و فرمود:

«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ اغْنياءُ» «2»

خداوند سخن كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما ثروتمند، شنيد.

3- در انحصار داشتن بهشت:

يهوديان و مسيحيان گمان مى كردند كه بهشت مخصوص آنان است و ديگران حق ورود به آنجا را ندارند.

«وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّا مَنْ كانَ هُوداً اوْ نَصارى تِلْكَ امانيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ» «3»

و گفتند: هرگز كسى جز يهودى و نصرانى به بهشت نمى رود. آن (تنها) آرزوهاى آنهاست، به آنها بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد.

از سوى ديگر، معتقدند كه به جهنم نيز نمى روند و اگر هم بروند براى مدتى محدود خواهد بود:

«وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ الَّا ايَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ اتَّخَدْتُمْ عِنْدَاللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 254. (كيست كه به خدا قرض نيكو دهد.)

(2)- آل عمران (3)، آيه 181.

(3)- بقره (2)، آيه 111.

معارف قرآن، ج 1، ص: 45

عَهْدَهُ امْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» «1»

و گفتند: هرگز آتش ما را لمس نخواهد كرد، مگر ايام اندكى، بگو آيا نزد خدا عهدى بسته ايد تا خدا هرگز خلاف آن عهد نكند يا بر خدا چيزى را كه نمى دانيد مى بنديد؟

4- ذى حق دانستن خويش:

بعضى از يهوديان از پرداخت حقوق ديگران سرباز مى زدند و معتقد بودند كه اموال ديگران براى آنان احترامى ندارد. قرآن سخن آنان را چنين بازگو مى كند:

«ذلِكَ بِانَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِى الْامّيينَ سَبيلٌ» «2»

آن (خيانت در امانت) به اين سبب بود كه مى گفتند اميين (غير يهوديان) بر ما راهى (حقى) ندارند.

فتنه هاروت و ماروت

اشاره

«وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا أِنَّما نَحْنَ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ الَّا بِاذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَريهُ مالَهُ فِى الْاخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» «3»

(يهود) از آنچه شياطين به سلطنت سليمان نسبت مى دادند (كه آن را از روى سحر بدست آورده) پيروى كردند. سليمان (دست به سحر نيالود و) كافر نشد، و ليكن شياطين، كفر ورزيدند. به مردم سحر تعليم مى دادند. (و نيز يهود) از آنچه در بابل بر دو فرشته هاروت و ماروت نازل شده پيروى كردند. (آنها طريق سحر كردن را براى آشنائى به طرز ابطال سحر، به مردم ياد مى دادند) و به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اينكه مى گفتند: ما وسيله

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 80.

(2)- آل عمران (3)، آيه 75.

(3)- بقره (2)، آيه 102.

معارف قرآن، ج 1، ص: 46

آزمايش هستيم؛ پس كافر مشو (و از اين تعليمات، سوء استفاده نكن) ولى آنها از آن دو فرشته مطالبى را مى آموختند كه بتوانند

به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدائى بيفكنند (نه اينكه از آن براى باطل كردن سحر استفاده كنند) ولى آنها نمى توانند به كسى زيان برسانند، مگر به اذن خدا. آنان چيزهايى را فرا مى گرفتند كه به زيانشان بود، نه به نفعشان و آنان بطور مسلم مى دانستند كه هر كس خريدار اين چنين سحرى باشد، در آخرت بهره اى نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند، اگر مى دانستند.

فصلى ديگر از تبهكارى يهود

آيه مورد بحث، فصلى ديگر از تبهكاريهاى يهود را بر ملا مى سازد و آن عبارت است از:

متهم ساختن حضرت سليمان به سحر و كفر. چنان كه از احاديث بر مى آيد، در زمان حضرت سليمان، عده اى در قلمرو حكومت اوبه كار جادوگرى پرداختند. حضرت سليمان عليه السلام با قاطعيت در برابر آنان ايستاد و تمام نوشته هاى آنان را كه سحر و جادوگرى بود، از آنان گرفت و در محل مخصوصى نگهدارى كرد.

پس از رحلت آن بزرگوار، عده اى آن اوراق را بدست آوردند و به ترويج سحر پرداختند، وبه اين قناعت نكرده و اعلام نمودند كه سليمان، پيامبر نبود، بلكه به وسيله همين سحر و جادو بر كشور و انجام امور خارق العاده مسلط شد!

بنى اسرائيل به جاى آنكه بر آشوبند و آنان را از خود برانند، به آنان گرايش پيدا كردند و از تعاليم تورات دست شسته، دل به جادو گرى بستند.

هنگامى كه خاتم پيامبران (ص) به رسالت مبعوث شد و اعلام كرد كه سليمان از پيامبران الهى بوده است بعضى از احبار يهود گفتند: ازمحمد تعجب نمى كنيد كه

مى گويد: سليمان پيغمبر بوده، در صورتى كه او ساحر بوده است. «1»

ماجراى هاروت و ماروت

در «بابل»، سحر به اوج خود رسيده و موجب ناراحتى و آزار مردم شده بود. خداوند دو فرشته را به صورت آدميان درآورد و مأمور ساخت كه راه باطل كردن و بى اثر ساختن سحر را به مردم نشان دهند تا مردم خود را از شر ساحران در امان نگه دارند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 1، ص 261، تلخيص.

معارف قرآن، ج 1، ص: 47

فرشتگان ناگزير بودند، براى ابطال سحر ساحران، طرز سحر آنها را براى مردم تشريح كنند. البته آنها

مرتب گوشزد مى كردند كه ما وسيله آزمايش هستيم ومردم را از به كار بستن سحر براى رسيدن به اهداف شيطانى وكفر ورزيدن نهى مى كردند. «1»

يهوديان، علاوه بر پيروى از سحرى كه شياطين به حضرت سليمان نسبت مى دادند از تعليمات اين دو ملك نيز سوء استفاده كردند و به هشدارهاى آنان كه خود را وسيله آزمايش معرفى كرده بودند، گوش ندادند و به سوء استفاده از تعاليم آنها پرداختند با اينكه مى دانستند، خريدار سحر بهره اى از آخرت ندارد.

نسخ چيست؟

اشاره

«ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ» «2»

هر چه از آيه (و حكمى) را نسخ كنيم يا آن را از يادها ببريم، بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم. آيا نمى دانى خداوند بر هر چيزى تواناست؟!

نسخ از نظر لغت

نسخ در لغت به معنى از بين بردن چيزى و چيز ديگر را جانشين آن گردانيدن است. «3» از نظر شرع مطابق عقيده شيعه- انتهاى مدت عمل به يك حكم و قرار دادن حكمى ديگر به جاى آن است كه اولى را «منسوخ» و دومى را «ناسخ» مى نامند. به عبارت ديگر، هرگاه مدت حكمى به پايان رسد و حكمى ديگر جايگزين آن گردد، نسخ صورت گرفته است.

به عنوان مثال: مسلمانان پس هجرت به مدينه، مدت شانزده ماه به سوى «بيت

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير البرهان، ج 1، ص 136- 137.

(2)- بقره (2)، آيه 106.

(3)- لسان العرب، واژه نسخ.

معارف قرآن، ج 1، ص: 48

المقدس» نماز مى خواندند. پس ازآن دستور تغيير قبله صادر شد كه مى بايست هنگام نماز به سوى كعبه بايستند. اين را «نسخ» مى گويند. «1»

نسخ چرا؟

حكمى كه مى دانيم سرانجام بايد لغو گردد و جاى خود را به قانون ديگرى بدهد، چرا از اول صادر شود؟

جواب اين است كه اجراى حكم و قانون، گاهى به امورى بستگى دارد، مانند اوضاع و شرايط اجتماعى يا ظرفيت روحى و ميزان پذيرش مردم. بنابراين، گاهى قانونگذار لازم مى داند با اجراى قانونى موقت، افكار عمومى وشرايط اجتماعى را براى صدور حكم هميشگى آماده سازد. موقت بودن حكم اول نيز بر اساس مصالحى ممكن است اعلام شود، يا پنهان گردد. با اين توضيح روشن شد كه نسخ حكم، مربوط به ضرورت زمان و تكامل اجتماعى وشرايط ويژه زندگى فرد و جامعه است.

واژه آيه

كلمه «آيه» در آيه مورد بحث، مفهومى عام دارد و داراى شدت وضعف است (مانند كلمه «نور» كه به هر روشنى قوى وضعيفى گفته مى شود و در تمام موارد هم درست است) وشامل آيات قرآن، آيات طبيعى، معجزات پيامبران و شرايع آنها نيز مى شود، چرا كه «آيه» به معنى نشانه است و آنچه كه ذكر شد همه، نشانه هاى خدايند. «2»

نُنْسِها از ريشه «انساء» به معنى «از ياد ديگران بردن» است. هر چند در اين باره، مورد مسلمى نقل نشده، اما مى توان گفت كه آنچه از آيات و نشانه ها نظير معجزات پيامبران واحكام دينى آنها و ... به فراموشى سپرده شده، توسط پيامبر اسلام، (بهتر يا همانند آنها) آمده است.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 1، ص 277.

(2)- همان، ص 378.

معارف قرآن، ج 1، ص: 49

اهميت امامت

اشاره

معارف قرآن ج 1 99

«وَ أِذِابْتَلى أِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ أِنى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ أِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمينَ» «1»

و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى- آزمايشهايى- آزمود و ابراهيم آنها را به پايان رسانيد، (خداوند) فرمود: همانا من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.

ابراهيم گفت: و از فرزندانم (نيز كسانى را به امامت رسان). خداوند فرمود: عهد (پيمان امامت) من به ستمگران نمى رسد.

براى شناخت مقام والاى امامت و تعلق اين مقام به حضرت ابراهيم (ع)، شناخت اجمالى خصوصيات حضرت ابراهيم (ع) در قرآن، ضرورى است.

حضرت ابراهيم (ع) در قرآن

آيه مورد بحث، به اين حقيقت اشاره دارد كه خداوند متعال ابراهيم (ع) را در پيرى هنگامى كه داراى مقام نبوت و رسالت بود و پس از موفقيت در آزمايشها، به مقامى ديگر به نام امامت مفتخر ساخت. دليل اينكه مقام امامت پس از نبوت و رسالت و در دوران پيرى به وى اعطا شد اين است كه قرآن، اعطاى آن را پس از موفقيت در آزمايشها مى داند و يكى از آزمايشها كه از وى به عمل آمده، داستان قربانى فرزندش، اسماعيل بوده است. قرآن پس از ذكر آن مى فرمايد:

«انَّ هذا لَهُوَالْبَلاءُ الْمُبينُ» «2»

اين آزمايشى بسيار روشن است.

همچنين در آيه مزبور آمده كه ابراهيم (ع) پس از دريافت مقام امامت، آن را براى فرزندان خود طلب كرد و معلوم است كه اين تقاضا با داشتن فرزند، صحيح است و خداوند بشارت اعطاى فرزند را در زمان پيرى وى و همسرش مى داند، بطورى كه آنها

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 124.

(2)- صافات (37)، آيه 106.

معارف قرآن، ج 1، ص: 50

باورشان نمى آمد. «1» روشن است كه همه

اين مسائل پس از نبوت وى بوده؛ زيرا او در همه اين امتحانات از طريق وحى مأمور مى شده است.

امامت چيست؟

برخى امامت را هم معناى نبوت دانسته اند: چون نبى نيز كسى است كه مقتداى مردم بوده و مردم در گفتار و كردار از او پيروى كنند؛ اما اين معنى صحيح نيست؛ زيرا در اين صورت معنى نداشت حضرت ابراهيمى كه نبى، رسول، مقتدا و مطاع بود، به همان مقام به اسم امامت مفتخر شود. در آياتى كه امامت در آن مطرح گشته، بحث هدايت در كنار آن ذكر شده و اين نشان مى دهد كه امامت مقامى است كه دارنده آن، علاوه بر هدايت ظاهرى كه كار انبيا نيز بوده است از يك نوع هدايت باطنى نيز برخوردار مى باشد كه مى تواند افراد مستعد را به كمال برساند. به عبارت ديگر، علاوه بر ارائه طريق كه پيامبران نيز انجام مى دهند، وظيفه امام راه بردن و رساندن به هدف مى باشد، زيرا انسان گاهى راه به كسى نشان مى دهد وگاهى دست او را مى گيرد و به مقصد مى رساند. نوع دوم از وظايف امام است.

آياتى از قرآن اشاره به اين نوع هدايت دارد، مانند:

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِاياتِنا يُوقِنُونَ» «2»

و ما از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند و به آيات ما يقين داشتند.

پس امام هدايت كننده اى است كه با قدرت ملكوتى كه در اختيار دارد، هدايت مى كند و امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام در اعمال مردم دارد وكارش تنها آدرس دادن نيست، بلكه دست

خلق را گرفتن و به حق رساندن است. «3»

______________________________

(1)- حجر، (15) آيه 55.

(2)- سجده (32)، آيه 24.

(3)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 409- 410.

معارف قرآن، ج 1، ص: 51

گفتنى است كه پيامبر اسلام (ص) و برخى ديگر از پيامبران همچون ابراهيم (ع) علاوه بر منصب نبوت اين مقام را نيز دارا بوده اند، همان طور كه قرآن تصريح مى كند كه به برخى از فرزندان حضرت ابراهيم اين مقام داده شده است.

«وَ وَهَبْنا لَهُ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحينَ وَ جَعَلْناهُمْ ائِمَّةً يَهْدُونَ بِامْرِنا» «1»

و ما به ابراهيم، اسحاق را داديم و علاوه بر او يعقوب هم داديم، و مقرر كرديم كه امامانى باشند كه به امر ما هدايت كنند.

امامت انتصابى است نه انتخابى

از آيه مزبور استفاده مى شود كه امامت مقامى است كه از جانب خدا براى افراد خاص كه لياقت و صلاحيت لازم را دارند، قرار داده مى شود و افراد بشر نه قادر به انتخاب چنين افرادى هستند و نه حق اين انتخاب را دارند.

آيه 36 سوره احزاب نيز اشاره دارد كه پس از انتصاب از جانب خدا و رسول، ديگران حق انتخاب واختيار بوسيله اجماع و غير آن را ندارند. «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ امْراً انْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ امْرِهِمْ»

امام بايد معصوم باشد

به تصريح آيه امامت، اين مقام هرگز به افرادى كه ظالم باشند، نمى رسد و تنها افرادى كه در تمام عصر هيچ گونه ظلمى به خود و ديگران نكرده اند مى توانند به اين مقام نائل شوند. اينها همانا افراد معصومى هستند كه در تمام عمر يك لحظه هم غير خدا را عبادت نكرده و گناهى را انجام نداده اند.

علامه طباطبايى دلالت اين آيه بر عصمت امام را چنين تبيين مى كند:

مردم به حكم عقل در زمره يكى از اين چهار قسمند و قسم پنجمى هم براى آن قابل تصور نيست:

يا در تمامى عمر ظالمند.

______________________________

(1)- انبياء (21)، آيه 72- 73.

معارف قرآن، ج 1، ص: 52

يا در تمامى عمر ظالم نيستند (معصوم).

يا در اول عمر ظالمند و در آخر توبه كارند.

يا در اول ظالم نيستند، ولى در آخر ظالم مى شوند.

و ابراهيم شأنش اجل از اين است كه مقام امامت را براى دسته اول و چهارم بخواهد (زيرا روشن و يقينى است كه صلاحيت ندارند). بنابراين، گروه دوم و سوم باقى مى ماند كه خداوند از بين آن دو يك گروه را نفى كرده و آن هم

گروه سوم است كه زمانى ظالم بوده اند، پس يك قسم باقى مى ماند و آن كسانى هستند كه هيچ ظلمى مرتكب نشده اند. «1»

شهيدان زندگان جاويد

اشاره

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» «2»

به كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده نگوييد (آنها نمرده اند) بلكه زنده اند، ولى شما نمى فهميد.

حيات حقيقى

آيه مورد بحث از جمله آياتى است كه به اصلاح تفسيرها و طرز تلقى مردم پيرامون يكى از مهمترين پديده هاى زندگى بشر مى پردازد و براى حيات و مرگ، مراتب مختلفى در نظر گرفته كه يكى حيات و مرگ مادى و حيوانى است. در بعضى از آيات مى فرمايد شما حيات حيوانى نداشتيد (و جزئى از زمين مرده بوديد) و ما شما را از زمين مرده زنده كرديم «3» و به شما حيات داديم حالا كه شما زنده شديد ديگر مرگ به معناى نيستى بر شما عارض نمى شود. شما مى ميريد يعنى از اين دنيا به برزخ منتقل مى شويد و در برزخ نيز حيات داريد كه آن حيات برزخى است. آيات و روايات فراوانى از جمله همين آيه به اين معنا دلالت دارد.

مرتبه ديگر از حيات و مرگ، حيات انسانى و معنوى است. همه انسانها چنين حياتى را

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 274.

(2)- بقره (2)، آيه 154.

(3)- بقره (2)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 53

ندارند و اين حيات و زندگى فقط از آن كسانى است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند:

«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً» «1»

هركس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است، او را به حياتى پاك، زنده مى داريم.

بنابر آيه مزبور، غير مؤمنان از اين حيات بى بهره بوده و مرده اند؛ همچنان كه در آيات ديگر نيز به صراحت

آنان را مرده مى داند. از جمله آيه زير:

«انَّكَ لاتُسْمِعُ الْمَوْتى» «2»

اى پيامبر تو نمى توانى به مردگان (كافرانى كه آمادگى شنيدن و پذيرفتن حق را ندارند) آيات خدا را بشنوانى.

بنابراين، مؤمنان حقيقى با نيكوكارى و عمل صالح در همين دنيا به حيات طيّب دست يافته و آن را در برزخ و قيامت هم خواهند داشت و چنين افرادى از جمله شهيدان با مرگ مادى و ظاهرى نابود نمى شوند، بلكه همچنان از آن حيات طيب برخوردار و از نعمتهاى خدا بهره مند هستند، همچنان كه كافران نيز با مرگ، گرچه حيات برزخى و حيات اخروى دارند، ولى از اين حيات طيب در برزخ و آخرت بى بهره اند و همچون دنيا، مرده و هلاك شده اند؛ چنان كه قرآن درباره آنان مى فرمايد:

«الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ احَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» «3»

كسانى كه نعمت خدا را به كفر تبديل ساختند و مردم خود را به ديار هلاكت بردند.

با اينكه همه مؤمنان نيكوكار از چنين حياتى بهره مند هستند، چرا شهدا را ياد كرده است؟ شايد بدين جهت باشد كه خداوند مى خواهد از اين طريق آنان را گرامى داشته و شأن معنوى ايشان را يادآورى كند و به اولياى آنان تسلّى دهد و مؤمنان را به شهادت و كشته شدن در راه خدا مشتاق گرداند.

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 97.

(2)- نمل (27)، آيه 80.

(3)- ابراهيم (14)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 54

منزلت شهيد

درباره ارزش شهادت و منزلت شهيد نزد خدا، آيات و روايات بسيارى از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده است. در روايتى از حضرت رسول اكرم (ص) آمده است كه حق تعالى شش خصلت به شهدا كرامت مى كند:

الف- با اولين قطره خون شهيد

كه به زمين مى چكد، گناهان او را مى بخشد.

ب- منزلتى كه در بهشت دارد، بدو مى نماياند.

ج- 72 حورالعين بدو مرحمت مى كند.

د- او را از عذاب قبر و فزع اكبر ايمن مى سازد.

ه- تاج وقار كه از ياقوت سرخ است، بر سر او مى نهد.

و- شفاعت او را در حق هفتاد نفر از خويشان او قبول مى كند. «1»

قرآن و تقليد كوركورانه

اشاره

«وَ اذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوُا ما انْزَلَ اللَّهُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما الْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا اوَ لَوْ كانَ آبائُهُمْ لايَعْقِلوُنَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدوُنَ» «2»

و هنگامى كه به ايشان گفته مى شود كه آنچه را خدا نازل كرده است پيروى كنيد، مى گويند (هرگز)، ما آنچه را كه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم [آيا چنين مى كنند] هر چند پدرانشان هيچ نفهميده و راه نيافته باشند؟!

تقليد كوركورانه، ممنوع

آيه شريفه بالا به يكى از انحرافات فكرى در صدر اسلام مى پردازد و ريشه آن را كه تقليد كوركورانه است روشن و افشا مى كند.

«تقليد» اگر به معناى پيروى از متخصص و رجوع به كارشناس باشد، كارى صحيح و خردمندانه است. قرآن كريم نيز بر اين مطلب تأكيد دارد كه:

______________________________

(1)- تفسير اثنى عشرى، ج 1، ص 294.

(2)- بقره (2)، آيه 170.

معارف قرآن، ج 1، ص: 55

«فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ أِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «1»

اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد.

اما مشركان چيز ديگرى مى گفتند؛ آنان به جاى پيروى از خردمندان، پيروى از پدران را شيوه خود قرار داده بودند. فقط اعتقادات، رسوم و عملهاى آنان مانند بت پرستى را قابل قبول مى دانستند و از آنها تقليد مى كردند. هرگز حاضر نمى شدند كه باورها و عملكردهاى اجدادشان را مورد بررسى و ارزيابى قرار دهند و هر چه را نادرست و غير منطقى يافتند، با شجاعت محكوم كنند و دور بريزند.

حقّ تفكّر

نياكان هر چند از جهاتى شايسته احترام باشند، اما هرگز نبايد به نام احترام به ايشان، بر عقل و انديشه خود مهر نهاد. همه صلاحيت انديشيدن دارند و همچنان كه امروز كسى حق ندارد آيندگان را از انديشه ممنوع كند، اجداد گذشته نيز چنين حقى نداشته اند.

تقليد از چه كسى؟

پيروى از هر كس بايد تابع دليل و برهان باشد و حداقل با دليل، صلاحيت وى ثابت شده باشد، و گرنه پيروى از هر جاهل بى خبرى، به گمراهى و پشيمانى مى انجامد. «2»

روش استدلال قرآن

روش استدلال قرآن كريم بسيار ساده و شگفت انگيز است. قرآن در برابر شعارها و افتخارات مشركان به اجداد خود، با يك سؤال كوتاه، آنان را به فكر فرو مى برد: «روشن است كه هيچ عاقلى ادعا نمى كند كه اجدادش هرگز اشتباه نمى كردند. اكنون پاسخ دهيد: آيا حاضريد از اشتباهات پدران خود نيز پيروى كنيد و راه راست و درست را رها سازيد؟»

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 43.

(2)- ر. ك تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص 114.

معارف قرآن، ج 1، ص: 56

نيكى و نيكوكارى

اشاره

«لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِيينَ وَ اتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَالْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَالسَّائِلينَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ اتَى الزَّكوةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ أِذا عاهَدُوا وَالصَّابِرينَ فِى الْبَأْساءِ وَالضَّراءِ وَ حينَ الْبَأْسِ اولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ اوُلئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» «1»

نيكى (تنها) آن نيست كه (هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد بلكه (مظهر) نيكى، كسى است كه به خدا، روز رستاخيز، فرشتگان، كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورده و مال را با وجود علاقه به آن، به بستگان، يتيمان، فقيران، در راه ماندگان، سائلان و بردگان انفاق كند و نماز را بر پا دارد و زكات بپردازد و (نيز كسانى كه) وفادار به عهدشان هستند، آن گاه كه پيمان مى بندند و در تنگدستى و سختى و به هنگام كارزار، صبر پيشه مى كنند، آنان راستگويانند و از تقواپيشگان هستند.

ملاك كمال ايمان

آيه شريفه، بطور صريح بيشتر كمالات بشرى را در ابعاد عقيده، عمل و اخلاق بيان مى كند و دارندگان اين كمالات را از ابرار و متقين مى داند؛ از اين نظر است كه پيامبر (ص) فرمود:

«هر كه بدين آيه شريفه عمل كند، ايمان خود را كامل ساخته است.» «2»

ارتباط ايمان و عمل

رفتار و اخلاق مسلمان، ريشه در زمينه هاى ايمانى او دارد؛ يعنى مسلمان به سبب ايمان به خدا و روز قيامت آنچه را كه دوست دارد، انفاق مى كند. او با انفاق مال، دوستى خدا را به دست مى آورد و چون به حركت به هم پيوسته پيامبران معتقد است و خود را در راه

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 177.

(2)- تفسير صافى، ج 1، ص 161، چاپ اسلاميه.

معارف قرآن، ج 1، ص: 57

آنان مى داند، مانند ايشان بر عهد خود استوار مى ماند و در ميدانهاى دشوار زندگى، صبر و مقاومت مى ورزد.

از نشانه هاى نيكوكار واقعى، بخشيدن مالى است كه آن را دوست مى دارد: «اتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ»؛ نه بخشش مالى كه بدان رغبت ندارد. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد: هرگز به كمال نيكى نمى رسيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» «1»

بايد در خرج و انفاق، اولويتها در نظر گرفته شود و در اين راه، خانواده و خويشان بر همه مقدّمند و سپس يتيمان و ديگران.

وفاى به عهد

وفاى به عهد، زير بناى روابط اجتماعى است. «2» اين صفت، يعنى پايمردى در به سر بردن پيمان، از ويژگيهاى نيكان و ابرار است. «خلف وعده» نشانه نفاق شمرده مى شود. «3» خداوند مى فرمايد:

«وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ أِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولًا» «4»

و به عهد خود وفا كنيد، كه از عهد سؤال مى شود.

بى توجهى به وعده و به اصطلاح زير قول خود زدن، نشانه حقير و غير قابل اطمينان بودن شخصيت است. پيمان شكن، نه براى خود ارزش قائل است و نه براى ديگران، هيچ گاه نمى توان به يارى او بويژه در سختيها و روز تنهايى اميدوار بود و به وعده هايش

دل بست؛ به همين دليل، عاقل در دوستى او احساس آرامش نمى كند.

صبر

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 92.

(2)- تفسير نمونه، ج 1، ص 441.

(3)- بحارالانوار، ج 73، ص 206، مكتبة الاسلامية.

(4)- اسراء (17)، آيه 34.

معارف قرآن، ج 1، ص: 58

آخرين و برترين وصف روحى ابرار، «صبر» است. ابرار، صابرند در «بأساء»: فقر و تنگدستى، در «ضرّاء»: سختى و مشقت، و «حين البأس»: يعنى در گرماگرم جنگ و كارزار، ابرار هرگز از ميدان به در نمى روند و در برابر فقر و سختى به زانو در نمى آيند و خود را نمى بازند.

كسانى تقواى كامل دارند كه صفات مزبور را داشته باشند. «تقوا» با ادّعا درست نمى شود و يك بعدى هم نيست. تقوا جهتهاى مختلفى نظير اعتقادى، عملى، اخلاقى، فردى، اجتماعى، مادى و معنوى دارد. بنابراين، در پيشامدها و رويدادهاى سخت است كه مى توان متقى را از غير متقى بازشناخت؛ يعنى آن گاه كه وفاى به عهد، صبر و استقامت او در همه ميدانها، آزموده شده باشد.

صدق و راستى

صدق، در بيان قرآن و اخبار، معنايى گسترده و فرا گير دارد و آن مطابق بودن ظاهر با باطن، چه در عقايد و چه در اخلاق و رفتار است. «راستان» و راستگويان بر اساس آيه مزبور، كسانى هستند كه در صحنه آزمايشهاى گوناگون، سرفراز باشند و در واقع، نيكى صداقت آنان با جلوه هاى مختلف از وجودشان ظاهر شده باشد. و نيز كردار آنان با گفتارشان مطابق باشد.

قصاص

اشاره

«وَ لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الْالْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» «1»

اى خردمندان! در قصاص براى شما زندگانى است. باشد كه شما تقوا پيشه كنيد.

قصاص در لغت به معناى ردپا است و چون اولياى مقتول به دنبال خونخواهى هستند و قاتل يا موضوع قتل را پيگيرى مى كنند، به آن قصاص مى گويند. «2»

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 179.

(2)- مجمع البحرين، ص 324.

معارف قرآن، ج 1، ص: 59

آثار قصاص

الف- حكم قصاص در اسلام، وسيله اى قوى و قانونى براى جلوگيرى از هرج و مرج و خونريزيهاى مهار نشده، محسوب مى شود، بگونه اى كه طبق بيان آيه بالا، حيات اجتماع در گرو اين حكم است. «قصاص»، ضامن حيات و ادامه بقاى انسانهاست؛ همان گونه كه عضو فاسد را براى حفظ بدن و شاخه هاى مزاحم را براى رشد گياه قطع مى كنند، حذف اشخاص خونريز از جامعه انسانى نيز كارى لازم و مطابق با حكم عقل و فطرت است.

ب- از سوى ديگر، اگر كسى كه قصد كشتن فرد ديگرى را دارد، بداند كه او را به قصاص خواهند كشت، به احتمال زياد از اين كار صرف نظر مى كند. به هر حال، نقش باز دارنده اين حكم قابل انكار نيست. عبارت آخر آيه نيز به همين مطلب اشاره دارد:

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» شايد شما از قتل بپرهيزيد.

ج- جامعه، بدون قصاص، دستخوش فاجعه هاى مكرر و اضطراب افكار عمومى مى شود؛ زيرا هر كس فكر مى كند كه ممكن است او هم روزى در معرض اين خطر قرار گيرد و تنها اجراى حكم قصاص است كه موجب آرامش جامعه مى شود. «1»

اعجاز ادبى

جمله «لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ» با همه كوتاهى از بليغ ترين آيات قرآن در رساندن معناى خويش است و همچنين استدلالش بسيار قوى است.

پيش از قرآن، اديبان عرب در اين زمينه، جملاتى زيبا داشتند؛ از جمله: «كشتن بعضى افراد احياء همه است» يا «زياد بكشيد تا كشتار كم شود.» بهترين آنها كلام «أمرؤالقيس» بود كه مى گفت: «الْقَتْلُ أَنْفى لِلْقَتْلِ» كشتن مؤثرترين عامل براى از بين بردن كشتار است، اما آيه مزبور همه آنها را كنار زد.

______________________________

(1)- انوار درخشان در تفسير قرآن، سيد محمد حسينى همدانى،

ج 1، ص 101.

معارف قرآن، ج 1، ص: 60

رابطه روزه با تقوا

اشاره

«يا أَيُّهَاالَّذيَن آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الِّصيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته (واجب) شد، چنان كه بر پيشينيان شما نوشته شد. شايد تقوا پيشه كنيد.

قرآن مجيد در مواردى به بيان فلسفه يا حكمت تشريع بعضى از احكام پرداخته است. به عنوان مثال، فلسفه نماز را، ذكر و ياد خدا و فلسفه قصاص را ايجاد تقواى اجتماعى مى داند كه سبب خوددارى افراد از ارتكاب جرايم مى باشد. در مورد روزه نيز پس از اشاره به تشريع آن در امّتهاى گذشته، به مؤمنان دستور روزه گرفتن مى دهد، سپس در صدد بيان فايده اش برآمده و آن را تقويت تقواى مؤمنان مى داند.

علل تقوا پرورى روزه

روزه از چند جهت سبب تقواى افراد مى شود:

1- انسان موجودى است كه داراى دو بعد مادى و معنوى است و به هر كدام توجه بيشترى نمايد، بعد ديگر را تضعيف كرده است و روزه سبب مى شود شخص روزه دار به خوردن و آشاميدن و بسيارى از مباحات ديگر، كمتر توجه كند كه در حقيقت تضعيف بعد مادى و تقويت بعد معنوى است.

2- روزه، طعم گرسنگى و تشنگى و ... را به افراد مى چشاند و سبب مى شود كه انسان به ياد تشنگى و گرسنگى روز قيامت بيفتد و در نتيجه براى آنجا توشه برگيرد. تهيه اين توشه، اطاعت و بندگى خدا و انجام عبادات و ترك گناهان است كه معناى تقواست.

3- انسان روزه دارى كه از صبح تا شام، طعم گرسنگى و تشنگى را مى چشد، به فكر اشخاص بى بضاعتى مى افتد كه همواره در رنج و گرسنگى مى باشند. كمك او به اين افراد و انفاق در راه خدا، گوشه ديگرى

از تقواى او رانمايان مى سازد.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 183.

معارف قرآن، ج 1، ص: 61

روزه حقيقى

روزه اى داراى اثر است كه براستى امساك و خوددارى در آن رعايت شده باشد و انسان مراقب اعضاء و جوارح خود باشد و تنها به خوددارى از خوردنيها و آشاميدنيها نپردازد؛ چنانچه در احاديث نيز به آن اشاره شده است. براى مثال، حضرت صادق (ع) فرمود:

«اذا صُمْتَ فَلْيَصُمْ سَمْعُكَ وَ بَصَرُكَ وَ شَعْرُكَ وَ جِلْدُكَ وَ عَدَّدَ اشْياءً غَيْرَ هذا، قالَ: وَ لا يَكُونُ يَوْمُ صَوْمِكَ كَيَوْمِ فِطْرِكَ» «1»

زمانى كه روزه مى گيرى، بايد گوش و چشم و مو و پوست و ديگر اعضاى تو نيز روزه باشند.

(سپس) فرمود: نبايد روزى كه روزه هستى، همانند روزى باشد كه روزه نيستى.

استجابت دعا

اشاره

«وَ أِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنى فَأِنى قَريبٌ اجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ أِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ» «2»

هر گاه بندگانم از تو درباره من بپرسند، (بايد بدانند) كه من نزديكم، دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا بخواند (و از من حاجات خود را بطلبد) اجابت مى كنم، پس بايد مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند، بدان اميد كه رشد يابند.

دعا و روح بندگى

بنده، هنگامى كه وجود سراسر نياز خود را در برابر خداوند بى نياز مى بيند، جز اعتراف به فقر نامحدود خود چاره اى ندارد، كه فرمود: اى مردم! شما به خداوند نيازمنديد و خداست آن بى نياز ستوده:

«يا أَيُّهَاالنَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ أِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَميدُ» «3»

______________________________

(1)- تهذيب، شيخ طوسى، ج 4، ص 194.

(2)- بقره (2)، آيه 186.

(3)- فاطر (35)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 1، ص: 62

از نيازمند جز عرض نياز چه بر مى آيد؟ و از آن بى نياز ستوده، آن غنى حميد، جز رفع حاجت چه انتظارى است؟

«الُّدعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ» «1»

«دعا» مغز و حقيقت عبادت است.

پس، روح بندگى، در دعا و عرض نياز است و از اين روست كه فرمود:

«قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبى لَوْلا دُعاؤُكُمْ ...» «2»

بگو اگر دعاى شما نبود، پروردگارم به شما عنايتى نمى كرد.

يأس يا استكبار؟

دعا نكردن ممكن است ريشه در نااميدى بنده گنهكار از رحمت خدا داشته باشد كه بزودى درباره آن سخن خواهيم گفت. ولى گاهى نيز روى گردانى از دعا، ناشى از روح استكبارى شخص است كه خشم خدا را در پى دارد. از كلام خداوند برمى آيد كه ترك دعا، ترك عبادت است:

«قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى أَسْتَجِبْ لَكُمْ أِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ» «3»

پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا خواسته شما را اجابت كنم و كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند بزودى با خوارى و ذلت به جهنم داخل مى شوند.

اگر پرسيده شود كه آيا بندگان گناهكار را مى رسد كه با خدا سخن گويند و حاجت طلب كنند؟ و آيا خداوند بدانان نظرى خواهد داشت؟ پاسخ اين خواهد بود كه آيه مورد بحث روح بندگان شرمسار را مى نوازد و به

آنها اميد استجابت مى دهد.

«... فَأِنّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ أِذا دَعانِ ...» «4»

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 3، ص 245.

(2)- فرقان (25)، آيه 77.

(3)- غافر (40)، آيه 60.

(4)- بقره (2)، آيه 186.

معارف قرآن، ج 1، ص: 63

شرايط اجابت

با توجه به اين آيه معلوم مى شود كه دعا اگر داراى دو شرط باشد، به طور حتم به اجابت مى رسد.

1- دعا، درخواست و طلب واقعى باشد «اجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ». بعضى از دعاها گرچه صورت درخواست دارد ولى در واقع مورد درخواست دعاكننده نيستند و چون دعا كننده علم به واقعيت ندارد، آن ظاهر را موافق درخواست خود ديده و طلب مى كند. مثلًا كسى كه شفاى فرزند مريضش را مى خواهد اگر بداند كه اين فرزند در صورت بهبود چه زيانهاى جبران ناپذيرى به او مى رساند، دعا نمى كند. از طرف ديگر درخواست چيزى را بكند كه شدنى باشد، مثلًا فردى كه براى شفاى فرزندش كه عمر او تمام شده دعا مى كند، در اينجا اين فرد بايد زنده شدن او را بخواهد چون اينجا ديگر مريضى نيست تا شفا يابد، بلكه بايد او زنده شدنش را بخواهد، ولى او چون از زنده شدنش مأيوس است، شفايش را مى خواهد و چيزى را مى طلبد كه شدنى نيست و اين در حقيقت طلب نيست.

2- دعا كننده، فقط به خدا رو آورد و از همه اسباب و وسايل قطع اميد كند «اذا دَعانِ». كسى كه به غير خدا اميدوار است، در دعايش نمى تواند تنها خدا را بخواند و خداوند هم به او وعده اجابت نداده است. «1»

نكته ادبى

آيه شريفه از جهت ادبى داراى لطيف ترين نكته ها درباره دعاست، كه يكى از آنها سخن گفتن مستقيم و بدون واسطه خدا با بندگان است؛ يعنى نفرمود: «بديشان بگو كه ...» بلكه بطور مستقيم خطاب كرد: «فَانى قَريبٌ اجيبُ ...».

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 2، ص 45- 46. معارف قرآن، ج 1، ص: 64

منشأ اختلافات اجتماعى و دينى

اشاره

«كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيَما اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ أِلَّا الَّذينَ اوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَااخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِأِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدى مَنْ يَشاءُ أِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

مردم (قبل از بعثت پيامبران) امتى يگانه (و بر يك روش) بودند. سپس خداوند (به خاطراختلافى كه در ميان آنان پديد آمد)، انبيا را بشارت دهنده و انذار كننده برانگيخت و به همراه ايشان كتابها به حق و راستى فرستاد تا ميان مردمان در آنچه مورد اختلافشان شد، حكم كند (اين بار در خود دين اختلاف كردند) و اختلاف را ايجاد نكردند، جز همانها كه بر ايشان كتاب آمده بود، بعد از آنكه شواهدى روشنگر بديشان رسيد (و اين اختلاف جويى آنها) به سبب سركشى ايشان بود. آن گاه خداوند اهل ايمان را در آنچه از حق كه در آن اختلاف كردند به اذن خود هدايت فرمود و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

آيه مزبور به سير تدريجى پيدايش اختلاف در بين افراد بشر اشاره كرده، سپس تشريع اديان از ناحيه خداى متعال را براى از بين بردن اختلافات، يادآور شده و به واكنش انسانها در

برابر آن شرايع مى پردازد.

امت واحد و پيدايش اختلاف

اين آيه تصريح مى كند كه انسانها، ابتدا امتى واحد بودند و در بين آنان اختلافى وجود نداشت، چون آگاهى اندك آنها از طبيعت و توانايى كم آنها در استفاده از منابع طبيعى و سرگرم بودنشان به برآوردن نيازمنديهاى اوليه و روزانه، به آنان مجال اختلاف نمى داد، و با توجه به نيازهاى اندك آنان، تزاحم منافع پيش نمى آمد و در نتيجه با راحتى و آرامش در كنار هم زندگى مى كردند. اما بشر بتدريج پيشرفت كرد و به ساختن آلات و ادواتى

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 213.

معارف قرآن، ج 1، ص: 65

مانند چاقو و اره و تيشه دست زد و بدين وسيله دايره نفوذ خود را در جمادات بيشتر كرد، از طرفى با تصرّف در گياهان و استفاده از حيوانات و استخدام آنها براى كارهاى مختلف دامنه زندگى اش وسعت پيدا كرد تا آنجا كه دست به استخدام همنوع خود زد. با رسيدن به اين مرحله مشكل جديدى پيدا شد و آن اين بود كه هر فردى همان چيزى را كه از ديگران مى خواست،، ديگران نيز از او مى خواستند، يعنى همان طور كه از ديگران بهره كشى مى كرد؛ بايد اجازه مى داد كه ديگران نيز از محصول عمل او استفاده كنند.

همين امر باعث به وجود آمدن زندگى اجتماعى و بناى تعاون در زندگى شد. با رشد اين حالت، به وجود آمدن تزاحم منافع مادى امرى عادى بود؛ چون هيچ فردى ابتدا حاضر به محدود كردن خويش نبود. از اينجا اختلاف شروع شد و اجتماع به طبقات مختلف تقسيم گشت، عده اى غالب و عده اى مغلوب شدند و هر كس تا مى توانست با ظلم و حيله مى خواست از ديگران بهره كشى

كند. اين اولين مرحله اختلاف بود كه آيه شريفه به آن اشاره دارد.

دين وسيله رفع اختلاف

بشر براى رفع اختلاف، نياز به قانون داشت. از اين رو، دست به تدوين قانون زد، اما به دليل اينكه تنها بعد مادى انسان را در نظر دارد، قانون او نمى تواند پاسخگوى مشكلات جامعه بشرى باشد. خداى متعال كه آگاه به همه نيازهاى بشر و خالق اوست، براى رفع اختلاف بين بشر، قانون تنظيم كرده و آن را همراه با عبادات دينى كه مكمل آن قانون است فرستاده و اساس آن را بر توحيد قرار داده است، تا بدين وسيله هم عقايد بشر و هم اخلاق و رفتار او تصحيح شود.

اختلاف در دين

عده اى از افراد بشر كه طالب حقيقت بودند، از قوانين دين پيروى كرده و اختلافات را به وسيله آن برطرف مى كردند، اما دسته اى ديگر اختلاف را به مسائل دين هم- كه براى رفع اختلاف آمده بود- سرايت داده و بر سر معارف دين و مبدأ و معاد اختلاف كردند و

معارف قرآن، ج 1، ص: 66

در نتيجه به وحدت دينى خلل وارد شد و شعبه ها و حزبها پديدار گشت. قرآن مجيد، عامل پيدايش اين تفرقه را حسادت و ظلم حاملان دين و گردانندگان كليسا و كسانى كه به كتاب خدا علم داشتند، مى داند و انگيزه آنان را بغى و ظلم معرفى مى كند. «1»

سنت ابتلاى مؤمنان

اشاره

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ امَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُاللَّهِ أَلا أِنَّ نَصْرَاللَّهِ قَريبٌ» «2»

آيا گمان مى بريد كه به بهشت داخل مى شويد، در حالى كه هنوز مانند آنچه بر پيشينيان شما وارد شد، به شما نرسيده است؟ همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آنچنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟

آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است!

شأن نزول

بعضى از مفسران مى گويند: در جنگ احزاب هنگامى كه ترس بشدت بر مسلمانان چيره شد و در محاصره قرار گرفتند، اين آيه نازل شده، همچنين گفته اند: هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند، «عبدالله ابن ابى» به آنها گفت: تا كى خود را به كشتن مى دهيد، اگر محمد (ص) پيامبر بود خداوند ياران او را گرفتار اسارت و قتل نمى كرد. در اين موقع آيه مزبور نازل شد. «3»

ضرورت امتحان

«ابتلا» و «امتحان» از مفاهيم مهم تربيتى و جهان شناسى قرآن است. يكى از

______________________________

(1)- اين بحث با استفاده از ترجمه تفسير الميزان، ج 2، ص 167 تا 183 نوشته شده است.

(2)- بقره (2)، آيه 214.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 61.

معارف قرآن، ج 1، ص: 67

تصورهاى نابجا ولى رايج در ميان انسانها اين است كه اگر ما به صف نيكان و صالحان پيوستيم، مورد حمايت خدا خواهيم بود و در اين صورت نبايد به هيچ امر ناخوشايندى گرفتار شويم.

نادرستى اين پندار از آنجاست كه اگر پيروزى و آسايش همواره در جبهه مؤمنان و شكست و تلخ كامى در جناح كافران باشد، بسيارى از مردم اگر چه مؤمن نباشند براى كسب مزاياى مادى دنيوى به دروغ ادعاى ايمان مى كنند و بدين ترتيب، مؤمنان حقيقى با دروغگويان در يك صف و يك رتبه قرار مى گيرند، در حالى كه بايد اين دو صف از يكديگر جدا شود و اين امر در گرو آزمايش انسان با تحمل سختيها و مصيبتهاست. البته ابتلاءات سبب خالص شدن مؤمنان، رسيدن به پاداشهاى بزرگ اخروى و پاك شدن آنان از آثار و تبعات لغزشهايشان نيز مى شود.

خداوند براى تسلى و دلدارى مؤمنان به سرگذشت امتهاى گذشته و مشكلات

آنان اشاره مى كند و مى فرمايد: چنان كار بر آنها مشكل مى شد و سختيها و گرفتاريها بر آنان هجوم مى آورد كه حتى پيامبران نيز به همراه مؤمنان از خدا طلب نصرت و پيروزى مى كردند و اين تقاضا را به صورت سؤال مطرح مى كردند كه پس پيروزى و نصرت كى خواهد آمد؟

خداوند در اين آيه مى فرمايد كه آنان دچار مشكلاتى در راه دينشان شدند كه شما هنوز با چنان مشكلاتى رو به رو نشده ايد. بررسى تاريخى زندگى پيامبران و مؤمنان حقيقى از لابلاى روايات نيز حاكى از فشار همه جانبه به آنهاست. طولانى بودن دعوت پيامبران همچون دعوت 950 ساله حضرت نوح (ع)، ايمان نياوردن اغلب افراد جامعه، تهمت زدن هاى فراوان به پيامبران و مؤمنان، مسخره كردن كافران نسبت به مؤمنان، در شكنجه قرار دادن مؤمنان و حتى سوزاندن و به قتل رساندن آنان، جزئى از فشارهاى كافران بوده است. چنانچه قرآن به زنده زنده سوزاندن مؤمنان به دست اصحاب اخدود اشاره كرده است. «1»

______________________________

(1)- بروج (85)، آيات 4- 8.

معارف قرآن، ج 1، ص: 68

در روايتى نقل شده است كه اصحاب رسول خدا (ص) به ايشان عرض كردند: آيا طلب نصرت براى ما نمى كنى؟ آيا خدا را براى يارى ما نمى خوانى؟ حضرت فرمود:

كسانى قبل از شما بودند كه اره بر فرق سر آنها مى گذاشتند و تا پايشان آنها را دو نيم مى كردند و اين عمل آنان را از دينشان برنمى گرداند و برخى را شانه هاى آهنين بر گوشت و استخوانشان مى كشيدند و باز اين كار آنها را از دينشان برنمى گرداند .... «1»

صبر و نصر

از آيات و روايات متعددى برمى آيد كه صبر و بردبارى، زمينه ساز امداد و نصرت الهى است. يكى از

آياتى كه بروشنى اين مطلب را بازگو مى كند، آيه 125 سوره آل عمران است:

«بَلى انْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ»

بلى اگر شما صبر و مقاومت پيشه كنيد و پرهيزكار باشيد، چون كافران بر سر شما شتابان و خشمگين بيايند، خداوند پنج هزار فرشته نشاندار را به كمك شما مى فرستد.

تجربه عملى مسلمانان در جنگ احزاب نيز همين حقيقت را به اثبات رساند، زيرا آنان پس از تحمل مشكلات و رنج فراوان و صبر در مقابل مصيبتها، از امداد الهى برخوردار شدند و دشمنى كه به تعبير قرآن جان مسلمانان را به گلو رسانده بود، مجبور به ترك ميدان و فرار از صحنه شد.

امير مؤمنان عليه السلام درباره ملازمت صبر و نصرت چنين فرمود:

«مَنْ رَكِبَ مَرْكَبَ الصَّبْرِ اهْتَدى الى مِضْمارِ النَّصْرِ» «2»

كسى كه بر مركب صبر سوار شود، به قله پيروزى خواهد رسيد.

______________________________

(1)- الدر المنثور، سيوطى، ج 1، ص 243، دارالمعرفة.

(2)- ميزان الحكمه، ج 5، ص 262.

معارف قرآن، ج 1، ص: 69

سوگند بيجا و نتايج قسم دروغ

اشاره

«وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فى أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ حَليٌم» «1»

خدا را در معرض قسمهايتان قرار ندهيد تا (سوگند بى موردتان) مانع نيكوكارى، تقوا و آشتى دادن مردم گردد و خداوند شنوا و داناست. خداوند شما را به سوگندهاى نينديشيده تان مواخذه نمى كند، بلكه شما را بدانچه قلبهايتان كسب كرده مواخذه مى كند و خدا بخشنده و بردبار است.

شأن نزول

ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر (ص) به نام عبدالله بن رواحه، اختلافى روى داد. او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى برندارد. آيه فوق نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى اساس قلمداد كرد. «2»

نهى از سوگند به خدا

از نظر شرعى هيچ قسمى جز سوگند به خدا تعهدآور نيست. سوگند شرعى بايد به يكى از نامهاى خاص خدا (مثل خدا و الله) و يا اسمى كه به غير خدا هم گفته مى شود، ولى هميشه ذات مقدس حق در نظر مى آيد (مانند خالق و رازق) ادا شود. احتياطاً سوگند به هر لفظى كه در آن، خدا را قصد كرده باشد، شرعى تلقى مى گردد. «3»

نظر به اهميت سوگند ممكن است آيه شريفه از بسيار سوگند خوردن به خدا نهى كرده باشد؛ «4» چرا كه اين كار از عظمت نام خدا در نظر انسان مى كاهد، و شخص،

______________________________

(1)- بقره، (2)، آيات 224- 225.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 99.

(3)- توضيح المسائل، امام خمينى (قدس سره)، مسأله 2680.

(4)- اگر (عرضه) را به معنى چيزى كه عرضه بر آن بسيار است بگيريم.

معارف قرآن، ج 1، ص: 70

سوگند به خدا را ساده و سبك مى شمارد و بتدريج از قسم دروغ پروا نمى كند؛ در نتيجه جامعه نيز براى چنين كسى حرمت قائل نمى شود و زمينه نيكى و اصلاح بين مردم از او سلب مى شود. «1»

هدف از سوگند

آيه مى فرمايد: قسمهاى شما به منظور تأكيد بر ترك خير و انجام پليديها نباشد؛ چرا كه قرآن، تعاون بر نيكى و اصلاح ميان مردم را مورد تأكيد قرار داده است «2» و خدا راضى نيست كه نامش را وسيله اى قرار دهيد براى امتناع از آنچه بدان امر كرده است.

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه، تكيه كلام: «نه به خدا» و «بله به خدا»- بدون قصد قسم- را، «سوگند لغو» خوانده است. «3»

فروش سوگند

گروهى از مردم، پيمانى را كه با خدا بسته اند و سوگند خود را به بهايى اندك مى فروشند، يعنى به قيمت خيانت به خدا (در عهدى كه با او بسته اند) و به قيمت خيانت به وجدان و شخصيت خود (كه سوگند، بر آن مبتنى است)، دنيا را طلب مى كنند.

خداوند در سوره آل عمران، آيه 77، كيفر ايشان را يادآور شده است:

«أِنَّ الَّذينَ يَشْتَروُنَ بِعَهْدِ اللَّه وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ أِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ»

كسانى كه عهد خدا و سوگند خويش را به بهايى اندك مى فروشند، ايشان بهره اى در آخرت ندارند و خداوند با آنان سخن نمى گويد و روز قيامت بدانها نظر (رحمت) نمى افكند و پاكشان نمى سازد و عذابى دردناك دارند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ذيل همين آيه.

(2)- تعاون بر نيكى: مائده (5)، آيه 2، اصلاح بين مردم: انفال (8)، آيه 1 و حجرات، آيات 9- 10.

(3)- ترجمه الميزان، ذيل همين آيه.

معارف قرآن، ج 1، ص: 71

اهميت شير مادر و مدت شيرخوارى

اشاره

«وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ ارادَانْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ الَّا وُسْعَها لا تُضارَّ والِدَةٌ بَوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَانْ ارادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ انْ ارَدْتُمْ انْ تَسْتَرْضِعُوا اوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ اذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْروفِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «1»

مادرانى كه مى خواهند شيردادن فرزندان خود را كامل كنند، دو سال تمام شيرشان دهند.

خوراك و پوشاك آنان به وجه معمول، بر عهده صاحب فرزند (پدر) است. هيچ

كس به بيش از مقدار توانايى اش مكلف نمى شود. نه مادر بايد به سبب طفلش زيان ببيند و نه صاحب فرزند (پدر) و مثل تعهد پدر (در صورت مرگ) بر عهده وارث اوست. اگر پدر و مادر بارضايت و مشورت تصميم گرفتند فرزند را از شير بگيرند، گناهى بر آنان نيست و اگر براى فرزندانتان دايه بگيريد، باكى بر شما نيست، به شرط اينكه وجهى پسنديده و شايسته بپردازيد (به مادر طفل براى مدتى كه شير داده است يا به دايه براى شيرى كه به فرزند مى دهد. يا به شرط آنكه حاضر باشيد مبلغ كافى به مادر فرزند بدهيد براى شير دادن طفل، ولىّ او قبول نكند). «2» تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد كه خداوند بر همه چيز بيناست.

هفت دستور درباره شيردادن

از آيه فوق هفت دستور در مورد شيردادن استفاده مى شود: «3»

اول- مادر براى شيردادن به فرزند، بر ديگران مقدم است «وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ اوْلادَهُنَّ» زيرا تغذيه جسم نوزاد در مدت شيرخوارى با شير و عواطف مادر پيوند ناگسستنى دارد ومادر نيز از نظر عاطفى نياز دارد كه آغوشش از وجود طفل خالى نباشد.

بنابراين «حق حضانت» يك حق دو جانبه براى مادر و نوزاد است.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 233.

(2)- با استفاده از تفسيرهاى الميزان، نمونه، الكاشف و ترجمه هاى آقايان آيتى و فارسى.

(3)- با استفاده از تفسير الكاشف، ج 1، ص 356- 360.

معارف قرآن، ج 1، ص: 72

دوم- مدت شير دادن طفل، لازم نيست بطور حتم دو سال باشد. «حَوْلَيْنِ كامِلَيْنَ لِمَنْ ارادَ انْ يُتِمَّ الرِّضاعَةَ» دو سال براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند. البته همين كه فرموده تكميل دوران شيرخوارگى به دو سال است، نشان مى دهد

كه بهتر است در طول دو سال مادر فرزند را از شير خود محروم نكند. در روايات نيز دوران كامل شيرخوارى، دو سال معين شده است.

سوم- هزينه زندگى مادر در دوران شيردادن- حتى اگر طلاق گرفته باشد- به عهده پدر نوزاد است.

چهارم- پدر يا مادر حق ندارد خودسرانه بدون رعايت نظر و مشورت ديگرى در مورد فرزند تصميم بگيرد. «لا تُضارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» هر كدام از آنها موظف است حق ديگرى را رعايت كند. نه پدر مى تواند حق حضانت و شيردادن همسر را ناديده بگيرد و نه مادر مى تواند براى شيردادن فرزند، اجر و مزد غير متعارف طلب كند. در اين حق، هم مصلحت آنها نهفته است و هم مصلحت فرزندشان.

پنجم- اگر پدر فرزند از دنيا برود، تعهدات او بر عهده وارثانش مى باشد و آنها بايد اجر و هزينه زندگى مادر را در دوران شيردادن بپردازند. «وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ»

ششم- پدر و مادر طفل مى توانند با صلاحديد و مشورت و رضايت طرفينى فرزند را زودتر از شير مادر گرفته و به ديگرى بسپارند.

هفتم- چنانچه زن ديگرى براى شير دادن انتخاب شد، پدر فرزند بايد حق مادر طفل را براى مدتى كه شير داده، بپردازد و به دايه نيز حقوق متعارف را پرداخت كند.

اهميت شير مادر

شير مادر، بهترين و مناسبترين شير در پرورش جسم و جان كودك است. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَيْسَ لِصَبِىٍّ لَبَنٌ خَيْرٌ مِنْ لَبَنِ امِّهِ» «1»

براى كودك شيرى بهتر از شير مادرش نيست.

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 4، ص 138.

معارف قرآن، ج 1، ص: 73

اهتمام به نماز

اشاره

«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلوةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتينَ» «1»

بر همه نمازها و نماز ميانه مواظبت كنيد و فرمانبرانه براى خدا به پا خيزيد.

محافظت بر نماز

فرمان «حافِظُوا» نوعى تأكيد بر حفظ نماز است. اگر هشيارى دائم بر محافظت نماز نباشد، كششها و غفلتها، نور و جذبه متعالى آن را خاموش مى كنند.

منظور از محافظت بر نماز، مراقبت بر اوقات نماز و انجام صحيح و كامل آن است. از امام باقر (ع) چنين نقل شده است:

شيعيان ما علامتى دارند، آنها به حفظ و رعايت اوقات نماز شناخته مى شوند. «2» منظور حضرت، اداى نمازها در اول وقت اول است.

درباره محافظت بر نماز، علاوه بر رعايت اول وقت، نسبت به تكميل اجزاى نماز نيز تأكيد شده است.

پيامبر (ص) فرمود:

دزدترين دزدها كسى است كه از نمازش بدزدد.

گفته شد: اى رسول خدا: چگونه از نمازش بدزدد؟ فرمود:

ركوع و سجودش را تمام نكند. «3»

صلوة وسطى

كلمه «وسطى» به چيزى گفته مى شود كه ميان دو يا چند چيز قرار گرفته باشد. در اينكه نماز وسطى كدام است، نظرهاى مختلفى وجود دارد؛ ولى بنا به بعضى از روايات،

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 238.

(2)- جامع احاديث الشيعه، ج 4، ص 56.

(3)- همان، ص 48.

معارف قرآن، ج 1، ص: 74

مراد نماز ظهر است. «1» نماز ظهر از دو جهت نماز وسطى ناميده شده، يكى از اين جهت كه درست در وسط روز خوانده مى شود و دوم اينكه بين نماز صبح كه اول روز است و نماز عصر كه آخر آن است، قرار دارد. «2»

شرايط رهبر و فرمانده جنگ

اشاره

«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ انَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكا قالُوا انَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ احَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ انَّ اللَّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ انَّ ايَةَ مُلْكِهِ انْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ انَّ فى ذلِكَ لَايَةً لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ انَّ اللَّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّى وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَانَّهُ مِنّى الَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ الَّا قَليلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ انَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا افْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى

الْقَوْمِ الْكافِرينَ» «3»

و پيامبرشان به آنان گفت: خداوند براى شما طالوت را به فرمانروايى برانگيخته است. گفتند:

از كجا بايد او بر ما فرمانروايى كند در حالى كه ما خود- با داشتن ثروت و قدرت- براى فرمانروايى از او سزاوارتريم و او را مال و ثروتى گسترده فراهم نيامده است. پيامبر گفت:

خداوند او را بر شما برگزيده و دانشى بيشتر و پيكرى تناورتر بدو بخشيده است و خداوند فرمانروايى خود را به هر كه بخواهد عطا مى كند و خداوند، روزى گستر و داناست. و

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ذيل همين آيه.

(2)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 390.

(3)- بقره (2)، آيات 247- 250.

معارف قرآن، ج 1، ص: 75

پيامبرشان به آنها گفت: نشان و علامت پادشاهى او اين است كه تابوتى برايتان مى آيد كه آرامشى از پروردگارتان و باقيمانده اى از آنچه خاندان موسى و هارون واگذاشته اند، در آن است و فرشتگان آن را به دوش برند؛ راستى كه در آن آيه و نشانه اى است براى شما اگر مؤمن باشيد. پس همين كه طالوت لشكر را بيرون برد، گفت: خدا شما را به نهر آبى آزمايش مى كند، هر كس از آن بنوشد، از من نيست و هر كس از آن ننوشد از من است. مگر آن كس كه با دست خويش، مشتى آب بردارد. پس همه آشاميدند، بجز عده كمى از آنها، و چون وى با كسانى كه با او ايمان آورده بودند، از نهر گذشتند، گفتند: امروز ما را توان مبارزه با جالوت و سپاهيان او نيست. آنها كه به ديدار پروردگار، اعتقاد داشتند، گفتند: چه بسا گروهى اندك به خواست خدا بر سپاهى بسيار، غلبه يافته و خدا

يار و كمك صابران است. و چون با جالوت و سپاهيانش روبه رو شدند گفتند: پروردگارا! به ما صبر ده و قدمهايمان را استوار نما و ما را بر گروه كافران پيروز فرما.

ماجراى عبرت آموز

آيات 247 تا 251 سوره بقره، بيانگر يك ماجراى تاريخى و عبرت آموز است.

بنى اسرائيل بعد از درگذشت حضرت موسى (ع)، مرتكب گناهانى شدند، دين خدا را تحريف و از فرمان الهى تمرد كردند، و رهنمودها و هشدارهاى پيامبرشان (اشموئيل) را پشت گوش افكندند. خداوند به همين جرم، جالوت را كه مردى قبطى بود، بر آنان مسلط ساخت. او بنى اسرائيل را ذليل كرد، مردانشان را كشت، زنانشان را اسير و اموالشان را مصادره كرد و باقى ماندگان را از سرزمينشان بيرون راند.

بنى اسرائيل نزد اشموئيل شكايت بردند تا خداوند، فرمانروايى را برايشان برانگيزد، ولى از آنجا كه در بهانه گيرى و دنياگرا بودن، شهرت داشتند، اشموئيل بر آنان اتمام حجت كرد كه اگر خداوند فرمانروايى معرفى كند و دستور جهاد صادر شود، امتناع نمى كنيد؟ گفتند: هرگز (آيه 246).

خداوند طالوت را كه مردى بلند قامت، نيرومند و ازنظر روحى، قوى و با تدبير بود و به كشاورزى و دامدارى مى پرداخت، به فرماندهى آنان برگزيد. «1»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 167.

معارف قرآن، ج 1، ص: 76

ويژگيهاى فرماندهى

بعد از آنكه پيامبرشان نام فرمانرواى منتخب خداوند را برد، عده اى اعتراض كردند و گفتند كه: الف- او اهليت حكومت ندارد و ما سزاوارتريم. ب- او مردى فقير است.

توضيح آنكه، در بنى اسرائيل، تا زمان حضرت داوود (ع)، خاندان سلطنت و خاندان نبوت از يكديگر جدا بود و طالوت از هيچ يك از اين دو دودمان نبود. «1» بدين جهت آنها مسأله اصل و نسب را پيش كشيدند و افزودند: او حتى مال و ثروتى هم ندارد كه از اين نظر بر ما فضيلتى داشته باشد؛ قرآن كريم در مقابل اين بينش نادرست، يادآور شده

كه خداوند حكيم و عليم او را به رهبرى شما برگزيده است. از سوى ديگر به او دو ويژگى ارزشمند براى فرماندهى و رهبرى بخشيده است: «توان علمى» و «نيروى بدنى».

اوصاف سست ايمانها

از بررسى آيات قرآن صفات انسانهاى سست ايمان معلوم مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

1- ادعاهاى تو خالى: اينان قبل از شروع مبارزه، شعارهاى تند مى دهند و خود را از رهبران نيز جلوتر مى دانند. ولى در مقام عمل عقب نشينى مى كنند.

2- بهانه تراشى: افراد سست ايمان براى شركت نكردن درجبهه و يا فرار از آن، بهانه تراشى مى كنند و به شكلهاى گوناگون از رويارويى با دشمن شانه خالى مى نمايند.

3- آماده سازى و آزمودن نيروها: يكى از درسهايى كه از اين آيات گرفته مى شود آن است كه هر فرمانده اى همچون طالوت بايد پيش از شروع نبرد، نيروهاى خود را ارزيابى كرده و از روحيه و تاب و توان آنان با خبر باشد.

عروةالوثقى

اشاره

«لا اكْراهَ فِى الدينِ، قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِاسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِالْوُثْقى لَاانْفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ اللَّهُ وَلِىُ الَّذينَ

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ص 206.

معارف قرآن، ج 1، ص: 77

أمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَالَّذينَ كَفَرُوا اوْليائُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الَى الظُّلُماتِ اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» «1»

هيچ اكراهى در دين نيست (زيرا كه راه) رشد از گمراهى، روشن و آشكار شده است. پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خداى ايمان آرد، به دست آويزى محكم و مطمئن (عروةالوثقى) كه گسستنى نيست، تمسك جسته است. و خداوند بسيار شنوا و داناست خداوند، سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، ايشان را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد. و كسانى كه كفر ورزيدند، رهبرانشان (طاغوت و) طغيانگرانند، ايشان را از نور به سوى تاريكيها بيرون مى برند. آنها اهل دوزخند و در آتش، جاودانند.

دين اجبارى نيست

در جمله «لا اكْراهَ فِى الدِّين» دين اجبارى نفى شده است، چون دين عبارت است از يك سلسله اعتقادات، بينشها و طرز تفكرات نسبت به جهان، خدا و ... و عمل بر اساس آنها و اعتقاد و بينش هم از امور فكرى و قلبى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد. شما تنها مى توانيد كسى را وادار كنيد كه عملى را انجام دهد، اما نمى توانيد او را وادار كنيد كه چيزى را باور كند و به مطلبى عقيده داشته باشد. بله، مى توان حقانيت آن را برايش اثبات كرد تا نسبت به آن اعتقاد پيدا كند.

در دين حق، اجبار لازم نيست، زيرا اجبار و اكراه زمانى لازم است كه اجباركننده مقصد مهمى داشته

باشد و نتواند فلسفه و اهميت و لزوم آن را به زيردست بفهماند و ناگزير متوسل به اجبار مى شود، اما امورى كه خوبى و بدى آنها روشن است و قابل استدلال مى باشد، براى فهماندن آن نياز به اكراه نيست.

از طرف ديگر، خداوند ايمان اجبارى را نمى خواهد. او مى خواهد بندگانش، با ديدن آيات و بينات و با دعوت متين و استدلالى انبيا، آزادانه ايمان آورند و پيامبرانش را امر كرده كه بندگانش را با حكمت و موعظه به راه حق بخوانند، تا طالبان سعادت ايمان آورند و به آنان فرموده كه آدمهاى شقى را مجبور به ايمان آوردن نكنند، چه اينكه

______________________________

(1)- بقره (2)، آيات 256- 257.

معارف قرآن، ج 1، ص: 78

پيامبران وكيل بر ايمان آوردن آنها نيستند و وظيفه آنها فقط ابلاغ است. «1»

بر اساس اين آيه شريفه، خداوند به وسيله هدايت فطرى و پيامبران، بشر را به سوى حق راهنمايى كرد و راه سعادت و نيكبختى را به او نماياند. حال او را آزاد گذارده تا به مقتضاى فطرت به دستورات انبيا عمل كند يا راه طغيان در پيش گيرد و بر خلاف رضاى خدا، كفر ورزد. خداوند كفر را برايش نپسنديده، «2» ولى چنانچه خودش بخواهد، مانعش نمى شود و او را به ايمان آوردن مجبور نمى كند. «3»

در جمله «لا اكْراهَ فِى الدّينَ» دو احتمال است: احتمال اول اينكه آيه شريفه در مقام بيان واقعيت، و خبردادن از آن است و مى فرمايد: دين نمى تواند اجبارى باشد، چون مربوط به قلب است.

احتمال دوم اينكه دستور باشد، يعنى به پيامبر فرموده كه كسى را به ايمان آوردن مجبور نكنيد، كه در اين صورت نيز با توجه به همان

واقعيت، چنين دستورى داده است؛ يعنى مى فرمايد چون دين نمى تواند اجبارى باشد، پس شما هم خود را بيهوده زحمت ندهيد و مردم را وادار به ايمان آوردن نكنيد، چون اجبار شما فقط در ظاهر آنها اثر دارد، نه در باطنشان. «4»

تمسك به عروة الوثقى

مفسران، در اينكه عروة الوثقى چيست، نظراتى ابراز داشته اند. كسى كه دو اصل زير را رعايت كند به عروة الوثقى تمسك جسته است: اول كفر به طاغوت و دوم، ايمان به خدا. كفر به طاغوت هم شامل طاغوت نفس يعنى هوا و هوس و نفس اماره مى شود وهم شامل مظاهر بيرونى آن يعنى طاغوتهاى قدرت طلب ستمگر.

پس انسان اول بايد قلب خود را از هرگونه طاغوت و معبود باطل درونى و بيرونى تخليه كند و سپس آن را با تصديق و ايمان و محبت به حق بيارايد.

______________________________

(1)- آياتى همچون انعام (6)، آيات 107 و 149؛ يونس (10) آيه 99 و آيات ديگر.

(2)- «انْ تَكْفُرُوا فَانَّ اللَّهَ غَنِىٌ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ انْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ. (زمر (39)، آيه 7.)

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 20، ص 196.

(4)- همان، ج 2، ص 524.

معارف قرآن، ج 1، ص: 79

انفاق و اصول كلى آن

اشاره

مسأله انفاق از جهات گوناگونى قابل بحث و بررسى است كه به لحاظ محدوديت تنها درباره ارزش، پاداش، انگيزه، و شرايط انفاق، منابع و موانع آن، همچنين شيوه هاى انفاق سخن خواهيم گفت. «1»

ارزش انفاق

«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» «2»

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه صد دانه باشد، و خداوند آن را براى هر كس بخواهد [و شايستگى داشته باشد دو يا] چند برابر مى كند و خدا وسعت بخش و داناست.

خداوند براى بيان ارزش انفاق از روش «تمثيل» كه يكى از شيوه هاى مؤثر آموزش است، استفاده كرده و با يك مثال جامع و دقيق، بركات و خيرات آن را به تصوير كشيده است.

آنها كه در راه خدا انفاق مى كنند، انفاقشان همچون بذر پر ثمرى است كه بر هر طرف خوشه مى گستراند و همه جا را زير بال خود مى گيرد.

قرآن در مثال مزبور، اين دانه را چنين توصيف مى كند كه هفت خوشه از آن مى رويد كه در هر خوشه صد دانه است و به اين ترتيب هفتصد برابر اصل خود مى شود.

اين نوع بركت و رشد گسترده، محدود به اين دنيا نيست، بلكه در جهان آخرت نيز چنين پاداشى در انتظار احسان كننده است.

انفاق در راه خدا از آن نظر كه شكاف عميق طبقاتى را جبران مى سازد، «ارزش اجتماعى»؛ و از آن نظر كه وسيله حركت سريع چرخهاى اقتصادى جامعه است، «ارزش

______________________________

(1)- چون اين درس تنها يك عنوان داشت، طبيعى است كه بيان آيات و

تطبيق آنها با عنوان كلى، دشوار ونامفهوم به نظر مى رسيد، از اين رو براى تبيين مطالب و موضوعات، عنوانهايى را با استفاده از آيات مربوط برگزيديم تا با ديگر درسها هماهنگ باشد.

(2)- بقره (2)، آيه 261.

معارف قرآن، ج 1، ص: 80

اقتصادى» و از آن جهت كه چراغ محبت است و دل اشخاص فقير را روشن مى سازد و نشاط روحى و درونى به آنان مى بخشد»، ارزش عاطفى و روانى» دارد. «1»

پاداش انفاق

«الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنّاً وَ لا أَذًى لَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» «2»

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند و سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند، منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان (محفوظ) است، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.

قرآن، به انفاق كنندگان، وعده پاداش مى دهد و مى فرمايد:

اول آنكه اجر و پاداش آنها در پيشگاه خداوند و پروردگارشان است. اين جمله به آنها اطمينان مى دهد كه پاداش آنها در نزد خدا محفوظ است، تا با اطمينان خاطر بيشتر، در اين راه گام بردارند، زيرا چيزى كه در نزد خداست، نه خطر نابودى دارد و نه نقصان «3» «وَ ما عِنْدَاللَّهِ باقٍ». «4»

دوم آنكه آنها هيچ گونه ترس و حزنى ندارند. فرق حزن با ترس اين است كه ترس به معناى انتظار ضرر است و حزن به معناى اندوهى است كه بر دل سنگينى كند، چه از امرى كه واقع شده و چه از امرى كه واقع خواهد شد. «5» رها شدن از اين دو حالت روحى، در حقيقت ثمره وپاداش خوددارى از دو عمل مذموم «منت»

و «اذيت» است. «6»

زمانى مى توانيم از اين پاداش برخوردار شويم كه انفاق را با منت و اذيت كه همان ضرر فورى و نوعى آزار روحى است، همراه نسازيم؛ زيرا كسى كه با منت و آزار، چيزى به ديگرى مى دهد و او را مى رنجاند، در حقيقت چيزى به او نداده است؛ اگر سرمايه اى

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 610 و تفسير نمونه، ج 2، ص 233، اقتباس.

(2)- بقره (2)، آيه 262.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 237.

(4)- نحل (16)، آيه 96.

(5)- ترجمه الميزان، ج 1، ص 596.

(6)- تفسير كاشف، ج 1، ص 413، با اندكى تغيير.

معارف قرآن، ج 1، ص: 81

به او داده، سرمايه اى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكستهاى روحى به مراتب بيش از مالى باشد كه به او بخشيده است.

بنابراين، اگر چنين اشخاصى، اجروپاداشى نداشته باشند، طبيعى و عادلانه خواهدبود. «1»

كوتاه سخن اينكه: پاداش انفاق در يك مثلث تبيين شده است:

1- نبودن حزن 2- زدودن ترس 3- بقا و جاودانگى عمل و حفظ آن.

انگيزه و شرايط انفاق

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذى كَالَّذى يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَىْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرينَ وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فاتَتْ اكُلَها ضِعْفَيْنِ فَانْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و ايمان به

خدا و روز رستاخيز نمى آورد، و (كار او) همچون قطعه سنگ صافى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن برسد و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند! آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند. و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى) در روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد و ميوه خود را دو چندان دهد، و اگر باران درشتى بر آن نبارد بارانهاى ريز و شبنم بر آن مى بارد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 236- 237.

(2)- بقره (2)، آيات 264- 265.

(3)- ترجمه آيات از تفسير نمونه است.

معارف قرآن، ج 1، ص: 82

خداوند پس از بيان ارزش و پاداش انفاق، با مثال ديگر، شرايط انفاق را بازگو كرده است كه عبارتند از:

الف- براى جلب رضايت خدا و به دور از ريا باشد.

ب- ترك هر نوع آزار روحى.

ج- ترك منّت.

بنابراين، اگر انفاق بدون شرايط مذكور انجام گيرد، هيچ گونه پاداش الهى نخواهد داشت.

از جمله «وَ لا يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» روشن مى شود كه عمل رياكار و شخص كافر يكى است، چرا كه هيچ كدام رضايت خداوند را نمى جويند؛ «1» از اين رو، امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«كُلُّ رِياءٍ شِرْكٌ» «2»

هر ريايى شرك (خفى) است.

جمله «أِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» انگيزه درونى درست انفاق را بيان مى كند و آن دو چيز است: يكى طلب خشنودى

خدا و ديگرى تقويت روح ايمان و ايجاد آرامش در دل و جان. اين آيه مى گويد: انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر رضايت خدا و تثبيت اين صفت در درون خود و همچنين براى پايان دادن به اضطراب وجدانى (كه بر اثر احساس مسؤوليت در برابر محرومان پديد مى آيد) اقدام به انفاق مى كنند. «3»

باران و خاك با اينكه از اسباب حيات و رشد هستند، ولى اگر خاك بر روى سنگ سخت و صاف باشد، چنين اثرى ندارد و با باران شسته مى شود و مى رود و تنها سنگ صاف مى ماند كه نه آبى در آن فرو مى رود و نه گياهى از آن مى رويد. حال رياكار نيز چنين است.

ازاين مطلب برمى آيد كه قبول شدن اعمال، احتياج به نيت خالص براى خدا دارد.

شيعه و سنى از پيامبر اسلام (ص) روايت كرده اند كه فرمود:

______________________________

(1)- همان.

(2)- بحارالانوار، ج 72، ص 281.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 223.

معارف قرآن، ج 1، ص: 83

«انَّما الْاعْمالُ بِالْنِّيَّاتِ» «1»

اعمال انسان بر اساس نيت اوست.

چگونگى منابع انفاق

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ماكَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْارْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذيهِ أِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حميدٌ» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از اموال پاكيزه اى كه به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما خارج ساخته ايم، انفاق كنيد و به سراغ قسمتهاى نامطلوب نرويد تا از آن انفاق كنيد، در حالى كه خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.

«طيّب» در لغت به چيزى گفته مى شود كه نفس انسان

از آن لذت ببرد و در شرع به چيزى اطلاق مى شود كه از راه حلال بدست آمده و از حد جايز بيشتر نباشد. «3» در مقابل طيب «خبيث» است و منظور از آن چيزهاى پست و بى ارزشى است كه نفس از آن متنفر است. بنابر آيات قرآن همه طيبها حلال و همه خبيثها حرامند و عكس آن نيز صادق است يعنى همه حلالها طيب و همه حرامها خبيثند.

در آيه فوق مى فرمايد از كسب طيب و حلال خود و از محصولات ارزشمند و مرغوب انفاق كنيد نه از كسب حرام يا محصولات ناپسند و منفور. از اين دو قيد «طيب» و «خبيث» فهميده مى شود كه اولا چيز مورد انفاق بايد حلال و پاك و طبع پسند باشد.

و اما قيد دومى هم از دقت در آيه بدست مى آيد و آن اينكه چيز مورد انفاق علاوه بر حلال، پاك و طبع پسند بودن، مرغوب و ارزشمند هم باشد؛ زيرا بعضى از طيبها گرچه پاك و حلالند اما ارزشمند نيستند و اگر همانها را به خود ما بدهند، علاقه اى به قبول آنها

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 599.

(2)- بقره (2)، آيه 267.

(3)- مفردات، ص 321.

معارف قرآن، ج 1، ص: 84

نشان نمى دهيم واگر هم بپذيريم فقط از سر اغماض و دست رد به سينه عطاكننده نزدن است. به عبارت ديگر:

«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» «1»

شما به مقام ابرار نمى رسيد تا اينكه از چيزهاى دوست داشتنى خود ببخشيد.

در شأن نزول اين آيه نيز نقل شده كه گروهى هنگام پرداخت زكات اموال پستشان رابه عنوان زكات مى دادند و قرآن با اين آيه آنان را منع كرد. «2»

موانع انفاق

«الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَاللَّهُ

يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ» «3»

شيطان (هنگام انفاق) به شما وعده فقر و تهيدستى مى دهد و به فحشا (و زشتيها) دعوت مى كند ولى خداوند به شما وعده «آمرزش» و «فزونى» مى دهد و خداوند وسعت دهنده (و به هر چيز) داناست.

خداوند در اين آيه براى بى اثر ساختن دو عامل ترس از انفاق يعنى وعده فقر و بخل ذاتى انسان مى فرمايد: اينكه شيطان به شما وعده فقر مى دهد به اين جهت است كه كار شيطان امر به فحشاء براى گمراه كردن شماست و اينكه نفس شما، شما را به بخل و خوددارى از انفاق مى خواند بايد توجه پيدا كنيد كه خداوند در آيات قبل به شما وعده داده كه در صورت انفاق هم گناهان شما را مى بخشد و هم اموال شما را زياد مى گرداند، پس نه به وعده شيطان وقعى بنهيد و نه بخل نفس شما را از انفاق بازدارد.

جمله «وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ» پس از وعده شيطان آمده است تا بفهماند كه همه وعده هاى شيطانى در حقيقت امر به فحشا و زشتيهاست و هرگز توقع نداشته باشيد كه او شما را به كار خوب و عمل صالح بخواند. «4»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 92.

(2)- كنزالدقائق، ج 2، ص 441.

(3)- بقره (2)، آيه 268.

(4)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 605.

معارف قرآن، ج 1، ص: 85

شيوه هاى انفاق

«أِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّاهِىَ وَ أِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ» «1»

اگر صدقه ها را آشكار كنيد خوب است، و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است و بخشى از گناهانتان را مى پوشاند و خداوند به آنچه

انجام مى دهيد، آگاه است.

در اين آيه براى انفاق صحيح، دو راه معرفى شده است: يكى آشكار و ديگر پنهان.

صدقه آشكار، موجب تشويق و دعوت عملى مردم به كارهاى نيك و ايجاد اميد و نشاط و دلگرمى در فقرا و زدودن غبار يأس از صفحه دل آنان مى شود. صدقه پنهانى نيز آثار خاصى دارد، از جمله اينكه از شبهه ريا به دور است و همچنين آبرو و حيثيت مستمندان محفوظ مى ماند. پس مى توان گفت صدقه علنى نتيجه بيشترى دارد و صدقه پنهانى خالصتر و پاكتر انجام مى شود. «2»

درباره اينكه كدامين شيوه را بايد برگزيد، مى توان گفت: هيچ يك از اين دو دستور، جنبه عمومى ندارد، بلكه موارد، مختلف است؛ در پاره اى از موارد كه اثر تشويقى آن بيشتر است و لطمه اى به اخلاص نمى زند، بهتر است اظهار شود و در مواردى كه افراد آبرومند هستند كه حفظ آبروى آنها لازم است و بيم رياكارى مى رود، مخفى ساختن بهتر خواهد بود.

نوشتن دَيْن

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ الى اجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لُيمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَانْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهاً اوْ ضَعيفاً اوْلا يَسْتَطيعُ انْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 271.

(2)- ترجمه الميزان، ج 2، ص 610.

معارف قرآن، ج 1، ص: 86

رِجالِكُمْ فَانْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ انْ تَضِلَّ احْديهُما فَتُذَكِّرَ احْداهُمَا الْاخْرى وَ لايَأْبَ الشُّهَداءُ اذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا انْ تَكْتُبُوهُ صَغيراً اوْ كَبيراً الى اجَلِهِ ذلِكُمْ اقْسَطُ عِنْدَاللَّهِ وَ اقْوَمُ

لِلشَّهادَةِ وَ ادْنى الَّا تَرْتابُوا الَّا انْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ الَّا تَكْتُبُوها وَ اشْهِدُوا اذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ انْ تَفْعَلُوا فَانَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ» «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى بامدت معين (بر اثر وام يا معامله) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد و بايد ميان شما نويسنده اى به عدل و داد، آن را بنويسد و نويسنده نبايد از آنچه خدا به وى تعليم داده است، خوددارى كند. پس بايد (از اين موهبت الهى استفاده كند) و بنويسد و كسى كه حق بر ذمه او ست و بدهكار است بايد املا كند و از خدا كه پروردگار اوست، پروا داشته باشد و چيزى از آن حق را فروگذار نكند و اگر كسى كه حق بر ذمه اوست، سفيه يا ضعيف باشد يا نتواند املا كند، ولىّ او بايد با رعايت عدالت، املا كند و دو نفر از مردان خود را (بر اين حق) شاهد بگيريد و اگر دو مرد نبود، يك مرد و دو زن، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد، (و اين دو زن بايد با هم شاهد قرار گيرند) تا اگر يكى فراموش كرد، ديگرى به يادش بياورد و گواهان، هنگامى كه براى شهادت، فراخوانده مى شوند، نبايد خوددارى كنند، و از نوشتن بدهى كوچك يا بزرگ باتعيين مدت ملول نشويد، اين نزد خدا، به عدالت نزديكتر و براى شهادت، مستقيم تر و براى پيشگيرى از ترديد و شك (و نزاع و بگو مگو) راهى نزديكتر است، مگر

اينكه داد و ستد، نقدى باشد كه در ميان خود دست به دست مى كنيد، (در اين صورت) بر شما باكى نيست كه آن را ننويسيد. (و در عين حال) هنگامى كه خريد و فروش را (نقدى مى كنيد نيز) شاهد بگيريد. به نويسنده و شاهد نبايد (به خاطر حقگويى) زيانى برسد (و تحت فشار قرار بگيرند) و اگر چنين كنيد، از فرمان حق، خارج گشته ايد و تقواى الهى پيشه كنيد و خدا به شما تعليم مى دهد و خداوند به هر چيزى داناست.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 282.

معارف قرآن، ج 1، ص: 87

تأكيد بر نوشتن دَيْن

در اين آيه كه طولانى ترين آيه قرآن كريم مى باشد، با تأكيد فراوان به نوشتن دين و تنظيم اسناد تجارى امر شده است:

الف- خداوند امر به كتابت و تنظيم سند كرده است. «فَاكْتُبُوهُ»

ب- از بى حالى و خستگى و ملالت در نوشتن دين نهى فرموده است. «وَ لا تَسْئَمُوا انْ تَكْتُبُوهُ»

ج- حكمت و فلسفه كتابت و شاهد گرفتن را بيان كرده است. «1»

فلسفه نوشتن «دَيْن» اين است كه «تنظيم اسناد و دقت در آن، از يكسو ضامن اجراى عدالت و از سوى ديگر، موجب تقويت و اطمينان شهود به هنگام اداى شهادت، و از طرف سوم مانع ايجاد نزاع در ميان افراد اجتماع مى گردد.» «2»

فرق دين و قرض

در آيه شريفه، كلمه «دين» استعمال شده است، نه «قرض»، براى آنكه قرض تنها در تبادل دو چيز كه مانند يكديگرند، استعمال مى شود، مانند اينكه پول يا جنسى را به عنوان قرض گرفته و از آن استفاده مى كنند و سپس عين آن يا مثل آن و يا قيمت آن را رد مى نمايد، ولى «دين» دامنه وسيعترى دارد؛ زيرا هر گونه معامله كه انجام گيرد، مانند صلح، اجاره، خريد، فروش ... و يكى از طرفين بدهكار گردد، شامل مى شود. بنابراين، آيه مورد بحث، شامل تمام معاملاتى مى شود كه به صورت پيش خريد يا نسيه انجام مى گيرد و در عين حال قرض را هم دربرمى گيرد. «3»

به پاس موهبت الهى

كاتب بايد در نوشتن قرارداد، حق را در نظر بگيرد و عين واقع را بنويسد و به پاس

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 284.

(2)- التفسير الكاشف، ج 1، ص 441 و تفسير نمونه، ج 2، ص 287.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، 284 و با استفاده از تحريرالوسيله، ج 1، ص 647، دارالتعارف.

معارف قرآن، ج 1، ص: 88

موهبتى كه خداى متعال به او عنايت كرده است، نبايد از نوشتن قرارداد، شانه خالى كند.

در ضمن قدرت نوشتن موهبتى الهى شمرده شده است: «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ»

چه كسى بايد املا كند

بدهكار با در نظرگرفتن خداى متعال و بدون كم و كاست، حقى را كه بر ذمه اوست، املا كند تا نويسنده آن را ثبت نمايد. در ضمن، اين املاكردن اقرار به بدهى است از طرف بدهكار «وَلُيمْلِلِ الَّذى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّه رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً»

البته در سه صورت، به جاى بدهكار، بايد ولىّ او با رعايت عدالت، املا كند:

الف- بدهكار، سفيه باشد؛ يعنى قادر به تنظيم و سروسامان دادن به امور مالى خودنباشد.

ب- بدهكار، ضعيف باشد؛ مثل كودك خردسال يا پير فرتوت. «1»

ج- بدهكار، لال باشد و نارسايى گفتار داشته و نتواند املا كند.

«فَانْ كانَ الَّذى عَلَيْهِ الحَقُّ سَفيهاً اوْ ضَعيفاً اوْلا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ»

شاهد گرفتن

علاوه بر نوشتن قرارداد، طرفين بايد دو مرد مسلمان و در صورتى كه دو مرد نبود يك مرد و دو زن مسلمان را كه مورد اطمينانند شاهد بگيرند. دو زن بايد با هم شهادت بدهند تا اگر يكى اشتباه كرد، دومى يادآورى كند. علت اينكه شهادت دو زن، معادل شهادت يك مرد قرار داده شده، اين است كه زن، در مسائلى كه بطور مستقيم مربوط به وظايف او نيست داراى قوه ضبط و حفظ كمترى است. «2»

تكليف به اندازه توان

اشاره

«لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً الَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَااكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا

______________________________

(1)- حجةالتفاسير، ج 1، ص 329، چاپخانه قم.

(2)- البته بعضى نيز دليل برابر بودن شهادت دو زن را با يك مرد، غلبه احساسات زنها دانسته اند كه ممكن است موجب انحراف آنان از حق در وقت شهادت دادن شود و احياناً تحت تأثير قرار گيرند. (با استفاده از تفسير نمونه، ج 2، ص 286- 288).

معارف قرآن، ج 1، ص: 89

انْ نَسينا اوْ اخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا اصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِه وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا انْتَ مَوْلينا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ» «1»

خدا كسى را جز به اندازه توانش، تكليف نمى كند. (هر كس) هر چه كسب كند (از نيكى) به سود اوست و هر چه كسب كند (از بدى) نيز به زيان اوست. پروردگارا! اگر فراموش كرديم يا خطا رفتيم مارا مؤاخذه مفرما. پروردگارا! بارى سنگين، همچنان كه بر پيشينيان از ما روا داشتى، بر دوش ما منه، پروردگارا! و بر ما آنچه را طاقت بر آن نداريم، تحميل مفرما، از ما درگذر و

ما را ببخش و بر ما رحم كن تو مولاى مايى، پس ما را بر كافران، يارى بخش.

مدار تكليف

آيه شريفه به اين واقعيت كه خداوند بر كسى جز به اندازه توانش تكليف نمى كند، تصريح كرده است. در يك آيه پيش از اين نيز از زبان بندگان خدا آمده كه پس از شنيدن فرمانهاى الهى مى گويند: «خداوندا! فرمانت را به گوش جان شنيديم و اطاعت مى كنيم».

معناى اين سخن آن است كه ايشان انجام اين تكاليف را در حدود قدرت و توان خود مى ديدند. با دقت در اين مطلب، نتيجه هاى زير، حاصل مى شود:

الف- فرمانهاى الهى بقدر توانايى و قدرت بشر است.

ب- در مواردى كه انسان به دلايلى قادر به انجام تكليف نباشد، تكليف از او برداشته مى شود.

ج- احكام شرعى همواره با فرمان عقل هماهنگ و همراه است و عقل و شرع در تمام مراحل، دوش به دوش يكديگر پيش مى روند. «2»

پرسش: چگونه مى توان فراموشى و خطارا كه اختيارى نيست، مؤاخذه و مجازات كرد؟!

جواب: اول اينكه گاهى فراموشى اختيارى است، مانند كسانى كه خدا «3»، قيامت «4» و يا هشدارها «5» را به فراموشى سپردند.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 286.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 294.

(3)- توبه (9)، آيه 67 و حشر (59)، آيه 19.

(4)- اعراف، (7)، آيه 51 و ص (38)، آيه 26.

(5)- انعام (6)، آيه 44؛ اعراف (7)، آيه 165 و مائده (5)، آيه 14.

معارف قرآن، ج 1، ص: 90

دوم اينكه گاهى مقدمات فراموشى و خطا، اختيارى است، مانند تمايل و توجه به دنيا و همنشينى با اهل غفلت و لهو و لعب كه با جلوگيرى از اين مقدمات، مى توان از فراموشى در امان ماند. پس در هر دو صورت مى توان شخص را

مؤاخذه كرد؛ زيرا وى كوتاهى كرده و مرتكب خطا شده است.

ممكن است سؤال ديگرى پيش آيد كه آيا خداوند، «اصْرْ» و تكليفهاى سخت و بيش از حد طاقت را بر دوش بندگان خود مى نهد كه ما معافيت از آنها را بطلبيم؟

پاسخ: منظور از «اصر» در اينجا تعهدات و تكاليف دشوارى است كه به عنوان كيفر براى كسانى وضع مى شود كه از تكاليف آسان سرپيچى كرده اند و اين كار، امرى حكيمانه، هشدار دهنده و تربيت كننده است و در باز داشتن مردم از تخلفات نقش مؤثرى دارد.

منظور از «لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» تحميل امورى است كه براى انسان، بسيار گران و سنگين است (مانند ذبح فرزند كه براى ابراهيم عليه السلام پيش آمد) يا بلاها و آزمايشهاى طاقت فرسا و عذاب دنيوى و اخروى.

آنچه خداوند از انسانها مى خواهد اين است كه بقدر توانشان در عبادت و اطاعت او بكوشند و كوتاهى نكنند و در صورت انجام وظيفه، خداوند ايشان را به جهت انجام ندادن آنچه كه از عهده آنها بر نمى آمده، مجازات نمى كند.

علاوه برآن، وعده داده است كه اگر مؤمنان به وظايف عمده خود عمل كنند، در مواردى كه تخلف كرده اند، آنها را مورد بخشايش خويش قرار دهد. «1»

______________________________

(1)- انفال (8)، آيه 29؛ تحريم (66)، آيه 8 و آل عمران (3)، آيه 195 و ....

معارف قرآن، ج 1، ص: 91

پرسش

1- نظر مشهور پيرامون معناى حرو ف مقطعه چيست؟

2- چرا قرآن كتاب هدايت براى متقيان معرفى شده است؟

3- سه ويژگى متقيان را بيان كنيد.

4- نفاق در لغت و اصطلاح به چه معناست؟

5- چهار ويژگى منافقان را بنويسيد.

6- تحدى يعنى چه؟

7- چرا انسان به عنوان خليفه خدا انتخاب شده است؟

8-

امير مؤمنان (ع) درباره خوش گفتاران بد كردار چه فرمود؟

9- چرا قرآن مجيد در معرفى بنى اسرائيل تأكيد دارد؟

10- چرا يهوديان به جاى پذيرش دين اسلام، به مقابله با آن پرداختند؟

11- نمونه هائى كه عدم ايمان واقعى يهود را ثابت مى كند، بنويسيد.

12- سه مورد از ويژگيهاى يهود را نام ببريد.

13- دو پندار از پندارهاى باطل يهود را ذكر كنيد.

14- ماجراى هاروت و ماروت را بطور مختصر بيان كنيد.

15- معناى نسخ از نظر لغوى و شرعى چيست؟

16- اهميت مقام امامت را با استفاده از آيه امامت بنويسيد.

17- تفاوت مقام امامت با نبوت چيست؟

18- آيا زنده بودن در برزخ اختصاص به شهيدان دارد؟

19- تفاوت حيات مؤمنان با كافران در برزخ و قيامت چيست؟

20- چرا تقليد كوركورانه از گذشتگان ممنوع است؟

21- تقليد در اصول و فروع دين جايز است يا نه؟

معارف قرآن، ج 1، ص: 92

22- صفات نيكوكاران را بر شماريد.

23- اهميت قصاص را توضيح دهيد.

24- چگونه روزه، عامل تقويت تقوا مى شود؟

25- توصيه امام صادق (ع) در مورد روزه حقيقى چيست؟

26- ريشه هاى دعا نكردن را نام ببريد.

27- شرايط اجابت دعا چيست؟

28- علت واحد بودن امت نخستين چه بود؟

29- چرا عده اى در دين هم اختلاف كردند؟

30- آيا سنت ابتلاى مؤمنان امرى عمومى است؟ توضيح دهيد.

31- نتايج سوگند دروغ چيست؟

32- نظر اسلام در مورد دوران شيرخوارگى و شير مادر چيست؟

33- «نماز وسطى» كدام نماز است؟

34- ملاكهاى فرماندهى از نظر قرآن چيست؟

35- قوم طالوت چگونه امتحان شدند؟

36- ملاك تمسك به عروةالوثقى چيست؟ معارف قرآن ج 1 128

37- خداوند براى بيان ارزش انفاق چه مثالى زده است؟

38- پاداش انفاق كنندگان چيست؟

39- شرايط انفاق صحيح كدام است؟

40- موانع انفاق را نام ببريد.

41- سه دستور قرآن در مورد

نوشتن قرض را بنويسيد.

42- تكليف به اندازه توان يعنى چه؟

معارف قرآن، ج 1، ص: 93

فصل سوم: معارفى از سوره آل عمران

اشاره

اين سوره به اتفاق مفسران، داراى دويست آيه بوده و همه آيات آن در مدينه نازل شده و به مناسبت ذكر داستان آل عمران در آيه 32 به بعد، بدين نام خوانده شده است. «1»

عمران نام پدر حضرت مريم سلام الله عليها است و آل و فرزندان عمران، عبارتند از همسر وى، حضرت مريم و عيسى (ع). «2»

در اين سوره، بيش از هر چيز درباره ايمان، اسلام، استقامت در راه حمايت از اسلام و مبارزه منطقى با يهوديان، مسيحيان و مشركان، سخن به ميان آمده و درسهاى تربيتى فراوانى ذكر شده است.

فشرده مطالب سوره آل عمران

مجموع اين سوره يك هدف را تعقيب مى كند و آن دعوت مؤمنان به توحيد كلمه است و از آنان مى خواهد كه با وحدت، خود را براى مقابله با دشمنان اسلام مانند يهود و نصارا و مشركان آماده كرده و در مقابل ناملايمات صبر كنند. چون مشركان نيز با يكديگر متحد شده و مى خواهند دين خدا را از بين ببرند. به همين جهت، علامه طباطبايى (ره) مى نويسد: اين احتمال خيلى به ذهن نزديك است كه سوره آل عمران، همه اش، يكباره نازل شده باشد، براى اينكه دويست آيه اش ظهورى روشن در بهم پيوستگى و انسجام دارد و از اول تا آخر با هم است و پيداست كه همه اغراض آنها به هم مربوط است. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 302.

(2)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 328.

(3)- ترجمه تفسير الميزان، ج 3، ص 4.

معارف قرآن، ج 1، ص: 94

بحثى پيرامون محكم و متشابه

اشاره

«هُوَ الَّذى انْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ امُّ الْكِتابِ وَ اخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَامَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِه وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ الَّااللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ امَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ الَّا اوُلُوالْالْبابِ» «1»

اوست كه كتاب را بر تو فروفرستاد. بعضى از آيات آن محكم است كه آنها اصل كتاب است و بعضى ديگر، متشابه است. كسانى كه در دلهاى آنان ميل به باطل و انحراف است، به منظور فتنه جويى و تأويل قرآن، از متشابهات آن پيروى مى كنند، در حالى كه تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند «2» كه [راسخان در علم مى گويند: به آن ايمان آورديم؛ تمام (آيات قرآن) از جانب

پروردگار ماست و جز خردمندان، كسى متذكر نمى شود.

تعريف محكم و متشابه

اشاره

از آيه مزبور بخوبى روشن مى شود كه آيات قرآن كريم به دو دسته كلى تقسيم مى شود:

الف-

آيات محكم

ب-

آيات متشابه

آيه محكم، آيه اى است كه معنى و مراد آن روشن است و با معنى غير مراد، اشتباه نمى شود، «3» يعنى خواننده بدون ترديد و اشتباه به معنايش پى مى برد، «4» مانند آيه «لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ» «5» هيچ چيز، مانند او نيست. اينكه چيزى مانند او نيست، بسيار

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 7.

(2)- در ترجمه ها اين جمله را به اين صورت هم ترجمه كرده اند: در حالى كه تأويل آن را جز خدا نمى داند و راسخان در علم مى گويند ....

(3)- قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 34.

(4)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 35.

(5)- شورى (42)، آيه 11.

معارف قرآن، ج 1، ص: 95

روشن است. همچنين آيه «لا تُدْرِكُهُ الْابْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْابْصارَ» «1» ديده ها او را درك نمى كند، ولى او ديده ها را درك مى كند.

آيه متشابه، آيه اى است كه بر خلاف آيه محكم، داراى تشابه است؛ يعنى بر چند معناى متشابه دلالت مى كند «2» و معنى آن به كمك آيات ديگر (يعنى آيات محكم) روشن مى شود و گرنه انسان در فهم آن دچار اشتباه مى گردد، مثل آيه «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى «3» خداى رحمان، بر عرش، استقرار يافته است.

معناى استقرار خداى رحمان بر عرش، در آغاز روشن نيست؛ از اين رو، خواننده اين آيه دچار ترديد مى شود كه آيا مراد از اين «عَرش» و «اسْتَوى همان تخت جسمانى و نشستن بر روى آن است يا آنكه مراد- با توجه به آيات محكم- همان فرمانروايى و تدبير امور عالم است؟

و نيز در آيه «الى رَبِّها ناظِرةٌ» «4» به سوى پروردگارش مى نگرد، خواننده دچار مشكل مى شود و خيال مى كند خدا ديدنى است و در قيامت مى توان او را ديد، «5»

در حالى كه با توجه به ساير آيات محكم، معلوم مى شود كه رؤيت ظاهرى و جسمانى مراد نيست.

وظيفه ما در برخورد با آيات متشابه

جواب اين سؤال از آيه مورد بحث به دست مى آيد. در آن، آيه محكم بدين گونه معرفى شده است: «هُنَّ امُّ الْكِتابِ» «6» يعنى آيات محكم قرآن، مادر و اصل و پايه كتاب

______________________________

(1)- انعام (6)، آيه 103.

(2)- ترجمه الميزان، ج 5، ص 39.

(3)- طه (20)، آيه 5.

(4)- قيامت (75)، آيه 23.

(5)- چنان كه مشبهه و مجسمه بر اين باورند. (ترجمه الميزان، ج 5، ص 38.)

(6)- آل عمران (3)، آيه 3.

معارف قرآن، ج 1، ص: 96

هستند. بنابراين، آيات متشابه فرع اين اصل هستند و هر فرعى به اصل خود بازمى گردد.

آيات متشابه را بايد به اصل و مادرشان بازگردانيم تا مقصود را دريابيم. به عنوان مثال، اگر در آيه اى آمده است «يَدُاللَّهِ فَوْقَ ايْديهِمْ» «1» دست خدا بالاى دست آنهاست، نبايد گمان كنيم كه خدا هم مانند انسان دست دارد؛ زيرا اين آيه را بايد به آيه محكم «لَيْسَ كَمِثْلِه شَىْ ءٌ» «2» بازگردانيم تا معلوم شود كه در اينجا مراد از «يد» قدرت است.

همچنين اگر آيه «الى رَبِّها ناظِرَةٌ» «3» را كه از ظاهرش معناى جسم بودن خداوند فهميده مى شود، در كنار آيه «لا تُدْرِكُهُ الْابْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْابْصارَ» «4» قرار دهيم، معنا و مراد آن را بروشنى درخواهيم يافت و آيه، محكم و صريح خواهد گشت «5».

از امام رضا عليه السلام چنين نقل شده است: «مَنْ رَدَّ مُتَشابِهَ الْقُرْآنِ الى مُحْكَمِهِ هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «6» هر كس متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند، به صراط مستقيم، هدايت يافته است.

بنابراين، آيات متشابه با ارجاع به آيات محكم، معناى روشن و محكمى

پيدا مى كنند. «7»

راسخان در علم

همان طور كه آيات قرآن كريم به محكم ومتشابه تقسيم مى شود، مردم هم در برخورد با قرآن به دو دسته تقسيم مى شوند؛ عده اى كه در قلوبشان زيغ و انحراف است و گروهى كه راسخ در علمند. «8»

دسته اول بيماردِلانى هستند كه از دانش، بهره اى ندارند و قرآن را دست آويز فتنه و فساد خود قرار مى دهند و دسته دوم مردان الهى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و

______________________________

(1)- فتح (48)، آيه 10.

(2)- شورى (42)، آيه 11.

(3)- قيامت (75)، آيه 23.

(4)- انعام (6)، آيه 103.

(5)- الميزان، ج 5، ص 38.

(6)- همان.

(7)- قرآن در اسلام، ص 37.

(8)- بر اساس آيه 7 سوره آل عمران.

معارف قرآن، ج 1، ص: 97

صاحب نظرند و ويژگى آنها اين است كه در علم، رسوخ دارند. «1» قرآن نام شريف آنها را بيان نكرده و تنها به ذكر صفات و ويژگيهاى آنها پرداخته است و افراد خاصى كه اين ويژگيها را دارا باشند، از مصاديق راسخان در علم خواهند بود.

البته مصداق كامل آن پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و ائمه معصومين عليهم السلام هستند. از اين رو، امام صادق (ع) فرمود:

«نَحْنُ الرَّاسِخوُنَ فِى الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْويلَهُ» «2»

ما راسخان در علميم و ما تأويل آن را مى دانيم.

تفسير به رأى

قرآن كريم، دسته مقابل راسخان در علم را بدين گونه معرفى مى كند:

«فَأَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِهِ»

كلمه «زيغ» به معناى خارج شدن از حال استقامت است كه لازمه اش اضطراب قلب و پريشانى خاطر مى باشد؛ به قرينه اينكه در مقابل آن، رسوخ در علم قرار گرفته است. «3»

خداوند مى فرمايد: اينها از آيات متشابه پيروى مى كنند تا فتنه و فساد ايجاد كنند، يعنى هدف اصلى اين بيماردلان،

گمراه كردن و منحرف ساختن از حق است و براى اينكه بتوانند به فتنه خود صورت شرعى و قرآنى ببخشند، به دنبال آيات متشابه مى روند، در حالى كه تأويل قرآن در دسترس آنها نيست.

تفسير به رأى آن است كه انسان ابتدا براى خود عقيده اى انتخاب كند و در تأييد آن بدون هيچ گونه قرينه اى، به آيه يا روايتى استدلال كند. اين افراد در حقيقت به دنبال قرآن و فهم صحيح آن نيستند، بلكه قرآن را بر عقايد باطل خود منطبق مى سازند و تفسير

______________________________

(1)- رسوخ به معنى ريشه دارى و ثبات است. راسخون در علم، كسانى هستند كه در دانش، ريشه دارند و علم در وجودشان رسوخ كرده واستقرار يافته است. (قاموس قرآن، على اكبر قرشى، ج 3)

(2)- تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 1، ص 247.

(3)- همان، ج 3، ص 23.

معارف قرآن، ج 1، ص: 98

مى كنند. از اين رو، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» «1»

كسى كه قرآن را به رأى و نظر خود تفسير كند، بايد در آتش مأوا گزيند.

نشانه دوستى با خدا

اشاره

«قُلْ انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْلَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ قُلْ اطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَانْ تَوَلَّوْا فَانَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ» «2»

بگو اگر خدا را دوست مى داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان بيامرزد و خداوند، آمرزنده مهربان است. بگو: از خدا و فرستاده (او) اطاعت كنيد و اگر سرپيچى كنند، خداوند كافران را دوست نمى دارد.

شأن نزول

هنگامى كه عده اى در حضور پيامبر (ص) ادعاى «دوستى خدا» كردند، در صورتى كه عمل آنان نشان دهنده خلاف ادعاى آنان بود، آيات مزبور نازل شد. شأن نزول ديگرى نيز براى اين آيات ذكر شده است:

جمعى از مسيحيان نجران در مدينه نزد رسول خدا (ص) رفتند و اظهار داشتند چون حبّ خدا داريم، به حضرت مسيح (ع) بسيار زياد احترام مى گذاريم؛ در اين هنگام آيات يادشده بر پيامبر (ص) نازل شد كه پاسخى بود به آنان «3».

محبت راستين

محبت، هنگامى راستين و ريشه دار است كه آثار آن در اعمال انسان نمودار باشد.

محبّ نسبت به محبوب و وابستگان محبوب، عشق دارد و از دشمنان محبوب و آنچه او را خوش نيايد، بيزار است، پس محبّ مطيع و سرسپرده محبوب است. قرآن كريم نيز به

______________________________

(1)- تفسير صافى، ج 1، ص 21.

(2)- آل عمران (3)، آيات 31- 32.

(3)- تفسير نمونه، ج 2، ص 843- 387.

معارف قرآن، ج 1، ص: 99

اين حقيقت اشاره كرده كه اگر شخصى مدعى دوستى خداوند است بايد از فرستاده او تبعيت كند: «انْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّه فَاتَّبِعُونى»

بازتاب دوست داشتن خدا

كسى كه خدا و پيامبر (ص) را دوست بدارد، بازتاب اين دوستى در كردار او به صورت تبعيت از رسول خدا (ص) مشاهده مى شود و خدا نيز او را دوست مى دارد و از خطاهايش درمى گذرد.

علامه طباطبايى در تبيين حقيقت «حبّ» مى نويسد: حبّ در حقيقت تنها وسيله اى است براى اينكه ميان هر طالبى با مطلوبش، رابطه برقرار كند و هر مريدى را به مرادش برساند و حبّ اگر مريد و مراد را به مطلوب و محبّ را به محبوب مى رساند، براى اين است كه نقص محبّ را به وسيله محبوب برطرف مى سازد تا آنچه راندارد، دارا شود و كمبودش تمام و كامل گردد.

پس براى محبّ هيچ بشارتى بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند، محبوبش او را دوست دارد. اينجاست كه دو حبّ با هم تلاقى مى كنند و از دو سو غنج (ناز و كرشمه) و دلال (شيرين زبانى و خوشمزگى و نازكردن) ردّ و بدل مى شود. پس انسان اگر غذا را دوست دارد و به سوى آن كشيده مى شود و درصدد تهيه كردنش بر مى آيد، براى اين

است كه مى خواهد به وسيله آن نقصى را كه همان گرسنگى است و در خود احساس مى كند، برطرف نمايد.

ايشان بعد از ذكر چند مثال ديگر مى نويسد: «پس بنده مخلص خدا، كه اخلاص خود را با محبت به خدا اظهار مى كند، هيچ هدفى جز اين ندارد كه خدا هم او را دوست بدارد همان طور كه او خدا را دوست مى دارد ....» «1»

منظور از محبت خدا نسبت به بندگان، اين است كه از آنان راضى باشد و با گذشت و اغماض از تقصيرشان، حجابها را از دلشان برگيرد و آنان را مقرب درگاه خود سازد. «2»

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 185، انتشارات اسلامى.

(2)- تفسير منهج الصادقين، ج 2، ص 211 با تغيير و تصرف.

معارف قرآن، ج 1، ص: 100

جدا نبودن اطاعت خدا و پيامبر از يكديگر

از جمله «اطيعُواللَّهَ و الرَّسُولَ» استفاده مى شود كه اطاعت خداوند و پيامبر (ص) از يكديگر جدا نيست اطاعت پيامبر (ص)، اطاعت خداست و اطاعت خدا، اطاعت پيامبر (ص).

از اين رو در آيه قبل، فقط سخن از اطاعت پيامبر (ص) در كار بود، ولى در اينجا از خدا و پيامبر (ص) هر دو. «1»

تشبيه حضرت عيسى (ع) به حضرت آدم (ع)

اشاره

«انَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَاللَّهِ كَمَثَلِ ادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» «2»

براستى مثل عيسى نزد خدا همچون آدم است كه وى را از خاك آفريد، سپس فرمود: موجود شو، بلافاصله موجود شد.

شأن نزول

اين آيه از آياتى است كه در پاسخ هيأت اعزامى مسيحيان نجران به مدينه، نازل شده است؛ همان گونه كه نقل شده، مسيحيان نجران، يك هيأت شصت نفره به منظور تحقيق از درستى يا نادرستى آئين جديد يعنى اسلام، به مدينه اعزام كردند. يكى از پرسشهاى آن هيأت از رسول گرامى (ص) اين بود كه ما را به چه دعوت مى كنى؟

پيامبر (ص) پاسخ داد: به سوى خداوند يگانه و اينكه بپذيريد، من رسول خدا به سوى مردم هستم تا آنان را هدايت كنم، و ديگر اينكه مسيح، بنده اى از بندگان خدا بود و حالات و جنبه هاى بشرى داشت و چون ديگران غذا مى خورد.

آنان از پذيرفتن اين سخن سر برتافتند و ولادت عيسى (ع) را بدون پدر، دستاويز خود درباره اعتقاد به الوهيت او قرار دادند. آيه فوق و آيه پس از آن، در پاسخ آنان نازل شد، ولى نپذيرفتند و ماجراى مباهله پيش آمد. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 387.

(2)- آل عمران (3)، آيه 59.

(3)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 332- 333.

معارف قرآن، ج 1، ص: 101

عالم خلق و امر

آيه مورد بحث، نخست به جنبه جسمانى و بشرى انسان اشاره مى كند: «خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ» او را از خاك آفريد. بعد به مسأله حيات و روح اشاره مى كند «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» سپس به او گفت: موجود شو، پس موجود گرديد، يعنى با فرمان آفرينش، «حيات و روح» به كالبد آدمى دميد.

از اين رو، بعضى به دو عالم قائل شده اند: يكى عالم «خَلق» يعنى عالم ماده و ديگرى عالم «امر» يعنى عالم ماوراى ماده، و اين دو عالم، در فرمان خداوند است. «1»

«أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالْامْرُ» «2»

آگاه باشيد كه خلق

و امر از آنِ اوست.

توبه بى فايده

اشاره

«انَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ اولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ» «3»

كسانى كه پس از ايمان آوردن، كافر شدند و سپس بر كفر (خود) افزودند، هيچ گاه توبه آنان پذيرفته نمى شود و آنان گمراهان (واقعى) هستند.

شأن نزول

«حارث بن سويد» و يازده نفر از ياران او، از اسلام برگشته و راه كفر را در پيش گرفته بودند. «حارث» پشيمان شد و به سوى رسول خدا صلى الله عليه وآله بازگشت. ولى ياران او در مكه ماندند و به مبارزه با پيامبر (ص) ادامه دادند و در پاسخ دعوت او گفتند: ما در مكه مى مانيم و به روش خود ادامه مى دهيم و انتظار شكست محمد (ص) را داريم. اگر مقصود ما حاصل شد كه چه بهتر و در غيراين صورت راه باز است، هرگاه بخواهيم (و

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 436.

(2)- بخشى از آيه 54 سوره اعراف.

(3)- آل عمران (3)، آيه 90.

معارف قرآن، ج 1، ص: 102

لازم ببينيم) توبه مى كنيم و او هم توبه ما را خواهد پذيرفت. اين آيه در جواب آنها مى گويد: كسانى كه راه ايمان را رها كرده و بعد از ايمان، دوباره كفر ورزند و در كفر خود اصرار داشته باشند، اميدوار به توبه نباشند، چون توبه آنها قبول نخواهدشد (زيرا در حقيقت توبه و پشيمانى نيست، بلكه فرار از عذاب است). «1»

عدم پذيرش توبه مرتد

اين آيه درباره افرادى است كه به اسلام ايمان آورند و سپس كافر گردند و بر كفر خود اصرار ورزند. توبه چنين كسانى هرگز قبول نمى شود؛ بدان جهت كه توبه آنان ظاهرى و از روى ناچارى است، همچون كسانى كه در آستانه رفتن به جهان ديگر توبه مى كنند.

آنان در حالت احتضار، با مشاهده عالم برزخ، عذاب را براى خود مهيا مى بينند و براى فرار از عذاب به دروغ اظهار اسلام مى كنند. به عبارت ديگر پذيرش توبه منوط به شرايطى است كه توبه چنين كسانى فاقد آن شرايط است. توبه بايد نصوح و

واقعى باشد، و پيش از ورود به آستانه جهان آخرت، صورت پذيرد.

مرتد ملى و فطرى

اشاره

در اسلام دو نوع مرتد داريم:

الف-

مرتد ملى، يعنى كسى كه پدر و مادرش مسلمان نبوده، ولى او مسلمان شده و پس از گرايش به اسلام، كافر گرديده است. چنين كسى توبه اش قبول است.

ب-

مرتد فطرى، كسى را گويند كه از پدر و مادر مسلمان به دنيا آمده است و خود نيز مسلمان باشد، سپس از فطرت اسلام و ايمان برگردد و كافر شود. توبه مرتد فطرى هر چند ممكن است در پيشگاه خداوند پذيرفته شود، ولى چنين فردى محكوم به اعدام خواهد بود و توبه او تأثيرى در حكم ندارد. «2»

نمونه بارز آيه ياد شده در زمان حاضر، سلمان رشدى مرتد است كه از سوى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 2، ص 498.

(2)- تحرير الوسيله، ج 2، ص 329 و 445، نشر اسلامى.

معارف قرآن، ج 1، ص: 103

حضرت امام خمينى- قدس اللّه نفسه الزكيه- به اعدام محكوم شد. «1»

رسانه هاى گروهى غرب، شايع كرده بودند كه اگر سلمان رشدى توبه كند، حكم اعدام وى لغو مى شود. امام امّت (ره) فرمود: «سلمان رشدى اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمانى واجب است با جان و مال، تمامى هَمِّ خود را به كار گيرد تا او را به درك واصل گرداند.» «2»

خانه كعبه

«أِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمينَ فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ أِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ امِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ أِلَيْهِ سَبيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَأِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعالَمينَ» «3»

نخستين خانه اى كه براى مردم قرار داده شد، درسرزمين مكه است كه مايه بركت و هدايت جهانيان است. در آن خانه، نشانه هاى روشنى از جمله مقام ابراهيم است، و كسى كه داخل آن خانه شود، در امان است و براى خدا، بر مردم واجب است كه آهنگ خانه او كنند، كسى كه توانايى رفتن به آنجا را دارد، و

هر كس كفر ورزد، خداوند بى نياز از جهانيان است.

شأن نزول

از روايات استفاده مى شود كه يهود به پيامبر اسلام ايراد مى گرفتند كه چگونه خود را به آيين پيامبران بزرگ، بخصوص ابراهيم (ع) وفادار مى داند، درحالى كه بر خلاف تمام پيامبرانى كه از دودمان اسحاق- فرزند ابراهيم- بوده و «بيت المقدس» را محترم مى شمردند، از آن قبله روى گردانيده و كعبه را به عنوان قبله خود و مسلمانان انتخاب كرده است. «4»

آيه شريفه (به ايراد يهود) جواب داده كه كعبه قبل از ساير معبدها، براى عبادت ساخته شده است، چون اين خانه را ابراهيم (ع) ساخت. ولى بيت المقدس را حضرت

______________________________

(1)- روزنامه جمهورى اسلامى، 25/ 11/ 67.

(2)- همان، 3/ 12/ 67.

(3)- آل عمران (3)، آيات 96- 97.

(4)- تفسير نمونه، ج 3، ص 7.

معارف قرآن، ج 1، ص: 104

سليمان (ع) بنا نهاد كه قرنها بعد از حضرت ابراهيم (ع) بوده است. «1» علاوه براين، از آيات و روايات برمى آيد كه خانه كعبه در زمان حضرت آدم (ع) ظاهر شد و سپس در «توفان نوح» آسيب ديد و به وسيله ابراهيم خليل تجديد بنا شد. «2»

«خانه خدا»، «خانه مردم»

در اين آيه شريفه، خانه كعبه، «خانه اى براى مردم» ناميده شده است. تعبير يادشده بيانگر اين حقيقت است كه آنچه به نام خدا و براى خداست، بايد در خدمت مردم و بندگان او باشد و آنچه در خدمت مردم و بندگان خداست، براى خدا محسوب مى شود. «3»

بدون شك منظور از «اول بيت ...»، نخستين خانه اى است كه براى عبادت و پرستش مردم ساخته شده است. بدين معنا كه از دور و نزديك دور آن جمع شوند و با طواف دور آن، قربانى و نماز به عبادت خدا بپردازند. همچنان كه در آيه ديگر خطاب به ابراهيم (ع) مى فرمايد:

«خانه ام را براى

طواف كنندگان، قيام كنندگان به عبادت، ركوع كنندگان وسجده كنندگان پاكيزه كن.» «4»

علت نامگذارى

در مورد كلمه «بكّه» مفسران گفته هاى گوناگونى دارند، عده اى «بكّه» را از ماده «بك» (بر وزن فك) به معنى ازدحام و اجتماع دانسته اند، و اينكه به خانه كعبه يا زمينى كه خانه خدا در آن ساخته شده «بكّه» گفته اند، به خاطر ازدحام و اجتماع مردم در آن، براى عبادت است.

عده اى نيز گفته اند بكّه همان مكّه است كه «م» در آن تبديل به «ب» شده است. «5»

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 350.

(2)- ر. ك تفسير نمونه، ج 1، ص 330- 331؛ بحارالانوار، ج 11، ص 195 و در روايتى به نقل از امام باقر (ع) مى فرمايد: خداوند ملائكه را مأمور طواف بيت المعمور كرد و بدانان دستور داد در زمين خانه اى مثل آن بنا كنند و ساكنان زمين را مأمور به طواف آن كرد. (تفسير كنزالدّقائق، ج 12، ص 445.)

(3)- تفسير نمونه، ج 1، ص 330- 331.

(4)- حج (22)، آيه 26.

(5)- الميزان، ج 3، ص 350.

معارف قرآن، ج 1، ص: 105

استطاعت

اشاره

آيه بالا اشاره به دو موضوع دارد:

الف-

هر كس كه مستطيع باشد، حج بر او واجب است، و استطاعت عبارت است از:

توانايى مالى، سلامتى، نيروى بدن، باز بودن راه، سالم و امن بودن آن، وسعت داشتن وقت و كافى بودن آن براى حج. «1»

ب-

اهميت بسيار زياد حج كه يكى از اركان اسلام است و ترك آن، به كفر تعبير شده است. رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:

اى على! كسى كه حج را ترك كند (در حالى كه استطاعت دارد) كافر است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: و بر مردمى كه استطاعت رفتن به سوى خانه خدا را دارند، لازم است كه حج را برپادارند و كسى كه كفر ورزد (آن را ترك كند) به خود زيان رسانده است. و خداوند بى نياز است؛ اى على! كسى كه حج را به تأخير اندازد تا از دنيا رود، خداوند در قيامت او را يهودى يا نصرانى محشور مى كند. «2»

«مبارك» به معنى پربركت و پرفايده است و اين فايده و بركت، هم از نظر معنوى است و هم از نظر مادى.

مقام ابراهيم (ع)

«مقام ابراهيم» سنگى است كه جاى پاى ابراهيم عليه السلام در آن نقش بسته است.

اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت مى كند، سنگ اصلى كه ابراهيم روى آن مى ايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زيرزمين، در همين مكانى كه فعلًا مقامش مى نامند، دفن شده است و مقام ابراهيم كنار مطاف، روبه روى ضلع ملتزم قرار دارد. «3»

امنيت حرم

«امنيت» ويژگى ديگرى است كه براى خانه خدا ذكرشده است، به اين معنا كه هر

______________________________

(1)- تحرير الوسيله، امام خمينى (ره)، ج 1، ص 341.

(2)- من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 368.

(3)- همان، ص 546.

معارف قرآن، ج 1، ص: 106

كس داخل آن شود، در امان است. وقتى كه ابراهيم خليل كعبه را بنا نهاد، از خداوند امنيت شهر مكه را درخواست كرد. «1» خدا نيز دعاى او را اجابت كرد و مكه را شهر امن قرارداد و جنگ و خونريزى را در آن ممنوع ساخت. خدا در قرآن از مكه به عنوان «بلدالامين» ياد كرده است. «2»

حق تقوا

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ الَّا وَ انْتُمْ مُسْلِمُونَ» «3»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد آنچنان كه حق تقواى خداست، تقوا پيشه كنيد و از دنيا نرويد مگر اينكه مسلمان باشيد.

در اين آيه دو دستور به مؤمنان داده شده است: اول، رعايت حق تقوا؛ دوم، مردن در حال مسلمانى. اين دو دستور از اهميت فراوانى برخوردار است و سراسر زندگى بشر را شامل مى شود. يك دستور آن مربوط به زمان حيات است كه بايد بدان عمل شود و سفارش دوم مربوط به زمان رحلت است و در واقع، نتيجه دستور اول است، بدين معنا كه مؤمنان بايد حق تقوا را رعايت كنند و در طول عمر پا از دايره بندگى بيرون نگذارند تا ايمان و اسلام در قلب آنها مستقر شود و در لحظه رحلت، مسلمان بميرند و چنان نباشد كه هول و هراس مرگ و سكرات آن، اسلام و ايمان را از آنان بگيرد و كافر بميرند.

رعايت تقوا

قرآن كريم در موارد فراوان، به تقوا سفارش نموده و از مؤمنان خواسته كه در تمام حركات و سكنات زندگى تقوا را فراموش نكنند. علامه طباطبايى (ره) پيرامون تقوا مى نويسد:

تقوا، نوعى احتراز و اجتناب از عذاب الهى است و اين تقوا وقتى حاصل مى شود كه انسان،

______________________________

(1)- رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ امِناً؛ (ابراهيم (14)، آيه 35.)

(2)- تين (95)، آيه 3.

(3)- آل عمران (3)، آيه 102.

معارف قرآن، ج 1، ص: 107

اوامر الهى را پيروى نمايد و از ارتكاب نواهى و محرّمات الهى پرهيزكرده و دربرابر نعمتهاى خدا، شاكر و در برابر مصيبتها، صابر باشد. «1»

قرآن مجيد در آياتى براى سوق دادن افراد به سوى تقوا، به بيان نعمتهايى

كه به متقيان خواهد رسيد، پرداخته و آنان را به نيل به نعمتهاى دنيوى و اخروى بشارت داده است. «2» گاهى نيز آنان را وعده داده كه اگر تقوا پيشه كنند، امدادهاى غيبى خود را به كمك آنان خواهد فرستاد. «3» همچنين در بعضى از آيات، بصيرت پيداكردن، نجات از گرفتاريها و مشكلات و آسان شدن امور را در گرو تقوا دانسته است.

هر چند در حدود هفتاد آيه قرآن، رعايت تقوا را گوشزد كرده است، اما آيه مورد بحث داراى قيد «حَقَّ تُقاتِهِ» است كه آن را از ساير آيات امتياز بخشيده است، يعنى تقواى خدا را آنچنان كه حق تقواست، رعايت كنيد، و اين مطلب اشاره به بالاترين درجه تقوا دارد. مؤمنان بايد خود را براى اين مرحله آماده كنند كه نه تنها از ارتكاب گناه خوددارى كنند، بلكه مكروهات را نيز به جا نياورند، بلكه هر عملى كه در راه خدا و براى رضاى خدا نباشد ترك كنند گرچه امرى مباح باشد و در حقيقت همه اعمال زندگى را به انگيزه جلب رضايت خدا انجام دهند.

اين گونه تقوا نيز داراى مراتبى است كه مرتبه بالاى آن جز معصومين نصيب كس ديگرى نمى شود.

عاقبت به خيرى

سفارش دوم آيه اين بود كه هرگز نميريد، مگر در حال مسلمانى (در حالى كه تسليم اوامر الهى هستيد). اين همان مطلبى است كه در بين عامه مردم به عاقبت به خيرى مشهور است؛ زيرا انسان بايد در طول عمر، خود را چنان مهياى مرگ كند و تعلّقات خود را كم نمايد كه در وقت مردن، شياطين نتوانند ايمان او را بربايند، چون در آن موقع

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 367.

(2)- اعراف (7)، آيه 96.

(3)- آل

عمران، (3)، آيه 215.

معارف قرآن، ج 1، ص: 108

حساس، شيطان و ياران او مى كوشند كه وى را از دايره ايمان، خارج كرده، با حالت كفر به برزخ واردكنند. در حديثى نيز هشدار داده شده كه حتى مخلصان (كسانى كه بسيارى از بنده هاى شيطان را پاره كرده و به مرحله اخلاص رسيده اند) نيز بايد مراقب پايان كار خويش باشند.

تاريخ فراوان به ياد دارد كه افرادى ابتداء مؤمن و خوب بودند، ولى بر اثر غفلت و عدم رعايت تقوا، كارشان به بى ايمانى و مردن با حال كفر كشيده شده است.

بايد هشدارها را با گوش جان شنيد و از اسلام و ايمان محافظت كرد و با رعايت تقوا، آنها را در قلب ثبت نمود تا هول و هراس سكرات مرگ آنها را نزدايد كه معيار، مسلمان و مؤمن مردن است. «اللَّهُمَ اجْعَلْ عاقِبَةَ امْرِنا خَيْراً.»

اتحاد مسلمانان

اشاره

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ كُنْتُمْ اعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ أِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ اياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ أِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ» «1»

و همگى به ريسمان الهى چنگ بزنيد و پراكنده مشويد و نعمت خدا را نسبت به خود به ياد آوريد كه با يكديگر دشمن بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجادكرد، پس به يمن نعمت او برادر گشتيد و شما بر لبه گودالى از آتش بوديد كه خداوند شما را نجات بخشيد. خداوند آيات خود را

براى شما چنين بيان مى كند، باشد كه هدايت گرديد از ميان شما مؤمنان بايد گروهى باشند كه به خير دعوت كنند و امربه معروف و نهى ازمنكر نمايند، ايشانند كسانى كه رستگارند، و همچون كسانى مباشيد كه پراكنده شده و اختلاف كردند، پس از آنكه دلايل روشن بر ايشان آمد و براى چنان كسانى عذابى بزرگ است.

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 103- 105.

معارف قرآن، ج 1، ص: 109

ضرورت وحدت

آيه 103، دو دليل بر ضرورت وحدت ارائه مى كند:

اول، دليلى كه مبنى بر تجربه است: به ياد آوريد زمانى را كه با يكديگر دشمن بوديد و تجربه تلخ حيات خشونت بار و پربيم و هراس اجتماعى را لمس كرديد و آن را با الفت امروز مقايسه كنيد.

دوم، دليلى كه بر پايه عقل است: و آن انديشه در اينكه جامعه اى كه دستخوش اختلاف است، كارشان به تنازع مى انجامد و هر دم در آستانه جنگ و نابودى و در لبه پرتگاه عذاب اخروى قرار دارد و چنين اجتماع آشفته اى هرگز راه نجات ندارد. «1»

محور وحدت

هر چند تفرقه براى اجتماع، زهرى كشنده است، ولى هر وحدتى نيز نجات بخش همه جانبه جامعه نخواهدبود، يعنى بايد محور وحدت، «حبل الله» و جهت حركت، «رو به خدا» باشد. عصبيت و قوميت نه تنها محور قابل اطمينانى نيست، بلكه خود برهم زننده وحدت انسانهاست.

حبل الله

حبل الله رشته اى است كه بشر را به خدا مى رساند و اين رشته كه از آسمان به سوى زمين كشيده و آويخته است، «قرآن»، «رسالت»، «اسلام» و مطابق برخى از روايات، «ولايت» است و مى توان گفت همه اينها مصاديق حبل الله است. «2»

دعوت فردى و جمعى

از مجموع آيات قرآن برمى آيد كه امربه معروف و نهى ازمنكر دو مرحله دارد. يكى مرحله فردى كه در اين مرحله، همه افراد جامعه مسؤوليت دارند و شعاع عمل آن در حد

______________________________

(1)- الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى، ج 3، ص 575- 576. با دخل و تصرف.

(2)- اطيب البيان فى تفسير القرآن، عبدالحسين طيّب، ج 3، ص 303- تفسير نمونه، ج 3، ص 28.

معارف قرآن، ج 1، ص: 110

تذكر و اندرز، اعتراض، انتقاد و مانند آن است و دوم مرحله اجتماعى كه شعاع قدرت آن وسيع است و قصاص و اجراى حدود را هم در برمى گيرد و بطور طبيعى از شؤون حكومت اسلامى محسوب مى شود. آيه 104 بيانگر مرحله اخير از دعوت است و در ضمن بيان مى كند كه وحدت اجتماعى نيز حاميان و نگاهبانانى لازم دارد تا از شرّ اختلاف محفوظ بماند «1» و آمران به معروف و ناهيان از منكر در راستاى حفظ وحدت جامعه و محور حبل الله مسؤوليت دارند.

امدادهاى غيبى در جنگ

اشاره

«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ أِذْ تَقُولَ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ بَلى انْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِ هِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ الافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ أِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ أِلَّا مِنْ عِنْدِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيم لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا اوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبينَ» «2»

و به حقيقت خداوند شما را در «بدر» يارى كرد، درحالى كه شما ناتوان بوديد، پس از خدا پروا كنيد، باشد كه شكرگزار باشيد. آن زمان كه به مؤمنان مى گفتى: آيا كافى نيست كه پروردگارتان شما

را به سه هزار فرشته كه فرود آيند يارى كند؟ آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن بزودى- و يا با فوران خشم- به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهدكرد. اينها همه را خداوند فقط براى بشارت و اطمينان قلبى شما قرار داد و پيروزى تنها از جانب خداوند عزيز و حكيم است. (اين وعده را كه خدا به شما داده) براى اين است كه قسمتى از (پيكر لشكر) كافران را قطع كند يا آنها را سركوب كند كه مأيوس (به ديار خود) بازگردند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 35- 41.

(2)- آل عمران، (3)، آيات 123- 127.

معارف قرآن، ج 1، ص: 111

نصرت الهى

آيات بالا در جنگ احد نازل شد. اين آيات امدادهاى الهى در جنگ بدر را گوشزد كرده، مى فرمايد: در اين زمان نيز اگر صبر و تقوا داشته باشيد- يعنى پايدارى كنيد و شانه از جنگ خالى نكنيد- پروردگارتان شما را يارى مى دهد.

نصرت الهى به وسيله آمدن فرشتگان تنها براى تشويق، بشارت، اطمينان خاطر و تقويت روحيه شماست و گرنه پيروزى تنها از ناحيه خداوندى است كه بر همه چيز قادر و در همه كار حكيم است. «1»

شكر پيروزى

آيه نخست مى فرمايد: خداوند شما را در جنگ بدر در حالى كه ضعيف و ناچيز بوديد، پيروز كرد. اينك، به پاس اين يارى، تقوا پيشه كنيد، باشد كه شكرانه پيروزى را به جا آورده باشيد. پس شكر پيروزى در حفظ تقواست و تقوا حكم مى كند كه عامل اصلى پيروزى را خدا بدانيد. به نيروى خود مغرور و به سبب ناتوانى خود از پيروزى نااميد نشويد، بلكه همچنان در راه فرمان خدا استوار باشيد و پيكار كنيد. «2»

شرط امداد الهى

آيه 125 صراحت دارد كه شرط برخوردارى از امداد الهى صبر و تقواست و پايدارى در عرصه نبرد و تقواى همه جانبه بويژه در شرايط حساس و بحرانى زمينه ساز كمك خداست.

نمونه هايى از امدادهاى غيبى

قرآن مجيد نمونه هايى از اين امدادها را ذكر كرده است، از جمله:

الف- نزول ملائكه: در اين آيات و آيه اول سوره انفال، خداوند خبر داده كه در جنگ بدر ملائكه زيادى براى بشارت به مؤمنان و اطمينان بخشيدن به قلب آنها نازل شده اند.

ب- القاى رعب و هراس در دل دشمن: مأموريت ديگر ملائكه، اين بود كه رعب و

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 79.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 112

وحشت در دل كافران ايجاد كرده و آنان را از داشتن روحيه قوى محروم كنند.

ج- خواب راحت: مسلمانان در شب برپايى جنگ بدر علاوه بر خستگى فراوان، داراى اضطراب روحى نيز بودند، چون تعداد دشمن سه برابر آنها و تجهيزات دشمن نيز به مراتب زيادتر بود. خداوند براى رفع خستگى و ايجاد آرامش در مجاهدان، آنان را به خوابى عميق فروبرد و اين خواب باعث تجديد روحيه و آماده شدن آنها گرديد.

د- نزول باران: آنان در آن سرزمين براى تطهير بدنهاى خود و انجام غسل و وضو به آب احتياج داشتند، خداوند آبى از آسمان بر آنان نازل كرد. بارش باران علاوه بر رفع آلودگى، سبب محكمى قلب آنان شد و از طرفى زمين سست زير پايشان را محكم كرد تا مجاهدان با قدمهاى ثابت به سوى جنگ با دشمن پيش بروند. «1»

ه- كم نشان دادن تعداد دشمن در چشم مسلمانان: خداوند، زمانى كه دشمنان در مقابل مسلمانان قرار گرفتند، تعداد آنان را در چشم كافران و همچنين تعداد كافران

را در چشم آنان كم نشان داد تا دو طرف به جنگ رغبت كنند و اراده خدا بر درگيرى آن دو و پيروزى مسلمانان محقق شود، ولى بعد از درگيرى، مسلمانان همچنان كافران را كم مى ديدند، امّا كافران مسلمانان را دوبرابر مى ديدند و اين باعث تقويت روحيه مسلمانان و رعب و وحشت كافران گشت و بدين صورت پيروزى جبهه حق تحقق يافت. «2»

عبرت از تاريخ

اشاره

«قَد خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ» «3»

پيش از شما سنتهايى وجود داشت، پس در روى زمين گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان چگونه بود؟

______________________________

(1)- با استفاده از آيه 9- 12، سوره انفال.

(2)- ر. ك: الميزان، ج 9، ص 93؛ انفال، آيه 44 و آل عمران، آيه 13.

(3)- آل عمران (3)، آيه 137.

معارف قرآن، ج 1، ص: 113

دعوت به جهانگردى

قرآن مخاطبان خود و مسلمانان را حدود چهارده بار به «گردش در زمين» دعوت كرده است و دوران گذشته تاريخ را با زمان حاضر پيوند مى زند و پيوند فكرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشته هاى دور و ديدن آثار تاريخى را براى درك حقايق آفرينش، لازم و ضرورى مى داند؛ زيرا اين پيوند و ارتباط نه تنها براى گردش كنان در زمين مفيد و لازم است، بلكه وظيفه و مسؤوليت آيندگان را نيز روشن مى كند.

هدف از جهانگردى

قرآن، مسلمانان را به جهانگردى و ديدن آثار پيشينيان دعوت مى كند. در اسلام به جهانگردى اهميت زيادى داده شده است، اما نه بسان جهانگردى توريستهاى هوسران و هوسباز امروز. قرآن جهانگردى را براى «عبرت از تاريخ گذشتگان» مطرح مى كند و در آيات متعددى اين مسأله را يادآور مى شود.

گاه هدف از جهانگردى را (مانند همين آيه) ديدن عاقبت تكذيب كنندگان خدا و پيامبران مى داند و گاه نتيجه جهانگردى را ديدن سرانجام مجرمان و گناهكاران ذكر مى كند: «فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الُمجْرِمينَ» «1» زمانى ديگر هدف از گردش در زمين را برخوردار شدن از «دلهاى دانا» و «گوشهاى شنوا» مى داند: «أَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ اذانٌ يَسْمَعُونَ بِها» «2» و گاهى تفكر در چگونگى ابتداى خلقت مى داند تا با مشاهده آن به قيامت و زنده شدن دوباره ايمان پيدا كند. «قُلْ سيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِى ءُ النَّشْأَةَ الْاخِرَةَ» «3»

مسلمانان نبايد از تحولات اجتماعى دنيا بى خبر باشند؛ بايد به گردش در زمين بپردازند، تا دنياى اطراف خود و سياستهاى حاكم بر جهان امروز را شناخته، نيازمنديهاى زمان را درك كنند، از تجربيات ديگران استفاده كنند و براى جامعه هاى اسلامى

چاره جويى نمايند.

______________________________

(1)- نمل (27)، آيه 69.

(2)- حج (22)، آيه 46.

(3)- عنكبوت (29)، آيه 20.

معارف قرآن، ج 1، ص: 114

سنت جهاد

اشاره

«وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْاعْلَوْنَ أِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ أِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْمَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ وَلُيمَحِّصَ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرينَ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرينَ وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» «1»

سست نشويد و غمگين مگرديد، شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. اگر به شما (در ميدان احد) جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد) به آن قوم (دشمن) نيز (در جنگ بدر) جراحتى همانند آن وارد شد و ما اين روزها (ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم تا خداوند افرادى را كه ايمان آورده اند بداند و از ميان شما شهيدانى بگيرد و خداوند ستمگران را دوست نمى دارد و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را بتدريج نابود سازد.

آيا پنداشتيد كه شما (تنها با ادّعاى ايمان) وارد بهشت مى شويد در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است؟ و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را پيش از آنكه با آن روبه رو شويد، تمنّا مى كرديد. ولى آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد بدان تن در دهيد، چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است!)

ملاك برترى

آيه 139 مى فرمايد: شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد و به لوازم ايمان پايبند باشيد، يعنى نبايد شكست يا پيروزى ظاهرى باعث سستى يا اندوه شما گردد.

شما فقط بايد به فكر حفظ

ايمان باشيد درس تلخى كه شما از جنگ احد بايد گرفته باشيد، اين است كه روح ايمان را به خاطر كسب غنيمت دنيوى به فراموشى

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 139- 143.

معارف قرآن، ج 1، ص: 115

سپرديد و حقيقت شكست همين است و بدانيد كه چنانچه در هر زمان، ايمان واقعى داشته باشيد، برترى از شماست و پيروزى نهايى نيز به شما تعلق خواهدداشت.

گردش روزگار

آيه 140 مى فرمايد: به منظور آزمايش و شناخته شدن جوهر انسانها، «شكست» و «پيروزى» در ميان ايشان دست به دست مى گردد. پس دل بستن به يك زندگى آرام، بى تغيير و بى تشويش درست نيست.

«سعدى»

اگر ضربه اى و زخمى بر پيكر نيروهاى شما واردشد، در نظر داشته باشيد كه روزى هم مثل اين صدمه به دشمن شما رسيده است و آنها موفق به جبران شده اند. ازپا منشينيد كه شما نيز توانايى جبران را داريد.

نتايج جهاد

آيات 140 و 141 چهار نتيجه را براى جهاد، و شكست و پيروزى در آن بيان مى كند كه عبارت است از:

الف- مشخص شدن مؤمنان.

ب- رسيدن گروهى از افراد صالح به مقام شهادت.

ممكن است منظور از شهدا در اينجا گواهان باشد، يعنى خدا مى خواست با اين حادثه گواهانى از شما بگيرد كه چگونه نافرمانيها به شكستهاى دردناكى مى انجامد. «1»

ج- خالص نمودن ايمان مؤمنان از ترديد و تزلزل.

د- نابودى كافران.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 109. البته علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه، شهيد را به معنى گواه بر اعمال مى داند نه كشته ميدان جنگ؛ ولى در تفسير سوره حديد روايتى نقل مى كند و اظهار مى دارد: «ظاهر اين روايت و روايت ديگر اين است كه به نظر مى رسد مى خواهد شهادت را به كشته شدن در راه خدا تفسير كند.» (ترجمه الميزان، ج 19، ص 279.)

معارف قرآن، ج 1، ص: 116

ضرورت مقاومت

اشاره

«وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَ هَنُوا لِما أَصابَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَااسْتَكانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ وَ ما كانَ قَوْلُهُمْ أِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَااغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ أِسْرافَنا فى أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ فَاتيهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْاخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الُمحْسِنينَ» «1»

و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها جنگ كردند. آنها دربرابر آنچه در راه خدا به آنها مى رسيد، سست نشدند و ناتوان نگرديدند و تن به تسليم ندادند و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. گفتار آنها (در لحظات بحرانى و شدت فشارهاى جنگ) چيزى جز اين نبود كه گفتند پروردگارا! گناهان ما و تندرويها در كارهايمان را ببخش.

قدمهاى

ما را استوار بدار و ما را بر جمعيت كافران، پيروز كن پس خداوند پاداش اين جهان و پاداش نيكوى آن جهان را به آنها داد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

مردان پايدار الهى

به دنبال حوادث احد، آيه بالا با يادآورى شجاعت، ايمان و استقامت مجاهدان و ياران پيامبران گذشته، مسلمانان را به شجاعت و فداكارى و پايدارى تشويق مى كند و درضمن، آن دسته اى را كه ازميدان احد فرار كردند، مى كند.

عبرت از شكستها

مجاهدان، در صورت شكست از ميدان به در نمى روند، بلكه عوامل شكست را پى جويى مى كنند و نقاط ضعف و كاستيهايى كه در آنان بوده و سبب شكست شده، مى يابند و ضمن سعى در از بين بردن آنها، از خداوند مى خواهند كه ضعف، سستى و كاستى گذشته آنان را ببخشايد و به آنان استقامت عطا كند. «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ اسْرافَنا فى امْرِنا وَ ثَبِّتْ اقْدامَنا»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيات 146- 148.

معارف قرآن، ج 1، ص: 117

دعا در ميدان رزم

اين آيات به ما مى آموزد، كه دعا نه وسيله انزوا و ترك دنياست و نه بهانه اى براى كناره گيرى از جنگ، بلكه وسيله خود سازى و تقويت روحيه است. در زمان پيامبران و ائمه، همان زاهدان و دعاخوانهاى شب، شيران و شميشرزنان روز بودند و به گفته امام خمينى سلام الله عليه:

اينهايى كه شبها به دعا برمى خيزند و به مناجات برمى خيزند. در جنگها پيروز خواهندشد. «1»

فرار از مرگ

اشاره

«... يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ ما قُتِلْنا هيهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ أِلى مَضاجِعِهِمْ ... يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ أِذا ضَرَبُوا فِى لْأَرْضِ أَوْكانُوا غُزَّىً لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ما تُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فى قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيى وَ يُميتُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «2»

... (منافقان) مى گويند: اگر سر و كار ما با وحى و آيين حق بود، شكست نمى خورديم و در اينجا كشته نمى شديم بگو: اگر در خانه هايتان هم مى بوديد، باز هم آنان كه قتل بر آنها نوشته شده خود به سوى قتلگاهشان مى شتافتند .... اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون كسانى نباشيد كه كفر ورزيدند و درباره برادرانشان، هنگامى كه به سفر رفتند يا در حال جنگ بودند (و مردند يا كشته شدند)، مى گفتند: اگر نزد ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند: اين آرزوهاى باطل را خداوند حسرتى بر دل آنان قرار دهد خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به عملكردتان آگاه است.

توهّم جاهلانه

در جنگ احد، مسلمانان بعد از پيروزى اوليه شكست سختى راتحمل كردند.

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 16، ص 151.

(2)- آل عمران (3)، آيات 154- 156.

معارف قرآن، ج 1، ص: 118

دشمن بر آنان غلبه يافت و افراد زيادى را كشت و تعدادى از مسلمانان فرار كردند.

در اين صحنه كسانى كه ايمان در قلبشان رسوخ نداشت، نسبت به وعده پيامبر و حق بودن راه و طريق اسلام ترديد نمودند. آنان در دل با خود مى گفتند: «اگر ما قدرى بر حق بوديم، اينجا كشته نمى شديم.» خداوند اين گمان باطل آنان را چنين جواب مى دهد:

«كشته

شدن كسى در معركه جنگ دليل بر ناحق بودن يا برحق بودن او نيست. علاوه بر آن، اين مرگ خارج از قضاى الهى نبوده است. قضاى حق تعالى بر اين قرار گرفته كه اين افراد در اين نقطه به وسيله قتل از دنيا بروند و اگر هم شما براى جنگ بيرون نمى آمديد، باز هم اين افراد در اين نقطه كشته مى شدند و خلاصه هيچ گريزى از «اجل مسمّى» نيست واين پندارها از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد. «1»

نهى مؤمنان از همانندى با كافران

آيه كريمه «يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ ...» مؤمنان را از اينكه در زمينه مرگ و زندگى، مانند كافران بينديشند بر حذر مى دارد و مى فرمايد: شما چون كافران نگوييد: اگر فلانى از شهر و ديار و از ميان بستگان خود، دور نمى شد، نمى مرد يا فلانى اگر به جبهه نمى رفت و نزد ما مى ماند، كشته نمى شد. چنين انديشه و گفتارى انسان را به سوى عذاب روحى مى كشاند و دل انسان را از حسرت مالامال مى گرداند. علاوه بر اين، چنين تفكرى ناشى از جهل و نادانى است، زيرا نزديكى و دورى از آنان، عامل مرگ و زندگى نيست، زنده ساختن و ميراندن از شؤونى است كه به خداى يگانه بى شريك، اختصاص دارد. «2»

تكرار سخن كافران از زبان منافقان

در آيه 168 همين سوره، اين بار منافقان سخنانى شبيه گفته هاى كافران را تكرار مى كنند:

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 4، ص 75.

(2)- الميزان، ج 4، ص 55.

معارف قرآن، ج 1، ص: 119

«الَّذينَ قالُوا لِأِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ أِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»

آنان كه (در خانه) نشستند (و در جنگ احد شركت نجستند) نسبت به برادران و خويشاوندان خود گفتند: اگر از ما اطاعت مى كردند (و به جبهه نمى رفتند) كشته نمى شدند، اى پيامبر! بگو اگر راست مى گوييد مرگ را از خود دور كنيد.

قرآن در پاسخ منافقان مى فرمايد: شما با اين ادعا، خود را از حوادث آينده با خبر مى دانيد، اگر چنين است شما بايد علل و عوامل مرگ خود را پيش بينى كرده و از مرگ خود پيشگيرى كنيد، بنابراين، اگر راست مى گوييد مرگ را از خود دور سازيد.

تصميم گيرى رهبرى، پس از مشورت

«وَ شاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَأِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ أِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ» «1»

و در امر (جنگ و ...) با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى، بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.

سيره رسول اكرم (ص) در امور اجرايى

اشاره

سيره رسول اكرم (ص) اين بود كه در امور اجرايى، با مسلمانان مشورت مى كرد. در نبرد احد، پيش از شروع جنگ، با ياران خود مشورت كرد. نظر عده اى از جمله رسول گرامى (ص) اين بود كه در شهر بمانند و به دفع دشمن بپردازند، ولى بيشتر حاضران، پيشنهاد كردند كه در بيرون شهر با دشمن بجنگند. پيامبر (ص) بعد از مشورت مطابق نظر اكثريت تصميم گرفت. اما سپاه اسلام، متحمل خسارات و ضايعات سنگينى شد. آيا پيامبر (ص) در سيره خود مى بايست تجديدنظر مى كرد؟

اين آيه بر سيره رسول گرامى (ص)، مهر تأييد نهاد و با اشاره خاطرنشان كرد كه عملكرد رسول خدا (ص) و مشورت خواهى او بر اساس امر خدا بوده و خدا از كار او خشنود است. «2»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 159.

(2)- الميزان، ج 4، ص 56.

معارف قرآن، ج 1، ص: 120

امضاى سيره رسول گرامى (ص) پس از نبرد احد، گوياى اهميت مشورت در فرهنگ اسلامى ما بويژه در سطح رهبرى است. اين امر، نشان مى دهد كه چنانچه يك كار مفيد اجتماعى در پاره اى از موارد نتيجه مطلوب ندهد، نبايد بكلى از آن صرف نظر كرد. در روايات اسلامى نيز بر مشورت و استمداد از افكار و آراى ديگران و پرهيز از استبداد به رأى، تأكيد شده است.

عدم شمول «امر» نسبت به احكام الهى

اگر چه كلمه «الامر» در اين آيه مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود، ولى مسلم است كه پيامبر هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد، بلكه فقط تابع وحى بود.

بنابراين، مورد مشورت، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود. از اين رو گاهى كه پيشنهادى را طرح مى كرد، مسلمانان نخست سؤال

مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى اجراست؟ «1»

اهميّت مشورت از ديدگاه اسلام

مشورت از ديدگاه اسلام، اهميّت خاصى دارد؛ پيامبر گرامى اسلام صرف نظر از وحى، از نيروى انديشه بسيارزيادى برخوردار بود كه نياز به مشورت نداشت.

پيامبر (ص) براى اينكه مسلمانان را به اهميّت مشورت، آگاه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قراردهند و هم نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد و هم احساس مسؤوليت و شخصيت آنان را با شركت دادن در امور تقويت كند، در امورى كه مربوط به اجراى قوانين الهى بود- نه قانونگذارى- با اصحاب خود مشورت مى كرد و به رأيشان- بخصوص كسانى كه صاحب نظر بودند- احترام مى گذاشت تا آنجا كه گاه از رأى خود دست برمى داشت.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 3، ص 143 با دخل و تصرف. بعضى احتمال داده اند كه شمول آيه محدود به امر جنگ باشد؛ زيرا مورد آيه جنگ است (كنز الدقائق، ج 3، ص 251.)

معارف قرآن، ج 1، ص: 121

فوايد مشورت

الف- كسانى كه در كارهاى مهم با افراد خردمند و خبره و صاحب نظر مشورت مى كنند، كمتر دچار خطا و لغزش مى شوند و بر عكس، آنان كه به خود رأيى و استبداد گرفتارند و خود را بى نياز از تبادل افكار با ديگران مى دانند، اغلب دچار خطاها و اشتباهاتى چه بسا جبران ناپذير مى شوند.

ب- استبداد رأى رهبران و مديران جامعه، موجب توقف رشد استعدادهاى توده مردم مى گردد و بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت را به هدر مى دهد، در حالى كه مشورت با ديگران، نوعى احترام به شخصيت و طرز تفكر آنان و مايه رشد و پرورش استعدادهاى نهفته در آنان است.

ج- كسى كه با ديگران مشورت مى كند، در صورتى كه كامياب و پيروز شود، از حسادت

آنان در امان خواهدبود، چرا كه آنان را در موفقيت خود سهيم كرده است و معنا ندارد كه انسان در كارى كه خود نيز نقش داشته، حسادت ورزد، و در صورتى كه در آن كار، با شكست روبه رو شود، زبان اعتراض و ملامت آنان بسته است؛ زيرا كسى به نتيجه كار خود، اعتراض نمى كند و زبان به ملامت نمى گشايد، بلكه دلسوزى و غمخوارى مى كند.

د- انسان آن گاه كه با ديگران مشورت مى كند، از لابه لاى سخنان و پيشنهادات آنان، به شخصيّت و ميزان دوستى شان پى مى برد و در دستيابى به موفقيت، از اين شناسايى مى تواند بهره بگيرد.

با چه كسانى مشورت نكنيم

انسان نبايد هركسى را طرف مشورت خويش قراردهد، زيرا شخصيت و خصايص روحى افراد در پشت زبان آنها نهفته است و در كلامشان متبلور مى شود. اگر كسى كه دچار نقطه ضعفهايى است، طرف مشورت انسان قرار گيرد، نقاط ضعف او از طريق زبان به انسان، منتقل خواهدشد. ازاين رو، اميرمؤمنان على عليه السلام مشورت با سه دسته را منع كرده است:

معارف قرآن، ج 1، ص: 122

الف- افراد بخيل

«لُا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بَخيلًا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ» «1»

در جلسه مشاوره خود (بويژه آنجا كه سخن از خدمات مالى است) بخيلى را راه مده، زيرا تو را از بخشش منصرف مى كند و از فقر مى ترساند.

ب- افراد ترسو

«وَ لا جَباناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ» «2»

در محفل مشورت خود هيچ ترسويى را راه مده.

چنين افرادى را بخصوص در اقداماتى كه به همت و اراده اى پولادين نياز دارد نبايد وارد كرد؛ زيرا در انجام كارهاى مهّم، موجب تضعيف روحيه و سستى اراده مى شوند.

ج- افراد حريص و آزمند

«وَ لا حَريصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ» «3»

در جلسه مشورت خويش، هيچ حريص و آزمندى را

وارد مكن، زيرا چنگ انداختن حريصانه بر اموال و ثروتها را به ستم در چشم تو زينت مى دهد.

وظيفه مشاور

مشاور موظف است خالصانه، ناصحانه و صادقانه آنچه به نظرش خير و صلاح است بگويد و از اظهار آن خوددارى نكند. مشاور همچنين بايد دور از اغراض و تعصبات، نقاط ضعف و قوت شخص را بيان كند، هر چند به غيبت و عيبجويى شخص منجر شود و اين كار او حرام نبوده و از موارد استثنايى حكم غيبت است.

اگر مشاور در مشورت، صداقت را پيشه خود نسازد و در به كارگيرى توان و عقل و فهم خود كوتاهى كند، خداوند به كيفر كوتاهى او، عقل و فهمش را خواهد گرفت. چنان كه در روايتى، پيامبر اكرم (ص) فرمود:

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 998.

(2)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 998.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 1، ص: 123

«مَنِ اسْتَشارَهُ اخُوهُ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ يُمَحِّضْهُ النَّصيحَةَ سَلَبَهُ اللَّهُ لُبَّهُ» «1»

كسى كه مورد مشورت برادر مؤمن اش قرار گيرد، پس نصيحت خود را براى او خالص نكند، خداوند عقل او را از او مى گيرد.

مرحله تصميم نهايى

پس از مشورت و آگاهى از آراى ديگران، مرحله جمع بندى و تصميم نهايى فرا مى رسد. در اين مرحله بايد از ميان عقايد و افكار گوناگون كه عرضه شده است، يكى را كه صحت آن با دلايل و شواهد بيشترى تأييد و تقويت مى شود، برگزيند يا آنكه از حاصل آن آرا، طرحى نو درافكند و تصميم نهايى و قاطع را بگيرد. نرمش و انعطاف، هنگام مشورت، بايد جاى خود را به قاطعيت و تصميم خلل ناپذير و به تعبير آيه مورد بحث «عزم» بدهد.

در اين آيه، مشورت به جمع و «عزم» به شخص رسول اكرم (ص) وابسته شده و اين بدان معناست كه بررسى و مطالعه

جوانب مختلف مسائل اجتماعى، بايد به صورت دسته جمعى انجام شود، ولى در مرحله تصميم بايد اراده واحدى به كار افتد و از هرج و مرج جلوگيرى شود.

تصميم و توكل

«فَأِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ»

هنگامى كه تصميم نهايى را گرفتى، بر خدا توكل كن.

اين جمله بدين معناست كه در عين فراهم آوردن اسباب و وسائل عادى، استمداد از قدرت بى پايان الهى را فراموش مكن.

پيغمبر گرامى (ص) به عربى كه پاى شترش را نبسته و آن را بدون زانوبند رها ساخته بود و اين كار را توكل بر خدا مى پنداشت، فرمود:

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 75، ص 104.

معارف قرآن، ج 1، ص: 124

«اعْقِلْها وَ تَوَكَّلْ» «1»

با توكل، زانوى اشتر ببند.

انسان نبايد در چهارديوارى عالم ماده و قدرت محدود خود، محاصره شود و چشم از لطف و عنايت الهى فرو بندد، بلكه بايد پس از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه در اختيار دارد، بر خداى متعال توكل كند، زيرا خداوند متوكلان را همواره دوست مى دارد.

سنت الهى در مهلت دادن به كافر و بخيل

اشاره

«وَ لا يَحْسَبنَّ الَّذينَ كَفَرُوا انَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ أِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا أِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما اتيهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ ميراثُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ» «2»

كسانى كه كافر شدند، نپندارند مهلتى كه به آنان مى دهيم، برايشان بهتر است. تنها بدين جهت به آنان مهلت مى دهيم تا بر طغيان و گناه خويش بيفزايند و براى آنان عذابى است خفت بار و آنان كه از دادن آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا كرده است، بخل مى ورزند، گمان نكنند كه اين برايشان خير است، بلكه شر است. آنچه به آن بخل ورزيده اند، بزودى در قيامت، بر گردنشان طوق خواهد شد. ميراث آسمانها و زمين از آن خداست و خدا به

آنچه انجام مى دهيد، آگاه است.

با بررسى آيات قرآن به دو سنت برمى خوريم كه هر دو با تفاوت اندك داراى يك معنى هستند و آن «سنّت املاء» و «سنّت استدراج» است.

سنّت املاء

املاء به معناى مهلت دادن است. خداوند براى هر قومى اجلى قرار داده است و در

______________________________

(1)- نهج الفصاحه، ص 69.

(2)- آل عمران (3)، آيات 178 و 180.

معارف قرآن، ج 1، ص: 125

مدت عمرشان نيز كسانى را براى هدايت آنان مبعوث مى كند. آنان اگر از رسول الهى تبعيت كردند، خداوند نعمتهاى خود را به آنها ارزانى خواهد داشت و به سعادت ابدى نيز خواهند رسيد، ولى اگر دست به طغيان و نافرمانى زدند چنين نيست كه همه آنها را فورى به هلاكت و نابودى بكشاند، بلكه تا مدت رسيدن اجل معين به آنان فرصت مى دهد تا شايد توبه كنند و بازگردند، ولى متأسفانه آنان از اين مهلت سوءاستفاده كرده و در گناه غوطه ور مى شوند. پس اين مهلت دادن به آنها، گرچه خيال كنند كه به نفعشان مى باشد و برغرورشان نيز بيفزايند؛ اما در حقيقت به ضرر آنان است، چون سبب مى شود كه آنان بر گناه و كفر خود بيفزايند و عذاب و عقاب خود را سخت تر و زيادتر كنند.

سنّت استدراج

گاهى خداوند علاوه بر اينكه به كافران مهلت مى دهد، بطور مداوم به نعمتهايى كه در اختيار آنان است نيز افزونى مى بخشد، آنان خود را محبوب خدا و بهتر از مؤمنان مى پندارند. اما اين در حقيقت، راهى است كه آنان را به عذاب نزديك مى كند؛ زيرا با سرگرم شدن به نعمتهاى تازه وعدم شكرگزارى ازنعمتهاى قبلى، به دنياولهوولعب آن مشغول مى شوند.

قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده كه دادن اموال و اولاد فراوان به كافران، دليل محبوبيت آنان نزد خدا نيست.

«ايَحْسَبُونَ انَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ» «1»

آيا كافران گمان مى كنند كه آن مال و فرزند كه به آنها ارزانى

داشتيم، براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم؟ (نه)، بلكه آنها نمى فهمند.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

______________________________

(1)- مؤمنون (23)، آيات 55- 56.

معارف قرآن، ج 1، ص: 126

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا باياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ امْلى لَهُمْ انَّ كَيْدى مَتينٌ» «1»

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند، آنها را بتدريج به سوى هلاكت مى بريم، از راهى كه نمى دانند و مهلتشان مى دهم، بدرستى كه كيد من متين است.

اينكه گناهكار در وسعت نعمت واقع مى شود و از بلاها و مصيبتها در امان مى ماند، همان استدراج است؛ يعنى بردن او به سوى هلاكت از راهى كه نفهمد، همچنان كه امام على (ع) فرمود:

«اى فرزند آدم، هرگاه ببينى كه پروردگارت با اين گناه كه مى كنى، پى درپى به تو نعمت مى دهد، بترس و برحذر باش.» «2» (از اينكه به سنت استدراج گرفتار شده باشى و ناگاه تو را بگيرد و هلاك گرداند.)

حضرت زينب (س) اين بانوى شجاع و پيام آور نهضت كربلا در سخنرانى خود در برابر حكومت خودكامه يزيد به اين آيه استدلال كرد تا كافران گمان نبرند كه درامان بودن آنان از قهر خدا بعد از به شهادت رساندن اهل بيت، علامت محبوب بودن آنان در نزد خداست، بلكه بدانند كه اين مهلتى است از سوى خدا تا به آنان جناياتشان ادامه دهند و به ناگاه خداى مقتدر آنان را به عذاب بگيرد. «3»

اخطار به بخيلان

آيه دوم، اخطارى است به كسانى كه از پرداخت حقوق واجب مالى و بذل و بخشش به محتاجان و نيازمندان خوددارى مى كنند. آنان بايد توجه داشته باشند كه اگر از پرداخت حقوق واجبى كه به گردن آنهاست خوددارى كنند، به سودشان نيست و نه تنها به

زيادشدن مالشان كمك نمى كند، (زيرا براساس روايات اگر كسى درهمى از حق

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيات 182- 183.

(2)- تفسير اثنى عشرى، شاه عبدالعظيمى، ج 2، ص 310، انتشارات ميقات.

(3)- تفسير نمونه، ج 3، ص 183.

معارف قرآن، ج 1، ص: 127

واجب را نپردازد، دو برابر آن را در راه باطل از دست خواهد داد، «1») بلكه اين شرى است كه هم در اين دنيا و هم در سراى آخرت، دامنگيرشان خواهدشد.

در بعضى از روايات، به اين آيه نيز بر تجسم عمل در قيامت استناد شده است، چنانچه امام باقر (ع) فرمود:

هر كس زكات مال خود را نپردازد، خدا آن مال را در قيامت به صورت اژدهايى آتشين درمى آورد كه به دور گردن او مى پيچد و از گوشت او مى خورد تا اينكه از حساب فارغ شود. «2»

______________________________

(1)- تفسير كنز الدقائق، ج 3، ص 275.

(2)- تفسير عياشى، ج 1، ص 207.

معارف قرآن، ج 1، ص: 128

پرسش

2- تفاوت آيات محكم با متشابه چيست؟ با مثال ذكر كنيد.

3- چرا تفسير به رأى باطل است؟

4- منظور از راسخان در علم كيانند؟

5- نشانه محبت راستين به خدا چيست؟

6- قرآن در زمينه خدا نبودن حضرت عيسى (ع) چگونه استدلال كرده است؟

7- با توجه به آيات قرآن، توبه چه كسانى پذيرفته نمى شود؟

8- بين مرتد فطرى و مرتد ملى چه تفاوتى است؟

9- چرا خانه خدا، خانه مردم ناميده شده است؟

10- در مورد مقام ابراهيم (ع) چه مى دانيد؟

11- مراد از «حق تقوا» چيست؟

12- چگونه مى توان عاقبت به خير شد؟

13- چرا جامعه مسلمانان به وحدت نياز دارد؟

14- نمونه هايى از امدادهاى غيبى خداوند را بنويسيد.

15- چرا قرآن مردم را به جهانگردى دعوت نموده است؟

16- ملاك برترى چيست و پيروز واقعى كيست؟

17- فلسفه جهاد

را بيان كنيد.

18- برخورد مردان الهى در ميدان نبرد چگونه است؟

19- توهم جاهلانه بعضى از افراد پس از جنگ احد درباره مردن چه بود؟

20- آيا رهبرى در همه امور بايد مشورت كند؟ توضيح دهيد.

21- سه فايده از فوايد مشورت را بنويسيد.

22- حضرت على (ص) مشورت با چه كسانى را نهى كرده است؟

23- سنت املاء و استدراج چيست؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 11

پيشگفتار

معارف قرآن ج 2 43

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 12

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب

اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى

به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 2، ص: 13

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 2، ص: 14

كتاب حاضر با

شناسه (كد) 4/ 212 و شامل 3 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اداره آموزش هاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 2، ص: 15

مقدمه

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است.

هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خدا است، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه

هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فرا روى شماست گلچينى از شكوفه هاى قرآنى است كه به اندازه يك واحد آموزشى تهيه شده است. مجموع جزوه در 7 فصل تدوين يافته و سوره هاى 9 تا 17 مطرح شده است؛ نخست

معارف قرآن، ج 2، ص: 16

فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به صورت انتخابى مورد بحث قرار گرفته است.

هدف اين جزوه نيز آشنايى اجمالى دانشجويان يا تمرين با سوره هاى ياد شده و به يادسپارى مطالب مهم آنهاست. به اميد آنكه روز به روز بر معارف حياتبخش قرآن آگاهى بيشترى بيابيم و آنها را فرا راه زندگى خويش قرار دهيم.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى نمايندگى ولى فقيه در سپاه معارف قرآن، ج 2، ص: 17

فصل اول: معارفى از سوره مائده

اشاره

«مائده» با 120 آيه مدنى، پنجمين سوره قرآن و آخرين سوره مفصلى است كه اواخر حيات رسول خدا (ص) بر آن جناب نازل شده است. هدف عمده آن دعوت به پايدارى در پيمانها و تهديد نسبت به شكستن و بى اعتنايى كردن به آنهاست و اينكه سنّت خدا بر اين جارى شده كه نسبت به كسى كه پيمان با امام خود را بشكند و از اطاعت امام درآيد سختگيرى كند.

نامگذارى اين سوره به «مائده» به خاطر داستان نزول مائده براى ياران حضرت مسيح در آيه 114 است.

فشرده مطالب سوره مائده

مطالب اصلى اين سوره در موارد زير خلاصه مى شود:

1- تأكيد بر وفاى به عهد و پايدارى نسبت به ميثاقها كه به مناسبت ميثاقهايى كه خدا از بنى اسرائيل و نصارا گرفته و آنها به آن عمل نكردند را يادآورى مى كند.

2- آياتى از اين سوره به بحث امامت و رهبرى پس از پيامبر (ص) اختصاص دارد، مانند آيه اكمال دين و اتمام نعمت كه به مناسبت منصوب شدن حضرت على (ع) به امامت در روز غديرخم به دست پيامبر اكرم (ص)، نازل شده است. همچنين آيه ولايت كه ولى مؤمنان را خدا و رسول و مؤمنان نمازگزارى كه در حال ركوع زكات مى دهند، معرفى مى كند كه مراد از مؤمنان حضرت على (ع) است. همچنين آيه تبليغ كه روشن كردن رهبرى پس از پيامبر را معادل تبليغ 23 ساله پيامبر قلمداد نموده، در اين سوره واقع شده است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 18

3- نصايح و بحثهاى مفصلى درباره اهل كتاب. اين سوره همه آنان را به دين اسلام و پذيرش دعوت پيامبر اسلام (ص) فراخوانده و در رابطه با عقايد و افكار و اعمالشان، سخن

گفته و بر دشمنى يهود با اسلام نيز تأكيد ورزيده است.

4- در اين سوره مسائلى چون غذاهاى حلال و حرام، وضو و تيمم، حكم قتل، مفسدين فى الارض، حرمت شراب و قمار و بت پرستى، احكام صيد در حال احرام و شهادت بر وصيت نيز مورد بحث قرار گرفته است.

اكمال دين و اتمام نعمت

«... الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ ديناً ...» «1»

امروز آنان كه كافر شدند، از دين شما مأيوس گشتند. پس از آنان مترسيد و از من بترسيد.

امروز دينتان را برايتان كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين، براى شما پسنديدم.

اين عبارت، قسمتى از آيه سوم سوره مائده است. ابتداى آيه در مقام شمردن خوراكيهاى حرام است و انتهاى آن استثناى مضطرّ را بيان مى كند و اگر اين عبارت را از وسط آيه برداريم، به معناى آيه هيچ خللى وارد نمى شود و بقيه آيه مشابه آيات 173 سوره بقره، 145 سوره انعام و 115 نحل مى شود. پس، اين عبارت، جمله معترضه اى است كه يا از اول نزول (به مصلحتى) در وسط آيه جاى گرفته و يا به دستور رسول خدا (ص) در آنجا قرار داده شده و يا در هنگام جمع آورى قرآن در آنجا قرارش داده اند.

البته در روايات شأن نزول اين عبارت نيز هيچ ذكرى از اصل آيه نيامده و مؤيّد اين احتمال است كه اين عبارت جداگانه نازل شده است و قرار گرفتنش در اينجا مطابق نزول نبوده است. عجيب اين است كه آيات ديگر قرآن نيز كه به شكلى مربوط به مسأله ولايت

______________________________

(1)- مائده

(5)، آيه 3.

معارف قرآن، ج 2، ص: 19

و جانشينى بعد از پيامبر است، همچون آيه 67 سوره مائده و 33 سوره احزاب نيز چنين حالتى دارند و در بين آياتى قرار گرفته اند كه مربوط به بحثهاى ديگر است.

«اليوم» چه روزى است؟

دو جمله «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ...» و «اليوم اكملت لكم دينكم ...» از نظر مضمون به هم نزديك بوده از لحاظ مفهوم به هم مرتبطند، چون معلوم است كه بين كامل شدن دين و مأيوس شدن كافران رابطه هست و بر هم متوقفند و همه مفسران نيز بر اين ارتباط اتفاق نظر دارند و معلوم مى شود كه منظور از «اليوم» در هر دو جمله يك روز است. درباره اينكه آن روز چه روزى است؟ نظرات مختلفى ارائه شده يا ممكن است مطرح شود. آيا منظور روز بعثت است كه روز ظهور اسلام بود يا روز فتح مكه است كه شوكت مشركان قريش در هم شكست يا روز نزول سوره برائت است كه از آن به بعد آثار شرك از جزيرةالعرب رخت بربست يا روز عرفه حجةالوداع است كه اين آيه و ديگر آيات سوره مائده در آن نازل شده است؟

هيچ كدام از احتمالات بالا صحيح نيست، چون در روز مبعث نه دين كامل شده بود و نه كافران مأيوس شدند و روز فتح مكه نيز گرچه شوكت منافقان مكه در هم شكست، ولى مشركان شبه جزيره همچنان در قوت و شوكت بودند و علاوه بر اين، در آن روز هنوز بسيارى از احكام نازل و بيان نشده بود. روز ابلاغ سوره برائت نيز گرچه روز گسترش اسلام بر سراسر جزيرةالعرب و روز درهم شكستن صولت شرك

بود، ولى روز كامل شدن اسلام نبود و بسيارى از احكام و دستورات بعد از اين روز نازل شده. روز عرفه سال دهم نيز نمى تواند مراد باشد، چون مشركان قريش قبل از آن در روز فتح مكه مأيوس شده بودند و مشركان عرب نيز روز نزول سوره برائت در سال نهم به يأس رسيدند و اگر مراد، جميع مشركان از جمله يهود و نصارا باشد (همچنان كه عموم «الذين كفروا» دلالت دارد) كه آنهانيز مأيوس نشده بودند، زيرا هنوز اسلام بر خارج از جزيرةالعرب تسلطى نداشت و از جهت ديگر اگر منظور از «اكمال دين» بسته شدن باب تشريع باشد، پس احكامى كه بعد از روز عرفه حجةالوداع تا رحلت پيامبر نازل شد چيست؟ «1»

______________________________

(1)- براى اطلاع از تفصيل بحث رجوع كنيد ترجمه الميزان ج 5، ص 273- 280.

معارف قرآن، ج 2، ص: 20

با توجه به اين آيه و آيات ديگر «1» معلوم مى شود كه كافران از دين اسلام نفرت داشتند و مى خواستند ريشه اين دين را بكنند و مسلمانان را به كفر برگردانند. آنها ابتدا سعى كردند با وعده و وعيدها پيامبر (ص) را از دعوتش منصرف كنند «2» بعد از شكست در اين مرحله به پيامبر (ص) وعده سازش دادند كه با جواب قاطع «لا اعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا انْتُمْ عابِدُونَ ما اعْبُدُ» «3» روبه رو شدند و هر نقشه اى كه ريختند به شكست انجاميد. در آخر بدين اميد بستند كه با رحلت پيامبر (ص)، دعوت كننده به اين دين از بين مى رود و اساس دعوت منقرض مى گردد و پيامبر هم كه فرزندى ندارد تا ادامه دهنده راهش باشد. پس اگر اين دين قائم به شخص

رسول خدا (ص) باشد، اميد به زوال آن هست و اگر به امر خدا متوليانى براى دين معلوم گردد تا بعد از پيامبر در حفظ و انتشار آن بكوشند، اميد كافران به يأس تبديل خواهد شد. اين وجه مطابق همان رواياتى است كه شأن نزول اين آيه را نصب امام على (ع) به ولايت شمرده است، زيرا با نصب امام على (ع) دين از قائم به شخص بودن خارج شد و متولى دين بعد از پيامبر معلوم شد و اميد كافران به يأس گراييد. «4»

منظور از «اتمام نعمت» چيست؟

«نعمت» براى هر چيز عبارت است از چيزهايى كه با طبع آن بسازد «5» و آن را در رسيدن به كمال كمك كند. بنابراين، آنچه خداوند به ما عطا كرده اگر سبب كمال و رسيدن ما به عبوديت شود، نعمت بوده و گرنه نقمت است. براى مثال مال و فرزند اگر ما را در رسيدن به كمال ياور باشد، نعمت است و گرنه نقمت و شر، همچنان كه قرآن در

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 96؛ بقره (2)، آيه 109؛ صف (61)، آيه 9 و ....

(2)- جريان ملاقات سران شرك با ابوطالب و وعده هاى آنان به پيامبر (ص) ر. ك: سيره ابن هشام، ج 1، ص 266.

(3)- كافرون (109)، آيات 2- 3.

(4)- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 5، ص 281- 284.

(5)- ر. ك: همان، ص 289.

معارف قرآن، ج 2، ص: 21

مورد كافران مى فرمايد: «اموال و اولاد كافران تو را به تعجب واندارد، خداوند مى خواهد به وسيله اين اموال و اولاد آنان را در زندگى عذاب دهد.» «1»

پس هر چيزى به خودى خود براى انسان نه نعمت است، نه نقمت؛ اگر فرد آن را

در راه عبوديت مصرف كند و در تحت ولايت الهى قرار دهد، نعمت است و گرنه نقمت به عبارت ديگر نعمت در حقيقت ولايت الهى است كه انسان را به مقصد مى رساند و هر چيزى وقتى نعمت مى شود كه مشتمل برمقدارى از ولايت باشد و اسلام چون مشتمل بر ولايت خدا، رسول و اولى الامر است بزرگترين نعمت است.

با اين بيان معلوم شد كه منظور از اكمال دين، نازل كردن حكم ولايت و افزودن آن بر مجموع معارف دينى است كه تا آن زمان نازل شده بود و نعمت ولايت خدا و رسول با تعيين ولى بعد از پيامبر تكميل شد و بعد از اين بود كه خداوند، اسلام را به عنوان دين مورد پسند خود اعلام كرد. «2»

خطر فعلى كجاست؟

خداوند مى فرمايد: با ابلاغ حكم ولايت، كافران از ريشه كن كردن و تحريف نمودن دين شما مأيوس شدند، پس ديگر از آنان نترسيد. حافظ و متولى دين همه نقشه هاى كافران را بر ملا و بى اثر خواهد كرد و حافظ دين از تحريف و تبديل خواهد بود. از اين ناحيه، ديگر خطرى شما را تهديد نمى كند. آنچه خطراست و بايد از آن برحذر بود، ترس از عصيان خداست. بايد از خدا ترسيد (وَاخْشَوْنِ) و از دستورهاى او سرپيچى نكرد زيرا در صورت نافرمانى و سركشى از دستورهاى خدا بخصوص دستور ولايت، انحراف حتمى و هلاك و عذاب قطعى است. اينجا ديگر مسلمانان بايد از هواهاى نفسانى خود و اينكه نعمت ولايت را كفران كنند بترسند و دست ردّ به سينه متولى خدايى دين نزنند كه در آن صورت خداوند نعمت خود را از آنان سلب نموده و لباس ترس

و خوارى بر تنشان خواهد كرد. متأسفانه مسلمانان اين هشدار خداوند را ناشنيده گرفتند و خداوند نيز آنان را به عذاب خويش گرفتار كرد. «3»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 55.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 5، ص 291- 292.

(3)- ر. ك: همان، ص 285- 287.

معارف قرآن، ج 2، ص: 22

هدايت قرآن براى كيست؟

«يَهْدى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ بِاذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «1»

خداوند دنبال كنندگان رضايت خود را به وسيله قرآن به راههاى سلامت، هدايت مى كند و به اذن خويش آنان را از تاريكيها به سوى نور بيرون مى برد و به راه راست، هدايتشان مى كند.

در جستجوى رضوان الهى

قرآن كريم، هدايت را براى كسانى مى داند كه در خود زمينه پذيرش حق را ايجاد كرده و خواستار رضايت خدا باشند. به عبارت ديگر، هدايت قرآن از آن كسى است كه با قبول قرآن و ايمان به خدا و تصديق پيامبر (ص) و پيروى از دين او، دنبال كننده رضاى خدا باشد. «2»

كلمه هدايت در قرآن به دو معنى استعمال شده است. نخست، راه نشان دادن كه همه انسانها را دربرمى گيرد. و ديگرى راه بردن و به مقصود رساندن. خداوند راه سعادت و راه شقاوت را براى همه انسانها معلوم و روشن كرده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» «3» راه خير و شر را به او نشان داديم.

هدايت به معناى دوم فقط شامل كسانى است كه طالب حق و تسليم فطرت باشند، چنين كسانى به حكم فطرت، خود را به حق سپرده و با اجراى دستورات و احكام قرآن، به حق مى رسند و اين آيه شريفه بر اين معنا دلالت دارد.

منظور از «سُبُل السّلام» در آيه راههاى سلامت، امنيت و نجات از عذاب الهى يا راههاى خدا مى باشد. زيرا سلام اسمى از اسماء خدا و «سُبُل السلام» يعنى راههاى خدا.

سرّ مفرد آمدن نور و جمع آمدن ظلمات

«ظلمات» به صورت جمع و نور به صورت مفرد آمده است، زيرا راههاى باطل، فراوان و

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 16.

(2)- مجمع البيان، ج 2، جزء ششم، ص 57، دار مكتبةالحياة، بيروت.

(3)- بلد (90)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 2، ص: 23

سراپا اختلاف است و نور و طريق هدايت، يكى بيش نيست كه همان طريق حق است. «1»

شناخت سبب حقيقى

قرآن بيرون بردن مردم را از تاريكيها به سوى نور، مقيّد به «اذن خداوند» ساخته تا توهّم استقلال در اين كار نشود، زيرا سبب حقيقى اين كار، همانا خداى متعال است و پيامبر (ص) يا قرآن شريف واسطه هدايتند. «2»

عقيده به تثليث كفر است

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا أِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ بْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ بْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِى الْأَرْضِ جَميعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ قَديرٌ» «3»

آنان كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، كافر شدند، بگو: چه كسى مى تواند عذاب خدا را دفع كند اگر اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و همه اهل زمين را به هلاكت رساند؟ فرمانروايى آسمانها و زمين و هر چه ميان آنهاست از آن خداست. آنچه مى خواهد مى آفريند و خدا بر هر چيز تواناست.

تثليث چيست؟

تثليث از عقايد زيربنايى و اساسى مسيحيت تحريف يافته است. حاصل گفتار مسيحيان در اين مسأله آن است كه، ذات خدا، جوهر واحدى دارد و اين حقيقت واحد، سه اقنوم يا نحوه بروز و ظهور و تجلى دارد. اقنومهاى سه گانه كه خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور كرده، عبارتند از: اقنوم هستى، اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح القدس است. اين اقنومهاى سه گانه را پدر، پسر و روح القدس مى گويند.

پدر را اقنوم وجود، پسر را اقنوم علم و روح القدس را اقنوم حيات ناميدند.

پسر كه كلمه و اقنوم علم است، از ناحيه پدرش كه اقنوم وجود است، به همراهى روح

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 266، بيروت.

(2)- الميزان، ج 5، مترجم، ج 10، ص 72، انتشارات دارالعلم قم.

(3)- مائده (5)، آيه 17.

معارف قرآن، ج 2، ص: 24

القدس كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله او روشنى مى گيرند، نازل شد. البته در تفسير اين اجمال، اختلافى عظيم

به راه انداخته و به شعبه ها و راههاى بسيارى منشعب شده اند. «1»

اعتقاد مسيحيان در مورد عيسى (ع) از ديدگاه قرآن

آيات زير، بيانگر اعتقاد مسيحيان در مورد حضرت عيسى (ع) است:

«قالَتِ النَّصارَى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ» «2»

نصارا گفتند: مسيح پسر خداست.

در آيه ديگر مى فرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ بْنُ مَرْيَمَ» «3»

كسانى كه گفتند: خداوند همان مسيح پسر مريم است، براستى كافر شدند.

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا انَّ اللَّهَ ثالِثُ تَلاثَةٍ» «4»

كسانى كه خداوند را سومين [خدا از خدايان سه گانه دانستند، كافر شدند.

بر اساس اين آيات، آنها مسيح را پسر خدا، خود خدا و يكى از خدايان سه گانه مى دانند. البته اين آيات در ظاهر به سه مذهب، اشاره دارد و بعضى آنها را بر مذهبهاى مختلف مسيحيت حمل كرده اند. به هر حال، آنچه مهم است اعتقاد غلطى است كه در همه مذاهب مسيحيت وجود دارد و آن اعتقاد به فرزندى عيسى براى خداست. اين اعتقاد غلط، منشأ اعتقادات غلط ديگرى از جمله تثليث شده و قرآن مى خواهد با طرح و ردّ آن، ريشه باطل را بزند. «5»

مسيح، پسر واقعى خدا؟!

تورات و انجيلهاى موجود از يكسو صراحت دارند كه «خداى تعالى يكى است» و از

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 451، با دخل و تصرف.

(2)- توبه (9)، آيه 30.

(3)- مائده (5)، آيه 17.

(4)- توبه (9)، آيه 73.

(5)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 447- 448.

معارف قرآن، ج 2، ص: 25

سوى ديگر، انجيل به صراحت مى گويد: «مسيح پسر خداست» و از طرف ديگر، تصريح مى كند كه «اين پسر همان پدر است و لاغير».

اگر آنها مسأله پسرى را تنها به عنوان احترام مطرح مى كردند، قابل اغماض بود، ولى آنان اين كار را نكردند، با اينكه انجيل در مواضع متعدد تصريح مى كند كه منظور از پسرى و پدرى، صرف تشريف است؛ البته كلماتى

هم در آن يافت مى شود كه قابل حمل بر تشريف و احترام صرف نيست. براى مثال در جايى از انجيل چنين آمده است:

عيسى گفت: هر كس مرا ببيند پدر را ديده است، مگر هنوز ايمان نياورده اى كه من در پدر حلول كرده ام و پدر در من حلول كرده است. و اين سخنى كه دارم برايتان مى گويم، از ذات من به تنهايى صادر نمى شود، بلكه از من و پدر كه الحال در من است، صادر مى شود. اوست كه دارد اين كارها را مى كند. باورم كنيد كه مى گويم: من پدرم و پدر، من است. «1»

اگر مى بينيم در پاره اى از نوشته هاى تبليغاتى اخير كه به دست افراد غير مطلع داده مى شود، دم از سه گانگى مجازى مى زنند، سخن رياكارانه اى است كه به هيچ وجه با منابع اصلى مسيحيت و اعتقاد واقعى دانشمندان آنها سازگارى ندارد.

تثليث، اعتقاد غير عقلايى

اعتقاد به تثليث، با بديهيات و ضروريات عقلى، منافات دارد. هيچ راه عقلى براى پذيرفتن تثليث و حتى براى تصور صحيح آن وجود ندارد. سه تا شدن يكى و يكى شدن سه تا قابل تصوّر نيست، تا چه رسد به اينكه قابل قبول باشد، چون اصول دعوت مسيحيت يعنى پدر و پسرى، تثليث و مسائل مشابه ديگر قابل استدلال نيست، بدين جهت آنها اين اصول را مسلم و غير قابل بحث و تعبدى معرفى كردند.

تثليث عقيده اى تقليدى

در آيه اى از قرآن چنين آمده است:

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 450، به نقل از انجيل يوحنّا، اصحاح چهاردهم.

معارف قرآن، ج 2، ص: 26

يهود و نصارا كه براى خداوند، فرزند قائل شدند، همان سخن و اعتقاد گذشتگان را تكرار كردند و از آنها پيروى نمودند. «1»

با توجه و مطالعه تاريخ، معلوم مى شود كه نصارا عقيده به تثليث و پسرى حضرت عيسى را از اقوام بت پرست قديم مثل يونانيها، هندوها و بوداييان گرفته اند. عقايد بت پرستان هندوچين و بت پرستان يونان قديم، مشابه عقيده تثليث است و چون آنها قبل از يهود و نصارا بوده اند، معلوم مى شود كه يهود و نصارا اين عقايد را از آنها گرفته اند. «2»

دلايل بطلان تثليث

تثليث و سه خدايى در عين يك خدايى، باطل است به دلايل زير:

الف- فرزند داشتن خدا محال است، چون:

1- شرط توليد مثل و فرزند داشتن، جسم مادى داشتن و مادى بودن است و خداوند، خالق ماده و خود منزه از ماده است و وقتى مادى نبود، پس بناچار، زاد و ولد و تناسل نيز در او راه ندارد.

2- خداى تعالى خالق، پرورنده و قيّم موجودات است و قيموميّت او مطلق و فراگير است و همه چيز در اصل وجود و بقا، قائم به خداوند است. باتوجه به اين مطلب، چگونه ممكن است موجودى فرض شود كه در عين مخلوق بودن و تحت قيموميّت او بودن، قائم به ذات و بى نياز از او باشد؟

3- فرزند پيدا كردن، امر تدريجى است و فرض آن در مورد خداوند، مستلزم اين است كه خداوند، محكوم قانون ماده و حركت باشد كه اين نيز محال است. «3»

ب- عيسى (ع) بشر است و از بشر ديگر

متولد شده است و همه لوازم بشريت را دارد و بشر مادى، محتاج و فقير نمى تواند خدا باشد.

ج- در آيه ديگرى مى فرمايد: عيسى و مادرش غذا مى خورند. «4» غذا خوردن، بهترين

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 31.

(2)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 476 و 496- 499.

(3)- همان، ص 403.

(4)- مائده (5)، آيه 75.

معارف قرآن، ج 2، ص: 27

دليل بر نيازمندى و مخلوق بودن است و كسى كه اگر مدتى از غذا و آب منع شود، رشته حياتش قطع مى شود، چگونه مى تواند خدا باشد.

د- در آيات فراوانى از قرآن و همچنين انجيل بر عبادت، بندگى و راز و نياز حضرت عيسى تأكيد و تصريح شده است، در حالى كه اگر حضرت عيسى، خدا بود و خود را خدا مى دانست، ديگر آن عبادتها و مناجاتها و تضرّعها به درگاه خدا معنا پيدا نمى كرد، علاوه بر آن، مسيح هيچ گاه ديگران را به بندگى خود دعوت نكرده، بلكه هميشه آنها را به بندگى خدا دعوت نموده و اين خود دليل ديگرى بر بنده بودن اوست.

ه- اگر ظهور معجزات و كارهاى شگفت انگيز و غير عادى، مثل زنده كردن مردگان و امثال آن دليل بر خدايى باشد، پس بايد ديگر پيامبران را هم خدا دانست، چون آنها نيز داراى چنين معجزاتى بوده اند، در حالى كه نصارا، پيامبران ديگر را خدا نمى دانند.

و- همچنان كه ثابت شد، حضرت مسيح، بنده خداست، روح القدس نيز- كه يكى از ملائكه مقرب است- بنده خداست. او مخلوق خدا و تحت امر اوست و به اراده او عمل مى كند و از خود هيچ ندارد. خدايى غير از خداى يگانه نيست، چون تعدّد خدايان، محال است. پس، خداوند، ذات

واحد و يگانه است و هر چه غير خداست، مخلوق اوست. پس تثليث باطل و كفر است و عيسى و روح القدس هر دو بنده خدا و مطيع اويند.

كيفر جنگ با خدا و رسول (ص)

اشاره

«انَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَو يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ» (مائده، آيه 33)

همانا كيفر كسانى كه با خدا و رسولش مى جنگند و در زمين فساد مى كنند، اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته گردند و يا دستها و پاهايشان بطور مخالف (دست راست با پاى چپ) بريده شود يا از آن سرزمين تبعيد گردند. اين، خوارى و رسوايى آنان، در دنياست و در آخرت عذابى دردناك خواهند داشت.

معارف قرآن، ج 2، ص: 28

شأن نزول

عده اى از مشركان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتند و آيين اسلام را پذيرا گشتند، ولى نتوانستند خود را با شرايط محيط زيست مدينه، تطبيق دهند و دچار بيمارى شدند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى بهبود آنان، دستور داد كه به محل خوش آب و هوايى كه مرتع شتران زكات بود، بروند تا هم از آب و هواى بهتر آنجا بهره مند گردند و هم از شير تازه شتران، تغذيه كنند.

آنان پس از بهبودى، به جاى قدردانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله، از اسلام رو برتافتند و ناجوانمردانه، پس از آنكه دست و پاى نگهبانان شتران را قطع و چشمانشان را كور كردند، آنان را به وضع فجيعى به شهادت رسانده، شتران زكات را به غارت بردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان دستگيرى آنها را صادر كرد. نيروهاى اسلام آنان را اسير كرده، نزد پيامبر آوردند. در اين هنگام، اين آيه درباره كيفيت مجازات آنان، نازل

شد. «1»

جنگ با خدا

از آنجا كه «جنگ با خدا» به معناى واقعى آن محال است، منظور اين آيه شريفه معناى مجازى يعنى «دشمنى با خدا» مى باشد؛ و از طرفى چون «جنگ با خدا» را در كنار «جنگ با پيامبر» صلى الله عليه و آله آورده است، معلوم مى شود كه منظور دشمنى با خدا به وسيله انجام گناهان فردى و مخالفت با تك تك احكام نيست. بلكه مراد دشمنى با خدا در خصوص مواردى است كه رسول نيز در آن دخالتى دارد و خلاصه اينكه به مواردى برگشت مى كند كه شخص محارب مى خواهد آثارى را كه ولايت پيامبر بر جامعه دارد از بين ببرد.

ضميمه كردن اين مطلب با قسمت دوم آيه كه مى فرمايد «وَ يَسْعَوْنَ فِى الْارْضِ فَسادًا» مى رساند كه منظور، فساد در زمين از راه اخلال به امنيت عمومى و راهزنى است، يعنى كسانى كه در قلمرو حكومت اسلامى به ايجاد ناامنى دست زده و مردم را با ارعاب و تهديد با اسلحه و ...، در مخاطره قرار داده و امنيت را از جان و مال و ناموس جامعه سلب مى كنند، اينان مصداق واقعى محاربان با خدا و رسول مى باشند. «2»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 4، ص 358؛ الميزان، ج 5، ص 330- 331.

(2)- الميزان، ج 5، ص 331.

معارف قرآن، ج 2، ص: 29

كيفر محارب

در اين آيه چهار نوع كيفر، براى محارب، ذكر شده است: كشتن، به دار آويختن، قطع دست و پا و تبعيد. از سياق اين آيه و بعضى از روايات بر مى آيد كه كيفرهاى چهارگانه، براساس ميزان جرم، در نظر گرفته شده است. «1»

در روايتى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه اگر كسى به جنگ

با خدا و رسول قيام كرد و كسى را كشت، كشته مى شود و اگر علاوه بر قتل، مالى را هم غارت كرد، هم كشته شده و هم به دار زده مى شود و اگر فقط اموال را غارت كرد ولى كسى را نكشت، دست چپ و پاى راست يا عكس آن را قطع مى كنند و اگر فقط ايجاد ناامنى كرد و قيام مسلحانه نمود ولى مرتكب قتل و غارت نشد، فقط تبعيد مى شود. «2»

در روايتى ديگر تعيين حدّ به عهده امام قرارداده شده كه هرچه مصلحت دانست اختياركند. «3»

توسل

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ وَ جاهِدُوا فى سَبيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (مائده، آيه 35)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و براى تقرب به خدا وسيله بطلبيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

در اين آيه، براى دستيابى به فلاح و رستگارى، سه دستور مهم داده شده است:

تقواى الهى، توسل و جهاد در راه خدا.

وسيله چيست؟

وسيله در لغت به معناى چيزى است كه انسان بواسطه آن به چيز ديگرى نزديك

______________________________

(1)- همان، ص 332.

(2)- الميزان، ج 5، ص 331 به نقل از كافى.

(3)- همان، ص 332.

معارف قرآن، ج 2، ص: 30

مى شود «1» و منظور از وسيله در آيه شريف هر چيزى است كه باعث قرب و نزديكى انسان به خدا شود و آن مى تواند داراى مصداقهاى زيادى باشد، گاهى مراد از وسيله اعمال صالحى است كه انسان انجام مى دهد چنانچه در روايتى از امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه «وسيله» عبارت است از: ايمان به خدا و رسول صلى الله عليه و آله، جهاد در راه خدا، كلمه اخلاص (لا اله الا الله)، به پا داشتن نماز، دادن زكات، روزه ماه رمضان، حج عمره، صله رحم، صدقه پنهانى، صدقه آشكار و كارهاى نيك. «2»

گاهى نيز منظور از وسيله، دست زدن به دامن اولياى الهى است، يعنى انسان با كسانى كه به مرحله قرب خدا رسيده اند ارتباط برقرار كند و با محبت و توسل به آنان، خود را به خدا نزديك سازد. قرآن به اين حقيقت اشاره كرده كه اگر گناهكاران علاوه بر طلب مغفرت از خدا، به دامان پيامبر نيز متوسل شده و از او بخواهند كه

از درگاه خدا برايشان طلب بخشش كند، خداوند آنان را خواهد بخشيد:

«وَ لَوْ انَّهُمْ اذْ ظَلَمُوا انْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً» «3»

و اگر اين مخالفان به هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند) نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

نمونه هايى از توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمان حيات و پس از زمان حيات آن حضرت در كتب شيعه و سنّى نقل شده است كه حاكى از وجود يك سنت مستمرّ حتى در حضور آن حضرت بوده است.

به عنوان مثال نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تقاضاى مرد بيابان نشين را كه با سرودن

______________________________

(1)- مصباح المنير، مقرّى فيومى، ج 2، ص 380، چاپ مصر.

(2)- نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 110.

(3)- نساء (4)، آيه 64.

معارف قرآن، ج 2، ص: 31

شعرى از آن حضرت تقاضاى باران نمود را اجابت كرد و بر فراز منبر رفت و پس از خواندن خطبه از خداوند تقاضاى باران نمود و دعاى خود را ادامه داد تا باران فراوانى باريد. «1»

يا در ماجراى ديگر، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به نابينايى كه براى شفاى چشمانش به آن حضرت متوسل شده بود، دستور داد كه پس از انجام وضو و خواندن دو ركعت نماز، اين گونه خدا را بخواند:

«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ وَ اتَوَجَّهُ الَيْكَ بِنَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله نَبِىِّ الرَّحْمَةِ، يا مُحَمَّدُ انّى اتَوَجَّهُ بِكَ الى رَبِّكَ انْ تَقْضِىَ حاجَتى «2»

خدايا، من از تو درخواست مى كنم و

به تو روى مى آورم به وسيله (وساطت) پيامبرمان، حضرت محمد صلى الله عليه و آله، پيامبر رحمت. اى محمد صلى الله عليه و آله من به وسيله تو به سوى پروردگارت توجه مى كنم كه خواسته مرا برآورى.

او نيز چنين كرد و خداوند، چشمان او را بينا نمود.

در كتب شيعه نيز اين حقيقت مورد تأييد قرار گرفته و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به عنوان وسايل در درگاه الهى معرفى شده اند.

حضرت على عليه السلام در تفسير آيه مورد بحث فرموده است: «انَا وَسيلَتُهُ» «3» من وسيله الهى هستم.

حدّ سرقت

اشاره

«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ» (مائده، آيه 38)

دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهى قطع كنيد؛ و خداوند، عزيز و حكيم است.

تنبيه عبرت آموز

______________________________

(1)- كشف الارتياب، ص 310.

(2)- وفاء الوفاء، ج 4، ص 1373.

(3)- تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 626.

معارف قرآن، ج 2، ص: 32

در شرع مقدس اسلام براى بعضى از گناهان تنبيه هايى مشخص شده است. غالب اين گناهان اعمال خلافى است كه آثار سوء اجتماعى دارند، مانند زنا كه فساد اجتماعى بار مى آورد يا مانند دزدى كه ناامنى اقتصادى ايجاد مى كند و يا سحر كه سبب ناامنى روحى، روانى و ايمانى مى گردد، با توجه به اين آثار سوء مرتكب اين اعمال را تنبيه مى كنند تا هم او متنبه گشته و دست از گناهان بردارد و هم ديگران عبرت گرفته و جرأت ارتكاب اين گناهان را پيدا نكنند.

در برخى از آيات اشاره به فلسفه اين مجازاتها شده است؛ ازجمله در اين آيه مى فرمايد:

«جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ»

اين قطع دست دزد جزاى كار او و عقوبتى است بازدارنده از جانب خدا.

«نكال» به مجازاتى گويند كه غرض از آن هم دست كشيدن مجرم از جرم و هم عبرت گرفتن ديگران باشد. «1» در آيات حد زنا نيز مى فرمايد:

«لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دينِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» «2»

در اجراى مجازات الهى نسبت به آن دو گرفتار رأفت نشويد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند!

داورى و حكومت، طبق قانون خدا

اشاره

«وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُصيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ» (مائده، آيه 49)

و ميان آنان (اهل كتاب) به آنچه خداوند فرو فرستاده است،

حكم كن و از هوسهاى آنان پيروى مكن، مبادا تو را (نسبت به تغيير در) بعضى از آنچه خداوند بر تو نازل كرده است، بفريبند، و چنانچه (از داورى تو) روى برگردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به سبب برخى از گناهانشان، مجازات كند و همانا بسيارى از مردم فاسقند.

______________________________

(1)- لسان العرب، ج 11، ص 677، دار صادر.

(2)- نور (24)، آيه 2.

معارف قرآن، ج 2، ص: 33

شأن نزول

تنى چند از بزرگان يهود با يكديگر تبانى كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را به خيال خام خود بفريبند و او را وادار كنند تا نسبت به حكم الهى، كوتاه آيد و به سود آنان داورى كند. آنان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتند و گفتند:

اى محمّد! تو خوب مى دانى كه ما از دانشمندان، اشراف و بزرگان يهوديم و چنانچه ما از تو پيروى كنيم، يهوديان هم از ما تبعيت مى كنند و مخالفت نمى ورزند. ميان ما و قوم ما، درگيرى و نزاعى وجود دارد. ما آنها را براى حل اختلاف نزد تو مى خوانيم، تو به نفع ما داورى مى كنى و ما هم در عوض به تو ايمان مى آوريم و رسالتت را تصديق مى كنيم.

پيامبر صلى الله عليه و آله از پذيرفتن اين پيشنهاد، امتناع كرد و آيه فوق در اين باره نازل شد. «1»

طرد احكام اسلام، هرگز

اين آيه گوشزد مى كند كه براى جذب ديگران به اسلام، نبايد زير بار معامله سياسى رفت و به خواسته هاى نامشروع، تن داد: «وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوائَهُمْ»، بلكه بايد مراقب تبانى و توطئه پيروان ديگر مكاتب و مذاهب، عليه ارزشهاى اسلامى بود و كوچكترين انعطافى در اين مورد از خود، نشان نداد. «وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ».

از نكات ظريف اين آيه اشاره به گرفتاريهاى دنيوى بعض كفار است. آيه دليل گرفتار شدن اين عدّه را مجازاتِ تسليم نشدن آنان در برابر حق و عدالت و انجام گناهان مى داند و اين مجازاتها را در برابر بخشى از گناهان آنان مى شمارد.

هشدار و عصمت

هشدار الهى به پيامبر صلى الله عليه و آله، با مقام عصمت آن حضرت، منافات ندارد؛ زيرا معناى معصوم بودن پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام اين نيست كه اختيار از آنان سلب مى شود و ارتكاب معصيت برايشان محال مى گردد؛ اگر چنين باشد، ديگر عصمت براى آنها فضيلت و ارزشى ويژه به شمار نخواهد آمد.

______________________________

(1)- ر. ك. تفسير المنار، ج 6، ص 421؛ تفسير نمونه، ج 4، ص 404.

معارف قرآن، ج 2، ص: 34

كسانى كه از عصمت برخوردارند، على رغم توانايى برانجام گناه، مرتكب آن نمى شوند و يكى از عوامل مصونيت آنان، تذكرات و هشدارهاى الهى است.

وجه دوم اين گونه هشدارها، تشديد خطاب نسبت به پيروان است. وقتى مطلبى داراى اهميت زياد باشد، خداوند امر و نهى مربوط به آن را به طور مستقيم متوجه شخص پيامبر مى كند و با اينكه پيامبر در بالاترين درجه عبوديت و بندگى است و هرگز مخالف خواست خدا عمل نمى كند، شخص ايشان را به رعايت آن مهم مأمور

مى سازد تا ديگران حساب خويش را بكنند و در رعايت آن دستورات كمال سعى و كوشش را به خرج دهند.

گرايش به بيگانگان

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ»

(مائده، آيات 51- 52)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهوديان و مسيحيان را دوست و هم پيمان نگيريد؛ برخى از آنان، دوست و هم پيمان بعض ديگرند. هر كس از شما ولايت آنان را بپذيرد (و هم پيمانشان گردد،) از آنان به شمار مى رود؛ خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند. پس آنان را كه در دلهايشان مرض است، مى بينى كه در دوستى و هم پيمانى با آنها (يهود و نصارا) بر يكديگر پيشى مى گيرند (و در توجيه عملكرد خود) مى گويند: مى ترسيم حادثه اى براى ما پيش آيد (و ما به كمك يهوديان و مسيحيان، نيازمند شويم). اميد است خداوند (براى مسلمانان) پيروزى يا امرى از جانب خود (پيروزى نهايى اسلام بر دشمنان) پيش آورد تا آنان (كه با كفار هم پيمان گشتند) از آنچه در دل، پنهان ساختند، پشيمان گردند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 35

شان نزول

درباره شأن نزول اين آيات، روايات گوناگونى وجود دارد. بنابر روايتى بعد از اينكه يهود بنى قينقاع با مسلمانان درگير شدند، «عبادة بن صامت خزرجى» نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت و گفت:

اى رسول خدا! من تعداد فراوانى هم پيمان از يهوديان دارم ولى اينك از هم پيمانى و دوستى با يهود، بيزارى مى جويم و به خدا و رسول صلى الله عليه و آله پناه مى برم و ولايت و دوستى خدا و رسولش را مى پذيرم.

ولى عبداللّه ابىّ

گفت:

«من مردى ترسو هستم، مى ترسم كه بلايى بر سرم بيايد، از اين رو، پيمان خود را با يهود نقض نمى كنم.»

رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به خطر اين كار به وى هشدار داد و او در ظاهر پذيرفت كه پيمان خود با آنان را نقض كند. «1»

پيامدهاى دوستى با بيگانگان

خداوند، مسلمانان را از دوستى و ارتباط تنگاتنگ با يهوديان و مسيحيان برحذر مى دارد؛ زيرا اينگونه دوستى و ارتباط، موجب اثرپذيرى اخلاقى مى گردد و سرانجام جامعه را از تبعيت حق، به پيروى از هوا و عبادت شيطان سوق مى دهد «لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ».

البته محبت قلبى داشتن، صميمى و همراز بودن و روابط ولايى داشتن غير از داشتن روابط متقابل است. آنچه مورد نهى قرار گرفته نوع اول است؛ به خاطر اينكه آثار سوء در پى دارد. اما روابط متقابل انسانى و داد و ستد ممنوع نيست و تا زمانى كه آنان به روابط مسالمت آميز پاى بند باشند، داشتن چنين روابطى بلامانع است. «2»

علت اينكه بر روى عنوان يهود و نصارا تأكيد شده است نه بر روى عنوان اهل كتاب،

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 385.

(2)- ر. ك. ممتحنه (60)، آيات 8- 9.

معارف قرآن، ج 2، ص: 36

اين است كه از تعبير به اهل كتاب نوعى «نزديكى به مسلمانان» به ذهن خطور مى كند (چون مسلمانان نيز همانند يهود و نصارى پيرو كتاب آسمانى هستند) و اين تعبير با دستورى كه خداوند مبنى بر قطع رابطه با آنها مى دهد، مناسب نيست، از اين رو، نهى از پذيرفتن ولايت و دوستى آنان را با تعبير «اهل كتاب» نياورد. «1»

مسلمانانى كه هشدار قرآن را ناديده گرفته، بسوى بيگانگان، گرايش پيدا كنند، از حوزه

ايمان، خارج مى شوند و در شمار دشمنان اسلام درمى آيند «وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ».

كسانى كه به جاى تكيه بر قدرت بى كران الهى و نيروهاى خودى، به قدرت بيگانگان پناه برند و به آن دلخوش باشند، دچار نوعى شرك، ناخالصى و مريضى قلب هستند «فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ» اينان كه به دست خود، زمينه محروميت خويش را از هدايت الهى فراهم آورده اند، در راستاى اهداف دشمنان اسلام، قدم برمى دارند و همانند آنان به راه ضلالت مى روند «يُسارِعُونَ فيهِمْ».

معيار روابط بين المللى

با توجه به آيات 7 تا 9 سوره ممتحنه بويژه آيه هشتم كه مى فرمايد:

«لا يَنْهيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ»

خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و شما را از خانه و ديارتان نراندند، نهى نمى كند. زيرا خداوند، عدالت پيشگان را دوست دارد.

مى توان به اين اصل كلى در روابط بين الملل اشاره كرد كه مسلمانان موظفند در برابر گروهها يا كشورهايى كه نسبت به اسلام و مسلمانان، موضع خصمانه دارند و دشمنان اسلام را يارى مى كنند، سرسختانه بايستند و هرگونه پيوند محبت و دوستى را با آنها قطع كنند.

اما چنانچه آنان نسبت به اسلام و مسلمانان بى طرف باشند و توطئه نكنند- با آنكه كافرند- مسلمانان مى توانند با آنان رابطه حسنه و عدالت آميز برقرار كنند.

______________________________

(1)- الميزان، ج 5، ص 372.

معارف قرآن، ج 2، ص: 37

بدون شك اين ارتباط نبايد در سطح ارتباط برادران مسلمان باشد و نيز نبايد موجب تسلّط كفّار بر مسلمانان شود. «1»

ويژگيهاى قوم محبوب خدا

اشاره

«يا أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ...» (مائده، آيه 54)

اى مؤمنان! هر كس از شما از دينش برگردد (به خدا زيانى نمى رساند)، خدا بزودى مردمى مى آورد كه آنها را دوست دارد، و آنان نيز، خدا را دوست دارند؛ مردمى كه در برابر مؤمنان نرم و فروتن و در برابر كافران، سخت و نفوذ ناپذيرند. در راه خدا جهاد مى كنند

و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى هراسند.

مرتدّ كيست؟

مرتد در اصطلاح به كسى مى گويند كه از ايمان به كفر برگردد، اگر در گذشته كافر بوده و مدّتى ايمان آورده و حالا دوباره كافر گرديده، مرتد ملى است ولى اگر سابقه كفر نداشته و مسلمان زاده است و حالا كافر شده، مرتدّ فطرى است. «2»

با توجه و دقت در آيات قبل كه مؤمنان را از دوستى با كفّار نهى كرد و در اين آيه كه تهديد مى كند اگر مرتد شويد، قوم ديگرى را جايگزين شما مى كنم و با توجه به اوصافى كه براى قوم جايگزين، بيان كرده كه مخالف صفات و حالات دوستداران كفار است، به نظر مى رسد كه منظور از مرتدّ در اين آيه، معناى اصطلاحى آن نيست، بلكه كسانى را كه دستور آيه قبل را ناديده گرفته و يهود و مسيحيان را به دوستى گرفته اند، مرتد خوانده است؛ زيرا دوست داشتن و علاقه قلبى نسبت به آنان با علاقه داشتن به خدا، پيامبر و مؤمنان، منافات دارد. ممكن نيست قلبى كه مالامال از محبت دشمنان خدا و پيامبر

______________________________

(1)- با بهره گيرى از تفسير نمونه، ج 24، ص 33.

(2)- تفسير نمونه، ج 2، ص 496.

معارف قرآن، ج 2، ص: 38

است، جاى دوستى خدا و پيامبر باشد و انسان نيز يك قلب بيش ندارد.

«وَ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فى جَوْفِهِ» «1»

خداوند براى يك انسان، دو قلب در درونش قرار نداده است.

خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» «2»

هر كس از شما، آنان را دوست بدارد، خودش نيز از آنان است.

اين آيه شريفه در مقام بيان اين مطلب است كه دين خدا از اين گونه مردم نيرنگ باز، بى نياز

است، براى اينكه مردمى كه از ترس از دست دادن منافع مادى، خود را در ورطه مخالفت با خدا مى اندازند و با يهود و نصارا دوستى مى كنند، در مسيرى قرار دارند كه آرام آرام نفاق در دلهايشان رخنه مى كند. آنان جماعتى بيمار دلند و باكى ندارند كه با از دست دادن دين، دنيا را به دست آورند و عزّت كاذب و مقامهاى زودگذر دنيوى در نزد كفار را بر عزّت حقيقى كه تنها در نزد خدا و رسول است، ترجيح مى دهند. «3»

قوم محبوب خدا

اين آيه شريفه، در حقيقت يك پيشگويى غيبى است و مى گويد: خداى سبحان در مقابل رنگارنگى و دو چهرگى اين مردم سست ايمان و صدمه هايى كه دين از ناحيه آنان خورده و در ازاى اينكه اينان محبت غير خدا را بر محبت خدا ترجيح داده، عزّت را از غير خدا طلب كرده، امر جهاد را سست شمرده، سهل انگارى كرده و از ملامتها ترسيده اند، بزودى قومى را خواهد آورد كه داراى ويژگيهاى زير هستند:

الف- به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند و خداوند نيز آنان را دوست دارد.

ب- در برابر مؤمنان، فروتن و خاضع و در برابر كافران، سرسخت و پرقدرتند.

______________________________

(1)- احزاب (33)، آيه 4.

(2)- مائده (5)، آيه 51.

(3)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 5، ص 626.

معارف قرآن، ج 2، ص: 39

ج- جهاد در راه خدا، از برنامه هاى هميشگى آنان است.

د- در راه انجام فرمان خدا و اداى تكليف، از ملامت هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسند. «1»

نسبت دادن صفات فوق به آن «قوم»- به صورت جمع- نشان دهنده اين است كه تك تك افراد آن قوم نيز متصف به اين صفات هستند.

ياوران مهدى (عج)

در مورد اين كه اين قوم چه كسانى هستند، نظريه هاى مختلفى ارائه شده است؛ امّا با توجه به ويژگيهاى مذكور در آيه، تا به حال قومى كه همگى متصف به صفات ياد شده باشند، ظهور نكرده اند. از سوى ديگر اگر اين قوم را با قومى كه خداوند به عنوان وارثان زمين خوانده، «2» مقايسه كنيم، شباهت فراوانى در صفات آن دو مى يابيم و اين احتمال، قوت مى يابد كه منظور از اين قوم، حضرت مهدى (عج) و ياران بزرگوارش مى باشند كه از جانب خداى تعالى براى ريشه كن

كردن ظلم و بسط عدل، قيام مى كنند.

گفتنى است كه دسته اى از روايات، ايرانيان را مصداق اين قوم شمرده اند در مورد اين روايات بايد گفت: تا به حال جماعتى كه همگى داراى چنين اوصافى باشند، ظهور نكرده اند، مگر اينكه خدا در آينده از اين قوم، مردمى كه داراى چنين اوصافى باشند، مبعوث كند. «3» البته ايرانيان به رهبرى امام خمينى قدس سره براى اقامه حكومت اسلامى قيام كردند. امام و بسيارى از ياورانش متصف به صفات مذكور بودند، و بعيد نيست كه آن حضرت و هواداران و پيروان صديق انقلاب اسلامى در ايران و جهان مصداقى از اين قوم باشند و مصداق كامل آن حضرت مهدى (عج) و ياورانش باشد.

پندار يهود

اشاره

«وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ

______________________________

(1)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 5، ص 626.

(2)- انبياء (21)، آيه 105؛ اعراف (7)، آيه 128؛ قصص (28)، آيات 5 و 83 و نور (24)، آيه 56.

(3)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 5، ص 639.

معارف قرآن، ج 2، ص: 40

يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزيدَنَّ كَثيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما اوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَساداً وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ» (مائده، آيه 64)

يهود گفت: دست خدا بسته است. دستهاى خودشان بسته باد! و از رحمت خدا دور باشند! به سبب اين كفرى كه گفتند؛ بلكه دستهاى خدا باز است به هرگونه كه بخواهد انفاق و بخشش مى كند. همانا اين آيات قرآن، كه بر تو نازل مى شود، بر كفر و عصيان بسيارى از آنها مى افزايد

و ما در بين آنها، عداوت و دشمنى انداختيم كه تا روز قيامت ادامه دارد. هر وقت كه آتش جنگى عليه مسلمانان افروختند، خدا خاموشش نمود و آنها براى فساد در زمين تلاش مى كنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.

علامه طباطبايى بعد از نقل اقوال مختلف مى نويسد:

وجه اوّل (نزول آيات قرض الحسنه)، به نظر نزديكتر است، چون آيه درصدد شمردن ايرادات و خرده گيريهاى يهود از مسلمانان است و مورد تأييد روايات نيز هست، گرچه بعضى از روايات نيز مؤيد وجه سوم است. «1»

نفرين خداوند

در فراز بعدى آيه، خداوند آنها را نفرين مى كند: «غُلَّتْ ايْديهِمْ» دستهايشان بسته باد! يعنى همان عيب و نقصانى را كه به خدا نسبت دادند- كه گفتند خداوند دست بسته است و قدرت بر انجام خواسته خود ندارد- همان را خداوند براى خودشان اراده مى كند. بعد مى فرمايد: به سبب آنچه گفتند، ملعون شدند، چون سلب قدرت از آنان، خود از مصاديق لعنت و دورى از رحمت خداست و وقتى خداوند قومى را نفرين كند، يعنى اراده خود را در مورد آنها اجرا مى كند. «2»

پس اراده خداوند بر اين قرار گرفت كه يهود به كيفر كلام ناحق و جسارت ناروايى كه به ساحت خدايى كردند، هميشه توسرى خور و ضعيف باشند.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 45.

(2)- همان، ص 46.

معارف قرآن، ج 2، ص: 41

بخشش بر مبناى حكمت

گشاده بودن دست خدا و اينكه هر چه بخواهد مى بخشد، بدين معنا نيست كه بخشش خدا، بدون حساب و گتره است، بلكه بر پايه حكمت، استوار است و كاربرد كلمه «دست» نيز كنايه از قدرت است و «دو دست» (يداهُ) كنايه از كمال قدرت است. «1»

زياد شدن كفر

زياد شدن كفر و طغيان يهود به سبب نزول قرآن، از آن جهت است كه حسد، ستمگرى و كينه توزى آنها مانع از هدايتشان بوسيله آيات نورانى قرآن مى شود، بلكه حسادتشان بيشتر شده و در نتيجه، بر كفر خود بيشتر پافشارى مى كنند.

دشمنى هميشگى

خداوند، خبر مى دهد كه ما در بين قوم يهود، بغض و دشمنى انداختيم و اعمال زشت ايشان را با تفرقه بين آنها، كيفر داديم، از اين رو، قلبهاى آنان هيچ گاه متّفق نخواهد شد و اتحادشان ظاهرى و ناپايدار است.

در پايان آيه نيز خبرى غيبى و در بردارنده نوعى مژده بيان شده است: «هرگاه، آتش جنگى (عليه مسلمانان) برافروزند، خداوند آن را خاموش مى سازد» از اين سخن، مى توان دريافت كه چنانچه مسلمانان به خاطر انگيزه هاى اسلامى با يهود درگير شوند، پيروزى از آن آنهاست. و شكستهاى گذشته مسلمانان از يهود بدين علّت بود كه رزمندگان، داراى انگيزه هاى اسلامى نبوده، در يك كلام جنگ عرب و يهود بوده، نه جنگ اسلام و يهود.

سرسخت ترين دشمنان مسلمانان

اشاره

«لَتَجِدَنَّ اشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ امَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذينَ اشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ امَنُوا الَّذينَ قالُوا انَّا نَصارى ذلِكَ بِانَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً وَ انَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» (مائده، آيه 82)

______________________________

(1)- ر. ك. الميزان، مترجم، ج 6، ص 47.

معارف قرآن، ج 2، ص: 42

بطور مسلّم، يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤمنان، و آنها را كه مى گويند ما نصارا (مسيحى) هستيم، نزديكترين امتها از حيث دوستى به مؤمنان خواهى يافت. اين (نزديكى و دوستى) بدين سبب است كه در ميان آنها دانشمندان و تاركان دنيا هست و (در برابر حق) استكبار نمى ورزند.

گواهى تاريخ

در اين آيه شريفه، يهود و مشركان دشمن ترين و دورترين امتها از اسلام و مسيحيان از جهت دوستى، نزديكترين امتها به اسلام و مسلمانان معرفى شده اند، بدين علامت كه از يهود و مشركان عده كمترى به اسلام گرويدند، ولى از مسيحيان عده زيادى به اسلام گرويدند. بدون شك، زياد و كمى افراد ايمان آورنده، تنها دليل نيست، بلكه كيفيّت ايمان آوردن نيز مهم است.

غالباً نصرانيان بدون مبارزه، بلكه پس از تشخيص حقانيت اسلام با كمال شيفتگى و شوق به اسلام مى گرويدند، درحالى كه مجبور به اين كار نبوده و مى توانستند با دادن جزيه، بر دين خود باقى بمانند؛ ليكن، اسلام را بر دين خود ترجيح مى دادند و ايمان مى آوردند ولى مشركان، جز اسلام آوردن، راهى نداشتند زيرا جزيه از آنها قبول نمى شد.

پس آن عده از مشركان كه ايمان آوردند، كار مهم و تحسين برانگيزى نكرده اند، زيرا پس از آن همه آزار و شكنجه كه نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان، روا داشتند و پس از آن همه ظلم و

قساوت و بى رحمى، بناچار، ايمان آوردند.

و امّا يهود، گرچه در ايمان آوردن يا جزيه دادن مختار بودند، ليكن به آسانى، اسلام را قبول نكردند بلكه مدتها بر تكبر و عصبيت خود پافشارى كردند و مكر و حيله و عهدشكنى نمودند، بطورى كه صفحات تاريخ از خاطره هاى تلخ مسلمانان آن روز از يهود پر است.

اين تفاوت در برخورد نصارا و يهود، با اسلام وجود داشته و همچنان ادامه داشت.

نصارا هميشه حسن اجابت، نشان مى دادند ولى يهود و مشركان لجاجت و پافشارى در عصبيت و استكبار. چه بسيار افرادى از مسيحيان كه در قرون گذشته با شوق و رغبت،

معارف قرآن، ج 2، ص: 43

دعوت اسلام را لبيك گفتند و برعكس، افرادى از يهود و مشركان كه در اين مدت طولانى به اسلام گرويده اند، بسيار كم بوده است. «1»

همين ادامه داشتن برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى، خود گواه محكمى است بر صدق دعوى قرآن كه بطور كلى يهود و مشركان را شديدترين دشمنان معرفى مى كند.

اعتقاد نادرست

يهود معتقدند كه برگزيدگان خدا هستند و غير يهود از لحاظ شرافت و كمال در مرتبه خيلى پايين ترى مى باشند و در حقيقت آنها حيواناتى هستند كه به شكل انسان خلق شده اند تا به يهود خدمت كنند و يهود در مقابل ظلم و ستم بر آنان هيچ بدهكار نمى گردند و مؤاخذه نمى شوند. «2» به پيروى از همين عقيده است كه آنها از هيچ جنايتى عليه مخالفان خود، بخصوص مسلمانان، كوتاهى نمى كنند.

از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:

هيچ فرد يهودى با مسلمانى خلوت نكرد، مگر اينكه تصميم به قتل او گرفت. «3»

يهود، در دشمنى با مسلمانان از مشركان هم سبقت

گرفته اند و ممكن است اينكه در آيه شريفه، ابتدا يهود و بعد مشركان ذكر شده؛ اشاره به اين معنا باشد.

حقيقت گرايى مسيحيان

در مقابل يهود، مسيحيان به سه جهت، نزديكترين ملت از نظر دوستى نسبت به مسلمانان، معرفى شده اند.

الف- در بينشان كشيشها و علماى زيادى هستند، كه توان تشخيص حق از باطل را دارند.

ب- زاهدان و پارسايان، در بين آنها زياد است.

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 6، ص 114- 115.

(2)- «لَيْسَ عَلَيْنا فِى الْامِّيّينَ مِنْ سَبيلٍ» (آل عمران (3)، آيه 75) ر. ك. الفرقان، ج 23، ص 202 به بعد؛ روح المعانى، ج 7، ص 2؛ ردّ على التوراة، ندرة اليازجى، ص 22.

(3)- اطيب البيان، ج 4، ص 348.

معارف قرآن، ج 2، ص: 44

ج- مهمتر از همه، اين كه متكبّر و برترى طلب نيستند و در صورت شناخت حقيقت، آمادگى پذيرش آن را دارند و از خضوع در مقابل حق و حقيقت ابا نداشته، استكبار نمى ورزند. «1»

تا زمانى كه در قومى اين سه ويژگى وجود داشته باشد، آن قوم به هدايت و نجات نزديكند و اگر مسيحيتِ پس از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مثل مسيحيت زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، علما و تاركان دنيا در بينشان زياد بود و برترى جويى نداشتند، جنگهاى صليبى را عليه مسلمانان به راه نمى انداختند و از شيوه هاى استعمارى بهره نمى گرفتند، به هدايت نزديك بودند، امّا علت اينكه امروز، آنها نيز در دشمنى با مسلمانان، دست كمى از يهود ندارند، اين است كه از آن دانشمندان، تاركان دنيا و حق طلبان، در بين مسيحيت خبرى نيست و زهد و پارسايى جاى خود را به تجمّل و دنياگرايى داده، چنانكه بسيارى

از آنان نيز نژاد اروپايى را برتر از ديگران مى پندارند.

بهره ورى از طيّبات

اشاره

معارف قرآن ج 2 69

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما احَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ» (مائده، آيه 87)

اى ايمان آورندگان! چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نشمريد و (به حدود الهى) تجاوز نكنيد، كه خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد.

نزاع با خداوند

مؤمنان در اين آيه شريفه، توبيخ شده اند كه چرا طيبات و نعمتها و چيزهاى پاكيزه اى را كه خداوند براى استفاده بندگان خود خلق كرده و استفاده از آنهارا حلال شمرده است، حرام مى شمرند.

آيا آيه فوق با زهد منافات دارد؟

زهد يعنى مشغول نشدن به زندگى دنيا، نه برخوردار نشدن از آن. البته جهت رسيدن

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير الميزان، مترجم، ج 6، ص 116.

معارف قرآن، ج 2، ص: 45

به مقام زهد، انسان بايد با خواهش نفس مبارزه كند و پاره اى لذّات مباح را ترك كند تا نفس قانع گردد و علاقه اش به نعمتهاى ظاهرى مادى كم گردد ولى اين كار با آيه منافات ندارد چون در آيه سخن از تحريم حلال خداست و اگر در اعتقاد يا عمل نعمتى را حرام نداند بلكه در پاره اى موارد، آن هم به طور غير دائم استفاده از بعضى نعمتها را ترك كند يا در استفاده به حداقل اكتفا كند تحريم حلال نكرده است.

شأن نزول

نقل شده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله قيامت، سختيها و اوضاع هولناك آن را براى مردم توضيح داد. ترس شديدى اصحاب را فراگرفت بطورى كه عده اى تصميم گرفتند، روزها روزه بگيرند و شبها را به عبادت بگذرانند، گوشت و چربى نخورند، با زنان معاشرت ننمايند، عطر استعمال نكنند، لباس مويى و زبر بپوشند و خلاصه، دنيا و لذايذ مادى را ترك كنند. وقتى خبر اين تصميم به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد آنها را از اين تصميم نهى كرد و فرمود:

نفس شما هم حقى به گردن شما دارد، پس ناگزير براى اينكه هم حق خدا و هم حق نفس خود را ادا كرده باشيد، گاهى افطار كنيد، پاره اى از شبها را بخوابيد و در پاره اى از آن به عبادت برخيزيد، مى بينيد كه من نيز چنين مى كنم، هم عبادت مى كنم و هم مى خوابم، هم روزه مى گيرم و هم افطار

مى كنم، گوشت و چربى مى خورم و به سراغ زنان مى روم، هر كس از سنت من اعراض كند از من نيست.

بعد از اين جريان، اين آيه نازل شد. «1»

قمار و شراب

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا انَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْانْصابُ وَالْازْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ انَّما يُريدُ الشَّيْطانُ انْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلوةِ فَهَلْ انْتُمْ مُنْتَهُونَ» (مائده، آيات 90- 91)

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 166- 167، تلخيص.

معارف قرآن، ج 2، ص: 46

اى مؤمنان! جز اين نيست كه شراب و قمار و بتها (يا سنگهايى كه براى ذبح قربانى نصب شده و به آنها تبرك مى جوييد) و چوبهاى قرعه، پليد و از كارهاى شيطان است. از آنها دورى كنيد؛ اميد است كه رستگار شويد. همانا شيطان مى خواهد به وسيله قمار و شراب، بين شما كينه و دشمنى بيندازد و شما را از ذكر خدا و نماز باز دارد. آيا دست بردار نيستيد؟!

اعلام تدريجى حرمت شراب

عرب جاهلى به شراب، علاقه زيادى داشت و اعلام حرمت آن بدون زمينه چينى، ممكن بود سبب ارتداد يا سرپيچى بسيارى از آنان گردد. خداوند متعال براى جلوگيرى از اين مفسده، حرمت شراب را بصورت تدريجى بيان فرمود. در ابتدا بصورت كنايه از آن نهى كرد و آن را در ضمن عنوان گناه، تحريم نمود. در مرحله بعد، حرمت آن را بصور ت نصيحت بيان كرد و فرمود كه قمار و شراب اگرچه داراى منفعت هستند اما ضرر و زيانشان بمراتب بيشتر است. سپس از نماز خواندن، در حال مستى نهى كرد و سرانجام در اين آيه شريفه، حرمت شراب و قمار را با تشديد و تأكيد هر چه بيشتر بيان ساخت. «1»

در آيه شريفه، حكم حرمت شراب و قمار به چند صورت تأكيد شده است:

1- از جهت لفظ «انّما» كه در آن به كار رفته

است.

2- آن را زشتى و پليدى شمرده است.

3- آن را عمل شيطان دانسته است كه به وسيله آن كينه توزى و دشمنى بين افراد، ايجاد مى كند.

4- با كمال صراحت، امر به اجتناب كرده است.

5- از اين جهت كه فرموده در اجتناب از شراب و قمار انتظار و توقع رستگارى هست.

6- از اين جهت كه مشتمل بر بيان مفاسد شراب و قمار است.

7- پرسش توبيخى كه آيا دست بردار نيستيد؟

8- از اينكه در آيه بعد امر به اطاعت از خدا و رسول (و پذيرفتن دستور اجتناب از شراب و قمار) كرده است.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 174.

معارف قرآن، ج 2، ص: 47

9- اعلام بى نيازى خداوند از اطاعت آنها. «1»

مفاسد شراب و قمار

در اين آيه، دو مفسده بزرگ قمار و شراب را كه هدف شيطان است ذكر كرده است؛ ايجاد دشمنى بين شما، بازداشتن شما از نماز و ياد خدا.

نوشيدن شراب، باعث تحريك سلسله اعصاب شده، عقل را سست و اعصاب را به هيجان درمى آورد. اين هيجان عصبى اگر در خدمت خشم و غضب قرار گيرد، معلوم است كه چه ثمرات تلخى به بار مى آورد و بزرگترين جنايات را، براى شخص مست تجويز مى كند؛ و اگر در مسير شهوت حيوانى قرار گيرد، سر به رسوايى زده، هر فسق و فجورى را چه درباره عِرض و ناموس خود و چه ديگران در نظرش زيبا جلوه داده، او را به هتك جميع مقدسات دينى و اجتماعى وا مى دارد. دزدى، خيانت، دريدن پرده عفت محارم خود، فاش كردن اسرار، ورود به خطرناكترين ورطه هاى هلاكت و امثال آن را در نظرش ناچيز جلوه مى دهد. آمار ممالك مترقى كه نوشيدن مشروبات الكلى در بينشان رواج دارد، نشان

داده كه درشت ترين ارقام جنايت و حوادث ناگوار و فسق و فجورهاى شرم آور و ننگين، در اثر نوشيدن شراب است.

قمار، مال و ثروتى را كه انسان در اثر كوشش و رنج بسيار در مدتى طولانى به دست آورده و همچنين آبرو و شخصيّت اجتماعى را در كمترين مدت از بين مى برد. اگر در قمار، پيروز شود و از اين راه مالى به دست آورد، همين مال، او را به انحرافهاى ديگر دچار مى سازد، چون اين مال را به زحمت، كسب نكرده، در راه صحيح خرج نخواهد كرد و سير متعادل زندگى اش به هم خورده و مردى ولخرج، تنبل و اهل لهو و لعب مى شود؛ حوصله اينكه نيازمنديهاى زندگى را با كوشش خود و از راه مشروع به دست آورد نداشته و همواره در پى راههاى نامشروع خواهد بود و اگر در قمار، مغلوب شود و هستى خود را ببازد، همين باخت، وى را به كينه توزى نسبت به حريف خود واداشته و در نتيجه، يك عمر را با حسرت، خشم و عصبانيت سپرى مى سازد و يا ....

______________________________

(1)- همان.

معارف قرآن، ج 2، ص: 48

بيانات معصومين عليهم السلام

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

- شراب، مادر تمام كارهاى زشت است.

- كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بر سر سفره اى كه در آن شراب نوشيده مى شود، نبايد بنشيند.

- كلام و حرف شرابخوار را تصديق نكنيد، به هنگام خواستگارى به او زن ندهيد، وقتى مريض شد عيادتش نكنيد، در تشييع جنازه اش حاضر نشويد، او را امين براى امانت ندانيد.

- شرابخواران، سگان اهل جهنمند.

- خداوند، شراب، فشاردهنده انگور براى تهيه شراب، كسى كه نهال انگور را براى تهيه انگور شراب

مى كارد، نوشنده شراب، ساقى شراب، فروشنده شراب، خريدار شراب، خورنده بهاى شراب، حمل كننده شراب و انباردار شراب را لعنت كرده است.

- قسم به آن كه مرا به حق مبعوث كرده است، شرابخوار با چهره سياه وارد صحنه قيامت مى شود، درحالى كه سر او را به زمين مى كوبند و فرياد مى زند: اى واى از تشنگى!

امام على عليه السلام فرمود:

كسى كه مايع مست كننده اى را بنوشد، چهل شبانه روز نماز او قبول نمى شود. «1»

سؤال بى جا

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ اشْياءَ انْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ انْ تَسْأَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْانُ تُبْدَلَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَاللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ» (مائده، 101)

اى ايمان آورندگان! از چيزهايى سؤال نكنيد كه اگر بر شما آشكار شود، ناراحت مى شويد، و اگر هنگام نزول قرآن از آنها سؤال كنيد، بر شما معلوم مى شود. خداوند آنها را بخشيد كه او بخشنده و حليم است.

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 3، ص 161- 165.

معارف قرآن، ج 2، ص: 49

چند نكته

1- مصلحت نوع بشر: خداى متعال، عالَم وجود را بر مبناى نظامى حكيمانه، استوار ساخته و به اقتضاى حكمت، امورى را براى آدميان، پنهان و امورى را آشكار كرده است.

پافشارى براى آشكار شدن آنچه پنهان گذارده شده و يا مخفى كردن آنچه به حكمت الهى آشكار شده، باعث اختلال نظام زندگى بشرى است. براى مثال، مصلحت بشر در اين است كه از روز مرگ خود، روز مرگ دوستان و عزيزان، روز زوال قدرت و حكومتش بى اطلاع باشد؛ چون اگر بداند چند روز آينده مى ميرد و يا عزيزى را از دست مى دهد، تشويش و اضطراب بر او غلبه مى كند و نظام زندگى اش به هم مى خورد. خداوند مصلحت را در اين ديده كه مطالبى را از او پوشيده بدارد او نيز بايد بداند كه جهل او نسبت به اين مطالب به نفع اوست و نبايد به دنبال اطلاع از آنها باشد. «1»

2- دشوار كردن تكليف: خداوند براى اصلاح بشر و بردن او بسوى كمال، احكام و دستوراتى صادر فرموده است. در بعضى از آن دستورات، تمام جزئيات، بيان شده و بعضى از آنها، قيد و شرطى برايش ذكر نشده و در مورد شروط آن

سكوت شده است و در بعضى از موارد چيزى نفرموده است. به عنوان نمونه در آيه شريفه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» «2» (بر عهده مردم است كه حج خانه خدا به جا آورند) نفرموده است كه آيا هر سال يا فقط يك بار واجب است. در چنين موارد بايد در حد توان به دستور عمل كرد و از سؤالهايى كه جواب آنها سبب سنگين شدن تكليف مى شود، خوددارى ورزيد. مثلًا اگر سؤال شود كه آيا هر سال حج لازم است؟ و جواب آرى داده شود، آن وقت تكليف مشكل شده و چه بسا همين تكليف مشكل، انسان را به فاصله گرفتن از دين وادارد.

در داستان قوم بنى اسرائيل در قرآن آمده است كه قتلى در بين آنها رخ داد و قاتل ناشناخته ماند و هر كس به گردن ديگرى مى انداخت. آنان به موسى عليه السلام رجوع كرده و تقاضاى حل مشكل كردند، موسى از جانب خدا راهنمايى خواست و خداوند امر فرمود

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 221، با دخل و تصرف.

(2)- آل عمران (3)، آيه 97.

معارف قرآن، ج 2، ص: 50

گاوى ذبح كنند و قسمتى از بدن آن را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفى كند. اين قوم لجوج به جاى اينكه به دستور عمل كنند، چند بار به طرح سؤالهاى بيجا پرداختند و از موسى عليه السلام خواستند از خداوند صفات آن گاو را بپرسد و در هر بار تكليف خود را دشوارتر ساختند و آن قدر پيش رفتند كه آن گاه منحصر به فرد شد و مجبور شدند آن را با قيمت بسيار سنگين خريدارى و ذبح كنند؛ درصورتى كه اگر سؤال

نكرده بودند و همان اول، گاوى را ذبح مى كردند، كافى بود و زحمتى هم نداشت. «1»

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 6، ص 224، با دخل و تصرف.

معارف قرآن، ج 2، ص: 51

پرسش

1- قرآن چه روزى را روز اتمام دين و اكمال نعمت مى داند؟

2- قرآن چه كسانى را هدايت مى كند؟

3- چرا نور در آيه مفرد و ظلمات به لفظ جمع آمده است؟

4- بيان قرآن در مورد اعتقاد مسيحيان درباره حضرت مسيح (ع) چيست؟

5- دو دليل بر بطلان تثليث بنويسيد.

6- كيفر افراد محارب با خدا و رسول صلى الله عليه و آله چيست؟

7- منظور از وسيله در آيه 35 سوره مائده چيست؟

8- آيا توسل با توحيد منافات دارد؟ توضيح دهيد.

9- فلسفه حد سرقت را بيان كنيد.

10- قرآن در آيه 49 سوره مائده چه هشدارى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد؟

11- چگونه محبّت، محبّ را در صف محبوب قرار مى دهد؟

12- منظور از مرتد در آيه شريفه چيست؟ و چرا مرتد ناميده شده اند؟

13- صفات قوم محبوب موعود را بنويسيد.

14- به چه دليل نظرياتى كه در مورد اين قوم محبوب داده شد، صحيح نيست؟

15- به چه دليل يهود، دشمن ترين افراد نسبت به اسلام و مسلمانانند؟

16- چرا مسيحيان نسبت به مسلمانان مهربانتر هستند؟

17- اعلام حرمت شراب به چه صورت بوده است؟ چرا؟

18- دو روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد شراب بنويسيد.

معارف قرآن، ج 2، ص: 52

فصل دوم: معارفى از سوره انعام

اشاره

سوره انعام، ششمين سوره قرآن كريم و داراى 165 آيه است. بنابر نقل مفسران تمامى آن يكجا در مكه نازل شده و هماهنگى و سياق آيات نيز حاكى از اين امر است. «1»

علت نامگذارى اين سوره به «انعام» آن است

كه در آيات 136- 144 اين سوره به بخشى از عقايد و سنن عرب جاهلى نسبت به چهارپايان، اشاره شده است.

غرض اين سوره، اثبات توحيد است. مى خواهد ثابت كند كه انسان خالقى دارد كه پروردگار عالميان است. ابتداى هر چيزى از او و بازگشت هر چيز به سوى اوست.

به منظور ارشاد بندگان، پيامبران انذار كننده و بشارت دهنده را فرستاده است. آيات اين سوره بيشتر به صورت استدلال عليه منكران توحيد و نبوت و معاد است. «2»

فشرده مطالب سوره

با توجه به اينكه سوره انعام در مكه نازل شده، بيشتر بحث آن پيرامون مسائل اعتقادى است و توحيد، خالقيت و مدبّريت حق را با آوردن نمونه هاى فراوان، بيان فرموده و مشركان را به توحيد دعوت كرده است. تأكيد اين سوره روى مسأله يگانه پرستى و مبارزه با شرك و بت پرستى است به طورى كه روى سخن بسيارى از آيات با مشركان و بت پرستان است و به همين مناسبت گاهى رشته بحث به اعمال، كردار و بدعتهاى مشركان مى كشد. «3»

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 4.

(2)- همان، ص 3- 4.

(3)- تفسير نمونه، ج 5، ص 143.

معارف قرآن، ج 2، ص: 53

و باز در زمينه دعوت به توحيد، به نقل استدلالهاى حضرت ابراهيم عليه السلام با قومش پرداخته و از طرف ديگر با مخالفان نبوت و قرآن محاجه كرده و سرگذشت اقوام گذشته را كه به تكذيب دعوت انبيا پرداخته اند، يادآورى مى كند و به خاطر لجاجت منكران، بارها از عذاب الهى سخن به ميان آورده است از جمله به جان كندن كفار كه همراه با سختى است، اشاره مى كند.

در قسمت ديگرى از اين سوره، دستوراتى درباره برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با مؤمنان حقيقى

و طرد نكردن آنان داده و مژده پذيرش توبه مؤمنان گناهكار و رحمت عمومى را اعلام كرده است و ضمن آياتى به معرفى انبياى گذشته پرداخته است.

در فراز ديگرى با مردود شمردن عقايد مشركان درباره حرمت گوشت بعضى حيوانات، به معرفى حيوانات حلال گوشت پرداخته و همگان را از شرك، قتل، كارهاى زشت و خوردن مال يتيم برحذر داشته است.

هلاكت امّت و زوال نعمت به سبب گناه

اشاره

«الَمْ يَرَوْا كَمْ اهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْارْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ ارْسَلْنَا السَّمآءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْانْهارَ تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمْ فَاهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ انْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً اخَرينَ» (انعام، آيه 6)

آيا نديده اند (كه) چه بسيار پيش از ايشان اقوامى را به هلاكت رسانديم (كه) به آنان چنان تمكن و اقتدارى در زمين داده بوديم كه به شما نداده ايم و بارانهاى پى در پى بر آنان فرستاديم و نهرها از زير (آباديها و يا پاهاى) آنان جارى ساختيم، پس آنان را به خاطر گناهانشان هلاك كرديم و پس از آنان قوم و جماعت ديگرى را به وجود آورديم؟

پيامدهاى ايمان و كفر

تقدير و سنّت الهى بر اين قرار گرفته كه اگر افراد جامعه اى ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند و در آن جامعه احكام الهى پياده و اجرا شد. نعمتهاى خود را بر آنان فرو ريزد و آنان را مشمول عفو و فضل خود قرار دهد؛ از لغزشهاى جزئى آنان چشم پوشد و بركات

معارف قرآن، ج 2، ص: 54

آسمان و زمين را در اختيار آنان قرار دهد.

قرآن شريف، اين سنّت الهى را چنين بيان مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّ اهْلَ الْقُرى امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» «1»

اگر اهالى قريه ها (اقوام) ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين به رويشان مى گشوديم و لكن (آيات الهى را) تكذيب كردند، در نتيجه آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

اثر تكوينى ايمان و كارهاى نيك افراد يك امت، در جهان طبيعت، منشأ خيرات فراوانى است. در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام در

تفسير آيه شريفه «يُحْيِى الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها» (زمين را بعد از مرگش زنده مى كند) آمده:

زنده كردن به باران منظور نيست بلكه (منظور اين است كه) خداوند مردانى را برمى انگيزد كه عدل را زنده مى كنند و بر پا مى دارند و به زنده شدن عدل، زمين زنده مى شود. به تحقيق كه اقامه حدّ در جامعه، سودمندتر است براى زمين از چهل صبح باران باريدن. «2»

تمكّن مالى وسيله آزمايش

ثروت، قدرت و حكومت اگر همراه با بندگى و ياد و ذكر خدا نباشد، عامل غفلت و گناه و موجب سقوط است. هر ملّت مقتدرى كه عمل به احكام الهى را ترك كند و به ظلم و طغيان رو آورد، اسباب هلاكت خويش را به دست خود فراهم آورده است.

همه بايد بدانيم كه تمكّن مالى و اقتدار، يكى از بخششهاى الهى است كه به ما ارزانى شده است تا معلوم شود كه شكر نعمت و بندگى به جا مى آوريم يا كفر مى ورزيم و سركشى مى كنيم، كه در صورت اوّل، خداوند بر نعمت ما خواهد افزود و در صورت دوّم، عذاب سخت خداوند ما را فرا خواهد گرفت. حضرت سليمان، پيامبر بلند مرتبه الهى، بهترين الگو و نمونه براى ثروتمندان و قدرتمندان است. او از خداوند تقاضاى

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 96.

(2)- وسائل الشيعه، ج 18، ص 308.

معارف قرآن، ج 2، ص: 55

مُلك، قدرت و حكومتى كرد كه براى كسى سابقه نداشته باشد و خداوند نيز به او عطا كرد. وقتى كه سليمان نعمتهاى بى شمار الهى را مشاهده كرد، فرمود:

«هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لِيَبْلُوَنى ءَاشْكُرُ امْ اكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَانَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنِىٌّ كَريمٌ» «1»

اين (حكومت و سلطنت و

قدرت) از تفضّل پروردگارم است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مى كنم يا كفر مى ورزم كه هر كس شكر نعمت به جا آورد به سود خويش عمل كرده و هر كس كفر ورزد، به زيان خود كرده است چه اينكه پروردگارم بى نياز و كريم است.

در آيه ديگرى از قرآن مى خوانيم:

«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَازيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ انَّ عَذابى لَشَديدٌ» «2»

اگر شكر (نعمت) به جا آوريد بر شما بيفزايم و اگر كفر ورزيد، عذاب من شديد است.

بايد دانست كه تمكن مالى و قدرت و حكومت نمى تواند عذاب خداوند را از ما دور سازد همچنان كه از امتهاى پيش از ما، دور نساخت. چه بسيار امتهايى كه از ما قويتر و قدرتمندتر بودند و گناه و كفران نعمت، به عذاب گرفتارشان كرد و آنها را نابود گردانيد.

جانشين گذشتگان

مردم بايد آگاه باشند كه در استفاده از مواهب طبيعت، جانشين گذشتگان هستند نه اينكه خود را صاحب اصلى آنها بدانند و همچنان كه اين نعمت، قدرت و حكومت در گذشته در اختيار ديگران بوده، در آينده هم در اختيار كسان ديگر خواهد بود. در اين چند صباح نبايد گرفتار غرور و ناسپاسى شد و اين نعمت عاريتى را جاودانه پنداشت و با اين پندار خام به بيراهه رفت. بايد ديد كه اقوام ناسپاس گذشته چگونه هلاك شدند و در خاك پنهان گرديدند، با رفتنشان نه زمين ويران شد و نه جايشان خالى ماند، به جاى هر قوم، قوم ديگرى آمد و حيات و زندگى در زمين با نسلهاى متوالى ادامه يافت.

______________________________

(1)- نمل (27)، آيه 40.

(2)- ابراهيم (14)، آيه 7.

معارف قرآن، ج 2، ص: 56

ترس از عذاب الهى، مانع معصيت

اشاره

«قُلْ انّى أَخافُ انْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ» (انعام، آيه 15)

بگو اگر پروردگارم را نافرمانى كنم از عذاب روز بزرگ (رستاخيز) مى ترسم.

خوف، عامل نجات

عقل سليم، حكم مى كند كه بايد از خطر گريخت و از جايى كه احتمال خطر دارد پرهيز كرد. اين حكم عقلى و نظرى در جايى كه خطر سخت تر و شديدتر باشد، ظهور و وضوح بيشترى دارد و از آنجا كه عذاب آخرت سخت ترين و شديدترين مهلكه هاست، از احتمال آن هم بايد به شدت فرار كرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انسانها را به توحيد و بندگى، دعوت مى كرد؛ مشركان و كفار او را به شرك، ظلم، گناه و فساد مى خواندند و وعده مى دادند تا دست از حق خود بردارد و به باطل آنان رو آورد. خداوند به پيامبرش فرمود كه به آنها بگو من نمى توانم خواسته هاى شما را اجابت كنم و از دعوت به توحيد و اجراى اوامر پروردگارم سربرتابم. من از عاقبت سركشى و گناه كه جهنم است، بيم دارم و همين هم مرا از گناه، شرك، كفر، ظلم و ستم بازمى دارد.

پيامبر اكرم بطور مكرّر موظف شد كه اين كلام را به كافران بگويد «1» و اين تكرار نشان دهنده اثر بسيار قوى خوف در بازداشتن انسانها از ظلم و گناه است و هم نشان دهنده درجه بالاى خوف رسول خدا صلى الله عليه و آله كه تأديب شده الهى است و الگوى مردمان.

عذاب عظيم

در آيات متعدّد قرآن روز قيامت و سختى آن و عذاب جهنم با صفات تكان دهنده اى ذكر شده است.

توجه به آيات عذاب و اوصاف عذاب الهى مى تواند آن چنان خوف و هراس در فرد

______________________________

(1)- يونس (10)، آيه 15؛ زمر (39)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 2، ص: 57

ايجاد كند كه او را از هر گناهى باز دارد. شايسته است كه هر مسلمانى به اين آيات

گوش دل بسپارد و چشم دل را به سوى جهنم و شدّت عذاب آن بگشايد تا بيم از عذاب، در دل او ايجاد شود و اين بيم مانع از شهوت طلبى، دنياپرستى، گناه و شيطان پرستى شود و او را به انجام اعمال صالح وادارد.

پشيمانى بى حاصل در قيامت

اشاره

«وَ لَوْ تَرى اذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ باياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ» (انعام، آيه 27)

اگر (حال آنها را) ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند و مى گويند اى كاش (بار ديگر به دنيا) بازمى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم!

اظهار پشيمانى

كفّار و گناهكاران تا زمانى كه نتيجه افكار و اعمال زشت خويش را نديده اند، با غرور بر روش غلط خويش پاى مى فشرند و به پيروى هوا و هوس و شهوت خويش، هر حرف حقّى را ردّ مى كنند و هر فرياد نصيحت و هدايتى را ناشنيده مى انگارند، امّا همين كه عذاب الهى را مشاهده كرده و خود را غريق خشم خدا ديدند، فرياد ندامتشان به آسمان بلند مى شود، قرآن شريف، ندامت كفّار و گناهكاران را در موارد مختلف، ذكر فرموده است:

الف- هنگام مشاهده خطر و عذاب دنيوى

وقتى كه در كشتى هستند و بادى موافق به حركتشان درمى آورد، شادمانند، چون طوفان فرا مى رسد و موج از هر سو آنها را احاطه مى كند، چنان كه خود را در محاصره ببينند و احساس كنند كه مرگ ممكن است هر لحظه فرا برسد، خدا را از روى اخلاص بخوانند كه اگر ما را از اين خطر نجات دهى از سپاسگزاران خواهيم بود، چون خدا آنها را از خطرات نجات دهد دوباره به تجاوز و سركشى بپردازند. «1»

______________________________

(1)- يونس (10)، آيات 22 و 23.

معارف قرآن، ج 2، ص: 58

ب- هنگام مرگ

چون يكى از آنان را مرگ فرا رسد، گويد: اى پروردگار! مرا باز گردان شايد كه كارهاى شايسته اى را كه ترك كرده بودم به جاى آورم. «1»

ج- در قيامت

روزى كه آدمى هر چه را كه پيشاپيش فرستاده است، مى نگرد و كافر مى گويد: اى كاش من خاك بودم! «2»

د- جهنم

از درون آتش فريادمى زنند: پروردگارا! مارا بيرون آر تاكارهاى شايسته كنيم غيرازآنچه مى كرديم. «3»

دروغگويى كفّار

اين تقاضاهاى بازگشت و وعده به نيكوكارى، در صورت بازگشت، كلمه اى است كه براى نجات از عذاب مى گويند. آنها خود را در لبه جهنم يا درون آن مى يابند و سختى عذاب را مى چشند و به دنبال راه نجاتند و اين حرفهاى آنان نه از قلبشان بلكه از زبانشان جارى مى شود، آنها تا عذاب را مى چشند، فرياد پشيمانى دارند، امّا همين كه عذاب برطرف شود؛ همان غفلت سابق و اعمال خلاف و گناه و شرك را پيش مى گيرند.

قرآن كريم مى فرمايد:

اگر برگردانده شوند، به آنچه از آن نهى شده اند (كفر و ظلم و فساد و گناه) باز مى گردند. «4»

و اينكه آرزو مى كنند و مى گويند اگر برگرديم آيات خدا را تكذيب نمى كنيم و ايمان مى آوريم، دروغ است همچنان كه در دنيا به هنگام گرفتارى تقاضاى نجات مى كردند تا بعد از نجات، نيكوكار بشوند. ولى پس از رفع عذاب و خطر، دوباره روش سابق را پيش مى گرفتند.

______________________________

(1)- مؤمنون (23)، آيه 99.

(2)- نبأ (78)، آيه 40.

(3)- فاطر (35)، آيه 37.

(4)- انعام (6)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 2، ص: 59

چون به كشتى نشستند، خدا را با اخلاص در دين خواندند و چون نجاتشان داد و به خشكى آورد، شرك آوردند. «1»

ولى به هنگام مرگ و قيامت ديگر اين درخواستها اجابت نمى شود و آنان بايد به كيفر ظلم و ستم خويش گرفتار آيند.

ماهيت زندگى دنيا

اشاره

«وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا الَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَلَلدَّارُ الْاخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ افَلا تَعْقِلُونَ» «2»

زندگى دنيا جز بازى و سرگرمى نيست و خانه آخرت براى كسانى كه تقوا مى ورزند بهتر است. آيا نمى انديشيد؟

بازى يا كسب؟

به زندگى دنيا از دو زاويه مى توان نگاه كرد. گاهى انسان بينش الهى پيدا كرده و دنيا و آخرت و رابطه بين آن دو را بررسى كرده و دنيا را مقدمه، مزرعه و تجارتخانه اى مى يابد كه بايد در آن خير و خوبى كشت كند و با عرضه اعمال صالح و عقايد پاك و اخلاق عالى، سعادت و فلاح كسب نمايد. قرآن وقتى مى خواهد از اين زاويه دنيا را معرفى كند، مى فرمايد:

«انَّما هذِهِ الدُّنْيا مَتاعٌ» «3»

اين زندگى دنيا فقط متاع و كالا است.

«متاع» يعنى كالايى كه نبايد به خود آن دل بست و در نگهدارى و حفظ آن كوشيد بلكه بايد آن را به بازار برد و عرضه كرد و به وسيله آن شى ء مطلوب را خريد. «4»

رواياتى كه دنيا را «مزرعه آخرت»، «تجارتخانه اولياى خدا» و ... معرفى كرده اند، از همين زاويه به دنيا نگريسته اند.

زاويه دوم آن است كه دنيا را بالذّات و بالاصالة مورد توجه قرار دهيم و مطلوب بودن

______________________________

(1)- عنكبوت (29)، آيه 65.

(2)- انعام (6)، آيه 32.

(3)- غافر (40)، آيه 39.

(4)- الميزان، ج 11، ص 348.

معارف قرآن، ج 2، ص: 60

ذات آن را بسنجيم. در اين صورت آن را جز بازى و مشغول كننده نمى يابيم. وقتى از اين زاويه بنگريم، دنيا «لعب» است يعنى داراى مقصد و غايت حقيقى و واقعى نيست.

«لعب» عملى است كه براى رسيدن به يك مقصد خيالى و خالى از واقعيت انجام گيرد و زندگى دنيا

بدون غايت آخرت و با غايات دنيايى جز «لعب» نيست زيرا غايات دنيوى سراب و بدون واقعيت هستند. انسانهاى دنيايى همچون كودكان به بازى مشغولند فقط اسباب بازيها فرق كرده و يا بزرگتر شده است.

همين دنيا «لهو» هم هست چون شخص را به خود مشغول كرده و از غايت حقيقى و واقعى كه جهان آخرت است، باز مى دارد.

آخرت، حيات برتر

آخرت، حيات برترى است كه با دنيا قابل مقايسه نيست، چرا كه در اينجا دامنه لذتها محدود است و در برابر روح بلندپرواز و نامحدودگراى انسان نمى تواند، براى مدّت طولانى، ارزش خود را حفظ كند. در اينجا پرداختن به لذّتى آدمى را از لذّتهاى ديگر باز مى دارد و خواسته هاى ديگر انسان ناكام مى ماند. همچنين لذّتهاى اين جهان، همراه با رنجها و ناراحتيها است؛ چنانكه لذّت خوردن با سنگينى و خستگى توأم است.

درحالى كه بنا به تعاليم قرآنى در بهشت (حيات آخرت) هر نعمتى با هر كيفيّتى كه شخص بخواهد فراهم است و هيچ محدوديتى در برخوردارى از آنها نيست و به فرموده قرآن، سايه درختان آن همانند ميوه هاى آن دائمى و هميشگى است، «1» سايه درختانش نزديك و چيدن ميوه هاى آن آسان، نه گرما در آن باشد و نه سرما، «2» هر آنچه بخواهند در آن وجود دارد و هر آنچه چشمها از ديدنش لذّت برد، «3» آبهاى آن هيچگاه گنديده نمى شود و نهرهايى از شير كه هرگز طعمش تغيير نمى كند، «4» شراب ناب دست نخورده، «5» دلها از كينه و دشمنى، خالى و جز صفا و پاكى و برادرى در ميان آنها حكومت نمى كند و

______________________________

(1)- رعد (13)، آيه 35.

(2)- دهر (76)، آيات 13- 14.

(3)- زخرف (43)، آيه

71.

(4)- محمد (47)، آيه 15.

(5)- مطففين (83)، آيه 25.

معارف قرآن، ج 2، ص: 61

هرگز رنج و محنتى به آنها نمى رسد و هرگز از آن بيرون نمى روند، «1» به تحقيق، وعده هاى او تخلف ناپذير است.

دعوت به تعقل

قرآن كريم در اين آيه بعد از بيان ماهيت واقعى دنيا و با معرفى آخرت به عنوان حيات برتر، انسانها را دعوت به تعقل نموده مى فرمايد: «أَفَلا تَعْقِلُونَ» آيا انديشه و تعقل نمى كنيد.

يكى از فلسفه هاى بلا

اشاره

«وَ لَقَدْ ارْسَلْنا الى امَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَاخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» (انعام، آيه 42)

و ما به سوى امتهايى كه قبل از تو بودند (پيامبرانى را) فرستاديم و آنها را به سختيها و گرفتاريهاى گوناگون گرفتيم، شايد كه تضرّع و اظهار ذلّت و بندگى كنند.

سيلى تأديب

خداوند، تمام عوامل را جهت هدايت و بيدار شدن انسان از خواب غفلت و گمراهى، به كار مى گيرد. فرستادن پيامبران، تبليغ، ترساندن و وعده دادن، همه در راستاى اين هدف است.

نمونه قرآنى

در داستان حضرت موسى عليه السلام در قرآن آمده است كه وقتى به فرعونيان، ابلاغ رسالت كرد و با دلايل آشكار و برهان عقلى و معجزاتى همچون عصا و يد بيضا آنان را به خداپرستى و عبوديت، دعوت كرد، سرباز زدند و استكبار ورزيدند. خداوند آنان را گرفتار قحطى كرد، تا شايد به فقر و ناچيزى خويش و قدرت خدا پى برده و اظهار بندگى كنند و به موسى ايمان بياورند.

______________________________

(1)- فجر (89)، آيات 47- 48.

معارف قرآن، ج 2، ص: 62

«وَ لَقَدْ اخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الَّثمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» «1»

فرعونيان را به قحطى ها و كمبود ميوه ها و محصولات، گرفتار كرديم، شايد متنبّه شوند.

ولى اين قوم طغيانگر به جاى پند گرفتن و متنبّه شدن، بر گمراهى خويش اصرار ورزيدند. خداوند باز هم آنان را به مصيبتها و گرفتاريهاى ديگر، مبتلا كرد تا شايد دست از طغيان بردارند.

«فَارْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَالْجَرادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفادِعَ وَالدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمينَ» «2»

طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون را- كه نشانه هايى از هم جدا بودند- بر آنان فرو فرستاديم ولى سركشى كردند و قومى مجرم بودند.

وقتى آنان در استكبار خود پافشارى كردند و تضرع و زارى و اظهار ذلت و بندگى نكردند، خداوند آنان را نابود ساخت.

اجبارى در كار نيست

اينكه خداوند امتهاى سركش و طغيانگر را گرفتار بلا مى كند، تا متذكّر و متنبّه شوند، فضل و رحمتى است كه شامل بندگان شده است. اما خداوند، ايمان اجبارى بندگان را نمى خواهد. ايمان آوردنى در درگاه خدا مورد قبول است كه انسان از روى اختيار، علاقه و خواست قلبى، توحيد و يكتاپرستى را بر شرك و بت پرستى، ترجيح دهد و از گناه

دست كشيده به سوى انجام اعمال صالح رو آورد.

ادامه انكار و پافشارى بر گناه

بعضى از انسانها به هنگام بلا و مصيبت، رو به درگاه خدا آورده و اظهار بندگى و ذلت مى كنند، ولى وقتى بلا برطرف شد به همان كفر و طغيان اول برمى گردند. تنبّه آنها مقطعى و زودگذر است و يا بهتر بگوييم به هيچ وجه از بلاها و مصيبتها پند نمى گيرند.

در داستان فرعونيان در قرآن آمده است:

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 130.

(2)- همان، آيه 133.

معارف قرآن، ج 2، ص: 63

چون عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: اى موسى، بدان عهدى كه خدا را با تو هست، او را بخوان كه اگر اين عذاب را از ما دور كنى به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم و چون تا آن زمان كه قرار گذاشته بودند، عذاب را از آنان دور كرديم، پيمان خود شكستند. «1»

نعمتهاى فريب دهنده

اشاره

«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ ابْوابَ كُلِّ شَىْ ءٍ حَتَّى اذا فَرِحُوا بِما اوتُوا اخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاذا هُمْ مُبْلِسُونَ» (انعام، آيه 44)

پس چون آنچه به آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند، درهاى همه چيز (نعمتها) را بر آنها گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند، دل خوش كردند، پس ناگاه آنان را (به تازيانه كيفر) گرفتيم و در آن هنگام در اندوه و نوميدى فرورفتند.

هشدار

از اين آيات استفاده مى شود كه انسان گناهكار اگر مورد توجه خدا باشد و زمينه هدايت در او از بين نرفته باشد، به بلا و مصيبت گرفتار مى شود تا از غفلت درآيد و به درگاه خدا رجوع كند و توبه نمايد؛ ولى اگر اميدى به هدايت او نباشد و قهر الهى، وى را فرا گرفته باشد، خداوند او را به خود وامى گذارد و سيلى محبت خود را از او دريغ مى دارد.

اين آيات، هشدارى است براى گناهكارانى كه نعمتهاى فراوان از هر جهت به سوى آنها روان است. آنان بايد از غضب و مكر پنهان خدا بترسند و قبل از نزول عذاب خدا توبه كنند. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

خداوند، وقتى بخواهد به بنده اش خيرى برساند، به هنگام ارتكاب گناه او را گرفتار بلا مى كند و استغفار را به ياد او مى آورد و اگر بخواهد به بنده اش شرى برساند، به هنگام ارتكاب گناه، او را نعمت مى دهد تا استغفار را فراموش كند و به گناه، ادامه دهد و اين همان سخن خداست كه فرمود: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» «2» (آنان را بتدريج به ورطه هلاك مى كشانيم از راهى كه ندانند). «3»

______________________________

(1)- اعراف (7)،

آيات 134- 135.

(2)- اعراف (7)، آيه 182.

(3)- اصول كافى، ج 2، ص 452.

معارف قرآن، ج 2، ص: 64

امام على عليه السلام مى فرمايد:

«يَابْنَ ادَمَ اذا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصيهِ فَاحْذَرْهُ» «1»

اى فرزندآدم، هنگامى كه ببينى خداوند، پى در پى به تو نعمت مى بخشد، درحالى كه تو نافرمانىِ او مى كنى، پس از (عذاب) خدا بر حذر باش (و بترس كه مبادا به استدراج گرفتار شده باشى).

مؤمنان را به بهانه هاى پوچ، طرد نكنيد

اشاره

«وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمينَ» (انعام، آيه 52)

كسانى را كه هر بامداد و شامگاه، پروردگار خويش را مى خوانند و خواستار خشنودى اويند، طرد مكن، نه چيزى از حساب آنها بر عهده توست و نه چيزى از حساب تو برعهده ايشان.

اگر آنها را طرد كنى، در زمره ستمكاران درآيى.

خود بزرگ بينى دنياداران

كسانى كه از موقعيت اقتصادى و اجتماعى چشمگيرى برخوردار باشند، اگر نور توحيد در قلبشان نتابيده و فقر ذاتى خود را نيافته باشند، احساس بزرگى و برترى مى كنند و خود را يك سر و گردن از ديگران بالاتر مى بينند و توقّع دارند كه مستضعفان تابع آنها باشند و بر اين احساس بى اساس آنان صحّه بگذارند. دل چنين افرادى، آمادگى پذيرش نور الهى را از دست داده، زيرا گرايشهاى مادى، گوش و چشم دلشان را كر و كور كرده است.

از سوى ديگر، فقيران چون هنوز ماديت و علاقه به مال و هوسهاى مادى فطرتشان را آلوده نكرده است، بآسانى، تسليم حق مى شوند. به گواهى تاريخ، بيشتر پيروان پيامبران، پابرهنه ها و اقشار كم درآمد بوده اند. تاريخ نهضتهاى پيامبران گوياى اين واقعيت است كه چون مستكبران به اطرافيان پيامبران مى نگريستند و مى ديدند كه مردمان كم درآمد و

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 24.

معارف قرآن، ج 2، ص: 65

فاقد موقعيتهاى ممتاز اجتماعى بر گرد آنان حلقه زده اند، ايمان خود به پيامبران را مشروط به كناره گيرى از آن پيروان و طرد آنان مى ساختند.

معيار سنجش

بيشتر محرومان جز به انگيزه دست يابى به رضاى حق، ايمان نمى آورند. خداوند پيامبرش را هشدار مى دهد كه مبادا براى جلب رضايت تعدادى مرفّهِ خودخواهِ بى درد و جذب آنان به اسلام، محرومان مؤمن را از خود براند كه طرد آنان ظلم است، زيرا در جامعه اسلامى معيار و ميزان شخصيت افراد، ايمان، تقوا، عمل صالح، جهاد و فداكارى آنهاست نه ثروت، موقعيت اجتماعى، حسب و نسب و امثال آن.

ملاطفت با مؤمنان و تشويق به توبه

اشاره

«وَ اذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ باياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ انَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ اصْلَحَ فَانَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ» (انعام، آيه 54)

چون ايمان آورندگان به آيات ما نزد تو آمدند، بگو: سلام بر شما، پروردگار شما بر خويش رحمت را واجب كرده، هان! هركس از شما كه از روى نادانى كار بدى كند، آن گاه توبه نمايد و نيكوكار شود، (بداند كه) خدا آمرزنده و مهربان است.

دميدن روح اميد

در اين آيه، بر اين نكته تأكيد شده كه ايمان اين مؤمنان، يكسان نيست. همه آنها به مرتبه اى از ايمان نرسيده اند كه از لغزش و گناه درامان باشند و چه بسا خطايى از آنان سر زند.

بايد توجه داشت كه فلسفه آفرينش انسان، تعالى و تكامل او از طريق معرفت حق و عبوديت است و مسير تكامل هم بتدريج طى مى شود نه دفعى و ناگهانى. انسان در اين مسير، گاهى تند حركت مى كند و گاهى كند و حتى گاه به عقب برمى گردد.

خداوند از پيامبر و بندگان صالح خود كه در مقام رهبرى و امامت قرار مى گيرند،

معارف قرآن، ج 2، ص: 66

مى خواهد كه بندگان را در پيمودن اين راه، يارى كنند و چنانچه در صعود به قلّه تكامل، دچار لغزشى گشتند يا مرتكب خطايى شدند، آنها را اميدوار سازند و به پيمودن و ادامه دادن مسير سعادت وادارند. از اين رو، خداوند در اين آيه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمان مى دهد كه هرگاه مؤمنان به پيشگاه تو آيند، بر آنان سلام كن و آنها را با لطف و مهربانى بپذير و اگر خطاكارى، توبه كرد، او را به رحمت خدا

اميدوار ساز.

مأموران حفاظت انسان

اشاره

«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى اذا جآءَ احَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» (انعام، آيه 61)

او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و محافظانى بر شما مى فرستد، تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما جان او را مى گيرند و كوتاهى نمى كنند.

انسان، تحت سيطره قدرت الهى

انسان غافل، سرمست، متكبّر، مغرور و مشغول به دنيا خود را اختيار دار مطلق مى داند كه هر چه بخواهد مى كند و به گمانش هيچ كس نمى تواند جلو او را بگيرد و همچون فرعون فريادش به «انَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» «1» (ما بر آنان مسلطيم) بلند است و همين توهّم جاهلانه و شيطانى، او را از توجه به مرگ و مبدأ و معاد باز داشته و به طغيان و سبكسرى وامى دارد. خداوند بطلان اين پندار جاهلانه را اين چنين ياد مى كند:

«وَ هُوَالْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (و او بر همه بندگان تسلّط دارد) او قاهر و مسلّط است و بندگان، تحت سيطره او بوده، محكوم اراده اويند، بدون اينكه توان سرپيچى داشته باشند و تمام اسباب و علل نيز تحت سيطره او و محكوم به حكم اوست، هيچ سببى در عالم بدون اذن او داراى تأثير نيست و همه عالم تحت سيطره و فرمان اوست. اينكه بشر، خود را قاهر

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 127. وقتى فرعون در مقابل دعوت موسى عليه السلام واقع شد براى سركوبى بنى اسرائيل و جلوگيرى از دعوت موسى دستور كشتنِ پسران بنى اسرائيل را صادر كرد و گفت: ما بر آنها مسلطيم، يعنى هر چه درباره آنها اراده كنيم انجام مى دهيم بدون اينكه آنها توان مقاومت داشته باشند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 67

مى داند، پندار جاهلانه اوست، زيرا

تسلّط او به اراده خداست و قاهر واقعى فقط خداست و قهر ديگران به اذن و اجازه اوست.

البته معناى اين سخن، نفى اختيار انسان نيست زيرا به اراده خدا انسان آزاد و مختار قرار داده شده است و مى تواند هر راهى را كه مى خواهد انتخاب كند ولى با اين وجود در هر لحظه و هر آن در محضر خدا و تحت سيطره حكومت اوست و هيچ گاه از دايره حكومت الهى خارج نبوده و نخواهد بود.

مأموران الهى

در آيه قبل (آيه شصت) آمده كه خداوند به هنگام شب، جان و روح شما را مى گيرد و روز دوباره شما را زنده مى كند تا به اجل موعود برسيد. اجلى كه در نزد خداوند، معين است و لحظه اى پس و پيش نمى شود و چون به آن اجل رسيديد، بدون كوچكترين تعجيل يا تأخيرى جان شما را مى گيرند. از آنجا كه جهان ماده، جهان تزاحم و تصادم است و هيچ موجودى در اين جهان نيست مگر اينكه موجودات ديگر از هر سو، مزاحم اويند و موجودات همواره در حال نزاع و غلبه بر يكديگرند، اين توهّم پيش مى آيد كه چگونه ممكن است انسان تا رسيدن اجل موعود زنده بماند. چه بسا در كوران حوادث و نزاعها و اتّفاقات، جان خود را از دست بدهد. اين آيه شريفه اين توهّم را ردّ مى كند به اينكه خداوند قاهر و مسلّط بر همه بندگان است و اراده او در همه جا نافذ و هر تأثيرى به اذن اوست و فرشتگان را مأمور كرده است تا انسان را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند. «1»

بعضى از مفسران «2» با توجه به آيه

12 سوره انفطار- كه وظيفه مأموران حفاظت را نوشتن اعمال دانسته است- «3» گفته اند مراد از «محافظان» در اين آيه، همان محافظان و نويسندگان اعمال است و هر دو آيه يك مطلب را مطرح مى كنند، ولى بايد گفت اين كه

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه تفسير الميزان، ج 7، ص 187.

(2)- تفسير نمونه، ج 5، ص 274.

(3)- «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ حافِظينَ كِراماً كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» نگهبانانى بزرگوار محافظ شما هستند كه نويسنده اعمال شماهستند و آنچه انجام مى دهيد، مى دانند.

معارف قرآن، ج 2، ص: 68

نويسندگان اعمال را نيز محافظان ناميده است دليل نمى شود كه در اين آيه نيز مراد از محافظان، همانها باشد، با توجه به اينكه جمله آخر آيه «تا زمانيكه مرگ شما بيايد» ظاهر است در اينكه آنها تا زمان رسيدن موت و اجل، حافظ و نگهدارنده انسان از بلا هستند. «1»

ممكن هم هست كه اين ملائكه داراى دو وظيفه باشند، يكى حفظ نفس انسان كه اين آيه بدان ناظر است و ديگر محافظت و نوشتن اعمال انسان كه آيه سوره انفطار ناظر به آن است.

دورى از عيب جويان دين

اشاره

«وَ اذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ فى اياتِنا فَاعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فى حَديثٍ غَيْرِهِ وَ امَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»

(انعام، آيه 68)

و چون ببينى كه در آيات ما از روى عناد گفتگو مى كنند، از آنها روى گردان تا به سخنى جز آن پردازند و اگر شيطان تو را به فراموشى افكند، چون به يادت آمد با آن مردم ستمكار منشين.

ضرر همنشينى با عيب جويان در دين

همنشينى با كسانى كه در پى ايراد و اشكال در آيات الهى هستند تا بدين بهانه آنها را به تمسخر گيرند، نتايج و عواقب بدى دارد از جمله:

الف- اتلاف وقت؛ انسان از نظر عقل و شرع موظّف است از نيروها و استعدادهاى مادى و معنوى- كه خداوند در اختيارش گذاشته است- در جهت رشد و تكامل خود به بهترين شكل استفاده نموده و اوقات خود را با كارهاى بيهوده و لغو، تلف نكند. بودن در اين جلسات دست كم سبب اتلاف وقت است و بايد از آن پرهيز كرد.

ب- تأثير منفى در روح؛ انسان موجودى اجتماعى است و ناچار است با مردم، ارتباط داشته باشد. در نتيجه ارتباط، اخلاق و رفتار ديگران در او تأثير مى گذارد، از اين رو، انسان موظّف است با افرادى رابطه برقرار سازد كه او را در جهت نيل به اهداف الهى- انسانى اش يارى كنند و از ارتباط با منحرفانى كه تأثيرپذير نيستند اجتناب كند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 7، ص 187.

معارف قرآن، ج 2، ص: 69

در روايتى چنين آمده است:

«جانِبُوا الْاشْرارَ وَ جالِسُوا الْاخْيارَ» «1»

از افراد بد دورى كنيد و همنشين نيكان باشيد.

سعدى نيز گويد:

همنشين تو از تو به بايدتا تو را عقل و دين بيفزايد

ج-

تشويق آنان؛ همنشينى با عيبجويان آنان را در كار خود تشويق مى كند چون براى متاع خود بازار و مشترى يافته اند و ما با همنشينى با آنان در حقيقت آنان را تشويق به طرح ايرادهاى نابجا مى كنيم.

د- رسميت دادن به آنها؛ يكى ديگر از ضررهاى همنشينى با عيب جويان در دين اين است كه آن حالت خصومت و تنفرى كه مسلمانان نسبت به آنها دارند، بتدريج از بين رفته و به عنوان افراد قابل تحمّل در مى آيند و دشمنى با آنان رنگ مى بازد و اين براى آنها پيروزى بزرگى است.

مبارزه منفى

در طول تاريخ، هرگاه پيامبرى از جانب خداوند برانگيخته مى شد، گروهى كه تا آن وقت از جهل و گمراهى مردم سوء استفاده كرده بودند، پرچم مخالفت برمى افراشتند و به صورتهاى مختلف در راه گسترش دين، سنگ اندازى مى كردند. يكى از صورتهاى مخالفت آنان با دين، خرده گيرى بر آيات الهى و استهزاى آن بود تا مؤمنان را از ايمانشان دلسرد كنند.

آنان با استدلال و برهان به جنگ دين نمى آمدند تا بتوان با استدلال با آنها مبارزه كرد، بلكه مى كوشيدند تا با جوسازى، ريشخند و استهزاى آيات الهى، از رونق دين بكاهند.

قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه از حضور در مجالس و محافل آنان خوددارى كنيد و به اين صورت با آنها مبازره نماييد، چون هدف آنها از اين استهزا، دلسرد كردن شماست و وقتى كه شما در مجلسشان شركت نكرديد، ديگر براى كارشان نتيجه اى نمى يابند و ناچار دست مى كشند. اين دستور به قدرى مهم است كه مى فرمايد اگر

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 2، ص 63.

معارف قرآن، ج 2، ص: 70

فراموش كرديد و از روى فراموشى در مجلس آنان شركت كرديد و در بين مجلس

يادتان آمد، همان وقت مجلس را ترك كنيد.

مخاطب كيست؟

در اين آيه، ظاهر خطاب، متوجه پيامبر است، ولى پيامبر، معصوم است و نه در اين مجالس شركت مى كند و نه شيطان بر او تسلّط دارد كه از يادش ببرد، پس مورد واقعى خطاب، مسلمانان و پيروان آن حضرت هستند، همچون خطابهاى فراوان ديگر قرآن كه در ظاهر، پيامبر مخاطب است ولى در واقع مسلمانان مورد خطابند.

چه كسانى در امان خواهند بود؟

اشاره

«وَ كَيْفَ اخافُ ما اشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ انَّكُمْ اشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَاىُّ الْفَريقَيْنِ احَقُّ بالْامْنِ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ الَّذينَ امَنُوا وَ لَمْ يَلْبَسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولئِكَ لَهُمُ الْامْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» (انعام، آيات 81- 82)

چگونه من از آن چيزى كه شريك خدايش ساخته ايد بترسم، در حالى كه شما چيزهايى را كه هيچ دليلى درباره آنها نازل نشده است مى پرستيد و بيمى به دل راه نمى دهيد. پس كدام يك از اين دو گروه به ايمنى سزاوارترند؟ كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نيالوده اند، ايمنى از آنِ ايشان است و ايشان، هدايت يافتگانند.

مؤمن در امان است

معارف قرآن ج 2 99

آيه شريفه مى فرمايد، امنيت و هدايت از آن كسانى است كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به ظلم نيالوده اند. چنين افرادى از قهر و غضب و عذاب خدا درامانند و به هدايت الهى دست يافته اند. كسانى كه به توحيد، نبوّت و معاد، ايمان آورده اند و بر ايمان خود در قول و عمل پايبند بوده اند و دستورات خداوند را مخالفت نكرده اند و براى او شريك قرار نداده اند، در امان الهى هستند و قهر و غضب خدا شامل حال آنان نخواهد شد، ولى مؤمنانى كه ظلم كرده اند، حال چه به خود ظلم كرده باشند و چه به ديگران، به

معارف قرآن، ج 2، ص: 71

تناسب ظلمى كه كرده اند در معرض خطر قرار دارند.

پس ظلم در اين آيه، معناى وسيعى دارد و هر كس كه مرتكب ظلم شود و با آگاهى و اختيار، خلاف رضاى الهى و دستورات دين عمل كند، در معرض قهر و غضب خداست.

بدون شك، خداوند در آيه اى وعده داده

كه اگر مؤمنان از گناهان كبيره اجتناب ورزند، گناهان صغيره آنان را خواهد بخشيد. «1»

و در آيه ديگر فرموده كه غير از شرك، بقيّه گناهان ممكن است مورد عفو قرار گيرند «2» و فقط شرك است كه به هيچ وجه بدون توبه بخشيده نمى شود، ولى اين آيات، وعده قطعى نمى دهد و امنيت خاطر يقينى ايجاد نمى كند بلكه روحيه اميد را در افراد زنده مى كند و امنيت واقعى از آن كسانى است كه به خداوند، ايمان آورده اند و از ظلم، به صورتهاى مختلف آن پرهيز مى كنند.

بصيرتهايى براى انسانها

اشاره

«قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ ابْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ» (انعام، آيه 104)

دلايل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمد، كسى كه (به وسيله آنها حق را) ببيند به سود خود اوست و كسى كه از ديدن آن چشم بپوشد به زيان خود اوست، و من شما را اجبار نمى كنم.

دلايل توحيد

اين آيه در حقيقت، نوعى نتيجه گيرى از آيات گذشته است. در آيات گذشته دليلهاى متعددى بر وحدانيت خدا ارائه شده است كه تدبّر در آنها سبب بينايى چشم دل و هدايت شدن به سوى توحيد مى گردد و خداوند از آنها به «بصائر» تعبير نموده است مانند: شكافتن دانه در دل خاك، روياندن گياه، بيرون آوردن زنده از مرده و مرده از زنده، پديد آوردن شب و روز، حركت ماه و خورشيد و نظام دقيق آن، راهنمايى در تاريكى شب به وسيله ستارگان، فرستادن باران و ....

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 31.

(2)- همان، آيه 48.

معارف قرآن، ج 2، ص: 72

اگر انسان بادقت به جهان آفرينش بنگرد، دلايل فراوان و آيات و نشانه هاى بى شمارى بر وحدانيت و عظمت حق تعالى خواهد يافت كه نور ايمان را بر قلب او مى تاباند.

پيامبر راهنماست

خداوند پيامبران را فرستاد تا بشر را در شناخت راه صحيح كمك كنند و اشتباهات، خطاها و لغزشهاى فكرى او را جبران نمايند. اراده خداوند بر اين قرار گرفته است كه انسانها به اختيار خود، راه هدايت را انتخاب كنند و پيامبران نيز فقط راهنما، بيان كننده و هدايتگرند و وظيفه ندارند كه افراد را على رغم ميل و اراده شان از سقوط در دره هولناك كفر، شرك و گناه حفظ كنند.

ناسزاگويى به مقدّسات كفّار

اشاره

«وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ امَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ الى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (انعام، آيه 108)

(معبود) كسانى را كه غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيدكه (درنتيجه اين عمل شما) آنها (نيز) از روى ظلم و جهل خدا را دشنام مى دهند. اين چنين براى هر امتى عملشان را زينت داديم، سپس بازگشت آنها بسوى پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل مى كردند آگاه مى سازد.

دعوت ناصحيح

انسان بطور فطرى از حريم مقدسات خود دفاع مى كند و با كسانى كه به حريم مقدّساتش تجاوز كنند، به مقابله برمى خيزد و نمى گذارد تقدّس آنها خدشه دار شود.

از طرف ديگر بعضى از افراد براى دعوت مشركان و كافران و منحرفان به راه راست، گاهى از طريق ادب و اعتدال خارج مى شوند و وقتى استدلال و برهان را كارآ نمى يابند، سعى مى كنند با دشنام دادن و مسخره كردنِ معبودهاى آنان، آنها را نسبت به معتقداتشان دلسرد كنند، و حال آنكه اين روش غير صحيح، آنها را به موضع تعصّب مى كشاند و علاوه بر اينكه پافشارى جاهلانه آنان بيشتر مى شود، ممكن است آنها هم جسور شده و

معارف قرآن، ج 2، ص: 73

خداى يگانه را دشنام دهند؛ در آن صورت، دعوت كننده، باعث هتك حرمت و جسارت به مقام كبريايى شده است.

خداوند در آيه شريفه مزبور تأكيد مى كند كه به مقدسات گمراهان و منحرفان ناسزا نگوييد و در دعوت، از طريق ادب و استدلال، خارج نشويد، چه اينكه دشنام اسلحه افراد بى منطق است و كسى كه به اسلحه منطق و استدلال مسلّح است، هيچ گاه به دشنام گويى متوسل نمى شود.

عناد و لجاج كافران در برابر حق

اشاره

«وَ لَوْ انَّنا نَزَّلْنا الَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا الَّا انْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ اكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ» (انعام، آيه 111)

ولى اگر فرشتگان را به سوى آنان مى فرستاديم و مردگان با ايشان سخن مى گفتند و هر چيزى را دسته دسته نزد آنان گرد مى آورديم، باز هم ايمان نمى آوردند، مگر اينكه خدا بخواهد؛ ولكن بيشتر آنان نمى دانند.

هدف كفار از درخواست معجزه

اين آيه، پاسخ به ادعاى كافرانى است كه مى گفتند اگر معجزه برايشان آورده شود، ايمان مى آورند. خداوند مى فرمايد: آنها دروغ مى گويند و به هيچ وجه ايمان نمى آورند، اگر چه معجزات بزرگ و مهمّى براى آنان آورده شود؛ مثلًا اگر ملائكه را به چشم آنان درآوريم و يا مرده ها را برايشان زنده كنيم و آنان با مرده هاى خود سخن بگويند و مرده ها به صدق دعوت پيامبران شهادت دهند و يا تمام موجودات را طايفه طايفه جمع نموده و يا مواجه با آنان گردانيم باز ايشان ايمان نمى آورند زيرا كه درخواست معجزه از سوى آنان براى اطمينان يافتن نسبت به صداقت پيامبران و ايمان آوردن نيست، بلكه به گمان خود مى خواهند با مطرح ساختن اين درخواستها و معجزات عجيب و غريب، افكار مؤمنان را متزلزل و نظر حق جويان را مشوش و در آنها ترديد و دودلى ايجاد كنند و به همين جهت اگر اين معجزات به دست پيامبر هم جارى شود، توجيه مى كنند و ادعا مى نمايند كه اين واقعيت ندارد و پيامبر جادو كرده است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 74

شرح صدر زمينه هدايت

اشاره

«فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْاسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَانَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» (انعام، آيه 125)

و هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى اسلام مى گشايد و هر كس را كه بخواهد گمراه كند سينه او را تنگ و ناپذيرا مى گرداند، گويى كه به آسمان بالا مى رود.

بدين سان خداوند پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.

مفهوم و آثار شرح صدر

شرح صدر عبارت است از توسعه دادن دل براى پذيرش اعتقادات صحيح و وسعت روح و گسترش افق فكرى. كسى كه خداوند سينه اش را براى قبول اسلام گسترش مى دهد، در حقيقت سينه اش را براى تسليم در برابر اعتقادات درست و عمل صالح وسعت مى دهد؛ در او نوعى ترس، خضوع و انگيزه ايجاد مى كند كه به اسلام، گرايش يابد و وسوسه هاى فاسد را از دلش مى زدايد. چنين كسى بر مركبى از نور سوار است كه جلوى او روشن است و حق را از باطل تميز مى دهد. پس نرم شدن دل، خضوع، ترس، بينش و بصيرت، از آثار و نشانه هاى شرح صدر است. «1»

معنا و نشانه هاى ضيق صدر

ضيق صدر يعنى امتناع از پذيرش معارف و نداشتن ظرفيّت كافى براى قبول حقايق الهى كه قساوت قلب، لجاجت و غرور، و پاى بندى به دنيا از نشانه هاى بارز آن است. «2» خداوند، چشم باطنى چنين كسى را از او مى گيرد و بر دلش مهر مى زند و در تنگى و تاريكى رهايش مى كند و راههاى هدايت را به رويش مى بندد.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 470- 471. با دخل و تصرف.

(2)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 470.

معارف قرآن، ج 2، ص: 75

خدا هدايت يا گمراه مى كند

اينكه آيه شريفه مى گويد: خداوند هر كس را كه بخواهد گمراه يا هدايتش مى كند، مقصود، فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آماده بودن يا آماده نبودن خود را براى پذيرش حق ثابت كرده اند، مانند دانش آموز خوش ذوق و با استعدادى كه از درس، استقبال مى كند، استاد نيز به همان نسبت او را به سرچشمه دانش، رهنمون مى شود، برخلاف دانش آموزى كه علاقه اى به درس خواندن نشان نمى دهد و استاد هم تدريجاً چنين كسى را طرد كرده و از علم خود محروم مى سازد.

پس هدايت و گمراه كردن خداوند با توجه به زمينه خود افراد است. نه دسته اول در پيمودن و انتخاب راه مستقيم مجبورند و نه دسته دوم در گزينش گمراهى. «1»

در اين آيات فرموده كسى را كه بخواهيم گمراه كنيم، سينه اش را تنگ و بى ظرفيت مى گردانيم. «ضيّق» يعنى «تنگ» و «حرج» يعنى «تنگ ترين تنگ»؛ بعد اين حالت را تفسير كرده به اين كه گويى مى خواهد به آسمان بالا رود؛ آن چنان برايش سخت و مشكل است.

تشبيه تنگى سينه غير شايسته براى پذيرش ايمان را به كسى كه مى خواهد به آسمان

بالا رود، شايد بتوان از اخبار غيبى قرآن دانست، چون كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود، به هنگام صعود فشار هوا بر سينه و شش او وارد مى شود و آنها را فشرده مى سازد؛ از طرف ديگر هر چه از زمين فاصله بگيرد، به دليل رقيق شدن هواى اطراف، هواى كمترى به شش او مى رسد و سبب مى شود كه شش و سينه او منقبض شده و تنگ گردد به طورى كه برايش غير قابل تحمل مى شود. چنين كسى سينه اش به شدت تحت فشار قرار مى گيرد و تنگ مى گردد. سينه كسى كه مورد قهر خدا قرار گرفته چنين تنگ مى گردد و ظرفيت پذيرش ايمان را نخواهد داشت.

پليدى كفّار

رِجس به معناى نجاست، ناپاكى و پليدى است يعنى حالتى كه سبب منفور شدن

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 5، ص 325.

معارف قرآن، ج 2، ص: 76

مى گردد خواه اين حالت در ظاهر موجود پليد باشد مانند آلودگى و ناپاكى يا در باطن او باشد مانند رذائل اخلاقى.

در اين آيه مى فرمايد كه اينچنين رجس و پليدى را بر كافران مسلط نموديم. و آنان در پليدى غوطه ورند و ناپاكى آنها را احاطه كرده است.

اين آيه تقريباً هم معنا با آيه «انَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» «1» است چون «نَجَس» اسم مصدر به معناى «نجاست» است و وقتى مى گوييم مشركان «نَجَس» هستند يعنى آنها وجودشان پليدى و نجاست گرديده است، همانطور كه وقتى مى گوييم «زيد عدل است» يعنى وجود زيد عدالت است و اين بالاتر از عادل بودن و مبالغه در عادل بودن است. بنابراين با توجه به اين آيه شريفه نجاست، پليدى و آلودگى همه وجود كفار را فرا گرفته و آنها غوطه ور در پليدى شده و

خود عين پليدى گرديده اند. «2»

ده فرمان مهمّ

اشاره

«قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ احْساناً وَ لا تَقْتُلُوا اوْلادَكُمْ مِنْ امْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ ايَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ الَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ الَّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ اوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً الَّا وُسْعَها وَ اذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ اوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ أَنَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّيكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (انعام، آيات 151- 153)

بگو: بياييد آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم: اينكه چيزى را

______________________________

(1)- الميزان، ج 16، ص 312.

(2)- با استفاده از تفصيل الشريعه، فاضل لنكرانى، ج 1، ص 205؛ بعضى از فقها همه كفار و مشركان را نجس ظاهرى و باطنى مى دانند و بعضى اهل كتاب را پليد و ناپاك ذاتى و باطنى مى دانند ولى ظاهر آنان را پاك مى شمارند. ر. ك. همان، ص 223.

معارف قرآن، ج 2، ص: 77

شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر، نيكى كنيد، و فرزندانتان را از (ترس) فقر نكشيد، ما شما و آنها را روزى مى دهيم، و نزديك كارهاى زشت، چه آشكار و چه پنهان نرويد، نفسى را كه خداوند محترم شمرده به قتل نرسانيد مگر به حق. اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، بدان اميد كه خردمند شويد. و به مال يتيم جز به

شكل نيكو (و براى اصلاح) نزديك نشويد تا به حد رشد برسد و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد. هيچ كس را جز به مقدار توانايى تكليف نمى كنيم، و هنگامى كه سخنى مى گوييد عدالت را رعايت كنيد اگر چه در مورد نزديكان باشد و به پيمان الهى وفا كنيد. اين، چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. و اينكه اين، راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف پيروى نكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازند، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا تقوا پيشه كنيد.

فرمانهاى همگانى

اين آيات، ده دستور مهم را بيان مى كند: شرك نورزيدن به خدا، احسان به والدين، خوددارى از كشتن فرزند به بهانه فقر، خوددارى از بزهكارى و آدمكشى، دست اندازى نكردن در اموال يتيمان، پيمانه و ترازو را كامل دادن، عدالت در گفتار، وفاى به عهد الهى و پيروى از راه خدا و رها كردن راههاى گمراهى.

با دقّت در آياتِ قرآن، روشن مى شود كه فرمانهاى دهگانه مزبور، اختصاص به دين اسلام ندارد، بلكه در تمام اديان الهى و در برنامه هاى همه انبيا عليهم السلام آمده است، زيرا معقول نيست مكتبى جنبه الهى داشته باشد و در آن اين گونه امور بدون دستور مانده باشد، حتّى دينى كه براى ابتدايى ترين نسل بشر تشريع شده، خالى از اين دستورات سازنده نيست. با مراجعه به آيات مربوط به انبيا نيز معلوم مى شود كه آنان هم چنين اوامرى از جانب خداوند دريافت كرده و به امت خود ابلاغ كرده اند. «1»

ركن اساسى

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 514.

معارف قرآن، ج 2، ص: 78

پايه اساسى مكتبهاى آسمانى را توحيد، تشكيل مى دهد و به همين جهت، در اين آيه در رأس فرمانها قرار گرفته تا ارزش آن بر خواننده معلوم شود. اينكه توحيد بصورت نفى شرك «لا تشركوا» بيان شده، بدين جهت است كه اين تعبير، فراگير توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى است و نيز بدين جهت است كه شرك ظلم عظيمى است كه اميد بخشش در آن نيست و هر معصيتى، سرانجام به نوعى شرك منتهى مى شود، چنان كه هر كار خيرى از توحيد نشأت مى گيرد و روح تمام تعليمات اسلام، توحيد است و اگر اين اصل در جامعه عينيّت يابد، هيچ اختلافى رخ نمى دهد و

همگى هدف واحدى را دنبال خواهند كرد. «1»

حقوق والدين

رعايت حقوق والدين از دستورات مهمّ الهى است كه در اين آيه در رديف توحيد آمده است و گوياى اين حقيقت است كه پس از شرك، بزرگترين گناه، بى حرمتى به پدر و مادر و رعايت نكردن احترام آنهاست. «2» و فلسفه آن نيز روشن است، چه آنكه قوام جامعه انسانى به قوام خانواده است و قوام خانواده از يك طرف به پدر و مادر و از طرف ديگر به فرزندان است. اگر فرزندان نسبت به والدين خود بى اعتنا باشند يكى از پايه هاى اساسى خانواده را از بين برده اند، زيرا اين بى اعتنايى بتدريج رواج پيدا مى كند و در نتيجه انگيزه توليد نسل و تربيت بكلى از جامعه رخت بربسته افراد از تشكيل خانواده، سرباز مى زنند در نتيجه نسل بشر بسرعت رو به انقراض مى گذارد. «3»

دستورات ديگر: در بيشتر جاهاى حجاز شرايط اقليمى و آب و هوايى براى كشاورزى مناسب نيست و افراد معمولا دغدغه تأمين معاش دارند و تولد هر فرزندى اين دغدغه را بيشتر مى كند. خانواده هايى بودند كه از ترس فقر فرزندان خود را مى كشتند. خداوند به آنان هشدار مى دهد كه روزى دهنده اوست پس فرزندان را از ترس فقر نكشيد.

دورى از فحشاى ظاهر و باطن، به روزى دادن خداوند اميدوار بودن، رعايت قسط در كيل و وزن و رعايت عدالت در گفتار، وفاى به عهد و دورى گزيدن از راههاى باطل و تفرقه

______________________________

(1)- همان، ص 515؛ تفسير نمونه، ج 6، ص 31.

(2)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 515.

(3)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 516.

معارف قرآن، ج 2، ص: 79

ديگر دستورات اين آيات است كه در فرصتهاى ديگر

به توضيح و تبيين آنها مى پردازيم.

اخلاص در عبادت

اشاره

«قُلْ إِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياىَ وَ مَماتى لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ امِرْتُ وَ انَا اوَّلُ الْمُسْلِمينَ» (انعام، آيات 163- 162)

بگو نمازم و تمام عباداتم و زندگى و مرگم براى خدا پروردگار جهانيان است، او را شريكى نيست و به همين مأمور شده ام و من نخستين مسلمانم.

نماز، در پيشاپيش عبادات

از سياق آيه برمى آيد كه نماز، در بين عبادات اسلامى ارزش و اهميّت خاصّى دارد، زيرا كه نُسُك به معناى عموم عبادتهاست؛ وقتى كه پيامبر مى گويد تمام عبادتهاى من از آنِ خداست، اين جمله، شامل نماز هم مى شود، ولى با اين وصف، نماز كه يكى از عبادات است بطور خاص، در اوّل آيه آمده است. اين خود، نشان مى دهد كه نماز در ميان عبادات در درجه اوّل اهميت قرار دارد.

خالص سازى عمل

در اين آيه شريف، پيامبر صلى الله عليه و آله پس از اعلام اخلاصش در عبادات و ساير اعمال مى فرمايد: «من بدين اخلاص مأمور شده ام». اين مأموريت مختص پيامبر نيست بلكه همه بندگان بدان مأمور شده اند و پيامبر در حد اعلا به اين وظيفه قيام كرده است و ما نيز بايد به آن بزرگوار اقتدا كنيم.

«خدايا از تو مى خواهم كه اوقات شب و روزم را به ياد خودت آباد گردانى و مرا پيوسته به خدمت خويش گمارى و عملهايم را بپذيرى تا اين كه كردار و گفتار من همگى ورد واحد شوند.» «1»

الف- قبولى اعمال؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

هرگاه عملى انجام دادى آن را خالص براى خدا به جاى آور، زيرا خداوند از بندگانش جز

______________________________

(1)- مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

معارف قرآن، ج 2، ص: 80

اعمال خالص را نمى پذيرد.» «1»

ب- كافى بودن عمل كم؛ همان حضرت فرمود:

«قلبت (در حديث ديگر فرمود: دينت) را خالص كن تا عمل كم تو را كفايت كند.» «2»

ج- جارى شدن حكمت از قلب؛ و نيز فرمود:

«هيچ بنده اى چهل صباح براى خدا اخلاص نورزيد مگر اين كه چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى گشت.» «3»

د- ولايت و سرپرستى خداوند؛ هرگاه كسى مخلِص

شد، تحت سرپرستى و ولايت خداوند قرار مى گيرد و خداوند دنيا و آخرت او را كفايت مى كند، امام سجاد عليه السلام فرمود:

«هرگاه با اخلاص خدا را عبادت كردى، خداوند بر خويش واجب مى كند كه امر دنيا و آخرت تو را كفايت كند». «4»

پيامبر اسلام، اوّلين مسلمان

اينكه قرآن در اين آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به عنوان اوّلين مسلمان مُعرّفى مى كند، چه مفهومى دارد؟ آيا مقصود اوّل «زمانى» است يا اوّل «رُتبتى»؟

از اين نظر كه قرآن، پيامبرانى چون حضرت ابراهيم، اسماعيل و ... را «مسلمان» ناميده و آنها از حيث زمان، جلوتر از پيامبر اسلام بوده اند، به نظر مى رسد كه معناى دوّم صحيح است؛ يعنى پيامبر اسلام از جهت رتبه و مقام و اخلاص، اوّلين مسلمان است، مانند كسى كه از جهت درجه علمى، شاگرد «اوّل» است زيرا كسى كه قيام و قعودش، كلام و سكوتش و حيات و مرگش براى رضاى خداست، در حقيقت در اول صف مسلمين- تسليم شدگان- قرار دارد. «5»

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 3، ص 61.

(2)- همان، ص 59.

(3)- همان، ص 66.

(4)- همان، ص 67.

(5)- الميزان، مترجم، ج 7، ص 544.

معارف قرآن، ج 2، ص: 81

بار هر كس بر دوش خود اوست

اشاره

«قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغى رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ الَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى ثُمَّ الى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»

(انعام، آيه 164)

بگو: آيا جز اللّه، پروردگارى جويم؟ و حال آنكه او پروردگار هر چيزى است و هر كس تنها كيفر كار خويش را مى بيند و كسى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد. سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان است و او شما را به آن چيزى كه در آن اختلاف مى ورزيديد آگاه مى كند.

استدلال بر توحيد

اين آيه شريف با اين بيان بر توحيد استدلال كرده كه تنها ربّ و مدبّر جهان خداى تعالى است. هر موجودى كه در جهان در نظر گرفته شود، تحت حكومت او و به عنايت او موجود شده و موجوديتش ادامه دارد و غير او ربّ و مدبّر ديگرى نيست.

وقتى خداوند ربّ همه موجودات و تنها ربّ است، بنابراين جز او هيچ موجودى شايستگى پرستش ندارد؛ چه اينكه شايسته پرستش معبودى است كه مدير و مدبّر و ولى نعمت جهان آفرينش باشد و معبودهاى مشركان هيچكدام در جهان خلقت قدرت و حكومتى ندارند.

احسان به مردگان

اين آيه مى فرمايد كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد و گناه هر كس بر دوش خود اوست؛ ازطرف ديگر رواياتى داريم كه اعمال نيكى كه به نيت اموات انجام مى شود براى آنان مفيد است و اگر آن ميت در تنگى و مشقت باشد، به او تخفيف داده مى شود. «1» آيا اين به معناى حمل گناه ديگرى و مخالف مضمون اين آيه نيست؟ در جواب بايد گفت اين آيه درصدد ردّ پندار منحرفان و مشركان است كه مى پنداشتند خدايان دروغين يا رهبران آنان گناهانشان را در قيامت به عهده مى گيرند و همچنين ردّ ادعاى رهبران كفر و

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 3، ص 365- 370.

معارف قرآن، ج 2، ص: 82

شرك است كه پيروان خود را دلگرمى مى دادند كه «ما گناهان شما را به عهده مى گيريم» «1».

آيه شريفه فوق مى فرمايد به چنين وعده هاى پوچ و پندارهاى باطل دل خوش مداريد و بدانيد كه كسى بار گناه شما را بر دوش نمى كشد، نه دوستانتان و نه رهبران گمراهتان و نه خدايان باطلتان. و اما مضمون روايات اين

است كه اگر كسى با ايمان به خدا از دنيا رفته باشد، خداوند اجازه فرموده كه شما ثواب كارهاى نيك خود را به او هديه كنيد و در اثر اين هديه بر ثواب او افزوده گردد يا از سختيهاى او كاسته شود. اينجا شما گناه او را به دوش نگرفته ايد و حامل وزر او نشده ايد بلكه با انجام عمل خيرى سبب شده ايد كه گناه از دوش او برداشته شود، يا بر ثواب او افزوده گردد.

بار سنگين بدعت

آيه 25 سوره نحل در مورد رهبران افراد گمراه مى فرمايد:

آنان در روز قيامت بار گناهان خويش را به طور كامل و مقدارى از گناهان كسانى را كه از روى جهل گمراهشان مى كنند، برمى دارند.

پيامبر صلى الله عليه و آله هم در روايتى در مورد بدعت گذار و پايه گذار سنت بد مى فرمايد:

«هر كس سنّت بدى بر جاى گذارد گناه آن و گناه كسانى كه به آن عمل مى كنند را بايد بر دوش بكشد.» «2»

ظاهر اين حديث و آيه با اصل كلى مطرح شده در آيه اوّل بحث (لا تَزِرُ وازِرَةٌ ...) منافات دارد. بعضى از بزرگان گفته اند: براى رفع اين تنافى بايد در جملات حديث (و آيه) كلمه «مثل» را در تقدير بگيريم. «3» آيه 12 سوره عنكبوت نيز در مورد رهبران

______________________________

(1)- عنكبوت (29)، آيه 12.

(2)- بنا به نقل مفردات راغب، ص 521، دارالمعرفه، بيروت. البته در كتابهاى ديگر حديثى، كلمه «مثل» در متن حديث ذكر شده است. ر. ك. ثواب الاعمال، ص 161.

(3)- مفردات راغب، ماده «وزر»، ص 521.

معارف قرآن، ج 2، ص: 83

گمراهان به همين بيان است و مى فرمايد:

«آنان گناهان خود را حمل مى كنند و گناهانى علاوه بر گناهان خود».

علامه طباطبايى اين توجيه

را مى پسندد و آن را خوب مى شمارد بعد وجه دقيقترى مى فرمايد به اين مضمون كه گناه بدعت گذار و پايه گذار سنتِ بد خيلى بيشتر از گناه خودش مى باشد و عبارت است از گناه خودش و گناه پيروانش در اين سنت بد، چه اينكه گناه پيروان با اينكه يك گناه بيش نيست ولى به دو كس نسبت داده مى شود: عامل و راهنما؛ و هر دو نفر بايد عذاب آن گناه را بچشند. پس بدعت گذار دو گناه دارد يكى ضلالت و گمراهى خود و ديگرى اضلال و گمراه گرى كه گناه دوّم مساوى است با گناه پيروان كه هم در نامه عمل خود آنها ثبت مى شود و هم در نامه عمل گمراه كننده و او بايد به كيفر هر دو گناه عذاب شود و هر دو عذاب در نتيجه عمل خود اوست و گناه ديگرى نيست. «1»

تفاوتها براى آزمايش است

اشاره

«وَ هُوَالَّذى جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْارْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فى ما اتيكُمْ انَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ وَ انَّهُ لَغَفُورٌ رَحيمٌ» (انعام، آيه 165)

اوست خدايى كه شما را جانشينان زمين قرار داد و بعضى شما را بر بعض ديگر به درجاتى برترى داد؛ تا شما را در چيزى كه عطايتان كرده است بيازمايد. همانا، پروردگارت زود كيفر دهنده و هم او آمرزنده و مهربان است.

معناى خلافت

اينكه در اين آيه انسانها «جانشينان زمين» معرفى شده اند، به دو صورت قابل تفسير است؛ يكى اينكه انسان، مظهر صفات جلال و جمال و سمبل آفرينش و مقصود اصلى خلقت است. او تنها موجودى است كه صلاحيّت كسب اخلاق الهى را به به طور كامل دارا بوده و از كرامت خاصّ الهى برخوردار و بار امانت بر دوش اوست. او وارث زمين گشته و مأذون و مُجاز در تصرّف مواهب طبيعت است. دوّم اينكه خداوند، انسان موجود را خليفه و جانشين نسلهاى منقرض شده، قرار داده است. «2»

فلسفه برتريهاى ذاتى

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 12، ص 327.

(2)- با استفاده از الميزان، ج 7، ص 396.

معارف قرآن، ج 2، ص: 84

خداوند به مقتضاى حكمتش، مردم را در شايستگيها و لياقتهايشان متفاوت قرار داد و برخى را در عقل، ذوق، علاقه و نيروى جسمى، بر برخى ديگر برترى داد و هدف از اين تفاوتها و برتريها آزمايش مردم بود كه بدين سان آنها را بيازمايد و چهره واقعى آنان را به خودشان نشان دهد كه استعدادهاى متنوع را در چه مواردى به كار مى گيرند.

علاوه بر آن، تفاوتهاى ذاتى و امتيازات طبيعى، خود عامل حركت و پايه انسجام است. همچنين متفاوت بودن انسانها از نظر استعدادهاى گوناگون، موجب تقويت حسّ تجدّدطلبى و روحيّه نوگرايى و نوآورى است و نيز زمينه ساز رفع نيازها، كمبودها و تأمين امكانات ضرورى كه از لوازم اجتناب ناپذير يك زندگى اجتماعى و حيات معقول است؛ چرا كه رفع نيازمنديهاى مختلف؛ استعدادهاى گوناگون و متنوّعى را مى طلبد.

پس تفاوت، منشأ تكامل است. حروف بيست و هشتگانه عربى با تفاوتى كه در شكل، آهنگ و مخرج دارند، سبب پيدايش بى نهايت كلمه

شده اند كه اگر همه آنها يكسان بودند حتى يك كلمه هم وجود نداشت. اگر جهان تاريكى محض بود؛ هيچ چيز قابل ادراك نبود و اگر نور محض بود؛ چيزى مشاهده نمى شد. ما اشياء را در تفاوتشان احساس مى كنيم.

اگر شما با گچ سفيد، روى صفحه سفيد چيزى بنويسيد، قابل خواندن نيست. پس تفاوتها منشأ بركت است و ايجاد تعادل مى كند. همه كشفها و فهمها نتيجه تفاوتها بوده است.

مقصود از تفاوت و «رفعت درجات» در اينجا تفاوت در استعدادها، سليقه ها، انتخابها و ... است نه برترى در بعد انسانى؛ همان چيزى كه يهود و نصارا به آن معتقدند و خود را نژاد برتر مى دانند. «1»

برتريهاى ذاتى عامل تسخير دو جانبه

قرآن در تعليل برتريهاى ذاتى برخى انسانها بر برخى ديگر، به مطلب ديگرى نيز اشاره دارد و آن اين كه اين برتريها، موجب همكارى مشترك بين انسانها خواهد شد و انسانها همديگر را به خدمت خواهند گرفت و اين سبب ايجاد و ادامه فعاليت هاى اقتصادى- اجتماعى انسانها مى شود. قرآن كريم مى فرمايد:

______________________________

(1)- تفسير المبين، ص 140.

معارف قرآن، ج 2، ص: 85

«اهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَةُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ» «1»

آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟! ما معيشت آنان را در حيات دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخّر كرده (و با هم تعاون نمايند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.

استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى نويسد:

مفاد آيه كريمه اين است كه انسانها از نظر امكانات و استعدادها يكسان و همانند آفريده نشده اند، كه اگر

چنين آفريده شده بودند، هر كس همان را داشت كه ديگرى دارد و همان را فاقد بود كه ديگر فاقد است و طبعاً نياز متقابلى و پيوندى و خدمت متبادلى در كار نبود، خداوند انسانها را از نظر استعداد و امكانات جسمى، روحى، عقلى و عاطفى، مختلف و متفاوت آفريده است، بعضى را در بعضى از مواهب بر بعضى ديگر به درجاتى برترى داده است و احياناً آن بعض ديگر را بر اين بعض، در بعضى ديگر از مواهب برترى داده است و به اين وسيله همه را بالطبع نيازمند به هم و مايل به پيوستن به هم قرار داده و به اين وسيله زمينه زندگى به هم پيوسته اجتماعى را فراهم نموده است. «2»

بنابراين تفاوت انسانها در مواهب و تواناييها، هم لازمه زندگى اجتماعى است و هم وسيله اى براى امتحان انسانها و هيچ كس نبايد گمان كند كه داشتن مواهب علامت كرامت ذاتى و يا نداشتن موهبتى نشانه پستى ذاتى است.

______________________________

(1)- زخرف (43)، آيه 32.

(2)- جامعه و تاريخ، ص 16، چاپ صدرا.

معارف قرآن، ج 2، ص: 86

پرسش

1- آثار ايمان و كفر در جهان خلقت چگونه است؟

2- كلام حضرت سليمان عليه السلام بعد از مشاهده نعمتهاى دنيوى چه بود؟

3- چگونه خوف در تكامل انسان اثر دارد؟

4- آيا پشيمانى كفار در موقع ديدن عذاب واقعى است يا دروغين؟ به چه دليل؟

5- چرا خداوند فرعونيان را گرفتار بلاهاى گوناگون كرد؟

6- اگر در پى گناه، براى انسان گشايش و سعه رزق حاصل شد بايد خوشحال باشد يا بايد بترسد؟ چرا؟

7- معيار ارزش از ديد مكتب اسلام چيست؟

8- برخورد رهبران با مؤمنان خطاكار چگونه بايد باشد؟

9- خداوند قاهر است يعنى

چه؟

10- وظيفه مأموران الهى چيست؟

11- ضررهاى همنشينى با عيب جويان و مسخره كنندگان دين را بنويسيد.

12- چه كسانى سزاوارند كه احساس امنيّت كنند و چه كسانى سزاوار نيستند؟

13- منظور از بصائر چيست؟ نمونه هايى ذكر كنيد.

14- آيا كافران لجوج با ديدن معجزه ايمان مى آورند؟ چرا؟

15- مفهوم شرح صدر و ضيق صدر و علائم هر كدام را بيان كنيد.

16- هدايت كردن و گمراه نمودن خداوند چگونه است؟

17- چرا مسأله توحيد و احسان به والدين در صدر فرمانهاى دهگانه قرار گرفته است؟

18- فلسفه رعايت حقوق والدين چيست؟

19- اخلاص چيست؟

20- مقصود از اينكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نخستين مسلمان است، چيست؟

21- مقصود از «خليفة اللّه» بودن انسان چيست؟

22- تفاوت در شايستگيها و برتريهاى ذاتى چه فلسفه اى دارد؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 87

فصل سوم: معارفى از سوره اعراف

اشاره

سوره اعراف، مكى و داراى 206 آيه است. اين سوره نيز مانند ديگر سوره هاى مكى براى محكم كردن عقايد مسلمانان به مسائل اعتقادى اشاره داشته و مباحث مبدأ و معاد را مورد تأكيد قرار مى دهد. در ضمن سوره اى است كه با بيان سرگذشت اقوام گذشته، مشركان را از انكار دعوت پيامبران برحذر مى دارد تا در نتيجه گرفتار عذاب الهى نشوند.

نام اين سوره، ازداستان اصحاب اعراف كه در آيات 46 تا 49 آن بيان شده، گرفته شده است.

فشرده مطالب سوره

در آغاز، به مسأله مبدأ و معاد و مورد سؤال قرار گرفتن همه مردم، حتّى پيامبران در روز قيامت پرداخته است. سپس داستان خلقت آدم عليه السلام و سجده ملائكه و سرپيچى شيطان را متذكر گرديده و دشمنى شيطان با آدم را به همه انسانها يادآورى مى نمايد.

در ادامه، به سكونت آدم در بهشت، فريب خوردن او از وسوسه هاى شيطانى، خروج از بهشت و در نهايت به توبه او اشاره دارد.

پس از آن بنى آدم را مورد خطاب قرار داده و چند دستور مبنى بر فريب نخوردن از شيطان و پذيرش دعوت پيامبران را صادر مى كند.

در قسمت ديگرى از اين سوره به زندگى با صفا و صميميت بهشتيان در بهشت و زندگى همراه با درگيرى و نزاع دوزخيان اشاره كرده و گفتگوى بين بهشتيان و دوزخيان را بيان مى كند؛ در اين قسمت به داستان اصحاب اعراف در قيامت نيز مى پردازد.

سپس به بيان سرگذشت اقوام پيشين و مخالفت آنان با دعوت پيامبران پرداخته و جزئياتى از

معارف قرآن، ج 2، ص: 88

دعوت پيامبرانى چون حضرت نوح؛ هود، صالح، لوط و شعيب عليهم السلام را تشريح مى كند. پس از آن به تفصيل داستان حضرت موسى

عليه السلام و برخوردهاى او با فرعونيان را شرح داده و در نهايت نابودى فرعونيان و پيروزى مستضعفان را گوشزد كرده و فرازهاى مهم تاريخ عبرت انگيز بنى اسرائيل بعد از نجات يافتن از دست فرعونيان را بازگو مى كند، مانند:

- تقاضاى بت پرستى به هنگام مشاهده بت پرستان

- گوساله پرستى و گمراه شدنشان به وسيله سامرى در زمان غيبت حضرت موسى و رفتن وى به ميقات مناجات

- تقاضاى نابجاى ديدن خدا از جانب برگزيدگان آنان

- يادآورى نعمتهاى منّ و سلوى و باب آمرزش گناهان

- بيان داستان تجاوزگران به حكم حرمت صيد در روز شنبه و قهر پايدار خداوند بر آنان

- يادآورى داستان بلعم باعورا و گمراهى و فرجام او

در پايان سوره، بار ديگر به مسأله مبدأ و معاد بازگشته و دستوراتى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مؤمنان داده است.

بازپرسى عمومى در قيامت

«فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذينَ ارْسِلَ الَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلينَ» (اعراف، آيه 6)

پس به يقين از كسانى كه پيامبران را بسوى آنها فرستاديم، پرسش خواهيم نمود و از پيامبران (نيز) سؤال مى كنيم.

اين آيه، اشاره به يك بازپرسى عمومى در روز قيامت دارد. در آن روز از تمام كسانى كه پيامبرانى بسوى آنها فرستاده شده، سؤال خواهد شد، نه تنها از امّتها سؤال مى شود، بلكه از پيامبران نيز در مورد اداى رسالتشان سؤال خواهد شد.

حديثى از على عليه السلام در مورد چگونگى پرسش از رسولان، نقل شده است كه فرمود:

پيامبران را نگه مى دارند و از آنها سؤال مى كنند كه آيا رسالت خويش را به امّتها رسانده اند يا نه؟ آنها پاسخ مى گويند كه اين وظيفه را انجام داده اند. «1»

______________________________

(1)- فَيُقامُ الرُّسُلُ وَ يُسْئَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسالاتِ الَّتى حَمَلُوها الى

امَمِهِمْ فَاخْبَرُوا انَّهُمْ قَدْ ادُّوا ذلِكَ الى امَمِهِمْ (تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 4).

معارف قرآن، ج 2، ص: 89

پاسخ به يك سؤال

ممكن است سؤال شود، خدا به همه چيز عالم است و همه ما در محضر خدا هستيم، پس چه نيازى به پرسش از انبيا و امتها دارد؟ جواب اين است كه سؤال براى دانستن و درك واقعيت در مورد خداوند عالِم و آگاه به پنهان و آشكار، معنا ندارد، بلكه منظور، توجه دادن به خود شخص و اتمام حجت به او و امثال اوست؛ درست مثل اين است كه ما به شخص فراموشكارى خدمتهاى زيادى كرده باشيم، و او در عوض مرتكب خيانتهايى شده باشد، و همه اين مسائل، پيش ما روشن باشد، اما او را مورد بازخواست قرار مى دهيم و مى گوييم: آيا ما اين همه به تو خدمت نكرديم؟ و آيا تو حق اين خدمتها را ادا كردى؟

اين سؤال براى كسب علم نيست، بلكه براى تفهيم طرف مقابل يا احياناً تفهيم ديگران است. «1»

مراحل مختلف در قيامت

شايد عدّه اى تصوّر كنند، اين آيه با آيات ديگر كه سؤال در قيامت را نفى مى كند، سازگار نيست، مانند آيه 39 سوره الرحمن:

«فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ انْسٌ وَ لا جانٌّ»

در آن روز از هيچ كس از انس و جن، سؤال نمى شود.

بايد گفت از مجموعه آيات مربوط به پرسش و پاسخ در قيامت، چنين استفاده مى شود كه مردم در قيامت، مراحل مختلفى را مى پيمايند؛ در مراحلى هيچ پرسشى از آنان نمى شود، حتى مُهر بر دهان آنان مى گذارند و فقط اعضاى پيكر آنها، چگونگى اعمالشان را بازگو مى كنند. در مرحله ديگر مهر از زبان آنان برداشته مى شود و به سخن مى آيند و از آنها پرسش مى شود، زيرا با گواهى اعضاى بدن و روشن شدن حقايق، ناگزير از اعتراف هستند. «2»

______________________________

(1)- ر. ك.

تفسير نمونه، ج 6، ص 86- 89.

(2)- ر. ك. تفسير نمونه، ج 6، ص 90؛ الميزان، ج 19، ص 107.

معارف قرآن، ج 2، ص: 90

علّت سجده نكردن شيطان

اشاره

«قالَ ما مَنَعَكَ الَّا تَسْجُدَ اذْ امَرْتُكَ، قالَ انَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (اعراف، آيه 12)

خداوند (به شيطان) فرمود: در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل!

معناى سجده براى آدم چيست؟

عبادت به معناى اظهار عبوديت و بندگىِ عابد و ربوبيت و الوهيت معبود است. عبد و بنده يعنى موجودى كه مالك هيچ چيز حتى وجود خودش نيست و خودش هر چه در اختيار دارد، از آنِ مولايش مى باشد و به قول مشهور:

«الْعَبْدُ وَ ما بِيَدِهِ مِلْكُ مَوْلاهُ»

عبد (خودش) و هر چه در اختيار دارد، ملك مولايش مى باشد.

عبادت به عملى مى گويند كه حاكى از خضوع، اظهار عبوديت، بندگى و مملوكيت نسبت به مولا و اقرار به مالكيت و ربوبيت او باشد. بنده مى تواند با اعمال مختلفى بندگى و مملوكيت خويش و ربوبيت و الوهيت مولايش را اظهار كند مثلًا براى نشان دادن اين معنا با احترام و خضوع در مقابل مولايش بايستد، اوامر او را بدون چون و چرا اطاعت كند، پشت سر او راه برود، در مقابل او خم شود يا به خاك بيفتد و .... هر كدام از اعمال فوق مى تواند مصداق عبادت باشد همچنان كه مى تواند فقط به عنوان تكريم و احترام باشد؛ البته اظهار عبوديت عابد و ربوبيت معبود در بعضى از اعمال آشكارتر است و سجده كردن و به خاك افتادن بيشترين ظهور را در عبادت دارد.

عبادت جز در برابر خدا انجام نمى گيرد، گرچه ممكن است فردى مشرك باشد و دو رب را در مالكيت خود

شريك بداند و نسبت به آن دو اظهار بندگى كند؛ يا فردى كافر و گمراه شده و غير خدا را رب و مالك خود دانسته و در مقابل او اظهار عبوديت كند.

خداوند تنها مولا، مالك و ربّ جهان آفرينش است و عبادت تنها سزاوار اوست و

معارف قرآن، ج 2، ص: 91

شايسته نيست كه بندگان او، غير او را به ربوبيت بپذيرند و در قبال غير او اظهار بندگى كنند، از اين روست كه پيام رسانان او حق نداشته اند بندگان را به پرستش غير او بخوانند:

«وَ لا يَأْمُرَكُمْ انْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَالنَّبِيّينَ ارْباباً ايَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ» «1»

(هيچ پيامبرى حق ندارد امر كند) كه ملائكه و پيامبران را به ربوبيت بپذيريد، آيا شما را به كفر امر مى كند؟!

بنابراين امر به سجده بر آدم عليه السلام به معناى امر به اظهار عبوديت و بندگى ملائكه و ربوبيت آدم عليه السلام نبوده است چون چنين اظهار عبوديتى نه در مقابل غير خدا صحيح و جايز است و نه خداوند مستقيم يا غير مستقيم به چنين كارى فرمان مى دهد بلكه به معناى امر به اظهار خضوع و تسليم در برابر كرامت، فضيلت و شايستگى آدم عليه السلام بوده است و سجده ملائكه نيز نسبت به آدم فقط اظهار و اعتراف به اين معنا نسبت به آن بزرگوار بود.

از اينكه خداوند به ملائكه امر كرد كه براى آدم سجده كنيد، معلوم مى شودكه سجده عملى نيست كه صرفاً و ذاتاً عبادت باشد بلكه مى تواند به عنوان عبادت باشد و يا به عنوان اعتراف به كرامت يا به عناوين ديگر و سجده كردن به نيت اظهار بندگى براى غير خداوند حرام است اما به عنوان اعتراف به كرامت و غير آن حرام

نمى باشد همچنان كه يعقوب و فرزندانش در مقابل يوسف به عنوان اعتراف به كرامت و فضيلت او، سجده كردند.

البته با توجه به اينكه سجده در بين اعمال ديگر بيشترين ظهور را در عبادت و اظهار بندگى دارد، ذوق دينى حكم مى كند كه جز موارد خاصى كه خداوند دستور داده حتى براى اعتراف به كرامت نيز در مقابل اولياى خدا سجده نكنيم و به خاك نيفتيم. اين كار ممكن است پيامدهاى بد ديگرى نيز داشته باشد؛ مثلًا افراد عامى و كم اطلاع نتوانند معناى صحيح اين عمل را درك كنند و كم كم منحرف شده و به غلو بيفتند و يا دشمنان، اين عمل را بهانه كرده و از آن عليه اسلام و شيعه چماق تكفير بسازند.

از طرف ديگر سجده ملائكه براى آدم علاوه بر اظهار خضوع نسبت به آدم و اعتراف به كرامت و فضيلت او، عبادت و اظهار اطاعت محض از آمر يعنى خداوند هم بود

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 80.

معارف قرآن، ج 2، ص: 92

همچنان كه سجده يعقوب و فرزندانش براى يوسف عليه السلام، هم اعتراف به فضيلت و كرامت او بود و هم اظهار بندگى و شكر نسبت به خداوند كه چنين مقامى را به او عطا كرده و در هر دو مورد، آدم و يوسف عليهما السلام در حقيقت قبله بودند و مسجود حقيقى ذات حضرت حق بود همچنان كه ما كعبه را قبله گاه خود مى گيريم و با سجده به سوى كعبه خدا را عبادت مى كنيم. «1»

دليل سجده نكردن شيطان

دليل سجده نكردن همان كفر، خودبينى و استكبار ابليس بود.

«ابى وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ» «2»

سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران بود.

او گرچه به خالقيت خدا اعتراف

داشت (خَلَقْتَنى ... وَ خَلَقْتَهُ) «3» و گرچه قدرت خدا را بالاتر و برتر مى دانست و از همين رو از خدا مهلت خواست (انْظِرْنى «4» ولى در جنب شرافت و كرامت حق تعالى براى خود نيز شرافت و كرامت قائل بود و به جهت همين استقلال در شرافت و كرامتى كه براى خود قائل بود، به آدم سجده نكرد و او را شايسته مسجود بودن ندانست و با خدا به منازعه پرداخت. «5»

او در توجيه سجده نكردن خود نيز همين توهمات را مطرح كرد. اول اينكه به ملاك مسجود بودن آدم توجه نكرد. خداوند فرموده بود:

من آفريننده بشرى از خاك هستم پس آن گاه كه او را استوار ساختم و از روح خود در او دميدم، براى او به سجده بيفتيد. «6»

از اين كلام خدا استفاده مى شود كه ملاك مسجود بودن آدم عليه السلام، آفرينش خاكى او

______________________________

(1)- الميزان، ج 11، ص 246.

(2)- بقره (2)، آيه 34.

(3)- اعراف (7)، آيه 12.

(4)- همان، آيه 14.

(5)- ر. ك. اسراء (17)، آيه 62؛ اعراف (7)، آيه 16؛ ص (38)، آيه 82.

(6)- ص (38)، آيه 72.

معارف قرآن، ج 2، ص: 93

نبود بلكه چون آدم حامل روح الهى بود، برترى و كرامت يافت و ملائكه موظف شدند به حامل روح الهى سجده كنند و اظهار خضوع نمايند ولى شيطان اين مطلب را ملاحظه نكرد و آفرينش خاكى آدم را پست تر از آفرينش نارى (آتشى) خود شمرد و دوم اينكه بر فرض خداى تعالى ملائكه و شيطان را مأمور به سجده بر مخلوق خاكى محض كرده بود، باز براى شيطان مجال اعتراض و سرپيچى نبود و حق نداشت آفرينش نارى خود را برتر بشمرد زيرا

نه آتش داراى شرافت ذاتى است و نه خاك، شرافت فقط از آنِ خداست و در جهان خلقت آن كه به خدا تقرب جويد، شريف مى شود و آنچه از خدا دورى گزيند، ذليل و پست مى گردد. او در اينجا بايد شرافت را فقط به خدا انتساب مى داد و با لحاظ حق مولويت و ربوبيت خدا، امر صريح خدا را امتثال مى كرد و به خودش مى گفت كه حتما در اين مخلوق خاكى شايستگى هايى است كه چنين كرامتى يافته و بدون شك امر خدا بدون مصلحت نيست گر چه مصلحت آن معلوم نباشد. اقتضاى عبوديت و بندگى، اطاعت محض از مولاست همچنان كه اقرار به علم و حكمت حق تعالى نيز اذعان به صحيح بودن امر او را در پى دارد. خداوند نيز در توبيخ شيطان بدون اينكه استدلال او را ابطال كند، به وظيفه اطاعت محض و بى چون و چرا از امر توجه داده و مى پرسد:

آن گاه كه تو را امر به سجده كردم، چه چيز تو را از سجده كردن بازداشت؟

استكبار و كفر پنهان ابليس

شيطان گرچه معتقد به خالقيت، قاهريت و ربوبيت تكوينى حق تعالى بود ولى اين اعتقاد، اصيل و واقعى نبود. و از همان ابتدا براى خودش در جنب عزّت، شرافت و استقلال حق تعالى، عزت، شرافت و استقلال قائل بود ولى اين اعتقاد باطنى اش را مستور داشته و زمينه اى براى ظهور اين اعتقادش پيش نيامده بود.

شيطان از جمله جنيانى بود كه با عبادت مدارج ترقى را طى كرده و در زمره ملائكه قرار گرفته بود و در اينجا امر به سجده بر آدم عليه السلام متوجه او نيز شد. قبل از اين امر، او خود را شايسته مقام

قدس ملائك مى ديد و خود را در اين مقام مى يافت و با ملائك به پيشگاه خداوند پيشانى بندگى بر خاك مى ساييد و اين اظهار ذلت و عبوديت مطابق ميل

معارف قرآن، ج 2، ص: 94

و هواى او بود ولى وقتى امر سجده بر آدم متوجه او گشت و مأمور شد به موجودى خاكى اظهار خضوع كند و در برابر كرامت و فضيلت او كرنش نمايد، نتوانست اعتراض، استكبار و كفر و عناد خويش را پنهان كند و كفر مستور او آشكار گشت.

عبرت از سرانجام ابليس

تمام بدبختى شيطان، زاييده تكبّر و خود بزرگ بينى او بود، تا جايى كه علم و حكمت خداوند را انكار كرد و به فرمان او خرده گرفت. بدين جهت، به جاى بزرگى، پستى و ذلّت را براى خويش خريد و مغضوب و رانده درگاه الهى شد.

اين آزمون بزرگى براى انسانهاست تا بدانند: تكبّر، خود بزرگ بينى، فخر فروشى و انحراف از مسير تواضع و فروتنى در مقابل خداوند و انسانها، سرانجام شومى دارد.

امام على عليه السلام در خطبه قاصعه در نكوهش كبر و خودخواهى چنين مى گويد:

از كار خدا درباره شيطان عبرت گيريد، كه [عبادت و] بندگى طولانى و كوشش فراوانِ او را به خاطر لحظه اى سركشى، تباه ساخت.

او شش هزار سال عبادت كرده بود- كه معلوم نيست از سالهاى دنيا بوده يا سالهاى آخرت- پس چه كسى بعد از ابليس با داشتن چنين گناهى از كيفر خدا مصون مى ماند. «1»

اخطار به فرزندان آدم

اشاره

«يا بَنى آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما اخْرَجَ ابَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْاتِهِما انَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ انَّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ اوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ» (اعراف، آيه 27)

اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، لباسشان را از تنشان بيرون آورد تا عورتشان را به آنان نشان دهد، همانا او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد، همانا ما شيطانها را سرپرست كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.

______________________________

(1)- نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 287.

معارف قرآن، ج 2، ص: 95

تقوا، پوشاننده معايب

اين آيه اگر چه با خطاب «بنى آدم»، شروع شده، ولى برحسب معنا ادامه آيه قبل است كه خداوند فرمود:

اى فرزندان آدم! ما بر شما لباسى فروفرستاديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و نيز پوششى زيبا نازل كرديم، و لباس تقوا بهتر است كه آن از آيات خداست، شايد ايشان متذكر شوند. «1»

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اى فرزندان آدم! بدانيد كه براى شما معايب و نواقص باطنى است كه آشكار شدن آنها باعث رسوايى شماست همچون عورت ظاهرى كه آشكار شدنش باعث رسوايى و عار است و جز لباس تقوا، چيزى آنها را نمى پوشاند و خداوند براى پوشاندن آنها، شما را به وسيله فطرت و پيامبران به لباس تقوا راهنمايى كرد تا با آن زشتيهاى باطنى خود را بپوشانيد و مانع ظهور آنها شويد زنهار كه شيطان فريبتان ندهد و جامه فطرى تقوا را كه خدا بر شما پوشانده، از تنتان بيرون نكند همانطور كه از تن پدر و مادرتان (آدم و حوا) بيرون كرد و عورتهاى

مخفى آنها را بدانان نماياند. «2»

خطر فريب شيطان

جمله «او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد»، در واقع اخطار براى تمام فرزندان آدم و تأكيد بر دورى از فريب شيطان است و مى فهماند كه راه نجات از فتنه هاى ابليس، بسيار باريك است؛ زيرا وى طورى به انسان نزديك مى شود و او را مى فريبد كه فريب خورنده نمى فهمد. «3»

جمله پايانى آيه «انّا جعلنا الشياطين اولياء لِلّذين لا يؤمنون» پاسخ به اين پرسش است كه خداوند دادگر و مهربان چرا دشمنى قدرتمند را بر انسان، مسلط ساخته است؛ دشمنى كه هيچ گونه موازنه اى ميان توانايى انسانها و قدرت او نيست هر جا كه بخواهد

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 26.

(2)- با استفاده از الميزان، مترجم، ج 8، ص 87، البته بنابر صريح آيه شريفه (22، اعراف) و روايات وقتى آدم و حوا از درخت ممنوع خوردند، لباسهاى بهشتيشان فرو ريخت و عورتهاى آنها آشكار شد، ناگزير با برگ درختان بهشتى خود را پوشاندند.

(3)- الميزان، مترجم، ج 8، ص 87.

معارف قرآن، ج 2، ص: 96

مى رود، بدون اينكه كسى حضورش را احساس كند؟

اين آيه در پاسخ مى گويد ما شياطين را سرپرست و ولىّ افراد بى ايمان قرار داديم يعنى امكان ورود شيطان به قلب و حكومتش بر اعضا، به دست خود انسانهاست.

شيطان وارد بدن و قلب افراد بى ايمان مى شود. بنابراين، براى او در وجود بندگان خالص خدا و مؤمنان، جايى نيست.

آراستگى به هنگام عبادت

اشاره

«يا بَنى ادَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَاشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا انَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ» (اعراف، آيه 31)

اى فرزندان آدم، زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد، همانا خدا اسراف كنندگان را دوست

ندارد.

زينت چيست؟

زينت چيزى است كه به وسيله آن عيوب و موجبات نفرت از بين مى رود يا پوشيده مى گردد و صاحب زينت به وسيله آن زيبا و دوست داشتنى مى گردد. زينت داراى انواع و اقسامى است از جمله: زينت نفسانى و معنوى مانند علم، تقوا، اعتقادات حق، اخلاق پاك و نيكو، زينت جسمانى مانند نيرومندى، موزون بودن بدن، زينت خارجى مانند مال، اولاد و مقام. «1» در آيه فوق زينت به صورت مطلق و بدون قيد آمده و ظاهراً همه اقسام را در برمى گيرد.

نفى آداب جاهلى

در جاهليت عرب بعضى از اقوام و قبايل آداب غلط و ناپسندى داشتند. در اين آيه دو مورد از آنها را نفى مى كند. اول اين كه بعضى از قبايل عريان براى طواف خانه كعبه وارد مسجد الحرام مى شدند و فقط زنان با آويزان كردن دو تكه پارچه عورتين خود را

______________________________

(1)- التحقيق فى كلمات القران الكريم، حسن مصطفوى، ج 4، ص 374.

معارف قرآن، ج 2، ص: 97

مى پوشاندند. مردان آنان در روز و زنانشان در شب به طواف خانه مى رفتند و معتقد بودند كه نبايد با لباسى كه در آن گناه شده، طواف خانه كرد و به مسجد داخل شد و خارج شدن از لباس را به هنگام طواف، نماد و تفأّلى براى خارج شدن از گناهان و پاك و بى پيرايه گشتن مى دانستند.

دوم اينكه در طول مدت احرام از خوردن غذاهاى خوب و لذيذ خوددارى مى كردند و اندكى طعام بخور و نمير اكتفا مى نمودند و اين اعمال را تعظيم خانه مى شمردند. «1»

خداوند در اين آيه شريفه اين عادات جاهلى را مردود شمرد و دستور داد در هنگام وارد شدن به مساجد براى نماز يا طواف خانه خدا، هم با پوشيدن

لباس عورت خود را بپوشانند و هم به زينتهاى ديگر اعم از زينتهاى مادى مانند لباس فاخر، عطر زدن، شانه كردن مو و زينتهاى معنوى مانند ايمان، تقوا و حضور قلب آراسته گردند و هم زينتهاى خارجى مانند اموال و اولاد را باخود همراه ببرند. تا از اموال درجهت رفع حوائج ديگران بهره گيرند و فرزندان را با نماز و عبادت آشنا و مأنوس سازند و هم در ايام حج و ديگر ايام از خوردنيها و آشاميدنيها و ديگر نعمتهاى خدا به اقتصاد و ميانه روى بهره گيرند.

چند نكته

اول- با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد كه آراستگى، نظافت و استفاده صحيح از زينتهاى دنيا كارى پسنديده و شايسته است. متأسفانه هميشه كج فهمانى هستند كه زهد و بى اعتنايى به دنيا را به ترك زينتهاى دنيا و ژنده پوشى و ... تفسير مى كنند و استفاده از زينتهاى دنيوى را كارى ناپسند و دور از شأن مؤمنان مى پندارند درحالى كه زهد به معناى دلبستگى و تعلق نداشتن به دنيا و نعمتهاى زودگذر و زوال پذير آن است نه استفاده نكردن از نعمتها و زينتهاى دنيا.

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى حضرت امير عليه السلام ابن عباس را براى احتجاج روانه كرد، او بهترين لباسش را پوشيد و با بهترين عطر خود را خوشبو كرد و بر بهترين مركبش سوار شد و به سوى آنان رفت. خوارج چون او را مشاهده كردند به انكار گفتند: اى

______________________________

(1)- منهج الصادقين، ملا فتح الله كاشانى، ج 4، ص 21.

معارف قرآن، ج 2، ص: 98

ابن عباس در حالى كه تو در نزد ما بهترين افراد هستى، آيا چنين لباسى مى پوشى؟

ابن عباس در جواب گفت: اين اولين مطلبى است كه در مورد آن با

شما مخاصمه مى كنم بعد آيه «قل من حرّم ...» و آيه «خذوا زينتكم ...» را خواند. «1»

دوم- در تجمّل و آراستگى بايد نيت صحيح باشد و به انگيزه هاى صحيح و الهى صورت گيرد نه به قصد ربودن دلها، فخر فروشى و ... كه در اين صورت فرد متجمّل مورد قهر خدا قرار گرفته و عقاب و كيفر خداوند در كمين او خواهد بود. از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

هركس براى غير خدا بوى خوش استعمال كند، بد بوتر از مردار به صحنه قيامت خواهدآمد. «2»

هر زنى كه عطر بزند و از كنار قومى بگذرد تا عطر او به مشامشان برسد، آن زن زناكار است. «3»

هر كس لباسى برگيرد كه بدان مباهات كند و نظرها را جلب نمايد، تا آن لباس را از تن درنياورده، مورد نظر خدا قرار نخواهد گرفت. «4»

سوم- در تجمل مثل كارهاى ديگر بايد ميانه روى باشد. همچنان كه ترك تجمّل و ژنده پوشى پسنديده نيست، زياده روى نيز ناپسند است. بنابر بيان امام صادق عليه السلام مال وديعه خدا نزد بندگان است كه اجازه داده آن را براى تهيه خوراك، پوشاك، مسكن، مركب، ازدواج و ديگر احتياجات زندگى در حد اعتدال و ميانه روى مصرف كنند و مابقى آن را براى رفع حاجت نيازمندان جامعه انفاق كنند و اگر كسى از حد اعتدال، بيشتر مصرف كند، جزء مسرفان خواهد بود. «5»

رسول خدا از دو نوع لباس نهى فرمود، لباسى كه در زيبايى مشهور باشد و انسان را مورد توجه همگان قرار دهد و لباسى كه در زشتى مشهور باشد. «6»

______________________________

(1)- البرهان، ج 2، ص 11.

(2)- ميزان الحكمه، ج 5،

ص 575.

(3)- همان، ص 576.

(4)- همان، ج 8، ص 481.

(5)- البرهان، ج 2، ص 10.

(6)- ميزان الحكمه، ج 8، ص 475.

معارف قرآن، ج 2، ص: 99

لباس اگر مطابق عرف جامعه نباشد و زشتى و ناپسندى آن آشكار و واضح باشد، سبب تحقير و خوارى پوشنده مى گردد و مؤمن نبايد شخصيت خود را تخريب و خود را خوار گرداند. اگر لباس خيلى زيبا و جالب هم باشد، علاوه بر اينكه سبب مشهور شدن صاحبش مى گردد، ممكن است او را به تكبّر و تبختر وادارد.

هر امّتى مهلتى دارد

اشاره

«لِكُلِّ امَّةٍ اجَلٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»

(اعراف، آيه 34)

براى هر امتى زمان معيّنى است كه هرگاه فرا رسد، نه ساعتى از آن تأخير مى كنند و نه بر آن پيشى مى گيرند.

علّت فروپاشى ملتها و تمدنها

خداوند در اين آيه، به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملّتها اشاره مى كند.

بايد دانست كه مرگ و حيات، مخصوص افراد انسان نيست، بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه ها را نيز برمى گيرد. با اين تفاوت كه فنا و نابودى ملّتها اغلب بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و رو آوردن به ظلم و ستم و فرو رفتن در منجلاب گناه و شهوات و دورى از خداست. جوامعى كه چنين باشند، در سراشيبى سقوط و فروپاشى قرار مى گيرند.

بررسى سقوط تمدنهايى مثل تمدن بابل و فراعنه مصر، قوم سبأ، كلدانيان و مسلمانان اندلس و ... اين حقيقت را نمايش مى دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى از طرف خداوند، حتى ساعتى نتوانستند پايه هاى لرزان حكومت خويش را نگه دارند.

بنابراين، تاريخ تمدنها و فرهنگهاى گذشتگان بايد فرا روى جوامع امروز بشرى باشد، و بدانند كه اگر جامعه اى از مسير حق، عدالت و خداپرستى خارج شود و در سراشيبى سقوط در منجلاب گناه، ظلم، فساد اخلاقى و جنسى قرار گيرد، ناگزير از تن دادن به اين سنت مسلّم خداوندى است.

معارف قرآن، ج 2، ص: 100

معناى «ساعة»

معارف قرآن ج 2 127

بايد توجه داشت كه تعبير «ساعة» به معناى جزئى از اجزاى زمان، «1» گاهى لحظه و گاهى مقدار كمى از زمان است، هر چند در عرف امروز، به 124 شبانه روز گفته مى شود.

نزاع دوزخيان

«قالَ ادْخُلُوا فى امَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْانْسِ فِى النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ امَّةٌ لَعَنَتْ اخْتَها حَتَّى اذَا ادَّارَكُوا فيها جَميعاً قالَتْ اخْريهُمْ لِاوليهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ اضَلُّونا فَاتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ وَ قالَتْ اوليهُمْ لِاخْريهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ»

(اعراف، آيات 38- 39)

(خداوند به آنها) مى گويد: در صف گروههاى پيش از خود، از جن و انس در آتش، داخل شويد هر زمان گروهى وارد مى شود. همتاى خود را لعن مى كند وقتى همگى در دوزخ گرد آيند گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: خداوندا! اينها ما را گمراه ساختند، پس كيفر آنها را از آتش دو برابر كن، خداوند گويد همه را (عذاب) دو چندان است، ولى شما نمى دانيد. و گروه پيشوايان به پيروان گويند: شما بر ما امتيازى نداشتيد، پس به كيفر كارهايى كه مى كرديد، عذاب را بچشيد.

اين آيات، سرنوشت شوم بعضى از كافران را ترسيم مى كند كه هنگامى كه داخل آتش شدند، با هم مسلكهايشان نزاع مى كنند: «كُلَّما دَخَلَتْ امَّةٌ لعنت اخْتَها» هر دسته اى كه وارد دوزخ مى شود، به دسته ديگر لعن و نفرين مى كند و او را مسؤول بدبختى خود مى داند.

فريب خوردگان در دوزخ زبان به شكايت مى گشايند و مى گويند: پروردگارا! اين اغواگران بودند كه ما را گمراه ساختند، عذاب و كيفر آنها را دو چندان كن. كيفرى به علّت اينكه گمراه بودند و

كيفرى به سبب گمراه كردن ما.

خداوند پاسخ مى دهد: مجازات هر دو دسته (گمراه كننده و گمراه شونده) دو چندان

______________________________

(1)- مفردات راغب، واژه «ساعه».

معارف قرآن، ج 2، ص: 101

است، ولى شما نمى دانيد. اغوا كننده به جهت گمراهى خود و گمراه كردن ديگران عذاب مضاعف مى شود و اغوا شونده نيز بدين جهت كه گمراه گشته و دعوت گمراه كنندگان را پذيرفته و سياهى لشكر سران كفر شده است، عذابى دو چندان خواهد داشت.

امام صادق عليه السلام در مورد پيروان بنى اميه (مصداق پيروان ستمگر) مى فرمايد:

«اگر بنى اميه كسانى نمى يافتند كه دبيرشان شوند و خراج برايشان جمع كنند و در ركابشان براى دفاع از آنان بجنگند و در جمعه و جماعتشان حاضر شوند، به هيچ وجه حق ما را غصب نمى كردند.» «1»

اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

اشاره

«وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْاعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسيماهُمْ وَ نادَوْا اصْحابَ الْجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ اذا صُرِفَتْ ابْصارُهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ وَ نادى اصْحابُ الْاعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسيماهُمْ قالُوا ما اغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ اهؤُلاءِ الَّذينَ اقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا انْتُمْ تَحْزَنُونَ» (اعراف، آيات 46- 49)

و در ميان آن دو (بهشتيان و دوزخيان) حجابى است و بر «اعراف»، مردانى هستند كه همه را از سيمايشان مى شناسند، و اهل بهشت را كه هنوز داخل بهشت نشده اند ولى اميد آن را دارند، ندا در دهند كه سلام بر شما! و چون ديدگانشان بسوى اهل جهنم برگردد، گويند:

پروردگارا! ما را قرين گروه ستمگر مگردان.

اصحاب اعراف، مردانى (از دوزخيان) را كه از سيمايشان آنان را مى شناسند، صدا

مى زنند و مى گويند: ديديد كه گردآورى (مال و ثروت، زن و فرزندان) و تكبرهاى شما به حالتان سودى نداد! آيا اينها (بهشتيان) همانهايى نيستند كه سوگند ياد كرديد كه رحمت خدا، هرگز شامل حالشان نخواهد شد؟! داخل بهشت شويد كه نه ترس داريد و نه غمناك مى شويد.

______________________________

(1)- سفينة البحار، ج 2، ص 107، بيروت.

معارف قرآن، ج 2، ص: 102

اعراف چيست؟

«عُرف» به معناى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيز است «1». آيه شريفه به حجاب و مانعى كه بين بهشت و دوزخ است، اشاره مى كند و مى فرمايد: «وَ عَلَى الْاعْرافِ» يعنى در بلندى و قسمتهاى بالاى اين حجاب مردانى هستند كه «2» .... پس اعراف مقامى است بلند كه بر محشر، بهشت، دوزخ و اصحاب آن دو مشرف است به طورى كه «مردان اعراف» بهشتيان و دوزخيان را مى بينند و با آنان صحبت مى كنند و آنان را به ورود به بهشت يا دوزخ اذن مى دهند و امر مى كنند. علامه طباطبائى قدس سره اعراف را به مقام تدبيركنندگان امور پادشاهان و حكّام تشبيه كرده كه در زير سلطه آنان اقوامى سعيد و بهره مندند و اقوامى نيز به زندان و عذاب گرفتارند. «3»

رجال اعراف و اصحاب اعراف

در اين آيات سخن از رجالى است كه بر بلنداى حجاب بين بهشت و دوزخ قرار دارند كه آنان را در آيه بعد با عنوان «اصحاب اعراف» هم خوانده است. و در روايات سخن از «اصحاب اعراف» است و تعيين مصداق آن كه عبارتند از:

1- انبيا و خلفايشان 2- مؤمنان گناهكار 3- مستضعفان قاصر.

بنابر روايات اين سه گروه در اعراف هستند؛ انبيا و اوصيايشان بر بالاى اعراف ناظر و حاكم بر آن صحنه اند و مؤمنان گناهكار در طول اين گردنه براى عبور از آن و رسيدن به بهشت و مستضعفان قاصر خارج از جهنم و در ابتداى آن گردنه به اميد امر و دستگيرى خدا.

و اما «رجال اعراف» كه بر بالاى آن هستند (وَ عَلَى الْاعْرافِ رِجالٌ) فقط پيامبران و اوصيايند زيرا:

1- فقط آنانند كه از آن مقام عالى بر صحنه قيامت

و بهشت و دوزخ ناظر و حاكمند و هم مؤمنان گناهكار و مستضعفان قاصر را مى بينند و هم دو گروه ديگر يعنى مؤمنان

______________________________

(1)- الميزان مترجم، ج 8، ص 152؛ مفردات راغب، چاپ دارالمعرفه، ص 332.

(2)- تفسير كنزالدقايق، ج 5، ص 90.

(3)- ر. ك. الميزان مترجم، ج 8، ص 165.

معارف قرآن، ج 2، ص: 103

نيكوكار كه حسابشان پاك بوده و سريع وارد بهشت شده اند و كافران و مستضعفان مقصر كه بدون حساب وارد جهنم شده اند. «1» (يَعْرِفُونَ كُلا بِسيماهُمْ)

2- فقط آنانند كه در قيامت حق دارند حرف بزنند، سؤال و جواب نمايند و حكم به حق كنند، و غير آنان را حق حرف زدن، سؤال و جواب و حكم كردن نيست. «2»

3- آنان را «رجالٌ» ناميد و به طور نكره ذكر كرد تا به شأن و مقام والاى آنان اشاره كند. «3»

4- در اين آيات «رجال اعراف» جداى از اهل بهشت و دوزخ و ناظر بر هر دو گروه و در امان از هول و فزع قيامت معرفى شده اند؛ پس معلوم مى شود آنان همان مخلَصان هستند كه در آيه 128 سوره صافّات «4» ذكر شده اند.

5- ممكن است تصور شود عبارت «لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ» وصف «رجال اعراف» است و به همين جهت آنان را مؤمنان گناهكار يا مستضعفان شمرده اند؛ ولى از دقت در آيه معلوم مى شود كه اين فراز وصف مؤمنان گناهكار است كه هنوز وارد بهشت نشده اند و شايد- همچنان كه در روايتى هم آمده است كل عبارت «وَ نادَوْا اصْحابَ الجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ وَ اذا صُرِفَتْ ابْصارُهُمْ تِلْقاءَ اصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»

همه اش سخن مؤمنان گناهكار باشد كه در اعراف بوده و هنوز وارد بهشت نشده اند. وقتى آنان برادران مؤمن صالح خود را در بهشت مى بينند، بدانان سلام مى كنند درحالى كه هنوز خود وارد بهشت نشده اند و طمع آن را دارند و وقتى كافران را در جهنم مى بينند، از بودن با آنان به خدا پناه مى برند. «5»

و اما «رجال اعراف» كه در آن اوج هستند و همه را مى شناسند، كافران را توبيخ و

______________________________

(1)- كافران اعمالشان نابود شده و فرداى قيامت براى آنان ميزان بر پا نمى شود و بدون حساب وارد جهنم مى شوند. (كهف (18)، آيه 105).

(2)- «لا يَتَكَلَّمُونَ الَّا مَنْ اذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (نباء (78)، آيه 38).

(3)- علامه طباطبايى مى نويسد: تعبير «رجال» آن هم به طور نكره و بدون الف و لام به حسب عرف لغت دلالت بر اعتنا به شأن اشخاصى دارد كه مقصود از آن هستند و چون بنا بر عادت كلمه «رجل» دلالت بر انسان قوى در اراده و تعقل دارد حالا اين قوت در جهت خير و كمال باشد يا در جهت شر و شيطنت، در آيات 46 اعراف، 27 نور، 108 توبه و 109 يوسف به معناى انسانهاى قوى در كمال و خير و در آيات 62 ص و 6 جن به معناى انسانهاى قوى در شيطنت مى باشد. ترجمه (الميزان، ج 8، ص 153.)

(4)- «فَانَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ الَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ» همگى در دادگاه عدل الهى احضار مى شوند جز بندگان مخلَص خدا.

(5)- تفسير نمونه چنين تفسير كرده است. ر. ك. ج 6، ص 187- 188.

معارف قرآن، ج 2، ص: 104

سرزنش مى كنند كه ببينيد كه چگونه عِدّه و عُدّه، مال و منال و جمعيت طرفدار

براى شما دردى دوا نكرد و ببينيدكه اين مؤمنان مستضعف كه شما قسم مى خوريد كه مورد رحمت خدا واقع نمى شوند، چگونه نجات مى يابند و بعد به مؤمنان گناهكار امر مى كنند كه وارد بهشت شوند و در آخرين مرحله هم مستضعفان مورد رحمت خدا واقع شده و از اعراف گذشته و به بهشت مى رسند و آخرين گروهى هستند كه به رحمت الهى نايل مى شوند. «1»

روايت زير مؤيد همين تفسير است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

اعراف تپه هايى است بين بهشت و دوزخ كه پيامبران و اوصياى آنان و گناهكاران امتشان آنجا هستند همچنان كه فرمانده سپاه- به هنگام عبور از گردنه- همراه و ياور سپاهيانش مى باشد، مؤمنان صالح كه از گناهكاران سبقت گرفته اند وارد بهشت شده اند و خلفاى الهى مؤمنان گناهكار را مورد خطاب قرار مى دهند كه به برادران نيكوكار خود بنگريد كه بر شما سبقت گرفته اند پس گناهكاران به آنان سلام مى دهند همان طور كه خداوند از زبان آنان فرمود: «وَ نادَوْا اصْحابَ الْجَنَّةِ انْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ» و خداوند از گناهكاران مؤمن چنين خبر داده: هنوز وارد بهشت نشده اند ولى اميد آن را دارند كه به شفاعت پيامبر و امام به بهشت وارد شوند. سپس اين گناهكاران به اهل جهنم نگاه مى كنند و از بودن با آنان به خدا پناه مى برند. بعد رجال اعراف يعنى انبياء و جانشينانشان، مردانى از اهل جهنم را به سرزنش مى گيرند كه ... و سپس به مؤمنان گناهكار به امر خدا دستور ورود به بهشت مى دهند. «2»

عمل زشت قوم لوط و كيفر آن

اشاره

«وَ لُوطاً اذْ قالَ لِقَوْمِهِ اتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ احَدٍ مِنَ الْعالَمينَ انَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ انْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ وَ ما

كانَ جَوابَ قَوْمِهِ الَّا انْ قالُوا اخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ انَّهُمْ اناسٌ يَتَطَهَّرُونَ فَانْجَيْناهُ وَ اهْلَهُ الَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ وَ امْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ

______________________________

(1)- الميزان، ج 8، ص 142.

(2)- همان، ص 143.

معارف قرآن، ج 2، ص: 105

عاقِبَةُ الُمجْرِمينَ» (اعراف، آيات 80- 84)

و (به خاطر آوريد) لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت: آيا عمل بسيار زشتى را انجام مى دهيد كه احدى از جهانيان، پيش از شما انجام نداده است؟! آيا شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد، نه زنان؟ بلكه شما گروه اسرافكار (و منحرفى) هستيد! ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر خود بيرون كنيد كه اينان مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما همصدا نيستند)! ما او و خاندانش را نجات داديم جز همسرش كه از باقى ماندگان (در شهر) بود. و (آنگاه) بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم (بارانى از سنگ، كه همه آنها را نابود ساخت) بنگر كه عاقبت بدكاران چگونه بود.

پايه گذاران سنتى شوم

از آيه هشتاد استفاده مى شود كه عمل بسيار زشت و ننگين «همجنس بازى» را اولين بار قوم لوط انجام دادند و اين، گناهشان را چند برابر مى كند؛ زيرا آنان پايه گذار يك سنت شوم براى ديگران شدند و مى دانيم هر كس سنّتى نيكو از خود به يادگار نهد، در اجر و پاداش معنوى آن با عاملان به آن سنّت، شريك است و چنانچه پايه گذار سنّتى ناشايسته باشد، در وزر و وبال آن با عاملان به آن سنّت بد، سهيم خواهد بود.

در آيه قبل، گناه قوم لوط، بطور سربسته ذكر شده است، ولى در آيه بعد پرده از روى

آن برداشته شده و فرموده است: شما از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد و از زنان صرف نظر مى كنيد، و چه انحرافى بالاتر و بدتر از انحراف از فطرت و طبيعت انسان و استفاده از غريزه جنسى در مسيرى كه با ساختار جسمانى انسان، مغاير است؟ كه علاوه بر زيانهاى جسمى و انحطاط معنوى، موجب اختلال نسل بشر مى گردد. دراين دو آيه يك بار مطلب بطور سربسته، مطرح و بار ديگر به وضوح بيان شده است، و اين يكى از فنون بلاغت براى بيان مسائل مهم است و نشانگر قباحت و فضاحت بسيار «همجنس بازى» مى باشد.

استحاله ارزشها

هواپرستى، اصرار بر گناه، فراگير شدن فساد و خوگرفتن بِدان، شخصيت انسانى فرد

معارف قرآن، ج 2، ص: 106

و جامعه را از بين مى برد و سبب مى شود فضايل به فراموشى سپرده شود و ارزش خود را از دست بدهد و رذايل و پستى ها جنبه ارزشى به خود بگيرد. در قوم لوط كه به فساد و فحشا خو گرفته بودند، در اثر تكرار و عموميت يافتن، به تدريج فحشاء و همجنس بازى بار منفى خود را از دست داد و به يك عادت قومى مبتلا گرديد به طورى كه در نگاه آنان افرادى كه از اين عمل زشت روگردان بودند، شايستگى زندگى در آن شهر و با آن جماعت را نداشتند و مجرمانى بودند كه بايد به جرم پاكى و اجتناب از فساد از شهر رانده شوند.

در فرهنگ جاهلىِ قوم لوط، پاكدامنى گناه، و فساد و فحشا كارى پسنديده و بى عيب و اشكال قلمداد مى شود همچنان كه در جاهليت قبل از قيامت نيز متأسفانه ظلم، فساد، فحشاء، عريانى و ... رواج يافته و معروف و پسنديده جلوه مى كند

و پاكدامنى، عفت، حيا و پوشش عقب افتادگى، ارتجاع و ناپسندى قلمداد مى گردد «1» به طورى كه امروز در غرب و حتى بعضى كشورهاى به اصطلاح اسلامى مى بينيم زنان و دختران جوان را به جرم رعايت عفت، حيا و پاكدامنى و احتراز از اختلاط و عريانى از دانشگاهها و مدارس و مجامع اخراج مى كنند و فريادشان مانند قوم لوط بلند است كه:

اخراجشان كنيد، اينان قومى هستند كه پاكى مى ورزند.

باران عذاب

هر داور منصفى مى تواند حكم محكوميت چنين قومى را صادر كند، قومى كه در برابر پند و اندرز منطقى و هدايت يك پيامبر بزرگ ايستادند و ضمن پافشارى در فساد خود متوسل به زور، تهديد و تهمت شدند. بدين جهت، خداوند عذاب خود را بر اين قوم فاسد، سركش و لجوج فرستاد.

تحريم همجنس بازى

همجنس بازى از گناهان بسيار بزرگ است و داراى حدّ شرعى است. حدّ همجنس بازى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 6، ص 306.

معارف قرآن، ج 2، ص: 107

در اسلام- خواه فاعل باشد يا مفعول- اعدام است. ناگفته نماند كه حدّ اين گناه بزرگ شرايط دقيقى دارد كه در كتابهاى فقهى آمده است. رواياتى كه در تقبيح و مذمّت همجنس بازى از پيشوايان اسلام نقل شده بسيار تكان دهنده است و نشان مى دهد كه اين گناه، بسيار بزرگ و شنيع است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ جامَعَ غُلاماً جاءَ يَوْمَ القِيمَةِ جُنُباً لا يُنَقّيهِ ماءُ الدُّنْيا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ اعَدَّ لَهُ جَهَنَّمَ وَسائَتْ مَصيراً ثُمَّ قالَ انَّ الذَّكَرَ يَرْكَبُ الذَّكَرَ فَيَهْتَزُّ الْعَرْشُ لِذلِكَ» «1»

هر كس با (پسر) نوجوانى آميزش جنسى كند، روز قيامت، ناپاك وارد محشر مى شود، چون آب دنيا او را پاك نمى كند و خداوند بر او غضب كند او را از رحمت خود دور گرداند و دوزخ را براى او آماده سازد و چه بد جايگاهى است ... سپس فرمود: هرگاه مردى با مردى آميزش كند، عرش خدا به لرزه درمى آيد.

كم فروشى (كم كارى)

اشاره

«وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُواللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» (اعراف، آيه 85)

و به سوى (مردم) مدين، برادرشان شعيب را فرستاديم، (او به قوم خود) گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، برهانى از جانب پروردگارتان به سوى شما آمده (و

حجّت بر شما تمام شده) پيمانه و وزن را تمام دهيد (كم فروشى نكنيد) و حق مردم را كم ندهيد و در اين سرزمين پس از اصلاح آن، فساد نكنيد، اگر شما مؤمن باشيد، اينها برايتان بهتر است.

كيل به معناى مقياسى است كه جنس را از نظر حجم با آن مى سنجند و كلمه «بخس»

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 14، ص 249.

معارف قرآن، ج 2، ص: 108

به معناى نقص در وزن و اندازه گيرى است. «1»

دعوت به اجتناب از كم فروشى

حضرت شعيب عليه السلام قوم خود را پس از دعوت به توحيد (كه اساس و پايه دين است)، ابتدا به وفاى به كيل و ميزان و اجتناب از كم فروشى دعوت كرده است و آنگاه آنان را از فساد در زمين، برحذر داشته است، چون برخلاف فطرت انسان است.

منظور از فساد در زمين گناهانى است كه باعث سلب امنيت مالى و جانى دراجتماع مى گردد.

جمله «ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» علت براى اين دو دعوت است، زيرا وفاى به كيل و وزن و بر هم نزدن نظم اقتصادى و اجتماعى، براى جامعه انسانى بهتر است و سعادت دنيايى جامعه را بهتر تأمين مى كند.

اهميت رعايت حقوق مردم

مسأله رعايت «كيل و وزن»، «پرهيز از كم فروشى» و «رعايت حق مردم» به قدرى در «تنظيم نظام اقتصادى جامعه» مهم و مؤثر است كه در جاهاى متعدد قرآن بدان اشاره شده است.

عوارض كم فروشى

بايد بدانيم كه اساس زندگى اجتماعى، بر مبادله و داد و ستد است. بدين جهت، افراد اجتماع در شؤون اقتصادى زندگى، بناچار بايد داراى روحيه تعاون و همكارى باشند.

از روشنترين مصاديق اين مبادله و داد و ستد، معاملات مالى است؛ بخصوص معاملاتى كه كالاى آن داراى وزن و حجم است. پس معاملات و خريد و فروش، از اركان حيات اجتماعى انسان است.

حال اگر در معامله اى از راه كم فروشى و ندادن حق مردم، به كسى خيانتى شود، تدبير او در زندگى اش تباه و محاسبه و اندازه گيرى او در مسائل مادى زندگى اشتباه مى شود. اگر

______________________________

(1)- ترجمه تفسير الميزان، ج 15، ص 441، دفتر انتشارات اسلامى.

معارف قرآن، ج 2، ص: 109

اين مرض (كم فروشى و ندادن حق مردم) همگانى شود، كلّ تدبير و نظام معيشتى اجتماع، دچار فروپاشى مى شود؛ بنابراين، اركان حيات زندگى اجتماعى متلاشى خواهد شد. «1» وانگهى اعتماد عمومى از ميان مى رود و جامعه از نظر اخلاقى و اجتماعى، دچار تزلزل مى گردد و سقوط مى كند.

كم كارى، مصداق كم فروشى

يكى از مصاديق كم فروشى، كم كارى است؛ يعنى كسى كه تعهد خدمت در سازمانى مى دهد، در حقيقت بخشى از ساعات فعال عمر خود را به آن سازمان مى فروشد، حال اگر در اين مدت، كم كارى كند، در واقع از وقت فروخته شده خود، كم گذاشته است.

متأسفانه مسأله كم كارى، دامنگير جامعه ما بخصوص بعضى از افراد شاغل در ادارات و ارگانهاى دولتى است. بايد دانست، شخصى كه در قبال مثلًا هشت ساعت كار، فلان مقدار حقوق مى گيرد، بايد هشت ساعت كار كند و گرنه از نظر شرعى در مقابل حقوقى كه از بيت المال مسلمين مى گيرد، مسؤول است.

اين مشكل اغلب دامنگير كشورهاى عقب مانده و جهان سوم است.

يكى از علل اصلى عقب ماندگى اين كشورها فرهنگ گريز از كار است، درحالى كه در كشورهاى صنعتى و پيشرفته، عكس آن مطرح است و بطور معمول تلاش مى شود تا در تمام مدّت كار، فعالانه كار كنند.

عمران و آبادى، در سايه ايمان و تقوا

اشاره

«وَ لَوْ انَّ اهْلَ الْقُرى امَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْارْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (اعراف، آيه 96)

و اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى مى كنند، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركاتى از آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولى (آنها حقايق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 10، ص 543، دفتر انتشارات اسلامى، با دخل و تصرف.

معارف قرآن، ج 2، ص: 110

بركات آسمان و زمين

دراينكه منظور از بركات آسمان و زمين چيست؟ نظريه هاى مختلفى ابراز شده است.

بعضى بركات آسمان را باران، برف، سرما و گرماى مناسب، به موقع و كافى و بركات زمين را روئيدنيهاى بسيار، ميوه فراوان، امنيت راهها و شهرها و مانند آن شمرده اند. «1» بعضى ديگر اجابت دعاها را بركات آسمان و حل مشكلات زندگى را بركات زمين دانسته اند، «2» و بعضى نيز احتمال داده اند بركات آسمان نعمتهاى معنوى و بركات زمين نعمتهاى مادى باشد. «3»

سنت جارى در نظام آفرينش

آيه فوق به سنّتى از سنن الهى جارى در نظام آفرينش تصريح دارد. سنت «بركت زايى ايمان و تقواى عمومى»؛ يعنى هرگاه افراد جامعه به ايمان و تقوا گرايش يابند، خداوند درهاى بركت آسمان و زمين را بر آنها خواهد گشود و نعمتها را از بالا و پايين به آنها خواهد رساند. آيات زير نيز به اين سنت الهى تصريح دارد:

«يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً الى قُوَّتِكُمْ» «4»

(هود به قوم خود گفت:) اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد و به سوى او روآوريد تا (بارانِ) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد.

البته اين سنت جزيى از سنت «تأثيرگذارى اعمال در نظام آفرينش» است كه هم شامل اعمال خوب است و هم اعمال بد. ايمان و تقوا بركت زاست و كفر، شرك، ظلم و گناهان فساد و مصيبت بار. آيات زير نيز به «فسادآورى و مصيبت زايى» كفر و ظلم و شرك تصريح دارد:

«ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ ايْدِى النَّاسِ» «5»

به خاطر دستاورد (بد) مردم، فساد در خشكى و دريا ظاهر شده است.

______________________________

(1)- الميزان، ج 8، ص

201.

(2)- مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 698، ناصر خسرو.

(3)- تفسير نمونه، ج 6، ص 266.

(4)- هود (11)، آيه 52.

(5)- روم (30)، آيه 41.

معارف قرآن، ج 2، ص: 111

«ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ» «1»

هر مصيبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست.

تبيين اين سنّت

چگونه ممكن است ايمان و صلاح قوى سبب بركت و آبادانى گردد و يا ظلم و كفر قوى سبب فساد و ويرانى شود؟ علامه طباطبايى در بيان اين سنت مى فرمايد:

به طور كلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى يك بدن، به يكديگر متصل و مرتبط است به طورى كه صحت و سقم و انحراف و استقامت يك عضو در صدور افعال از ساير اعضا تأثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزا و اطراف آن جريان دارد و به بيان قرآن شريف تمامى اين اجزا به سوى خداى سبحان و هدفى كه براى آنها مقدر شده، در حركتند.

انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن- مخصوصاً اگر از اعضاى برجسته باشد- در ساير اجزا به طور نمايان اثر سوء مى گذارد و (در نتيجه قانون عمل و عكس العمل) آثارى هم كه ساير اجزاى اين عالم در اين جزء دارند، فاسد مى شود و خلاصه فسادى كه از جزء مزبور به ساير اجزاء راه يافته بود به خودش برمى گردد؛ بنابراين اگر امتى از راه فطرت (كه نظام آفرينش بر آن اساس استوار گرديده) منحرف گردد، اسباب طبيعى محيط به او هم مختل شده و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت برمى گردد و خلاصه دود كجرويهايش به چشم خودش مى رود (همچنان كه اگر امتى بر مسير فطرت استوار بماند و يا بعد از انحراف

به اين مسير بازگردد، اسباب طبيعى محيط به او هم به اعتدال فطرى بازمى گردد و در نتيجه اين اعتدال، صلاح و بركت نصيب مى گردد). «2»

جواب يك اشكال

بعضى گمان كرده اند اين طرز تفكر ناشى از ضعف و آگاهى نداشتن به نظام فراگير علت و معلول است. بشر چون توان مقابله با بلاهاى طبيعى را ندارد، آنها را به خواست خدا نسبت مى دهد تا خود را قانع و راضى سازد و اگر در علم پيشرفت كند، هم مى بيند

______________________________

(1)- شورى (42)، آيه 30.

(2)- الميزان، مترجم، ج 8، ص 247.

معارف قرآن، ج 2، ص: 112

كه اين حوادث ناشى از علل طبيعى است كه آنها را «قهر طبيعت» مى نامند و هم خود را براى مقابله با آنها مجهز مى كند.

اين طرز تفكر ناشى از غرور علمى بشر و جهل به مفاهيم دينى است. آنان گمان كرده اند معارف دينى اين حوادث را مستند به علل طبيعى نمى داند و آنها را بدون واسطه فعل خدا مى شمارد؛ از اين رو با شناختن علت مادى حادثه، به خيال خود خدا را به عقب نشينى وادار مى كنند درحالى كه از نگاه معارف اسلامى، خداوند، و در مرحله بعد، علل معنوى جانشين، در عرض، همرديف يا شريك عوامل مادى نيستند. از نگاه قرآن خداوند تنها علت واقعى هر چيز است و جز خدا علت ديگرى وجود ندارد. خداوند در مرحله بعد دو نوع علت در جهان آفرينش تعبيه كرده و اين نظام را بر آن مبنا استوار ساخته است: علل مادى و علل معنوى كه اين دو نيز در عرض هم نيستند. علل مادى علت هاى قريب حوادث هستند و علل معنوى علتهاى بعيد و علتهاى معنوى بر علتهاى مادى تفوق و

برترى دارند. هر حادثه اى چه خوب و چه بد، علت آن فقط خداست زيرا اوست كه آن را و علتش را ايجاد كرده و اثر عليت را در علتش قرار داده تا براى ايجاد معلول مؤثر باشد و علل معنوى فوق علتهاى مادى هستند زيرا خداوند چنين مقدر فرموده و اراده كرده است كه اگر در جامعه اى ايمان و تقواى عمومى (علت معنوى) حاصل شد، علل مادى را طورى سامان دهد كه بركت زا گردند و اگر در جامعه اى كفر و شرك (علت معنوى) حاكم شد، علل مادى را طورى سامان دهد كه مصيبت زا باشند.

بنابراين اعتقاد به «سنّت تأثيرگذارى اعمال بر طبيعت» منافات با اعتقاد به نظام علت و معلول نداشته و ناشى از جهل و ضعف بشر نيست.

بازشناسى سنّتها

خداوند در جهان آفرينش سنتهاى مختلفى را جارى كرده است كه هركدام اقتضاءاتى دارد و شناختن آنها لازم است و مى تواند خيلى از سؤالها را پاسخ بگويد. مثلًا بسيارى مى پرسند مگر ايمان، بركت زا و كفر و ظلم، مصيبت زا نيست، پس چرا بسيارى از جوامع اسلامى گرفتار بلايا و مصائب اند و بسيارى از جوامع كفر در رفاه و عيش بسر مى برند؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 113

اگر سنتهاى الهى را بشناسيم، به راحتى اين سؤال را پاسخ خواهيم گفت. سنت «تأثيرگذارى اعمال بر طبيعت» و «بركت زايى ايمان و مصيبت زايى كفر و ظلم» از سنن اصلى و اوّلى و عمومى حق تعالى است ولى غير از اين، سنتهاى ديگرى هم وجود دارد كه حاكم و وارد بر اين سنت هستند؛ مثلا سنت «مصيبتهاى هشدار دهنده» بدين بيان كه هرگاه در جامعه جاهلى پيامبرى براى هدايت فرستاده مى شود، حق تعالى به صورتهاى مختلفى پيامبرش را

يارى مى دهد و زمينه هاى موفقيت او را ايجاد مى كند؛ از جمله اينكه قوم سركش و طغيانگر او را به بلايا و مصيبتها گرفتار مى كند تا شايد از غرور و خودسرى دست بردارند و به ذلت و عبوديت خويش پى ببرند و دعوت پيامبر را اجابت كنند:

«وَ ما ارْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ الَّا اخَذْنا اهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ» «1»

در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آن كه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند.

سنت ابتلا و سنت استدراج نيز از سنتهاى وارد و حاكم هستند. «سنت ابتلا» براى مشخص ساختن، جدا كردن و خالص ساختن مؤمنان است بدين صورت كه خداوند بر جامعه اى كه به پيامبر او ايمان آورده اند، بلايا و مصيبت ها را مى فرستد تا مؤمنان واقعى از منافقان و سست ايمانها مشخص شوند و ممتاز گردند و علاوه بر آن مؤمنان در كوره امتحان آبديده گردند و خالص شوند. «2»

و اما «سنت استدراج» كه بعد از «سنت مصيبت هاى هشدار دهنده» بر كافران اجرا مى شود؛ وقتى بلايا و مصيبت هاى هشدار دهنده كافران طغيانگر را متنبّه نساخت و آنان بر طغيانگرى خويش اصرار ورزيدند، خداوند رحمت خويش را از آنان دريغ مى دارد و درهاى نعمت ظاهرى را بر آنان مى گشايد تا در ناز و نعمت غوطه ور شوند و به آنان مهلت مى دهد تا به تدريج بر استكبارشان افزوده گردد و وقتى به دركات كفر و ظلم رسيدند، بناگاه قهر خدا بر آنان فرود خواهد آمد و بساط آنان را برخواهد چيد:

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 94.

(2)- آل عمران (3)، آيه 154.

معارف قرآن، ج 2، ص: 114

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِاياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا

يَعْلَمُونَ وَ امْلى لَهُمْ انَّ كَيْدى مَتينٌ» «1»

و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى دانند گريبانشان را خواهيم گرفت و به آنان مهلت مى دهم كه تدبير من استوار است.

بنابراين اگر مؤمنان نيكوكار و صالح به بلايا و مصيبت ها گرفتار شوند، «سنت ابتلا و خالص سازى» بر آنان جارى شده و اگر نعمتهاى مادى و معنوى برايشان فراوان شود، نتيجه ايمان و تقوايشان است و چنان كه از صراطِ ايمان و تقوا منحرف شوند و به ظلم و كفر روآورند، نتيجه آن به صورت بلايا و مصيبت به آنان خواهد رسيد و كافران طغيانگر اگر گرفتار بلاها و مصيبت ها گردند، سنت هشدار دادن بر آنان جارى شده است و اگر نعمتهاى ظاهرى فراوان نصيبشان شود، گرفتار استدراج شده اند و اين نعمتهاى ظاهرى مقدمه عذاب بنيان برانداز است.

انتظار بيجا از رهبرى

اشاره

«قالُوا اوذينا مِنْ قَبْلِ انْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ انْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الْارْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ» (اعراف، آيه 129)

(بنى اسرائيل به موسى عليه السلام) گفتند: پيش از آنكه سوى ما بيايى، آزار ديديم و پس از آمدنت- هم اكنون- نيز آزار مى بينيم، (موسى عليه السلام) گفت: اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را در زمين جانشين (آنها) سازد و بنگرد چگونه عمل مى كنيد؟

آيه مورد بحث، گلايه بنى اسرائيل را از مشكلاتى كه بعد از قيام موسى عليه السلام با آن دست به گريبان بودند، منعكس مى سازد. گويا آنها متوقع بودند كه با قيام حضرت موسى عليه السلام تمام مشكلاتشان به سرعت حل شود و فرعون و طرفدارانش از ميان بروند و سرزمين پهناور و حاصلخيز مصر

با نعمتهاى خداوندى آن در اختيار آنها قرار گيرد. چنانكه عده اى از مردم كشور ما در جريان انقلاب اسلامى و پس از پيروزى

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيات 182- 183.

معارف قرآن، ج 2، ص: 115

انقلاب، انتظار داشتند تمام مشكلات و كمبودها بسرعت برطرف گردد و مردم در كمال رفاه و آسايش، روزگار بگذارنند، و حال آنكه:

نابرده رنج گنج ميسر نمى شودمزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

پيروزى در سايه استقامت

حضرت موسى عليه السلام به بنى اسرائيل مى فهماند كه هر چند، سرانجام بر فرعون پيروز خواهند شد، امّا تا رسيدن به پيروزى نهايى، راه درازى در پيش دارند كه جز در سايه ايمان، صبر، پايدارى و تلاش در جهت اعتلاى كلمه حق، بدان دست نخواهند يافت. «1»

مسلمانان نيز بايد بدانند كه رسيدن به حكومت حق و از ميان برداشتن طاغوتها در سايه تلاش، مجاهده، ايثار و استقامت در راه خدا ميسّر است و اگر ما دين خدا را يارى كنيم، او نيز ما را يارى خواهد كرد «2» و اين سنّت تغييرناپذير الهى است.

انتقام الهى

اشاره

«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ بِانَّهُمْ كَذَّبُوا باياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ وَ اوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى اسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ» (اعراف، آيات 136- 137)

سرانجام، از آنها (فرعونيان) انتقام گرفتيم و آنها را در دريا غرق كرديم، زيرا آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند و مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به آن قوم مستضعف واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل به خاطر صبر و استقامتى كه از خود نشان دادند، تحقق يافت و آنچه (از بناهاى استوار و كاخهاى مجلل) كه فرعونيان، همواره مى ساختند و آنچه از باغها كه داربستهاى آن را برمى افراشتند، واژگون كرديم.

«اورثنا» از ماده ارث است و در اينجا منظور اين است كه بنى اسرائيل را وارث ملك و

______________________________

(1)- قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا انَّ الْارْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ (اعراف (7)،

آيه 128).

(2)- انْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اقْدامَكُمْ (محمد (47)، آيه 7).

معارف قرآن، ج 2، ص: 116

حكومت و مملكت گردانديم و آنان را از بندگى و بردگى نجات داده و به سرزمين مقدسى وارد كرده و قدرت و حكومت بخشيديم.

«يستضعفون» از ماده استضعاف گرفته شده است و مفهوم آن چنين است كه فرد يا افرادى، جمعيتى را ضعيف نگه دارند تا بتوانند از آنها بهره كشى كنند.

تعبير به «مَشارِقَ الْارْضِ وَ مَغارِبَها» اشاره به سرزمينهاى پهناورى است كه در اختيار بنى اسرائيل قرار گرفت كه به واسطه وسعت زياد، داراى افقهاى متعدد و مشرقها و مغربهاى متفاوت بوده است.

پيروزى مستضعفان، سنّتى الهى

گر چه در اين آيه، تنها سخن از بنى اسرائيل و سرانجام صبر و استقامت آنها در برابر فرعونيان آمده، ولى بطورى كه از آيات ديگر قرآن «1» استفاده مى شود، اين موضوع، اختصاص به قوم خاصى ندارد، بلكه مردم هر جامعه مستضعفى كه به پا خيزند و در مقابل طاغوتها ايستادگى و براى آزادى خود از بند اسارت، تلاش كنند و در اين راه صابر و پايدار باشند، سرانجام پيروز خواهند شد.

حبط اعمال

اشاره

«وَالَّذينَ كَذَّبُوا باياتِنا وَ لِقاءِ الْاخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ الَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ» (اعراف، آيه 147)

كسانى كه آيات ما و ديدار آخرت را دروغ شمردند، اعمالشان نابود گشت؛ آيا جز آنچه عمل كردند، پاداش داده مى شوند؟

حبط و تكفير

حبط يعنى باطل شدن، هدر رفتن، بى اثر و نابود شدن عمل است و منظور از «حبط و

______________________________

(1)- به عنوان نمونه، آيه پنج سوره قصص ذكر مى شود: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ»

معارف قرآن، ج 2، ص: 117

احباط» اين است كه بعضى از اعمال بد مثل ارتداد و كفر سبب مى شود كه اعمال خوب فرد باطل و بى اثر شود و نابود گردد و سعادت دنيا و آخرت كه نتيجه آن اعمال است، به دست نيايد. تكفير در مقابل «حبط و احباط» است يعنى كارهاى خوب مثل ايمان آوردن سبب مى شود كه كارهاى بدى كه از فرد سر زده، پوشيده شود و مورد عفو قرار گيرد و از پرونده او حذف گردد.

حبط و تكفير عمل از مسائل مسلم است و آيات و روايات زيادى تصريح دارد كه بعضى از گناهان سبب حبط همه يا بعضى از اعمال خوب و بعضى از كارهاى نيك سبب تكفير همه يا بعضى از گناهان مى شود كه به شرح بيشتر آن مى پردازيم.

اسباب حبط

1- كفر و عناد با حق، اعمال خوب كافر براى وى در دنيا و آخرت عامل سعادت نمى گردد و اين اعمال نابود مى شوند.

«مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ الَيْهِمْ اعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لايُبْخَسُونَ اولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْاخِرَةِ الَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» «1»

كسانى كه زندگى دنيا و زيور آن را مراد خود قرار دهند، [جزاى كارهايشان را در اينجا به طور كامل به آنان مى دهيم و به آنان در اينجا كم داده نخواهد شد. اينان كسانى هستند كه در آخرت جز

آتش برايشان نخواهد بود و آنچه در دنيا كرده اند به هدر رفته و آنچه انجام مى داده اند، باطل گرديده است.

كسانى كه فقط دنيا را در نظر دارند و منكر مبدأ و معاد هستند و غايت و هدفشان فقط اهداف مادى است، نتيجه كارهاى خود را در همين دنيا مى بينند. كارهاى آنان در همين نظام علت و معلول دنيايى قرار مى گيرد و اگر مانعى پيش نيايد و با عوامل ديگر در يك راستا قرار گيرند، نتيجه دنيايى خود را مى دهد مثلًا كسى كه براى رسيدن به شهرت، مال، حكومت و مانند آن فعاليت مى كند، چنانچه عوامل ديگر با او يار باشد، به اين

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 2، ص: 118

نتيجه مى رسد و خداوند در مورد او ظلم نمى كند و كارش را بى نتيجه نمى گرداند و به مقدار وجود عوامل به نتيجه دلخواهش مى رسد ولى اين عمل در همين دنيا نابود مى شود و در آخرت براى او نتيجه اى مثبت به بارنمى آورد چون او براى آنجا كارى نكرده است و وقتى وارد صحنه محشر مى شود هيچ كار خيرى ندارد و وقتى وارد صحنه آخرت مى شود- چون آخرت باطن دنياست- برايش ظاهر مى شود كه آن دنيايش آتشى است كه اعمالش را مى خورد و نابود مى گرداند؛ از اين رو خداوند آخرت آنان را «خانه هلاك» ناميده است. «1»

2- ارتداد، كسى كه مدتى مؤمن بوده و عمل صالح انجام داده است، با مرتد شدن و انكار خدا، آخرت يا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سرپيچى از احكام ولايى آن حضرت «2»- كه همه اش به انكار خدا برمى گردد- خود را در لجنزار متعفن كفر و عناد مى اندازد و اين

لجنزار متعفن تمام دارائيهاى ارزشمندش را درخود فرو مى برد و از ارزش مى اندازد. چنين كسى اگر قبل از توبه بميرد، «3» جز كفر و ارتدادش چيزى براى عرضه در آخرت ندارد. «4»

3- رعايت نكردن حرمت رسول خدا، احترام رسول خدا واجب است و رعايت نكردن آن موجب حبط اعمال مى گردد:

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَرْفَعُوا اصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ انْ تَحْبَطَ اعْمالُكُمْ وَ انْتُمْ لا تَشْعُرُونَ» «5»

اى مؤمنان، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد و آن چنان كه بعضى از شما با بعضى ديگر بلند سخن مى گويد، با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بى آنكه بدانيد كرده هايتان تباه شود.

اين بى حرمتى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله اگر از روى بى اعتنايى و به عنوان تحقير و

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 28؛ ر. ك. الميزان، ج 10، ص 176.

(2)- الميزان، ج 18، ص 247.

(3)- البته منافاتى ندارد كه مرتد فطرى توبه اش در درگاه خدا قبول شود و مسلمان بميرد و از طرف ديگر، توبه او در ظاهر قبول نبوده و محكوم به اعدام باشد.

(4)- بقره (2)، آيه 217.

(5)- حجرات (49)، آيه 2.

معارف قرآن، ج 2، ص: 119

خفيف شمردن ايشان باشد، كفر است ولى اگر از روى بى ادبى و جهالت باشد، گر چه كفر حساب نمى شود، ولى باعث حبط اعمال فرد مى گردد.

4- منت و آزار پس از صدقه، اين كار نيز سبب حبط صدقه مى گردد:

«يا ايُّها الَّذينَ امَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْاذى «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را با منت و آزار، باطل مكنيد.

اسباب تكفير و پوشانندگى

1- توبه، توبه از كفر و ايمان آوردن سبب مى شود كه همه گناهان ايمان آورنده

پوشيده و محو گردد بلكه اگر صادقانه توبه كند و ايمان آورد و علاوه بر آن به مقتضاى ايمانش عمل كند (توبه نصوح)، در اثر اين توبه و ايمان كامل، اعمال زمان كفر او كه باطل بودند، به حسنات تبديل شده و حيات سعيد پيدامى كند و سبب سعادت دنيايى و آخرتى او مى گردد. «2»

«الَّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» «3»

مگر كسانى كه توبه كنند، ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند كه اينان، خداوند بديهايشان را به نيكيها تبديل مى كند.

توبه از گناهان نيز سبب پوشيده شدن و محو گناهان مى گردد.

2- اجتناب از گناهان بزرگ (كبائر)، اگر كسى خود را از ارتكاب گناهان بزرگ بازدارد و سعى داشته باشد لغزشهايى كه از او سر زده، تكرار نشود، خداوند به خاطر خوددارى و تقواى او لغزشهايش را مى آمرزد.

«انْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» «4»

اگر از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد، دورى گزينيد، گناهان كوچك و لغزشهاى شما را مى پوشانيم.

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 264.

(2)- الميزان، ج 2، ص 119.

(3)- فرقان (25)، آيه 71.

(4)- نساء (4)، آيه 31.

معارف قرآن، ج 2، ص: 120

3- كارهاى نيك،

«انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» «1»

همانا نيكى ها بديها را از بين مى برند.

بطلان احباط و تحابط

تا اينجا معلوم شد كه اجمالًا بعضى از گناهان سبب حبط و بى اثر گشتن همه يا بعضى از كارهاى خوب مى شود همچنان كه ايمان و عمل صالح نيز اثر تكفير و پوشانندگى دارد.

بعضى در اين مورد قائل به يك قاعده كلى شده و گفته اند گناهان و كارهاى خوب به طور كلى نسبت به هم اثر از بين بردن دارند و قانون «احباط و تحابط» بين آنها

حاكم است، گرچه در تفسير اين قانون نيز با هم اختلاف دارند.

بعضى گفته اند هر يك از سيئات و حسنات، ديگرى را از بين مى برد و خودش جايگزين آن مى گردد و اين همان احباط است.

بعضى گفته اند فعل بعدى با مقدار مساوى خودش از مخالف قبلى ساقط مى گردند و هر كدام باقى داشت، به آن مقدار پاداش يا كيفر تعلق مى گيرد. «2» (بنابراين قول، تحابط است)

نتيجه هر دو نظريه اين است: فردى كه هم گناه كرده و هم كار نيك انجام داده، اگر كار نيكش بزرگتر يا متأخر باشد مانند كسى است كه فقط نيكوكار بوده و هيچ كار بدى از او سر نزده است و كسى كه كار بدش متأخر يا بزرگتر بوده مانند كسى است كه هيچ كار نيكى از او سر نزده و فقط بد كار بوده است. البته اين نظريات نه با عدل الهى سازگار است و نه با سيره عقلا. در سيره عقلا كسى كه فقط نيكى كرده با كسى كه هم نيكى كرده و هم بدى و نيكى اش متأخر يا بزرگتر از بدى اش است، مساوى نمى باشد و يكسان نگريسته نمى شود همان گونه كسى كه فقط بدكار بوده با كسى كه بدى اش متأخر يا بيشتر از نيكى اش بوده، يكسان نمى باشد.

از طرف ديگر عقلا نسبت به كسى كه هم نيكى كرده و هم بدى، نسبت به نيكى اش قدردانى و پاداش اعمال مى كنند و نسبت به بدى اش سرزنش و كيفر. البته در سيره عقلا

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 114.

(2)- شرح مواقف، جرجانى، ج 8، ص 310.

معارف قرآن، ج 2، ص: 121

نيز گاهى احباط و تكفير به چشم مى خورد مثلًا به خاطر كار نيك و پسنديده او از گناهانش

چشم مى پوشند و يا به خاطر نافرمانى اش، عمل خوبش را نمى پذيرند و يا از پاداش او مى كاهند و اين به عنوان يك اصل كلى و هميشگى نيست. آيات و روايات نيز حاكى از آن است كه بعضى از انسانها درحالى وارد صحنه محشر مى شوند كه در نامه عمل خود مخلوطى از عمل نيك و بد دارند «1» و گروهى از مؤمنان با اينكه به خاطر ايمانشان بهشتى هستند ولى قبل از ورود به بهشت در مراحل مختلف سكرات، قبر و قيامت عذابهايى را براى پاك شدن گناهانشان مى چشند. «2»

بنابراين احباط، تحابط و تكفير به عنوان يك قاعده كلى و فراگير باطل است ولى در مواردى وجود دارد و سيره عقلا و آيات و روايات، هم مؤيد ابطال كلى آن است و هم مؤيد اثبات جزئى و موردى آن مى باشد.

حيله يهود در فرار از تكاليف الهى

اشاره

«وَسْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ اذْ يَعْدُونَ فِى السَّبْتِ اذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ وَ اذْ قالَتْ امَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ اوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَديداً قالُوا مَعْذِرَةً الى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ فَلَمَّا نَسُوا ماذُكِّرُوا بِهِ انْجَيْنَاالَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ اخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ» (اعراف، آيات 163- 166).

و از آنها درباره (سرگذشت) شهرى كه در ساحل دريا بود، سؤال كن- هنگامى كه آنها در روز شنبه (به فرمان خدا) تجاوز مى كردند، هنگامى كه ماهيهايشان روز شنبه- كه روز تعطيل و استراحتشان بود- آشكار مى شدند، امّا در غير روز شنبه سراغ آنها نمى آمدند، اينگونه آنها را به چيزى

آزمايش كرديم كه در برابر آن نافرمانى مى نمودند و هنگامى كه گروهى از آنها (به گروه ديگر) گفتند چرا جمعى را اندرز مى دهيد كه سرانجام، خداوند آنها را هلاك خواهد كرد و

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 102.

(2)- ر. ك. الميزان، ج 2، ص 170.

معارف قرآن، ج 2، ص: 122

يا به عذاب شديدى گرفتار خواهد ساخت؟ (آنها را به حال خود واگذاريد تا نابود شوند) گفتند:

- اين اندرزها- براى اعتذار (و رفع مسؤوليت) در پيشگاه پروردگار شماست، و شايد آنها تقوا پيشه كنند. امّا هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند، به خاطر نافرمانى شان به عذاب شديدى گرفتار ساختيم. تا هنگامى كه در برابر فرمانى كه به آنها داده شده بود، سركشى نمودند، به آنها گفتيم به شكل ميمونهايى طرد شده درآييد.

اصحاب شنبه

در اين آيات به سرگذشت گروهى از يهود كه در ساحل دريا زندگى مى كردند، اشاره مى كند. ظاهراً كار و كسب در روز شنبه بر يهود حرام بوده است «1» و اين قوم هم كه در كنار دريا زندگى مى كردند، در روز شنبه از صيد ماهى نهى شده بودند. خداوند آنان را امتحان كرد و روزهاى شنبه ماهيان بر سطح آب و جويبارها ظاهر مى شدند و در دسترس بودند و روزهاى ديگر به عمق آب فرو مى رفتند. آنان در نهايت به وسوسه افتادند و دست به حيله زدند و با انداختن طور در آب در روز شنبه و جمع آورى آن در روز يكشنبه و يا با آماده ساختن آبگيرهايى كنار دريا و گيرانداختن ماهيها در روز شنبه و صيد آنها

در روز بعد به حكم خدا تجاوز كردند. گروهى از يهود آنان را نهى كردند و موعظه و تذكر دادند ولى نهى و اندرز آنان مفيد واقع نشد. البته گروه ديگرى هم بودند كه خود مرتكب اين خلاف نشدند ولى مرتكبين را هم نهى نكردند و حتى به گروه نهى كنندگان گفتند كه چرا اينها را اندرز مى دهيد، اينها كه دست بردار نيستند و خداوند هلاكشان مى كند. نهى كنندگان گفتند كه ما به دو دليل آنها را اندرز مى دهيم؛ اوّل براى عذر و اتمام حجت به پيشگاه پروردگار كه ما به وظيفه خود عمل كرده باشيم و دوم شايد اندرز ما در آنان اثر گذارد. خلاصه آن قوم حيله گر بر گناه خود اصرار ورزيدند و عذاب خدا بر آنان نازل شد و هلاك گرديدند. «2»

______________________________

(1)- الكاشف، ج 3، ص 410.

(2)- تفسير نمونه، ج 6، ص 418- 423، با تلخيص.

معارف قرآن، ج 2، ص: 123

بيان يك سنّت الهى

ظاهر آيه «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ» بيانگر اين مطلب است كه از سه گروه (گناهكاران، سكوت كنندگان و ناهيان از منكر) تنها گروه سوم، از مجازات الهى مصون ماندند. و نيز آيه، دلالت دارد كه خداوند، ترك كنندگان نهى از منكر را به خاطر سكوت و بى تفاوتى، شريك جرم آنان به شمارآورده است و اين يك سنت الهى است كه چنانچه انسان قادر باشد با ظلم و ستم مبارزه كند- اگر چه با پند و اندرز يا مبارزه منفى و ترك معاشرت با آنان- ولى مبارزه نكند او نيز چون مجرمان به عذاب، مبتلا مى گردد.

سرور شهيدان، امام حسين عليه السلام با استناد به گفته اجداد بزرگوار خود، «1» بر

اين سنت الهى تأكيد مى فرمود تا شايد مردم بى تفاوت در برابر مظالم حكومت جبار اموى، بر سر عقل آيند و احساس تكليف كرده، قيام كنند.

كيفر مسخ براى گناهكاران

ممكن است سؤال شود آيا هر دو گروه، يك نوع عذاب ديدند؟ پاسخ اين است كه از آيه «فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ» استفاده مى شود كه كيفر مسخ (تبديل شدن به ميمون) منحصر به گناهكاران بود.

كلاه شرعى يا كجراهه

از سرگذشت اين قوم، معلوم مى شود كه خلافكارى آنها زير پوشش «حيله و كلاه شرعى» بوده است. مجازات شديد اين گروه، نشان مى دهد كه چهره واقعى گناه، با دگرگون ساختن ظاهر آن، دگرگون نمى شود.

آنها كه تصور مى كنند گناه را مى توان با تغيير چهره ظاهرى، تبديل به يك عمل مجاز كرد، در حقيقت خود را مى فريبند. متأسفانه، اين كار در ميان بعضى از بى خبرانى كه خود

______________________________

(1)- اين حديث شريف، همان حديث معروفى است كه سخنوران انقلابى براى تحريك مردم عليه رژيم ستمشاهى از آن بهره مى جستند و به آن استناد مى كردند: «امّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ انَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قالَ فى حَياتِهِ، مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فى عِبادِاللَّهِ بِالْاثْمِ وَالْعُدْوانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لا فِعْلٍ، كانَ حَقيقاً عَلَى اللَّهِ انْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ» (بحارالانوار، ج 44، ص 382).

معارف قرآن، ج 2، ص: 124

را مسلمان نيز مى دانند، فراوان ديده مى شود و اين يكى از چيزهايى است كه چهره مذهب را در نظر افراد بى شمارى، وارونه جلوه داده است.

شكلهاى مختلف امتحان

آزمون الهى، شكلهاى مختلفى دارد؛ گاه بصورت منع از آزار و صدمه به «ناقه» است و گاه به شكل منع صيد ماهى در روز خاص.

درست است كه صيد ماهى، كار خلافى نيست، ولى ممكن است خداوند، جمعيتى را براى آزمايش، بطور موقّت از چيزى نهى كند، تا ميزان اعتقاد آنها نسبت به احكام الهى و دين خدا روشن شود.

مطلب جالب توجه اين كه خداوند گاهى براى آزمودن افراد و مشخص كردن خداترسان از بى پروايان، زمينه گناه را آماده مى كند مثلًا در همين جريان نقل شده

كه روز شنبه كه آنان از صيد و كسب منع شده بودند، ماهيان تا لب آب و بلكه در نهرها و جويهاى جلوى منازل پيش مى آمدند و همه جا در دسترس بودند. در آيه ديگرى نيز خداوند مى فرمايد:

حتماً خداوند شما را با چيزى از شكار كه در دست رس و تير رس شماست مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى در پنهان از او مى ترسد. «1»

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 94.

معارف قرآن، ج 2، ص: 125

پرسش

1- اگر خداوند به همه چيز آگاه است، چه نيازى به پرسش از انبيا و امّتها در روز قيامت است؟

2- نوع شرك شيطان را در سجده نكردن به حضرت آدم عليه السلام توضيح دهيد.

3- خداى مهربان و دادگر، دشمن قدرتمندى مثل شيطان را بر چه انسانهايى مسلّط ساخته است؟

4- منظور از زينت در آيه 31 اعراف چيست؟

5- علّت فنا و نابودى ملّتها چيست؟

6- چرا عذاب اغواگران و گمراهان مضاعف است؟

7- معناى اعراف چيست؟ و اعراف كجاست؟

8- اصحاب اعراف چه كسانى هستند؟

9- عوارض كم فروشى را بنويسيد.

10- خداوند به مردمى كه ايمان بياورند و تقواى الهى پيشه كنند، چه وعده اى داده است؟

11- منظور از بركات آسمان و زمين چيست؟

12- تفاوت «سنتِ بركت زايى ايمان و تقوا» و «سنت استدراج» را توضيح دهيد.

13- انتظار بنى اسرائيل از رهبرشان چه بود؟

14- وراثت زمين در قبال چه چيزى به بنى اسرائيل واگذار شد؟

15- معناى حبط چيست و چه چيزهايى موجب حبط عمل مى شود؟

16- يهود براى فرار از تكليف الهى، چه حيله اى به كار بردند و خداوند چگونه آنها را عذاب كرد؟

17- از داستان اصحاب سبت چه مطالبى استفاده مى شود؟

معارف قرآن، ج 2، ص: 126

منابع و مآخذ

قرآن كريم.

نهج البلاغه، صبحى صالح، بيروت.

صحيفه سجاديه.

اصول كافى،

مرحوم كلينى قدس سره، اسلاميه.

اطيب البيان، عبدالحسين طيّب، كتابفروشى اسلام، تهران.

بحارالانوار، علّامه مجلسى، مؤسسه الوفاء، بيروت.

البرهان فى تفسير القرآن، سيد هاشم حسينى بحرانى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان.

تحريرالوسيله، امام خمينى قدس سره، مؤسسه نشر اسلامى.

تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، دارالكتب الاسلاميه.

التفسير الكاشف، محمدجواد مغنيه، دارالجواد، بيروت.

التفسير المبين، محمّدجواد مغنيه، دارالتعارف، بيروت.

تفسير كنزالدقايق و بحرالغرائب، محمد بن محمدرضا مشهدى قمى، وزارت ارشاد.

تفسير المنار، محمد رشيد رضا، دارالمعرفه، بيروت.

تفسير نورالثقلين، حويزى، مطبعة الحكمه، قم.

تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، محمد بن احمد الانصارى القرطبى، دار احياء التراث العربى، بيروت. معارف قرآن، ج 2، ص: 127

جامعه و تاريخ، شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا.

چهل حديث، امام خمينى قدس سره، نشر فرهنگى رجاء.

در سايه قرآن، سيد قطب، ترجمه احمد آرام، انتشارات علمى.

ديوان منسوب به امام على عليه السلام، جمع آورى توسط عبدالعزيز الكرم.

روح المعانى، آلوسى بغدادى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

سفينة البحار، شيخ عباس قمى، انتشارات كتابخانه سنائى.

السيرة النبويه، ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت.

سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.

كشف الارتياب، سيد محسن امينى، دارالكتب الاسلاميه.

مجمع البيان، طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

المراجعات، سيد عبدالحسين شرف الدين، مؤسسه اعلمى، بيروت.

مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، انتشارات علمى.

المفردات، راغب اصفهانى، دارالمعرفه.

من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، دارالتعارف بيروت.

الميزان، علامه طباطبائى قدس سره، دفتر انتشارات اسلامى.

ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى.

نقش ائمه در احياء دين، علامه عسكرى، مجمع علمى اسلامى.

وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

وفاء الوفاء، نورالدين السمهودى، دار احياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 3، ص: 9

پيشگفتار

معارف قرآن ج 3 39

انقلاب اسلامى ايران، بزرگ ترين و عميق ترين انقلاب ارزشى و فكرى عصر حاضر است. بنيانگذار اين نهضت مقدس، حضرت امام خمينى رحمة الله عليه، با

پيروى از مكتب حضرت سيد الشهداء عليه السلام، دست ستم و سلطه قدرت هاى استكبارى را از كشور امام زمان (عج) كوتاه كرد و به احياى سيره رسول الله صلى الله عليه و آله، و اصلاح امور امّت و تحكيم پايه هاى حكومت اسلامى پرداخت و نهادهاى پرثمرى را يكى پس از ديگرى در جامعه اسلامى ايران بنيان نهاد.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى از خجسته نهادهايى است كه همزمان با شكل گيرى نظام مقدس اسلامى، به دستور آن پير عارف و دورانديش تأسيس گرديد و رسالت عظيم پاسدارى از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى آن و دفاع از حريم ولايت مطلقه فقيه را بر عهده گرفت.

تحقق اين مأموريت خطير، در گرو برخوردارى اين نهاد مقدس از «بينش اسلامى» و «آگاهى سياسى» مى باشد كه امر «آموزش» يكى از راههاى تأمين كننده آن است. از اين رو، ارتقا و تقويت بينش اعتقادى و بصيرت سياسى پاسداران نيازى اجتناب ناپذير است.

معارف قرآن، ج 3، ص: 10

ولىّ امر مسلمانان جهان، حضرت آية الله العظمى خامنه اى «مدظلّه العالى» خطاب به نماينده خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى چنين مى فرمايد:

سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يك نيروى انقلابى است كه بر پايه دين و تقوا و درك و عمل انقلابى به وجود آمده و وظيفه اساسى نماينده اين جانب در آن عبارت از: نظارت مستمر بر حفظ و استحكام اين پايه اساسى و برخورد با تخلّفات و پيشگيرى از آنهاست. «1»

اهميّت و نقش زيربنايى آموزش هاى عقيدتى- سياسى در حفظ و استحكام پايه هاى اعتقادى و بصيرتهاى سياسى موجب شد كه اين مهم در چارچوب «نظام آموزشى» جامع و فراگيرى تحقق يابد كه در برگيرنده سطوح مختلف علمى و تخصصى پاسداران، بسيجيان و

سربازان باشد. با تشكيل نيروهاى پنجگانه سپاه و تصويب قانون استخدامى و نيز لحاظ عنصر عقيدتى- سياسى در كليه درجات، اداره آموزشهاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه، «نظام آموزش» را هماهنگ با نظام آموزشى و خدمتى كاركنان سپاه تدوين و با اهداف زير براى اجراى آن برنامه ريزى كرده است:

1- تربيت نيروى مؤمن و متعهد به ارزشهاى اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله.

2- توسعه و تعميق دانش و بينش عقيدتى سياسى پاسداران.

3- ايجاد توانايى و انگيزه فكرى و معنوى در انجام وظايف و مأموريت هاى محوّله.

در نظام آموزشى عقيدتى سياسى، مباحث بر اساس تحصيلات كاركنان، در دو سطح كلى يك و دو ارائه مى گردد. براى سطح يك، آموزش عمومى و سه مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم آموزش و سه دوره آموزش تخصصى (تخصصى اوليه، تخصصى تكميلى و سرپرستى) در نظر گرفته شده است.

سطح دو نيز شامل دوره هاى كاردانى، كارشناسى، مقدماتى رسته اى، عالى رسته اى، دافوس، عالى جنگ و چهار مرحله آموزش ضمن خدمت شامل شش دوره تداوم

______________________________

(1)- بخشى از حكم مقام معظم رهبرى به نماينده ولى فقيه در سپاه (مورخه 6/ 4/ 1369).

معارف قرآن، ج 3، ص: 11

آموزش مى شود.

براى هر يك از دوره ها شماره شناسه (كد) مخصوصى در نظر گرفته شده است كه مشخص كننده سطح، مرحله و دوره است؛ براى مثال شماره شناسه «132» رقم سمت چپ نشانگر سطح يك، رقم وسط بيانگر مرحله سوم و رقم سمت راست گوياى دوره دوّم است.

از آنجا كه دوره هاى عمومى، تخصصى و سرپرستى، عمومى افسرى، كاردانى، كارشناسى، مقدماتى و عالى رسته اى، دافوس و عالى جنگ مرحله ندارند، رقم وسط با صفر مشخص شده

است؛ به عنوان مثال شماره شناسه «102» نشانگر سطح يك و دوره دوم از دوره هاى آموزش طولى است.

نظام آموزشى در برگيرنده هفت موضوع به شرح ذيل است:

1- اصول عقايد 5- تاريخ اسلام

2- اخلاق اسلامى 6- دانش سياسى- اجتماعى

3- احكام 7- نظام دفاعى

4- معارف قرآن

با توجه به تنوع موضوعات، شماره هر موضوع نيز در پى شماره هر دوره، پس از علامت مميز (/) مى آيد. براى مثال، عدد 5 در شماره شناسه «5/ 132» بيانگر آن است كه موضوع دوره ياد شده «تاريخ اسلام» است.

مسئوليت تهيه و تدوين متون آموزشى مورد نياز نمايندگى ولى فقيه در سپاه بر عهده پژوهشكده تحقيقات اسلامى است. متون مورد نظر با توجه به سطح معلومات و تخصّص نيروهاى آموزشى و نوع و حوزه مأموريت آنان، در گروههاى تحقيقاتى پژوهشكده، تدوين و پس از طى مراحل اعتبار بخشى محتوايى و شكلى زير نظر كارشناسان و صاحب نظران موضوع در سطح حوزه و دانشگاه، به تأييد نمانيده ولى فقيه در سپاه و يا نماينده ايشان مى رسد.

معارف قرآن، ج 3، ص: 12

كتاب حاضر با شماره (كد) 4/ 214 و شامل 6 فصل از نظام آموزش هاى عقيدتى سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى است.

پيشنهادها و تجربيات مربيان ارجمند و برادران عزيز متربّى، راهگشا و مشوّق ما در رفع كاستى هاى متون آموزشى خواهد بود. از خداوند متعال مى خواهيم كه روز به روز بر بينش و آگاهيهاى اسلامى ما بيفزايد و آنها را عميق تر سازد.

اداره آموزش هاى عقيدتى سياسى نمايندگى ولى فقيه در سپاه

معارف قرآن، ج 3، ص: 13

مقدمه

قرآن مجيد كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده

است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده است. هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...» (حديد: 9)

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش [محمد] نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خداست، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبراكرم (ص) و اهل بيت عصمت عليهم السلام، هيچ مغز متفكّرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فراروى شماست گلچينى از آيات قرآنى است كه از نه سوره- 18 تا 26- و در

معارف قرآن، ج 3، ص: 14

نه فصل مورد بحث قرار گرفته است. در ابتداى هر فصل نخست، فشرده مطالب هر سوره آمده، سپس برخى از آيات آن به تناسب حجم جزوه- كه در حد يك واحد آموزشى است- انتخاب و تبيين شده است.

هدف جزوه آشنايى اجمالى دانشجويان عزيز با سوره هاى ياد شده و به ياد سپارى مطالب مهم آنهاست. به اميد آنكه هر چه

بيشتر بر معارف حياتبخش قرآن آگاهى يا بيم و آنها را فراروى زندگى خويش قرار دهيم.

پژوهشكده تحقيقات اسلامى سپاه معارف قرآن، ج 3، ص: 15

فصل اوّل: معارفى از سوره توبه

اشاره

اين سوره كه به نامهاى متعددى از جمله «الفاضحه» (رسوا كننده) و «العذاب» نيز خوانده مى شود، بيشتر به نامهاى «برائت» و «توبه» شهرت دارد كه متناسب با آيات اوّل (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ...) و 118 اين سوره (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىِّ ...) است.

سوره برائت، مدنى است و 129 آيه دارد، برخى آغاز نزول آن را درسال نهم هجرت مى دانند كه بعضى آيات آن پيش از جنگ تبوك و برخى ديگر پس از آن نازل شده است.

در اينكه آيا سوره توبه، سوره اى مستقلّ است و يا نيمه دوم و پايانى سوره انفال بوده اختلاف است، چرا كه روايات نيز در اين باره مختلفند. علّامه طباطبائى قدس سره، يكى بودن اين دو سوره را ترجيح مى دهد و روايات مربوط بدان را قويتر مى داند.

به هر حال، اين تنها سوره اى است كه در آغاز آن، «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» نيامده است و محتواى آن بيشتر بر محور چند مسأله دور مى زند از جمله: جنگ با مشركان و اهل كتاب، سرزنش و توبيخ تخلف كنندگان از جنگ، بيان حال و اوصاف منافقان و نهى از دوستى و ولايت كفار.

فشرده مطالب سوره

اين سوره به شرح صفات و روحيات چهار گروه: مؤمنان حقيقى، مؤمنان سست اعتقاد، منافقان و مشركان پرداخته است. ابتدا با لحنى كوبنده، برائت و بيزارى خدا و رسولش را از مشركان اعلام داشته و به آنان تنها چهار ماه فرصت مى دهد كه دست از عقايد باطل خود بردارند. در اين قسمت از سوره نحوه رفتار مسلمانان با مشركان عهدشكن و مشركانى كه رعايت عهد و پيمان را مى نمايند مشخص شده است. حكم به

معارف قرآن، ج 3، ص:

16

قتال با مشركان و نجاست مشركان نيز در زمره همين آيات بيان شده است.

در قسمتهايى از اين سوره به بيان صفات مؤمنان حقيقى پرداخته و كسانى را كه با جان و مال در راه خدا به مجاهده قيام كرده اند مورد تمجيد قرار مى دهد؛ و اينان را در نزد خدا، داراى مقام بزرگى مى داند. همچنين آن عده از اين گروه را كه به دليل نداشتن استطاعت مالى، قدرت رفتن به جبهه را ندارند مورد تفقد و دلجويى قرار مى دهد.

در آياتى نيز به وصف مسلمانان سست اعتقادى كه اقوام و دارايى خود را بيشتر از خدا و رسول و جهاد در راه خدا دوست مى دارند پرداخته و آنان را تهديد به عذاب نموده است و از آنان به سختى انتقاد كرده كه چرا اينقدر به زندگى دنيايى چسبيده و حاضر به جهاد در راه خدا نيستند. داستان تخلف از جنگ سه نفر از مسلمانان و مبارزه منفى با آنان كه منجر به پشيمانى و توبه آنان گرديد، مربوط به اين گروه از مسلمانان مى باشد در آيات زيادى از اين سوره به شرح حال منافقان پرداخته و موضع گيريهاى آنان در مسأله جهاد در راه خدا و دست زدن به حيله هاى فراوان براى عدم حضور در جبهه جنگ را برملا ساخته است و نيز توطئه هاى آنان مانند ساختن مسجد ضرار- براى ايجاد تفرقه بين مؤمنان و درست كردن پايگاهى براى منافقان- را تشريح كرده است و پيامبر را از نماز گزاردن بر اموات آنان و حضور بر سر قبرشان منع كرده است.

برائت از مشركان

اشاره

«بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَسيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ

غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكافِرينَ وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ انْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَليمٍ» (توبه، آيات 1- 3)

[اين اعلام بيزارىِ خدا و پيامبر او از مشركانى است كه با آنها عهد بسته ايد پس (اى كافران) مدت چهار ماه (به شما مهلت داده مى شود تا) در زمين سير كنيد (هر جا مى خواهيد برويد و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و خداوند،

معارف قرآن، ج 3، ص: 17

خوار كننده كافران است و اعلامى است از خدا و پيامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند، پس اگر توبه كنيد براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد و كافران را به كيفرى دردناك بشارت ده.

آياتى كه ياد شد، نخستين آيات سوره مباركه توبه است و همان طور كه اشاره شد تنها سوره اى است كه با بسم الله الرحمن الرحيم آغاز نشده است. روايتى از حضرت على عليه السلام در بيان علت آن مى گويد: بسم اللّه براى برخوردارى از امان و رحمت است، در حالى كه سوره برائت با توجه به اعلان جنگى كه در محتواى آن قرار دارد به منظور رفع امنيّت مشركان، نازل شده است. «1»

سبب نقض پيمان

مى توان پرسيد باتوجه به عنايتى كه اسلام به وفاى به عهد و پاى بندى به پيمانها دارد- حتى دربرابر كافران و مشركان-، چگونه قرآن لغو يك جانبه پيمان مشركان را صادر مى كند؟

پاسخ: از آيه چهارم همين سوره

برمى آيدكه در زمان لغو اين گونه معاهده ها، پيمانهاى ديگرى با ساير مشركان وجود داشت كه تا پايان مدّت تعيين شده به اعتبار خود باقى ماندند (فَأَتِمُّوا الَيْهِمْ عَهْدَهُمْ الى مُدَّتِهِمْ) «2» اين دسته دوم كسانى بودند كه چيزى از مواد عهدنامه را فروگذار نكردند و درصدد خيانت و يارى رساندن به دشمنان اسلام برنيامده بودند.

از توضيح بالا چنين به دست مى آيد كه الغاى قراردادها متوجه آن گروه از مشركان مى شود كه خود، در صدد تخطّى از موادّ پيمان و خيانت به مسلمانان برآمده بودند. اگر آنان نيز به مواد عهد و پيمان وفادار مى ماندند، مسلمانان حق تعرّض به آنان را نداشتند، بنابراين عهدشكنى از جانب آنان شروع شد و با اقدام آنان، ديگر عهدى نبود كه مسلمانان بدان پايبند بمانند.

______________________________

(1)- ر. ك: تفسير نمونه، ج 7، ص 273؛ تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 5، ص 387.

(2)- توبه (9)، آيه 4.

معارف قرآن، ج 3، ص: 18

درس هشيارى

آيات مزبور به مسلمانان مى آموزد كه نبايد با اعتماد به پيمان و قول و قرارهايى كه با ديگران مى بندند ساده لوحانه چشم از واقعيتها بپوشند و تحرّكات مرموزانه، پنهان و آشكار آنها را از نظر دور دارند، بلكه بايد تا مى توانند مراقب تمام فعّاليتها و جزئيات امور باشند تا نقشه هاى توطئه و خيانت را تشخيص دهند و بموقع در افشا و خنثى سازى آنها اقدام كنند تا در دام حوادث غافلگير نشوند.

حركت فرهنگى

ابتكار بجا و ارزشمندى كه در دادن مهلت تحقيق به مشركان صورت گرفت، نشانگر اهميت فعاليتهاى فرهنگى، تبليغى و ارشادى پيش از هرگونه عمليات نظامى است. نوشته اند كه گروهى از مشركان با استفاده از اين مهلت و مطالعه پيرامون اسلام، ايمان آوردند. «1»

حج اكبر

در اينكه حج اكبر كدام است، سخن فراوان گفته اند شايد مراد، مراسم حج در ماه ذى الحجه است در مقابل مراسم عمره در غير موسم حج كه حج اصغر ناميده مى شود و مراد از روز حج اكبر، روز عيد قربان يعنى دهم ذى الحجه است. «2»

مردى از سنخ پيامبر صلى الله عليه و آله

نزول اين آيات موقعيتى را فراهم آورد كه بار ديگر مردم منزلت والاى امير مؤمنان على عليه السلام را بشناسند. ماجرا از اين قرار بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول اين سوره آن را به ابوبكر داد تا در مراسم حج در مكه براى عموم مردم بخواند، لكن اندكى پس از حركت ابوبكر، پيامبر اسلام، على عليه السلام را از پى او روانه ساخت تا آيات را از وى تحويل گرفته، خود بر مردم بخواند و فرمود كه جبرئيل آمد و گفت:

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 7، ص 284.

(2)- همان، ص 288.

معارف قرآن، ج 3، ص: 19

«انَّهُ لا يُؤَدّى عَنْكَ الَّا انْتَ اوْ رَجُلٌ مِنْكَ»

هيچ پيامى را از ناحيه تو جز خودت يا مردى از خودت نبايد برساند.

بجاست كه شرح مختصرى پيرامون اين حادثه داده شود. اين روايت با تعابير ديگرى نيز نقل شده است مانند:

«انَّهُ لا يُؤَدّى عَنّى الَّا أَنَا أَوْ رَجُلٌ مِنّى يا «أَوْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلى يا «أَوْ رَجُلٌ مِنْ اهْلَ بَيْتى يا «إِلَّا أَنا أَوْ عَلىٌّ»

معناى «منكَ» يا مردى است كه از نفس پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى به منزله جان رسول اكرم صلى الله عليه و آله باشد همان طورى كه از آيه مباهله (آل عمران: 61) برمى آيد «1»- يا مردى كه از خاندان و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و

آله است.

اينكه بعضى، «منك» را به معناى از «ميان پيروانت» دانسته اند نادرست است، چرا كه ابو بكر نيز از مسلمانان و مشمول عنوان پيروان پيامبر بود و دليلى براى پس گرفتن آيات از او وجود نداشت و نادرست تر از آن، اينكه مراد از اهل بيت را بنى هاشم دانسته اند! كه سخنى بى دليل و عارى از منطق صحيح است، با آنكه روايات فراوانى اهل بيت را على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام دانسته اند.

نتيجه: پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه داشت كه احكام الهى و پيام رسالت را كه از مبدأ وحى دريافت كرده بود به مخاطبان آن پيام ابلاغ كند. مخاطبان ابتدايى و اصلى سوره برائت مشركان طرف معاهده و زائران خانه خدا در آن سال بودند كه در مكه حضور داشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن بود كه از طريق پيك اين پيامها را به آنان ابلاغ كند. سخن جبرئيل آن بود كه اين احكام را در بار اول (تبليغ ابتدايى) فقط بايد خودت يا مردى از خودت- مردى كه به منزله جان تو باشد- ابلاغ كند و اين شخص، كسى جز حضرت على عليه السلام نبود و اين معناى افضل بودن على عليه السلام بر ديگران است.

بنابراين ابلاغ پيام وحى داراى دو مرحله است كه در مرحله اول تبليغ ابتدائى، پيامبر-

______________________________

(1)- به تفسير اين آيه در تفاسير الميزان يا نمونه مراجعه كنيد. معمولًا در كتابهاى اصول عقايد شيعه، در بحث از امامت نيز به اين آيه استناد مى شود.

معارف قرآن، ج 3، ص: 20

يا مردى به منزله نفس او- بطور مستقيم پيام را به مخاطبانى كه در دسترس بوده اند مى رساند و در

مرحله دوم به عنوان تبليغ دين با ديگران تماس مى گرفت و نامه يا پيك مى فرستاد و يا مى فرمود:

«لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغائِبَ»

بايد حاضران به غايبان اطلاع دهند.

دليل بر امامت

در آيه «اكمال دين» «1» خداوند تصريح مى فرمايد: «امروز دين شما را برايتان كامل كردم» بنابراين اسلام، دينى است كامل كه آنچه براى سعادت واقعى بشر لازم است از عقايد، احكام و آداب بيان كرده است. از طرف ديگر حكم بسيارى از وقايع در قرآن و سنت نبوى بيان نشده است. در مورد اين احكام، يا بايد بپذيريم كه اسلام در مورد آنها حكم ندارد كه اين به معناى نقصان دين است «2» و يا حكم داشته ولى پيامبر بيان نكرده است كه اين هم مردود است؛ زيرا پيامبر وظيفه تبليغ را ادا كرده و يا اين كه پيامبر بقيه احكام را به امام، خليفه و جانشين خود (كه از جانب خدا تعيين شده) تحويل داده تا وى بعد از وفات پيامبر در زمان لازم و مناسب بيان كند. بنابراين نصب امام لازم است و اكمال دين با نصب امامت تحقق مى يابد.

در اينجا نيز بيان شد كه تبليغ ابتدايى احكام را جز پيامبر يا مردى كه از او و به منزله او باشد، نمى تواند انجام دهد و امام على عليه السلام تنها فردى بود كه به منزله نفس پيامبر شمرده شد و همچنان كه بيان و ابلاغ آيات برائت به امر خدا به او واگذار شد، وظيفه امامت نيز تنها در شأن اوست و غير از امام على عليه السلام كسى ديگر نمى تواند وظيفه بيان دين را به عهده بگيرد.

امام على عليه السلام و فرزندان معصومش تنها كسانى بودند كه «از پيامبر» شمرده شدند

و

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 3.

(2)- بسيارى از اهل سنت براى حل اين مشكل به قياس متوسل شده اند و گفته اند اسلام در بعضى وقايع نص و حكم صريح دارد و در بقيه نيز راه قياس را نشان داده تا علماى امت حكم آنها را با قياس به احكامِ بيان شده، بيابند و خداى تعالى با نشان دادن راه قياس دين را كامل كرد. البته بعضى از عالمان اهل سنت قياس را باطل شمرده و از جمله فخر رازى با بيانى استدلالى آن را باطل مى كند. (ر. ك. التفسير الكبير، ج 11، ص 138.)

معارف قرآن، ج 3، ص: 21

روايات متعدد بر اين ادّعا دلالت دارد از جمله:

پيامبر با اشاره به امام حسن عليه السلام فرمود: «اين از من است» «1» و در مورد امام حسين عليه السلام فرمود: «حسين از من و من از حسينم» «2» و در مورد امام مهدى (عج) نيز فرمود: «مهدى از من است» «3».

امامان عليهم السلام نيز تصريح كرده اندكه تمام احكام و مطالب موردنياز بشر به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و به خط امام على عليه السلام در صحيفه هايى نوشته شده و بدانان به ارث رسيده است. «4»

پناه دادن به مشركان

«وَ انْ احَدٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَاجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ ابْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِانَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ» (توبه، آيه 6)

و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى خواست به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود (و در آن بينديشد). سپس او را به محلّ امنش برسان، زيرا آنان گروهى ناآگاهند.

آيه پنج سوره توبه، متضمّن دستور شدّت عمل مسلمانان با مشركانى است كه با لغو معاهده، براى جنگ با آنها تعيين ضرب الاجل

شده است. در اين آيه (آيه 6) به مسلمانان يادآور مى گردد كه در صورت انقضاى مهلت تعيين شده و آغاز درگيرى، باز هم اگر مشركى درصدد تحقيق پيام اسلام برآمد، به او پناه دهيد و كلام خدا را بدو برسانيد، چرا كه اساس احكام و پيمانها، همانا هدايت مردم است. بنابراين، بايد موقعيت افراد را در نظر گرفت و از جمود دربرخوردها پرهيز كرد، تا بتوان با بهره ورى از اصول تربيتى اسلام، راه را براى هدايت افراد هموار ساخت. اين آيه شريفه مى آموزد كه حتّى در بحبوحه جوّ مهيّج جنگ و جهاد، نبايد نرمشهاى اصولى، تكاپوها و روابط منطقى و فعّاليتهاى تبليغى و هدايتگرانه را مورد غفلت و مسامحه قرار داد. روشن است كه

______________________________

(1)- نقش ائمه در احياء دين، ص 101 به نقل از المسند، ج 4، ص 132.

(2)- همان، به نقل از سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51.

(3)- همان به نقل از سنن ابى داوود، ج 4، ص 107.

(4)- سفينة البحار، ج 1، ص 164.

معارف قرآن، ج 3، ص: 22

مسؤولان نظام اسلامى چگونگى اين روابط و پذيرش پناهندگيها جهت ارشاد و هدايت حق جويان را با توجه به اوضاع و شرايط معين مى كنند.

آزادى عقيده

اشاره

در اسلام، انسان جوياى حق، احترام دارد اگر چه مشرك باشد، و اسلام، حق انتخاب عقيده را براى هر انسانى- مسلمان يا مشرك- به رسميت مى شناسد و مى خواهد انسانها آزادانه و با شناخت و مطالعه حق را بپذيرند نه به اجبار، ولى هر كس پس از انتخاب بايد پيامدها و آثار انتخاب خود را بپذيرد.

معناى شنيدن

منظور از شنيدن كلام خدا آگاه شدن به اصول دين و معارف آن است نه صرف شنيدن. هر چند صرف شنيدن نيز در جايى كه شنونده، عرب باشد در فهم كلام بى دخالت نيست، لكن قرآن كريم تنها به عرب اختصاص ندارد و در آنجا كه شنونده اش غير عرب باشد قطعاً- با استفاده از سياق- منظور همان به دست آوردن اصول دين و معارف آن است. «1»

آيه نسخ نشدنى

اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده، بلكه قابل نسخ نيست، زيرا از ضروريات دين و ظواهر كتاب و سنت، آن است كه خداوند قبل از اتمام حجت كسى را عقاب نمى كند و انسان غافل، مورد مؤاخذه قرار نمى گيرد و اين اصل، قابل بطلان و تغيير نيست. «2»

اهميّت بناى مساجد

اشاره

«إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلوةَ وَ اتَى الزَّكوةَ وَ

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 9، ص 207، انتشارات جامعه مدرسين.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 23

لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسى أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَووُنَ عِنْدَاللَّهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (توبه، آيات 17- 18)

مسجدهاى خدا را كسانى عمارت مى كنند كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و نماز مى گزارند و زكات مى دهند و جز از خدا نمى ترسند. اميد است كه اينان از هدايت يافتگان باشند. آيا آب دادن به حاجيان و عمارت مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا برابر مى دانيد؟ نه، نزد خدا برابر نيستند و خدا ستمكاران را هدايت نمى كند.

عمران مساجد

مقصود از تعمير مساجد چيست؟ و آيا تعمير مساجد در انحصار افراد خاصى است؟

اين افراد چه خصوصياتى دارند؟

مقصود از تعمير مساجد، تأسيس، مرمّت و توليت آنهاست، نه به معناى حضور در آنها براى عبادت و رونق بخشيدن به بعد معنوى آنها، زيرا تعمير از عمارت است و آن به معناى آباد كردن و ضدّ خرابى است، چنان كه خالى شدن مساجد را تخريب نمى گويند و پرجمعيت بودن آن را نيز تعمير نمى نامند، بلكه قرآن از آن به دخول تعبير مى كند.

مهمتر از آن، سياق آيات دلالت بر معناى اوّل و عمران حسى مى كند نه معنوى. «1»

حفاظت، مرمّت و توليت مساجد در انحصار كسانى است كه ايمان به غيب داشته باشند و نماز بر پا دارند و زكات بپردازند و خدا را با اخلاص و خشوع

و خشيت قلبى بخوانند. افرادى كه فاقد اين شرايطند، حق پرداختن به امور مساجد را ندارند؛ پس كسى كه مشرك يا فاسق و ريا كار است نمى تواند امور مساجد را در دست بگيرد يعنى اگر بدون ايمان و اخلاص دست به چنين عملى بزند بداند كه در پيشگاه خداوند أجر و پاداشى ندارد، زيرا عمل، وقتى جايز است كه از سوى خداوند به فاعلش حق داده شده باشد كه آن را انجام دهد، و از انجام آن منع نكرده باشد.

______________________________

(1)- همان، ص 265- 266.

معارف قرآن، ج 3، ص: 24

با اين بيان روشن مى شود كه اين آيه در مقام انشاء و بيان تكليف و جواز حكم است، نه در صدد اخبار از اعمال خارجى مردم. «1»

نماز و زكات

اين آيه، از بين عبادات، تنها به نماز و زكات اشاره كرده است كه نشانه اهميت آنهاست و نيز بيانگر اين مطلب است كه كسى كه نماز نخواند و زكات ندهد، مؤمن نيست و به آيات خدا كافر است و اقرار زبانى فقط سبب مى شود كه از مسلمانان محسوب گردد و مال و جان او محفوظ بماند و فايده و اثر ديگرى ندارد. «2»

خشيت الهى

مقصود از «خشيت»، ترس دينى است نه ترس غريزى كه امرى ذاتى و همگانى است و آن كنايه از عبادت و پرستش است. در اين آيه، ترس از خدا پس از ايمان ظاهرى و باطنى آمده است تا بفهماند كه بايد همه چيز، فقط براى خدا باشد و انديشه و رفتار آدمى از هر چه رنگ غير خدايى دارد، آزاد شود. «3»

اميد هدايت

چنين نيست كه افراد داراى صفات پنجگانه مزبور، اگر به عمران مساجد پرداختند، هدايت آنها تضمين شده باشد و هيچ نوع گمراهى در آنان يافت نشود، بلكه مى توان به هدايت اين افراد اميدوار بود. «فعسى اولئك أن يكونوا من المهتدين» و اين اميدوارى از جانب خدا نيست تا با علم خدا منافات داشته باشد، بلكه با توجه به زمينه تربيت و انحراف هر شخصى است. مانند كشاورزى كه بذر به زمين مى پاشد و آبيارى مى كند با اينكه تمام اسباب ظاهرى را فراهم مى آورد، ولى باز مى گويد: «اميد است اين زمين محصول خوبى

______________________________

(1)- همان، ص 305- 306.

(2)- همان، ص 268، با دخل و تصرف.

(3)- همان، ص 307؛ تفسير فى ظلال القرآن، ج 10، ص 61.

معارف قرآن، ج 3، ص: 25

دهد» و آن به خاطر زمينه پيدايش آفتى است كه چه بسا براى محصولش ممكن است پيش آيد، درحالى كه نسبت به خود او ثمربخش بودن زراعت، امر قطعى است. «1»

منافقان و جنگ

اشاره

در طى بررسى آياتى از سوره توبه با رفتار و موضعگيرى منافقان در برخورد با جنگ و جبهه آشنا مى شويم.

غنيمت و راحت طلبى

يكى از ويژگيهاى منافقان در ارتباط با جنگ، راحت طلبى آنان است. قرآن، اين خصلتشان را اينگونه بيان مى كند:

«لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً أَوْ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ» «2»

(اما گروهى از آنها چنانند كه) اگر غنايمى نزديك (و در دسترس) و سفرى سهل و آسان باشد، (به طمع دنيا) از تو پيروى مى كنند، ولى (اكنون براى ميدان تبوك) راه براى آنها دور آمد، (و پرمشقت جلوه كرد و از تو سر باز زدند).

مهمترين عاملى كه به انسان نيرو مى بخشد و او را در برابر مشكلات و دشواريها پابرجا نگه مى دارد و دنيا را در نظرش كوچك جلوه مى دهد، اعتقاد او نسبت به مبدأ و معاد و جهان غيب است، ولى از آنجا كه منافقان، فاقد چنين اعتقادى هستند، دنيا در نظرشان بسيار بزرگ و جذّاب است؛ بطورى كه تمام ارزشهاى انسانى را به خاطر منافع شخصى و ادامه زندگى حيوانى، زير پا گذاشته و تنها به فكر سودجويى و راحت طلبى و تن پرورى مى باشند. به عبارت ديگر، منافقان دنبال سود بى دردسر و آسوده مى باشند؛ و اين همان خصلت همه شيفتگان دنيا است كه هم به خود و زندگى دنيا علاقه فراوان دارند، هم به سود و ثروت؛ يعنى هم مى خواهند باقى باشند و هم در رفاه باشند.

______________________________

(1)- الميزان، مترجم، ج 9، ص 307؛ المنار، ج 10، ص 225.

(2)- توبه (9)، آيه 42.

معارف قرآن، ج 3، ص: 26

حال، اگر جمع بين اين دو برايشان ممكن باشد كه چه بهتر و چنانچه سودجويى، خطرات و مشكلاتى را

در پى داشته باشد، براى دور ماندن از خطر، از سود صرف نظر مى كنند. آيه فوق، همين مطلب را مورد اشاره قرار داده، مى فرمايد: ولى (اكنون كه براى ميدان تبوك) راه براى آنها دور و پرمشقت است (سرباز مى زنند).

بهانه جويى براى تخلف

دومين ويژگى منافقان كه آيات سوره توبه به آن اشاره كرده است، بهانه جويى براى شركت نكردن در جنگ است:

«وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ انْفُسَهُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ» «1»

و به خدا سوگند ياد خواهند كرد كه اگر توانايى داشتيم، همراه شما حركت مى كرديم (ولى آنها با اين اعمال و دروغها، در واقع) خود را هلاك مى كنند و خدا مى داند، آنها دروغگويند.

منافقان كه انگيزه اى براى شركت كردن در جنگ نداشتند، هر جنگى كه واقع مى شد، درصدد عذرتراشى و بهانه جويى برمى آمدند. در جريان جنگ تبوك كه از جهات گوناگون از ديگر جنگهايى كه تا آن روز واقع شده بود، مشكلتر مى نمود، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، با طرح عذرهاى غير موجّه، تقاضا كردند كه آنها را از رفتن به جبهه، معاف دارد. آنها گاهى گرمى هوا را مطرح مى كردند «2» و گاهى مى گفتند اگر ما شركت كنيم ممكن است با ديدن زنهاى كافر به مشكل گرفتار شويم «3» و اين اولين بار نبود كه به چنين حيله اى متوسل شدند، در جريان جنگ احزاب، براى فرار از جنگ عذرشان اين بود كه خانه هاى ما حفاظ ندارد، ولى قرآن تكذيب كرده، مى فرمايد: «خانه هاى اينها بدون حفاظ نيست، اينها مى خواهند فرار كنند.» «4»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 42.

(2)- همان، آيه 81.

(3)- همان، آيه 49.

(4)- احزاب (33)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 3، ص: 27

يكى از نكاتى كه از آيه فوق

مى شود استنباط كرد، اين است كه براى تشخيص افراد ازجهت اعتقاد و عمل، به شعارها و ادعاهاى آنها اعتماد نكرده، گفتارشان را با اعمالشان بايد سنجيد؛ زيرا طرح شعارهاى جذّاب وسخنان زيبا از ناحيه منافقان و منحرفان، كار چندان مشكلى نيست. بالاتر از اين، آنكه چنين افراد روباه صفت و منافق، براى فريب ديگران، به بعضى از ظواهر عمل كرده، سوگند ياد مى كنند كه به تمام اصول و ارزشهاى اسلامى معتقدند. اينجاست كه بايد مسلمانان مواظب بوده، فريب قسمها و سخنان آنان را نخورند.

اجازه خواهى براى شركت در جهاد

از ديگر نشانه هاى نفاق كه صفوف منافقان را از مؤمنان جدا مى سازد، اين است كه مؤمنان با كسب ايمان به خدا و روز آخرت، چنان محبتى به معبودشان پيدا كرده اند كه با تمام وجود در راه اعتلاى دين او كوشش نموده و موقعى كه نياز به وجودشان در جبهه جنگ احساس شود، خود را حاضر كرده و حتى قبل از وقوع جنگ، خود را براى آن آماده و مهيّا مى كنند. آنان به محض احساس خطر، خود را موظف به دفاع از اسلام مى دانند و براى انجام وظيفه، دنبال كسب اجازه نمى روند و به فرموده قرآن: «آنها كه به خدا و روز جزا ايمان دارند، هيچ گاه براى جهاد با اموال و جانهايشان از تو اجازه نمى گيرند.» «1» پس آنان به هيچ وجه شانه خالى نمى كنند مگر اين كه توان جسمى، مالى و امكانات لازم را در اختيار نداشته باشند كه در آن وقت دلهايشان از حسرت محروم شدن از جهاد، خون است. ولى برعكس آنان، منافقان چون دچار ترديد و دودلى هستند، گاهى به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسند

و به صراحت اذن تخلف مى گيرند و گاهى نيز خود را آماده شركت در جبهه نشان داده و از پيامبر اذن شركت مى گيرند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

«انَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» «2»

تنها كسانى از تو اجازه (اين كار را) مى گيرند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند، و دلهايشان با

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 44.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 28

شك و ترديد آميخته است. آنها در ترديد خود سرگردانند.

البته اذن گرفتن براى شركت آنان بدان اميد است كه پيامبر، آنان را معاف بدارد و اظهار بى نيازى از آنان كند.

ايجاد اضطراب و ترديد

وجود منافقان در جبهه و جنگ، نه تنها نفعى عايد مسلمانان نمى كند، بلكه تنها سبب ايجاد اضطراب و ترديد در بين صفوف مجاهدان مى گردد. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ الَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ» «1»

اگر همراه شما (بسوى ميدان جهاد) خارج مى شدند. چيزى جز اضطراب و ترديد، بر شما نمى افزودند و بسرعت در بين شما به فتنه انگيزى (و ايجاد تفرقه و نفاق) مى پرداختند.

علت اين اعمال منافقان در همه صحنه ها از جمله در ميدان جنگ اين بود كه آنان كسانى بودند كه اسلام و معارف مترقّى آن را مزاحم منافع شخصى و نامشروع خود پنداشته، بطور جدّى از آن منزجر بودند. آنها در واقع، دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمانان بودند كه اگر فرصتى پيدا مى كردند، تمام مسلمانان را به نابودى مى كشاندند؛ پيداست كه افرادى با اين ويژگيها اگر قدم به جبهه جنگ مى گذاشتند، كارى جز ايجاد شك، ترس و اضطراب در ميان سپاهيان اسلام، انجام نمى دادند.

فتنه گرى

به دنبال كارشكنيهاى منافقان در هنگام اعزام مبارزان به جنگ تبوك، خداى تبارك و تعالى به رسول اكرم صلى الله عليه و آله هشدار مى دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب، مشغول مى شوند، بايد به خاطر بياورى كه آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى مى شدند:

«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْامُورَ» «2»

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 47.

(2)- همان، آيه 48.

معارف قرآن، ج 3، ص: 29

آنها پيش از اين (نيز) اقدام به فتنه انگيزى كردند و كارها را بر تو دگرگون ساختند (و به هم ريختند).

آيه فوق، اشاره به سابقه آنان دارد. كه «عبدالله ابن ابى» و يارانش در زمان جنگ احد توانستند

يك سوم سپاه را از نيمه راه و از يارى پيامبر باز دارند، و بين مسلمانان اختلاف انداختند و يهود و مشركان را عليه مسلمانان تشويق و براى آنان جاسوسى كردند و .... «1»

در توضيح مطالب فوق لازم است متذكر شويم كه اگر كسى از جهت سياسى، اجتماعى، اقتصادى و ... موقعيتى پيدا كرد، افراد و گروههاى فراوان با انگيزه هاى مختلف به عنوان حامى، همراه و دوست، اطراف او را گرفته و هر كدام سعى مى كنند از ديگرى سبقت گرفته و مقرّب او باشند. براى چنين شخصى، تشخيص اينكه كدام دسته در ادعايشان راستگويند و كدام دروغگو، تا حدودى مشكل است، ولى حوادث و مشكلاتى كه براى او پيش مى آيد، معيار خوبى براى شناخت افراد است. در زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز حوادث و مشكلاتى كه پيش مى آمد، يكى از معيارهاى شناخته شدن دوستان از دشمنان بود. يكى از اين حوادث، جنگ احزاب بود هنگامى كه چندين گروه ضد اسلامى همدست شده، براى درهم كوبيدن مسلمانان، مدينه را محاصره كردند، منافقين به صورتهاى مختلف، شروع به فتنه انگيزى نمودند:

الف- در آن شرايط حساس كه مردم و نيروهاى رزمى، نياز شديد به تقويت روحيه داشتند، منافقان به بهانه اينكه خانه هاى ما حفاظ ندارد، «2» سعى نمودند با خالى كردن صحنه، روحيه آنها را تضعيف كنند.

ب- در آن موقعيت كه نياز شديد به اتحاد و همبستگى بود، منافقان براى آنكه بين انصار و مهاجران، تفرقه بيندازند، رو به انصار نموده گفتند: اى مردم مدينه! اينجا، جاى ماندن نيست، به خانه هاى خود بازگرديد. «3»

ج- براى آنكه اعتماد مردم را از پيامبر صلى الله عليه و آله سلب

كنند، گفتند: وعده هايى كه خدا و

______________________________

(1)- الميزان، ج 9، ص 290، انتشارات اسلامى.

(2)- احزاب (33)، آيه 13.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 30

پيامبر صلى الله عليه و آله به ما دادند، چيزى جز دروغ و فريب نبوده است! «1» بعد از جنگ احد نيز به خانواده هاى شهدا مى گفتند: اگر آنها (شهدا) به جنگ نمى رفتند، كشته نمى شدند!

اين حوادث، معيار خوبى براى تمايز دوست از دشمن بود.

واكنش در برابر نتيجه جنگ

پيروزى و فتح مسلمانان، سبب غم و اندوه منافقان مى گرديد، مخصوصاً هنگامى كه مسلمانان غنيمتى به دست مى آوردند، منافقان آه حسرت مى كشيدند و آرزو مى كردند كه اى كاش ما هم در صحنه حضور داشتيم و سهمى از اين غنيمت مى برديم؛ ولى اگر كار برعكس مى شد و مسلمانان در جنگ شكست خورده و يا دچار ناراحتى و گرفتارى شده و مصيبتى به آنان وارد مى شد، منافقان به شادى پرداخته و خود را برنده مى دانستند.

«انْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ انْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ اخَذْنا امْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ» «2»

هرگاه نيكى به تو رسد، آنها را ناراحت مى كند و اگر مصيبتى به تو رسد، مى گويند ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم و باز مى گردند، در حالى كه خوشحالند.

علت شادى آنان هم اين بوده كه از ديدگاه آنان يعنى افراد غير مؤمن و ظاهربين، عاقل و با درايت كسى است كه بتواند خود را از هرگونه خطر و مهلكه اى دور نگه دارد؛ با هر فرد و گروهى چه مؤمن و چه كافر، رابطه خوب داشته و در آسايش زندگى كند.

از توجه به آياتى كه در مورد منافقان نازل شده به ويژه آيه بالا، به دست مى آيد كه چنين تفكرى

بر منافقان، حاكم بوده است و بر همين اساس، خود را از هر خطرى كنار كشيده و تمامى ارزشهاى انسانى را فداى حيات ننگين خود مى كردند و اين روش را نشانه عقل و درايت خود مى پنداشتند و مى گفتند: ما تصميم خود را از پيش گرفته ايم.

يعنى پيش بينى و تحليل ما، درست بوده و ما عاقلترين مردم هستيم. ولى در معارف

______________________________

(1)- همان، آيه 12.

(2)- توبه (9)، آيه 50.

معارف قرآن، ج 3، ص: 31

اسلامى اينگونه افراد به عنوان «احمق» معرفى شده اند.

امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

اشتباه منافقان در اين زمينه، ريشه در اعتقادات باطل آنان دارد؛ زيرا آنها كشته و مجروح شدن در راه خدا را خسارت مى پندارند و از طرف ديگر، دورى از معركه و آسيب نديدن خود را به سبب اين مى دانند كه كسانى بوده اند كه جانب احتياط را از دست نداده و در جنگ شركت نكرده اند و اكنون در امان مانده و محفوظ و سالمند.

احدى الحسنيين

اشاره

«قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا الَّا احْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» (توبه، آيه 52)

بگو آيا درباره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد (شهادت يا پيروزى).

اگر كسى با قصد تقرب به خدا و با انگيزه گسترش يا نگهدارى دين اسلام، با دشمن به مبارزه برخاست، يكى از دو راه را در پيش رو خواهد داشت:

الف- يا دشمن را شكست داده، بر او پيروز مى گردد كه اين خود، سعادتى بزرگ محسوب مى شود؛ زيرا اين توفيق و لياقت را پيدا كرده است كه دشمن خدا با دست او سركوب و دين الهى به واسطه او تثبيت شود و در پيشگاه خدا به عنوان يك مجاهد از مقام والايى برخوردار خواهد بود و اين همان «احْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» (يكى

از دو نيكى) است.

ب- يا در مبارزه با دشمن، كشته مى شود كه قرآن كريم آن را فوز عظيم دانسته و مى فرمايد:

«ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمِ» «1»

كشته شدن در راه خدا نجات و رستگارى بزرگ است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره عظمت شهادت مى فرمايد:

«فَوْقَ كُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى يُقْتَلَ الرَّجُلُ فى سَبيلِ اللَّهِ فَاذا قُتِلَ فى سَبيلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 111.

معارف قرآن، ج 3، ص: 32

فَلَيْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ» «1»

بالاتر از هر نيكى، نيكى ديگرى است تا اينكه انسان در راه خدا كشته شود، كه ديگر هيچ نيكى بالاتر از آن نيست.

شكست از ديدگاه قرآن

از ديدگاه جوامع غير اسلامى، شكست خورده كسى است كه نتواند به هدفى كه دارد برسد، مانند اينكه تاجرى در تجارت خود سودى به دست نياورد، يا سرمايه را از دست بدهد؛ سياستمدارى مغلوب رقيب خويش گردد و يا جنگجويى دشمن بر او چيره شود؛ ولى شكست خورده از نظر قرآن كسى است كه معتقد به اصول اعتقادى و پايبند به احكام الهى نباشد و با قصور و تقصير خود از نور معارف اسلامى محروم مانده و برخلاف دستورهاى پروردگار، عمل كند و در نتيجه مورد غضب خداى قهار واقع شود.

و مغضوب او شدن، مساوى با شكست و سقوط قطعى است. قرآن مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى «2»

كسى كه غضب من بر او وارد شود، سقوط كرده است.

امام خمينى قدس سره در اين زمينه بيانات فراوانى دارند از جمله:

اگر ما با سلامت ايمان از اين دنيا برويم، چه در جبهه هاى جنگ كه جبهه شهادت است و چه در جبهه هاى پشت جنگ كه آن هم جبهه جنگ و شهادت

است، اگر ما نايل بشويم به فوز شهادت، باكى از اين نداريم كه در اين دنياى پرخوش عالم، ما شكست بخوريم شكست صورى يا پيروز بشويم پيروزى صورى. اگر ما در آن مرحله از سير كه داريم [كوشش جهت تحقق اسلام پيروز از كار درآييم، مرگ ما پيروزى است و حيات ما نيز پيروزى است. كوشش كنيد كه در آن ميدانى كه ميدان مبارزه بين اللَّه و شيطان است، ميدان مبارزه بين نفسانيت انسان و روح است، در آن ميدان پيروز بشويد كه اگر اين پيروزى به دست شما آمد، از هيچ شكستى باك نداشته باشيد كه آنها شكست نيست. «3»

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 100، ص 10.

(2)- طه (20)، آيه 81.

(3)- صحيفه نور، ج 14، ص 226- 227.

معارف قرآن، ج 3، ص: 33

حكمت زكات

اشاره

«خُذْ مِنْ امْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ انَّ صَلوتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (توبه، آيه 103)

(اى رسول!) از اموال آنها، صدقه اى (زكات) بگير، تا (به اين وسيله) آنها را پاك سازى و پرورش دهى و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست؛ و خدا (به دعاى مؤمنان) شنوا و (به مصالح مؤمنان) داناست.

زكات نوعى ماليات است كه بنا به نظر مشهور فقهاى شيعه به نُه چيز تعلّق مى گيرد.

هرگاه اين نه چيز به حد نصاب خود كه مقدار دقيق آن در كتابهاى فقهى بيان شده است، برسد بر هر فرد مسلمان، واجب است كه زكات آن را به دولت اسلامى بپردازد. از دستور «خُذْ» در آيه مزبور، چنين استفاده مى شود كه رئيس دولت اسلامى مى تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه

اگر آنها مايل بودند، خودشان بپردازند. «1»

نقش تربيتى و اجتماعى زكات

در آيه ياد شده، بعد از دستور گرفتن زكات، توسط پيامبر، مى فرمايد «تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها» يعنى تو با «گرفتن زكات» آنها را پاك مى كنى و رشد مى دهى، اين دستور، اشاره به دو بعد، تربيتى و اجتماعى زكات دارد.

در بعد تربيتى، مؤمنان با پرداخت زكات از دنياپرستى، بخل و امساك، پاك مى شوند و نهال نوعدوستى، سخاوت و توجه به حقوق ديگران در آنها پرورش مى يابد.

در بعد اجتماعى، با پرداخت زكات، مفاسد و آلودگيهايى كه به خاطر فقر و اختلاف شديد طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه ايجاد مى شود، از بين رفته، صحنه اجتماع از اين آلودگيها پاك مى شود و نيز همبستگى اجتماعى و رشد و پيشرفت اقتصادى در پرتو اين گونه برنامه ها، تأمين مى گردد. بنابراين، حكم زكات هم «پاك كننده فرد و اجتماع

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 8، ص 120.

معارف قرآن، ج 3، ص: 34

است (تُطَهِّرُهُمْ) و هم رشد دهنده بذرهاى فضيلت در افراد و هم سبب پيشرفت جامعه (تُزَكّيهِمْ) و اين رساترين تعبير درباره زكات است.» «1»

قدردانى و سپاس، مايه آرامش روان

خداوند در پايان آيه، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

اين فرمان الهى، بيانگر اين است كه حتى بايد در برابر انجام وظايف واجب از مردم تشكر و قدردانى نمود.

در روايات آمده است كه وقتى مردم، زكات خود را به خدمت پيامبر مى آوردند پيامبر صلى الله عليه و آله با جمله «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ» به آنها دعا مى كرد. اين دعا مايه آرامش خاطر آنها مى باشد، چرا كه از پرتو اين دعا، رحمت الهى، بر دل و جان آنها نازل مى شود، بگونه اى كه آن را احساس مى كنند، و نيز درمى يابند كه اگر بظاهر چيزى را از دست داده اند

بهتر از آن را به دست آورده اند. «2»

عرضه اعمال

اشاره

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ الى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «3»

بگو عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مى بينند و بزودى به سوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى شويد و شما را به آنچه عمل مى كرديد، خبر مى دهد.

اين آيه بر چند مطلب دلالت دارد:

1- خدا و پيامبر و مؤمنان دراين دنيا و قبل از محكمه قيامت، اعمال ما را خواهندديد، چون بعد از اين كه فرمود: خدا، پيامبر و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد مى فرمايد:

______________________________

(1)- همان، ص 118.

(2)- تفسير نمونه، ج 8، ص 119.

(3)- توبه (9)، آيه 105.

معارف قرآن، ج 3، ص: 35

و سپس به محكمه الهى بازگردانده خواهيد شد و خداوند از اعمال شما خبر خواهد داد.

پس رؤيت خدا، پيامبر و مؤمنان قبل از قيامت و در اين دنياست. «1» رواياتى نيز كه در ذيل اين آيه وارد شده دلالت دارد كه اعمال ما بر پيامبر و امامان عليهم السلام عرضه مى شود. «2»

2- رؤيت در اين آيه، به معناى ديدن است نه به معناى علم، چون علم خداوند به اعمال ما قبل از صدور اعمال حاصل است ولى تا اعمال از ما صادر نشده رؤيت آنها محال است و به همين جهت هم فرمود: «سَيَرى يعنى در آينده كه اعمال از شما سربزند خدا و ... آنها را مى بينند. «3»

به عبارت ديگر منظور از رؤيت خداوند نسبت به اعمال، علم و بينايى فعلى خداوند است كه از صفات فعل و خارج از ذات حق هستند. ثبوت اين رؤيت و بينايى متوقف است به وجود يافتن آنچه كه

متعلق ديدن است و تا زمانى كه افعال ما در خارج محقق نشده رؤيت بالفعل هم به آن تعلق نمى گيرد و به همين جهت فرمود: خدا، پيامبر و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد، يعنى هرگاه عملى از شما سر زند در محضر خداست و پيامبر و مؤمنان هم آن عمل را مى بينند. «4»

3- مؤمنان در اين آيه گرچه با لفظ جمع و با الف و لام و ظاهر در عموم است ولى ما قطعاً مى دانيم كه همه مسلمانان نسبت به اعمال ديگران علم و آگاهى پيدا نمى كنند پس قطعاً اين مؤمنان تنها افراد خاصى را شامل مى شود. اين آيه مطابق است با آيات شهادت كه پيامبر و بعضى از مؤمنان (امامان) را در زمره شاهدان اعمال برمى شمرد. «5» و روايات ذيل آن نيز بر شهادت پيامبر و امامان عليهم السلام در قيامت براى اعمال ما دلالت مى كنند و چون اداى شهادت فرع بر رؤيت اعمال است پس نتيجه مى گيريم كه آنان قبل از وقوع قيامت اعمال ما را ديده اند و اين آيه نيز همين معنا را افاده مى كند.

4- اعمال انسان، هم شامل افعالى است كه با جوارح خود انجام مى دهد و هم شامل

______________________________

(1)- الميزان، ج 9، ص 379.

(2)- ر. ك. البرهان، ج 2، ص 157.

(3)- الميزان، ج 9، ص 379.

(4)- ترجمه الميزان، ج 7، ص 40، دفتر انتشارات اسلامى.

(5)- بقره (2)، آيه 143.

معارف قرآن، ج 3، ص: 36

اخلاق و اعتقادات و نيّات قلبى «1» او مى شود و آيه، ديدن خدا، پيامبر و مؤمنان را نسبت به همه اينها اثبات مى كند و معلوم است كه چنين علمى براى پيامبر و مؤمنان از طريق عادى امكان پذير

نيست.

روايات عرضه اعمال

در اينجا به دو نمونه از اين روايات اشاره مى كنيم:

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

«تُعْرَضُ الْاعْمالُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ اعْمالُ الْعِبادِ، كُلَّ صَباحٍ، ابْرارِها وَ فُجَّارِها فَاحْذَرُوها وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعالى عَزَّوَجَلَّ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ...» «2»

تمام اعمال مردم، هر صبح به پيامبر عرضه مى شود، اعمال نيكان و بدان، بنابراين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه مى فرمايد «و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله ...»

در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است كه شخصى به آن حضرت رسيد و از امام خواست كه براى او و خانواده اش دعا كند، امام فرمود:

«مگر من دعا نمى كنم؟ به خدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مى شود!»

راوى مى گويد كه اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:

«اما تَقْرَأُ كِتابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» هُوَ وَاللَّهِ عَلِىُّ بْنُ ابى طالِبٍ» «3»

آيا كتاب خداوند عزّ و جلّ را نمى خوانى كه مى گويد عمل كنيد كه خدا و پيامبرش و مؤمنان،

______________________________

(1)- التفسير الكبير، ج 16، ص 188.

(2)- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 157.

(3)- الاصول الكافى، ج 1، ص 171، انتشارات المكتبة الاسلاميه.

معارف قرآن، ج 3، ص: 37

عمل شما را مى بينند، به خدا سوگند او على بن ابى طالب [و امامان ديگر از فرزندان او] است.

نقش تربيتى عرضه اعمال

يكى از نيازهاى مهم انسان، نياز به مقبوليت است، يعنى انسان ذاتاً نياز دارد كه از طرف ديگران مورد تأييد و قبول واقع شود و بشدت مراقب است كه مبادا از او در حضور

ديگران عملى سر بزند كه موجب ملامت و آبروريزى شود و همواره سعى و تلاش مى كند كه ديگران به او به عنوان يك فرد مورد قبول نگاه كنند و شخصيت او را محترم شمارند.

با توجه به اين مقدمه، نقش مهمّ اعتقاد به عرضه اعمال، آشكار مى شود؛ زيرا اگر فردى بداند علاوه بر خداوند كه همه جا با اوست، پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان محبوبش همه روزه يا هر هفته از هر عملى كه انجام مى دهد اعم از خوب و بد آگاه مى شوند، بدون شك، بيشتر مراقب اعمال خود، خواهد بود و سعى مى كند با انجام كارهاى خوب و پرهيز از اعمال بد اين نياز روانى خود را ارضا كند؛ از اين رو هر فردى با انجام كارهاى خوب و پرهيز از كارهاى بد گامهاى بيشترى در راه رشد و تعالى برمى دارد. «1»

از سوى ديگر وقتى شخصى مى فهمد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از اعمال بد او ناراحت مى شوند، سعى مى كند از ارتكاب گناهان دورى كند. در روايتى نيز آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: چرا شما (با اعمال زشتتان) رسول اللَّه صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كنيد؟ شخصى از آن حضرت پرسيد: چگونه ما آن حضرت را ناراحت كنيم؟

امام عليه السلام جواب داد: آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر آن حضرت عرضه مى شود؟ و زمانى كه آن حضرت صلى الله عليه و آله در اعمال شما گناهى ببيند، ناراحت مى شود، پس آن حضرت را مسرور كنيد نه غمگين. «2»

مسجد ضرار

اشاره

«وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ ارْصاداً لِمَنْ

______________________________

(1)-

تفسير نمونه، ج 8، ص 128.

(2)- تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 263.

معارف قرآن، ج 3، ص: 38

حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ انْ ارَدْنا الَّا الْحُسْنى وَاللَّهُ يَشْهَدُ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ لا تَقُمْ فيهِ ابَداً لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ انْ تَقُومَ فيهِ، فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ افَمَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ امْ مَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ» (توبه، آيات 107- 109)

و كسانى كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمانان) و (تقويت) كفر و تفرقه ميان مؤمنان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت) نداشته ايم، امّا خداوند گواهى مى دهد كه آنها، دروغگو هستند. هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست. آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى. در آن مردانى هستند كه دوست مى دارند، پاكيزه باشند و خداوند، پاكيزگان را دوست دارد. آيا كسى كه شالوده بنيانش را بر تقواى خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟ و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند. «1»

شأن نزول

در زمان جاهليت، مردى به نام «ابوعامر» كه از عابدان و زاهدان مسيحى بود نفوذ زيادى در قبيله خزرج داشت و حتى خود، روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله بود. با پيروزى مسلمانان در

جنگ بدر و پراكنده شدن مريدان، او به مبارزه با اسلام برخاست و بدين جهت به مكّه رفت و در طرح و نقشه جنگ احد با كفّار همكارى نمود.

وى همچنين پس از پيروزى و گسترش روزافزون اسلام، به منظور فراهم ساختن لشكرى براى مبارزه با مسلمانان به روم رفت و از «هرقل» درخواست كمك نموده، جواب مساعد گرفت و ضمن نامه اى به منافقان نوشت كه با لشكرى از روم به كمك آنها خواهد آمد و از آنها خواست كه مركزى به عنوان كانون فعاليتهاى آينده او در مدينه بنا كنند.

منافقان بهتر اين ديدند كه اين كانون را زير نقاب مسجد تشكيل دهند؛ از اين رو گروهى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 8، ص 133.

معارف قرآن، ج 3، ص: 39

از آنها نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اجازه ساخت مسجدى براى افراد ناتوان، بيمار و از كارافتاده گرفتند و از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه آن را با نماز خود افتتاح كند. چون پيامبر صلى الله عليه و آله، عازم جنگ تبوك بود، قرار شد بعد از بازگشت، پاسخى خداپسندانه دهد. منافقان بعد از پايان جنگ و قبل از ورود پيامبر به مدينه دوباره تقاضاى خود را مطرح كردند. در اين هنگام آيات مزبور نازل شد و پرده از اسرار كار آنها برداشت و پيامبر دستور آتش زدن و ويران كردن آن را داد و آنجا، محل ريختن زباله هاى شهر گرديد. «1»

اهداف منافقان از ساختن مسجد ضرار

نخستين آيه مى گويد: گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بود، كه اين اهداف عبارت بودند از:

الف- با اين عمل زيانى به

مسلمانان برسانند. اين معنا از كلمه «ضرار» كه به معناى زيان رساندن عمدى است به دست مى آيد.

ب- تقويت مبانى كفر و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام.

ج- ايجاد تفرقه ميان صفوف مسلمانان؛ زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه در نزديكى آن بود و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد و بتدريج، دو دستگى بين مسلمانان پديدار مى شد.

د- تأسيس مركز و كانونى براى عملى ساختن نقشه هاى شوم كسى كه با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود و سوابق او بر همگان روشن بود. «2»

مقايسه اى بين مؤمنان و منافقان

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به مقايسه اى بين مؤمنان و منافقان پرداخته، مى فرمايد مؤمنان به كسانى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را انتخاب كرده شالوده آن را با مصالحى پردوام و مطمئن بنا مى كنند، امّا منافقان به كسانى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را بكلّى خالى كرده و هر لحظه

______________________________

(1)- همان، ص 134- 136.

(2)- همان، ص 137- 138.

معارف قرآن، ج 3، ص: 40

معارف قرآن ج 3 79

آماده سقوط است، بنا كرده اند و همان گونه كه چنين ساختمانى داراى ظاهر زيبا و بدون پايه و شالوده است، نفاق هم ظاهرى دارد بى محتوا، همان طور كه چنين ساختمانى هر زمان ممكن است فرو ريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بينجامد. «1»

مذهب بر ضد مذهب

استفاده از مذهب بر ضد مذهب، پديده و روش تازه اى نيست و همواره راه و رسم استعمارگران و دستگاههاى جبّار و منافقان در هر اجتماعى بوده است.

آنان از گرايشهاى خاص مردم براى اغفال و سپس استعمار آنها استفاده مى كنند و حتى از نيروى مذهب، بر ضد مذهب كمك مى گيرند. فلسفه ساختن پيامبران دروغين و مذاهب باطل نيز همين بوده كه گرايشهاى مذهبى مردم را در مسير دلخواهشان بيندازند.

بديهى است كه چون مبارزه آشكار بر ضد اسلام در محيطى مانند مدينه، آن هم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و با آن نفوذ سريع اسلام ممكن نبود، منافقان ناچار بودند بى دينى را در لفافه مذهب و باطل را در لباس حق بپيچند و با لباس تزوير به ميدان بيايند، تا مردم ساده دل،

جذب شده، نيات پليد آنها جامه عمل بپوشد. «2»

دو شرط اساسى يك كانون اسلامى

از آيات مربوط به مسجد ضرار به دست مى آيد كه يك كانون فعال اسلامى بايد از دو عنصر مثبت تشكيل شده باشد:

الف- هدف ساختن آن از آغاز، پاك باشد «اسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ».

ب- حاميان و پاسداران آن انسانهايى پاك، درستكار، با ايمان و مصمم باشند «فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ انْ يَتَطَهَّرُوا».

______________________________

(1)- همان، ص 141.

(2)- همان، ص 143.

معارف قرآن، ج 3، ص: 41

لزوم فراگيرى معارف دينى

اشاره

«وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اذا رَجَعُوا الَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (توبه، آيه 122)

شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى، يك عده (به سوى مدينه) كوچ نمى كنند تا در دين فهم و بصيرت يابند و به هنگام بازگشت، قوم خويش را (با بيان احكام و معارف دين) بيم دهند، شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند. «1»

انسان براى رسيدن به كمال، نياز به عمل آگاهانه دارد و انسان جاهل به كمال نمى رسد. پس بر همگان بويژه كسى كه مى خواهد عنوان مبلّغ دين را داشته باشد، لازم است به جهاد با جهل برخاسته، معارف دين را فراگيرد. چنانچه چنين توفيقى پيدا كرد، مهمترين شرطى را كه يك مبلّغ دينى بايد داشته باشد، به دست آورده است زيرا كه هم خود به سوى كمال، راه يافته است و هم مى تواند ديگران را بسوى آن راهنمايى كند.

پس لازم است عده اى از مردم، دامن همّت به كمر زده، معارف دين را فرا گيرند و در مرحله بعد، قشرهاى مختلف جامعه را با آن آشنا نمايند تا عملى برخلاف دستورهاى الهى انجام نگيرد و معارف دين، معيار تشخيص

حق و باطل و نيك و بد باشد نه سليقه و ميل افراد. البته نه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و نه امروز، براى همه افراد مقدور نبوده و نيست كه از شهر و ديار خود كوچ كنند و به حضور رهبران دينى بشتابند و احكام و معارف دين را از آنها كسب كنند پس بايد از هر منطقه اى، تعدادى به سوى مراكز علمى كوچ كنند و در مسائل دين، فهم و بصيرت يابند و بعد از فراگيرى علوم دينى برگردند و وظيفه انذار را انجام دهند.

منظور از تفقّه چيست؟

در اصطلاح امروز، فقه، علم به احكام فرعى است و فقيه يعنى عالم به احكام تكليفى

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 9، ص 550.

معارف قرآن، ج 3، ص: 42

فرعى؛ ولى در آيه شريفه، منظور از آن فهم و شناخت عميق از اصول و فروع دين، احكام، عقايد و اخلاق است، چون در آخر آيه شريفه مى فرمايد: تا بعد از تفقه، قوم خويش را انذار كنند و معلوم است كه انذار با بيان فقه اصطلاحى يعنى با بيان احكام عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بيان اصول عقايد (به ويژه معاد) هم دارد. «1» پس بر مبلّغان دينى است خود را به سلاح علم و عمل مجهز سازند و با مطالعه و تحقيق در مسائل اعتقادى، اخلاقى و عملى، آمادگى جوابگويى به سؤالات و شبهات مردم را در خود ايجاد كنند و بعداز اينكه توشه علمى مناسبى تهيه ديدند، براى انذار مردم قدم بردارند.

وظيفه مردم در قبال مبلّغان دينى

بطور يقين، اگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام در ميان مردم بودند، به كار تبليغ و ترويج دين مبين اسلام، مبادرت مى ورزيدند. اين وظيفه بسيار مهم و مقدس، بعد از آنان به مبلّغان دينى واگذار شده است.

مردم بايد توجه داشته باشند كه هنگامى كه يك عالم دين، آيات الهى و روايات معصومين عليهم السلام را براى آنان بيان مى كند و آنها را از مخالفت با دستورهاى پروردگار بر حذر مى دارد، كارى را انجام مى دهد كه اگر خود رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در ميان ما بود، انجام مى داد. بدين جهت بايد با جان و دل به سخنان مبلّغان دينى توجه نمود و از مخالفت با قوانين الهى

بطور جدّى پرهيز كرد.

______________________________

(1)- همان.

معارف قرآن، ج 3، ص: 43

پرسش

1- چرا در آغاز سوره برائت «بسم اللّه ...» نيامده است؟

2- سبب لغو يك جانبه پيمان مشركان چه بود؟

3- نحوه ابلاغ سوره برائت به مردم مكه چگونه مى تواند افضليت حضرت على عليه السلام را نشان دهد؟

4- چرا مى توان به مشركان در حال جنگ، براى شنيدن كلام وحى پناهندگى داد؟

5- قرآن، عمران مساجد را شايسته چه كسانى مى داند؟

6- هدف منافقان از شركت در جنگ چه بود؟

7- چند نمونه از بهانه جوييهاى منافقان براى شركت نكردن در جنگ را بنويسيد.

8- آيه «وَ فيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ» چه معنايى دارد؟ توضيح دهيد.

9- معيار شناخت دوست از دشمن چيست؟

10- واكنش منافقان در برابر پيروزى يا شكست مسلمانان چه بوده است؟

11- چرا مؤمنان شكست ناپذيرند؟

12- معناى جهاد با منافقان چيست؟

13- خداوند، ثروتمندانى را كه براى شركت درجهاد عذر مى آورند، چگونه معرفى نموده است؟

14- نقش تربيتى و اجتماعى زكات را تشريح كنيد.

15- منظور از عرضه اعمال بر پيامبر و مؤمنان چيست؟

16- اثر تربيتى عرضه اعمال را بنويسيد.

17- اهداف منافقان از ساختن مسجد ضرار چه بود؟

18- دو شرط اساسى هر كانون اسلامى چيست؟

19- منظور از تفقّه در آيه قرآن چيست؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 44

فصل دوم: معارفى از سوره يونس

اشاره

سوره مباركه يونس، 109 آيه دارد و دهمين سوره قرآن است. و اين سوره مكى در اوايل بعثت نازل شده است.

غرض اين سوره عبارت است از تأكيد در التزام به توحيد كه آن را از راه بشارت و انذار انجام داده است. «1»

در اين سوره قسمتهايى از زندگى پيامبران و سرنوشت امتهاى آنان ذكر شده است، تا امتهاى ديگر عبرت بگيرند و چون در آيه 98، به زندگى حضرت يونس و قومش اشاره شده سوره يونس

نام گرفته است.

از آنجا كه آيات هشدار دهنده و بيدار كننده در اين سوره فراوان است، اگر اين سوره با دقت و تأمل تلاوت شود، تاريكى جهل را از روح آدمى برطرف مى كند و انسان را به اعتقاد و عمل به مبانى دين تشويق مى نمايد. در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«هر كس سوره يونس را در دو يا سه ماه بخواند، بيم آن نمى رود كه از جاهلان و بى خبران باشد و در روز قيامت از مقرّبان خواهد بود.» «2»

فشرده مطالب سوره

اين سوره با بحثى پيرامون نزول قرآن آغاز گرديده و سخن كافران مبنى بر سحر بودن

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 5.

(2)- مجمع البيان، ج 5، ص 87، دار احياء التراث العربى، بيروت، رحلى.

معارف قرآن، ج 3، ص: 45

قرآن را بازگو مى كند. به نظر علامه طباطبايى قدس سره گويا اين سوره پس از آن كه مشركان، مسأله وحى را انكار كردند و قرآن را سحر خواندند، نازل شده است. بدين دليل كه سخن از حقانيّت قرآن در چند جاى آن تكرار شده و با دستور به متابعت از آنچه به پيامبر صلى الله عليه و آله وحى مى شود پايان پذيرفته است. «1»

در ادامه آيات به بيان معارفى پيرامون توحيد و معاد پرداخته و مشركان را مورد خطاب قرار داده است و در مورد عقايدشان سؤالاتى را مطرح مى كند تا ناگزير به توحيد ربوبى اقرار كنند. سپس آنان را از وقوع ناگهانى عذاب مى ترساند و از پشيمانى بى حاصل پس از آمدن عذاب هشدار مى دهد.

در قسمت بعدى سوره براى برحذر داشتن مشركان از تكذيب دعوت الهى، نابودى قوم نوح عليه السلام را در اثر تكذيب آيات الهى

متذكر مى گردد و در داستان حضرت موسى عليه السلام به نقشه هاى فرعون و اطرافيانش اشاره كرده، سپس نجات بنى اسرائيل به وسيله امداد الهى و نابودى فرعونيان را نقل مى كند.

دلبستگى به دنيا موجب عذاب آخرت

اشاره

«انَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ اولئِكَ مَاْويهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (يونس، آيات 7- 8)

آنهاكه اميد ملاقات ما را در روز (قيامت) ندارند و به زندگى دنيا راضى گشته و دل خود را به آن آرامش بخشيده اند و از آيات ما غافلند، به خاطر اين عملكردشان جايگاهشان جهنم است.

درآيه شريفه مى فرمايد: كسانى كه به لقاى ما اميد ندارند و باور نمى كنند كه معاد و جزايى در كار باشد، دنياگرا هستند. باور نداشتن آخرت، كفر است و اين خود به دو صورت است:

الف- كفر اعتقادى؛ كه شخص به هيچ وجه آخرتى را باور ندارد و براى دنيا و زندگى دنيا سرانجامى به نام آخرت، معتقد نيست و انتظار روز جزايى را نمى كشد. زندگى را فقط همين دنيا مى داند و مرگ را نابودى واقعى مى شمارد اين چنين كسى را كافر گويند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 5- 6.

معارف قرآن، ج 3، ص: 46

ب- كفر عملى؛ كه شخص به آخرت اعتقاد دارد و مى گويد كه آخرتى هست و مرگ را انتقال از اين دنيا به جهان آخرت مى داند و روز جزا و پاداش را قبول دارد، ولى اين قبول داشتن، رسوخ در قلب ندارد تا او را براى روز جزا وادار به حركتى كند و از دلبستگى او به اين دنيا بكاهد.

منتهاى همت

كسانى كه لقاى خداوند و قيامت را باور ندارند، طبيعتاً ديگر حساب و جزا، وعد و وعيد، امر و نهى، و اصول و فروع دين برايشان بى معناست. كسى كه جهان بينى اش چنين باشد تمام همّ و غمش معطوف به زندگى دنيا مى شود و چون انسان به حكم فطرت، دنبال سعادت

جاويد و هميشگى است، پس چنين فردى سعى مى كند كه بماند و فانى نشود و سعادت را در اين زندگى دنيا به دست آورد. بدين جهت، با تهيه امكانات مادى، خود را به آنها دلخوش و سرگرم مى نمايد، همچنان كه در آيه ديگرى مى فرمايد:

اين (دنيا طلبى) نهايت فهم و علم آنهاست. «1»

همه چيز براى دنيا

افراد دنياگرا، چون معتقد به روز جزا نيستند، نه تنها خود را موظّف به انجام كار خيرى نمى دانند، بلكه براى رسيدن به دنيا كه مايه آرامش آنهاست، بدون واهمه به هر كارى دست مى زنند و از هيچ ظلم و ستمى روگردان نيستند و اگر به ظاهر نيز عمل صالحى انجام مى دهند، يا از ظلم و ستمى دست مى كشند، نه به خاطر خداترسى يا انسان دوستى است، بلكه، فقط به اين دليل است كه آن را به سود دنياى خود مى دانند و معلوم است كه چنين افرادى به خاطر اعمال و اعتقادشان، سزاوار عذابند.

پاداش و كيفر اعمال

اشاره

«لِلَّذينَ احْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ اولئِكَ

______________________________

(1)- نجم (53)، آيه 30؛ و ترجمه الميزان، ج 10، ص 16.

معارف قرآن، ج 3، ص: 47

اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ وَالَّذينَ كَسَبُوا السِّيِّئاتِ جَزاءُ السَّيِّئَةِ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَانَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ الَّيْلِ مُظْلِماً اولئِكَ اصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ» (يونس، آيات 26- 27)

كسانى كه نيكى كنند، پاداش همان نيكى و افزون بر آن را خواهند داشت و چهره هايشان را غبار «1» سياه و ذلت نمى پوشاند. اينان اهل بهشت و در آن جاودانه خواهند بود. كسانى كه مرتكب گناهان شده اند، جزايى مثل گناهشان خواهند داشت و ذلت و روسياهى آنان را فرامى گيرد و كسى كه آنها را از عذاب نگه دارد، ندارند (چنان روسياهند كه) گويى چهره هايشان با پاره هايى از شب تاريك پوشانده شده است. آنان اصحاب جهنمند و در آن جاودانه خواهند بود.

خداوند به اقتضاى لطف خود، مقرّر فرمود كه نيكوكاران را پاداش دهد و بدكاران را كيفر كند. اين امر،

سبب هدايت بندگان به راه عبوديت و بندگى و نجات آنان از ضلالت و گمراهى است. وقتى انسان بداند كه خداوند در برابر عمل صالح، پاداش مى دهد، رغبت او به انجام وظيفه بيشتر مى شود و چون بداند كه اگر وظيفه اش را ترك كند، خداوند او را عذاب مى كند، كمتر جرأت تخلف پيدا مى كند. پس ثواب و عقاب، در واقع لطف خداى تعالى و به مصلحت بندگان است.

عدل و فضل خدا

خداوند در مورد كارهاى نيك وعده داده كه ثواب عمل را بيشتر از حد معمول قرار دهد.

ميزان اين افزايش، به حسب موارد، متفاوت است. در بعضى از موارد، وعده ده برابر داده است «2» و در بعضى از موارد وعده هفتصد برابر و يا بيشتر «3» و در بعضى از آيات نيز فرموده كه از فضل خود بر آن مى افزاييم، «4» ولى ميزان را مشخص نكرده است. جالب اينكه در آيه اى در مورد پاداش مى فرمايد:

______________________________

(1)- قتر به معناى دود يا غبار سياهرنگ است و قتر و ذلت، وصف اهل دوزخ است كه گرفتار قتر يعنى سياهى صورت و ذلّت يعنى سياهى معنوى مى شوند (ترجمه الميزان، ج 10، ص 60).

(2)- انعام (6)، آيه 160.

(3)- بقره (2)، آيه 261.

(4)- نساء (4)، آيه 173.

معارف قرآن، ج 3، ص: 48

هيچ نفسى نمى داند (در ازاى اعمالشان) چه لذايذ چشم روشن كنى برايشان پنهان داشته شده است. «1»

ولى در مورد كيفر و عقاب بدين مضمون مى فرمايد:

هر كس گناهى انجام دهد جز به مثل آن كيفر داده نمى شود. «2»

پاسخ اين پرسش كه «چرا فقط پاداش چند برابر است ولى عقاب مساوى است؟» اين است كه عدل خداوند اقتضا مى كند كه گناهكار را بيشتر از گناهى كه كرده،

تنبيه نكند و تنبيه بيشتر، قبيح و از ساحت خداوند به دور است، ولى پاداش بيشتر، از ناحيه فضل خداست و افزونى پاداش بر عمل هيچ قبحى ندارد، بلكه باعث بيشتر شدن انگيزه مى گردد.

البته زيادى جزا هم گزاف نيست، بلكه به ميزان اخلاص، بستگى دارد. به همين دليل است كه در آيات قرآن، اين زيادى، درجات متعدد دارد. از ده تا هفتصد برابر و بيشتر و خلاصه آن قدر كه به ذهن هيچ بشرى نيايد.

خوش سيمايى و سيه رويى در قيامت

كسانى كه كار نيكو انجام داده و به وظايف بندگى قيام كرده اند، در قيامت هيچ دلهره و اضطرابى ندارند و در پناه عنايات خداوند، مطمئن و شاداب و خندانند. چهره هايشان بشاش است و به هيچ وجه غبار سياه ذلت و خوارى بر آن نمى نشيند؛ امّا كسانى كه صراط مستقيم را رها كرده و بندگى شيطان و نفس را پذيرفته اند در قيامت غبار سياه ذلّت و خوارى بر چهره آنها نشسته و غم و وحشت و اضطراب بر قلبهايشان چيره گشته و چنان سياهروى و سياه دلند كه گويى پاره هايى از شب تاريك را بر چهره آنان انداخته اند.

ذلت و خوارى از سر و رويشان مى بارد و دلهره و اضطراب بر سراسر وجودشان حاكم است. اين شادابى مؤمنان و ذلت و سياهرويى گناهكاران، نتيجه اعمال آنهاست.

______________________________

(1)- فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ (سجده (32)، آيه 17).

(2)- انعام (6)، آيه 160.

معارف قرآن، ج 3، ص: 49

پيروى از راه يافته

اشاره

«قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكاءِكُمْ مَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدى لِلْحَقِّ افَمَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّى الَّا انْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (يونس، آيه 35)

بگو آيا از شركاى شما (شريكانى كه براى خدا قرار داده ايد) كسى هست كه بسوى حق هدايت كند؟ بگو: تنها خداست كه بسوى حق هدايت مى كند. (آيا با اين وجود) كسى كه بسوى حق هدايت مى كند سزاوار است كه پيروى شود يا كسى كه بدون هدايت شدن راه به جايى نمى برد؟ شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد!

در آيات قبل و آيه مورد بحث به پيامبر دستور مى دهد كه از مشركان و انكاركنندگان ربوبيّت حق تعالى، سؤال كند و آنها را

در برابر ارتكاز عقلى خود قرار دهد و اعتراف بگيرد تا دريابند كه همه معبودهايى كه تراشيده اند و به عبادتشان پرداخته اند، باطلند و تنها خدا شايسته پرستش است.

هدايت طلبى

بشر به حكم فطرت و طبيعت خود، كمال طلب و حق جوست. هيچ يك از افراد بشر از اين حكم عمومى مستثنا نيستند؛ حتى كسانى كه از طريق حق، منحرف شده اند در آن لحظه فكر مى كنند كه حق همين است و به همين جهت وقتى آتش شهوت و هوا و هوسشان فرونشست، در مقام عذرخواهى برآمده، مى گويند: اشتباه كرديم. از طرف ديگر همين فطرت حكم مى كند كه اگر كسى او را بسوى حق، راهنمايى كرد، بايد از او پيروى نمود. خداوند، مشركان و منكران را به فطرت خود توجه داده، مى پرسد: آيا خدايان شما مى توانند شما را بسوى حق، هدايت كنند؟ چگونه ممكن است خدايان بى جان، همچون سنگ و چوب و يا خدايان جاندار همچون نمرود و فرعون هدايتگر شما به سوى حق باشند، در حالى كه در جهان خلقت هيچ كاره اند و به جز اراده خدا قدرتى ندارند و حتّى مالك ضرر و نفع خود نيستند آنان خدايان باطلند و باطل نمى تواند بسوى حق هدايت كند، هدايت از حق است و حق تنها خداست. در آيه شريفه قبل نيز

معارف قرآن، ج 3، ص: 50

همين مطلب را يادآورى كرد كه تمام معبودهاى ديگر باطلند و در نزد باطل چيزى جز گمراهى، يافت نمى شود. «1» حق، تنها راهِ بسوى هدايت است و خدايان باطل نمى توانند، بسوى هدايت راهنما باشند.

معناى هدايت

هدايت در بيشتر اوقات به معناى راه نشان دادن است؛ مثلًا مى فرمايد «انَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ ...»، «2» (ما راه سعادت را به او نمايانديم) ولى در اين آيه هدايت به معناى راه بردن و به مقصود رساندن است؛ چون «هادى به سوى حق» در مقابل «مَنْ لا يَهِدّى الَّا انْ يُهْدى قرار گرفته است

و چون «يَهِدّى در اصل «يَهْتَدى بوده بنابراين «مَنْ يَهْدى الَى الْحَقِّ» مقابل است با «كسى كه بسوى حق هدايت نمى شود مگر اين كه هدايتش كنند»؛ بنابراين كسى كه براى يافتن راه حق، احتياج به راهنما دارد، «هادى الَى الْحَقِّ» نيست، پس معلوم مى شود منظور از هادى در اينجا راه نشان دادن نيست چون هر كسى، چه خود به حق رسيده و چه نرسيده باشد، مى تواند حق را نشان دهد. بنابراين منظور از «يَهْدى در اين آيه راه بردن و به مقصد رساندن است. «3»

امام حق

كسى مى تواند به سوى حق، هدايت كند كه خودش به مقصد رسيده و ره يافته باشد و احتياج به هدايت كننده نداشته باشد و او نيست مگر خدا و يا كسانى كه خداى تعالى آنان را بدون واسطه هدايت كرده است و آنها به وسيله خدا ره يافته باشند و از جانب خدا براى هدايت عالميان، مأمور شده باشند.

اين آيه شريفه از آياتى است كه لزوم پيروى از امام معصوم را ثابت مى كند، زيرا انسان به حكم عقل، مى تواند از دو امام پيروى كند كه يكى ره يافته و هادى و بى نياز از غير است و ديگرى خود براى هدايت يافتن، نيازمند به غير است. دراين صورت بايد اوّلى را انتخاب

______________________________

(1)- فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ الَّاالضَّلالُ. بعد از حق چيزى جز گمراهى نمى تواند باشد.

(2)- دهر (76)، آيه 3.

(3)- اقتباس از ترجمه الميزان، ج 10، ص 81.

معارف قرآن، ج 3، ص: 51

كرد و انتخاب امام دوم، انتخابى برخلاف بديهيات عقل و فطرت سالم بشرى است، به همين جهت در آخر آيه شريفه مى فرمايد: شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟ «1»

ستم به خويشتن

اشاره

«انَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ انْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» «2»

خداوند به مردم ظلم نمى كند وليكن اين مردم هستند كه به خويشتن ظلم مى كنند.

اين آيه در حقيقت، پاسخى است به آنچه در دو آيه پيش ذكر شد. از اين رو لازم است اشاره اى به مطالب آن آيات بكنيم.

در دو آيه قبل؛ خطاب به رسول اكرم (ص) آمده است كه اى پيامبر! بعضى از كفّار و منكران به سخن تو گوش مى دهند و كلام تو را مى شنوند، ولى گوش قلبشان كر است و تو نيز نمى توانى كلامت را به آنها بفهمانى. كلام

تو- قرآن معجزه صدق و حق است و آنها با گوش سر اين كلام را مى شنوند، ولى چون گوش قلبشان كر است آن را نمى فهمند.

همچنين بعضى به تو مى نگرند معجزات و كارهايت را كه مبتنى بر حقيقت است مى بينند. امّا چون چشم دلشان كور است، بصيرت، بينايى و شناخت پيدا نمى كنند و هدايت نمى شوند. بسيارند كسانى كه چشم و گوش ظاهرشان سالم است، ولى قلب آنان مريض است. حقايق و نشانه هاى خدا را در جهان هستى مشاهده مى كنند و آيات خدا را به گوش مى شنوند، ولى قلبشان نه مى شنود و نه مى بيند؛ اينها همان مرده دلانى هستند كه زمينه و استعداد هدايت يافتن را از دست داده اند. قرآن آنان را چنين توصيف كرده است: دلهايى دارند كه با آن فهم نمى كنند و چشمهايى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند. «3»

______________________________

(1)- همان، ص 81- 82.

(2)- يونس، آيه 44.

(3)- اعراف (7)، آيه 179.

معارف قرآن، ج 3، ص: 52

ظلم بر خويشتن

ممكن است اين سؤال به ذهن آيد كه چرا قلب آنان كور و كر شده است؟ آيا اين نقص، ظلمى از ناحيه خداوند به آنها نيست؟ در اين آيه شريفه به اين سؤال جواب مى دهد كه خداوند عادل و نسبت به بندگانش رؤوف و رحيم است. اين خودِ بندگان هستند كه به خويشتن ظلم مى كنند. خداوند، نظام خلقت را بر اساس سنّتها و قوانين محكمى بنا نهاده است؛ از جمله اينكه اگر كسى ظلم كند و از مسير بندگى، خارج گردد، به عقوبت ظلم و گناه خويش گرفتار خواهد شد وقلب او تاريك شده مى ميرد و گوش و چشم قلبش، كر و

كور مى شود. خداوند بندگان را به وسيله عقل، پيامبران و اوليايش، از گناه و ظلم برحذر داشته است. حال، اگر بنده اى راه طغيان و ستم پيش گرفت و مرتكب گناه و ظلم شد و به نتيجه و عاقبت آن- يعنى كرى و كورى و دلمردگى- گرفتار آمد، بايد خود را مقصر بداند. او به عاقبت ظلم خويش گرفتار آمده و نتيجه كِشته خود را درو مى كند و خدا يا ديگران را ظالم شمردن، خود ظلم و گناهى ديگر است.

عالم محضر خداست

اشاره

«وَ ما تَكُونُ فى شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْانٍ وَ لاتَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ الّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً اذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِى الْارْضِ وَ لا فِى السَّماءِ وَ لا اصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا اكْبَرَ الّا فى كِتابٍ مُبينٍ» «1»

در هيچ حال و موقعيتى نيستى و هيچ قسمتى از قرآن را تلاوت نمى كنى، و هيچ عملى را انجام نمى دهيد، مگر اينكه ما ناظر بر شما هستيم، در آن هنگام كه وارد آن كار مى شويد؛ و هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچكتر از آن ونه بزرگتر از آن، مگر اينكه (همه آنها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است.

خداوند در اين آيه شريفه، ابتدا پيامبر را مخاطب قرار مى دهد و سپس بقيه افراد را به آن جناب، ملحق مى كند و حكم كلى را بيان مى فرمايد كه ما ناظر بر تمام شؤون شما

______________________________

(1)- يونس، آيه 61.

معارف قرآن، ج 3، ص: 53

هستيم، آنچه تصميم بگيرى و قصد كنى، آنچه از قرآن بخوانى و آنچه عمل كنيد؛

ناظر و شاهد بر هر سه مرحله افكار، سخنان واعمال هستيم. اين بيان، اشاره به سلطنت و احاطه كامل الهى است كه بر همه چيز واقع مى شود. شهادت، علم، آگاهى و نظارت بر تمام اعمال و جهات مختلف آن و اعمال همه افراد، كه نه هيچ پيامبرى، مؤمنى يا مشركى از آن مستثنا نيست و نه هيچ عمل آشكار يا پنهان، كوچك يا بزرگى.

شرم حضور

چنانچه انسان خود را در حضور كسى بداند، شرم حضور اقتضا دارد كه از ارتكاب گناه و زشتى و فحشا، دست بدارد، بويژه اگر شاهد، بزرگ و صاحب اختيار و ولى نعمت باشد. تكيه آيه بر لفظ شاهد نيز ممكن است از اين جهت باشد كه خداوند در عين اينكه حاضر است، شاهد، ناظر و مراقب نيز هست و اين طور نيست كه غافل يا مشغول باشد و فعل شما را مشاهده نكند و متوجه نشود.

شاهدان

فرمود: «ما بر شما شاهديم» تا بفهماند كه ملائكه و انسانهاى صالح همچون پيامبران وامامان نيز بر ما شاهدند و خداوند، نظارتى فوق همه آنها دارد. «1»

داستانى جالب

در داستان حضرت يوسف عليه السلام و زليخا آمده است كه وقتى زليخا يوسف را به خلوتگاه كشاند، براى اينكه محفل كاملًا از حضور اغيار خالى باشد، پارچه اى بر روى بتى كه در گوشه اتاق بود انداخت. يوسف پرسيد: چه مى كنى؟ زليخا جواب داد: از آن بت خجالت مى كشم، مى خواهم او مرا نبيند. يوسف جواب داد: تو از بتى كه نه مى شنود، نه مى بيند، نه مى فهمد، نمى خورد و نه مى نوشد، شرم مى كنى، در حالى كه انتظار دارى من از خداوند خالق انسان وتعليم دهنده او شرم نكنم؟! «2»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 126.

(2)- البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 250، نقل به مضمون.

معارف قرآن، ج 3، ص: 54

عذر جسارت

وقتى انسان در حضور شاهدى مرتكب عملى زشت مى گردد، دو احتمال دارد: يا براى آن شاهد ارزش و قيمتى قائل نيست و حضور و شهود او را به چيزى نمى گيرد و يا اين كه آن شاهد را خيلى بزرگوار و كريم و عيب پوش مى شناسد و مطمئن است كه اگر در حضور وى مرتكب خلافى شود، او چشم مى پوشد و مى پوشاند و گويا اين كه اصلًا خلافى اتفاق نيفتاده است و همه چيز را به طاق نسيان مى سپارد. ما به عنوان يك مسلمان وقتى در محضر حق تعالى مرتكب گناه مى شويم، اگر خدا را شاهد ندانيم كه انكار علم و حضور خدا كرده و كفر ورزيده ايم، پس يا بايد براى محضر حق اهميّت قائل نباشيم و يا حق تعالى را صاحب كرم و عفو و صفح بدانيم؛ و واى به حال كسانى كه شقّ اوّل را بگيرند.

آرامش اولياى الهى

«الا انَّ اوْلياءَاللَّهِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاهُمْ يَحْزَنُونَ الَّذينَ امَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ» «1»

آگاه باشيد كه بر اولياى خدا بيمى نيست و اندوهگين نمى شوند. آنهايى كه ايمان آوردند و تقوا مى ورزيدند.

اين آيه از كسانى كه ايمان آورده و قبل از آن تقوا مى ورزيدند به عنوان اولياى خدا، ياد كرده است و اين تعريف نشان مى دهد كه قبل از تحقّق اين ايمان، تقوا داشته اند.

منظور از اين ايمان، ايمان ابتدايى نيست، بلكه ايمانى است كه در درجه بالايى قرار دارد و بعد از اعتقاد و عمل به موازين اسلام، حاصل مى شود و در جاى ديگر، مؤمنان ابتدايى به اين ايمان مأمور شده اند. قرآن شريف مى فرمايد:

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا امِنُوا» «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد.

پس منظور، مرتبه بالاترى از مرتبه اول ايمانى است

كه در افراد معمولى يافت

______________________________

(1)- يونس (10)، آيات 62، 63.

(2)- نساء (4)، آيه 136.

معارف قرآن، ج 3، ص: 55

مى شود. براى هر يك از ايمان و اسلام، مراتبى است كه بعضى فوق بعضى ديگر است.

مرتبه اول از اسلام، اين است كه آدمى كلمه شهادتين را بر زبان، جارى سازد و به ظاهر تسليم دستورات دين گردد. مرتبه دوم از اسلام كه اولين مرتبه ايمان شمرده مى شود، عبارت است از اينكه: گوينده شهادتين در قلب خود به مضمون آن شهادت معتقد شود و بطور اجمال و بى چون و چرا قبول داشته باشد كه اسلام، حق است هر چند كه به تك تك عقايد حقّه بطور تفصيل معتقد نشده باشد. اين مرحله بتدريج صفا و رشد پيدا مى كند تا آنجا كه بنده خدا از هر جهت و درتمام امور بدون چون و چرا تسليم خدا مى شود و حقيقتاً خود را بنده و خدا را معبود مى داند. اينجاست كه ديگر اعتراض از او سر نمى زند، در برابر هيچ امرى از قضا و قدر حكم پروردگارش ناراحت نمى شود و بر هيچ يك از خواسته هاى او اعتراض نمى كند. در مقابل اين مرحله از اسلام، ايمانى قرار داد كه همان يقين به «اللَّه» است و ايمان كاملى است كه به وسيله آن، عبوديت بنده به حد كمال مى رسد. بنده در اين مرحله ايمانى، غير از خداى واحد بى شريك، مالكى نمى بيند و معتقد مى شود كه خودش چيزى ندارد تا از فوت آن بترسد و يا به خاطر از دست دادن آن اندوهناك گردد. «1»

سود و زيان هدايت و گمراهى

اشاره

«قُلْ يا ايُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَانَّما يَهْتَدى لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَانَّما يَضِلُّ

عَلَيْها وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ» «2»

بگو: اى مردم! از ناحيه پروردگارتان، دين حق براى شما آمده هر كس هدايت پذيرد به نفع خود هدايت پذيرفته و هر كس گمراه شود به زيان خود گمراه شده و من وكيل شما نيستم.

در آيه 99 تصريح فرمود كه انسانها در ايمان آوردن، آزاد هستند و خداوند نخواسته كه آنها به اجبار، مسلمان شوند. در اين آيه ضمن تأكيد بر اصل آزادى در ايمان آوردن مى فرمايد خيال نكنيد كه اگر ايمان آوريد سودى به خدا رسانده ايد و يا اگر گمراه شويد

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 130- 131.

(2)- يونس (10)، آيه 108.

معارف قرآن، ج 3، ص: 56

ضررى به سلطنت او وارد نموده ايد. ايمان و كفر شما هيچ گونه نفع و ضررى براى خداى تبارك و تعالى ندارد. اينكه خداوند، شما را به ايمان خوانده و از كفر و گمراهى نهى نموده براى اين است كه مى خواهد شما هدايت شويد و از فيض او بهره مند گرديد و به كرامت او برسيد پس ايمان شما، تنها به نفع خودتان است، همچنان كه كفرتان فقط به ضرر خود شماست و شما را از رسيدن به كرامت الهى باز مى دارد.

انتخاب صحيح

هر چند خداوند اراده نكرده كه انسانها از روى جبر مؤمن شوند و به حق بگروند، ولى كفر نيز مورد پسند او نيست و به همين جهت آنها را امر كرده كه طريق حق را برگزينند و عقل انسان نيز همين را حكم مى كند. از طرف ديگر خداوند، حق را آشكار ساخته تا انسانها بتوانند آن را دريابند و به آن ايمان آورند.

پيامبران و كتاب هاى آسمانى از جمله قرآن براى بيان حق، آمده اند

تا راه صحيح را به انسان بنمايانند و انسانها در نزد خدا عذرى نداشته باشند؛ در اين حال اگر انسانى به حق، ايمان نياورد و از ظلمت گمراهى به سوى نور هدايت نرفت، به خود ظلم كرده است و پيامبر نيز جز راهنمايى و بيان حق، وظيفه اى ندارد، وظيفه پيامبر اين نيست كه انسانها را با اجبار و اكراه بسوى ايمان و هدايت ببرد و چنين توانى هم ندارد و به همين جهت در آيه شريفه مى فرمايد: اى پيامبر! به آنها بگو حق از جانب خدايتان بسوى شما آمده اگر هدايت يابيد به سود خودتان و اگر در گمراهى بمانيد به ضرر خودتان است و من وكيل شما نيستم.

معارف قرآن، ج 3، ص: 57

پرسش

1- كفر اعتقادى و عملى را توضيح دهيد.

2- آيا همه امتها آزمايش مى شوند؟ سنت الهى را در اين مورد بيان كنيد.

3- فزونى پاداش از لحاظ مقدار چگونه است؟ معيار آن چيست؟

4- قرآن، چه كسى را لايق هدايت كردن ديگران مى داند؟

5- چه چيزى باعث كرى و كورى قلب مى شود؟

6- چه كسانى شاهد بر اعمال انسان ها هستند؟

7- مراتب اسلام و ايمان را شرح دهيد.

8- اين كه قرآن به مؤمنان مى فرمايد ايمان آوريد چه معنايى را مى رساند؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 58

فصل سوم: معارفى از سوره هود

اشاره

مشهور ميان مفسران اين است كه تمام اين سوره در مكّه نازل شده است و اين مطلب از سياق آيات و مضامين به هم پيوسته اش بخوبى روشن است. «1»

سرگذشت پيامبران پيشين، بخصوص حضرت نوح (ع) قسمت عمده آيات اين سوره را تشكيل مى دهد. يادآورى سرگذشتها، هم وسيله آرامش خاطر پيامبر اكرم (ص) ومؤمنان در برابر انبوه دشمنان بود و هم درس عبرتى براى مخالفان

آنان است.

سوره هود، مانند ساير سوره ها و آيات مكّى، اصول معارف اسلام بخصوص «مبارزه با شرك و بت پرستى»، توجه به «معاد و جهان پس از مرگ» و «صدق دعوت پيامبر» را تشريح مى كند.

فشرده مطالب سوره

ابتدا به نزول قرآن براى دعوت به توحيد اشاره نموده و ضمن معرفى خالق و رازق جهان، به بيان حالات انسان در موقع رسيدن به نعمت و بلا پرداخته است.

سپس منكران آسمانى بودن قرآن را دعوت به تحدّى نموده و از آنان خواسته كه اگر مى توانند ده سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند. همچنين كافران را زيانكار شمرده و آنان را در قياس با مؤمنان همانند كوران و كران نسبت به افراد بينا و شنوا معرفى نموده است.

براى تنبّه مشركان به بيان داستان و سرانجام اقوام گذشته پرداخته ودعوت حضرت نوح، هود، صالح، لوط، شعيب و موسى عليهم السلام را آورده و در پايان هر قسمت،

______________________________

(1)- تفسير الميزان، ج 10، ص 136.

معارف قرآن، ج 3، ص: 59

عذاب آن قوم را در اثر تكذيب آيات الهى و بعثت پيامبران، متذكّر گرديده است؛ و بدين وسيله علاوه بر تسلّاى پيامبر، مشركان را تهديد نموده است.

در ادامه سوره، انسانها را بطور كلى به دو دسته اهل سعادت و اهل شقاوت تقسيم نموده و پايان كار هر گروه را مشخص كرده است.

از فرازهاى مهم اين سوره، دستور استقامت به پيامبر و يارانش، ترك ركون و تكيه بر ظالمان و اقامه نماز و صبر است.

در اواخر سوره نيز به اين سنت الهى اشاره كرده كه هلاكت امتها به خاطر ظلمى بوده كه مرتكب شده اند و خداوند هيچ گاه قومى را كه اهل صلاح باشند، بوسيله عذاب هلاك نمى گرداند.

خداوند رزّاق

«وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْارْضِ الّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسَتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فى كِتابٍ مُبينٍ» «1»

هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او با خداست، او قرار گاه و محل نقل و انتقالش را مى داند،

همه اينها در كتاب روشنى- لوح محفوظ علم خداوند- ثبت شده است.

كلمه «دابّه» به معناى هر موجودى است كه حركتى هر چند اندك داشته باشد؛ و تمام موجودات زنده و جنبندگان را شامل مى شود.

علامه طباطبايى در مورد مفهوم و مراد آيه مى گويد:

«كل جنبنده هايى كه در زمين هستند، رزقشان بر عهده خداى تعالى است- و هر گز بدون رزق نمى مانند- پس خداى تعالى دانا و باخبر از احوال آنهاست، هر جا كه باشند، اگر قرارگاهى معين داشته باشند، قرارگاهى كه هرگز از آن خارج نمى شوند مانند دريا براى ماهى و نظير صدف كه در گوشه اى از ته دريا زندگى مى كند، خداى تعالى رزقش را در همان دريا مى دهد؛ و اگر قرارگاه معينى نداشته باشند و هر جا كه هستند به عنوان موقّتند مانند مرغان هوا و مسافران دور شده از وطن، و يا آنجا كه هستند تا زمان معين

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 3، ص: 60

مى باشند و پس از مدتى بيرون مى آيند، مانند جنين در رحم مادر، خداى تعالى رزقشان را در همان جا مى دهد؛ و كوتاه سخن اينكه، خداى تعالى آگاه به حال هر جنبنده اى است كه در پهناى زمين، زندگى مى كند ... و معلوم است كه رزق، وقتى به روزى خوار مى رسد كه روزى دهنده آگاه به حاجت او و باخبر از وضع او و مطلع از محل زندگى او باشد، چه محل زندگى موقت و چه محل زندگى دائمى اش.» «1»

حق مردم بر خدا

اينكه فرمود: «عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» روزى هر جنبنده اى بر عهده خداست، دلالت مى كند كه خداوند روزى همه موجودات را تضمين كرده و يكى از اسماى حسناى الهى نيز «رزّاق» است. «2»

اين

اشكال وارد نيست كه چگونه مردم بر خدا حق دارند، زيرا خود پروردگار اين حق را به عهده گرفته، نه اينكه كسى از او طلبكار باشد. مثل اين كه مى فرمايد:

«كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» «3»

خدا رحمت را بر خود لازم كرده است.

و يا مى فرمايد:

«وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ» «4»

يارى مؤمنان، حقى است بر عهده ما.

تلاش براى كسب روزى

اشاره

آيا روزى هر كس از آغاز تا پايان عمر، تعيين شده وخواه ناخواه به او مى رسد، يا اينكه براى به دست آوردن روزى بايد تلاش كرد؟

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 220.

(2)- انَّ اللَّهَ هُو الرَّزاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتينِ (ذاريات (51)، آيه 58).

(3)- انعام (6)، آيه 12.

(4)- روم (30)، آيه 47.

معارف قرآن، ج 3، ص: 61

بعضى افراد بى اراده گمان مى كنند انسان نبايد براى كسب روزى كوشش كند، چرا كه روزى مقدّر است وبه هر حال به انسان مى رسد، و به اصطلاح هيچ دهان بازى بدون روزى نمى ماند!

اين چنين افراد به بيراهه رفته اند و فقط ظاهر بعضى آيات و روايات را گرفته اند، بدون آنكه مجموع آنها و رفتار و اعمال معصومان كه مبيّن دين هستند را مورد توجه قرار دهند.

معناى صحيح اين جمله شريفه «روزى هر جنبنده اى بر عهده خداست» اين است كه خداوند هم نيازمنديهاى همه موجودات را در جهان خلقت قرار داده و هم توان و وسيله به دست آوردن روزى را به همه موجودات عطا كرده و هم راه بدست آوردن را به آنها نمايانده است. هر موجودى آنچه نياز داشته باشد، در جهان خلقت مى يابد. البته كار و كوشش لازم است و معناى تقدير روزى هم همين است. سيره و روش معصومان، خود بهترين دليل بر اين است كه

انسان وظيفه دارد براى كسب روزى و استفاده از مواهب الهى اقدام كند و نشستن و دهان را باز كردن صحيح نيست و كسى كه قدرت كسب روزى دارد حق ندارد تنبلى پيشه كند و به خيال اينكه خداوند روزى هر موجودى را مى رساند، در گوشه اى به انتظار بنشيند. همچنانكه وقتى مى گوييم خداوند براى هر كس اجلى قرار داده است كه دير و زود نمى شود معنايش اين نيست كه كسى بگويد تا اجل نرسد، نمى ميرم، پس خودم را از پشت بام پائين مى اندازم. «1»

درسهايى از داستان حضرت هود (ع)

«وَ الى عادٍ اخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرُهُ انْ انْتُمْ الّا مُفْتَرُونَ يا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً انْ اجْرِىَ الّا عَلَى الَّذى فَطَرَنى افَلا تَعْقِلُونَ وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً الى قُوَّتِكُمْ وَ لاتَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ قالُوا يا هُودُ ما جِئْتَنا بِبَيِّنَةٍ وَ ما نَحْنُ بِتارِكى

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 9، ص 20- 22.

معارف قرآن، ج 3، ص: 62

الِهَتِنا عَنْ قَوْلِكَ وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ انْ نَقُولُ الَّا اعْتَريكَ بَعْضُ الِهَتِنا بِسُوءٍ، قالَ انّى اشْهِدُ اللَّهَ وَ اشْهَدُوا انّى بَرى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ مِنْ دُونِهِ فَكيدُونى جَميعاً ثُمَّ لاتُنْظِرُونِ انّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ اخِذٌ بِناصِيَتِها انَّ رَبّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ فَانْ تَوَلَّوْ فَقَدْ ابْلَغْتُكُمْ ما ارْسِلْتُ بِهِ الَيْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفُ رَبّى قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاتَضُرُّونَهُ شَيْئاً انَّ رَبّى عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ حَفيظٌ وَ لَمَّا جاءَ امْرُنا نَجَّيْنا هُوداً وَالَّذينَ امَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ نَجَّيْناهُمْ مِنْ عَذابٍ غَليظٍ» «1»

و بسوى عاد، برادرشان هود را

فرستاديم، (به آنها) گفت: اى قوم من، خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست، شما به خدا افترا مى بنديد. قوم من، من از شما اجر و مزدى بر ابلاغ رسالت نمى طلبم، اجر و مزد من بر كسى است كه مرا آفريده، آيا نمى انديشيد؟ اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش طلب كنيد. سپس بسوى او بازگرديد تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، و به نابكارى و عصيان، روى (از حق) برنتابيد. گفتند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده اى، ما با حرف تو خدايان خود را ترك نمى گوييم و به تو ايمان نداريم. ما فقط- درباره تو- مى گوييم تو به نفرين بعضى از خدايان ما دچار بيمارى روانى شده اى. (هود) گفت: من خدا را به شهادت مى طلبم شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه شريك- خدا- قرار مى دهيد بيزارم. شما با همه خدايانتان يكسره حيله كنيد و مرا مهلت ندهيد، چرا كه من بر اللَّه كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام، هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه خدا بر وى تسلّط دارد، پروردگار من بر صراط مستقيم است اگر روى گردانديد اين را بدانيد كه من پيام رسالت را به شما ابلاغ كردم، و خداوند گروه ديگرى را جانشين شما مى كند و شما كمترين ضررى به او نمى رسانيد. پروردگار من حافظ و نگهبان هر چيز است. و چون فرمان ما از راه سر رسيد، هود را با رحمت و مهربانى به همراهى ساير مؤمنان، نجات بخشيديم و از عذاب سخت و دشوارى كه دامن آنان را فرا گرفت، نجات داديم.

______________________________

(1)- هود

(12)، آيات 50- 58.

معارف قرآن، ج 3، ص: 63

در سوره هود- همان طور كه در گذشته گفتيم- سرگذشت دعوت پنج پيامبر بزرگ آمده است. آيات فوق به بيان رسالت هود پيامبر (ع) پرداخته است.

نخستين آيه، اشاره به نخستين دعوت هود دارد- كه نخستين دعوت تمام انبيا نيز هست- يعنى دعوت بسوى توحيد و نفى هرگونه شرك (يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما مِنْ الهٍ غَيْرُهُ).

توحيد از آن جهت محور دعوت تمام انبيا قرار گرفته كه همچون روحى در كالبد تمام معارف و احكام دين جريان دارد و حقيقت يگانه اى است كه همه معارف و احكام دين، شاخ و برگ آنند. در حقيقت توحيد اصل واحدى است كه وقتى تفصيل داده شود و شكافته گردد به صورت اين احكام و معارف در مى آيد و وقتى اين احكام و معارف را فشرده كنيم، به آن اصل واحد برمى گردد.

اصل توحيد، غرض واحدى است كه در هر موردى به تناسب، شكل خاص آن مورد را به خود مى گيرد. در يك مورد اصل دينى است، در موردى دستورالعمل اخلاقى و در موردى، حكم اخلاقى يا قضايى يا سياسى است ولى همه اين شاخه ها در همان راستاست وهر چه ريز شود و مفصّل گردد از آن راستا خارج نمى شود. توحيد در مقام اعتقاد به صورت اثبات اسما و صفات حسناى الهى است و در مقام اخلاق، آدمى را متخلّق به اخلاق كريمه اى همچون رضا، تسليم، صبر، شجاعت و ... مى سازد و در مرحله عمل او را وادار به انجام اعمال صالح و دورى از محرمات مى كند.

همه عقايد، اصول اخلاقى و احكام دين نشأت گرفته از اصل توحيد و دعوت كننده به سوى آن

است و هيچ عقيده، خُلق پاك و نيك و حكم عملى نيست كه با آن تعارض داشته باشد و به عبارت ديگر، توحيد لبّ و مغز همه عقايد، اخلاق و احكام دينى است. «1»

پاداش نخواستن براى تبليغ

اين خصيصه پيشوايان واقعى است كه اقدامشان فقط براى انجام وظيفه الهى است و براى اينكه بتوانند به دور از هر گونه اتهام و در نهايت آزادى، ابلاغ رسالت كنند و پيروانشان را از انحراف و كجروى بازدارند، خود را از وابستگى و نيازمندى به آنان دور

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 10، ص 200 و 204.

معارف قرآن، ج 3، ص: 64

مى دارند تا منحرفان نتوانند از راه تطميع، تهديد و تحت فشار قرار دادن و قطع كمكهاى مادى، آنان را از مسير رسالت جدا كنند. از طرف ديگر، اجر نخواستن براى ابلاغ رسالت و هدايت مردم، خود سبب مى شود كه آنان به پيامبران متمايل شوند و بر صدق و راستى آنان معتقد گردند؛ به همين دليل در آيات فوق و ديگر آيات قرآن، مى خوانيم كه پيامبران در طول دعوت خود، اعلام مى كردند كه انتظار پاداش از پيروانشان را ندارند.

بهره هاى دنيايى استغفار

در آيه 52 پيوند روشنى ميان مسائل معنوى و مادى برقرار ساخته و استغفار از گناه و بازگشت به سوى خدا را باعث نزول باران و مايه آبادانى، سرسبزى و اضافه شدن نيرويى بر نيروها معرفى مى كند.

از آيه مورد بحث استفاده مى شود كه ايمان به خدا و تقوا نه تنها از نيروى انسانها نمى كاهد، بلكه نيروهاى مادى را افزايش مى دهد و در سايه آن، انسانها قادر خواهند بود تا اجتماعى آباد، اقتصادى سالم و جامعه اى پرقدرت، آزاد و مستقل داشته باشند.

همچنين دلالت دارد كه علاوه بر علل مادّى، علل ديگرى نيز در جهان خلقت مؤثرند و وسعت و تنگى روزى، آسايش و رفاه وامنيت يا ناامنى، وحشت و فقر هم علل مادى دارد و هم علل

معنوى. همان طور كه اعراض از ياد خدا، ظلم و ستم و طغيانگرى سبب قطع رحمت خدا، تسلط اشرار و فساد مى گردد، استغفار، ايمان و تقوا نيز سبب گسترش بركات، نزول رحمت و رفاه و امنيت مى گردد. اين حقيقت، در بسيارى از آيات ديگر قرآن به چشم مى خورد، از جمله در سوره نوح آيه ده تا دوازده از زبان اين پيامبر بزرگ مى خوانيم:

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ انَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِامْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ انْهاراً»

به آنها گفتم از گناهان خود در پيشگاه پروردگارتان استغفار كنيد كه او آمرزنده است، تا باران آسمان را پشت سر هم بر شما فرو ريزد و شما را با اموال و فرزندان كمك بخشد و باغها و نهرهايى براى شما قرار دهد.

و در همين سوره، قرآن مجيد بعد از دعوت به توحيد مى فرمايد: از شرك و گناهان

معارف قرآن، ج 3، ص: 65

استغفار كنيد و به سوى خدا روآوريد تا شما را از متاع نيكو و زندگى گوارا بهره مند گرداند. «1»

عناد قوم عاد

كفار قوم عاد- مانند ساير كفار كه در برابر دعوت پيامبران، عناد و لجاجت به خرج مى دادند- در برابر هود پيامبر لجاجت به خرج داده، دعوت او را اجابت نكردند.

حضرت هود (ع) از مردمش دو چيز خواسته بود، ترك خدايان دروغين و روى آوردن به يكتاپرستى و ايمان آوردن به رسالت او. قوم عاد هر دو خواسته او را ردّ كردند. در مورد خواست اوّل گفتند: تو دليل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما دعوت تو را بپذيريم. «2» و درباره ايمان به وى گفتند: «وَ ما نَحْنُ لَكَ

بِمُؤمِنينَ» (و به تو ايمان نمى آوريم).

آنگاه براى اينكه هود (ع) را بطور كامل مأيوس كنند گفتند: بعضى از خدايان ما به تو آسيب رسانده اند و به خاطر بدگويى و توهين به آنها بلايى از قبيل نقصان عقل يا ديوانگى به سراغت آمده است!

استقامت هود (ع)

وقتى قوم عاد با عناد و لجاجت، پاسخ رد به دعوت هود دادند، او نيز پاسخى دندان شكن و محكم بدانان داد، و خدا را به شهادت طلبيده، خود آنان را نيز بر بيزاريش از بتها گواه گرفت. سپس به اين مطلب اشاره كرد كه اگر بتها قدرتى دارند، مرا از ميان بردارند؛ زيرا من آشكارا به جنگ آنان برخاسته ام و نه تنها كارى از آنها ساخته نيست بلكه شما نيز با اين جمعيت انبوهتان قادر بر چيزى نيستيد، براى اينكه من پشتيبانى دارم كه قدرتش فوق همه قدرتهاست.

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 3.

(2)- در اين مورد بايد گفت: نفى بت پرستى، دليل لازم ندارد، هر كس مختصر عقل و شعورى داشته باشد و خود را از تعصّب و پيروى كوركورانه برهاند، بخوبى صدق گفته هاى هود پيامبر را در مى يابد.

علاوه بر اين بدون شك، حضرت هود (همان گونه كه برنامه تمام پيامبران است) معجزه يا معجزاتى براى اثبات حقانيت خويش داشته است، ولى آنها به خاطر كبر و غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج، معجزات را انكار كردند و آنها را سحر شمردند (ر. ك تفسير برهان، ج 2، ص 223).

معارف قرآن، ج 3، ص: 66

رحمت نجات بخش

منظور از كلمه «امر» در جمله «وَ لَمَّا جاءَ امْرُنا همين كه امر ما آمد» نازل شدن عذاب است. و در ظاهر مراد از كلمه «بِرَحْمَةٍ مِنَّا» آن رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته است، نيست، بلكه منظور، رحمت خاص الهى است كه مخصوص بندگان مؤمن اوست و آنان را از غضب الهى و عذاب ريشه كن كننده، نجات مى دهد.

عمران و آبادى

اشاره

«وَ الى ثَمُودَ اخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَكُمْ مِنْ الهٍ غَيْرُهُ هُوَ انْشَأَكُمْ مِنَ الْارْضِ وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فيها، فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا الَيْهِ انَّ رَبّى قَريبٌ مُجيبٌ» «1»

و به سوى (قوم) ثمود برادرشان صالح را فرستاديم. به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، اوست كه شما را از زمين ايجادكرد و شما را درآن به آبادانى گماشت، پس، از او آمرزش بخواهيد و بسويش بازگرديد كه پروردگار من، نزديك و اجابت كننده (دعايتان) است.

«انشاء» به معناى ايجاد و تربيت چيزى است، و كلمه «عمارت» به معناى آن است كه زمين را از حال طبيعى اش به گونه اى برگردانند كه فوايدى كه مترتب بر آن است از آن استفاده شود و «استعمار» به معناى طلب عمارت است به اين معنا كه از انسان بخواهى زمين را آباد كند؛ بطورى كه آن بهره اى كه از زمين توقّع مى رود قابل برداشت باشد. «2»

خلقت زمين براى انسان

قرآن مجيد در آيات بسيارى يادآور مى شود كه خلقت زمين براى استفاده انسان است؛ چنانكه مى فرمايد:

«وَالْارْضَ وَضَعَها لِلْانامِ» «3»

(خدا) زمين را براى مردم قرار داد.

______________________________

(1)- هود (12)، آيه 61.

(2)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 461.

(3)- الرحمن (55)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 3، ص: 67

در نهايت، معيشت انسان در اين زمين مقدّر شده است؛ چون فرموده:

«وَ جَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقينَ» «1»

و ما براى شما و براى كسانى كه شما روزى دهنده آنها نيستيد، در زمين معيشت قرار داديم.

ضرورت آبادانى

از آنچه گفتيم روشن شد كه زمين براى عمران و آبادانى شايستگى كامل دارد، تنها نياز به نيرويى دارد كه استعداد آن را به فعليت برساند. از ين رو انسان مأمور مى شود كه در احياى آن بكوشد واين مأموريت علاوه بر زبان تكوين، با زبان تشريع و توسط پيامبران از جمله در آيه مورد بحث، بيان شده است: و انسان نيز بايد هم از عوامل مادى براى آبادانى زمين بهره گيرد و هم از عوامل معنوى همچون تقوا و استغفار كه در درس قبل توضيح داده شد.

بَقِيَّةُ اللَّه

اشاره

«بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ وَ ما انَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ» «2»

سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من نگهبان شما (و مأمور بر اجبار شما به ايمان) نيستم.

كلمه «بقيّة» به معناى باقى است و مراد از آن در اين آيه شريفه سودى است كه بعد از تمام شدن معامله براى فروشنده باقى مى ماند. تعبير به «بقية اللَّه» يا به خاطر آن است كه سود حلال- هر چند اندك باشد- چون به فرمان خداست «بقية اللَّه» خوانده شده است و يا اينكه تحصيل حلال، باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركتها مى شود. با توجه به توضيح بالا، معناى جمله «بَقِيَّهُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ» چنين مى شود: اگر به خداوند، ايمان داريد سود حلال كه بقيه اى است الهى و خداوند شما را از طريق فطرت بسوى آن هدايت مى كند، بهتر از مالى است كه از طريق كم فروشى و كم گذاردن در ميزان وكيل به دست مى آوريد. «3» اين آيه بقيه سفارش حضرت شعيب به قوم خويش است و در حقيقت

______________________________

(1)- حجر

(15)، آيه 20.

(2)- هود (11)، آيه 86.

(3)- ترجمه الميزان، ج 10، ص 544- 545.

معارف قرآن، ج 3، ص: 68

توضيح دستور اول اوست كه بدانها فرمود: پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد (و تمام دهيد) و بر اشياء مردم (براى پايين آوردن قيمت) عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد. «1»

نخستين سخن امام مهدى (ع) بعد از قيام

در پاره اى از تعبيرات، كلمه «بقية اللَّه» نام حضرت مهدى شمرده شده است كه اشاره به وجود پرفيض و صاحب فضيلت اوست كه ذخيره بزرگ الهى براى برافراشتن پرچم عدالت در جهان است.

امام محمّد باقر (ع) فرمود:

نخستين سخنى كه امام مهدى (ع) پس از قيام خود مى گويد، اين است:

«بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»

سپس مى گويد: منم بقيةاللَّه و حجت و خليفه او در ميان شما. آن گاه هيچ كس بر او سلام نمى كند مگر اينكه مى گويد:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللَّهِ فى ارْضِهِ» «2»

درود بر تو اى بقيه خدا در زمين.

فرمان استقامت به پيامبر و امّت

اشاره

«فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لاتَطْغَوْا انَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ» «3»

پس همان گونه كه فرمان يافتى استقامت كن، همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند (بايد استقامت كنند) و طغيان نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

دستورات مهم

اين آيه شامل دستورات مهمّى است از جمله:

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 85.

(2)- تفسير صافى، ج 1، ص 809، المكتبة الاسلامية.

(3)- هود (12)، آيه 112

معارف قرآن، ج 3، ص: 69

الف- استقامت و پايمردى در ديندارى و اجراى احكام خدا كه از امر «فَاسْتَقِمْ» استفاده مى شود.

ب- داشتن انگيزه الهى در استقامت، يعنى از سر اخلاص و براى جلب رضاى خدا بايد ثابت قدم بود و حق را آن چنان كه بايد ادا كرد. اين مطلب از عبارت «كَما امِرْتَ» استفاده مى شود. مى فرمايد آن چنان كه قبل از اين مأمور شده اى استقامت و پايدارى ورز.

آيه اى كه قبل از اين در مورد استقامت نازل شده عبارت است از:

«وَ انْ اقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً وَ لاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ» «1»

مخلصانه روى به سوى دين توحيد كن و از مشركان مباش.

ج- پيروان را به استقامت واداشتن، زيرا علاوه بر اين كه پيامبر را به استقامت امر كرده، فرموده: «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» و مؤمنان را نيز به استقامت وادار.

امروز نيز وظيفه ما مسلمانان به خصوص رهبران جامعه اسلامى، عمل به دستورات فوق است و بدون عمل به آنها، پيروزى بر خيل دشمنانى كه از هر سو ما را احاطه كرده اند، ممكن نيست.

تكليف سنگين

لحن شديد آيه بر كسى پوشيده نيست و پيداست كه هيچ اثرى از لطف و مهر در آن وجود ندارد. در آيات قبل از اين نيز، داستان تكان دهنده امّتهايى آمده بود كه به كيفر اعمالشان مؤاخذه شدند. نام بردن از خصوص پيامبر هم در عين اين كه تجليل از اوست، ولى تشديد خطاب در حق وى نيز مى باشد و گويا پيامبر با توجه به همين لحن و خطاب شديد فرموده

است: سوره هود مرا پير كرد. «2»

نقل كرده اند وقتى اين آيه نازل شد پيامبر فرمود: «شَمِّرُوا شَمِّرُوا، يعنى آستينها را بالا زنيد و مهياى استقامت شويد.» «3»

______________________________

(1)- يونس (10)، آيه 105.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 66.

(3)- الدّر المنثور، سيوطى، ج 3، ص 351، دارالمعرفه، بيروت.

معارف قرآن، ج 3، ص: 70

امام خمينى (ره) در مورد نگرانى پيامبر اكرم (ص) از استقامت يارانش مى فرمايد:

«پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلّم نگران بود راجع به اين كه آيا ملّتش استقامت مى كنند يا نه؟ تا آن حد كه در روايت است كه فرموده «شَيَّبَتْنى سُورَةُ هُودٍ» براى اين آيه اى كه آمده است كه «فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ». در عين حالى كه اين آيه در سوره ديگرى هم (سوره شورى) آمده لكن آن ذيل را ندارد، سوره هود كه اين ذيل را دارد فرموده است. اين به نظر مى رسد كه نگران بوده است از اين كه مبادا ملتش، امتش مبادا خداى نخواسته استقامت نكنند.» «1»

لزوم نهى از فساد

اشاره

«فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسادِ فِى الْارْضِ الّا قَليلًا مِمَّنْ انْجَيْنا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا ما اتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ» (هود، 116)

چرا از نسلهاى پيش از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند، مگر اندكى از آنها كه نجاتشان داديم و آنها كه ستم مى كردند مطيع لذتها شدند و گناهكار بودند (و نابود شدند).

«اولوا» به معناى صاحبان و «بقيه» به معناى باقيمانده است و بطور معمول، اين تعبير در لغت عرب به معناى «اولوا الفضل» صاحبان فضيلت و شخصيت است. «2»

تبيين يك اصل اساسى

اين آيه به يك اصل اساسى در جوامع انسانى اشاره دارد، و آن وجود گروهى انديشمند و متعهد در ميان جوامع است كه در برابر مفاسد ايستاده و مردم را از فساد در زمين نهى مى كنند و جامعه را در طريق اصلاح، هدايت و راهنمايى مى كنند. در همين راستا قرآن، دانشمندانى را كه در جامعه سمت رهبرى و هدايت مردم را دارند بيشتر مورد خطاب قرار داده و مؤاخذه مى كند كه چرا به تكليف خود كه هدايت عامه مردم و

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 19، ص 124.

(2)- تفسير نمونه، ج 9، ص 276.

معارف قرآن، ج 3، ص: 71

جلوگيرى از ارتكاب گناهان است، عمل نمى كنند. درباره علماى اديان گذشته مى فرمايد:

«لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْاحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْأِثْمَ وَ اكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ» «1»

چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود، آنان را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نكردند؟! چه زشت است عملى كه انجام مى دادند.

وجود دانشمندان مسؤول در جامعه، بسان گلبولهاى سفيد در بدن است، وظيفه گلبولهاى سفيد در بدن، مبارزه

با انواع ميكروبها است. بديهى است كه اگر روزى اين گلبولها بنا به عللى از بين بروند، بدن انسان چنان مورد تاخت و تاز ميكروبهاى كشنده قرار مى گيرد كه بسرعت، انواع بيماريها به او حمله ور شده، آن را از پاى درمى آورند.

جامعه انسانى نيز چنين است، اگر جامعه اى خالى از انديشمندان متعهد باشد و يا به اوامر و نواهى آنها وقعى گذاشته نشود و انسانها مطيع لذتهاى محض دنيايى گردند، ميكروبهاى فساد و انحراف با هجوم بى وقفه خود به پيكر اجتماع، آن را نابود خواهند كرد.

امنيت ناهيان از منكر

قرآن به اين حقيقت اشاره دارد كه اگر عده اى مرتكب گناه شدند و عده اى ديگر بى تفاوت نشستند، آنان نيز شريك جرم محسوب مى شوند و هنگام نزول عذاب، خشك و تر آنها با هم خواهند سوخت؛ ولى اگر عده اى نهى از منكر كنند، در موقع نزول بلا و عذاب، نجات خواهند يافت.

در آيه مورد بحث فرموده است: آن عده كم كه نهى از منكر مى كردند را نجات داديم و بقيه را كه مجرم بودند، به سزايشان رسانديم.

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 63.

معارف قرآن، ج 3، ص: 72

پرسش

1- آيا صحيح است بگوييم: «رساندن روزى موجودات بر خداوند لازم است»؟

2- آيا «برعهده خدا بودن روزى» به معناى ترك كار و كوشش است؟

3- اصل اوليه دعوت حضرت هود (ع) چه بوده است؟

4- قرآن، بهره هاى دنيايى استغفار را چه مى داند؟

5- سرنوشت قوم هود به كجا انجاميد؟

6- خداوند، آباد كردن زمين را وظيفه چه كسى مى داند؟

7- «بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ» چه معنايى دارد؟

8- امام باقر (ع) بقيّة اللَّه را چگونه تفسير كرده است؟

9- پيامهاى مهم آيه «فَاسْتَقِمْ كَما امِرْتَ» را بنويسيد.

10- نقش عالمان هر جامعه در جلوگيرى

از فساد و زشتيها را شرح دهيد.

معارف قرآن، ج 3، ص: 73

فصل چهارم: معارفى از سوره يوسف

اشاره

سوره يوسف دوازدهمين سوره قرآن، مكّى و داراى 111 آيه است.

غرض اين سوره، بيان ولايتى است كه خداوند نسبت به بنده اش دارد. آن بنده اى كه ايمان خود را خالص و دلش را از محبت او پركرده و جز بسوى او، به هيچ سوى ديگرى توجه نداشته باشد. آرى، خداوند خود عهده دار امور چنين بنده اى شده، او را به بهترين وجهى تربيت مى كند و راه نزديك شدنش را هموار و از جام محبت، سرشارش مى كند، آنچنان كه او را براى خود خالص مى سازد و به زندگى الهى خود زنده اش مى كند، هر چند اسباب ظاهرى همه در هلاكتش دست به دست هم داده باشند. او را بزرگ مى كند، هر چند حوادث او را خوار بخواهند. عزيزش مى كند و هر چند نوائب و ناملايمات روزگار او را بسوى ذلّت بكشاند و قدر منزلتش را منحط سازد.

خداوند اين غرض را در خلال بيان داستان يوسف (ع) تأمين نموده و در هيچ سوره اى از قرآن كريم، داستانى به مفصّلى داستان يوسف كه از اول تا آخر سوره باشد نيامده، بعلاوه در اين سوره غير از داستان يوسف، داستان ديگرى هم نيامده، و سوره اى است مخصوص به يوسف عليه السلام. «1»

فشرده مطالب سوره

خداوند يوسف را براى خود خالص كرده و به عزت خود عزيزش ساخته بود با اين

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 98- 99.

معارف قرآن، ج 3، ص: 74

كه همه اسباب بر ذلّت و خواريش اجتماع كرد و او را در مهلكه ها انداخت، و آن مهلكه ها را سبب رشد و بالندگى او قرار داد.

برادرانش بر او حسد بردند و او را در چاه دور افتاده اى افكندند، سپس به پول ناچيزى فروخته شد

و خريداران او را به مصر بردند و در آنجا به خانه سلطنت و عزت راه يافت. آن كس كه در آن خانه ملكه بود با وى بناى مراوده گذاشت و او را نزد عزيز مصر متهم ساخت و چيزى نگذشت كه خودش نزد زنان اعيان و اشراف مصر، اقرار به پاكى و برائت وى كرد. امّا پس از مدتى دوباره اتهام خود را دنبال نموده او را به زندان انداخت و همين امر و حوادث بعدى آن سبب شد كه يوسف مقرب درگاه عزيز مصر گردد؛ و به همين قياس تمامى حوادث تلخ وسيله ترقى او گشته، به نفع او تمام شد و همواره خدا او را از حالى به حالى تحول مى داد تا آنجا كه او را ملك و حكمت ارزانى داشته نعمت خود را بر او تمام نمود.

خداوند داستان آن جناب را از خوابى كه در كودكى در دامن پدر ديده بود آغاز نمود، رؤياى او از بشارتهاى غيبى بود كه بعدها عينيّت يافت و با تربيت الهى كه مخصوص يوسف بود او را كامل گردانيد. «1»

قرآن كه همه چيزش الگو و اسوه است، در لابه لاى اين داستان، عاليترين درسهاى عفت، خويشتن دارى، تقوا، ايمان و تسلط بر نفس را منعكس ساخته، آن چنان كه هر انسانى هنگام خواندنش تحت تأثير جذبه هاى نيرومندش قرار مى گيرد. اين داستان چنان كه مى دانيم درپاره اى از موارد به مسائل بسيار باريك عشقى منتهى مى گردد و قرآن بى آن كه آنها را درز بگيرد، و از كنار آن بگذرد تمام اين صحنه ها را باريزه كاريهايش طورى بيان مى كند كه كمترين احساس منفى و نامطلوب در شنونده ايجاد نمى گردد، در

متن تمام قضايا وارد مى شود امّا در همه جا اشعه نيرومندى از تقوا و پاكى، بحثها را احاطه كرده است.

______________________________

(1)- همان، ص 99.

معارف قرآن، ج 3، ص: 75

نيرنگ برادران

«وَ جاؤُوا عَلى قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ انْفُسُكُمْ امْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» «1»

و پيراهن او را با خون دروغين آوردند. يعقوب گفت: (چنين نيست) بلكه دلهاى شما كارى را به نظرتان نيكو نموده، صبر نيكو بايد و خداوند در برابر آنچه شما مى گوييد (مرا) ياور است.

وقتى حضرت يوسف، خواب خود را براى پدر نقل كرد، پدر او را از حكايت خواب براى برادران نهى نمود؛ چون انطباق خورشيد، ماه و يازده ستاره بر يعقوب، همسر و فرزندانش خيلى روشن بود و برادران اگر خواب را مى شنيدند، تكبر، نخوت و حسادتشان آنها را وادار مى كرد كه نقشه اى شوم بريزند و بين يوسف و پدر، حايل شوند و نگذارند يوسف (ع) به آن بشارت نايل گردد. «2»

خواب يوسف، دلالت بر آينده تابناك او داشت، آينده اى كه از جبين او هويدا بود و پدر نيز به او علاقه خاصى داشت. برادران بر محبوب بودن يوسف، حسد بردند و نقشه جدايى او و پدر را طرح كردند و سرانجام توافق نمودند كه او را در چاه اندازند. با اصرار از پدر اجازه گرفتند كه يوسف را با خود به صحرا برند و پس از آن كه او رابه چاه افكندند و شامگاهان گريان برگشتند، به پدر عرض كردند كه يوسف را گرگ دريده است و پيراهن خون آلود او را نيز به گواه آوردند. يعقوب (ع) با زيركى، دروغگويى آنان را دريافت و فرمود:

چنين كه

ادعا مى كنيد نيست، بلكه نفس شما عمل زشتى را برايتان نيكو جلوه داده و مرتكب گناهى شده ايد و من بايد صبر كنم.

يعقوب (ع) و صبر جميل

او يقين داشت كه يوسف، زنده است و برادران وى دروغ مى گويند، ولى راهى براى تحقيق نداشت، چون در چنين پيشامدهاى ناگوارى بايد به فرزندان متوسل شد، ولى در

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 17.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 105.

معارف قرآن، ج 3، ص: 76

اينجا مصيبت به دست خود فرزندان واقع شده بود. اگر مى خواست از ديگران كمك بگيرد به افشاى بيشتر فرزندان منجر مى شد و يعقوب چگونه آنها را طرد يا مجازات مى نمود. خلاصه، اينكه دراينجا تحمل و صبر، نيكوتر از سعى و كوشش براى يافتن يوسف بود چه اينكه اين طلب كردن، مفاسدى داشت. «1» از اين رو، صبر را برگزيد.

معناى صبر اين نيست كه انسان، خود را آماده هر مصيبتى نموده و صورت خود را براى سيلى زدن ديگران، آماده نمايد، يا مانند زمين مرده، زير دست و پاى ديگران بيفتد، مردم او را لگدكوب كنند و مانند سنگريزه مورد بازيچه قرار گيرد؛ بلكه انسان به حكم فطرت و شرع، موظّف به دفاع است و صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود، استقامت داشته باشد تا بتواند به هنگام مصيبت، شدت و سختى، كنترل نظام نفس را در دست گرفته و از جاده عقل و شرع، خارج نشود.

صابر كسى است كه در مصائب و سختيها، استقامت به خرج داده و از پا در نيايد و هجوم رنجها و سختيها او را نلغزاند و از جاده عدالت، خارج نكند. «2»

سيد مرتضى (رض)، مى فرمايد: صبرى جميل است كه به خاطر خدا باشد.

«3»

بنا به نقلى، امام باقر (ع) مى فرمايد: صبر جميل، صبرى است كه صابر، شكوه پيش خلق خدا نبرد. «4»

در مجمع البيان آمده، صبر جميل، صبرى است كه صابر نه شكوه پيش خلق برد و نه جزع و فزع نمايد. «5»

بايد توجه داشت كه شكوه به پيش خدا بردن و غم دل با وى گفتن و شكايت كردن، با صبر جميل منافات ندارد. آنچه كه ناپسند است اظهار جزع،، بى تابى و شكوه در نزد خلق است و به همين جهت در همين سوره از زبان حضرت يعقوب (ع) نقل مى كند كه

______________________________

(1)- از مفاسد تحقيق اين بود كه فرزندان، گناهى مرتكب شدند، ولى حياى از پدر آنها را وادار به كتمان كرده بود و اگر يعقوب پافشارى مى كرد آنها حيا را كنار گذاشته، بطور علنى مرتكب جرم بدتر كه قتل يوسف بود، مى شدند و ....

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 141.

(3)- مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 218، دار احياء التراث العربى.

(4)- ميزان الحكمه، ج 5، ص 268.

(5)- مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 218.

معارف قرآن، ج 3، ص: 77

گفت: «فقط شكوه و غم و اندوه را به پيشگاه خدا خواهم برد و از خدا چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد.» «1»

تصميم قاطع و سريع در برابر گناه

«وَ راوَدَتْهُ الَّتى هُوَ فى بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْابْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ انَّهُ رَبّى احْسَنَ مَثْواىَ انَّهُ لايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (يوسف، 23)

آن زنى كه يوسف در خانه وى بود ازاو تمناى كامجويى كرد و درها را محكم بست وگفت: بيا. «2» (يوسف) گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و منزلت مرا نيكو داشته و

ستمكاران، رستگار نمى شوند.

بازرگانان، يوسف را در معرض فروش گذاردند و عزيز او را خريد و چون در او وقار و بزرگى يافت و حسن و جمال او را ديد به همسرش سفارش كرد كه با او به ديده احترام بنگرد تا از او نفعى برده يا وى را به فرزندى برگزيند.

همسر عزيز، علاوه بر سفارش شوهرش، خود نيز آن كودك را به خاطر جمال بى نظير و كمال بى بديلش دوست مى داشت و در رسيدگى و اكرام او هيچ كوتاهى نمى كرد. كم كم يوسف رشد كرد و از مرحله كودكى به نوجوانى و سپس به جوانى پاگذاشت محبت همسر عزيز به يوسف، روز به روز بيشتر و به عشقى سوزان تبديل شد كه سراسر قلب او را پر كرد. وى براى رسيدن به مقصود خويش و رام كردن يوسف، از تمام وسائل و روشها استفاده كرد و با نهايت ملاطفت و اظهار محبت از يوسف دعوت كرد. تعبير «راوَدَ» از باب «مراوده» اشاره به همين مطلب دارد. مراوده يعنى با مدارا و ملايمت، چيزى را طلب كردن «3»: به هر حال، نقشه ها و ناز و كرشمه هاى او نتوانست در قلب يوسف جايى باز كند. يوسف، بنده مطيع و محبّ خدا بود. دل او جايگاه محبت الهى بود و جاى خالى براى محبوب ديگرى نداشت. او هميشه در خلوت با خداى خود

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 86.

(2)- «هَيْتَ لَكَ» اسم فعل و به معناى «بيا» است (ترجمه الميزان، ج 11، ص 161).

(3)- تفسير نمونه، ج 9، ص 336.

معارف قرآن، ج 3، ص: 78

در حال نجوا بود و هيچ توجهى به خواسته هاى همسر عزيز نداشت.

سرانجام، طاقت همسر عزيز سرآمد و نااميد

از همه حيله ها، طرح نهايى را ريخت.

يوسف را به خلوتگاهى در اندرون قصر كشاند و تمام درها را محكم بست. اينك يوسف، تنها در خلوتگاهى است كه هيچ كس نمى تواند وارد شود. از سوى ديگر همسر عزيز تاكنون از يوسف تمرّدى نديده و اطمينان دارد كه وى به دستورش گردن مى نهد؛ بدين خاطر با لحنى آمرانه گفت: هَيْتَ لَكَ (بيا) ولى با پاسخ قاطع و شكننده يوسف روبرو شد:

«پناه به خدا كه او ربّ من است و منزلت مرا نيكو داشته است.»

تصميم سريع

يوسف در اينجا «قاطعانه» و «سريع» تصميم مى گيرد و هيچ ترديد و دودلى به خود، راه نمى دهد. او به هيچ وجه اجازه نداد تصور ديگرى در ذهنش راه يابد. پس رواياتى كه بعضى از اهل تسنن نقل كرده اند مبنى بر اينكه يوسف (ع) تصميم بر گناه گرفت و يا تا حدى اقدام كرد و ... «1» با مقام والاى او سازگار نيست و آيه شريفه به بهترين وجه آن را مردود مى شمارد. بعلاوه به ما ياد مى دهد كه اگر زمينه گناه پيش آمد، بايد سريع و قاطع تصميم گرفت و با ترديد و دودلى اجازه حضور و وسوسه به شيطان نداد، چه اينكه به محض ترديد، شيطان وارد مى شود؛ با ورود شيطان، لحظه به لحظه امكان تصميم صحيح كمتر مى گردد.

جواب پر معنا

جواب حضرت يوسف حاوى نكات مهمى است از جمله:

الف- حكايت از توحيد خالص او دارد و نشان مى دهد كه در قلب او جز محبت خدا هيچ چيز ديگرى نبود. او نگفت من از عزيز مى ترسم يا از عذاب خدا مى ترسم يا اميد ثواب دارم. حتى نگفت «من» به خدا پناه مى برم بلكه گفت: «خدا پناهگاه است و بايد به او پناه برد». او جز خدا را نمى ديد.

ب- در ادامه فرمود: «او پروردگار من است» همان خدايى كه پناهگاه است، پروردگار

______________________________

(1)- بعضى از اين نقلها در ترجمه الميزان، ج 11، ص 176 آورده شده است كه نقل آنها را لازم ندانستيم.

معارف قرآن، ج 3، ص: 79

من است و من به بتان و خدايان دروغين اعتقاد ندارم. «1»

ج- بعد مى فرمايد: «منزلت مرا نيكو داشته است» اين جمله، حكايت از اعتقاد او به توحيد افعالى خداوند است. او تنها

خداوند را مؤثر مى داند و بقيه را اسبابى مى داند كه تأثير آنها فقط به اذن خداست و هيچ كدام مستقل نيستند. همسر عزيز از او به بهترين وجه پذيرايى كرده و شوهرش به او چنين دستور داده ولى يوسف آنها را واسطه مى داند و مى فرمايد كه خداوند مرا گرامى داشته و او بود كه شما را وا داشت تا مرا گرامى بداريد واوست كه متولّى امور من است و در شدايد هم بايد فقط به او پناه برد.

د- در پايان نيز خواسته همسر عزيز مصر را ظلم مى شمارد و مى فرمايد كه ظالمان رستگار نمى شوند و بايد به خدا پناه برد تا به يارى و عنايت او از ظلم مصون ماند. «2»

مصونيت مخلَصين

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْلا انْ رَا بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الُمخْلَصينَ» «3»

وى قصد يوسف كرد و يوسف هم اگر برهان پروردگار خويش نديده بود، قصد او كرده بود.

چنين شد (برهان را ديد) تا گناه و بدكارى را از او دوركنيم كه وى از بندگان خالص شده ما بود.

وقتى همسر عزيز، يوسف را به خلوتگاه برد، همه اسباب و شرايط به نفع او و براى دعوت يوسف و كشيدن او به منجلاب گناه، آماده بود.

«يوسف در آن روز در عنفوان جوانى و در بحبوحه غرور بوده و معمولًا در اين سنين، غريزه جنسى و شهوت به نهايت درجه جوش و خروش مى رسد. از سوى ديگر جوانى زيباروى بود بطورى كه عقل و دل هر بيننده اى را مدهوش مى كرد و عادتاً جمال و ملاحت، صاحبش را به سوى هوا و هوس سوق مى دهد. از سوى ديگر

در دربار، غرق در ناز و نعمت بود و اين نيز از اسبابى است كه هر كس را به هوسرانى وامى دارد.

______________________________

(1)- مردم مصر در آن زمان بت پرست بودند.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 165- 167.

(3)- يوسف (12)، آيه 24.

معارف قرآن، ج 3، ص: 80

معارف قرآن ج 3 119

همسر عزيز هم جوانى رعنا و داراى جمالى فوق العاده بوده، چون عادتاً حرم سلاطين و وزراى آنان در هر زمان، نخبه زيبارويان آن زمان است و بطور مسلّم وسائل آرايشى در اختيار داشته كه هر بيننده را خيره مى ساخته و چنين بانويى عاشق و شيداى چنين جوانى شده است. كسى به يوسف، دل بسته كه (طبيعتاً) صدها خرمن دل در دام زيبايى اوست.

گذشته از اينها سوابق بسيارى از محبت و احترام و پذيرايى نسبت به يوسف دارد و اين سوابق معمولًا كافى است كه وى را در برابر خواهشش خاضع كند.

از سوى ديگر وقتى چنين زيبارويى خودش پيشنهاد كند، بلكه متعرض شود، خويشتندارى دشوارتر است. او مدتهاست متعرض يوسف شده و نهايت درجه قدرت خود را در ربودن دل وى به كار برد، اصرار ورزيده، التماس كرده و با اين همه كشش، صبر كردن از طاقت بشر بيرون است. از سوى ديگراز ناحيه عزيز هم هيچ مانعى متصور نبود؛ زيرا عزيز هيچ گاه از دستورات همسرش سربر نتابيده و برخلاف سليقه و رأى او كارى نكرده و اصلًا يوسف را به او اختصاص داده و او را به تربيتش گماشته و اينك هر دو در يك قصر زيبا بسر مى برند كه خود يك انگيزه قوى است كه ساكنانش را بر عيش و شهوت وادارد.

در اين قصر

اطاقهاى تودرتو قرار دارد و داستان تعرض عزيزه در اطاقى اتفاق افتاده كه تا فضاى آزاد درهاى متعددى حايل است كه همه با طرح قبلى، محكم بسته شده و پرده ها از هر سو افتاده، حتى كوچكترين روزنه هم به بيرون نمانده و ديگر هيچ احتمال خطرى در ميان نيست. از سوى ديگر دست ردّ به سينه چنين بانويى زدن نيز خالى از اشكال نيست؛ چون او جاى عذر باقى نگذاشته، آنچه وسائل پرده پوشى تصور شود به كار برده است. علاوه بر اينها مخالطه يوسف با او براى يك بار نيست بلكه مخالطه امروزش كليد يك زندگى گواراى طولانى است. او مى توانست با برقرارى رابطه و معاشقه با عزيزه به بسيارى از آرزوها برسد. علاوه بر همه پرده پوشيها، به فرضى كه گوشه اى از ماجرا از پرده بيرون مى افتاد، براى عزيز تفسير و تأويل آن آسان بود، همچنانكه بعد از فاش شدن مراوده براى همسرش، آن را توجيه كرد و آب هم از آب تكان نخورد. بنابراين هيچ مانعى جلوگير نفس يوسف نبود مگر بينش توحيدى او يا به تعبير ديگر، محبت الهى كه

معارف قرآن، ج 3، ص: 81

قلب او را پر كرده و جايى خالى براى غير خدا باقى نگذاشته بود.» «1»

قصد گناه هم، هرگز

در آيه مورد بحث مى فرمايد: اگر يوسف هم برهان رب را نمى ديد، قصد زليخا مى كرد. از اين فراز آيه استفاده مى شود كه يوسف حتى تصميم بر گناه نگرفت و اگر برهان رب را نمى ديد، ممكن بود تصميم بگيرد، پس منظور از «سوء» در اين آيه، تصميم برگناه و ميل آن و منظور از «فحشاء» ارتكاب آن عمل زشت است و اين آيه تأييد كننده

مطلبى است كه در گذشته گفتيم كه يوسف (ع) به هيچ روى قصد گناه نيز نكرد و هيچ اقدامى براى ارتكاب ننمود كه خود، ردى است بر همه جعلياتى كه به ساحت مقدس اين پيامبر نسبت داده اند. علاوه بر اينها خدا، يعقوب (ع) و ديگران در مواضع متعددى بر نزاهت و پاكدامنى او گواهى داده اند. «2»

مخلَص بودن يعنى چه؟

گروهى از مردم، اطاعت و بندگى خدا را مى نمايند تا به وسيله عبادت، خود را از آتش دوزخ برهانند؛ يعنى ترس آنها را به بندگى وامى دارد و گروه دومى هستند كه به طمع رسيدن به بهشت و نعمتهاى آخرت، عبادت مى كنند، اما گروه سومى وجود دارند كه عبادتشان نه از ترس است و نه طمع، بلكه از آن جهت است كه خداوند را شايسته بندگى مى دانند و خداوند، محبوبشان است و آنها دوستدار اويند و عبادت و بندگى آنها از سر عشق و علاقه و محبت است. مخلَص واقعى، فقط گروه سوم هستند كه انگيزه آنها در عبادت و بندگى، تنها وصول به محبوب است و هيچ چيز ديگرى دخيل نيست. آنها قلبشان را جايگاه محبت خدا و آنچه كه خدا دوست بدارد قرار داده و راضى به رضاى خدا و خشمگين به خشم خدا هستند. همه موجودات عالم را نشانه هاى محبوب مى بينند و هر چه از جانب او برسد برايشان دوست داشتنى است. اين طايفه، همان متوكلين و تفويض كنندگان امر به خدا و راضيان به قضاى او و تسليم شدگان در برابر اوامر

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 169- 171.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 173.

معارف قرآن، ج 3، ص: 82

اويند. اينها خود را خالص كرده اند و تنها خدا

را خواسته اند؛ از اين رو، خداوند آنها را مخصوص و خالص براى خود گردانيده، آنها را مخلَص ناميده است (يعنى كسى كه خدا او را براى خودش خالص كرده است)، «1» و يوسف از زمره آنان بود.

برهان رب

وقتى بنده اى راه خلوص پوييد و به جايى رسيد كه جز خدا، كسى را نديد و فقط خداوند را مؤثر در جهان و مالك جهان يافت خدا نيز او را براى خود خالص مى كند و متولّى امور او مى گردد و در شدايد و گرفتاريها او را دستگيرى مى نمايد. در اينجا يوسفِ مخلَص در گرفتارى افتاده و خداوند او را يارى كرده و برهان خود را به او نمايانده تا فحشا از او دور گردد. علّامه طباطبايى در مورد برهان رب مى نويسد:

يقيناً آن برهانى كه يوسف از پروردگار خود ديد، نوعى از علم مكشوف و يقين مشهود و ديدنى است كه نفس آدمى با ديدن آن، چنان مطيع و تسليم مى شود كه ديگر به هيچ وجه ميل به معصيت نمى كند و از آيه شريفه، ظاهر مى شود كه ديدن برهان خدا، شأن همه بندگان مخلَص خداست و خداوند متعال هر سوء و فحشايى را از ايشان بر مى گرداند و درنتيجه مرتكب هيچ معصيتى نمى شوند. «2»

يوسف از دامان پاك خود به زندان مى رود

«قالَتْ فَذلِكُنَّ الَّذى لُمْتُنَّنى فيهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لِيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرينَ» «3»

[زليخا به زنان اشرافى گفت: اين همان است كه درباره او ملامتم كرديد. من از او كام خواستم ولى او خويشتندارى كرد. اگر آنچه به او فرمان مى دهم انجام ندهد، بطور قطع زندانى و خوار مى گردد.

وقتى قصه

عشق زليخا مشهور شد زنان اشراف به سرزنش او پرداختند كه از بنده خود،

______________________________

(1)- همان، ص 214 و 219 و ج 12، ص 244.

(2)- همان، ص 174- 175.

(3)- يوسف (12)، آيه 32.

معارف قرآن، ج 3، ص: 83

كام خواسته است. زليخا براى بستن دهان آنها نقشه ميهمان كردنشان را ريخت و در آن مهمانى وقتى آنها براى كندن پوست ميوه، كارد به دست گرفته بودند، دستور داد يوسف وارد مجلس شود. زنان اشراف وقتى يوسف را ديدند آن چنان محو جمال او شدند كه دست از ترنج نشناختند و به جاى ميوه، دستهاى خود را بريدند و همگى گفتند:

خدا منزّه است! اين شخص بشر نيست، اين فرشته اى بزرگوار است. «1»

در اينجا زليخا همه پرده پوشيها را كنار گذاشت و در جمع زنان اشرافى كه يوسف هم مى شنيد گفت:

اگر يوسف درخواست مرا اجابت نكند او را زندانى و خوار مى كنم.

زندانى شدن

پاكدامنى يوسف، سرانجام براى او مشكل آفريد و وقتى زليخا از تسليم او مأيوس شد، شوهر را وادار كرد براى سرپوش نهادن بر قضيه و احتمالًا تأديب و تسليم نمودن يوسف او را زندانى كند. ولى يوسف كه مى خواست دامان خويش را از گناه پاك نگهدارد، از زندان رفتن استقبال كرد و تنها ماندن در زندان را با تحمل سختى هاى آن برماندن در كاخ و آلوده شدن به هواهاى آنان ترجيح داد و فرمود:

«رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنى الَيْهِ» «2»

خدايا، زندان نزد من از آنچه اين زنان مرا بدان مى خوانند محبوب تر است.

برنامه ريزى اقتصادى

«قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُّمْ فَذَرُوهُ فى سُنْبُلِهِ الّا قَليلًا مِمَّا تَأْكُلُونَ ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ الّا قَليلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ ثُمَ

______________________________

(1)- مضمون آيات 30 و 31، سوره يوسف (12).

(2)- يوسف (12)، آيه 33.

معارف قرآن، ج 3، ص: 84

يَأْتى مِنْ بعد ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ» «1»

(يوسف (ع)) گفت: هفت سال پياپى كشت كنيد و هر چه درو كرديد، جز اندكى براى خوراكتان، درخوشه بگذاريد آن گاه پس از اين سالها هفت سال سخت بيايد كه آنچه براى آنها تهيه ديده ايد، مى خورند جز اندكى كه (براى تخم و كشت) حفظ مى كنيد و بعد از اين سالها سالى بيايد كه در آن، باران، نصيب مردم شود و در آن سال، مر، م عصاره (ميوه و دانه هاى روغنى را) بگيرند.

برخى رؤياها ناظر به امورى از شؤون زندگى است كه انسان نسبت به آن اهتمام دارد و معمولًا پادشاهان نسبت به شؤون مملكت و امور رعيت اهتمام مى ورزند. از اين رو رؤيايى كه يك

پادشاه ببيند، گاه در مصالح مردمش دخالت دارد. «2»

در رؤياى پادشاه مصر گويا او وظيفه خود را در قبال خشمى كه زمين در پيش دارد، در خواب ديده است و يوسف (ع) با علم خدادادش، برنامه ريزى اقتصادى دقيقى را از اين خواب استفاده كرد و به اطلاع او رساند. آرى يك حكومت، وظيفه دارد كه آمادگى مقابله با شرايط سخت و بحرانى را داشته باشد. حضرت يوسف برنامه زير را از خواب پادشاه استفاده كرد و به اطلاع او رساند.

هفت گاو چاق، نشانه هفت سال پرباران و خوب است كه بايد در آن سالها كشت و زرع فراوان صورت گيرد و هفت گاو لاغر علامت هفت سال قحطى است كه در پى آن مى آيد و اينكه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند نشان از اين است كه آنچه محصول سالهاى فراوانى است و ذخيره شده، در سالهاى قحطى مصرف مى شود جز اندكى كه براى بذر نگهدارى مى گردد؛ و اينكه هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك در خواب ديده تعبيرش اين است كه بايد محصول را در همان خوشه هاى خشك شده نگهدارى كنند تا از آفت در امان باشد و چون عدد گاوهاى چاق و لاغر هفت تا بود بعد از هفت سال قحطى، سال هشتم ديگر قحطى نيست و در آن سال باران و روييدنى به

______________________________

(1)- همان، آيات 47- 49.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 262.

معارف قرآن، ج 3، ص: 85

اندازه كافى و جود دارد.

ملاكهاى انتخاب مسؤولان

اشاره

«قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الْارْضِ انّى حَفيظٌ عَليمٌ» «1»

يوسف گفت: مرا به سرپرستى خزانه هاى سرزمين مصر بگمار؛ كه من نگهدارنده اى دانا هستم.

يوسف عليه السلام، با تعبير كردن

خواب پادشاه و بيان برنامه دقيق اقتصادى براى سالهاى قحطى آينده، مقام علمى خود را نشان داد و با درخواست تحقيق از زنان دربارى، عفّت و پاكدامنى خويش را ثابت كرد. با معلوم شدن بى گناهى يوسف و علم و كاردانى او، پادشاه او را از مقربان خود قرار داد و با فرمان «انَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ امينٌ» در حقيقت، فرمان وزارت و صدارت عظماى او را صادر كرد.

حضرت يوسف با توجه به اهميت مسائل اقتصادى در سالهاى آينده، از پادشاه مصر درخواست كرد كه وزارت خزانه دارى را به او محول كند و با قبول پادشاه، وزارت خزانه دارى به او واگذار شد.

پذيرفتن مسؤوليت

مقام طلبى، برترى جويى و تلاش براى رسيدن به پست و مقام در دنياى فانى، مناسب شأن مؤمن نيست. دنياطلبى، با ايمان سازگار نيست.

قرآن كريم مى فرمايد:

«آن خانه آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه در زمين جاه طلبى نكنند و فساد برنينگيزند.» «2»

امّا پذيرفتن مسؤوليت و به عهده گرفتن آن براى خدمت به خلق خدا، خود عبادت، بلكه از بالاترين عبادتهاست و نه تنها اعلام آمادگى كردن و پذيرفتن مسؤوليت براى اين هدف، بد نيست، بلكه خوب و در بعضى جاها واجب و لازم است.

حضرت يوسف، پيامبر و بنده مخلَص خداست و چون آينده خطرناك مصر را مى بيند و

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 55.

(2)- قصص (28)، آيه 83.

معارف قرآن، ج 3، ص: 86

وجود فردى كاردان، در اين پست براى عبور دادن مصر از دوره بحران برايش محرز مى شود از طرف ديگر خود را شايسته ترين فرد، براى پذيرفتن اين مسؤوليت و يا حداقل از شايسته ترينها مى داند، احساس وظيفه مى كند كه خود را معرفى نمايد. براى پذيرفتن آن مسؤوليت، اعلام

آمادگى مى كند و بدين صورت به ما درس مسؤوليت پذيرى مى دهد.

تعهّد و تخصص

ملاك پذيرفتن مسؤوليت را مى توان در دو جمله خلاصه كرد: يكى داشتن تعهد و پاى بندى به دين، انجام وظيفه و حفظ امانت- البته تعهدى به تناسب آن مسؤوليت- ديگرى تخصص و كاردانى در زمينه آن مسؤوليت. اگر دو ملاك اصلى تعهد و تخصص در واگذارى مسؤوليتها رعايت گردد، بهترين نتيجه حاصل خواهد شد. حضرت يوسف (ع) هنگام اعلام آمادگى به اين دو شرط اساسى اشاره كرده، مى فرمايد من هم امانت نگهدار، امين و متعهد و هم عالم، كاردان و متخصص هستم «انّى حَفيظٌ عَليمٌ» هر دو شرط لازم براى تصدى مسؤوليت را دارا هستم.

از اينكه حضرت يوسف (ع) در مقام معرفى خود، اول به تعهد و امين بودنش اشاره مى كند «انّى حَفيظٌ» و بعد به علم و تخصصش، معلوم مى شود كه تعهد برتخصص مقدم است و چنانچه در تعيين مسؤوليتها بين دو فرد، مردد شويم كه يكى متعهدتر بود و ديگرى كاردانتر، بايد اولى را انتخاب كرد.

خودستايى ممنوع

خودستايى در زمره اخلاق ناپسند است و اغلب از عجب و خودبينى سرچشمه مى گيرد، ولى بايد توجه داشت كه از خود تعريف كردن و تواناييها و كمالات خود را برشمردن، هميشه ناپسند نيست، بلكه در بعضى جاها لازم است كه انسان خود را معرفى كند. براى مثال در جايى كه احساس مسؤوليت كرده و خود را نامزد پستى نموده است و صلاحيتهاى خود را بيان مى كند يا جايى كه مظلوم واقع شده و حقش ضايع گرديده است و تا زمانى كه خود را معرفى نكند، حق وى معلوم نمى گردد.

معارف قرآن، ج 3، ص: 87

تعريفهايى كه امام على عليه السلام و ائمه از خود مى كردند، از اين جهت بود. آنها خود

را سزاوار و شايسته مقام امامت و رهبرى مى دانستند؛ امّا جامعه آنها را نمى شناخت، بدين جهت به آنها رونمى آورد. از اين رو، آنها خود را معرفى مى كردند تا طالبان هدايت، راه يابند و از چشمه فياض آنان سيراب شوند؛ گرچه بعضى كوردلان، اين تعريفها را حمل بر خودستايى و خودبينى مى كردند.

از امام صادق (ع) پرسيدند: آيا جايز است كه آدمى از خود تعريف كند؟ امام (ع) فرمود: در صورتى كه ناگزير شد جايز است، مگر نشنيده اى سخن يوسف (ع) را كه به پادشاه گفت: «مرا بر خزانه هاى مصر بگمار كه حافظ و عالم هستم». و همچنين سخن بنده صالح خدا، حضرت هود (ع) را كه گفت: من براى شما نصيحت كننده و امينم. «1»

نتيجه بخشى قطعى تقوا و صبر

اشاره

«قالُوا ءَانَّكَ لَانْتَ يُوسُفُ قالَ انَا يُوسُفُ وَ هذا اخى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا انَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لايُضيعُ اجْرَ الُمحْسِنينَ» «2»

برادران يوسف گفتند: آيا تو همان يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادرم مى باشد. خدا به ما منت نهاد، چه اينكه هركس تقوا پيشه كند و صبرورزد، خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند.

برادران براى بار سوم به حضور يوسف (ع) بار يافتند و گرفتارى و سختى زندگى خود را توضيح داده، از عزيز تقاضاى كمك كردند. يوسف پرسيد: آيا مى دانيد كه شما به گونه اى جاهلانه با يوسف و برادرش چه كرديد؟ اين سؤال آنها را به فكر انداخت كه عزيز چگونه از يوسف خبر دارد؟ نكند او يوسف باشد؟ پس با تعجب پرسيدند؟ آيا تو همان يوسفى؟ حضرت يوسف خود را معرفى كرد و راز نجات و پيشرفت خود رابيان نمود. او گفت كه سنت خداوند بر اين است كه اگر كسى

در گرفتاريها و امتحانات دوران زندگى تقوا بورزد و در راه بندگى، استقامت نمايد و صبورى كند، منّت، رحمت و گشايش خداوندى نصيب او مى شود. اين قانون عمومى خلقت و اراده تغييرناپذير

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 282.

(2)- يوسف (12)، آيه 90.

معارف قرآن، ج 3، ص: 88

خداوند مى باشد كه در جاى ديگر به اين تعبير بيان شده است:

«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» «1»

هر كس (در گرفتاريها) تقوا بورزد خداوند براى او راه نجات و خروج قرار مى دهد.

اين سخن يوسف تأييدى بر گفتار پدر بود كه هنگام فرستادن آنها فرمود كه از رَوْح و رحمت الهى مأيوس نباشيد كه يأس از رحمت الهى، مخصوص كافران است.

امروز نيز براى ما همين سنت الهى راه گشاست. ملتى كه تقوا و صبر پيشه كند، خدا رهائيش مى بخشد.

صبر و تقوا

در اينكه منظور از تقوا و صبر در اين آيه شريفه چيست؟ نظرات مختلفى داده شده است؛ ولى با توجه به داستان حضرت يوسف (ع) به نظر مى آيد كه منظور از تقوا اين است كه در تمام مراحل زندگى، خدا را مد نظر داشته باشد و از خشم و غضب او بترسد و آنچه دستور داده، انجام دهد و از آنچه نهى كرده اجتناب نمايد و خلاصه خود را به صفات بندگى بيارايد. منظور از صبر اين است كه در سختيهاى بندگى، استقامت ورزيده، صبر نمايد و مشكلات اين راه، او را به زانو در نياورد و از راه باز ندارد. يوسف خود، نمونه اين تقوا و صبر است ... رنج چاه و زحمت اسارت را مى پذيرد، در حرمسراى عزيز، پاكدامنى را پيشه مى كند و در مقابل خواهش نفس تسليم نمى شود،

رنج زندان او را شكست نمى دهد و در تمام اين مراحل، بر صراط بندگى، استوار مى ماند.

از اينكه در آخر آيه فرمود: «خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نمى كند» و در اول آيه نيز صحبت از تقوا و صبر بود، چنين برداشت مى شود كه متقيان صابر، همان نيكوكاران و احسان كنندگان هستند. «2»

______________________________

(1)- طلاق (65)، آيه 2.

(2)- روح المعانى، ج 13، ص 50.

معارف قرآن، ج 3، ص: 89

يادآورى منّت خدا

حضرت يوسف (ع) وقتى خود را به برادران شناساند، همانند بندگان طغيانگر خدا به تعريف از خود نپرداخت؛ شوكت و دولت را به خود نسبت نداد و آن را نتيجه و حاصل كاردانى و علم و درايت خود ندانست، بلكه فرمود:

خداوند بر من منت نهاد كه مرا از چاه، نجات داد و به من صبر و تقوا ارزانى داشت تا از بحرانهاى هلاكت بار و ضلالت آور، پاك و سالم بيرون آيم و مرا به اين مقام و موقعيت رساند و برادرم را به نزدم آورد. سپس حضرت يوسف (ع) به هدايت و دعوت آنان پرداخت كه راه رسيدن به سعادت، چنگ زدن به ريسمان الهى، تقوا ورزيدن و صبر كردن است.

عفو و گذشت يوسف (ع)

اشاره

«قالَ لاتَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُاللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ ارْحَمُ الرَّاحِمينَ» «1»

(يوسف) گفت: امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست (و من عفو كردم). خداوند شما را مى آمرزد كه او مهرباترين مهربانان است.

وقتى كه برادران، يوسف (ع) را شناختند، به ظلم و گناه خود اعتراف كردند. و از شرم، سر به زير انداختند و با ترس و دلهره تقاضاى عفو و گذشت كردند. حضرت يوسف (ع) فرمود: هيچ توبيخ و ملامتى بر شما نيست. شما از روى جهل مرتكب اين اعمال شديد و من شما را بخشيدم. بعد بزرگوارى را در حق آنها تمام كرد و فرمود كه نه تنها من بخشيدم بلكه خداوند نيز شما را مى بخشد؛ چون او ارحم الراحمين است.

اين كلام آخر يوسف، نشان دهنده نهايت بزرگوارى اوست، چه اينكه نه تنها از حق خود گذشت، حتى راضى نشد با آن مقام و موقعيت و رياست و قدرت، كوچكترين توبيخ و سرزنشى در

حق آنان روا دارد، بلكه از نظر حق خدا نيز به آنان اطمينان داد كه خداوند مى بخشد و حتى براى اثبات آن استدلال كرد كه خداوند ارحم الراحمين است. «2»

بعضى از مفسران احتمال داده اند كه جمله «خداوند شما را مى بخشد» دعا باشد نه

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 92.

(2)- تفسير نمونه، ج 10، ص 64.

معارف قرآن، ج 3، ص: 90

خبر؛ در اين صورت باز هم اين جمله دلالت بر نهايت عفو و گذشت و بزرگوارى يوسف (ع) دارد؛ زيرا علاوه بر اينكه خود با وجود قدرت و شوكت، آنها را مى بخشد، دست به دعا برمى دارد و از خداوند نيز مى خواهد كه آنها را ببخشد.

شكرانه پيروزى

يوسف از برادران خود ستمى بزرگ ديده بود، و الآن قدرت انتقام داشت. او عزيز مصر بود و برادران در پيشگاه او ذليل بودند، اما يوسف (ع) كه به ادب الهى تربيت شده بود، عفو وگذشت را شكرانه پيروزى قرار مى دهد و به ديگران درس گذشت و بزرگوارى مى آموزد.

نهايت بزرگوارى

حضرت يوسف (ع) برادران خود را بخشيد و اكرام كرد و سعى نمود كه خاطره اين گناه را از صفحه ذهن آنان بزدايد تا شرمگين نباشند. نقل شده است كه برادران يوسف به او پيام دادند كه تو هر صبح و شام ما را بر كنار سفره خود مى نشانى و ما از روى تو خجالت مى كشيم، چرا كه آن همه جسارت كرديم. يوسف (ع) براى اينكه كمترين احساس شرمندگى نكنند، بلكه وجود خود را بر سر سفره او خدمتى به او احساس كنند، جواب داد:

مردم تاكنون به چشم يك غلام زرخريد به من نگاه مى كردند و به يكديگر مى گفتند: «منزه است خدايى كه غلامى را كه به بيست درهم فروخته شده به اين مقام رسانده است». امّا الان كه شما آمده ايد و پرونده زندگى من براى اين مردم گشوده شده است، مى فهمند كه من غلام نبوده ام و از خاندان نبوت و از فرزندان ابراهيم خليل (ع) هستم و اين مايه افتخار و مباهات من است. «1»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 10، ص 5.

معارف قرآن، ج 3، ص: 91

پرسش

1- غرض سوره يوسف (ع) چيست؟

2- چرا يعقوب، يوسف را از تعريف خواب براى برادران خود نهى كرد؟

3- امام باقر (ع) صبر جميل را چگونه معنا مى كند؟

4- دو نكته كه از جواب يوسف (ع) در ردّ در خواست زليخا استفاده

مى شود، بنويسيد.

5- مخلَصين چه كسانى هستند؟

6- چند نكته مهم اقتصادى در تعبيرحضرت يوسف (ع) از خواب عزيز مصر را بنويسيد.

7- از پيشنهاد يوسف (ع) براى خزانه دارى مصر چه درسى مى گيريم؟

8- چرا يأس از رحمت الهى از بزرگترين گناهان كبيره است؟

9- با توجه به آيه 90 سوره يوسف (ع) منظور از صبر و تقوا چيست؟

10- عفو و گذشت يوسف (ع) نسبت به برادرانش چگونه بود؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 92

فصل پنجم: معارفى از سوره رعد

اشاره

سوره رعد، 43 آيه دارد و از سوره هاى مكى است و همانند ساير سوره هاى مكى به بيان نشانه هاى توحيد و اسرار آفرينش پرداخته است.

غرض اين سوره، بيان حقانيت قرآن مجيد است كه بر پيامبر نازل شده و معجزه و نشانه رسالت آن حضرت (ص) مى باشد. نام اين سوره از آيه سيزدهم آن گرفته شده كه از تسبيح رعد و برق و همه فرشتگان در پيشگاه خدا سخن گفته است.

فشرده مطالب سوره

ابتداى اين سوره به بيان نزول قرآن از طرف خدا بر پيامبرش مى پردازد. اين مضمون بطور مكرر در چند جاى ديگر اين سوره نيز مورد تأكيد قرار گرفته تا بفهماند نزول اين قرآن قطعاً از طرف خدا و براى اثبات رسالت آن حضرت مى باشد و شهادت خداوند بر اين مطلب را برترين دليل بر نبوت آن حضرت قلمداد نموده است.

پس از آن به نشانه هاى خدا در آفرينش پرداخته و برافراشتن آسمانها، تسخير خورشيد و ماه، گستردن زمين، بر افراشتن كوهها و خلقت گياهان و ميوه ها را ياد آورى نموده است.

در فرازى ديگر، مسأله علم خداوند به همه موجودات را مطرح نموده و او را عالم غيب و شهادت معرفى كرده است كه از همه سخنان بندگان در آشكارا و نهان و در روز و شب آگاه است.

سپس سنت پيروزى حق بر باطل را با تشبيهى زيبا بيان كرده است: حق را به آب

معارف قرآن، ج 3، ص: 93

رودخانه خروشانى كه آرام و قرار مى گيردو مى ماند تشبيه كرده و باطل را به كف روى آب كه بعداز مدت كمى فروكش كرده و از بين مى رود.

در لابه لاى اين سوره نيز به مناسبت

هاى مختلف به معارفى مانند موارد ذيل اشاره نموده است:

بستگى تغيير وضع جامعه به تغيير درونى افراد همان جامعه، تسبيح رعد و برق و همه فرشتگان در پيشگاه خدا، بى خاصيت بودن بتهاى ساخته و پرداخته دست بشر، سخن از معاد و زندگى نوين انسان، سجده همه مخلوقات براى خدا و آرامش انسان تنها در سايه ذكر خدا.

مؤثر حقيقى

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دوُنِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْ ءٍ الَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ الَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُالْكافِرينَ الَّا فى ضَلالٍ» «1»

دعوت حق از آن اوست، آنانى كه جز او را مى خوانند هيچ پاسخشان را نمى گويند، همانند كسى كه دو دست به سوى آب برد تا آب به دهان رساند ولى نتواند و دعاى كافران جز به گمراهى نسيت.

«دعا» يعنى جلب توجه كردن و كسى را خواندن تا به سوى دعا كننده توجه كند و مطلوب وى را برآورده سازد. با توجه به اين مفهوم، دعاى حقيقى در جايى است كه خوانده شده دعاى دعاكننده را بفهمد تا به سوى وى توجه كند و قدرت برآوردن حاجت او را هم داشته باشد؛ اما دعا كردن و خواستن كسى كه درك و شعور نداشته باشد يا توان برآوردن حاجت دعاكننده را ندارد، دعاى حقيقى نبوده و گمراهى است، گر چه صورت دعا داشته باشد. خداوند با توجه به اين مطلب مى فرمايد:

دعاى حقيقى تنها از آن خداست و اما ديگرانى كه غير خدا را مى خوانند، آن خوانده شده توان برآوردن حاجت دعا كنندگان را ندارند.

______________________________

(1)- رعد (13)، آيه 14.

معارف قرآن، ج 3، ص: 94

مثل جالب

خداوند مى فرمايد: كسى كه غير خدا را مى خواند مانند آن تشنه اى است كه از آب دور است و مى خواهد رفع تشنگى كند، ولى از اسباب و مقدمات سيراب شدن، هيچ يك را عملى نمى كند، جز اين كه دور از آب نشسته، نمايش آب برداشتن را در مى آورد در حالى كه اين كار او صورتى از آب آشاميدن است و به هيچ وجه او را سيراب نمى سازد،

همچنان كه تشنه بايد كنار آب بيايد و دستها را پر كرده، به لب رسانده و بنوشد تا سيراب گردد، اين فرد هم بايد به درگاه خداى شنونده قادر بيايد و او را بخواند تا دعايش اجابت شود وگرنه شكل دعا در آوردن، او را بى نياز نخواهد كرد.

البته مشركان و بت پرستان نيز در حقيقت، خداوند قادر، عالم، سميع و بصير را مى خوانند، نه اجسام بى جان را، ولى در يافتن خداوند واقعى راه را گم كرده و فكر مى كنند آن اجسام بى جان يا خدايان جاندارشان همچون اجنّه و ... خداى قادر سميع اند و در حقيقت، مرجع دعا (يعنى خداى عالم قادر) براى آنها گم شده است و دعايشان به سوى هدف حقيقى نيست. «وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ الَّا فى ضَلالٍ» دعاى كافران جز در گم گشتگى (مرجع و هدف) نيست. «1»

حق و باطل

«انْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ اوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ الَّلهُ اْلحَقَّ و الْباطِلَ فَامَّا الزَّبَذُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ امَّا ما يَنْفَعُ الَّناسَ فَيَمْكُثُ فِى الْارْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ الَّلهُ الْامْثالَ» «2»

خداوند ازآسمان آبى فرستاد واز هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد واز آنچه درآتش مى گدازند تا زيور و متاعى سازندنيزكفى بر سر آيد. خداى براى حق و باطل چنين مثل زند، اما كف به كنارى افتد ونابود شود وآنچه براى مردم سودمند است در زمين پايدار بماند. خدااين چنين مثل مى زند.

______________________________

(1)- همان، ص 437.

(2)- رعد (13)، آيه 17.

معارف قرآن، ج 3، ص: 95

آيه كريمه

مورد بحث، از آياتى است كه درباره طبيعت حق و باطل و سنّت خداى سبحان در خصوص حق و باطل بحث مى كند؛ همان سنّتى كه درباره آن فرموده است:

«وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْويلًا» «1» «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلًا» «2» از آنجا كه روش قرآن، به عنوان كتاب انسان سازى، متكى به مسائل عينى است، براى نزيك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن، به مثلهاى حسى جالب و زيبا اشاره مى كند. در اينجا نيز براى مجسم ساختن حق و باطل چنين مثل رسايى آورده است.

نشانه هاى حق و باطل

شناخت حق و باطل، گاهى چنان پيچيده و مشكل است كه بناچار بايد سراغ علائم و نشانه هاى آن رفت. قرآن در مَثَل بالا اين نشانه ها را چنين مطرح مى كند.

الف- حق براى بشر هميشه سودمند و لازم است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است؛ امّا باطل و پيروى از آن بى فايده و بيهوده است، همانند كفهاى روى آب، كه نه تشنه اى را سيراب مى كند و نه درختى را مى روياند، يا مانند كفهايى كه در كوره ذوب فلزات ظاهر مى شود، كه نمى توان از آن وسايل زينتى يا وسيله اى براى زندگى ساخت.

ب- باطل، مثل كف روى آب است و همان طور كه كف، بالا نشين، ولى توخالى و بى محتواست، مستكبر نيز بالانشين، پرباد و توخالى است، امّا حق همچون آب زلال، متواضع، كم سر و صدا، و پرمحتواست.

ج- حق، هميشه متّكى به خود است، اما باطل از آبروى حق، كمك مى گيرد.

باطل در لباسهاى گوناگون

يكى از ويژگيهاى باطل اين است كه هر چند روز به لباسى در مى آيد تا چهره او را نشناسند. آيه فوق اشاره ظريفى به اين مسأله دارد، آنجا كه مى گويد: كفها نه تنها بر روى آب ظاهر مى گردند، بلكه در هر كوره اى كه فلزات ذوب مى شوند، كفى آشكار مى شود.

______________________________

(1)- فاطر (35)، آيه 43.

(2)- احزاب (33)، آيه 62.

معارف قرآن، ج 3، ص: 96

به تعبير ديگر، حق وباطل همه جا وجود دارد، همان گونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب خود آشكار مى شود.

بنابراين، نبايد فريب تنوع صورتهاى باطل را بخوريم، بلكه بايد باطل را با صفات ويژه اش بشناسيم و آن را كنار بزنيم.

بقا در گرو سود رسانى

بقاى هر موجودى به ميزان سوددهى آن است. در آيه مورد بحث مى خوانيم:

«وَ امَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْارْضِ»

آنچه به مردم سود مى رساند، در زمين باقى و برقرار مى ماند.

بدين جهت مى بينيم آب كه مايه حيات است ماندنى و كفها كه سودى ندارند ازبين رفتنى است. به همين ترتيب انسانها، گروهها و مكتبها و غيره با ميزان سود خود حق حيات دارند.

باطل از بين رفتنى است

كلمه «جُفا» در جمله «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً» به معنى پرتاب شدن و به بيرون پريدن است، و اين بدان معناست كه كار باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد، و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى شود. از اين روست كه قرآن مى گويد:

«انَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» «1»

به درستى كه باطل از بين رفتنى است.

هميشگى بودن نبرد حق و باطل

ما از اين مثل قرآنى نتيجه مى گيريم كه مبارزه حق و باطل، هميشگى است؛ زيرا اين

______________________________

(1)- اسراء (17)، آيه 81.

معارف قرآن، ج 3، ص: 97

مثل، محدود به زمان و مكان معينى نمى باشد بلكه صحنه اى است كه هميشه در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسّم است.

بدين جهت، اين پيكار از ظهور آدم تا قيام مهدى موعود (عج) كه جهان و انسان به صورت يك جامعه ايده آل در خواهند آمد- ادامه خواهد داشت.

نشانه هاى اولواالالباب

اشاره

«افَمَنْ يَعْلَمُ انَّما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ اعْمى انَّما يَتَذَكَّرُ اولُواالْالْبابِ الَّذينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لايَنْقُضُونَ الْميثاقَ وَ الَّذينَ يَصِلُونَ ما امَرَ اللَّهُ بِهِ انْ يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ وَ الَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ اقامُوا الصَّلوةَ وَ انْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ اولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتِ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ ابائِهِمْ وَ ازْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» «1»

آيا كسى كه مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق مى باشد، همانند كسى است كه نابيناست؟ تنها صاحبان انديشه، متذكر مى شوند، آنان كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند، و آنها كه پيوندهايى را كه خدا به آن امر كرده است، برقرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قيامت) بيم دارند. و آنها كه به منظور طلب رضاى پروردگارشان شكيبايى مى كنند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان و آشكار، انفاق مى كنند و بدى را با نيكى از بين

مى برند، سراى آخرت خاص آنان است. بهشتهاى جاويدانى كه آنان و هر كدام از پدران و همسران و فرزندانشان كه صالح باشند، بدان وارد مى شوند. و فرشتگان از هر درى وارد مى گردند (و به آنها مى گويند:) درود بر شما براى آن صبرى كه كرديد، چه نيك است، عاقبت آن سراى.

در آيات مورد بحث، ترسيمى از برنامه هاى سازنده خردمندان و طرفداران حق، ارائه شده است و هشت نشانه براى آنان ذكر شده كه به ترتيب يادآور مى شويم:

______________________________

(1)- رعد (13)، آيات 24- 19.

معارف قرآن، ج 3، ص: 98

الف- وفاى به عهد و پيمان: منظور از عهد و ميثاق، آن عهدى است كه انسانها به زبان فطرت خود با پروردگار خود بسته اند تا او را به يگانگى پرستش كنند. اين عهد، همچنين شامل پيمانهاى شرعى مى شود كه انبيا و رسولان از مؤمنان گرفته اند كه از فرمان خدا سرنپيچند و دامن به گناه نيالايند، و طبيعى است وفا به پيمانهاى انسانها با يكديگر نيز در اين مجموعه مى گنجد؛ زيرا خداوند فرمان داده اين پيمانها هم محترم شمرده شود.

ب- حفظ پيوندها: منظور از اين پيوندها تمام مواردى است كه خدا خواسته بندگانش آنها را رعايت كنند و در حفظ آنها بكوشند و تعبيرى وسيعتر و جامعتر از اين جمله، در زمينه پيوندها نمى توان يافت، چرا كه شامل پيوند و ارتباط با خدا، پيامبران، امامان و ساير انسانها مى شود. «1»

علامه طباطبايى (ره) در تفسير اين جمله مى گويد:

مراد از آيه، تمام پيوندهايى مى باشد كه خدا، به آن امر كرده است و از مشهورترين مصاديق آن «صله رحم» و ارتباط با خويشاوندان است كه خدا به آن امر كرده و تأكيد فرموده است. در آنجا

مى فرمايد: «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذى تَساءَلُونَ بِهِ وَ الْارْحامَ» «2» از خدايى كه به نام او از يكديگر درخواست مى كنيد، بترسيد و درباه ارحام و خويشاوندان كوتاهى نكنيد. «3»

ج- خشيت از خدا: خشيت خوفى است كه توأم با تعظيم است و بيشتر اوقات از دانايى ناشى مى شود. «4» خردمندان از آنجا كه به عظمت حق تعالى پى برده اند، خشيت خدا در دلشان جاى گرفته است و از غير خدا خشيتى ندارند.

د- بيم از بدى حساب: منظور از «حساب بد»، سختگيرى و دقت زياد در حساب و عدم گذشت از خطاها و حرفهاى كوچك است. حديث زير تأييد كننده اين معناست.

______________________________

(1)- در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم كه در پاسخ شخصى كه از تفسير آيه «وَالَّذينَ يَصِلُونَ» پرسيده بود. فرمود: «نَزَلَتْ فى رَحِمِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ تَكُونُ فى قَرابَتِكَ» اين جمله درباره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى درباره بستگان تو نيز هست و در پايان حديث مى خوانيم كه امام فرمود: از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معين مى دانند. (تفسيرنمونه، ج 10، ص 6- 185).

(2)- نساء (4)، آيه 1.

(3)- الميزان، ج 11، ص 3- 342، انتشارات جامعه مدرسين.

(4)- المفردات، راغب اصفهانى، ص 149، دارالمعرفه.

معارف قرآن، ج 3، ص: 99

ه- استقامت و پايدارى براى خدا: پنجمين برنامه خردمندان، پايدارى و استقامت در اطاعت خدا، ترك گناه، جهاد و مبارزه با ظلم و فساد است.

از جمله «ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ» فهميده مى شود كه صبر بايد براى «جلب رضايت و خشنودى پروردگار» باشد. بنابراين، اگر انگيزه صبر، غير از اين باشد، بى ارزش است. به گفته بعضى از مفسران، گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا

مردم بگويند چقدر با استقامت است! وگاهى از ترس اينكه «نگويند چه آدم كم ظرفيتى است! و گاهى به خاطر اينكه دشمنانش شماتت نكنند و گاهى به خاطر اينكه مى داند بى تابى و جزع بيهوده است، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد و به يارى او برخيزند. هيچ يك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست.» «1»

و- اقامه نماز: چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام، پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بپردازد و به ياد عظمت او و مسؤوليتهاى خويش بيفتد و در پرتو نماز، غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشويد. آرى نماز چنين آثار و بركاتى دارد.

ز- انفاق آشكار و نهان: مقصود از انفاق در جمله «وَ انْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَ عَلانِيَةً» مطلق انفاق، اعم از واجب و غيرواجب است؛ زيرا اين آيه شريفه در مكّه نازل شده و در آن هنگام هنوز آيات مربوط به زكات واجب نازل نشده بود. «2» از قيد «سِرّاً وَ عَلانِيَةً» مى فهميم كه حق را بايد ادا كنيم؛ حال اگر احتمال مى دهيم كه علنى كردن انفاق، آفاتى از قبيل ريا، اهانت و آزار مستمند را به دنبال دارد، بصورت پنهانى انفاق كنيم و آنجا كه آشكار نمودن انفاق، مايه تشويق ديگران است، آشكار انفاق كنيم.

ح- دفع گناه به وسيله كار نيك: هشتمين ويژگى صاحبان خرد «دفع سيئات به وسيله حسنات است» و معناى جمله «وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» چنين است كه وقتى «اولوالباب» ناخواسته به گناهى آلوده مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكى اش از

بدى آن گناه بيشتر ويا معادل آن است و آثار بد آن را جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را به وسيله كار نيك جبران نمايند و يا به وسيله توبه، لكّه آن را بشويند، قرآن در اين باره مى فرمايد:

______________________________

(1)- تفسير الميزان، ج 10، ص 189.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 388.

معارف قرآن، ج 3، ص: 100

«انَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» «1»

حسنات، گناهان را از بين مى برد.

در روايت آمده است: «كسى كه توبه كند مانند كسى است كه گناه نكرده باشد». و اين فراز از آيه، شامل كسانى كه مورد ظلم قرار گيرند نيز مى شود. بطور مثال اگر كسى مورد ظلم قرار گيرد، ولى كسى را كه به او ظلم كرده است، عفو كند يا كسى كه مورد بى مهرى قرار گرفته، از مقابله به مثل صرف نظر كند و با حسن خلق و گشاده رويى برخورد كند، همه اينها مشمول «دفع سيئه به حسنه» قرار مى گيرد. «2»

عاقبت خردمندان

سرانجام و جايگاه خردمندان و طرفداران حق، باغهاى جاويدان بهشت است كه هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران، همسران و فرزندان آنها، در صورتى كه آنها نيز صالح باشند، و اين در حقيقت براى تكميل نعمتهاى الهى است تا هيچ كمبودى حتى از نظر دورى افراد مورد علاقه خود نداشته باشند.

آرامش در پرتو ياد خدا

اشاره

«الَّذينَ امَنُوا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ الا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد، 28)

آنان كه ايمان آورده اند و دلهايشان با ياد خدا آرام مى گيرد، بدانيد كه تنها با ياد خداست كه دلها آرامش مى يابد.

اقسام ذكر

در يك تقسيم ذكر را به دو نوع زبانى و قلبى تقسيم كرده اند. ذكر زبانى، همان مدح و توصيف زبانى است مانند گفتن اللَّه اكبر، الحمدللَّه و ....

امّا ذكر قلبى، آن است كه انسان با تمام وجود، متوجه خدا باشد و او را در نهان و آشكار،

______________________________

(1)- هود (11)، آيه 114.

(2)- ترجمه الميزان، ج 11، ص 471.

معارف قرآن، ج 3، ص: 101

حاضر و ناظر بداند و در انجام اعمال خود رضاى او را مورد توجه قرار داده و از انجام اعمالى كه مورد رضايت خدا نيست پرهيز نمايد. ذكر قلبى داراى اهميت بيشترى است.

رسول خدا (ص) در ضمن وصاياى خود به امام على (ع) فرمود:

«و در هر حال به ياد خدا باش و ياد خدا (تنها) سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لااله الا اللَّه و اللَّه اكبر نيست؛ بلكه ياد خدا آن است كه (شخص) هنگام روبروشدن با حرام، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.» «1»

فوايد ذكر

در آيات و روايات، فوايد زيادى براى ذكر، بيان شده است كه به تعدادى از آنها اشاره مى شود:

الف- جلب توجه خدا: يكى از بهترين نتايج ذكر اين است كه خداوند نيز بنده اش را ياد مى كند؛ چنانكه قرآن فرموده است:

«اذْكُرُونى اذْكُرْكُمْ» «2»

مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.

منظور از ياد كردن خدا از بنده اش، توجه خاص خدا به بنده و مقرّب كردن او نزد خودش مى باشد.

ب- زنده و نورانى شدن قلبها: قلب هم حيات و مرگ دارد. حيات و شادابى قلب به ياد خداست و مرگ و خمودى او در فراموشى خدا. امام على (ع) فرمود:

«مَنْ ذَكَرَ اللَّهُ سُبْحانَهُ، احْيا قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ وَ لُبَّهُ» «3»

كسى كه خداى

سبحان را ياد كند، (خداوند نيز) قلبش را زنده مى كند و عقل و خرد او را نور مى بخشد.

ج- ايجاد خوف و خشيت در دلها: انسان مؤمن با ياد خدا، عظمت خدا در دلش

______________________________

(1)- سفينة البحار، ج 1، ص 484، كتابخانه سنائى.

(2)- بقره (2)، آيه 152.

(3)- ميزان الحكمه، ج 3، ص 417.

معارف قرآن، ج 3، ص: 102

تجلّى نموده وسبب خوف و خشيت او از خدا مى گردد.

قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اذا ذُكِرَاللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ...» «1»

مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده مى شود، دلهايشان ترسان مى گردد.

د- آرامش روانى: ياد خدا به عنوان منبع قدرت و كسى كه مى تواند در همه مشكلات انسان را يارى كرده و از خطرات و سختيها برهاند، انسان را در آرامش فرو برده و از اضطرابها و نگرانى ها كه از بزرگترين بلاهاى زندگى بشرى است، نجات مى دهد. از طرفى ياد خدا و اعتقاد به او انسان را از بى هدفى و پوچ بودن زندگى رهايى بخشيده و ديد انسان را درباره مسائل زندگى خود و جهان پيرامونش روشن و اميدوار مى كند؛ چنانكه در آيه مورد بحث بدان تصريح شده است.

در ابتداى آيه، كلمه «الا» آمده است. كلمه الا به منزله هشدارى است كه ما با الفاظ و عباراتى چون توجه، بيان مى كنيم و مقصودما اين است كه در شنوندگان، انگيزه ايجاد كنيم تا هر چه بيشتر به سخن ما گوش دهند و اهميت موضوع را دريابند. علاوه بر آن، مقدم داشتن «بذكر اللَّه» نشانه انحصار مى باشد؛ يعنى تنها راه رسيدن به آرامش و اطمينان همين ذكر خداست و بس.

ه- مصونيت از گناه: ذكر خدا سلاح دفاعى قوى اى است كه

شرّ شيطان را از انسان دفع مى كند.

«انَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَاذاهُمْ مُبْصِرُونَ» «2» پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه هاى شيطان شوند، به ياد (خدا) مى افتند و ناگهان بينامى شوند.

مصداق كامل ذكر

يكى از مصاديق كامل ذكر، نماز است؛ زيرا نماز، علاوه بر اين كه ذكر زبانى است،

______________________________

(1)- انفال (8)، آيه 2.

(2)- اعراف (7)، آيه 201.

معارف قرآن، ج 3، ص: 103

خود يك مصداق طاعت خداست و ذكر عملى محسوب مى گردد. خداوند متعال در ضمن اولين دستورات خود به حضرت موسى (ع) پس از مبعوث نمودن او به نبوت، مى فرمايد كه نماز را براى ياد من به پادار. «1»

و نيز در بيان صفات مردان الهى پس از ذكر خدا، نماز را به عنوان بهترين مصداق ذكر برمى شمارد:

«رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ اقامِ الصَّلاةِ وَ ايتاءِ الزَّكاةِ» «2»

مردانى كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.

همچنين از نماز جمعه به عنوان ذكراللَّه ياد شده است. «3»

پى آمدهاى اعراض از ذكر خدا

الف- تنگى معيشت و كورى دل: يكى از اثرات اعراض و روگرداندن از ياد خدا تنگى معيشت است. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَانَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ اعْمى «4»

و هر كس از ياد من روى گرداند زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت؛ و روز قيامت، او را نابينا محشور مى كنيم!»

دليل اين كه دورى از ياد خدا، سبب تنگى معيشت مى شود اين است: كسى كه خدا را فراموش كند و با او قطع رابطه نمايد، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه وى به آن دل بندد و آن را مطلوب يگانه خود قرار دهد. در نتيجه همه كوششهاى خود را منحصر در آن كند و فقط به اصلاح زندگى دنيايى اش بپردازد، و روز به روز آن را توسعه بيشترى داده، به

تمتع از آن سرگرم شود و اين معيشت، او را آرام نمى كند، چه كم باشد و چه زياد براى

______________________________

(1)- طه (20)، آيه 14.

(2)- نور (24)، آيه 37.

(3)- جمعه (62)، آيه 9.

(4)- طه (20)، آيه 125.

معارف قرآن، ج 3، ص: 104

اين كه هر چه از آن به دست آورد به آن حد قانع نگشته و به آن راضى نمى شود و دائماً چشم به اضافه تر از آن مى دوزد، بدون اين كه اين حرص و تشنگى اش بجايى منتهى شود، پس چنين كسى دائماً در فقر و تنگدستى بسر مى برد و هميشه دلش علاقه مند به چيزى است كه ندارد صرف نظر از غم و اندوه و اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ و بيمارى دارد؛ و صرف نظر از اضطرابى كه از شر حسودان و كيد دشمنان دارد، پس او على الدوام در ميان آرزوهاى برآورده نشده و ترس از فراق آنچه برآورده شده به سر مى برد. «1»

ب- همنشينى با شيطان: قرآن در اين زمينه فرموده است:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» «2»

و هر كس از ياد خدا رو گردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم كه همواره قرين اوست!

ج- قساوت قلب: چون دورى از ياد خدا انسان را در عالم ماده فرو مى برد، چشم دل انسان را از ديدن حقايق عوالم بالا محروم مى كند و با نرسيدن آب زلال معرفت به قلب، قلب انسان دورى كننده از ذكر خدا چنان سفت و سخت مى گردد كه هيچ چيزى در آن اثر نكرده و روى به هدايت نمى آورد.

چنانكه خداوند به موسى مى فرمايد:

«فَانَّ نِسْيانى يُقْسِ الْقُلُوبَ» «3»

(اى

موسى) به درستى كه فراموشى ياد من، قلبها را سخت مى گرداند.

معجزات پيامبران

اشاره

«وَ لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ جَعَلْنا لَهُمْ ازْواجاً وَ ذُرِّيَّةً وَ ما كانَ لِرَسوُلٍ أَنْ يَأْتِىَ بِايَةٍ الَّا بِاذْنِ اللَّهِ، لِكُلِّ اجَلٍ كِتابٌ» «4»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 314.

(2)- طه (20)، آيه 125.

(3)- ميزان الحكمه، ج 3، ص 432.

(4)- رعد (13)، آيه 38.

معارف قرآن، ج 3، ص: 105

پيش از تو نيز پيامبرانى را فرستاديم كه همسران و فرزندانى داشتند و هيچ پيامبرى حق نداشت جز با اجازه خدا معجزه اى بياورد كه براى هر اجلى كتابى است.

سنت خداوند بر اين قرار گرفته كه انبياء، از جنس بشر و داراى زن و فرزندانى باشند، اما انسانهايى برگزيده و شايسته ابلاغ رسالت باشند.

از طرف ديگر پيامبران براى اثبات رسالت خود بايد معجزه اى ارائه دهند؛ ولى در آوردن معجزه مستقل نيستند. آنان به اذن خدا قدرت ارائه معجزه دارند؛ بنابراين هر معجزه اى كه از آنان خواسته شود تا اراده الهى تعلق نگيرد، اجابت نمى شود. در واقع پيامبران مظهر قدرت الهى در ارائه معجزاتند.

ردّ معجزات پيشنهادى

پيامبران براى نشان دادن صدق ادعاى خود، معجزه ارائه مى دادند، چون بسيارى از مردم در حدى نيستند كه بتوانند با ادله عقلى، نبوت پيامبرى را بپذيرند و نياز به معجزات محسوس دارند تا از راه حس به حقانيت دعوت آن پيامبران پى ببرند. امّا در اين بين، عده اى طلب معجزه از پيامبران را وسيله اى براى ايمان نياوردن خود قرار داده بودند و همواره معجزات رنگارنگ و متنوعى از پيامبران مى خواستند، آنها در اين درخواست خود به دنبال دو هدف بودند؛ زيرا با خود مى گفتند اگر پيامبران به معجزات درخواستى ما كه اكثراً همراه با درخواستهاى مادى همانند آوردن گنج و مانند آن بود، پاسخ

مثبت دادند، ما از آن مواهب مادى استفاده كرده و ايمان هم نخواهيم آورد و اگر آنان نتوانند به درخواستهاى ما پاسخ مثبت دهند، بهانه اى مى شود براى ايمان نياوردن و تبليغات ما بر ضد پيامبران، پس آنها هدفشان هدايت طلبى و آشكار شدن حق نبود بلكه به دنبال منافع مادى خود و بى ارزش ساختن اعتبار و قداست معجزه بودند.

پيامبران الهى در مقابل اين درخواست معجزات (كه به آنها معجزات پيشنهادى يا اقتراحى گفته مى شود) تسليم نشده و ابراز مى داشتند كه ما تنها بشرى همانند شما هستيم و معجزات و آيات تنها در دست خداست و ما وظيفه انذار شما را به عهده داريم. «1»

______________________________

(1)- مانند آيه 50 از سوره عنكبوت (29).

معارف قرآن، ج 3، ص: 106

آياتى از قرآن به اين درخواستهاى غير اصولى اشاره دارد. آيات زير از اين نوع هستند:

«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ اْلَارْضِ يَنْبُوعاً اوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ وَ فَتُفَجِّرَ اْلَانْهارَ خِللَها تَفْجيراً اوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً اوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلًا اوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبى هَلْ كُنْتُ الَّا بَشَراً رَسُولًا» «1»

و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد، و نهرها در لابه لاى آن جارى كنى، يا قطعات (سنگهاى) آسمان را- آن چنان كه مى پندارى- بر سر ما فرود آرى، يا خداوند و فرشتگان را در برابر

ما بياورى يا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد؛ يا به آسمان بالا روى، حتّى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آن كه نامه انى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم؛ بگو: منزه است پروردگارم (از اين كارهاى بيهوده)! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!

هماهنگى قوانين با زمان

جمله «لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ پاسخ به كسانى است كه مى گويند چرا احكامى از تورات و انجيل دگرگون شده است، مگر نه اين است كه اينها همه كتابهاى آسمانى است كه از طرف خداوند نازل شده است؟ مگر خدا فرمان خود را نقض مى كند؟ اين آيه در مقام جواب مى گويد: براى هر زمانى حكم و قانونى مقرر شده است؛ چرا كه بشريت با زندگى متحول و رو به تكامل خود، نياز به برنامه هاى متفاوتى دارد كه مطابق با زمان خود باشد.

بداء

اشاره

«يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِّتُ وَ عِنْدَهُ امُّ الْكِتابِ» «2»

______________________________

(1)- اسرا (17)، آيات 90- 93.

(2)- رعد (13)، آيه 39.

معارف قرآن، ج 3، ص: 107

خداوند هر چه را بخواهد، محو مى كند و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و امُّ الْكِتابِ (اصل

همه كتابها) نزد اوست.

مقدرات خداوند بر دو گونه است:

الف- مقدرات ثابت: كه بدون ترديد واقع مى شود و تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

اين مقدرات در «ام الكتاب» يا «لوح محفوظ» ثبت است و هيچكس را جز خداوند بر آن احاطه نيست؛ مگر به اذن خدا.

ب- مقدرات قابل تغيير: كه خداوند آنها را تابع شرايط و مصالح قرار داده و ممكن است با حصول آن شروط حاصل شود يا با حاصل شدن شرايط ديگر، تقدير ديگرى واقع گردد. اين تقديرات در «لوح محو و اثبات» ثبت شده و بندگانى به اذن خداوند بر آن اطلاع مى يابند. البته مآل و مرجع اين لوح، همان لوح محفوظ و تغييرات محو و اثباتى در اين لوح به مقتضاى لوح محفوظ است، و به همين جهت لوح محفوظ را «ام الكتاب» ناميده اند.

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه

چنين نيست كه اگر خداوند تقديرى مقرّر فرمود، ديگر نتواند آن را تغيير دهد. او فاعل اختياردارى است كه آنچه بخواهد مى كند «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ .

البته همچنانكه خودش فرموده افعال او گزاف نيست و بر حسب مصالح و مفاسد واقعى است.

حضرت على (ع) پيرامون تفسير اين آيه ازرسول خدا (ص) پرسش كرد؛ آن حضرت فرمود:

ديدگانت را با تفسير آن روشن مى كنم و ديدگان امتم را كه بعد از من مى آيند با تفسير آن روشن مى سازم، و آن اين است كه صدقه در صورتى كه با شرايطش انجام شود و احسان به پدر و مادر و به طور كلى كار نيك كردن، شقاوت را به سعادت مبدل نموده، عمر را طولانى و از پيشامدهاى بد جلوگيرى مى كند. «1»

پاسخ پيامبر اكرم (ص) اشاره به همه مقدرات قابل تغيير است كه گاهى بعضى اعمال سبب تغيير آنها مى گردد.

______________________________

(1)- الدر المنثور، سيوطى، ج 4، ص 66، چاپ بيروت.

معارف قرآن، ج 3، ص: 108

ديدگاه شيعه

شيعه به استناد آيه فوق، معتقد به «بداء» است و عده اى از علماى اهل تسنن به علت نداشتن آگاهى صحيح از اين عقيده، آن را باطل دانسته اند، از اين رو در يك نگاه كوتاه به بررسى مسأله بداء مى پردازيم.

وقتى كسى عزم بر انجام كارى كند و بعد بر او معلوم گردد كه انجام آن فعل مطابق مصلحت نيست و پشيمان شود، اصطلاحاً گفته مى شود براى او «بداء» حاصل شده است.

بداء در مورد خداى تعالى به معنى فوق صحيح نيست بلكه به معناى آشكار كردن و نماياندن است. بدين صورت كه خداوند تقديرى مشروط، معين فرموده و در لوح محو و اثبات، ثبت شده است. بعد با توجه به حاصل

نشدن آن شرط، آن تقدير محو و حكم و تقدير ديگرى ثبت مى شود؛ ولى علم و قضاى خدا ترديد بردار نيست و در لوح محفوظ ثبت است و اگر كسى بر لوح محو و اثبات به اذن خدا اطلاع پيدا كند، مقدراتى مى بيند و از وقوع آنها خبر مى دهد. بعد ممكن است بعضى از آنها به خاطر حاصل نشدن شرايط لازم، واقع نشود و در اينجا بر ما روشن مى گردد كه تقديرى كه ما منتظر آن بوديم از مقدرات حتمى خداوند نبوده و قضاى ترديد ناپذير حق بر آن تعلق نگرفته است. اين معناى «بداء» است.

به عنوان مثال در مورد قوم يونس (ع)، خداوند خبر داد كه آنان را سه روز ديگر هلاك خواهد كرد. حضرت يونس از بين آنان رفت و طليعه عذاب پديدار شد. با پديدار شدن عذاب، آنان توبه كردند و توبه شان پذيرفته شد و عذاب از آنان دفع گرديد. در اينجا، به اصطلاح بداء حاصل شد. يعنى خداوند براى ما آشكار كرد كه مقدر و قضاى حتمى در مورد آنان نجات بود و آنچه قبلًا اطلاع داده شده بود تقدير مشروط بود كه حاصل نشد. نسخ احكام نيز نوعى بداء است چون وقتى خداوند حكمى را نسخ مى كند در واقع آشكار مى كند كه مصلحت حكم اول كه به نظر دائمى مى آمد تا اينجا بود و الآن مصلحت از بين رفته و شرايط تغيير كرده و حكم جديد لازم است. اين در لوح محفوظ از همان اول ثبت شده بود و تغيير قضايى براى خداوند حاصل نشده است. البته بداى در احكام را اصطلاحاً نسخ مى گويند. «1»

______________________________

(1)- با استفاده از شرح اصول

كافى، مولى صالح مازندرانى، ج 4، ص 311 به بعد، پاورقى آقاى شعرانى و تفسير نمونه، ج 10، ص 245.

معارف قرآن، ج 3، ص: 109

پاسخ به اهل سنت

اينك در پاسخ به اشكال اهل سنت در مورد اعتقاد شيعه به بدا بايد گفت، اگر اشكال آنان از اين جهت است كه معناى بدا، پشيمان شدن و تغيير اراده خداست، قطعاً شيعه نيز بدا به معناى تغيير عقيده و پشيمان شدن را در مورد خداوند رد مى كند «1» ولى اگر آنان مى خواهند با وجود هرگونه تغيير و تبديل در مقدرات مخالفت كنند بايد گفت كه اين مطلب علاوه بر مخالفت با روايات منقوله از خود اهل سنت «2»، جايى براى تفسير وتوجيه منطقى براى نمازها و دعاى آنها باز نمى گذارد. زيرا با اعتقاد به قطعيت همه مقدّرات، دعا كردن و درخواست چيزى كه در تقدير نوشته شده است بى مورد و غلط مى باشد.

______________________________

(1)- عقايد الاماميه، محمد رضا مظفر، ص 45، انتشارات بزرگ اسلامى.

(2)- ر. ك: الدر المنثور، ج 4، ص 661؛ و صحيح بخارى، ج 2، ص 259.

معارف قرآن، ج 3، ص: 110

پرسش

1- «مؤثر حقيقى» در كارها كيست؟ توضيح دهيد.

2- نشانه هاى حق و باطل را بيان نماييد.

3- خداوند براى روشن كردن فرق ميان حق و باطل، چه مثلى مى زند؟

4- چهار نشانه از نشانه هاى خردمندان را ذكر كنيد.

5- بيم از بدى حساب به چه معناست؟

6- انواع ذكر را توضيح دهيد.

7- آيا پيامبران هر معجزه اى كه از آنان خواسته مى شد، مى توانستند بياورند؟

8- جمله «لِكُلِّ اجَلٍ كِتابٌ» به چه حقيقتى اشاره دارد؟

9- «بداء» در فرهنگ شيعه به چه معناست؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 111

فصل ششم: معارفى از سوره ابراهيم

اشاره

سوره «ابراهيم» كه در مكه نازل شده و داراى 52 آيه مى باشد، مجموعه اى است از مبدأ و معاد، پندها، موعظه ها و سرگذشتهاى عبرت انگيز اقوام پيشين چون قوم عاد و ثمود.

بخشى از اين سوره چنانكه از

نامش پيداست درباره حضرت ابراهيم (ع) است. اين سوره با هدايت، آغاز و با انذار، پايان مى پذيرد و بيانگر تبليغ آميخته به تهديد است.

فشرده مطالب سوره

ابتدا به بيان فلسفه نزول قرآن پرداخته و آن را هدايت مردم از ظلمت به سوى نور معرفى نموده است و در ضمن آن، كافرانى را كه از اين هدايت پيروى نكرده و تنها به حيات دنيا چسبيده اند، مورد نكوهش و تهديد قرار داده است.

تبيين اين سنت الهى كه خداوند هر پيامبرى را به زبان قوم خود مبعوث نموده است، مبعوث شدن موسى (ع) براى هدايت مردم از ظلمات به نور، يادآورى ايام اللَّه و داستان قوم نوح عاد و ثمود نيز از جمله مطالبى است كه اين سوره به آنها اشاره كرده است.

سپس بحثهاى كافران با پيامبران الهى را در زمينه دعوت به توحيد، نقل نموده و كافران را از سرانجام سختى كه در انتظار آنان است با خبر ساخته و برخى از عذابهاى جهنم را به آنان گوشزد نموده است.

در ادامه مباحث سوره به نزاع بين مستضعفان كافر و مستكبران در قيامت اشاره كرده و ناتوانى مستكبران در كمك به مستضعفان كافر را يادآور شده است. در اين قسمت همچنين خاطر نشان ساخته كه شيطان نيز در قيامت از دوستان و اطاعت كنندگان خود

معارف قرآن، ج 3، ص: 112

در دنيا بيزارى جسته و خود آنان را مقصّر در پيروى از خود مى داند.

خداوند در اين سوره، ايمان آوردن و پيروى از حق را به درخت پاكيزه اى كه داراى ريشه هاى محكم و ميوه هاى فراوانى است تشبيه كرده و كفر و عقايد ناصحيح را به درخت ناپاكى كه ريشه هاى پابرجا نداشته (و ثمرى

نيز نمى رساند) تشبيه نموده است.

دعاهاى حضرت ابراهيم (ع) پس از بناى كعبه و اسكان دادن زن و فرزندش در آن سرزمين مبنى بر تقاضاى امنيت سرزمين مكّه، دورى فرزندانش از پرستش بت ها و ... از ديگر مضامين اين سوره شريف است.

البته در جاهاى مختلف اين سوره همانند ديگر سوره هاى مكى اشاراتى به بحثهاى مبدأ و معاد نموده است و در آخرين آيه، باز هدف از نزول قرآن را اتمام حجت و انذار مردم و شناخت خدا معرفى كرده است.

دنيا پرستى

اشاره

«الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيوةَ الدُّنْيا عَلَى الْاخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً اولئِكَ فى ضَلالٍ بَعيدٍ» «1»

آنان كه زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند (مردم را) از راهِ خدا باز مى دارند؛ و مى خواهند راه حق را منحرف ساند؛ آنها در گمراهى دورى هستند.

رابطه انسان با دنيا و آخرت از سه حال خارج نيست:

الف- اختيار دنيا و ترك آخرت.

ب- برگزيدن جهان آخرت به عنوان مقصد نهايى و قرار دادن دنيا به عنوان مقدمه آخرت.

ج- برگزيدن آخرت و ترك دنيا به تمام معنا.

حالت سوم بدون شك محال است، علاوه بر آن ترك دنيا به طور كلى موجب اختلال امور اخروى شده، باعث مى شود كه انسان آخرت را با آخرت جويى ترك كند؛ زيرا رسيدن به آخرت تنها از راه عمل در اين جهان امكان پذير است. پس به ناچار كسى كه

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 3.

معارف قرآن، ج 3، ص: 113

آخرت را مى خواهد بايد دنيا را نيز به عنوان مقدمه برگزيند وليكن كسى كه تنها دنيا را اختيار كند و آن را هدف قرار داده و مقصد و مقصود خويش بداند، نتيجه اش اين است كه آخرت را بكلى رها كند؛ زيرا

آخرت فقط به عنوان هدف بايد پذيرفته شود و مقدمه دنيا نيست كه دنيا خواه، مجبور باشد آن را به عنوان مقدمه بپذيرد.

بنابراين انسان در ارتباط با دنيا و آخرت دو راه بيشتر ندارد. يكى ترجيح آخرت بر دنيا و پذيرفتن آخرت به عنوان مقصد نهايى و استفاده از دنيا به عنوان پل و مقدمه و ديگرى ترجيح دنيا بر آخرت و پذيرفتن دنيا به عنوان مقصد و غايت و در نتيجه انكار آخرت. «1»

از نظر قرآن، راه نخست مورد قبول و راه دوم محكوم است.

پيامدهاى دنياپرستى

دنياپرستى به معنايى كه گفتيم، پيامدهاى ناگوارى دارد كه قرآن در اين آيه به برخى از آنها اشاره مى كند.

الف- انكار جهان آخرت: كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح داد و هدف و غايتش دنيا شد ناگزير از آخرت اعراض مى كند و در نهايت آن را انكار مى نمايد. «2»

ب- مانع راه خدا: آنان كه دنيا را مقصد نهايى خود مى دانند، علاوه بر اينكه خودشان تابع آيين الهى نمى شوند، ديگران را نيز از بندگى خدا و ورود به راه مستقيم بازمى دارند «وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ».

ج- كژى جويى: آنان نه خود رهرو حقند و نه ديگران را رهرو حق مى خواهند. بدين جهت بدنبال يافتن اعوجاج و كجى در دين خدا هستند و سعى دارند با افزودن خرافات و تحريفها به اين هدف برسند.

د- گمراهى عميق: چنين كسانى در نتيجه دنيا هدفى خود، آنچنان در گمراهى فرو رفته اند كه بازگشتشان به راه حق امكان ناپذير مى نمايد.

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 12، ص 17- 16.

(2)- همان، ص 17.

معارف قرآن، ج 3، ص: 114

اصل هم زبانى در دعوت انبيا

اشاره

«وَ ما ارْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ الّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» «1»

هيچ پيامبرى را جز به زبان مردمش نفرستاديم تا بتواند پيام خدا را برايشان بيان كند. پس خدا هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند و او مقتدر و حكيم است.

در اين آيه شريفه مى فرمايد: «هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان قومش» دراينكه منظور از «قوم» در اين آيه چيست؟ دو نظر وجود دارد:

الف- منظور قومى است كه براى هدايت آنها برانگيخته شده است.

ب- منظور

قومى است كه در بين آنها به دنيا آمده و رشد و نمو نموده و به زبان آنها سخن مى گويد.

البته هر دو نظريه بالا در اين مطلب مشتركند كه پيامبر بايد، همزبان قومى باشد كه براى هدايت آنها مبعوث شده است و اما غالب پيامبران براى هدايت همان قومى فرستاده شده اند كه در بين آنها متولد شده و رشد و نمو نموده اند و بعضى از پيامبران هم كه براى هدايت اقوام ديگر برانگيخته شده اند، قبل از بعثت با آن قوم رابطه داشتنه و زبان آنها را ياد گرفته و همچون فردى از آن قوم شده اند. پس صحيحتر اين است كه منظور از قوم را همان افرادى بدانيم كه پيامبر براى هدايت آنها مبعوث شده است. «2»

و اما چرا بايد هرپيامبر به زبان قوم خود آشنايى داشته باشد و به آن زبان سخن بگويد؟

پيامبر براى هدايت آن قوم فرستاده شده و وظيفه اش ابلاغ و تبيين پيام الهى است و چنانچه با زبان آن مردم آشنا نباشد، نمى تواند اين وظيفه را به خوبى انجام دهد و رسالت نيز ادا نخواهد شد. مترجم هر قدر هم كه متبحّر باشد، اما باز هم نمى تواند پيام را بطور كامل برساند. پس همچنانكه پيامبر بايد مثل ديگر افراد باشد بايد به زبان همان مردمى كه براى هدايتشان مبعوث شده است نيز سخن بگويد.

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 4.

(2)- ر. ك؛ روح المعانى، ج 13، ص 184 و ترجمه الميزان، ج 12، ص 19.

معارف قرآن، ج 3، ص: 115

اما پيامبر اسلام و ديگر پيامبران اولوالعزم كه براى هدايت جهانيان فرستاده شده اند، آيا بايد به همه زبانها تكلم كنند و آيا قرآن بايد به همه زبانها باشد؟

در جواب

بايد گفت كه پيامبران اولوالعزم گرچه پيامشان جهانى و همگانى بوده است ولى هر كدام در يك قوم مشخص مبعوث شده و بيشتر وقت خود را صرف دعوت آنان كرده اند. مثلًا رسول خدا در بين قوم عرب مبعوث شد و بيشتر مخاطبان آن حضرت، عرب بودند؛ همچنانكه حضرت ابراهيم دربين سريانيان و حضرت موسى در بين عبرانيان مبعوث شد. پس هر پيامبر به زبان قومى كه در بين آنان مبعوث شد تكلّم كرد و حقايق را بيان نمود تا بتواند رسالت خود را به خوبى انجام دهد.

البته در اينكه قرآن به عنوان كتاب وحى به زبان عربى نازل شد، جهات ديگرى هم لحاظ شده بود از جمله اينكه اگر قرآن به زبان عربى نازل نمى شد عربهاى متعصب آن زمان ايمان نمى آوردند؛ ولى اقوام ديگر داراى چنين تعصبى نبودند و پيام هدايت قرآن را با اينكه به زبان آنان نبود گوش دادند و پذيرفتند. ديگر اينكه زبانهاى غير عربى توان تحمل معارف بلند قرآنى را نداشت و زبان عربى به خاطر فصاحت و بلاغت فوق العاده از چنين ظرفيتى در حد بالايى برخوردار بود.

زبان شناسى

دومين نظريه اى كه در مورد «همزبانى» پيامبر با «مردم» ارائه شده است دانستن «زبان عصر و نسل» است؛ بدين معنا كه خداوند پيامبران را متناسب با زمينه هاى ذهنى جامعه خود آنان برانگيخته و همچنين همزبان با مردم عصر خويش مبعوث كرده است؛ زيرا شناخت عنصر زمان و همزبانى با آن جزو جوهر تبليغ راستين است و نزديك شدن به نسل و تفاهم داشتن با آنان و مجهّز بودن به شناخت زمان و مسائل عصر از عنصر لازم و ضرورى يك رهبر است و

همزبانى رهبر با مردم، منحصر به زبان مادرى نيست، بلكه زبان زندگى و زمانى، زبان ايدئولوژيكى و سياسى و زبان فكرى و فرهنگى رهبر و مبلّغ با مردم بايد يكى باشد. «1» چنانكه پيامبر اكرم (ص) فرمود:

______________________________

(1)- «شيخ آقا بزرگ» محمد رضا حكيمى، ص 244، اقتباس.

معارف قرآن، ج 3، ص: 116

«انَّا مَعاشِرَ الْانْبِياءِ امِرْنا انْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» «1»

ما پيامبران، مأموريم كه با مردم به اندازه توانايى عقلشان، سخن بگوييم.

پيامبران در مقام تعليم و تربيت همه را يكسان نمى ديدند، بلكه با هر گروهى به قدر ظرفيت و استعداد خود آنها برخورد مى كردند و اين يكى از اصول اوليه تربيت و تعليم است.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

«زمانى كه حضرت موسى مبعوث شد، سِحر غلبه داشت، خداوند معجزه اى به او داد كه هيچ ساحرى نمى توانست همانند آن را ارائه دهد و بدان وسيله سحر آنان را باطل ساخت و حجت را بر آنان تمام نمود؛ همچنانكه حضرت عيسى در زمانى مبعوث شد كه مرضها فراوان بود و مردم محتاج طب بودند (و علم طب پيشرفت داشت) حضرت عيسى از جانب خداوند چنان معجزه اى ارائه داد كه هيچ طبيبى قادر نبود و با زنده كردن مردگان و شفا دادن بيماران جذامى و پيسى به اذن خدا حجت را بر آنان تمام كرد و وقتى پيامبر اسلام به رسالت مبعوث شد، ادبيات عرب و خطبه و سخن گويى در اوج بود و خداوند كتابى حاوى مواعظ و احكام بر رسولش نازل كرد كه بدان وسليه حجت را بر آنان تمام كرد.» «2»

هدايت و گمراهى

اگر پيامبرى با زبان گروهى مبعوث شود وتمام معارف الهى را به زبان ساده و گويا و

به مقتضاى عصر و نسل، تبيين نمايد و براى مردم جاى هيچ عذر و بهانه اى نماند، آيا باز هم مردم گمراه مى شوند يا همه آنان به هدايت لازم مى رسند؟ آخر آيه كه مى فرمايد: «فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ» پاسخى به اين سؤال است، يعنى گمراهى و هدايت مردم تنها به عوامل خارجى بستگى ندارد تا مردم با تبيين حقايق و ابلاغ پيامبران، از گمراهى رها شوند و به نور هدايت راه يابند؛ بلكه سرنوشت آنان با عوامل درونى ذاتى، گره خورده است. بايد حصار باطن را بشكنند و خود را تسليم كنند. مادامى كه قلب خود را تسليم نكرده اند، خداوند نيز آنان را هدايت نمى كند. پس خواست بشر بايد با اراده خداوند

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 1، ص 85.

(2)- بحارالانوار، ج 11، ص 70.

معارف قرآن، ج 3، ص: 117

هماهنگ شود؛ زيرا او هر كه را بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد هدايت مى كند.

البته لازم به تذكر است كه خداوند هدايت همه افراد بشر را خواهان است و به همين جهت پيامبران را براى هدايت آنان فرستاده و به همه آنان عقل داده است. در اين مرحله هيچ تفاوتى بين افراد بشر نيست. پيامبران آيات خدا را هم بر مؤمنان مى خواندند و هم بر كافران. اما در مرحله بعد هدايت و دستگيرى خاص الهى فقط شامل كسانى مى شود كه شايستگى و زمينه دارند و با قبول هدايت در مرحله پيش اين زمينه را پديد آورده اند.

آياتى همچون «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى انْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ» «1» ناظر به مرحله هدايت عمومى است، كه همه افراد را در برمى گيرد و قرآن براى هدايت همه انسانها

آمده است.

اما هدايت خاص و دستگيرى و راه بردن، شامل كسانى مى شود كه به نداى قرآن گوش فرا دهند و خداوند فقط چنين كسانى را دستگيرى مى كند و كسانى كه گوش خود را فروبندند در طريق گمراهى رها مى نمايد «فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدى مَنْ يَشاءُ».

ايام اللَّه

اشاره

«وَ لَقَدْ ارْسَلْنا مُوسى بِاياتِنا انْ اخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِايَّامِ اللَّهِ انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» «2»

موسى را با آيات خود فرستاديم كه قوم خود را از تاريكى به روشنايى بيرون آر، و روزهاى خدا را به يادشان بياور، كه در اين يادآورى براى هر شكيباى شكورى، نشانه هاى (عبرت) است.

معجزه، لازمه نبوّت است و هر پيامبرى بايد معجزه اى را به مقتضاى زمان و به تناسب افكار مردم بياورد تا موضع خود را تأييد كند و قلوب مردم را جهت پذيرش حقايق الهى آماده سازد. از اين رو، حضرت موسى (ع) نيز همراه معجزه هايى چون عصا و يد بيضا برانگيخته شد و محورهاى رسالت او مشخص گرديد كه يكى شكافتن تاريكى جهل و جوّ خرافه پرستى، دفع فساد و ستم و بيرون بردن مردم به سوى نور و روشنايى حق و ديگرى يادآورى ايام اللَّه بود. گرچه هدف دوّمى در ضمن اولى موجود است ولى با

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 185.

(2)- ابراهيم (14)، 5.

معارف قرآن، ج 3، ص: 118

توجه به اهميت آن دوباره بر آن تصريح شده است و اين از باب ذكر خاصّ بعد از عام است.

مقصود از ايام اللَّه- روزهاى خدا- ايام خاصّى است؛ با اينكه تمام روزها از آنِ خداست، ولى ايام مخصوصى را به خدا اختصاص دادن به جهت ظاهر شدن امر

اوست، بگونه اى كه غير خدا كسى نقشى ندارد. پس ايام اللَّه عبارت است از: زمان و شرايطى كه مظهر قدرت و وحدانيّت خداست، مانند روز مرگ كه تسلط خداوند در آن ظاهر مى شود و اسباب دنيوى از اثر باز مى ايستد يا روز قيامت كه حكمفرمايى در آن روز از آنِ خداست، يا ايام نزول عذاب بر اقوام طغيانگر چون قوم عاد و نمود؛ زيرا كه اينها نيز روزهايى است كه قهر و غلبه خاص خداوند ظاهرشده و نمايانگر عزّت اوست. با اين بيان نمى توان ايام اللَّه را به يك يا چند روز مشخص، اختصاص داد و يا آن را به ايام فرا رسيدن نعمتهاى الهى، محدود ساخت. «1»

پس شناخت ايام اللَّه دو ملاك دارد؛ يكى انجام گرفتن امور و به وقوع پيوستن حوادث، بطور استثنايى و يا قدرت غير طبيعى كه ديگران در آن نقشى نداشته باشند، چون نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش يا پياده شدن ياران نوح از كشتى دركمال سلامتى و آرامش، و ديگرى عبرت انگيز و پندآموز بودن آن حادثه، چرا كه ارزش روزها به حوادثى است كه در آنها به وقوع مى پيوندد.

امام باقر (ع) روز ظهور حضرت قائم آل محمد (عج) را از ايام اللَّه خواند و فرمود:

«ايام اللَّه سه روز است؛ روز قيام حضرت مهدى (عج)، روز مرگ و روز قيامت.» «2»

بدين جهت كه آن روز، روزى است كه خدا بر مستضعفان، منّت گذارده و آنان را وارث زمين خواهد كرد. آن روز، روز نمايش عزّت خداوند و عزّت مؤمنان، و نيز عبرت گرفتن دوست و دشمن است.

مظاهر ايام اللَّه

ايام اللَّه نسبت به مردم دو مظهر دارد، يكى مظهر نقمت چون تحت شكنجه

بودن مردم مصر به وسيله فرعون كه نوعى بلا بود و ديگرى مظهر نعمت، چون نجات قوم

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 23.

(2)- همان، ص 24.

معارف قرآن، ج 3، ص: 119

موسى از عذاب فرعونيان. اولى صبر و پايدارى مى طلبد و دومى سپاس و شكر لازم دارد. گرچه يادآورى ايام اللَّه چه در بعد شكست و چه در بعد فتح و پيروزى، نقش مؤثرى در بيدارى ملتها دارد و براى آنها حركت آفرين است، ولى تنها افرادى مى توانند عبرت بگيرند كه از دو ويژگى صبر و شكر برخوردار باشند.

«انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» با دقت در اين آيه معلوم مى گردد كه اگر انسان در شناخت ايام اللَّه دقيق باشد و با بينش عميق به آنها بنگرد دست غيبى را بروشنى در آن حوادث خواهد ديد.

صبر و توكل

اشاره

«وَ ما لَنا الَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدينا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما اذَيْتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» «1»

چرا بر خدا توكل نكنيم و حال آنكه او راه ما را به ما بنمود و ما بر آزارى كه به ما مى رسانيد صبر خواهيم كرد و بايد توكل كنندگان بر خدا توكل كنند.

پيامبران بخوبى دريافته بودند كه منزوى ساختن و به عقب راندن آنان از مواضع خود يكى از اهداف دشمنان بهانه جوست. از اين رو، خود را به استقامت و برخوردارى بيشتر از نيروى غيبى مجهز مى كردند. آنان در اين مقوله به گفتن جملاتى چون «توكلت على اللَّه» و «الصبر مفتاح الفرج» قناعت نمى كردند، بلكه با منطق و كلام حاكى از وجوب توكّل و ضرورت صبر، استدلال كرده و مى گفتند: چرا ما به خدا توكل نكنيم؟ به

خدايى كه نعمت هدايت را به ما ارزانى داشت، به كسى كه ما را به راههاى معرفت و سعادت، هدايت كرد و پيمودن آن را بر ما واجب ساخت. «2»

انبيا با اين استدلال، توكل و صبر را بر خود واجب كردند تا بدينسان با مخالفان معاند، اتمام حجت كنندكه آزار و اذيت شما نمى تواند سفيران حق رااز رسيدن به آرمانهاى مقدسشان بازدارد.

توكل بر خدا به معناى اعتماد به اوست. خدا به پيامبران و مؤمنان وعده يارى،

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 12.

(2)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 44.

معارف قرآن، ج 3، ص: 120

معارف قرآن ج 4 29

راهنمايى و مشكل گشايى داده است، آنان در راه انجام مسؤوليتها گامهاى خود را با تكيه بر خدا محكمتر برمى دارند، نه اينكه انجام وظايف خود رابه خدا واگذارند. بنابراين مجهز شدن به توكّل به معناى برخوردار شدن از نيروى بيشتر براى حركت است.

در اين آيه، صبر در برابر آزار دشمنان، ناشى از توكل بر خدا دانسته شده است. يعنى وقتى بر ما واجب شد بر خدا توكل كنيم، جا دارد در برابر آزارهايى كه در راه دعوت مردم، بسوى خدا نيز پيش مى آيد، صبر كنيم.

دوبال نيرومند

با مطالعه زندگى پيامبران (ع) و تلاش پيگير و مداوم آنان در بارور كردن افكار مردم، روشن مى شود كه آنان بيش از هر چيز از دو بال صبر و توكّل بهره مى گرفتند.

اگر چه همگان به توكل و صبر نياز دارند، ولى پيامبران (ع) بيش از همه اين نياز را احساس مى كنند؛ زيرا كسى كه عليه سنتهاى پوچ و باطل جامعه اى برمى خيزد، با مخالفت و مزاحمت اكثريت آنها روبه رو خواهد شد و چنين است كه مناديان توحيد بايد صبر و استقامت

پيشه سازند و برخدا تكيه كنند، چرا كه صبر درختى است كه بى ثمر نمى ماند.

خاكستر اعمال كافران

اشاره

«مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ اعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرّيحُ فى يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَىْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ» «1»

اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است كه در روزى طوفانى، بادى بر آن به شدت بوزد، توان نگه داشتن چيزى از آنچه را كه كسب كرده اند، ندارند. اين گمراهىِ بسيار دور (از طريق حق) است.

اين آيه در صدد بيان اين حقيقت است كه اعمال كفار در قيامت هيچ فايده اى ندارد؛

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 18.

معارف قرآن، ج 3، ص: 121

همه آنها بر باد مى رود و دستهايشان خالى مى ماند. «1»

اعمال منكران حق همچون خاكسترى است كه در يك روز طوفانى در برابر تندباد پراكنده مى شود. بنابراين، نه تنها توانايى ندارند كه چيزى از آنچه را كه انجام داده اند حفظ كنند، بلكه اعمال آنها از آن نظر كه فاقد روح توحيد است، داراى وحدت و انسجام درونى نيست، از اين رو، بسرعت از هم متلاشى مى شود و از طرف ديگر عملشان ظاهرى و بى ثمر است، همانند خاكستر كه برخلاف خاك، موجود مفيدى نيست. ممكن است در يك ظرف كوچكِ خاك، گل زيبايى برويد، اما در ميان خروارها خاكستر حتَّى علف هم نخواهد روييد. «2»

پاداش كار نيك كافران

اين سؤال در ذهن بسيارى از مردم مطرح است كه آيا سرانجام، كافرانى كه كار نيك مى كنند جزايى مى بينند و به پاداش مى رسند؟

شهيد مطهرى (ره) در پاسخ به اين سؤال مى فرمايد:

اولًا در اين مورد نبايد درباره افراد بحث كرد، چون چه كسى مى داند كه عقيده آن فرد چه بوده و چگونه از دنيا رفته است، مگر اينكه امام معصوم خبر دهد.

ثانياً ما معتقديم كه در هر زمان تنها يك

دين حق وجود دارد كه ايمان به آن واجب است و اديان ديگر قابل قبول نيستند بعد از ظهور پيامبر اسلام آن دين حق، دين اسلام است؛ پس بحث ما درباره كسانى است كه بدون اينكه دين حق را بپذيرند، عمل نيك انجام مى دهند.

عدّه اى مى گويند عمل نيك از هر كس سر بزند، اجر و پاداش دارد، چه كافر باشد و چه مؤمن. در مقابل عده اى ديگر معتقدند كه عمل نيك تنها از مؤمن پذيرفته است و غير مؤمن هيچ اجر و پاداشى ندارد. ولى نظر صحيح اين است كه، كسانى كه آگاهانه و از روى دشمنى حق را انكار مى كنند، اعمال نيكشان باطل شده و از بين مى رود و در قيامت نيز به خاطر انكار و دشمنى و كفرشان مستحق پاداشى نيستند؛ چون كفر، نابود كننده

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 48 و تفسير نمونه، ج 10، ص 308.

(2)- تفسير نمونه، ج 10، ص 309.

معارف قرآن، ج 3، ص: 122

اعمال خير است. و كسانى كه جاهلانه حق را انكار مى كنند و حالت انكار و دشمنى هم دارند، آنان نيز كفر حقيقى دارند و اعمالشان تباه است، امّا كسانى كه جاهلانه حق را انكار مى كنند، ولى حالت انكار ندارند، بلكه اگر حق بر ايشان روشن بشود تسليمند اينان كافر واقعى نيستند و اعمالشان نابود نمى شود. البته اگر مقصّر باشند به خاطر تقصيرشان معذبند و عذرشان پذيرفته نيست. «1»

بنابر بعضى از روايات، اعمال نيك كفار سبب تخفيف عذاب اخروى آنان مى شود و كفارى كه اخلاق نيكو داشته و اعمال خير از آنان سرزده، در قيامت عذابشان سبكتر است.

از پيامبر خدا در مورد عبداللَّه بن جُدعان- از مشركان

معروف جاهليت- نقل شده كه:

«عبد اللَّه بن جدعان، كم عذابترين اهل جهنم است.»

پرسيدند چرا؟ فرمود:

«چون او گرسنگان را سير مى كرد.» «2»

درماندگى مستكبران

اشاره

«وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَميعاً فَقالَ الضُّعَفؤُا لِلَّذينَ اسْتَكْبَروُا انَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ انْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ قالُوا لَوْ هَدينَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا اجَزِعْنا امْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ» «3»

(در قيامت) همه آنها در برابر خدا ظاهر مى شوند. در اين وقت ضعيفان به مستكبران مى گويند: ما پيروان شما بوديم. آيا شما حاضريد بخشى از عذاب الهى را از ما برداريد؟

مى گويند: اگر خدا ما را هدايت كرده بود، ما نيز شما را هدايت مى كرديم، چه بى تابى كنيم و چه شكيبايى، راه نجاتى براى ما نيست.

هر عاقلى مسؤول عمل خويش است چه قوى باشد، چه ضعيف؛ چه رئيس باشد، چه مرؤوس.

______________________________

(1)- با استفاده از كتاب عدل الهى، ص 260 به بعد.

(2)- بحار الانوار، ج 8، ص 316، چاپ تهران.

(3)- ابراهيم، آيه 21.

معارف قرآن، ج 3، ص: 123

پس از كسى كه پيرو شخص ديگرى بوده است، سؤال مى شود كه آيا از شخص هدايتگر، پيروى كردى يا از گمراه كننده؟ آيا به امر و اجازه حق پيرو او شدى يا به خواست و ميل خودت؟ آيا از مصلحان پشتيبانى كردى يا از مفسدان؟ و رهبر او نيز مورد بازخواست قرار مى گيرد و اين در حالى است كه مسؤوليت رهبرش بزرگتر و جرمش سنگينتر است؛ زيرا او هم مسؤول اعمال خويش است و هم مسؤول افرادى كه مدتى از او پيروى كرده اند. «1»

در اين آيه، منظور از ضعيفان كسانى هستند كه با علم به گمراهى و ستمگرى ظالم از او پيروى مى كنند و اين

يا به خاطر طمع در رياست و به جهت بهره گيرى از اموال و امكانات اوست يا به خاطر اينكه در امن و سلامتى باشند. «2»

صحنه مناظره

خداوند با ترسيم صحنه مناظره ضعيفان و طاغوتيان، موضع و موقعيت آنان را به تصوير كشيده است، بدين صورت كه پيروان ظالمان مى گويند: ما در دنيا از شما فرمان مى برديم و در تمام مراحل زندگى، تسليم و تابع شما بوديم و هر چه مى گفتيد مى پذيرفتيم. اينك مى بينيد كه در برابر خداوند هيچ قدرت و يار و ياورى نداريم. ما اكنون به خاطر اطاعت از شما و نافرمانى خدا مجازات مى شويم، آيا مى توانيد لااقل مقدار كمى از عذاب خداوند را از ما دفع كنيد؟ مى گويند: «اگر خدا ما را هدايت كرده بود ما هم شما را هدايت مى كرديم».

در اينجا منظور از هدايت، دانستن راه نجات و رهايى از عذاب الهى است. آنها مى خواهند بگويند كه ما هيچ راهى سراغ نداريم. مى بينيد كه ما خودمان در چنگال عذاب گرفتاريم و راه فرارى وجود ندارد. بنابراين، جدال، بى فايده است. «3»

اين احتمال نيز وجود دارد كه «رهبران ضلالت» هنگامى كه خود را در برابر تقاضاى پيروانشان عاجز مى بينند- همان گونه كه رسم همه پرچمداران ضلالت است- كردار خود را توجيه مى كنند و به گردن ديگران مى اندازند و مى گويند: ما چه كنيم، اگر خدا ما

______________________________

(1)- الكاشف، ج 4، ص 247 و 436، با دخل و تصرف.

(2)- الكشاف، ج 4، ص 436.

(3)- همان، ص 247 و 436، با دخل و تصرف.

معارف قرآن، ج 3، ص: 124

را به راه راست هدايت مى كرد، ما هم شما را هدايت مى كرديم، يعنى ما مجبور بوديم و راه ديگرى نداشتيم. در هر

حال، بايد توجه داشت كه مستكبران چه بخواهند و چه نخواهند، بار مسؤوليت گناه پيروان خود را بنا به فرموده قرآن و روايات اسلامى و به مقتضاى داورى عقل سليم، به دوش خواهند داشت. بدون اين كه از مسؤوليت و گناه پيروان كاسته شود. «1»

تقليد كوركورانه

اين آيه با رساترين بيان، پيروى كوركورانه را نكوهش و محكوم مى كند. كسانى كه عقل و انديشه خود را به كار نمى گيرند و چشم بسته دنبال افراد ناشايست مى روند، و با دنباله روى به آنان دل و جرأت مى دهند، در جنايت آنان شريكند و ستمگر و ستم پذير هر دو گناهكارند. «2»

مناظره شيطان

اشاره

«وَ قالَ الشَّيطانُ لَمَّا قُضِىَ الْامْرُ انَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَاخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِىَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلطانٍ الّا انْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلُومُونى وَ لُومُوا انْفُسَكُمْ ما انا بُمُصْرِخِكُمْ وَ ما انْتُمْ بِمُصْرِخِىِّ انّى كَفَرْتُ بِما اشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ انَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اليمٌ» «3»

و چون كار به پايان رسيد (محاكمه قيامت پايان پذيرفت)، در آن حال، شيطان گويد: خدا به شما به حق و راستى وعده داد و من وعده (باطل) دادم و تخلف كردم. من بر شما تسلّطى نداشتم جز اينكه دعوتتان كردم و شما پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد، نه من فريادرس شما هستم و نه شما فرياد رس من. از اينكه مرا پيش از اين شريك خدا قرار داده بوديد بيزارم. همانا ستمكاران عذاب دردناكى دارند.

شيطان كه منشأ گمراهيها و انحرافات افراد بشر است و طبق گفته قرآن مأموريتش

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 10، ص 324.

(2)- تفسير نمونه، ج 10، ص 325- 324 و الكاشف، ج 4، ص 437، با دخل و تصرف.

(3)- ابراهيم (14)، آيه 22.

معارف قرآن، ج 3، ص: 125

گمراه ساختن مردم و جلوگيرى از راه حق است، حوزه فعاليتش بسيار محدود است و آن فقط فراخواندن مردم به شرك و فساد و وعده هاى دروغين است.

وى خود در اين مناظره،

تصريح مى كند كه من در دنيا بر شما تسلّط نداشتم نه از حيث جسم و ظاهر شما را مجبور به معصيت خدا كردم و نه از حيث عقل و انديشه و اقامه دليل، شرك را به شما تحميل كردم. تنها كارى كه انجام دادم اين بود كه شما را به كفر و گناه، فرا خواندم و شما نيز پذيرفتيد.

پس وجود شيطان در دنيا، هرگز از انسان سلب آزادى نمى كند، بلكه او تنها يك دعوت كننده است و اجبارى در كار نيست و اين مردمند كه دعوت او را مى پذيرند و به وعده هاى دروغين او دل مى بندند. به همين جهت، شيطان مى گويد: مرا ملامت نكنيد، بلكه خودتان را نكوهش كنيد. «1»

وعده خدا و وعده شيطان

شيطان، خطاب به پيروان خود مى گويد: خداوند به شما وعده حقى داده و به تمام موارد آن عمل كرد و من هم به شما وعده دادم، ولى بدان عمل ننمودم.

با دقت در آيات قرآن، چگونگى وعده خدا و وعده شيطان دانسته مى شود. وعده خداوند اين است كه او مؤمنان را به زندگى پاكيزه و حيات طيب در اين دنيا و نعمتهاى بى شمار بهشت و رحمت و رضوان در آخرت و مشركان را- كه از ياد او اعراض مى كنند- به زندگى تنگ و تاريك و آميخته به اندوه دنيوى و عذاب هاى گوناگون و دردناك آخرت وعده داده است.

وعده شيطان اين است كه از طرفى پيروان خود را با خواسته هاى دلپذير فريفته و به آرزوهاى دور و دراز وعده داده است. مرگ را از يادشان برده و از ذكر قيامت منصرفشان ساخته است. هنگام انفاق به فقر و تهيدستى تهديدشان كرده است و هنگام امر به معروف و نهى

از منكر، از سرزنش مردم ترسانده است. از همه مهمتر، اعمال بد را برايشان خوب جلوه داده است به گونه اى كه حاضرند همه اسباب دنيوى را در راه رسيدن به آرزوهاى خود به كار گيرند. «2»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 64 و تفسير نمونه، ج 11، ص 327.

(2)- همان، ص 64- 63.

معارف قرآن، ج 3، ص: 126

كلمه طيّبه و خبيثه

اشاره

«الَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى السَّماءِ تُؤْتى اكُلَها كُلَّ حينٍ بِاذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْامْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْارْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ فِى الْاخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ» «1»

آيا نديدى چگونه خداوند، كلمه طيّبه را به درخت طيّبه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است؟ ميوه هاى خود را در هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مثلها مى زند، شايد متذكّر شوند. و كلمه خبيثه را به درخت خبيثى تشبيه كرده كه از زمين، بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد. خداوند، كسانى را كه ايمان آورند، هم در زندگى دنيا و هم در زندگى آخرت به وسيله گفتار ثابت، استوار مى دارد و ستمگران را گمراه مى سازد و خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد.

كلمه طيّبه

كلمه طيبه، آن عقيده حقى است كه ريشه در اعماق دل آدمى دارد و به درخت پاك تشبيه شده است؛ زيرا چنين درختى، اول آنكه رشد كافى و شاخه هاى بلند دارد، دوّم آنكه داراى نظام ثابت و متّكى به ريشه هاى استوار است، سوم آنكه پربار و ميوه اش تمام فصول است و چهارم آنكه برخوردارى از ميوه آن مشروط به اذن خداست. «2»

همه خصوصيات اين درخت، در عقيده حق و كلمه طيّبه وجود دارد؛ زيرا اعتقاد حق، ريشه اى دارد و آن فطرت و نهاد بشر مى باشد، و شاخه هايى دارد كه معارف فرعى و اخلاق پسنديده است و ميوه پاك

و دلنشين اين شجره «عمل صالح» است.

اضافه بر آنها همه اين معارف با سير نظام هستى كه منتهى به ظهور انسان (سرشته شده بر اعتقاد حق و عمل صالح) مى گردد، سازگار است و معارفى جز اينها هيچ گاه از

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 27- 24.

(2)- تفسير نمونه، ج 10، ص 332.

معارف قرآن، ج 3، ص: 127

مبدأ عالم، جوانه نمى زند و با حيات طيّبه انسانى سازگار و موافق نيست و پذيرفتن اين عقيده و استقامت در آن به مشيّت و اراده خدا بستگى دارد «1» و خواست بشر بدون خواست خدا امكان پذير نيست «وَ ماتَشاؤُونَ الَّا انْ يَشاءَ اللَّهُ» «2»

كلمه خبيثه

منظور از كلمه خبيثه، شرك به خدا (و عقيده باطل و خرافى) است. كلمه خبيثه و عقيده باطل به درخت خبيث تشبيه شده است؛ درختى كه از جا كنده شده، نه رشد و نموّ دارد، نه گل و ميوه، نه سايه و منظره و نه ثبات و استقرار. در حقيقت، شاخه ناهنجار

و بى قواره اى است كه سد راه شده و تنها به درد سوزاندن مى خورد. «3»

مطرح كردن اين پرسش كه آيا شجره طيبه و شجره خبيثه با خصوصيات ياد شده وجود خارجى دارد و چيست يا كجاست؟ بى اساس است، زيرا تشبيهات زيادى مى توان يافت كه و جود خارجى ندارند. همانند: «قرآن آفتابى است كه غروب ندارد» در حالى كه مى دانيم آفتاب به ظاهر هميشه غروب دارد.

همچنين چون هدف از تشبيه، مجسم ساختن حقايق و ريختن يك حقيقت عقلى در قالب محسوس است، اين گونه تشبيهات مانعى ندارد، بلكه كاملًا دلنشين و جذّاب است. «4»

نعمتهاى بى شمار الهى

اشاره

«اللَّهُ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْارْضَ وَ انْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بَامْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْانْهارَ وَ سَخَّرَلَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَلَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ اتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتمُوُهُ وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها انَّ الْانْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» «5»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 73- 75.

(2)- تكوير (81)، آيه 29.

(3)- تفسير نمونه، ج 10، ص 330.

(4)- همان، ص 334.

(5)- ابراهيم (14)، آيات 34- 32.

معارف قرآن، ج 3، ص: 128

خداوند، همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان، آبى نازل كرد و با آن از ثمرات براى شما روزى بيرون آورد

و كشتى را براى شما مسخّر گردانيد تا در دريا به فرمان او حركت كند و نهرها را و خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى دركارند، و شب و روز را براى شما مسخّر ساخت و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد، به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز آنها را شمارش نخواهيد كرد، براستى انسان، ستمگر و كفران كننده است.

در اين آيات به برخى از نشانه هاى خداوند و نعمتهاى ارزشمند وى اشاره شده است:

الف- آسمان و زمين كه به منزله سقف محكم خانه و فرش آن است.

ب- باران و آب گوارا.

ج- روياندن مواد خوراكى و ميوه هاى درختان كه گويى مولود نطفه خالص آسمان و خاك پاك زمين است.

د- كشتى و كشتيرانى كه در حمل ونقل كالاهاى ضرورى و سيروسفر، نقش اساسى دارد.

ه- نهرها و كانالها (طبيعى و مصنوعى) كه سيراب كردن بخش بزرگى از مزارع، بر عهده آنهاست.

و- خورشيد و ماه، اين دو پديده مهم، كه حيات طبيعت را تأمين مى كنند.

ز- روز و شب كه ساعات كار و تلاش و سكون و آرامش را تنظيم مى كنند.

انسان، هدف آفرينش

با دقت در جمله «سَخَّرَ لَكُمْ» (براى شما)، ارزش انسان روشن مى شود؛ زيرا بشر آن قدر عظمت دارد كه همه موجودات به فرمان خدا مسخّر او گشته اند، به اين معنى كه زمام اختيار موجودات به دست انسان است يا در جهت منافع او حركت مى كنند. پس در مجموعه آفرينش، انسان بصورت يك هدف عالى معرفى شده است. «1» چه زيبا گفته است سعدى شيرازى:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارندتا تو نانى به كف آرى و به غفلت

نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردارشرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

برآوردن خواسته هاى بشر

آيات فوق، نعمتهاى خداوندى همچون خلقت آسمان و زمين، نزول باران، حركت كشتى ها در دريا، تسخير خورشيد، ماه و شب و روز را برشمرده، سپس به يك حقيقت كلى اشاره مى نمايد كه آنچه نوع انسان براى وجود، بقا و رسيدن به كمال، بدان نياز دارد به او داده شده و در حقيقت همه نعمتهايى كه مورد درخواست ذاتى او مى باشد، برآورده شده و اين نعم به قدرى زياد است كه انسان قادر به شمردن آنها نيست، چه رسد به اين كه بخواهد از عهده شكرش برآيد؛ ولى انسان در حد محدود نيز سپاسگزارى نمى كند حتى از شناخت منعم نيز سرباز مى زند، به همين جهت در پايان آيه از نوع انسان به عنوان موجودى ظلوم (بسيار ظلم كننده در نشناختن منعم خويش) و كفّار (بسيار ناسپاس در برابر نعمتها) ياد كرده است.

پايان ناپذيرى نعمتها

مواهب الهى بى شمار است. افراد بشر حتى با پيشرفته ترين كامپيوترها قادر به آمارگيرى و شمارش نعمتهاى خداوند نيستند؛ زيرا دامنه آنها بسيار گسترده و نامحدود است ولى انسان و ابزار شمارش وى محدود و پايان پذير.

براى مثال، «در بدن يك انسان، بطور متوسط ده ميليون ميليارد سلول زنده است كه هر كدام يك واحد فعال بدن ما را تشكيل مى دهد. اين عدد به قدرى بزرگ است كه اگر بخواهيم اين سلولها را شماره كنيم، صدها سال طول مى كشد». «1»

دعاهاى حضرت ابراهيم (ع)

اشاره

«وَ اذْ قالَ ابْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً امِناً وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الْاصْنامَ رَبِّ انَّهُنَّ اضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنى فَانَّهُ مِنّى وَ مَنْ عَصانى فَانَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ رَبَّنا انّى اسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الُمحَرَّمِ رَبَّنا

______________________________

(1)- همان، ص 358.

معارف قرآن، ج 3، ص: 130

لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيْهِمْ وَ اْرزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ رَبَّنا انَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفى وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ فِى الْارْضِ وَ لا فِى السَّماءِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الْكِبَرِ اسْماعيلَ وَ اسْحاقَ انَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعاءِ رَبِّ اجْعَلْنى مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتى رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ رَبَّنَا اغْفِرْ لى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ» (ابراهيم، 41- 35)

زمانى كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين (مكّه) را شهر امنى قرار ده. من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگهدار، پروردگارا! آنها (بتها) بسيارى از مردمان را گمراه ساختند. پس هر كه از من پيروى كند، از من است و هر كس نافرمانى كند، تو بخشنده و مهربانى، پروردگارا! من بعضى از فرزندانم

را در سرزمين بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن نمودم تا نماز را برپاى دارند، تو قلبهايى از مردمان را متوجه ايشان ساز و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را به جاى آورند؛ پروردگارا تو مى دانى آنچه را ما پنهان و يا آشكار مى كنيم و چيزى در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست، حمد خداى را كه در سن پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من بخشيد، قطعاً خداى من دعا را مى شنود؛ پروردگارا! مرا برپاكننده نماز قرار ده و از فرزندان من چنين كن؛ پروردگارا دعاى مرا بپذير؛ پروردگارا! من، پدر، مادرم و همه مؤمنان را روزى كه حساب بر پا مى شود، بيامرز.

نكته اى كه در نيايشهاى انبيا چون زكريا، نوح و ابراهيم (ع)- كه قرآن نقل كرده است- قابل دقت است، تقدّم خود بر فرزندان، پدر و مادر و ديگر مؤمنان است و اين، هرگز به معنى خود محورى آنان و ناديده گرفتن ديگران نيست؛ زيرا كه وجود انبيا بيشتر به جامعه تعلق دارد نه به شخص خود. از اين رو، دعا براى موفقيّت خويش در حقيقت دعا براى موفقيّت امت و جامعه خويش است. علاوه بر اين، دعا براى خويشتن كه مقدمه تزكيه قلب است، زمينه پذيرش و استجابت دعا در حق ديگران را آماده مى كند.

از طرف ديگر به تصريح قرآن مجيد، «1» هر كس وظيفه دارد ابتدا خود و خانواده اش و در مرحله بعد ديگران را از افتادن در گناهان و تباهيها حفظ كند، به همين جهت آن حضرت نيز ابتدا براى خود و خانواده اش درخواست دورى از شرك و اقامه نماز

و امثال آن را نموده است.

______________________________

(1)- آيه «قُوا انْفُسَكُمْ وَ اهْليكُمْ ناراً ...»، (تحريم (66)، آيه 6)

معارف قرآن، ج 3، ص: 131

مطلب ديگر اينكه بين طلب مغفرت و هدايت با طلب برآورده شدن حاجات ديگر فرق است، در اولى انسان بايد اول هدايت خود را بخواهد و بعد از اينكه خود را نجات داد، درصدد نجات ديگران برآيد، ولى در مورد حوائج دنيوى، بايد ديگران را بر خويش مقدّم دارد.

پس اينكه حضرت ابراهيم (ع) در اين فراز از نيايش خود، دورى از بت پرستى، اقامه نماز و طلب مغفرت خود را پيش از فرزندان و پدر و مادرش درخواست مى كند با توجه به اصول مزبور است.

پيروى از مبدأ پيوستگى

پيوند مكتب، پايه اصلى پيوندها و مقدّم بر پيوندهاى ديگر همچون نژاد و وطن است؛ چرا كه پيوندهاى معنوى، موجب ورود انسان به خاندان صاحب آن مكتب است و در انحصار زمان و مكان نيست و در هر عصرى قابل تحقق است. «1»

درخواستهاى ابراهيم (ع)

در اين شش آيه به 7 درخواست حضرت ابراهيم (ع) از پروردگارش اشاره شده كه به اختصار بيان مى شود:

1- امنيت حرم: حضرت ابراهيم (ع) در اولين تقاضايش، از خداوند خواسته كه شهر مكه را محل امن قرار دهد. منظور وى درخواست امنيت تشريعى بوده نه تكوينى؛ يعنى امنيت قانونى اين شهر را تضمين كند نه اين كه اخلال كنندگان به امنيت آن را مثلًا از بين ببرد. چون مى بينيم كه افراد قدرت بر هم زدن امنيت اين شهر را دارند و حال آن كه اگر خداوند امنيت تكوينى آن را اداره كرده بود، كسى نمى توانست آن را مختل سازد. «2»

حكم حرمت امنيت قانونى كه ابراهيم (ع) به اذن پروردگارش (پس از درخواست وى) براى اين شهر تشريع نمود، باعث اعتقاد مردم به قداست اين بيت عتيق طى چهارهزار سال گذشته شده وهمين قداست، سبب در امان ماندن اين شهر از بسيارى از

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 10، ص 368.

(2)- با استفاده از الميزان، ج 12، ص 69.

معارف قرآن، ج 3، ص: 132

بلاهايى شده كه شهرهاى ديگر را در برگرفته است. «1»

2- حفظ او و فرزندانش از بت پرستى: ابراهيم (ع) از خدا مى خواهد كه او و فرزندانش را از بت پرستى دور گرداند و معلوم است كه مراد آن حضرت دور كردن اجبارى نيست؛ زيرا در آن صورت كمالى براى آنان محسوب نمى شود. بلكه مراد اين

است كه توفيق ترك بت پرستى و عبادت خالصانه را به آنان عنايت فرمايد. «2»

3- جلب دلها به سوى ذريّه او: در فراز ديگر دعا، ابراهيم (ع) از خداوند مى خواهد كه دلهاى مردم را متوجه ذريّه او كند به طورى كه وطنهاى خود را رها نموده و در اطراف آنان مسكن گزينند و يا اين كه حداقل به زيارت خانه خدا بيايند و قهراً با ايشان انس بگيرند. «3»

در روايات، امامان عليهم السلام مصداق كامل ذريّه ابراهيم شمرده شده اند كه آن حضرت تقاضا كرده تا قلب مردم بدانان متمايل شود و براى گرفتن معالم دين وهدايت، به در خانه آن بزرگواران مراجعه كنند. «4»

4- فراوانى روزى: در اين فراز، آن حضرت (ع) از خدا مى خواهد ميوه هاى مختلف را روزى آنان قرار دهد و اجابت آن بدين صورت بود كه ميوه هاى هر نقطه از زمين را به وسيله تجارت بدانجا حمل مى كردند تا مردم از آنها بهره مند شوند. «5»

5- اقامه نماز: از ديگرتقاضاهاى آن حضرت اين بود كه او و فرزندانش جزو نمازگزاران قرار گيرند.

6- درخواست اجابت دعا: اين جمله تأكيدى است بر همه دعاهاى او كه باز از خدا مى خواهد دعاهاى او را مستجاب گرداند.

7- درخواست آمرزش خود، پدر و مادر و مؤمنان: اين آخرين دعاى آن حضرت (ع) است كه قرآن نقل نموده و شبيه آخرين دعايى است كه قرآن از زبان حضرت نوح (ع) نقل كرده كه او به درگاه خدا عرض كرد:

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 12، ص 99.

(2)- همان، ص 69.

(3)- همان، ص 112.

(4)- تفسير كنز الدقايق، ج 7، ص 76، به نقل از احتجاج طبرسى، ج 1، ص 160.

(5)- ترجمه الميزان، ج

12، ص 112.

معارف قرآن، ج 3، ص: 133

«رَبِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ» «1»

پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و هر كه با ايمان به خانه من درآيد و همه مؤمنان را بيامرز.

______________________________

(1)- نوح (71)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 3، ص: 134

پرسش

1- رابطه انسان به دنيا و آخرت به چند صورت متصور است؟ توضيح دهيد.

2- پيامدهاى دنيادوستى چيست؟

3- مقصود از همزبانى پيامبران با اقوامشان چيست؟

4- ايّام اللَّه به چه روزهايى گفته مى شود؟

5- صبر و توكل در زندگى پيامبران چه نقشى داشته است؟

6- چرا اعمال كافران به خاكسترى كه در معرض طوفان است، تشبيه شده است؟

7- ضعيفان چه كسانى هستند؟

8- وعده هاى رحمانى و شيطانى چيست؟

9- شيطان در پاسخ اعتراض پيروانش چه مى گويد؟

10- كلمه طيّبه و خبيثه چيست؟

معارف قرآن، ج 3، ص: 135

منابع و مآخذ

قرآن كريم

نهج البلاغه

آشنايى با قرآن شهيد مطهرى، صدرا

اصول كافى كلينى، اسلاميه

بحار الانوار علامه مجلسى، مؤسسة الوفاء، بيروت

البرهان فى تفسير القرآن سيد هاشم حسينى بحرانى، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان

تفسير روح البيان شيخ اسماعيل حقى، چاپ استانبول

تفسير صافى فيض كاشانى، المكتبة الاسلاميه

تفسير نمونه جمعى از دانشمندان، دار الكتب الاسلاميه

التفسير الكاشف محمد جواد مغنيه، دار الجواد بيروت.

تفسير الكشاف زمخشرى، خوارزمى، انتشارات آفتاب.

تفسير الكبير فخر رازى، دار الكتب العلميه، تهران

تفسير كنز الدقايق و بحر الغرائب محمد مهدى مشهدى قمى، وزارة الارشاد

معارف قرآن، ج 3، ص: 136

تفسير نور الثقلين حويزى، مطبعة الحكمه، قم

جامعه و تاريخ شهيد مطهرى، انتشارات صدرا

چهل حديث امام خمينى (ره)، نشر فرهنگى رجاء

الدّر المنثور فى التفسير بالمأثور سيوطى، دار المعرفه، بيروت

روح المعانى آلوسى بغدادى، دار احياء التراث العربى، بيروت

سفينة البحار

شيخ عباس قمى، انتشارات كتابخانه سنائى

عدل الهى استاد مطهرى، انتشارات صدرا

عقايد الاماميه محمد رضا مظفر، انتشارات بزرگ اسلامى

فى ظلال القرآن سيد قطب، دار احياء التراث العربى، بيروت

قاموس قرآن على اكبر قرشى، دار الكتب الاسلاميه

مجمع البيان طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت

مفاتيح الجنان شيخ عباس قمى، انتشارات علمى

المفردات فى غريب القرآن راغب اصفهانى، دار المعرفه، بيروت

الميزان علامه طباطبائى (ره)، دفتر انتشارات اسلامى

ميزان الحكمه علامه طباطبائى (ره)، دفتر انتشارات اسلامى

معارف قرآن، ج 4، ص: 15

فصل اول: معارفى از سوره هاى كهف و مريم

الف- سوره كهف

اشاره

كهف، هجدهمين سوره قرآن است كه 110 آيه دارد و در مكه نازل شده است. اين سوره در بردارنده دعوت به اعتقاد به حق و انجام كارهاى شايسته، ترساندن بدكاران و بشارت به نيكوكاران است. بعيد نيست كه غرض از اين سوره، بيان سه داستان عجيبِ اصحاب كهف، همراهى موسى و خضر (ع) و داستان ذوالقرنين باشد. «1»

فشرده مطالب سوره

اين سوره با حمد و ستايش خداوند آغاز مى شود و با ياد توحيد، ايمان و عمل صالح پايان مى پذيرد. در اين سوره، مسأله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده و كسانى را كه براى خدا فرزند قائل شده اند، مورد تهديد قرار داده است. «2»

بيشتر آيات اين سوره شرح چند داستان است كه نكات آموزنده زيادى در آن وجود دارد. ابتدا به داستان اصحاب كهف اشاره كرده مقاومت يك گروه كوچك را در مقابل شرك و كفر گوشزد مى كند و در كنار آن، عنايات خداوند به آنان را بازگو مى نمايد.

سپس به بيان داستان دو نفر كه يكى بسيار ثروتمند، مرفه، مغرور و سرمست و ديگرى فقير و تهيدست امّا مؤمن بود و سخنانى كه بين آنان ردّ و بدل شد مى پردازد.

نصيحتهاى مرد مؤمن و سخنان كفرآميز ثروتمند متكبر را ذكر كرده در آخر ثروتمندِ مغرور با نابودى مزرعه اش، متنبّه مى شود.

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 13، ص 326.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 4، ص: 16

در قسمت ديگرى از سوره، داستان حضرت موسى و خضر (ع) را تشريح كرده و به مؤمنان درس مى دهد كه در پسِ حوادث ظاهرى، باطنى شگفت وجود دارد.

در اواخر سوره، ماجراى ذوالقرنين را شرح مى دهد كه چگونه شرق و غرب

عالم را پيمود و راه هجوم قوم يأجوج و مأجوج را با سدى آهنين بست.

جالب توجه است كه اين داستانها فقط در اين سوره آمده و در هيچ جاى ديگر قرآن از آنها سخنى به ميان نيامده است.

اصحاب كهف

«امْ حَسِبْتَ انَّ اصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ اياتِنا عَجَباً ... سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبّى اعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما يَعْلَمُهُمْ الَّا قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِمْ الَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فيهِمْ مِنْهُمْ احَداً» (كهف، آيات 9- 22)

آيا پنداشته اى كه اصحاب كهف «1» و رقيم «2» از نشانه هاى شگفت انگيز ما بوده اند ...

خواهند گفت: سه تن بودند و چهارمينشان سگشان بود و مى گويند: پنج تن بودند و ششمينشان سگشان بود، تير به تاريكى مى افكنند و مى گويند: هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است! جز گروه كمى، تعداد آنها را نمى دانند و تو درباره آنها (با اهل كتاب) جز بظاهر مجادله نكن و از هيچ كدام از آنان نظر مخواه.

خلاصه داستان

اشاره

اصحاب كهف در محيط و زمانى مى زيستند كه كفر، بت پرستى و جهل، همه جا را فرا گرفته بود و بيدادگرى پادشاه وقت (دقيانوس) بر سر مردم سايه افكنده بود. آنها به

______________________________

(1)- كهف به معناى غار است و از آن جهت كه اين گروه به غار پناهنده شدند، اصحاب كهف ناميده شدند.

(2)- «رقيم» به معنى «نوشته» است، بعضى مى گويند: اصحاب رقيم نيز همان اصحاب كهفند و رقيم نام سگ آنهاست، يا نام لوحى است كه اين داستان بر آن نوشته بود يا نام بيابانى است كه اين غار در آن بوده است. (قرآن مجيد، ترجمه آيتى، ص 296).

معارف قرآن، ج 4، ص: 17

بى پايگى شرك و فساد حكومت پى برده و به خدا ايمان آوردند و براى نجات دين و ايمان خود از شهر فرار كرده

و به غارى پناه بردند، خداوند آنها را در خوابى سنگين فرو برد و بعد از سالهاى طولانى بيدارشان كرد تا نشانه اى براى راستى قيامت باشد.

گفتنى است كه بعضى، اصحاب كهف و اصحاب رقيم را دو گروه پنداشته اند و بعضى روايات نيز بيانگر آن است كه گروهى ديگر اصحاب رقيم خوانده شده اند، ولى ظاهر و سياق آيات مخالف آنهاست، زيرا در ابتداى اين داستان نام «اصحاب كهف و رقيم» را آورده و فقط داستان اصحاب كهف را بيان كرده است و اگر اصحاب رقيم غير از اصحاب كهف بودند، بلاغت قرآن اقتضا مى كرد كه داستان آنان را نيز بيان كند. «1»

ايمان و جوانمردى

در اين داستان از اصحاب كهف با عنوان «فتيه» ياد شده است. واژه «فتيه» جمع «فتى» و به معناى جوان نوخاسته و شاداب است. «2» ولى گاهى به افراد صاحب سن و سال كه روحى جوان و شاداب دارند نيز گفته مى شود. اين واژه، بطور معمول و به سبب صفات جوانمردى مانند شهامت، مقاومت، گذشت و تسليم شدن در برابر حق، با نوعى مدح همراه است «3» و به خاطر همين ويژگيهاى ياد شده، به اصحاب كهف- با اينكه افرادى كهنسال بودند- جوانمردان گفته شده است. در اين باره، امام صادق (ع) به يكى از يارانش فرمود:

«اما عَلِمْتَ انَّ اصْحابَ الْكَهْفِ كانُوا كُلُّهُمْ كُهُولًا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ فِتْيَةً بِايمانِهِمْ» «4»

آيا نمى دانى كه اصحاب كهف همگى مردانى كهنسال بودند، ولى خداوند آنان را به دليل ايمانشان جوانمرد ناميد؟

ناگفته نماند كه در آيات مزبور نام، نسب، شغل، مقام و موقعيت اين افراد ذكر نشده تا به ما نشان دهد كه آنچه از نگاه قرآن ارزش دارد، ايمان،

جوانمردى، شهامت، شجاعت و ديگر صفات خوب است، نه اعتبارات دنيوى؛ و همچنين اين مقام معنوى در انحصار هيچ طبقه و گروهى نيست.

______________________________

(1)- الميزان، ج 13، ص 246.

(2)- مفردات، راغب اصفهانى، ص 372، دارالمعرفه.

(3)- تفسير نمونه، ج 12، ص 357.

(4)- تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 244.

معارف قرآن، ج 4، ص: 18

قيام به حق و امدادهاى الهى

اصحاب كهف در جامعه جاهلى و مشرك مى زيستند و مانند ديگر مردم بت مى پرستيدند، ولى شرك و بت پرستى را ناحق يافتند و طالب حق گشتند و خدا نور ايمان بر قلبشان تاباند و به آنان بصيرت داد و از ظلمت جهل و شرك رهايشان ساخت، دلهايشان را محكم كرد و خوف و هراس از غير خود را از قلبشان بيرون بُرد و به آنان آمادگى پذيرش خطرها و جرأت و جسارت اعلام مخالفت بخشيد.

«انَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ فَزِدْناهُمْ هُدىً وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اذْ قامُوا ....» «1»

آنان جوانمردانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما هم بر هدايتشان افزوديم و دلهايشان را محكم ساختيم هنگامى كه قيام كردند ....

آن جوانمردان در جامعه خفقان و شرك، توحيد خود را اعلام كردند و براى حفظ عقيده پاك خود هجرت را برگزيدند و از قوم خود كناره گرفتند و به هدايت الهى مطمئن بودند كه خدا آنان را تنها نگذاشته و از رحمت خود بى نصيبشان نخواهد كرد. آنها به غارى پناه بردند و در آنجا از اسباب ظاهرى و مادى دل بريدند و دست به درگاه خدا برداشتند:

«رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِ ءْ لَنا مِنْ امْرِنا رَشَداً» «2»

پروردگارا ما را رحمتى از سوى خود ببخش و راه نجاتى براى ما فراهم ساز!

خداوند نيز دعاى آنان

را اجابت كرد و آنان را به خوابى آرام و طولانى فرو برد و بعد از صدها سال بيدار ساخت تا ببينند كه چگونه به عنايت و دستگيرى حق از دست ظالمان نجات يافتند و براى ديگران نيز آيتى بر حقانيت توحيد و معاد باشند.

اظهار قدرت

قيافه ظاهرى آنها در غار بگونه اى وحشتزا بود كه اگر كسى آنان را مى ديد، بشدت

______________________________

(1)- كهف (18)، آيات 13- 14.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 4، ص: 19

وحشت مى كرد و پا به فرار مى گذاشت. براى مثال، با اينكه در خواب بودند، ولى چشمانشان باز بود و تصور مى شد كه بيدارند و سگشان نيز بر در غار دستهايش را پهن كرده، خوابيده بود و براى اينكه در مدت خواب بدنشان نپوسد، به قدرت خدا از اين پهلو به آن پهلو مى شدند. غار نيز طورى بود كه آفتاب به درون آن نمى تابيد و جسم و لباس آنان از آفتاب نيز مصون بود، بدين ترتيب، خداوند به صورت غيرعادى آنان را چند صد سال سالم نگه داشت.

اصحاب كهف در اين مدت خواب بودند، آثار حياتى در آنها تقريباً تعطيل شده بود و موها و ناخنها رشد نكرده و شكل و قيافه ها با گذشت زمان هيچ تغييرى نيافته بود «1» و حتى لباسهايشان نيز كاملًا سالم مانده بود و اين نبود جز به قدرت خدا كه بر همه چيز قادر است.

خداوند حكيم با اين قدرت نمايى نشان داد كه معاد جسمانى در قيامت ممكن است. «2»

لزوم مراقبت در تغذيه

همان طور كه سالم بودن غذا در سلامت و بيمارى جسمى انسان تأثير فراوان دارد، حلال و پاك بودن آن نيز در سلامت روحى او مؤثر است. اگر در تهيه و مصرف مواد غذايى، اصول بهداشتى رعايت نشود، سلامت بدن به خطر مى افتد و اگر از راه غيرمشروع، تهيه و در آن راه مصرف شود، حقيقت انسان (روح) در معرض خطر قرار گرفته، بيمار مى شود. از اين رو، دين باوران، در هر زمانى، ضمن رعايت اصول

بهداشتى در تهيه و مصرف غذا نه تنها از غذاهاى حرام، بلكه از غذاهاى مشكوك پرهيز مى كنند، بر همين اساس، اصحاب كهف- بعد از بيدار شدن- به كسى كه براى تهيه غذا عازم شهر بود، سفارش كردند كه غذايى پاك تهيه كند. «3»

______________________________

(1)- بعضى از مفسران (تفسير نمونه و ...) گفته اند كه جسم آنان در مدت خواب از رشد طبيعى برخوردار بود و وقتى بيدار شدند، بامشاهده ناخنها و موهاى بلند و ... گفتند: خدا مى داند كه ما چقدر خواب بوده ايم. ولى به نظر مى رسد كه درست نباشد، زيرا اگر آنها بعد از بيدار شدن تغيير قيافه خود را مى ديدند، اظهار تعجب مى كردند و مى فهميدند كه مدتى طولانى در خواب بوده اند و ديگر معنا نداشت كه بگويند يك روز يا كمتر در خواب بوده ايم.

(2)- بحث مردم در آن هنگام در مورد اصل معاد يا معاد جسمانى بود (ر. ك: تفسير نمونه، ج 12، ص 382 و الميزان، ج 13، ص 261).

(3)- ر. ك: كهف (18)، آيه 19 و تفسير نمونه، ج 12، ص 375.

معارف قرآن، ج 4، ص: 20

تلاش براى حفظ ايمان

سفارش دوم آنها به مأمور تهيه غذا اين بود كه با لطافت و دقت با مردم برخورد كند تا از وضع آنان با خبر نشوند، چرا كه آنان را از روى نفرت و عداوت، به بدترين نحو يعنى سنگسار كردن مى كشتند و يا مجبور مى كردند تا عبادت خدا را رها كرده و همچون مشركان به عبادت و تعظيم بتها بپردازند و در آن صورت آنها مستحق عذاب ابدى بوده و روى رستگارى و فلاح را نخواهند ديد؛ زيرا خود با سهل انگارى و بى دقتى، زمينه بت پرستى خويش را

پديد آورده و در پيشگاه خدا معذور نخواهند بود. «1»

مسجد يادبود

بعد از گذشت 309 سال، خداوند آنان را از خواب برانگيخت تا تأييدى براى موحدان باشد. در آن زمان بين مردم درباره معاد و امكان زنده شدن دوباره جسم، اختلاف بود. با وجود اصحاب كهف، معلوم شد كه خداوند همچنان كه آنها را بعد از سه قرن دوباره بيدار كرده و در واقع حيات بخشيده، مى تواند مردگان را دوباره زنده كند.

معاندان و منكران معاد اظهار داشتند كه ما حقيقت اين مطلب را نمى دانيم و خدا مى داند و نمى توان به اين مورد استناد كرد و بايد جلوى غار ديوارى كشيد و اين واقعه را به فراموشى سپرد تا كسى به آن آگاهى نيابد، ولى موحدان اظهار داشتند كه اين آيتى آشكار است و ما براى زنده نگه داشتن ياد آنها در اينجا مسجدى مى سازيم تا محل عبادت خدا گردد و خاطره آنان براى هميشه زنده بماند. «2»

ثروتمند طغيانگر و فقير مؤمن

اشاره

«وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِاحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ اعْنابٍ وَ حَفَفْنا هُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ اتَتْ اكُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ انَا اكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ

______________________________

(1)- الميزان، ج 13، ص 261.

(2)- همان، ص 266- 267.

معارف قرآن، ج 4، ص: 21

اعَزُّ نَفَراً ....» (كهف، آيات 32- 44)

براى آنها مَثل دو مردى را بزن كه براى يكى از آنها دو باغ انگور قرار داديم و آن دو را با درختان خرما احاطه كرده، در ميان آن دو باغ كشتزارى قرار داديم. هر دو باغ، ميوه مى دادند و چيزى فروگذار نكرده بودند و لابلاى آن دو باغ نهرى قرار داديم. صاحب اين دو باغ، محصول زيادى

داشت (به همين جهت) در گفتگويى به رفيقش گفت: من از جهت ثروت از تو برتر و نفراتم نيرومندتر است و ....

براى روشن شدن هدف قرآن مجيد از مثال فوق، ابتدا به يك اصل كلى كه در آيات اول همين سوره آمده است، اشاره مى كنيم و آن اينكه نعمتهاى دنيا، فناپذير است و نبايد به آنها دل بست و آنها تنها براى آزمايش انسانها به وجود آمده است. آيات 7 و 8 همين سوره تصريح نموده كه:

ما آنچه را روى زمين است، زينت آن قرار داديم تا مردم را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى كنند؟ و ما (آن زينتها را از بين مى بريم و) روى زمين را خاكى هموار و بى گياه قرار مى دهيم. «1»

در اينجا نيز خداوند پيامبرش را مأمور مى كند تا براى متنبّه شدن انسانهاى دلبسته به اين زينتهاى ناپايدار و روگردان از يادخدا و آخرت داستان آن دو مردى را مثل بزند كه يكى داراى مال و اولاد و دلبسته به دنيا و ديگرى فقير و دلبسته به حق بود؛ بعدازگذشت مدتى كوتاه، اموال دنيا دار متكبّر از بين رفت و او بى ثباتى دنيا را به چشم خود ديدو از غرور و تكبرخود پشيمان شد.

غرور ثروت و فرزند

اگر نور ايمان در قلب انسان تابيد، خود و هرچه در اختيارش هست را مِلك مولاى حقيقى دانسته و با زبان حال و مقال مى گويد:

«هذا مِنْ فَضْلِ رَبّى لِيَبْلُوَنى ءَاشْكُرُ امْ اكْفُرُ» «2»

______________________________

(1)- كهف (18)، آيات 7- 8.

(2)- نمل (27)، آيه 40.

معارف قرآن، ج 4، ص: 22

اينها از بخششهاى خدا بر من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر مى گذارم يا كفران مى كنم.

اما انسانى كه تربيت نيافته، وقتى به اموال و اولادش مى نگرد كه در چنگ

اويند و هرگونه بخواهد در آنها تصرف مى كند، خود را مالك حقيقى مى پندارد و آنها را رهاورد عقل و تدبير خود مى شمرد و كسانى را كه از مال و اولاد و ديگر نعمتها بى بهره اند، بى صلاحيت مى پندارد. از اين رو، به خود اجازه مى دهد كه خويشتن را از آنها برتر شمرده و بدانها فخر بفروشد و بگويد:

ثروت من از تو بيشتر و نفراتم (فرزندانم) از تو قويترند.

از طرف ديگر گمان مى كند كه مال و فرزند و ديگر نعمتها متناسب با ارزش و صلاحيت باطنى انسانها بدانها داده مى شود، بدين معنا كه هر كس در درگاه خدا محبوب گردد، صاحب فرزند مى شود و بلاها از او برطرف مى شود و هر كس در درگاه خدا بى ارزش گردد، نعمتهاى مادى از او دريغ مى شود.

«فَامَّا الْأِنْسانُ اذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَاكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبّى اكْرَمَنِ وَ امَّا اذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اهانَنِ» «1»

و انسان هر گاه پروردگارش او را بيازمايد و اكرام كند و نعمت بخشد، گويد: پروردگارم مرا گرامى داشت؛ و هر گاه او را آزمايش كند و روزى اش را كم نمايد، گويد: پروردگارم مرا خوار كرد.

از ديدگاه چنين شخصى، علامت كرامت و خوارى در درگاه حق، مال و فرزند است و او كه بهره مند از اموال و اولاد است، در درگاه حق محترم است.

محبت بيش از حد به ثروت و فرزند او را به جاويد پنداشتن آنها وا مى دارد و مى گويد:

«ما اظُنُّ انْ تَبيدَ هذِهِ ابَداً ما اظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ الى رَبّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً» «2»

گمان نمى كنم اين باغ نابود گردد و گمان نمى كنم قيامت برپا شود و اگر به

سوى پروردگارم بازگردانده شوم، در آنجا بهتر از اين را خواهم يافت.

______________________________

(1)- فجر (89)، آيات 15- 16.

(2)- كهف (18)، آيات 35- 36.

معارف قرآن، ج 4، ص: 23

كفر عملى

از ظاهر آيات چنين بر مى آيد كه اين ثروتمند مغرور، مشرك و بت پرست اعتقادى نبوده است، او برخلاف مشركان ربوبيت خدا را باور داشت و منكر قيامت هم نبود، بلكه دلبستگى به مظاهر دنيا او را از خدا غافل كرده و به استكبار كشاند. بحدى كه خيال جاودانگى به ذهنش خطور كرده و قيامت را هم بعيد شمرد. بسيارى از مسلمانان ثروتمند و قدرتمند نيز به ثروت و قدرت خويش مغرورشده و مى پندارند، با ثروت وقدرت براى خويش جاودانگى تحصيل مى كنند و نور چشمى درگاه خدايند و از ديگران برترند و اين همان طغيان و استكبارى است كه مال و فرزند و قدرت براى انسانهاى تربيت نشده به ارمغان مى آورد.

ستم بر خويش

اين شرك، استكبار، خدا فراموشى و فخر كردن بر ديگران و كوچك شمردن آنان ظلم به نفس است و ساحت عظمت كبريائى، برتر از آن است كه كسى بتواند با انكار او يا با ارتكاب نواهى و ترك اوامر خدا به او ظلم كند. انسان با طغيان در برابر خدا و نيز ظلم به ديگران، در حقيقت فقط به خودش ظلم مى كند، چون خدا مظلوم واقع نمى شود و نتيجه ستم به مردم نيز بطور مستقيم به خود ستمكار برمى گردد؛ زيرا با ستمى كه مرتكب مى شود صفات خدا پسندانه و برجسته خود را از دست مى دهد، خانه آخرت و ابدى خود را ويران نموده، از خداى تبارك و تعالى فاصله مى گيرد و تنها كارى كه در مورد ديگران مى تواند انجام دهد اين است كه به امور مادى و دنيوى آنها صدمه بزند، ولى قدرت اينكه ايمان و اعتقاد آنها را خدشه دار كند، ندارد و در آخرت نيز بايد خسارت اين لطمه

دنيوى را بر دوش بكشد و از اين روست كه قرآن شريف مى فرمايد:

«وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ الَّا بِاهْلِهِ» «1»

حيله گريهاى زشت فتنه انگيز تنها دامن خودش را مى گيرد.

______________________________

(1)- فاطر (35)، آيه 43.

معارف قرآن، ج 4، ص: 24

دوست ناصح

در اينجا از اين دو مرد كه يكى مغرور و متكبر و ديگرى مؤمن است، به عنوان همراه و رفيق ياد كرده است كه مرد مؤمن چون هنوز از اصلاح دوست متكبرش مأيوس نبود با وى قطع رابطه نكرد، بلكه حق دوستى را به جا آورده و با زبانى نرم به نصيحت او پرداخت.

وقتى ثروتمند مغرور بر دوست فقيرش فخر ورزيد و خود را بزرگ شمرد و به هنگام ورود به باغ، آن را ابدى پنداشت و وقوع قيامت را بعيد دانست، دوستش كه اين طغيان و سركشى را مى ديد، خشم خود را فرو برد و با اطمينان، سكينه، متانت و آرامى گفتگو را پى گرفت و دوستانه او را سرزنش كرد كه آيا به خدا كفر ورزيدى و او را انكار كردى؟

بعد او را به مراحل خلقتش از خاك و سپس نطفه توجه داد تا دريابد پروردگارش كه او را از خاك بى جان و نطفه بدبو آفريد و بدين صورت زيبا آراست، مالك اوست و در مقابل او اظهار مالكيت و گردنكشى كردن از عقل و منطق بدور است. سپس او را سرزنش كرد كه چرا قوه و قدرت خداوند را فراموش كرده و به هنگام ورود به باغ، سرسبزى، ميوه ها و محصولات آن را به خواست و مشيت خدا نسبت نداده است.

در ادامه نصيحت، يادآور شد كه اگر به زيادى مال و اولاد خود مى نازد و بر وى

فخر مى ورزد، بايد متوجه باشد كه خداوند قادر است باغ او را نابود سازد و به زمينى صاف و بى زرع تبديل كند يا بسوزاند. گفتنى است كه او را نفرين نكرد و حتى احتمال هلاكت نسبت به فرزندانش نداد، بلكه فقط احتمال نابودى باغش را يادآور شد و اين نشانگر رعايت ادب و رفاقت است. «1»

ظهور قدرت حق

سرانجام، دوران استكبار و طغيان هر مغرور و متكبرى به پايان مى رسد و قهر خدا دامن او را مى گيرد، در آن روز براى او و ديگران آشكار مى شود كه نه مال و اولاد ياور واقعى آنان است و نه خود او مى تواند بر قهر خدا، غالب شود و معلوم مى گردد كه

______________________________

(1)- الميزان، ج 13، ص 312.

معارف قرآن، ج 4، ص: 25

قدرت و سلطنت فقط از آن خداست. در اين داستان نيز مدت بهره مندى ثروتمند مغرور و متكبر به سر رسيد و عذاب الهى باغ او را نابود ساخت و او صبحگاهان كه از خواب بيدار شد، ديد باغش نابود گشته و تمام زحمتهايش هدر رفته است. سرش به سنگ خورد و فرياد حسرت و ندامتش برخاست كه:

«يا لَيْتَنى لَمْ اشْرِكْ بِرَبّى احَداً» «1»

اى كاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم.

بدين ترتيب، برايش معلوم شد كه مال و اولادى كه مايه اميد و تكيه گاه او بود، جُز سرابى بيش نبوده و قدرت و حكومت و سلطنت فقط از آن خداست.

«هُنا لِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقُّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً» «2»

در آنجا آشكار شد كه سلطنت فقط حق خداست و بهترين ثواب و عاقبت در نزد اوست.

رويارويى دو جهان بينى

در اين سرگذشت كه چندين آيه به آن اختصاص يافته است، برخورد بين دو جهان بينى متضاد مطرح شده است كه يكى تفكر دنياپرستى و متكى بر اسباب و علل ظاهرى است كه نعمتهاى دنيوى را مايه سعادت مى پندارد و ديگرى تفكر الهى است كه صاحب آن با شناختى واقع بينانه نعمتهاى دنيا را در برابر نعمتهاى آخرت ناچيز مى شمارد و به هيچ چيز و هيچ كس جز ذات بارى تعالى

دل نمى بندد. با تكيه بر همين باور، بهره ورى كمتر خود را از متاع دنيا، بى اهميت مى داند و به نعمت جاويد بهشت، چشم مى دوزد و خداوند را در بخشش و سلب نعمتها قادر مطلق مى شناسد. از اين روست كه تمام اميدش به اوست. در اين آيات با مطرح شدن برخورد بين مؤمن و كافر، در حقيقت تقابل دو جهان بينى نشان داده شده است. انسان مؤمن و موحد، اعتقاد كامل دارد كه قدرت حقيقى از آن خداوند است و قدرت ديگران اعتبارى و ناچيز و در محدوده اى است كه اراده الهى اجازه دهد. اين حقيقتى است كه هرگز نبايد از آن غافل شد. از اين رو، در اين ماجرا مؤمن، خطاب به ثروتمند مغرور

______________________________

(1)- كهف (18)، آيه 42.

(2)- همان، آيه 44.

معارف قرآن، ج 4، ص: 26

مى گويد: «چرا وقتى كه داخل باغت شدى، نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست»، يعنى اگر خدا نمى خواست تمام كوشش تو بيهوده بود، اگر او بخواهد، اين باغ را از تو مى گيرد و بهتر از آن را به من مى دهد.

داستان موسى و خضر (ع)

اشاره

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسى هَلْ اتَّبِعُكَ عَلى انْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قالَ انَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً قالَ سَتَجِدُنى انْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا اعْصى لَكَ امْراً قالَ فَانِ اتَّبَعْتَنى فَلا تَسْئَلْنى عَنْ شَىْ ءٍ حَتّى احْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً فَانْطَلَقا حَتّى اذا رَكِبا فِى السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَخَرَقْتَها لِتُغْرِقَ اهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً امْراً قالَ ألمْ اقُلْ انَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً قالَ لا تُؤاخِذْنى بِما نَسيتُ

وَ لا تُرْهِقْنى مِنْ امْرى عُسْراً فَانْطَلَقا حَتّى اذالَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً قالَ الَمْ اقُلْ لَكَ انَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِىَ صَبْراً قالَ انْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنّى عُذْراً فَانْطَلَقا حَتّى اذا اتَيا اهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما اهْلَها فَأَبَوْا انْ يُضَيِّفُو هُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ انْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اجْراً قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً امَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ انْ اعيبَها وَ كانَ وَرائَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً وَ امَّا الْغُلامُ فَكانَ ابَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا انْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً فَأَرَدْنا انْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اقْرَبَ رُحْماً وَ امَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ ابُوهُما صالِحاً فَارادَ رَبُّكَ انْ يَبْلُغا اشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ امْرى ذلِكَ تَأْويلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً» (كهف، آيات 65- 82)

(در آنجا) بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علمى به او تعليم داده بوديم. موسى به او گفت آيا من از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده است

معارف قرآن، ج 4، ص: 27

و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟! گفت تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى! و چگونه مى توانى در برابر چيزى كه از آن آگاه نيستى شكيبا باشى! (موسى) گفت: ان شاء اللَّه مرا شكيبا خواهى يافت و در هيچ كارى

مخالفت فرمان تو نخواهم كرد. (خضر) گفت: پس اگر مى خواهى بدنبال من بيايى، از هيچ چيز مپرس تا خودم (به موقع) آن را براى تو بازگو كنم. آن دو به راه افتادند تا اينكه سوار كشتى شدند و او كشتى را سوراخ كرد، (موسى) گفت آيا آن را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟! گفت: نگفتم تو هرگز نمى توانى با من شكيبايى كنى؟! (موسى) گفت مرا به خاطر اين فراموشكارى مؤاخذه مكن و بر من بخاطر اين امر سخت مگير. باز به راه خود ادامه دادند تا اينكه نوجوانى را ديدند و او آن نوجوان را كشت! (موسى) گفت: آيا انسان پاكى را بى آنكه قتلى كرده باشد كشتى؟! براستى كار منكر و زشتى انجام دادى. (باز آن مردم عالم) گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى؟! موسى گفت: اگر بعد از اين از تو درباره چيزى سؤال كردم، ديگر با من مصاحبت نكن؛ چرا كه از ناحيه من، تو به عذر رسيده اى. (مقصود اين است كه تو در حد معذور بودن با من مماشات كردى) باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه اى رسيدند. از آنها خواستند كه به آنها غذا دهند ولى آنها از ميهمان كردن آنان خوددارى كردند (با اين حال) آنها در آنجا ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد (آن مرد عالم) آن ديوار را برپاداشت. (موسى) گفت: كاش مى خواستى در برابر اين كار مزدى بگيرى. او گفت: اينك وقت جدايى من و تو فرا رسيده است؛ اما اكنون راز آنچه را كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى،

براى تو بازگو مى كنم. امّا آن كشتى متعلّق به گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند و من خواستم آن را معيوب كنم (چرا كه) پشت سر آنها پادشاهى ستمگر بود كه هر كشتى را از روى غصب مى گرفت. و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند، نخواستيم او آنها را به طغيان و كفر وا دارد و ما اراده كرديم كه پروردگارشان فرزند پاكتر و پرمحبت ترى به جاى او به آنها بدهد و اما آن ديوار، متعلّق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلّق به آنها وجود داشت و پدرشان مرد صالحى بود، پروردگار تو مى خواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند، اين رحمتى از پروردگارت بود، من به دستور خورد اين كار را نكردم و اين بود سرّ

معارف قرآن، ج 4، ص: 28

كارهايى كه توانايى شكيبايى در برابر آنها را نداشتى. «1»

حضرت موسى (ع) در جستجوى معلّم بزرگ
اشاره

در اين باره ابن عباس از پيامبر (ص) چنين نقل مى كند:

يك روز موسى در ميان قوم بنى اسرائيل مشغول خطابه بود، كسى از او پرسيد در روى زمين چه كسى از همه اعلم است، موسى گفت: كسى عالمتر از خود سراغ ندارم. در اين هنگام به موسى وحى شد كه ما بنده اى داريم در مجمع البحرين از تو دانشمندتر است. در اينجا موسى از خدا تقاضا كرد كه به ديدار اين مرد عالم نايل گردد و خدا راه وصول به اين هدف را به او نشان داد. «2»

حضرت موسى (ع) به همراه فردى ديگر به نام يوشع بن نون- مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل-

براى يافتن فرد عالم به سوى مجمع البحرين به راه افتادند. سرانجام او را پيدا كردند و خداوند از آن چنين ياد مى كند.

«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا اتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»

پس بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و علم و دانش قابل ملاحظه اى تعليمش كرده بوديم.

گرچه قرآن از او به اسم نام نمى برد، ولى از روايات متعدد چنين بر مى آيد كه اين مرد عالم، حضرت «خضر» بوده است و از تعبير «مِنْ لَدُنَّا» چنين استفاده مى شود كه علم او يك علم عادى نبوده، بلكه آگاهى از قسمتى از اسرار جهان و رموز حوادثى كه تنها خدا مى داند بوده است. «3»

ادب شاگرد و استاد

______________________________

(1)- ترجمه از تفسير نمونه، ج 12، ص 485- 500.

(2)- مجمع البيان، ج 6، ص 481.

(3)- تفسير نمونه، ج 12، ص 487.

معارف قرآن، ج 4، ص: 29

علّامه طباطبايى (ره) ادب حضرت موسى و خضر عليهما السلام را در برخورد با يكديگر با بيانى جالب توضيح داده است. ايشان مى نويسد:

«مطلب عجيبى كه از اين داستان استفاده مى شود، رعايت ادب حضرت موسى (ع) در مقابل استادش حضرت خضر (ع) است و اين آيات آن را حكايت كرده است، با اينكه موسى (ع) كليم اللَّه است و يكى از انبياى اولوالعزم و آورنده تورات بوده، با اين وجود در برابر يك نفر كه مى خواهد چيزى به او بياموزد، چقدر رعايت ادب كرده است!

از همان آغاز برنامه تا به آخر، سخنش سرشار از ادب و تواضع است. به عنوان مثال، از همان اول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بيان نكرد، بلكه به صورت استفهام آورده و گفت:

آيا

مى توانم از تو پيروى كنم؟

دوم اينكه، همراهى با او را به مصاحبت و همراهى نخواند، بلكه آن را به متابعت و پيروى تعبير كرد.

سوم اينكه، پيروى خود را مشروط به تعليم نكرد و نگفت از تو پيروى مى كنم به شرطى كه مرا تعليم دهى، بلكه گفت: از تو، پيروى مى كنم باشد كه مرا تعليم دهى.

چهارم اينكه، بطور رسمى خود را شاگرد او خواند.

پنجم اينكه، علم او را ستوده، به مبدأ نامعلوم نسبت داد، و به اسم و صفت معيّنش نكرد، بلكه گفت: «از آنچه تعليم داده شده اى» و نگفت «از آنچه مى دانى».

ششم اينكه، علم او را به صفت «رشد» مدح كرد و فهماند كه علم او رشد است (نه جهل مركب و ضلالت).

هفتم اينكه، آنچه را كه خضر به او تعليم مى دهد، پاره اى از علم خضر خواند نه همه آن و گفت: «پاره اى از آنچه تعليم داده شدى، مرا تعليم دهى» و نگفت «آنچه تعليم داده شدى به من ياد بده».

هشتم اينكه، دستورات خضر را امر او ناميد و خود را در صورت مخالفت، عاصى و نافرمان او خواند و به اين وسيله شأن استاد خود را بالا برد.

نهم اينكه، وعده اى كه داد، وعده صريح نبود و نگفت: من صبر مى كنم، بلكه گفت: ان شاءاللَّه مرا صابر خواهى يافت و نيز نسبت به خدا رعايت ادب نموده، ان شاءاللَّه آورد.

حضرت خضر عليه السلام نيز ادب را رعايت نموده، اول آنكه با صراحت او را ردّ نكرد، بلكه

معارف قرآن، ج 4، ص: 30

معارف قرآن ج 4 59

بطور اشاره، گفت: تو توانايى تحمّل ديدن كارهاى مرا ندارى.

دوم آنكه وقتى موسى (ع) وعده داد كه مخالفت نكند، امر به

پيروى نكرد و نگفت: «خيلى خوب بيا» بلكه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بيايد و فرمود: «فَانِ اتَّبَعْنى اگر مرا پيروى كردى.

سوم آنكه بطور مطلق او را از سؤال نهى نكرد، بلكه نهى خود را منوط به پيروى كرد و گفت:

«اگر بنا داشتى از من پيروى كنى نبايد از من چيزى بپرسى» تا بفهماند كه نهى اش صرف پيشنهاد نيست، بلكه پيروى او چنين اقتضا مى كند.» «1»

نكات تربيتى

الف- علم را بايد براى عمل آموخت: در اين داستان حضرت موسى (ع) به خضر (ع) مى گويد:

«هَلْ اتَّبِعُكَ عَلى انْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»

آيا من از تو پيروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و اصلاح است به من بياموزى. «2»

ب- در كارها نبايد عجله كرد: دليل اينكه حضرت خضر (ع) بعد از هر حادثه اى بدون درنگ رمزش را بيان نمى كرد، اين بود كه مى خواست به موسى بياموزد كه بسيارى از امور نياز به فرصت مناسب دارد، بخصوص كارهاى پر اهميّت «الْامُورُ مَرْهُونَةٌ بِاوْقاتِها» «3»

ج- چهره ظاهر و چهره باطن حوادث: داستان موسى و خضر به ما مى آموزد كه نبايد در مورد رويدادهاى ناخوشايند زندگى عجولانه قضاوت كرد؛ زيرا چه بسيار حوادثى كه ما آن را ناخوشايند مى پنداريم؛ امّا بعد معلوم مى شود كه از الطاف پنهانى الهى بوده است و توجّه به اين واقعيت باعث مى شود كه انسان با بروز حوادث ناگوار، فورى نااميد نشود.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 13، ص 476- 477.

(2)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 12، ص 517 و ترجمه الميزان، ج 13، ص 474.

(3)- بحارالانوار، ج 77، ص 167، چاپ اسلاميه. (كارها در گرو زمان خويش اند.)

معارف

قرآن، ج 4، ص: 31

د- اعتراف به واقعيتها: انسان بايد واقعيتها را بپذيرد و برنامه زندگى خود را بر اساس واقعيات بنا كند. كسى كه واقعيات را در زندگى كتمان كند و به فراموشى بسپارد و در مسير زندگى آنها را رعايت نكند، به خود ضربه زده است. در اين داستان، وقتى حضرت موسى از عبد صالح تقاضاى همراهى مى كند، جواب مى شنود: «تو نمى توانى همراهى مرا تحمّل كنى». حضرت موسى وعده مى دهد كه: «به خواست خدا تحمل خواهم كرد»، با اين شرط كه در مقابل كارهاى شگفت سكوت كند. با او همراه مى شود، ولى دو بار زمام تحمل از دست مى دهد و اعتراض مى كند. هر بار اين جمله را مى شنود:

«آيا نگفتم كه تو توان مصاحبت مرا ندارى؟» و او ضمن عذرخواهى، وعده تحمل مى دهد. بعد از بار دوّم مى پذيرد كه اگر باز هم اعتراض كرد، علامت اين باشد كه تحمل ندارد و حرف عبد صالح صحيح است و وقتى براى بار سوم زمام تحمل را از كف مى دهد، مى پذيرد كه توان تحمل همراهى با عبد صالح را ندارد و تقصير از ناحيه خود اوست و عبد صالح تا آخرين حد امكان با او همراهى و مساعدت كرده است.

ه- خطر فرزند ناصالح: از بخش ميانى داستان بر مى آيد كه فرزند ناصالح براى ايمان پدر و مادر، خطرآفرين است و احتمال دارد كه آنان تحت تأثير افكار سوء فرزند تبهكار خويش قرار گيرند و از عقيده توحيد دست بردارند.

«فَخَشينا انْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً»

ترسيديم كه به طغيان و كفر دچارشان كند.

مبناى تكليف

از آيات اين داستان مى توان استفاده كرد كه يك انسان مسلمان مكلف به امور ظاهرى است، يعنى

اگر ديد عملى بظاهر، مخالف شرع يا عقل است، نبايد سكوت كند، بلكه بايد به تناسب قبح آن عمل اعتراض يا انتقاد نمايد و سكوت انسان ديندار در چنين زمانى غير قابل قبول است، مگر آنكه عالم به انگيزه آن عمل باشد يا قطع داشته باشد كه عامل، معصوم است و خلاف حق از وى سر نمى زند. حضرت خضر، ولىّ خداست و به اذن خدا باطن امور را مى داند (بنده اى از بندگان ماست كه به او رحمتى خاص و علمى

معارف قرآن، ج 4، ص: 32

خاص از جانب خود داده ايم) و اعمال او مطابق با باطن و حقيقت امور است و كسى كه علم به باطن ندارد، آنها را خلاف شرع يا خلاف عقل مى بيند و از اين رو هنگامى كه حضرت موسى تقاضاى همراهى و شاگردى را مطرح مى كند، جواب مى شنود كه تو نمى توانى همراهى مرا تحمل كنى و ساكت باشى؛ زيرا برخى از اعمال من بظاهر مخالف شرع و عقل است و تو كه به حقيقت آنها علم ندارى، چگونه مى توانى سكوت كنى؟

حضرت موسى با توجه به اينكه مى داند كه حضرت خضر ولىّ خداست و به مقام و مرتبه بالايى رسيده و علمى خاص دارد، تقاضا مى كند وى را به شاگردى بپذيرد و قول مى دهد كه به خواست خدا صبر و سكوت كند و به اين شرط همراه مى شود كه تا زمانى كه خود خضر، انگيزه اعمالش را توضيح نداده، از او سؤال نكند و اعتراض ننمايد؛ ولى همين كه اولين عمل بظاهر خلاف شرع را مى بيند، نمى تواند تحمّل كند و عهد و شرط را فراموش كرده و كنار گذارده و اعتراض مى نمايد. حضرت

خضر نيز اعتراض او را قبيح و دور از انتظار تلقى نمى كند، چرا كه وى از حقيقت امر، بى اطلاع است و جز ظاهر را نمى بيند و نسبت به خلاف، سكوت را روا نمى دارد.

حضرت موسى براى بار دوم، قول صبر و سكوت مى دهد، ولى وقتى كار بظاهر خلاف شرع دوم را مى بيند كه قبيح تر از كار اول است، شديدتر اعتراض مى كند و حضرت خضر هم مثل دفعه قبل، او را در اعتراض كردن معذور مى شمرد، به اين دليل كه حقيقت را نمى داند.

و امّا افعال حضرت خضر؛ گرچه معيوب كردن كشتى در نگاه اول، كارى ناپسند بود ولى چون مى توانست با اين معيوب كردن جزئى، آن كشتى را از غصب شدن توسط پادشاه ستمگر برهاند، اين كار براى حفظ آن مصلحت جايز و لازم بود و هيچ قبحى نداشت؛ همچنان كه كشتن يك فرد نيز در نگاه اول محكوم بود ولى خضر مى دانست كه اين فرد در صورت زنده ماندن كافر مى شود و دو انسان مؤمن را كافر مى كند، از اين رو كشتن او براى وى، به امر خدا جايز و لازم بود و ساختن ديوارى شكسته در شهرى كه مردم آن اهل كرامت هاى اخلاقى، از جمله ميهمان نوازى نبودند نيز در نگاه اول كارى

معارف قرآن، ج 4، ص: 33

لغو بود ولى او ديوار را به خاطر محفوظ ماندن گنج يتيمان فردى صالح، تعمير كرد و كارى پسنديده انجام داد و حضرت موسى نيز وقتى وجه اين اعمال را شنيد، قانع شد.

بنابراين، درس مهم اين داستان آن است كه افراد نبايد در مقابل اعمالى كه بظاهر خلاف شرع يا عقل است، ساكت بنشينند و اولياى امور نيز نبايد

اين اعتراضها و انتقادها را ناپسند شمرده و سركوب كنند، بلكه بايد با توجيه منطقى، افراد را قانع سازند.

ادب بندگى

حضرت خضر وقتى تفسير كارهايش را بيان مى كند، در مورد معيوب كردن كشتى مى گويد: من آن را معيوب كردم، معيوب كردن نيز كار زشتى است- گرچه در اينجا به خاطر غايت و هدف، يك كار خير محسوب مى شود- ليكن نبايد اين كار زشت را به خدا نسبت داد. در مورد دوّم مى فرمايد: «ما ترسيديم كه اين فرزند پدر و مادر را به كفر وادارد». در اينجا ضمير متكلم مع الغير به كار رفته است چون «بيم كافر شدن پدر و مادر» هم از جانب عبد و هم از جانب پروردگار صحيح است، زيرا خداوند به مقتضاى رأفت و رحمتش، نمى خواهد بندگانش كافر شوند. در مورد سوم نيز فرمود: «خداوند خواست كه آنها به سن بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند» چون رسيدن آنها به سن بلوغ، فقط به اراده خداست و اراده ديگرى در آن تأثير ندارد. «1»

پس مورد اوّل، خود به خود كارى شرّ و قبيح بود و مورد دوم، خيرِ آميخته به شرّ بود و مورد سوم خير محض بود و حضرت خضر كه پرورده درگاه خداوند بود، مورد اوّل را به خود نسبت داد و دوّم را از جهت خيرش به خداوند و از جهت شرّش به خود و مورد سوم را فقط به خداوند نسبت داد و اين تعليمى است با ارزش. «2»

زيانكاران خودپسند

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْاخْسَرينَ اعْمالًا الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير كبير، فخر رازى، ج 21، ص 162.

(2)- با استفاده از تفسير روح البيان، شيخ اسماعيل حقّى، ج 5، ص 287، انتشارات جعفرى تبريزى، تهران.

معارف قرآن، ج 4، ص: 34

يَحْسَبُونَ انَّهُمْ

يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (كهف، آيات 103- 104)

بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) كيانند، آنان كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و (نابود) شده با اين حال گمان مى كنند، كار نيك انجام مى دهند!

بطور معمول، زيان وقتى تحقق مى يابد كه انسان به سود مورد نظر خود نرسد، و خسران وقتى تحقق مى يابد كه انسان نه تنها به سود مورد نظر خود نرسيده، بلكه قدرى از سرمايه خود را نيز از دست داده باشد.

گاهى خسران و زيان به علت بى تجربگى و نداشتن مهارت كافى و يا حوادث غيرمنتظره حاصل مى شود كه بطور معمول اين نوع خسران و زيان با اندوختن تجارب و كوشش و تلاش بيشتر قابل جبران است، ولى گاهى انسان سرمايه خود را در راهى به كار مى گيرد كه در واقع غير زيان حاصلى ندارد و فرد خيال مى كند كه سود كرده است و اين نوع خسارت و زيان نه تنها قابل جبران نيست بلكه هر روز دامنه آن زيادتر هم مى شود، از اين رو، خداوند متعال افرادى را كه در مسير باطل گام بر مى دارند و خيال مى كنند كه در مسير حق هستند و كارشان نيكوست، زيانكارترين مردم معرفى مى كند؛ زيرا اگر كسى مرتكب گناهى شود و بداند كه خلاف كرده است، سرانجام به حق روى مى آورد و توبه مى كند، ولى اگر گناه كرده و خيال كند كه كار نيكو انجام مى دهد، نه تنها در صدد جبران بر نمى آيد، بلكه با شدّت هر چه تمامتر به كار خود ادامه مى دهد و مصداق زيانكارترين مردم خواهد شد. «1»

در روايات اسلامى، تفسيرهاى گوناگونى براى «اخْسَرينَ اعْمالًا» آمده است كه هر يك اشاره به مصداق روشنى

از اين مفهوم وسيع دارد بى آنكه آن را محدود كند. از جمله، در روايتى از حضرت على عليه السلام مراد از «اخْسَرينَ اعْمالًا» يهود و نصارا دانسته شده كه در آغاز، بر حق بودند، سپس بدعتهايى در دين گذاردند، در حالى كه اين بدعتها، آنان را به انحراف كشانيد و گمان مى كردند، كار نيكى انجام مى دهند. در حديث ديگرى نيز منظور از آن را رهبانها و گروههاى بدعتگزار از مسلمانان دانسته اند و در

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 12، ص 559- 564، اقتباس.

معارف قرآن، ج 4، ص: 35

بعضى از روايات، منظور از آن را منكران ولايت حضرت على (ع) تفسير كرده اند. «1»

ريشه زيانكارى

اينك جاى اين سؤال است كه چرا عدّه اى با اينكه در راه باطل گام بر مى دارند، خيال مى كنند برحق هستند و اعمالشان نيكوست؟

در جواب بايد گفت: تعقل و تفكر نكردن در تمييز حق از باطل، تعصب بيجا، غرور و تكبر، خودمحورى و حب ذات از مهمترين عوامل پيدايش اين پندار غلط است.

گاهى چاپلوسى ديگران و زمانى در گوشه انزوا نشستن و تنها نزد قاضى رفتن، سبب پيدايش اين حالت مى شود و تمام كارها و افكار انحرافى و زشت در نظر او زينت داده مى شود تا جايى كه به جاى احساس شرمندگى و ننگ از اين زشتيها، احساس غرور مى كند، همان گونه كه قرآن مى فرمايد:

«وَ اذْ زَيَّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَاهُ حَسَناً» «2»

اعمال زشتش در نظرش زينت داده شده و آن را نيكو مى پندارد.

در بعضى ديگر از آيات قرآن، عامل تزيين اين زشتيها، شيطان معرفى شده است و بطور مسلم ابزار شيطان در وجود انسان همان خُلق و خوهاى زشت و انحرافى است.

«زَيِّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اعْمالَهُمْ»

«3»

شيطان اعمال مشركان را در نظرشان زينت داده است. «4»

ب- سوره مريم

اشاره

سوره مريم، تنها سوره اى است كه به اسم يك زن ناميده شده است. آن زن صديقه طاهره، مريم عليهاالسلام مادر حضرت عيسى (ع) است. اين سوره دهمين سوره قرآن و در مكّه نازل شده و 98 آيه دارد.

______________________________

(1)- تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 311- 312.

(2)- فاطر (35)، آيه 8.

(3)- انفال (8)، آيه 48.

(4)- تفسير نمونه، ج 12، ص 566، تلخيص.

معارف قرآن، ج 4، ص: 36

غرض اين سوره مژده دادن و ترسانيدن است و براى رسيدن به آن از روشى بسيار جالب استفاده شده است، بدين صورت كه نخست به داستان زكريا، يحيى، مريم و عيسى، ابراهيم، اسحق، يعقوب، موسى و هارون، اسماعيل و ادريس عليهم السلام و سهمى كه از نعمت ولايت به آنها داده شده، اشاره كرده است و بعد علت آن عنايت را فروتنى آنها در برابر پروردگارشان ذكر كرده، پس از آن لغزشهاى گمراهان و آراى خارج از منطق آنها سپس پيامدهاى نكبت بار آن را خاطرنشان ساخته است. «1»

فشرده مطالب سوره

بخش نخست اين سوره به سرگذشت پيامبران اختصاص دارد و قسمتهايى از زندگانى آنان را حكايت مى كند، مانند بشارت اعطاى فرزند به حضرت زكريا (ع)، سفارشهايى به حضرت يحيى (ع)، داستان تولد حضرت عيسى (ع) از مريم و بروز آيات الهى در اين واقعه، مناظره حضرت ابراهيم (ع) با عمويش آذر براى دعوت او به توحيد، نبوت حضرت موسى و هارون (ع)، توصيه هاى اسماعيل (ع) به خانواده اش و نبوت ادريس پيامبر (ع).

پس از آن يادآور مى شودكه بازماندگان آنان از ياد خدا اعراض كرده، به شهوات گراييدند و رشد معنوى را از دست دادند، مگر آنان كه توبه كردند و عمل صالح انجام دادند.

اين سوره مردم

را به سه طايفه تقسيم مى كند: 1- آنهايى كه از سوى خدا انعام شده اند، مانند انبيا و برگزيدگان و هدايت يافتگان. 2- اهل غىّ، يعنى آنهايى كه مايه استعداد رشد خود را از دست داده اند. 3- كسانى كه توبه نموده، ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنگاه ثواب تائبين و هدايت يافتگان و عذاب گمراهان را تذكر مى دهد. «2»

حسرت فراگير

اشاره

«وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الْامْرُ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ» (مريم، آيه 39)

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 5.

(2)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 4- 5، با اندك تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 37

آنان را از روز حسرت، كه كار به پايان آمده و آنان همچنان در حال غفلت و بى ايمانى هستند، بترسان.

يكى از اسامى قيامت «روز حسرت» است. در روز قيامت، هم نيكوكار حسرت مى خورد و هم گناهكار. نيكوكار حسرت مى خورد كه چرا عمل صالح بيشترى انجام نداده تا امروز مقام و مرتبه او عاليتر باشد و گناهكار حسرت مى خورد كه چرا ايمان نياورده و عمل صالح انجام نداده تا امروز از جهنم نجات يافته و در زمره بهشتيان باشد.

در آن روز، حقايق، ظاهر مى شود و هر كس آنچه را در دنيا عمل كرده، مى بيند و كارهاى انسان چه خوب و چه بد به صورتهاى گوناگون، اما متناسب با روح و ملكوت عمل، مجسم مى شوند. او وقتى با صورتهاى زشت و هول انگيزِ اعتقادات باطل و اخلاق زشت و كارهاى ناپسند خود روبه رو مى شود، حسرتى عظيم به او دست مى دهد.

غفلت از روز حسرت

بيشتر انسانها تا در دنيا هستند، از «روز حسرت و ندامت» غافلند و آن را انكار مى كنند، جاودانگى را در دنيا مى جويند و نعمت فانى آن را باقى مى پندارند. قرآن چه زيبا از زبان دنياگرايان مى گويد:

«ما اظُنُّ انْ تَبيدَ هذِهِ ابَداً وَ ما اظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً» «1»

گمان نمى كنم كه اين نعمتها هيچ گاه زوال پذيرد و گمان نمى كنم قيامتى بر پا شود.

براى نجات از اين غفلت، سزاوار است كه انسان تا فرصت دارد، به فكر اصلاح نفس برآيد تا از حسرت روز قيامت

مصون باشد. يكى از بزرگان اين فرصت كنونى را به وجهى نيكو، چنين ترسيم كرده است:

نفسم را در جهنم تصور كردم كه با غُل و زنجير، آتشِ شعله ور، زقوم و زمهرير آن دست به گريبان است. از او پرسيدم: اى نفس چه چيز را آرزو مى كنى؟ گفت: آرزو مى كنم كه به دنيا باز گردم تا عملى انجام دهم كه با پاداش آن از اين مهلكه نجات يابم.

______________________________

(1)- كهف (18)، آيات 35- 36.

معارف قرآن، ج 4، ص: 38

دوباره خود را در بهشت در كنار حورالعين تصور كردم كه لباسهاى سندس و حرير و استبرق پوشيده اند. از او پرسيدم: اى نفس چه چيز را آرزو مى كنى؟ گفت: آرزو دارم به دنيا برگردم تا عملى انجام دهم كه بر ثواب و اجرم افزوده گردد.

به او گفتم: پس بدان كه تو در دنيا هستى و آرزويت برآورده شده است، پس در انجام عمل صالح بكوش. «1»

توصيه خانواده به نماز

اشاره

«وَ كانَ يَأْمُرُ اهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَ الزَّكوةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً» (مريم، آيه 55)

او (حضرت اسماعيل) همواره خانواده اش را به نماز خواندن و زكات دادن امر مى كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود.

از آنجا كه هدف خلقت، شناخت خداوند و رسيدن به مقام بندگى اوست، نماز، بهترين راه ارتباط مخلوق سراپا نياز، با خالق بى نياز است. در اين مناجات و خلوتگه راز است كه بنده به فقر و نياز خود اعتراف مى كند و خداوند را به عنوان تنها پناهگاه مى خواند. اگر كسى با شناخت صحيح، نماز را اقامه كند، نماز او را از همه زشتيها و گناهها باز مى دارد و به سوى خوبيها و نيكيها سوق مى دهد. به همين جهت، قرآن شريف نماز

را بازدارنده بديها مى شمارد «2» و در حديث، نماز، ستون دين خوانده شده است، مثل عمود خيمه كه اگر بر پا شد، بقيه اجزاى خيمه فايده مى دهد و اگر برپا نشد، ديگر اجزاى خيمه فايده اى ندارد. «3»

دومين دستور اين پيامبر بلند مرتبه، زكات است. انسان موجودى اجتماعى است كه زندگى او دو جنبه دارد: فردى و اجتماعى؛ نماز- كه بهترين وسيله نزديكى انسان به خداست- مربوط به جنبه فردى است و زكات- كه مهمترين اقدام اجتماعى و كاملترين عبادت مالى است- مربوط به جنبه اجتماعى بشر است.

______________________________

(1)- مجموعه ورّام، ورام بن ابى فراس، ج 1، ص 63، دارالتعارف، بيروت.

(2)- عنكبوت (29)، آيه 45.

(3)- ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، ج 5، ص 369، دفتر تبليغات اسلامى.

معارف قرآن، ج 4، ص: 39

اقدام اساسى

شايد علّت اينكه حضرت اسماعيل خانواده اش را به اقامه نماز و پرداختن زكات دعوت مى كند، اين باشد كه اوّلين مرحله اصلاح اجتماع، اصلاح خود و سپس اطرافيان است. آن پيامبر عظيم الشأن كه خود به صفت بندگى آراسته بود، به تربيت نزديكان خود اقدام كرد و با اين عمل، روش اصلاح اجتماعى را به ما آموخت، چنانچه در زندگى پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص) نيز اين سير اصلاحى را مى بينيم. آن حضرت بعد از بعثت، ابتدا اهل خانه اش، امام على (ع) و خديجه (س) و اندكى از افراد مستعدّ را به اسلام دعوت كرد و قبل از دعوت عمومى و همگانى، به دعوت خويشاوندان خود پرداخت تا زمينه را براى شروع دعوت و اصلاح عمومى آماده كند.

ورود همه به جهنم و نجات متَّقيان

اشاره

«وَ انْ مِنْكُمْ الَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً ثُمَّ نُنَجِّى الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمينَ فيها جِثِيّاً» (مريم، آيات 71- 72)

هيچ كس از شما نيست مگر اينكه وارد جهنم مى شود، اين حكمى حتمى از جانب پروردگار توست. آن گاه تقوا پيشگان را نجات مى دهيم و ستمگران را در حالى كه به زانو در آمده اند در آن وا مى گذاريم.

چگونگى ورود

مفسران در اين مورد اختلاف دارند، گروهى از ايشان آن را به معنى داخل شدن در جهنم گرفته اند و گروه دوم آن را به معنى مشرف و نزديك شدن به آن دانسته اند و هر كدام دلايلى ذكر كرده اند.

قول اوّل با ظاهر آيه بخصوص با آيه بعدى سازگارتر است، چون در آيه بعد مى فرمايد بعد از ورود همه به جهنم، كسانى را كه تقوا پيشه كرده و مرزهاى بندگى را رعايت كرده اند، نجات مى دهيم و ديگران را در حاليكه آنها به زانو در آمده اند، وا مى گذاريم. معلوم است كه واگذاردن كفار در جهنم، بعد از داخل شدن در آن است،

معارف قرآن، ج 4، ص: 40

يعنى وقتى كافران و مؤمنان، در جهنم وارد شدند، مؤمنان را از آن نجات مى دهيم و كفار را به حال خود رها مى كنيم تا همچنان در آن باقى بمانند.

عبور از جهنم

ظاهر بعضى از روايات كه در ذيل آيه شريفه وارد شده، بيانگر آن است كه ورود به آتش به معناى عبور از آن است. در نتيجه، آن روايات با رواياتى كه درباره صراط وارد شده، منطبق است، چون در روايات آمده كه صراط، پلى است كه بر آتش كشيده شده است و تمام مردم مأمور مى شوند تا از آن عبور كنند، چه نيكان و چه بدان، جز اينكه نيكان از آن عبور مى كنند و گناهكاران و كافران در آتش آن سقوط مى كنند. «1»

همچنين در روايتى آمده است كه آتش خطاب به مؤمن مى گويد:

«جُزْ يا مُؤْمِنُ، فَقَدْ اطْفَأَ نُورُكَ لَهَبى «2»

اى مؤمن زودتر گذر كن كه نور تو شعله مرا خاموش كرده است.

آن چنان كه از روايات بر مى آيد، خداوند سبحان مؤمنان و با تقوايان

را وارد و يا مشرف بر جهنم مى كند تا با مشاهده عذاب و نجات يافتن از آن و رسيدن به نعمتهاى بهشت به عظمت لطف خداوند در حق خود، پى ببرند و نهايت سرور و شادمانى از نجات از جهنم و ورود به بهشت برايشان حاصل شود، همچنان كه دوزخيان را قبل از بردن به جهنم، بر بهشت مشرف مى كند تا نعمتهاى بهشت و ثوابهاى آن را ببينند و در نتيجه عقوبت بر آنان سخت تر و حسرتشان بيشتر شود. «3»

هشدار

اين آيه از آيات تكان دهنده و هشدار دهنده است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: اين حكم و قضاى ما مبنى بر وارد شدن همه به جهنم، حكمى حتمى و قضايى رانده شده است «كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً» حكمى است كه بر خود واجب كرده ايم، امّا آيا نجات همگان

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 127.

(2)- تفسير نمونه، ج 13، ص 119.

(3)- با استفاده از مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 526، داراحياء التراث العربى، بيروت.

معارف قرآن، ج 4، ص: 41

حتمى است؟ خير، مگر آنان كه نام خود را در ليست با تقوايان ثبت كرده اند و چه زيانكارند كسانى كه عمرشان گذشته و هيچ قدمى به سوى تقوا بر نداشته اند.

وقتى «عبداللَّه بن رواحه» صحابى بزرگوار پيامبر، مى خواست به جنگ «موته» برود، مسلمانان براى وداع آمدند، او گريه كرد و گفت:

متوجه باشيد كه به خدا سوگند من محبتى به دنيا و بستگى به شما ندارم، و لكن گريه ام براى اين است كه از رسول خدا (ص) شنيدم كه اين آيه را مى خواند: «وَ انْ مِنْكُمْ الَّا وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً» و من فهميدم كه ناگزير

داخل آتش مى شوم، امّا نمى دانم چطور بيرون بيايم. «1»

______________________________

(1)- الدر المنثور، ج 4، ص 282.

معارف قرآن، ج 4، ص: 42

پرسش

1- امدادهاى الهى در داستان اصحاب كهف را بر شماريد.

2- آيا ثروت و فرزند، موجب نزديكى انسان به خدا است؟ چرا؟

3- در چه صورت، خداوند بر نعمتى كه به انسان داده است، مى افزايد؟

4- چگونه نتيجه ظلم در درجه اول به خود ظالم بر مى گردد؟

5- تأثير توجه خلقت در انسان چيست؟

6- چرا موسى (ع) براى يافتن فرد عالم به مجمع البحرين رفت؟

7- چرا در ابتدا حضرت خضر (ع) از پذيرفتن تقاضاى موسى (ع) خوددارى كرد؟

8- نكات تربيتى داستان موسى و خضر (ع) را بطور خلاصه بنويسيد.

9- علم حضرت خضر (ع) چه علمى بود؟

10- چه كسانى از ديدگاه قرآن زيانكارترين مردمند؟ چرا؟

11- چرا روز قيامت را روز حسرت ناميده اند؟

12- تفاوت حسرت در قيامت با حسرت در اين دنيا چيست؟

13- توصيه حضرت اسماعيل (ع) به خانواده اش چه بود؟

14- براى اصلاح جامعه، از كجا بايد شروع كرد؟

15- منظور از عبور همگانى از دوزخ چيست؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 43

فصل دوم: معارفى از سوره طه

اشاره

سوره «طه» در مكّه نازل شده و 135 آيه دارد. اين سوره، با خطاب به پيامبر (ص) آغاز شده و با خطاب به آن حضرت پايان يافته است.

غرض اين سوره تذكر، از راه بيم دادن است. از اين رو، آيات ترساننده اش بر آيات مژده دهنده اش غلبه دارد، داستانهايى را ذكر مى كند كه بيانگر هلاكت طغيانگران و تكذيب كنندگان آيات خداست، حجتها و دلايل روشنى در بر دارد كه عقل هر كس را به اعتراف به يگانگى خدا و پاسخگويى به دعوت حق وا مى دارد و با يادآورى قيامت و جايگاههاى وحشتناك آن و حال

نكبت بار مجرمان و زيانكار بودن ظالمان ختم مى شود. «1»

فشرده مطالب سوره

مطالب اين سوره را مى توان به چند بخش تقسيم كرد:

ابتدا اشاره كوتاهى به عظمت قرآن و بخشى از صفات جمال و جلال پروردگار دارد، البته بحث از عظمت قرآن در اواخر سوره نيز تكرار شده است.

بخش ديگرى از سوره كه بيش از هشتاد آيه را در بر مى گيرد از داستان حضرت موسى (ع) سخن مى گويد، از آن زمان كه به نبوت مبعوث گرديده، سپس با فرعون جبار به مبارزه برخاست و پس از درگيريهاى فراوان با فرعونيان و مبارزه با ساحران و ايمان آوردن آنها به خداوند و غرق شدن اعجازآميز فرعون و فرعونيان در دريا، او و همراهانش نجات يافتند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 163.

معارف قرآن، ج 4، ص: 44

بعد، ماجراى گوساله پرستى بنى اسرائيل و درگيرىِ هارون و موسى با آنها را بيان مى كند.

در بخش سوم درباره معاد و قسمتى از خصوصيات رستاخيز سخن مى گويد.

در فراز بعد، با بيان سرگذشت آدم و حوا در بهشت و ماجراى وسوسه ابليس و سرانجام هبوط آنها در زمين، انسانها را نسبت به دشمنى شيطان، هشدار مى دهد.

و در آخر سوره، نصيحت و اندرزهاى بيداركننده اى براى همه مؤمنان بيان مى كند كه روى سخن در بسيارى از آنها با پيامبر اسلام (ص) است. «1»

فلسفه نماز

«انَّنى انَا اللَّهُ لا الهَ الَّا انَا فَاعْبُدْنى وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرى (طه، آيه 14)

براستى من خدايى هستم كه معبودى جز من نيست، پس مرا بپرست و نماز را براى ياد من به پا دار.

با جمله «لا الهَ الَّا انَا فَاعْبُدْنى شالوده و زير بناى مكتب حضرت موسى (ع) همانند ساير اديان الهى بر اساس توحيد و يگانه پرستى پى ريزى مى شود و با امر به نماز كه كاملترين نوع عبادت

است، پايه هاى آن استوار مى گردد.

اخلاص در عبادت

از كلمه «فَاعْبُدْنى با توجه به جمله قبل استفاده مى شود كه عبادت، فرع بر معرفت خداست و لازمه جدايى ناپذير خدايى و صاحب اختيارى است، و از طرفى چون خدايى، خاصّ خداوند است، عبادت هم بايد خاصّ او باشد و به شرك آلوده نگردد.

به ديگر سخن، گويا خدا مى گويد: چون تنها من خدا هستم نه هيچ كس ديگر، پس عبادت هم از آنِ من است و ديگران را در عبادت من شركت ندهيد.

اهميت نماز

گرچه نماز عبادت است و امر به عبادت در حقيقت، امر به نماز هم هست، «چون كه

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 13، ص 153- 154، با كمى تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 45

صد آمد نود هم پيش ماست»، ولى بيان خصوص نماز، نمايانگر اهميت خاص آن است و اين روش (ذكر خاصّ بعد از عام) در گفتگوهاى عمومى نيز رايج است.

نماز در اديان آسمانى

از آيات قرآن استفاده مى شود كه همه اديان الهى، دستور به برپايى نماز داشته اند؛ هر چند نحوه انجام آن يكسان نبوده است. براى مثال آيه مورد بحث، خبر مى دهد كه خداوند به حضرت موسى (ع) فرمان داده كه به خاطر ياد خدا، نماز را به پا دارد يا از زبان حضرت ابراهيم (ع) نقل مى كند كه او از خدا مى خواست كه وى و فرزندانش را از برپاكنندگان نماز قرار دهد. «1»

حضرت عيسى (ع) نيز مى فرمود: خداوند مرا به نماز و زكات تا زنده هستم، سفارش كرده است. «2»

همچنين در وصف حضرت اسماعيل (ع) تصريح شده كه او (علاوه بر اينكه خود، نماز به جا مى آورد) خانواده اش را نيز به نماز و زكات امر مى كرد. «3»

فلسفه نماز

در آخر آيه به فلسفه نماز اشاره كرده و مى فرمايد: نماز را فقط براى ياد من به پا داريد، پس هدف نهايى نماز به ياد خدا بودن و ذكر است. ناگفته نماند، كه ذكر نيز بر دو نوع است: ذكر زبانى و ظاهرى و ذكر قلبى و باطنى. «4» نمازكامل، نمازى است كه هر دو ذكر را دارا باشد.

رواياتى نيز در زمينه فلسفه نماز وجود دارد كه مى توان آنها را تفصيل همين اختصار دانست و در حقيقت آنان ياد خدا را شرح داده اند. به عنوان مثال، حضرت رضا (ع) در سخنى مى فرمايد:

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 40.

(2)- مريم (19)، آيه 31.

(3)- همان، آيه 55.

(4)- مستدرك الوسائل، ج 5، ص 291، مؤسسه آل البيت، برداشت.

معارف قرآن، ج 4، ص: 46

علت (دستور به) نماز، اعتراف به ربوبيّت خداى عزوجلّ، نفى شريك از او، ايستادن با حالت خوارى، فقر، خضوع و اعتراف در مقابل خداوند جبّار

است. طلب بخشش كردن براى گناهان گذشته و هر روز پنج بار صورت بر زمين گذاشتن براى بزرگداشت و به ياد او بودن است تا او را فراموش نكند و به خوشگذرانى نيفتد و (در مقابل او) خاشع و ذليل باشد و از او زيادت در دين و دنيا را طلب كند. بعلاوه، نماز باعث جلوگيرى از بديها نيز مى شود.

نماز، يادآورى خدا در طول شبانه روز است تا بنده، آقا، مدبّر و خالق خود را فراموش نكند تا به خوشگذرانى بيفتد و طغيان كند؛ اين ياد كردن و ايستادن در مقابل او، بنده را از افتادن در گناهان باز داشته و از همه فسادها جلوگيرى مى كند. «1»

با توجه به بيان فوق، معلوم مى شود كه نماز بهترين بازدارنده زشتيها و رساننده به قرب خداست؛ از اين رو امام على عليه السلام مى فرمايد:

«الصَّلاةُ قُرْبانُ كُلِّ تَقِىٍّ» «2»

نماز وسيله هر متّقى براى رسيدن به خداست.

شيرينى گفتگو با خدا

«وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى قالَ هِىَ عَصاىَ اتَوَكَّؤُ عَلَيْها وَ اهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَلِىَ فيها مَأرِبُ اخْرى (طه، آيات 17- 18)

اى موسى! آن چيست به دست راستت؟ گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و براى گوسفندانم با آن برگ مى ريزم و مرا با آن كارهاى ديگر است.

خداوند از موسى سؤال مى كند كه در دستت چيست؟ و حال آنكه خود به آن آگاهتر است. شايد علت سؤال اين باشد كه مى خواهد سرّى عظيم به او بنماياند. مى خواهد به او بفهماند كه چگونه از اين چوب كه جامد و بى جان است و هيچ تناسبى با موجود جاندار ندارد، مارى چست و چابك و وحشتناك مى سازد، و آن را معجزه و

علامت صدق نبوّت او قرار مى دهد و با آن دريا را شكافته و سنگ را به چند چشمه جوشان آب تبديل مى كند.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 82، ص 261، اسلاميه.

(2)- نهج البلاغه، حكمت 131.

معارف قرآن، ج 4، ص: 47

حضرت موسى (ع) گويا فكر كرد كه منظور، سؤال از خواص آن است، چون معمول است كه هرگاه كه از امر واضحى سؤال شود كه انتظار ندانستن آن نمى رود، در پاسخ به ذكر اوصاف و خواص آن مى پردازند، بدين جهت موسى (ع) در پاسخ، به بيان اوصاف و خواص عصايش پرداخت.

يكى از وجوهى كه براى جواب طولانى حضرت موسى (ع) بيان شده، عبارت است از تناسب و اقتضاى مقام، يعنى حضرت موسى در مقام خلوت و گفتگو با محبوب بود و اين مقامى است كه با تفصيل و شرح كلام سازگار است؛ هر چه كلام، طولانى تر باشد، مدّت مكالمه بيشتر و لذّت آن گواراتر است. «1»

حضرت موسى (ع) مايل بود با محبوبى كه براى اوّلين بار او را به حضور پذيرفته و با او به سخن پرداخته، بيشتر سخن بگويد، بدين جهت به برشمردن آثار عصا پرداخت.

موسى عليه السلام، اين سرّ نهفته، يعنى لذت گفتگو با محبوب را در جاى ديگرى از مناجاتش فاش ساخت، هنگامى كه خدا از موسى عليه السلام پرسيد كه چرا در آمدن به كوه طور از قوم خود پيشى گرفتى؟ او در پاسخ، عشق مناجات و كسب رضاى حق را دليل آورد كه او را اين چنين بى قرار ساخته و آتش در خرمن وجودش افكنده است. او گفت: «وَ عَجِلْتُ الَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى .

شيوه تبليغ

اشاره

«فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ اوْ يَخْشى (طه، آيه 44)

با او به نرمى سخن

گوييد، شايد پند گيرد يا بترسد.

اين آيه به ما مى آموزد كه براى نفوذ در دل ديگران، از چه راهى بايد وارد شد و چگونه با افراد لجوج و لجام گسيخته اى چون فرعون، برخوردى جهتدار و ارشاد كننده داشت.

هر مكتبى بايد جذبه منطقى داشته باشد و كسى كه داعيه رهبرى آن را بر عهده دارد، بايد از سعه صدر، منطق قوى و دليل متين و روشن برخوردار باشد، چه در حدّ رسالت،

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 199، با اندك تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 48

چه در حدّ امامت يا فقاهت.

از اين رو، نخستين دستور قرآن براى نفوذ در دل مردم (هر چند افراد گمراه و آلوده) برخورد ملايم و همراه با مهر و عواطف انسانى است و توسل به خشونت در مرحله اى است كه برخوردهاى دوستانه و منطقى، مؤثر نباشد. «1»

خداوند راه تبليغ را به حضرت موسى مى آموزد و مى گويد با فرعون به نرمى و ملاطفت سخن بگو و گفتار «ليّن» را شعار خود قرار ده، زيرا چنين برخوردى نفس سركش آدمى را خاضع مى كند و دل عصيانگر را نرمش مى بخشد و سدّ روحى طغيانگر را مى شكند و دست كم، راه عذر را مى بندد و حجت را تمام مى كند، ولى سخن درشت و برخورد خشونت آميز، دل او را جريحه دار مى سازد و احساساتش را بر مى انگيزد. اين درسى است كه قرآن بر آن تأكيد دارد، از جمله در سوره «فُصلت» بطور مستقيم به پيامبر دستور مى دهد كه منطق دشمن را با راههاى خوب دفع كن «2»، سفاهت و جهالت مردم را با اخلاق نيكو و پسنديده جواب ده، بديهايشان را با خوبيهايت مقابله كن و تقصيرشان

را با عفو، و خشونتشان را با حلم و صبر تحمّل كن، چرا كه اوّلين نتيجه اين نوع برخوردها آن است كه دشمنيها تبديل به دوستى مى شود و مردم متوجه بدى اخلاق خود مى شوند و كارهاى زشت خود را ترك مى كنند. «3»

قول ليّن

براى آنكه بدانيم «قول ليّن» چيست بايد به مصداق روشن آن كه گفتار حضرت موسى (ع) با فرعون است، توجّه كنيم تا ببينيم او چگونه برخورد كرد و براى دعوت فرعون چه شيوه اى به كار برد. حضرت موسى با بيانى حاكى از لطف و نرمش به فرعون گفت:

«هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكّى وَ أَهْدِيَكَ الى رَبِّكَ فَتَخْشى «4»

آيا براى تو رغبتى هست كه پاكيزه شوى و من تو را به پروردگارت راه بنمايم و تو پروا كنى.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 13، ص 212، با اندك تغيير.

(2)- فصّلت (41)، آيه 34 (با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 594).

(3)- تفسير المراغى ج 8، ص 131.

(4)- نازعات (79)، آيات 18- 19.

معارف قرآن، ج 4، ص: 49

اين جملات كه آهنگ محبّت و نوازش از كلمه كلمه آن به گوش مى رسد، مانند سخنان نرم و مهربانانه مادرى است كه بر بالين كودك بيمارش نشسته و او را از خواب بيدار مى كند و مى گويد: فرزندم آيا از بسترت بر مى خيزى تا غذاى مطبوع و داروى شفابخشى كه برايت تهيه كرده ام، تناول كنى و شفا يابى؟

پس برخى از خصوصيات قول ليّن را مى توان از اين كلام حضرت موسى به دست آورد:

الف- جنبه سؤالى داشتن.

ب- سبب بيدارى دل و فطرت آدمى شدن.

ج- بگونه اى باشد كه از رقيب اعتراف گيرد و اين حقيقتى است كه در روان شناسى قابل توجه است و به

همين جهت، امامان معصوم اين شيوه را در مناظره هاى خود به كار مى بردند.

توقّع فرعونى

اشاره

«قالَ امَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ اذَنَ لَكُمْ انَّهُ لَكَبيرُكُمُ الَّذى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ ايْدِيَكُمْ وَ ارْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فى جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ ايُّنا اشَدُّ عَذاباً وَ ابْقى (طه، آيه 71)

(فرعون) گفت: آيا پيش از آنكه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! حتماً او بزرگتان است كه به شما سحر آموخته است، بيقين دست و پاهاى شما را بر عكس يكديگر قطع مى كنم و شما را به شاخه هاى نخل مى آويزم، و خواهيد دانست كه كداميك از ما مجازاتش درد ناكتر و پايدارتر است.

فرعون براى شكست دادن حضرت موسى (ع) ساحران را جمع كرد و آنها در برابر چشم همگان به جادوگرى پرداختند تا موسى را شكست دهند؛ ولى آن گاه كه موسى به امر خدا، عصاى خود را افكند و به صورت اژدها در آمد و آنچه را كه آنها ساخته بودند بلعيد، همگى به سجده افتادند و گفتند: ما همگى به خداى موسى و هارون كه هستى بخش جهان است، ايمان آورديم.

عكس العمل ساحران، ضربه سنگينى بر حكومت فرعونى وارد ساخت و پايه هاى آن را بشدّت لرزاند، از اين رو فرعون، ساحران ايمان آورده را مورد تهديد قرار داد كه چرا بدون اجازه من آيين موسى را پذيرفته ايد.

معارف قرآن، ج 4، ص: 50

صحنه سازى فرعون

ايمان آوردن ساحران برگزيده و آموزش ديده فرعون، او را با دو مشكل اساسى روبه رو ساخت: يكى احتمال گرايش و توجه افكار مردم به موسى (ع) و ديگرى حضور و وجود خود ساحران ايمان آورده كه مى توانست سرمشقى براى ديگران باشد. براى هر يك راه و چاره اى انديشيد. براى پيشگيرى از گرايش مردم، شك و شبهه اى در دل مردم

انداخت تا افكار عمومى منحرف شود، بدين صورت كه اعلام كرد:

اين چند نفر كه به موسى (ع) ايمان آورده اند، بدون اجازه من ايمان آورده اند و هيچ ارزشى ندارد. بااين جمله خواست به مردم بفهماند كه سرنوشت شما و حتّى انتخاب ايمان، انديشه و عقيده كه از شؤون قلبى و حق فطرى و مسلّم هر كس است در اختيار من است و نبايد عقيده اى را بدون اذن من بپذيريد. از طرف ديگر صحنه اى كه ديديد، توطئه اى بوده كه عليه حكومت ما انجام گرفته است، اينان شاگردان موسى بوده و سحر را از او فرا گرفته اند و با هماهنگى قبلى تصميم داشتند، چنين صحنه اى به وجود آورند، يعنى موسى ادعاى نبوت كند و براى اثبات آن سحرى بياورد و اين ساحران، براى رويارويى با او برخيزند و در مقام عمل از روى عمد خود را ناتوان نشان دهند تا سحر موسى چشمگير شود و مردم به او ايمان آورند و حكومت ما را رها كنند.

در مورد مشكل دوم نيز گفت: شما ساحران كه به موسى دل بسته ايد و به خدايش گرويده ايد، بدانيد كه سرنوشت بدى داريد. دست و پاهاى شما را قطع مى كنم و شما را به دار مى آويزم و بدين گونه شما را به چنگال مرگ مى سپارم تابه قدرت من واقف شويد، و مايه عبرت ديگران گرديد. «1»

سبب تحول سريع

دگرگونى عميق و سريع ساحران در برابر موسى (ع) جز بر اثر علم و آگاهى و درك حقيقت چيز ديگرى نبود، آنها چون به رموز جادوگرى آشنا بودند، بروشنى دريافتند كه

______________________________

(1)- برداشت از ترجمه الميزان، ج 14، ص 251؛ تفسير المراغى، ج 6، ص 130؛ الكاشف، ج 3،

ص 380.

معارف قرآن، ج 4، ص: 51

برنامه حضرت موسى (ع) سحر نيست، بلكه معجزه اى الهى است. «1» از اين رو ايمان آوردند و خطر را به جان خريدند و مورد خشم فرعون قرار گرفته، كشته شدند.

شگفتا ساعتى پيش، سرآمد ساحران و برگزيده دربار بودند و ساعتى بعد شهيدان راه حق گشتند.

صبحگاهان ريسمان به زمين انداختند تا موسى را شكست دهند، شامگاهان سر بر خاك افكندند تا به خداى موسى سجده كنند. «2»

شرايط آمرزش

اشاره

«وَ انّى لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى (طه، آيه 82)

من آمرزنده ام براى هر كس كه توبه كند و ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد، سپس به راه هدايت رود.

در اين آيه شريفه، خداوند به بندگان كافر و گناهكار خود وعده آمرزش مى دهد و به آنها روح اميد مى بخشد، البته نه آمرزش گزاف، بلكه مشروط به چهار شرط كه بنده آنها را رعايت كند، آن شرايط عبارتند از:

الف- توبه يعنى پشيمانى از گناه و بازگشت از آن طريق ناصحيح. بدون شك در اينجا توبه، هم شامل توبه از كفر و شرك است و هم شامل توبه و پشيمانى از گناهان و جبران آنها.

ب- بعد از پشيمانى و ندامت بايد ايمان بياورد، ايمان به توحيد و يكتايى خداوند و ايمان به پيامبران و شرايع آسمانى، اقرار و اعتراف به حق و بيزارى از كفر و شرك و عصيان.

ج- سپس بر طبق دستورهاى خداوند عمل كند؛ واجبات را به جا آورد و از انجام كارهاى حرام خوددارى كند؛ چه اينكه اعتراف قلبى بدون التزام عملى كافى نيست و اين دو مكمّل يكديگرند. اين سه شرط در آيات ديگر نيز مطرح شده

است.

د- آخرين شرط، راه يافتن و در طريق قرار گرفتن است. چون در مقابل «اهتداء»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 13، ص 253.

(2)- تفسير المراغى، ج 6، ص 130.

معارف قرآن، ج 4، ص: 52

«ضلالت» قرار دارد و ضلالت يعنى گمراهى و از صراط و طريق حق خارج شدن. «1»

ولايت اوليا

از كلمه «اهتداء» چنين بر مى آيد كه حكم مغفرت، وقتى شامل حال مؤمن مى شود كه اعمال صالح را از طريق صحيح و تحت رهبرى و ولايت الهى او انجام دهد؛ زيرا در ديگر آيات قرآن، قيدى براى تأثير ايمان و عمل صالح ذكر نشده جز قبول ولايت رسول خدا (ص) كه از جانب خدا جعل شده است «النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ يعنى انسان بايد به رسول خدا (ص) ايمان داشته و در همه كارهاى كوچك و بزرگ مطيع او باشد و دين خود را از آن حضرت بگيرد و ايشان را وسيله و راه وصول به حق قرار دهد تا ايمان و عمل او مقبول باشد. «2»

پس معلوم مى شود كه شرط «اهتداء» در اين آيه همان شرط پذيرش ولايت رسول اللَّه (ص) و اطاعت بى قيد و شرط از آن حضرت است. «3»

ناگفته نماند كه بعضى اشكال كرده اند كه اين آيه در مورد بنى اسرائيل است و ربطى به ولايت رسول خدا (ص) و امامان (ع) «4» ندارد. در جواب بايد گفت كه اين آيه شرط مغفرت يا به عبارت ديگر شرط تأثير عمل و قبول شدن آن به درگاه خدا را بيان مى كند و مطلق است؛ يعنى مى فرمايد مغفرت من در صورتى شامل شما خواهد شد كه توبه كنيد،

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 262 و 264، اقتباس. در

آيه 15 سوره اسراء و آيه 105 مائده اهتداء در معناى مقابل ضلالت استعمال شده است.

(2)- ر. ك: نساء (4)، آيات 13، 59، 65، 69 و 80؛ نور (24)، آيات 51 و 54؛ حجرات (49)، آيه 14؛ احزاب (33)، آيه 71؛ محمد (ص) (47)، آيه 33؛ حشر (59)، آيه 7 و آيات فراوان ديگر.

(3)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 264، اقتباس. علامه طباطبايى بعد از اين بيان مى نويسد: «از صريح عموم داستانهاى بنى اسرائيل كه قرآن كريم آنها را نقل كرده بر مى آيد كه بنى اسرائيل با اينكه به خدا ايمان داشتند و رسالت موسى و هارون را تصديق كرده بودند، ولى درباره ولايت آن دو بزرگوار يا متوقف بوده اند يا نظير متوقف» (همان، ج 14، ص 264) مراجعه به داستانهاى بنى اسرائيل در قرآن بيانگر اين ادعاست كه آنها فرمانهاى موسى و هارون را يا اطاعت نمى كردند و يا با ايرادهاى فراوان مى پذيرفتند.

(4)- روح المعانى بعد از نقل روايت امام باقر (ع) در اين زمينه كه اگر فردى تمام عمر را در بين ركن و مقام عبادت كند، ولى شرطولايت را نداشته باشد، عبادت او بى ارزش است، مى گويد: گرچه در وجوب ولايت و محبت اهل بيت حرفى نيست، لكن منظور از «اهتداء» در اين آيه، پذيرش ولايت و محبت آنان نيست، زيرا مخاطب آيه بنى اسرائيل هستند و آنها مكلف به پذيرش ولايت و محبت اهل بيت نبودند. (روح المعانى، ج 16، ص 241).

معارف قرآن، ج 4، ص: 53

ايمان آوريد، عمل صالح انجام دهيد و مطيع آن ولىّ اى باشيد كه از جانب من بر شما ولايت دارد. در آن زمان موسى و هارون ولايت داشتند، در صدر اسلام نيز پيامبر (ص)

ولايت داشت و بعد از او امام على (ع) و در حال حاضر نيز امام عصر (عج) ولايت دارند، پس ما بايد پيرو، مقلد، مطيع و تابع ولىّ خدا باشيم. و نمى توانيم در دين خدا به فهم خود عمل كنيم و در دنيا ولايت غير اوليا را بپذيريم. در معناى «اهتداء» احتمالات بسيارى داده اند از جمله، بعضى گفته اند: معناى «ثم اهتدى» اين است كه نسبت به ايمان و عمل صالح استمرار ورزد و تا لحظه مرگ ادامه بدهد. امّا بنا به گفته علّامه طباطبايى، دليلى محكم بر اين احتمالات وجود ندارد. «1»

در كتابهاى روايى، روايات فراوانى نقل شده كه منظور از «ثم اهتدى» راه يافتن به ولايت اهل بيت عليهم السلام است؛ از جمله پيامبر خطاب به حضرت على (ع) فرمود:

«به تحقيق هر كه از تو منحرف و به ولايت تو راه نيابد، به خدا راه نمى يابد و اين كلام خداى تعالى است كه فرمود: «وَ انّى لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ... سپس به ولايت تو راه يابد.» «2»

خشم مقدس

اشاره

«فَرَجَعَ مُوسى الى قَوْمِهِ غَضْبانَ اسِفاً قالَ يا قَوْمِ الَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً افَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ امْ ارَدْتُمْ انْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَاخْلَفْتُمْ مَوْعِدى

(طه، آيه 86)

موسى (ع) خشمگين و اندوهگين به سوى قوم خود بازگشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان به شما وعده نيكو نداده بود؟ آيا فاصله ديدار، طولانى شد، يا مى خواستيد غضب خدا شما را بگيرد كه از وعده من تخلف كرديد؟

بعد از نجات بنى اسرائيل، خداوند به موسى (ع) وعده داد كه تورات و الواح را تا سى روز ديگر بر او نازل كند.

حضرت موسى (ع) نيز به بنى اسرائيل مژده داد و گفت: براى گرفتن تورات

______________________________

(1)- الميزان، ج 14، ص 190.

(2)- تفسير صافى، ج 2، ص 72.

معارف قرآن، ج 4، ص: 54

سى روز به «ميقات» مى روم. پس برادرش هارون (ع) را جانشين خود قرار داد. سى روز تمام شد و حضرت موسى (ع) از ميقات برنگشت. سامرى از غيبت و تأخير او استفاده كرد و بنى اسرائيل را به گوساله پرستى وادار نموده، گمراه كرد. خداوند به موسى خبر داد كه بعد از تو قومت را دچار امتحان كرديم و آنها از سامرى فريب خوردند و گوساله پرست و گمراه شدند. «1»

غضبناك شدن موسى (ع)

براى اولياى خدا بويژه انبيا مصيبتى بالاتر از سستى عقيده مردم و شرك به پروردگار و بى احترامى نسبت به حدود الهى نيست، از اين رو، موسى (ع) به محض آگاهى از گوساله پرستى مردم چنان غضبناك شد و برآشفت كه گويى تمام وجودش شعله ور گرديده است. او براى رسالت الهى خويش رنجهاى فراوانى را تحمل كرده بود و معجزات بسيارى كه هر گونه شك و ترديد را برطرف مى كرد، به بنى اسرائيل نمايانده بود، تا آنها را با توحيد آشنا كرده، از ذلّت به عزّت برساند. خداوند نيز به وسيله نور نبوت و رسالت و رنجهاى طاقت فرساى حضرت موسى (ع) به آنان نعمت و عزّت بخشيد و آنها را بر مردم آن زمان برترى داد، ولى وقتى موسى (ع) ديد بنى اسرائيل همه اينها را فراموش كرده، راه باطل را پيش گرفته اند، بطورى خشمگين شد كه حتى بر هارون (ع) بانگ زد و سر و ريش او را گرفت و به طرف خود كشيد كه چرا با بت پرستان به مبارزه بر نخاسته

است. «2»

انواع خشم

خشمگين شدن به خاطر خدا و دين او، خشمى پسنديده و خدايى است و همه دين باوران بايد در چنين مواقعى خشم مقدّس خويش را بروز دهند و در برابر نابكارى و انحراف، مقاومت كنند و آنها را اصلاح نمايند. روشن است كه اين گونه خشم و غضب، با خشمى كه جنبه شخصى دارد و از رذايل اخلاقى محسوب مى شود، تفاوت بسيار دارد و اين خشم دوم است كه اميرمؤمنان (ع) از آن نهى كرده، مى فرمايد:

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 13، ص 267- 268.

(2)- همان، ص 282 و ج 6، ص 375 و ترجمه الميزان، ج 14، ص 270.

معارف قرآن، ج 4، ص: 55

«ايَّاكَ وَ الْغَضَبَ ...» «1»

از غضب دورى كن.

اما اگر كسى به خاطر بى عدالتى، ستم، فحشا و منكرات، توهين به مؤمنان و علما و بطور كلى رعايت نشدن حدود الهى خشمگين بود و هنگام غضب نيز حدود الهى و اخلاق اسلامى را رعايت كند، نه تنها خشم او پسنديده است، بلكه نوعى كمال محسوب مى شود. رسول اكرم (ص) فرمود:

«لا يُحِقُّ الْعَبْدُ حَقيقَةَ الْايمانِ حَتّى يَغْضِبَ لِلَّهِ وَ يَرْضى لِلَّهِ» «2»

بنده، حقيقت ايمان را اثبات نمى كند، مگر اينكه براى خدا غضب كند و براى او راضى شود.

غوغاى سامرى

اشاره

«قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرىُّ قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ اثَرَ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لى نَفْسى قالَ فَاذْهَبْ فَانَّ لَكَ فِى الْحَيوةِ انْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ انَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ الى الهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً» (طه، آيات 95- 97)

(موسى (ع) رو به سامرى كرد و) گفت: تو چرا اين كار را

كردى؟! (سامرى) گفت: من چيزى را ديدم كه ديگران نديدند، من قسمتى از اثر فرستاده خدا (جبرئيل) را بر گرفتم سپس آن را (بر مجسمه گوساله) ريختم و اين چنين (هوايى) نفس اين كار را در نظرم زينت داد. (موسى) گفت: برو كه بهره تو در زندگى دنيا اين است كه (هر كس به تو نزديك شود) خواهى گفت با من تماس نگير و تو را وعده گاهى است (براى عذاب) كه با تو خلف وعده نخواهد شد.

(اكنون) بنگر به معبودت (گوساله) كه پيوسته آن را پرستش مى كردى، ما آن را مى سوزانيم، سپس ذرّات آن را به دريا مى پاشيم. «3»

خطر يك انسان عادى منحرف به خودش بر مى گردد و تأثير چشمگيرى در ميان

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 7، ص 232.

(2)- همان، ج 1، ص 304.

(3)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 13، ص 282 و ترجمه مجمع البيان، ج 16، ص 68.

معارف قرآن، ج 4، ص: 56

جامعه نخواهد داشت، ولى اگر يك دانشمند همانند سامرى منحرف شود، با افكار و گفتار باطل و آثار بد خود، افكار و عقايد جامعه را به انحراف مى كشد. از اين رو، اميرالمؤمنين (ع) فرمود:

«زَلَّةُ الْعالِمِ كَانْكِسارِ السَّفينَةِ تَغْرِقُ وَ تُغْرِقُ» «1»

لغزش دانشمند، مانند شكستن كشتى است كه هم غرق مى شود و هم (ديگران را) غرق مى كند.

سوء استفاده از فرصت

سامرى، مانند ديگر فرصت طلبان، با استفاده از احترام و تقدسى كه در ميان بنى اسرائيل داشت و با آگاهى از ويژگيهاى روحى و ضعفهاى فراوان بنى اسرائيل و ترديد ناشى از تأخير حضرت موسى (ع)، فرصت را غنيمت شمرد و يك مجسمه گوساله ساخت. خاكى كه از زير پاى جبرئيل (ع) و يا مركب او، برداشته بود،

روى آن پاشيد، آن را به صدا درآورد و به عنوان خدا و معبود به مردم معرّفى كرد و بدين ترتيب آنها را منحرف ساخت.

خطر غفلت

بنى اسرائيل سالها با خوارى و ذلّت در چنگال فرعون گرفتار بودند. خداوند به بركت حضرت موسى (ع)، فرعون و لشكريانش را نابود ساخت و آنها را از بردگى نجات داد و به آنان عزت و نعمت بخشيد؛ ولى بنى اسرائيل چنان گذشته خود و بهره مندى از نعمتهاى الهى و معجزه هاى فراوان را ناديده گرفتند و در خواب غفلت فرو رفتند كه به جاى شكر و سپاس به درگاه ربوبى و اطاعت از پيامبر، به دنبال سامرى راه افتاده، گوساله پرستى را بر خداپرستى ترجيح دادند.

مجازات سامرى

پس از ثابت شدن جرم سامرى و اعتراف او به گناه خويش، حضرت موسى (ع) تصميم گرفت او را مجازات كند. از اين رو، سه مجازات زير را برايش تعيين كرد:

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 6، ص 517.

معارف قرآن، ج 4، ص: 57

الف- او را طرد كرد، بگونه اى كه كسى حق نداشت با او تماس بگيرد.

ب- گوشزد كردن كيفر او در قيامت كه خود، نوعى عذاب روحى بود.

ج- نابود ساختن مجسمه گوساله كه از طلا ساخته شده بود.

بعضى از مفسران گفته اند: پس از ثبوت جرم سامرى، حضرت موسى (ع) درباره او نفرين كرد و خدا نيز او را به بيمارى مرموزى مبتلا ساخت كه تا زنده بود، نمى توانست با مردم تماس بگيرد و همه از او فرار مى كردند. بعضى ديگر گفته اند: به نوعى بيمارى روانى نظير وسواس شديد و وحشت از انسان مبتلا شد، بگونه اى كه هر كس به او نزديك مى شد، فرياد مى زد: «لا مساسَ» يعنى با من تماس نگير. «1»

بعضى از مفسران در مورد جمله «لَنُحَرِّقَنَّهُ ...» چنين احتمال داده اند: اشاره به اين معناست كه گوساله طلايى سامرى را به وسيله سوهان،

به براده هاى ريز تبديل كرده و آن را به دريا بريزند «2»؛ مرحوم علامه طباطبايى نيز اين احتمال را مناسب تر دانسته است. «3»

شفاعت

اشاره

«يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ الَّا مَنْ اذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِىَ لَهُ قَوْلًا» (طه، آيه 109)

در آن روز شفاعت (هيچ كس) سود ندارد. جز كسى كه خداى رحمان بدو اجازه داده و از گفتارش راضى است.

«شفاعه» از ماده «شفع» به معناى ضميمه كردن چيزى به مثل خودش مى باشد. «4»، و در اصطلاح به معناى واسطه قرار دادن شفيع براى رسيدن به خيرى است كه از آن محروم است، چون شرط لازم براى رسيدن به آن را ندارد، يا در امان ماندن از شرى است كه به خاطر ترك تكليف متوجه اوست، گويا طالب شفاعت، شفيع را به وسيله نقصى كه خودش دارد ضميمه مى كند تا صلاحيت لازم براى رسيدن به مقصود را به دست آورد.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 13، ص 288، به نقل از تفسير قرطبى، ج 6، ص 4281.

(2)- منهج الصادقين، ج 6، ص 22.

(3)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 277.

(4)- مفردات، راغب اصفهانى، ص 263، دارالمعرفه، بيروت.

معارف قرآن، ج 4، ص: 58

بنابراين، شفاعت سبب مستقل نيست، بلكه مكمّل و متمّم سبب است، يعنى در همه جا تأثير ندارد، بلكه فقط براى كسانى است كه سبب و زمينه براى رسيدن به كمال و خير يا درامان ماندن از عذاب و شر را داشته باشند، ولى اگر طالب شفاعت، هيچ لياقتى براى رسيدن به آن كمال و هيچ موجب نقصى براى در امان ماندن از آن عذاب را نداشته باشد، شفاعت شامل حال او نمى شود، مثل اينكه يك فرد عادى كه نه سواد

دارد و نه استعداد، بخواهد با توسل به شفاعت، دانشمندى برجسته شود و يا يك بنده ياغى كه از مولايش اطاعت نكرده، بخواهد با توسل به شفاعت، مورد عفو مولا قرار گيرد. در اين موارد، شفاعت سود ندارد «1»؛ به عبارت ديگر، شفاعت براى كسى است كه ايمان به خدا داشته و بعضى از كارهاى صالح را انجام داده است. اين ايمان و كارهاى صالح او، سبب ناقص است، او به شافعان متوسل مى شود تا شفاعت آنها را ضميمه ايمان ناقص خود كند و به درجات بالاتر نايل شود، ولى كسى كه از ايمان و عمل صالح بهره اى نداشته، چيزى ندارد تا شفاعت را ضميمه اش كند.

اثبات شفاعت

بعضى از آيات قرآن، شفاعت را بطور كلى نفى مى كند، از جمله:

«وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزى نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ» «2»

بترسيد از روزى كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعتى پذيرفته مى شود.

«يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ» «3»

روزى كه در آن نه خريد و فروشى هست و نه دوستى و نه شفاعتى.

اين آيات و آيات مشابه «4» در مقام ردّ پندار و توهم مشركان است. آنان گمان مى كردند كه نظام آخرت نيز مانند نظام دنياست كه بتوان با توسل به رشوه، پارتى و ديگر اسباب، از كيفر رهيد و از اين رو «ربّ النوعها» و مظاهر آنان، يعنى بتها را مى پرستيدند تا در قيامت شفيع آنان باشد. اين آيات با صراحت و قاطعيت تمام، شفاعت همه كسانى را كه

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 157- 158.

(2)- بقره (2)، آيه 48.

(3)- بقره (2)، آيه 254.

(4)- انفطار (82)، آيه

19؛ يونس (10)، آيه 30؛ دخان (44)، آيه 41؛ بقره (2)، آيه 166؛ انعام (6)، آيه 194 و ....

معارف قرآن، ج 4، ص: 59

آنان به شفاعتشان دل بسته اند، نفى مى كند.

آياتى ديگر نيز شفاعت را فقط براى خدا اثبات مى كند.

«ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفيعٍ» «1»

غير از خدا سرپرست و شفيعى نداريد.

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً» «2»

بگو: همه شفاعت از آن خداست.

در اين آيات، شفاعت فقط از آن خدا دانسته شده و در آياتى ديگر اجمالًا شفاعت غير خدا هم ثابت شده است.

«مَنْ ذَا الَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ الَّا بِاذْنِهِ» «3»

كيست كه بدون اذن او نزد وى شفاعت كند؟

«لا يَشْفَعُونَ الَّا لِمَنِ ارْتَضى «4»

جز براى كسى كه خدا راضى است، شفاعت نمى كنند.

آيه زير از جمله آياتى است كه بصراحت درباره شفاعت غيرخدا دلالت دارد.

«فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ» «5»

شفاعت شافعان سودى به ايشان (منكران قيامت) نمى رساند.

از اين آيه برداشت مى شود كه شفاعت در قيامت، واقع شده و افرادى به عنوان شفيع شفاعت مى كنند. «6»

بنابراين، غير از خدا و كسانى كه از جانب او اذن دارند، شفيع ديگرى نيست و شفاعت ذاتاً و بالاصاله فقط از آن خداست و به اذن او، بندگان خاص وى از انبيا و ملائكه و مؤمنان مى توانند شفاعت كنند.

______________________________

(1)- سجده (32)، آيه 4.

(2)- زمر (39)، آيه 44.

(3)- بقره (2)، آيه 255.

(4)- انبيا (21)، آيه 28.

(5)- مدثر (74)، آيه 48.

(6)- الميزان، ج 1، ص 167.

معارف قرآن، ج 4، ص: 60

منطق شفاعت

معارف قرآن ج 4 99

شفيع براى شفاعت كردن به يكى از سه مورد زير توسل مى جويد:

الف- تمسّك به صفتى از صفات خداوند كه اقتضا مى كند بر اساس آن، خدا از بنده نافرمانش بگذرد، مانند: بزرگوارى،

كَرَم، سخاوت و شرافت.

ب- توسّل به صفتى از صفات بنده، كه اقتضا مى كند مولا نسبت به او رحمت و مهربانى كند، مثل ضعف، خوارى، كوچكى و بيچارگى بنده.

ج- تمسّك به صفتى از صفات خودش نزد مولا همچون محبت و علاقه اى كه مولا به او دارد و برترى مقامش در نزد مولا.

پس منطق شفيع اين نيست كه خدا از خدايى خود و يا حكم خود چشم بپوشد، بلكه شفيع مى گويد:

«خداوندا! تو به عظمت، رأفت و كرامت خود، از مجازات اين بنده بگذر» يا مى گويد: خدايا! نافرمانى بنده ات از روى نادانى بوده است. او حقير و ضعيف است و مخالفت او از روى جرأت و جسارت نيست، و يا مى گويد: «خدايا! به خاطر مقام و منزلتم و لطف و محبتى كه به من دارى، شفاعتم را در حق فلانى بپذير و او را عفو كن». «1»

پاسخ به يك اشكال

ممكن است برخى اشكال كنند كه شفاعت، سبب جرى شدن بندگان بر عصيان مى شود و اين با غرضِ دين كه سوق دادن بندگان به سوى طاعت خداست سازگارى ندارد. اين اشكال وارد نيست، چون در درجه اوّل، معلوم نيست چه گناهان و يا چه مجرمانى مشمول شفاعت واقع مى شوند و «اصل شفاعت» تنها به عنوان يك اصل كلى و سربسته اثبات شده است. در درجه دوّم، «شفاعت» مشروط به شروطى است از جمله، اراده و خواست خدا كه معلوم نيست به چه كسى تعلق مى گيرد. بنابراين، هيچ گناهكارى اطمينان ندارد كه شفاعت، شامل حالش مى شود تا در نتيجه جرأت گناه پيدا كند، بلكه

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 159.

معارف قرآن، ج 4، ص: 61

برعكس، شفاعت به بنده گناهكار اميد بخشش مى دهد و

او را از افتادن به دامن يأس و نوميدى از رحمت حق و در نتيجه انجام گناه بيشتر باز مى دارد. او وقتى گناهان خود را بر مى شمارد، خود را سزاوار عقوبت مى يابد، اين شفاعت است كه به عنوان يك روزنه اميد، راه بازگشت را به او مى نماياند و وى را اميدوار مى كند و به تجديد نظر، توبه و بازگشت رهنمون مى شود. «1»

شرط ايمان

از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود كه شفاعت شامل دينداران و مؤمنانى مى گردد كه به گناه آلوده شده اند، ولى با ايمان از دنيا رفته اند. «2»

آثار رو گردانى از ياد حق

اشاره

«وَ مَنْ اعْرَضَ عَنْ ذِكْرى فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ اعْمى قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنى اعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً قالَ كَذلِكَ اتَتْكَ اياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى (طه، آيات 124- 126)

هر كه از ياد من روى بگرداند، براستى برايش زندگى سخت خواهد بود و او را روز قيامت كور، محشور كنيم. مى گويد: پروردگارا! چرا مرا كه بينا بوده ام كور محشور كرده اى؟ خدا مى فرمايد:

همان طور كه آيات ما كه به تو رسيد، فراموش كردى (و ناديده گرفتى) تو نيز امروز فراموش شده اى.

تنگى معيشت

در آيه بالا دو اثر مهم براى روگردانى از ياد حق گوشزد شده است كه اولى تنگى معيشت و سختى زندگى دنيوى است.

مراد از تنگى معيشت چيست؟ كسى كه خدا را فراموش و با او قطع رابطه كند، ديگر چيزى غير دنيا نمى ماند كه به آن دل ببندد و مطلوب خود قرار دهد. در نتيجه همه

______________________________

(1)- الميزان، ج 1، ص 165- 166.

(2)- با استفاده از الميزان مترجم، ج 1، ص 237- 264.

معارف قرآن، ج 4، ص: 62

كوششهاى خود را صرف دنيا مى كند و در صدد اصلاح و توسعه زندگى دنيايى و بهره گيرى بيشتر بر مى آيد، ولى هيچ گاه با آنچه به دست مى آورد- هر چند زياد باشد- آرامش نمى يابد و راضى و خشنود نمى گردد. از اين رو، همواره در پى مرتبه بيشتر و بالاترى است و اين حرص به جايى ختم نمى شود. چنين كسى، صرف نظر از غم، اندوه، دغدغه، اضطراب و ترسى كه از نزول آفات و روى آوردن ناملايمات و فرا رسيدن مرگ، بيمارى، شر حسودان و كيد دشمنان دارد، همواره در فكر اين است كه مبادا روزى فقير شود و هميشه

حرص اشتياق چيزهايى كه ندارد، او را به ستوه مى آورد. پس هميشه در حسرت و غم آرزوهاى برآورده نشده و ترس از دست دادن آنچه به دست آورده است، به سر مى برد. در حالى كه اگر مقام پروردگار خود را مى شناخت و با ياد او بود، يقين مى كرد كه نزد پروردگار خود حياتى دارد كه آميخته با مرگ نيست و يقين مى كرد كه دنيا خانه گذر است و حيات و زندگى دنيا در مقابل آخرت اندكى بيش نيست و آنگاه دلش به آنچه خدا روزى اش كرده، قانع مى شد و زندگى دنيا برايش آسان و كم اهميت مى گرديد و روى «ضنك» و تنگى را نمى ديد.

به خاطر همين اعتقاد است كه مؤمن، زندگى آزاد و سعادتمندانه اى دارد و در حال ثروتمندى و فقر، سعادتمند است، ولى كافر داراى چنين حياتى نيست. زندگى او در دو كلمه خلاصه مى شود: نارضايتى از آنچه دارد و دلبستگى بدانچه ندارد و اين است معناى «معيشت ضنك». «1»

بعضى گفته اند: منظور از «معيشت ضنك» عذاب قبر و شقاوتهاى زندگى برزخى است. البته عذاب قبر نيز مى تواند يكى از مصاديق آن باشد. «2»

كورى در قيامت

دوّمين اثر روگردانى از ياد حق، نابينايى در آخرت است. نابينايى كافران در حقيقت تجسّم فراموشكارى و خود را به فراموشى زدن در دنياست. كافران در اين دنيا، چشم دلشان را به روى حقايق و نشانه هاى خدا مى بندند و ياد خدا را به فراموشى مى سپارند،

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 314- 316، تلخيص.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 4، ص: 63

خداوند نيز در قيامت آنها را فراموش كرده، بينايى آنها را مى گيرد و چون اعتراض مى كنند، همين جواب را مى شنوند. «1»

همنشينى با شيطان

از ديگر آثار روگردانى از ياد حق، همنشينى با شيطان است، شيطانى كه همواره همراه انسان زيانكارى است كه از ياد خدا اعراض كرده است. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» «2»

و هر كس از ياد خدا روگردان شود، شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست.

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 13، ص 330.

(2)- زخرف (43)، آيه 36.

معارف قرآن، ج 4، ص: 64

پرسش

1- آيا در اديان گذشته، دستور به نماز وجود داشته است؟ يك آيه در اين مورد بنويسيد.

2- فلسفه نماز چيست؟

3- چرا پاسخ حضرت موسى (ع) به سؤال خدا طولانى بود؟

4- قول ليّن چيست؟

5- فرعون در برابر ايمان آوردن ساحران چه واكنشى نشان داد؟

6- شرايط آمرزش را توضيح دهيد.

7- منظور از اهتدا چيست؟

8- فرق بين خشم پسنديده و خشم ناپسند چيست؟

9- حضرت موسى (ع) سامرى را چگونه مجازات كرد؟

10- معناى شفاعت را بيان كنيد.

11- شفيع با چه منطقى شفاعت مى كند؟

12- آيا اعتقاد به شفاعت موجب جرأت يافتن بندگان بر عصيان مى شود؟ توضيح دهيد.

13- آثار روگردانى از ياد خدا را بنويسيد و

يكى از آنها را توضيح دهيد.

معارف قرآن، ج 4، ص: 65

فصل سوم: معارفى از سوره انبيا

اشاره

«انبيا»، بيست و يكمين سوره قرآن كريم است كه در مكّه نازل شده و داراى 112 آيه مى باشد؛ هيجده تن از پيامبران الهى خدا را نام مى برد و در برخى موارد فرازهايى از حالات و زندگى آنان را نيز بيان مى كند و بدين خاطر بنام «انبيا» نامگذارى شده است.

گفتنى است كه در اين سوره از حضرت محمّد (ص) و حضرت عيسى (ع) بدون اينكه نامى برده شود، سخن به ميان آمده است.

فشرده مطالب سوره

سوره انبيا نيز همانند ديگر سوره هاى مكى درباره عقايد دينى بحث مى كند و به مسائلى پيرامون توحيد، نبوت و معاد مى پردازد. سوره با تهديد شديد نسبت به مشركان غافل از حساب و كتاب، شروع شده و آنان را مورد سرزنش قرار داده است. اين لحن ترساننده و هشدار گونه تا آخر سوره، ادامه مى يابد.

پس از آن درباره قرآن سخن گفته و عقايد مشركان را كه نسبتهاى ناروا به قرآن مى دادند رد مى كند.

در ادامه آيات، سرگذشت اقوام عصيانگر گذشته را يادآور مى شود كه ايمان نياوردند و تنها در موقع ديدن عذاب از اعمال زشت خود پشيمان شدند، در حالى كه اين پشيمانى سودى براى آنان نداشت.

اين سوره، هدف از خلقت را مقابله حق و باطل و پيروزى حق، قلمداد كرده و بى هدف بودن خلقت جهان را مردود مى شمارد.

معارف قرآن، ج 4، ص: 66

در بخش وسيعى از اين سوره به بحث پيرامون توحيد پرداخته و با آوردن نمونه هايى از خلقت مقتدرانه خداى متعال از مشركان مى خواهد كه اگر در مورد بت پرستيشان دليل روشنى دارند، ارائه كنند. در اين قسمت، عقيده مشركان پيرامون فرزند داشتن خدا را، نيز نفى مى كند.

فراز بعدى سوره را به استهزاى مشركان در برابر

دعوت پيامبران، اختصاص داده و به پيامبر اسلام توجه مى دهد كه دعوت او نيز همانند ديگر پيامبران، مورد استهزاى مشركان قرار مى گيرد.

داستان دعوت موسى و هارون، دعوت ابراهيم از مردم براى ترك بت پرستى و سپس مبارزه عملى او با بت پرستان، نجات ابراهيم، لوط، نوح و ديگر پيامبران بوسيله امدادهاى الهى از نمونه هاى زندگى پيامبران در اين سوره مى باشد.

خداى متعال در نتيجه گيرى كلّى، از داستان پيامبران، همه آنها را امت واحدى محسوب كرده و خود را پروردگار جهانيان معرفى مى كند و از بندگانش مى خواهد كه او را عبادت كنند.

در آخر سوره، علاوه بر تأكيد بر نبوّت پيامبر اسلام براى همه جهانيان، مردم را به دو دسته تقسيم مى نمايد؛ عدّه اى كه دست از بت پرستى بر نداشته و سرانجام كارشان دوزخ است و عدّه اى كه خداوند به وسيله اعمال نيكشان، آنها را در بهشت نعمت خواهد داد و سوره را همانند ابتداى آن با تهديد مشركان به پايان مى برد.

غفلت از حساب

اشاره

«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فى غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ» (انبيا، آيه 1)

حساب مردم به آنان نزديك شده، در حالى كه در غفلتند و روى گردانند!

در اين آيه از فعل ماضى بجاى فعل مضارع براى بيان نزديك شدن روز حساب استفاده شده است تا بدينوسيله، قطعى بودن وقوع آن روز را يادآور شود.

مفسران در مورد چگونگى نزديك شدن قيامت، سخنانى دارند، از جمله اينكه:

معارف قرآن، ج 4، ص: 67

باقيمانده دنيا نسبت به آنچه گذشته بسيار كم است و به همين دليل رستاخيز نزديك است. «1»

از پيامبر اكرم (ص) نيز نقل شده است كه فرمود:

«بِعْثَتى انَا وَالسَّاعَةُ كَهاتَيْنِ» «2»

بعثت من و روز قيامت مانند اين دو (انگشت كنار هم) است.

هشدار به غافلان

هدفى را كه سوره انبيا از همان آغاز مورد توجه قرار داده است، هشدار به غافلان است.

بطور كلى، هدف از نزول قرآن و بعثت پيامبر (ص) تنها يك چيز است و آن برداشتن پرده هاى غفلت از جلو چشم انسانهاست؛ غفلتى كه بصورت حجاب درآمده و چشم انسان را از نگاه به عمق واقعيتها باز مى دارد. اين غفلت، چنان انسانها را از حقايق، دور نگاه داشته كه نه تنها نصايح بزرگان در آنان مؤثر نمى شود، بلكه تهديدات الهى را نيز به بازى گرفته از ارتكاب به اشتباه و گناه ابايى ندارند. اينان نه به فكر امروز خويشند كه چگونه سالم زندگى كنند و نه به فكر فرداى سخت خويش، چنان كه حضرت على (ع)، مى فرمايد:

«وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَةُ فَنَسِىَ الرَّحْلَةَ وَ لَمْ يَسْتَعِدَّ» «3»

واى بر كسى كه غفلت بر او غلبه كرده و كوچ كردن را فراموش نموده و آماده سفر نشده است.

افراد غافل گاهى علاوه بر اينكه در

غفلت خويش غوطه ورند، اگر كسى به فكر نجات آنها برآيد و وسايل نجاتشان را فراهم كند از او نيز روى مى گردانند و براى لحظه اى هم به سخنان او گوش فرا نمى دهند. به همين جهت قرآن شريف، آنان را از چهار پايان پست تر شمرده و فرموده است:

«اولئِكَ كَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ اولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» «4»

آنان همچون چهار پايانند؛ بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند.

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 39.

(2)- همان، ج 4، ص 7.

(3)- ميزان الحكمة، ج 7، ص 259، به نقل از غرر الحكم.

(4)- اعراف (7)، آيه 179.

معارف قرآن، ج 4، ص: 68

زيرا چهارپايان با نداشتن قوه تفكر در خطاهاى خود معذورند ولى اينان با داشتن چنين نعمت الهى از آن استفاده نكرده و باعث سقوط خويش و ديگران مى شوند.

عوامل غفلت

از بررسى آيات قرآن كريم مى توان به عوامل غفلت پى برد و برخى از آنان را چنين برشمرد:

1- فراموش كردن خدا: «خدا فراموشى» يكى از علل اصلى «خود فراموشى» است:

«وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوااللَّهَ فَانْساهُمْ انْفُسَهُمْ اولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» «1»

همانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند، پس خدا هم خودشان را از يادشان برد، اينان فاسقانند.

2- عدم دقّت در احوال گذشتگان: از مواردى كه مورد سفارش فراوان قرآن قرار گرفته، توصيه به دقت در احوال و آثار گذشتگان است. دقت و توجه در زندگى ديگران سبب بصيرت و شناخت راه صحيح از باطل مى شود. ذكر داستانهاى پيامبران گذشته، مبارزه آنان با اقوام ظالم و ستمگر، و سرانجام نابودى آن اقوام جز براى درس گرفتن آيندگان نيست. قرآن گاهى با ذكر نكته هاى جزئى و گاهى با بيان كلى، عبرت از گذشتگان را مورد تأكيد قرار داده است:

«أَلَمْ يَرَوْا كَمْ اهْلَكْنا

قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ انَّهُمْ الَيْهِمْ لا يَرْجِعُونَ» «2»

آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنان را (به خاطر گناهانشان) هلاك كرديم، آنها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند (و زنده نمى شوند).

3- تفكر نكردن در آيات: دومين و سوّمين آيه سوره انبيا به يكى از عوامل مهم غفلت انسان، اشاره كرده و آن را به بازى گرفتن آيات الهى مى داند.

«ما يَأتيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ الَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ ...»

هيچ يادآورى تازه اى از طرف پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر آنكه با بازى (و شوخى) به آن گوش مى دهند! اين در حالى است كه دلهايشان در لهو و بى خبرى فرو رفته است!

مشكل عمده اين گروه آن است كه در دنيا سرگرم شده اند، تا جايى كه آيات الهى را

______________________________

(1)- حشر (59)، آيه 19.

(2)- يس (36)، آيه 31.

معارف قرآن، ج 4، ص: 69

نيز به بازى مى گيرند. ريشه اين بازيگرى به قلب آنان بر مى گردد. قلب كه مركز ادراكات انسان است و بايد حرم امن الهى باشد، بر اثر سرگرم شدن به دنيا و زخارف آن به محل بازى افكار و خيالات شيطانى تبديل مى شود، در نتيجه هرچه ذكر جديد بشنوند به بازى گرفته و لحظه اى در آن فكر و درنگ نمى كنند. اين اعمال سبب اضافه شدن غفلت جديد بر روى غفلتهاى گذشته و در نتيجه دورى بيشتر، از خدا مى شود.

آفرينش هدفدار

اشاره

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْارْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ» (انبيا، آيه 16)

ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست، از روى بازى نيافريديم.

لعب عملى است كه با نظم خاصى براى رسيدن به غايتى، «پندارى و غيرواقعى» صورت مى گيرد و چون چنين عملى انسان را از اعمال

واقعى و اهداف حقيقى باز مى دارد، پس لهو نيز هست. بنابراين هر لغوى، لهو هم هست.

از طرف ديگر لهو براى اين است كه انسان در خود نقص يا حاجتى نظير كسالت و ملامت روحى مى بيند و احتياج به نشاط را در خود احساس مى كند و اين نقص و احتياج او را به لهو و سرگرمى وا مى دارد تا رفع كسالت و ايجاد نشاط كند. چنين كارى از خداى تعالى محال است، چون پرداختن به لهو براى رفع نقص و احتياج است و خداوند احتياجى ندارد و ملالت و كسالتى بر او عارض نمى شود تا با لهو آن را رفع كند. «1»

بنابراين، آفرينش هدفدار است و بازى و سرگرمى نيست.

هدف آفرينش

از آيات زيادى بر مى آيد «2» كه جهان خلقت براى انسان، آفريده و رام شده است تا محيط مناسبى براى زندگى او باشد. به عبارت ديگر، هدف از خلقت جهان، انسان است، حال بايد ديد، هدف از خلقت انسان چيست؟ پاسخ اين پرسش در آيه زير است:

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 14، ص 364.

(2)- مؤمنون (23)، آيه 115؛ انعام (6)، آيه 73؛ جاثيه (45)، آيه 22؛ ملك (67)، آيه 2؛ آل عمران (3)، آيه 191؛ ذاريات (51)، آيه 56.

معارف قرآن، ج 4، ص: 70

«وَ ما خَلَقْتَ الْجِنَّ وَالْانْسَ الَّا لِيَعْبُدُونِ» «1»

جن و انس را نيافريديم، جز براى اينكه مرا بپرستند.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

«الَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايُّكُمْ احْسَنَ عَمَلًا» «2»

آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد.

از اين آيات معلوم مى شود كه انسان، آفريده شده تا با پايبندى به دستورات

خدا، درجات عبوديت و بندگى را طى كند و به مراحل بالاى شناخت حق برسد و به قرب الهى بار يابد؛ همچنين غايت خلقت در قيامت محقق مى شود كه اعمال انسانها محاسبه مى گردد، در آنجا نيكوكاران پاداش كارهاى شايسته خويش را دريافت مى كنند و بدكاران به سزاى گناه خويش خواهند رسيد.

نشانه هاى خدا در هستى

اشاره

«أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ أَفَلا يُؤْمِنُونَ وَ جَعَلْنا فِى الْأَرْضِ رَواسِىَ أَنْ تَميدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (انبيا، آيات 30- 33)

آيا كافران نديده اند كه آسمانها و زمين، بسته بودند و ما آنها را گشوديم و هر موجود زنده اى را از آب قرار داديم، پس آيا ايمان نمى آورند، و در زمين، كوههاى استوارى قرار داديم، تا (به واسطه آن) زمين به اضطراب و لرزش نيفتد. و در آن كوهها، درّه ها و راههايى فراخ قرار داديم، تا شايد مردم (به مكانهاى مورد نظر خود) هدايت شوند، و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ولى ايشان (كافران) از آيات آن روگردانند، و اوست خدايى كه شب و روز و خورشيد و ماه را خلق كرد (كه) هر يك در مدارى شناورند.

______________________________

(1)- ذاريات (51)، آيه 56.

(2)- ملك (67)، آيه 2.

معارف قرآن، ج 4، ص: 71

پيوستگى آسمانها و زمين

رتق يعنى چسباندن دو چيز و فتق يعنى جداسازى دو چيز متّصل. «1» در مورد اينكه منظور از رتق و فتق آسمانها و زمين چيست و چگونه بوده است، احتمالاتى داده شده است:

الف- به هم پيوستگى آسمانها و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان، مجموعه اين جهان به صورت توده عظيمى از گاز بوده و سپس بر اثر انفجارات درونى و حركت، به تدريج قسمتهايى از آن جدا شد و ستاره ها و سيارات و از جمله منظومه شمسى

و كره زمين به وجود آمد. «2»

ب- منظور از به هم پيوستگى، يكنواخت بودن مواد جهان است، بطورى كه همه در هم فرو رفته و به صورت ماده واحدى خودنمايى مى كرد، اما با گذشت زمان مواد از هم جدا شد و تركيبات جديدى پيدا كرد و انواع مختلف گياهان و حيوانات و موجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شد و هر كدام نشانه اى است از عظمت پروردگار و علم و قدرت بى پايانش. «3»

ج- منظور از رتق و پيوسته بودن آسمان اين است كه در آغاز، باران نمى باريد و منظور از رتق و پيوسته بودن زمين آن است كه در آن گياهى نمى روييد، اما خدا هر دو را گشود. «4» البته مطابق اين وجه، زمين و آسمان به هم رتق و پيوسته نبودند، بلكه هر كدام خودش رتق و پيوسته بود و بعد فتق گرديد.

آب و حيات موجودات

در مورد اين قسمت از آيه شريفه كه مى فرمايد: «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍ معانى مختلفى بيان شده است:

الف- منظور آن است كه به وسيله آبى كه به صورت باران از آسمان نازل مى شود هر

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 390.

(2)- تفسير نمونه، ج 13، ص 294.

(3)- همان، ص 395 به نقل از الميزان ذيل آيه مورد بحث.

(4)- همان.

معارف قرآن، ج 4، ص: 72

چيزى را زنده گردانيديم، يعنى حيات همه موجودات به آب بستگى دارد و علم امروز نيز آن را ثابت كرده است، چنان كه بعضى از صاحب نظران علوم زيست شناسى معتقدند كه 98 درصد حيات مرهون آب است و دو درصد مرهون عناصر ديگر «1»، يعنى بدون آب هيچ موجود زنده اى نمى تواند به حيات خود ادامه دهد.

ب-

مراد از آب، نطفه است، يعنى هر موجود زنده اى را از نطفه آفريديم. «2»

ج- نخستين موجودى كه خداوند آفريد، آب بوده است، سپس انسانها را از آب آفريد. «3»

نقش كوهها

كوهها دور تا دور زمين را فرا گرفته اند و ريشه هاى آنها به هم پيوسته و زره نيرومندى را تشكيل داده است و در برابر فشارهاى داخلى زمين و حركات جذر و مد خارجى كه بر اثر جاذبه ماه، پيدا مى شود، مقاومت مى كند و نيز مانعى است براى توفانهاى عظيم كه آرامش زمين را بر هم مى زند. «4»

«دانشمندان مى گويند اگر سطح زمين صاف بود، قشر هوا به هنگام حركت زمين روى آن مى لغزيد و توفانهاى عظيم ايجاد مى شد و ممكن بود اين اصطكاك دايمى، سطح زمين را داغ و سوزان و غير قابل سكونت كند.» «5»

اهميت راه ها

آيه 31، به اهميت راهها در رسيدن مردم به مقاصد و منازل موردنظر خود اشاره مى كند؛ راههايى كه حتى در ميان بزرگترين رشته كوههاى دنيا نيز وجود دارد و حركت انسانها را به سوى مقاصد مورد نظرشان آسان مى كند.

______________________________

(1)- شرح نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 2، ص 112.

(2)- ر. ك: تفسير نمونه، ج 13، ص 396.

(3)- ر. ك: همان، ج 14، ص 509.

(4)- ر. ك: همان، ج 15، ص 516.

(5)- همان، ج 26، ص 17.

معارف قرآن، ج 4، ص: 73

نقش جوّ زمين

در مورد اهميت جوّ اطراف زمين در سلامت اين كره خاكى و حيات موجودات آن، مطالب علمى بسيارى وجود دارد كه در اينجا به عنوان نمونه، يكى از آنها ذكر مى گردد:

جوّ پيرامون زمين از پنج لايه متمايز تشكيل يافته است. يكى از اين لايه ها «ميانكره» يا «مزوسفر» نام دارد كه ضخامت آن به پنجاه كيلومتر مى رسد. از جمله خصوصيّات اين لايه، افزوده شدن ازن به تركيبات هواى آن است. ازن در واقع اكسيژن سنگينى است كه هر ملكول آن، سه اتم اكسيژن دارد و از خواصّ آن اين است كه بيشتر اشعه هاى ماوراء بنفشى را كه از خورشيد ساطع شده و به سوى زمين رهسپار مى گردند به خود جذب مى كند و مانع رسيدن آنها به سطح زمين مى گردد.

در هر ثانيه بيليونها بيليون ذرات اشعه كيهانى كه قدرت آنها به بيليونها وات مى رسد از خارج منظومه شمسى به سوى كره ماه، روان مى گردند كه در صورت برخورد با زمين متلاشى شده و از آنها ذرات اتمى ثانوى پديد مى آيد.

اين ذرات كه بسيار نافذ هستند دائماً كره زمين را زير بمباران خويش قرار داده و اين جوّ

است كه همانند سپرى و سقفى در مقابل آنها ايستاده و اثرات مرگبار آنها را خنثى مى كند. «1»

خلقت شب و روز

از آيات ديگر الهى كه در آيه آخر به آن اشاره شده آفرينش شب و روز است.

شب مايه آرامش و روز، مناسب جنبش و حركت است و اين دو با هم چرخهاى زندگى انسانها را به گردش منظم و متناوبى در مى آورند كه اگر هر كدام جاويدان و يا حتى طولانى مى بود، زندگى تمام موجودات زنده دستخوش فنا مى شد، از اين رو، كره ماه كه شبهايش معادل پانزده شبانه روز زمين و روزهايش به همين اندازه است، به هيچ وجه قابل سكونت نيست، چرا كه در شبهاى سرد و تاريكش همه چيز منجمد مى شود و در روزهاى سوزانش همه چيز آتش مى گيرد. «2»

______________________________

(1)- زمين، عباس جعفرى، ص 48، انتشارات گيتاشناسى، براى اطلاع بيشتر به تفسير نمونه، ج 3، ص 400- 401 رجوع كنيد.

(2)- تفسير نمونه، ج 20، ص 289.

معارف قرآن، ج 4، ص: 74

حركت خورشيد و ماه

اصل وجود خورشيد، از بزرگترين نعمتها براى انسان است، چرا كه بدون نور و حرارت آن، زندگى در منظومه شمسى غيرممكن است. سرچشمه اصلى هر جنبش و حركتى كه در كره خاكى، صورت مى گيرد، نور و حرارت خورشيد است، رشد و نمو گياهان و تمام مواد غذايى، بارش بارانها، وزش بادها، همه به بركت اين موهبت الهى است. ماه نيز به سهم خود، نقش مهمى را در حيات انسان ايفا مى كند، علاوه بر اينكه چراغ شبهاى تاريك است، جاذبه آن سرچشمه جزر و مدّ اقيانوسها و مايه تصفيه آب درياهاست.

«از ظاهر آيه بخوبى برمى آيد كه مى خواهد براى هريك از شب وروز ... و براى هر يك از آفتاب و ماه، فلك اثبات كند و بنابراين قهراً بايد مراد از فلك، مدار هر يك از

آنها باشد.» «1»

اين نظريّه قرآن با آخرين تحقيقات علم هيأت جديد كه براى خورشيد، سه حركت وضعى، طولى و دورانى ثابت كرده، موافق است.

پس بدين ترتيب يك معجزه ديگر علمى قرآن به ثبوت رسيده است. «2»

موازين قسط در قيامت

اشاره

«وَ نَضَعُ الْمَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيمَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌّ شَيْئاً وَ انْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبينَ» (انبيا، آيه 47)

و ترازوهاى قسط را براى روز قيامت قرار مى دهيم، پس به هيچ كس ستمى نخواهد شد و اگر به مقدار سنگينى دانه خردلى باشد، آن را مى آوريم و همين بس كه ما حسابگريم.

براى اندازه گيرى، شمارش و سنجش هر چيزى در اين عالم، ملاك و معيارى خاص وجود دارد. براى مثال، درجه براى اندازه گيرى حرارت، كيلو براى وزن، منطق براى فكر و به منظور اندازه گيرى اعمال انسان نيز ميزان در نظر گرفته شده است. اعمال انسان ايمان و نيت خالص است. اگر در روايات مى خوانيم كه پيشوايان معصوم مى فرمايند كه ما

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 394.

(2)- تفسير نمونه، ج 18، ص 381- 389.

معارف قرآن، ج 4، ص: 75

ميزان اعمال هستيم، به اين خاطر است كه آنان خود در نقطه اوج انسانيت هستند و اعمال آنان با خلوص، علم و ايمان كامل همراه بوده است.

بنابراين شخصيت، اخلاق و اعمال آنان، مقياس سنجش شخصيت، اخلاق و اعمال ديگران قرار مى گيرد.

از اين رو، در زيارت اميرمؤمنان على (ع) مى خوانيم: «السَّلامُ عَلى ميزانِ الْاعْمالِ» «1»

وضع مردم در مقابل ميزان

گفتنى است كه لفظ ميزان به صورت جمع آمده است و اين خود، بيانگر آن است كه براى هر چيزى ميزانى وجود دارد و ميزانهاى مختلفى براى هر انسانى گذاشته مى شود، از قبيل ميزان عقايد، ميزان اعمال، ميزان اخلاق و .... «2»

چنان كه از اخبار برداشت مى شود، مردم در جايگاه ميزان بر چهار دسته اند:

دسته اول- نيكان و صالحانِ مؤمن كه براى آنها ميزانى نصب نمى شود و بدون ميزان، داخل بهشت

مى شوند.

دسته دوم- مشركان و كافران كه براى آنان نيز ميزانى نصب نمى شود و بدون ميزان داخل جهنم مى شوند.

دسته سوم- كسانى كه ميزان عملشان سنگين است و از رستگارانند. «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ فَالئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُوُنَ»

دسته چهارم- كسانى كه ميزان عملشان سبك است؛ اينان زيانكاران و گرفتار عذابند، مگر اينكه رحمت يا شفاعتى به واسطه ايمان، شامل حالشان شود و نجات يابند. «3»

انبيا و تمدن بشرى

اشاره

«وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ انْتُمْ شاكِرُونَ» (انبيا، آيه 80)

______________________________

(1)- مفاتيح الجنان، زيارت مطلقه امير مؤمنان، ص 593.

(2)- ر. ك: تفسير اطيب البيان، سيد عبدالحسين طيب، ج 9، ص 186، كتابفروشى اسلام.

(3)- ر. ك: كلم الطيب، ص 713- 714.

معارف قرآن، ج 4، ص: 76

و به او (داود عليهم السلام) آموختيم تا برايتان زره بسازد، تا شما را به هنگام جنگيدنتان حفظ كند، پس آيا سپاسگذارى مى كنيد؟

دنيا و آخرت با يكديگر رابطه تنگاتنگ دارند و سعادت دنيا و آخرت با هم توأم است و پيامبران هم سعادت دنيوى و هم سعادت اخروى انسان را مورد توجه داشته اند و در تعاليم خود هر دو جنبه را مطرح كرده اند. پيامبران در تكامل و پيشرفت تمدن و علوم نيز سهم عظيمى داشته اند. آنها زمانى با كنترل انگيزه هاى بشرى و هدايت استعدادها به طريق صحيح، و زمانى با تأييد و تشويق دانشمندان و عالمان، و در مواقعى خاص با تعليم صنايع، تمدن را به سوى كمال سوق داده اند.

ظاهر آيه شريفه بالا حضرت داوود را به عنوان كسى كه بر اثر تعليم الهى، زره ساخت، معرفى مى كند. «1» تا آن زمان لباس دفاعى سربازان، صفحه هاى آهنى بود كه حمل آنها مشكل بود و تحرّك رزمنده را كم مى كرده

خداوند با آموختن روش ساخت زره به داوود (ع)، يك وسيله دفاعى پيشرفته را به بشر عطا كرد تا از آن براى دفاع و مبارزه با ظالمان و ستمگران استفاده كند. در آيه اى ديگر مى فرمايد:

«ما به نوح دستور داديم تا با نظارت و وحى ما كشتى بسازد» «2» ظاهر اين آيه بيانگر آن است كه خداوند در مورد ساختن آن كشتى، دستورهاى خاصّى به حضرت نوح داده بود و ساخت آن فقط بر اساس تجربه هاى گذشتگان نبوده است.

نقش اسلام در پيشرفت علم و تمدن

اسلام همانند اديان ديگر الهى به فراگيرى علم و دانش دستور داده و تشويق كرده است.

علاوه بر آن، دعوت اكيد قرآن به مطالعه و تعقّل در جهان خلقت، طبيعت، تاريخ و آفرينش پيچيده انسان، اثر بسيار زيادى در پيشرفت دانش نظرى و تجربى بشر داشته است.

جداى از اينها در قرآن و روايات امامان معصوم (ع) موارد بسيارى وجود دارد كه حاوى اصول و ضوابط بنيادين براى هدايت و شكل گيرى علوم تجربى و نظرى است؛

______________________________

(1)- حضرت داوود اولين كسى بود كه زره ساخت، (روح المعانى، ج 17، ص 77).

(2)- هود (11)، آيه 37.

معارف قرآن، ج 4، ص: 77

آياتى كه بيانگر حقايق تجربى، طبيعى و تاريخى است و به بيان تاريخ تكوين و پيدايش زمين، آسمان، ستارگان، انسان و موجودات پرداخته يا ضمن نقل حوادث گذشتگان به بيان احكام و سنن غيرقابل تغيير حاكم بر زندگى فردى و اجتماعى انسان مى پردازد.

اين آيات و روايات، ناظر به اجتهاد در تمام رشته هاى علمى است و خود، به منزله اصولى است كه بايد مبناى تحقيقات دانشمندان و فقيهان قرار گيرد و فروعات را از آنها استنباط كنند. در اين راستا به روايت معروف

زير توجه كنيد:

«عَلَيْنا الْقاءُ الْاصوُلِ الَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّفَرُّعِ» «1»

وظيفه ما آن است كه اصول (علوم) را به شما ياد دهيم و وظيفه شما استنباط فروعات است.

اين روايت، ناظر به القاى اصول در همه علوم از جانب خدا، پيامبر و امامان و استنباط فروع توسط مجتهدان هر علمى است و اختصاص به فقه ندارد؛ اگر كسى اهل تحقيق باشد، درمى يابد كه اصول و كلمات جامع قرآن و حديث درباره جهان و انسان، كمتر از روايات فقهى نيست و در حقيقت اگر دانشمندان علوم و فنون اسلامى فهم كليدى خود را با اصول ارزشى و دانشى دين هماهنگ كنند، مفسران تجربى قرآن كريم هستند. «2»

در سده هاى قبل، عالمان مسلمان با رجوع به آيات و روايات وارده در علوم مختلف و تعقل و تفكر و تحقيق، فروعات بسيارى را كشف كردند، ولى متأسفانه در سده هاى اخير در اين زمينه عقب مانده ايم و اين وظيفه عالمان مسلمان است كه در زمينه هاى مختلف به قرآن و سنت رجوع كنند و آيات و روايات وارده در رشته هاى مختلف علمى را به دست آورده، به منزله اصول علمى قرار دهند و پيرامون آنها به تحقيق و تفريع بپردازند. «3»

دستورالعملى به صنعتگران

در سوره سبأ نيز نعمت زره سازى در مورد حضرت داوود (ع) ذكر شده است:

«آهن را برايش نرم كرديم، كه زره هاى بلند بساز و در بافتن زره ها، اندازه را نگهدار و كارهاى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 2، ص 245.

(2)- با استفاده از كتاب شريعت در آينه معرفت، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 78- 82 و 158- 173.

(3)- با استفاده از كتاب شريعت در آينه معرفت، آيت اللَّه جوادى آملى، ص 78- 82 و 158-

173.

معارف قرآن، ج 4، ص: 78

شايسته انجام دهيد كه من به كارهايتان بينايم. «1»»

آنچه از ظاهر اين آيه استفاده مى شود، تأكيد در مورد رعايت اندازه و دقت در كار است تا نتيجه كار از كيفيت مناسبى برخوردار باشد؛ همچنين كار محكم و شايسته را مصداق عمل صالح شمرده است و اين خود دستورالعملى است براى همگان، بخصوص صنعتگران و كارگران مسلمان كه بايد آن را سرلوحه كار خود قرار دهند.

انسان بايد در اعمال خود علاوه بر جهادباطنى، جنبه هاى ظاهرى را نيز رعايت كند و كار را فقط براى رضاى خدا و ايفاى وظيفه و پيشبرد اهداف صحيح و به بهترين صورت و عاليترين كيفيت انجام دهد. نتيجه كار يك انسان صالح، بايد از كيفيت و كميّت عالى برخوردار باشد و اين به شرطى حاصل مى شود كه در مرحله عمل با مطالعه و محاسبه دقيق همراه باشد.

سربار بودن، ممنوع

در روايتى آمده است كه خداوند به حضرت داوود (ع) چنين وحى كرد:

«تو بنده خوبى هستى، جز اينكه از بيت المال روزى مى خورى. داوود با تضرع و زارى از خداوند راه نجات خواست. خداوند نيز خواسته او را اجابت كرد و آهن را براى او نرم گردانيد و علم زره سازى را به او تعليم داد.» «2»

اين روايت نشان دهنده اهميت كار، تلاش و صنعت است. خداوند نمى پسندد كه بندگانش با اينكه توانايى كار دارند و مى توانند روزى خود را كسب كنند، كار را رها كرده و از بيت المال روزى بخورند. البته كسانى هستند كه به دليل اشتغال در پستهاى اجتماعى، سياسى و حكومتى وقت كافى براى كسب روزى ندارند و بيت المال عهده دار تأمين مخارج زندگى آنهاست. هرچند كه همين افراد هم اگر بتوانند با انجام دادن

كارى، درآمدى كسب كرده و با آن زندگى شان را اداره كنند، پسنديده تر است و به همين جهت پيامبران و اولياى خدا عليهم السلام سعى داشتند كه از دسترنج خويش روزى بخورند،

______________________________

(1)- سبا (34)، آيات 10- 11.

(2)- مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 381.

معارف قرآن، ج 4، ص: 79

براساس روايات، انبيا هر كدام به حرفه و كسبى اشتغال داشته اند. حضرت ادريس خياط، حضرت نوح نجّار، حضرت ابراهيم پارچه فروش، حضرت داوود زره ساز و حضرت آدم كشاورز بوده است و حضرت سليمان نيز در زمان حكومتش، زنبيل مى بافت و با فروش آن امرار معاش مى كرد. «1»

داستان ذوالنون

اشاره

«وَ ذَالنُّونِ اذْ ذَهَبَ مَغاضِباً فَظَنَّ انْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ انْ لا الهَ الَّا انْتَ سُبْحانَكَ انّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنينَ» (انبيا، آيات 87- 88)

و صاحب ماهى را، (به ياد آور) آن گاه كه خشمناك رفت و پنداشت كه هرگز بر او تنگ نمى گيريم. در تاريكيها ندا داد: هيچ خدايى جز تو نيست، تو منزّه هستى و من از ستمكارانم.

پس دعايش را اجابت كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را اين چنين مى رهانيم.

حضرت يونس (ع)، يكى از پيامبران الهى بود. خداوند او را براى هدايت جمعيتى برانگيخت. وى وظيفه تبليغ را انجام داد، ولى قومش او را تكذيب كردند. زمان وعده عذاب فرا رسيد. يونس (ع) با پايدار شدن نشانه هاى عذاب، در حالى كه از قوم خويش غضبناك بود، شهر را ترك كرد و گمان مى كرد، تمام رسالت خويش را به انجام رسانده و حتى مرتكب ترك اولايى نشده است تا به سبب آن سزاوار گرفتارى و سختى

باشد؛ در حالى كه اولى اين بود كه بيش از اين در ميان آنها بماند و صبر و استقامت به خرج دهد و دندان بر جگر بفشارد، شايد بيدار شوند و به سوى خدا آيند. «2»

خداوند براى تنبّه و بيدارى يونس (ع) او را در شكم ماهى گرفتار كرد. بدين صورت كه وقتى از شهر خارج شد و به كنار دريا رسيد، بر كشتى سوار شد، نهنگى بر سر راه كشتى درآمد. سرنشينان، راه نجات را در اين ديدند كه يك نفر را با قيد قرعه به كام نهنگ اندازند. قرعه زدند و به نام يونس (ع) درآمد؛ او را به داخل دريا انداختند و او در كام نهنگ گرفتار شد. يونس (ع) دريافت كه اين جريان، مؤاخذه خداست به سبب اينكه

______________________________

(1)- روح البيان، ج 5، ص 509.

(2)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 13، ص 485- 487.

معارف قرآن، ج 4، ص: 80

بدون امر خدا از شهر بيرون آمده است، بدين جهت در همان تاريكيهاى شب و شكم ماهى و ظلمت دريا فرياد به استغاثه و توبه برآورد. خداوند ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد كه يونس را به ساحل اندازد. وقتى از شكم نهنگ خارج شد، بيمار بود.

خداوند بر بالين او بوته كدويى رويانيد تا سايبانش باشد و وقتى كسالتش برطرف شد، او را به سوى قوم خود باز فرستاد.

قوم يونس، بعد از خارج شدن او، با مشاهده طليعه عذاب، از كفر و الحاد خود پشيمان شدند و توبه كردند و به درگاه خدا روى آوردند و با تضرع و زارى، رهايى از عذاب را طلبيدند. خداوند نيز بر آنان

ترحّم كرد و عذاب را از ايشان برداشت. وقتى حضرت يونس (ع) وارد شهر شد، او را تصديق كردند و به رسالتش ايمان آوردند و خداوند نيز، مرگ آنان را تا مدت معينى به تأخير انداخت. «1»

ذكر يونسيه

حضرت يونس (ع) پس از گرفتار شدن در تاريكيهاى سه گانه (شكم ماهى، عمق دريا و شب) نيز وظيفه بندگى خويش را فراموش نكرد و در برابر پروردگار به نيايش پرداخت و گفت: «جز تو خداوندى نيست و از هر عيب و نقصى مبرايى و من از ستمكاران بودم». بعد از اين توجه و توبه و اعتراف، رحمت خدا دوباره شامل او شد و از شكم ماهى نجات يافت.

اين ذكر شريف در بردارنده سه نكته مهم است كه اگر كسى صادقانه به آنها اعتراف كند، خداوند او را از بلا و گرفتارى نجات مى دهد.

اول، اعتراف به توحيد و تنها خدا را مؤثر دانستن.

دوم، اعتراف به پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب، ظلم و ستم و هر چه با مقام كبريايى اش منافات داشته باشد.

سوم، اعتراف به گناه و تقصير خويش.

خداوند بعد از نقل ذكر يونس مى فرمايد:

اورا از غم واندوه نجات داديم و (وعده مى دهدكه) ديگران را نيز اين چنين نجات مى دهيم.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 252- 253، تلخيص.

معارف قرآن، ج 4، ص: 81

از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود:

«يكى از نامهاى خدا كه هر كس او را با آن بخواند، به اجابت مى رسد و هرگاه به وسيله آن چيزى را طلب كند، به او مى دهد، دعاى يونس عليه السلام است.» «1»

ايمان، شرط قبولى عمل «خَ

اشاره

نْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّاگ اتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاكُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ انَّا لَهُ كاتِبُونَ» (انبيا، آيه 94)

هر كس از كارهاى شايسته انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، كوشش او پوشيده نخواهد ماند و ما اعمالش را مى نويسيم.

خداوند متعال در آيه شريفه بالا، راه نجات را ايمان و عمل صالح شمرده است. مراد از ايمان در اين آيه با در

نظر گرفتن آيات گذشته كه در مورد ربوبيت خدا بود، اعتقاد و ايمان به خداست. از سوى ديگر، از ايمان به انبياى الهى و اوصياى آنان و ايمان به آخرت، از ايمان به خدا جدا نيست. پس راه نجات، ايمان به توحيد، نبوت و معاد و انجام عمل صالح است. «2»

آيا ايمان بدون عمل مفيد است؟

در اين آيه، عمل صالح نيكوكاران مؤمن قابل پاداش شمرده شده است؛ چنان كه آيات حبط اعمال، دلالت دارد بر اينكه عملِ به ظاهر خوب كافران و منكران از بين رفته و نابود خواهد شد. حال ببينيم ايمان بدون عمل چگونه خواهد بود؟ از اين آيه و آيات ديگر فهميده مى شود كه اگر ايمان با عمل صالح همراه نباشد، نجات بخش نخواهد بود، مگر اينكه بنده بعد از ايمان آوردن، فرصت عمل كردن نداشته باشد.

علّامه طباطبايى (ره) در اين باره مى نويسد:

بعضى از مفسران به آيه 158 انعام: يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اوْ كَسَبَتْ فى ايمانِها خَيْراً» «3» استدلال كرده اند كه ايمان مادامى كه همراه با

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 13، ص 488.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 14، ص 457.

(3)- روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد (روز مرگ يا روز مشاهده عذاب) كسى كه از پيش ايمان نياورده يا در مدت ايمان خويش كار خيرى نكرده، ايمان آوردنش سودى ندارد.

معارف قرآن، ج 4، ص: 82

عمل نباشد، هيچ اثرى ندارد. اين استدلال صحيح است ولى نه بطور مطلق، زيرا آيه شريفه تنها در مقام بيان اين است كه اگر براى كسى ممكن بود ايمان بياورد و نياورد، يا براى كسى ممكن بود پس از ايمان آوردن، عمل

صالح انجام دهد، ولى انجام نداد تا با مرگ مواجه شد ايمان او در موقع مرگ يا ديدن عذاب برايش مفيد نيست. اما كسى كه به ميل و اختيار ايمان آورد، ولى اجل مهلتش نداد كه عمل صالح انجام دهد و در حال ايمان كسب خيرى بنمايد، آيه شريفه متعرض حال او نيست، بلكه بر عكس دلالت و يا دست كم اشعار دارد بر اينكه ايمان نافع، آن ايمانى است كه اولًا از روى اختيار و ميل باطنى باشد نه اينكه ديدن مرگ و يا عذاب او را ناچار به اظهار ايمان كرده باشد و ثانياً آن ايمان را گناهان تباه نساخته باشد.» «1»

پس نتيجه مى گيريم كه عمل بدون ايمان، مفيد نيست، چنان كه ايمان بدون عمل (جز در مواقع استثنايى) نيز مفيد نمى باشد و تنها راه نجات، ايمان و عمل صالح است.

مژده

از آنجا كه مؤمنان معمولًا بر اثر غفلت و ناآگاهى و غلبه هوا و هوس، مرتكب گناهانى شده و توفيق انجام همه اعمال صالح را نمى يابند، خداوند به فضل و رحمت خود به آنان تخفيف مى دهد و با فراخواندن آنان به توبه و دادن اجازه شفاعت، آنان را به بخشيده شدن اميدوار مى سازد. از سوى ديگر در اين آيه مى فرمايد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ ...» هر كس مقدارى از اعمال نيك را به جا آورد، سعى و تلاشش از بين نخواهد رفت و ...» با اين جمله نويدمى دهد كه مؤمنى كه مقدارى از اعمال صالح را انجام داده باشد، اهل نجات است. «2»

صالحان، وارثان زمين

اشاره

«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْارْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصَّالِحُونَ»

(انبيا، آيه 105)

ما در زبور- پس از تورات- نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 7، ص 536 (با اندكى تغيير).

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 14، ص 458.

معارف قرآن، ج 4، ص: 83

خداوند در آيه ياد شده، به بندگان صالحش، وراثت زمين و تسلط بر منافع و بهره بردارى از آن را وعده داده است؛ به اين معنا كه زمين بزودى از پليدى شرك و گناه پاك مى شود و صالحان جامعه بشرى- كه خداى را بندگى مى كنند و به او شرك نمى ورزند- بر زمين حاكميت و تسلّط پيدا مى كنند؛ چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد:

خداوند به مؤمنان نيكو كردار، وعده داد كه بزودى ايشان را جانشين ديگران در زمين گرداند ... تا مرا بپرستند و چيزى را شريكم قرار ندهند. «1»

در آيه 92 و 93 همين سوره به يگانه بودن دين بشر و گروه گروه شدن آنها در دين، اشاره كرده و

فرموده است، هر گروه به جزاى مناسب خواهند رسيد. بعد در آيه 94، پاداش اخروى مؤمنان نيكوكردار را اين گونه ذكر مى كند كه سعى و كوششان ستوده و اعمالشان نوشته خواهد شد. بر حسب ظاهر اين آيه، پاداش دنيوى آنها بيان شده كه چون ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها را وارثان زمين قرار مى دهيم و حكومت در زمين را به آنها مى سپاريم.

حكومت جهانى صالحان

روايات نيز تأييد مى كند كه سرانجام، حكومت زمين از آنِ صالحان است و مصداق كامل صالحان، امام مهدى (عج) و اصحاب بزرگوارش ذكر شده است كه قيام مى كنند و سراسر زمين را پر از عدل و داد مى سازند و دين خدا را در زمين حاكم مى كنند. در زمان حكومت آن بزرگوار، مؤمنان از نعمتهاى زمين بهره مند مى شوند و وارث حكومت و منافع زمين، خواهند شد. «2»

______________________________

(1)- نور (24)، آيه 55.

(2)- مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 67.

معارف قرآن، ج 4، ص: 84

پرسش

1- عوامل مهم غفلت انسان چيست؟

2- آيا آفرينش جهان هدفدار است، چرا؟

3- درباره پيوستگى آسمانها و زمين چند نظريه وجود دارد؟ توضيح دهيد.

4- جو و فضاى اطراف زمين چگونه نقش يك سقف را ايفا مى كند؟

5- چرا امامان معصوم به عنوان ميزان معرفى شده اند؟

6- مردم در مقابل ميزان به چند گروه تقسيم مى شوند؟

7- نقش انبيا در پيشرفت تمدن بشرى را شرح دهيد.

8- چرا حضرت يونس (ع) در شكم ماهى حبس شد؟

9- ذكر يونسيه چيست و چه فايده اى دارد؟

10- شرط پذيرفته شدن اعمال خوب چيست؟

11- منظور از وراثت زمين چيست و به چه كسانى مى رسد؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 85

فصل چهارم: معارفى از سوره هاى حج و مؤمنون

الف- سوره حج

اشاره

سوره حج، بيست و دومين سوره قرآن كريم و داراى 78 آيه است كه بعضى آن را بجز چند آيه، مكّى مى دانند، در حالى كه جمعى ديگر معتقدند همه آيات آن- جز چند آيه- در مدينه نازل شده است. «1»

سياق آيات با مدنى بودن سوره، تناسب بيشترى دارد. «2» از آنجا كه در آيات 26 تا 37 اين سوره در ارتباط با مسأله حج و تشريع بعضى از احكام آن صحبت شده، بدين نام موسوم شده است.

فشرده مطالب سوره

بخشى از آيات به مسايل پيرامون توحيد و معاد پرداخته و سخن از مبارزه با شرك و مشركان دارد و بخشى ديگر به كليات برخى از احكام پرداخته است.

در ابتداى سوره با انذار شديد، همه مردم را از سختيهاى برپايى روز قيامت و عذاب الهى مى ترساند.

پس از آن به استدلال پيرامون برپايى قيامت پرداخته و قدرت نمايى خدا در مسير خلقت هر شخص از خاك و سپس نطفه تا رسيدن به جوانى و پيرى را به عنوان دليل امكان قيامت آورده است. همچنين معاد را به زنده كردن زمين مرده به وسيله باران تشبيه كرده است.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 3.

(2)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 476.

معارف قرآن، ج 4، ص: 86

مجادله بدون علم و دليل، از ناحيه مشركان را مردود شمرده و آنان را به عذاب قيامت تهديد نموده است.

سپس در يك تقسيم بندى انسانهاى مؤمن و داراى عمل صالح را به بهشت وعده داده و انسانهاى بت پرست و كسانى كه تنها خدا را به زبان مى پرستند و در قلبشان خبرى از ايمان نيست را خسران كنندگان در دنيا و آخرت معرفى كرده است. در آيات بعدى نمونه هايى از

نعمتها و عذابهاى دو گروه را بيان كرده است.

در فراز ديگرى از سوره به ساختن خانه كعبه به دست حضرت ابراهيم (ع) و دعوت او از مردم براى حج گزاردن و همچنين به مسائلى درباره طواف و قربانى اشاره نموده است.

از ديگر امور مطرح شده در اين سوره، اذن به جهاد براى اولين بار به مسلمانان، تأكيد در برپايى نماز و اداى زكات و امر به معروف و نهى از منكر مى باشد.

در ادامه آيات، سرنوشت عبرت انگيز اقوام پيامبران گذشته همانند قوم نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى عليهم السلام را يادآور شده و به عذاب هاى الهى بر آنان اشاره دارد.

زلزله بزرگ قيامت

اشاره

«يا ايُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ انَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْ ءٌ عَظيمٌ يَوْمَ تَرَوْنَها تَزْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا ارْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ» (حج، آيات 1- 2)

اى مردم! از پروردگار خود بترسيد كه زلزله قيامت امر عظيمى است. روزى كه آن را مى بينيد (از شدت وحشت و ترس) هر شيردهنده اى شيرخواره اش را از ياد مى برد و هر آبستنى بار (جنين) خود را بر زمين مى نهد و مردم را مست مى بينى، حال آنكه مست نيستند، بلكه عذاب خدا شديد است.

در بسيارى از آيات قرآن كريم «اهل ايمان» به تقوا دعوت شده اند؛ اما در اين آيات دعوت به تقواى الهى خطاب به همه مردم از مؤمن و كافر، در همه اعصار و قرون است تا بلكه كافران از خدا بترسند و ايمان بياورند و مؤمنان از خدا بترسند و مخالفت اوامر و

معارف قرآن، ج 4، ص: 87

نواهى پروردگار را نكنند. اين آيه نشان

مى دهد كه تنها تقواى الهى مى تواند انسان را از هول و وحشت قيامت نجات بخشد.

بازتاب زلزله قيامت

چنان كه از آيات ديگر قرآن كريم، استفاده مى شود، با اين زلزله هول انگيز كه جزء مقدّمات قيامت است، تحوّل شديد مادى در نظام هستى پديد مى آيد، خورشيد و ماه در هم پيچيده مى شوند، ستارگان بى نور مى گردد، كوهها از جا كنده مى شود و همچون پنبه زده شده پراكنده مى گردد، درياها به هم مى ريزد، زمين و آسمان در هم كوبيده مى شود، مردم از نظر روانى در وحشت عظيم و غير قابل وصف فرو مى روند و سر از پا نمى شناسند. حوادث آن روز چنان مهيب و دهشتناك است كه خداوند به منظور بيان شدّت عظمت، آن را به صورت سربسته بيان كرده و «شَيْى ءٌ عَظيمٌ خوانده است. تصويرهايى كه آيه از آن روز ترسيم مى كند، بخوبى حوادث وحشت بار و آثار آن را روشن مى سازد:

الف- كودكان شيرخوار به حال خود رها مى شوند. محبّت مادر نسبت به كودك، بخصوص هنگام شيرخوارگى، بالاترين محبتهاست. مادرى كه حاضر است به جاى فرزند شيرخوارش جان ببازد و براى حفظ سلامتى او در آتش بسوزد، بر اثر شدّت وحشت ناشى از زلزله، كودك شيرخوار خود را از آغوش پر مهر خويش رها مى سازد و به سويى مى اندازد و تنها براى نجات خود دست و پا مى كند.

ب- زنان باردار در هر جا و هر شرايطى باشند، جنين خود را سقط مى كنند.

ج- مردمان همچون افراد مست، مضطرب، متحيّر و سرگردان به هر سو روانند.

تأثير آيات هنگام نزول

دو آيه آغاز اين سوره در يكى از شبهاى «غزوه بنى المصطلق» نازل شد. پيامبر (ص) مردم را كه در حال حركت به سوى ميدان جنگ بودند، صدا زد. آنها توقف كردند و گرداگرد پيامبر (ص) حلقه زدند. رسول خدا (ص) اين

آيات را بر آنها خواند؛ مسلمانان در آن شب بسيار گريستند. هنگام صبح بقدرى نسبت به دنيا و زندگى بى اعتنا شده بودند

معارف قرآن، ج 4، ص: 88

كه حتى مركبها را زين نكردند و خيمه اى برپا نساختند؛ گروهى گريه مى كردند و گروهى در فكر فرو رفته بودند. پس از آن، رسول خدا (ص) به آنان بشارتهايى داد كه همه تكبير گفتند. «1»

ايمان سطحى

اشاره

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَانْ اصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ انْ اصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَالْاخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ اقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ» (حج، آيات 11- 13)

و از ميان مردم كسى است كه خدا را تنها با زبان مى پرستد. پس اگر خيرى به او رسد، دلش به آن آرام گيرد و اگر فتنه اى به او رسد (و با مصيبتى مورد آزمايش واقع شود)، رو بر مى تابد (و كفر مى ورزد) در دنيا و آخرت زيانكار است و آن زيانى آشكار است. او غير خدا كسى را مى خواند كه نه زيانى به او مى رساند و نه سودى. اين گمراهى عميقى است. او جز خدا كسى را مى خواند كه ضررش نزديكتر از نفع اوست، چه بد مولا و همنشينى است!

در آيه مزبور از پرستش بعضى از مردم با تعبير «عَلى حَرْفٍ سخن به ميان آمده است كه مى تواند داراى دو معنى زير باشد:

الف- اگر حرف را كنايه از زبان بدانيم، معناى آيه چنين مى شود: بعضى از مردم ايمان كامل ندارند و خدا را تنها به زبان مى پرستند و ايمانشان قلبى نيست. بنابراين، از

ايمان سطحى برخوردارند.

ب- در صورتى كه حرف را به معناى لبه و كنار چيزى بدانيم، معناى آيه چنين خواهد بود: آنها در متن ايمان و اسلام قرار ندارند، بلكه در حاشيه و كنار آنند. در اين صورت همانند افراد فرصت طلبى هستند كه در كناره لشگر ايستاده، منتظرند تا اگر شكستى پيش آيد، فرار كنند و چنانچه غنيمتى بدست آيد، خود را در آن سهيم بدانند. «2»

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 14، ص 9- 10، تلخيص، به نقل از مجمع البيان و نورالثقلين.

(2)- همان، ص 33.

معارف قرآن، ج 4، ص: 89

ويژگيهاى ايمان سطحى

كسانى كه از ايمان سطحى برخوردارند، همواره مضطرب و متزلزلند؛ هر دم به سويى رو مى آورند و از آرامشى كه در پرتو ايمان كامل به دست مى آيد، برخوردار نيستند.

مصيبتها و سختيها، معيار محك و مناسبى براى سنجش ايمان افراد است. در اين راستا پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«الْايمانُ نِصْفانِ فَنِصْفٌ فِى الصَّبْرِ وَ نِصْفٌ فِى الشُّكْرِ» «1»

ايمان دو نيمه است، نيمى از آن در صبر و نيمى در شكر قرار دارد.

افرادى كه داراى ايمان ضعيفى هستند، نه در مقابل مشكلات، صبر دارند و نه شكرگزار نعمت خداوند هستند. براساس اين روايت، حتى اگر افراد مؤمنى به هنگام گشايش و نعمت، شكرگزار باشند، اما به هنگام مصيبت، صبر و مقاومت از خود نشان ندهند، از نيمى از ايمان محرومند.

نتيجه

سرانجامِ ايمان سطحى، روى گرداندن از دين به هنگام پيش آمدن مصيبتها و فتنه هاست و روى گرداندن از دين، خسران در دنيا و آخرت را در پى خواهد داشت، چون در دنيا با قطع رابطه با خداوند، پناه واقعى خويش را از دست مى دهند و در آخرت نيز نه تنها از ثواب الهى و نعمتهاى اخروى محرومند، بلكه به عقاب و عذاب ابدى گرفتار مى شوند.

بزرگداشت شعاير الهى

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَانَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» (حج، آيه 32)

و هر كس شعاير الهى را بزرگ شمارد، اين كار نشانه تقواى دلهاست.

«شعائر» جمع «شعيره» به معناى علامت است و شعاير خدا علامتهايى است كه خداوند آنها را براى اطاعتش نصب كرده است. «2»

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 1، ص 302.

(2)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 527.

معارف قرآن، ج 4، ص: 90

همچنانكه خودش فرمود:

«انَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» «1»

همانا صفا و مروه از شعاير الهى است.

و نيز فرمود:

«وَالْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» «2»

و قربانى را براى شما از شعاير الهى قرار داديم.

منظور از بزرگداشت شعاير الهى، اين است كه «مقام و موقعيت اين شعاير را در افكار و اذهان و ظاهر و باطن بالا برند و آنچه در خور احترام و عظمت آنهاست به جا آورند.» «3»

گفتنى است كه تقوا بر دو قسم است، يكى تقواى جوارح كه انسان، اعضا و جوارح خود را از معاصى باز دارد و ديگرى تقواى دلها كه قلب از عقايد باطل و اخلاق زشت، خالى باشد. عمل به شعاير اسلامى جزء تقواى جوارح است، اما بزرگداشت شعاير جزء تقواى دلهاست، زيرا تعظيم شعاير غير از عمل به آنهاست. چه بسا انسان

به وظايف خود عمل كند، اما اهميتى به آنها ندهد و از روى بى ميلى و اكراه يا خوف و رجا انجام دهد. «4»

خدا حامى مؤمنان

اشاره

«انَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ امَنُوا انَّ اللَّهَ لا يُحِبَّ كُلِّ خَوَّانٍ كَفُورٍ» (حج، آيه 38)

خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند. خداوند هيچ خيانتكار كفران كننده اى را دوست ندارد.

شيوه ظلم ستيزى و برخوردهاى منطقى و ضد خرافى مؤمنان در طول تاريخ، پيوسته كافران كج انديش و متعصبان كوردل را بر عليه ايشان برانگيخته و اين نبرد بين حق و باطل همچنان ادامه دارد. خداوند در قرآن كريم به مؤمنان، وعده نصرت و پيروزى داده و آنان

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 158.

(2)- حج (22)، آيه 36.

(3)- تفسير نمونه، ج 14، ص 96.

(4)- تفسير اطيب البيان، ج 9، ص 297، برداشت.

معارف قرآن، ج 4، ص: 91

را به امدادهاى غيبى دلگرم ساخته است. در اين آيه شريفه نيز به مؤمنان، بشارت داده شده كه خداوند از آنان دفاع مى كند. تعبير «يُدافِعُ» كه به شكل فعل مضارع آمده، حاكى از مبالغه در دفع و دوام است، به اين معنا كه هر گونه حيله دشمنان را از مؤمنان دور مى سازد. اين وعده، مخصوص مؤمنان عصر پيامبر نيست، بلكه حكمى است كه در تمام زمانها جارى است و هر مؤمنى را شامل مى شود. «1»

علت حمايت

وعده يارى خداوند به اين دليل است كه خدا مؤمنان را دوست مى دارد، ولى مشركان را دوست نمى دارد، چون مؤمنان امانت را رعايت و نعمت خدا را شكر مى گزارند، پس در حقيقت، خدا از دين خود حمايت مى كند؛ همچنان كه فرمود:

«ذلِكَ بِانَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذينَ امَنُوا وَ انَّ الْكافِرينَ لا مَوْلى لَهُمْ» «2»

زيرا خداوند مولاى مؤمنان است و كافران مولا و ياورى ندارند.

تعبير «انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ» در پايان آيه شريفه، خود علت اين يارى خداوند

است؛ زيرا «خوّان» به معناى بسيار خيانت كننده و «كفور» به معناى بسيار كفران كننده نعمت است و چه نعمتى بالاتر از دين مبين اسلام و چه كفران و خيانتى بالاتر از پشت كردن به اين دين بزرگ الهى است.

دفاع

اشاره

«اذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلوُنَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ انَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ الَّذينَ اخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ الَّا انْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ انَّ اللَّهَ لَقَوِىٌ عَزيزٌ» (حج، آيات 39- 40)

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل مى شود، اجازه جهاد داده شد، زيرا مورد ستم قرار

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 14، ص 111.

(2)- محمد (47)، آيه 11.

معارف قرآن، ج 4، ص: 92

گرفته اند و خدا بر يارى آنها تواناست. همانهايى كه بناحق از ديارشان رانده شدند (و جرمى نداشتند) جز اينكه مى گفتند: پروردگار ما اللَّه است و اگر خداوند بعضى را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد، ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آنها بسيار برده مى شود، ويران مى گرديد و خداوند، كسانى را كه او را يارى كنند (و از آيينش دفاع نمايند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است.

هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند، پيوسته مورد آزار و ضرب و شتم مشركان قرار گرفته، با تنى مجروح و دلى شكسته خدمت پيامبر اكرم (ص) مى آمدند و از اين وضع، شكايت مى كردند. رسول خدا (ص) نيز آنان را به صبر دعوت مى كرد و مى فرمود: من به جنگ مأمور نشده ام؛ تا اينكه از مكه به مدينه هجرت

نمود و اين آيه نازل گرديد كه اوّلين آيه در مورد جهادبود. «1»

اجازه دفاع

جنگ دفاعى اسلام به خاطر حمايت از مكتب، عقيده و دفاع از مردم و عزت و شرافت اسلامى انجام مى شود و چنين دفاعى نه تنها حكم شرع، بلكه مقتضاى فطرت سالم و عقل هر انسان آزاده اى است. به همين دليل است كه نخستين حكم جهاد با عنوان «اجازه» بيان شده؛ يعنى پيش از آنكه امر به دفاع نازل شود، مسلمانان بنا بر فطرت انسانى خود مشتاق مبارزه عليه ستمگران بودند و اجازه چنين جهادى را درخواست مى كردند. بنابراين، مى توان گفت كه حكم دفاع در اسلام، پاسخ مثبت به يكى از نيازهاى فطرى و ارزشهاى ارجمند انسانى است.

فلسفه جهاد

از آيه مزبور استفاده مى شود كه تمام مراكز عبادت، در سايه جهاد فى سبيل اللَّه پابرجا و استوار مى ماند. «آرى اگر افراد با ايمان و غيور، دست روى دست بگذارند و تماشاچى فعاليتهاى ويرانگرانه طاغوتها و مستكبران و افراد بى ايمان و ستمگر باشند و آنها ميدان

______________________________

(1)- ر. ك: مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 138.

معارف قرآن، ج 4، ص: 93

را خالى ببينند، اثرى از معابد و مراكز عبادت الهى باقى نخواهند گذارد. چرا كه معبدها جاى بيدارى است و محراب ميدان مبارزه و جنگ است و مسجد در برابر خودكامگان سنگر است و اصولًا هر گونه دعوت به خداپرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهند مردم آنها را همچون خدا بپرستند و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند، تمام اين مراكز را با خاك، يكسان خواهند كرد. اين يكى از اهداف تشريع جهاد و اذن براى جنگ است.» «1»

يارى خدا به مجاهدان

در پايان آيه مزبور بار ديگر با تأكيد فراوان «2» وعده نصرت الهى به مجاهدان تكرار شده ...

تا مدافعان خط توحيد تصور نكنند، در ميدان مبارزه حق و باطل و در برابر انبوه عظيم دشمنان سرسخت، تنها و بدون تكيه گاه خواهند بود.

از پرتو اين وعده الهى بود كه مدافعان راه خدا در ميدانهاى جنگ على رغم اندك بودن بر دشمنان پيروز مى شدند، بگونه اى كه جز از طريق نصرت و يارى الهى، قابل تفسير و توجيه نبود. «3»

روزى نيكو

اشاره

«وَالَّذينَ هاجَرُوا فى سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا اوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ اَ وَ خَفُ الرَّازِقغَ لَيُدْخِلَشُ مْ مُدْخَلًا يَرْضَوْنَهُ وَ انَّ اللَّهَ لَعَلرٌ حَلرٌ» (حج، آيات 58- 59)

و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا مردند، خداوند به آنها روزى نيكو مى دهد كه او بهترين روزى دهندگان است، خداوند آنها را در محلى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند شد و خداوند دانش فراوان و شكيبايى بسيار دارد. «4»

هجرت يا مهاجرت به معنى ترك كردن و جدا شدن از غير مى باشد و در عرف به

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 115.

(2)- در قسمت آخر آيه «وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ انَّ اللَّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ» چهار تأكيد از نظر ادبى وجود دارد كه نهايت مبالغه در تأكيد رامى رساند.

(3)- تفسير نمونه، ج 14، ص 117.

(4)- تفسير نمونه، ج 14، ص 146.

معارف قرآن، ج 4، ص: 94

«رفتن» و «كوچ كردن» از محلى به محل ديگر گفته مى شود، ليكن در اصطلاح قرآنى به معنى رفتن از ديار كفر به ديار ايمان است. «1»

هجرت به شكلهاى مختلفى صورت مى گيرد، از جمله:

الف- هجرت آفاقى: انسانى كه براى

اصلاح جامعه به مبارزه بر مى خيزد، گاه به علت كمبود نيرو و توانايى لازم، عدم رشد فكرى مردم براى درك ضرورت اصلاح و قوى بودن دشمن، در مبارزه خود ناكام مى ماند. در اين هنگام، تاكتيك مبارزه اقتضا مى كند كه به منظور حفظ نهضت، تأمين امكانات و نيروهاى لازم و فراهم شدن زمينه هاى مساعد فرهنگى، از محيط اجتماعى خود به مكان مناسب ديگرى هجرت كند، اگر چه اين كوچ، با سختيها و مشكلات فراوانى از قبيل گرسنگى، آوارگى، فقر، بيمارى و گاهى مرگ، همراه باشد. از اين رو، خداوند فرموده است: كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، و سپس (در اين راه) كشته شده، يا با مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنان روزى پسنديده عطا خواهد كرد.

نمونه اين نوع هجرت در تاريخ اسلام، هجرت مسلمانان از مكه به حبشه و مدينه بود كه در پيروزى اسلام و مسلمانان نقش بسيار مهمى ايفا كرد.

مصداق ديگر هجرت آفاقى جايى است كه انسان براى حفظ دين و اعتقاد خود از سرزمينش كوچ كند. زمانى كه محيط اجتماعى چنان فاسد و گمراه كننده باشد كه امكان هر نوع رشد و تكامل را از انسان سلب كند و آدمى را به فساد و گناه وادارد و به او ظلم و اجحاف شود، بايستى از آن محيط كوچ كرد كه در غير اين صورت هيچ عذرى پذيرفته نيست. قرآن در اين باره مى فرمايد:

«انَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى انْفُسِهِمْ، قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْارْضِ قالُوا الَمْ تَكُنْ ارْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ فَتُهاجِرُوا فيها ...» «2»

بى گمان كسانى كه فرشتگان در حالى جانشان را مى گيرند كه بر خويشتن ستم كرده اند.

از آنان مى پرسند: در چه حالى بوديد؟ گويند: مستضعفانى در روى زمين بوديم، گويند آيا

______________________________

(1)- قاموس قرآن، ج 3، ص 139، اقتباس.

(2)- نساء (4)، آيه 97.

معارف قرآن، ج 4، ص: 95

سرزمين خدا پهناور نبود تا در آن هجرت كنيد؟

ب- هجرت انفسى: هجرت انفسى يا هجرت از نفس، هجرتى است كه از درون انسان، يعنى از هواها، خودخواهيها و دلبستگيهايى كه او را زمينگير كرده و از تكامل بازداشته اند، آغاز مى شود، اين هجرت، مهمترين و بزرگترين مبارزه انسان بر ضد قويترين دشمن خود است «1» كه حتى پيروزى انسان در جهاد بيرونى در گرو اين مبارزه است و به فرموده پيامبراكرم (ص) اين جهاد در مقايسه با جهاد با كافران و طاغوتها، جهاد اكبر است، در روايات نيز چنين آمده است:

«افْضَلُ الْهِجْرَةِ انْ تَهْجُرَ السُّوءَ»

با فضيلت ترين هجرت اين است كه از بدى هجرت كنى. «2»

ج- هجرت علمى: انسان به اقتضاى نيروى كنجكاوى و حقيقت جويى اش از اوان كودكى تا مرگ، همواره در حال پژوهش و جستجوست و پرسشهاى او حدى نمى شناسد. اين پرسشها براى او چنان با اهميت است كه در صورت لزوم، همانند سلمان و ابوعلى سينا براى يافتن پاسخ به سفرهاى دور و درازى مى رود و در اين راه از جان و مال و مقام خود مى گذرد و گاهى نيز به حكم مسؤوليت دينى و انسانى اش براى نجات جامعه از چنگال جهل و نادانى و در پاسخ به اين نداى قرآنى كه مى فرمايد «چرا از هر گروه دسته اى به سفر نروند تا دانش دين بياموزند و چون بازگشتند مردم را هشدار دهند» «3» براى تعليم به سرزمينهاى ديگر سفر مى كنند كه اين نيز مى تواند مصداقى از

هجرت در راه خدا باشد.

معناى رزق نيكو

رزق به عطا و بخششى گفته مى شود كه بتوان از آن بهره مند شد، خواه طعام باشد يا علم و يا غير آن. «4» به عقيده عدّه اى از مفسران، رزق حسن به نعمتهايى گفته مى شود كه وقتى چشم انسان به آن مى افتد، چنان شيفته آن مى شود كه نمى تواند ديده از آن برگيرد و

______________________________

(1)- پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: اعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ ... (ميزان الحكمة، ج 6، ص 95).

(2)- ميزان الحكمة، ج 10، ص 303.

(3)- توبه (9)، آيه 122.

(4)- قاموس قرآن، ج 3، ص 82.

معارف قرآن، ج 4، ص: 96

به غير آن نگاه كند. «1» خداوند در آيات فوق، رزق نيكو را پاداش كسانى قرار داده است كه در راه خدا هجرت كرده اند و در اين راه شهيد شده يا رحلت كرده اند و شايد علّت آن اين باشد كه چون آنان در اين جهان، منزل و مأواى خود را به خاطر خدا ترك گفته اند و در اين راه انواع مشكلات و سختيها را تحمّل كرده اند، آوارگى و گرسنگى را پذيرفته و محروميتها را با اختيار به دوش كشيده اند، خداوند متعال نيز براى جبران آن سختيها، نعمتهايى به آنها وعده مى دهد كه از هيچ نظر با نعمتهاى دنيوى، قابل مقايسه نيست؛ زيرا استفاده و لذّتى كه از نعمتهاى دنيوى حاصل مى شود، نسبى، ناقص و همراه با خستگى و ملالت است، در حالى كه نعمتهاى بهشتى، جاودان و بى پايان و وصف ناشدنى است.

خداوند بهترين رزّاق

خداوند در پايان آيات مزبور، خود را به عنوان بهترين روزى دهنده معرّفى كرده است؛ زيرا اوّل آنكه روزى دهى او از روى علم به نوع نياز موجودات و متناسب با مقدار آن و همسنخ با آن مى باشد،

در حالى كه روزى ديگران ممكن است هماهنگ با نوع نياز از حيث مقدار و سنخيّت نباشد، دوّم آنكه، روزى دهىِ او هميشگى است، ولى روزى دهىِ ديگران موقّتى است، سوّم آنكه، روزيى كه ديگران مى دهند، ممكن است به خاطر سود شخصى و همراه با منّت و خواهش باشد و حال آنكه خداوند، بى آنكه كسى از او بخواهد و حتى قبل از خلقت موجودات و بدون هيچ منّتى روزى آنها را در اختيارشان گذارده است، چهارم آنكه، روزيى كه ديگران مى دهند، در حقيقت، از خود آنها نيست، چرا كه مالك حقيقى هر چيزى خداوند است. پنجم آنكه، «2» خداوند از حيث روزى دهى، لطيف، قوى و عزيز است، يعنى هيچ موجودى از مخلوقاتش كه نيازمند رزق اوست، از وى غايب نيست و از پذيرفتن رزقش سر باز نمى زند و به خاطر اينكه قوى است، توانايى روزى دادن به بندگانش را دارد و چون عزيز است كسى نمى تواند مانع او از اين كار شود. ششم آنكه، روزى دهىِ او عام و شامل تمام موجودات

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 148.

(2)- معارف قرآن در الميزان، سيد مهدى امين، ص 316.

معارف قرآن، ج 4، ص: 97

است، در حالى كه روزى دهى ديگران به افراد خاصّ و معدودى اختصاص دارد؛ از اين روست كه خداوند، بحق، بهترين رازق است.

توصيه اى به متخصّصان

با توجه به آنچه گذشت، معلوم شد كسانى كه براى رضاى خدا ديار و موطن خويش را ترك مى گويند و براى پيشبرد اهداف خدايى هجرت مى كنند، مورد نظر خاص خداوند هستند و وعده «رزق حسن» شامل حال آنان است كه از آن جمله اند كسانى كه «هجرت علمى» انجام دادند، ولى لازم است به اين

مهاجران هشدار داد كه: اى عزيزانى كه براى كسب علم و تكنيك، هجرت مى كنيد، و به كشورهاى ديگر مى رويد، بدانيد كه وعده «رزق حسن» شامل حال شماست، به شرطى كه بعد از كسب علم، به وطن باز گرديد و دانش و تخصص خويش را در راه پيشبرد كشور اسلامى و مسلمانان جهان به خدمت گيريد.

بايد به متخصصان و انديشمندان كشورهاى اسلامى هشدار داد كه مبادا به اميد زرق و برق دنياى ناپايدار، وطن اسلامى خويش راترك كنيد و به كشورهاى غربى و اروپايى برويد و بهره علمى خويش را براى آنان مباح گردانيد و چرخ نظامهاى استكبارى را به چرخش درآوريد و از هموطنان خويش دريغ ورزيد، كه اين خيانتى است به اسلام و مسلمين، و قهر خدا در كمين خائنان است.

همچنين بايد به دولتمردان تذكر داد كه از دانشمندان و متخصصان عالى مقام، قدردانى كنند و امكانات لازم را براى زندگى و تحقيق و تفحص در اختيار آنان قرار دهند تا كشور اسلامى از ثمره علم و دانش آنان هر چه بيشتر بهره گيرد.

ب- سوره مؤمنون

اشاره

سوره مؤمنون، بيست و سوّمين سوره قرآن، داراى 118 آيه و مكّى است. اين سوره مردم را به ايمان به خدا و روز قيامت دعوت كرده، تفاوتهاى مؤمنان و كافران را بر مى شمارد، صفات پسنديده مؤمنان و زشتيهاى اخلاقى و عملى كافران را يادآور شده، به

معارف قرآن، ج 4، ص: 98

ذكر بشارتها و انذارها مى پردازد و به همين مناسبت، بلاهايى كه امتهاى گذشته را به سبب تكذيب دعوت حق منقرض ساخت، بيان مى كند.

فشرده مطالب سوره

مطالب اين سوره را مى توان در هفت بخش زير خلاصه كرد:

1- اين سوره با نويد رستگارى مؤمنان آغاز شده و خشوع در نماز، دورى از لغو و كارهاى بيهوده، اداى زكات، حفظ عفت و پاكدامنى، رعايت عهد و امانت و محافظت بر نماز را به عنوان صفات مؤمنان رستگار ياد مى كند.

2- مراحل خلقت و حيات انسان را از خاك تا نطفه و سپس علقه تا مرحله ايجاد روح بيان كرده و پس از آن به مردن و سپس برانگيخته شدن در قيامت اشاره مى كند.

3- نعمتهاى الهى را برشمرده و نعمتهايى همچون نزول باران، وجود درختان، حيوانات و منافع آنها و كشتيها را متذكر شده است.

4- چون دعوت به توحيد در هدف دعوت همه انبياى الهى است داستان حضرت نوح (ع)، هود (ع) و موسى (ع) را ذكر كرده و هدف مذكور را در بين دعوت آنان يادآور شده است.

5- به مناسبت دعوت پيامبران به توحيد، مردم را به دو گروه تقسيم كرده است؛ يكى مؤمنان كه آنان را با اوصاف نيكو توصيف كرده و ديگرى مترفين كه همان مستكبران و تكذيب كنندگان دعوت انبيايند؛ سپس گروه دوم را مورد خطابهاى شديد قرار داده

كه چرا با وجود اينكه در دل به الوهيت خدا معتقدند، متذكر نشده و راه تقوا پيش نمى گيرند.

6- در ادامه آيات سوره، پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار داده و استعاذه و دعا در درگاه الهى را به او تعليم مى دهد.

7- اين بخش به مرحله انتقال انسان از دنيا به آخرت اشاره داشته، يادآور مى شود كه انسان موقع ديدن مرگ تقاضاى بازگشت جهت انجام اعمال نيك مى كند، تقاضايى كه هرگز برآورده نمى شود. آيات اين بخش سپس به عالم برزخ و قيامت و نصب ميزانهاى اعمال بهشتيان و دوزخيان پرداخته است.

معارف قرآن، ج 4، ص: 99

صفات برجسته مؤمنان

اشاره

«قَدْ افْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ هُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ وَالَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَالَّذينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ وَالَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ الَّا عَلى ازْواجِهِمْ اوْ ما مَلَكَتْ ايْمانُهُمْ فَانَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَاولئِكَ هُمُ الْعادُونَ وَالَّذينَ هُمْ لِاماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ وَالَّذينَ هُمْ عَلى صَلَوتِهِمْ يُحافِظُونَ اولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فيها خالِدُونَ» (مؤمنون، آيات 1- 11)

همانا مؤمنان رستگار شدند؛ آنها كه در نمازشان خاشعند و آنها كه از لغو رو گردانند و آنها كه زكات مى دهند و آنها كه حافظان عورت خويشند؛ مگر از همسران يا كنيزان خود كه در اين صورت ملامت نمى شوند. پس هر كس راهى جز آن بجويد، تجاوزگر است و آنان كه امانتها و پيمانشان را پاس مى دارند و آنها كه بر نمازهاى خود مواظبت مى كنند. تنها آنانند كه وارثانند و بهشت را به ارث مى برند و در آن جاويدانند.

پيوستگى ايمان با عمل

«ايمان» به معناى اعتراف و تصديق به چيزى و پايبندى به لوازم آن است. پس ايمان مركّب از دو مفهوم است: «تصديق» چيزى و «التزام» به لوازم آن. براى مثال، ايمان به خدا، انبيا و معاد كه تا حدودى با پيروى عملى همراه باشد، نه آنكه هيچ پيروى نداشته باشد. پس اعتقاد، به تنهايى ايمان نيست، مگر آنكه به لوازم آنچه بدان معتقد شده ايم، پايبند باشيم و آثار آن را بپذيريم؛ از اين رو اغلب در قرآن كريم، ايمان و عمل صالح در كنار هم ذكر شده اند.

گفتنى است كه ميزان التزام به لوازم ايمان، بستگى به قوّت ايمان و ريشه دار بودن آن در وجود و قلب انسان دارد. هر چه ايمان در قلب و روح انسان

بيشتر رسوخ و نفوذ كرده باشد، او را بيشتر به عمل مناسب با آن بر مى انگيزد. از اين رو، ايمان زبانى و سطحى منشأ عمل صالح نمى شود.

معارف قرآن، ج 4، ص: 100

تجليّات ايمان حقيقى

معارف قرآن ج 4 128

مؤمن واقعى بر حسب ايمان خود عمل مى كند. ايمان هر چه خالصتر و راسختر باشد، در عمل، جلوه اى روشنتر و قويتر دارد. امورى كه در آيات ياد شده آمده است، از اين قرارند:

الف- خشوع در نماز: خشوع تأثير خاصى است كه به افراد مقهور در برابر شخصيت قاهر دست مى دهد، چنان كه تمام توجه آنها معطوف او گشته، از جاى ديگر بريده مى شوند.

خشوع، حالتى درونى است؛ ولى چون اثر آن خضوع و تسليم اعضا و جوارح است، بدين جهت به اعضا و جوارح نيز نسبت داده شده است. براى مثال، رسول خدا (ص) درباره شخصى كه در نماز با ريش خود بازى مى كرد، فرمود: «اگر دلش خاشع بود، جوارحش نيز خاشع مى شد.» «1»

با توجه به همين معناست كه خشوع در اين آيه به ترس، بى حركت شدن اعضا از ترس، چشم به زير انداختن، خفض جناح و تواضع، سر به زير انداختن، به اين سو و آن سو نگاه نكردن و مانند آن تفسير شده است. «2»

البته خشوع اعضا و جوارح، خشوع ظاهرى است و تا زمانى كه نتيجه و اثر خشوع قلبى و باطنى باشد، مطلوب و خوب است، ولى اگر قلب خاشع نباشد و جوارح خاشع باشند يا خشوع جوارح بيش از خشوع قلب باشد، نوعى نفاق است و بايد از آن به خدا پناه برد.

رسول خدا (ص) فرمود:

«به خدا پناه ببريد از خشوع نفاق! پرسيدند: خشوع نفاق چيست؟

فرمود: اينكه ظاهر بدن خاشع باشد، ولى در قلب خشوعى نباشد.» «3»

ب- روگردانى از لغو: لغو يعنى كار بيهوده، كارى كه غرض عقلايى در آن نباشد و فايده قابل ملاحظه اى براى دنيا يا آخرت نداشته باشد. مؤمنان نه تنها به انديشه هاى باطل، سخنان بى اساس و كارهاى بيهوده دست نمى زنند، بلكه به تعبير قرآن از آن «معرض» و رو گردانند.

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 99.

(2)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 5، 6، 13 و 14.

(3)- همان، ص 14.

معارف قرآن، ج 4، ص: 101

البته بعضى از مؤمنان به مرحله اى مى رسند كه همه كارهايشان در راستاى عبادت و بندگى قرار مى گيرد و به قول باباطاهر «دائم در نمازند». آنها هيچ كارى كه عبادت يا در راستاى عبادت نباشد، انجام نمى دهند و تنها هدف آنان كسب رضاى خداست و در بالاترين مرحله «اعراض از لغو» هستند.

گفتنى است كه آنان كارهاى لازم براى زندگى از جمله خوردن، آشاميدن، خوابيدن و ... را انجام مى دهند، اما همه را به نيت قربت و در راستاى تحصيل رضاى خدا انجام مى دهند. براى مثال غذا مى خورند اما نه فقط براى لذّت بردن، بلكه به نيت استفاده از نعمت خدا و كسب توان و نيرو براى انجام وظيفه، همچنين سياحت مى روند براى رفع كسالت و خستگى و به دست آوردن نشاط و ديدن آيات خدا در جهان هستى. بدين ترتيب هر كارى كه آنها انجام مى دهند، بگونه اى در راستاى ذكر خدا و اطاعت اوست و از كارهايى كه در اين جهت نباشد، اعراض مى كنند. «1»

همان طور كه امام على (ع) فرمود:

«كُلُّ قَوْلٍ لَيْسَ فيهِ لِلَّهِ ذِكْرٌ فَهُوَ لَغْوٌ» «2»

هر كلامى (يا كارى) كه

در آن ذكر خدا نباشد، لغو است.

ج- انفاق مالى: زكات در اين آيه به معنى انفاق مالى است؛ نه زكات واجبى كه حكم آن در مدينه نازل شد. زكات دادن و از مال خود به فقرا بخشيدن، لازمه ايمان است؛ زيرا انفاق سبب دور كردن صفاتى چون بخل از انسان مى شود، انسان را به تكامل روحى رسانده و تنها به فكر خود بودن و مَنيّت، نجات بخشيده و به قرب الهى مى رساند، علاوه بر آن از جنبه اجتماعى نيز مى توان گفت، انسان به سعادت نمى رسد، مگر آنكه در اجتماع سعادتمندانه اى زندگى كند و زكات دادن سبب مى شود كه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزاياى زندگى در سطوحى نزديك به هم قرار داشته باشند و بدين وسيله رسيدن جامعه به سعادت ميسّر باشد. «3» نبايد از ياد برد كه انسان نمى تواند در

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 9، با اندك تغيير.

(2)- ميزان الحكمة، ج 8، ص 512.

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 15، ص 10.

معارف قرآن، ج 4، ص: 102

جامعه اى كه همه در تنگدستى و بدبختى هستند، احساس آسايش و خوشبختى كند.

د- عفاف و پاكدامنى: عفّت از ويژگيهاى برجسته و ارزشمند مؤمنان است كه قرآن كريم بارها بدان اشاره و تأكيد كرده است. در اينجا نيز مى گويد: كسانى كه جز از طريق همسران و كنيزان حلال خود غريزه جنسى خويش را تأمين كنند، تجاوزگرند.

ه- امانتدارى و وفا: مؤمنان، راست گفتار و درست كردارند، چون پيمانى ببندند بر آن استوار مى مانند و از اين روست كه در عهد خود با خدا- نذر، سوگند، عبادت ...- ثابتند؛ و چون امانتى از ناحيه خدا يا مردم نزد ايشان باشد،

در حفظ و رعايت آن سهل انگارى روا نمى دارند.

و- محافظت از نمازها: مراد از محافظت نمازها آن است كه مؤمنان مى كوشند تا نمازهايشان فوت نشود و هميشه مراقب اداى نماز در اوقات مخصوص آن هستند.

پاداش مؤمنان

خداوند پس از بيان اوصاف مؤمنان، آنان را به عنوان تنها وارثان بهشت معرفى مى كند. آنان بهشت را با همه نعمتهاى معنوى و مادى اش به ارث مى برند و در آن براى هميشه بهره مند خواهند بود. البته در اين آيه تعبير «فردوس» آمده و در روايات، «فردوس» بهترين جاى بهشت معرفى شده است.

رسول خدا (ص) فرمود:

وقتى از خدا درخواست مى كنيد، «فردوس» را بخواهيد، كه در وسط بهشت و بر نقطه بلند آن قرار دارد، كه فوق آن عرش رحمان است و نهرهاى بهشت از آنجا مى جوشد. «1»

چگونگى خلقت انسان

اشاره

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 13، ص 550.

معارف قرآن، ج 4، ص: 103

لَحْماً ثُمَّ انْشَأْناهُ خَلْقاً اخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقينَ» (مؤمنون، آيات 12- 14)

و همانا انسان را از خلاصه اى از گِل بيافريديم. پس او را نطفه اى كرديم (و) در جايى محفوظ (رحم) قرار داديم. آن گاه نطفه را علقه (خون بسته) و علقه را مضغه (چيزى شبيه گوشت جويده) و مضغه را به صورت استخوانهايى درآورديم. پس بر استخوانها گوشتى پوشانديم.

سپس آن را آفرينش تازه اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.

يكى از مهمترين راههاى شناخت «الله» خودشناسى است. خودشناسى در بعد جسمانى شامل شناخت مراحل آفرينش بدن و ويژگيهاى كار بدن است كه آثار قدرت و حكمت خداوند در همه حالات آن آشكار است و در بعد روحانى شامل شناخت استعدادها، توانمنديها و نقاط قوت و ضعفى مى شود كه در وجود انسان نهفته است و انديشيدن در چگونگى و حكمت هر

يك از آنها سبب يافتن راه درست براى نجات از گردابهاى نابودى و دستيابى به سعادت است.

آيات بالا كه در زمينه آفرينش انسان است، نكته هايى را در راستاى شناخت خداوند خاطر نشان مى سازد:

الف- آفرينش انسان با همه شايستگى و عظمتى كه دارد از خاكى كه در كم ارزش بودن ضرب المثل است، آغاز شده است.

ب- تداوم نسل انسان با تمام اهميت آن، از طريق نطفه و آبى پست و بى مقدار صورت مى گيرد.

ج- نطفه براى رشد در محفوظترين نقطه بدن (رحم) قرار دارد.

د- سير نطفه در رحم مادر مراحل شگفت انگيزى دارد. «1»

اعجاز علمى

آيات بالا يكى از نمونه هاى اعجاز علمى قرآن است. در زمانى كه هيچ كس از كالبدشكافى و جنين شناسى، اطلاعى نداشت و ابزارى براى اين كار وجود نداشت، قرآن كريم از مراحل رشد جنين در شكم مادر خبرهايى مى دهد كه طب و تشريح

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 206- 208، با اندك تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 104

پيشرفته امروز توانسته است به آن دست يابد. «1»

آفرينشى ديگر

خداوند مى فرمايد پس از آنكه بر پيكر استخوانها لباسى از گوشت پوشانيديم، او را خلقتى ديگر داديم و آفرينش تازه اى به وجود آورديم. منظور آن است كه خداوند در مرحله نهايى، آن ماده را صاحب حيات و مستعدّ قدرت و علم ساخت و در اين حال حقيقتى يافت غير از آنچه در مراحل قبلى بود. «2»

زنگ خطر

«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ وَ لَقَدْ اخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ حَتّى اذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَديدٍ اذا هُمْ فيهِ مُبْلِسُونَ» (مؤمنون، آيات 75- 77)

و اگر ما بر آنها رحم مى كرديم و هرگونه رنج و بلا را از ايشان برطرف مى ساختيم، در سركشى خود، كوردلانه فرو مى رفتند، و بتحقيق ما ايشان را به عذاب گرفتار كرديم؛ اما در برابر پروردگارشان نه فروتنى كردند و نه تضرّع. تا وقتى كه درى از عذاب شديد به روى آنها گشوديم ناگاه آنان از همه جا نوميد گشتند.

خداوند حكيم براى بيدارى مردم از خواب غفلت و هدايت ايشان به صراط مستقيم وسايلى قرار داده است كه دو نوع آن عبارتند از:

الف- نزول رحمت و برطرف كردن گرفتاريها و مشكلات انسان.

ب- نزول عذاب خفيف و پيش آمدن سختيهاى زندگى كه شخص را به ياد خدا بيفكند تا از او استمداد جويد و در برابرش سر بندگى فرود آورد.

اگر بشر با نزول رحمت الهى، شكر نكند، خدا او را به عذاب هشداردهنده گرفتار مى سازد و اين عذاب، زنگ خطر است كه اگر كارگر نيفتد، عذاب شديد را در پى دارد.

______________________________

(1)- همان، ص 208.

(2)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 25، با اندك

تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 105

آيات ديگرى از قرآن عذاب نخستين را چنين تفسير مى كند:

«وَ ما ارْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ الَّا اخَذْنا اهْلَها بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ» «1»

و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم، مگر اينكه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم، شايد بازگردند و تضرّع كنند.

همچنين در جاى ديگر لطف الهى به فرعونيان را يادآور شده كه خداوند مى خواست آنان را با گرفتار كردن به مصائب بر سر عقل آورد:

«وَ لَقَدْ اخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الَّثمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ» «2»

و ما دودمان فرعون را به خشكسالى و كمبود ميوه ها گرفتار كرديم، شايد متذكّر شوند.

مراد از عذاب شديد كه كافر پس از عذاب خفيف، گرفتار آن مى شود، مرگ است كه عذاب آخرت را در پى دارد؛ زيرا از هر سو نوميد شدن با مرگ مطابق است كه بطور ناگهانى انسان را غافلگير مى كند.

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 94.

(2)- اعراف (7)، آيه 130.

معارف قرآن، ج 4، ص: 106

پرسش

1- بازتاب مادى و روحى زلزله قيامت را بنويسيد.

2- سه اثر وحشتبار برپايى قيامت را بنويسيد.

3- ايمان سطحى چيست و چه نتيجه اى دارد؟

4- مقصود از «شعائر اللَّه» و تعظيم آنها چيست؟

5- تقوا بر چند نوع است و تعظيم شعاير، جزء كدام يك از آنهاست؟

6- منظور از دفاع خدا از مؤمنان را توضيح دهيد.

7- فلسفه جهاد در اسلام چيست؟

8- معناى هجرت و مصاديق آن را توضيح دهيد.

9- هجرت از نفس به چه معناست؟ حديثى در اين باره بنويسيد.

10- رزق نيكو چيست و چرا خداوند بهترين رازق است؟

11- عمل انسان چگونه با ايمان او مرتبط است؟ توضيح دهيد.

12- ويژگيهاى مؤمنان را چنان كه آيات نخست

سوره مؤمنون فرموده، برشماريد.

13- چگونه ذكر رشد جنين در شكم مادر دليل اعجاز قرآن شمرده مى شود؟

14- نعمت و مصيبت دنيا چه پيامى براى انسان دارد؟

15- منظور از عذاب شديد در آيه 77 سوره مؤمنون چيست؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 107

فصل پنجم: معارفى از سوره نور

اشاره

سوره نور، بيست و چهارمين سوره قرآن كريم، در مدينه نازل شده و 64 آيه دارد. و به خاطر وجود آيه «نور» به اين نام، خوانده شده است.

اين سوره را در حقيقت مى توان سوره عفت، پاكدامنى و مبارزه با آلودگيهاى اجتماعى دانست، چون اغلب دستوراتش بر محور پاكسازى اجتماع از آلودگيهاى جنسى دور مى زند. بنا به نقلى امام صادق (ع) فرمود:

اموال و ناموس خود را به وسيله تلاوت سوره نور حفظ كنيد و بدان وسيله زنانتان را از انحراف مصون داريد كه هر كس اين سوره را در هر شب يا هر روز قرائت كند، احدى از خانواده او تا پايان عمر مرتكب زنا نخواهد شد. «1»

فشرده مطالب سوره

مطالب اين سوره بيشتر مربوط به احكام مى باشد، ولى در ضمن آن از معارف اسلام نيز سخن به ميان آمده است. مطالب اين سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:

1- ابتدا، مجازات شديد زناكاران را بيان كرده و ازدواج با چنين افرادى را بر مؤمنان حرام مى شمارد.

2- اتهام زدن به زنان مؤمن را مطرح كرده و مجازات آنان را در صورتى كه نتوانند شاهد بياورند يا با قسم ادعايشان را ثابت كنند، بيان كرده است و به همين مناسبت داستان معروف افك (تهمت زدن به يكى از زنان پيامبر (ص)) را مطرح نموده و

______________________________

(1)- نور الثقلين، ج 3، ص 568.

معارف قرآن، ج 4، ص: 108

شايعه سازى مخالفان پيامبر (ص) در اين زمينه را نكوهش كرده است.

3- در اين بخش چند حكم فرعى مانند چگونگى ورود به منزل ديگران، خوددارى از چشم چرانى و آلودگى جنسى، رعايت حجاب و بيان موارد استثناى آن و امر به ازدواج را بيان كرده

است.

4- در فرازى از سوره به معارف بلند دين اسلام (همانند توحيد) اشاره نموده و خداوند را نور آسمانها و زمين معرفى كرده و سپس نور هدايت الهى و صفات دارندگان آن را يادآور شده و كفار را سرزنش كرده است. در ادامه، برخى آيات الهى را متذكر گرديده و از مؤمنان خواسته كه به حكم خدا و رسول او راضى باشند و راه اطاعت كامل را در پيش گيرند و آنان را به وراثت زمين نويد داده است.

5- در بخش آخر، دوباره به احكام مربوط به زندگى خانوادگى و اجتماعى برگشته و مسأله اجازه ورود به خلوتگاه پدر و مادر و چند حكم ديگر را مورد بحث قرار داده است.

كيفر ناپاكان

اشاره

«الزَّانِيَةُ وَ الزَّانى فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فى دينِ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْاخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ الزَّانى لا يَنْكِحُ الَّا زانِيَةً اوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها الَّا زانٍ اوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ» (نور، آيات 2- 3)

هر يك از زن و مرد زناكار را، صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، مبادا كه در حكم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحّم گرديد و مجازات آنان را گروهى از مؤمنان بايد شاهد باشند. مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نكند و زن زناكار را نيز جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج خويش در نياورد و چنين كارى بر مؤمنان حرام شده است.

زنا يكى از گناهان كبيره است كه در اسلام بشدّت مورد سرزنش قرار گرفته است. در روايتى از پيامبر

اسلام (ص)، زنا در رديف قتل پيامبر و امام و ويران كردن خانه كعبه قرار داده شده «1» كه بخوبى نشان دهنده درجه زشتى اين عمل ناپسند است.

______________________________

(1)- پيامبر فرمود: فرزند آدم گناهى مرتكب نشده است كه نزد خدا بزرگتر از گناهى باشد كه پيامبر يا امامى را كشته يا خانه كعبه را كه قبله گاه بندگان خدا قرار داده ويران كرده يا با زنى به حرام آميزش كرده باشد (ميزان الحكمة، ج 4، ص 238).

معارف قرآن، ج 4، ص: 109

از آنجا كه زنا باعث فساد نسل، فروپاشى كانون خانواده، شيوع امراض گوناگون تناسلى، منشأ بسيارى از مفاسد اجتماعى و نابودى اخلاق عالى و كرامت انسانى مى باشد، در طول تاريخ بشر مورد نكوهش بوده است و حتى مرتكبان اين عمل زشت در خفا و پنهانى بدان مبادرت ورزيده اند.

از بين بردن ميل و رغبت به ازدواج و تأمين نياز جنسى از طريق نامشروع، بدون تحمل رنج و مشقت و هزينه ازدواج و عدم توجه به فرزندان (چون نامشروعند) و تربيت آنان از ديگر نتايج زيانبار زنا است.

امام رضا (ع) در مورد فلسفه حرمت زنا فرمود:

زنا به خاطر مفاسدى كه دارد، حرام شده است و آن مفاسد عبارتند از: قتل، از بين رفتن نسب ها، ترك تربيت اطفال، فاسد شدن ميراثها و مانند آن. «1»

حدّ زنا

اسلام براى پيشگيرى از مفاسد و پيامدهاى زيانبار اين عمل زشت، با آن سخت به مبارزه برخاسته و كمترين مجازات آن را صد تازيانه تعيين كرده است. بدون شك، جزاى زنا در چند مورد شديدتر است. به عنوان مثال اگر كسى با محارم خود زنا كند يا زناكار «محصن» يا «محصنه» باشد «2» يا مرد به

زور به زنى تجاوز كند، حكم او اعدام و سنگسار است و در بعضى موارد ديگر علاوه بر تازيانه، تبعيد و مجازاتهاى ديگرى نيز هست كه شرح آنها در كتب فقهى آمده است. «3»

فوايد اجراى حدود

تنبيه و اجراى حدود، سبب مى شود كه گناهكار كيفر ببيند، و توبه كند و دست از گناه بردارد؛ هم او اصلاح شود و هم ديگران عبرت بگيرند. با توجه به اين مطلب اجراى حدود هم به مصلحت گناهكار است و هم به مصلحت اجتماع.

______________________________

(1)- همان، ص 240، به نقل از علل الشرايع.

(2)- منظور از «محصن» مردى است عاقل كه همسر دارد و همسرش در اختيار اوست و هيچ مانعى از آميزش ندارد و منظور از «محصنه» زنى است عاقل كه شوهر دارد و شوهرش در نزد اوست (تفسيرالكاشف، ج 5، ص 395 و تفسير نمونه، ج 14، ص 363).

(3)- تحرير الوسيله، ج 2، ص 417- 419، نشر اسلامى.

معارف قرآن، ج 4، ص: 110

ترحّم بى مورد

از آنجا كه اجراى حدّ به مصلحت «فرد و اجتماع» است، بايد در اجراى صحيح آن دقت كرده وقتى گناهكار به حكم اسلام محكوم به چند ضربه شلاق مى شود، هدف اين است كه با چشاندن درد تازيانه به او، شيرينى گناه را از كامش بزداييم تا ديگر هوس گناه نكند و مايه عبرت ديگران نيز باشد. حال اگر مجرى يا قاضى به هنگام اجراى حد، تحت تأثير عواطف و احساسات بى مورد قرار گيرد و تلخى مجازات را به مجرم نچشانده، شيرينى گناه همچنان در كام او باقى مى ماند و او را به ارتكاب دوباره فرا مى خواند. بدين جهت، آيه شريفه مجريان حدود الهى را از اينكه به هنگام اجراى حد تحت تأثير عاطفه و احساس بى مورد قرار گيرند، نهى مى كند.

اجراى حدّ در حضور جمع

بعضى از گناهكاران هستند كه ترس از تنبيه، آنها را از انجام گناه باز نمى دارد؛ ولى آبروى خود را بااهميت مى شمارند. اگر احتمال دهند كه در صورت انجام گناه در حضور جمع مجازات مى شوند، هرگز مرتكب آن گناه نمى شوند. از طرف ديگر، جزاى گناهكار در حضور جمع سبب عبرت ديگران نيز مى شود. بدين جهت و بنا به مصالح ديگرى آيه مزبور دستور مى دهد كه بايد تنبيه گناهكار در حضور جمعى از مردم باشد. گفتنى است كه تعيين تعداد افراد يا مكان بستگى به نظر قاضى دارد.

عدم ازدواج با مؤمنان

يكى ديگر از مجازاتهاى زناكاران اين است كه مردان زناكار از ازدواج با زنان مؤمن محروم شده اند، همچنان كه مردان مؤمن نيز حق ندارند با زنان زناكار ازدواج كنند.

علامه طباطبايى (ره) در اين باره مى نويسد: آنچه كه از سنت در تفسير اين آيه به دست مى آيد، اين است كه اين آيه شامل زناكارانى مى شود كه مشهور به اين عمل شده و حدّ بر آنان جارى گشته و توبه آنان هنوز ثابت نشده باشد. «1»

______________________________

(1)- الميزان، ج 10، ص 79- 80.

معارف قرآن، ج 4، ص: 111

حجاب

اشاره

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ ابْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ الَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ الَّا لِبُعُولَتِهِنَّ اوْ ابائِهِنَّ اوْ اباءِ بُعُولَتِهِنَّ اوْ ابْنائِهِنَّ اوْ ابْناءِ بُعُولَتِهِنَّ اوْ اخْوانِهِنَّ اوْ بَنى اخْوانِهِنَّ اوْ بَنى اخَواتِهِنَّ اوْ نِسائِهِنَّ اوْ ما مَلَكَتْ ايْمانُهُنَّ اوِ التَّابِعينَ غَيْرِ اولِى الْارْبَةِ مِنَ الرِّجالِ اوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِارْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا الىَ اللَّهِ جَميعاً ايُّهَا الْمُؤْمِنوُنَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (نور، آيه 31)

و به زنان مؤمن بگو: ديدگان خويش را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند و دامان خويش را حفظ كنند و زيور خويش را آشكار نكنند، مگر آنچه پيداست و مقنعه هاى خويش بر گريبانها بيندازند و زيور خويش را آشكار نكنند مگر براى شوهرانشان، پدران، پدران شوهران، پسران، پسران شوهران، برادران، پسران برادران، پسران خواهران، زنان (همكيش)، بردگان، افراد سفيه و غير خردمند يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند (به حد تميز نرسيده اند) و پاى به زمين نكوبند كه زيورهاى

مخفى شان دانسته شود. اى گروه مؤمنان! همگى به سوى خداوند توبه كنيد، باشد كه رستگار شويد.

كلمه حجاب هم به معنى پوشيدن و هم به معنى پرده و مانع آمده است. به كار بردن كلمه حجاب در مورد پوشش زن تا حدى جديد است. در قديم بخصوص در اصطلاح فقها، كلمه «ستر» كه به معنى «پوشش» است به كار مى رفت. منظور از حجاب همان پوشش است يعنى زن در برخورد با مردان، بدن خود را بپوشاند و جلوه گرى و خودنمايى نكند. «1»

چرا حجاب مخصوص زنان است

علت اينكه در اسلام دستور پوشش به زنان اختصاص يافته از اين جهت است كه ميل به خودنمايى و خودآرايى مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلبها و دلها، مرد شكار

______________________________

(1)- مسأله حجاب، استاد مطهرى، ص 62- 66، انتشارات صدرا.

معارف قرآن، ج 4، ص: 112

است و زن شكارچى، همچنان كه از نظر تصرف جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچى. ميل زن به خودآرايى از حس شكارچيگرى او ناشى مى شود. زن به حكم طبيعت خاص خود، مى خواهد دلبرى كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه خود گرفتار كند، از اين رو، انحراف برهنگى از انحرافهاى مخصوص زنان است و دستور پوشش نيز براى آنان مقرر شده است. «1»

سيماى حقيقى حجاب

حقيقت اين است كه در مورد مسأله حجاب، سخن در اين نيست كه آيا زن خوب است پوشيده در اجتماع ظاهر شود يا عريان؟ بلكه روح سخن اين است كه آيا بهره گيرى از زن بايد آزاد باشد يا خير؟ آيا مرد بايد حق داشته باشد كه از هر زنى و در هر محفلى بيشترين بهره- جز زنا- را ببرد يا نه؟ اين مسأله كه توسط مخالفان با لحن دلسوزانه اى مطرح مى شود كه «آيا زن، بهتر است آزاد باشد يا محكوم و اسير و در حجاب؟» يك «مغالطه و فريب» است. روح مسأله چيز ديگرى است و آن اينكه آيا مرد بايد در بهره كشى جنسى از زن، جز از جهت زنا، آزادى مطلق داشته باشد؟ يعنى در اين مسأله، ذى نفع مرد است نه زن يا دست كم نفع مرد بيشتر است. اسلام طرفدار آزادى بهره بردارى جنسى نيست و آن را فقط در محيط خانه

و مختص زن و شوهر مى داند و حجاب براى جلوگيرى از اين بهره بردارى نامشروع و غير صحيح است. «2»

فلسفه حجاب

استاد شهيد مرتضى مطهرى فلسفه پوشش در اسلام را چنين بيان كرده است:

فلسفه پوشش اسلامى به نظر ما چند چيز است. بعضى از آنها جنبه روانى دارد، بعضى جنبه خانوادگى، بعضى جنبه اجتماعى و بعضى ديگر مربوط است به بالا بردن احترام زن و جلوگيرى از ابتذال او.

از جنبه روانى، نبودن حريم ميان مرد و زن و آزادى معاشرتهاى بى بندوبار، هيجانها و التهابهاى جنسى را فزونى مى بخشد و چون غريزه جنسى، غريزه اى نيرومند، عميق و دريا

______________________________

(1)- مسأله حجاب، ص 73.

(2)- همان، ص 66- 67.

معارف قرآن، ج 4، ص: 113

صفت است، هر چه بيشتر اطاعت شود، سركش تر مى شود، همچون آتش كه هر چه بيشتر به آن هيزم دهند، شعله ورتر مى گردد. اشتباه است كه تصور كنيم اين التهابها و تحريكها تا حدّ خاصى است و پس از آن آرام مى گيرد. هيچ مردى از تصاحب زيبارويان و هيچ زنى از متوجه كردن مردان و تصاحب قلب آنان و سرانجام، هيچ دلى از هوس، سير نمى شود.

اسلام به قدرت شگرف اين غريزه آتشين توجه كامل كرده و تدابير لازم را براى تعديل آن انديشيده است. از طرفى به زنان و مردان دستور مى دهد كه در معاشرتها از نگاه و چشم چرانى بپرهيزند، چه اينكه نگاه، اولين قدم به سوى اين ورطه هولناك است و بعد بخصوص به زنان دستور مى دهد كه بدن، زينتها و زيباييهاى خود را از مردان بيگانه بپوشند و در اجتماع به جلوه گرى و دلربايى نپردازند تا باب استفاده جنسى در اجتماع و خارج از خانواده بسته بماند. چه اگر

اين باب باز شود، به علت نامحدود بودن تقاضا و انجام ناشدنى بودن آن، منجر به احساس محروميت و شكست و اختلالات روحى و بيماريهاى روانى مى گردد.

از جنبه خانوادگى، شكى نيست كه هر چه موجب تحكيم پيوند خانوادگى و سبب صميميت رابطه زن و شوهر گردد، براى كانون خانواده مفيد است و در ايجاد آن بايد بيشترين كوشش را به كار گرفت و با ضد آن مبارزه كرد. اختصاص لذّت جويى و بهره بردارى جنسى به زن و شوهر در محيط خانواده، سبب تحكيم رابطه آنها مى شود و پوشش در خارج از خانه براى جلوگيرى از كامجويى ديگران است.

از جنبه اجتماعى، كشانيدن تمتعات جنسى از محيط خانه به اجتماع، نيروى كار و فعاليت را ضعيف مى كند. در جامعه اى كه محيط كارى در آن آلوده به لذت جوييهاى شهوانى باشد و زنان با آرايشهاى مهيج و محرك، خود را به مردان ارائه دهند، افراد بيش از آنكه به فكر كار و وظيفه باشند، در فكرهاى ديگر خواهند بود.

از جنبه ارزشى و احترام زن، اسلام مى خواهد كه ارزش و احترام زن در اجتماع محفوظ بماند و زن وسيله اى براى عيش و عشرت هوسبازان نباشد. پوشش يعنى ايجاد حريم براى زن. زن هر اندازه متين تر، باوقارتر و عفيفتر حركت كند و از خودنمايى و خودآرايى در اجتماع بپرهيزد، بر احترامش افزوده مى گردد. «1»

______________________________

(1)- مسأله حجاب، 62- 80 (تلخيص).

معارف قرآن، ج 4، ص: 114

با توجه به جنبه هاى بالا، اسلام استفاده از پوشش را براى زنان الزامى كرده است.

حدود پوشش

در آيه مزبور بعد از اينكه دستور مى دهد كه زنان خود را بپوشانند، مى فرمايد: دامنه مقنعه هاى خود را برگردان و سينه بيندازند و زينتها و

جايگاههاى آن را ظاهر نكنند، مگر آنچه كه بناچار ظاهر است مثل صورت، دو دست و يا لباسهاى رو.

استثناها

البته زنان مى توانند نزد نزديكان خود، محاسن و زينتهاى خود را آشكار كنند و نزديكان در آيه بالا مشخص شده اند كه عبارتند از: شوهر، پدر و اجداد، پسر، پسرِ شوهر، پدرِ شوهر، برادر، پسر برادر و پسر خواهر. «1» علاوه بر نزديكان، زنان مى توانند نزد زنان مسلمان، مردان سفيه و نادانى كه تحت سرپرستى ديگرانند و شهوت مردانگى ندارند و كودكانى كه خوب و بد را تشخيص نمى دهند، حجاب و پوشش خود را برگيرند.

ناگفته نماند كه در ابتداى آيه و آيه قبلى پوشاندن عورت بطور كلى چه براى مردان و چه براى زنان واجب شده، و فقط زن و شوهر از اين حكم استثنا شده اند.

خداوند، نور آسمانها و زمين

اشاره

«اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَانَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضيى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْامْثالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْ ءٍ عَليمٌ» (نور، آيه 35)

خدا نور آسمانها و زمين است، مَثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى باشد و چراغ در شيشه اى، شيشه اى كه گويا ستاره اى است درخشان و آن چراغ با روغنى افروخته مى شود

______________________________

(1)- دايى و عمو در آيه مزبور ذكر نشده، در حالى كه بطور مسلّم از محارم مى باشند. از اينكه با استثناى پسر خواهر و پسر برادرنشان داد كه عمه و خاله از محارم هستند مى توان دريافت كه عمو و دايى نيز محرمند و ديگر لازم به ذكر نيست (تفسير نمونه، ج 14، ص 454، تلخيص).

معارف قرآن، ج 4، ص: 115

كه از درخت پر بركت

زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى. روغنى (كه ازشدت صافى و مرغوبى) نزديك است نور دهد، گرچه آتش بدان نرسد، نورى بالاى نور و خداوند هر كه را بخواهد به نور خويش هدايت مى كند و اين مثلها را براى مردم مى زند و به هر چيز داناست.

مشكوة محفظه اى است كه در ديوار خانه مى سازند تا چراغ يا اثاث خانه را در آن قرار دهند. مصباح به معناى چراغ و كوكب درّى به معناى ستاره پرنور است. زجاجه هم به معناى شيشه و در اينجا مقصود، شيشه اى است كه روى چراغ مى گذارند تا چراغ، هم بهتر بسوزد و هم جريان هوا و باد، آن را خاموش نكند و نورش ثابت بماند.

منظور آن قسمت از اين آيه كه مى فرمايد روغن اين چراغ از درخت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى، آن است كه اين درخت زيتون نه در جايى است كه فقط صبحها آفتاب بر آن بتابد و عصرها در سايه باشد و نه در جايى كه فقط عصرها آفتاب بر آن بتابد و صبحها در سايه باشد. براى مثال، كنار درخت بزرگ يا ديوار بلندى نيست، بلكه در وسط باغ است و از هنگام طلوع تا غروب در معرض آفتاب است، در نتيجه روغن گرفته شده از ميوه آن در نهايت صافى و مرغوبى است و بخوبى مى سوزد. «1»

نور بودن خدا

نور، چيزى است كه اجسام را روشن و قابل ديدن مى سازد. نور لطيفترين موجود جهان مادّه و سرعت آن بالاترين سرعتها و آثار آن بيش از هر چيز ديگر است، بطورى كه مى توان گفت: سرچشمه همه موهبتها و بركات مادّى

است.

نور مايه پيوند پديده ها و نشانه حيات است. نور واقعيّتى است كه روشنايى، از آن جداشدنى نيست، يعنى نمى توان نورى تصوّر كرد كه روشن نباشد و تاريك و ظلمانى باشد، چون نور، هم خودش ظاهر و روشن است و هم اشياى ديگر را ظاهر مى سازد، بدين جهت به چيزهايى كه اشياى ديگر را نمايان و هويدا مى سازند، چون حواسّ و عقل، نور گفته مى شود. «2»

هستى يافتن يك چيز سبب ظهور آن، براى ديگران است و هستى، در حقيقت نمونه

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 169- 172.

(2)- همان، ص 169.

معارف قرآن، ج 4، ص: 116

آشكار و كامل نور، بلكه عين آن است. بدين مناسبت به ذات خداوند كه برترين و والاترين وجود است، نور گفته مى شود. زيرا خدا همان وجود و نورى است كه وجود او از خود اوست و منشأ همه وجودها و موجودات ديگر است و همه به نور وجود او روشنى و ظهور دارند و دست نياز همه موجودات به سوى او دراز است و جهان و قوانين آن به او وابسته است. پس خداوند، همان نور مطلقى است كه به وسيله او آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست، پديدار گشته و از ظلمت نيستى به نور هستى راه يافته است. «1»

امام خمينى (ره) در اين زمينه مى فرمايد:

«اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ» وقتى دست بشر عادى رسيد، «مُنَوِّرُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ» (روشن كننده آسمانها و زمين) معنا كردند، لكن مسأله اين نيست.» «2»

«ما همه بايد براى خدا باشيم چون از او هستيم و هر چه داريم از اوست. قدرت، هر چه هست از اوست، نعمت هر چه هست از اوست و او-

نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ- است.» «3»

«غير حق تعالى نور نيست، همه ظلمتند ... و غير او كسى نيست، سراب است.» «4»

«خالقى كه با جلوه سراسر نورانى خود، عوالم غيب و شهادت و سرّ و علن را به نعمت وجود آراسته و به بركت برگزيدگانش، (نعمتهاى بى پايانش را) به ما رسانده كه «اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ» «5»

«تمام قدرتها مال اوست و تمام نورها مال اوست و همه چيز از اوست و ما هيچ هستيم و اين معنا را بايد ادراك كنيم.» «6»

«اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ» ... آن نورى كه روشن كننده همه ابعاد انسانهاست، آن نورى كه تابش او تمام عالم را به وجود آورده است.» «7»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 10، ص 265.

(2)- صحيفه نور، ج 18، ص 105.

(3)- همان، ج 17، ص 253.

(4)- همان، ج 19، ص 171.

(5)- همان، ج 20، ص 109.

(6)- همان، ج 12، ص 277.

(7)- همان، ج 6، ص 169.

معارف قرآن، ج 4، ص: 117

نور معرفت

ابتداى آيه كه فرمود «اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ سخن از نور عمومى خدا بود كه با تابش آن، جهان ظهور يافته است؛ امّا در ادامه آيه كه مى فرمايد: «مثل نوره» سخن از نور خاص خدا در ميان است، نورى كه تنها مؤمنان با آن روشن مى شوند و به وسيله آن به سوى كارهاى شايسته راه مى يابند و آن «نور معرفت» و يا «حقيقت ايمان» است.

دليل اينكه مراد از نور دوم (نور خاص) غير از نور اول است، آن است كه نور دوم را به ضمير «ه» اضافه كرده كه ملكيت را مى رساند، و ديگر آنكه در آخر آيه فرموده است به وسيله نور خود هر كس را كه بخواهد

هدايت مى كند، در حالى كه از نور اول همه استفاده كرده و به وجود آمده و ظهور يافته اند. «1»

دليل سوم اينكه در آيه بعد، محل اين نور را خانه هايى شمرد كه هميشه ذكر خدا در آنها بلند است، در حالى كه نور اول به وجود آورنده و منشأ ظهور همه چيز است.

خداى تعالى، اين نور خاص را به چراغى مثل زده است كه در شيشه اى قرار گرفته باشد و با روغن زيتون، در نهايت صفا و پاكى در حال سوختن باشد و چون شيشه چراغ نيز صاف است، نور آن را دو چندان مى كند (نُورٌ عَلى نُورٍ) و مانند ستاره فروزنده اى مى درخشد. در آيات بعد مى فرمايد: اين چراغ در خانه هايى آويخته شده كه در آنها مردانى مؤمن، خداى را تسبيح مى كنند؛ مردانى كه خريد و فروش آنها را از ياد پروردگارشان و از عبادت او باز نمى دارد و آنان از روزى كه دلها و چشمها در آن زير و رو مى شود، در هراسند. اين مثال، آن نور معرفتى را توصيف مى كند كه خداى تعالى مؤمنان را با آن گرامى داشته است، همان نورى كه دنبالش سعادت هميشگى است و كفار را از آن محروم كرده و در ظلماتى قرار داده كه هيچ نمى بينند. «2»

مصاديق نور هدايت

با توجه به اين كه در آيه بعد، محلِ نور چراغ هدايت را خانه كسانى شمرده كه

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 15، ص 171- 172.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 15، ص 168.

معارف قرآن، ج 4، ص: 118

همواره ذكر خدا در آنها جريان دارد و همچنين بحث را به حالات مردانى كشانده كه تجارت و بيع، آنان را

از ياد خدا باز نمى دارد؛ بعضى روايات از طريق شيعه و سنى به مصاديق آنها اشاره كرده و به عنوان مثال، پيامبر اكرم (ص) آن خانه ها را، خانه هاى انبيا معرفى كرده است و پس از سؤال شخصى از آن حضرت كه حتماً يكى از اين خانه ها، خانه على (ع) و فاطمه (س) است، آن حضرت فرمود: بلى، از بهترين آن خانه هاست. «1»

بنا بر اين روايت و روايات ديگر، انبيا و اوليا عليهم السلام همان مشكات و چراغهاى نورانى هدايتند كه نور هدايت حق از آنان تلألؤ مى كند و به جهانيان مى رسد و ديگران به نور آنان راه مى يابند.

اطاعت و انضباط مؤمنان

اشاره

«وَ يَقُولُونَ امَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَريقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما اولئِكَ بِالْمُؤْمِنينَ وِ إِذا دُعُوا الَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ اذا فَريقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا الَيْهِ مُذْعِنينَ أَفى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ اولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ اذا دُعُوا الَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَاولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ» (نور، آيات 47- 52)

و مى گويند: به خدا و پيامبر ايمان آورديم و اطاعت مى كنيم. آن گاه دسته اى از آنان روى بر مى تابند و اينان مؤمن نيستند. هرگاه آنان به سوى خدا و پيامبرش فرا خوانده شوند تا ميانشان حكم كند، گروهى از آنان رو مى گردانند و اگر حق با آنها باشد، با اعتراف و اعتقاد به سوى او مى آيند. آيا در دلهايشان بيمارى است يا در ترديد هستند يا

بيم آن دارند كه خدا و پيامبرش بر آنها ستم كنند؟ بلكه آنان خود ستم پيشگانند. هرگاه مؤمنان را به خدا و پيامبرش فرا خوانند تا ميانشان حكم كند، سخنشان جز اين نيست كه مى گويند: شنيديم و

______________________________

(1)- همان، ص 196.

معارف قرآن، ج 4، ص: 119

اطاعت كرديم. اينان رستگارانند و كسانى كه از خدا و پيامبرش فرمان مى برند و از خدا مى ترسند و پرهيزكارى مى كنند، رستگارانند.

اطاعت عملى

پذيرفتن يك مكتب به معناى پذيرفتن عملى تمام برنامه هاى آن است؛ كسى كه دين و آيينى را بر مى گزيند، بايد به كليه دستورات آن تن در دهد و هيچ گاه با آن به مخالفت برنخيزد. قرآن اين گونه كسان را مؤمنان واقعى مى شمرد، ولى كسانى را كه بظاهر اسلام را پذيرفته اند، ولى در عمل تسليم احكام آن نشده اند، افراد منافق، بيمار و سست ايمان معرفى مى كند. آنها با بى اعتنايى به آنچه كه در زبان و عقيده پذيرفته اند، نه تنها ضعف و نفاق خود را به نمايش مى گذارند، بلكه نظم عمومى جامعه را نيز از بين مى برند.

قرآن نمونه اى از اطاعت و انضباط عملى مؤمنان را بازگو نموده و آن را با عمل منافقان مقايسه كرده است و آن پذيرش داورى پيامبر اسلام (ص) است. از نظر قرآن اين اصل، محك ايمان و معيار خوبى است كه مى توان با آن مؤمنان واقعى را از مؤمنان ظاهرى بازشناخت؛ زيرا از آنجا كه منافقان، مؤمنان بى بند و بار و بى توجه به شؤون دينى، و مؤمنان دو دل- كه از آنها به مؤمنان ظاهرى تعبير مى شود- «1» افراد مصلحت انديشند و منافع و مقاصد شخصى را بر مصالح دين و جامعه ترجيح مى دهند و حتى در محاكم قضائى هم

تنها مصالح خود را، ملاك داورى عادلانه مى دانند، از اين رو، هر گاه براى حلّ و فصل اختلافات از آنها دعوت مى شود كه نزد پيامبر بروند و هر چه او حكم كرد، بپذيرند، سرپيچى مى كنند و اگر بفهمند داورى پيامبر (ص) به نفع آنها تمام خواهد شد، از آن استقبال مى كنند و به حكم او خاضعانه گردن مى نهند، ولى مؤمنان راستين كه به رستگارى بزرگ مى انديشند و پيروى از حق را بر خودمحورى مقدم مى دارند، هرگاه براى رفع اختلاف مابينشان نزد پيامبر (ص) دعوت مى شوند، «سمعاً و طاعةً» مى گويند و قضاوت او را با جان و دل مى پذيرند، چه به ضرر آنها باشد و چه به نفعشان.

______________________________

(1)- تقسيم مؤمنان ظاهرى به سه دسته مذكور از آيه «افى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، امِ ارْتابوُا، امْ يَخافُونَ انْ يَحيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ» استفاده شده است.

معارف قرآن، ج 4، ص: 120

همين مؤمنان در امور اجتماعى نيز پيرو و مطيع رهبرند و تحت نظر و فرمان وى به انجام وظيفه مى پردازند و اگر به مقتضاى ضرورت و عذر موجه از حضور در صحنه معذور باشند، باز هم نظم و انضباط را رعايت كرده و بدون اذن و اجازه رهبر كناره نمى گيرند. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

«انَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ امَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه وَ اذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ انَّ الَّذينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ اولئِكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» «1»

مؤمنان فقط كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار جمعى با او همراه باشند تا از او اجازه نگرفته اند، نمى روند. بحقّ، كسانى كه از تو اجازه مى خواهند، همانها هستند كه به

خدا و پيامبرش ايمان مى آورند.

اما منافقان، در درجه اول به امور اجتماعى و كارهاى مردمى بها نمى دهند و اگر در مواقع خاصى شركت مى جويند، براى فريب مردم و پوشش نفاق خويش است، نه براى رضايت خداوند. در درجه دوم مقيد به رعايت اصول انضباطى نيستند، آنها يا بدون اجازه غايب مى شوند يا به بهانه هاى سست و پوچ اجازه مى گيرند؛ نمونه زير بهترين گواه اين حقيقت است:

در آستانه جنگ خندق، هنگامى كه پيامبر (ص) با انبوه مسلمانان، به كندن خندق در اطراف مدينه مشغول بودند، گروهى از منافقان كه بظاهر در صف آنها بودند، كمتر كار انجام ميدادند و تا چشم مسلمانان را دور مى ديدند، بدون اجازه، آهسته به خانه خود مى رفتند، ولى هنگامى كه مسلمانان راستين مشكلى پيدا مى كردند، نزد پيامبر (ص) آمده، اجازه مى خواستند و به محض اينكه كار خود را انجام مى دادند، باز مى گشتند و به كار خود ادامه مى دادند تا از اين امر خير عقب نمانند. «2»

ضرورت انضباط

اين نوع دستورات انضباطى مخصوص زمان پيامبر اسلام (ص) نبوده است؛ بلكه رعايت آن در برابر تمام رهبران الهى و دينى، مانند امامان و ولى فقيهى كه جانشين امام است و

______________________________

(1)- نور (24)، آيه 62.

(2)- تفسير نمونه، ج 14، ص، 562.

معارف قرآن، ج 4، ص: 121

همچنين كسانى كه به صورت سلسله مراتب از طرف ولى فقيه منصوب مى شوند، لازم است؛ چراكه انضباط براى هر جمعيت متشكّل و منسجم، ضرورى است و سرنوشت مسلمانان و جامعه اسلامى با آن نظم و انضباط پيوند خورده است. علاوه بر تأكيد قرآن و روايات، عقل و منطق نيز آن را تأييد مى كند و هيچ مديريت صحيح بدون آن امكان پذير نيست. «1»

حكومت صالحان

اشاره

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْارْضِ كَمَااسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذىِ ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ امْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (نور، آيه 55)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده كه آنها را در روى زمين جانشين ديگران قرار دهد، همچنان كه مردمى را كه پيش از آنها بودند، جانشين ديگران كرد (نيز وعده داده) و دينشان را كه خود برايشان پسنديده است، استوار سازد و ترسشان را به آرامش و ايمنى مبدّل كند، تا مرا بپرستند و هيچ چيزى را با من شريك قرار ندهند و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنان فاسقانند.

استخلاف يك سنت الهى

استخلاف عبارت است از جانشينى افراد شايسته و حكومت آنان در زمين، و اين يك سنت تغيير ناپذير الهى است، بدين معنى كه خداوند امت كافر و گناهكار را از ميان مى برد و مؤمنان و صالحان را نجات مى دهد تا جانشين اقوام گذشته باشند و وارث زمين گردند و جامعه شايسته اى را تشكيل دهند و اين سنت، در طول تاريخ رايج بوده است. قرآن مى فرمايد:

«قالَ الَّذينَ كَفَروُا لِرُسُلِهِمْ لَنَخْرُجَنَّكُمْ مِنْ ارْضِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فى مِلَّتِنا فَاوْحى الَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْارْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ

______________________________

(1)- همان، ص 565، با اندك تغيير.

معارف قرآن، ج 4، ص: 122

مَقامى وَ خافَ وَعيدِ» «1»

كافران به پيامبرانشان گفتند: بطور مسلم، شما را از سرزمين خود بيرون مى كنيم يا به آيين ما برگرديد؛ پس پروردگارشان بدانان وحى كرد كه بطور قطع ستمكاران را هلاك خواهيم كرد و بعد از

ايشان شما را در زمين سكونت خواهيم داد. اين روش ماست نسبت به كسى كه از مقام من بترسد و از عذاب من بهراسد.

بر اساس اين سنت، خداوند بنى اسرائيل را پس از هلاكت فرعونيان وارث حكومت زمين كرد و يا مسلمانان صدر اسلام را كه مدتى در اضطراب و ناامنى زندگى مى كردند و حتى شبها با اسلحه مى خوابيدند، وارث آن ديار گردانيد و امنيت و آرامش حكمفرما شد. «2»

مفهوم تمكين

تمكين عبارت است از قرار گرفتن و ثابت شدن يك چيز در مكان معين و اين تعبير، كنايه از ثبات و استقرار آن است، بگونه اى كه بتواند نقش خود را بدون مانع ايفا كند. پس تمكين دين؛ يعنى در جامعه به احكام آن دين عمل شود و هيچ قدرتى از آن جلوگيرى نكند و اصول و معارفش نيز مورد اعتقاد همگان باشد. «3»

حكومت صالحان

با نظر به مجموع آيه، روشن مى شود كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى دو صفت «ايمان» و «عمل صالح» هستند، سه نويد مى دهد:

الف- حكومت روى زمين.

ب- گسترش آيين حق بطور اساسى و ريشه دار و در همه جا.

ج- استقرار سلامت و امنيت همه جانبه و از بين رفتن اضطراب و ناامنى.

هدف نهايى اين نوع حكومت، محكم كردن پايه هاى توحيد، گسترش عدل و آرامش

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 13- 14.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 15، ص 210 و تفسير نمونه، ج 14، ص 529.

(3)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 211.

معارف قرآن، ج 4، ص: 123

و نفى هر گونه نشانه هاى شرك و رياست.

زمان تحقق حكومت جهانى

در اين باره روايات «متواتر» و يقين آورى از پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) درباره حكومت حضرت صاحب الامر (عج) رسيده است كه از تحقق چنين آرمانى خبر مى دهد؛ از جمله امام سجاد عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:

«به خدا سوگند آنها (دسته خاصى كه پايه گذار چنين مجتمعى هستند) شيعيان ما اهل بيت هستند، خدا اين وعده را در حق آنها به دست مردى از ما انجام مى دهد و او «مهدى» اين امت است. او زمين را پر از عدل و داد مى كند آن چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. «1»

پس بدون شك، حكومت حضرت مهدى (ع) نمونه كامل اين آيه است. «2»

رعايت عفّت در خانواده

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنوُا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذينَ مَلَكَتْ ايْمانُكُمْ وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتِ مِنْ قَبْلِ صَلوةِ الْفَجْرِ وَ حينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلوةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذالِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْاياتِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ» (نور، آيه 58)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بايد بردگان شما و آنها كه هنوز به حدّ بلوغ نرسيده اند، در سه وقت از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح، هنگام ظهر كه لباس از تن بيرون مى كنيد و بعد از نماز عشا، اين سه وقت، وقت خلوت شماست. در غير اين سه هنگام بر شما و آنها باكى نيست آنان در كنار شما باشند و گرد هم رفت و آمد كنيد. خداوند، آيات را اين چنين براى شما بيان مى كند و خداوند دانا و حكيم است.

براى درك صحيح و جامع آيه

مورد بحث، به توضيح مفهوم چند واژه مى پردازيم:

الف- «ظهيرة» به معناى نيمروز و هنگام شدت گرماى هواست كه مردم در اين موقع بطور معمول استراحت مى كنند. «3»

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 530- 532، با اندكى تغيير.

(2)- همان.

(3)- همان، ص 545.

معارف قرآن، ج 4، ص: 124

ب- «عورت» (كه از ماده عار و به معنى عيب است) هر عضوى را گويند كه انسان، از روى شرم و حيا آن را از ديگران مى پوشاند. «1»

از آن جهت به اين سه وقت، عورت گفته شده كه زمان خلوت و در خفا و پوشيدگى قرار گرفتن فرد از چشم ديگران است.

نكته مهم تربيتى اين است كه قرآن همواره مسائل خاصّ زناشويى را به اشاره و كنايه بازگو مى كند و اين روش به خاطر مراعات جنبه هاى اخلاقى گفتار و پرهيز از بدآموزى خواننده و شنونده است كه ما نيز بايد آن را ملاك گفتار خود قرار دهيم.

ج- «طَوَّافُونَ كه از ماده «طواف» و كنايه از تلاش روزانه است، دليل بر اين است كه اجازه گرفتن خدمتگزار و كودكان، اختصاص به اوقات سه گانه دارد و در ساير اوقات لازم نيست؛ چراكه اگر بخواهند بطور مرتب در رفت و آمد باشند و در هر بار اجازه بگيرند، به مشكل برخورد كرده، دچار سختى مى شوند. «2»

د- «حُلُم» بر وزن «كُتُب» به معنى عقل است و كنايه از بلوغ كه معمولًا با رشد عقلى همراه است، مى باشد. «3»

آداب ورود به جايگاه خصوصى پدر و مادر

قرآن در آيات گذشته كيفيّت ورود به خانه همديگر و ضرورت اجازه خواستن از صاحب خانه را بيان كرده، اينك مى فرمايد:

بردگان و فرزندان كوچك خود را كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، ياد بدهيد تا هنگامى كه

به جايگاه و اتاق خصوصى شما وارد مى شوند، در سه وقت اجازه بگيرند: پيش از نماز صبح، وقتى كه با لباس خواب از بستر برمى خيزيد، هنگام ظهر، وقتى كه استراحت مى كنيد و لباس معمولى خود را در مى آوريد و پس از نماز عشاء، وقتى كه به بستر مى رويد. بنابراين:

نخست: مردان و زنان مسلمان بايد محل استراحت خود را از محل استراحت فرزندان خود جدا كنند.

______________________________

(1)- الكاشف، ج 5، ص 438.

(2)- تفسير نمونه، ج 14، ص 540، با اندك تغيير.

(3)- همان، ص 543.

معارف قرآن، ج 4، ص: 125

دوم: خدمتگزاران و كودكان خود را به اجازه گرفتن در اوقات سه گانه مقيّد كنند. بدين جهت كه اين سه وقت حريم خصوصى زندگى اشخاص است و بايد پوشيده بماند.

فلسفه اجازه خواستن

اين حقيقت از نظر روانشناسى ثابت شده است كه صحنه هاى تحريك آميز جنسى در نوجوانان و كودكان آثار ويرانگرى دارد كه تا پايان زندگى در نهاد آنان مى ماند و آنان را دچار عقده هاى روانى و انحرافات جنسى مى سازد. قرآن براى مراعات بهداشت روانى جامعه، حفظ سلامتى روحى و اعصاب نونهالان و براى پيشگيرى از آفات روانى، چنين دستورى را صادر كرده است. پيامبر اكرم (ص) اين موضوع را بسيار حساس دانسته، فرموده است:

مبادا در حالى كه كودكى در گهواره به شما مى نگرد، با همسر خود آميزش كنيد. «1»

وظيفه بالغان

با توجه به آيه 59 همين سوره روشن مى شود كه حكم بالغان با اطفال نابالغ در اجازه گرفتن دو تفاوت اصلى دارد: يكى اينكه اطفال غير بالغ تنها در سه وقت موظف به اجازه هستند، ولى بالغان در تمام اوقات. دوم اينكه اين حكم مخصوص به مكانى است كه پدر و مادر در آنجا استراحت مى كنند و كودكان نابالغ نسبت به ساير مكانها بدون اجازه هم مى توانند داخل شوند. ولى فرزندان بالغ در تمام اوقات و نسبت به هر منزلى بايد اجازه ورود بگيرند، مانند بزرگسالان و بيگانگان. «2» چنان كه در جايى ديگر مى فرمايد:

«وَ اذا بَلَغَ الْاطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» «3»

هرگاه كودكان شما به سن بلوغ رسيدند، بايد اجازه بگيرند، همان گونه كه اشخاصى كه پيش از آنها بودند، اجازه مى گرفتند.

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 14، ص 546.

(2)- همان، ص 541.

(3)- نور (24)، آيه 59.

معارف قرآن، ج 4، ص: 126

پرسش

1- مفاسد زنا را توضيح دهيد.

2- چرا حجاب براى مردان واجب نشده است؟

3- ظاهر كردن محل زينت زن براى چه كسانى جايز است؟

4- در

مورد فلسفه حجاب چه مى دانيد؟

5- منظور آيه شريفه كه خداوند را نور آسمانها و زمين معرفى كرده است، چيست؟

6- يكى از ملاكهاى شناخت مؤمنان از منافقان را با توجه به آيات مذكور در درس بيان كنيد.

7- ضرورت انضباط مؤمنان را تشريح كنيد.

8- منظور از اينكه استخلاف، يك سنت الهى است، چيست؟

9- آثار حكومت صالحان چيست؟

10- فرزندان در چه مواقعى بايد براى ورود به جايگاه پدر و مادر اجازه بگيرند؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 127

فصل ششم: معارفى از سوره فرقان

اشاره

«فرقان» داراى 77 آيه و از سوره هاى مكى است كه بيشترين آيات آن درباره مبدأ و معاد و نبوت پيامبر اسلام (ص) و مبارزه با شرك و بت پرستى و بيان صفات مؤمنان است. اين سوره با بيان فلسفه نزول قرآن- كه فرقان ناميده شده- آغاز مى شود و به همين جهت بدين نام خوانده شده است.

فشرده مطالب سوره

مطالب اين سوره را مى توان به سه بخش تقسيم كرد:

1- در بخش اول، سخن از نزول قرآن، صفات خدا، عقايد باطل مشركان در مورد بت پرستى و پاسخگويى به پندارهاى باطل آنان در مورد نبوت است. از طرفى نيز مشركان را از قيامت و عذابهاى سخت دوزخ به سبب بت پرستى شان ترسانده است؛ همچنين برخى حسرتهاى بى فايده مشركان در قيامت را كه آرزوى همراهى با پيامبران مى كنند، برشمرده است و در چند نوبت ايرادهايى را كه كفار به نبوت پيامبر (ص) گرفته اند، رد كرده است. «1» همچنين براى تأكيد بر مسائل اين بخش، نبوت پيامبرانى چون موسى و هارون و نوح و ... و واكنش مشركان در مقابله با آنها را مطرح كرده است.

2- به مناسبت بحث توحيد و نفى الهه هاى دروغين، آيات الهى در آسمان و زمين و خشكى و دريا را برشمرده است.

3- به بيان صفات بندگان خالص خدا پرداخته و دورى آنان از گناهانى چون شرك، قتل و

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 228.

معارف قرآن، ج 4، ص: 128

زنا را مورد تأكيد قرار داده است و عاقبت نيكوى آنان در بهشت را يادآور شده است.

منكران قيامت در دوزخ

اشاره

«بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ اعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعيراً اذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفيراً وَ اذا الْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثيراً» (فرقان، آيات 11- 14)

بلكه آنان قيامت را تكذيب كردند و ما براى كسانى كه قيامت را دروغ انگارند، آتش سوزانى آماده كرده ايم. هنگامى كه آتش، آنها را از دور ببيند، جوش و خروش خشمناكش را بشنوند و هنگامى كه در مكان تنگى

از دوزخ افكنده مى شوند، در حالى كه در غل و زنجيرند، فرياد واويلاى آنها بلند است. (اى منكران قيامت) امروز يك بار واويلا نگوييد، بلكه بسيار واويلا سر دهيد.

كافران، نبوت پيامبر اسلام (ص) را انكار مى كردند و او را جادو شده، مجنون، ساحر و شاعر مى خواندند.

قرآن در اين آيه مى گويد: اينها همه بهانه است، بلكه آنها قيامت را قبول ندارند و معاد را انكار مى كنند. بديهى است، كسى كه قيامت را نمى پذيرد، نبوت، دين و شريعت براى او مفهومى ندارد. «1» چنين كسانى اهل منطق و دليل نيستند، از اين رو قرآن در برابر آنها به پاسخ استدلالى نپرداخته است و تنها به تهديدهاى تكان دهنده، بسنده كرده است. اين روش براى چنين افرادى مؤثرتر است تا برخورد استدلالى. «2»

از اين آيه استفاده مى شود كه اگر بتوان كسى را نسبت به وقوع قيامت قانع ساخت، ايمان به نبوت نيز خواهد يافت.

خصوصيات آتش جهنم

اين آيه با تعبيرهاى گويا و متعدّد به خصوصيات آتش جهنم و شدت عذاب اين گروه اشاره دارد:

الف- آتش آنها را از دور مى بيند، اين تعبير، نشانگر باشعور بودن آتش جهنم است،

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 257.

(2)- تفسير نمونه، ج 15، ص 36.

معارف قرآن، ج 4، ص: 129

همچنان كه همه چيز در عالم آخرت، زنده و باشعور است.

ب- آتش همچون حيوان درنده اى كه شكار و طعمه خود را از دور مى بيند، مى خروشد، نعره مى كشد و براى بلعيدن دشمنان خدا شعله ور مى گردد.

ج- اين آتش داراى حالات خاص «تغيّظ» و «زفير» است. «تغيّظ» به معناى اظهار غيض است كه گاهى با سر و صدا توأم است و «زفير» به معناى تردّد و آمد و شد نفس است.

«1»

اينها همه كنايه از شدّت عذاب است و نشان مى دهد كه آتش سوزان دوزخ همچون حيوان درنده و گرسنه اى است كه در انتظار طعمه خويش است و انتظار اين گروه را مى كشد و همانند شيرى است كه به هنگام شكار، غرّش مى كند. «2»

كيفيت عذاب

معارف قرآن ج 4 160

قرآن كيفيّت عذاب منكران قيامت را بگونه اى بيان مى كند كه در برابر چشمان آدمى مجسّم مى شود. كافران و گناهكاران در غل و زنجيرند و دستهايشان بسته شده و آنها را با همين حال در مكان بسيار تنگى از دوزخ مى افكنند. در آن هنگام فرياد واويلا (اى مرگ بر من) از آنان بلند است.

ناگفته نماند كه قرار گرفتن مجرمان در مكان محدود نه بدين جهت است كه دوزخ كوچك است و ظرفيت ندارد، بلكه به فرموده قرآن، بسيار وسيع و بى پايان است:

«يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ» «3»

روزى كه به جهنم مى گوييم: آيا پر شدى؟ مى گويد: آيا بيش از اين هست!

پس جهنم تنگ و كم ظرفيت نيست، بلكه مكان وسيعى است، ولى آنها را در اين مكان وسيع چنان محدود مى كنند كه به فرموده پيامبر اكرم (ص)، فرو افتادن كافران به جهنم، همانند فرو رفتن ميخ در ديوار است. «4»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 258.

(2)- همان و تفسير نمونه، ج 15، ص 37.

(3)- ق (50)، آيه 30.

(4)- مجمع البيان، ج 7، 8، ص 163.

معارف قرآن، ج 4، ص: 130

رفيق ناباب

اشاره

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنىِ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلًا يا وَيْلَتى لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلًا لَقَدْ أضَلَّنى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جائَنى وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْانْسانِ خَذُولًا» (فرقان، آيات 27- 29)

و روزى كه ستمگر دو دست خود را به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش به همراه پيامبر، راهى بر مى گزيدم. اى واى بر من! كاش فلان شخص را دوست خود نمى گرفتم. او مرا پس از آنكه قرآن به سراغم آمد، گمراه ساخت و شيطان،

خوار كننده انسان است.

انسان به اقتضاى فطرت و نيازهاى اجتماعى خود، نيازمند دوست است، ولى آنچه كه در اين ميان مهمّ است، چگونگى دوست است. اسلام همان اندازه كه به همنشينى با افراد و دوستان خوب توصيه كرده، به همان اندازه نيز همنشينى با دوستان بد و افراد بى بند و بار را منع كرده است.

انتخاب دوست، ملاك شخصيت

دوست هر كس نمودار و معيار سنجش شخصيت اوست، چنان كه حضرت سليمان عليه السلام فرموده است:

«لا تَحْكُمُوا عَلى رَجُلٍ بِشَىْ ءٍ حَتَّى تَنْظُرُوا إِلى مَنْ يُصاحِبُ، فَإِنَّما يُعْرَفُ الرَّجُلُ بِأَشْكالِهِ وَ أقْرانِهِ ...» «1»

به زيان كسى قضاوت نكنيد مگر آنكه به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان به وسيله دوستان و ياران خود شناخته مى شود.

دليل اين امر روشن است و آن اينكه افراد بر اثر همنشينى زياد با يكديگر، اخلاق، افكار و خصوصيات همديگر را كسب كرده، يكى مى شوند؛ مانند دو برادرى كه ديدن يكى باعث يادآورى ديگرى مى شود. ارسطو در اين باره مى گويد:

«دوستى، جاى گرفتن دو روح در يك جسم است، در حدى كه اگر دو كس با هم دوست شدند، تشخيص يكى از ديگرى خالى از اشكال نباشد.»

______________________________

(1)- سفينة البحار، شيخ عباس قمى، ج 2، ص 27، كتابخانه سنايى.

معارف قرآن، ج 4، ص: 131

ديگرى مى گويد:

«در دوستى، روحها چنان به يكديگر در مى آميزند كه هرگونه جدائى از ميان مى رود.» «1»

دوست بد، سبب پشيمانى

انسان خواه ناخواه تأثيرپذير است و چنانكه روانشناسان گفته اند: نفس انسان چون دزد زبردستى است كه صفات ناپسند را بطور ناخودآگاه از همنشينان خود مى دزدد، «2» و اين حقيقت، هم از نظر علمى و هم از نظر تجربه معمولى و مشاهدات حسى ثابت شده است. وقتى آب با آن همه لطافت در سنگ خارا اثر مى گذارد و يا آهن سرد وسخت از همنشينى با آتش، حالت انبساط و انعطاف به خود مى گيرد و هر شكل و قالبى را مى پذيرد، چگونه مى شود كه روح انسان با آن همه لطافت، تحت تأثير رفتار و كردار همنشينان قرار نگيرد؟ راستى گاه نقش رفيق بد در بدبختى انسان از هر

عاملى مهمتر است و او را تا سر حدّ فنا ونيستى پيش مى برد و براى هميشه موجب پشيمانى مى شود و در قيامت انگشت حسرت و تأسف به دندان گزيده، اظهار پشيمانى مى كند و با خود مى گويد:

رفيقم مرا از هدايت و سعادت بازداشت. بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود و چشمه سعادت در كنارم جارى بود، ولى اين دوست بى ايمان و فاسد، مرا از لب چشمه آب حيات، تشنه بازگرداند و مرا در گرداب بدبختى فرو برد و گمراه ساخت. «3»

نقش دوست در سرنوشت انسان

اين آيه نشان مى دهد كه اگر مردم به حال خود رها شوند، حقايق الهى را مى پذيرند، ولى افراد شيطان صفت آنها را فريب داده و از حق بازمى دارند. «4»

در عصر پيامبر دو تن از مشركان به نام «عُقْبه» و «ابَىّ» با هم دوست بسيار صميمى بودند. عقبه با اينكه كافر بود، ولى پيامبر را دوست مى داشت. روزى پيامبر را در جمع

______________________________

(1)- هنر دوست يابى، مجيد يكتايى، ص 328، انتشارات اقبال.

(2)- وظايف اخلاقى معلم و شاگرد، محمد اسماعيل نورى و جعفر وفا، ص 30، انتشارات شكورى.

(3)- تفسير نمونه، ج 15، ص 71.

(4)- الكاشف، ج 5، ص 464.

معارف قرآن، ج 4، ص: 132

دوستان خود به صرف غذا دعوت كرد. پيامبر (ص) فرمود:

من تا به يگانگى خدا و رسالت من گواهى ندهى، از غذاى تو نمى خورم.

عقبه شهادتين را گفت و مسلمان شد، ابى اين خبر را شنيد و بر عقبه سخت برآشفت و گفت:

چرا به پيامبر ايمان آورده اى، من از تو راضى نمى شوم مگر اينكه از مكتب اسلام برگردى و به پيامبر خدا اهانت كنى!

عقبه از اسلام و پيامبر برائت جست و از ايمانش برگشت و پس از مدتى

در جنگ بدر به دست ياران پيامبر (ص) كشته شد. «1»

به همين جهت، اسلام در انتخاب دوست سخت گير است. امام جواد (ع) در اين راستا فرمود:

«ايَّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ وَ انَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ مَنْظَرُهُ وَ يَقْبَحُ أَثَرُهُ» «2»

از همنشينى با بدان بپرهيز كه همچون شمشير برهنه، ظاهرش زيبا و اثرش زشت است.

بزرگمهر گفته است:

«هيچ كس مانند همنشين بد بر من چيره نشد.» «3»

محجوريت قرآن

اشاره

«وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمىِ اتَّخَذُوا هذَا الْقُرانَ مَحْجُوراً» (فرقان، آيه 30)

و پيامبر گفت: پروردگارا به راستى پيروان من اين قرآن را متروك گذاردند.

قرآن براى ترسيم زندگى بشر آمده است و بايد در متن زندگى مردم باشد و در ابعاد مختلف عبادى، اخلاقى، سياسى و اجتماعى، الگوى عمل قرار گيرد. بى اعتنايى به قرآن، علاوه بر خسارات جبران ناپذيرى كه براى جوامع مسلمانان در پى دارد پيامبر اسلام (ص) را نيز آزرده خاطر مى سازد و از امت خويش كه سبب هَجْر و ترك عملى قرآن شده اند به خدا شكايت كرده، از آنها توضيح مى خواهد و مى گويد:

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 15، ص 68.

(2)- بحارالانوار، ج 74، ص 198.

(3)- هنر دوست يابى، ص 49.

معارف قرآن، ج 4، ص: 133

«خدايا! پيروان من اين قرآن را ترك گفتند.»

تعبير (يا ربِّ) كه آهنگ نيايش دارد و در مقام دعا و نفرين و اظهار دادخواهى به كار مى رود، بيانگر اين است كه پيامبر (ص) مانند كسى كه حقش را گرفته باشند، براى كمك و چاره جويى در پيشگاه خداوند ايستاده و خدا را گواه مى گيرد كه او هرگز در راه اجرا و زنده كردن قرآن كوتاهى نكرده است، ولى مردم آن همه زحمت را ناديده گرفتند. «1»

اين شكايت پيامبر (ص) خواه

در دنيا باشد- چنان كه فعل ماضى (قال) و آيات بعدى دلالت دارد «2» خواه در آخرت- چنان كه سياق آيات نشان مى دهد «3» و چه در هر دو باشد (در دنيا به صورت اصيل و در آخرت به صورت تجسم يافته) نمايانگر سوز دل و حسرت عميق پيامبر (ص) از كناره گيرى مسلمانان از قرآن كريم مى باشد و هشدارى است به امت اسلامى كه قرآن را به صحنه زندگى بياورند.

مراتب مهجوريت

چنان كه پيوند با قرآن داراى درجات مختلف است، ترك آن نيز مراتبى دارد. دقت در زندگى مسلمانان اين حقيقت را روشن مى سازد كه همه مردم در ترك قرآن يكسان نيستند، برخى آن را در ظاهر مى پذيرند و در باطن، كافرند و ايمان منافقانه دارند، برخى براستى آن ايمان دارند، به آن گوش فرا مى دهند و خوب مى خوانند، ولى در معانى آن تدبر نمى كنند و معارف بلند آن را در نمى يابند.

برخى ديگر آن را به عنوان نخستين پايه تشريع و قانونگذارى مى دانند، ولى تحليل و تحقيق آياتش را ترك مى كنند. عده اى آن را اساس زندگى خويش قرار نمى دهند، در حالى كه مى دانند «قرآن پيروانش را به استوارترين راهها هدايت مى كند». «4» عده اى آن را قديمى و وابسته به دوران گذشته قلمداد مى كنند و در جهان پيشرفته بى اثر مى دانند و در قوانين اجتماعى به مكتبهاى سياسى و فلسفى بيگانگان رو مى آورند. مهمتر از همه گاهى

______________________________

(1)- فى ظلال القرآن، سيد قطب، ج 6، ص 157، داراحياءالتراث العربى، بيروت.

(2)- تفسير نمونه، ج 15، ص 176.

(3)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 283.

(4)- فى ظلال القرآن، ج 6، ص 157.

معارف قرآن، ج 4، ص: 134

مى گويند: قرآن از عالم پاك است

و ما از عالم خاك و دست بشر به ساحت قدس آن نمى رسد و توان فهم آيات آن را ندارد و به اين بهانه آن را از صحنه خارج مى سازند و گاهى مى گويند: قرآن گرچه از نظر سند و انتساب آن به خدا قطعى و يقينى است، ولى دلالت آيات بر احكام خدا و مقصود او گمانى و غير يقينى است و نمى توان بدان اعتماد كرد. «1»

اين نوع موضعگيريهاست كه زمينه كنار گذاشتن قرآن از متن زندگى را فراهم مى آورد.

شگفتا كه قرآن به هنگام تعريف، مقام اول را دارد؛ به عنوان نور جاويدان، اقيانوس ژرف و موّاج، شكننده تاريكيها، تربيت كننده انسانها، سرچشمه دانشها و شفابخش دردها معرفى مى شود، ولى در مقام عمل و استدلال و پياده كردن و تحقق معارف آن، در نقطه پايانى قرار مى گيرد! اين برخورد امّت اسلامى است كه آنان را سزاوار سرزنش مى كند و پيامبر (ص) را به شكايت از چنين امتى وا مى دارد.

هوا پرستى

اشاره

«ارَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَويهُ افَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكيلًا امْ تَحْسَبُ انَّ اكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ اوْ يَعْقِلوُنَ انْ هُمْ الَّا كَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اضَلُّ سَبيلًا» (فرقان، آيات 43- 44)

آيا ديدى كسى را كه، هواى نفس خويش را به خدايى گزيده است؟ آيا تو وكيل او هستى؟ آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟ آنها فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند! «2»

كلمه «هوا» به معناى خواسته نفس است، بدون اينكه شخص، آن را با عقل خود تعديل كرده باشد. كلمه «پرستش و معبود گرفتن چيزى» يعنى اطاعت و پيروى كردن از آن بدون اينكه خدا را در نظر بگيرد و خداوند متعال، مكرّر در قرآن پيروى و

اطاعت از هر چيزى را عبادت آن چيز خوانده است. به عنوان مثال در مورد اطاعت انسان از شيطان فرموده است: «اى بنى آدم! آيا با شما عهد نكردم كه شيطان را نپرستيد؟» «3»

______________________________

(1)- بحث «حُجيت ظواهر قرآن» در ردّ اين طرز تفكر است.

(2)- تفسير نمونه، ج 15، ص 83.

(3)- يس (36)، آيه 60، (ترجمه الميزان، ج 15، ص 308.)

معارف قرآن، ج 4، ص: 135

بى شك در وجود انسان غرايز و اميال گوناگونى وجود دارد كه همه آنها براى ادامه حيات او ضرورى است. نظير خشم، علاقه به خويشتن، علاقه به مال و زندگى مادى و غيره. بدون ترديد، خداوند حكيم، اين غريزه را براى هدف تكاملى آفريده، اما آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه گاه اينها از حدّ خود تجاوز مى كنند و از شكل يك ابزار مطيع عقل خارج مى شوند، رو به طغيان و ياغيگرى مى گذارند، عقل را زندانى كرده و بر كل وجود آدمى حاكم مى شوند و زمام اختيار او را در دست مى گيرند. اين همان چيزى است كه از آن به هواپرستى تعبير مى شود كه از بت پرستى خطرناكتر است و به فرمايش رسول اكرم (ص): «در زير آسمان هيچ بتى در نزد خدا بزرگتر از هوا و هوسى كه از آن پيروى شود، وجود ندارد. «1»»

عواقب هواپرستى

پيروى از هوا و هوس عواقب شومى دارد كه فرد و اجتماع را به تباهى مى كشد. با مراجعه به آيات و روايات مى توان برخى از عواقب آن را اين گونه برشمرد:

1- هواپرستى سرچشمه غفلت و بى خبرى است. «2»

2- انسان هواپرست گرفتار بدترين گمراهيها مى شود. «3»

3- هواپرستى نقطه مقابل حق طلبى است و انسان را از پيمودن راه

خدا باز مى دارد. «4»

4- پيروى از هوا و هوس اساس تمام رنجهاى انسان است. «5»

5- هواپرستى مانع استفاده صحيح از فهم و عقل انسان مى گردد.

خداوند به انسان، نعمت شنوايى و عقل عطا كرده تا مطالب صحيح از ناصحيح را بشناسد؛ حال انسانى كه به جاى تبعيت از حق و استفاده صحيح از اين نعمتها، به پيروى ازهواى نفس بپردازد، از نعمت شنوايى و عقل، بطور صحيح استفاده نكرده است و آنها را مهمل

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 327، به نقل از الدّر المنثور، ج 5، ص 72 و تفسير نمونه، ج 15، ص 103.

(2)- ر. ك. كهف (18)، آيه 28.

(3)- با استفاده از آيه 50 سوره قصص (28).

(4)- ر. ك، ص (38)، آيه 26.

(5)- تصنيف غررالحكم، آمدى، ص 1048، دفتر تبليغات اسلامى.

معارف قرآن، ج 4، ص: 136

گذاشته، به منزله انسانى خواهد بود كه نه مى شنود و نه مى فهمد. از اين رو قرآن مجيد به صورت استفهام انكارى مى پرسد: «آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنها مى شنوند يا مى فهمند؟»

گمراهتر از چهارپايان

خداوند متعال، كسانى را كه برده و بنده هواى نفس خود شده اند، از حيوانات نيز گمراهتر مى داند؛ زيرا:

الف- چهارپايان گرچه قانون و برنامه اى ندارند، ولى مسيرى را كه خداى حكيم در شكل غرايز براى آنان تعيين كرده است، مى پيمايند، اما انسان هواپرست، نه قوانين تكوين را به رسميت مى شناسد و نه قوانين تشريع را، بلكه هوا و هوس خود را حاكم بر همه چيز مى داند. چهارپايان هرگز به زيان خود اقدام نمى كنند، ولى اينان ضرر خود (پيروى از هواى نفس) را بر نفع خود (پيروى از قوانين شرع) ترجيح مى دهند.

ب- چهارپايان، براى انسانها، خدمات زيادى انجام مى دهند و خطرى هم براى كسى

ندارند و اگر هم داشته باشند، خطرشان محدود است؛ ولى انسانهاى هواپرست، نه تنها خدمتى نمى كنند، بلكه هزاران فساد نيز در سطح جامعه ايجاد مى كنند.

ج- اگر چهارپايان چيزى نمى فهمند، توان شنيدن و فهميدن ندارند و به همين دليل مورد بازخواست قرار نمى گيرند، اما انسانى كه خمير مايه همه سعادتها در وجودش نهفته شده و خداوند به او استعداد خليفه شدن در زمين را بخشيده، اگر بر اثر كوتاهى در انجام وظيفه و پيروى از خواهشهاى نفس سقوط كند، بدون شك از حيوانات نيز پست تر شده و تمام شايستگيهاى خود را از دست مى دهد؛ به همين جهت از چنين انسانى باعنوان «شرالدّوابّ» «1» يعنى بدترين جنبندگان ياد شده است. «2»

جهاد بزرگ

اشاره

«فَلا تُطِعِ الْكافِرينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبيراً» (فرقان، آيه 52)

______________________________

(1)- انفال (8)، آيه 22.

(2)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 15، ص 107- 108.

معارف قرآن، ج 4، ص: 137

پس، از كافران فرمان مبر و به وسيله آن (قرآن) با آنان مبارزه كن.

بدون شك، مقصود از جهاد در اين آيه، جهاد نظامى نيست، زيرا اين آيه در مكه نازل شده است و در آن زمان، هنوز جنگ نظامى و جهاد مسلحانه تشريع نشده بود، پس اين آيه در صدد پى ريزى و تحكيم مبانى فكرى و عقيدتى مردم است كه از آن به «جهادبزرگ» تعبير مى شود.

با دقت در آيه مزبور و موقعيت اجتماعى نزول آن، ارزش زيربنايى جهاد فرهنگى روشن مى شود؛ مجاهدان اين ميدان، عالمان نستوه و دردآشنايند كه با سلاح «حكمت و موعظه حسنه» با لشكريان جهل و خرافه مى ستيزند، دلها و فطرتهاى پاك انسانى را فتح مى كنند و خدا و قانون او را بر آنها حاكم

مى كنند. نخستين وظيفه پيام آوران الهى نيز «ابلاغ» است.

از سوى ديگر، دشمنان انسانيت و طاغوتها چون خود را در ميدان جهاد اكبر، خلع سلاح شده مى بينند نبرد را به ميدان كارزار فيزيكى مى كشانند و منطق را با اسلحه پاسخ مى دهند. در اين مرحله، مجاهدان راه خدا نيز با زبانى كه دشمن مى فهمد با او سخن مى گويند و «كلوخ انداز را پاداش سنگ است!»

قرآن محور جهاد فرهنگى

خداوند در آيه ياد شده، قرآن را به عنوان محور اصلى براى تداوم جهاد فكرى و عقيدتى معرفى مى كند. اين معرفى به دليل بعد روشنگرى، فراگيرى، تأثير عميق و سريع قرآن است كه در تمام ابعاد زندگى مى تواند برنامه اى روشن و تفكرى ناب و صحيح ارائه دهد. با وجود قرآن، نبايد تحت تأثير انديشه هاى انحرافى و باطل ديگران قرار گرفت و از آنها اطاعت كرد، از اين رو خداوند به پيامبر (ص) دستور مى دهد كه در هيچ زمينه اى از كافران اطاعت نكن.

عبادالرحمن

«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْارْضِ هَوْناً وَ اذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالوُا سَلاماً ...» (فرقان، آيات 63- 74)

بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر به زمين راه مى روند، و هنگامى كه جاهلان به آنان خطاب مى كنند (و سخنان نابخردانه مى گويند)، به آنها سلام مى كنند.

معارف قرآن، ج 4، ص: 138

در آيات 63 تا 74 صفات و مشخصات بندگان خدا شمرده شده است كه عبارتند از:

1- تواضع: قرآن اولين صفتى كه براى آنان برشمرده، «راه رفتن متواضعانه» است.

روح تواضع و فروتنى بطورى در اعماق جان بندگان خدا نفوذ كرده كه حتى به حركات ظاهرى آنان نيز رنگ تواضع بخشيده است. آنها خود را بندگان حقير خداوند مى دانند و به كوچكى و ناتوانى خود در مقابل خدا معترفند و در برابر بندگان خدا نيز نه تكبر مى ورزند و نه فخرفروشى مى كنند.

شايد از اين جهت «راه رفتن» آنان به «هون» و افتادگى توصيف شده كه حالت باطنى افراد، بيشترين نمود و اثر را در نوع راه رفتن دارد. آنان كه متواضعند، راه رفتنشان با آرامش، افتادگى و بدون تكبر و تبختر است و آنان كه متكبر

و خودبين هستند، راه رفتنشان متكبرانه است. سر به سوى آسمان مى كشند، سينه جلو مى دهند، شانه بالا مى اندازند، بالها باز مى كنند، سينه خالى از معرفت را پر باد مى كنند و پاها را محكم بر زمين مى كوبند. راه رفتنى كه نمونه هاى عينى اش را در افراد متكبر، جاهل و مغرور مى بينيم.

2- مدارا با مردم جاهل: رفتار با مردم جاهل به چند شكل ممكن است و هر كدام، نتيجه مخصوصى را در بر دارد:

الف: اگر با آنان با خشونت رفتار شود، لجاجت آنها تحريك مى شود و سرانجام از اين خشونت نتيجه اى گرفته نمى شود.

ب: اگر شخصى با آنان درافتد و همانند آنها شود، از قدر و مقام خود كاسته و شخصيتش شكسته مى شود و نيرو و وقت او هدر مى رود.

ج: اگر با آنان مدارا شود و سخن تند و مسخره آميزشان به نرمى پاسخ گفته شود، در موارد زيادى تربيت شده و شرمنده مى شوند. بندگان ممتاز خدا راه سوم را انتخاب مى كنند و به همين دليل، هنگام مقابله با جاهلان «سلام» مى گويند، سلامى كه نشانه بزرگوارى آنهاست، نه ناشى از ضعفشان. مقصود از سلام در اين آيه، سخن سالم و خالى از لغو و گناه است. «1»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 331.

معارف قرآن، ج 4، ص: 139

3- پرستش شبانه: بندگان خدا در شب كه مردم به خواب فرو مى روند، به نيايش با خدا مى پردازند و شب را با سجده و قيام خاضعانه و قرائت قرآن سپرى مى كنند.

4- ترس از مجازات الهى و عذاب آخرت: مؤمنان با اينكه شبها به ياد خدا هستند و به عبادت مى پردازند و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم دلشان لبريز از

ترس و خشوع در برابر خداست. ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است و بسان يك مراقب نيرومند، انسان را از درون كنترل مى كند. به همين جهت، يكى از دعاهاى آنها اين است كه پروردگارا عذاب جهنم را از ما برطرف گردان كه عذابش سخت و پردوام بوده و بد اقامتگاهى است.

5- ميانه روى در انفاق: مؤمنان در هر كارى از افراط و تفريط مى پرهيزند و همواره حدّ اعتدال را نگه مى دارند، حتى در احسان و انفاق در راه خدا، اين اصل را رعايت مى كنند، يعنى نه چنان بخيل هستند كه نسبت به درماندگان بى تفاوت باشند و در حق آنها انفاق نكنند و نه چندان انفاق مى كنند كه خود و خانواده شان را دچار فقر سازند. قرآن از اوّلى به «تقتير» و از دوّمى به «اسراف» تعبير مى كند و زياده روى در احسان و بخشش را نوعى ضايع كردن مال و خرج بى مورد مى داند؛ زيرا يكى از اهداف انفاق، ريشه كن كردن فقر و تنگدستى در جامعه است و كسى كه در انفاق اسراف ورزد، در حقيقت خود را بعمد به فقر و تنگدستى مبتلا ساخته، از اين رو مؤمنان آگاه، راه ميانى را مى پيمايند و حد وسط را بر مى گزينند كه مايه قوام است.

6- خلوص: صداقت در عبادت و ساير امور، پرهيز از هر نوع ريا و خودنمايى و شرك پنهان از ديگر صفات بارز «عبادالرحمن» است، چرا كه انجام اعمال نيك بدون داشتن نيت خالص، باطل و بى اثر است و به جسم بى روح مى ماند.

7- پرهيز از خونريزى: اجتناب از آلوده شدن به خون بى گناهان از ديگر خصوصيات آنهاست؛ يعنى در

هيچ حالى، انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده، نمى كشند مگر اينكه كشتن وى حق باشد مانند قصاص و حدّ.

8- رعايت عفت: از ديگر ويژگيهاى عبادالرحمن، پرهيز از اعمال منافى عفت مانند زنا و مقدمات آن است. زنا مفاسد فردى و اجتماعى زيادى دارد، از جمله خارج شدن ايمان

معارف قرآن، ج 4، ص: 140

از قلب، ايجاد هرج و مرج در نظام خانواده، از بين رفتن رابطه پدر و فرزندى، به وجود آمدن عقده ها و برخوردها، شيوع انواع بيماريها، به راه افتادن قتلها و خونريزيها. اين آيه دلالت مى كند كه زنا بعد از شرك و قتل از بزرگترين گناهان است. خداوند در اين آيات اعمال زشت جاهليت قديم و جديد يعنى شرك، بت پرستى، آلودگيهاى جنسى، كشتن انسانها و ...

محكوم و نسبت به مرتكبين اين گناهان وعده عذاب چند برابر داده، مى فرمايد: كسانى كه مرتكب اين اعمال شوند، با ذلت و خوارى، در آتش جهنم براى ابد خواهند ماند.

9- همرنگ جماعت نشدن: مؤمنان، از حضور در صحنه هاى گناه دورى مى جويند و هيچ گاه شاهد گفتار و كردار ناشايست و باطل نمى شوند:

«وَ الَّذينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ ...» «1»

«شهادت» به معناى حضور است، واژه «زور» در ادبيات قرآن به معناى تمايل به باطل و انحراف از حق است. «2» پس مفهوم آيه چنين مى شود، بندگان شايسته و خالص خدا آنهايى هستند كه در محافل لهو و باطل، حضور پيدا نمى كنند و شاهد صحنه هاى ناهنجار نمى شوند، زيرا حضور در اين مجالس علاوه بر اينكه امضاى گناه و تأييد عمل خلاف آنهاست، مقدمات گناه و آلودگى روح را نيز فراهم مى آورد. كسى كه از شنيدن سخنان زور و انحرافى، اجتناب

مى ورزد، بيقين سخن، باطل از خود او هم سر نمى زند و هرگز به دروغ عليه كسى شهادت نمى دهد. پس «شهادت» در اينجا داراى دو بعد «حضور» و «گواهى» است.

10- پرهيز كريمانه: هر كارى كه هدف عاقلانه اى در آن نباشد، لغو ناميده مى شود.

بندگان خاص خداوند، دست به كارهاى لغو و بيهوده نمى زنند و در زندگى خود همواره هدف معقول و سازنده اى را تعقيب مى كنند و اگر به لغو و بيهوده اى برخورد كنند، بدون تأثيرپذيرى از آن دورى مى گزينند.

«وَ اذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» «3»

______________________________

(1)- فرقان (25)، آيه 72.

(2)- تفسير نمونه، ج 15، ص 164.

(3)- فرقان (25)، آيه 72.

معارف قرآن، ج 4، ص: 141

و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند.

اين بى اعتنايى نه از سر بى مسئوليتى است بلكه از كرامت نفس آنهاست كه جذب چنين صحنه هايى نمى شوند وگرنه آنان هيچ گاه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكرده و از راههاى صحيح و مناسب بدان اقدام مى كنند.

11- كنجكاوى در آيات الهى: يازدهمين ويژگى عبادالرحمن داشتن چشم بينا و گوش شنوا هنگام برخورد با آيات الهى است. اين آيه، اشاره به عمل بعضى از مسلمانان قشرى دارد كه آيات الهى را چشم و گوش بسته مى پذيرند و درك آگاهانه اى از دين ندارند.

اين گونه افراد، احتمال دارد آلت دست دشمنان شوند و به آسانى فريب بخورند و صبر و مقاومت را از دست بدهند. سرچشمه صبر و استقامت و ديندارى كامل، شناخت صحيح دين است و به همين جهت، مؤمنان ژرف انديش در مقابل حوادث و بحرانها چون كوه ثابت مى مانند و بازيچه دست اين و آن نمى شوند.

شايد مقصود از «آيات ربّهم» در

آيه 73، همان صفحات كتاب آفرينش باشد و احتمال دارد «آيات قرآنى» باشد و مى توان گفت، هر دو مورد، اراده شده است.

12- بلندهمتى: آنان مى خواهند در ميدان ايمان و عمل، گوى سبقت را ربوده و در زمره پيشگامان باشند و با عمل به دستورات «سابِقُوا الى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «1» و «وَ يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ» «2» در رديف اول قرار گرفته و امام و اسوه ديگران شوند، همچنان كه سعى دارند همسر و فرزندانشان را نيز با ايمان و تقوا تربيت كرده در زمره متقيان قرار دهند، از اين رو، دست نياز به سوى خدا دراز كرده مى گويند: خدايا همسران و فرزندان ما را با موفق شدن به ايمان و عمل صالح سبب چشم روشنى ما گردان و ما را پيشگام تقواپيشگان قرار ده.

______________________________

(1)- حديد (57)، آيه 21، (پيشى گيريد به سوى بخششى از سوى پروردگارتان).

(2)- آل عمران (3)، آيه 114، (و (بندگان صالح ما) پيشى مى گيرند در انجام كارهاى خوب و پسنديده).

معارف قرآن، ج 4، ص: 142

پرسش

1- چرا خداوند كافران را به آتش جهنم تهديد مى كند؟

2- چرا دوست هر كس معيار شخصيت اوست؟

3- ظالم در قيامت از چه چيزى تأسف مى خورد؟

4- پيامبر (ص) از چه كسانى و درباره چه چيزى شكايت مى كند؟

5- مراتب مهجوريت قرآن را بنويسيد.

6- معناى هواپرستى را توضيح دهيد.

7- چرا قرآن پيروان هواى نفس را از چهارپايان گمراهتر مى داند؟

8- منظور قرآن مجيد از جهاد كبير چيست؟

9- پنج ويژگى از ويژگيهاى بندگان شايسته خدا را ذكر كنيد.

10- منظور از كنجكاوى در آيات الهى و بلند همتى چيست؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 143

فصل هفتم: معارفى از سوره هاى شعراء و نمل

الف- سوره شعراء

اشاره

سوره شعراء، مكّى، بيست و ششمين سوره قرآن كريم و داراى 227

آيه است.

علامه طباطبائى (ره) همه آيات آن را مكى مى داند، ولى برخى از مفسران، چهار يا پنج آيه آخر آن را مدنى مى دانند. «1»

غرض اين سوره، تسلاى خاطر پيامبر (ص) در برابر تكذيب مردم و نسبتهاى ناروا به آن بزرگوار است و به اين منظور، چند داستان از اقوام گذشته و سرنوشت آنان و كيفرشان را به خاطر تكذيب پيامبران گوشزد مى كند. «2»

فشرده مطالب سوره

سوره شعراء نيز چون ديگر سوره هاى مكى به بيان معارف كلى همچون اثبات مبدأ و معاد پرداخته و مشركان را تهديد مى كند كه در صورت روگردانى از ياد حق و نپذيرفتن آيات الهى، همانند اقوام گذشته، دچار عذاب و نابودى خواهند شد.

در ابتداى سوره به مقام آيات الهى و دلسوزى زياد پيامبر اكرم (ص) براى هدايت مشركان اشاره كرده و بيان مى كند كه مشركان در برابر اين همه لطف و رحمت، از پذيرش آيات الهى رو مى گردانند.

در ادامه، براى هشدار به كافران به نقل سرگذشت اقوام گذشته پرداخته و ارسال

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 15، ص 179.

(2)- با استفاده از الميزان، ج 15، ص 249.

معارف قرآن، ج 4، ص: 144

پيامبران و نجات پيروان آنان و هلاكت مخالفان را متذكر مى گردد. در اين رابطه، سرگذشت قوم موسى (ع) را مشروحتر بازگو كرده و معجزات حضرت موسى (ع) و چگونگى شكست فرعونيان را توضيح مى دهد؛ سپس داستان قوم ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب را با توضيح كمترى آورده و در مورد هر كدام تصريح مى كند كه آنان در ابتداى دعوت خويش، قومشان را به تقواى الهى و اطاعت از خويش فرا مى خواندند و اعلام مى كردند كه ما در برابر رسالت خويش، انتظار هيچ گونه

پاداشى از شما نداريم.

در بخش پايانى سوره، باز به عظمت قرآن و نزول آن از جانب خداوند بر قلب پيامبر اكرم (ص) به وسيله فرشته وحى اشاره كرده و مشركان را به عذاب تهديد مى كند. در اين قسمت درباره تبليغ و چگونگى برخورد با مؤمنان و توكل بر پروردگار به پيامبر (ص) دستوراتى مى دهد.

اندوه بزرگ پيامبر (ص)

اشاره

«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ الَّا يَكُونُوا مُؤْمِنينَ انْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ اعْناقُهُمْ لَها خاضِعينَ» (شعراء، آيات 3- 4)

گويى مى خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست بدهى به خاطر اينكه آنها ايمان نمى آورند! اگر ما اراده كنيم، از آسمان بر آنان آيه اى نازل مى كنيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد!

احساس مسئوليت

انسان مسلمان نسبت به جامعه خويش، احساس مسئوليت مى كند و علاوه بر اينكه خود رهرو صراط مستقيم است، سعى مى كند كه ديگران را هم به پيمودن اين راه ترغيب كند. او طنين فرياد «كُلُّكُمْ راعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْؤُولٍ» «1» را هميشه در گوش خود احساس مى كند. هر چه ايمان فرد قويتر باشد، احساس مسؤوليتش بيشتر است.

از اين رو، پيامبران، اين نگاهبانان حريم بشريت، مسؤوليت بيشترى به دوش خود

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 4، ص 327.

معارف قرآن، ج 4، ص: 145

احساس مى كردند و از بين آنان پيامبر اسلام (ص) كه در بالاترين درجه معرفت و تكامل است، بيشترين مسؤوليت را بر دوش خود احساس مى كرد و دوران بيست و سه ساله بعثت با آن همه رنجها و تلاشها گواه اين مطلب است.

پيامبر (ص) مظهر رحمت الهى بود و نسبت به خلق خدا احساس مسؤوليت مى كرد.

از سويى نگران پيروانش بود كه نكند از نيمه راه برگردند، يا سستى كنند و به اوج كمال نرسند و از سويى غم گمراهى گمراهان بر قلبش سايه مى افكند، به طورى كه نزديك بود جان به جان آفرين تسليم كند. «1»

امام خمينى- قدس سره- مى فرمايد:

«تمام چيزهايى كه از آن مى سوختند انبياء، اين بود كه مى ديدند مردم دارند خودشان را مى كشند طرف جهنم، انبياء مظهر رحمت حق تعالى هستند،

مى خواهند كه مردم خوب باشند. مى خواهند همه مردم معرفت اللَّه داشته باشند. مى خواهند همه مردم سعادت داشته باشند. وقتى مى بينند كه اين مردم دارند به جهنم مى روند، آنها افسوسش را مى خورند.» «2»

«يكى ازغصه هاى انبيا هم همين است كه تعليماتشان را نتوانستند به ثمر برسانند، به آن طورى كه تعليم اقتضامى كند، پيغمبر مى خواست همه مردم را على بن ابى طالب كند، ولى نمى شد.» «3»

تسلّى به پيامبر (ص)

افراد جامعه از لحاظ تعهد نسبت به انجام وظيفه به چهار دسته تقسيم مى شوند:

الف- كسانى كه شانه از زير بار مسؤوليت خالى كرده، انجام وظيفه نمى كنند.

ب- كسانى كه از خود سستى نشان داده، وظيفه خويش را بطور شايسته انجام نمى دهند.

ج- افرادى كه وظيفه خود را بخوبى انجام مى دهند و احتياجى به تذكر و مراقبت ندارند.

د- عده اى كه با وجود انجام وظيفه و مأموريت، خود را مقصر مى دانند و بدين جهت

______________________________

(1)- شعراء (26)، آيه 3؛ كهف (18)، آيه 6؛ فاطر (35)، آيه 8.

(2)- صحيفه نور، ج 12، ص 223.

(3)- همان، ج 19، ص 250.

معارف قرآن، ج 4، ص: 146

سختيهاى فراوان بر خود هموار مى كنند و زحمات طاقت فرسايى را متحمل مى شوند تا اطمينان حاصل كنند كه وظيفه خويش را انجام داده اند، بطورى كه آقا و مولاى آنها از روى لطف و محبت به آنها تذكر داده، مى گويد: بيش از حد خود را به زحمت نيندازيد.

پيامبر اكرم (ص) نيز از نظر انجام وظايف فردى خود را بسيار به زحمت مى انداخت، به حدى كه بر اثر نماز زياد پاهايش ورم كرده بود. خداوند خطاب به وى مى فرمايد:

«طه ما انْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى «1»

طه (اى پيامبر) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا خود را به زحمت اندازى.

پيامبر (ص) از نظر انجام وظايف اجتماعى و ابلاغ رسالت نيز

تمام تلاش خود را به كار مى گرفت و سخت نگران جهل و گمراهى برخى از مردم بود؛ بگونه اى كه خداوند در اين مورد او را تسلّى داده و مى فرمايد:

چنان نگران اين مردمى كه گويا مى خواهى جان خود را از دست بدهى.

قلب سليم

اشاره

«وَ لا تُخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الَّا مَنْ اتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (شعراء، آيات 87- 89)

و در روز قيامت مرا رسوا مساز، روزى كه نه مال سودى مى دهد و نه فرزندان، مگر آن كس كه با قلبى سليم به نزد خدابيايد.

حضرت ابراهيم (ع) در ادامه نيايش، از خداوند مى خواهد كه او را در قيامت رسوا و شرمسار نسازد. حال اين سؤال مطرح مى شود كه چرا حضرت ابراهيم كه پيامبر و معصوم بود، چنين درخواستى از خدا مى كند؟

در پاسخ بايد گفت:

الف- به خاطر اينكه معصومين (ع) خود را مقصر دانسته، حق خداوند را اداشدنى نمى دانند و عبادت خود را نيز ناچيز و غير قابل قبول عرضه به پيشگاه خدا تلقى مى كنند.

______________________________

(1)- طه (20)، آيه 1 و 2.

معارف قرآن، ج 4، ص: 147

امام حسين (ع) فرمود:

«الهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مَساوى فَكَيْفَ لا تَكُونُ مَساويهِ مَساوى «1»

خداى من! كسى كه كارهاى خوبش بد است، چگونه كارهاى بدش بد نباشد؟!

ب- به خاطر ترك اولاهايى كه ممكن است از برخى پيامبران سر زده باشد.

ج- شايد بتوان گفت كه خِزىْ در اينجا به معناى رسوايى و شرمندگى حاصل از افشاى گناه نيست، بلكه چنان كه معناى آن دلالت مى كند، عبارت است از يارى نكردن به كسى كه اميد يارى دارد. در اين صورت مفهوم آيه چنين خواهد بود: «خدايا من چشم اميدم به توست و

از تو انتظار يارى دارم، در آن روز يارى خود را از من دريغ مدار.» «2»

حقيقت قلب سليم

در قرآن، براى قلب، اوصاف مختلفى شمرده شده است، از جمله:

الف- قسى و سخت

«وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» «3»

اگر تو تندخو و سنگدل بودى، از اطرافت پراكنده مى شدند.

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ» «4»

سپس دلهاى شما سخت شد.

ب- بيمار

«فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» «5»

در دلهاى آنان بيمارى است، خداوند نيز بر بيمارى شان افزود.

______________________________

(1)- مفاتيح الجنان، بخش پايانى دعاى عرفه امام حسين عليه السلام.

(2)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 403.

(3)- آل عمران (3)، آيه 159.

(4)- بقره (2)، آيه 74.

(5)- بقره (2)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 4، ص: 148

ج- گناهكار

«وَ مَنْ يَكْتُمْها فَانَّهُ اثِمٌ قَلْبُهُ» «1»

هر كس گواهى را كتمان كند، بيقين دلش گناهكار است.

د- منحرف

«انْ تَتُوبا الَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما» «2»

اگر شما به سوى خدا توبه آريد، به نفع شماست، چون دلهايتان منحرف شده است.

ه- مردّد

«وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدُّونَ» «3»

و دلهايشان در شك و ترديد افتاد، در نتيجه آنها در شك خود سرگردانند.

و- متعصب

«اذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ» «4»

زمانى كه كافران در دلهاى خود تعصب قرار دادند.

ز- سالم

با توجه به آيات مزبور، روشن مى شود كه قلب سليم، قلبى است كه از آفات ياد شده همانند غفلت، تكبر، سركشى، و ... در امان باشد. چنين قلبى مى تواند حرم امن الهى بوده، در قيامت به حال انسان مفيد باشد.

پابرهنگان

اشاره

«قالُوا انُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْارْذَلُونَ قالَ وَ ما عِلْمى بِما كانُوا يَعْمَلُونَ انْ حِسابُهُمْ الَّا عَلى رَبّى لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنا بِطارِدِ الْمُؤْمِنينَ» (شعرا، آيات 111- 114)

گفتند: آيا ما به تو ايمان آوريم، در حالى كه افراد فرومايه و كم ارزش از توپيروى كرده اند.

______________________________

(1)- بقره (2)،

آيه 283.

(2)- تحريم (66)، آيه 4.

(3)- توبه (9)، آيه 45.

(4)- فتح (48)، آيه 26.

معارف قرآن، ج 4، ص: 149

(نوح) گفت: من چه مى دانم (و چه كار دارم) كه آنان (در گذشته) چه كارى مى كرده اند. حساب آنان تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميد! و من هرگز مؤمنان را طرد نخواهم كرد.

يكى از معيارهاى ارزيابى يك مصلح يا يك مكتب، بررسى شخصيت طرفداران آن است. اگر اين طرفداران و پيروان، انسانهايى باتقوا، بصير، حق شناس، صالح، خادم و برخوردار از مكارم اخلاق باشند، معلوم مى شود كه آن مصلح و آن مكتب بر مبناى حق و خير است و برعكس اگر افرادى بدسابقه، فاسد، شرور، ظالم، جاهل و نادان باشند، معلوم مى شود آن مصلح و آن مكتب بر مبناى حق و خير نيست. بزرگان قوم نوح كه خود مترف و فاسد بودند به ارزيابى اطرافيان نوح پرداختند، ولى مبناى ارزش آنان غلط بود.

آنان پول، ثروت، مقام و موقعيت اجتماعى و ظاهرى را ارزش مى دانستند و افرادى را كه به شغلهاى پايين اشتغال داشتند جزو افراد شريف و خوب نمى شمردند، بلكه آنان را، اراذل، پست و بى هويت مى دانستند.

در جامعه هاى فاسد همچون زمان نوح همه اقدامات و فريادهاى حق طلبانه محرومان نيز جرم و جنايت محسوب مى شود و زندانها و محاكم قضايى پر از افرادى است كه به جرم حق خواهى و قيام عليه ظلم و ستم محكوم شده و يا متّهمند.

پاسخ حضرت نوح به مترفين و مرفّهين بى درد اين است كه وظيفه من دعوت انسانها به سوى انسانيت و فضيلت است؛ بر فرض كه اين پيروان در گذشته آدمهاى خوبى نبوده اند، ولى حالا ايمان آورده و در مسير كمال واقع شده اند و

من به گذشته آنها نه علم دارم و نه كار دارم، چه اينكه خداوند هم خود به گذشته آنان آگاه است و هم خود به حساب آنان مى رسد. من به عنوان يك مصلح بايد حال و آينده را اصلاح كنم. اينان به من ايمان آورده اند، من حق ندارم مؤمنان را طرد كنم، بلكه بايد آنان را بپذيرم و در پيمودن مدارج كمال يار آنان باشم.

پيامبران و پابرهنگان

در طول تاريخ، پيامبران با دو طبقه عمده برخورد داشته اند، اول كاخ نشينان و

معارف قرآن، ج 4، ص: 150

قدرتمندان كه بيشتر جبهه مخالف را تشكيل داده اند و عده قليلى از آنان به پيامبران ايمان آورده اند، آن عده قليل نيز يا ثروتمندان و قدرتمندانى بوده اند كه در همان حال اخلاق كوخ نشينى داشته اند و يا در آنان انقلاب فكرى حاصل شده است.

دوم كوخ نشينان و پابرهنگان؛ اغلب طرفداران پيامبران از اين طبقه بوده اند و پيامبران نيز نجات آنان از يوغ ظلم و ستم كاخ نشينان را در صدر برنامه هاى خويش قرار داده اند. در بررسى نهضتهاى حق طلبانه و الهى، هميشه گروه اول در مقابل پيامبران و گروه دوم را همراه پيامبران و مصلحان مى بينيم و از اينجاست كه مى توان فهميد اگر نهضتى ادعاى حق طلبى داشته باشد، ولى پيروانش از طبقه كاخ نشين باشند، بايد در صداقت آن شك كرد و هرگاه پابرهنگان مؤمن و كوخ نشينان مجاهد از سوى سران نهضتى طرد شدند و مورد بى مهرى قرار گرفتند، بايد باور داشت كه نهضت و انقلاب، استحاله شده و حق از آن رخت بر بسته و باطل جايگزين آن شده است، گرچه داعيه حق طلبى و فرياد حق خواهى شان بلند باشد.

شاعران در چشم انداز قرآن

اشاره

«وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ الَمْ تَرَ انَّهُمْ فى كُلِّ وادٍ يَهيمُونَ وَ انَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ الَّا الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدَ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ» (شعرا، آيات 224- 227)

شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند. آيا نمى بينى كه شاعران در هر وادى سرگشته اند و چيزهايى مى گويند كه خود عمل نمى كنند؟ مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند

و خدا را فراوان ياد نمودند و چون مورد ستم واقع شدند، به دفاع از خويشتن برخاستند و آنها كه ستم كردند بزودى خواهند دانست كه به چه بازگشتگاهى باز مى گردند.

مشركان مكه، با توجه به تأثير عميق قرآن و آهنگ خاصّ و موزون برخى از آيات، آن را شعر و پيامبر اسلام را شاعرى زبردست تلقى مى كردند. آيه مزبور با معرفى شاعران گمراه، بطور كنايه، نسبت شاعرى را از پيامبر اكرم (ص) نفى مى كند. استدلالهاى آيات مزبور را در اين زمينه چنين مى توان بيان كرد:

الف- بيشتر افراد كوته فكر كه به تصورهاى موهومى دل خوش كرده اند، از شاعران

معارف قرآن، ج 4، ص: 151

غيرمتعهد پيروى مى كنند، ولى افرادى كه از پيامبر (ص) پيروى مى كنند، به منظور رشد يافتن و رسيدن به واقع و درك حقيقت است.

ب- شاعران بيشتر بر اساس تخيّل شعر مى سرايند. و هيچ قيد و بندى ندارند و حدّ و مرزى نمى شناسند، ولى پيامبر اسلام سنجيده و حكيمانه و بر اساس وحى سخن مى گويد!

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى انْ هُوَ الَّا وَحْىٌ يُوحى «1»

ج- كردار شاعران با گفتارشان تطبيق نمى كند، چيزهايى مى گويند كه با عملشان هماهنگ نيست، ولى پيامبر اسلام (ص) هر چه مى گويد در عمل بدان پايبند است.

با اين سه دليل، ثابت مى شود كه پيامبر (ص) شاعر نيست. اكنون بايد ديد نظر قرآن در خصوص شعر و شاعران چيست؟

شعر و شاعران از ديدگاه قرآن

قرآن با شعر و شاعران مخالف نيست و شعر را از آن جهت كه شعر است، نكوهش نمى كند و شاعران را به جرم شاعر بودن، به باد انتقاد نمى گيرد؛ بلكه ارزيابى قرآن در اين مورد بر اساس هدفها و جهتگيريهاست قرآن شعرى را نكوهش مى كند كه

بى معنا باشد و با شاعرانى مخالف است كه از حق رو برگردانده و راه فساد در پيش گيرند. اما شاعرانى كه در جهت احياى آرمانهاى مكتبى، حرّيت، عدالت و مبارزه باستمگرى شعر مى سرايند، در رديف مجاهدان راه خدا قرار مى گيرند، به همين جهت، قرآن اين دسته را از دسته اول جدا كرده و چهار صفت برايشان مى شمارد: ايمان، عمل صالح، ذكر پيوسته خدا و برائت از ظالمان.

علّامه امينى مى گويد:

«در اين آيات، نكوهش درباره شاعران متعهد نرسيده است و تنها مراد اين آيات اين است كه شاعران باطل سرا را مذمت كند. چه آنكه شعر با امواج نامرئى كه به وجود مى آورد، در روح شنونده اثر مى گذارد. قرآن مى خواهد جلوى اين اثرهاى نامطلوب را بگيرد.» «2»

______________________________

(1)- نجم (53)، آيات 3- 4. و او (پيامبر (ص)) از روى هوا سخن نمى گويد، سخنش جز وحيى كه به او مى رسد نيست.

(2)- ترجمه الغدير، جمعى از مترجمين، ج 3، ص 20، كتابخانه بزرگ اسلامى.

معارف قرآن، ج 4، ص: 152

ب- سوره نمل

اشاره

اين سوره، 93 آيه دارد و قبل از هجرت در مكه نازل شده است. از نظر اعتقادى بيشتر روى معاد تكيه مى كند و از قرآن، نشانه هاى خدا در عالم آفرينش، علم بى پايان پروردگار و ... گفتگو مى كند.

غرض اصلى سوره، اين است كه مردم را بشارت و انذار دهد، از اين رو زندگى پيامبران گذشته و مبارزات آنها را يادآور مى شود و بدين وسيله به مؤمنانى كه در مكه در اقليت شديدى بودند، دلدارى داده و به مشركان لجوج هشدار مى دهد كه سرانجام كار خود را در آيينه تاريخ ببينند تا شايد بيدار شوند و به خود آيند.

از آنجا كه در اين سوره داستان

سخن گفتن مورچه هنگام عبور لشكريان سليمان (ع) مطرح شده است، سوره «نمل» ناميده شده و چون بخش مهمى از اين سوره داستان سليمان را بازگو كرده است، در روايات به نام سوره «سليمان» نيز نامگذارى شده است. «1»

فشرده مطالب سوره

محتواى مطالب اين سوره را مى توان به سه بخش عمده تقسيم نمود:

در بخش اول از نزول كتاب الهى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤمنان است، سخن گفته و به مناسبت، برخى از صفات مؤمنان و كافران را ياد كرده است.

بخش دوم به بيان، قسمتهايى از رسالت موسى، صالح، لوط و ... پرداخته و مبارزه اين پيامبران با مشركان و هلاكت اقوامشان را بر اثر نپذيرفتن حق، يادآور مى شود. در اين بخش داستان حضرت سليمان را به تفصيل بيشتر مورد بررسى قرار داده است.

بخش سوم سوره، نشانه هاى خدا در آفرينش را بر مى شمارد و از مشركان مى خواهد كه يا به يگانگى خداوند اقرار كنند و يا براى شرك خويش برهان بياورند. در اين قسمت كه «انذار» بر لحن آيات آن مستولى است، باسؤالات مكرر و پى در پى و با يادآورى روز قيامت و توجه دادن به اينكه خداوند بر همه چيز آگاه است، در صدد هدايت مشركان و

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 15، ص 393.

معارف قرآن، ج 4، ص: 153

نجات آنان از عذاب الهى است.

ميراث انبيا

اشاره

«وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ وَ قالَ يا ايُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَىْ ءٍ انَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ» (نمل، آيه 16)

و سليمان وراث داوود شد و گفت: اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده و از هر چيز به ما عطا گرديده، همانا اين، فضيلت آشكارى است.

جمله «وَ وَرِثَ سُلَآنُ داوُودَ» به معناى اين است كه سليمان وارث اموال و ملك حضرت داوود شد، نه وارث نبوت يا علم او، زيرا نبوت ارثى نيست، چون قابل انتقال نمى باشد.

علم نيز در حقيقت قابل

انتقال نيست، زيرا استاد، علم خود را به شاگرد منتقل نمى كند، وگرنه خودش بايد از علم تهى شود. با اين وجود همين كه استاد شاگردى را تعليم دهد و علم خود را به او بياموزد، گويند شاگرد وارث علم استاد شده است و به همين اعتبار عالمان را وارثان پيامبران شمرده اند. نكته قابل توجه اينكه وارث شدن نيز زمانى است كه علم را با تعليم و اكتساب به دست آورد و علم انبيا اكتسابى نيست و آن را با تعلم از ديگرى فرا نگرفته اند، بلكه كرامتى است از ناحيه خدا كه به آنان افاضه شده است. «1»

پس حضرت سليمان علم نبوت را از پدرش به ارث نبرده، بلكه مال و ثروت و حكومت را از او به ارث برده است.

آيه شش سوره مريم نيز صراحت دارد كه حضرت زكريا از خداوند فرزندى خواسته تا وارث اموال او شود و از اينكه عموزاده ها و عموهاى ناصالح، وارث اموال او باشند، نگران بوده است. «2»

استدلال به آيه در ماجراى فدك

اين آيه از آياتى است كه حضرت زهرا سلام اللَّه عليها در ماجراى فدك به آن استناد كرد و ادعاى ابوبكر را مردود دانست.

______________________________

(1)- الميزان، ج 15، ص 349، تلخيص.

(2)- براى مطالعه بيشتر به ترجمه الميزان، ج 14، ص 9- 18 مراجعه كنيد.

معارف قرآن، ج 4، ص: 154

مرحوم طبرسى در كتاب «احتجاج» چنين آورده است: عبداللَّه بن حسن از پدر و نياكان گرامى خود روايت كرده كه چون ابوبكر تصميم گرفت كه دست فاطمه سلام اللَّه عليها را از فدك كوتاه كند، آن حضرت فرمود:

«يَابْنَ ابى قُحافَةِ افى كِتابِ اللَّهِ انْ تَرِثَ اباكَ وَ لا ارِثَ ابى لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَريّاً! افَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ

اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ اذْ يَقُولُ! وَ وَرِثَ سُلَيمانُ داوُودَ ...» «1»

اى پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم؟

اين، چيزى شگفت است! آيا بعمد كتاب خدا را رها كرده و بدان، پشت كرده اى؟ زيرا مى فرمايد: «سليمان از داوود ارث برد.»

فال زدن

اشاره

«قالُوا طَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَاللَّهِ بَلْ انْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»

(نمل، آيه 47)

گفتند: ما، تو و يارانت را به فال بد گرفتيم: (صالح عليه السلام) گفت: فال (نيك و) بد شما نزد خداست، بلكه شما گروهى فريب خورده ايد.

تطيّر و تفأّل عبارت است از: استدلال به حادثه اى كه اتفاق افتاده نسبت به حادثه اى كه اتفاق خواهد افتاد. اگر حادثه اتفاق افتاده را دليل اتفاق افتادن حادثه شوم و بدى بدانند آن را تطيّر (فال بد) و اگر دليل اتفاق افتادن حادثه خوبى بدانند، آن را تفأّل مى نامند. ناگفته نماند كه چون عرب بيشتر به پرندگان فال مى زده و بعضى از پرندگان رانشانه شومى و بعضى ديگر را نشانه خير و خوبى مى دانسته، بدين جهت فال زدن، تطيّر (از ماده طير) نام گرفته است. «2»

توسل به حربه تطيّر در برابر انبيا

منكران، همواره پيامبران و دعوت آنان را به فال بد مى گرفتند. اين امر به قوم حضرت

______________________________

(1)- الميزان، ج 15، ص 370.

(2)- ترجمه الميزان، ج 15، ص 532 و ج 19، ص 125، اقتباس.

معارف قرآن، ج 4، ص: 155

صالح اختصاص نداشت، بلكه به شهادت قرآن كريم، مشركان خرافى در مقابل ساير پيامبران نيز به اين حربه موهوم متوسل مى شدند؛ چنان كه در مورد فرعونيان مى خوانيم:

«وَ انْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةً يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ» «1»

هرگاه پيشامد ناگوار بر ايشان پيش آمد، آن را نتيجه شومى حضرت موسى و مؤمنان همراه او مى دانستند.

همين اتهام نسبت به فرستادگان حضرت مسيح عليه السلام به انطاكيه نيز به چشم مى خورد:

«قالُوا انَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لِنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ اليمٌ قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ ائِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ انْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفوُنَ» «2»

گفتند: ما شما را به فال بد گرفتيم. اگر دست برنداريد،

سنگسارتان خواهيم كرد و از ناحيه ما به شما شكنجه اى دردناك خواهد رسيد. (رسولان) گفتند: شر و شومى شما با خودتان است، اگر متذكر شويد، بلكه شما مردمى اسراف كاريد. اين سيره منكران نبوّت، در طول تاريخ بوده است كه پيامبران و مصلحان را به فال بد مى گرفتند.

فال نيك و بد

اسلام بين فال خوب و فال بد فرق گذاشته است؛ تفأل را پذيرفته و تطيّر را نكوهش كرده است.

از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

«تَفاءَلُوا بِالْخَيْرِ تَجِدُوهُ» «3»

همواره فال نيك بزنيد تا آن را بيابيد.

سيره آن بزرگوار همواره فال نيك زدن بوده است. در جاهاى مختلف وقايعى را كه اتفاق مى افتاد، به نشانه خير بودن تفسير مى كرد. پيامبر (ص) وقتى كه خسرو پرويز نامه آن حضرت را پاره كرد و مشتى خاك در جواب براى آن حضرت فرستاد، با اينكه كار ناپسندى انجام داد، پيامبر آن را به فال نيك گرفت و فرمود: بزودى مسلمانان خاك او را

______________________________

(1)- اعراف (7)، آيه 131.

(2)- يس (36)، آيات 18- 19.

(3)- الميزان، ج 19، ص 77.

معارف قرآن، ج 4، ص: 156

مالك مى شوند. «1» نمونه هاى فراوان ديگرى نشان دهنده اين است كه آن حضرت در مسير حق و در راه انجام وظيفه هيچ چيز را به فال بد نمى گرفت و براى محكم كردن عزم ياران، حوادث را به نشانه خير و خوبى تفسير مى كرد.

حقيقت فال نيك و بد

علامه طباطبايى (ره) مى نويسد:

« (فال زدن) در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع مى شود و آنچه را كه انتظارش دارند، پيش مى آيد، چه خير و چه شرّ، چيزى كه هست فال بد زدن مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تأثير مربوط به آن چيزى كه با آن فال مى زنند نيست، مثلًا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر، بلكه) اين تأثير مربوط است به نفس فال زننده». «2»

ايشان در ادامه، دستورات اسلام نسبت به «فال نيك زدن و نهى از فال بد زدن و اينكه به هنگام فال بد بر خداتوكّل

كنيد و آن را هيچ انگاريد» را تأييد اين نظر دانسته كه اثر، مربوط به فال نيست، بلكه مربوط به نفس فال زننده است. «3»

فال نيك و بد در نفس انسان اثر دارد؛ به طور مثال وقتى انسان واقعه اى را علامت شومى و نحسى بگيرد، عزمش سست مى شود و دست از سعى و كوشش بر مى دارد و ترس بر او غلبه مى كند و به ضرر و مصيبت گرفتار مى شود، آن وقت اين ضرر و مصيبت را نتيجه شومى آن فال مى داند، در حالى كه خود او علت سست شدن عزم و كوشش نكردن است. در فال نيك زدن، عكس اين اثر تحقق مى يابد؛ يعنى وقتى واقعه اى راعلامت خير دانست، شوق در او ايجاد مى شود و عزمش محكم مى گردد و با تمام توان سعى در رسيدن به هدف و مقصود مى كند و به آن مى رسد. در اينجا نيز رسيدن به آن خير، اثر فال خوب نيست، بلكه نتيجه عزم و كوشش اوست. پس همان طور كه علامه طباطبايى فرمود، اثرى كه بر فال مترتب مى شود، مربوط به نفس فال زننده است و به

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 2، ص 381.

(2)- ترجمه الميزان، ج 19، ص 126.

(3)- همان، ص 127.

معارف قرآن، ج 4، ص: 157

همين جهت اسلام به فال نيك زدن امر كرده و از فال بد زدن نهى نموده است.

در روايتى از امام صادق (ع) چنين آمده است:

«طيره و فال بد زدن را اگر سست بگيرى (و ترتيب اثر ندهى) و به آن بى اعتنا باشى و چيزى نشمارى سست مى شود و اگر آن را محكم بگيرى محكم مى گردد.» «1»

رسول خدا (ص) فرمود:

«وقتى فال بد زدى، بى اعتنايى كن و

برو.» «2»

همچنين در روايات متعددى دستور داده شده كه وقتى چيزى را به فال بد گرفتى براى در امان ماندن از شرّ آن به خدا توكل كن. «3»

اين روايات و امثال آن نشان دهنده اين است كه فال بد، باعث سست شدن عزم و ايجاد حزن و هراس مى شود و براى در امان ماندن از آن بايد به فال بد، بى اعتنابود و با دعا و توكل به خدا، براى رسيدن به هدف گام برداشت.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 19، ص 127، به نقل از روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 235.

(2)- همان، به نقل از نهايه ابن كثير، ج 3، ص 152.

(3)- همان، ص 128، به نقل از روضه كافى، ج 8، ص 170، ح 236.

معارف قرآن، ج 4، ص: 158

پرسش

1- اندوه بزرگ پيامبر (ص) چه بوده است؟

2- چرا پيامبران با داشتن عصمت، درخواست مى كنند كه خداوند در روز قيامت آنان را رسوا نسازد؟

3- قلب سليم چگونه قلبى است؟

4- قرآن مجيد، چه اوصافى را براى قلب برشمرده است؟

5- برخورد مترفان قوم نوح در رابطه با پيروان آن حضرت (ع) و جواب حضرت نوح (ع) چه بود؟

6- قرآن، چگونه نسبت شاعرى را از پيامبر اسلام نفى مى كند؟

7- چه شاعرانى مورد نكوهش قرآن قرار گرفته اند؟

8- ارث بردن سليمان از داوود به معناى ارث بردن در اموال است يا علم و نبوت؟ به چه دليل؟

9- تطيّر و تفأّل چيست؟

10- اثرگذارى فال خوب و بد مربوط به چيست؟

معارف قرآن، ج 4، ص: 159

«فهرست منابع»

قرآن كريم.

نهج البلاغه، فيض الاسلام، مركز نشر آثار فيض الاسلام.

اطيب البيان، سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشى اسلام، تهران.

بحارالانوار، علامه مجلسى، اسلاميه.

البرهان، سيد هاشم بحرانى، دار الكتب العلميه.

تحرير الوسيله،

امام خمينى (ره)، نشر اسلامى.

ترجمه الغدير، جمعى از مترجمين، كتابخانه بزرگ اسلامى.

تصنيف غررالحكم، آمدى، دفتر تبليغات اسلامى.

تفسير صافى، فيض كاشانى، كتابفروشى اسلاميه.

التفسير الكاشف، مغنيه، دارالجواد، بيروت.

تفسير المراغى، احمد مصطفى المراغى، دار احياء التراث العربى.

تفسير نمونه، جمعى از نويسندگان، دارالكتب الاسلاميه.

تفسير نور الثقلين، حويزى، چاپخانه اسماعيليان.

الدر المنثور، سيوطى، دارالمعرفة، بيروت.

روح البيان، شيخ اسماعيل حقى، انتشارات جعفرى تبريزى، تهران.

روح المعانى، آلوسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

صحيفه نور، مجموعه سخنرانيهاى امام خمينى (ره)، وزارت ارشاد.

قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، دارالكتب الاسلاميه.

كلم الطيب، سيد عبدالحسين طيب، كتابفروشى اسلام، تهران.

معارف قرآن، ج 4، ص: 160

مجمع البيان، شيخ طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس دارالتعاريف، بيروت.

محجّة البيضاء، فيض كاشانى، انتشارات صدوق.

مسأله حجاب، شهيد مطهرى، صدرا.

معارف قرآن در الميزان، سيد مهدى امين، سازمان تبليغات اسلامى.

مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، انتشارات اسلامى.

الميزان، علامه طباطبائى (ره)، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى.

معارف قرآن، ج 5، ص: 13

مقدمه

معارف قرآن ج 5 39

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى در گذر زمان هرگز دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى الله و عليه و آله فرمودآمده است هدف آن نيروهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...»

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش (محمد) نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه بيش از نزول قرآن، در

دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خداست، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عليهم السلام، هيچ مغز متفكرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه هرگز از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

جزوه حاضر- كه در هفت فصل تدوين يافته- كوشيده است دورنمايى از 14 سوره

معارف قرآن، ج 5، ص: 14

قرآن (سوره هاى قصص تا فصلت) را در اختيار خوانندگان محترم قرار دهد؛ نخست فشرده مطالب هر سوره را بيان كرده، سپس گلچينى از آيات آن را به بحث نهاده است.

هدف از آن نيز- كه در حد يك واحد آموزشى خلاصه شده- آشنايى اجمالى دانشجويان عزيز با سوره هاى ياد شده است. به اميد آنكه روز به روز با معارف ژرف قرآن بيشتر آشنا شويم و آنها را فرا روى زندگى خويش قرار دهيم.

معاونت تدوين متون آموزشى و كمك آموزشى

مركز تحقيقات اسلامى

معارف قرآن، ج 5، ص: 15

فصل اول

اشاره

معارفى از سوره هاى قصص و عنكبوت

الف- سوره قصص

اشاره

«قَصَص» بيست و هشتمين سوره قرآن كريم، در مكه نازل شده و داراى 88 آيه است.

نام آن از آيه 25 گرفته شده كه پيرامون داستان حضرت موسى (ع) است و «قصص» به معناى اخبار پى در پى آمده است. «1»

غرض اين سوره، دادن وعده پيروزى و حكومت به مؤمنان است، آن هم در زمانى كه

تعدادشان كم بود و سران قريش آنها را به استضعاف كشانده بودند. گويا خداوند با نقل داستان موسى (ع)، فرعون و قارون و مقايسه آنان با مسلمانان، زورمندان و زراندوزان قريش، مى خواهد ايمان مسلمانان را تقويت كند و آنها را به پيروزى مطمئن سازد.

مطالب اين سوره با بيان داستان زندگى و رسالت حضرت موسى (ع) آغاز گرديده و حدود نيمى از آيات به آن اختصاص دارد و از الطاف الهى نسبت به موسى در دوران كودكى، هجرت به مدين، مبعوث شدن به رسالت در كوه طور، نشان دادن آيات الهى به فرعونيان و سرانجام هلاكت فرعونيان سخن به ميان آمده است.

بخش دوم سوره، روى سخن را متوجه پيامبر كرده و بهانه جوييهاى مشركان عصر نزول قرآن را برمى شمارد و به پاسخگويى آنها مى پردازد. خداوند براى بيداركردن مشركان، از زبان موعظه و نصيحت و گاهى بيان استدلال بر قدرت بى منتهاى الهى استفاده كرده و هلاكت اقوام پيشين را خاطر نشان مى سازد.

در بخش سوم، داستان قارون ثروتمند را بازگو مى كند و متذكر مى گردد كه نصايح

______________________________

(1)- مفردات، راغب اصفهانى، ص 404، دار المعرفه، بيروت.

معارف قرآن، ج 5، ص: 16

مؤمنان قومش در او اثر نكرد و در نتيجه به هلاكت و عذاب الهى دچار گرديد.

در قسمت پايانى سوره، باز

خطاب را متوجه پيامبر اكرم (ص) كرده، برگشت به زادگاهش، مكه را به وى مژده مى دهد. در اين قسمت دستوراتى نيز در زمينه خوددارى از كمك به كافران و نخواندن معبودان ديگر غير از خدا به پيامبر (و مسلمانان) مى دهد.

هارون ياور موسى (ع)

اشاره

«وَ اخى هارُونَ هُوَ افْصَحُ مِنّى لِساناً فَارْسِلْهُ مَعِىَ رِدْأً يُصَدِّقُنى انّى اخافُ انْ يُكَذِّبُونِ قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاخيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ الَيْكُما بِاياتِنا انْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ» (آيات 34- 35)

و برادرم هارون زبانش از من فصيح تر است؛ او را به كمك من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند كه بيم آن دارم كه (فرعونيان) مرا تكذيب كنند. فرمود: بزودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند؛ شما و پيروانتان پيروزيد.

درخواستهاى موسى (ع) و اجابت آنها

وقتى حضرت موسى (ع) به رسالت مبعوث شد، از خداوند تقاضا كرد: سينه ام را گشاده گردان و كارم را آسان كن و گره از زبانم بگشاى تا سخنم را بفهمند و از خانواده ام، برادرم هارون را وزير و ياور و پشتوانه من قرار ده و او را در اين وظيفه شريكم ساز تا تو را بسيار تسبيح گوييم و يادآور شويم. «1»

در آيه بالا نيز تقاضاى اخير (كمك كارشدن هارون) مطرح شده است. براى اينكه علت اصلى اين تقاضا را بيابيم، بايد به خود قرآن رجوع كنيم.

با توجه به آيات مربوط معلوم مى شود كه در زبان حضرت موسى عقده و گره اى وجود داشته كه نمى گذاشته آن بزرگوار به راحتى حجت و وحى را كه بر او نازل شده، بيان كند و همين حالت از طرف فرعون به عنوان عيب او مطرح شده است:

______________________________

(1)- طه (20)، آيات 25- 34.

معارف قرآن، ج 5، ص: 17

آيا من بهترم يا اين مرد خوار و ذليلى كه نمى تواند به درستى مقصودش را بيان كند. «1»

اين عقده و

لكنت در حالت خشم موسى بيشتر مى شد و احتياج به ياور براى بيان وحى الهى در آن وقت آشكارتر مى گرديد؛ به همين علت در جاى ديگر مى گويد:

پروردگارا، مى ترسم تكذيبم كنند (و به خاطر ناراحتى از لجاجت و انكار آنان) سينه ام تنگ گردد و زبانم گشوده نشود. «2»

آرى، چون آن جناب نسبت به وظيفه رسالت، اهتمام مى ورزيد و آن را امرى خطير مى دانست، خوف آن داشت كه وقتى او را تكذيب كردند، خشمگين گردد و عقده زبانش نگذارد كه بطور كامل حجت الهى را تبيين كند و وظيفه تبليغ رسالت را انجام دهد، از اين رو ياورى و همراهى هارون را طلب كرد تا وقتى او نتوانست حجت و وحى حق را بيان كند، برادرش كه فصيح تر بود، حجت حق را آشكار كند و سخن حق را ابلاغ نمايد. «3»

مقام هارون (ع)

خداوند در سوره صافات در مورد آن بزرگوار و برادرش موسى مى فرمايد:

ما بر موسى و هارون منت نهاديم و آن دو و قومشان را از بلاى بزرگ نجات داديم و يارى كرديم تا غالب شدند و به آن دو، كتاب روشنگر داديم و به صراط مستقيم هدايت كرديم و نام نيكشان را در نسلهاى بعد باقى گذاشتيم. سلام بر موسى و هارون. ما اين چنين بندگان نيكوكار خود را پاداش مى دهيم. آن دو از بندگان مؤمن ما بودند. «4»

بنابر اين آيات و آيات ديگر «5»، آن بزرگوار علاوه بر اينكه شريك موسى در رسالتش بود، خود از رسولان و انبيا شمرده شده است و خداوند او را از كسانى قرار داده كه مورد انعام حق بوده و با ساير انبيا در صفات جميل از جمله: احسان،

صلاح، فضل، برگزيدگى و هدايت، شريك بوده و يك جا ذكر شده است. «6»

______________________________

(1)- زخرف (43)، آيه 52.

(2)- شعراء (26)، آيه 13.

(3)- ترجمه الميزان، علّامه طباطبايى (ره)، ج 16، ص 47 و ج 14، ص 203- 204، دفتر انتشارات اسلامى.

(4)- صافات (37)، آيات 114- 122.

(5)- نساء (4)، آيه 163؛ مريم (19)، آيه 53؛ انبياء (21)، آيه 48.

(6)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 62.

معارف قرآن، ج 5، ص: 18

معناى شركت در رسالت

حضرت موسى از خدا مى خواهد كه برادرش را در وظيفه اى كه مخصوص اوست، شريك گرداند: «وَ اشْرِكْهُ فى امْرى ، اين وظيفه و امرى كه حضرت موسى از تنهايى در آن، ترس داشته، بطور مسلم وحى نبوده است. مطلق تبليغ نيز مراد نبوده، چون رساندن سخن حق به افراد غايب و ارشاد اشخاص جاهل، وظيفه هر متدين آگاه است و اختصاص به هارون ندارد و تقاضاى آن براى هارون بى معناست. در اينجا سخن از وظيفه خاصى است كه مربوط به شخص پيامبر است (امْرى و او نمى تواند بدون اجازه حق تعالى كسى را در آن شريك كند و نايب قرار دهد و آن وظيفه ابلاغ رسالت است. ابلاغ وحى براى اولين بار از وظايف رسول است، اما وظيفه اى است كه مى توان به اذن خدا براى آن نايب و جانشين قرار داد.

اين آيات دلالت دارد كه حضرت موسى (ع) ترس داشته كه نتواند وظيفه تبليغ ابتدايى را بخوبى انجام دهد و آيات و بيّنات الهى را تبيين كند. از اين جهت شركت برادرش را از خداوند طلب كرده است، چون او فصيح و داراى چنين توانى بود.

تقاضاى مشابه

در تفسير الدرّ المنثور نقل شده كه رسول خدا (ص) به درگاه خدا چنين عرضه داشت:

«خدايا از تو مى خواهم آنچه را كه برادرم موسى (ع) خواست و آن اينكه: سينه ام را گشاده گردانى و كارم را آسان سازى و گره از زبانم باز كنى تا سخنانم را بفهمند و از اهل بيتم، برادرم على را وزير و پشتوانه ام سازى و او را در وظيفه مخصوص من شريك گردانى تا تو را بسيار تسبيح و ياد كنيم كه تو به ما بصير هستى».

«1»

در اين دعاى شريف همان تقاضاى حضرت موسى نسبت به هارون از جانب رسول خدا (ص) نسبت به امام على (ع) مطرح شده است و در حديث متواترِ «منزلت»، خطاب به حضرت

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 220، به نقل از الدر المنثور، ج 4، ص 295. اين حديث صحيح است و قريب به همين مضمون از امام باقر (ع) و ابوذر روايت شده است.

معارف قرآن، ج 5، ص: 19

على (ع) فرمود: «آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه (هارون پيامبر بود؛ ولى) بعد از من پيامبرى نيست». «1»

باتوجه به حديث منزلت مى فهميم كه منظور رسول خدا (ص) ازشركت حضرت على (ع)، شركت در گرفتن وحى و نبوّت نبوده است، چون نبوت را از امام نفى كرده است. پس منظور آن حضرت، شركت در وظايف رسالت بوده كه از آن جمله تبليغ ابتدايى است.

بنابراين، آيه 32 سوره طه (اشْرِكْهُ فى امْرى و اين حديث هيچ كدام دلالت بر نبوت حضرت هارون يا حضرت على (ع) ندارد و فقط دلالت مى كند كه آن دو بزرگوار در شأنى از شؤون رسالت (يعنى تبليغ ابتدايى) شريك و ياور بوده اند. البته چنان كه ذكر شد، آيات ديگر دلالت بر نبوت حضرت هارون دارد و به همين جهت رسول خدا (ص) در حديث منزلت به هنگام مقايسه آن دو بزرگوار، نبوت را از حضرت على (ع) نفى كرد.

خلاصه اينكه، حضرت امام على (ع) به اذن خدا بعضى از وظايف پيامبر را انجام مى داد. نمونه اين انجام وظيفه، ابلاغ آيات اول سوره برائت است كه امام على (ع) به دستورخداوند آن آيات را ازجانب رسول خدا (ص) به مشركان مكه ابلاغ كرد.

«2»

توبه واقعى

اشاره

«فَامَّا مَنْ تابَ و امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى انْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحينَ» (آيه 67)

اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اميد است از رستگاران باشد.

از اين آيه و آيات ديگر معلوم مى شود كه توبه (به معناى پشيمانى) به تنهايى كافى نيست، چه توبه از كفر و شرك و چه توبه از گناه؛ بلكه توبه زمانى مفيد است كه علاوه بر پشيمانى از كرده خويش به خدا ايمان آورد و به اصلاح گذشته و انجام اعمال صالح بپردازد. در آيه ديگر مى فرمايد:

هر كس كه از كردار ناپسند خود توبه كند و به صلاح آيد، خداوند توبه او را مى پذيرد. «3»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 14، ص 221.

(2)- ر. ك. ترجمه الميزان، ج 9، ص 217- 221.

(3)- مائده (5)، آيه 39.

معارف قرآن، ج 5، ص: 20

شرايط توبه

حضرت اميرالمؤمنين (ع) شش شرط براى توبه بيان كرده است:

1- پشيمانى نسبت به اعمال گذشته.

2- تصميم به ترك آن براى هميشه.

3- اداى حقوقى كه از مردم ضايع كرده است.

4- به جا آوردن واجباتى كه از او ترك شده است.

5- اندوه و پشيمانى از گذشته بحدّى كه گوشتهاى حرام را ذوب كند.

6- چشاندن سختى عبادت به جسم خود در عوض لذت گناهان گذشته. «1»

امام خمينى (قدس سرّه) در شرح اين حديث شريف دو شرط اول را اركان توبه مى شمرد، به اين معنا كه اگر كسى پشيمان نشده و عزم بر ترك نگرفته باشد، توبه نكرده است و شرط سوم و چهارم را شرط قبولى توبه مى داند و دو شرط آخر را شرط كمال توبه معرفى مى كند كه اگرآن دو شرط حاصل شد، كليه آثار شرك و گناه

از قلب توبه كننده پاك مى شود و نفس وى تصفيه كامل مى گردد. «2»

شايد همين مرحله از توبه باشد كه حكم كيميا دارد و به خواست خداى تعالى گناهان را به ثواب و نيكى تبديل مى كند:

«الّا مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَاولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» «3»

مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، پس چنين كسانى را خداوند گناهانشان را به نيكى تبديل مى كند.

داستان عبرت انگيز قارون

اشاره

«انَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ اتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما انَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوُأُ بِالْعُصْبَةِ اولِى الْقُوَّةِ اذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لاتَفْرَحْ انَّ اللَّهَ لا يُحِبُ الْفَرِحينَ وَابْتَغِ

______________________________

(1)- ر. ك. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 49.

(2)- ر. ك. چهل حديث، امام خمينى (ره)، ص 239، نشر فرهنگى رجاء.

(3)- فرقان (25)، آيه 70.

معارف قرآن، ج 5، ص: 21

فيما اتيكَ اللَّهُ الدَّارَ الْاخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ احْسِنْ كَما احْسَنَ اللَّهُ الَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِى الْارْضِ انَ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ قالَ انَّما اوتيتُهُ عَلى عِلْم عِنْدى اوَلَمْ يَعْلَمْ انَّ اللَّهَ قَدْ اهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ اشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ اكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الُمجْرِمُونَ فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فى زينَتِه قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَيوةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتِىَ قارُونُ انَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ وَ قالَ الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّها الَّا الصَّابِرُونَ فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْارْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ وَاصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْامْسِ يَقُولُونَ وَيْكَانَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ

يَقْدِرُ لَوْلا انْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ تِلْكَ الدَّارُ الْاخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوّاً فِى الْارْضِ وَ لافَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» (آيات 75- 82)

قارون از قوم موسى (ع) بود كه بر آنها طغيان كرد و به او چنان گنجهايى داديم كه حمل كليدهايش بر گروهى از مردم نيرومند دشوار مى نمود. آنگه كه قومش به او گفتند: سرمست مباش، زيرا خدا سرمستان را دوست ندارد. در آنچه خدا به تو ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده، نيكى كن و در زمين در پى فساد مرو كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد. (قارون) گفت: آنچه به من داده شده، در خور دانش من بوده است. آيا ندانست كه خدا پيش از او نسلهايى را هلاك كرده كه قدرتشان از او افزونتر و شمارشان بيشتر بوده است؟ و مجرمان، از گناهشان سؤال نمى شوند؟ (روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد آنان كه خواستار زندگى دنيا بودند گفتند: اى كاش آنچه به قارون داده شده به ما نيز داده مى شد كه او سخت برخوردار است. اما دانشمندان گفتند: واى بر شما! براى آنها كه ايمان مى آورند و كارهاى شايسته مى كنند ثواب خدا بهتر است و بدين ثواب، جز صابران نرسند. پس او و خانه اش را در زمين فروبرديم و در برابر (عذاب) خدا هيچ گروهى نبود كه يارى اش كند و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد؛ و آنها كه ديروز آرزو مى كردند كه به جاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى

بر ما! گويى خداست كه به هر كس از بندگانش كه بخواهد وسعت مى دهد و براى هر كه بخواهد تنگ مى گيرد و اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را هم در زمين فرومى برد. واى، گويى كه كافران

معارف قرآن، ج 5، ص: 22

رستگار نمى شوند. (آرى) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است.

اين آيات كه بيانگر داستان استكبار قارون است، نكات آموزنده اخلاقى دارد كه بعضى از آنها عبارتند از:

نصيحت، مايه سرمستى

بر اساس روايات «1»، قارون قبل از اينكه به قدرت، ثروت و مكنت برسد، از مؤمنان بنى اسرائيل بود و در سالهاى سرگردانى بنى اسرائيل، همراه آنان و از كسانى بود كه از كفر و طغيان خود و بنى اسرائيل در برابر خداى متعال، پشيمان شدند و با تضرع و زارى به درگاه خدا روآوردند. «2» او در قرائت و تلاوت كتاب آسمانى تورات، گوى سبقت را از همه ربود و از چهره زيبايى برخوردار بود و به خاطر زيبايى زيادش، او را «منوّر» مى ناميدند. «3»

تقدير خداوند بر اين قرار گرفت كه به او ثروتى بى حساب عطا كند و او را با اين امتحان بيازمايد. وقتى كه قارون به ثروت و مكنت رسيد، عنان اختيار از كف داد و طغيان و سركشى آغاز كرد. سرمستى نعمت، او را از راه بندگى بيرون برد و به طغيان، گردن فرازى، خودبينى و خدافراموشى واداشت.

اندرز موحّدان به قارون

وقتى كه قارون به تجاوزگرى و فساد پرداخت، قومش به نصيحت او برخاستند و از سر خيرخواهى به راهنمايى و ارشاد او همت گماشتند و تذكرات خيرخواهانه خود را به شرح زير به او گوشزد كردند:

الف- سرمست و مسرور ازثروت مباش كه خداوند، دلشادان از ثروت را دوست ندارد.

فَرَح، شادى و سرور بيش از حد را گويند كه انسان را از ياد خدا و آخرت غافل گرداند، انسان بى ايمان يا سست ايمان، وقتى به ثروت و مكنت برسد خود را توانگر،

______________________________

(1)- بر اساس بعضى روايات، او پسر عمّه يا پسر خاله حضرت موسى (ع) بود. (ترجمه الميزان، ج 16، ص 122- 125)

(2)- دراسات فنيّه فى قصص القرآن، محمود بستانى، ص 471.

(3)- همان و روح البيان، شيخ اسماعيل حقى، ج 6، ص

429، انتشارات جعفرى تبريزى، تهران.

معارف قرآن، ج 5، ص: 23

بى نياز و قدرتمند مى بيند و شادمان مى شود و خدا را فراموش مى كند و به عياشى و فساد رو مى آورد. اين حالت سرور و خوشحالىِ خارج از اندازه همان «فرح» است كه از آن نهى شده است، ولى مؤمنان با رسيدن به مال، ثروت يا ديگر نعمتها گر چه شاداب مى شوند، ولى شادابى و سرور آنان از اين جهت است كه خداوند بدانان نعمت داده و در عين حال نعمت را هم امتحان مى دانند و حواسشان جمع است كه در شكر و سپاسگزارى كوتاهى نكنند و از آن نعمت در طريق صحيح استفاده نمايند.

ب- با ثروت، آخرت را كسب كن، بدان كه اين ثروتى كه خدا به تو داده، مى تواند وسيله خوبى در جهت كسب آخرت و زندگى سعادتمندانه اخروى باشد. اگر از اين ثروت، درست استفاده كنى و از آن در جهت رضاى خدا بهره بردارى نمايى، اگر آن را در مسير صحيح اقتصادى و توليدى به راه اندازى، اگر آن را در راه دستگيرى از فقرا و نيازمندان به كاراندازى و ...، مى توانى خانه آخرت خويش را آباد كنى.

پس چنين نيست كه ثروت به خودى خود، چيز بدى باشد. ثروت يك وسيله خوب است كه مى توان از آن در جهت خير استفاده كرد و خداوند نيز از آن به خير تعبير كرده است «1» و آن را براى استفاده خوب در اختيار بشر قرار داده است، ولى اين بشر است كه از آن سوء استفاده مى كند.

ج- نصيب خود را از دنيا فراموش مكن.

در مورد معناى اين جمله احتمالاتى داده شده است، از جمله اينكه: آن مقدار بهره اى كه

خدا به تو داده، نظير مال و ثروت، صحت و سلامت و ... آنها را از دست مده و از آن در راه آخرت استفاده كن، چون آنچه از دنيا در مسير آخرت مصرف كنى، برايت نمى ماند و بقيه از دستت مى رود. «2»

د- همان طور كه خدا به تو احسان و بخشش كرده است، تو نيز به بندگان خدا احسان و بخشش كن.

ه- با استفاده از قدرت مالى در زمين به فساد نپرداز. اموالت را در راه لهو و لعب،

______________________________

(1)- ر. ك: بقره (2)، آيه 180.

(2)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 111، اقتباس.

معارف قرآن، ج 5، ص: 24

شهوت و فساد خرج مكن و با تكبر، برترى طلبى و طغيان، جامعه را به فساد مكش كه خداوند فاسدان و مفسدان را دوست ندارد.

تفكر قارونى

جواب قارون به نصيحتهاى قوم يك جمله بود:

«اين اموال بر اثر كاردانى خودم به من داده شده است.»

اين جواب قارون ردّ نظريه آنهاست. آنها اين اموال را عطاى خداوند و احسان و بخشش او به قارون شمردند، ولى قارون آن را ثمره علم و تلاش خود مى دانست و مى گفت: احسان و بخششى صورت نگرفته، بلكه اين اموال فقط به جهت استحقاق به من داده شده است. من مستحق بوده ام و با فكر، برنامه ريزى و تدبير عالمانه خويش به اين ثروت رسيده ام و چون با علم خود به دست آورده ام، در مصرف آن نيز مختارم.

اين فكر همه قارونيان است كه قرآن در جاى ديگر آن را چنين بيان كرده است:

همين كه به انسان از جانب خود نعمتى داديم، گويد: اين نعمت بر اثر كاردانى به من داده

شده است (در حالى كه) آن فتنه اى است

(براى آزمودن وى). «1»

اين در حقيقت، انكار توحيد و اثبات قدرت ديگرى در كنار خداست. او براى علم و كاردانى خود تأثير مستقل قائل است، در حالى كه در جهان خلقت، جز خداوند هيچ مؤثر ديگرى وجود ندارد.

مانور تجمّل

اظهار نعمت و نشان دادن آن به ديگران بر دو گونه است:

گاهى به عنوان استفاده از نعمت خدا، شكر، يادآورى نعمت و اجابت دستور «وَ امَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» «2» و «خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» «3» مى باشد. اين پسنديده، خوب و مورد رضايت خداست، چه اينكه او مى خواهد بندگانش نعمتهايشان را آشكار كنند و ديگران اثر نعمت را در آنان ببينند. ولى گاهى به عنوان اظهار مِلك خويش- نه نعمت

______________________________

(1)- زمر (39)، آيه 49.

(2)- ضحى (93)، آيه 11، و اما نعمت پروردگارت را (با رفتار و گفتار) بازگو كن.

(3)- اعراف (7)، آيه 31، زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.

معارف قرآن، ج 5، ص: 25

خدا- و به رخ ديگران كشيدن و آنان را حسرت دادن است. مانور قارون از اين نمونه بود.

قارون با بهترين و زيباترين لباسهايش و با مركب و كبكبه و دبدبه در ملأ عام حاضر مى شد تا داراييهاى خويش را به رخ ديگران بكشد و برترى خود را ثابت كرده، آنان را مسحور جمال و اموال خويش سازد.

آرزوى جاهلانه و اندرز عالمانه

آنان كه به واقعيت دنيا و آخرت، علم و باور ندارند، چشمشان به دنياى دنياداران است و در حسرت موقعيت آنان خود را هلاك مى كنند. وقتى قارون با غلامان و كنيزان در موكب تجملاتى خويش ظاهر شد، افراد جاهل و نادان به حسرت و تمنا گفتند: كاش ما هم موقعيت قارون را داشتيم و به ما نيز چنان مكنتى عطا شده بود، چه اينكه او از حظّ و بهره اى وافر برخوردار است.

در مقابل آنان، افرادى كه نور علم و يقين بر قلبشان تابيده بود، گفتند: واى بر شما كه آرزوى دنياى ناپايدار

قارون را داريد! دنياى قارون در برابر ثواب جاويد آخرت چه مى ارزد؟ مگر آنچه فانى است، قابل دلبستگى است؟ بايد دلداده نعمتى بود كه هميشگى باشد و آن جز پاداش الهى نيست و پاداش حق در قياس با هر چيزى ارزشمندتر است. شما بايد تمناى پاداش خدايى داشته باشيد، نه دنياى ناپايدار قارون و مثل آن و به پاداش حق هم نمى رسند مگر كسانى كه در مقابل سختيهاى دنيا و خواهشهاى نفس به خاطر خدا مقاومت ورزند.

عاقبت زراندوزان سرمست

سرانجام، مهلت و مدت امتحان قارون به سرآمد و او كه در امتحان شكست خورده بود به كيفر كفر و انكار خويش گرفتار شد.

قهر الهى، او را فرا گرفت و زمين به امر خدا، او و دارايى اش را فرو برد و ثروت و اطرافيانش نتوانستند به يارى اش برخيزند و عذاب را از او دفع كنند. چنين سرنوشت مهلكى در انتظار همه طغيانگران است و خداوند نشان مى دهد كه تنها قدرت بى رقيب

معارف قرآن، ج 5، ص: 26

است و هر قدرتى مقهور و تحت تسلط اوست.

ديروز قارون با آن شوكت و حشمت در ملأ عام، ظاهر شد و كسانى با حسرت به او نگريستند و آرزو كردند كه كاش مثل او بودند و امروز از او و كاخش اثرى نيست و آن ظاهربينان ديروز، با مشاهده عاقبت قارون، از خواب غفلت پريدند و اعتراف كردند كه بر خلاف تصورشان، اين خداست كه به هر كس بخواهد وسعت روزى مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد و برخلاف تصور آنها، كافران رستگار و سعادتمند نيستند.

نتيجه گيرى

خداوند بعد از بيان داستان قارون نتيجه گيرى كرده، مى فرمايد:

«خانه سعادت آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و فساد ندارند».

اراده علوّ يعنى برترى جويى، دنبال كسب مال، قدرت، مسكن و مركب عالى و ... بودن تا بر ديگران برترى پيدا كند و به اين برترى دلخوش گردد و آن را به رخ ديگران بكشد.

حضرت اميرمؤمنان (ع) فرمود:

گاهى انسان از اينكه بند كفشش از بند كفش ديگرى بهتر است، شادمان مى گردد و به آن مى بالد و به همين از گروه برترى جويان مى گردد. «1»

البته اگر انسان به داراييهايش به عنوان نعمت خدا

دلخوش باشد و طالب مقام، مال و منصب گردد تا بدان وسيله، رضاى خدا و توفيق خدمت به خلق را كسب نمايد، برترى طلبى محسوب نمى شود؛ امام على (ع) در تأييد اين مطلب فرمود:

اين آيه در مورد حاكمان و ديگر قدرتمندان عادل و متواضع نازل شده است (و به آنان وعده سراى آخرت داده است). «2»

برترى خواهى، خود مصداق فسادطلبى است و چون مورد عنايت خاص بود «3»، جداگانه ذكر شده است؛ شايد از آن جهت كه استكبار و برترى طلبى سخت ترين مهلكه است و بيشتر

______________________________

(1)- «انَّ الرَّجُلَ لَيُعْجِبُهُ انْ يَكُونَ شِراكُ نَعْلِهِ اجْوَدَ مِنْ شِراكِ نَعْلِ صاحِبِهِ فَيَدْخُلُ تَحْتَها» (تفسير كنز الدقائق، ج 10، ص 107)

(2)- مجمع البيان، ج 7، ص 229، دار احياء التراث العربى.

(3)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 120.

معارف قرآن، ج 5، ص: 27

انسانها بدان گرفتارند و آخرين مهلكه اى است كه بندگان از آن نجات مى يابند، در مورد آن گفته شده است: آخرين هوايى كه از سر صدّيقان خارج مى شود، حب جاه و رياست است. «1»

ب- سوره عنكبوت

اشاره

سوره عنكبوت، بيست و نهمين سوره قرآن و از سوره هاى مكى است و 69 آيه دارد.

غرض اين سوره آن است كه اعلام كند صرف ايمان ظاهرى و اعلام ايمان كافى نيست.

خداوند ايمان واقعى مى خواهد و مؤمنان بايد بر ايمان خود پاى بفشرند و در فتنه ها و حوادث استوار بمانند و بايد بدانند كه امتحان، سنت الهى است و در حق گذشتگان و آيندگان نيز اجرا شده و مى شود. «2» و چون در آيه 41 اولياى مشركان از نظر سستى و بى پايگى به خانه عنكبوت تشبيه شده است، اين سوره بدين نام خوانده شده است.

محتواى اين سوره را مى توان در سه

بخش خلاصه كرد:

بخش اوّل به مسأله امتحان عمومى افراد پرداخته، خاطر نشان مى سازد كه عموم مردم اعم از مؤمن و منافق مورد امتحان و آزمايش قرار خواهند گرفت تا مؤمنان واقعى از منافقان جدا گردند. در لابلاى اين بخش به مسائلى چون برگشت نفع مجاهده به خود اشخاص، وعده مغفرت مؤمنان و وجوب احسان به پدر و مادر اشاره شده است.

در بخش دوم براى دلگرم كردن مؤمنان به پيروزى و نجات از مشكلات و همچنين تهديد مشركان به نابودى، به بيان داستان پيامبران گذشته پرداخته و دعوت حضرت نوح، ابراهيم، لوط و شعيب عليهم السلام را به همراه فرازهايى از تعاليم آنان بازگو مى كند، سپس به سرگذشت قوم هود، صالح و موسى اشاره كرده و انواع عذاب آنان در اين دنيا را برمى شمارد.

بخش سوم شامل معارف متنوعى است كه هر كدام بنوعى در سازندگى فرد و اجتماع اسلامى دخالت دارد. اين معارف عبارتند از: تشبيه اولياى مشركان به خانه عنكبوت، خلقت بحق آسمانها و زمين، امر به تلاوت قرآن و خواندن نماز، مجادله احسن با اهل

______________________________

(1)- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 181، دار احياء التراث العربى.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 16، ص 145.

معارف قرآن، ج 5، ص: 28

كتاب، نزول قرآن بر پيامبر امّى، احاطه جهنم بر كافران، تشويق به هجرت، بيان نشانه هاى خدا در عالم خلقت، حيات جاويدان در آخرت وعده قطعى هدايت و راهنمايى به مجاهدان راه خدا.

آزمايش، سنتى جاويدان

اشاره

«أَحَسِبَ النَّاسُ انْ يُتْرَكُوا انْ يَقُولُوا امَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ» (آيات 2- 3)

آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند:

ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟! با اينكه ما كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم. بايد خداوند راستگويان را معلوم كند و دروغگويان را مشخص سازد.

تبيين واژه فتنه

كلمه «فَتْن» در اصل به معناى گداختن طلا در آتش است، تا ناخالصى آن معلوم شود. «1»

معناى اصطلاحى «فتنه» كه بيشتر در آن استعمال شده، عبارت است از امتحان و اختبار؛ يعنى شخص را در كوره امتحان قرار دهند تا جوهره و ذات او آشكار و راستى يا كژى وى معلوم شود.

فتنه هم به خدا نسبت داده مى شود و هم به ديگران؛ زمانى كه فتنه از جانب خدا يا از سوى ديگران ولى به اذن خدا باشد، به معناى اختبار و امتحان است و مصلحت امتحان آن را اقتضا مى كند، اما فتنه خلق بدون اذن و دستور خدا، گناه و فساد بوده، خداوند اين فتنه گريها را نهى كرده است. فتنه خلق يعنى گمراه كردن، از ايمان بيرون بردن، آزار و شكنجه دادن، به شبهه انداختن، و چنين اعمالى مورد نهى خدا بوده و گناه است. «2»

خداوند مى فرمايد:

آنهايى كه مؤمنان را به فتنه انداختند (آزار و شكنجه كردند) و از اين كار خود توبه نكردند،

______________________________

(1)- مفردات، راغب اصفهانى، ص 372، بيروت.

(2)- همان، اقتباس.

معارف قرآن، ج 5، ص: 29

برايشان عذاب جهنم است. «1»

فلسفه آزمايش

چرا خداوند بشر را مى آزمايد؟ آيا از نهان او آگاهى ندارد؟ خداوند، عالم به نهان و آشكار جهان خلقت است و هيچ چيز از او پنهان نيست و آزمودن او براى آگاهى يافتن نمى باشد. فلسفه فتنه و آزمايش امور زير است:

الف- مشخص و متمايزشدن خوبان از بدان: در امتحان، مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين بازشناخته مى شوند، صدق و كذب ادعاها معلوم مى گردد و حجت بر همه تمام مى شود.

ب- خالص شدن مؤمنان: مؤمنان در كوره فتنه و امتحان خالص مى شوند و كدورتهايى كه بر اثر گناه در آنها

حاصل شده، از بين مى رود. «2»

ج- از بين رفتن ظاهر زيباى كافران و منافقان: كارهاى شايسته و حسناتى كه از كافر و منافق سر مى زند، از سرِ ايمان و اعتقاد نيست و فقط زيبايى بخش ظاهر است. در كوره فتنه، اين ظواهر زيبا بتدريج از بين مى رود و باطن بدسرشت منافق و كافر آشكار مى شود. «3»

د- هشداردادن نسبت به گناهان و لغزشها: بعضى از فتنه ها، بلا و ابتلايند تا انسان را نسبت به نفاق، گناه و لغزشى كه از او سرزده، آگاه و متنبّه كنند و او را به صراط مستقيم برگردانند؛ به عبارت ديگر، فتنه هاى غفلت زدا و هشدار دهنده اند، چنان كه قرآن مجيد در آيه ديگر مى فرمايد:

آيا نمى بينند كه هر سال يكى دوبار آزمايش مى شوند؟! پس چرا توبه نمى كنند و متذكر نمى شوند؟ «4»

______________________________

(1)- بروج (85)، آيه 10.

(2)- آل عمران (3)، آيه 141.

(3)- سنتهاى اجتماعى در قرآن كريم، احمد حامد مقدم، ص 129، انتشارات آستان قدس رضوى، با اندك تغيير.

(4)- توبه (9)، آيه 126. در ذيل آيه شريفه بعضى از مفسران فرموده اند: «يفتنون يعنى يُمرضون» (مريض مى شوند)، كنزالدقائق، ج 5، ص 578.

معارف قرآن، ج 5، ص: 30

فراگيربودن آزمايش

جهان آفرينش، ميدان آزمايش همه انسانهاست و هيچ كس از اين قانون عمومى استثنا نشده است. از پيامبران گرفته تا اوليا و مؤمنان و منافقان و كفار، همه امتحان مى شوند تا كسى نتواند در قيامت مدعى باشد و حجت بر همه تمام گردد؛ از اين رو هر زمان، زمان امتحان و هر مكان، مكان امتحان است «1».

بعضى از انواع آزمايش عبارت است از:

الف- مصيبتها و گرفتاريها: شما را با چيزهايى از ترس و گرسنگى و كم كردن اموال و جانها و ميوه ها

آزمايش مى كنيم. «2»

ب- پيروزى: اميد است كه پروردگارتان دشمنان شما را نابود كند و شما را جانشين سازد تا ببيند كه چگونه عمل مى كنيد. «3»

ج- نيكى و بدى: شما را مى آزماييم با خير و شر آزمودنى. «4»

د- حكومت و فرمانروايى: حكومتها ميدان آزمايش مردانند. «5»

ه- فراهم شدن زمينه گناه: (در هنگام احرام كه صيد حرام است) شما را مى آزماييم با صيدى كه دست شما بدان مى رسد و در تيررستان قرار مى گيرد. «6»

ز- مال و فرزند: همانا مال و فرزند وسيله امتحان است. «7»

هشدار

خداوند به انسانها وعده داده كه اگر ايمان آورند و تقوا پيشه كنند، بركات آسمان و زمين را بر آنان ارزانى دارد. «8» ولى جالب اين است كه در همين مرحله كه نعمتهاى خدا

______________________________

(1)- ر. ك. محمد «ص» (47)، آيه 31؛ انبيا (21)، آيه 35؛ هود (11)، آيه 7؛ ملك (67)، آيه 2؛ انسان (76)، آيه 2 و ....

(2)- بقره (2)، آيه 155.

(3)- اعراف (7)، آيه 129.

(4)- انبياء (21)، آيه 35.

(5)- نهج البلاغه، حكمت 441؛ بحارالانوار، ج 75، ص 357.

(6)- مائده (5)، آيه 94.

(7)- انفال (8)، آيه 28.

(8)- اعراف (7)، آيه 96.

معارف قرآن، ج 5، ص: 31

به بركت ايمان و تقوا سرازير شده، انسان در معرض فتنه و آزمايش است كه آيا بعد از اين گشايش و وسعت روزى، گرفتار طغيان و خدا فراموشى مى شود يا همچنان بر ايمان و تقوا باقى و استوار مى ماند.

و اينكه اگر در طريق (توحيد و خداپرستى) استقامت بورزند، آنان را با آب فراوان (كنايه از وسعت روزى) سيراب گردانيم تا بدان وسيله آنان را بيازماييم. «1»

آزمايش در مرحله گشايش، امتحان در مرحله سختيها، مشكل تر است؛ چه بسيار كسانى

كه در سختيها و در مراحل اوليه استقامت مى ورزند، اما همين كه به فتنه آسايش و رفاه گرفتار مى شوند، خود را مى بازند و فريفته مى شوند. پيامبر در باره اين مرحله چنين هشدار داده است:

«لَأَنَا لِفِتْنَةِ السَّرَّاءِ اخْوَفُ عَلَيْكُمْ مِنْ فِتْنَةِ الضَّرَّاءِ انَّكُمُ ابْتُليتُمْ بِفِتْنَةِ الضَّرَّاءِ فَصَبَرْتُمْ وَ انَّ الدُّنْيا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ» «2»

همانا من از فتنه آسايش بر شما بيشتر مى ترسم تا از فتنه سختى، زيرا شما به فتنه سختى در اوايل نهضت اسلام مبتلا شديد و صبر كرديد، ولى دنيا شيرين و خرّم است.

فتنه هاى گمراه كننده

هر انسانى با توجه به ظرفيتهاى ايمانى و تقوايى كه دارد، بعضى از فتنه ها را به آسانى تحمل مى كند و پيروز مى شود، ولى در بعضى ديگر گرفتار مى شود، مى لغزد و گاه شكست مى خورد؛ در فرهنگ اسلامى از نوع دوم «فتنه هاى گمراه كننده» تعبير شده كه بايد از آنها به خدا پناه برد.

امام على (ع) خطاب به كسانى كه از امتحان شدن به خدا پناه مى برند و تقاضا دارند كه امتحانشان نكند، مى فرمايد:

هيچ كدام از شما نبايد بگويد: خدايا از فتنه و آزمايش شدن به تو پناه مى برم، زيرا هر كس

______________________________

(1)- جن (72)، آيات 16- 17.

(2)- ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، ج 7، ص 390، دفتر تبليغات اسلامى.

معارف قرآن، ج 5، ص: 32

مشمول مواردى از فتنه و آزمايش هست و لكن بايد از فتنه هاى گمراه كننده به خدا پناه برد.

خداوند سبحان مى فرمايد: همانا اموال و اولاد شما فتنه و وسيله آزمايشند. «1»

امام سجاد در فرازهايى از دعاى مكارم الاخلاق مى فرمايد:

خدايا به طغيان و سركشى بر اثر فراوانى نعمت گرفتارم مساز.

خدايا مرا با يارى جستن از غير خودت به هنگام بيچارگى امتحان مكن.

خدايا مرا با وسعت امتحان

مكن. «2»

لانه عنكبوت

اشاره

«مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ اوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ انَّ اوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (آيه 41)

مَثَل آنان كه غير از خدا سرپرستانى گرفتند، مَثَل عنكبوت است كه براى خود خانه اى مى گيرد و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند.

هر انسانى با فطرت خداجوى خود درمى يابد كه از خود هيچ ندارد. در پى درك اين نيازمندى است كه به دنبال موجود بى نيازى مى گردد تا او را به ولايت و سرپرستى بگيرد. از اين رهگذر، برخى از افراد بشر بر اثر جهالت، غير خدا را به ولايت مى گيرند.

خداوند، اين افراد را به عنكبوت تشبيه كرده كه در صدد ساختن خانه است.

وجه تمثيل

خانه بايد داراى در، ديوار و سقف بوده، مانع سرما و گرما، حافظ جان و مال و تأمين كننده رفاه و آسايش باشد، در حالى كه خانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته مى شود، فاقد اين خصوصيات است و در مقابل باد و باران، آب و آتش، گرما و سرما و حتى در برابر گرد و غبار مقاومت ندارد. «3» وجه تشبيه در اين است كه

______________________________

(1)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 90، ص 1127.

(2)- صحيفه سجاديه، دعاى 20.

(3)- تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، ج 16، ص 277، دار الكتب الاسلاميه.

معارف قرآن، ج 5، ص: 33

اولياى مشركان و معبودهاى دروغينشان تنها اسمى از ولايت و ربوبيت دارند، نه نفعى براى مشركان دارند نه زيانى، نه مالك مرگى هستند، نه مالك حياتى، نه مشكلى را حل مى كنند و نه هنگام درماندگى پناهگاه كسى هستند؛ تكيه بر غير خدا در حقيقت، تكيه بر تار عنكبوت است. «1» چه اينكه آن خدايان همچون خانه

عنكبوت بى پايه اند و هيچ سهمى از تدبير جهان ندارند و اميد به يارى و شفاعت آنها خطاى آشكار است.

فراگيرى تعبير

در آيه مزبور، به جاى «آلِهَة» كلمه «اولياء» به كار رفته است، تا بفهماند كه اصل ولايت انگيزه اصلى و محرك مشركان در پرستش خدايان است؛ زيرا آنان مى پنداشتند كه بتها بر كار آنها ولايت دارند و امورشان را اداره مى كنند و خير و شرّ و نفع و ضرر در اختيار آنهاست. «2»

بعلاوه، لفظ «اولياء» بيانگر تعميم است و تمام اقسام شرك را دربر مى گيرد. افرادى كه حتى در يكى از شؤون زندگى، غيرخدا را ولى خود بگيرند و آن را مستقل در اثر بدانند- گرچه بت نباشد- و همچنين كسانى كه با تكيه به مال علم و قدرت از خدا روبگردانند، مشمول اطلاق اين آيه هستند. «3»

نماز بازدارنده از زشتيها

اشاره

«اتْلُ ما اوحِىَ الَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ اقِمِ الصَّلوةَ انَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ اكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ» (آيه 45)

هر چه را از اين كتاب بر تو وحى شده است، تلاوت كن و نماز را به پادار كه نماز از زشتيها و بديها بازمى دارد و بيقين ذكر خدا بزرگتر است و خداوند هر كارى را كه مى كنيد مى داند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 19، ص 194.

(2)- همان، اقتباس.

(3)- همان؛ الكاشف، ج 6، ص 110، اقتباس.

معارف قرآن، ج 5، ص: 34

اثر طبيعى نماز

شكى نيست كه نماز، انسان را از بديها بازمى دارد، چه در آشكار و چه در نهان، به اين بيان كه طبيعت نماز، بازدارنده از بديهاست؛ يعنى مجموعه اذكار زبانى، افعال بدنى، توجه قلبى و حركات خاص و منظمى كه نماز ناميده مى شود، چنين اثرى دارد كه اگر كسى آن رابطور پيوسته انجام دهد، بطور طبيعى از گناه دست مى كشد؛ زيرا نماز نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به خدا و قيامت را به نمازگزار يادآور مى شود و او را وامى دارد كه خود را از آلودگيهاى جسمى و روحى پاكيزه سازد و با تمام وجود در برابر عظمت خدا خاضعانه بايستد و اين حالت با تداوم و داشتن نيت صادق در روح انسان جنبشى ايجاد كرده و او را از درون كنترل مى كند و رفته رفته پرهيز از گناهان ملكه وى مى شود. «1»

نماز اگر با آداب و شرايط آن اقامه شود، انسان را از هر گناهى بازمى دارد؛ براى مثال مكان و لباس نمازگزار نبايد غصبى و نجس باشد. رعايت اين شرط بطور دقيق انسان را به خوددارى از حرام به هر صورت و آلوده شدن به

نجاست بازمى دارد. اذكار نماز تمرين توحيد است: «همه حمدها از آنِ خداست»، «تنها تو را مى پرستيم»، «تنها از تو كمك مى خواهيم». نماز هدايت خواهى است. نماز تمرين پيوند انسانها با همديگر و تعهدپذيرى طرفينى است «اهدنا: ما را هدايت كن»، نماز پيوستن عبد ضعيف، فقير و ناتوان به خداوند قادر، عالم و بخشنده است و ....

اگر كسى باتوجه به اين مسائل، نماز بخواند، بدون ترديد، از هر زشتى و منكرى فاصله مى گيرد.

رسول خدا (ص) نماز را به چشمه آبى تشبيه كرده كه بر در خانه كسى باشد و او شبانه روز پنج بار خود را در آن بشويد و هيچ آلودگى بر تن او باقى نماند. «2»

پرسش و پاسخ

اگر نماز بطور طبيعى چنين اثرى دارد، چرا برخى از نمازگزاران على رغم تداوم آن، از كارهاى زشت و گناه دست نمى كشند؟

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 198- 199.

(2)- بحارالانوار، ج 82، ص 220.

معارف قرآن، ج 5، ص: 35

همان طور كه گفتيم، نماز حقيقى با رعايت كامل آداب و شرايط اثر بازدارندگى از گناه و سازندگى دارد و اگر از نمازى چنين اثرى ظاهر نشد، بايد در نماز بودن آن شك كرد، نه در اثر نماز.

اثر نماز به صورت نسبى است و نسبت به كمال، خضوع و خشوع، مقدار درك و عقل نمازگزار متفاوت است.

هر نمازى به همان اندازه كه از شرايط كمال عبادت، برخوردار است، نهى از فحشا و منكر مى كند. اگر كسى را كه اصلًا نماز نمى خواند و خود را مسلمان مى نامد، با كسى كه بطور سطحى نماز مى خواند، مقايسه كنيد، خواهيد ديد كه اولى به خاطر ترك نماز، ديگر واجباتش را هم انجام نمى دهد و دامن به گناه مى آلايد، ولى دومى درسايه

آن نمازسطحى و كم اثر، برخى از واجباتش را انجام مى دهد و از بعضى كارهاى زشت پرهيز مى كند. اگر اين نمازگزار را با نفر سوم كه اهميت بيشترى به نماز مى دهد و آداب آن را بخوبى رعايت مى كند، مقايسه كنيد، مى بينيد كه او بيشتر از دومى از گناه و بديها روى مى گرداند و به همين نسبت هر چه نماز كاملتر باشد، اثر بازدارندگى آن بيشتر خواهد بود. «1»

مرگ همگانى

اشاره

«كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ الَيْنا تُرْجِعُونَ» (آيه 57)

هر كس مرگ را خواهد چشيد و پس از آن به سوى ما برگردانده مى شويد.

معناى نفس

كلمه «نَفس» در اصل به معناى «خود» است مثلًا «نفس الانسان» يعنى خود انسان و يا «نفس الشى ء» يعنى خود آن چيز، اين لفظ به همين معنا براى تأكيد استعمال مى شود؛ مثلًا مى گوييم: «جاءَ زَيدٌنَفْسُهُ» (خود زيد آمد). در اين معنا هميشه لفظ «نفس» به صورت مضاف مى آيد: (نفس الانسان، نفس الشى ء، نفسه و ...).

استعمال ديگر اين لفظ، به معناى شخص انسانِ مركب از جسم و روح است. در اين

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 201- 202.

معارف قرآن، ج 5، ص: 36

مورد غالباً به صورت جداگانه استعمال مى شود مانند: «خلقكم من نفس واحدة» «1» يا «مَنْ قَتَلَ نَفْساً» «2».

استعمال سوّم اين كلمه به معناى «روحِ انسان» است؛ زيرا مايه تشخيص انسان، علم، حيات و قدرت وى مى باشد كه همگى قائم به روح او هستند. مثال اين معنا، آيه زير است:

«اخْرِجُوا انْفُسَكُمْ» «3»

لفظ «نفس» به معناى دوّم و سوّم در غير انسان- اعم از نباتات، حيوانات، جن و ملائكه- به كار نرفته است و در آيه «كل نفس ذائقة الموت» به معناى دوّم آمده است يعنى: هر انسانى مرگ را مى چشد. «4»

معنا و حقيقت مرگ

حيات و زندگى حالتى است كه موجود به خاطر داشتن آن داراى شعور، حركت، تغذيه، رشد و توليد مثل است و مرگ يعنى نداشتن و از دست دادن اين حالت در موجودى كه قابليّت آن را دارد. حيات و مرگ به اين معنا فقط در موجودات، به اعتبار جسمشان يا داراى علائم حيات هستند كه زنده اند و يا اين حالت را ندارند كه مرده اند.

جمادات با اينكه وجود دارند ولى حيات ندارند چون آثار حيات از آنان ظاهر نمى شود.

در قرآن مرگ و حيات به اين

معنا در مورد انسان و ديگر موجودات مادّى به كار رفته است؛ مثلًا زمينى كه در فصل زمستان سرد شده و هيچ گياهى در آن نمى رويد، مرده ناميده و گرم شدن آن در فصل بهار و روييدن گياهان با ريزش بارانهاى بهارى را زنده كردن خوانده است:

«فَاحْيا بِهِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتَها» «5»

______________________________

(1)- شما را از يك انسان آفريد. اعراف (7)، آيه 189.

(2)- هركس انسان را بكشد .... مائده (5)، آيه 32.

(3)- جانهايتان را از بدن بيرون كنيد. انعام (6)، آيه 93.

(4)- الميزان، ج 14، ص 285.

(5)- بقره (2)، آيه 164.

معارف قرآن، ج 5، ص: 37

به وسيله آن باران زمين را بعد از مردنش، زنده كرد.

در قرآن از مرگ انسان و تحويل گرفتن جان از جسم او به «توفّى» هم تعبير شده است. «توفّى» به معناى گرفتن چيزى است به طور تمام و كامل. پس از آن كه روح در بدن انسان دميده شد و تولّد يافت و زندگى كرد تا اجلش رسيد، فرشته مرگ روح او را كه همه تشخّص و حقيقت اوست- به طور كامل و بدون كم و كاست از بدنش مى گيرد: «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» «1»؛ در نتيجه جسم و روح نيست بلكه روح مجرد هستند، مرگ و وفات به معناى تحويل گرفتن جان از جسم را ندارند و لفظ «موت» و «وفات» در مورد آنان استعمال نشده است.

البتّه در قرآن از هلاكت عموم موجوداتِ آسمانى و زمينى خبر داده شده است: «كُلُّ شَىْ ءٍ هالِكٌ الَّا وَجْهَهُ» «2» و نيز خبر داده شده كه با دميدن در صور، همه موجودات آسمانى و زمينى مدهوش مى شوند: «وَ نَفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ مَنْ فِى

الْارْضِ» «3» و اين همان خالى شدن دنيا از وجود آنان و انتقال آنان به آخرت است كه در روايات از آن هم به مرگ تعبير شده است. «4»

______________________________

(1)- فرستادگان ما جانشان را به طور كامل مى گيرند. انعام (6)، آيه 61.

(2)- همه چيز جز وجه خدا هلاك شدنى است. قصص (28)، آيه 88.

(3)- در صور دميده شود پس هر كس در آسمان است و هر كس كه در زمين است مدهوش گردند. زمر (39)، آيه 68.

(4)- با استفاده از الميزان، ج 14، ص 286.

معارف قرآن، ج 5، ص: 38

پرسش

1- درخواست هاى موسى از خدا چه بود؟

2- هارون چه مقامى داشت؟

3- شركت در رسالت يعنى چه؟

4- پيامبر اكرم (ص) چه جايگاهى را براى حضرت على (ع) درخواست كرد؟

5- از نظر حضرت على (ع) توبه واقعى چند شرط دارد؟

6- نصيحت خيرخواهان به قارون چه بود؟

7- فرجام قارون چه شد؟

8- واژه فتنه را توضيح دهيد.

9- منظور از فتنه هاى گمراه كننده چيست؟

10- با اينكه نماز خاصيت بازدارندگى دارد چرا برخى نمازگزاران گناه مى كنند؟

11- واژه «نفس» را تبيين كنيد.

12- معنا و حقيقت مرگ چيست؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 39

فصل دوم

اشاره

معارفى از سوره هاى روم و لقمان

الف- سوره روم

اشاره

اين سوره با حروف مقطعه آغاز شده، مكى است و 60 آيه دارد. با اخبار از شكست روميان و پيروزى آينده آنان بر ايرانيان شروع مى شود كه اين اخبار و پيشگويى از معجزات قرآن است، غرض اصلى آن، وعده قطعى خداوند به يارى دين است؛ به همين جهت، نخست پيروزى روم را در چند سال آينده وعده مى دهد تا همين كه مؤمنان ديدند كه وعده پيروزى روميان محقق شد، يقين كنند كه ديگر وعده هاى الهى نيز محقق خواهد شد و همچنين يقين كنند كه وعده تحقق قيامت نيز حتمى است. «1»

پس از پيشگويى فوق به مناسبتى به وعده گاه قيامت اشاره كرده و از انسانها مى خواهد كه درباره خلقت بحق آسمانها و زمين تفكر كنند و همچنين از فرجام گذشتگان عبرت بگيرند. براى تكميل بحث، آنان را توجه مى دهد كه آينده نيكو (در قيامت) نيز از آنِ كسانى است كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند. همچنين كافران را از عذاب سخت آن مى ترساند.

در قسمت بعدى، سخن را به ربوبيت خدا كشانده و آيات الهى نظير خلقت انسان از خاك، خلقت همسران براى سكونت و آرامش، اختلاف زبان و رنگ انسانها، خواب در شب و روز، رعد و برق آسمان و نزول باران را متذكر مى گردد؛ اشاره به اين گونه آيات الهى تا آخر اين سوره بطور متناوب ادامه دارد.

______________________________

(1)- الميزان، ج 16، ص 154.

معارف قرآن، ج 5، ص: 40

معارف قرآن ج 5 70

فراز چهارم اين سوره درباره توجه به دين فطرى (توحيد) و دورى از شرك و اختلاف در دين حنيف است. اين دستور در اواخر سوره، باز تكرار

شده است.

بخش آخر سوره نيز به معارف گوناگونى اشاره دارد، از جمله: روحيه انسان هنگام رسيدن به نعمت و بلا، مأمور ساختن پيامبر به پرداخت حقوق ذى القرى (خويشاوند)، نهى از رباخوارى، خبر از ظاهرشدن فساد در زمين به واسطه اعمال مردمان و اشاره به سنت الهى ارسال پيامبران و انتقام از مجرمان.

پيشگويى قرآن

«غُلِبَتِ الرُّومُ فى ادْنَى الْارْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ لِلَّهِ الْامْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ» (آيات 2- 4)

روميان در سرزمين نزديكى مغلوب شدند، ولى آنان پس از مغلوب شدنشان در مدت چند سال پيروز مى شوند. فرمانروايى از آنِ خداست، چه پيش از اين و چه پس از اين و در آن روز مؤمنان شادمان مى شوند.

از مظاهر اعجاز قرآن، پيشگويى از اخبار و حوادثى است كه تا زمان نزول آيات به وقوع نپيوسته و يا اصلًا از راه عادى نتوان بدان علم يافت. از جمله آنها پيروزى و شكست روم و ايران است كه در اين آيات با كمال صراحت و اطمينان ابراز شده است و اينك توضيح آن:

در اوايل بعثت هنگامى كه مؤمنان در مكه در اقليت بودند، جنگى ميان ايران و روم درگرفت. در اين نبرد، ايرانيان شكست فاحشى به روميان نحميل كردند و تمام آسياى صغير (بيزانس)، مصر، انطاكيه، دمشق، بيت المقدس و فلسطين را تصرف كردند. مشركان مكّه اين شكست و پيروزى را به عنوان شكست اديان و پيروزى شرك تلقى كردند و گفتند: ايرانيان به آيين شرك معتقدند و روميان، مسيحى و پاى بند مكتب آسمانى هستند. همان گونه كه ايرانيان بر روميان غلبه كردند ما هم بزودى بر اسلام پيروز

مى شويم.

اين نوع برداشت و تحليل سياسى گرچه پايه اى نداشت، ليكن موجب تقويت روحى مشركان و تضعيف مسلمانان مى شد. خداوند براى بى اساس ساختن تحليل آنها و ايجاد روح اميد در مسلمانان و نيز اثبات معجزه بودن قرآن، اين آيات را نازل كرد و شكست

معارف قرآن، ج 5، ص: 41

قريب الوقوع ايرانيان و پيروزى روميان را كه امرى ناممكن مى نمود، پيشگويى كرد. «1»

كانون آرامش

اشاره

«وَ مِنْ اياتِهِ انْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ ازْواجاً لِتَسْكُنُوا الَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» (آيه 21)

و از نشانه هاى او اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به واسطه آنها آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد. به راستى در آن براى مردمى كه مى انديشند، نشانه است.

مودّت، عامل پيوند

براى تشكيل خانواده اهدافى را مى توان برشمرد. قرآن همه آنها را در جمله «لِتَسْكُنُوا» بيان كرده است و هدف اصلى ازدواج را بازيابى سكون و آرامش اعلام كرده، آن را از آيات و مواهب بزرگ الهى دانسته است؛ «2» زيرا ازدواج از ديدگاه اسلام مبادله عواطف است كه بر مبناى مودّت دو جانبه انجام مى گيرد و قرآن از آن به «ميثاق غليظ» و پيمان استوار تعبير مى كند. زن و مرد، متمم و مكمل يكديگرند و اين امر در سايه «ميثاق الهى» و «حبل خداوندى» يعنى ازدواج امكان پذير است. «3»

ارتباط انسان با پدر، مادر و برادرش ارتباط «نَسَبى» است و از جان آنها مايه مى گيرد و پيوند دو همسر، قراردادى و اعتبارى است؛ ولى با اين وصف، محبت ناشى از آن بر محبت فرزند نسبت به پدر و مادر پيشى مى گيرد و اين تنها به خاطر قراردادن «مودّت» و «رحمت» از جانب خداست.

نمونه هاى گويايى در تاريخ زندگى مؤمنان وجود دارد كه اين حقيقت را روشن مى سازد، از جمله:

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 16، ص 359؛ معجزه قرآن، محمد باقر بهبودى، ص 150- 151، مؤسسه مطبوعاتى معراج.

(2)- تفسير نمونه، ج 16، ص 407.

(3)- الكاشف، ج 2، ص 282- 283.

معارف قرآن، ج 5، ص: 42

پس از پايان جنگ احد

پيامبر (ص) به دختر جحش فرمود: دايى تو «حمزه» شهيد شد. وى گفت: «انَّا لِلَّهِ وَ انَّا الَيْهِ راجِعُونَ». باز فرمود: برادرت نيز شهيد شد. گفت: من اجر اين مصيبت را از خدا مى خواهم. اما همين كه خبر شهادت همسرش را به او داد، دست بر سر گذاشت، بلند گريست و فرياد كشيد. پيامبر (ص) فرمود:

«ما يَعْدِلُ الزَّوْجَ عِنْدَ الْمَرْأَةِ شَىْ ءٌ»

نزد زن هيچ چيز معادل شوهر قرار نمى گيرد. «1»

پيوستگى خانواده با جامعه

يكى از روشن ترين جلوه هاى «مودت» و «رحمت»، جامعه كوچك خانواده است. زن و شوهر ملازم يكديگرند و زندگى مادى و معنوى فرزندان خود را تأمين مى كنند و در حفظ و حراست، تغذيه، تأمين لباس و مسكن و تعليم و تربيت آنها مى كوشند. اگر اين رحمت و مشاركت نبود، نسل بشر به كلى قطع مى شد و هرگز نوع بشر دوام نمى يافت. «2»

اين رابطه محبت آميز در چهارچوب خانواده خلاصه نمى شود، بلكه با توجه به اينكه خانواده زيربنا و نقطه آغازين جامعه است و با توجه به واژه «بَيْنَكُمْ» كه احتمالًا اشاره به همه افراد بشر است، مى توان گفت: ادامه حيات جامعه هاى بزرگتر نيز بدون «مودّت» و «رحمت» ممكن نيست؛ زيرا اين دو «ملاط و چسب» مصالح ساختمانى جامعه انسانى است، چرا كه جامعه از فرد فرد انسانها تشكيل مى شود، همچون ساختمانى كه از قطعات سنگ و آجر تشكيل مى يابد. اگر اين افراد با هم، پيوستگى و ارتباط نزديك نداشته باشند، جامعه اى به وجود نخواهد آمد. «3»

تحزّب و گروه گرايى

اشاره

«... وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكينَ مِنَ الَّذينَ فَرَّقُوا دينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ

______________________________

(1)- تفسير نورالثقلين، شيخ عبد على حويزى، ج 4، ص 174، انتشارات علميه قم.

(2)- تفسير نمونه، ج 16، ص 392.

(3)- همان، ص 407.

معارف قرآن، ج 5، ص: 43

بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» (آيات 31- 32)

و از مشركان نباشيد، از كسانى كه دين خود را پراكنده ساختند و به دسته ها و گروهها تقسيم شدند! و (عجب اينكه) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست (دلبسته و) خوشحالند!

تفرقه دينى

در اين آيه و آياتى ديگر، مسلمانان به وحدت دينى دعوت شده، از اختلاف، تفرقه و گروه گروه شدن دينى نهى شده اند. متأسفانه امتهاى گذشته، بعد از پيامبرانشان، در دين خدا تفرقه ايجاد كردند و فرقه فرقه شدند و هر فرقه اى خود را بر حق شمرد و ديگران را تكفير كرد. همان طور كه در روايات نيز بدان تصريح شده، يهود و نصارا هر كدام به بيش از هفتاد فرقه تقسيم شدند «1» و هر فرقه اعتقاداتى مخالف اعتقاد فرقه هاى ديگر مطرح كرد. با اينكه دين خدا يكى بيش نبود، ولى با تفسير و تأويلهاى بيجا آن را شعبه شعبه كردند.

اين آيه و آيات مشابه، ناظر به همين اختلاف شومى است كه در اديان قبل از اسلام رخ داد و مسلمانان را از افتادن به ورطه هولناك چنين اختلافى برحذر مى دارد.

علامه طباطبايى مى نويسد: هرجا قرآن كارى را به شدت نهى مى كند و مبالغه در نهى را به حد آخر مى رساند، اين مبالغه و تأكيد در نهى، علامت وقوع مورد نهى است و در اين مسأله، يعنى دعوت به اتحاد و نهى از تفرقه نيز قرآن بسيار تأكيد كرده و همين

مبالغه در نهى و تأكيد در دعوت، علامت پيش گويى قرآن است به اين كه اين امّت نيز مانند امتهاى گذشته گرفتار تفرقه دينى خواهد شد. «2»

منشأ تفرقه چيست؟

گاهى تفرقه، ناشى از جهل است. بطور طبيعى انسانهايى كه علم كامل ندارند، بر اثر عدم درك صحيح و جهل نسبت به جنبه هاى گوناگون يك مسأله، به علم ناب نمى رسند و بين آنان اختلاف مى افتد. اين اختلاف كه آن را «اختلاف قبل العلم» مى گوييم، اختلاف نامقدسى نيست، بلكه برعكس باعث كوشش، تحقيق، تفحّص و رشد مى گردد و همين اختلافها بوده

______________________________

(1)- الميزان، ج 3، ص 379.

(2)- همان، ص 374.

معارف قرآن، ج 5، ص: 44

كه دانشمندان را به كشف ناشناخته ها واداشته و رشد علوم را در پى داشته است.

در علم دين نيز چنين است. وقتى دو عالم به متون دينى مراجعه مى كنند، در وهله اول بطور طبيعى بين برداشت آنان اختلافاتى بروز مى كند، ولى با بحث و مجادله نيكو مى توانند به اشتباهات خود پى ببرند و برداشتهاى خود را اصلاح و اختلاف را كم كنند.

اگر خودخواهى، هواى نفس، غرور و تكبر در بين نباشد، كم اتفاق مى افتد كه دو عالم در مسأله اى اختلافى به بحث و جدل بنشينند و به وحدت نرسند. آرى، بعضى از اختلافها، اختلاف پس از آگاهى است، يعنى با اينكه بطلان رأى و نظرش آشكار شده، ولى از روى هواى نفس و براى حفظ رياست و ... بر نظر باطل خود اصرار مى ورزد و اختلاف ايجاد مى كند. اين اختلاف، ظالمانه است و قرآن آن را «بغى» و ستمگرى شمرده است.

«وَ مَااخْتَلَفَ فيهِ الّا الَّذينَ اوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ» «1»

و در كتاب خدا اختلاف نكردند، مگر

كسانى كه آن كتاب به آنان داده شده (تا بدان هدايت يابند)،

آنان بعد از آن كه نشانه هاى روشن برايشان آمد، از روى ستمگرى در آن اختلاف نمودند.

محور اتحاد

همچنان كه گذشت، قرآن در آيه اوّل مورد و آياتى ديگر با تأكيد بسيار مسلمانان را از تفرقه دينى، نهى كرده و به اتحاد فرا مى خواند. بطور طبيعى هر اتحادى يك محور لازم دارد كه حول آن همه جمع شوند و با تمسك و چنگ زدن به آن خود را از فتنه اختلاف و درگيرى مصون دارند. اكنون اين پرسش مطرح است كه قرآن، مسلمانان رابه اتحاد پيرامون چه محورى دعوت مى كند؟

در سوره آل عمران اين محور تبيين شده است:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ انْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ اياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِىَ الى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» «2»

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 213.

(2)- آل عمران (3)، آيه 101.

معارف قرآن، ج 5، ص: 45

چگونه به خدا كفر مى ورزيد و حال آن كه هم آيات خدا بر شما خوانده مى شود و هم رسول خدا در بين شماست و هر كس به خدا تمسك جويد به صراط مستقيم هدايت شده است.

در اين آيه شريف، تمسك به آيات قرآن و پيامبر (ص) را تمسك به خدا شمرده كه در اين صورت براى تمسك كننده، حفظ و هدايت به صراط مستقيمِ نجات، تضمين شده است و در آيه 103 به بيان ديگر، محور وحدت را «حبل الله» ناميده «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لاتَفَرَّقُوا». بنابراين «حبل الله» همان رابط بين خدا و بنده است كه قرآن و پيامبر مى باشد. بنابراين، براى در امان ماندن از كفر، شرك و تفرقه دينى كه از صفات بارز كافران و مشركان است، بايد به قرآن

و پيامبر (ص) رجوع كرد و حول اين محور اجتماع نمود. قرآن كه يك رشته اين ريسمان است همچنان در اجتماع هست، اما پيامبر خدا، گر چه وجود ظاهرى اش از ميان امت رخت بربسته، ولى اهل بيت پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين كه به فرموده ايشان پيامبر، جانشين وى و همسنگ قرآنند، «1» و حياتشان تداوم حيات رسول الله (ص) به شمار مى رود همچنان در ميان امّت هستند كه امروزه وجود مبارك حضرت مهدى (عج) عينيّت بخش حضور اهل بيت (ع) در جامعه بشرى است.

بنابراين، هرگاه امت اسلامى، قرآن و عترت پيامبر (ص) را محور اتحاد خود قرار دهند، بى شك به وحدت خواهند رسيد و سعادت و هدايت آنان تضمين شده است. امروز جامعه اسلامى بايد قرآن و عترت پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاك وحدت قرار دهد و با مجالست، بحث و كاوش صادقانه، ريشه هاى اختلاف را شناسايى كرده و بخشكاند.

راه رسيدن به اتّحاد

نشستهاى دوستانه و بحث هاى صادقانه عالمان مخلص در هر زمان از عوامل مهم ايجاد الفت، محبت و وحدت و از بين برنده اختلاف، كينه و عداوت است.

علامه طباطبايى (ره) در ذيل آيه 105 آل عمران «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ» «2» نكته جالبى را مطرح مى كند. ايشان «تفرقه» را به جدايى جسمى افراد از همديگر و نداشتن ارتباط و هم نشينى با هم و «اختلاف» را به جدايى در

______________________________

(1)- ر. ك. حديث ثقلين در كتب شيعه و سنى.

(2)- مانند كسانى نباشيد كه از هم جدا شدند و بعد از آنكه آيات روشن به سويشان آمد، اختلاف كردند.

معارف قرآن، ج 5، ص: 46

فكر و عقيده تفسير كرده و مى فرمايد:

«اگر

تفرّق را جلوتر از اختلاف ذكر فرموده براى اين بود كه تفرقه و جدايى بدنها از يكديگر، مقدمه جدايى عقايد است چون وقتى يك قوم به هم نزديك و مجتمع و مربوط باشند، عقايدشان به يكديگر متصل و در آخر از راه تماس و تأثير متقابل متحد مى شوند و اختلاف عقيدتى به دينشان رخنه نمى كند. بر عكس وقتى افراد از يكديگر جدا و بريده باشند، همين اختلاف و جدايى بدنها باعث اختلاف مشربها و مسلكها مى شود و به تدريج هر چند نفرى داراى افكار و آرائى مستقل و جداى از افكار و آراى ديگران مى شوند و تفرقه و جدايى باطنى هم پيدا نموده، شق عصاى وحدتشان مى شود.» «1»

همچنان كه گذشت، خداوند، تمسك به قرآن و پيامبر (ص) را قرارگرفتن در صراط مستقيم و رساننده به منزل سعادت شمرده است. تا زمانى كه پيامبر (ص) و جانشينان معصوم وى در جامعه حضور داشتند، تمام مسائل اختلافى اعم از عملى و اعتقادى با رجوع به آنان حل مى شد، اما امروز كه دوران غيبت معصوم است، بطور طبيعى بين عالمان و دين شناسان اختلاف برداشتهايى از كتاب و سنت بروز خواهد كرد. گستردن روابط دوستانه و مجالستها همان طور كه گذشت، عاملى است كه از بروز اختلاف تا حد زيادى جلوگيرى مى كند، اما بالاخره بعضى اختلاف برداشتها حتى بعد از بحث دوستانه و صادقانه نيز پابرجا مى ماند. شايد قسمت آخر آيه ناظر به اين مطلب باشد كه عالمان اديان گذشته به آنچه خود از دين مى فهميدند، دل خوش داشتند و نظر ديگران را به هيچ وجه نمى پذيرفتند، بلكه آنان را تخطئه و تكفير مى كردند و همين، سبب ايجاد مذاهب گرديد. اما

اگر دو عالم كه از متون دينى برداشتهاى مختلفى دارند در وهله اول با هم بحث و مجادله نيكو كنند، در بسيارى از مطالب به اتفاق نظر خواهند رسيد و در بعضى مسائل نيز كه به اتفاق نرسند، بايد هر كدام ضمن اعتقاد به نظر خود، نظر ديگرى را براى خودش و پيروانش محترم بشمارد و از تخطئه و تكفير او خوددارى كند كه در اين صورت، آنان در اصول و امهات مسائل با هم متفق بوده، اختلافهاى فرعى آنان نيز قابل اغماض خواهدبود و وحدت دينى آنان محفوظ خواهدماند.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 3، ص 579.

معارف قرآن، ج 5، ص: 47

ب- سوره لقمان

اشاره

سوره لقمان، در مكه نازل شده و داراى 34 آيه است. غرض اصلى سوره، دعوت به توحيد و معاد و عمل به تكاليف دينى است «1» و در كنار آن به بخشى از اخلاق اجتماعى و كيفيت معاشرت با مردم نيز پرداخته شده و در اين جهت، سخنان حكمت آميزى از لقمان شده است، به همين مناسبت به سوره لقمان نامگذارى شده است.

بطور كلى، محتواى اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد: «2»

1- بعد از ذكر حروف مقطعه، به عظمت قرآن اشاره كرده و هدايت و رحمت آن را ويژه بندگان نيكوكار خدا مى داند و در مقابل به شرح حال كسانى مى پردازد كه نه تنها خود هدايت نشده اند، كه در صدد گمراه كردن ديگران نيز مى باشند.

2- برخى از نشانه هاى توحيد را برمى شمارد و با كافران به احتجاج مى پردازد.

3- نصايح حكمت آميز لقمان به فرزندش را بازگو مى كند، از جمله: شرك نورزيدن، احسان به پدر و مادر، توجه به حساب كشى دقيق خداوند در قيامت، توصيه به نماز،

امر به معروف و نهى از منكر و صبر در مشكلات.

4- دلايل توحيد را بيان كرده و منطق بت پرستان در تقليد از نياكان خود را محكوم مى كند.

5- اشاره اى تكان دهنده به مسأله معاد و زندگى پس از مرگ دارد و به انسانها هشدار مى دهد كه به زندگانى دنيا مغرور نشوند. در اين قسمت، گوشه اى از علم غيب پروردگار را نيز تشريح مى كند.

قدرشناسى از پدر و مادر

اشاره

«وَ وَصَّيْنَاالْانْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ امُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ فى عامَيْنِ انِ اشْكُرْلى وَ لِوالِدَيْكَ الَىَّ الْمَصيرُ وَ انْ جاهَداكَ عَلى انْ تُشْرِكَ بى ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا

______________________________

(1)- الميزان، ج 16، ص 209.

(2)- بااستفاده از تفسير نمونه، ج 17، ص 5- 6.

معارف قرآن، ج 5، ص: 48

تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِى الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبيلَ مَنْ انابَ الَىَّ ثُمَّ الَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَانَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (آيات 14- 15)

و به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم- مادرش او را با ناتوانى حمل كرد و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد- كه براى من و براى پدر و مادرت شكر به جاى آور؛ بازگشت (همه شما) به سوى من است!

و اگر آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى، كه از آن آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است)، از ايشان اطاعت مكن، ولى با آن دو در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند. سپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد، آگاه مى كنم.

قرآن كريم انسان را به قدردانى از پدر و مادر- با هر مرام و مسلكى كه دارند- سفارش مى كند

و اين سفارش را با كلمه «وَصَّيْنا» كه بيانگر مهم بودن موضوع است آغاز مى كند.

در آيات ديگر نيز انسان را به قدردانى و تشكر از زحمات پدر و مادر فرامى خواند و آن را در رديف شكر خدا قرار مى دهد؛ «1» زيرا همان طور كه خدا ولىّ نعمت حقيقى است، پدر و مادر نيز واسطه نعمتهاى زيادى براى انسان بوده و زحمتهاى زيادى براى وى كشيده اند و تشكّر و قدردانى از هر ولىّ نعمتى، پسنديده و ناسپاسى، زشت است.

برترى حقوق مادر

در اين آيه بعد از سفارش احسان به پدر و مادر، بلافاصله نقش پرورشى و تربيتى مادر و زحماتى را كه وى متحمل شده، مطرح مى سازد و اين گونه بيان، شايد اشاره به برترى حقوق مادر و احترام وى باشد. امام زين العابدين (ع) فرمود:

حق مادر تو اين است كه بدانى؛ او تو را بگونه اى حمل كرده است كه هيچ كس، كسى را حمل نمى كند؛ از ثمره دلش تو را تغذيه كرده كه هيچ كس به ديگرى نمى دهد. او تو را با جميع جوارح خود حفظ كرد و باكى نداشت كه خود گرسنه باشد و تو را سير كند و خود تشنه باشد و به

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 36.

معارف قرآن، ج 5، ص: 49

تو بنوشاند، خود در آفتاب بماند و تو را از آفتاب بپوشاند و به خاطر تو بى خوابى بكشد و از سرما و گرما تو را حفظ كند، تا تو براى او بمانى؛ پس تو نمى توانى از عهده شكر او برآيى مگر به توفيق و كمك خداى تعالى. «1»

حد و مرز اطاعت

چوم احسان به پدر و مادر واجب و آزردن آنان حرام است، اگر پدر و مادر دستوراتى مطابق حق بدهند و تقاضاهاى مشروعى بنمايند بر فرزند لازم است در حدّ توان، آنان را اطاعت و اجابت نمايد امّا اگر پدر و مادرى كافر و گمراه باشند وسعى و كوشش نمايند تا فرزندشان را نيز گمراه كنند در اين صورت وظيفه فرزند چيست؟

آيا اطاعت از آنها در اين صورت هم واجب است؟

آيا در اين صورت بايد آنها را طرد كرد و با آنان قطع رابطه نمود؟

و يا راه سوّمى وجود دارد؟

آيات فوق جواب مسأله بالاست و

مى فرمايد در اين صورت نبايد از دستورات آنها پيروى كرد و خواسته نامشروع آنان را اجابت كرد؛ زيرا اطاعت پدر و مادر و ديگر اوليا تا زمانى واجب است كه معصيت خدا نباشد «2» ولى در عين حال نبايد نسبت به آنان بى احترامى هم كرد بلكه بايد در زندگى دنيا با آنان معاشرت و مصاحبت نيكو داشت. «3»

______________________________

(1)- عوالم، بحرانى، ج 18، ص 228.

(2)- نهج البلاغه، حكمت 165.

(3)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 324، برداشت.

معارف قرآن، ج 5، ص: 50

پرسش

1- پيش گويى قرآن پيرامون روم را توضيح دهيد.

2- ديدگاه قرآن درباره ازدواج چيست؟

3- گفت و گوى پيامبر با دختر جحش را باز گوييد.

4- منظور از تفرقه دينى چيست؟

5- منشأ تفرقه چيست؟

6- محور اتحاد را توضيح دهيد.

7- راه رسيدن به اتحاد را بيان كنيد.

8- چرا قدر دانى از پدر و مادر در كنار شكر الهى مطرح شده است؟

9- امام سجاد (ع) درباره حقوق مادر چه فرموده است؟

10- حد و مرز اطلاعات از پدر و مادر تا كجاست؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 51

فصل سوم

اشاره

معارفى از سوره هاى سجده و احزاب

الف- سوره سجده

اشاره

سوره سجده با سى آيه، در مكه نازل شده و بر محور قرآن، توحيد، معاد، بشارت و انذار و ويژگيهاى مؤمنان سخن مى گويد و هدف آن تقويت مبانى ايمان و تقوا و توجه دادن به ارزشهاى والاى انسانى است. نامگذارى اين سوره به مناسبت پانزدهمين آيه آن است كه خضوع مؤمنان را توصيف مى كند و با خواندن يا شنيدن آن، سجده واجب مى گردد.

محتواى مطالب اين سوره شامل چهار بخش كلى است:

1- در ابتداى سوره به نزول قرآن از جانب خداى متعال اشاره دارد و افتراى دشمنان قرآن را نفى مى كند.

2- مسأله خالقيت خداوند و تدبير الهى را مورد توجه قرارداده، به مراحل خلقت انسان از خاك تا نطفه و تا دميدن روح اشاره كرده است.

3- در بخش سوم به بحثى پيرامون معاد پرداخته، ضمن آن قبض روح انسان توسط ملك الموت و سرافكندگى مجرمان در قيامت را بيان كرده است.

در اين قسمت پيرامون دو گروه مؤمنان و فاسقان بحث كرده، صفات مؤمنان بويژه شب زنده دارى و خضوع آنان براى خدا را نيز و پاداش آن را ذكر نموده، همچنين عذاب دنيوى و اخروى تبهكاران را بيان كرده است.

پاداش عبادتهاى شبانه

اشاره

«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ

معارف قرآن، ج 5، ص: 52

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (آيات 17- 18)

پهلوهايشان را از رختخوابها دور مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه روزى شان كرديم انفاق مى كنند. هيچ كس نمى داند به سزاى آن عملها كه مى كرده اند، چه نور چشمها براى ايشان پنهان كرده اند.

در پى توصيف مؤمنان واقعى در آيه پيش به «سجده و اظهار تذلّل و تضرع در

برابر خدا» و «حمد و سپاس الهى»، در اين آيه به دو ويژگى ديگر آنها مى پردازد كه عبارت است از: شب زنده دارى، انفاق و دستگيرى از درماندگان؛ ويژگى نخست، ارتباط بى پيرايه مؤمنان را با خدا، آن هم در دل شب و دور از چشم مردمان بيان مى كند و ويژگى دوم ارتباط نوعدوستانه آنان با بندگان خدا بويژه مستمندان و تهيدستان را گوشزد مى كند.

اهميت نماز شب

نماز شب، اهميت و آثار خاصى دارد و در آيات و روايات مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است. خداوند پيامبرش را به اداى نماز شب مأمور مى كند تا با عبادت شبانه مهياى پذيرش قرآن گردد. «قُم الَّليْلَ الّا قَليلًا ... انَّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقيلًا» «1» سپس در توجيه اينكه چرا بايد نماز شب بخواند و چگونه نماز شب سبب مى شود كه آمادگى پذيرش قرآن را پيدا كند، مى فرمايد:

«انَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ اشَدُّ وَطْئاً وَ اقْوَمُ قيلًا» «2»

حادثه شب (نماز شب) ثابت قدم تر و سخنى استوارتر است.

كنايه از اينكه اين عمل از هر عمل ديگرى در صفى نفس مؤثرتر است، چون در دل شب مشغوليتها كمتر و حضور قلب بيشتر و توجه به كلام، دقيقتر است. «3»

و در آيه ديگر پيامبرش را به تهجّد و شب زنده دارى مأمور مى كند تا آمادگى پذيرش مقام محمود، يعنى مقام «شفاعت كبرى» «4» را پيدا كند.

______________________________

(1)- مزمّل (73)، آيات 2- 5.

(2)- مزمّل (73)، آيه 6.

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 20، ص 99.

(4)- اسراء (17)، آيه 79؛ البرهان، ج 2، ص 438.

معارف قرآن، ج 5، ص: 53

اين آيات، نشان دهنده اثر عميق نماز شب در روح و نفس انسان است. علاوه بر آيات، روايات فراوانى نيز در باره

فضيلت نماز شب بيان شده است «1» كه تنها به ذكر يك حديث و توضيح آن به قلم عارف عظيم الشأن، حضرت امام خمينى قدس سره بسنده مى كنيم.

جابربن عبداللّه انصارى مى گويد؛ از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

خداوند ابراهيم را به مقام خُلّت و دوستى برنگزيد مگر براى اينكه ديگران را طعام مى داد و شب هنگام كه ديگران در خواب بودند، نماز مى خواند. «2»

امام خمينى قدس سره در ذيل اين حديث مى نويسد:

«اگر نبود براى نماز شب جز اين يك فضيلت، كفايت مى كرد، ولى براى اهلش، و آن امثال من نيست. ماها نمى دانيم خلعت خُلّت، چه خلعتى است و دوست گرفتن حق تعالى بنده را چه مقامى است. تمام عقول عاجز است از تصور آن، تمام بهشت ها را اگر به خليل دهند به آنها نظر نكند. تو نيز اگر محبوب عزيزى يا صديق محبوبى داشته باشى و بر تو وارد شود، از هر ناز و نعمتى غفلت كنى و جز جمال محبوب و لقاء صديق از آنها مستغنى گردى، با آن كه اين مَثل خيلى بى تناسب و فرق بين المشرقين است.» «3»

اجر ناشناخته

پاداش نماز شب آن قدر عظيم است كه خداوند در آيه مورد بحث مى فرمايد:

هيچ كس نمى داند چه نعمتهاى چشم روشن كنى براى آنان به پاداش اعمالشان پنهان شده است.

اينكه «عين/ چشم» را با صيغه جمع آورد و فرمود «قرّة اعين» براى اين است كه بفهماند آن نعمتها بقدرى بزرگ و خيره كننده است كه تنها يك چشم و دو چشم از ديدنش روشن نمى شود، بلكه هر چشمى آن را ببيند، روشن مى گردد و مخفى بودن آنها نيز بدان خاطر است كه مافوق علم و تصور انسان است.

______________________________

(1)- ر. ك. وسائل

الشيعه، ج 5، ص 268- 281.

(2)- همان، ص 275- 276.

(3)- چهل حديث، امام خمينى، ص 177، مركز نشر فرهنگى رجاء، 1368.

معارف قرآن، ج 5، ص: 54

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

هيچ عمل نيكى نيست كه بنده آن را انجام دهد، مگر اينكه در قرآن ثواب آن بيان شده است، بجز نماز شب كه خداوند به خاطر عظمت شأن ثوابش در نزد خويش، آن را بيان نكرده است. «1»

امام خمينى قدس سره الشريف در ذيل اين حديث مى نويسد:

«اين قرّة العينى كه خدا ذخيره فرموده و مخفى نموده كه هيچ كس بر آن آگاه نيست، چيست و چه خواهد بود؟ اگر از جنس انهار جاريه و قصور عاليه و نعمت هاى گوناگون بهشتى بود، بيان مى فرمود؛ چنانچه براى ساير اعمال بيان فرموده و ملائكة الله بر آن مطّلع شدند. معلوم مى شود غير از اين سنخ است و عظمت آن بيشتر از آن است كه گوشزد كسى توان كرد.

خصوصاً براى ساكنين اين عالم دنيا. نعمتهاى آن عالم را مقايسه مكن به نعمتهاى اينجا گمان مكن بهشت و جنّات آن مانند باغستانهاى دنيا، منتها قدرى وسيعتر و عاليتر است.

آنجا دار كرامت حق و مهمانخانه الهى است. تمام اين دنيا مقابل يك تار موى حورالعين بهشتى نيست. بلكه مقابل يك تار از حلّه هاى بهشتى كه براى اهل آن فراهم شده نيست.

با اين تفصيل، حق تعالى جزاى نمازگزار در شب را اينها قرار نداده و در مقام تعظيم آن بدان بيان ذكر فرموده، ولى هيهات كه ايمان ما، سست (است) و اهل يقين نيستيم و الّا ممكن نبود اينطور به غفلت بگذرانيم و تا صبح با خواب گران هم آغوش شويم. اگر چنانچه بيدارى شب انسان را

به حقيقت و سرّ نماز آگاه كند و با ذكر و فكر حقّ انس بگيرد و شبها مطّيه معراج قرب او شود كه ديگر جز جمال جميل حقّ براى او جزايى نتواند بود.» «2»

ب- سوره احزاب

اشاره

«احزاب» سى و سومين سوره قرآن، مدنى و داراى 73 آيه است. از آنجا كه بخش مهمى از ماجراى جنگ احزاب (خندق) در اين سوره بيان شده، بدين نام، خوانده شده است.

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 5، ص 280.

(2)- چهل حديث، ص 178.

معارف قرآن، ج 5، ص: 55

سى و سومين آيه اين سوره به نام آيه تطهير در شأن اهل بيت عليهم السلام نازل شده است.

مطالب اين سوره را در شش بخش مى توان خلاصه كرد:

1- در آيات نخستين، پيامبر (ص) را به تقواى الهى، تبعيّت از وحى و توكل بر خداوند فراخوانده و از اطاعت كافران و منافقان نهى كرده است.

2- در بخش دوم، به بيان برخى از احكام پرداخته و حكم «ظهار» (نوعى طلاق جاهلى) و پسر خواندگى را ابراز مى دارد.

3- در بخش سوم، جنگ احزاب را مورد بررسى قرار داده و عملكرد منافقان را بيان مى كند. واكنش مؤمنان حقيقى و امدادهاى غيبى را نيز تشريح كرده و شكست مشركان و پيروزى مؤمنان بر يهوديان بنى قريظه را اعلام مى دارد. در ضمن همين آيات، پيامبر (ص) را به عنوان «اسوه حسنه» براى مؤمنان معرفى نموده است.

4- به مسائل مربوطبه زنان پيامبر (ص) اشاره دارد و آنان را به خانه نشينى، برپاداشتن نماز، اداى زكات و اطاعت از خدا و رسول فرامى خواند.

5- پيامبر اكرم (ص) را به ازدواج با زينب كه قبلًا همسر پسر خوانده وى بود، امر كرده و ضمن بيان حكم الهى در اين زمينه، منافقان شايعه ساز را

مورد تهديد جدّى قرار داده است.

در اين ميان، به بيان دستوراتى به مؤمنان براى ورود به خانه پيامبر و دستوراتى به زنان پيامبر (و همه زنان باايمان) درباره نحوه معاشرت باديگران و رعايت حجاب داده است.

6- در قسمت پايانى سوره، از قيامت و عذاب الهى سخن به ميان آورده، به مؤمنان بشارت داده و منافقان و مشركان را تهديد نموده و مسأله پذيرش امانت الهى توسط انسان را مطرح كرده است.

اولويت پيامبر (ص) نسبت به جان و مال مسلمانان

اشاره

«النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ ...» (آيه 6)

پيامبر از خود مؤمنان نسبت به آنها سزاوارتر است.

معارف قرآن، ج 5، ص: 56

ولايت و حق تصرف در جهان هستى تنها از آنِ خداست و جز خدا هيچ موجودى حقّ تصرف در خود و ديگرى را ندارد، مگر به اذن خدا؛ چه اينكه او مالك آسمانها و زمين و هر چه در آنهاست، مى باشد و اوست كه به خاطر مالكيت و ربوبيت، حق تصرف دارد و ديگران همه مملوكند و بى اختيار.

«فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِىُّ» «1»

پس خدا، فقط اوست اختياردار.

بنابراين، ولايت خداوند ذاتى است و ولايت هر ولىّ غير از خدا منوط به خواست و اراده خداست. خداوند به انسانها قدرت و اراده داده و آنها را در وجود و ملك خود ولايت نسبى بخشيده است و به آنها حق تصرف داده، همچنان كه براى پيامبرش حق تصرف در جهان هستى قرار داده است. در اين آيه ولايت پيامبر بر مؤمنان، مقدم بر ولايت خود آنان معرفى شده است. همان گونه كه خداوند بر تمام جهان ولايت و اختيار دارد و ولايت او اصل است و همه ولايتها از اوست، پيامبر (ص) نيز كه ولايتش جلوه ولايت الهى است، نسبت

به مؤمنان حق تصرف دارد و حق تصرف او مقدم بر حق تصرف خود ايشان ست. خداوند مؤمنان را به اين مطلب آگاهى مى دهد تا آنها به اقتضاى ايمانشان ولايت رسول خدا (ص) را بپذيرند و خواست او را مقدم دارند.

ولايت مطلقه

در آيه شريفه اولويت پيامبر (ص) نسبت به مؤمنان بطور مطلق ذكر شده است و به هيچ حدى مقيّد نگرديده است. پيامبر (ص) در تمام امور دين و دنيا اختيار دار است و هيچ كس حق ندارد در موردى خواست و اراده خود را بر خواست و اراده آن حضرت مقدم بدارد. «2»

اين ولايت مطلقه رسول خدا در مسائل فردى، اجتماعى، سياسى، اجتماعى، قضايى و غيره جلوه ولايت مطلقه الهى است. خداوند حكيم در آيه اى ديگر مى فرمايد:

______________________________

(1)- شورى (42)، آيه 9.

(2)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 413، اقتباس.

معارف قرآن، ج 5، ص: 57

هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد، وقتى خدا و رسول حكمى كردند، خود را صاحب اختيار بداند. «1»

درسهايى از جنگ احزاب

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَارْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً ... لِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ انْ شاءَ اوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ انَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً» (آيات 9- 24)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود يادآوريد. در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند، ولى ما، تند باد و لشكرهايى را كه نمى ديديد بر آنها فرستاديم، و خدا به آنچه شما مى كنيد، بيناست ... تا خدا به صادقان پاداش صدقشان را دهد و منافقان را اگر خواست عذاب كند، يا بر آنان توجه كند (و توبه آنان را بپذيرد) كه خدا آمرزنده رحيم است.

اجمال واقعه

پيامبر (ص) در سال چهارم هجرى، يهود بنى نضير را به خاطر توطئه اى كه عليه جان آن بزرگوار كردند، از مدينه اخراج كرد. چند نفر از بزرگان آنان به مكه رفتند و با تشويق و وعده هاى فراوان، قريش و هم پيمانانش را به جنگ با پيامبر (ص) ترغيب كردند.

قبيله هاى مختلف با هم متحد شدند تا كار مسلمانان را يكسره كنند. وقتى خبر به پيامبر (ص) رسيد، به پيشنهاد سلمان فارسى براى جلوگيرى از تهاجم دشمن، در نقاط آسيب پذير، خندق كندند و براى مقابله با آنها موضع گرفتند. مهاجمين در پشت خندق متوقف شدند. قريش با استفاده از نفوذ سران بنى نضير، يهود بنى قريظه را نيز با خود همراه كردند. پيوستن يهود بنى قريظه (كه با پيامبر هم پيمان بودند و در كنار مدينه قلعه هايى داشتند) بر مسلمانان گران تمام مى شد.

______________________________

(1)- احزاب (33)، آيه 36.

معارف قرآن، ج 5، ص: 58

خندق مانع عمده هجوم كافران بود. چندين

روز از دو طرف به يكديگر تيراندازى مى كردند. مشركان مانور مى دادند. سرانجام، سوارانى از قريش از جمله عمروبن عبدود پهلوانِ نامى قريش از خندق عبور كردند و مبارز طلبيدند. امام على (ع) در نبردى قهرمانانه عمرو را به هلاكت رساند و بقيه همراهان او نيز كشته شدند. كشته شدن عمرو ضربه شديدى بر جبهه شرك فرود آورد، مدت محاصره نيز طولانى شد و طوفانى شديد وزيدن گرفت كه مشركان را دست به سر كرد و بعد از مدتى محاصره، وادار شدند با خفت و خوارى عقب نشينى كنند و دست از محاصره بردارند. بدين ترتيب، جنگ احزاب پايان پذيرفت. «1»

ميدان بزرگ آزمايش

جنگ احزاب از آزمايشهاى سختى بود كه براى مسلمانان پيش آمد تا سره از ناسره جدا شود. قبيله هاى مختلف براى از بين بردن حكومت اسلامى متحد شدند و سپاهيان از بالا و پايين به سوى مدينه هجوم آوردند، لشكريانى مجهز از شعبه ها و قبيله هاى گوناگون كه در مجموع ده هزار نفر بودند. «2»

علاوه بر اينها، يهود بنى قريظه و تعدادى از بنى نضير نيز با آنان هم پيمان شدند.

لشكر مشركان بحدّى زياد بود كه مسلمانان بشدّت ترسيدند و آنان كه ايمانشان ضعيف بود يا در دل نفاق داشتند، به خدا گمانها بردند.

«اذْ زاغَتِ الْابْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونا هُنالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَديداً» «3»

زمانى كه چشمها از ترس خيره شده و دلها به گلوگاه رسيد و درباره خدا به پندارها افتاديد، در آن هنگام بود كه مؤمنان آزمايش شدند و دچار اضطرابى سخت گشتند.

______________________________

(1)- تاريخ پيامبر اسلام، آيتى، ص 349- 370، تلخيص.

(2)- همان، ص 350.

(3)- احزاب (33)، آيات 10- 11.

معارف قرآن، ج 5، ص: 59

منافقان و سست ايمانها

دو گروه در صحنه آزمايش جنگ احزاب مردود شدند؛ اول منافقانى كه در ظاهر خود را مؤمن جا زده بودند، دوم مسلمانانى كه ايمان در قلبشان وارد نشده بود. اين دو گروه اظهاراتى داشتند و مواضعى گرفتند كه سزاوار اهل ايمان نبود، از جمله:

الف- ظنّ و گمان بد به خدا: آنان درباره خدا گمانها كردند. «بعضى گفتند كافران بزودى بر ما غلبه مى كنند و بر مدينه مسلط مى شوند. بعضى ديگر گفتند: بزودى اسلام از بين مى رود و اثرى از دين نمى ماند. بعضى نيز گفتند: جاهليت دوباره جان مى گيرد.

بعضى هم گفتند: خدا و رسول او مسلمانان را گول زدند

و از اين قبيل پندارهاى باطل.» «1»

ب- دروغ شمردن وعده هاى خدا و پيامبر: پيامبر (ص) بارها وعده داده بود كه مسلمانان پيروز مى شوند و اسلام جهانگير مى گردد؛ از جمله هنگام كندن خندق صخره اى پديدار شد كه حربه اى در آن مؤثر نبود. مسلمانان از پيامبر (ص) كمك خواستند و حضرت سه ضربه بر آن صخره كوبيد و آن را متلاشى كرد. بعد از هر ضربه برقى جهيد كه شهر و اطراف را روشن كرد و پيامبر و مسلمانان تكبير گفتند. مسلمانان از آن برق سؤال كردند و پيامبر (ص) فرمود: اولى نويدى بود مبنى بر اينكه خداوند بزودى يمن را براى من فتح خواهد كرد، دومى نويدى بر فتح شام و سومى نويدى بر فتح مشرق (ايران) بود. «2»

منافقان و سست ايمانها به هنگام محاصره، گفتند: وعده هاى خدا و پيامبر جز فريب و غرور نيست. بنابر روايات، بعضى گفتند: محمد (ص) به ما وعده فتح شهرهاى كسرى و قيصر را مى دهد با اينكه ما در خانه خود هم امنيت نداريم. «3»

ج- تشويق به فرار از جنگ: منافقان علاوه بر تضعيف روحيه و ايجاد بدبينى نسبت به وعده هاى خدا و پيامبر (ص) مسلمانان را به ترك صحنه نبرد تشويق مى كردند. «اى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 20، ص 192.

(2)- همان، ص 190.

(3)- بحارالانوار، ج 2، ص 190 و 192.

معارف قرآن، ج 5، ص: 60

اهل مدينه! شما در اينجا حق ماندن نداريد (چون تاب مقاومت نداريد) پس برگرديد». «1»

د- بهانه جويى: منافقان خودشان حاضر به شركت در جنگ نبودند، ولى ظاهرسازى مى كردند و بهانه مى تراشيدند تا اجازه تخلف بگيرند. « (به هنگام اذن گرفتن) گويند:

خانه هاى ما حفاظ و پناه ندارد، در حالى كه

چنين نيست و آنها جز بهانه اى براى فرار نمى خواهند».

خداوند به آنها هشدار مى دهد كه شما از مرگ مى گريزيد، به كجا مى توان گريخت؟

مگر فرار، در تأخير اجل اثرى دارد؟ تازه بر فرض اثرداشتن مگر چقدر در دنيا مى مانيد؟

و مگر جز اندكى بهره نصيبتان خواهد شد؟

ه- تسليم در برابر خواست دشمن: وصف ديگر منافقان و سست ايمانها اين است كه اگر دشمن بر آنها مسلط و از اطراف بر آنها وارد شود و از آنها بخواهد كه دست از دين بردارند و رسول خدا (ص) را رها كنند، آنان در مقابل درخواست دشمن تسليمند و حداكثر مقدار كمى مقاومت مى كنند. آنان دين را تا زمانى مى پذيرند كه با منافعشان تعارض نداشته باشد و اگر بين دين و دنيايشان تعارض پيش بيايد، دين را فداى دنيا مى كنند و به قول معروف: به هر طرف كه باد بوزد، خرمن مى افشانند.

و- بخل از بخشش جان و مال: آنان از بخشش جان و مال براى حفظ كيان اسلام و جامعه بخل مى ورزند و در جنگ خيلى كم شركت مى كنند.

ز- ترس از ميدان نبرد: تمام آمال و آرزوى كافران و منافقان، زندگى دنيوى است.

آنان هنگام خطر در ميدان جنگ و خون، چنان هراسناك مى شوند كه حواس خود را از دست مى دهند و مانند محتضر چشمانشان بى اختيار در حدقه مى گردد و حتى وقتى كه دشمن شكست خورده و فرار كرده، باز هم باور نمى كنند.

ح- پرمدّعا و پرتوقّع: آنان هنگامى كه طوفان فرونشست و وضع عادى شد، براى تقسيم غنيمت حاضر مى شوند، با زبانهايى دراز و با لحنى آمرانه، خود را طلبكار و

______________________________

(1)- همان.

معارف قرآن، ج 5، ص: 61

وارث همه افتخارات مى دادند و سهم بيشتر

طلب مى كنند.

مؤمنان سرافراز

مؤمنان در اين صحنه بزرگ آزمايش نيز مانند ديگر صحنه ها سربلند بودند. وقتى لشكر احزاب با آن همه نفرات و تجهيزات هجوم آورد، آنان خود را نباختند و اين هجوم را مصداق وعده خدا و پيامبر (ص) شمردند، چه اينكه خداوند آنها را از امتحانهاى سخت و پيامبر آنان را از هجوم احزاب خبر داده بود. «1» مؤمنان وقتى لشكر احزاب را ديدند، راستى وعده خدا و رسول را تصديق و اقرار كردند و ايمان و تسليمشان افزون شد. آنان در اين جنگ به عهد و پيمان خويش با پيامبر (ص) وفا كردند و بعضى از آنان به شهادت رسيدند و بعضى ديگر در انتظار شهادت ماندند.

پيامبر (ص) اسوه نيكو

انسان همواره به دنبال الگوست. متأسفانه در جامعه هاى مختلف كسانى الگو قرارمى گيرند كه شايستگى ندارند. جوانها رامى بينيم كه هنرپيشگان سينما، فوتباليستها، كشتى گيران يا بعضى از سياستمداران را الگوى خويش قرار مى دهند و سعى دارند راه و روش آنها را پيشه خود سازند، در حالى كه بيشتر آنان به هيچ وجه شايستگى الگوبودن را ندارند و يا حداقل شايستگى همه جانبه را ندارند. قرآن به اين مسأله روحى روانى توجه داشته و براى بشر الگو معيّن نموده است. پيامبران و معصومان الگوهاى بشريت بوده، از هر جهت شايسته مقتدا بودن هستند كه مقدم بر همه رسول گرامى اسلام است.

مسلمانان بايد از پيامبر (ص) مقاومت، صبر، جهاد، عدالت، شجاعت و ... بياموزند.

امدادهاى غيبى

در جنگ احزاب مسلمانان در مدتى اندك با تحمل مشكلات فراوان خندق را كندند و بيش از يك ماه در آن شرايط هراس انگيز مقاومت كردند. سرانجام امدادهاى الهى ياورشان شد، از جمله:

الف- باد سختى وزيدن گرفت كه تجهيزات دشمنان را درهم ريخت.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 20، ص 195.

معارف قرآن، ج 5، ص: 62

ب- رعب و وحشت بر دلهاى دشمنان چيره شد.

ج- نيروهاى غيبى به يارى مسلمانان آمدند.

د- بين احزاب اختلاف افتاد و اتحادشان از هم پاشيد.

مجموعه اين امدادها و كشته شدن عمرو بن عبدود به دست امام على (ع) چنان قريش را بيچاره كرد كه با خوارى و خفت محاصره را ترك كردند و رهسپار مكه شدند.

رهنمودهايى به خانواده دولتمردان

اشاره

«يا ايُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِازْواجِكَ انْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيوةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ امَتِّعْكُنَّ وَ اسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلًا ...» (آيات 28- 34)

اى پيامبر، به زنانت بگو: اگر خواهان زندگى دنيا و زينتهاى آن هستيد، بياييد تا شما را بهره مند سازم و به وجهى نيكو رهايتان كنم.

شأن نزول

بعد از هجرت رسول خدا (ص) به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى، آن حضرت علاوه بر مقام رهبرى، اسوه مردم نيز بود. بيشتر مسلمانان بويژه مهاجران، از زندگى مادى فقيرانه اى برخوردار بودند. زندگى رسول خدا (ص) نيز در سطح عموم مسلمانان بود و خانواده اش از بسيارى امكانات عادى محروم بودند. بعضى از همسران رسول خدا (ص) انتظار داشتند كه آن حضرت برخى از غنايم به دست آمده را براى رفاه آنان صرف كند، ولى بر خلاف انتظار آنان، پيامبر (ص)، غنايم را براى تأمين نيازمنديهاى فقرا مصرف مى كرد، و بنانداشت كه خود و خانواده اش از رفاه بيشترى برخوردار باشند. اين رفتار رسول خدا (ص)، بر آنان ناگوار آمد و اعتراض كردند. پيامبر (ص) از آنان به قهر كناره گيرى كرد و بعد از مدتى اين آيه نازل شد و آنان را، بين تحمل محروميتهاى زندگى در خانه پيامبر (ص) و طلاق گرفتن و بهره مند شدن از امكانات زندگى مادى مخيّر ساخت. «1»

البته پس از نزول آيات مزبور، همسران همگى گفتند:

______________________________

(1)- ر. ك. تفسير نمونه، ج 17، ص 278؛ ترجمه الميزان، ج 16، ص 470- 471.

معارف قرآن، ج 5، ص: 63

ما خدا و رسولش و خانه آخرت را برگزيديم و با آن حضرت آشتى كردند. اولين كسى كه برخاست و اين جملات را بر زبان راند، ام سلمه بود. «1»

خدا و پيامبر (ص) يا آسايش و رفاه

اين آيات پيامبر (ص) را موظّف مى كند كه به همسرانش اطلاع دهد كه اگر همسرى او را مى خواهند، بايد محروميتها و سختيها را تحمل كنند و براى تأمين رفاه و آسايش خود، آن حضرت (ص) را در تنگنا و سختى قرار ندهند، طالب زندگى مرفه و پرتجمل نباشند و خلاصه بايد همچون آن

بزرگوار، در سطح عموم مردم زندگى كنند، وگرنه طلاق بگيرند تا پيامبر (ص) در ضمن طلاق، بهره كافى از ثروت دنيا به آنان عطا كند و بعد از جداشدن از آن بزرگوار، به دنبال دنيا و عيش آن بروند.

اين آيه، رهنمود گرانبهايى است براى همه كسانى كه رهبرى اجتماع را به عهده دارند، كه توجه كنند، زندگى خانوادگى آنان در سطح عموم مردم باشد، و اين معنا را بايد به همسران خود تفهيم كنند و اگر همسران آنها، نمى توانند بپذيرند، با رعايت حقوقشان و پرداخت مهر و نفقه به آنان، از ايشان جدا شوند. همچنين درسى است براى همسران مسؤولان كه علاوه بر ايمان به خدا و سراى ديگر، عشق و علاقه به همسر خود داشته، در برنامه هاى عملى و وظايف فردى و رعايت شؤون اجتماعى، يار و مددكار او باشند تا به سعادت دو جهان نايل گردند.

موقعيت اجتماعى

بعد از اين به همسران رسول خدا (ص) هشدار مى دهد كه اگر گناهى مرتكب شوند، دو برابر كيفر مى بينند و اگر نيكويى كنند، دو برابر ثواب مى برند؛ چون اعمال آنان دو جنبه دارد، يك جنبه فردى كه مربوط به خود آنان است و يك جنبه اجتماعى كه مربوط به انتساب آنان به رسول خداست. گناه آنان سبب وارد شدن ضربه به حيثيت رسول خداست. همچنان كه نيكوكارى آنان سبب تحكيم موقعيت آن بزرگوار در بين اجتماع

______________________________

(1)- ر. ك. الميزان، ج 16، ص 315.

معارف قرآن، ج 5، ص: 64

است. پس آنان براى اعمالشان از دو جهت جزا مى بينند، و بايد به آن توجه كافى داشته باشند.

شخصى به امام سجاد عليه السلام عرض كرد: شما خانواده اى هستيد كه خداوند

مشمول آمرزش خويش قرارتان داده، امام (ع) ناراحت شد و فرمود:

ما (اهل بيت) سزاوارتريم كه آنچه را خدا، درباره همسران پيامبر جارى كرده، در مورد ما جارى كند، يعنى اينكه براى نيكوكار ما، دو برابر ثواب باشد و براى گناهكار ما دو برابر عذاب. «1»

دستورهاى مهم

در ادامه آيات به زنان رسول خدا (ص)، هشدارمى دهد كه شما همسان زنان ديگر نيستيد، بلكه از مقام و موقعيت برترى برخورداريد، به شرط اينكه تقوا بورزيد و شأن اجتماعى خود را حفظ كنيد. سپس براى حفظ اين شأن و مقام ويژه، به آنان چنين دستور مى دهد:

الف- هنگام حرف زدن با مردان، ادب سخن گفتن با بيگانه را حفظ كنيد و آهنگ سخن را فريبنده نسازيد؛ بلكه باوقار و متانت سخن بگوييد (فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ).

خضوع در كلام آن است كه در برابر مردان بيگانه، آهنگ سخن را نازك و لطيف كند و بگونه اى هوس انگيز سخن بگويد كه طرف مقابل اگر بيماردل باشد، به طمع بيفتد.

ديگر اينكه اصل محتواى سخن شما نيز علاوه بر نحوه كيفيت اداى آن، منطقى، نيك و شايسته باشد.

ب- خانه نشينى را اختيار كنيد (وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ).

شايد منظور از اين دستورآن باشد كه از سرد مدارى فعاليتهاى اجتماعى، كناره گيرى كنند و به انجام وظيفه همسرى و عبادت و خودسازى و تعليم و تعلّم بپردازند، به دليل اينكه همسران رسول خدا (ص) بعد از نزول اين آيات، در جمعه و جماعات شركت مى كردند، به حج مى رفتند «2» ... خلاصه براى انجام كارها از خانه خارج مى شدند. اين

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 8، ص 354.

(2)- شيخ مفيد نقل مى كند كه وقتى عايشه قصد رفتن به بصره براى خروج عليه على (ع) را

كرد، ام سلمه در مكه بود (اختصاص، ص 115) و معلوم است كه خانه ام سلمه در مدينه بوده و اين رفتن او به مكه براى زيارت يا قصد ديگر بوده وكسى هم او را مذمت نكرده است.

معارف قرآن، ج 5، ص: 65

طور نبود كه آنها هميشه در خانه پرده نشين باشند و كسى هم به خاطر انجام اين اعمال آنان را سرزنش نكرده كه خلاف دستور قرآن عمل مى كنند. آرى عايشه، سردمدارى جنگ جمل را به عهده گرفت و سوار بر شتر بين شهرها چرخيد و مخالف اين آيه عمل كرد و ديگران نيز او را سرزنش كردند. «1»

قسمت بعدى آيه نيز مؤيّد اين معناست؛ زيرا آنان را از خودنمايى جاهلى پرهيز مى دهد و خودنمايى جاهلى، رفتار زشت زنان در بيرون از خانه بوده است. اگر آنان موظف به خانه نشينى بودند، ديگر خودنمايى معنا پيدا نمى كرد تا از آن منع شوند.

شايد مصلحت اين دستور نيز در اين بود كه مبادا بعضى افراد براى پيشبرد اغراض خود از احترام و آبرو و شخصيت همسران پيامبر (ص) سوء استفاده كنند و با تحريك آنان به اهداف نامشروع خود برسند، همچنان كه سردمداران جمل با همسر رسول خدا (ص) چنين برخورد كردند.

ج- از خودآرايى جاهلى بپرهيزيد.

زنان جاهلى با آرايش و خودنمايى در اجتماع ظاهر مى شدند. به عنوان مثال دنباله روسرى را به پشت سرمى انداختند، بطورى كه گلو، قسمتى از سينه، گردنبند و گوشواره هاى آنان نمايان بود، متأسفانه جاهليت قرن بيستم گوى سبقت را در زمينه رسوايى، فساد، فحشا و تبرّج «2» و خودنمايى از جاهليت آن روز ربوده است.

امروزه فرهنگ جاهلى غرب روى فرهنگ جاهلى عرب را سفيد كرده، ما تبرّج و خودنمايى زنان دلباخته فرهنگ

غرب را كم و بيش در كشور خود مى بينيم. اميد است غيرت جوانان مسلمان و حاكمان مؤمن و متانت و برخورد صحيح زنان با حجاب، بدحجابان را ارشاد كند، تا دست از تبرّج جاهلى بكشند.

______________________________

(1)- ر. ك. نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه عسكرى، ج 2، ص 9 و 47، نشر كوكب؛ تفسير كنزالدقائق، ج 10، ص 372.

(2)- تبرّج به معناى ظاهرشدن در برابر مردم است، همان طور كه برج قلعه براى همه هويدا است. «جاهليت اولى به معناى جاهليت قبل از بعثت است. از امام صادق (ع) چنين نقل شده است: بعد از جاهليت اول، جاهليت ديگرى نيز خواهد آمد. (ترجمه الميزان، ج 16، ص 462 و 473)

معارف قرآن، ج 5، ص: 66

د- به انجام عبادات و تكاليف فردى و اجتماعى مقيد باشيد و از خدا و رسول خدا (ص) اطاعت كنيد.

از بين همه اعمال و تكاليف فردى و اجتماعى فقط دو تكليف را ذكر مى كند، نماز را كه مهمترين عبادت و تكليف فردى است و زكات را كه مهمترين تكليف اجتماعى است.

سپس بطور جامع آنان را به اطاعت از خدا و رسول (ص)، امر مى كند.

ه- آيات و حكمتهاى الهى را به ياد داشته باشيد، همانهايى كه براى تربيت بشر در خانه هاى شما، تلاوت مى شود و بدانيد كه شما به پيروى از آنها شايسته تر از ديگرانيد.

رعايت شؤون اجتماعى

مطلب مهمى كه از اين آيات استفاده مى شود، آن است كه دستورات ذكر شده (البته بجز دستور خانه نشينى، كه مخصوص همسران رسول خداست) «1»، هيچ كدام جنبه اختصاصى ندارد. از اين رو، بر هر بانوى مسلمان لازم است كه در سخن گفت با مردان، عفت را رعايت كند و

سخن حق به زبان آورد، از تبرّج بپرهيزد و ... اين تكاليف نسبت به كسانى كه موقعيت اجتماعى دارند، به تناسب شأن آنها تأكيدمى شود. شايدتعبير «ضعفين» يا «مرّتين» اشاره به همين مطلب باشد، يعنى دو بار جزا مى دهيم يا كيفر مى كنيم. يك بار به خاطر اينكه اين عمل را انجام داده و بار دوم به خاطر اينكه شأن اجتماعى پيامبر (ص) را تحكيم يا تضعيف كرده است. جزاى نوبت دوم به تناسب حدِّ تحكيم يا تضعيفى است كه نتيجه عمل اوست. براى مثال، سرزدن عمل بد از فرزند رهبر ناشايست تر است تا سرزدن همان عمل از نوه او؛ چون فرزند، بدون واسطه به رهبر منتسب مى شود، ولى نوه با يك واسطه، پس كيفر فرزند بيشتر از كيفر نوه است. ولى هر كدام دو بار كيفر مى بينند؛

______________________________

(1)- البته به نظر مى رسد كه اين دستور هم نسبت به همه همسران و دختران و منسوبين رهبران مسلمان شمول داشته باشد، گرچه نسبت به آنان واجب نيست؛ زيرا معمولًا مخالفان هر رهبر و حاكمى، سعى دارند، حرف خود را بطور غير مستقيم بزنند و چه كسى بهتر از همسر يا دختر همان رهبر كه دور او جمع شوند و او را علم كنند، و حرف خود را از زبان او بزنند و از حرمت و شأن او سوءاستفاده كنند. بدين جهت، به نظر مى رسد كه همسران و دختران و منسوبان رهبر و حاكمان، بايد از سردمدارى اجتناب كنند و دنباله رو و مطيع رهبر و پشت سر او قرار بگيرند و مردم را به شخص رهبر و حاكم ارجاع دهند.

معارف قرآن، ج 5، ص: 67

يك كيفر براى خود عمل و يك كيفر براى اثر اجتماعى

آن به خاطر انتساب به رهبر. «1» بنابراين، در هر زمان، همسران، دختران و منسوبان رهبران بايد دستورات اين آيات را نصب العين خود قرار بدهند، و نسبت به آنان توجه كامل داشته باشند. «2»

طهارت اهل بيت عليهم السلام

اشاره

«... انَّما يُريدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (آيه 33)

جز اين نيست كه خداوند اراده كرده است رجس و پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را بطور كامل منزّه گرداند.

واژه «رجس» به معناى شى ء ناپاك است، خواه از نظر طبع آدمى باشد، خواه به حكم عقل يا شرع، و چون با (الف و لام جنس) ذكر شده همه پليديها را شامل مى شود؛ خواه پليدى اعتقادى نظير كفر و شرك يا اخلاقى مثل كبر و بخل و حسد يا عملى مثل گناه باشد.

كلمه «تطهير» به معناى پاك سازى است و در حقيقت تأكيدى است بر مسأله از ميان برداشتن رجس و نفى همه پليديها.

آلوسى مى نويسد: منظور از رجس در اينجا نجاسات، گناه، عصيان، فسق، شرك، نقص و عيب است. «3»

اين آيه دلالت مؤكد بر «عصمت و طهارت اهل بيت» دارد، به چند جهت:

الف- اين طهارت را به اراده خدا نسبت داده و اراده حق تخلف ناپذير است. البته اين اراده خاص خداست كه فقط شامل اهل بيت شده و غير از اراده عام اوست كه شامل همه انسانها مى شود. توضيح اينكه، خداوند با نزول احكام و دستورات دينى خواسته انسانها را پاك گرداند «4» و اين خواست خدا همه انسانها را دربرمى گيرد، ولى اراده اى كه

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 17، ص 282 و 284. يضاعف و ضعفين از ريشه «ضعف» هستند و «ضاعفته» يعنى همانندش يا

بيشتر و چند برابر آن افزودم.

(2)- براى نوشتن مطالب اين عنوان عمدتاً از: ترجمه الميزان، ج 16، ص 455- 462 استفاده شده است.

(3)- روح المعانى، آلوسى، ج 22، ص 12، دار احياء التراث العربى، بيروت.

(4)- مائده (5)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 5، ص: 68

در اين آيه ذكر شده، غير از آن است، چون منحصر به اهل بيت است.

ب- با لفظ حصر «انما» اين اراده را فقط شامل اهل بيت دانسته است.

ج- بر روى كلمه «رجس» الف و لام آورده تا شامل انواع پليديهاى ظاهرى و باطنى بشود.

د- «اذهاب رجس» (بردن پليديها) را با كلمه «يطهّركم» تأكيد كرده است، چون لفظ دوّم تكرارى و تأكيد مضمون لفظ اول است و چيز جديدى نيست.

ذكر كلمه تطهيراً به صورت مفعول مطلق در آخر آيه، خود تأكيدى ديگر بر مسأله اذهاب رجس ونفى پليديها بطور مطلق است.

اهل بيت كيانند؟

باتوجه به آنچه گذشت، معلوم شد كه اهل بيت (ع) معصومند؛ حال اين سؤال مطرح مى شود كه اهل بيت چه كسانى هستند؟ علماى اهل سنت در اين مورد نظرياتى داده اند، از جمله:

- همسران رسول خدا (ص) هستند.

- آن حضرت و همسرانش هستند.

- همه بنى هاشم هستند.

- مؤمنان بنى هاشم و بنى مطلّبند.

- اقرباى نزديك پيامبرند.

البته بيشتر علماى اهل سنت اين آيه را در شأن همسران پيامبر دانسته اند و تنها دليلشان اين است كه چون اين آيه در ضمن آياتى است كه مخاطب آنها همسران رسول خداست، پس مخاطب اين آيه نيز آنها هستند. در جواب بايد گفت: اين استدلال زمانى متين به نظر مى رسد كه ثابت شود اين آيه در زمره آن آيات نازل شده است و فقط بودن اين آيه در بين

آيات كفايت نمى كند، چون چه بسا رسول خدا (ص) به خاطر مصالحى آيه را در اينجا قرار داده يا اصحاب آن بزرگوار به اجتهاد خود اين آيه را جزو آن آيات دانسته و در يك جا نوشته باشند. بعلاوه، در روايات شأن نزول با وجود فراوانى، هيچ روايتى

معارف قرآن، ج 5، ص: 69

حاكى از اين نيست كه اين آيه در ضمن آن آيات نازل شده، بلكه برعكس روايات متعددى دلالت دارد كه آيه در واقعه اى جداگانه و در شأن كسان ديگرى نازل شده است.

از طرف ديگر، سياق اين آيه با آيات قبل و بعد فرق دارد، (ضماير خطاب در اين آيه «كُمْ» و در آن آيات ديگر «كُنَّ» مى باشد) و از همه مهمتر اينكه، آن نظريات با مدلول آيه مخالف است؛ زيرا مدلول آيه عصمت اهل بيت (ع) بود، در حالى كه هيچ كدام از آن گروهها معصوم نبودند و هيچ كس در مورد آنان ادعاى عصمت نكرده است.

شيعه اماميه با توجه به آيات ديگر و روايات صحيح و متعدد، اين آيه را در شأن امام على (ع)، فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام مى داند.

ديدگاه روايات

گفتنى است كه «اهل بيت» در قرآن نام برده نشده اند و سخن گفتن در مورد شخص آنان بدون دليل وحى، مصداق تفسير به رأى بوده و ممنوع است و بايد به پيامبر (ص) رجوع كرد.

خوشبختانه روايات رسول خدا (ص) در اين مورد فراوان بوده و در كتابهاى روايى و تفسيرى اهل سنت «1» و شيعه ثبت شده است.

در بين آن روايات فراوان دو دسته اهميت بيشترى دارد:

الف- آن دسته كه دلالت دارد، اين آيه جداگانه نازل شده

و در زمره آيات مربوط به همسران نبوده است. اين روايات كه بالغ برهفتاد روايت است، از طريق عامّه و خاصه از ام سلمه، عايشه، ابوسعيد خدرى، ابن عباس و ... نقل شده است. بخصوص روايات امّ المؤمنين «ام سلمه» كه حاكى است اين آيه در منزل او نازل شده و حتى او از رسول خدا (ص) اجازه خواسته كه در زمره اهل بيت وارد شود و پيامبر (ص) ضمن تأييد صلاح او چنين اجازه اى به وى نداده است. اين روايات كاملًا تأييد كننده حصرى است

______________________________

(1)- ر. ك. درالمنثور، سيوطى، ج 5، ص 194 به بعد؛ روح المعانى، ج 22، ص 15. ايشان اين روايات را بيش از آن مى داند كه به شماره آيد.

معارف قرآن، ج 5، ص: 70

كه آيه بر آن تأكيد دارد.

ب- روايات فراوانى كه دلالت دارد، رسول خدا (ص) در جاهاى مختلف اهل بيت (ع) را به مردم شناسانده، در ملأعام معرفى كرده و براى آنها به عنوان اهل بيت (ع) دعا كرده است.

ابن عباس گويد: ما نُه ماه همه روزه شاهد بوديم كه پيامبر (ص) صبحگاهان، درِ خانه حضرت فاطمه (س) مى آمد و با صداى بلند مى فرمود: سلام و رحمت و بركات خدا بر شما اهل بيت باد، خدا رحمتتان كند، وقت نماز است، بعد حضرت آيه تطهير را تلاوت مى كرد.

ابو سعيد خدرى گويد: من چهل روز شاهد بودم. ابو حمراء گويد: من شش ماه (و به نقلى نُه ماه) شاهد بودم و انس نقل مى كند كه رسول خدا (ص) همواره چنين مى كرد. «1»

با توجه به آنچه گذشت كه اهل بيت (ع) معصومند و طبق روايات صحيح و قطعى فراوان كه در كتابهاى شيعه و سنى نقل شده،

اهل بيت (ع) در عرف و اصطلاح قرآن و حديث موهبتى است كه به اميرمؤمنان و حضرت فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد و بر هيچ كس ديگر اطلاق نمى شود، هر چند كه از خويشاوندان و نزديكان يا همسران آن جناب باشند و به لحاظ عرف عام و لغت، اهل بيت شمرده شوند.

پوشش زنان

اشاره

معارف قرآن ج 5 99

«يا ايُّهَا النَّبِىُّ قُلْ لِازْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلابيبِهِنَّ ذلِكَ ادْنى انْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً» (آيه 59)

اى پيامبر! به زنان و دختران خود و به زنان مؤمنان بگو كه «جلبابهاى خود [روسريهاى بلند] را بر خويش فروافكنند اين كار براى اينكه شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند، بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.

پوشش، وسيله امنيت

پوشش كامل نشانه حيا و ايمان يك زن است. قرآن نيز با همين انگيزه و هدف،

______________________________

(1)- ر. ك. درالمنثور، ج 5، ص 198- 199.

معارف قرآن، ج 5، ص: 71

پوشيدن «جلباب» را توصيه مى كند و آن را علامت پاكدامنى و عفت مى داند؛ زيرا پوشاندن تمام بدن به شناساندن چنين زنانى به عنوان اهل حجاب و عفت وصلاح و تقوا كمك مى كند، در نتيجه وقتى به اين عنوان شناخته شدند، ديگراذيت نمى شوند و اهل فسق و فجور مزاحم آنان نمى گردند. «1»

زمان و موقعيّت اجتماعى نزول آيه نيز همين معنا را تأييد مى كند؛ زيرا در دوران جاهليت و ابتداى بعثت، كنيزان و زنان اهل كتاب بدون پوشاندن سر و گردن از منزل بيرون مى رفتند و برخى از افراد هرزه وبى بند و بار، مزاحم آنها مى شدند. اگر زنانى كه تازه مسلمان شده بودند، با همان رسم و بدون رعايت پوشش كامل رفت و آمد مى كردند، چه بسا از شرّ مزاحمان فاسد احساس امنيت نمى كردند. از اين رو، خداوند دستور مى دهد زنان مؤمن بطور كامل حجاب را رعايت كنند تا در جامعه به عنوان زن و مؤمن، پاكدامن شناخته شوند و همانند زنان بى عفاف اهل كتاب و كنيزان بى تعهّد، مورد آزار و

نگاههاى خائنانه مردان بيگانه قرار نگيرند و بهانه اى به دست مزاحمان اهل فسق ندهند. «2»

حجاب كامل، وسيله امنيت و آسايش روانى زن است و گويا به زبان حال مى گويد:

«چنين زنى نبايد مورد مزاحمت قرار گيرد. اين زنى است كه سپر دفاع را بطور طبيعى به همراه دارد و بايد در امان باشد.» پوشش اسلامى، زن را در سنگرى غيرقابل نفوذ و دور از تيررس نگاه و هوس بيگانگان قرار مى دهد و از تشويق و اضطراب نگه مى دارد.

حضرت آية اللّه العظمى خامنه اى زيد عزه العالى در اين باره مى فرمايد:

پايبندى بانوان به حجاب، آنان را در رسيدن به مدارج عالى معنوى كمك مى كند و از سقوط بر پرتگاههايى كه در سر راه آنان قرار دارد مانع مى شود. هيچ بحثى درباره پوشش زن، نبايد متأثّر از هجوم تبليغاتى غرب باشد. البتّه حجاب زنان به چادر منحصر نمى شود اما چادر بهترين نوع حجاب و نشانه ملّى ماست و هيچ منافاتى با فعاليتهاى زنان مسلمان در مسائل اجتماعى و فرهنگى ندارد. «3»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 16، ص 510، با اندك تغيير.

(2)- تفسير نمونه، ج 17، ص 427.

(3)- روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 3642، ص 3، پنجم دى ماه 1370.

معارف قرآن، ج 5، ص: 72

وسيله و كيفيّت پوشش

در اين آيه «جلْباب» به فتح و كسر جيم، وسيله پوشش معرفى شده است و آن لباس بلند مثل چادر و يا روسرى بزرگ- چارقد- است كه بخشهاى عمده بدن، سر و گردن و سينه را مى پوشاند و بيشتر در بيرون از منزل مورد استفاده قرار مى گيرد. «1»

«يُدنين» از مادّه «دنوّ» به معناى نزديك ساختن است و مقصود از آن پوشيدن است.

اين تعبير كنايه از آن است كه

زنان «جلباب» را طورى بر خود بگيرند يا طورى بر سر كنند كه موى سر، زيرگلو و سينه هايشان را بپوشاند تا در انظار پيدا نباشد و افراد شهوتران، بيماردل و هرزه، آنان را به حيا و عفت بشناسند و جرأت تعرّض به آنان را به خود ندهند.

انسان، حامل امانت الهى

اشاره

«انَّا عَرَضْنَا الْامانَةَ عَلَى السَّمواتِ وَ الْارْضِ وَ الْجِبالِ فَابَيْنَ انْ يَحْمِلْنَها وَ اشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ انَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا» (آيه 72)

ما امانت (تعهد، تكليف و ولايت الهيه) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، امّا انسان آن را بر دوش كشيد؛ او بسيار ستمگر و نادان است.

اين آيه خبر از امانتى مى دهد كه خداى متعال آن را بر آسمانها و زمين عرضه داشت، ولى آنها از حمل آن سرباز زدند و انسان حمل آن را بر دوش گرفت. نكته اصلى در آيه ياد شده، روشن شدن مصداق اين امانت است تا معلوم شود كه علت نپذيرفتن آسمانها، زمين و كوهها در چيست و حمل آن توسط انسان به چه معناست؟

امانت چيست؟ «2»

امانت در لغت به معناى وديعه اى است كه به ديگرى بسپارند تا آن را حفظ كند،

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 17، ص 428.

(2)- اين بخش، با استفاده از ترجمه الميزان، ج 16، ص 526- 527 تنظيم شده است.

معارف قرآن، ج 5، ص: 73

سپس به امانت دهنده برگرداند. «عرض امانت» به معناى سنجيدن موجودات با آن امانت است تا معلوم شود كه صلاحيت پذيرش آن امانت را دارند يا خير؛ حمل در اينجا به معناى «صلاحيّت داشتن» است. آسمانها و كوهها صلاحيت حفظ اين امانت را ندارند و انسان صلاحيت آن را دارد.

با توجه به آيه بعد «لِيُعَذِّبُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ ...» معلوم مى شود كه امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان، هر سه بر حمل آن امانت مترتب مى شود، در نتيجه حاملين آن امانت به سه طايفه تقسيم مى شوند،

چون كيفيت حمل آن مختلف است. پس بناچار امانت مذكور امرى است مربوط به دين حق، كه حافظ آن متصف به ايمان و ضايع كننده آن متصف به شرك و آن كس كه ادعاى حفظ آن را مى كند، ولى در واقع آن راضايع كرده است، متصف به نفاق مى شود.

اما منظور از خود امانت آيا اعتقاد و شهادت به توحيد است؟ يا اعتقاد به همه احكام دين و عمل به آنها؟ و يا صلاحيتِ يافتنِ كمالى كه از ناحيه اعتقاد و عمل به توحيد و احكام دين براى انسان حاصل مى شود؟

از بين اين احتمالات، بدون شك اعتقاد به توحيد منظور نبوده است، زيرا به حكم صريح قرآن، همه موجودات، يگانگى خداوند را تصديق كرده و او را تسبيح و تمجيد مى كنند؛ چنان كه فرمود:

«وَ انْ مِنْ شَىْ ءٍ الّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» «1»

و چيزى نيست مگر اينكه تسبيح و حمد خدا مى گويد.

اعتقاد به همه احكام و عمل به آنها نيز منظور آيه نيست؛ زيرا آيه خبر مى دهد كه همه انسانها آن را حمل كردند در حالى كه مى دانيم در هر عصر، انسانهاى فراوانى معتقد به احكام و عامل بدانها نيستند.

پس تنها احتمال صحيح، آخرين آنهاست و منظور اين است كه خداوند به انسان استعدادى داده كه مى تواند با اعتقاد به دين حق و عمل به لوازم آن به مرتبه اى از كمال برسد كه خود را براى خداى تعالى خالص گرداند و خداوند نيز او را به خلوص برساند.

______________________________

(1)- اسراء (17)، آيه 44.

معارف قرآن، ج 5، ص: 74

به عبارت ديگر به مقام ولايت الهى برسد؛ يعنى مقامى كه خداوند خودش متولى امور او باشد و چنين امكانى به همه انسانها، اعم از مؤمن، مشرك

و منافق داده شده است.

با توجه به تفسير فوق، معناى عرضه امانت بر آسمانها و زمين و كوهها، مقايسه و ضع آنها با اين امانت است، يعنى در مقام مقايسه معلوم مى شود كه آسمان و زمين و كوهها با همه بزرگى و سنگينى و نيرومندى، توان داشتن چنين استعدادى را نداشته اند، ولى انسان با وجود كوچكى جثه و جسم، چنين صلاحيتى را دارد. پس امتناعِ عصيانى نبوده، بلكه امتناع اشفاقى و عرضه ناتوانى بوده است؛ يعنى به زبان حال، عرض كردند كه خداوندا ما توان حمل چنين امانتى را نداريم.

ستايش يا نكوهش

در اين آيه انسان به وصف «ظلوم و جهول» توصيف شده و از ظاهر آيه برمى آيد كه همين ظلوم و جهول بودنش، علت پذيرفتن اين امانت شده است.

سؤال: اين دو وصف به چه معناست؟

بسيارى گفته اند: چون بسيار ظالم است، با پذيرفتن اين امانت بر خويش ظلم كرد؛ زيرا خود را بر سر دو راهى ايمان و كفر قرار داد و نتوانست بر نفس خود غالب شود و چون بسيار جاهل بود، نتوانست عاقبت پذيرش اين امانت و خطرات آن را تشخيص دهد و بدين جهت امانت را پذيرفت. بدين معنا، اين دو وصف مذمت انسانند و اين با ظاهر آيه منافات دارد؛ زيرا ظاهر آيه در مقام مدح انسان است. ظاهر آيه بيانگر آن است كه ما اين امانت مهم را به آسمانها، زمين و كوهها عرضه كرديم، اما آنها با همه عظمتشان نتوانستند آن را حمل كنند و اظهار عجز كردند، ولى انسان با وجود كوچكى جثه و ضعف بنيه آن را پذيرفت. پس تا اينجا مدح است، حال اگر بخواهد بگويد: «انسان هم

بدين جهت پذيرفت كه ظالم بود و با اين پذيرفتن بر خويش ظلم كرد و چون جاهل بود، پذيرفت»، در حقيقت با اين جمله، همه مدح قبلى را از بين برده است.

البته علامه طباطبايى (ره) بعد از اين مطلب بيان مى كند كه اين دو وصف به يك اعتبار مدح انسان نيز هستند؛ چون حكايت از صلاحيت او براى عادل و عالم شدن دارند، در

معارف قرآن، ج 5، ص: 75

حالى كه ديگر موجودات چنين صلاحيتى نداشتند و نتوانستند اين امانت را بپذيرند.

پس اين دو وصف، چون حكايت از وجود صلاحيت در انسان دارد، مدح اوست.

اما بعضى از عرفا گويند: اهل حقيقت اين دو وصف را مدح مى دانند، بدين معنا كه انسان با قبول اين امانت بر همه بتها و از جمله انانيّت خويش ظلم كرد و آنها را شكست و به شناخت حق رسيد و با رؤيت حق و فانى شدن در حق، بر هر آنچه غير او بود جهل ورزيد. «1»

جامى مى گويد:

غير انسان كسش نكرد قبول زآن كه انسان ظلوم بود و جهول

ظلم او آنكه هستىِ خود راساخت فانى بقاى سرمد را

جهل او آنكه هر چه جز حق بودصورت آن ز لوح دل بزدود

نيك ظلمى كه عين معدلت است نغز جهلى كه مَغز معرفت است «2»

امام امت «قدس سره» مى فرمايد:

«بعضى مى گويند كه «ظلوماً جهولًا» بالاترين وصفى است كه خدا براى انسان كرده؛ ظلوما» كه همه بتها را شكسته و همه چيز را شكسته؛ «جهولا» براى اين كه به هيچ توجه ندارد و هيچ چيز را متوجه به آن نيست، غافل از همه است. ما نمى توانيم اين طور باشيم. ما امانتدار هم نمى توانيم باشيم. لكن مى توانيم

در آن راه باشيم». «3»

______________________________

(1)- روح البيان، شيخ اسماعيل حقى، ج 7، ص 255 (با تلخيص عبارت).

(2)- همان، به نقل از جامى.

(3)- صحيفه نور، ج 19، ص 159.

معارف قرآن، ج 5، ص: 76

پرسش

1- ارتباط ميان عبادت و خدمت روزانه را توضيح دهيد.

2- راز حلّت و دوستى حضرت ابراهيم چه بود؟

3- امام صادق (ع) درباره اهميت نماز شب چه فرمود؟

4- خلاصه سخنان امام خمينى (ره) در مورد قرة العين را بنويسيد.

5- منشأ ولايت رسول خدا (ص) چيست؟

6- ولايت مطلقه را توضيح دهيد.

7- جنگ احزاب را به طور اجمال بيان كنيد.

8- چه كسانى در ميدان آزمايش احزاب مردود شدند؟

9- برخى از اظهارات مردودان را بنويسيد.

10- دستورهاى قرآن به همسران پيامبر چيست؟

11- منظور از اهل بيت چه كسانى هستند؟

12- چگونه پوشش وسيله امنيت است؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 77

فصل چهارم

اشاره

معارفى از سوره هاى سبأ و فاطر

الف- سوره سبأ

اشاره

سوره سبأ در مكه نازل شده و داراى 54 آيه است. محور اصلى آيات آن، مبانى توحيد است و به دليل بيان داستان قوم سبأ بدين نام خوانده شده است.

محتواى آن همانند ديگر سوره هاى مكى، در ارتباط با اصول دين؛ يعنى توحيد، نبوت و معاد است و با پند و حكمت و جدال نيكو به شبهات و اعتراضات مخالفان پيرامون اصول ياد شده، پاسخ مى دهد و بيشترين اهتمام خود را متوجه مسأله معاد مى كند و از آغاز تاپايان سوره به مناسبتهاى گوناگون، به آن مى پردازد. «1»

رؤوس مطالب اين سوره را مى توان چنين برشمرد:

1- با حمد و ثناى الهى آغاز شده و درباره علم بى منتهاى الهى سخن مى گويد.

2- ناباورى مشركان در مورد قيامت را مطرح كرده و به پاسخگويى مى پردازد.

3- عطاياى الهى به حضرت داوود و سليمان عليهماالسلام را شرح مى دهد.

4- داستان قوم سبا را مورد بررسى قرار داده، نعمتهاى الهى و ناسپاسى آنان را يادآور شده، سپس هلاكت آنان را مايه عبرت ديگران قلمداد كرده است.

5- نيمه آخر سوره مطالبى آميخته از توحيد، نبوت و معاد است، در هر زمينه استدلال و اندرز را به هم آميخته و به معارف گوناگونى پرداخته است، مانند: انكار قرآن، گفتگوى مستضعفان و مستكبران در قيامت، كم و زيادى روزى و ... در نهايت همگان را به قيام براى خدا فراخوانده است.

______________________________

(1)- الميزان، ج 16، ص 356.

معارف قرآن، ج 5، ص: 78

مترفان

اشاره

«وَ ماارْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ الَّا قالَ مُتْرَفُوها انَّا بِماارْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ» (آيه 34)

ما در هيچ شهر و ديارى انذاركننده اى نفرستاديم، مگر اينكه مترفان (كه مست ناز و نعمت آن) گفتند: ما به آنچه شما (براى تبليغ آن)

فرستاده شده ايد، كافريم.

مترف از ماده «تَرْف» و به معناى تنعّم است. مترف به كسى مى گويند كه فزونى نعمت و زندگى مرفه، او را مست، مغرور و غافل كرده و به طغيانگرى واداشته است. «1»

«نذير» به معناى انذاركننده و هشداردهنده (اعلام توأم با ترساندن) است كه يكى از اوصاف پيامبران (ع) مى باشد. «2»

كارنامه مترفان

از قرآن كريم، استفاده مى شود كه نه تنها هيچ نقطه مثبتى در زندگى مترفان ديده نمى شود، بلكه اعمال زشت و ناپسندشان كارنامه اى سرتاسر سياه و ننگين براى آنها تدوين كرده است كه مواردى از آن در زير مى آيد:

الف- اگر چه گروههاى مختلفى پرچم مخالفت با انبيا را برافراشته، با آنها به مبارزه برخاستند، ولى هسته مركزى مخالفت را مترفان تشكيل مى دادند و شايد بدين جهت است كه خداوند در آيه مورد بحث، فقط صحبت از مخالفت مترفان به ميان آورده و آنها را مخالف همه انذاركنندگان معرفى كرده است.

ب- از آيه مزبور بخوبى استفاده مى شود كه مترفان با همه انبيا دشمنى ورزيده و تمام احكامى را كه آنها از طرف خدا به مردم ارائه كردند، انكار نمودند و مستكبرانه زير بار آن نرفتند.

ج- از آنجا كه مترفانِ مستكبر، تأمين منافع نامشروع خود را در ناآگاهى و عقب ماندگى مردم مى ديدند، با هر گونه حركتى كه در جهت اصلاح، آگاهى و رشد

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 18، ص 105.

(2)- قاموس قرآن، ماده نذر، با اندك تغيير.

معارف قرآن، ج 5، ص: 79

جامعه انجام مى شد، مخالفت كرده، مردم را به شرك و خرافه دعوت مى كردند. قرآن دراين باره مى فرمايد:

در هيچ شهر و ديارى- پيش از تو- پيامبرى انذاركننده نفرستاديم، مگر اينكه مترفان آن گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى

يافتيم و به آثارشان اقتدا مى كنيم. «1»

د- مترفان با منطقى پوچ، انسان را با ملاكهاى مادى ارزيابى مى كردند و تنها سعادت و رستگارى را در داشتن اموال و اولاد بيشتر دانسته، مى گفتند:

ثروت و اموال و اولاد ما (از ديگران) بيشتر است و ما هرگز در آخرت مجازات نخواهيم شد. «2»

يعنى ما سعادتمنديم و انسان سعادتمند مجازات نخواهد شد، بلكه رستگار است. «3»

ه- مترفان با اين شيوه عوامفريبانه، خود را به عنوان چهره هاى مردم پسند، حق به جانب و سعادتمند به جامعه معرفى كردند تا مردم را به خدمت و اطاعت خود وادارند و آنها را در مقابل انبيا قرار دهند.

تضمينِ انفاق

اشاره

«قُلْ انَّ رَبّى يَبْسُطُالرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَ ماانْفَقْتُمْ مِنْ شَىْ ءٍفَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُالرَّازِقينَ» (آيه 39)

بگو پروردگارم روزى را براى هر كس [كه بخواهد توسعه مى دهد و براى هر كس كه بخواهد تنگ (و محدود) مى سازد و هر چيزى را (در راه او) انفاق كنيد جاى آن را پر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است.

انسانها به خاطر جاذبه هاى دنيوى از يك طرف و ضعف ايمان و عدم شناخت كافى نسبت به قدرت الهى از طرف ديگر، خيال مى كنند، اگر مالى را در راه خدا انفاق كنند،

______________________________

(1)- زخرف (43)، آيه 23.

(2)- سبأ (34)، آيه 35.

(3)- با استفاده از تفسير الميزان، ج 16، ص 383. بعضى از مفسران عقيده دارند كه چون مترفان، قيامت و جهان آخرت بودند، مى گفتند: ما مجازات نخواهيم شد. (تفسير كبير، فخر رازى، ج 25، ص 261، نقل به مضمون)

معارف قرآن، ج 5، ص: 80

متضرر و گرفتار فقر و تنگدستى خواهند شد و بدين جهت است كه از انفاق خوددارى مى ورزند. شيطان

نيز از همين راه وارد شده و با وسوسه فقر و درويشى، آنان را از انفاق بازمى دارد: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» «1»

خداوند در اين آيه به آنها وعده مى دهد كه اگر براى رضاى او مالى را انفاق كنند، خدا جاى آن را پر خواهد كرد و اين انفاق سبب كم شدن ثروت و فقر و تنگدستى شان نخواهد شد. و البته وعده خدا تخلف ناپذير است. خداوند به انفاق كنندگان كه شرايط زير را رعايت كنند، گذشته از پاداش اخروى، وعده جايگزينى و عوض داده است:

الف- به خاطر رضاى خدا انفاق كنند؛ اگر براى خودنمايى، ريا و يا انگيزه غيرالهى ديگرى باشد، مورد قبول نيست و بهره اى نخواهند برد.

قرآن انفاق رياكارانه را به قشر نازك خاكى تشبيه كرده است كه بر روى سنگى باشد و بذرهايى بر آن افشانده شود، سپس بارانى شديد ببارد و آن خاك و بذر را از آن سنگ بشويد. انفاق چنين كسانى نيز از بين رفتنى است و اجر و پاداشى در پى ندارد. «2»

ب- مالى را كه در راه خدا انفاق مى كنند، حلال و پاكيزه و باارزش باشد تا فقير با ميل و رغبت آن را بگيرد. بيان قرآن در اين باره چنين است:

«يا ايُّهَا الَّذينَ امَنُوا انْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا اخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْارْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِاخِذيهِ الّا انْ تُغْمِضُوا فيهِ ...» «3»

اى مؤمنان از اموال پاكيزه اى كه به دست آورده ايد و از آنچه از زمين براى شما رويانده ايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك كه خود، آنها را جز از روى اغماض و كراهت نمى ستانيد. «4»

ج- بايد به كسانى كه استحقاق دارند،

انفاق شود. قرآن در اين باره مى فرمايد:

«لِلْفُقَراءِ الَّذينَ احْصِرُوا فى سَبيلِ اللَّهِ لايَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِى الْارْضِ يَحْسَبُهُمُ

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 268. شيطان (براى جلوگيرى از انفاق) به شما وعده فقر مى دهد.

(2)- بقره (2)، آيه 264.

(3)- بقره (2)، آيه 267.

(4)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 2، ص 246.

معارف قرآن، ج 5، ص: 81

الْجاهِلُ اغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لايَسْئَلُونَ النَّاسَ الْحافاً ...» «1»

انفاق شما بايد مخصوص نيازمندانى باشد كه در راه خدا محصور شده و نمى توانند مسافرت كنند (و سرمايه اى به دست آورند و از فرط عفاف و مناعتى كه دارند) هر كس از حال آنان بى خبر باشد، غنى و توانگرشان پندارد. تو به فقر ايشان از سيمايشان پى خواهى برد (از عزّت نفس كه دارند) هرگز، از مردم به اصرار گدايى و سؤال نمى كنند.

د- انفاق نبايد با منت و آزار و رنجش فقرا همراه باشد و گرنه موجب ناخشنودى خداوند و تحقير نيازمندان خواهد شد و نتيجه اى براى انفاق كننده به بارنمى آورد.

قرآن مى فرمايد:

«الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما انْفَقُوا مَنّاً وَ لا اذىً لَهُمْ اجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» «2»

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس در پى انفاق، منتى نگذارده و آزارى نرسانند، پاداششان نزد پروردگارشان خواهد بود.

مفهوم آيه اين است كه در صورت منّت و آزار، پاداشى نخواهند داشت.

ه- پرهيز از زياده روى و تبذير به هنگام انفاق.

«وَ آتِ ذَاالْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكينَ وَابْنَ السَّبيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً» «3»

و حق خويشاوندان را ادا كن و نيز حق هر فقير و رهگذر بيچاره را و (ليكن) هرگز زياده روى نكن.

صندوق ذخيره الهى

بايد توجه داشت كه آنچه انسان در راه خدا مصرف مى كند،

از همين اموال فناپذير و نابودشدنى است، ولى هنگامى كه همين مال فانى را در راه خدا انفاق كرد، در صندوق

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 273.

(2)- بقره (2)، آيه 262.

(3)- اسراء (17)، آيه 26.

معارف قرآن، ج 5، ص: 82

ذخيره الهى قرار مى گيرد و جاودانه مى شود. «1»

قرآن مى فرمايد:

«ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَاللَّهِ باقٍ» «2»

آنچه نزد شماست نابود مى گردد و آنچه نزد خداست باقى مى ماند.

در آيه ديگر مطلبى بالاتر از جاودانه بودن اموال انفاق شده را مطرح كرده، مى فرمايد:

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق كنند، انفاقشان همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه صد دانه باشد و خدا براى هر كس كه بخواهد (باز هم) زياد مى گرداند. «3»

آيا كسى غيراز صندوق ذخيره الهى، صندوقى سراغ دارد كه ضمن نگهدارى اندوخته، به صاحب آن هفتصد برابر سود بدهد؟!

يگانه موعظه قرآن

اشاره

«قُلْ انَّما اعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ انْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ انْ هُوَ الّا نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَديدٍ» (آيه 46)

بگو: شما را تنها به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه: دونفر دونفر يا يك نفر يك نفر براى خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد سرپرست شما [/ محمد (ص)] هيچ گونه جنونى ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد است.

خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه به مردم بگو: شما را به يك موعظه وصيت مى كنم. معلوم است كه آن يك موعظه اهميت فراوانى دارد و هيچ چيز ديگر در آن حد از اهميت نيست و گر نه به آن هم سفارش مى كرد. آن مطلب يگانه پراهميت كه تنها سفارش پيامبر (ص) است «دعوت به قيام براى خدا» است. اگر

انسانها به اين يگانه

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير كبير فخر رازى، ج 25، ص 263؛ تفسير نمونه، ج 18، ص 121 به بعد.

(2)- نحل (16)، آيه 96.

(3)- بقره (2)، آيه 261.

معارف قرآن، ج 5، ص: 83

موعظه عمل كنند، هيچ مفسده اى رخ نمى دهد و هيچ ظلم و ستمى واقع نخواهد شد، چون تمام فسادها، تكذيبها و ظلمها با انگيزه غيرخدايى است.

دعوت به تفكر

بعد از آن موعظه يگانه مى فرمايد: حال كه خدايى شديد، درباره خود پيامبر (ص) و نبوّت او به تفكر بنشينيد كه آيا جنون، او را به ادعاى نبوت واداشته است؟ وقتى در اعمال، رفتار و گفتار او كه سالها در ميان شما بوده، فكر كنيد، تصديق خواهيد كرد كه دعوت او از سر جنون، سحر، كهانت و امثال آن نيست؛ او كه صداقت، امانت، پاكدامنى و خيرخواهى اش بر كسى پوشيده نيست، شما را از گمراهى، ظلم و ستم بيم مى دهد و نگرويدن به او خلاف عقل است.

امام خمينى- قدس سرّه- در ذيل اين آيه مى فرمايد:

خداوند تبارك و تعالى در اين آيه مى فرمايد كه يك موعظه، فقط يك موعظه به شما مى كنم. يك موعظه اى كه واعظش خداست و آورنده موعظه پيغمبر اكرم (ص) است و مى فرمايد فقط يك موعظه است، اين موعظه بايد اهميتش خيلى زياد باشد .... «1»

خداى تعالى در اين كلام شريف، از سرمنزل تاريك طبيعت تا منتهاى سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايى است كه خداى عالم از ميان تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قيام براى خداست كه ابراهيم خليل اللَّه را به منزل خلّت رسانده

و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده.

خليل آسا درِ علم اليقين زن نداى لااحبّ الآفلين زن

قيام للّه است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند ... قيام براى خداست كه خاتم النبيّين (ص) را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جاى آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادنى رساند. «2»

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 3، ص 202.

(2)- صحيفه نور، ج 1، ص 3.

معارف قرآن، ج 5، ص: 84

ب- سوره فاطر

اشاره

اين سوره 45 آيه دارد و در مكه نازل شده و نام ديگر آن، «ملائكه» است. علت نامگذارى آن، وجود كلمه فاطر (يعنى ايجاد كننده) در آيه اول آن است. همچنين توصيف فرشتگان در آيه سبب نامگذارى سوره به «ملائكه» شده است.

غرض اين سوره بيان سه اصل اعتقادىِ توحيد، نبوت و معاد است و بدين منظور تعدادى از نعمتهاى بزرگ آسمانى و زمينى را مى شمارد و تدبير متقن امر عالم را بطور عموم و امر انسانها را بطور خصوص بيان مى كند. «1»

آيات اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد:

1- بخش مهم اين سوره پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در عالم هستى ودلايل توحيد سخن مى گويد.

2- بخش ديگر، از آن از ربوبيت پرروردگار و تدبيراو نسبت به عموم جهان و خصوص انسان و خالقيت و رازقيّت او و آفرينش انسان از خاك و مراحل تكامل او بحث مى كند.

3- در بخش ديگر پيرامون معاد،

نتايج اعمال در آخرت، رحمت گسترده الهى در اين جهان و سنت تخلف ناپذير او و برگرداندن مكر مستكبران به خودشان سخن مى گويد.

4- قسمتى از آيات آن نيز به مسأله رهبرى انبيا و مبارزه پيگير و مستمرشان با دشمنان لجوج و سرسخت، و دلدارى به پيامبر اسلام (ص) در اين زمينه مى پردازد.

5- بخشى از آن نيز بيان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمينه هاى مختلف است كه مكمل بحثهاى گذشته مى باشد. «2»

راه وصول به عزّت

اشاره

«مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً، الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الْصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَكْرُ اولئِكَ هُوَ يَبُورُ» (آيه 10)

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 3.

(2)- تفسير نمونه، ج 18، ص 161- 162.

معارف قرآن، ج 5، ص: 85

كسى كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزّت براى خداست؛ سخنان پاكيزه به سوى خدا صعود مى كند و عمل صالح آن را بالا مى برد؛ و آنها كه نقشه هاى بد مى كشند، عذاب سختى براى آنهاست و مكر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود مى شود!

منبع عزّت

عزّت، حالتى است كه مانع شكست خوردن انسان مى شود. به همين جهت، به زمين سخت (كه كلنگ و بيل در آن كارگر نمى افتد) «ارض عزاز» گويند. «1»

آيه فوق در صدد بيان اين حقيقت است كه همه انسانها با توجه به خواست فطرى خود، درصدد يافتن عزّت هستند. آنان مى خواهند در زندگى خود، شكست ناپذير، پيروز و سربلند باشند، ولى در تشخيص منبع عزّت و ارتباط با آن به اشتباه افتاده و با روى آوردن به خدايان دروغين از آنان طلب عزّت مى كنند؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:

«وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ الِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً» «2»

و آنان غير از خدا، معبودانى را براى خود برگزيدند تا مايه عزّتشان باشد!

ساحران دستگاه فرعون نيز، عزت را از آن فرعون مى ديدند چون او را خدا مى پنداشتند و به آن سوگند ياد مى كردند:

«وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ انَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ» «3»

و گفتند: قسم به عزّت فرعون كه همانا ما قطعاً پيروزيم.

گروهى سست ايمان نيز مفتون شوكت ظاهرى كافران شده و عزّت را در پيوند، دوستى، همراهى و همرنگى با آنان مى بينند:

«الَّذينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرينَ اوْلِياءَ

مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ ...» «4»

آنان كه كافران را به جاى مؤمنان، دوست خود انتخاب مى كنند. آيا عزّت را نزد آنان

______________________________

(1)- مفردات، ص 333، دار المعرفه.

(2)- مريم (19)، آيه 81.

(3)- شعراء (26)، آيه 44.

(4)- نساء (4)، آيه 139.

معارف قرآن، ج 5، ص: 86

مى جويند؟

قرآن، در آيه مورد بحث، هشدار مى دهد كه عزّت ذاتى و حقيقى، تنها از آنِ خداست و هر كس طالب عزت است، بايد آن را از خدا بخواهد و بس.

راه وصول

ادامه آيه، راه رسيدن به عزّت حقيقى را نشان مى دهد و آن انديشه صحيح و عمل صالح است.

منظور از «كلم الطيب» سخنى است كه با نفس شنونده و گوينده سازگار باشد، بطورى كه با شنيدن آن انبساط و لذتى در او پيدا شود و نيز كمالى را كه نداشت، دارا گردد و اين وقتى است كه كلام، معناى حقّى را افاده كند، معنايى كه متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد. چنين كلامى همان عقايد حقى است كه انسان، آن را زير بناى اعمال خود قرار مى دهد و قدر متيقن چنين عقايدى، توحيد است كه ساير اعتقادات حق نيز به آن بستگى دارد. منظور از صعود كلم الطيب، تقرب آن به سوى خداى تعالى است و عمل صالح نيز عملى است كه مطابق اعتقاد صحيح انسان انجام شود و انجام مكرّر چنين اعمالى، آن اعتقادات را در نفس راسختر و قويتر مى كند و در نتيجه باعث بالاتر رفتن همان عقايد صحيح مى گردد. «1»

اگر انسان در پى انديشه صحيح به كردار شايسته دست زد، بدون شك به خدا نزديك شده، عزت مى يابد.

پيامبر اكرم (ص) نيز در اين باره مى فرمايد:

«انَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ:

انَا الْعَزيزُ، فَمَنْ ارادَ عِزَّالدَّارَيْنِ، فَلْيُطِعِ الْعَزيزَ» «2»

بدرستى كه پروردگار شما هر روز مى گويد: من عزيزم و هر كه عزّت دو سرا را مى خواهد، بايد از عزيز اطاعت كند.

امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايد:

______________________________

(1)- الميزان، ج 17، ص 23.

(2)- مجمع البيان، ج 4، ص 402.

معارف قرآن، ج 5، ص: 87

«مَنْ ارادَ عِزّاً بِلاعَشيرَةٍ وَ غِنىً بِلا مالٍ وَ هَيْبَةً بِلا سُلْطانٍ فَلْيَنْقُلْ عَنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ الى عِزِّ طاعَتِهِ» «1»

كسى كه خواهان عزّت است بدون (تكيه بر) فاميل و خواهان بى نيازى است بدون (تكيه بر) ثروت و خواهان هيبت است بدون (داشتن) قدرت بايد از ذلت معصيت و گناه به عزّت اطاعت خدا رو آورد.

بيراهه رفتن كافران

كافران و منافقان براى نابودى اديان الهى به توطئه چينى مبادرت مى كردند و با حيله هاى مختلف درصدد جلوگيرى از آيين حق برمى آمدند. آنان گمان مى كردند با رفتن به سوى شرك و كفر و دست درازكردن به سوى اين و آن و انجام توطئه هاى گوناگون مى توانند براى خود قدرتى پديد آورند كه آنان را از شكست نجات دهد.

خداوند خبر مى دهد كه همه نقشه هاى شيطانى آنان نقش بر آب و بى نتيجه خواهد ماند. تعبير «الَّذينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ ، مطلق است و مى تواند علاوه بر نقشه هاى مشركان در زمان پيامبر (ص) به همه نقشه هاى كافران در برابر اسلام نيز ناظر باشد. «2»

دوزخيان نمى ميرند

اشاره

«وَالَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ لايُقْضى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَلايُخَفَّفُ عنْهُمْ مِنْ عَذابِها كَذلِكَ نَجْزى كُلَّ كَفُورٍ وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فيها رَبَّنا اخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَيْرَ الَّذى كُنَّا نَعْمَلُ اوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جاءَكُمُ النَّذيرُ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمينَ مِنْ نَصيرٍ» (آيات 36- 37)

كسانى كه كافر شدند، آتش دوزخ براى آنهاست، هرگز فرمان مرگ آنها صادر نمى شود تا بميرند و نه چيزى از عذاب دوزخ از آنها تخفيف داده مى شود، اين گونه، هركافر لجوجى را كيفر مى دهيم. آنها در دوزخ فرياد مى زنند: پروردگارا ما را خارج كن تا عمل صالحى- غير از

______________________________

(1)- ميزان الحكمه، ج 6، ص 290.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 31.

معارف قرآن، ج 5، ص: 88

آنچه مى كرديم- به جا آوريم (در پاسخ آنها گفته مى شود) آيا شما را به اندازه اى كه انسان در آن متذكر مى شود، عمر نداديم؟ و بيم دهنده به سراغ شما نيامد؟ پس بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست.

مجازات جاودانه

همان گونه كه نعمتهاى بهشت براى مؤمنان، جاويد و پايان ناپذير است، آتش دوزخ نيز براى آنهايى كه راه كفر را در پيش گرفتند، جايگاه ابدى است. با اينكه آتش دوزخ و عذاب دردناك آن هر لحظه مى تواند آنها را به كام مرگ فرو برد، ولى چون فرمان خداوند كه همه چيز از جمله مرگ و حيات به دست اوست، صادر نشده، نمى ميرند. آنها بايد زنده بمانند تا عذاب الهى را بچشند.

مرگ براى كسى كه گرفتار درد و رنج شديد است و عذاب و مصيبت او را فراگرفته، نقطه پايان عذاب و آغاز رهايى است. به همين دليل، مى بينيم كه در همين دنيا كه همه از مرگ

مى ترسند و از آن گريزانند، شخصى كه دچار بيمارى درمان ناپذير يا مصيبت و بلاست، خود يا بستگان او از ته دل برايش آرزوى مرگ مى كنند و از خدا مى خواهند كه با گرفتن جان آن مريض، او را از عذاب برهاند. در قيامت نيز شدت عذاب دوزخيان بحدى است كه براى خود آرزوى مرگ مى كنند، امّا مرگ هم از آنان دريغ مى شود و آنان بايد جاودانه در آن آتش وعذاب تخفيف ناپذير بمانند و كيفر كفر، عناد و گناه خويش را بچشند.

فرياد استمداد

آنهايى كه تمام نعمتهاى الهى را كفران كرده اند و تمام درهاى رحمت خدا را در اين جهان به روى خود بسته اند، خدا نيز در آخرت به كيفر كفرانشان تمام درهاى نجات را به روى آنان مى بندد، در حالى كه در دوزخ فرياد مى زنند و از خداوند نجات از جهنّم و مهلتى دوباره براى عمل كردن و ايمان آوردن مى طلبند. آنهابا مشاهده نتايج اعمال خود در پشيمانى عميق فرومى روند و از روى اضطرار و ناچارى به درگاه ربوبى متوسل مى شوند و بازگشت، مهلت و نجات مى طلبند، ولى در آن زمان ديگر فرصت از دست رفته و فريادها به جايى نمى رسد. البته اين درخواستِ بازگشت نيز، حيله و براى فرار است.

معارف قرآن، ج 5، ص: 89

خداى متعال در جاى ديگر مى فرمايد:

«... وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِمانُهُوا عَنْهُ وَ انَّهُمْ لَكاذِبُونَ» «1»

و اگر (اهل عذاب) بار ديگر به دنيا برگردند، باز به همان اعمال زشت و ننگينى كه از آن نهى شده بودند، برمى گردند و آنها دروغ مى گويند (كه ديگر كار بد نخواهيم كرد).

______________________________

(1)- انعام (6)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 5، ص: 90

پرسش

1- مترفان چه كسانى هستند؟

2- منظور از

تضمين انفاق چيست؟

3- شرايط انفاق صحيح كدام است؟

4- قرآن مجيد انفاق خالصانه را به چه چيز تشبيه كرده است؟

5- موعظه يگانه قرآن را توضيح دهيد.

6- در بيان امام خمينى چه كسانى قيام الله كرده اند؟

7- معنا و منبع عزت را توضيح دهيد.

8- راه وصول به عزت چيست؟

9- چرا دوزخيان نمى ميرند؟

10- علت جاودانگى عذاب دوزخيان چيست؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 91

فصل پنجم

اشاره

معارفى از سوره هاى يس و صافّات

الف- سوره يس

اشاره

«يس» از سوره هاى مكى و داراى 83 آيه است. نام اين سوره شريف از اولين آيه آن گرفته شده و يكى از چهار سوره اى است كه با حروف مقطّعه نامگذارى شده است. «1» از امام صادق عليه السلام نقل شده كه «يس» از نامهاى پيامبر (ص) است و معناى آن «شنونده وحى» است «2». طليعه سوره نيز كه خطاب به پيامبر (ص) مى باشد تأييد كننده اين معنى است. رسول اكرم (ص) اين سوره را «قلب قرآن» ناميده است. «3»

محتواى اصلى مطالب اين سوره را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

1- در بخش اول به پيامبرىِ رسول گرامى اسلام اشاره كرده، هدف از بعثت او را انذار مردم دانسته و موضع گيرى و مقاومت بسيارى از مشركان را خاطرنشان مى سازد و گروندگان به پيامبر را كسانى مى داند كه ضمن تصديق قرآن در برابر خدا خشوع مى كنند.

2- در بخش بعد، براى تسلّى پيامبر اكرم (ص) و مؤمنان و تهديد منكران نبوت، به داستان رسالت سه تن از پيامبران الهى اشاره نموده است. اين سه نفر به انطاكيه رفته و مردم آن سامان را به حق دعوت كردند. يك نفر از آن مردم ايمان آورد و آنها را به اطاعت پيامبران و پذيرش ايمان دعوت كرد، ولى آنان از پذيرش دعوتش سرباز زده، او را به شهادت رساندند. خداوند در اين آيات از گرامى داشته شدن او و عذاب قومش خبر مى دهد و سنت نابودى چنين اقوامى را بيان مى دارد.

______________________________

(1)- سه سوره ديگر عبارتند از: «ص»، «ق» و «طه».

(2)- البرهان، ج 4، ص 3.

(3)- الدرالمنثور، ج 5، ص 256.

معارف قرآن، ج 5، ص: 92

3- در

بخش سوم به معرفى برخى از آيات و نشانه هاى الهى پرداخته و زنده شدن زمين مرده، وجود باغهاى سرسبز و چشمه هاى فراوان، زوجيتِ گياهان و انسانها، گردش شب و روز، تسخير خورشيد و ماه و حركت كشتيها در دريا را از آيات الهى برشمرده است.

4- بخش چهارم آيات اين سوره درباره معاد است. ابتدا از ناباورى مشركان درباره وقوع قيامت سخن گفته، پس از آن نفخ صور را متذكر مى گردد و سرانجام به برخى از اوصاف بهشتيان و دوزخيان مى پردازد. در اين بخش همچنين عهد الهى با انسان در مورد پرستش نكردن شيطان رايادآورى نموده و برخى از آيات الهى را برمى شمارد و دشمنى انسانهاى منكر معاد با خدا را زشت شمرده و براى اثبات برپايى روز رستاخيز، استدلال نموده است.

عنصر انذار در رسالت انبيا

اشاره

«لِتُنْذِرَ قَوْماً ما انْذِرَ اباءُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ» (آيه 6)

تا انذاركنى قومى را كه پدرانشان انذار نشده اند و ايشان غافلانند.

«انذار» از ريشه «نَذَرَ- يَنْذَرُ» و به معناى آگاهى دادن با هشدار و برحذرداشتن و ترساندن است، برعكس بشارت كه به معناى آگاهى دادن با مژده و ايجاد انگيزه است. «1»

نقش انذار و تبشير در سلامت جامعه

فطرت انسان بگونه اى است كه همواره انگيزه اعمال و رفتارش جلب منفعت و دفع ضرر است، از اين رو تربيت را بايد بر اين دو پايه قرار داد و از آن دو، عنصر انذار و تبشير را نتيجه گرفت. قرآن دقيقاً به اين امر توجه داشته و در توصيف رسالت پيامبران از اين دو عنصر ياد كرده است:

«وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ الَّا مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ» «2»

و ما پيامبران را جز مژده دهنده و بيم دهنده نمى فرستيم.

______________________________

(1)- ر. ك. قاموس قرآن، ج 7، ص 41.

(2)- انعام (6)، آيه 48.

معارف قرآن، ج 5، ص: 93

قرآن بر خلاف انديشه مسيحيان، كه آيين مسيح (ع) را آيين محبت معرفى كرده و او را سفير بشارت مى دانند، رسالت پيامبران را با دو عنصر «انذار و تبشير» معرفى مى كند و تنها «تشويق» را سازنده جامعه ندانسته، بلكه در كنار آن «ترساندن» و انذار را لازم مى داند و براى هر كدام جايگاه ويژه اى درنظر گرفته است، چرا كه تشويق تنها، مايه تباهى و از هم گسستن نظم جامعه است، زيرا كسانى را كه براى مثال به حدود شرعى احترام نمى گذارند و به نواميس واموال مردم تجاوز مى كنند، بايد از تنبيه و مجازات ترساند و تنها مژده دادن به آنها كه اگر خلاف نكنيد، اجر و پاداش داريد كافى نيست، بلكه اين امر سبب گسترش جنايت و فساد

در جامعه مى شود. «1»

اهميت انذار در قرآن

از آيات قرآن كريم به دست مى آيد كه كاربرد عنصر «انذار» بيشتر براى كسانى است كه در وادى غفلت، انكار مبدأ و معاد و مخالفت با دين به سر مى برند و دنياطلبى و دلبستگى به نعمتهاى فريبنده دنيا آنها را از پذيرفتن حق بازداشته و بشارتها را نسيه مى پندارند و به توهّم خويش نقد دنيا را با نسيه آخرت تعويض نمى كنند و سرمايه زندگى را در اختيار بهره هاى دنيا قرار داده اند.

قرآن كريم با ترسيم عواقب خطرناك غفلت ومخالفت آنان، عنصر انذار را همچون شلاقى بر سر آنان فرود مى آورد و از پيامبرانش نيز مى خواهد كه انذاركننده آنان باشند:

«... لِيُنْذِرَ الَّذينَ ظَلَمُوا» «2»

تا بترساند كسانى را كه ظلم كرده اند.

«... وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً» «3»

تا به وسيله قرآن انذار كنى قومى را كه سرسخت هستند.

______________________________

(1)- با استفاده از سيماى انسان كامل در قرآن، جعفر سبحانى، ص 164.

(2)- احقاف (46)، آيه 12.

(3)- مريم (19)، آيه 97.

معارف قرآن، ج 5، ص: 94

در مقابل، كاربرد عنصر «تبشير» بيشتر براى كسانى است كه به پيامبران و آيات الهى ايمان آورده، از قوانين و احكام شرعى پيروى مى كنند و در زندگى دنيا با سلاح «شكيبايى و صبر» با سختيهاى راه هدايت و ايمان مبارزه نموده اند و خواستهاى نفسانى خود را براى قرب به خدا كنترل كرده اند. قرآن مى خواهد با بشارتها آنان را دلگرم و اميدوار سازد و به آنان يادآورى كند، كه هرگز اجر و پاداش مقاومت آنان در برابر وسوسه هاى نفسانى و جلوه هاى فريبنده دنيا فراموش نخواهد شد.

قرآن كريم در آيات فراوان از جمله در دو آيه زير مى فرمايد:

«بَشِّرِ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوالصَّالِحاتِ انَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ ...» «1»

بشارت

بده كسانى را كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، كه براى ايشان بهشتهايى است.

«بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ بِانَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبيراً» «2»

بشارت بده مؤمنان را به اينكه براى ايشان از جانب خداوند ثوابى بزرگ خواهد بود.

انبيا در برنامه تربيتى خود از هر دو عنصر در جايگاه خود بهره جستند، ولى از آنجا كه عنصر انذار نقش بيشترى در تربيت افراد و سلامت جامعه دارد، قرآن كريم از روش انذار بيشتر استفاده كرده است. در اينجا به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

1- آغاز رسالت پيامبر (ص) همراه با فرمان به انذار است: «يا ايُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَانْذِرْ» «3»

2- پيامبر (ص) مأمور به انذار خويشاوندان خود شد: «فَانْذِرْ عَشيرَتَكَ الْاقْرَبينَ» «4»

3- رسالت عالمان دين و فقها، انذار مردم است: «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اذا رَجَعُوا الَيْهِمْ» «5»

4- در قرآن آياتى به اين مضمون «وَ انْ مِنْ امَّةٍ الّا خَلا فيها نَذيرٌ» «6» داريم، ولى در

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 25.

(2)- احزاب (33)، آيه 47.

(3)- «اى كسى كه جامه به خود پيچيده اى برخيز و انذار كن.» مدثر (74)، آيه 21.

(4)- «پس نزديكان خود را انذار كن.» شعراء (26)، آيه 214.

(5)- چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كنند تا در دين آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟!

(6)- «هيچ امتى نبوده، مگر اينكه منذر در آن بوده است.» فاطر (35)، آيه 24.

معارف قرآن، ج 5، ص: 95

مورد تبشير چنين تعبيرى وجود ندارد.

5- در بعضى از آيات مانند آيه مورد بحث، هدف از ارسال پيامبر «انذار» ذكر شده، گويى كه پيامبر (ص) فقط

براى انذار آمده است و اين حكايت از اهميّت «انذار» مى كند، در حالى كه در مورد تبشير اين گونه آيات وجود ندارد.

ثبت اعمال و آثار

اشاره

«انَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ اثارَهُمْ وَ كُلَّ شَىْ ءٍ احْصَيْناهُ فى امامٍ مُبينٍ» (آيه 12)

همانا ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و آنچه پيش فرستاده اند و آثارشان را مى نويسيم و همه چيز را در امامى مبين برشمرده ايم.

يكى از مسائلى كه در جهان بينى اسلام و در آيات قرآن بر آن تأكيد زيادى شده، مسأله حفظ و ثبت و ضبط اعمال انسان است، يعنى هر عملى كه از انسان سرزند، خواه كوچك باشد خواه بزرگ، توسط فرشتگان الهى نوشته شده و محفوظ مى ماند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

«وَ انَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ كِراماً كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» «1»

و بى شك نگهبانانى بر شما گمارده شده، والا مقام و نويسنده، كه مى دانند شما چه مى كنيد!

اينان، آنچه را مى نويسند، به صورت نامه عمل درآمده، همراه انسان قرار مى گيرد.

«وَ كُلَ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقيهُ مَنْشُوراً» «2»

و هر انسانى، اعمالش را برگردنش آويخته ايم و روز قيامت، كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود، گشوده مى بيند!

در اين نامه از هيچ يك از اعمال انسان غفلت نشده و حتى ريزترينِ آنها نيز در آن ثبت شده است. و همين مسأله را حضرت لقمان به فرزندش تذكر داده و فرمود: «پسرم! اگر

______________________________

(1)- انفطار (82)، آيات 8- 10.

(2)- اسراء (17)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 5، ص: 96

به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يابد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد،

خداوند دقيق و آگاه است.» «1»

علاوه بر اينكه نوشتن و ثبت و ضبط اعمال، خود دليلى عليه كسانى است كه مى خواهند گناهان گذشته خود را منكر شوند، توجه دادن به اين كتابت نيز مى تواند آثار روانى و تربيتى فراوانى در افراد گذاشته و آنان را از ارتكاب گناهان باز دارد.

رابطه انسان با عمل

از قرآن استفاده مى شود كه پس از مرگ، رابطه انسان با دنيا بطور كلى قطع نمى شود، بنابراين اگر انسان در دنيا عملى را انجام دهد كه تمام آثار آن در همان زمان ظاهر نشود، بلكه پيامدها و آثارى داشته باشد كه پس از مرگ او ظهور كند، آن آثار و پيامدها به او خواهد رسيد و اين نتايج در پرونده عمل او ثبت خواهد شد. اين قاعده بر اساس عدل الهى است، زيرا اگر كسى سنّت حسنه اى بنا نهاد، از آنجا كه آن شخص پايه گذار آن بوده، در ثواب آن عمل شريك است، بدون اينكه از ثواب عمل كنندگان به آن حسنه چيزى كاسته شود. همچنان كه اگر بدعتى گذاشت، شريك گناهان انجام دهندگان بدعت خواهد بود. ازاين رو، قرآن كريم در آيه ديگر مى فرمايد:

«عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ اخَّرَتْ» «2»

امام صادق (ع) ذيل اين آيه فرمود:

منظور از «قَدَّمَتْ» اعمالى است كه انسان از پيش فرستاده و منظور از «اخَّرَتْ» سنتها و روشهايى است كه ايجاد كرده است. «3»

امام صادق (ع) در اين حديث شريف به يكى از مصداقهاى مهم «مااخّرت» اشاره مى كند؛ زيرا برخى از روشهاى پسنديده يا ناپسند به خاطر اهميت و آثار اجتماعى شان

______________________________

(1)- لقمان (31)، آيه 16.

(2)- «هر نفسى آگاه خواهد شد كه چه چيزهايى را پيش فرستاد و چه چيزهايى بعد از

او خواهد آمد.» انفطار (82)، آيه 5.

(3)- تفسير البرهان، ج 4، ص 406.

معارف قرآن، ج 5، ص: 97

يا از آن جهت كه افراد انجام دهنده آن از افراد شاخص و با نفوذ جامعه هستند، به صورت يك سنت در جامعه پايدار مى ماند و افراد فراوانى بدان پايبند مى شوند. اگر آن روش، پسنديده ونيكو باشد، تا زمانى كه بدان عمل مى شود به پايه گذارِ آن، ثواب مى رسد، همچنان كه اگر ناپسند و زشت باشد، براى وى گناه مى نويسند.

اينك با توجه به بعضى از روايات به نمونه هايى از اعمال كه بعد از مرگ در نامه عمل ثبت مى شوند و آثارآن به انسان مى رسد، اشاره مى كنيم:

الف- دانشى كه شخص به ديگران ياد داده و آن را منتشر ساخته است.

ب- فرزند صالحى كه تربيت كرده است.

روزى حضرت عيسى (ع) از كنار قبرى گذشت، ديد صاحب آن قبر در عذاب است.

وقتى از همان راه بازگشت، متوجه شد كه عذاب از او برداشته شده است. از خداوند پرسيد: چگونه اين عذاب برداشته شد، جواب شنيد: فرزندِ صالح او جبران كرده است، چون فرزندش راهى را تعمير كرد و يتيمى را پناه داد، از اين جهت او را به خاطر عمل نيك فرزندش بخشيديم. «1»

ج- مسجدى كه ساخته است.

د- خانه اى كه براى اقامت در راه ماندگان و گمشدگان بنا كرده است.

ه- نهرى كه براى استفاده عموم جارى ساخته است.

و- صدقه جاريه اى (مانند وقف) كه هنگام حيات و سلامت از اموال خويش خارج ساخته است.

ز- درخت و نهالى كه كاشته و بعد از مرگ، ديگران از ميوه و سايه آن استفاده مى كنند. «2»

نكته قابل توجه اينكه، اعمال خير به موارد ياد شده منحصر نمى شود، بلكه در هر زمان با توجه

به شرايط موجود و نياز جامعه به خدمات عام المنفعه، مى توان كارهايى را كه نتيجه آن ثبت مى شود، انجام داد، مانند: ساختن مدرسه، دانشگاه، بيمارستان و ... كه هم اكنون مورد نياز جامعه اسلامى ماست.

______________________________

(1)- ميزان الحكمة، ج 10، ص 703.

(2)- همان، ج 9، ص 272 و ج 5، ص 22.

معارف قرآن، ج 5، ص: 98

درسهايى از سرگذشت اصحاب القريه

اشاره

«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا اصْحابَ الْقَرْيَةِ اذْجاءَهَا الْمُرْسَلُونَ اذْ ارْسَلْنا الَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ فَقالُوا انَّا الَيْكُمْ مُرْسَلُونَ ...» (آيات 13- 32)

و براى آنها، اصحاب قريه (انطاكيه) را مثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنان آمدند؛ هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، امّا آنها رسولان (ما) را تكذيب كردند؛ پس براى تقويت آن دو، شخص سومى را فرستاديم. آنها همگى گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستيم ....

اجمال داستان

از آنجا كه پيامبر صلى الله عليه وآله و مؤمنان با انكار و لجاجت شديد كافران رو به رو بودند، خداوند در اين آيات، داستانى از باب مثال، براى آنها ذكر مى كند تا بدان وسيله آنان را به پاداش نيكويى كه به خاطر ايمان و استقامت در دعوت به حق، در انتظار آنان است، بشارت دهد و دلگرم گرداند و كافران را از عاقبت هولناكى كه به خاطر تكذيب دعوت حق پيش رويشان است، بترساند. اين مثل، جريان پيامبرانى است كه براى دعوت قومى به شهر آنان رفتند و اهل شهر آنان را تكذيب كردند. يك نفر از اهل شهر به آنان ايمان آورد و با استدلالهاى محكم مردم را به پيروى از پيامبران فراخواند ولى آن قوم لجوج به جاى گوش دادن به نصايح صادقانه آن مؤمن و پذيرفتن استدلالهاى متقن او، وى را شهيد كردند. خداوند نيز آن مؤمن شهيد را گرامى داشت و در زمره پيامبران و ملائكه درآورد و آن قوم لجوج را نابود كرد و به عذاب ابدى گرفتار ساخت.

استدلال كافران

ابتدا دو نفر از پيامبران براى هدايت اهل شهر «1» آمدند و مردم آنان را تكذيب كردند.

______________________________

(1)- در روايات آن شهر را انطاكيه ذكر كرده اند كه فرستادگان و حواريان حضرت عيسى عليه السلام براى هدايت آنان روانه شدند، چون حضرت عيسى به امر خدا آنان را فرستاد، در آيات فرستادگان خدا شمرده شدند. (ر. ك. نورالثقلين، ج 4، ص 279.)

معارف قرآن، ج 5، ص: 99

رسول سومى نيز براى تأييد و پشتيبانى آنان آمد. مردم براى نپذيرفتن پيام آنان، به بهانه هاى واهى زير متمسّك شدند:

1- شما نيز مثل ما هستيد، اگر ممكن است بر

انسانى وحى نازل شود، بايد بر ما هم نازل شود و چون بر ما وحى نشده، پس بر شما هم وحى نازل نمى شود.

2- خداوند رحمان است و رحمتش عمومى است و به بعضى از انسانها اختصاص ندارد و ادعاى شما با رحمانيت خداوند سازگار نيست «1» و اصلًا ايجاد تكليف و متوقف كردن پاداش بر آن با رحمت عامه خدا ناسازگار است. «2» با توجه به اين استدلالها شما هم قطعاً دروغ مى گوييد.

جواب پيامبران

كافران با استدلال به رحمانيت خداوند، رسالت را منتفى دانستند ولى پيامبران رسالت را به ربوبيت خدا كه از رحيميت او نشأت مى گيرد، نسبت دادند، يعنى نعمت نبوت و رسالت به مقتضاى رحيميت خداست و شامل حال كسانى مى شود كه صلاحيت دارند و آن را نيز جز خدا نمى داند «رَبُّنا يَعْلَمُ انَّا الَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ» همان طوركه در آيه ديگر مى فرمايد:

«اللَّهُ اعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» «3»

خدا مى داند كه رسالتش را كجا قرار دهد.

سپس تصريح كردند كه ما فقط وظيفه داريم اين رسالت را بگونه اى روشن بيان كنيم تا عذرها را از بين ببريم و جز اين وظيفه اى نداريم.

شوم خواندن و تهديد كردن

استدلال متين پيامبران، بناى پوشالى استدلال كافران را درهم ريخت و خلع سلاحشان كرد و آنان كه ياراى مقاومت در مقابل اين منطق قوى را در خود نديدند، به

______________________________

(1)- الفرقان، ج 22 و 23، ص 30.

(2)- روح المعانى، ج 22، ص 232.

(3)- انعام (6)، آيه 124.

معارف قرآن، ج 5، ص: 100

معارف قرآن ج 5 129

يعنى تهمت و تهديد متوسل شدند، همان تهمت هميشگى يعنى «شومى و بدقدمى» كه نثار همه پيامبران و مصلحان شده است، زيرا تا زمانى كه پيامبران و مصلحان نداى حق سرنداده اند، حاكميت ظالمان و مترفان بر جامعه سايه گسترده و اوضاع و احوال، مطابق ميل و خواست آنان است، اما همين كه نداى اصلاحگرانه اى از حلقوم پيامبرى برخاست، محكومان و مظلومان متوجه مى شوند و اعتراض مى كنند و در اين ندا، امواج انقلاب به حركت درمى آيد، مظلومان از طاعت ظالمان سرمى پيچند، غلامان بر ضد آقايان ظالم قيام مى كنند، چه اينكه امام يافته اند. در اين هنگام است كه به تصور حاكمان و ظالمان و كافران،

فساد شروع مى شود، تفرقه ايجاد مى گردد و ... اين است كه در نظر آنان هر مصلحى شوم است و بايد با تهديد از قيام بازداشته شود يا فريادش در گلو خفه گردد، از اين رو، كافران گفتند: ما شما را شوم مى بينيم و اخطار مى كنيم كه اگر دست از اين دعوت برنداريد، شما را سنگسار و نابود خواهيم كرد. پيامبران نيز در جواب اين فال بد كافران، گفتند: شومىِ مورد نظر شما از جانب خود شماست. عاقبت ستم و بهره كشى از مظلومان همين است. بالاخره آنان روزى آگاه مى شوند و عليه شما قيام مى كنند و عيش شما را مكدّر و روز روشن شما را به شب تاريك بدل مى كنند.

نورى در تاريكى

با اينكه سه فرستاده با دلايل آشكار (بلاغ مبين) آمده بودند، ولى كافران همگى بر تكذيب و انكار آنان اصرار داشتند، بناگاه مردى مؤمن دوان دوان از دورترين نقطه شهر به يارى پيامبران شتافت كه بحق بايد او را نورى در تاريكىِ انكار و تهديد شمرد.

استدلال و خلوص

مرد مؤمن با بيانى مستدل و متين، پيامبران را تأييد كرد و مردم را به اطاعت آنان فراخواند. او گفت: دو دليل، سرپيچى از دعوتها را توجيه مى كند:

1- دعوت كننده، غرض و هدفش رسيدن به مال و مقام و ديگر غرضهاى فاسد باشد و خسارت به مردم وارد كند. در چنين جايى مى شود به اين استدلال كه پذيرش دعوت

معارف قرآن، ج 5، ص: 101

بار مالى و ... به دنبال دارد، از قبول آن سرپيچى كرد.

2- دعوت كننده گمراه باشد كه در اين صورت جز به گمراهى دعوت نخواهد كرد.

ولى در اينجا هيچ كدام از اين دو توجيه نيست، زيرا پيامبران اجر و مزد و تشكر نمى خواهند و ديگر اينكه آنان هدايت شده و هدايت كننده به حق و حقيقت هستند.

با اين بيان از لحاظ نظرى و استدلالى، دعوت پيامبران تأييد و لزوم پيروى از آنان ثابت شد.

آن مرد مؤمن سپس به انگيزه عبادت پرداخته، گفت: از دو جهت بايد خدا را عبادت كرد:

اول: او خالق است و ما را از نيستى به هستى آورده و نعمتها را در اختيار ما قرار داده و .... پس او مالك على الاطلاق و شايسته الوهيت است و ما از خود هيچ نداريم و شايسته نيست كه وظيفه عبوديت به جا نياوريم و خالق خود را نشناخته و بندگى نكنيم:

چرا خدايى را كه مرا آفريده،

نپرستم؟

و اين حاكى از خلوص او در عبادت بود.

دوم- از سرِ خوف يابه خاطر طمع، چون همه انسانها به سوى معاد مى روند و در معاد نيز تنها خدا حاكم است، پس براى رسيدن به پاداش و در امان ماندن از عقاب او، بايد او را بپرستيم و اين جمله را خطاب به آنان گفت كه معرفتشان ضعيف بود. «وَ الَيْهِ تُرْجَعُونَ»

در آخر نيز توهّم مشركان از عبادت غيرخدا را باطل كرد، چه اينكه آنان گمان مى كردند معبودهايشان شفيع يا حافظ آنان خواهند بود و او اعلام كرد كه اگر بلايى از جانب خدا به ما روآورد، نه شفاعت اين معبودها كارساز است (چون اذن شفاعت ندارند) و نه خود مستقلًا قدرت محافظت ما را دارند. «1»

دلسوزى حتى بعد از شهادت

درجه دلسوزى و احساس مسؤوليت اين مؤمن پاكدل همچون ديگر مؤمنان حقيقى، نسبت به بندگان خدا بسيار بالا بود. وى با بهترين بيان و استدلال، آنان را به پيروى از پيامبران دعوت كرد و هيچ نقطه ابهام و وسيله توجيهى براى آنان باقى نگذارد. آنان به

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، ج 17، ص 76- 77.

معارف قرآن، ج 5، ص: 102

جاى شنيدن اين نصايح دلسوزانه، او را به شهادت رساندند، ولى او پس از شهادت نيز آرزوى هدايت شدن آنان را داشت، چنان كه پس از شهادت اظهار داشت «اى كاش قوم من مى ديدند كه چگونه معرفت خدا شامل حال من شد و به لطف خود مرا به جايگاه بلندى رفعت داد، تا با مشاهده اين پاداش، دلشان به ايمان رغبت مى يافت.»

پاداش بزرگ او

از آنجا كه اين مرد بزرگ، ايمانش كامل و عبادتش خالص بود و بزرگترين جهاد را انجام داد و در آن ظلمت كفر و انكار و الحاد، به تأييد پيامبران پرداخت، به «كرامت خاص الهى» مفتخر شد كه از آنِ ملائكه، پيامبران و بندگان مخلَص و مخلِص خداست. «1»

از طرف ديگر، آن كفار نيز به سبب قتل اين عبد صالح، گرفتار عذاب و نابودى شدند.

خداوند براى تنبّه ديگر منكران مى فرمايد: براى هلاك كردن اين قوم طغيانگر احتياج به فرستادن لشكر از آسمان نبود، بلكه سبب هلاكت آنان فقط يك صيحه و فرياد دلخراش بود كه بناگاه همه آنان را بى جان و خمود كرد. پس بايد ديگر منكران از اين سرنوشت شوم عبرت بگيرند و از لجاج و عناد با خدا دست بردارند.

عهد خدا با انسان

اشاره

«الَمْ اعْهَدْ الَيْكُمْ يا بَنى ادَمَ انْ لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ انِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» (آيات 60- 61)

اى بنى آدم آيا با شما پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد، زيرا او دشمن آشكارى است براى شما و اينكه مرا عبادت كنيد كه راه راست همين است.

عهد الهى

اين آيه در مقام استيضاح و سرزنش مجرمان و كافران است كه چرا شيطان را اطاعت و عبادت مى كنند و عهد و ميثاق خود را با خدا در خصوص يگانه پرستى فراموش مى كنند.

______________________________

(1)- انبياء (21)، آيه 26؛ صافات (37)، آيه 42؛ معارج (70)، آيه 35.

معارف قرآن، ج 5، ص: 103

اكنون اين سؤال مطرح است كه مقصود از عهد چيست و خداوند، در چه زمانى و از چه راهى با بندگان خود چنين عهدى بسته است؟

اين پيمان الهى از راهها و به زبانهاى گوناگون از ايشان گرفته شده است، از جمله در مرحله تكوين، هنگامى كه سرشت همه انسانها را بر فطرت توحيد استوار ساخت؛ و نيز با اعطاى عقل و انديشه او را به توحيد فراخواند و از شرك و بت پرستى و اطاعت غير خدا بر حذر داشت. عقل بشر بر اين امر گواهى مى دهد كه انسان نبايد از موجودى پيروى كند كه از روز نخست كمر به دشمنى او بسته و هميشه در كمينش نشسته است.

بعلاوه، در مقام تشريع نيز انسان را از اطاعت شيطان برحذر داشته و به وسيله پيامبران توصيه كرده است كه شيطان را نپرستيد، چون دشمن آشكار بشر است. «1»

خلاصه آنكه، اين همان عهدى است كه در عالم «ذر» و فطرت گرفته شده «2» و دعوت عقل و انبيا تأكيدى بر

آن عهد بوده و تجديد و يادآورى آن است.

داستان خارج شدن حضرت آدم (ع) از بهشت، نمونه عينى فريب شيطان است. او با وسوسه شيطان از بهشت، رانده شد و اين خود براى بنى آدم مايه عبرت است؛ چنان كه خداوند مى فرمايد:

«يا بَنى ادَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما اخْرَجَ ابَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» «3»

فرزندان آدم! شيطان شما را فريب ندهد، چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد.

عبادت شيطان

مقصود از جمله «لاتَعْبُدُوا الشَّيْطانَ» اطاعت و فرمانبردارى شيطان است؛ زيرا عبادت، تنها به معناى پرستش و ركوع و سجود نيست، بلكه ترتيب اثردادن به فرمان شخصى و اطاعت بى قيد و شرط نيز نوعى عبادت است. امام صادق (ع) فرمود:

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 18، ص 424؛ و الكاشف، ج 3، ص 419.

(2)- ر. ك. اعراف، آيه 172.

(3)- اعراف، آيه 27.

معارف قرآن، ج 5، ص: 104

«مَنْ اطاعَ رَجُلًا فى مَعْصِيَةٍ فَقَدْ عَبَدَهُ» «1»

هر كه شخصى را در معصيتى اطاعت كند، او را پرستيده است.

عبادت خدا

در اين آيه خداوند از طرفى بندگان خود را از عبادت شيطان نهى مى كند و از طرفى به عبادت خويش فرامى خواند: «وَ انِ اعْبُدُونى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»

صراط مستقيم همان عبادت و طاعت خداست و آن نيز بر دو گونه است:

گاهى با انجام فعلى است كه بدون واسطه عنوان عبادت به خود مى گيرد، چون نماز و ديگر اعمال عبادى.

گاهى نيز با انجام عملى است كه با واسطه عنوان عبادت، مثل اطاعت پيامبر (ص) يا امام معصوم (ع) كه از جانب خدا سخن مى گويند و اطاعت كسانى كه ازجانب آنان امر و نهى مى كنند. كه اين اطاعت برگشت به اطاعت خدا دارد، چنانچه قرآن مى فرمايد:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ اطاعَ اللَّهَ ...» «2»

هر كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است.

طول عمر و تحليل قواى انسانى

«وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ افَلا يَعْقِلُونَ» (آيه 68)

به هر كس عمر طولانى دهيم، در آفرينش واژگونه اش مى كنيم (و به ناتوانى كودكى بازمى گردانيم)؛ آيا انديشه نمى كنند؟!

در دو آيه قبل، به كافران هشدار داد كه اگر خداوند بخواهد براى عذاب آنها، چشمهايشان را از آنان مى گيرد و كورشان مى كند و يا اگر بخواهد بر جاى خود، مسخشان مى كند، بطورى كه قادر بر حركت و رفت و آمد نباشند. اين آيه مى فهماند كه خدايى كه

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 18، ص 91.

(2)- نساء (4)، آيه 80.

معارف قرآن، ج 5، ص: 105

خلقت انسان را هنگام پيرى تغيير مى دهد و آنچه را به او داده از او مى گيرد، مى تواند آن تهديدات را نيز عملى سازد. «1»

آنچه انسان را به استكبار و سركشى فرامى خواند و از بندگى حق بازمى دارد، احساس بى نيازى، توانگرى و قدرتمندى است. او وقتى به سن جوانى

و بلوغ جسمى مى رسد، به خود مى نگرد و جمال، قدرت، فهم و سلامت و تعادل جسمى خود را مى بيند و بدون اينكه منشأ آن را بشناسد، آنها را به خود نسبت مى دهد و از خود مى پندارد و با تكيه بر آنها استكبار مى ورزد. خداوند نيز براى نشان دادن اينكه قدرت مسلط بر وجود انسان، پروردگار جهانيان است، به اين واقعيت اشاره مى كند كه انسان را پس از طى مراحلى، به مرحله اول برمى گردانيم، يعنى همان گونه كه ابتدا هيچ توانى نداشت و ما او را قدرتمند كرديم، آن توان و قدرت را از او مى گيريم تا جايى كه همانند طفلى ناتوان مى گردد و مشاعر خود را نيز از دست مى دهد.

ازاين مرحله، تعبير به تنكيس شده است. تنكيس به معناى واژگون ساختن چيزى است، بطورى كه بالاى آن پايين قرار بگيرد و قدرتش به ضعف و زيادى اش به نقصان تبديل گردد.

در آيات ديگرى نيز مى فرمايد، انسان در زمان پيرى، علم خود را نيز از دست مى دهد تا جايى كه ديگر هيچ چيز نمى داند:

«وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ الى ارْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً» «2»

برخى از شما، آنقدر عمر مى كنند كه به بدترين مرحله زندگى (و پيرى) مى رسند، آن چنان كه بعد از علم و آگاهى، چيزى نمى دانند!

با اين بيانات، خداوند به بشر مى آموزد كه به دوران پيرى توجه كند و از دست دادن تواناييها را بنگرد تا متنبه گردد كه آنها از آن ديگرى است و بايد متوجه او شود و از خودبينى و استكبار دست بردارد.

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 160.

(2)- حج (22)، آيه 5؛ ر. ك. نحل (16)، آيه 70.

معارف قرآن،

ج 5، ص: 106

ب- سوره صافات

اشاره

«صافات» سى و هفتمين سوره قرآن داراى 182 آيه و مكّى است. نامگذارى اين سوره به مناسبت شروع آن با كلمه «صافات» است.

اين سوره بر محور توحيد دور زده و مؤمنان را بشارت و مشركان را تهديد نموده است. همچنين نام عده اى از بندگان خالص خدا در آن آمده و وعده پيروزى آنان بر دشمنانشان ذكر شده است.

بخش اول مطالب اين سوره كه در حدود 70 آيه را به خود اختصاص داده، درباره مبدأ و معاد است. ابتدا با قسم به فرشتگان الهى به توحيد و ربوبيت حق اشاره كرده و استهزاى مشركان در برخورد با آيات الهى را يادآور شده است. پس از آن به مسأله معاد پرداخته، حشر مشركان و مشاجره آنان با يكديگر را تشريح مى كند و سپس نعمتهاى الهى به بندگان مخلَص و عذاب مشركان و ظالمان را بازگو كرده است.

در بخش دوم، در ضمن 80 آيه به بيان زندگى پيامبرانى چون نوح، ابراهيم، موسى، هارون، الياس، لوط و يونس عليهم السلام پرداخته، در مورد هر يك نكات جالبى را متذكر شده است و در هر مورد، احسان الهى نسبت به آنان و هلاكت مخالفانشان را يادكرده است.

در بخش آخر، از عقايد كفار درباره خدايان خود كه يا ملائكه و يا جن بودند، ياد شده و عقايد باطل آنان در مورد فرزند داشتن خدا بشدت محكوم گرديده است. در اين قسمت، به رسول گرامىِ خود، مژده يارى داده و مشركان را به عذاب نهديد كرده است.

در پايان، سوره را با تقديس خداوند، سلام بر پيامبران و حمد الهى به پايان برده است.

ذبح اسماعيل، آزمايش الهى

«رَبِّ هَبْ لى مِنَ

الصَّالِحينَ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ انى ارى فِى الْمَنامِ انى اذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى قالَ يا ابَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ

معارف قرآن، ج 5، ص: 107

سَتَجِدُنى انْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ فَلَمَّا اسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ وَ نادَيْناهُ انْ يا ابْراهيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا انَّا كَذلِكَ نَجْزِى الُمحْسِنينَ انَّ هذالَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ» (آيات 100- 107)

پروردگارا! به من از صالحان [/ فرزندان صالح ببخش. ما او را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم. هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد، گفت: پسرم! من در خواب مى بينم كه تو را ذبح مى كنم، نظر توچيست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت! هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى (و به مأموريت خود عمل كردى)! ما اين گونه، نيكوكاران را جزا مى دهيم. بدون شك، اين همان امتحان آشكار است! ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.

خلاصه داستان

حضرت ابراهيم (ع) بعد از اداى رسالت خويش در بابل و هجرت از آنجا، نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزندى صالح به او عطا كند، زيرا تا آن روز صاحب فرزندى نشده بود. خداوند دعاى او را اجابت كرد و مژده نوجوانى بردبار به او داد. بعد از تولد اسماعيل و رشد او و ورود به مرحله كار و كوشش، ابراهيم مأمور شد كه تنها فرزند خود را قربانى كند. او نيز فرمان الهى را به اسماعيل اطلاع داده، نظر او را جويا شد. اسماعيل نيز خود را

مطيع فرمان حق دانسته و از پدر تقاضاى انجام مأموريت كرد.

سرانجام، پدر براى قربانى كردن و پسر براى قربانى شدن آماده مى شوند و ابراهيم كارد بر گلوى فرزند مى گذارد، ولى ناگاه ندا مى رسد كه تو به وظيفه ات عمل كردى و از اين امتحان آشكار، سربلند بيرون آمدى. خداى حكيم نيز براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد، قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود به جاى بگذارد.

مأموريت ابراهيم (ع)

معارف قرآن، ج 5، ص: 108

از ظاهر آيات گذشته چنين استفاده مى شود كه حضرت ابراهيم (ع) در خواب مأمور ذبح فرزند خود مى شود و مقدمات كار را آماده مى كند، تا به مرحله ذبح مى رسد، ولى در آخرين لحظه از جانب خدا، ندا داده مى شود كه خوابت را تصديق و به وظيفه ات عمل كردى. سپس گوسفندى را به جاى اسماعيل براى قربانى مى فرستد. حال، اين سؤال به ذهن مى رسد كه منظور از اين خواب و مأموريت چه بود؟

در جواب بايد گفت: اوامر مى توانند امتحانى و يا غير امتحانى باشند و اين امر يك امر امتحانى بود و مى دانيم كه در اوامر امتحانى، اراده جدى به اصل عمل تعلق نگرفته، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى دارد كه فرمان را اطاعت كند و خداوند خواست معلوم كند آيا ابراهيم حاضر است فرزندش را به امر خدا قربانى كند يا نه؟ و وقتى او با آماده كردن مقدمات و خواباندن فرزند و كشيدن چاقو بر گلوى او، در عمل نشان مى دهد كه حاضر است، فرزندش

را قربانى كند، ندا مى رسد كه «قَدْصَدَّقْتَ الرُّؤْيا» خوابى را كه ديده بودى، تحقق بخشيدى. «1»

امتحان سخت

خداوند در اين آيه امتحان حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهم السلام را امتحانى آشكار خوانده است؛ چرا كه خداوند به حضرت ابراهيم تا سن پيرى و ناتوانى فرزندى نداده بود و او در اين حال، پس از گذراندنِ عمرى پُر مشقت، از خداوند درخواست پسر كرده تا شايد در حال ضعف و ناتوانى دست او را بگيرد. خداوند نيز اين دعا را اجابت كرده، به او فرزند پسرى عطا مى كند، امّا وقتى كه فصل شكوفا شدن آن فرزند رسيد، فرمان مى رسد كه او بايد قربانى شود، آن هم با دست پدر. بدين ترتيب تمام مقدمات به وسيله او انجام مى شود و كارد را خود در دست گرفته، فرزند را بر زمين مى خواباند ... آن حضرت از هيچ چيز فروگذار نكرد و تا آخرين مرحله پيش رفت تا جايى كه شدت و سختى امتحان، ملائكه الهى را شگفت زده كرد.

از طرفى در اين آزمايش بزرگ الهى، بردبارى و صبر جناب اسماعيل (ع) و

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 19، ص 121.

معارف قرآن، ج 5، ص: 109

جوانمردى و شهامت او در تحمل و پذيرش بلا تا پاى جان، در راه بندگى خدا و رضاى او به نمايش گذاشته شد. بنابراين پدر و فرزند هر دو مورد امتحان سخت و سنگينى قرار گرفته و هر دوى آنان پيروزمند و سرافراز تا آخرين مرحله پيش رفتند.

در روايات آمده است كه هنگام ذبح اسماعيل، جبرئيل از روى اعجاب فرياد زد:

«اللّه اكبر، اللّه اكبر»! «1»

______________________________

(1)- روح البيبان، شيخ اسماعيل حقّى، ج 7، ص 477، انتشارات

جعفرى تبريزى، تهران.

معارف قرآن، ج 5، ص: 110

پرسش

1- انذار و تبشير چه نقشى در سلامت جامعه دارند؟

2- حيطه كاربرد انذار و تبشير را توضيح دهيد.

3- رابطه انسان با عمل خويش را بيان كنيد.

4- داستان اصحاب قريه را به اجمال بنويسيد.

5- استدلال كافران در برابر فرستادگان الهى چه بود؟

6- پيامبران در استدلال كافران چه پاسخى دادند؟

7- مردى كه از دوردست هاى شهر آمد به مردم چه گفت؟

8- خداوند چه پيمانى از انسان گرفته است؟

9- خلاصه داستان ذبح اسماعيل را بيان كنيد.

10- برداشت شما از اين امتحان سخت چيست؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 111

فصل ششم

اشاره

معارفى از سوره هاى «ص» و زمر

الف- سوره «ص»

اشاره

سوره «ص» داراى 88 آيه و مكى است و به نام حرف مقطعه خود «ص» كه در اول سوره آمده، موسوم شده است.

محتواى مطالب اين سوره را مى توان در چهار بخش بيان كرد:

1- در بخش اول سخن از اعمال و رفتار مشركان و موضع گيرى آنان در نپذيرفتن قرآن و عاقبت كار آنهاست. براى توجه دادن بيشتر به عاقبت دردناكشان، به نتيجه كار اقوام گذشته اشاره كرده و هلاكت كسانى كه زير بار سخن پيامبران نرفته اند را گوشزد مى كند.

2- سپس روى سخن را به پيامبر اكرم (ص) نموده و ضمن دعوت او به صبر، از بندگان نيك خدا، يعنى داوود، سليمان و ايوب عليهم السلام ياد مى كند و آزمايشات الهى از هر كدام را ذكر كرده، نعمتهاى الهى را تشريح مى كند. سپس با اجمال بيشتر، از پيامبرانى چون ابراهيم، اسحاق، يعقوب، اسماعيل و ذوالكفل عليهم السلام ياد مى نمايد.

3- در بخش سوم سخن را به مخالفان پيامبران و طاغيان كشانده، از عذاب دردناك آنان و مشاهداتشان در دوزخ پرده برمى دارد.

4- در بخش پايانى، داستان خلقت انسان و سجده فرشتگان بر او و سركشى شيطان را ذكر كرده و يادآور مى شود كه شيطان براى اغواى بنى آدم، از خداوند فرصت گرفت تا همه انسانها مگر بندگان مخلَص خدا را از راه راست، گمراه نمايد.

آزمون بزرگ داوود (ع)

اشاره

«وَ هَلْ اتيكَ نَبَؤُالْخَصْمِ اذْ تَسَوَّرُوا الِمحْرابَ اذْ دَخَلُوا عَلى داوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ

معارف قرآن، ج 5، ص: 112

قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا الى سَواءِ الصِّراطِ انَّ هذا اخى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ اكْفِلْنيها وَ عَزَّنى فِى الْخِطابِ قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ الى نِعاجِهِ وَ انَّ

كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ الّاالَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ انَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ انابَ فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ انَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَأبٍ» (آيات 21- 25)

آيا خبر آن شاكيان را شنيده اى آنگاه كه از ديوار محراب بالا رفتند؟ بر داوود داخل شدند، داوود از آنها وحشت كرد. گفتند: مترس، ما دو شاكى هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده است. ميان ما به حق داورى كن و در حكم ستم روا مدار و ما را به راه راست هدايت كن. همانا اين برادر من است. او را نود و نه ميش است و مرا يك ميش، مى گويد: آن را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه يافته است. داوود گفت: او كه ميش تو را درخواست كرده تا به ميشهاى خود بيفزايد، بر تو ستم مى كند و بسيارى از شريكان به يكديگر ستم مى كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند- و اينان نيز اندك هستند- و داوود دانست كه او را آزموده ايم. پس از پروردگارش آمرزش خواست و به ركوع رفت و توبه كرد. ما اين خطايش را بخشيديم. او را به ما تقرّب و بازگشتگاهى نيكوست.

صحنه آزمايش

حضرت داوود (ع) از پيامبران الهى بود كه پس از كشتن طالوت، به سلطنت رسيد. او حكومتى چشمگير داشت تا آنجا كه خداوند قبل از بيان قصه امتحان مى فرمايد:

كوهها و پرندگان را مسخّر او كرديم و حكومت او را استحكام بخشيديم و به او «فصل الخطاب» داديم. «1»

شايد منظور از «فصل الخطاب» داورى باشد، به اين معنا كه «خطاب» يعنى

گفتارهاى طرفين نزاع و خصومت و «فصل» يعنى قطع و تمام كردن آن به وسيله حكم و داورى. «2»

خداوند تعالى براى اينكه طريق داورى صحيح را به حضرت داوود بياموزد «3» و نسبت به

______________________________

(1)- ص (38)، آيات 18- 20.

(2)- الميزان، ج 17، ص 190؛ تفسير نمونه، ج 19، ص 240.

(3)- بنا بر بعضى از روايات، حضرت داوود گمان كرد خدا از او داناتر خلق نكرده است و خداوند اين صحنه را پيش آورد تا او را ازخطر عُجب حفظ كند. (الميزان، ج 17، ص 200)

معارف قرآن، ج 5، ص: 113

عواقب عدم دقت نكردن يا عجله در امر قضاوت، هشدار دهد، دو فرشته نزد وى فرستاد.

اين دو فرشته در ظاهر به صورت متخاصم بطور غيرمعمولى، از ديوار محراب بالاآمده و بر داوود وارد شدند. اين ورود غيرعادى و بدون اجازه سبب گرفتگى و ناراحتى داوود شد و با شنيدن سخنان مدعى بدون گواه و مدرك و نظرخواهى از طرف مقابل، به نفع مدعى حكم كرد. بعد بزودى متوجه خطاى خود در قضاوت شد و از خداوند پوزش خواست.

آيا حكم داوود گناه بود؟

بنابر اعتقاد بيشتر مفسران اين شكايت طبيعى نبوده و شاكى و متشاكى، ملائكه بودند و خدا آنان را براى امتحان و آموزش داورى به سوى داوود فرستاد. آن دو به شكل مردانى از جنس بشر درآمده بودند، در نتيجه به احتمال قوى واقعه ياد شده، تمثّل و نظير رؤيا بوده است و سخن داوود (ع) حكمى بود در عالم تمثّل، مانند عالم خواب كه اگر كسى حكم بر خلاف كند، باز هم گناه شمرده نمى شود، زيرا عالم تمثّل مانند عالم خواب، محلّ تكليف نيست و تكليف فقط در

عالم شهود و بيدارى است. در نتيجه، در عالم واقع و مشهود نه كسى به داوود مراجعه كرده و نه ميش و حكمى در كار بوده، پس خطاى او در عالم تمثّل بوده كه در آنجا هم تكليف نيست، همچون خطاى حضرت آدم در بهشت كه گناه محسوب نمى شود. «1»

امّا اگر مدعى شويم كه در عالم واقع دو فرشته به شكل انسان نزد داوود (ع) شكايت برده اند، باز هم ممكن است بگوييم حكم حضرت داوود (ع) حكم تقديرى بوده، بدين معنا كه وقتى شاكى با عبارت احساس برانگيز و رقت آور، شكايت خود را مطرح كرده است، حضرت داوود فرموده، اگر چنين باشد كه تو مى گويى (كه يك گوسفند مال توست و او صاحب 99 گوسفند و در عين حال مطالبه گوسفند تو را مى كند) و طرف تو دليل و گواه نداشته باشد، او با درخواست گوسفند به تو ستم كرده است؛ و اين گونه حكم كردن تقديرى و فرضى، گناه نيست. «2»

به هر حال، چنين كارى (حتى در ظرف تمثّل) شايسته مقام والاى او نبود. از اين رو، به درگاه پروردگار توبه كرد و بر خاك افتاد و خاضعانه طلب عفو و بخشش نمود.

______________________________

(1)- الميزان، ج 17، ص 194.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 5، ص: 114

يك نكته

حضرت داوود پس از شنيدن شكايت آن مرد و محكوم كردن رفيق او به يك مطلب مهم اجتماعى اشاره مى كند كه «بسيارى از شريكان به شريك خود ستم مى كنند، مگر مؤمنان درستكار كه آنها هم اندكند.»

اين كلامى است حكيمانه از پيامبرى حكيم كه خداوند، آن را نقل كرده است و بيان آن از طرف خداوند متعال تأييد صحت آن است. بنابراين، بايدتوجه داشت كه با دوستان، همنشينان

و شريكان خود عادلانه رفتار كنيم و خود را در زمره مؤمنان صالحى قراردهيم كه به دوستان خود ظلم و ستم نمى كنند و آنچه براى خود مى پسندند، براى ديگران نيز مى پسندند.

سان ديدن سليمان

«اذْعُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِىِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ فَقالَ انى احْبَبْتُ حُبَ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبى حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ رُدُّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْاعْناقِ» (آيات 31- 33)

به خاطر بياور هنگامى را كه عصرگاهان اسبان چابك و تندرو را بر او (حضرت سليمان) عرضه داشتند، گفت: علاقه به اين اسبان مرا از ياد خدا بازداشت تا اينكه آفتاب در پس حجاب شد، آن را بر من برگردانيد (تا نمازم را به وقت بگذارم) و پس از آن شروع كرد به دست كشيدن بر ساقها و گردنهاى اسبان. «1»

هر حكومتى اعم از حق يا باطل براى دفاع از موجوديت خود احتياج به نيروهاى نظامى و ارتش قوى دارد و حكومتهاى حق گستر و توحيدى بايد علاوه بر حفظ حاكميت حق، آن را در گستره گيتى نيز انتشار دهند.

حضرت سليمان (ع)، حاكم عادل و حق گسترى بود كه قويترين حكومت را داشت و براى دفاع از كيان حكومت حق و جهاد با دشمنان، اسبانى تيزرو تدارك ديده بود. او براى اينكه از آمادگى و استعداد آنها آگاه شود، دستور مى داد، سواران، بر اسبها در ميدان بتازند و سرعت و قدرت آنان را نمايش دهند و در پايان كه رژه آنان تمام مى شد و آمادگى و توانمندى خود را ابراز مى كردند، به علامت تشويق و قدردانى بر سر و

______________________________

(1)- در مورد ترجمه و تفسير اين آيات اختلاف زيادى است و ما اين ترجمه را انتخاب كرديم. براى اطلاع به تفاسير مراجعه فرماييد.

معارف قرآن،

ج 5، ص: 115

گردنشان دست مى ماليد و نوازششان مى كرد.

آيات مزبور (جدا از اختلافاتى كه در تفسير آن وجود دارد) نشانگر ضرورت رسيدگى و رعايت آمادگى رزمى و تجهيزاتى ارتش و لزوم سان ديدن از نيروهاى نظامى و رژه و مانور آنها براى اظهار آمادگى است؛ بايد اين برنامه به صورت پيگير وجود داشته باشد، تا آمادگى رزمى آنان هميشه حفظ شده و هر آن براى دفع تجاوز و رفع ظلم و ستم آماده اقدام باشند.

علاقه به اسبان جنگى

تماشاى اسبان جنگى و قدرت و سرعت آنان براى حضرت سليمان از باب عشق و علاقه به دنيا و ماديات نبود، بلكه علاقه به امكاناتى بود كه براى جهاد در راه خدا و اعتلاى كلمه حق آماده شده بود و چنين علاقه اى خود، عبادت است.

مسؤوليت پذيرى

اشاره

«قالَ رَبِ اغْفِرْلى وَهَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لِاحَدٍ مِنْ بَعْدى انَّكَ انْتَ الْوَهَّابُ» (آيه 35)

گفت: پروردگارا! مرا ببخش؛ و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشنده اى.

اين آيه خاطرنشان مى سازد كه حضرت سليمان (ع) پس از درخواست بخشايش الهى، تقاضاى مُلك و سلطنتى مى كند كه پس از وى نيز سزاوار كسى نباشد.

خداوند نيز حكومتى بى نظير به وى عطا كرد و باد را مسخر او ساخت و شياطين را در اختيار او گذاشت تا در بنّايى و غواصى از آنها استفاده كند و اخلالگران از آنان را دربند كند. آن حضرت داراى چنان مُلكى شد كه هنوز هم زبانزد همه و ضرب المثل است.

نكته حائز اهميت، مسؤوليت پذيرى آن پيامبر خداست، زيرا او مى دانست كه نعمت، مسؤوليت آور است و هر چه بزرگتر باشد، مسؤوليتش نيز بيشتر است و به همين جهت، تقاضاى حكومت و مسؤوليتى كرد كه همه انبياى الهى در صورت آماده بودن شرايط مناسب آن را قبول مى كردند.

هدف از مسؤوليت پذيرى

تقاضاى قدرت و سلطنت از جانب پيامبران و اولياى الهى به خاطر حكومت كردن و

معارف قرآن، ج 5، ص: 116

رياست دنيايى نيست، بلكه تنها به خاطر اداى دين و انجام وظيفه الهى و خدمت كردن به بندگان خداست. آنان قدرت مى خواهند تابدان وسيله صاحب حقى را به حقش برسانندو يا باطل پيشه اى را از عمل باطلش، بازدارند. هدف پيامبران گستردن توحيد و عدل و داد در سراسر گيتى است و قدرت و سلطنت مهمترين وسيله براى رسيدن به اين هدف است.

حضرت سليمان (ع) براى رسيدن به اين هدف متعالى، تقاضاى قدرت و سلطنت بى نظيرى مى كند تا با استفاده از آن بتواند بهتر و بيشتر به گسترش توحيد بپردازد.

برخورد آن پيامبر گرانقدر با ملكه سبا بهترين نمونه

عمل اوست. آن بزرگوار نه به طمع حكومت، هدايا و فرمانروايى، بلكه براى گستردن توحيد، در مقابل آنان به قدرت نمايى پرداخت و توانست با استفاده صحيح از اين قدرت بى نظير، مردم سبا را با توحيد آشنا گرداند و از شرك بيزار كند.

از نمونه هاى ديگر اين مسؤوليّت پذيرى پيشنهاد حضرت يوسف (ع) براى قبول خزانه دارى سرزمين مصر بود؛ مسؤوليتى كه خود پيشنهاد آن را داد:

«قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الْارْضِ انى حَفيظٌ عَليمٌ» «1»

(يوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه من نگهدارنده و آگاهم.

آن حضرت در زمانى كه مشكلات مى خواهد به سرزمين مصر هجوم آورد و كار در آن جا، تلاش فراوانى را مى طلبد، آمادگى خود را براى قبول آن پست اعلام مى دارد.

حضرت على (ع) نيز هنگام پذيرش منصب حكومت، به همين هدف عالى اشاره كرده، مى فرمايد:

قسم به خدا اين كفش (كفش پاره اى كه وصله مى زد) نزد من از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر اينكه حقى را بر پا دارم و يا باطلى را دفع كنم. «2»

داستان ايّوب (ع)

اشاره

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنا ايُّوبَ اذْ نادى رَبَّهُ انى مَسَّنِىَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ارْكُضْ

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 55.

(2)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 33، ص 111.

معارف قرآن، ج 5، ص: 117

بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ اهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِاولِى الْالْبابِ وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ انَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ انَّهُ اوَّابٌ» (آيات 41- 44)

و از بنده ما ايّوب يادكن آنگاه كه پروردگارش را ندا داد كه: شيطان مرا به رنج و عذاب افكنده است. پايت را بر زمين بكوب، اين چشمه آبى

خنك براى شستشو و نوشيدن است و به او، خانواده اش و مثل آن را عطا كرديم تا رحمتى از [جانب ما و اندرزى براى خردمندان باشد و دسته اى از چوبهاى باريك به دست گير و با آن بزن و سوگند خود را مشكن. او را صابر يافتيم، چه نيكو بنده اى بود. او كه همواره روى به درگاه ما داشت.

صبر ايوب (ع)

از آيات و روايات برمى آيد كه حضرت ايوب (ع) علاوه بر از دست دادن مال و ثروت، گرفتار بيمارى سختى شد و فرزندان و نزديكان او نيز از بين رفتند يا او را ترك كردند و با همسرش تنها ماند. او همه مصيبتها را امتحان الهى و تقدير و قضاى حق مى دانست و به قضاى حق راضى بود و در برابر مشكلات، بى تاب نكرد و روحيّه اش به ضعف و سستى نگراييد و در كمال متانت، استقامت ورزيد، در حدّى كه خداوند او را به همين خصوصيّت معرفى كرد و از او تمجيد نمود.

بدين خاطر، اين پيامبر به عنوان سمبل صبر مشهور شد و صبرش ضرب المثل گرديد.

دعا و نيايش

حضرت ايوب (ع) در برابر مصيبتهايى كه بر او وارد شده بود، فقط خداوند را مى خواند و با او به گفتگو مى نشست و به نزد غير او شِكوه نمى كرد و ناراحتى خويش را جز به خداى مهربان اظهار نمى داشت.

مؤمن نيز بايد چنين باشد و پيوسته خدا را ياد كند و از او نيرو بگيرد. بدون شك، دعا و نيايش و حتّى شكايت پيش خدا بردن مخالف صبر و بردبارى نيست، بلكه سبب فزونى صبر مى گردد؛ چنان كه حضرت يعقوب (ع) مى گفت:

معارف قرآن، ج 5، ص: 118

«انَّما اشْكُوا بَثى وَ حُزْنى الَى اللَّهِ» «1»

من شكايت غم و اندوه خود را تنها به خدا مى گويم.

پايبندى به قسم

اهميّت اجتماعى سوگند بر كسى پوشيده نيست. هر سوگندى كه با شرايط صحيح انجام گيرد، از نظر فقهى بايد عملى شود وگرنه شكستن قسم محسوب مى شود و مستلزم كفّاره است.

حضرت ايوب (ع) به خاطر مسأله اى كه بدان اشاره خواهد شد، قسم خورده بود كه پس از رفع گرفتارى و شفايافتن، صد ضربه به همسرش بزند و چون او مستحق رحمت و ارفاق بود، خداوند به ايوب دستور داد كه بسته اى از ساقه هاى گندم يا مانند آن به تعداد صد عدد برگيرد و يكباره بر او بزند.

خداوند با اين دستور هم رعايت حال همسرايوب را كرد و هم ايوب را از عهده سوگند خارج است.

بانوى فداكار

بر اساس روايات، «رحمت» همسر حضرت ايوب- از نوادگان حضرت يوسف- زنى داراى كمال و جمال، با ايمان و پرورش يافته در دودمان نبوت و طهارت بود. وقتى حضرت ايوب (ع) به امتحان سخت الهى گرفتار شد، همه دوستان و نزديكان و اهالى قريه او را ترك گفتند و حتى او را از آنجا اخراج كردند و از يارى وى دست كشيدند.

همسر باوفاى ايوب تنها كسى بود كه در خدمت كردن به آن بزرگوار، نهايت سعى و تلاش را داشت و علاوه بر آن با خدمتگزارى، لباسشويى و انجام كارهاى ديگر، «قوت لايموت» و رزق بخور و نميرى براى او تهيّه مى كرد.

يك بار براى تهيه غذا پيش قومى رفت و آنان تنها به شرط اينكه گيسوان خود را بريده و به آنها بدهد، حاضر شدند به او كمك كنند. همسر ايوب از روى ناچارى به

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 86.

معارف قرآن، ج 5، ص: 119

خواست آنان عمل كرد و غذايى تهيه كرده، براى

همسر خود آورد. ايوب تا ديد گيسوانش را بريده، خشمگين شد و قسم خورد كه بعد از شفا يافتن او را تنبيه كند.

در هر حال، اين بانوى مؤمن و بزرگوار بر خلاف ديگران، تا آخر در كنار ايوب ماند و وقتى ايوب شفا يافت، خداوند براى اينكه او به سوگندش عمل كرده باشد و از طرف ديگر حق اين بانوى بزرگ نيز رعايت شود، آن راه حلّ را به حضرت ايوب (ع) تعليم داد. «1»

بازگشت پى در پى

حضرت ايوب (ع) به عنوان «عبد اوّاب» معرفى شده است، يعنى بنده بسيار بازگشت كننده به سوى خدا. اين بازگشت با توجه به كلمه «اوّاب» كه در قالب «صيغه مبالغه» كه دلالت بر تكرار و كثرت دارد، ذكر شده و اشاره به اين حقيقت است كه او در برابر هر عاملى كه انسان را از خدا دور مى سازد، حسّاسيّت بسيار داشت؛ اگر لحظه اى مورد وسوسه شيطان قرارمى گرفت بلافاصله به سوى او بازمى گشت و هر بلا و مصيبتى را امتحان الهى مى شمرد با تضرع و اقرار به عبوديت به درگاه او رجوع مى كرد و خدا را مرجع و تكيه گاه خود مى دانست.

سوگند شيطان

«قالَ فَبِعِزَّتِكَ لِاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعينَ الّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الُمخْلَصينَ قالَ فَالْحَقُ وَ الْحَقَّ اقُولُ لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ اجْمَعينَ» (آيات 82- 85)

(شيطان) گفت: به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را خدا فرمود: حق [از من است و حق را مى گويم: هر آينه جهنم را از تو و هر كس از آنان كه تو را پيروى كند، از همگى شان، خواهم انباشت.

آنگاه كه خداوند انسان را خلق كرد و ملائكه را به سجده او امر نمود، همه ملائكه سجده كردند، جز ابليس كه خود را از آدم برتر شمرد و تكبر ورزيد و از سجده امتناع كرد. خداوند او را توبيخ كرد كه چرا بر انسانى كه او را با دو دست خود- يعنى با كمال

______________________________

(1)- تفسير قمى، على بن ابراهيم، ج 2، ص 242؛ كنزالدقائق، ج 11، ص 252.

معارف قرآن، ج 5، ص: 120

عنايت «1»- خلق كردم، سجده نكردى؟ شيطان در جواب اظهار داشت:

من از او بهترم؛ زيرا من از آتشم

و او از خاك، «2» من حاضر نيستم به بشرى كه از لجن بدبو خلق شده، سجده كنم. «3»

بعد ادعا كرد:

چون اين موجود را بر من كرامت و برترى داده اى، اگر مرا تا قيامت واگذارى فرزندان او- جز اندكى- را تحت نفوذ خويش درمى آورم. «4»

و خداوند به او اجازه داد تا ادعايش را ثابت كند و با پياده و سواره سپاهش، شب و روز از چهار سو بر آدميان جز عده اى قليل بتازد و اوليايش را گمراه كند. بدين ترتيب، شيطان به خاطر تكبر بر بنى آدم از بهشت رانده شد و او كه غريق درياى ضلالت گشت، تصميم گرفت تا بنى آدم را نيز چون خود به گمراهى بكشد.

در آيات ديگر شيطان با تأكيد به محضر خداوند اعلام مى كند كه من بشر را گمراه خواهم كرد «لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ ... لَآتِيَنَّهُمْ ... لَاحْتَنِكَنَّ ... «5» بى ترديد بر سر راهشان خواهم نشست ...، بدون شك، از هر طرف بر آنان حمله خواهم برد ...، بطور حتم آنان را افسار خواهم زد؛ ولى در اين آيه لحن كلامش تندتر است. در اينجا به عزت خداوند قسم مى خورد كه همه آنان- جز بندگان مخلَص را- گمراه خواهم كرد.

متأسفانه در طول تاريخ، شيطان توانسته ادعاى خودش را ثابت كند و چه بسيار امتها را به گمراهى كشيده و هلاك ساخته است بطور مثال، خداوند در بيان سرگذشت قوم سبا مى فرمايد:

براستى شيطان گمان خويش را بر آنان تحقق بخشيده و (نشان داده كه) جز گروهى از مؤمنان، (بقيه) گمراه و پيرو او شدند.» «6»

______________________________

(1)- الميزان، ج 17، ص 225.

(2)- ص (38)، آيه 76.

(3)- «من صلصال من حماء مسنون»؛ حجر (15)، آيه 33.

(4)-

اسراء (17)، آيه 62.

(5)- اعراف (7)، آيات 16- 17؛ اسراء (17)، آيه 62.

(6)- سبأ (34)، آيه 20.

معارف قرآن، ج 5، ص: 121

ب- سوره زمر

اشاره

سوره زمر در مكه نازل شده و 75 آيه دارد. اين سوره نيز چون ديگر سوره هاى مكى، بيشتر درباره عقايد، بخصوص درباره دين خالص يعنى توحيد سخن مى گويد، نام آن از آيات 71 و 73 كه همين كلمه در آنها به كار رفته، گرفته شده است.

مجموعه مطالب اين سوره را در سه بخش مى توان خلاصه كرد:

1- دعوت به توحيد خالص: اين دعوت در تمام سوره بطور مكرر آمده و مسأله توحيد را در تمام ابعاد خالقيت، ربوبيت و توحيد در عبادت مورد تأكيد قرار داده است، نشانه هايى از قدرت الهى را تشريح نموده و به همگان بويژه پيامبر اكرم (ص) دستور مى دهد كه دين خود را خالص كرده و در برابر دعوت مشركان مبنى بر پرستش غيرخدا، مقاومت كنند.

2- بحث معاد: مسأله مهم ديگر كه تقريباً از آغاز تا پايان سوره مورد توجه قرار گرفته، مسأله معاد است. در اين آيات از ثواب و جزاى الهى، دميده شدن صور، غرفه هاى بهشتى، سايبانهاى آتشين دوزخى، ترس و وحشت قيامت، آشكارشدن نتايج اعمال، سياه شدن صورت دروغگويان و افترازنندگان بر خدا، رانده شدن كافران به سوى جهنم، دعوت بهشتيان به سوى بهشت و تبريك و تهنيت فرشتگان رحمت به آنها و ... سخن به ميان آمده است. «1»

3- مباحث متفرّقه: به مناسبت آيات مربوط به توحيد يا معاد، به مباحث ديگرى نيز اشاره شده است، از جمله: سخنى درباره برخورد دوگانه انسان در رويارويى با سختيها و نعمتها، برابر نبودن عبادت كنندگان با ديگران، توصيفى از كتاب حق

و اثر آن در دل بندگان خدا، شباهت خواب با مرگ، سرنوشت عبرت انگيز اقوام طغيانگر گذشته و نويد قبول توبه از سوى خدا.

______________________________

(1)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 19، ص 359- 360.

معارف قرآن، ج 5، ص: 122

پاداش بى حساب

اشاره

«قُلْ يا عِبادِ الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذينَ احْسَنُوا فى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ ارْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ انَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ اجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ» (آيه 10)

بگو: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد، تقواى پروردگارتان را پيشه كنيد، آنان كه در اين جهان نيكى كرده اند، پاداش نيك دارند و زمين خدا پهناور است. (اگر در مكانى حفظ ايمان و تقوا مشكل بود، به شهر ديگر رويد و صبر پيشه كنيد كه) خدا صابران را به حد كامل و بدون حساب پاداش خواهد داد.

خداوند در اين آيه، خطوط كلى برنامه بندگان مخلص را در چهار دستور بيان كرده است: تقوا، احسان، هجرت و مقاومت. خداوند سبحان، نخست مردم را به تقوا و پرهيزگارى فرامى خواند و به پيامبر دستور مى دهد كه به بندگان من بگو: تقوا پيشه كنند، چرا كه تقوا عامل خويشتندارى در برابر گناه، محرك به سوى طاعت و معيار ارزيابى شخصيّت انسان در پيشگاه الهى است. در مرحله دوم به احسان و نيكوكارى تشويق مى كند و نتيجه احسان را كه پاداش مناسب است، يادآور مى شود. نيكوكارى در عمل، گفتار و انديشه نسبت به دوستان و بيگانگان، نتيجه اى جز پاداش بزرگ دو جهان ندارد.

در سومين دستور، افرادى را كه در سرزمينها و مراكز آلوده به شرك و كفر محدودشده و قادر به انجام وظايف الهى نيستند، به هجرت فرامى خواند تا بعد از هجرت با آزادى كامل به واجبات دينى عمل

كنند.

از آنجا كه احسان و نيكى در حق ديگران و همچنين هجرت به سرزمينهاى ديگر و رعايت تقواى الهى با مشكلات روحى و جسمى فراوان همراه است و پايدارى زيادى مى طلبد، در چهارمين دستور، مؤمنان را به صبر و استقامت ترغيب و تحريص مى كند و با اشاره به اجر و پاداش بى حساب صابران، آنان را به صبر و پايدارى در برابر ناهنجاريهاى زندگى و سختيهاى راه ايمان و عمل صالح تشويق مى كند.

معارف قرآن، ج 5، ص: 123

پاداش بى حساب يعنى چه؟

ممكن است معناى «بى حساب» اين باشد كه اجر مؤمنان صابر، مساوى و به ازاى اعمالشان نيست و خداوند بيش از حساب اعمالشان به آنان پاداش مى دهد. اين مطلب به صورتهاى ديگر نيز وعده داده شده است؛ از جمله مى فرمايد: «ما جزاى صابران را مطابق بهترين اعمالشان مى دهيم.» «1» يعنى به نماز آنان پاداش بهترين نماز را مى دهيم، گر چه بهترين نماز نباشد. در آيه اى ديگر مى فرمايد: «هر چه بخواهند به آنان پاداش مى دهيم و باز هم اضافه اى از جانب ما دارند.» «2»

ظاهر اين آيات دلالت مى كند كه پاداش مؤمنان صابر، بسيار بيشتر از حساب اعمالشان مى باشد؛ از اين مطلب مى توان برداشت كرد كه آنان حساب و ميزان هم نخواهند داشت و بدون محاسبه جزا داده مى شوند، چون خدا وعده داده كه همه اعمال آنان را به عنوان بهترين عمل در نوع خود بپذيرد و پاداش دهد، پس ديگر محاسبه و ميزان، لازم ندارد. «3»

رسول خدا (ص) فرمود: هنگامى كه نامه هاى اعمال گشوده مى شود و ميزانهاى عدالت نصب مى گردد، براى اهل بلا (كه در ابتلاهاى زندگى صبر پيشه كرده اند) نه ميزانى نصب مى گردد و نه نامه عمل آنان گشوده مى شود (بدون محاسبه

به بهشت مى روند). سپس حضرت (در تأييد كلام خود) اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «انَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ اجْرَهُمْ بِغَيِر حِسابٍ» «4»

فراگيرى صبر

اين آيه پيوند نزديكى با آيه پيش از آن دارد و آن اينكه: در آن آيه سخن ازعبادت شبانه، شب زنده دارى، سجده و قيام و نيز سخن از علم و دانش رفته و در اين آيه اجر

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 96.

(2)- ق (50)، آيه 35.

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 372 و ج 15، ص 179.

(4)- مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 492.

معارف قرآن، ج 5، ص: 124

بى حساب صابران مطرح شده است. اين پيوستگى اشاره به اين حقيقت است كه قيام جهت عبادت و تلاش براى كسب دانش و موفقيّت در هر امرى، منوط به داشتن صبر و استقامت است. بى خوابى كشيدن و محروميتها را به جان خريدن، جز در سايه پربار درخت صبر امكان پذير نيست. پس «صابران» در اين آيه مطلق ذكر شده و مقيّد به صبر در اطاعت يا صبر در ترك معصيت يا صبر بر مصيبت نشده است. از اين رو، آيه با هر يك از موارد صبر منطبق است. «1»

خود محورى انسان

اشاره

«فَاذا مَسَّ الْانْسانَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اذا خَوَّلْناهُ نِعْمَةً مِنَّا قالَ انَّما اوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لكِنَّ اكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (آيه 49)

هنگامى كه انسان را زيانى رسد، ما را (براى حل مشكلش) مى خواند، سپس هنگامى كه از جانب خود به او نعمتى دهيم، مى گويد: «اين نعمت را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند»؛ ولى اين وسيله آزمايش (آنها) است، امّا بيشترشان نمى دانند.

تعبيرات اين آيه جالب و درس آموز است. قرآن مى فرمايد: «هر گاه از جانب خود به او نعمتى داديم» و با اين بيان هم نعمت بودن آن را تأييد مى كند و هم منعم حقيقى را فقط ذات

حق تعالى معرفى مى كند و غير خدا را واسطه هايى مى شمرد كه به خواست و اراده حق، به صورت واسطه تأثير مى گذارند، ولى هيچ كدام، عامل مستقل نيستند و اين همان توحيد نابى است كه قرآن منادى آن است:

«ما اصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» «2»

هر خير و نيكى كه به تو رسد، از جانب خداست.

اين در حالى است كه نايافته مشرك، براى اينكه به منعم اعتراف نكند، آن نعمت را به وصف نعمت بودن نمى خواند، بلكه آن را مال، فرزند و خلاصه «چيز» مى خواند و مى گويد: «انَّما اوتيتُهُ، آن چيز كه به من داده شده ...» و با اينكه معترف است كه آن چيز را

______________________________

(1)- برداشت از ترجمه الميزان، ج 17، ص 372.

(2)- نساء (4)، آيه 79.

معارف قرآن، ج 5، ص: 125

به او داده اند، ولى نامى از خالق بخشنده و عطاكننده حقيقى نمى برد و با صيغه مجهول فقط به او اشاره مى كند «انَّما اوتيتُهُ» و بلافاصله علم، صلاحيت و كاردانى خويش را مطرح مى كند كه اين استحقاق من بوده، بنابراين كسى بر من منّتى ندارد. «1»

در قسمت آخر آيه نيز مى فرمايد: اينها نمى دانند، ما به آنها نعمت داديم تا امتحانشان كنيم، همچنان كه پيشينيان را نيز آزموديم و به كسانى همچون قارون نعمتهاى بسيار داديم، ولى آنان خداوند را انكار كردند و آن نعمتها را نتيجه علم و كاردانى خويش دانستند و وقتى قهر خدا رسيد، مال و ثروت آنان دردى از آنان دوا نكرد.

خصوصيات انسان خود محور

اين آيه درصدد بيان روحيات انسان هدايت نايافته و تربيت نشده است. چنين انسانى كه هنوز بر طبع حيوانى است و خود را در مسير هدايت قرار نداده و بينش توحيدى نيافته و

خودمحور است، چند خصوصيت بارز دارد:

1- مصيبتها و گرفتاريها را به هر عاملى جز خود نسبت مى دهد و هيچ گمان نمى كند كه اين مصيبتها نتيجه گناهان، ستمها و نفسانيّتهاى زشت خودش است.

«اوَلَمَّااصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْاصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ انَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِانْفُسِكُمْ» «2»

آيا هنگامى كه مصيبتى به شما رسيد (در جنگ احد) در حالى كه دو برابر آن را بر دشمن وارد ساخته بوديد (در جنگ بدر) گفتيد: اين مصيبت از كجاست؟ بگو از ناحيه خود شماست.

مصيبتها و مشكلات را به تقصير و شومى زمان، مكان و ديگران نسبت مى دهد، ولى در خود نمى نگرد تا بيابد كه:

«ما اصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» «3»

هر بدى كه به تو رسد، از جانب خود توست.

2- وقتى در سختى و بلا قرار گرفت، عجز و ناتوانى خود و غير خود را عيان و آشكار مى بيند و به حكم فطرت، به تنها منشأ قدرت متوجه و متوسل مى شود، اما نه توجهى از سر اعتقاد، بلكه از سر اضطرار. از همين روست كه با رفع گرفتارى، دوباره خدا را

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، ج 17، ص 274.

(2)- آل عمران (3)، آيه 165.

(3)- نساء (4)، آيه 79.

معارف قرآن، ج 5، ص: 126

فراموش مى كند و گويا او نبود كه فرياد خدا خواهى اش به گوش فلك مى رسيد.

3- وقتى خدا به او نعمتى مى دهد، برعكس زمان وقوع سختيهافقط به خود متوجه مى شود و آن را نتيجه تدبير و علم خود مى داند و نقش هر عامل ديگرى از جمله عامل حقيقى، يعنى خدا را انكار مى كند و مى گويد: من خود علم به راههاى كسب ثروت و به دست آوردن مال و نگهدارى آن را داشتم و اينها را بر اثر آن علم،

تدبير و كاردانى به دست آورده ام.

«انَّما اوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدى «1»

اين را به خاطر كاردانى خودم به من داده اند.

______________________________

(1)- قصص (28)، آيه 78.

معارف قرآن، ج 5، ص: 127

پرسش

1- آزمون بزرگ داوود (ع) را بيان كنيد.

2- از سان ديدن حضرت سليمان چه برداشتى مى شود؟

3- هدف از مسؤوليت پذيرى چيست؟

4- چرا حضرت ايوب به عنوان سمبل خبر مشهور شد؟

5- معناى اوّاب را توضيح دهيد.

6- شيطان بر انجام چه كارى سوگند خورد؟

7- پاداش بى حساب يعنى چه و به چه كسانى داده مى شود؟

8- چه رابطه اى ميان صبر و شب زنده دارى و كسب دانش وجود دارد؟

9- خصوصيات انسان خود محور را شرح دهيد.

معارف قرآن، ج 5، ص: 129

فصل هفتم

اشاره

معارفى از سوره هاى مؤمن و فصّلت

الف- سوره مؤمن

اشاره

سوره مؤمن، مكّى و داراى 85 آيه است و اولين سوره از هفت سوره اى است كه با حروف مقطعه «حم» شروع شده و به حواميم مشهور است. نامگذارى آن به مؤمن بدين خاطر است كه بيش از بيست آيه آن مربوط به شرح مجاهدتهاى «مؤمن آل فرعون» «1» مى باشد. نام ديگر آن «غافر» است. غافر از صفات الهى است كه در آغاز سومين آيه اين سوره قرار دارد.

يكى از اهداف اين سوره، تقويت پايه هاى اعتقادى و اصول دين است و محتواى آن مجموعه اى است از قهر و لطف، انذار و بشارت، مبارزه منطقى، قاطع و كوبنده با جباران و مستكبران و لطف و مرحمت نسبت به مؤمنان حق طلب و حق جو. «2»

محتواى اين سوره را مى توان در شش بخش خلاصه كرد:

1- توجه به خداوند و بيان تعدادى از اسماى حسناى او، بخصوص آنچه خوف و رجا را در دلها برمى انگيزد مانند «غافر الذنب و شديد العقاب». 2- تهديدهايى نسبت به كافران، پيرامون عذابهاى اين جهان، مانند آنچه اقوام سركش پيشين به آن گرفتار شدند و عذابهاى قيامت با ذكر خصوصيات و جزئيات آن.

3- مطرح كردن داستان موسى (ع) و فرعون و سخن از مؤمن آل فرعون و شرح گفتگوهاى آن مرد شجاع و دانشمند با فرعونيان.

4- بيان مجدد صحنه هايى از قيامت براى بيدار كردن دلهاى خفته.

______________________________

(1)- كسى كه در زمره فرعونيان بود، ولى در باطن به موسى ايمان آورده و از آيين موسى در مواقع حساس با هوشيارى دفاع كرد.

(2)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 20، ص 3.

معارف قرآن، ج 5، ص: 130

5- به ميان آوردن بحث توحيد و شرك و بيان قسمتى از

نشانه هاى توحيد و دلايل بطلان شرك.

6- ضمن دعوت پيامبر به صبر و شكيبايى، خلاصه اى از آنچه در بخشهاى ديگر درباره مبدأ و معاد و عبرت گرفتن از سرنوشت گذشتگان و تهديد مشركان لجوج آمده بود را تكرار كرده است. «1»

مؤمن آل فرعون

اشاره

معارف قرآن ج 6 29

«وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ الِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ ايمانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا انْ يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ وَ قَدْجاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَانْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ انْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذى يَعِدُكُمْ انَّ اللَّهَ لايَهْدى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ ...» (آيات 28- 45)

و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را پنهان مى داشت، گفت: آيا مردى را كه مى گويد: پروردگار من خداى يكتاست و با دليلهايى روشن از جانب پروردگارتان آمده است، مى كشيد؟ اگر دروغ مى گويد، دروغش به زيان اوست و اگر راست مى گويد، پاره اى از وعده هايى كه داده است، به شما خواهد رسيد. همانا خدا كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست، هدايت نمى كند.

بنابر ظاهر اين آيه، مردى از آل فرعون به موسى ايمان آورده بود. او از درباريان و صاحب منصبان بوده و نفوذ داشته است. بر اساس روايات، وى «حزقيل» نام داشت و پسردايى فرعون بوده است. «2» اينكه بعضى «3» گفته اند او از فرعونيان نبوده، بلكه مردى بوده كه ايمان خود را از آل فرعون كتمان مى كرده است، صحيح نيست، چون ظاهر آيه با آن سازگار نيست و در آيات ديگر او آل فرعون را قوم خود مى شمارد. پس معلوم مى شود، او خود از قبطيان و فرعونيان بوده است و اين مظهر اراده و شمول قدرت حضرت حق است كه هميشه دين خود را يارى مى كند و در هر

قوم و ديارى كسانى براى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 20، ص 4- 5، تلخيص.

(2)- تفسير كنزالدقائق، ج 11، ص 378.

(3)- روح المعانى، ج 24، ص 63.

معارف قرآن، ج 5، ص: 131

يارى دين خدا قيام مى كنند. اين فرد براى اينكه بتواند در دربار فرعون از موسى دفاع كند، ايمان خود را مخفى كرده و در ظاهر، مخالف عقيده موسى بود.

بهترين دفاع

او در دفاع از حضرت موسى (ع) از اركان سه گانه تبليغ: حكمت، موعظه حسنه و مجادله به احسن، سود جست. اول با جملات استفهامى و هشدار دهنده آغاز به سخن كرد و گفت: مگر اين مرد چه جرمى مرتكب شده كه مستحق قتل مى باشد؟ آيا به خاطر اينكه مى گويد: معبود من همان خداى يگانه است، بايد كشته شود؟ «1»

تعبير «رجلًا» به صورت نكره، كنايه از نوعى استتار و پوشش اطلاعاتى است و گوينده با اين تعبير چنان وانمود مى كند كه من نيز چون شما موسى را نمى شناسم و بردن اسم موسى بر خلاف شؤون تقيه بود.

در مرحله دوم مى گويد: حضرت موسى (ع) سخن بى دليل نمى گويد، هر سخنى كه مى گويد، همراه با دليل روشن است. آيا كسى كه براى ادعايش، دلايل قاطعى چون عصا و يد بيضا دارد و خود شما نيز آنها را مشاهده كرده ايد، بايد كشته شود؟

در سومين مرحله با استدلال متين و محكم، آنان را تهديد مى كند و بصراحت مى گويد: ادعاى موسى از دو حال خارج نيست: يا راست است يا دروغ. اگر او دروغ بگويد كه خدا، قيامت، بهشت و جهنمى وجود دارد، سرانجام مشت او بازمى شود و رسوا مى گردد و به كيفر دروغ خود گرفتار شود.

البته اين سخن از باب «مُماشات» و

همگام شدن با رقيب و به صورت فرضى است، نه از روى شك در نبوت موسى، زيرا او نسبت به نبوت موسى ايمان ثابت و قوى داشت. «2»

اين شيوه يعنى استدلال بر اساس فرض، يكى از شيوه هاى صحيح بحث و جدل و آخرين مرتبه عدل و انصاف در گفتار است. «3»

______________________________

(1)- الكاشف، ج 6، ص 448.

(2)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 449.

(3)- فى ظلال القرآن، ج 7، ص 18.

معارف قرآن، ج 5، ص: 132

اينكه «كذب» را مقدم داشته، به خاطر ردّ گم كردن است و نيز بدين جهت كه بطور معمول در مقام استدلال از احتمالات ضعيف آغاز مى كنند و بتدريج به دلايل قويتر مى پردازند؛ گويا مؤمن آل فرعون مى خواهد اين نكته را به رقيبان خود تفهيم كند كه دروغ گفتن موسى احتمالى بيش نيست.

فرض دوم اين است كه اگر حضرت موسى (ع) راست مى گويد كه قيامت و عذاب و نعمتى هست؛ در اين صورت، حداقلّ برخى از وعيدهايش به شما مى رسد، پس كشتن وى شما را از عذاب و هلاكت در دنيا و آخرت نمى رهاند، بلكه جرمتان را سنگين تر مى سازد.

اين استدلال بر پايه «وجوب دفع ضرر احتمالى» كه يك امر فطرى است، استوار شده و اينكه مى گويد: در صورت راستگوبودن آن حضرت، بعضى از عذابهايى كه وعده داده شده، به شما خواهد رسيد، از جهت طرح حداقل است تا طرف مقابل جواب و راه فرارى نيابد وگرنه لازمه صدق گفتارش اين است كه به تمامى عذابهايى كه وعده داده برسند، نه فقط به بعضى از آنها. «1»

اندرزهاى حزقيل

مؤمن آل فرعون پس از استدلالهايى كه بيان كرد، رو به سوى قوم خود نموده و مردم را نصيحت كرد. نصايح

او را به اختصار مى توان چنين بيان كرد: «2»

1- اى قوم من، شما امروز مالك اين سرزمين و حكومت هستيد، ولى اگر عذابى از ناحيه خدا فرود آيد، چه كسى ما را در برابر آن يارى خواهد كرد؟

2- مى ترسم شما نيز بر اثر اين كفر و انكار، روز سياهى مثل اقوام گذشته داشته باشيد.

3- من بر شما از روزى كه «بانگ» و فرياد مردم از هر سو بلند است مى ترسم، روزى كه هيچ نگهدارنده اى (از عذاب) نيست و هر كس را خدا راه ننمايد، هيچ راهنمايى نيابد.

4- يادآوريد كه يوسف نيز قبل از اين با نشانه هاى آشكار براى هدايتتان آمد، ولى شما درباره او نيز هميشه در شك بوديد و پس از رحلت او نيز گفتيد: خداوند ديگر

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 449.

(2)- با استفاده از آيات 29 تا 44 سوره مؤمن.

معارف قرآن، ج 5، ص: 133

پيامبرى مبعوث نخواهد كرد.

5- بدانيد كسانى كه بدون دليل و برهان در آيات خدا مجادله مى كنند، مغضوبِ خدا و مؤمنان هستند و خدا بر قلب آنان مهر خواهد نهاد.

6- اى قوم من، از من پيروى كنيد تا شما را به راه رشد هدايت كنم.

7- اى قوم، زندگى دنيا جز متاع ناپايدار و اندكى نيست و آخرت منزلگاه دائمى باثبات است. خداوند در برابر اعمال بد به همان اندازه كيفر مى دهد، ولى مردان و زنان نيكوكار با ايمان را به بهشت خواهد برد و آنان را روزى بى حساب خواهد داد.

8- اى قوم، چگونه در حالى كه من شما را به نجات دعوت مى كنم، شما مرا به آتش دعوت مى كنيد؟ شما از من مى خواهيد كه به خدا كفر

ورزم و چيزى را شريك وى قرار دهم. من شما را به سوى خداى مقتدر خطاپوش دعوت مى كنم و شما مرا به سوى چيزى كه در دنيا و آخرت هيچ دعوتى ندارد (و مبدأ هيچ چيز نيست).

9- در پايان براى اتمام حجت فرمود: (اكنون كه سخنان مرا نمى پذيريد، بدانيد) بازگشت ما به سوى خداست و مشركان در جهنم خواهند ماند و بزودى آنچه را به شما مى گويم، به خاطر خواهيد آورد (و به درستى گفتار من خواهيد رسيد)! من امر خود را به خدا مى سپارم كه خداوند به (مصلحت) بندگانش بيناست.

پايان كار

پس از اينكه آن شخص مؤمن، كارخودرا به خداتفويض نمود، خداوند نيزدرباره او مى فرمايد:

«فَوَقيهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا» «1»

خداوند نيز او را از نقشه هاى سوئى كه برايش كشيده بودند، حفظ كرد.

حال، اين حفظ خداوندى دو گونه مى تواند باشد، يا طبق تصريح برخى از روايات، خدا او را از كشته شدن به دست فرعونيان نجات داد و يا منظور اين است كه خدا او را از اينكه در دينش شكست بخورد، حفظ كرد (گر چه در ظاهر كارش به شهادت ختم شد). «2»

______________________________

(1)- مؤمن (40)، آيه 45.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 513- 514.

معارف قرآن، ج 5، ص: 134

ب- سوره فصّلت

اشاره

سوره فصّلت 54 آيه دارد و در اوايل بعثت در مكّه نازل شده است. نام ديگر اين سوره «حم سجده» است، نامگذارى اين سوره به فُصّلت به دليل وجود همين كلمه در آيه سوم آن است و علت نامگذارى به «حم سجده» به خاطر آن است كه اين سوره با حروف مقطعه «حم» آغاز گشته و آيه 37 آن آيه «سجده» است.

غرض اصلى اين سوره، تأكيد بر نزول قرآن از جانب خدا و بيان اعراض كافران از آن است؛ به همين سبب در آيات 1- 16، 26، 40 و در اواخر سوره در اين باره سخن گفته و بطور مكرر روگردانى و عدم پذيرش مشركان از آن را يادآور شده است. از آنجا كه لازمه اعراض مشركان از كتاب خدا، انكار اصول سه گانه دين، يعنى توحيد، نبوت و معاد بوده است، درباره اين سه اصل نيز بطور مفصل سخن گفته و بشارت و انذار داده است. «1»

مطالب اين سوره را مى توان در پنج بخش خلاصه كرد:

در بخش اول، به

نزول قرآن از جانب خدا اشاره كرده و موضع گيرى كافران در برابر آن را تشريح مى كند.

در بخش دوم، به تشريح برخى از آيات الهى همچون آفرينش زمين و كرات آسمانى پرداخته است.

در بخش سوم، عذابهاى دنيوى و اخروى مشركان را يادآور شده، در مورد عذاب دنيوى به سرگذشت اقوام پيشين و چگونگى عذاب آنان اشاره كرده و درباره عذاب اخروى، آتش سوزان جهنم را متذكر گرديده و به مسأله شهادت اعضا و جوارح و دشمنى كافران با يكديگر در آتش اشاره كرده است.

در بخش چهارم، صفات مؤمنان حقيقى را يادآور شده و ضمن بشارت به آنان دستوراتى در زمينه برخورد با مخالفان، استعاذه به درگاه خداوند متعال و دستور سجده براى خداى خالق خورشيد و ماه داده است.

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 17، ص 543- 544.

معارف قرآن، ج 5، ص: 135

در بخش آخر، بار ديگر به مسأله موضع گيرى كافران در برابر قرآن و تهمتهاى آنان به آورنده آن اشاره كرده و ضمن آن مطالب ديگرى از جمله: استدلال پيرامون زنده كردن مردگان در قيامت، بازگشت سود و زيان كارهاى نيك و بد هر شخص به خود او، علم به حوادث آينده، نحوه برخورد انسان در هنگام رويارويى با نعمتها و مصيبتها و وعده الهى مبنى بر نشان دادن آيات افاقى و انفسى به مردم را بيان كرده است.

شاهدان قيامت

اشاره

«وَ يَوْمَ يُحْشَرُ اعْداءُ اللَّهِ الَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ حَتَّى اذا ما جاءُوها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ ابْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا انْطَقَنَا اللَّهُ الَّذى انْطَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ اوَّلَ مَرَّةٍ وَالَيْهِ تُرْجَعُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ انْ يَشْهَدَ

عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا ابْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ انَّ اللَّهَ لايَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذى ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ ارْديكُمْ فَاصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ» (آيات 19- 23)

[به ياد آر] روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده، به سوى دوزخ مى برند. وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان به اعمال آنها گواهى مى دهند! و آنها به پوستهاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدايى كه هر موجودى را به نطق درآورده، ما را گويا ساخته و او شما را در آغاز آفريد و بازگشتتان به سوى اوست. شما گناهانتان را مخفى نمى كرديد كه گوش و چشمها و پوستهاى تنتان نتوانند بر آن شهادت دهند؛ بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى از اعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند؟ آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد و سرانجام از زيانكاران شديد.

معناى شهادت

در اين آيات، شهادت اعضاى بدن عليه انسان مطرح شده و مى فرمايد: گوشها، چشمها و پوستهاى تن آدمى بر اعمال او گواهى خواهند داد. شهادت به معناى خبردادن از آنچه در گذشته انجام شده و شاهد، آن را ديده است، مى باشد. بنابراين، شهادت

معارف قرآن، ج 5، ص: 136

داراى دو مرحله مى باشد كه اولين مرحله، ديدن چيزى و درك آن است كه آن را «تحمّل شهادت» گويند و مرحله دوّم، بيان و خبردادن از آنچه كه در گذشته مشاهده كرده است كه «اداى شهادت» ناميده شده است.

چگونگى شهادت اعضا

بعضى درباره چگونگى شهادت اعضاى بدن، گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه خداوند در قيامت به آنها درك و شعور عطا كند و در آن محضر بزرگ شهادت دهند، ولى بايد گفت:

شاهد بايد اوّل ببيند و گناه بودن آن را تشخيص دهد، تا بعد از آن شهادت دهد و اين آيات دلالت مى كند كه همه اعضاى ما همچون همه موجودات، مرحله اى از علم و شعور را دارند و بنوعى مى بينند و در قيامت به خواست خدا به نطق مى آيند و شهادت مى دهند.

درك و شعور داشتن همه موجودات از آيات ديگر نيز استفاده مى شود، از جمله آيه 44 سوره اسراء كه بصراحت همه موجودات و مخلوقات زمين و آسمان را تسبيح گوى خدا مى داند و لازمه تسبيح، درك و شعور است.

علت اينكه روز قيامت هنگام شهادتِ اعضا و جوارح، تنها به پوست اعتراض مى شود، شايد از آن جهت باشد كه از چشم و گوش انتظار شهادت دادن مى رود، چون مانند ديگر شاهدان، اعمال ديگر اعضا را ديده يا شنيده اند، ولى شهادت پوست را انتظار نداشته اند، چرا كه در ظاهر، شهادت پوست فقط نسبت به اعمالى

است كه خودش ابزار و آلت آنها بوده است. «1» شايد هم از اين جهت باشد كه گواهى پوست از همه وسيعتر است، چون در بيشتر گناهان قسمتى از پوست بدن انسان مثل پوست دست، پا و يا ديگر اعضا دخالت داشته است. «2»

شاهدان ديگر

شهادت اعضا در اين سه منحصر نمى شود، بلكه ديگر اعضاى بدن همچون دست و

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 576.

(2)- تفسير نمونه، ج 20، ص 251.

معارف قرآن، ج 5، ص: 137

پا نيز بر عليه انسان شهادت مى دهند. «1»

علاوه بر آنها ملائكه و پيامبران، شاهدان ديگر اين محكمه اند و بالاتر از همه قاضى اين محكمه است كه خود شاهد بر ماست. حضرت على (ع) فرمود:

«اتَّقُوا مَعاصِىَ اللَّهِ فِى الْخَلَواتِ فَانَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحاكِمُ» «2»

از گناهان الهى در خلوتگاهها بپرهيزيد، كه شاهد، قاضى و داور نيز هست.

همنشينان بد

اشاره

«وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ ايْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ ...» (آيه 25)

و برايشان دمسازانى گذاشتيم و آنچه در دسترس ايشان و آنچه در پى آنان بود، در نظرشان زيبا جلوه دادند.

فلسفه تسلّط بدان

در اين آيه سخن از چگونگى هلاكت دشمنان خداست؛ خداوند همچنان كه براى تأييد و تقويت ايمان مؤمنان، فرشتگانى مى فرستد، براى گمراهى و هلاكت دشمنان خود نيز عواملى قرار مى دهد و كسانى را از شياطين انس و جنّ مى گمارد:

«الَمْ تَرَ انَّا ارْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ ازّاً» «3»

آيا نديده اى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنها را بشدت تحريك كنند.

اين تسلّط شياطين به كيفر روگردانى از ياد و توجه به خداست:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» «4»

هر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مى گماريم كه همواره همراهش باشد.

چون كافران تسليم حق نمى شوند، دشمنى خدا را در دل دارند و رخ از نور هدايت

______________________________

(1)- يس (36)، آيه 65؛ و نور (24)، آيه 24.

(2)- بحارالانوار، ج 78، ص 70.

(3)- مريم (19)، آيه 83.

(4)- زخرف (43)، آيه 36.

معارف قرآن، ج 5، ص: 138

برمى تابند و سرنوشت خود را چنين رقم مى زنند، خداوند نيز طبق انتخاب آنها مسيرشان را تعيين مى كند و دوستان بد را برايشان مسلط مى سازد.

با دقت در معناى واژه «قيّضنا» كه به معناى «بدّلنا» است «1» معلوم مى شود كه جمله «قيّضنا لهم قرناء» اشاره به اين است كه كفّار استعداد اين را داشتند كه ايمان بياورند و خدا هم يارانى برايشان قرار دهد كه آنان را بيش از پيش راهنمايى كنند، همچنان كه درباره مؤمنين فرمود:

«اولئِكَ كَتَبَ فى قُلُوبِهِمُ

الْايمانَ وَ ايَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» «2»

خداوند ايمان را در دلهايشان نوشته و به روحى از ناحيه خود تأييدشان كرد.

ولى آنها با داشتن چنين استعدادى كفر ورزيدند و خدا هم به جاى تأييد روحانى و ياران صالح، شيطانها را همنشين و ملازم آنان قرار داد. «3» البته اين تسلط و همنشينى شيطان از جانب خدا، به عنوان مجازات در مقابل كفر و انتخاب بد آنهاست وگرنه خداوند كسى را در ابتدا گمراه و همنشين شيطان نمى سازد. «4»

آثار همنشينى

همنشينى با افراد بد در تمام ابعاد زندگى انسان تأثير دارد و اين حقيقت از نظر علمى و تجربى ثابت شده است. رفيق بد، اعمال بد او را خوب جلوه داده و خيال و وهم را واقعيت نشان مى دهد، سراب را آب، دور را نزديك و نزديك را دور مى نماياند، آخرت را پوچ و دنيا را همه چيز معرفى مى كند. همنشين بد، انسان را با اين عمل به وادى وحشتناك گمراهى مى كشاند، در نتيجه، آدمى سرانجام در جهان آخرت انگشت ندامت به دندان مى گيرد و خود را سرزنش مى كند و فرياد مى زند:

اى واى بر من! كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم. «5»

______________________________

(1)- اين معنا از لغات و از مجموع تفسيرهاى الميزان و نمونه به دست مى آيد.

(2)- مجادله (58)، آيه 22.

(3)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 584.

(4)- همان، ص 585، با دخل و تصرف.

(5)- فرقان (25)، آيه 28.

معارف قرآن، ج 5، ص: 139

جوّسازى بر ضد قرآن

اشاره

«وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لاتَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْانِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ» (آيه 26)

كافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد و لابلاى آن ياوه و هياهو سر دهيد، شايد پيروز شويد.

مبارزه منفى

كافران از مبارزه منطقى با قرآن واماندند و نتوانستند همانند آن را بياورند، بناچار راه ديگرى برگزيدند و آن، مبارزه منفى با قرآن بود كه از دو راه وارد شدند، يكى اينكه هر جا قرآن خوانده شود، هيچ كس گوش فراندهد، چون آيات آن، داراى چنان جاذبه اى بود كه بطور طبيعى زمام دل انسان را به سوى خود مى كشيد و ديگر اينكه غوغا سالارى راه اندازند، يعنى هنگام قرائت قرآن از سوى پيامبر و مسلمانان، سخنان لغو و بى معنا سردهند و جار و جنجال راه اندازند تا صداى آن به گوش كسى نرسد و اثرش خنثى و نورش خاموش گردد. «1»

هدف از مبارزه

مشركان با اين شيوه مى خواستند جلوى اثر و نفوذ قرآن را بگيرند و نگذارند حقايق آن به گوش مردم برسد. همان شيوه اى كه امروزه حكومتهاى استعمارى با ايجاد وسائل تبليغى و خبرى و با پخش اخبار دروغين و ساختگى از طريق رسانه هاى گروهى در پيش گرفته اند تا سخن حق مسلمانان به گوش جهانيان نرسد و آنان را نسبت به اسلام بدبين سازند. البته بايد توجه داشت كه گوش دادن به اكاذيب راديوهاى بيگانه براى افرادى كه قدرت تحليل

سياسى ندارند، مانند خواندن كتابهاى گمراه كننده، از نظر فقهى ممنوع و حرام است. «2»

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 17، ص 89.

(2)- تحريرالوسيله، ج 1، ص 457.

معارف قرآن، ج 5، ص: 140

پرسش

1- مؤمن آل فرعون را معرفى كنيد.

2- برخى از اندرزهاى خرقيل را بنويسيد.

3- پايان كار خرقيل چه شد؟

4- شاهدان قيامت را كه در آيه آمده نام ببريد.

5- معناى شهادت چيست؟

6- چگونگى شهادت اعضا را توضيح دهيد.

7- شاهدان ديگر چه كسانى هستند؟

8- فلسفه تسلّط بدان را بيان كنيد.

9-

آثار همنشينى را شرح دهيد.

10- هدف از مبارزه منفى كافران چيست؟

معارف قرآن، ج 5، ص: 141

«فهرست مطالب»

قرآن مجيد

نهج البلاغه، فيض الاسلام، انتشارات فيض الاسلام.

بحارالانوار، مرحوم مجلسى، دارالكتب الاسلاميه.

البرهان فى تفسير القرآن، سيد هاشم بحرانى، دارالكتب العلميه.

تاريخ پيامبر اسلام، محمد ابراهيم آيتى، دانشگاه.

تحرير الوسيله، امام خمينى (ره)، انتشارات اسلامى.

تفسير قمى، على بن ابراهيم قمى، علامه.

تفسير كبير، فخر رازى، دارالكتب العلميه، تهران.

تفسير كنزالدقايق و بحر العجائب، محمد مهدى مشهدى قمى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، دارالكتب الاسلاميه.

تفسير نورالثقلين، شيخ عبد على حويزى، انتشارات علميه قم.

چهل حديث، امام خمينى (ره)، نشر فرهنگى رجا.

الدر المنثور، فى التفسير بالمأثور، سيوطى، دارالمعرفه، بيروت.

دراسات فنيّه فى قصص القرآن، محمود بستانى، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى (ع).

روح البيان، شيخ اسماعيل حقى، انتشارات جعفرى تبريزى، تهران.

روح المعانى، آلوسى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

معارف قرآن، ج 5، ص: 142

سنتهاى اجتماعى در قرآن كريم، احمد حامد مقدم، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى (ع).

سيماى انسان كامل در قرآن، جعفر سبحانى، انتشارات توحيد قم.

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، داراحياء التراث العربى.

صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى (ره)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1361.

عدل الهى، شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.

عوالم، بحرانى، مؤسسه امام مهدى (عج).

قاموس قرآن، على اكبر قرشى، دارالكتب الاسلاميه.

الكاشف، مغنيه، دارالجواد بيروت.

مجمع البيان، شيخ طبرسى، داراحياء التراث العربى.

معجزه قرآن، محمد باقر بهبودى، مؤسسه مطبوعاتى معراج.

المفردات، راغب اصفهانى، دارالمعرفه، بيروت.

الميزان، علامه طباطبايى (ره)، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى.

ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى.

نقش عايشه در تاريخ اسلام، علامه عسكرى، نشر كوكب.

وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، داراحياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 6، ص: 11

مُّقدمه

قرآن مجيد، كتابى است آسمانى كه در گذر زمان هرگز

دچار تغيير يا كاستى و فزونى نگرديده است. آنچه در آن است از سوى خداوند يكتا بر حضرت محمد صلّى الله و عليه و آله فرود آمده است هدف آن نيز رهايى انسان از وادى جهل و غفلت و راهنمايى او به سوى نور و تعالى و تكامل است؛

«هُوَ الَّذى يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ ...»

او كسى است كه آيات روشنى بر بنده اش (محمد) نازل مى كند تا شما را از تاريكى ها به سوى نور ببرد.

در قرآن كريم، مطالب فراوانى وجود دارد كه پيش از نزول قرآن، در دنيا يافت نشده و پس از آن نيز كسى مانند آن را نخواهد آورد. دليل اين حقيقت نيز آشكار است؛ قرآن سخن خداست، مگر كسى مى تواند مانند خدا سخن بگويد؟

از سوى ديگر محتواى معارف قرآنى به اندازه اى عميق و پرمايه است كه جز پيامبر اكرم (ص) و اهل بيت عليهم السلام، هيچ مغز متفكرى توان درك همه حقايق آن را ندارد. اين كتاب الهى سفره پهن و گسترده معنوياتى است كه همه تشنگان علم و عرفان را سيراب و سرشار مى كند بدون آنكه از طراوت، نشاط و شكوفايى آن كاسته شود.

آنچه فرا روى شماست گلچينى از شكوفه هاى قرآنى است كه به اندازه يك واحد آموزشى تهيه و در شش فصل، از جزء 25- 30، مطرح شده است؛ در ابتداى هر فصل

معارف قرآن، ج 6، ص: 16

خلاصه اى از سوره هاى جزء مربوط بيان شده، سپس برخى از آيات همراه تفسير مختصر آمده است.

هدف از اين كتاب، آشنايى اجمالى دانشجويان عزيز با جزءهاى پايانى قرآن كريم است و اميد مى رود با ياد سپارى مطالب ارائه شده

و تحقيق و مطالعه بيشتر در تفسير قرآن كريم، از انوار فروزان آن بيشتر بهره مند شويم.

معاونت متون آموزشى و كمك آموزشى

گروه علوم اسلامى معارف قرآن، ج 6، ص: 17

فصل اول

معارفى از جزء بيست و پنجم

اشاره

جزء بيست و پنجم قرآن مجيد شامل سوره هاى شورى، زخرف، دخان و جاثيه مى باشد.

«شورى چهل و دومين سوره قرآن، مكى و داراى 53 آيه است كه در مورد وحى و چگونگى ارتباط با خدا، دلايل توحيد، معاد و فضايل اخلاقى گفتگو مى كند، مؤمنان را به «مشاوره» در امور مهم فرا مى خواند و بدين سبب به «شورى نامگذارى شده است.

«ذخرف» نيز با 89 آيه در مكه نازل شده است. در اين سوره، از ويژگيهاى قرآن رسالت پيامبران، معاد، دلايل توحيد، آثار شرك و مجازات مشركان سخن به ميان آمده و ضمن ياد كردن از حضرت ابراهيم، حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام از ارزشهاى باطل و زرق و برق دنيا انتقاد شده است. اين سوره را به كلمه «زخرف» (زينت) كه در آيه 35 آن آمده نامگذارى كرده اند.

«دخان» هم مكى و داراى 59 آيه است كه درباره عظمت و زمان نزول قرآن، اوصاف خدا، معادشناسى، انتقام خدا از فرعونيان، مجازات كافران، پاداش مؤمنان در قيامت و حذف آفرينش سخن مى گويد؛ در ضمن در اين سوره به دود فراگير در جهان (دخان) كه از مقدمات قطعى قيامت است اشاره شده و به همين مناسبت، «دخان» ناميده شده است. «1»

«جاثيه»، نيز مكى و داراى 37 آيه است. هدف كلى آن دعوت عمومى به توحيد، شريعت پيامبر اسلام و ضرورت تبعيّت از آن است. در اين سوره درباره سرنوشت ستمگران، ماده پرستان، گمراهان و اقوام سركش و به زانو

درآمدن آنها در دادگاه الهى

______________________________

(1)- تفسير نمونه، جمعى از دانشمندان، ج 21، ص 143، دارالكتب الاسلاميه.

معارف قرآن، ج 6، ص: 18

قيامت سخن رفته است و به همين مناسبت «جاثيه؛ يعنى به زانو در آمده» نام گرفته است.

راز تفاوتها

اشاره

«أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْريّاً وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ وَ لَؤْلا انْ يَكُونَ النَّاسُ امَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ وَ لِبُيُوتِهِمْ ابْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِئُونَ وَ زُخْرُفاً وَ انْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَالْاخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقينَ». «1»

آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما روزى آنها را در اين دنيا ميانشان تقسيم كرده و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگر را مسخّر كرده (و با هم تعاون نمايند)؛ و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است! و اگر (تمكّن كّفار از مواهب مادى) سبب نمى شد كه همه مردم امت واحد (در گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند خانه هايى قرار مى داديم با سقفهايى از نقره و نردبانهايى كه از آن بالا روند و براى خانه هايشان درها و تختهايى (زيبا و نقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند؛ و انواع زيورها؛ ولى تمام اينها بهره زندگى دنياست، و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهيزكاران است.

دنياگرايان داشتن مال و جاه را ارزش مى دانستند و هر كس كه امكانات مادّى بيشترى داشت محبوبتر بود و حتى صاحبان مقامهاى مذهبى را با همين ملاك مى سنجيدند و كسى را كه مال و

مكنت زيادى داشت به پيامبرى سزاوارتر مى ديدند. قرآن با اين تفكّر به مبارزه برخاست و با مردود داشتن آن، اعلام كرد كه ملاك امتياز تنها در داشتن تقوا و ايمان راستين است. داشتن مال و فرزند ارزش ذاتى ندارد، كم و زياد بودن آنها ناشى از تفاوتهاى طبيعى و اختلاف استعدادهاست و زمينه لازم براى تسخير برخى بر برخى

______________________________

(1)- زخرف، آيات 32- 35.

معارف قرآن، ج 6، ص: 19

ديگر را فراهم مى آورد و اين تسخير كه از روى حكمت الهى و مايه قوام حيات اجتماعى است، سبب تنظيم امور در جامعه بشرى مى گردد.

معنا و فلسفه تسخير

زندگى بشر اجتماعى است و اداره آن جز از راه تعاون و خدمت متقابل امكان پذير نيست. هرگاه همه مردم از نظر زندگى، استعداد و مقام اجتماعى در يك سطح باشند بنيان خدمت متقابل مردم به يكديگر متزلزل مى شود. پس وجود تفاوتها بين افراد جامعه و در نتيجه تسخير يكديگر امرى ضرورى است؛ البته تسخير در اين جا يك طرفى نيست كه گروه خاصى گروه ديگرى را براى هميشه مُسخّر خود سازند و به صورت ظالمانه از آنها بهره كشى كنند، بلكه مقصود، استخدام عمومى مردم نسبت به يكديگر و تسخير طرفينى «1» است يعنى افراد يك جامعه از استعداد، ذوقها و امكانات خاص همديگر بهره مى گيرند. پس تسخير به معناى بهره گيرى از استعدادهاى يكديگر و همكارى و تعاون است نه استثمار و بهره كشى برخى از برخى ديگر.

تسخير و استخدام متقابل چون خدمات متقابل دستگاه تنّفس، گردش خون و ساير ارگانهاى بدن است كه در شعاع فعاليتّهاى داخل در خدمت همديگرند و اين نوع تسخير هرگز اشكال ندارد «2» بلكه بدون اين شيوه كار مردم

اصلاح نمى شود چنانكه امام على عليه السلام مى فرمايد:

«وَ اعْلَمْ انَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقْاتٌ لا يَصْلُحُ بَعْضُها الَّا بِبَعْضٍ وَ لا غِنى بِبَعْضِها عَنْ بَعْضٍ» «3»

بدان كه شهروندان طبقات مختلف اند كه امور بعضى جز با بعضى ديگر اصلاح نمى يابد و آنان از همديگر بى نياز نيستند.

______________________________

(1)- مقصود از تسخير طرفينى اين است كه يك فرد جامعه هم مسخَّر است و هم مسخِّر، در بعضى جهات ديگران را به خدمت مى گيرد ودر بعضى جهات به خدمت ديگران درمى آيد. مثلًا سقا محتاج نان نانوا است و نانوا محتاج آب سقّا، پس نانوا براى سقا كار مى كند و سقا براى نانوا. (با استفاده از الميزان، ج 18، ص 100).

(2)- تفسير نمونه، ج 21، ص 50- 53.

(3)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 1002.

معارف قرآن، ج 6، ص: 20

تفاوتهاى طبيعى و خدادادى منشأ آثار، خيرات، بركات و جذابيّت است. اگر جهان طبيعت يكسان بود و يا يك رنگ داشت، حيات و زيبايى براى بشر بى معنا بود.

جوامع بشرى نيز اگر از نظر استعداد، رزق، اراده، فقر و ثروت، رياست و مديريّت و ... يكسان بود، حيات اجتماعى براى بشر امكان پذير نبود. خداوند توانائيهاى فكرى، جسمى و طبيعى را بين تمام افراد بشر جهت تحقق حيات اجتماعى تقسيم كرده است.

بى ارزشى دنيا

آيه مورد بحث در ادامه، بر اين امر نظر دارد كه مال و متاع دنيا بى ارزش است و نبايد رسيدن به آن را هدف قرار داد بلكه ارزش آن در حدّ استمرار بخشيدن به زندگى دنيايى است.

خداوند براى تفهيم اين مطلب به انسانها اينگونه فرموده كه اگر دادن ثروت زياد به كفار سبب نمى شد كه همه مردم به كفر گرايش پيدا كنند، اموال فراوانى را به سبب بى ارزشى

آن در اختيار كافران قرار مى داد، اما چون سبب اجتماع همه مردم بر كفر و گمراهى مى شود چنين كارى را انجام نداده است.

البته تفسير ديگرى نيز براى اين آيه شده است و آن اينكه اگر نبود كه خداوند سنت ثابتى را در بين همه مردم قرار داده و آن يكسان بودن مردم در بهره بردارى از ثمره كار و كوشش خود است، به سبب بى ارزشى متاع دنيا، همه زيورهاى دنيوى را در اختيار كافران قرار مى داد، اما چون چنين سنت ثابتى كه هر كس در حد تلاش و امكانات خود بهره دنيوى مى برد- صرف نظر از مؤمن يا كافر بودنش- را در بين خلقش جارى نموده است، پس همه تنعمات را در اختيار كافران قرار نمى دهد. «1»

به جا ماندن نعمت ها

اشاره

«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَريمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فيها فاكِهينَ كَذلِك وَ اوْرَثْنها قَوْماً اخَرينَ فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْارْضُ وَ ما

______________________________

(1)- الميزان، ج 18، ص 101.

معارف قرآن، ج 6، ص: 21

كانُوا مُنْظَرينَ» «1»

بعد از خود چه باغها، چشمه سارها، زراعتها و قصرهاى زيبا و گرانقيمت و نعمتى كه در آن غرق شادمانى بودند، بر جاى گذاشتند، اين چنين بود ماجراى آنان، و ما آن نعمتها را بر مردمى ديگر وا گذاشتيم، نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه به آنها مهلت داده شد.

بهره مندى بسيار از نعمتها، فرعونيان را به استكبار كشاند تا جايى كه بندگان خدا را به بردگى گرفتند. خداوند، حضرت موسى را به سوى آنان فرستاد تا آنان را به ايمان و عبوديت، دعوت و هدايت كند و بنى اسرائيل را از سلطه آنان نجات بخشد. ولى آنان با تكيه

بر قدرت و شوكت و مظاهر نعمت كه داشتند، تسليم نشدند و در مقابل حضرت موسى موضع گرفتند و وقتى موسى و بنى اسرائيل شهر را ترك كردند به تعقيب آنان پرداختند تا اينكه به خواست خدا در درياى نيل غرق شدند.

خداوند در اين آيات با يادآورى اين داستان به همه دنياداران سركش هشدار مى دهد كه به سرنوشت فرعونيان بنگريد كه چگونه آنان هلاك شدند و همه نعمتها و داراييها و باغها و نهرها و كاخهايشان به جا ماند و ديگران در بهره گيرى از اين نعمتها جايگزين آنان شدند. پس عبرت بگيريد و بدانيد كه بالاخره روزى شما هم نابود مى شويد و داراييهايتان براى ديگران به جا مى ماند. پس بدانها مغرور نشويد و سركشى نكنيد.

معصومين عليهم السلام نيز در مناسبتهاى مختلف به اين گونه عبرتها اشاره مى كردند.

روزى حضرت على عليه السلام با همراهانشان از مدائن مى گذشت، يكى از آنان با مشاهده خرابه هاى قصر كسرى شعرى عبرت آموز قرائت كرد. امام فرمود: چرا اين آيات را نخواندى: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ ...» «2»

و زمانى ديگر امام به هنگام گذر از گورستان خطاب به مردگان چنين فرمود:

«امَّا الدُّورُ فَقَدْ سُكِنَتْ وَ امَّا الْازْواجُ فَقَدْ نُكِحَتْ وَ امَّا الْامْوالُ فَقَدْ قُسِمَتْ هذا خَبَرُ ما عِنْدَنا فَما خَبَرُ ما عِنْدَكُمْ؟»

______________________________

(1)- دخان (44)، آيات 25- 29.

(2)- سفينة البحار، ج 2، ص 531.

معارف قرآن، ج 6، ص: 22

اما (بعد از شما) خانه هايتان مسكن (ديگران) گرديد و زنهايتان همسر ديگران شدند و اموالتان تقسيم گرديد. اين بود خبر آنچه نزد ماست و اما در نزد شما چه خبر است؟

و سپس آن حضرت فرمود: اگر به آنان اجازه سخن مى دادند، به شما خبر مى دادند كه بهترين

توشه، تقوا است. «1»

گريه آسمان و زمين

آل فرعون به مقتضاى سنت خداوند كه هر متخلفى را مجازات مى كند به هلاكت رسيدند. آسمان وز مين هم از هلاكت و فقدان آنان متأسف نشدند و عزا نگرفتند. ممكن است «گريه نكردن آسمان و زمين» كنايه از آنان باشد كه فقدان آنان و نابود شدنشان براى كسى يا چيزى سبب اندوه نمى شود؛ زيرا آنها در نزد خدا و مخلوقات خدا هيچ جايگاهى نداشتند و از قرب و منزلتى برخوردار نبودند؛ «2» و ممكن است اشاره به اين باشد كه واقعاً آسمان و زمين براى آنان گريه نكرد زيرا گريه آسمان و زمين گر چه براى ما خيلى قابل فهم نيست ولى حقيقت دارد همچنان كه تسبيح آنها حقيقت دارد. «3»

روايات زيادى دلالت بر گريه آسمان و زمين دارد و از جمله:

روزى دشمنى از دشمنان خدا و رسول خدا نزد امام على عليه السلام عبور كرد. حضرت اين آيه را خواند: «آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد و ...» كمى بعد امام حسين عليه السلام از آنجا عبور كرد؛ امام على عليه السلام فرمود: لكن آسمان و زمين براى اين گريه مى كند و ادامه داد:

آسمان و زمين جز بر يحيى بن ذكريا و حسين بن على عليهم السلام گريه نكرد. «4»

آرى، بر روى زمين از كفار كار شايسته حاصل نشده و خيرى از آنان به سوى آسمان بالانرفته، از هلاكتشان نه زمين و آسمان متأسف و اندوهناك مى شوند و نه اهل زمين و آسمان.

روز جدايى

انَّ يَوْمَ الْفَصْلِ ميقاتُهُمْ اجْمَعينَ يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ الَّا مَنْ رَّحِمَ اللَّهُ انَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ.» «5»

______________________________

(1)- نهج البلاغه، حكمت 130.

(2)- الميزان، ج 18،

ص 141.

(3)- الجامع احكام القرآن، قرطبى، جزء 16، ص 142.

(4)- البرهان، بحرانى، ج 4، ص 161؛ همين مضمون را نيز علماى اهل سنت نقل كرده اند، ر. ك: الجامع، ج 16، ص 141- 142 و جامع البيان، ج 13، ص 124.

(5)- دخان (44)، آيات 40- 42.

معارف قرآن، ج 6، ص: 23

روز جدايى (حق از باطل) وعده گاه همه آنهاست. روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند؛ مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار دهد، چرا كه او عزيز و رحيم است.

در اين آيات از روز قيامت به «يوم الفصل» يعنى «روز جدايى» تعبير شده است. اين نامگذارى به دو جهت مى تواند باشد: نخست اين كه روز قيامت روزى است كه خويشان و نزديكان و دوستان از هم جدا شده و هر كدام تنها در فكر خويشند. هيچ كدام نه نفعى براى ديگرى دارند و نه توان يارى همديگر را مى يابند. حتى نزديكترين پيوندها در اين دنيا همانند پدر و فرزندى نيز كارگر نمى افتد چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

«لَنْ تَنْفَعَكُمْ ارْحامُكُمْ وَ لا اوْلادُكُم يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ...» «1»

هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ ميان شما جدايى مى افكند ...»

دوم اين كه در آن روز، به تمام اختلافات فيصله داده خواهد شد و قضاى الهى جارى مى گردد. حق از باطل جدا مى شود و مطلب مورد اختلافى باقى نمى ماند. چه اختلاف بين مردمى باشد كه پيرو يك آيين اند مانند قوم بنى اسرائيل، كه خداوند درباره آنها مى فرمايد:

«فَمَا اخْتَلَفُوا حَتّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ انَّ رَبَّكَ يَقْضى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ.» «2»

و اختلاف نكردند مگر بعد از

آنكه علم و آگاهى به سراغشان آمد. پروردگار تو روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند، ميان آنها داورى مى كند.

و چه اختلافى كه بين تمام افراد بشر پيش آمده است و در نتيجه به آيين هاى مختلف گرويده باشند:

«انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَالْصَّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الَمجُوسُ وَ الَّذينَ

______________________________

(1)- ممتحنه (60)، آيه 3.

(2)- يونس (10)، آيه 93.

معارف قرآن، ج 6، ص: 24

اشْرَكُوا انَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ انَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ شَهيدٌ.» «1»

مسلماً كسانى كه ايمان آورده اند و يهود و صائبان (ستاره پرستان) و نصارى و مجوس و مشركان، خداوند در ميان آنها روز قيامت داورى مى كند؛ (و حق را از باطل جدا مى سازد) خداوند بر همه چيز گواه (و از همه چيز آگاه) است.

البته در مورد جدايى پيوندهاى عاطفى گفتنى است كه اين جدايى هنگامى است كه پيوندها رنگ الهى به خود نگرفته باشد ولى آنجا كه رابطه پدر و پسرى، همسرى يا دوستى رنگ الهى به خود گرفته و همگى در صراط مستقيم توحيد از همديگر تبعيت كنند، پيوندها در قيامت نيز دوام دارد:

«وَالَّذينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرَّيَّتُهُمْ بِايمانٍ الْحَقْنابِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما الَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَىْ ءٍ ...» «2»

كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق مى كنيم و از (پاداش) عملشان چيزى نمى كاهيم.

دانايان گمراه

اشاره

«افَرَايْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَويهُ وَاضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ افَلا تَذَكَّرُونَ» «3»

آيا آن كس را كه هوا و هوسش را خداى خود گرفت و خدا از روى علم، گمراهش كرد

و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر ديدگانش پرده افكند، ديده اى؟ پس از خدا، چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ پس چرا پند نمى گيريد؟

بى شك، خدا پرستى و دين باورى فطرى است و دين خدا بر اساس «ميثاق» و «عهد»

______________________________

(1)- حج (22)، آيه 17.

(2)- طور (52)، آيه 21.

(3)- جاثيه (45)، آيه 23.

معارف قرآن، ج 6، ص: 25

ذاتى بشر پى ريزى شده است. «1»

ولى عوامل گوناگونى انسان را از اصل فطرى و عقلى منحرف مى سازد كه مهم ترين آنها هواپرستى است.

هواپرستى

هوا پرستى، ناديده گرفتن فطرت، اطاعت نكردن از عقل و انديشه و پيروى از خواهشهاى منفعت جويانه نفس است بدون اينكه به بُعد منفى آن توجّه شود. از حضرت على عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«غَلَبَةُ الْهَواى يُفْسِدُ الّدينَ وَ الْعَمَلَ.» «2»

پيروز شدن هواى نفس (بر انسان) سبب از بين رفتن دين و عقل او مى شود.

پديدار شدن خصلت هواپرستى در انسان، دنياگرايى، استكبار، ريا و عجب را به دنبال خود دارد. از اين رو قرآن، پيروانش را از پيامدهاى آن برحذر مى دارد يكى از مهمترين اين پيامدها كه در آيه مورد بحث بدان اشاره شده گمراهى آگاهانه است. يعنى با اينكه برخى به فطرت و عقل و ابلاغ پيامبران نسبت به خدا و دين، علم كافى دارند ولى باز هم نفس خود را معبود خويش قرار مى دهند و از آن پيروى مى كنند زيرا علم و دانش هميشه ملازم هدايت نيست و ضلالت نيز پيوسته نشأت گرفته از جهل نمى باشد. علم وقتى مايه هدايت است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد وگرنه اثرى ندارد. «3»

يادآور مى شويم كه گمراهى هواپرستان بواسطه خدا و مهر نهادن بر

مدركات و مشاعر آنها اثر طبيعى ضلالت و از باب مجازات است نه گمراه ساختن ابتدايى؛ يعنى چون انسان در اثر هواپرستى آگاهانه زمينه هدايت را از دست مى دهد، خدا نيز گمراهش مى سازد. در جاى ديگر اين موضوع را يادآور شده و مى فرمايد:

«... فَلَمَّا زاغُوا ازاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» «4»

هنگامى كه منحرف شدند، خداوند هم دلهايشان را منحرف ساخت.

______________________________

(1)- ر. ك: روم (30)، آيه 30 و يس (36)، آيه 60.

(2)- غرر الحكم و درر الكلم، مترجم: محمد على انصارى، ج 2، ص 508.

(3)- ترجمه الميزان، ج 18، ص 264.

(4)- صف (61)، آيه 5.

معارف قرآن، ج 6، ص: 26

پرسش

1- در آيين اسلام، ملاك امتياز و برترى چيست؟

2- تسخير به چه معناست و در صورتى كه همه مردم از نظر زندگى، استعداد و مقام اجتماعى همسان باشند چه ناهنجارى پديد مى آيد؟

3- براى مال و متاع دنيا چه حد بايد ارزش قائل شد؟

4- بر اساس سخن گهر بار مولاى متقيان (ع) آسمان و زمين بر چه كسانى گريه كرد؟

5- چرا روز قيامت به «يوم الفصل» تعبير شده است؟

6- هواپرستى به چه معناست و چه پيامدهايى دارد؟

معارف قرآن، ج 6، ص: 27

فصل دوم

معارفى از جزء بيست و ششم

اشاره

جزء بيست و ششم قرآن مجيد، شامل سوره هاى احقاف، محمد صلى الله عليه و آله و سلم، فتح، حجرات، ق و ذاريات است.

سوره احقاف در مكّه نازل شده و داراى 35 آيه است و درباره عظمت قرآن، دلايل معاد و توحيد، رد استدلالى شرك و بت پرستى، دعوت به صبر و استقامت و احسان به والدين سخن گفته است و به سرگذشت قوم «عاد» كه در سرزمين «احقاف» «1» مى زيسته اند اشاره كرده و به همين جهت بدين نام خوانده شده است.

سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، مدنى و داراى 38 آيه است. معرفى تطبيقى مؤمنان، كافران و منافقان و بيان ويژگيهاى هر گروه و سرانجام آنان در دنيا و آخرت، موضوع اصلى سوره است و به مناسبت نام پيامبر اسلام كه در آن آمده به «سوره محمد» موسوم شده و نام ديگر آن «قتال» است. «2»

سوره فتح مدنى و داراى 29 آيه است كه فتح و پيروزى را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نويد مى دهد و به همين جهت بدين نام خوانده شده است. اين سوره براى رسول

خدا و مسلمانان اهميّت بسيار زيادى داشت در حدّى كه آن حضرت فرمود:

«سوره اى بر من نازل شده كه از دنيا و آنچه در آن است محبوبتر است.» «3»

سوره حجرات نيز در مدينه نازل شده و 18 آيه دارد. اين سوره درباره ادب انسان نسبت به خدا و پيامبر و همنوعان و نيز معيار ارزش انسانها و صفات خداوند سخن گفته

______________________________

(1)- سرزمينى بين يمن و حجاز بوده است.

(2)- فى ظلال القرآن، ج 7، ص 437.

(3)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 108، دار احياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 6، ص: 28

است و به تناسب كلمه «حجرات» در آيه چهارم كه مؤمنان را از صدا زدن پيامبر صلى الله عليه و آله از پشت حجره ها نهى مى كند، به دين نام نامگذارى شده است. «1»

سوره «ق» در مكه نازل شده و داراى 45 آيه است. محور اصلى آن دلايل عقلى معاد، كيفيت مرگ، ثبت و حسابرسى اعمال و اوصاف بهشت و جهنم است. در ضمن به سرگذشت برخى از اقوام گذشته چون قوم لوط، تُبّع و ... پرداخته است.

سوره «ذاريات» در مكّه نازل شده و داراى 60 آيه است. بخش مهمى از آن را مسائل توحيد و معاد تشكيل مى دهد. قسمتى هم مربوط به سرگذشت حضرت ابراهيم و موسى عليهماالسلام و اقوام ثمود و نوح مى باشد و اين سوره به تناسب نخستين آيه آن به «ذاريات» نامگذارى شده است.

تا سركوبى دشمن، اسيرگيرى ممنوع

اشاره

«فَاذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتى اذا اثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَامَّا مَنّاً بَعْدُ وَ امَّا فِداءً حَتى تَضَعَ الْحَرْبُ اوْ زارَها ذلِكَ وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَالَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ

اللَّهِ فَلَنْ يُضِلَّ اعْمالَهُمْ»

هنگامى كه با كافران در ميدان جنگ رو به رو مى شويد گردنهايشان را بزنيد تا دشمن را سركوب نماييد. در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد، سپس يا بر آنها منّت نهيد (و آزادشان كنيد) يا در برابر آزادى آنها، فديه بگيريد و اين وضع همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد. اين است برنامه (خدا). اگر خدا مى خواست از آنها انتقام مى گرفت اما خدا مى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگر بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند خداوند هرگز اعمالشان را نابود نمى سازد.

اين آيه يكى از اصول جنگى را پى ريزى مى كند؛ اصلى كه نه تنها در جنگهاى گذشته بلكه در جنگهاى امروزى نيز ارزش حياتى دارد و آن عبارت است از: استمرار عمليات جنگى و سركوبى دشمن تا زمان استحكام مواضع خودى و تا زمانى كه دشمن

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 18، ص 455؛ تفسير نمونه، ج 22، ص 130.

معارف قرآن، ج 6، ص: 29

كاملًا زمين گير شده شكست بخورد. اگر در مراحلى از عمليّات مى توانند تعدادى از دشمن را به اسارت گيرند، نبايد هدف اصلى را فراموش كرده و به اسير گرفتن بپردازند.

فلسفه اين حكم قرآنى را با توجه به موارد زير مى توان توضيح داد:

1- دستگيرى اسرا و انتقال آنها به جاى امن و دور از آتش جنگ، نياز به نيروى اضافى دارد و به ناچار گروهى بايد به اين مهّم بپردازند. در اين صورت انسجام نيرو شكسته مى شود و از قدرت تهاجمى رزمندگان كاسته مى گردد.

2- اسير گرفتن تعدادى از افراد دشمن، در مواردى ممكن است در نيروهاى رزمنده عجب و غرور ايجاد

كند و خود را فاتح و پيروز تلقى كنند و اين خود، يكى از عوامل معنوى شكست محسوب مى شود.

3- اسيرگيرى بدون تثبيت موضع و تسلط كامل بر دشمن، ممكن است طمعى در دل برخى بيفكند و اهداف مالى را دنبال كنند و مقصد و مقصود اصلى را فراموش بنمايند و در استمرار حملات سستى ورزند.

4- چه بسا اسيرگيرى در شرايطى، خواستِ باطنى دشمن، يعنى توطئه باشد. به همين جهت در نقطه اى از جبهه عدهّ اى به عمد سستى ورزند تا به اسارت درآيند و از اين راه گروهى از رزمندگان را به خود مشغول سازند تا از ضربات پى در پى آنان بكاهند و در نقطه اى ديگر توان دفاعى خود را بيفزايند و ضربه هاى سختى بر نيروهاى اسلام وارد آورند.

دو نكته مهم:

1- اين حكم نه اختصاص به زمان پيامبر اسلام دارد و نه مشروط به حضور امام عليه السلام است. بلكه در هر عصرى رهبران دينى و فرماندهان اسلام موظفند اين اصل را در جنگها اعمال نمايند.

2- از آيه مورد بحث به ضميمه «آيه 67 انفال» بر مى آيد كه سرپيچى از اين حكم موجب توبيخ شديد است. «1»

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، ج 9، ص 180- 182.

معارف قرآن، ج 6، ص: 30

نهرها و نوشيدنى هاى بهشت

اشاره

معارف قرآن ج 6 59

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَالْمُّتَقُونَ فيها انْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ اسِنٍ وَ انْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ انْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ وَ انْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفىًّ وَ لَهُمْ فيها مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِى النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَميماً فَقَطَّعَ امْعاءَهُمْ» «1»

وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده (چنين است): در آن، نهرهايى از آب صاف، نهرهايى از شير كه طعم آن دگرگون نشده، نهرهايى از شراب كه مايه لذّت نوشندگان است و نهرهايى از عسل ناب، جارى است؛ و براى آنها در بهشت از تمام ميوه ها وجود دارد و آمرزشى است از جانب پروردگارشان. (آيا چنين كسانى) مانند كسانى هستند كه هميشه در آتش دوزخند و از آب جوشان، سيراب مى شوند، سپس اندرون آنها متلاشى مى گردد؟

شناخت و معرفى تطبيقى نعمتهاى بهشت و عذابهاى دوزخ از روشهاى خاصّ قرآن است و در اين آيه نوشيدنيهاى بهشتيان را در مقايسه و تطبيق با آشاميدنى هاى دوزخيان معرفّى و خصوصيّات هر يك را بيان كرده است كه به اختصار عبارت است از:

1- نهرهايى از آب كه زلال، گوارا و تغيير ناپذير در طعم و رنگ است.

(فيها انْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ).

2- نهرهايى از شير كه همواره تازه، مطبوع و به دور از فاسد شدن و تغيير در مزه مى باشد. (وَ انْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ) شيرهاى دنيا زود فاسد مى شوند و طعم خود را از دست مى دهند و به همين جهت وصف فاسد نشدن را براى شيرهاى بهشتى ذكر كرده است.

3- نهرهايى از شراب كه بسيار لذت بخش، شفاف، پاكيزه و دلچسب است. (وَ انْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ)

4- نهرهايى از عسل خالص و تصفيه شدن از موم و خاك و خاشاك كه مثل و مانندى در دنيا ندارد. (وَ انْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّىً)

______________________________

(1)- محمد (47)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 6، ص: 31

شراب بهشتى

در آيات ديگر قرآن مجيد از اوصاف نهرهاى آب، شير و عسل ذكرى به ميان نيامده و در موارد متعدد تنها به روان بودن نهرهاى فراوان در بهشت اشاره شده است.

ولى در مورد شراب بهشتى در چندين آيه، سخن گفته و در توصيف آن فرموده است:

«يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَاْسٍ مِنْ مَعينٍ بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلّشارِبينَ لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ.» «1»

شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان؛ شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است و نه از آن مست مى شوند.

و در آيه ديگرى نيز آمده است:

«يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ.» «2»

آنها در بهشت جامهاى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گويى در آن است و نه گناه، از يكديگر مى گيرند.

در سوره دهر نيز از آن به عنوان «شراب طهور» (شراب پاك كننده) ياد كرده است.

امام صادق عليه السلام نيز در توصيف آن فرموده: «اين شراب آنان را از

غير خدا پاك مى كند.» «3»

قرآن در توصيف طعم شراب هاى بهشتى، قسمى از آن را شرابى ممزوج به كافور يعنى شرابى خنك و معّطر معرفى نموده كه بندگان خدا نهرهاى آن را هر جا كه بخواهند جارى مى سازند «4»؛ و قسمى را شرابى مخلوط با زنجبيل كه عطرآگين است، توصيف نموده و نام اين نهر را سلسبيل نهاده است. «5»

ناگفته نماند در يك مورد نيز به شرابى اشاره نموده كه آن را مخصوص بندگان مقرب خدا مى داند و مى فرمايد:

«يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فى ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ وَ

______________________________

(1)- صافات (37)، آيات 45- 47.

(2)- طور (52)، آيه 23.

(3)- تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 2، ص 774، كتابفروشى اسلاميّه.

(4)- انسان (76)، آيات 5- 6.

(5)- همان، آيات 17- 18.

معارف قرآن، ج 6، ص: 32

مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ عَيْنَاً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ.» «1»

آنها از شراب (طهور) زلال دست نخورده و سربسته اى سيراب مى شوند. مُهرى كه بر آن نهاده شده از مشك است؛ و در اين نعمتهاى بهشتى راغبان بايد بر يكديگر پيشى گيرند. اين شراب (طهور) آميخته با «تسنيم» است، همان چشمه اى كه مقرّبان از آن مى نوشند.

بهشت و افق فكرى

بهشت و نعمتهاى آن هر چه توصيف شوند، براى بشر به درستى قابل درك نيست و حقيقت آن بالاتر از افق فكرى انسان است. در آيات فوق تصريح شده كه در بهشت نهرهايى از آب، شير، شراب و عسل جارى است و هر كدام از اين نوشيدنيها را توصيف كرده است. البته توصيفها بيشتر ناظر به نفى جهات نقص و عيب همين نوشيدنيها در دنياست مثلًا آب در اين دنيا ممكن است گل آلود باشد يا شير ترش و بدمزه گردد و ...

اما در بهشت اين نوشيدنيها از اين عيوب مبرّاست ولى آيا حقيقت اين نوشيدنيها با اين بيان به طور كامل روشن مى گردد؟ واقعيت آن است كه حقيقت نعمتهاى بهشتى را نمى توان با الفاظ روزمره زندگى دنيا بيان كرد. اين الفاظ كوچكتر از آن هستند كه بتوانند ترسيم كننده كامل نعمتهاى بهشت باشند بلكه تنها تصويرى جذاب و دورنما از آن حقايق ارائه مى دهند. اين معنا در قرآن نيز مورد تصريح واقع شده است:

«هيچ كس نمى داند چه نعمتهايى چشم روشن كنى براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند.» «2»

بعضى از مفسران كلمه «مثل» در اين آيه را به معناى اصلى اش حمل كرده اند نه به معناى وصف و گفته اند منظور اين است كه بهشت برتر از آن است كه به وصف درآيد بلكه بايد با آوردن مَثَل آن را به اذهان نزديك كرد و تصوير و دورنمايى از آن ايجاد نمود. «3»

______________________________

(1)- مطففين (83)، آيات 25- 28.

(2)- سجده (32)، آيه 17.

(3)- الميزان، ج 18، ص 233.

معارف قرآن، ج 6، ص: 33

نوشابه هاى دوزخ

در پايان آيه به نوشيدنى اهل دوزخ اشاره شده تا از راه مقايسه اضداد بتوان به نعمتها و عذابهاى بهشت و جهنم شناخت پيدا كرد و آن، نوشيدن آب حميم است، آبى كه به محض خوردن اندرون انسان را متلاشى مى سازد و اعضا و جوارحش را از درون پاره پاره مى كند.

اين آيه با سبك سؤالى كه انسان را در مقام پاسخ دادن به دقّت وا مى دارد، مى پرسد:

«آيا كسى كه از نهرهاى آب شيرين، خوش مزه، عسل مصّفى و شراب بهشتى مى نوشد و از انواع ميوه ها و مغفرت الهى نير برخوردار است بهتر است؟

يا كسى كه آب حميم به او مى نوشانند؟»

فتح المبين

اشاره

«انَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبينَاً لِيَغْفِرَلَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَوَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً» «1»

ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم! تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دهند، ببخشد (و حقانيت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد.

در سال ششم هجرى، پيامبر صلى الله عليه و آله با 400 نفر از مسلمانان براى انجام عُمره به سوى مكه حركت كردند. سران قريش بر آن شدند تا از ورود آنان جلوگيرى كنند، وقتى آنان به منطقه «حديبيّه» در بيست كيلومترى شهر مكه رسيدند پيامبر شخصى را به سوى قريش فرستاد تا بدانان اطمينان دهد كه مسلمانان هدف جنگ ندارند و تنها به قصد عمره مى خواهند وارد مكّه شوند. پس از اندكى شايع گرديد كه فرستاده پيامبر توسط قريش كشته شده است. از اين رو پيامبر مسلمانان را براى يك نبرد سنگين آماده ساخت و از آنان بيعت گرفت تا با مشركان بجنگند و فرار نكنند.

قريش اين تصميم پيامبر را جدّى گرفتند و سرانجام پيمان صلح منعقد كردند كه در

______________________________

(1)- فتح (48)، آيات 1- 2.

معارف قرآن، ج 6، ص: 34

تاريخ اسلام به «صلح حديبيّه» معروف شده و قرآن از آن به فتح المبين تعبير كرده است.

اما چرا خداوند متعال اين صلح را فتح آشكار ناميده است؟ دقت در شرايط زمانى و مكانى اين صلح و توجه به آثار بسيار ارزنده آن نشان دهنده «پيروزى بزرگ» بودن آن است پيامبر صلى الله عليه و آله در سالهاى قبل از حديبيّه

جنگهاى متعدد با قريش داشته و به خصوص در سال پيش (سال پنجم) همه قريش با متحدانشان مدينه را محاصره كردند. در طى جنگها بسيارى از بزرگان قريش به دست ياران آن حضرت كشته شده و حالا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با يارانى كه اندك و آن هم با سلاح مسافر «1» به نزديكى مقر حكومت قريش آمده است از ديد ظاهرى هيچ گونه چشم اندازى براى زنده برگشتن آنان نبود و كسانى كه ناظر بر واقعه بودند نيز جز نابودى، انتظار ديگرى براى لشكريان اسلام نمى كشيدند. آيه زير اين وضعيت را به خوبى تصوير كرده است:

«بَلْ ظَنَنْتُمْ انْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ الى اهْليهِمْ ابَداً ...» «2»

ولى شما گمان كرديد پيامبر و مؤمنان هرگز به خانواده هاى خود باز نخواهند گشت.

در چنين شرايطى صلح كردن مشركان و چشم پوشيدن آنان از جنگ و درگيرى و سالم ماندن همه نيروهاى اسلام، فتح بزرگى براى مسلمانان محسوب مى شد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ به اعتراض يكى از اصحاب در مورد اين صلح كه گفت: اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشت و نگذاشت قربانيهايمان را در قربانگاه ذبح كنيم فرمود:

بد سخنى گفتى! اين (صلح) بزرگترين پيروزى بود كه مشركان راضى شدند بدون برخورد، شما را از سرزمين خود دور كنند و با وجود آن ناراحتى كه از شما ديده بودند به شما پيشنهاد صلح داده تمايل به صلح نشان دهند. «3»

امام صادق عليه السلام نير در اين باره فرمود:

______________________________

(1)- منظور از سلاح مسافر آن است كه تنها به همراه هر كدام يك شمشير وجود داشت و بقيه

تجهيزات جنگى از قبيل زره، سپر، كلاه خود و ... را نياورده بودند.

(2)- فتح (48)، آيه 12.

(3)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 48.

معارف قرآن، ج 6، ص: 35

«وَ ما كانَتْ قَضِيَّةٌ اعْظَمَ بَرَكَةً مِنْها» «1»

واقعه اى (در تاريخ جنگهاى پيامبر) با بركت تر از اين قضيه (صلح حديبيّه) وجود نداشت.

آثار صلح

با انعقاد صلح حديبيّه، نتايج فراوانى عايد اسلام و مسلمانان گشت كه به اهم آنها اشاره مى كنيم:

1- به رسميّت شناخته شدن اسلام و مسلمانان به واسطه انعقاد اين صلح: مسلمانان براى اوّلين بار توسط كفّار قريش كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر اسلام بودند به رسميّت شناخته شدند؛ زيرا تا آن زمان هرگز حاضر به مذاكره و قبول سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله نشده بودند.

2- هموار شدن راه براى پذيرش اسلام توسط قبايل مختلف: اين صلح سبب گرديد تا قبايلى كه از ترس قريش و تبليغات مسموم آنان جرأت نمى كردند با مسلمانان رابطه برقرار كنند، با مسلمانان همپيمان شوند و افراد آنان نيز يكباره يا به تدريج به اسلام روى آورند.

بنابر يكى از بندهاى صلحنامه، قبايل عرب مختار بودند با هر كدام از قريش يا مسلمانان همپيمان شوند و در همان مجلس صلح، خزاعه كه تا آن زمان جرأت نداشتند نسبت به مسلمانان اظهار علاقه كنند خود را همپيمان مسلمانان معرفى كردند و بنوبكر هم همپيمان قريش شدند. «2»

3- گسترش دامنه تبليغات اسلام در داخل و خارج جزيره العرب: با فارغ شدن فكر پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى قريش، آن حضرت به تبليغات دامنه دارى براى دعوت به اسلام دست زد؛ و با نوشتن نامه هايى به سران كشورهاى مختلف آنان را به اسلام دعوت نمود.

4- سركوبى يهوديان

خيبر: با انعقاد صلح و آسوده شدن فكر مسلمانان از ناحيه قريش فرصت مناسبى پديد آمد تا پيامبر صلى الله عليه و آله يهوديان توطئه گر را سركوب كند. يهوديان بعد از جنگ بدر با مسلمانان درافتادند و از آن به بعد يكى از تحريك كنندگان اصلى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 2، ص 368.

(2)- سيره ابن هشام، ج 3، ص 322، دار احياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 6، ص: 36

قريش عليه مسلمانان بودند؛ از جمله جنگ احزاب كه با تشويق و تحريك آنان بود و حالا هم كه پيامبر پادشاهان بزرگى چون كسرى و هرقل را به اسلام دعوت كرده و پيام خود را به آنان رسانده است، ممكن بود، آنان درصدد توطئه برآيند و يهود را وسيله توطئه خود كنند، بنابر اين لازم بود اين كانون توطئه از بين برده شود. «1»

به همين جهت، پيامبر صلى الله عليه و آله بيست روز بعد از بازگشت از حديبيّه بر آنان هجوم برد و قلعه هاى آنان را فتح كرد. اين پيروزى همان فتح قريبى بود كه خداى تعالى در آيات 18 تا 20 همين سوره فتح از آن خبر داده است. «2»

و چون اين فتح پيامد صلح حديبيّه و اقدام شجاعانه افراد حاضر در آن سفر خطرناك بود، پيامبر غنايم آن را فقط به شركت كنندگان در حديبيّه داد و هيچ كس ديگر را در آن شريك نكرد. «3»

5- به دست آوردن غنايم فراوان: از ديگر ثمرات اين صلح، پيروزى هاى بعدى است كه سبب شد غنايم زيادى نصيب مسلمانان گردد. يكى از موارد، همان غنايمى است كه در جنگ خيبر نصيبشان شد. «4»

با توجه به موارد فوق بود كه روز به

روز دامنه حوزه نفوذ اسلام گسترش يافت و افراد بيشترى مسلمان شدند به طورى كه دو سال بعد، براى فتح مكه ده هزار سرباز در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله به حركت درآمد و مانور آن سپاه چنان قريش را به هراس انداخت كه بدون درگيرى، عده اى تسليم شدند.

ايمان و آرامش دل ها

اشاره

«هُوَالَّذى انْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا ايْماناً مَعَ ايمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُالسَّماواتِ وَالْارْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَليماً حَكيماً. «5»

______________________________

(1)- زندگانى حضرت محمد خاتم النبين (جلد سوم تاريخ انبياء)، رسولى محلاتى، ص 54.

(2)- الميزان، ج 18، ص 285.

(3)- بحارالانوار، ج 21، ص 1 و 21.

(4)- ر. ك: فتح (48)، آيه 19.

(5)- همان، آيه 4.

معارف قرآن، ج 6، ص: 37

او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايد و لشكريان آسمان ها و زمين از آنِ خداست و خدا دانا و حكيم است.

معناى سكينه

«سكينه» از ماده سكون و به معناى «آرامش قلب» است. مشتقات اين ماده در قرآن به همين معنا آمده است؛ مثلًا خلقت همسر را براى سكون و آرامش يافتن انسان برشمرده است. «1» سكون، آرامش و اطمينان قلب خود از ثمرات ايمان و ياد خداست. «2» كسى كه خداوند را تنها خالق، مدير، مدبّر و مؤثر در جهان دانست و يقين كرد كه جز خير و خوبى براى وى نمى خواهد، به وقار و اطمينان قلبى مى رسد و در همه احوال به خداوند اعتماد مى كند و خوف و هراسى براى او نيست و تند باد هيچ حادثه اى او را به اضطراب و لرزش وا نخواهد داشت.

سكينه، موهبت الهى

انسان ها به ويژه مؤمنان در طول زندگى در گرداب هاى گوناگون حوادث هولناك و اضطراب زا گرفتار مى شوند و چه بسا شدت و حدّت حادثه در آنها زمينه اضطراب و دودلى به وجود آورد و در اينجا جز عنايت و دستگيرى الهى نمى تواند آنان را به اطمينان و آرامش برساند و از آنجا كه خداوند ياور و پيشتيبان مؤمنان است سكينه و آرامشى خاص از جانب خدا بر قلب مؤمنان راستين و مقاوم نازل مى گردد و آنان را تأييد كرده، هرگونه اضطراب و دودلى را از روح و روان آنان مى زدايد و ايمان قبلى آنان را افزايش مى دهد. اين ايجاد آرامش از امدادهاى خداوند به مؤمنان مى باشد.

موارد نزول سكينه

قرآن مجيد در چند مورد از نزول سكينه بر شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و بر مؤمنان سخن

______________________________

(1)- روم (30)، آيه 21؛ اعراف (7)، آيه 189.

(2)- رعد (13)، آيه 28؛ نحل (16)، آيه 106.

معارف قرآن، ج 6، ص: 38

به ميان آورده كه آگاهى از آن موارد مفيد و درس آموز است:

1- بنى اسرائيل بعد از حضرت موسى عليه السلام، به سستى گرائيدند و دشمنانشان بر آنان چيره گشته و ظلم و ستم روا داشتند. با گذشت زمان، تحمل بنى اسرائيل به سر رسيد واز محضر پيامبرشان تقاضا كردند تا براى ايشان فرمانده و پادشاهى برگزيند كه به فرمان و تدبير او به جنگ با دشمن برخيزند. پيامبرشان، طالوت را معرفى كرد. انتصاب طالوت كه فاقد امتيازات موهوم اجتماعى بود مورد اعتراض قرار گرفت! اما پيامبر اعلام كرد كه طالوت منصوب خدا است و نشانه آن «تابوت سكينه» يا «صندوق عهد» است كه ملائكه او را حمل كرده و براى شما

مى آورند. اين تابوت يا صندوق، همان صندوقى بود كه مادر موسى فرزندش را در آن گذاشت و به نيل انداخت. فرعونيان بعد از گرفتن آن از دريا و نجات دادن موسى، صندوق را نگه داشتند و اين صندوق بعدها به دست بنى اسرائيل افتاد و بعد از وفات موسى و هارون عليهم السلام، ميراث آن دو بزرگوار و كتاب تورات- عهد قديم- را در آن نهادند. اين صندوق به خواست خدا منشأ سكينه، آرامش و بركت براى بنى اسرائيل بود و در جنگ ها آن را پيشاپيش سپاه حمل مى كردند و تا زمانى كه حرمت آن را نگه مى داشتند برايشان سبب سكينه، پيروزى و بركت بود. اما به تدريج حرمت آن را ضايع كردند؛ خداوند نيز آن را از بينشان برداشت و اينك بعد از مدتى طولانى به عنوان علامت حكومت طالوت ظاهر شد:

«انَّ ايَةَ مُلْكِهِ انْ يَأتِيَكُمُ التَّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ الُ مُوسى وَ الُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَهُ» «1»

نشانه حكومت (خدايى) او اين است كه «صندوق عهد» به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامشى از جانب پروردگارتان و يادگارهاى خاندان موسى و هارون است و ملائكه آن را حمل مى كنند.

با ظاهر شدن اين نشانه، بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت براى جنگ حركت كردند، در حالى كه تابوت سكينه را پيشاپيش سپاه مى بردند و خداوند آنان را با نهر آبى آزمايش

______________________________

(1)- بقره (2)، آيه 248.

معارف قرآن، ج 6، ص: 39

كرد تا مبارزان راستين را از مدعيان دروغين جدا كند. طالوت اعلام كرد كه نهرى كه بدان خواهند رسيد وسيله آزمايش آنان است، هر كه از آن بنوشد، حق همراهى با سپاه او

را ندارد و هر كس ننوشد از اهل و خواص او حساب مى شود و آنان كه با كف دستى رفع عطش كنند گر چه در زمره اهل و خواص نيستند ولى مطرود هم نمى باشند. جز عده كمى يعنى در حدود چهار هزار نفر بقيه يعنى حدود شصت هزار نفر «1» از آب نوشيدند و شايستگى همراهى را از دست دادند. طالوت با خواص خود كه اصلًا آب ننوشيده بودند (313 نفر) و آن عده قليلى كه رفع عطش كرده بودند، در مقابل سپاه دشمن به فرماندهى جالوت صف كشيدند و در اينجا انبوه دشمن خوف و هراس را بر ياران او مستولى ساخت و فريادشان بلند شد:

«ما امروز نمى توانيم در مقابل جالوت و سپاهش مقاومت كنيم.»

ولى ياران مخلص طالوت- همان 313 نفر- كه از فتنه و آزمايش سربلند بيرون آمده بودند، با آرامش و اطمينان جواب دادند:

«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرينَ» «2»

چه بسيار گروه اندكى كه به اذن خدا بر گروه كثيرى غالب شدند و خدا با صابران است.

و اين گروه كه موردعنايت خدا قرارگرفتند و سكينه الهى بر قلبشان نازل شده بود، با شجاعت و رشادت جنگيدند و بقيه نيزكمك و همراهى كردند و سپاه جالوت رامنهدم ساختند. «3»

2- وقتى حضرت رسول صلى الله عليه و آله همراه ابوبكر به هنگام هجرت در غار ثور پناه گرفته بودند، كفار قريش در تعقيب ايشان تا در غار آمدند. هر آن ممكن بود آنان متوجه حضور پيامبر در غار شوند و آن بزرگوار را بكشند. شرايط به حدى اضطراب زا و وحشت آور بود كه همراه و رفيق پيامبر را به شدت

ترسانده بود ولى عنايت خدا شامل حال رسولش شده و در اين حال بر قلب آن بزرگوار سكينه نازل شده بود و آن وجود مبارك نه تنها هيچ اضطراب

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 13، ص 441 و 445.

(2)- بقره (2)، آيه 249.

(3)- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 289- 297.

معارف قرآن، ج 6، ص: 40

و هراس و غمى نداشت بلكه به تسلاى همراه خود پرداخت و او را دلدارى داد. «1»

3- در سفر حديبيه در سال ششم هجرى، مسلمانان براى انجام عمره به سوى مكه رهسپار شدند ولى با ممانعت كفار قريش مواجه گشتند. پيامبر و همراهانش چون به قصد جنگ نيامده بودند، اسلحه و مهمات لازم را نداشتند و سلاح آنها فقط سلاح مسافر بود و كفّار كه هم تعدادشان زياد بود و هم در شهر خودشان از پشتوانه قوى نظامى برخوردار بودند، فرصت را مغتنم شمردند و دنبال بهانه مى گشتند تا با مسلمانان در گير شوند و چون پيامبر بهانه جويى هاى بسيار آنان را ديد، از مسلمان بيعت گرفت و با انجام اين بيعت در شرايط كاملًا بحرانى قدرت خويش را به كفار نماياند. خداوند از مقاومت، بيعت و اخلاص مسلمانان خشنود گشت و بر قلب آنان سكينه نازل كرد و آنان توانستند در مقابل بهانه جويى هاى مشركان با متانت كامل و آرامش و اطمينان برخورد كنند و نقشه هاى آنان را خنثى سازند و اين اقدام آنان فتحى بزرگ برايشان به شمار آمد. «2»

4- در جنگ حنين، شمار بسيار سپاه مسلمانان، گروهى را به عجب و غرور انداخت و وقتى با هجوم غافلگيرانه دشمن مواجه شدند، منافقان و سست ايمانان گريختند و فقط تعداد انگشت

شمارى مؤمن مخلص در كنار پيامبر باقى ماندند. با دعوت مجدد رسول خدا بسيارى از مسلمانان بازگشته، شجاعانه جنگيدند و سكينه و آرامش خاص الهى نيز بر رسول خدا و مؤمنان همراه ايشان نازل شد و بعد از شكست اوليه، پيروز و غالب گشتند. «3»

در تمام موارد فوق مؤمنان در شرايط سخت بوده و با تمام ايمان و توان براى رضاى خدا مقاومت كرده و خداوند نيز امداد خود را نصيب آنان كرده و آرامش و سكينه مخصوص را بر قلب آنان نازل كرده و اين، وعده اى براى مؤمنان نيز هست تا يقين داشته باشند كه اگر در مهلكه ها و بحران ها با اتكال به خدا پيش بروند، خداوند نيز آنان را دستگيرى كرده و امدادهاى غيبى و از جمله مهم ترين آنها: سكينه را بر قلبشان نازل

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 40.

(2)- ر. ك: توبه (9)، آيه 25- 27؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 87- 88.

(3)- فتح (48)، آيه 18- 26؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 322- 330.

معارف قرآن، ج 6، ص: 41

خواهد كرد.

حرمت رهبرى

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا اصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ انْ تَحْبَطَ اعْمالُكُمْ وَ انْتُمْ لا تَشْعُرُونَ انَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ اصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ اوْلئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَاجْرٌ عَظيمٌ انَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَرَآءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ وَ لَوْ انَّهُمْ صَبَرُوا حَتى تَخْرُجُ الَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحيمٌ» «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر خدا و پيامبرش

پيشى نگيريد و از خدا بترسيد، خدا شنوا و داناست، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد و همچنان كه با يكديگر بلند سخن مى گوييد با او به آواز بلند سخن نگوييد كه اعمالتان حبط و نابود مى شود در حالى كه خودتان نمى دانيد. آنان كه در نزد رسول خدا صدايشان را پايين مى آورند كسانى اند كه خدا دلهايشان را به تقوا آزموده است؛ براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است. آنهايى كه از پشت حجره ها ندايت مى دهند بيشترشان نمى فهمند. اگر صبر مى كردند تا خودت به سويشان بيرون مى آمدى برايشان بهتر بود و خدا آمرزنده و مهربان است.

آيات ياد شده در صدد بيان آداب اجتماعى در برخورد با رهبر اسلام است و به مسلمانان مى آموزد كه در حضور پيامبر، مؤدّب، سنگين و با انضباط باشند. در اينجا كمترين نوع بى ادبى را مطرح و آن را ممنوع كرده تا با قاعده اولويت، بيشتر از آن را هم محكوم كند و دو نمونه زير در اين راستاست:

1- پيشى گرفتن: انضباط ايمانى اقتضا مى كند كه فرد با ايمان در گفتار، كردار و اراده از خدا و پيامبرش پيشى نگيرد. مؤمن نه تنها در فعل و تركش بايد گوش به فرمان خدا باشد بلكه در تفكر و تصميمش هم بايد پيرو خدا باشد. هر بنده اى، چنانكه در مرحله تكوين، مشيّتش تابع مشيّت خداست:

______________________________

(1)- حجرات (49)، آيات 1- 5.

معارف قرآن، ج 6، ص: 42

«وَ ما تَشاؤُونَ الَّا انْ يَشاءَ اللَّهُ» «1»

و شما چيزى نمى خواهيد جز اينكه خدا بخواهد.

در مرحله تشريع نيز بايد از خدا تبعيت كند و زير لواى ولايت خاص خدا داخل شود و در مسير

بندگى و عبوديّت قرار گيرد. «2»

«وَاللَّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنينَ» «3»

و خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است.

مفهوم آيه منحصر به نهى از پيشى گرفتن در عبادت يا سخن گفتن و راه رفتن نيست بلكه هر گونه پيشى گرفتن را شامل مى شود. «4» بنابراين، بدعت در دين، قياس، استحسان و اعمال سليقه شخصى در احكام دينى، همگى تقدّم بر خدا و پيامبر محسوب مى شود و بايد از آنها پرهيز كرد. «5»

مؤمن بايد در تمام افعال عبادى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى تابع و پيرو رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن بزرگوار باشد؛ نه از آنها جلو بيفتد و نه عقب بماند كه هر دو خسران است.

«الْمُتَقَدِّمَ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللَّازِمُ لَهُمْ لا حِقٌ» «6»

هر كس بر آنها پيشى گيرد از دين خارج شده و هر كس از آنها عقب بماند نابود است و تنها همراه آنان به حق مى رسد.

2- بلند سخن گفتن: دومين مورد از آداب حضور در پيشگاه پيامبر اين است كه كسى نبايد صداى خود را فراتر از صداى پيامبر كند و داد و فرياد بزند.

در مورد معناى جمله: «لا تَرْفَعُوا اصْوتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبى و جمله «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً» بيانات مختلفى از مفسران نقل شده است. بعضى هر دو جمله

______________________________

(1)- انسان (76)، آيه 30.

(2)- ترجمه الميزان، ج 18، ص 456.

(3)- آل عمران (3)، آيه 68.

(4)- تفسير نمونه، ج 22، ص 136.

(5)- تفسير اثنى عشرى، ج 12، ص 175.

(6)- مفاتيح الجنان، صلوات روزهاى شعبان.

معارف قرآن، ج 6، ص: 43

را تقريباً به يك معنا گرفته اند يعنى هنگام سخن گفتن با رسول خدا صلى الله عليه و آله صداى شما

از صداى رسول خدا بلندتر نباشد و اصولًا هنگام سخن گفتن با آن بزرگوار آهسته و مؤدب سخن بگوييد نه آن چنان كه با همديگر گفتگو مى كنيد. «1»

ممكن است جمله اول، ادب مكالمه با رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد، يعنى با آن بزرگوار آهسته سخن بگوييد و صداى شما پايين تر از صداى پيامبر باشد و جمله دوم، ادب خطاب باشد، يعنى به هنگام خطاب كردن آن بزرگوار، ايشان را با كنيه و محترمانه خطاب كنيد نه با اسم، نه آن چنان كه ديگران را به اسم مى خوانيد. «2»

ممكن است جمله اول ادب مكالمه با خود آن حضرت باشد و جمله دوم ادب سخن گفتن با ديگران در محضر آن حضرت؛ يعنى هرگاه با ايشان صحبت مى كنيد صداى شما پايين تر از صداى رسول خدا (ص) باشد و هرگاه در محضر ايشان گفتگو مى كنيد، آهسته و متين گفتگو كنيد نه آن چنان كه در نزد ديگران عادت داريد. «3»

به نظر مى رسد كه مفهوم آيه شامل همه موارد فوق مى گردد.

نكته قابل دقت اينكه اين دستور اخلاقى، اختصاص به زمان حيات ظاهرى پيامبر نداشته و اكنون نيز در حرم رسول خدا لازم به رعايت است. همچنين رعايت اين حكم در محضر امامان معصوم عليهم السلام نيز لازم است و در حَرَم آنان هم نبايد بلند سخن گفت و حتى زيارتنامه ها را نيز بايد در نهايت ادب و آهستگى خواند. «4»

قرآن چند چيز را عامل حبط عمل معرفى مى كند؛ از جمله آنها بلند صحبت كردن و داد و فرياد زدن در محضر پيامبر اكرم است. حبط عمل، هدر رفتن و نابود شدن ثواب و اثر آن

است، زيرا بلند نمودن صدا سبب آزار رسول خدا و ترك ادب در محضر او است و كسى كه وى را بيازارد، مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفته است.

«انَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ وَ اعَدَّ لَهُمْ عَذابَاً

______________________________

(1)- تفسير كنزالدقايق، ج 12، ص 320.

(2)- همان مدرك.

(3)- تفسير نمونه، ج 22، ص 138.

(4)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 22، ص 146.

معارف قرآن، ج 6، ص: 44

مُهيناً» «1»

آنان كه خدا و پيامبرش را مى آزارند در دنيا و آخرت لعنشان كرده و برايشان عذاب تحقير كننده اى آماده ساخته است.

تمجيد از رعايت كنندگان

به دنبال نهى از بلند كردن صدا در محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، در آيه بعد به بيان حال كسانى مى پردازد كه، ادب برخورد با پيامبر را رعايت مى كنند و با او در نهايت ادب سخن مى گويند. در اين آيه مى فرمايد: «آنان كه نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله صداى خود را پايين مى آورند، كسانى اند كه خدا دلهايشان را به تقوا آزموده است؛ براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است.» با مقايسه اين دو با هم تمجيد خداوند از گروه دوم بيشتر مشخص مى شود. در آيه دوم بى ادبان را تهديد به حبط عمل كرده و در آيه سوم به مراعات كنندگان، مژده مغفرت و پاداش بزرگ مى دهد. موضوع آن آيه بلند كردن آهنگ گفتار به قصد بى احترامى بود و موضوع اين آيه پايين آوردن و شكستن آهنگ كلام به قصد احترام است. آن آيه جنبه خطاب دارد كه در اين موارد نوعى سرزنش و تحقير است و در اين آيه تعبيرات حالت «غيابى» دارد كه همراه با

تجليل و تكريم است.

ديدار با رهبر

رفت و آمد به خانه مردم و ديدار و ملاقات با آنان به ويژه با شخصى چون پيامبر اسلام، بايد در اوقات معين انجام گيرد. قرآن افرادى را كه بدون تعيين وقت قبلى در اطراف خانه پيامبر اجتماع مى كردند و مى گفتند: «يا مُحَمَّدٌ اخْرُجْ الَيْنا» اى محمد بيرون بيا سرزنش مى كند و آنان را بى شعور مى داند كه از روى نافهمى چنين مى كنند و به آنان تذكر مى دهد كه بايد صبر كنند تا پيامبر در وقت مناسب خودش نزد آنان بيايد و يا اگر خواست آنان را به حضور بپذيرد.

______________________________

(1)- احزاب (33)، آيه 57.

معارف قرآن، ج 6، ص: 45

منّت از آن كيست؟

اشاره

«يَمُنُّونَ عَلَيْكَ انْ اسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَىَّ اسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ انْ هَديكُمْ لِلْايْمانِ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ» «1»

آنها بر تو منّت مى نهند كه اسلام آورده اند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد، بلكه خداوند بر شما منّت دارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است، اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد.

«المنة» در لغت به معناى نعمت سنگين است و وقتى گفته مى شود «مَنَّ فُلانٌ عَلى فُلانٍ» (فلان شخص بر ديگرى منت نهاد) دو گونه ممكن است توجيه شود، يا منظور منّت فعلى است و آن بخشيدن نعمتى گرانقدر است و يا منّت زبانى است كه خدمتى را كه به ديگرى كرده يادآورى كند و او را به خضوع و كُرنش وادارد و اين نوع دوم قبيح است مگر در موردى كه شخص كفران كند. «2»

منّت گذارى

برخى گفته اند كه اين آيه در پاسخ به سخنان و افكار گروهى از تازه مسلمانان نازل شده است كه اسلام آوردن خود را به رخ پيامبر صلى الله عليه و آله مى كشيدند و مى گفتند: ما با تو از دَر مسالمت درآمديم و بدون خونريزى تسليم شديم در حالى كه برخى قبايل ديگر با تو به جنگ برخاستند. «3» برخى نيز معتقدند كه اين آيه در پاسخ به عمل منّت گذارى يكى از مسلمانان در جنگ احزاب بود كه در كندن خندق كوتاهى نموده و وقتى از سوى پيامبر توبيخ شد در جواب، اسلام آوردن خود را به رخ حضرت كشيد. «4»

در اين آيه شريفه، خداوندِ متعال مؤمنان را از عملِ زشتِ منّت گذارى، آن هم بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله نهى نموده

و به اين حقيقت اشاره دارد كه تنها خدا بر انسانها منّت دارد و

______________________________

(1)- حجرات (49)، آيه 17.

(2)- مفردات، ص 494، با تلخيص.

(3)- الدرالمنثور، ج 6، ص 100.

(4)- كنزالدقائق، ج 12، ص 363.

معارف قرآن، ج 6، ص: 46

ديگران هيچ منّتى بر خدا يا رسول او ندارند. زيرا زمانى منّت گذارى شخصى بر ديگرى صحيح است كه اوّلًا نعمتى به او اهدا كند و ثانياً خود از اين اهدا هيچ گونه سودى نبرد.

همانگونه كه نعمتهاى الهى بر بندگان همه از اين قبيل است و خداوند غنى و بى نياز بوده و از بخشش اين همه نعمت به بندگان سودى عايدش نمى شود. با اين بيان وجه عدم صحت منّت گذارى بندگان خدا و رسولش (ص) نيز مشخص گرديد: زيرا اول اينكه آنها هيچ نعمتى از ناحيه خودشان ندارند بلكه همه امكاناتى را كه در دست دارند از آن خداست، دوم اينكه با ايمان آوردن يا انجام اعمال صالح همه نفع آن به جيب خودشان مى رود؛ پس جاى هيچ گونه منّت گذارى باقى نمى ماند. اشتباه كسانى نيز كه آيه در صدد مذمت آنهاست همين بوده كه گمان مى كردند اسلام آوردن آنها سودى براى خدا و يا رسول او دارد در حالى كه پيامبر گرامى اسلام، تنها موظف به ابلاغ رسالت خويش بوده و آن را به بهترين وجه انجام داده و زيادى يا كمى همراهان او برايش تفاوتى نداشته و متضمن سود شخصى نبوده است.

اما اگر اين مسلمانان واقع بينانه مى نگريستند مى ديدند كه منّت از آن خداست كه آنان را هدايت نموده و به اسلام رهنمون ساخته و توفيق انجام اعمال صالح داده است.

چنانكه قرآن پيرامون بعثت پيامبر مى فرمايد:

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَىَ الْمُؤْمِنينَ اذْ بَعَثَ

فيهِمْ رَسُولًا مِنْ انْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ» «1»

خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [نعمت بزرگى بخشيد] چون در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد؛ هر چند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.

منّت گذارى به خاطر هدايت به ايمان

يكى از نكات ظريف اين آيه اين است كه خداوند در پاسخ آنان كه اسلام آورد نشان

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 164.

معارف قرآن، ج 6، ص: 47

را منّتى بر رسول گرامى اسلام مى دانستند، لحن سخن را تغيير داده و اوّلًا موضوع را از نعمت «اسلام» به نعمت «ايمان» تبديل نموده، زيرا نعمت ايمان علاوه بر داشتن آثار ظاهرى كه بر نعمت اسلام نظير حفظ جان و مال مترتب است، از مرتبه بالاترى كه تضمين كننده سعادت دنيا و آخرت است برخوردار مى باشد و به طور مسلّم چنين نعمتى، سزاوار منّت گذارى است، ثانياً همانند آنان پاسخ نداده و نفرموده رسول ما بر شما منّت دارد بلكه فرموده است: خداوند بر شما منّت دارد و اين، آنان را توجه مى دهد كه نعمت دهنده اصلى، خداوند متعال است، هر چند در رسيدن اين نعمت شخصى همچون رسول اللّه صلى الله عليه و آله واسطه فيض باشد.

بندگان مؤمن، هميشه منّت خدا را بر خود احساس مى كنند و توفيق ايمان، تقوا و اخلاص و عمل صالح خود را از جانب خدا دانسته و خود را ممنون ذات حق مى دانند و مصيبتها و گرفتارى ها را هم از جانب خدا و مطابق مصلحت ذات حق مى دانند و بدان

صابر و شاكرند؛ نكته اى كه توجه به آن لازم است اينكه بايد مواظب بود سخن انسان بوى منّت بر خداوند هم ندهد. داستان ذيل در اين باره آموزنده است:

نقل شده كه حضرت ايوب عليه السلام وقتى به بلا و مصيبت گرفتار شد، صبر نيكو پيشه كرد و هميشه شاكر بود. هر چه بلا سنگين تر مى شد ايوب نيز شكر بيشترى مى نمود. ابليس ملعون كه از صبر و تحمّل و شكرگزارى ايوب به تنگ آمده بود، به نزد شاگردان و دوستان قديمى ايوب رفت و آنان را وسوسه نمود كه خوب است به نزد ايوب برويد و از او سبب گرفتاريش را بپرسيد. آنان به نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند: گمان ما اين است كه اين مصيبت بى نظير به خاطر عمل بدى است كه پنهان كرده اى! اين جسارت و شماتت آن هم از طرف كسانى كه اصحاب و ياران او بوده اند، بر ايوب سنگين آمد و به درگاه خدا عرض كرد كه خدايا تو خود مى دانى كه من چنين و چنان كردم. آيا سپاسگزار، تسبيح گو، شاكر و ... نبودم؟ (و خلاصه) آيا در حدّ توان به وظايف بندگى قيام نكردم؟

اين كلمات حضرت ايوب بوى منّت مى داد اگر چه آن بزرگوار چنين قصدى نداشت و فقط مى خواست شكايت به پيشگاه خدا برده باشد ولى خداوند تعالى براى تنبيه وى فرمود:

«أَتَمُنُّ عَلَى اللَّهِ بِما لِلَّهِ الْمَنُّ فيهِ عَلَيْكَ؟»

معارف قرآن، ج 6، ص: 48

آيا بر خدا منّت مى گذارى به چيزى كه خودش منّت خدا بر توست؟ چه كسى به تو توفيق، قدرت و توان اين اعمال را داد؟

حضرت ايوب خاك بر دهان ريخت و خاضعانه و معترفانه عرض كرد: «خدايا

منّت از آن توست و تو را سزد كه مرا عتاب كنى!» «1» و بدين سان ياد داد كه حتى در مقام شكواى با خداوند هم نبايد طورى سخن گفت كه بوى منّت دهد.

دوست نزديك تر از من به من است!

اشاره

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ.» «2»

ما آدمى را آفريديم و از وسوسه هاى نفس او آگاه و از رگ قلبش به او نزديكتريم.

قرآن رابطه خدا با انسان را رابطه «قيّومى» و «احاطه اى» مى داند. در اين آيه نوع ديگرى از رابطه را بيان مى كند و آن، رابطه «قُربى و معيّتى» است؛ بدين معنا كه خداوند پيوسته با همه موجودات همراه است و در هيچ زمان و مكانى از آنها جدا نيست.

«وَ هُوَ مَعَكُمْ ايْنما كُنْتُمْ» «3»

و او با شماست هر جا كه باشيد.

البته مقصود از نزديك بودن و معيّت، مانند نزديكى دو جسم با يكديگر نيست كه از مقوله هم فضايى، هم زمانى و مثل آن باشد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

«مَعَ كُلِّ شَىْ ءٍ لا بِمُقارَنَةٍ وَ غَيْرَ كُلِّ شَىْ ءٍ لا بِمُزايَلَةٍ» «4»

او با همه چيز است بدون پيوستگى و غير از همه چيز است بدون گسيختگى.

تشبيه و تمثيل

نزديكى خدا به انسان از شدّت وابستگى ما به او سرچشمه مى گيرد. اين وابستگىِ

______________________________

(1)- اين داستان با عبارات مختلف از ص 342 تا 366 جلد دوازدهم بحارالانوار نقل شده است.

(2)- ق (50)، آيه 16.

(3)- جديد (57)، آيه 4.

(4)- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 1، ص 24.

معارف قرآن، ج 6، ص: 49

شديد و رابطه تنگاتنگ در قالب وابستگيهايى نظير: دريا و قطره هايش، گل و برگهايش، جسم و سايه اش، دريا و امواجش، گل و عطرافشانى اش بيان شده، «1» ولى هيچ يك از آنها نمى تواند به درستى بيانگر نوع ارتباط خدا با جهان و انسان باشد و خود قرآن كه نزديك بودن خدا به انسان را نزديكى از شاهرگ و شريان قلب به انسان

نزديكتر مى خواند براى تقريب ذهن است و گرنه قرب خدا از آن بالاتر و برتر است. علّامه طباطبائى (ره) در اين باره مى نويسد:

جمله «نَحْنُ اقْرَبُ الَيْه مِنْ حَبْلِ الْوَريد» مى خواهد مقصود را با عبارتى ساده و همه كس فهم ادا كند وگرنه مسأله نزديكى خدا به انسان مهمتر از آن و خداى سبحان بزرگتر از آن است؛ چرا كه خداوند كسى است كه نفس آدمى را آفريد و آثارى براى آن قرار داده است.

او بين انسان و نفسش و بين او و افعالش واسطه، و حتى از خود انسان به وى نزديكتر است و چون اين مطلب، مهم و تصوّرش براى مردم دشوار است آن را در حدّاقلّ عبارت ممكن بيان كرده و فرموده: «ما از رگ وريد او به او نزديك تريم» و يا در جاى ديگر قريب به اين معنا را آورده و فرموده: «انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» «2» خدا بين انسان و قلبش واسطه و حائل مى شود. «3»

مراقبان الهى

اشاره

«اذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الَيمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ ما يَلفِظُ مِنْ قَوْلٍ الَّا لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ.» «4»

هنگامى كه آن دو فرشته گيرنده در جانب راست و چپ او نشسته اند و هر چيز را مى گيرند. هيچ سخنى نمى گويد مگر اينكه در كنار او مراقبى حاضر است.

مقصود آيه اين است كه خداوند علاوه بر علمى كه بدون وساطت فرشته ها و هر واسطه

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 22، ص 245.

(2)- انفال (8)، آيه 24.

(3)- الميزان، ج 18، ص 347.

(4)- ق (50)، آيه 17- 18.

معارف قرآن، ج 6، ص: 50

ديگرى به اعمال انسان دارد، از طريق نوشتن ملائكه نيز از رفتار و كردار او آگاه است.

«1»

انسان اگر يقين داشته باشد كه اعمال او بدون واسطه در محضر خداست و خداوند شاهد و ناظر بر اوست و در هر آن او را مى بيند، شرم حضور او را از ارتكاب گناه باز مى دارد ولى حاضر و ناظر بودن حق تعالى از آنجا كه هميشگى و در همه زمانها و مكانها است، غالباً مورد غفلت قرار مى گيرد و يا عيب پوشى حق تعالى انسان را بر معصيت جرأت مى دهد. «2» اما اگر در عين حال انسان بداند كه غير از حق تعالى، بعضى ديگر از مخلوقات مثلًا ملائكه نيز بر او شاهدند، از ارتكاب معصيت خودارى مى كند.

فرشته هاى مأمور كه از آنها به «رقيب» و «عتيد» تعبير شده است حافظان اعمال، هستند و آنها را با نوشتن، از ضايع شدن حفظ مى كنند.

قرآن كريم در آيه اى ديگر، در توصيف اين فرشتگان الهى مى فرمايد:

«وَ انَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ كِرامَاً كاتِبينَ.» «3»

و بر شما محافظانى گمارده شده اند نويسندگانى بزرگوار.

آنها هميشه همراه انسان هستند و هيچ گاه از او دور نمى شوند. لفظ «قعيدٌ»، از قعود به معناى نشستن، كنايه از ملازمت و مراقبت پيوسته است. البته تلقّى اعمال و حفظ و نگهدارى آنها با تحرير قلم، يا از طريق نوار و فيلم نيست- گرچه در بدو امر چنين معنايى به ذهن خطور مى كند- بلكه برتر از اين تصورات است. شايد منظور اين است، از آنجا كه اعمال هر انسان يك حقيقت و صورت باطنى دارد، ملائكه موظف به حفظ و ثبت و ضبط اين حقايق و صور باطنى هستند و در قيامت اينها را به او ارائه و تحويل مى دهند «4» و اين با معناى تجسّم اعمال كه در

بحث معاد جسمانى مطرح است يكسان مى باشد زيرا در آنجا آمده كه عقاب اهل دوزخ همان اعمالشان است كه به صورت ملكوتى خود ظهور كرده و صورت ملكوتى گناهان همان آتش و مار و عقرب است.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 18، ص 521.

(2)- دعاى ابوحمزه ثمالى.

(3)- انفظار (82)، آيات 10- 11.

(4)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 13، ص 75.

معارف قرآن، ج 6، ص: 51

ثبت گفتار

گرچه گفتار نيز از اعمال آدمى به حساب مى آيد ولى در اين آيه، روى آن، به طور خاص تكيه شده و اين به جهت ذكر «خاص» بعد از «عام» است و دليل بر اهميت گفتار و نقش الفاظ و سخن در حيات بشرى است، در حدى كه يك جمله ممكن است مسير جامعه اى را به سوى خير يا شرّ تغيير دهد. يا بدين خاطر است كه از اين راه مى خواهد مردم را از گفتار زياد و بى فايده پرهيز دهد و از فرجام آن بر حذر دارد زيرا مردم نوعاً سخنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند. «1»

فرشته چپ و راست

در آيه مى فرمايد: «دو فرشته گيرنده، طرف راست و چپ او نشسته اند» منظور از دو فرشته در چپ و راست اين است كه يكى مراقب و آماده براى نوشتن و حفظ خيرات است و به همين جهت به سمت راست كه نشانه يمن و بركت است نسبت داده شده و ديگرى كه مأمور ثبت گناهان مى باشد به سمت چپ كه نشانه شر و بدى است نسبت داده شده است. «2»

حق سائل و محروم

اشاره

«وَ فى امْوالِهِمْ حَقٌ لِلسَّائِلِ وَ الَمحْرُومِ» «3»

و در اموالشان براى سائل و محروم حقّى است.

خداوند پيش از اين به توصيف متقيان پرداخته و آنان را نيكوكارانِ در دنيا و عبادت كنندگانِ شبانگاهان و استغفار كنندگانِ در سحرها معرفى كرده است و در اين آيه به بُعد ديگرى از اوصاف آنان اشاره دارد و آن احساسِ وظيفه در برابر همنوعان فقير و مسكين است. متقيان در اموال خود حقوقى براى بيچاره ها و محرومان در نظر گرفته و با پرداخت

______________________________

(1)- الميزان، ج 18، ص 348 و تفسير نمونه، ج 22، ص 249.

(2)- با استفاده از الميزان، ج 18، ص 348.

(3)- ذاريات (51)، آيه 19.

معارف قرآن، ج 6، ص: 52

آن، تقرب به پروردگارشان را طلب مى كنند.

پرداخت داوطلبانه

برخى از مفسران آيه فوق را شامل حقوق واجب همچون خمس و زكات و حقوق غير واجب چون صدقات و بخششهاى ديگر شمرده و آيه را عام دانسته اند. «1» برخى نيز آن را تنها در مورد حقوق واجب دانسته اند. «2» امّا آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه آيه فوق ناظر به حقوق واجب نيست و تنها به حقوقى ناظر است كه متقيان خود بر عهده گرفته اند و نفس خود را به آن ملزم كرده اند و در اموال خود قسمتى را داوطلبانه به فقرا و بيچارگان اختصاص داده اند.

دلايلى كه نظر اخير را موّجه مى سازد از اين قرارند:

1- آيه مزبور در صدد بيان اوصاف متقين است و از اينجا معلوم مى شود كه اين وصف، غير از اوصاف عموم مسلمانان است زيرا عموم مسلمانان ملتزم به پرداخت حقوق واجب مى باشند.

2- خمس و زكات حقى است كه خدا در اموال مردم براى فقرا

و ... معين كرده، ولى از اين آيات بر مى آيد كه اين حق را خود آنان معين كرده اند.

مرحوم فيض كاشانى به اين نكته اشاره كرده، مى نويسد:

«اين (حق) نصيب و قسمتى است كه متقيان بر خود واجب كرده اند براى تقرّب به خدا و دلسوزى نسبت به مردمان» «3»

3- سياق آيات قبل دلالت دارد كه متقيان، انجام اعمال غير واجب را براى رسيدن به كمال لازم دانسته و بر خود هموار كرده اند و اين آيه نيز كه در همان سياق است مى رساند منظور از اين حق، غير از حقوق واجب مالى است.

4- اين سوره و سوره معارج كه آيه اى شبيه همين آيه را دارد، «4» هر دو مكى بوده و در

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 155، دار احياء التراث العربى.

(2)- تفسير كبير، ج 28، ص 205.

(3)- تفسير صافى، ج 2، ص 606، مكتبةالاسلاميّه.

(4)- «وَ فى امْوالِهِمْ حَقٌ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ». (معارج (70)، آيه 20).

معارف قرآن، ج 6، ص: 53

آن زمان حقوق واجب نظير خمس و زكات هنوز تشريع نشده بود. «1»

5- قرآن هشت دسته را مستحق زكات مى داند؛ «2» در حالى كه در اين آيه فقط سائل و محروم ذكر شده و چنين سياقى نشان مى دهد كه زكات واجب منظور نيست. «3»

6- رواياتى نيز وجود دارد كه حق در اين آيه را به حقوق غير واجب تفسير نموده است. به عنوان نمونه در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه:

«خداوند متعال در اموال ثروتمندان حقوقى غير از زكات قرار داده، از جمله اين كه فرموده است: «و كسانى كه حق معلومى براى سائل در اموال آنها وجود دارد»؛ پس آن حق معلوم غير

از زكات است و آن چيزى است كه شخص پرداخت آن را روزانه، هفتگى يا ماهانه بر خودش واجب مى كند. «4»

فرق سائل و محروم

از مجموع روايات، بر مى آيد كه سائل شخصى را گويند كه فقر و تنگدستى خود را اظهار كند و از كسى چيزى بخواهد. ولى محروم كسى است كه در آمدش كفاف ندهد و در اثر عزّت نفس و شدّت حيا و عفت نيازش را به كسى ابراز نكند و همچنان فقر و محروميّت را تحمّل كند، محروميّتى كه ناشى از كافى نبودن درآمد روزانه باشد، نه ناشى از تن پرورى و نداشتن عقل معاش؛ «5» يعنى شخصى كه براى معيشت خود نهايت تلاش و كوشش را به خرج مى دهد ولى كسب و كارش به هم پيچيده و زندگى اش رونق نمى يابد. «6»

تضمين روزى

اشاره

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 22، ص 324.

(2)- ر. ك: سوره توبه، آيه 60.

(3)- الميزان، ج 20، ص 16.

(4)- وسائل الشيعه، ج 6، ص 27.

(5)- ر. ك: تفسير كنز الدقايق، ج 12، ص 414- 415.

(6)- تفسير نمونه، ج 22، ص 325.

معارف قرآن، ج 6، ص: 54

«وَ فِى السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوَعَدُونَ فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالْارْضِ انَّهُ لَحَقٌ مِثْلَ ما انَّكُمْ تَنْطِقُونَ.» «1»

روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى شود. سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!

رزق در لغت به معناى روزى و سهم انسان از بخشش و عطاى خداوندى است. به اين اعتبار همه مزاياى زندگى اعم از مال، جاه، علم و غيره را رزق مى خوانند. در آياتى از قرآن كريم نيز به همين اعتبار عام به كار برده شده است. «2»

در روايات نيز رزق به مفهوم وسيع به كار برده شده و علاوه بر رزقهاى مادى، علم، شهادت و توفيقهاى معنوى

نيز رزق ناميده شده است. «3»

آسمان، منبع روزى

برخى از مفسران مراد از «سماء» را همين آسمان ظاهرى دانسته و بدين ترتيب رزق مذكور را نيز به بارانى كه در ابرها و جود دارد، تفسير كرده اند و گفته اند كه اين بارانها سبب رويش گياهان و سبب تأمين غذا، لباس و ساير انتفاعات انسان مى گردد. «4»

آيه 5 سوره جاثيه نيز مى تواند مؤيّد اين نظر باشد كه مى فرمايد:

«وَ ما انْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاحْيا بِهِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِها.»

و رزقى كه خداوند از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده است.

برخى از احاديث نيز كه در تفسير آيه مذكور وارد شده رزق را به باران تفسير نموده است. «5»

ولى، برخى از مفسران نظر ديگرى داشته و معناى آيه را عام دانسته اند. علامه طباطبايى (ره) آن معنا را به عنوان يك احتمال در اين آيه شريف چنين شرح داده است:

«ممكن است بگوييم اصلًا منظور از آسمان معناى لغوى كلمه- كه جهت بالا باشد- نيست؛

______________________________

(1)- ذاريات (51)، آيات 22- 23.

(2)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 3، ص 214.

(3)- ر. ك: العجم المفهرس لالفاظ بحارالانوار، ج، ص 29- 47.

(4)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 156.

(5)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 124.

معارف قرآن، ج 6، ص: 55

بلكه منظور از آن، عالم غيب است، چون همه اشياء از عالم غيبت به عالم شهود مى آيند كه يكى از آنها رزق است كه از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود، مؤيد اين معنا آياتى است مانند ... و آيه «وَ انْ مِنْ شَىْ ءٍ الَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» «1» كه به طور كلى همه

موجودات را، نازل شده از ناحيه خدا مى داند و مراد از رزق هم تمامى چيزهايى است كه انسان در بقايش بدانها محتاج و از آنها بهره مند است از خوردنيها، نوشيدنيها، مصالح ساختمانى، همسر و فرزندان، علم و قوت و ساير اينها از فضايل نفسانى. «2»

ايشان سپس معناى «وَ ما تُوعَدُونَ»، (آنچه وعده داده شده ايد) را ذكر كرده و مى فرمايد:

ظاهراً موارد از آن، بهشتى است كه به انسانها وعده اش را داده و فرموده:

«عِنْدَها جَنَّةُ الْمأوى «3»

تمثيلى يقين آور

خداى تعالى در ابتداى آيه به انسانها اعلام كرد كه رزق و روزى آنها در آسمان است و به اندازه مقدر نازل مى شود. از آنجا كه نوع بشر دير باور است و خودش را همه كاره مى پندارد و گمان مى كند كه مى تواند جداى از تقدير، رزق و روزى به دست آورد و يا آن را كم و زياد كند و ...، در ردّ اين توهمات ابتدا خداوند به ربوبيّت خويش بر آسمانها و منبع رزق قسم مى خورد (فو ربّ السماء) و بعد با ذكر تمثيلى يقين آور اعلام مى كند كه نزول روزى از آسمان بر مبناى تقدير حق و مطابق با واقع است همچنان كه سخن گفتن شما حقيقت دارد و توهم نيست و شما هم در حقيقت داشتن آن شك و شبهه اى نداريد.

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

«و ما مِنْ دابَّةٍ الَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» «4»

هيچ جنبنده اى نيست مگر آن كه خداوند روزى او را بر عهده گرفته است.

اگر كسى به اين وعده الهى باور پيدا كند، هيچ گاه غم روزى نخواهد خورد و اشتغال

______________________________

(1)- حجر (15)، آيه 21.

(2)- ترجمه الميزان، ج 18، ص 562- 563.

(3)- نجم (53)، آيه 15. (جنت

المآوى در آنجا است)

(4)- هود (11)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 6، ص: 56

به طلب روزى او را از عبادت و بندگى و ديگر وظايف باز نخواهد داشت. امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:

«وَ اجْعَلْ ما صَرَّحْتَ بِهِ مِنْ عَدَتِكَ فى وَحْيِكَ وَ اتْبَعْتَهُ مِنْ قَسَمِكَ فى كِتابِكَ قاطِعاً لِأهْتمامِنا بِالرِّزْقِ الَّذى تَكَفَّلْتَ بِهِ وَحَسْماً لِلِاْشْتِغالِ بِما ضَمِنْتَ الْكِفايَةَ لَهُ.» «1»

خدايا وعده صريحى را كه در و حيت داده اى و در كتابت براى تأكيد در پى آن قسم خورده اى، قطع كننده اهتمام ما در امر روزى و معاش كه خود متكفّل شده اى قرار ده و بدان وسيله دل مشغولى ما را به آنچه خود ضمانت كرده اى از بين ببر.

تضمين روزى و كار و كوشش

تضمين روزى بدين معنا نيست كه شخصى بگويد روزى من تضمين شده است و ديگر احتياج به كار و كوشش ندارم؛ پس گوشه اى بنشينم و منتظر روزى خود باشم! زيرا رسيدن روزى به بندگان خود داراى مقدّرات خاصى است كه يكى از آن تلاش خود شخص است. قرآن نيز به اين نكته اشاره كرده كه انسان ها بايد تلاش نموده و با حركت در زمين و استفاده از نعمتهاى الهى كه در اختيار آنها قرار داده شده روزى خود را به دست آورند.

«هُوَالَّذى جَعَلَ لَكُمُ الْارْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فى مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ ...» «2»

او كسى است كه زمين را براى شما رام كرد پس بر شانه هاى آن راه برويد و از روزيهاى خداوند بخوريد.

روش پيامبران و امامان نيز كه از معارف الهى آگاهند و به تضمين روزى به طور يقين معتقدند، به همين منوال بوده و لحظه اى از كار و كوشش باز نمانده اند.

در روايتى آمده است كه شخصى

امام باقر عليه السلام را در اطراف مدينه در ساعتى كه هوا بسيار گرم بود مشغول كار، مشاهده كرد، اين شخص به نزد حضرت رفت و به رسم موعظه گفت: بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و در اين حال مشغول جستجوى دنياست، اگر مرگ شما در اين حال فرا برسد چه مى كنيد؟

______________________________

(1)- صحيفه سجاديه، دعاى 29.

(2)- ملك (67)، آيه 15.

معارف قرآن، ج 6، ص: 57

آن حضرت در پاسخ فرمود: اگر مرگ در اين حال به سراغم آيد در حالى مرده ام كه مشغول طاعتى از طاعات خدا بوده ام و به وسيله آن خود و خانواده ام را از سؤال كردن از امثال تو باز داشته ام؛ و تنها ترس من از آن است كه مرگم فرا رسد و در آن حال مشغول انجام گناهى از گناهان باشم.

آن شخص (از عمل خود متنبّه شد و) گفت: درست گفتى، خداوند تو را رحمت كند.

من مى خواستم شما را نصيحت كنم اما شما مرا نصيحت كرديد. «1»

اثرات روحى تضمين روزى

ايمان و باور قلبى نسبت به وعده الهى مبنى بر تضمين روزى بندگان، آثار مثبت روحى و روانى براى مؤمنان دارد. انسان را از نوميدى در تلاش باز مى دارد و روح اميد در او مى دمد. از سوى ديگر انسان را از حرص و ولع باز داشته و به او تفهيم مى كند كه روزى وى مقرّر گرديده و حرص و زياده طلبى آن را زيادتر نمى كند. او بايد به عنوان وظيفه دنبال كسب روزى برود و بدانچه خدا براى وى مقدّر كرده راضى و خشنود باشد.

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«فِانَّ الرِّزْقَ لا يَجُرُّهُ حِرْصُ حَريصٍ وَ لا يَصْرِفُهُ كِراهَةُ كارِهٍ.»

«2»

به درستى كه روزى را حرص شخص حريص جلب نمى كند و كراهت افراد آن را منع نمى نمايد.

امام سجاد عليه السلام نيز با توجه به همين وعده خداوندى به بندگان خدا گوشزد مى نمايد كه نبايد تمام همتشان در راه به دست آوردن روزى صرف شود و تمام اشتغالشان طلب چيزى باشد كه تضمين شده است.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 11، ص 82.

(2)- بحارالانوار، ج 77، ص 70.

معارف قرآن، ج 6، ص: 58

پرسش

1- چرا قرآن كريم، اسيرگيرى قبل از تثبيت موضع و تسلط بر دشمن را ممنوع نموده است؟

2- بر اساس آيات قرآنى، نوشيدنى هاى بهشت و دوزخ را توصيف كنيد؟

3- به چه علت قرآن كريم از صلح حديبيه به فتح المبين تعبير نموده است؟

4- از صلح حديبيه چه آثار و منافعى نصيب اسلام و مسلمانان شد؟

5- سكينه به چه معناست؟ به دو مورد از موارد نزول سكينه بر رسول خدا (ص) اشاره كنيد؟

6- مسلمانان در چه امورى نبايد از رهبرى پيشى بگيرند؟

7- رابطه انسان با خدا، چگونه رابطه اى است؟

8- فرق سائل و محروم چيست؟

9- وعده الهى مبنى بر تضمين روزى بندگان، چه آثار روحى و روانى بر زندگى آنان دارد؟

معارف قرآن، ج 6، ص: 59

فصل سوم

معارفى از جزء بيست و هفتم

اشاره

جزء بيست و هفتم قرآن كريم، شامل شش سوره، طور، نجم، قمر، الرحمن، واقعه و حديد است.

سوره طور مكى و داراى 49 آيه است. محتواى آن تهديد معاندان و اهل كتاب به عذاب قيامت، توصيف نعمتهاى بهشت، نكوهش پى در پى كافران و وعده دوزخ به آنها است و به مناسبت آيه نخست آن كه به كوه طور قسم ياد كرده سوره طور ناميده شده است.

سوره نجم، در سال پنجم بعثت، در مكه نازل شده و 62 آيه دارد و يكى از چهار سوره اى است كه سجده واجب دارد و به مناسبت نخستين كلمه خود «والنجم» بدين نام خوانده شده است. مطالب كلى اين سوره عبارت است از: ارتباط پيامبر با وحى و فرشته وحى، معراج، نفى عقايد باطل مشركان درباره ملائكه، رسيدن نتيجه تلاش هر شخص به خود او، بيان تدبير ربوبى و نمونه هايى از قدرت الهى در خلقت.

سوره قمر، مكى و

داراى 55 آيه است. اشاره به معجزه شق القمر، تأثيرگذارى قرآن، كيفيّت عذاب كافران، برخى از اخبار غيبى و سرگذشت قوم نوح، لوط، عاد و ثمود از موضوعات اين سوره است. سوره قمر از نظر هنرى و ادبى ويژگى خاصّى دارد:

فصلهايش منسجم و آياتش موزون و مختوم به حرف «را» و صيغه مفرد است و به مناسبت يادآورى «شق القمر» در آيه نخست، «قمر» ناميده مى شود.

سوره الرحمن مكى و داراى 78 آيه است، شمارش نعمتهاى مادى و معنوى و توصيف بهشت و جهنم مضمون آن است؛ تكرار آيه «فَبِاىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» در 31 مورد، از ويژگى هاى اين سوره است. آهنگ و زيبايى خاصّى در آن مشهود است و در زبان معصومين عليهم السلام «عروس قرآن» خوانده شده «1» و نام آن نيز از اولين آيه گرفته شده است.

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 195.

معارف قرآن، ج 6، ص: 60

معارف قرآن ج 6 89

سوره واقعه نيز مكّى و داراى 96 آيه است كه بر محور اثبات معاد و مسائل آن دور مى زند. دسته بندى مردم به سه دسته سابقان، اصحاب يمين و اصحاب شمال، بيان پاداشهاى مقربان و اصحاب يمين و كيفر اصحاب شمال، معرفى خداوند به عنوان تنها مؤثر حقيقى در جهان خلقت، يادآورى شأن و منزلت عالى قرآن و دور بودن آن از دسترس ناپاكان، ترسيم ناتوانى انسان از يارى رساندن به فردى كه در حال احتضار و جان دادن است، اهم مطالب آن است و نامش نيز از آيه نخست آن اقتباس شده است.

سوره حديد از «مسبّحات» «1» است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اهميّت زيادى براى آنها

قائل بود. اين سوره مدنى و داراى 29 آيه است كه شمارش برخى از صفات خداوند، بيان عظمت قرآن، فرجام مؤمنان و فاسقان، دعوت به انفاق هدفمندانه و عدالت اجتماعى از مباحث آن است. نامگذارى اين سوره به «حديد» از آيه 25 آن گرفته شده است.

وحى

اشاره

«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى انْ هُوَ الَّا وَحْىٌ يُوحى «2»

او (پيامبر) از روى هواى نفس سخن نمى گويد، آنچه مى گويد چيزى جز وحى- كه بر او نازل شده- نيست.

آيات فوق به پاسخگويى به شبهات مشركان پيرامون وحى الهى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخته و افكار بيهوده آنان مبنى بر اينكه، وحى بر پيامبر نازل نشده و سخنان او افتراى بر خداوند است را به شدت تكذيب نموده و با سوگندى كه در آيه اول اين سوره ياد كرده تأكيد مى كند كه آنچه پيامبر از سوى خداوند و به عنوان دعوت به سوى خدا بيان مى دارد چيزى جز وحى الهى نيست كه ملك مقرّب خداوند يعنى جبرئيل براى او مى آورد.

در ادامه اين آيات نيز به مسأله معراج و رؤيت جبرئيل در آن سفر اشاره نموده و همه اين مطالب را تأييد و تأكيدى بر آسمانى بودن پيام آن حضرت مى داند.

______________________________

(1)- به سوره هايى كه با «سَبَّحَ»، «يُسَبِّحُ»، «سَبِّحْ» و «سبحان» شروع مى شود، «مسبّحات» مى گويند و آنها هفت سوره اند: اسراء، حديد، حشر، صفّ، جمعه، تغابن و اعلى (تاريخ قرآن، محمد باقر حجتى، ص 105).

(2)- نجم (53)، آيات 3- 4.

معارف قرآن، ج 6، ص: 61

سنّت پيامبر يا وحى الهى؟

آنچه اين آيات بدان دلالت دارد اين است كه سخنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وحى است و به طور قطع منظور اوليه آن الفاظ قرآن كريم است، يعنى آنچه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عنوان قرآن بر مردم مى خواند چيزى جز وحى الهى نيست. اما سخن در اين است كه آيا اين آيات بقيه سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به عنوان

سخنان خود آن حضرت نقل شده در بر مى گيرد يا نه؟ به عبارت ديگر آيا مى توان تمام سخنان آن حضرت را وحى محسوب نمود و بر آن اطلاق وحى كرد؟

براى پاسخ به اين پرسش بايد گفت: سخنان آن حضرت شامل چند نوع است:

1- بيانات آن حضرت در تبيين آيات قرآن و يا شرح و تفصيل مجملات آن.

2- سخنان آن حضرت در تأييد افرادى چون اهل بيت عليهم السلام، سلمان، ابوذر، عمار و ... و يا لعن و نفرينهاى آن حضرت درباره افرادى چون بنى اميّه، قاسطين، مارقين و ....

3- بيانات و نظرات آن حضرت در مورد مسائل حكومتى.

از آنجا كه خداوند خود با تصريح:

«انَّا انْزَلْنا الَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ الَيْهِمْ.» «1»

پيامبرش را مأمور تبيين و تشريح مقاصد قرآن كريم نموده بود و از سوى ديگر آن حضرت را هادى به سوى صراط مستقيم «2» معرفى كرده بود، از اين جهت آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله در حوزه مسائل دينى مى فرمود مأخوذ از وحى الهى بود، گر چه ظاهر لفظش از شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله صادر شده باشد.

حديثى را كه سيوطى- از دانشمندان معروف اهل سنّت- نقل مى كند شاهد بر اين مدّعا است. او مى نويسد: نقل شده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور بستن درهاى منازل اصحاب را كه به داخل مسجد پيامبر گشوده مى شد صادر فرمود (جز درب خانه على عليه السلام) اصحاب ناراحت شده، به پيامبر اعتراض نمودند. پيامبر چون اعتراض آنان را ديد مردم را در مسجد جمع كرد، خطبه اى خواند و سپس فرمود:

______________________________

(1)- نحل (16)، آيه 44؛ و ما اين ذكر (قرآن) را

بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى.

(2)- شورى (42)، آيه 52.

معارف قرآن، ج 6، ص: 62

من درهاى منازل شما را نبستم و درب خانه على را باز نگذاردم و من شما را از مسجد بيرون نراندم و او را در مسجد ساكن نساختم (بلكه آنچه بود وحى الهى بود) بعد آيات سوره نجم (همين آيات مورد بحث) را براى مردم خواند. «1»

دليل حقانيّت تمام سخنان آن حضرت نيز كه- خود بدان اشاره كرده اند- از همين ناشى مى شود كه سخنان آن حضرت، ريشه در وحى الهى داشته است و ايشان هيچ گاه در اثر محبّت و يا خشم و غضب از جاده حق منحرف نشده و سخنى مخالف حق بر زبان جارى نكرده اند.

عبدالله بن عمروعاص گويد: من هر سخنى را از پيامبر مى شنيدم مى نوشتم. گروهى از قريش به اين استدلال كه پيامبر نيز بشر است و خوشحال يا غضبناك مى گردد (و در اثر خشم و محبت سخنانى مى گويد) مرا از نوشتن منع مى كردند. من نيز از نوشتن خودارى كردم و مطلب را به عرض رسول خدا صلى الله عليه و آله رساندم. حضرت با انگشت به دهانش اشاره كرد و فرمود: سوگند به آن كسى كه جانم در دست اوست، از اينجا جز حق خارج نمى شود. «2»

البته ناگفته نماند كه در مورد مسائل حكومتى سخنان ايشان دو گونه بود. گاهى آن حضرت تصريح مى كرد كه اين دستور و عمل از جانب خداست مثل حركت ايشان به سوى ميدان بدر؛ و گاهى تصريح مى كرد كه از جانب خدا نيست و يا طلب مشورت مى كرد، در اين موارد عمل ايشان به

مقتضاى وظيفه ولايتى بود كه بر عهده داشت. مثلًا در جنگها، گاهى پيامبر در جايى فرود مى آمد و اصحاب از آن حضرت سؤال مى كردند كه آيا فرود در اين مكان مطابق وحى است، رسول خدا (ص) مى فرمود: نه، مى توان در اين مورد نظر داد و آنان نظر خود را مطرح مى كردند.

پس خلاصه اينكه، آن حضرت هيچ گاه از روى هوى سخن نمى گفت و آنچه مى فرمود ريشه در وحى الهى داشت و تنها در مسائل حكومتى گاهى نظر خود را مطرح مى كرد و از اصحاب نظر مى خواست و احياناً نظر خويش را رها مى نمود و به نظر آنان عمل مى كرد. البته ناگفته نماند سخنانى كه در زندگى خصوصى خويش با ديگران مطرح

______________________________

(1)- الدرالمنثور، ج 6، ص 122.

(2)- معالم المدرستين، ج 2، ص 44 به نقل از منابع اهل سنّت.

معارف قرآن، ج 6، ص: 63

مى كرد، از دايره بحث خارج است؛ زيرا در ارتباط با مبحث نبوت ايشان نبوده است.

افسانه غرانيق

اشاره

«افَرَأَيْتُم اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَ مَناةَ الثّالِثَةَ الاخْرَى ...» «1»

به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات» و «عزى» و «منات» كه سومين آنهاست (دختران خدا هستند)؟!

برخى از تفاسير اهل سنت، ذيل آيات ياد شده، رواياتى را نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه خدا مشغول خواندن سوره نجم براى قريش بود، چون به آيات فوق كه نام بتهاى مشركان در آن بود، رسيد؛ شيطان دو جمله (تِلْكَ الْغَرانيقُ الْعُلى وَ انَّ شَفاعَتُهُنَّ لَتُرْتَجى اينان پرندگان زيبا و بلند مقامى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود!) را بر زبان ايشان جارى ساخت. در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند: محمد صلى الله عليه و آله تا

كنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود و وقتى سوره به پايان رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله سجده كرد و آنها نيز سجده كردند، اما شب هنگام، جبرئيل بر او نازل شد و گفت اين دو جمله وحى نبوده و از القائات شيطان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله غمگين شد و گفت من چيزى را كه خداوند نفرموده بر او بستم. خداى متعال براى دلجويى از آن حضرت، آيه 52 سوره حج را فرو فرستاد. «2»

نشانه هاى جعل

با بررسى اسناد روايات مذكور و عرضه اين روايات بر قرآن كريم و شواهد تاريخى، معلوم مى شود كه اين داستان، يك افسانه ساختگى است و غرض سازندگان آن، طعن بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و ايجاد ترديد و دودلى در بين معتقدان به وحى و سست كردن پايه هاى ايمانِ مردمِ مؤمن نسبت به عصمتِ ايشان و به عبارتى ايجاد شك و ترديد در قرآن بوده است. اينك دلايل مردود بودن اين افسانه تاريخى را بر مى شماريم:

______________________________

(1)- نجم (53)، آيات 19- 20.

(2)- تفسير طبرى، ج 17، ص 131؛ الدرالمنثور، ج 4، ص 368؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 338.

معارف قرآن، ج 6، ص: 64

الف- از نظر عقلى:

1- اين داستان يا معصوم بودن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به ويژه، عصمت در ابلاغ وحى، منافات دارد «1» و معصوم بودن پيامبر صلى الله عليه و آله در گرفتن و ابلاغ وحى، لازمه نبوت و مورد اتفاق همه علماست و جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست.

2- با پذيرش اين داستان، زشت ترين مراحل جهل به پيامبر اكرم صلى الله

عليه و آله نسبت داده شده، زيرا به پيامبر نسبت مى دهد كه نمى دانسته اين جملات كلام خدا نيست و جبرئيل نياورده و نمى دانسته كه اين كلام كفر صريح و موجب ارتداد از دين مى شود. علاوه آنكه نسبت مى دهد هنگامى كه آنان را براى جبرئيل بازگو مى كرد باز متوجه اشتباه خود نشده بود؛ و بديهى است كه ادله قطعى بر عصمت انبيا اين نسبتها را تكذيب مى كند.

3- با قبول اين داستان، وثوق و اعتماد از كتاب خدا از بين مى رود و در هر جاى اين كتاب، شك و ترديد راه مى يابد؛ و بدين گونه اطمينان و اعتماد به آسمانى بودن قرآن سلب مى شود. «2»

4- سيره مستمر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مبارزه با شرك و همچنين مقاومت آن حضرت در راه مبارزه با بتها و بت پرستى به حدى بود كه جايى براى قبول اين داستان نمى ماند.

ب- از ديدگاه قرآن:

آيات فراوانى از قرآن كريم در ردّ داستان مزبور مورد استناد شيعه و سنى قرار گرفته است، از جمله:

1- آياتى كه عصمت پيامبران و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در ابلاغ وحى الهى متذكر مى شود و ورود هرگونه القائات شيطانى را در آن نفى مى كند. مانند:

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ احَداً الَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَّسوُلٍ فَانَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ انْ قَدْ ابْلَغوُا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَاحاطَ بِما

______________________________

(1)- الميزان، ج 14، ص 396.

(2)- همان.

معارف قرآن، ج 6، ص: 65

لَدَيْهِمْ وَ احْصى كُلَّ شَىْ ءٍ عَدَداً.» «1»

او داناى غيب است و هچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده و مراقبينى از پيش

رو و از پشت سر آنها براى آنها قرار مى دهد، تا بداند كه پيامبرانش رسالتهاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند؛ و او به آنچه نزد آنهاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است!.

2- آيات اول همين سوره به صراحت همه خرافات را باطل مى كند؛ زيرا با قسم به ستارگان تأكيد مى كند، كه پيامبر اسلام هيچ سخنى را از روى هوى نمى گويد و هر چه بيان مى دارد، وحى است. «2» در سوره حاقّه نيز او را از هر دروغ و افترا بستن به خدا منزه ساخته، مى گويد:

«اگر او (پيامبر) بر ما سخنى دروغ مى بست، ما او را با قدرت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم.» «3»

و سرانجام به پيامبر امر مى كند كه به صراحت تمام، اعتراف كند و بگويد كه:

«من نمى توانم از پيش خود آن را (قرآن را) تغيير دهم و من جز از وحيى كه به من مى شود متابعت نمى كنم.» «4»

3- مقايسه بين آيات خود اين سوره (سوره نجم) نيز دلالت بر افسانه و جعلى بودن اين نقل دارد. زيرا بلافاصله پس از سخنان باطلى كه در تمجيد بتها به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند، آياتى وجود دارد كه اعتقاد زشت مشركان در مورد اين بتها را مردود مى شمارد.

آنها بتها را مظهر و مجسمه ارباب و ملائكه اى مى پنداشتند كه دختران خدا بودند و خداوند اين اعتقاد و شفاعت آن ارباب را غير مقبول و بى اثر اعلام مى كند. با توجه به اين همه نكوهش از بتها، چگونه مشركان تعارض بين اين آيات و آن آيه شيطانى را نفهميدند

______________________________

(1)- جن (72)، آيات 26- 28.

(2)- نجم (53)، آيات 1- 4.

(3)- الحاقه (68)، آيات

44- 46.

(4)- يونس (10)، آيه 14.

معارف قرآن، ج 6، ص: 66

و تنها به آن تعريف دلخوش كردند و اين همه نكوهش را ناديده گرفته و هيچ گونه اعتراضى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ننمودند.

از اينجا معلوم مى شود كه هرگز اين آيات شيطانى بر زبان رسول خدا جارى نشده و چنين واقعه اى در خارج اتفاق نيفتاده و اين نقل ساخته و پرداخته دشمنان اسلام است و متأسفانه برخى عالمان سنى نيز ناآگاهانه به نقل اين روايت جعلى پرداخته اند. «1»

ج- از نظر روايت و تاريخ:

با تحقيق در آثار روايى و تاريخى مسلمانان معلوم مى شود كه در قرون اول اسلامى، خبرى از افسانه غرانيق نبوده است. ابن اسحاق (م 150 ه. ق) و بخارى و مسلم در كتابهاى تاريخى و روايى خود، آن را نياورده اند. نخستين بار ابن سعد (م 230 ه. ق) و طبرى (م 310 ه. ق) اين داستان را نقل كرده اند. شخصى كه اين افسانه از او نقل شده، محمد بن كعب قرظى است كه از قبيله بنى قريظه است و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله متولد نشده بوده و بقيّه راويان نيز شاهد ماجرا نبوده و در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله حضور نداشته اند. با اين اوصاف، ساختگى بودن افسانه غرانيق بديهى است. «2»

شقّ القمر

«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ انْ يَرَوُا ايَةً يُعْرِضوُا وَ يَقوُلوُا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌ». «3»

قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت! و هرگاه نشانه و معجزه اى را ببينند روى گردانده، مى گويند: «اين سحرى مستمر است!»

اين آيات اشاره به معجزه اى ديگر از معجزات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دارد و آن

دو نيم شدن

______________________________

(1)- استكبار جهانى كه امروز، اسلام را سدى نفوذناپذير در مقابل مطامع خود مى بيند، براى درهم شكستن اين سد به تكاپو پرداخته و تلاش مذبوحانه مى كند؛ از جمله همين افسانه جعلى دشمنان سابق را به وسيله يكى از جيره خواران خود در قالب رمان «آيات شيطانى» عرضه كرده تا تقدّس و حقانيّت دين و استناد آن به حق تعالى را زير سؤال برده و آيات قرآن را القائات شيطان بداند و انسانها را از آن رويگردان كند. اين تلاش مذبوحانه نيز با حكم قاطع بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى رحمهم الله در مورد ارتداد نويسنده آن (سلمان رشدى) ناكام ماند.

(2)- با استفاده از «نقش ائمه در احياى دين»، علّامه عسكرى، ج 1، ص 409- 413، انتشارات واحد تبليغات اسلامى، بنياد بعثت.

(3)- قمر (54)، آيات 1- 2.

معارف قرآن، ج 6، ص: 67

ماه برابر چشم مشركان مكّه در سالهاى قبل از هجرت است. مشركان اظهار مى كردند كه معجزات پيامبر اسلام، سحر است و سحر در امور آسمانى (افلاك) تأثير نمى گذارد، از اين جهت از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه براى اثبات حقانيّت رسالت خويش، اگر مى تواند ماه را دو نيمه كند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنها تعهد گرفت كه اگر آن معجزه را انجام داد ايمان بياورند.

به همين جهت آن حضرت در شب چهاردهم ماه از خداى متعال اين معجزه را درخواست نمود و خداوند، خواسته پيامبرش را اجابت فرمود و ماه به دو نيمه تقسيم گرديد و پس از مدت كوتاهى دوباره به حالت طبيعى بر گشت. اما مشركان با وجود ديدن اين معجزه ايمان نياوردند و خداوند

نيز در تأييد واقعه و تقبيح عمل آنان، اين آيات را نازل فرمود. «1»

در برخى نقلها، علاوه بر نقل اصل مطالب فوق آمده است كه برخى از مشركان گفتند اگر پيامبر ما را مسحور كرده باشد اكنون از مسافرينى كه از راه مى رسند، مى پرسيم، پس از رسيدن مسافران، آنها هم به وقوع واقعه شهادت دادند. اما باز مشركان لجوج آن را انكار كرده و سحر پنداشتند. «2»

علاوه بر صراحت آيات مذكور در واقعه شق القمر، حضرت على عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام آن داستان را نقل و تأييد نموده اند «3» و اصحاب نيز مانند ابن مسعود و ابن عباس و انس بن مالك، حذيفة بن يمان و ... آن را نقل كرده اند و ابن مسعود خود شاهد عينى واقعه بوده است. «4»

علماى شيعه همگى صدق اين واقعه را پذيرفته و جاى هيچ گونه شك و شبهه اى در آن نمى بينند. «5» بيشتر علماى اهل سنّت نيز آن را قبول داشته و جزو معجزات مشهور آن حضرت محسوب كرده اند.

ولى برخى تنها آن را بعيد دانسته اند وگرنه هيچ دليلى بر نفى آن ندارند. علّامه طباطبايى (ره) در ردّ شبهه آنان مى فرمايد: قرآن و سنّت بر آن دلالت داشته و اينكه يك كره آسمانى دونيم شود، كارى شدنى است و عقل دليل بر محال بودن آن ندارد، از سوى

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 17، ص 355- 356.

(2)- الدرالمنثور، ج 6، ص 133.

(3)- بحارالانوار، ج 17، ص 352.

(4)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 186.

(5)- الميزان، ج 19، ص 59.

معارف قرآن، ج 6، ص: 68

ديگر معجزه هم امرى است خارق العاده و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است و به نظر معتقدان به

اين واقعه، جزو معجزات نبى اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد. «1» فخر رازى از مفسران بزرگ اهل سنّت نيز شبيه به اين استدلال را در كتاب خود ذكر كرده است. «2»

ناقه صالح

اشاره

«انَّا مُرْسِلوُا النَّاقَةِ فِتْنَةً لَهُمْ فَأَرْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ وَ نَبِّئْهُمْ انَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شُرْبٍ مُخْتَضَرٌ فَنادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعاطَى فَعَقَرَ فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَنُذُرِ.» «3»

ما ناقه را براى آزمايش آنها مى فرستيم، در انتظار پايان كار آنها باش و صبر كن و به آنها خبر ده كه آب (قريه) بايد در ميان آنها تقسيم شود (يك روز سهم ناقه و يك روز سهم آنها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند. آنها دوست خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد (اكنون بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود!

سرگذشت قوم ثمود

قوم ثمود از اقوام عرب بودند كه در وادى القرى، بين مدينه و شام (شمال حجاز) مى زيسته و مشغول كشاورزى و باغدارى بودند. آنان بت پرست بودند و خداوند حضرت صالح عليه السلام را براى هدايتشان مبعوث نمود؛ جز اندكى به او ايمان نياورده و او را ساحر و سفيه ناميدند. آنها از صالح خواستند تا براى نشان دادن راستى ادعايش از دل كوه ماده شترى بيرون آورد. خداوند اين معجزه را به او عطا كرد و دستور داد كه مردم نبايد مزاحم آن بشوند و آب آن قريه بين آنها و اين ناقه تقسيم شود. لكن آن قوم كافر يكى از بدترين افراد خود را انتخاب كرده و او اين شترِ ماده را كه معجزه الهى و دليل نبوّت صالح بود، كشت و پس از آن، خداوند طبق وعده اى كه پيشتر داده بود، آنها را به وسيله صاعقه اى سهمگين هلاك كرد. «4»

______________________________

(1)- همان، ص 60.

(2)- تفسير كبير، ج 29، ص 28.

(3)- قمر (54)، آيات 27- 30.

(4)- الميزان، ج

10، ص 317- 318 (در ضمن اين داستان به طور مفصل از قول امام صادق عليه السلام در كتاب كافى،، ج 8، ص 187، آمده است.)

معارف قرآن، ج 6، ص: 69

ناقه و اقدام مخالفان

ناقه اى كه به وسيله حضرت صالح عليه السلام به طور اعجاز از دل كوه بيرون آمد، معجزه اى بزرگ بود كه وجود آن در بين مردم سبب بيدار شدن و گرايش آنها به صالح مى شد و يا دست كم آنها را به فكر مى انداخت و در مورد دعوت او تجديد نظر نموده يا با شك و ترديد به آيين خود بنگرند. به همين جهت سركشان قوم ثمود كه نفوذ صالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند و مايل به بيدار شدن مردم نبودند، توطئه از بين بردن ناقه را طرح كرده و آن را كشتند.

شريك در عمل

در آيه مورد بحث و در روايات اسلامى عاملِ پى كردن ناقه، يك نفر معرفى شده، در حالى كه در برخى آيات مانند آيه 65 سوره هود، اين عمل به همه قوم ثمود نسبت داده شده است. حضرت على عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:

«ايُّهَا النَّاسُ، انَّما يَجْمَعَ النَّاسَ الرِّضا وَ السُّخْطُ وَانَّما عَقَرَناقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضا.» «1» اى مردم، به درستى كه مردم را خشنودى و غضب (در امور، در صف واحدى) جمع مى كند (همچنان كه) ناقه ثمود را يك نفر از پاى درآورد، اما خداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد چون به آن راضى بودند.

يعنى رضايت داشتن بقيه افراد قوم و جلوگيرى و نهى نكردن آن فرد از اين كار سبب شد كه خداى متعال آن عمل را براى همه محسوب كند و به همين معنى امام رضا (ع) در حديثى اشاره فرموده كه اگر كسى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب به قتل او راضى باشد، او نيز در

پيشگاه خدا، شريك قاتل است. «2» اين مطلب تنها در مورد اعمال زشت نيست، بلكه در كارهاى خير نيز محقّق است و حكايت از يك نوع پيوند مكتبى بين افراد هم عقيده دارد.

______________________________

(1)- نهج البلاغه، خطبه 192، ص 650.

(2)- وسائل الشيعه، ج 11، ص 410.

معارف قرآن، ج 6، ص: 70

اصناف سه گانه مردم

«وَ كُنْتُم ازْواجاً ثَلثَةً فَاصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما اصْحابُ الْمَيْمَنَةَ وَ اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما اصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقوُنَ السَّابِقوُنَ اوُلئِكَ الْمُقَرَّبوُنَ.» «1»

شما سه گروه خواهيد بود (نخست) سعادتمندان و خجستگان (هستند)، چه سعادتمندان و خجستگانى! گروه ديگر شقاوتمندان و شومانند، چه شقاوتمندان و شومانى! و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامانند! آنها مقرّبانند!

آيات فوق ناظر به وضعيت انسانها در قيامت است و آنها را به سه دسته تقسيم مى كنند:

اصحاب يمين، اصحاب شمال و پيشتازان كه به توضيح پيرامون هر يك مى پردازيم:

1- اصحاب يمين:

در آيات اين سوره، آنان را «اصحاب الميمنه» و «اصحاب اليمين» خوانده است و اين نامگذارى از آن جهت است كه نامه اعمال آنان به دست راستشان داده مى شود و با يمن و پر بركتند.

بنابر آيات قرآن، اصحاب يمين داراى ويژگى هاى زير هستند:

الف- ايمان به آخرت و روز ملاقات اعمال. «2»

ب- انجام اعمال صالح «3» از قبيل اطعام مستمندان و درماندگان، سرپرستى يتيمان، توصيه همنوعان به صبر، استقامت، محبت و عطوفت. «4»

2- اصحاب شمال:

كه در همين سوره آنان را «اصحاب المشئمه» هم ناميده است، به خاطر اينكه شوم و

______________________________

(1)- واقعه (56)، آيات 7- 11.

(2)- انّى ظَنَنْتُ انّى مُلاقٍ حِسابِيَهْ؛ من يقين داشتم كه روز حساب، اعمالم را خواهم ديد (الحاقه (69)، آيه 20).

(3)- كُلُو وَاشْرَبُوا هَنيئاً بِما اسْلَفْتُمْ مِنَ الْايَّامِ الْخالِيَةِ؛ بخوريد و بياشاميد به جزاى اعمالى كه

در ايّام گذشته عمر انجام داديد (و با آنها اين نعمتها را پيش خريد كرديد)، (الحاقه (69)، آيه 24).

(4)- بلد (90)، آيات 13- 18.

معارف قرآن، ج 6، ص: 71

بد عاقبت بوده و نامه اعمالشان را از پشت «1» سر و به دست چپشان مى دهند. «2»

بنابر آيات قرآن، آنان منكر خدا بوده و به طور طبيعى به آخرت هم باور نداشته و از امكانات جهت كسب ثواب اخروى استفاده نكرده اند و نسبت به فقرا و درماندگان در جامعه بى تفاوت بوده اند. «3»

3- پيشتازان:

در اين آيه آنها را «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» ناميده است. در اينكه اين دو لفظ از لحاظ تركيب جمله چه وضعى دارند، اختلاف نظر وجود دارد و از جمله گروهى «السابقون» اول را مبتدا و «السابقون» دوم را تأكيد يا وصف اولى دانسته و آيه بعد يعنى «اوُلئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» را خبر دانسته اند.

در آيات قرآن به «سبقت به سوى خيرات» دعوت شده است؛ «4» اگر انسانهاى مؤمن را در نظر بگيريم مى بينيم كه غالب آنان اهل كار خير هستند و در اجابت دعوت خداوند ايمان آورده و در حد توان به انجام وظيفه مشغول بوده و اگر سستى و كاهلى كرده يا گاهى مرتكب معصيت شده اند به پيشگاه خدا توبه مى كنند، ولى در هر زمان تعدادى را مى بينيم كه در همه صحنه ها پيشگام بوده و از همگان گوى سبقت را ربوده اند. آيات فوق ناظر به اين افراد است. كسانى كه در همه كارهاى خير و از همه مؤمنان همراه پيشى گرفته «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» بوده و به حق، اينان مقربان درگاه خدايند.

آيات اين سوره نگاهى نيز به تعداد كميّت «اصحاب يمين» و «پيشتازان» در امتهاى قبل و امت آخر الزمان

دارد. «5» «پيشتازان» در امتهاى سابق گروه زيادى بوده و در امت اسلام نسبت به آنها اندك مى باشند. زيرا امتهاى سابق بسيار بوده و مجموع پيامبران، اوليا و صلحا در آنان در قياس با امت اسلام به طور طبيعى بيشتر است؛ و اما «اصحاب

______________________________

(1)- انشقاق (84)، آيه 10.

(2)- حاقه (69)، آيه 25.

(3)- همان، آيه 33 و 34.

(4)- حديد (57)، آيه 21؛ بقره (2)، آيه 148.

(5)- از آنجا كه آيات اين سوره ناظر به همه انسانها است پس منظور از «اولين»، امّتهاى قبل از اسلام و منظور از «آخرين»، امت اسلام است.

معارف قرآن، ج 6، ص: 72

يمين» گروه زيادى از امتهاى سابق و گروه زيادى از امت اسلام هستند. پس در مجموع امتهاى سابق هم «پيشتازان» گروه زيادى است و هم اصحاب يمين و در امت اسلام به تنهايى گر چه «پيشتازان» به نسبت مجموع امتهاى سابق نيست، ولى اصحاب يمين در اين امت به تنهايى متناسب با مجموع اصحاب يمين در امتهاى سابق است و از اينجا معلوم مى شود كه امت اسلام نسبت به هر يك از امتهاى سابق برتر بوده و تعداد پيشتازان و اصحاب يمين در اين امت از تعداد آنان در هر امت ديگرى بيشتر است و شايد از اين روست كه قرآن امت اسلام را برترين امت شمرده است. «1»

مطهّرون

اشاره

«انَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فى كِتابٍ مَكْنوُنٍ لا يَمَسُّهُ الّا الْمُطَهَّروُنَ.» «2»

به حق كه آن قرآن كريم است، در كتابى محفوظ جاى دارد و جز پاكان بدان دست نيابند.

اين آيه در مقام تجليل قرآن است و آن را كريم معرّفى مى كند. قرآن كريم يعنى كتابى كه در نزد خدا عزيز و محترم است،

صفات پسنديده دارد و سودمند است. «3»

دستيابى به قرآن

با توجه به محتواى عميق معارف قرآن در ابعاد مختلف آن، همه مردم نمى توانند به عمق عظمت آن دست يابند. تنها افرادى مى توانند همه حقايق آن را دريابند كه از طهارت روحى و باطنى كامل برخوردار بوده، از صفات رذيله دورى جسته اند و خداوند دلهايشان را از هرگونه رجس، پليدى، گناه و شرك پاك كرده و قلبشان را شايسته درك مفاهيم عالى قرآن نموده است. اينان جز ملائكه و امامان معصوم نيستند. زيرا در قرآن، اين دو گروه به عنوان پاكان معرفى شده اند. در توصيف ملائكه آمده است كه آنان هيچ گاه اوامر پروردگارشان را زير پا نگذاشته و عصيان نمى كنند. «4»

______________________________

(1)- آل عمران (3)، آيه 110.

(2)- واقعه (56)، آيات 77- 79.

(3)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 19، ص 237.

(4)- تحريم (66)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 6، ص: 73

درباره اهل بيت عليهم السلام نيز تصريح شده كه اينان «مطهرون» مى باشند.

«انَّما يُريدُ اللّهُ لِيَذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً.» «1»

خداى تعالى خواسته است تا هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.

البته مفهوم اين سخن اين نيست كه ديگران از دستيابى به آن به كلى محرومند، زيرا همانطور كه مى دانيم قرآن داراى مراتب و بطون مختلف است و هر كس به مقدار عقل و ايمان و طهارت باطنى خود، مرتبه اى از آن را درك مى كند و تنها كسانى كه هيچ بهره اى از طهارت باطنى نبرده اند، از قرآن هم حظّى نمى برند چون ميان قرآن و خواننده آن، بايد سنخيت باشد.

«مسّ» چيست؟

همانطور كه مى دانيم قرآن داراى ظاهر و باطن است. در مسّ ظاهر قرآن كه نوشته هاى آن باشد، داشتن طهارت ظاهرى يعنى

طهارت از حدث «2» لازم است و در مس باطن قرآن يعنى دسترسى به عمق حقايق و معارف آن طهارت باطنى لازم است كه آن نيز به سبب دورى از گناه و رذايل و آراسته شدن به فضائل و تقوا در انسان به وجود مى آيد و بدون اين طهارت هيچ گونه تماسى با حقيقت قرآن براى شخص حاصل نمى شود.

مفاد آيه

آيا اين آيه به زبان نفى سخن مى گويد يا به زبان نهى؟ يعنى آيا ناپاكان را از دست زدن به كلمات قرآن نهى مى كند و يا دست يابى نااهلان به قرآن را نفى مى كند؟

در جواب بايد گفت، آيه هر دو هدف را دنبال مى كند؛ از طرفى ناپاكان ظاهرى- كه وضو، غسل و تيمم ندارند- را از دست زدن به كلام خدا نهى مى كند و از سوى ديگر دست يافتن ناپاكان باطنى به تعاليم و معارف بلند آن را نفى مى كند؛ بدين معنا كه آنان هر چه بكوشند باز نمى توانند به حقيقت آن برسند و معارفش را دريابند. «3»

______________________________

(1)- احزاب (33)، آيه 33.

(2)- لازم به ذكر است كه حدث شامل دو نوع اصغر و اكبر است. حدث اصغر به مواردى گفته مى شود كه براى برطرف شدن اثر آنها بايدوضو گرفت و حدث اكبر به مواردى گفته مى شود كه براى طهارت از آنها بايد غسل نمود.

(3)- با استفاده از تفسير نمونه، ج 23، ص 269، البته گفتنى است كه علّامه طباطبائى (ره) با توجه به مضامين بلند اين آيات، معناى دوم را برگزيده اند و مطهرونى كه دسترسى به قرآن دارند را اعم از ملائكه مكرم و انسانهاى پاك شده دانسته اند. (ر. ك: الميزان، ج 19، ص 137.

معارف قرآن، ج 6، ص:

74

نور ايمان

اشاره

«يَوْمَ يَقوُلُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ امَنوُا اْنظُروُنا نَقْتَبِسْ مِنْ نوُرِكُمْ قيلَ ارْجِعوُا وَراءَكُمْ فَالَتمِسوُا نوُراً فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ.» «1»

روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مى گويند: «نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم!» به آنها گفته مى شود: «به پشت سرِ خود باز گرديد و كسب نور كنيد!» در اين هنگام ديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب!

واژه ها

«انظرونا» از مصدر «النَّظَر» به معناى انتظار و مهلت دادن است. «2»

«نقتبس» از «قَبَس» يعنى شعله آتشى كه براى روشن كردن به دست مى گيرند و اقتباس يعنى طلب روشنايى كردن. «3»

«سور» به معناى ديوار دور شهر است.

«باطنه» يعنى داخل آن و «ظاهره» يعنى خارج و بيرون آن.

از سياق آيه استفاده مى شود كه در قيامت ظلمت همه جا را فرا گرفته و همه افراد به سوى منزلگاه دائمى خويش در حركتند. كسانى كه ايمان آورده و در عمل به ايمان خويش پايبند بوده اند، خداوند براى آنان نور قرار داده تا جلو و سمت راست را براى آنان روشن گرداند. منافقان كه كفر، باطن آنها را سياه كرده، در آن ظلمت گسترده به مؤمنان التماس مى كنند كه: مهلتى دهيد تا ما از روشنايى شما قبس و شعله اى برگيريم و مؤمنان جواب دهند كه اين جهان جاى كسب نيست، اگر مى خواهيد نورى كسب كنيد به دنيايى كه پشت سر

______________________________

(1)- حديد (57)، آيه 13.

(2)- الميزان، ج 19، ص 155.

(3)- مفردات، ص 305.

معارف قرآن، ج 6، ص: 75

گذاشته ايد برگرديد و نور بگيريد؛ و آن هم محال است. «1»

دژ ايمان

منافقان چون در دنيا خود را در صف مؤمنان جا زده بودند، در آخرت نيز مى خواهند همچنان همراه آنان باشند و از نور ايمان آنان بهره گيرند، ولى به ناگاه ديوارى بين آنان و مؤمنان فاصله مى اندازد. مؤمنان درون آن و منافقان پشت آن ديوار قرار مى گيرند. درون آن رحمت، مغفرت و نعمت است و پشت آن عذاب، قهر و آتش؛ و اين ديوار در حقيقت تجسم همان ايمانى است كه در دنيا سبب فاصله بين مؤمنان و منافقان شده بود. اين ديوار-

به شكل دژى است كه مؤمنان در داخل آن قرار دارند و منافقان در خارج آن- داراى درى است كه منافقان به وسيله آن مى توانند مؤمنان را ببينند كه چگونه در شادى به سر مى برند و همين سبب حسرت بيشتر آنها مى شود. منافقان اجازه ورود از اين در را ندارند؛ زيرا آنها در دنيا كه جاى اختيار بود، خود حاضر به ورود به دايره ايمان نبودند.

حصن توحيد

با توجه به بيان بالا، انطباق اين آيه شريفه با حديث شريف قدسى كه فرمود:

«لا الهَ الَّا اللَّهُ حِصْنى فَمَنْ دَخَلَهُ امِنَ مِنْ عَذابى » «2»

كاملًا روشن مى شود. بنابراين «لا اله الا الله» كه همان توحيد باشد ديوار دژى است كه بين مؤمنان و منافقان است و مؤمنان وارد آن شده اند ولى منافقان پشت آن مانده و در معرض عذابند.

مصائب و بلايا

اشاره

«ما اصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الارْضِ وَ لا فِى انْفُسِكُمْ الَّا فى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها انَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى مافاتَكَمْ وَ لا تَفْرَحوُا بِما اتيكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» «3»

______________________________

(1)- با استفاد از الميزان، ج 19، ص 155- 156.

(2)- بحارالانوار، ج 3، ص 5.

(3)- حديد (57)، آيات 22- 23.

معارف قرآن، ج 6، ص: 76

هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمى دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است؛ و اين امر براى خدا آسان است! اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد؛ و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد.

معناى مصيبت

مصيبت از مصدر «اصابه» به معناى برخورد تير به هدف است و به هر واقعه يا حادثه اى كه به انسان اصابت كند گفته مى شود خواه خير باشد يا شرّ، لكن از آنجا كه اين كلمه بيشتر در وقايع ناخوشايند استعمال شده هرگاه به طور مطلق استعمال شود، بلا و گرفتارى از آن به ذهن مى آيد. كلمه مصيبت در اين آيه ظاهراً به معناى هر نوع حادثه، اعم از خير و شر است، زيرا در ذيل آيه دارد «تا به خاطر آنچه به شما داده شده مسرور نگرديد» و معلوم است كه فرح و سرور نتيجه حوادث خوشايند است نه ناخوشايند.

همه چيز به علم و اذن خداست

آيه مورد بحث اعلام مى دارد هر اتفاقى كه رخ مى دهد، هر خير و شرى كه براى شما پيش مى آيد، چه حوادثى كه در زمين است مثل نزول باران، به راه افتادن سيل، زلزله، خشكسالى و ... يا حوادثى كه در نفس شماست مثل مريضى، جراحت، مرگ و ...

همه قبل از به وجود آمدن در اين نشأه دنيا، در كتاب علم الهى مكتوب بوده است.

همچنان كه در آيه ديگر نيز تصريح مى كند كه هر حادثه دردناكى كه در اين جهان واقع مى شود، به اذن خداست.

«ما اصابَ مِنْ مُصيبَةٍ الا بِاذْنِ اللَّهِ.» «1»

هيچ مصيبتى به شما نمى رسد مگر به اذن خدا.

البته مصيبت در اين آيه به معناى حوادث دردناك است و شايد از اين جهت تنها حوادث دردناك را به اذن خدا نسبت داده كه انتساب اين حوادث بر خلافت حوادث

______________________________

(1)- تغابن (64)، آيه 11.

معارف قرآن، ج 6، ص: 77

خوشايند، به اذن و اجازه خدا براى غالب افراد قابل قبول نيست. آنها از آنجا كه در وهله

اول معناى اين اذن را متوجه نيستند، بر خدا محال مى دانند كه مثلًا اذن دهد بلايى بر كسى نازل گردد با اينكه او ارحم الراحمين، عادل و ... است.

اما معناى اذن در اينجا رخصت دادن و مانع نشدن است نه رضايت دادن. از آنجا كه تنها مؤثر واقعى خداست و هيچ مؤثرى بدون اذن خدا صاحب اثر نيست، معناى اذن خدا اين است كه حق تعالى بين مؤثر و اثر مانع نمى شود؛ پس اين اذن خدا شامل همه چيز است هم نيكى ها و هم بديها، هم حوادث خوشايند و هم حوادث ناخوشايند و به عبارت ديگر خداوند اجازه داده كه هر اثرى از مؤثر خودش حاصل شود خواه اثرى پسنديده باشد و خواه ناپسند، و اين اذن خدا با عدالت، رحمت و ديگر صفات حسناى خداوند منافات ندارد. «1»

از طرف ديگر اذن عام الهى و علم او به آنچه اتفاق مى افتد، با اختيار انسانها نيز منافات ندارد. زيرا گر چه خدا مى داند كه هر انسانى از ايمان و كفر كدام را انتخاب مى كند و از اعمال خوب و بد، كدام را انجام مى دهد، اما از آنجا كه ما به علم خدا آگاهى نداريم و نمى دانيم كه خداوند چه چيز را براى ما مقدّر كرده، در انتخاب آزاديم و هر چه را خود بخواهيم انجام مى دهيم.

نقش انسانها در پديد آمدن مصائب

گر چه قرآن كريم در آيه صدر بحث، پديد آمدن همه وقايع را از خير و شر به اذن خدا دانست، ولى درآيه ديگر پيدايش مصايب را حاصل عملكرد بدانسانهامى داند و به صورت كلى مى فرمايد:

«وَ ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ ...» «2»

هر واقعه ناگوارى كه براى شما پيش آيد نتيجه عملكرد خود

شماست.

همچنان كه در آيه ديگر اين قانون عمومى را خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين بيان مى فرمايد:

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، ج 19، ص 303- 304.

(2)- شورى (42)، آيه 30.

معارف قرآن، ج 6، ص: 78

«ما اصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما اصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ.» «1»

هر خوبى كه به تو رسد از خداست و هر بدى كه به تو رسد از خود توست.

اين آيات، نيكيها را به خدا نسبت داده و بدى ها را به انسانها و آن آيه قبل همه چيز را به اذن خدا و از نزد خدا مى دانست. از مجموع اين دو معلوم مى شود كه حسنات هم به اذن خداست و هم «من الله» است يعنى مورد رضايت و به توفيق اوست، ولى بدى ها گر چه به اذن خداست اما «من الله» يعنى مورد پسند و امر خدا نيستند.

جواب از يك سؤال

آيا هر واقعه ناخوشايندى كه براى كسى اتفاق بيفتد، نتيجه عملكرد بد اوست؟

آيه سى ام سوره شورى در مقام بيان اين مطلب است كه در جهان خلقت بين مصيبتها و گناهان رابطه است و اين مصيبتها از نتايج و پيامدهاى گناهان است و از طرف ديگر اين مصيبتها از جانب خداست ولى خداوند راضى نبوده كه اين مصيبتها واقع شوند و به همين جهت از اعمالى كه سبب اين مصيبتها مى شوند، نهى كرده است. پس همه مصيبتها به انسانها استناد دارد. هر انسانى كه مرتكب ظلم و گناهى مى شود، اين ظلم و گناهش در نظام جهان اثر دارد و منشأ مصيبتى مى گردد كه دامنگير خود او يا ديگرى مى شود.

خلاصه آنكه اين مصيبتها از آثار وضعى گناهان است كه ممكن است دامنگير گناهكار شود و يا او،

نزديكانش و افراد جامعه را فراگيرد.

«وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَموُا مِنْكُمْ خاصَّةً.» «2»

از فتنه هايى كه آثارش فقط دامنگير گناهكاران نمى شود (بلكه همه افراد از مؤمن و ظالم را در بر مى گيرد) بپرهيزيد.

اين آيه مؤيّد اين است كه آثار بعضى گناهان همه اجتماع را در بر مى گيرد. بنابراين توضيح، مصيبتهايى كه در جهان واقع مى شود، همه اش نتيجه گناهِ گناهكاران است كه هم خودشان گرفتار نتايج بد گناهانشان مى شوند و هم مؤمنان و صالحان از اين نتايج بر كنار

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 79.

(2)- انفال (8)، آيه 25.

معارف قرآن، ج 6، ص: 79

نيستند؛ ولى معصومان كه هيچ گناهى مرتكب نمى شوند، در پديد آمدن هيچ مصيبتى دخالتى ندارند.

از طرف ديگر اين مصايب براى بعضى انسانها عذاب معجّل است و براى بعضى تذكّر دهنده و غفلت زدا و براى بعضى، تحمّل اين مصيبتها سبب جبران خطاها و گناهان مى گردد و براى مقرّبان و معصومان سبب علوّ درجه و شأن.

روايت ذيل مؤيد اين نظر است.

وقتى امام سجاد عليه السلام بر يزيد ملعون وارد شد، يزيد با تلاوت آيه

«ما اصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبما كَسَبَتْ ايْديكُمْ ...»

خواست به امام سجاد عليه السلام بفهماند مصيبت كربلا خواست خدا و نتيجه عملكرد خود شماست؛ ولى امام سجاد عليه السلام به يزيد گفت: اين آيه در مورد ما نازل نشده (چون ما هيچ گناهى را مرتكب نمى شويم تا مصيبتى نتيجه آن باشد)، بلكه اين آيه در مورد ما نازل شده «ما اصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الارْضِ وَ لا فى انْفُسِكُمْ الَّا فى كِتابٍ ... «1»»

امام صادق عليه السلام نيز در مورد مصايبى كه به اولياى الهى مى رسد فرمود:

«انَّ اللَّهَ يَخُصُّ اوْلِياءَهُ بِالْمَصائِبِ لِيَاْجُرَهُمْ عَلَيْها مِنْ

غَيْرِ ذَنْبٍ» «2»

خداوند مصايب فراوانى به اوليايش مى رساند تا آنها در اثر تحمل آن مصيتها كه بدون گناه شاملشان شده، مأجود شوند.

پيام آيه

در آيات قرآن حالت نفسانى انسان چنين تصوير شده است:

هرگاه نعمت از او زايل گردد و يا به بلا و مصيبت گرفتار آيد، آن چنان محزون مى گردد كه به يأس و نااميدى مى رسد و هرگاه نعمتى بدو برسد و بلايى از وى زايل گردد، چنان فرح و سرور بر او حاكم مى شود كه خود را برتر از ديگران و مستحق آن نعمت و وسعت پنداشته و آن نعمت و وسعت را به صلاحيت و قدرت خود نسبت مى دهد و سرمست و مغرور مى گردد. «3»

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 45، ص 168.

(2)- تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 581.

(3)- ر. ك: روم (30)، آيات 36- 37؛ فصلت (41)، آيات 49- 51.

معارف قرآن، ج 6، ص: 80

خداوند براى تربيت انسان و از بين بردن اين حالت نفسانى به او اعلام مى دارد كه اى بشر بدان هر چه در جهان اتفاق مى افتد به اذن خداست و به علم و تقدير اوست و از جهت مصلحتى واقع مى شود؛ بنابراين اگر مصيبتى به تو رسد، بايد بدون آنكه گرفتار غم و اندوه گردى و به يأس و نااميدى برسى، وظيفه خودت را در برابر آن مصيبت انجام دهى و اگر نعمتى به تو رسيد، گمان مبرى كه برگزيده و گل سرسبد شده اى و به غرور، سرمستى و تكبر رو مكن. بدان آن نعمت هم از جانب خداست و براى مصلحتى در اختيار تو قرار گرفته و نعمتى ناپايدار است.

مطلب مهم ديگر اينكه در هر مورد فقط سعى و كوشش خود را

در تشخيص و انجام وظيفه مصروف بدار و اگر مصيبتى كه واقع شده، از مصيبتهاى زمينى و آسمانى و نفسانى است كه به اراده خداست و تو تقصير نكرده اى كه سبب آن بوده باشد، مثل اينكه زمين لرزه آمد و خانه ات خراب شده و يا فرزندت زير آوار مانده، در اينجا وظيفه تو تحمل و صبر است پس به خوبى تحمل كن و به زيبايى صبر كن و اگر در مصيبتى كه پيش آمده تو مقصر بوده اى، پس از تقصيرى كه كرده اى پشيمان شو، توبه كن و جبران نما و در نعمتها هم ببين تكليف تو چيست و خداوند براى مصرف آن نعمت چه دستورى داده، در آن راه مصرف كن و بدان دل نبند.

بنابراين نه نعمتها تو را به استكبار و سرمستى بكشاند و نه مصيبتها تو را به يأس و نااميدى، بلكه با رضايت به تقديرات الهى در هر مورد وظيفه ات را انجام بده.

رهبانيّت

اشاره

«... وَ رَهْبانِيّةً ابْتَدَعوُها ما كَتَبْنَاها عَلَيْهِمْ الَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ.» «1»

و رهبانيّتى را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرر نداشته بوديم؛ گر چه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حق آن را رعايت نكردند؛ از اين رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداششان را داديم؛ و بسيارى از آنها فاسقند!

______________________________

(1)- حديد (57)، آيه 27.

معارف قرآن، ج 6، ص: 81

رَهْبت به معناى ترس همراه با اجتناب و اضطراب است و رهبانيّت، در لغت زياده روى در عبادت به خاطر ترس «1» فراوان [از خدا] و در اصطلاح به معناى انزوا از جامعه

و گوشه گيرى براى اشتغال به عبادت است. «2»

اين آيه خاطر نشان مى سازد كه برخى از پيروان حضرت عيسى عليه السلام براى حفظ دين خود عزلت اختيار كرده و به عبادت پرداختند. اين عمل گر چه در دين مسيح عليه السلام تشريع نشده بود ولى مورد رضايت خداوند قرار گرفت.

آغاز رهبانيّت

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:

پس از عيسى عليه السلام پادشاهان ستمگر بر سر كار آمدند و به ارتكاب انواع گناهان پرداختند، اهل ايمان به خشم آمده با آنان جنگيدند، اما سه مرتبه شكست خوردند و جز عده اندكى از آنان باقى نماندند. آن تعداد اندك با خود گفتند اگر ما در جامعه ظاهر شويم به دست ستمگران نابود خواهيم شد و ديگر كسى مردم را به سوى دين حق دعوت نخواهد كرد، پس بايد در زمين پراكنده شويم تا زمانى كه خداوند پيامبر موعود را مبعوث نمايد.

سپس آنها متفرق شده به غارها پناه بردند و بدين سان رهبانيّت را پديد آوردند؛ برخى از آنان متمسك به دين خود شده و بعضى ديگر به كلى كافر شدند.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه ياد شده را تلاوت فرمود. «3»

«تواريخ موجود مسيحيّت نيز نشان مى دهد كه رهبانيّت به صورت فعلى در قرون اول مسيحيّت وجود نداشته و پيدايش آن را بعد از قرن سوم ميلادى، هنگام ظهور امپراطور رومى به نام ديسيوس و مبارزه شديد او با پيروان مسيح عليه السلام مى دانند. آنها بر اثر شكست از اين امپراطور به كوهها و بيابانها پناه بردند.» «4»

آيه مورد بحث خاطر نشان مى سازد كه اين راهبان پس از ابداع رهبانيّت آن را

چنان

______________________________

(1)- المفردات، ص 204.

(2)- الميزان، ج 19، ص 173.

(3)- تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 251.

(4)- تفسير نمونه، ج 23، ص 387.

معارف قرآن، ج 6، ص: 82

كه بايد رعايت ننمودند. اما اينكه كدام گروه از راهبان حق آن را ادا نكردند، دو نظر داده شده است: 1- ابداع كنندگان كه با انجام ندادن وظايفى كه خود بر عهده خويش واجب كرده بودند رهبانيّت را ضايع ساختند. 2- رهبانان زمان پيامبر بودند كه با عدم تبعيت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از بعثت آن حضرت «1» رهبانيّت را ضايع ساختند چون رهبانان با خود عهد بسته بودند كه مطيع كامل خدا باشند و با اطاعت نكردن از پيامبر اين وظيفه را رعايت نكردند. البته هر دو تفسير نيز مى تواند صحيح باشد؛ اولى مربوط به كسانى باشد كه پيش از بعثت پيامبر اسلام به اين عمل اشتغال داشته اند و جز اولين كسانى بودند كه اين عمل را ابداع كرده بودند و دومى مربوط به افرادى است كه پس از گروه اول مى زيسته و زمان بعثت آن حضرت را درك نموده اند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سخنان خويش به تفسير دوم اشاره نموده و فرموده است:

«مَنْ امَنَ بى وَ صَدَّقَنى وَاتَّبَعَنى فَقَدْ رَعاها حَقَّ رِعايَتِها وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِها فَاولئِكَ هُمُ الْهالِكُونَ.» «2»

كسى كه به من ايمان آورد و مرا تصديق و تبعيت كرد، حق آن (رهبانيّت) را به جا آورد، و آنان كه (به نبوّت) ايمان نياوردند هلاك شوندگانند.

اسلام و رهبانيّت

آيين اسلام به جامعه و مسائل مربوط به آن توجه فراوان مبذول داشته و بسيارى از احكام و دستورات آن

بر اين مبنا تشريع گرديده است. از اين جهت در اسلام جايى براى رهبانيّت و انزوا طلبى وجود ندارد و در سخنان پيشوايان معصوم از آن نهى شده است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به عثمان بن مظعون- كه در غم مرگ فرزندش خانه نشين شده، به عبادت پرداخته بود- فرمود:

«يا عُثمانُ، انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَمْ يَكْتُبْ عَلَيْنا الرَّهْبانِيَّةَ، انَّما رَهْبانِيَّةُ امَّتِى

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 243.

(2)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 252.

معارف قرآن، ج 6، ص: 83

الْجَهادُ فى سَبيلِ اللَّهِ.» «1»

اى عثمان، خداوند تبارك و تعالى رهبانيّت را بر ما مقرّر نداشته است، همانا رهبانيّت امت من، جهاد در راه خدا است.

حضرت على عليه السلام نيز پس از آنكه شنيد يكى از يارانش لباس خشن پوشيده و ترك دنيا و زن و فرزند كرده است، به شدت ناراحت شد و او را به حضور طلبيد و فرمود:

چرا آنچه را خداوند بر تو حلال ساخته، بر خود حرام كرده اى! «2»

در ادامه؛ حديثى كه پيشتر درباره شروع رهبانيّت از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده، آمده است كه آن حضرت فرمود: اى ابن مسعود آيا مى دانى كه رهبانيّت امت من چيست؟ او در جواب گفت كه خداوند و رسولش آگاهترند. حضرت صلى الله عليه و آله فرمود:

«هجرت و جهاد و نماز و روزه و حج و عمره. «3»

در توضيح اين احاديث مى توان گفت كه اگر پيروان اديان پيشين به وسيله رهبانيت و رفتن به گوشه اى، ترك دنيا كرده و زهد مى ورزيده اند دين اسلام از زهد تعريف ديگرى كرده و آن را عدم علاقه قلبى به دنيا دانسته

نه ترك ظاهرى دنيا.

رمز تعبير به رهبانيّت از اعمالى چون هجرت، جهاد، نماز و روزه نيز از همين جهت است كه در هر كدام از اين اعمال نوعى بريدن قلبى از دنيا و زخارف آن وجود دارد.

مؤمنبا، هجرت خود، از اموال، قبيله و سرزمين خود دل مى كند؛ در جهاد، از مال و جان خود مى گذرد؛ در نماز از ياد غير خدا مى پرهيزد و در روزه از توجه به مشتهيات نفسانى دورى مى كند. پس اگر كسى به اين اعمال، به طور صحيح عمل نمايد همان مقصود از دورى دنيا و پيوستن به حق نصيب او مى گردد و ديگر لازم نيست كه به گوشه اى رفته و از بندگان خدا دورى گزيده و بسيارى از فضايلى را كه با خدمت به خلق خدا مى تواند نصيب خود كند، از دست بدهد.

______________________________

(1)- بحارالانوار، ج 70، ص 114- 115.

(2)- همان، ص 118.

(3)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 252.

معارف قرآن، ج 6، ص: 84

پرسش

1- آيا مى توان تمام سخنان پيامبر اكرم (ص) را وحى محسوب نمود؟

2- افسانه تاريخى غرانيق را ذكر كنيد و دلايل عقلى و قرآنى غير واقعى بودن آن را تبيين نماييد.

3- چرا با آن كه پى كننده ناقه صالح يك نفر بود ولى همه قوم مورد عذاب الهى واقع شدند؟

4- اصناف سه گانه مردم در روز قيامت را نام ببريد.

5- مراد از مطهرون در آيه «لايمسه الّا المطهرون» چه كسانى است؟

6- آيا هر واقعه ناخوشايند و يا بلا و مصيبتى كه براى انسان اتفاق مى افتد، نتيجه عملكرد بد خود اوست؟

7- رهبانيّت يعنى چه و از چه زمانى پديد آمد؟

معارف قرآن، ج 6، ص: 85

فصل چهارم

معارفى از جزء بيست و هشتم

اشاره

جزء بيست و هشتم قرآن مجيد شامل 9 سوره- از مجادله تا تحريم- است. اشاره اى اجمالى به مطالب اين سوره ها- كه همگى در مدينه نازل شده اند- خواهيم كرد.

سوره مجادله داراى 22 آيه است؛ و مانند ساير سوره هاى مدنى درباره احكام زندگى اجتماعى و رفتار مسلمانان با همديگر و با غير مسلمانان بحث مى كند. علت نامگذارى اين سوره، تعبير «تُجادِلُكَ» در نخستين آيه آن 5 است.

سوره حشر، 24 آيه دارد و در آن به سرنوشت يهود بنى نضير و درگيرى آنان با مسلمانان و وعده هاى دروغين منافقان به آنها اشاره شده است. در آيات آخر نيز به بندگان خدا دستور داده كه از طريق مراقبت نفس و محاسبه آن، آماده ديدار خداوند شوند، همچنين به عظمت قرآن تصريح كرده و برخى اسماى حسناى خدا را بر مى شمرد «1» و نام آن نيز از آيه دوم كه كلمه حشر در آن آمده اقتباس شده است.

سوره ممتحنه، داراى 13 آيه است. در اين سوره از دوستى

و صميميت با مشركان، حتى اگر خويشاوند باشند نهى كرده و حضرت ابراهيم عليه السلام و همراهانش را به عنوان الگوى برائت معرفى نموده و سياست خارجى و چگونگى رابطه با ملتهاى غير مسلمان از محارب و غير محارب را ترسيم مى نمايد.

داستان امتحان زنانى كه از مكه به مدينه هجرت مى كردند و همچنين بيعت كردن زنان مؤمن با پيامبر صلى الله عليه و آله ديگر مباحث اين سوره است. انتخاب نام ممتحنه نيز از همين دستور امتحانى است كه در آيه 10 آن آمده است.

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 19، ص 348.

معارف قرآن، ج 6، ص: 86

سوره صف نيز داراى 14 آيه است. اين سوره از تسبيح عمومى موجودات، نكوهش گفتار بدون عمل، محبت الهى نسبت به مجاهدان راه خدا، بشارت حضرت مسيح عليه السلام به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و وعده پيروزى نهايى اسلام بر شرك سخن گفته و مؤمنان را به جهاد با مال و جان به عنوان تجارت نجاتبخش تشويق نموده است. نام اين سوره از آيه چهارم آن كه واژه صف را به كار برده، گرفته شده است.

سوره جمعه، داراى 11 آيه است و براى ترغيب مردم به نماز جمعه نازل شده است.

اين سوره با تنزيه و تسبيح خداوند آغاز شده و هدف رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را شرح مى دهد. در آياتى نيز عالمان بى عمل از قوم يهود را سرزنش نموده و به دنيا دوستى شديد و فرار آنان از مرگ اشاره مى نمايد و سبب نامگذارى آن نيز روشن است.

سوره منافقون، با 11 آيه، در بيان اوصاف منافقان و شدت دشمنى

آنان با مؤمنان نازل شده و به همين جهت «منافقون» نام گرفته است. در اين سوره، پس از برشمردن اوصاف و نشانه هاى منافقان، به مؤمنان هشدار مى دهد كه اموال و اولاد، آنان را از ياد خدا باز نداشته و قبل از تمام شدن مهلت عمر به انفاق مبادرت ورزند.

سوره تغابن، داراى 18 آيه است. در اين سوره به موضوعات مهمى اشاره نموده است؛ مانند: تسبيح عمومى موجودات و احاطه علمى خداوند بر جهان افرينش، هشدار به مردم در مورد اعمال پنهان و آشكار، بحث معاد و انكار كافران، دستور به اطاعت از خدا و رسول او، تذكر به مؤمنان درباره تقوا، فريفته نشدن به اموال، اولاد و همسران و پاداش قرض الحسنه. نام آن نيز از آيه نهم كه به يكى از اسامى قيامت يعنى يوم التغابن اشاره كرده، اقتباس شده است.

سوره طلاق، داراى 12 آيه مشتمل بر كلياتى از احكام طلاق و بدين نام نيز خوانده شده است. اين سوره علاوه بر بيان احكام طلاق و عدّه آن، مؤمنان را به تقوا و توكل دعوت كرده و سرگذشت اقوام گذشته را كه از دستورات الهى سرپيچى كرده اند، بازگو نموده و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله را بيرون بردن مردم از ظلمت ها به سوى نور براى يافتن صلاحيت ورود به داركرامت حق معرفى مى كند.

سوره تحريم، داراى 12 آيه است. در اين سوره جريان اذيت شدن پيامبر صلى الله عليه و آله توسط

معارف قرآن، ج 6، ص: 87

دو تن از همسرانش مطرح گرديده و مسلمانان نيز به توبه و حفظ خود و خانواده شان مأموريت يافته اند. در اين سوره همچنين بعضى از زنان مؤمن و كافر به

عنوان الگو و نمونه معرفى شده اند تا مؤمنان بدان زنان با ايمان اقتدا كرده و از سرنوشت زنان كافر عبرت بگيرند، سبب نامگذارى آن نيز وجود واژه «تُحَرِّمُ» در آيه نخست آن است.

آداب مجلس

اشاره

«يا ايُّهَاالَّذينَ آمَنُوا اذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحوُا فِى الَمجالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ اذا قيلَ انْشُزُوا فَانْشُزوُا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنوُا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ اوُتوُا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلوُنَ خَبيرٌ.» «1»

اى اهل ايمان هرگاه به شما گفته شد در مجالس، جا باز كنيد، جا باز كنيد (و به تازه واردها جا دهيد) تا خدا براى شما (در بهشت) جاز باز كند و هرگاه گفتند از جاى خود برخيزيد، برخيزيد كه خدا مقام اهل ايمان و دانشمندان را چندين درجه رفيع مى گرداند و خدا به هر چه انجام دهيد، آگاه است.

شأن نزول

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يك روز جمعه در صُفه (سكوى بزرگى كنار مسجد پيامبر) نشسته بود و گروهى نزد آن حضرت حاضر بودند. در اين هنگام گروهى از بدريّون «2» كه هميشه مورد احترام و تكريم پيامبر بودند، وارد شدند و پس از سلام و احوالپرسى با پيامبر و حاضران، به علت كمبود جا سرپا ايستادند، اين امر بر پيامبر صلى الله عليه و آله گران آمد و رو به بعضى از افراد كرد و فرمود: فلانى و فلانى برخيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا وارد شوندگان بنشينند. (اين درسى بود براى احترام گذارى به پيش كسوتان ايمان و جهاد) اين مطلب بر آن چند نفر كه از جا برخاستند، ناگوار آمد، به طورى كه از چهره آنها مشخص بود. منافقان

______________________________

(1)- مجادله (58)، آيه 11.

(2)- شركت در جنگ بدر براى مسلمانان يك افتخار محسوب مى شد و به هر كس كه در آن جنگ شركت كرده بدرى گفته مى شد وبدريون جمع آن است.

معارف قرآن، ج 6، ص: 88

گفتند: پيامبر

صلى الله عليه و آله رسم عدالت را رعايت نكرد و كسانى را كه نزد او نشسته بودند به خاطر افرادى كه بعد وارد مجلس شدند، از جا بلند كرد! در اين هنگام آيه فوق نازل شد. «1»

رعايت حال تازه واردان

پس از اينكه در آيات قبل، از سخن در گوشى به عنوان كار نكوهيده نهى كرد، در اين آيه ادب ديگرى را مطرح نموده و آن اينكه اگر شخص تازه واردى در مجلسى بر جمعى وارد شد؛ براى او جا باز كنند تا او به خاطر سرگردانى براى پيدا كردن جا، خجالت نكشد. اين دستور هر چند ساده به نظر مى آيد، ولى تذكر و رعايت آن براى ايجاد پيوند محبّت بين افراد اجتماع، ضرورى و توجه به آن بسيار لازم است؛ به خصوص اگر شخص تازه وارد از نظر موقعيت علمى و تقوايى داراى رتبه ويژه اى باشد. حال اگر در مجلسى جا نبود، بعضى از حاضران بايد ايثار كرده و جاى خود را به تازه واردان ببخشند، آن هم با كمال دلجويى و نيّت خير نه براى تظاهر و ريا.

علم و ايمان، ملاك برترى

در اين آيه به نكته اى اساسى اشاره شده و آن اينكه مقام انسان در نزد خدا به دو عامل بستگى دارد؛ يكى ايمان و ديگرى علم، در مقايسه بين اين دو، مؤمنان عالم به مراتب از مؤمنان بى علم بالاترند، زيرا با توجه به آيه 9 سوره زمر كه يكسان بودن عالمان با غير عالمان به صراحت نفى شده، معلوم مى شود بعد از «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» كلمه «درجه» در تقدير است «2» و با توجه به اين تقدير اين معنا به دست مى آيد كه خداوند براى اهل ايمان درجه اى و براى مؤمنان اهل علم، درجاتى قائل شده است. «3»

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الشَّهيدِ دَرَجَةٌ وَ فَضْلُ الشَّهيدِ عَلَى الْعابِدِ دَرَجَةٌ وَ فَضْلُ النَّبىِّ عَلَى الْعالِمِ دَرَجَةٌ

وَ فَضْلُ الْقُرْآنِ عَلى سائِرِ الْكَلامِ كَفَضْلِ اللَّهِ عَلى سائِرِ خَلْقِهِ وَ

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 252.

(2)- مقدّر بودن كلمه «درجه» از مقابله اين قسمت آيه با قسمت «والذين اوتوا العلم درجات» نيز به دست مى آيد.

(3)- الميزان، ج 19، ص 188.

معارف قرآن، ج 6، ص: 89

فَضْلُ الْعالِمِ عَلى سائِرِ النَّاسِ كَفَضْلى عَلى ادْناهُمْ.» «1»

عالم يك درجه از شهيد بالاتر است و شهيد يك درجه از عابد بالاتر است و برترى پيامبر بر عالم نيز يك درجه است و برترى قرآن بر ساير كلامها مانند برترى خدا بر خلقش مى باشد و برترى عالم بر بقيّه مردم مانند فضل من بر نزديكترين مردم به مقام من (يعنى علما) است. «2»

بنابر اين وقتى ملاك فضيلت در نزد خدا، ايمان و علم است و وقتى مؤمن در نزد خدا درجه دارد و مؤمن عالم درجات و مراتب، بر ما افراد با ايمان نيز تكريم مؤمن و بخصوص مؤمن عالم لازم است و بايد اگر در مجلس ما وارد شدند براى آنان جا باز كرده و يا جاى خود را به آنان بدهيم. نقل شده كه روزى امام هادى عليه السلام در مجلس عمومى نشسته بود و گروهى از علويان و هاشميان در محضر آن حضرت بودند. در صدر مجلس تكيه گاهى بود كه امام كنار آن نشسته بود. در اين اثنا يكى از فقهاى شيعه كه روز قبل يكى از علماى ناصبى را در بحث شكست داده بود، وارد مجلس شد و در پايين مجلس نشست ولى امام عليه السلام او را به صدر مجلس دعوت كرد و بر آن تكيه گاه نشاند و تمام توجه خود را به

او معطوف داشت. اين اكرام و بزرگداشت از طرف امام نسبت به يك فرد غير علوى و غير هاشمى، آن هم در حضور هاشميان و علويان بر آنان گران آمد و يكى از آنان به عنوان اعتراض عرض كرد:

اى پسر رسول خدا، اين چنين فردى عامى را بر سادات بنى هاشم برترى مى دهى؟

امام عليه السلام آنان را از اعتراض و مخالفت با عملى كه مطابق دستور قرآن است بر حذر داشت و با تلاوت آيه مزبور، فرمود:

«فَلَمْ يَرْضَ لِلْعالِمِ الْمُؤْمِنِ الَّا انْ يُرْفَعَ عَلَى الْمُؤْمِنِ غَيْرِ الْعالِمِ كَما لَمْ يَرْضَ لِلْمُؤْمِنِ الَّا انْ يُرْفَعَ عَلى مَنْ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ.» «3»

خداوند نپسنديد براى مؤمن عالم مگر آن كه بر مؤمن غير عالم برترى داده شود همچنان كه

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 253.

(2)- براى جمله آخر روايت معانى ديگرى نيز محتمل است. از جمله: فضل دانشمند بر ساير مردم مانند فضل من بر پست ترين و پايين ترين مردم است. يا مانند فضل و برترى من بر پايين ترين علماست.

(3)- تفسير كنزالدقائق و بحر الغرائب، ج 13، ص 137- 138 به نقل از احتجاج، طبرسى، ص 454- 455.

معارف قرآن، ج 6، ص: 90

نپسنديد براى مؤمن مگر آن كه بر غير مؤمن برترى داده شود.

اسوه هاى ايثار

اشاره

معارف قرآن ج 6 119

«وَالَّذينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَالَيْهِمْ وَ لايَجِدوُنَ فى صُدوُرِهِمْ حاجَةً مِمَّا اوُتوُا وَ يُؤْثِروُنَ عَلىْ انْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يوُقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحوُنَ.» «1»

و (فئ) براى كسانى است كه پيش از مهاجرين (در مكه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند و) مدينه را خانه ايمان گردانيدند و كسانى را كه

به سويشان هجرت كنند دوست مى دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و آنها را بر خود مقدّم مى دارند هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند؛ كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند، رستگارانند!

اوصاف انصار

خداوند در آياتى از سوره حشر به موارد مصرف «فئ» «2» اشاره مى فرمايد و در ضمن به توصيف مهاجرين، انصار و كسانى كه پس از آنان به جمع مؤمنان مى پيوندند «3» پرداخته و صفات آنان را با تمجيد فراوان ياد نموده است؛ از جمله:

1- استقبال ازمهاجرين: آيه مورد بحث اولين توصيف از انصار را با اين جمله آغاز كرده است:

«وَالَّذينَ تَبَوَّءُاالدَّارَ وَالايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ.»

«تَبَوُّء» از ماده «بَواء» به معناى هموار و مسطح نمودن مكان است. «4»

در اين آيه كه ايمان را در كنار «دار» يعنى خانه آورده مى خواهد برساند كه مراد آماده نمودن شهر و منزلشان جهت پذيرش مؤمنان است. يعنى آنان مقدمات را فراهم آورده و

______________________________

(1)- حشر (59)، آيه 9.

(2)- «فئ» عبارت از غنايمى است كه بدون جنگ و خونريزى به دست آيد.

(3)- لازم به ذكر است اين تعبير كه ترجمه «والذين جاءوا من بعدهم» در آيه دهم سوره حشر است، دو گروه را شامل مى شود، كسانى كه پس از فتح مكه به مؤمنان مى پيوندند و كسانى كه پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تا روز قيامت به جمعيّت مسلمانان اضافه مى شوند.

(4)- مفردات، ص 69.

معارف قرآن، ج 6، ص: 91

خود را آماده پذيرايى مهاجرين مسلمان نمودند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران مهاجرش را در شهر و خانه خود پذيرا شدند.

2- دوستداران مهاجرين: گروه انصار

از صميم دل به مهاجرين محبت مى ورزيدند و آنان را با كمال ميل به خانه هاى خود پذيرا شده و همه امكانات خود را در اختيار آنها نهادند. اموال خود را با آنان نصف نموده و در كسب و كار و زراعت خويش سهيمشان كردند. انصار در اين ابراز علاقه و محبت كه از ايمانشان ناشى مى شد چنان عمل نمودند كه تاريخ نظيرى براى آن سراغ ندارد.

3- عدم چشمداشت: انصار در محبت خود به مهاجرين صادق بودند و در درون خود نسبت به اموالى كه از غنايم به مهاجرين مى رسيد هيچ گونه چشمداشتى نداشتند.

آنان حتى وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله غنايم بنى نضير را بين مهاجرين تقسيم نمود در دل خود نيازى به آن اموال احساس نكردند و هيچ گونه حسدورزى نداشتند.

علّامه طباطبايى در مورد اين قسمت آيه، تعبير دقيق ترى نموده، درباره آن مى نويسد:

«معناى جمله اين است كه انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله از فئ بنى نضير به مهاجران داد و به ايشان نداد و از اين بابت نه دلتنگ شدند و نه حسد ورزيدند. «1»»

4- ايثار: چهارمين ويژگى انصار در اين آيه، ايثار آنان است. انصار با وجود فقر و حاجتى كه خود به اموال و غنايم داشتند، مهاجرين را نسبت به خود مقدّم مى داشتند. در شأن نزول اين آيه آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد تقسيم غنايم بنى نضير به انصار فرمود: اگر مى خواهيد اموال و خانه هايتان را با مهاجرين تقسيم نموده و در اين غنايم شريك شويد و اگر مى خواهيد خانه ها و اموالتان براى خودتان باشد و از اين

غنيمت نصيبى به شما داده نشود (اين غنيمت مختص مهاجرين باشد).

انصار در پاسخ آن حضرت گفتند: ما اموال و خانه هايمان را بين خود و ايشان تقسيم مى كنيم و از غنايم هم چيزى نمى خواهيم و شريك آنان نمى شويم. پس از اين گفتگو آيه

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 19، ص 357.

معارف قرآن، ج 6، ص: 92

فوق در توصيف ويژگى هاى انصار نازل گرديد. «1»

انصار، مورد علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله

به دليل خصلت هاى نيكوى انصار در يارى رساندن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگر مسلمانان، آنان همواره مورد علاقه و احترام رسول گرامى اسلام بودند. پيامبر صلى الله عليه و آله از بزرگان آنان تجليل به عمل مى آورد و آنان را مورد عنايت خويش قرار مى داد.

پيامبر غنايم حنين را به تازه مسلمانان بخشيد. اين عمل مورد اعتراض گروهى از انصار قرار گرفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله در جمع آنان حاضر شد و سخنانى در مورد نعمت هدايتى كه به واسطه آن حضرت به انصار عطا شده بيان كرد و سابقه فداكارى انصار را نيز يادآورى نمود.

در اين هنگام، صداى انصار به گريه بلند شد و بزرگان آنان برخاسته و به عذرخواهى پرداختند. آنان همچنين از پيامبر خواستند كه براى ايشان استغفار نمايد. پيامبر نيز به درگاه الهى عرضه داشت: «خداوندا، انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانشان را بيامرز.» و سپس رو به انصار كرد و فرمود:

اى گروه انصار آيا راضى نيستيد كه ديگران با گوسفندان و چهارپايان (يعنى غنايمى كه نصيبشان شده) بر گردند و شما برگرديد در حالى كه رسول خدا در سهم شماست؟

آنان گفتند: بلى، راضى شديم.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم

ادامه داد:

انصار ياران نزديك و معتمدين من هستند، اگر همه مردم راهى را بروند و انصار راه ديگرى را، من نيز راه انصار را طى مى كنم، خداوندا، انصار را مورد مغفرت خويش قرار ده. «2»

اسوه برائت از مشركان

اشاره

«قَدْ كانَتْ لَكُمْ اسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى ابْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ اذْ قالوُا لِقَوْمِهِمْ انَّا بُرَءؤُا

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 260.

(2)- بحارالانوار، ج 21، ص 159- 160.

معارف قرآن، ج 6، ص: 93

مِنْكُمْ وَ مَمَّا تَعْبُدوُنَ مِنْ دوُنِ اللَّهِ كَفَرْنابِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ ابَداً حَتَّى تُؤْمِنوُا بِاللَّهِ وَحْدَهُ الَّا قَوْلَ ابْراهيمَ لِابيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَآ امْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَىْ ءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ الَيْكَ انَبْنا وَ الَيْكَ الَمصيرُ» «1»

براى شما الگوى خوبى در ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، چون به قوم خود گفتند ما از شما و آنچه به جاى خدا مى پرستيد، بيزاريم، به شما كافريم و ميان ما و شما دشمنى و كينه آشكار گشته تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان آوريد، جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش (عمويش) گفت كه من فقط مى توانم از خدا برايت طلب مغفرت كنم و از ناحيه خدا هيچ كار ديگرى نمى توانم انجام دهم، پروردگارا بر تو توكل كرديم و به سوى تو بازگشتيم و هر فرجامى به سوى توست.

شأن نزول

در سال هشتم هجرى زمانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله در تدارك حمله به شهر مكه بود، يكى از مسلمانان به نام حاطب بن ابى بلتعه، بر اثر ساده انديشى، نامه اى به قريش نوشت تا آنان را از حمله قريب الوقوع مسلمانان آگاه سازد، او نامه را به زنى به نام «ساره» داد تا به اهل مكه تحويل دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم توسط وحى از اين جريان اطلاع پيدا كرد و حضرت على عليه السلام و چند نفر

ديگر را مأمور كرد تا ساره را تعقيب كرده نامه را از او گرفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سپس حاطب را مورد مؤاخذه قرار داد، او در مقام عذرخواهى عرضه داشت: به خدا سوگند از آن روزى كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده و هرگز خيانت نكرده ام و نوشتن اين نامه هم بدين جهت بود كه منّتى بر مشركان مكّه داشته باشم تا به خانواده من كه در مكه هستند آزار و اذيت نرسانند و يقين داشتم كه خداوند سرانجام، آنان را گرفتار شكست مى كند و نامه من براى آنان سودى ندارد. چون حاطب، مؤمن و از شركت كنندگان در جنگ بدر بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عذر او را پذيرفت. آنگاه آيات اوّل سوره ممتحنه (از جمله آيه فوق) نازل شد و آنان را از ارتباط دوستانه و صميمى با مشركان و دشمنان خدا منع كرد و ابراهيم عليه السلام و يارانش را به عنوان

______________________________

(1)- ممتحنه (60)، آيه 4.

معارف قرآن، ج 6، ص: 94

اسوه برائت از كافران به آنها معرفى نمود. «1»

برائت از كافران

حضرت ابراهيم عليه السلام و يارانش، به عنوان الگوى مؤمنان در بيزارى جستن از مشركان معرفى شده اند. آنها هم قلبهايشان از مشركان بيزار و مملو از كينه و بغض گرديد (بَدَا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ) و هم با زبان اين عداوت و دشمنى را به آنان اعلام كردند (قالوُا لِقَوْمِهِمْ ...) و هم در عمل از آنان بريدند و مرام و منش آنان را انكار كرده و رد نمودند (كَفَرْنابِكُمْ).

بنابراين برائتِ كامل آن است كه در سه مرحله قلب، زبان و

عمل ظهور داشته باشد و اگر مسلمان تنها به يك يا دو مرحله از اين مراحل سه گانه اكتفا كند در برائت ناقص است و به اسوه برائت يعنى ابراهيم عليه السلام و يارانش به طور كامل اقتدا نكرده است.

وعده حضرت ابراهيم عليه السلام

ممكن است گمان شود كه وعده حضرت ابراهيم عليه السلام به عمويش و استغفار آن حضرت براى وى، استثنايى از حكم برائت است. به اين معنا كه حضرت ابراهيم وياران وى الگوى برائت معرفى شده اند ولى اين عمل حضرت ابراهيم عليه السلام استثنا شده و نمى تواند الگو باشد، امّا دقت در اين آيه و آيات ديگرى كه در اين رابطه هستند، خلاف اين معنا را مى رساند. اين آيه مى فرمايد كه حضرت ابراهيم عليه السلام و يارانش به همه مشركان اعلام بيزارى و دشمنى كرد و بغض آنان را به دل گرفتند و با آنان به طور كامل قطع رابطه كردند جز اينكه حضرت ابراهيم در آن مرحله با عمويش به طور كلى قطع رابطه نكرد.

ايشان وقتى دعوت خويش را ابلاغ كرد و با استدلال عقيده آنان را باطل كرد و اصرار آنان را بر بت پرستى ديد از آنان و خدايان دروغينشان دورى جست، ولى از آنجا كه به ايمان آوردن عمويش هنوزاميدوار بود، فقط به وى وعده طلب آمرزش داد تا شايد قلبش را به ايمان متمايل كند، امّا پس از آنكه برايش روشن و قطعى شد كه كفر در قلب عمويش

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 269.

معارف قرآن، ج 6، ص: 95

رسوخ نموده و راهى براى بازگشتش نمانده است از او نيز تبرّى كامل جست. «1»

بنابراين وعده استغفار حضرت ابراهيم عليه السلام

و استغفار ايشان براى وى تا آن زمان كه اميدى به ايمان آوردنش وجود داشت، نمى تواند مستمسكى براى مودت و رابطه داشتن به كافرانِ خويشاوند و غيرخويشاوند باشد و نمى تواند به استناد آن براى خويشاوندانى كه با كفر از دنيا رفته اند استغفار كرد. آرى اگر از خويشاوندان و دوستان مشرك و كافر كسانى هستند كه اميدى به ايمان آوردن آنان هست، مى توان با اميد دادن و دلگرم كردنشان به مغفرت الهى، سعى در متمايل ساختن آنان كرد و اگر اين كار هم سودى نبخشيد، ديگر براى آنان استغفار هم نمى توان كرد و بايد بغض باطنى خود را به آنان اظهار و اعلام نمود.

نتيجه بحث اينكه اعلام استغفار ابراهيم عليه السلام براى عمويش نه تنها استثنايى از الگو بودن آن حضرت نيست بلكه از دقت در اين باره مى فهميم كه آن حضرت در همين عمل نيز الگوى مؤمنان بوده است كه اگر اميدى به هدايت ديگران وجود دارد، بايد آنان را به سوى راه حق دعوت و دلگرم كنيم و اگر پس از آن معلوم شد كه قابل هدايت نيستند، از آنها بيزارى كامل بجوييم.

آيين همزيستى

اشاره

«لا يَنْهكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلوُكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجوُكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ انْ تَبَرُّؤهُمْ وَ تُقْسِطوُا الَيْهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ انَّما يَنْهكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلوُكُمْ فِى الدّينِ وَ اخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَروُا عَلى اخْراجِكُمْ انْ تَوَلُّوْهُمْ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِموُنَ» «2»

خدا شما را از نيكى و عدالت نسبت به آنان كه با شما به خاطر دين نجنگيده اند و از سرزمينتان اخراجتان نكرده اند، بازنمى دارد، همانا خدا كسانى را كه به عدالت رفتار مى كنند، دوست دارد. خدا تنها

شما را از دوستى ورزيدن با كسانى نهى كرده كه بر سر دين با شما

______________________________

(1)- ر. ك. توبه (9)، آيه 114.

(2)- ممتحنه (60)، آيات 8- 9.

معارف قرآن، ج 6، ص: 96

جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون كردند و از اخراجتان پشتيبانى كردند؛ و آنان كه چنين كسانى را دوست بدارند، ستمكارند.

اين آيات، توضيحى است پيرامون آيه اوّل همين سوره كه مؤمنان را از اينكه با دشمنان خدا يعنى كافران رابطه دوستى داشته باشند، نهى كرده است. در اين آيه كافران را به دو دسته غيرمحارب و محارب تقسيم مى كند؛ گروه اوّل كافرانى هستند كه با مؤمنان جنگ نكرده و در اخراج آنها از مكه شركت نداشته اند، به همين دليل خداوند نيكى كردن به آنها را اجازه داده و نسبت به آنها رعايت قسط و عدل را مجاز دانسته است. امّا گروه دوم كه از درِ جنگ با مسلمانان در آمده و آنان را از مكّه اخراج كرده اند، نه تنها شايستگى بر خوردارى از روابط حسنه را ندارند بلكه سزاوار تنبيه نيز هستند:

«الا تُقاتِلوُنَ قَوماً نَكَثوُا ايْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِاخْراجِ الرَّسوُلِ وَ هُمْ بَدَءُوكُم اوَّلَ مَرَّةٍ اتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ احَقُّ انْ تَخْشَوْهُ انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ» «1»

آيا با قومى كه پيمانهاى خويش را شكستند و بر اخراج پيامبر همت گماشتند نمى جنگيد؟ در حالى كه براى نخستين بار آنان متعرّض شما شدند، آيا از آنها بيم داريد؟ و حال آنكه خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن هستيد.

اين آيات در حقيقت سياست خارجى مسلمانان را بيان مى كند و اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ندارد، بلكه در هر عصرى مسلمانان مى توانند روابط

حسنه با كافرانى كه قصد جنگ با آنها را ندارند، داشته باشند ولى بايد با كافران حربى، ماجراجو و توطئه گر قطع رابطه كنند.

جلوگيرى از تسلط بيگانگان

گفتنى است كه مسلمانان در برخورد با گروه اول بايد هشيار باشند كه داشتن روابط حسنه تا وقتى جايز است كه سبب تسلط كافران بر جامعه اسلامى نگردد، خواه تسلط فرهنگى و خواه سياسى و يا نظامى، زيرا قرآن كريم مى فرمايد:

______________________________

(1)- توبه (9)، آيه 13.

معارف قرآن، ج 6، ص: 97

«لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلًا» «1»

خداوند هرگز راهى براى [برترى و سلطه كافران بر مؤمنان قرار نداده است.

با توجه به آيه فوق، امام خمينى (ره) چنين فتوا مى دهد: «اگر در روابط اقتصادى و غيرآن بر قلمرو اسلام و كشورهاى اسلامى، ترسيده شود كه بيگانگان تسلط سياسى يا غيرآن بر مسلمانان پيدا كنند كه اين تسلط موجب استعمار مسلمانان يا كشورهاى اسلامى شود هر چند از نظر فرهنگى باشد، بر همه مسلمانان واجب است از داشتن چنين روابطى دورى كنند و اين گونه روابط، حرام است.» «2»

اهميّت نماز جمعه

اشاره

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اذا نوُدِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعِةْ فَاسْعَوْا الى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌلَكُمْ انْ كُنْتُمْ تَعْلَموُنَ فَاذا قُضِيَتِ الصَّلوةَ فَانْتَشِروُا فِى الارْضِ وَ ابْتَغوُا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُروُا اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحوُنَ» «3»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد! هنگامى كه نماز پايان گرفت در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد!

نماز جمعه از نماز هاى واجب است «4» كه اسلام به آن اهميت زياد داده است. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و

سلم به هنگام هجرت قبل از رسيدن به مدينه، در بيت بنى سالم بن عوف، نماز جمعه را برپا كرد. «5» در مورد اينكه اين نماز در حال غيبت معصوم واجب است يانه،

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 141.

(2)- تحرير الوسيله، ج 1، ص 446، مسأله 5، انتشارات اسلامى.

(3)- جمعه (62) آيات 9- 10.

(4)- جامع المقاصد، محقق كركى، ج 2، ص 9، مؤسسه آل البيت.

(5)- تاريخ طبرى، ج 2، ص 394.

معارف قرآن، ج 6، ص: 98

اختلاف است. امام خمينى (ره) در زمان غيبت آن را واجب تخييرى مى داند. «1»

از عبارات آيه نيز اين اهميّت به دست مى آيد، زيرا تعبير «فَاسْعَوْا» كه نشان دهنده سعى و سرعت در راه رفتن مى باشد به كار رفته است. البته معنى بهتر سعى، تلاش جهت انجام عمل و برداشتن موانع كار است، همان طور كه مسلمانان صدر اسلام گاهى از روز پنج شنبه به فكر نماز جمعه بودند و سعى مى كردند موانعى نظير دورى راه و غيره را از بين ببرند تا بتوانند در نماز جمعه حاضر شوند. «2» از طرفى به مؤمنان امر كرده كه موقع برپايى نماز جمعه از دادوستد (و از هر كارى كه انسان را از نماز جمعه محروم كند) بپرهيزند و كسب و كار را به بعد از نماز موكول كنند.

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از خطبه هاى طولانى خود، در زمينه ترغيب مردم به شركت در نماز جمعه فرمود:

«خداوند نماز جمعه را بر شما واجب كرده، هر كس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روى سبك شمردن، يا انكار ترك كند، خداوند او را پريشان مى كند و به

كار او بركت نمى دهد و بدانيد كه نماز، زكات، حج و ديگر اعمال نيك او، هيچ كدام قبول نخواهد شد، تا اينكه از اين كار توبه كند.» «3»

و نيز مى فرمود:

«مَنْ اتَى الْجُمُعَةَ ايماناً وَاحْتِساباً اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ» «4»

كسى كه از روى ايمان و براى خدا در نماز جمعه شركت كند (گناهان او بخشوده خداوند شد) برنامه عملش را از نو آغاز مى كند.

امام باقر عليه السلام در پيامد ترك نماز جمعه فرمود:

«مَنْ تَرَكَ الْجُمْعَةَ ثَلاثاً مُتَولِياتٍ بِغَيْرِ عِلَّةٍ طَبَعَ اللَّهُ علَى قَلْبِهِ» «5»

كسى كه نماز جمعه را سه مرتبه پشت سر هم بدون عذر ترك كند، خداوند بر قلبش مهر مى زند.

با توجه به آنچه گذشت، مسلمانان بايد براى نماز عبادى- سياسى جمعه اهميّت

______________________________

(1)- تحرير الوسيله، ج 1، 209.

(2)- تفسير كنز الدقائق و بحرالغرائب، ج 13، ص 252.

(3)- وسائل الشيعه، ج 1، ص 231.

(4)- همان، ص 4.

(5)- همان.

معارف قرآن، ج 6، ص: 99

زيادى قائل شوند. به ويژه در جمهورى اسلامى و موقعيّت كنونى جهان اسلام كه نماز جمعه مظهر وحدت و هشيارى ملت و خارى در چشم دشمنان اسلام است و مى تواند بسيارى از مشكلات جامعه را حل كند؛ به تعبير راحل (ره):

نماز جمعه يك عبادت سياسى و اجتماعى است كه در هر هفته مردم اجتماع زياد بكنند و مسائلشان را حل بكنند. «1»

آثار نماز جمعه

آثار دينى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى نماز جمعه چنان روشن و آشكار است كه نيازى به شرح ندارد. ما تنها به ذكر چند فايده آن بسنده مى كنيم:

1- آگاهى بخشيدن به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهم اجتماعى و سياسى.

2- ايجاد همبستگى و انسجام هر چه بيشتر در ميان صفوف مسلمانان به گونه اى

كه دشمنان را به وحشت افكند و آنها را خوار و ذليل گرداند.

3- بيمه شدن جامعه از نفوذ بيگانه و بيگانه پرستان.

4- تجديد روح دينى و نشاط معنوى براى توده مردم مسلمان.

5- جلب همكارى براى حل مشكلات عمومى. «2»

اى كه دستت مى رسد كارى بكن

اشاره

«وَانْفِقوُا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ انْ يَأْتِىَ احَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقوُلَ رَبِّ لَوْلا اخَّرْتَنى الى اجَلٍ قَريبٍ فَاصَّدَّقَ وَ اكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ». «3»

از آنچه روزيتان داده ايم، در راه خدا انفاق كنيد؛ پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و

______________________________

(1)- صحيفه نور، ج 13، ص 124.

(2)- در كشور جمهورى اسلامى به حمدالله بعد از پيروزى انقلاب اسلامى و اقامه اين فريضه دينى در تمام شهرها بسيارى از اين آثار پربركت ظهور كرد و بغض استكبار جهانى از نماز جمعه به همين خاطر است. آنان فكر مى كردند با به شهادت رساندن امامان جمعه و منفجر كردن بمب در مراسم نماز جمعه مى توانند اين فريضه پربركت و دشمن شكن را به تعطيلى بكشند كه با شهامت و پايمردى مردم مسلمان نقشه آنان خنثى شد.

(3)- منافقون (63)، آيه 10.

معارف قرآن، ج 6، ص: 100

بگويد: اى پروردگار من، چه مى شد اگر مرگ مرا اندكى به تأخير مى انداختى تا صدقه دهم و از شايستگان باشم.

انفاق از جمله مسائلى است كه اسلام بدان اهميّت بسيار داده و در آيات فراوانى به آن اشاره شده است. مفهوم انفاق در اسلام گسترده است و علاوه بر انفاقهاى واجب مانند زكات، خمس و نفقه، انفاقهاى مستحب مانند بخشش، وقف و صدقه را نيز در بر مى گيرد؛ چنانچه در روايات به آن اشاره شده و آن را شامل هر كار نيكى كه شخص انجام دهد يا آنچه انسان

مؤمن براى برطرف كردن احتياج زندگى خود و خانواده اش خرج كند يا به وسيله آن آبروى خود را حفظ كند، دانسته است. «1»

هشدار

خداى متعال در آيه مورد بحث انسان را به اين نكته توجه مى دهد كه تا فرصت از دست نرفته و قادر بر انجام امور خير به ويژه انفاق است، اقدام كند و از صفت مذموم بخل بپرهيزد تا به رستگارى برسد و گرنه با فرا رسيدن مرگ كه هرگز به تأخير هم نخواهد افتاد، حسرت خوردن سودى ندارد.

در توضيح مطلب فوق گفتنى است كه خداوند تصّرفات مشروع انسان در اموالش را نافذ شمرده و حتى براى برخى از اين تصرفات همچون انفاق در راه خدا اجر فراوان در نظر گرفته است. اما انسان بايد توجه داشته باشد اجازه تصرف در همه اموالش تنها تا زمان حياتش براى او ميّسر است و اگر در زمان حياتش بخواهد براى پس از آن وصيت كند اين وصيّت نيز تا ثلث اموالش نافذ است؛ و اگر شخصى نه در حال حيات از اين اموال براى تقرب به خدا استفاده كرد و نه براى بعد از خودش وصيّتى نمود، پس از مرگش تمام اموال او به ديگران منتقل شده و نفوذى را كه در اموالش داشت از دستش مى رود و همين مسأله سبب حسرت او خواهد شد؛ زيرا او مى توانست تمام سرمايه خود را در راههاى صحيح خرج كند و در حقيقت، همه را توشه سفر آخرت خود گرداند، ولى غفلت، جهالت و دنيا طلبى به او چنين امكانى نداد. آيه بالا انسان را به همين مطلب

______________________________

(1)- مستدرك الوسايل، ج 15، ص 267، مؤسسه آل البيت عليه

السلام لاحياءالتراث.

معارف قرآن، ج 6، ص: 101

توجه مى دهد و مى گويد: اى بشر تا قدرت دارى و تصّرفت نافذ است، از آنچه روزى ات كرديم توشه برگير كه فرصت از دست مى رود و با رسيدن مرگ، دستت از دنيا قطع شده و اموال تو ملك ديگران مى شود و فقط تبعات و عذاب آن براى تو مى ماند.

در جاى ديگر مى فرمايد:

«الَّذينَ يَكْنِزوُنَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لايُنفَقوُنَها فى سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٌ اليمٍ يَومَ يَحْمى عَلَيْها فى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِانْفُسِكُمْ فَذُوقوُا ما كُنْتُمْ تَكْنِزوُنَ» «1»

و كسانى كه طلا و نقره را ذخيره مى كنند و در راه خدا انفاق نمى كنند، آنها را به عذاب دردناك بشارت ده؛ روزى كه (آن طلا و نقره ها) در آتش دوزخ گداخته شود و پيشانى و پشت و پهلوى آنان را به آن داغ كنند (و فرشتگان عذاب به آنان گويند) اين است آنچه براى خود ذخيره كرده ايد، اكنون بچشيد عذاب سيم و زرى را كه اندوخته ايد.

مسئوليت خطير در برابر خانواده

اشاره

«يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنوُا قُوا انْفُسَكُمْ وَ اهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعْصُونَ اللَّهَ ما امْرَهُمْ وَ يَفْعَلوُنَ ما يُؤْمَروُنَ». «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده تان را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ است نگه داريد. فرشتگانى درشت گفتار و سختگير بر آن آتش گماشته اند. هر چه خدا فرمان دهد، نافرمانى نمى كنند و به آنچه دستور يافته اند، عمل مى كنند.

شروع اصلاح از كجا؟

مهم ترين كار و بزرگ ترين مسئوليت انسان، اصلاح نفس و خودسازى است. تا انسان خود را تربيت نكرده باشد، نمى تواند ديگران را تربيت كند. سيره تربيتى اسلام نيز چنين است كه «مصلحان» بايد خود را ساخته باشند و به همين دليل آيه مورد بحث نخست

______________________________

(1)- توبه (9)، آيات 34- 35.

(2)- تحريم (66)، آيه 6.

معارف قرآن، ج 6، ص: 102

«خودسازى» و سپس «اهل سازى» را مطرح كرده است.

دقتّت در روش تبليغى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز ما را به اين حقيقت رهنمون مى كند كه بايد ابتدا اصلاح را از خود شروع كرد و سپس به اصلاح خانواده و پس از آن اقوام و عشيره و آنگاه جامعه همّت گمارد. نگه داشتن خانواده از آتش دوزخ به اين است كه آنها را به همه خوبيها آشنا كند و فرمان دهد از همه بديها دورى كنند؛ و به تعبير امام صادق عليه السلام «آنها را امر (به معروف) و نهى (از منكر) نمايد.» «1»

مقابله با تهاجم فرهنگى

تهاجم فرهنگى عليه باورهاى اسلامى مطلبى است انكار ناپذير كه همواره وجود داشته و با روندى رو به افزايش، بنيانهاى اصيل اسلامى را مورد هجوم قرار داده است.

پس از پيروزى انقلاب اسلامى همواره سعى بر اين بوده كه در مقابل اين شبيخون، مقابله صورت گيرد. به نظر مى رسد كه يكى از بهترين راههاى مقابله با تهاجم فرهنگى استكبار، توجيه خانواده ها و به ويژه پدران است كه مراقب خود و خانواده ها باشند و در تربيت صحيح اعضاى خانواده بكوشند؛ زيرا مراقبت بايد از درون خانه باشد و نمى توان براى هر فردى از افراد جامعه، مراقبى گماشت. بنابراين، اگر خانواده

كه مهم ترين ركن اجتماع است، اصلاح شود تمام جامعه اصلاح خواهد شد و به عكس، اگر خانواده ها صالح نباشند، جامعه صالح نيز نخواهيم داشت.

اسلام، مسئوليت اين اصلاح را بر عهده سرپرست خانواده نهاده تا با شناخت واقعى از روحيات و افكار خانواده خويش از يك سو و دلسوزى و صداقت و اعتمادى كه نسبت به آنان دارد از سوى ديگر، بر اين مهم همّت گمارد و آگاهى هاى لازم را در محيط گرم و اطمينان بخش خانواده به اعضاى آن بدهد و آنان را پس از تربيت اسلامى و ورزيدگى فرهنگى به جامعه بفرستد؛ در اين صورت اگر كاستيها و برخوردهاى فرهنگى در جامعه وجود داشته باشد، به افراد تربيت شده و با فرهنگ، آسيبى نخواهد رسيد.

______________________________

(1)- تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 372.

معارف قرآن، ج 6، ص: 103

الگوها

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ كَفَروُا امْرَأَتَ نوُحٍ وَ امْرَأَتَ لوُطٍ ... وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذينَ آمَنوُا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ... وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ ...» «1»

خدا براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد كه هر دو همسران دو تن از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت ورزيدند. و آنها نتوانستند از همسران خود دفع عذاب كنند و گفته شد، با ديگران به آتش درآييد؛ و خدا براى كسانى كه ايمان آورده اند، زن فرعون را مثل مى زند و آنگاه كه گفت: پروردگارا، براى من در بهشت نزد خود خانه اى بنا كن و مرا از فرعون و كردارش نجات بخش و مرا از مردم ستمكار برهان. و مريم دختر عمران را كه دامان خويش را از آلودگى نگه داشت و ما از روح خود

در آن دميديم و او كلمات پروردگار خود و كتابهايش را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.

قرآن كريم پس از بيان ماجراى دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «2» و توصيه مؤمنان به مراقبت از خود و خانواده و پس از دستور به شدّت عمل با كافران و منافقان كه از افشاى اسرار درونى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بروز مشاجره در ميان همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوشحال بودند، به منظور هشدار به دو همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جريان دو تن از همسران پيامبران پيشين يعنى زن نوح عليه السلام و زن لوط عليه السلام را به عنوان الگوى كافران مطرح مى كند و مى فرمايد: آن دو به خاطر خيانت به همسرانشان جهنمى شده و نسبت آنها با پيامبران نتوانست نجاتشان بخشد و به آنان گفته شد، همراه ديگر جهنميان بدون هيچ امتياز و تفاوتى وارد جهنم شويد. «3»

اين خود درسى است براى همگان كه تنها، صفاتِ انسانى و ايمان و عمل ملاك است و نسبت داشتن با بزرگان و موقعيت اجتماعى و اصل و نسب در صورت سرپيچى از دستور الهى و انجام گناهان، نمى تواند كارساز باشد.

منظور از خيانت همسران نوح و لوط، انحراف از جاده عفّت نيست، زيرا هرگز همسر

______________________________

(1)- تحريم (66)، آيات 10- 12.

(2)- لازم به ذكر است كه در آيات اول همين سوره، خداوند به توبيخ دو نفر از همسران پيامبر پرداخته كه با فاش نمودن برخى از اسرارپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم موجب ناراحتى آن حضرت را فراهم آورده

بودند و اين دو نفر به تصريح روايات شيعه و سنى- حفصه و عايشه بودند. (ر. ك: صحيح بخارى، ج 6، ص 195).

(3)- تفسير نمونه، ج 24، ص 229.

معارف قرآن، ج 6، ص: 104

هيچ پيامبرى آلوده به بى عفتى نشده است، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است:

«ما بَغَتِ امْرَاةُ نَبىٍّ قَطُّ»

همسر هيچ پيامبرى هرگز آلوده به منافى عفت نشده.

بلكه منظور اين است كه ايمان واقعى به شوهرانشان نياورده و اسرار خانه را فاش مى كردند و گاهى بر ضد همسران خود با كافران و مشركان همدست مى شدند، تناسب اين داستان با داستان افشاى اسرار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايجاب مى كند كه منظور از خيانت همين باشد.

قرآن مجيد با طرح دو شخصيتِ منفى- همسران حضرت لوط و حضرت نوح عليه السلام- در صدد هشدار به پيروان خويش است كه با عبرت گرفتن از آن دو، از جادّه صواب و سداد، خارج نگردند. از سوى ديگر دو شخصيت مثبت- آسيه و مريم- را به عنوان الگو و سرمشق معرفى مى كند: آسيه، همسر فرعون، با روحيه شهادت طلبى، گام در ميدان مبارزه نهاد و مركزيت كفر و شرك را مورد تهديد جدّى قرار داد و اين درس را به انسانها آموخت كه هم مى شود به زندگى فرعونى با همه زرق و برقش پشت و پا زد و هم مى توان يك تنه به جنگ فرعون رفت و از اعتقادات حق دفاع نمود.

نكته بسيار ظريف كه از نقل دعاى آسيه در اين آيات برداشت مى شود، معرفت و محبت او به خداوند متعال است؛ زيرا او در دعاى والاى

خود از خدا مى خواهد كه سراى بهشتى اش را نزد خود بنا كند.

حضرت مريم صديّقه نيز در ميدان آزمايش الهى و تسليم و رضا به قضاى او و همچنين در عفت و پاكدامنى اسوه مؤمنان معرفى شد. او حامل يكى از بزرگ ترين نشانه هاى الهى، يعنى حضرت عيسى عليه السلام شد و در سنگين ترين شرايط، با يقين به امداد الهى، به مصاف جنگ تبليغاتى دشمن رفت و در تير رس تهمت و افترا به حفاظت از يگانه فرزندش- كه امانت الهى بود- پرداخت.

معارف قرآن، ج 6، ص: 105

پرسش

1- با توجه به آيه 11 سوره مجادله ملاك فضيلت در نزد خدا چيست؟

2- خداوند در قرآن كريم درباره صفات و ويژگى هاى انصار چه فرموده است؟

3- برائت كامل از مشركان، چگونه برائتى است؟

4- آيا وعده حضرت ابراهيم (ع) به عمويش و استغفار براى او، با اصل برائت از مشركان تنافى ندارد؟

5- در چه موردى نيكى و رعايت قسط و عدل با مشركان، جايز است؟

6- سخن پيامبر (ص) در مورد شركت گسترده در نماز جمعه را بيان كنيد.

7- گستره نفاق در اسلام را بيان كنيد.

8- يكى از بهترين راههاى مقابله با تهاجم فرهنگى را ذكر كنيد.

معارف قرآن، ج 6، ص: 107

فصل پنجم

معارفى از جزء بيست و نهم

اشاره

جزء بيست و نهم قرآن مجيد شامل 11 سوره- ملك تا مُرسَلات- است.

سوره مُلك، در مكّه نازل شده و داراى 30 آيه مى باشد. به آن سوره «منجيه» (نجاتبخش) و «واقيه يا مانعه» (نگهدارنده از آتش) نيز مى گويند. «1» مهم ترين مطالب آن عبارتند از: اشاره به قدرت خداوند، آفرينش مرگ و زندگى براى امتحان بندگان، خلقت دقيق آسمانها، عذاب كافران و علت ورودشان به جهنم از زبان خودشان، مژده به مؤمنان، دعوت به تدبّر در ربوبيّت خداوند متعال، اشاره به خلقت انسان و اسبابى كه در درون و برون وجود او نهاده شده است، سخنان منكرانِ معاد و سرانجامِ كار آنان.

سوره قلم، با 52 آيه در مكّه نازل شده است كه به آن سوره «نون» يا «نون والقلم» نيز مى گويند. «2» در اين سوره صفات نيكوى پيامبر اسلام (ص) مورد تمجيد قرار گرفته و آن حضرت از پيروى از كافران نهى شده است. داستان باغداران كافر را براى عبرت ديگران نقل كرده و حملات مكرر و كوبنده اى

به مشركان انجام داده و شرح حالشان را در قيامت توصيف مى كند.

در پايان نيز پس از دعوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به صبر، جريان چشم زخم كافران به آن حضرت به خاطر شدت تعجبشان از زيبايى آيات قرآن را بيان مى كند.

سوره حاقّه، در مكه نازل شده و داراى 52 آيه است؛ طى فراز نخست، سرانجامِ امّتهايى نظير ثمود، عاد و فرعونيان را كه به تكذيب قيامت پرداختند، يادآور مى شود.

در فراز دوم اوصاف قيامت و چگونگى احوال نيكوكاران و گناهكاران در آن روز را

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 24، ص 311.

(2)- همان، ص 366.

معارف قرآن، ج 6، ص: 108

شرح مى دهد و در بخش سوم بر راستى و درستى قرآن تأكيد ورزيده و اتهامات دشمنان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را رد مى كند. «1»

سوره معارج، داراى 44 آيه است؛ به عقيده برخى از مفسران در مكه و به عقيده برخى ديگر از جمله علامه طباطبايى (ره) به دليل سياق و مضامين آن، در مدينه نازل شده است. «2» در اين سوره از لجاجت و عناد بعضى از منكرانِ ولايت سخن به ميان آمده است. يكى از اين افراد وقتى كه خبر جانشينى حضرت على عليه السلام را شنيد از خدا طلب عذاب كرد، خداوند هم بر واقع شدن آن عذاب تأكيد مى كند.

سوره نوح نيز در مكه نازل شده و داراى 28 آيه است؛ سرگذشت نوح پيامبر عليه السلام، كيفيت دعوت و پافشارى او در مقابل قوم لجوج و مستكبرش را تشريح نموده، شكوه آن حضرت از ايمان نياوردن مردم و نفرين وى به آنان و طلب آمرزش براى خود، پدر

و مادر و مؤمنان را نقل كرده است.

سوره جن نيز مكّى و داراى 28 آيه است. اين سوره بيشتر درباره گروهى از جن سخن مى گويد كه آيات قرآن را شنيدند، ايمان آوردند و به همنوعان خود نيز پيام قرآن را رساندند. همچنين به وحدانيّت خداى متعال در ربوبيّت اشاره كرده و مسأله معاد را مورد تأكيد قرار مى دهد.

سوره مزمّل، از اولين سوره هايى است كه در مكه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده و 20 آيه دارد. چون در اولين آيه آن پيامبر با عنوان «المّزمّل» (جامه به خود پيچيده) مورد خطاب قرار گرفته، بدين نام خوانده نشده است. اين سوره، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به راز و نياز شبانه و ارتباط با خدا و صبور بودن در برابر اتهامات دشمنان اسلام فرا مى خواند و سپس حكم صبر را به همه مؤمنان تعميم مى دهد.

سوره مدّثّر نيز از اولين سوره هايى است كه در مكه بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديده و 56 آيه دارد. نام اين سوره نيز از آيه اول آن كه به پيامبر خطاب «يا ايها المّدثّر» (اى جامه به خود پيچيده) نموده، گرفته شده است. اين سوره به عظمت مقام قرآن اشاره كرده و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

______________________________

(1)- با استفاده از ترجمه الميزان، ج 19، ص 653.

(2)- علامه امينى (ره) در مورد مدنى بودن برخى از آيات اين سوره بحث كاملى ارائه داده است (ترجمه الغدير، ج 2، ص 154).

معارف قرآن، ج 6، ص: 109

دستور مى دهد كه مردم را انذار كند. همچنين منكران

قرآن را كه نسبت سحر به آن مى دهند تهديد نموده و كسانى را كه از دعوت قرآن سر بتابند، نكوهش كرده است.

سوره قيامت در مكّه نازل گرديده و 40 آيه دارد و چون ناظر به قيامت و توصيف آن است و در آيه اول به آن سوگند ياد كرده، بدين نام خوانده شده است. ابتدا از وقوع قيامت خبر مى دهد و سپس به بيان سرنوشت انسان در آن روز مى پردازد و در آياتى نيز براى برپايى قيامت، به استدلال پرداخته است. نامهاى ديگر آن سوره، «دهر» و «هل اتى مى باشد. هر سه نام اين سوره از آيه اول آن كه اشاره به سرگذشت انسان دارد گرفته شده است. اين سوره ابتدا به چگونگى خلقت انسان پرداخته و سپس تذكر مى دهد كه خداوند راه راست را به او نشان داده و انسان مى تواند راه راست يا گمراهى را خود انتخاب كند. سپس به عذاب كافران و نعمتهاى ابرار اشاره مى كند. در پايان سوره نيز به پيامبر دستور صبر، پيروى نكردن از كافران و تسبيح و سجده براى خدا مى دهد.

در هنگام شمردن نعمتهاى ارزانى شده بر ابرار به داستان ايثار، اهل بيت عليهم السلام اشاره نموده و در واقع، كامل ترين مصداق ابرار را معرفى مى نمايد.

سوره مرسلات، با 50 آيه، از سوره هاى مكى است. آيه «وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبينَ» كه تهديدى براى منكران معاد است، در اين سوره ده بار تكرار شده است. بحث اين سوره درباره معاد است، ابتدا با پنج قسم وقوع آن را تأكيد مى كند و سپس به مقدمات برپايى قيامت مانند بر هم خوردن آسمانها و ستارگان و كوهها اشاره كرده، برخى از عذابهاى دوزخ و

بعضى از نعمتهاى بهشت را بر مى شمارد. نام اين سوره نيز از آيه اول آن كه با سوگند به «مرسلات» (فرشتگان) آغاز شده، گرفته شده است.

اهميت و نقش قلم

اشاره

«ن وَالْقَلَمِ وِ ما يَسْطُروُنَ» «1»

«ن» و سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.

______________________________

(1)- قلم (68)، آيه 22.

معارف قرآن، ج 6، ص: 110

خداوند متعال در قرآن كريم به بسيارى از مخلوقات خود، بدان جهت كه نعمت اند، سوگند ياد كرده است؛ مانند آسمان، زمين، خورشيد، ماه، شب و روز و از جمله قلم كه در ظاهر كوچك و در حقيقت بزرگ است.

مفسرانْ، نعمت بيان را كه در سوره الرحمن به آن اشاره شده است به دو قسمِ «بيان اللسان» (سخن) و «بيان البنان» (نوشتار) تقسيم كرده اند و در وصف برترى قسم دوم گفته اند: بيان اللسان بر اثر گشت زمان از بين مى رود، اما بيان البنان (نوشته ها) همواره باقى مى ماند. «1»

عظمت اين نعمت، هنگامى آشكار مى شود كه توجه كنيم، خداوند در اولين آيات كه بر قلب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرد به آن اشاره نموده است: «... الَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» «2»

كاربرد قلم

گرچه قلم وسيله مادى و كوچكى است، اما از آنجا كه با علوم و معارف و حكمت قرين است، چشمه پيدايش تمام تمدنهاى انسانى و پيشرفت و تكامل علوم و بيدارى انديشه ها و افكار و وسيله هدايت و آگاهى بشر است؛ تا آنجا كه دوران زندگى بشر را به دو دوران تقسيم مى كنند: «دوران تاريخ» و «دوران ما قبل تاريخ». دوران تاريخ بشر از زمانى شروع شده كه خط اختراع گشته است. «3»

به وسيله قلم مى توان معانى نهفته در درون دلها و حوادث پنهان از ديده ها را ثبت كرد و يا هر حادثه اى را كه در پس پرده مرور زمان و بُعد مكان قرار گرفته، نزد خود حاضر ساخت. «4»

رابطه قلم و شمشير

گفته اند: استوارى امور دين و دنيا به دو چيز است: قلم و شمشير، و شمشير بايد تحت فرمان قلم باشد. «5» در اين صورت است كه جهان آباد خواهد شد و آسايش و

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 332.

(2)- علق (96)، آيه 4.

(3)- تفسير نمونه، ج 24، ص 369.

(4)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 616.

(5)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 332.

معارف قرآن، ج 6، ص: 111

پيشرفت همه جا را فرا مى گيرد و قلم ارزش و اهميت خود را باز مى يابد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:

ثَلاثٌ تَخْرُقُ الْحُجُبَ وَ تَنْتَهى الى مابَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ، صَريرُ اقْلامِ الْعُلَماء وَ وَطْىُ اقْدامِ الُمجاهِدينَ وَ صَوْتُ مَغازِلِ الُمحْصَناتِ» «1»

سه چيز حجابها را پاره مى كند و به پيشگاه خدا مى رسد؛ صداى قلم دانشمندان و صداى گام مجاهدان و صداى ابزار نخ ريسى زنان پاكدامن.

ما معتقديم كه آنچه مطلوب است همان سيطره قلم بر شمشير است،

بر خلاف وضعيتى كه امروز بر جهان حاكم است و قلم ها در اختيار شمشيرها و قدرتهاست؛ و ما به اميد آن روز تلاش مى كنيم كه به فرموده امام خمينى (ره):

ما اميدواريم كه بشر به رشدى برسد كه مسلسلهارا به قلم تبديل كند ...، قلم و علم و بيان است كه مى تواند بشر را بسازد نه مسلسل و نه ساير قواى تخريب كننده! «2»

هنگامه دريافت كارنامه عمل

اشاره

فَامَّا مَنْ اوُتِىَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقوُلُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ انّى ظَنَنْتُ انّى مُلاقٍ حِسابِيَهْ فَهُوَ فى عيشَةٍ راضِيَةٍ ... وَ امَّا مَنْ اوُتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقوُلُ يالَيْتَنى لَمْ اوُتَ كِتابِيَهْ وَ لَمْ ادْرِ ما حِسابِيَهْ يا لَيْتَها كانَتِ القاضِيَةِ ما اغْنَى عَنّى مالِيَهْ هَلَكَ عَنى سُلْطانِيَهْ ...» «3»

امّا كسى كه نامه عملش را به دست راستش دهند، گويد: بياييد نامه ام را بخوانيد. من [در دنيا] يقين داشتم كه روزى حسابم را مى بينم. پس او در زندگانى رضايت بخشى قرار مى گيرد.

اما كسى كه نامه اعمال او به دست چپش داده شود، مى گويد: اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى شد و نمى دانستم حسابم چيست! اى كاش مرگم فرا مى رسيد. مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد. قدرت من نيز از دست رفت!

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 24، ص 377، به نقل از الشهاب فى الحكم و الآداب، ص 22.

(2)- صحيفه نور، ج 13، ص 228.

(3)- حاقه (69)، آيات 19- 29.

معارف قرآن، ج 6، ص: 112

قبول شدگان و مردودين

از آيات بالا و همچنين آيات ديگر معلوم مى شود كه در روز قيامت، نامه عمل انسانهاى خوب ودرستكار به دست راست آنها و نامه عمل انسانهاى زشت كردار به دست چپ آنها داده مى شود و آنان با ديدن نامه عملشان مى فهمند كه بهشتى يا دوزخى اند. افرادى كه نامه قبولى و جواز رفتن به بهشت را گرفته باشند با خوشحالى زايدالوصفى از ملائكه يا انسانهاى ديگر مى خواهند كه نامه عمل آنان را ملاحظه كرده و از نتيجه كردار نيك آنان در دنيا با خبر شوند. اما افرادى كه بايد نامه عمل را از پشت سر «1» و يادست چپشان بگيرند، چون به نامه

عملشان نگاه كنند آرزو مى كنند كه اى كاش اين نامه را هرگز نمى ديدند و آنان را محاكمه نمى كردند و در نهايت آرزو مى كنند كه اى كاش مرگ به زندگيشان پايان مى داد و در چنين صحنه اى حضور پيدا نمى كردند. در آن موقع حسرت مى خورند و با خود مى گويند: مال و دارايى ما در دنيا به ما كمك نكرد و سلطنت و حكومت ما در دنيا نتوانست ما را نجات دهد و همه آنها از بين رفت. البته اين حسرتها ديگر سودى نداشته و به سرانجامى كه براى خودشان تهيه كرده اند، دچار مى گردند.

از سوى ديگر مؤمنان صالح وقتى از فرجام نيكوى خويش با خبر مى شوند، از خوشحالى و سرافرازى برافروخته و خندان شده و با نورانيت، سرور و خشنودى متوجه پروردگار مى شوند:

«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نّاضِرَةٌ الى رَبِّها ناظِرَةٌ» «2»

صورتهاى خوبان در آن روز برافروخته و نورانى است و به پروردگارشان نظر مى كنند.

«وَ لَقَّيهُمْ نَضْرَةً وَ سُروُراً» «3»

و (خداوند) ايشان را طراوت و شادمانى بخشيد.

«يَسْعى نوُرُهُمْ بَيْنَ ايْديهِمْ وَ بِايْمانِهِمْ» «4»

______________________________

(1)- انشقاق (84)، آيه 10.

(2)- قيامت (75)، آيات 22- 23.

(3)- دهر (76)، آيه 11.

(4)- حديد (57)، آيه 12.

معارف قرآن، ج 6، ص: 113

نورشان پيشاپيش و در سمت راستشان مى رود.

«وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلا ذِلَّةٌ» «1»

و هيچ گونه گرد خجلت و ذلت بر روى آنان نخواهد نشست.

در مقابل اين دسته، مجرمان به واسطه ايمان نياوردن و انجام گناهان و زشتيها در آنجا سياهروى و خجل اند و شرمسارى و سرافكندگى از چهره آنان نمايان است.

«تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ... كَأَنَّما اغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً» «2»

ذلت و خوارى چهره ايشان را گرفته است چنان گه گويى صورتشان در پاره اى از شب تاريك

پوشانده شده است.

«ناكِسوُا رُؤُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» «3»

در نزد پروردگار سرافكنده و سر به زيرند.

با تدّبر در آيه 71 سوره اسراء كه مى فرمايد: «اى رسول ما به يادآور روزى را كه ماهرگروهى از مردم را با پيشوايشان فرا مى خوانيم، پس كسانى كه نامه عملشان را به دست راستشان دهند آنها نامه عمل خود را قرائت كنند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.» روشن مى شود كه مردم در قيامت پيرو ائمه خود مى باشند و كسانى كه نامه عملشان به دست راست آنها داده شده، كسانى هستند كه در عالم دنيا تابع امام بر حق بوده و در اعمال و كردار از او پيروى كرده اند و كسانى كه نامه عملشان به دست چپ آنها داده شده، كسانى هستند كه در دنيا پيرو امام باطل بوده اند؛ «4» به همين جهت، در تعيين مصداق اين دو گروه، در روايات، پيروان حضرت على عليه السلام به عنوان كسانى معرفى شده اند كه نامه اعمال به دست راست آنان و دشمنان حضرت على عليه السلام نامه عمل به دست چپ آنها داده خواهد شد. «5»

______________________________

(1)- يونس (10)، آيه 26.

(2)- همان، آيه 27.

(3)- سجده (32)، آيه 12.

(4)- با استفاده از الميزان، ج 13، ص 167.

(5)- همان، ج 19، ص 402.

معارف قرآن، ج 6، ص: 114

لجاجت منكران ولايت

اشاره

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِى الْمَعارِجِ» «1» تقاضا كننده اى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شدنى است. اين عذاب مخصوص كافران است و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند. [عذابى از جانب خداى صاحب درجات.

شأن نزول

علامه امينى (ره) مى نويسد: حافظ ابو عبيد هروى در تفسير «غريب القرآن» چنين روايت كرده است: پس از جريان «غدير خم» و انتشار مسأله جانشينى اميرمؤمنان على عليه السلام شخصى به نام «جابر بن نضر» نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده اظهار داشت:

از طرف خداوند به ما امر كردى كه گواهى به يگانگى خداوند و رسالت تو بدهيم و نماز و روزه و حجّ بگذاريم و زكات بدهيم، ما همه را از تو پذيرفتيم، ولى به اينها اكتفا نكردى تا اينكه بازوى پسر عموى خود را گرفته و بلند نمودى و او را بر ما برترى دادى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» آيا اين امر از طرف توست يا از طرف خدا؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: قسم به خداوندى كه معبودى جز او نيست، اين امر از جانب خداوند است! جابر پس از شنيدن اين سخن به طرف شتر خود روان شد در حالى كه مى گفت: خدايا اگر آنچه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد راست است، سنگ از آسمان بر ما ببار يا عذابى دردناك نصيبمان كن. او هنوز به شتر خود نرسيده بود كه سنگى از جانب خدا بر سرش فرود آمد (و وارد بدنش شد) و از پايين بدنش خارج گرديد و او را كشت و خداى

متعال آيات فوق را نازل كرد. «2»

تاريخچه لجاجت منكران

از روزهاى آغاز «نبوّت» كه با معرفى «امامت» همراه بود، لجاجتِ منكرانِ ولايتِ

______________________________

(1)- معارج (70)، آيات 1- 3.

(2)- الغدير، ج 1، ص 239؛ علامه امينى (ره) در ادامه مطلب فوق نام سى كتاب از منابع اهل سنت كه به گونه اى شأن نزول آيه مزبور را ذكر كرده اند، آورده و سپس اشعارى را كه در اين باره سروده شده، نقل كرده و آنگاه به اشكالات در اين موضوع پاسخ داده است.

معارف قرآن، ج 6، ص: 115

على بن ابى طالب عليه السلام به شكلهاى مختلف در بين مشركان و منافقان در مكه و سپس در مدينه نمايان گشت. هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مقاطع مختلف تصميم به آشكار ساختن و اعلان صريح اين مطلب مى گرفت، با ايجاد سر و صدا و به هر شكل ممكن، مانع مى شدند، تا اينكه در جريان غدير خم، خداوند وعده حفظ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شرّ منافقان و جلوگيرى از شرارت آنان را داد و فرمود:

«وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» «1»

خداوند تو را از شرّ مردم نگاه مى دارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با صراحت كامل حضرت على عليه السلام را به همگان معرفى كرد. برخى از مخالفان، در ظاهر، اين مسأله را تحمل كردند ولى در باطن در پى فرصت بودند، برخى نيز چون جابر بن نضر، تاب نياوردند و زبان به اعتراض گشودند.

برخى از مفسران «2» نزول آيه 33 سوره انفال را نيز در اين باره دانسته و گفته اند: آن آيه نقل سخن همين شخص است كه گفت:

«وَ اذْ قالُوا الّلهُمَّ انْ

كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ اوِ ائْتِنا بِعَذابٍ اليمٍ»

خدايا، اگر اين مسأله (جانشينى حضرت على عليه السلام) از جانب تو و حق است. از آسمان سنگ بر ما ببار يا عذاب دردآورى بر ما بفرست.

هدايتگر نستوه

اشاره

«قالَ رَبِّ انّى دَعَوْتُ قَومى لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائى الَّا فِراراً وَانّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلوُا اصابِعْهُمْ فى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوا ثِيَابَهُمْ وَ اصَروُّا وَ اسْتَكْبَروُا استِكْباراً ثُمَّ انّى دَعَوْتُهُمْ جِهارًا ثُمَّ انّى اعْلَنْتُ لَهُمْ وَ اسْرَرْتَ لَهُمْ اسْراراً» «3»

______________________________

(1)- مائده (5)، آيه 67.

(2)- الميزان، ج 6، ص 55.

(3)- نوح (71)، آيات 5- 9.

معارف قرآن، ج 6، ص: 116

(حضرت نوح عليه السلام) گفت پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت كردم، اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنها نيفزود و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) آنها را بيامرزى انگشتان خويش را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار كردند و به شدّت، استكبار (بزرگى طلبى) ورزيدند. پس من آنها را با صداى بلند (به توحيد و بندگى تو) دعوت كردم، سپس آنها را آشكار و علنى و در خلوت و پنهانى خواندم (ولى به هيچ وجه اثرى نكرد).

جايگاه تبليغ در اسلام

قرآن به حكم اينكه قائل به وجود فطرت در درون همه انسانها، حتى انسانهاى مسخ شده اى، همچون فرعون است براى همه قرار گرفتن در جهت حق و حقيقت را ممكن مى داند گر چه امكان وقوع آن براى عده اى ضعيف باشد.

براى برطرف شدن پرده هاى غفلت و جهالت از روى فطرتِ محجوبِ انسان، تبليغ، نقش اساسى را بر عهده دارد و بايد براى آن برنامه ريزى و سرمايه گذارى كرد. به همين جهت، انبياى الهى بيشترين همت خود را صرف تبليغ دين خدا مى كردند. قرآن در موارد فراوان به دعوت آنان و شيوه تبليغشان اشاره كرده كه از آن جمله، دعوت

و تبليغ حضرت نوح عليه السلام در آيات ياد شده است.

درسهايى براى مبلّغان

در اين آيات براى كسانى كه هدفشان تبليغ دين الهى مى باشد، درسهايى بسيار سازنده اى وجود دارد كه به آنها اشاره مى كنيم:

1- تقدم جنبه انذارى دعوت «1»: در دعوت افراد به يك آيين الهى، تبشير (بشارت دادن) و انذار (ترساندن از عذاب الهى) لازم است و خداوند، پيامبرانِ خود را به هر دو مأمور كرده است، اما توجه به اين نكته ضرورى است كه بشر، به طور معمول غرق در

______________________________

(1)- اين بحث به صورت مفصل تر در كد 4/ 220 ذيل سوره «يس» مطرح شده است.

معارف قرآن، ج 6، ص: 117

ماديات شده و غرور بيجا و آرزوهاى طولانى او را به خود مشغول مى كند، آنچه ابتدا براى بيدار كردن او از اين خواب گران لازم است، انذار مى باشد و مبلّغان بايد افراد را از پيمودن بيراهه ها و گمراهى ها بر حذر دارند.

اين تقدّم انذار بر تبشير را از قرآن نيز مى توان به دست آورد؛ زيرا قرآن، گاهى تنها وظيفه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را انذار مى داند و مى فرمايد:

«انْ هُوَ الَّا نَذيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٍ شَديدٍ» «1»

او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است!

در اين آيات نيز بر جنبه انذار در دعوت حضرت نوح تكيه شده است و در همان آيه اول مى فرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم (و گفتيم) كه قوم خود را بترسان، قبل از آنكه عذاب دردناك به سراغشان آيد.»

2- سخت كوشى در تبليغ: اين آيات به مبلغ ياد مى دهد كه نبايد زود از كوره در رود و نااميد و مأيوس گردد؛ بلكه با پايمردى

و تحمّل، هدايتگرى را ادامه دهد، تا بدان حد كه ديگر هيچ اميدى نباشد، آن زمان است كه بايد از خداوندنابودى آن گمراهان هدايت ناپذير را طلب كند. حضرت نوح عليه السلام نيز بنا به روايات، 950 سال به طور شبانه روزى به تبليغ ادامه داد و وقتى بر هدايت ناپذيرى آنان يقين كرد براى آنكه نتوانند فرزندان كافر به دنيا آورند و مؤمنان را گمراه كنند، نابودى آنان را از خداوند طلب كرد.

3- استفاده از روشهاى گوناگون: تبليغ اقتضا دارد كه شخص مبلّغ، شرايط و احوال گوناگون را سنجيده و با توجه به آنها برنامه كار خود را تنظيم كند؛ گاهى پيشرفت تبليغ در گرو كار علنى و آشكار است و گاهى در گرو كارهاى مخفى و زيرزمينى، گاهى در روز و در مقابل ديدگان همه مخالفان و گاهى در شب و به دور از جنجال هاى تبليغاتى مخالفان بايد به ارشاد پرداخت. گاهى بايد با افراد به طور تك تك صحبت كرد و در بعضى موارد بايد به صورت جمعى آنان را مخاطب ساخت؛ به هر حال، مبلّغ بايد شرايط مختلف تبليغ را در نظر بگيرد.

4- زنده كردن روح اميدوارى: مبلّغ در كنار تبليغ و انذار، بايد به افراد روح اميد بدمد

______________________________

(1)- سبأ (34)، آيه 46.

معارف قرآن، ج 6، ص: 118

و شيرينى پذيرش حق را به آنان بچشاند. پيامبران الهى در كنار انذار، مأمور به تبشير نيز بوده اند و به آنان وعده مى دادند كه اگر به حق روى آورند و دعوت ايشان را بپذيرند، در مقابل، خداوند نيز در دو سرا به آنان پاداش نيكو عطا خواهد كرد. چنانچه در همين آيات آمده است كه

حضرت نوح عليه السلام به آنان مى فرمود: «اگر از اشتباهات خود برگرديد و استغفار كنيد، خداوند درهاى رحمت آسمان را به سوى شما باز خواهد كرد و علاوه بر گذشت از كردارهاى گذشته شما، باران فراوان و اموال و اولاد متعدد به شما عطا خواهد كرد.»

5- يادآورى آيات و نعمتهاى خدا: يكى ديگر از مسائل مهم تبليغى، يادآورى آيات الهى و نعمتهاى اوست. تنبّه در مورد آيات الهى، انسان را به فكر وا مى دارد و از غفلت كه عامل بسيارى از انكارها و تكذيبهاست بيرون مى آورد و از طرفى چون انسان موجودى است كه به طور طبيعى، در برابر احسان خاضع مى شود، يادآورى نعمتهاىِ الهى نقش به سزايى در تحوّل روحيه او و بازگشت به سوى خداى متعال دارد. در اين راستا حضرت نوح عليه السلام پس از دعوت مردم به سوى خدا، شروع به برشمردن آيات و نعمتهاى خداوندى كرد و از آفرينش آسمانها، خورشيد، ماه و زمين سخن گفت تا شايد دلهاى آنان نرم و به سوى خالقشان متمايل گردد. «1»

بحثى در مورد جنّ

اشاره

«قُلْ اوُحِىَ الىَّ انَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالوُا انَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجباً يَهْدى الى الرُّشْدِ فَامَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا احَداً» (جن، آيات 1- 2)

بگو به من وحى شده است كه گروهى از «جن» گوش فرا دادند و گفتند: ما قرآنى شگفت شنيديم؛ كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورديم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم.

______________________________

(1)- اين شيوه بسيار عالى تبليغى در كلام معصومان عليهم السلام نيز به وفور ديده مى شود. حضرت زهرا عليها السلام وقتى براى دادخواهى و اعتراض به غصب ارث

خود به مسجد آمد و خطبه خواند، در ابتدا نعمتهاى خدا بر اهل اسلام را بر شمرد و مقايسه بين آنان بعد از اسلام كرد تا آنان را به انجام وظيفه بندگى و دفاع از دين و ذريّه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وا دارد. (ر. ك: صحيفه الزهرا، ص 216 به بعد)

معارف قرآن، ج 6، ص: 119

معناى لغوى جن و وجه تسميه آن

جن يعنى مستور، نامرئى و پوشيده شده و چيزى كه قابل رويت نيست. «جنين» را بدين اعتبار جنين مى گويند كه در شكم مادر پنهان است و ديده نمى شود. قرآن نوعى از موجوداتى را كه از انسان مخفى است، «جن» ناميده است. البته چنين نيست كه قرآن هر موجود نامرئى و نامحسوسى را «جن» بنامد. چون كه ملائكه هم نامرئى هستند، اما به آنان جن گفته نشده است. «1»

شباهتها و تفاوتهاى جن با انسان

جن موجودى است كه با انسان شباهتها و تفاوتهايى دارد؛ شباهتها از اين قرارند:

1- جن نيز داراى جنس نر و ماده و زاد و ولد است. «2»

2- هدف از خلقت آنان نيز رسيدن به مقام عبوديت و بندگى است. «3»

3- آنان داراى شعور بوده و مكلف هستند و در بين آنان نيز مؤمن و كافر هست. «4»

4- آنان داراى زندگى، مرگ، نشور و ثواب و عقاب مى باشند. «5»

5- زندگى آنان نيز اجتماعى بوده و در طول زمان امتهاى مختلف را تشكيل مى دهند. «6»

و اما تفاوتها:

1- خلقت آنان قبل از خلقت انسان است، و ماده اوليه خلقت آنان آتش است. «7»

2- با وجود خلقت مادى نامرئى هستند «8» و نام جن از همين خصوصيت آنان گرفته شده است.

______________________________

(1)- تفسير سوره جن، شهيد مطهرى (ره)، ص 15، انتشارات صدرا.

(2)- جن (72)، آيه 6؛ كهف (18)، آيه 50.

(3)- ذاريات (51)، آيه 56.

(4)- همان، آيه 54؛ جن (72)، آيات 11 و 14.

(5)- احقاف (46)، آيه 18؛ اعراف (7)، آيه 38.

(6)- همان.

(7)- حجر (15)، آيه 27؛ الرحمن (55)، آيه 15.

(8)- اعراف (7)، آيه 27.

معارف قرآن، ج 6، ص: 120

معارف قرآن ج 6 151

3- داراى حركات سريع و قدرت فوق العاده هستند. «1»

4- از

لحاظ ظرفيت كمال و كرامت به انسان نمى رسند و به همين جهت هيچ گاه پيامبرى مستقل از جنس جن بر نخاسته و آنان تابع پيامبران بشرى هستند. «2»

5- ظاهراً پاداش آنان نيز متناسب با ظرفيت كمال آنان است.

رابطه جن با انسان

انسانها مى توانند با جنيّان رابطه برقرار كنند و با هم سخن بگويند به طورى كه برخى در استفاده از علومى مانند كهانت از اين روابط استفاده مى كنند، اما تعاليم دينى، داشتن اين نوع روابط را ممنوع و غير مشروع دانسته و فقها نيز به ممنوعيت آن فتوا داده اند. «3»

از آيات مورد بحث، اين مطلب به دست مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين واقعه با جن به طور مستقيم تماس نگرفت. بلكه يك روز هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشغول قرائت قرآن بود، دسته اى از جنيان از آنجا عبور مى كردند، آنان چون قرائت قرآن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند، تحت تأثير قرار گرفتند. سپس به ميان قومشان برگشته و قرآن را مطرح كردند و پيامبر هم اين واقعه را از طريق وحى دانسته است. البته بنابر مضمون روايات جنيان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليه السلام مى رسيدند و معالم دينى را از آن بزرگواران مى پرسيدند و اين رابطه، خاص آن بزرگواران بود «4» و از كيفيّت آن اطلاع بيشترى نداريم.

بصيرت انسان به خويشتن

«بَلِ الانْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ وَ لَوْ الْقى مَعاذيرَهُ» «5»

بلكه انسان، خود بر [نيك و بد] خويش آگاه است؛ هر چند (براى خود) عذرهايى بتراشد.

______________________________

(1)- نمل (27)، آيه 39؛ سبأ (34)، آيه 13.

(2)- تفسير سوره جن، شهيد مطهرى، ص 17.

(3)- تحرير الوسيله، ج 1، ص 458، نشر اسلامى.

(4)- ر. ك: اصول كافى، ج 1، ص 394- 397، دارالتعارف، بيروت.

(5)- قيامت (75)، آيات 14- 15.

معارف قرآن، ج 6، ص: 121

قرآن در آيات فراوانى به بيان حالات،

روحيات و رفتار انسانها پرداخته است؛ از جمله مى فرمايد:

«انسان بسيار ستمگر و قدر ناشناس است.» «1»

«هرگاه به انسان نعمتى دهيم، روى بگرداند و به تكبر گردن افرازد.» «2»

در اين آيه نيز علم انسان به روحيات خودش مورد تأكيد واقع شده است. اين آيه و آيات مشابه ديگر ناظر به همه انسانهاست، چه انسانهاى خوب و چه انسانهاىِ بد. همه انسانها بر نفس خويش، حالات و روحيات، نيّات و انگيزه هاى خويش آگاهند و خود را بهتر از هر كس مى شناسند. اين علم و آگاهى ذاتى و نظرى است. انسانهاى باتقوا به اين علم و آگاهى اعتراف كرده و مى گويد:

«انَا اعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى وَ رَبّى اعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى «3»

من به خودم از هر كس آگاهترم و خداوند به من از خودم آگاهتر.

انسانهاى گناهكار و گمراه، در مقام انكار اين آگاهى بر آمده و به عذر تراشى مى پردازند، در حالى كه خود به مردود بودن عذرهاى خويش واقفند.

علم به نفس و اعمال خويشتن، يكى از مواهب بزرگ خداوند به انسان است و با تكيه بر همين علم است كه علماى اخلاق توصيه مى كنند، آخر روز، انسان با خويش خلوت كند و به حساب اعمال خود برسد و خوب و بد آنها را محاسبه كند، چون در تنهايى، ديگر نيازى به عذرتراشى نيست. او رها از عذرها به واقعيت و انگيزه هاى اعمال خويش مى نگرد و خوب و بد آنها را مى بيند. چه خوب است كه انسان از عذر تراشى ها و شاهد سازى هاى شيطانى پرهيز كند و واقعيت نفس خود را در نظر گيرد. و در زيباسازى باطن خود بكوشد تا ظاهرش نيز زيبا جلوه كند وگرنه اگر

باطن زشت باشد و ظاهر را زيبا جلوه دهد، خداوند زشتى باطنش را آشكار خواهد كرد. امام صادق عليه السلام در اين باره

______________________________

(1)- ابراهيم (14)، آيه 34.

(2)- فصلت (41)، آيه 51.

(3)- نهج البلاغه، خطبه 183. (معروف به متقين)

معارف قرآن، ج 6، ص: 122

فرمود:

«به چه كار كسى مى آيد (و چه فايده اى دارد) كه خوبى اش را آشكار كند و بدى اش را بپوشاند؟ آيا اين طور نيست كه وقتى به خودش رجوع مى كند مى داند كه چنين نيست؟ و خداى سبحان مى فرمايد: «بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است. به درستى كه اگر باطن (انسان) اصلاح شد، ظاهرش نيز نيرومند مى شود. «1»

اسوه هاى اخلاص

اشاره

«انَّ الابْرارَ يَشْرَبوُنَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافوُراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّروُنَها تَفْجيراً يوُفُوُنَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافوُنَ يَوْماً كانَ شَرهُ مُسْتَطيراً وَيُطْعِموُنَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لا شُكُوراً انَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطرِيراً» «2»

نيكوكاران [در بهشت از جامى مى نوشند كه آميخته به كافور است چشمه اى كه بندگان خدا از آن مى نوشند و [هر جا كه خواهند] آن را جارى مى كنند، [آنان به نذر وفا مى كنند و از روزى كه شرّ و سختى آن فراگير است مى ترسند؛ و غذاى (خود) را با اينكه به آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مى دهند و (مى گويند) ما براى رضاى خدا به شما غذا مى دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى نمى طلبيم. ما از پروردگارمان از روزى عبوس و سخت بيمناكيم!

شأن نزول

ابن عباس مى گويد: حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار شدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با جمعى از اصحاب به عيادت آنان رفتند. مردم به حضرت على عليه السلام پيشنهاد كردند كه براى بهبودى فرزندانش نذر كند، امام على و فاطمه زهرا عليها السلام و فضّه كنيز آن حضرت نذر

______________________________

(1)- الميزان، ج 20، ص 171.

(2)- انسان (76)، آيات 5- 10.

معارف قرآن، ج 6، ص: 123

كردند كه اگر كودكان بهبودى بيابند سه روز روزه بگيرند. فرزندانشان بهبود يافته و اثرى از مريضى در آنها نماند. آنان براى وفاى به نذر، سه روز، روزه گرفتند و براى غذاى افطار مقدارى جو، قرض گرفته و نان تهيه كردند موقع افطارِ روز اول، مسكين و روز دوم،

يتيم و روز سوم، اسيرى درِ منزل آنان را كوبيد و تقاضاى غذا كرد، آن خانواده ايثار نموده و هر سه شب غذاى خود را به آنان دادند و خود تنها با آب افطار كردند و خداوند با فرستادن سوره «هل اتى» ايثار آنان را پاس داشت و به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تهنيت گفت. «1»

توصيف ابرار

در ابتدا از انسانهاى بزرگى كه اين آيات در شرح وفاى به نذر و اخلاص آنان است، با عنوان «ابرارى» ياد مى كند. ابرار جمع «بِرّ» و «بارّ» به معناى نيكوكار و احسان كننده است. از نظر قرآن مجيد چنين شخصى بايد چند ويژگى داشته باشد:

1- عملش به انگيزه رسيدن به نفع يا دفع ضرر نباشد، بلكه خير را فقط به خاطر خير بودنش انجام دهد و از شرّ فقط به خاطر شر بودنش اجتناب كند و در اين عمل و اجتناب جز تحقق دادن به خوبى و دورى جستن از بدى كه خواست حق تعالى است انگيزه ديگرى نداشته باشد و همان طورى كه در اين آيات مطرح شده در ظاهر و باطن بگويد:

«انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكوُراً»

2- از آنجا كه نفس انسان سركش است بايد او را به انجام وظيفه وا داشت و در مقابل خواهش هايش مقاومت ورزيد و در مقام انجام وظيفه، به هنگام رو آوردن مصيبتها و در مقابل شهوات و گناهان صبر و تحمل ورزيد و به درجه ابرار رسيد. «جَزاهُمْ بِما صَبَروُا ...».

3- چون عمل خير و صالح، عملى است كه مطابق امر و رضاى خدا باشد، پس «بِرّ» بايد مؤمن به

خدا، پيامبران و معاد باشد و خود را عبد و خدا را ربّ و مولا ببيند و جز خواست خدا نخواهد و جز امر خدا انجام ندهد. تدبير امور خود را به خدا سپرده و به

______________________________

(1)- الكشاف، زمخشرى، ج 4، ص 67، دارالكتب العربى، بيروت. اين حديث را علاوه بر علماى شيعه، جمع زيادى از علماى اهل سنت نيز آورده اند، علامه امينى در كتاب «الغدير»، ج 3، ص 107، نام 34 نفر از علماى اهل سنت را همراه منابع آن آورده است.

معارف قرآن، ج 6، ص: 124

زينت بندگى آراسته گردد كه در اين صورت از چشمه مخصوص بندگان مى نوشد. «1» (عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُاللَّهِ).

اخلاص ابرار

در اين آيات مقام اخلاص ابرار نيز تبيين شده است. از آنجا كه ابرار به توحيد كامل رسيده اند و خدا شناسى آنان بر اساس رشد و بصيرت است، جز رضاى خدا نمى خواهند و جز از خدا نمى ترسند. اگر در اين آيات، خداوند آنان را چنين توصيف كرده: «از روزى كه شر آن دامنگير و گسترده است، مى ترسند» از آن روست كه در آيات ابتداى سوره، آن روز را به خودش نسبت داد و فرمود: «انَّا اعْتَدْنا لِلْكافِرينَ سَلاسِلَ ...» بنابر اين خوف آنان فقط از خداست و اگر از جهنم مى ترسند چون مظهر غضب خداست، همچنان كه خودشان هم مى گويند: «انَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً» (ما در آن روز عبوس و سخت از پروردگارمان مى ترسيم) و از انجام نيكى و خير نيز جز كسب رضايت خدا انگيزه اى ندارند و عمل آنان براى پاداش آخرت هم نيست «انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ». آنان وقتى براى رسيدن به بهشت و نجات از

دوزخ كار نكنند و انگيزه شان بالاتر از بهشت و دوزخ باشد طبيعى است كه براى اجر دنيايى يا تشكر مخلوق نيز گامى برنمى دارند و از همين رو به فقير، يتيم و اسير مى گويند: «لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكوُراً».

مقام اهل بيت

گر چه اين آيات در شرح اخلاص اهل بيت عليهم السلام نازل شده، ولى ناظر به مقام متعالى و اختصاصى آنان (مقام مقربان) نيست بلكه آن، مقامى را شرح مى دهد كه ديگران هم بدان راه دارند چه اينكه خادمه آنان، حضرت فضّه نيز در اين مقام با آنان است، آنان سرآمد مقربانند، در حالى كه اين آيات بيان مقام ابرار است. در بيان پاداش

______________________________

(1)- با استفاده از الميزان، ج 20، ص 124- 125.

معارف قرآن، ج 6، ص: 125

ابرار نيز تصريح شده كه پاداش آنان پايين تر از پاداش مقربان است. «1» همچنان كه نامه اعمال ابرار نيز در عليّين و در حضور مقربان است «2»، ولى خود ابرار را بدان مقام راهى نيست.

______________________________

(1)- در سوره مطففين در شرح پاداش ابرار مى فرمايد: «يسقون من رحيق مختوم ... و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون» (آيات 25- 28). ابرار از شرابى مهر شده مى نوشند كه با تسنيم مخلوط است و تسنيم چشمه اى است مخصوص نوشيدن مقربان.

(2)- «ان كتاب الابرار لفى عليين ... يشهده المقربون» (مطففين، آيات 18- 21) نامه اعمال ابرار در عليين است و آن مقامى است كه مقربان شاهد در آن هستند. اين آيه دلالت صريح دارد كه مقربان افرادى هستند كه در بالاترين درجه هستند، درجه اى كه ابرار را بدان راهى نيست.

معارف قرآن، ج 6، ص: 126

پرسش

1- قلم، چه نقشى در پيدايش تمدن ها و تكامل علوم دارد؟

2- رابطه قلم و شمشير چگونه بايد باشد؟

3- قبول شدگان و مردودين در قيامت چگونه نامه عمل خود را دريافت مى كنند؟

4- سرانجام «جابر بن نضر» كه در مورد پذيرش ولايت امير المؤمنين (ع) لجاجت ورزيد چه شد؟

5- تبليغ در اسلام داراى

چه جايگاهى است؟

6- بصيرت انسان نسبت به خويشتن چه تأثيرى در زندگى فردى و اجتماعى او دارد؟

7- ابرار داراى چه خصلت هايى هستند؟

معارف قرآن، ج 6، ص: 127

فصل ششم

معارفى از جزء سى ام

اشاره

جزء سى ام قرآن شامل 37 سوره، از سوره نبأ تا سوره ناس است. بزرگ ترين سوره اين جزء از نظرمقدار آيات، سوره نازعات با 46 آيه و كوچك ترينِ آن سوره كوثر با 3 آيه است.

بيشتر سوره هاى اين جزء در مكه نازل شده و مفسران سوره هاى بيّنه و عاديات را مدنى دانسته و درباره سوره هاى مطففين، قدر، زلزال، تكاثر، ماعون، كوثر، كافرون و فلق نيز اختلاف نظر دارند.

بيشتر سوره هاى اين جزء، متضمن هشدار به كافران و مشركان منكر معاد و داراى آياتى كوتاه و كوبنده است و با قسمهاى فراوان مسأله معاد را مورد تأكيد قرار داده و درباره قيامت، حوادث كوبنده پيش از برپايى آن، سرانجام نيكوكاران و بدكاران، نامه عمل و ... بحث كرده است.

البته در هر يك از اين سوره ها به مسائل ديگرى نيز اشاره شده، مثلا در سوره نبأ، علاوه بر مسأله قيامت، تعدادى از آيات الهى را بر مى شمارد و در سوره مطففين كم فروشى را مورد بحث قرار داده و كم فروشان را تهديد مى نمايد. در سوره بروج به اعمال دَدْ منشانه كافرانى اشاره دارد كه مؤمنان را زنده زنده در آتش سوزاندند!

محور اصلى سوره شمس بر اين نكته است كه انسانهايى كه نفس خود را تزكيه نمايند و از آلودگى ها به دور مانند، رستگارند و كسانى كه از تزكيه آن غفلت ورزند، از سعادت محروم شده و زيانكارند. سوره انشراح نيز به تشريح نعمتهاى الهى بر پيامبر صلى الله عليه و

آله و سلم پرداخته و آن حضرت را به آسان شدن امور نويد داده است.

سوره قدر نيز به بيان اهميت شب قدر و نزول ملائكه و روح در اين شب پرداخته و سوره

معارف قرآن، ج 6، ص: 128

كوثر، اعطاى نعمت كوثر بر پيامبر را بشارت داده و دشمنان آن حضرت را ابتر ناميده است.

سوره توحيد نيز، به تعليم توحيد خالص پرداخته و صفات پروردگار عالميان را بر مى شمارد.

سوره هايى نظير فلق و ناس نيز دستور استعاذه و موارد آن را به مؤمنان ياد مى دهد.

نقش فرشتگان در تدبير امور

اشاره

«وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَالنَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ امْراً» «1»

سوگند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را به شدّت از بدنهايشان) برمى كشند و فرشتگانى كه (روح مؤمنان را) با مدارا و نشاط جدا مى سازند و سوگند به فرشتگانى كه (در اجراى فرمان الهى) با سرعت حركت مى كنند و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند و آنها كه امور را تدبير مى كنند.

تبيين واژه ها

منظور از «نازعات» فرشتگانى هستند كه روح كافران را با نهايت شدّت و بدون ترّحم و دلسوزى قبض مى كنند و ناشطات، فرشتگانى هستند كه مأمور قبض روح افراد مؤمن مى باشند و با كمال ملايمت و مدارا ارواح آنها را به عالم ديگر انتقال مى دهند.

«سابحات» اشاره به سرعت عمل اين فرشتگان دارد كه كارشان را با سرعت به پايان مى رسانند و در انجام اوامر الهى بر يكديگر سبقت مى جويند و هيچ گونه تخلّفى از آنان سر نمى زند.

در آيه شريفه ديگرى در مورد اين فرشتگان، چنين آمده است:

«لا يَسْبِقوُنَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِامْرِهِ يَعْمَلوُنَ» «2»

هرگز در سخنى بر او پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند.

______________________________

(1)- نازعات (79)، آيات 1- 5.

(2)- انبياء (21)، آيه 27.

معارف قرآن، ج 6، ص: 129

تدبير طولى

با اينكه تدبير امور در ظاهر به ملائكه نسبت داده شده، ولى تدبير همه امور جهان در واقع از سوى خداى متعال انجام مى گيرد، چنان كه فرمود:

«يُدَبِّرُ الامْرَ مِنَ السَّماءِ الَى الارْضِ ...» «1»

امور اين جهان از آسمان تا زمين را تدبير مى كند.

خداوند متعال هيچ نيازى به كمك ديگران- كه همه آفريده هاى اويند- ندارند و هر كارى را كه اراده فرمايد، بى درنگ انجام مى گيرد ولى مشيت او بر اين قرار گرفته كه ديگران را نيز به اجراى امور و اطاعت از دستورات خويش مفتخر سازد و فرشتگان بيشترين نقش را در اين راستا بر عهده دارند و همه اينها بدون كمترين اشتباه و كوچك ترين تخطّى، تحت امر و مشيت الهى به تدبير امور مشغولند.

عتاب حق

اشاره

«عَبَسَ وَ تَوَلَّى انْ جاءَهُ الاعْمَى وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى اوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَى امَّا مَنِ اسْتَغْنَى فَانْتَ لَهُ تَصَدّى وَ ما عَلَيْكَ الَّا يَزَّكَّى وَامَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعَى وَ هُوَ يَخْشَى فَانْتَ عَنْهُ تَلَهّى كَلَّا انَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ» «2»

چهره در هم كشيده و روى بر تافت، نابينايى به نزد او آمد. تو چه مى دانى شايد او در پى پاك شدن باشد يا متذكر گردد و اين تذكر به حال او سودمند باشد. اما آن كس كه توانگر است، توبه او روى خوش نشان مى دهى، در حالى كه اگر او خود را پاك نسازد، چيزى بر تو نيست، اما كسى كه به نزد تو مى آيد و كوشش مى كند و (از خدا) مى ترسد، تو از او غافل مى شوى (هرگز چنين مكن) اين يك تذكّر و يادآورى است كه هر كس بخواهد از آن پند گيرد.

______________________________

(1)- سجده (32)، آيه

5.

(2)- عبس (80)، آيات 1- 12.

معارف قرآن، ج 6، ص: 130

شأن نزول

در بيشتر كتب تفسيرى عامه نقل شده كه روزى بزرگان قريش در محضر رسول خدا (ص) مشغول گفتگو بودند كه عبداللّه بن ام مكتوم نابينا مشرف شد و پى در پى با سؤالات خود، كلامِ رسول خدا را قطع مى كرد. پيامبر كه مى خواست با جذب كردن بزرگان قريش، بزرگ ترين مانع اسلام آوردن افراد را بر دارد از اين رفتار او دلگير شد و جوابش را نداد و اين آيات نازل شد.

در كتب تفسيرى شيعه اين شأن نزول مردود شناخته شده و دلايل زير براى بطلان آن نقل گرديده است.

1- در آيات تصريح نشده است كه چه كسى ترشرويى كرد و از آمدن عبداللّه روگرداند، بلكه با آوردن فعل غايب (عَبَسَ وَ تَوَلّى ، پيامبر را از ارتكاب اين عمل منزه شمرده و اشاره كرده كه روگرداننده شخصى غير از پيامبر بوده است. «1»

2- اوصافى كه در اين آيات آمده مثل عبوس شدن از آمدن نابيناى مستضعف مؤمن، روگرداندن از وى، بى اهميتى نسبت به فقراى هدايت خواه و اهميت دادن به توانگران متكبّر، در رسول خدا سابقه نداشته و با اخلاق كريم آن بزرگوار سازگارى ندارد.

3- خداوند در آيه اى كه قبل از اين سوره نازل شده، بر خُلق متعالى ايشان تصريح كرده «2» و چگونه ممكن است كه ابتدا خُلق پيامبرش را بستايد و سپس او را در مورد يك خُلق و رفتار بد، توبيخ و مذمت كند؟

4- پيامبر در همان اوايل دعوت، مأمور به عطوفت و فروتنى با مؤمنان و روگرداندن از ثروتمندان متكبر شده است «3» و محال است آن بزرگوار اين دستورات

را ناديده گرفته، به مؤمن فقير نابينايى بى اعتنايى كند و يا براى متكبران ثروتمند قريش ارزش خاص قائل شود.

5- بى اعتنايى به مؤمن فقير و ترجيح دادن ثروتمندان مغرور بر او، از اعمالى است كه

______________________________

(1)- الميزان، ج 20، ص 201.

(2)- وَ انَكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم، تو بر خلق عظيمى هستى! (قلم (68)، آيه 4)

(3)- وَ احْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وبال و پر خود را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر (شعراء (26)، آيه 215)

معارف قرآن، ج 6، ص: 131

عقل به تنهايى، ناپسندى آن را اعلام مى كند و انسان كريمى چون پيامبر هيچ گاه مرتكب ناپسند عقلى نمى شود. «1»

با توجه به دلايل محكم فوق، معلوم مى شود كه نقل سابق، جعلى است و با قرآن سازگارى ندارد و عبوس شونده و روگردان، كسى غير از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده است. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه او مردى از بنى اميه بود كه وقتى ابن ام مكتوم بر پيامبر وارد شد، ناراحت گرديد و خود را جمع كرد و عبوس شد و رو برگرداند. «2» رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز هرگاه ابن ام مكتوم را مى ديد، او را بسيار احترام مى كرد و مى فرمود:

مرحبا، مرحبا، نه، به خدا سوگند، خداى تعالى هيچ گاه مرا در مورد تو عتاب نخواهد كرد. «3»

عتاب شديد

اين آيات توبيخ شديدى است نسبت به مقدم شمردن ثروتمندان و صاحبان مال و مقام و قدرت بر مؤمنان فقير و مستضعف؛ و مخاطب واقعى كسى است كه نسبت به ابن ام مكتوم هدايت خواهِ مؤمن، بى توجهى كرده و به ثروتمندانِ بى تقيد، رغبت

و علاقه نشان داده و با اين عتاب شديد مؤمنان را به اين مسأله خطير توجه داده است كه مؤمن از ارزش و احترام والايى برخوردار است و نبايد به خاطر فقر، ضعف و ناتوانى جسمى و مادى، حقير شمرده شود و كافر پست و ناچيز است و نبايد به خاطر مقام و ثروتى كه دارد، محترم گردد.

مخاطب ظاهرى در اين آيات كيست؟

از آيه سوم به بعد، لحن آيات خطابى است و گويا پيامبر مورد خطاب است (وَ ما يُدْريكَ ... فَانْتَ ... وَ ما عَلَيْكَ ...) از آنجا كه پيامبر از ارتكاب مضامين اين آيات مبرّاست، بعضى از مفسران خطاب را هم به همان شخص عبوس برگردانده اند و آيات را چنين معنا كرده اند:

______________________________

(1)- همه دلايل فوق از الميزان، ج 20، ص 201- 204 نقل شده است.

(2)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 664، انتشارات ناصر خسرو.

(3)- همان.

معارف قرآن، ج 6، ص: 132

«عبوس شد و چهره برگرداند، (اى شخص روگردان و عبوس) تو چه مى دانى شايد اين وارد شونده پاك و طاهر باشد يا به تذكرات پيامبر گوش بسپارد و متذكر گردد و سود برد واما آن ثروتمندانى كه تو به آنان رو مى كنى و دل مى سپارى و برايت اهميّت ندارد كه پاك باشند يا نباشند؛ و در مقابل كسى كه خدا ترس است و بر تو وارد مى شود، به او بى توجهى مى كنى و رو مى گردانى ...» «1»

بعضى ديگر از مفسران مخاطب را پيامبر شمرده اند كه موظف شده اين آيات توبيخى را به آن فرد اموى تذكر دهد و تقدير آيات را چنين گرفته است:

« (اى پيامبر) به او بگو تو چه مى دانى ...» «2»

بعضى از مفسران مخاطب ظاهرى

را پيامبر شمرده اند كه اين مضامين تند و عتاب آميز به ايشان خطاب شده است با اين توجيه كه مخاطب در ظاهر رسول خدا باشد و در واقع آن فرد اموى و امثال او؛ و چون مطلب خيلى مهم بوده و خداوند مى خواسته كه با شدت از مقدم داشتن فقرا بر اغنيا نهى كند و مرتكبان را توبيخ كند، لحن خطاب را متوجه پيامبرش ساخته تا ديگران حساب كار خود را بكنند.

شبيه اين خطاب در آيه زير آمده است:

«لَئِنْ اشْرَكْتَ لَيَحْبَطَّنَ عَمَلُكَ» «3»

با اين وصف پيامبر هيچ گاه و يا حتى قبل از نبوّت لحظه اى و ذره اى از توحيد ناب منحرف نگرديد!

واى بر كم فروشان

اشاره

«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفين الَّذينَ اذَا اكْتالوُا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفوُنَ وَ اذا كالوُهُم او وَزَنوُهُمْ يُخْسِروُنَ الا يَظُنُّ اولئِكَ انَّهُمْ مَبْعوُثوُنَ لِيَوْمٍ عَظيمٍ يَوْمَ يَقوُمُ

______________________________

(1)- تفسير قمى، ج 2، ص 405؛ كنزالدقائق، ج 14، ص 133- 134.

(2)- تبيان، شيخ طوسى، ج 10، ص 269.

(3)- اگر شرك بورزى تمام اعمالت نابود مى شود. (زمر (39)، آيه 65)

معارف قرآن، ج 6، ص: 133

النَّاسُ لِرَبِّ العالَمينَ» «1»

واى بر كم فروشان! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند، حق خود را به طور كامل مى گيرند، امّا هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى گذارند! آيا آنها گمان نمى كنند كه براى روزى بزرگ برانگيخته مى شوند، روزى كه مردم در پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند.

كم فروشى، عامل فساد

روابط اقتصادى از مهم ترين مسائل اجتماعى ملتهاست كه سلامت يا بيمارى آن، نقش اساسى در زندگى آنها ايفا مى كند و هر مكتبى بدون استثنا براى تنظيم آن، برنامه ريزى كرده است. در اديان الهى اين گونه روابط بر اساس اقامه عدل و قسط پى ريزى شده و هر كس بر خلاف آن عمل كند، در واقع، اساس عدالت را متزلزل ساخته است؛ از اين رو، اخلالگران اقتصادى- با عنوان مطفّفين- مورد شديدترين خطابها قرار گرفته اند. خداوند متعال در آيه زير از زبان حضرت شعيب، آنان را «مفسد» دانسته، مى فرمايد:

وَ يا قَوْمِ اوْفوُا الْميكالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ وَ لاتَبْخَسُوا النَّاسَ اشْياءَهُمْ وَ لاتَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ» «2»

اى قوم من، پيمانه و وزن را با عدالت، تمام دهيد و اجناس مردم را كم ندهيد و در زمين به فساد، برنخيزيد.

حضرت باقر عليه السلام درباره تفسير «ويل للمطفّفين» فرموده است: «3»

خداوند براى هيچ كس «ويل» قرار نداده، جز اينكه او را كافر

ناميده است، چنانچه فرموده «فويل للذين كفروا .... «4»

______________________________

(1)- مطففين (83)، آيه 1- 6.

(2)- هود (11)، آيه 85.

(3)- اصول كافى، ج 2، ص 32، دارصعب.

(4)- مريم (19)، آيه 38.

معارف قرآن، ج 6، ص: 134

پس كم فروشان به عنوان اخلالگران اقتصادى در رديف كافرانند. از سوى ديگر، كم فروشى و بر هم زدن نظم اقتصادى، آثار وضعى ناهنجارى نيز در پى دارد كه يكى از آنها قحطى و خشكسالى است، چنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

هيچ گروهى كم فروشى نكردند، مگر اينكه زراعت آنها از بين رفت و قحطى، آنان را فراگرفت. «1»

بر اين اساس، رهبران واقعى مردم، مبارزه با گران فروشى و كم فروشى و هر گونه بى عدالتى در روابط اقتصادى را جدّى مى گرفتند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

هنگامى كه اميرمؤمنان عليه السلام در كوفه بود، هر روز صبح به بازارهاى كوفه مى آمد و بازار به بازار مى گشت و تازيانه اى بر دوش داشت و وسط هر بازار مى ايستاد و صدا مى زد: اى گروه تجّار از خدابترسيد! هنگامى كه آنان بانگ حضرت على عليه السلام را مى شنيدند، هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش مى دادند، سپس مى فرمود: «از خداوند خير بخواهيد و با آسان گرفتنِ كار بر مردم بركت بجوييد و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ستم كناره بگيريدو با مظلومان به انصاف رفتار كنيد و به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن رابه طور كامل ادا كنيد، و كالاى مردم را كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد. «2»

البته بعيد نيست كه كم دادن، علاوه

بر معاملات، در ساير كارها مثل بخش خدمات و كارهاى ادارى نيز جارى باشد و اگر كسى در شغل خودش كم كارى كرد، در رديف مطفّفين باشد و آيات نكوهش كننده او را نيز شامل گردد.

گناه، نشانه بى ايمانى به معاد

قرآن مجيد، علت انجام عمل زشت كم فروشى را عدم اعتقاد به معاد مى داند كه از آيه «الَا يَظُّنُ اوُلئِكَ انَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ برداشت مى شود. اگر ظنّ در اينجا به معناى معروفش يعنى «گمان» باشد مى رساند كه اگر اينها حتى گمان هم داشتند كه قيامت واقع

______________________________

(1)- تفسير نمونه، ج 26، ص 244، به نقل از تفسير كبير، ج 31، ص 88.

(2)- كافى، ج 5، ص 151.

معارف قرآن، ج 6، ص: 135

مى شود، دست به چنين اعمالى نمى زدند و اين عمل آنها نشان دهنده اين است كه اعتقادشان نيز سست و بى پايه است؛ و اگر ظنّ به معناى يقين باشد- كه در جاهاى ديگر قرآن نيز اين استعمال شايع است- معناى آيه اين مى شود كه چون اينها يقين به معاد و قيامت ندارند، به چنين اعمالى دست مى زنند. آرى ارتكاب بسيارى از جرايم در جامعه، معلول عدم اعتقاد به شروع مجدد زندگى در قيامت و پس دادن حساب اعمال است.

گردنه صعب العبور

اشاره

فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما ادْريكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ اوْ اطْعامٌ فى يَوُمٍ ذى مَسْغَبَةٍ يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ اوْ مِسْكيناً ذا مَتْرَبَةٍ ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ امَنوُا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةٍ» «1»

ولى او (انسان ناسپاس) از آن گردنه سخت نگذشت و تو نمى دانى آن گردنه چيست؟

آزادكردن برده يا در روز گرسنگى غذا دادن يتيمى خويشاوند يا مستمندى خاك نشين را.

آنگاه از كسانى باشد كه ايمان آورده، و يكديگر را به شكيبايى و رحمت توصيه مى كنند.

پس از يادآورى خلقت انسان و نعمتهايى كه به او داده و اينكه وى را به دو راه خير و شر آشنا كرده، اكنون ناسپاسى انسان را در برابر آن همه نعمت

و امكانات مطرح كرده و مى فرمايد: «فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» اين انسان ناسپاس از آن گذرگاه سخت عبو نكرد.

اقتحام، عبور و داخل شدن با سرعت و فشار و شدت است. عقبه نيز راه عبور و سنگلاخى است كه به قله كوه منتهى مى شود، «2» پس منظور از اقتحام عقبه اين است كه انسان به وسيله اعمالى كه ذكرمى شود، بايد ازاين گذرگاه سخت بالا رود و به سرزمين نجات و رستگارى برسد.

در اين آيات از تكاليفى كه به گردن بندگان خداست، به عنوان «عقبه» ذكر كرده، زيرا انجام آنها مخالفت با هواى نفس و صبر و تحمل لازم دارد، همچون بالا رفتن از گذرگاهى سخت با شيبى زياد براى رسيدن به مقصدى كه در پس آن است. قرآن از بين تكليفها نيز دو تكليف مالى را مثال زده است. شايد از اين جهت كه تكاليف مالى گرانتر و سنگين تر

______________________________

(1)- بلد (90)، آيات 11- 17.

(2)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 490.

معارف قرآن، ج 6، ص: 136

است «1»؛ چه بسا افرادى كه نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، ولى در پرداخت خمس، زكات، كفارات و آزاد كردن بندگان، كمك به نيازمندان و مثل آن به بهانه هاى مختلف متوسل مى شوند تا شانه از زير بار آنها خالى كنند.

آزاد كردن بردگان

دين اسلام در موارد فراوانى، آزاد كردن بردگان و بندگان را توصيه كرده و در مواردى به عنوان كفاره بعضى از گناهان و خطاها آنها را واجب نموده است. از جمله مواردى كه آزاد كردن بردگان را يادآور شده، همين آيات مورد بحث است كه آن را عقبه و گذرگاه رسيدن به نجات توصيف كرده و به خاطر اهميت اين وظيفه آن را اوّل ذكر كرده است.

سير كردن يتيم و مسكين

دستور دوم پيرامون سيركردن محرومان است. به ويژه در ايام قحطى و گرسنگى و نسبت به يتيمان خويشاوند و فقيرانى كه از شدّت فقر و نادارى خاك نشين شده اند.

از دقت در اين آيه در مى يابيم كه:

1- گر چه غذادادن يك عمل پسنديده است، اما آن غذادادنى مصداق عقبه است كه در زمانِ احتياج صورت گيرد، يعنى روزى كه قحطى و فقر بر همه جا سايه افكنده است.

در چنين روزى سيركردن نيازمندان، دل به دريازدن و خود را به ورطه هولناك عقبه و گذرگاه سخت انداختن است.

2- اطعام و سفره انداختن گر چه به طور كلّى عملى پسنديده است، اما آنچه اهميت دارد و مورد نظرخاص دين است، دعوت يتيمان، فقيران و نيازمندان است، نه صرف سفره انداختن و گروهى- هر چند سير- را غذا خوراندن!

3- در اين آيه و آيات ديگر، امر به غذا دادن و اكرام نسبت به يتيمان شده و اين نشان

______________________________

(1)- الكاشف، مغنيه، ج 7، ص 568.

معارف قرآن، ج 6، ص: 137

از اهتمامى است كه اسلام نسبت به يتيمان دارد.

ولايت، سبب عبور از گردنه

در روايات، پذيرفتن ولايت امامان و به دل گرفتن محبّت آنان، اقتحام و قدم گذاشتن در گذرگاه نجات بخش معرفى شده، كه در اينجا به يكى از اين روايات اشاره مى كنيم.

ابان بن تغلب گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! معناى آيه «از آن گذرگاه سخت عبور نكرد» چيست؟ آن حضرت فرمود: كسى كه خدا او را به وسيله ولايت ما گرامى داشته باشد، از آن گذرگاه عبور كرده است و ما آن عقبه هستيم كه هر كسى از آن بگذرد، نجات يافته است. «1»

الهام خوبيها و بديها

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّيها فَالْهَمَها فُجوُرَها وَ تَقْويها «2»

خداوند متعال در ابتداى سوره شمس يازده قسم ياد كرده و سپس به يك حقيقت بسيار مهم اشاره نموده و آن اينكه انسانهايى كه نفس خود را تزكيه و پاك كنند، به رستگارى مى رسند و كسانى كه آن را آلوده سازند، زيانكار خواهند گشت.

آيات صدر بحث ذكر آخرين قسم از قسمهاى يازده گانه اين سوره است كه خداوند به نفس انسانى و خالق نيرومندش كه آن را آفريده و اعضايش را منظم و قوايش را تعديل نموده است، سوگند ياد كرده است.

اگر منظور از نفس در اين آيه روح انسان باشد، مراد از «سوّاها» همان تنظيم و تعديل قواى روحى انسان است، از حواس ظاهر گرفته تا نيروى ادراك، حافظه، انتقال، تخيّل، اراده و ... و اگر چه منظور روح و جسم، هر دو باشد تمام شگفتيهاى نظام بدن و دستگاههاى مختلف آن را شامل مى شود.

البته نكره آوردن نفس در اينجا براى بيان عظمت و اهميت نفس آدمى است، عظمتى با فوق تصور و آميخته با ابهام كه

آن را به صورت يك موجود ناشناخته معرفى مى كند. «3»

______________________________

(1)- نورالثقلين، ج 5، ص 582.

(2)- شمس (91)، آيات 7- 8.

(3)- تفسير نمونه، ج 27، ص 44.

معارف قرآن، ج 6، ص: 138

پس از قسم به نفس و خالق آن، يك مطلب بسيار مهم را مطرح كرده و مى فرمايد:

خداوند، فجور و تقوا را به نفس الهام كرده است. كلمه فجور به معناى دريدن پرده حرمت دين است و تقوا به معناى آن است كه انسان خود را از آنچه مى ترسد در حفاظى قرار دهد. «1» پس مفهوم آيه اين است كه خداوند به انسان آگاهى داده و شناخت اعمال خوب و بد و قدرت تشخيص آنها از همديگر را به طور فطرى در نهاد او قرار داده است.

اين الهام فجور و تقوا همان عقلِ عملى است. «2» به عبارت ديگر همان عقلى است كه به تعبير روايات، خداوند به وسيله آن پرستش مى شود و سبب نيل به بهشت مى گردد؛ «3» زيرا اگر به مقتضاى عقل عمل شود، انسان خوبيها و بديها را مى شناسد و از پيمودن بيراهه ها و كجراهه ها دور مى ماند.

خداوند متعال در آيه ديگرى نيز به همين حقيقت اشاره كرده و فرموده است:

«وَ هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ» «4»

و ما دو راه (خير و شرّ) را به انسان ياد داديم.

البته اگر آدمى به نداى باطنى اش توجه ننموده و بر خلاف آن حركت كند و در انجام گناهان و زشتيها افراط نموده و با غبارهاى تكذيب و انكار روى فطرت را بپوشاند، قدرت تشخيص خوبيها از بديها را از دست مى دهد و چه بسا اعمال خوب را زشت و اعمال زشت را نيكو مى بيند.

براى نجات از گرفتار شدن به اين حالت

بايد تقواى الهى را رعايت نمود و از خداوند نيز هدايت مستمر را خواستار شد. همانگونه كه پيشوايان دينى ما با كمال روشنى فطرت و برطرف بودن حجابها، باز از خداوند در خواست الهام خوبيها را مى نمودند و در دعاهاى خود از او مى خواستند كه:

الهى وَ الْهِمْنَا طاعَتَكَ وَ الْعَمَلَ بِما يُرْضيكَ ...» «5»

خداوندا، اطاعت كردن از خودت و عملى را كه مورد رضايت تواست به ما الهام نما.

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 499 به نقل از مفردات راغب.

(2)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 500 به نقل از مفردات راغب.

(3)- كافى، ج 1، ص 11.

(4)- بلد (90)، آيه 10.

(5)- ر. ك: بحارالانوار، ج 95، ص 406 و ج 91، ص 80 و ج 94، ص 98.

معارف قرآن، ج 6، ص: 139

سه دستور مهم

اشاره

«فَامَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» «1» پس يتيم را ميازار و فقير را از خود مران و نعمتهاى پروردگارت را بازگو كن.

در سه آيه قبل خداوند پيامبرش را تذكر مى دهد كه قبل از بعثت درد يتيمى را چشيده اى و دريافته اى كه يتيم از ذلت و خوارى بى پدرى چگونه در رنج است و نياز گمراه را به هدايت و عائله مند را به توانگرى لمس كرده اى، بنابراين به شكرانه اينكه خداوند تو را پناه داده و هدايت كرد و بى نياز ساخت، يتيمان را خوار مشمار و دست حاجت نيازمندان را برنگردان و نعمتهاى خدايت را هميشه بازگو كن. «2»

يتيم نوازى

قرآن كريم، در موارد فراوانى به مومنان فرمان داده كه حقوق يتيمان را مراعات كنند و نگذارند حق اين ضعيفان در جامعه، پايمال گردد.

حضرت على عليه السلام در وصيت نامه معروفش توجه به يتيمان را در كنار توجه به نماز و قرآن قرار داده، مى فرمايد:

«اللَّهَ اللَّهَ فِى الايْتامَ، فَلا تُغِبُّوا افْواهَهُمْ وَ لا يَضيعوُا بِحَضْرَتِكُمْ» «3»

خدارا، خدارا درباره يتيمان! آنهارا گاه سير و گاه گرسته نگذاريد، و نبايد در حضور شما ضايع شوند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به كسانى كه يتيمان را سرپرستى كنند، چنين نويد داده است كه:

«أَنَا وَ كافِلُ الْيَتيمِ كَهاتَيْنِ فِى الْجَنَّةِ اذا اتَّقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ اشارَ بِالْسَّبَّابَةِ وَالْوُسْطى «4»

من و سرپرست يتيم مانند اين دو در بهشت در كنار هم خواهيم بود به شرط اينكه تقواى الهى را رعايت كند و اشاره به دو انگشت سبابه و ميانى كردند.

______________________________

(1)- ضحى (93)، آيات 9- 11.

(2)- الميزان، ج 20، ص 311.

(3)- نهج البلاغه،

فيض الاسلام، نامه 47.

(4)- نورالثقلين، ج 5، ص 597.

معارف قرآن، ج 6، ص: 140

اجابت تقاضا

سفارش دوم در آيات ياد شده، اين است كه اگر كسى در خواستى از تو كرد، آن را اجابت كن چه تقاضايش در امور معنوى باشد و درخواست هدايت كند، زيرا تو خود نيز از جانب ما هدايت شدى «وَ وَجَدَكَ ضالًا فَهَدى و چه تقاضاى مادى داشته باشد، زيرا تو را نيز ما بى نياز كرديم، «وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَاغْنى .

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه فرمود:

«لا تَقْطَعوُا عَلَى السَّائِلِ مَسْئَلَتَهُ فَلَوْلا انَّ الْمَساكينَ يَكْذِبُونَ ما افْلَحَ مَنْ رَدَّهُمْ» «1»

خواهش درخواست كننده اى را ردّ نكنيد، اگر نبود كه بعضى از فقيران، دروغ مى گويند ردّ كننده آنان رستگار نمى شد.

بازگو كردن نعمتها

دستور سوم مبنى بر بازگو كردن نعمتهاست، انسان در مقام شكر از نعمتهاى الهى، چه نعمتهاى مادى و چه معنوى، بايد آنها را براى ديگران بازگو كند. اين بازگو كردن، او را انسانى شاكر و متوجه نعمت دهنده مى سازد.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«حَدِّثْ بِما اعْطاكَ اللَّهُ وَ فَضَّلَكَ وَ رَزَقَكَ وَ احْسَنَ الَيْكَ وَ هَداكَ» «2»

بازگو كن آنچه را خدا به تو بخشيده و بدان برترى داده و روزى تو نموده و به تو نيكى كرده و هدايتت نموده است.

باز گو كردن نعمتهاى الهى مى تواند به صورتهاى گوناگون انجام شود. گاهى بازگوكردن در محضر خدا و در موقع مناجات با اوست و اين خود يك نوع شكر است، به عنوان مثال، قسمتى ازدعاى عرفه امام حسين عليه السلام كه نعمتهاى خدا بر خودش را بر مى شمارد، از اين نوع است.

گاهى بيان نعمتها در موقع سخن گفتن با ديگران است تا آنان نيز متذكر نعمتهاى

______________________________

(1)- نور الثقلين، ص 598.

(2)- مجمع

البيان، ج 9 و 10، ص 507.

معارف قرآن، ج 6، ص: 141

خداوند شوند. گاهى نعمتهاى الهى را براى خودش مى شمارد كه اين جنبه يادآورى براى انسان دارد و او را از غفلت باز داشته و متوجه نعمت دهنده مى گرداند.

گاهى نيز بيان نعمتها بايد عملى باشد، يعنى انسان، آن نعمتها را آشكار كند تا بدين وسيله شكر آنها را به جا آورده باشد. در حديثى از حضرت على عليه السلام چنين آمده است:

«انَّ اللَّهَ جَميلٌ وَ يُحِبُّ الْجَمالَ وَ يُحِبُّ ان يَرى اثَرَ نِعْمَتِهِ عَلى عَبْدِهِ» «1»

به درستى كه خداوند زيباست وزيبايى را دوست دارد و دوست دارد كه آثار نعمت را بر بنده خود ببيند.

راه رهايى از خسران

اشاره

«وَالْعَصْرِ انَّ الانْسانَ لَفى خُسْرٍ الَّا الَّذينَ آمَنوُا وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» «2»

به عصر سوگند، كه انسانها همه در زيانند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند؛ و يكديگر را به حق سفارش كرده اند و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند!

تبيين واژه ها

1- عصر: منظور از عصر ممكن است؛ عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، عصر حضرت مهدى (عج)، ساعتهاى آخر روز، نمازِ عصر يا زمانه و دهر باشد، علامه طباطبايى (ره) معناى اول را مناسبتر مى داند. «3»

2- الانسان: منظور همه انسانها هستند و اين شمول از «الف و لام» كه براى جنس به كار رفته برداشت مى شود.

3- خسران: «خسران» و «خسر» به معناى كم شدن سرمايه و زيان ديدن است. «4» كسى كه همه يا قسمتى از سرمايه اش را صرف كرده باشد و چيزى در قبال آن به دست

______________________________

(1)- كنزالدقائق، ج 14، ص 324.

(2)- عصر (103)، آيات 1- 3.

(3)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 608- 609.

(4)- مفردات، راغب اصفهانى، ص 147.

معارف قرآن، ج 6، ص: 142

نياورده باشد، زيان و خسارت كرده است.

در اين آيه كلمه «خسر» به صورت نكره آمده تا هم دلالت بر بزرگى اين خسارت كند و هم بر متنوع بودن آن، يعنى انسان زيانها و خسارتهاى جبران ناپذير و بس بزرگى مرتكب شد. «1»

خسران عمومى

اين آيه، خسران را به همه انسانها نسبت داده است؛ زيرا انسان اسم جنس است و الف و لام آن دلالت بر عموميت و فراگيرى ان مى كند؛ البته در دو آيه بعد يك گروه از اين وضعيت عمومى مستثنا شده اند.

بنابر بيان قرآن، حيات انسان در زندگى دنيايى اش خلاصه نمى شود، بلكه در پس زندگى دنيا، حيات جاويد آخرت است. زندگى دنيا و جان و مال و عمر و امكانات دنيايى هر فرد، متاع و سرمايه اوست براى كسب و تحصيل اسباب سعادت آخرت، و دنيا نيز تجارتخانه اى است تا انسانها متاع خود را در آن عرضه كنند

و آن را با سعادت يا شقاوت آخرت مبادله نمايند.

«انَّما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا مَتاعٌ» «2»

البته گر چه اين متاع به خودى خود هم كم است و هم كم ارزش، «3» ولى اگر به خريدار واقعى اش عرضه شود آن را به بهايى گران خريدار است.

«انّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ...» «4»

از طرف ديگر متاع عمر، لحظه به لحظه كم مى شود، بنابر اين همه انسانها در زيان ديدن و كم شدن سرمايه هستند مگر كسانى كه در گذر عمر كسبى كنند و سودى برند كه برايشان ماندگار باشد و جبران آن نقص را بنمايد.

راه نجات

خداوند متعال در آيه آخر، كسانى را كه داراى چهار وصف باشند از اصل كلى

______________________________

(1)- الميزان، ج 20، ص 356.

(2)- جز اين نيست كه زندگى دنيا متاع و كالايى است (كه بايد سبب تحصيل و مقدمه آخرت باشد) (مؤمن (40)، آيه 39.

(3)- قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيا قَليلٌ؛ بگو سرمايه زندگى دنيا كم است. (نساء (4)، آيه 77)

(4)- خداوند جانها و مالهاى مؤمنان را به بهاى بهشت خريدار است. (توبه (9)، آيه 111)

معارف قرآن، ج 6، ص: 143

خسران استثنا نموده است:

1- ايمان: مراد از ايمان، اعتقاد و باور قلبى نسبت به حقايقى از عالم هستى نظير ايمان به مبدأ و معاد، ايمان به همه رسولان الهى، ايمان به كتب آسمانى و ايمان به ديگر مسائل مطرح شده در دين اسلام است.

2- اعمال صالح: در اين آيه كلمه صالحات به صورت جمع و همراه با «ال» آمده كه نشان مى دهد منظور انجام همه اعمال صالح است. البته اين جمع به اعتبار همه انسانهاست نه اينكه بر هر فرد لازم باشد تمام

اعمال صالح را به جا آورد؛ بلكه هر شخصى بايد با توجه به توان خويش، اعمال صالحى را كه در زندگى بر عهده وى مقرر گرديده است به جا آورد. آياتى ديگر از قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره دارد و آنجا برخى از اعمال صالح را به همراه ايمان نجات دهنده شخص معرفى نموده و چنين اشخاصى را لايق ورود به بهشت مى داند.

«وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثى وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَاولئِكَ يَدْخُلوُنَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَموُنَ نَقيراً» «1»

و كسى كه بخشى از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل بهشت مى شوند، و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.

ناگفته نماند كه همه مؤمنان نيكوكار از خسران نجات خواهند يافت، ولى درجات رستگارى آنان متفاوت است و بستگى به درجه ايمان و مقدار عمل آنان دارد و همه نجات يافتگان از خسران در مرتبه واحدى قرار ندارند و مقام و منزلت آنان در بهشت و كم و كيف استفاده آنان از نعمتهاى بهشتى و فضل و عنايت الهى متفاوت است.

3- تواصى به حق: تواصى به معناى سفارش دو طرفه است؛ يعنى مؤمنان به همديگر سفارش مى كنند و به يكديگر يادآورى عمل به حق و توصيه به آن را مى نمايند.

تواصىِ به حق، گسترده تر از امر به معروف و نهى از منكر است و تعليم ابتدايى جاهلان و هشدار به غافلان را نيز شامل مى شود.

4- تواصى به صبر: سفارش به صبر نيز از ديگر خصوصيات نجات يافتگان مؤمن است. اينان در مشكلات و مصائب به يكديگر كمك نموده و توصيه به صبورى

و

______________________________

(1)- نساء (4)، آيه 124.

معارف قرآن، ج 6، ص: 144

استقامت مى كنند. اين صبر به صورت مطلق ذكر شده و همه اقسام صبر، يعنى صبر در طاعت، صبر از معصيت و صبر در مصيبت را فرا مى گيرد.

سفارش به حق و سفارش به صبر خود از مصاديق عمل صالح است و ذكر آن به صورت جداگانه براى تأكيد و نشان دادن اهميت اين دو امر مى باشد، چنانكه توصيه به صبر نيز زير مجموعه توصيه به حق است و براى تأكيد مجدّد آمده است. «1»

واى بر عيب جويان

اشاره

«وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ» «2»

واى بر هر طعنه زننده عيبجوى.

«وَيْل» به معناى نفرين و طلب هلاكت و نابودى در دنيا و عذاب در آخرت است «3» و هم بنابر روايات نام چاهى است در جهنم. «4»

«هُمَزَه» صيغه مبالغه از مصدر «هَمْز» به معناى فشار دادن «5» يا شكستن است و به كسى كه عيب جويى و طعنه زدن عادت او شده، اطلاق مى شود؛ زيرا او با طعنه زدن و عيب جويى شخصيت افراد را مى شكند. «6»

«لُمَزَه» نيز صيغه مبالغه از مصدر «لَمْز» به معناى كسى است كه غيبت كردن وعيبجويى عادت او شده است. «7» در مورد تفاوت معناى لغوى و تفسيرى اين دو كلمه، نظريه هايى داده شده است. بعضى «هُمَزَه» را به معناى غيبت و افشاى عيوب ديگران پشت سر آنان و «لُمَزَه» را به معناى عيب جويى از ديگران در حضور خودشان دانسته اند و بعضى «هُمَزَه» را به معناى آزار دادن همنشينان با مسخره كردن و طعنه زدن و «لُمَزَه» را به معناى آزردن آنها با حركات تحقيرآميز سر و چشم و دست دانسته اند و ....

______________________________

(1)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 611- 612.

(2)-

همزه (104)، آيه 1.

(3)- تفسير البصائر، رستگار جويبارى، ج 59، ص 13.

(4)- البرهان، بحرانى، ج 4، ص 437.

(5)- مفردات، ص 546.

(6)- مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 817، انتشارات ناصر خسرو.

(7)- مفردات، ص 554.

معارف قرآن، ج 6، ص: 145

با توجه به اقوال مفسران و لغت شناسان معلوم مى شود كه اين دو كلمه «1» هر نوع بدگويى، عيب جويى و طعنه زدن پنهان، آشكار، با زبان، با حركات و اشاره، جلو و پشت سر را شامل مى شود.

تهديد شديد

قرآن با تعبير «ويل» طعنه زنندگان، عيب جويان و مسخره كنندگان را مورد تهديد شديد قرار داده و آنان را به وعده عذاب آخرت ترسانده است تا دست از اين عمل زشت خود بردارند. با توجه به معناى وسيع «همزه» و «لمزه» انسان بايد از مطرح كردن عيبهاى ديگران در حضور يا پشت سرشان، نسبت دادن عيبهاى دروغين به آنان، عيب شمردن قيافه، قد، قامت و شكل آنان، طعنه زدن، تحقير كردن، شكلك درآوردن و ملعبه قرار دادن ديگران بپرهيزد و با نيش زبان خود عقرب وار آنان را نگزد كه اين عمل از گناهان كبيره است و عذاب شديد خداوند در انتظار مرتكبان آن است.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: مسخ شدگان (انسانهايى كه به صورت حيوانات درآمدند) سيزده صنف بودند، ازجمله عقرب و آن، انسان طعنه زن و عيب گويى بود كه به صورت عقرب درآمد. «2»

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج قومى را ديدم كه لبهايشان مانند لبان شتر بود و گوشت بدنشان را مى بريدند و به دهان آنان مى انداختند.

به جبرئيل عليه السلام گفتم: اينان كيانند؟

گفت: اينها طعنه زنندگان و عيب گويان امت تواند. «3»

ريشه اين رذيله

آيه بعد، طعنه زنندگان و عيب گويان را معرفى كرده و ريشه اين خُلق بد را نشان داده است. طعنه زنندگان عيب گو، همان ثروتمندانى هستند كه دنيا گرايى و دنيا طلبى سراسر وجودشان را فرا گرفته و صبح و شام به شماره كردن اموالشان دلخوش اند و مى پندارند كه مال دنيا آنان را جاويد خواهد كرد. آنان فضيلت و ارزش را در دنيا دارى مى بينند و

______________________________

(1)- ر. ك: الميزان، ج 20، ص 358- 359.

(2)- حصال، شيخ صدوق، باب سيزده گانه،

حديث يك.

(3)- نورالثقلين، ج 5، ص 667.

معارف قرآن، ج 6، ص: 146

چون خود را ثروتمند و مستغنى مى يابند دچار استكبار و خود برتر بينى شده و فقرا و ضعفاى با ايمان و داراى فضائل اخلاقى در نگاهشان خوار و پست جلوه مى كنند.

از طرف ديگر چون هيچ فضيلت و كرامتى در خود نمى يابند كه آنان را برتر جلوه دهد به انكار فضايل، طعنه زدن، عيب جستن و وصله چسباندن به ديگران رو مى آورند تا آنان را بشكنند و خود را برتر جلوه دهند.

از نگاه اين توانگران مترف، فضايل اعتقادى، اخلاقى و عملى ارزش و اعتبارى ندارد و تنگدستى، گمنامى، كوخ نشينى و ... ننگ و عيب است و مال و ثروت ملاك كرامت و فضيلت مى باشد كه آن هم در انحصار آنان است.

كوثر، عطيّه الهى

اشاره

«انَّا اعْطَيْناكَ الْكَوثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ انَّ شانِئَكَ هُوَ الابْتَرُ» «1»

ما كوثر را به تو عطا كرديم. پس براى پروردگارت نماز بخوان و نحر كن كه بدخواه تو ابتر است.

مراد از كوثر

كوثر صيغه مبالغه «كثرة» و به معناى خير فراوان است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اعطا شده و مفسران مصداقهاى فراوانى براى آن ذكر كرده اند، مانند نهرى در بهشت، حوضى در قيامت يا بهشت، قرآن، اصحاب و ياران آن حضرت، علماى امت و ... اما از آنجا كه در آخر سوره، دشمن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم «ابتر» يعنى مقطوع النسل ناميده شده، معلوم مى شود كه منظور «كوثر» همان ذريّه فراوان است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عطا شده است و همچنين ممكن است مراد از كوثر «خير كثير» باشد كه ذريّه فراوان نيز در اين صورت در آن نهفته شده است. «2»

شأن نزول

پس از آن كه قاسم و عبدالله فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفتند، عاص بن وائل

______________________________

(1)- كوثر (108)، آيات 1- 3.

(2)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 638.

معارف قرآن، ج 6، ص: 147

سهمى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زخم زبان زد و گفت نسل پيامبر قطع شد، پس او ابتر است.

خداوند با نزول كوچكترين سوره، بشارت بزرگترين هديه يعنى حضرت زهرا عليها السلام و فرزندان برومندش را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داد «1» و به آن حضرت تضمين داد كه با چنين ذريه اى، دينش جاويدان خواهد ماند و دشمنش- هر كه باشد و هر آيينى داشته باشد- نابود خواهد شد، از اين رو به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه براى اين نعمت بزرگ سپاسگزارى كند.

خبر غيبى قرآن

با توجه به اين كه «كوثر» به معناى «ذريّه فراوان» و يا «خير كثير» است (كه باز ذريّه فراوان بارزترين مصداق آن است)، اين سوره دربردارنده يكى از خبرهاى غيبى است؛ زيرا در آن زمان، خداوند خبر داد كه نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فراوان خواهد شد و ما مى بينيم به رغم بلاها و كشتارهايى كه متوجه اين نسل بوده، خداوند بركتى در نسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قرار داده كه در هيچ نسلى معادل آن ديده نمى شود. «2»

به علاوه از اين آيه مى توان استفاده كرد كه فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام ذريّه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستند. «3» و در آخر سوره، بعد از اينكه وعده

خير كثير به آن جناب داده شد، آن حضرت را مأمور به شكرگزارى كرد.

علماى شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و امام على عليه السلام نقل كرده اند كه منظور از «نحر» بلند كردن دستها تا موازى گوشها هنگام تكبيرهاى نماز است. «4» البته برخى از مفسران نيز علاوه بر معناى مذكور معناى نحر را قربانى كردن شتر نيز دانسته اند. «5»

پناهگاه مطمئن

اشاره

«قُلْ اعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» «6»

بگو به پروردگار سپيده دم پناه مى برم.

______________________________

(1)- همان، ص 641 و 642، به نقل از الدرالمنثور، ج 6، ص 403.

(2)- همان، ص 639.

(3)- همان.

(4)- همان، ص 639- 641.

(5)- تفسير نمونه، ج 27، ص 373.

(6)- فلق (113)، آيه 1.

معارف قرآن، ج 6، ص: 148

اعُوذُ متكلم وحده از مصدر «عوذ» است، به معناى حفظ كردن خويش و پرهيز از شر با پناه بردن به كسى كه مى تواند آن را دفع كند. «1»

نياز به پناهگاه

طبيعت آدمى به گونه اى است كه هنگام رويارويى با خطراتى كه جان او را تهديد مى كند و در خود نيروى دفع آن را نمى بيند، به قدرتى برتر پناهنده شود. براى انسان در اين گونه موارد سه نوع پناهگاه متصور است:

الف- سرپرستى كه مدّبر و مرّبى او در كليه امور زندگى اش مى باشد و براى رفع نيازهاى كوچك و بزرگ به او رجوع مى كند، مانند پدر و مادر براى فرزند.

ب- كسى كه داراى سلطنت، قدرت و نفوذ حكم باشد به گونه اى كه هر كس از هر شرى به او پناهنده شود و او نيز بتواند با اعمال قدرت آن را دفع كند، مانند پادشاهان و اميران.

پروردگارى كه معبود واقعى و بى همتا و مسلط به

كلّيه ذرات عالم هستى و آفريننده تمامى خيرات است. در بين اين سه پناهگاه، خداوند تبارك و تعالى مطمئن ترين پناهگاه است، چرا كه تمام اسباب و لوازم يك پناه دهنده شايسته را داراست. چون او هم مربى و مدّبر است و هم صاحب ملك و سلطنت واقعى است و هم تنها معبود حقيقى و ربّ شايسته است، همچنان كه خودش فرمود:

«ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لا الهَ الَّا هُوَ فَانَّى تُصْرَفوُنَ» «2»

اين است خداوند، پروردگار كه حكومت از آن اوست وهيچ معبودى جز او نيست پس چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد؟!

در سوره بعد نيز همين معنا را منظور داشته و مى فرمايد:

«قُلْ اعوُذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ الهِ النَّاسِ» «3»

بگو به پروردگار مردم، فرمانرواى مردم و معبود و خداى مردم پناه مى برم.

او هم از حال ما آگاه است كه به چه چيز نيازمنديم و در چه زمانى بيشتر به كمك

______________________________

(1)- الميزان، ج 20، ص 392.

(2)- زمر (39)، آيه 6.

(3)- ناس (114)، آيه 1- 3.

معارف قرآن، ج 6، ص: 149

احتياج داريم و هم قدرتش نامحدود است و هم در پاسخگويى ناتوان نيست و نسبت به انسانها نيز رحيم و مهربان است. از اين رو، حضرت يوسف عليه السلام نيز در مورد پناه بردن به خداى متعال مى فرمايد:

«مَعاذَ اللَّهِ انَّهُ رَبّى احْسَنَ مَثْواىَ» «1»

پناه مى برم بر خدا، زيرا او پروردگار من است و مرا نيكو نگه داشته است.

معرفى شرّ

خداوند تبارك و تعالى بعد از دستور به پناه آوردن آدميان به خود، دشمنان مؤمنان را معرفى كرده و ضمن هشدار به مؤمنان، شرهايى را كه بايد از آنها به خدا پناه برند، بيان مى كند. ابتدا مطلق شر را

ذكر مى كند:

«مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ»؛

از هر شرى كه از مخلوق برخيزد، به خدا پناه مى برم.

سپس سه شر مخصوص را نام مى برد كه دليل بر اهميت و خصوصيت آنهاست:

1- تاريكى شب، زيرا زمينه را براى گناه و براى آدمهاى شرور بهتر فراهم مى كند و به همين جهت گناهان و شرور بيشتر در شب واقع مى شود.

2- شر زنان جادوگر و ساحر كه با دميدن در آلات جادوگرى انسان را جادو مى كنند و زنان جادوگر را بدين سبب نام برد كه جادوگرى در بين آنان بيشتر رواج دارد.

3- از شر حسود وقتى كه به حسد مبتلا گردد. «2»

______________________________

(1)- يوسف (12)، آيه 23.

(2)- ترجمه الميزان، ج 20، ص 680- 681.

معارف قرآن، ج 6، ص: 150

پرسش

1- تدبير امور جهان به وسيله فرشتگان، تدبير طولى است يا استقلالى؟

2- كم فروشى و اخلال در امور اقتصادى چه ناهنجارى را در پى دارد؟

3- مراد از اقتحام عقبه چيست؟

4- ارتباط ميان پذيرش ولايت با چگونگى عبور از عقبه را بيان كنيد.

5- پيامبر (ص) به كسانى كه يتيمان را سرپرستى كنند، چه نويدى داده است؟

6- بازگو كردن نعمت هاى الهى چه تأثيرى در تربيت انسان مى گذارد؟

7- خداوند چه كسانى را از اصل خسران عمومى استثنا كرده است؟

8- فرق ميان همزه و لمزه چيست؟

9- شأن نزول سوره كوثر و مصاديق آن را بيان كنيد.

معارف قرآن، ج 6، ص: 151

فهرست منابع

قرآن كريم

نهج البلاغه: فيض الاسلام

الاتقان: سيوطى، چاپ مصر.

بحارالانوار: مرحوم مجلسى، دارالكتب الاسلاميه.

تاريخ طبرى: ابن جرير طبرى، داراحياء التراث العربى.

تحرير الوسيله: امام خمينى (ره)، انتشارات اسلامى

ترجمه تفسير الميزان: سيد محمد باقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى.

ترجمه و شرح صحيفه سجاديه: انتشارت اسوه.

تفسير اثنى عشرى: شاه عبدالعظيمى، انتشارات ميقات.

تفسير سوره جن: شهيد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا.

تفسير سوره حجرات: سيد رضا صدر، انتشارات صدر.

تفسير سوره واقعه: سيد محمد باقر حجتى، مركز انتشارات علمى و فرهنگى.

تفسير صافى: فيض كاشانى، كتابفروشى اسلاميه.

تفسير قمى: على بن ابراهيم قمى، انتشارات كتابفروشى علامه، قم.

تفسير كبير: فخر رازى، دارالكتب العلميه، تهران.

تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب: محمد بن محمد رضا قمى مشهدى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

تفسير المراغى: احمد مصطفى مراغى، داراحياء التراث العربى.

تفسير نمونه: زير نظر آية الله مكارم شيرازى، دارلكتب الاسلاميه.

تفسير نورالثقلين: حويزى، چاپخانه اسماعيليان.

الدر المنثور سيوطى، دارالمعرفه، بيروت.

السيرة النبويّه: ابن هشام، داراحياء التراث العربى.

معارف قرآن، ج 6، ص: 152

شواهد التنزيل: حسكانى، مؤسسه اعلمى بيروت.

صحيفه نور: مجموعه رهنمودهاى امام خمينى (ره)، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

الغدير:

علامه امينى، دارلكتب العربى، بيروت.

فى ظلال القرآن: سيد قطب، داراحياء التراث العربى.

فروغ ابديت: جعفر سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى.

كافى: كلينى، دار صعب، بيروت.

الكاشف: محمد جواد مغنيه، دارالجواد، بيروت.

الكشاف: زمخشرى، انتشارات آفتاب، تهران.

معالم المدرستين: علامه سيد مرتضى عسكرى، مؤسسه بعثت.

مجمع البيان: شيخ طوسى، داراحياء التراث العربى.

المفردات: راغب اصفهانى، دارالمعرفه، بيروت.

الميزان: علامه طباطبايى (ره)، دفتر انتشارات اسلامى.

ميزان الحكمة: محمد محمدى رى شهرى، دفتر تبليغات اسلامى.

نقش ائمه در احياى دين: علامه سيد مرتضى عسكرى، مؤسسه بعثت.

وسائل الشيعه: شيخ حرّ عاملى، داراحياء التراث العربى.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109