حديث غدير منشور جاودان ولايت

مشخصات كتاب

سرشناسه : رهبر، محمدتقي، 1314 -

عنوان و نام پديدآور : حديث غدير منشور جاودان ولايت/ محمدتقي رهبر.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1389.

مشخصات ظاهري : 47 ص.؛ 11 × 21 س م.

شابك : 3000 ريال: چاپ چهارم 978-964-540-086-4:

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ اول : 1387 ( فيپا ).

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت -- احاديث

موضوع : غدير خم -- احاديث

رده بندي كنگره : BP141/5/غ4 ر9 1389

رده بندي ديويي : 297/218

شماره كتابشناسي ملي : 1189729

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

مقدمه

ص:7

اخيراً نوشته اى با عنوان «ماجراى غديرخم و رابطه آن با ولايت» از سوى يك مؤسسه انتشاراتى در عربستان، به زبان فارسى منتشر و بين زائران ايرانى توزيع گرديد. اين نوشته با انكار وقايع مسلم تاريخى سعى دارد ماجراى غدير خم و حديث ولايت را- كه يكى از قله هاى بلند رسالت است و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امر پروردگار در حضور بيش از صد هزار زائر خانه خدا «(1)» در روز بزرگ و تاريخى غدير به عنوان يك ركن مهم دعوت و تكميل رسالت آن را ابلاغ فرمود- از مسير اصلى اش- ولايت امير مؤمنان- منحرف ساخته و در يك حادثه كوچك محدود كند. با اين هدف كه در عقايد ساده دلان شبهه افكند.

با مشاهده اين نوشته لازم است حديث غدير و پيام مهم


1- ابن جوزى از مورخان اهل سنت، عدد حاضران در غديرخم رايكصد و بيست هزار نفر ذكر كرده است. بحارالأنوار، ج 37، ص 150

ص: 8

آن در مسأله كليدى ولايت بررسى و در معرض افكار جوانان- به ويژه آنانكه به حرمين شريفين مشرف مى شوند- قرار داده و پرده از روى فريبكارى نويسنده آن برگيرد كه اين مقاله، پاسخى كوتاه به آن نوشتار است.

در اين مختصر بر آن نيستيم انگيزه اينگونه نوشته ها را كه بين زائران خانه خدا توزيع مى گردد و سلفى هاى وهابى مى كوشند با اهداف خاص و تحرّكات مشكوك با عقايد مسلّم دينى و حقايق تاريخى بازى كنند، از بعد سياسى بررسى نماييم. البته اين مطلب نيز در جاى خود، مسأله كوچكى نيست. در حقيقت اينگونه تبليغات انحرافى، گمراه كننده و هدفدار، از يكسو حركت انفعالى آن گروه متحجّر در برابر گسترش روز افزون فرهنگ ولايت و تبلور انديشه پويا و متعالى مكتب اهل بيت عليهم السلام و اسلام ناب محمدى صلى الله عليه و آله در عصر حاضر و بازتاب مقبوليت فرهنگ تشيع بين مسلمانان آزادانديش و فرهيختگان حقيقت جو، و از سوى ديگر تأثيرپذيرى از سياست هاى بيگانگان و دامن زدن به اختلافات و تعصّبات مذهبى است كه ثمره آن عايد دشمنان اسلام و استكبار جهانى مى گردد.

اما هدف اصلى اين مقاله، برملاكردن بخشى از دسيسه هاى تاريخ نگارى و تبليغاتى وهابى ها و دفاع از ولايت و خلافت علوى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غدير خم به امر پروردگار و با فرمان يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ

ص: 9

إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ .. «(1)»

آن را ابلاغ فرمود كه بدون آن، رسالت ابتر و دعوت ناتمام بود.

پيش از آنكه به بيان ماجراى غدير و آيات و روايات پيرامون آن بپردازيم، ذكر اين نكته ضرورى است كه ولايت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام تنها در غدير خم عنوان نشد، بلكه از سالهاى آغازين ظهور اسلام و در نخستين روزهاى دعوت رسمى و علنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مورد توجه قرار داشت.


1- سوره شعرا، آيه 214

ص: 10

حديث دار

«حديث دار»، نخستين روايت درباره ولايت است كه در منابع تاريخى و روايى سنى و شيعه به ثبت رسيده است.

خلاصه روايت: هنگامى كه آيه وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ نازل شد، به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرزندان عبدالمطلب- كه چهل يا چهل و پنج نفر بودند- به خانه ابوطالب فراخوانده شدند. غذايى براى آنان فراهم شد، پس از صرف غذا، همين كه پيامبر خواست لب به سخن بگشايد، ابولهب مجلس را بر هم زد و آن جمع پراكنده شدند. روز دوم دوباره آن جمع را دعوت و از آنان پذيرايى كردند. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا براى تمام مردم به پيامبرى برانگيخت و براى شما به طور خاص و امر فرمود:

«خويشاوندان نزديك خود را انذار كن». اينك، من شما را به دو كلمه- كه بر زبان آسان و در ترازوى عمل سنگين است- فرا مى خوانم و آن گواهى به يگانگى خداوند و رسالت من است. حال كدام يك از شما به اين امر پاسخ

ص: 11

مى دهد و مرا يارى مى كند؟ در اين حال على بن ابى طالب عليه السلام- كه از همه آنها خردسال تر بود- گفت: يا رسول اللَّه! من! و كسى ديگر پاسخ نداد. پيامبر صلى الله عليه و آله بار ديگر سخن خود را تكرار كرد: «كداميك از شما مرا اجابت مى كند تا برادر من، وزير من، وارث من و خليفه من باشد»؟

اين بار نيز كسى جز على عليه السلام پاسخ نداد. پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«اجْلِسْ فَأَنْتَ أَخِى وَ وَزِيرِي وَ وصيّيي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي بَعْدِي» «(1)»؛

«بنشين؛ تو برادر و وزير و وصىّ من و وارث و خليفه من بعد از من هستى».

بدين ترتيب، خلافت امير مؤمنان عليه السلام در نخستين روزهاى دعوت، به صراحت به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد تأكيد قرار گرفت و بديهى است هر آنچه پيامبر مى گويد و انجام مى دهد، به امر الهى است و از پيش خود سخن نمى گويد: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى «(2)»


1- السيرةالحلبيه، ج 1، ص 312، چاپ قاهره 1382 ه. ق؛ علامه عسكرى، معالم المدرستين، ج 1، ص 136، به نقل از تاريخ طبرى، ابن عساكر، تاريخ ابن اثير، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، كنزالعمال
2- سوره نجم، آيه 3

ص: 12

حديث منزلت

از موارد ديگرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله جانشينى على عليه السلام را تحكيم فرمود، واقعه تبوك بود كه امام على عليه السلام را در مدينه، به سرپرستى مسلمانان و خاندان خود گماشت و از مدينه خارج شد. در پى اين اقدام برخى گفتند: پيامبر صلى الله عليه و آله دوست نداشت على عليه السلام را همراه خود ببرد! على عليه السلام خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند و گفت: «يا رسول اللَّه! مرا در زمره كودكان و زنان واگذاشتى، تا اينكه بعضى گفتند: پيامبر دوست نداشت على را همراه خود ببرد!» پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب فرمود:

«أَ لا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي» «(1)»؛


1- ارشاد مفيد، ص 71، صحيح بخارى، ج 5، ص 129، مسند ابى داود، حليةالأولياء، مسند احمد، طبقات ابن سعد، خصائص نسايى، ص 83، صواعق، ص 354 و 73، الاصابة، حديث 36395 و ... نك، معالم المدرستين، ج 1، ص 142- 143

ص: 13

«آيا خشنود نيستى براى من همانند هارون براى موسى باشى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست».

اين روايت كه محدثان و مورخان و شيعه و سنى نقل كرده اند، دليل ديگرى بر خلافت امير مؤمنان عليه السلام است.

موضوع امامت و سيادت على عليه السلام، در مناسبت هاى ديگر و به عبارت هاى گوناگون نيز نقل شده است؛ از جمله حافظ ابونعيم و ديگران نقل كرده اند: روزى على عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَرْحَباً بِسَيِّدِ الْمُرْسَلِينَ وَ إِمَامِ الْمُتَّقِين» «(1)»؛

آقاى مسلمانان و پيشواى پرهيزكاران خوش آمد.

نيز ابن عباس مى گويد:

«إِنَّ النَّبِيّ قَالَ لِعَلِي أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» «(2)»؛

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: تو ولىّ هر مؤمنى بعد از من خواهى بود.

نكته اى كه بايد بدان توجه داشت اينكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر گاه از مدينه خارج مى شد، يكى از اصحاب را براى رسيدگى به امور مردم مى گماشت تا مسلمانان بدون


1- علامه امينى، الغدير، ج 1، ص 394، به نقل از حليةالأولياء
2- معالم المدرستين، ج 1، ص 147، به نقل از مسندالطيالسى، ج 11، ص 360

ص: 14

سرپرست نباشد «(1)». حال چگونه ممكن است پيامبر خدا آيين نوپاى اسلام را بدون معلم و كتاب خدا را بدون مفسّر و جامعه اسلامى را بعد از خود بدون سرپرست بگذارد؟ با آن همه فتنه ها و توطئه هاى كفار، منافقان و ديگر دشمنان كه پيامبر خود خبر داده بود: «بعد از من فتنه هايى چون پاره هاى شب ظلمانى رخ خواهند داد، كه در آن ظلمت ها بايد به قرآن و عترت من تمسك جوييد تا هرگز گمراه نشويد.»

به همين جهت از آغاز دعوت با بيان حديث دار تا واقعه غدير خم- كه در سال پايانى عمر مبارك آن حضرت اتفاق افتاد- تكليف امت را بعد از خود مشخص فرمود و به هر مناسبت على عليه السلام را معرفى نمود تا پس از رحلت آن حضرت، امت بدون امام و جامعه بى سرپرست نباشد و هيچ ابهامى در مسأله رهبرى براى كسى باقى نماند.


1- نك، معالم المدرستين، ج 1، ص 138 تا 142

ص: 15

حديث غدير

اشاره

اين حديث شريف از دو منظرِ استناد روايى و متن و محتوا قابل بررسى است:

الف- استناد روايى: جمع كثيرى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، تابعان آن حضرت، محدثان و مورخان اين روايت را نقل كرده اند كه به تعدادى از اين موارد اشاره مى كنيم.

از جمله راويانِ صحابى عبارتند از: ابى بن كعب انصارى، ابوليلى انصارى، ابو فضاله انصارى، ابو هريرة الدوسى، اسامة بن زيد، ابوالهيثم بن تيهان، ابو رافع قبطى، ابوبكر ابى قحافة، اسعد بن زراره، ام سلمه همسر پيامبر، اسماء بنت عميس، ام هانى بنت ابوطالب، براء بن عازب، جابر بن عبداللَّه انصارى، جابر بن سمرة، ابوذر غفارى، حذيفة بن يمان، زبير بن عوام، زيد بن ارقم، سعد بن ابى وقاص، سعد بن عباده انصارى، طلحة بن عبيداللَّه، عباس بن عبدالمطلب و ....

ص: 16

مرحوم علامه امينى قدس سره نام 110 مرد و زن از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را از منابع اهل سنت ذكر كرده كه حديث غدير را روايت كرده اند. همچنين نام 84 تن از تابعان كه به نقل حديث غدير پرداخته اند «(1)» و نام 360 تن از عالمان و راويان از قرن دوم هجرى تا قرن چهاردهم كه در كتب روايى و تاريخى و ادبى خود حديث غدير را با اسناد آن درج كرده و بدان استناد نموده اند «(2)» و نام 26 نفر از مؤلفان كه كتاب مستقل درباره غدير خم و امر ولايت تدوين كرده اند را ذكر نموده است. از جمله بزرگانى از اهل سنت كه درباره غدير و ولايت كتاب نوشته اند عبارتند از: محمد بن جرير طبرى، ابن عقده، دار قطنى، ابن عضائرى، كراجكى، ذهبى حسكانى و ...

مبالغه نيست اگر بگوييم هيچ حديث نبوى، به اندازه حديث غدير روايت كننده ندارد و به گفته دانشمندان اسلام، از جمله ابن جوزى از علماى عامه: «حديث غدير مورد اجماع محدثان و سيره نگاران اسلام است. «(3)»» كه از عصر پيامبر صلى الله عليه و آله تا كنون، پيرامون آن كتاب ها نوشته اند و جامع ترين آنها كتاب الغدير علامه امينى است كه با استناد به منابع اهل سنت، در يازده جلد تدوين شده است.


1- الغدير، ج 1، ص 14 تا 72
2- همان، ج 1، ص 73 تا 150
3- نك، بحارالأنوار، ج 37، ص 150

ص: 17

ب- متن و محتواى حديث غدير

تمام محدثان و مورخان شيعه و سنى در كتاب هاى خود، حديث غدير را ذكر كرده اند، هر چند در مواردى، در متن آن اختلاف عبارت وجود دارد. برخى محدثان تمام خطبه و بعضى ديگر بخشى از آن را نقل كرده اند، اما همه آنها بر آن بخش كه مشتمل بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام است، اتفاق دارند. محدثان شيعه مانند طبرسى در «احتجاج»، سيد بن طاووس در «اليقين» و «التحصين» و ديگر تأليفات خود تمام خطبه غدير را از امام باقر عليه السلام نقل كرده اند كه خطبه مفصلى است. بنابراين روايت، مى توان خطابه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در روز غدير را «منشور جاودان رسالت» ناميد؛ زيرا حضرت در آن كنگره عظيم، مطالب بسيار مهمى را براى آينده امت اسلام بيان فرمود كه محور اصلى همه مطالب آن، ولايت على بن ابى طالب و فرزندان آن حضرت بوده است.

ساير محدثان و مورخان نيز به نقل خطبه تاريخى غدير، به ويژه بخش مربوط به ولايت امير مؤمنان عليه السلام پرداخته اند كه در اينجا خلاصه اى از آن را ذكر مى كنيم.

آيه تبليغ و مسأله ولايت

ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، مورّخ معروف قرن

ص: 18

سوم هجرى از زيد بن ارقم نقل مى كند:

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از حجةالوداع باز مى گشت در غديرخم فرود آمد، هنگام نماز ظهر بود و هوا بسيار گرم، آنگاه به فرمان او خيمه ها را برافراشتند و نداى نماز جماعت در دادند. ما جمع شديم، سپس آن حضرت خطبه اى با بلاغت تمام ايراد نمود و چنين فرمود: خداى متعال آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ .. «1(1)»

را نازل فرمود كه اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را نرسانده اى و خداوند نگهدار تو از دسيسه و نيرنگ مردم خواهد بود. و جبرئيل از جانب پروردگار به من فرمان داد كه در اين منزلگاه توقف كنم و به هر سفيد و سياه اعلام نمايم كه على بن ابى طالب برادر من، وصّى من، خليفه من و امام بعد از من است. آنگاه از جبرئيل خواستم كه پروردگارم مرا معاف بدارد، چرا كه مى دانستم پرهيزكاران اندك و آزاردهندگان من بسيارند. اما خداوند رضا نداد جز آنكه آنچه درباره على نازل شده ابلاغ كنم. پس اى مردم اين را بدانيد كه خداوند او را ولىّ و امام شما قرار داد و اطاعتش را بر همگان واجب نمود، حكم او لازم الاجرا و سخن او نافذ است، هر كه با او مخالفت كند ملعون و هر كه


1- سوره مائده، آيه 214

ص: 19

تصديقش كند مرحوم است. گوش كنيد و فرمان بريد، خداوند مولاى شما و على امام شما است و از آن پس امامت تا قيامت در فرزندان من و از نسل على ادامه خواهد داشت ...».

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله امت را به پايدارى درباره قرآن فراخواند و ولايت امير مؤمنان عليه السلام را مورد تأكيد قرار داد و فرمود: «خداوند ولايت على عليه السلام را بر من نازل فرمود و من ابلاغ كردم و توضيح دادم كه امارت مسلمانان بعد از من جز براى او، براى احدى حلال نيست.» آنگاه دست على عليه السلام را بالا برد و فرمود:

«مَعَاشِرَ النَّاسِ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَاعِي عِلْمِي وَ خَلِيفَتِي عَلَى مَنْ آمَنَ بِي وَ عَلَى تَفْسِيرِ كِتَابِ رَبِّي»؛ مردم! اين برادر و وصىّ من و گنجينه علم من و خليفه من بر كسانى است كه به من ايمان آورده اند، او كتاب پروردگار (قرآن) را تفسير كند.

سپس فرمود:

«اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ الْعَنْ مَنْ أَنْكَرَهُ وَ اغْضَبْ عَلَى مَنْ جَحَدَ حَقَّه ...». «(1)


1- نك، الغدير، ج 1، ص 214- 216، نقل از كتاب« الولاية فى طرق حديث الغدير» بحارالأنوار، ج 37، ص 155، از واحدى در اسباب النزول و تفسير ثعالبى، تفسير ابن جريح، تفسير عياشى و .... ابن بطريق حلى در كتاب« عمدة عيون صحاح الأخبار»، ص 157 از قول يحيى بن حسن آورده كه طبرى در كتاب« الولاية» از 75 طريق و سلسله سند حديث غدير را نقل كرده است. نيز احمد بن محمد بن سعيد بن عقده، در كتاب مستقل خود درباره حديث غدير، آن را از 105 طريق و سند نقل كرده كه از حدّ تواتر مى گذرد

ص: 20

اكمال دين با ولايت

اين بخش از روايت به طرق مختلف و با تواتر لفظى و معنوى در كتب شيعه و سنى آمده و بخشى از خطبه تاريخى و مفصّل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حجةالوداع است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيام نبوت خويش را تكميل فرمود و به همين دليل است كه مفسّران و محدثان عقيده دارند كه آيه شريفه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً. «(1)»

درباره ولايت و امامت امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است. از جمله اين مفسّران و محدثان عبارتند از: حافظ ابن ابى حاتم رازى، متوفاى سال 327 از قول ابوسعيد خدرى صحابى مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله، حافظ ابوعبداللَّه محاملى، متوفاى 330 از ابن عباس، حافظ ابوبكر فارسى، متوفاى 407، حافظ ابن مردويه، متوفاى 416، ابواسحاق ثعلبى نيشابورى، متوفاى 427، ابوالحسن


1- سوره مائده، آيه 3

ص: 21

واحدى نيشابورى، متوفاى 468، ابوسعيد سجستانى، متوفاى 477، ابونعيم اصفهانى و ده ها مفسّر و محدث ديگر «(1)» كه همه از علماى اهل سنت اند و در اين جهت با علماى شيعه وحدت نظر دارند.

در بسيارى از اين روايات آمده است: پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على بن ابى طالب عليه السلام را گرفت و در حضور آن جمع صد هزار نفرى به خلافت و امامت معرفى نمود و مردم را به پيروى او فرا خواند، اين گونه دعا كرد كه:

«اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ...»؛ بار خدايا هر كس على را دوست دارد دوست بدار و هر كه او را دشمن دارد دشمن بدار ...

سپس به مسلمانان امر فرمود به ميثاق ولايت با على عليه السلام بيعت كنند و خبر آن روز تاريخى و پيام آسمانى را براى مردم ديار خود بگويند. از جمله كسانى كه دست بيعت به امير مؤمنان عليه السلام داد و تبريك گفت، عمربن خطاب بود كه گفت:

«بخ بخ لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى ...».

و يا با اين عبارت:

«هنيئاً لك يابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولا


1- الغدير، ج 1، ص 214 تا 229؛ بحارالأنوار، ج 37، ص 157- 158

ص: 22

كل مؤمن و مؤمنة»؛ مبارك و گوارايت باد اين منزلت، اينك تو مولاى من و مولاى هر زن و مرد با ايمان هستى «(1)».

در منابع تاريخى آمده است كه حسّان بن ثابت، شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله، از آن حضرت اجازه خواست تا اين واقعه مهم و پيام آن روايت را به نظم درآورد، پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد و حسّان اين گونه سرود:

يُنَادِيهِمْ يَوْمَ الْغَدِيرِ نَبِيُّهُمْ بِخُمٍّ وَ اسْمَعْ بِالنَّبِيِّ مُنَادِياً

يَقُولُ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ وَلِيُّكُمْ فَقَالُوا وَ لَمْ يَبْدُوا هُنَاكَ التَّعَاميَا

إِلَهُكَ مَوْلانَا وَ أَنْتَ وَلِيُّنَاوَ لم ترمّنا فى الولاية عَاصِياً

فَقَالَ لَهُ قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِمَاماً وَ هَادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا وَلِيُّهُ فَكُونُوا لَهُ أَتْبَاعَ صِدْقٍ مُوَالِياً


1- فخرالدين رازى، تفسير كبير، ج 12، ص 49- 50، از ابن عباس و براء ابن عازب و محمد بن على؛ الغدير، ج 1، ص 219 و بحارالأنوار، ج 37، ص 159

ص: 23

هُنَاكَ دَعَا اللَّهُمَّ وَالِ وَلِيَّهُ وَ كُنْ لِلَّذِي عَادَى عَلِيّاً مُعَادِياً «(1)»

ترجمه:

در روز غديرخم پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را ندا داد. اينك بشنو نداى پيامبر صلى الله عليه و آله را كه فرمود: كيست مولا و ولّى شما؟ و آنها با بينش و آگاهى پاسخ دادند: خداى تو مولاى ما است و تو ولّى مايى و ما را در امر ولايت نافرمان نخواهى ديد. سپس فرمود: اى على! بپا خيز كه تو را براى بعد از خود امام و رهبر قرار دادم. پس هر كس را من ولىّ و فرمانروايم، على ولّىِ اوست و شما بايد با صدق از او پيروى كنيد و او را يارى دهيد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كرد:

«خدايا هر كس ولىّ اوست، تو ياور او باش و هر كه با او دشمنى كرد، او را دشمن بدار».

پيام راهبردى حديث غدير

بنابراين، حديث غدير با آن شكوه و عظمت، مى بايست براى ابلاغ و بيان يك رسالت بسيار مهم الهى باشد كه بنا به نصّ قرآن اگر انجام نمى شد، دين ناقص و رسالت ابتر و ناتمام بود، چنانكه آيه كريمه «تبليغ» و آيه


1- حافظ ابن مردويه از ابن عباس، نك، الغدير، ج 1، ص 217 و بحارالأنوار، ج 37، ص 150

ص: 24

«اكمال دين» بر آن دلالت دارد. راز مطلب اين است كه اگر دين با امامت امام معصوم و منصوب از جانب خدا و رسول رهبرى نشود، بدون ترديد به انحراف كشيده خواهد شد و دست بدعت و تحريف و نفاق، سرنوشت آن را به نابودى خواهد كشانيد چنانكه در خلافت امويان، مروانيان، تاريخ ثبت كرده كه آنها با اسلام چه كردند و اگر رهبرى معنوى و زلال علمى ائمه معصوم عليهم السلام نبود (با اينكه از انجام مسئوليت سياسى و اجتماعى دستشان بسته بود) از اسلام چيزى باقى نمى ماند كه در اين خصوص نيز تاريخ نگاران و عالمان منصف، به نقش اهل بيت عليهم السلام در حفظ جريان اصيل اسلام- به ويژه از بعد علمى و معنوى- اعتراف نموده اند كه منابع فريقين شاهد بر آن است.

كتمان حق و تحريف تاريخ

با توجه به اين مطالب آيا بى انصافى نيست كه نويسنده اى ديده بر ديدن حق ببندد و نقش كليدى ولايت را ناديده بگيرد و قلم به دست گرفته و شأن نزول آيه و مورد صدور حديث غدير را از مسير خود منحرف ساخته و در يك حادثه كوچك محدود سازد؟! «(1)» نويسنده جزوه ادعا كرده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حديث


1- داستان بُريده

ص: 25

غدير را در مورد سفر اميرمؤمنان عليه السلام به يمن و موضوع حوله ها فرموده كه خلاصه آن چنين است:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم حج شد و مردم را به انجام مناسك حج فرا خواند، به على بن ابى طالب عليه السلام- كه آن روز در يمن بود- نامه نوشت كه از يمن رهسپار حج شود.

على عليه السلام مردى را به سرپرستى سپاه گماشت و خود آهنگ سفر حج كرد. سپاهيان، حوله هايى را كه از اهل نجران گرفته بودند، پوشيدند. همين كه على عليه السلام به مكه رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از مدينه به مكه آمده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام دستور داد با حالت احرام به سپاه برگردد. همين كه آمد ديد سپاهيان، حوله هاى غنيمتى را پوشيده اند، به سرپرست سپاه به جهت اين تخلف اعتراض كرد كه چرا پيش از تسليم حوله ها به پيامبر، آنها را پوشيده اند؟ آن مرد پاسخ داد:

سپاهيان از من خواستند در اين حوله ها محرم شوند و سپس تحويل دهند. على عليه السلام حوله ها را از آنها گرفت. اين موضوع سبب ناراحتى آنان شد، لذا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و از على عليه السلام شكايت كردند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: درباره على بن ابى طالب ناروا نگوييد، زيرا او در دين خدا سرسخت است و در دين خود سازش نمى كند. «(1)» آنان سكوت كردند


1- « ارفعوا السنتكم عن على بن ابى طالب، فانّه خشن فى ذات اللَّه عزوجل غير مداهن فى دينه»

ص: 26

و جايگاه على عليه السلام را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله دانستند و فهميدند نبايد از على عليه السلام عيب جويى مى كردند «(1)».

نويسنده ادعا كرده كه غديرخم، محلّ روبه رو شدن سپاه برگشته از يمن، با حاجيان بازگشته از مكه بوده و در چنين شرايطى پيامبر صلى الله عليه و آله حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه» را فرموده، لذا اين حديث در مورد قضاياى يمن بوده نه اعلام امامت آن حضرت!!

اين ادعا، يك مغالطه تاريخى بيش نيست و از چند جهت مردود است:

1- موضوع حوله ها و واگذارى آنها توسط جانشين امام على عليه السلام و پوشيدن آنها به عنوان احرام قبل از اعمال حج و هنگامى بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه بوده، در حاليكه حديث غدير به اتفاق مورخان و مفسّران، در روز هيجدهم ذى حجه و پس از اعمال حج و هنگام بازگشت به مدينه بوده است، بنابراين، غدير، محلّ تلاقى سپاهيان يمن و حاجيان بيت اللَّه نبوده است.

2- حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه» از نظر پيام و مفهوم، تناسبى با موضوع حوله ها ندارد و چنانكه گذشت پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ معترضان را به بيان ديگرى داد كه آن، سرسختى على عليه السلام در دين خود، صيانت از بيت المال و


1- بحارالأنوار، ج 21، ص 384- 385؛ ارشاد مفيد، ص 79- 80

ص: 27

سازش ناپذيرى او با متخلفان است و اين پاسخ با آن موضوع تناسب دارد، نه مسأله ولايت كه پيام ديگرى دارد.

3- و مهمتر از همه آيا اين مطلب با عقل و منطق سازگار است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن هواى گرم و بيابان سوزان بى آب و علف، جمعيت انبوه حاجيان را- كه از هشتاد هزار تا يكصد و بيست هزار گفته اند- به اجتماع و نماز فرا خواند و از جهاز شتران منبرى بسازد و بالاى آن برود و آن خطبه طولانى را پس از نماز ظهر بخواند و هدف آن حضرت، پاسخ به اعتراض كسانى باشد كه به سرسختى على عليه السلام در دين خود خرده گرفتند؟!

دسيسه تاريخ نگارى

اين نويسنده، دو واقعه تاريخى را كه يكى قبل از حج و در مكه واقع شده (موضوع حوله ها در داستان بُريده) و ديگرى پس از اتمام اعمال حج و در غديرخم رخ داده، به شيوه اى نامعقول و گمراه كننده در كنار هم نهاده و حديث ولايت را از غدير خم برداشته و به واقعه يمن پيوند زده تا يك حقيقت تاريخى را بپوشاند و خوانندگان را به گمراهى بكشاند تا خطاى گذشتگان خود را با خطاى ديگرى توجيه كند!! آنگاه حديث غدير را از قول زيد بن ارقم نقل كرده و حديث ثقلين (قرآن و اهل بيت) را ذكر كرده، بدون اينكه از حديث ولايت- كه محور اصلى غدير است- سخن گفته

ص: 28

باشد. در حالى كه به اتفاق مورخان و محدثان، حديث غدير مشتمل بر حديث ثقلين و مسأله ولايت و مطالب مهم ديگرى نيز بوده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال آخر عمر مبارك خود براى امت بيان فرموده است.

اين شيوه تاريخ نگارى و اينگونه بهره بردارى، خيانتى آشكار است كه يك مسلمان بايد از آن پرهيز كند؛ اما تعصب و تمرّد از حق اجازه نداده نويسنده به حقيقت اعتراف كند. حقيقتى كه در منابع اسلامى و كتب شيعه و سنى صدها سال است به ثبت رسيده و مستندات قرآنى و روايى دارد.

تحريف داستان بُريده

نويسنده جزوه، داستان بُريده را كه در واقعه يمن اتفاق افتاده، از چند منبع تاريخى و روايى از جمله مسند احمد حنبل نقل كرده كه با يك دستكارى آشكار و هدفدار همراه است و حتى با مستندات مورد استناد وى در تضاد است، زيرا به نقل مسند احمد حنبل و خصائص نسايى و ...

روايت به گونه ديگرى است. در مسند احمد حنبل آمده است: وقتى بريده نامه خالد بن وليد را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آورد كه در آن نامه رفتار على عليه السلام را مورد انتقاد قرار داده بود، خشم در چهره پيامبر صلى الله عليه و آله ظاهر شد و فرمود:

ص: 29

«لا تَقَعْ فِي عَلِيٍّ فَإِنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّكم بَعدي وَ إنَّهُ مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيِّكُمْ بَعْدي» «(1)»

و در منبع ديگرى آمده است: «... وَ هُوَ وَلِيُّ كُلُّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؛ درباره على عليه السلام ناروا نگوييد چه او از من است و من از او هستم (ما از يكديگر جدا نيستيم) و او پس از من بر شما ولايت دارد (اين را دو بار تكرار فرمود) و او ولىّ هر مومن بعد از من است.

در اين روايت- كه محدثان و مورخان اهل سنت نقل كرده اند و ربطى به واقعه غدير ندارد- دقت كنيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله تأكيد مى كند: على عليه السلام پس از من ولىّ شما و ولىّ هر مومن است. تا مقام ولايت على عليه السلام را در اينجا نيز مورد تأكيد قرار دهد و اين مطلب در گوش و دل مردم پايدار بماند و براى كسى جاى ترديد و تمرّد باقى نماند. با اين حال نويسنده حتى از نقل روايت به طور كامل از مسند احمد حنبل نيز دريغ ورزيده و روايت را مُثله كرده است!

ناگفته نماند كه برخى مؤلفان حديث بُريده را به سال هشتم هجرى ارتباط داده «(2)» و برخى جاى آن را مدينه ذكر


1- 2- مسند احمد ج 5، ص 356؛ خصائص نسايى، ص 106؛ مستدرك الصحيحين 3/ 111؛ مجمع الزوائد، 9/ 137؛ كنزالعمال، ج 12/ 207. نك: معالم، ج 1، ص 145- 146
2- نك: احمد زينى دحلان، السيرة النبوية، ج 2، ص 371

ص: 30

كرده اند. «(1)»

ولايت از ديدگاه قرآن

مطلب ديگرى كه اين نويسنده با القاى شبهه در موضوع ولايت امير مؤمنان عليه السلام آورده اين است كه اگر امامت يك اصل مسلّم اسلامى است، چرا در قرآن از آن سخن گفته نشده است؟ در پاسخ به اين شبهه مى گوييم:

1- قرآن كريم هر چند به صراحت نام على بن ابى طالب عليه السلام را نبرده اما در آيات متعدد، با طرح موضوع ولايت- با قراين قطعى- به بيان امامت و ولايت آن حضرت پرداخته است. از جمله آيه تبليغ: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ. «(2)»

آيه اكمال دين و اتمام نعمت: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي «(3)»

،

آيه ولايت: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ «(4)»

آيه «اولى الامر»: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ «(5)»


1- نك، العمجم الاوسط، ج 6، ص 162، مجمع الزوائد، ج 9، ص 128
2- سوره مائده، آيه 67
3- همان، آيه 3
4- همان، آيه 55
5- سوره نساء، آيه 59

ص: 31

از اين رو در بسيارى تفاسير شيعه و سنى ذيل آيه تبليغ چنين آمده است:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ../ «فى علّى» «(1)»

و اين نشان مى دهد از نظر صحابه و اهل حديث و تفسير، مسلّم بوده كه اين آيه درباره ولايت امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است. در ساير آيات نيز مشابه اين تفسير از طرق مختلف خاصه و عامه نقل شده است.

2- اتفاق مسلمين بر اين است كه سنت نبوى در هر موضوعى حجّت است و قول و فعل و تقرير رسول اللَّه دليل غير قابل انكار مى باشد، به ويژه آنكه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به تواتر اخبار و نقل قطعى رسيده باشد و بر آن تأكيد فرموده باشند كه تخلف از آن به هيچ وجه جايز نيست. حديث غدير از اين نمونه اخبار است كه احدى در آن ترديد نكرده و فوق تواتر و در حدّ ضرورت از آن ياد شده است، هر چند تعصبات فرقه اى و تخلف گذشتگان اجازه نمى دهد ديگران با شجاعت و صداقت ايمانى، به آن اعتراف كنند.

علاوه بر حديث غدير، «حديث دار»، «حديث منزلت»


1- نك، الغدير، ج 1، ص 214 تا 223، كه به نقل از سى كتاب از بزرگان اهل سنت ذكر كرده كه آيه تبليغ در روز غدير و درباره على بن ابى طالب عليه السلام نازل شده است. منابع شيعه نيز همين را از قول ائمه معصومين عليهم السلام نقل كرده اند

ص: 32

و ... در مورد وصايت امير مؤمنان عليه السلام، از استحكام و قطعيّت بى نظيرى برخوردار است كه جاى ترديد باقى نمى گذارد.

3- بسيارى از ضروريات دين در قرآن نيامده ولى سنت و سيره نبوى بيانگر آن مى باشد. مانند كيفيت نماز كه در قرآن نيامده و تنها امر به اقامه نماز شده است. در كجاى قرآن ذكر شده نماز صبح دو ركعت، نماز مغرب سه ركعت و نماز ظهر و عصر و عشا چهار ركعت باشد و يا در هر ركعت دو سجده به جا آورد و نماز بايد با حمد و سوره خوانده شود و ساير جزئيات آن. همچنين احكام روزه و زكات و ديگر آداب شريعت كه از قول و فعل پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده شده و عموم مسلمانان آن را پذيرفته اند! زيرا قرآن كريم فرمان داده آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله براى شما آورده بگيريد و بدان عمل كنيد و از آنچه نهى كرده اجتناب ورزيد: ... وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. «(1)»

و صريح قرآن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هر چه گويد از خود نمى گويد، بلكه وحى پروردگار است: وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى «(2)»

و جز از وحى پروردگار پيروى نمى كند إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ. «(3)»


1- سوره حشر، آيه 7
2- سوره نجم، آيه 4
3- سوره يونس، آيه 15

ص: 33

4- ذكر نام امير مؤمنان عليه السلام يا بيعت مردم با آن حضرت در قرآن ضرورى نبوده، پس از آنكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اين موضوع را به صراحت و در مناسبت هاى مختلف، از آغاز دعوت و حديث دار گرفته تا حجةالوداع بيان فرمود و با قول و فعل، جانشينى على عليه السلام را براى بعد از خود تحكيم و تثبيت نمود. افزون بر اين، بردن نام على عليه السلام در قرآن با آن همه حسادت ها و خصومت ها- كه در دل منافقان بود- تبعات منفى داشت و سبب مى شد به دليل اين خصومت ها و حسادت ها، قرآن را تحريف و آياتى از آن را حذف كنند و در نتيجه اختلافاتى بين امت اسلام پديد آيد كه اساس دين را هدف قرار دهد، همانگونه كه اين عكس العمل از پيش معلوم بود. به همين دليل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از اعلام ولايت امير مؤمنان عليه السلام به لحاظ پيش بينى مخالفت مردم بيمناك بود كه آيه تبليغ نازل شد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله اطمينان داد كه خداوند او را از مكر و عداوت سركشان حفظ و حراست خواهد كرد كه در غديرخم آن پيام مهم را ابلاغ فرمود.

خلاصه: اثبات امامت نيازمند نصّ قرآن و تصريح به نام على عليه السلام نيست؛ با توجه به آنچه در آيات «تبليغ، اكمال دين و اولى الامر و ...» آمده و سنّت قطعى نبوى به تشريح و تثبيت آن پرداخته است.

ص: 34

مفهوم مولا و ولايت

نويسنده جزوه در بخش ديگرى مى گويد: لفظ مولا بين چند معنى متشابه و مشترك است، از جمله: سيّد، مطاع، نزديك، يارى دهنده و ... لذا نمى توان در اثبات مطلب بدان تكيه كرد.

پاسخ: شواهد و قراين قطعى دلالت مى كند كه مولا در اينجا به معناى مطاع، ولىّ امر، زمامدار و عهده دار منصب حاكميت است نه معناى ديگر، چنانكه قبلًا بيان كرديم و در روايات از كلام پيامبر صلى الله عليه و آله مكرر تشريح شده است. از جمله ابن عباس نقل كرده:

«إِنَّ النَّبِيّ قَالَ لِعَلِي أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» «(1)»

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: تو ولّى و سرپرست هر مومن پس از من خواهى بود و موارد ديگر كه از نظر گذشت.

به علاوه سخنان عالمان لغت و اديبان عرب نيز همين معنى را تأييد مى كند.

يحيى بن حسن مى گويد: «لفظ مولا ده معنى را در بر دارد امّا اصل و محور همه آنها- كه ساير معانى بدان باز مى گردد- اولى به تصرّف بودن (صاحب اختيار بودن)


1- مسندالطيالسى، ج 11، ص 360؛ معالم المدرستين، ج 1، ص 147 به نقل از الرياض النضرة، ج 2، ص 203

ص: 35

است كه در قرآن كريم، ادبيات و اشعار عرب نيز آمده است. «(1)»»

نيز راغب در مفردات مى گويد: «ولىّ چند معنى دارد كه يكى از آنها عبارت است از متصدّى امر ديگرى شدن و اولى به تصرّف؛ يعنى سزاوارتر از ديگرى بودن، چنانكه قرآن مى فرمايد: النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. «(2)»

؛ پيامبر صلى الله عليه و آله از خود مردم نسبت به خودشان سزاوارتر است، چرا كه بسيارى از مردم خير و مصلحت خود را نمى دانند و پيامبر صلى الله عليه و آله كه از جانب خدا مأموريت دارد، به اتّكاى وحى مصالح مردم را مى داند پس سزاوارتر از خودشان نسبت به آنهاست.

جالب است به اين نكته توجه كنيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در واقعه غدير از مردم مى پرسد: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟

و آنها پاسخ مى دهند: «بلى؛ چرا يا رسول اللَّه» آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه».

آن آيه كريمه و آن اعتراف گرفتن از مردم به ولايت رسول اللَّه و آن پاسخِ مردم و اعتراف به ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و بلافاصله سخن پيامبر كه فرمود: پس على عليه السلام هم مانند من بر شما ولايت دارد، آيا مفهومى جز اين دارد كه ولايت


1- عمدة صحاح الأخبار، ص 158
2- المفردات فى غريب القرآن، ماده« ولى»

ص: 36

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نسبت به مردم، عيناً براى على عليه السلام ثابت است؟

ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده «ولى» از قول ابن اثير آورده است: «واژه «مولا» در حديث مكرر آمده و اين واژه در موارد بسيارى به كار برده شده، از جمله: «ربّ، مالك، سيد، منعم، معتق، ناصر، محب، تابع و ...» كه در هر مورد مفهوم خاصّ خود را دارد.» سپس افزوده: «وَلايت» به معناى نسب و نصرت و عتق و «وِلايت» به معناى امارت مى باشد، آنگاه حديثِ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاه» را آورده و مى گويد: بيشتر اين معانى مى تواند در اين حديث لحاظ شود و از شافعى نقل كرده كه اين، همان ولاى اسلام است كه خداوند فرموده: ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ سپس گفتار عمر را با على عليه السلام نقل كرده كه گفت: «اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن» و افزوده: هر كس متصدّى و عهده دار امر ديگرى باشد، ولىّ او مى باشد «(1)».

اينها فقط بخشى است از آنچه اهل لغت و ادب و خبره در فهم واژه هاى قرآنى و روايى درباره ولىّ و مولا گفته اند و چنانكه ملاحظه مى كنيم توجه نظر و اشاره همه آنها به همان مفهوم قرآنى است كه همان اولى به تصرّف بودن، عهده دار امر ديگرى شدن و سيادت و امارت است كه در


1- ابن منظور، لسان العرب، ماده ولى

ص: 37

حديث ولايت منظور گرديده و جاى ترديد و ابهام باقى نمى گذارد.

ولاى محبت و ولاى حاكميت

برخى توجيه گران، با چشم پوشى از اين حقايق و با گريز از حقيقت سعى مى كنند حديث ولايت را در معناى محبت و دوستى خلاصه كنند كه اين توجيه به هيچ وجه قابل قبول نيست. هر چند دوستى آن حضرت نيز از لوازم ايمان است و بدان توصيه شده. دوستى و محبت علقه قلبى ميان آحاد مؤمنان است، همانگونه كه قرآن بيان مى كند: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ «(1)»

و جامعه اهل ايمان بايد دوستدار يكديگر باشند و اين، به شخص يا شخصيت خاصّ اختصاص ندارد. البته نسبت به اولياى خدا از اهميت ويژه اى برخوردار است از اينرو مودّت ذوى القربى در قرآن، جايگاه خاصّى دارد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى. «(2)»

كه به طور طبيعى اگر اين محبت ايجاد شد، اطاعت و تسليم نيز در پى آن خواهد آمد.

مسأله مهم اين است كه آيا آن همه روايات كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در باب ولايت امير مؤمنان عليه السلام و وصايت و خلافت، از حديث دار گرفته تا روز غدير، با آن همه تأكيد


1- سوره توبه، آيه 71
2- سوره شورى آيه 23

ص: 38

و تصريح و قراين و شواهد به اضافه آيات قرآن را مى توان در محبّت خلاصه كرد؟! آيا آن خطبه تاريخى و منشور غدير خم كه پيام آن چيزى جز وصايت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام نيست را مى توان تنها ناظر به محبّت دانست؟

كدام انسان عاقل مى پذيرد رسول خدا در آن برهه خاصّ تاريخى و آخر عمر مبارك خود مسلمانان بلاد را به حج دعوت كند و بيش از صد هزار نفر از مردم را در غدير خم جمع كند و با آن خطبه طولانى على عليه السلام را به مردم معرفى كند و از ولايت او سخن بگويد و مردم را به بيعت دعوت نمايد و منظور از همه اينها آن باشد كه اى مردم، على عليه السلام را دوست بداريد! در حالى كه توصيه به محبت به آن همه تفصيل و مقدمات و بيان نياز نداشت؟

اشكالات بى اساس

مى گويد: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله موضوع ولايت على عليه السلام را در عرفات يا مدينه مطرح نكرد؟

اين پرسش بى معناست. زيرا هر جاى ديگر اين خطبه را ايراد مى فرمود، گفته مى شد: چرا اينجا و نه جاى ديگر؟

علاوه بر اين، عرفات كه جايگاه برگزارى اعمال حج بود و حاجيان در خيمه ها سرگرم عبادت و يا اطراف بيابان پراكنده بودند و براى ايراد خطبه مناسب نبود و تمركز مخاطبان فراهم نمى شد. ديگر آنكه ايراد خطبه در آنجا،

ص: 39

تحت الشعاع اعمال حج قرار مى گرفت و مسأله خلافت و ولايت به درستى مفهوم نمى شد. بنابراين فرمان الهى هنگامى رسيد كه زائران خانه خدا به نقطه تلاقى كاروان ها رسيدند و از آنجا رهسپار ديار خود مى شدند و مناسبترين مكان براى اعلام اين فرمان بود. البته امر خداوند چون و چرا ندارد و اگر در مدينه مى گفت، ساير مردم از آن بى خبر مى ماندند.

از آن تاريخ به بعد غديرخم نه يك لفظ گمنام، بلكه خطّه اى تاريخ ساز و سرچشمه جوشانى براى تشنه كامان حقيقت شد كه حج نيز بدون آن، مفهوم و معناى واقعى خود را ندارد و عرفات و منا و اعمال و عبادات را جان و حيات مى دهد و مؤمنان واقعى به وسيله پيام آن- كه همانا ولايت على عليه السلام است- شناخته مى شوند چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لولاك يا على لم يعرف المؤمنون بعدى» «(1)»

؛ اى على اگر تو نبودى، مؤمنان بعد از من شناخته نمى شدند.

دليل ديگر از قرآن درباره ولايت

دليل ديگر قرآنى بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام اين آيه كريمه است:


1- كنزالعمال، حديث شماره 36477

ص: 40

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ «(1)»

؛ «ولّى و صاحب اختيار شما، خدا و پيامبر اوست و آنانكه ايمان آورده و در حال ركوع زكات دادند.

در اين آيه، چند نكته شايان توجه است:

1- به اتفاق مفسران كسى كه در حال ركوع زكات داد و انگشتر خود را به سائل بخشيد، كسى جز على بن ابى طالب عليه السلام نبود و اين آيه درباره غير او نازل نشده است «(2)».

2- اين آيه منزلت امير مؤمنان عليه السلام را در جايگاه بلندى قرار داد كه براى غير او روا نيست و آن منزلت، همانا ولايت پس از خدا و رسول است. و كسى كه ولايتش در رديف ولايت خدا و رسول قرار مى گيرد، مى بايست از شايستگى، كمالات و فضايل والايى برخوردار باشد تا بتواند به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله بنشيند و عهده دار ولايت الهى شود و على عليه السلام چنين بود؛ زيرا او به منزله نفس نبى است كه قرآن كريم در آيه مباهله بدون تصريح به نام او فرموده است:

... وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ. «(3)»

كه به اتفاق مفسران در واقعه


1- سوره مائده، آيه 55
2- تفسير طبرى، شواهدالتنزيل، اسباب النزول، معالم، ج 1، ص 156
3- سوره آل عمران، آيه 61

ص: 41

مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله است كه حضرت على، زهرا و حسنين عليهم السلام حضور داشتند. بدين ترتيب تنها كسى كه شايسته خلافت نبى اكرم صلى الله عليه و آله است، على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد كه نسخه جامع و كامل انسانى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و همانند آن حضرت به جز رسالت است.

3- هر چند آيه به صورت جمع آمده، اما جز على عليه السلام مقصود نيست. برخى اشكال كرده اند كه: چرا آيه به صورت جمع آمده: «الَّذِينَ آمَنوا ... يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ...»

پاسخ: به كار بردن واژه جمع در مورد فرد استعمال شايعى است، چنانكه در آيه مباهله «نِساءَنا» صيغه جمع است ولى در مورد فرد (حضرت زهرا عليها السلام) به كار برده شده.

نيز نظاير ديگرى در قرآن وجود دارد «(1)».

ولايت «اولى الأمر» در قرآن

از ديگر آيات كه ولايت امير مؤمنان عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام را اثبات مى كند و به اطاعت آنها فرمان مى دهد، آيه:

أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ .. «(2)»

اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر را


1- نك، معالم المدرستين، ج 1، ص 157
2- سوره نساء، آيه 59

ص: 42

و آنان كه فرمانرواى شما مى باشند.

در روايات بسيارى آمده است: «اولى الأمر»، على عليه السلام و فرزندان آن حضرت اند. اين روايات علاوه بر منابع شيعه، در كتب اهل سنت هم نقل شده است. از جمله در شواهد التنزيل از على عليه السلام نقل كرده كه گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم: اولى الأمر چه كسانى هستند؟ آن حضرت فرمود:

«انت اولهم؛ تو نخستين آنهايى» «(1)». نيز از مجاهد نقل كرده كه در تفسير .. وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ گفت:

«على بن ابى طالب ولّاه اللَّه الأمر بعد محمد ...»؛ على بن ابى طالب فرمانرواى مردم از جانب خداوند پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

و از قول ابوبصير آورده كه: از امام باقر عليه السلام، معناى اين آيه را پرسيد. حضرت فرمود: «نزلت فى على بن ابى طالب» ابوبصير مى گويد: عرض كردم، مردم مى گويند:

چرا خداوند در قرآن نام على عليه السلام و اهل بيت او را نبرده است؟

امام عليه السلام فرمود: به آنها بگو: خداوند حكم نماز را بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده اما نگفته سه ركعت يا چهار ركعت و


1- معالم المدرستين، ص 159، به نقل از شواهد التنزيل

ص: 43

اين پيامبر صلى الله عليه و آله است كه آن را تفسير مى كند و حج را واجب نموده اما نفرموده هفت بار طواف كنند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را تفسير نمود، و آيه أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ .. «(1)»

را نازل فرموده كه درباره على و حسن و حسين عليهم السلام است، چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من شما را به كتاب خدا و اهل بيت عليهم السلام خود سفارش مى كنم و از خدا خواسته ام ميان آن دو جدايى نيفكند تا بر حوض كوثر نزد من آيند و خداوند اين را از من پذيرفت» «(2)».

آنچه در اين روايت در تفسير اولى الأمر آمده، به دو دليل عين حقيقت است و جز اين نمى تواند باشد:

1- اولى الأمر بودن و صاحب فرمان بر خلق شدن پس از خدا و رسول منصبى نيست كه به هر كس داده شود و تنها كسى شايستگى آن را دارد كه از جهل و جور و عصيان و طغيان مبرا و تالى تلو پيامبر صلى الله عليه و آله باشد و در فضايل و كمالات- به جز نبوت- همانند او و مظهر صفات جلال و جمال حق و امانت دار او باشد و چنين كسى بايد معصوم از خطا و برخوردار از علم و عمل و صلاح و سداد باشد تا خلعت خلافت الهى و ولّى امر مسلمين بودن بر قامت او راست آيد و اين كس جز على عليه السلام و فرزندان او نيست. زيرا در اين شايستگى، احدى از مسلمانان ترديد نكرده اند.

2- خداوند به اطاعت آنان فرمان داده و اين جز درباره


1- سوره نساء، آيه 59
2- معالم المدرستين، ج 1، ص 159- 160، به نقل از شواهد التنزيل

ص: 44

برگزيدگان خدا- كه از صلاح و سداد و علم و عمل و عدل و داد برخوردار باشند- جايز نيست. همانگونه كه قرآن از اطاعت مسرفان و مفسدان صريحاً نهى نموده و مى فرمايد:

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ «(1)»

بنابراين وقتى خداوند به اطاعت اولى الأمر، امر مى كند، هر فرمانروايى مقصود نيست بلكه فرمانروايانى مقصودند كه از ويژگى و شرايط لازم برخوردار باشند كه قرآن معيار آنان را مشخص نموده و پيامبر صلى الله عليه و آله به تبيين آن پرداخته است.

حديث متواتر ثقلين

نويسنده جزوه در بخش ديگرى حديث ثقلين را- كه مورد اتفاق عامه مسلمانان و همه فرق اسلامى است- مورد ترديد قرار داده و مى گويد: راويان آن عطية عوفى، قاسم بن حسن، زيد بن الحسن انماطى كوفى اند، و اينها در روايت ضعيف اند! در حالى كه اين حديث همانند حديث غدير مورد اتفاق عموم محدثان شيعه و سنى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا وَ إِنَّهُمَا لَنْ


1- سوره شعراء، آيه 151- 152

ص: 45

يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». «(1)»

«من در ميان شما دو چيز گران سنگ را مى گذارم؛ كتاب خدا و عترتم؛ اهل بيتم. هر گاه به اين دو تمسك جوييد هرگز گمراه نشويد. و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر نزد من آيند.»

نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روايات متواتر ديگرى امامان بعد از خود را معرفى فرموده كه از نظر شيعه جاى ترديد نيست، هر چند امثال اين نويسنده آن را مانند بسيارى از حقايق ديگر باور نداشته باشند.

اگر به موجب حديث ثقلين عترت نيز در كنار قرآن حجّت است، ناگزير بايد تا قرآن باقى است، عترت (اهل بيت عليهم السلام) نيز باقى باشند و براى هر عصرى امامى- حاضر يا غايب- باشد و اين مطلب را بسيارى از عالمان و مورخان اهل سنت نيز پذيرفته و در اين باره كتاب ها نوشته اند، مانند:

ابن صباغ مالكى در «فصول المهمه» و قاضى زنگه زورى در «تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله» و ....

مغالطه اى ديگر

نويسنده در بخش ديگرى از مقاله اش، ذيل روايت غدير مغالطه ديگرى را مرتكب شده و مى گويد:


1- بحارالأنوار، ج 35، ص 184

ص: 46

«پيامبر نخواسته دوازده نفر مشخص از اهل بيت عليهم السلام را مانند قرآن مصدر تشريع قرار دهد.»

مى گوييم مطلب همين گونه است. ائمه عليهم السلام مصدر تشريع نيستند. احدى از شيعيان و پيروان اهل بيت عليهم السلام ادعا نكرده پيامبر صلى الله عليه و آله با اعلام امامت آنان خواسته مانند قرآن آنها را مصدر تشريع قرار دهد. شرع مقدس در غدير خم با آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... «(1)»

و اعلام ولايت تكميل شد و ائمه هيچ حكم جديدى نمى آورند بلكه آنان تشريح كننده شريعت و تبيين كننده آن بر اساس مبانى هستند كه به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله ترسيم شده و تا قيامت نه چيزى بر آن افزوده و نه چيزى از آن كاسته خواهد شد.

اين در حالى است كه جماعتى از اهل سنت در شرع مقدس چيزهايى را وارد كرده اند كه در قرآن و سنت و سيره نبوى وجود نداشته و آنان با استناد به اعمال خلفا و برخى اصحاب، آن را جزو آداب شريعت قرار داده اند! از جمله اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده: «جُعِلَتْ لِي اْلأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»؛ زمين سجده گاه من و وسيله طهارت است. و شيعه به همين دليل بر خاك سجده مى كند، در حالى كه اهل سنت سجده بر خاك را جايز نمى دانند. و يا دست بر سينه نماز مى خوانند كه در سيره نبوى ثبت نشده و خليفه دوم آن


1- سوره مائده/ آيه 3

ص: 47

را سنت كرده! و يا تمتع در حج و متعه كه عمربن خطاب گفت: در زمان پيغمبر حلال بود و من آن را حرام مى كنم! و مورد ديگرى از اين قبيل كه در جاى ديگرى بايد بررسى كرد. بنابراين اشكال نويسنده به خود او و هم مسلكان او باز مى گردد و در مورد شيعه صدق نمى كند.

در پايان لازم است يادآور شويم نگارش اين مقاله، به عنوان پاسخگويى به شبهاتى است كه جزوه ياد شده القاء كرده، لذا سعى بر اختصار در اين مقاله ضرورى به نظر رسيد تا خوانندگان- به ويژه جوانان دانشجو و دانش آموز- قبل از عزيمت به سفر عمره و حج بتوانند بخوانند و با موضوع غدير و پيام ولايت تا حدودى آشنا شوند و تحت تأثير شبهه افكنى گروه متحجر قرار نگيرند. و گرنه تفصيل بحث غدير و دلايل قطعى آن از هزاران صفحه و صدها مجلّد مى گذرد كه علماى سلف و محققان سخت كوش همچون علامه امينى در الغدير به آن پرداخته و حجّت را بر همگان تمام كرده اند.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109