سرشناسه : سلیم بن قیس هلالی، 2 قبل از هجرت - 76؟ق.
عنوان قراردادی : کتاب سلیم بن قیس الهلالی .فارسی
عنوان و نام پدیدآور : اسرار آل محمد علیهم السلام: ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی ، اولین کتاب حدیثی و تاریخی از قرن اول هجری/ تالیف ابوصادق سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی؛ ترجمه اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی .
مشخصات نشر : قم: دفتر نشر الهادی، 1375.
مشخصات ظاهری : 766، [4] ص.
شابک : 15000ریال: 964-400-002-1 ؛ 2300 ریال (چاپ سوم )
یادداشت : پشت جلد به انگلیسی:Asrar -e ale Mohammad: a Persian version of kitab-e Solaim Ibn Qays al-Helali.
یادداشت : چاپ سوم: 1377
یادداشت : چاپ پنجم: :1378
یادداشت : کتابنامه: ص. [730] - 744؛ همچنین به صورت زیرنویس
عنوان دیگر : کتاب سلیم بن قیس. فارسی
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 1ق.
موضوع : اسلام-- تاریخ -- قرن1 ق.-- احادیث
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها -- متون قدیمی تا قرن 14
شناسه افزوده : انصاری زنجانی خوئینی، اسماعیل، 1312 - 1388.، مترجم
رده بندی کنگره : BP223/5/س 78ک 2041 1375
رده بندی دیویی : 297/452
شماره کتابشناسی ملی : م 75-6610
ص :1
ص: 2
اسرار آل محمد علیهم السلام
ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی
اولین کتاب حدیثی و تاریخی از قرن اول هجری
تالیف ابوصادق سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی
ترجمه اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی
ص: 3
تصویر
ص: 4
تصویر
ص: 5
*سلیم و کتاب او در یک نگاه
*نام بلند سلیم و کتاب او
*تاثیر انتشار کتاب سلیم در جامع اسلامی و میراث فرهنگی اسلام
*مروری بر تحقیق عربی و ترجمه فارسی و اردوی کتاب سلیم
*انگیزه و برنامه کار در ترجمه حاضر
*ترسیمی ار کتاب حاضر
ص: 6
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب حاضر، نوشته مرد شمشیر و قلم، ابوصادق سُلیم بن قیس هلالی رضوان الله علیه است. با نگاهی گذرا به گذشته و حال کتاب سلیم، اهمیت شصت سال تلاش علمی او روشن میگردد، و از این رهگذر وظیفهٔ ما در حفظ این میراث دینی هزار و چهارصد ساله معلوم می شود.
سلیم و کتاب او در یک نگاه
سلیم بن قیس در شرائطی اقدام به تألیف این کتاب نمود که پس از رحلت پیامبرصلی الله علیه و آله، در جامعه مسلمین جو رعب و وحشت و اقدامات پیشگیرانه شدید علیه تدوین حدیث پیامبر تمامیه و ثبت و ضبط تاریخ اسلام و معارف دینی ایجاد شده بود و هر گونه فعالیت در این زمینه ممنوع بود، و در همان حال طبقه حاکم برنامه های تحریف و دستبرد به حقایق دین را در پشت نقاب اسلام آغاز کرده بودند. در چنین شرایطی، این مرد فداکار و مخلص دست بکار تألیف این کتاب شد، و در طول شصت سال توانست حقایق مهمی از حدیث و تاریخ اسلام را جمع آوری کند. او برای تألیف و حفظ کتابش زحمات طاقت فرسایی کشید و سفرهای بسیاری
نمود و با افراد زیادی تماس حاصل کرد تا توانست چنین مجموعه ای را آماده کند.
ص: 7
شرایط وحشتناک دیگری که سلیم و کتابش در آن قرار داشته اند، روزگار سیاه معاویه و یزید و زیاد و ابن زیاد و حجاج و امثالشان بوده که اقدامات اساسی برای ریشه کن کردن تشیع انجام می گرفت. این سلیم بود که گاهی با مخفی شدن و گاهی با تقیه و گاهی گرفتاری در دست دشمن، این گذرگاههای خطرناک را پشت سر گذاشت و توانست این امانت عظیم را برای نسلهای بعد از خود به یادگار گذارد.
چنین فرصتهایی کمتر پیش می آید که فردی همچون سلیم بتواند از محضر پنج امام یعنی امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و امام باقر ایالا علوم آل محمد طبیلا را فرا گرفته و با اصحاب خاص ایشان همچون سلمان و ابوذر و مقداد در تماسی باشد، و از کوچکترین فرصتها حداکثر استفاده را در راه این هدف بنماید.
نام بلند سلیم و کتاب او
اهمیت کار سلیم بن قیس از آنجا معلوم می شود که ائمه ایلا کتابش را تأیید کرده اند و این سند افتخار را به او و کتابش دادهاند. علما و محدثین نیز در نقل و حفظ کتاب او کوشیده اند بطوری که اثر جاودان آن در طول هزار و چهار صد سال بعنوان اولین کتاب در تاریخ اسلام باقی مانده است. اکنون که سلیم عمر خود را وقف راه خدا و پیامبر و ائمه جایزه نموده و آنچه داشته در این راه فدا کرده، خداوند هم نام او و کتابشی را در طول قرنها حفظ کرده و بعنوان یکی از بزرگترین پشتوانه های اسلام ثبت نموده است. سلیم بن قیس هلالی حق عظیمی بر همهٔ ما دارد که این چنین حقایق دینمان را برای ما حفظ نموده است، همانطور که ابان بن ابی عیاش تنها نقل کنندهٔ کتاب از مؤلفش نیز حقی بزرگ بر ما دارد که اگر او این امانت سلیم را بخوبی حفظ نمی کرد و بدست افرادی امین نمی سپرد تا کنون اثری از این کتاب باقی نمانده بود. در همین راستا، همهٔ علمایی که در طول چهارده قرن، بهر صورتی در حفظ کتاب اقدامی
ص: 8
کرده اند و زحمتی متحمل شده اند، حق خاصی بر ما دارند. این ما هستیم که باید با نشر و حفظ و مطالعه این کتاب، قدردانی خود را از زحمات آنان نشان دهیم.
تأثیر انتشار کتاب سلیم
در جامعه اسلامی و در میراث فرهنگی اسلام
با توجه به آنچه ذکر شد تأثیر انتشار کتاب سلیم در اجتماع مسلمین - چه حال و چه آینده - معلوم می شود که اگر پایه های اعتقادی مردم بر تاریخ و حدیث صحیح بنا شود بسیاری از انحرافات فکری و عملی پیش نمیآید و مردم به آسانی راه مستقیم را تشخیصی میدهند. در جنبه فرهنگ دینی هم، هرگاه کتابهای عرضه شده و مورد مراجعه، کتب ریشه دار و اصیل باشند مدارک محکمی برای قوام دین و آبروی آن در مقابل ادیان و مذاهب جهان خواهند بود، و چنین سندهای معتبری است که تشیع را با ابدیت قرین ساخته و سایر فرقه های ضلالت را در معرض اضمحلال و نابودی و شرمندگی در مقابل سایر ملل و ادیان قرار داده است. اکنون که ضرورت تحقیق و معرفی و عرضه هرچه بهتر (کتاب سلیم بن قیس هلالی) روشن شد، خواننده محترم براحتی میتواند قضاوت کند که این مرحله اخیر از ترجمه کتاب سلیم بجا و ضروری بوده و عظمت کتاب و مؤلفش تقاضای چنین
اقدامی را داشته است.
مروری بر تحقیقی عربی و ترجمه فارسی و اردوی کتاب سلیم با مروری بر تاریخچه اقدامات انجام شده در راه انتشار این کتاب، شما را در
جریان برنامه ترجمه حاضر قرار می دهیم: متن عربی کتاب سلیم تاکنون سه بار مورد تحقیق قرار گرفته و به صورتهای مختلف
ص: 9
مکرراً چاپ شده است. ترجمه فارسی آن نیز سه بار انجام شده و در شکلها و اندازه های مختلف به چاپ رسیده است. ترجمه آن به زبان اردو هم یکبار چاپ شده است. تفصیل این چاپها در بخشهای 10 و 11 و 12 از قسمت دوم این مقدمه خواهد آمد. ترجمه فارسی کتاب سلیم اولین بار در سال 100 هجری قمری طبق چاپ اول کتاب سلیم انجام شد، و طی دوازده سال بارها تجدید چاپ شد و بیش از یکصد هزار نسخه از آن بدست خوانندگان رسید. در سال 113 هجری که چاپ اخیر متن عربی در حال آماده شدن بود و هنوز کامل نشده بود ترجمه فارسی از روی متن عربی جدید تکمیل شد و نتیجه آن به چاپهای اخیر ترجمه فارسی کتاب سلیم در 121 صفحه شد. در این چاپ، مقدمه چاپ اول برداشته شد و مقدمه متن عربی جدید -که هنوز ناتمام بود - تلخیص و به فارسی ترجمه شد. در متن هم ترتیب و تعداد احادیث طبق متن عربی جدید قرار داده شد، ولی ترجمه متن از روی متن مقابله شده نبود، و فقط اضافاتی که در متن جدید آمده بود در محل خود اضافه شد و اصلاحاتی نیز انجام گرفت. اشاره مختصری هم به مدارک در آخر هر حدیث شد و چند فهرست به آخر کتاب اضافه گردید.
انگیزه و برنامه کار در ترجمه حاضر
در اواخر سال 11 که تحقیق جدید متن عربی کتاب سلیم در سه جلد برای چاپ آماده بود، تصمیم گرفته شد ترجمه کتاب هم مانند متن عربی آن از هر جهت کامل و تمام عیار عرضه شود، تا ریشه محکم و بنیان پایدار این اولین سند شیعه روشن باشد و در عرصه علمی و دینی آنچنانکه هست جلوه نماید. لذا از روی چاپ عربی سه جلدی ترجمه کاملی انجام گرفت. ابتدا مقدمه آن با
ص: 10
تنظیمی جدید ترجمه شد، و سپس ترجمه متن کتاب بطور کاملی از روی نسخه مقابله شده با چهارده نسخه خطی انجام شد، و نسخه بدلها و توضیحات مربوط به فرازهای تاریخی و غیر آن در پاورقیها ذکر شد. مدارک احادیث هم که در متن عربی بطور جداگانه در جلد سوم آمده در ترجمه فارسی در پایان هر حدیث آورده شد. فهرستها نیز با استفاده از فهرستهای عربی با تنظیمی جدید به آخر کتاب اضافه گردید. آغاز این تصمیم در شب عید غدیر سال 1414 بود و در مدت دو سال مراجیل خود را طی کرد و اینک مقارن عید غدیر سال 1416 نتیجه آن بصورت کتاب حاضر
تقدیم میگردد.
ترسیمی از کتاب حاضر
کتاب حاضر به سه بخشی اصلی تقسیم شده است:
بخش اول: مقدمه
این بخش شامل دو قسمت است:
قسمت اول: خلاصه ای از زندگی سلیم و تاریخچه کتاب
قسمت دوم: تحقیقی و بررسی درباره کتاب سلیم، که شامل دوازده بخشی است.
بخش دوم: متن کتاب
این بخش شامل سه قسمت است:
قسمت اول: متن کتاب سلیم طبق نسخه های (الف) و (ب) و (ج) و (د).
قسمت دوم: تتمه متن کتاب سلیم طبق نسخه (ج).
قسمت سوم: مستدرکات کتاب سلیم، که از کتب حالیتث استخراج شده است.
بخش سوم: فهرستها
این بخش شامل 9 فهرست است که در آخر همین مقدمه بیان می شود.
ص: 11
تذکر این نکته ضروری بنظر می رسد که آنچه در مقدمه کتاب حاضر آورده شده تلخیصی از مقدمه عربی است. لذا کسانی که خواهان تفصیل بیشتر و دستیابی به عین عبارات مدارک هستند به چاپ سه جلدی متن عربی مراجعه نمایند.
به امید آنکه ترجمه حاضر، اثری مثبت در راه احیای علوم آل محمد مبتلائو یاد بزرگ مردی از شاگردان مکتب اهل بیت طبیلا باشد، و بیش از پیش در قلوب شیعیان مؤثر افتد و مورد استفاده قرار گیرد، و باعث هدایت حق جویان در آینده های دور و نزدیک گردد.
با آرزوی قبولی از صاحبان ولایت ائمه معصومین ایالا، چشم امید به توجهات حضرت بقیه الله الاعظم حجه بن الحسن المهدی ارواحنا فداه دوخته ایم.
قم، اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی
عید غدیر 1416 هجری قمری
اردیبهشست ماه 1375 شمسی
ص: 12
ص: 13
ص: 14
ص: 15
ص: 16
ابو صادق سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی (1)، از اصحاب خاصّ امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین علیهم السّلام است و محضر امام باقر علیه السّلام را هم درک کرده است (2).
او از اقدم علمای شیعه و بزرگان اصحاب ائمه علیهم السّلام و مورد وثوق آنان بوده و نزد ایشان از محبوبیّت خاصّی برخوردار بوده است.
کتاب سلیم بعنوان اوّلین کتاب در موضوع حدیث و تاریخ است که پس از رحلت پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله تألیف شده، و با گذشت چهارده قرن محفوظ مانده و بدست ما رسیده است.
سلیم از طایفه بنی هلال بن عامر است که از فرزندان حضرت اسماعیل بن ابراهیم خلیل اللَّه علیهما السّلام بوده و در نواحی حجاز سکنی داشته اند و بعدها به شام و عراق آمده اند (3).
ص: 17
ولادت سلیم دو سال قبل از هجرت در منطقه کوفه بوده (1)، و او هنگام وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دوازده سال داشته است.
سلیم در زمان حیات پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و نیز بعد از آن حضرت در زمان حکومت ابو بکر در مدینه نبوده، و در جریانات سقیفه و شهادت حضرت زهرا علیها السّلام شخصا حضور نداشته است. او در سنین نوجوانی که در حدود پانزده سال داشته در اوائل حکومت عمر و قبل از سال شانزدهم هجرت وارد مدینه شده است (2).
سلیم با ورود به مدینه متوجّه جوّ حاکم و شرائط فرهنگی و علمی آن دوره خاصّ گردید. مردمی که اهل بیت پیامبرشان را رها کرده و باب مدینه علم، امیر المؤمنین علیه السّلام را خانه نشین نموده بودند، و راه جهل را پیش گرفته به جاهلیّت بر می گشتند.
از سوی دیگر حاکمین غاصب، سیاست منع شدید از نقل و جمع و تدوین سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را مطرح کرده بودند تا مردم را بکلّی از دین و معارف آن بیگانه نمایند، و فقط نامی از اسلام بر جامعه مسلمین حاکم باشد.
این وضع که در زمان ابو بکر ایجاد شده بود، در حکومت عمر شدّت یافت و اقدام به حبس و تأدیب عاملین نشر معارف دینی نمود و نوشته های آنان سوزانده شد.
سلیم بن قیس در سنین نوجوانی، وارد چنین جوّ تاریک و رعب آوری شد.
سلیم با دیدن چنین جوّ فکری ظلمانی، مخفیانه دست بکار جمع آوری و تدوین تاریخ و معارف صحیح اسلام گردید. هدف او این بود که نسلهای آینده
ص: 18
مسلمین از حقایق دینشان آگاه باشند، و خیانتها و ضلالتهای حاکمان غاصب مردم را به جهنّم نکشاند، چنان که امام صادق علیه السّلام می فرماید:
(علماء شیعتنا مرابطون فی الثّغر الّذی یلی ابلیس و عفاریته، یمنعونهم عن الخروج علی ضعفاء شیعتنا و عن ان یتسلّط علیهم ابلیس و شیعته النّواصب) (1)، (علمای شیعیان ما در مرزی هستند که در سوی دیگر آن ابلیس و دار و دسته اش هستند. اینان مانع از شیاطین می شوند که به ضعفای شیعیان ما حمله کنند، و از اینکه ابلیس و پیروان ناصبی اش بر آنان مسلّط شوند).
سلیم برای رسیدن به این هدف، پس از شناخت حقیقت، ارتباط خود را با امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب گرامش سلمان و ابو ذر و مقداد و امثال آنان محکم نمود و از چشمه پر فیض اهل بیت علیهم السّلام سیراب شد.
او به دور از چشم حاکمان، آنچه از ایشان می شنید ثبت می کرد و جزئیات وقایع تاریخی را سؤال می کرد. در همان حال با صحابه دیگر هم تماس می گرفت و از آنان هم می پرسید، تا بدین وسیله اسناد تاریخ را نزد دوست و دشمن محکم کرده باشد.
در سال بیست و سوّم هجرت، عثمان به حکومت رسید. در این زمان سلیم از اصحاب خاص امیر المؤمنین علیه السّلام به شمار می رفت و پنهانی به برنامه خود در ثبت حدیث و تاریخ ادامه می داد، در حالی که ممنوعیّت های قبلی همچنان ادامه داشت و شدّت یافته بود.
در زمان عثمان، سلیم همچنان ارتباط قوی با ابو ذر و مقداد داشت در حالی که سالها بین او و سلمان جدایی افتاده بود، چه آنکه از سال 16 هجری سلمان به مدائن رفته و در آنجا از دنیا رفته بود.
ص: 19
در این سالها، سلیم بهمراه ابو ذر در سفر حجّ حاضر شد و خطابه او در کنار کعبه را ثبت کرد و همراه او به مدینه باز گشت. همچنین در سال 34 هجری که ابو ذر به ربذه تبعید شد، سلیم در آنجا به دیدن او رفت.
پس از 25 سال فشار فکری و اجتماعی، در سال 35 هجری امیر المؤمنین علیه السّلام خلافت را که حقّ الهی اش بود بدست گرفت، و تا حدّ امکان در محو بدعتها و زدودن جوّ سیاه جهل و ظلمت از اجتماع مسلمانان سعی فرمود.
در همان اوایل حکومت حضرت، آنان که روش امیر المؤمنین علیه السّلام را نمی پسندیدند و در پی ادامه و تجدید بدعتهای ابو بکر و عمر و عثمان بودند و هوسهای شیطانی در سر می پروراندند، در مقابل آن حضرت علم مخالفت برافراشتند.
در اینجا سلیم همچنان که با قلم به یاری حقّ مشغول بود، جهاد خود را با شمشیر تکمیل نمود و شخصا در میدانهای جنگ حضور یافت و در صف اوّل مبارزین بعنوان (شرطه الخمیس) که فدائیان امیر المؤمنین علیه السّلام بودند به جنگ و جهاد پرداخت، و در همان حال آنچه در میدانهای جنگ دید در کتابش ثبت نمود. اینک سنّ سلیم به 37 سالگی رسیده بود.
سلیم بن قیس بهمراه امیر المؤمنین علیه السّلام از مدینه به بصره آمد و از اوّل تا آخر جنگ جمل بعنوان یکی از پنج هزار فدائی امیر المؤمنین علیه السّلام در صفّ اوّل میدان جنگ شمشیر زد.
او در کتابش تعداد افراد لشکر در جنگ جمل، و خصوصیات افراد و کیفیت جنگ و آنچه بعد از آن در بصره اتفاق افتاد و حتّی خطابه امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از جنگ را ثبت کرد.
در اواسط سال 36 هجری، سلیم بهمراه امیر المؤمنین علیه السّلام از بصره به کوفه آمد و از
ص: 20
آنجا در طلیعه لشکر آن حضرت عازم صفین شد، و تا سال 38 که جنگ صفین 17 ماه ادامه داشت حاضر در جنگ بود. همچنین در جنگ (یوم الهریر) که شدیدترین و آخرین روز جنگ صفین بود و در یک شبانه روز بیش از هفتاد هزار نفر بقتل رسیدند، سلیم شخصا حضور داشت و حدودا چهل سال از عمر او می گذشت.
او در کتابش، مکاتبات امیر المؤمنین علیه السّلام را با معاویه به دقت ثبت کرد و خطابه های آن حضرت در جنگ را نوشت. همچنین کیفیت جنگ هریر و داستان حکمین و بر نیزه نمودن قرآنها را در کتابش نوشت. در بازگشت از صفّین هم در قضیّه راهبی که مسلمان شد و کتابهای حضرت عیسی علیه السّلام را به امیر المؤمنین علیه السّلام تحویل داد حاضر بود و تمامی جریان را در کتابش نوشت.
او در اواخر سال 38 به ملاقات امام سجّاد علیه السّلام مشرّف شد که در سنّ شیرخوارگی در محضر امیر المؤمنین علیه السّلام بود. در همین ایّام به مدائن رفت و در آنجا با حذیفه ملاقات کرد.
در سال چهلم هجرت که جنگ نهروان واقع شد سلیم در آن شرکت داشت و مطالبی از آن واقعه را در کتابش ثبت کرد.
پس از آن، سلیم در کوفه بهمراه امیر المؤمنین علیه السّلام برای جنگ تازه ای با معاویه آماده می شد که در ماه رمضان همان سال شهادت آن حضرت پیش آمد. چنین حادثه ای برای شخصی همچون سلیم بس دردناک بود.
او که از اولیای امیر المؤمنین علیه السّلام بود در سه روز آخر عمر شریف آن حضرت ملتزم حضور بود، و وصیّت نامه حضرتش را بنقل از لبان مبارک آن حضرت نوشت.
پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام، سلیم از اصحاب وفادار امام مجتبی علیه السّلام بود.
هنگامی که معاویه بعنوان صلح وارد کوفه شد سلیم حاضر بود، و خطابه آن حضرت در مقابل معاویه را ثبت کرد.
ص: 21
در طول حکومت معاویه، سلیم فعّالیت علمی خود را ادامه داد و بدعتها و جنایات معاویه، و نیز اقدامات او در وضع و تحریف احادیث را به دقّت در کتابش ثبت کرد.
پس از شهادت امام مجتبی علیه السّلام، سلیم از ملتزمین و خواصّ اصحاب حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام بود، و سن او در این هنگام حدود 50 سال بود.
از سال 49 هجری که زیاد از طرف معاویه حاکم کوفه شد سلیم توانست با تقیّه کامل خود را از شر او حفظ کند، و حتّی با ایجاد ارتباط مخفیانه با نویسنده زیاد، نامه سرّی معاویه را استنساخ کرد و آن را بعنوان یک سند تاریخی مهم ثبت کرد که احدی غیر از سلیم بر آن دست نیافته است.
در سال 50 هجری که معاویه به بهانه حج به مدینه آمده بود، سلیم هم از کوفه به مدینه آمد و گزارشی از سفر معاویه به مکه و مدینه و اقدامات او بر علیه شیعه تهیه کرد.
در سال 58 هجری (دو سال قبل از مرگ معاویه)، امام حسین علیه السّلام در منی بیش از 700 نفر از صحابه و تابعین را جمع کرد و برای آنان خطابه ای بر علیه معاویه ایراد کرد. سلیم در آن مجلس حضور داشت و فرمایشات حضرت را بطور کامل در کتابش نوشت. در این ایام بیش از شصت سال از عمر سلیم می گذشت.
در سال 61 هجری که مصیبت عظمی یعنی شهادت امام حسین علیه السّلام اتّفاق افتاد، در صفحات تاریخ مطلبی از احوال سلیم دیده نمی شود. به احتمال قوی او هم از زندانیان ابن زیاد بوده است که نتوانستند امام علیه السّلام را یاری کنند.
پس از شهادت حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام سلیم از اصحاب امام سجّاد علیه السّلام گردید و در حضور آن حضرت خدمت امام باقر علیه السّلام را هم که در سنین هفت سالگی یا بیشتر بودند درک کرد.
ص: 22
در این سالها که در حجاز جریان ابن زبیر و در عراق جریان مختار ادامه داشت، در کتاب سلیم و تاریخچه زندگی او مطلبی نمی بینیم، ولی ظاهرا تا زمان حجاج سلیم در کوه بوده است.
با نزدیک شدن به سالهای آخر عمر سلیم، بسیار بجاست فعالیّتهای علمی شصت ساله او را مورد بازنگری قرار دهیم، و از لابلای آن اخلاق و روحیات او را بررسی کنیم.
سلیم بن قیس بعنوان یک مؤلف، از آن جهت مورد توجّه خاص است که در اکثر مطالب کتابش شخصا حضور داشته و یا از کسانی که شخصا حضور داشته اند نقل کرده است، و در نقل خود جز موثّقین به کسی اعتماد نکرده است.
با در نظر گرفتن این مطلب، گردآوری و تألیف کتاب سلیم در چهار دوره انجام گرفته که بصورت زیر قابل توضیح است:
از آنجا که سلیم از اوّل راه حق را تشخیص داد، توانست با امیر المؤمنین علیه السّلام و اصحاب خاص آن حضرت یعنی سلمان و ابو ذر و مقداد و امثال ایشان ارتباط قوی برقرار کند. مطالبی که در طول 30 سال مستقیما از ایشان نقل کرده یک چهارم کتاب او را تشکیل می دهد.
از اوائل حکومت عمر، سلیم شخصا در بسیاری از وقایع حضور داشت و شاهد بسیاری از بدعت گذاری های عمر و نیز احتجاجات امیر المؤمنین علیه السّلام بر علیه حاکمین بود که ربع دوّم کتابش به این دوره مربوط می شود.
طیّ پنج سال خلافت ظاهری امیر المؤمنین علیه السّلام سلیم شاهد جنگهای جمل و صفین و نهروان و نیز بسیاری از خطبه های آن حضرت بوده و آنها را ثبت کرده است.
این بخش هم ربع دیگری از کتاب او را تشکیل می دهد.
بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام از سال 40 تا سال 76 که سلیم از دنیا رفت، در اثر جوّ وحشتناکی که معاویه بر علیه شیعیان حاکم کرده بود سلیم توانست فقط گوشه هایی از وقایع آن دوره را در کتابش ثبت کند، و این بخش ربع چهارم کتاب اوست.
ص: 23
بنا بر این می توان اذعان داشت که سلیم قسمت اعظم کتابش را از سال دوازدهم هجری تا سال 40 نوشته که از چهارده سالگی تا چهل و دو سالگی او می شود و یک چهارم بقیه را در طول 34 سال اخیر عمرش نوشته است.
در یک جمع بندی از زندگانی سلیم می توان روحیات و اخلاقیات او را چنین تحلیل کرد:
بسیار کم اند افرادی که بتوانند مرد میدان شمشیر باشند و در همان حال در میدانهای علم و قلم گام نهند، چرا که هر یک از دو جهت اقتضای روحی خاصی دارد و جمع بین هر دو را مشکل می نماید.
سلیم بن قیس از کسانی است که این دو جنبه در او جمع شده است. او با قدم در میدانهای هولناک جنگهای جمل و صفین و نهروان، وظیفه خطیر خود را در جنبه های عقیدتی و عملی به انجام رساند. در حالی که قبل از آن و همزمان با جنگها و بعد از آن دست از فراگیری معارف و تاریخ و نیز تألیف و تدوین آنها برنداشت و در نتیجه این یادگار گرانقدر را برای ما باقی گذاشت.
از سوی دیگر، او صاحب همتی بلند و تلاشی بی وقفه بود و کتاب حاضر نتیجه سعی و کوشش بی امان او در طول 60 سال است.
از همه اینها گذشته دو روحیّه بسیار مهم در سلیم بوده که در سایه آن توانسته است چنین کتابی تألیف نماید و آن را حفظ کند و به نسلهای بعد از خود برساند.
با توجّه به اینکه سلیم فقط در پنج سال حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام آزاد بوده و قبل و بعد از آن در شرایط اختناق بسیار شدیدی بسر می برده، پیداست که جز با حالت کتمان نمی توان چنین کتابی را تألیف کرد. در حکومت عمر و عثمان که تدوین حدیث به هر صورتی ممنوع بود، سلیم نه تنها کتابی تدوین کرد بلکه مطالب آن هم بر ضد حکومت وقت بود، که اگر از کار او مطلع می شدند هم خود او و هم کتابش را نابود می کردند!
ص: 24
بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام که بار دیگر اختناق شدید اجتماعی بر علیه شیعیان در دوران معاویه و یزید و مروانیان حاکم شد، سلیم آنقدر در کتمان کار خود با مهارت عمل کرد که توانست اضافه بر حفظ کتاب خود و ادامه تدوین آن، از اسرار معاویه هم اطلاع پیدا کند و آنها را در کتاب خود ثبت کند که نامه محرمانه معاویه به زیاد از نمونه های آن است.
این اخلاق که باید همراه تألیف باشد در سلیم بحد بالایی وجود داشت، آن هم در عصری که هنوز قواعد مفصلی برای تألیف کتاب مطرح نبوده است.
سلیم هنگام یادگیری مطالب، سؤالاتی را که احتمالا بذهن خطور می کند شخصا مطرح می کرد و جواب آنها را نیز می گرفت. از سویی زمان روایت و مکان آن و شرایطی که در آن اتّفاق افتاده همه را ثبت می نمود. او برای اطمینان و محکم کاری، مطالب را بر ائمه علیهم السّلام عرضه می کرد تا یک بار دیگر از صحت آن اطمینان حاصل کند.
سلیم برای بدست آوردن جزئیّات بیشتر قضایا، یک جریان را از چند نفر سؤال می کرد و به مسافرتهایی اقدام می نمود. او سؤالات مهمّی در جنبه های عقیدتی از ائمه علیهم السّلام پرسیده و جواب آنها را ثبت کرده است. حتّی گاهی از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام در باره کارها و بدعتهایشان سؤال می کرد و از زبان خودشان اقرار می گرفت.
هر گاه سلیم متوجّه یک واقعه مهم در بلاد اسلامی می شد سعی می کرد شخصا حاضر شود تا دقیقا آنچه اتفاق می افتد ثبت نماید که حضور او در سفر معاویه به مدینه از نمونه های آن است.
پس از چنین زحمات طاقت فرسا و تلاش بی وقفه، و نیز در سایه کتمان شدید و دقّت کامل در ثبت و ضبط قضایا، اینک سلیم ثمره شصت سال زحمتش را در مقابل خود می بیند. و در این حال با آخرین ضربه از طرف دشمنان امیر المؤمنین علیه السّلام روبرو می شود. اینک سلیم و کتابش با چنگال خون آشامی همچون حجّاج روبرو هستند، و این سلیم است که باید آخرین تصمیم را بگیرد.
ص: 25
در سال 75 هجری، حجّاج بن یوسف ثقفی از طرف عبد الملک بن مروان حاکم عراق شد و وارد کوفه گردید. از اوّلین کسانی که حجاج سراغشان را گرفت سلیم بن قیس بود، چرا که سابقه او با امیر المؤمنین علیه السّلام روشن بود.
بهمین جهت با ورود حجاج، سلیم بن قیس بهمراه کتابش از عراق فرار کرد و به سمت ایران آمد تا در سرزمین فارس در نزدیکی شیراز به شهر بزرگی بنام (نوبندجان) (1) رسید. سلیم در این تبعید ناخواسته که علّتی جز ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نداشت، هفتاد و هفت سالگی عمر خود را می گذراند.
در شهر نوبندجان، سلیم با جوانی که 14 سال از عمرش می گذشت و نامش (ابان) بود ملاقات کرد. البته جنبه آشنایی بین سلیم و ابان برای ما معلوم نیست که آیا فامیل بوده اند و یا سابقه دوستی داشته اند یا یک اتّفاق و تصادف بوده است. ولی به هر حال سلیم در خانه پدری ابان بن ابی عیّاش اقامت کرد.
ابان در آن سنین قرائت قرآن را آموخته بود ولی از آنچه بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر اهل بیت علیهم السّلام رفته بود آگاهی نداشت، چرا که در طول پنجاه سال پس از فتح مناطق فارس و توابعش، همان دین منسوخ از طرف حاکمان به مردم تفهیم شده بود.
در چنین شرائطی، مردی همچون سلیم نعمتی عظیم برای ابان بود که حقایق دینی را از او بگیرد، و آنچه را ندیده از شاهد عینی بپرسد.
سلیم هم در فکر کسی بود که بتواند امانت بزرگ و ثمره عمرش را بخوبی حفظ کند و آن را سالم به نسلهای بعد منتقل کند. لذا بفکر تربیت عقیدتی ابان افتاد و آهسته آهسته او را با حقایق گذشته تاریخ اسلام آشنا کرد و وقایع بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را برای او تشریح نمود و بدین وسیله او را متوجّه شرائط موجود نمود.
ص: 26
ابان در باره مدّتی که با سلیم معاشرت داشته چنین می گوید:
(او پیرمردی اهل عبادت بود و چهره ای نورانی داشت. بسیار پر تلاش، صاحب نفسی بزرگوار و حزنی طولانی بود. او استتار را دوست می داشت و از اشتهار پرهیز می کرد).
سلیم هم در باره ابان گفته است:
(من با تو معاشرت داشتم و جز آن گونه که دوست می داشتم چیزی ندیدم).
بدین ترتیب شرائط عقیدتی و فکری بین ابان و سلیم برای تحویل کتاب آماده شده بود.
دیری نگذشت که سلیم احساس کرد در سرزمین غربت، عمرش به پایان خود نزدیک می شود، و مهمترین مسأله برای او حفظ کتابش بود. کتابی که سرتاسر آن بیان مظلومیّت اهل بیت علیهم السّلام و افشای بدعتها و جنایات غاصبین خلافت بود و می توانست چراغ هدایتی برای نسلهای آینده باشد تا بتوانند دوستان را از دشمنان تشخیص دهند.
سلیم نگران کتابی بود که با تمام وجود در راه تألیف و حفظ آن فداکاری کرده بود و مطالب آن را بطور شفاهی از خود معصومین علیهم السّلام یا از اصحابشان گرفته بود.
کتابی که در بر دارنده نکات و گوشه های بسیار دقیقی از تاریخ اسلام بود و او در بدست آوردن آنها زحمت فراوان کشیده بود. کتابی که در یک نگاه مجموعه ای از معارف و تاریخ اسلام بود که می بایست بعنوان پایه تولّی و تبرّی تلقی شود.
در مسائل مربوط به تولّی شامل مطالبی همچون امامت دوازده امام علیهم السّلام و ذکر نام ایشان، فضائل اهل بیت علیهم السّلام، احتجاجها و اتمام حجت های امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام و اصحابشان در مقابل غاصبین خلافت و بیانات کاملی از ائمه علیهم السّلام در معارف اسلام بود.
ص: 27
از سوی دیگر در جنبه های تبرّی شامل پیشگوئی های پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره اختلافات امّت و فتنه های بعد از آن حضرت و نیز در باره ظلم قریش و غصب حقوق اهل بیت علیهم السّلام، رفتار منافقین در زمان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، اخبار مفصّلی از غصب خلافت و شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السّلام، ذکر مطاعن غاصبین خلافت بخصوص اصحاب صحیفه ملعونه، گوشه های مهمی از جنگهای جمل و صفین و نهروان، اخباری از فتنه های معاویه بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام و جنایات او نسبت به شیعیان بود.
از یک سو با توجه به محتوای کتاب ممکن بود در دسترس ماندن آن، آن را بدست نااهلان برساند و مسأله ای ایجاد کند، و از سوی دیگر از بین بردن آن به قیمت نابود کردن زحمات پرارزش او بود.
بهمین جهت سلیم گاهی بفکر از بین بردن کتابش می افتاد، ولی اقدامی نمی کرد زیرا متوجّه بود که چنین سرمایه علمی گرانبها را نباید بدست تلف سپرد، و از سوی دیگر در پی کسی بود که بتواند امانتش را به او بسپارد.
بالاخره فردی که سلیم توانست بعنوان حافظ کتابش به او اعتماد کند کسی جز ابان بن ابی عیّاش تربیت شده خود سلیم نبود.
سلیم پس از فرار از شرّ حجاج و ورود به شهر نوبندجان بیش از یک سال دوام نیاورد و بیمار شد. همین که آثار مرگ را در خود دید مخفیانه مسأله کتابش را با ابان در میان گذاشت و سرگذشت خود را در تألیف کتاب برای او تشریح کرد و او را متوجه این نکته نمود که مطالب این کتاب برای جامعه ای که با سیره ابو بکر و عمر و عثمان و معاویه پرورش یافته اند قابل تحمل نخواهد بود و نباید در دسترس هر نااهلی قرار بگیرد.
بعد از آن، طی برنامه ای دقیق کتاب خود را رسما به او تحویل داد که مراحل آن چنین بود:
اولا: ابان را از نظر اعتقادی و امانتداری مورد آزمایش قرار داد و از هر دو جهت مطمئن شد.
ص: 28
ثانیا: سه شرط اساسی با ابان قرار داد و در مورد آنها عهد و پیمان الهی از او گرفت، که آنها از این قرارند:
1. تا سلیم زنده است از کتاب و مطالب آن به کسی خبر ندهد.
2. پس از رحلت او نیز کتاب و مطالبش را جز به موثّقین از شیعه خبر ندهد.
3. هنگام مرگ کتاب را به شخصی موثق و دیندار از شیعه بسپارد.
ثالثا: تمام کتاب را برای ابان قرائت کرد و او به دقت گوش فرا داد تا در مطالب آن جای ابهامی نماند.
رابعا: با دست مبارکش کتاب را بطور رسمی بدست ابان داد و بعبارت دیگر آن را تحویل او داد تا در ادای امانت وظیفه خویش را بطور کامل به انجام رسانده باشد.
در اواخر سال 76 هجری، سلیم در شهر نوبندجان فارس در سن 78 سالگی بدرود حیات گفت و ظاهرا در همان شهر بخاک سپرده شد (1).
او در حالی که بیش از شصت سال از عمر شریفش را در راه احیاء ولایت اهل بیت علیهم السّلام سپری کرده بود بدیدار موالیانش شتافت و این یادگار بزرگ را از خود بر جای گذاشت. رحمت خدا بر روان پاکش باد.
پس از سلیم، ابان بن ابی عیّاش در نوبندجان به مطالعه کتاب سلیم پرداخت، و آنچه در باره مطالب کتاب از او شنیده بود شخصا دریافت. بهمین جهت تصمیم گرفت به شهرهای بزرگ اسلامی سفر کند تا آگاهی بیشتری در باره دینش پیدا کند.
ص: 29
او کتاب سلیم را بهمراه خود برداشت و عازم بصره نزدیکترین شهر به منطقه فارس شد. در بصره کتاب سلیم را به حسن بصری نشان داد، و او پس از مطالعه کتاب مطالب آن را مورد تأیید قرار داد و گفت: (تمام احادیث آن حق است که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام و غیر ایشان شنیده ام).
ابان، بصره را بعنوان وطن دوّم خود انتخاب نمود و طبق قوانین آن عصر خود را به طایفه (بنی عبد القیس) ملحق نمود و نام او در شمار آن قبیله ثبت شد.
ابان از بصره بهمراه کتاب سلیم عازم سفر حج شد. او در مکّه با بیش از صد نفر از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و تابعین ملاقات کرد و از آنان احادیثی فرا گرفت.
بعد از آن، مقصد او رسیدن به حضور امام زین العابدین علیه السّلام بود تا هر سؤال و مشکلی دارد از امام زمانش بپرسد و از حجّت خدا فرا گیرد، و این برای اطمینان کامل خود و نسلهای آینده بود و برای اینکه هر گونه سؤال اعتقادی برایش حل شود.
ابان در حالی که کتاب سلیم را همراه داشت خدمت امام سجّاد علیه السّلام رسید. ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه دو صحابی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نیز در خدمت حضرت حضور داشتند.
او کتاب سلیم را خدمت آن حضرت تقدیم نمود، تا کلامی در باره کتاب و مؤلّفش از آن حضرت بشنود.
امام علیه السّلام دستور دادند تا کتاب سلیم نزد آن حضرت قرائت شود. ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه، سه روز- از صبح تا شب- در حضور امام زین العابدین علیه السّلام می نشستند و کتاب را می خواندند و آن حضرت استماع می فرمودند.
این برنامه، عنایتی بس عجیب را در شأن این کتاب می رساند که امام معصوم علیه السّلام سه روز بنشیند تا کتاب یکی از اصحابش را که از دنیا رفته در محضرش بخوانند.
قرائت کنندگان هم دو نفر از بزرگان اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودند که تا آن زمان حیات داشتند. اهمیّت دیگر مطلب اینکه امام علیه السّلام بدون قرائت هم می توانستند مطلبی در باره
ص: 30
کتاب بفرمایند، ولی شکل رسمی قرائت را اجرا کردند تا هیچ شبهه ای در بین نماند و همه بدانند آن حضرت کلمه کلمه کتاب را مورد توجه قرار داده اند.
پس از قرائت کامل کتاب، همه در انتظار سخن امام علیه السّلام بودند. لبان مبارک حضرت با کلامی نورانی در شأن سلیم و کتابش گشوده شد و فرمودند:
(سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند. همه اینها احادیث ما است که نزد ما شناخته شده است).
این سخن در حقیقت امضا و مهر تأیید الهی از لسان حجه اللَّه بود، که اصالت و اعتبار کتاب سلیم را به ثبت رسانید و آن را جاودانی ساخت و سندی محکم برای این کتاب بنیادی اسلام گردید.
ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه هم گفتند: (تمام احادیث آن را از امیر المؤمنین علیه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنیده ایم).
پس از آن، ابان سؤال مهمّی در رابطه با کتاب خدمت امام علیه السّلام مطرح کرد و عرضه داشت: اکنون که مطالب آن صحیح و مورد تأیید است، پس تکلیف امّت اسلامی چه می شود که اکثرشان از راه شما اهل بیت منحرفند؟ آیا واقعا همه آنان که دین شما اهل بیت را نپذیرفته اند در هلاکت اند؟
امام علیه السّلام در پاسخ به این سؤال، دو حدیث متواتر بین همه مسلمانان را مطرح کردند و فرمودند: آیا این حدیث را شنیده ای که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرموده است:
(مثل اهل بیت من چون کشتی نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس بر جای ماند هلاک شد، و مثل اهل بیتم همچون باب حطه (1) در بنی اسرائیل است)؟
ص: 31
ابان اقرار کرد که این حدیث را بطور متواتر بنقل از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده است.
ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه گفتند: ما هم این حدیث را از لبهای مبارک پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده ایم.
حضرت فرمود: آیا همین حدیث نگرانی و تعجب ترا حلّ نمی کند؟ یعنی اگر اهل بیت علیهم السّلام تنها راه نجات هستند و همه امت فقط باید در مقابل آنان سر تعظیم فرود آورند، پس این راهی که امّت اسلامی در پیش گرفته اند و از این کشتی نجات تخلف ورزیده و در مقابل هر کسی جز ایشان سر تعظیم فرود آورده اند، آیا نتیجه ای جز هلاکت در بر خواهد داشت؟ پس هیچ تعجبی ندارد که معتقد باشیم آن عده از امت اسلامی که مهمترین دستور پیامبر خود را که پیروی از اهل بیت علیهم السّلام است رها کرده اند، راه جهنم را پیش گرفته اند و خود را به هلاکت انداخته اند.
از این رهگذر معلوم می شود که کتاب سلیم با محتوای شیعی آن، براحتی می تواند تکلیف بقیه فرق اسلامی را تعیین کند، و این را قبل از کتاب سلیم احادیث متواتر منقول از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تعیین نموده است.
بهر حال، این مجلس پس از سه روز با این نتیجه گرانبها در مورد سلیم و کتابش پایان یافت، و اینک ابان پس از چند روز بهمراه کتاب سلیم به بصره باز می گردد.
ابان پس از بازگشت به بصره، بدون آنکه تشیّع خود را علنی کند با محدّثین بزرگ و علمای دینی آن عصر ارتباط برقرار کرد و از آنان حدیث اخذ می کرد، تا کم کم در شمار محدّثین و معتمدین زمان خود در آمد، بطوری که طایفه بنی عبد القیس بوجود فقیهی چون او افتخار می کردند.
ابان در همین حال، ارتباط خود را با امام سجاد علیه السّلام و اصحاب آن حضرت حفظ کرده بود، و بدور از چشم دشمن با آنان رفت و آمد داشت.
در آغاز قرن دوّم هجری که ممنوعیّت تدوین حدیث رسما لغو شد، محدّثین و مورّخین آزادانه به انتشار آنچه جمع کرده بودند پرداختند و بدین ترتیب دهها کتاب تألیف شد. ولی چه انتظاری می توان داشت از جامعه ای که حدود یک قرن راه
ص: 32
انحراف را آموخته بودند و هر چه بعنوان دین فرا گرفته بودند سبّ و شتم و لعن اهل بیت علیهم السّلام بود؟! آیا این آزادی نشر حدیث، نتیجه ای جز انتشار میراث عمر و معاویه ثمر دیگری داشت؟! آیا کتابهای تدوین شده در آن شرائط جز مجموعه ای از اکاذیب بود؟
البته در چنین فرصتهایی، ائمّه علیهم السّلام و همچنین اصحابشان حد اکثر استفاده را بردند و تا حدّی معارف اصیل تشیع را در معرض دید جهانیان قرار دادند، که ابان بن ابی عیّاش نیز از این زمره بحساب می آمد.
در این گیر و دار، حاکمان و نیز علمای مخالفین متوجّه انتشار و مقبولیّت معارف شیعه در بین مردم شدند، ولی کمی دیر شده بود که بتوانند مانع آن شوند. لذا برای ایجاد سدّ در مقابل چشمه زلال معارف اهل بیت علیهم السّلام اقدام به دو کار اساسی نمودند:
اوّلا: از طریق علمای معروف خود، تهمتهای ناروا به علمای شیعه نسبت می دادند که کمترین آن نسبت نسیان و عدم دقت بود.
ثانیا: خود تشیع را بعنوان یک جرم بحساب می آوردند، و بمجرد تشیع راوی حدیث را ساقط می کردند اگر چه موثّق بودن او مورد قبول بود.
از جمله کسانی که به این تهمت ها مبتلا شد، ابان بن ابی عیّاش بود. او که تا دیروز مورد اعتماد بزرگان علمای مخالفین واقع شده بود و صدها حدیث بنقل از او روایت کرده بودند و از نظر تقوا و عبادت هم او را در درجه بالایی قبول داشتند و بوجود او افتخار می کردند، بمحض اینکه از تشیّع او- که عمری آن را مخفی کرده بود- مطلع شدند شروع به طعن و تعرّض به شخصیّت او نمودند و سخنان ناروا در حق او شایع ساختند و یکباره از او کناره گرفتند. این اهانتها پس از مرگ او نیز ادامه یافت تا آنجا که آثار این خیانت در صفحات تاریخ باقی ماند و بسیاری از آنان که به امثال شعبه بن حجاج و سفیان ثوری اعتماد می کردند، طعن های آنان را هم علیه ابان می پذیرفتند، ولی علمای شیعه در طول تاریخ با اعتماد کامل بر او کتاب سلیم را بنقل از او روایت می کرده اند.
ص: 33
ابان بن ابی عیّاش در طول زمانهایی که در بصره یا غیر آن با ائمّه علیهم السّلام و اصحابشان تماس داشت، آنچه در رابطه با کتاب سلیم و مطالب آن بدست می آورد در محل مناسب آن اضافه می کرد. تأییدات ائمه علیهم السّلام را نسبت به احادیث کتاب ثبت می کرد، و در چند مورد احادیث جدیدی که ارتباطی با احادیث سلیم داشت به آن اضافه می نمود.
البته در همه این موارد کاملا مشخص می کرد که چه مقدار از حدیث از طرف او اضافه شده است. بدین ترتیب نسخه های کتاب سلیم که اکنون در دست ما است، شامل تحقیقات ابان، اوّلین ناقل آن از سلیم است که در حضور ائمّه علیهم السّلام انجام داده و به کتاب ملحق نموده است (1).
در زمان امام زین العابدین علیه السّلام ابان از اصحاب آن حضرت بشمار می آمد، و پس از شهادت آن حضرت در زمره اصحاب امام باقر علیه السّلام بود و با اصحاب آن حضرت ارتباط قوی داشت. بعد از آن حضرت در شمار اصحاب امام صادق علیه السّلام در آمد و از علمای بزرگ شیعه بود، و تا آن لحظه بخوبی از عهده حفظ کتاب سلیم بر آمده بود.
در این حال که عمر ابان از 70 می گذشت در فکر کسی بود که بتواند کتاب سلیم را به او تحویل دهد تا وصیّت سلیم را بخوبی عمل کرده باشد.
اتفاق عجیبی که در سال 138 هجری در 76 سالگی ابان اتفاق افتاد این بود که یک شب سلیم را در عالم رؤیا دید. سلیم نزدیکی مرگ او را خبر داد و گفت:
ص: 34
(ای ابان، تو در این روزها از دنیا می روی، در باره امانت من تقوی پیشه کن و آن را ضایع مکن و به وعده ای که به من در مورد کتمان آن داده ای عمل کن، و آن را جز نزد مردی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام که صاحب دین و آبرو باشد مسپار).
این خواب از رؤیاهای صادقه بود، چه آنکه یکماه از آن نگذشته ابان از دنیا رفت.
در پی این رؤیا، ابان خود را در مقابل بزرگترین مسئولیّت عمر خود دید. او برای تحویل کتاب سلیم، عمر بن اذینه بزرگ علمای شیعه در بصره را انتخاب کرد که یکی از اصحاب امام صادق علیه السّلام بود و بعد از آن حضرت در شمار اصحاب امام موسی کاظم علیه السّلام در آمد.
از آنجا که ابان و ابن اذینه هر دو از طایفه (بنی عبد القیس) بودند، احتمال می رود ارتباط نزدیک آن دو از این جهت هم باشد، گذشته از جنبه عقیدتی که اصل علّت ارتباط بود.
صبح آن شب که ابان سلیم را خواب دید با ابن اذینه ملاقات کرد و رؤیای شب گذشته را و نیز اجمالی از تاریخچه کتاب را با او در میان گذاشت. سپس کتاب را رسما به او تحویل داد، و او هم مانند سلیم تمام کتاب را برای ابن اذینه قرائت کرد.
بدین ترتیب، امانت سلیم را به بزرگ مردی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام که مورد اعتماد بود سپرد و دقیقا به وصیّت سلیم عمل کرد. ناگفته نماند که ابان مطالب کتاب سلیم را در طول عمرش برای افراد مورد اعتمادی نقل کرده، ولی کتاب را فقط به ابن اذینه تحویل داده است.
بیش از یکماه از تحویل کتاب سلیم به ابن اذینه نگذشته بود که ابان در ماه رجب سال 138 هجری در بصره از دنیا رفت، و بحقّ مسئولیّت بزرگ خود در مورد کتاب را بخوبی به انجام رساند. رحمت خدا بر روح پاکش باد.
ص: 35
تا این مرحله کتاب سلیم، از دست مؤلّف عظیم الشأن آن به عالمی بزرگ چون ابان بن ابی عیّاش، و از دست او به بزرگ علمای شیعه در بصره یعنی ابن اذینه منتقل شد. اکنون مراحل بعدی در حفظ کتاب او را پی می گیریم:
کتاب سلیم پس از وفات ابان، توسط ابن اذینه به دست هفت نفر از بزرگان محدّثین رسیده است: ابن ابی عمیر، حماد بن عیسی، عثمان بن عیسی، معمر بن راشد بصری، ابراهیم بن عمر یمانی، همام بن نافع صنعانی، عبد الرزاق بن همام صنعانی.
این عدّه از نسخه اصلی کتاب نسخه برداری کردند، و از آنجا که با یک دیگر معاصر بودند احادیث کتاب را گاهی بنقل از یک دیگر و گاهی از خود نسخه نقل می کردند.
اینان ناقلین اوّلیه نسخه کتاب سلیم بودند که نسخه های بعد، از روی نسخه های آنان استنساخ شده و تا امروز بدست ما رسیده است.
با توجه به مدارک موجود، محدثینی که در مراحل بعد کتاب سلیم به دستشان رسیده معرفی می کنیم: اسانیدی که امروزه کتاب سلیم را برای ما نقل می کند به هفت سند منتهی می شود. چهار سند آن به شیخ طوسی، و یک سند آن به محمد بن صبیح بن رجا، و یک سند به ابن عقده، و یک سند به شیخ کشّی، و یک سند به حسن بن ابی یعقوب دینوری منتهی می شود.
این هفت سند به سه نفر از بزرگان محدّثین یعنی ابن ابی عمیر و حماد بن عیسی و عبد الرزاق بن همام- که قبلا نامشان ذکر شد- بر می گردد. یعنی نسخه های کتاب سلیم نزد این سه نفر بوده و بدست ایشان انتشار یافته است که توضیح آن چنین است:
اوّل: نسخه عبد الرزاق، که به چهار طریق به دست ما رسیده است: طریق ابن عقده متوفّای 333، طریق محمد بن همام بن سهیل متوفّای 332، طریق حسن بن ابی یعقوب دینوری متوفای قرن سوم، طریق ابو طالب محمد بن صبیح بن رجا در دمشق سال 334.
نسخه سوّم و چهارم تا امروز متداول است و نسخه هایی از آن هم اکنون در کتابخانه های خطی موجود است.
ص: 36
دوّم: نسخه حماد بن عیسی، که از طریق شیخ طوسی و شیخ نجاشی با اسناد متصل برای ما نقل شده است.
سوّم: نسخه ابن ابی عمیر، که از طریق شیخ طوسی با اسناد متصل به دست شیخ حرّ عاملی و علّامه مجلسی رسیده است. هم اکنون نسخه هایی از آن در کتابخانه های خطی وجود دارد، و چاپهای اوّل کتاب سلیم هم از روی همین نسخه ها انجام شده است.
بعنوان نمونه، یکی از اسنادی که نسخه کتاب سلیم را در یک سلسله متصل از زمان سلیم تاکنون برای ما نقل کرده اند و همگی از بزرگان علمای شیعه محسوب می شوند بیان می شود تا ارزش کتاب و توجّه خاصّ علما به این کتاب بیشتر روشن شود. ترتیب این سند چنین است:
مؤلّف کتاب، سلیم بن قیس هلالی متوفای 76 هجری که از اصحاب امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و امام باقر علیهم السّلام است، کتابش را به ابان تحویل داده است.
ابان بن ابی عیّاش متوفای 138 هجری که از اصحاب امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام است، کتاب را به بزرگ علمای شیعه در بصره عمر بن اذینه تحویل داده است.
ابن اذینه متوفای حدود 168 هجری که از اصحاب امام صادق و امام موسی کاظم علیهما السّلام است، کتاب را به یکی از بزرگترین علمای شیعه یعنی محمد بن ابی عمیر تحویل داده است.
ابن ابی عمیر متوفای 217 هجری که از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السّلام است، کتاب را برای سه نفر از بزرگان علمای شیعه نقل کرده است که عبارتند از:
1. عالم بزرگ قم احمد بن محمد بن عیسی از علمای قرن سوم که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام بوده است.
ص: 37
2. شیخ معتمد یعقوب بن یزید سلمی از علمای قرن سوم که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام بوده است.
3. شیخ جلیل محمد بن حسین بن ابی الخطاب متوفای 262 هجری که از اصحاب امام جواد و امام هادی و امام عسکری علیهم السّلام بوده است.
این سه نفر از بزرگان اصحاب ائمّه علیهم السّلام بوده اند و هر یک صاحب تألیفات بسیاری هستند.
بزرگ علمای قم عبد اللَّه بن جعفر حمیری که در سال 300 هجری زنده بوده و از اصحاب امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السّلام است، بنقل از سه عالم مذکور کتاب سلیم را روایت کرده است.
عالم بزرگ شیعه ابو علی محمد بن همام بن سهیل متوفای 332 هجری کتاب سلیم را بنقل از عبد الله حمیری و عبد الرزاق بن همام از علمای قرن سوم نقل کرده است.
عالم بزرگ شیعه هارون بن موسی تلعکبری متوفای 385 هجری بنقل از شیخ ابو علی محمد بن همام کتاب سلیم را روایت کرده است.
محدّث جلیل حسین بن عبید الله غضائری متوفای 411 هجری کتاب را بنقل از تلعکبری روایت کرده است.
شیخ طوسی متوفای 460 هجری کتاب سلیم را از ابن غضائری نقل کرده است.
شیخ طوسی که اکثر اسانید کتب شیعه به او منتهی می شود و صاحب کتابخانه عظیم در بغداد بوده و مؤسّس حوزه علمیّه نجف اشرف است کتاب را برای سه نفر نقل کرده است:
1. محدّث بزرگ شهرآشوب جدّ صاحب مناقب، از علمای قرن پنجم.
2. فقیه صالح محمد بن احمد بن شهریار خزانه دار حرم امیر المؤمنین علیه السّلام، از علمای قرن ششم.
3. عالم جلیل شیخ ابو علی فرزند شیخ طوسی، از علمای قرن ششم.
این سه نفر هم کتاب را به این تفصیل روایت کرده اند:
- شیخ شهرآشوب نسخه اش را برای نوه اش ابن شهرآشوب صاحب کتاب مناقب
ص: 38
نقل کرده است و صاحب مناقب در سال 567 هجری در شهر حلّه کتاب سلیم را نقل کرده است.
- شیخ ابن شهریار کتاب را برای عالم بزرگ شیخ ابو الحسن عریضی نقل کرده است و شیخ عریضی در سال 597 هجری کتاب را برای شیخ فقیه محمد بن کال نقل کرده است.
- شیخ ابو علی فرزند شیخ طوسی کتاب را برای دو نفر روایت کرده است:
1. شیخ فقیه حسن بن هبه اللَّه بن رطبه سوراوی، که او هم در کربلا به سال 560 هجری کتاب را روایت کرده است.
2. شیخ امین حسین بن احمد بن طحال مقدادی که شیخ ابو علی در سال 490 هجری کتاب را برای او نقل کرده است. شیخ مقدادی هم در سال 520 هجری در نجف کتاب را برای شیخ هبه اللَّه بن نما نقل کرده است. شیخ ابن نما هم در سال 565 هجری در شهر حلّه کتاب سلیم را نقل کرده است.
این نسخه های کتاب که با این اسناد عالی از شیخ طوسی نقل شده دست به دست توسط علمای بزرگ همچنان نقل و استنساخ شده و نسخه های آن تکثیر گردیده تا به دست دو عالم بزرگ شیعه یعنی شیخ حرّ عاملی متوفّای 1104 و علّامه مجلسی متوفای 1111 رسیده است.
علّامه مجلسی تمام نسخه خود را در کتاب بحار الانوار در ابواب مناسب هر حدیث منعکس نموده است.
نسخه شیخ حرّ عاملی هم از روی نسخه عتیقه ای به سال 1085 در اصفهان استنساخ شده است. سپس آن نسخه به دست فرزندانش و بعد به دست افراد معینی رسیده که نامشان در اوّل نسخه مذکور است. در آخرین مرحله به دست شیخ محمد سماوی در سال 1370 در نجف رسیده است و بارها از روی آن نسخه برداری شده تا چاپ نجف کتاب سلیم از روی همان نسخه انجام شده است، و خود نسخه هم اکنون در کتابخانه آیه اللَّه حکیم در نجف است.
نسخه دیگری در سال 609 هجری استنساخ شده و به دست علّامه مجلسی و شیخ حرّ عاملی رسیده که هم اکنون نسخه ای از روی آن با مهر علامه مجلسی در کتابخانه دانشگاه تهران نگهداری می شود.
ص: 39
نسخه های دیگری که سابقه آنها به سال 334 هجری بر می گردد، ابتدا در یمن بوده و سپس به دمشق منتقل شده است. هم اکنون بیش از ده نسخه از آن موجود است و در کتابخانه های ایران و عراق و هند نگهداری می شود.
نسخه دیگری بخطّ کوفی با قدمت هزار ساله که در ایران بوده در سالهای اخیر مفقود شده است.
امروزه بیش از 60 نسخه خطی از کتاب سلیم قابل معرفی است، و در همین حال بیش از 24 نسخه خطی آن در کتابخانه های عمومی و خصوصی موجود است، و نسخ بسیاری هم در طول تاریخ در دست علما بوده است که در کتابهای خود آنها را ذکر کرده اند.
با نگاهی به تاریخچه کتاب سلیم در طول تاریخ هزار و چهار صد ساله آن، نسخه های آن را در شهرهای مختلف اسلامی می یابیم که عبارتند از: مکّه و مدینه از شهرهای حجاز، صنعا و بندر مخا از شهرهای یمن، نجف و کربلا و حلّه و بغداد و بصره و کوفه از شهرهای عراق، دمشق از شهرهای شام، اصفهان و قم و مشهد و تهران و یزد از شهرهای ایران، لکنهو و بمبئی و فیض آباد از شهرهای هند.
بدین ترتیب در می یابیم که این کتاب در هر دوره ای از تاریخ اسلام با منزلت و ارزش خاصّش مورد توجه علما بوده و بعنوان اوّلین و قدیمی ترین میراث عقیدتی و علمی اسلام حفظ شده است و بعنوان یک کتاب مرجع، از مطالب آن در علوم مختلف از جمله فقه و اصول و رجال و حدیث و تاریخ و تفسیر استفاده های وافری برده اند.
از نیمه دوم قرن چهاردهم به تحقیق و چاپ متن عربی کتاب سلیم تحت اشراف علمای بزرگ اقدام شده و در اواخر این قرن به زبان اردو ترجمه و چاپ شده است.
در آغاز قرن پانزدهم اقدام به ترجمه فارسی آن نیز شده و در سطح وسیعی انتشار یافته است.
خدا را شکر که این امانت ذی قیمت سلیم و محصول عمر او را که با اقتباس از انوار علوم ائمه علیهم السّلام و با کمک اصحابشان تألیف نموده، بدست محدّثین و علمای بزرگ حفظ فرموده است.
در شأن چنین عالمانی امام هادی علیه السّلام فرموده اند:
ص: 40
(لو لا من یبقی بعد غیبه قائمنا من العلماء الدّاعین الیه و الدّالّین علیه و الذّابّین عن دینه بحجج اللَّه و المنقذین لضعفاء عباد اللَّه من شباک إبلیس و مردته و من فخاخ النّواصب لما بقی احد الّا ارتدّ عن دینه) (1)، (اگر نبودند علمایی که بعد از غیبت قائم ما باقی می مانند و به او دعوت می کنند و به سوی او راهنمایی می نمایند و با حجّتهای الهی از دین دفاع می کنند و بندگان ضعیف خدا را از دامهای ابلیس و یاران او و ناصبیان نجات می دهند، اگر اینان نبودند احدی نمی ماند مگر آنکه از دین خود بر می گشت).
در اینجا یک دوره خلاصه از زندگانی سلیم و تاریخچه کتابش پایان می پذیرد، که در واقع ترسیمی از یک جهاد علمی و فداکاری دینی است و آمادگی لازم را برای مطالعه دسترنج شصت ساله مؤلف و تشکر از زحمات هزار و چهار صد ساله علما برای حفظ آن، در ذهن خواننده ایجاد می کند.
ص: 41
در این قسمت، مدارک و اسناد مربوطه در ذیل هر مطلب ذکر می گردد. از آنجا که ترجمه فارسی برای عموم مردم در نظر گرفته شده نوعی تلخیص و اختصار در مقدمه بکار رفته است.
لذا برای تفصیل بیشتر به مقدمه عربی مراجعه شود.
ص: 42
بخشهای دوازده گانه این قسمت شامل مطالب زیر خواهد بود:
الف. نام کتاب و جهت نامگذاری.
ب. بحثی در باره اوّل بودن کتاب سلیم در شیعه و در تاریخ اسلام.
ج. آنچه در تأیید و تصدیق کتاب سلیم وارد شده است:
1. کلمات ائمّه علیهم السّلام.
2. کلمات علمای شیعه.
3. نقل و روایت علما از کتاب سلیم.
4. سخنان غیر شیعه در باره کتاب سلیم.
د. بررسی مناقشات در باره کتاب سلیم و جواب آنها.
ه. اسناد کتاب سلیم و تحقیقی در باره ابان.
و. نسخه های خطی و چاپی کتاب سلیم و منتخب و ترجمه فارسی و اردوی آن بضمیمه چند نمونه عکسی.
ز. روش تحقیق و ترجمه کتاب سلیم.
ص: 43
ص: 44
از آنجا که نامگذاری مؤلّف برای ما روشن نیست، بهترین نام کتاب همان است که در اکثر زمانها بدان معروف بوده است. این کتاب از زمان امام صادق علیه السّلام تاکنون بنام (کتاب سلیم بن قیس هلالی) معروف است. در این نامگذاری کتاب را به مؤلّف نسبت داده اند، و با توجّه به اینکه سلیم کتاب دیگری نداشته بهترین نامی که راه هر گونه اشتباه را می بندد همین است. برای اوّلین بار این نام را در کلام امام صادق علیه السّلام می بینیم که می فرماید: (هر کس از شیعیان و محبّین ما کتاب سلیم بن قیس هلالی را نداشته باشد ...) (1).
عمر بن اذینه که کتاب سلیم را از ابان تحویل گرفته با ذکر همین نام در آغاز کتاب می گوید: (این نسخه کتاب سلیم بن قیس هلالی عامری است که ابان آن را بمن تحویل داده است) (2).
در طول قرنها، در لسان علمای متقدّم و متأخر همین نام برای کتاب سلیم بکار رفته است. شیخ نعمانی، شیخ مفید، شیخ نجاشی، شیخ طوسی، شیخ ابن شهرآشوب از قدما، و علّامه حلی، شهید ثانی، میر داماد، قاضی شهید تستری، شیخ حر عاملی، علّامه مجلسی، شیخ بحرانی، میر حامد حسین، محدث نوری، شیخ آغا بزرگ تهرانی و علّامه امینی از متأخّرین، همه این بزرگان وقتی نام این کتاب را در کلماتشان آورده اند همین نام مشهور را ذکر کرده اند.
ص: 45
ص: 46
گاهی کتاب سلیم به نامهای دیگری یاد شده، که جهت خاصّی در آنها مورد توجه بوده است و ذیلا به آنها اشاره می کنیم:
اصل سلیم بن قیس هلالی، صحیفه سلیم، کتاب حدیث سلیم بن قیس هلالی، کتاب سقیفه، کتاب فتن، کتاب وفاه النبی صلی اللَّه علیه و آله، کتاب امامت (1).
(اصل) به خاطر آن است که این کتاب از مهمترین کتابهای اصول چهارصدگانه شیعه به حساب می آید.
(صحیفه) به معنای مجموعه نوشتار است.
(کتاب حدیث) هم با توجه به جنبه حدیثی کتاب گفته شده است.
(سقیفه) ناظر به مطالب بسیاری در باره سقیفه است که در این کتاب آمده است.
(فتن) با توجه به جنبه تاریخی کتاب است که جریانات تاریخی اسلام در طول 75 سال پس از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در بر دارد.
(وفاه النبی صلی اللَّه علیه و آله) به خاطر اوّلین حدیث کتاب است که در اکثر نسخه های خطی با همین عنوان آمده است و عده ای آن را نام کتاب تصور کرده اند.
(امامت) از آن جهت است که هدف اصلی این کتاب اثبات امامت دوازده امام علیهم السّلام است.
اگر چه این نامها به مناسبتهای مختلف ذکر شده ولی نام معروف کتاب همان است که در اوّل این بخش گفته شد، و به اختصار (کتاب سلیم) گفته می شود و در طول چهارده قرن به همان معروف بوده است.
ص: 47
* بیان اوّل بودن کتاب سلیم
*کلمات علما در اوّل بودن کتاب
*بررسی مناقشات در اوّل بودن کتاب
ص: 48
اوّلین کسی که در تاریخ اسلام اقدام به تألیف نموده سلیم بن قیس است، و با دقّت در شرائط اجتماعی سالهای اوّل بعد از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله معلوم می شود که در موضوع معارف و تاریخ هیچ کتابی قبل از کتاب سلیم در آن عصر تألیف نشده است.
برای اثبات این مطلب، توجّه به آنچه در تاریخچه تألیف این کتاب در قسمت اوّل ذکر شد روشن می کند که زمان و مکانی که سلیم در آن اقدام به این تألیف نموده از هر جهت استثنائی بوده و اوّلین فرصتی بوده که مؤلف دست به این اقدام بزرگ زده است. گذشته از آن، دو جنبه دیگر را هم مورد بررسی قرار می دهیم:
1. گواهی اهل خبره به اوّل بودن کتاب.
2. بررسی مناقشات در اوّل بودن کتاب.
علمایی که ذیلا سخنان ایشان ذکر می شود همگی اهل خبره در کتابشناسی و علم رجال و تاریخ هستند.
1. شیخ ابن ندیم می گوید: (اوّلین کتابی که برای شیعه ظاهر شده کتاب سلیم بن قیس هلالی است) (1).
2. شیخ نعمانی می گوید: (در بین همه اهل علم و راویان حدیث ائمّه علیهم السّلام اختلافی نیست که کتاب سلیم بن قیس هلالی از بزرگترین و قدیمترین کتاب های
ص: 49
ص: 50
پایه ای است که اهل علم و راویان حدیث اهل بیت علیهم السّلام نقل کرده اند) (1).
3. قاضی بدر الدین سبکی می گوید: (اوّلین کتابی که برای شیعه تألیف شده کتاب سلیم بن قیس هلالی است) (2).
4. علّامه میر حامد حسین می گوید: (کتاب سلیم بن قیس هلالی که سزاوار است در حقّ آن گفته شود: قدیمی تر و افضل از همه کتابهای شیعه است همان طور که علّامه مجلسی به این مطلب معترف است) (3).
5. علّامه خوانساری صاحب روضات می گوید: (کتاب سلیم اوّلین تألیف و تدوین در اسلام است که احادیث را جمع کرده است) (4).
6. محدّث قمی می گوید: (کتاب سلیم اوّلین کتابی است که برای شیعه ظاهر شده و بین محدّثین معروف است) (5).
7. علّامه سیّد حسن صدر در کتابهایش، سلیم را در شمار اوّلین تألیف کنندگان در حدیث و تاریخ نام برده است (6).
8. مورّخ خبیر مدرّس خیابانی می گوید: (کتاب سلیم اوّلین کتابی است که برای شیعه ظاهر شده است) (7).
9. علّامه مرعشی نجفی می گوید: (کتاب سلیم از قدیمی ترین کتابها نزد شیعه است) (8).
10. علّامه موحّد ابطحی می گوید: (کتاب سلیم اوّل کتاب شیعه است که در بین عموم ظاهر و مشهور شده و همه آن را می شناسند) (9).
ص: 51
در مورد اوّل بودن کتاب سلیم دو اشکال مطرح شده که با بررسی آنها مطلب کاملا روشن خواهد شد.
اشکال اوّل: بعضی گفته اند: اوّلین مؤلّف در اسلام امیر المؤمنین علیه السّلام است که با املای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله معارف اسلام و تفسیر قرآن را می نوشت و بنام (کتاب علیّ علیه السّلام) معروف است. همچنین کتاب (مصحف فاطمه علیها السّلام) که بعد از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در تماس حضرت زهرا علیها السّلام با جبرئیل و ملائکه به تألیف رسیده است، و نیز کتاب (جفر و جامعه) که نزد امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است. این سه کتاب بر کتاب سلیم تقدم دارند و هر سه در دست ائمه علیهم السّلام بوده اند تاکنون که نزد حضرت بقیه الله الاعظم عجل اللَّه فرجه محفوظ است.
در جواب از این سخن باید گفت: اوّل بودن کتاب سلیم در مقایسه با تألیفات مردم عادی است که در دسترس همگان است. کتابهایی که نزد امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السّلام بوده و بعد به دست ائمّه علیهم السّلام رسیده ناموس دین و لوح محفوظ است و با علم لدنّی و تعلیم الهی بدست ایشان رسیده و تدوین شده که در رأس همه آنها قرآن است، و اینها بعنوان یک کتاب عادی تلقّی نمی شود (1) تا امثال کتاب سلیم با آنها مقایسه شود.
اشکال دوّم: در شمار اوّلین کتابهای تألیف شده در اسلام، نام کتابهای زیر دیده می شود: کتاب سنن تألیف ابو رافع، کتاب حدیث جاثلیق تألیف سلمان، کتاب فتن تألیف ابو ذر، کتاب فرمان امیر المؤمنین علیه السّلام به مالک اشتر تألیف اصبغ بن نباته، کتاب مقتل الحسین علیه السّلام تألیف اصبغ بن نباته، کتاب قضاوتهای امیر المؤمنین علیه السّلام تألیف ابو رافع، کتاب حارث همدانی، کتاب ربیعه بن سمیع، کتاب عبید الله حلبی.
در جواب از این موارد باید گفت:
اوّلا: مؤلّفین کتابهای مذکور یا معاصر سلیم بوده اند و یا بعد از او می زیسته اند.
بنا بر این دلیلی بر تقدّم تألیف آنها بر سلیم نیست، و تقدّم تاریخ وفات بعضی از آنها
ص: 52
دلیل بر تقدّم کتابهایشان نمی شود.
از سوی دیگر، با توجّه با تاریخچه ای که از تألیف کتاب سلیم ذکر شد معلوم گردید که او از اوائل سال 14 هجری مشغول تألیف بوده و قضایای مورد مشاهده اش و آنچه از امیر المؤمنین علیه السّلام و سلمان و ابو ذر و مقداد و غیر ایشان می پرسیده ثبت می کرده است. با در نظر گرفتن این سابقه از تألیف سلیم، می توان اذعان داشت که او از اکثر افراد مذکور بلکه از همه آنها در تألیف مقدّم بوده است.
ثانیا: از اکثر کتابهای مذکور اثری باقی نمانده و حتّی نقل مستقیمی هم در دست نیست و در این میان اوّلین کتابی که عینا بدست ما رسیده است فقط کتاب سلیم است.
ثالثا: کتاب عبید الله حلبی که شیخ برقی در رجالش ذکر کرده (1)، مؤلّف آن از اصحاب امام صادق علیه السّلام است و یقینا بعد از سلیم اقدام به تألیف کرده است. احتمالا منظور شیخ برقی از اوّل بودن کتاب حلبی، در بین تألیفاتی است که از فکر مؤلّف باشد نه بصورت جمع و تدوین، و بهر حال تقدّم سلیم بر او مسلّم است.
در خاتمه سخن در یک جمله می توان گفت: کتاب سلیم اوّلین اثر در اسلام است که بعد از مؤلّفش تا زمان ما باقی مانده و هیچ کتابی در این موضوع بر آن تقدّم ندارد، و اگر هم فرضا تقدّم داشته تنها یادگار باقیمانده از اوّل اسلام فقط کتاب سلیم است.
با توجه به اینکه منظور از مطرح کردن مسأله اوّلیّت چیزی جز قدرشناسی نسبت به آن نیست، و این مطلب فقط نسبت به کتاب موجود قابل تصوّر است، کتابهایی که اکنون مفقودند اگر مقدم هم باشند فعلا ارزش عملی ندارند، چون در دسترس نیستند تا مورد استفاده علمی قرار گیرند.
ص: 53
عرضه کتاب سلیم و احادیث آن بر امام معصوم علیه السّلام کلام امیر المؤمنین علیه السّلام در تأیید کتاب سلیم کلام امام زین العابدین علیه السّلام در تأیید کتاب سلیم کلام امام صادق علیه السّلام در تأیید کتاب سلیم سخنان امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام در تأیید احادیث سلیم سخنان امام زین العابدین و امام باقر علیهما السّلام در تأیید احادیث سلیم
ص: 54
ص: 55
در مورد کتاب سلیم، امضای ائمّه معصومین علیهم السّلام و تأیید صحت محتوای کتاب از جانب ایشان و حتّی دفاع از آن به گونه ای صورت گرفته است که نظیر آن در کتب مربوط به زمان ائمّه علیهم السّلام دیده نمی شود.
سلیم بن قیس شخصا احادیث کتابش را خدمت امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام عرضه می کرده است. بعد از او ابان بن ابی عیّاش ناقل کتاب سلیم، احادیث آن را در محضر امام زین العابدین و امام باقر علیهما السّلام مطرح کرده است. پس از آن هم حمّاد بن عیسی ناقل چهارم کتاب، احادیث آن را خدمت امام صادق علیه السّلام عرضه کرده است.
در همه این موارد، ائمّه علیهم السّلام سلیم و کتابش را در سطح بالایی تأیید فرموده و از آن دفاع نموده اند. پیداست که تأیید از طرف امامان معصوم علیهم السّلام که حجج الهی هستند، بیانگر امضای خداوند و تصدیق پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است، و این از افتخارات کتاب سلیم است.
بعنوان دفاع از کل کتاب سلیم و مطالب آن، در حدیث 10 همین کتاب از امیر المؤمنین علیه السّلام کلامی نقل شده که خلاصه آن چنین است: سلیم از امام علیه السّلام سؤال می کند که من از شما و از سلمان و ابو ذر و مقداد احادیثی شنیده ام، ولی در دست مردم احادیثی است که با گفته های شما مخالف است. علّت این مسأله چیست؟
حضرت در جواب سلیم مطالب مفصّلی می فرمایند که خلاصه اش چنین است:
ص: 56
آنچه در دست مردم است مخلوطی از حق و باطل و صدق و کذب است. مردم بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دروغ می بندند و بدین وسیله به امامان ضلالت تقرّب می جویند، و بدین گونه احادیثشان با احادیث خاندان رسالت منطبق نمی شود. در مقابل، آنچه از دست ما به تو رسیده حقایق دین است و باطلی بدان مخلوط نیست.
مجموع این حدیث تأییدی از جانب امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت به مطالب مدوّن در کتاب سلیم است.
امام سجّاد علیه السّلام پس از سه روز که کتاب سلیم بطور کامل نزد آن حضرت قرائت شد و امام علیه السّلام به مطالب آن گوش فرا دادند، فرمودند: (سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند. اینها احادیث ماست که نزد ما شناخته شده است).
مدارک این حدیث چنین است:
1. در سرآغاز کتاب سلیم، ابن اذینه از ابان نقل کرده است. در بحار الانوار: ج 1 ص 76، و ج 23 ص 124، و نیز در اثبات الهداه: ج 1 ص 663 بنقل از کتاب سلیم نقل شده است.
2. اختیار معرفه الرجال (رجال کشی): ج 2 ص 321. وسائل الشیعه: ج 18 ص 72 نیز از آن کتاب نقل کرده است.
3. مختصر البصائر: ص 40، وسائل الشیعه: ج 20 ص 12 و بحار الانوار: ج 53 ص 66 نیز از آن کتاب نقل کرده اند.
اینک توضیحی در رابطه با اهمیّت این قرائت و استماع از جانب امام علیه السّلام عرض می شود:
اقدام به قرائت و گوش فرا دادن به مطالب کتاب بطور کامل در سه روز متوالی از صبح تا شب، در زمانی که این گونه روشهای تحقیقی متداول نبوده، و با در نظر گرفتن انجام این کار در زمان وحشتبار حجاج، و نیز با توجه به وقوع آن در ایام حج، همه اینها اهمیّت این برنامه و بنیادی بودن این سخن حضرت را می رساند.
امام زین العابدین علیه السّلام، در این کلام کوتاه سه جنبه مهم را مورد توجه قرار داده اند:
ص: 57
از یک سو سلیم را بعنوان یک محدّث صادق معرفی کرده اند، و از سوی دیگر با رحمت فرستادن بر او اشاره به محبوبیت او در پیشگاه خداوند و ائمّه علیهم السّلام نموده اند، و نهایتا احادیث سلیم را تأیید تمام عیار کرده اند بدین صورت که این مجموعه را بطور کامل احادیث آل محمد علیهم السّلام دانسته اند و تصریح فرموده اند که از نظر معنی و محتوا نیز همه آنها نزد ائمه علیهم السّلام شناخته شده است. دنباله این تأیید کامل، دفاع امام علیه السّلام از کتاب سلیم است که در بخش اوّل مقدّمه بیان آن گذشت و متن آن در سرآغاز کتاب سلیم خواهد آمد (1).
امام صادق علیه السّلام فرمود:
(هر کس از شیعیان و محبّین ما کتاب سلیم بن قیس هلالی نزد او نباشد چیزی از امر ولایت ما نزد او نیست، و از مسائل مربوط به ما چیزی نمی داند. آن کتاب الفبای شیعه و سرّی از اسرار آل محمّد علیهم السّلام است).
این حدیث در مدارک زیر نقل شده است:
1. علّامه مجلسی این حدیث را در نسخه ای از کتاب سلیم که در سال 609 استنساخ شده دیده است. که همان نسخه خطی شماره 30 در فصل دهم این کتاب است.
2. در نسخه خطی شماره 35 که از روی نسخه خطی سال 609 نوشته شده این حدیث عینا موجود است.
3. در نسخه خطّی شماره 36 که آن نیز از روی نسخه سال 609 استنساخ شده موجود است.
4. در آخر نسخه خطّی شیخ حر عاملی که در سال 1087 نسخه برداری شده این حدیث آمده است، که همان نسخه خطی شماره 1 در فصل دهم این کتاب است.
5. در نسخه های خطی شماره 15، 19، 32، 37، 38 و 42 از نسخه های کتاب سلیم نیز این حدیث عینا موجود است.
ص: 58
6. تکمله الرجال: ج 1 ص 467، بنقل از دستخط علامه مجلسی در حاشیه مرآه العقول.
7. مستدرک الوسائل: ج 3 ص 183.
8. تنقیح المقال: ج 2 ص 54.
9. الذریعه: ج 2 ص 152.
در اینجا توضیح مختصری در باره این حدیث لازم بنظر می رسد:
در طول 250 سال حضور ائمه علیهم السّلام در اجتماع مسلمانان تا اوّل غیبت امام زمان عجل الله فرجه، مبانی اعتقادی و حقایق تاریخی شیعه در سطح وسیعی تبیین گردید، و بسیاری از غیر مسلمانان و نیز مسلمانان و حتّی عدّه زیادی از شیعیان که اعتقادات کاملی نداشتند، از اصول عقیدتی مذهب اهل بیت علیهم السّلام آگاهی پیدا کردند.
با در نظر گرفتن شرائط سر تا سر اختناق در زمان حکومت ابو بکر و عمر و بنی امیّه و بنی عبّاس و انحراف فکری اکثریّت مردم از حقایق تاریخ اسلام، تبیین مبانی تشیّع بصورت تدریجی صورت می گرفت. بهمین جهت بسیاری از مطالب عمیق در زمان امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام قابل بازگو نبود و جز چند نفر انگشت شمار کسی در پی آن نبود و یا نمی پذیرفت، در حالی که در زمان امام صادق و امام رضا و امام هادی علیهم السّلام عقاید شیعه در سطح بالاتری همچون محتوای زیارت عاشورا و زیارت جامعه بر مردم عرضه گردید.
با توجّه به تصویر بالا، باید توجّه داشت که امام صادق علیه السّلام در زمانی کلام مزبور را فرموده اند که شیعه در شرایط مرگبار حکومتهای غاصب، امکان نشر و بسط معارف خویش را نداشتند، و بخصوص در جنبه عقیدتی کتابی تدوین شده و آماده نداشتند تا در مقابل دشمنان و یا برای خود شیعیان عرضه کنند، و تنها نوشته درخشانی که بحق آبروی تشیّع بشمار می آمد و حامل حقایقی بس عمیق از عقاید و تاریخ تشیّع بود همانا کتاب سلیم بن قیس بود.
اهمیّت کتاب هنگامی روشن تر می شود که به چند کتاب تدوین شده بدست معاندین اهل بیت علیهم السّلام در آن عصر بنگریم که یک نمونه آن کتابی انباشته از فضائل جعلی و دروغین برای ابو بکر و عمر و عثمان و معاویه بود که دستور تدوین آن را
ص: 59
خود معاویه داد و امر کرد تا در منبرها و مکتب خانه ها به عموم مردم تعلیم گردد.
در چنان شرایطی امام صادق علیه السّلام (کتاب سلیم بن قیس) را بعنوان سرّی از اسرار آل محمّد علیهم السّلام و بعنوان شناسنامه و الفبای تشیّع معرّفی فرمودند و از کلام حضرت می توان چنین استفاده کرد که هر کس لا اقل محتوای این کتاب را که همانا ولایت و برائت است قبول نداشته باشد، باید در صدد کامل کردن عقاید خود باشد تا از محبّین واقعی اهل بیت علیهم السّلام بشمار آید.
در آخر حدیث 10 کتاب سلیم، بعنوان تأیید حدیث سلیم مطالبی به نقل از امام حسن و امام حسین و امام سجّاد و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام آمده است، و خلاصه آن چنین است که فرموده اند:
آنچه سلیم نقل کرده اوّلا صحیح است، و ثانیا ما نیز از پدرانمان شنیده ایم، و ثالثا سلیم آن را بطور دقیق و بدون کم و زیاد نقل کرده است.
مدارک این حدیث چنین است:
1. حدیث 10 کتاب سلیم.
2. مختصر اثبات الرجعه، تألیف فضل بن شاذان: حدیث اوّل.
3. اعتقادات شیخ صدوق: حدیث آخر.
4. اختیار معرفه الرجال (رجال کشی): ج 1 ص 321 ح 167.
در آخر وصیتنامه امیر المؤمنین علیه السّلام که سلیم نقل کرده بنقل از امام باقر علیه السّلام آمده است که آن حضرت فرمود:
(این وصیّت امیر المؤمنین علیه السّلام است، و این نسخه کتاب سلیم بن قیس هلالی است که به ابان سپرده و برای او قرائت کرده است. ابان گفته من کتاب را خدمت امام
ص: 60
زین العابدین علیه السّلام قرائت کردم و آن حضرت فرمود: سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند).
مدارک این حدیث چنین است:
1. غیبت شیخ طوسی: ص 117 بحار: ج 42 ص 213.
2. تهذیب شیخ طوسی: ج 9 ص 176 ص 714.
3. الدر النظیم (نسخه خطّی)، به نقل مقدمه کتاب سلیم (چاپ نجف): ص 15.
خلاصه این حدیث تأیید همه کتاب سلیم است و آنچه ابان در اوّل کتاب از امام زین العابدین علیه السّلام نقل کرده در اینجا از قول امام باقر علیه السّلام از ابان نقل شده و تایید سخن ابان و سلیم از لسان امام علیه السّلام محسوب می شود، و با توجّه به اینکه این مطلب در پایان حدیث 49 از کتاب سلیم است، از جهتی تأیید خاصّ این حدیث سلیم نیز خواهد بود.
این بود آنچه از تأیید ائمّه علیهم السّلام در باره سلیم و احادیث آن بما رسیده است. همین افتخار سلیم را بس که نزد امامانمان شناخته شده بود و او را به نیکی یاد کرده اند و آنچه او نقل کرده تأیید فرموده اند.
ص: 61
تأیید کتاب سلیم از سوی علما در طول 14 قرن کتاب سلیم از اصول چهارصدگانه شیعه اعتراف غیر شیعه به اشتهار کتاب سلیم بین شیعه گفتار سلیم در باره کتاب خود متن سخنان علما در تأیید کتاب سلیم
ص: 62
ص: 63
تأیید کتاب سلیم از سوی علما در طول 14 قرن (1)
بزرگان علمای شیعه از قرن اوّل تا امروز، سخنان درر باری در باره کتاب سلیم فرموده اند و در طول چهارده قرن احادیث آن را بعنوان یک سند معتبر نقل کرده اند، و چه بسا علّت این عنایت مؤکّد، همان تأیید خاصّ ائمه علیهم السّلام نسبت به این کتاب بوده است.
قبل از همه، خود سلیم احادیث کتابش را بر امثال سلمان و ابو ذر و مقداد عرضه می کرد و آنان او را تأیید می نمودند. ابان بن ابی عیاش هم پس از وفات سلیم کتاب را بر ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه عرضه کرد و آنان همه احادیث کتاب سلیم را تأیید کردند.
توجه به راویان کتاب سلیم این نکته را روشن می کند که اکثر آنان از محدّثین و علمای بزرگ شیعه بوده اند که معارف و عقاید تشیّع توسّط آنان به نسلهای بعدی منتقل گشته است. این بزرگان در طول 1400 سال، کتاب سلیم را بعنوان اوّلین و معتبرترین سند شیعه حفظ کرده اند و در تألیفاتشان احادیث آن را بعنوان سند و مدرک آورده اند و تأکید خاصّی در انتقال اصل کتاب به نسلهای بعد از خود داشته اند.
علمای شیعه از زمان امیر المؤمنین علیه السّلام تا زمان امام حسن عسکری علیه السّلام چهار صد کتاب تألیف کرده اند که از آنها بعنوان (اصل) یاد می شود.
خصوصیّت این چهار صد کتاب این بوده که همه آنها بدون واسطه از خود امام معصوم علیه السّلام و یا به یک واسطه از امام علیه السّلام روایت شده است، و بصورت نقل از کتاب
ص: 64
دیگری نبوده است. پیداست که احتمال اشتباه و غلط و نسیان در چنین کتابهایی کمتر می شود. از سوی دیگر مؤلفّین کتابهای اصل، با توجّه به مسئولیّت خطیرشان، دقّت لازم در ثبت و ضبط احادیث آن می نموده اند.
با در نظر گرفتن این خصوصیّات، کتابهای (اصل) همیشه نزد علمای شیعه جایگاه خاصّی داشته و نسبت به حفظ آنها و نقل مطالب از آن کتب توجه خاصی مبذول می داشته اند، بطوری که کتب اربعه شیعه در واقع جمع بندی و تنظیم احادیث همان اصول چهارصدگانه است (1).
اکنون باید بگوئیم کتاب سلیم بن قیس بعنوان اوّلین اصل و یکی از مهمترین کتابها در بین اصول چهارصدگانه بوده، و از همین جهت مورد عنایت خاص علما و محدّثین بوده است.
یکی از خصوصیّات کتاب سلیم این است که از روز اوّل تاکنون بعنوان کتابی معروف بین شیعه مطرح بوده است، بطوری که مخالفین شیعه هم کاملا متوجّه آن بوده اند. به سه نمونه از گفتار علمای غیر شیعه در مورد اشتهار کتاب بین شیعه اشاره می کنیم چرا که سخن مخالف در این موارد برای اثبات مطلب گویاتر است:
1. ابن ابی الحدید متوفای قرن هفتم می گوید: (سلیم، مذهبش معروف است ... و کتاب معروف او بین شیعه بنام کتاب سلیم خوانده می شود) (2).
2. قاضی سبکی متوفای قرن هشتم می گوید: (اوّلین کتابی که برای شیعه تألیف شده کتاب سلیم بن قیس هلالی است) (3).
3. ملّا حیدر علی فیض آبادی می گوید: (صحّت این ... کتاب نزد محقّقین شیعه مورد اتفاق است که بطور یقینی از لسان ترجمان وحی صادر شده، چرا که همه علوم ائمه علیهم السّلام به امثال این کتابها بر می گردد) (4).
ص: 65
سلیم بن قیس هنگام تحویل کتابش به ابان بن ابی عیاش به او چنین گفت: (نزد من نوشته هایی است که از افراد مورد اطمینان شنیده ام و بدست خود نوشته ام. در آنها احادیثی است که نمی خواهم برای مردم (در اجتماع آن زمان) ظاهر شود، زیرا آن را انکار می کنند و عجیب تلقّی می نمایند، در حالی که حقّ است و از اهل حقّ و فقه و صدق و صلاح، از امیر المؤمنین علیه السّلام و سلمان و ابو ذر و مقداد گرفته ام ..) (1).
بدین ترتیب، در درجه اوّل خود مؤلف اعلام داشته که در تألیف این کتاب دقت و اتقان لازم را بکار برده است.
در اینجا آنچه از علما در تأیید کتاب رسیده بترتیب تاریخ وفات ایشان ذکر می کنیم:
1. عمر بن ابی سلمه از علمای قرن اوّل می گوید: (در این کتاب هیچ حدیثی نیست مگر آنکه آن را از علی علیه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنیده ام) (2).
2. ابو الطفیل از علمای قرن اوّل می گوید: (هر حدیثی که در این کتاب است از علی علیه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنیده ام) (3).
3. مسعودی از علمای قرن چهارم می گوید: (اصل عقیده شیعه دوازده امامی را سلیم بن قیس هلالی در کتابش ذکر کرده است) (4).
4. ابن ندیم از علمای قرن چهارم می گوید: (اوّلین کتابی که برای شیعه ظاهر شده همین کتاب سلیم بن قیس مشهور است) (5).
5. شیخ نجاشی از علمای قرن پنجم می گوید: (اکنون نام کسانی از سلف صالحمان را که در تألیف تقدّم داشته اند ذکر می کنیم)، و سپس در شمار طبقه اوّل سلیم و کتابش را نام می برد (6).
ص: 66
6. شیخ طوسی از علمای قرن پنجم می گوید: (سلیم بن قیس که کنیه اش ابو صادق است، کتابی دارد که به این اسناد به دست ما رسیده است ...) (1).
7. شیخ نعمانی از علمای قرن پنجم می گوید: (بین همه علما و محدّثین شیعه اختلافی نیست که کتاب سلیم بن قیس هلالی اصلی از بزرگترین کتابهای اصول و قدیمی ترین آنهاست ... این کتاب از اصولی است که از کتابهای مرجع شیعه است و به آن اعتماد می کنند) (2).
8. شیخ ابن شهرآشوب از علمای قرن ششم می گوید: (سلیم بن قیس هلالی صاحب احادیث است و کتابی دارد) (3).
9. سید جمال الدین ابن طاوس از علمای قرن هفتم می گوید: (در این کتاب مطالبی است که همانا دلالت بر موثّق بودن مؤلّف و صحّت کتابش دارد) (4).
10. علّامه شیخ محمّد تقی مجلسی از علمای قرن یازدهم می گوید: (شیخ طوسی و شیخ نجاشی حکم به صحّت کتاب او کرده اند، گذشته از آنکه متن کتاب دلالت بر صحت آن دارد). و نیز می گوید: (اعتماد شیخ کلینی و صدوق بر کتاب سلیم کفایت می کند. این کتاب نزد من موجود است و متن آن دلیل بر صحّت آن است) (5).
11. علّامه سید مصطفی تفرشی از علمای قرن یازدهم می گوید: (صدق و درستی از اوّل تا آخر احادیث این کتاب پیداست) (6).
12. علّامه شیخ حرّ عاملی از علمای قرن دوازدهم می گوید: (کتابهای مورد اعتمادی که احادیث وسائل را از آن نقل کرده ام و مؤلفین آنها و دیگران شهادت به صحّت آنها داده اند و قرائنی بر ثبوت آنها وارد شده و بطور متواتر از مؤلّفین آنها به ما رسیده و در نسبت آنها به مؤلّفینش جای شکّ نیست). و از جمله کتاب سلیم را ذکر می کند (7).
ص: 67
13. علّامه سید هاشم بحرانی از علمای قرن دوازدهم می گوید: (کتاب سلیم کتابی مشهور و مورد اعتماد است که مؤلّفین در کتابهایشان از آن نقل کرده اند) (1).
14. علّامه شیخ محمد باقر مجلسی از علمای قرن دوازدهم، همه کتاب سلیم را ضمن 110 جلد بحار الانوار نقل کرده و در اوّل بحار گفته است: (کتاب سلیم بن قیس در نهایت اشتهار است، و حق این است که این کتاب از اصول معتبر است). و نیز می گوید:
(کتابی معروف بین محدّثین است که کلینی و صدوق و قدمای دیگر بر آن اعتماد کرده اند و اکثر اخبار آن مطابق است با آنچه با اسناد صحیح در کتب معتبر به ما رسیده است) (2).
15. مولی حیدر علی شیروانی از علمای قرن دوازدهم می گوید: (صحت کتاب سلیم معلوم است چرا که از طرق متعدّد و صحیح از موثّقین اصحاب ائمه علیهم السّلام و بزرگان ایشان نقل شده و شامل مطالب مهمّی در جوانب مختلف دین است. و چگونه ممکن است چنین کتابی از نظر مبارک ائمّه علیهم السّلام مخفی بماند و به آن توجهی نکرده باشند) (3).
16. علّامه میر حامد حسین هندی از علمای قرن چهاردهم می گوید: (کتاب سلیم که می توانیم در باره آن بگوییم: اقدم و افضل از همه کتابهای حدیثی شیعه است). و نیز می گوید: (اکثر روایات آن با احادیث صحیح و مورد قبول تأیید می شود) (4).
17. علّامه سیّد محمد باقر خوانساری از علمای قرن چهاردهم می گوید: (کتاب سلیم اوّلین تألیف و تدوین در اسلام است که روایات را در آن جمع آوری کرده است) (5).
18. علامه محدث نوری می گوید: (کتاب سلیم از اصول معروف است، و اصحاب ما به آن کتاب اسناد زیادی دارند). و نیز می گوید: (کتاب معروف و مشهوری است که بزرگان محدّثین از آن نقل کرده اند) (6).
19. حاج ملا هاشم خراسانی می گوید: (کتاب سلیم که به ابان سپرده معروف است) (7).
ص: 68
20. محدّث بزرگ حاج شیخ عبّاس قمی می گوید: (کتاب سلیم اوّلین کتابی است که بین شیعه ظاهر شده و بین محدّثین معروف است و شیخ کلینی و صدوق و دیگران بدان اعتماد کرده اند) (1).
21. علّامه مامقانی می گوید: (کتاب سلیم در نهایت درجه اعتبار است) (2).
22. سیّد حسین بن محمّد رضا بروجردی می گوید: (سلیم از اولیاء اهل بیت علیهم السّلام است و کتاب او از اصول است و بزرگان علما از آن روایت کرده اند) (3).
23. میرزا محمد علی مدرس خیابانی می گوید: (کتاب سلیم کتابی معروف و از اصول چهارصدگانه مشهور است، و اوّلین کتابی است که برای شیعه ظاهر شده .... و صدوق و کلینی و دیگر بزرگان از محدّثین بر آن اعتماد کامل نموده اند) (4).
24. علّامه حاج آقا بزرگ تهرانی می گوید: (اصل سلیم بن قیس از آن کتابهای اصل است که قبل از زمان امام صادق علیه السّلام تألیف شده است). و نیز می گوید: (کتاب سلیم از کتابهای اصول است و نزد شیعه و غیر شیعه مشهور است) (5).
25. علّامه سیّد حسن صدر می گوید: (سلیم کتاب مهم و گرانقدری دارد که مطالب آن را از علی علیه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد و عمّار و عدّه ای از بزرگان صحابه نقل کرده است) (6).
26. علّامه سید احمد صفائی خوانساری می گوید: (کتاب سلیم از بزرگترین اصول قدیمی است که به صحّت آن حکم شده و بر ائمه علیهم السّلام نیز عرضه شده و حکم به صحت احادیث آن نموده اند) (7).
27. علّامه امینی می گوید: (کتاب سلیم از اصول مشهور و متداول از زمانهای قدیم است که نزد محدّثین شیعه و غیر شیعه و تاریخ نویسان مورد اعتماد است) (8).
ص: 69
28. علامه سید صادق بحر العلوم می گوید: (بزرگان علما نسبت کتاب را به سلیم ثابت کرده اند و اینکه در نهایت اعتبار است و روایاتش صحیح و مورد وثوق است) (1).
29. علّامه مرعشی نجفی از قرن پانزدهم می گوید: (کتاب سلیم از قدیمی ترین کتابهای شیعه و صحیح ترین آنهاست، بلکه بعضی از غیر شیعه هم حکم به صحّت آن کرده اند). و نیز می گوید: (کتاب سلیم کتابی است معروف و چاپ و منتشر شده، و نزد ما و اکثر غیر شیعه مورد اعتماد است و از طرف ائمه علیهم السّلام نیز مورد تأیید قرار گرفته است) (2).
اینها گواهی عده ای از محقّقین بزرگ در باره اعتبار کتاب سلیم و صحت نسبت آن به مؤلّفش بود. آنچه در این بخش ذکر شد کلمات صریح علما بود، در حالی که بسیاری از بزرگان علما بحثهای مفصّلی در اعتبار کتاب آورده اند و آن را به اثبات رسانده اند. در این راستا بیش از 50 کتاب رجالی و حدیثی و تاریخی، مطالبی در باره خود سلیم آورده اند که به ذکر آدرس بعضی از آنها اکتفا می شود:
شیخ برقی در رجال: ص 4.
شیخ کشی در رجال: ج 1 ص 221 ح 167.
ابن قتیبه در معارف: ص 341.
علامه حلی در خلاصه الاقوال: ص 83 و 192.
میر داماد در تعلیقه بر اصول کافی: ص 145.
میر محمد اشرف در فضائل السادات: ص 284.
علامه مجلسی در بحار الانوار: ج 53، ص 122.
سید خوانساری در روضات الجنات: ج 4 ص 65 و 73، و ج 7 ص 129.
علامه سید امین عاملی در اعیان الشیعه: ج 35 ص 293.
محقّق خیابانی در ریحانه الادب: ج 6، ص 369.
علامه امینی در الغدیر: ج 1 ص 66 و 163 ج 2 ص 34.
آیه اللَّه خوئی در معجم رجال الحدیث: ج 8 ص 220.
ص: 70
شواهدی بر نقل و اعتماد قدما بر کتاب سلیم سخنان علما در نقل و اعتماد قدما بر کتاب سلیم نام محدّثین و مؤلفّین ناقل کتاب سلیم و احادیث آن
ص: 71
در این بخش نام کلیه کسانی که همه کتاب سلیم یا احادیث آن را نقل کرده اند ذکر خواهد شد. بعنوان پشتوانه سخن، گواهی عدّه ای از بزرگان را بر اینکه اوّلا روایات علما از سلیم بنقل از کتاب او بوده، و ثانیا بعنوان اعتماد بر کتاب سلیم از آن نقل کرده اند می آوریم و قرائنی دالّ بر این مطلب ذکر می کنیم.
قرائن بسیاری دلالت می کند که آنچه متقدّمین در کتابهایشان از سلیم نقل کرده اند بنقل از کتاب او بوده است، که شرح آن چنین است:
اوّل: اکثر قدما احادیث کتابهایشان را از اصول چهارصدگانه استخراج می کردند، و بسیار بعید است که در نقل احادیث سلیم به کتاب او که از بزرگترین و قدیمی ترین اصول است دست نیافته باشند.
دوّم: شیخ نعمانی که شاگرد شیخ کلینی بوده و در تألیف کتاب کافی او را یاری کرده است، از کتاب سلیم بعنوان یکی از بزرگترین و قدیمی ترین کتب شیعه و از کتابهای مرجع و مورد اعتماد ایشان یاد می کند. بنا بر این بعید است این کتاب در دست محدّثین بزرگ متداول نبوده باشد.
سوّم: عدّه ای از قدما همچون شیخ نعمانی و شیخ مفید و شیخ نجاشی و شیخ طوسی در کتابهایشان نام (کتاب سلیم) را صریحا آورده اند.
چهارم: آنچه علما از سلیم نقل کرده اند عینا در نسخه های کنونی کتاب سلیم موجود است و این دلالت بر آن دارد که آنها هم از کتاب سلیم نقل کرده اند.
ص: 72
پنجم: شیخ طوسی و نجاشی و نعمانی که از کتابشناسان عصر خود بوده اند، سند خود را به کتاب سلیم نقل کرده اند، و سپس احادیث سلیم را در تألیفاتشان آورده اند، و بسیار بعید بنظر می رسد که از نسخه خود نقل نکرده باشند.
ششم: اسنادی که در کتب قدما برای احادیث سلیم دیده می شود با یک دیگر مطابقت دارد، و بسیاری از آنها بر سندی که در اوّل کتاب سلیم است منطبق است. از اینجا می توان استنباط کرد که آنان از کتاب سلیم نقل کرده اند و بصورت یک حدیث که با یک سند خاص از سلیم نقل شده باشد نبوده است، و گر نه چطور چنین انطباقی در اسناد بوجود می آید؟
هفتم: عدّه ای از علما سر آغاز کتاب سلیم را که شامل تاریخچه کتاب است عینا نقل کرده اند. این نیز دلالت بر رؤیت خود کتاب و نقل از آن دارد.
هشتم: سندهایی که برای احادیث سلیم ذکر کرده اند در طبقه سوّم یا چهارم یا پنجم و یا همه این مراتب، با اسناد سر آغاز کتاب منطبق است، و این دلالت می کند که نسخه های موجود نزد ایشان با نسخه های امروزی مطابقت داشته است.
نهم: در بعضی کتب که در همه احادیث آن اسناد ذکر شده است، وقتی از سلیم حدیث نقل کرده اند آن را با حذف سند از خود سلیم نقل کرده اند، و این می تواند قرینه باشد که از کتاب او نقل نموده اند.
قرائن دیگری نیز در اینجا هست که از مجموع آنها می توانیم چنین استفاده کنیم:
کتاب سلیم بصورت کامل از دست او به محدّثین منتقل شده است، و او هم از کسانی نبوده که در اجتماع برای مردم حدیث نقل کند. بنا بر این آنچه از او نقل شده بنقل از کتابش است. تطابق اسناد در احادیث منقول از سلیم در کتب مختلف، اضافه بر انطباق آن بر سند موجود در سر آغاز کتاب سلیم، و وجود اکثر احادیث منقول از سلیم در کتاب او، همه اینها کاشف از آن است که نسخه هایی از کتاب سلیم نزد ایشان بوده است و همان سند اوّل نسخه را بعنوان سند احادیث سلیم در کتابهایشان آورده اند.
ص: 73
با در نظر گرفتن قرائنی که ذکر شد گواهی عدّه ای از بزرگان علما را در این باره که آنچه قدما از سلیم نقل کرده اند از کتاب او و بعنوان اعتماد بر او بوده نقل می کنیم.
1. علامه مجلسی اوّل می گوید: (اعتماد شیخ کلینی و صدوق بر کتاب سلیم برای ما کافی است). و نیز می گوید: (شیخ صدوق و کلینی حکم به صحت کتاب سلیم کرده اند) (1).
2. علامه مجلسی می گوید: (کلینی و صدوق و غیر ایشان بر کتاب سلیم اعتماد کرده اند) (2).
3. علامه وحید بهبهانی می گوید: (آنچه از روایات سلیم در کتاب کافی و خصال است با اسناد متعدّد و صحیح و معتبر است. و ظاهر این دو کتاب آن است که از کتاب سلیم و با سند موجود در آن کتاب نقل کرده اند ... و ظاهر از روایت ایشان صحّت نسخه کتاب سلیم است. کما اینکه این مطلب از روایات کشی و نجاشی و شیخ در فهرست فهمیده می شود، بلکه باید گفت: از سخن ایشان- بخصوص از روایات کافی- صحّت خود کتاب سلیم فهمیده می شود) (3).
4. محقّق خوانساری از بعضی بزرگان چنین نقل کرده است: (برنامه شیخ کلینی این بوده که احادیث صحیح تر و واضح تر را در اوّل هر بابی ذکر می کرده، و می بینیم که در همه موارد احادیث سلیم را در اوّل باب آورده است. و این دلیل بر آن است که کتاب سلیم نزد او مورد اعتماد بوده است) (4).
5. محدّث قمی می گوید: (شیخ کلینی و صدوق و غیر ایشان از قدما بر کتاب سلیم اعتماد کرده اند) (5).
6. مورخ خیابانی می گوید: (شیخ صدوق و کلینی و دیگر بزرگان از محدّثین بر
ص: 74
کتاب سلیم اعتماد کامل کرده اند) (1).
7. حاج آقا بزرگ تهرانی می گوید: (عدّه زیادی از قدمای اصحاب در کتابهایشان از کتاب سلیم با اسناد متعدّد نقل کرده اند که اکثر آنها به ابان منتهی می شود) (2).
8. سیّد صفائی خوانساری می گوید: (طبرسی در کتاب احتجاج از کتاب سلیم نقل کرده است، و این در حالی است که در اوّل احتجاج می گوید: حذف سندها بخاطر واضح بودن روایت و مشهور بودن آن است و از ذکر سند مستغنی می نماید. کلینی نیز که موثّق ترین و دقیق ترین شخص در حدیث بوده، روایات سلیم را نقل کرده است) (3).
9. از جمله مطالبی که دلالت بر اعتماد علما بر کتاب سلیم می کند آن است که عدّه ای از اعاظم فقها در فتاوای خود در احکام شرعی به احادیث سلیم استناد کرده اند. با توجّه به احتیاط شدید علما در مقام فتوی، اعتماد ایشان بر کتاب سلیم معلوم می گردد.
در این قسمت نام محدّثین و مؤلّفینی که همه کتاب سلیم یا بعضی احادیث آن را بدون واسطه یا با واسطه نقل کرده اند و یا تصریح به داشتن نسخه ای از کتاب سلیم نموده اند می آوریم. برای رعایت اختصار از ذکر نام کتاب و آدرس در این ترجمه خودداری می شود و طالبین می توانند به متن عربی مراجعه کنند. همچنین با مطالعه مدارکی که در آخر هر حدیث ذکر خواهد شد می توان به نام کتابها و آدرس آنها دست یافت.
در ترتیب اسامی علما تاریخ وفات ایشان در نظر گرفته شده است، و آنچه از القاب و کلمات مدح برای محدّثین و علما ذکر می شود از کلمات شیخ طوسی و نجاشی و دیگر بزرگان علم رجال استفاده شده است. این القاب را برای آن آورده ایم که معلوم شود هر یک از این محدّثین از نظر علمی و اجتماعی چه شخصیّتی داشته اند و
ص: 75
چه اندازه نزد ائمه علیهم السّلام مقرّب بوده اند. اعتماد و نقل اینان بر کتاب سلیم، مقام والای آن را بعنوان یک مدرک دینی معتبر روشن می کند.
ذیلا اسامی بیش از 130 نفر از شخصیتهای بزرگ شیعه و نیز غیر شیعه، که احادیث کتاب سلیم را نقل کرده اند تقدیم می شود.
1. عالم بزرگ شیعه در بصره عمر بن اذینه متوفای 168، که از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام بوده و کتابی دارد.
2. شیخ موثّق ابراهیم بن عمر یمانی، که از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السّلام بوده و چند کتاب از اصول دارد و کتابهایش مورد اعتماد است.
3. حافظ ابو عروه معمر بن راشد بصری متوفای 152، که از عامه و مورد وثوق ایشان است.
4. مورّخ شهیر نصر بن مزاحم منقری کوفی، که از اصحاب امام باقر علیه السّلام است و تألیفاتی دارد.
5. شیخ موثّق ابو خالد کابلی، که از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام است.
6. شیخ موثّق عبد الله بن مسکان از اصحاب امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السّلام، که تألیفاتی دارد.
7. شیخ موثّق ابو محمّد عبد الله بن مغیره بجلی از اصحاب امام کاظم علیه السّلام که سی کتاب تألیف کرده است.
8. شیخ موثّق جلیل القدر مفضّل بن عمر جعفی، که از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام است.
9. شیخ موثّق محمد بن اسماعیل زعفرانی، که از اصحاب امام صادق علیه السّلام است.
10. شیخ موثّق حماد بن عیسی متوفای 209، که از اصحاب امام صادق و امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السّلام است و تألیفات بسیاری دارد.
11. محدّث کبیر عبد الرزاق بن همام صنعانی متوفای 211، که از اصحاب امام صادق علیه السّلام است و تألیفات زیادی دارد. او نزد عامه هم از محدّثین بزرگ است و کتاب (المصنّف) تألیف اوست.
ص: 76
12. شیخ جلیل محمد بن ابی عمیر ازدی بغدادی متوفای 217، که از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السّلام است. او از سرشناسان شیعه بوده و نزد شیعه و غیر شیعه جلیل القدر و صاحب منزلت است و 94 کتاب تألیف کرده است.
13. شیخ موثق محمد بن اسماعیل بن بزیع، که از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السّلام است و تألیفاتی دارد.
14. محدّث موثّق حسین بن سعید اهوازی، که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام است و 30 کتاب تألیف کرده است.
15. شیخ جلیل موثّق علی بن مهزیار اهوازی، که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام است و 33 کتاب تألیف نموده است.
16. شیخ موثّق عبّاس بن معروف که از اصحاب امام رضا و امام هادی علیهما السّلام است.
17. شیخ قمیّین محدّث جلیل محمد بن عیسی، که از اصحاب امام رضا علیه السّلام است.
18. شیخ موثّق معتمد عبد الرحمن بن ابی نجران تمیمی، که از اصحاب امام رضا علیه السّلام است و تألیفات بسیاری دارد.
19. شیخ زاهد موثّق حسن بن علی بن فضّال تیملی کوفی، که از اصحاب امام رضا علیه السّلام است.
20. شیخ موثّق یعقوب بن یزید سلمی از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام که صاحب تألیفاتی است.
21. شیخ و فقیه قمیّین موثّق جلیل القدر احمد بن محمد بن عیسی از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام که تألیفاتی دارد. او از شدت احتیاط و دقّت در نقل احادیث، کسانی را که از راویان ضعیف نقل می کردند از قم اخراج می نمود.
22. محدّث جلیل ابراهیم بن هاشم قمی، از اصحاب امام رضا علیه السّلام که تألیفاتی دارد.
23. متکلّم فقیه محدّث فضل بن شاذان نیشابوری متوفای 260، که از اصحاب امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام است و 180 کتاب تألیف کرده است.
24. شیخ موثّق علی بن حسن بن فضال از اصحاب امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام که از غیر شیعه است و 30 کتاب تألیف کرده است.
ص: 77
25. شیخ موجّه حسن بن موسی الخشاب از اصحاب امام عسکری علیه السّلام که از بزرگان شیعه است و تألیفاتی دارد.
26. شیخ جلیل موثّق محمد بن حسین بن ابی الخطاب متوفای 262، که از اصحاب امام جواد و امام هادی و امام عسکری علیهم السّلام است و تألیفاتی دارد.
27. شیخ محدّث موثّق احمد بن محمد بن خالد برقی متوفای 274، که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام بوده و حدود 100 کتاب تألیف کرده است.
28. شیخ محدّث مورّخ ابراهیم بن محمد ثقفی متوفای 283.
29. شیخ محدّث موثّق حسین بن حکم حبری متوفای 286.
30. شیخ قمیّین عبد الله بن جعفر حمیری، که در سال 300 زنده بوده و از اصحاب امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام است و تألیفات زیادی دارد و در جمع آوری کتب زحمات زیادی کشیده است.
31. شیخ موثّق سلیمان بن سماعه ضبّی کوفی.
32. شیخ و فقیه شیعه سعد بن عبد الله اشعری قمی متوفای 299، که از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بوده است. او تألیفات زیادی دارد و در جمع آوری کتب زحمات زیادی کشیده است.
33. فقیه شیعه محمد بن مسعود عیّاشی سمرقندی، که بیش از 200 کتاب تألیف کرده است.
34. سیّد محدّثین محمد بن حسن صفّار متوفای 300، که از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام است و تألیفاتی دارد.
35. محدّث جلیل فرات بن ابراهیم کوفی متوفای 307.
36. محدّث معتمد علی بن ابراهیم بن هاشم قمّی که در سال 307 زنده بوده و تألیفاتی دارد.
37. محدّث موثّق جلیل محمد بن عباس بن ماهیار، که در سال 328 زنده بوده و تألیفات بسیاری دارد.
38. رئیس محدّثین ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی رازی متوفای 329 صاحب کتاب کافی، که رئیس علمای شیعه در زمان خود بوده است.
ص: 78
39. شیخ و فقیه موثّق قمیّین علی بن حسین بن بابویه متوفای 329، که پدر شیخ صدوق است و تألیفاتی دارد.
40. شیخ موثّق بصریّین عبد العزیز بن یحیی جلّودی متوفّای 330، که تألیفاتی دارد.
41. شیخ موثّق مظفّر بن جعفر علوی سمرقندی، که از مشایخ اجازه است.
42. شیخ شیعه محمد بن همام بن سهیل متوفای 332، که از محدّثین دقیق بوده و تألیفاتی دارد.
43. حافظ احمد بن محمد بن سعید بن عقده متوفای 333 که زیدی بوده و تألیفات بسیاری دارد.
44. متکلّم جلیل محمد بن جریر طبری آملی شیعی از علمای قرن چهارم، که تألیفاتی دارد.
45. شیخ محدّث فقیه محمد بن علی ماجیلویه قمی، که از اساتید شیخ صدوق بوده است.
46. شیخ و فقیه قمیّین محمد بن حسن بن ولید که در سال 343 زنده بوده و از اساتید شیخ صدوق است. او در فقه و رجال تخصّصی داشته و تألیفاتی دارد.
47. شیخ موثّق شیعه محمد بن یحیی عطّار اشعری قمی، که از مشایخ کلینی و صدوق است و تألیفاتی دارد.
48. محدّث موثّق محمد بن موسی بن متوکل، که صدوق روایات بسیاری از او نقل کرده است.
49. علامه مورّخ مشهور علی بن حسین مسعودی متوفای 346، که تألیفات بسیار زیادی دارد.
50. شیخ علی بن محمد بن زبیر قریشی کوفی متوفای 348 که از مشایخ اجازه است.
51. حافظ محدّث احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی متوفای 352، که از عامه است.
52. حافظ ابو بکر محمد بن احمد جرجرائی متوفای 378.
ص: 79
53. شیخ محدّثین محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق متوفای 381، که تألیفات بسیاری دارد.
54. شیخ محدّث جلیل حسن بن علی بن شعبه حرانی صاحب تحف العقول، که از علمای قرن چهارم است.
55. فقیه موثّق علی بن محمد خزّار قمی از علمای قرن چهارم، که فاضلی جلیل و محدّثی معروف بوده است.
56. محدّث موثّق جلیل هارون بن موسی تلعکبری متوفای 385، که همه کتابهای اصول و تألیفات شیعه را نقل کرده است.
57. شیخ محدّث فقیه محمد بن احمد بن شاذان قمی، که از علمای قرن چهارم است.
58. شیخ حسین بن بسطام بن سابور زیّات نیشابوری متوفای 401.
59. شیخ ابو عتاب عبد الله بن بسطام نیشابوری برادر شیخ حسین، که هر دو مشترکا مؤلف کتاب (طب النبی و الائمه علیهم السّلام) هستند.
60. محدّث جلیل شیخ حسین بن عبید الله غضائری متوفای 411، که از مشایخ اجازه است و تألیفات زیادی دارد.
61. لسان شیعه شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بغدادی متوفای 413، که بیش از 200 کتاب تألیف کرده است.
62. متکلم جلیل سیّد مرتضی علی بن حسین موسوی متوفای 436، که تألیفات بسیاری دارد.
63. شیخ محدّث علی بن احمد قمی معروف به ابن ابی جید، که از علمای قرن پنجم و از مشایخ اجازه است.
64. شیخ احمد بن عبد الواحد معروف به ابن عبدون، که از مشایخ اجازه است.
65. شیخ موثّق جعفر بن محمّد دوریستی، که از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضی است.
66. علّامه جلیل و فقیه محدّث ابو الفتح محمد بن علی کراجکی متوفای 449، که از شاگردان سید مرتضی بوده است.
ص: 80
67. رجالی موثّق شیخ ابو العباس نجاشی متوفای 450 که از ارکان علم رجال است و تألیفاتی دارد.
68. محدّث جلیل شیخ ابو المفضل شیبانی، که تألیفاتی دارد.
69. شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی متوفای 460، که مؤسّس حوزه علمیه نجف و صاحب کتابخانه عظیم در بغداد بوده و تألیفات بسیاری دارد.
70. علّامه محدّث شیخ ابو عبد الله نعمانی متوفای 426، که از بزرگان مؤلفّین شیعه است.
71. شیخ حسین بن عبد الوهاب که صاحب کتاب عیون المعجزات است.
72. عالم محقّق شیخ ابو الصلاح حلبی، که شاگرد سید مرتضی و شیخ طوسی بوده و تألیفاتی دارد.
73. قاضی محدّث ابو القاسم نیشابوری معروف به حاکم حسکانی متوفای 483، که تألیفاتی دارد.
74. محدّث جلیل شیخ ابو علی فرزند شیخ طوسی معروف به مفید دوّم متوفای 515، که تألیفاتی دارد.
75. فقیه صالح شیخ ابو عبد اللَّه ابن شهریار خزانه دار حرم امیر المؤمنین علیه السّلام که در سال 516 زنده بوده است.
76. عالم جلیل شیخ ابو الحسن عریضی، که از علمای قرن ششم است.
77. فقیه جلیل شیخ ابو عبد الله ابن کمال متوفای 597، که صاحب تألیفاتی است.
78. عالم بزرگ شیخ ابو عبد الله مقدادی.
79. محدّث بزرگ شیخ ابن شهرآشوب مازندرانی پدر صاحب مناقب، که از علمای قرن ششم است.
80. شیخ موثّق امین الاسلام طبرسی متوفای 548، که تألیفاتی دارد.
81. خطیب خوارزمی متوفای 568، که از عامه است و تألیفاتی دارد.
82. شیخ محدّث حسین بن ابی طاهر جاوانی که از علمای قرن ششم است و تألیفاتی دارد.
83. شیخ فقیه جمال الدین سوراوی از علمای قرن ششم، که تألیفاتی دارد.
ص: 81
84. عالم فقیه ابو البقاء هبه الله بن نما حلّی، که از بزرگان علمای قرن ششم است.
85. محدّث جلیل ابو منصور طبرسی متوفای 620، که از اساتید ابن شهرآشوب است.
86. حافظ موثّق علّامه شیخ ابو عبد الله ابن شهرآشوب متوفای 588، که در رجال و حدیث متبحّر بوده و تألیفاتی دارد.
87. شیخ موثّق فقیه سدید الدین شاذان بن جبرئیل قمی متوفای 660، که تألیفاتی دارد.
88. عالم جلیل سید رضی الدین علی بن طاوس حلی متوفای 664، که از بزرگان علمای شیعه است و تألیفات بسیاری دارد.
89. عالم جلیل محمد بن حسین رازی از علمای قرن هفتم، که صاحب کتاب (نزهه الکرام) است.
90. محدّث بزرگ سیّد شمس الدین فخّار بن معد موسوی حائری.
91. فقیه بزرگ شیخ جمال الدین یوسف دمشقی متوفای 676، که صاحب کتاب (الدر النظیم) است.
92. فقیه بزرگ شیخ نجم الدین معروف به محقّق حلّی متوفای 676، که تألیفات بسیاری دارد.
93. علامه مورخ شیخ ابو الحسن علی بن عیسی اربلی متوفای 692، که تألیفاتی دارد.
94. عالم جلیل شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی صاحب کتاب (العدد القویّه) که برادر علامه حلّی است.
95. شیخ ابو اسحاق حموئی متوفای 722 که از محدّثین و حفّاظ عامه و صاحب کتاب (فرائد السمطین) است.
96. علامه بزرگ جمال الدین ابو منصور حسن بن یوسف بن مطهّر علّامه حلی متوفای 726، که تألیفات بسیاری دارد.
97. عالم محدّث ابو محمد دیلمی از علمای قرن هشتم، که صاحب کتاب (ارشاد القلوب) است.
ص: 82
98. محدّث حافظ علی بن شهاب همدانی متوفای 786 از علمای عامّه، که صاحب کتاب (مودّه القربی) است.
99. حافظ فقیه شیخ رجب برسی متوفای 773، که صاحب کتاب (مشارق انوار الیقین) است.
100. علّامه فقیه شیخ عز الدین حسن بن سلیمان حلّی، که در سال 803 زنده بوده و تألیفاتی دارد.
101. علامه بزرگ شیخ نور الدین بیاضی متوفای 877 که تألیفاتی دارد.
102. محدّث جلیل شرف الدین استرآبادی متوفای 940، که صاحب کتاب (تأویل الآیات الظاهره) است.
103. شیخ جلیل علم بن سیف نجفی که در سال 937 زنده بوده و صاحب کتاب (کنز جامع الفوائد) است.
104. عالم فقیه شیخ ابراهیم قطیفی بحرانی که در سال 927 زنده بوده و صاحب کتاب (تعیین الفرقه الناجیه) است.
105. عالم محقّق فاضل الدین حموئی خراسانی متوفای حدود 950، که صاحب کتاب (منهاج الفاضلین) است.
106. عالم جلیل شیخ احمد بن محمد مقدّس اردبیلی متوفای 993، که تألیفات بسیاری دارد.
107. محقّق جلیل شیخ جمال الدین حسن بن شهید ثانی متوفای 1011، که در فقه و رجال و حدیث متبحّر بوده و تألیفاتی دارد.
108. عالم متبحّر سیّد قاضی نور الله شوشتری شهید در سال 1019، که صاحب تألیفات بسیاری از جمله کتاب (احقاق الحق) است.
109. علّامه جامع شیخ بهائی متوفای 1030، که صاحب تألیفات بسیاری است.
110. محدّث کامل علّامه شیخ محمّد تقی مجلسی پدر علامه مجلسی، متوفای 1070 که صاحب تألیفاتی است.
111. علّامه رجالی سیّد مصطفی تفرشی، که در سال 1015 زنده بوده و صاحب کتاب (نقد الرجال) است.
ص: 83
112. عالم جلیل سیّد محمّد میر لوحی سبزواری متوفای بعد از سال 1038، که صاحب کتاب (کفایه المهتدی فی معرفه المهدی علیه السّلام) است.
113. محقّق متبحّر شیخ محمد علی استرآبادی متوفای 1094، که صاحب کتاب (منهج المقال) است.
114. علّامه محدّث شیخ حرّ عاملی متوفای 1104، که صاحب کتاب (وسائل الشیعه) است و تألیفات بسیاری دارد.
115. علّامه محدّث سیّد هاشم بحرانی متوفای 1107، که تألیفات بسیاری دارد.
116. رئیس المحدّثین علامه مجلسی متوفای 1111، که صاحب کتاب (بحار الانوار) است و تألیفات بسیاری دارد.
117. علامه محدّث سیّد نعمه الله جزائری متوفای 1112، که تألیفات بسیاری دارد.
118. علامه محدث شیخ عبد علی حویزی متوفای 1112، که تألیفات بسیاری دارد.
119. عالم محقّق شیخ بهاء الدین بن تاج الدین مشهور به فاضل هندی متوفای 1135، که صاحب کتاب (کشف اللثام) است.
120. محدّث متبحّر شیخ یوسف بحرانی متوفای 1186، که صاحب کتاب (الدرر النجفیّه) است.
121. عالم متبحّر شیخ عبد الله بحرانی، که صاحب کتاب (عوالم العلوم) است.
122. علّامه محقق میر محمد اشرف عاملی متوفای 1145، که صاحب کتاب (فضائل السادات) است.
123. محقّق رجالی شیخ ابو علی حائری متوفای 1216، که صاحب کتاب (منتهی المقال) است.
124. عالم محقّق شیخ عبد النبی نیشابوری متوفای 1232، که تألیفات بسیاری دارد.
125. علامه محقق شیخ احمد نراقی کاشانی متوفای 1244، که تألیفاتی دارد.
126. علامه محقّق شیخ مرتضی انصاری متوفای 1281، که صاحب کتاب رسائل و مکاسب است.
ص: 84
127. عالم محقّق سید اسماعیل نوری طبرسی که صاحب کتاب (کفایه الموحدین) است.
128. حافظ سلیمان بن ابراهیم قندوزی بلخی متوفای 1294، که صاحب کتاب (ینابیع المودّه) است.
129. علامه سید مهدی قزوینی نجفی متوفای 1300، که صاحب کتاب (الصوارم الماضیه) است.
130. علامه میر حامد حسین هندی متوفای 1306، که صاحب (عبقات الانوار) است و تألیفات بسیاری دارد.
131. عالم محدّث سید اعجاز حسین کنتوری برادر میر حامد حسین که صاحب کتاب (کشف الحجب و الاستار) است.
132. عالم بزرگ سید محمد باقر خوانساری متوفای 1313، که صاحب کتاب (روضات الجنات) است.
133. علامه محدّث شیخ حسین نوری طبرسی، متوفای 1320، که صاحب کتاب (مستدرک الوسائل) و تألیفات بسیاری است.
134. علّامه محقّق شیخ عبد الله مامقانی متوفای 1353، که صاحب کتاب (تنقیح المقال) و تألیفات دیگری است.
135. علّامه بزرگ شیخ عبد الحسین امینی نجفی متوفای 1390، که صاحب کتاب (الغدیر) و تألیفات دیگری است.
با توجّه به آنچه ذکر شد معلوم گردید که چگونه این کتاب از قرن اوّل تاکنون در طول هزار و چهار صد سال مورد توجه علمای شیعه و نیز نسلهای شیعی یکی پس از دیگری بوده، و در حفظ و انتقال آن به نسلهای بعد از خود کوشیده اند.
علمای عصر حاضر همچون محدث نوری و شیخ آقا بزرگ تهرانی و علّامه امینی و علّامه سید صادق بحر العلوم و علامه شیخ شیر محمد همدانی عنایت خاصّی در مورد کتاب سلیم داشته اند، تا آنکه در نیمه دوّم قرن چهاردهم این کتاب برای
ص: 85
اوّلین بار بچاپ رسید و در طول بیش از پنجاه سال به شکلهای مختلفی منتشر شده و به فارسی و اردو نیز ترجمه گردید و انتشار یافت، که توضیح آن در بخش دهم خواهد آمد.
ص: 86
تفکر آزادانه در بررسی تاریخ نقل راویان غیر شیعه از سلیم سخنان علما در باره اعتبار کتاب سلیم بین شیعه و غیر شیعه اعتراف حسن بصری در باره کتاب سلیم
ص: 87
کتاب سلیم در واقع حکایت تاریخ صحیح اسلام با سند متصل از قول کسانی است که در متن قضایا حاضر بوده اند و بعبارت دیگر بیانگر قسمتهای حسّاس از تاریخ مسلمین است که باعث تفرقه و اختلاف آنان گردیده، همان طور که بیانگر فرقه ناجیه است.
وظیفه مسلمان غیر متعصب آنست که همه کتب تاریخی و حدیثی اسلام را مورد مطالعه قرار دهد و فقط به آنچه اهل مذهبش نوشته اند اکتفا نکند، تا شاید با کنار گذاردن پیش ساخته های ذهنی حقایقی ناگفته برایش منکشف شود و نور هدایت از روزنه های تاریخ بر قلب او بتابد و ره توشه آخرت را با اطمینان خاطر آماده کند.
ضرورت این مطلب آنگاه بیشتر احساس می شود که بدانیم تاریخ، بمعنای حکایت امور واقعی و حقایقی است که خارج از ذهن بوقوع پیوسته و در آن فقط باید به صدق و کذب مورخ توجّه کرد و هر گونه تعصّبی را کنار گذارد.
در این راستا، باید مخالفین شیعه اثنا عشری نیز چنین باشند، و به آنچه شیعه با اسناد معتبر نقل کرده توجّه کنند و بدون تعصّب آنها را مورد مطالعه قرار دهند.
همان طور که علمای شیعه در جنبه های مختلف دینی، کتب مخالفین خود را نیز مورد مطالعه قرار داده و با استفاده از آنها حقیقت را عرضه نموده اند.
لذا کتاب سلیم بن قیس هلالی، بعنوان یک مرجع تاریخی و حدیثی با قدمت هزار و چهار صد ساله در عرصه تحقیقات اسلامی مورد توجّه علمای مسلمین بوده و اکنون نیز در بین مدارک تاریخی جای خاص خود را حفظ کرده و خواهد کرد.
عده ای از علمای غیر شیعه، کتاب سلیم و احادیث آن را نقل کرده اند. حتّی یکی
ص: 88
از اسناد کتاب سلیم تماما از بزرگان محدثین نزد عامّه هستند که در اوّل نوع (ب) از نسخه های خطی کتاب موجود است، و هم اکنون بیش از ده نسخه خطی به همین سند موجود است. متن سند چنین است:
(محمد بن صبیح بن رجا در دمشق بسال 334 هجری، از عصمه بن ابی عصمه بخاری، از احمد بن منذر صنعانی در صنعا، از عبد الرزّاق بن همام، از معمر بن راشد از ابان بن ابی عیاش، از سلیم بن قیس هلالی) (1).
در این سند عبد الرزاق بن همام متوفای سال 211 از بزرگان محدّثین عامه بشمار می آید و اکثر اصحاب حدیث شاگرد او بوده اند و کتاب معروف او بنام (المصنف) در یازده جلد، هم اکنون بعنوان یکی از مدارک معتبر عامه در دسترس است. معمر بن راشد متوفای سال 152 از بزرگان محدّثین عامّه است و مورد وثوق رجالیّین و تاریخ نویسان و محدّثین آنان است (2).
همچنین امثال ابن مردویه و حاکم حسکانی و خطیب خوارزمی و حموئی خراسانی و ابن شهاب همدانی و قندوزی از محدّثین عامه، و نیز ابن عقده و ابن فضّال از فطحیّه، احادیث سلیم را نقل کرده اند.
از سوی دیگر، عدّه ای از علما که بین شیعه و عامّه مورد اتفاق در وثاقت هستند تمام کتاب سلیم یا احادیث آن را نقل کرده اند، همچون ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه و ابراهیم بن عمر یمانی و نصر بن مزاحم و حسین بن حکم حبری و ابن ابی عمیر و ابن ندیم و ابراهیم بن محمد ثقفی و شیخ مفید و مورّخ مسعودی و ابن شاذان (3).
در اینجا گفتار پنج تن از خبرگان تاریخ و کتابشناسی، در مورد اتفاق شیعه و عامّه بر اعتبار کتاب سلیم ذکر می شود:
علّامه سید شرف الدین می گوید: (سلیم کتابی در موضوع امامت دارد که شیعه و
ص: 89
عامه از آن نقل می کنند) (1).
حاج آقا بزرگ تهرانی می گوید: (کتاب سلیم از کتابهای مرجع و اصول مشهور بین شیعه و عامه است) (2).
علامه امینی می گوید: (سلیم کسی است که نزد شیعه و غیر شیعه به او و کتابش استناد می شود) (3). و نیز می گوید: (کتاب سلیم از اصول مشهور و متداول از زمانهای قدیم است و نزد محدّثین شیعه و عامّه و تاریخ نویسان مورد اعتماد است ... و بهمین جهت است که بسیاری از بزرگان عامّه همچون حسکانی از آن نقل کرده و به آن استناد نموده اند) (4).
علامه مرعشی نجفی می گوید: (کتاب سلیم معروف است و نزد ما و اکثر عامّه مورد اعتماد است) (5).
علامه موحّد ابطحی می گوید: (کتاب سلیم کتابی مشهور بین شیعه و عامه است) (6).
از آنجا که حسن بصری متوفای سال 110 از بزرگان محدثین عامه بشمار می آید و اسناد بسیاری از روایات آنان به او منتهی می شود، ذکر سخن او در باره کتاب سلیم در اینجا بسیار بجا است که تفصیل آن چنین است:
ابان کتاب سلیم را بطور کامل بر حسن بصری عرضه کرد و برای او خواند. او همه مطالب را مورد تأیید قرار داد و گفت: (در این کتاب حدیثی نیست مگر آنکه حق است و از افراد مورد اعتمادی از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام و دیگران شنیده ام) (7).
در پایان این بخش می توانیم نتیجه گیری کنیم که کتاب سلیم برای هر محقّقی در تاریخ و حدیث اسلامی لازم است و باید در تحقیقات اسلامی مورد استفاده قرار گیرد.
ص: 90
روش بحث در جواب شبهات اسامی علمایی که به شبهات جواب داده اند منشأ فکری در اشکالات نسبت جعل و تحریف به کتاب و جواب آن بررسی در باره ابن غضائری اشکال ابن غضائری و جواب آن اشکال سیزده امام و جواب آن اشکال تکلم محمد بن ابی بکر با پدرش و جواب آن اشکال عرضه سلیم احادیث کتابش را بر غیر معصوم و جواب آن
ص: 91
در این فصل شبهات و اشکالاتی که در مورد کتاب سلیم مطرح شده و آنچه ممکن است بعنوان یک سؤال در ذهن خطور کند مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. در جواب آنها از سخنان علمای گذشته و حاضر استفاده شده تا معلوم شود بی اساس بودن شبهات در طول زمانها در نظر بزرگان علما روشن بوده است. البته مطالبی هم به گفتار ایشان اضافه شده و سعی شده ریشه یابی عمیقی در این باره صورت گیرد.
برای فراگیری بحث نسبت به همه جوانب آن، ترتیب زیر در نظر گرفته شده است:
1. منشأ فکری در اشکالات.
2. جواب شبهه جعل و تحریف که به همه کتاب مربوط می شود.
3. بحث در باره ابن غضائری و کتابش، که منشأ همه شبهات است.
4. بحث در دو اشکال معروف: روایت دال بر سیزده امام، مسأله تکلّم محمد بن ابی بکر با پدرش هنگام مرگ او.
از آنجا که در این بحث، مناظره و مجادله شخصی مطرح نیست و غرض اصلی یک تحقیق علمی در باره کتاب و جواب از شبهات مربوطه است، لذا فقط متن شبهات و اشکالات بدون ذکر نام گوینده آن مطرح خواهد شد. چنان که امیر المؤمنین علیه السّلام می فرماید: (دین خدا با اشخاص شناخته نمی شود، بلکه با دلیل حق شناخته می شود.
پس حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی) (1).
ص: 92
اکثر کسانی که در باره سلیم و کتابش سخن گفته اند، جواب اشکالات را هم بعنوان گوشه ای از این بحث متعرّض شده اند که ذیلا نام ایشان ذکر می شود:
1. علامه مجلسی اوّل در روضه المتقین: ج 14 ص 371.
2. میرزای استرآبادی در منهج المقال: ص 15 و 171.
3. فاضل تفرشی در نقد الرجال: ص 159.
4. شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعه: ج 20 ص 210.
5. علامه مجلسی در بحار: ج 8 قدیم ص 195 و ج 22 ص 150.
6. وحید بهبهانی در تعلیقه بر منهج المقال: ص 171.
7. شیخ ابو علی حائری در منتهی المقال: ص 153.
8. علامه میر حامد حسین در استقصاء الافحام: ج 1 ص 464، 466، 514، 554، 581، 855.
9. سید اعجاز حسین در کشف الحجب و الاستار: ص 445.
10. سید خوانساری در روضات الجنات: ج 3 ص 30 و ج 4 ص 71.
11. علامه مامقانی در تنقیح المقال: ج 2 ص 52.
12. علامه سید محسن امین در اعیان الشیعه: ج 5 ص 50، ج 35 ص 293.
13. آیه الله خوئی در معجم رجال الحدیث: ج 8 ص 220.
14. علامه شیخ محمّد تقی تستری در قاموس الرجال: ج 4 ص 452.
15. علامه موحّد ابطحی در تهذیب المقال: ج 1 ص 186.
16. حجه الاسلام سید علاء الدین موسوی در مقدمه بر کتاب سلیم.
با در نظر گرفتن عظمت کتاب سلیم و جایگاه علمی آن از روز اوّل تاکنون و توجّه خاص علما به آن، شکی باقی نمی ماند که اشکال تراشی در مورد چنین کتابی و برخورد نامناسب با بزرگترین اصل از اصول چهارصدگانه شیعه، مسلّما منشأ خاصّی
ص: 93
داشته و باید در صدد کشف آن باشیم. با دقّت در کیفیّت طرح اشکالات و شکل جواب دادن علما به آنها می توان یکی از پنج جهت زیر را بعنوان علّت این امر مطرح کرد:
1. مطالعه نکردن دقیق کتاب و بی توجّهی به اهمیّت خاصّ آن در جنبه های علمی از نظر عقاید و تاریخ.
2. اشتباه در مبانی و نظریّات علمی در معنای غلوّ و امثال آن، و نیز اشتباه در فهم اصطلاحات رجالیین.
3. مطرح کردن هر اشکالی بمجرّد خطور در ذهن بدون تعمّق در آن و بدون در نظر گرفتن اثر فرهنگی و اجتماعی آن از نظر لطمه به شخصیّت مؤلف و درجه علمی کتاب و نیز ضررهایی که از این ناحیه متوجّه دین می شود.
4. ریشه اشکال تراشی ها در دشمنان اهل بیت علیهم السّلام همان انگیزه عقیدتی است، که آنان با هر چه موجب بالا رفتن ولایت باشد مخالفت می کنند و به نوعی به آن ضربه وارد می کنند.
مقابله دشمنان با این کتاب، با توجّه به منزلت خاصّ آن در معارف اهل بیت علیهم السّلام، یک مسأله طبیعی است و تعجب ندارد. در واقع اشکال در کتاب سلیم نیست، بلکه افشاگری علیه غاصبین خلافت، آنان را وادار به اشکال تراشی در مورد کتاب سلیم کرده تا بتوانند لکّه های ننگ را از دامان آنان بزدایند.
5. بعضی از اشکال کنندگان، با آنکه از نظر اعتقادی با محتوای کتاب سلیم مخالف نیستند، ولی مانند دشمنان با آن برخورد کرده اند و مطالبی نامناسب با شأن کتاب مطرح کرده اند. در مورد این گونه اشخاص چند احتمال بنظر می رسد:
- بی توجّهی به مبانی اساسی عقاید شیعه و مطالب ریشه ای آن.
- عادت غلط به قبول آنچه بین شیعه و غیر شیعه مورد قبول است و ردّ آنچه شیعه به تنهایی نقل کرده است. روش اشتباهی که موذیانه از طرف دشمنان القا شده و عده ای ناخودآگاه بدان عادت کرده اند. البته این کار در مناظره جای خود دارد، ولی نباید در ترسیم مبانی عقیدتی برای خود شیعه نفوذ کند.
- تقیه از مخالفین و اظهار عدم موافقت با کتاب سلیم از سوی کسانی که بر جان خود خوف داشته اند و با این اظهار غیر واقعی توانسته اند اصل کتاب یا نسخه هایی از
ص: 94
آن را از شر دشمنان حفظ کنند. دلیل بر این احتمال آن که عدّه ای از کسانی که در باره کتاب سلیم مناقشه کرده اند در کتابهای اعتقادی یا فتوایی خود به احادیث آن استناد کرده اند.
با توجه به ریشه های فکری که ذکر شد می بینیم اشکال کنندگان بصور مختلفی با کتاب برخورد کرده اند. بعضی اشکالاتی را مطرح کرده اند ولی خودشان اقرار کرده اند که چنین مطلبی حقیقتا اشکال نیست، و بعضی گفته اند کتاب در مجموع مورد اطمینان است چرا که احادیث آن در کتب معتبر موجود است، و بعضی هم با آنکه اشکالاتی مطرح کرده اند ولی در کتب فتوایی و اعتقادی خود به مطالب کتاب استناد کرده اند و عملا نشان داده اند که به کتاب سلیم اعتماد دارند.
یکی از شبهاتی که در رابطه با کتاب سلیم مطرح شده نسبت تحریف و کم و زیادی و حتّی جعل است.
علمای بزرگ متعرّض بطلان این ادعای بی اساس شده اند که مجموع گفته هایشان چنین است: (1) (مطالعه اوّل تا آخر کتاب سلیم در حکم به صحت آن کافی است و در این کتاب مطلب خاصی که دلالت بر جعل یا تحریف کند وجود ندارد.
نمونه هایی هم که بعنوان اشکال مطرح شده هرگز دلالت بر جعل و تحریف در کتاب ندارد، و خلاصه هیچ دلیلی بر جعل در این کتاب نمی توان پیدا کرد. گذشته از اینکه نقل احادیث کتاب سلیم در طول چهارده قرن توسط علمای شیعه دلیل روشنی است بر اینکه کتاب از هر گونه جعل و تحریفی به دور است، و گر نه این طور مورد توجه واقع نمی شد).
آیا علمای شیعه که در طول چهارده قرن کتاب سلیم را تأیید و از آن نقل کرده اند در صدد تأیید کتابی جعلی بوده اند؟ آیا نه چنین است که می خواسته اند نمونه ای از میراث علمی مذهب شیعه را در معرض دید جهانیان قرار دهند؟ آیا با چنین هدفی، کتاب جعلی یا تحریف شده ای را عرضه می کنند؟ آیا در طول هزار و چهار صد سال
ص: 95
واقعا هیچ کس متوجّه این مطلب نشده است؟
برای روشن شدن کامل مطلب می توان چنین گفت: ادعای جعل و تحریف فقط برای ایجاد شکّ و تردید در عظمت کتاب سلیم مطرح شده است. چنین ادعایی بدون ذکر هیچ دلیلی که بتواند حتّی گوشه ای از آن را ثابت کند از نظر علمی توجیهی جز این ندارد.
با توجه به این همه ناقلین احادیث سلیم و اعتبار کتاب نزد علمای شیعه و نقل آن با اسناد معتبر و صحیح از ابن اذینه، بسیار خنده آور است که گفته شود کسی کتاب سلیم را جعل کرده و آن را به ابن اذینه نسبت داده است. جالبتر آنکه نسبت دهندگان جعل به کتاب سلیم، در سخن خود نیز اختلاف دارند: یکی جعل کتاب را به ابان نسبت داده و دیگری به ابن اذینه، و یکی از آنان گفته: در دنیا مردی که نامش سلیم باشد اصلا وجود نداشته است!!! و این حاکی از یک تلاش مذبوحانه در تخریب حیثیّت علمی کتاب است.
بعنوان یک ریشه یابی در جواب از نسبت جعل و تحریف باید پرسید: کدامیک از احادیث کتاب سلیم بوی جعل یا تحریف دارد؟ و کدام حدیث آن با عقاید شیعه منافات دارد؟ محتوای کتاب سلیم جز مسائل ریشه ای از اعتقادات شیعی چیز دیگری نیست. اگر کسی در مطالب کتاب سلیم شک دارد مسلما مطالب امثال کتاب کافی را هم منکر خواهد بود. بنا بر این ریشه مسأله را در عقاید نادرست اشکال کننده باید جستجو کرد نه در مطالب کتاب سلیم! از سوی دیگر کتاب سلیم یک مدرک تاریخی اصیل و معتبر است که وقایع سقیفه و بعد از آن را برای ما حکایت می کند. مخالفت برخی مطالب آن با منقولات طبری و امثال آن دلیل بر جعل و تحریف در کتاب سلیم نیست، بلکه دلیل بر وجود جعلیّات و تحریفات در تاریخ طبری و امثال آن است، که راه تشخیص آن کتاب سلیم و نظائرش است.
عجیب تر از همه اینکه اشکال کننده نسبت (زندیق) و (کافر) به جاعل فرضی کتاب داده است!!! غافل از اینکه معنای این سخن وجود مطالب دالّ بر کفر در کتاب سلیم است، و در نتیجه گوینده این سخن به همه علمایی که در طول چهارده قرن مطالب کتاب سلیم را نقل کرده اند و آنها را قبول کرده اند نسبت کفر داده است!!؟
ص: 96
آیا بهتر نیست این نسبت را به کسی بدهیم که بدون مدرک و دلیل، چنین اهانت بزرگی به بزرگان علمای شیعه می نماید؟! آیا در عصر حاضر به کسی که در صدد تحمیل نظر خود باشد و نظر علمای چهارده قرن را نادیده بگیرد، بعنوان صاحب یک روش فرسوده و رنگ باخته نگاه نمی کنند؟ آری تعجب از کسی است که در دنیای علم که یک کلمه بدون دلیل متقن پذیرفته نمی شود این گونه گستاخانه قلم فرسایی کند و متوجّه عواقب سخن خویش نباشد.
اکنون نوبت اشاره به سخن گروه دیگری است که گفته اند:
(باید آنچه سلیم به تنهایی نقل کرده بر مدارک دیگر هم عرضه کرد تا صحیح آن را از غیر صحیح تشخیص داد).
اگر منظور از این گفته آن است که در اعتبار کتاب و احادیث آن شکّ داشته باشیم، بازگشت این سخن به همان مطالب بالا است و آنچه در عظمت کتاب در طول چهارده قرن نقل شد در جواب این سخن کافی است چرا که همه آنها دالّ بر اعتبار مجموع کتاب سلیم است.
اضافه بر آنکه اگر بگوئیم: (آنچه از کتاب سلیم که مؤیّدی داشته باشد قبول می کنیم) در واقع به غیر سلیم اعتماد کرده ایم، و در نتیجه کلام بی اعتباری کتاب سلیم خواهد بود. در قسمتهای گذشته ثابت شد که در اعتبار اصل کتاب سلیم هیچ گونه شکّی نیست تا احتیاج به تطبیق آن بر مدارک دیگر باشد.
ولی اگر منظور این است که اگر کسی در محتوای کتاب سلیم شک دارد می تواند مطالب آن را بر سایر مدارک معتبر تطبیق دهد تا مطمئن شود، و یا منظور این باشد که در صورت تعارض مطالب کتاب سلیم با کتب دیگر باید به مدارک دیگر هم مراجعه کرد و پس از دقّت لازم نظر نهایی را اعلام کرد، نه آنکه فورا مطلب کتاب سلیم کنار گذاشته شود، اگر منظور یکی از این دو جهت باشد درست است، و این مطلبی است که در همه مدارک حدیثی و تاریخی جاری است.
ابن غضائری اوّل کسی است که در مورد کتاب سلیم اشکال مطرح کرده، و آنان که
ص: 97
بعد از او آمده اند سخن او را نقل کرده اند و مطلبی غیر از گفته او بچشم نمی خورد.
قبل از هر چیز باید خود ابن غضائری و کتاب رجال منسوب به او مورد بررسی قرار گیرد و مشخص شود که اشکال از لسان چه کسی صادر شده و از کجا نشأت گرفته است.
ابن غضائری کسی است که گفته هایش در کتاب رجال منسوب به او از نظر علمای رجال قابل اعتماد نیست، و این مطلب در چهار جنبه قابل بررسی است:
الف. نسبت کتاب رجال بنام (ضعفاء) به ابن غضائری ثابت نیست، چرا که نسخه کتاب مزبور را سید جمال الدین ابن طاوس در قرن هفتم برای اوّلین بار پیدا کرده است و تا آن روز نامی از آن دیده نمی شود. حتّی شیخ طوسی و نجاشی که در صدد معرفی کتب شیعه بوده اند کتابی به این نام برای ابن غضائری نقل نکرده اند. بلکه صریح کلام شیخ طوسی در کتاب فهرست آن است که دو کتاب ابن غضائری در رجال بدست ورثه او از بین رفته است.
جالبتر اینکه ابن طاوس فقط مطالب آن کتاب را در کتاب (حل الاشکال) خود آورده است، ولی از اصل کتاب (ضعفاء) از زمان او تا امروز نیز خبری نیست، و کسی نسخه ای از آن نیافته است.
از سوی دیگر ابن طاوس تصریح کرده که فقط بعنوان نقل محتوای آن اقدام به آوردن مطالب آن در کتاب خود نموده و از نظر اعتبار کتاب (ضعفاء) و مطالب آن ضمانتی نداده است. بلکه صریحا گفته که این کتاب به ابن غضائری نسبت داده می شود و از صحت نسخه شانه خالی کرده است (1).
ب. کتاب (ضعفاء) منسوب به ابن غضائری سرتاسر تضعیف بزرگان علمای شیعه است که مشهور به تقوی و دقّت در نقل و صحت در عقاید بوده اند. و پیداست که کتاب مزبور جعلی بوده و جاعل آن به انواع مختلفی در صدد ضربه زدن به رجال شیعه و در نتیجه به روایات شیعه بوده است.
اگر ابن غضائری آن عالم مشهور شیعه باشد ساحت او مبرّا از چنین اقدامی است و او بزرگتر از آن است که نسبت به استوانه های علمی دین ما چنین هتک حرمتهایی
ص: 98
بنماید، و نسبت چنین کتابی به او در درجه اوّل اهانتی به خود او بشمار می آید. لذا هیچ کس نتوانسته است نسبت این کتاب را به او ثابت کند (1).
ج. حاج آقا بزرگ تهرانی می گوید: ظاهر این است که مؤلف حقیقی رجال ابن غضائری، یکی از معاندین نسبت علمای شیعه بوده است و می خواسته به هر صورت نسبتهای ناروا به آنان دهد. لذا این کتاب را تألیف کرده و برخی گفته های ابن غضائری را به آن وارد کرده تا از این راه سخنان ناروای خود را اعتبار دهد (2).
بنا بر این بجای اینکه بگوئیم کتاب سلیم جعلی است، باید بگوییم کتاب ابن غضائری جعلی است و بدست مخالفین جعل شده و به ابن غضائری نسبت داده شده تا بدین وسیله به امثال کتاب سلیم و سایر مدارک و رجال شیعی ضربه زده شود (3).
با یک دقت نظر روشن خواهد شد که سبک رجال ابن غضائری به سبک کتب رجالی عامه شباهت دارد و به همان اندازه روش تألیف آن از کتب رجالی شیعه فاصله دارد.
د. بر فرض ثبوت کتاب رجال، نظریات موجود در کتاب منسوب به ابن غضائری مورد اعتنا نیست چرا که فورا اقدام به تضعیف می کرده و نسبت به بزرگان شیعه شناخت درستی نداشته است، و کمتر کسی از اشکال تراشی او در امان مانده است. اگر بنا باشد به گفته های او اعتنا کنیم باید اکثر کتابهای حدیثی مشهور را کنار بگذاریم.
از سوی دیگر او بسیاری از آنچه اشکال حساب نمی شود را مایه نقد قرار داده، و بعبارت دیگر مبانی او از نظر رجالی مورد قبول نیست. لذا اکثر گفته هایش با سخن دیگران مخالف است و هر کس آن را دیده ردّ کرده است (4).
در این بخش کلام ابن غضائری را در اشکال به کتاب سلیم نقل می کنیم و از جوانب مختلف به جواب آن می پردازیم.
ص: 99
ابن غضائری می گوید:
(کتاب سلیم جعلی است، و بر این مدّعا علاماتی است که بر آن دلالت دارد. از جمله اینکه محمد بن ابی بکر هنگام مرگ پدرش او را موعظه کرده است، و از جمله اینکه امامان سیزده نفرند، و غیر این دو مطلب. سندهای این کتاب مختلف است که گاهی به روایت عمر بن اذینه از ابراهیم بن عمر صنعانی از ابان بن ابی عیاش از سلیم است، و گاهی عمر از ابان بدون واسطه نقل می کند) (1).
جمله (سندهای این کتاب مختلف است ...) در کلام ابن غضائری بعنوان اشکال مطرح نیست، بلکه فقط خواسته بگوید این کتاب به طرق مختلف نقل شده و فقط یک سند ندارد. مؤیّد این مطلب کلمه (و غیر این دو مطلب) است که قبل از جمله مزبور آمده، و با این کلمه اشکالات پایان یافته است.
بنا بر این مجموع سخن ابن غضائری در دو اشکال خلاصه می شود:
1. وجود جمله ای در کتاب سلیم که دلالت بر سیزده امام داشته باشد.
2. تکلّم محمد بن ابی بکر با پدرش هنگام مرگ با کمی سنّ او.
جواب از هر دو اشکال ابن غضائری در دو مرحله مطرح می شود:
دو اشکالی که ابن غضائری مطرح کرده و بر فرض اینکه مورد قبول باشد دلالتی بر جعلی بودن کتاب ندارد، و نهایتا اشکالی بر یک یا دو حدیث کتاب است. در اینجا بهتر است به کلام دو نفر از اهل فن توجّه کنیم:
علّامه مجلسی می گوید: (چنین اشکالی باعث اشکال در اصل کتاب نمی شود، چرا که کمتر کتابی از این نوع اشکالات خالی است) (2).
آیه الله خوئی می گوید: (وجود مطلب نادرستی (بر فرض قبول) در یک یا دو مورد از کتابی، دلیل بر جعلی بودن آن نمی شود، چرا که بیش از آنچه در باره کتاب سلیم ذکر شده در اکثر کتب ... یافت می شود) (3).
ص: 100
دو اشکالی که ابن غضائری به کتاب سلیم نسبت داده درست نیست، و اصل چنین اشکالاتی ثابت نیست تا به وسیله آن بر کتاب سلیم اشکال شود. بقیه این فصل در بیان این مطلب است:
در کتاب سلیم جمله ای که صریحا دلالت بر سیزده امام داشته باشد وجود ندارد.
همه کسانی که با این اشکال برخورد کرده اند تصریح نموده اند که جمله ای حاکی از این مطلب در اوّل تا آخر کتاب سلیم نیافته اند و منشأ این ادّعا را دقّت نکردن در عبارت و ملاحظه نکردن اوّل تا آخر حدیث و عدم توجه به محتوای کلّی کتاب سلیم دانسته اند. برای روشن شدن این مطلب، باید سه جنبه کاملا روشن شود:
اوّل: کتاب سلیم به اثبات امامت دوازده امام علیهم السّلام مشهور است.
این کتاب از قرن اوّل هجری تاکنون به وجود احادیث در باره امامت دوازده امام علیهم السّلام در آن مشهور است. چنان که مورّخ مسعودی از قرن چهارم و محدّث نعمانی از قرن پنجم و ابن شهرآشوب از قرن ششم و علامه مجلسی و دیگران به این مطلب اشاره نموده اند (1).
با توجه به این مطلب، نسبت سیزده امام به چنین کتابی بسیار جای تعجب خواهد بود! اضافه بر اینکه مشهور بودن کتاب سلیم بعنوان یکی از مدارک معتبر شیعه دوازده امامی، و آنچه از سخنان علمای شیعه در طول چهارده قرن در تأیید کتاب سلیم و نیز نقلهای آنان از این کتاب ذکر شد، دلیل روشنی است بر اینکه اگر حدیثی در رابطه با اثبات سیزده امام در این کتاب وجود داشت عوام شیعه آن را رد می کردند و کتاب را کنار می گذاشتند تا چه رسد به علمایی که بدان استناد کرده اند.
دوّم: بیست و چهار مورد از کتاب سلیم از احادیث معروف شیعه در اثبات
ص: 101
امامت دوازده امام علیهم السّلام بشمار می آید که در کتب حدیثی نیز نقل شده است. این موارد در احادیث: 1، 10، 11 پنج مورد، 14، 16، 21، 25 پنج مورد، 37، 42 دو مورد، 45، 49، 61 دو مورد، 67 یک مورد، 77 یک مورد است (1).
با مطالعه این 24 مورد که صراحت کامل در اثبات امامت دوازده امام و انحصار عدد ایشان بر دوازده نفر و نام بردن ایشان در چند مورد و نفی هر گونه زیادی یا کمی از عدد دوازده دارد معلوم خواهد شد که نسبت سیزده امام به کتاب سلیم خنده آور است، و از نظر علمی و عرفی چنین نسبتی نمی تواند معقول باشد. بخصوص آنکه تعیین نشده این سیزده امام منطبق بر کدام مذهب است که در هیچ زمان و مکان پیرو ندارد و کسی به آن قائل نشده است؟ این سیزده نفر بر چه کسانی منطبق است که نه در کتاب سلیم و نه در جای دیگر نام و نشانی از نفر سیزدهم نیست؟ مذهب زیدی هم که امامت را بعد از امام زین العابدین علیه السّلام برای زید قائل است، بعد از زید تا امروز بیش از ده ها امام داشته اند و هرگز بقیه دوازده امام علیهم السّلام را قبول ندارند. بنا بر این با نسبت دادن این مطلب به یک نفر زیدی مذهب مشکلی حل نمی شود، و ما در دنیا مذهبی نداریم که به امامت دوازده امام علیهم السّلام به اضافه زید معتقد باشد.
سوّم: موردی که دلالت بر سیزده امام داشته باشد اصلا در کتاب سلیم وجود ندارد و منشأ اشکال، تصحیف و اشتباه در ادای یک کلمه و یا ضمیر است.
با توجه به اینکه ابن غضائری، مورد کلمه (سیزده امام) را در کتاب سلیم معیّن نکرده، احتمال می رود منظور او یکی از سه مورد زیر باشد:
1. در حدیث 16 بنقل از کتاب راهبی که در راه صفین با امیر المؤمنین علیه السّلام ملاقات کرد چنین نقل می کند: (در آن کتاب نام سیزده نفر از فرزندان حضرت اسماعیل بن ابراهیم را ذکر کرده است ... احمد رسول الله که نامش محمّد است .... سپس برادرش صاحب پرچم ... و سپس یازده امام ...) (2).
2. در حدیث 25 از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل کرده که فرمود: (مقصود از ایشان سیزده نفر
ص: 102
است: من و برادرم و یازده نفر از فرزندانم) (1).
3. در حدیث 45 از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل کرده که فرمود: (بدانید که خداوند نظری به اهل زمین کرد و از بین آنان دو نفر را انتخاب کرد: من ... و دیگری علی بن ابی طالب ... بدانید که خداوند نظر دوّمی کرد و بعد از ما دوازده جانشین از اهل بیتم انتخاب کرد و آنان را یکی پس از دیگری برگزیدگان امّتم قرار داد) (2).
دو عبارت اوّل جای اشکال نیست چرا که به تصریح متن حدیث، خود پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با دوازده امام علیهم السّلام در نظر گرفته شده است، که طبعا سیزده نفر می شود.
بنا بر این تنها عبارتی که در کتاب سلیم بعنوان دلالت بر سیزده امام باید مورد بررسی قرار گیرد جمله سوّم است. خلاصه اشکال هم به این نکته منتهی می شود که ضمیر (نا) (یعنی ما) در کلمه (بعدنا) (یعنی بعد از ما) به پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام بر می گردد، و دوازده نفر بعد از ایشان بمعنای سیزده امام خواهد بود.
با توجه به آنچه تاکنون ذکر شد جواب از این اشکال در یکی از دو جهت خلاصه می شود:
جهت اوّل: ملاحظه سابقه هزار و چهار صد ساله کتاب و نسخه برداری های مختلف در شهرهای دور از یک دیگر، و با توجه به اینکه هیچ گونه تصریحی در این جمله بر سیزده امام وجود ندارد و تمام اشکال در تغییر عبارت از (بعدی) به (بعدنا) منحصر شده، و این کلمه هم از نظر لفظ و هم از نظر معنی قابل اشتباه است، با در نظر گرفتن همه این جهات اطمینان حاصل می شود که این اشتباه یا از خود سلیم و یا از راوی و یا از نویسنده نسخه ای هنگام شنیدن یا نوشتن سرزده است.
مؤید این مطلب، استفاده از ضمیر (ی) در دنباله جمله در کلمه (اهل بیتی) و (امّتی) است که نشان می دهد در (بعدنا) هم ضمیر (ی) بوده و اشتباها (نا) نوشته شده است.
از سوی دیگر این احتمال نیز بجاست که تصحیف و اشتباه در کلمه (اثنا عشر)
ص: 103
باشد. یعنی (بعدنا) به همان صورت باقی باشد و منشأ این اشتباه را در این بدانیم که بجای یازده نفر اشتباها دوازده نفر نوشته شده و مقصود راوی همان دوازده امام است که اعتقاد شیعه است.
جهت دوّم: منشأ اشکال بی توجّهی راویان به عبارت بوده است. به این معنی که راوی بطور واضح می خواسته با ذکر این حدیث امامت دوازده امام علیهم السّلام را اثبات کند، ولی هنگام ادای مطلب از شکل عبارت پردازی خود غافل شده و متوجّه نشده که ضمیر (ما) با (دوازده نفر) منافات پیدا می کند.
بعبارت دیگر، راوی این حدیث را فقط برای اثبات دوازده امام علیهم السّلام آورده و اگر کوچکترین احتمالی می داد که از کلامش غیر این معنی فهمیده می شود ابتدا خود او در گفتن مطالب توقّف می کرد. بنا بر این با هدف اثبات امامت دوازده امام علیهم السّلام فقط جمله را به شکل نامناسبی بکار برده بطوری که امکان سوء استفاده از آن ایجاد شده است.
و باز بعبارت دیگر، با توجه به اینکه مؤلف کتاب یک نفر معیّن یعنی سلیم بن قیس است، و ناقل آن هم یک نفر معیّن یعنی ابان بن ابی عیاش است، و هر دو از اوّل تا آخر کتاب را در نظر داشته اند و با آن همه روایات مربوط به دوازده امام علیهم السّلام امکان ندارد در یک مورد خواسته باشند سیزده امام را ثابت کنند، با توجه به این مطلب پیداست که اشکال کننده با حالت عنادی که بخود گرفته و از یافتن هر اشکالی در کتاب عاجز شده، در آخرین تلاش خصمانه خود یک کلمه پیدا کرده و با این تکلّفات خواسته اشکالی و ضربه ای بر کتاب وارد کند، و گر نه بی اساس بودن این اشکال بسیار روشن است.
امثال این مطلب در کتابهای معتبر دیگر نیز موجود است و هیچ کس در آن کتابها اشکال را بدین صورت مطرح نکرده و نگفته است در آن کتابها حدیثی دال بر سیزده امام موجود است زیرا چنین اشکالی به کتابهای اصیل و معروف شیعه خنده آور است، و اکثرا در اثر سقط کلمه ای اشتباه در نسخه برداری بوجود آمده است و با مراجعه به مدارک و متون دیگر بعنوان یک اصلاح کتابتی تلقّی می شود.
ص: 104
ذیلا به چند نمونه اشاره می کنیم:
1. در کافی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل کرده که فرمود: (من و دوازده نفر از فرزندانم و تو ای علی مایه ثبات زمین هستیم ... و وقتی دوازده نفر از فرزندانم از دنیا رفتند زمین اهل خود را فرو می برد) (1).
در این حدیث پیداست که یا کلمه (از فرزندانم) اشتباها وارد حدیث شده یا (دوازده نفر) اشتباها بجای (یازده نفر) آمده است، و منشأ آن فقط یک اشکال ناشی از عدم توجه در نقل عبارت است، نه اینکه می خواسته سیزده امام را ثابت کند. و لذا همین حدیث در اصل ابو سعید عصفری بدون کلمه (از فرزندانم) آمده است (2).
2. در مورد دیگری از کافی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل می کند که فرمود: (از فرزندانم دوازده نفر نقیب نجیب هستند که به آنان الهام می شود، و آخر آنان قائم علیه السّلام است) (3).
در این حدیث کلمه (دوازده نفر) با کلمه (فرزندانم) مناسبت ندارد، زیرا از دوازده امام، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از فرزندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نیست. ولی این اشتباه فقط در الفاظ است و منظور راوی مشخص است. لذا همین حدیث عینا در کتاب ابو سعید عصفری با لفظ (یازده نفر) آمده (4) که اشکال را بر طرف می کند.
3. در کافی در روایت دیگر از جابر روایت کرده که خدمت حضرت زهرا علیها السّلام وارد شدم در حالی که نزد آن حضرت لوحی بود و در آن اسامی جانشینان از فرزندان آن حضرت بود و من دوازده نفر را شمردم) (5).
در این حدیث نیز کلمه (از فرزندان آن حضرت) با دوازده نفر مناسبت ندارد چرا که امیر المؤمنین علیه السّلام از فرزندان حضرت زهرا علیها السّلام نیست، ولی در اینجا نیز اشتباه فقط در عبارات است و مقصود روشن است. لذا همین حدیث عینا در اکمال الدین و عیون الأخبار و خصال بدون کلمه (از فرزندان آن حضرت) نقل شده است (6).
ص: 105
4. در کافی در حدیث دیگری از امام باقر علیه السّلام نقل می کند که فرمود: (دوازده امام از آل محمّد علیهم السّلام همگی با ملائکه تماس دارند و از فرزندان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و علی بن ابی طالب علیه السّلام هستند) (1).
در این حدیث کلمه (دوازده امام) با عبارت (از فرزندان علی بن ابی طالب علیه السّلام) مناسبت ندارد، ولی منشأ این اشتباه هم یک غفلت در عبارت است، چنان که همین حدیث در کتاب خصال و عیون الأخبار به این عبارت آمده است: (همه آنان بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با ملائکه ارتباط دارند، و علی بن ابی طالب علیه السّلام هم از ایشان است) (2)، و در این عبارت اشکالی پیش نمی آید.
با توجه به آنچه ذکر شد واضح می شود که وجود حدیثی در کتاب سلیم که امامت سیزده امام را ثابت کند بکلی منتفی است، و از نظر علمی نسبت چنین مطلبی به کتاب سلیم- که بعنوان یکی از ارکان علمی شیعه و مدارک معتبر در اثبات دوازده امام علیهم السّلام شناخته شده- خنده آور و فاقد ارزش علمی است، و روشن است که بعنوان اشکال تراشی و ضربه زدن به حیثیت کتاب، عمدا به میان آورده شده است.
خلاصه اشکال این است که محمد بن ابی بکر چگونه در سنین کودکی هنگام مرگ پدرش آن سخنان مفصّل را با او گفتگو کرده و او را موعظه کرده است، و این مطلبی است که در حدیث 37 کتاب سلیم آمده است.
خلاصه جواب هم این است که حدیث مزبور از اوّل تا آخرش صحیح و بدون اشکال است و هیچ گونه تصحیف یا تحریف یا خلطی در آن راه ندارد و از متقن ترین احادیث کتاب است، و قرائن داخلی و خارجی بسیاری بعنوان تأیید دارد، و سنّ محمّد بن ابی بکر یک مسأله اختلافی است و در مدارک مختلف سنّ او متفاوت نقل شده است.
برای روشن شدن بیشتر، ابتدا خلاصه ای از حدیث 37 تقدیم می گردد تا معلوم
ص: 106
شود سلیم در نقل این حدیث که مطالب مهمی در بر دارد، دقت بیشتری بکار برده و محکم کاری های لازم را نموده است. ملخّص حدیث چنین است:
سلیم بن قیس می خواسته بداند که پنج نفر اصحاب صحیفه ملعونه، هنگام مرگ چه حالی داشته اند، و در آن ساعت حساس که بسیاری از حقایق بر زبان جاری می شود چه گفته اند.
اصحاب صحیفه ابو بکر و عمر و معاذ بن جبل و ابو عبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه هستند که در حجه الوداع در کعبه پیمان نامه ای امضا کردند که پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تا آنجا که قدرت دارند نگذارند خلافت به اهل بیت علیهم السّلام برسد.
سلیم، بدنبال هدف مذکور با سه نفر به این ترتیب ملاقات کرد: عبد الرحمن بن غنم پدر زن معاذ بن جبل، محمد پسر ابو بکر، امیر المؤمنین علیه السّلام.
ابن غنم از احوالات سه تن از اصحاب صحیفه یعنی معاذ و ابو عبیده و سالم خبر داد که هنگام مرگ چه کرده اند و چه گفته اند. خلاصه سخن ابن غنم این است که معاذ هنگام مرگ پس از جزع و فزع گفته که پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام را می بیند که او و چهار نفر دیگر اصحاب صحیفه را به آتش بشارت می دهند! ابن غنم می گوید: از سخن معاذ تعجّب کردم و آشفته شدم و در سفر حجّ با کسانی که در مرگ ابو عبیده و سالم حاضر بودند ملاقات کردم و آنها هم خبر دادند که آن دو نفر هنگام مرگ نظیر سخنان معاذ را گفته اند.
سلیم، پس از ابن غنم سراغ محمد بن ابی بکر رفت و در باره مرگ ابو بکر از او سؤال کرد. محمد بن ابی بکر آنچه هنگام مرگ پدرش واقع شده بود با تمام جزئیّات توضیح داد و گفت که پدرش نیز هنگام مرگ نظیر سخنان آن سه نفر را گفته است.
همچنین او به سلیم گفت که با عبد الله پسر عمر نیز ملاقات کرده و او هم خبر داده که پدرش عمر هنگام مرگ نظیر سخنان چهار نفر دیگر را گفته است.
و نیز محمد بن ابی بکر به سلیم خبر داد که آنچه خودش و عبد الله بن عمر از ابو بکر و عمر شنیده بودند به امیر المؤمنین علیه السّلام خبر داده و آن حضرت فرموده است که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله قبل از رحلتش و بعد از آن در عالم خواب به آن حضرت همین خبر را داده است.
ص: 107
بعد از شهادت محمد بن ابی بکر در مصر، سلیم با امیر المؤمنین علیه السّلام ملاقات کرد و آنچه محمد بن ابی بکر گفته بود به آن حضرت خبر داد، و حضرت فرمود: (محمد راست گفته است خدا او را رحمت کند).
این بود خلاصه واقعه ای که سلیم در حدیث 37 نقل کرده، و بسیار مناسب است خواننده گرامی یک بار عین حدیث را در متن کتاب بدقّت مطالعه کند تا آنچه بعد از این در جواب اشکال گفته می شود روشن تر باشد.
در متن این حدیث قرائن بسیاری بر صدق وجود دارد، همان طور که مؤیّداتی در کتب حدیث و تاریخ هست که ذیلا ذکر می شود:
الف. قرائنی از متن حدیث که دلالت بر دقت سلیم در نقل این حدیث می نماید و راه هر گونه تحریف و خلط را مسدود می کند:
1. آنچه محمد بن ابی بکر از قول پدرش نقل کرده با آنچه دیگران از چهار نفر دیگر نقل کرده اند تطابق کامل دارد.
2. محمد بن ابی بکر تمام جزئیات قضیّه را نقل می کند، حتّی سخنان عمر و عایشه و برادرش عبد الرحمن را، و اینکه آنان برای وضو خارج شدند و دوباره برگشتند. و این نشان می دهد که در مقام نقل یک واقعه مفصل است و مسأله بر سر یک کلمه نیست که با تغییر آن بخواهیم مشکلی را حل کنیم.
3. محمد بن ابی بکر تصریح می کند که عمر و عایشه و عبد الرحمن هنگامی به خانه بازگشتند که او چشمان ابو بکر را بسته بود، و آنان از او پرسیدند که بعد از خروجشان ابو بکر چه گفته است.
4. محمد بن ابی بکر با دقّت آنچه او به تنهایی شنیده را جدا از آنچه همراه عمر و عایشه و عبد الرحمن شنیده نقل می کند.
5. امیر المؤمنین علیه السّلام سخن محمد بن ابی بکر را تصدیق می فرماید و آن را به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مستند می نماید.
6. محمد بن ابی بکر از اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام از آنچه در مجلس خصوصی او با پدرش گفتگو شده و اتفاق افتاده خبر می دهد، تعجب می نماید و آن را بعنوان یکی از
ص: 108
معجزات آن حضرت و علم غیب تلقی می کند.
7. امیر المؤمنین علیه السّلام یک بار دیگر سخن محمد بن ابی بکر را، بعد از شهادت او در جواب سلیم مورد تأیید قرار می دهد.
8. مسأله کمی سن محمد بن ابی بکر هنگام مرگ پدر بعنوان یک اشکال نه از طرف امیر المؤمنین و نه از طرف پسر عمر و نه از طرف سلیم مطرح نشده و به او اعتراض نکرده اند، با آنکه در متن قضیه بوده اند و سن محمد بن ابی بکر و پدرش و خصوصیات زندگی آن دو را می دانسته اند.
از اینجا معلوم است که سنّ او هنگام مرگ پدر در حدّی بوده که نقل آن قضایا و گفتگوها با پدر سؤال برانگیز نبوده است، اضافه بر اینکه سلیم با دقت خاصی که در نقل همه روایاتش دارد، در این حدیث بخصوص جزئیّات قضیّه را به صور مختلف از محمد بن ابی بکر سؤال می کند ولی در باره کمی سن او سؤالی مطرح نمی کند، و خود محمد بن ابی بکر نیز حتّی توضیح و اشاره ای در این باره ندارد.
ب. قرائن و مؤیّدات خارج از این حدیث که آن را تأیید می کند:
1. نسخه های چهارگانه کتاب (الف، ب، ج، د) در تعداد احادیث و زیاده و نقیصه آن مختلفند، ولی این حدیث بطور کامل در همه آنها موجود است.
2. شیخ صفّار و شیخ صدوق و شیخ مفید و ثقفی، این حدیث را با سند به سلیم از او نقل کرده اند (1). بنا بر این معلوم می شود این حدیث بهر حال از سلیم نقل شده و انحصاری به کتاب او ندارد.
3. در سایر احادیث کتاب سلیم، تصدیق این سخنان محمد بن ابی بکر دیده می شود که در حدیث 4 دو مورد و در حدیث 11 دو مورد و در حدیث 19 نیز یک مورد است (2).
4. در کتب تاریخ و حدیث شیعه تأیید قسمتهایی از این حدیث را می بینیم که
ص: 109
ذیلا به نمونه هایی اشاره می شود:
- ابو الصلاح حلبی نقل کرده که وقتی ابو لؤلؤ به عمر ضربت زد ... عمر در حالی که سرش بر سینه پسرش عبد الله بود گفت: (وای بر تو سرم را بر زمین بگذار) و از هوش رفت. پسر عمر می گوید: (از این حالت نگران شدم). پدرم گفت: (وای بر تو صورتم را بر زمین بگذار) و من سر او را بر زمین گذاردم. او صورت بر خاک می مالید و می گفت: (وای بر عمر، وای بر مادر عمر اگر خدا او را نیامرزد) (1).
- شیخ مفید نقل می کند که عثمان گفت: آخرین کسی بودم که در لحظات مرگ عمر نزد او بودم. وارد شدم در حالی که سرش در دامن پسرش عبد الله بود و وای و ویل سر داده بود. گفت: (صورتم را بر زمین بگذار)، ولی عبد الله امتناع کرد. عمر گفت: (ای بی مادر، صورتم را بر زمین بگذار)! او هم صورتش را بر زمین گذاشت.
عمر گفت: (وای بر مادرم! وای بر مادرم! اگر بخشیده نشوم)! و این سخن را آنقدر تکرار کرد تا مرد (2).
- سید بحرانی نقل می کند که عبد الله بن عمر گفت: وقتی مرگ پدرم نزدیک شد گاهی از هوش می رفت و دو باره بهوش می آمد. وقتی بهوش آمد گفت: (پسرم، علی بن ابی طالب را قبل از مرگ بنزد من برسان)! گفتم: با علی بن ابی طالب چکار داری در حالی که خلافت را بعد از خود بین شش نفر شوری قرار دادی و دیگران را با او شریک نمودی؟ گفت: پسرم، از پیامبر شنیدم که می گفت: (در آتش جهنم تابوتی است که دوازده نفر از اصحابم در آن محشور می شوند)، و سپس رو به ابو بکر نمود و گفت:
(بپرهیز که اوّل ایشان باشی). سپس رو به معاذ کرد و گفت: (مبادا که دوّمی آنان باشی).
سپس رو به من کرد و گفت: (ای عمر، مبادا تو سوّمی باشی)! پسرم، اکنون که بیهوش شده بودم آن تابوت را دیدم که ابو بکر و معاذ در آن بودند و شکی ندارم که سوّمی من هستم (3).
اکنون با ملاحظه این قرائن داخلی و مؤیّداتی که ذکر شد مطمئن می شویم که این
ص: 110
حدیث قطعا جزئی از کتاب سلیم است، اضافه بر آنکه آنچه در تأیید اصل کتاب از کلمات ائمه علیهم السّلام و سخنان علما نقل شد مطلب را محکمتر می کند.
بنا بر این هیچ شکی وجود نخواهد داشت که این کلام را محمد بن ابی بکر گفته و راه هر گونه تأویل و اشتباه و یا تحریف در آن بسته است تا چه رسد به اینکه دلالت بر جعلی بودن کتاب داشته باشد.
پس از اطمینان از صدق اصل حدیث، فقط مسأله کم بودن سن محمد بن ابی بکر باقی می ماند، و در بیان رفع شبهه چنین می گوئیم:
تاریخ ولادت محمد بن ابی بکر از مطالبی است که در کتب تاریخ در آن اختلاف وجود دارد: بعضی روایات سال تولد او را سال حجه الوداع یعنی سال دهم، و بعضی روایات سال هشتم می داند، و بعضی روایات هم بر قبل از سال هشتم دلالت دارد.
ذیلا مدارک موجود ذکر می شود:
1. میر حامد حسین می گوید: (دهلوی گفته: محمد بن ابی بکر در سال حجه الوداع بدنیا آمده است. ابن اثیر گفته: او در سال هشتم بدنیا آمده است. در کتابهای العقد الثمین و تهذیب الکمال و اختصار تهذیب الکمال و الاستیعاب نیز به همین اختلاف اشاره شده است) (1). البتّه همه این نقلها از عامّه است و مدارک شیعه غیر این را می گوید.
2. قضیّه تکلّم محمد بن ابی بکر با پدرش هنگام مرگ، در روایات دیگر شیعه هم وارد شده است. با ذکر این روایات معلوم خواهد شد که محمد بن ابی بکر هنگام مرگ پدرش در سنی بوده که می توانسته با او صحبت کند. ذیلا به سه روایت اشاره می شود:
اوّل: روزی امیر المؤمنین علیه السّلام از محمد بن ابی بکر پرسیدند: آیا پدرت قبل از مردن این آیه را قرائت نکرد: وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ، (سکرات مرگ به حق آمد، این همان چیزی بود که از آن روگردان بودی). عمر در آن حال به تو گفت: (بپرهیز پسرم که علی بن ابی طالب این خبر را از تو نشنود و ما را ملامت نکند)! هنگامی که امیر المؤمنین علیه السّلام این خبر را به محمد بن ابی بکر داد و از او سؤال کرد، تبسّمی فرمود.
ص: 111
محمد گفت: یا علی، درست فرمودی، و من شنیدم که پدرم عمر را لعنت کرد و گفت: (تو مرا به مهلکه ها انداختی). حضرت فرمود: درست است (1).
دوّم: محمد بن ابی بکر در حال جان کندن پدرش نزد او آمد و گفت: پدر، تو را در حالی می بینم که قبل از امروز ندیده بودم. ابو بکر گفت: پسرم، من به آن مرد ظلمی روا داشته ام که اگر مرا حلال کند امیدوارم حالم بهتر شود! پرسیدم: پدر، چه کسی را می گویی؟ گفت: علی بن ابی طالب را. گفتم: من قول می دهم که در این باره با علی علیه السّلام صحبت کنم و برای تو حلالیّت بگیرم، چرا که او سختگیر نیست.
محمد بن ابی بکر نزد امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و عرض کرد: پدرم در بدترین حالات است و چنین سخنانی گفته، و من به او قول داده ام برایش از شما حلالیّت بگیرم. آیا او را حلال می کنی؟ حضرت فرمود: بخاطر تو آری، ولی به پدرت بگو بالای منبر رود و این حلیّت طلبی خود را به مردم خبر دهد تا او را حلال کنم.
محمد بن ابی بکر برگشت و به پدرش گفت: (خدا دعایت را مستجاب کرد)، و سپس کلام امیر المؤمنین علیه السّلام را برای او بازگو کرد. ابو بکر قبول نکرد و گفت: (دوست ندارم حتّی دو نفر بر من درود نفرستند)! (یعنی اگر من از کار خود اظهار پشیمانی کنم پس از مرگم مردم به من ناسزا می گویند که چرا حق دیگران را غصب کرده بودی) (2)! سوّم: در کتاب الصراط المستقیم نیز روایت کرده که محمد بن ابی بکر بر پدرش وارد شد در حالی که بخود می پیچید. به او گفت: حالت چگونه است و این چه حالی است؟ گفت: از ظلمی که نسبت به علی بن ابی طالب روا داشته ام چنین حالتی دارم (3).
3. قضیّه تکلم محمد بن ابی بکر هنگام مرگ پدرش در کتابهای عامّه هم آمده است و این نیز مؤیدی دیگر در باره سنّ محمد بن ابی بکر است. غزالی و ابن جوزی این روایت را نقل کرده اند:
محمد بن ابی بکر در مرضی که پدرش در آن از دنیا رفت نزد او آمد. ابو بکر گفت: پسرم، عمویت عمر را فرا خوان تا خلافت را به او بسپارم. گفتم: پدر، بر حق
ص: 112
بوده ای یا باطل؟ گفت: بر حق!! گفتم: اگر بر حق بوده ای خلافت را برای فرزندانت وصیّت کن، و اگر بر حق نبوده ای آن را به غیر خود واگذار ...) (1).
مقصود از ذکر روایات فوق این بود که معلوم شود قضیّه تکلم محمد بن ابی بکر با پدرش هنگام مرگ او، اختصاص به کتاب سلیم ندارد که اشکالی بر این کتاب باشد، بلکه هم در سایر کتب شیعه و هم در کتب عامه موجود است، و این روایات نشان می دهد سنّ او در حدّی بوده که می توانسته با پدر سخن بگوید.
4. در جریان قتل مالک بن نویره و به اسارت در آمدن قوم او توسط خالد بن ولید که بخاطر مخالفت آنها با خلافت ابو بکر و طرفداریشان از امیر المؤمنین علیه السّلام صورت گرفت، سنّ محمد بن ابی بکر در حدّ بالایی گفته شده بطوری که برخاسته و در مقابل مردم در باره اسرا صحبت کرده و حق خود را به امیر المؤمنین علیه السّلام بخشیده است. طبق این نقل، سن او در زمان حیات ابو بکر بیش از 10 سال بوده که چنان مطالبی را گفته است. ذیلا خلاصه ای از تاریخ نقل می شود:
در کتاب مدینه المعاجز، در معجزه 361 از معجزات امیر المؤمنین علیه السّلام چنین نقل می کند: (در زمره اسرا) خوله حنفیّه وارد مسجد شد و عدّه ای از صحابه به او تمایل نشان دادند، ولی او گفت که خود را جز در اختیار مردی که سر گذشت او را بگوید و نامش علی باشد نخواهد گذاشت.
در اینجا امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و تاریخچه زندگی او را از غیب برایش گفت، و خوله حاضر شد خود را در اختیار آن حضرت قرار دهد. ابو بکر و عمر گفتند: ارزش این دختر از سهم علی و فرزندانش در غنایم جنگی به اندازه یک سهم بیشتر است و بنا بر این حق ندارد او را در اختیار خود بگیرد. محمد بن ابی بکر برخاست و گفت: آن یک سهم هم از من حساب شود (و من سهم خود را به علی می بخشم). ای عمر، تا کی با این مرد عناد و کینه توزی می کنید در حالی که بین شما نظیر او نیست؟! مردم هم سخن محمد بن ابی بکر را تأیید کردند.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: (اگر خوله اسیر هم حساب شود) من او را آزاد کردم، چرا که غارت و اسارتی که به این قوم روا داشته شده به اموال ما نباید داخل شود
ص: 113
(چون خلاف اسلام بوده است). من خدا و رسول و مؤمنین شما را شاهد می گیرم که اگر او قبول کند با او ازدواج نمایم. خوله هم گفت: قبول کردم ... (1).
با توجّه به آنچه گفته شد ذیلا جمع بندی و خلاصه ای از جواب شبهه محمد بن ابی بکر بیان می شود:
سخنان مفصل محمد بن ابی بکر با پدرش هنگام مرگ او، در کتاب سلیم و در کتب دیگر شیعه با سند به سلیم و بنقل از غیر سلیم و حتی در کتب عامّه نقل شده است. از این مجموعه یقین پیدا می کنیم که محمد بن ابی بکر هنگام مرگ پدرش در سنینی بوده که براحتی می توانسته با پدر سخن بگوید.
با در نظر گرفتن مطالب فوق و با توجه به اینکه ابو بکر در اواسط سال 13 هجری از دنیا رفته، اگر تولد محمد در سال حجه الوداع باشد هنگام مرگ پدر نزدیک به چهار سال داشته و اگر در سال هشتم باشد بیش از پنج سال داشته است. این دو قول هم هیچ کدام متواتر و قطعی نیست بلکه هر کدام در حدّ یک نقل تاریخی است، و روایاتی که از کتاب سلیم و غیر آن نقل شد دلالت می کند که او در سنینی بوده که می توانسته با پدر چنان سخنانی را بگوید و آنها را بخاطر بسپارد.
بنا بر این وقوع چنین گفتگویی در سن چهار یا پنج سالگی ممکن بوده و جای اشکال نیست، بخصوص با در نظر گرفتن اینکه رشد جسمی و فکری در نژادهای عرب قوی تر است و نباید با غیر آن قیاس شود. و اگر از نظر اشکال کننده کودک در این سنین نمی تواند چنین گفتگویی انجام دهد، همین احادیث کافی است تا سنّ او را در حدی بدانیم که بتواند چنان سخنانی را بگوید و هیچ گونه ضرورتی در بین نیست که ما سن چهار یا پنج را برای محمد ثابت کنیم، چرا که این چند حدیث که مؤیّد یک دیگرند دلیلی قوی تر در مقابل آن دو قول خواهد بود. اضافه بر آنکه از حدیث مدینه المعاجز سنّ او بیش از نوجوانی هم استفاده می شود.
بر فرض هم که این سه قول را متعارض بدانیم، روایت کتاب سلیم را که از روایات شیعه و عامه مؤیّد دارد، بر آن دو که مؤیّدی ندارد و از عامه نقل شده مقدّم می داریم.
ص: 114
در حاشیه مطالبی که بعنوان جواب از شبهه محمد بن ابی بکر داده شده، تذکر چند نکته لازم بنظر می رسد:
1. با توجّه به جوابی که داده شد نیازی به احتمالات ذکر شده در این باب نیست از قبیل این که محمد بن ابی بکر نابغه بوده، یا این گفتگوی او با نظر اعجاز امیر المؤمنین علیه السّلام بوده، یا مادرش اسماء به او آموخته و امثال این احتمالات که با ذکر جواب اصلی، از آوردن آنها صرف نظر می شود.
2. بر فرض اینکه مسأله سنّ محمد بن ابی بکر بعنوان یک سؤال باقی باشد باید گفت: باقی ماندن یک نقطه مبهم در مجموع یک حدیث یا یک کتاب، بطوری که فقط سؤال انگیز باشد نه اینکه بصورت یک اشکال ثابت باشد، چنین شبهه ای نمی تواند به درستی اصل حدیث لطمه بزند. در مسأله محمد بن ابی بکر هم مبهم ماندن سنّ او نمی تواند یک روایت به این مفصّلی با آن همه قرائن صدق را باطل کند و از ارزش بیندازد. بلکه اصل مطلب ثابت است و یک قسمت آن بعنوان نکته ای حل نشده باقی می ماند.
3. احتمال قوی می رود ریشه مطرح شدن این اشکال، فقط منزّه نمودن ابو بکر و عمر از سخنانی باشد که هنگام مرگ بر زبانشان جاری شده و از حقایق و اسراری پرده برداشته است، و طبیعی است که دشمن از میان همه مطالب کتاب این یک قطعه را که دارای چنین محتوایی است برای اشکال تراشی انتخاب کرده است.
مؤید این مطلب کلام صاحب الذریعه است که می گوید: (ظاهرا مؤلف رجال منسوب به ابن غضائری از معاندین نسبت به بزرگان شیعه بوده و می خواسته به هر صورتی در مورد آنان بدگویی کند) (1)، و نیز کلام آیه الله خویی که می گوید: (بعضی بطور یقین معتقدند که رجال منسوب به ابن غضائری یک کتاب جعلی است و آن را یکی از مخالفین جعل کرده و به ابن غضائری نسبت داده است) (2).
ص: 115
4. ممکن است اشکالاتی نظیر اشکال محمد بن ابی بکر مطرح شود که منشأ آن عدم تطابق مطالب کتاب سلیم با کتب غیر شیعه باشد. مثلا در تاریخ طبری می گوید:
(معاذ بن جبل در جریانات سقیفه حاضر نبوده است)، در حالی که کتاب سلیم او را از مؤسّسین سقیفه می داند.
جواب کلّی از این نوع شبهات آن است که بر فرض وجود چنین مواردی، کتاب سلیم بعنوان یک اصل اصیل و کهن در مدارک اسلامی بر سایر مدارک ترجیح دارد، و بر فرض آنکه ترجیح هم ندهیم روایتی در مقابل روایت دیگر است و هیچ دلیلی وجود ندارد که نقل دیگری را بر کتاب سلیم ترجیح دهیم.
جای تعجّب از کسانی است که منقولات کتابهایی را که برای مذهب غیر شیعه و نجات ابی بکر و عمر و معاذ و امثال آنان تألیف شده بر نقل کتاب سلیم مقدم می دارند، در حالی که امام موسی بن جعفر علیه السّلام می فرماید:
(معارف دینت را از غیر شیعیان ما مگیر، چرا که اگر از شیعیان ما بگذری و به دیگری مراجعه کنی در واقع دین خود را از خائنینی که به خدا و رسولش و به اماناتشان خیانت کرده اند گرفته ای ...) (1)!
بعنوان آخرین اشکال بی رنگ، بعضی از معاندین این سؤال را نسبت به کتاب سلیم مطرح کرده اند که چرا سلیم بن قیس احادیثی را که از معصومین علیهم السّلام می شنیده، برای اطمینان از صحت، آنها را بر غیر معصوم عرضه می کرده است؟!! این سؤال اگر چه نیاز به جواب ندارد، ولی با اشاره به جواب آن نکاتی روشن خواهد شد. جواب این شبهه به پنج وجه ذکر می شود:
1. در سرتاسر کتاب سلیم، حتّی یک مورد وجود ندارد که سلیم احادیث معصومین علیهم السّلام را بر غیر معصوم عرضه کرده باشد، و آنچه موجود است عرضه
ص: 116
احادیث غیر معصومین بر معصوم و غیر معصوم است (1) و این یک امر بسیار عادی و طبیعی است.
2. بر فرض ثبوت چنین مطلبی باز جای اشکال نیست، زیرا این کتاب بعنوان یک مدرک عمومی بین مسلمین مطرح است و باید مطالب آن در برابر کسانی که معصومین علیهم السّلام را بعنوان امام معصوم قبول ندارند نیز محکم باشد. لذا اگر چنین نسبتی را قبول هم نماییم برای اتمام حجّت بوده است (2).
3. بر فرض قبول شبهه، منظور از این کار تکثیر اسناد روایت و در نتیجه تقویت آن از نظر مدارک بوده است.
4. مسأله عرضه حدیث بر دیگران نمی تواند بعنوان یک اشکال مطرح باشد، بلکه این کار حاکی از دقت راوی و ناقل است که می خواهد مطمئن شود که در شنیدن و نوشتن خود مرتکب اشتباهی نشده است. این کار تا آنجا پیشرفت داشته که علمای بزرگ، احادیث و منقولات خود را به اشخاصی که از نظر علمی در درجه نازلتر از خود بودند عرضه می کردند تا از جهت اشتباهات سمعی و بصری و کتابتی در امان بمانند.
5. مؤیّد مطالب فوق و جواب اصلی از شبهه آن است که بر فرض وجود چنین مواردی در کتاب، وقتی سلیم احادیث خود را نزد افراد والامقامی چون سلمان و ابو ذر و مقداد عرضه می کرد، خود آنان چنین اشکالی را به او نمی کردند و کار او را مورد انتقاد قرار نمی دادند. از اینجا معلوم می شود که این شبهه بعنوان اشکال تراشی و تلاشهای بی ثمر در این راه مطرح شده است.
در پایان این بخش روشن شد که کتاب سلیم از متقن ترین و محکم ترین کتابهای اصول است، بطوری که شک بدان راه ندارد و نمی توان شبهه ای به آن متوجه ساخت.
کتابی است استوار بر پایه ای محکم که اشکالات حساب نشده و بدون فکر و تدبّر تأثیری در عظمت آن نخواهد داشت.
ص: 117
ص: 118
*وجود احادیث سلیم در کتب قدما
*شجره اسناد و راویان احادیث سلیم
*مناوله و قرائت در نقل کتاب سلیم
*تعداد سندهای منتهی به کتاب سلیم
*تحقیقی در باره ابان بن ابی عیاش
*تعریف رجال مذکور در اسناد کتاب سلیم
ص: 119
برای جمع آوری روایاتی که از سلیم نقل شده، جستجوی کاملی در کتب قدما و متأخرین از شیعه و غیر شیعه انجام شد بطوری که می توان اطمینان یافت نود و پنج درصد از احادیث سلیم یافت شده و احتمال وجود احادیث دیگری از سلیم بسیار ضعیف است.
با توجّه به اسناد مذکور و تکرار نام عدّه ای از راویان در بعضی از آنها، معلوم می شود اکثر آن اسناد منتهی به کتاب سلیم است، و عده ای از راویان نسخه ای از کتاب سلیم را داشته اند و از روی آن روایت کرده اند، همچون سعد بن عبد الله اشعری و محمد بن یحیی عطّار و ابراهیم بن هاشم قمی و علی بن ابراهیم و حسین بن سعید و شیخ کلینی و شیخ نعمانی و شیخ صدوق و شیخ طوسی.
بهر حال وجود احادیث سلیم با اسناد معتبر و متّصل در کتب قدما یکی از جنبه های شاخص کتاب سلیم است که اسناد آن را محکمتر می نماید، و بسیاری از آن اسناد می تواند سندی برای اصل کتاب سلیم هم باشد.
در این بخش ترسیمی از سلسله اسناد منتهی به سلیم بصورت شجره بندی آورده می شود. این شجره نامه، معرّف راه هزار و چهار صد ساله ای است که کتاب سلیم پیموده، و در همان حال معرّف امانتدارانی است که این ودیعه آل محمد علیهم السّلام را
ص: 120
در این مسیر پر خطر حفظ کرده و به ما رسانده اند.
بر خواننده کتاب لازم است با نگاهی اجمالی، راهی را که این کتاب در چهارده قرن طی کرده و اتصال اسناد نسخه های امروزی را با نسخه ای که به دست مؤلف بزرگوار نوشته شده بداند، و بعنوان سند دائمی و پشتوانه استوار کتاب آن را بخاطر بسپارد.
تنظیم شجره بندی به این صورت است که اسناد از سلیم بن قیس شروع شده و در مرتبه دوم ابان بن ابی عیاش بعنوان روایت کننده از سلیم ذکر شده است. سپس نام افرادی که احادیث سلیم را از ابان روایت کرده اند- که 14 نفرند- آمده است. بعد از آن راویان از هر یک از چهارده نفر و سپس طبقات بعدی راویان ذکر شده تا آنجا که به یکی از مدارک و منابع حدیثی یا تاریخی منتهی شود که احادیث سلیم با اسنادش در آنها ثبت شده و به دست ما رسیده است.
برای دست یابی به عین اسناد به اوّل جلد سوّم متن عربی کتاب سلیم و نیز مدارکی که در پایان هر حدیث در ترجمه فارسی آمده مراجعه شود.
لازم به تذکر است که بحثهای مربوط به تقدّم و تأخّر بعضی راویان و حذف نام بعضی راویان در سندها و نیز اشتباهاتی که در نام بعضی راویان بوجود آمده در اینجا مطرح نیست و آنچه تقدیم می شود نتیجه نهایی از آن مباحث است.
با توجّه در شجره ای که در صفحه بعد آمده کلیّه اسنادی که به سلیم بن قیس منتهی می شود و نام همه راویانی که احادیث او را نقل کرده اند، به صورت یک جا به نمایش گذاشته می شود.
ص: 121
سلیم بن قیس/ أبان بن ابی عیاش ابراهیم بن عمر یمانی/ حماد بن عیسی و عثمان بن عیسی ابراهیم بن هاشم/ علی بن ابراهیم/ کلینی در کافی محمد بن اسماعیل بن بزیع/ فضل بن شاذان در مختصر اثبات الرجعه محمد بن علی صیرفی/ ماجیلویه/ ابن ولید/ ابن ابی جید/ نجاشی و شیخ طوسی در رجال حسین بن سعید/ احمد بن محمد بن عیسی/ صفار/ ابن ولید/ صدوق در کمال الدین محمد بن عیسی/ احمد بن زیاد/ صفار/ ابن ولید/ صدوق در کمال الدین معمر بن راشد/ عبد الرزاق بن همام/ ابو بکر احمد بن منذر صنعانی/ ابو عمرو عصمه بن ابی عصمه بخاری/ محمد بن صبیح بن رجاء در دمشق/ نسخه خطی (ب) عبد الله بن مبارک/ عمرو بن جامع کندی/ احمد بن عبید الله همدانی/ نعمانی/ محمد بن عبد الله بلدی/ کراجکی در استنصار رجالهم/ ابن عقده/ ابن جحّام در تاویل الایات/ هارون بن محمد/ نعمانی در غیبت عبد الواحد بن یونس و عبد العزیز بن یونس و محمد بن همام بن سهیل/ نعمانی در غیبت همام بن نافع صنعانی/ عبد الرزاق بن همام/ ابراهیم بن عمر یمانی/ حسن بن ابی یعقوب دینوری/ نسخه خطی (د) و حموئی در منهاج الفاضلین محمد بن هارون سندی/ نصر بن مزاحم و عبد الله بن مغیره و حفص بن عاصم/ قاسم بن اسماعیل انباری/ علی بن محمد بن زهری/ تفسیر فرات حسن بن محمد هاشمی/ محمد بن اسلم/ محمد بن علی صیرفی/ خواتیمی/ طب الائمه علیهم السلام عبد الله بن مسکان/ حماد بن عیسی/ یعقوب بن یزید/ سعد بن عبد الله/ والد صدوق/ صدوق ابن ابی نجران و حسن بن علی بن فضّال/ فضل بن شاذان ابو الحسن ازدی/ عبد الله بن قاسم/ سلیمان بن سماعه/ ابو علی طبرسی/ ابن جحام در تأویل الایات نصر بن مزاحم/ حسین بن نصر بن مزاحم/ حسین بن حکم حبری و عبید بن کثیر/ محمد بن قاسم/ ابن جحام در تأویل الایات محمد بن مروان/ علی بن محمد بن مروان/ محمد بن قاسم/ علی بن محمد جعفی/ محمد بن عباس/ اللوامع النورانیه عیسی بن ایّوب همدانی/ کتاب التحفه فی الکلام/ شیخ حرّ در اثبات الهداه ابو الحسن علی بن یحیی/ علی بن یوسف/ بشر بن مفضّل/ احمد بن محمد بن عمیر/ عبد العزیز بن یحیی/ محمد بن احمد/ محمد بن عبد الله صوفی/ حسکانی در شواهد التنزیل ابو احمد مصری/ ابو بکر جرجرائی/ حسکانی در شواهد التنزیل عبد الله بن شریک عامری/ محمد بن خالد ضبّی/ ابی معمر سعید بن خثیم/ عباده بن زیاد/ جعفر بن محمد بن هاشم/ تفسیر فرات عمر بن اذینه/
ص: 122
محمد بن أبی عمیر محمد بن حسین بن ابی الخطاب عبد الله حمیری/ محمد بن همام/ هارون تلعکبری/ غضائری/ شیخ طوسی/ نسخه خطی (الف) یعقوب بن زید احمد بن محمد بن عیسی محمّد بن یحیی/ کلینی سعد بن عبد الله/ والد صدوق/ صدوق در کمال الدین و عیون الاخبار عبد الله بن جعفر حمیری/ ابو المفضّل شیبانی/ جماعه/ شیخ طوسی در غیبت محمد بن عیسی/ حسین بن احمد مالکی/ ابن جحّام در تأویل الایات ابراهیم بن هاشم/ علی بن ابراهیم/ کلینی/ نعمانی در غیبت علی بن عیسی/ سعد بن عبد الله/ صدوق/ طبرسی در اعلام الوری احمد بن هلال/ علی بن محمد/ کلینی عثمان بن عیسی احمد بن محمد بن خالد/ عده من اصحابنا/ کلینی در کافی حسین بن سعید در کتاب زهد و کتاب بهار احمد بن محمد بن عیسی محمد بن حسین بن ابی الخطاب/ مختصر البصائر علی بن اسماعیل بن عیسی حماد بن عیسی محمد بن عیسی/ احمد بن محمد بن عیسی/ احمد بن عبد الله از جدش از پدرش/ حسن بن علی علوی/ ابن شاذان در مائه منقبه و خوارزمی در مقتل محمد بن یحیی/ کلینی یعقوب بن یزید/ سعد بن عبد الله/ والد صدوق/ ابن ولید/ صدوق ابراهیم بن هاشم/ علی بن ابراهیم/ کلینی در کافی محمد بن علی صیرفی محمد بن حسن بن ولید/ ابن ابی جید/ فهرست شیخ طوسی محمد بن ابی القاسم ماجیلویه فضل بن مفضل بن قیس/ عبد الرزاق بن سلیمان/ ابو المفضل/ جماعه/ امالی طوسی احمد بن ابی عبد الله/ پدرش/ علی بن حسین سعدآباد/ محمد بن موسی بن متوکل/ صدوق در علل الشرائع ابراهیم بن عمر یمانی/ محمد بن علی صیرفی/ محمد بن زید تستری/ عبد الله انباری/ ابن عیاش جوهری/ حسین بن عبد الوهاب در عیون المعجزات محمد بن اسماعیل زعفرانی/ علی بن حسن بن فضال/ شیخ طوسی در تهذیب محمد بن عبد الله بن مهران/ طبری در المسترشد حسن بن محمد هاشمی/ محمد بن اسلم/ محمد بن علی صیرفی/ احمد بن ابی عبد الله/ صفار/ صدوق در معانی الاخبار خواتیمی/ طب الائمّه علیهم السلام ابو محمد مدنی/ عمران بن قرّه/ اسماعیل بن همام/ حکم بن بهلول/ حسن خشاب/ محمد بن نصیر/ جعفر بن محمد بن مسعود/ مظفری علوی/ صدوق علی بن هاشم/ حماد بن عیسی/ هیثم بن عدی طائی/ اسماعیل بن علی بن رزین واسطی/ ابن مردویه در مناقب اسماعیل بن همام/ حکم بن بهلول/ علی بن مهزیار/ عباس بن معروف/ احمد بن محمد/ محمد بن احمد/ محمد بن یحیی عطار/ ماجیلویه/ صدوق در خصال ابراهیم بن عمر یمانی/ حماد بن عیسی/ ابراهیم بن هاشم/ علی بن ابراهیم/ کلینی در کافی اسحاق بن ابراهیم بن عمر/ حسن بن علی بن کیسان/ محمد بن حسن براثی/ رجال کشی محمد بن اسلم/ محمد بن حسین/ صفار در بصائر الدرجات
ص: 123
از جمله روشهای نقل حدیث (مناوله) است، و منظور آن است که مؤلّف یا راوی با دست خود کتاب را به شخصی که می خواهد از او روایت کند منتقل نماید.
ارزش سند آنگاه بیشتر می شود که (قرائت) هم به مناوله اضافه شود به این معنی که مؤلّف یا راوی، کتاب را برای کسی که به او تحویل می دهد بخواند، یا تحویل گیرنده بخواند و مؤلّف یا راوی گوش فرا دهد و صحّت آن را تأیید کند.
در نقل کتاب سلیم مناوله و قرائت مکرّر انجام شده، که موارد زیر در مدارک مربوط به کتاب تصریح شده است (1).
1. مناوله کتاب از دست سلیم به ابان، و قرائت سلیم برای او، در سال 76.
2. مناوله کتاب از دست ابان به ابن اذینه، و قرائت ابان برای او، در سال 138.
3. قرائت کتاب بر ابو عبد الله مقدادی در سال 520 در نجف.
4. قرائت کتاب بر حسن بن هبه الله بن رطبه در سال 560 در کربلا.
5. قرائت کتاب بر هبه الله بن نما در سال 565 در حله.
6. قرائت کتاب بر ابن شهرآشوب در سال 567 در حله.
اینها موارد تصریح شده بر مناوله و قرائت کتاب سلیم بود. مسلّما موارد بسیاری نیز بوده که در تاریخ ثبت نشده است. همچنین مخفی نماند که مناوله و قرائت کتاب دلالت بر وجود نسخه های خطی کتاب در تاریخهای مزبور می نماید، اگر چه خصوصیات آن نسخه ها بدست ما نرسیده باشد.
کتاب سلیم بیست و یک سند معتبر دارد که از نظر رجال و اسناد جنبه مهمّی برای این کتاب تلقّی می شود و کمتر کتابی از چنین خصوصیّتی برخوردار است.
توضیح این 21 سند چنین است:
اسناد اوّل نسخه های نوع (الف) شامل شانزده طریق است. یک سند هم در اوّل
ص: 124
نسخه های نوع (ب) و سند دیگری در اوّل نسخه های نوع (د) است. در رجال نجاشی و فهرست شیخ طوسی سند دیگری موجود است. یک سند دیگر در رجال کشی، و سندی هم در الذریعه است که رویهم 21 سند می شود.
برای ملاحظه عین اسناد به بخش دهم این مقدمه که مربوط به نسخه های خطی کتاب سلیم است، و نیز به سر آغاز کتاب سلیم مراجعه شود (1). در اینجا فقط توضیحی در باره 16 سند نسخه های نوع (الف) تقدیم می شود:
اسناد تا شیخ طوسی به چهار سند متصل می شود. از شیخ طوسی تا سلیم هم به چهار سند می رسد و حاصل ضرب چهار سند قبل از شیخ طوسی در چهار سند بعد از او شانزده سند می شود.
از آنجا که در قسمت اوّل این مقدمه، شرح کامل زندگی سلیم و ابان گذشت، در بحث حاضر فقط به ذکر مدارک و نیز چند جهت مهم در باره ابان می پردازیم.
قابل توجه اینکه مطالب مربوط به ابان به دو علّت از اهمیّت خاصّی برخوردار است:
اوّل: ابان اوّلین و تنها ناقل کتاب از مؤلف است، و اگر امانتداری و محافظت او نبود اکنون اثری از این کتاب بزرگ باقی نمانده بود.
دوّم: کسانی که احوال ابان را مورد بررسی قرار داده اند آن را بطور کامل بررسی نکرده اند و اکثرا از نسبتهای ناروای مخالفین به او غافل مانده اند. البته عده ای از متأخرین متوجه این نکته شده اند. بنا بر این ضرورت دارد حقایق مربوط به ابان کاملا روشن شود.
اسم و نسبت ابان (2)
اسم و القاب کامل ابان بن ابی عیاش در کتب رجال و تاریخ چنین است: شیخ
ص: 125
تابعی، عالم فقیه، عابد زاهد، ابو اسماعیل ابان بن ابی عیاش فیروز عبدی بصری.
ذیلا به توضیح این القاب می پردازیم:
(تابعی)، یعنی او صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را درک کرده ولی خود آن حضرت را ندیده است. از سوی دیگر ابان از علما و فقهای زمان خود بشمار می رفته بطوری که طایفه بنی عبد القیس به وجود فقیهی چون او در میان قبیله خود افتخار می کردند. عابد و زاهد بودن او در حدّی بوده که او را از عابدان شب زنده دار و روزه داران در روزها در زمان خود معرفی کرده اند.
از آنجا که نام پسر او اسماعیل بوده کنیه (ابو اسماعیل) به او داده شده است. نام خود او ابان و نام پدرش فیروز با کنیه ابو عیّاش است. لذا گاهی به او ابان بن فیروز گفته می شود.
(عبدی) اشاره به آن است که ابان پس از خروج از شهر خود (نوبندجان)- که در نزدیکی شیراز است- وارد شهر بصره شد. طبق قوانین آن عصر، هر کس ساکن شهری می شد می بایست نام خود را در یکی از قبایل ثبت کند و در خوب و بد روزگار شریک آنان باشد. ابان هم از میان قبایل، قبیله (بنو عبد القیس) را انتخاب کرد که به تشیّع مایل تر بودند. با مخفّف کردن کلمه (بنی عبد القیس) به ابان (عبدی) گفته اند.
عنوان (بصری) نیز بخاطر اقامت رسمی و دائمی ابان در آن شهر است.
ولادت و وفات ابان (1)
ابان بن ابی عیّاش در حدود سال 62 هجری بدنیا آمده و در اوّل رجب سال 138 از دنیا رفته، و عمر او حدود هفتاد و هفت سال بوده است.
در مقدّمه کتاب سلیم ابان می گوید: هنگام ملاقات با سلیم سن او 14 سال بوده است. با توجّه به اینکه سلیم کمی پس از ملاقات با ابان در سال 76 هجری از دنیا رفته، با کم کردن 14 از 76، سال 62 بدست می آید که سال تولد ابان است.
سال رحلت ابان هم صریحا در کتب شیعه و عامه آمده که همان سال 138 است و بعضی سال 140 یا کمی بعد از آن را هم گفته اند.
هلالی، سلیم بن قیس - انصاری زنجانی خوئینی، اسماعیل، أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، 1جلد، نشر الهادی - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1416 ق. أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم ؛ ؛ ص126
ص: 126
ابان از اصحاب ائمه علیهم السّلام (1)
ابان از اصحاب امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام بوده و در زمان آن حضرت از دنیا رفته است. این مطلب از روایاتی که ابان نقل کرده پیداست، و در رجال برقی و رجال شیخ طوسی نیز صریحا ذکر شده است.
بخاطر شرایط سخت تقیّه که در زمان حجّاج حاکم بود، ابان مذهب حقیقی خود یعنی تشیّع را در اوایل زندگی مخفی می کرد تا از این رهگذر بتواند کتاب سلیم و صدها حدیثی را که از اهل بیت علیهم السّلام به او رسیده بود حفظ کند، و از عهده این مهم بخوبی بر آمد.
ولی پس از مرگ حجّاج و در حکومت عمر بن عبد العزیز که آزادی نسبی در اجتماع راه پیدا کرد، با کنار رفتن شرایط شدید تقیّه، ابان بیشتر شناخته شد و اعتقادات واقعی او هم کم کم آشکار شد. بسیاری از علمای عامّه که احادیث بسیاری از ابان نقل کرده بودند و او را بعنوان یکی از استوانه های علمی جامعه بحساب می آوردند با اطلاع از تشیّع ابان چنان بر آشفتند و زبان به طعن او گشودند که ذکر بعضی سخنان ایشان شرم آور و دور از ادب است.
البته این عکس العملها ریشه ای جز بغض امیر المؤمنین علیه السّلام و حبّ ابو بکر و عمر نداشت، و ابان هم جرمی جز محبّت اهل بیت علیهم السّلام و بغض دشمنانشان نداشت.
این سخنان ناروا که از سوی امثال شعبه و سفیان ثوری و احمد بن حنبل و وکیع بن جراح و یحیی بن معین و امثالشان منتشر شد، همچنان در کتابهای رجالی و تاریخی باقی ماند و موجب اشتباه عدّه ای شد بطوری که همان تصویر نادرست را برای معرفی ابان در نظر گرفته اند.
در همین حال بسیاری از متأخّرین از علمای شیعه، متوجّه عظمت مقام ابان شده اند و منشأ این سخنان ناروا به او را پیدا کرده اند، و به موشکافی در وثاقت و مقام
ص: 127
علمی ابان پرداخته و شخصیت واقعی او را معرفی کرده اند.
با صرف نظر از ذکر سخنان قبیح عامه که در باره ابان گفته اند- گر چه در موارد بسیاری مدح او را هم گفته اند- فقط به ذکر آدرس آنها اکتفا می نماییم:
میزان الاعتدال: ج 1 ص 10 و 11 و 12 و 14 و 15. التاریخ الکبیر (بخاری): ج 1 ص 454 شماره 1455. جامع المسانید (خوارزمی): ج 2 ص 389. تهذیب التهذیب: ج 1 ص 97. احوال الرجال: شماره 157. الضعفاء و المتروکین (نسائی): ص 31 شماره 21. المجروحین (ابن حبّان): ج 1 ص 96. الطبقات الکبری: ج 7 ص 254. الضعفاء الکبیر: ج 1 ص 38. الضعفاء و المتروکین (دارقطنی): شماره 103. المعارف (ابن قتیبه): ص 239. الضعفاء الصغیر (بخاری): ص 32. الجرح و التعدیل (ابن جماعه): ج 2 ص 1087. الکامل (ابن عدی): ج 1 شماره 134. الضعفاء (عقیلی): شماره 6. تهذیب الکمال (مزی): شماره 25. تقریب التهذیب: ج 1 ص 31. الدوری: شماره 3625 و 4350. تاریخ ابن معین: ج 4 ص 146. العلل (ابن حنبل): ج 1 ص 135. الجرح و التعدیل (ابن حاتم): ج 1 ص 2951.
اینک به سخنان علمای شیعه در باره ابان می پردازیم:
شیخ برقی و شیخ طوسی در رجالشان ابان را از اصحاب امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام شمرده اند. شیخ طوسی در یک مورد در باره او کلمه (تابعی ضعیف) بکار برده و در دو مورد دیگر مطلبی نگفته است.
ابن غضائری معروف که قبلا مطالبی در باره کتاب رجال منسوب به او گفته شد، در باره ابان کلمه (تابعی ضعیف) را بکار برده است. علّامه حلّی نیز گفته: (بخاطر سخن ابن غضائری، در روایات ابان توقّف می کنیم) (1).
در توضیح و تبیین آنچه از شیخ طوسی و ابن غضائری و علّامه حلی نقل شد، چند نکته از چند عالم بزرگ تقدیم می شود (2):
1. علّامه سیّد محسن امین می گوید: منشأ تضعیف شیخ طوسی و علّامه حلی
ص: 128
نسبت به ابان، سخن ابن غضائری است، و ابن غضائری و رجالش معلوم الحال هستند.
2. علّامه صفائی خوانساری می گوید: شیخ طوسی فقط در اصحاب امام باقر علیه السّلام ابان را تضعیف کرده و در دو مورد دیگر کلمه (ضعیف) را نیاورده است. علت این مسأله معلوم نیست، و شاید سخنان مخالفین منشأ گفته شیخ طوسی باشد، در حالی که تضعیف مخالفین باید مدح حساب شود.
3. علامه موحد ابطحی می گوید: شاید کلمه (تابعی ضعیف) در کلام شیخ طوسی اشتباه از (تابعی صغیر) باشد، چنان که در کتب عامه آمده که ابان از بزرگان تابعین نیست، و حتی در میزان الاعتدال آمده که ابان (تابعی صغیر) است.
اکنون به سخنان متأخرین توجّه می کنیم که متوجّه ریشه مسأله شده اند و شخصیت واقعی ابان را تبیین کرده اند (1):
1. شیخ استرآبادی می گوید: اصل تضعیف ابان از طرف مخالفین بوده و بخاطر تشیّع اوست.
2. علامه میر حامد حسین می گوید: (ابان بن ابی عیاش نزد خود عامّه هم از بزرگان علمای مورد احترام و از موثّقین بشمار می آمده، ولی بعد او را تضعیف کرده اند و نسبت مفتری و کذّاب به او داده اند). سپس چند جمله از سخنان قبیح علمای عامه را ذکر کرده و بعد از آن مطلبی گفته که خلاصه اش این است: (بنا بر این علمای عامه و همین کسانی که سخنان ناروا را در باره ابان گفته اند در حالی که عمری احادیث او را نقل می کرده اند، مستحق همان سخنان ناروایی هستند که خودشان به روایت کنندگان از ابان نسبت داده اند).
3. علامه سیّد محسن امین می گوید: دلیل بر شیعه بودن ابان سخن احمد بن حنبل است که می گوید: (ابان گرایش خاصی داشت) که منظور او همان تشیّع است.
شعبه بن حجاج رئیس بدگویان در باره ابان، کسی است که ضدیت او با تشیّع
ص: 129
معروف است، گذشته از آنکه شعبه تصریح می کند که آنچه گفته از روی گمان است نه یقین!! و این ظن و گمان در مقابل تصریحهایی که خود عامه بر وثاقت ابان دارند ارزشی ندارد. اضافه بر اینکه سخنان خود شعبه نیز اشکالی به ابان وارد نمی کند، زیرا او احادیث ابان را منکر و ناشناخته تلقّی می کند و پیداست که امثال فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام و روایات شیعی در احکام شرعی باید برای شعبه و امثال او ناشناخته باشد.
جالب تر اینکه برای تضعیف ابان به چند خواب دیدن تمسّک کرده اند که از نظر رجالیین فاقد ارزش علمی است.
4. علامه موحد ابطحی می گوید: اکثر تضعیفات ابان، با اعتماد بر سخن شعبه است که در مورد ابان بیش از اندازه بدگویی کرده است. آنچه هم بعنوان تضعیف نقل کرده اند چیزی جز عناد نیست زیرا یکی از سه جهت را مطرح کرده اند: خوابهایی که بر علیه ابان دیده اند!! روایت ابان از ضعفایی که آنان ضعیف دانسته اند! روایات منکر و ناشناخته او که بعنوان مثال فضائل اهل بیت علیهم السّلام را شمرده اند! در هر سه این اشکالات، چیزی جز جنبه عناد با تشیع منظور نیست و تضعیف او به هر حال از جهت مذهب است.
5. مولی حیدر علی شیروانی می گوید: ابان در زمان امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السّلام مطالب کتاب سلیم را نقل می کرده و از اصحاب آن امامان علیهم السّلام بشمار می آمده است. بزرگان علما نیز روایات او را بعنوان اعتماد بر او نقل می کرده اند.
6. علّامه شیخ موسی زنجانی می گوید: بنظر من روایات ابان مورد قبول است همان طور که عدّه ای از متأخرین علمای شیعه متوجّه این نکته شده اند. نظر آنان هم به روایات متقدّمین مانند شیخ صفّار و شیخ صدوق و ابن ولید و دیگران است که به آنچه در باره ابان گفته شده اعتنا نکرده اند و روایات او را نقل کرده اند. اضافه بر آنکه روایات ابان از نظر محتوا و مطلب نشان می دهد که او شیعه بوده و از اعتقاد بالایی برخوردار بوده است.
یک جمع بندی از آنچه تاکنون در باره ابان ذکر شد نتیجه زیر را در بر خواهد داشت:
ص: 130
آنچه در اعتبار کتاب سلیم از ائمه علیهم السّلام و از علما نقل شد و اینکه در طول چهارده قرن علما به نقل کتاب سلیم و احادیث آن توجه خاصی داشته اند، همه اینها به تأیید ابان بر می گردد، زیرا با توجه به اینکه تنها ناقل کتاب سلیم ابان بن ابی عیاش بوده و هر گونه تأیید کتاب سلیم و احادیث آن در درجه اوّل بمعنای تأیید ابان است که کتاب بدست او رسیده و توسط او نقل شده است.
پیداست که این عده کثیر از علما، در صدد تأیید کتابی نبوده اند که به سند ضعیفی روایت شده باشد، چنان که علّامه خوانساری می گوید: (وقتی این همه اسناد کتاب سلیم، همگی به ابان منتهی می شود این خود کاشف از وثاقت ابان است).
توجّه خاص به روایاتی که ابان نقل کرده نیز راه مناسبی برای مطالعه احوال اوست که با چه کسانی در ارتباط بوده و اعتقاد او در چه حد بالایی بوده است.
سخنان علمای عامه در باره ابان، نیز بهترین دلیل بر تشیّع و وثاقت او نزد شیعه است که مخالفین را چنان بر آشفته است.
همچنین دقت علمای شیعه در کشف واقعیّت در باره ابان در خور تقدیر است که توانسته اند یکی از حقایق تاریخی و رجالی شیعه را این چنین ریشه یابی کنند و آن را در آئینه حقیقت جلوه گر سازند.
نام اشخاصی که در اسناد کتاب سلیم قرار دارند در بخش پنجم این مقدّمه با اشاره به مقام علمی و اجتماعی ایشان ذکر شد. بحثهای رجالی در باره هر یک از اشخاص موجود در اسناد کتاب سلیم برای اهل فن براحتی قابل مراجعه به مقدمه متن عربی است و برای عموم تا حدی موجب تطویل بحساب می آید. بهمین جهت از مطرح کردن آن در ترجمه فارسی صرف نظر شد.
در اینجا بد نیست یادآور شویم که گذشته از وثاقت راویان موجود در اسناد کتاب سلیم، شخصیتهای مهمّی در اسناد کتاب هستند که هر یک بتنهایی برای اعتماد به کتاب کافی اند. علمای بزرگی همچون ابن اذینه که رئیس علمای شیعه در بصره و از اصحاب امام کاظم علیه السّلام بوده است، و نیز ابن ابی عمیر که موثّق ترین علمای شیعه و از
ص: 131
اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهما السّلام بوده و روایات او بدون ذکر سند مورد قبول علما است. همچنین نظیر احمد بن محمد بن عیسی که رئیس علمای قم و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی علیهم السّلام است، و یا عبد الله بن جعفر حمیری که بزرگ علمای قم در زمان امام عسکری علیه السّلام بوده، و یا ابو علی بن همام و تلعکبری که از علمای والامقام شیعه در اوائل قرن چهارم بوده اند.
از سوی دیگر مؤلّفین بزرگی در اسناد کتاب سلیم بچشم می خورند همچون ابن ولید استاد شیخ صدوق و شیخ طوسی و شیخ نجاشی و ابن شهرآشوب و شیخ ابو علی فرزند شیخ طوسی و امثال اینان که هر یک استوانه علمی زمان خود بوده اند، و روایات هر یک از اینان می تواند موجب اعتماد کامل بر کتاب سلیم و احادیث آن باشد.
اضافه بر همه اینها، وجود بیست و یک سند برای یک کتاب، آنهم با گذشت چهارده قرن از تاریخ تألیفش- که صدها کتاب در طول آن از بین رفته اند و اثری از آنها نمانده- دلیل روشنی بر عنایت الهی و توجّه ائمه معصومین علیهم السّلام به این کتاب است که در این زمان طولانی پایه هایی استوار برای این کتاب مهیّا کرده اند، تا برای همیشه بعنوان افتخار شیعه اثنا عشری در جهان اسلام جلوه گر باشد و معارف اصیل اسلام را بجهان عرضه نماید.
ص: 132
توجه علما به حفظ نسخه های کتاب سلیم شواهدی بر وجود نسخه های بسیار از کتاب سلیم گواهی علما به مشهور بودن کتاب سلیم در طول قرون کسانی که در هر قرنی نسخه های کتاب را داشته اند کسانی که چند نسخه از کتاب داشته اند یا دیده اند انواع ششگانه نسخه های خطی کتاب سلیم معرفی نسخه های خطی کتاب سلیم سنجش نسخه های کتاب سلیم و اختلاف آنها نسخه های خطی موجود از کتاب سلیم شهرهایی که کتاب سلیم در آنها بوده
ص: 133
علمای شیعه در طول چهارده قرن، بصور مختلف در حفظ نسخه های کتاب سلیم کوشیده اند. گاهی بصورت روایت و نقل کتاب یا قرائت و مناوله و اجازه آن، و گاهی بصورت استنساخ و نقل احادیث آن، و گاهی با حفظ نسخه های آن، و بالاخره با چاپ و انتشار کتاب خود را موظّف به حفظ آن دانسته اند.
دو جهت مهمّ در مورد نسخه های کتاب سلیم شرایط خاصی برای آن ایجاد کرده و در نتیجه اهمیّت نسخه های موجود را روشن می نماید: از یک سو دشمنان آن در هر عصری سعی در نابودی نسخه هایش داشته اند، و از سوی دیگر طرفداران آن از ترس دشمنان مجبور به مخفی کردن نسخه های آن بوده اند. از این رهگذر بسیاری از نسخه های کتاب عمدا نابود شده و بسیاری هم در مخفیگاهها مانده و اطّلاعی از آنها بدست نیامده است.
در اینجا لازم است یادی از علّامه محقّق مرحوم شیخ شیر محمد همدانی متوفای 1390 شود که توجه خاصی به احیای نسخه های کتاب سلیم داشته و چهار نسخه مختلف از کتاب را بدست خویش استنساخ نموده و آنها را با یک دیگر مقابله کرده است، و اوّلین چاپهای کتاب سلیم در نجف اشرف از روی نسخه مقابله شده ایشان با تحقیقاتی که بصورت مقدمه بر کتاب سلیم تنظیم کرده چاپ شده است.
در سخنان راویان احادیث سلیم قرائنی وجود دارد که بر وجود نسخه ای از
ص: 134
کتاب سلیم نزد اکثر آنها، یا رؤیت نسخه ای دلالت می نماید. خلاصه آن شواهد چنین است:
1. کلمه (کتاب سلیم) در گفتار عدّه ای از ایشان دیده می شود.
2. تصریح عده ای از ایشان به روایت از کتاب سلیم.
3. وجود آنچه از سلیم نقل کرده اند در نسخه های موجود از کتاب سلیم.
4. ذکر سند به کتاب سلیم در کلام عدّه ای از راویان.
5. تکرار سندهای مشابه در کتابهایشان.
6. مطابقت بسیاری از اسناد مذکور در کتابهایشان با اسناد نسخه های موجود کتاب.
7. ذکر سرآغاز کتاب سلیم در کلام عدّه ای از ایشان.
8. بحث در باره کتاب بصورتی که حاکی از رؤیت نسخه آن است.
یکی از نکات شاخص در مورد کتاب سلیم این است که نام آن در هر زمانی بین موافق و مخالف معروف بوده و بعنوان کتابی مشهور و شناخته شده معرفی شده است.
در این باره ابن ندیم از قرن چهارم و نعمانی و ابن غضائری از قرن پنجم و ابن ابی الحدید از قرن هفتم تصریح به شهرت کتاب سلیم در عصر خود کرده اند (1). از متأخرین هم شیخ حر عاملی و سید هاشم بحرانی و علامه مجلسی و محدّث نوری و محدّث قمّی و حاج آغا بزرگ تهرانی و علّامه سیّد محسن امین و علّامه امینی و علّامه مرعشی نجفی تصریح به شهرت و معروفیّت کتاب نموده اند (2).
آنچه در ذکر راویان احادیث سلیم نقل شد نیز دلیلی روشن بر اشتهار کتاب بعنوان یکی از قدیمی ترین مدارک اسلامی است.
ص: 135
دانستن این نکته که در طول چهارده قرن گذشته نسخه برداری و حفظ نسخه های کتاب سلیم بصورت متّصل ادامه داشته ارزش نسخه های امروزی را بیشتر روشن می کند، که تفصیل آن چنین است:
قرن اوّل: نسخه اصلی از دست سلیم به ابان منتقل شده است.
قرن دوّم: نسخه کتاب در حضور ائمه علیهم السّلام به دست سه نفر تکثیر شده است: عمر بن اذینه، معمر بن راشد و ابراهیم بن عمر یمانی.
قرن سوّم: نسخه های کتاب در حضور ائمه علیهم السّلام بدست این عده از علما تکثیر شده است: حمّاد بن عیسی، عثمان بن عیسی، عبد الرزّاق بن همام، ابن ابی عمیر، یعقوب بن یزید، احمد بن محمد بن عیسی، ابراهیم بن هاشم، محمد بن حسین بن ابی الخطاب، عبد الله بن جعفر حمیری، سعد بن عبد الله اشعری.
قرن چهارم: که مقارن با غیبت صغری است، کتاب بدست این عده از علمای بزرگ انتشار یافته است: علی بن ابراهیم، شیخ کلینی، شیخ علی بن بابویه پدر شیخ صدوق، محمد بن همام بن سهیل، ابن عقده، ماجیلویه، ابن ولید (استاد شیخ صدوق)، محمد بن یحیی عطّار، مسعودی، شیخ صدوق، هارون تلعکبری، ابن ندیم، محمد بن صبیح بن رجا، که نسخه محمد بن صبیح تا امروز بارها نسخه برداری شده و بیش از ده نسخه آن هم اکنون موجود است.
قرن پنجم: در این قرن کتاب سلیم از نظر علمی به نهایت درجه اشتهار رسیده و این عده از علما آن را روایت کرده اند: شیخ نعمانی، ابن غضائری، ابن ابی جید، شیخ نجاشی، شیخ طوسی و شیخ مفید که تصریح به اشتهار آن نموده است.
قرن ششم: در این قرن نسخه های کتاب بطوری انتشار یافته که ابن ابی الحدید هم به شهرت آن اعتراف کرده است. علمایی که در این سده نسخه های کتاب سلیم را نقل کرده اند عبارتند از: شیخ ابو علی فرزند شیخ طوسی، ابن شهریار خازن، شهرآشوب جد صاحب مناقب، ابو الحسن عریضی، محمد بن هارون بن کمال، ابو عبد الله مقدادی، حسن بن هبه الله سوراوی، هبه الله بن نما، ابن شهرآشوب صاحب
ص: 136
مناقب. از روی نسخه های این عده نسخه های بسیاری استنساخ شده که با عین اسنادشان امروزه موجود است.
قرن هفتم: نسخه های کتاب در این قرن در حد بالایی منتشر بوده که این عدّه از علما بدان تصریح کرده اند: شیخ طبرسی صاحب احتجاج، سید احمد بن طاوس، شاذان بن جبرئیل صاحب فضائل، محمد بن حسین رازی صاحب نزهه الکرام. نسخه ذی قیمتی از آغاز قرن هفتم یعنی سال 609 بدست علامه مجلسی رسیده و بدستور او استنساخ و تکثیر شده است.
قرن هشتم: نسخه هایی از کتاب نزد علامه حلی، دیلمی صاحب ارشاد القلوب و حافظ رجب برسی بوده است.
قرن نهم: نسخه های کتاب نزد علامه بیاضی و شیخ حسن بن سلیمان حلی بوده است.
قرن دهم: نسخه هایی از کتاب نزد شهید ثانی و علامه قطیفی و حموئی خراسانی بوده است.
قرن یازدهم: نسخه هایی از کتاب نزد علامه مجلسی و فاضل تفرشی و میرزای استرآبادی بوده است.
قرن دوازدهم: نسخه هایی از کتاب نزد شیخ حر عاملی و سیّد بحرانی و امیر محمد اشرف و وحید بهبهانی و فاضل هندی بوده است.
قرن سیزدهم: نسخه هایی از کتاب نزد شیخ ابو علی حائری و شیخ عبد الله بحرانی و سیّد مهدی قزوینی بوده است.
قرن چهاردهم: نسخه هایی از کتاب نزد میر حامد حسین هندی و سید خوانساری و محدّث نوری و محدّث قمّی و علّامه مامقانی و علّامه تهرانی و علّامه امینی و شیخ شیر محمد همدانی و علامه سید صادق بحر العلوم بوده است. در نیمه دوّم این قرن کتاب سلیم بچاپ رسیده و منتشر شده است. همچنین ترجمه آن به زبان اردو در اواخر این قرن چاپ شده است.
قرن پانزدهم: نسخه های خطی بسیاری از کتاب سلیم در کتابخانه های عمومی و خصوصی وجود دارد. در این قرن کتاب سلیم بارها و بصور مختلف بچاپ رسیده و ترجمه فارسی آن نیز کرارا چاپ و منتشر شده است.
ص: 137
عده ای از علما تصریح کرده اند که چند نسخه از کتاب سلیم را داشته اند یا در زمان خود دیده اند، که عبارتند از: شیخ حر عاملی، فاضل تفرشی، میرزای استرآبادی، علامه مجلسی، شیخ ابو علی حائری، حاج آقا بزرگ تهرانی و شیخ شیر محمد همدانی (1).
منظور از ذکر نام این عده از علما آن است که اوّلا نسخه های کتاب تا چه اندازه متداول بوده، و ثانیا عده ای در پی جمع آوری و تطبیق نسخه های آن بوده اند، و ثالثا معرفی چند نسخه بصورت یک جا حساب می شود.
نسخه های کتاب سلیم از نظر تعداد احادیث و ترتیب آنها و سایر خصوصیات قابل تقسیم به شش نوع است که هر نوع چند نسخه دارد.
این شش نوع را با نامهای (الف)، (ب)، (ج)، (د)، (ه) و (و) نامگذاری کرده ایم و ذیلا به بیان خصوصیّات هر یک می پردازیم:
نوع (الف) نسخه هایی است که از طریق شیخ طوسی متوفای 465 با اسناد معتبر از ابن ابی عمیر نقل شده است. از این نوع 6 نسخه معرفی شده که 3 نسخه آن موجود است.
این نسخه ها دارای 48 حدیث هستند که چاپهای قدیم کتاب سلیم به همان ترتیب است، و در چاپ سه جلدی و نیز ترجمه حاضر ترتیب 48 حدیث بهمان صورت حفظ شده است.
این نسخه ها در قرن پنجم در نجف و کربلا و حله که حوزه های علمی شیعی در آن عصر بوده تکثیر شده و تا امروز باقیمانده است. اسناد اوّل این نسخه ها همان است
ص: 138
که در اوّل همه چاپهای کتاب سلیم و نیز ترجمه حاضر آمده است، و لذا از تکرار آن خودداری می شود (1).
نوع (ب) نسخه هایی است که از طریق محمد بن صبیح بن رجا در دمشق به سال 334 منتشر شده و قبل از آن در یمن انتشار داشته است. از این نوع 22 نسخه معرفی شده که 12 نسخه آن موجود است. این نسخه ها دارای 41 حدیث است که بر 41 حدیث از نوع (الف) منطبق است، ولی در ترتیب با آن اختلاف دارد و طبق ترجمه حاضر ترتیب احادیث آن چنین است: 1، 4، 6، 42، 7، 9، 8، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 24، 22، 23، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 35، 3، 48، 37، 38، 39، 40، 36، 41. بنا بر این در نوع (ب) هفت حدیث وجود ندارد که عبارتند از: 2، 5، 43، 44، 45، 46، 47.
سند این نسخه ها چنین است:
(ابو طالب محمد بن صبیح بن رجا در دمشق بسال 334 می گوید:
ابو عمرو عصمه بن ابی عصمه بخاری به من خبر داد که: ابو بکر احمد بن منذر صنعانی در صنعا برایم نقل کرد که: ابو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع صنعانی حمیری برایم نقل کرد که:
ابو عروه معمر بن راشد بصری از ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس نقل کرد ...).
در ابتدای بعضی احادیث این نوع، اسناد نوع (د) که بعدا ذکر می شود نیز آمده که احتمالا دلیل بر مقابله نسخه اصلی بر نسخه ای از نوع (د) است.
نوع (ج) نسخه هایی است که از ابو محمد رمّانی در سال 609 نقل شده است. از این نوع
ص: 139
15 نسخه معرفی شده که 6 نسخه آن موجود است. این نوع نسخه ها با دو نوع قبل تفاوتهایی دارد و 22 حدیث از احادیثش در نوعهای (الف) و (ب) و (د) وجود ندارد که در بخش دوّم متن کتاب بطور جداگانه آمده است. از سوی دیگر، اوّل و آخر این نسخه ها ناقص است و سند اوّل آن از بین رفته است. اگر نسخه کاملی از آن پیدا شود گذشته از سند اوّل آن احادیث دیگری نیز یافت خواهد شد.
این نوع نسخه ها از دو قسمت مجزّا تشکیل شده است و می توان هر نسخه آن را بعنوان دو نسخه از کتاب سلیم یا یک نسخه به دو روایت دانست. بخش اوّل که ابتدای ناقص آن از اواسط حدیث 7 شروع می شود دارای 32 حدیث است که ترتیب آن طبق شماره های ترجمه حاضر چنین است: 7، 27، 49، 38، 11، 16، 50، 51، 6، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 30، 64، 31، 65، 37، 66، 33، 67، 68، 24، 42. در آخر بخش اوّل این نسخه ها چنین نوشته شده است: (کتاب سلیم بن قیس هلالی در اوّل ربیع الآخر سال 609 پایان یافت و نسخه را ابو محمد رمانی نوشته است). بعد از این حدیث امام صادق علیه السّلام در شأن کتاب سلیم را آورده است.
بخش دوّم این نسخه ها دارای هفت حدیث بدین ترتیب است: 12، 24، 69، 26، 25، 14، 70 و آخر نسخه ناتمام مانده است.
نوع (د) نسخه هایی است که به روایت ابراهیم بن عمر یمانی نقل شده است. از این نوع 9 نسخه معرفی شده که فقط یک نسخه آن موجود است. این نسخه دارای 40 حدیث است که همه آنها در نوع (الف) و (ب) موجود است و ترتیب آنها طبق ترجمه حاضر چنین است: 1، 4، 6، 42، 10، 7، 8، 9، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 18، 19، 20، 21، 24، 22، 23، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 32، 33، 34، 3، 48، 37، 38، 39، 40، 36، 41 و بدین ترتیب شباهت کاملی به نوع (ب) دارد.
اسناد این نسخه چنین است:
ص: 140
(حسن بن ابی یعقوب دینوری نقل می کند که: ابراهیم بن عمر یمانی نقل کرده که: عمویم عبد الرزاق بن همام صنعانی از پدرش همام بن نافع از ابان بن ابی عیاش از سلیم بن قیس نقل کرده است).
نوع (ه) نسخه هایی است که از وجود آنها اطلاع داریم ولی خصوصیات آنها در دست نیست و فقط نامی از آنها آورده شده و علی القاعده باید بر یکی از چهار نوع گذشته منطبق باشد. از این نوع 10 نسخه معرفی شده است.
نوع (و) یک نسخه عتیقه بخط کوفی بر پوست آهو است که بیش از دوازده قرن قدمت آن است. متأسّفانه این نسخه در سالهای اخیر مفقود شده است.
نسخه های خطی کتاب سلیم که در اینجا معرفی می شود نسخه هایی است که یا در کتابهای علمای گذشته به آنها اشاره شده یا صاحبان آنها از وجود آنها خبر داده اند و یا هم اکنون در کتابخانه ها موجود است و در فهرستهای آنها ذکر شده یا در نسخه های خطی دیگر از وجود آنها خبر داده شده است.
قابل توجه اینکه از کلام عدّه ای از متقدّمین و تعبیراتشان اطمینان حاصل می شود که نسخه ای از کتاب را داشته اند چنان که ذکر شد، کما اینکه در وجود نسخه ای از کتاب نزد شیخ صدوق و شیخ کلینی و بعضی دیگر از اعاظم محدّثین شکّی نیست، ولی در اینجا فقط مواردی که به صراحت نسخه ای از کتاب سلیم معرّفی شده ذکر خواهد شد.
نسخه های خطی موجود تا حدّ امکان از نزدیک مورد بازدید قرار گرفته و خصوصیات همه آنها بطور دقیق در مقدمه عربی با ذکر مدارک توضیح داده شده است، ولی در ترجمه فارسی به ذکر فهرستی از آنها اکتفا می شود:
ص: 141
نوع (الف):
1. نسخه اوّل شیخ حر عاملی به تاریخ 1087، که در کتابخانه آیه الله حکیم نجف در مجموعه ای به شماره 316 نگهداری می شود.
2. نسخه عتیقه ای که نسخه شیخ حرّ به امر سیّد حیدرا، از روی آن استنساخ شده و در نسخه شماره 1 مذکور است.
3. نسخه ای که نسخه شیخ حر با آن مقابله شده و در آخر نسخه شماره 1 مذکور است.
4. نسخه علامه شیخ محمد تقی مجلسی که در روضه المتقین: ج 12 ص 201، و ج 14 ص 371 ذکر کرده است.
5. نسخه اول علامه مجلسی که در اوّل بحار الانوار: ج 1 ص 15 و 76 ذکر کرده است.
6. نسخه اوّل شیخ شیر محمد همدانی به تاریخ 1353 که چاپهای نجف کتاب سلیم از روی آن انجام شده است. این نسخه در کتابخانه امام امیر المؤمنین علیه السّلام نجف، در مجموعه ای به شماره 3230 نگهداری می شود.
نوع (ب):
7. نسخه شیخ ابو علی حائری که در منتهی المقال: ص 153 ذکر کرده و در الذریعه: ج 2 ص 157 نیز ذکر شده است.
8. نسخه میر حامد حسین هندی در لکنهو، که در فهرست کتابخانه ایشان به شماره 7728 ثبت شده و در استقصاء الافحام: ج 1 ص 860 و ج 2 ص 332 و 361 بدان تصریح کرده و در الذریعه: ج 2، ص 157 نیز مذکور است.
9. نسخه خواجه کابلی که در استقصاء الافحام: ج 1 ص 363 ذکر شده است.
10. نسخه حیدر علی فیض آبادی که در منتهی الکلام: ج 3 ص 12 ذکر کرده است.
11. نسخه صاحب روضات الجنّات که در کتاب روضات: ج 4 ص 67 بدان
ص: 142
تصریح کرده، و ظاهرا این نسخه به نجف منتقل شده است.
12. نسخه کتابخانه شیخ هادی کاشف الغطاء که در الذریعه: ج 2 ص 156 ذکر شده است.
13. نسخه محدّث نوری به تاریخ 1270 که در نفس الرحمن: ص 65 ذکر کرده، و در فهرست کتابخانه شخصی ایشان در کتاب آشنایی با چند نسخه خطی: ج 1 ص 147 و نیز در الذریعه: ج 2 ص 157 ذکر شده است.
14. نسخه شیخ عبد الحمید کرهرودی که قبل از چاپ اصل کتاب سلیم، چند حدیث از روی نسخه خطی انتخاب کرده و چاپ نموده، و در اوّل منتخب نوع نسخه اش را تعیین کرده است.
15. نسخه کتابخانه شخصی علامه روضاتی در اصفهان به تاریخ 1288.
16. نسخه کتابخانه شخصی حجه الاسلام شیخ علی حیدر در قم، در مجموعه ای به شماره 296 به تاریخ 1059.
17. نسخه کتابخانه دانشکده الهیات مشهد، در مجموعه ای به شماره 456 به تاریخ 1082، که در فهرست کتابخانه الهیات: ج 1 ص 362 ذکر شده است.
18. نسخه اوّل کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد به شماره 2035، که در فهرست قدیم کتابخانه: ج 5 ص 150 ذکر شده است.
19. نسخه دوّم کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد، در مجموعه ای به شماره 8130 به تاریخ 1346، که در فهرست الفبائی کتابخانه: ص 312 مذکور است.
20. نسخه عتیقه ای که نسخه شماره 8130 آستان قدس از روی آن استنساخ شده، و در نسخه 19 مذکور است.
21. نسخه اوّل کتابخانه دانشگاه تهران در مجموعه ای به شماره 575 به تاریخ 1160، که در فهرست کتابخانه دانشگاه: ج 5 ص 1485 ذکر شده است.
22. نسخه دوّم کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 669، که در فهرست کتابخانه دانشگاه: ج 5 ص 1486 ذکر شده است.
23. نسخه ای که نسخه شماره 22 از روی آن استنساخ شده است و در همان نسخه مذکور است.
ص: 143
24. نسخه اوّل دانشکده حقوق تهران در کتابخانه دانشگاه تهران، در مجموعه ای به شماره 178 ج، که در فهرست کتابخانه دانشکده حقوق: ص 420 ذکر شده است.
25. نسخه سوّم کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 2200 به تاریخ 1252، که در فهرست کتابخانه دانشگاه: ج 9 ص 883 ذکر شده است.
26. نسخه چهارم کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 6808 به تاریخ 1282 که در فهرست کتابخانه دانشگاه: ج 16 ص 365 ذکر شده است.
27. نسخه دوّم شیخ شیر محمد همدانی به تاریخ 1346، که در کتابخانه امام امیر المؤمنین علیه السّلام نجف به شماره 3219 نگهداری می شود.
28. نسخه کتابخانه مجلس شماره 2 (سنای سابق) در تهران که در مجموعه ای به شماره 652 با تاریخ 1306 است و در فهرست آن کتابخانه: ج 2 ص 5 ذکر شده است.
این نسخه همان نسخه کتابخانه سیّد محمد مهدی راجه در فیض آباد هند است که به تهران منتقل شده و در الذریعه: ج 2 ص 159 ذکر شده است.
نوع (ج):
29. نسخه شیخ رازی صاحب کتاب نزهه الکرام. شیخ محمد بن حسین رازی از علمای قرن هفتم در کتاب مزبور: ص 557 و 558 احادیثی از کتاب سلیم نقل کرده که فقط در نوع (ج) وجود دارد. از اینجا معلوم می شود که نسخه او از نوع (ج) بوده است.
30. نسخه دوّم علامه مجلسی به تاریخ 609 که در کتاب تکمله الرجال: ج 1 ص 467 ذکر شده است.
31. نسخه کتابخانه حاج علی محمد نجف آبادی در نجف به تاریخ 1048 در مدینه که در الذریعه: ج 2 ص 157 ذکر شده است.
32. نسخه سید ابو القاسم خوانساری در بمبئی هند که در الذریعه: ج 17 ص 276 ذکر شده است.
33. نسخه میر محمد اشرف صاحب کتاب فضائل السادات که در کتاب مزبور:
ص 510 ذکر شده است.
او در صفحه 291 کتاب مزبور حدیثی نقل کرده که فقط در
ص: 144
نوع (ج) موجود است و معلوم می کند نسخه او از این نوع بوده است.
34. نسخه دوّم شیخ حر عاملی، که در کتاب اثبات الهداه: ج 1 ص 29 ذکر کرده است. در کتاب مزبور: ج 1 ص 661 و ج 2 ص 509 احادیثی نقل کرده که فقط در نوع (ج) موجود است و معلوم می کند این نسخه از نوع (ج) بوده است.
35. نسخه دوّم دانشکده حقوق در کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 29 د، به تاریخ 1107 که در فهرست کتابخانه دانشکده حقوق: ص 420 ذکر شده است.
36. نسخه کتابخانه ملک تهران به شماره 729 به تاریخ 1282 که در فهرست آن کتابخانه در قسم عربی: ج 1 ص 587 ذکر شده است.
37. نسخه برادر صاحب روضات الجنّات که در نسخه 15 ذکر شده است.
38. نسخه علامه جلالی به تاریخ 1385، که در کتاب دائره المعارف الشیعیه: ج 5 ص 42 ذکر شده است.
39. نسخه سیّد مستنبط که در نسخه 38 ذکر شده است.
40. نسخه سوّم شیخ شیر محمد همدانی، که در مجموعه ای به تاریخ 1362 در کتابخانه امام امیر المؤمنین علیه السّلام نجف به شماره 3222 نگهداری می شود.
41. نسخه اوّل کتابخانه مجلس شورای قدیم تهران به شماره 5366، که در فهرست آن کتابخانه: ج 16 ص 274 ذکر شده است.
42. نسخه سوّم کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد، در مجموعه ای به شماره 9719 به تاریخ 1080.
43. نسخه صحیحی که نسخه 42 از آن استنساخ شده و در آن نسخه مذکور است.
نوع (د):
44. نسخه دوّم کتابخانه مجلس شورای قدیم تهران به شماره 7699 به تاریخ 1310.
45. نسخه ابو عبد الله مجتهد موسوی، که نسخه 44 از روی آن استنساخ شده و در همان نسخه مذکور است.
46. نسخه حموئی خراسانی صاحب کتاب منهاج الفاضلین که در قرن دهم بوده،
ص: 145
و در کتاب مزبور: ص 228، 233، 236، 239، 240، 241، 242، 259 احادیثی از کتاب سلیم با سند دینوری نقل کرده است که این سند در اوّل نسخه 44 است، و معلوم می کند نسخه او از نوع (د) بوده است.
47. نسخه ای که در نسخه های نوع (ب) در شماره های 15، 18، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 26 با سند دینوری ذکر شده و پیداست که ناسخ اوّل چون نسخه ای از نوع (د) داشته و تطابق آن را با نسخه های نوع (ب) ملاحظه کرده، فقط اسناد آن را در اوّل احادیث آورده است.
48. نسخه ای به روایت ابراهیم بن عمر یمانی که در الذریعه: ج 2 ص 154 ذکر شده است.
49. نسخه ای به روایت عبد الرزاق از معمر بن راشد که در الذریعه: ج 2 ص 157 ذکر شده است.
50. نسخه شیخ طوسی که در فهرست شیخ طوسی: ص 81 ذکر شده است.
51. نسخه شیخ نجاشی که در رجال نجاشی: ص 6 ذکر شده است.
52. نسخه شیخ کشی که در رجال کشی: ج 1 ص 321 ذکر شده است.
نوع (ه):
53. نسخه علامه بیاضی متوفای 877 که در کتاب الصراط المستقیم: ج 1 ص 4 ذکر کرده است.
54. نسخه شهید ثانی (سال 965) که در حاشیه بر خلاصه ذکر کرده و در روضات الجنات: ج 4 ص 69 نیز ذکر شده است.
55. نسخه فاضل تفرشی که در نقد الرجال: ص 159 ذکر کرده است.
56. نسخه میرزای استرآبادی که در منهج المقال: ص 15 ذکر کرده است.
57. نسخه محدث بحرانی که در غایه المرام: ص 549 باب 54 و اللوامع النورانیه: ص 237 ذکر کرده است.
58. نسخه سید اعجاز حسین کنتوری که در کشف الحجب و الاستار: ص 445 ذکر کرده و در الذریعه: ج 17 ص 68 ذکر شده است.
ص: 146
59. نسخه چهارم شیخ شیر محمد همدانی به تاریخ 1361، که در مجموعه ای به شماره 3215 در کتابخانه امام امیر المؤمنین علیه السّلام نجف نگهداری می شود.
60. نسخه علامه امینی که بدست خود نوشته، و در مقدمه کتاب الغدیر: ج 1 ص 79، و نیز در متن کتاب: ج 1 ص 66 ذکر شده است.
61. نسخه صحیحی که چاپ اوّل کتاب سلیم با آن مقابله شده، و در ص 179 آن چاپ مذکور است.
62. نسخه کتابخانه سیّد محمد باقر طباطبائی در کربلا، در مجموعه ای به شماره 288 که کتاب دوّم آن است، و در فهرست آن کتابخانه: ص 170 ذکر شده است.
نوع (و) 63. نسخه شیخ یعقوب منصوری که تاریخ آن به هزار و دویست سال قبل بر می گردد و بر روی پوست آهو نوشته شده است. این نسخه که در خرّمشهر بوده، در سال 1400 در جنگ عراق با ایران ناپدید شده و تاکنون اثری از آن در دست نیست.
یادآور می شود در نسخه خطی شماره 7624 از کتابهای خطی کتابخانه آیه الله مرعشی در قم که فهرست کتابخانه ای بی نام و نشان است، از جمله کتب خطّی آن کتاب سلیم بوده است. از آنجا که خصوصیات کتابخانه معلوم نیست از ذکر این نسخه بعنوان یکی از نسخه های کتاب خودداری کردیم.
نسخه های کتاب سلیم از چهار جهت با یک دیگر تفاوت دارند:
الف. سند مذکور در اوّل آن اسناد اوّل کتاب که در سه نوع (الف) و (ب) و (د) موجود است، در هر یک سندی جداگانه است که در معرفی انواع ششگانه نسخه ها بدان اشاره شد. البته این اختلاف سند باعث استحکام مطالب کتاب است، و در واقع یک کتاب به چند سند نقل شده است.
ص: 147
ب. ترتیب احادیث در توصیف انواع ششگانه نسخه ها ذکر شد که دو نوع (ب) و (د) در ترتیب احادیث تقریبا یکسانند، ولی نوع (الف) در چند حدیث با آن دو تفاوت دارد، در حالی که نوع (ج) در ترتیب احادیث با سه نوع دیگر اختلاف دارد و کیفیت آن گذشت.
باید توجه داشت که این اختلاف ترتیب، در اثر افتادگی های نسخه ها و یا اعمال سلیقه ناسخین بوجود آمده و به اصالت کتاب ضرری نمی زند، چرا که منظور اصل متون احادیث است و تقدّم و تأخّر آنها در صحت اصل آن تأثیری ندارد.
ج. تعداد احادیث در بیان انواع نسخه ها گفته شد که نوع (الف) دارای 48 حدیث و نوع (ب) 41 حدیث و نوع (ج) 39 حدیث و نوع (د) 40 حدیث است. احادیث دو نوع (ب) و (د) تماما در نوع (الف) موجود است و سه نسخه تطابق کلّی دارند، ولی از 39 حدیث نوع (ج) فقط 17 حدیث در (الف) و (ب) و (د) وجود دارد، و 22 حدیث آن در سه نوع دیگر وجود ندارد که در قسمت دوّم متن بطور جداگانه آورده شد.
د. کم و زیادی در عبارات کم و زیادی جملات و کلمات و یا تقدیم و تأخیر آنها و اختلاف شکل کلمات و جمله بندی ها در نسخه های مختلف و نیز اغلاط و اشتباهات در نوشتن کلمات- که در نسخه های خطی یک مسأله عادی است- در کتاب سلیم هم با توجه به قدمت 1400 ساله آن وجود دارد.
علل این اختلاف نسخه ها اشتباه در قرائت یا شنیدن حدیث یا نقل به معنی با اعتماد بر حافظه یا پاک شدن بعضی کلمات در اثر موریانه یا رطوبت، یا افتادن بعضی اوراق نسخه ها پیش می آید.
البته با توجّه به کثرت نسخه های خطی موجود و چهار نوع بودن آنها و مقابله های متعدّد، متن کتاب کاملا منقّح شده، بخصوص که متن حاضر نتیجه مقابله 14 نسخه خطی است.
ص: 148
از نسخه های کتاب سلیم، هم اکنون 24 نسخه موجود است که طبق ترتیب مذکور در این ترجمه، شماره های زیر هستند:
1، 5، 15، 16، 17، 18، 19، 21، 22، 24، 25، 26، 27، 34، 35، 37، 39، 40، 41، 43، 59.
دارندگان نسخه های خطی کتاب سلیم، در نقاط مختلف سرزمینهای اسلامی از عراق و شام و حجاز و یمن گرفته تا ایران و هند می زیسته اند. در این قسمت فقط نام شهرهایی که صریحا در تاریخچه نسخه ها آمده ذکر می کنیم، چه آنها که قبلا نسخه ای در آنجا بوده و چه آنها که هم اکنون نسخه ها در آن موجود است.
الف. شهرهای عراق و شام: نجف اشرف، کربلا، حله، بصره، دمشق.
ب. شهرهای حجاز و یمن: مدینه منوره، صنعا، بندر مخا.
ج. شهرهای ایران: نوبندجان، مشهد، قم، تهران، یزد، اصفهان، زنجان، خرمشهر.
د. شهرهای هند: لکنهو، فیض آباد، بمبئی.
در پایان این بخش، معلوم شد که نسخه های کتاب سلیم در طول چهارده قرن چه مسیری را طی کرده و چه زحماتی در راه حفظ آنها کشیده شده، و در سایه عنایات ائمه علیهم السّلام به دست نسلهای شیعه رسیده است.
ص: 149
ص: 150
چاپهای کتاب سلیم کیفیت چاپهای متن عربی کتاب سلیم آماری از چاپهای عربی کتاب سلیم چاپ منتخب کتاب سلیم چاپ ترجمه اردوی کتاب سلیم چاپهای ترجمه فارسی کتاب سلیم
ص: 151
از اوّلین چاپ متن عربی کتاب بیش از پنجاه سال گذشته، و منتخب کتاب سلیم قبل از چاپ اصل آن به طبع رسیده است. ترجمه کتاب به زبان اردو بیش از بیست سال قبل، و ترجمه فارسی آن 15 سال قبل برای اوّلین بار چاپ شده است.
برای اطلاعات لازم در باره چاپهای کتاب سلیم به کتابهای زیر مراجعه شود:
الذریعه: ج 2 ص 159، ج 12 ص 227. احقاق الحق: ج 2 ص 421. معجم المطبوعات النجفیّه: ص 214 شماره 830. مجله تراثنا: شماره 4 ص 229، شماره 14 ص 229، و شماره 22 ص 147 و شماره 38/ 39 ص 465. فهرست کتابهای چاپی عربی (خانبابا مشار): ص 729. مؤلّفین کتب چاپی (خانبابا مشار): ج 3 ص 360.
متن عربی کتاب سلیم، اوّلین بار در سال 1361 هجری قمری در نجف چاپ شده و بعد از آن ده ها هزار جلد از این کتاب در طول پنجاه سال بصور مختلف انتشار یافته است، که در قسمت تصویرها، چند نمونه عکسی از آن تقدیم خواهد شد.
از سوی دیگر کتاب سلیم چهار بار مورد تحقیق و مقابله و تنظیم برای چاپ قرار گرفته است:
بار اوّل با مقدّمه ای از علامه سید محمد صادق بحر العلوم در 11 صفحه و از روی نسخه شیخ حر و مقابله بر یک نسخه دیگر، در 192 صفحه چاپ شده است.
بار دوّم با مقدّمه ای مفصل تر از علامه بحر العلوم با اضافه کردن تحقیقات شیخ
ص: 152
شیر محمد همدانی در 60 صفحه و از روی نسخه تنظیم شده ایشان که با چند نسخه مقابله کرده، بچاپ رسیده است. این چاپ به سه صورت در 212 صفحه و 236 صفحه و 270 صفحه منتشر شده است.
بار سوّم با مقدّمه ای در 26 صفحه از حجه الاسلام سید علاء الدین موسوی و با آوردن عین متن چاپ نجف به طبع رسیده است. در آخر این تحقیق چند فهرست از جمله فهرست الفبائی مطالب آورده شده است.
بار چهارم در سه جلد به تحقیق شیخ محمد باقر انصاری در 1472 صفحه چاپ شده، که جلد اوّل آن مقدمه ای در 550 صفحه و جلد دوّم آن متن مقابله شده کتاب بر 14 نسخه خطّی با تحقیق کامل قسمتهای تاریخی متن در 400 صفحه و جلد سوم آن استخراج احادیث از مدارک حدیثی و فهرستهای دوازده گانه از جمله فهرست موضوعی در 520 صفحه است. توضیح کاملی در باره کیفیت تحقیق در این چاپ، در آخر مقدّمه متن عربی آمده که خلاصه آن در آخر این مقدمه بیان خواهد شد.
ذیلا آماری از چاپهای متن عربی کتاب سلیم تقدیم می شود:
1. چاپ نجف، مکتبه حیدریه، 192 صفحه رقعی، بدون تاریخ.
2. چاپ نجف، مکتبه حیدریه، 212 صفحه رقعی، 1366 قمری.
3. چاپ نجف، مکتبه حیدریه، 236 صفحه رقعی، بدون تاریخ.
4. چاپ نجف، مکتبه حیدریه، 270 صفحه رقعی، بدون تاریخ.
5. چاپ نجف، مکتبه حیدریه، 270 صفحه وزیری، بدون تاریخ، که این چاپ بارها در نجف تجدید چاپ شده است.
6. چاپ قم، دار الکتب الاسلامیه، از روی چاپ 270 صفحه ای وزیری نجف، در حدود سال 1395 قمری.
7. چاپ بیروت، دار الفنون و مکتبه الایمان، از روی چاپ 270 صفحه ای وزیری نجف، 1400 قمری، که همین چاپ بارها در بیروت تجدید چاپ شده است.
8. چاپ قم، از روی چاپ دار الفنون بیروت.
ص: 153
9. چاپ بیروت، مؤسسه بعثت، 215 صفحه وزیری، 1407 قمری.
10. چاپ تهران، مؤسسه بعثت، 328 صفحه وزیری، 1408 قمری.
11. چاپ بیروت، مؤسسه اعلمی، از روی چاپ 270 صفحه ای وزیری نجف، 1412 قمری.
12. چاپ قم، مؤسسه نشر الهادی، 1472 صفحه در سه جلد وزیری، 1415 قمری.
از سوی دو نفر از علما احادیثی از کتاب سلیم انتخاب شده و بعنوان (منتخب کتاب سلیم) تنظیم شده است:
1. شیخ عبد الحمید بن عبد الله کرهرودی.
2. علّامه سید محمد علی شاه عبد العظیمی متوفای 1334 قمری (1).
منتخب کرهرودی قبل از چاپ اصل کتاب سلیم، در حدود سال 1360 قمری در 78 صفحه بچاپ رسیده و نسخه هایی از آن در کتابخانه آستان قدس رضوی و کتابخانه آیه الله مرعشی قم موجود است که نمونه ای از آن در تصویرها آورده می شود. منتخب سیّد شاه عبد العظیمی بچاپ نرسیده و اثری هم از آن در دست نیست.
ترجمه کتاب سلیم به زبان اردو توسط مرحوم شیخ ملک محمد شریف بن شیر محمد شاه رسولوی ملتانی در سال 1375 قمری انجام گرفته، و در سال 1391 قمری توسط مکتبه ساجد در ملتان پاکستان بچاپ رسیده است.
این چاپ در 237 صفحه رقعی شامل مقدمه ای در 7 صفحه است که تلخیص مقدّمه 11 صفحه ای چاپ اوّل کتاب سلیم است. سپس متن کتاب از روی چاپ اوّل متن عربی کتاب ترجمه شده و حدیث 48 بخاطر مشابهت با حدیث 4 حذف شده است.
ص: 154
نسخه ای از این ترجمه، در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است که نمونه ای از آن در تصویرها آورده می شود.
ترجمه فارسی کتاب سلیم مراحلی را طی کرده که در این قسمت ذکر می شود:
1. در سال 1400 قمری برای اوّلین بار اقدام به ترجمه فارسی کتاب از روی چاپ 270 صفحه ای نجف شد. در این ترجمه مقدمه 60 صفحه ای آن تلخیص گردید، و احادیث الحاقی آن که از کتب حدیث جمع آوری شده و در آخر مقدمه بود بعد از اصل کتاب قرار داده شد. از سوی دیگر برای هر حدیث شماره ای و در ابتدای هر قطعه از متن عنوانی گویا قرار داده شد.
نام ترجمه با الهام از حدیث امام صادق علیه السّلام (اسرار آل محمد علیهم السّلام) گذارده شد و در طول پانزده سال بیش از صد هزار جلد آن در شهرهای قم و تهران و مشهد بچاپ رسید و مورد استقبال بی نظیر مردم قرار گرفت.
2. در سال 1412 ترجمه کتاب سلیم بهمراه متن عربی آن به قلم مرحوم علامه شیخ محمد باقر کمره ای متوفای 1414 ق انجام گرفت و توسط انتشارات اهل بیت علیهم السّلام در 556 صفحه رقعی منتشر شد. این ترجمه هم از روی چاپ 270 صفحه ای نجف انجام شده، و نیمی از هر صفحه متن عربی و نیمه دوّم صفحه ترجمه فارسی آن است.
3. در سال 1413، هنگامی که آماده سازی متن سه جلدی عربی کتاب سلیم هنوز نیمه تمام بود، به تنظیم مقدمه جدیدی برای ترجمه فارسی از روی همان مقدمه نیمه تمام عربی اقدام شد.
پس از آن متن کتاب نیز- با آنکه تنظیم متن و پاورقی هایش ناتمام بود- بصورت جدیدی برای ترجمه آماده شد، بدین صورت که اضافات مهم احادیث از اوّل کتاب تا حدیث 48 به آنها اضافه شد و بعد از آن احادیث نوع (ج) بعنوان ضمیمه کتاب سلیم بصورت جداگانه از حدیث 49 تا 70 تنظیم شد، و احادیث الحاقی که از کتب حدیث استخراج شده بود بعنوان ملحقات از حدیث 71 تا 90 تنظیم شد. در نتیجه ترتیب و شماره احادیث کتاب طبق متن عربی سه جلدی تنظیم گردید و در متن ترجمه نیز
ص: 155
اصلاحاتی انجام گرفت.
در آخر هر حدیث اشاره مختصری به مدارک آن گردید، و چند فهرست در آخر کتاب تنظیم شد.
این ترجمه فارسی در 621 صفحه که 143 صفحه آن مقدمه بود، با همان نام (اسرار آل محمد علیهم السّلام) قبل از چاپ سه جلدی عربی منتشر شد و طی سه سال چند بار تجدید چاپ شد، و اصلاحاتی نیز انجام گرفت. نمونه ای از این چاپها در بخش تصویرها تقدیم خواهد شد.
4. در آغاز سال 1415 پس از چاپ سه جلدی عربی کتاب سلیم، ترجمه کاملی از روی آن انجام گرفت که بصورت کتاب حاضر تقدیم می گردد. ترجمه حاضر بطور کامل از روی متن جدید عربی است و پاورقی ها شامل مطالب بسیار مهمّی است. در شکل ظاهری و تقسیمات مقدمه و متن و ویرایش آن اصلاحات اساسی انجام گرفته که شرح آن در بخش دوازدهم همین مقدمه خواهد آمد.
ص: 156
*ارزش و فایده نمونه های عکسی
* 18 نمونه از نسخه های خطی کتاب سلیم
* 8 نمونه از چاپهای متن عربی کتاب سلیم
* 1 نمونه از منتخب کتاب سلیم
* 1 نمونه از ترجمه اردوی کتاب سلیم
* 8 نمونه از ترجمه فارسی کتاب سلیم
ص: 157
در این فصل 36 نمونه عکسی مربوط به نسخه های خطی و چاپهای عربی و منتخب و ترجمه اردو و فارسی کتاب سلیم تقدیم می گردد، که از نظر علمی چند فایده مهم در بر خواهد داشت:
1. شاهدی بر آنچه در توصیف نسخه ها گفته شد خواهد بود.
2. عین نسخه با دیدن نمونه ای از آن، در ذهن خواننده ترسیم می شود.
3. خواننده گرامی می تواند مطالبی را شخصا از روی نمونه استنباط کند.
4. در صورت عدم دسترسی به نسخه در آینده، سند زنده ای برای نسلهای آتی خواهد بود.
در مقدمه عربی 90 نمونه عکسی تهیه شده، ولی در اینجا فقط به 18 نمونه از نسخه های خطی و 18 نمونه از نسخه های چاپی اکتفا می شود و در هر صفحه دو تصویر بصورت افقی آورده می شود.
ص: 158
نسخه های شماره 15، 16، 17، 18، 19، 21، 22، 24، 25، 26، 28، 35، 36، 38، 39، 41، 42، 44.
ص: 159
تصویر
ص: 160
تصویر
ص: 161
تصویر
ص: 162
تصویر
ص: 163
تصویر
ص: 164
تصویر
ص: 165
تصویر
ص: 166
تصویر
ص: 167
تصویر
ص: 168
9 تصویر از جلد چاپهای عربی کتاب سلیم در نجف و بیروت و قم.
1 تصویر از جلد منتخب کتاب سلیم.
1 تصویر از جلد ترجمه اردوی کتاب سلیم.
8 تصویر از ترجمه های فارسی کتاب سلیم.
ص: 169
تصویر
ص: 170
تصویر
ص: 171
تصویر
ص: 172
تصویر
ص: 173
تصویر
ص: 174
تصویر
ص: 175
تصویر
ص: 176
تصویر
ص: 177
تصویر
ص: 178
*مقابله نسخه ها و تنظیم متن
*پاورقی ها و محتوای آن
*عنوان احادیث
*مدارک احادیث
*فهرستها
ص: 179
تنظیم متن عربی کتاب سلیم و پاورقی ها و استخراج مدارک احادیث و آماده سازی فهرستها، طی مراحلی انجام گرفته که در این بخش با اشاره به کیفیت انعکاس آن در ترجمه حاضر، توضیح داده می شود.
از میان 24 نسخه خطی موجود از کتاب سلیم، چهارده نسخه برای مقابله انتخاب شد که هر یک از آنها دارای جهات ترجیحی از لحاظ قدمت و صحّت و امور فنّی دیگر بوده است.
نسخه هایی که انتخاب شده اند، طبق شماره گذاری در این ترجمه از این قرار است:
از نوع (الف) دو نسخه: 5 و 6.
از نوع (ب) شش نسخه: 15، 16، 17، 18، 19، 24.
از نوع (ج) پنج نسخه: 35، 36، 38، 41، 42.
از نوع (د) یک نسخه: 44.
متن این چهارده نسخه با یک دیگر مقابله شد و موارد اختلاف آنها در یک نسخه دست نویس ثبت گردید. سپس متن عربی صحیح و کامل کتاب از بین آنها استخراج گردید و اختلاف نسخه ها در پاورقی ها درج شد. البته در مواردی به نسخه های دیگر هم مراجعه شد و از آنها نیز برای رفع کامل مشکلات متن کمک گرفته شد. ترجمه فارسی حاضر از روی این متن مقابله شده انجام گرفته است.
ص: 180
در پاورقی های متن کتاب، مطالب از چند موضوع خارج نیست:
1. بیان کیفیت اختلاف نسخه ها از نظر زیاده و نقیصه و اختلاف عبارات و کلمات که در ترجمه فارسی فقط مواردی که اختلاف نسخه دارای معنای تازه ای باشد در پاورقی آورده می شود. در اشاره به نسخه ها هم بجای ذکر هر یک از 14 نسخه، فقط به انواع چهارگانه (الف)، (ب)، (ج) و (د) اشاره خواهد شد.
2. ذکر عین عبارات از مدارکی که حدیث سلیم را نقل کرده اند و حامل اضافه یا تغییری است که معنای تازه ای در بر دارد.
3. آدرس آیات قرآنی موجود در متن.
4. شرح و توضیح جملاتی که نوعی ابهام در الفاظ یا معانی آن وجود دارد.
5. معرّفی بعضی اشخاص که نامشان در متن آمده و شناخت آنان لازم است.
6. توضیحات لازم در موارد سؤال انگیز.
7. از آنجا که قطعه های تاریخی بسیاری در متن کتاب بصورت اشاره آمده، آن موارد مورد تحقیق قرار گرفت و با استفاده از مدارک معتبر تفصیل آنها در پاورقی ها آورده شد. در این موارد، از زحمات دو عالم بزرگ علامه مجلسی و علامه امینی در دو کتاب گرانقدر بحار الانوار و الغدیر حد اکثر استفاده شده است.
در ابتدای هر حدیث، عنوانی در چند سطر با عرض کمتر قرار داده شد که شامل دو مطلب است:
1. شماره حدیث، که از 1 تا 48 مربوط به قسمت اصلی کتاب است و بین همه نسخه ها مشترک است، و از 49 تا 70 مربوط به احادیث نوع (ج) است، و از 71 تا 93 احادیثی است که از کتب و مدارک حدیثی استخراج شده و بعنوان مستدرک آورده است. البته حدیثهای 92 و 93 پس از چاپ متن عربی یافت شده که در چاپ بعدی متن عربی اضافه خواهد شد.
ص: 181
2. فهرستی از عنوان های اصلی و فرعی هر حدیث، که برای اطلاع از محتوای حدیث در اوّل آن ذکر شده است.
برای سهولت در مطالعه و درک عمیق تر مطالب، متن هر حدیث نیز به چند قسمت جداگانه تقسیم شده و برای هر قسمت عنوانی حاکی از مطالب آن قرار داده شد.
از آنجا که کتاب سلیم بعنوان اوّلین مدرک اسلامی مطرح است، استخراج احادیث آن از مدارک بمعنای یافتن مدارکی است که مؤلفین آنها به کتاب سلیم بعنوان یک مدرک استناد کرده اند. در نتیجه جمع آوری این مدارک چند فایده در بر خواهد داشت:
1. شناخت کسانی که به سلیم و احادیث او اعتماد کرده اند.
2. روشن شدن توجه علما و محدّثین به سلیم و کتاب او و احادیثش.
3. محکم شدن اصل کتاب با ذکر کسانی که به نسخه های آن مراجعه کرده اند.
در استخراج احادیث کتاب از مدارک اسلامی سه مرحله انجام شده که در آخر هر حدیث منعکس است:
1. استخراج مواردی که مستقیما از نسخه کتاب سلیم نقل کرده اند.
2. استخراج مواردی که با سند متّصل به سلیم بدون تصریح به کتابش نقل کرده اند.
3. استخراج احادیث سلیم از مواردی که از غیر سلیم نقل شده، تا مؤیّدی برای کتاب باشد.
در متن عربی کتاب 12 فهرست تدوین شده که مهمترین و مفصّلترین آنها فهرست موضوعی است و بوسیله آن براحتی می توان تمام مطالب کتاب را بدست آورد.
ص: 182
در ترجمه فارسی، با در نظر گرفتن کیفیت استفاده مطالعه کنندگان، از بعضی فهرستها صرف نظر شد و فقط فهرستهای زیر تدوین گردید:
1. فهرست آیات قرآن.
2. فهرست اعلام.
3. فهرست قبائل و طوائف و گروهها.
4. فهرست اماکن.
5. فهرست وقایع و روزهای مهم.
6. فهرست ادعیه.
7. فهرست اشعار.
8. فهرست منابع و مآخذ تحقیق.
9. فهرست مطالب کتاب.
با این امید که ترجمه حاضر گامی دیگر در راه احیای کتاب سلیم بعنوان اوّلین میراث علمی شیعه بحساب آید و برای فارسی زبانان مایه آگاهی بیشتر از تاریخ و معارف تشیّع باشد.
ص: 183
خواننده گرامی اینک الفبای شیعه اثنا عشری و سری از اسرار آل محمد علیهم السّلام را پیش رو داریم.
این نوشتار سلیم است که با همه وجود خود در راه تألیف آن فداکاری کرده، و این امانتی است که نسلهای گذشته طی 14 قرن در حفظ آن کوشیده اند تا امروز که در اختیار ما قرار گرفته است.
اکنون با توجهی عمیق به استقبال کتابی می رویم که در زمان امیر المؤمنین علیه السّلام تألیف شده و ائمه علیهم السّلام آن را تأیید کرده اند، و با نگاهی ژرف به اوّلین کتاب در تاریخ و معارف اسلام آن را مورد مطالعه قرار می دهیم.
کتابی که در زمانی بس پیچیده و ظلمانی، با رویارویی حکومتهای غاصب و مانعین از تألیف و تدوین، به رشته تحریر در آمده است.
ص: 184
این کتاب گزارشی است از:
فتنه های 24 ساعت آخر عمر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله.
پایه های انحرافی که در سقیفه- پایه ضلالت و تحریف- بنیان گذاری شد.
آنچه در 75 روز اوّل پس رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رخ داد و به شهادت سیده نساء العالمین و فرزندش محسن علیهما السّلام انجامید.
تاریخ 25 ساله غصب خلافت.
امتحانهای پنج ساله امت در حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام.
اقدامات خصمانه معاویه طی 15 سال حکومت ظالمانه او.
کتابی که گویای وصایای پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله در باره اهل بیت علیهم السّلام است، و از برخوردهای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با منافقین و مقابله آنان با حضرتش گزارش می دهد.
این کتاب بیانگر ظلمی است که بر امامان شیعه رفته، و نشانگر آن است که مذهب الهی شیعه چه قربانیانی در راه حفظ مفاهیم اصیل اسلام داده، و چه شهدا و مظلومین والامقامی در راه مقابله با بدعتها و تحریفها تقدیم کرده است.
باشد که با قدرشناسی از زحمات یک هزار و چهار صد ساله امانتداران شیعه، در شمار محافظین ودایع تشیّع باشیم، و برای رسیدن به مبانی صحیح اعتقادی این کتاب را مورد مطالعه قرار دهیم، و بدین وسیله در راه احیای امر اهل بیت علیهم السّلام انجام وظیفه نموده باشیم.
ص: 185
اسرار آل محمّد علیهم السّلام
ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی
از روی نسخه مقابله شده با چهارده نسخه خطی
تألیف ابو صادق سلیم بن قیس هلالی عامری کوفی متوفای 76 هجری
ترجمه اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی
ص: 186
این ترجمه از روی متن عربی مقابله شده با 14 نسخه خطی از کتاب سلیم انجام شده است. چهارده نسخه خطی کتاب از نظر خصوصیات در 4 نوع منحصر می شود که در ص 138 همین کتاب بیان شد. به همین جهت در پاورقی ها، اختلاف نسخه ها با چهار عنوان (الف) و (ب) و (ج) و (د) بیان می شود.
متن حاضر شامل 93 حدیث است که 48 حدیث آن در نوع (ج) موجود است، و 23 حدیث آن بعنوان مستدرکات کتاب سلیم ذکر می شود.
در ابتدای هر حدیث خلاصه ای از عناوین آن ذکر می شود تا مطالعه کننده قبل از شروع از محتوای آن آگاه باشد.
در پایان هر حدیث مدارک آن ذکر خواهد شد که شامل موارد نقل آن از کتاب سلیم در کتب حدیث و نیز نقل آن با سند متصل به سلیم و به روایت از غیر سلیم خواهد بود.
ص: 187
ص: 188
در این بخش، احادیثی که انواع چهارگانه نسخه های کتاب سلیم (الف و ب و ج و د) در آن مشترکند، از شمار 1 تا 48 ذکر می شود. برای اطلاع بیشتر به ص 181 مقدمه مراجعه شود.
ص: 189
ص: 190
1. اسناد کتاب سلیم: چهار سند تا شیخ طوسی، و چهار سند از شیخ طوسی تا سلیم بن قیس.
2. تاریخچه کتاب سلیم: ارتباط ابان بن ابی عیّاش و ابن اذینه در مورد کتاب سلیم، ارتباط سلیم و ابان، قرائت و تحویل کتاب بین سلیم و ابان، تأیید کتاب از سوی حسن بصری، تأیید کتاب از جانب امام زین العابدین علیه السّلام و دو نفر از صحابه، دفاع امام زین العابدین علیه السّلام از کتاب سلیم، ملاقات ابان با ابو الطفیل در باره رجعت و حوض کوثر و دابّه الارض و اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام و ولایت اهل بیت علیهم السّلام، قرائت و تحویل کتاب بین ابان و ابن اذینه.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و صلّی اللَّه علی محمّد و آله الطیّبین المنتخبین.
خبر داد و گفت: شیخ امین عالم ابو عبد اللَّه حسین بن احمد بن طحال مقدادی مجاور (ساکن کربلا) به صورت قرائت بر او در حرم امیر المؤمنین علیه السّلام، در سال پانصد و بیست برایم حدیث کرد و گفت: شیخ مفید (ثانی) (1) ابو علی حسن بن محمد طوسی در رجب سال چهار صد و نود برایم حدیث نمود.
* شیخ فقیه ابو عبد اللَّه حسن بن هبه اللَّه بن رطبه از شیخ ابو علی مفید ثانی از پدرش (شیخ طوسی)، در ضمن آنچه در حرم حضرت سبط شهید ابی عبد اللَّه حسین بن علی علیه السّلام بر او قرائت می شد و من استماع می نمودم، در محرم سال پانصد و شصت به من خبر داد.
* شیخ مقری (2) ابو عبد اللَّه محمد بن کال، به نقل از شریف جلیل نظام الشرف ابو الحسن عریضی، به نقل از ابن شهریار خازن، به نقل از شیخ ابو جعفر طوسی به من خبر داد.
* شیخ فقیه ابو عبد اللَّه محمد بن علی بن شهرآشوب، به صورت قرائت بر او در شهر حلّه، در ماههای سال پانصد و شصت و هفت، به نقل از جدّش شهرآشوب، به نقل از شیخ سعید ابو جعفر محمد بن حسن طوسی به من خبر داد.
شیخ طوسی می گوید: ابن ابی جید از محمد بن حسن بن احمد بن ولید از (3) محمد بن ابی القاسم ملقب به ماجیلویه از محمد بن علی صیرفی از حماد بن عیسی از ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس هلالی برایم حدیث نمود.
همچنین راوی می گوید: شیخ ابو جعفر طوسی گفت: ابو عبد اللَّه حسین بن عبید اللَّه غضائری به ما خبر داد و گفت: ابو محمد هارون بن موسی بن احمد تلعکبری رحمه اللَّه به ما خبر داد و گفت: ابو علی بن همام بن سهیل به ما خبر داد و گفت: عبد اللَّه بن جعفر حمیری از یعقوب بن یزید و محمد بن حسین بن ابی الخطاب و احمد بن محمد بن
ص: 192
عیسی، به نقل از محمد بن ابی عمیر از عمر بن اذینه از ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس هلالی به من خبر داد (1).
عمر بن اذینه می گوید: ابان بن ابی عیّاش حدود یک ماه قبل از وفاتش مرا فرا خواند و گفت: من دیشب در خواب دیدم که بزودی از دنیا می روم. امروز صبح ترا دیدم و از ملاقات تو مسرور شدم. من دیشب سلیم بن قیس هلالی را در خواب دیدم و به من گفت:
(ای ابان، تو در این روزها از دنیا می روی. در باره امانت من (2) از خدا بترس و آن را ضایع مگردان و به آنچه در باره کتمان آن با من عهد بسته ای وفا کن، و آن را جز نزد مردی از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام که دارای دین و آبرو باشد مسپار). صبح که با تو ملاقات کردم از دیدار تو مسرور شدم و رؤیای خود در باره سلیم بن قیس را برایت گفتم.
ص: 193
ابان می گوید: هنگامی که حجّاج وارد عراق شد (1) سراغ سلیم بن قیس را گرفت.
سلیم از شرّ او فرار کرد تا در نوبندجان (2) مخفیانه بر ما وارد شد و در خانه ما اقامت کرد.
من کسی را ندیده بودم که همچون او به اوقات خود ارزش قائل بوده و جدّی باشد، و همچون او صاحب حزنی طولانی و سخت گوشه گیر و از شهرت خود گریزان باشد. من در آن روز چهارده سال داشتم و قرآن را خوانده بودم.
من از سلیم سؤال می کردم، و او به نقل از اهل بدر برایم حدیث می گفت. از او احادیث زیادی به نقل از عمر بن ابی سلمه فرزند ام سلمه همسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و به نقل از معاذ بن جبل و سلمان فارسی و علی بن ابی طالب علیه السّلام و ابو ذر و مقداد و عمار و براء بن عازب شنیدم. او از من خواست که آن احادیث را کتمان کنم (3) ولی در این باره از من قسم (و پیمانی) نگرفت.
ابان می گوید: مدت کمی با او بودم که مرگش فرا رسید. مرا فرا خواند و با من خلوت نمود و گفت: ای ابان، من با تو همنشینی کردم و از تو جز آنچه دوست داشتم ندیدم. نزد من نوشته هایی است که از موثّقین شنیده ام و بدست خود نوشته ام. در آنها احادیثی است که دوست ندارم برای مردم ظاهر شود، زیرا مردم آنها را انکار می کنند و به نظرشان بزرگ می آید در حالی که آنها حق است و از اهل حق و فقه و صدق و نیکی، از علی بن ابی طالب علیه السّلام و سلمان فارسی و ابو ذر غفاری و مقداد بن اسود گرفته ام. هیچ یک از احادیث آن را از یکی نپرسیده ام مگر آنکه در باره آن از دیگری هم پرسیده ام تا همگی
ص: 194
بر صحّت آن متّفق شده اند، و من هم در آن حدیث پیرو آنان شده ام، و نیز مطالب دیگری که بعدا از غیر آنان از اهل حق شنیده ام.
هنگامی که مریض شدم تصمیم گرفتم این نوشته ها را بسوزانم، ولی از این اقدام خودداری کردم و متوجه خطا بودن آن شدم.
اگر می توانی با من عهد و پیمان الهی قرار ده که تا من زنده هستم آن نوشته ها را به هیچ کس خبر ندهی، و بعد از مرگ من از آنها برای کسی نقل نکنی مگر کسی که مانند خود به او اطمینان داشته باشی، و اگر برایت اتفاقی پیش آمد آنها را نزد کسی از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام که به او اطمینان داشته باشی و دارای دین و آبرو باشد بسپاری.
ابان می گوید: من این شرائط را برایش متعهد شدم. او هم نوشته ها را به من تحویل داد و همه آنها را برایم خواند.
سلیم بعد از تحویل کتاب مدت زیادی زنده نماند و از دنیا رفت. خدا او را رحمت کند.
ابان می گوید: بعد از سلیم در آن نوشته ها نظر کردم و به مطالب آن اطمینان پیدا کردم. ولی مطالب آن بزرگ به نظرم آمد و مشکل جلوه کرد، زیرا در آنها هلاکت همه امّت محمد صلی اللَّه علیه و آله از مهاجرین و انصار و تابعین، به جز علی بن ابی طالب علیه السّلام و اهل بیت او و شیعیانش بود.
بعد از ورود به بصره اوّل کسی که ملاقات کردم حسن بن ابی الحسن بصری بود که در آن روز خود را از شرّ حجاج پنهان کرده بود. حسن بصری در آن ایام از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام و از مفرطین آنها به حساب می آمد، و از اینکه در جنگ جمل یاری آن حضرت و جنگ به همراه او از دستش رفته بود اظهار پشیمانی می کرد و حسرت می خورد (1).
ص: 195
در قسمت شرقی خانه ابی خلیفه حجّاج بن ابی عتاب دیلمی (1) با او خلوت کردم و نوشته های سلیم را به وی نشان دادم (2). او گریه کرد و گفت: (در احادیث این کتاب چیزی جز حق نیست، که از موثّقین شیعیان علی بن ابی طالب علیه السّلام و غیر ایشان شنیده ام).
ابان می گوید: همان سال به سفر حج رفتم و خدمت امام زین العابدین حضرت علی بن الحسین علیه السّلام وارد شدم. ابو الطفیل عامر بن واثله صحابی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله- که از بهترین اصحاب علی علیه السّلام نیز بود- نزد حضرت حضور داشت. همچنین عمر بن ابی سلمه فرزند امّ سلمه همسر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را نزد آن حضرت ملاقات کردم.
همه نوشته های سلیم را در طول سه روز- هر روز تا شب- بر امام زین العابدین علیه السّلام و ابن ابی سلمه و ابو الطفیل عرضه کردم. هر روز صبح آن دو نزد امام سجاد علیه السّلام می آمدند، و در طول سه روز کتاب (سلیم) را برای آن حضرت قرائت می کردند (3).
حضرت به من فرمود: (سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند، اینها احادیث ما است که همه آنها نزد ما شناخته شده است) (4).
ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه هم گفتند: (در آن حدیثی نیست مگر اینکه از علی علیه السّلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنیده ایم).
ابان می گوید: به امام زین العابدین علیه السّلام عرض کردم: فدایت گردم، از بعضی مطالب آن سینه ام تنگ می شود (5)، زیرا در آن هلاکت همه امّت محمد صلی اللَّه علیه و آله از مهاجرین و انصار و تابعین، به جز شما اهل بیت و شیعیانتان است.
ص: 196
امام علیه السّلام فرمود: ای برادر عبد القیس (1)، آیا این حدیث به تو نرسیده است که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: (مثل اهل بیت من در امّتم مثل کشتی نوح در قوم اوست که هر کس به آن سوار شد نجات یافت و هر کس خود را به آن نرساند غرق شد، و مثل (باب حطّه) (2) در بنی اسرائیل است)؟
عرض کردم: بلی. فرمود: چه کسی آن را برایت نقل کرده است؟ عرض کردم: آن را از بیش از صد نفر از فقها شنیده ام. فرمود: از چه کسی؟ عرض کردم: از حنش بن معتمر، و او می گفت از ابو ذر شنیده در حالی که حلقه در کعبه را گرفته و با صدای بلند آن را می گفته و از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نقل می نموده است.
فرمود: دیگر از چه کسی؟ عرض کردم: از حسن بن ابی الحسن بصری که او از ابو ذر و مقداد بن اسود کندی و از علی بن ابی طالب علیه السّلام شنیده بود.
فرمود: دیگر از چه کسی؟ عرض کردم: از سعید بن مسیّب و علقمه بن قیس و ابو ظبیان جنبی و عبد الرحمن بن ابی لیلی که همه اینان در حج بودند و خبر دادند که از ابو ذر شنیده اند (3).
ابو الطفیل و ابن ابی سلمه گفتند: (بخدا قسم ما هم از ابو ذر شنیدیم، و از علی بن ابی طالب علیه السّلام و مقداد و سلمان نیز شنیدیم). سپس عمر بن ابی سلمه رو کرد و گفت: (بخدا
ص: 197
قسم، این حدیث را از کسی شنیده ام که از همه این افراد بالاتر است: از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم، دو گوشم شنید و قلبم آن را در خود جای داد).
امام زین العابدین علیه السّلام رو به من کرد و فرمود: آیا این حدیث به تنهایی، آنچه از احادیث (کتاب سلیم) ترا نگران کرده بود و بر سینه ات سنگینی می کرد (1) حل نمی کند؟
ای برادر عبد القیس از خدا بترس، اگر مطلبی برایت روشن شد آن را بپذیر و گر نه سکوت کن تا سلامت بمانی و علم آن را به خدا واگذار کن، چرا که در وسعتی بیش از فاصله آسمان و زمین قرار داری (2).
ابان می گوید: اینجا بود که از آن حضرت در باره آنچه ندانستنش برایم جایز بود و آنچه ندانستن آن برایم جایز نبود سؤال کردم، و حضرت هم جوابهایی به من فرمودند.
ابان می گوید: بعد از آن ابو الطفیل را در منزلش ملاقات کردم. او در باره (رجعت) (3) از عده ای از اهل بدر و از سلمان و ابو ذر و مقداد و ابیّ بن کعب برایم مطالبی نقل کرد.
ابو الطفیل گفت: مطالبی را که از اینان شنیده بودم در کوفه خدمت علی بن ابی طالب علیه السّلام عرضه کردم. آن حضرت به من فرمود: (این علم خاصّی است که امت در جهل به آن و ردّ علمش به خداوند تعالی وسعت دارند) (4). سپس حضرت آنچه آنان به من خبر داده بودند تأیید فرمود و در این باره آیات بسیاری از قرآن برایم خواند و آنها را تفسیر کاملی فرمود، بطوری که یقین من به روز قیامت قوی تر از یقینم به رجعت نبود.
ص: 198
ابو الطفیل می گوید: از جمله آنچه گفتم این بود که: یا امیر المؤمنین در باره حوض پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر بده که آیا در دنیا است یا آخرت؟ فرمود: البته در دنیا است (1).
عرض کردم: چه کسی (نااهلان) را از آن کنار می زند؟ فرمود: من با همین دستم.
دوستانم به آن وارد می شوند و دشمنانم از آن باز گردانیده می شوند (2).
عرض کردم: یا امیر المؤمنین، قول خداوند تعالی وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ ... (3)، (هنگامی که گفته ها بر آنان عملی شود برایشان از زمین جنبنده ای بیرون می آوریم که با آنان سخن می گوید ...)، منظور از (جنبنده) چیست؟ فرمود: ای ابو الطفیل، از این سؤال در گذر. عرض کردم: یا امیر المؤمنین فدایت گردم، آن را به من خبر بده. فرمود: آن جنبنده ای است که غذا می خورد و در بازارها راه می رود و با زنان ازدواج می کند. عرض کردم: یا امیر المؤمنین، او کیست. فرمود: او قوام زمین است که زمین به وجود او آرامش یافته است. عرض کردم: یا امیر المؤمنین، او کیست؟ فرمود: صدّیق این امت و فاروق و رئیس و سردسته آنان (4) است. عرض کردم: یا امیر المؤمنین، او کیست؟ فرمود: کسی که خداوند عز و جل می فرماید: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ (5)، (پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شاهدی از خود به دنبال دارد)، و وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ (6)، (کسی که علم کتاب نزد اوست)، و وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ (7)، (کسی که صدق را آورد و آن را تصدیق کرد ...). کسی که او را تصدیق کرد من بودم در حالی که همه مردم جز من و
ص: 199
او کافر بودند. عرض کردم: یا امیر المؤمنین، او را برایم نام ببر. فرمود: او را برایت نام بردم (1).
(بعد فرمود:) ای ابو الطفیل، بخدا قسم اگر برای اکثریت پیروانم که بوسیله آنان می جنگم، آنان که به اطاعت من اقرار دارند و مرا (امیر المؤمنین) خوانده اند و جهاد مخالفین مرا حلال می دانند، وارد شوم و یک ماه از مطالب حقّ از آنچه در کتابی که جبرئیل بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نازل کرده می دانم و بعضی از آنچه از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده ام برای آنان نقل کنم، از اطراف من پراکنده می شوند بطوری که در میان گروه کمی که اهل حقند همچون تو و نظایر تو از شیعیانم تنها می مانم.
(ابو الطفیل می گوید:) از این سخنان ترسیدم و عرض کردم: یا امیر المؤمنین، من و امثال من از تو جدا می شویم یا همراه تو ثابت می مانیم. فرمود: ثابت می مانید.
سپس حضرت رو به من کرد و فرمود: امر ما (اهل بیت) مشکل و پیچیده است (2)، که جز سه گروه به آن معرفت پیدا نمی کنند و بدان اقرار نمی نمایند: ملائکه مقرب یا پیامبر مرسل یا بنده مؤمن نجیبی (3) که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد.
ای ابو الطفیل، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت و مردم گروهی از روی گمراهی و گروهی دیگر از روی جهل از دین خدا برگشتند (4)، مگر کسانی که خداوند آنان را به وسیله ما اهل بیت حفظ کرد.
ص: 200
عمر بن اذینه می گوید: سپس ابان (کتاب سلیم بن قیس هلالی عامری) (1) را به من سپرد و بعد از آن بیش از یک ماه (2) زنده نماند و از دنیا رفت.
این نسخه کتاب سلیم بن قیس عامری هلالی است که ابان بن ابی عیّاش به من تحویل داده و آن را برایم قرائت نموده است(3)، و ابان می گفت که آن را برای امام زین العابدین علیه السّلام خوانده و آن حضرت فرموده است: (سلیم راست گفته، اینها احادیث ما است که نزد ما شناخته شده است).
روایت از کتاب سلیم:
1. مختصر البصائر: ص 40.
2. غایه المرام: ص 549.
3. اثبات الهداه: ج 1 ص 663.
4. بحار: ج 1 ص 76.
5. بحار: ج 2 ص 211.
6. بحار: ج 23 ص 124.
7. بحار: ج 8 قدیم ص 647.
8. بحار: ج 53 ص 68.
9. عوالم العلوم: ج 2- 3 ص 513.
روایت با سند به سلیم:
1. بصائر الدرجات: ص 27 ح 6.
2. رجال کشی: ج 1 ص 321 ح 167.
ص: 201
گریه حضرت زهرا علیها السّلام هنگام وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، آل محمد علیهم السّلام منتخبین خدا در زمین، معرفی دوازده امام علیهم السّلام، کرامت خداوند به حضرت زهرا علیها السّلام، فضائل اختصاصی امیر المؤمنین علیه السّلام، فضائل اختصاصی اهل بیت علیهم السّلام، درجات هر یک از اهل بیت علیهم السّلام، پیشگوئی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از مظلومیت امیر المؤمنین علیه السّلام.
* سخنان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آخرین لحظات
سلیم می گوید: از سلمان فارسی شنیدم که می گفت: در مرضی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت نزد آن حضرت نشسته بودم. حضرت زهرا علیها السّلام وارد شد و چون حال ضعف پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را دید بغض گلویش را گرفت بطوری که اشک بر گونه هایش جاری شد.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: دخترم، چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه، بعد از تو بر خودم و بر فرزندانم از بی اعتنائی مردم و تضییع حقّمان می ترسم.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در حالی که چشمانش اشک آلود شده بود فرمود: ای فاطمه، مگر نمی دانی ما اهل بیتی هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه خلقش حتمی نموده است.
خداوند تبارک و تعالی توجّهی به زمین نمود و مرا از میان آنان انتخاب کرد و به پیامبری برگزید. سپس برای بار دوم توجّهی به زمین نمود و همسر تو را انتخاب کرد، و به من دستور داد تا تو را به ازدواج وی در آورم، و او را بعنوان برادر و وزیر و وصیّ و جانشین خود در امّتم قرار دهم.
ص: 202
پس پدر تو بهترین انبیاء و رسولان خداوند است، و شوهر تو بهترین اوصیاء و وزیران است، و تو اوّل کسی از خاندان من هستی که به من ملحق می شوی.
سپس خداوند توجّه سومی به زمین کرد و تو را و یازده نفر از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را که از نسل تو هستند (1) انتخاب نمود.
پس تو سیّده زنهای اهل بهشت هستی، و دو پسرت حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند، و من و برادرم و یازده امام- که جانشینان من تا روز قیامت هستند- همگی هدایت کننده و هدایت شده ایم.
اوّلین نفر از جانشینان پس از برادرم، حسن است و بعد از او حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین، که در بهشت در یک منزل خواهند بود. منزلی از منزل من به خدا نزدیک تر نیست (2)، و سپس منزل ابراهیم و آل ابراهیم است.
دخترم، آیا نمی دانی از جمله کرامت های خداوند بر تو آن است که تو را به ازدواج بهترین امتم و بهترین اهل بیتم در آورده است. او که در قبول اسلام از همه پیشتر، در حلم و بردباری از همه بالاتر، در علم از همه بیشتر، روحش از همه بزرگوارتر، زبانش راستگوتر، قلبش شجاعتر، دستش بخشنده تر، نسبت به دنیا از همه زاهدتر، و در کوشش و جدیّت از همه شدیدتر است.
حضرت زهرا علیها السّلام از آنچه پدرش فرمود مسرور و خوشحال شد.
ص: 203
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: علی بن ابی طالب هشت دندان برنده و شکافنده (1) دارد و مناقبی دارد که هیچ یک از مردم ندارند:
ایمان او به خدا و رسولش قبل از هر کسی، که احدی از امّتم در این باره بر او سبقت نگرفته است. علم او به کتاب خدا و سنّتم که احدی از امّت بجز همسرت همه علم مرا نمی داند، چرا که خداوند علمی را به من آموخته است که غیر از من و او آن را نمی داند، و به ملائکه و پیامبرانش هم نیاموخته و فقط به من آموخته، و مرا امر کرده که آن را به علی بیاموزم و من این کار را انجام دادم. بنا بر این هیچ کس از امتم همه علم و فهم و حکمت مرا بطور کامل غیر او نمی داند. دیگر اینکه تو ای دخترم همسر او هستی، و دو پسرش حسن و حسین نوه های من هستند و آنها دو سبط امّتم هستند. و امر به معروف و نهی از منکر او، و اینکه خداوند- جلّ ثنائه- به او حکمت و حلّ و فصل بین حقّ و باطل را (2) آموخته است.
دخترم، ما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت چیز به ما عطا کرده که به احدی از اوّلین و آخرین بجز ما عطا نکرده است: من آقای پیامبران و مرسلین و بهترین آنانم، و جانشین من بهترین جانشینان است، و وزیرم بعد از من بهترین وزیران است، و شهید ما بهترین شهیدان است، که مقصود عمویم حمزه است.
حضرت زهرا علیها السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، آیا او آقای شهیدانی است که همراه تو کشته شده اند؟ فرمود: نه، بلکه آقای شهیدان از اوّلین و آخرین- بجز انبیاء و اوصیاء- است(3).
ص: 204
و جعفر بن ابی طالب (1) که دو بار هجرت نمود (2) و صاحب دو بال خونین است که با آنها در بهشت همراه ملائکه پرواز می کند. و دو پسرت حسن و حسین دو سبط امّتم و دو آقای جوانان اهل بهشتند. قسم به آنکه جانم بدست اوست، از ماست مهدی این امت که خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که از ظلم و ستم پر شده باشد.
حضرت زهرا علیها السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، کدامیک از اینان که نام بردی افضل اند؟
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: برادرم علی افضل امّتم است. حمزه و جعفر، این دو افضل امت من بعد از علی و تو و دو پسر و نوه ام حسن و حسین و جانشینان از فرزندان این پسرم هستند- و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با دست اشاره به امام حسین علیه السّلام فرمودند- و مهدی از ایشان است. آنکه قبل از (مهدی) است از او افضل است. اوّلی که مقدم است افضل از مؤخّر است، زیرا امام او است و این وصیّ آن است (3). ما اهل بیتی هستیم که خداوند برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده است.
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهی کرد و فرمود: ای سلمان،
ص: 205
خدا را شاهد می گیرم که من با کسانی که با اینان بجنگند روی جنگ دارم و با کسانی که با اینان روی صلح داشته باشند روی صلح دارم. بدانید که اینان در بهشت همراه منند.
سپس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله رو به علی علیه السّلام کرد و فرمود: یا علی تو بزودی بعد از من، از قریش و متحدشدنشان بر علیه تو و ظلمشان بر تو سختی خواهی کشید. اگر بر علیه آنان یارانی یافتی با آنان جهاد کن و با مخالفین خود بوسیله موافقینت جنگ کن، و اگر یاری نیافتی صبر کن و دست خود را نگهدار و با دست خویش خود را در هلاکت مینداز. تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسی هستی، و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت که به برادرش موسی گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی (1)، این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند).
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 28 ص 54 ح 22.
روایت با سند به سلیم:
1. کمال الدین: ج 1 ص 262.
2. الصراط المستقیم (بیاضی): ج 2 ص 119.
روایت از غیر سلیم:
1. کفایه الاثر: ص 62.
2. امالی شیخ طوسی: ج 1 ص 154.
3. امالی شیخ طوسی: ج 2 ص 219.
4. ارشاد القلوب: ج 2 ص 419.
5. ملحقات احقاق الحق: ج 9 ص 262.
ص: 206
سلیم می گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام برایم حدیث نمود و فرمود: در یکی از راههای مدینه بهمراه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله راه می رفتیم، تا اینکه به باغی رسیدیم. عرض کردم: یا رسول اللَّه، چه باغ زیبایی است! فرمود: (چه زیباست! ولی برای تو در بهشت زیباتر از این هست).
به باغ دیگری رسیدیم. عرض کردم: یا رسول اللَّه، چه باغ زیبایی است! فرمود: (چه زیباست، ولی برای تو در بهشت زیباتر از این هست). تا آنکه از هفت باغ گذشتیم. در هر کدام من عرض می کردم: یا رسول اللَّه، چه زیباست! و حضرت می فرمود: (برای تو در بهشت زیباتر از این هست).
وقتی راه خلوت شد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرا در آغوش گرفت و در حالی که گریه اش گرفته بود فرمود: (پدرم فدای تنهای شهید)! عرض کردم: یا رسول اللَّه، چرا گریه می کنی؟ فرمود: از کینه هایی که در دل اقوامی است و آن را برایت ظاهر نمی کنند مگر بعد از من، و آن کینه های بدر و خونهای احد است.
عرض کردم: آیا دینم در آن هنگام سلامت خواهد بود؟ فرمود: دینت در سلامت خواهد بود.
یا علی، بشارت باد تو را که زندگی و مرگ تو با من است، و تو برادر و جانشین من
ص: 207
هستی. تو انتخاب شده من و وزیرم و وارثم و اداکننده از جانب من هستی. تو قرض مرا ادا می کنی و وعده های مرا از جانب من وفا می نمایی، و تو ذمّه مرا برئ می کنی و امانت مرا باز می گردانی و طبق سنّت من با ناکثین و قاسطین و مارقین از امتم می جنگی. تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، و تو از هارون اسوه و روش خوبی خواهی داشت آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکشند.
پس بر ظلم قریش و اتحادشان در مقابلت صبر کن، چرا که تو همچون هارون نسبت به موسی و پیروانش هستی و آنان همچون گوساله و پیروانش هستند. هنگامی که موسی هارون را جانشین خود در قومش قرار داد به او چنین دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانی پیدا کرد به کمک ایشان با آنان جهاد کند، و اگر یارانی پیدا نکرد دست نگه دارد و خونش را حفظ کند و بین آنان اختلاف ایجاد نکند.
یا علی، خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده مگر آنکه گروهی به اختیار خود و گروهی دیگر بدون خواست قلبی تسلیم او شدند. خداوند آنان را که به اکراه تسلیم شدند بر آنان که به اختیار خود تسلیم شدند مسلّط نمود و آنان را کشتند تا اجرشان عظیم تر شود.
یا علی، هیچ امّتی بعد از پیامبرشان اختلاف نمی کنند مگر آنکه اهل باطل آنان بر اهل حقّشان غالب می شوند.
خداوند تفرقه و اختلاف را برای این امت مقدّر کرده است، و اگر می خواست آنان را بر هدایت مجتمع می کرد تا دو نفر از خلقش اختلاف نکنند و در چیزی از امر خداوند نزاع در نگیرد، و مفضول (1) فضیلت صاحب فضل را انکار نکند. اگر خدا می خواست انتقامش را زودتر می فرستاد و نعمت را بر آنان تغییر می داد تا ظالم تکذیب شود و دانسته شود که راه حق کدام است، ولی خداوند دنیا را خانه اعمال و آخرت را خانه استقرار قرار
ص: 208
داده است لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی (1)، (تا آنان که بد کردند مطابق عملشان جزا داده شوند و آنان که نیکی کردند به نیکی جزا داده شوند).
(علی علیه السّلام می فرماید:) من عرض کردم: سپاس خدا را بعنوان شکر بر نعمتهایش و صبر بر بلایش و تسلیم و رضایت به مقدّراتش.
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 28 ص 54.
روایت با سند به سلیم:
1. کمال الدین: ج 1 ص 262.
روایت از غیر سلیم:
1. تفسیر امام عسکری علیه السّلام: ص 185.
2. مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 323.
3. کشف الغمه: ج 1 ص 130.
4. طرائف: ص 129.
5. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 323.
6. احقاق الحق: ج 6 ص 180.
ص: 209
کیفیت غسل پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، کیفیت خروج اصحاب سقیفه و بیعت آنان، بنی هاشم در جریان سقیفه، مذاکرات شبانه عده ای از صحابه در جریان سقیفه، توطئه اصحاب سقیفه برای جلب عباس بن عبد المطلب، عکس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقیفه، اشعار عباس در باره غصب خلافت.
* وقایع سقیفه از لسان براء بن عازب
سلیم گفت: از براء بن عازب شنیدم که می گفت: بنی هاشم را چه در حیات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و چه بعد از وفات آن حضرت شدیدا دوست می داشتم.
هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت به علی علیه السّلام وصیّت کرد که غسلش را غیر او بر عهده نگیرد، و برای احدی غیر او سزاوار نیست عورتش را ببیند، و هیچ کس عورت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را نمی بیند مگر آنکه بینائیش از بین می رود (1).
علی علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، چه کسی مرا در غسل تو کمک می کند؟ فرمود:
جبرئیل با گروهی از ملائکه.
و چنین شد که علی علیه السّلام آن حضرت را غسل می داد، و فضل بن عباس با چشمان بسته آب می ریخت، و ملائکه بدن حضرت را آن طور که علی علیه السّلام می خواست می گردانیدند.
علی علیه السّلام خواست پیراهن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را از تنش بیرون آورد، که صیحه زننده ای به او ندا داد:
(ای علی، پیراهن پیامبرت را بیرون میاور). لذا دستش را از زیر پیراهن داخل کرد و او را
ص: 210
غسل داد و سپس حنوط کرد و کفن نمود، و هنگام کفن کردن و حنوط پیراهن را بیرون آورد.
براء بن عازب می گوید: هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت از آن ترس داشتم که قریش برای اخراج امر خلافت از بنی هاشم متّحد شوند.
وقتی مردم کار خود را در باره بیعت ابو بکر به انجام رساندند حالت شخص متحیّر فرزند از دست داده ای مرا گرفت، اضافه بر حزنی که از وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله داشتم.
من در رفت و آمد بودم و بزرگان مردم را زیر نظر داشتم، و این در حالی بود که بنی هاشم برای غسل و حنوط کنار بدن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله جمع شده بودند. از سوی دیگر سخن سعد بن عباده و آن دسته از اصحاب جاهلش که تابع او شده بودند به من رسید (1)، و با آنان جمع نشدم و دانستم به نتیجه ای نخواهد رسید.
همچنان بین آنان و مسجد رفت و آمد می کردم و در جستجوی بزرگان قریش بودم. در همان حال متوجه شدم ابو بکر و عمر هم نیستند. ولی طولی نکشید که با آن دو و ابو عبیده روبرو شدم که در میان اهل سقیفه پیش می آمدند و لباسهای صنعانی (2) پوشیده بودند. هیچ کس از کنارشان عبور نمی کرد مگر آنکه متعرّض او می شدند، و وقتی او را می شناختند دست او را می گرفتند و بر دست ابو بکر (بعنوان بیعت) می کشیدند، چه به این کار مایل بود و چه ابا می کرد (3)!
ص: 211
براء بن عازب می گوید: از شدت ناراحتی عقل از کف داده بودم، اضافه بر مصیبتی که در باره پیامبر صلی اللَّه علیه و آله داشتم. لذا به سرعت بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم و نزد بنی هاشم آمدم در حالی که درب بر روی غیر آنان بسته بود.
درب را به شدّت زدم و گفتم: (ای اهل خانه)! فضل بن عباس بیرون آمد. گفتم:
مردم با ابو بکر بیعت کردند! عباس گفت: (دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من شما را امر نمودم، ولی شما سرپیچی نمودید). من مکثی نمودم و آنچه در درونم می گذشت تحمّل کردم.
چون شب شد به مسجد رفتم. وقتی در آنجا قرار گرفتم بیاد آوردم که من زمزمه قرآن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را می شنیدم. از جا برخاستم و به طرف (فضای بنی بیاضه) بیرون آمدم و در آنجا چند نفر را دیدم که آهسته با یک دیگر صحبت می کردند. وقتی به آنان نزدیک شدم ساکت شدند و من هم برگشتم. آنان مرا شناختند ولی من ایشان را نشناختم. لذا مرا صدا زدند و من نزد آنان آمدم و دیدم آنان مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن یاسر و عباده بن صامت و حذیفه بن یمان و زبیر بن عوام هستند، و حذیفه می گوید: (بخدا قسم آنچه به شما خبر دادم انجام خواهند داد، بخدا قسم دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است).
تا آنجا که قومی می خواستند مسأله را بصورت شورا بین مهاجرین و انصار برگردانند. حذیفه گفت: نزد ابیّ بن کعب برویم که آنچه من می دانم او هم می داند.
نزد ابیّ بن کعب آمدیم و در خانه او را زدیم. او آمد تا پشت در رسید و گفت: شما کیستید؟ مقداد با او صحبت کرد. پرسید: برای چه آمده اید؟ گفت: در خانه ات را باز کن، مسأله ای که برای آن آمده ایم بزرگتر از آن است که از پشت در گفتگو شود. گفت: من در
ص: 212
خانه ام را باز نمی کنم و می دانم برای چه آمده اید، و در را باز نخواهم کرد. گویا برای سؤال در باره عقد خلافت آمده اید؟ گفتیم: آری. پرسید: آیا حذیفه در میان شما است؟
گفتیم: آری. گفت: سخن درست همان است که حذیفه می گوید. و امّا من درب را باز نخواهم کرد تا امور آن طور که می خواهد صورت گیرد. و آنچه بعد از این می شود بدتر از این خواهد بود، و شکایت را به درگاه خداوند می برم.
براء می گوید: آنان برگشتند و ابیّ بن کعب داخل خانه اش شد.
براء می گوید: این خبر به ابو بکر و عمر رسید. سراغ ابو عبیده بن جرّاح و مغیره بن شعبه فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: نظر من این است که با عباس بن عبد المطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در این امر خلافت او را نصیبی باشد و برای او و نسل او بعد از خودش باقی بماند. و بدین وسیله فکر خود را در باره علی بن ابی طالب راحت کنید، چرا که اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دلیلی برای مردم خواهد بود و کار علی بن ابی طالب به تنهائی بر شما آسان می شود.
براء می گوید: ابو بکر و عمر و ابو عبیده بن جرّاح و مغیره بن شعبه آمدند و در شب دوم از وفات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.
ابو بکر سخن آغاز کرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنین گفت:
خداوند محمّد را برای شما بعنوان پیامبر و برای مؤمنین بعنوان صاحب اختیار مبعوث نمود و بر آنان منّت نهاد که او را در میان ایشان قرار داد. تا آنکه برای او پیشگاه خود را اختیار کرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خویش را با اتّفاق- نه باختلاف- برای خود انتخاب کنند. مردم هم مرا بعنوان حاکم بر خود و مسئول امورشان انتخاب کردند. من هم آن را بر عهده گرفتم (1)، و به کمک خداوند از سستی و حیرت و وحشت، ترسی ندارم و توفیق من جز از خداوند نیست.
ص: 213
ولی من طعن زننده ای دارم که خبرش به من می رسد و بر خلاف عموم مردم سخن می گوید (1). او شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محکم او و شأن و مقام تازه او شده اید. شما باید همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع کرده اند داخل شوید و یا آنها را از آنچه بدان تمایل نشان داده اند منصرف کنید.
ما نزد تو آمده ایم و می خواهیم برای تو در این امر خلافت نصیبی قرار دهیم که برای تو و نسل بعد از خودت باشد، چرا که تو عموی پیامبر هستی! اگر چه مردم مقام تو و رفیقت را دیدند و با این حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف کردند.
عمر گفت: (ای و اللّه (2)، شما ای بنی هاشم آرام باشید که پیامبر از ما و از شما است، و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم نزد شما نیامده ایم، بلکه کراهت داشتیم که در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع کرده اند مخالفتی باشد و در نتیجه کار بین شما و آنان بالا بگیرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید). سپس عمر ساکت شد.
عباس سخن آغاز کرد و گفت: خداوند تبارک و تعالی محمد صلی اللَّه علیه و آله را- همان طور که گفتی- به پیامبری مبعوث کرد و برای مؤمنین صاحب اختیار قرار داد. اگر این امر خلافت را بعنوان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله طلب نموده ای که حقّ ما را گرفته ای، و اگر بعنوان مؤمنین طلب نموده ای پس ما هم از مؤمنین هستیم و در باره خلافت تو نظری ندادیم و مورد مشورت و نظرخواهی قرار نگرفتیم، و ما خلافت را برای تو دوست نمی داریم، چرا که ما هم از مؤمنین بودیم و نسبت به تو کراهت داشتیم.
و امّا این سخنت که (در این امر خلافت برای من نصیبی قرار دهی)، اگر این امر فقط برای توست آن را برای خود داشته باش که ما به تو احتیاجی نداریم، و اگر حق مؤمنین
ص: 214
است تو حقّ نداری به تنهایی در حق آنان حکم نمائی، و اگر حق ما است ما از تو به قسمتی از آن راضی نمی شویم (1)! و امّا سخن تو ای عمر که (پیامبر از ما و از شما است)، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله درختی است که ما شاخه های آن و شما همسایگان آن هستید. پس ما از شما به او سزاوارتریم.
و امّا آن سخنت که (ما می ترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد)، این کاری که شما انجام دادید آغاز همان اختلاف است. و خدا است که از او کمک خواسته می شود.
سپس از نزد عبّاس بیرون آمدند.
عبّاس این اشعار را سرود و گفت:
ما کنت أحسب هذا الامر منحرفا
عن هاشم ثمّ منهم عن أبی حسن
أ لیس اوّل من صلّی لقبلتکم
و اعلم النّاس بالآثار و السّنن
و اقرب النّاس عهدا بالنّبیّ و من
جبریل عون له فی الغسل و الکفن
من فیه ما فی جمیع النّاس کلّهم
و لیس فی النّاس ما فیه من الحسن
من ذا الّذی ردّکم عنه فنعرفه
ها انّ بیعتکم من أوّل الفتن یعنی:
(گمان نمی کردم این امر خلافت از بنی هاشم و از میان آنان از ابو الحسن (علی بن ابی طالب علیه السّلام) منحرف گردد. آیا او اوّل کسی نیست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آیا او عالمترین مردم به آثار و سنن نیست؟ آیا او قریب العهدترین مردم نسبت به پیامبر نیست؟ و آیا او کسی نیست که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر کمک او بود؟ کسی که آنچه (از
ص: 215
خوبیها) در همه مردم است در او وجود دارد ولی آنچه خوبی در اوست در مردم نیست.
چه کسی (1) شما را از او منصرف کرد تا ما هم او را بشناسیم؟ بدانید که این بیعت شما اوّل فتنه ها است).
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 28 ص 284.
روایت از غیر سلیم:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 32.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 73.
3. کتاب الجمل (شیخ مفید): ص 59.
4. فرائد السمطین: ج 2 ص 82.
5. تاریخ یعقوبی: ج 2 ص 103.
6. درر بحر المناقب: ص 74.
ص: 216
1. بیعت ابو بکر: استدلال قریش در مقابل انصار با حق علی علیه السّلام، کیفیت غسل و نماز بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، کیفیت بیعت مردم با ابو بکر، اولین بیعت کننده با ابو بکر، ابلیس از غدیر تا سقیفه.
2. اتمام حجّت امیر المؤمنین علیه السّلام: سه بار کمک خواهی اصحاب کساء بر در خانه مهاجرین و انصار، جمع قرآن و دعوت به آن، اتمام حجت بر ابو بکر در القاب ادّعایی، کمک خواهی اصحاب کساء از صحابه برای بار چهارم.
3. شهادت حضرت زهرا علیها السّلام: نقشه حمله به خانه حضرت، آتش زدن خانه و مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست عمر، دفاع امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت زهرا علیها السّلام، دستور ابو بکر برای حمله و آتش زدن خانه، مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست قنفذ.
4. بیعت اجباری امیر المؤمنین علیه السّلام: علی علیه السّلام از خانه تا مسجد، ورود بی اجازه به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام، سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام ورود به مسجد، شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السّلام، اتمام حجت امیر المؤمنین علیه السّلام با فضائلش، حدیث جعل کردن ابو بکر، افشای اسرار اصحاب صحیفه ملعونه جواب حدیث جعلی ابو بکر، دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امیر المؤمنین علیه السّلام، تهدید عمر به قتل برای بیعت، دفاع ام ایمن و بریده اسلمی، کیفیت بیعت اجباری امیر المؤمنین علیه السّلام، بیعت زبیر و سلمان و ابو ذر و مقداد.
5. اتمام حجت اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام: سخنان سلمان بعد از بیعت، سخنان ابو ذر بعد از بیعت، سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از بیعت، اصحاب صحیفه در تابوت جهنم، عثمان لعنت شده پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، پیشگوئی از ارتداد زبیر، ارتداد مردم پس از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله جز چهار نفر، شباهت مسلمین به بنی اسرائیل.
ص: 217
* وقایع سقیفه از لسان سلمان
ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت: از سلمان فارسی شنیدم که چنین می گفت:
هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت و مردم آنچه می خواستند کردند، ابو بکر و عمر و ابو عبیده جراح نزد مردم آمدند و با انصار به مخاصمه برخاستند و آنان را با حجت و دلیل علی علیه السّلام محکوم کردند و چنین گفتند: ای گروه انصار، قریش از شما به امر خلافت سزاوارترند، زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از قریش است، و مهاجرین از شما بهترند زیرا خداوند در کتابش ابتدا آنان را ذکر کرده و ایشان را فضیلت داده است. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هم فرموده است:
(امامان از قریش اند).
سلمان می گوید: نزد علی علیه السّلام آمدم در حالی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را غسل می داد. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به علی علیه السّلام وصیّت کرده بود که کسی غیر او غسلش را بر عهده نگیرد. وقتی عرض کرد: یا رسول اللَّه، پس چه کسی مرا در غسل تو کمک خواهد کرد؟ فرمود: جبرئیل. علی علیه السّلام هیچ عضوی (از اعضای حضرت) را اراده نمی کرد مگر آنکه برایش گردانیده می شد (1).
ص: 218
وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد من و ابو ذر و مقداد و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را به داخل خانه برد، و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم و بر آن حضرت نماز خواندیم. عایشه نیز در حجره بود ولی متوجه نشد چرا که خداوند چشم او را گرفته بود.
سپس ده نفر از مهاجرین و ده نفر از انصار را به داخل می آورد. آنان وارد می شدند و دعا می کردند و خارج می شدند، تا آنکه هیچ کس از حاضرین از مهاجرین و انصار باقی نماندند مگر آنکه بر آن حضرت نماز خواندند (1).
سلمان فارسی می گوید: کار مردم را به علی علیه السّلام- در حالی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را غسل می داد- خبر دادم و گفتم: ابو بکر هم اکنون بر فراز منبر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله قرار گرفته، و مردم به این راضی نمی شوند که با یک دست با او بیعت کنند، بلکه با هر دو دست راست و چپ با او بیعت می کنند (2)!
علی علیه السّلام فرمود: ای سلمان، آیا می دانی اوّل کسی که با او بر منبر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولی او را در سقیفه بنی ساعده دیدم هنگامی که انصار محکوم
ص: 219
شدند، و اوّلین کسانی که با او بیعت کردند مغیره بن شعبه و سپس بشیر بن سعید و بعد ابو عبیده جرّاح و بعد عمر بن الخطاب و سپس سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل بودند.
فرمود: در باره اینان از تو سؤال نکردم، آیا دانستی هنگامی که از منبر بالا رفت اوّل کسی که با او بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولی پیرمرد سالخورده ای که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین دو چشمانش جای سجده ای بود که پینه آن بسیار بریده شده بود! او بعنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمی کرد و در حالی که می گریست گفت:
(سپاس خدایی را که مرا نمیرانید تا ترا در این مکان دیدم! دستت را (برای بیعت) باز کن).
ابو بکر هم دستش را دراز کرد و با او بیعت کرد. سپس گفت: (روزی است مثل روز آدم) (1)! و بعد از منبر پائین آمد و از مسجد خارج شد.
علی علیه السّلام فرمود: ای سلمان، می دانی او که بود؟ عرض کردم: نه، ولی گفتارش مرا ناراحت کرد، گوئی مرگ پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را با شماتت و مسخره یاد می کرد. فرمود: او ابلیس بود. خدا او را لعنت کند.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که ابلیس و رؤسای اصحابش هنگام منصوب کردن آن حضرت مرا به امر خداوند در روز غدیر خم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد که من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختیار ترم، و به ایشان دستور داد که حاضران به غایبان برسانند.
(در آن روز) شیاطین و مریدان از اصحاب ابلیس رو به او کردند و گفتند: (این امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شده اند، و دیگر تو و ما را بر اینان راهی نیست. چرا که پناه و امام بعد از پیامبرشان به آنان شناسانده شد). ابلیس غمگین (2) و محزون رفت.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بعد از آن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقیفه
ص: 220
بنی ساعده با ابو بکر بیعت می کنند بعد از آنکه با حقّ ما و دلیل ما استدلال کنند. سپس به مسجد می آیند و اولین کسی که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخورده پیشانی پینه بسته چنین و چنان خواهد گفت.
سپس خارج می شود و اصحاب و شیاطین و ابلیس هایش را جمع می کند. آنان به سجده می افتند و می گویند: (ای آقای ما، ای بزرگ ما، تو بودی که آدم را از بهشت بیرون کردی)! (ابلیس) می گوید: (کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان کرده اید که من بر اینان سلطه و راهی ندارم؟ کار مرا چگونه دیدید هنگامی که آنچه خداوند و پیامبرش در باره اطاعت او دستور داده بودند ترک کردند). و این همان قول خداوند تعالی است که وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (1)، (ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهی از مؤمنین او را متابعت کردند).
سلمان می گوید: وقتی شب شد علی علیه السّلام حضرت زهرا علیها السّلام را سوار بر چهارپایی نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر (2) از مهاجرین و انصار را باقی نگذاشت مگر آنکه به خانه هایشان آمد و حقّ خود را برایشان یادآور شد و آنان را برای یاری خویش فرا خواند. ولی جز چهل و چهار نفر، کسی از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهای تراشیده و
ص: 221
در حالی که اسلحه هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند.
وقتی صبح شد جز چهار نفر کسی از آنان نزد او نیامد (1). (سلیم می گوید:) به سلمان گفتم: چهار نفر چه کسانی بودند؟ گفت: من و ابو ذر و مقداد و زبیر بن عوام.
امیر المؤمنین علیه السّلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: (صبح نزد تو می آئیم). ولی هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد. در شب سوم هم نزد آنان رفت ولی غیر از ما کسی نیامد.
وقتی حضرت عهدشکنی و بی وفایی آنان را دید خانه نشینی اختیار کرد و به قرآن رو آورد و مشغول تنظیم و جمع آن شد، و از خانه اش خارج نشد تا آنکه آن را جمع آوری نمود در حالی که قبلا در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذها (نوشته شده) بود (2).
وقتی حضرت همه قرآن را جمع می نمود و آن را با دست مبارک خویش طبق تنزیل (3) و تأویلش و ناسخ و منسوخش (4) می نوشت، ابو بکر به سراغ او فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن.
علی علیه السّلام جواب فرستاد: (من مشغول هستم و با خود قسم یاد کرده ام که عبا بر دوش نیندازم جز برای نماز، تا آنکه قرآن را تنظیم و جمع نمایم). آنان هم چند روز در باره او سکوت اختیار کردند.
ص: 222
امیر المؤمنین علیه السّلام قرآن را در یک پارچه جمع آوری نمود و آن را مهر کرد. سپس بیرون آمد در حالی که مردم با ابو بکر در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله اجتماع کرده بودند. حضرت با بلندترین صدایش فرمود:
(ای مردم، من از روزی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بوده ام تا آنکه همه آن را بصورت یک مجموعه در این (1) پارچه جمع آوری نمودم. خداوند بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آیه ای نازل نکرده مگر آنکه آن را جمع آوری کرده ام، و آیه ای از قرآن نیست مگر آنکه آن را جمع نموده ام، و آیه ای از آن نیست مگر آنکه برای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله خوانده ام (2) و تأویلش را به من آموخته است).
سپس فرمود: (برای آنکه فردا نگوئید: ما از این مطلب بی خبر بودیم)! و بعد فرمود:
(و بدین جهت که روز قیامت نگوئید: من شما را به یاری خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم)! عمر گفت: قرآنی که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت می کنی بی نیاز می نماید) (3)! سپس علی علیه السّلام داخل خانه اش شد.
ص: 223
عمر به ابو بکر گفت: سراغ علی بفرست که باید بیعت کند، و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامی نیستیم، و اگر بیعت کند از جهت او آسوده می شویم.
ابو بکر (کسی را) نزد علی علیه السّلام فرستاد که: (خلیفه پیامبر را جواب بده)! فرستاده نزد حضرت آمد و مطلب را عرض کرد. حضرت فرمود: (سبحان اللَّه، چه زود بر پیامبر دروغ بستید! او و آنان که اطراف او هستند می دانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند). فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانید.
(ابو بکر) گفت: برو به او بگو: (امیر المؤمنین ابو بکر را جواب بده)! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. علی علیه السّلام فرمود: (سبحان اللَّه، بخدا قسم زمانی طولانی نگذشته است که فراموش شود. بخدا قسم او می داند که این نام (امیر المؤمنین) جز برای من صلاحیت ندارد. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به او که هفتمی در میان هفت نفر بود امر کرد و بعنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند: آیا حقّی از جانب خدا و رسولش است؟ پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به آن دو فرمود: آری حق است، حقی از جانب خدا و رسولش که او امیر مؤمنان و آقای مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است (1). خداوند عزّ و جلّ او را در روز قیامت بر کنار صراط می نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم وارد می کند).
ص: 224
فرستاده ابو بکر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان می گوید: آن روز را هم در باره او سکوت کردند.
شب هنگام که شد علی علیه السّلام حضرت زهرا علیها السّلام بر چهارپایی سوار کرد و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و احدی از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را باقی نگذاشت مگر آنکه در منزلشان نزد آنان رفت، و حقّ خود را برای آنان یادآور شد و آنان را به یاری خویش فرا خواند. ولی هیچ کس جز ما چهار نفر او را اجابت نکرد. ما سرهایمان را تراشیدیم و یاری خود را مبذول داشتیم، و زبیر در یاریش از همه ما شدّت بیشتری داشت (1).
وقتی علی علیه السّلام خوار کردن مردم و ترک یاری او را، و متحدشدنشان با ابو بکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه نشینی اختیار کرد.
عمر به ابو بکر گفت: چه مانعی داری که سراغ علی بفرستی تا بیعت کند، چرا که کسی جز او و این چهار نفر (2) باقی نمانده مگر آنکه بیعت کرده اند.
ص: 225
ابو بکر در میان آن دو نرمخوتر و سازشکارتر و زرنگ تر و دوراندیش تر بود، و دیگری (عمر) تندخوتر و غلیظتر و خشن تر بود. ابو بکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را می فرستیم. او مردی تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است و نیز از طایفه بنی عدی بن کعب است (1).
ابو بکر، قنفذ را نزد امیر المؤمنین علیه السّلام فرستاد و عده ای کمک نیز به همراهش قرار داد.
او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد.
اصحاب قنفذ به نزد ابو بکر و عمر برگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گر نه بدون اجازه وارد شوید.
آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: (به شما اجازه نمی دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید). همراهان او برگشتند ولی خود قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان (به ابو بکر و عمر) گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خودداری کردیم. عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند (2) و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه علی و فاطمه و فرزندانشان علیهم السّلام قرار دادند. سپس عمر ندا کرد بطوری که علی و فاطمه علیهما السّلام بشنوند و گفت:
(بخدا قسم ای علی باید خارج شوی و با خلیفه پیامبر بیعت کنی و گر نه خانه را با خودتان به آتش می کشم)! حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گر نه خانه تان را به آتش می کشیم! فرمود: (ای عمر، از خدا نمی ترسی که به خانه من وارد می شوی) (3)؟! ولی عمر ابا کرد از اینکه برگردد (4).
ص: 226
عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد (1)! حضرت زهرا علیها السّلام در مقابل او در آمد و فریاد زد: (یا ابتاه، یا رسول اللَّه)! عمر شمشیر را در حالی که در غلافش بود بلند کرد و به پهلوی حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: (یا ابتاه)! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوی حضرت زد. آن حضرت صدا زد: (یا رسول اللَّه، ابو بکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتاری کردند)!
علی علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولی سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و وصیتی را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: (ای پسر صُهاک (2)، قسم به آنکه محمّد را به پیامبری مبعوث نمود، اگر نبود مقدّری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر با من نموده است می دانستی که تو نمی توانی به خانه من داخل شوی).
عمر فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین علیه السّلام هم سراغ شمشیرش رفت.
قنفذ نزد ابو بکر برگشت در حالی که می ترسید علی علیه السّلام با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را می دانست.
ابو بکر به قنفذ گفت: (برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگه دار) و گر نه در
ص: 227
خانه اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید)! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی علیه السّلام سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند.
عدّه ای شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند (1)!!
حضرت زهرا علیها السّلام جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین علیه السّلام مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، بطوری که وقتی حضرت از دنیا می رفت در بازویش از زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود (2). خداوند قنفذ را و کسی که او را فرستاد لعنت کند.
سپس علی علیه السّلام را بردند و به شدت او را می کشیدند، تا آنکه نزد ابو بکر رسانیدند. و این در حالی بود که عمر بالای سر ابو بکر با شمشیر ایستاده بود، و خالد بن ولید و
ص: 228
ابو عبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابو بکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود (1).
سلیم می گوید: به سلمان گفتم (2): آیا بدون اجازه به خانه فاطمه علیها السّلام وارد شدند (3)؟! گفت: آری بخدا قسم، و این در حالی بود که (خمار) (4) نداشت. حضرت زهرا علیها السّلام صدا زد: (وا ابتاه، وا رسول اللَّه، ای پدر، ابو بکر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتاری کردند در حالی که هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است) (5) و این سخنان را حضرت با بلندترین صدایش ندا می نمود.
ص: 229
سلمان می گوید: ابو بکر و اطرافیانش را دیدم که می گریستند و صدایشان به گریه بلند شده بود. در میان آنان کسی نبود مگر آنکه گریه می کرد جز عمر و خالد بن ولید و مغیره بن شعبه، و عمر می گفت: ما را با زنان و رأی آنان کاری نیست!!
سلمان می گوید: علی علیه السّلام را نزد ابو بکر رسانیدند در حالی که می فرمود: بخدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار می گرفت می دانستید که هرگز به این کار دست نمی یابید. بخدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمی کنم، و اگر چهل نفر برایم ممکن می شد جمعیت شما را متفرّق می ساختم، ولی خدا لعنت کند اقوامی را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند.
ابو بکر تا چشمش به علی علیه السّلام افتاد فریاد زد: (او را رها کنید)! علی علیه السّلام فرمود: ای ابو بکر، چه زود جای پیامبر را ظالمانه غصب کردید (1)! تو به چه حقّی و با داشتن چه مقامی مردم را به بیعت خویش دعوت می نمایی؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر با من بیعت نکردی؟
قنفذ- که خدا او را لعنت کند- فاطمه علیها السّلام را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش کشانید و در را فشار داد بطوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینی سقط کرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.
وقتی علی علیه السّلام را به نزد ابو بکر رسانیدند عمر بصورت اهانت آمیزی (2) گفت: (بیعت کن و این اباطیل را رها کن)!
ص: 230
علی علیه السّلام فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا با ذلّت و خواری می کشیم! فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبرش را کشته اید! ابو بکر گفت: بنده خدا بودن درست است (1) ولی به برادر پیامبر بودن اقرار نمی کنیم! فرمود: آیا انکار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بین من و خودش برادری قرار داد؟ گفتند: (آری)! و حضرت این مطلب را سه مرتبه بر ایشان تکرار کرد.
سپس حضرت رو به آنان کرد و فرمود: ای گروه مسلمانان، و ای مهاجرین و انصار، شما را بخدا قسم می دهم که آیا در روز غدیر خم از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدید که آن مطالب را می فرمود، و در جنگ تبوک آن مطالب را می فرمود (2)؟
سپس علی علیه السّلام آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله علنی برای عموم مردم در باره او فرموده بود چیزی باقی نگذاشت مگر آنکه برای آنان یادآور شد. (و مردم در باره همه آنها اقرار کردند و) گفتند: بلی، بخدا قسم (3).
وقتی ابو بکر ترسید مردم علی علیه السّلام را یاری کنند و مانع او شوند پیش دستی کرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتی حق است که با گوش خود شنیده ایم و فهمیده ایم و قلبهایمان آن را در خود جای داده است، و لکن بعد از آن من از پیامبر شنیدم که می گفت:
(ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را انتخاب کرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را برای ما بر دنیا ترجیح داده است. و خداوند برای ما اهل بیت نبوّت و خلافت را جمع نخواهد کرد).
علی علیه السّلام فرمود: آیا کسی از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور
ص: 231
داشته (1)؟ عمر گفت: خلیفه پیامبر راست می گوید. من هم از پیامبر شنیدم همان طور که ابو بکر گفت. ابو عبیده و سالم مولی ابی حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست می گوید، ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم.
علی علیه السّلام به آنان فرمود (2): وفا کردید به صحیفه ملعونه ای (3) که در کعبه بر آن هم
ص: 232
پیمان شدید که: (اگر خداوند محمّد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید).
ابو بکر گفت: از کجا این مطلب را دانستی؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم! حضرت فرمود: ای زبیر و تو ای سلمان و تو ای ابا ذر و تو ای مقداد، شما را به خدا و به اسلام، می پرسم آیا از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نشنیدید که در حضور شما می فرمود: (فلانی و فلانی- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشته ای نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر کاری که کرده اند قسم ها خورده اند که اگر من کشته شوم یا بمیرم ... (1))؟
آنان گفتند: آری ما از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدیم که این مطلب را به تو می فرمود که (آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شده اند، و در بین خود قراردادی نوشته اند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو ای علی متّحد شوند و این خلافت را از تو بگیرند).
تو گفتی: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللَّه، هر گاه چنین شد دستور می دهی چه کنم؟
فرمود: اگر یارانی بر علیه آنان یافتی با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانی نیافتی بیعت کن و خون خود را حفظ نما.
علی علیه السّلام فرمود: بخدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا می نمودند در راه خدا با شما جهاد می کردم. ولی بخدا قسم بدانید که احدی از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد.
ص: 233
دلیل بر دروغ بودن سخنی که به پیامبر نسبت دادید (1) کلام خداوند تعالی است که أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (2)، (آیا بر مردم حسد می برند بر آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان حکومت بزرگ دادیم).
کتاب یعنی نبوت و حکمت یعنی سنت و حکومت یعنی خلافت، و ما آل ابراهیم هستیم.
مقداد برخاست و گفت: یا علی، به من چه دستور می دهی؟ بخدا قسم اگر امر کنی با شمشیرم می زنم و اگر امر کنی خودداری می کنم. علی علیه السّلام فرمود: ای مقداد، خودداری کن و پیمان پیامبر و وصیتی که به تو کرده را بیاد بیاور.
(سلمان می گوید:) برخاستم و گفتم: قسم به آنکه جانم بدست اوست، اگر من بدانم که ظلمی را دفع می کنم یا برای خداوند دین را عزت می بخشم، شمشیرم را بر دوش می گذارم و با استقامت با آن می جنگم (3). آیا بر برادر پیامبر و وصیّش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم می آورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش! ابو ذر برخاست و گفت: ای امتی که بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچی خویش خوار شده اید، خداوند می فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ، ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (4)، (خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه جهانیان برگزید، نسلی که از یک دیگرند، و خداوند شنونده
ص: 234
و دانا است). آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکه اند. آنان همچون آسمان بلند و کوههای پایدار و کعبه پوشیده و چشمه زلال و ستارگان هدایت کننده و درخت مبارک هستند که نورش می درخشند و روغن آن مبارک است (1). محمد خاتم انبیاء و آقای فرزندان آدم است، و علی وصیّی اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصیّ محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همان طور که خداوند فرموده:
النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ (2)، (پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنان اند و خویشاوندان در کتاب خدا بعضی بر بعضی اولویت دارند). هر که را خدا مقدّم داشته جلو بیندازید و هر که را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت (3) را برای کسی قرار دهید که خدا قرار داده است.
عمر، در حالی که ابو بکر بالای منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالای منبر نشسته ای و این مرد (4) نشسته و روی جنگ دارد و بر نمی خیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم! این در حالی بود که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام ایستاده بودند. وقتی گفته عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیر المؤمنین علیه السّلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، بخدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.
ص: 235
ام ایمن پرستار پیامبر صلی اللَّه علیه و آله (1) آمد و گفت: (ای ابو بکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید)! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: (ما را با زنان چه کار است)؟! بریده اسلمی برخاست و گفت: ای عمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله می کنی؟ تو در میان قریش همان کسی هستی که تو را آن طور که باید می شناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانی نیستید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به شما فرمود: (نزد علی بروید و بعنوان امیر المؤمنین بر او سلام کنید)؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آری.
ابو بکر گفت: چنین بود ولی پیامبر بعد از آن فرمود: (برای اهل بیت من نبوّت و خلافت جمع نمی شود)! بریده گفت: (بخدا قسم پیامبر این را نگفته است. بخدا قسم در شهری که تو در آن امیر باشی سکونت نمی کنم). عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند!
سپس عمر گفت: برخیز ای فرزند ابی طالب و بیعت کن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهید کرد؟ گفت: بخدا قسم در این صورت گردنت را می زنیم! امیر المؤمنین علیه السّلام سه مرتبه حجّت را بر آنان تمام کرد، و سپس بدون آنکه کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد. ابو بکر هم روی دست او زد و به همین مقدار از او قانع شد.
علی علیه السّلام قبل از آنکه بیعت کند در حالی که طناب بر گردنش بود خطاب به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله صدا زد: (ای پسر مادرم، این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند) (2).
ص: 236
به زبیر گفته شد: بیعت کن. ولی ابا کرد. عمر و خالد بن ولید و مغیره بن شعبه با عده ای از مردم به همراهشان بر او حمله کردند و شمشیرش را از دستش بیرون کشیدند و آن را بر زمین زدند تا شکستند و او را کشان کشان آوردند.
زبیر- در حالی که عمر روی سینه اش نشسته بود- گفت: (ای پسر صُهاک، بخدا قسم اگر شمشیرم در دستم بود از من فاصله می گرفتی)، و سپس بیعت کرد.
سلمان می گوید: سپس مرا گرفتند و بر گردنم کوبیدند تا مثل غده ای ورم کرد. سپس دست مرا گرفتند و آن را پیچانیدند. لذا به اجبار بیعت کردم.
سپس ابو ذر و مقداد به اجبار بیعت کردند، و احدی از امت غیر از علی علیه السّلام و ما چهار نفر به اجبار بیعت نکردند، و در بین ما هم احدی گفتارش شدیدتر از زبیر نبود. او وقتی بیعت کرد چنین گفت: (ای پسر صُهاک، بخدا قسم اگر این طاغیانی (1) که ترا کمک کردند نبودند تو در حالی که شمشیرم همراهم بود نزدیک من نمی آمدی، به خاطر پستی و ترسی که از تو سراغ دارم، ولی طاغیانی یافته ای که به کمک آنان قوی شده ای و قهر و غلبه نشان می دهی.
عمر عصبانی شد و گفت: آیا نام صُهاک را می آوری؟ گفت: مگر صُهاک کیست؟! و چه مانعی از ذکر نام او هست؟ صهاک زنی زناکار بود، آیا این مطلب را انکار می کنی؟
آیا کنیز حبشی جدم عبد المطلب نبود که جدّ تو نفیل با او زنا کرد و پدرت خطّاب را بدنیا آورد. عبد المطلب هم صهاک را بعد از زنایش به جدت بخشید و بعد خطاب را به دنیا آورد. خطّاب غلام جد من و ولد الزنا است (2)!
ص: 237
ابو بکر بین آن دو را اصلاح کرد و هر کدام دست از یک دیگر برداشتند (1).
سلیم بن قیس می گوید: به سلمان گفتم: ای سلمان، آیا بیعت کردی و چیزی نگفتی؟
او گفت: بعد از آنکه بیعت کردم چنین گفتم: (بقیه روزگار را ضرر و هلاکت ببینید، آیا می دانید با خود چه کرده اید؟ کار درست کردید و به خطا رفتید! با سنت آنان که قبل از شما بودند که تفرقه و اختلاف می نمودند درست و مطابق انجام دادید، و از سنّت پیامبرتان خطا رفتید که خلافت را از معدنش و از اهلش خارج ساختید (2).
عمر گفت: ای سلمان، حال که رفیقت بیعت نمود و تو نیز بیعت کردی هر چه می خواهی بگو و هر چه می خواهی بکن و رفیقت هم هر چه می خواهد بگوید.
سلمان می گوید: گفتم: از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: (برابر گناه همه امتش تا روز قیامت و برابر عذاب همه آنان بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کردی خواهد بود).
عمر گفت: هر چه می خواهی بگو، آیا چنین نیست که بیعت نمودی و خداوند چشمت را
ص: 238
روشن نساخت که رفیقت خلافت را بر عهده بگیرد؟! گفتم: شهادت می دهم که من در بعضی کتابهائی که از طرف خداوند نازل شده خوانده ام که تو- با اسم و نسب و اوصافت- دری از درهای جهنّم هستی. عمر گفت: هر چه می خواهی بگو. آیا خداوند خلافت را از اهل این خانه نگرفت که شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار داده اید؟! به او گفتم: شهادت می دهم از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود، در حالی که در باره این آیه از او سؤال کردم که (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) (1)، (در آن روز هیچ کس را مانند او عذاب نمی کند و هیچ کس را مانند او به بند نمی کشد). حضرت به من خبر داد که آن تو هستی. عمر گفت: ساکت شو، خدا صدایت را خفه کند، ای غلام، و ای پسر زن بدبو (2)! علی علیه السّلام فرمود: ای سلمان، ترا قسم می دهم که ساکت باشی.
سلمان می گوید: بخدا قسم، اگر علی علیه السّلام مرا به سکوت امر نکرده بود آنچه در باره او نازل شده و هر چه در باره او و رفیقش از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده بودم به او خبر می دادم. وقتی عمر دید من ساکت شدم گفت: تو مطیع و تسلیم او هستی.
سلمان می گوید: وقتی ابو ذر و مقداد بیعت کردند و چیزی نگفتند، عمر گفت: ای سلمان، تو هم مثل دو رفیقت خودداری نمی کنی؟ بخدا قسم تو نسبت به اهل این خانه از آن دو نفر بامحبّت تر نیستی و از آن دو بیشتر به آنان احترام نمی کنی. همان طور که می بینی خودداری کردند و بیعت نمودند.
ابو ذر گفت: ای عمر، ما را به محبت آل محمد و احترام آنان سرزنش می کنی؟ خدا لعنت کند- که لعنت کرده است- هر کس آنان را دشمن بدارد و به آنان نسبت ناروا دهد و
ص: 239
به حق آنان ظلم کند و مردم را بر گردن ایشان سوار نماید و این امت را به پشت سرشان به طور قهقری برگرداند (1).
عمر گفت: آمین، خداوند لعنت کند هر کس را که به حق آنان ظلم کند! ولی نه بخدا قسم، ایشان را در خلافت حقّی نیست و آنان با سایر مردم در این مسأله یکسانند! ابو ذر گفت: پس چرا بر علیه انصار با حق ایشان و دلیلشان استدلال کردید؟!
علی علیه السّلام به عمر فرمود: ای پسر صُهاک، ما را در خلافت حقّی نیست، ولی برای تو و فرزند زن مگس خوار (2) هست؟! عمر گفت: ای ابا الحسن، اکنون که بیعت کردی خودداری نما، چرا که عموم مردم به رفیق من رضایت دادند و به تو رضایت ندادند، پس گناه من چیست؟
علی علیه السّلام فرمود: ولی خداوند عز و جل و رسولش جز به من راضی نشدند. پس تو و رفیقت و آنان که تابع شما شدند و شما را کمک کردند را به نارضایتی خداوند و عذاب و خواری او بشارت باد. وای بر تو ای پسر خطاب! اگر بدانی که چه جنایتی بر خود روا داشته ای. اگر بدانی از چه خارج شده و به چه داخل شده ای و چه جنایتی بر خود و رفیقت نموده ای! ابو بکر گفت: ای عمر، حال که با ما بیعت کرده و از شرّ او و حمله ناگهانی و فسادش در کارمان در امان شدیم بگذار هر چه می خواهد بگوید.
علی علیه السّلام فرمود: جز یک مطلب چیزی نمی گویم. شما را بخدا یادآور می شوم ای
ص: 240
چهار نفر- که منظور حضرت من و ابو ذر و زبیر و مقداد بود-، من از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: صندوقی از آتش وجود دارد که در آن دوازده نفرند، شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین (1). (آن صندوق) در چاهی در قعر جهنّم در صندوق قفل شده دیگری است. بر در آن چاه صخره ای است که هر گاه خداوند بخواهد جهنّم را شعله ور نماید آن صخره را از در آن چاه بر می دارد و جهنّم از شعله و حرارت آن چاه شعله ور می شود.
علی علیه السّلام فرمود: شما شاهد بودید که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره آنان و (اوّلین) سؤال کردم، فرمود: امّا (اوّلین) عبارتند از: فرزند آدم که برادرش (هابیل) را کشت، و فرعون فرعونها، و آن کسی که با ابراهیم علیه السّلام در باره خداوند به منازعه پرداخت (2) و دو نفر از بنی اسرائیل که کتابشان را تحریف کردند و سنّتشان را تغییر دادند، یکی از آنان کسی بود که یهودیان را یهودی نمود و دیگری نصاری را نصرانی کرد. و ابلیس ششم آنان است (3). و امّا (آخرین) عبارتند از دجال (4) و این پنج نفر اصحاب صحیفه و نوشته و جبت و طاغوتی که بر سر آن باهم عهد بسته اند و بر عداوت با تو- ای برادرم- هم پیمان شده اند، و بعد از من بر علیه تو متحد می شوند. این و این، که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آنان را برای ما نام برد و بر شمرد.
سلمان می گوید: ما گفتیم: راست گفتی، ما شهادت می دهیم که این مطلب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدیم.
عثمان گفت: ای ابا الحسن، آیا نزد تو و این اصحابت در باره من حدیثی نیست؟
علی علیه السّلام فرمود: بلی، از پیامبر شنیدم که دو بار تو را لعنت کرد و بعد از آنکه ترا لعنت نمود برایت استغفار نکرد.
ص: 241
عثمان غضبناک شد و گفت: مرا با تو چه کار است! هیچ گاه مرا رها نمی کنی، نه در زمان پیامبر و نه بعد از او! علی علیه السّلام فرمود (1): آری، خداوند بینی ات را بر خاک بمالد.
عثمان گفت: بخدا قسم از پیامبر شنیدم که می فرمود: زبیر مرتدّ از اسلام کشته می شود! سلمان می گوید: علی علیه السّلام بطور خصوصی به من فرمود: عثمان راست می گوید، او بعد از قتل عثمان با من بیعت می کند و بعد بیعت مرا می شکند و مرتدّ کشته می شود.
سلمان می گوید: علی علیه السّلام فرمود: (همه مردم بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرتدّ شدند جز چهار نفر (2). مردم بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به منزله هارون و تابعینش و به منزله گوساله و تابعینش شدند. پس علی علیه السّلام شبیه هارون و عتیق (3) شبیه گوساله و عمر شبیه سامری است.
از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: قومی از اصحابم از صاحبان شخصیت و مقام نسبت به من برای عبور از پل صراط می آیند. وقتی آنان را دیدم و آنان مرا دیدند و آنان را شناختم و آنان مرا شناختند، ایشان را از نزد من جدا می کنند. می گویم: پروردگارا، اصحابم، اصحابم! گفته می شود: نمی دانی بعد از تو چه کرده اند. وقتی از ایشان جدا شدی به عقب برگشتند. من هم می گویم: دور از رحمت خدا باشند.
از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که می فرمود: امّت من سنّت بنی اسرائیل را مرتکب خواهند شد بطوری که قدم جای قدم آنان می گذارند و تیر به همان جا که آنان زدند می زنند، و وجب
ص: 242
به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع (1) کارهای آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا که اگر داخل سوراخ حیوانی (2) شده باشند اینان نیز همراه آنان داخل می شوند. تورات و قرآن را یک نفر از ملائکه در یک ورق (3) با یک قلم نوشته است، و مثلها و سنّتها (در آنان و اینان) به یک صورت جاری شده است.
روایت از کتاب سلیم:
1. منهاج الفاضلین (نسخه خطی): ص 259.
2. بحار: ج 28 ص 23.
3. بحار: ج 28 ص 54.
4. بحار: ج 28 ص 261.
5. بحار: ج 43 ص 197 ح 29.
6. بحار: ج 81 ص 256 ح 18.
7. بحار: ج 92 ص 40.
8. بحار: ج 8 قدیم ص 242.
9. عوالم العلوم، جلد حضرت زهرا علیها السّلام: ص 220 ح 2.
10. مدینه المعاجز: ص 132.
11. کفایه الموحدین: ج 2 ص 230.
روایت با سند به سلیم:
1. کتاب بهار (حسین بن سعید) به روایت ابن طاوس در کتاب الیقین: باب 115.
2. روضه کافی: ص 343 ح 541.
3. احتجاج طبرسی: ج 1 ص 105.
4. اثبات الوصیه (علامه حلی): ص 7.
5. المحتضر: ص 60.
ص: 243
ابلیس و بنیانگذار سقیفه در روز قیامت ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس هلالی نقل کرده که گفت: از سلمان فارسی شنیدم که می گفت:
وقتی روز قیامت بر پا شود ابلیس را در حالی که با افساری آتشین لجام شده می آورند، و (زفر) (1) را در حالی که با دو افسار آتشین لجام شده می آورند! ابلیس نزد او می رود (2) و فریاد می زند و می گوید: مادر به عزایت بنشیند، (3) تو که هستی؟ من کسی هستم که اوّلین و آخرین را گمراه کردم، در حالی که به یک افسار لجام شده ام و تو به دو افسار لجام شده ای! او می گوید: من کسی هستم که امر کردم و اطاعت شدم و خداوند امر کرد و عصیان شد! (4)
ص: 244
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 8 قدیم ص 213.
روایت از غیر سلیم:
1. ثواب الاعمال: ص 248 ح 9 و ص 255 ح 2.
2. تفسیر عیّاشی: ج 2 ص 223 ح 9.
ص: 245
سلیم می گوید: ابو ذر و سلمان و مقداد برایم نقل کردند، و سپس از علی علیه السّلام شنیدم.
آنان گفتند:
مردی بر علی بن ابی طالب علیه السّلام فخر نمود. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به علی علیه السّلام فرمود: ای علی، تو بر همه عرب فخر کن (1)، که تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستی. تو خودت و نسبت و همسرت و فرزندانت و عمویت از همه بزرگوارترید. تو در تقدیم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردباری از همه کاملتر، و در اسلام از همه پیشتر و از نظر علم از همه بیشتر هستی.
تو کتاب خدا را از همه بهتر قرائت می کنی و سنن خدا را (2) از همه بهتر می دانی. قلب تو در برخورد روز جنگ از همه شجاعتر، و دست تو بخشنده تر است. در دنیا از همه زاهدتر و در تلاش و کوشش از همه شدیدتر و در اخلاق از همه نیکوتر و در زبان از همه راستگوتری، و محبوبترین مردم نزد خدا و من هستی.
تو بعد از من سی سال خواهی ماند، که خدا را عبادت می کنی و بر ظلم قریش صبر می نمائی (3)، و آنگاه که یارانی یافتی در راه خدای عز و جل با آنان به جهاد بر می خیزی.
ص: 246
برای تأویل قرآن با ناکثین و قاسطین و مارقین از این امّت جنگ می نمائی همان طور که با من برای تنزیل آن جنگیدی.
سپس به شهادت کشته می شوی، و محاسنت از خون سرت خضاب می شود. قاتل تو در بغض نسبت به خداوند و دوری از خدا و از من همچون پی کننده شتر (صالح) و همچون قاتل یحیی بن زکریا و فرعون ذو الاوتاد (صاحب میخها) خواهد بود (1).
ابان می گوید: این حدیث را بنقل از ابو ذر برای حسن بصری نقل کردم. او گفت:
سلیم و ابو ذر راست گفته اند. علی بن ابی طالب دارای سبقت در دین و علم و حکمت و فقه، و نیز در رأی و مصاحبت (با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله)، و هم در فضل و کمالات، و در فامیل و دامادی، و در شجاعت در جنگ، و در بخشش و نیکی و علم به قضاوت، و در نزدیکی با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و علم به حکم بین مردم و فیصله خصومت و در امتحان دادن در اسلام است.
علی در هر کاری بلند مرتبه است (2). خدا علی را رحمت کند و بر او درود فرستد.
سپس حسن بصری گریه کرد بطوری که محاسنش تر شد.
ابان می گوید: به او گفتم: ای ابو سعید (3)، آیا به کسی غیر از پیامبر هم وقتی یاد می کنی (صلی اللَّه علیه) می گویی؟ گفت: هر گاه مسلمین را یاد کردی بر آنان رحمت فرست، و بر محمد و آل محمد صلوات بفرست، و علی افضل آل محمد است.
گفتم: ای ابو سعید، از حمزه و جعفر و فاطمه و حسن و حسین هم افضل است؟
گفت: آری بخدا قسم، از آنان افضل است. و چه کسی شک دارد که او از آنان افضل است؟
ص: 247
پرسیدم: برای چه؟ گفت: نام شرک و کفر و بت پرستی و شراب خواری بر او جاری نشده است. و علی از آنان افضل است بخاطر سبقت در اسلام و علم به کتاب خدا و سنت پیامبرش، و اینکه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به فاطمه علیها السّلام فرمود: (ترا به ازدواج افضل امتم در آوردم)، که اگر در امّت افضل از او بود استثنا می کرد. و اینکه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بین اصحابش برادری ایجاد کرد و بین علی و خودش برادری قرار داد. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هم خودش و هم برادری که برای خود قرار داد از همه افضل است. و او را در روز غدیر خم نصب کرد و برای او صاحب اختیاری بر مردم را واجب کرد همان طور که برای خود واجب کرده بود، و فرمود: (هر کس من صاحب اختیار اویم علی صاحب اختیار اوست). و به او گفت: (تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسی هستی) و این سخن را به هیچ یک از اهل بیتش و احدی از امتش جز او نفرموده است. او سوابق بسیار و مناقبی دارد که احدی از مردم مثل آنها را ندارد.
ابان می گوید: به حسن بصری گفتم: افضل این امّت بعد از علی علیه السّلام کیست؟ گفت:
همسر او و دو پسرش.
گفتم: بعد چه کسی؟ گفت: سپس جعفر و حمزه. افضل مردم اصحاب کساء هستند که آیه تطهیر در باره ایشان نازل شده است. در آن (کساء) پیامبر صلی اللَّه علیه و آله خود و علی و فاطمه و حسن و حسین را کنار یک دیگر جمع کرد و فرمود: (اینان مورد اطمینان من و عترت من از اهل بیتم هستند)، خداوند هم بدی ها را از ایشان برد و آنان را پاک گردانید. امّ سلمه گفت: مرا نیز همراه خود و آنان داخل کساء نما. فرمود: ای ام سلمه، تو بانوی نیکوئی و عاقبتت هم خیر خواهد بود، ولی این آیه فقط در باره من و اینان نازل شده است.
کند- حفظ می کنم. ای برادرم، اگر آنها نباشد چوب بر سرم بلند می کنند! ولی من آنچه شنیده ای را می گویم و به آنان می رسد و از من دست بر می دارند. من از بغض علیّ، غیر علی بن ابی طالب را قصد می کنم، و آن ظالمین گمان می کنند من از دوستداران ایشانم. خداوند عز و جل می فرماید: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ، (با آن روش که نیکوتر است بدی را دفع کن) و منظور تقیّه است.
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 40 ص 93.
روایت با سند به سلیم:
1. احتجاج طبرسی: ج 1 ص 229.
2. فضائل شاذان بن جبرئیل: ص 145.
3. نزهه الکرام رازی: ص 556.
4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 4 ص 396.
روایت از غیر سلیم:
1. مناقب ابن شهر آشوب، به روایت بحار: ج 40.
ص 68.
ص: 249
ابان می گوید: سلیم می گفت: از علی بن ابی طالب علیه السّلام شنیدم که می فرمود:
بزودی امّت به هفتاد و سه گروه متفرق خواهند شد، که هفتاد و دو گروه در آتش و یک گروه در بهشت خواهند بود. سیزده گروه از هفتاد و سه گروه محبّت ما اهل بیت را ادّعا می کنند، ولی یکی از آنها در بهشت و دوازده گروه در آتش اند.
گروه نجات یافته هدایت شده که آرزوی (بهشت دارند) و مؤمن و تسلیم و موافق و هدایت کننده اند، آنان کسانی اند که به من ایمان آورده (1) و در مقابل امر من تسلیم و مطیع من هستند (2). از دشمن من بیزاری جسته و مرا دوست می دارند و دشمنم را مبغوض می دارند. آنان که به حق من و امامتم و واجب بودن اطاعتم از روی کتاب خدا و سنت پیامبرش معرفت دارند. در نتیجه (از عقیده خود) بر نمی گردند و شک نمی کنند، بخاطر آنکه خداوند قلبشان را از معرفت حق ما نورانی کرده (3) و فضیلتشان را به آنان فهمانده است، و به آنان الهام کرده و ناصیه (4) آنان را گرفته و در شیعیان ما داخل نموده است،
ص: 250
بطوری که قلبهایشان اطمینان یافته و یقینی پیدا کرده که شکی با آن مخلوط نمی شود.
من و جانشینانم بعد از من تا روز قیامت هدایت کننده هدایت یافته ایم. کسانی که خداوند آنان را در آیه های بسیاری از قرآن در کنار خود و پیامبرش قرار داده، و ما را پاک نموده و از گناهان معصوم داشته و ما را شاهدین بر خلقش و حجّت در زمینش و خزانه داران علمش و معادن حکمتش و تفسیرکنندگان وحی خود قرار داده است. ما را با قرآن و قران را با ما قرار داده، که نه ما از آن جدا می شویم و نه آن از ما جدا می شود تا در حوض کوثر بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شویم.
در بین هفتاد و سه فرقه فقط آن یک گروهند که از آتش و از همه فتنه ها و گمراهی ها و شبهه ها نجات یافته هستند و آنها بحق اهل بهشتند. آنان هفتاد هزارند (1) که بدون حساب داخل بهشت می شوند.
همه آن هفتاد و دو گروه به غیر حق متدیّن شده اند و دین شیطان را یاری می دهند، و (دستوراتشان را) از ابلیس و دوستانش می گیرند. آنان دشمن خدای تعالی و دشمن پیامبرش و دشمن مؤمنین اند و بدون حساب داخل آتش می شوند، و از خدا و رسولش بیزارند (2). خدا و رسولش را فراموش کرده و به خدا شرک ورزیده و کافر شده اند و غیر خدا را پرستیده اند، ولی خود هم نمی دانند و گمان می کنند کار درستی می کنند.
روز قیامت می گویند. (بخدا قسم ما مشرک نبودیم، برای او قسم یاد می کنند همان طور که برای شما قسم می خورند و گمان می کنند بر پایه ای استوارند، بدانید که آنان دروغگویند) (3).
ص: 251
سلیم می گوید: عرض کردم: یا امیر المؤمنین، چه می فرمائید در باره کسی که توقف کرده است. نه به شما اقتدا کرده و نه شما را دشمن داشته است؟ دشمنی شما را عقیده خود قرار نداده و تعصب هم ندارد. ولایت شما را ندارد و از دشمن شما هم بیزاری نمی جوید. او می گوید: (نمی دانم) و راست می گوید (1).
فرمود: اینان از هفتاد و سه گروه نیستند. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از هفتاد و سه فرقه، اعراض کنندگان از حق را که پرچمی برافراشته و خود را مشهور کرده اند و به دین خود دعوت می کنند قصد کرده است. یک فرقه از ایشان متدیّن به دین الهی و هفتاد و دو فرقه متدیّن به دین شیطان اند، که با قبول گفته آنان ولایتشان را می پذیرند و از آنان که مخالفشان باشند بیزاری می جویند.
امّا کسی که خدا را به یگانگی قبول دارد و به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ایمان آورده ولی نسبت به ولایت ما و گمراهی دشمن ما شناخت ندارد و عداوتی هم در دل ندارد، و چیزی را حلال یا حرام نکرده است، و قبول کرده همه آنچه در بین اختلاف کنندگان امت اختلافی نیست که خداوند به آنها امر کرده، و خودداری نموده از آنچه بین اختلاف کنندگان امت در آن اختلافی نیست که خدا به آن امر کرده یا از آن نهی نموده است. در نتیجه نه عداوتی در دل دارد (2)، و نه چیزی را حرام کرده یا حلال نموده است. او نمی داند و علم آنچه بر او مشکل شده به خدا واگذار نموده است (3)، چنین شخصی نجات یافته است.
این طبقه بین مؤمنین و مشرکین قرار دارند و قسمت اعظم مردم و اکثریت آنها هستند. اینها اصحاب حساب و میزان و اعراف هستند و جهنّمی هایی هستند که انبیاء و
ص: 252
ملائکه و مؤمنین آنها را شفاعت می کنند. اینان از آتش بیرون آورده می شوند و (جهنّمیّون) (1) نامیده می شوند.
امّا مؤمنین، اینان نجات می یابند و بدون حساب وارد بهشت می شوند. امّا مشرکین، اینان بدون حساب وارد آتش می شوند. حساب برای اهل این صفات است که بین مؤمنین و مشرکین هستند، و برای آنان که قلبشان با اسلام انس داده شده (2) و گناهکارند (3)، و برای آنان که اعمال نیکی را با اعمال بدی مخلوط کرده اند، و
ص: 253
مستضعفینی که نه قدرت بر درک مفاهیم کفر و شرک دارند و نه می توانند دشمنی کنند و نه به راهی هدایت می شوند که مؤمن عارف باشند.
اینان اصحاب اعراف اند، که خداوند در باره اینان مشیّت دارد: اگر خداوند یکی از اینان را وارد آتش کند بخاطر گناه اوست، و اگر از او درگذرد به رحمت خویش رفتار کرده است.
عرض کردم: اصلحک اللَّه، آیا مؤمن عارف داعی (1) داخل آتش می شود؟ فرمود: نه.
عرض کردم: آیا کسی که امامش را نشناسد داخل بهشت می شود؟ فرمود: نه، مگر آنکه خدا بخواهد.
عرض کردم: آیا کافر یا مشرک داخل بهشت می شوند؟ فرمود: جز کافر کسی داخل آتش نمی شود مگر آنکه خدا بخواهد.
عرض کردم: اصلحک اللَّه، هر کس با ایمان به خدا و معرفت به امامش و اطاعت او خدا را ملاقات کند، از اهل بهشت است؟ فرمود: آری، اگر خدا را ملاقات کند و از مؤمنینی باشد که خداوند عز و جل می فرماید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ (2)، الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (3)، الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ (4)، (آنان که ایمان آورده و کارهای نیک انجام دادند، آنان که ایمان آوردند و تقوی پیشه کردند، آنان که ایمان آوردند و ایمانشان را با ظلم نپوشاندند).
عرض کردم: هر کس از آنان که خدا را با گناهان کبیره ملاقات کند چه می شود؟
فرمود: او در اختیار مشیّت خداوند است، اگر او را عذاب کند بخاطر گناه اوست و اگر از او بگذرد به رحمت خویش است.
ص: 254
عرض کردم: اگر چه مؤمن است خدا او را داخل آتش می نماید؟ فرمود: آری، بخاطر گناهش! چرا که او از مؤمنینی نیست که خداوند قصد کرده که (او ولیّ مؤمنین است)، زیرا آنان که خداوند قصد کرده که (او ولیّ آنان است) و (بر آنان ترسی نیست و محزون نمی شوند)، آنان کسانی اند که تقوی پیشه کنند و اعمال صالح انجام دهند و ایمانشان را به ظلم نپوشانده باشند.
هلالی، سلیم بن قیس - انصاری زنجانی خوئینی، اسماعیل، أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم بن قیس هلالی، 1جلد، نشر الهادی - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1416 ق. أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم ؛ ؛ ص255
(1) عرض کردم: یا امیر المؤمنین، ایمان چیست و اسلام چیست؟ فرمود: ایمان اقرار به معرفت است، و اسلام همان است که به آن اقرار کرده ای و تسلیم و اطاعت از ایشان (2).
عرض کردم: آیا ایمان، اقرار بعد از معرفت به آن است؟ فرمود: هر کس که خداوند خود را و پیامبر و امامش را به او بشناساند، و او اقرار به اطاعت آنان کند مؤمن است.
عرض کردم: معرفت از جانب خداوند و اقرار از سوی بنده است؟ فرمود: معرفت از جانب خداوند، دعوت و اتمام حجّت و منّت و نعمت است، و اقرار از سوی خداوند، قبول بنده است که بر هر کس بخواهد منّت می گذارد. معرفت کار خداوند تعالی در قلب است، و اقرار کار قلب از سوی خدا و حفظ و رحمت اوست.
پس هر کس که خداوند او را عارف قرار نداده باشد حجّتی بر او نیست، و وظیفه اش این است که توقف کند و از آنچه نمی داند خودداری کند. خداوند هم او را بخاطر جهلش عذاب نمی کند، بلکه برای عملش به اطاعت او را جزای خیر می دهد و برای عملش به معصیت او را عذاب می نماید. (آیا جاهل) می تواند اطاعت کند و می تواند معصیت نماید، ولی نمی تواند معرفت پیدا کند و می تواند جاهل بماند؟ این محال است! هیچ کدام از این ها نمی شود مگر با قضا و قدر از سوی خداوند و علم او و کتابش
ص: 255
ولی بدون اجبار، چرا که اگر مجبور باشند معذور خواهند بود و جای سپاس هم ندارند (1).
هر کس جاهل باشد می تواند آنچه بر او مشکل شد به ما واگذار نماید. هر کس خدا را بر نعمت شکر کند و از معصیت به درگاه او استغفار کند، و مطیعین را دوست بدارد و آنان را بخاطر اطاعتشان سپاس گوید، و گناهکاران را مبغوض بدارد و آنان را مذمّت کند (2)، همین مقدار او را کفایت می کند اگر علم اینها را به ما واگذار کند.
در اوّل نسخه (ج) همین حدیث با اضافاتی در آخر آن مذکور است.
ذیلا قسمت آخر حدیث که شامل اضافات است آورده می شود:
... بعضی از آنان کسانی اند که خداوند ایشان را می آمرزد و بخاطر اقرار و توحید آنها را داخل بهشت می نماید، و بعضی از آنان در آتش عذاب می شوند و سپس ملائکه و انبیاء و مؤمنین ایشان را شفاعت می کنند. سپس از آتش بیرون آورده می شوند و داخل بهشت می شوند و در آنجا (جهنّمیّون) (3) نامیده می شوند.
اصحاب اقرار از اینانند، و میزان و حساب هم جز بر اینان نیست. چون اولیاء خداوند که به خدا و رسولش و حجّت های خدا در زمین و شاهدین او بر خلقش معرفت دارند و به حق آنان اقرار دارند و مطیع آنان هستند بدون حساب وارد بهشت می شوند.
معاندین ایشان، که ترسانده شده اند و زیر بار حق نمی روند و دشمنی می کنند و دشمنان خدایند بدون حساب داخل آتش می شوند.
امّا آنچه بین این دو است اکثریت مردم اند و اصحاب میزان و حساب و شفاعتند.
ص: 256
سلیم می گوید: به امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کردم: عقده مرا گشودی و برایم واضح کردی و سینه ام را شفا بخشیدی. از خداوند بخواه تا مرا در دنیا و آخرت از اولیای تو قرار دهد؟ فرمود: خداوندا، او را از آنان قرار ده.
سپس حضرت رو به من کرد و فرمود: آیا به تو بیاموزم چیزی که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده ام که به سلمان و ابو ذر و مقداد آموخت؟ عرض کردم: بلی، یا امیر المؤمنین. فرمود:
هر صبح و شام ده مرتبه بگو: (اللّهمّ ابعثنی علی الایمان بک و التّصدیق بمحمّد رسولک و الولایه لعلیّ بن ابی طالب و الایتمام بالأئمّه من آل محمّد، فإنّی قد رضیت بذلک یا ربّ)، یعنی: (خداوندا، مرا با ایمان به خودت و تصدیق پیامبرت محمد و ولایت علی بن ابی طالب و اقتدا به امامان از آل محمد مبعوث فرما. ای پروردگار، من به این عقیده راضی هستم).
عرض کردم: یا امیر المؤمنین علیه السّلام، سلمان و ابو ذر و مقداد این دعا را برایم نقل کردند، و از هنگامی که از ایشان شنیده ام آن را ترک نکرده ام. فرمود: تا زنده هستی آن را ترک مکن.
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 28 ص 14.
2. بحار: ج 68 ص 287.
3. الدرر النجفیه (بحرانی): ص 84.
روایت با سند به سلیم:
1. بصائر الدرجات: ص 83 ح 6.
2. اکمال الدین: ج 1 ص 240 ح 63.
3. کافی: ج 1 ص 191 ح 5.
ص: 257
1. معنای اسلام و ایمان
2. پایه های ایمان: یقین، صبر، عدل، جهاد. کمترین درجه ایمان و کفر و گمراهی، دوازده امام علیهم السّلام حجّت های الهی.
* 1- معنای اسلام و ایمان(1)
ابان بن ابی عیّاش از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت: از علی بن ابی طالب علیه السّلام شنیدم در حالی که مردی از آن حضرت در باره ایمان سؤال کرد و گفت: یا امیر المؤمنین، مرا از ایمان خبر ده بطوری که از غیر تو و بعد از تو از کسی در این باره سؤال نکنم.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: مردی خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و مثل همین که از من پرسیدی از آن حضرت سؤال کرد و مثل سخن ترا گفت. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله با آن مرد مشغول صحبت شد و به او فرمود: بنشین. آن مرد عرض کرد: ایمان آوردم.
سپس علی علیه السّلام رو به آن مرد کرد و فرمود: هیچ می دانی که جبرئیل به صورت انسانی نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و عرض کرد: اسلام چیست؟ فرمود: (شهادت به اینکه خدائی جز اللَّه نیست و اینکه محمد پیامبر خدا است و بپا داشتن نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و غسل جنابت). عرض کرد: ایمان چیست؟ فرمود: به خدا و ملائکه اش و کتابهایش و پیامبرانش و به زندگی بعد از مرگ و به همه مقدّرات- خیر و شرّ آن و شیرین و تلخ آن- ایمان بیاوری (2).
ص: 258
وقتی آن مرد برخاست پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: این جبرئیل بود، آمده بود تا دینتان را به شما بیاموزد. و چنین بود که هر گاه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به او مطلبی می فرمود او می گفت: (درست می گویی). پرسید: روز قیامت چه زمانی است؟ فرمود: سؤال شونده از سئوال کننده (در این باره) عالم تر نیست. گفت: راست گفتی.
امیر المؤمنین علیه السّلام بعد آنکه از کلمه (راست گفتی) جبرئیل فراغت یافت چنین فرمود:
بدانید که ایمان بر چهار پایه بنا شده است: یقین و صبر و عدل و جهاد.
هر کس در فهم و درک بصیرت داشته باشد در حکمت جستجو و تبیین می کند، و هر کس در حکمت تبیین کند عبرتها را می شناسد، و هر کس عبرت را بشناسد حکمت را تأویل و تفسیر می کند، و هر کس حکمت را تفسیر کند عبرت را می بیند، و هر کس عبرت را ببیند گویا همراه پیشینیان بوده است.
عدل بر چهار شعبه است: پیچیده های فهم، و پوشش علم و شکوفه حکمتها و باغ حلم.
هر کس بفهمد جمله های علم را تفسیر می کند، و هر کس علم داشته باشد شرایع حکمت بر او عرضه می شود، و هر کس بردباری کند در کارش افراط نمی کند و بوسیله آن در بین مردم ستوده زندگی می کند.
جهاد بر چهار شعبه است: امر به معروف و نهی از منکر، و راستگوئی در جاهای مختلف، و غضب بخاطر خداوند، و بغض و عداوت با فاسقین.
هر کس امر به معروف کند کمر مؤمن را محکم می کند، و هر کس نهی از منکر کند بینی فاسق را (1) به خاک می مالد، و هر کس در جاهای مختلف راست بگوید وظیفه ای که بر عهده اش بوده انجام داده است، و هر کس با فاسقین عداوت داشته باشد و بخاطر خداوند غضب کند خداوند بخاطر او غضب می نماید (2).
و این است ایمان و پایه ها و شعبه های آن.
ص: 260
آن مرد گفت (1): یا امیر المؤمنین، کمترین چیزی که شخص با آن مؤمن می شود، و کمترین چیزی که با آن کافر می شود، و کمترین چیزی که با آن گمراه می شود چیست؟
حضرت فرمود: سؤال کردی جواب را بشنو:
کمترین چیزی که شخص با آن مؤمن می شود آن است که خداوند خود را به او بشناساند، و او به پروردگاری و یگانگی خداوند اقرار نماید، و پیامبرش را به او بشناساند و او به نبوّت و ابلاغ (رسالت او) اقرار نماید، و حجّت خود در زمین و شاهد بر خلقش را به او بشناساند و او به اطاعتش اقرار کند (2).
عرض کرد: یا امیر المؤمنین، اگر چه نسبت به همه چیز- غیر آنچه توضیح دادی- جاهل باشد؟ فرمود: آری، (فقط) هر گاه به او دستور داده شد اطاعت کند و هر گاه نهی شد بپذیرد.
کمترین چیزی که شخص با آن کافر می شود آن است (3) که چیزی را بعنوان دین بپذیرد و گمان کند که خداوند او را به آن امر کرده- از چیزهایی که خداوند نهی کرده است- بعد آن را دین خود قرار دهد و بر اساس آن تبرّی و تولی داشته باشد و گمان کند خدایی را که به او امر کرده می پرستد.
کمترین چیزی که شخص با آن گمراه می شود آن است که حجّت خدا در زمین و شاهد او بر خلقش را که امر به اطاعت او نموده و ولایتش را واجب کرده نشناسد.
ص: 261
(آن مرد) عرض کرد: یا امیر المؤمنین، آنان را برایم نام ببر. فرمود: کسانی که خداوند ایشان را با خود و پیامبرش قرین نموده (1) و فرموده است: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2) یعنی: (از خدا و پیامبر و اولی الامرتان پیروی کنید).
عرض کرد: برایم روشن نمائید. فرمود: آنان که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آخرین خطبه ای که خواند و همان روز از دنیا رفت چنین فرمود: (من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به آن دو تمسّک کرده اید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خداوند و اهل بیتم. خداوند لطیف خبیر با من عهد کرده است که آن دو از یک دیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند مانند این دو- و حضرت به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند- و نمی گویم مثل این دو- و حضرت به انگشت سبابه و وسط اشاره کردند- زیرا یکی از این دو جلوتر از دیگری است (3). پس به این دو تمسّک کنید تا گمراه نشوید، و از آنان پیشی نگیرید که هلاک می شوید، و از آنان عقب نمانید که متفرّق می شوید (4)، و به آنان چیزی یاد ندهید که از شما عالم ترند.
عرض کرد: یا امیر المؤمنین، او را برایم نام ببر. فرمود: کسی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله او را در غدیر خم نصب کرد و به آنان خبر داد که او نسبت به آنان صاحب اختیارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمایند.
عرض کرد: یا امیر المؤمنین، آن شما هستید؟ فرمود: من اوّل و افضل آنها هستم.
سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنین صاحب اختیارتر از خودشان است. سپس پسرم حسین بعد از او نسبت به مؤمنین صاحب اختیارتر از خودشان است. و سپس
ص: 262
جانشینان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هستند تا بر سر حوض کوثر یکی پس از دیگری به خدمت او وارد شوند.
آن مرد نزد علی علیه السّلام رفت و سر حضرت را بوسید و سپس عرض کرد: برایم روشن کردی و مشکلم را حل کردی و هر مشکلی در قلبم بود (1) از بین بردی.
روایت از کتاب سلیم:
1. بحار: ج 68 ص 288، و ج 69 ص 16.
روایت با سند به سلیم:
1. معانی الاخبار: ص 374 ح 45.
2. کافی: ج 2 ص 414.
روایت از غیر سلیم:
1. نهج البلاغه: ص 469 شماره 31 از کلمات حکمت.
2. کافی: ج 2 ص 50.
3. تحف العقول: ص 110.
4. خصال صدوق: باب 4 ح 74.
5. الغارات ثقفی: ص 142.
ص: 263
ابان بن ابی عیّاش از سلیم نقل می کند که مردی خدمت امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و در باره اسلام (1) سؤال کرد. حضرت فرمود:
خداوند تبارک و تعالی اسلام را تشریع و قانون گذاری کرد، و قوانین آن را برای کسی که به آن داخل شود آسان قرار داد، و پایه های آن را برای کسی که به جنگ آن برخیزد مستحکم نمود.
خداوند اسلام را عزّت قرار داد برای کسی که دوستدارش باشد، صلح و سلامتی برای کسی که داخل آن شود، پیشوای کسی که به آن اقتدا کند، زینت برای کسی که خود را به آن بیاراید، ذخیره برای کسی که آن را دین خود قرار دهد، دستاویز برای کسی که خود را به آن محکم کند، ریسمان برای کسی که به آن چنگ زند، دلیلی محکم برای کسی که آن را بیاموزد، نور برای کسی که آن را وسیله روشنی خود قرار دهد، شاهد برای کسی که بوسیله آن به مخاصمه دشمن رود، باعث غلبه برای کسی با آن به محاکمه رود، علم برای کسی که آن را در قلب خود جای دهد، حدیث برای کسی که آن را روایت کند، حکم برای کسی که به آن قضاوت کند، مایه حلم برای کسی که آن را مورد تجربه و آزمایش قرار دهد، و شفاء و تعقّل برای کسی که تدبّر و تفکّر نماید، فهم برای کسی که زیرکی کند، یقین برای کسی که فکر کند، بصیرت برای کسی که قصد آن را کرده باشد، نشانه برای کسی که آن را نشان خود قرار دهد، مایه عبرت برای کسی که می خواهد پند بگیرد.
ص: 264
خداوند اسلام را نجات قرار داده برای کسی که راست بگوید، و دوستی برای کسی که در پی اصلاح باشد، و تقرب برای کسی که نزدیک شود، و اعتماد برای کسی که توکل کند، و امید (1) برای کسی که کارش را (به خدا) بسپارد، و سابقه برای کسی که احسان کند، و خیر برای کسی که پیشی بگیرد، و سپر برای کسی که صبر کند، و لباس برای کسی که تقوی پیشه کند، و پناه و کمک برای کسی که هدایت یافته، و پناهگاه (2) برای کسی که امن می طلبد، باعث اطمینان برای کسی که تسلیم باشد، و باعث خوشی برای راستگویان، و موعظه برای متّقین و نجات برای رستگاران قرار داده است.
این است حق، که راه آن هدایت و صفت آن خوبی و اثر نیک آن مجد و بندگی (3) است.
راه آن روشن، منار آن نور دهنده، چراغ آن پر نور، نهایت آن بلند مرتبه، میدان آن کم و دربرگیرنده سواری های مسابقه است. مورد مسابقه اش قابل توجه، و عذاب آن دردناک و نعمت آن قدیم است. آمادگی آن قدیم و سواران آن بزرگوارند (4).
ایمان راه آن، و اعمال نیک محلّ نور آن، و فقه و فهم چراغهای آن، و مرگ نهایت آن، دنیا میدان آن، و قیامت سواری آن و بهشت مورد مسابقه آن، و آتش عذاب آن و تقوی آمادگی آن، و محسنین سواران آن هستند.
با ایمان بر کارهای صالح دلالت می شود، و با اعمال صالح فقه و فهم آباد می شود، و با فقه و فهم از مرگ ترسیده می شود، و با مرگ دنیا خاتمه می یابد، و با دنیا به قیامت
ص: 265
عبور داده می شود، و با قیامت بهشت نزدیک می شود، و بهشت حسرت اهل آتش است، و آتش موعظه متّقین است، و تقوی اصل ایمان است.
و این است اسلام!
روایت از غیر سلیم:
1. کافی: ج 2 ص 49.
2. نهج البلاغه: خطبه 104.
3. تحف العقول: ص 109.
4. امالی شیخ مفید: ص 62 مجلس 33.
5. امالی شیخ طوسی: ج 1 ص 35.
ص: 266
1. علت عدم توافق روایات شیعه با روایات مخالفین: سؤال سلیم در باره اختلاف احادیث، دروغ بستن به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، انواع چهارگانه راویان حدیث، سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همچون قرآن شامل عام و خاص و ...، رابطه امیر المؤمنین علیه السّلام با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در علم، یازده امام شریکهای امیر المؤمنین علیه السّلام، نام دوازده امام علیهم السّلام.
2. تأیید سلیم در نقل این حدیث توسط ائمه علیهم السّلام: تأیید امام حسن و امام حسین علیهما السّلام، تأیید امام زین العابدین و امام باقر علیهما السّلام در زمان حیات سلیم، تأیید امام زین العابدین علیه السّلام بعد از وفات سلیم، تأیید امام باقر علیه السّلام بعد از وفات سلیم، تأیید امام صادق علیه السّلام.
3. عهدشکنی های امّت نسبت به اهل بیت علیهم السّلام: سقیفه برای ابو بکر و عمر، شوری برای عثمان، جنگهای جمل و صفین و نهروان، بیعت شکنی با امام حسن و امام حسین علیهما السّلام مظلومیت شیعیان در زمان زیاد و ابن زیاد و حجاج.
4. تاریخچه ای از جعل و تحریف احادیث: نگاهی به جعل احادیث، نمونه هایی از احادیث جعلی، بیان چگونگی جعل و تحریف.
شنیدم تصدیق آنچه از ایشان شنیده بودم. در دست مردم مطالب بسیاری از تفسیر قرآن و احادیث منقول از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دیدم که با آنچه از شما شنیدم مخالف بود و شما معتقدید که آنها باطل است (1). آیا می فرمائید مردم عمدا بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دروغ می بندند و قرآن را به رأی خویش تفسیر می کنند؟
سلیم می گوید: حضرت رو به من کرد و فرمود: ای سلیم، سؤال کردی حال جواب را بفهم (2). آنچه در دست مردم است شامل حق و باطل، صدق و کذب، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، محکم و متشابه، و حفظ و وهم (3) است.
در زمان خود پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر آن حضرت دروغ بستند، تا آنجا که در میان مردم برخاست و در خطابه اش فرمود: (ای مردم، نسبت دروغ بر من زیاد شده است (4). هر کس عمدا بر من دروغ ببندد جای خود را در آتش آماده کند.
هنگامی که آن حضرت از دنیا رفت هم بر آن حضرت دروغ بستند (5). رحمت خداوند بر پیامبر رحمت و درود او بر اهل بیتش باد.
حدیث را چهار نفر برای تو می آورند که پنجمی ندارد:
یکی منافقی که ایمان را در ظاهر نشان می دهد و به اسلام ظاهرسازی می کند (6)، و
ص: 268
پروا ندارد و ابا نمی کند که عمدا بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نسبت دروغ دهد.
اگر مسلمانان بدانند که او منافق و کذّاب است از او نمی پذیرند، و او را تصدیق نمی کنند (1)، ولی با خود می گویند: (او صحابی پیامبر است. آن حضرت را دیده و از او شنیده است. نه دروغ می گوید و نه دروغ بر پیامبر را حلال می داند) (2).
خداوند از منافقین خبر داده و آنان را توصیف نموده (3) و فرموده است: وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ (4)، (هر گاه آنان را ببینی اجسامشان ترا به تعجب وامی دارد و اگر سخن بگویند به کلام آنان گوش می دهی).
همین افراد بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ماندند و با باطل و دروغ و نفاق و بهتان خود را به امامان ضلالت و دعوت کنندگان به آتش نزدیک کردند. آنها هم ایشان را بر سر کارها گماردند و آنان را بر گرده مردم سوار نمودند و به وسیله آنان از دنیا استفاده کردند (5). مردم هم در دنیا با پادشاهان هستند مگر آنان که خدا حفظشان کند (6). این اوّلی از چهار گروه راویان حدیث است.
یکی دیگر کسی که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سخنی را شنیده و آن را چنان که هست حفظ نکرده و از خیال خود به آن مخلوط کرده، ولی عمدا دروغ نمی گوید. حدیث در دست اوست و آن را روایت کرده و به آن عمل می نماید و می گوید: (من این را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده ام).
اگر مسلمین بدانند که او در آن حدیث از وهم و خیال خود اضافه کرده از او نمی پذیرند، و خود او هم اگر بداند وهم و خیال در آن راه داده آن حدیث را کنار می گذارد.
ص: 269
سومی کسی است که چیزی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده که به آن امر فرموده است، ولی حضرت بعد از آن نهی فرموده و او نمی داند. یا از آن حضرت شنیده که از چیزی نهی فرموده، ولی بعد به آن امر کرده و او نمی داند. منسوخ را حفظ کرده و ناسخ را حفظ نکرده است.
اگر او بداند آن حدیث منسوخ است آن را کنار می گذارد، و اگر مسلمین بدانند که وقتی آن را می شنوند منسوخ است آن را کنار می گذارند.
چهارمی کسی که بر خدا و پیامبرش صلی اللَّه علیه و آله دروغ نمی بندد چون دروغ را مبغوض می دارد و از خدا می ترسد و به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله احترام می گذارد، و وهم و خیال هم نمی کند.
بلکه آنچه شنیده است را همان طور که شنیده حفظ کرده، و همان طور که شنیده برای دیگران آورده بدون آنکه در آن زیاد یا کم کند. ناسخ و منسوخ را حفظ کرده و به ناسخ عمل کرده و منسوخ را کنار گذاشته است.
امر و نهی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله (1) مثل قرآن ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و محکم و متشابه دارد. گاهی سخنی از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله صادر می شد که دو وجه داشت: کلام خاص و کلام عام (2)، مثل قرآن که آن را کسانی که مقصود خدا و پیامبر را هم نمی دانستند می شنیدند.
چنین نبود (3) که همه اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که از آن حضرت سؤال می کردند جواب را
ص: 270
می فهمیدند، بلکه در میان آنان کسانی بودند که سؤال می کردند ولی در مورد جواب سؤال توضیح و بیانی از حضرت نمی خواستند. حتّی دوست داشتند که تازه وارد یا اعرابی بیاید و از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سؤال کند تا از او بشنوند.
من هر روز یک بار و هر شب یک بار به خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله می رسیدم و در آنجا با من خلوت می نمود، و هر جا که می رفت من هم می رفتم (1). اصحاب پیامبر هم می دانستند که این کار را با غیر من نسبت به احدی از مردم انجام نمی دهد.
این برنامه گاهی در منزل من بود (2) که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نزد من می آمد! هر گاه من در یکی از منازلش به خدمت او وارد می شدم با من تنها می شد و به همسرانش دستور می داد تا برخیزند و جز من و او کسی نمی ماند، ولی وقتی برای خلوت به خانه من می آمد فاطمه و هیچ یک از دو پسرم (حسن و حسین) از پیش ما بر نمی خاستند.
برنامه چنین بود که تا سؤال داشتم جوابم را می فرمود، و وقتی ساکت می شدم یا سؤالهایم تمام می شد خود آن حضرت شروع می کرد. آیه ای از قرآن بر او نازل نشد مگر آنکه آن را برایم خواند و من برایش خواندم (3) و آن را بر من املا کرد و من همه را به خط خود نوشتم، و از خدا خواست که آن را به من بفهماند و در حفظ من قرار دهد (4).
ص: 271
آیه ای از کتاب خدا را از روزی که حفظ کرده ام و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله تأویل آن را به من آموخت و حفظ کردم و بر من املا کرد و من نوشتم، فراموش نکرده ام.
آن حضرت هر چه از حلال و حرام یا امر و نهی، یا اطاعت و معصیت که بود یا تا روز قیامت خواهد شد را ترک نکرد و همه را به من یاد داد و آن را حفظ کردم و یک حرف از آن را هم فراموش نکردم. سپس دست بر سینه من گذاشت و از خدا خواست که قلب مرا پر از علم و فهم و فقه و حکمت و نور نماید، و مرا طوری علم دهد که جهل به من راه نیابد، و طوری حفظ کنم که فراموشی به من عارض نشود.
روزی به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله عرض کردم: یا نبی اللَّه، از روزی که برای من آن دعا را کرده ای چیزی از آنچه به من آموخته ای فراموش نکرده ام، پس چرا بر من املا می فرمائی و مرا امر به نوشتن آنها می نمائی؟ آیا نسبت به من از فراموشکاری بیم داری؟ فرمود (1):
برادرم، بر تو از نسیان و جهل ترس ندارم. خداوند به من خبر داده که دعای مرا در باره تو و شریکهایت که بعد از تو خواهند بود مستجاب کرده است.
گفتم: یا نبی اللَّه، شریکهای من کیانند؟ فرمود: آنان که خداوند ایشان را با خود و من قرین نموده و در حق ایشان فرموده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2)، (ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا و از پیامبر و از اولی الامر خود اطاعت کنید)، و اگر از منازعه در چیزی خوف داشتید آن را به خدا و رسول و اولی الامر از خود ارجاع دهید.
عرض کردم: یا نبی اللَّه، آنان کیانند؟ فرمود: جانشینان، تا آنکه بر سر حوضم بر من
ص: 272
وارد شوند. همه ایشان هدایت کننده و هدایت شده اند. حیله کسانی که بر آنان حیله کنند و خوار کردن آنان که بخواهند آنان را خوار کنند به آنها ضرر نمی رساند. آنان با قرآن و قرآن با آنان است. نه آنان از قرآن جدا می شوند و نه قرآن از آنان جدا می شود. خداوند امّتم را بوسیله ایشان یاری می کند، و بخاطر ایشان باران بر امّتم می بارد و با دعاهای مستجاب آنان بلا از ایشان دفع می شود (1).
عرض کردم: یا رسول اللَّه، آنان را برایم نام ببر. فرمود: این پسرم- و دستش را بر سر امام حسن علیه السّلام گذاشت- سپس این پسرم- و دستش را بر سر امام حسین علیه السّلام گذاشت- سپس پسر این پسرم- و باز دستش را بر سر امام حسین علیه السّلام گذاشت- سپس پسر او که همنام من است، نام او (محمد) است. او شکافنده علم من و خزانه دار وحی خدا است. برادرم، این (علی) (2) در زمان حیات تو به دنیا خواهد آمد. از من به او سلام برسان. سپس رو به امام حسین علیه السّلام کرد و فرمود: (محمد بن علی) در زمان حیات تو متولد می شود. از من به او سلام برسان. برادرم، سپس بقیّه دوازده امام از فرزندانت خواهند بود.
عرض کردم: یا نبی اللَّه، آنان را برایم نام ببر. حضرت فرد فرد آنان را برایم نام برد (3). ای برادر بنی هلال (4)، بخدا قسم از ایشان است مهدی این امت که زمین را از قسط
ص: 273
و عدل پر می کند همان طور که از ظلم جور پر شده باشد. بخدا قسم من همه آنان که بین رکن و مقام با او بیعت می کنند می شناسم و اسم همه آنان و قبائلشان را می دانم.
سلیم می گوید: بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام (1)، امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را در مدینه ملاقات کردم، و این حدیث را بنقل از پدرشان برای ایشان نقل کردم. فرمودند:
راست گفتی، پدرمان علی علیه السّلام این حدیث را برای تو بازگو کرد و ما هم نشسته بودیم.
همچنین این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همان طور که پدرمان برایت نقل کرد عینا بیاد داریم، نه چیزی از آن کم و نه چیزی به آن زیاد شده است.
سلیم می گوید: بعد حضرت علی بن الحسین علیه السّلام را ملاقات کردم در حالی که پسرش محمد بن علی علیه السّلام (2) هم نزد آن حضرت بود. آنچه از پدرش و عمویش و از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیده بودم برای آن حضرت نقل کردم. حضرت فرمود: امیر المؤمنین علیه السّلام در حالی که مریض بود و من در سنین کودکی بودم از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من سلام رسانید.
ص: 274
سپس امام باقر علیه السّلام فرمود: جدّم حسین علیه السّلام طبق عهدی که با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله داشت- در حالی که مریض بود- سلام پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را به من رسانید.
ابان می گوید: این حدیث را بطور کامل خدمت حضرت علی بن الحسین علیه السّلام نقل کردم. آن حضرت فرمود: سلیم راست گفته است، جابر بن عبد اللَّه انصاری نزد پسرم آمد در حالی که در سن نوجوانی و مکتب رفتن بود. جابر او را بوسید و سلام پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را به او رسانید (1).
ابان می گوید: بعد از وفات امام زین العابدین علیه السّلام به سفر حج رفتم و امام باقر علیه السّلام را ملاقات کردم و همه این حدیث را برایش نقل کردم و یک حرف هم از آن کم نکردم.
چشمان حضرت اشک آلود شد و فرمود: سلیم بعد از شهادت جدّم حسین علیه السّلام نزد من آمد و من در خدمت پدرم نشسته بودم، و این حدیث را عینا برایم نقل کرد.
پدرم به او گفت: راست گفتی، پدرم این حدیث را عینا از امیر المؤمنین علیه السّلام برایت نقل کرد و ما حاضر بودیم. سپس امام حسن و امام حسین علیهما السّلام آنچه از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده بودند برای سلیم نقل کردند.
حماد بن عیسی می گوید (2): این حدیث را نزد مولایم امام صادق علیه السّلام ذکر نمودم. حضرت گریه کرد و فرمود: سلیم راست گفته است، این
ص: 275
حدیث را پدرم از پدرش علی بن الحسین علیه السّلام و او از پدرش حسین بن علی علیه السّلام نقل کرد که فرمود: این حدیث را زمانی که سلیم از امیر المؤمنین علیه السّلام پرسید شنیدم.
ابان بن ابی عیّاش می گوید: امام باقر علیه السّلام (پس از تأیید حدیث سلیم) فرمود: ما اهل بیت چقدر از ظلم قریش و متحدشدنشان بر علیه ما و کشتنشان ما را دیده ایم، و چه ها که شیعیان و محبّین ما از مردم دیده اند! پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت در حالی که در باره حق ما اقدام فرموده بود و به اطاعت ما فرمان داده و ولایت و دوستی ما را واجب کرده بود، و به مردم خبر داده بود که ما صاحب اختیارتر از خود آنها بر ایشانیم، و دستور داده بود که حاضرانشان به غائبان برسانند.
آنان بر علیه علی علیه السّلام متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره او فرموده بود و عموم مردم شنیده بودند در مقابل آنان استدلال کرد.
گفتند: درست می گویی، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این را فرموده است، ولی آن را نسخ کرده و گفته:
(ما اهل بیتی هستیم که خداوند عز و جل ما را بزرگوار داشته و انتخاب کرده و دنیا را برای ما راضی نشده است، و خداوند نبوّت و خلافت را برای ما جمع نمی کند)! چهار نفر هم به سخن او گواهی دادند: عمر و ابو عبیده و معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه. اینان مسأله را بر مردم مشتبه کردند و مطلب را بر آنان راست جلوه دادند و ایشان را به عقب برگرداندند، و خلافت را از معدنش و آنجایی که خدا قرار داده بود خارج کردند.
ص: 276
بر علیه انصار با حق ما و دلیل ما استدلال کردند و خلافت را برای ابو بکر منعقد کردند. ابو بکر هم آن را به عمر برگرداند تا در مقابل کار او تلافی کرده باشد.
سپس عمر خلافت را شوری بین شش نفر قرار داد. آنان هم مسأله را بر عهده عبد الرحمن بن عوف گذاردند. ابن عوف خلافت را برای عثمان قرار داد به شرط آنکه بعد از خودش به او برگرداند.
ولی عثمان بن عبد الرحمن حیله کرد، و ابن عوف کفر و جهل خود را ظاهر ساخت و در زمان حیاتش بر علیه عثمان سخن گفت و فرزندان ابن عوف چنین پنداشتند که عثمان او را مسموم کرد و از دنیا رفت (1).
سپس طلحه و زبیر بپا خاستند و به اختیار خود و بدون اجبار با علی علیه السّلام بیعت کردند.
ولی بیعت خود را شکستند و خیانت کردند، و سپس عایشه را بعنوان خونخواهی عثمان با خود به بصره بردند (2).
سپس معاویه طاغیان اهل شام را برای خونخواهی عثمان فرا خواند و بر علیه ما جنگ بپا کرد.
سپس اهل (حروراء) با امیر المؤمنین علیه السّلام مخالفت کردند به این عنوان که طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش حکم کند!! در حالی که اگر این دو گروه (3) طبق آنچه با ایشان شرط
ص: 277
کرده بود حکم می کردند باید حکم می کردند که علی علیه السّلام در کتاب خدا و بر لسان پیامبرش و در سنّت او (امیر المؤمنین) است. ولی اهل نهروان با او مخالفت کردند و جنگیدند.
سپس با حضرت حسن بن علی علیه السّلام- بعد از پدرش- بیعت کردند و با او پیمان بستند.
ولی با او عهدشکنی کردند و او را تنها گذاشتند و بر ضد او شورش نمودند تا آنجا که با خنجری بر ران (1) حضرت ضربت زدند و خیمه گاه او در لشکر را به غارت بردند و به خلخالهای همسران حضرت دستبرد زدند.
آن حضرت هم چون یارانی نیافت با معاویه صلح کرد و خون خود و اهل بیت و شیعیانش را حفظ نمود، که آنان واقعا کم بودند (2).
سپس هیجده هزار نفر (3) از اهل کوفه با امام حسین علیه السّلام بیعت کردند، ولی عهد خود را شکستند. سپس روی در روی او آمدند و با او جنگیدند تا آن حضرت به شهادت رسید.
ما اهل بیت از زمانی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفته همچنان ذلیل و تبعید و محروم می شویم و کشته و طرد می گردیم، و بر خون خود و همه آنان که ما را دوست دارند ترس داریم.
در مقابل، دروغگویان برای دروغ خود زمینه ای یافته اند که بوسیله آنها نزد رؤساء و قاضیان و کارگزارانشان در هر شهری تقرب می جویند. برای دشمنان ما در باره والیان گذشته خود احادیث دروغین و باطل نقل می کنند. و از ما سخنانی را که نگفته ایم روایت
ص: 278
می کنند تا ما را بد جلوه داده باشند و بر ما دروغ ببندند و با سخنان باطل و دروغ به سردمداران و قاضیان خود تقرب جویند (1).
اوج این مطلب و کثرت آن در زمان معاویه بعد از وفات امام حسن علیه السّلام بود، که شیعیان در هر شهری کشته شدند و دست و پای آنان قطع گردید، و با هر تهمت و گمانی در باره محبّت ما و وابستگی به ما بدار آویخته شدند (2).
این بلا همچنان تا زمان ابن زیاد بعد از شهادت امام حسین علیه السّلام شدت می گرفت و بیشتر می شد (3).
سپس حجاج آمد و شیعیان را به انواع کشتن و به هر گمان و تهمتی بقتل رسانید تا آنجا که اگر به کسی (کافر) یا (آتش پرست) می گفتند برایش محبوب تر از آن بود که به او (شیعه حسین صلوات اللَّه علیه) گفته شود.
چه بسا شخصی که از او به نیکی یاد می شد- و شاید واقعا هم پرهیزکار و راستگو بود- می دیدی که احادیث عظیم و عجیبی در باره فضیلت بعضی از سردمداران گذشته نقل می کند که خداوند هیچ یک از آنها را خلق نکرده است (4). او گمان می کند آنها حق
ص: 279
است بخاطر کثرت کسانی که این مطلب را از ایشان شنیده اند و به دروغگوئی و کمی تقوی شناخته نشده اند.
آنان از امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام مطالب قبیحی نقل می کنند که خدا می داند در این باره دروغ و باطل نقل کرده اند.
ابان می گوید: به امام باقر علیه السّلام عرض کردم: اصلحک اللَّه، مقداری از آنها برایم ذکر کنید.
فرمود: روایت کرده اند که (دو آقای پیران اهل بهشت ابو بکر و عمر هستند)! و اینکه (به عمر الهام می شود و ملائکه به او سخن می آموزند)! و اینکه (سکون و آرامش بر زبان او سخن می گوید)! و اینکه (ملائکه از عثمان حیا می کنند)! و اینکه (من وزیری از اهل آسمان و وزیری از اهل زمین دارم) (1)! و اینکه (به آنان که بعد از من هستند اقتدا کنید) و اینکه (ای کوه حراء، ساکن باش که بر فراز تو جز پیامبر و صدیق و شهید کسی نیست) (2).
امام باقر علیه السّلام بیش از صد روایت (3) را شمرد که مردم گمان می کنند حق است، و فرمود: بخدا قسم همه اینها دروغ و باطل است.
عرض کردم: اصلحک اللَّه، هیچ کدام از اینها صحیح نبوده است؟ فرمود: بعضی از اینها جعلی و بعضی تحریف شده است.
امّا تحریف شده، حضرت چنین قصد کرده بود که ( (ای کوه،) بر فراز تو پیامبر خدا
ص: 280
و صدیق و شهید است) و آن حضرت علی علیه السّلام را قصد کرده بود، و کوه حرا هم سخن حضرت را پذیرفت.
و نظیر آن که فرمود: چطور بر تو مبارک نباشد در حالی که پیامبر و صدیق و شهید از تو بالا رفته اند، و منظور آن حضرت علی علیه السّلام بود.
ولی اکثر این احادیث دروغ و کذب آراسته و باطل است. خداوندا، سخن مرا سخن پیامبر و علی علیهما السّلام قرار ده، هر گاه که امت محمّد صلی اللَّه علیه و آله بعد از او اختلاف کنند تا روزی که خداوند مهدی علیه السّلام را مبعوث نماید.
روایت از کتاب سلیم:
1. روضه المتقین: ج 12 ص 201.
2. منهاج الفاضلین (خطی): ص 239.
3. بحار: ج 2 ص 218.
4. بحار: ج 27 ص 211.
5. بحار: ج 28 ص 295.
6. بحار: ج 36 ص 276.
7. اثبات الهداه: ج 1 ص 664.
8. اثبات الهداه: ج 1 ص 543.
9. فرائد الاصول (شیخ انصاری): ص 36.
10. احقاق الحق: ج 1 ص 55.
11. عوالم العلوم: ج 2. 3 ص 534 ح 1.
12. فضائل السادات: ص 10.
روایت با سند به سلیم:
1. مختصر اثبات الرجعه: ح 1.
2. بصائر الدرجات: ص 198 ح 3.
3. اصول کافی: ج 1 ص 62 ح 1.
4. المسترشد: ص 36.
ص: 281
5. خصال صدوق: باب 4 ح 131.
6. اعتقادات صدوق: صفحه آخر.
7. اکمال الدین صدوق: ص 284.
8. رجال کشی: ج 1 ص 321 ح 167.
9. الاستنصار (کراجکی): ص 10.
10. غیبت نعمانی: ص 49.
11. شواهد التنزیل (حسکانی): ج 1 ص 148 ح 202.
12. شواهد التنزیل: ج 1 ص 35 ح 41.
13. تحف العقول: ص 131.
14. تفسیر عیاشی: ج 1 ص 14 ح 2.
15. تفسیر عیّاشی: ج 1 ص 253 ح 177.
16. الصراط المستقیم (بیاضی): ج 2 ص 127.
17. کتاب التحفه فی الکلام، به روایت شیخ حر در اثبات الهداه: ج 2 ص 200.
18. فضائل السادات: ص 170.
19. کفایه الموحدین (طبرسی): ج 2 ص 291 و 345.
روایت از غیر سلیم:
1. مختصر اثبات الرجعه: ح 1 از حماد بن عیسی از امام صادق علیه السّلام.
2. نهج البلاغه: خطبه 210.
3. احتجاج طبرسی: ج 1 ص 392.
4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 11 ص 43.
5. مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 242.
6. اعلام الوری: ص 375.
7. تفسیر عیّاشی: ج 1 ص 246.
8. امالی مفید: ص 67.
9. تذکره الخواص: ص 142.
ص: 282
1. اتمام حجت امیر المؤمنین علیه السّلام در اجتماع مهاجرین و انصار در زمان عثمان: تفاخر مهاجرین و انصار، نام حاضرین در مجلس مناشده امیر المؤمنین علیه السّلام، منظره مجلس مناشده.
2. مناشدات و احتجاجات امیر المؤمنین علیه السّلام: خلقت محمد و علی علیهما السّلام با طینت واحد، خلقت نوری اهل بیت علیهم السّلام و پاکی نسل ایشان، علی علیه السّلام برادر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، سدّ ابواب بجز باب علی علیه السّلام، اعلام ولایت در غدیر خم، علی علیه السّلام ولی هر مؤمن، علی علیه السّلام در مباهله، علی علیه السّلام در خیبر، علی علیه السّلام در ابلاغ سوره برائت، علی علیه السّلام در شدائد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، علی از پیامبر و پیامبر از علی علیهما السّلام، ملاقاتهای خصوصی پیامبر و امیر المؤمنین علیهما السّلام، علی علیه السّلام افضل امت، علی علیه السّلام، سید عرب، علی علیه السّلام غسل دهنده پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، علی علیه السّلام در حدیث ثقلین، علی علیه السّلام سابق الی اللَّه، علی علیه السّلام در السابقون السابقون، اجمالی از واقعه غدیر خم، علی علیه السّلام در حدیث کساء، علی علیه السّلام در صادقین، علی علیه السّلام بمنزله هارون، علی علیه السّلام از شاهدان بر مردم، علی علیه السّلام در جانشینان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، کیفیت مجلس مناشده.
3. سخنان طلحه با امیر المؤمنین علیه السّلام در باره چند مسأله مهم: هفت جواب به حدیث جعلی ابو بکر و عمر در باره خلافت: جواب اوّل:
معاهده بر صحیفه ملعونه، جواب دوم: حدیث غدیر، جواب سوم:
حدیث منزلت، جواب چهارم: حدیث ثقلین، جواب پنجم: حدیث تسلیم بإمره المؤمنین، جواب ششم: شورای شش نفری عمر، جواب هفتم: سخنان عمر هنگام مرگ، کسی جز دوازده امام علیه السّلام حق خلافت و امامت ندارد، کدام سزاوارتر به جانشینی پیامبرند؟
سخنی در باره (لیبلغ الشاهد الغائب): دستور به تبلیغ ولایت ائمه علیهم السّلام، ائمه علیهم السّلام مبلغین اوامر الهی به مردم.
سخنی در باره جمع قرآن: قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام، قرآن عمر، قرآن عثمان، قرآن به املای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله، در کتف چه نوشته شد؟ سندی محکم برای قرآن موجود، قرآن امیر المؤمنین علیه السّلام نزد کیست؟
دوازده امام ضلالت از بنی تیم و بنی عدی و بنی امیه.
ص: 283
ابان از سلیم نقل می کند که گفت: در زمان حکومت عثمان، در مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله علی علیه السّلام را با جماعتی دیدم که با یک دیگر گفتگو می کردند و فقه و علم را مذاکره می کردند.
از طرفی قریش و فضیلت و سوابق و هجرت ایشان را یادآور شدند، فضائلی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره ایشان فرموده بود مثل کلام حضرت که (امامان از قریش هستند) و (مردم دنباله رو قریش هستند)، و (قریش امامان عرب هستند)، و (به قریش ناسزا نگوئید)، و (هر قریشی قوّت دو مرد از دیگران را دارد)، و (خدا مبغوض بدارد هر کس قریش را مبغوض بدارد)، و (هر کس خواری قریش را اراده کند خدا او را خوار کند).
از طرف دیگر انصار و فضیلت و سوابق و یاری ایشان را یاد کردند و آنچه خداوند در قرآن بر ایشان ثنا گفته و فضائلی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در باره ایشان فرموده است (1).
همچنین آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر سر جنازه سعد بن معاذ (2) و حنظله بن راهب غسیل
ص: 284
الملائکه (1) و نیز آنکه زنبوران از جنازه اش دفاع کردند (2) فرموده بود یادآور شدند، بطوری که چیزی از فضائل خود باقی نگذاشتند.
هر کدام از دو گروه می گفتند: (فلانی و فلانی از ماست). قریش می گفتند: (پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از ماست، و حمزه بن عبد المطلب و جعفر و عبیده بن حارث و زید بن حارثه و ابو بکر و عمر و عثمان و سعد و ابو عبیده و سالم و ابن عوف از ما هستند)، بطوری که احدی از سابقه داران دو گروه را باقی نگذاشتند و همه را نام بردند.
در حلقه اجتماع بیش از دویست نفر حاضر بودند، که بعضی به طرف قبله تکیه داده بودند و بعضی در دایره مجلس نشسته بودند.
آنان که از قریش بیاد دارم: علی بن ابی طالب علیه السّلام و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و زبیر و طلحه و عمار و مقداد و ابو ذر و هاشم بن عتبه و عبد اللَّه بن عمر و امام حسن و امام حسین علیهما السّلام و ابن عباس و محمد بن ابی بکر و عبد اللَّه بن جعفر و عبید اللَّه بن عباس بودند.
از انصار: ابیّ بن کعب و زید بن ثابت و ابو ایّوب انصاری و ابو الهیثم بن تیهان و محمد بن مسلمه و قیس بن سعد بن عباده و جابر بن عبد اللَّه و ابو مریم و انس بن مالک و زید بن ارقم و عبد اللَّه بن ابی اوفی و ابو لیلی به همراه پسرش عبد الرحمن که کنار او نشسته
ص: 285
بود و نوجوانی تازه مو بر صورت بر آورده و سفید رو بود. سپس ابو الحسن بصری همراه پسرش حسن که او هم نوجوانی تازه مو بر صورت بر آورده و سفید رو با قدی مناسب (1) بود آمدند.
سلیم می گوید: من به او و عبد الرحمن بن ابی لیلی نگاه می کردم، و نمی توانستم تشخیص دهم کدام نیکوترند، ولی حسن بصری بزرگتر و بلندقدتر بود.
صحبت به درازا کشید و از صبح تا ظهر طول داشت (2)، و عثمان در خانه اش بود و از گفتگوی آنان خبر نداشت. علی بن ابی طالب علیه السّلام هم ساکت بود، و او و هیچ یک از اهل بیتش سخنی نمی گفتند.
مردم رو به علی علیه السّلام کردند و گفتند: چرا سخنی نمی گوئی؟ حضرت فرمود: هر کدام از دو گروه فضیلتی را گفتند و به حق هم گفتند.
سپس فرمود: ای قریش و ای انصار (3)، خداوند بخاطر چه کسی این فضیلت را به شما داده است؟ آیا بخاطر خودتان و قبائلتان و خانواده هایتان، یا بخاطر غیر شما؟ گفتند:
خداوند بخاطر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله (4) این فضائل را به ما عطا فرموده و بر ما منت گذاشته است، و همه اینها را ببرکت او یافته ایم و به آنها رسیده ایم. هر فضیلتی در دنیا و دین که به آن دست یافته ایم بخاطر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است نه بخاطر خودمان و نه قبائلمان و نه خانواده هایمان.
فرمود: ای قریش و ای انصار، راست گفتید.
ص: 286
امیر المؤمنین علیه السّلام در ادامه کلامش فرمود: آیا اقرار می کنید که آنچه از خیر دنیا و آخرت که بدان دست یافته اید فقط از ما اهل بیت بوده و از هیچ کدام شما نبوده است (2)؟
آیا اقرار می کنید که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدید که می فرمود: (من و برادرم علی بن ابی طالب تا آدم با یک طینت هستیم) (3)؟
اهل بدر و اهل احد و سابقه داران و متقدّمین گفتند: آری، این را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدیم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پسر عمویم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: (من و اهل بیتم نوری بودیم که چهارده هزار سال قبل از آنکه خداوند آدم را خلق کند در پیشگاه پروردگار مشغول عبادت بودیم. وقتی خداوند آدم را خلق کرد آن نور را در صلب او قرار داد و او را به زمین فرستاد. سپس آن نور را در صلب نوح در کشتی حمل نمود. سپس در صلب ابراهیم آن را به آتش پرتاب کرد. سپس خداوند همچنان ما را از صلب های با شرافت به
ص: 287
رحمهای پاک و از رحمهای پاک به صلب های با شرافت بین پدران و مادران منتقل می نمود که هرگز یکی از آنها بصورت زنا با یک دیگر ملاقات نکردند)؟
سابقه داران و متقدّمین و اهل بدر و اهل احد گفتند: آری، این را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدیم.
فرمود: شما را به خدا قسم می دهم، آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بین هر دو نفر از اصحابش برادری قرار داد، و بین من و خودش برادری قرار داد و فرمود: (تو برادر من و من برادر تو در دنیا و آخرت هستم)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله محل مسجد خود را خرید و آن را بنا کرد، و سپس (در اطراف آن) ده خانه بنا کرد که نه خانه برای خود و دهمی را در وسط آنها برای من قرار داد، و هر دری که به مسجد باز می شد- بجز درب خانه مرا- مسدود کرد؟ آنگاه در این باره بعضی سخنانی گفتند و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: (من در خانه های شما را نبستم و نه در خانه او را باز گذاردم، بلکه خداوند به من دستور بستن در خانه های شما و باز گذاردن در خانه او را داد). همچنین پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همه مردم را- جز من- نهی کرد از اینکه در مسجد بخوابند، و من در مسجد جنب می شدم، و منزل من و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در مسجد یکی بود، و برای پیامبر و برای من در مسجد اولادی به دنیا می آمد (1).
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که عمر اصرار داشت شکافی بقدر چشم از خانه اش به
ص: 288
مسجد باز کند، ولی حضرت اجازه نداد (1) و فرمود: (خداوند به حضرت موسی علیه السّلام دستور داد تا مسجد پاکیزه ای بنا کند که جز او و هارون و دو پسرش در آن سکونت نکنند، به من هم دستور داده مسجد پاکیزه ای بنا کنم که جز من و برادرم و دو پسرش در آن سکونت نکنند)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم مرا فرا خواند و ولایت مرا اعلام کرد و فرمود: حاضران به غائبان برسانند.
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در جنگ تبوک فرمود: (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، و تو صاحب اختیار هر مؤمنی بعد از من هستی)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله اهل نجران را برای مباهله دعوت کرد،
ص: 289
کسی جز من و همسرم و دو پسرم را همراه نیاورد؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا می دانید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پرچم خیبر را بدست من سپرد و فرمود: (فردا پرچم را بدست کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند، ترسو و فرارکننده نیست و خدا خیبر را بدست او فتح می کند)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرا برای ابلاغ سوره (برائت) فرستاد، و غیر مرا (که ابو بکر بود) برگردانید بعد از آنکه او را فرستاده بود (1)، و این بخاطر وحی الهی بود که فرمود: خداوند علیّ اعلی می فرماید: (از جانب تو کسی حق رساندن پیام ندارد مگر کسی که از خودت باشد)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که هیچ کار مشکلی برای پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پیش نیامد مگر آنکه بخاطر اطمینانی که به من داشت مرا در آن موارد پیش می فرستاد. و هیچ گاه مرا به اسم صدا نزد، بلکه می فرمود: (ای برادرم) و یا (برادرم را به نزد من فراخوانید)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
ص: 290
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در مورد دختر حمزه بین من و جعفر و زید قضاوت کرد (1) و فرمود: (ای علی، تو از منی و من از توام، و تو صاحب اختیار هر مؤمن بعد از من هستی)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که من با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در هر روز و شب به منزل یک دیگر می رفتیم و خلوتی داشتیم، که در آن اگر من سؤال می کردم به من جواب می گفت و اگر ساکت می شدم خود آن حضرت شروع می فرمود.
گفتم: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرا بر جعفر و حمزه فضیلت داد و به فاطمه علیها السّلام فرمود: (تو را به ازدواج کسی در آوردم که بهترین اهل بیتم و بهترین امتم، و مقدّمترین آنها در اسلام و بالاترین آنها در حلم و بیشترین آنان در علم است)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
ص: 291
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: (من آقای فرزندان آدم هستم و برادرم علیّ آقای عرب و فاطمه سیّده زنان اهل بهشت و دو پسرم حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشت هستند)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من دستور داد او را غسل دهم، و به من خبر داد که جبرئیل مرا بر غسل او کمک می کند؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در آخرین خطابه ای که برای شما ایراد کرد فرمود: (ای مردم، من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به آن دو تمسّک دارید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و اهل بیتم)؟
گفتند: آری بخدا قسم (1).
سپس علی علیه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که خداوند عز و جل در کتابش سابق را بر مسبوق در بیش از یک آیه فضیلت داده است، و احدی از این امت از من نسبت به خدا و رسولش سبقت نگرفته است؟
گفتند: آری بخدا قسم.
ص: 292
فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که وقتی آیه وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ (1)، (سبقت جویندگان اوّل از مهاجرین و انصار)، و آیه السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)، (سبقت جویندگان، سبقت جویندگان، آنان مقرّبان اند)، نازل شد، در این باره از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سؤال شد. حضرت فرمود: (خداوند این آیات را در مورد انبیاء و جانشینان ایشان نازل کرده است. من افضل انبیاء و رسولان خدایم، و علی بن ابی طالب جانشین من افضل اولیاء است)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: شما را قسم می دهم، آیا می دانید که وقتی این آیات نازل شد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (3)، (ای کسانی که ایمان آوردید از خدا و رسول و اولی الامرتان اطاعت کنید)، و آیه إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ (4)، (صاحب اختیار شما خدا و پیامبرش و کسانی اند که ایمان آورده و نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند)، و آیه أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً (5)، (گمان می کنید رها می شوید در حالی که هنوز خداوند نمی داند آنان که از شما جهاد کردند و غیر از خدا و رسولش و مؤمنین محل اعتمادی برای خود بر نگزیدند)، وقتی این آیات نازل شد مردم گفتند: یا رسول اللَّه، آیا این آیات در باره بعضی
ص: 293
از مؤمنین است یا نسبت به همه آنان عمومیت دارد؟ خداوند عز و جل به پیامبرش دستور داد تا والیان امرشان را به آنان بشناساند و ولایت را مانند نماز و زکات و روزه و حجّشان برایشان تفسیر کند. لذا مرا در غدیر خم برای مردم منصوب نمود، و سپس خطابه ای ایراد کرد و فرمود: (ای مردم، خداوند مرا به رسالتی فرستاده که سینه ام از آن به تنگ آمده و گمان کردم که مردم مرا تکذیب می کنند، ولی خداوند مرا ترسانید که باید این پیام را برسانم و گر نه مرا عذاب خواهد کرد).
سپس دستور داد ندا کنند تا مردم جمع شوند، و بعد خطابه ای ایراد کرد و فرمود:
(ای مردم، آیا می دانید که خداوند عز و جل صاحب اختیار من است و من صاحب اختیار مؤمنین هستم و من از خود آنان به ایشان صاحب اختیارترم)؟ گفتند: بلی، یا رسول اللَّه.
فرمود: (برخیز، ای علی). من برخاستم و حضرت فرمود: (هر کس من صاحب اختیار او هستم این علی صاحب اختیار اوست. پروردگارا، هر کس او را دوست می دارد دوست بدار و هر کس او را دشمن می دارد دشمن بدار.
(در همان غدیر خم) سلمان برخاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه، ولایت و صاحب اختیاری او چگونه است؟ فرمود: (ولایت و صاحب اختیاری او همچون ولایت من است. هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختیارترم علی هم نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر است).
خداوند تعالی هم این آیه را نازل کرد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً (1)، (امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بعنوان دین شما راضی شدم). پیامبر صلی اللَّه علیه و آله سه مرتبه تکبیر گفت و فرمود: (اللَّه اکبر، کمال نبوت من و تکمیل دین خدا ولایت علی بعد از من است).
ابو بکر و عمر برخاستند و گفتند: یا رسول اللَّه، آیا این آیات بخصوص در باره علی است؟! فرمود: آری، در باره او و جانشینانم تا روز قیامت است. گفتند: یا رسول اللَّه، آنان را برای ما بیان فرما. فرمود: برادرم و وزیرم و وارثم و وصیّم و جانشینم در امتم و صاحب
ص: 294
اختیار هر مؤمنی بعد از من علی، سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسین، سپس نه نفر از فرزندان پسرم حسین، یکی پس از دیگری، که قرآن با آنان و آنان با قرآنند. نه آنها از قرآن جدا می شوند و نه قرآن از ایشان جدا می شود تا بر سر حوض بر من وارد شوند).
همه حاضرین (در مجلس مناشده) گفتند: آری بخدا قسم، همه آنچه گفتی دقیقا شنیدیم و حاضر بودیم. و بعضی گفتند: اکثر آنچه گفتی حفظ کرده ایم ولی همه اش را بیاد نداریم، ولی اینان که همه اش را بیاد دارند منتخبین و افاضل ما هستند.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفتید. همه مردم در حفظ و بیاد داشتن یکسان نیستند. قسم می دهم آنان را که این مطلب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بیاد دارند که بپا خیزند و بازگو کنند.
در اینجا زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو ذر و مقداد و عمار گفتند: ما شهادت می دهیم که سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را بیاد داریم که بر منبر ایستاده بود و تو در کنار او بودی و می فرمود: ای مردم، خداوند به من دستور داده که معرفی کنم امام شما را و آنکه بعد از من در میان شما قائم خواهد بود و وصی خود و جانشینم را، و آن کسی که خداوند در کتابش اطاعت او را بر مؤمنین واجب کرده و اطاعت او را قرین اطاعت خود و اطاعت من نموده، و شما را در قرآن به ولایت او دستور داده است. من در این باره- از ترس اهل نفاق و تکذیبشان- به پروردگارم مراجعه کردم، ولی مرا ترسانید که باید این رسالت را برسانم و گر نه مرا عذاب می کند.
ای مردم، خداوند در کتابش شما را به نماز امر کرده و من آن را برایتان بیان نمودم، و به زکات و روزه و حج دستور داده که آن را هم برای شما بیان و تفسیر نمودم، و به ولایت دستور داده و من شما را شاهد می گیرم که ولایت مخصوص این شخص است- و حضرت دست مبارک را بر علی بن ابی طالب علیه السّلام قرار دادند- و سپس برای دو پسرش بعد از او، و سپس برای اوصیاء از فرزندانشان بعد از آنهاست. آنان از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از آنان جدا نمی شود تا بر سر حوضم بر من وارد شوند.
ای مردم، پناه و امامتان بعد از خودم و ولیّ و هدایت کننده شما را برایتان بیان کردم
ص: 295
و او برادرم علی بن ابی طالب است و او در میان شما بمنزله من در میان شما است. در دین خود از او پیروی کنید و در همه امورتان از او اطاعت نمایید، زیرا آنچه خداوند از علم و حکمتش به من آموخته نزد او است. از او بپرسید و از او و جانشینانش بعد از او بیاموزید.
به آنان چیزی یاد ندهید و بر آنان پیشی نگیرید و از ایشان عقب نمانید که آنان با حق و حق با آنان است، نه ایشان از حق جدا می شوند و نه حق از ایشان جدا می شود).
زید بن ارقم و بقیه پس از این شهادت نشستند.
سلیم می گوید: سپس علی علیه السّلام فرمود: ای مردم، آیا می دانید که خداوند در کتابش این آیه را نازل کرد: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)، (خداوند خواسته است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک گرداند).
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله مرا و فاطمه و دو پسرم حسن و حسین را جمع کرد و رو اندازی (2) بر روی ما انداخت و فرمود: (اینان اهل بیت من و فامیل و اقربای من هستند. آنان را ناراحت می کند آنچه مرا ناراحت می کند، و مرا اذیت می کند آنچه آنان را اذیت می کند، و مرا به تنگ می آورد آنچه آنان را به تنگ می آورد. رجس و پلیدی را از ایشان ببر و آنان را پاک گردان).
امّ سلمه عرض کرد: یا رسول اللَّه، من هم با شما هستم؟ فرمود: (عاقبت تو به خیر است، ولی این آیه فقط در باره من و برادرم و دخترم فاطمه و دو پسرم و نه نفر از فرزندان پسرم حسین بطور خاص نازل شده و احدی غیر از آنان در این آیه همراه ما نیست).
همه حاضرین (در مجلس مناشده) گفتند: شهادت می دهیم که امّ سلمه این مطلب را برای ما نقل کرد. و ما همین را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پرسیدیم، و آن حضرت برای ما مثل حدیث امّ سلمه را نقل فرمود.
ص: 296
سپس علی علیه السّلام فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که خداوند این آیه را نازل کرد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ (1)، (ای کسانی که ایمان آورده اید تقوی پیشه کنید و با صادقین باشید). سلمان عرض کرد: یا رسول اللَّه، آیا این آیه عمومیّت دارد یا به عدّه خاصّی مربوط است؟ فرمود: امرشدگان همه مؤمنین هستند که به این مطلب دستور داده شده اند، ولی (صادقین) مخصوص برادرم علی و اوصیاء من بعد از او تا روز قیامت است.
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که من در جنگ تبوک به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله عرض کردم: چرا مرا (در مدینه) بجای خود گذاشتی (2)؟ فرمود: (مدینه جز من یا تو صلاحیت دیگری را ندارد. و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی مگر در اینکه پیامبری بعد از من نیست)؟
گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که خداوند در سوره حج چنین نازل کرد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ
ص: 297
إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ، فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (1)، (ای کسانی که ایمان آورده اید رکوع و سجود بجا آورید و پروردگار خود را عبادت کنید و کار نیک انجام دهید به امید آنکه رستگار شوید. در راه خدا آن طور که سزاوار است جهاد کنید. او شما را برگزید و در دین بر شما سختی قرار نداد، دین پدرتان ابراهیم که از قبل شما را مسلمان نامید، و در این باره تا پیامبر شاهد بر شما باشد و شما شاهدان بر مردم باشید. نماز را بپا دارید و زکات را بپردازید و به کمک خداوند خود را از معصیت باز دارید. او صاحب اختیار شماست و خوب صاحب اختیار و خوب یاری کننده ای است).
(وقتی این آیه نازل شد) سلمان بپا خاست و عرض کرد: یا رسول اللَّه، اینان چه کسانی هستند که تو بر آنان شاهدی و آنان بر مردم شاهدند، و خداوند آنان را برگزیده و در دین بر آنان سختی قرار نداده، همان که دین پدرشان ابراهیم است؟ فرمود: از اینان فقط سیزده نفر قصد شده و هیچ کس دیگری از امت قصد نشده است. سلمان پرسید: یا رسول اللَّه، آنان را برای ما بیان فرما؟ فرمود: (من و برادرم و یازده نفر از فرزندانم).
حاضرین در مجلس گفتند: آری بخدا قسم.
فرمود: شما را بخدا قسم می دهم، آیا می دانید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله خطابه ای ایراد کرد- که بعد از آن خطابه ای ایراد نکرد- و فرمود: (ای مردم، من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم: کتاب خدا و عترتم یعنی اهل بیتم. به این دو تمسّک جوئید که هرگز گمراه نمی شوید. خداوند لطیف خبیر به من خبر داده و به من وعده داده است که این دو از یک دیگر جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر بر من وارد شوند).
عمر بن خطاب در حال شبه غضب برخاست و گفت: یا رسول اللَّه، آیا همه
ص: 298
اهل بیتت چنین اند؟ فرمود: نه، فقط اوصیاء من از اهل بیتم، که اوّل آنان برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه من در امّتم و صاحب اختیار هر مؤمنی بعد از من علیّ است. سپس پسرم حسن، سپس پسرم حسین، سپس نه نفر از فرزندان حسین یکی پس از دیگری تا بر سر حوض کوثر نزد من آیند. آنان شاهدان خدا در زمین و حجّت های او بر خلقش و خزانه داران علم او و معادن حکمت اویند. هر کس آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس از آنان سرپیچی کند از فرمان خدا سرپیچی کرده است)؟
همه گفتند: شهادت می دهیم که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این مطلب را فرمود.
سپس سؤالهای امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم تا ذکر آخر فضائلش ادامه پیدا کرد، و حضرت چیزی باقی نگذاشت مگر آنکه در آن مورد آنان را قسم داد و از آنان سؤال کرد تا آنکه همه مناقبش را و بسیاری از آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به او فرموده بود ذکر کرد، و در همه آنها مردم سخن او را تصدیق می کردند و شهادت می دادند که سخن حقّی است.
سلیم می گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام چیزی از آنچه خداوند بخصوص در باره او یا در باره او و اهل بیتش در قرآن یا بر لسان پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نازل کرده بود باقی نگذاشت مگر آنکه در آن مورد مردم را قسم داد. در بعضی از آنها همه می گفتند: (آری)، و در مواردی عده ای ساکت می ماندند و بقیه می گفتند: (آری بخدا قسم)، و آنان که ساکت بودند به اقرارکنندگان می گفتند: شما نزد ما مورد اعتماد هستید، و غیر شما هم از کسانی که به آنان اعتماد داریم برای ما نقل کرده اند که این مطالب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده اند.
حضرت فرمود: آیا اقرار می کنید که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله فرمود: (هر کس گمان کند مرا دوست دارد و بغض علی را دارد، چنین کسی دروغ می گوید و مرا دوست ندارد)، و حضرت هنگام سخن دست بر سر من (1) گذاشت. کسی از حضرت پرسید: یا رسول اللَّه، این مطلب چطور می شود؟ فرمود: (زیرا او از من است و من از اویم. هر کس او را دوست
ص: 299
بدارد مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست دارد. هر کس بغض علی را دارد مرا مبغوض داشته و هر کس مرا مبغوض بدارد خدا را مبغوض داشته است).
حدود بیست نفر از بزرگان مهاجرین و انصار گفتند: (آری بخدا قسم)، و بقیه ساکت ماندند.
امیر المؤمنین علیه السّلام به سکوت کنندگان فرمود: چرا ساکتید؟ گفتند: اینان که شهادت دادند در راستگویی و فضیلت و سابقه نزد ما مورد اعتماد هستند. حضرت فرمود: خدایا بر اینان شاهد باش.
آنان گفتند: پروردگارا، ما شهادت نداده ایم و نگفته ایم جز آنچه از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده ایم، و آنچه افراد مورد اطمینان از اینان و دیگران برای ما نقل کرده اند که از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده اند.
طلحه بن عبید اللَّه- که (زیرک قریش خوانده می شد- گفت: چه کنیم با ادعای ابو بکر و عمر و اصحابش که او را تصدیق کردند و شهادت بر گفتار او دادند در آن روزی که تو را به اجبار می آوردند و در گردنت طنابی بود (1)! به تو گفتند: (بیعت کن)، و تو در مقابل آنان با فضائل و سوابق خود استدلال کردی، و همه تو را تصدیق کردند. ولی بعد از آن ابو بکر ادعا کرد از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیده است که گفته: (خداوند نخواسته است نبوت و خلافت برای ما اهل بیت جمع شود). عمر و ابو عبیده جراح و سالم و معاذ بن جبل هم او را تصدیق کردند؟!
ص: 300
سپس طلحه رو به حضرت کرد و گفت: همه آنچه گفتی و ادعا کردی حق است، و آنچه از سابقه و فضیلت که با آنها استدلال کردی ما هم اقرار می کنیم و قبول داریم ولی در باره خلافت، این پنج نفر به آنچه شنیدی شهادت دادند!
در اینجا علی علیه السّلام بپا خاست و از سخن طلحه به غضب آمد و چیزی را که کتمان می کرد فاش نمود و مطلبی را روشن کرد که در روز مرگ عمر فرموده بود ولی مردم مقصود آن حضرت را نفهمیده بودند (1).
حضرت رو به طلحه کرد و در حالی که مردم می شنیدند فرمود: ای طلحه، بخدا قسم نوشته ای که روز قیامت با آن خدا را ملاقات کنم محبوبتر از نوشته این پنج نفر نیست که در حجه الوداع در خانه کعبه بر سر وفای به آن هم پیمان شدند که: (اگر خداوند محمد را بکشد یا بمیرد یک دیگر را بر ضدّ من کمک کنند و پشتیبانی نمایند تا به خلافت نرسم) (2)!
حضرت فرمود: ای طلحه، دلیل بر بطلان آنچه بدان شهادت دادند (3)، سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله است که در روز غدیر خم فرمود: (هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختیارترم علی هم نسبت به او از خودش صاحب اختیارتر است). من چگونه می توانم بر آنان صاحب اختیارتر از خودشان باشم در حالی که آنان امیران و حاکمان بر من باشند؟!
ص: 301
همچنین سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که فرمود: (تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی بجز نبوّت)، آیا نمی دانستید که نبوّت غیر از خلافت است؟ اگر با نبوت چیز دیگری هم بود پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آن را استثنا می کرد؟!
همچنین سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله که فرمود:
همچنین سخن پیامبر که فرمود: من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به این دو تمسک کرده اید هرگز گمراه نخواهید شد : کتاب خدا و عترتم(1) از اینان پیشی نگیرید و از اینها عقب نمانید به اینان چیزی نیاموزید که از شما داناترند.
بنا بر این سزاوار است خلیفه بر امّت کسی جز داناترین آنان به کتاب خدا و سنّت پیامبرش نباشد، که خداوند هم می فرماید: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ(2)، (آیا کسی که به حق هدایت می کند سزاوارتر است که تابع او شوند یا کسی که هدایت نمی شود مگر آنکه او را هدایت کنند، پس چه شده شما را و چگونه حکم می کنید)، و نیز می فرماید: وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ(3)، (در علم و جسم او را وسعت عنایت نمود)، و می فرماید: أَوْ أَثارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ(4)، (یا اثری باقی مانده از علم، اگر راستگو هستید)، و نیز پیامبر صلی اللَّه علیه و آله می فرماید: (هیچ امّتی اختیار حکومت خود را بدست کسی نمی سپارند در حالی که عالم تر از او در میانشان باشد مگر آنکه کارشان همچنان رو به پائین می رود، تا به آنچه ترک کرده اند باز گردند). پس ولایت جز امیر بودن بر امّت نیست.
ص: 302
دلیل بر دروغ و باطل و ناحقّ شان این است که آنان به دستور پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بر من بعنوان (امیر المؤمنین) سلام کردند (1). و این مطلب بر آنان (ابو بکر و عمر) و بر تو (ای طلحه) بخصوص و بر این که همراه توست- یعنی زبیر- و بر همه امت و بر این دو نفر- و حضرت به سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف اشاره کردند- و بر این خلیفه ظالم شما (2)- یعنی عثمان- حجّت است.
ما گروه شش نفری شوری همگی زنده هستیم. اگر عمر و اصحابش در نسبت حدیث به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله راست می گفتند پس چرا عمر مرا جزء شوری قرار داد؟ آیا ما را در شوری برای خلافت قرار داد یا غیر آن؟ اگر نظرتان این است که شوری را برای غیر حکومت قرار داد پس اکنون عثمان بر ما امارتی نخواهد داشت، و ما باید در موضوع دیگری مشورت می کردیم چرا که در این صورت او به ما دستور داده که در غیر مسأله خلافت مشورت کنیم، و اگر شوری در باره خلافت بوده پس چرا مرا همراه شما داخل شوری نمود؟! چرا مرا خارج نکرد در حالی که می گفت: (پیامبر اهل بیتش را از خلافت خارج کرده و خبر داده که آنان را در خلافت نصیبی نیست)؟!
چرا عمر هنگامی که ما شش نفر اصحاب شوری را یکی یکی فراخواند به پسرش عبد اللَّه گفت:- (در اینجا حضرت اشاره به پسر عمر که در مجلس حاضر بود فرمود:) هان، او اینجاست- تو را بخدا قسم می دهم که بگوئی وقتی ما خارج شدیم پدرت به تو چه گفت؟ عبد اللَّه بن عمر گفت: حال که مرا قسم دادی (3)، او گفت: (اگر با
ص: 303
اصلع (1) بنی هاشم بیعت کنند آنان را به وسط جاده روشن خواهد کشانید و طبق کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان بپا خواهد داشت)! سپس حضرت فرمود: ای پسر عمر، در آنجا تو چه گفتی؟ پسر عمر گفت: من به او گفتم: ای پدر، چه مانعی داری که او را خلیفه قرار دهی؟ حضرت فرمود: عمر چه جوابی به تو داد؟ پسر عمر گفت: او مطلبی گفت که آن را کتمان می کنم! فرمود: پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آنچه او به تو گفته و تو به او گفته ای به من خبر داده است؟ پسر عمر پرسید: چه موقع خبر داده است؟! فرمود: در زمان حیاتش به من خبر داد، و سپس در آن شبی که پدرت از دنیا رفت در خواب به من خبر داد، و هر کس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را در خواب ببیند گویا در بیداری دیده است.
پسر عمر گفت: چه چیزی به تو خبر داده است؟ فرمود: ای پسر عمر، تو را بخدا قسم می دهم که اگر برایت نقل کردم گفتارم را تصدیق کنی؟ پسر عمر گفت: اگر هم خواستم ساکت می مانم! حضرت فرمود: وقتی به او گفتی: (چه مانعی داری که او را خلیفه قرار دهی)؟ گفت: مانع من صحیفه و نوشته ای است که در بین خود نوشته ایم و معاهده ای که در کعبه در حجه الوداع بر سر آن همپیمان شده ایم! پسر عمر در اینجا ساکت ماند و گفت:
تو را بحقّ پیامبر قسم می دهم که از من دست برداری! سلیم می گوید: پسر عمر را در آن مجلس می دیدم که گریه راه گلویش را بسته بود و از دو چشمانش اشک جاری بود.
سپس علی علیه السّلام رو به طلحه و زبیر و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقّاص (2) نمود و فرمود: بخدا قسم اگر آن پنج نفر (اصحاب صحیفه) بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دروغ بسته اند ولایت آنها بر شما حلال نیست، و اگر راست گفته اند برای شما حلال نیست مرا همراه خود داخل شوری قرار دهید، زیرا ورود من در شوری (به گفته شما) مخالفت با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سرپیچی از فرمان او به حساب می آید.
ص: 304
سپس امیر المؤمنین علیه السّلام رو به مردم کرد و فرمود: منزلت مرا در میانتان و آن طور که مرا می شناسید به من خبر دهید، آیا من نزد شما راستگو هستم یا دروغگو؟ گفتند: بلکه صدّیق صدوق (1) هستی. بخدا قسم نه در زمان جاهلیّت و نه بعد از اسلام تو را به دروغگوئی نشناخته ایم.
حضرت فرمود: قسم به خدایی که ما اهل بیت را به نبوّت کرامت داد و محمد صلی اللَّه علیه و آله را از ما قرار داد، و بعد از او به ما کرامت فرمود که ما را امامان مؤمنین قرار داد، از قول پیامبر صلی اللَّه علیه و آله کسی جز ما نمی تواند ابلاغ نماید و امامت و خلافت جز در ما صلاحیّت ندارد، و خداوند با ما اهل بیت برای احدی از مردم نصیب و حقّی در خلافت قرار نداده است.
رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله خاتم پیامبران است که بعد از او رسول و نبیّی نیست. خداوند انبیاء را تا روز قیامت با پیامبر صلی اللَّه علیه و آله خاتمه داد، و با قرآن کتابها را تا روز قیامت خاتمه داد. ما را بعد از محمّد صلی اللَّه علیه و آله خلفاء در زمین و شاهدان بر مردم قرار داد، و اطاعت ما را در کتابش واجب کرد و ما را با خود و پیامبرش در اطاعت در چند آیه قرآن قرین قرار داد.
خداوند محمد صلی اللَّه علیه و آله را پیامبر و ما را جانشینان بعد از او در میان خلقش و شاهدان بر خلقش قرار داد، و اطاعت ما را در کتاب منزلش واجب کرد و سپس خدای عز و جل به پیامبرش دستور داد که این مطلب را به امتش برساند. او هم طبق دستور خداوند به آنان ابلاغ نمود.
کدامیک از این دو (2) سزاوارتر به نشستن در مقام و جای پیامبرند؟ شما از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله
ص: 305
شنیدید که وقتی مرا برای ابلاغ سوره برائت فرستاد فرمود: (صلاحیت ندارد از قول من مطلبی را برساند بجز خودم یا کسی که از خودم باشد). شما را بخدا قسم می دهم آیا این مطلب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدید؟
گفتند: آری بخدا قسم، ما شهادت می دهیم که این مطلب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آن هنگام که تو را برای سوره برائت فرستاد شنیدیم.
حضرت فرمود: رفیق شما (ابو بکر) صلاحیت نداشت که از قول پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نوشته ای بقدر چهار انگشت را برساند و جز من برای ابلاغ آن صلاحیت پیدا نکرد! کدامیک از این دو سزاوارتر به مقام و جای اویند؟ آنکه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بخصوص نامبرده که از اوست یا آن کسی که بخصوص تعیین شده که از پیامبر نیست (1)؟
طلحه گفت: این مطلب را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدیم. ولی برای ما بیان کن که چگونه احدی صلاحیت ندارد مطلبی را از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله ابلاغ نماید، در حالی که آن حضرت به ما و به سایر مردم فرمود: (لیبلغ الشّاهد منکم الغائب) یعنی حاضرین شما به غائبان اطلاع دهند؟
و در بیابان عرفه در حجه الوداع فرمود: (خدا رحمت کند کسی که سخن مرا بشنود و آن را در قلب خود جای دهد و سپس آن را از قول من برساند. چه بسا کسی که علمی را حمل می کند ولی خود نمی فهمد، و چه بسا کسی که علمی را برای فهمیده تر از خود حمل می کند. سه چیز است که قلب فرد مسلمان در آنها خیانت نمی کند: خالص کردن عمل برای خداوند، شنوا بودن و اطاعت و خیر خواهی برای والیان امر، و همراهی با اجتماع مسلمانان، چرا که دعوت والیان امر همه مسلمانان را در بر می گیرد و نیز پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در بیش
ص: 306
از یک مورد بپا خاست و فرمود: (حاضران به غائبان برسانند).
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در این باره فرموده در روز غدیر خم و در روز عرفه در حجه الوداع و در روز رحلتش بوده است! در آخرین خطبه ای که آن حضرت ایراد فرمود نظر کن که فرمود: (من در میان شما دو چیز باقی گذاردم که تا به این دو تمسّک کرده اید هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و اهل بیتم. خداوند لطیف خبیر به من وعده داده است که این دو از یک دیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند مانند این دو انگشت- که حضرت به دو انگشت سبّابه و وسط اشاره کردند- که یکی جلوتر از دیگری است. به این دو تمسّک کنید تا گمراه نشوید و لغزش ننمائید (1). از ایشان جلوتر نروید و از آنها عقب نمانید، و به آنها چیزی یاد ندهید که از شما داناترند).
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عموم مردم دستور داده که هر کس از مردم را دیدند واجب بودن اطاعت از امامان آل محمّد علیهم السّلام و واجب بودن حقّشان را برسانند، و این وظیفه ابلاغ را در هیچ مطلب غیر از این موضوع نفرموده است. در واقع پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به عموم مردم دستور داده که به مردم برسانند حجّت و دلیل کسانی (2) را که همه آنچه پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بدان مبعوث شده را، از قول او کسی جز ایشان نمی رساند.
ای طلحه، آیا نمی بینی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله- در حالی که شما هم می شنیدید- به من فرمود:
ای برادرم، غیر تو قرض مرا ادا و ذمّه مرا بری ء نمی کند. تو هستی که ذمّه مرا برئ می کنی و امانت مرا ادا می نمایی و طبق سنّت من جنگ می کنی).
وقتی ابو بکر حکومت را بدست گرفت آیا قرض و وعده های پیامبر صلی اللَّه علیه و آله را ادا کرد (3)؟ من بودم که آنها را با دلیل و شاهد محکم کردم (4) و قرض و وعده های
ص: 307
حضرتش را ادا کردم. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هم به مردم خبر داده بود که قرض و وعده های او را جز من ادا نخواهد کرد. آنچه که ابو بکر به آنان داد ادای قرض و وعده های حضرت نبود، و فقط ادا کردن من قرض و وعده های آن حضرت را ذمّه حضرتش را برئ و امانتش را ادا نمود.
از قول پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همه آنچه از جانب خداوند عز و جل آورده را فقط امامانی ابلاغ می کنند که خداوند اطاعت آنان را در کتابش واجب کرده و به ولایت ایشان امر نموده است. آنان که هر کس از ایشان اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس از آنان سرپیچی کند از خدا سرپیچی نموده است.
طلحه گفت: مشکل مرا آسان نمودی. نمی دانستم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از این مطلب چه قصد کرده است تا اینکه آن را برایم بیان نمودی. ای ابا الحسن، خدا به تو از همه امّت جزای خیر دهد.
سخنی در باره جمع قرآن (1)
طلحه گفت: ای ابا الحسن، مسأله ای را می خواهم از تو سؤال کنم: تو را دیدم که به همراه پارچه ای مهر شده بیرون آمدی (2) و گفتی: (ای مردم، من مشغول غسل و کفن و دفن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بودم، و سپس به کتاب خدا مشغول شدم تا آن را جمع نمودم. این کتاب خدا بصورت یک مجموعه است (3) که یک حرف هم از آن نیفتاده است). من آن کتابی که نوشته و جمع آوری کرده ای ندیده ام.
ص: 308
طلحه سخنانش را چنین ادامه داد: عمر را دیدم که وقتی به خلافت رسید سراغ تو فرستاد که آن قرآن را نزد من بفرست، و تو از فرستادن آن ابا کردی.
عمر هم مردم را فرا خواند، اگر دو نفر بر آیه ای از قرآن شهادت می دادند آن را می نوشت، و آنچه فقط یک نفر به آن شهادت می داد کنار می گذاشت و آن را نمی نوشت.
عمر می گفت- و من هم می شنیدم- (در روز جنگ یمامه مردانی کشته شدند که قرآنی می خواندند که غیر آنان نمی خواندند، و آن مقدار از بین رفت).
و نیز گوسفندی سراغ صفحه ای از آن آمد- در حالی که نویسندگان عمر مشغول نوشتن بودند- و آن صفحه را خورد و آنچه در آن بود از بین رفت (1)، و در آن روز نویسنده عثمان بود. در این باره چه می گوئید؟
از عمر و اصحابش- که نوشته های خود از قرآن را جمع آوری کردند- شنیدم که در زمان عثمان (2) می گفتند: (سوره احزاب معادل سوره بقره، سوره نور صد و شصت آیه، و سوره حجرات نود آیه (3) بوده است).
این چه کاری است، و چه مانعی داری- خدا ترا رحمت کند- که آنچه جمع آوری کرده ای برای مردم ظاهر کنی؟
طلحه گفت: خودم در کار عثمان حاضر بودم که آنچه عمر جمع کرده بود گرفت و نویسندگان را برای آن جمع کرد (4) و مردم را بر یک قرائت وادار نمود و قرآن ابیّ بن
ص: 309
کعب و ابن مسعود را پاره کرد و به آتش سوزانید (1). این دیگر چه کاری است؟!
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ای طلحه، هر آیه ای که خداوند در کتابش بر محمد صلی اللَّه علیه و آله نازل کرده، به املای آن حضرت و خطّ خودم نزد من موجود است. و نیز تأویل هر آیه ای که بر محمد صلی اللَّه علیه و آله نازل شده و هر حلال و حرام و هر حدّ و حکم و هر چیزی که امت تا روز قیامت بدان احتیاج دارند حتی دیه خراش بر بدن، به املای پیامبر و خط خودم نزد من نوشته شده و موجود است.
طلحه پرسید: آیا هر چیزی از کوچک و بزرگ و خاصّ و عامّ، آنچه بوده یا تا روز قیامت خواهد شد نوشته شده و نزد تو است؟
فرمود: بلی، و غیر از آن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در بیماریش کلید هزار باب از علم را پنهانی به من آموخت که از هر بابی هزار باب باز می شود. اگر این امّت از زمانی که خداوند پیامبرش را قبض روح کرده تابع من می شدند و مرا اطاعت می کردند از بالای سرشان و از زیر پایشان تا روز قیامت با خوشی و وسعت نعمتهای الهی را می خوردند (2).
ای طلحه، آیا حاضر نبودی نزد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله هنگامی که کتف (3) خواست تا در آن چیزی بنویسد که امت گمراه نشوند و اختلاف نکنند. در آنجا رفیق تو (عمر) آن سخنش را گفت که: (پیامبر خدا هذیان می گوید)! حضرت هم غضب کرد و نوشتن آن را رها کرد؟
ص: 310
طلحه گفت: آری، در این موضوع حاضر بودم.
فرمود: وقتی شما از حضور پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بیرون رفتید، حضرتش به من خبر داد که می خواست در کتف چه بنویسد و عموم مردم را بر آن شاهد بگیرد، و جبرئیل به او خبر داد که خداوند عز و جل اختلاف و تفرقه این امت را می داند. سپس ورقه ای خواست و آنچه می خواست در کتف بنویسد بر من املا نمود و سه نفر را بر آن شاهد گرفت: سلمان و ابو ذر و مقداد، و در آن ورقه امامان هدایت را که خداوند امر به اطاعت آنان تا روز قیامت نموده نام برد. اوّل آنها مرا نام برد و سپس این پسرم- و حضرت دست خود را به امام حسن علیه السّلام نزدیک کرد- سپس حسین و سپس نه نفر از فرزندان این پسرم- یعنی امام حسین علیه السّلام- ای ابو ذر و ای مقداد (1)، آیا چنین نبود؟
ابو ذر و مقداد برخاستند و گفتند: ما بر این مطلب نسبت به پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شهادت می دهیم.
طلحه گفت: بخدا قسم از پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شنیدم که در باره ابو ذر می فرمود: (آسمان سایه نیفکنده و زمین حمل نکرده صاحب زبانی راستگوتر از ابو ذر و نیکوکارتر نزد خداوند)، و من شهادت می دهم که این دو جز به حق شهادت ندادند، و تو (ای علی) نزد من از این دو راستگوتر و مقدّم تر هستی.
سپس حضرت رو به طلحه کرد و فرمود: ای طلحه و تو ای زبیر، تو ای سعد و تو ای پسر عوف، از خدا بترسید و رضایت او را مقدّم دارید و آنچه نزد اوست اختیار کنید و در راه خدا از ملامت سرزنش کننده ای نترسید.
طلحه گفت: یا ابا الحسن، می بینم سؤال مرا در باره قرآن جواب ندادی، آیا قرآن خود را برای مردم ظاهر نمی کنی؟ حضرت فرمود: ای طلحه، عمدا از جواب تو خودداری کردم.
ص: 311
طلحه گفت: پس در باره قرآنی که عمر و عثمان نوشتند به من خبر ده، آیا همه اش قرآن است یا چیزی که قرآن نباشد هم در آن هست؟
حضرت فرمود: همه اش قرآن است. اگر آنچه در آن است بگیرید از آتش نجات یافته داخل بهشت می شوید، چرا که در آن حجّت ما و بیان امر ما و حقّ ما و وجوب اطاعت ما آمده است.
طلحه گفت: مرا بس است. اکنون که قرآن است مرا کافی است.
سپس طلحه گفت: به من خبر بده در باره آنچه از قرآن و تأویلش و علم حلال و حرام که در دست توست، آن را به چه کسی می سپاری و صاحب آن بعد از تو کیست؟
فرمود: به آن کسی که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله دستور داده به او بسپارم. گفت: او کیست؟ فرمود:
وصیّ من و صاحب اختیار مردم بعد از من این پسرم حسن، و پسرم حسن هنگام مرگ آن را به این پسرم حسین خواهد سپرد. سپس به فرزندان حسین یکی پس از دیگری منتقل می شود تا آخرین آنها کنار حوض کوثر بر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله وارد شود. آنان با قرآن و قرآن با آنها است. از قرآن جدا نمی شوند و قرآن از آنان جدا نمی شود.
فرمود: بدانید که معاویه و پسرش به زودی بعد از عثمان حکومت را بدست می گیرند، و بعد از آن دو نفر هفت نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص یکی پس از دیگری خواهند آمد که تکمیل دوازده امام ضلالت خواهند بود، و آنان همان کسانی هستند که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آنان را بر منبرش دید که امّتش را به صورت قهقری به عقب بر می گردانند، ده نفر از آنان از بنی امیّه اند و دو نفر این پایه را برای آنان پی ریزی کرده اند و گناهان امّت بر عهده آن دو است.
ص: 312
در اینجا همه مردم گفتند: ای ابا الحسن، خدا ترا رحمت کند و ترا بیامرزد و بخاطر خیرخواهی و گفتار نیکت، از طرف ما به تو جزای خیر دهد.
روایت از کتاب سلیم:
1. منهاج الفاضلین (خطی): ص 240 و 241.
2. بحار: ج 8 قدیم ص 342.
3. بحار: ج 26 ص 65 ح 147.
4. بحار: ج 61 ص 240 ح 7.
5. بحار: ج 92 ص 41.
6. اثبات الهداه: ج 2 ص 184 ح 898.
7. فضائل السادات: ص 284.
8. اللوامع النورانیه: ص 237.
روایت با سند به سلیم:
1. اکمال الدین: ص 247 ج 25.
2. غیبت نعمانی: ص 52.
3. احتجاج طبرسی: ج 1 ص 210.
4. التحصین ابن طاوس: قسم دوم باب 25.
5. فرائد السمطین: ج 1 ص 312 ب 58 ح 250.
6. نزهه الکرام: ص 539.
ص: 313
شکایت امیر المؤمنین علیه السّلام از یاران خود، دنیاگرائی و بی توجهی به آخرت، خستگی از جنگ و بی نظمی، چرا امیر المؤمنین علیه السّلام مانند عثمان سکوت نکرد؟ جزای کسی که به دشمن خود تمکین کند! (سامره) قائلین به (لا قتال)، چرا امیر المؤمنین علیه السّلام در مقابل ابو بکر و عمر شمشیر نکشید؟ اقدام امیر المؤمنین علیه السّلام برای جنگ با ابو بکر و عمر، فرق سکوت امیر المؤمنین علیه السّلام با سکوت عثمان، عثمان مقصر در قتل خود، سوابق جنگ و صلح امیر المؤمنین علیه السّلام، شیعه و ناصبی و مستضعف، تأثیر این خطبه در قلوب مردم، شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام.
خطبه امیر المؤمنین علیه السّلام در سال آخر عمر مبارک
ابان از سلیم نقل می کند که گفت: در اطراف امیر المؤمنین علیه السّلام نشسته بودیم و گروهی از اصحاب نزد آن حضرت بودند. یک نفر عرض کرد: یا امیر المؤمنین، چه خوب است مردم را برای رفتن به جنگ ترغیب فرمائی.
حضرت برخاست و خطبه ای ایراد کرد و طیّ آن فرمود: من شما را برای رفتن به جنگ ترغیب نمودم (1) ولی شما نرفتید، و خیرخواهی شما را نمودم ولی شما نپذیرفتید، و
ص: 314
شما را فرا خواندم ولی گوش نکردید. شما حاضران همچون غائب و زنده هایی همچون مرده و کرانی صاحب گوش هستید. بر شما حکمت تلاوت می کنم و شما را به موعظه های شفابخش و کفایت کننده نصیحت می کنم و به جهاد با اهل ظلم و جور ترغیب می نمایم، ولی به آخر سخنم نرسیده شما را می بینم که در حلقه های پراکنده متفرق شده اید (1) و برای یک دیگر شعر می گوئید و ضرب المثل می آورید و از قیمت خرما و شیر می پرسید.
دستتان بریده باد (2)! از جنگ و آمادگی برای آن (3) خستگی نشان داده اید، و قلبهایتان را از یاد آن آسوده کرده اید، و خود را با اباطیل و مطالب گمراه کننده و عذرهای واهی مشغول کرده اید.
وای بر شما! با آنان بجنگید قبل آنکه آنان با شما بجنگند. بخدا قسم، هرگز قومی در وسط خانه خود مورد حمله قرار نمی گیرند مگر آنکه ذلیل می شوند. قسم بخدا گمان ندارم شما گفته هایم را عملی کنید تا دشمنانتان کار خود را بکنند، و من هم دوست داشتم که آنان را می دیدم و با بصیرت و یقینم خدا را ملاقات می کردم و از چشیدن درد گرفتاری به شما و از همنشینی با شما راحت می شدم (4).
شما همچون گلّه شتری هستید که چوپان آن گم شده باشد. هر چه از یک طرف جمع آوری شوند از سوی دیگر پراکنده می شوند.
این طور که من می بینم بخدا قسم گویا شما را می نگرم که اگر جنگ شعله بگیرد و مرگ شدّت یابد (5) همچون شکافتن سر و همچون انفراج زن هنگام وضع حمل که دست
ص: 315
لمس کننده ای را مانع نمی شود (1)، از اطراف علی بن ابی طالب پراکنده می شوید.
اشعث بن قیس کندی گفت: آیا خوب نبود تو هم کار عثمان بن عفان را می کردی (2)؟
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ای (عرف النار) (3)، آیا خیال می کنید من هم کار عثمان را انجام می دهم؟ ای پسر قیس، من از شر آنچه می گویی بخدا پناه می برم! بخدا قسم آنچه عثمان انجام داد خفّت آور است حتّی برای کسی که دین ندارد و حق در دست او نیست، من چگونه آن را انجام دهم در حالی که دلیلی از جانب پروردگارم دارم و حجّت او در دست من و حق با من است؟!
بخدا قسم، اگر کسی به دشمن خود اجازه دهد تا گوشت او را جدا کند و پوستش را پاره کند و استخوانش را بشکند و خونش را بریزد، در حالی که قادر بر ممانعت او باشد، گناه او عظیم است و آنچه سینه اش آن را در خود جای داده (یعنی قلبش) ضعیف است (4).
اگر تو می خواهی ای پسر قیس چنین کسی باش، و امّا من نخواهم بود و کمتر از این راضی نمی شوم که با دست خویش ضربه شمشیری فرود آورم که استخوان سرها را به هوا پرتاب کند و از ضرب آن کف و مچ دست نابود شود، و بعد از آن خدا هر چه بخواهد می کند.
ص: 316
و ای بر تو ای پسر قیس! مؤمن به هر مرگی می میرد ولی خود را نمی کشد. هر کس قادر بر حفظ خون خود باشد و بین خود و قاتلش را آزاد بگذارد، در واقع خود را کشته است.
وای بر تو ای پسر قیس! این امّت بر هفتاد و سه گروه متفرق می شوند، یک گروه از اینان در بهشت و هفتاد و دو گروه در آتش اند. بدترین آنها و مبغوض ترینشان نزد خداوند و دورترین آنها از خدا (سامره) هستند که می گویند (جنگ نه) و دروغ می گویند. خداوند عز و جل به جنگ این تجاوزکاران و از دین خارج شدگان (1) در کتاب خود و سنّت پیامبرش دستور داده است.
اشعث بن قیس در حالی که از سخن حضرت به غضب آمده بود گفت: ای پسر ابی طالب، چه مانعی داشتی هنگامی که با ابو بکر و عمر و بعد از آنها با عثمان بیعت شد، جنگ کنی و شمشیر بزنی؟! تو از روزی که به عراق آمده ای برای ما خطبه ای نخوانده ای مگر اینکه در آن قبل از اینکه از منبر پائین بیایی گفته ای: (بخدا قسم من سزاوارترین مردم نسبت به آنان هستم و از هنگامی که خداوند محمد صلی اللَّه علیه و آله را قبض روح کرده همچنان مظلوم بوده ام). چه چیزی ترا مانع شده که با شمشیرت از مظلومیّت خود دفاع کنی؟
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: ای پسر قیس، سخنت را گفتی جواب را بشنو: ترس و یا کراهت از لقای پروردگار مرا از این اقدام مانع نبوده، و نه اینکه نمی دانستم آنچه نزد خداست از دنیا و بقاء در آن برای من بهتر است (2). آنچه مرا از این کار مانع شد امر
ص: 317
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و پیمان او با من بود. پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که امت بعد از او با من چه خواهند کرد.
بنا بر این هنگامی که کارهایشان را با چشم می دیدم علم من و یقینم قوی تر از قبل نبود، بلکه من به سخن پیامبر صلی اللَّه علیه و آله بیشتر از آنچه با چشم دیدم و شاهد بودم یقین داشتم.
عرض کردم: یا رسول اللَّه، وقتی چنین کارهایی بوقوع پیوست چه سفارشی به من می فرمایی؟ فرمود: (اگر یارانی پیدا کردی به آنان اعلان جنگ کن و با ایشان جهاد کن، و اگر یارانی نیافتی دست نگهدار و خون خود را حفظ کن تا زمانی که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنّت من یارانی پیدا کنی).
و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که بزودی امت مرا خوار کرده و با غیر من بیعت می کنند و تابع دیگری می شوند.
و پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به من خبر داد که من نسبت به او همچون هارون نسبت به موسی هستم، و امت بعد از او بمنزله هارون و پیروانش و گوساله و پیروانش خواهند شد، آنجا که موسی گفت: (یا هارُونُ، ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَیْتَ أَمْرِی قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی) و قال: (یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی) (1)، (ای هارون، چرا وقتی دیدی مردم گمراه می شوند دست از متابعت من برداشتی؟ آیا با فرمان من مخالفت کردی؟ گفت: ای پسر مادرم، این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند) و گفت: (ای پسر مادرم، گریبان مرا مگیر و دست از سرم بردار (2)، من ترسیدم بگوئی بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ اختلاف انداختی و گفتار مرا مراعات نکردی) (3).
ص: 318
مقصود پیامبر صلی اللَّه علیه و آله این بود که موسی علیه السّلام وقتی هارون را جانشین خود در میان آنان قرار داد به او دستور داد که اگر گمراه شدند و یارانی پیدا کرد با آنان جهاد نماید، و اگر یارانی پیدا نکرد خودداری کند و خون خود را حفظ کند و بین آنان تفرقه نیندازد. من هم ترسیدم برادرم پیامبر صلی اللَّه علیه و آله همین سخن را به من بگوید که: (چرا بین امّت تفرقه انداختی و مراعات سخن مرا نکردی، در حالی که با تو عهد کرده بودم که اگر یارانی نیافتی دست نگه داری و خون خود و اهل بیت و شیعیانت را حفظ کنی)؟
فرمود: وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه و آله از دنیا رفت مردم به ابو بکر تمایل نشان دادند و با او بیعت کردند در حالی که من مشغول غسل و دفن آن حضرت بودم. سپس به قرآن مشغول شدم و با خود قسم یاد کردم که عبا بر دوش (1) نیندازم مگر برای نماز تا آنکه همه قرآن را در یک کتاب جمع کنم، و این کار را انجام دادم.
سپس فاطمه را سوار کردم و دست دو پسرم حسن و حسین را گرفتم، و احدی از اهل بدر و سابقه داران از مهاجرین و انصار را فراموش نکردم مگر آنکه آنان را در باره حقّ خود قسم دادم و به یاری خویش دعوت نمودم. ولی از همه مردم جز چهار نفر ندای مرا اجابت نکردند که سلمان و ابو ذر و مقداد و زبیر بودند. همراه من کسی از اهل بیتم نبود (2) که با کمک او بجنگم و قوّت بگیرم. حمزه در روز احد و جعفر در روز موته کشته شده بودند. من بین دو نفر احمق بد خلق (3) ذلیل حقیر عاجز یعنی عباس و عقیل ماندم که
ص: 319
این دو با کفر فاصله کمی داشتند (1).
لذا مرا مجبور کردند و بر من غالب شدند. من هم سخنی را که هارون به برادرش گفته بود گفتم: (ای پسر مادرم، این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند) (2).
پس من از هارون نیک پیروی کرده و با عهد پیامبر صلی اللَّه علیه و آله حجّتی قوی در دست دارم.
سلیم می گوید: اشعث گفت: عثمان نیز چنین کرد. از مردم پناه خواست و آنان را به کمک خویش طلبید ولی یارانی نیافت، لذا دست نگه داشت تا آنکه با مظلومیّت کشته شد! فرمود: وای بر تو ای پسر قیس! آنگاه که مردم بر من غالب شدند و مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند، اگر به من می گفتند: (ترا حتما می کشیم) از اینکه مرا بکشند مانع می شدم اگر چه کسی جز خود را نداشتم (3)، ولی آنان به من گفتند: (اگر بیعت کنی از تو دست بر می داریم و به تو احترام می کنیم و ترا مقرب می داریم و فضیلت می دهیم، و اگر بیعت نکنی ترا می کشیم). در اینجا بود که وقتی کسی را نیافتم با ایشان بیعت کردم. بیعت من با آنان باطلی را برایشان حق نمی کند و موجب حقّی برایشان نمی شود (4).
هنگامی که مردم به عثمان گفتند: (خلافت را از خود خلع کن تا دست از تو برداریم)، اگر خود را خلع می کرد او را نمی کشتند، ولی او گفت: (خلع نمی کنم)، مردم هم گفتند: (ما تو را می کشیم)! او از قبول سخن مردم خودداری کرد تا او را کشتند.
بجان خودم قسم، اگر خلافت را از خود خلع می کرد برایش بهتر بود، چرا که آن را بناحق گرفته بود و در آن نصیبی برایش نبود و آنچه حقّ او نبود ادّعا می کرد و حق دیگران را تصرف کرده بود.
ص: 320
فرمود: وای بر تو ای پسر قیس! عثمان از دو حالت خارج نیست: یا مردم را به یاری خویش فرا خوانده ولی او را کمک نکرده اند و یا مردم از او خواسته اند تا یاریش دهند ولی خودش مردم را منع کرده است. برای او حلال نبوده که مسلمانان را از یاری امامی هدایت کننده و هدایت شده که هیچ بدعتی نگذاشته و هیچ بدعت گذاری را پناه نداده منع نماید (1). اکنون که نهی کرده کار بدی کرده است، و مردم هم کار بدی کرده اند که او را اطاعت کرده اند! و یا اینکه ظلم و رفتار بد او موجب شده که بخاطر جور او و حکمش بر خلاف کتاب و سنّت، مردم او را سزاوار یاری ندیده اند. همه اینها در حالی بود که همراه عثمان- از اهل بیتش و دوستان و اصحابش- بیش از چهار هزار نفر بو