عنوان و نام پدیدآور:خلاصه عبقات الانوار: حدیث تشبیه/ تالیف حامدحسین هندی ؛ تلخیص و تعریب از علی میلانی ؛ ترجمه مرتضی نادری.
مشخصات نشر:تهران: نبا، 1386.
مشخصات ظاهری:[456] ص.
شابک:56000 ریال 978-964-8323-58-0
یادداشت:کتاب حاضر به نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار... معروف می باشد که خلاصه ای از عبقات الانوار... نوشته حامدحسین الکهنوی است که خود ردیه ای است بر تحفه الاثنی عشریه عبدالعزیز دهلوی.
یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.
عنوان دیگر:التحفه الاثنی عشریه. شرح.
عنوان دیگر:عیفات الانوار فی اثبات الامامه الائمه اطهار. فارسی. برگزیده.
عنوان دیگر:نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار فی الرد علی التحفه الاثنی عشریه. فارسی. برگزیده.
موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احادیث
موضوع:دهلوی، عبدالعزیز بن احمد، 1159 - 1229ق. التحفه الاثنی عشریه -- نقد و تفسیر.
موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع:احادیث خاص ( تشبیه)
رده بندی دیویی:297/417
رده بندی کنگره:BP212/5/د9ت30213 1386
شناسه افزوده:حسینی میلانی، سیدعلی، 1326 -
شناسه افزوده:نادری، مرتضی، 1353 -، مترجم
شناسه افزوده:میرحامدحسین کنتوری، 1830 - 1888م.
شناسه افزوده:دهلوی، عبدالعزیزبن احمد، 1159 - 1239ق. . التحفه الاثنی عشریه . شرح
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
شماره کتابشناسی ملی:1026791
ص :1
ص :2
پرچمدار امامت بزرگ و خلافت سترگ،
ولیّ عصر، مهدی منتظر،
حجّة بن الحسن العسکری ارواحنا فداه.
یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ . (1)
ای عزیز، به ما و کسانمان سختی و تنگی رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم؛ ما را پیمانه، تمام بخش و به ما صدقه بده که بی گمان، خدا صدقه دهندگان را پاداش می دهد.
علی
ص:3
حدیث تشبیه (1):
رسول خدا صلی الله علیه و آله :
مَنْ أرادَ أن یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ و إلی نوحٍ فی فَهْمِهِ و إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ و إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (2)
هر که می خواهد دانش آدم، فهم نوح، زهد زکریّا و توانمندی (3) موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
ص:4
ای پسر تو بی نشانی از علی
ص:5
سخن مؤلّف11
سخن نویسنده عبقات، علّامه میر حامد حسین13
سخن دهلوی، نویسنده تحفه اثناعشریّه17
سند حدیث تشبیه25
نام مشهورترین راویان و ناقلان حدیث تشبیه25
پاسخ به سخنان دهلوی پیرامون سند حدیث تشبیه251
دلالت حدیث تشبیه303
شبهات دهلوی پیرامون دلالت حدیث به افضلیّت و دلالت افضلیّت به امامت365
ابطال پندارهای دهلوی در اثبات برابری خلفای سه گانه با پیامبران368
ملحق حدیث تشبیه433
فهرست تفصیلی مطالب447
ص:6
ص:7
ص:8
ص:9
ص:10
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی سیّدنا محمّد و آله الطیّبین الطاهرین و لعنه اللّه علی أعدائهم أجمعین.
مجلّد حاضر از کتاب «نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار» به حدیث «تشبیه» یا «اشباه» می پردازد؛ حدیثی که از نظر سند، در نهایت صحّت و از جهت دلالت به امامت، در غایت استواری است.
حدیث «تشبیه» در بردارنده این حقیقت است که ویژگیهای والا و خویهای کریمانه ای که در پیامبران الاهی پراکنده شده، در سرور ما امیرالمؤمنین علیه السلام یکجا فراهم آمده است؛ و این از حقایقی است که به برتری آن حضرت از سایر مردمان، بلکه به برتری و «افضلیّت» وی از همه پیامبران، جز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دلالت می کند. و چون امیرالمؤمنین علیه السلام برترین فرد امّت پس از رسول خداست، تنها اوست که شایسته «خلافت عامّ» و «امامت کبرا»ست؛ و بنابر قاعده عقلیِ قبح پیشی گرفتن کهتر بر مهتر (مفضول بر افضل)، پیشی گرفتن دیگری بر او در خلافت، باطل است.
و این کتاب به بسط سخن در اثبات امامت امیر مؤمنان علیه السلام در پرتو این حدیث و ابطال مجادلات مخالفان در سند یا دلالت آن می پردازد. و توفیق از خداست.
علی حسینی میلانی
ص:11
ص:12
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ستایش خدای را، همو که از مثل و مانند شدن به چیزی، برتر؛ از کاستی و فقدان صفات کمال، منزّه؛ از هماوردیِ همدوش و همتا، دور؛ از پلیدیهای ناداری و بیماری، پاک؛ و یگانه و یکتا و بی نیازی است که از ترکیب (شکل گرفتن از اجزا) و تحلیل (جزء جزء شدن) برتر است؛ از این رو، فهم همه خردمندان و زیرکان در رسیدن به کنه ذاتش، نارساست. خدایی که وجود ممکنات، نشان دهنده وجوب هستی و برتری او از نوپیدایی است؛ و هر که بخواهد کامل ترین آفرینش زیبا و برترین نوآوری شکوهمندش را ببیند، باید به برگزیدگان وی - که هر فضل عظیمی ویژه آنان است - و اولیای پاک او - که با رهنمودهای خود، شفابخش بیماری هر بیمار و با راهنمایی های زلالشان، سیراب کننده تشنگی هر تشنه ای اند - بنگرد. درود خدا بر پیامبر شریف و برگزیده ارجمندش و خاندان او، صاحبان هر بزرگی و عظمتی.
بنده قاصر خاکسار خطاکار ناچیز کوچک، حامد حسین، فرزند علّامه سیّد محمّد قلی نیشابوری - که خدا او را از شرّ فریب و باطل آرایی شیطان نگاه دارد - می گوید:
ص:13
این مجلّد ششم از منهج دوم (1) کتاب «عبقات الأنوار فی إمامة الأئمّة الأطهار» است. کتابی که برای پاسخگویی و ردّ شبهات دانشمند بلندمرتبه پر افتخار سنّی و محدّث و تکیه گاه دانشی بزرگان ایشان، مولوی عبدالعزیز بن ولی اللّه، ساکن شهر دهلی - که فضلش در سرزمینها و کرانه های دور دست مشهور است و آوازه ذکاوت و فضیلتش به آبادیها و شهرهای دور نیز رسیده - سامان یافته است. شبهاتی که همچون درختی ریشه کن شده، ناپایدار؛ و وسوسه هایی که سقوط آنها [ از اعتبار] در نزد خردمندان و اندیشمندان، روشن و بدیهی؛ و شکّ و تردیدهایی که سرنگونی آنها در پیش صاحبان افهامِ درخشان و بینشهای نافذ، پیدا و آشکار است. وی این همه را در کتاب «تحفه» (2) با سخنانی دور از اعتدال و میانه روی، در ردّ حدیث ششم از دوازده حدیثی که در موضوع امامت مورد استناد است، به کار گرفته است.
کتاب «تحفه» - که هدف تیرهای اندیشه واقع شده - بر اساس غارت مطالب کتاب «الصواقع» ساخته شده است. الصواقع کتابی است که مطالبش را خودپسند فخرفروش، فریبکار پرلغزش، خدعه گرِ دور از راستی و نور، شکننده خِرد، درمانده دربند، توانا به حمل بارهای سنگین گناه، پرچمدار معاصی کمرشکن، سرنگون در سختی هجران و دوری [ از حقیقت] ، هجوم برنده به بدعتهای نابخردانه و زشت، آشکارکننده عیوب کوچک و بزرگی که نهی الاهی را در پی دارد، واژگون کننده آموزه های دین، منحرف و در حجاب و بیزار از یقین و سزاوار دوری از آن، پر ولع و حریص به رویگردانی از آثار صحیح و اخبار راستین و انکار آنها، «مولوی نصراللّه کابلی» (3) بی رنج و زحمت، به دست آورده و رنگین و آراسته کرده و آنها را به هم بافته و با آن همهمه به پا کرده است. این کتاب که در پوشش پرده های گمنامی بود، پس از
ص:14
آنکه توسّط سخنور ظریف نمایِ جاه طلبِ چرب زبانِ پُرگو (نویسنده تحفه) مورد تاخت و تاز قرار گرفت و وی مطالب آن کتاب را به خود بست، به غایت، مشهور و پرآوازه شد و بدین ترتیب، پرده تلوّن کنار رفت و پوشش فریب و نیرنگ، شکاف برداشت و پوزش پذیری دشوار شد.
و تنها خدا برای دوری و بر کناری از خواری و آنچه فروافتادن از چشم [ حقیقت جویان] را در پی دارد، توفیق بخش است و اوست که با در دل افکندنِ [ راههای] رهایی و کناره گیری از آنچه موجب نشاندار شدن به عیب و ننگ است، استواری و پابرجایی می بخشد. و برای ثبات در تمسّک به ریسمان پیروی از معصومان پاک - که درود و سلام خدا تا آن گاه که شبْ تاریک و روزْ روشن می شود بر ایشان باد - تنها باید از او کمک خواست.
ص:15
ص:16
حدیث ششم آن است که امامیّه به طور مرفوع، از رسول خدا صلی الله علیه و آله (1)نقل کرده اند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و توانمندی موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
- از این حدیث، برابری امیر با پیامبران در ویژگیهایشان دانسته می شود؛
- پیامبران از همه مردم برترند؛
- کسی که با پیامبرانِ برتر از همگان مساوی است، از همگان برتر است؛
- در نتیجه: علی از همگان برتر است؛
- فرد برتر شایسته امامت است، نه غیر او.
ناراستی و نادرستی این استدلال و مقدّماتش، از آغاز تا انجام، بر هر فرد آگاهی روشن است.
ص:17
این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست و ابن مطهّر حلّی (1) آن را در کتابهایش نقل کرده و یک بار آن را به بیهقی و بار دیگر به بغوی نسبت داده است؛ در حالی که در آثار ایشان اثری از این حدیث نیست و نمی توان با نسبتی دروغین، اهل تسنّن را به پذیرش سخنی واداشت. همچنین قاعده پذیرفته در نزد اهل سنّت، آن است که:
احتجاج به هر حدیثی که پیشوایان حدیث در کتابی روایت کرده اند و تعهّدی به صحّتش نداده اند - بر خلاف بخاری و مسلم و صاحبان صحاح - یا اینکه صحّت آن حدیث، به صراحت و روشنی، به ویژه از جانب مؤلّف آن کتاب یا محدّثان مورد وثوق دیگر، بیان نشده است؛ روا نیست.
و این بدان سبب است که گروهی از محدّثان پسین اهل سنّت، همچون دیلمی، خطیب بغدادی و ابن عساکر، آن گاه که دیدند پیشینیان، احادیث «صحیح» و «حسن» را فراهم آورده اند، به گردآوری احادیث «ضعیف» و «ساختگی» و «به هم ریخته» در جایگاهی واحد، علاقه مند شدند تا بتوانند در آنها بنگرند و بیندیشند و احادیث ساختگی را از احادیثی که از آنها نیکوترند، جدا و شناسایی کنند؛ لیکن به سبب فرصت کم و کوتاهی عمر، به انجام این مهم دست نیافتند.
آن گاه پس از ایشان، کسانی آمدند و احادیث ساختگی را از دیگر احادیث جدا کردند؛ مانند: «ابن جوزی» در «الموضوعات» و «سخاوی» - که احادیث حسن را در «المقاصد الحسنة» گرد آورد - و «سیوطی» در تفسیر «الدرّ المنثور».
گردآورندگان این احادیث [ همچون دیلمی و خطیب و ابن عساکر] خود در مقدّمه کتابهایشان، به هدف پیش گفته تصریح کرده اند. بنابراین، با دانستن وضعیّت واقعی این کتابها - که مؤلّفانشان نیز به این واقعیّت تصریح کرده اند - چگونه احتجاج
ص:18
به این احادیث جایز است؟
از این رو، صاحب «جامع الأصول» (1) خاطر نشان می کند که «خطیب» تنها برای نیل به همین هدف (نگرش و تأمّل در احادیث پس از گردآوری آنها و بررسی اینکه آیا اصلی دارند یا خیر) احادیث شیعه را از سیّد مرتضی (2) (برادر سیّد رضی (3)روایت کرده است.
در مجموع، این حدیث حتّی در شمار آن احادیث نیز نیست و بی گمان، اثری از آن در کتب اهل سنّت، هر چند به طریقی ضعیف، وجود ندارد.
آنچه در حدیث آمده است، تنها تشبیه برخی از ویژگیهای امیر به برخی از ویژگیهای آن پیامبران است و و همان طور که تشبیه با ادات شناخته شده اش - مانند:
ک و کأنّ و مثل - انجام می گیرد، با این اسلوب هم صورت می پذیرد؛ همان گونه که در علم بیان آمده است: مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلَی الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، فَلْیَنْظُرْ إلی وَجْهِ فُلانٍ : هر که می خواهد به ماه شب چهاردهم بنگرد، روی فلانی را ببیند. از این رو، شعر مشهور زیر را نیز نوعی تشبیه بر شمرده اند: لاتَعْجَبُوا مِنْ بِلَی غِلالَتِهِ (4)قَدْ زرَّ أزْرارَهُ عَلَی الْقَمَرِ (5)
ص:19
از کهنگی جامه او شگفت زده نشوید؛ چرا که تکمه های آن را بر ماه بسته است.
و همین گونه است ابیات زیر از «متنبّی» (1): نَشَرَتْ ثَلاثَ ذَوائِبٍ مِنْ خَلْفِها (2)
در شبی، سه رشته از گیسوان را از پشت سرش، گشود و چهار شب را به من نشان داد.
روی خود را به سوی ماه آسمان کرد و دو ماه را با هم به من نمایاند.
اگر از همه اینها درگذریم، [ مضمون حدیث] استعاره ای است که بنیادش بر تشبیه نهاده است و برابر انگاشتن مشبّه و مشبّهٌ به از کمال بی خردی است. و تشبیه خاک صحن پادشاهان به مشک و سنگریزه هایش به مروارید و یاقوت، در اشعار، رایج و مشهور است و هیچ کس از این تشبیه، این همانی و یکی بودن را در نمی یابد.
نیز شاعری سروده است: أرَی بارِقاً بِالْأبْرَقِ الْفَرْدِ یُومِضُ
آذرخشی را دیدم که بر کوهی بلند و تنها با سنگهای سیاه و سپید، درخشید و جامه تاریکی را کنار زد و سپس پنهان شد؛ گویا محبوبه ام، سلیمی، از بلندای آن کوه برآمد و دستی رنگین به سوی ما گشود و آن را بست.
در احادیث صحیح اهل سنّت، احادیثی در تشبیه ابوبکر به ابراهیم و عیسی و تشبیه عمر به نوح و تشبیه ابوذرّ به عیسی، روایت شده است؛ لیکن از آنجایی که اهل سنّت بهره ای از عقل خداداد دارند؛ هرگز، این تشبیهات را بر مساوی بودن [ صحابه با پیامبران الاهی] حمل نکرده، بلکه هر یک را در جایگاه خود نشانده اند؛ چرا که هدف پیکان تشبیه در این قسم سخنان، تنها اثبات وجود وصفی از اوصاف
ص:20
ویژه آن پیامبر است در شخصی که به آن پیامبر شبیه شده است؛ هر چند که او در مرتبت آن پیامبر نباشد.
در داستان رایزنی پیامبر صلی الله علیه و آله با ابوبکر و عمر درباره اسیران جنگ بدر، به نقل عبداللّه بن مسعود - که حاکم نیشابوری آن را روایت کرده و صحیح دانسته - آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
درباره اینان چه می گویید؟ اینها همانند برادرانشان که پیش از ایشان می زیسته اند، هستند. نوح درباره شان گفت: «خداوندا، هیچ کس از کافران را بر روی زمین باقی مگذار.» (1) موسی درباره شان گفت: «خداوندا، اموالشان را نابود کن و بر دلهاشان سخت بند نِه.» (2) ابراهیم درباره شان گفت: «به درستی، هر که مرا پیروی کند، از من است و هر که مرا نافرمانی کند، [ خدایا] بی گمان، تو آمرزنده و مهربانی.» (3) عیسی درباره شان گفت: «اگر عذاب کنی شان، رواست؛ چرا که اینان بندگان تواند و اگر بیامرزی شان، سزاست؛ که تو خود پیروزمند و فرزانه ای.» (4)
از ابوموسی اشعری - به روایت بخاری و مسلم - نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:
«ای ابوموسی، تو را مزماری از مزامیر آل داوود داده اند.»
و آن گونه که در «استیعاب» (5) آمده، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود است:
«هر که را دیدن فروتنی عیسی بن مریم شاد می کند، ابوذرّ را بنگرد.»
«هر که می خواهد فروتنی عیسی بن مریم را بنگرد، ابوذرّ را نظاره کند.»
ص:21
و همین حدیث را «ترمذی» (1) با الفاظی دیگر روایت کرده است:
«آسمان بر کسی سایه نیفکنده و زمین احدی را در بر نگرفته است که از ابوذرّ، شبیه عیسی بن مریم، راستگوتر باشد.» (مقصود، شباهت در زهد است)
برابری با «افضل» در یک ویژگی، موجب «افضلیّت» فرد برابر نیست؛ زیرا فرد «افضل» ویژگیهای دیگری نیز دارد که به سبب آنها «افضل» شده است. همچنین - همان گونه که بارها گفته آمد - «افضلیّت» موجب زعامت کبرا (امامت) نیست.
بی گمان، آن گاه از این حدیث برتری امیر از خلفای سه گانه، اثبات می شود که آن خلفا در ویژگیهای مذکور یا مانند آنها، با پیامبران یاد شده مساوی نباشند؛ و بدون این، برتری مورد ادّعا اثبات نمی شود. و اگر احادیثی را که در بر دارنده تشبیه شیخین (ابوبکر و عمر) به پیامبران اند، جستجو کنیم، به حدّی خواهند رسید که مانندش برای معاصران آن دو وجود ندارد.
به همین سبب، محقّقان صوفیّه گفته اند: شیخین حامل کمالات نبوّت بوده اند و امیر حامل کمالات ولایت بوده است. از این رو، کارهایی همچون جهاد با کافران و نشر احکام شریعت و به سامان آوردن امور دین - که کار پیامبران باشد - از شیخین، بهتر و نیکوتر سرانجام یافت و آنچه بیشتر از حضرت امیر روایت شده، اموری است که مربوط به اولیاست؛ مانند: آموزش طریقت و راهنمایی به احوال رهروان و مقامات ایشان و هشدار به فریبهای نفس و تشویق به زهد در دنیا و مانند آن.
خرد حکم می کند از افعالی که ویژه ملکات نفسانی (صفات نهادینه شده در آدمی) خاصّی است، به وجود آن ملکات نفسانی در فاعل آن افعال، پی برده شود.
ص:22
مثلاً از پایداری کسی در میدانهای گوناگون، در برابر هماوردان و فرود نیزه ها و شمشیرها، به دلیری او پی می بریم. حالِ سایر ویژگیهای درونی، همچون حبّ و بغض و خوف و رجا، همین گونه است. از این راه، به ویژگیهای درونی افراد پی می برند؛ تا بفهمند که ویژگیهای ایشان از گونه کمالات انبیاست یا کمالات اولیا.
بر این گوناگونی صفات شیخین و امیر، حدیثی که شیعیان در کتابهایشان روایت کرده اند، دلالت می کند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
یا علی، هر آینه، همان گونه که من بر اساس تنزیل قرآن با مردمان جنگیدم، تو بر اساس تأویل آن با ایشان خواهی جنگید.
این سخن به همین حقیقت اشاره می کند؛ زیرا همه جنگهای شیخین بر اساس تنزیل قرآن بوده است. پس گویا دوره آن دو باقی مانده زمان نبوّت، و عصر خلافت امیر سرآغاز دوره ولایت شده است. بدین روی، مشایخ طریقت و ارباب معرفت و حقیقت، وی را گشاینده باب ولایت محمّدی و پایان دهنده ولایت مطلق - که مختصّ پیامبران است - بر شمرده اند و به همین سبب است که تمامی سلسله های فرق اولیای خدا به او می انجامد و مانند سرچشمه گرفتن رودهای کوچک از دریای بزرگ، از وی سرچشمه می گیرد؛ همان گونه که سلسله های فقیهان و مجتهدان شریعت، همه، به شیخین و نایبان این دو، مانند عبداللّه بن مسعود، مُعاذ بن جبل، زید بن ثابت، عبداللّه بن عمر و مثل اینان - که خدا از همگی آنها خشنود باشد - می پیوندد و فقه آن فقیهان تراوشی از دریای دانش این دو تن است.
و معنای امامتی که در فرزندان امام باقی مانده است - امامتی که برخی از ایشان برخی دیگر را جانشین خود در آن می ساخت - تنها قطبیّت در امر ارشاد و منبعیّت در فیض ولایت است. از این رو، نقل نشده است که ائمّه اطهار تمام خلق را بر این امر وادار کنند؛ بلکه تنها برخی از یاران خاصّ و برگزیده خویش را به این فیضِ ویژه، مشرّف کرده اند و به هر یک از آنها به اندازه استعدادشان، این عطای بزرگ را بخشیده اند. لیکن این گروه نابخرد (شیعه) تمام این اشارات را به ریاست عمومی و شایستگی تصرّف در امور مربوط به فرمانروایی و اموال، فرو کاسته اند و در نتیجه،
ص:23
به پرتگاه گمراهی سرنگون شده اند.
بر اساس آنچه گفتیم، همه امّت، امیر و فرزندان پاکش را بسان مشایخ و مرشدان طریقت، باور دارند و امور تکوینی را بدیشان مستند می دانند و به ایشان، درودها و صدقه ها و نذرها تقدیم می دارند و این در میان آنان، امری است رایج؛ لیکن هیچ کس نام شیخین را در این امور نمی برد و در هیچ یک از آنها، آن دو را شرکت نمی دهد و امور تکوینی را بدانها منتسب نمی کند؛ هرچند همگان، همان گونه که فضل و کمال پیامبرانی همچون ابراهیم و موسی و عیسی را باور دارند، فضل و کمال آن دو را باور دارند. این بدان سبب است که کمالات آن دو، بسان کمالات پیامبران، بر اساس کثرت و تفصیل و مغایرت است و کمالات اولیا ناشی از وحدت و جمع و عینیّت. بنابراین، اولیا آینه افعال و بلکه صفات الاهی اند و پیامبران و وارثان کمالات آنها، در نظر مردم، تنها دلبستگان عبودیّت و صاحبان رسالت اند. (1)
ص:24
بی گمان، سزاوار بود که دهلوی در انکار این حدیث شریف، از کابلی تقلید نکند؛ بلکه ورع و انصافش(!!) اقتضا می کردند که در این گمان باطل، از این سلف صالح(!!) پیروی ننماید. آیا دهلوی گمان نمی بُرد که روزی در آینده نزدیک، به سبب آنچه گفته و نوشته است، حساب و کتاب و بازپرسی شود؟ چرا حقّ و راستی، وی را از ستیزه در برابر این حدیث شریف و بر زبان آوردن این سخنان تهی از حقیقت، باز نداشتند؟
به یقین، صحّت این حدیث با اندک جستجو و نگرشی در کتب حدیث، هویدا می شود و این حقیقت استوار با کمترین مراجعه به مآخذ اخبار و روایات، آشکار می گردد. این حدیث شریف را گروهی از حافظان و پیشوایان مورد اعتماد اهل تسنّن روایت کرده اند؛ مانند: صاحبان صحاح، مؤلّفان مسانید، دانشمندان نامی و...
که ما تنها به یادکرد نام شماری از راویان پر آوازه این حدیث، بسنده می کنیم:
1. ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام بن نافع حمیری (هم پیمان یا آزادکرده قبیله حمیر) صنعانی، استاد بخاری و غیر او (م 211 )؛
2. احمد بن حنبل بن هلال بن اسد شیبانی، از پیشوایان چهارگانه فقه اهل تسنّن (م 241 )؛
3. ابوحاتم، محمّد بن ادریس حنظلی رازی (م 277 )؛
ص:25
4. ابوحفص، عمر بن احمد بن عثمان، معروف به ابن شاهین، محدّث و مفسّر (م 385 )؛
5 . ابوعبداللّه، عبیداللّه بن محمّد بن احمد عُکبَری، معروف به ابن بُطّه (م 387 )؛
6 . ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه بن حمدوَیْه ضبّی طهمانی، معروف به حاکم نیشابوری (م 405 )؛
7. ابوبکر، احمد بن موسی بن مَرْدَوَیْه اصفهانی (م 410 )؛
8 . ابونُعَیْم، احمد بن عبداللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی اصفهانی (م 430 )؛
9. ابوبکر، احمد بن حسین بن علی بن عبداللّه بن موسی بیهقی خسروجردی (م 458 )؛
10. ابوالحسن، علی بن محمّد بن طیّب جُلّابی، معروف به ابن مَغازِلی (م 483 )؛
11. ابوشجاع، شیرویه بن شهردار بن شیرویه دیلمی همدانی (م 509 )؛
12. ابومحمّد، احمد بن علی عاصمی، صاحب کتاب «زین الفتی فی تفسیر سورة هل أتی»؛
13. ابوالفتح، محمّد بن علی بن ابراهیم نطنزی، صاحب «الخصائص العلویّة»؛
14. ابوالمجد، مجدود بن آدم، معروف به حکیم سنایی (م 525 )؛
15. ابومنصور، شهردار بن شیرویه بن شهردار دیلمی (م 558 )؛
16. ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن ابی سعید مکّی، معروف به اخطب خطباء خوارزم (م 569 )؛
17. ابوالخیر، رضی الدین احمد بن اسماعیل طالقانی قزوینی حاکمی (م 590 )؛
18. شیخ عمر بن محمّد بن خضر، معروف به م لّا اربلی، صاحب «وسیلة المتعبّدین»؛
19. نورالدین ابوحامد، محمود بن محمّد بن حسین صالحانی، شاگرد ابوموسی مدینی؛
20. کمال الدین ابوسالم، محمّد بن طلحه قرشی، نویسنده «مطالب السؤول» (م 652 )؛
ص:26
21. ابوعبداللّه، محمّد بن یوسف گنجی شافعی، صاحب «کفایة الطالب» (م 658 )؛
22. محبّ الدین، احمد بن عبداللّه بن محمّد طبری شافعی، صاحب «الریاض النضرة» (م 694 )؛
23. سیّد علی بن شهاب الدین همدانی، نویسنده «المودّة فی القربی» (م 776 )؛
24. نورالدین، جعفر بن سالار، معروف به امیر ملّا، خلیفه همدانی؛
25. شهاب الدین احمد، صاحب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»؛
26. شهاب الدین بن شمس الدین بن عمر زاولی دولت آبادی، معروف به ملک العلماء هندی (م 839 )؛
27. نورالدین، علی بن محمّد بن صبّاغ مالکی، صاحب «الفصول المهمّة» (م 855 )؛
28. کمال الدین، حسین بن معین الدین یزدی میبدی، صاحب «شرح الدیوان» (م 870 )؛
29. عبدالرحمن بن عبدالسلام بن عبدالرحمن صفوری شافعی؛
30. ابراهیم بن عبداللّه وصّابی یمنی شافعی، صاحب «الاکتفاء فی مناقب الخلفاء»؛
31. جمال الدین، عطاءاللّه بن فضل اللّه بن عبدالرحمن شیرازی (م 1000 )؛
32. احمد بن فضل بن محمّد باکثیر مکّی شافعی (م 1047 )؛
33. میرزا محمّد بن معتمد خان بن رستم حارثی بدخشی؛
34. محمّد صدر العالم، مؤلّف «معارج العُلی فی مناقب المرتضی»؛
35. ولی اللّه بن عبدالرحیم دهلوی (پدر دهلوی نویسنده تحفه اثناعشریّه) (م 1176 )؛
36. محمّد بن اسماعیل بن صلاح امیر یمانی صنعانی (م 1182 )؛
37. احمد بن عبدالقادر شافعی عجیلی؛
38. مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی.
اینان تنها، برخی از راویان حدیث تشبیه اند که به زودی و به ترتیب، نصّ روایات
ص:27
ایشان را خواهیم آورد. نیز صحّت این حدیث از سخن پدر دهلوی (شیخ ولی اللّه دهلوی) و گروهی از استادان او روشن خواهد شد و خواهی دانست که تعدادی از راویان و ناقلان این حدیث، از دانشمندانی اند که دهلوی به ایشان اعتماد داشته و به روایاتشان استشهاد می کرده و آنان را در کتابهای خود، می ستوده است.
عبدالرزّاق بن همّام صنعانی حدیث تشبیه را با سند خود، از ابوهریره، از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است. یاقوت حموی در «معجم الأدباء» در شرح حال «محمّد بن احمد بن عبیداللّهِ» کاتب، معروف به «ابن المفجّع» می نویسد:
قصیده «ذات الأشباه» از آن اوست. این قصیده از آن رو به «ذات الأشباه» نامبردار شده که سراینده اش به حدیث تشبیه نظر داشته است؛ حدیثی که عبدالرزّاق از مَعمَر، و او از زُهری، و وی از سعید بن مسیّب، روایت نموده که ابوهریره نقل کرده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که در انجمنی از یاران خویش نشسته بود، فرمود:
إنْ تَنْظُرُوا إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ نوحٍ فی هَمِّهِ وَ إبراهیمَ فی خُلْقِهِ وَ مُوسَی فی مُناجاتِهِ وَ عیسی فی سُنَنِهِ وَ مُحَمَّدٍ فی هَدْیِهِ وَ حِلْمِهِ، فَانْظُرُوا إلی هذَا الْمُقْبِلِ.
اگر می خواهید دانش آدم، همّت (یا اندوه) نوح، خوی ابراهیم، نیایش موسی، روش و آیین عیسی و سیرت و بردباری محمّد را ببینید، به کسی بنگرید که به سویتان می آید.
پس مردمان همه، [ برای دیدن آن مرد] گردن فراز کردند. آن مرد علی بن ابی طالب بود.
مفجّع این حدیث را در قصیده اش - که در بردارنده مناقب فراوانی است - آورده است. و اینک آغاز قصیده: أ یُّهَا اللَّائِمی لِحُبیِّ عَلیّاً قُمْ ذَمیماً إلَی الْجَحیمِ خَزیّا
ص:28
أ بِخَیْرِ الْأنامِ عَرَّضْتَ لا
وَ لَقَدْ عاوَنَ الْوَصیُّ حَبیبَ اللْ
ای که مرا برای محبّتم به علی سرزنش می کنی، برخیز و نکوهیده و رسوا به دوزخ در آی.
آیا از بهترین آفریدگان، به کنایه، خرده می گیری؟! همواره از هدایت دور و برکنار باشی!
همو که در میانسالی و جوانی و خردسالی و شیرخوارگی و جنینی، همانند پیامبران است؟
در دانشش چون آدم است، آن گاه که شرح نامها و کنیه ها (یا امور پوشیده) را بیاموخت.
و همچون نوح هر آن کس را که در کشتی بر نشست، از نابودی نجات داد؛ آن گاه که کشتی
ص:29
بر بلندای کوه جودی جای گرفت.
و برای خشنودی خدا، از پدرش دوری جست (1) و کناره گرفت و او را بیگانه به شمار آورد.
مانند کناره گیری ابراهیم خلیل از آزر در راه خدا و دوری او از وی، به مدّتی طولانی.
ابراهیم قومش را [ به خدا] دعوت کرد و لوط که در خویشاوندی و همسایگی، نزدیک ترین مردمان به ابراهیم بود، او را پاسخ گفت.
و علی نیز آن هنگام که برادرش، رسول خدا صلی الله علیه و آله او را [ به اسلام] فرا خواند، از تمام شهرنشینان و بادیه نشینان پیشی گرفت.
و او شباهتی به پدرش اسماعیلِ قدرتمند دارد؛ شباهتی که از من پوشیده نیست.
اسماعیلْ خلیل را در بنای کعبه یاری کرد؛ آن گاه که ستون آن بنا را بالا می برد.
و وصیّ، حبیب خدا را یاری رساند؛ آن گاه که با یکدیگر، کعبه را از بتهای سنگی پاک می کردند.
او خواست پیامبر صلی الله علیه و آله را بر دوش خود نهد تا وی بتهای ایستاده متراکم را واژگون کند؛
ولی سنگینی نبوّت پشت او را تا کرد تا اینکه نزدیک بود زیر این سنگینی، خمیده شود.
پس علی، برادر راستین نبی، بر شانه او بالا رفت. چه پرشکوه است این بالارونده!
او بتها را از ظاهر کعبه دور کرد و پلیدیها را از آن، به بهترین شکل، زدود.
و اگر وصی می کوشید تا از بلندای شانه های نبی، به ستارگان دست بساید، آن را دور از دسترس نمی یافت.
پس آیا جز علی کسی را می شناسید که پسرش، پیامبر را مرکب خود قرار داده باشد؟ (2)
راویان حدیث، همگی، از راویان کتب صحاح اند و همین تو را برای [ تصدیق] عدالت و اعتبار و بزرگی و شکوه ایشان، بس است. با این وصف، برخی از سخنان دانشمندان اهل تسنّن را در حقّ هر یک از ایشان، به ترتیب، می آوریم:
ص:30
1. یافعی: در این سال (211 ) حافظ، ع لّا مه عبدالرزّاق بن همّام یمنی صنعانی حمیری، صاحب مصنّفات فراوان و همو که از کرانه های زمین برای آموختن دانش به سویش می آمدند، در هشتاد و شش سالگی، در گذشت. وی از مَعمَر، ابن جریج، اوزاعی و طبقه آنها روایت کرده است. پیشوایان برای دیدار او به یمن مسافرت می کردند. درباره اش گفته اند: مردمان، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن سان که [ برای اخذ علم] به سوی عبدالرزّاق کوچیدند، به سوی هیچ کس کوچ نکردند. برخی از پیشوایان اسلام از وی روایت کرده اند؛ مانند: امام سفیان بن عُیَیْنَه، امام احمد، یحیی بن معین، اسحاق بن راهَوَیْه، علی مدینی و محمود بن غیلان. (1)
2. سمعانی : ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام صنعانی: درباره او گفته شده است:
مردمان، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن سان که [ برای فراگیری دانش] به سوی عبدالرزّاق کوچیدند، به سوی هیچ کس کوچ نکردند. (2)
3. ابن خلّکان : ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام بن نافع صنعانی، هم پیمان قبیله حمیر: ابوسعد سمعانی درباره اش گفته است: «گفته اند: مردمان، پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن سان که [ برای فراگیری دانش] به سوی عبدالرزّاق کوچیدند، به سوی هیچ کس کوچ نکردند.» وی از مَعمَر بن راشد ازدی، هم پیمان بصره ای قبیله ازد، اوزاعی، ابن جریج و دیگران روایت کرده است. پیشوایان آن عصر، همچون سفیان بن عُیَیْنَه - که از اساتید اوست - احمد بن حنبل، یحیی بن معین و دیگران، از وی روایت کرده اند. ولادت او در سال 126 و درگذشتش در ماه شوّال سال 211 در یمن بوده است. خدایش رحمت کناد. (3)
ص:31
4. عبدالغنی بن سعید مقدسی (1): وی از محمّد بن اسماعیل فزاری نقل می کند:
در صنعا نزد عبدالرزّاق بودیم که به ما خبر رسید: یحیی بن معین، احمد بن حنبل و عدّه ای دیگر، حدیث عبدالرزّاق را فرو نهاده و ناپسندش داشته اند. به سبب این خبر، اندوه فراوانی ما را فراگرفت؛ پس گفتیم: مال بسیار صرف کردیم و خود را به رنج افکندیم؛ امّا فرجام کار، حدیث او از اعتبار فرو افتاد. من همواره از این موضوع، در اندوه فراوانی بودم تا اینکه زمان حجّ فرا رسید. از صنعا به سوی مکّه روانه شدم.
در مکّه، به یحیی بن معین برخوردم. به او گفتم: ای ابا زکریّا، حقیقتِ آنچه از شما درباره عبدالرزّاق به ما رسیده است، چیست؟ گفت: به شما چه رسیده است؟ گفتم: اینکه شما حدیث او را ترک گفته و از وی روی برتابیده اید. یحیی بن معین پاسخ داد: ای اباصالح، اگر عبدالرزّاق از اسلام هم بازگردد، حدیثش را ترک نخواهیم کرد.
نیز برای ما از عبدالرزّاق روایت کرده اند که او گفته است: به مکّه رفتم، سه روز درنگ کردم؛ امّا اصحاب حدیث به نزدم نیامدند. پس حجّ گزاردم و طواف کردم و به پرده های کعبه آویختم و گفتم: پروردگارا! مرا چه شده است؟! آیا من کذّابم؟ آیا مدلِّس هستم؟ سپس به خانه بازگشتم. پس از آن، اصحاب حدیث به نزدم آمدند.
احمد بن صالح می گوید: به احمد بن حنبل گفتم: آیا کسی را نیکو حدیث تر از عبدالرزّاق دیده ای؟ گفت: نه.
ابوزرعه نیز گفته است: عبدالرزّاق از کسانی است که حدیثشان پابرجا و استوار شده است.
بخاری می گوید: سال در گذشت عبدالرزّاق 211 هجری است. این را گروهی برای بخاری نقل کرده اند. (2)
ص:32
5 . ابن قیسرانی مقدسی : ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام بن نافع صنعانی، هم پیمان قبیله حمیر، به تنهایی، از مَعمَر، ابن جریج و ثوری، حدیث شنیده است. اسحاق بن ابراهیم حنظلی و اسحاق بن منصور از وی روایت کرده اند و محمود بن غیلان نزد آن دو بوده است. ابوالقاسم - در نیشابور - و ابوالحسن خفاف از ابوالعبّاس سرّاج، نقل کرده اند که وی گفت: از محمّد بن سهل بن عسکر شنیدم که می گفت: از احمد بن حنبل شنیدم که گفت: هرگاه مردم در حدیث معمر اختلاف کنند، قول حق آن است که عبدالرزّاق گفته است. (1)
بنابراین، عبدالرزّاق از رجال حدیث صحیحین است. ابن قیسرانی در خطبه کتابی که نام رجال صحیحین را در آن گرد آورده، تصریح کرده است: حافظان حدیث بر این باورند که روایت هر آن کس که شیخین ( بخاری و مسلم) حدیثی از او در کتابهایشان آورده اند، حجّت است. و اینک سخن ابن قیسرانی:
در نزد گروهی از حافظان حدیث، نظیر: ابواحمد (ابن عدی)، ابوالحسن دارقنطی، ابوعبداللّه (ابن منده)، ابوعبداللّه حاکم و دانشمندان پس از ایشان تا روزگار ما، ثابت شده که روایت هر آن کس که بخاری و مسلم، حدیثش را در صحیحین آورده اند - هرچند برخی درباره او سخنانی گفته باشند - حجّت است؛ چرا که بخاری و مسلم حدیث او را در صحیح خود روایت کرده اند.
با این سخن، شأن عبدالرزّاق در نزد ابن عدی، دارقنطی، ابن منده، حاکم و حافظان حدیث پس از آنان شناخته می شود.
6 . خوارزمی : بخاری در تاریخش، درباره عبدالرزّاق نوشته است: ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام بن نافع، هم پیمان قبیله حمیر و اهل یمن است. وی از معمر، ثوری و ابن جریج، حدیث شنیده و در سال 211 هجری در گذشته است.
بخاری گفته است: آنچه از کتابهایش نقل کرده، صحیح ترین است.
ضعیف ترین بندگان خدا (خوارزمی) می گوید: عبدالرزّاق از محدّثان نامی و از
ص:33
مشایخ احمد و افرادی همچون او، مانند یحیی بن معین و دیگران است. امام ابوحنیفه در این مسانید، از او روایت می کند. (1)
شعرانی درباره کسانی که ابوحنیفه در مسانیدش از آنان روایت کرده، می نویسد:
خدا به سبب خواندن مسانید سه گانه امام ابوحنیفه، از نسخه ای که دست خطّ حافظان - که آخرین آنها حافظ دمیاطی است - در آن ثبت شده است، بر من منّت نهاد. پس دیدم که او جز از برگزیدگان تابعانِ عادل و موثّق - همانان که به شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله از بهترین انسانهای روزگاران اند - حدیثی روایت نمی کند. افرادی مانند: اسود، علقمه، عطا، عکرمه، مجاهد، مکحول، حسن بصری و مثل ایشان که خدا از همگی آنها خشنود باد. بنابراین، همه راویانی که میان او و پیامبر صلی الله علیه و آله هستند، عادل، ثقه، سرشناس و برگزیده اند و در بین آنها دروغگو و حتّی کسی که متّهم به دروغ باشد، وجود ندارد.
ای برادر! عدالت کسانی که امام ابوحنیفه - که خدا از او راضی باشد - با وجود شدّت پرهیزگاری، خودنگهداری و مهربانی اش به امّت محمّدی، آنان را برگزیده تا احکام دینش را از ایشان دریافت کند، تو را بسنده است. (2)
7. ابن تیمیّه (در پاسخ به برخی از احادیث): علمای سیره، مانند ابن اسحاق و غیر او، از فضائل وی (مقصودش علی علیه السلام است) اندکی یاد کرده و مانند این را نقل نکرده اند. نیز آنچه را پیشتر گفتیم که به اتّفاق اهل نقل ساختگی است، روایت ننموده اند. اهل نقل کسانی اند همچون: پیشوایان تفسیر که آن را با سندهای شناخته شده نقل می کنند؛ مثل: تفسیر ابن جریج، سعید بن ابی عروبه، عبدالرزّاق، عبد بن حمید، امام احمد، اسحاق بن راهویه، بقی بن مخلد، ابن جریر طبری، محمّد بن اسلم طوسی، عبدالرحمن بن ابی حاتم، ابن منذر و غیر ایشان از دانشمندان بزرگ و بزرگوار که در میان امّت، نام و آوازه ای نیک دارند و آثارشان در
ص:34
تفسیر، در بردارنده منقولات قابل اعتماد است. (1)
8 . ذهبی : اخبار ابن مدینی در تاریخ بغداد، ژرف کاوی شده است. در آغاز، لغزشی از وی سرزد؛ لیکن پس از آن توبه کرد. و این ابوعبداللّه بخاری است - که مر تو را بس است - که صحیح خود را از حدیث ابن مدینی آکنده و گفته است: خود را در پیشگاه هیچ کس، جز در پیشگاه علی بن مدینی، خرد و کوچک نیافتم. و اگر حدیث علی و یار و همراه او محمّد و استادش عبدالرزّاق و عثمان بن ابی شیبه و ابراهیم بن سعد و... وانهاده شده بود، درِ [ احادیث] بر ما بسته شده و گفت و شنید [ حدیث] گسسته و آثار [ نبوّت] از میان رفته بود و زندیقان بر ما چیره شده و دجّالان قیام کرده و بر ما شوریده بودند. پس آیا تو را خردی نیست، ای عقیلی (2)؟! آیا می فهمی که درباره چه کسانی به ناروایی سخن می گویی؟! و ما تنها برای دفاع از آنان و ابطال سخنان ناروایی که درباره شان گفته آمده است، تو را در این روش (بررسی وثاقت یا عدم وثاقت این راویان) پیروی کردیم. گویا درنیافته ای که یکایک ایشان به مراتب، از تو و از راویان ثقه پرشماری که نامی از آنها در کتاب خود نبرده ای، موثّق ترند. و این امری است که هیچ محدّثی در آن شکّ و تردید نمی کند. (3)
9. ذهبی : ابوبکر، عبدالرزّاق بن همّام بن نافع، از بزرگان و سرشناسان است. (4)
10. ابوالوفاء طرابلسی : چگونه او ثقه نباشد و حال آنکه علاوه بر شیخین، امامان ششگانه نیز از او روایت کرده اند؟! و همان گونه که علی بن مفضّل مقدسی گفته، هر که شیخین از او روایت کنند، از پل [ نقد و بررسی رجالی] گذشته است. (5)
11. ولی اللّه دهلوی : در بیان اسباب اختلاف میان اهل حدیث و اصحاب رأی و
ص:35
اینکه اهل حدیث تنها به گردآوری احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله اهتمام ورزیده اند، گفته است: ...بلکه به طریق صحیح، از بخاری روایت شده که او احادیث کتاب صحیحش را از میان ششصد هزار حدیث برگزیده است. از ابوداوود نیز به طریق صحیحی، منقول است که روایات کتاب سنن خود را از میان پانصد هزار حدیث گزینش کرده است. احمد نیز مسند خود را ترازویی برای شناخت احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داده است؛ به نحوی که هر چه در آن کتاب یافت شود - هر چند به طریقی واحد از میان طرق وی - اصلی دارد و گرنه، خیر.
سران اینان (راویان حدیث) عبارت اند از: عبدالرحمن بن مهدی، یحیای قطّان، یزید بن هارون، عبدالرزّاق ، ابوبکر بن ابی شیبه، مسدّد، هنّاد، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، فضل بن دکین، علی مدینی و نظایرشان.
این طبقه سطح نخست از طبقات محدّثان است. محقّقان ایشان پس از استوارسازی فنّ روایت و شناخت مراتب احادیث، به فقه روی آوردند. در میان آنان اندیشه گردآمدن بر تقلید از فردی از درگذشتگان نبود؛ چرا که احادیث و آثاری را روایت می کردند که ناقض و در هم شکننده هر مذهبی از آن مذاهب بود.
بنابراین، بر اساس قواعدی که در خود استوار ساخته بودند، پیروی از احادیث نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و آثار صحابه و تابعان و مجتهدان را آغاز کردند. (1)
12. تصدیق عبدالرزّاق توسّط خدای متعال : سیوطی می گوید: خطیب در تاریخ بغداد از شیخ صالح، محمّد بن سالم (سلم) خواص، نقل کرده است:
یحیی بن اکثمِ قاضی را در خواب دیدم. از او پرسیدم: خدا با تو چه کرد؟ پاسخ داد:
مرا در پیشگاه خود نگاه داشت؛ سپس به من گفت: ای شیخ بد کردار، اگر پیری ات نبود، بی گمان تو را به آتش می سوزاندم. [ پس آنچه بنده را در پیش روی مولایش می گیرد، مرا گرفت. پس آن گاه که به هوش آمدم، مرا گفت: ای شیخ بد کردار! و سه
ص:36
بار این رخداد تکرار شد. پس آن گاه که به هوش آمدم ] گفتم: پروردگارا، درباره ات چیز دیگری شنیده بودم. پس خدای متعال فرمود: درباره ام چه شنیده ای؟ و حال آنکه خود به آن، داناتر بود.
پاسخ دادم: عبدالرزّاق بن همّام مرا حدیث کرد و گفت: معمر بن راشد، از ابن شهاب زهری، از انس بن مالک، از پیامبرت، از جبرئیل، از تو ای عظیم، برای ما حدیث نقل کرده است که تو فرموده ای: از هر بنده ای که در مسلمانی، مویی را برای من سپید کرده است، شرم می کنم که با آتشش عذاب کنم. پس خدای - که بلند مرتبه است - فرمود: عبدالرزّاق راست گفته است؛ معمر راست گفته است؛ زهری راست گفته است؛ انس راست گفته است؛ پیامبرم راست گفته است؛ جبرئیل راست گفته است؛ من این را گفته ام. او را به بهشت ببرید. (1)
معمر بن راشد بصری استاد شیخ عبدالرزّاق بن همّام صنعانی است. اینک شرح حال کوتاهی از وی همراه با ستایش او از کتب اهل تسنّن:
1. سمعانی : و از قدما ابوعروه، معمر بن راشد بصری مهلّبی، هم پیمان آل ازد است. وی اهل بصره و ساکن یمن بوده است. او همان معمر بن ابی عمرو است.
معمر از دانشمندان ثقه است. او از زهری، قتاده، یحیی بن ابی کثیر، ابواسحاق همدانی و اعمش روایت می کند. کسانی که از معمر روایت کرده اند، عبارت اند از:
ثوری، شعبه، ابن ابی عروبه، ابن عُیَیْنَه، ابن مبارک، اسماعیل بن عُلَیَّه، مروان فزاری، رباح صنعانی، هشام بن یوسف، محمّد بن ثور و عبدالرزّاق بن همّام.
ابن جریج گفته است: بر شما باد همراهی و چنگ زدن به دامان این مرد (مقصودش معمر بوده است)؛ چرا که بی گمان، در میان هم عصرانش، داناتر از وی، کسی باقی نمانده است.
ص:37
رباح می گوید: از ابن جریج درباره تفسیر پرسشی کردم، پس مرا پاسخ گفت.
گفتمش: معمر این گونه پاسخ داده است؛ گفت: هر آینه، معمر از دانش به اندازه سیراب شدن، نوشیده است.
معمر گفته است: در چهارده سالگی، به مجلس قتاده می رفتم و در نزد وی می نشستم؛ حدیثی از وی نمی شنیدم، مگر آنکه، گویا آن حدیث، پیشتر در سینه ام جای گرفته بود. من همراه با کودکان، در حالی که نوجوانی بودم، به تشییع جنازه حسن بصری رفتم و طلب علم را از سال مرگ حسن، آغاز کردم.
علی بن مدینی گفته است: نیک اندیشیدم، دریافتم که اسناد احادیث بر محور شش نفر می گردد؛ بصریان آنها عبارت اند از: شعبه، سعید بن ابی عروبه، حمّاد بن سلمه و هم پیمان قبیله حدّان، ابوعروه معمر بن راشد.
معمر در سال 154 هجری در یمن در گذشته است.
ابوحاتم رازی می گوید: اسناد احادیث به شش نفر می انجامد که معمر همه ایشان را درک کرده و از آنان، روایاتی نوشته است. کسی جز معمر را نمی شناسم که دارای این ویژگی باشد. اینان عبارت اند از: از حجاز: زهری و عمرو بن دینار، از کوفه: ابو اسحاق و اعمش، از بصره: قتاده و از یمامه: یحیی بن ابی کثیر.
احمد بن حنبل گفته است: هیچ کس را با معمر نمی سنجی، مگر آنکه معمر را از او دانشجوتر می یابی. (1)
2. نووی : امام و محدّث نامی معمر بن راشد: نام وی در مواضعی از «المختصر» یاد شده است... او یار و همراه زهری و استاد عبدالرزّاق است.
ابن معین گفته است: معمر در ثبت احادیث زهری، بر ابن عُیَیْنَه برتری دارد.
برترین مردمان در ثبت احادیث زهری، مالک و معمر و یونس اند.
احمد بن عبداللّه گفته است: معمر در صنعای یمن سکونت گزید و در آنجا ازدواج کرد. سفیان به سوی او کوچید و در آنجا از وی حدیث شنید. معمر نیز از
ص:38
سفیان حدیث شنید. هنگامی که معمر به صنعا گام نهاد، مردم آن شهر خارج شدن وی را از نزد خود ناپسند داشتند. کسی گفت: او را نگاه می داریم؛ پس زنی را به همسری اش در آوردند.
همگان در وثاقت و جلالت معمر همداستان اند. بخاری و مسلم از وی روایت کرده اند. (1)
3. ذهبی : ابوعروه، معمر بن راشد ازدی (هم پیمان ایشان) بصری، امام، حجّت، از بزرگان و سرشناسان و دانشمند یمن است. وی از زهری حدیث نقل کرده است.
...عبدالرزّاق گفته است: از معمر ده ها هزار حدیث نوشته ام. و عبدالواحد بن زیاد گفته است: به معمر گفتم: چگونه از ابن شهاب حدیث شنیدی؟ گفت: «من برده قومی از طاحیه بودم. مرا برای خرید جامه فرستادند. پس به مدینه رفتم و در خانه ای سکنی گزیدم. شیخی را دیدم که مردمان دانش [ خویش را] بر او عرضه می کردند. من نیز به همراه ایشان، دانش خود را بر او عرضه کردم... .»
سفیان بن عُیَیْنَه گفته است: سعید بن ابی عروبه به من گفت: از معمرِ شما حدیث روایت کردیم (یا از او برایمان حدیث روایت شد) پس او را شریف و بزرگوار یافتیم.
عبدالرزّاق نیز گفته است: معن بن زائده مقداری طلا به نزد معمر فرستاد؛ لیکن او طلا را نپذیرفت و این امر را پوشیده داشت. (2)
4. ذهبی : ابوعروه، معمر بن راشد ازدی (هم پیمان آنان) ، عالم یمن، از زهری و همّام روایت کرده است و غندر و ابن مبارک و عبدالرزّاق از وی روایت نموده اند. (3)
5 . خطیب تبریزی : ابوعروه، معمر بن راشد ازدی (هم پیمان ایشان) ، دانشمند یمن... . (4)
ص:39
ابن شهاب زهری، استاد معمر بن راشد یاد شده، نزد اهل تسنّن، از سرشناسان و مشاهیر است. اینک برخی از سخنان علما در حقّ وی:
1. ابن حبّان : ابوبکر، محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب بن عبداللّه بن حرب بن زهرة بن کلاب زهری قرشی، ده تن از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیده است. او از داناترین و آشناترین مردمان به متون اخبار و نیکو شکل ترین ایشان در ثبت آنهاست. وی فقیه و فاضل بود. افراد پر شماری از وی حدیث نقل کرده اند. (1)
2. سمعانی : زهری... از تابعان مدینه است. وی ده تن از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده است. او از برترین حافظان عصر خویش است... مردمان از وی حدیث روایت کرده اند. زهری در شب سه شنبه، هفدهم ماه رمضان سال 124 در اطراف شام، چشم از جهان فروبست. مدفن او در درّه بیداء، مشهور و زیارتگاه مردمان است. (2)
3. ذهبی : [ زهری] از بزرگان و سرشناسان است. وی از ابوعمر و سهل روایت کرده است. روایات وی از ابوهریره در صحیح ترمذی و از رافع بن خدیج در سنن نسائی، آمده است. یونس و معمر و مالک و ... از او روایت کرده اند.
ابن مدینی گفته است: نزدیک به دوهزار حدیث از زهری روایت شده است. و ابوداوود نوشته است: زهری بیش از هزار حدیث را اسناد داده است (با ذکر سند روایت کرده است). از وی دوهزار و صد حدیث نقل شده که نیمی از آن مسند است. او در رمضان سال 124 در گذشته است. (3)
ص:40
3. یافعی : امام ابوبکر، محمّد بن مسلم بن عبیداللّه بن عبداللّه بن شهاب زهری، از فقها و محدّثان و تابعان سرشناس است. وی دانش فقهای هفتگانه را حفظ کرد و از ده تن از صحابه - رضی اللّه عنهم - روایت نمود. او از سهل بن سعد و انس بن مالک و افرادی دیگر حدیث شنیده است. گروهی از پیشوایان، همچون مالک بن انس، سفیان ثوری و سفیان بن عُیَیْنَه از وی روایت کرده اند.
ابن مدینی می گوید: زهری را نزدیک به دوهزار حدیث است. وی دانش فقهای هفتگانه را فراگرفته و حفظ کرده است.
عمر بن عبدالعزیز گفته است: هیچ کس داناتر از زهری به سنّت گذشته، باقی نمانده است. مکحول نیز چنین گفتاری دارد.
لیث گفته است: ابن شهاب گفت: دانشی را در دلم به ودیعه نسپردم که فراموشش کنم.
دیگر دانشمندان گفته اند: وی در نزد هشام بن عبدالملک بزرگ و پر احترام بود.
یک بار، هشام هفت هزار دینار به او عطا کرد.
عمرو بن دینار درباره اش گفته است: در نزد هیچ کس جز زهری، خوارتر از درهم و دینار ندیدم؛ گویا درهم و دینار در نزد او بسان سرگین چارپایان بود. (1)
5 . خطیب تبریزی : زهری، منسوب به زهرة بن کلاب، از کسانی است که به نسبت داشتن به بنی زهره، شهرت یافته است. او ابوبکر، محمّد بن عبداللّه بن شهاب، از فقها و محدّثان و دانشمندان سرشناس تابعی در مدینه و مورد توجّه در علوم شریعت است. وی از گروهی از صحابه حدیث شنیده است و گروه پرشماری از وی روایت کرده اند که قتاده و مالک بن انس در شمار آنان اند. عمر بن عبدالعزیز گفته است: کسی را داناتر از او به سنّت گذشته، نمی شناسم. به مکحول گفتند:
داناترین کسی را که دیده ای، کیست؟ گفت: ابن شهاب. پرسیدند: پس از او؟ پاسخ داد: ابن شهاب. دوباره پرسیدند: پس از او؟ تکرار کرد: ابن شهاب... . (2)
ص:41
6 . ابن حجر : محمّد بن مسلم... فقیه، حافظ، کسی که بزرگی و اتقانش مورد قبول همگان است. وی از سران طبقه چهارم [ راویان حدیث] است... . (1)
7. سیوطی : [ زهری] از بزرگان است. ...لیث گفته است: هیچ دانشمندی را جامع تر و عالم تر از ابن شهاب ندیدم. (2)
سعید بن مسیّب همان کسی است که زهری این حدیث شریف را از او روایت کرده است. وی فقیه مدینه منوّره و امام اهل تسنّن و از تابعان بزرگ است. و اینک برخی از سخنانی که دانشمندان اهل تسنّن در فضیلت و شرافت او گفته اند:
: ابومحمّد، سعید بن مسیّب بن حزن بن ابی وهب بن عمرو بن عایشة بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم بن نفطه مخزومی قرشی، در سال دوم خلافت عمر، به دنیا آمد و مادرش دختر عثمان بن حکیم بود. وی در فقه و دینداری و پرهیزکاری و دانش و عبادت و فضل، از بزرگان تابعین بود. پدرش به تجارت روغن اشتغال داشت. سعید سرور تابعان و فقیه ترینِ اهل حجاز و داناترین مردم به تعبیر خواب بود. در طول چهل سال، منادی برای نماز ندا نداد، مگر آنکه سعید در مسجد حاضر بود و رسیدن زمان نماز را انتظار می کشید. گفته اند: سعید از کسانی است که میان عثمان و علی، آشتی و سازش برقرار کرد.
هنگامی که با عبدالملک بیعت شد و او پس از این بیعت، از مردمان برای ولید و سلیمان بیعت گرفت، سعید این امور را ناپسند داشت و با عبدالملک بیعت نکرد.
در پس این ماجرا، عبدالرحمن بن عبدالقاری به سعید گفت: تو در جایی نماز می گزاری که هشام بن اسماعیل (استاندار عبدالملک در مدینه) تو را می بیند؛ ای
ص:42
کاش مکان نمازت را جابجا می کردی تا اینکه وی نتواند تو را ببیند. سعید پاسخش داد: جایی را که از چهل سال پیش تا کنون در آن به نماز ایستاده ام، تغییر نخواهم داد.
پس سعید به قصد عمره، از مدینه بیرون رفت و گفت: هرگز در کاری که هیچ نیّت خیری در آن نیست، تنم را به رنج نمی افکنم و مالم را خرج نمی کنم.
عبدالرحمن بن عبدالقاری به او گفت: در این صورت، با عبدالملک بیعت کن. سعید پاسخ داد: به من بگو اگر خدا همان گونه که چشمت را نابینا کرده است، دلت را کور گرداند، چه چیزی بر عهده من است؟! و همچنان از بیعت خودداری کرد.
هشام بن اسماعیل به عبدالملک نامه ای نوشت و ماجرا را گزارش کرد.
عبدالملک در پاسخ نامه او نوشت: چه چیزی تو را به سوی سعید می خواند؟! کاری که به زیان ما باشد و ناپسندش بداریم، از او سرنخواهد زد؛ امّا اگر به زیان ما کاری انجام داد و تو خواستی در برابرش، واکنشی نشان دهی، او را به بیعت فراخوان؛ اگر بیعت کرد که هیچ و گرنه سی ضربه تازیانه اش بزن و در پیش چشمان مردمان نگاهش دار.
هشام سعید را به بیعت فراخواند؛ لیکن او از بیعت خودداری کرد و گفت: با آن دو (ولید و سلیمان) بیعت نخواهم کرد. هشام سعید را سی تازیانه زد و جامه ای مویین پوشاندش و دستور داد تا او را در شهر بگردانند تا اینکه به محلّه خیّاطین رسیدند؛ سپس او را بازگرداند و فرمان داد تا زندانی اش کنند. سعید، پس از این رخدادها، گفت: اگر گمان نمی کردم که هشام مرا خواهد کشت، آن جامه را نمی پوشیدم؛ جامه را پوشیدم و با خود گفتم: عورت خود را در وقت مرگ، با آن خواهم پوشاند.
سعید در سال نود و سه یا نود و چهار هجری در گذشت. برخی گفته اند وی در سال صد و پنج در گذشته است. (1)
: ابومحمّد، سعید بن مسیّب مخزومی، امام، شیخ الاسلام، فقیه مدینه،
ص:43
جلیل ترین تابعان، در دومین سال خلافت عمر زاده شد و از خطابه های عمر، اندکی را شنید و از عثمان و زید بن ثابت و عایشه و سعد و ابوهریره و گروهی دیگر، حدیث شنید. او گسترده دانش، پر حرمت، استوار دیانت، حق بر زبان و ژرف اندیش بود.
ابن عمر، به نقل اسامة بن زید از نافع، گفته: سعید بن مسیّب از مفتیان است.
احمد بن حنبل و دیگران گفته اند: احادیث مرسل سعید، صحیح اند.
از قتاده نقل شده است: کسی را داناتر از سعید بن مسیّب ندیدم. زهری و مکحول و دیگران نیز چنین گفته اند.
علی بن مدینی گفته است: در میان تابعان، کسی را دانشمندتر از سعید نمی شناسم. او در نزد من بزرگ ترین تابعی است.
عجلی و غیر او گفته اند: سعید جوایز سلطان را نمی پذیرفت. او را چهارصد دینار بود که با آن روغن و کالاهایی دیگر خرید و فروش می کرد.
سعد بن ابراهیم گفته است: شنیدم که سعید بن مسیّب می گفت: هیچ کس از من به قضاوتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر کرده اند، داناتر نیست.
واقدی می گوید: هشام بن سعد نقل می کند که زهری - در پاسخ به این پرسش که سعید بن مسیّب دانش خود را از چه کسی فرا گرفته است - گفت: از زید بن ثابت، سعد بن ابی وقّاص، ابن عبّاس و ابن عمر؛ نیز از عثمان و علی و صهیب، حدیث شنیده است و بخش اعظم روایات مسند او از ابوهریره است؛ چرا که او داماد ابوهریره بوده است. برخی می گویند: هیچ کس از سعید به قضاوت عمر و عثمان، داناتر نیست.
معمر از زهری روایت می کند: سعید داناترین مردم به قضاوت عمر و عثمان بود.
از قَتاده نقل شده که گفته است: هر گاه برای حسن [ بصری] مشکل علمی پیش می آمد، نامه ای به سعید مسیّب می نوشت [ و حلّ مشکلش را از وی می خواست] .
حمّاد بن زید از یزید بن حازم، نقل کرده است: مسیّب پی در پی روزه می گرفت.
ص:44
عبدالرحمن بن حرمله می گوید: شنیدم که سعید می گفت: چهل بار حجّ گزاردم.
یوسف بن یعقوب ماجشون از مطلب بن سائب نقل می کند: همراه با سعید بن مسیّب در بازار نشسته بودم که پیکی از پیکهای بنی مروان، بر ما گذشت. سعید به او گفت: آیا تو از قاصدان بنی مروانی؟ پیک گفت: بله. سعید پرسید: آن گاه که ترکشان می گفتی، احوالشان چگونه بود؟ قاصد گفت: خوب بود. سعید گفت:
ایشان را ترک گفتی در حالی که آنان مردمان را گرسنه نگاه می دارند و سگان را سیر می کنند! پس سعید خواست که به قاصد حمله کند. من به سویش برخاستم و پیوسته او را از این کار بازمی داشتم تا اینکه قاصد از نزد ما گذشت و رفت. به سعید گفتم: پدر بیامرز! خون خود را حفظ کن! پاسخم گفت: خاموش! ای احمق! به خدا سوگند، خدای متعال مرا برای آنچه بر اساس حقوق او گرفتم، بازخواست نمی کند.
به طریق ضعیفی، از مکحول نقل شده است که هنگامی که خبر مرگ ابن مسیّب به او رسید، گفت: مردمان [ در دانش دین] یکسان شدند.
مالک می گوید: به من رسیده که سعید بن مسیّب گفته است: من در به دست آوردن تنها یک حدیث، اسیر روزها و شبها بودم.
مصعب از عبداللّه نقل می کند: مصعب بن عثمان مرا حدیث کرد و گفت: آن گاه که مسلم بن عُقبه خواست تا سعید بن مسیّب را بکشد، عمرو بن عثمان و مروان حکم گواهی دادند که او دیوانه است؛ بدین روی، مسلم او را رها کرد و واگذاشت.
ابویونس قوی می گوید: به مسجد درآمدم، دیدم که سعید بن مسیّب تنها نشسته است؛ پرسیدم: او را چه می شود؟ گفتند: او را از اینکه کسی همنشینش شود، بازداشته اند.
می گویم: سیره سعید، به تنهایی، در کتابی می گنجد. (1)
: امام ابومحمّد مخزومی، سعید بن مسیّب بن حزن، از بزرگان و سرشناسان و سرور تابعان است. وی از عمر و عثمان و سعد، روایت کرده است و
ص:45
زهری و قتاده و یحیی بن سعید از او حدیث نقل کرده اند. وی ثقه، حجّت، رفیع الذکر و در علم و عمل، سرآمد است. او در سال نود و چهار هجری در گذشته است. (1)
: سعید سرور تابعان از طبقه نخست است. وی فقه و حدیث و زهد و عبادت و ورع را در خود گرد آورده بود. او در میان راویان حدیث، مورد توجّه بوده است و به وثاقتش تصریح کرده اند. وی داناترین مردم به حدیث ابوهریره و قضاوتهای عمر بود و گروه پرشماری از صحابه را دید و از ایشان حدیث روایت کرد. زهری و تابعان زیادی و نیز غیر تابعان، از او روایت کرده اند.
مکحول می گوید: سراسر زمین را در جستجوی دانش گشتم، کسی را داناتر از ابن مسیّب ندیدم.
ابن مسیّب گفته است: چهل بار حجّ گزاردم.
وی در سال نود و سه در گذشته است. رحمت خدا بر او باد. (2)
: ابن عمر، به نقل نافع، گفته است: سوگند به خدا، او از مفتیان [ و یا: از آنان که دینداری را محکم و استوار ساخته اند] است.
از پدر عمرو بن میمون بن مهران، نقل شده است: به مدینه رفتم و داناترین مردم آن شهر را جستجو کردم؛ به سوی سعید بن مسیّب راهنمایی ام کردند.
ابن شهاب گفته است: عبداللّه بن ثعلبة بن ابی صغیر به من گفت: اگر فقه می خواهی، دامان این شیخ (سعید بن مسیّب) را بگیر.
قتاده گفته است: کسی را داناتر از او به حلال و حرام ندیدم.
محمّد بن اسحاق از مکحول نقل می کند: سراسر زمین را در طلب دانش گشتم، لیکن کسی را داناتر از او ندیدم.
سلیمان بن موسی گفته است: او فقیه ترین تابعان بود.
ص:46
بخاری می گوید: علی از ابوداوود و او از شعبه و وی از ایاس بن معاویه، نقل می کند که وی گفت: سعید بن مسیّب به من گفت: از کدام قبیله ای؟ گفتم: از مزینه.
گفت: بی گمان، به یاد می آورم روزی را که عمر بن خطّاب بر فراز منبر بر سر نعمان بن مقرن فریاد کشید. نیز بخاری می گوید: سلیمان بن حرب به ما گفت:
سلام بن مسکین از عمران بن عبداللّه خزاعی، نقل کرد که ابن مسیّب گفته است: من میان علی و عثمان، سازش و آشتی برقرار کردم.
ابن معین، به نقل دوری، گفته است: اینجا مردمانی هستند که می گویند: سعید میان علی و عثمان، سازش و آشتی برقرار کرد؛ امّا این سخنی نادرست است. سعید گفته است: عمر مرا در خردسالی دید. می گویم: وی می گوید: در سال دوم خلافت عمر زاده شد. چگونه کودک هشت ساله چیزی را حفظ می کند؟!
دوری می گوید: شنیدم که ابن معین می گفت: در نزد من، مرسلات ابن مسیّب از مرسلات حسن، پسندیده تر است.
ابوطالب می گوید: نزد احمد نام سعید بن مسیّب را بردم؛ وی گفت: آن کیست که همچون سعید باشد؟! ثقه ای از نیکان. پس به او گفتم: آیا روایت سعید از عمر، حجّت است؟ پاسخ داد: در نزد ما حجّت است که سعید عمر را دیده و از او حدیث شنیده است. هرگاه که حدیث سعید از عمر پذیرفته نشود، پس احادیث چه کسی پذیرفته خواهد شد؟
میمونی و احمد بن حنبل گفته اند: مرسلات سعید صحیح اند؛ صحیح تر از مرسلات وی دیده نشده است.
عثمان حارثی از احمد نقل کرده است: برترین تابعان سعید بن مسیّب است.
ابن مدینی می گوید: در میان تابعان، کسی را دانشمندتر از سعید بن مسیّب نمی شناسم. هرگاه سعید بگوید که سنّت چنین است، تو را بس است. و او در نزد من، بزرگ ترین تابعان است.
شافعی، به نقل ربیع، گفته است: احادیث مرسل ابن مسیّب، نزد ما حسن است.
لیث از یحیی بن سعید نقل کرده است: ابن مسیّب راویه عمر (کسی که فراوان از
ص:47
عمر حدیث روایت کرده است) نامیده می شد. او داناترین و آشناترین مردم به احکام و قضاوتهای عمر بود.
ابراهیم بن سعد از پدرش نقل کرده که سعید گفته است: کسی داناتر از من به هر قضاوتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر انجام داده اند، بر جای نمانده است. و ابراهیم از پدرش نقل می کند: و گمان می کنم که عثمان را نیز ذکر کرد.
مالک گفته است: به من رسیده است که عبداللّه بن عمر کسی را به نزد ابن مسیّب می فرستاد و از او درباره برخی از شئون و دستورات عمر می پرسید. نیز مالک گفته است: سعید عمر را درک نکرد؛ لیکن هنگامی که سنّش زیادتر شد، به پرسش از شئون و دستورات عمر پرداخت.
قتاده گفته است: هرگاه برای حسن مشکل علمی رخ می داد، برای سعید بن مسیّب نامه می نوشت [ و از او برای حلّ مشکلش کمک می گرفت] .
عجلی می گوید: سعید مردی نیکوکار و فقیه بود.
ابوزرعه درباره سعید گفته است: مدنی، قرشی، ثقه، امام.
و ابوحاتم می گوید: در میان تابعان، کسی برجسته تر از او نیست؛ و او در میان ایشان، احادیث ابوهریره را بهتر از دیگران ثبت و ضبط کرده است.
واقدی گفته است: سعید در سال نود و چهار، در عصر خلافت ولید، در هفتاد و پنج سالگی، در گذشت.
ابونعیم نیز گفته است: سعید در سال نود و چهار در گذشته است.
می گویم: بر اساس آنچه از سعید نقل کرده اند که سال تولّد او دومین سال خلافت عمر بوده و با توجّه به اینکه اسناد به او صحیح است، همان گونه که واقدی گفته است، طول عمر وی به هفتاد و نه سال می رسد. (1)
: سعید بن مسیّب... یکی از علمای هشتگانه است. دانشمندان بر اینکه مرسلات او صحیح ترین احادیث مرسل است، همداستان شده اند.
ص:48
ابن مدینی گفته است: در میان تابعان، کسی را دانشمندتر از او نمی شناسم. وی پس از سال نود هجری، در حالی که به هشتاد سالگی نزدیک شده بود، از دنیا رفت. (1)
: سعید بن مسیّب... . قتاده می گوید: هیچ کس را داناتر از او به حلال و حرام ندیدم. و مکحول گفته است: کسی را داناتر از وی ندیدم. سلیمان بن موسی نیز می گوید: بی گمان، سعید فقیه ترین مردم است. و احمد گفته است: او برترین تابعان است. (2)
: امام ابومحمّد مخزومی مدنی، سعید بن مسیّب بن حزن قرشی، از فقهای هفتگانه ای است که در مدینه می زیستند... او از سرشناسان و سرور تابعان بود. وی فقه و حدیث و زهد و عبادت و ورع را در خود گردآورد.
سعید ثقه، حجّت، فقیه، رفیع الذکر و در علم و عمل، سرآمد بود. از امام زین العابدین روایت شده که ایشان فرموده است: سعید بن مسیّب داناترین مردم است. نیز گفته اند: در میان تابعان، کسی از او داناتر نبود. (3)
ابوهریره در نزد اهل تسنّن، از صحابه بزرگوار و امامان عالی قدر است و پس از آنکه به پندار ایشان، خدای متعال همه صحابه را در قرآن کریم ستوده و بعد از آنکه - بنابر روایت و نقل آنها - از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی به طور عمومی و خصوصی در فضیلت او وارد شده است؛ هیچ نیازی به تعدیل و توثیق وی نیست. با این همه، بخشهایی از زندگی نامه او از کتابهای معاجم صحابه و حفّاظ، یاد می شود:
: ابوهریره دوسی صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است... او در سال فتح خیبر، مسلمان شد و در این فتح، حضرتش را همراهی کرد. وی - که تنها به سیر
ص:49
شدن شکمش راضی بود (و افزون بر آن چیزی نمی خواست) - پس از آن، به انگیزه دانش آموزی، همواره ملازم و در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. دست وی در دست پیامبر صلی الله علیه و آله بود و به همراه آن حضرت، همه جا می رفت. او در زمره کسانی است که به بهترین شکل، احادیث نبوی را ثبت و ضبط کرده اند. ابوهریره در مجالسی حاضر می شد که دیگر مهاجران و انصار حاضر نمی شدند؛ زیرا مهاجران به بازرگانی و انصار به باغ و بستانهایشان سرگرم بودند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله شهادت داده است که او به آموختن علم و حدیث، حریص است. روزی ابوهریره به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد:
ای رسول خدا، به یقین، من احادیث پرشماری از تو شنیده ام؛ لیکن بیم آن دارم که فراموششان کنم. نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: جامه ات را بگستران. ابوهریره می گوید: من جامه ام را پهن کردم؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله مشتی برگرفت (1) و سپس فرمود: جامه ات را جمع کن. من چنان کردم که او فرمود و پس از آن، هرگز چیزی را فراموش نکردم.
بخاری می گوید: بیش از هشتصد نفر، از صحابی و تابعی، از ابوهریره حدیث روایت کرده اند. از جمله صحابه ای که از او روایت کرده اند، ابن عبّاس، ابن عمر، جابر، انس، واثلة بن اسقع و عایشه اند. عمر بن خطّاب وی را به استانداری بحرین گماشت؛ لیکن پس از مدّتی عزلش کرد. سپس، بار دیگر عمر خواست که استانداری شهری را به او بسپرد، امّا او نپذیرفت و در مدینه ماند تا اینکه در همان شهر از دنیا رفت. (2)
: ابوهریره دوسی صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله و آن که در میان اصحاب
ص:50
پیامبر صلی الله علیه و آله بیش از دیگران، از آن حضرت، حدیث روایت کرده است... در اینکه نامش چه بوده، اختلاف فراوانی رخ داده است؛ اختلافی که در نام کسی دیگر چون او و یا کسی که در فضیلت نزدیک او باشد، رخ ننموده است... بنابراین، وی تنها به کنیه اش مشهور است. ابوهریره در سال فتح خیبر، مسلمان شد و در این فتح، همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بود. پس از آن، به انگیزه دانش اندوزی، همواره ملازم و همراه آن حضرت بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله هم او را دعا فرمود.
ابوهریره می گوید به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کردم (1): ای پیامبر خدا، چیزهایی از تو شنیده ام؛ لیکن نمی توانم حفظشان کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ردایت را بگستران. من ردایم را پهن کردم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله مرا احادیث فراوانی گفت و من هرگز، چیزی از آنچه برایم فرمود، فراموش نکردم.
از ابن عمر نقل شده است که وی به ابوهریره گفت: تو بیش از همه ما همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودی و احادیث او را ثبت و ضبط کردی.
زهری از اعرج نقل می کند: شنیدم که ابوهریره می گفت: هر آینه، شما می گویید که ابوهریره بسیار فراوان از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث نقل می کند؛ در حالی که وعده گاه نزد خداست (2) (اگر من عمداً دروغی را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دهم، خدا مرا کیفر خواهد داد). من مرد تنگدستی بودم که به اندازه پر کردن شکمم از رسول خدا صلی الله علیه و آله [ صدقه] می گرفتم؛ در حالی که مهاجران را داد و ستد در بازارها و انصار را نگاهبانی از اموالشان مشغول کرده بود. و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر که جامه اش را بگستراند، هرگز آنچه را از من شنیده است، فراموش نخواهد کرد. پس من جامه ام را [ در نزد او] گستراندم تا اینکه حدیث گفتنش به پایان رسید؛ سپس جامه ام را بر خود پیچیدم و هرگز آنچه را از وی شنیده بودم، فراموش نکردم.
ص:51
بخاری می گوید: بیش از هشتصد نفر، از صحابی و تابعی، از ابوهریره حدیث روایت کرده اند.
خلیفه (1) گفته است: ابوهریره در سال پنجاه و هفت، از دنیا رفت. و هیثم بن عدی تاریخ مرگ او را سال پنجاه و هشت هجری گزارش کرده است. (2)
: ابوهریره دوسی یمانی، حافظ، فقیه، صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله ... از گنجینه های دانش و از بزرگ پیشوایان فتوا و دارای اوصاف نیکویی چون جلالت، عبادت و تواضع است. بخاری می گوید: بیش از هشتصد نفر از ابوهریره، حدیث روایت کرده اند.
او از اصحاب صفّه و مردی تنگدست بوده و مزه گرسنگی و ناداری را چشیده است. پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وضعیّت زندگی او درست شد و دارایی اش فزونی گرفت. وی کثیر التعبّد و کثیر الذکر بوده است. چندی، فرمانروایی مدینه را بر عهده داشت و چندی دیگر نیز، جانشین مروان در حکمرانی مدینه بود. در بازار راه می رفت و پشته ای بر دوش خود می کشید و می گفت: راه را برای امیر باز کنید. وی مردی شوخ طبع بود.
احمد در مسندش از ابوکثیر خثعمی، نقل می کند که ابوهریره گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خدایا، این بنده کوچکت (یعنی ابوهریره) را به همراه مادرش، محبوب بندگان مؤمنت فرما و بندگان مؤمنت را نیز محبوب آن دو قرار ده.
اعمش از ابوصالح سمّان نقل می کند: ابوهریره در شمار آن اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که از آن حضرت، احادیث بسیاری در یاد داشتند.
شافعی می گوید: ابوهریره حافظترینِ کسانی است که در روزگار وی حدیث روایت کرده اند (محفوظات حدیثی او از تمام راویان بیشتر بود).
کهمس از عبداللّه بن شفیق روایت کرده که ابوهریره گفته است: در میان اصحاب
ص:52
رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ کس را داناتر و آشناتر از خود به حدیث او نمی شناسم.
ابوداوود طیالسی می گوید: عمران قطّان از بکر بن عبداللّه و او از ابورافع، نقل کرده که وی درباره ابوهریره گفته است: ابوهریره با کعب الاحبار دیدار کرد و روایت حدیث و پرسش از وی را آغاز نمود. پس کعب گفت: کسی را چون ابوهریره ندیدم که با اینکه تورات را نخوانده، به آنچه در آن است دانا باشد.
هشیم، از یعلی بن عطا، از ولید بن عبدالرحمن، از ابن عمر، نقل کرده که او گفته است: ای ابوهریره، تو بیش از همه ما همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودی و داناترین ما به احادیث او هستی. (1)
پس از این همه، فرد منصف، در صحّت حدیث تشبیه، شک نمی کند و بی گمان، دروغین بودن ادّعای دهلوی را درمی یابد و می فهمد که هدف او پوشاندن حقیقت و کتمان واقعیّت بوده است آن هم به انگیزه ای ناروا و باطل.
آنچه می ماند شرح حال یاقوت حموی، صاحب «معجم الأدباء» است؛ همو که این حدیث را ضمن شرح حال مفجّع آورده است. یادآوری می شود که اوّلاً: یاقوت از نویسندگان بزرگ اهل تسنّن و از ادیبان و محقّقان مشهور آنان است. ثانیاً: وی به تعصّب بر ضدّ سرور ما امیرالمؤمنین علیه السلام شهرت یافته است؛ تا آنجا که نویسندگان شرح حال او، مانند ابن خلّکان، به این امر تصریح کرده اند.
در این صورت، هیچ کس در صحّت و اعتبار حدیثی که یاقوت یاد کرده است، شکّ و تردید نخواهد کرد؛ چرا که [ پس از نقل او با آن همه تعصّب] مجالی برای انکار این حدیث یا قدح در سندش، باقی نمی ماند. اینک پاره ای از سخنان دانشمندان اهل تسنّن در شرح حال یاقوت حموی:
: ابوالدرّ، یاقوت بن عبداللّه رومی تاجر، آزادشده عبداللّه بن احمد
ص:53
بخاری... از ابومحمّد، عبداللّه بن محمّد بن هزارمرد صریفینی، حدیث شنید و در بغداد، خلاصه امالی ابوطاهر به روایت ابن هزارمرد را بر او قرائت کرد. یاقوت شیخی نمکین چهره، لطیف [ نظیف] و ظاهر الصلاح بود. وی در سال 543 (1) در مصر، در گذشت. (2)
: یاقوت در دشمنی با علی بن ابی طالب رضی الله عنه متعصّب بود. وی برخی از کتب خوارج را خواند و مطالبی از آن کتب در ذهنش آمیخته شد و عمیقاً بر او اثر گذاشت. وی در سال 613 به دمشق رفت و در بازاری از بازارهای آن، منزل گرفت. در آنجا با برخی کسانی که در دوستی علی رضی الله عنه متعصّب بودند، مناظره کرد.
میان ایشان سخنانی ردّ و بدل شد و کار بدانجا انجامید که یاقوت درباره علی رضی الله عنه سخنان زشت و ناروا بر زبان آورد. پس مردم بر او شوریدند و نزدیک بود که جانش را بستانند؛ لیکن او از دست ایشان، جان به در برد و پس از آنکه داستان این رخداد به والی شهر رسید، شکست خورده و دست از پا درازتر، از دمشق بیرون رفت. والی شهر در مقام جستجوی او برآمد؛ ولی به او دست نیافت و یاقوت ترسان و نگران، وارد حلب شد... . یاقوت تاریخ را جستجو و کاوش می کرد و کتابی در چهار مجلّد نگاشت و آن را «إرشاد الألبّاء إلی معرفة الأدباء» نامید. (3)
: شهاب الدین، یاقوت رومی حموی بغدادی تاجر، ادیب و آشنا به اخبار و تاریخ، صاحب نوشته های ادبی در تاریخ و انساب و شهرشناسی و غیر آنهاست. وی در ماه رمضان از دنیا رفت. (4)
: شهاب الدین، یاقوت رومی حموی بغدادی تاجر، ادیبِ آشنا به اخبار
ص:54
و تاریخ و صاحب نوشته های ادبی در تاریخ و انساب و شهرشناسی و غیر آنهاست.
وی در خردسالی، در سرزمین خود اسیر شد. تاجری در بغداد، او را خرید. هنگامی که بالید و بزرگ شد، مقداری نحو و لغت خواند و صاحبش وی را در سفرهای تجاری به کار گرفت. سپس بین او و صاحبش ماجرایی رخ داد که به آزاد شدن او انجامید. پس صاحبش او را از خود دور کرد. پس از آزادی، یاقوت به آموختن فقه پرداخت و به سبب مطالعه، بهره هایی فرا چنگ آورد. وی کتابی در چهار مجلّد نگاشت و آن را «إرشاد الألبّاء إلی معرفة الأدباء» نامید. همچنین کتابی دیگر در سرگذشت شعرای پیشین و پسین نوشت و کتابهای پر شمار دیگری نیز تألیف کرد.
او را در به دست آوردن معارف، همّتی بلند بود. (1)
: یاقوت رومی کاتبِ حموی: ابن نجّار می گوید: یاقوت باهوش و خوش فهم بود. وی برای یافتن نژاد و نسل بزرگان، به شهرهای شام و مصر و بحرین و خراسان سفر کرد و حدیث شنید. او فرهنگ نامه هایی در شهرشناسی (معجم البلدان) و احوال ادیبان (معجم الادباء) و نامهای کوهها و رودها و سرزمینها تألیف کرد. ابن نجّار (2) نیز گفته است: یاقوت مردی بسیار با فضل، خوش صحبت،
ص:55
نیکخو و در طلب علم، حریص بود. وی در سال 626 در شهر حلب، پیش از آنکه به شصت سالگی برسد، در گذشت. (1)
اعتماد دانشمندان و حافظان بزرگ اهل تسنّن به سخنان یاقوت و تحقیقاتش در شرح احوال علما، بسیار زیاد است. در اینجا تنها به یادکرد نمونه هایی از اعتماد حافظ جلال الدین سیوطی به یاقوت حموی، بسنده می کنیم.
سیوطی می گوید: «ابوالحسن، محمّد بن محمّدبن عمران بصریِ رقّام»: یاقوت درباره اش گفته است: او از یاران و همراهان ابن درید - که نگاهبان دانش و فهم بوده اند - است. (2)
همچنین گفته است: «ابوعبداللّه، محمّد بن برکات بن هلال بن عبدالواحد سعیدی نحوی»: یاقوت درباره اش می نویسد: وی در نحو و لغت و ادب، بلند مرتبه و از فضلا و دانشمندان سرشناس و برجسته مصری است. او نحو و ادب را از ابن پاشا آموخته است. (3)
همچنین: «ابوالندی، محمّد بن احمد غندجانی»: یاقوت در وصفش می گوید:
صاحب دانش وسیع و شناخت برتر در لغت و اخبار و اشعار عرب. (4)
نیز: «ابوریحان، محمّد بن احمد خوارزمی»: یاقوت درباره وی گفته است: و امّا نوشته های او در نجوم و هیئت و حکمت، به شماره در نمی آید. (5)
ص:56
احمد بن حنبل حدیث تشبیه را با طریقی صحیح، روایت کرده است: ابوجعفر، محمّد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی - رحمة اللّه علیه - می گوید:
ابوهریره به نقل احمد بن حنبل، از عبدالرزّاق، از معمر، از زهری، از ابن مسیبّ؛ و ابن عبّاس به نقل ابن بطّة در کتاب «الإبانة» از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی مُوسی فی مُناجاتِهِ وَ إلی عیسی فی سَمْتِهِ وَ إلی مُحَمَّدٍ فی تَمامِهِ وَ کَمالِهِ وَ جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی هذَا الرَّجُلِ الْمُقْبِلِ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و راز و نیاز موسی با خدا و وقار و سنگینی عیسی و بی نقصی و کمال و زیبایی محمّد را ببیند، به مردی که از پیش می آید، بنگرد.
پس مردمان گردن فراز کردند و همگی علی را دیدند که گویی از سراشیبی، پایین می خرامید و از کوه، فرود می آمد.
انس در نقل این حدیث، از احمد بن حنبل و ابن بطّه پیروی کرده، جز آنکه گفته است: « هر که می خواهد خدا دوستیِ نابِ ابراهیم و زهد یحیی و توانمندی موسی را ببیند، به علی بن ابی طالب بنگرد.» (1)
دانشمندان بزرگ سیره و تاریخ اهل تسنّن، ابوجعفر، محمّد بن علی بن شهرآشوب سروی را در کتابهایشان یاد کرده، با ویژگیهای نیکو وصفش نموده و وی را فراوان ستوده اند:
1. صفدی : ابوجعفر، رشید الدین، محمّد بن علی بن شهراسوب (با سین) سروی مازندرانیِ شیعی، از بزرگان شیعه است. در حالی که هشتاد سال داشت،
ص:57
بیشتر قرآن را حفظ کرد و در اصول تشیّع، به غایت و نهایت رسید. از شهرهای گوناگون [ برای فراگیری دانش] به سوی او کوچ می کردند. او در دانش قرآن و غریب (واژه شناسی) و نحو از دیگران پیشی گرفت. در روزگار «المقتفِی» در بغداد، بر منبر وعظ نشست و او را به شگفتی آورد؛ از این روی، المقتفی بر وی خلعت پوشاند.
ابن شهرآشوب خوبروی، نیکو چهره و محاسن، راستگو، شیرین سخن، صاحب دانش فراوان و خاشع و عابد و شب زنده دار بود. وی همیشه با وضو بود. ابن ابوطِی در تاریخش او را بسیار ستوده است. وی در سال 558 از دنیا رفت. (1)
2. فیروزآبادی : ابوجعفر، رشید الدین، محمّد بن علی بن شهرآشوب مازندرانیِ شیعی، در اصول تشیّع، به غایت و نهایت رسید. او در دانش قرآن و لغت و نحو از دیگران پیشی گرفت. در روزگار «المقتفِی» بر منبر وعظ نشست و وی را به شگفتی آورد؛ از این روی، المقتفی بر او خلعت پوشاند. ابن شهرآشوب دانشی گسترده و عبادتی فراوان داشت و همیشه با وضو بود. وی صاحب کتابهایی چون «الفصول فی النحو»، «المکنون و المخزون فی عیون الفنون»، «أسباب نزول القرآن»، «متشابه القرآن»، «الأعلام»، «الطرائق فی الحدود و الحقائق» و کتاب «الجدیدة» - که مطالب سودمند و ناب فراوانی را در آن گرد آورده است - می باشد. او در سال 588 چشم از جهان فروبست. (2)
3. سیوطی : ابوجعفر، رشید الدین، محمّد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانیِ شیعی: صفدی درباره اش گفته است: او در دانش قرآن و غریب (واژه شناسی) و نحو از دیگران پیش بود و دانشی گسترده و عبادت و خشوعی فراوان داشت. وی کتابهای: «الفصول فی النحو»، «أسباب نزول القرآن»، «متشابه القرآن»، «مناقب علیّ بن أبی طالب»، «المکنون» و... را تألیف کرد. (3)
ص:58
4. شمس الدین داوودی : ابوجعفر، رشید الدین، محمّد بن علی بن شهرآشوب بن ابی نصر سروی مازندرانی: وی به حدیث اشتغال داشت و با رجال آن دیدار کرد؛ سپس به فقه پرداخت و در فقه مذهبش به غایت و نهایت رسید. در اصول به اوج رسید تا آنجا که مرجع آن شد. سپس در دانش قرآن و قرائات و تفسیر و نحو از همگان پیش افتاد. مقتدای زمان خود و یگانه دوران خویش بود. او گردآوری و تألیف کتب علمی را به نیکویی، به انجام رساند. غالب آثارش درباره قرآن و حدیث است. ابن شهرآشوب در نزد شیعه، در تصنیفات و تعلیقات حدیثی و رجالی و احادیث مرسل و متّفق و مفترق و دیگر انواع آن، همچون خطیب بغدادی در نزد اهل تسنّن است. وی دارای دانشی گسترده بود و در فنون پرشماری دست داشت. ابن شهرآشوب در شعبان سال 588 در گذشت.
ابن ابوطِی می گوید: مردمان در حلب، فرق میان ابن بطّه حنبلی و ابن بطّه شیعی را نمی دانستند؛ تا اینکه رشید (ابن شهرآشوب) به حلب قدم نهاد و گفت: ابن بطّه حنبلی با فتحه و ابن بطّه شیعی با ضمّه است. (1)
اکنون که بزرگی مرتبت و بلندی جایگاه ابن شهرآشوب سروی را در فقه و حدیث و تفسیر و رجال و قرائات و نحو و... همراه با راستگویی و امانتداری اش در نقل، دریافتی، هیچ شکّ و تردیدی در نزد تو، در روایت حدیث تشبیه توسّط احمد بن حنبل با سندی که پیشتر گذشت و ابن شهرآشوب آن را یاد کرده بود، بر جای نخواهد ماند.
اینها همه، علاوه بر آن است که روایت احمد بن حنبل از حدیث تشبیه، در کتب اهل سنّت ذکر شده است. مثلاً در کتاب «هدایة السعداء» اثر ملک العلماء،
ص:59
شهاب الدین دولت آبادی هندی، نقل شده که مؤلّف کتاب الصحائف این حدیث شریف را به احمد و بیهقی نسبت داده؛ آنجا که گفته است:
احمد و بیهقی در فضائل صحابه از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
هر که می خواهد علم آدم و تقوای یوشع و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، به چهره علی بنگرد.
نویسنده الصحائف نه تنها - در مقام پاسخ به دلالت این حدیث بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام - روایت این حدیث را توسّط احمد بن حنبل انکار نکرده، بلکه در صحّت آن تردیدی روا نداشته و گفته است: حقّ آن است که هر یک از خلفای چهارگانه، بلکه هر یک از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله در نزد خدا گرامی و به فضائل نیکو آراسته اند و طعن و نکوهشِ هیچ یک از ایشان روا نیست؛ چرا که طعن در حقّ تنها یکی از آنها موجب کفر است. (1)
نویسنده کتاب «الصحائف» شیخ شمس الدین، محمّد بن اشرف حسینی سمرقندی است. چلبی درباره اش می نویسد:
کتاب «آداب الفاضل» اثر شمس الدین محمّد بن اشرف حسینی سمرقندی، حکیم و محقّق و صاحب «الصحائف» و «القسطاس»، در گذشته در حدود سال 600 است. «الصحائف» از مشهورترین کتابهای فنّ است... و بر آن شرحهایی نگاشته شده است. (2)
چلبی کتاب «الصحائف» را این گونه یاد کرده است: آغاز «الصحائف» در علم کلام است و با جمله الحَمْدُ للّهِ الَّذِی اسْتَحَقَّ الْوُجوُدَ وَ الْوَحْدَةَ شروع می شود. این کتاب در بردارنده یک مقدّمه، شش صحیفه، و خاتمه است. (3)
همو درباره کتاب «القسطاس» گفته است: «قسطاس المیزان» یعنی منطق، اثر شمس الدین محمّد سمرقندی، صاحب الصحائف، مشتمل بر یک مقدّمه و دو مقاله است. مقاله نخست در تصوّرات و دومین مقاله درباره تصدیقات است. (4)
ص:60
شارح کتاب «الصحائف»، نویسنده «المعارف فی شرح الصحائف»، آن را این گونه وصف می کند: کتاب «الصحائف» تمام حجّتهای مخالفان را بر فلاسفه و دیگران - که با براهین قطعی و دلایل یقینی، بر اساس آنچه صریحِ عقل بر آن گواه است، اثبات شده - در بر دارد و مطالب آن بر بنیاد اصول و قواعد ایشان است تا پندار و گمان شکّاکان را باطل و ایمان درست باوران را تقویت کند؛ چرا که جز با روشن شدن دلیل و حجّت و از بین بردن شبهه، حقّ از باطل شناخته نمی شود و به ذهن نزدیک نمی گردد. از این روی، جماعتی از دانشمندان و گروهی از صاحبان فضل از من درخواست کردند که بر این کتاب، شرحی رسا و کافی همراه با سخنانی افزون - که استواری مطالب بر بنیاد آن سخنان و رسیدن به یقین در گرو آنهاست - بنویسم. من نیز پذیرفتم و کتاب خویش را «المعارف فی شرح الصحائف» نامیدم.
کاتب چلبی این شرح را نیز در «کشف الظنون» یاد کرده است. از سخنان وی روشن می شود که «الصحائف» شرحهای پرشماری دارد. الصحائف همراه با این شرح، در نزد اهل سنّت از کتابهای کلامی مورد اعتماد (همچون المقاصد، المواقف، الطوالع و شروح آنها) به شمار می رود.
با این وصف، برای اینکه خواننده به آنچه پیشتر یاد کردیم - که نویسنده الصحائف این حدیث شریف را از احمد بن حنبل روایت کرده و صاحب هدایة السعداء نیز این مطلب را در کتابش نقل کرده است - مطمئن شود، آنچه را در این دو کتاب آمده است، نقل می کنیم:
در «هدایة السعداء»، هدایت نخست، جلوه هفتم، در بازگویی آنچه به سبب آن آدمی رافضی می شود، آمده است:
در «التمهید» می خوانیم: هر که بگوید علی پیامبر یا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برتر و داناتر است و جانشینی شیخین را نپذیرد یا آنها را ناسزا گوید یا نفرینشان کند یا
ص:61
بگوید که ابوبکر از صحابه نبود، رافضی و کافر است.
در تفسیر طیّبی ذیل آیه « إِذْ هُما فِی الْغارِ : هنگامی که آن دو در غار بودند...» (1)آمده است: [ مفسّران در تفسیر این آیه] گفته اند: هر که همراهی ابوبکر را با نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله نپذیرد، کافر شده است.
ترمذی از ابن عمر نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به ابوبکر فرمود: تو در غار با من بودی و در کنار حوض، همراهم خواهی بود.
در «التشریح» آمده است: هر که بگوید دوستی علی کفر و رفض است، او خارجی و کافر است؛ چرا که خدای متعال علی را دوست می داشت و پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه و مؤمنان همگی او را دوست می داشتند؛ بنابراین، مخالف دوستی و محبّت علی، همه ایشان را ناسزا گفته است.
در «الشفاء» می خوانیم: هر که قائل شود یکی از خلفای چهارگانه گمراه یا کافر بوده، کشته می شود (قتلش واجب است) چرا که او با این سخن، کافر شده است؛ و اگر با سخنی جز این، آنان را دشنام گوید - مانند آنچه مردمان یکدیگر را دشنام می گویند - باید به شدّت، مجازات شود؛ و نیز هر که به دیگر اصحاب نسبت گمراهی دهد، باید شدیداً کیفر ببیند.
در فصل سوم «الصحائف» درباره برترین مردم پس از نبی صلی الله علیه و آله آمده است: مراد از برترین در اینجا، کسی است که پاداشش نزد خدا از همگان افزون باشد.
[ مسلمانان] در شخص او چند دسته شده اند. اهل سنّت و پیشینیان معتزله، ابوبکر را افضل بر می شمارند و شیعیان و بیشتر پسینیان معتزله، علی را افضل می دانند.
اهل سنّت به دو گونه بر باور خود استدلال می کنند:
نخست : سخنان خدای متعال:
وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأتْقَی * الَّذی یُؤتی مالَهُ یَتَزَکَّی. (2)
و پرهیزکارترین مردم، از آتش بر کنار داشته خواهد شد * همان که
ص:62
دارایی اش را می دهد تا خود پاک شود.
در نزد بیشتر مفسّران، مراد از اتقی ابوبکر - رضی اللّه عنه - است و روشن است که اتقی ( پرهیزکارترین) به سبب آیه شریفه « إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ : گرامی ترین تان نزد خدا، پرهیرکارترین شماست.» (1) در نزد خدای حکیم، اکرم ( گرامی ترین) است و گرامی ترین فرد نزد خدا افضل ( برترین) خواهد بود.
دوم : سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله :
وَ اللّهِ ما طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ لا غَرَبَتْ علی أحَدٍ بَعْدَ النَّبیِّینَ وَ المُرسَلینَ أفْضلَ مِنْ أبی بَکْرٍ.
سوگند به خدای، خورشید پس از پیامبران و رسولان، بر هیچ کس برتر از ابوبکر، طلوع و غروب نکرده است.
شیعیان در پاسخ این استدلال گفته اند: این حدیث هیچ دلالتی به اینکه ابوبکر برترین باشد، ندارد؛ بلکه این حدیث تنها به اینکه فرد دیگری از ابوبکر برتر نیست، دلالت دارد (یعنی ممکن است کسی همرتبه ابوبکر و با او برابر باشد).
شیعه دلیل می آورد که فضیلت یا بر پایه عقل است یا بر پایه نقل؛ و فضیلت عقلی یا به سبب نَسَب (خویشاوندی) است و یا به سبب حَسَب (شرافت و بزرگی)؛ و علی در تمامی اینها کامل ترین صحابه است؛ در نتیجه، علی افضل است.
الف) فضائل نسبی: علی نزدیک ترین فرد به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود؛ امّا عبّاس، گرچه عموی آن حضرت بود؛ لیکن تنها از جانب پدر، برادر عبداللّه (پدر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله ) محسوب می شد؛ در حالی که ابوطالب از پدر و مادر، برادر عبداللّه بود. نیز علی از طرف پدر و مادر، هر دو، هاشمی است؛ زیرا او علی بن
ص:63
ابی طالب بن عبدالمطّلب بن هاشم و علی بن فاطمة بنت اسد بن هاشم است و هاشمی [ از غیر هاشمی] افضل است؛ چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: خدا از فرزندان اسماعیل، قریش را و از قریش، هاشم را برگزید.
ب) فضائل حسبی : بی گمان، شریف ترین صفات نیکو زهد و دانش و شجاعت اند و علی در این ویژگیها از تمام صحابه تمام تر و کامل تر است.
1. علم : برتری علی از دیگران در دانش، به سبب خطبه هایش - که اسرار توحید و عدل و نبوّت و قضا و قدر و احوال معاد را در آنها یاد کرده است - می باشد؛ اسرار و رموزی که در سخن هیچ یک از صحابه یافت نمی شود. همچنین نسبت تمامی گروههای مسلمانان در علم اصول، به او می انجامد؛ چرا که معتزله خود را به وی منتسب می کنند. اشعری نیز به علی منتسب است؛ زیرا او شاگرد جبائی و جبائی به علی منسوب است. انتساب شیعه به علی روشن و اظهر من الشمس است. خوارج نیز با اینکه دورترین مردم از او هستند، ولی بزرگانشان از شاگردان علی اند.
همچنین ابن عبّاس، رئیس مفسّران، شاگرد و درس آموخته علی است و تفسیر مواضع فراوانی را از قرآن - که به دانشهای دقیق مانند حکمت و حساب و شعر و نجوم و رمل و اسرار غیب مربوط است - از وی آموخته است.
علی در دانش فقه و فصاحت، در بالاترین مرتبت بود. دانش نحو نیز از او سرچشمه گرفت و اوست که ابوالاسود دئلی را به تدوین آن رهنمون شد. علی به علم سلوک و تصفیه درون - که جز انبیا و اولیا بدان عارف نیستند - دانا بود؛ تا آنجا که تمامی مشایخْ راه و رسم سلوک را از او یا فرزندانش و یا شاگردان ایشان، آموخته و فرا گرفته اند.
از آن حضرت روایت شده است: «اگر تخت داوری را مهیّا می کردم (یا اگر این مسند برای من فراهم می شد) و بر آن می نشستم، میان اهل تورات به توراتشان و میان اهل انجیل به انجیلشان و میان اهل زبور به زبورشان و میان اهل فرقان به فرقانشان داوری می کردم. سوگند به خدا، آیه ای نیست که در خشکی یا دریا، در دشت یا کوه، در آسمان یا زمین، در شب یا روز، فرو فرستاده شده باشد، جز آنکه
ص:64
من می دانم آن آیه درباره چه کسی و درباره چه چیزی نازل شده است.»
نیز از حضرتش نقل کرده اند که فرمود: «اگر پرده ها [ ی دنیا] کنار می رفت [ و حقایق نمایان می شد] من از حیث یقین فزونی نمی گرفتم (بر یقین من افزون نمی شد).» و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:
علی در داوری، داناترین و تواناترین شماست.
و داوری به همه دانشها نیاز دارد.
2. زهد : وا نهادن لذّتهای دنیایی و پرهیز از محرّمات توسّط علی، از آغاز تا پایان عمر و با وجود توانایی به انجام دادن آنها، امری است که بر پایه نقل متواتر، دانسته می شود. همچنین، زاهدان صحابه مانند ابوذرّ، سلمان فارسی و ابودرداء، همگی شاگردان او هستند.
3. شجاعت : شجاعت علی بی نیاز از شرح و بسط سخن است؛ چرا که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله در این باره فرموده است:
جوان مردی جز علی و شمشیری جز ذوالفقار نیست.
نیز حضرتش در روز جنگ احزاب (جنگ خندق) فرمود:
هر آینه، یک ضربت علی از عبادت جنّ و انس برتر و والاتر است.
4. سخاوت : علی در بخشندگی و سخاوت، به بالاترین مرتبت آن رسید تا جایی که سه قرص نانی را که او و خانواده اش چیزی جز آن برای افطار نداشتند، [ به مسکین و یتیم و اسیر] بخشید که در پی این رخداد، خدا آیه «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً : و غذا را با آنکه خود بدان نیازمندند، به بینوا و یتیم و در بند می خورانند.» (1) را فرو فرستاد.
5 . فرزندان : فرزندان علی، مانند حسن و حسین، برترین فرزندان صحابه بودند.
پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آن دو فرمود:
حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت اند.
ص:65
سپس فرزندان حسن، مانند: حسن مثنّی (حسن بن حسن) و حسن مثلّث (حسن بن حسن بن حسن) و عبداللّه بن [ حسن] مثنّی و نفس زکیّه؛ و فرزندان حسین، مانند: امامان مشهور که [ همراه با امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام ] دوازده تن هستند [ برترین نوادگان صحابه اند] .
ابوحنیفه و مالک - رحمهما اللّه - فقه را از جعفر صادق فرا گرفتند و دیگران از این دو آموختند. ابویزید بسطامی - که از مشایخ اسلام است - در خانه جعفر صادق سقّا بوده است و معروف کرخی به دستان علیّ رضا ایمان آورد و دربان خانه حضرتش بود. همچنین همداستانی بزرگان امّت و دانشمندان آنها بر شیعه بودن معروف کرخی، به برتری علی دلالت می کند و سخن عوام قابل اعتنا نیست.
آنچه از نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است:
: هنگامی که پرنده بریانی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بردند تا ایشان تناول کند، فرمود:
خدایا! محبوب ترین بندگانت را نزد من بفرست تا این پرنده را به همراه من بخورد.
پس علی آمد و آن پرنده را به همراه پیامبر صلی الله علیه و آله میل فرمود.
ای علی، جایگاه تو نسبت به من، همان جایگاه هارون است نسبت به موسی؛ جز آنکه پس از من، پیامبری نخواهد بود.
این سخن از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّ ابوبکر (سوگند به خدای، خورشید پس از پیامبران و رسولان، بر کسی برتر از ابوبکر، طلوع و غروب نکرده است.) [ در دلالت به افضلیّت] رساتر و استوارتر است؛ چرا که سخن آن حضرت درباره ابوبکر، تنها به اینکه فرد دیگری از ابوبکر برتر نیست، دلالت دارد؛ نه اینکه ابوبکر از دیگران برتر است (یعنی ممکن است کسی همرتبه ابوبکر و با او برابر باشد). همچنین، این
ص:66
حدیث تنها به اینکه در گذشته زمان، دیگران از او برتر نبوده اند، دلالت می کند؛ نه اینکه او همواره از دیگران برتر باشد. بنابراین، رواست که در هنگام صدور این سخن، کسی از ابوبکر برتر نبوده باشد؛ لیکن پس از زمان صدور حدیث، فردی از او برتر شده باشد.
همچنین، حدیث منزلت - به سبب سخن نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: «جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود» - بر اینکه علی را مرتبت انبیاست، دلالت دارد؛ و حدیث مربوط به ابوبکر - به سبب عبارت «پس از انبیا و فرستاده شدگان» - تنها بر این دلالت می کند که دیگرانی که از مرتبت پیامبران پایین ترند، از او برتر نیستند.
بنابراین، رواست که علی از ابوبکر برتر باشد.
(پرچم): روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر را برای فتح خیبر فرستاد؛ امّا او شکست خورده بازگشت. سپس عمر را گسیل داشت، او هم شکست خورده برگشت. پس آن حضرت غمگین شد. فردای آن روز، صبحگاهان، حضرتش در حالی که پرچمی همراه داشت، به سوی مردمان آمد و فرمود:
هر آینه، پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدای و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز دوستدار او هستند. او حمله کننده ای است که هیچ گاه فرار نمی کند.
در پی این سخن، مهاجران و انصار، همگی به سوی آن پرچم آمدند و آن را طلبیدند؛ امّا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی کجاست؟ گفتند: او گرفتار چشم درد است.
پیامبر صلی الله علیه و آله آب دهان مبارک خود را بر چشمان علی مالید و سپس پرچم را بدو سپرد.
: عایشه می گوید: در نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم که ناگاه علی به سوی ما آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «او سرور عرب است.» گفتم: پدر و مادرم به فدایت، آیا تو سرور عرب نیستی؟ فرمود:
من سرور همه جهانیان هستم و علی سرور عرب است.
: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:
ص:67
هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست.
نیز احمد و بیهقی در فضائل صحابه نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای یوشع و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، در رخ علی بنگرد.
6 . از انس بن مالک - رضی اللّه عنه - روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
به یقین، برادر، پشتیبان و بهترین کسی که پس از خود بر جای می نهم، همو که بعد از من، دین مرا ادا می کند و وعده هایم را عملی می سازد، علی بن ابی طالب است.
7. از ابن مسعود روایت کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
علی بهترینِ انسانهاست؛ هر که نپذیرد، کافر شده است.
8 . روایت کرده اند که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله درباره ذو الثُّدَیَّه - که مردی منافق بود - فرمود:
«بهترین مردمان او را خواهد کشت» (در روایتی دیگر: بهترین این امّت). و این علی بن ابی طالب بود که او را به هلاکت رساند.
نیز پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه فرمود:
هر آینه، خدای متعال به اهل دنیا نگریست و از میانشان پدرت را برگزید.
سپس نظری دوباره بر ایشان افکند و از آنان شوهرت را برگزیده ساخت.
اینها سخنانی است که شیعیان گفته اند؛ لیکن درست آن است که همه خلفای چهارگانه، بلکه تمامی صحابه، در نزد خدا گرامی و به فضائل نیکو آراسته اند.
بنابراین، طعن در حقّ ایشان روا نیست؛ چرا که موجب کفر است. و صواب آن است که امامت تمام خلفای چهارگانه حقّ است.
در «المشکاة» آمده است: [ صحّت] حدیث «ای علی، جایگاه تو نسبت به من، همان جایگاه هارون به موسی است» مورد پذیرش همگان است.
در «الدرر» می خوانیم: گفته اند که آیه « ...اَلْأَتْقَی * اَلَّذِی یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکّی » (1) درباره
ص:68
ابوبکر - رضی اللّه عنه - است و دیگران آن را در شأن ابوالدحداح یاد کرده اند. در «دستور الحقائق» آمده است: شیعیان می گویند: هرگاه که دو دلیل متعارض باشند، هر دو از اعتبار می افتند ( إذا تعارضا تساقطا ).
اگر گفته شود: از حدیث «سوگند به خدای، خورشید پس از پیامبران و رسولان، بر هیچ کس برتر از ابوبکر، طلوع و غروب نکرده است.» تنها این به دست می آید که پس از نبی صلی الله علیه و آله هیچ کس از ابوبکر برتر نیست و از آن درنمی یابیم که ابوبکر از غیر خود برتر است، گفته می شود: بر اساس قواعد زبان، فهمیده می شود که هیچ کس از ابوبکر برتر نیست؛ لیکن فهم عرفی نشان دهنده آن است که ابوبکر پس از پیامبران از همه مردمان برتر است؛ و هر گاه قواعد زبان با فهم عرفی معارض افتد، فهم عرفی رجحان خواهد داشت.
اگر بگویند: این حدیث تنها بر اینکه دیگری از ابوبکر برتر نیست، دلالت دارد و از آن در نمی یابیم که غیر او با او برابر نیست؛ می گوییم: واژه افضل، همانندی و فضیلت دیگری را باطل می کند.
در شرح «عقائد النسفیّ» ذیل عنوان «برترین بشر پس از پیامبر ما» [ درباره این حدیث و دلالتش بر افضلیّت ابوبکر] آمده است: بهتر آن است که گفته شود: پس از پیامبران، لیکن در اینجا پسین بودن زمانی مراد است (نه پسین بودن رتبه ای)؛ چرا که پس از پیامبر ما پیامبری نیست. با این همه، ناگزیریم که عیسی علیه السلام را جدا کنیم؛ چرا که اگر همه انسانهایی که پس از پیامبر ما بر زمین گام خواهند نهاد در نظر گرفته شوند، [ برتری ابوبکر از تمامی آنها] به وسیله عیسی علیه السلام نقض می شود؛ و اگر هر انسانی که پس از پیامبر ما به دنیا می آید اراده شود، [ این حدیث] برتری از صحابه را نمی رساند؛ و اگر همه انسانهایی که در زمان صدور این حدیث بر روی زمین موجودند لحاظ شوند، این حدیث، برتری ابوبکر از تابعان و افراد پس از ایشان را نخواهد رساند؛ و اگر همه انسانهایی که بر روی زمین به وجود می آیند در نظر گرفته
ص:69
شوند، [ حکم برتری ابوبکر از همگان] به وسیله عیسی علیه السلام نقض خواهد شد.
همچنین در همین کتاب می خوانیم: ما دلایل دو طرف را متعارض یافتیم و این مسئله را از اموری که چیزی از اعمال دینی بر آن متوقّف باشد، نیافتیم و توقّف در آن به هیچ واجبی از واجبات، خللی وارد نمی آورد.
احمد بن حنبل از پیشوایان چهارگانه مشهور اهل سنّت است و سنّیان همه، در حفظ (ثبت و ضبط دقیق روایات) و وثاقت و پاکدامنی و شکوه و بزرگی اش، همداستان اند. اینک بخشهایی از سخنان دانشمندان ایشان درباره او:
: احمد بن حنبل بن هلال بن اسد بن ادریس بن عبداللّه بن حیان بن عبداللّه بن انس بن عوف بن قاسط بن مازن بن شیبان بن ذهل بن ثعلبة بن عکابة بن صعب بن علی بن بکر بن وائل بن قاسط بن هنب بن افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد بن ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان: کنیه وی ابوعبداللّه و اصل او از مرو و زادگاهش بغداد است. احمد بن حنبل از ابن عُیَیْنَه و هشیم و ابراهیم بن سعد روایت می کند و اهل عراق و غربا از او روایت می کنند. وی در سال 241 در گذشته است.
احمد بن حنبل حافظ، متقن، فقیه، ملازم پاکدامنی، دانشمندی که علوم را با دورکاوی می آموخت (1)، مشغول به عبادت دائمی و کسی است که خدایْ عزّ و جلّ امّت محمّد صلی الله علیه و آله را بدو یاری فرمود. زیرا در سختی شدیدی (2) قرار گرفت و جان خود را برای خدای متعال داد. او را تا حدّ مرگ تازیانه اش زدند؛ لیکن خدا وی را از کافر شدن، نگاه داشت و او را نشانه ای که در پی اش راه می پویند و پناهی که بدان پناه
ص:70
می برند، قرار داد.
از احمد بن محمّد بن احمد سندی شنیدم که می گفت: از محمّد بن نضرِ فرّاء شنیدم که گفت: از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: در سال 174 در حالی که شانزده ساله بودم، به طلب حدیث پرداختم. (1)
و از ایشان است پیشوای بزرگ و سرور برتر ابوعبداللّه احمد بن حنبل، همو که در پیروی [ از دین اسلام] ثابت قدم ماند و به هدایت دست یافت، پیشوا و رهبر زاهدان و ناقدان. وی با سختی شدیدی، آزمایش شد و شکیبایی ورزید؛ سپس برگزیده گشت و پاس نعمت را داشت. او نگاهدار علم و حکمت و نگاهبان دانش و اندیشه بود. (2)
: احمد در نقل روایت، پیشوا و در زهد و پاکدامنی، راهبر و نشانه است. وی داناترین مردم به مذهب صحابه و تابعان بود. اصل او از مرو است؛ لیکن مادرش در حالی که او را باردار بود، به بغداد گام نهاد و احمد در بغداد، چشم به جهان گشود. وی از ابن عُیَیْنَه و ابن عُلَیَّه و هشیم بن بشیر و مردمان بی شماری از اهل کوفه و بصره و مکّه و مدینه و یمن و شام و جزیره، حدیث شنیده است.
4. نووی : او پیشوایی است که در فضل و کمال از همگنان خویش پیش بود و همگان بر پیشوایی و بزرگی و پاکدامنی و دنیاگریزی و دقیق بودن در ثبت و ضبط و نقل حدیث و فراوانی دانش و سروری اش همداستان اند.
به طرق پرشمار، از ابراهیم حربی، برای ما روایت شده است که وی گفت: سه تن را دیدم که همانندشان هرگز دیده نخواهد شد: ابوعبید قاسم که او را جز به کوهی که در آن، روح دمیده اند، مانند نمی کنم؛ بشر بن حارث، وی را جز به مردی که سر تا پایش در خرد فرو رفته است، تشبیه نمی کنم؛ و احمد بن حنبل، گویا
ص:71
خدای - عزّ و جلّ - انواع دانش همه پیشینیان را برایش فراهم کرده بود.
از ابومسهر نیز برای ما چنین نقل شده است: کسی را جز جوانی در مشرق، نمی شناسم که امر دین این امّت را پاسبانی کند (مقصودش احمد بن حنبل بود).
از علی بن مدینی نیز برایمان روایت کرده اند که گفت: آقایم، احمد بن حنبل، مرا گفت: جز از کتاب، حدیث نقل مکن. و از ابراهیم بن جابر برای ما چنین نقل شده است: نزد احمد می نشستیم و او حدیث می گفت و ما حفظ می کردیم و استوارش می داشتیم؛ پس هرگاه که می خواستیم حدیث را بنگاریم می گفت: نقل حدیث از کتاب، مطمئن تر است. پس بر می خواست و کتاب را می آورد.
هیثم بن جمیل می گوید: دوست می داشتم که از عمر من کاسته و به عمر احمد بن حنبل افزوده شود.
از ابوزرعه برای ما نقل شده است که گفت: هیچ یک از مشایخ را در ثبت و ضبط و نقل حدیث، از احمد بن حنبل، دقیق تر ندیدم. کتابهایش را دوازده لنگه بار شتر تخمین زدم که همه آنها را حفظ بود.
ابن ابی حاتم در کتاب «الجرح و التعدیل» ابوابی از مناقب احمد - رحمه اللّه - را آورده که در بر دارنده بخشی از احوال گرانمایه اوست. از جمله، از عبدالرحمن بن مهدی نقل کرده که گفته است: احمد داناترین مردم به حدیث سفیان ثوری بود. و از ابوعبید آورده است: دانش به چهار تن می انجامد: احمد بن حنبل که فقیه ترین ایشان است؛ علی بن مدینی که داناترین آنهاست؛ یحیی بن معین که بیش از دیگران آن را نگاشته است؛ و ابوبکر بن ابی شیبه که بیش از دیگران آن را حفظ کرد.
از ابوحاتم درباره احمد و علی بن مدینی پرسیدند، گفت: آنان در حفظ و نگهداری دانش، به یکدیگر نزدیک بودند؛ لیکن احمد فقیه تر بود. ابوزرعه می گوید: کسی را جامع تر و کامل تر از احمد بن حنبل ندیدم؛ زهد و فقه و فضل و کمالات فراوان دیگر، در او گرد آمده بود. قتیبه گوید: احمد پیشوای مردم دنیاست.
از هیثم بن جمیل نقل شده که گفته است: اگر این جوان - مقصودش احمد بن حنبل بود - زنده بماند، به زودی، حجّتی بر مردم زمانش خواهد شد. ابن مدینی نیز
ص:72
گفته است: در میان یاران ما حافظتر از احمد بن حنبل نیست.
عمرو بن محمّد ناقد می گوید: هرگاه احمد در صحّت حدیثی موافق من باشد، اعتنا نمی کنم که چه کسی با من مخالف است. شافعی گفته است: کسی را خردمندتر از احمد بن حنبل و سلیمان بن داوود هاشمی ندیدم. و ابن ابی حاتم گفته است: احمد در شناخت حدیث صحیح و سقیم، فهم کامل داشت.
صالح بن احمد بن حنبل گفته است: پدرم گفت: «پنج بار حجّ گزاردم که سه بار آن پیاده بود و در یکی از آنها سی درهم انفاق کردم.» هیچ گاه ندیدم که پدرم انار و یا میوه دیگری بخرد. او جز هندوانه ای که با نان می خورد و انگور و خرما، هیچ نمی خرید و اوقات بسیاری، نان و سرکه می خورد. پدرم، آن گاه که اسحاق بن راهویه (1) نوشته وی را بر عبداللّه بن طاهر (2) خواند، از نامه نگاری با او خودداری کرد و گفت: «در این صورت، این کتاب نزد من نبوده است.» بسا چیزی را که می خریدیم، از او پنهان می کردیم؛ مبادا که سرزنشمان کند.
میمونی می گوید: هیچ نمازگزاری را ندیدم که به نیکویی احمد، نماز گزارد و همچون او از سنّتها پیروی کند.
از حسین بن حسن رازی نقل شده که گفته است: در مصر نزد بقّالی رفتم. مرا از احمد بن حنبل پرسید، گفتمش: از او حدیث نوشته ام. پس بهای کالا را از من نستاند و گفت: از هر که احمد بن حنبل را بشناسد، بهایی دریافت نمی کنم.
قتیبة و ابوحاتم گفته اند: هر گاه دیدی کسی احمد را دوست می دارد، بدان که وی صاحب سنّتی است.
ابراهیم بن حارث، فرزند عبادة بن صامت می گوید: هنگامی که احمد بن حنبل
ص:73
را در محنتی که دچار شده بود، تازیانه زدند، به بشر حافی گفتند: ای کاش برمی خاستی و همان گونه که احمد سخن گفت، سخن می گفتی. پس بشر پاسخ داد: من بر این کار قادر نیستم؛ بی گمان، احمد در مقام پیامبران ایستاده است.
ابن ابی حاتم می گوید: شنیدم ابوزرعه می گفت: مرا خبر رسید که متوکّل فرمان داده است: جایی را که مردم برای نماز بر احمد بن حنبل ایستاده بودند، مسح کنند.
پس شمار مردمان [ برای مسح آن زمین] به دو میلیون و پانصد هزار تن رسید.
ورکانی گفته است: در روز مرگ احمد، بیست هزار نفر از جهودان و ترسایان و مجوسان، مسلمان شدند و چهار گروه از مردم، عزادار گشتند: مسلمانان، جهودان، ترسایان و مجوسان.
باری، احوال احمد بن حنبل - رحمه اللّه - و مناقب او بیش از آن است که به حدّی محدود شود و در این باره، گروهی از دانشمندان کتابها نگاشته اند. هدف من در این نوشتار، تنها اشاراتی به جوانب مطلب بود. (1)
5 . ابن خلّکان : [ احمد] پیشوای محدّثان بود. وی کتاب مسند را نوشت و احادیثی را که به دست دیگران نیامد، در آن گرد آورد. گفته اند: او یک میلیون حدیث از حفظ داشت. وی از یاران امام شافعی - رضی اللّه عنه - و خواصّ او بود و تا وقتی که شافعی به مصر مهاجرت کرد، همواره همراه وی بود. شافعی درباره احمد گفته است: از بغداد بیرون شدم و کسی را در آن با تقواتر و فقیه تر از احمد بن حنبل بر جای ننهادم... .
گروهی از برترین محدّثان از احمد، حدیث فرا گرفته اند؛ مانند: محمّد بن اسماعیل بخاری و مسلم بن حجّاج نیشابوری. در پایان دورانش، هیچ کس در علم و ورع مانند او نبود.
ابوالفرج، ابن جوزی، در باب چهل و ششم کتابی که درباره بشر بن حارث حافی - رحمه اللّه - نگاشته، نوشته است: بشر بن حارث حافی را در خواب دیدم که گویی
ص:74
از در مسجد «الرصافه» بیرون می آمد و در آستینش چیزی تکان می خورد. گفتمش:
خدا با تو چه کرد؟ گفت: مرا آمرزید و گرامی ام داشت. پرسیدم: در آستینت چیست؟ گفت: شب گذشته روح احمد بن حنبل بر ما وارد شد؛ پس بر سرش مروارید و یاقوت ریختند و آنچه در آستین دارم، چیزی است که من برگرفته ام. گفتم:
یحیی بن معین و احمد بن حنبل چه کردند؟ گفت: آنها را ترک کردم در حالی که خداوندگار جهانیان را زیارت کرده بودند و برایشان سفره های غذا گسترده شده بود.
گفتم: تو چرا همراه ایشان غذا نخوردی؟ گفت: خدا بی ارزشی غذا را نزد من دانست؛ پس برایم نگریستن به چهره زیبایش را روا داشت. (1)
6 . ذهبی : ابوعبداللّه، احمد بن حنبل، حافظ، حجّت، شیخ الاسلام و سرور مسلمانان در عصر خود بود.
علی بن مدینی می گوید: هر آینه، خدا این دین را در وقت ارتداد جمعی از مسلمانان (یوم الردّه) با ابوبکر و در روز سختی و گرفتاری (یوم المحنه) با احمد بن حنبل توانا گردانید.
ابوعبید گفته است: دانش به چهار نفر می انجامد که فقیه ترین ایشان احمد است.
ابن معین، بنابر نقل ابن عیّاش، گفته است: می خواستند که من مانند احمد بشوم؛ لیکن من هرگز مانند او نخواهم شد.
همام سکونی گوید: احمد بن حنبل [ کسی را در دانش و فضل] مانند خود ندید.
محمّد بن حمّاد ظهرانی می گوید: شنیدم که ابوثور می گفت: احمد از ثوری داناتر (یا اینکه گفت: فقیه تر) است.
باری، بیهقی و ابن جوزی، هر یک، در سیره ابوعبداللّه (احمد بن حنبل) کتابی در یک جلد پرداخته اند و شیخ الاسلام انصاری نیز کتاب نیکویی در این باره نگاشته است. (2)
ص:75
7. ذهبی : ابوعبداللّه، احمد بن محمّد بن حنبل شیبانی مروزی بغدادی، شیخ امّت و دانای اهل زمانش و یکی از پیشوایان پر آوازه بود. وی در حدیث و انواع آن، فقه و ریزه کاریهایش، سنّت و راههای بدست آوردن آن، پاکدامنی و پیچیدگیهایش و زهد و حقایق آن پیشوا و راهبر بود. (1)
8 . سبکی : او پیشوای بزرگ، ابوعبداللّه شیبانی مروزی و سپس بغدادی، صاحب مذهب، شکیبا در گرفتاری و سختی، یاور سنّت، شیخ جماعت و پیشوای گروه مسلمانان بود... . مزنی گفته است: ابوبکر در یوم الردّه، عمر در یوم السقیفه، عثمان در یوم الدار (2)، علی در روز صفّین و احمد بن حنبل در یوم المحنه [ اسلام را یاری کردند] ... .
عبداللّه بن احمد بن حنبل می گوید: پدرم مرا گفت: از کتابهای وکیع، هر کتابی را که می خواهی، برگیر؛ اگر می خواهی مرا از کلام بپرسی، [ بپرس] تا بر اساس اسناد (حدیث مسند) پاسخت گویم و اگر می خواهی بر پایه اسناد پرسش کنی، [ بگو] تا از کلام پاسخت گویم.
از اسحاق نقل شده است: احمد حجّت خدا در میان بندگانش است.
ابوثور در پاسخ به پرسشی گفت: ابوعبداللّه، احمد بن حنبل، شیخ و پیشوای ما درباره این مسئله این گونه گفته است.
و اینها همه، اندکی از ستایش پیشوایان مذهب نسبت به احمد است.
9. ابن حجر عسقلانی : احمد بن حنبل... . ابن معین گفته است: کسی را بهتر از احمد ندیدم. او هیچ گاه با عربیّت خود بر ما فخر نفروخت.
قطّان می گوید: کسی مانند احمد به نزد ما نیامد. همو بار دیگر، درباره احمد
ص:76
گفت: دانشمندی از دانشمندان این امّت.
احمد بن سنان می گوید: ندیدم که یزید بن هارون کسی را مانند احمد بن حنبل، بزرگ بدارد.
عبدالرزّاق نیز گفته است: کسی را فقیه تر و پاکدامن تر از احمد ندیدم.
ابوعاصم می نویسد: احمد امام ماست.
عبداللّه حُزَیبی گفته است: احمد برترین فرد زمان خود بود.
عبّاس عنبری می گوید: احمد حجّت است.
یحیی بن معین گفته است: اگر در نشستی به ستایش او بپردازیم، نمی توانیم فضائل او را کاملاً یاد کنیم.
عجلی احمد را این گونه وصف کرده است: ثقه، دقیق در ثبت و ضبط و نقل حدیث، پاکدامن، حدیث شناسی ژرف، منبع آثار نبوّت، صاحب سنّت و خیر.
ابوثور: احمد شیخ و امام ماست.
حجّاج بن شاعر می گوید: دو دیده ام برتر از احمد ابن حنبل، روحی را در جسد ندیده است. احمد دورقی نیز گفته است: هر گاه شنیدید کسی احمد را به بدی یاد می کند، او را در مسلمانی، متّهم بدارید (در مسلمانی اش شک کنید). ابن ابی حاتم می نویسد: از پدرم درباره احمد پرسیدم، پاسخ داد: او امام و حجّت است.
نسائی احمد را این گونه وصف کرده است: ثقه، امین، یکی از پیشوایان.
ابن ماکولا گفته است: احمد داناترین مردم به مذاهب صحابه و تابعان بود. خلیلی می گوید: احمد فقیه ترین فرد مردم عصر خود و پاکدامن ترین آنها و جز در موارد ناچاری، خود دارترین ایشان از بدگویی در حقّ محدّثان بود. ابن حبّان در «الثقات» درباره احمد نوشته است: او حافظ، متقن و فقیه بود. سلیمان بن حرب در پاسخ مردی که مسئله ای را از احمد پرسیده بود، گفت: بی گمان، او پیشواست.
ابن سعد نیز درباره ابن حنبل گفته است: ثقه، ثَبَت (دقیق در ثبت و ضبط و نقل حدیث) ، صدوق، کثیر الحدیث. (1)
10. خطیب تبریزی : احمد در فقه و حدیث و زهد و ورع و عبادت، پیشوا بود و
ص:77
حدیث صحیح و غیر صحیح و راوی عادل و غیر عادل، بدو شناخته شده اند.
فضائل وی بسیار و مناقبش فراوان و آثار او در اسلام، مشهور و مقاماتش در جهان، مذکور است. آوازه او در آفاق پیچید و ثنایش به شهرها رسید. احمد از مجتهدانی است که سخن و رأی و مذهبش در سرزمینهای بسیاری، تکیه گاه مردمان است.
ابوداوود سجستانی گفته است: همنشینی با احمد بن حنبل همنشینیِ آخرتی بود و در مجلس او اندکی هم از دنیا یاد نمی شد و هرگز ندیدم که او دنیا را یاد کند. (1)
11. کفوی : از پیشوایان چهارگانه ابوعبداللّه، احمد بن حنبل بن هلال شیبانی است. ابواربعه شکیری در «مناقب الأخیار و نوادر الأخبار» از احمد بن حنبل نقل کرده که وی گفته است: «در ربیع الاوّل سال 164 زاده شدم و نخستین باری که از هشیم حدیث شنیدم، سال 169 بود. در همین سال، ابن مبارک به بغداد آمد و این آخرین باری بود که وی بدین شهر گام نهاد. من به مجلسش شتافتم؛ لیکن گفتند او به طرطوس رفته است. وی در سال 181 از دنیا رفت.» پسرش، عبداللّه بن احمد بن حنبل، گفته است: پدرم - رحمه اللّه - در نیمروز جمعه، دوازدهم ربیع الاوّل سال 241 در 77 سالگی، در گذشت و ما او را در عصر آن روز به خاک سپردیم.
از ابوداوود سجستانی نقل شده است: با دویست تن از مشایخ علم دیدار کردم و کسی را همچون احمد بن حنبل ندیدم. در امور دنیا - که معمولاً مردم در آنها فرومی روند و همی از آنها سخن گویند - فرو نمی شد و هرگاه سخن از دانش به میان می آمد، سخن می گفت. ابوزرعه می گفت: دیدگانم مانند احمد بن حنبل را ندیده است. گفتمش: در دانش؟ گفت: در دانش و وارستگی و فقه و معرفت.
عبداللّه، فرزند احمد، گفته است: تمام احادیثی که شافعی در کتابش آورده و گفته است: حدّثنی الفقیه الثقة (حدیث کرد مرا فقیه مورد اطمینان) مقصودش از فقیه مورد اطمینان، پدر من است. همو گفته است: نیز از پدرم شنیدم که می گفت:
شافعی از ما بهره هایی برد که ما از او نبردیم (نیازی به بهره وری از او نداشتیم). در
ص:78
حالی که احمد از شافعی، چهارده سال کوچک تر بود.
همچنین عبداللّه گفته است: پدرم پنج بار حجّ گزارد؛ سه بار پیاده و دوبار سواره.
زمانی جامه پدرم به سرقت رفت. چند روزی در خانه اش ماند. دینارها و جامه ای به وی عرضه شد؛ لیکن نپذیرفت. به وی پیشنهاد کردند که کتابی را رونویسی کند. وی کتاب را رونویسی کرد و یک درهم ستاند و با آن جامه ای خرید و آن را دو نیمه کرد؛ نیمی را شلوار و نیمی را ردای خود قرار داد.
از مزنی نقل شده که گفته است: شنیدم که شافعی می گفت: سه تن از دانشمندان از شگفتیهای جهان اند: عربی که سخنی به فصاحت نمی گوید و او ابوثور است؛ عجمی که سخنی به غلط نمی گوید و او حسن بن محمّد زعفرانی است؛ و کوچکی که هر چه می گوید، بزرگان تصدیقش می کنند و او احمد بن حنبل است.
آن گاه که در عصر مأمون، اعتقاد به مخلوق بودن قرآن آشکار شد و او مردمان را به پذیرش این اعتقاد، وادار کرد، احمد بن حنبل را دست و پا بسته به پیش وی بردند؛ لیکن مأمون قبل از رسیدن احمد به نزدش، از دنیا رفت. مأمون در هنگام مرگ، خلافت را به برادرش معتصم واگذارد و به او سفارش کرد که مردم را به پذیرش مخلوق بودن قرآن، مجبور کند.
احمد مدّتی را زندانی بود (روایت شده است که وی هجده ماه در زندان ماند).
هنگامی که ابراهیم، معتصم بن هارون الرشید، خلافت را به دست گرفت، احمد را - که آن زمان در زندان مأمون بود - طلبید. معتصم وی را در این مدّت، همواره به جماعات احضار می کرد و مجالس مناظره ای برای او ترتیب می داد که افرادی نظیر ابراهیم بن عبدالرحمن بن اسحاق و قاضی احمد بن ابی داوود، در آن حاضر می شدند. احمد سه روز با آنها مناظره کرد و همی با ایشان در جدال بود تا اینکه در چهارمین روز، معتصم دستور داد که وی را تازیانه زنند. او [ زیر ضربات تازیانه] شکیبایی ورزید تا اینکه از حال رفت. سپس او را برداشتند و به خانه اش بردند.
پس از مدّتی، معتصم خلافت را به واثق سپرد. وی آنچه را مأمون و معتصم
ص:79
آشکارش کرده بودند، آشکار کرد (به همان راهی رفت که آن دو رفته بودند).
احمد بن حنبل در این مدّت، در نماز جماعت حاضر می شد و مردمان را فتوا می داد تا آنکه معتصم از دنیا رفت. احمد در زمان واثق، پنهان شد و در نماز جماعت و غیر آن حاضر نمی شد و فتوا نمی داد؛ چرا که واثق به او گفته بود و هشدارش داده بود: احدی نزد تو نیاید و هرگز در شهری که من هستم، سکونت مگزین. پس احمد در پنهانی ماند تا واثق نیز از دنیا رفت و متوکّل خلافت را در دست گرفت و رنج و محنت از میان برخاست.
متوکّل امام احمد بن حنبل را به حضور طلبید و گرامی اش داشت و مال بسیاری بدو بخشید؛ لیکن او این اموال را نپذیرفت و آنها را به فقیران و تهیدستان بخشید.
متوکّل برای خانواده و فرزندان احمد، ماهیانه چهارهزار درهم حقوق تعیین کرد؛ امّا امام احمد آن را هم نپذیرفت. (1)
12. مناوی : حم: این رمز مربوط به احمد و کتاب مسند اوست. (2) مسند کتابی را گویند که در آن احادیثی که صحابه همراه با ذکر سند، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند، گرد آمده باشد؛ مانند: مسند «الشهاب» و مسند «الفردوس»؛ و این بدان معنی است که احادیث این دو کتاب با ذکر سند از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است. سیوطی در رمزگذاری مسند احمد، به یک حرف بسنده نکرده است (امّا در رمزگذاری برای بخاری و مسلم و ابوداوود و نسائی و ابن ماجه، رموز تک حرفی به کار برده است) تا اگر تصحیفی رخ داد (در نگارش یا چاپ خ به ح تبدیل شد) نام او با نام بخاری اشتباه نشود.
امام احمد همان ابن محمّد بن حنبل است که یاور سنّت و شکیبا در محنت بود؛ همو که شافعی درباره اش گفته است: در بغداد، کسی فقیه تر و زاهدتر از او باقی
ص:80
نمانده است. و امام الحرمین وی را این گونه ستوده است: احمد چهره سنّت را از غبار بدعت، شست و ابهام را از باور امّت، زدود. وی در سال 154 (1) در بغداد، چشم به جهان گشود. از شافعی و ابن مهدی و گروهی دیگر از دانشمندان، حدیث نقل کرد و بخاری و مسلم و دیگران از او روایت کرده اند. وی در سال 241 در گذشت و جهان به سبب مرگ او بر خود لرزید. (2)
13. زرقانی مالکی : امام ابوعبداللّه، احمد بن محمّد بن حنبل شیبانی مروزی و سپس بغدادی، از پیشوایان و حافظان بزرگ - که [ برای به دست آوردن دانش] در شهرها، بسیار می گردید - شکیبا در بلا، آن که خدا به سبب وی بر امّت منّت نهاد و اگر او نبود، مردمان در ایّام محنت، کافر شده بودند؛ و دارای مناقب مشهور است.
سخن استادش شافعی، در ستایش او بس است: از بغداد بیرون رفتم و کسی را فقیه تر و زاهدتر و پاکدامن تر و داناتر از او بر جای ننهادم.
ابوزرعه رازی گوید: احمد یک میلیون حدیث از حفظ داشت. [ به او] گفتند: چه چیز تو را بر این امر آگاه کرد؟ گفت: [ درباره این احادیث] با او گفتگو کرده ام.
وی در سال 164 زاده شد و در سال 241 در گذشت.
ابن خلّکان گفته است: حاضران در تشییع جنازه احمد، شمرده شدند که تعداد آنها هشتصد و پنجاه هزار مرد و شصت هزار زن بود. در روز مرگ او، بیست هزار یهودی و مسیحی و مجوسی، مسلمان شدند.
در تهذیب نووی آمده است: متوکّل فرمان داد جایی را که مردمان برای نماز بر احمد ایستاده بودند، اندازه گیری کنند؛ گنجایش آنجا به دو میلیون و پانصد هزار نفر رسید. چهار گروه در مرگ او عزادار شدند: مسلمانان، جهودان، ترسایان و گبران. (3)
ص:81
14. ولی اللّه دهلوی : بزرگ منزلت ترین دانشمندان و آن که گستره روایاتش بیش از دیگران است و آشناترین آنها به حدیث و ژرف ترین ایشان در فقه، احمد بن حنبل و پس از او اسحاق بن راهویه است. (1)
ابومحمّد، احمد بن محمّد عاصمی می گوید: حسین بن محمّد، از عبداللّه بن ابی منصور، از محمّد بن بشر، برای ما روایت کرد و گفت: محمّد بن ادریس حنظلی برای ما روایت کرد و گفت: محمّد بن عبداللّه بن مثنّای انصاری برای ما حدیث کرد و گفت: حمید از انس نقل کرده که او گفته است: در یکی از حجره های مکّه، درباره علی گفتگو می کردیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ما آمد و فرمود:
أ یُّهَا النَّاسُ، مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إ بْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی موُسی فی شِدَّتِهِ وَ إلی عیسی فی زَهادَتِهِ وَ إلی مُحَمَّدٍ وَ بهائِهِ وَ إلی جَبْرَئیلَ وَ أمانَتِهِ وَ إلَی الْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ وَ الشَّمْسِ الضَّحیِّ وَ الْقَمَرِ الْمُضیِّ، فَلْیَتَطاوَلْ وَ لْیَنْظُرْ إلی هذَا الرَّجُلِ.
ای مردم! هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و صلابت موسی و دنیاپرهیزی عیسی و جمال محمّد و امانتداری جبرئیل و ستاره درخشان و خورشید تابان و ماه نور افشان را ببیند، گردن فراز کند و به این مرد بنگرد.
و به علی بن ابی طالب اشاره کرد. (2)
1. سمعانی: قریه جَزّ: ابوحاتم، محمّد بن ادریس بن منذر حنظلی رازی از
ص:82
مردمان آنجاست. وی می گفت: «ما اهل روستای جزّ اصفهان هستیم. مردم آنجا در زمان حیات پدرم، نزد ما می آمدند؛ سپس از ما بریدند.» ابوحاتم پیشوا و حافظ و فهیم و از دانشمندان نامی بود. او [ برای دانش آموختن] به شام و مصر و عراق، سفر کرد. ابوعمرو بن حکیم و مردمان بسیاری که به شماره در نمی آیند، از وی حدیث نقل کرده اند. وی در سال 277 چشم از جهان فروبست. (1)
2. سمعانی : در شهر ری، دروازه مشهوری بود که آن را دروازه حنظله می گفتند.
ابوحاتم، پیشوای زمانه اش و مرجع رفع مشکلات حدیث، از ساکنان آنجا بوده است. وی از دانشمندان مشهوری است که به فضل و حفظ حدیث و سفر برای کسب دانش و دیدار علما، نامبردار است. پیشوایان پر آوازه ای مانند: یونس بن عبدالاعلی و ربیع بن سلیمان - که هر دو مصری و بزرگ سال تر از او و در شنیدن حدیث، پیشتر بودند - و ابوزرعه رازی و دمشقی و محمّد بن عوف حمصی - که از اقران وی هستند - و مردمان بسیار دیگری که به شماره در نمی آیند، از او حدیث نقل کرده اند.
ابوحاتم خود چنین یاد می کند: نخستین سالی که در طلب حدیث بیرون شدم، تا چند سال، راهی را که پیاده می پیمودم، حساب می کردم تا اینکه به بیش از هزار فرسخ رسید. همواره راه پیموده شده را حساب می کردم تا آن گاه که به بیش از هزار فرسخ رسید، از شمردن باز ایستادم.
همچنین گفته است: بر درگاه ابو ولید طیالسی ایستادم و گفتم: هر کس حدیث غریب مسند صحیحی را بر من بخواند که آن را نشنیده باشم، بر من واجب است که او را درهمی صدقه دهم. هدف من از این کار، تنها این بود که حدیثی بر من بخوانند که من نشنیده باشم و بگویند که این حدیث پیش فلان است تا من نزد او روم و آن حدیث را از وی بشنوم و بدین ترتیب، احادیثی را که نزدم نیست، از ایشان به دست آرم. پس عدّه ای - که ابوزرعه و غیر او از ایشان بودند - بر درگاه ابو ولید گرد من
ص:83
آمدند؛ لیکن هیچ یک از ایشان را میسّر نشد که حدیث ناشنیده ای را بر من بخواند.
احمد بن سلمه می گفت: پس از اسحاق بن راهویه و محمّد بن یحیی، کسی را ندیدم که از ابوحاتم، محمّد بن ادریس، به حدیث آگاه تر و به معانی آن داناتر باشد.
ابوحاتم خود می گوید: روزی هشام بن عمّار مرا گفت: کدام یک از اذواء (1) را در حفظ داری؟ گفتمش: ذو الاصابع و ذو الجوشن و ذو الزوائد و ذو الیدین و ذو اللّحیه کلابی و شش تا را برایش شمردم. وی خندید و گفت: ما سه تا از آنها را می دانستیم و تو سه تا بر آنها افزودی.
ابوحاتم در ماه شعبان سال 277 در شهر ری، از دنیا رفت. (2)
3. ابن اثیر (ضمن گزارش رخدادهای سال 277 ): در این سال، ابوحاتم رازی که نامش محمّد بن ادریس بن منذر و از اقران بخاری و مسلم است، در گذشت. (3)
4. ذهبی : ابوحاتم رازی (د س ت) (4) و پسرش: محمّد بن ادریس بن منذر بن داوود بن مهرانِ حنظلی غطفانی... امام، حافظ، ناقد و شیخ المحدّثین، از دریاهای دانش است. وی در شهرها گشت و در شناخت متن احادیث و اسناد آنها به کمال رسید و از همگنان خود، پیش افتاد و به گردآوری حدیث و نوشتن کتب روایی و جرح و تعدیل راویان و بازشناسی احادیث ضعیف و... پرداخت. او در شمار اقران بخاری است.
وی از عبیداللّه بن موسی، محمّد بن عبداللّه انصاری و... حدیث شنیده است.
به دست آوردن نام سایر مشایخ حدیث ابوحاتم کاری بس دشوار است. خلیلی گفته است: ابوحاتم لبان حافظ مرا گفت: نام کسانی را که ابوحاتم رازی از ایشان
ص:84
روایت کرده است، گرد آوردم؛ تعداد ایشان نزدیک به سه هزار نفر رسید. پسرش، حافظ، امام، ابومحمّد، عبدالرحمن بن ابی حاتم، و یونس بن عبدالاعلی و گروه کثیر دیگری از او حدیث نقل کرده اند.
خطیب می گوید: ابوحاتم در شمار پیشوایان و حافظان و کسانی است که احادیث را به دقّت، ثبت و ضبط کرده اند.
خلیلی می گوید: ابوحاتم به اختلاف صحابه، فقه تابعان و افراد پس از آنها دانا بود. از جدّم - نیز از گروهی که از علی بن ابراهیم قطّان حدیث شنیده بودند - شنیدم که می گفت: کسی را جامع تر و فاضل تر از ابوحاتم ندیدم.
علی بن ابراهیم رازی می گوید: شنیدم که حسن بن حسین گفت: شنیدم که ابوحاتم می گفت: ابوزرعه مرا گفت: کسی را حریص تر از تو به حدیث، ندیده ام.
گفتمش: پسرم عبدالرحمن نیز به حدیث حریص است. گفت: هر که به پدرش بماند، ستم نکرده است.
رقّام می گوید: از عبدالرحمن درباره بسیاری شنیدن حدیث و پرسشهای او از پدرش پرسیدم، پاسخ داد: گاه وی غذا می خورد و من بر او حدیث می خواندم؛ او راه می رفت و من بر او حدیث می خواندم؛ او به قضای حاجت می رفت و من بر او حدیث می خواندم و گاه برای یافتن چیزی، به خانه می رفت و من بر او حدیث می خواندم.
ابن ابی حاتم می نویسد: شنیدم یونس بن عبدالاعلی می گفت: ابوزرعه و ابوحاتم پیشوایان خراسان اند؛ سپس آنان را دعا کرد و گفت: بقای آنها صلاح مسلمانان را در پی دارد.
محمّد بن حسین بن مکرم می گوید: از حجّاج بن شاعر - در حالی که از ابوزرعه و ابن واره و ابوجعفر دارمی ذکری به میان آورد - شنیدم: در مشرق، کسی فاضل تر از ابوحاتم نیست.
حافظ عبدالرحمن بن خراش می گوید: ابوحاتم از اهل امانت و معرفت بود.
هبة اللّه لالکائی گفته است: ابوحاتم پیشوا، حافظ و متقن بود. همچنین لالکائی
ص:85
او را در شمار مشایخ بخاری یاد کرده است.
نسائی درباره اش گفته است: او ثقه است.
(ذهبی پس از بازگو کردن پاره ای از داستانهای ابوحاتم در سفرهایش می نویسد:) هرگاه ابوحاتم کسی را توثیق کرد، به سخنش چنگ در زن؛ چرا که او جز کسی را که حدیثش صحیح باشد، توثیق نمی کند. و اگر از کسی به نرمی سخن راند یا درباره اش گفت: لایُحتَجُّ به (به وسیله او نمی توان حجّت آورد، سخنش حجّت نیست)، توقّف کن تا ببینی دیگران درباره او چه گفته اند. پس اگر کسی آن راوی را توثیق کرده بود، جرح ابوحاتم را نادیده بگیر؛ چرا که او در [ توثیق] رجال حدیث، سختگیر است و درباره گروهی از راویان کتب صحاح گفته است: او حجّت نیست؛ او راوی معتبری نیست؛ و سخنانی از این دست.
ابوحاتم در ماه شعبان سال 277 چشم از جهان فروبست. (1)
5 . ذهبی : امام، حافظ کبیر، ابوحاتم، محمّد بن ادریس بن منذر حنظلی رازی، از بزرگان و سرشناسان و... است. (2)
6 . ذهبی (ضمن گزارش رخدادهای سال 277 ): در ماه شعبان این سال، حافظِ شرق، ابوحاتم، محمّد بن ادریس حنظلی، در حالی که در نهمین دهه عمرش بود، از دنیا رفت. او در حفظ احادیث، از اقران خود پیشی گرفت و دارای دانشی گسترده بود و در شمار گنجینه های علم قرار داشت. از محمّد بن عبداللّه انصاری و ابومسهر و مشایخی دیگر - که به شماره در نمی آیند - حدیث شنید. وی در ردیف بخاری و ابوزرعه رازی است. (3)
7. یافعی : همانند سخنان ذهبی. (4)
ص:86
8 . ذهبی : در ماه شعبان سال 277، ابوحاتم، محمّد بن ادریس حنظلی رازی، حافظ زمان خود، در حالی که در نهمین دهه عمرش بود، در گذشت. وی در ردیف بخاری و ابوزرعه رازی است. (1)
9. ذهبی : حافظ ابوحاتم، محمّد بن ادریس بن منذر رازی، از انصاری و عبیداللّه بن موسی و کسانی دیگر، حدیث شنید و ابوداوود و نسائی و پسرش، عبدالرحمن بن ابی حاتم، و محاملی و دیگران از او روایت کرده اند.
موسی بن اسحاق انصاری گفته است: کسی را حافظتر از او ندیدم.
احمد بن سلمه نیز گفته است: پس از ابن راهویه و ذهلی، کسی را چون ابوحاتم ندیدم که حدیث را حفظ و به معانی آن آگاه باشد.
وی در ماه شعبان سال 277 در گذشت. (2)
10. سبکی : ابوحاتم رازی از پیشوایان مشهور است. وی در سال 195 زاده شد.
از عبیداللّه بن موسی و ابونعیم و... حدیث شنید. از اساتیدش، صفّار و یونس بن عبدالاعلی و عبدة بن سلیمان مروزی و ربیع بن سلیمان مرادی؛ و از اقرانش، ابوزرعه رازی و دمشقی؛ و از صاحبان سنن، ابوداوود و نسائی، از وی حدیث نقل کرده اند. گفته اند: بخاری و ابن ماجه نیز از او روایت کرده اند؛ لیکن این امر ثابت نشده است. (3)
11. ابن حجر عسقلانی : ابوحاتم، محمّد بن ادریس بن منذر حنظلی رازی، از حافظان است و در طبقه یازدهم راویان حدیث جای دارد. وی در سال 277 در گذشته است. (4)
ص:87
12. سیوطی : وی یکی از پیشوایان حافظ حدیث است... خطیب درباره اش می گوید: او یکی از پیشوایان و حافظان و دانشمندانِ دقیق در ثبت و ضبط احادیث بوده، به دانش مشهور و به فضل مذکور است. نسائی و دیگران توثیقش کرده اند.
ابن یونس نیز گفته است: ابوحاتم در زمانهای پیشین به مصر رفت و از دانشمندان آنجا احادیثی را فراگرفت و نوشت و مصریها نیز احادیثی را از او اخذ کردند و نگاشتند. وی در سال 275 یا 277 در شهر ری، از دنیا رفت. (1)
ابوحفص، عمر بن احمد بن عثمان، معروف به ابن شاهین نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است. اینک نصّ سخن او:
محمّد بن حسین بن حمید بن ربیع، از محمّد بن عمران بن حجّاج، از عبیداللّه بن موسی، از ابوراشد (حبرانی)، از ابوهارون عبدی، برای ما روایت کرد که ابوسعید خدری گفته است: پیرامون پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که علی بن ابی طالب به سوی ما آمد.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله نگاه خود را به او دوخت و سپس فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوُحٍ فی حُکْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی هذا. (2)
هر که می خواهد دانش آدم و حکمت (یا داوری) نوح و بردباری ابراهیم را ببیند، به این مرد بنگرد.
(ضمن گزارش رخدادهای سال 385 ): در ذی حجّه این سال، ابوحفص عمر بن احمد بن محمّد بن ایّوب، معروف به ابن شاهینِ واعظ، از دنیا رفت. زادروز وی در ماه صفر سال 297 بوده است. او احادیث بسیاری نقل کرده و
ص:88
فردی ثقه است. (1)
(در گزارش حوادث سال 385 ): در این سال، حافظ، مفسّر، واعظ، صاحب کتابهای پرشمار، ابوحفص، ابن شاهین، عمر بن احمد بغدادی، چشم از جهان فرو بست. حسین بن مهتدی می گوید: ابن شاهین گفته است: سیصد و سی کتاب نوشتم؛ از جمله: «التفسیر الکبیر» در هزار جزء؛ «المسند» در هزار و سیصد جزء؛ و «التاریخ» در یکصد و پنجاه جزء.
ابن ابی فوارس گفته است: ابن شاهین ثقه و امین بود و به گردآوری و نگارش کتبی پرداخت که دیگران پیش از او به نوشتن آنها نپرداخته بودند. (2)
: ابوحفص، عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین بغدادی، واعظ، حافظ و مفسّر، در سال 277 چشم به جهان گشود و حروف را از ابوبکر بن ابی داوود و... روایت کرد... . وی پیشوایی سترگ و ثقه ای مشهور بود و در سنّت نبوی و موضوعاتی دیگر، تألیفات مفیدی دارد. او در دومین روز از روزهای قربانی (عید قربان) در سال 385 از دنیا رفت. (3)
: ابوحفص، عمر بن احمد بن عثمان بن احمدِ واعظ، معروف به ابن شاهین: خطیب در تاریخش می نویسد: ابن شاهین از شعیب بن محمّد ذارع و ابوجندب تزلی و محمّد بن محمّد مغلّس و... حدیث شنیده است؛ و عتیقی، تنوخی، جوهری و مردمان پرشماری از او روایت کرده اند.
از ابن ساجی قاضی شنیدم که می گفت: از ابن شاهین احادیث بسیاری شنیدم.
او می گفت: «آنچه تا این زمان به بهای مرکّب و قلم پرداخته ام، حساب کردم؛ به هفتصد درهم رسید. (دراوردی گفته است: من هر چهار پیمانه مرکّب را به درهمی می خریدم.» وی پس از این سخنش، زمانی را درنگ کرد که در آن، ما را حدیث
ص:89
نگفت و تنها به نگارش آن پرداخت. او در سال 385 در گذشت. (1)
(در کتاب منتهی العقول): پایان بخش امّتها امّت محمّدی است.
دانشمندان این امّت پیامبران بنی اسرائیل را می مانند و برای فخر ایشان، خلفای چهارگانه و پیشوایان چهارگانه بسنده اند. اینان دانشها را پدید آوردند؛ مانند پدید آوردن دانش نحو توسّط علی و علم عروض توسّط خلیل و علم اصول فقه توسّط شافعی و دانش معانی و بیان توسّط جرجانی.
ابن جریر طبری با روایت اخبار و احادیثِ تفسیری، فرجام امر حفظ احادیث و اخبار را از آن خود کرده است. وی کتابی را که به اندازه بار هشتاد شتر است، حفظ می کرد. ابن انباری، هر جمعه، هزار بخش از کتابها را حفظ می کرد و سیصد هزار بیت شعر برای استشهاد در قواعد نحوی، در حافظه داشت. شافعی با یک بار خواندن یا نگریستن در متنی آن را به ذهن می سپرد. ابن سینای حکیم قرآن را در یک شب حفظ کرد. ابوزرعه یک میلیون حدیث حفظ کرد؛ و تمام احادیث، بخشی از محفوظات احمد بن حنبل است؛ و بخاری صدهزار احادیث در حافظه داشت.
پایان امر نگارش کتاب از آن ابن شاهین است. همو که سیصد و سی کتاب به رشته نوشته درآورد؛ از جمله: «التفسیر» در هزار جزء؛ «المسند» در هزار و پانصد جزء؛ و «التاریخ» در پنجاه جلد. خامه این نوشته ها وزنی معادل هزار و بیست و هفت قنطار (2) داشته است. اینها همه از کرامات پیچیدن زمان مانند پیچیدن مکان، در نزد مردمی است که وارث شب معراج و شب قدر هستند.
: حافظ ابوحفص، عمر بن احمد بن شاهین بغدادی، حافظ و مفسّر و صاحب تألیفات پر شمار، از جمله: «التفسیر» در هزار جزء و «المسند» در هزار و سیصد جزء. (3)
ص:90
: قسطلانی می نویسد: روایت کرده اند که آمنه (مادر گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله ) پس از مرگش، به آن حضرت ایمان آورد. طبری مستنداً از عایشه نقل کرده است:
پیامبر صلی الله علیه و آله غمگین و محزون، در حَجون (1) فرود آمد و مدّتی که جز خدایْ عزّ و جّل اندازه اش را نمی داند، در آن درنگ کرد. سپس شادمان بازگشت و فرمود: «از خدایم خواستم که مادرم را زنده کند. او [ مرا اجابت کرد و] مادرم را برایم زنده کرد. پس مادرم به من ایمان آورد و آن گاه خدا او را [ به عالم مردگان] بازگرداند.» این حدیث را ابوحفص، ابن شاهین در کتاب ناسخ و منسوخ روایت کرده است.
زرقانی در شرح سخن قسطلانی می نویسد: این حدیث را ابوحفص، ابن شاهین، حافظ کبیر و پیشوای سودبخش، عمر بن احمد بن عثمان بغدادی - که ثقه و امین است - نقل کرده است. وی دارای سیصد و سی کتاب است؛ از جمله: «التفسیر الکبیر» در هزار جزء و «المسند» در هزار و سیصد جزء. وی در ذی حجّه سال 385 چشم از جهان فروبست. (2)
، در کتاب «الجنّة فی الأسوة الحسنة بالسنّة»:
اجتهاد مطلق به پیشوایان چهارگانه - که خدایشان رحمت کناد - پایان نپذیرفت؛ بلکه پس از ایشان نیز کسانی یافت می شوند که در نزد دانشمندانی چون: سیوطی، رازی، یافعی، ذهبی، نسائی، ابن حبّان، ابن مصعب، قتیبة بن سعید، قتاده، ابن خلّکان، ابن طرازی، خطیب، ابوزرعه، عراقی، سبکی، طبری، داوود ظاهری، ابوثور، لقانی، مالکی، شعرانی، علیِ خواص، شیخ گیلانی، ابن عربی، فقیه ابن زیاد شافعی، امام محمّد بن علی شوکانی و علمای دیگر - آن گونه که کتابهایشان نشان می دهد - به رتبه اجتهاد مطلق رسیده اند.
ص:91
بی گمان، اگر آنچه را در دل داری، آشکار سازی و در راه خدا از سرزنش ملامتگران نهراسی، خواهی گفت: هر آینه، این دانشمندان که پیروان پیشوایانی هستند و با برهانها و اجتهادات گوناگون، مذاهب آنان را ثابت می کنند؛ همگی بسان امامان چهارگانه و مانند ایشان، مجتهدند. این نظر را سخن محمّد بن مالک (مطابق آنچه شعرانی از او آورده است) تأیید می کند. وی می گوید: بی تردید، از آنجا که علومْ عطایای الاهی و بخششهایی از سوی خدای متعال است، هیچ گونه تازگی ندارد که خدا برای برخی از پسینیان، علومی را ذخیره گرداند که هیچ یک از پیشینیان از آن علوم، اطّلاعی نداشته باشند.
شکّی نیست که علوم و فنون متداول در آن زمان (زمان پیشوایان چهارگانه) نسبت به کمالی که امروز به آن رسیده اند، در کاستی و نقص بوده اند؛ بدان سبب که امروزه، تألیفات نامحدود و تحقیقات بسیاری فراهم آمده که هیچ یک در زمان پیشوایان چهارگانه وجود نداشته است. ناگزیر دانشِ عالم امروز از علم دانشمند دیروز، گسترده تر است و اجتهاد در این زمان، نسبت به زمان گذشته، سهل تر شده است؛ همان گونه که گروهی از اهل دانش، به این حقیقت تصریح کرده اند.
حتّی یکی از بزرگان حنفی مذهب مدّعی است که تمام دانش شافعی تنها به اندازه یک سوم دانش اوست.
ابن امیر - رحمه اللّه - می گوید: پسینیان تنها بدان سبب مدّعی اجتهاد نشده اند که هدف رسیدن به مرتبت اجتهاد است نه بر زبان راندنِ دعوی اجتهاد که حاجتی بدان نیست؛ چرا که امروزه، ادّعای آن فساد بزرگی در پی خواهد داشت. زیرا برخی از متعصّبان او را رها نخواهند کرد، هر چند که وی پرتوان و نیرومند باشد. از این روی، گروه بسیاری از کسانی که به مرتبت اجتهاد رسیده اند، خود را در شمار مجتهدان نیاورده و خویش را به یکی از پیشوایان چهارگانه منسوب کرده و در عِداد مقلّدان در آمده اند؛ لیکن کسانی از اینکه روزگار مصائبش را بر سرشان ببارد و یا سنگینی هایش را بر دوش ایشان نهد، نهراسیده اند و آشکارا دعوی اجتهاد کرده اند.
از ایشان اند:
- ابوثور؛ همو که مستق لّاً پیشوا و مجتهد بود.
- محمّد بن اسماعیل بخاری؛ رملی و دیگران وی را مجتهدی مستقل دانسته اند.
ص:92
- داوود ظاهری؛ لقانی در شرح «الجوهرة» او را از مجتهدان مستقل یاد کرده است.
- حافظ ابن منذر نیشابوری؛ وی ع لّا مه ای مجتهد بود و از کسی تقلید نمی کرد.
- حافظ بزرگ، حسن بن سعد؛ او نیز عالمی مجتهد بود و از احدی تقلید نمی کرد.
- عبداللّه بن وهب فهری؛ وی ثقه، حجّت و حافظ بود و از هیچ کس تقلید نمی کرد.
- بقی بن مخلد قرطبی (صاحب تفسیر)؛ همو که پیشوا و مقتدا و راهبر و مجتهد بود.
- قاسم بن محمّد بن سیّار؛ نویسنده کتاب «الإیضاح فی الردّ علی المقلّدین».
- پیشوای سودبخشِ بزرگ، محدّث عراق، ابوحفص، عمر بن احمد بغدادیِ واعظ، معروف به ابن شاهین. ابن ماکولا و دیگران درباره اش گفته اند: او ثقه و امین بود. سیصد کتاب تألیف کرد. فقه [ پیشوایان چهارگانه] را نمی شناخت و هرگاه نزد او، از مذهبی یاد می شد، می گفت: من محمّدی مذهب هستم. وی در سال 385 در گذشت.
- ابوجعفر، محمّد بن جریر طبری؛ ابن خلّکان در ستایشش می گوید: او از پیشوایان و مجتهدان بود.
باری، این سخنان طولانی را - با اینکه برخی از مواضع غیر مورد نیازش، خلاصه گشت - از آن روی نقل کردیم تا منزلت ابن شاهین روشن شود و دانسته گردد که او بسان بخاری و ابوثور و طبری و مانند ایشان، از پیشوایان و مجتهدانی بوده که از هیچ یک از امامان مذاهب چهارگانه و غیر آنها، تقلید نمی کرده است.
: ابوحفص، عمر بن احمد... معروف به ابن شاهین... ثقه و صدوق است و احادیث زیادی روایت کرده است. وی سفرهایی به عراقَیْن (بصره و کوفه) و حجاز داشته و از ابوالقاسم بغوی، ابوحبیب برنی، ابوبکر ابن باغندی، ابوبکر بن ابی داوود، ابوعبداللّه بن عقر و طبقه آنها حدیث شنیده است. پسرش عبیداللّه، هلال بن محمّد حفار، ابوبکر برقانی، ابوالقاسم ازهری، ابومحمّد خلال، عبدالعزیز ازجی، ابوالقاسم تنوخی، ابومحمّد جوهری و... از وی حدیث نقل کرده اند.
ابن شاهین سیصد و سی کتاب نوشت. او در سخن گفتن، بسیار خطا می کرد و
ص:93
اعراب واژه ها را رعایت نمی نمود. از فقه [ پیشوایان چهارگانه] هیچ نمی دانست.
وی در ذی حجّه سال 385 از دنیا رفت. (1)
: ابوحفص، ابن شاهین... واعظ، مفسّر، حافظ، صاحب کتب پر شمار و از گنجینه های دانش است. او یک ماه پس از مرگ دارقطنی در گذشت؛ در حالی که نه سال از او بزرگ تر بود. ابن ابی فوارس می گوید: ابن شاهین ثقه و امین بود. وی به گردآوری و نگارش کتبی که پیش از وی به نگارش درنیامده بود، دست یازید.
محمّد بن عمر دراوردی گفته است: وی مورد اطمینان بود؛ لیکن در ادای اعراب کلمات خطا می کرد. از فقه [ مذاهب چهارگانه] هیچ نمی دانست و می گفت: من محمّدی مذهب هستم. (2)
: ابن شاهین، حافظ، پیشوای مفید و بزرگ، محدّث عراق و... بود.
ابن ماکولا و دیگران درباره اش گفته اند: او ثقه و امین بود؛ کتبی را نگاشت که دیگران ننوشته بودند؛ جز اینکه در ادای اعراب واژگان خطا می کرد و با فقه [ مذاهب چهارگانه] آشنا نبود. وی در ذی حجّه سال 385 از دنیا رفت. (3)
: ابوحفص، عمر بن احمد بن عثمان بن شاهین بغدادی، امام، حافظ، مفید، واعظ، محدّث عراق، صاحب «الترغیب» و «التفسیر الکبیر» و... :
ابن ماکولا و دیگران درباره اش گفته اند: او ثقه و امین بود و... . (4)
آنچه دانشمندان سنّی درباره نا آشنایی ابن شاهین با فقه یاد کرده اند، تنها بدان معنی است که او با فقه ابوحنیفه و شافعی و سایر پیشوایان مذاهب آشنا نبوده، نه
ص:94
اینکه فقه الحدیث نمی دانسته است؛ و این عدم آشنایی هیچ گردی را بر دامان او نمی نشاند. چگونه می توان پنداشت که ابن شاهین فقه الحدیث نمی دانسته، در حالی که او محدّثی است کبیر و کتابهایی نگاشته است که پیش از وی نوشته نشده بود؟! وی صاحب «المسند» در هزار و سیصد جزء و آن گونه که از سخن قنوجی به دست آمد، مجتهد مطلق بوده است.
امّا خطای ابن شاهین در ادای اعراب واژگان، به وثاقت و مورد اعتماد بودن و بزرگی مرتبت او آسیبی نمی رساند؛ چرا که خطای اعراب، در محاورات، فراوان رخ می دهد؛ بلکه دانشمندان، چه بسا، عمداً مرتکب این خطا می شوند و حتّی گاهی سخن گفتن بر اساس قواعد نحوی را - آن گاه که با آنچه در زبان عموم مردم رایج و مرسوم است، مخالف باشد - نمی پسندند.
یافعی در شرح حال فرّاء می نویسد: قطرب گفته است: فرّاء نزد هارون الرشید رفت و سخن گفت و چند بار، اعراب واژگان را رعایت نکرد. جعفر بن یحیی برمکی گفت: ای امیرمؤمنان، او در ادای اعراب کلمات خطا می کند. هارون الرشید از فرّاء پرسید: آیا در اعراب واژگان خطا می کنی؟! فرّاء پاسخ داد: ای امیر، سرشت بادیه نشینان رعایت اعراب و طبیعت شهرنشینان عدم رعایت آن است؛ هرگاه خوددار باشم از خطای اعراب، پرهیز می کنم و هرگاه به طبیعت خویش بازگردم، اعراب واژگان را پاس نمی دارم. پس هارون الرشید سخن وی را نیکو شمرد.
همچنین، عادت آنان که نحو را به غایت می دانند، آن نیست که نزد هر کسی برای تظاهر به فصاحت، دهان بجنبانند و اعراب هر واژه ای را حفظ کنند؛ بلکه گاهی، عمداً بدون رعایت قواعد اعراب و بر عادت عموم مردم، سخن می رانند.
آری، تنها مبتدیان اند که برای مصون ماندن از غلط اعرابی، به غایت می کوشند تا آشنایی خود را با نحو بنمایانند؛ و این گونه است که مبتدیان، در هر شاخه ای از شاخه های دانش - که آگاهی اندکی در آن دارند - بحث و گفتگو را فزون می کنند. در همین باره، مثلی درخور ایشان زده اند و گفته اند: هر گاه که ظرف پر باشد، در نزد حاملانش آرام و ساکن است و اگر ناقص و سرخالی باشد، به خروش و جنبش
ص:95
می آید تا آنچه در خود دارد، برون ریزد. (1)
حافظ گنجی شافعی در «کفایة الطالب» می نویسد: باب بیست و سوم در تشبیه علی بن ابی طالب به آدم در دانشش و به نوح در حکمتش و به ابراهیم خلیل الرحمن در بردباری اش، توسّط پیامبر صلی الله علیه و آله :
ابوالحسن بن مقیّر بغدادی در سال 634 ، در دمشق، از مبارک بن حسن شهرزوری برای ما روایت کرد که ابوالقاسم، ابن بسری، از ابوعبداللّه عکبری و او از ابوذرّ، احمد بن باغندی، و او از پدرش و پدر او از مسعر بن یحیی نهدی و او از شریک، و او از ابن اسحاق و او از پدرش و پدرش از ابن عبّاس، نقل کرد: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان گروهی از اصحابش نشسته بود که علی وارد شد. چون چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله به علی افتاد، فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی حِکْمَتِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (3)
هر که می خواهد دانش آدم و حکمت نوح و بردباری ابراهیم را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
1. سمعانی: ابوعبداللّه، عبیداللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان، ابن بطّه عکبری بَطّی، از مردم عکبرا، پیشوا و فاضل و به حدیث و فقه، دانا بود. وی احادیث بسیاری نقل کرد و از گروهی از اهل عراق، حدیث شنید. او در شمار فقهای حنابله بوده، کتابهای نیکو و مفیدی نگاشته است. وی از ابوالقاسم بغوی و
ص:96
ابومحمّد بن صاعد و ابوبکر، عبداللّه بن زیاد نیشابوری و ابوطالب احمد بن نصر حافظ و ابوذرّ، ابن باغندی، و گروه بسیاری از اهل عراق و غربا (مسافران) حدیث نقل کرده و بارها به شام و بصره و شهرهای دیگر سفر کرده است.
حافظ ابوالفتح، محمّد بن ابی فوارس و ابوعلی حسین بن شهاب عکبری و عبدالعزیز بن علی ازجی و ابراهیم بن عمر برمکی و گروهی دیگر از شهرنشینان و مسافران، از وی حدیث نقل کرده اند.
حکایت می کنند: زمانی که ابن بطّه از مسافرت بازگشت، چهل سال خانه نشین شد و هیچ روزی او را در بازار ندیدند و جز روزهای عید قربان و عید فطر، همه ایّام سال را روزه بود. وی بسیار به معروف، امر می کرد و هر گاه که خبر امر ناروایی به او می رسید، دگرگون می شد.
ابوالحسن دارقطنی به اینکه ابن بطّه کتاب سنن رجاء بن مرجا را شنیده باشد، اشکال کرده است؛ چرا که ابن بطّه این کتاب را از حفص بن عمر اردبیلی روایت می کند؛ در حالی که پسر حفص بر آن است که پدرش، به سبب خردسالی، در زمان حیات رجاء، هیچ کتابی را از او سماع نکرده است. به روایت معجم توسّط ابن بطّه، از ابوالقاسم بغوی نیز اشکال کرده اند.
وی در ماه محرّم سال 387 در عکبرا در گذشت و در روز عاشورا به خاک سپرده شد. من مدفن او را در عکبرا زیارت کرده ام. (1)
. سمعانی : گروهی به نسبت «حنبلی» مشهوراند؛ از جمله: ابوعبداللّه، عبیداللّه بن محمّد بن محمّد بن حمدان بن بطّه عکبری حنبلی، از مردمان عکبرا.
وی کتب پر شماری تألیف کرده و فاضل و زاهد بوده است. (2)
3. بدخشانی : ابن بطّه پیشوا و فاضل و به حدیث و فقه آن، دانا بود و احادیث پرشماری نقل کرده و از گروهی از عراقیان، حدیث شنیده است. وی از فقهای
ص:97
حنابله بوده و کتب نیکو و سودمندی نگاشته است. ابن ناصرالدین او را در طبقات حفّاظ نام برده، لیکن ذهبی سخنی از وی نگفته است. (1)
ابن بطّه از شیوخ اجازه دهلوی است؛ چرا که وی از اساتید اجازه جلال الدین سیوطی بوده و سند مشایخ اجازه ولی اللّه دهلوی (پدر عبدالعزیز دهلوی) به سیوطی می انجامد و دهلوی خود تصریح می کند که حدیث را از پدرش آموخته است.
سیوطی در «زاد المسیر فی فهرست الصغیر» می نویسد: «مختصر الخرَقی»:
قاضی حنابله، عزّالدین ابراهیم بن نصر کنانی و پسردایی اش، شهاب، احمد بن جمال عبداللّه حنبلی، و بدر، محمّد بن شیخ الاسلام، ابوالفضل بن حجر و ابوبکر بن علی بن موسی، حارث مکّی، و کمال، محمّد بن عبدالرحمن قلیوبی، این کتاب را برای من روایت کرده اند. ایشان همگی این کتاب را به طریق اجازه و بدین سند نقل می کردند: ابوبکر بن حسین مراغی، از ابوالعبّاس حجّار، از احمد بن یعقوب مارستانی، از ابوالمعالی محمّد بن نحّاس، از ابوالقاسم علی بن احمد بسری، از
. و من کتب ابن بطّه را با این سند، سماعاً و اجازتاً نقل می کنم.
سند مشایخ هفتگانه ولی اللّه دهلوی به سیوطی می انجامد؛ زیرا وی در «الإرشاد فی مهمّات الإسناد» می نویسد: سند من [ در نقل حدیث] به هفت تن از مشایخ بزرگوار و گرامی و پیشوایان و رهبران مهمّ از کسانی که در مکّه مکرّمه و مدینه منوّره، پر آوازه بوده اند و همگان در خاور و باختر عالم، بر فضل آنها همداستان اند، می انجامد (خدای را بر این امر سپاس): شیخ محمّد بن علاء بابلی، شیخ عیسی مغربی جعفری، شیخ محمّد بن محمّد بن سلیمان ردّانی مغربی، شیخ ابراهیم بن حسن کردی مدنی، شیخ حسن بن علی عجیمی مکّی، شیخ احمد بن محمّد نخلی
ص:98
مکّی و شیخ عبداللّه بن سالم بصری و سپس مکّی. سند این مشایخ هفتگانه به دو تن از پیشوایان و حافظان و رهبرانی که به عنوان «شیخ الاسلام» مشهورند، ختم می شود: زین الدین زکریّا و شیخ جلال الدین سیوطی.
و عبدالعزیز دهلوی در «أصول الحدیث» تصریح می کند که دانش حدیث و دیگر علوم را از پدرش، ولی اللّه دهلوی، آموخته و تعدادی از کتب روایی را در نزد پدر خوانده و از او شنیده، تا اینکه ملکه فهم معانی حدیث و درک حقایق اسنادها برایش پیدا شده است.
بر اساس آنچه موفّق بن احمد خوارزمی مکّی یاد کرده، حاکم نیشابوری حدیث تشبیه را در «تاریخ نیشابور» نقل کرده است. خوارزمی می نویسد:
شیخ زاهد، حافظ ابوالحسن علی بن احمد عاصمی خوارزمی، این خبر را بر ما خواند و گفت: شیخ قضات، اسماعیل بن احمد واعظ، این خبر را بر ما خواند و گفت: احمد بن حسین بیهقی این خبر را بر ما بخواند... .
با همین سلسله سند، احمد بن حسین مذکور می گوید: حافظ ابوعبداللّه در کتاب تاریخ این خبر را بر ما خواند و گفت: ابوجعفر محمّد بن سعید، از محمّد بن مسلم بن واره، از عبیداللّه بن موسی عبسی، از ابوعمر ازدی، از ابوراشد حبرانی، از ابوالحمراء نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و دنیاپرهیزی یحیی بن زکریّا و سختی و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
احمد بن حسین بیهقی می گوید: این حدیث را جز با این زنجیره اسناد،
ص:99
ننوشته ام. و خدا داناترین است. (1)
: حافظ ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن حمدویه بن نعیم ضَبّی طهمانی، معروف به حاکم نیشابوری و ابن بیّع، در عصر خویش، پیشوای اهل حدیث بود و کتابهایی به نگارش در آورد که پیش از وی، مانندش نوشته نشده بود.
حاکم مردی دانا و آگاه و دانشمند بود. وی فقه را از فقیه شافعی مذهب، ابوسهل محمّد بن سلیمان صعلوکی آموخت؛ سپس به عراق رفت و نزد ابوعلی بن ابی هریره فقیه، حدیث خواند. پس از آن به طلب حدیث پرداخت و در آن، سرآمد و پر آوازه شد و از افراد پرشماری که از بسیاری به شماره درنمی آیند، حدیث شنید.
فهرست نام مشایخ حدیث او حدود هزار نفر را در خود جای می دهد. حاکم حتّی از کسانی که پس از او نیز ادامه حیات داده اند، روایت کرده است و این به سبب گستردگی روایت و پرشماری مشایخ اوست. وی در علوم حدیث، نزدیک به هزار و پانصد کتاب نوشته است... .
امّا کتبی که حاکم در نگارش آنها یکتاست، عبارت اند از: «معرفة علوم الحدیث»، «تاریخ علماء نیسابور»، «المدخل إلی علم الصحیح»، «المستدرک علی الصحیحین»، «ما تفرّد به کلّ واحد من الإمامین» و «فضائل الإمام الشافعیّ».
حاکم نیشابوری یک بار به عراق و دوبار به حجاز، سفر کرده است. دومین مسافرت او در سال 360 بوده است. وی با حافظان متعدّد مناظره و با مشایخ گوناگون گفتگو کرده و احادیثی را از [ ایشان اخذ کرده و] نوشته و با دارقنطی بحث و
ص:100
او را متقاعد کرده است. وی در سال 395 در نیشابور، عهده دار امر قضاوت شد.
حاکم در ماه ربیع الاوّل سال 321 در نیشابور، زاده شد و در روز سه شنبه، در ماه صفر سال 405 در همان شهر، در گذشت. خلیلی در کتاب «الإرشاد» سال مرگ وی را 403 نوشته است. خدایش رحمت کناد.
دارقنطی از ملازمان حاکم بوده است و ابوبکر قفال چاچی و دارقنطی و اقران آن دو از وی حدیث شنیده اند. (1)
(ضمن گزارش رخدادهای سال 405 ): در این سال، حافظ... و امام اهل حدیث در عصر خویش و نویسنده ای که کتابهای نو و تازه نگاشت، از دنیا رفت. او در طلب حدیث، به مسافرت پرداخت و مشایخ حدیثش به دوهزار نفر می رسند. وی کتب پرشماری به نگارش درآورد. (2)
(در گزارش حوادث سال 405 ): در این سال، حافظ... و امام اهل حدیث در عصر خویش و نویسنده ای که کتابهای نو و تازه نگاشت، در گذشت. او در طلب حدیث، به مسافرت پرداخت و مشایخ حدیثش به دوهزار نفر می رسند. (3)
: جانشینی برای او نیامده است. (4)
: حاکم، امام، حافظِ کبیر، ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه ضبّی نیشابوری، ثقه و در ثبت و ضبط اخبار، دقیق است و همگان بر صدق و آشنایی کامل او با حدیث، همداستان اند. وی بسیار سفر کرده و از مشایخ، حدیث شنیده است؛ تا آنجا که مشایخ حدیث وی در نیشابور، نزدیک به هزار نفر هستند و در شهرهای دیگر، بیش از این.
وی در سال 321 زاده شد و در سال 405 در نیشابور، در گذشت. نوشته های او به گفته ذهبی، پانصد مجلّد و بر اساس سخن عبدالغافر فارسی، هزار مجلّد و به گفته دیگران، هزار و پانصد مجلّد است. از حاکم نقل شده است: آب زمزم را نوشیدم و
ص:101
از خدا خواستم که نیکو نگاشتن را نصیبم گرداند. (1)
: حاکم در علوم گوناگون، از اهل فضل و دانش و معرفت بود و به ویژه در علم حدیث، یکتای عصر و یگانه زمان خود به شمار می رفت. وی در حدیث، کتابهایی سترگ و شگرف و شگفت دارد. (2)
: ... و این شرطی را که گفته آمد، ابوعبداللّه حاکم نیشابوری یاد کرده است. دیگری گفته است: بی گمان، این شرط در همه جای صحیح بخاری و صحیح مسلم، جاری نیست و آن دو احادیثی را ناسازگار با این شرط، نقل کرده اند.
لیکن گمان ما به حاکم این نیست؛ چرا که وی دانای این فن بوده، از پیچیدگیهایش آگاه و با رموز آن آشناست و سخن و داوری اش درباره این دو کتاب، پس از کاوش و یقین به این داوری است.
باری، نهایت آنچه این قائل (مخالف سخن حاکم) مدّعی است، آن است که احادیث این دو کتاب را کاویده و احادیثی را یافته که با شرطی که حاکم ذکر کرده است، سازگار نمی افتد. و این آخرین دعوی او در نقض سخن حاکم است؛ در حالی که این سخن، به هیچ روی، ناقض سخن حاکم و مبطل قول او نیست؛ زیرا حاکم اثبات کننده و او نفی کننده است و اثبات کننده بر نفی کننده مقدّم است.
راستی، چگونه رواست وی بدان سبب که این حکم را نیافته است، به انتفای آن نظر دهد؟! شاید دیگری یافته و رسیده باشد و او نرسیده باشد؟! آری، گمان نیکو درباره علما نیکوتر و تصدیق سخنانشان سزاوارتر است. (3)
ص:102
: در میان محدّثان پسین، دانشمندترین و تواناترین و پژوهنده ترین آنان در دانش حدیث، اینها هستند: ابوالحسن دارقطنی، حافظ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری ، شیخ ابونُعَیم اصفهانی، حافظ ابوبکر بیهقی، امام ابوبکر عبداللّه بن محمّد بن زکریّا جوزقی (صاحب کتاب المتّفق)، امام و خطیب صاحب تاریخ بغداد و امام ابوسلیمان خطابی که دریایی در حدیث و لغت بود و در وصفش گفته اند:
حدیث را برای ابوسلیمان قرار دادند، همان گونه که حدید (آهن) را برای ابوسلیمان؛ و مقصودشان از ابوسلیمان دومی، داوود نبی علیه السلام است. همو که خدای متعال درباره اش می فرماید: « وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدِیدَ : و آهن را برای او نرم گردانیدیم.» (1) این دانشمندان - پس از بخاری و مسلم - صدرنشینان این علم اند و همگی شان بر بزرگداشت شافعی همداستان اند. (2)
: نامها و شرح حال صاحبان آنها را از کتابهای پیشوایان و حافظان و چهره های سرشناسی که در این علم به پیشوایی مشهور و در نزد همگان، مورد اعتمادند، نقل کردم؛ مانند: تاریخ بخاری و ابن ابی خیثمه و خلیفة بن خیّاط (معروف به سنان) و طبقات صغیر و طبقات کبیر، اثر محمّد بن سعد و کاتبِ واقدی (ابن سعد ثقه است؛ هرچند استاد او واقدی ضعیف است) و جرح و تعدیلِ ابن ابی حاتم و ثقات ابی حاتم، ابن حِبّان، و تاریخ نیشابور، اثر ابوعبداللّه حاکم و تاریخ بغدادِ خطیب و تاریخ همدان و تاریخ دمشق اثر حافظ ابوالقاسم، ابن عساکر، و دیگر کتب بزرگ تاریخ و غیر آن. (3)
(پس از نقل سخن حاکم و دیگران در وصف بخاری): اینها همه، اندکی از مناقب و ویژگیهای برجسته و خویهای نیکو و حالات گهربار اوست که به بدانها اشارتی کردم؛ چرا که اینها از امور شناخته شده و روشن است. مناقب بخاری را نمی توان تمام و کمال ذکر کرد؛ چرا که از حدّ شماره بیرون است. مناقب و کمالاتی چون: حفظ و درایت و اجتهاد در تحصیل، و روایت و پارسایی و فایده بخشی، و پاکدامنی و دنیاپرهیزی، و پژوهندگی و استوارسازی، و توان و
ص:103
شناخت، و احوال و کرامات و جز آنها از انواع خویهای نیکو و پسندیده.
و اینها بر اساس سخنان چهره های سرشناس مسلمین و صاحبان فضل و پاکدامنی و آیین و حافظان نکته سنج و محکم کار - که سخنی به گزاف نمی گویند؛ بلکه در آن نیک می اندیشند و استوارش می سازند و در پاسبانی اش بسیار می کوشند - آشکار و روشن می گردد. (1)
مسلم - رحمه اللّه تعالی - در آغاز مقدّمه صحیحش، یاد می کند که احادیث را به سه بخش تقسیم کرده است: نخست: آنچه حافظان متقن روایت کرده اند؛ دوم: احادیثی که افراد گمنام و متوسّط در حفظ و اتقان، نقل کرده اند؛ سوم:
آنچه راویان ضعیف و متروک روایت کرده اند. و نیز یادآور می شود که در کتابش، هرگاه نقل احادیث قسم اوّل را پایان داده، به قسم دوم پرداخته است؛ امّا در قسم سوم توقّف نکرده است (آنها را نقل نکرده است).
دانشمندان در مراد وی از این تقسیم بندی، اختلاف کرده اند. امام، حافظ ابوعبداللّه حاکم، و یار و همنشین او، امام، حافظ ابوبکر بیهقی - که خدا آن دو را رحمت کناد - گفته اند: مراد او [ از صحیح] قسم نخست است. قاضی عیاض می گوید: و این سخنی است که مشایخ و مردمان از حاکم، ابوعبداللّه، پذیرفته اند و وی را در آن پیروی کرده اند. (2)
: ابوبکر، احمد بن حسین بیهقی در حدیث و نگارش کتب و شناخت فقه، یگانه عصر خویش بود. وی از اصحاب بزرگ ابوعبداللّه حاکم است.
گفته اند: هفت تن از حافظان، نیکو کتاب نگاشتند و مردمان از کتب آنها بهره عظیم بردند. [ نام آنها چنین است] : ابوالحسن علی بن عمر دارقطنی؛ سپس حاکم ابوعبداللّه نیشابوری و... . (3)
ص:104
: مردم زمانه ما کجا و نگاهبانان این شریعت کجا؟ کسانی چون:
ابوبکر صدّیق، عمر فاروق، عثمان ذوالنورین و علی مرتضی و... .
و از طبقه تابعان: اویس قرنی و علقمة بن قیس و اسود، ابن یزید، و مسروق بن اجدع و ابن مسیّب و ابو عالیه و... .
و از طبقه دیگر: اوزاعی و ثوری و معمر بن راشد و شعبه و... .
و از طبقه دیگر: شافعی و عفان بن مسلم و آدم بن ابی اَیاس و... .
و از طبقه دیگر: احمد بن محمّد بن حنبل و احمد بن ابراهیم دورقی... .
و از طبقه دیگر: محمّد بن یحیی ذهلی و بخاری و ابوحاتم رازی... .
و از طبقه دیگر: ابوداوود سجستانی و صالح جزره و ترمذی و ابن ماجه... .
و از طبقه دیگر: عبدان و عبداللّه بن احمد اهوازی و حسن بن سفیان... .
و از طبقه دیگر: ابوبکر بن زیاد نیشابوری و ابوحامد، احمد بن محمّد بن شرقی و... .
و از طبقه دیگر: ابوالقاسم طبرانی و ابوحاتم محمّد بن حبّان و ابوعلی، ابن سکن، و... .
و از طبقه دیگر: ابوعبداللّه بن منده و ابوعبداللّه حسین بن احمد بن بکیر و ابوعبداللّه حاکم و عبدالغنی بن سعید ازدی و ابوبکر بن مردویه و ابوعبداللّه محمّد بن احمد غنجار و ابوبکر برقانی و ابوحاتم عبدوی و حمزه سهمی و ابونعیم اصفهانی.
و از طبقه دیگر: ابوعبداللّه صوری و خطیب و بیهقی و ابن حزم و ابن عبدالبرّ و ابوولید باجی و ابوصالح معزول.
و از طبقه دیگر: ابواسحاق حبّال و ابونصر بن ماکولا و ابوعبداللّه حمیدی و ابوعلی غسّانی و ابوالفضل، محمّد بن طاهر مقدسی، و ابوعلی بن سکره.
و از طبقه دیگر: ابوعامر محمّد بن سعدون عبدری و ابوالقاسم تیمی و ابوالفضل بن ناصر و ابوالعلاء همدانی و ابوطاهر سلفی و ابوالقاسم، ابن عساکر، و ابوسعد سمعانی و ابو موسی مدینی و... .
ص:105
و از طبقه دیگر: ابوبکر بن نقطه و ابن مدینی و ابوعبداللّه محمّد بن عبدالواحد و... .
و از طبقه دیگر: عبدالعظیم منذری و رشیدالدین عطّار و ابن مسدی.
و از طبقه دیگر: نووی و دمیاطی و ابن طاهری و عبید اشعری و... .
و از طبقه دیگر: قاضی سعدالدین حارثی و حافظ ابوالحجّاج مزّی... .
و از طبقه دیگر: حافظ ابوالعبّاس بن مظفّر و حافظ صلاح الدین علایی.
اینان خبرگان این فن هستند. ما تعداد بسیاری از پیشوایان را یاد نکردیم و شمار قابل توجّهی از محدّثان را رها کردیم و تنها نام کسانی را که گذشت، آوردیم تا توجّهات به سوی آنان و نه دیگران، گردانیده شود. سپس کار به برچیده شدن اسانید انجامید و زیاده روی در آن، نادانی و وسواس به شمار آمد. (1)
: شافعی - خدا از او راضی باشد و خشنودش کند و به سبب او و همه پیشوایان مسلمین، ما را سود بخشد - به سبب سعادتی که در برخی امور، تنها نصیب اصحاب او و نه اصحاب سایرین شده، بر دیگران برتری پیدا کرده است. از جمله آنکه: پیشوایان بزرگ حدیث، یا در شمار شاگردان وی هستند - که حدیث را بی واسطه از او گرفته اند - یا در زمره کسانی اند که مرجع اخذ حدیث بوده اند. [ از این دو گروه، این نامها را یاد می کنیم] : امام احمد، ترمذی، نسائی، ابن ماجه، ابن منذر، ابن حبّان، ابن خزیمه، بیهقی، حاکم ، خطابی، خطیب و ابونعیم. (2)
: حاکم: گروهی از اهل حدیث، این نام را گرفته اند؛ برخی شان به سبب ریاست دنیوی و... برخی دیگر به سبب سرآمدی در حدیث. از دسته دوم، دو تن هستند که در شناخت حدیث، سرآمد معاصران خود شدند. یکی از آنها - که بزرگ تر از دیگری است - حاکم، ابواحمد، محمّد بن محمّد بن احمد بن اسحاق نیشابوری است که نامی از وی در این کتاب نیامده است؛ و دیگری - که مشهورتر است - حاکم، ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن حمدویه نیشابوری، صاحب «المستدرک علی الصحیحین»، «تاریخ نیشابور» و کتابهای دیگر است. (3)
ص:106
ولی اللّه دهلوی حاکم نیشابوری را در شمار مجدِّدان آیین حنیف اسلام در سده چهارم، یاد کرده و در مقدّمه کتاب «فتح الرحمن فی ترجمة القرآن» تصریح کرده که درست ترین تفسیرها تفسیر بخاری و تفسیر مسلم و تفسیر ترمذی و تفسیر حاکم است. همین امر در جلالت و وثاقت حاکم، بس است.
امّا عبدالعزیز دهلوی خود در جای جای کتاب تحفه به روایات حاکم تکیه کرده و در رویارویی با اهل حق، به احادیث وی استناد کرده است. و این امری است که بر خوانندگان کتاب او روشن است. از جمله در پاسخ به طعن چهارم و طعن پانزدهم از مطاعن ابوبکر و در جواب به کید نود و یکم و صد و دوم... . وی در پاسخ به کید نود و یکم می نویسد: چگونه ممکن است اهل سنّت دشمنان اهل بیت را دوست بدارند؛ در حالی که در کتابهایشان احادیث بسیار روشنی آمده است که: «هر کس در حال دشمنی با آل محمّد صلی الله علیه و آله بمیرد، به آتش درخواهد افتاد؛ هر چند که نماز خوانده باشد و روزه گرفته باشد.» و این روایت را طبرانی و حاکم در کتب خویش آورده اند.
بنابراین، حاکم از کسانی است که روایتشان مورد اعتماد بوده و در شمار آنهایی است که به مقامات بلند و درجات عالی رسیده اند. حال چگونه است که دهلوی درستی احادیثی را نمی پذیرد که حاکم از جمله راویان آنهاست؛ احادیثی مانند حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث «أنا مدینة العلم» !!
[ خواننده گرامی!] دانستی که حاکم، حدیث تشبیه را در «تاریخ نیشابور» روایت کرده است؛ و نیز از سخنان دانشمندان سنّی در حقّ وی، دریافتی که خدای متعال به او توان نگارش نیکو عطا فرموده، نوشته هایش همگی مفید و معتبر و مشهور
ص:107
است. به ویژه «سبکی» در وصف تاریخ نیشابور، می نویسد:
نیشابور از باشکوه ترین و بزرگ ترین شهرها بوده و پس از بغداد، مانندی نداشته است. حافظ ابوعبداللّه حاکم، درباره نیشابور تاریخی نگاشته است که کارشناسان و ناقدان بصیر در برابرش سر تعظیم فرود آورده اند. این کتاب در نزد من، سرور کتابهای تاریخی است. تاریخ خطیب، هر چند در شمار کتب نیکوی اسلامی است؛ لیکن فاصله زمانی نویسنده اش با رخدادهای که گزارش کرده، طولانی است.
زیرا با آنکه بغداد پس از نیشابور به وجود آمده است، دانشمندان آن از علمای نیشابور، قدیمی ترند؛ چرا که بغداد، پیش از آنکه دانشمندان نیشابور در آسمان علم بدرخشند، پایتخت کشورهای اسلامی بوده است. همچنین، حاکم روزگاری دراز پیش از خطیب به دنیا آمده و زیسته است. خطیب زمانی به بغداد رفت که علمای پر شماری پیش از او وارد بغداد شده بودند؛ از این روی، وی در نگارش شرح احوال آنها، به اختصارنویسی ناچار شده است. حاکم امّا، بیشتر کسانی را که در کتابش یاد می کند، مشایخ خودش یا اساتید مشایخش یا افرادی هستند که فاصله زمانی چندانی با او نداشته اند؛ چرا که حاکم نسبت به دانشمندان نیشابور، از علمای متقدّم محسوب می شود. بنابراین، چون شماره کسانی که حاکم شرح احوالشان را نگاشته، اندک بوده است، سخن را در شناساندنشان بسط داده و حقّش را ادا کرده است؛ لیکن خطیب، به همان دلیلی که آمد، عذرش روشن است. (1)
در «کشف الظنون» در وصف کتابهایی که درباره تاریخ نیشابور نوشته شده، آمده است: از جمله آنها، تاریخ امام ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه حاکم نیشابوری، درگذشته به سال 405 است. تاریخ حاکم، کتاب بزرگی است که با جمله «ستایش خدایی را که محمّد را برگزید» آغاز می شود. «سبکی» در کتاب طبقاتش می نویسد:
تاریخ نیشابور حاکم، تاریخی است که دیدگانم بلندمرتبه تر از آن را ندیده است؛ این کتاب در نزد من، بهترین کتابی است که درباره شهرها نگاشته شده است. (2)
ص:108
موفّق بن احمد خوارزمی می گوید: شهردار به طریق اجازه، برای ما روایت کرد:
ابوالفتح، عبدوس بن عبداللّه بن عبدوس همدانی به طریق اجازه، در شهر اصفهان، از شریف ابوطالب، مفضّل بن محمّد بن طاهر جعفری، از حافظ ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه بن فورک اصفهانی ، برای ما نقل کرد: محمّد بن احمد بن ابراهیم،از حسین بن علی بن حسین سکونی، از سوید بن مسعر بن یحیی بن حجّاج نهدی، از شریک، از ابواسحاق، از حارث اعوَر (1)، پرچمدار علی بن ابی طالب روایت کرد که وی گفت: به ما رسیده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در میان گروهی از اصحابش فرمود:
أُریکُمْ آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ نُوحاً فی فَهْمِهِ وَ إبْراهیمَ فی حِکْمَتِهِ.
دانش آدم و فهم نوح و حکمت ابراهیم را به شما خواهم نمایاند.
طولی نکشید که علی بر آن جمع وارد شد. پس ابوبکر گفت: یا رسول اللّه! آیا مردی را با سه تن از فرستادگان الاهی مقایسه کردی؟ آفرین به این مرد! ای پیامبر! این مرد کیست؟
پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد: ای ابوبکر! آیا او را نمی شناسی؟
ابوبکر گفت: خدا و فرستاده اش داناترند که او کیست.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آن مرد ابوالحسن، علی بن ابی طالب است.
ابوبکر گفت: آفرین! آفرین، ای ابوالحسن! کجا همانندی برایت یافت می شود؟ (2)
: حافظ، دقیق در ثبت و ضبط اخبار، علّامه، ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی، صاحب تفسیر و تاریخ و غیر آنهاست. وی از ابوسهل بن زیاد قطّان و میمون بن اسحاق خراسانی و... روایت کرده است؛ و ابوالقاسم
ص:109
عبدالرحمن بن منده و برادرش عبدالوهّاب و ابوالخیر محمّد بن احمد و ابومنصور محمّد بن سکرویه و ابوبکر محمّد بن حسن بن محمّد بن سلیم و ابوعبداللّه ثقفیِ رئیس و ابومطیع محمّد بن عبدالواحد مصری و گروه بی شمار دیگری از او روایت کرده اند. «المستخرج علی صحیح البخاری» از کارهای اوست. وی به این فن شناخت کامل داشت و با راویان حدیث، آشنا و بسیار پرتوان و نیکو نگارش بود. در سال 323 زاده شد و در بیست و سوم یا بیست و چهارم رمضان سال 410 در گذشت. عالی ترین اسنادها از او در «الثقفیّات» (1) و کتابهای دیگر، آمده است. (2)
(پس از ذکر حدیثی می نویسد): این حدیثی بزرگ و باشکوه است.
شکوه و استواری و بزرگی آن فریاد می زنند که از مشکات نبوّت برآمده است.
آشنایی با این حدیث، جز از طریق روایت عبدالرحمن بن مغیرة بن عبدالرحمن مدنی - که آن را از ابراهیم بن ضمره زبیری نقل می کند - ممکن نیست. عبدالرحمن و ابراهیم از بزرگان مردم مدینه و از راویان ثقه ای هستند که در صحّت حدیث، به نقل ایشان احتجاج می شود. امام اهل حدیث، محمّد بن اسماعیل بخاری، به روایات این دو احتجاج کرده است. نیز پیشوایان اهل سنّت این حدیث را در کتابهایشان آورده و پذیرفته اند و در برابر آن تسیلم و خاضع شده اند و هیچ یک از آنها بر متن و زنجیره راویان آن، خرده ای نگرفته است. کسانی که این حدیث را روایت کرده اند، عبارت اند از:
- امام، فرزند امام، ابوعبدالرحمن، عبداللّه بن احمد بن حنبل، در مسند پدرش و در کتاب «السنّة»؛
- فاضل جلیل، ابوبکر، احمد بن عمرو بن عاصم نبیل، در کتاب «السنّة»؛
- حافظ ابواحمد، محمّد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان عسّال، در کتاب «المعرفة»؛
ص:110
- حافظ عصر و محدّث زمان خویش، ابوالقاسم، سلیمان بن احمد بن ایّوب طبرانی، در بسیاری از کتابهایش؛
- حافظ ابومحمّد، عبداللّه بن محمّد بن حیّان، ابوالشیخ اصفهانی، در «السنّة»؛
- حافظ فرزند حافظ، ابوعبداللّه، محمّد بن اسحاق بن محمّد بن یحیی بن منده، حافظ اصفهان؛
- حافظ ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه؛
- حافظ عصر خویش، ابونعیم، احمد بن عبداللّه بن اسحاق اصفهانی؛
و گروه دیگری از حافظان که یادکرد آنها به درازا می کشد. (1)
: وی، آن گونه که در شرح حال حاکم گذشت، ابن مردویه را در طبقه حاکم یاد کرده است.
: ابن مردویه: حافظ بزرگ و علّامه و... . (2)
: حافظ، دقیق در ثبت اخبار، علّامه، ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه اصفهانی، در سال 323 چشم به جهان گشود و کتابهای «التاریخ» و «التفسیر» و «المسند» و «المستخرج علی البخاری» را نگاشت. وی به این فن شناخت کامل داشت و با راویان حدیث آشنا و بسیار پرتوان و نیکو نگارش بود. ابن مردویه در بیست و سوم یا بیست و چهارم رمضان سال 410 چشم از جهان فرو بست. حافظ ابن ناصر در «مشتبه النسبة» می نویسد: خوانش درست مردویه، مَرْدُویَه است.
ابن نقطه، از برخی از اصفهانیان، مِرْدُویَه نیز شنیده است. (3)
دانشمندان اهل تسنّن ابن مردویه را با وصف «حافظ» ستوده اند. این مطلب را
ص:111
می توان در «الأنساب» (1)، «تاریخ ابن کثیر» (2)، «کشف الظنون» (3) و کتابهای دیگر یافت.
ارزش لقب حافظ در اصطلاح دانشمندان سنّی، بر اهل دانش پوشیده نیست.
نورالدین، علی بن سلطان قاری، در «شرح الشمائل» می نویسد:
بنابر آنچه «میرک» یاد کرده است، مراد از «حافظ» حافظ حدیث است نه حافظ قرآن. البتّه ممکن است مراد حافظ کتاب و سنّت باشد.
حافظ در اصطلاح محدّثان، کسی است که بر متن و اسناد صد هزار حدیث مسلّط باشد. «طالب» فرد مبتدی و خواهانِ مشتاق حدیث است. «محدّث»، «شیخ» و «امام»، استاد کامل [ این فنّ] است. «حجّت» فردی است که به متن و اسناد و احوال راویان سیصد هزار حدیث، از حیث جرح و تعدیل و تاریخ آنها، احاطه داشته باشد. «حاکم» آن است که به همین گونه، بر تمام احادیث مسلّط باشد.
ابن جوزی می گوید: راوی فرد ناقل حدیث با ذکر سند است؛ و محّدث کسی است که نحوه روایت هر حدیث را بداند و بر فهم آن اهتمام ورزد. حافظ آن است که هر حدیثی را که به وی رسیده، روایت کند و تمام آنچه را در نزد او بوده و مورد نیازش است، در بر گرفته باشد.
شعرانی گفته است: حافظ ابن حجر می گوید: شروطی که فراهم آمدنش در آدمی سبب می شود تا وی را حافظ بنامند، عبارت اند از: شهرت در طلب حدیث؛ دریافت بی واسطه حدیث از راویان؛ آشنایی با جرح و تعدیلِ طبقات راویان و مراتب آنها؛ و شناخت حدیث صحیح از غیرصحیح (به گونه ای که احادیثی که با این شروط در نزد اوست، بیش از آنی باشد که در نزدش نیست)؛ و به یاد داشتن متون بی شمار. هر که تمام این شرطها را در خود گردآورد، حافظ است. (4)
بدخشانی می نویسد: نام حافظ را بر خلاف محدّث، بر کسی می نهند که در فنّ
ص:112
حدیث، دارای مهارت باشد. (1)
از سخن صاحب «تذکرة الحفّاظ» دریافتی که گروهی از رهبران و پیشوایان سرشناس (مانند ابن منده) از ابن مردویه، حدیث روایت کرده اند. اعتقاد پژوهندگان سنّی این است که روایت یک راوی عادل از شخصی، برای دلالت بر وثاقت آن شخص بسنده است.
حافظ ابن مردویه اصفهانی، از مشایخ ابومطیع مدینی - که برترین اسنادها در میان اهل اصفهان، بدو پایان می پذیرد - است. این سخنی است که حافظ ذهبی در شرح حال ابومطیع بر زبان آورده است: ابومطیع، محمّد بن عبدالواحد مدینی (مصریّ الاصل) صحّاف و ناسخ بود و نود و چند سال زیست. برترین اسنادها در میان اهل اصفهان، بدو ختم می شود. او از ابوبکر، ابن مردویه، و نقّاش و ابن عقیلِ باوردی و گروهی دیگر روایت می کند. (2)
این سخن، به تنهایی، نشانگر شأن و جایگاه و مرتبت بلند ابن مردویه است.
از دیگر اموری که نشان دهنده عظمت و جلالت ابن مردویه است، اعتماد حافظان بزرگ به روایات و کتابهای اوست؛ مانند اعتماد آنان به مسلم و بخاری و همگنان آن دو.
ابن جزری گفته است:
کتابهایی که این احادیث را از آنها نقل کرده ام، با حروفی که نشانه آنهاست، رمز گذارده ام و در این کار، کوتاه ترین روش را برگزیده ام؛ بدین گونه که برای صحیح بخاری، نشانه «خ» و برای صحیح مسلم، نشانه «م» و برای سنن ابوداوود، نشانه «د»
ص:113
و برای کتابهای ترمذی و نسائی و ابن ماجه قزوینی به ترتیب، حروف «ت» و «ن» و «ق» را قرار داده، برای چهار کتاب نخستین رمز «عة» و برای تمام این شش کتاب نشانه «ع» را انتخاب کرده ام. به همین ترتیب، صحیح ابن حبّان را به «حب» صحیح «المستدرک» را به «مس» و کتاب ابوعوانه را به «عو» و کتاب «ابن خزیمه» را به «مه» و الموطّأ را به «طا» و سنن دارقطنی را به «قط» و مصنّف ابن ابی شیبه را به «مص» و مسند امام احمد را به «آ» و کتاب بزّار را به «ر» و مسند ابویعلی موصلی را به «ص» و سنن دارمی را به «می» و معجم کبیر طبرانی را به «ط» و معجم اوسط را به «طس» و معجم صغیر را به «صط» و کتاب «الدعاء» وی را به «طب» و کتاب «ابن مردویه» را به «مر» و سنن بیهقی را به «قی» و سنن کبیرش را به «سنی» و «عمل الیوم و اللّیلة» ابن سنی را به «ی» رمز نهاده ام. باید دانست که من امیدوارم تمام آنچه را در کتاب خود گردآورده ام، صحیح باشد. (1)
محمّد صدر العالم می نویسد: ابونعیم در فضائل صحابه، به طور مرفوع، نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است:
مَنْ سَرَّهَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبراهیمَ فی خُلَّتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (2)
هر که را نگریستن به دانش آدم و فهم نوح و دوستی ناب ابراهیم با خدا، شادمان می کند، به علی بن ابی طالب بنگرد.
در میان محدّثان پسین، دانشمندترین و تواناترین و پژوهنده ترین
ص:114
آنها در علم حدیث، اینها هستند: ابوالحسن دارقطنی، حافظ ابوعبداللّه حاکم نیشابوری، شیخ ابونعیم اصفهانی و... . اینها پس از بخاری و مسلم، صدرنشینان این علم اند و همگی بر بزرگداشت شافعی، همداستان اند. (1)
: حافظ ابونعیم، احمد بن عبداللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی، حافظ مشهور، نویسنده کتاب «حلیة الاولیاء» و از محدّثان سرشناس و حافظان ثقه بزرگ است. او از اصحاب فضل، دانش آموخت و دیگران از وی آموختند و بهره بردند. کتاب «حلیة الاولیاء» او از نیکوترین کتابهاست. ابونعیم در ماه صفر یا در روز بیست و یکم ماه محرّم سال 430 در اصفهان، در گذشت. خدایش بیامرزاد. (2)
: هر دانشی را شخصیّتهایی است که مایه شناخت آن دانش اند.
دانشمندان حدیث بزرگ ترین و ارجدارترین و راستگوترین و عالی مرتبت ترین و دیندارترین عالمان دین اند. بی گمان، محدّثان از صادق ترین و متدیّن ترین و امانتدارترین و داناترین و آگاه ترین مردمان به آنچه درباره جرح و تعدیل گفتنه اند، هستند. کسانی چون:
مالک و شعبه و سفیان ثوری و یحیی بن سعید قطّان و عبدالرحمن بن مهدی و عبداللّه بن مبارک و وکیع بن جرّاح و شافعی و احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه و ابوعبید و یحیی بن معین و علی بن مدینی و بخاری و مسلم و ابوداوود و ابوزرعه و ابوحاتم و نسائی و عجلی و ابواحمد، ابن عدی، و ابوحاتم بستی و ابوالحسن دارقطنی و مانند ایشان که افرادی پرتعداد هستند و به شماره در نمی آیند.
مردمان کتابهای خرد و کلانی درباره اخبار نگاشته اند؛ مانند طبقات ابن سعد و... . آنان کتب حدیث را گاهی بر پایه احادیث مسند و گاهی به گونه موضوعی، تألیف کرده اند. هدف برخی از نویسندگان، گردآوری احادیث صحیح بوده است؛
ص:115
مانند: بخاری و مسلم و ابن خزیمه و ابوحاتم و دیگران. گروهی از ایشان در پی آن بوده اند که بر اساس ضوابط صحیحین، به نقل حدیث بپردازند؛ مانند: اسماعیلی و برقانی و ابونعیم و دیگران. دسته دیگر به نقل و گردآوری احادیث سنن پرداخته اند؛ که ابوداوود و نسائی و ابن ماجه و... در این دسته جای می گیرند. (1)
(در همان سخنی که در شرح حال ابن مردویه آمد): و از پیشوایان اهل سنّت، حافظ عصر خویش، ابونعیم، احمد بن عبداللّه بن اسحاق اصفهانی است. (2)
: حافظ ابونعیم، احمد بن عبداللّه بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی، صاحب «المسند الرابع» و نوه محمّد بن یوسف فریابی زاهد است. حافظ ابوعبداللّه نجّار در تاریخش درباره او می نویسد:
ابونعیم تاج المحدّثین و از دانشمندان سرشناس و در زمره کسانی است که علم و حفظ و فهم و درایت احادیث در آنان گردآمده است و افراد فراوانی برای فراگیری حدیث، به نزد وی می رفته اند. او کتابهایی در حدیث نوشت که در شهرها گشت و مردمان از آنها بهره بردند. وی زمانی دراز و به نیکویی، زیست تا آنکه بسیاری از نوادگان خود را دیدار کرد. پیشوایان سرشناس از او روایت کرده اند. (3)
(ضمن گزارش رخدادهای سال 430 ): در این سال، حافظ ابونعیم، احمد بن عبداللّه بن احمد اصفهانی، چشم از جهان فرو بست؛ همو که در برترین اسنادها و حفظ و گستردگی دانش حدیث و فنون آن، در دنیا یگانه بود. وی کتابهای بزرگی به نگارش درآورد که در سراسر آفاق مشهور است. (4)
: حافظ ابونعیم اصفهانیِ صوفی، جامعِ فقه و تصوّف و غایتِ حفظ و ثبت و ضبط دقیق اخبار و از پیشوایان سرشناس است. خدای متعال برترین شکل
ص:116
روایت حدیث و بالاترین درجه فهم آن را در او گردآورد. حافظان از سراسر جهان [ برای کسب دانش] به سوی او سفر می کردند.
ابونعیم در ماه رجب سال 336 در اصفهان، زاده شد. زاهد، محمّد بن یوسف بنّاء، از مشایخ صوفیّه، از نیاکان اوست. پدرش برای وی از گروهی از مشایخ، اجازه خواست که ابونعیم در کسب اجازه از ایشان، در تمام عالم یکتاست. از شامیان، خیثمة بن سلیمان و از بغدادیان، جعفر خلدی و از مشایخ واسط، عبداللّه بن عمر بن شوذب و از اهل نیشابور، اصمّ به ابونعیم اجازه داده اند.
ابونعیم در سال 344 از عبداللّه بن جعفر بن احمد بن فارس و قاضی ابومحمّد بن احمد عسّال و احمد بن سعید سمسار و احمد بن محمّد قصّار و احمد بن بندار سعّار و عبداللّه بن حسن بن بندار و طبرانی و ظهرانی و ابوالشیخ و جعابی، حدیث شنید. وی در سال 356 سفرهای خود را آغاز کرد و در بغداد، از ابوعلی بن صوّاف و ابوبکر بن هیثم انباری و ابوبحر برنهاری و عیسی بن محمّد طوماری و عبدالرحمن، پدر مخلص و ابن خ لّا د نصیبی و حبیب قزّاز و گروه پرشمار دیگری؛ و در مکّه، از ابوبکر آجری و احمد بن ابراهیم کندی؛ و در بصره، از فاروق بن عبدالکریم خطابی و محمّد بن علی بن مسلم عامری و گروهی دیگر؛ ودر کوفه، از ابوبکر، عبداللّه بن یحیی طلیحی و دیگران؛ و در نیشابور، از ابواحمدِ حاکم و حسنک تمیمی و اصحاب سراج و پسینیان او حدیث شنید.
کوسیار بن لبالبرود جبلی - که سی و چند سال، پیش از ابونعیم از دنیا رفت - و ابوسعد مالینی - که هجده سال قبل از او مرد - و ابوبکر بن علی ذکوانی - که سیزده سال زودتر از ابونعیم از جهان رفت - و حافظ ابوبکر خطیب - که از شاگردان ویژه ابونعیم بود و برای فراگیری دانش به سوی او کوچید و اخبار پرشماری را از او نقل کرد و با این همه، نامی از او در تاریخ بغداد نبرد (البتّه لزوم یادکرد ابونعیم در تاریخ بغداد، بر خطیب پوشیده نبود؛ لیکن فراموشی از خویهای آدمی است. نیز همین امر موجب غفلت حافظ ابوسعد بن سمعانی شد تا جایی که در «الذیل» نامی از ابونعیم به میان نیاورده است) - از وی حدیث روایت کرده اند.
ص:117
از دیگر دانشمندانی که از ابونعیم روایت کرده اند، حافظ ابوصالحِ مؤذّن و قاضی ابوعلی وحشی و ابوبکر محمّد بن ابراهیم عطّار (که از او درخواست املای حدیث کرد) و حافظ سلیمان بن ابراهیم و هبةاللّه بن محمّد شیرازی و ابوالفضل احمد و ابوعلی حسن، فرزندان احمد حدّاد، و مردمان پرشماری دیگر هستند که ابوطاهر، عبدالواحد بن عبداللّه شیخ الذهبی آخرین کسی از آنهاست که از دنیا رفت.
ابوعبدالرحمن سلمی، با وجود تقدّمش، از واحد، از ابونعیم روایت کرده است.
وی در «طبقات الصوفیّه» می نویسد: عبدالواحد بن احمد هاشمی، از ابونعیم، احمد بن عبداللّه ، از محمّد بن علی بن حبیش مُقری در بغداد، از احمد بن محمّد بن سهل آدمی؛ و حدیثی را می آورد.
ابومحمّد بن سمرقندی می گوید: از ابوبکر خطیب شنیدم که می گفت: جز دو تن، هیچ کس را ندیدم که شایسته نام حافظ باشد: ابونعیم اصفهانی و ابوحازم عبدوی اعرج.
احمد بن محمّد بن مردویه می نویسد: ابونعیم در عصر خود، کسی بود که دیگران برای اخذ علم به نزد وی کوچ می کردند و در هیچ جایی از زمین، در اسناد حدیث، کسی از او مطمئن تر و حافظتر نبود. حافظان جهان به پیشش گرد آمده بودند و هر روز نوبت یکی از آنها بود. وی تا نزدیکی نیمروز به اندازه ای که می خواست بر طالبان حدیث می خواند و آن گاه که برای رفتن به خانه اش از جای برمی خاست، در طول راه، بر او جزءِ حدیثی می خواندند و او هرگز ملول نمی شد.
غذای وی تنها نگارش و خواندن حدیث برای دیگران بود.
حمزة بن عبّاس علوی می گوید: اصحاب حدیث می گفتند: ابونعیم چهارده سال تمام، یکّه تاز میدان حدیث بود و در خاور و باختر جهان، کسی در علوّ اسناد و حفظ حدیث با وی برابری نمی کرد. هنگامی که کتاب «حلیة الأولیاء» را نگاشت، در زمان حیاتش، آن را به نیشابور بردند. نیشابوریان آن کتاب را به چهارصد دینار خریدند.
حافظ ابن مفضل نیز می نویسد: استاد ما سلفی، اخبار ابونعیم را گردآورد و کسانی را که او از آنان حدیث نقل کرده بود، نام برد؛ شماره شان نزدیک به هشتاد تن
ص:118
شد. کتابی مانند «حلیة الاولیاء» او نوشته نشده است. ما این کتاب را از ابوالمظفّر کاشانی - که تمامی اش را جز اندکی، بی واسطه از ابونعیم شنیده بود - شنیده ایم.
ابن نجّار می گوید: ابونعیم تاج محّدثان و از پیشوایان سرشناس است.
از کراماتی که برای ابونعیم یاد کرده اند، این است که وقتی سلطان محمود سبکتکین بر اصفهان چیره شد، فردی را از جانب خویش به ولایت آنجا گمارد و خود شهر را ترک کرد. مردم اصفهان بر والی شوریدند و او را کشتند. سلطان محمود به اصفهان بازگشت و مردمش را امان داد تا اینکه آنان از جانب او اطمینان یافتند.
سپس در روز جمعه، در مسجد جامع، به سراغ ایشان رفت و کشتاری بزرگ کرد.
پیش از این، کسانی حافظ ابونعیم را از جلوس در مسجد جامع، بازداشته بودند.
بدین ترتیب، دو کرامت برای او پدیدار گشت. یکی سلامت از کشتاری که بر مردمان رفت؛ چرا که اگر او نیز در مسجد حاضر بود، در شمار کشتگان قرار می گرفت؛ و دیگری، انتقام زودهنگام خدای متعال از کسانی که او را از جلوس در مسجد بازداشته بودند.
«حلیة الاولیاء» از آثار ابونعیم است که در شمار نیکوترین کتابهاست. شیخ و امام، پدر ما - رحمه اللّه - بسیار ما را بر خواندن آن برمی انگیخت و خواندنش را بر دیگران، دوست می داشت. از دیگر آثار ابونعیم این کتابهاست: «معرفة الصحابة»، «دلائل النبوّة»، «المستخرج علی البخاری»، «المستخرج علی مسلم»، «تاریخ اصفهان»، «صفة الجنّة»، «فضائل الصحابة؛ و کتابهای کوچک پرشمار دیگر.
ابونعیم در بیستم ماه محرّم سال 430 در نود و چهار سالگی، در گذشت.
این جزء را ابونعیم روایت کرده است و کسانی که آن را از او نقل کرده اند، در ثبت و ضبط اخبار، راویانی دقیق اند. ابونعیم ثقه و مطمئن و پیشوایی صادق است؛ لذا هرگاه بگوید من این جزء را خود از رجال حدیث شنیده ام، اعتماد به او رواست.
ص:119
برخی از نادانان خرده گیر بر پیشوایان دین گفته اند: «بی گمان، دلیلی بر شنیدن این جزء توسّط ابونعیم یافت نشده است.» این سخن ناسزایی است که دامن گیر گوینده آن می شود! چرا که نیافتن دلیلی بر سماع این جزء توسّط او، سبب نمی شود که چنین دلیلی وجود نداشته باشد؛ علاوه بر اینکه اخبار فرد ثقه به شنیدن خود، بسنده است. همچنین، حافظ ابوالحجّاج، یوسف بن خلیل، در دست نوشته ای، آورده که اصل سماع ابونعیم را از جزء محمّد بن عاصم، دیده است. حافظ ضیاءالدین مقدّسی دست نوشته حافظ ابوالحجّاج را یافته و این مطلب را در مکتوبی ذکر کرده است. شیخ ما ابوالحجّاج مزّی نیز دستخطّ حافظ مقدّسی را دیده و این حقیقت را برای استاد ما، حافظ ابوعبداللّه ذهبی یاد کرده و او این ماجرا را برای ما باز گفت. بنابراین، تردید آنها باطل می شود.
خرده گیران اشکال دومی مطرح کرده و گفته اند: خطیب بغدادی، دانشمندی که افراد دقیق در ثبت و ضبط اخبار، نزدش سر تسلیم فرود آورده اند و علاوه بر اینها، از ویژگی همراهی ابونعیم برخوردار است، سماع این جزء را توسّط ابونعیم، نیافته است. اشکال کننده می گوید: در نامه ای که احمد بن ابی طالب از دمشق برای من فرستاد، آمده است: حافظ ابوعبداللّه بن نجّار از بغداد برایم نوشت: ابوعبداللّه حافظ در اصفهان، این خبر را بر من بخواند و گفت: ابوالقاسم بن اسماعیل صیرفی، از یحیی بن عبدالوهّاب بن منده، نقل کرده که او گفته است: از ابوالفضل مقدّسی شنیدم که می گفت: از عبدالوهّاب انماطی شنیدم که یاد می کرد نوشته ای به خطّ خطیب و بدین گونه یافته است: از محمّد بن ابراهیم عطّار، مستملی ابونعیم (کسی که از وی درخواست املای حدیث کرده است) درباره جزء محمّد بن عاصم و چگونگی قرائت او بر ابونعیم و سماع ابونعیم پرسیدم، پاسخ داد: ابونعیم کتابی را برای من بیرون آورد و گفت آن را خود شنیده است. پس من آن را بر او قرائت کردم.
در پاسخ به فرد اشکال کننده می گوییم: در این حکایت، طعنی بر ابونعیم وجود ندارد؛ چرا که حاصل این داستان آن است که سماع این جزء توسّط ابونعیم بر خطیب، اثبات نشده است و به همین سبب، وی از مستملی ابونعیم اجازه استفاده
ص:120
از آن را درخواست می کند و مستملی پاسخش می دهد که در خواندن این جزء، بر سخن استاد خود مبنی بر اینکه آن را سماع نموده، اعتماد کرده است؛ و این [ برای حصول اعتماد] کافی است.
و اینک اشکال سوم خرده گیران: همچنین خطیب گفته است: ابونعیم را دیدم که در برخی امور سهل انگاری می کرد؛ مثلاً در «اجازه» بدون آنکه [ نحوه اجازه را معیّن کند] می گفت: «أخبرنا».
در پاسخ می گویم: چنین سخنی از خطیب ثابت نشده است و به فرض ثبوت، قدح ابونعیم به شمار نمی آید. دیگر آنکه کاربرد «أخبرنا» در اجازه، مورد اختلاف است. پس هرگاه نظر چنین دانشمند ارجمندی (مقصودم ابونعیم است) آن باشد که «أخبرنا» نشان دهنده اجازه است، چگونه می توان آن را سهل انگاری بر شمرد؟ و اگر سهل انگاری به شمار آید، هرگز از گونه قبیح آن نیست. و اگر نحوه روایت علما را تنها به گونه ای روا بداریم که همگان بر آن همداستان اند، حجم بسیاری از سنّت را تباه خواهیم کرد.
حافظ ابوعبداللّه بن نجّار اشکالِ وارد به سماع جزء محمّد بن عاصم، توسّط ابونعیم را بدین گونه بر طرف ساخته است که حافظان دقیق و مطمئن آن را از ابونعیم نقل کرده اند. ما نیز یادآوردی کردیم که اصل سماع ابونعیم یافت شده است؛ بنابراین، این پندارها همگی از میان می رود.
باری، ما به یاد نداریم کسی در طعن ابونعیم، سخنی بر زبان رانده باشد و جز همین کلامی که به خطیب نسبت داده اند، سخنی در نکوهش وی، ذکر نشده است.
نیز یادآور شدیم، ثابت نشده است که خطیب چنین سخنی گفته باشد؛ از این رو، باید بر پایه پیشوایی و بزرگی ابونعیم عمل و به او اعتماد کرد و به گفتار بیهوده ستیزه جویان و دروغهای دروغ زنان وقعی ننهاد. حقیقت آن است که ما از هیچ کس سخن صریحی در جرح و خوارداشت ابونعیم، به یاد نداریم و اگر کلامی در قدح وی موجود باشد، ناسزایی است در حقّ گوینده آن و خدا ابونعیم را از دشنام او، دور داشته است.
ص:121
حافظ ابن نجّار نیز گفته است: در اسناد سخنی که از خطیب حکایت شده، نام کسانی به چشم می خورد که به سبب مخالفت ابونعیم با مذهب و عقیده شان، با وی غرض می ورزیده اند؛ از این رو، این سخن پذیرفته نیست.
شیخ ما ذهبی می گوید: تساهلی که به آن اشاره شده، چیزی است که ابونعیم در مواردی اندک، در اجازه، روا داشته است؛ چرا که او در موارد بسیاری گفته است:
جعفر خلدی برایم نوشت؛ ابوالعبّاس اصمّ برایم نوشت؛ ابوالمیمون بن راشد در کتابش ما را خبر داده است؛ لیکن این گونه می اندیشم که مقصود وی آن است که بگوید: عبداللّه بن جعفر در آنچه بر او خوانده شده، ما را از حدیثی آگاه کرده و ظاهر این امر نشان دهنده وجود اجازه است.
اگر شیخ ما ذهبی، این سخن را در جایی می گوید که عدم سماع ابونعیم از عبداللّه بن جعفر، خاصّتاً، بر گمانش چیره شده، این سخن به خودش باز می گردد؛ چرا که وی دانشمندی است که در «حفظ» به پایه ابونعیم نمی رسد و بدون تردید، ابونعیم از عبداللّه بن جعفر، حدیث شنیده است. اگر این گونه نباشد، چگونه ممکن است که وی این عبارت را به کار گیرد؟ با این همه، اگر ابونعیم این عبارت را ناروا به کار بسته باشد، نهایت آن است که تدلیسی جایز است که شدیدتر از آن را بر بزرگ تر از وی، نادیده انگاشته اند.
خرده گیران اشکال چهارمی نیز دارند: حافظ یحیی بن منده می گوید: شنیدم که ابوالحسن قاضی می گفت: از عبدالعزیز نخشبی شنیدم که می گفت: ابونعیم تمام مسند «الحرث» ابن ابی اسامه را از ابن خلّاد نشنیده؛ امّا تمام آن را نقل کرده است!
در پاسخ می گوییم: حافظ ابن نجّار می گوید: عبدالعزیز در این موضوع، دچار پنداری ناروا شده است. زیرا من خود نسخه ای قدیمی از این کتاب دیدم که بر آن به خطّ ابونعیم نوشته شده بود: فلانی این کتاب را تا پایان بخشی که من این مسند را از ابن خلّاد شنیده بودم، از من شنید. بنابراین، شاید ابونعیم باقیمانده کتاب را به
ص:122
طریق اجازه [ از دیگران] روایت کرده باشد. (1)
(در گزارش حوادث سال 430 ): در این سال، امام، حافظ، شیخِ عارف، ابونعیم در گذشت. وی از محدّثان سرشناس و حافظان بزرگ و مفید بود.
ابونعیم از اهل فضل، دانش آموخت و دیگران از او آموختند و بهره مند شدند. کتاب «حلیة الاولیاء» او از نیکوترین کتابهاست؛ و نکوهش ابن جوزی از این کتاب و کاهش او از ارزش آن، از باب این سروده من است همراه با ابیات دیگری در مدح امام ابوحامد غزّالی و آثار و سخنان بلند او: لَئِنْ ذَمَّها جاراتُها وَ ضَرائِرُ
سوگند می خورم، اگر هم شویان و هووهایش او را نکوهش کنند و زیبایی زینت و زیورش را عیب بنامند، [ جای شگفتی ندارد] ؛ چرا که هیچ نکورویی از نکوهش حسودی و هیچ صاحب حقّی از دشمنی به باطل رونده ای، در امان نمانده است.
کتاب تاریخ اصفهان نیز از آثار ابونعیم است. ابونعیم به داشتن برترین اسنادها و حفظ، یگانه جهان است. وی از مشایخ عراق و حجاز و خراسان روایت کرده و کتابهایی نگاشته که در سراسر عالم، مشهور است. (2)
: ...ابونعیم جامع بین فقه و حدیث و تصوّف است. خطیب می گوید:
در میان مشایخم با کسی حافظتر از او و ابوحازم اعرج برخورد نکردم. (3)
: ابونعیم از مشایخ ثقه ای است که به حدیثشان عمل
ص:123
می شود و سخنشان مرجع است. (1)
: حافظ کبیر و محدّث عصر، ابونعیم... . مشایخ جهان به او اجازه دادند و او در این امر یکتاست. حافظان بسیاری به سبب دانش و حفظ و علوّ اسنادش، به درگاه او شتافتند. (2)
از دیگر فضائل حافظ ابونعیم آن است که وی استاد ابوالمعالی، امام الحرمین است. ابن خلّکان در شرح حال امام الحرمین، پس از آنکه وی را با عبارت «داناترین پسینیان در میان اصحاب امام شافعی به طور مطلق، همو که همگان بر پیشوایی اش اجماع کرده اند و بر فزونی مایه علمی و مهارتش در دانشهای گوناگون، مانند اصول و فروع و ادبیّات و غیر اینها، همداستان اند» می ستاید، می گوید:
از شیخ ابواسحاق نقل کرده اند که وی به امام الحرمین گفته است: ای مفید اهل مشرق و مغرب، تو امروز پیشوای پیشوایانی. امام الحرمین از دانشمندان بسیاری حدیث شنید. وی از حافظ ابونعیم اصفهانی، صاحب حلیة الاولیاء، اجازه روایت دریافت کرده است. (3)
حافظ احمد بن حسین بیهقی نیز از راویان حدیث تشبیه است. گروهی از دانشمندان، حدیث تشبیه را به روایت بیهقی [ در کتابهایشان] آورده اند. از جمله:
1. سمرقندی، صاحب کتاب «الصحائف»، بر پایه آنچه ملک العلماء هندی در کتاب «هدایة السعداء» آورده است.
2. خوارزمی مکّی، در کتاب «المناقب» (در این کتاب، بیهقی حدیث تشبیه را از حاکم نقل کرده است).
3. ابن طلحه شافعی در کتاب «مطالب السؤول».
ص:124
4. ابن صبّاغ مالکی در کتاب «الفصول المهمّة».
5 . حسین میبدی در کتاب «الفواتح بشرح دیوان أمیرالمؤمنین».
6 . بدخشانی.
7. عجیلی شافعی.
صاحب «المشکاة» درباره گروهی از علما - که بیهقی نیز در شمار آنان است - می گوید: «هر آینه، هرگاه من حدیثی را به ایشان نسبت دهم، گویا آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده ام.» بنابراین، روایت بیهقی دلیل ثبوت حدیث است. علی بن سلطان قاری، این عبارت را در «المرقاة» شرح داده است. اینک نصّ سخن او:
«هرگاه من حدیثی را به ایشان نسبت دهم»: منظور وی «هر حدیثی» است و مقصود او از «ایشان»، پیشوایان یاد شده ای است که آثارشان با زنجیره های به هم پیوسته نقل، در میان دانشمندانِ مشهور، شناخته شده است. «گویا آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده ام»؛ یعنی: در جایی که حدیث [ نقل شده توسّط اینان] مرفوع باشد - که غالباً این گونه است - آن را با راویانش به نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و آن گاه که حدیث موقوف باشد (حدیث موقوف در حکم حدیث مرفوع است)، آن را به صحابه نسبت داده ام. (1)
دلیل دیگر آن است که حافظ سیوطی در نقد داوریهای ابن جوزی بر ساختگی بودن برخی از احادیث، برای خارج کردن حدیثی از حکم ابن جوزی، آن را به بیهقی استناد می دهد. و اینک نمونه ای از این دست:
ابن شاهین، از علی بن محمّد بصری، از مالک بن یحیی ابوغسّان، از علی بن عاصم، از فضل بن عیسی رقاشی، از محمّد بن منکدر، از جابر بن عبداللّه نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
خدای متعال در طور، با زبانی با موسی سخن گفت که در روزی که وی را
ص:125
[ در آغاز پیامبری] ندا داده بود، با آن سخن نگفته بود. از این روی، موسی به خدا عرض کرد: خدایا، آیا این همان صدای توست که پیشتر با آن با من سخن گفته ای؟ خدای حکیم پاسخ داد: ای موسی، من با توان هزار زبان با تو سخن گفتم و مرا توان تمامی زبانهاست و من از این نیز تواناترم. هنگامی که موسی به نزد بنی اسرائیل بازگشت، به او گفتند: سخن گفتن خدای رحمان را برای ما وصف کن. موسی گفت: سبحان اللّه! هرگز نمی توانم.
گفتند: سخن گفتن او را به چیزی تشبیه کن. گفت: آیا صدای آذرخشهای کشنده را شنیده اید؟ سخن گفتنش به آن می ماند.
ابن جوزی درباره این حدیث می گوید: این حدیث صحیح نیست و «فضل» راوی متروکی است.
سیوطی پاسخ می دهد: داوری وی بر ساختگی بودن حدیث، محلّ تردید است؛ چرا که «فضل» به دروغگویی متّهم نیست و بالاترین خرده ای که بر او گرفته اند، قَدَری بودنش است. ضمناً، فضل از کسانی است که ابن ماجه از ایشان حدیث نقل کرده است. امّا این حدیث را بزّار هم در مسندش به نقل سلیمان بن موسی از علی بن عاصم، روایت کرده است. بیهقی - همو که عهد کرده در نوشته هایش حدیثی را که می داند ساختگی است، نقل نکند - نیز آن را در کتاب «الأسماء و الصفات» آورده است. ابوحاتم نیز در تفسیرش - که بر خود لازم دانسته صحیح ترین احادیث را در آن گردآورد - این حدیث را نقل کرده است؛ و بی گمان، وی هیچ حدیث ساختگی ای را در این کتاب، جای نداده است. (1)
شیخ رحمةاللّه سندی در «مختصر تنزیه الشریعة» درباره حدیثی که نسبت ساختگی بودن به آن داده اند (حدیث دربردارنده پرسش عثمان از کلیدهای آسمانها و زمین است) می نویسد: این حدیث را بیهقی در «الأسماء و الصفات» آورده و او کسی است که عهد بسته در نوشته هایش حدیثی را که می داند ساختگی
ص:126
است، نقل نکند.
مناقب بیهقی جدّاً فراوان است. این مناقب در کتابهای تراجم و تاریخ، ذیل شرح حال او، یاد شده است. اینک برخی از آن مآخذ:
1. معجم البُلدان 1 / 538 ؛
2. الأنساب 2 / 381؛
3. الکامل فی التاریخ 10 / 52 ؛
4. وَفَیات الأعیان 1 / 75؛
5 . المختصر فی أخبار البشر 2 / 185؛
6 . سِیَر أعلام النُّبَلاء 18 / 163؛
7. تذکرة الحُفّاظ 2 / 1132؛
8 . العِبَر فی خبر من غَبَر 3 / 242؛
9. دُوَل الإسلام 1 / 269؛
10. تتمّة المختصر فی أخبار البشر 1 / 559 ؛
11. مرآة الجنان (حوادث سال 458 )؛
12. طبقات الشافعیّه سبکی 4 / 8 ؛
13. طبقات الشافعیّه أسنوی 1 / 198؛
14. طبقات الحفّاظ / 433؛
15. الوافی بالوفیات 6 / 354؛
16. البِدایة و النِهایة 12 / 94؛
17. النجوم الزاهرة 5 / 77؛
18. المِرقاة فی شرح المشکاة 1 / 23؛
19. شَذَرات الذهب 3 / 304؛
و... . در ادامه، بخشهایی از شرح حال او را از برخی از این مآخذ، خواهیم آورد.
إن شاء اللّه تعالی.
ص:127
حافظ ابوالحسن، ابن مغازلیِ جُلّابی، حدیث تشبیه را با زنجیره ای به هم پیوسته از راویان، از انس بن مالک روایت می کند. وی می نویسد:
احمد بن محمّد بن عبدالوهّاب، از حسین بن محمّد بن حسین عدل علوی واسطی، از محمّد بن محمود، از ابراهیم بن مهدی ابلی، از [ ابراهیم بن سلیمان بن رشید، از زید بن عطیّه،] از ابان بن فیروز، از انس بن مالک نقل کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی عِلْمِ آدَمَ وَ فِقْهِ نُوحٍ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که می خواهد دانش آدم و فهم ژرف نوح را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
سمعانی در «الأنساب» ابوالحسن، ابن مغازلی را می ستاید و با اوصاف نیکو، وصفش می کند و تصریح می نماید که به واسطه فرزند ابن مغازلی، ابوعبداللّه محمّد بن علی جلّابی، از وی روایت کرده است. اینک نصّ سخن سمعانی:
جُلّابی منسوب به جُلّاب (2) است. از کسانی که بدین نسبت مشهورند، ابوالحسن، علی بن محمّد بن طیّب جلّابی، معروف به ابن مغازلی است. وی از مردم واسط عراق بوده است. او مردی فاضل و با راویان شهر واسط و احادیثشان آشنایی داشته و به شنیدن و طلب حدیث، بسیار مشتاق بوده است. از آثار او کتاب «ذیل تاریخ واسط» را دیدم و خواندم و بخشهایی را برگزیدم.
ابن مغازلی از ابوالحسن، علی بن عبدالهاشمی، و ابوبکر، احمد بن محمّد خطیب، و ابوالحسن، احمد بن مظفّر عطّار، و دیگران حدیث شنیده است؛ و پسرش در واسط، و ابوالقاسم، علی بن طرّاد، وزیر بغداد، برای ما از او روایت
ص:128
کرده اند. وی در ماه صفر سال 438 در رود دجله، غرق شد. جنازه اش را به واسط بردند و در آنجا به خاک سپردند.
پسر او ابوعبداللّه، محمّد بن علی بن محمّد جلّابی، در واسط به نیابت از ابوالعبّاس، احمد بن بختیار مندایی، قاضی و حاکم بود. وی شیخی دانشمند و فاضل بود و از پدرش و ابوالحسن، محمّد بن محمّد بن مخلّد ازدی، و ابوعلی، اسماعیل بن احمد بن کماریِ قاضی و دیگران حدیث شنیده بود. من در واسط، تنها در دو نوبت، احادیث بسیاری از او شنیدم و در طول مدّت اقامتم در آن شهر، وی را همراهی می کردم و احادیث پرشماری، به اجازه او از ابوغالب، محمّد بن احمد بن بشران نحوی واسطی، بر وی خواندم. (1)
از آنچه گذشت، روشن می شود که ابن مغازلی به یک واسطه - که پسر او باشد - از مشایخ سمعانی، صاحب «الأنساب» بوده و پسرش بدون واسطه، استاد اوست (شرح حال سمعانی در ادامه کتاب خواهد آمد).
ابن مغازلی از مشایخ حافظ خمیس حوزی نیز هست. خمیس ستایش وی را در حقّ ابن سقّای واسطی و تعصّب اهل سنّت را نسبت به او، نقل کرده است.
حافظ ذهبی می نویسد:
سلفی می گوید: از خمیس حوزی درباره ابن سقّا پرسیدم، گفت: وی از طایفه مُزَیْنَه از قبیله مُضَر است. او سقّا نبود؛ بلکه لقبش این بود. وی از بزرگان و ثروتمندان و اهل فضل شهر واسط به شمار می رفت. پدرش او را به سفر برد و بر سر درس ابوخلیفه و ابویعلی و ابن زیدان بجلی و مفضّل بن جندی نشانید. خدا به عمر و دانش او برکت بخشیده بود. زمانی، ابن سقّا حدیث طیر را بر مردم خواند؛ لیکن ایشان آن را برنتابیدند و بر او شوریدند و از جای بلندش کردند و جایگاهش را به آب شستند. وی پس از این رخداد، خانه نشین شد و با احدی از مردم واسط سخن نگفت. به همین سبب، احادیث اهل واسط از او اندک است. ابن سقّا در سال 371
ص:129
در گذشت. این داستان را استاد ما ابوالحسن مغازلی، برایم نقل کرده است. (1)
بنابر آنچه گذشت، حافظ خمیس حوزی - که شرح حالش در ادامه خواهد آمد - از شاگردان ابن مغازلی است.
باری، اینها که نقل شد، گوشه ای از مناقب ابن مغازلی و نشانه هایی از مرتبت بلند و جایگاه بزرگ و ارزش سترگ اوست. از دیگر اموری که نشان دهنده عظمت ابن مغازلی است، اعتماد حافظان بزرگ و دانشمندان سرشناس به روایات و احادیث اوست.
ذهبی می گوید: علی بن محمّد بن طیّب جلّابی (ابن مغازلی) در تاریخش می نویسد: ابن سقّا از پیشوایان اهل واسط و حافظان مورد اطمینان است. (2)
سمهمودی نیز پس از ذکر اختلاف در وجوب صلوات بر آل پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد: حافظ ابوعبداللّه محمّد در کتاب «نظم درر السمطین» یاد می کند که از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش، از نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که آن حضرت به علی بن ابی طالب رضی الله عنه فرمود: «هرگاه کاری بر تو دشوار آمد، بگو:
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ علی آلِ مُحَمَّدٍ. اللّهُمَّ إنیّ أسْأ لُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أنْ تَکْفیَنی ما أخافُ وَ أحْذَرُ.
بارخدایا! بر محمّد و خاندان او درود فرست. خدایا! به حقّ محمّد و خاندانش، از تو می خواهم مرا از آنچه بیم دارم و هراسناکم، حفظ فرمایی.
در این صورت، از آن امر دشوار، در امن و امان خواهی بود.»
امّا نویسنده «نظم درر السمطین» حدیث را به کسی که آن را در کتاب خود آورده باشد، نسبت نداده است. در «مسند الفردوس» بی ذکر سند و به گونه مرفوع، از علی - رضی اللّه عنه - روایت شده است:
مَنْ صَلَّی علی مُحَمَّدٍ وَ علی آلِ مُحَمَّدٍ مِائَةَ مَرَّةٍ، قَضَی اللّهُ لَهُ مِائَةَ حاجَةٍ.
ص:130
هر که صد بار بر محمّد و خاندان او درود فرستد، خدا صد حاجت او را برآورده خواهد ساخت.
لیکن دانشمند فقیه، ابوالحسن، ابن مغازلی، همین حدیث را از طریق علی بن یونس عطّار، از محمّد بن علی کندی، از محمّد بن مسلم، از جعفر بن محمّد صادق، از پدرش، از جدّش، از علی بن ابی طالب نقل کرده است. (1)
سمهودی در جایی دیگر می نویسد: ابوالحسن، ابن مغازلی، از طریق موسی بن قاسم، از علی بن جعفر نقل می کند که وی گفت: از حسن درباره سخن خدای متعال: « کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ » (2) پرسیدم، پاسخ داد:
مشکات فاطمه و « الشجرة المبارکة » ابراهیم است. مقصود از « لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ » آن است که یهودی و نصرانی نیست. و در « یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلی نُورٍ »؛ مراد از « نُورٌ عَلی نُورٍ » امامی است که از پی او امامی خواهد آمد. و تفسیر « یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ » آن است که: خدا هر که را بخواهد، به ولایت ما راهنمایی می کند.
مقصود از امام در «امامی که در پی اش امامی خواهد آمد» پیشوایانی اند که در امور دینی، از آنان پیروی می کنند و به دامانشان چنگ در می زنند و بدیشان مراجعه می نمایند. (3)
ص:131
این حدیث را احمد بن فضل بن محمّد بن باکثیر مکّی شافعی نیز روایت کرده است. (1)
محمود شیخانی قادری، از ابن مغازلی، از طریق عبداللّه بن مثنّی، از عمویش، ثمامة بن عبداللّه بن انس، از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
إذا کانَ یَوْمُ الْقیامَةِ وَ نُصِبَ الصِّراطُ علی شَفیرِ جَهَنَّمَ، لَمْ یَجُزْ عَلَیْهِ إلّا مَنْ مَعَهُ کِتابُ وِلایَةِ عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنه . (2)
چون روز قیامت فرا رسد و صراط را بر دهانه دوزخ نهند، تنها کسانی از آن خواهند گذشت که همراهشان سندی بر ولایت علی بن ابی طالب باشد.
همچنین در «جواهر العقدین» از طریق سماک بن حرب، از حبیش، حدیثی آمده که ابویعلی نیز آن را از ابوطفیل، از ابوذرّ، از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
إنَّ مَثَلَ أهْلِ بَیْتی فیکُمْ کَمَثَلِ سَفینَةِ نُوحٍ؛ مَنْ رَکِبَ فیها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ. وَ إنَّ مَثَلَ أهْلِ بَیْتی فیکُمْ مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ.
بی گمان، مثل خاندان من در میان شما، همچون مثل کشتی نوح است که هر کس بر آن بر نشست، نجات یافت و هر که از آن روی گردانید، غرق شد. نیز مثل اهل بیت من در میان شما، مثل باب حطّه است.
بزّار نیز این حدیث را به همین شکل، از طریق سعید بن مسیّب، از ابوذرّ، روایت کرده است. دانشمند فقیه، ابوالحسن، ابن مغازلی هم این حدیث را به همین گونه، نقل کرده و در پایانش این عبارت را افزون آورده است: «هر که در آخرالزمان با ما بجنگد، گویا همراه دجّال نبرد کرده است.» (3)
ابن حجر مکّی در «الصواعق» می نویسد: آیه ششم این سخن خداست:
ص:132
أمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ؟ (1)
آیا به مردم رشک برند، بدان سبب که خدا از فضل خود بدیشان بخشیده است؟
ابوالحسن، ابن مغازلی، درباره این آیه از [ امام] باقر رضی الله عنه چنین نقل می کند: به خدا سوگند، مردمی که بدانها رشک می برند، ما هستیم. (2)
محمّد بن معتمدخان بدخشانی همان سخن سمعانی را - که پیشتر گذشت - در شرح حال ابن مغازلی در کتاب «تراجم الحفّاظ» - که آن را از «الأنساب» سمعانی برگرفته - ذکر کرده است.
امّا نام کتاب تاریخ ابن مغازلی در «کشف الظنون» - آنجا که فهرست تواریخ واسط آمده - یاد شده است: از کتابهای تاریخ واسط، تاریخ ابوعبداللّه، محمّد بن سعید بن دبیثی واسطی، درگذشته به سال 637 ، و ذیل آن اثر ابن جلّابی است. (3)
علاوه بر اینها، آنچه به طور قطع و یقین آشکار می سازد که ابن مغازلی از دانشمندان سرشناس و مهمّ و مورد اطمینان اهل تسنّن است، سخن دهلوی است که نشان می دهد ابن مغازلی در زمره دانشمندان سنّی مذهبی است که در فضائل علی و اهل بیت طاهرین علیهم السلام کتاب نوشته اند. وی می گوید:
ابن یونس - که از مجتهدان بزرگ شیعه است - در «الصراط المستقیم» می نویسد:
ابن جریر «الغدیر» و ابن شاهین «المناقب» و ابن ابی شیبه «أخبار و فضائل علیّ» و ابونعیم اصفهانی «منقبة المطهّرین» و «ما أنزل من القرآن فی فضل أمیرالمؤمنین» و ابوالمحاسن رویانی شافعی «الجعفریّات» و موفّق مکّی «الأربعین فی فضائل أمیرالمؤمنین» و ابن مردویه «ردّ الشمس فی فضل علیّ» و شیرازی «نزول القرآن فی
ص:133
شأن أمیرالمؤمنین» و امام احمد بن حنبل «مناقب أهل البیت» و نسائی «مناقب أمیرالمؤمنین» و نظنزی «الخصائص العلویّة» و ابن مغازلی شافعی «مناقب أمیرالمؤمنین» (کتاب «المراتب» را نیز نام می برد) و بصری «درجات أمیرالمؤمنین» و خطیب «الحدائق» را نگاشته اند.
سیّد مرتضی می گوید: شنیدم ابن شاهین می گفت: از فضائل علی هزار جزء گرد آورده ام. (1)
انصاف دهید! آیا شیعه در فضائل امیرالمؤمنین و اهل بیت، کتابی بسان یکی از این نوشته ها دارد؟! آنان که با کتب شیعیان آشنا هستند، می دانند که دانشمندانشان همگی، در نقل فضائل امیر و زهرا و حسنین، ریزه خوار و خوشه چین اهل سنّت اند.
آری، گاهی کتابی از ایشان در شرح حال دیگر امامان یافت می شود. گواه سخن ما کتابهای «کشف الغمّة» و «الفصول المهمّة» و کتابهایی دیگر در این موضوع است. (2)
می بینید که دهلوی، سخن ابن یونس را در اینکه ابن مغازلی از دانشمندان سنّی است، پذیرفته و گردن نهاده است و این همان نکته ای است که ما در پی تأکید آن هستیم. امّا پندار او مبنی بر اینکه «الفصول المهمّة» از آثار شیعه است، خیالی است باطل؛ چرا که این کتاب از نوشته های نورالدین، ابن صبّاغ مالکی است و این حقیقت در ادامه همین کتاب، آشکار خواهد شد.
امّا نقل نویسنده «کشف الغمّة فی أحوال الأئمّة» از اهل سنّت، تنها و تنها از باب اسکات خصم و قطع حجّت آنهاست و کتبی که شیعیان امامی در فضائل امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام به نگارش در آورده اند و احادیثی که دانشمندان ایشان به طرق خود، در این باره روایت کرده اند، از کثرت و فراوانی، به شماره در نمی آید و این حقیقتی است که هر کس به «غایة المرام» و «بحار الأنوار» و کتابهایی از این دست، مراجعه کند، تصدیق خواهدکرد. لیکن عذر دهلوی جهل اوست!
پس از اینها همه، آنچه بر جای مانده است، یادکرد کوتاهی از شرح احوال
ص:134
سمعانی، نویسنده «الأنساب» و خمیس حوزی است؛ بدان سبب که این دو کسانی اند که از ابن مغازلی روایت می کنند.
اینک پاره ای از ستایشهای علمای سنّی در حقّ سمعانی، نویسنده «الأنساب»:
: تاجِ اسلام و... حافظ و فقیه شافعی، سمعانی مروزی، ملقّب به قوام الدین: شیخ عزّالدین ابوالحسن، علی بن اثیر جَزَری در آغاز «مختصر»ش از وی نام می برد و می نویسد: ابوسعد حلقه میانی زنجیره خانواده سمعانی و چشم بینا و دست یاریگر آنهاست. سروری این خانواده با وی به انجام می رسد و بزرگی ایشان بدو کمال می یابد.
وی در جستجوی علم و حدیث به خاور و باختر و شمال و جنوب زمین کوچید و بارها به ماوراءالنهر و سایر شهرهای خراسان و سرزمینهایی دیگر - که یادکرد تمامی آنها به طول می انجامد و ممکن نیست - سفر کرد. دانشمندان بسیاری را دید و با آنان همنشین شد و از ایشان دانش آموخت و حدیث نقل کرد و کارهای نیک و خویهای ستوده شان را پیروی نمود و کتابهای نیکو و پرفایده ای نوشت. شماره مشایخ وی از چهارهزار می گذرد.
پدرش ابومحمّد، پیشوا و صاحب فضل و مردی اهل مناظره و حافظ و فقیهی شافعی مذهب بود. وی مجموعه ای از احادیث، املا کرده که مانندش سابقه نداشته است؛ اثری که بر پایه متون و اسانید سخن می گوید و مشکلات آنها را می زداید. او آثار دیگری نیز دارد.
نیای سمعانی منصور است. همو که بی تردید و به گواهی موافق و مخالف، پیشوای عصر خود بود. منصور در آغاز، حنفی مذهب و در میان پیشوایان حنفی، مردی شناخته شده به شمار می رفت؛ لیکن در سال 462 حجّ گزارد و در حجاز
ص:135
رخدادی برایش پیش آمد که موجب گشت به مذهب امام شافعی درآید. (1)
(در گزارش حوادث سال 563 ): در این سال، فقیه شافعی، عبدالکریم بن محمّد بن منصور، ابوسعید بن ابی المظفّر سمعانی مروزی، چشم از جهان فروبست. وی بسیار حدیث شنید و در جستجوی آن سفرها کرد و احادیثی سماع نمود که کسی جز او آنها را نشنیده بود. بارها به ماوراءالنهر و خراسان کوچید و به شهرهای جبل و اصفهان و عراق و موصل و جزیره و شام و... گام نهاد. سمعانی آثار پر آوازه ای بر جای نهاده است؛ مانند: «ذیل تاریخ بغداد» و «تاریخ شهر مرو» و «کتاب النسب» و... . او نوشته هایش را تا جایی که خواسته، به زیبایی و حسن آراسته است. نام مشایخ او را گردآوردند و شماره کردند؛ از چهار هزار تن افزون شد.
ابوالفرج، ابن جوزی، سمعانی را یاد می نماید و از او بدگویی می کند. از جمله آنکه می گوید: «سمعانی شیخی را در بغداد پیدا می کرد و همراه او از بالای نهر عیسی می گذشت، آن گاه می گفت: فلانی در ماوراءالنهر، برایم حدیث نقل کرد.» این سخن جدّاً خنک است؛ چرا که سمعانی حقیقتاً، به ماوراءالنهر سفر کرده و به بیشتر شهرهای آن گام نهاده و از عموم مشایخ آن سرزمینها، حدیث شنیده است؛ بنابراین چه نیازی به این فریب خنک داشته است؟ بله! گناه او نزد ابن جوزی آن است که شافعی مذهب است. امّا ابن جوزی پیرو فرد دیگری است؛ از این رو، جز بیشتر حنبلیها، گریبان کسی را رها نکرده است! (2)
: حافظ، کسی که در فضل، بر اقران خود فائق آمد، علّامه، تاج الاسلام سمعانی، صاحب کتابهای بسیار و... . وی هوشیار و فهیم و در نویسندگی، سریع بود و کتابهای نیکویی نوشت. او تدریس کرد و فتوا داد و پند آموخت و حدیث املا کرد و از مردگان و زندگان، مطالبی نگاشت. وی ثقه و حافظ و حجّت بود و [ در راه فراگیری دانش] بسیار سفر کرد. سمعانی دادگر و دیندار و نیکو کردار و خوش رفتار بود و مطالب فراوانی در ذهن داشت. ابن نجّار می گوید: از کسی شنیدم که شماره مشایخ سمعانی را هفت هزار تن یاد می کرد و این عددی است که هیچ کس به آن دست نیافته است. سمعانی کتابهای نیکویی نگاشت و در نوشته هایش، سروده ها و زنجیره های راویان فراوانی آورد. وی حافظی لطیف و ظریف بود و بسیار سفر کرد.
او دانشمندی ثقه و راستگو و دیندار بود. مشایخ و اقرانش از او حدیث شنیدند و گروه پرشماری از وی حدیث نقل کردند... . (1)
: محدّث شرق، صاحب نوشته های فراوان و سفرهای بسیار... .
سمعانی حافظ و ثقه بود و احادیث پرشماری نقل کرد. وی دانشی گسترده داشت و کتابهای زیادی نگاشت و ظریف و لطیف و بزرگ و پاکیزه و هوشیار و شریف بود. (2)
(ضمن بازگویی رخدادهای سال 562 ): در این سال، فقیه شافعی مذهب، امام، تاج الاسلام، ابوسعد، عبدالکریم سمعانی مروزی در گذشت. وی حافظ و ثقه بود و احادیثی فراوان نقل کرد و دانشی گسترده داشت. فضائلش بسیار است. او ظریف و لطیف و بزرگ و هوشیار و شریف بود و آثار نیکوی پرفایده ای برجای گذاشت. (3)
: سمعانی پیشوا و دانشمند و فقیه و محدّث ادیب و نیکو کردار بود. (4)
: سمعانی محدّث مشرق و صاحب کتابهای مفید و پر بهره و ریاست و سروری و اصالت است. محمود خوارزمی می گوید: خانواده سمعانی در سرزمینهای اسلامی، در دانشهای شرعی و امور دینی، رفیع ترین و بزرگ ترین و
ص:137
مقدّم ترین خانواده است. پیشینیان و پسینیان این خانواده، راهبر دانشمندان و الگوی اهل فضل بودند و پیشوایی و ریاست از آن ایشان بود؛ آن هم از روی فضل و دانش ژرف، نه به سبب بخشش اموال و بی شرمی.
وی در بیست و یکم ماه شعبان سال 506 در شهر مرو، زاده شد و به حدیث و آموختنش روی آورد و در طلب آن بسیار سفر کرد و به شهرهای خراسان و اصفهان و ماوراء النهر و عراق و حجاز و شام و طبرستان، گام نهاد و «معجم البلدان» را بر اساس شنیده هایش گردآورد. در سال 538 به زادگاهش، شهر مرو، بازگشت و همسری برگزید که ثمره این ازدواج، ابوالمظفّر عبدالرحیم بود.
سمعانی همراه با فرزند، به نیشابور و اطرافش و هرات و پیرامونش و بلخ و سمرقند و بخارا رفت و فرهنگ نامه ای برای او گردآورد. سپس به مرو بازگشت و پس از مسافرتهای بسیار، دست از سفر کشید و به نوشتن و املای حدیث و موعظه و تدریس پرداخت. او دانش را پراکند تا آنکه در کسوت پیشوایی از پیشوایان مسلمین، آن هم در دانشهای پر شمار، در گذشت. سال مرگ وی 562 است. (1)
: عبدالکریم بن محمّد... تاج الاسلام، حافظ کبیر و امام شهیر، از دانشمندان سرشناس و محدّثان شافعی مذهب است. ابن نجّار می گوید: از کسانی شنیدم که شماره مشایخ سمعانی را هفت هزار تن یاد می کردند و این عددی است که هیچ کس به آن دست نیافته است. وی ظریف، حافظ، پر مسافرت، ثقه، راستگو، دیندار، خوش کردار و صاحب آثار نیکو بود. ابن نجّار آثار سمعانی را دنبال کرده و گفته که آنها را به خطّ وی یافته است. (2)
: حافظ ابوسعد، عبدالکریم سمعانی، کسی که در فضل، سرآمد همگنانش بود، علّامه، تاج الاسلام، فرزند حافظ معین الدین، ابوبکر محمّد بن علّامه مجتهد، ابوالمظفّر منصورِ مروزی است و در ماه شعبان سال 506 زاده
ص:138
شده است. وی به حدیث روی آورد و به سرزمینهای بسیاری کوچید و از ابوعبداللّه فراوی و زاهر شحامی و طبقه آنها حدیث شنید و شماره مشایخش به هفت هزار تن رسید و به نگارش کتابهایی دست یازید. سمعانی در سال 562 ، در ماه جمادی الاولی، در گذشت. (1)
: وی حافظ، امام و محدّث واسط، ابوالکرم، خمیس بن علی بن احمد واسطی حوزی است. سلفی او را می ستود و می گفت: خمیس دانشمندی ثقه بود و هر که از وی پرسشی می کرد، در هر حالی که بود، از آنچه در حفظ داشت، پاسخش می داد. (2)
(ضمن بازگویی حوادث سال 510 ): در این سال، حافظ ابوالکرم، خمیس بن علی واسطی حوزی، از دنیا رفت. وی در طلب علم، کوچید و در بغداد، از ابوالقاسم، ابن البسری و طبقه او حدیث شنید. حوزی دانشمند فاضلی بود. (3)
(در گزارش رخدادهای سال 510 ): در این سال حافظ ابوالکرم، خمیس بن علی واسطی حوزی، در گذشت. او عالم و فاضل و شاعر بود. (4)
: حافظ و محدّث واسط، ابوالکرم، خمیس بن علی بن احمد واسطی جعدی، از ابن بسری و ابونصر زینبی و طبقه او حدیث شنید. وی عالمی ثقه بود که از حفظ، حدیث املا می کرد. حوزی به حدیث و ادب و جمع روایات و جرح و تعدیل آشنا بود. در ماه شعبان سال 442 زاده شد و در سال 510 در گذشت. (5)
ص:139
شیرویه بن شهردار دیلمی، حدیث تشبیه را در کتابش «الفردوس» این گونه روایت کرده است: ابوالحمراء از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرتش فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی وَقارِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی مُوسی فی شِدَّةِ بَطْشِهِ وَ إلی عیسی فی زُهْدِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که می خواهد وقار آدم و فهم نوح و توان بسیار موسی و دنیاپرهیزی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
: حافظ ابوشجاع، شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو دیلمی همدانی، از محدّثان پسین و به حفظ، مشهور است. وی بدانچه خداوند از درآمد املاکش روزی او ساخته بود، قناعت کرد و به شنیدن و گردآوری حدیث پرداخت و در طلب آن [ به شهرهای گوناگون] کوچید. ابوسعد سمعانی می گوید: شیرویه در جمع آوری احادیث، خود را به رنج افکند و کتاب «الفردوس» را نگاشت. (2)
: وی محدّث، حافظ، مفید همدان و مصنفّ تاریخ آن و نویسنده کتاب «الفردوس» است. فرزندش شهردار و محمّد بن فضل اسفرائینی و محمّد بن قاسم بسری و حافظ ابوالعلاء، احمد بن محمّد بن فضل و حافظ ابوالعلاء، احمد بن الحسن عطّار و حافظ ابوموسی مدینی و دیگران از او روایت کرده اند. وی در نوزدهم ماه رجب سال 509 از دنیا رفت. (3)
: محدّث و عالم و حافظ و مورّخ و... . یحیی بن منده می گوید: شیرویه
ص:140
جوانی زیرک و نیکو و پاکدل و کم حرف و در سنّت، سخت و استوار بود. (1)
: حافظ و صاحب کتاب «الفردوس» و... . او در اعتقاد به سنّت، سخت و استوار بود. (2)
: ابن صلاح، دیلمی را یاد کرده و گفته است: او محدّث بود و در طلب دانش، بسیار سفر کرد. او صورتی زیبا و سیرتی نیکو داشت و هوشمند و کم حرف و در سنّت، سخت و استوار بود. وی کتابهایی نگاشت که [ در میان مردمان] منتشر شد؛ از جمله آنهاست: «الفردوس» و «تاریخ همدان». وی در سال 445 زاده شد و در ماه رجب سال 509 در گذشت. (3)
: حافظ و محدّث و مفید همدان و نگارنده تاریخ این شهر و نویسنده کتاب «الفردوس»، از عبدالوهّاب بن منده و ابن بسری و طبقه آنها حدیث شنید. وی شناخت نیکویی [ به حدیث] داشت؛ لیکن کسانی از وی متقن ترند. (4)
کتاب فردوس الاخبار در نزد اهل تسنّن، از کتابهای ارزشمند و معتبر است.
دانشمندان سنّی این کتاب را با ستایشهای نیکو، ستوده اند و اعتبار و شهرتش را روشن و آشکار ساخته اند.
علی بن شهاب الدین همدانی در «روضة الفردوس» می نویسد: چون کتاب فردوس الاخبار را از آثار شیخ و پیشوا و علّامه، پیشرو پژوهندگان و حجّت
ص:141
محدّثان، شجاعِ دین و آیین و یاور سنّت، ابوالمحامد، شیرویه بن شهردار دیلمی همدانی - که خدا رحمتش را بر روح او فروریزد - خواندم، آن را دریایی از دریاهای فایده و گنجی از گنجهای نکات دقیق یافتم که از حقایق سخنان نبوی پُر شده و ریزه کاریهای آثار مصطفوی در بوستانهای فصولش، پراکنده بود. (1)
ثعالبی در «مقالید الأسانید» می گوید: فردوس دیلمی را شیخ نورالدین، علی بن محمّد بن عبدالرحمن اجهوری تا حرف لام و به شیوه قرائت شاگرد بر استاد، برایم روایت کرد و اجازه نقل باقیمانده اش را عطایم نمود. (2)
فرزند دیلمی، شهردار بن شیرویه، در «مسند الفردوس» می نویسد: «فردوس الاخبار» اثری ارزشمند و گران ارج و مورد علاقه دانشمندان است. این کتاب گوهرهای نورانی سخنان نبوی را به همراه فوائد فراوان و محاسن پر شمار، در خود گردآورده است. کتابی که آوازه اش در سراسر زمین پیچید و برای حفظ آن رقابتها در گرفت. فردوس، از جهت تفصیل و بخش بندی، مانندی در جهان اسلام ندارد و در گذشته روزگار، کتابی به پیوستگی و نظم آن نوشته نشده است. (3)
در «کشف الظنون» آمده است: «فردوس الأخبار بمأثور الخطاب، المخرّج علی کتاب الشهاب» کتابی است در موضوع حدیث، اثر ابوشجاع، شیرویه بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو همدانی دیلمی. سیوطی در «الجامع الصغیر» از روش دیلمی پیروی کرده است. (4)
عبدالرئوف مناوی می گوید: مسند «الفردوس» که به «مأثور الخطاب، المخرّج علی کتاب الشهاب» نامیده می شود، نوشته امام، عماد الاسلام، ابوشجاع دیلمی است. نویسنده در این کتاب، اسناد را حذف و برای نشان دادن کتابهایی که مآخذ او در نقل حدیث بوده اند، از نشانه های اختصاری استفاده کرده است. وی احادیث را به ترتیب حروف الفبا آورده است تا حفظ آنها [ برای خواننده] آسان شود. مسند این کتاب اثر فرزند دیلمی، حافظ ابومنصور، شهردار بن شیرویه است. شهردار در
ص:142
کتابش اسناد تمام احادیث کتاب پدر را آورده و نوشته خویش را «إبانة الشبهة فی معرفة کیفیّة الوقوف علی ما فی کتاب الفردوس من علامة الحروف» نامیده است (زدودن شبهه برای شناخت رمز گذاریهای کتاب فردوس). (1)
ادفوی در «الإمتاع» در استدلال به جایز بودن غنا و عدم دلالت آیه «وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ : و با آواز خود هر که را از آنها توانی، برانگیز و از جای ببر.» (2) بر حرمت آن می نویسد: استناد برخی به اینکه ابلیس نخستین کسی است که آواز غنایی خوانده (اگر سخن درستی باشد) پس غنا حرام است، روا نیست و این دلیل حرمت غنا نمی شود؛ چرا که همه کارهایی که ابلیس انجام داده است، حرام نیستند! حافظ شجاع الدین، شیرویه، در کتاب «الفردوس بمأثور الخطاب المرتّب علی کتاب الشهاب» نقل می کند: «نخستین کسی که حُدا (3) کرد ابلیس بود»؛ و همگان بر عدم حرمت حدا همداستان اند. اگر کسانی ادّعا کنند که دلیلی بر روا بودن حدا دلالت می کند، پس حدا به سبب دلیل از حکم حرمت خارج شد؛ پاسخ می دهیم:
بر رَوایی غنا نیز دلیل دلالت می کند و بر حرمت آن دلیلی یافت نشده است.
این سخن ادفوی بود که اسنوی شافعی در شرح حال او، از وی نقل کرده است.
اسنوی می نویسد: کمال الدین ابوالفضل، جعفر بن وعداللّه ادفوی... مردی فاضل بود و در دانشهای گوناگون دست داشت. وی ادیب و شاعر و باهوش و بزرگوار و بسیار جوانمرد بود و از تکلّف دوری می کرد. ادفوی کتاب ارزشمندی در احکام سماع نوشت و آن را «الإمتاع» نامید و بدین گونه، دانش فراوان خود را نشان داد. او بسیار به سماع گرایش داشت و در مجالس آن حاضر می شد. ادفوی [ در طول زندگانی اش] به شنیدن و نقل حدیث و تدریس و... اشتغال داشت. (4)
ص:143
علاوه بر آنچه گذشت، دهلوی خود به برخی از احادیث ساختگی موجود در کتاب دیلمی، تمسّک می کند و وی را به عنوان یکی از محدّثان نامدار، می ستاید و حتّی او را مورد قبول شیعه معرّفی می نماید. وی پس از نقل رؤیایی می نویسد: در این سیاق، ابوشجاع، شیرویه دیلمی - که از محدّثان نامی است و شیعه نیز به وی اطمینان دارد - حدیثی در کتاب «المنتقی» از ابن عبّاس آورده است.
باز دهلوی می نویسد: رؤیای امام حسن نیز مشهور و طریق نقل آن درست است.
دیلمی در «المنتقی» از امام حسن نقل می کند که ایشان فرمود: «پس از رؤیایی که دیدم، هرگز جنگ نخواهم کرد. من پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدم که دست خود را بر عرش نهاده بود و ابوبکر را دیدم که که دست بر شانه آن حضرت گذارده بود و عمر دست بر شانه ابوبکر داشت و دست عثمان بر شانه عمر بود. همچنین، خونی دیدم.
پرسیدم: این خون چیست؟ گفتند: خون عثمان است که خدا آن را می طلبد.»
ابن سمّان از قیس بن عباد نقل می کند: شنیدم علی در روز جنگ جمل می گفت:
«خدایا! من از خون عثمان به تو پناه می برم؛ چرا که من در روز کشته شدن او، سبک مغز شدم و خرد از دست بهشتم و خود را نیز نشناختم. آنان برای بیعت به نزد من آمدند؛ لیکن من گفتم: هان! من از خدا شرم می کنم که با کسانی که عثمان را کشتند، بیعت کنم؛ همو که رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره اش فرمود: آگاه باشید! من از مردی که ملائکه از او شرم دارند، شرم می کنم. من از خدا حیا می کنم که با مردمان بیعت کنم و عثمان کشته شده و بر زمین افکنده شده و هنوز در گور نرفته باشد. مردمان [ چون این سخنان را از من شنیدند،] بازگشتند و چون عثمان در گور نهاده شد، به نزد من آمدند و خواستار بیعت شدند. من گفتم: خدایا! من از آنچه بر آن گام می نهم، بیمناکم. سپس اراده ای استوار در من پدید آمد و من بیعت کردم و چون مردمان مرا امیرالمؤمنین خواندند، گویی که دلم از هم شکافت!» (1)
ص:144
اینها سخنانی است که دهلوی با اعتماد به دیلمی، از او نقل می کند تا فضیلت و منقبتی را برای عثمان اثبات نماید. دهلوی در نقل این داستان، انبازی برای دیلمی جز ابن سمّان - که شریک دیلمی در نقل رؤیای نخستین است - یاد نمی کند.
بنابراین، دیلمی در نزد دهلوی مورد وثوق و اطمینان است و این اطمینان و وثوق به پندار وی، در نزد شیعه هم وجود دارد.
با این همه و با اینکه حدیث تشبیه از احادیث کتاب فردوسِ دیلمی است و گروه بزرگی از حافظان نامدار و دانشمندان سرشناس اهل سنّت در نقل آن با دیلمی همداستان اند، چرا دهلوی حدیث تشبیه را از احادیث اهل تسنّن بر نمی شمارد و وجود آن را در کتابهایشان، هرچند به طریقی ضعیف، نمی پذیرد؟!
همچنین چرا دهلوی از حدیث ولایت رویگردان است در حالی که دیلمی از روات آن است؟! دیلمی حدیث ولایت را به دو طریق نقل کرده و پیشوایان حدیث اهل سنّت و صاحبان صحاح در نقل آن، با وی همراهی می کنند. [ شگفت تر آنکه] حتّی شخص دهلوی و پدرش ولی اللّه دهلوی نیز این حدیث را روایت کرده اند!!
خدای - عزّ و جلّ - می فرماید: «نشانه ای از نشانه های خدایشان به سوی آنان نیامد، مگر آنکه از آن رویگردان بودند.» (1) بله! دهلوی مدّعی بطلان این حدیث از ریشه است! «به کژی و ناراستی، ستیزه کردند تا بدان وسیله، حقّ و راستی را پایمال کنند» (2)؛ لیکن «چه کسی از خدا راستگوتر است؟» (3) آری! «اگر هر آیتی ببینند، بدان ایمان نیاورند؛ و اگر راه رشد را ببینند آن را در پیش نگیرند؛ و اگر راه کژی و گمراهی را ببینند، آن را به عنوان راه برگزینند» (4).
از همین روی، سیف اللّه ملتانی، مروّج سخنان و پیرو اندیشه های دهلوی، ناگزیر شده است که در پاسخ به استدلال شیعه بر اساس حدیثی که دیلمی روایت می کند، بگوید: انصاف آن است که اعتراف کنیم احادیث کتاب فردوس دیلمی در
ص:145
نزد اهل سنّت معتبر نیست، چه رسد به شیعه.
خواننده گرامی - که خدای رحمتت کناد - به این دوگانه گویی و اختلاف میان ریشه و شاخه و پیرو و پیشرو، بنگر [ و خود داوری کن] ! امّا ناراستی و نادرستی داستانهای بی ارزشی که دهلوی از دیلمی در شأن عثمان نقل می کند، برای هر که کتاب «تشیید المطاعن» را بخواند، روشن خواهد شد.
عاصمی، نویسنده «زین الفتی بتفسیر سورة هل أتی» در خطبه کتابش می نویسد:
آن که دوستی خدایی، پاس داشتِ حقّش را بر من واجب کرده است و من نیز بزرگ و گرامی داشتِ او را بر خود لازم می دانم، پس از آنکه دید فوایدی را از سوره الرحمن گردآورده و اصولی را در علوم قرآن استخراج کرده ام، از من خواست نکاتی را در شرح سوره انسان بنگارم و به عنوان بهترین هدیه و احسان، تقدیم وی کنم.
سپس بارهای بار نزد من آمد تا مرا یادآوری کند. پس اندیشیدم که برای گزاردن حقوق او و پیشینیانش و شتاب به نیکی و احسان در حقّ وی و پشتیبانی اولیا و بازماندگانش، بهتر و شایسته تر آن است که به برآوردن خواسته او مشغول شوم.
بنابراین، پس از طلب خیر، به پناه خدای پاک رفتم و کار را آغاز کردم؛ چرا که او بهترین سرپرست و یار است و به سبب نیکیها و پاداشهایی که وعده داده، مردمان به او گرایش دارند؛ و پاداش دهی به نیکان و کمک رسانی در انجام کارهای خیر، برای وی آسان است و بر انجام آنچه بخواهد، تواناست.
بی گمان، از استوارترین اموری که مرا به این کار فرا خواند و برانگیخت - پس از آنچه پیشتر از آن یاد کردم و روشن ساختم - آن است که برخی از نادانهایی که جهل و علم را به هم آمیخته اند و بی خبرانی که در شهرها نسبت به ما چهارپا محسوب می شوند - و ما همان گروه بزرگ و بزرگوارِ اهل سنّت و جماعتیم که به سبب ادلّه استوار، این راه را بر گزیده ایم - پنداشته اند که ما ناسزاگویی به مرتضی - خدا از او خشنود باشد و بهترین نعمتهایی را که در نزد خود دارد، عطایش فرماید - و فرزندان
ص:146
وی و نسل و نوادگانش را روا می شماریم؛ لیکن چگونه چنین باشد؟ در حالی که او کسی است که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست.» و این حدیثی است که پیشوایان آن را پذیرفته اند و با اصول سازگار است.
...مژده داده بودیم که برخی از همانندیهای مرتضی را - که رضوان خدا بر او باد - با پیامبران یاد کنیم و در ابتدای سوره - که خدا آن را با داستان آدم علیه السلام آغاز می کند - بدان اشارتی کردیم؛ چرا که در مرتضی - که رضوان خدا بر او باد - شباهتی با پدرمان آدم علیه السلام و سپس شباهتهایی با پیامبران پس از او وجود دارد؛ پیامبرانی که نخستین ایشان آدم و سپس نوح و ابراهیم خلیل و یوسف صدّیق و موسای کلیم و داوود توانمند و سلیمان سپاسگزار و ایّوب شکیبا و یحیی بن زکریّا و عیسای روح اللّه و در پایان، محمّد مصطفی علیهم السلام است.
من برای هر یک از پیامبران و ذکر شباهتهای علی با او، فصل جداگانه ای برگزیدم تا فرد خردمند، نیک در آن بیندیشد و بدانچه در پس این شباهتها نهفته است، پی ببرد. و خدا برای انجام کارهای درست، توفیق می بخشد.
آنچه روش ما را در یادکرد شباهتهای علی با پیامبران، استوار می دارد، حدیثی است که نیایم، احمد بن مهاجر - رحمه اللّه - از ابوجعفر رازی (مستملیِ ابویحیی بزّاز) از مسلم، از عبیداللّه بن موسی عبسی، از ابوعمر ازْدی، از ابوراشد حبرانی، از ابوالحمراء برای من نقل کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و توانمندی موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
نیز محمّد بن ابی زکریّای ثقه، از ابوالحسین محمّد بن احمد بن جعفر خوری، از ابوجعفر محمّد بن احمد بن سعید رازی؛ و نیز استادم، احمد بن محمّد - رحمه اللّه - از ابواحمد ابراهیم بن علی همدانی، از ابوجعفر رازی، از ابوعبداللّه محمّد بن
ص:147
مسلم، از عبیداللّه بن موسی عبسی، از ابوعمر ازدی، از ابوراشد حبرانی برای من روایت کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود (متن حدیث در اینجا مطابق نقل ابوالحسین است):
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و دنیاپرهیزی یحیی بن زکریّا و توانمندی موسی بن عمران را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
همچنین، محمّد بن یحیای ثقه، از ابوسهل عصامی، در شهر بلخ و به طریق قرائت، از ابوبکر، ابن طرخان، از محمّد بن مالک بن هانی مکتّب کندی، از احمد بن اسد، از عبیداللّه بن موسی، از ابوعمر ازدی، از ابوراشد، از ابوالحمراء نقل می کند که وی گفت: همراه با پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که علی به سوی ما آمد؛ پس آن حضرت فرمود:
مَنْ سَرَّهُ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که را نگریستن به دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم، شادمان می کند، به علی بن ابی طالب چشم بدوزد.
نیز نیایم احمد بن مهاجر رحمه اللّه - از ابوعلی هروی، از ابوعروه، از حسن بن عرفه عبدی، از عمر (یعنی ابوحفص ا بّار) از حکم بن عبدالملک، از حارث بن حصیره، از ابوطارق، از ابوربیعه بن ناجد، برای من روایت کرد که علی بن ابی طالب گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود:
فیکَ مَثَلُ عیسی بْنِ مَرْیَمَ؛ أبْغَضَتْهُ الْیَهُودُ حَتَّی بَهَتُوا أُمَّهُ وَ أحَبَّتْهُ النَّصارَی حَتَّیْ أ نْزَلُوهُ بِالْمَنْزِلِ الَّذی لَیْسَ بِهِ.
در تو مَثَل عیسی بن مریم است؛ یهودیان دشمنش داشتند تا آنجا که بر
ص:148
مادرش دروغ بستند؛ و مسیحیان دوستش داشتند تا حدّی که وی را در جایگاهی که سزاوارش نبود، نشاندند.
سپس علی بن ابی طالب گفت: دو گروه در ارتباط با من، هلاک می شوند: دوستی که بیش از اندازه می ستایدم و بدانچه در من نیست، می شناساندم؛ و دشمن دروغ زنی که کینه اش از من، او را به دروغ بستن بر من وا می دارد.
این احادیث نشان دهنده نیکویی روش ما در یادکرد شباهتهاست و به پیروی ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله در این امر، دلالت می کند و همین برای شرافت و پیروی ما از حضرتش بسنده است؛ چرا که خدای متعال وی را پشتیبان و الگوی مسلمانان قرار داده است. از این رو، هیچ نادان کودنی و هیچ ناصبی گمراهی نباید گمان برد که ما بر مرکب دشمنان برنشسته ایم و در این راهی که گزیده ایم، پس از روشنی، دچار انحراف شده ایم. و خدا در نجات از بدیهای زمان، یاریگر است و تکیه گاه ما در رخدادهای روز و شب اوست.
همچنین، حسین بن محمّد بستی، از عبداللّه بن ابی منصور، از محمّد بن بشر، از محمّد بن ادریس حنظلی، از محمّد بن عبداللّه بن مثنّای انصاری، از حمید، از انس چنین نقل می کند: در حجره ای از حجره های مکّه بودیم و از علی سخن می گفتیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ما آمد و فرمود:
أ یُّهَا النَّاسُ، مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إ بْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی موُسی فی شِدَّتِهِ وَ إلی عیسی فی زَهادَتِهِ وَ إلی مُحَمَّدٍ وَ بهائِهِ وَ إلی جَبْرَئیلَ وَ أمانَتِهِ وَ إلَی الْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ وَ الشَّمْسِ الضَّحیِّ وَ الْقَمَرِ الْمُضیِّ، فَلْیَتَطاوَلْ وَ لْیَنْظُرْ إلی هذَا الرَّجُلِ.
ای مردم، هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و صلابت موسی و دنیاپرهیزی عیسی و جمال محمّد و امانتداری جبرئیل و ستاره درخشان و خورشید تابان و ماه نور افشان را ببیند، گردن فراز کند و به این مرد بنگرد.
ص:149
و به علی بن ابی طالب اشاره کرد.
ابوالفتح نطنزی حدیث تشبیه را از ابوالحمراء، خادم رسول اللّه صلی الله علیه و آله روایت می کند. ابوالحمراء می گوید:
پیرامون پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمده بودیم که علی بن ابی طالب رضی الله عنه سر رسید. پس خاتم پیامبران فرمود:
مَنْ سَرَّهُ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبراهیمَ فی خُلَّتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که را دیدن دانش آدم و فهم نوح و دوستی ناب ابراهیم با خدا، شادمان می کند، به علی بن ابی طالب بنگرد.
: ابوالفتح، محمّد بن علی بن ابراهیم نطنزی، در لغت و ادب و فنّ شعر، در خراسان و عراق، برترین بود. وی در سال [ پانصد و] بیست و یک به مرو گام نهاد و من از او بهره بردم و از دریای دانشش مشتِ آبی برگرفتم. در همدان نیز با او دیدار کردم. سپس در مدّت اقامت من در بغداد، چندین بار به این شهر آمد و من هر بار که او را می دیدم، احادیثی از او می نوشتم و علومی از وی فرامی گرفتم.
نطنزی در اصفهان، از ابوسعد مطرّز و ابوعلی حدّاد و عاصم بن نصر رخی و در بغداد، از ابوالقاسم بن بیان رزاز و ابوعلی بن نبهان کاتب و طبقه آنان حدیث شنید و من در گذشته نزدیک، در مرو، از او حدیث شنیدم. (2)
: نظنزی از شاعران و نویسندگان بلیغ بود. وی به شهرها سفر کرد و با
ص:150
بزرگان دیدار نمود. او محفوظات فراوانی داشت و دوستدار دانش و سنّت بود و بسیار صدقه می داد و روزه می گرفت. نظنزی پشیمان کننده پادشاهان و سلاطین [ از ستم و بیدادشان] بود و نزد ایشان منزلتی بزرگ داشت و به آنان بزرگی می فروخت؛ لیکن برای دانشمندان فروتنی می کرد. وی در اصفهان و خراسان و بغداد، احادیث پرشماری شنید و از روایت حدیث، بهره مادّی نمی برد. (1)
: نظنزی یگانه دوران و نابغه روزگار بود و در برخی از فضائل، بر تمام معاصران خود برتری یافت. (2)
عارف نامی، ابوالمجدود بن آدم غزنوی، ملقّب به حکیم سنایی، مضمون این منقبت و مفاد این حدیث شریف را در «حدیقة الحقیقة» در ابیاتی در ستایش مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام به نظم در آورده است: عالِمی بود همچو نوح استاخ (3)
حکیم سنایی از شاعران و عارفان نامدار است و اشعار حکمت آمیزش نزد اهل ادب و معرفت، رایج و محفوظ است. عبدالرحمن جامی در «نفحات الأنس فی حضرات القدس» - که شرح حال عارفان پر آوازه را در آن گرد آورده - وی را یاد کرده است. اکنون سخن ما با دهلوی این است که سنایی از شاعران بزرگ سنّی مذهب و در نزد دانشمندان ایشان فردی پذیرفته است. وی در مبحث «مکاید» - که در آن، نیرنگهایی را به شیعه نسبت داده است - می نویسد:
ص:151
نیرنگ سی و ششم: آن است که شیعیان، یک دو بیتی را با رعایت وزن و قافیه، بر ساخته اند و در اشعار شاعران بزرگ اهل سنّت جای داده و به ایشان منسوب کرده اند؛ اشعاری که صریح در تشیّع و مخالف مذهب تسنّن است. سپس پنداشته اند که آنچه به اصل شعر افزوده اند، در اصل از ابیات شاعر بوده است و اهل سنّت آنها را از شعر شاعر انداخته اند تا شیعیان آنها را وسیله اثبات باورهایشان قرار ندهند. بیشتر این شعرسازیها در اشعار شاعران پذیرفته و ستوده اهل تسنّن، نظیر: شیخ فریدالدین عطّار و شیخ اوحدی و شمس الدین تبریزی و حکیم سنایی و ملّای رومی و حافظ شیرازی و خواجه قطب الدین دهلوی و امثال ایشان رخ داده است. همچنین، پیشینیان شیعه سه بیت به اشعار امام شافعی افزوده اند.
شافعی چنین سروده است: یا راکِباً قِفْ بِالْمُحَصَّبِ مِنْ مِنًی
ای سواره بر مرکب، سپیده دمان، آن گاه که حاجیان همچون سرازیر شدن امواج فراتِ خروشان، به منا سرازیر می شوند، در آنجا، در جایگاه سنگریزه انداختن، بایست و نشستگان و ایستادگان مسجد خیف را ندا در ده: اگر دوستی آل محمّد صلی الله علیه و آله رفض و بی دینی به شمار می آید، هان! ای جنّ و انس، گواه باشید که من رافضی هستم.
و هدف او از این اشعار، ردّ ناصبیان است؛ همانهایی که هر کس را که آل محمّد صلی الله علیه و آله را دوست بدارد، به رفض منسوب می کنند؛ لیکن در برخی از کتب شیعه، ابیاتی به اشعار شافعی افزوده اند که صریح در تشیّع است. اینک آن ابیات: قِفْ ثُمَّ نادِ فَإنَّنی لِمُحَمَّدٍ
بایست و ندا سر ده که من دشمن محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّ او و فرزندانش نیستم. آنان را آگاه کن که من از آن مردمانی ام که وِلای اهل بیت را عهد نشکسته اند و بگو: ابن ادریس به اینکه
ص:152
شما کسانی را بر علی مقدّم داشته اید، خشنود نیست.
آری، این فریبی از فریبهای آنان است؛ فریبی که جدّاً سرد و خنک است؛ چرا که این شاعران سنّی مذهب اند و دعوی شیعه بودن آنها با نسبت دادن یک یا دو بیت شعر به ایشان، از کودکان دبستانی هم سر نمی زند. (1)
شهردار بن شیرویه دیلمی نیز حدیث تشبیه را - که پدرش در کتاب فردوس نقل کرده - با ذکر سند، روایت می کند:
پدرم، از مکی بن دکین قاضی، از علی بن محمّد بن یوسف، از فضل کندی، از عبداللّه بن محمّد بن حسن (هم پیمان (یا غلام) بنی هاشم در کوفه) از علی بن حسین، از احمد بن ابی هاشم نوفلی، از عبداللّه بن عبیداللّه بن موسی، از کامل ابوالعلاء، از ابواسحاق سبیعی، از ابوداوود، از نفیع، از ابوالحمراء غلام پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که گفت: پیامبر فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی شِدَّتِهِ وَ إلی عیسی فی زُهْدِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی هذَا الْمُقْبِلِ.
هر که می خواهد دانش آدم و صلابت موسی و دنیاپرهیزی عیسی را ببیند، به کسی که بدین سوی روی می آورد، بنگرد.
پس نگریستیم و دیدیم که علی به سوی ما می آید. (2)
به زودی، روایت او را در عبارت خوارزمی نیز خواهی یافت.
: ابومنصور، شهردار، پسر حافظ شیرویه بن شهردار دیلمی، محدّث
ص:153
بود. ابن سمعانی درباره اش گفته است: وی حافظ و حدیث شناس و فهیم و آشنا به ادب و مردی ظریف بود. (1)
: ابن سمعانی می گوید: شهردار دیلمی حافظ و حدیث شناس و فهیم و آشنا به ادب و مردی ظریف و نرم خو و مسجد نشین بود و مانند پدرش عمر را در کار نگارش و شنیدن و جستجوی حدیث سپری کرد. وی همراه پدرش به اصفهان و بغداد مسافرت کرد. (2)
نیز وی را در«طبقات الشافعیّة» یاد کرده اند. (3)
نیز در «مقالید الأسانید» وی را نام برده و همان سخن ذهبی را درباره اش بازگو کرده است.
نیز در «بستان المحدّثین» شهردار را با به کارگیری سخنان ثعالبی - بنابر روش و عادتش در این کتاب که بهره گیری از سخنان ثعالبی است - ستوده است.
موفّق بن احمد مکّی خوارزمی، مشهور به خطیب خوارزمی، حدیث تشبیه را به سند زیر روایت کرده است:
شیخِ زاهد، حافظ ابوالحسین، علی بن احمد عاصمی خوارزمی، از شیخ القضات، اسماعیل بن احمد واعظ، از ابوبکر، احمد بن حسین بیهقی؛ و به همین اسناد: از احمد بن حسین بیهقی، از ابوعبداللّه حافظ، در کتاب تاریخ، از ابوجعفر، محمّد بن احمد بن سعید، از محمّد بن مسلم، از عبیداللّه بن موسی عبسی، از ابوعمر ازدی، از ابوراشد حبرانی، از ابوالحمراء نقل کرده است که
ص:154
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و زهد یحیی بن زکریّا و توانمندی موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
احمد بن حسین بیهقی گفته است: این حدیث را جز با این سند، ننوشته ام. و خدا داناترین است. (1)
: خطیب خوارزم، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن محمّد مکّی خوارزمی، در فقه و ادب، از برترینان و بزرگان و در خویشاوندی و نژاد، از برگزیدگان و بزرگواران است. (2)
شرح حال عماد کاتب اصفهانی را در کتابهای زیر می توان یافت:
- وفیات الأعیان 4 / 233 ؛
- معجم الأدباء 19 / 11 ؛
- العبر فی خبر من غبر 4 / 299 ؛
- المختصر فی أخبار البشر 3 / 105 ؛
- مرآة الجنان 3 / 492 ؛
- طبقات الشافعیّة الکبری 6 / 178؛
و دیگر کتب معتبر تاریخ و تراجم.
: مطرزی، در جای جای کتاب «الإیضاح فی شرح
ص:155
المقامات» خوارزمی را در زمانی که حدیثی از او نقل می کند، به نیکوترین صفات، ستوده است. و اینک نمونه هایی از این دست:
وی در ضمن سخن از زهد اویس قرنی رضی الله عنه می نویسد:
از شواهدی که نشان دهنده زهد اوست، حدیثی است که پیشوای بزرگ، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، بدین سند برایم نقل کرد: شیخ ابوالغنائم، محمّد بن علی نرسی معدّل، از شریف ابوعبداللّه، محمّد بن علی بن عبدالرحمن علوی حسینی، از احمد بن علی عطّار مقرئ، به طریقه قرائت، از علی بن احمد بن عمرو، از محمّد بن منصور مقرئ، از محمّد بن علی خلف، از حسین اشقر، از مخلّد بن حسین، از مردی، از اسید بن عمرو، نقل می کند:
اویس قرنی هر گاه که به شب می رسید، جامه ای بر می گرفت و سر و پاهایش را با آن می پوشاند و باقیمانده اش را صدقه می داد. نیز به خوراکش می نگریست و اندکی از آن جدا می کرد و زیادی اش را می بخشید و می گفت: «خدایا! نزد من برای آنان که شب را برهنه و گرسنه به سر آورده اند، چیز اضافه ای نیست.»
از اخبار دیگری که نشان دهنده عبادت فراوان اوست، خبری است که مولای من (خوارزمی) به همین اسناد تا محمّد بن منصور و او از عبداللّه بن ابی زیاد، از سیّار، از جعفر بن سلیمان، از ابراهیم بن عیسی سکری نقل کرده است که اویس قرنی می گفت: «هر آینه، به گونه ای خدای را در زمین عبادت خواهم کرد که فرشتگان در آسمان عبادتش می کنند.»
پس چون شب فرا می رسید می گفت: «ای نفس! امشب، شب ایستادن در پیشگاه خداست.» پس تمام شب را تا به صبح در قیام بود.
و هنگامی که شب دوم سر می رسید، می گفت: «ای نفس! امشب، شب رکوع است.» پس همی در رکوع بود تا به صبح می رسید.
در شب سوم هم می گفت: «ای نفس! امشب، شب سجده است.» و تا صبحگاهان سر برخاک می نهاد.
امّا گفته ابوهریره: «[ بصره] یکی از دو بال دنیاست»؛ آن را مولایم، صدرنشینِ
ص:156
نیکبخت شهید، صدر الصدور، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، اجازتاً، به سند:
شیخ ابوالغنائم، محمّد بن علی نرسی معدّل، از شریف ابوعبداللّه، محمّد بن علی بن عبداللّه علوی حسینی، از علی بن فضل دهقان، از محمّد بن زید رطّاب، نقل کرد که وی گفته است: ابراهیم بن محمّد ثقفی گفت: شنیدیم که مردم بصره به سخنی که از ابوهریره یاد می شود، افتخار می کنند. آن سخن این است: دنیا بسان پرنده ای برایم نمایان شد که بصره و مصر دو بال آن بودند؛ پس آن گاه که این دو شهر ویران شوند، آن رخداد پیش خواهد آمد... .
صدر الائمّه، اخطب خطبای خوارزم، موفّق بن احمد مکّی و سپس خوارزمی، برای ما این حدیث را نقل کرد و گفت: سیّد و پیشوا، مرتضی ابوالفضل حسینی - که خدای از جانب من پاداش نیکویش دهاد - این حدیث را از کتابش «أتی من مدینة الری» بر من بخواند و گفت: سیّد ابوالحسن، علی بن ابی طالب حسینی شیبانی، به شیوه قرائت من بر او، از شیخ عالم، ابوالنجم، محمّد بن عبدالوهّاب بن عیسی تمّار رازی، از شیخ عالم، ابوسعید، محمّد بن احمد بن حسین نیشابوری، از محمّد بن علی بن جعفر ادیب، به شیوه قرائت حدیث، از ابوالفرج، معافا بن زکریّا، از محمّد بن احمد بن ابی الثلج، از حسن بن محمّد بن بهرام، از یوسف بن موسی قطّان، از جریر، از لیث، از مجاهد، از ابن عبّاس نقل کرد که وی گفته است:
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لَوْ أنَّ الرِّیاضَ أقْلامٌ وَ الْبَحْرَ مِدادٌ وَ الجِنَّ حُسَّابٌ وَ الإْنْسَ کُتَّابٌ، ما أحْصَوْا فَضائِلَ عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
اگر درختان همه بوستانها، قلم و آب همه دریاها، جوهر و جنّیان شمارنده و آدمیان نویسنده می شدند، قادر به شمارش فضائل علی بن ابی طالب نبودند.
مولایم، صدرنشین دانشیان، علّامه خوارزمی، برایم نقل کرد که فخر خوارزم (1)
ص:157
گفته است: نواختن نی در مثل، چون صدای زیبای داوود و حلاوت آواز اوست.
از مولایم، صدرنشین کبیر مسند دانش، علّامه خوارزمی، شنیدم که می گفت:
شنیدم که فخر خوارزم چنین می گفت: شبی که رسول خدا صلی الله علیه و آله چشم به گیتی گشود، ایوان کسرا لرزید و چهارده کنگره از آن فروریخت؛ آتش آتشکده فارس خاموش شد و آب دریاچه ساوه فروکش کرد.
شعر خوارزمی - که با مطلع « أضاعُونی وَ أیَّ فَتًی أضاعُوا » (مرا تباه کردند و چه جوانمردی را تباه کردند!) آغاز می شود - تضمین شعری از امیّة بن ابی صلت است.
این شعر با مصراع « لِیَوْمِ کَریهَةٍ وَ سِدادِ ثَغْرٍ » (برای روز دشواری و بستن راه آمدن دشمن) پایان می پذیرد.
روایت شده است که ابوحنیفه همسایه ای فاسق داشت که فراوان این بیت را به آواز می خواند. اتّفاقاً او شبی مست از خانه برون شد و پاسبانان وی را دستگیر و زندانی اش کردند. چون ابوحنیفه این خبر را شنید، فردای آن روز، برخاست و به شتاب، به سوی او رفت و آن قدر درباره اش با پاسبانان سخن گفت که از زندان آزاد شد. هنگامی که ابوحنیفه آن مرد را به خانه اش رسانید، به او گفت: آیا ما تو را تباه کردیم؟ پس آن مرد دست ابوحنیفه را گرفت و به برکت تلاش او توبه کرد.
این داستان را از مولای صدرنشینم، خوارزمی نیز در مناقب ابوحنیفه شنیده ام.
وی این حکایت را قریب به مضمون بالا و با اسنادش به ابویوسف، نقل می کرد.
: موفّق بن احمد مکّی، خطیب خوارزم و فقیه و فاضل و ادیب و شاعر و بلیغ و از شاگردان زمخشری بود. (1)
: وی نیز موفّق خوارزمی را در جای جای کتاب «جامع مسانید أبی حنیفة» یاد کرده و به سخنانش احتجاج نموده و او را با اوصاف
ص:158
بلندی ستوده است. و اینک نمونه هایی از این دست:
محمود خوارزمی پس از نقل سخن منسوب به شافعی (مردمان همه نیازمند و ریزه خوار ابوحنیفه اند) می نویسد:
این معنا را زبردست ترین خطیب در خاور و باختر عالم، ابوالمؤیّد مکّی خوارزمی، بر پایه اشعاری که فرزند او، صدر کبیر، شرف الدین احمد بن موفّق مکّی خوارزمی، برایم خواند، در قالب ابیاتی به نظم کشیده است. شرف الدین خوارزمی می گوید: صدرِ علّامه، ماهرترین خطیب شرق و غرب، صدرنشین پیشوایان، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی خوارزمی برایم اشعاری خواند که آنها را در ستایش ابوحنیفه - رضی اللّه عنه - سروده بود: أئِمَّةُ هذِهِ الدُّنْیا جَمیعاً بِلا رَیْبٍ عِیالُ أبی حَنیفَهْ
بی گمان، پیشوایان این جهان، همگی، ریزه خوار ابوحنیفه اند.
همچنین، نوه خوارزمی، صدرِ بزرگ، شرف الدین، احمد بن مؤیّد بن موفّق مکّی خوارزمی، برایم اشعاری خواند و گفت: این اشعار سروده نیایم، ماه تابان آسمان دانش، علّامه، چیره دست ترین سخنوران خاور و باختر، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی خوارزمی - رحمه اللّه - است: أیا جَبَلیْ نُعْمانَ إنَّ حَصاکُما
ای کوههای نعمان، سنگریزه های شما دو کوه به شماره در می آید؛ لیکن فضائل نعمان (ابوحنیفه) قابل شمارش نیست. کتابهای شکوه مند فقه را بخوان تا در آنها نکات دقیق ابوحنیفه و سرخی شقایق را توأمان بیابی.
نیز همو از جدّ خویش این اشعار را در ستایش ابوحنیفه نقل کرده است: رَسُولُ اللّهِ قالَ سِراجُ دینی
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ابوحنیفه چراغ دین و امّتِ هدایتگر من است. وی پس از صحابه، در فتواها، جانشین احمد صلی الله علیه و آله در شریعت وی شد. تار ابریشم فتوای او اجتهاد و
ص:159
پود آن ترس از خدای رحمان است.
و همچنین این اشعار را: غَدا مَذْهَبُ النُّعْمانِ خَیْرَ الْمَذاهِبِ
مذهب ابوحنیفه بهترین مذاهب گشت، همانند ماه تابان که بهترین ستارگان است. وی با رعایت تقوا در بهترین دوران، به تفقّه پرداخت؛ بنابراین، بی گمان، مذهب او بهترین مذاهب است.
خطیب خطیبان خوارزم، صدرالائمّه، أبوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، در مناقب ابوحنیفه - رضی اللّه عنه - از هفتصد و سی تن از مشایخ مسلمانان که در خاور و باختر سرزمینهای گوناگون، از وی حدیث روایت کرده اند، یاد می کند. خدا از او خشنود باد.
گونه ششم از مناقب و فضائل ابوحنیفه - که وی در آنها یکتاست - شاگردی در نزد چهارهزار تن از پیشوایان بزرگ تابعانِ پیش از خود است. دلیل این مدّعا، سخنی است که گروهی از مشایخ مورد اطمینان از صدرنشین دانشیان، علّامه، زبردست ترین سخنور خوارزم، صدر الائمّه، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، از ابوحفص، عمر بن امام ابوالحسن علی زمخشری، از پدرش - رحمه اللّه - نقل کرده اند که وی گفته است: میان اصحاب پیشوای بزرگ ابوحنیفه و پیروان امام کبیر شافعی - رضی اللّه عنه - کشاکشی درگرفت و هر یک مقتدای خود را برتر می شمرد.
گونه هفتم از مناقب ابوحنیفه - که وی در آنها نیز یگانه است - گردآمدن پیروانی برای اوست که برای هیچ کس پس از وی، چنین پیروانی فراهم نیامد. دلیل این سخن، خبری است که مشایخ ثقه در کلامی بلیغ و فصیح از صدر الائمّه، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، از امام، علّامه، رکن الاسلام، ابوالفضل عبدالرحمن بن امیرویه، از قاضی القضات ابوبکر، عتیق بن داوود یمانی، در برتری مذهب ابوحنیفه - رضی اللّه عنه - بر دیگر مذاهب نقل کرده اند: ابوحنیفه پیشوای پیشوایان، چراغ امّت، مردی پرتوان و پیشرو در گردآوری دانش شریعت است؛ کسی که
ص:160
خدایْ تعالی با توفیق دهی و عصمت، او را نیرو بخشید. از این رو، برای نگاهداری این امّت توسّط پروردگار متعال، پیروان و پیشوایانی گرد او آمدند که در هیچ عصری از اعصار در هیچ سرزمینی از سرزمینها، فراهم نیامده بودند. (1)
[ همچنین، محمّد خوارزمی در جامع مسانید ابی حنیفه می نویسد:]
باب اوّل: در یادکرد پاره ای از فضائل ابوحنیفه - که وی در آنها به اجماع همگان، بی نظیر است - به توفیق الاهی می گوییم: مناقب و فضائل او همچون سنگریزه های بیابان به شمار و شماره در نمی آیند و رسیدن به غایت آن، ممکن نیست؛ لیکن از برتریهای ویژه او - که به گفته همگان همتایی در آنها ندارد - که می توان آنها را در ده گونه به شماره در آورد و ذکر کرد، اینهاست: نخست: اخبار و آثار روایت شده در ستایش او؛ دوم: آنکه او - و نه آنها که پس از وی آمدند - در عصر صحابه و کسانی که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده اند، چشم به جهان گشود؛ و... .
نخستین فضیلت، بر پایه خبری است که صدر کبیر، شرف الدین، احمد بن مؤیّد بن موفّق بن احمد مکّی برایم نقل کرد. همو از نیایش، صدرالائمّه، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، از عبدالحمید بن احمد براتقینی، از امام محمّد بن اسحاق سراجی خوارزمی، از ابوجعفر، عمر بن احمد کرابیسی، از ابوالفتح، محمّد بن حسن ناصحی، از زاهد ابومحمّد، حسن بن علی بن محمّد، از ابوسهیل، عبدالحمید بن محمّد صوافی، از پدرش، از ابوالقاسم، یونس بن طاهر بصری، از ابوالنصر، احمد بن حسین ادیب، از ابوسعید، احمد بن محمّد بن بشر، از محمّد بن یزید، از سعید بن بشر، از حمّاد، از مردی، از نافع، نقل کرد:
ابن عمر - رضی اللّه عنه تبارک و تعالی و تقدّس - گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پس از من، مردی که به نام ابوحنیفه می شناسندش، ظهور می کند که خدا سنّت مرا به دست او زنده می گرداند. (2)
ص:161
محمّد بن محمود خوارزمی، صاحب «جامع مسانید أبی حنیفة» در فقه و حدیث، از پیشوایان بزرگ حنفی مذهب است. اینک برخی از سخنان دانشمندان در ستایش او:
کفوی : شیخ و امام و خطیب، ابوالمؤیّد، محمّد بن محمود بن محمّد بن حسن خوارزمی، در سال 603 (1) زاده شد و نزد استاد صاحب نظر، نجم الملّة و الدین، طاهر بن محمّد حفصی، فقه بیاموخت و در خوارزم، حدیث شنید. سپس به بغداد گام نهاد و در آنجا نیز حدیث آموخت و در دمشق به روایت حدیث پرداخت. وی پس از چیرگی تاتار بر خوارزم، عهده دار منصب داوری و سخنوری شد؛ سپس آنجا را ترک گفت و به قصد حجّ، رهسپار بغداد گشت. خوارزمی پس از گزاردن حجّ و مدّتی مجاورت، از راه مصر به دمشق رفت و سپس راهی بغداد شد و تا دمِ مرگ در آن شهر بماند و به تدریس پرداخت. سال در گذشت او 655 است. (2)
قرشی : امام و خطیب، ابوالمؤیّد، محمّد بن محمود بن حسن خوارزمی، در سال 593 پای به گیتی نهاد. وی نزد امام، طاهر بن محمّد حفصی، فقه بیاموخت و در خوارزم و بغداد، حدیث شنید و در دمشق، به روایت حدیث پرداخت. خوارزمی پس از چیرگی تاتار بر خوارزم، عهده دار منصب قضاوت و خطابه شد؛ سپس آنجا را ترک گفت و به قصد حجّ، رهسپار بغداد شد. او پس از گزاردن حجّ و مدّتی مجاورت، از راه مصر به دمشق رفت و سپس راهی بغداد شد و تا دمِ مرگ، در آن شهر بماند و به تدریس پرداخت. خوارزمی در سال 655 چشم از جهان فروبست. (3)
ص:162
چلبی : مسند امام اعظم، ابوحنیفه، نعمان بن ثابت کوفی، در گذشته به سال 150 ، توسّط حسن بن زیاد لؤلؤیی روایت شد و شیخ قاسم بن قطلوبغای حنفی، آن را بر پایه روایت حارثی، مطابق ابواب فقه، مرتّب ساخت و همراه با توضیحاتی در دو مجلّد، تنظیم کرد. جمال الدین، محمود بن احمد قونوی دمشقی، متوفّای سال 770 ، آن را مختصر کرد و «المعتمد» نامیدش و سپس آن را شرح داد و «المستند»ش خواند. ابوالمؤیّد، محمّد بن محمود خوارزمی، در گذشته به سال 665 نیز زوائد این مسند را گرد آورده است. آغاز این کتاب چنین است: ستایش مر خدایی است که به کرمش، ما را از زلال ترین نهرهای شریعت، سیراب فرمود. (1)
دهّان (در کتاب کفایة المتطلّع): کتاب جمع المسانیدِ امام اعظم ابوحنیفه، اثر علّامه، قاضی القضات، ابوالمؤیّد، محمّد بن محمود بن محمّد خوارزمی - رحمه اللّه - است که آن را از فقیهان حنفی روایت می کند.
: موفّق خوارزمی در ادبیّات عرب، توانا بود و دانشی سرشار داشت.
وی فقیه و فاضل و ادیب و شاعر بود و نزد زمخشری درس خوانده بود. او صاحب خطبه ها و شعر و مناقب است. (2)
دانشمندان اهل سنّت صفدی را ستوده اند و شرح حالش را در کتابهای معتبر نگاشته اند. اینک برخی از آن کتب:
1. المعجم المختصّ (ذهبی) / 91 ؛
2. الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة 2 / 87 ؛
3. طبقات الشافعیّة (قاضی شهبه اسدی) 6 / 4.
: ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن محمّد مکّی، خطیب خوارزم و استاد ناصر بن عبداللّه مغربی، در حدود سال 484 چشم به جهان گشود. وی دانش عربی را از زمخشری فرا گرفت. قفطی نامش را در «أخبار النحاة» یاد
ص:163
کرده است. او مردی ادیب و فاضل و با فقه و ادب، آشنا بود. خوارزمی مصنّفات محمّد بن حسن را از عمر بن محمّد بن احمد نسفی روایت کرده است. وی در سال 568 در گذشت. خدایش بیامرزاد. (1)
عبدالقادر قرشی در شمار دانشمندان بزرگ اهل تسنّن است. محمود بن سلیمان کفوی درباره اش می نویسد:
فاضل و دانشمند کامل، مولا عبدالقادر بن محمّد بن نصراللّه بن سالم، ابوالوفاء قرشی، دانا و صاحب فضل و جامع علوم بود. وی دارای کتابها و نوشته ها و تواریخ و سخنرانیها و تألیفات است. در سال 676 زاده شد و از کسان پر شماری، همچون علاءالدین ترکمانی و پدرش (قاضی القضات شمس الدین) و فخرالدین عثمان ماردینی ترکمانی (پدر علاءالدین) و هبة اللّه ترکمانی و دیگران، دانش آموخت.
قرشی حدیث شنید و حدیث روایت کرد و فتوا داد و درس آموخت و کتابهای «العنایة فی تحریر أحادیث الهدایة» و «الطرق و الوسائل فی تخریج أحادیث خلاصة الدلائل» - که به «المجموع» نیز نامبردار است - و شرح «معانی الآثار» (نوشته طحاوی) و «الدرر المنیفة فی الردّ علی ابن أبی شیبة عن الإمام أبی حنیفة» و «ترتیب تهذیب الأسماء و اللّغات» و «البستان» در فضائل ابوحنیفه و «الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیّة» و «مختصر فی علوم الحدیث» و «مسائل مجموع فی الفقه» و «قطعة من شرح الخلاصة» در دو جلد و «تفسیر آیات و فوائد» را نگاشت.
دانشمند فاضل، مولا قاسم بن قطلوبغا، نویسنده «تلخیص التراجم»، از وی حدیث شنیده و دانش آموخته است. او در سال 775 چشم از جهان فروبست. (2)
سیوطی در شرح حال قرشی چنین می نگارد:
محیی الدین، عبدالقادر بن محمّد بن محمّد بن نصراللّه بن سلام، ابومحمّد بن
ص:164
ابی الوفاء قرشی، تدریس کرد و فتوا داد و «شرح معانی الآثار» و «طبقات الحنفیّة» و «شرح الخلاصة» و «تخریج أحادیث الهدایة» و آثاری دیگر را به نگارش درآورد. وی در سال 676 به دنیا آمد و در ماه ربیع الاوّل سال 775 رخت از جهان برکشید. (1)
چلبی در ضمن یادکرد کتاب «الجواهر المضیّة» اثر قرشی، می گوید:
نخستین کسی که درباره طبقات پیروان ابوحنیفه کتابی نوشته، شیخ عبدالقادر بن محمّد قرشی، درگذشته به سال 775 و صاحب «الجواهر المضیّة فی طبقات الحنفیّة» است. وی خود در مقدّمه کتابش می نویسد: کسی را ندیده ام که طبقات ما پیروان ابوحنیفه را گرد آورده باشد؛ حال آنکه این پیروان گروههای بی شماری را تشکیل می دهند.
عبدالقادر قرشی «طبقات الحنفیّة» را با کمک شیخ قطب الدین عبدالکریم حلبی و ابوالعلاء بخاری و ابوالحسن سبکی و ابوالحسن علی ماردینی فراهم آورد. بدین گونه، این کتاب زندگی نامه های فراوان و فواید فقهی بسیاری را در خود جای داد. (2)
قفطی همان است که خطیب خوارزمی را در کتاب طبقاتش یاد کرده است.
سیوطی درباره وی می نویسد:
قفطیِ وزیر: وی جمال الدین علی بن یوسف بن ابراهیم شیبانی، وزیر حلب و نویسنده «تاریخ النحاة» و «تاریخ الیمن» و «تاریخ مصر» و «تاریخ بنی بویه» و «تاریخ بنی سلجوق» است. در سال 568 در شهر قفط، زاده شد و در سال 646 در شهر حلب، در گذشت. (3)
سیوطی در جای دیگری، درباره قفطی می گوید:
ابوالحسن قفطی، علی بن یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحد بن موسی بن
ص:165
احمد بن محمّد بن اسحاق بن محمّد بن ربیعة بن حارث، معروف به قاضی اکرم و صاحب «تاریخ النحاة» است. یاقوت حموی گفته است: قفطی در ماه ربیعِ سال 568 در قفط، زاده شد. وی مردی بسیار فاضل و هوشیار و بزرگ منزلت بود و هرگاه در دانشی از دانشها مانند: نحو و لغت و قرائت و فقه و حدیث و اصول و منطق و ریاضی و نجوم و هندسه و تاریخ و جرح و تعدیل، سخن می گفت، به نیکوترین شکل به آن می پرداخت. او سخاوتمند و گشاده رو بود. قفطی «الإصلاح» را برای برطرف ساختن کاستیهای «صحاح جوهری» نوشت. دیگر آثار او عبارت اند از:
«الضاد و الظاء»، «تاریخ النحاة»، «تاریخ مصر»، «المحلّی فی استیعاب وجوه کلّا». (1)
: علّامه ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن محمّد بن محمّد مکّی، خطیب خوارزم، ادیب و فصیح و زبان آور بود. روزگار بسیاری در خوارزم، سخنوری کرد و خطبه ها خواند و برای مردمان سخن گفت و گروههای پرشماری برای آموختن دانش به نزدش شتافتند. وی در ماه صفر سال 568 در شهر خوارزم، از دنیا رفت. ذهبی وی را بدین گونه در «تاریخ الإسلام» یاد کرده است و شیخ محیی الدین، عبدالقادر حنفی، او را در «طبقات الحنفیّة» نام برده و گفته است:
قفطی نام خطیب خوارزمی را در «أخبار النحاة» آورده است. وی ادیب و فاضل و با فقه و ادب، آشنا بود و نوشته های محمّد بن حسن را از عمر بن محمّد بن احمد نسفی روایت کرد. (2)
حافظ سخاوی در شرح حال تقی فاسی می نویسد:
وی شیخ الحرم ابوعبداللّه، محمّد بن احمد بن علی بن ابی عبداللّه، محمّد بن محمّد بن عبدالرحمن بن محمّد بن احمد بن علی بن عبدالرحمن بن سعید بن
ص:166
عبدالملک، مشهور به ابوالطیّب، فرزند شهاب، ابوالعبّاس بن ابوالحسن فاسی مکّی مالکی، نامبردار به تقی فاسی است.
تقی فاسی در ماه ربیع الاوّل سال 775 در مکّه، زاده شد و در این شهر شریف و در مدینه منوّره - به سبب هجرت به این شهر به همراه مادرش در سال 783 - بالید و پرورش یافت. وی با اهتمام تمام، به دانش حدیث پرداخت و کتابهای پرشماری نگاشت و مردمان را از دانش خود بهره بخشید و منتفع ساخت و مردمان نیز از او دانش آموختند. فاسی تدریس کرد و فتوا داد و در مکّه و مدینه و قاهره و دمشق و شهرهای یمن، احادیثی را که گرد آورده بود، روایت کرد؛ بدین ترتیب، پیشوایان عصر از وی حدیث شنیدند و [ به ویژه] در محلّه های شهر مکّه، گروههایی بودند که از او حدیث می آموختند.
شیخ ما در معجم خویش آورده است: فاسی با زبان خود مرا حدیث گفت و به فرزندانم اجازه نقل داد. در حجاز، همانندی برایش بر جای نماند.
شیخ ما کتابهایی چند بدو وام داد و او به شاگردی در نزد استاد ما و برتری او از دیگران، حتّی استاد مشترکشان که از مردم عراق بود (آن گونه که در «الجواهر» آمده است) اعتراف داشت. جمال بن موسی، معجمی برای او به سامان آورد که پیش از پایانش از دنیا رفت.
تقی فاسی در حدیث و تاریخ و سیره دست داشت. وی دارای دانشی گسترده بود و به اخبار شهر خود توجّه ویژه ای می کرد؛ از این رو، نشانه های آن را زنده کرد و فراموش شده هایش را بازشناساند و آثار آن را حیات نو بخشید و زندگی نامه سرشناسان آن سرزمین را به نگارش درآورد و بدین گونه، تاریخ جامعی را در دو جلد سامان بخشید و آن را «شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام» نام نهاد. وی در این اثر، تمام آنچه را «ازرقی» [ درباره مکّه] یاد کرده بود، گردآورد و مطالبی بر آن افزود و وقایع پس از وی را در آن بیاورد و به وقایع گذشته نیز، نگاهی دوباره کرد و چندین بار آن را خلاصه نمود.
او همچنین «العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین» را در چهار مجلّد نگاشت و در
ص:167
آن، زندگی نامه گروهی از فرمانروایان و والیان و قاضیان و خطیبان و پیشوایان و مؤذّنان و جماعتی از دانشمندان و راویان حدیث آن سامان را به همراه نام کسانی که در آن شهر زیسته اند و یا در آن زمین چشم از گیتی فروبسته اند یا اثری از خود در مکّه و سرزمینهایی که بعدها به آن افزوده شد، بر جای نهاده اند، نقل کرد. وی این کتاب را به ترتیب الفبایی، تنظیم و سپس مختصر کرد. نیز بر «سیر النبلاء» و «التقیید» (اثر ابن نقطه) مطالبی افزود و کتابهایی درباره «الآخریّات» - که پیش نویس بیشترش را آماده کرد - و اذکار و ادعیه و مناسک حجّ بر اساس فقه شافعی و مالکی، نوشت و « حیاة الحیوان» دمیری را خلاصه کرد و اسناد روایات چهل حدیثی را که پیشتر گردآورده بود، به همراه فهرستی استخراج نمود. فاسی برخی از کتابهای حدیث استاتیدش را نیز مستندسازی کرد. (1)
سیوطی درباره فاسی می نویسد:
حافظ ابوالطیّب، تقیّ الدین محمّد بن احمد بن علی بن عبدالرحمنِ شریف مکّی، در سال 775 زاده شد و ابوبکر بن احمدِ محبّ و ابراهیم بن سلار به وی اجازه روایت دادند. فاسی برای آموختن دانش، سفر کرد و از همگنان خود پیش افتاد و چند کتاب حدیث نگاشت و شیخ زین الدین عراقی به او اجازه داد تا بر دیگران حدیث بخواند. وی درس گفت و فتوا داد و کتابهایی به نگارش درآورد - که تاریخ مکّه در شمار آنهاست - و در مکّه، عهده دار قضاوت بر پایه فقه مالکی شد.
وی در ماه شوّال سال 832 در گذشت. ابن حجر درباره اش می گوید: در حجاز، مانند او بر جای نماند. (2)
: اصحاب دانش و عرفان در گذشت قرون و اعصار، همواره در سایه دوستی علی بن ابی طالب بوده اند و صاحبان حقیقت و یقین در همه شهرها و سرزمینها به دوستی خالصانه با او، افتخار کرده اند و مدایح و مناقبش
ص:168
را در قالب نظم و نثر، آشکار ساخته اند و اوصاف و مراتب فضل او را بر خلاف خواست حسودان و برای مغلوب کردن بدخواهان، بر زبان رانده اند. از جمله آنان، پیشوای بزرگ، دانشمند مهتر، دانای فاضل زیرک، حافظ خطیب و ناقد نجیب، ضیاءالدین موفّق بن احمد مکّی است که با سرودن اشعاری در رشته ستایندگان حضرتش در آمده و با ریسمان استوار اراده اش، در سپهر خیرخواهان او برآمده و از دهان خود درّ و گوهر بیرون ریخته و گفته است: أسَدُ الإْلهِ وَ سَیْفُهُ وَ قَناتُهُ
[ علی] شیر خدا و شمشیر و نیزه اوست که در روز حمله ورشدنش [ در برندگی و کوبندگی] همچون ناخن و دندان است. در حالی که شمشیرش به ریختن خون زره پوشان اصرار می ورزید، از آسمان ندا برخاست: شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی، شکست دهنده احزاب، نیست. (1)
ابوسعید رضی الله عنه نقل می کند که رسول خدا - صلّی اللّه علیه و آله و بارک و سلّم - برای علی - رضوان اللّه تعالی علیه - برخی از رخدادهایی را که وی پس از وفات آن حضرت با آنها روبرو می شود، نقل فرمود؛ پس علی گریست و گفت: ای پیامبر، به حقّ خویشی و همراهی ام با شما، درخواست می کنم تا از خدا مرگ مرا بخواهی.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! آیا از من می خواهی که خدا را برای تغییر آنچه حتمی است، بخوانم؟ علی گفت: ای پیامبر خدا، به کدام سبب با قوم بجنگم؟ فرمود: به سبب بدعتهایی که در دین پدید می آورند.
نیز ابوسعید رضی الله عنه از علی - کرّم اللّه تعالی وجهه (2) - نقل می کند که فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله
ص:169
با من عهد بست که من با پیمان شکنان و بیدادگران و از دین بیرون روندگان (ناکثین و قاسطین و مارقین) بجنگم. بدو گفتند: ای امیرمؤمنان، پیمان شکنان چه کسانی اند؟ فرمود: پیمان شکنان همانان اند که در جنگ جمل، در برابر من صف آرایی کردند و بیدادگران مردم شام اند و از دین بیرون روندگان خوارج اند.
دو حدیث بالا را صالحانی روایت کرده و گفته است: این دو حدیث را پیشوای مطلق در روایت و درایت، ابوبکر بن مردویه و خطیب خوارزم، موفّق، ابوالمؤیّد - که خدا زیبایی دانش را به سبب اسنادهای نقل شده ایشان و احادیث مسند آنان پایدار بدارد - نقل کرده اند.
: ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن ابی سعید اسحاق، معروف به اخطب خوارزم: صفدی می گوید: خوارزمی در ادبیّات عرب، توانا بود و دانشی سرشار داشت. وی فقیه و فاضل و ادیب و شاعر بود و نزد زمخشری درس خوانده بود. او صاحب خطبه ها و شعر و مناقب است. قفطی گفته است: ناصر مطرزی بر خوارزمی حدیث خوانده است. وی در حدود سال 484 زاده شد و در سال 568 در گذشت. (1)
: ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن محمّد مکّی، خطیب خوارزم، استادِ امام ناصر بن عبدالسیّد مغربی، در حدود سال 484 چشم به جهان گشود. وی ادیب و فاضل بود و به فقه و ادب، شناخت کامل داشت. خوارزمی فقه حنفی را از طریق نجم الدین عمر نسفی، از صدر الاسلام ابوالیسر بزدوی، از یوسف سیاری، از حاکم نوقدی، از ابوبصیر هندوانی، از ابوبکر اعمش، از ابوبکر اسکاف، از ابوسلیمان جوزجانی، از محمّد، از ابوحنیفه، دریافت کرده است. وی دانش عربی را از زمخشری آموخت و ناصر بن عبدالسیّد مغربی فقه و ادبیّات عرب را از او فرا گرفت. خوارزمی در سال 568 چشم از گیتی فروبست. (2)
ص:170
نصّ سخن کفوی در خطبه کتابش چنین است:
«پس از ثنا و ستایش خدا؛ بی گمان، سنّت جلیل و جاری خداوند در میان آفریدگانش و نعمت لطیف و روان او بر مخلوقاتش، آن است که در هر عصر و نسلی، در شهرها و سرزمینها، گروهی از دانشمندان را پدید آورَد که در میدان دانش، همچون تاختن سوارانِ حمله بَر، بر یکدیگر بتازند و در رزمگاه نظر، بسان حمله ور شدن شیران پرتوان، بر هم یورش برند. خدای نیکی شان دهاد و تاخت و تازشان همیشگی باد!
پس خدا توفیق خود را همراه ایشان گردانْد و راهشان را برای به دست آوردن دانش، آسان فرمود؛ بدان گونه که در هر یک از آنان، علم و عمل فراهم آمد و شیرینی فهم و اصالت هویدا شد. بدین ترتیب، خدای متعال خدمت داوری و فتوا را بدیشان واگذارد و نعمت دنیا و عقبی را بر آنان فروبارید؛ چراکه با داوری و دانش آنهاست که حکم دین و امور مهمّ امّت به انجام می رسد و با رأی و قلم اینان است که مصحلت خاصّ و عامّ سامان می یابد. و خدای متعال را در قضای پیشینی و تقدیر پسینی اش، حوادثی است شگفت که در زمان خود رخ می دهند و قضایایی است طُرفه که به پایان خود روان اند؛ و اگر این گروه عالی مرتبت و آراسته به فضائل نیکو نبودند، چه کسانی پوشیدگیهای این رخدادها را می زدودند و مشکلات این پدیده ها را رفع می کردند؟ و این هدایتی است از جانب خدایْ تعالی. سپاس او را که ما را به این امر هدایت فرمود.
و ستایش خدای را بر فرو ریزش نعمتهای پی درپی و الطاف پرشمارش بر این بنده ناچیز و نیازمند به رحمت خدای بزرگ و توانا، خدمتکار دیوان شرع مصطفوی، محمود بن سلیمان، مشهور به کفوی - که خدا کاستیهای او را نمایانش سازد و فرجام کارش را به نیکی، پایان دهد و امروزش را بهتر از دیروزش گرداند - چرا که او را توفیق بخشید تا از میان عقاید گوناگون، راست ترین و استوارترین آنها را برگزیند و از بین مذاهب مختلف، درست ترین و وزین ترینشان را بپذیرد؛ همان
ص:171
خدایی که شریف ترین دانشها را بدو بخشید و نیکوترین فنون را به وی عطا فرمود.
از نیکوترین این نعمتهای بزرگ و پرشکوه ترین این دو لطف سترگ، آن است که خدای متعال وی را به گردآوری اخبار فقیهان هر عصری - که صاحبان فتوا و قضاوت بودند - از زمان پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله تا عصر مشایخمان در اکنون، بدان گونه که در دوره های گوناگون، داوری کردند و فتوا دادند و بهره مند ساختند و بهره مند شدند، رهنمون شد.»
نویسنده «کشف الظنون» درباره او می نویسد: «کتائب أعلام الأخیار من فقهاء مذهب النعمان المختار» اثر مولی محمود بن سلیمان کفوی، متوفّای سال 990. (1)
ابومهدی، عیسی ثعالبی، در کتاب «مقالید الأسانید» فراوان از کفوی نقل می کند؛ تا جایی که در نگارش شرح حال زین عراقی و تفتازانی و طحاوی و... بر وی تکیه می کند و به سخن او استناد می نماید. همچنین، غلام علی آزاد در «سبحة المرجان» و شاه ولی اللّه (پدر دهلوی) در «الانتباه فی سلاسل أولیاء اللّه» و «دهلوی» در کتاب «بستان المحدّثین» در شرح حال طحاوی، همگی این گونه اند.
به یقین، کتاب «مناقب علیّ» اثر خطیب خوارزمی، در شمار کتب معتبری است که دانشمندان از آن کتابها نقل و بدانها استناد می کنند. و اینک برخی از مواردی که دانشمندان بزرگ اهل تسنّن به این کتاب اعتماد کرده و در مؤلَّفات مشهور خود از آن نقل کرده اند:
- حافظ گنجی : ابواسحاق بن برکه کتبیِ مقرئ، در مسجدش در شهر موصل، از حافظ ابوالعلاء، حسن بن احمد بن حسن همدانی، از ابوالفتح عبدوس، از شریف ابوطالب، مفضّل بن محمّد بن طاهر جعفری، در خانه اش در اصفهان، از حافظ ابوبکر، احمد بن موسی بن مردویه بن فورک، از احمد بن محمّد بن سری، از
ص:172
منذر بن محمّد بن منذر، از پدرش، از عمویش حسین بن سعید، از پدرش، از اسماعیل بن زیاد بزّاز، از ابراهیم بن مهاجر، از یزید بن شراحیل انصاری، کاتب علی علیه السلام نقل می کند: شنیدم که علی می گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که من حضرتش را به سینه خود تکیه داده بودم، فرمود:
ای علی، آیا سخن خدا را که می فرماید: «هر آینه، آنان که ایمان آوردند و کارهای نیک انجام دادند، آنهایند که بهترین آفریدگان اند.» (1) نشنیده ای؟ بهترین آفریدگان تو و شیعیانت هستید و وعده گاه من و شما حوض است؛ آن گاه که امّتها برای حسابرسی بیایند و شما پیشانی سپیدان خوانده شوید.
این حدیث را بدین شکل، حافظ ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد بن مکّی خوارزمی، در مناقب علی یاد کرده است. (2)
و به همین زنجیره سند، از ابن شاذان نقل شده است که گفت: ابومحمّد، حسن بن احمد مخلّدی در کتابش، از حسین بن اسحاق، از محمّد بن زکریّا، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از علی بن الحسین و او از پدرش و او از علی بن ابی طالب نقل می کند: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
هر آینه، خدایْ تعالی برای برادرم علی فضائلی قرار داده است که از بسیاری، به شماره در نمی آید. از این رو، هر که فضیلتی از فضائل او را پذیرفته و نقل کند، خدا گناهان پیشین و پسینش را خواهد آمرزید؛ و هر که فضیلتی از فضائل وی را بنویسد، تا آن گاه که اثری از آن نوشته باقی است، فرشتگان همواره برایش آمرزش خواهند خواست؛ و هر که فضیلتی از فضائل او را بشنود، خدا گناهانی را که از راه گوش مرتکب شده است، خواهد بخشید؛ و هر آن که به فضیلتی از فضائل او بنگرد، پروردگار گناهان چشم او را عفو خواهد کرد.
و سپس فرمود:
ص:173
نگریستن به رخسار علی عبادت است. یاد کردن علی عبادت است. و خدا ایمان هیچ بنده ای را جز به ولایت او و بیزاری از دشمنانش نمی پذیرد.
این روایت را تنها بر اساس حدیث ابن شاذان نوشتیم؛ حدیثی که حافظ همدانی نقل کرده و خوارزمی در نقل آن وی را پیروی کرده است. (1)
- حافظ زرندی : خطیب ضیاءالدین، اخطب خوارزم، موفّق بن احمد مکّی - رحمه اللّه - سروده است: أسَدُ الإْلهِ وَ سَیْفُهُ وَ قَناتُهُ
[ علی] شیر خدا و شمشیر و نیزه اوست که در روز حمله ورشدنش [ در برندگی و کوبندگی] همچون چنگال و دندان است. در حالی که شمشیرش به ریختن خون زره پوشان اصرار می ورزید، از آسمان ندا برخاست: شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی، شکست دهنده احزاب، نیست. (2)
- ابن وزیر در «الروض الباسم» : ...بشر بن مالک کندی عهده دار بردن سر حسین علیه السلام شد. وی سر را در حالی به نزد ابن زیاد برد که می خواند: اِمْلَأْ رِکابی فِضِّةً وَ ذَهَبا أنا قَتَلْتُ الْمَلِکَ الْمُحَجَّبا
قَتَلْتُ خَیْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أبا
رکاب مرا از سیم و زر آکنده ساز؛ چرا که من پادشاهی را که [ قدرش از مردمان] در پرده بود، کشتم؛ همو که در میان مردم، بهترین پدر و مادر را داشت.
بی گمان، این گوینده فاسق در ستایش این سرور گلوبریده، راست گفت و خدای را با همین کار زشتش دیدار کرد. و عبیداللّه بن زیاد دستور داد که به شتاب، سر حسین علیه السلام را ببرند و بر سر نیزه کنند تا مردمان از آن دوری جویند. پس طارق بن
ص:174
مبارک برخاست و ابن زیاد را اجابت کرد و این کار پست را به انجام رسانید. سپس در میان مردمان فریاد برآورد و آنان را در مسجد جامع، گرد آورد و به منبر فراز شد و خطبه ای برخواند که ذکرش حرام است.
پس از آن، عبیداللّه بن زیاد جریر بن قیس جعفی را فراخواند و سر مبارک حسین و خاندان و یارانش را بدو سپرد. جریر بن قیس آن سرهای مبارک را با خود به دمشق برد. جریر نیز خطبه ای خواند که سراسرش دروغ و ناسزا بود. سپس سر را بیاورد و در برابر یزید نهاد و سخن ناشایستی بر زبان راند.
این ماجرا را حاکم و بیهقی و بسیاری از مشایخ اهل نقل به طرق صحیح و ضعیف، نقل کرده اند. اخطب الخطباء، ضیاءالدین، ابوالمؤیّد، موفّق الدین بن احمد خوارزمی نیز در کتابی که درباره شهادت حسین در دو جلد گردآورده و هم اکنون نزد من است، این رخداد را یاد کرده است.
العزّ، ابوعبداللّه، محمّد بن ابراهیم بن علی مرتضی بن هادی بن یحیی بن حسین بن قاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب حسنی یمانی صنعانی، برادر هادی ای که نامش در آینده می آید، در حدود سال 765 چشم به جهان گشود. وی به شعر پرداخت و از همگنان پیش افتاد و کتاب «العواصم و القواصم فی الذبّ عن سنّة أبی القاسم» را در ردّ زیدیّه نوشت و همان را در «الروض الباسم عن سنّة أبی القاسم» خلاصه کرد. تقی بن فهد هاشمی نام او را در معجمش آورده است. (1)
: وی می نویسد: از کتاب «الآل» اثر ابن خالویه - که ابوبکر خوارزمی (2) آن را در «المناقب» روایت کرده - از بلال بن حمامه نقل شده است:
ص:175
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله شاد و خندان به سوی ما آمد و رخسارش چون قرص ماه می درخشید. عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: ای پیامبر خدا، این نور چیست؟ حضرتش پاسخ فرمود:
مژده ای است از خداوندگارم درباره برادر و پسرعمویم و دخترم. هر آینه، خدا فاطمه را به همسری علی در آورد و رضوان (خازن بهشت) را دستور داد که درخت طوبی را تکان دهد و بدین گونه، بر آن درخت به شماره دوستداران اهل بیت، برگهایی (صحیفه هایی که پیمان نامه هایی بودند) رویید و در زیر آن درخت، فرشتگانی را از نور پدید آورد و به دست هر یک صحیفه ای سپرد. پس آن گاه که قیامت اهل خود را در برگیرد، فرشتگان در میان مردمان ندا دهند و به تمام دوستداران اهل بیت صحیفه ای داده می شود که نامه رهایی آنان از آتش است. بدین گونه، دوستی برادر و پسرعمویم، و دخترم سبب رهایی مردان و زنان از آتش خواهد شد. (1)
در مناقب ضیاءالدین خوارزمی، از ابن عبّاس نقل شده است: آن گاه که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله میان اصحابش، از مهاجر و انصار، پیوند برادری برقرار کرد، ابوبکر و عمر - رضی اللّه عنهما - عثمان و عبدالرحمن بن عوف، طلحه و زبیر، و ابوذرّ غفاری و مقداد - رضوان اللّه علیهم اجمعین - را برادر یکدیگر ساخت و میان علی بن ابی طالب و هیچ یک از یارانش، پیوند برادری برقرار نکرد. علی خشمگین، از آن جمع جدا شد و به زمین سختی رفت و سر بر بازوی خویش نهاد و بر آن زمین خوابید و باد بر بدن او خاک نشاند. پیامبر صلی الله علیه و آله علی را طلبید و او را بر آن زمین یافت و با پایش وی را از خواب بیدار کرد و فرمود:
برخیز، حقّاً سزاواری که ابوتراب باشی. آیا از اینکه مهاجران و انصار را برادران یکدیگر قرار دادم و تو را با هیچ یک از ایشان برادر نساختم،
ص:176
خشمگین شدی؟ آیا نمی پسندی که جایگاهت نسبت به من، همان جایگاه هارون نسبت به موسی باشد؛ جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود؟ آگاه باش! هر که تو را دوست بدارد، امن و ایمان او را در برخواهند گرفت؛ و هر که تو را دشمن بدارد، خدا به مرگ جاهلی اش خواهد میراند. (1)
و در کتاب مناقبِ ابوالمؤیّد از ابوبرزه نقل شده است: روزی ما گرد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرتش فرمود:
سوگند به آن که جانم به دست اوست، آدمی در روز قیامت، قدمی بر نخواهد داشت تا اینکه خدا - تبارک و تعالی - درباره چهار چیز از وی پرسش کند:
- از عمرش، که آن را در چه راهی به پایان رسانده است؛
- از بدنش، که آن را چگونه فرسوده است؛
- از دارایی اش، که آن را از چه راه بدست آورده و در چه کارهایی خرج کرده است؛
- و از دوستی ما اهل بیت.
عمر پرسید: نشانه دوستی شما چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سر علی - که در کنار حضرتش نشسته بود - نهاد و فرمود:
نشانه دوستی من، دوست داشتن این مرد پس از من است. (2)
: وی پس از نقل حدیث « مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ : هر که من مولای اویم، علی مولای اوست.» می گوید: امام واحدی گفته است: این ولایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله [ برای علی] استوار گردانید، روز قیامت مورد پرسش قرار خواهد گرفت؛ زیرا در تفسیر آیه « وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ : آنان را نگاه دارید که مسئول اند.» (3) روایت
ص:177
شده است که مردمان از ولایت علی و اهل بیت پرسیده خواهند شد؛ چرا که خدای متعال پیامبرش را دستور فرمود که برای رسالتش از مردمان اجری جز مودّت خویشاوندانش نطلبد. معنای این سخن چنین است که خدا از مردم می پرسد که آیا ولایت ایشان را بدان گونه که سزا بود و پیامبر صلی الله علیه و آله بدان سفارش کرده بود، پاس داشتند یا آنکه آن را تباه و رها کردند؟ بنابراین، رعایت ولایت از آنان مطالبه خواهد شد و در صورت عدم رعایت، تبعات آن به زیانشان خواهد بود.
گواه این سخن، حدیثی است که ابوالحسن علی سفاقسی و سپس مکّی در «الفصول المهمّة» از کتاب «المناقب» ابوالمؤیّد خوارزمی از ابوبرزه - رضی اللّه عنه - نقل کرده است. وی می گوید: روزی پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرتش فرمود:
سوگند به کسی که جانم به دست اوست، آدمی در روز قیامت، قدمی بر نخواهد داشت تا اینکه خدا - تبارک و تعالی - درباره چهار چیز از وی پرسش کند:
- از عمرش، که آن را در چه راهی به پایان رسانده است؛
- از بدنش، که آن را چگونه فرسوده است؛
- از دارایی اش، که آن را از چه راه بدست آورده و در چه کارهایی خرج کرده است؛
- و از دوستی ما اهل بیت.
عمر پرسید: نشانه دوستی شما چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سر علی - که در کنار حضرتش نشسته بود - نهاد و فرمود:
نشانه دوستی من، دوست داشتن این مرد پس از من است. (1)
نیز در کتاب «الآل» اثر ابن خالویه - که ابوبکر خوارزمی آن را در «المناقب» روایت کرده است - از بلال بن حمامه نقل شده است:
ص:178
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله شاد و خندان در حالی که رخساره اش چون قرص ماه می درخشید، به سوی ما آمد. عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: ای پیامبر خدا، این نور چیست؟ حضرتش پاسخ فرمود:
مژده ای است از خداوندگارم درباره برادر و پسرعمویم و دخترم. هر آینه، خدا فاطمه را به همسری علی درآورد و رضوان (خازن بهشت) را دستور داد که درخت طوبی را تکان دهد و بدین گونه، بر آن درخت به شماره دوستداران اهل بیت، برگهایی (صحیفه هایی که پیمان نامه هایی بودند) رویید و در زیر آن درخت، فرشتگانی را از نور پدید آورد و به دست هریک صحیفه ای سپرد. پس آن گاه که قیامت اهل خود را دربرگیرد، فرشتگان در میان مردمان ندا دهند و به تمام دوستداران اهل بیت صحیفه ای داده می شود که نامه رهایی آنان از آتش است. بدین گونه، دوستی برادر و پسرعمویم، و دخترم سبب رهایی مردان و زنان از آتش خواهد شد. (1)
: وی نیز این حدیث را از ابوبکر خوارزمی نقل کرده است. (2)
: ابوبکر خوارزمی از ابوالقاسم بن محمّد، نقل می کند: در مسجد الحرام بودم. مردمان را دیدم که گرد مقام ابراهیم خلیل - که بر پیامبر ما و بر او نیکوترین درودها و سلامهای خدا باد - فراهم آمده اند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: راهبی نصرانی مسلمان شده و به مکّه آمده است و داستانی شگفت باز می گوید. به سویش رفتم. او شیخی بزرگ و با اندامی درشت بود که جامه و کلاهی پشمین بر تن داشت و کنار مقام نشسته بود و سخن می گفت و مردم به او گوش می دادند. او می گفت:
روزی در صومعه خود نشسته بودم که ناگاه از بلندای آن بیرون را نگریستم.
پرنده ای بزرگ، بسان کرکس دیدم که بر صخره ای در کنار ساحل افتاده بود و از
ص:179
دهانش چیزی خارج می شد. پرنده از دهانش پاره ای از بدن انسانی را بیرون ریخت و سپس پرکشید و اندکی پنهان شد و دوباره آمد و پاره ای دیگر از دهانش بیرون ریخت و پرواز کرد و رفت. پس پاره های بدن آن انسان به یکدیگر نزدیک شدند و به هم پیوستند و انسان کاملی از آنها پدید آمد و من از آنچه می دیدم، در شگفت بودم که ناگاه همان پرنده آمد و بدن او را تکّه تکّه کرد و لاشه اش را در ربود و پرواز کرد.
سپس آمد و پاره ای دیگر از لاشه بدن آن مرد را به دهان گرفت و رفت و همین گونه آمد و رفت تا تمام پاره های آن بدن را با خود برد. من ماندم و با خود می اندیشیدم و حسرت می خوردم که چرا آن مرد را از قصّه اش نپرسیدم.
چون روز دوم فرا رسید، همان پرنده را دیدم که آمد و مانند دیروز، کار خود را تکرار کرد. هنگامی که پاره های آن بدن به هم پیوستند و انسان کاملی پدیدار شد، از صومعه خود پایین آمدم و به سوی او شتافتم و او را به خدا سوگند دادم که تو کیستی؟ آن مرد سکوت کرد. گفتم: به حقّ کسی که تو را آفرید، باید به من بگویی که کیستی. وی گفت: من ابن ملجم هستم. پرسیدم: داستان تو با آن پرنده چیست؟ گفت: من علی بن ابی طالب را کشتم و خدا این پرنده را بر من گمارده است و او هر روز، با من همان می کند که دیدی.
از صومعه ام بیرون آمدم و از مردمان پرسیدم که علی بن ابی طالب کیست؟ مرا گفتند: او پسر عموی پیامبر خداست. پس من مسلمان شدم و بدین گونه، به خانه گرامی خدا آمدم تا حجّ گزارم و پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کنم. (1)
ابوالحسن علی سفاقسی و سپس مکّی در «الفصول المهمّة» از کتاب «المناقب» ابوالمؤیّد خوارزمی از ابوبرزه - رضی اللّه عنه - نقل کرده که وی گفته است: روزی پیرامون رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرتش فرمود:
سوگند به آن که جانم به دست اوست، آدمی در روز قیامت، قدمی بر نخواهد داشت تا اینکه خدا - تبارک و تعالی - درباره چهار چیز از وی
ص:180
پرسش کند:
- از عمرش، که آن را در چه راهی به پایان رسانده است؛
- از بدنش، که آن را چگونه فرسوده است؛
- از دارایی اش، که آن را از چه راه بدست آورده و در چه کارهایی خرج کرده است؛
- و از دوستی ما اهل بیت.
عمر پرسید: نشانه دوستی شما چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سر علی - که در کنار حضرتش نشسته بود - نهاد و فرمود:
نشانه دوستی من، دوست داشتن این مرد پس از من است. (1)
: حدیث شصت و چهارم از کتاب «الآل» اثر ابن خالویه است که ابوبکر خوارزمی آن را در «المناقب» از بلال بن حمامه، نقل کرده است:
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله شاد و خندان در حالی که رخساره اش چون قرص ماه می درخشید، به سوی ما آمد. عبدالرحمن بن عوف برخاست و گفت: ای پیامبر خدا، این نور چیست؟ حضرتش پاسخ فرمود:
مژده ای است از خداوندگارم درباره برادر و پسرعمویم و دخترم. هر آینه، خدا فاطمه را به همسری علی درآورد و رضوان (خازن بهشت) را دستور داد که درخت طوبی را تکان دهد و بدین گونه، بر آن درخت به شماره دوستداران اهل بیت، برگهایی (صحیفه هایی که پیمان نامه هایی بودند) رویید و در زیر آن درخت، فرشتگانی را از نور پدید آورد و به دست هریک صحیفه ای سپرد. پس آن گاه که قیامت اهل خود را در برگیرد، فرشتگان در میان مردمان ندا دهند و به تمام دوستداران اهل بیت صحیفه ای داده می شود که نامه رهایی آنان از آتش است. بدین گونه، دوستی برادر و پسرعمویم، و دخترم سبب رهایی مردان و زنان از آتش خواهد شد. (2)
ص:181
: وی نیز حدیث فوق را از ابوبکر خوارزمی نقل و از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است:
جز مؤمن با تقوا دوستدار ما اهل بیت نیست و جز منافق شقاوتمند ما را دشمن نمی دارد. (1)
بالاتر از اینها همه، آن است که دهلوی با آنکه بسیاری از حقایق نقل شده از طریق دانشمندان اهل تسنّن و موجود در کتابهایشان را نمی پذیرد، در کتاب خود بر نقل خطیب خوارزمی اعتماد می کند و او را در شمار پیشوایان مهمّ سنّی، همچون ابن منده وابن مردویه و مانند آن دو، یاد می کند. در این باره، مکیده شماره 84 از باب «المکائد» کتاب او را ببینید. (2)
همچنین دهلوی در جایی دیگر، به کتاب خوارزمی استشهاد می کند و وی را در ردیف کسانی همچون ابن ابی شیبه و احمد بن حنبل و نسائی و ابونعیم اصفهانی و مانند اینان، یاد می کند و همان گونه که پیشتر آمد، مدّعی می شود که شیعه در اثبات فصائل امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السلام به دانشمندان اهل سنّت، نظیر خوارزمی و دیگران، نیازمند است.
حافظ محبّ الدین طبری می نویسد: همانندی علی به پنچ تن از پیامبران علیهم السلام در کمالاتشان، در حدیثی که حاکمی قزوینی آورده، آمده است:
ابوالحمراء از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی
ص:182
عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و زهد یحیی بن زکریّا و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
محبّ طبری در دیگر آثارش نیز این حدیث را از حاکمی قزوینی نقل می کند. (2)
ابوالخیر حاکمی قزوینی پیشوایی بزرگ از پیشوایان اهل تسنّن است:
: ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن عبّاس طالقانی قزوینی، پیشوایی پرخیر و برکت بود و در فرمانبرداری خدایْ تعالی پرورش یافت و بالید. آن گونه که به من رسیده است وی در هفت سالگی قرآن را از بر کرد و با طلبی فراوان، به تحصیل علوم دینی پرداخت تا آنکه در نقل و شناخت و آموختن و یاددهی و نگارش آنها از همگنان خود پیشی گرفت و فردی پر خیر و بهره شد.
حاکمی پیوسته، در آمدن و رفتن و برخاستن و نشستن و در هر حالی از احوالش، به ذکر خدا و تلاوت قرآن می پرداخت. من از چند تن از کسانی که در نزدش حاضر شده بودند، شنیدم که لبهایش پس از مرگ و پیش از آنکه او را نزد غسّال برند، همچون زمانی که زنده بود و لبانش را به ذکر خدای متعال تکان می داد، حرکت می کرد. شاگردان، در حالی که وی نماز می خواند، دانش خود را بر او می خواندند و عرضه می کردند. وی همچنین، در حال خواندن قرآن به قرآن خواندن دیگری گوش فرامی داد و در همین حال، لغزش قاری را بدو گوشزد می کرد.
حاکمی در تفسیر و حدیث و فقه و دانشهای دیگر، کتابهای بلند و کوتاه فراوانی
ص:183
نگاشت و بدین روی، دانشمندان و عموم مردم از علم او بهره بردند. وی در قزوین و نیشابور و بغداد و سرزمینهای دیگر، احادیث بسیاری شنید و فهرست شنیده هایش متداول است. یکی از گزافه گویان، بر پایه پندارهای ناروایی که ویژه گزافه گویان است، در حدیث شنیدن حاکمی از ابوعبداللّه، محمّد فراوی، سخنانی بر زبان رانده است؛ لیکن من خود برخی از کتابهایی را که وی از فراوی سماع کرده است دیده ام؛ مانند:
- «الوجیز» اثر واحدی؛ که آن را به قرائت حافظ عبدالرزّاق طبسی در شش مجلسی که در ماههای شعبان و رمضان سال 530 تشکیل شده، شنیده است. این سماع به خطّ امام ابوالبرکات فراوی نقل شده و او نیز آن را از دستخطّ تاج الاسلام، ابوسعد سمعانی نقل کرده است.
- «الترغیب» اثر حمید بن زنجویه، به قرائت تاج الاسلام ابوسعد، در ذی حجّه سال 529 .
- بخشی از حدیث یحیی بن یحیی به روایت وی از عبدالغافر فارسی، از ابوسهل بن احمد اسفراینی، از داوود بن حسین بیهقی، از یحیی بن یحیی، به قرائت حافظ ابوالقاسم، علی بن حسن بن هبةاللّه دمشقی، در سال 529 .
- «الأربعین» اثر محمّد بن ایزدیار غزنوی، از شنیده های وی به قرائت سیّد ابوالفضل، محمّد بن علی بن محمّد حسینی، در ماه رجب سال 529 .
این دو سماع از دستخطّ مذکور بن محمّد شیبانی بغدادی نقل شده است.
همچنین من در نوشته ای به خطّ تاج الاسلام، ابوسعد سمعانی، دیدم که وی کتابهای «دلائل النبوّة» و «البعث و النشور» و «الأسماء و الصفات» و «الاعتقاد» حافظ ابوبکر بیهقی را به روایت فراوی از نویسنده و به قرائت تاج الاسلام، در ماههای سال 530 شنیده است.
حاکمی همراه با دانش و عبادت فراوانش، در نزد خواصّ و عوامّ، مقبولیّت یافت و جایگاهش بالا رفت و آوازه اش در آفاق زمین پیچید و حدود پانزده سال در نظامیّه بغداد، تدریس کرد و در تمام این سالها در دستگاه خلافت گرامی بود و مرجع و فردی فاضل به شمار می آمد و فتواهایش در مواقع اختلاف، پذیرفته بود.
وی - که خدایش بیامرزاد - دایی مادرم و نیای مادر رضاعی من است. من در بامداد روز پنجشنبه، دوم ماه رجب سال 582 در شهر همدان، به دست او خرقه
ص:184
پوشیدم. شیخ او در طریقت، امام ابوالاسعد، هبةالرحمن بن عبدالواحد قشیری بود که حاکمی در کاروانسرای جدّش، استاد ابوعلی دقّاق، در مشهد امام محمّد بن یحیی در شهر نیشابور، به دست او خرقه پوشیده بود. خدا همه شان را بیامرزد.
من از وی احادیث پر شماری شنیدم و قرائتم او را به شگفتی وا می داشت تا جایی که حاضران را به گوش سپردن به آن دستور می داد. حاکمی - رحمه اللّه - در تفسیر قرآن، زبر دست بود و اسباب نزول آیات و اقوال مفسّران را در ذهن داشت و در معانی قرآن و حدیث از اندیشه ای بی نقص برخوردار بود. (1)
(ضمن گزارش رخدادهای سال 590 ): در این سال، ع لّا مه و واعظ، فقیه شافعی، ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانی قزوینی در گذشت.
وی در سال 512 زاده شد و در [ زادگاهش] نزد فقیه ملکداد عمرکی و در نیشابور از محمّد بن یحیی، فقه بیاموخت تا جایی که سرآمد همگنان شد. او از فراوی و زاهر و دیگران حدیث شنید و سپس، پیش از سال 560 به بغداد گام نهاد و در آن شهر به تدریس و وعظ پرداخت و بار دیگر قبل از سال 570 به آن شهر رفت و موعظه کرد و به تدریس در نظامیّه مشغول شد.
حاکمی در مذاهب گوناگون و در مواضع اختلاف و در اصول و تفسیر و وعظ، پیشوا بود. وی کتابهای بزرگی را روایت کرده است. کلام او به سبب روش نیکو و شیرینی سخن و فراوانی محفوظاتش، در نزد مردم رونق گرفت. او در عبادت، گامی استوار داشت و فردی بی نظیر و بزرگ منزلت به شمار می رفت. وی در سال 580 به قزوین بازگشت و تا گاه مرگش در ماه محرّم سال 590 ، به عبادت پرداخت.
خدایش بیامرزاد. (2)
(در گزارش حوادث سال 590 ): در این سال، واعظ و فقیه و ع لّا مه شافعی مذهب، ابوالخیر، احمد بن اسماعیل طالقانی قزوینی، چشم از جهان
ص:185
فروبست. وی به بغداد گام نهاد و در نظامیّه تدریس کرد و در مذهب و مسائل اختلافی و اصول و وعظ، پیشوای دیگران بود. او کتابهای بزرگی را روایت کرده است. کلام او به سبب روش نیکو و سخن شیرین و فراوانی محفوظاتش، در نزد مردم رونق یافت. وی در عبادت، قدمی استوار داشت و بی نظیر و بزرگ منزلت بود و سرانجام در سال 580 به قزوین بازگشت و تا گاه مرگش در ماه محرّم سال 590 ، به عبادت پرداخت. خدایش بیامرزاد. (1)
: ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن عبّاس حاکمی طالقانی قزوینی، معلّم قرآن و صدرنشین دانشیان و نیکوکار و اهل خیر بود و با دانشهای بسیاری آشنا بود. وی نویسنده کتاب «التبیان فی مسائل القرآن» در ردّ حلولیّه و جهمیّه است. حاکمی «الغایة» اثر ابومهران را نزد زاهر بن طاهر شحامی خواند و در محضر علی ابراهیم بن عبدالملک قزوینی (از ملازمان ابن معشر) حدیث آموخت. پسرش محمّد و محمّد بن مسعود بن ابی الفوارس قزوینی و الیاس بن جامع و عبدان بن سعید قصری نزد او حدیث خواندند. وی در ماه محرّم سال 590 در حدود نود سالگی، در گذشت. (2)
: شیخ ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف قزوینی طالقانی، با علوم پرشماری آشنا بود. وی در سال 511 یا 512 در قزوین، زاده شد و نزد محمّد بن یحیی درس خواند و مُعید (3) ملکداد بن علی قزوینی - که پیشتر نامش آمد - شد و حدیث شنید و برای دیگران حدیث نقل کرد.
رافعی در امالی او را یاد می کند و می نویسد: حاکمی پیشوایی پرخیر بود و در حفظ و گردآوری و نشر دانشهای دینی، به وسیله آموزش آن به دیگران و موعظه و نگارش، بهره فراوان داشت. زبان او پیوسته از ذکر خدایْ تعالی و تلاوت قرآن، تازه
ص:186
بود. وی در سه روز هفته - که جمعه نیز از آنها بود - برای عموم مردم مجلس وعظ ترتیب می داد. روزی در یکی از مجالس وعظش - که روز دوازدهم محرّم سال 590 بود - طبق عادت به سخن گفتن پرداخت و سخن را به آیه « وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فیهِ إلَی اللّهِ : از روزی که در آن به سوی خدا بازگردانده می شوید، بترسید.» (1) کشانید و یاد کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از نزول این آیه تنها هفت روز زیست. پس آن گاه که از منبر پایین آمد، تب کرد و پس از آن، تنها هفت روز زنده ماند و در روز جمعه، از دنیا رفت و در روز شنبه، به خاک سپرده شد. و این از رخدادهای شگفت است. گویا وی می دانست که زمان رفتن نزدیک شده است.
رافعی می افزاید: بامداد همان روز به قصد تعزیت، از خانه بیرون شدم. به حاکمی می اندیشیدم و از مرگ او شکسته دل بودم که ناگاه بدون قصد قبلی و بدون هیچ فکر و اندیشه ای یک بیت شعر در ذهنم افتاد: بَکَتِ الْعُلُومُ بِوَیْلِها وَ عَویلِها لِوَفاةِ أحْمَدِهَا ابْنِ إسْماعیلِها
دانشها همگی با ناله و فریاد، برای مرگ ابن اسماعیل، ستوده علوم، گریستند.
گویا این بیت را گوینده ای برایم خواند! سپس اندیشیدم و ابیاتی را بر آن افزودم. (2)
: ابوالخیر، رضی الدین، احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن عبّاس قزوینی طالقانی، در سال 511 یا 512 به دنیا آمد و نزد محمّد بن یحیی حدیث خواند و معید درس ملکداد قزوینی شد و از علی ابراهیم بن عبدالملک قزوینی حدیث آموخت و کتاب «البیان فی مسائل القرآن» را در ردّ حلولیّه و جهمیّه به نگارش درآورد و سرآمد دانشیان شد. وی به بغداد رفت و در آن شهر به وعظ پرداخت و مقبولیّت تمام یافت؛ به گونه ای که یک روز او و روز دیگر ابن جوزی به سخنرانی می پرداختند و خلیفه در پشت پرده می نشست و به سخنان
ص:187
اینان گوش فرا می داد و مردمان نیز در این مجالس حاضر می شدند. حاکمی از سال 569 تا 580 در نظامیّه بغداد، تدریس کرد و سپس به شهر خویش بازگشت.
امام رافعی در امالی او را یاد می کند و می نویسد: حاکمی پیشوایی پرخیر بود و در حفظ و گردآوری و نشر علوم دین، به وسیله آموزش و موعظه و نگارش، بهره فراوان داشت.
حافظ عبدالعظیم منذری می گوید: افراد بسیاری نقل کرده اند که زبان وی همواره به ذکر خدای متعال و خواندن آیات قرآن، مشغول بود.
وی در ماه محرّم سال 590 یا 589 از دنیا رفت. سبکی در شرح منهاج می نویسد: ابوالخیر در کتاب «حظائر القدس» شصت و چهار نام برای ماه رمضان ذکر کرده است. (1)
: شیخ ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف بن محمّد بن عبّاس قزوینی طالقانی، پیشوا و صوفی و واعظ و ملقّب به رضی الدین، از دانشمندان سرشناس است. وی در سال 511 یا 512 در قزوین، چشم به جهان گشود و نزد علی محمّد بن یحیی، فقه بیاموخت و از پدرش و از ابوعبداللّه، محمّد بن فضل فراوی و زاهر شحامی و عبدالمنعم بن قشیری و عبدالغافر فارسی و عبدالجبّار خوارزمی و هبةاللّه بن بسری و وجیه بن طاهر و ابوالفتح بن بطی و دیگران، در نیشابور و بغداد و شهرهای دیگر، احادیث بسیاری شنید.
ابن قرشی و محمّد بن علی بن ابی النهد واسطی و موفّق، عبداللّطیف بن یوسف، و امام رافعی و دیگران از وی حدیث شنیدند. مدّتی در شهر خود و زمانی در بغداد، به تدریس پرداخت و سپس به شهر خویش بازگشت. بار دیگر به بغداد رفت و به تدریس در نظامیّه مشغول شد و کتابهای بزرگی مانند: تاریخ حاکم و سنن ابی داوود و صحیح مسلم و مسند اسحاق و کتابهایی دیگر را روایت کرد و در مجالس متعدّد، به املای حدیث پرداخت.
ص:188
ابن نجّار می گوید: حاکمی سرآمد پیروان شافعی بود و در مذهب و مسائل مورد اختلاف و اصول و تفسیر و وعظ و زهد، پیشوا به شمار می آمد. امام رافعی در امالی اش از وی حدیث نقل کرده و درباره اش گفته است: ابوالخیر پیشوایی پربرکت بود و در حفظ و گردآوری و نشر علوم دین، به وسیله آموزش و موعظه و نگارش، بهره فراوان داشت و پیوسته به ذکر خدا و تلاوت قرآن، زبان می چرخانید. گاهی در حالی که وی نماز می خواند، بر وی حدیث می خواندند. او بدانچه قاری می خواند گوش فرا می داد و آن گاه که خطا می کرد، آگاهش می ساخت.
ابن نجّار زندگی نامه حاکمی را به شرح، نوشته و دانش و دینداری او را بسیار ستوده است. وی با اسناد خود، حکایت مبسوطی را درباره حاکمی نقل می کند و می گوید که او طیّ این رخداد، از نا آشنایی به عربی به آشنایی با آن رسید. اینک خلاصه داستان:
طالقانی درباره خود می گوید: آن زمان که نزد امام محمّد بن یحیی در مدرسه به سر می برد، در حفظ، کند و ناتوان بود. عادت ابن یحیی آن بود که هر جمعه از فقیهان آزمون می گرفت و آنچه را در حفظ داشتند، پرسش می کرد و هر کس را که در حفظ، سست می یافت، از مدرسه بیرون می انداخت و بدین گونه، طالقانی را از مدرسه اخراج کرد. طالقانی شب هنگام، از مدرسه بیرون می آید و نمی داند که کجا برود؛ از این روی، به حمّام می رود و در تون آن می خوابد. وی پیامبر صلی الله علیه و آله را در خواب می بیند که دوبار آب دهان مبارکش را در دهان وی می ریزد و او را به بازگشت به مدرسه امر می کند. او به مدرسه بازمی گردد و می بیند که دروس گذشته را در حفظ دارد و ذهن او جدّاً تیز و توانا شده است. روز جمعه فرا می رسد. عادت امام محمّد بن یحیی این بود که همراه برخی از شاگردانش به نماز جمعه می رفت و به شیخ عبدالرحمن اسکاف زاهد اقتدا می کرد. طالقانی می گوید: من نیز همراه او رفتم. هنگامی که ابن یحیی نزد شیخ عبدالرحمن نشست، شیخ درباره برخی از مسائل اختلافی، شروع به سخن گفتن کرد و حاضران همگی، از سر ادب خاموش بودند. من به سبب کمی سن و تندی ذهنم، شروع کردم به اعتراض و کشاکش با او و
ص:189
فقیهان همه، به من اشاره می کردند که دست بردار! لیکن من توجّهی نمی کردم. پس شیخ عبدالرحمن بدیشان گفت: او را وا نهید؛ زیرا آنچه می گوید از نزد خود نیست، بلکه اینها از آن کسی است که او را دانش آموخته است. جماعت درنیافتند که شیخ چه می گوید؛ لیکن من فهمیدم و دانستم که این سخن برخاسته از مکاشفه است.
ابن نجّار می گوید: گفته اند که حاکمی با وجود فراوانی اشتغالش، بر روزه مداومت می کرد و هر شب، تنها با قرصی نان افطار می نمود.
حکایت کرده اند: هنگامی که وی را برای تدریس به نظامیّه فرا خواندند، در حالی که فقیهان پیرامونش را گرفته و مدرّسان و صدرنشینان و سرشناسان در آنجا نشسته بودند، به حلقه درس در آمد. چون بر کرسی تدریس نشست و دعای «الختمة» را خواند، پیش از شروع درس، به حاضران روی کرد و گفت: دوست می دارید از کدامیک از کتابهای درس تفسیر، سخن بگویم؟ شاگردان کتابی را نام بردند. وی گفت: کدام سوره را می خواهید. آنان سوره ای را معیّن کردند و او هر چه خواستند، برایشان گفت و درس داد. حاکمی در فقه و مسائل اختلافی نیز همین گونه عمل می کرد و جز درباره آنچه مستمعان تعیین می کردند، سخن نمی گفت و آنها از کثرت آنچه وی در حفظ داشت، شگفت زده می شدند.
همچنین، ابن نجّار از استاد خود، ابوالقاسم صوفی، نقل می کند: شیخ ما قزوینی، در شبهای ماه رمضان با مردم نماز تراویح می خواند و خلق پرشماری نزد او حاضر می شدند. آن گاه که شب ختم [ قرآن] فرا رسید، دعا کرد و از آغاز قرآن به تفسیر پرداخت و پیوسته به تفسیر مشغول بود تا سپیده طلوع کرد. وی با وضوی نماز عشاء، نماز صبح را با مردم خواند و در همان روز، به مدرسه نظامیّه رفت. آن روز نوبت تدریس وی بود. چون طبق روش خود بر منبر نشست و سخن گفتن آغاز کرد، برای حاضران - که امیر قطب الدین قیماز و سرشناسان شهر نیز در شمار آنان بودند - یاد کرد که شب گذشته، تمام قرآن را در یک مجلس، تفسیر کرده است.
قطب الدین پس از شنیدن این سخن گفت: پرداخت تاوان بر شیخ واجب است (یعنی باید برای ما نیز به تفسیر قرآن بپردازی). پس شیخ روی گردانید و گفت: امیر
ص:190
چیزی را بر ما واجب ساخت؛ اگر بر شما سخت و دشوار نمی آید، بدان وفا خواهیم کرد. ایشان گفتند: خیر! بر ما دشوار نیست؛ ما آن را برگزیدیم. پس وی شروع کرد و قرآن را از آغاز تا انجام - بدون آنکه سخنی را از آنچه شب گذشته بر زبان رانده بود، تکرار کند - تفسیر کرد و مردمان را از قوّت حفظ و فراوانی دانشش به شگفت آورد و متحیّر ساخت.
ابواحمد بن سکینه می گوید: زمانی که ابن صاحب، رفض را در بغداد آشکار ساخت، قزوینی، شب هنگام، نزد من آمد و با من وداع کرد و گفت که روی به سرزمین خود دارد. گفتمش: تو در اینجا مرد پاکی هستی که مردمان را [ از دانش خود] بهره مند می سازی. پاسخ داد: به خدا پناه می برم از اینکه در شهری بمانم که آشکارا اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله را ناسزا می گویند. سپس از بغداد بیرون شد و به سوی قزوین رفت. و این آخرین باری بود که در بغداد حضور یافت. وی بزرگ و محترم، در قزوین بماند تا از دنیا رفت.
رافعی در امالی می نویسد: قزوینی سه روز در هفته، مجالسی را برای عامّه مردم برپا می کرد که یکی از آنها صبح روز جمعه بود. روزی در یکی از این مجالس - که روز دوازدهم محرّم سال 590 بود - طبق عادت، به سخن گفتن درباره آیه « فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ : اگر روی گرداندند، بگو: خدا مرا بس است، جز او معبودی نیست.» (1) پرداخت و گفت که این آیه از فرجامین آیاتی است که فرو فرستاده شده و آیاتی را که پس از این آیه فرود آمده است، یاد کرد و در این باره به آیه « اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی : امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام گردانیدم.» (2) و سوره نصر و آیه « وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللّهِ : از روزی که در آن به سوی خدا بازگردانده می شوید، بترسید.» (3) اشاره کرد و سپس افزود که رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص:191
پس از نزول این آیه، تنها هفت روز زیست. پس آن گاه که از منبر پایین آمد، تب کرد و تنها هفت روز پس از آن، زنده ماند و جمعه بعدی از دنیا رفت و روز شنبه، به خاک سپرده شد. این از رخدادهای شگفت است. گویا وی می دانست که زمان کوچیدن نزدیک شده است.
رافعی می افزاید: بامداد همان روز به قصد تعزیت، از خانه بیرون شدم. به حاکمی می اندیشیدم و از مرگ او شکسته دل بودم که ناگاه بدون قصد قبلی و بدون هیچ فکر و اندیشه ای، یک بیت شعر در ذهنم افتاد: بَکَتِ الْعُلُومُ بِوَیْلِها وَ عَویلِها لِوَفاةِ أحْمَدِهَا ابْنِ إسْماعیلِها
دانشها همگی با ناله و فریاد برای مرگ ابن اسماعیل، ستوده علوم، گریستند.
گویا این بیت را گوینده ای برایم خواند! پس از آن اندیشیدم و ابیاتی را بر آن افزودم. این پایان سخنان رافعی است و خدا به حقایق امور داناتر است. (1)
: رضی الدین، ابوالخیر، احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانی قزوینی شافعی، از دانشمندان مهمّ و سرشناس است.
ابن نجّار می نویسد: حاکمی مهتر شافعیان بود و در مذهب و مسائل مورد اختلاف و اصول و تفسیر و وعظ، پیشوا به شمار می آمد. وی محفوظات فراوانی داشت و حدیث املا می کرد و بر منبر وعظ می نشست. او از کسانی چون: ابوعبداللّه فراوی و زاهر شحامی و هبةاللّه سندی و ابوالفتح بن بطّی، احادیث بسیاری شنید و از ملکداد و محمّد بن مکّی، فقه بیاموخت و در سرزمین خود و در بغداد، به تدریس پرداخت و کتابهای بزرگی را روایت کرد و مدّتی در نظامیّه، عهده دار تدریس شد. حاکمی بسیار عبادت می کرد و نماز می گزارد. وی دائم الذکر بود و همیشه روزه داشت و هر روز، قرآن را ختم می کرد.
ابن مدینی می گوید: حاکمی در انواع علوم و شناخت حدیث، ید طولایی داشت و از اهل نظر و اطّلاع به شمار می آمد.
ص:192
موفّق بن عبداللّطیف بغدادی نیز گفته است: وی در شبانه روز، به اندازه ای عبادت می کرد که فرد کوشا از انجام آن در یک ماه، ناتوان بود.
حاکمی در سال 512 زاده شد و در ماه محرّم سال 590 در گذشت. (1)
وی از ابن عبّاس رضی الله عنه روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (2)
هر که می خواهد بردباری ابراهیم و فهم نوح و جمال یوسف را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
در ادامه، سخن حافظ محبّ الدین طبری، دالّ بر نقل این حدیث توسّط ملّا اربلی، خواهد آمد.
ملّا عمر بن محمّد در میان دانشمندان و محدّثان اهل تسّنن، به ورع و نیکوکاری مشهور است تا آنجا که سلاطین و دانشمندان بزرگ و سرشناس سنّی بدو اقتدا کرده اند. محمّد بن یوسف شامی در «سیره»اش می نویسد:
باب سیزدهم: سخنان دانشمندان در اعمال زادروز شریف پیامبر صلی الله علیه و آله و همداستانی ایشان در این مورد و آنچه در این باره پسندیده و آنچه نکوهیده است:
حافظ ابوالخیر سخاوی در فتواهایش می گوید: اعمال این میلاد شریف از هیچ یک از گذشتگان نیک سه قرن نخست، نقل نشده و این چیزی است که بعدها پدید آمده است؛ لیکن پس از این سه قرن، همواره مسلمانان در سراسر سرزمینها و
ص:193
شهرهای بزرگ، در ماه میلاد نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله گرد هم می آیند و ضیافتهای بدیعی که دربردارنده کارهای شادی بخش و عالی است، ترتیب می دهند و در شبهای این ماه، صدقه های گوناگون می دهند و اظهار شادمانی می کنند و در انجام کارهای نیک، فزونی می بخشند و تاریخ تولّد گرامی حضرتش را بازخوانی می کنند و بدین گونه، از برکات این روز شریف، بهره بسیار می برند.
امام، حافظ ابومحمّد، عبدالرحمن بن اسماعیل، معروف به ابوشامه، در کتاب «الباحث علی إنکار البدع و الحوادث» می نویسد: ربیع نقل می کند که شافعی - رحمه اللّه تعالی - گفته است:
نوپدید آمده ها دو گونه اند: آنهایی که مخالف کتاب و سنّت و حدیث و اجماع اند که بدعت و گمراهی اند؛ و آنهایی که بر پایه امر نیکی پدید آمده اند و هیچ کس مخالف آنها نیست. اینها پدیده هایی پسندیده اند. عمر - رضی اللّه عنه - درباره نماز [ تراویح] در ماه رمضان گفته است: این بدعتی نیکوست. مقصود وی این بوده که این نماز چیزی است که پیشتر نبوده و بعداً پدید آمده است و چون به وجود آمد، تعالیم گذشته را نقض نکرد. بنابراین، همگان در رَوایی بدعتهای نیک و استحباب آنها و امید ثواب برای کسانی که با نیّت خیر بدانها می پردازند، همداستان اند. آری، بدعتهای نیک بدعتهایی هستند که با بنیادهای شرعی سازگار بوده و با هیچ یک از آنها مخالف نباشند و انجام آنها حرامی شرعی را پیش نیاورد؛ مانند: ساخت منبرها و مهمانسراها و مدرسه ها و کاروانسراها و... و کارهای نیک دیگری که در صدر اسلام، رایج نبوده است؛ چرا که اینها با آموزه های سنّت نظیر: انجام کارهای نیک و همکاری در نیکوکاری و پرهیزگاری، سازگار است.
از این رو، از نیکوترین بدعتها اموری است از این قبیل که در عصر ما پدید آمده اند؛ همانها که همه ساله در شهر اربل، در سالگرد میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله انجام می شود؛ مانند: صدقه ها و اعمال نیک گوناگون و زینت بستن و شادمانی کردن. زیرا این کارها، علاوه بر آنکه در بردارنده نیکی به تهیدستان است، نشان دهنده دوستی و بزرگداشت و شکوهمندی رسول خدا صلی الله علیه و آله در دل انجام دهنده آنهاست و
ص:194
سپاسگزاری از خدای متعال، به سبب منّتی که با آفرینش فرستاده اش - که برای جهانیان رحمت است - بر جهانیان نهاده است، به شمار می آید.
نخستین کسی که در شهر موصل بدین کار نیک دست زد، ملّا عمر بن محمّد یکی از نیکان نامی است و حاکم شهر اربل و دیگران وی را در این کار نیک، پیروی کردند. خدای همه ایشان را بیامرزاد. (1)
آری، این داستان به تنهایی، برای آگاهی از منزلت و بزرگی این مرد در نزد اهل تسنّن، بسنده است؛ چرا که کردار او پیش آنان حجّت و دلیل رَوایی و بلکه فضیلت فعلی است و اینها همه پس از گذشت سالیانی بس دراز است که دانشمندان و نیکان آمده اند و رفته اند و هیچ یک در سالگرد میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله به این عمل دست نزده اند. بنابراین، پیروی از م لّا عمر در انجام این عمل، تنها به دلیل باور بسیار سنّیان به ورع وی و اطمینان فراوانشان به دینداری و صلاح اوست.
کتاب «وسیلة المتعبّدینِ» ملّا عمر، نزد اهل سنّت، از بهترین کتب فراهم آمده در سیره نبوی به شمار می رود. دهلوی این کتاب را در «أصول الحدیث» ضمن کتابهای سیره، نام برده و آن را در ردیف سیره ابن هشام و سیره ابن اسحاق یاد کرده است.
صدّیق حسن خان قنوجی در کتاب «الحطّة فی ذکر الصحاح الستّة» می نویسد:
احادیث تاریخ و سیره دو گونه اند: بخشی از آنها به آفرینش آسمان و زمین و حیوانات؛ و بخش دیگر به شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله و یاران گرامی و خاندان بزرگ او از گاه زاده شدن تا دم رفتن، می پردازند که این را «سیره» می نامند؛ مانند: سیره ابن اسحاق و سیره ابن هشام و سیره ملاّ عمر؛ و کتابهای نوشته شده در این زمینه بسیار پر شمارند.
دیگر دانشمندان، فراوان، از «وسیلة المتعبّدین» نقل و بدان اعتماد کرده اند.
کابلی در «الصواقع» می گوید: بی گمان، نفی وجوب محبّت اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله جز
ص:195
علی، برساخته ای دروغین است؛ چرا که حافظ ابوطاهر سلفی در مشیخه اش (1) از انس روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دوستی ابوبکر و سپاسگزاری از وی بر امّت من واجب است. ابن عساکر نیز مانند این حدیث را از انس و به طریقی دیگر، از سعد بن سهل ساعدی نقل کرده است. نیز حافظ ملّا عمر بن محمّد بن خضر در سیره اش از آن حضرت روایت کرده است: هر آینه، خدای متعال همان گونه که نماز و زکات و روزه و حجّ را بر شما واجب گردانیده، دوستی ابوبکر و عمر و عثمان و علی را بر شما واجب ساخته است.
این نصّ سخن کابلی است که عیناً در تحفه دهلوی نیز (در پاسخ به استدلال به آیه مودّت) مشاهده می شود. پس تحفه را ببین تا دریابی که چگونه دهلوی سخنان کابلی را در بحثهای کتابش به خود بسته است. (2)
حافظ محبّ طبری در کتاب «الریاض النضرة فی مناقب العشرة المبشّرة» فراوان از کتاب ملّا عمر نقل کرده است. حافظ سمهودی نیز همین گونه است. وی می نویسد: جابر رضی الله عنه از نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
جز مؤمن متّقی ما اهل بیت را دوست نمی دارد و جز منافق شقی ما را دشمن نمی شمارد.
بنا بر گفته محبّ طبری، ملّا این حدیث را در کتابش آورده است. (3)
نیز سمهودی می نویسد: ابوسعد و ملّا در سیره اش، این احادیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
- خیرخواه خاندان من باشید؛ زیرا بی گمان، فردای قیامت من از شما درباره آنان دادخواهی می کنم و هر که را در این دادخواهی مغلوب کنم، دشمن خواهم داشت و هر کس را که من دشمن بدارم، به آتش در خواهد افتاد.
ص:196
- هر که حقّ مرا با رعایت حقّ خاندانم پاس بدارد، نزد خدا برای خود، عهدی ستانده است.
- من و خاندانم درختی در بهشت هستیم که شاخه هایش در دنیاست تا هر که بخواهد، راهی به سوی خدایش در پیش گیرد. (این حدیث را تنها ابوسعد نقل کرده است)
- در هر نسلی از امّت من، مردمان دادگری از خاندانم هستند که از این دین، تحریفِ از حد در گذرندگان و به خود بستنهای آنان که قصد نابودی دین را دارند و تفسیرهای نابجای نادانان را دور می کنند. آگاه باشید که پیشوایان راستین شما آنان اند که شما را به سوی خدا می برند؛ پس بنگرید که به سوی چه کسی می برندتان. (این حدیث را تنها ملّا عمر نقل کرده است) (1)
نویسنده «کشف الظنون» نیز می گوید: «وسیلة المتعبّدین» اثر شیخ صالح، عمر بن محمّد بن خضر اربلی است. وی هموست که نورالدین شهید او را باور می داشت. (2)
سنّیان ملک نورالدین را به بهترین اوصاف ستوده اند:
(ضمن گزارش رخدادهای سال 569 ): در این سال، نورالدین، محمود بن زنکی بن اقسنقر، حکمفرمای شام و سرزمینهای جزیره و مصر، در روز چهارشنبه یازدهم شوّال، به سبب بیماری خوانیق (3) در گذشت و در قلعه دمشق به خاک سپرده شد و از آنجا به مدرسه ای که خود در دمشق، نزدیک بازار خواصین ساخته بود، منتقل گشت.
از شگفتیهای احوال او این است که وی در روز دوم ماه شوّال، به همراه برخی از
ص:197
امیران نیکویش، بر اسب سوار بود که یکی از امیران گفت: پاک و منزّه است کسی که می داند آیا ما در سال بعد نیز در این مکان گرد هم می آییم یا خیر! نورالدین وی را گفت: این گونه مگو، بلکه بگو: پاک و منزّه است کسی که می داند آیا ما در یک ماه دیگر نیز در اینجا فراهم می آییم یا خیر! پس نورالدین - رحمه اللّه - پس از یازده روز، در گذشت و امیر پیش از سپری شدن یک سال، از دنیا رفت و این گونه، هر یک از آنان بدان چه بر زبان رانده بود، گرفته شد.
دامنه فرمانروایی نورالدین جدّاً گسترده بود؛ بدان گونه که در مکّه و مدینه و یمن - آن زمان که شمس الدولة بن ایّوب بر آن شهر پای نهاد و آن را در تصرّف خود درآورد - به نامش خطبه خواندند. وی در سال 511 زاده شد و به سبب سیرت نیکو و دادگری، آوازه اش در زمین پیچید.
من سرگذشت فرمانروایان گذشته را خوانده ام. پس از خلفای راشدین و عمر بن عبدالعزیز، کسی را نیک سیرت تر و دادگسترتر از او ندیده ام. بسیاری از این امور، به سبب کتاب «الباهر» - که درباره دولت او نوشته شده - به دست ما رسیده است. ما پاره ای از این اخبار را در اینجا یاد می کنیم تا خردمندان از آنها آگاه شوند و از او پیروی کنند.
از جمله اوصاف نیکوی ملک نورالدین، دنیا پرهیزی و عبادت و دانش اوست؛ چرا که وی خوراک و پوشاک و دیگر احتیاجاتش را تنها از درآمدهای مِلک شخصی اش - که از بهره خود از غنیمت خریده بود - و اموالی که برای مصالح مسلمانان آماده شده بود، تأمین می کرد. زمانی همسرش از تنگی معیشت از او گلایه کرد؛ او سه دکّانی را که در حِمص داشت و درآمد سالیانه اش به بیست دینار می رسید، به او بخشید و چون همسرش این پول را اندک شمرد، وی را گفت: چیزی جز این ندارم و تمام آنچه در دست من است، از آن مسلمانان است و من تنها پاسبان این اموال هستم و هرگز به آنها خیانت نخواهم کرد و به خاطر تو خود را در آتش دوزخ نخواهم افکند.
نورالدین شبها را به نماز می ایستاد و اوراد نیکویی در دل شب داشت. وی
ص:198
این گونه بود که گفته اند: جَمَعَ الشَّجاعَةَ وَ الْخُشُوعَ لِرَبِّهِ ما أحْسَنَ الْمِحْرابَ فیِ الْمِحْرابِ
دلیری و دلاوری را با فروتنی برای خدایش، یکجا فراهم آورد. [ آری،] چه خوب در محراب، با نفس و شیطان جنگید. (1)
وی با فقه حنفی آشنا بود؛ لیکن تعصّبی در آن نمی ورزید. او حدیث شنید و برای پاداش اخروی، برای دیگران حدیث نقل می کرد.
امّا دادگری اش؛ هر آینه در تمام سرزمینهای تحت فرمانش، با وجود گستردگی آنها، هیچ خراج و مالیاتی را فروگذار نمی کرد؛ بلکه [ آنها را می گرفت] و همه را در مصر و شام و جزیره و موصل، به مصرف می رسانید. نورالدین شریعت را بزرگ می داشت و به دستورهای آن گردن می نهاد.
زمانی کسی وی را به دادگاه کشانید. او همراه مدّعی بدانجا شد و پیکی را به سوی قاضی کمال الدین بن شهرزوری گسیل داشت و بدو گفت: برای داوری نزد تو می آیم، با من همان گونه رفتار کن که با مدّعی رفتار می کنی. داوری پایان یافت و روشن شد که حق با نورالدین است. نورالدین مدّعی اش را - که به دادگاهش کشانده بود - بخشید و گفت: می خواستم آنچه را وی به زیان من دعوی کرده بود، به وی وا گذارم؛ لیکن ترسیدم که انگیزه این کارم، کبر و عار از حضور در دادگاه باشد؛ از این رو، در دادگاه حاضر شدم و سپس آنچه را وی دعوی کرده بود، بدو وا گذاردم.
نورالدین در شهرهای تحت حاکمیّتش، دادگاههایی بنا نهاده بود و به همراه قاضی، در آن دادگاهها می نشست و حقّ ستمدیده را - هر چند که فردی یهودی بود - از ستمگر - هر چند که فرزند یا بزرگ ترین امیرش بود - باز می ستاند.
وی دانشمندان و دینداران را گرامی و بزرگ می داشت و در پیش پایشان به احترام، برمی خاست و همنشین آنان می شد و با ایشان شادمانی می کرد و هیچ گاه سخن آنان را رد نمی کرد و با دست خود برایشان نامه می نگاشت. او با
ص:199
وجود فروتنی، بسیار با وقار و با هیبت بود. باری، اوصاف نیکوی او پرشمار و مناقبش فراوان است و این کتاب، گنجایش ذکر همه آنها را ندارد. (1)
: سلطان نورالدین، پادشاه دادگر، ابوالقاسم، محمود بن اتابک زنکی بن اقسنقر، پس از پدرش، حاکم حلب شد و سپس دمشق را به تصرّف درآورد و بیست سال، آنجا را تحت فرمانروایی خود داشت. وی در ماه شوّال 511 به دنیا آمد و بزرگ ترین و دادگسترترین و دیندارترین و جنگجوترین پادشاهان در راه خدا و سعادتمندترین آنان در دنیا و آخرتش به شمار می رفت. او بارها فرنگیان را در جنگ، مغلوب کرد و تلخی شکست را در کام آنان ریخت.
خلاصه آنکه، خوبیهایش از خورشید روشن تر و از ماه نیکوتر است. وی گندمگون و بلند قامت و نمکین بود و ریشی اندک (2) داشت و بسیار با هیبت و فروتن و پاک زبان و خردمند و اندیشمند و خدا ترس و دور از تکبّر بود. مانندش در نیکانِ بزرگ کم است، چه رسد به پادشاهان. خدا فرجامش را با شهادت رقم زد و پاداش نیک و فزونی بخشیدش. وی در یازدهم ماه شوّال، به سبب بیماری خوانیق، در گذشت. (3)
بنا بر آنچه در کتاب «توضیح الدلائل» آمده، ابوحامد، محمود صالحانی، نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است (در سلسله ناقلان، نام حافظ ابوسلیمان هم به چشم می خورد):
حارثِ اعوَر، پرچمدار امیرالمؤمنین - کرّم اللّه وجهه - می گوید: این خبر به ما رسیده است که پیامبر - صلّی اللّه علیه و علی آله و بارک و سلّم - در میان گروهی از
ص:200
اصحاب بود که فرمود:
أُریکُمْ آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ نُوحاً فی فَهْمِهِ وَ إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ.
دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم را به شما خواهم نمایاند.
زمانی نگذشت که علی - کرّم اللّه تعالی و جهه - سر رسید. ابوبکر - رضی اللّه عنه - گفت: ای رسول خدا، مردی را به سه تن از پیامبران همانند کردی! درود و آفرین بر او! این مرد کیست؟
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوبکر، آیا او را نمی شناسی؟
ابوبکر عرض کرد: خدایْ تعالی و فرستاده اش داناترند.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: وی ابوالحسن، علی بن ابی طالب است.
ابوبکر گفت: ای ابوالحسن، آفرین برتو! آفرین بر تو! (1)
- شاه سلامة اللّه هندی، در کتاب «معرکة الآراء» از ابوحامد صالحانی نام برده و سخنانی گفته که نشان می دهد صالحانی از دانشمندان اهل سنّت است.
- سیّد شهاب الدین، احمد، بسیار از صالحانی نقل کرده و احادیث وی را همراه با وصف او به صفات نیکو، آورده است. وی می نویسد:
امامِ دانشمند و ادیب خردمند و صاحب خویهای نیکو که در میان پیشوایان بزرگ به القاب «محیی السنّه» و «ناصر الحدیث» و «مجدّد الاسلام» نامبردار است، عالم ربّانی و عارف سبحانی، سعدالدین ابوحامد، محمود بن محمّد بن حسین بن یحیی صالحانی، در عبارات برگزیده و اشارات ناب خود در کتاب... می نویسد... .
همو می گوید: بر اساس اسناد یاد شده، از سفیان ثوری، از زید بن مره - که راوی ای پذیرفته است - نقل شده است که ابن مسعود رضی الله عنه آیه « وَ کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنِینَ
ص:201
الْقِتالَ : و خدا [ زحمت] جنگ را از مؤمنان برداشت.» (1) را این گونه می خواند: خدا [ زحمت] جنگ را به وسیله علی بن ابی طالب از دوش مؤمنان برداشت.
مطلب بالا در روایت اعمش از ابووائل نیز آمده است و راوی این دو حدیث امام صالحانی است.
از محمّد بن علی بن الحسین نقل کرده اند که ایشان به واسطه پدرش از نیای خود روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
من و علی، چهارده هزار سال پیش از آنکه خدا آدم را بیافریند، نوری بودیم در پیشگاه وی. پس آن هنگام که خدا آدم را آفرید، این نور را در صلب او داخل کرد و همواره، آن را از صلبی به صلب دیگر منتقل می ساخت تا آنکه در صلب عبدالمطّلب مستقرّش ساخت. پس آن نور را دو بخش فرمود؛ بخشی در صلب عبداللّه و بخشی در صلب ابوطالب. بنابراین، علی از من است و من از او هستم. گوشت وی گوشت من و خون او خون من است و هر که او را دوست بدارد، به سبب محبّت من او را دوست می دارد و هر کس که با وی دشمنی کند، به سبب دشمنی با من، دشمن اوست.
از جابر رضی الله عنه نقل شده است: پیامبر صلی الله علیه و آله در عرفات بود و در حالی که علی - کرّم اللّه وجهه - روی در روی آن حضرت داشت، فرمود:
علی جان! نزدیک بیا و دستت را در دست من بگذار. ای علی، من و تو از درختی آفریده شده ایم که من ریشه و تو تنه و حسن و حسین شاخه هایش هستند؛ هر که به بخشی از آن در آویزد، خدای به بهشتش خواهد برد.
حدیث نخست را سعدالدین، ابوحامد، محمود بن محمّد، همو که در طلب
ص:202
دانش، سفر کرد و کوچید و به حضور مشایخ رسید و حدیث شنید و نقل کرد و در هر علمی نوشته ای از خود بر جای نهاد و گروه پرشماری از وی روایت کرده اند و در عراق با امام ابوموسی مدینی و طبقه او همراه بود، به اسناد مسلسل خود - که به امام، حافظ ابوبکر بن مردویه، می انجامد - نقل و حدیث دوم را به اسنادی که به پیشوای پرهیزگار، حافظ ابونعیم اصفهانی، می رسد، روایت کرده است.
حدیث نخست را امام شمس الدین، محمّد بن حسن بن یوسف انصاری زرندی نیز - که در حرم شریف نبوی محدّث بود - از ابن عبّاس - رضی اللّه تعالی عنهما - نقل کرده است.
سیّد شهاب الدین درباره نامهای امیرالمؤمنین می نویسد:
از نامهای او مقیم الحجّة (برپای دارنده حجّت) است. از ابن مسعود رضی الله عنه نقل شده که وی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است که حضرتش فرمود:
هر آینه، آن گاه که خدا آدم را بیافرید و از روح خویش در او دمید، آدم عطسه کرد؛ پس گفت: سپاس و ستایش خدای راست، پروردگار جهانیان.
از این روی، خدایْ تعالی به او وحی کرد و مژده آمرزش بدو داد و فرمود:
ای آدم، سر خویش بالا بگیر و بنگر. آدم سرش را بالا آورد و ناگاه دید که بر عرش نوشته شده است: معبودی جز خدا نیست؛ محمّد پیامبر رحمت است؛ علی برپای دارنده حجّت است و هر که حقّ او را بشناسد و گردن نهد، پاک و پاکیزه خواهد شد و هر که حقّ وی را نشناسد و نپذیرد، از رحمت به دور و نومید خواهد گشت. به بزرگی و شکوهم سوگند یاد می کنم، هر که علی را دوست بدارد - هرچند مرا نافرمانی کرده باشد - به بهشتش درآورم و هر که او را نافرمانی کند - اگر چه مرا فرمان برده باشد - به دوزخش در افکنم.
این حدیث را جناب محیی السنّه، یعنی صالحانی، نقل کرده است.
از دیگر راویان حدیث تشبیه، کمال الدین، ابوسالم، محمّد بن طلحه شافعی است. وی می گوید: از جمله مناقب علی بن ابی طالب، حدیثی است که امام بیهقی در کتابی که درباره فضائل صحابه نگاشته، به سلسله سندی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله
ص:203
می انجامد، نقل کرده است. حدیث چنین است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ الی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
بدین گونه، پیامبر صلی الله علیه و آله با این سخن، برای علی رضی الله عنه دانشی مانند دانش آدم و تقوایی همچون تقوای نوح و بردباری ای بسان بردباری ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی همانند عبادت عیسی را اثبات فرموده است. در این حدیث، به روشنی، به دانش و تقوا و بردباری و هیبت و عبادت علی رضی الله عنه و به بلندی این ویژگیها در وی تا اوج همانندی با این پیامبران مرسل - صلوات اللّه علیهم أجمعین - در صفات یاد شده و مناقب بر شمرده شده، اشارت رفته است. (1)
ابن طلحه از دانشمندان بزرگ و سرشناس سنّیان است و اینک شرح حال او:
1. یافعی : مفتی شافعی، کمال محمّد بن طلحه نصیبی، سرور بزرگ دانشمندان عصر خویش و در فقه و شناخت مسائل اختلافی پیشتاز بود. یک بار عهده دار وزارت شد؛ لیکن [ پس از مدّتی آن را رها کرد و] به زهد گرایید و به نفس خود پرداخت. وی در ماه رجب و در شهر حلب، در حالی که بیش از هفتاد سال داشت، در گذشت. کتاب «دائرة الحروف» از آثار اوست.
شاید این ابن طلحه هموست که سیّد بزرگ مرتبت، شیخ ستوده، عبدالغفّار، محدّث شهر قوص، درباره اش گفته است: رضیّ بن اصمع مرا گفت: در کوههای لبنان فقیری را دیدم که به من گفت: دوش در خواب کسی را دیدم که می گفت: لِلّهِ دَرُّکَ یَا بْنَ طَلْحَةَ ماجِدٍ تَرَکَ الْوِزارَةَ عامِداً فَتَسَلْطَنا
ص:204
لاتَعْجَبُوا مِنْ زاهِدٍ فی زُهْدِهِ فی دِرْهَمٍ لَمَّا أصابَ الْمَعْدِنا
آفرین بر ابن طلحه بزرگ باد! همو که با اختیار خود، وزارت را رها کرد و به پادشاهی رسید. از زهد زاهدی که درهمی را فرونهاد و به کان دست یافت، در شگفت مشوید.
فردای آن روز، بامدادان به سوی شیخ ابن طلحه رفتم. دیدم که سلطان ملک اشرف بر درگاه او ایستاده است و اجازه ورود می طلبد. منتظر ماندم تا سلطان بیرون آمد. پس نزد شیخ شدم و آنچه را فقیر گفته بود، برایش بازگو کردم؛ پاسخ داد: اگر رؤیای او راستین باشد، من در طول یازده روز آینده خواهم مرد. و چنین شد.
تعبیر این خواب و شعر به مرگ و تعیین زمان آن به شکل فوق توسّط ابن طلحه، جدّاً شگفت انگیز است. ممکن است - و اللّه أعلم - که وی این تعبیر را از حروف برخی از کلمات ابیات یاد شده، گرفته باشد. من چنین می پندارم - و خدا داناتر است - که آن کلمات «أصاب المعدنا» باشد؛ چرا که یازده حرف است و از جهت معنا نیز با تعبیر او مناسب است. زیرا معدنی که غنای مطلق و پادشاهی راستین است، همان سعادت بزرگ و نعمت سترگی است که پس از مرگ آن را در می یابند. (1)
شرح حال یافعی (در گذشته به سال 768 ) را در کتابهای زیر می توان پیدا کرد:
1. الدرر الکامنة 2 / 2 247؛
2. طبقات الشافعیّة الکبری 6 / 103؛
3. النجوم الزاهرة 11 / 4 93؛
4. البدر الطالع 1 / 2 378.
2. اسنوی : ابوسالم، محمّد بن طلحة بن محمّد قرشی نصیبی، ملقّب به کمال الدین، در فقه و شناخت مسائل اختلافی، پیشوا و پیشتاز بود و با اصول عقاید و اصول فقه، آشنایی کامل داشت و سرور بزرگ و باشکوهی به شمار می رفت و از
ص:205
جانب پادشاهان، نامه می نوشت. وی در مدرسه امینیّه دمشق اقامت گزید و ملک ناصر، حاکم دمشق، او را به وزارت خود انتخاب کرد و وی را به پذیرش این منصب، دستور داد؛ لیکن ابن طلحه از دربار او بیرون رفت و عذرخواست و وزارت را از او نپذیرفت. پس تنها دو روز در لباس وزارت ماند و سپس اموال و دارایی اش را رها کرد و جامه خویش را تغییر داد و رفت و کسی از جایش آگاه نشد.
ابن طلحه در طول حیاتش، به شنیدن و نقل حدیث پرداخت و سرانجام در بیست و هفتم ماه رجب سال 652 در حالی که بیش از هفتاد سال داشت، در شهر حلب، چشم از جهان فروبست. صاحب «العبر» او را یاد کرده است. (1)
ابن قاضی شهبه در شرح حال اسنوی می نویسد:
پیشوای علّامه، جمال الدین، ابومحمّد، عبدالرحیم بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن ابراهیم، همو که الفاظ را پیراست و معانی را استوار ساخت، صاحب آثار مشهور و مفید، در ماه رجب سال 704 در اسنا زاده شد و در سال 721 به قاهره پای نهاد و به یادگیری حدیث و انواع دانش پرداخت. وی فقه را از زنکلونی و سنباطی و سبکی و جلال الدین قزوینی و وجیزی و دیگران آموخت و نحو را از ابوحیّان فراگرفت و «التسهیل» را نزد او خواند.
اسنوی خود در طبقات می نویسد: با شیخ فلان (نام کامل او را یاد می کند) بحث می کردم که سرانجام مرا گفت: هیچ کس را به سنّ و سال تو شیخ نخوانده بودم!
وی دانشهای عقلی را از قونوی و شوشتری و دیگران بیاموخت و از سال 727 بر کرسی تدریس و افاده نشست و در اقبغاویّه و ملکیّه و فارسیّه و فاضلیّه، درس داد و در مسجد جامع ابن طولون، تفسیر قرآن گفت. سپس عهده دار وکالت بیت المال و منصب حِسبه (محتسبی) شد؛ لیکن پس از چندی آن را رها کرد و از وکالت نیز برکنار گشت و بدین گونه، به دانش و نگارش پرداخت و در شمار مشایخ مهمّ قاهره
ص:206
قرار گرفت و پس از سی سالگی، کار نوشتن کتاب را آغاز نمود.
شاگرد اسنوی، سراج الدین بن ملقّن، در «طبقات الفقهاء» استادش را این گونه می ستاید: شیخ و مفتی و نویسنده و مدرّس شافعیان و صاحب علومی چون: اصول و فقه و ادبیّات عرب و... .
حافظ ولی الدین، ابوزرعه، در «وفیات»ش درباره اسنوی می نویسد: وی به تمام دانشها پرداخت تا آنجا که یگانه عصر خویش و شیخ شافعیان زمان خود شد. او همچنین، کتابهای سودمند و مشهور فراوانی، همچون «المهمّات» را نگاشت. پدرم درباره این کتاب شعری سروده است: أبْدَتْ مُهِمَّاتُهُ إذْ ذاکَ رُتْبَتُهُ إنَّ الْمُهِمَّاتِ فیها یُعْرَفُ الرَّجُلُ
کتاب «المهمّات» او آشکار و مشهور شد و این، به سبب رتبت والای نویسنده آن بود.
آری! این کتاب مؤلّفش را به نیکی می شناساند.
مردمان فراوانی از او دانش آموختند و بیشتر دانشمندان سرزمینهای مصر از شاگردان وی هستند. اسنوی مردی نیکو چهره، نرم خو، نسبت به دانشجویان پرمهر، نویسنده ای توانا و همواره در حال نگارش کتاب و آموختن دانش به دیگران بود. پدرم کتابی جداگانه در زندگی نامه او فراهم آورده و در آن مکاشفه ای از او نقل کرده است. اسنوی در ماه جمادی الآخره سال 772 به مرگ ناگهانی، از دنیا رفت و در نزدیکی مقابر صوفیّه به خاک سپرده شد. کتابهای مشهور وی عبارت اند از:
- جواهر البحرین فی تناقض الخبرین، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 735؛
- التنقیح علی التصحیح، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 737؛
- شرح «المنهاج» بیضاوی (که بهترین و سودمندترین شرحهای آن است) ، تاریخ اتمام نگارش کتاب: اواخر سال 740؛
- الهدایة فی أوهام الکفایة، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 746؛
- المهمّات، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 760؛
- التمهید، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 768؛
- طبقات الفقهاء، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 769؛
ص:207
- طراز المحافل فی ألغاز المسائل، تاریخ اتمام نگارش کتاب: سال 770؛
- کافی المحتاج در شرح «المنهاج» نووی، در سه مجلّد (شرحی است خوب و سودبخش و پیراسته و بهترین شرح منهاج که تا مبحث مساقات رسیده است)؛
- الکوکب الدریّ (نویسنده در این کتاب به استخراج مسائل فقهی برپایه قواعد نحوی پرداخته است)؛
- تصحیح التنبیه؛
- الفتاوی الحمویّة.
از دیگر آثار اوست: اللّوامع و البوارق، الجوامع و الفوارق، نوشته ای در موضوع مثلها، شرح عروض ابن حاجب، بخشی از مختصر «الشرح الصغیر» که بنابر آنچه گفته اند تا مبحث بیع رسیده است، شرح التنبیه (که حدود یک مجلّد آن را نگاشت) و یک جلد از مجلّدات «البحر المحیط». (1)
زندگی نامه اسنوی را در کتابهای مهمّی، مانند: «الدرر الکامنة 2 / 354» اثر حافظ ابن حجر و «حسن المحاضرة 1 / 242» حافظ سیوطی می توان یافت.
3. ابن قاضی شهبه : شیخ کمال الدین، ابوسالم، محمّد بن طلحة بن محمّد بن حسن طوسی قرشی عدوی نصیبی، نویسنده «العقد الفرید» و در شمار سروران و مهتران بزرگ است. وی در سال 582 زاده شد و فقه آموخت و از تمام دانشها بهره برد. او فقیه و سرآمد همگنان و با مذهب و اصول و مسائل مورد اختلاف، آشنابود.
وی از جانب پادشاهان، نامه می نگاشت و [ در میان معاصرانش] به بزرگی رسید و از همگان پیش افتاد.
ابن طلحه فراوان حدیث شنید و در سال 648 در شهرهای بسیاری، حدیث نقل کرد. حاکم وقت بدو وزارت را پیشنهاد کرد؛ لیکن وی عذرخواست و کناره گیری ورزید و نپذیرفت و بیش از دو روز، در این منصب نماند و سپس به پنهانی، گریخت و اموال و دارایی اش را رها کرد و جامه ای پنبه ای به تن کرد و به جایی نامعلوم رفت.
ص:208
گفته اند که ابن طلحه مدّتی به دانش حروف و اوفاق اشتغال داشته و بدین وسیله، به برخی از امور غیبی دست یافته است. نیز گفته اند که وی از این علوم دست کشید. سیّد عزّالدین درباره اش می نویسد: وی نویسنده و صاحب فتوا و در شمار دانشمندان نامی و پیشوایان مشهور است. او نزد پادشاهان منزلت داشت و از جانب ایشان، نامه می نوشت؛ لیکن در پایان عمر، به زهد روی آورد و دنیا را فرو نهاد و بدانچه برایش سودمند بود، پرداخت و روزگارش را به راستی و نیکویی، سپری کرد و سرانجام در ماه رجب سال 652 در شهر حلب، در گذشت و در مقام، به خاک سپرده شد. (1)
شرح حال و زندگی نامه قاضی القضات، ابن قاضی شهبه اسدی، در گذشته به سال 851 و نویسنده «طبقات الشافعیّة» در کتابهای زیر یافت می شود:
1. الضوء اللّامع 11 / 21؛
2. البدر الطالع 1 / 164؛
3. شذرات الذهب 7 / 269.
دانشمندان اهل سنّت بسیار از کتاب «مطالب السؤول» نقل کرده و بدان اعتماد ورزیده و نویسنده آن را به بزرگی یاد نموده اند. حافظ گنجی شافعی، مطالبی را از این کتاب نقل کرده و در پی آن، ابن طلحه، نویسنده آن را با عبارت «شیخ ما، حجّة الاسلام، شافعی زمان» ستوده است. (2)
بدخشانی درباره ابن طلحه می نویسد: شیخ عالم، محمّد بن طلحه شافعی. (3)
ص:209
همچنین صاحب «تفسیر شاهی» - که از جمله تفاسیر مشهور و متداول در میان دانشمندان هند است - از «مطالب السؤول» فراوان نقل کرده است.
حافظ گنجی شافعی حدیث تشبیه را در کتاب «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب» در بابی که بدین حدیث اختصاص داده، نقل کرده است. وی می نویسد:
باب بیست و سوم در تشبیه پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب را به آدم در دانشش و به نوح در حکمتش و به ابراهیم خلیل الرحمن در بردباری اش:
ابوالحسن بن مقیّر بغدادی، در سال 634 در دمشق، از مبارک بن حسن شهرزوری، از ابوالقاسم بن بسری، از ابوعبداللّه عکبری، از ابوذرّ، احمد بن محمّد باغندی، از پدرش، از مسعر بن یحیی نهدی، از شریک، از ابواسحاق، از پدرش، از ابن عبّاس برای ما نقل کرد: رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان گروهی از اصحاب خود نشسته بود که علی سر رسید. چون دیدگان حضرتش بدو افتاد، فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی حِکْمَتِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و حکمت نوح و بردباری ابراهیم را نظاره کند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله علی را در دانش به آدم تشبیه فرمود؛ چرا که خدای متعال ویژگیهای هر چیزی را به آدم آموخت؛ و هیچ رخداد و پدیده ای نبود مگر آنکه نزد علی، نسبت بدان علمی بود و برای دریافت حقیقت آن، دانشی داشت. همچنین آن حضرت وی را در حکمت (در حدیثی به جای حکمت، داوری و حُکم آمده که درست تر به نظر می رسد) به نوح همانند ساخته است؛ زیرا علی - همان گونه که خدای حکیم وی را با آیه « وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ .» (1) ستوده است -
ص:210
بر کافران سختگیر و نسبت به مؤمنان مهربان بود؛ و خدا درباره دلیری نوح بر کافران می فرماید: « لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً .» (1) همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله علی را در بردباری، به ابراهیم خلیل الرحمن مانند کرد؛ همان سان که خدا ابراهیم را به بردباری ستوده است: « إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوّاهٌ حَلِیمٌ .» (2) بنابراین، علی خلق و خوی پیامبران را داشت و به اوصاف برگزیدگان آراسته بود. (3)
ابوعبداللّه، محمّد بن یوسف گنجی شافعی، پیشوا و حافظی بزرگ بوده، کتاب «کفایة الطالب» او در شمار کتابهای مشهور و مورد اعتماد است. در کتاب «الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة» اثر ابن صبّاغ مالکی چنین آمده است: [ از منابع من در تألیف این نوشتار] کتاب «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب» نوشته امام، حافظ ابوعبداللّه، محمّد بن یوسف گنجی شافعی است. (4)
کاتب چلبی، نویسنده «کشف الظنون» نیز این کتاب را یاد کرده است: «کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب»، نوشته حافظ ابوعبداللّه، محمّد بن یوسف بن محمّد گنجی شافعی، در گذشته به سال 658 است. (5)
کاتب چلبی (م 1067 ) - که گنجی را چنین یاد کرده - از دانشمندان اهل سنّت است و عالمان سنّی به سخنان او در «کشف الظنون» اعتماد کرده اند؛ کسانی مانند:
علّامه غلام علی آزاد بلجرامی در «سبحة المرجان» و علّامه حیدر علی فیض آبادی
ص:211
در «منتهی الکلام» و دیگران. اهمّیّت و بزرگی اوصاف حافظ، امام و شیخ - که در وصف گنجی به کار رفته است - بر خواننده پوشیده نیست.
از دیگر راویان حدیث تشبیه، شیخ الحرم، حافظ محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری است. وی درباره این حدیث می نویسد:
نبیّ خاتم صلی الله علیه و آله شباهت علی را به پنج تن از پیامبران علیهم السلام در فضائل و کمالات، یاد کرده و (بنابر نقل ابوالحمراء) فرموده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حُکْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و حکمت ابراهیم و زهد یحیی بن زکریّا و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را حاکمی قزوینی روایت کرده است.
از ابن عبّاس - رضی اللّه عنهما - نیز نقل شده است که رسول خدا فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی نوُحٍ فی حُکْمِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد بردباری ابراهیم و حکمت (یا داوری) نوح و جمال یوسف را نظاره کند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را ملّای اربلی، در سیره اش (وسیلة المتعبّدین) آورده است. (1)
نویسنده کشف الظنون این کتاب را این گونه یاد می کند:
«الریاض النضرة فی فضائل العشرة»، نوشته محبّ الدین، احمد بن عبداللّه بن محمّد طبری شافعی مکّی، درگذشته به سال 694 است. آغاز کتاب چنین است:
«ستایش خدای را که هر که را خواهد، به رحمتش ویژه گرداند.» مؤلّف کتاب، خود
ص:212
گفته است هر حدیثی را که در کتابهای گوناگون درباره عشره مبشَّره (1) روایت شده، با حذف اسناد آنها و ذکر مأخذ، یکجا در کتابی گرد آورده و الفاظ مشکل آنها را شرح داده است. نیز مقدمّه ای درباره نامها و کنیه ها نوشته است. وی در آغاز، احادیثی را می آورد که نام همه آنان را در بر دارد. سپس به نقل احادیث ویژه چهار خلیفه نخست می پردازد و پس از آن، به دیگران - به ترتیبی که نامشان در حدیث عشره مبشّره آمده است - می رسد و ویژگیهای هر یک را یاد می کند و تمام اینها را در دو گروه جای می دهد: نخست: مناقب چندگانه؛ دوم: مناقب یکتا. شیخ زین الدین، احمد شمّاع حلبی، درگذشته به سال 936 ، کتاب «الدرّ الملتقط» خویش را از «الریاض النظرة» گلچین کرده است. (2)
این کتاب همچنین، از منابع دیاربکری در «تاریخ الخمیس فی أحوال النفس و النفیس» است.
دهلوی نیز کتاب مذکور را در شمار کتابهایی که اهل سنّت در موضوع مناقب و فضائل فراهم آورده اند، یاد می کند و به یکی از احادیثی که طبری در آن نقل کرده است، در می آویزد تا خشنودی حضرت زهرای صدّیقه علیها السلام را از ابوبکر بن ابی قحافه، نشان دهد؛ لیکن این بر خلاف حدیث صحیحی است که در صحیح بخاری و کتابهای دیگر آمده است و نشان می دهد که آن حضرت در حال خشم و نارضایتی از ابوبکر، چشم از جهان فروبست.
پدر دهلوی هم در کتاب «إزالة الخفاء فی سیرة الخلفاء» به احادیثی که طبری در مناقب ابوبکر و عمر در این کتاب نقل کرده، چنگ در زده است.
حافظ محبّ طبری در دیباچه کتابش می نویسد:
ص:213
«امّا بعد؛ هر آینه، خدایْ عزّ و جلّ برای فرستاده اش یارانی را برگزید و آنان را بهترین مردمان قرار داد و از میان ایشان، ده تن گرامی را انتخاب کرد و برای زندگی با پیامبر صلی الله علیه و آله و دوستی و یاری وی گزین فرمود و به همراهی آن حضرت در تمام مدّت حیاتش با اینان، برتری شان بخشید و با دهشهای ویژه و گوناگونی که در حقّ آنان روا داشت، نعمت بزرگشان داد و با آنچه بر اساس دانش ازلی خویش برای آنان پیش فرستاد، سعادتمندشان ساخت؛ و گروهی را به سبب پیروی خواهشهای نفس در فرورفتن در امر آنها و گستاخی در فروکاستن از مرتبت ایشان و راندن سخنان ناروا در حقّ آنان (کاری که هیچ سودی برایشان نداشت) بدبخت کرد.
نادان کودن را با آنان چه کار، حال آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است که همگی شان آمرزیده اند! و آن را که خود را به کوری زده، چه رسد که فضائلی را که در شأن ایشان روایت شده است، تحریف کند و به معنایی دیگر بر گرداند؛ آن هم پس از این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله درباره آنها: «اگر یکی از شما به اندازه کوه احد طلا انفاق کند، به [ ثواب] یک مدّ یا نیمِ نیم [ انفاق] آنان نخواهد رسید»؟!
پس خدای را سپاس می گوییم و می ستاییم؛ چرا که ما را از فروافتادن در این درّه ژرف تباهی، بر کنار داشت و به سبب دوست داشتن همه آنها، به رهروی در راه راست، موفّقمان ساخت. باز هم خدای را می ستایم و سپاس می گویم؛ از آن روی که به من الهام فرمود تا کتابی در مناقب آنان فراهم کنم و حسنهای بزرگشان را بر پایه آنچه روایت شده، گرد آورم و برخی از شگفتیهای یاد شده پیرامون کارهای نیک و فراگیری را که برای خود پیش فرستادند، آشکار سازم و دیگران را بیاگاهانم که ستایش منزلت شریف و مرتبت والای آنان، واجب است.
این تدوین و تألیف را از کتابهای گوناگون و به صورت مختصر و با حذف زنجیره راویان، به انجام رساندم تا دستیابی بدانها برای خوانندگان آسان شود و آنچه را جوینده، به کوشش، در پی آن است، بدو نزدیک سازد. نیز مأخذ هر حدیث را با ذکر نام نویسنده اش (و یادکرد مأخذ او در نقل حدیث) آوردم تا هرگونه تردیدی را در مستند بودن آن، بزدایم و بر دانشمندان و اهل فضل پیشین، تکیه کنم.
ص:214
در آغاز، مناقبی را یاد کردم که به دلالت تضمّن، عشره مبشّره را در برمی گیرد (یعنی مناقبی که تنها بعضی از این ده نفر نیز می شود) سپس بدانچه به دلالت مطابقی و بسیار روشن، ویژه ایشان است، پرداختم و آن گاه سراغ فضائلی رفتم که مربوط به برخی از این ده تن است؛ هر چند، افرادی خارج از آنان نیز واجد آن مناقب باشند. پس از اینها، نوبت به مناقب ویژه خلفای چهارگانه رسید و پس تر مناقبی را آوردم که علاوه بر خلفای چهارگانه، فرد دیگری از عشره مبشّره را هم دربرمی گرفت و در پایان، فضائلی را که هر کسی به گونه جداگانه، به خود اختصاص داده بود، آوردم و همه این فضائل و مناقب را در دو دسته جای دادم.»
حافظ محبّ طبری در کتاب دیگرش به نام «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است. وی می نویسد: یادکردی از همانندی علی به پنج تن از پیامبران: ابوالحمراء از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حُکْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و حکمت ابراهیم و بی رغبتی یحیی بن زکریّا به دنیا و استواری موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را حاکمی قزوینی روایت کرده است.
از ابن عبّاس نیز نقل شده است که رسول خدا فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی نوُحٍ فی حُکْمِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد بردباری ابراهیم و حکمت (یا داوری) نوح و جمال یوسف را نظاره کند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
ص:215
این حدیث را ملّای اربلی، در سیره اش (وسیلة المتعبّدین) آورده است. (1)
محبّ الدین طبری در خطبه این کتاب می نویسد:
«پس از ستایش خدای یکتا؛ هر آینه، خدای متعال محمّد را بر تمام آفریدگانش برتری بخشید و او را به سبب نعمتهایی که از فضل آشکار خود بهره مندش ساخت، ویژه گردانید و بالاترین جایگاهی را که کسی از حیث داشتن خویشاوندان نسبی و سببی، بدان پر کشیده است، بدو بخشید و مرتبت کسانی را که یار و همنشینش شدند، رفیع ساخت و دوستی با خویشاوندان وی را بر تمامی مردمان واجب گرداند و مهرورزی با همه اهل بیت بزرگ و دودمان او را بر همگان فرض ساخت.
از این روی، به خاطرم رسید احادیثی را که در مناقب ایشان نقل شده، گردآورم و آنچه را درباره جایگاه شریف و مرتبت والای آنان، روایت شده است، بنمایم و مفاخر گرانمایه شان را بجویم و فضائل درخشان و گسترده شان را تدوین کنم. چرا چنین نکنم؟! در حالی که ایشان هاله ماه هستی و دایره نورانی خورشید انسانها و اغصان درخت پر برگ و بار شرف و شاخه های ریشه انوار نبوی اند و خدا همان گونه که ما را از نادانی نسبت به مرتبت والایشان نجات بخشیده، از برکت رخشنده و نمایانشان بر ما ارزانی کرده است و بدانسان که به احسان خود، دلهای ما را غرق مهرشان ساخته، به حرمت آنان، گناهان ما را در دریای آمرزش خویش فروبرده است و همان طور که بر آورده شدن آرزوهایمان را به توسّل ما بدیشان به درگاه خود، آویخته، فرجام ما را به سبب آبرویشان نزد خویش، نیکو قرار داده است.
[ پس بدین کار دست یازیدم و کتابی نوشتم و] آن را «ذخائر العقبی فی مناقب
ص:216
ذوی القربی» نامیدم. احادیث آن را به شکل مختصر و با حذف زنجیره راویان و با ذکر مأخذ هر یک و از کتابهای پرشماری، نقل کردم تا از شکّ و تردید در مستند بودن، رهایی یابند و دسترسی بدانها برای جویندگانشان آسان شود. نیز کتاب را دو بخش کردم؛ بخشی در بردارنده مناقبی که به شکل عمومی و اجمالی درباره آنان رسیده است و بخشی که این مناقب را به گونه مشخّص و مفصّل در بر دارد.»
کاتب چلبی درباره این کتاب می گوید: «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» در یک جلد، اثر محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری، در گذشته به سال 694 است. (1)
صدّیق حسن قنوجی نیز در «إتحاف النبلاء» از کتاب مورد سخن، یاد می کند:
«ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی»، در یک جلد، اثر محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری، متوفّای سال 694 بوده، موضوع آن از نامش هویداست.
همچنین، شوکانی آن را در شمار مرویّاتش در کتاب «إتحاف الأکابر» آورده است.
دیاربکری نیز «ذخائر العقبی» را از مصادر تاریخ خود «الخمیس فی أحوال النفس و النفیس» ذکر می کند.
محمّد امیر در معرّفی مآخذ کتابش «الروضة الندیّة» می گوید: بزرگ ترین کتاب مورد اعتماد من «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» اثر امام و حافظ سنّت، محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری - رحمه اللّه - است.
ابن باکثیر مکّی در «وسیلة المآل فی عدّ مناقب الآل» می نویسد:
«دانشمندان آثار فراوانی را در این باره (مناقب اهل بیت علیهم السلام ) از خود بر جای نهاده اند و گوهرهای شریف مناقب خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را از آنچه بر گردن زمان آویخته است، گرد آورده اند. از نیکوترین آثاری که در این زمینه نگارش یافته و سودمندترین کتابهایی که در این باره به رشته نوشته در آمده است، «جواهر العقدین فی فضل الشرفین» اثر علّامه مکّه و مدینه، سیّد علی سمهودی است. خدای او را غرق رحمت خود کناد! کتاب دیگر «ذخائر العقبی فی فضل ذوی القربی» - که می سزد با آب طلا بنگارندش - نوشته دانای شریف حجاز و پژوهشگر روزگار و حافظ زمانه اش،
ص:217
محبّ طبری است که ستایش هماره اش نامش را زنده نگاه می دارد. مدفنش پاکیزه باد! کتاب دیگر «استجلاء ارتقاء الغرف بحبّ أقرباء الرسول ذوی الشرف» اثر حافظ عصر خود، سخاوی است. خدا مزارش را نورانی کند و روح او را در قصرهای بهشت جای دهد! کتاب دیگر، «حسن السریرة فی حسن السیرة»، نوشته استاد و تکیه گاهمان، سیبویه زمان خود، یکتای وقت خویش، محقّق عصر و یگانه روزگار، چکیده صاحبان فخر، همو که - بدان سبب که خداوند او را از کمالات ستوده و عطایای بزرگ بهره مند ساخته است - از ذکر طولانی القاب و صفات بی نیاز است، مولانا، امام، علّامه، عبدالقادر بن محمّد طبری حسینی، خطیب و پیش نماز مسجد الحرام است؛ کسی که همواره به وجودش، مشکلات برطرف می شد و همیشه دانشهای نیکو با گوهرهای گردن بند علم او، آراسته می شد.»
دهلوی نیز «ذخائر العقبی» را در شمار کتابهایی که اهل تسنّن درباره فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام نوشته اند، آورده است.
: امام، محدّث، مفتی و فقیه حرم، فقه آموخت و تدریس کرد و در دانش به کمال رسید و کتابها نوشت. وی شیخ شافعیان و محدّث حجاز و پیشوایی صالح و زاهدی بزرگ مرتبت بود. (1)
: وی پیشوا، حافظ، مفتی، شیخ مکّه شریف، دانشمندی عامل و بلند قدر و با آثار نبوّت، آشنا بود. هر که در فتاوای او بنگرد، جایگاهش را در فقه و دانش در خواهد یافت. تاریخ درگذشتش ماه رمضان (و بنابر نظر برخی، جمادی الاخری) سال 694 است. (2)
: (در گزارش وقایع سال 694 ): حافظ ابوالعبّاس، محبّ الدین، احمد بن
ص:218
عبداللّه بن محمّد بن ابی بکر بن محمّد بن ابراهیم طبری مکّی شافعی، شیخ مکّه مکرّمه بود. وی از ابن مقیّر و گروهی دیگر، حدیث شنید و کتاب احکامی جامع و در چند مجلّد، به رشته نوشته در آورد و در ماه ذی قعده این سال، در گذشت. (1)
: محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری، شیخ حرم و حافظِ فقیه و نویسنده کتابی در احکام بود و در هفتاد و نه سالگی از دنیا رفت. (2)
: طبری شیخ مکّه و حافظ و... بود. (3)
: محبّ الدین، ابوالعبّاس، احمد بن عبداللّه بن محمّد طبری و سپس مکّی، شیخ حجاز بود. او عالمی عامل و بزرگ منزلت و آشنا با آثار اسلامی و فقه به شمار می رفت. در شهر قوص (در سرزمین مصر) نزد شیخ مجدالدین قشیری به دانش اندوزی پرداخت و «التنبیه» را شرح کرد و کتابی درباره مناسک حجّ و کتاب دیگری در موضوع الغاز (جمع چیستان) گرد آورد و اثر ارزشمندی در احادیث احکام بر جای نهاد. وی در روز پنجشنبه، هفدهم ماه جمادی الآخره سال 615 زاده شد و در ماه ذی قعده یا ماهی دیگر از سال 694 در گذشت. (4)
حدیث شناس حجاز و پیشوایی زاهد و نیکوکار و بزرگ مرتبت بود. (1)
دانشمندان، بسیار و فراوان و با اعتماد بدو، احادیثش را نقل کرده اند. سیّد شهاب الدین احمد، نویسنده «توضیح الدلائل» پس از ذکر روایتی می نویسد:
این حدیث را شیخ حرم و امام محترم، حافظ و محدّث، مفتی و فقیه، سرآمد همگنان، دانای پرهیزگار و مدرّس نام آور، پیشوای شافعیان حجاز، همو که منزلتی بزرگ داشت و مردی عزّتمند بود، نویسنده کتابهای پرشمار و صاحب فضائل بسیار، محبّ الدین، ابوالعبّاس، احمد بن عبداللّه بن محمّد بن ابی بکر مکّی طبری، در کتاب خویش «ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی» نقل کرده است.
عبدالغفّار بن ابراهیم عکّی شافعی در «عجالة الراکب» درباره طبری می گوید:
محبّ الدین، احمد بن عبداللّه طبری مکّی، شیخ حرم بود. وی تدریس کرد و فتوا داد و «الأحکام المبسوط» از آثار اوست. او همچنین «جامع الأسانید» را مرتّب ساخت و «التنبیه» را شرح داد و در مناسک حجّ و بحث الفاظ، کتابهایی گرد آورد.
دیگر مؤلَّفاتش عبارت اند از: «الریاض النضرة فی فضائل العشرة»، «السمط الثمین فی فضائل أمّهات المؤمنین» و «ذخائر العقبی فی فضائل ذوی القربی».
محمّد بن اسماعیل امیر در پایان «الروضة الندیّة» می نویسد:
شاید کسی بگوید: چه بسیار از طبری نقل کرده اید! طبری کیست؟ و مشتاق آشنایی با پاره ای از اوصاف وی شود تا آنچه را از وی روایت شده است، بهتر بپذیرد. از این روی، می گوییم: وی پیشوای محدّث و فقیه، محبّ الدین، ابوالعبّاس، احمد بن عبداللّه بن محمّد بن ابی بکر طبری و سپس مکّی شافعی، فقیه حرم
ص:220
شریف و نویسنده «الأحکام الکبری» است. در سال 615 زاده شد و از ابوالحسن بن مقیّر و ابن حمیری و شعیب زعفرانی و عبدالرحمن بن ابی حرمی و گروه دیگری از دانشمندان، حدیث شنید. او فقه آموخت و تدریس کرد و فتوا داد و کتابها نگاشت و شیخ شافعیان و محدّث حجاز و پیشوایی نیکوکار و زاهدی بزرگ مرتبت بود.
دمیاطی از کتاب «النظم» وی و ابوالحسن بن عطّار و ابومحمّد برزالی و دیگران و همچنین پسرش، جمال الدین محمّد، قاضی مکّه، و نوه اش امام نجم الدین - که او هم قاضی مکّه بود و مرویّات خود را برای من نوشت و فرستاد - از او حدیث نقل کرده اند. طبری در ماه جمادی الآخره سال 694 در گذشت.
عارف شهیر و محدّث کبیر، سیّد علی همدانی نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است. وی از جابر رضی الله عنه نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إسْرافیلَ فی هَیْبَتِهِ وَ إلی میکائیلَ فی رُتْبَتِهِ وَ إلی جَبرائیلَ فی جَلالَتِهِ وَ إلی آدَمَ فی سِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی حُسْنِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی خُلَّتِهِ وَ إلی یَعْقُوبَ فی حُزْنِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ وَ إلی مُوسی فی مُناجاتِهِ وَ إلی أیُّوبَ فی صَبْرِهِ وَ إلی یَحْیی فی زُهْدِهِ وَ إلی عیسی فی سُنَنِهِ وَ إلی یُونُسَ فی وَرَعِهِ وَ إلی مُحَمَّدٍ فی جِسْمِهِ وَ خُلْقِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی علیّ؛ فإنَّ فیه تِسْعینَ خَصْلَةً مِنْ خِصالِ الْأنبیاءِ، جَمَعَهَا اللّهُ فیهِ وَ لَمْ تُجْمَعْ (1) فی أحَدٍ غَیْرِهِ.
هر که می خواهد هیبت اسرافیل و مرتبت میکائیل و جلالت جبرائیل و آشتی پذیری آدم و نیکویی نوح و خدا دوستیِ ناب ابراهیم و حزن یعقوب و جمال یوسف و راز و نیاز موسی و شکیبایی ایّوب و دنیاپرهیزی یحیی و آیین و روش عیسی و پرهیزکاری یونس و خلقت نیکو و خُلق نیک محمّد را ببیند، علی را بنگرد؛ چرا که در وی نود خوی از خویهای پیامبران نهفته است که خدا آنها را در او و نه در کسی دیگر، گرد آورده است.
سیّد علی همدانی تمام این نود خوی پسندیده را در کتاب «جواهر الأخبار»
ص:221
آورده است. (1)
: در بیان پاره ای از فضائل عروه وثقی (دستاویز استوار)، برگزیده خدای رحمان و سپاسمند از آفریدگار چیره و نازنده بدو، نور دیده محمّد رسول خدا صلی الله علیه و آله ، میوه دل مرتضی و بتول، آگاه از حقایق احادیث و تفاسیر، همو که در رازها ژرف می اندیشید و چشم دیگران را نیز بدانها باز می کرد، راهنمای جویندگان در راه خدایی، کسی که روی آورندگان به زیبایی روحانی را به مقصد می رساند، عارفی که به نام سیّد علی همدانی - که خدای صاحبِ لطف وی را از الطاف خود بهره مند سازد و روشنایی جویی از نور حقّانی را روزی هماره ما گرداند - شناخته شده بود... . (2)
: امیر، سیّد علی بن شهاب الدین بن محمّد همدانی - قدّس سره - جامع دانشهای آشکار و پنهان بود. او صاحب آثار مشهوری در علوم باطنی است؛ مانند:
«النقطة» و «شرح الأسماء الحسنی» و «شرح فصوص الحکم» و «شرح القصیدة الهمزیّة الفارضیّة». وی پیوسته شیخ شرف الدین، محمود بن عبداللّه مزدقانی را همراهی می کرد (و مرید او بود)؛ لیکن به وسیله تقی الدین علی دوستی - که در میان اقطاب، دانای اسرار به شمار می رفت - وارد طریقت شد و چون تقی الدین علی در گذشت، باز به شیخ شرف الدین محمود روی آورد و وظیفه اش را در طیّ طریقت از او پرسید. شیخ نیز روی سوی او کرد و پاسخش داد: وظیفه آن است که در دورترین شهرهای جهان بگردی. بدین گونه، سیّد علی سه بار، همه شهرهای جهان
ص:222
را گشت و موفّق شد هزار و چهارصد تن از اولیا را ببیند؛ تا بدانجا که در یک مجلس با چهار صد نفر از آنان دیدار کرد. وی در ششم ماه ذی حجّه سال 786 از دنیا رفت. (1)
: زبان گویای عصر، سرور زمان، همو که از کالبدهای ناسوتی بیرون آمده و به انوار لاهوتی در آویخته بود، شیخ و عارف ربّانی و عالم صَمَدانی، میر سیّد علی بن شهاب الدین بن محمّد بن محمّد همدانی - قدّس اللّه تعالی سرّه - دانشهای آشکار و پنهان را در خود گرد آورد و در تصوّف، نوشته های پر شماری از خود بر جای نهاد؛ نوشته هایی که پسینیان آنها را نقل کردند.
(وی پس از آوردن سخنان جامی از نفحات الانس، می نویسد:) سیّد علی همدانی اوراد بسیاری را از مشایخ معاصرش - که شرف دیدار آنها نصیبش شده و دستان مبارک آنان را بوسیده و از انوار قدسی شان پرتو برگرفته بود - آموخت و همه را فراهم آورد و از میان سخنان انسی آنان مجموعه ای برگزید و آن را «الأوراد الفتحیّة» نامید؛ همان که امروز اوراد برادران کیرویّه (2) است.
شیخ جلیل، سیّد علی همدانی، طریقت را از تقی الدین علی دوستی و شیخ محمود مزدقانی گرفته است و آن دو از علاءالدوله سمنانی اخذ کرده اند.
از استاد و سرورمان، مولی، عارف ربّانی، شیخ محمّد بن یوسف عرکتی سمرقندی، شنیدم که از استادش عبداللّطیف الجامی، و او از استادش، مخدوم اعظم، حاجی محمّد حبوشانی، از استادش، شاه بیدواری، از استادش، محمّد - ملقّب به رشید - از استادش، سیّد امیر عبداللّه بردشابادی، از استادش، مرشد کامل و شیخ کمال بخش، اسحاق ختلانی، از پیشوای عارفان و راهنمای سالکان، چشمه جوشان معارف ربّانی و گنجینه اسرار الاهی، سیّد علی همدانی، حکایت می کرد:
هنگامی که او «الأوراد الفتحیّة» را از میان مجموعه سخنان قدسی مشایخش - که بر حسب خویهای پسندیده انسانی شان بر زبان رانده بودند - برگزید و گرد آورد؛ در خواب دید که فرشتگان آنها را در شعبه جارکاه می خوانند و گرد عرش می چرخند و
ص:223
در دستانشان ظروفی نورانی و پر از مروارید و گوهر است که آنها را می پراکنند.
از همین روست که مشایخ ما این اوراد را در شعبه جارکاه می خوانند.
کتاب «ذخیرة الملوک» نیز از آثار اوست؛ اثری لطیف با نگارشی زیبا و استوار که در بردارنده پیش نیازها و ستونهای پادشاهی ظاهری و معنوی است که در ده باب تنظیم شده و به یادکرد دستورهای حکومت و فرمانروایی و چگونگی به دست آوردن سعادت دنیوی و اخروی پرداخته است.
(در جامع السلاسل): یادکردی از فقیه همدانی، علی دوم: میر سیّد علی همدانی - قدّس اللّه سرّه - که وی را علی دوم نام داده اند و مشایخ زمان او بدین گونه اش ستوده اند: پادشاه اولیای خدا و حجّت برگزیدگان، پیشوای عارفان، چکیده به حق راه یافتگان، همو که اسما و صفات را در خود گردآورد و تجلّیها را در خویش فراهم آورد، زنده کننده شریعت و طریقت و حقیقت، پایان بخش پیشینیان و برگزیده پسینیان و وارث پیامبران و فرستادگان، او که با ابزار یقین، مرشد اولیا به طریقه حق بود، مرکز دایره وجود، راهنما به مقصود، قطب قطبها، کمال یافته و کمال بخش خدایی، امیر علی کبیر، سیّد علی همدانی.
به جز چهار تنی که نامشان گذشت، دیگران نیز همدانی را با اوصاف نیکو و پر شکوه ستوده اند؛ کسانی مانند: میبدی در «الفواتح» (که شرح دیوان امیرالمؤمنین علیه السلام است)، شیخ احمد قشاشی در «السمط المجید»، ولی اللّه دهلوی در «الانتباه فی سلاسل أولیاء اللّه» و سیّد شهاب الدین احمد، در «توضیح الدلائل فی تصحیح الفضائل».
وی نورالدین جعفر بن سالار، معروف به امیر ملّا و خلیفه سیّد علی همدانی یاد شده است. او حدیث تشبیه را در کتاب «خلاصة المناقب» ضمن نقل اشعار شیخ فریدالدین عطّار نیشابوری (1) - که در بردارنده حدیث تشبیه است - نقل کرده و
ص:224
هدفش یادکرد پاره ای از فضائل امیر مؤمنان علیه السلام بوده است.
لّا
زندگی نامه نورالدین امیر ملّا را در کتابهای زیر می توان یافت:
1. «الانتباه فی سلاسل أولیاء اللّه»؛ کتابی است که شاه ولی اللّه دهلوی، پدر مخاطب ما، در شرح حال و بیان طریقه ها و سلسله های دانشمندان بزرگ سنّی - که اهل عرفان و تصوّف بوده اند - نوشته است.
2. «جامع السلاسل»؛ کتابی است که مجدالدین بدخشانی در همین موضوع گرد آورده است.
در جلالت قدر و بزرگی مرتبت وی همان بس که او خلیفه سیّد علی همدانی مذکور است و بی گمان، این امری است که نشان دهنده برتری و برجستگی اوست در میان اصحاب و شاگردان سیّد.
سیّد شهاب الدین احمد حدیث تشبیه را در کتابش «توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل» روایت کرده است. وی می نویسد:
باب هجدهم: در اینکه علی صاحب ویژگیهای پیامبران بزرگ و دارای کمالات برگزیدگان گرامی بود: از ابوالحمراء - رضی اللّه تعالی عنه - نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ
ص:225
إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسی فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و بی رغبتی یحیی بن زکریّا به دنیا و استواری و صلابت موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را طبری نقل کرده و افزوده که ابوالخیر حاکمی آن را روایت کرده است. نیز از ابن عبّاس رضی الله عنه روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی خُلَّتِهِ وَ إلی نُوحٍ فی حِکْمَتِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دوستی ناب ابراهیم با خدا و حکمت نوح و زیبایی یوسف را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
این روایت را طبری نقل کرده و گفته که ملّا آن را در سیره اش آورده است.
وی شهاب الدین احمد بن جلال الدین، عبداللّه بن قطب الدین، محمّد بن جلال الدین، عبداللّه بن قطب الدین، محمّد بن معین الدین، عبداللّه بن هادی بن محمّد، حسینی ایجی شافعی، از دانشمندان نامی قرن نهم و از خانواده فقه و حدیث و تصوّف است. پدرش در سال 840 و نیایش در سال 785 و پدر نیایش در سال 763 و نیای نیایش در سال 714 از دنیا رفته است. سخاوی زندگی نامه او را به نگارش در آورده است. (1)
سیّد شهاب الدین احمد در این کتاب، سخنانی دارد که نشان می دهد وی اخبار معتبر را در آن نقل کرده است؛ مثلاً می گوید: در این کتاب، احادیثی را از آثار و کتب
ص:226
اهل تسنّن که از آشفتگی به دور بوده اند، نقل کرده ام و به راه کسانی رفته ام که از قوانین نقل حدیث، منحرف نشده اند؛ احادیثی که خود نشان دهنده راستی آن اخبار است و روایات مسندی که پدیده ناراست جعل در آنها راه نیافته است.
وی در جایی دیگر می نویسد: هدف از این باب و زمینه سازی و یادکرد این قواعد آن است که کسی در مقام ردّ اخبار این کتاب برنیاید؛ چرا که بخش اعظم آنها در کتابهای صحیح و سنن آمده است و آنچه نقل شده بر گرفته از احادیثی است که نیکان در کتب سنن، به میراث نهاده اند.
همچنین می گوید: بدان که این کتابم - به خواست خدا - از احادیث ساختگی شیعه و سنّی، تهی بوده، با تکیه بر آثار هر دو گروه تشیّع و تسنّن، به زیور راستی پویی و حق جویی، آراسته است.
شهاب الدین بن عمر زاولی دولت آبادی، ملقّب به ملک العلماء نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است. وی می گوید:
«بدان که احادیث مناقب علی - کرّم اللّه وجهه - از احادیث صحیح است؛ لیکن احتجاج شیعه بدانها [ در اثبات امامت او] نادرست است. مثلاً شیعیان به حدیث طیر - که تمامش را در جلوه یازدهم از هدایت نهم، یاد کرده ایم - احتجاج می کنند؛ به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرموده است: «هر که می خواهد دانش آدم را و...» استناد می کنند؛ و همچنین آیاتی را دلیل باور خود قرار می دهند.
آنان می گویند: خدای متعال و پیامبرش صلی الله علیه و آله علی را همسنگ پیامبران قرار داده اند و همگان در برتری انبیا از اصحاب، همداستان اند و آن که با برترینها برابر است، از دیگران برتر است. امّا اهل سنّت پاسخ می دهند: سخن نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله (در این حدیث) تشبیه محض است که همان برقراری پیوند میان ریشه و شاخه، به سبب اشتراکشان در حقیقت واحد است و هرگز به برابری، دلالت نمی کند.»
وی پس از این سخنان، این حدیث شریف را بدین عبارت یاد می کند: حضرت
ص:227
رسول صلی الله علیه و آله فرموده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیٍّ.
هر که می خواهد دانش آدم و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی را بنگرد.
و بدین گونه، علی را به پیامبرانی تشبیه کرده است. (1)
ابوالحسن، علی، ابن صبّاغ مالکی نیز حدیث تشبیه را در جایی که به یادکرد مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته، نقل کرده است. وی می نویسد:
پانزدهم: نیکویی های زیبای او و آراستگی اش به هر فضیلتی: از جمله آنها حدیثی است که بیهقی در کتابی که پیرامون فضائل صحابه نگاشته، روایت کرده است. وی این حدیث را با سند خود، به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رساند و از حضرتش نقل می کند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد. (2)
: نورالدین، ابن صبّاغ، علی بن محمّد بن احمد، فقیهی مالکی است که اصل او از سَفاقس بوده؛ لیکن در مکّه زاده شده و در گذشته است.
ص:228
«الفصول المهمّة» از آثار اوست که آن را پیرامون شناخت پیشوایان و برتری شان و آشنایی با فرزندان و دودمان آنان نگاشته است. (1)
: نورالدین، ابن صبّاغ، علی بن محمّد بن احمد، فقیهی مالکی است. وی در شهر مکّه به دنیا آمده و در همان شهر از دنیا رفته است؛ امّا اصلاً از سرزمین سَفاقس است. او صاحب آثاری است؛ مانند: «الفصول المهمّة لمعرفة الأئمّة» - که به چاپ رسیده است - و «العبر فیمن شفه النظر». سخاوی گفته است: ابن صبّاغ به من اجازه روایت داد. (2)
«الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة» در شمار کتابهای معتبر و مورد اعتماد است.
ابن صبّاغ در دیباچه این کتاب می نویسد:
«مرا پیش آمد که در این نوشته، مطالب مهمّی را درباره شناخت امامان دوازده گانه - که نخستین ایشان علیّ مرتضی و فرجامین آنان مهدیّ منتظَر است - یاد کنم. این کتاب در بر دارنده بخشهایی از مناقب شریف و مراتب والا و بلند امامان، همراه با نام و ویژگیهای آنان و پدران و مادرانشان، تاریخ زاده شدن و در گذشت و مدّت عمر و یادکردی از پرده داران (خادمان) و شاعرانشان است و بدون زیاده گوییِ خسته کننده و کوتاه نویسیِ کاستی بخش، [ در راهی میانه] از بسیاریِ آزاردهنده سخن در می گذرد و به خلاصه ای از آن - که برای دریافت مقصود بس و برای شناخت آن بزرگان و شرافتشان واجب است - می رسد.
در این اثر، برای هر یک از امامان، بخشی را سامان دادم. هر بخشی، از فصلهای سه گانه تشکیل می شود که فصل نخست خود دارای فصولی است و... . کتاب را «الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة» نامیدم و بدین گونه، ضمن آنکه آن را برای
ص:229
آمرزش گناهانی که پیش فرستاده و نافرمانیهای خُرد و کلانی که انجام داده بودم، پس انداز و مایه امیدی نزد خدای متعال قرار دادم، پرسش یکی از یاران عزیز و دوستان ناب را پاسخ گفتم.
این امید و آرزوی آمرزش بدان سبب است که این کتاب، مناقب مشهور اهل بیت و نیکویی های برگزیده آنان را در خود جای داده است؛ لیکن شاید فردی کوته بین و یا کسی که چشمانش از دیدن حقایق ناتوان است، در گردآورده من اندیشه کند و خواهان بازنگری در آنچه فراهم آورده و خلاصه کرده ام شود و دل و دیده بیمارش وی را بر آن وادارد که مرا در نگارش آن، به رفض منسوب کند... .»
احمد بن عبدالقادر عجیلی حفظی شافعی در «ذخیرة المآل» درباره مسئله خنثی (1) می نویسد:
«این مسئله، بنابر سخن سرورم، علّامه نورالدین خلف حیرتی، در زمان ما در شهرهای حیره رخ داد. وی برایم گفت: فردی خنثی از دنیا رفت و دو فرزند به همراه اموالی فراوان، بر جای نهاد: فرزندی که او در حکم مادرش بود و فرزندی دیگر که وی حکم پدرش را داشت. دانشمندان آن سرزمین درباره میراث او سرگردان شدند و احکامشان گوناگون شد. دسته ای می گفتند: تنها، فرزندی که خنثی پدرش بوده است، ارث می برد و دسته دیگر بر خلاف این حکم می کردند و رأی دسته سوم آن بود که باید اموال را بخش بخش کرد و دسته چهارم عقیده داشتند که باید در امر میراث درنگ شود تا آنکه فرزندان در نسبت ارث (برابری یا برتری یکی از دو طرف) با هم سازش کنند.
باری، نزاع باقی ماند و میراث از هر دو فرزند، باز داشته شد تا آنکه نورالدین از شهر بیرون رفت تا از دانشمندان مغرب، به ویژه عالمان مکّه و مدینه، پاسخ این مسئله را بخواهد. پس از گذشت دو سال از این ماجرا، حکم امیرالمؤمنین در کتاب «الفصول المهمّة فی فضل الأئمّة» اثر شیخ، امام علی بن محمّد، مشهور به
ص:230
ابن صبّاغ، از دانشمندان مالکی مذهب، پیدا شد.»
همچنین شیخ عبداللّه مطیری مدنی شافعی در سرآغاز کتابش «الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبیّ و عترته الطاهرة» می نویسد:
«ستایش خدای را، پروردگار جهانیان، و سپاس مر او را که الهام بخش راهیابی به راه پروا پیشگان است. درود و سلام بر سرور و پیامبرمان، محمّد، بنده و فرستاده او، کسی که عرب و عجم پس از در گذشتش، وی را درود می گویند و همو که آیه « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی : بگو: بر این پیام رسانی هیچ مزدی از شما نمی خواهم؛ مگر دوستی خویشاوندان.» (1) بر وی فرود آمد. و درود و سلام بر خاندان و دمسازان او که ستارگان پیشوایی و ماه درخشان راهیابی اند؛ درود و سلامی که تا آن گاه که خدا - که از آغاز و انجام منزّه است - هست، بپاید.
امّا بعد، بنده نیازمند به درگاه خدایْ تعالی، عبداللّه بن محمّد که شهرتش مطیری و ساکن شهر مدینه است، می گوید: این کتابی است که آن را «الریاض الزاهرة فی فضل آل بیت النبیّ و عترته الطاهرة» نامیدم و هر آنچه را در این باره روایت شده است و دانشمندان مشهور به نقل آن توجّه داشته اند، در آن گرد آوردم و [ در میان آثاری که در این موضوع به نگارش در آمده است،] بیشتر از «الفصول المهمّة» اثر ابن صبّاغ و «الجوهر الشفّافِ» خطیب، روایاتی را آوردم.»
سمهودی گفته است:
«پیشتر، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله (فردای قیامت، شما را درباره چگونگی کردارتان با اهل بیتم، خواهم پرسید) همراه با شاهد آن، در یادکرد چهارم گذشت. در چهارمین یادآوری نیز سخن حافظ جمال الدین زرندی پس از حدیث « من کنت مولاه فعلیّ مولاه : هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست.» یاد شد. امام واحدی می گوید:
روز قیامت، از این ولایتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای علی استوار ساخت، خواهند پرسید. وی حدیثی درباره آیه « وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ : آنان را نگاه دارید که
ص:231
مسئول اند.» (1) روایت کرده است که نشان می دهد مردمان را از ولایت علی و اهل بیت خواهند پرسید. زیرا خدا به پیامبرش فرمان داد تا مردم را آگاه سازد که او در برابر رساندن پیام خدا، هیچ پاداشی نمی خواهد؛ مگر دوستی خویشاوندان.
یعنی از آنها می پرسند آیا همان گونه که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله آنان را سفارش کرده بود، اهل بیتش را به ولایتی شایسته، دوست و یار و فرمانبردار بودند یا آنکه ایشان را تباه کردند و وانهادند و سزاوار بازخواست و پیامد [ بد عهدی] شدند؟
گواه این مدّعا حدیثی است که - بنا بر نقل ابوالحسن، علی سفاقسی و سپس مکّی در «الفصول المهمّة» - ابوالمؤیّد خوارزمی در «المناقب» از ابوهریره - رضی اللّه عنه - آورده است. او می گوید: روزی کنار پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودیم که ایشان فرمود:
سوگند به آن که جانم به دست اوست، در روز قیامت، قدمی از قدم برداشته نخواهد شد تا اینکه خدای متعال درباره چهار چیز از آدمی پرسش کند:
- از عمرش، که آن را در چه راهی به پایان رسانده است؛
- از بدنش، که آن را چگونه فرسوده است؛
- از دارایی اش، که آن را از چه راه به دست آورده و در چه کارهایی خرج کرده است؛
- و از دوستی ما اهل بیت.
پس عمر پرسید: نشانه دوستی شما چیست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر سر علی - که در کنار حضرتش نشسته بود - نهاد و فرمود:
نشانه دوستی من، دوست داشتن این مرد پس از من است.»
حلبی در داستان هجرت می نویسد:
در «الفصول المهمّة» آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در پیش چشمان مردمان، به علی - رضی اللّه تعالی عنه - سفارش کرد که پیمان او را با مشرکان نگاه دارد و امانت وی را بگزارد و بدو فرمان داد که برای فاطمه ها (فاطمه دخت پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه
ص:232
دختر زبیر بن عبدالمطّلب) و کسانی که با او هجرت می کنند (افرادی از بنی هاشم و از مؤمنان ناتوان) مرکبهایی خریداری کند.» لیکن خرید مرکب توسّط علی - رضی اللّه تعالی عنه - با آنچه در اصل آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله جامه ای برای علی فرستاد و بدو فرمود که آن را به عنوان روسری میان فاطمه ها (فاطمه دختر حمزه و فاطمه دختر عتبه و فاطمه مادر علی و فاطمه دختر نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله ) تقسیم کند، مخالف است؛ چرا که فرستادن جامه توسّط رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از رسیدن حضرتش به مدینه بوده است. پس نیک بیندیش!
نیز نویسنده «الفصول المهمّة» می گوید: «آن حضرت به علی فرمود: «آن گاه که فرمانم را به استواری، انجام دادی، آماده هجرت به سوی خدا و رسولش باش که نامه من به دستت خواهد رسید و چون ابوبکر به نزدت آمد، او را در پیِ من، روانه چاه امّ میمون ساز.» اینها همه در تاریکی شب و در کمین قریش - که خانه پیامبر صلی الله علیه و آله را محاصره کرده و چشم به راه نیمه شب و خوابیدن مردمان بودند - رخ داد. پس ابوبکر در حالی که می پنداشت کسی که در خانه پیامبر است، رسول خداست، به خانه آن حضرت داخل شد. علی بدو گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی چاه امّ میمون رفت و فرمود که تو به حضرتش بپیوندی. پس ابوبکر به پیامبر صلی الله علیه و آله پیوست و هر دو با هم به حرکت ادامه دادند تا به کوه ثور رسیدند و درون غار رفتند.»
اکنون در جمع بین این روایت و آنچه پیشتر آمد، اندیشه کن. (1)
حلبی در جایی دیگر، از «الفصول المهمّة» نقل می کند:
چون در روز دوم برون شدن از غار، خبر رفتن نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله به سوی مدینه، به مشرکان رسید، ابوجهل مردمان را گرد آورد و گفت: مرا خبر رسیده که محمّد به همراه دوتن و از راه ساحل، به سوی یثرب رفته است. کیست که خبر دقیقی از او برایم بیاورد؟ سراقه برخاست و گفت: ای ابوالحکم، محمّد را به من واگذار.
سراقه اسبش را کنار زد و بر شترش سوار شد و برده ای سیه چرده را - که از
ص:233
شجاعان نامدار بود - همراه خود ببرد. آن دو به سختی، ردّ پای پیامبر صلی الله علیه و آله را پی گرفتند تا آنکه بدو رسیدند. ابوبکر چون آنها را بدید، به پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت: ای رسول خدا، گیر افتادیم! این سراقه است که برای گرفتن ما بدین سو می آید و غلام سیاه مشهورش نیز با اوست.
هنگامی که سراقه آنها را دید، از شترش پیاده و بر اسبش سوار شد و نیزه اش را به دست گرفت و به سوی آنان تاخت. چون به نزدیکی آنان رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
خدایا، ما را به هر وسیله و هر گونه و هر کجا که می خواهی، از شرّ سراقه مصون دار.
در پی این دعا، دست و پای اسب سراقه در زمین فرو رفت، به گونه ای که دیگر قادر به حرکت نبود. سراقه چون این وضعیّت را بدید، سخت هراسید و خود را از اسب به زمین افکند و نیزه اش را به سویی پرتاب کرد و گفت: ای محمّد! تو و یارانت از جانب من در امان هستید، پس خداوندت را بخوان تا اسب تندروی مرا رها کند و من پیمان می بندم که دست از تو بردارم و بازگردم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله دستان خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! اگر سراقه در آنچه می گوید صادق است، اسبش را رها فرما. پس خدا دست و پای فرو شده در زمین اسب را آزاد فرمود تا جایی که اسب، به سلامت، برخاست و بر زمین ایستاد.
سراقه به مکّه بازگشت. مردمانْ پیرامون او گرد آمدند؛ لیکن او دیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را انکار کرد. پس ابوجهل پیوسته به سراغش می رفت تا اینکه وی اعتراف کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله را دیده است و ماجرا را برای آنان بازگو کرد و خطاب به ابوجهل گفت: أباحَکَمٍ وَ اللّهِ لَوْ کُنْتَ شاهِداً لِأمرِ جَوادی إذْ تَسُوخُ قَوائِمُهْ
عَلِمْتَ وَ لَمْ تَشْکُکْ بِأنَّ مُحَمَّداً رَسُولٌ بِبُرْهانٍ فَمَنْ ذا یُقاوِمُهْ
ای اباحکم! سوگند به خدا، اگر آنچه را برای اسب من، آن گاه که دست و پایش در زمین فرو رفت، رخ داد، دیده بودی، یقین می کردی و تردید روا نمی داشتی که محمّد بر اساس حجّت آشکار، فرستاده خداست؛ پس کیست که بتواند در برابر او ایستادگی کند؟ (1)
ص:234
صفوری گفته است:
در مکّه مکرّمه - که خدا شریفش گرداند - در کتاب «الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة» نوشته ابوالحسن مالکی، خواندم که مادر علی او را در دل کعبه - شرّفها اللّه تعالی - به دنیا آورد.
اکرام الدین دهلوی «الفصول المهمّة» را در شمار مصادر کتابش «سعادة الکونین فی فضائل الحسنین» نام برده و در این کتاب، بسیار فراوان از آن نقل کرده است. وی از دانشمندان کبیر هند و از بزرگانی است که با مخاطب ما دهلوی، معاصر است.
او در نزد علمای اهل سنّت بسیار بزرگ است؛ چرا که او را با شکوه و احترام زیادی یاد می کنند تا بدانجا که مولوی حیدر علی فیض آبادی در «إزالة الغین» او را از همگنان شیخ عبدالحقّ دهلوی و شاه ولی اللّه دهلوی و عبدالعزیز دهلوی و دیگر پیشوایان نامدار اهل تسنّن که به رَوایی لعن یزید بن معاویه - نفرین خدا بر او و بر پدرش باد - فتوا می دهند، یاد کرده است.
رشیدالدین خان دهلوی نیز - که برترین شاگردان دهلوی است - کتاب «الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّة» را در شمار آثار سنّیان در فضائل اهل بیت علیهم السلام یاد می کند.
همچنین شیخ حسن عدوی حمزاوی در «مشارق الأنوار» خود - که در آن، به التزامش به نقل احادیث صحیح تصریح کرده - به «الفصول المهمّة» اعتماد کرده است.
حسین میبدی یزدی در «الفواتح» (شرح دیوان علی علیه السلام ) حدیث تشبیه را روایت کرده است. وی می نویسد: بیهقی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
ص:235
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
1. غیاث الدین، مشهور به خواندمیر، در تاریخ «حبیب السیر» (کتابی که کاتب چلبی به اعتبارش، تصریح کرده است و دهلوی و حسام الدین، صاحب «المرافض»، بدان اعتماد کرده اند) درباره میبدی می نویسد:
قاضی کمال الدین، میر حسین یزدی، از برترین دانشمندان عراق، بلکه از بزرگ ترین عالمان سراسر گیتی است. وی با امانتداری، در یزد، عهده دار منصب قضاوت شد. نوشته هایش عبارت اند از: شرح دیوان امیرالمؤمنین، کتابی که سرشار از دانش بوده، مطلوب فضلاست؛ شرحهایی بر «الکافیة» و «الهدایة فی الحکمة» و «الطوالع» و «الشمسیّة» و... .
2. کفوی : وی در کتاب طبقاتش «أعلام الأخیار فی طبقات مذهب النعمان المختار» - که مخاطب ما دهلوی، در «بستان المحدّثین» بدان استناد کرده - به میبدی اعتماد کرده است.
3. کاتب چلبی ضمن سخن پیرامون حکمت و حکما، میبدی را در شمار حکمای مسلمان یاد می کند.
4. ولی اللّه دهلوی نیز در «رسالة النوادر» مطالبی را از وی نقل کرده است.
صفوری شافعی نیز حدیث تشبیه را در «نزهة المجالس» نقل می کند. وی می نویسد: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی هِمَّته وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی زُهْدِهِ وَ إلی مُحَمَّدٍ فی بَهائِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی علیٍّ.
هر که می خواهد دانش آدم و همّت نوح و بردباری ابراهیم و زهد موسی و
ص:236
زیبایی و نیکویی محمّد را ببیند، علی را بنگرد.
سپس می افزاید: ابن جوزی این حدیث را ذکر کرده است.
وی در مقدّمه «نزهة المجالس» می نویسد:
«چنین پسندیدم که بنا بر سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله (هنگام یادکرد صالحان، رحمت فرود می آید) تا جای ممکن، اخبار نیکان و شرح حال عباداتشان را در شب و روز، گرد آورم و آن را با سخنهای لطیف و فواید بلند و درخشان و پندهای استواری که دلهای گمراه را از نافرمانی باز می دارد، بیارایم و همراه اینها، پاره ای از مسائل فقهی و نکات سودبخش طبّی و قطره ای از مناقب بهترین آفریدگان - همو که در مدفنش به حیات حقیقی زنده و در ضریح پاکش در عرش، شاداب و سرزنده است - و شرح احوال همسران و اصحاب و امّت برگزیده اش را یاد کنم.
[ چنین کردم] و نوشته ام را در ابواب و فصولی در بردارنده معانی استوار، سامان دادم و آن را «نزهة المجالس و منتخب النفائس» نامیدم و با یادکردی از بهشت، پایان بخشیدم.»
علّامه محمّد حسین خشّاب بر این کتاب، تقریظی نوشته است.
ابراهیم بن عبداللّه وصّابی یمانی شافعی، حدیث تشبیه را در «أسنی المطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب» (1) - که نام چهارمین باب از کتاب «الاکتفاء فی فضل الأربعة الخلفاء» اوست و هر باب نامی ویژه دارد - از انس، از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
ص:237
مَنْ سَرَّهَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی خُلْقِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که را نگریستن به دانش آدم و فهم نوح و خوی ابراهیم، شادمان می کند، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
ابونعیم این حدیث را در فضائل صحابه آورده است. (1)
محمّد محبوب عالم در «تفسیر شاهی» و شهاب الدین عجیلی در «ذخیرة المآل» به کتاب وصّابی اعتماد کرده اند و این نشان می دهد که کتاب او نزد اهل تسنّن، در شمار کتابهای سودبخش و معتمَد است.
جمال الدین، عطاء اللّه بن فضل اللّه، معروف به محدّث، حدیث تشبیه را از ابوالحمراء، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ (وَ فی رِوایَةٍ: إلی نوحٍ فی تَقْواهُ) وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ (وَ فی روایة: وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ) وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (2)
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح (در روایتی دیگر آمده است: تقوای نوح) و زهد یحیی بن زکریّا و استواری موسی بن عمران (روایت دیگر:
شکوه موسی) و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
ص:238
سیّد جمال الدین محدّث شیرازی از مشایخ اجازه دهلوی است. وی در آغاز کتاب «الأربعین» گوشزد می کند که احادیث نوشته اش را از کتابهای معتبر نقل می کند. کتاب «روضة الأحباب فی سیرة النبیّ و الآل و الأصحاب» نیز از آثار اوست.
: نویسنده «حبیب السیر» درباره جمال المحدّث شیرازی می نویسد: میر جمال الدین بن عطاءاللّه - خدا به او تندرستی دهاد و پایدارش کناد - همچون عموی بزرگوارش، میر سیّد اصیل الدین، در دانش حدیث و دیگر علوم دینی و فنون یقینی، یگانه عصر خویش گشت و از همه محدّثان زمانش پیشی گرفت. اثر وی «روضة الأحباب فی سیرة النبیّ و الآل والأصحاب» در سراسر گیتی مشهور است و بی گمان، نظیری برایش یافت نمی شود.
: نسخه های مصحَّحی را که نزد استاد خوانده و شنیده شده و شایسته اعتماد است و رواست که هنگام اختلاف بدانها استناد شود، گرد آوردم؛ مانند: نسخه ای که اصل محدّثان نامی، سیّد اصیل الدین و سیّد جمال الدین و فرزند سعادتمندش، میرک شاه بوده است. سپس برخی از احادیث «المشکاة» را بر سرچشمه دریای عرفان، مولانا عطاء اللّه شیرازی، مشهور به میر کلان، خواندم. وی نیز آن را نزد چکیده پژوهشیان و ستون ژرف بینان، میرک شاه خوانده بود و میرک شاه آن را از پدرش، سیّد ارجمند، مولانا جمال الدین محدّث، صاحب «روضة الأحباب» آموخته بود و جمال المحدّث، این نسخه را از عمویش، سیّد اصیل الدین، فرا گرفته بود. و برای اعتماد، اسنادی بالاتر از این پیدا نمی شود. (1)
شیخ علی قاری در «المرقاة» در شرح حدیث « لاتَدْخُلُوا الْجَنَّةَ حَتَّی تُؤْمِنُوا وَ لاتُؤْمِنُوا حَتَّی تُحابُّوا : پای به بهشت نخواهید گذاشت مگر اینکه ایمان آورید؛ و مؤمن نخواهید شد مگر آنکه با یکدیگر دوستی کنید.» می نویسد: این حدیث در نسخه های
ص:239
مصحَّح و معتمَد «المشکاة» - که بر مشایخ بزرگی همچون جزری و سیّد اصیل الدین و جمال الدین محدّث، خوانده شده - و دیگر نسخه های موجود، همگی، بدون «ن» آمده است (یعنی به شکل: تدخلون، تؤمنون و تحابّون).
: وی سیّد جمال الدین را در سند روایت خود از کتاب «المشکاة»، در کتابش «الدرر السنیّة فی الأسانید الشنوانیّة» یاد کرده است.
: وی در «أصول الحدیث» درباره کتاب «مشکاة المصابیح» چنین می گوید: این کتاب را شیخ ابوطاهر، از شیخ ابراهیم کردی، از شیخ احمد قشاشی، از شیخ احمد بن عبدالقدّوس شناوی، از سیّد غضنفر، فرزند سیّد جعفر نهروانی، از شیخ محمّد سعید، معروف به میرکلان - که شیخ وقت خویش در شهر مکّه بود - از سیّد نسیم الدین میرک شاه، از پدر بزرگوارش، سیّد جمال الدین محدّث، روایت کرده است.
: در زنجیره راویانی که «المشکاة» خطیب تبریزی را برای شیخ ابوعلی، محمّد ارتضاء عمری صفوی، نقل کرده اند نیز نام جمال المحدّث آمده و این مطلبی است که از مراجعه به کتاب او «مدارج الإسناد» به دست می آید.
: وی نیز به سیّد جمال الدین اعتماد کرده و در کتاب «أسماء رجال المشکاة» مطالبی را از او نقل کرده است.
: او در کتاب «الحطّة» می نویسد: «روضة الأحباب» نوشته سیّد جمال الدین محدّث، نیکوترین کتابهای سیره است.
احمد بن فضل بن باکثیر شافعی مکّی، حدیث تشبیه را از حاکمی و از ملّا (نویسنده وسیلة المتعبّدین که این حدیث را در همین کتابش نقل کرده است) روایت می کند. وی می نویسد:
ص:240
از ابوالحمراء - رضی اللّه عنه - نقل شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و دنیاپرهیزی یحیی بن زکریّا و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را حاکمی قزوینی روایت کرده است.
از ابن عبّاس - رضی اللّه عنهما - نیز نقل شده است که رسول خدا فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی نوُحٍ فی حُکْمِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد بردباری ابراهیم و حکمت (یا داوری) نوح و جمال یوسف را نظاره کند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را ملّای اربلی، در سیره اش (وسیلة المتعبّدین) آورده است. (1)
محبّی در شرح حال او می نویسد: شیخ احمد بن فضل بن محمّد بن باکثیر مکّی شافعی، از ادیبان و فاضلان توانای حجاز بود. وی علاوه بر فضل و ادب، از مرتبتی بلند و برتری آشکاری برخوردار بود و در دانشهای فلکی و علم الآفاق و زایجه (2) نیز دست داشت. ابن باکثیر نزد اشراف مکّه، دارای منزلت و شهرت بود و در موسم حجّ، به جای شریف مکّه، در حرم مبارک، در جایی که سکّه شاهی میان مردمان
ص:241
پخش می شود، می نشست. «حسن المآل فی مناقب الآل» از آثار اوست. (1)
ابن باکثیر در سرآغاز کتاب یاد شده می نویسد:
«چنین اندیشیدم که در این کتاب، فواید گرانسنگ مرواریدسان و احادیث صحیح و حَسَن گوهرینی را که به عترت نبوی و نسل فاطمی اختصاص دارد، به شکل خلاصه، گرد آورم و سپس به مناقب ویژه اصحاب کساء - که چکیده خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند - بپردازم و نامهای ایشان را هویدا سازم و پس از آن، فضائل تک تک آنان را با ذکر نام شریفشان، یاد کنم.
بدین گونه، گزیده آنچه را دانشمندان در این باره تدوین کرده اند و بخش اعظم احادیثی را که صحیح دانسته و استوار داشته و در آثار خود نگاشته و فراهم آورده اند، به بهترین روش و شیوه و به قدری که مطلوب را برساند و در دسترس قرار دهد، در نوشته خود آوردم و در نگارش آن، راهی استوار را پیمودم و به نقل آنچه هدف را برآورد، بسنده کردم... و احادیث بسیار ضعیفی را که شاهدی بر تقویت آنها نیافتم، فروگذاردم و آنهایی را که در سندشان، حرف و سخنی بود و حافظان آنها را در شمار روایات ساختگی - که پرهیز از آنها واجب است - آورده اند، رها کردم و احادیث مشهور را از کتابهای تاریخ، نقل کردم... و روایاتی را جستجو کردم که دل مؤمنان را گشاده می سازد و چشم متّقیان را روشن می گرداند و سینه منافقان به سبب آنها تنگ می شود.»
از دیگر راویان حدیث تشبیه، میرزا محمّد بن معتمد خان بدخشانی است. وی این حدیث شریف را از بیقهی نقل کرده، می نویسد: بیهقی در فضائل صحابه از انس روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ
ص:242
وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
: بدخشانی در شمار آن دانشمندان اهل سنّت است که محمّد رشید، شاگرد دهلوی، به گردآوری کتابهای ویژه ای به دست آنان در فضائل اهل بیت علیهم السلام فخر می کند و می گوید: عالمان سنّی نه کینه اهل بیت را در دل دارند و نه با ایشان دشمن اند.
: وی بدخشانی را در شمار دانشمندان بزرگ اهل تسنّن که به رَوایی لعن یزید بن معاویه فتوا داده اند، یاد می کند.
: او خود در پاسخ به پرسشی که درباره سبب نامگذاری پیامبر صلی الله علیه و آله به مصطفی و امیر مؤمنان علیه السلام به مرتضی، برایش رخ می دهد، به بدخشانی اعتماد می کند و می گوید: میرزا محمّد بن معتمد خان حارثی، تاریخ نگار نامدار این سرزمینها، در دو رساله ای که در فضائل خلفا و در برتریهای اهل بیت نگاشته و از بزرگ ترین آثارش به شمار می رود، علی را به مرتضی لقب داده است.
شیخ محمّد صدر العالم نیز حدیث تشبیه را روایت کرده است. وی می گوید:
ابونعیم در فضائل صحابه، حدیثی نقل کرده است که به پیامبر صلی الله علیه و آله می رسد:
مَنْ سَرَّهَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی خُلَّتِهِ،
ص:243
فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که را دیدن دانش آدم و فهم نوح و دوستی ناب ابراهیم با خدای متعال، شادمان می سازد، علی بن ابی طالب را بنگرد.
شیخ ولی اللّه، پدر مخاطب ما و پیشوا و مقتدای او، در «التفهیمات الإلهیّة» می نویسد: محمّد صدر العالم کتابی - که «معارج العلی» باشد - نگاشت و در آن، علی را به کلّی، بر سایر خلفا برتری داد و از جمله چیزهایی که در آن درباره علی - کرّم اللّه وجهه - آورد، داستان شقّ القمر بود. سپس کتابش را برای من فرستاد. من کتاب را خواندم و ابیات زیر را سرودم: رَعاکَ اللّهُ یا صَدْرَ الْعَوالی
ص:244
وَ ما مِنْ مَنْهَلٍ إلّا وَ فیهِ
فَأثْبِتْ ذاکَ لِلشَّیْخَیْنِ وَ اخْتَرْ مِنَ الْأوْصافِ مَدْحاً ما تَشاءُ
ای صدرنشین والامرتبه گان، خدا نگهدارت باد و به بلندی روزگار، پایدار بمانی!
از جانب پدران، تو را فخر داده اند و مرتبتت به پسران، بلند می شود.
بی گمان، نیای تو آیتی بود و دریایی که دلوها [ یی که برای به دست آوردن گوهرهای معانی در آن فرو می شدند] از زلالی اش نمی کاستند.
وی در پرده برداشتن از معارف، یگانه بود و در میان مردمان، همتایی نداشت.
آنچه بر تو نمایان شد، به حقّ نمایان شد؛ و فضل خدای را پایان نیست.
آن گاه که آیت شکافته شدن ماه و آشکار شدن پرچم را دیدی، شادمانی و استواری به سویت آمدند.
و هنگامی که سرور ما علی، با کرم و دانشی که خود خواسته بود، نزدیک تو آمد،
در مناقبش کتابی فراهم آوردی؛ و پاداش این کار، نزد خداست.
و آن که مولایمان علی را بسیار بستاید نیز او را کم ستوده و حقّ ستایشش را نگزارده است.
چرا که هیچ صحنه ای نیست، مگر آنکه وی را در آن، بزرگی و فخری است.
و هیچ چشمه ای [ از چشمه های کمال] نیست، جز آنکه وی از آن بسیار نوشیده و سیراب شده است.
قرآن را تنزیل و ظاهری است که پیامبران بر پایه آن با مردمان نبرد می کنند.
نیز تأویل و باطنی دارد که جانشینان ایشان، بر اساس آن می جنگند.
پذیرش تنزیل از سوی مردمان، بر بنیاد سیاستهایی، چون فزونی مؤمنان است.
نیز سیاستهایی مانند تحریف زدایی و گستردگی اسباب دین که موجب افزایش شمار
ص:245
مسلمانان می شود.
و همچنین، آشتی و دشمنی و گرد هم آمدن مردمانی که دلهایشان [ از ایمان] تهی بوده است.
این قسم را رازهای بزرگی است که شیخین (ابوبکر و عمر) در آن مرتبتی بلند دارند.
و در دانش نبوّت آمده بود و پنهان نبود که ملاک امر همین است.
و صحابه پیوسته آن را از سر یقین، می شناختند؛ بدان سان که خورشید بر می آید.
بنابراین، این امر را برای شیخین اثبات کن و آنها را با اوصافی که خود می خواهی، بستای.
ولی اللّه دهلوی، پدر مخاطب ما عبدالعزیز دهلوی، در «قرّة العینین» پس از پاسخ به سخن خواجه نصیرالدین طوسی در افضلیّت امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد:
«پس از همه اینها، تمام آنچه معتزلیان پسین - آن گونه که امام فخر رازی در «الأربعین» (کتابی که خواجه نصیر خلاصه اش کرده است) از آنان نقل می کند - در افضلیّت حضرت مرتضی یاد کرده اند، حجّتهای ماست به برتری وی نسبت به کسانی که در روزگار خلافت او می زیستند (و این سخنی است که ما به اصل آن معترف و در جای خود به ثبوت آن متمسّکیم) نه نسبت به شیخین.»
این سخن ولی اللّه دهلوی است و هر کس به «الأربعین» رازی و سخن خواجه نصیر مراجعه کند، حدیث تشبیه را خواهد یافت.
فخر رازی می نویسد: حجّت نوزدهم: احمد و بیهقی در فضائل صحابه، از [ پیامبر صلی الله علیه و آله ] چنین روایت کرده اند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
ص:246
ظاهر حدیث به اینکه علی در این ویژگیها با این پیامبران برابر است، دلالت می کند و شکّی نیست که این پیامبران در این ویژگیها از ابوبکر و دیگر صحابه، برتر هستند و مساوی با افضل، افضل است؛ پس علی از همه صحابه افضل است. (1)
علّامه محمّد امیر صنعانی در «الروضة الندیّة» - که شرح «التحفة العلویّة» است - می نویسد: «فائده: آن گونه که محبّ طبری - رحمه اللّه - گفته، رسول خدا صلی الله علیه و آله علی را به پنج تن از پیامبران مانند ساخته است. وی می گوید: یادکرد تشبیه علی - رضی اللّه عنه - به پنج تن از انبیا: ابو الحمراء از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده است که حضرتش فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسی فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و بردباری ابراهیم و زهد یحیی بن زکریّا و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
این حدیث را حاکمی قزوینی روایت کرده است.
از ابن عبّاس - رضی اللّه عنهما - نیز نقل شده است که رسول خدا فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی نوُحٍ فی حُکْمِهِ وَ إلی یُوسُفَ فی جَمالِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد بردباری ابراهیم و حکمت (یا داوری) نوح و جمال یوسف را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
این حدیث را ملّای اربلی، در سیره اش (وسیلة المتعبّدین) آورده است.
نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله علی را در به دست آوردن خویهای نیکو، بدین پنج فرستاده الاهی
ص:247
همانند ساخته است.»
: فرزندان امام متوکّل دانشمندانی نقّاد و در شمار نیکان بودند.
بزرگ ترین آنان، پسرش، امام المؤیّد باللّه، محمّد بن اسماعیل است. وی کتب حدیث را بخواند و در دانش آن بر همگنان پیشی گرفت. او در زهد و ورع پیشوا بود و سنّی و شیعه باورش داشتند. از سرشناسان خاندان امام، مجتهد شهیر و محدّث کبیر و چراغ نورانی، امیر محمّد بن اسماعیل، تکیه گاه [ مردم] شهرها و زنده کننده دین در سرزمینهاست. وی بیش از صد کتاب نگاشت. امیر محمّد به هیچ مذهبی منسوب نبود؛ بلکه مذهبش حدیث بود. (1)
: پیشوای بزرگ، مجتهد مطلق، نویسنده کتابهای پرشمار، امیر محمّد صنعانی... در همه دانشها بر دیگران پیشی گرفت و سرآمد اقران شد و یگانه دانشمندان سرزمین یمن گشت. وی اجتهاد را آشکار ساخت و به ادلّه عمل کرد و از تقلید گریخت و آرای فقهی بی دلیل را ناروا شمرد. در مجموع، او در شمار دانشمندانی است که آموزه های دین را نو و زنده کردند. (2)
: او امام کبیر و محدّث اصولی و متکّلم نامی، امیر محمّد صنعانی است. وی کتابهای حدیث را خواند و در دانش بدانها از همگان پیش افتاد. او سروری ارجمند و در بی رغبتی به دنیا و پرهیزگاری، پیشوای مردمان بود و دانشی بسیار داشت. امیر محمّد در سرودن شعر بسیار توانا بود. وی همچنین به مرتبه اجتهاد مطلق رسید بدانسان که از هیچ یک از صاحبان مذاهب، تقلید نمی کرد؛ چرا که خود پیشوایی بی نقص و کامل بود. (3)
ص:248
شهاب الدین حفظی عجیلی شافعی نیز از راویان حدیث تشبیه است. وی می نویسد: بیهقی این حدیث را به رسول خدا صلی الله علیه و آله می رساند و روایت می کند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی نُوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی زَهادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (1)
هر که می خواهد تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بی رغبتی عیسی به دنیا را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
صدّیق حسن قنوجی در شرح حال حفظی می نویسد:
وی مناقب و فضائل مشهوری داشت و این گونه بود که نام هر کس را که در امری از امور فضیلتی داشت می شنید، درباره اش پژوهش می کرد و راستی فضیلت او را می کاوید. وی روزگاری دراز بر این روش بماند و سپس، خلوت و عزلت را برگزید تا آنکه به سوی رحمت خدای متعال، رخت برکشید. (2)
مولوی ولی اللّه لکهنوی حدیث تشبیه را این گونه نقل کرده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی زَهادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (3)
ص:249
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و دنیاپرهیزی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
خواننده گرامی! از آنچه بر تو خواندیم و برایت از سخنان ارکان و پیشوایان و حافظان بزرگ اهل تسنّن و دانشمندان نامی ایشان در علوم گوناگون نقل کردیم، دریافتی که حدیث تشبیه، با الفاظ و عبارات گوناگون و با زنجیره های نقل و اسنادهای مختلف، حدیثی صحیح است و هیچ تردیدی در آن روا نیست و بی گمان، سخنی است که دانشمندان سنّی به گونه مستند، از شماری از صحابه، از پیامبر گرامی و فرستاده بزرگ الاهی صلی الله علیه و آله نقل کرده اند.
آری! ایشان حدیث تشبیه را در کتابهای خود روایت کرده و آورده اند و در سخنان خود بدان استشهاد نموده و در اشعار خود سروده اند؛ پس دهلوی چگونه درستی اش را برنمی تابد و وجود آن را در کتابهای اهل سنّت نمی پذیرد و می پندارد که آنها این حدیث را قبول نکرده اند؟! خدای بدانچه او بر زبان رانده، رسیدگی خواهد کرد؛ چرا که وی برای حسابرسی بس است؛ لیکن آنچه ما در پی آن هستیم و بدان امید داریم، این است که کسی بر جایی که او گام نهاده، گام ننهد و فریب سخنان و برساخته های وی را نخورد؛ زیرا: «هر کسی در گرو دستاورد خویش است» (1) و «خدا از همه سو ایشان را فراگرفته است.» (2)
آنچه گذشت، درباره سند حدیث تشبیه بود و از همین جا، ناروایی سخنان دهلوی را درباره دلالت این حدیث نیز دریاب؛ حقیقتی که به زودی، بر تو نمایان خواهد شد. و خدا شایسته اعتماد و پشتگرمی است.
ص:250
یادآوری سخن دهلوی: «حدیث ششم آن است که امامیّه به طور مرفوع، از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند:
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و توانمندی موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.»
در پاسخ می گوییم: امامیّه حدیث تشبیه را در کتابهای حدیث و مناقب خود، با اسناد و عبارات گوناگون، روایت می کنند و به نقل آن از دیگران نیازی ندارند؛ لیکن بنابر قوانین مناظره و از باب الزام، این حدیث را از کتب اهل سنّت نیز می آورند.
1. وزیر علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی رحمه الله : وی می نویسد:
فصلی پیرامون مناقب و دانش فراوان امیر مؤمنان علیه السلام و اینکه وی داناترین اصحاب به امر داوری بوده و آنچه خدای متعال برای دوستداران او آماده گردانیده است: در مناقب خوارزمی آمده که مجاهد از ابن عبّاس رضی الله عنه نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
لَوْ أنَّ الرِّیاضَ أقْلامٌ وَ الْبَحْرَ مِدادٌ وَ الجِنَّ حُسَّابٌ وَ الإْنْسَ کُتَّابٌ، ما أحْصَوْا فَضائِلَ عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
ص:251
اگر درختان همه بوستانها، قلم و آب همه دریاها، جوهر و جنّیان شمارنده و آدمیان نویسنده می شدند، قادر به شمارش فضائل علی بن ابی طالب نبودند.
وی پس از نقل حدیث دیگری می گوید: از جمله این مناقب، حدیثی است که ابوالحمراء از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی فَهْمِهِ وَ إلی یَحْیَی بْنِ زَکَریَّا فی زُهْدِهِ وَ إلی مُوسَی بْنِ عِمْرانَ فی بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و دنیاپرهیزی یحیی بن زکریّا و استواری موسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
احمد بن حسین بیهقی گفته است: این حدیث را تنها با این اسناد [ ثبت و ضبط کرده و] نوشته ام. همو در کتابی که پیرامون فضائل صحابه نوشته است با سند خود - که به نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله می انجامد - حدیث دیگری نیز نقل می کند:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی حِلْمِهِ وَ إلی موسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
آری! رسول خدا صلی الله علیه و آله خویهای نیکوی انبیا علیهم السلام را برای علی علیه السلام اثبات فرموده و هر آنچه را در دیگران به طور پراکنده وجود دارد، در او یکجا گرد آورده است. (1)
دانشمند سنّی، ابن شاکر کتبی در کتاب «فوات الوفیات» در شرح حال علی بن عیسی اربلی می نویسد:
صاحب، بهاءالدین، علی بن عیسی بن ابی الفتح، فرزند امیر فخر الدین اربلی
ص:252
است. وی منشی و نویسنده دیوان و سرآمد همگنان و صاحب منصب بود و اشعار و رساله هایی از خود بر جای نهاد. او در آغاز، کاتب والی اربل بود و سپس در روزگار علاءالدین صاحب دیوان، به استخدام دیوان انشای بغداد درآمد و پس از آنکه بازار او در زمان چیرگی یهود کساد شد، از دولتیان روی گرداند و منصبش را واگذارد و تا وقت مرگش در سال 692 ، بدان بازنگشت. وی مردی آراسته و با شکوه و نکوخوی بود و رگه هایی از تشیّع داشت. پدر وی والی اربل بود. بهاءالدین صاحب آثاری ادبی مانند «المقامات الأربع»، «رسالة الطیف»، «المشهورة» و غیره است. وی به هنگام مرگ، میراث فراوانی، نزدیک به دو میلیون درهم، بر جای گذارد که پسرش ابوالفتح آن را دریافت کرد و همه را نابود کرد و در فقر و درویشی در گذشت. (1)
ابن شاکر نزد اهل سنّت مقام والایی دارد و ارزش و اعتبار کتب او روشن است. (2)
2. ابن شهرآشوب مازندرانی : زین الدین، محمّد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی - آن گونه که پیشتر گذشت - حدیث تشبیه را از احمد بن حنبل و ابن بطّه نقل کرده است.
3. ابن بطریق حلّی : ابو الحسن، یحیی بن حسن بن بطریق حلّی رضی الله عنه حدیث تشبیه را از ابوالحسن، ابن مغازلی روایت می کند. وی می نویسد:
ابن مغازلی با ذکر زنجیره راویان، نقل کرده است: احمد بن محمّد بن عبدالوهّاب، از حسین بن محمّد بن حسین عدل علوی واسطی، از محمّد بن محمود، از ابراهیم بن مهدی ابلی، از ابراهیم بن سلیمان بن رشید، از زید بن عطیّه، از ابان بن فیروز، از انس بن مالک برای ما روایت کرد که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی عِلْمِ آدَمَ وَ فِقْهِ نُوحٍ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ. (3)
ص:253
هر که می خواهد دانش آدم و معرفت ژرف نوح را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
4. شیخ حسن بن محمّد بن علی سهمی حلّی - طاب ثراه - : وی حدیث تشبیه را از «وسیلة المتعبّدین» اثر عمر بن محمّد بن خضر، معروف به ملّای اردبیلی (اربلی) نقل کرده است. (1)
5 . علّامه، شیخ محمّدباقر بن محمّدتقی مجلسی - طاب ثراه - : وی در «بحار الأنوار» عبارت ابن شهرآشوب را - که طیّ آن حدیث تشبیه را از احمد و ابن بطّه، نقل کرده - آورده است.
بنابراین، سخن دهلوی در انتساب روایت حدیث تشبیه، تنها به شیعه و نفی نقل آن توسّط اهل سنّت نارواست؛ چرا که شیعیان علاوه بر اینکه این حدیث را با سندهای شیعی روایت می کنند، برای بستن زبان سنّیان، آن را از کتابهای ایشان نیز نقل می کنند. همچنین، شایسته بود که دهلوی همه یا بیشتر طرق این حدیث را یاد می کرد یا دست کم، به پرشماری نقلها و راویان آن اشارتی می داشت و تنها به نقل یک طریق آن بسنده نمی نمود.
یادآوری سخن دهلوی: «ناراستی و نادرستی این استدلال و مقدّماتش، از آغاز تا انجام و از سر تا به پا، بر هر فرد آگاهی روشن است.»
پندار ناراستی و نادرستی این استدلال، تنها از کسی که بنیادهای خردش به سبب وسوسه های اهریمنی تباه شده است، سر می زند و دانشمند آگاهی که سرشت استوار و عقل سلیم دارد، به تشکیکات دهلوی و سخنان بیهوده وی گوش نمی دهد. از خدا می خواهیم که ما را به راه راست و درست رهنمون شود؛ زیرا اوست که آدمی را از اینکه از سر تا به پا از کینه و ستیزه با فضائل جانشین شفیع امّتها
ص:254
پر شود و از راه میانه دور گردد، نگاهدار و نگاهبان است.
یادآوری سخن دهلوی: «این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست.»
شگفت از این مرد! آیا عبدالرزّاق صنعانی، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، ابن شاهین، ابن بطّه، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابو نعیم، بیهقی، ابن مغازلی، شیرویه دیلمی، سنایی، عطّار، شهردار دیلمی، خوارزمی، ابوالخیر حاکمی، صالحانی، ابن طلحه، گنجی، محبّ طبری، سیّد علی همدانی، امیر ملّا، شهاب دولت آبادی هندی، ابن صبّاغ، حسین میبدی یزدی، عبدالرحمن صفوری، ابراهیم وصّابی، جمال الدین محدّث، احمد بن باکثیر مکّی، میرزا محمّد بدخشی، محمّد صدر العالم، محمّد بن اسماعیل امیر و امثال اینان از بزرگ ترین ارکان اهل سنّت و مفاخر آنها در هر عصر و زمانی نیستند؟!
اگر اینان از زمره سنّیان بیرون اند و در دسته گمراهان و بدعتگزاران جای دارند، آیا پدر دهلوی (ولی اللّه دهلوی) - همو که به باور فرزندش آیتی از آیات الاهی و معجزه ای از معجزات نبوی است - نیز از اهل سنّت نیست؟! اگر هیچ یک از اینان از اهل تسنّن نیستند و همه در شمار بدعتگزاران و تباه شدگان اند، هیچ مانعی ندارد که این سخن در حقّ معاصران دهلوی، مانند: احمد بن عبدالقادر عجیلی و مولوی ولی اللّه بن حبیب اللّه لکهنوی و... نیز بر زبان آورده شود.
هرگاه اینان همه، از دایره اهل سنّت بیرون باشند، شکّی نیست که ستایندگان و ثنا گویان و توثیقگرانشان نیز سنّی نیستند؛ زیرا علّت و سبب در هر دو گروه، مشترک است. بنابراین، تسنّن منحصر در شخص دهلوی است! امّا نه، دهلوی نیز در شمار کسانی است که گروهی از افراد یاد شده را ستایش کرده و آفرین گفته است؛ از این روی، او نیز از جماعت سنّیان بیرون می رود و سنّی ای در جهان نمی ماند! و این گونه، مذهب تسنّن از میان می رود و از سر تا پا نابود می شود! «و نیرنگ زشت تنها
ص:255
دامن صاحبش را می گیرد.» (1)
دهلوی می گوید: «این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست و ابن مطهّر حلّی آن را در کتابهایش نقل کرده و یک بار آن را به بیهقی و بار دیگر به بغوی نسبت داده است؛ در حالی که در آثار ایشان اثری از این حدیث نیست.»
همان گونه که گذشت، پیش از علّامه حلّی، گروهی از دانشمندان ما نظیر: اربلی، مؤلّف «کشف الغمّة»، ابن شهرآشوب سروی، نویسنده «مناقب آل أبی طالب» و ابن بطریق، صاحب «العمدة» حدیث تشبیه را روایت کرده اند؛ بنابراین، جز تقلید از کابلی، هیچ دلیلی وجود ندارد که نقل این حدیث، تنها به علّامه حلّی نسبت داده شود.
علّامه حلّی حدیث تشبیه را در «منهاج الکرامة فی الإمامة» در بحث اعلمیّت امیر مؤمنان علیه السلام از بیهقی نقل می کند. وی می نویسد: بیهقی در کتاب خود، با ذکر سند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است:
مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلی آدَمَ فی عِلْمِهِ وَ إلی نوحٍ فی تَقْواهُ وَ إلی إبْراهیمَ فی خُلَّتِهِ وَ إلی مُوسی فی هَیْبَتِهِ وَ إلی عیسی فی عِبادَتِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلی عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ.
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و دوستی ناب ابراهیم با خدا و شکوه موسی و بندگی عیسی را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.
و بدین گونه، پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه در دیگران پراکنده است، در او فراهم آورده است.
علّامه در «نهج الحق» نیز این حدیث را از بیهقی روایت کرده است. این حدیث،
ص:256
قطعاً و یقیناً، در کتاب بیهقی آمده است. این را گروهی از بزرگان اهل تسنّن تصریح کرده اند؛ مانند:
- موفّق بن احمد مکّی، اخطب خطبای خوارزم؛
- محمّد بن طلحه نصیبی شافعی؛
- نورالدین علی، ابن صبّاغ مالکی؛
- حسین میبدی یزدی؛
- میرزا محمّد بن معتمدخان بدخشانی؛
- احمد بن عبدالقادر عجیلی شافعی.
میرزا محمّد بدخشانی نزد دهلوی، فرد مقبولی است و شاگرد دهلوی، محمّد رشیدخان دهلوی، وی را در شمار دانشمندان بزرگ اهل سنّت یاد کرده و ستوده است. بنابراین، اگر دهلوی و پیروانش به نقل دیگران از بیهقی اعتماد ندارند، چاره ای جز پذیرش نقل کسی چون بدخشانی را نخواهند داشت.
سپاس و ستایش خدای را که باطل را از ریشه نابود کرد و حقّ درخشان را آشکار ساخت و حجّت بسنده و بیّنه قاطع [ هویدا شد و پذیرشش بر مخالفان] لازم آمد.
بر خلاف ادعّای دهلوی مبنی بر تسلّط و گستردگی شناختش از کتابهای شیعه و سنّی، وی کتب حدیثی را ندیده و بر آنها آگاهی کامل نداشته است؛ بلکه در انکار قاطع و جزم اندیشانه اش به وجود حدیث تشبیه در آثار بیهقی، تیری در تاریکی رها کرده و از کابلی تقلید نموده است. ای کاش می گفت: من این حدیث را در کتب بیهقی ندیده ام؛ یعنی: بدان سبب که من آثار بیهقی را ندیده ام، از وجود این حدیث در آنها آگاهی ندارم؛ لیکن نفی واقعی و اخبار حقیقی از نبود این حدیث در کتابهای بیهقی، دروغی است آشکار که بر زبان راندنش در امور دینی، از نادان ترین مردمان بعید است، چه رسد به اهل فضل. مگر آنکه طرفداران دهلوی عذر آورند که وی وجود «اثری» (1) از این حدیث را در آثار بیهقی نفی کرده است و نفی وجود اثر، با وجود «عین» آن منافاتی ندارد!
ص:257
ما هیچ بعید نمی دانیم که جانبداران دهلوی به چنین عذری واهی پناه برند؛ چرا که می بینند ابن تیمیّه، پیشوای آنان در ستیزه جویی و دشمنی و انکار حقایق و فضائل استوار، وجود این حدیث را در آثار بیهقی انکار نمی کند؛ زیرا می داند که این حدیث در آثار وی آمده است و به همین سبب، ناچار می شود که به تضعیف بیهقی بپردازد. ابن تیمیّه در پاسخ به سخن علّامه حلّی در استناد به حدیث تشبیه برای اثبات افضلیّت امیرمؤمنان علیه السلام می نویسد:
پاسخ: اوّلاً: سند این حدیث کجاست؟ زیرا بیهقی - آن گونه که عادت وی و دیگر اهل حدیث است - در موضوع فضائل، احادیث ساختگی و ضعیفی را نقل می کند. ثانیاً: بی گمان، این حدیث نزد حدیث شناسان، دروغی است که به رسول خدا صلی الله علیه و آله بسته اند و از همین روست که آنان، با آنکه بر گردآوری فضائل علی حریص بوده اند، این حدیث را یاد نکرده اند. کسانی مانند: نسائی که فضائل علی را در کتاب جداگانه ای به نام «الخصائص» گرد آورد و ترمذی که احادیث پرشماری را در فضائل وی یاد کرده است - که در میان آنها احادیث ضعیف و ساختگی نیز وجود دارد - این حدیث و مانند آن را ذکر نکرده اند. (1)
می بینید که ابن تیمیّه با اتّهام ضعف و ساختگی بودن، حدیث تشبیه را می راند و بیهقی و همگنانش را به روایت احادیث ضعیف و ساختگی، متّهم می کند.
بنابراین، اگر علّامه حلّی در نسبت دادن این حدیث به بیهقی صادق نبود، ابن تیمیّه در ردّ سخن او بر همین امر تأکید می کرد و پای می فشرد؛ لیکن وی با تمام تعصّب و دشمنی، وجود این حدیث را در آثار بیهقی می پذیرد و نیز دلالت آن را به افضلیّت امیرمؤمنان علیه السلام نفی نمی کند و آن را در شمار تشبیهاتی که شاعران برای ستایش افراد به کار می برند، قرار نمی دهد. دهلوی امّا، وجود این حدیث را در کتابهای بیهقی و بلکه در دیگر آثار اهل سنّت، هر چند با سندی ضعیف، انکار می کند و آن را در ردیف زیاده گویی های شاعران و تشبیهات شاعرانه می نهد.
ص:258
آری، واقعیّتی که هر فرد منصفی آشکارش می سازد و هر شخص آگاهی بدان اعتراف می کند، صحّت این حدیث و ثبوت صدور آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله و وجودش در کتابهای معتبر و پرآوازه اهل تسنّن و کتب و آثار بیهقی است. بنابراین، ادّعای ابن تیمیّه بر ضعف و ساختگی بودن این حدیث، ادّعایی است بدون دلیل؛ زیرا بیهقی عهد کرده حدیثی را که می داند ساختگی است، نقل نکند و بدین سبب است که دانشمندان احادیثی را که وی روایت کرده است، ساختگی نخوانده اند.
از سخن ابن تیمیّه (حدیث شناسان این حدیث را ذکر نکرده اند) بوی تحقیر شدید بیهقی به مشام می رسد. به یقین، هیچ کس بیهقی را بدان گونه که ابن تیمیّه وی را توصیف کرده، وصف نکرده و این تنها به هدف ردّ احادیث فضائل اهل بیت علیهم السلام و طعن در آنهاست. اینک برخی از سخنان دانشمندان اهل تسنّن درباره بیهقی:
درباره گروهی از عالمان سنّی که بیهقی نیز در شمار آنان است، گفته بود: به راستی، هر گاه حدیثی را به یکی از اینان نسبت می دهم، گویا آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده ام.
: از این سرزمین (بیهق) فاضلان، دانشمندان، فقیهان و ادیبانی که به شماره در نمی آیند، برخاسته اند؛ با این همه، بیشتر مردمانش از رافضیان و غالیان اند. از پر آوازه ترین پیشوایان مردم این مرز و بوم، امام ابوبکر، احمد بن حسین بن عبداللّه بن موسی بیهقی، اهل خسروجرد و صاحب آثار مشهور است.
وی پیشوا، حافظ، فقیه اصولی، دیندار پرهیزگار، یگانه عصر در حفظ و اتقان، و دینداری استوار بود. بیهقی در شمار بزرگ ترین اصحاب حاکم نیشابوری است. وی احادیث فراوانی از حاکم روایت کرد و حتّی در برخی از علوم بر وی پیشی گرفت و یگانه عصر خود در آنها شد. او به عراق کوچید و سراسر زمین را گشت و کتابهای
ص:259
بی مانند بسیاری نوشت که شماره اجزای آنها به هزار می رسد. (1)
: بیهقی پیشوا و فقیه و حافظ بود و بین معرفة الحدیث و فقه را جمع کرد. وی نصوص شافعی را دنبال می کرد و کتابی در این باره فراهم آورد و آن را «المبسوط» نامید. استاد حدیث او حافظ، حاکم ابوعبداللّه، محمّد بن عبداللّه؛ و معلّم فقهش ابوالفتح، ناصر بن محمّد عمری مروزی بود. وی احادیث فراوانی شنید و در این فنّ، کتابهای پر شماری - که نظیرش پیش از او نوشته نشده بود - به نگارش در آورد؛ کتابهایی که اکنون در میان مردمان، مشهور و متداول است. من برخی از آنها را شنیده ام و با ده تن از شاگردان او - که از وی برایم حدیث نقل کردند - دیدار کرده ام. بیهقی در ماه شعبان سال 384 زاده شد و در سال 458 در گذشت. (2)
: بیهقی فقیهی شافعی، حافظی بزرگ و نامی، یگانه زمان خود و کسی است که در دانشهای گوناگون یکتای همگنانش بود. وی در شمار بزرگ ترین اصحاب حاکم نیشابوری در علم حدیث است و در علوم دیگر از حاکم نیز بالاتر قرار دارد. او نخستین کسی است که نصوص امام شافعی - رضی اللّه تعالی عنه - را در ده مجلّد گردآورد. بیهقی به اندکی از دارایی دنیا قانع بود. امام الحرمین درباره اش گفته است: «شافعی بر همه شافعیان منّت دارد مگر بیهقی؛ به راستی این بیهقی است که بر شافعی منّت دارد.» وی بر روش پیشینیان بود و گروهی از بزرگان از او حدیث آموختند. (3)
: وی حافظ، علّامه، دقیق در ثبت و ضبط اخبار، فقیه و شیخ الاسلام
ص:260
بود. حافظ عبدالغافر بن اسماعیل در تاریخش می نویسد: بیهقی شیوه دانشمندان را در پیش گرفت و به اندکی قناعت کرد و در عین زهد و ورع، نکو حال می نمود.
کنیه بیهقی ابوبکر است. وی فقیه، حافظ، اصولی، دیندار و پرهیزگار و در حفظ احادیث، یگانه عصر خویش و در اتقان و ضبط، یکتای اقرانش بود. او از بزرگ ترین شاگردان حاکم نیشابوری است و در دانشهای گوناگونی، از حاکم برتر است. وی از کودکی به نگارش و حفظ حدیث پرداخت و سپس فقه و دانش اصول را بیاموخت و سرآمد همگنان شد.
بیهقی [ برای فراگیری علم] به عراق و جبال و حجاز کوچید و کتابهای فراوانی نوشت. شماره آثارش - که پیش از او مانند آنها وجود نداشت - به هزار جزء می رسد.
وی دانش حدیث و فقه و مشکلات احادیث و وجوه جمع میان آنها را در خود گرد آورد. پیشوایان از او خواستند که برای شنیدن کتابهای حدیث از وی، از بیهق به نیشابور بیاید. او در سال 441 به نیشابور رفت و نیشابوریان برایش مجلسی جهت تدریس کتاب «المعرفة» ترتیب دادند که امامان مذهب در آن حاضر می شدند.
شیخ القضات، ابوعلی، اسماعیل بن بیهقی از پدرش نقل می کند که وی گفت:
آن گاه که نگارش کتاب «المعرفة من السنن و الآثار» را آغاز کردم و برخی از بخشهای آن را به پایان بردم، از فقیه، محمّد بن احمد - که از شاگردان نیک من و راستگوترین آنان بود و از همه ایشان بیشتر قرآن می خواند - شنیدم که می گفت: «شافعی - رحمه اللّه - را در خواب دیدم. وی بخشهایی از این کتاب را در دست داشت و آن را ستایش می کرد و می گفت: امروز هفت جزء از کتاب فقیه را نوشتم (یا خواندم) و دیدمش که به آن کتاب، توجّه ویژه داشت.» وی همچنین گفته است: «در پگاه همان روز، به فقیه دیگری از برادران شافعی ام برخوردم که بر تختی در مسجد جامع نشسته بود و چنین می گفت: امروز احادیث فلان و فلان را از کتاب فقیه آموختم.»
همو از پدرش آورده است: پدرم به ما گفت: شنیدم که فقیه محمّد بن عبدالعزیز مروزی می گفت: «در خواب دیدم که تابوتی به آسمان می رفت و نور آن را فرا گرفته بود. پرسیدم: این چیست؟ گفتند: کتابهای احمد بیهقی.» شیخ القضات در ادامه می افزاید: این سه داستان را خود نیز از سه تنِ یادشده شنیدم.
آری، این رؤیا راست است؛ چرا که نوشته های بیهقی بسیار ارجمند و پر فایده است و کم کسی یافت می شود که به خوبی امام بیهقی، کتابهایی نگاشته باشد. پس
ص:261
سزاوار است که فرد عالم به آثار وی، به ویژه به سنن کبیرش، توجّه کند.
بیهقی یک سال یا اندکی بیشتر، پیش از مرگ، به نیشابور گام نهاد و جویندگان پرشماری نزدش حاضر شدند و کتابهایش را از او شنیدند و آموختند. آثار بیهقی به عراق و شام و سرزمینهای دیگر رفت و حافظ ابوالقاسم دمشقی توجّه خاصّی بدانها مبذول داشت و آنها را از شاگردان بیهقی سماع کرد. او و ابوالحسن مرادی نوشته های بیهقی را به دمشق بردند.
از ابوالمعالی، امام الحرمین جوینی، برای ما چنین نقل شده است: شافعی بر همه فقیهان مذهبش منّت فراوان دارد مگر بیهقی؛ چرا که وی با نگارش آثاری در یاری مذهب شافعی، حقّ بزرگی بر او دارد.
ابوالمعالی درست گفته است. زیرا اگر بیهقی می خواست برای خود مذهبی بسازد، می توانست؛ چرا که دانشی گسترده داشت و با اختلافات مذاهب آشنا بود و از همین روست که وی آشکارا به دفاع از مسائلی که بر پایه احادیث، درست اند، پرداخته است. (1)
: امام، علّامه، شیخ خراسان، حافظ بیهقی... (در ادامه نام مشایخ، آثار، کسانی که از وی روایت کرده اند، تاریخ وفات و سخنان امام الحرمین و عبدالغافر را درباره او به همراه رؤیاهایی که فرزند او نقل کرده است، یاد می کند). (2)
بیهقی امام، دانشمند و... بود. شماره آثار وی به هزار جزء می رسد.
خدا به وسیله او مسلمانان خاور و باختر جهان را بهره مند ساخت؛ چرا که وی مردی امانتدار و دیندار و فاضل و محکم کار بود. خدایش بیامرزاد. (3)
: پیشوای کبیر، حافظ چیره دست و فقیه شافعی، احمد بن حسین بیهقی، یگانه عصر خویش و در فنون گوناگون، یکتای همگنان بود. وی از اصحاب
ص:262
بزرگ حاکم نیشابوری در علم حدیث است و در انواع دانشها بر او برتری دارد. وی دارای مناقبی مشهور و آثاری فراوان است که به هزار جزء می رسد (سپس ستایشهای دیگران را در حقّ او یاد کرده است). (1)
: امام بیهقی در شمار پیشوایان مسلمین و راهنمایان مؤمنین و دعوت کنندگان به ریسمان استوار الاهی است. وی فقیهی شکوهمند، حافظی بزرگ، اصولی ای ماهر، زاهدی پرهیزکار و فرمانبردار خدا، برخاسته ای به یاری مذهب در اصول و فروع و کوهی از کوههای دانش بود. او یگانه عصر خویش و تک سوار میدان علم و چیره دست ترین محدّثان در فهم و سریع ترین آنان در دریافت و نیکوقریحه ترین آنها شد و شماره آثارش به هزار جزء رسید؛ آثاری که نگارش آنها برای احدی میسّر نگشت؛ مانند: «السنن الکبیر»: کتابی که همانندش در دانش حدیث از حیث پیراستگی و ترتیب و نیکویی، نوشته نشده است؛ «معرفة السنن و الآثار»: کتابی که هیچ فقیه شافعی مذهبی از آن بی نیاز نیست. همه آثار او نوشته هایی لطیف و خوش ترتیب و پیراسته و پرفایده اند و هر فرد آگاهی که آنها را ببیند، گواهی می دهد که نگارش چنین کتابهایی برای پیشینیان او میسّر نشده است.
در سخن شیخ ما ذهبی، آمده است که بیهقی نخستین کسی است که نصوص شافعی را گردآورد؛ لیکن این گونه نیست، بلکه او آخرین فردی است که نصوص شافعی را جمع کرد و از همین روست که گردآورده او بیش از آنچه در کتب پیشینیان است، نصوص را فرا گرفته است. من کسی را نمی شناسم که پس از وی به گردآوری نصوص پرداخته باشد؛ چرا که او این راه را برای کسان پس از خود بست. وی در بیهق می زیست؛ سپس والی نیشابور از او خواست که به این شهر برود تا کتاب «المعرفة» را بر او بخواند. (در دنباله، سخنان امام الحرمین و عبدالغافر و شیخ القضات، فرزند بیهقی، و ذهبی آمده است). (2)
ص:263
: بیهقی در حدیث و فقه، پیشوا بود. (1)
: پیشوای حدیث و فقه شافعی، زاهد، یگانه عصر خویش و... . (2)
: بیهقی در حدیث و فقه و... پیشوا بود و در جستجوی حدیث به عراق و جبال و حجاز سفر کرد. وی نخستین کسی است که نصوص شافعی را در ده مجلّد گردآورد. آثار او عبارت اند از: ... . امام الحرمین درباره اش می گوید: ... .
بیهقی به اندکی از دارایی دنیا قناعت می ورزید. (3)
: حافظ، فقیه، اصولی، زاهد پرهیزکار، یار و یاور مذهب و... . (4)
: امام، حافظ کبیر، ابوبکر بیهقی خسروجردی، برای فراگیری دانش، کوچید و احادیث فراوانی شنید و آموخت و جمع کرد و به رشته نوشته در آورد. وی فراوان پژوهش کرد و بسیار منصف بود و نیکو می نگاشت.
عبدالغافر درباره اش گفته است: ... . امام الحرمین او را این گونه ستوده است: ... . (5)
: بیهقی یگانه روزگار خویش در حدیث و نگارش و آشنایی با فقه بود. وی در شمار اصحاب بزرگ حاکم نیشابوری است. گفته اند: هفت تن از حافظان اند که بسیار نیکو کتاب نوشته اند و بهره وری از آثارشان بسیار فراوان بوده است: ابوالحسن، علی بن عمر دارقطنی، سپس حاکم ابوعبداللّه نیشابوری، سپس ابومحمّد عبدالغنی ازدی، حافظ مصر، سپس ابونعیم، احمد بن عبداللّه اصفهانی، سپس ابوعمرو، ابن عبدالبرّ نمری، حافظ اهل مغرب، سپس ابوبکر، احمد بن حسین بیهقی و سپس ابوبکر، احمد، خطیب بغدادی. (6)
ص:264
: بیهقی امام و حافظ و علّامه و شیخ خراسان بود. وی حاکم نیشابوری را همراهی کرد و از او دانش آموخت و احادیث بسیاری نقل نمود. او در شمار یاران بزرگ حاکم قرار داشت و حتّی در برخی دانشها از او سر بود. بیهقی احادیث بسیاری در حافظه داشت و حفظ حدیث را از کودکی آغاز کرد و بر همگنان فائق آمد و سپس به اصول پرداخت و در اتقان و ضبط و حفظ، یگانه دوران خود شد. او سفرهای بسیاری کرد... و کتابهایی نوشت که پیش از وی نوشته نشده بود و به سبب هدف نیکو و توان فهم و حفظش، دانشش فزونی یافت. بیهقی به روش دانشمندان می زیست و به اندکی از دارایی دنیا قانع بود. وی در روز دهم ماه جمادی الاولی، در سال 455 در نیشابور، در گذشت. جنازه او را پس از طیّ راهی به مدّت دو روز، به بیهق بردند. (1)
به همین گونه، ستایش بیهقی و آثارش را توسّط دانشمندان سنّی، در کتابهایی دیگر می توان یافت؛ کتابهایی مانند: «فیض القدیر» و «المرقاة» و «شرح المواهب اللّدنّیّة» و «مقالید الأسانید» و «التاج المکلّل» و... که اگر بیم بلند شدن سخن در این باره نمی رفت، همه آنها را می آوردیم؛ لیکن ما می کوشیم تا اندازه ممکن، اختصار را رعایت کنیم.
بی گمان، بر هر کتابی که شرح حال بیقهی در آن آمده است، دست نهی، جز ستایش او و نوشته هایش را نخواهی یافت. همه شرح حال نویسان وی را با اوصافی چون حفظ و اتقان و پیشوایی و امانتداری و دینداری و پرهیزکاری ستوده اند و آثارش را به نیکویی و پیراستگی در نگارش و اعتبار یاد کرده اند. نیز خواهی دید حافظانی که در روزگار او می زیستند و آنان که در پی او آمدند، چگونه به کتابهایش روی آوردند و آنها را نقل کردند و از یکدیگر شنیدند. در این باره، رؤیایی که یکی از
ص:265
دانشمندان مهمّ و سرشناس همزمان وی نقل کرده، تو را بس است؛ همان که ذهبی و دیگران درباره اش گفته اند: «رؤیایی است راست و درست.»
بنابراین، ثابت شد که بیهقی - آن گونه که ابن تیمیّه پنداشته - در موضوع فضائل، احادیثی ضعیف و ساختگی روایت نکرده است؛ لیکن حقیقت آن است که هر کس حدیثی در مناقب علی علیه السلام نقل کند، توسّط ابن تیمیّه به تهمتهای گوناگون متّهم خواهد شد؛ هر چند که نقل او را افراد بسیار و گروه پرشماری از دانشمندان مهمّ و پرآوازه تصدیق کرده باشند. داستان حدیث تشبیه نیز همین است؛ حدیثی که عالمان نامی سنّی - که با ایشان آشنا شدید - روایت کرده اند و عبدالرزّاق صنعانی آن را با سندی صحیح در کتاب خود آورده است.
علاوه بر این، در سخن ابن تیمیّه تناقضی آشکار وجود دارد؛ چرا که او پس از آنکه بیهقی را به سبب نقل این حدیث - که به پندار وی ساختگی است - از گروه حدیث شناسان بیرون رانده است، می گوید: حدیث شناسان این حدیث را بدان سبب که ساختگی است، نقل نکرده اند و آن گاه از نسائی و ترمذی به عنوان افرادی حدیث شناس نام می برد. معنای این سخن ابن تیمیّه آن است که کتابهای این دو از احادیث ضعیف و ساختگی، تهی است؛ لیکن از آنجایی که می دانسته برخی از مناقب در آثار این دو نیز یافت می شود، تعصّبش وی را به تناقض گویی واداشته است تا جایی که ادّعا می کند در کتب آن دو نیز احادیث ضعیف و بلکه ساختگی وجود دارد. پناه بر خدا از تعصّب و ستیزه جویی!
آری، چون ثابت شد که حدیث تشبیه در شمار احادیثی است که بیهقی نقل کرده، تردیدی نمی ماند که نسبت دادن این حدیث به او توسّط علّامه حلّی، درست است و بنابراین، نادرستی سخن دهلوی - که به دنباله روی از کابلی بر زبان رانده است - روشن می شود. قاضی ثناء اللّه هندی نیز در این ادّعای ناروا از کابلی پیروی کرده و وجود این حدیث را در کتابهای بیهقی انکار نموده است. وی در «السیف المسلول» پس از ذکر این حدیث می نویسد: «پاسخ: به یقین، این حدیث از احادیث اهل سنّت نیست و ابن مطهّر حلّی [ از پیش خود] آن را در کتابهایش آورده و یک بار آن را به بیهقی و بار دیگر به بغوی نسبت داده است؛ در حالی که چنین حدیثی در کتابهای این دو وجود ندارد.»
ص:266
ناراستی این دعوی روشن شد. خدای را سپاس!
دعوی دهلوی مبنی بر اینکه علّامه حلّی حدیث تشبیه را به بغوی نسبت داده است، از بدفهمی سرچشمه می گیرد. نخستین کسی که دچار این بدفهمی و اشتباه شد، فضل بن روزبهان (نویسنده ردّیه بر «نهج الحقّ» علّامه حلّی) است.
سپس کابلی (صاحب «الصواقع») و دهلوی و قاضی ثناء اللّه هندی، او را در این سخن پیروی کردند.
برای آنکه حقیقت امر آشکار شود، سخن علّامه حلّی - طاب ثراه - را در «نهج الحقّ و کشف الصدق» می آوریم. وی می نویسد:
«مطلب دوم: دانش. مردمان همه، بدون استثنا، در معارف حقیقی و علوم یقینی و احکام شرعی و قضایای نقلی، ریزه خوار علی علیه السلام هستند؛ چرا که وی در کمال هوشمندی، به فراگیری دانش اشتیاق می ورزید و همراهی شبانه روزی او با رسول خدا صلی الله علیه و آله - در حالی که حضرتش مهربان ترین مردم بدو بود - به هم نمی خورد.
بنابراین، علی علیه السلام باید از دیگران داناتر باشد.
پیامبر صلی الله علیه و آله در حقّ او فرموده است: داناترین شما به داوری، علی است؛ و داوری به دانش و دین، نیازمند است. ترمذی در صحیحش نقل می کند که نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: منم شهر علم و علیّ ام در است. بغوی در صحاح می نویسد: رسول خاتم فرمود: من سرای حکمت هستم و علی در آن است. نیز درباره او از ابوالحمراء نقل شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر که می خواهد دانش آدم و فهم نوح و زهد یحیی بن زکریّا و صلابت موسی بن عمران را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد. همچنین، بیهقی با اسناد خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است: هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و بردباری ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را بنگرد، علی بن ابی طالب را نظاره کند.»
این نصّ سخن علّامه، ابن مطهّر حلّی است و در آن به هیچ وجه، به صراحت یا
ص:267
به اشارت، از نسبت دادن حدیث به بغوی، اثری نیست. بله! آنان پنداشته اند که مرجع ضمیر در عبارت و فیه عن أبی الحمراء (درباره او از ابوالحمراء) بغوی است و درنیافته اند که مرجع ضمیر علی علیه السلام است همان گونه که ضمیر در عبارت فی حقّه (در حقّ او) بدو باز می گردد.
حدیث ابوالحمراء همان حدیثی است که دانشمندان اهل تسنّن، مانند خوارزمی در «المناقب»، نقل کرده اند و شیخ اربلی رحمه الله این حدیث را در «کشف الغمّة» به نقل از خوارزمی آورده است.
اینها همه در زدودن این پندار نادرست بود. اینک سخنان عالمان سنّی در ستایش علّامه حلّی:
علّامه حلّی رحمه الله در سخن برخی از مردان دانش اهل سنّت با اوصاف نیکو و نامهای بلند، ستوده شده است:
1. اکمل الدین، محمّد بن محمود بابرتی حنفی : وی در کتاب «نقود و ردود» می نویسد: «امّا بعد؛ از آنجایی که استنباط احکام شرعی از راههای آن و استخراج دستورهای شنیداری (دستورهایی که باید از شارع مقدّس شنید) از مدارکش، بر شناخت کردگار و تصدیق صفات او و نگرش در امر نبوّت و پژوهش در معجزات آن استوار است، نخست به علم کلام پرداختم و «الکواشف البرهانیّة فی شرح المواقف السلطانیّة» را نگاشتم؛ چرا که علم کلام عهده دار چنین مباحثی است. پس از فراغت از نگارش این کتاب، ناگزیر، به دانش اصول فقه و شناخت مدارک احکام فرعی روی آوردم؛ دانشی که برای جوینده چنگ در زننده و علاقه مند متمسّک، ریسمانی محکم و سعادتی است بزرگ و هر اندیشمندی که از آن روشنایی جست، به درستی رسید و راه یافت و هر صاحب بصیرتی که از آن نور طلبید، رستگار شد و بالا رفت.
بهترین کتاب گردآمده در این رشته، در نزد اصحاب و صاحبان این علم «منتهی السؤول و الأمل» نوشته علّامه، شیخ جمال الدین، ابوعمرو، ابن حاجب - خدای او
ص:268
را به بالاترین مراتب رسانَد - است که آن را در دانش اصول و جدل به نگارش در آورده است. از همین روی، این کتاب مانند خورشید نیمروز در آسمان، در خاور و باختر سرزمینها پرآوازه گشت و پیروان فقیهان چهارگانه و صاحبان مذاهب، بسیار بدان حریص شدند؛ آن هم چه حریص شدنی!
بهترین شرح این کتاب - که همچون اصل آن نامی و مشهور است و تمام موارد مورد نیاز این فنّ و ویژگیهای آن را فراهم آورده - شرح استادم و استاد همگان در همه علوم، پیشوایی که پدر و نیایش نیز پیشوا بودند، برترین دانشمندان مسلمان، بازوی آیین و دین، عبدالرحمن صدیقی است - همو که خدای حکیم با سخنان او سخن دین را بلند گردانید و ایمان و مؤمنان را به وسیله او یاری فرمود؛ خداوند بهترین پاداش را بدو دهد و مرتبتش را در اعلا علّیّین بالا برد - چرا که وی پرده از پوشیده های این کتاب برداشت و ریزه کاریهای آن را کاوید و مطالب گوهرینش را بیان کرد و حقایق آن را غور رسی نمود و مشکلات پنهانش را آشکار ساخت و اهداف آن را استوار کرد و به مفصّلاتی که به کنایه آمده بود، اشاره نمود و فواید بی مانندش را پیراست تا جایی که کتاب او مجموعه ای گشت که سزاوار است تا بر سر گذارند و بر دیده نهند.
فریاد که این کتاب چه محاسنی دارد و جایگاهش در میان کتابها چه نیکوست! و این را تنها آن که در این دانش، پُر و بسیار داناست و دستی بلند در آن دارد و شروح دیگران را به ژرفی پژوهیده و بارها در عرصه این کتاب گردیده و اندیشه اش در آن ریشه دوانیده است، درمی یابد؛ زیرا صاحبان فضل، فرد فاضل را می شناسند.
من با ده شرح دیگر - که شایسته اند بر چشم نهاده شوند - آشنا هستم.
مشهورترین آنها هفت شرح است که در سراسر آفاق گردیده اند و به کسانی که به حقّ، فاضلانی بزرگ هستند، منسوب اند. اینک نامهای ایشان:
سرور اعظم، شیخ دنیا، قطب الدین شیرازی روحش پاک باد؛ سرور و آقا، رکن الدین موصلی مدفنش خوش و پاکیزه باد؛ سرور و شیخ، جمال الدین حلّی تربتش پاک باد؛ سرور و پیشوا، زین الدین خُنجی درجه اش افزون باد؛ سرور و علّامه، شمس الدین اصفهانی خدای
ص:269
گور او را نورانی کناد؛ سرور برتر، بدرالدین شوشتری آرامگاهش عطرآگین باد؛ و سرور داناتر، شمس الدین خطیبی مدفنش پاکیزه باد. نام این دانشمندان نیک و گرامی و بزرگ، به ترتیب شرحهای موجود - که به صحیفه های مکرّم می مانند - یاد شد.
مرا دست داد که شرح عبدالرحمن صدیقی را یک بار بر وی بخوانم و بار دیگر از او بشنوم و از پرتو انوار فواید آن، به اندازه توان اندک خویش، بهره گیرم؛ پس هر چند که این کتاب شرح کتابی دیگر است؛ لیکن من آن را کتابی مستقلّ دیدم و گر چه شاخه ای برای درختی قرار داده شده؛ امّا خود تنه ای ریشه دار است که بیشتر الفاظش و بلکه همه آن، به شرحی که راههای سختش را آسان گرداند و پرده از فواید بی مانند آن بردارد، نیازمند است.
بنابراین، به سوی شهر شرح آن روانه شدم و مرکب اندیشه را به سوی توضیحش راندم و آن را تار بافته بحثها قرار دادم و مطالب شروح هفتگانه و بلکه سه شرح دیگر را پود این بافته نهادم و آنچه را با سخنان استاد سازگار بود، به حال خود گذاشتم (تغییری ندادم) - آفرین بر این سازگاری! - و به ریز و درشت سخنان ناسازگار با مطالب استاد، اشاره کردم؛ اشارتی گاه اندک و گاه بسیار.
در یادکرد نام شارحان هفتگانه بدانچه به آن مشهور بودند، بسنده کردم و این برای رعایت اختصار بود نه برای فروکاستن از مراتب بلندشان و نه برای خوار داشت آنان؛ چرا که: بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (1).»
می نگرید که بابرتی علّامه حلّی و کتابش را می ستاید؛ هر چند آنچه او درباره وی یاد کرده، اندکی از مناقب ایشان است. بابرتی خود از دانشمندان نامی و محقّقان سرشناس اهل سنّت است. اینک برخی از ستایشهای او در سخنان عالمان سنّی:
: اکمل الدین، محمّد بن محمّد بن محمود بابرتی، علّامه پسینیان و
ص:270
پایان بخش پژوهندگان است. وی از همگنان پیشی گرفت و سروری یافت و دیگران را درس آموخت و بهره بخشید و «شرح الهدایة» و «شرح المشارق» و «شرح المنار» و «شرح البزدویّ» و «شرح مختصر ابن حاجب» و «شرح تلخیص المعانی و البیان»، و «شرح ألفیّة ابن معطی» و «حاشیة علی الکشّاف» و کتابهایی دیگر را به رشته نوشته در آورد. او نخستین شیخ مدرسه شیخونیّه مصر پس از تأسیس آن بود. مسند داوری را نیز بدو عرضه داشتند؛ لیکن نپذیرفت. بابرتی در ماه رمضان سال 786 چشم از جهان فروبست. (1)
: بابرتی مردی بسیار دانشمند و فاضل، ذوالفنون، خردمند، قویّ النفس، پرشکوه و باعظمت بود. (2)
: بابرتی از ابوحیّان و اصفهانی، دانش آموخت و از ابن عبدالقادر و دلاصی، حدیث شنید و شیخون او را در شمار مشایخ مدرسه اش در آورد. وی جدّاً در نزد شیخون و پسینیانش، بزرگ بود؛ به گونه ای که ظاهر برقوق (سلطان وقت) سواره، به کنار پنجره شیخونیّه می آمد و با او سخن می گفت و منتظرش می ماند تا از مدرسه بیرون آید و همراه او سوار مرکب شود. وی علّامه ای فاضل بود. (3)
از او در «الأثمار الجَنیّة فی طبقات الحنفیّة» یاد کرده است.
نیز در «طبقات الحنفیّة» به شرح حال او پرداخته است.
2. حافظ، شیخ الاسلام ابن حجر : ابن مطهّر حلّی در سال ششصد و چهل و اندی، زاده شد و مدّتی ملازم نصیر طوسی بود. وی به دانشهای عقلی پرداخت و در آنها چیره دست گشت و در اصول و حکمت، کتابهایی نوشت. او اموال و غلامان و خدمتکارانی (یا پسران و نوادگانی) داشت و در حلّه، رهبر شیعه بود. نوشته هایش پر آوازه شد و افراد بسیاری از او دانش آموختند. وی بر «المختصر» ابن حاجب، در
ص:271
کمال نیکویی، شرحی نگاشت و پیچیدگیهای عبارات آن را گشود و معانی اش را روشن ساخت. او همچنین کتابهایی در فقه امامیّه نوشت؛ مکتبی که به نشر آن برخاسته بود و مردمان را بدان فرا می خواند.
ابن مطهّر در موضوع امامت، کتابی دارد که ابن تیمیّه با کتاب مشهور خود به نام «الردّ علی الرافضیّ» ردّش کرده است؛ کتابی که نویسنده اش در آن، سخن را به درازا و بسیارگویی کشانده و به نیکی، سخنان ابن مطهّر حلّی را رد نموده است؛ لیکن در مواضع پرشماری، دچار غرض ورزی شده و احادیث موجود را - گر چه ضعیف بوده اند - تحت عنوان حدیث ساختگی، رد کرده است. (1)
3. ابن روزبهان : وی که نسبت به شیعه بسیار متعصّب و ستیزه جوست، در دیباچه کتابی که در ردّ «نهج الحقّ» علّامه حلّی نوشته، وی را با عناوین سرور و فاضل ستوده است.
یادآوری سخن دهلوی: «با نسبتی دروغین، نمی توان اهل تسنّن را به پذیرش سخنی وادار کرد.»
آری! گرچه روا نیست کسی را که به هیچ آیینی پای بند نبوده و بی دین است، با سخنی که به دروغ بدو نسبت داده شده، به پذیرش چیزی واداشت؛ لیکن از آنجایی که نزد اهل تسنّن، افترا و دروغ و سایر زشتیها و بدکاریها از افعال خدا به شمار می آیند - خدا از آنچه ستمکاران می گویند، بسی بالاتر است - چه مانعی دارد که ایشان را با فعلی از افعال خدا به پذیرش چیزی وادار کرد؟
همچنین، [ چگونه است که] تلاش دهلوی برای آنکه اهل حق را با بافته ها و دروغها به پذیرش سخنی وادارد، این اندازه بسیار است؟! ای کاش وی چنین سخنی را در اینجا و در چنین مباحثی بر زبان نمی راند و از گفتنش بازمی ایستاد.
ص:272
حقّ آن است که برخی از کَرّامیّه و بعضی از صوفیان سنّی، به پندار خود، ساختن احادیث دروغین و نسبت دادن آنها را به پیامبر صلی الله علیه و آله به قصد بیم دادن مردمان از انجام کارهای ناروا و برانگیختن آنان به کارهای نیک، روا می دانند!
حافظ ابن حجر عسقلانی می نویسد: اموری که حدیث سازان را به حدیث سازی وامی دارد، عبارت اند از: بی دینی، در زندیقان؛ چیرگی نادانی، در برخی دینداران؛ شدّت تعصّب، در پاره ای از مقلّدان؛ پیروی از خواهشهای نفس، در بعضی از سران؛ عجیب و غریب گویی، به قصد مشهور شدن؛ و اینها همه، به اجماع همه کسانی که سخنشان را وزنی هست، حرام است؛ مگر برخی از کرّامیّه و متصوّفه که بنا بر آنچه از ایشان نقل شده، حدیث سازی را برای بیم دادن و برانگیختن مردمان روا می دانند؛ لیکن این خطایی است که از نادانی گوینده چنین سخنی، سرچشمه می گیرد. زیرا بیم دادن و برانگیختن در شمار احکام شرعی اند [ و دروغ در احکام شرع روا نیست] و دانشمندان همگی بر این باورند که دروغ بستن عمدی به نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله از گناهان کبیره است. (1)
سیوطی هم گفته است: حدیث سازان، بنابر انگیزه حدیث سازی، چند گونه اند:
زیان رسان ترین آنان گروهی اند که زاهد پنداشته می شوند. اینان به پندار ناروای خود، برای به دست آوردن پاداش الاهی حدیث ساخته اند و ساخته هایشان به سبب اعتماد و اطمینانی که به آنها می رفته، پذیرفته شده است؛ چرا که به زهد و صلاح منسوب بوده اند. (2)
یادکرد همه دروغهای دهلوی یا بیشتر آنها، هر چند به طور مختصر، به درازا می انجامد و برون رفت از بحث را در پی دارد. خواننده گرامی، خود می تواند برخی از آنها را از لابه لای مجلّدات کتاب ما به دست آورد. ما در اینجا به نقل سخنان او از
ص:273
باب یازدهم «التحفة» - که دروغهای پرشماری را در بردارد - بسنده می کنیم:
«هرگاه ما نیک بنگریم، خواهیم دید که سران اهل سنّت، علم خویش را در فقه و اصول و سلوک و حتّی تفسیر و حدیث، از اهل بیت فراگرفته اند و به شاگردی در نزد ایشان نامبردار بوده اند. اهل بیت نیز همواره با نرمی و گشاده رویی با اینان روبرو می شدند و حتّی آنان را بشارت می دادند. اینها همه، در کتابهای امامیّه مذکور است و دانشمندان بزرگ شیعه این حقایق را بر زبان آورده اند؛ بدان سبب که دیده اند پنهان ساختنشان ممکن نیست. ابن مطهّر حلّی در «نهج الحقّ» و «منهج الکرامة» اعتراف کرده که ابوحنیفه و مالک از [ امام] صادق دانش آموخته اند و شافعی شاگرد مالک است و احمد حنبل شاگرد شافعی و... . همچنین ابوحنیفه نزد [ امام] باقر و زید شهید، درس آموخته است.
شیعیان بر این باورند که در عصر غیبت امام، باید از مجتهدان فرمان بُرد. پس چگونه است که مذهب مجتهدی که نزد امامان حاضر شده و از ایشان اجازه اجتهاد و فتوا گرفته است، شایسته پیروی نیست؟! بی گمان، بنابر اعتراف شیخ حلّی، [ امام] باقر و زید شهید و [ امام] صادق به ابوحنیفه اجازه فتوا داده اند. بنابراین، ابوحنیفه به سخن صریح امام، همه شرایط فتوا را در خود فراهم آورده است. از این رو، به ویژه در زمان غیبت، هر که او را رد کند، امام معصوم را رد کرده و این کفر است. پس مذهب این مجتهد به اخذ و پیروی از مذهب ابن بابویه و ابن عقیل و ابن معلّم ( شیخ مفید) شایسته تر است.
اگر اخبار اهل سنّت در این باره، نزد شیعیان پذیرفته نیست، از پذیرش اخبار خود در این زمینه، گریزی نخواهند داشت. ابوالمحاسن، حسن بن علی، با اسنادش از ابوالبحتری نقل می کند که وی گفت: ابوحنیفه به نزد حضرت صادق علیه السلام آمد؛ چون حضرتش بدو نگریست، فرمود: «گویا می نگرم تو سنّت جدّم را پس از فرسودگی، زنده می گردانی و بدین گونه، پناهگاه بیچارگان و فریادرس غمزدگان می شوی. سرگردانان، آن گاه که نمی دانند کدام سوی روند، به وسیله تو راه می پویند و به هنگام سرگشتگی، تو آنان را به راه روشن، رهنمون خواهی شد. این کمک و
ص:274
توفیق خداست تا الاهیان به وسیله تو راه راست را بپیمایند.»
نیز امامیّه، همگی روایت کرده اند: وقتی که ابوحنیفه بر خلیفه وقت، ابوجعفر، منصور عبّاسی وارد شد، عیسی بن موسی که نزد خلیفه بود، گفت: ای امیرمؤمنان، امروز، این مرد دانای جهان است. منصور گفت: ای نعمان، این علوم را از که فرا گرفته ای؟ گفت: از علی به واسطه اصحابش و از عبداللّه بن عبّاس به وسیله اصحاب او. پس منصور گفت: ای جوانمرد، مرا به خودت مطمئن ساختی.
همچنین، در کتابهای شیعه آمده است: ابوحنیفه در مسجدالحرام نشسته بود.
انبوهی از مردمان - که از سراسر گیتی آمده بودند - پیرامونش را گرفته بودند و درباره هر چیزی از وی می پرسیدند و او پاسخ می گفت. گویا پاسخ سؤالات در آستینش بود و از آن بیرون می آورد و به دست پرسشگر می داد. امام صادق علیه السلام سررسید و نزد او ایستاد. ابوحنفیه که از آمدن آن حضرت آگاه شد، برخاست و گفت: ای فرزند رسول خدا، اگر همان گاه نخست که آمدی، متوجّه حضورت می شدم، درنگ نمی کردم و برمی خاستم؛ خدا نبیند که من نشسته باشم و شما ایستاده باشید.
حضرت صادق علیه السلام بدو فرمود: «بنشین ای ابوحنیفه و مردمان را پاسخ گو؛ چرا که برای انجام همین کار محضر پدران مرا درک کردی.»
این دو خبر در شرح تجرید ابن مطهّر حلّی، در مسئله برتری حضرت امیر، آمده است.
هرگاه شیطان شیعیان را وسوسه کند و آنان بگویند: اگر ابوحنیفه و دیگر مجتهدان اهل سنّت شاگردان حضرات ائمّه اند، چرا در مسائل بسیاری بر خلاف ایشان فتوا داده اند، خواهم گفت: پاسخ این پرسش در «مجالس المؤمنین» قاضی نوراللّه شوشتری آمده است. وی می نویسد: ابن عبّاس شاگرد حضرت امیر بود. او به مرتبه اجتهاد رسیده بود و در پیشگاه امیر مؤمنان، اجتهاد می کرد و در برخی مسائل، با آن حضرت مخالفت می نمود؛ لیکن ایشان در آن امور، اعتراضی بدو نمی کرد.»
این سخنان دهلوی، به تنهایی، دروغهایی شگفت و بافته هایی عجیب
ص:275
در بر دارد:
نخست : آنچه او به کتب امامیّه نسبت داده است که بر اساس آنها بزرگان شیعه اعتراف کرده اند که ائمّه علیهم السلام با پیشوایان اهل سنّت به نرمی رفتار کرده اند و به آنان فقه و اصول و عقاید و سلوک و تفسیر و حدیث آموخته اند؛ به ویژه که این امر همیشه و پیوسته رخ می داده و بر پایه اخبار صحیح، سخنی است که نزد شیعه، استوار و پابرجاست!
دوم: آنچه او به کتب امامیّه نسبت داده است که بر اساس آنها ائمّه علیهم السلام با پیشوایان اهل سنّت با گشاده رویی روبرو می شدند؛ به ویژه که این امر همیشه و پیوسته واقع می شده است و در نزد بزرگان شیعه، امری است راست و درست!
سوم : آنچه او به کتب امامیّه نسبت داده است که ائمّه علیهم السلام پیشوایان اهل سنّت را مژده داده اند و اعتراف دانشمندان بزرگ شیعه بدین امر و صحّت آن نزد ایشان.
تردیدی نیست که دعوی راست و درست بودن نرمی و گشاده رویی پیوسته و همیشگی ائمّه علیهم السلام با پیشوایان اهل سنّت و همچنین بشارت ایشان به آنها و مذکور بودن این سخنان در کتابهای امامیّه، دروغ و ساختگی است.
چهارم : آنچه او به علّامه حلّی نسبت داده که وی در «نهج الحقّ» اعتراف کرده است امام باقر و امام صادق علیهما السلام و زید شهید به ابوحنیفه اجازه فتوا داده اند.
شگفت آنکه دهلوی این سخن را به دروغ، به علّامه می بندد و با این حال، در پی آن است که دروغگویی علّامه را در نقل حدیث تشبیه، به اثبات برساند! خدای ما را از بی آزرمی و گمراهی بر کنار دارد!
پنجم : این دعوی که روایت ابوالمحاسن، حسن بن علی، به اسنادش از ابوالبحتری، از روایات امامیّه است، کذب محض است. ریشه این دروغ، روایتی است که ابوالمؤیّد خوارزمی، نویسنده «جامع مسانید أبی حنیفة» از طریق اخطب خوارزم، نقل کرده است. کابلی هم آن را از «جامع المسانید» گرفته و سند آن را تا ابوالمحاسن، بریده است. اینک نصّ آنچه در «جامع مسانید أبی حنیفة» آمده است:
سرور واعظان، اسماعیل بن محمّد حجی، در شهر خوارزم و به طریق اجازه، از
ص:276
صدرنشین دانشیان، علّامه، صدرالائمّه، ابوالمؤیّد، موفّق بن احمد مکّی، از امام ابوالمحاسن، حسن بن علی، در کتابش، از ابواسحاق، ابراهیم بن اسماعیل زاهد صفّار، از ابوعلی، حسن بن علی صفّار، از ابونصر، محمّد بن مسلم، از ابوعبداللّه، محمّد بن عمر، از استاد ابومحمّد، عبداللّه بن محمّد بن یعقوب حارثی بخاری، به اسنادش از ابوالبحتری برای من نقل کرد که او چنین گفت: ابوحنیفه به نزد جعفر صادق - رضی اللّه عنه - آمد؛ چون جعفر بدو نگریست، گفت: «گویا می نگرم تو سنّت جدّم را پس از فرسودگی، زنده می گردانی و بدین گونه، پناهگاه بیچارگان و فریادرس غمزدگان می شوی. سرگردانان، آن گاه که نمی دانند کدام سوی روند، به وسیله تو راه می پویند و به هنگام سرگشتگی، تو ایشان را به راه روشن رهنمون خواهی شد؛ پس یاری و توفیق خدا ارزانی تو باد تا الاهیان به وسیله تو راه راست را بپیمایند.» (1)
این هم عبارت کابلی در «الصواقع»: ابوالمحاسن، حسن بن علی، با اسنادش از ابوالبحتری نقل می کند: ابوحنیفه به نزد جعفر بن محمّد صادق آمد؛ ایشان گفت:
«گویا می نگرم تو سنّت جدّم را پس از فرسودگی، زنده می گردانی و بدین گونه، پناهگاه بیچارگان و فریادرس غمزدگان می شوی. سرگردانان، آن گاه که نمی دانند کدام سوی روند، به سبب تو راه می پویند و به هنگام سرگشتگی، تو ایشان را به راه روشن رهنمون خواهی شد. این کمک و توفیق خداست تا الاهیان به وسیله تو راه راست را بپیمایند.»
ششم : نسبت دادن آنچه در مدح ابوحنیفه از عیسی بن موسی نقل شده و سخنانی که میان او و منصور عبّاسی ردّ و بدل گشته است به تمامی شیعیان. این روایت را نووی با اندک اختلافی، در «تهذیب الأسماء و اللّغات» آورده است. با این همه، میان سخنان عیسی بن موسی و منصور عبّاسی با مقبول و پذیرفته بودن ابوحنیفه در نزد اهل بیت علیهم السلام هیچ ارتباطی وجود ندارد؛ چرا که این سخنان
ص:277
در بردارنده هیچ ستایشی از اهل بیت علیهم السلام در حقّ ابوحنیفه نیست.
هفتم : نسبت دادن روایتی که در آن امام صادق علیه السلام به ابوحنیفه دستور می دهد:
«بنشین و مردمان را پاسخگو باش» به کتب امامیّه. تردیدی نیست که این روایت، سراسر دروغ است. این روایت و روایت وارد شدن ابوحنیفه بر منصور عبّاسی را کابلی نیز یاد کرده؛ لیکن جرئت نکرده است که آن را به شیعه نسبت دهد.
هشتم : نسبت دادن هر دو روایت به شرح تجرید علّامه حلّی.
نهم : اینکه این دو خبر در شرح تجرید علّامه حلّی در مسئله تفضیل امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است. و این از دروغهای شگفت انگیز است! چگونه به دروغ، دو روایت را به کتابی نسبت می دهد و حتّی جای آنها را هم در آن کتاب معیّن می کند؛ در حالی که نسخه های کتاب شرح تجرید علّامه در همه جا پراکنده است و می توان مبحث تفضیل آن را ژرف و موشکافانه نگریست!
دهم : نسبت دادن داستان اجتهاد ابن عبّاس در پیشگاه امیر مؤمنان و اجازه امام به وی و اینکه گاهی ابن عبّاس با آن حضرت مخالفت می کرد و ایشان اعتراضی بدو نمی کرد، به کتاب «مجالس المؤمنین»؛ نسبتی دروغ و ساختگی.
مخاطب ما دهلوی، درباره حدیث تشبیه دروغهای ویژه ای دارد:
1. پندار نادرستی بنیاد و پایه های این استدلال از آغاز تا انجام.
2. نفی این حدیث از روایات اهل سنّت.
3. اثری از این حدیث در کتابهای بیقهی نیست.
4. قاعده پذیرفته شده در نزد اهل سنّت، آن است که: احتجاج به حدیثی که پیشوایان حدیث آن را در کتابی که تعهّدی به صحّتش داده اند (مانند بخاری و مسلم و صاحبان صحاح) روایت نکرده اند و یا اینکه صحّت آن حدیث، به صراحت و روشنی، به ویژه از جانب مؤلّف آن کتاب یا محدّثان مورد وثوق دیگر، بیان نشده است؛ روا نیست.
5 . دیلمی، خطیب و ابن عساکر احادیث را به گونه پیش نویس گرد آوردند تا سپس در آنها بنگرند؛ امّا به سبب کمی فرصت و کوتاهی عمر، به انجام این مهمّ
ص:278
دست نیافتند.
6 . این سه تن خود در مقدمّه آثارشان بدین امر تصریح کرده اند.
7. حدیث تشبیه، حتّی با سندی ضعیف، در میان احادیث روایت شده در کتابهای اهل سنّت نیست.
8 . این حدیث تشبیهی محض است.
9. برداشت برابری و همسانی از مشبّه و مشبّهٌ به، از غایت بی خردی است.
10. افضلیّت دلیل رهبری و پیشوایی نیست.
11. برتری حضرت امیر از خلفای سه گانه بر اساس این حدیث، آن گاه اثبات می شود که خلفا در ویژگیهای مذکور یا مانند آنها، با پیامبران یادشده برابر نباشند.
12. اگر احادیثی را که به تشبیه شیخین (ابوبکر و عمر) با پیامبران دلالت می کند جستجو کنیم، به حدّی خواهد رسید که مانندش برای معاصران آن دو وجود ندارد.
13. امامتی که در فرزندان وصی باقی ماند (امامتی که در آن برخی از ایشان جانشین برخی دیگر هستند) تنها در قطبیّت و ارشاد سالکان است.
14. نقل نشده است که ائمّه اطهار، اعتقاد به امامت را بر همه مردم، واجب کرده باشند.
اینها همه، با وجود آن است که روشن شد: حدیث تشبیه در کتابهای اهل سنّت و نوشته های بیهقی آمده است و گروه بزرگی از پیشوایان پرآوازه سنّی، این حدیث را روایت و اثبات کرده اند و پدر دهلوی خود در شمار کسانی است که بدین امر اعتراف کرده است. بنابراین، نه تنها دروغ دهلوی در تک تک این موارد، بلکه گستاخی وی بر تکذیب شمار بسیاری از دانشمندان مذهب خود، به ویژه پدرش، هویدا می شود.
یادآوری: «قاعده پذیرفته شده در نزد اهل سنّت، آن است که: احتجاج به حدیثی که پیشوایان حدیث آن را در کتابی که تعهّدی به صحّتش داده اند (مانند
ص:279
بخاری و مسلم و صاحبان صحاح) روایت نکرده اند و یا اینکه صحّت آن حدیث، به صراحت و روشنی، به ویژه از جانب مؤلّف آن کتاب یا محدّثان مورد وثوق دیگر، بیان نشده است؛ روا نیست.»
گویا دهلوی از خواب بیدار شده و از غفلت دست برداشته است! زیرا پس از آنکه حدیث تشبیه را از شمار روایات بیهقی و دیگر سنّیان بیرون دانست - برای اینکه از رسوایی بگریزد و نادانی یا تجاهلش آشکار نگردد - باز گشت و از چنین قاعده ای یاد کرد؛ لیکن آوردن این قاعده پنداری در اینجا نکوهش گروه بسیاری از محدّثان سرشناس اهل سنّت را - که این حدیث را در آثار خود نقل و اثبات کرده و آن را مسلّم دانسته اند - در پی خواهد داشت.
صاحب اصلی دعوی وجود چنین قاعده ای کابلی است. دهلوی هم بر آهنگ نواخته شده توسّط وی، نغمه ای افزوده و آن را به همه اهل تسنّن نسبت داده و از آن به عنوان قاعده ای پذیرفته در میان آنان نام برده است. اینک نصّ سخن کابلی:
ششم: حدیثی است که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کنند که حضرتش فرموده است:
هر که می خواهد دانش آدم و تقوای نوح و خدا دوستیِ ناب ابراهیم و شکوه موسی و بندگی عیسی را ببیند، علی بن ابی طالب را بنگرد.
و بدین گونه، برابری علی با پیامبران را در فضائلشان اثبات کرده است. پیامبران هم که از دیگران برترند، پس علی از همگان برتر است. لیکن این سخنی باطل است؛ چرا که این حدیث در شمار احادیث اهل سنّت نیست. [ بله،] ابن مطّهر حلّی آن را در کتابش نقل کرده، یک بار آن را به بیهقی و بار دیگر به بغوی نسبت داده است؛ حال آنکه این حدیث در کتابهای این دو یافت نمی شود و حلّی کسی است که نمی توان سخنش را راست شمرد. همچنین نشاید به خبری که توسّط برخی از پیشوایان حدیث در کتابی که تعهّدی به صحّت تمام مطالبش نداده اند، روایت شده است و نویسندگان آن کتب یا دیگر محدّثان به صحّت آن حدیث گواهی نداده اند، احتجاج کرد.
ص:280
: تردیدی نیست که پیش از بخاری و مسلم و دیگر نویسندگانی که کتابی با نام صحیح نگاشته اند، احادیثْ موجود و میان دانشمندان، رایج بوده است و آنان به آن احادیث استناد و احتجاج می کرده اند و احتجاج بدانها در گرو آن نبوده است که کسی آشکارا بگوید یا بنویسد که این حدیث صحیح است! بلکه هر حدیثی که شروط اعتبار و حجّیّت را در بر داشته باشد، حجّت است. بنابراین، این دعوی که «نمی توان به خبری که در کتابی که نویسنده اش صحّت آن کتاب را عهده دار نشده، آمده است یا اینکه به صحّت آن حدیث ویژه، تصریح نشده باشد، احتجاج کرد» هرگز درست نیست و عملکرد فقیهان و محدّثان پیشین آن را باطل می گرداند.
: بنا بر این قاعده، هر حدیثی که همه شرایط حجّیّت را در خود جای داده؛ لیکن در کتابی که نویسنده عهده دار صحّت تمام مطالب آن نشده و هیچ محدّثی هم آشکارا صحّت آن را اعلام نداشته است، از اعتبار می افتد و شایستگی استناد و احتجاج را از دست می دهد. این دعوی باطلی است؛ چرا که ملاکْ صحّت حدیث بر پایه قواعد و موازین پذیرفته شده است و احتجاج به هر حدیثی که راویانش توثیق شده باشند و شرایط صحّت را در خود گرد آورده باشد، رواست؛ هر چند هیچ یک از نویسندگانی که عهده دار صحّت مطالب کتابشان شده اند، آن را روایت نکرده و احدی از محدّثان تصریح نکرده باشند که این حدیث صحیح است.
: دیگر پی آمد این سخن، ناکارآمدی حدیث «حسن» برای احتجاج است؛ گر چه پیشوایان حدیث، حسن بودنش را آشکارا بر زبان رانده باشند؛ حال آنکه حدیث حسن حدیثی است که می توان بدان احتجاج کرد.
به حدیث «حسن» نیز احتجاج می شود.
بی گمان، به هر حدیثی که همه شرایط حُسن را داشته باشد، احتجاج می شود؛ گر چه هیچ یک از پیشوایان حدیث به حسنش تصریح نکرده باشد. و این
ص:281
نه تنها سخنی است که پژوهندگان بزرگ اهل تسنّن، آشکارا بر زبان آورده اند، بلکه از خطّابی نقل شده است که بیشتر احادیث بر مدار حدیث حسن می گردند. از این رو، این قاعده موهوم کابلی و دهلوی، تباهی و نابودی بسیاری از احادیث اهل سنّت را موجب خواهد شد. آری، این دو بسان کسی هستند که خانه ای ساخت و شهری را ویران کرد!
وَ الْحَسَنُ الْمَعْرُوفُ مَخْرَجاً وَ قَدْ
حدیث حسن حدیثی است که نقل آن شناخته شده بوده، راویانش پر آوازه باشند.
«حمد» حدیث حسن را این گونه تعریف کرده است. ترمذی در تعریف حدیث حسن گفته است: «حدیثی است که از شذوذ (مطالب نادر و بی قاعده) تهی است و راوی آن به دروغگویی متّهم نیست و به طریقه منفرد نیز نقل نشده است. می گویم: لیکن برخی از احادیث منفرد، حسن شمرده شده اند. همچنین گفته اند: حدیث حسن حدیثی است که در آن، ضعف اندک و محتملی باشد؛ و نیز آنچه همه این تعریف را در بر بگیرد.
سخنان حدیث شناسان در تعریف حدیث حسن، گوناگون است. ابوسلیمان خطّابی - که مقصود از «حمد» در بیت دوم اوست - در تعریف حدیث حسن گفته است: حسن حدیثی است که ناقل آن شناخته شده بوده، راویانش پرآوازه باشند. بیشتر احادیث بر مدار حدیث حسن می گردند و اکثر دانشمندان آن را پذیرفته اند و عموم فقیهان آن را [ در استنباطهای فقهی] به کار برده اند. وَ الْفُقَهاءُ کُلُّهُمْ تَسْتَعْمِلُهْ
همه فقیهان حدیث حسن را به کار گرفته اند و بیشتر دانشمندان آن را پذیرفته اند.
ص:282
حدیث حسن، از نظر حجّیّت داشتن، به اقسام صحیح می پیوندد؛ هر چند از حیث رتبه بدان نمی رسد.
بیت نخست برگرفته از سخن خطّابی است که پیشتر نقل شد؛ جز آنکه عبارت وی «عامّة الفقهاء» است و عامّه چیزی هم به معنای «بیشتر» آن و هم به معنای «همه»ی آن است و ظاهراً مقصود خطّابی «همه» است؛ چرا که اگر «بیشتر» را در نظر داشت، در سخنش، میان عالمان و فقیهان تفاوتی نمی گذاشت. «حجّیّةً» به سبب تمییز بودن، منصوب شده است؛ یعنی: حدیث حسن در احتجاج مانند اقسام حدیث صحیح است؛ گر چه از حیث رتبه بدان نمی رسد. (1)
: خبر آحادی که ناقلش تامّ الضبط، سندش پیوسته، سند و متن آن بدون ضعف، و غیر شاذّ باشد، به خودی خود، صحیح است و نخستین قسم از اقسام چهارگانه احادیث پذیرفته به شمار می رود. اگر حدیث صحیح ویژگیهای پذیرش را در بالاترین درجه آن داشته باشد، «الصحیح لذاته» (حدیثی که به خودی خود صحیح است) خوانده می شود. اگر حدیث صحیح این گونه نباشد، لیکن چیزی در آن یافت شود که این کاستی را بزداید (مانند: پرشماری طرق نقل) آن نیز صحیح است؛ امّا نه به خودی خود بلکه به سبب چیزی دیگر. اگر چیزی نباشد که این کاستی را بر طرف کند، حدیث را «الحسن لذاته» (حدیثی که به خودی خود حسن است) می نامند و اگر قرینه ای یافت شود که کفّه آنچه را پذیرش حدیث بدان وابسته است، سنگین گرداند، آن نیز حسن است؛ امّا نه به خودی خود. (2)
وی همچنین پس از شرح تعریف حدیث صحیح می نویسد:
اگر ضبط راوی (دقّت او در شنیدن و نگاه داشتن و روایت حدیث) سبک (اندک) باشد، گویند: ضبط راوی سبک و اندک است. مقصود آن است که چنین حدیثی به همراه شروطی که پیشتر آمد، در حدّ حدیث صحیح است. پس چنین حدیثی
ص:283
«الحسن لذاته» است و حسن آن به سبب امری خارجی نیست؛ مانند حدیث پوشیده که حسن آن به سبب پرشماری طرق نقل است. شرط «به همراه شروط پیشین» حدیث ضعیف را از تعریف خارج می کند. این قسم از حدیث حسن در کارآمدی برای احتجاج، بسان حدیث صحیح است؛ گر چه از نظر رتبه پایین تر از آن قرار می گیرد. همچنین حدیث حسن از حیث بخش بخش شدن به اقسامی که برخی از برخی بالاترند، به حدیث صحیح می ماند. (1)
: حدیث حسن، همانند حدیث صحیح، حجّت است؛ گر چه رتبتاً پایین تر از آن است. از این روی، بعضی از اهل حدیث آن را در گونه حدیث صحیح جای داده اند و بخش جداگانه ای برای آن نگشوده اند.
(پس از یادکرد حدیث حسن و تعریف آن می نویسد):
بدر ( ابن جماعه) گفته است: «در این تعریف دور وجود دارد؛ چرا که در آن حدیث حسن به حدیثی که شایستگی به کار بستن داشته باشد، تعریف شده است؛ حال آنکه شایستگی به کار بستن، خود به شناخت اینکه حدیث حسن است، بستگی دارد»؛ لیکن جمله «و به کار بسته می شود» جزء تعریف نیست؛ بلکه افزون بر آن است تا بفهماند به کار بستن حدیث حسن، مانند حدیث صحیح، واجب است. دلیل این سخن آن است که وی بین تعریف و جمله فوق، جدایی افکنده است؛ بنگرید: «حدیث حسن حدیثی است که در آن، ضعفی اندک و محتمل وجود دارد؛ و اعتماد و عمل بدین حدیث رواست.» (2)
همو در جایی دیگر می گوید: حدیث حسن در احتجاج، همچون حدیث صحیح است؛ گر چه از نظر قوّت اعتبار از آن پایین تر است؛ و به همین سبب، گروهی مانند: حاکم و ابن حبّان و ابن خزیمه، حدیث حسن را در انواع حدیث
ص:284
صحیح جای داده اند و خاطر نشان کرده اند که این گونه حدیث از حیث رتبه، پایین دست حدیث صحیحِ آشکار قرار می گیرد. همچنین، احتجاج به حدیثی که از دو طریق - که هر یک به تنهایی حجّیّت ندارند - نقل شده است، تازگی ندارد؛ مانند حدیث مرسلی که از طریقی دیگر، به گونه مسند روایت گشته است یا اینکه حدیث مرسل دیگری - با رعایت شرطی که گفته خواهد شد - با آن سازگار باشد. ابن صلاح و صاحب «الاقتراح» گفته اند: اینکه گفته می شود: «با حدیث حسن می توان احتجاج کرد» اشکالی دارد. زیرا در حدیث صحیح [ که شایستگی احتجاج را دارد] ویژگیهایی هست، که با وجود آنها پذیرش روایت واجب است. بنابراین، اگر حدیثی را که حسن نامیده اند، از احادیثی است که کمترین ویژگی لازم - که با وجود آن باید حدیث را پذیرفت - در آن هست، پس حدیثِ صحیح است؛ و اگر این گونه نباشد، احتجاج بدان روا نیست؛ هر چند حدیث حسن نامیده شده باشد. مگر آنکه این به امری اصطلاحی باز گردد؛ یعنی گفته شود: این ویژگیها را مراتب و درجاتی است و حدیثی که بالاترین و میانه ترین این ویژگیها را دارد، صحیح خوانده می شود و حدیثی که دارای پایین ترین درجه این خصوصیّات باشد، حسن نام می گیرد. در این صورت، امر به یک امر قراردادی برمی گردد و در حقیقت، همه اینها صحیح اند. (1)
سیوطی نیز پس از یادکرد حدیث صحیح گفته است: اگر ضبط راوی (دقّت او در شنیدن و نگاه داشتن و روایت حدیث) اندک باشد، لیکن دیگر شروط در روایت موجود باشد، حدیث را «حسن» نامند و در شایستگی احتجاج، همسان حدیث صحیح است؛ گر چه از حیث رتبه پایین تر از آن است و با آن تفاوت دارد. بنابراین، بالاترین درجه ضبط، حدیث صحیح است مانند: روایت عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش، و محمّد بن اسحاق از عاصم بن عمر از جابر... . (2)
آری، این سخنان در اثبات مدّعا بسنده اند.
ص:285
: بی گمان - همان گونه که در مجلّد «حدیث ولایت» گفتیم - هرگاه طرق نقل حدیث ضعیفی پرشمار شود، به درجه ای که بتوان بدان احتجاج کرد، خواهد رسید. بنابراین، دلیلی ندارد که در این حالت، احتجاج به آن ناروا شمرده شود.
همچنین، پوشیده نیست که کابلی و دهلوی - که مخترعان این قاعده اند - در موارد بسیاری، آن را فراموش کرده و وانهاده اند و به اخبار کتابهایی که نویسندگانشان عهده دار صحّت تمامی مندرجات آنها نشده اند یا اینکه حدیث شناسان صحّت آن اخبار را گواهی نکرده اند، احتجاج نموده اند. چرا اینان برخلاف قاعده ای که به پندار دهلوی، همه اهل سنّت آن را پذیرفته اند، عمل کردند؟ برای اینکه به وسیله این اخبار، در برابر شیعه امامیّه ایستادگی کنند! و آیا این جز دوگانه گویی و یک بام و دو هوا داشتن است؟!
ناپسندتر از این، استناد این دو به احادیثی است که پیشوایان اهل تسنّن در حدیث و رجال، به ساختگی و دروغین بودن آنها تصریح کرده اند. لیکن هرگاه بحث پیرامون فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است، به قاعده مردودی که خود ساخته اند، پای بند نبوده و اخباری همچون حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینةالعلم را دروغ بر شمرده اند؛ احادیثی که حدیث شناسان صحّت آنها را آشکارا اعلام داشته اند و احتجاج بدانها و پذیرش آنها بر پایه قاعده یاد شده، روا و واجب است.
از آنچه گذشت، نادرستی این قاعده ساختگی و کاستیهای نظری آن و تناقضات عملی سازندگانش هویدا شد. امری شگفت انگیز که خردها را به حیرت وا می دارد!
نظر دهلوی درباره آثار دیلمی، خطیب بغدادی و ابن عساکر
یادآوری سخن دهلوی: «گروهی از محدّثان پسین اهل سنّت، مانند دیلمی، خطیب و ابن عساکر، هنگامی که دیدند پیشینیان، احادیث صحیح و حسن را فراهم آورده اند، به گردآوری احادیث ضعیف و ساختگی و به هم ریخته، در جایگاهی واحد، علاقه مند شدند تا بتوانند در آنها بنگرند و بیندیشند و احادیث ساختگی را
ص:286
از احادیثی که از آنها نیکوترند، جدا و شناسایی کنند.»
این دلیل سست از افزوده های دهلوی به سخنان کابلی است و به چند وجه مردود است:
نخست : این سخن هیچ ربطی به مدّعا ندارد. مدّعا چنین بود: حدیثی که در کتابی که نویسنده اش عهده دار صحّت مندرجات آن نشده و هیچ یک از حدیث شناسان به صحّت آن تصریح نکرده اند، آمده است، قابلیّت احتجاج ندارد.
میان این مدّعا و اینکه محدّثان پسین احادیث ضعیف و ساختگی و به هم ریخته را در آثارشان گردآوردند تا... چه پیوندی وجود دارد؟ [ و چون پیوندی میان این دو سخن نیست] ثابت شدن این سخن، اثبات مدّعا را در پی نخواهد داشت و نفی آن نیز به نفی مدّعا نمی انجامد.
بنابراین، اگر سخن دهلوی درباره آثار محدّثان پسین، درست باشد، سخن وی هرگز به این مدّعا نمی انجامد که تنها به احادیث کتبی می توان احتجاج کرد که نویسندگانشان عهده دار صحّت مندرجات آنها شده اند و یا اینکه حدیث شناسان بر صحّت آن احادیث گواهی داده اند؛ و اگر سخن او درباره آثار آنان نادرست باشد، عدم حصر یاد شده را در پی نخواهد داشت و این بسیار روشن است.
دوم : این دلیل نشان دهنده اعتبار آثار محدّثان پیشین و قابلیّت احتجاج احادیث کتب آنهاست و پیشتر گذشت که عبدالرزّاق (م 211 )، احمد بن حنبل (م 241 )، ابوحاتم (م 277 )، ابن شاهین (م 385 )، ابن بطّه (م 387 )، حاکم نیشابوری (م 405 )، ابن مردویه (م 410 )، ابونعیم (م 430 ) و بیهقی (م 458 ) - که همگی پیش از خطیب (م 463 )، دیلمی (م 509 ) و ابن عساکر (م 571 ) می زیسته اند - حدیث تشبیه را روایت کرده اند. از این رو، حدیث تشبیه قابلّیت احتجاج و استناد را دارد.
اگر در نظر دهلوی، وضعیّت آثار دیلمی و خطیب و ابن عساکر این چنین [ اسفناک] است، چگونه است که وی به تقلید از کابلی، در پاسخ به دهمین نکوهشی که در حقّ عثمان آمده است، به برخی از اخبار کتاب دیلمی - که قطعاً دروغ است - استناد می کند و در دفاع از او به خرافات این نویسنده در فضیلت
ص:287
عثمان، تکیه می کند؛ به ویژه آنکه بعضی از بزرگان اهل سنّت به ساختگی بودن آنها تصریح کرده اند؟!
همچنین، اگر حال آثار ابن عساکر آنی است که او یاد کرده، چرا در پاسخ به آیه مودّت (1) به حدیثی ساختگی (2) - که ابن عساکر در وجوب محبّت و سپاسداری از ابوبکر آورده است - استدلال می کند؟!
سوم: ظاهر این سخن نشان می دهد که احادیث حسن بسان احادیث صحیح، شایستگی احتجاج را دارند و اگر چنین نبودند، برای تلاش پیشینیان در گردآوری آنها، به مانند کوشش آنان در جمع آوری احادیث صحیح، دلیلی وجود نداشت؛ لیکن دهلوی، خود پیشتر بر عدم شایستگی احادیث حسن برای احتجاج، سخن رانده است و این تناقضی آشکار است!
چهارم : ظاهر سخنِ «تا احادیث ساختگی را از احادیثی که از آنها نیکوترند، جدا کنند» بیانگر آن است که احادیث پسینیان یا ساختگی اند یا نیکوتر از ساختگی؛ و با آگاهی به اینکه احادیث ضعیف - که کتابهای پسینیان آنها را نیز در خود جای داده اند - هم احادیث نیکوتر از ساختگی را در بر دارند و هم احادیث غیر نیکوتر از ساختگی ای که به حدّ ساختگی بودن نرسیده اند؛ چرا باید احادیث گونه سوم را که همان احادیث ضعیفی اند که غیر نیکوتر از ساختگی بوده، لیکن ساختگی نیستند، فرو نهاد؟!
پنجم : تمامی بزرگان بر حرام بودن نقل احادیث ساختگی، بدون اشاره به ساختگی بودن آنها، همداستان اند. بنابراین، سخن گفتن از اینکه دیلمی و خطیب و ابن عساکر و مانند آنها، آگاهانه احادیث ساختگی را روایت کرده اند، در حقیقت، تفسیق و خوارداشت این بزرگان است.
ص:288
ششم : سمعانی در ذیل تاریخ بغداد می نویسد: «خطیب در مرتبت حافظان و پیشوایان بزرگ پیشین، مانند: یحیی بن معین، علی بن مدینی، احمد بن ابی خیثمه و طبقه اینان است. وی علّامه عصر خود بود و دانش حدیث به سبب او، جامه نیکویی و سرور و شکوفایی به تن کرد.» این سخن، گفتار دهلوی را مبنی بر اینکه خطیب در شمار محدّثان پسینی است که احادیث را به هم آمیخته اند، باطل می گرداند. پس در آن نیک بیندیش!
یادآوری سخن دهلوی: «...لیکن به سبب فرصت کم و کوتاهی عمر، به انجام این مهم دست نیافتند.»
بله! جناب دهلوی عمر دراز خویش را در راه شهرت اندوزی و جاه طلبی و فریفتن توده ها سپری کرد و بدین سبب، فرصتی برایش نماند تا بار دیگر در کتابی که بر پایه خرافات کابلی ساخته بود، بنگرد و برساخته های آشکار و دروغهای رسوا را از سخنان نیک و درست جدا نماید. لیکن کسانی که پس از او آمدند، به ویژه شاگرد وی، رشید دهلوی، کوشیدند تا از راهی که او پیموده بود، کناره بگیرند تا بسان وی در پرتگاه هلاکت سقوط نکنند و به درّه ژرف تباهی نیفتند؛ جز اینکه هر یک از اینان را پندارهایی شگفت و دروغهای هویدایی است و این بر کسانی که در پاسخها و ردّیه هایی که بر آثار اینها نوشته شده نگریسته، روشن است.
باری، سخنان دانشمندان سرشناس اهل تسنّن در وصف دیلمی و خطیب و ابن عساکر و کتابهای حدیثی شان، پرده از ناروایی آنچه دهلوی درباره آنان یاد کرده است، بر می دارد. حافظ ذهبی در شرح حال خطیب می نویسد:
«رئیس الوزرای وقت به خطیبان و واعظان دستور داده بود که هر حدیثی را می خواهند روایت کنند، بر خطیب بغدادی عرضه نمایند و هر چه را او صحیح دانست، نقل کنند و هر چه را نپذیرفت، وا نهند.» (1)
ص:289
دهلوی خود نیز این سخن را در کتاب «بستان المحدّثین» در شرح حال خطیب بغدادی آورده است.
آیا خردپذیر است که خطیب برای نگرش در احادیثی که خطیبان و واعظان و دیگر دانشمندان روزگار او و محدّثان معاصرش، بر وی عرضه می کردند تا احادیث ساختگی و مطالب ناروا را برای مردمان بازگو نکنند، فرصت داشته باشد؛ لیکن آثار خود را که در بر دارنده احادیث ساختگی و دروغین بوده، بدون جدا کردن احادیث صحیح و معتبر، وا نهد و مصداق «آیا مردمان را به نیکی فرمان می دهید و خود را فراموش می کنید؟!» (1) و «نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید.» (2) بشود؟!
دیدگاه دهلوی درباره آثار ابن جوزی، سخاوی و سیوطی
یادآوری سخن دهلوی: «سپس بعد از ایشان (دیلمی و خطیب و ابن عساکر) کسانی آمدند و احادیث ساختگی را از دیگر احادیث جدا کردند؛ مانند: ابن جوزی در «الموضوعات» و سخاوی - که احادیث حسن را در «المقاصد الحسنة» گرد آورد - و سیوطی در تفسیر «الدرّ المنثور».»
این سخن که آنان «احادیث ساختگی را از دیگر احادیث جدا کردند» به زیان دهلوی است و سودی برایش ندارد! چرا که این دانشمندان پسینی بسان پیشینیانشان، احادیث پرشماری را که مؤیّد شیعه است و نظر ایشان را اثبات می کند، نقل کرده اند.
حافظ سخاوی در کتاب «المقاصد الحسنة فی الأحادیث المشتهرة علی
ص:290
الألسنة» حدیث « أنا مدینةُ العلم و علیٌّ بابُها : من شهر دانش هستم و علی درِ آن است.» را نقل کرده و آن را صحیح دانسته و بر صحّت آن، سخن حافظ علایی را گواه آورده است؛ بر خلاف کسی که دهلوی دنباله رو اوست و در پی باطل شمردن این حدیث رفته است. بنابراین، هر گاه بر پایه سخن دهلوی در اینجا، سخاوی احادیث حسن را از دیگر احادیث جدا ساخته باشد، سخن او در ابطال حدیث مدینةالعلم در جایی دیگر، ردّ و باطل خواهد شد.
همچنین، اگر سیوطی در شمار ناقدان حدیث است و بر اساس آنچه از گفته دهلوی بر می آید، در تفسیر «الدرّ المنثور» احادیث حسن را از دیگر احادیث جدا ساخته، پس کتاب «الدرّ المنثور» او در بردارنده احادیث بسیاری است که باور شیعه را تصدیق می کنند و پندارهای مخالفانشان را باطل می گردانند. این بر هر آن کس که به عنوان نمونه، به سخن سیوطی درباره آیه:« إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ : ولیّ شما، تنها خدا و فرستاده اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همانان که نماز برپای می دارند و رکوع کنان، زکات می دهند.» (1)و آیه « إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ : تو تنها، بیم دهنده هستی و هر قومی را راهنمایی است. (2)» و تفسیر سوره برائت و... نگریسته باشد، روشن است.
امّا اینکه دهلوی، ابن جوزی را نیز در شمار ناقدان حدیث و جداسازان درست و نادرست آن به شمار آورده، بدان سبب است که وی بسیاری از مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را باطل شمرده و احادیثی چون حدیث طیر و حدیث مدینةالعلم را در «الموضوعات» از روایات ساختگی دانسته است. دهلوی امّا، با ستودن ابن جوزی و نقل آرای او پیرامون مناقب امام علیه السلام به هدف خود دست نمی یابد؛ چرا که این دو حدیث یاد شده، به تصریح پیشوایان بزرگ اهل سنّت، صحیح اند.
همچنین دانشمندان بزرگ اهل سنّت در دانش حدیث، آشکارا گفته اند و نوشته اند که «الموضوعات» ابن جوزی احادیث صحیح و حسن را نیز در بر دارد.
حتّی برخی گفته اند که این کتاب ششصد حدیث غیرساختگی را به عنوان حدیث
ص:291
ساختگی، در خود جای داده است که بعضی از آنها را بخاری و مسلم و دیگر نویسندگان کتابهای صحیح و مسند و سنن، نقل کرده اند. از این رو، محقّقان سنّی به سخن ابن جوزی و داوری اش به ساختگی بودن شماری از احادیث، وقعی نمی نهند.
اگر ابن جوزی از ناقدان حدیث است، باید دانست که وی شمار بسیاری از مناقب ابوبکر و عمر و دیگران را در «الموضوعات» از احادیث ساختگی برشمرده و با این همه، تصریح کرده است که روایات ساختگی فراوان و رایج در زبان توده ها را وانهاده است. اینک برخی از احادیث این کتاب:
- همه دانشی را که خدا در سینه من نهاد، به سینه ابوبکر ریختم.
- پیامبر صلی الله علیه و آله بر سر جنازه مردی حاضر شد و بر آن نماز نگزارد. پرسیدند: ای رسول خدا، تاکنون ندیده بودیم که شما نماز بر جنازه کسی را فروگذارید. آن حضرت پاسخ فرمود: این مرد کینه عثمان را در دل داشت.
- حدیث «خواب» که آن را ساخته اند و به ابن عبّاس نسبت داده اند. در این حدیث به نقل از نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله آمده است: دیدم که عثمان بن عفّان در بهشت، عروس شده است و من به عروسی او خوانده شده ام.
ابن جوزیِ ناقد حدیث (بر پایه سخن دهلوی) تمام این احادیث را در «الموضوعات» آورده و آنها را ساختگی دانسته است؛ لیکن دهلوی در کتاب تحفه، به هدف ایستادگی در برابر شیعه، بدین بافته ها و ساخته ها چنگ زده است!
شایسته است یاد کنیم که هر آنچه دهلوی پیرامون دیلمی و خطیب و ابن عساکر و سخاوی و ابن جوزی و سیوطی گفته، از سخنان پدرش در «قرّة العینین» بر گرفته و با تغییراتی در آنها مانند حذف نام حاکم نیشابوری از طبقه بخاری و مسلم و ترمذی، در کتاب خود آورده است. شاید سبب حذف نام حاکم، آن است که وی احادیثی همچون حدیث ولایت و حدیث طیر و حدیث مدینةالعلم را صحیح دانسته است و از همین روست که نامش از طبقه بخاری و مسلم و... افتاده است؛ زیرا اعتراف به اینکه حاکم نیز بسان بخاری و مسلم، در شمار ناقدان حدیث است،
ص:292
با تلاش برای ردّ و ابطال این احادیث نمی خواند!!
یادآوری سخن دهلوی: «گردآورندگان این احادیث (دیلمی و خطیب و ابن عساکر) خود در مقدّمه کتابهایشان، به هدف پیش گفته تصریح کرده اند.»
معنی این سخن آن است که این گردآورندگان احادیث در مقدّمه آثارشان، تصریح کرده اند که این روایات را با آنکه در بردارنده احادیث ساختگی و ضعیف اند، در کتابهای خود آورده اند تا در مرحله بعدی، برخی را از برخی دیگر جدا سازند و احادیث حسن را از میان آنها بیرون کشند.
این دعوی، هرگز درست نیست و حتّی کابلی جرئت نکرده است که چنین سخنی بر زبان آرد. پس این دعوی از اختصاصات دهلوی است!
نادرستی این مدّعا با سخن دیلمی در مقدّمه کتاب «الفردوس» آشکار می شود؛ چرا که وی راویان داستانهای ساختگی و اخبار دروغین را به سختی، نکوهیده است. احتجاج کابلی در جاهای گوناگون، بدانچه دیلمی و ابن عساکر در آثار خود آورده اند نیز ناروایی این دعوی را هویدا می کند. حتّی خود دهلوی به احادیث این دانشمندان و حافظان، احتجاج می کند؛ جز آنکه وی برای ردّ شیعه و به هدف برتری یابی بر ایشان در بحث، می کوشد تا کتابهای این عالمان را کوچک کند و اخبار آنها را از اعتبار بیندازد.
بنابراین، اگر آنچه دهلوی درباره اینان یاد کرده، صحیح باشد و اخباری که از کتب اینها نقل کرده است، درست باشد، میان او و ستایشهای با شکوهی که دانشمندان بزرگ در حقّ آنان روا داشته اند - که نمونه هایی از آن درباره کتاب «الفردوس» پیشتر گذشت - دوگانگی و تناقض پیش خواهد آمد.
اینک سخنان عالمان مهمّ اهل تسنّن در ستایش نوشته های خطیب بغدادی:
: وی ضمن سخنی پیرامون علم الحدیث می نویسد: مردمان در این
ص:293
علم و در شناخت راویان، کتابهای پر شماری نگاشتند و بسیار کوشیدند و تلاش کردند و راوی ثقه را از راوی متّهم و ضعیف را از قوی جدا کردند؛ کاری بسیار سودمند و ستوده. زیرا بی دینان و زندیقان، احادیث ساختگی زشت و نفرت انگیز پر شماری را در میان احادیث جای داده اند؛ احادیثی که شنیدنش مردمان را تباه کرد و شخص فریب خورده، با این پندار که اینها سخنان صاحبِ دین است، به هلاکت افتاد و به سوی دروغ شتافت و به هرزگی گرایید. از بدبختی و گرفتاری به خدا پناه می بریم!
این کتابی که شیخ ابوبکر، حافظ احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی - رحمه اللّه - نگاشته و «تاریخ بغداد» نامیده است، در این دانش، کتاب شکوهمند و ارجداری به شمار می آید. وی برای نگارش آن، خود را به رنج افکند و بی خوابی کشید و زمان درازی را صرف کرد. خدای متعال او را پاداش و جزای نیک دهد! جز آنکه این کتاب، بسیار طولانی است و طولانی بودن، آفاتی دارد که نخستین آن ملال آوری آن است و ملول شدن خواننده، انگیزه وانهادن کتاب است. از این رو، از خدا طلب خیر کردم و آن را خلاصه نمودم. (1)
: خطیب نزدیک به صد کتاب نوشت که تکیه گاه محدّثان شدند.
«التاریخ الکبیر لمدینة السلام بغداد» یکی از آنهاست. (2)
: احمد بن علی بن ثابت بن احمد بن یحیی بن مهدی، ابن ثابت بغدادی، معروف به خطیب، صاحب تاریخ بغداد و دیگر نوشته های سودمند، از حافظان استوارکار و دانشمندان چیره دست است که تنها «تاریخ بغداد»ش برای اثبات دانش او بس است؛ چرا که نشان دهنده آگاهی عظیمی است. (3)
: حافظ ابن عساکر گفته است: شنیدم که حسین بن محمّد از ابن خیرون
ص:294
یا شخصی دیگر، حکایت می کرد که خطیب به وی گفته است که وقتی حجّ گزارد، سه جرعه از آب زمزم نوشید و از خدا سه حاجت طلبید. نخست آنکه تاریخ بغداد را در مکّه، برای مردمان بازگوید؛ دوم آنکه در مسجد جامع منصور، به املای حدیث بپردازد و سوم آنکه در کنار بُشر حافی به خاک سپرده شود. پس این سه حاجت، همگی برای وی بر آورده شدند. (1)
ذهبی در سخن دیگری درباره خطیب، می گوید: بنابر نقل غیث ارمنازی، مکی رمیلی گفته است: در ماه ربیع الاوّل سال 463 ، در شهر بغداد، خواب دیدم که مطابق عادت همیشگی، برای خواندن تاریخ بغداد در منزل خطیب گرد آمده ایم.
گویا خطیب نشسته بود و شیخ ابوالفتح، نصر بن ابراهیم مقدسی، در جانب راست او جای گرفته بود و در سمت راست نصر، مردی نشسته بود که من او را نشناختم.
من درباره آن مرد پرسیدم، گفتند: این رسول خدا صلی الله علیه و آله است که برای شنیدن تاریخ بغداد آمده است. با خود گفتم: این نشانه بزرگی خطیب است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس وی حاضر شده است و این ردّی است بر سخن کسانی که از تاریخ او عیب جویی می کنند و می گویند که در آن نسبت به برخی از مردمان، غرض ورزی وجود دارد. (2)
نیز ذهبی می نویسد: حافظ ابوالحسین از جعفر بن منیر، برایم نقل کرد که سلفی اشعاری این چنین سروده بود: تَصانیفُ ابْنِ ثابِتٍ الْخَطیبِ
نوشته های خطیب ابن ثابت، از باد شمالیِ تر و تازه، خوشگوارتر است. وقتی کسی که
ص:295
این آثار را فرا گرفته است به روایت آنها می پردازد، آنها را مرغزاری برای جوان بیدار خردمند می یابی که بوی خوش برخاسته از آن را با دلی هوشیار و دانا و نگهدار، بر می گیرد. راستی! کدام آسودگی و کدام نعمت زندگی و بلکه کدام پاکی و پاکیزگی با کتابهای او برابری می کند؟
این را سمعانی در تاریخش از یحیی بن سعدون، از سلفی، نقل کرده است. (1)
: ابوالفرج اسفراینی می گوید (حافظ ابن عساکر نیز این داستان را در «التبیین» از اسفراینی آورده است): ابوالقاسم، مکی بن عبدالسلام مقدسی گفته است: در خانه شیخ ابوالحسن زعفرانی در بغداد، خوابیده بودم که سحرگاهان در خواب دیدم مطابق عادت همیشگی، برای خواندن تاریخ بغداد در منزل خطیب گرد آمده ایم. گویا خطیب نشسته بود و شیخ نصر مقدسی، در جانب راست او جای گرفته بود. در سمت راست وی، مردی نشسته بود که او را نمی شناختم. گفتم: این مرد کیست که پیشتر در جمع ما حاضر نشده است؟ مرا گفتند: ایشان رسول خدا صلی الله علیه و آله است که برای شنیدن تاریخ بغداد آمده است. من با خود گفتم: این نشانه بزرگی خطیب است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله در مجلس وی حاضر شده و این ردّی است بر سخن کسانی که به تاریخ او خرده می گیرند و می گویند در آن نسبت به برخی از مردمان، غرض ورزی شده است. این اندیشه مرا از برخاستن و رفتن به نزد نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله و پرسیدن سؤالاتی - که در پیش خود آمده کرده بودم - از ایشان، باز داشت. پس در آن حال، از خواب برخاستم و با آن حضرت سخنی نگفتم. (2)
شگفت آنکه دهلوی، خود فراوان، تاریخ بغداد و دیگر نوشته های خطیب را می ستاید! وی در «بستان المحدّثین» می نویسد: «نوشته های خطیب افزون بر شصت کتاب است. آثاری چون: «تاریخ بغداد»، «الکفایة» و کتابهای سودمند دیگری که سرمایه محدّثان و ریسمان استوار آنان در این دانش اند.» سپس سروده
ص:296
حافظ ابوطاهر سلفی را - که پیشتر آورده شد - می آورد و داستان نوشیدن خطیب از آب زمزم و خوابی را که ذهبی آن را یاد کرده است، نقل می کند.
: ابن عساکر آثار مفیدی نگاشت و روایات فراوانی فراهم آورد. وی نسبت به احادیث، نیکو سخن می گفت و در گردآوری و تألیف، دقیق بود. او تاریخ کبیر دمشق را - که به شیوه تاریخ بغداد است - در هشتاد مجلّد به رشته نوشته درآورد و مطالب شگفت آوری در آن نقل کرد. شیخ ما، حافظ و ع لّا مه، ابومحمّد، عبدالعظیم منذری، حافظ مصر - که خدا بهره بخشی اش را مستدام بدارد - زمانی که از این تاریخ گفتاری به میان آمد، مجلّدی از آن را به من نشان داد و در بزرگداشت آن، بسیار سخن راند و گفت: «جز این نمی اندیشم که این مرد از زمان بلوغ، تصمیم بر نگارش این تاریخ گرفته و از همان روزگار به گردآوری مطالب پرداخته است؛ چرا که عمر کوتاه تر از آن است که آدمی پس از اشتغال و تنبّه، به نوشتن چنین کتابی بپردازد.» الحقّ که سخن درستی گفت! و هر که با این کتاب آشنا شود، حقیقت این سخن را در خواهد یافت. کی زمان برای آدمی فراخ می شود تا چنین کتابی بنگارد؟!
[ درباره مطالب کتاب تاریخ دمشق] من نیز بر همانم که بر ابن عساکر روشن شده است؛ چرا که این اخبار پس از فراهم آمدن پیش نویسهایی که به شماره در نمی آید، نزد وی به درجه صحّت رسیده اند. وی غیر از تاریخ دمشق، کتابها و آثار نیکو و سود