تفسير احسن الحديث

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

[جلد اول]

[مقدمه]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم الحمد للَّه رب العالمين، و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين، و على جميع الانبياء و المرسلين، و اللعن على اعدائهم اجمعين و السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين.

حدود پنج سال و چهل و يك روز مشغول نوشتن كتاب قاموس قرآن بودم كه بحمد اللَّه در هفت مجلّد فراهم آمد و به طبع رسيد «1» پس از آن، مدتى گذشت كه در اين انديشه بودم كه دوباره دست به قلم به برم چه كار كنم و چه بنويسم؟

بالاخره به يارى خدا، اين انديشه در دلم پيدا شد و صورت تصميم يافت كه

براى قرآن مجيد تفسيرى بنويسم. روز هشتم ذو القعده هزار و سيصد و نود و شش هجرى قمرى بيارى خدا اين كار را شروع كردم.

سيرى در قرآن مجيد

پيش از شروع تفسير، لازم است سيرى در قرآن مجيد بكنيم و كلياتى را از اين درياى حقائق بدست آوريم تا بجاى مقدمه اى براى تفسير، و شناخت فشرده اى از كلام خدا باشد، اينك مى گوئيم:

كلمه قرآن در لغت عرب، مصدر است به معنى قرائت و خواندن، گويند:

«قرء قراءة و قرآنا». اين معنى در خود قرآن بكار رفته است. در سوره قيامت آيات 17 و 18 چنين است ... إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ

__________________________________________________

(1)- نوشتن قاموس قرآن در 12 4/ 1349 شروع و در 31/ 2/ 1354 بپايان رسيد و تا كنون 7 بار تجديد طبع شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 4

يعنى: «در خواندن قرآن عجله مكن كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست. و چون آن را خوانديم، از خواندن ما پيروى كن».

سپس اين لفظ علم و نام به كتاب آسمانى حاضر كه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده قرار گرفته كه بايد آن را پيوسته خواند، و در معانيش تدبر نمود، كه قرآن يعنى «كتاب خواندن» اين نامگذارى از جانب خدا شايد به همين علت باشد.

بعضى ها معناى لغوى آن را جمع كردن دانسته اند كه «قرء قرآنا» به معنى جمع كردن نيز آمده است، در اين صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد يعنى:

جامع حقائق و سخنان الهى. ولى معناى اولى مقبولتر است و قرآن آن را تأييد مى كند.

سوره ها و آيات قرآن:

قرآن مجيد، از صد و چهارده سوره فراهم آمده كه همه با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» شروع مى شود، بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن است «1» به عقيده شيعه، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» يك

آيه مستقل و جزء هر سوره مى باشد و در سوره نمل جزء نامه اى است كه سليمان بن داود به ملكه سبأ نوشته است طبرسى- رحمة اللَّه عليه در «مجمع البيان» در تفسير سوره حمد فرموده: به اتفاق اماميه، آن يك آيه مستقل از سوره حمد و هر سوره ديگر است هر كه آن را در نماز نخواند، نمازش باطل است خواه واجب باشد يا مستحبّ.

نگارنده اين مطلب را در قاموس قرآن لغت «سمو» مشروحا نوشته است در «البيان» از بحار نقل نموده كه امير المؤمنين از رسول خدا، و او از خدا نقل كرده: هر كارى كه در آن «بسم اللَّه» ذكر نشود، بى دنباله است: كل امر

__________________________________________________

(1)- از ائمه اهل بيت- عليهم السّلام- نقل شده كه سوره برائة، تتمه سوره انفال است. و نيز آنها- عليهم السّلام- و الضحى و الم نشرح را يك سوره، و لايلاف و فيل را يك سوره دانسته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 5

ذى بال لم يذكر فيه بسم اللَّه فهو ابتر «1».

در عدد آيات قرآن اختلاف است سيوطى در «الاتقان» در اين زمينه شش قول نقل نموده است:

مجموع آيات قرآن شش هزار آيه است به قولى ششهزار و دويست و چهار آيه به قول ديگرى شش هزار و دويست و چهارده آيه و در قول چهارم ششهزار و دويست و بيست و پنج آيه، و در قول ششم عدد آيات آن ششهزار و دويست و سى و شش آيه است «2».

در مجمع البيان، در تفسير سوره «هل اتى» از على بن ابى طالب عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: سوره هاى قرآن صد و چهارده سوره،

و آيات آن ششهزار و دويست و سى شش آيه است. اين روايت اهتمام آن حضرت را نسبت به قرآن مجيد روشن مى كند. ناگفته نماند اختلاف در تعداد آيات از شمارش قاريان نشأت گرفته و نسبت به آيات كم و كسرى بوجود نمى آورد مثلا طبرسى درباره سوره بقره مى گويد: قاريان كوفى گفته اند آن دويست هشتاد و شش آيه است، قاريان بصره دويست و هشتاد و هفت شمرده اند، علماء حجاز دويست و هشتاد پنج گفته اند، قاريان شام عدد آيات آن را دويست و هشتاد چهار دانسته اند، ولى سوره بقره همان است و كم و زيادى ندارد.

مطالب قرآن:

از آيات نامبرده، حدود هزار و صد آيه در زمينه خدا شناسى و استدلال بوجود حق تعالى از راههاى طبيعت و عقل است. همچنين در بيان صفات عاليه خدا از قبيل: علم، قدرت، حكمت، حيات، رحمت، اراده، تدبير جهان و امثال آن مى باشد. حدود

__________________________________________________

(1)- البيان ج 1 ص 461 و در همانجا از مسند احمد ج 2/ 359 از رسول خدا (ص) نقل شده:

كل كلام او امر ذى بال لم يفتح بذكر اللَّه عز و جل فهو ابتر او قال اقطع

(2) قرآن در اسلام ص 128 تأليف علامه طباطبائى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 6

هزار و سيصد آيه در رابطه با معاد و زندگى بعد از مرگ و حساب بزرگ و دقيق الهى، و محفوظ ماندن اعمال و زندگى در بهشت و جهنم است. حدود هزار و پانصد آيه در شرح احوال پيامبران، و مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل، و جبهه گيرى اهل توحيد و طاغوتها در برابر يكديگر، و پيكار قولى و عملى اين دو جناح است كه به پيروزى

حق و اهل حق ختم مى شود «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ».

حدود پانصد آيه در زمينه احكام از قبيل: نماز، روزه، جهاد، حج، ارتباط با بيگانگان، حلال و حرام و امثال آن است بقيه آيات در زمينه موعظه ها.

تشويق به اعمال و صفات نيك، بيدارى انسان ها، حالات روحى بشر و مانند آن است. مى توان همه مطالب قرآن را در چهار كلمه خلاصه كرد: اللَّه، معاد، دنيا و آخرت.

و اگر بخواهيم اين مطالب را تا حدى گسترده و مشروح بيان كنيم چنين است:

1- خدا يعنى ذات خدا و صفات و يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد و آنچه بايد خدا به آنها متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه).

2- معاد يعنى رستاخيز و حشر اموات و زندگى در بهشت و جهنم و ابديت و برزخ.

3- ملائكه يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه بخود، و مجرى دستورهاى الهه همچنين جن و شياطين.

4- سر گذشت پيامبران يا انسان هايى كه وحى الهى را دريافت كرده، و به انسان هاى ديگر ابلاغ كرده اند، و ميدان حق و باطلى كه بوسيله آنها بوجود آمده است.

5- ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد و ملائكه و پيامبران و كتب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 7

آسمانى 6- خلقت آسمانها، زمين، كوه ها، درياها، گياهان، حيوانات، ابر، باد، باران، شهابها و غيره.

7- دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت و كسى و چيزى را براى خدا شريك قرار ندادن.

8- احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قيامت، پيامبران و نقل خبرهاى غيبى ضمن احتجاجات.

9- تقوا، پارسايى و تزكيه نفس، توجه به نفس اماره، و خطر وساوس نفسانى و شيطانى و نظير

آن.

10- اخلاق فردى از قبيل، شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذكر خدا، محبت خدا، شكر نعمت، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن.

11- اخلاق اجتماعى از قبيل: اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكى ها، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد به مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مسكينان و غيره.

12- احكام از قبيل: نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، نذر، سوگند، بيع، رهن، اجاره، نكاح، هبه. حقوق زوجين، حقوق والدين، طلاق، ظهار، وصيت، ارث، قصاص، حدود، قضاوت، ثروت، مالكيت، حكومت، شورا، حق فقراء و غيره.

13- حوادث و وقايع بيست و سه ساله بعثت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله.

14- توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه: مؤمنين، كافرين و منافقين.

15- توصيف قرآن در حدود پنجاه وصف، تسبيح موجودات جهان و نوع تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 8

آگاهى در درون موجودات نسبت به خالق و آفريننده خودشان.

16- جهان و قوانين پايدار جهان، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل و كمال مطلوب باشد.

17- معجزات و خوارق عادات انبياء و تأييد كتب آسمانى خصوصا «تورات» و «انجيل» و تصحيح اغلاط آن دو و امثال اين مطالب.

سوره ها و آيه هاى مكى و مدنى

دوران رسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مجموعا بيست و سه سال بوده است. از اين مدت، سيزده سال در مكه و ده سال در مدينه اقامت فرموده اند آنچه از قرآن مجيد در عرض سيزده سال در مكه نازل شده، سوره ها و آيه هاى مكى ناميده مى شود.

و آنچه در

عرض ده سال در مدينه نازل گشته، مدنى نام دارند سوره هاى مكى نوعا در زمينه توحيد، معاد، نبوت، نظامات جهان، مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل، و شكست جباران و طاغوت هاست، و اغلب جنبه زيربنايى دارند اما سوره هاى مدنى، بيشتر درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است.

بنا بر مشهور، از صد و چهارده سوره قرآن هشتاد و شش سوره در مكه، و بيست و هشت سوره در مدينه نازل شده است. در ترتيب نزول سوره ها در روايات اختلاف هست و اثبات ترتيب صحيح آنها شايد مشكل باشد، بنا به نقلى كه در پايان خواهيم گفت ترتيب نزول سوره ها چنين است:

1- علق، اولين سوره 2- قلم، بعد از علق 3- مزمل، بعد از قلم 4- مدثر، بعد از مزمل 5- فاتحه، بعد از مدثر 6- مسد، بعد از فاتحه 7- تكوير، بعد از مسد 8- اعلى، بعد از تكوير 9- ليل، بعد از اعلى 10- فجر، بعد از ليل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 9

11- و الضحى، بعد از فجر 12- انشراح، بعد از و الضحى 13- و العصر، بعد از انشراح 14- عاديات، بعد از و العصر 15- كوثر، بعد از عاديات 16- تكاثر، بعد از كوثر 17- ماعون، بعد از تكاثر 18- كافرون، بعد از ماعون 19- فيل، بعد از كافرون 20- فلق، بعد از فيل 21- ناس، بعد از فلق 22- توحيد، بعد از ناس 23- نجم، بعد از توحيد 24- عبس، بعد از نجم 25- قدر، بعد از عبس 26- و الشمس، بعد از قدر 27- بروج، بعد از و الشمس 28- و التين، بعد از بروج 29-

قريش، بعد از و التين 30- قارعه، بعد از قريش 31- قيامة، بعد از قارعه 32- همزه، بعد از قيامة 33- مرسلات، بعد از همزه 34- ق، بعد از مرسلات 35- بلد، بعد از ق ... 36- طارق، بعد از بلد 37- قمر، بعد از طارق 38- ص، بعد از قمر 39- اعراف، بعد از ص 40- جن، بعد از اعراف 41- يس، بعد از جن 42- فرقان، بعد از يس 43- فاطر، بعد از فرقان 44- مريم، بعد از فاطر 45- طه، بعد از مريم 46- واقعه، بعد از طه 47- شعراء، بعد از واقعه 48- نمل بعد از شعراء 49- قصص، بعد از نمل 50- اسراء بعد از قصص 51- يونس، بعد از اسراء 52- هود، بعد از يونس 53- يوسف، بعد از هود 54- حجر، بعد از يوسف 55- انعام، بعد از حجر 56- صافات، بعد از انعام تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 10

57- لقمان، بعد از صافات 58- سبأ بعد از لقمان 59- زمر، بعد از سبأ 60- غافر، بعد از زمر 61- فصلت، بعد از غافر 62- شورى، بعد از فصلت 63- زخرف، بعد از شورى 64- دخان، بعد از زخرف 65- جاثيه، بعد از دخان 66- احقاف، بعد از جاثيه 67- ذاريات، بعد از احقاف 68- غاشيه، بعد از ذاريات 69- كهف، بعد از غاشيه 70- نحل، بعد از كهف 71- نوح، بعد از نحل 72- ابراهيم، بعد از نوح 73- انبياء بعد از ابراهيم 74- مؤمنون بعد از انبياء 75- سجده، بعد از مؤمنون 76- طور، بعد از سجده 77- ملك، بعد از طور 78- حاقه، بعد از

ملك 79- معارج، بعد از حاقه 80- نبأ، بعد از معارج 81- نازعات، بعد از نبأ 82- انفطار، بعد از نازعات 83- انشقاق، بعد از انفطار 84- روم بعد از انشقاق 85- عنكبوت، بعد از روم 86- مطففين، بعد از عنكبوت نگارنده اين ترتيب را از قرآن مصطفى نظيف چاپ مصر اخذ كردم كه در اول سوره ها قيد شده است و اين عينا همان است كه مرحوم ابو عبد اللَّه زنجانى در تاريخ قرآن از مقدمه تفسير شهرستانى موسوم به «مفاتيح الاسرار» از مصحف امام صادق عليه السّلام نقل كرده است. و نيز همان است كه مرحوم طبرسى در تفسير سوره «هل اتى» آورده است. با اين فرق كه در آن دو، سوره «فاتحه» اصلا ذكر نشده است، ولى در اين ترتيب در رديف پنجم آمده است. در تفسير «الميزان» ج 13/ 249 از «اتقان» سيوطى، و در «تاريخ يعقوبى» ج 2/ 19 با كمى تفاوت نقل شده است. سوره هايى كه در مدينه نازل شده اند بنا به نقل قرآن مصطفى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 11

نظيف بدين ترتيب است:

87- بقره، اولين سوره 1 88- انفال، بعد از بقره 2 89- آل عمران، بعد از انفال 3 90- احزاب، بعد از آل عمران 4 91- ممتحنه، بعد از احزاب 5 92- نساء، بعد از ممتحنه 6 93- زلزله، بعد از نساء 7 94- حديد، بعد از زلزله 8 95- محمّد، بعد از حديد 9 96- رعد، بعد از محمّد 10 97- رحمن، بعد از رعد 11 98- انسان، بعد از رحمن 12 99- طلاق، بعد از انسان 13 100- بينه، بعد از طلاق 14 101- حشر،

بعد از بينه 15 102- نور، بعد از حشر 16 103- حج، بعد از نور 17 104- منافقون بعد از حج 18 105- مجادله، بعد از منافقون 19 106- حجرات، بعد از مجادله 20 107- تحريم، بعد از حجرات 21 108- تغابن، بعد از تحريم 22 109- صف، بعد از تغابن 23 110- جمعه، بعد از صف 24 111- فتح، بعد از جمعه 25 112- مائده، بعد از فتح 26 113- توبه، بعد از مائده 27 114- نصر، بعد از توبه 28 اين ترتيب از «مصحف» امام صادق عليه السّلام و در «مجمع البيان» و مانند آن با كمى تفاوت نقل شده است، گرچه اين ترتيبها يقينى نيست، ولى تقريبا نزديك به يقين و مورد استفاده است.

در «الميزان» ج 13/ 250 فرموده در مكى و مدنى بودن دوازده سوره اختلاف كرده اند و آنها عبارتند از: رعد، رحمن، جن، صف، تغابن، مطففين، قدر، بينه، زلزال، توحيد، فلق و ناس.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 12

تقسيم سوره ها به سالهاى قبل از هجرت و بعد از آن

در بعضى از كتاب ها، تعيين كرده اند كه كداميك از سوره هاى در كداميك از سال هاى قبل از هجرت و يا بعد از هجرت نازل شده اند.

اين تعيين، گرچه يقينى نيست، ولى مى شود از آن در فهم قرآن مجيد استفاده كرده تعيين مذكور به قرار ذيل است:

سال اول بعثت، 26 سوره سال دوم بعثت، 13 سوره سال سوم بعثت، 8 سوره. سال چهارم بعثت، 7 سوره.

سال پنجم بعثت، 4 سوره. سال ششم بعثت، 4 سوره.

سال هفتم بعثت، 5 سوره. سال هشتم بعثت، 4 سوره.

سال نهم بعثت، 3 سوره سال دهم بعثت، 3 سوره.

سال يازدهم بعثت، 4 سوره. سال دوازدهم بعثت، 5 سوره.

سال سيزدهم بعثت، 4

سوره. «1»

سال اول هجرت، 4 سوره. سال دوم هجرت، 3 سوره.

سال سوم هجرت، 2 سوره. سال چهارم هجرت، 2 سوره.

سال پنجم هجرت، 2 سوره. سال ششم هجرت، 2 سوره.

سال هفتم هجرت، 3 سوره. سال هشتم هجرت، 2 سوره.

سال نهم هجرت، 2 سوره. سال دهم هجرت، 2 سوره.

مجموع اينها 24 سوره هستند و اين مطلب با آنكه گفته شد در مدينه بيست و شش سوره نازل شده است منافات دارد.

اولين و آخرين سوره

در مقدمه تفسير «برهان» ج 1/ 29 از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اولين سوره اى كه نازل گرديد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ...

__________________________________________________

(1)- اينها نود سوره اند و بر خلاف آنست كه در مكه 86 آيه نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 13

تا آخر است، و آخرين سوره كه نازل شد سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ بوده همين حديث را با كمى تفاوت از حضرت رضا- عليه السّلام- نيز نقل كرده است «1». واحدى، در مقدمه كتاب «اسباب النزول» پنج حديث در اين زمينه نقل كرده كه در بعضى از آنها تا پنج آيه از سوره علق گفته شده است، و در «مجمع البيان» از اكثر مفسران نقل شده كه اولين سوره نازل شده، «اقرء باسم ربك»، بوده است.

آخرين آيه اى كه نازل گرديد به نظر اهل سنّت آيه يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ ... نساء/ 176 و به روايتى آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... بقره/ 181 مى باشد. مفسران شيعه ظاهرا روايت دوم را نقل كرده و پذيرفته اند كه بعد از نزول آن، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيست و يك روز يا هفت

روز در دنيا ماندند، در تفسير «كشاف» نقل شده: چون جبرئيل آن آيه را آورد، به آن حضرت گفت: آن را در رأس آيه 280 بقره بگذاريد، در «مجمع البيان» ذيل آيه: وَ اتَّقُوا يَوْماً ... از ابن عباس و سدى نقل كرده كه آن آخرين آيه از قرآن است آن حضرت پس از آن بيست و يك روز، به قولى نه روز، و به قولى هفت شب زنده ماندند «2».

تركيب و ترتيب سوره هاى قرآن

شكى نيست كه تركيب سوره ها و شروع و ختم آنها به دستور و اعلام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، چنان كه در «مجمع البيان» و «كشاف» نقل شده: آن حضرت فرمود:

آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... را در رأس آيه 280 بقره بگذاريد در تاريخ قرآن/ 36 از امالى شيخ طوسى نقل شده: عبد اللَّه بن مسعود هفتاد سوره را از رسول خدا، و بقيه را از على بن ابى طالب ياد گرفته است.

__________________________________________________

(1)- در تفسير صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است.

(2)- قاموس قرآن ماده قرأ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 14

از اينجا معلوم مى شود كه سوره ها زير نظر آن حضرت تنظيم و درست شده است و اعلام آغاز و ختم سوره به تعيين وى بوده است از اين گونه روايات، زياد نقل شده است، اما ترتيب فعلى قرآن كه سوره هاى بزرگ در اول واقع شده و به سوره هاى كوچك ختم ميشود، اختلاف است. بنا بر قولى اين ترتيب در زمان ابو بكر به دست زيد بن ثابت انجام گرفته، و او با سليقه خود چنين ترتيبى را انتخاب كرده. قول ديگر آن

است كه اين ترتيب در زمان رسول خدا و زير نظر آن حضرت انجام گرفته است، اينك مشروح هر دو قول:

اما قول اول:

ناگفته نماند در صدر اول اسلام كاغذ وجود نداشت، كاتبان وحى، قرآن را بر روى پوست و بر روى پارچه اى بافت مصر به نام قباطى مى نوشتند. و در صورت نبودن پوست و پارچه، آن را روى چوب يا استخوان يا سفال و مانند آن مى نوشتند، در تاريخ قرآن/ 47 گويد: روى پارچه و حرير مى نوشتند و آنها را صحف مى گفتند. يك نسخه نيز نوشته و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دادند كه حضرت آن را در خانه خود نگاه مى داشت، در «وافى» ج 5/ 274 در آخر كتاب صلوة از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در هنگام وفات فرمود: يا على قرآن در پشت خوابگاه من در جزوه ها و حريرها و قرطاس هاست، آنها را جمع كنيد و نگذاريد قرآن ضايع شود چنان كه يهود تورات را ضايع كردند. على عليه السّلام قرآن را در پارچه زردى نوشت و در خانه اش به اتمام رسانيد و فرمود تا قرآن را جمع نكنم عبا بدوشم نخواهم انداخت، چون كسى مى خواست او را ملاقات كند بدون عبا مى آمد تا قرآن را جمع نمود.

نگارنده گويد: چون به جمع مسلمانان آورد، گفتند ما نيز آن را داريم، احتياجى به آن نيست اين در اثر سياستى بود كه مى خواستند بنى هاشم امتيازى در كارهاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 15

اجتماعى نداشته باشند.

پس از يك سال و اندى كه از رحلت آن حضرت مى گذشت، در جنگ يمامه هزار و

دويست نفر از جمله هفتصد نفر از قاريان قرآن شهيد شدند، بعضى عده آنها را هفتاد تن گفته اند، بهر حال مقام خلافت از شهادت آنها به وحشت افتاده و به فكر جمع كردن قرآن افتاد، زيد بن ثابت از طرف ابو بكر مأمور شد با عده اى از صحابه، سوره ها و آيات قرآن را از الواح و مانند آن جمع كرده و در يك مصحف قرار دهند و چنين كردند، ابن اثير در «تاريخ كامل» ضمن وقايع سال سى ام هجرت مى گويد: اين نسخه نزد ابو بكر بود، پس از وى به عمر بن خطاب رسيد، پس از عمر دخترش حفصه آن را نزد خود نگاهداشت، ولى در كتاب (قرآن در اسلام/ 114) آمده: نسخه هايى از آن به اطراف و اكناف فرستاده شد.

در خلافت عثمان خبر رسيد كه تازه مسلمان هاى غير عرب قرآن را با قرائت هاى مختلف مى خوانند و همانطور مى نويسند حذيفة بن يمان كه در جنگ آذربايجان و ارمنيه شركت كرده بود پس از برگشتن به مدينه، دستگاه خلافت را از اين خطر آگاه كرد.

عثمان فرمان داد قرآنى را كه به دستور ابو بكر نوشته شده بود از حفصه دختر عمر به امانت گرفتند. پنج نفر از صحابه از جمله زيد بن ثابت را مأمور كرد تا نسخه هايى از روى آن بنويسند در نتيجه چندين نسخه از روى آن نوشته شد يكى در مدينه ماند، يكى را به مكه يكى را به شام، يكى را به بصره، و به قولى يكى را به يمن و يكى را به بحرين فرستادند. اين نسخه ها را نسخه امام ناميدند كه لازم بود همه از روى آنها استنساخ كنند.

عثمان فرمان

داد سائر قرآن ها را كه بدست مردم در ولايات بود جمع تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 16

كرده به مدينه بفرستند هر چه به مدينه رسيد به فرمان خليفه از بين برده شد در «تاريخ قرآن» هست عثمان مصحف عبد اللَّه بن مسعود و سالم مولى حذيفه را گرفت و به آب شست. و نيز نقل مى كند كه 12 نفر از صحابه در مجلس مشورت اين كار شركت داشتند عثمان در اين كار به رأى على بن ابى طالب عليه السّلام عمل نمود.

در «كامل» ابن اثير در حوادث سال 30 آمده: چون على بن ابى طالب عليه السّلام در زمان خلافت خود وارد كوفه شد، مردى در مسجد از عثمان انتقاد كرد كه مردم را بر يك مصحف وادار نمود، امام عليه السّلام صدا زد ساكت باش او در حضور ما و با رأى ما اين كار را كرد، و اگر بجاى او بودم من هم اين كار را مى كردم از اين معلوم مى شود كه آن حضرت به صلاح بودن اين عمل رأى داده بود.

قول دوم:

آنچه گفته شد قول اول بود، قول دوم آن است كه ترتيب فعلى سوره هاى قرآن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و زير نظر آن حضرت انجام گرفته است بر اين قول چندين دليل اقامه شده است:

اول: در مقدمه «مجمع البيان» فن خامس از سيد مرتضى علم الهدى- رحمة اللَّه عليه- نقل مى كند: قرآن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به صورتى كه امروز هست تأليف شده بود «1» بدليل آنكه: قرآن در آن روز درس خوانده مى شد و همه اش را حفظ مى كرد و آن

را به رسول خدا نشان مى دادند و بر وى مى خواندند و عده اى مانند عبد اللَّه بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران آن را چندين بار بر پيغمبر خوانده اند.

__________________________________________________

(1)- عبارت آن مرحوم چنين است: «ان القرآن كان على عهد رسول اللَّه (ص) مجموعا مؤلفا على ما هو عليه الان».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 17

دوم: از زيد بن ثابت نقل شده گويد، در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوديم، قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم «1» اين سخن صريح است در اين كه جمعى نزد آن حضرت جمع شده قرآن را كه در رقعه ها و پارچه ها بود جمع و مرتب مى كرده اند. از عبد اللَّه بن عمر نقل شده: قرآن را جمع كردم، هر شب آن را مى خواندم، اين خبر به آن حضرت رسيد فرمود: قرآن را در يك ماه بخوان «2» اين حديث نيز دلالت به جمع و ترتيب فعلى قرآن دارد. بالاتر از اين/ شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است:

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

مى دانيم كه سوره حمد اولين سوره نازل شده از قرآن نيست، پس فاتحة الكتاب بودن آن به علت ترتيب فعلى قرآن در زمان آن حضرت است.

سوم: در حديث متواتر ثقلين نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند:

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى ...»

مشكل است كه آن حضرت از «كتاب اللَّه» يك چيز درهم و برهم و غير مرتب را در نظر گرفته باشد، پس نظرش به كتاب تأليف يافته و مرتب شده است.

چهارم: در روايت آمده است عده اى از صحابه، قرآن

را در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جمع كردند. از آن جمله على بن ابى طالب، سعد بن عبيد، ابو الدرداء، معاذ بن جبل، ثابت بن زيد بن نعمان، ابى بن كعب و زيد بن ثابت بودند در «تاريخ قرآن» تأليف ابو عبد اللَّه زنجانى بعد از نقل اين سخن، چند روايت از بخارى و اتقان سيوطى، و از بيهقى و مناقب خوارزمى در اين زمينه نقل كرده است ظهور اين روايات در جمع و ترتيب و تدوين قرآن است كه قهرا زير نظر آن حضرت بوده است.

__________________________________________________

(1- 2)- البيان علامه خويى/ 269 و 273 از اتقان سيوطى و مستدرك حاكم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 18

پنجم: بالاتر از همه اينها آن است كه ائمه اهل بيت عليهم السّلام به اين ترتيب اعتراض نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اين تدوين و ترتيب در زمان رسول خدا و زير نظر آن حضرت انجام نگرفته بود، امامان آن را بازگو مى كردند چنان كه همه كارهاى خلاف خلفاء و مانند آنها را با آن همه اختناق بازگو فرموده اند.

لا اقل مى گفتند اين مجموعه همان قرآنى است كه بر پيغمبر نازل شده لكن ترتيب آن بعد از آن حضرت بوده است. وانگهى اهتمام بى حد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به قرآن مانع از آن بود كه اين كار را انجام نداده از دنيا برود. نگارنده قول دوم را ترجيح مى دهم. على هذا كار على بن ابى طالب عليه السّلام آن بود كه قرآن را در يك پارچه نوشت، نه اين كه ترتيب جديدى بوجود آورده باشد و اللَّه اعلم.

نزول دفعى و تدريجى قرآن

شكى نيست كه قرآن مجيد

بطور تدريج در عرض بيست و سه سال بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شده است، از طرف ديگر مى خوانيم كه قرآن در ماه رمضان و در يك شب نازل شده است به عبارت ديگر، آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ بقره/ 185 صريح است كه قرآن در ماه رمضان نازل گشته و آيه:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ قدر/ 1 و آيه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ دخان/ 3 نشان مى دهد كه در يك شب نازل گرديده است، مقايسه هر سه آيه روشن مى كند كه آن شب در ماه رمضان بوده است و از روايات فهميده مى شود كه شب بيست و سوم از رمضان بوده است.

از آن طرف مى بينيم كه كفار مكه اعتراض كرده و مى گويند: چرا قرآن به يك بار نازل نمى شود؟ در جواب مى فرمايد: اين براى آن است كه با ادامه وحى، قلب تو را استوار و مطمئن كنيم و اگر همه اش به يك بار نازل مى شد، وحى قطع مى گرديد ديگر رابطه تو با خدا برقرار نمى شد وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 19

فرقان/ 32، نظير اين آيه است آيه صد و ششم از سوره اسراء: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا. و هم يقينى است كه قرآن به تدريج در عرض 23 سال نازل شده است.

در زمينه جمع ميان اين دو مطلب در روايات شيعه و اهل سنت آمده قرآن در يك شب از جانب خدا به «بيت المعمور» يا به «بيت العزة» نازل شده، پس

از آن به تدريج بر آن حضرت نازل شده است از المنار نقل شده كه آغاز نزول قرآن از شب قدر بوده است، نه اينكه همه اش به يك بار در شب قدر نازل شده باشد، در كافى از حفص بن غياث نقل شده: از امام صادق- صلوات اللَّه عليه- پرسيدم خدا مى فرمايد شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ حال آنكه از اول تا آخر در بيست سال نازل شده است؟ فرمود: قرآن همگى در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شد، سپس در طول بيست سال نازل گرديد «1» در روايات اهل سنت به جاى بيت المعمور، بيت العزة آمده است.

در تفسير صافى مقدمه نهم، بيت المعمور را به قلب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأويل كرده و فرموده: گويا مراد نزول آن به قلب پيامبر است چنان كه خدا فرموده:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ آن گاه در عرض بيست سال به تدريج از قلبش به زبانش نازل شده آن گاه كه جبرئيل مى آمد، وحى را با الفاظش مى خواند.

در اينجا تحقيق ديگرى نيز هست كه بسيار قوى است و آن اينكه: قرآن مجيد دو دفعه نازل شده است، دفعه اول بطور فشرده و بسيط در يك شب به قلب آن حضرت دفعه ديگر بطور مشروح و تدريج در عرض بيست و سه سال، چنان كه شيخ ابو عبد اللَّه زنجانى در كتاب تاريخ القرآن صفحه 31 ترجمه سحاب احتمال داده و در تفسير الميزان ذيل آيه «شَهْرُ رَمَضانَ ...» آن را قبول كرده و بر آن استدلال

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى در مقدمه نهم از همان تفسير. در اين روايت بيست سال

است نه بيست و سه سال.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 20

مفصل كرده است روايات نيز در نزول دو دفعه صريح مى باشند، چنان كه نقل شد.

توضيح آنكه قرآن مجيد خود حاكى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش از آن كه جبرئيل بيايد و بخواند قرآن را مى دانست ولى اجازه نداشت بخواند، آيه چنين است لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ

سوره قيامة/ 16 و 19 يعنى زبانت را به خواندن قرآن حركت مده كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست، چون ما آن را خوانديم از قرائت آن پيروى كن، سپس تفهيم آن بر عهده ماست.

از اينجا معلوم مى شود اولا قرآن با نزول اولى در قلب آن حضرت بوده و آن را مى دانسته است ولى لازم بود جاى مناسب و اندازه مناسب آن را جبرئيل بيان كند كه در كجا بخواند و چقدر بخواند، وانگهى به نظر مى آيد كه آن حضرت فقط قرآن را مى دانست ولى نمى توانست آن را به صورت اعجاز بخواند و اگر خودش مى خواند نظير گفته هاى ديگرش مى شد و به قالب اعجاز ادا نمى گرديد «1» ولى جبرئيل آن را به صورت اعجاز مى خواند و حضرت با همان كلمات جبرئيل ادا مى كرد و كاتبان وحى مى نوشتند در اين صورت نزول اولى براى آن بوده كه لازم بود آن حضرت حقايق را بداند و بكليات و فشرده دين خود قبلا آگاهى داشته باشد.

آنچه كفار مى گفتند لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً ... نظرشان به نزول دوم بود و مى گفتند: چرا همه آن را به يك بار

نمى خواند و هر چند صباحى چند آيه نازل مى شود، قرآن در جواب مى فرمايد: اين براى آن است كه تا هستى وحى قطع نشود و قلبت مطمئن و آرام گيرد و اين ربطى به نزول اول ندارد.

__________________________________________________

(1)- چنان كه ما مثلا مطلبى را مى دانيم ولى نمى توانيم آن را به صورت شعر بيان كنيم لذا مطلب را به شاعرى مى گوئيم و او در قالب شعر بيان مى كند. نزول دوم براى خواندن به صورت اعجاز بوده است. بقيه سخن در سوره دخان و قدر خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 21

و اللَّه العالم.

عاصم و قرائت او

در عدد آيات سوره ها پيوسته بقرائت كوفى استناد كرده ايم زيرا عدد كوفى بواسطه عاصم بن ابى النّجود و ابو عبد الرحمن سلمى به حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، يعنى عاصم پيش ابو عبد الرحمن و او در محضر على عليه السّلام خوانده و نحوه و قرائت و تعيين آيات بوسيله آن جناب بوده است، امين الاسلام طبرسى- رحمه اللَّه- در تفسير سوره بقره فرمود: عدد آيات بقره در شمارش كوفى 286 است «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام».

و در فن اول از مقدمه تفسيرش كه درباره عدد آيات قرآن است فرموده:

بدان عدد اهل كوفه صحيح ترين اعداد و برترين آنها از حيث سند است زيرا كه آن از امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام ماخوذ است.

و در فن دوم در ذكر اسامى قارئان مشهور فرموده اما عاصم قرآن را بر- ابو عبد الرحمن سلمى خوانده و او بر امير المؤمنين عليه السّلام خوانده است.

مرحوم سيد صدر در كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» در ضمن اشاره به شيعه بودن

و جلالت قدر عاصم، فرموده: «عاصم بن ابى النجود» قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى صاحب امير المؤمنين عليه السّلام قرائت كرده در صورتى كه او نيز بر آن جناب قرائت نموده بود، و اين مطلب را بزرگان ديگر نيز در كتابهاى خويش نقل كرده اند، عاصم در سال 128 هجرى از دنيا رفته است.

اهتمام رسول خدا (ص) به خواندن و آموختن قرآن:

خدا در وصف قرآن فرموده: كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ابراهيم/ 1 اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا مردم را از تاريكيها به سوى نور ببرى و نيز فرموده: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ اسراء/ 9 اين قرآن مردم را به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 22

استوارترين راه هدايت مى كند، اين كتابى است كه بر تو نازل كرده ايم تا در آن تدبر كنند و خردمندان بيدار گردند ص/ 29 از اينگونه آيات در وصف قرآن بسيار است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به قرآن بسيار اهميت مى داد و در تعليم و بكار بستن آن سعى خاص مبذول مى فرمود، مى گفت: قلبى كه ظرف قرآن باشد از عذاب خدا بدور خواهد بود آرى:

«لا يعذب اللَّه قلبا وعى القرآن»»

مى فرمود: هر گاه فتنه ها همچون تكه هاى شب تار شما را در ميان گرفت به قرآن رو آوريد:

«اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ...» «2».

مى فرمود: خانه هاى خود را با تلاوت قرآن روشن و نورانى كنيد

«نوروا بيوتكم بتلاوة القرآن» «3».

مى فرمود: فرزندان خود را بر سه چيز پرورش دهيد: دوستى پيغمبرتان دوستى اهل بيت پيغمبرتان و خواندن قرآن:

«ادبوا اولادكم على ثلث خصال حب نبيكم و حب اهل بيته و تلاوة القرآن ...» «4».

قرآن محبوب آن

حضرت بود، از قرائت و شنيدن آن لذت مى برد، خدا باو دستور داده كه قرآن را با تأنى و دقت بخواند: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا مزمل/ 4 هر شب پيش از خواب سوره هاى مسبحات يعنى: تغابن، حديد، حشر، صف، و جمعه را مى خواند و مى گفت: در آنها آيه اى هست كه از هزار آيه بهتر است (مجمع البيان فضل سوره حديد).

با آنكه خودش قرآن را به ديگران تعليم مى داد، خوش داشت كه از ديگران

__________________________________________________

(1)- وسائل الشيعة ج 4/ 825.

(2)- المحجة البيضاء ج 2/ 212.

(3)- كافى ج 2/ 210. [.....]

(4)- الجامع الصغير (ادب).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 23

قرائت آن را بشنود شبى بقرائت عبد اللَّه بن مسعود گوش داد، فرمود، هر كه بخواهد قرآن را آن طور كه بر من نازل شده، بخواند مثل ابن ام عبد تلاوت كند «1».

عبد اللَّه بن مسعود و به قولى مردى بنام عبيده نقل مى كند: روزى آن حضرت بمن گفت: بر من قرآن بخوان، گفتم: بر تو بخوانم با آنكه بر تو نازل شده است؟! فرمود: دوست دارم از ديگرى بشنوم، گويد: شروع به خواندن سوره نساء كردم همين كه بآيه فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً آيه 41 رسيدم، سربلند كردم ديدم اشك از چشمان آن حضرت جارى است «2».

بنزد آن حضرت دانستن قرآن موضوعيت داشت، كسانى كه در قرائت و حفظ قرآن پيشقدم بودند مورد نظر بودند، روزى جمعى از ياران را به سفرى مى فرستاد پرسيد چقدر قرآن مى دانيد؟ يكى كه از همه جوانتر بود گفت: من فلان قدر و فلان قدر و سوره بقره را مى دانم. فرمود: برويد اين جوان فرمانده

شماست گفتند: او از همه ما كم سالتر است. فرمود: او سوره بقره را مى داند. «3»

مصعب بن عمير قرشى شهيد جنگ «احد» بروزگار جوانى سرپرستى مسلمانان مدينه را پيش از هجرت به عهده گرفت، اين مأموريت به علت ايمان و دانستن قرآن بود، هر يك از صحابه قسمتى از قرآن را حفظ كرده بودند ولى باتفاق مسلمين، على بن ابى طالب عليه السّلام همه قرآن را در عهد آن حضرت از حفظ داشت و در اين عمل يگانه بود (مقدمه نهج البلاغه ابن ابى الحديد).

آن حضرت دو چيز را بيشتر سفارش مى كرد و بس مهم مى خواند: قرآن و اهل بيت يعنى: بهترين مكتب و بهترين رهبر، مى فرمود: دو چيز وزين و پر

__________________________________________________

(1)- المحجة البيضاء ج 2/ 232.

(2)- صحيح مسلم ج 1/ 320.

(3)- مجمع البيان فضل سوره بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 24

ارزش در ميان شما مى گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت من، اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد،

«انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا ...»

اين حديث متواتر است.

در نهج البلاغه از امير المؤمنين عليه السّلام در خصوص قرآن، كلام عجيبى نقل شده است كه فرمودند

«فى القرآن نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم» (حكمت 302)

يعنى: اخبار پيشينيان و خبرهاى آينده و دستور العملهاى فعلى در قرآن است. ضرورت دارد كه مسلمانان اين وديعه الهى و اين بارقه رحمت را پيوسته سرمشق و پيشواى خود قرار دهند تا امت نمونه و رهبر جهان گردند.

قضيه إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ هميشه بوده و خواهد بود،

بر ما ملت اسلام است كه به قرآن مجيد روى آوريم تا به راه استوار برسيم و دنيا را زير پرچم توحيد بياوريم.

حكايت قرآن

در قرآن مجيد سرگذشت بسيارى از پيامبران و مبارزات آنها با مشركان و طرفداران باطل نقل شده است، اين حكايات عينيّتهايى از نظام زندگى بشرى است كه از اوّل بوده و خواهد بود. قرآن مجيد درباره آنها مى گويد: مقصود از اينها داستانسرايى نيست، بلكه براى متفكران و خردمندان را درس زندگى است لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ، لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى يوسف/ 111 در جاى ديگر در رابطه با نقل جريان فرعون مى فرمايد فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى نازعات/ 25 و 26 يعنى عذاب يرعون و فرعونيان سنتى از سنّتهاى لا يتغيّر خدايى است اهل خشيت مى توانند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 25

از آن عبرت گيرند.

و آن گاه كه عذاب اصحاب سبت را بيان مى كند در ادامه آن مى گويد فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ بقره/ 66 يعنى آن عذاب انتقامى بود در مقابل اعمال حاضر و گذشته آنها و موعظه اى است اهل تقوى را.

على هذا غرض قرآن قصّه گويى و داستانسرايى نيست بلكه مى خواهد سنتهاى ثابت جهان و قانونهاى حاكم بر زندگى را در قالب الفاظ مجسّم نمايد تا حجت خدا بر جهانيان تمام شود و انسانها زمان تكوين را بفهمند و بدانند سأل كار صالح و طالح، عادل و ستمگر به كجا خواهد انجاميد، چه قدر در اشتباهند آنان كه فكر مى كنند قرآن مجيد قصد داستان گويى دارد.

قرآن و انقلاب اسلامى ايران:

انقلاب اسلامى ايران كه بدست تواناى فرزند قرآن حضرت امام خمينى مد ظله پايه گذارى شده، نمونه ديگرى از آثار قرآن مجيد است، اين انقلاب از قرآن الهام گرفته و اهداف قرآن در آن

پياده مى شود: قلع و قمع محاربين و مفسدين، مبارزه با شرق و غرب و قدرتهاى شيطانى، جهاد با كفار و اهل طغيان، ايستادن در مقابل منافقين ارتباط با دولتهايى كه بفكر مسالمت هستند، اجراء حدود الهى، تشكيل مجلس شوراى اسلامى، به انزوا كشاندن شرك و كفر، طرفدارى از مستضعفان جهان، بسيج نيروهاى مسلمان و صدها امثال آن، نمونه هاى درخشانى از فرموده هاى قرآن مجيد است كه چهره محيط ايران را چهره اسلامى و توحيدى كرده و محيط رجعت قرآن، رجعت رسول اللَّه، رجعت امامان معصوم عليهم السّلام را بوجود آورده است، آرى بايد به قرآن روى آورد و براى سعادت دو جهان از قرآن و فرموده اهل بيت عليهم السّلام كه «ثقلين» هستند الهام گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 26

سبكى كه در نوشتن تفسير اتخاذ كرده ام:

در اين تفسير ابتدا قسمتى از آيات كه به نظر نگارنده با هم ارتباط دارند، نوشته شده، و ترجمه آيات در ذيل آنها بيان مى گردد.

سپس مطالب تفسيرى در سه بخش: كلمه ها، شرحها و نكته ها بررسى مى شود بدين طريق كه ذيل عنوان «كلمه ها» متن آنها توضيح داده مى شود و ذيل عنوان «شرحها» آيات شريفه مورد تفسير قرار مى گيرد و در ذيل عنوان سوم برداشتهايى كه مى شود از آيات كرد و مطالبى كه مربوط بآنهاست بيان مى شود از خداوند اميدوار چنانم كه اين نوشته براى همگان مفيد و مورد استفاده قرار گيرد و اين تلاش از مؤلف موجب رضايت او و مورد قبولش واقع شود «ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير».

اروميه: سيد على اكبر قرشى 22/ 6/ 1360

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 27

سوره فاتحة الكتاب در مكه نازل شده و هفت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته ايم اين سوره پنجمين سوره است كه در سال اول بعثت بعد از «المدثر» نازل گشته است.

2- تعداد آيات آن بالاتفاق هفت آيه است با اين فرق كه اهل مكه و كوفه بسم اللَّه ... را يك آيه شمرده و صِراطَ الَّذِينَ ... تا آخر سوره را، نيز يك آيه گفته اند و آنها كه بسم اللَّه ... را يك آيه نمى دانند صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ را يك آيه دانسته اند، آنهايى كه آن را شش يا هشت آيه گفته اند اعتنايى به قولشان نيست اين سوره داراى بيست و هفت كلمه و صد و چهل حرف است.

«تفسير خازن» 3- اين سوره در مكه نازل شده و از سوره هاى مكى است، بعضى گفته اند:

در مدينه نازل گشته و به نظر بعضى دو دفعه نازل گرديده است يكى در

مكه و ديگرى در مدينه. به مكى بودن آن از دو راه استدلال شده است. اول اينكه:

مراد از «سبع مثانى» در آيه وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ حجر/ 87 سوره حمد است، اين آيه بلاخلاف در مكه نازل شده است، پس در وقت نزول سوره حجر، سوره حمد نازل شده بود.

دوم- به ضرورت مسلمين نماز در مكه واجب گرديده است و در اسلام نماز بدون حمد نيست، شيعه و اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 28

فرموده اند

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

اما آنها كه گفته اند: دو دفعه نازل شده است اين سخن نيز محتمل مى باشد بعلت كثرت فضيلتش، هر چند كه دليلى بر- آن نيست «1».

4- اين سوره بواسطه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فاتحة الكتاب نامگذارى شده است زيرا چنان كه گفته شد شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه آن حضرت فرموده است.

«لا صلوة الا بفاتحة الكتاب»

وانگهى اين حديث بهترين دليل است كه قرآن كريم در زمان آن حضرت بترتيب فعلى در آمده و سوره حمد در اول آن قرار گرفته است.

5- محتويات سوره مباركه از اين قرار است:

1- رحمت خدا همه موجودات را فرا گرفته و آن رحمت دائمى و ابدى است، بايد سخن و كار با نام چنين خدايى آغاز گردد.

2- پرورش دهنده همه مخلوقات او است، رحمتش گسترده و ابدى است.

3- جهان ديگرى غير از اين جهان وجود دارد كه گرداننده آن نيز خداست.

4- پرستش خاص خداست، فقط بايد او را پرستيد و فقط بايد از او مدد خواست كه آفريننده و اداره

كننده همه جهان اوست.

5- مردمان در مسير زندگى به سه گروه تقسيم مى شوند: هدايت يافتگان غضب شدگان و گمراهان، بايد تلاش كرد و از خدا خواست تا از گروه اول شد بقيه مطالب در «نكته ها» خواهد آمد.

__________________________________________________

(1)- البيان ج 1 ص 444 تأليف علامه خويى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 29

[سوره الفاتحة (1): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)

1- بنام خداى رحمان رحيم.

2- ستايش خدا را كه پروردگار جهانيان است.

3- رحمان و رحيم است «1».

4- مالك روز جزاست.

5- فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى جوئيم.

6- ما را به راه راست هدايت كن.

7- راه آنان كه به آنها نعمت داده اى نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان.

__________________________________________________

(1)- ترجمه رحمن و رحيم به بخشنده مهربان بنا بآنچه گفته خواهد شد درست نيست علت اختيار ترجمه متن خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 30

كلمه ها

اللَّه: اسمى است كه فقط بر خداى تبارك و تعالى گفته مى شود به نظر بعضى اصل آن «اله» است همزه اش حذف شده و الف و لام بر آن اضافه گشته و لام در لام ادغام شده است، در اين صورت معنى آن «معبود» است «1» فيروزآبادى در قاموس گويد اصح آنست كه علم غير مشتق است بايد دانست در لفظ «اللَّه» صفت بخصوص از صفات حق تعالى در نظر نيست ولى التزاما به همه آنها دلالت دارد لذا گفته اند: اللَّه واجب الوجودى است كه جامع همه صفات كمال است از آيه 110 سوره اسراء معلوم مى شود كه آن از اسماء حسنى است «2».

رحمن: صيغه مبالغه است از رحمت كه دلالت بر كثرت و گسترش و احاطه رحمت دارد يعنى: خدايى كه رحمتش همه موجودات را فرا گرفته وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ (اعراف/ 159) (رحمت عرضى).

رحيم: صفت مشبهه است و دلالت بر دوام و

هميشه بودن رحمت دارد، يعنى: خدايى كه رحمتش پيوسته و دائمى است (رحمت طولى).

حمد: ستايش، ثناگويى و ستودن در مقابل بذل و احسان، آن از «مدح» اخص و از «شكر» اعم است (قاموس قرآن- حمد).

رب: پرورش دهنده. «رب الصبى ربا: رباه حتى ادرك» آن در اصل مصدر است كه به معنى فاعل (مربى) بكار رفته است. به معناى

__________________________________________________

(1)- جوامع الجامع طبرسى.

2- ناگفته نماند: ترجمه اللَّه ب «خدا» ترجمه صحيحى نيست كه خدا بمعنى «خودآ» است يعنى آنكه آمدن و وجودش از خودش است و اين جزئى از ترجمه اللَّه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 31

رئيس، مالك، مصلح و مانند آن نيز بكار مى رود.

عالمين: آن جمع عالم (بفتح لام) است. به معنى همه مخلوقات، به معنى مردمان نيز آيد مانند وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (بقره/ 47).

مالك: اين كلمه بمعنى صاحب مال و سرپرست هر دو آمده است، در آيه معناى دوم بهتر است.

صراط: راه آن با «سين» و «صاد» هر دو خوانده شده و هر دو به يك معنى است، آن در اصل با «سين» است ولى گويند: با صاد افصح است كه صاد با طاء قريب المخرج است.

شرح ها

در اين آيات، ابتدا، خداوند بطور غائب با صفات رب العالمين، رحمن، رحيم و مالك يوم الدين ياد شده است. گويى نماز خوان با ذكر اين صفات به تدريج به خداوند نزديك مى شود و در مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ با خدا روبرو شده و طور خطاب مى گويد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ... و ادامه مى دهد كه ما را از هدايت يافتگان و الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بگردان و از گمراهان و غضب شدگان بدور كن، بالاتر از همه،

مرد مؤمن با ذكر بسم اللَّه ... به درياى رحمت بيكران حق كه همه جا را پر كرده و هميشگى است اتصال پيدا مى كند.

1- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» به اتفاق شيعه بسم اللَّه ... يك آيه مستقل و جزء فاتحة الكتاب و سوره هاى ديگر است، به جزء سوره توبه و در سوره (نمل/ 30) در صدر نامه حضرت سليمان واقع است كه به ملكه سبأ نوشت، ترك آن در نماز مبطل است خواه واجب باشد و خواه مستحبّ. «بسم اللَّه» متعلق است به فعل مقدر مانند (ابدء- ابتدء) يعنى، شروع مى كنم با نام خدا (يا شروع كن با نام خدا) از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: اللَّه بزرگترين اسم از اسماء خداست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 32

سزاوار نيست غير خدا با آن خوانده شود

«اللَّه اعظم اسم من اسماء اللَّه عز و جل لا ينبغى ان يتسمى به غيره» (صافى).

«رحمن» حاكى از احاطه رحمت و شمول آن بر همه موجودات است، «رحيم» دلالت بر دوام و هميشگى رحمت دارد، يعنى بنام اللَّه كه رحمتش همه را فرا گرفته و هميشگى است «1» على هذا رحمن و رحيم هر يك معناى مستقلى دارند و تأكيد يكديگر نيستند.

به عبارت روشنتر: رحمت خدا داراى دو بعد و دو جنبه است يكى وسعت و احاطه آن كه همه ما سوى اللَّه را فرا گرفته است چنان كه فرموده وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ (اعراف/ 159) و از فرشتگان نقل كرده كه گفته اند رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً (غافر/ 7) دوم جنبه دوام و هميشه بودن آن اولى رحمت عرضى دومى رحمت طولى است.

كلمه «رحمن» به

علت صيغه مبالغه بودن، دلالت بر گسترش و احاطه رحمت دارد و «رحيم» به مناسبت صفت مشبهه بودن مفيد دوام و هميشگى است قطع نظر از مدلول لفظ رحيم، جمله هاى اسميه در آيات وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره/ 160) إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (بقره/ 128) إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (يوسف/ 98) و مانند آنها، به خوبى روشن مى كنند كه رحمت از خدا غير قابل انفكاك است. على هذا بهترين ترجمه بسم اللَّه ... اين است: بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است، ترجمه اى كه نگارنده عين رحمن و رحيم را آورده ام براى آن است كه خود لفظ «رحمن، رحيم» در بيان اين حقيقت از هر لفظى زيباتر است.

__________________________________________________

(1)- طبرسى، زمخشرى، بيضاوى و ديگران رحمن و رحيم هر دو را صيغه مبالغه گفته اند ولى نگارنده قول المنار را قوى مى دانم كه گويد: رحيم صفت مشبهه است، على هذا آن دلالت بر دوام دارد نه اينكه تكرار رحمن باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 33

در بعضى از روايات آمده است كه: رحيم مخصوص به مؤمنان است باين تعبير: خدا رحمن است نسبت به مؤمن و كافر، رحيم است فقط به مؤمنان ولى بايد در اين روايات از لحاظ تأويل يا رد آنها دقت نمود «1» زيرا اگر چه در قرآن آمده وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً (احزاب/ 43) اما در عين حال بطور عموم آمده است إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (بقره/ 142) وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (احزاب/ 24).

2- الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ مراد از «عالمين» در اينجا همه مخلوقات است، خدا آفريننده و تربيت كننده همه مخلوقات است،

گاهى منظور از «عالمين» مردمان است مانند إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (ص/ 87)، گويند: الف و لام الحمد براى استغراق است يعنى همه حمدها و ستايشها خاص خداست، بعلت آنكه همه چيز از افاضه او است و مالك واقعى او است، براى هر كسى ستايش شود بعد از دقت خواهيم ديد كه عمل او به خدا منتهى مى شود و جزئى از ربوبيت او است.

لفظ «رب العالمين» تعليل «الحمد للَّه» است زيرا مربى عقلا سزاوار تشكر.

و ستايش است، معلوم است كه مراد از «الحمد للَّه» انشاء حمد است يعنى خدا را حمد مى كنم.

3- الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وصف دوم و سوم «للَّه» است و تعليل دوم براى «الحمد للَّه» آرى خدايى كه رحمتش هر چيز را فرا گرفته و دائمى است بايد مورد ستايش باشد شمول و عموميت اين دو لفظ مساوى با عموم رب العالمين است.

4- مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ وصف چهارم براى «للَّه» است يعنى رب العالمين بودنش منحصر به دنيا نيست بلكه او فرمانرواى آخرت نيز هست «مالك» اسم

__________________________________________________

(1)- در البيان علامه خويى ج 1/ 458 آمده است: اين روايات بايد تأويل يا رد شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 34

فاعل است، به معنى صاحب مال و سرپرست هر دو به كار مى رود، در آيه أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (يس/ 71) يعنى صاحب مال است و در آيه وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ (زخرف/ 77) يعنى سرپرست و فرمانروا است. يعنى ندا مى كنند: اى حكمران آتش خدايت ما را بميراند گويد شما ماندگار هستيد اگر بالفرض نام او «مالك» باشد ظاهرا به علت حكمرانيش باهل

آتش است.

«عاصم بن ابى النجود» و ديگران آن را «مالك» و عده اى «ملك» (بفتح ميم و كسر لام) قرائت كرده اند، ظاهرا آن به معناى مدير و حكمران است زيرا با «يوم» حكمران بودن مناسب است.

5- إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ گويى نمازگزار با ذكر اوصاف قبلى، قدم بقدم به خدا نزديك مى شود تا در اينجا با خدا روبرو مى شود و با لفظ خطاب مى گويد «اياك نعبد ...» جلو آمدن «ايّاك» در هر دو مورد براى افاده حصر و اختصاص است يعنى: فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو مدد مى طلبيم. گويى اوصاف قبلى براى تمهيد اين سخن است، آرى مبدئى كه رب العالمين، رحمان رحيم، مالك يوم الدين است و قادر به جلب منفعت و دفع ضرر است و انسان را از پرستش طاغوتها بى نياز مى كند، بايد مورد پرستش و مددخواهى قرار گيرد «1».

6- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ هدايت به معنى راهنمايى است، صراط مستقيم و راه راست چنان كه از آيه بعدى روشن خواهد شد، راه انبياء و تعليم يافتگان راستين آنهاست على هذا آن، راه مستقيم به خصوص است، در اين آيه از خدا مى خواهيم: ما را براهى هدايت كند كه هنوز به آن نرسيده ايم، بنا بر اين،

__________________________________________________

(1)- اينكه در جاى «اياك اعبد» جمله «اياك نعبد» با صيغه متكلم مع الغير آمده است ظاهرا براى نفى هر گونه تشخص و استقلال در مقابل حق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 35

تحصيل حاصل نيست. به آيه بعدى توجه شود.

7- صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ بحكم وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (يس/ 60) صراط مستقيم همان زندگى با توحيد است

يعنى مرا بندگى كنيد كه راه راست همين است، ولى منظور از آن در اينجا صراط بخصوصى است يعنى صراط پيامبران و صديقين و شهداء يعنى بالاترين درجه هدايت.

توضيح اينكه: مراد از صراط مستقيم در آيه صراط و راه كسانى است كه مورد نعمت خدا واقع شده اند و آنها به حكم: مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ ... (نساء/ 69) «1».

عبارتند از پيغمبران و صديقين و شهداء اعمال، بنا بر اين، منظور از اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ هدايت ابتدايى نيست تا تحصيل حاصل شود، بلكه درجه اعلاى آن است كه هنوز بآن نرسيده ايم.

اگر گويند: انبياء و صديقين و امامان در موقع گفتن اين كلمه چه مى خواهند آنها كه باين مرتبه رسيده اند؟

گوئيم: درجات صراط مستقيم نسبت به همه متفاوت است، آنها هم مرتبه بالاتر از آنچه دارند مى خواهند.

و اگر بگوئيم: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ با صراط مستقيم در آيه سابق فرقى ندارد، بلكه فقط بيان آنست، در اين صورت مراد از: اهْدِنَا الصِّراطَ ادامه هدايت است يعنى ما را لحظه به لحظه هدايت كن كه عبارت اخراى مستدام بودن است، از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده كه معناى آن «ثبتنا» است يعنى ما را در راه هدايت ثابت فرما «2».

__________________________________________________

(1)- ايضا أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ مريم/ 58.

(2)-

جوامع الجامع «روى عن امير المؤمنين (ع) ان معناه ثبتنا».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 36

ناگفته نماند: افاضه هدايت و سائر افاضه ها از خداست به بندگان، نظير كارخانه برق و لامپ است تا كارخانه برق مى دهد لامپ روشن است هر وقت كارخانه برق

ندهد لامپ خاموش است، على هذا افاضه هر آن قطع شود بنده در ضلالت خواهد بود لذا بايد پيوسته گفته شود اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.

اما غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ پر روشن است كه آيه شريفه مردم را به سه گروه تقسيم مى كند: نعمت داده شدگان، غضب شدگان و گمراهان، گروه اول همانها هستند كه راه حق و راه توحيد را يافته و در آن زندگى كرده و مى كنند، اين گروه توضيح داده شد.

گروه دوم يعنى غضب شدگان. عبارتند از پيشوايان ستمگر اعم از كفار و مشركان و منافقان و طاغوتها كه در راه باطلند و در غضب خدا هستند و ديگران را اضلال مى كنند.

گروه سوم يعنى گمراهان عبارتند از كسانى كه كوركورانه از پيشوايان ستمگر و طاغوتها پيروى مى كنند آنها هم در آتش خداوند خواهند بود و در روز قيامت در ميان آتش خواهند گفت ... رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا (احزاب/ 67) يعنى خدايا ما از بزرگانمان پيروى كرديم، آنها ما را گمراه نمودند.

در قرآن مجيد در موارد مكرر گفتگوى مستكبران و پيروان آنها در ميان آتش نقل شده كه هر يك ديگرى را محكوم كرده و يك ديگر را لعنت خواهند كرد مطيعان گمراه و نادم، به پيشوايان خود خواهند گفت: شما ما را اضلال نموديد، با در نظر گرفتن اين آيات شكى نمى ماند در اينكه مراد از الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ پيشوايان ظالم و از «الضالين» پيروان آنهاست چنان كه فرموده وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ (قصص/ 41).

در سوره ابراهيم آيه 20 چنين آمده است وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقالَ الضُّعَفاءُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 37

لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا

لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ ...

در سوره سبأ از آيه سى يك تا سى و سه گفتگوى مفصلى ميان مستكبرين و مستضعفين نقل شده كه روز قيامت خواهند گفت: شما ما را بى چاره كرديد و به كفر و شرك وا داشتيد.

ايضا در سوره غافر آيه چهل و هفت و چهل هشت و در سوره ص آيه پنجاه و نه و شصت و در سوره اعراف آيه سى هشت و سى نه، اين مطلب آمده است.

در روايات شيعه و اهل سنت نقل شده است، مراد از المغضوب عليهم، يهود و از الضالين نصارى است «1» بنظر مى آيد كه اين روايت براى بيان مصداق است و گرنه مغضوب عليهم و ضالين اعم از يهود و نصارى مى باشند چنان كه درباره فرعون آمده است يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ (هود/ 98) و حال آنكه فرعون و قوم او نه از يهودند و نه از نصارى.

نكته ها
بسم اللَّه ... آيه مستقلى است

در گذشته گفته شد: باتفاق شيعه، بسم اللَّه الرحمن الرحيم يك آيه مستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر قرآن مى باشد در اين زمينه روايات زيادى از ائمه معصومين عليهم السّلام نقل شده است.

1- از على عليه السّلام پرسيدند آيا بسم اللَّه ... از سوره فاتحة الكتاب است؟ فرمود آرى، رسول خدا آن را مى خواند و يك آيه مى شمرد و مى فرمود: فاتحة الكتاب

__________________________________________________

(1)-

تفسير عياشى: عن معاوية بن وهب قال سئلت ابا عبد اللَّه (ع) عن قول اللَّه، غير المغضوب عليهم و لا الضالين؟ قال هم اليهود و النصارى».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 38

همان سبع مثانى است «1».

2- معاوية بن عمار گويد: بامام صادق

عليه السّلام گفتم: وقت خواندن نماز، بسم اللَّه ... را در فاتحة الكتاب بخوانم؟ فرمود: آرى. گفتم: پس از خواندن فاتحة الكتاب بسم اللَّه ... را با سوره بخوانم؟ فرمود: آرى «2».

3- عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد بزرگترين آيه كتاب خدا را گمان كردند كه اظهار آن بدعت است «3».

4- در روايات اهل سنت نيز چنين است: سيوطى در «الدر المنثور» از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه فرمود: وقت خواندن حمد، بسم اللَّه ...

را بخوانيد، حمد اساس قرآن، و اساس كتاب و سبع مثالى است، روايات ديگرى نيز از اين قبيل است.

با وجود اين اهل سنت در خصوص بسم اللَّه ... سه گروه شده اند، گروه اول مانند شيعه معتقد شده اند كه آن آيه مستقلى است، عده آنان بسيار است، ابن كثير آن را در تفسير خود از على عليه السّلام ابن عباس، ابن عمر، ابن زبير، ابو هريره و امثال آنها، نقل كرده است.

گروه دوم معتقد شده اند كه آن در سوره حمد آيه مستقل است و در سوره هاى ديگر نه.

گروه سوم گفته اند: آن آيه مستقلى است ولى جزء هيچ يك از سوره ها نيست، فقط براى تبرك و نشان دادن اوائل سوره ها نازل گشته است (مجمع البيان).

__________________________________________________

(1- 2)- وسائل الشيعة ج 4/ 746 و 747.

(3)- تفسير عياشى سوره حمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 39

رواياتى در خصوص سوره فاتحة الكتاب

1- عياشى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل مى كند بسم اللَّه ... باسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيديش نزديكتر است

«انها اقرب الى اسم اللَّه الاعظم من ناظر العين الى بياضها».

2- صفوان جمال

از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند خدا هيچ كتابى نازل نكرده مگر آنكه اول آن بسم اللَّه الرحمن الرحيم بوده

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام ما انزل اللَّه من السماء كتابا الا و فاتحته بسم اللَّه الرحمن الرحيم و انما كان يعرف انقضاء السورة بنزول بسم اللَّه الرحمن الرحيم ابتداء للاخرى».

3- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جابر بن عبد اللَّه فرمود: اى جابر بهترين سوره را كه خدا در كتابش نازل فرموده است تعليمت نكنم؟ گفت: آرى پدر و مادرم فداى تو باد آن حضرت «الحمد للَّه ام الكتاب» را بر او تعليم فرمود

«يا جابر الا اعلمك افضل سورة انزلها اللَّه فى كتابه»؟

اين قسمتى از يك حديث است و در قرآن فرمود:

«هى شفاء من كل داء الا السأم يعنى الموت».

4- حضرت صادق از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود: خدا با فاتحة الكتاب بر من منت نهاد

«قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان اللَّه منّ على بفاتحة الكتاب»

اين روايات، همه از تفسير عياشى نقل شده است.

موقعيت اين سوره در زندگى انسان

اين سوره در زندگى انسان اثر تام و تمام دارد، در اين سوره، سخن از رحمت واسعه و ابدى خدا و از معاد و پرستش خدا و مدد خواستن از او و در رديف پاكان عالم قرار گرفتن است. جامعه انسان بدون حكومت رحمت و عاطفه قابل بقا نيست. انسانها بايد برنامه كارشان بر پايه رحمت و تعاون و همكارى باشد نه تضاد و پايمال كردن همديگر. جهان روزى به سعادت مى رسد كه زندگى بر پايه توحيد و معاد استوار باشد، تا اين دو اصل در زندگى بشر

حكومت نكند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 40

زندگى ايده آل ممكن نخواهد بود.

علم و صنعت بدون توحيد، مانند سلاح در دست ديوانه است كه نتيجه اش تار و مار كردن «هيروشيما» و كشتن هفتاد و هشت هزار و صد و پنجاه انسان در يك ساعت، كشتن يك ميليون الجزائرى بجرم خواستن حق خود، اشغال فلسطين بدست صهيونيسم غاصب، بيرون راندن مردم يك كشور از ديارشان، زنجير كشيدن ملل ضعيف بدست ابرقدرتها و ميليونها نظائر آنست، آرى «چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا».

انسان بى توحيد، جز چنگيزها، يزيدها، كارترها، رضاخانها، نصيرى ها، محمد رضا خانها و ... نمى تواند باشد، بايد پرستش و اطاعت خاص خدا باشد، بايد طاغوتها از بين بروند، بايد همه بآن مشيت و خدايى كه جهان را آفريده است و اداره مى كند روى آورد وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ.

اهل اسلام روزى اقلا ده بار اين سرود توحيد، سرود محكوميت خدايان دروغين، سرود رحمت عالمگير و سرود پرستش رب العالمين را در نمازها مى خوانند و استغاثه مى كنند كه خدايا ما را از پاكان و از زمره الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ گردان تا در اين زندگى پرتلاطم و شرك آميز به ساحل توحيد راه يابد «اللهم يا ربنا اهدنا الصراط المستقيم».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 41

سوره بقره در مدينه نازل شده و دويست و هشتاد شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد، اين سوره اولين سوره است كه در مدينه بعد از هجرت نازل شده است، در مجمع البيان فرموده: همه اش مدنى است بجز آيه 281 وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ... كه در حجة الوداع در «منى» نازل گشته است، تعداد آيات آن در قرائت كوفى دويست و هشتاد

و شش مى باشد و آن مورد قبول است زيرا كه بامير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، بعبارت اخرى، قرائت كوفى به عاصم بن ابى النجود مى رسد كه بر ابو عبد الرحمن سلمى خوانده و او هم نزد آن حضرت خوانده است «1» ولى آيات آن در تعداد قرائت بصرى 287 و در قرائت حجازى 285 و در شامى 284 است، اين سوره داراى شش هزار و صد و بيست و يك كلمه و بيست و پنج هزار و پانصد حرف مى باشد.

2- گفته اند كه اين سوره به يك بار نازل نگشته است بلكه هر بار قسمتى از آن به مقتضاى ضرورت نازل شده است، مثلا آيات تغيير قبله بايد در سال دوم هجرت نازل شده باشد زيرا تغيير قبله در پنجمين ماه سال دوم هجرت بوده است،

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار (عصم) و نيز مرحوم سيد صدر در «تأسيس الشيعة» فرموده:

«عاصم ابن ابى النجود قرء على ابى عبد الرحمن السلمى صاحب امير المؤمنين (ع) و هو قرء على امير المؤمنين (ع)».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 42

بهر حال، وضع آن روز اسلام، لزوم نزول اين سوره را در وقتهاى مناسب ايجاب مى كرد.

3- تسميه اين سوره به «بقره» ظاهرا بعلت گاوكشى بنى اسرائيل است كه جريان آن در آيات شصت و هفت تا هفتاد و سه بيان شده است ولى چرا سوره اى باين بزرگى و دريايى از حقائق با نام يك قضيه نامگذارى شده است، در تفسير آيات آن قصه، بيان خواهد شد.

4- بنا بر روايات شيعه و اهل سنت، اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حتى بزبان آن حضرت «بقره» ناميده شده است، طبرسى از

سهل بن سعد نقل كرده كه رسول خدا فرمود: براى هر چيز سنام و سرآمد و قله اى هست، قله قرآن سوره بقره است:

«ان لكل شى ء سناما و سنام القرآن سورة البقرة ...»

و در روايتى آمده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جوانى را فرمانده گروهى از لشكريان خود نمود، گفتند يا رسول اللَّه سن او از همه ما كمتر است، فرمود: او سوره بقره را مى داند «1». در تفسير كشاف نقل شده كه آن حضرت فرمود: آيات آخر سوره بقره از خزانه تحت عرش به من داده شده، آنها پيش از من به هيچ پيامبرى داده نشده است نظير اين روايات در تفسير برهان و عياشى و سائر تفاسير نيز نقل شده است.

5- اين سوره بزرگترين سوره قرآن مجيد است و دريايى از حقائق و معارف اسلامى در آن بيان گرديده است كه به ترتيب زير خلاصه مى شود:

1- تقسيم مردمان به سه گروه مؤمن، كافر و منافق، بيان ابتداى خلقت انسان و سجود ملائكه و امتناع شيطان، بررسى پرونده يهود در حدود صد آيه كه بزرگترين ضد انقلاب اسلامى در آن روز بودند.

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان اول سوره بقره (فضلها) تفسير كشاف آخر سوره بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 43

2- بناى كعبه به دست ابراهيم و اسماعيل و مقدارى از حالات ابراهيم و جواب به يهود و نصارى كه آن حضرت را يهودى يا نصرانى مى دانستند و دعاى آن بزرگوار درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله.

3- تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه و مقدارى از آيات توحيد و نفوذ اراده خدا در اداره جهان و محكوم نمودن بت پرستان.

4- مقدارى از محرمات

اسلامى و شمّه اى از فرمانهاى سعادت بخش آن، و واجب شدن روزه و مقدارى از احكام آن و اشاره بحكم قصاص و وصيت ميت.

5- دستور جهاد با كفار و حدود آن، وجوب حج و مسائل حج و عمره و نيز بيان شراب و قمار و گناه بودن آنها.

6- مسائل مفصل نكاح و طلاق و عده و احكام زنان شوهر مرده.

7- جريان بنى اسرائيل كه از پيامبرشان فرمانده خواستند تا در ركاب او با دشمنان بجنگند، جريان طالوت و جالوت و داود و غلبه بنى اسرائيل بر دشمنان.

8- آية الكرسى، موقعيت خدا در جهان، زنده شدن پرندگان مرده به دعاى ابراهيم و زنده شدن آن پيامبر رهگذر بعد از صد سال و نشانه اى از معاد و قيامت موعود به طريق اعجاز.

9- آيات انفاق و بيان مختصرى در انفاق ريايى و نيز انفاقى كه براى طلب مرضاة خداست.

10- آيات ربا و قرض و سند قرض و شاهد گرفتن براى آن.

11- درخواستهاى مؤمنان در آيه اخير و مطالب تحسين انگيز آن.

بحق بايد گفت كه اين سوره دريايى از حقائق و نشان دهنده اسلام جاويدان مى باشد لازم است كه در مطالب آن دقت كرد و با آنها آشنا شد با توجه به مطالب ياد شده مى دانيم كه چرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين سوره را قله قرآن ناميده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 44

[سوره البقرة (2): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (2) الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ

هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (7) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ (8)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الم.

2- اين كتاب بى شك، هدايت است براى اهل تقوى «1».

3- كسانى كه به غيب ايمان مى آورند و نماز مى خوانند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

4- و آنان كه ايمان مى آورند به دينى كه بر تو نازل شده و به دينى كه پيش از تو نازل گشته و به دنياى ديگر يقين مى آورند.

5- آنها در هدايت پروردگار هستند و فقط آنها رستگارانند.

__________________________________________________

(1)- الم را يك آيه شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 45

6- كسانى كه (دانسته) حق را انكار كرده اند بآنها فرق نمى كند چه بترسانى و چه، نترسانى تسليم نمى شوند.

7- خدا بر قلوبشان مهر زده است و بر گوشها و بر چشمهايشان پرده اى هست و عذابى بزرگ براى آنهاست.

8- بعضى از مردم مى گويند: به خدا و دنياى ديگر ايمان آورده ايم ولى مؤمن نيستند.

كلمه ها

الم: راجع باين حروف و نظائر آنها كه فواتح سور نام دارند در اول سوره اعراف بحث خواهيم كرد.

كتاب: مصدر است بمعنى مكتوب. آن در اصل بمعنى جمع كردن مى باشد، گويى مطالب يا حروف، در آن در كنار هم جمع شده اند، لشگر را از آن كتيبه گفته اند كه بعضى با بعضى جمع شده اند، كتاب بمعنى اثبات تقدير، ايجاب و اراده نيز آمده است.

ريب: شك، قلق و اضطراب قلبى.

هدى: راهنمايى. گويند: «هديته هدى» او را راهنمايى كردم و شايد بمعنى هادى باشد.

متقين: پرهيزكاران. مفرد

آن متقى است، اصل آن وقايه و وقاء بمعناى حفظ شى ء است از آنچه اذيت و ضرر ميرساند، تقوى بمعناى خود نگه دارى مى باشد متقى يعنى كسى كه خودش را از ناپاكى و گناه و عذاب خدا حفظ مى كند.

يؤمنون: ايمان: تصديق توأم با اطمينان، اصل آن امن بمعناى آرامش قلب است ايمان تنها عقيده نيست، بلكه تسليم و انقياد در آن معتبر است.

غيب: نهان «الغيب كلّ ما غاب عنك». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 46

ينفقون: نفق: خارج شدن. انفاق: خارج كردن مال از دست (خرج كردن) «ينفقون» خرج مى كنند.

يقيمون: اقامه: برپا داشتن، استعمال اين كلمه در نماز خواندن ظاهرا براى آنست كه نماز برنامه ارتباط با خداست اين ارتباط بايد هميشه و پيوسته باشد «يقيمون» برپا مى دارند. «اقامه: ادامه» يوقنون: يقين تحصيل مى كنند. يقين بالاتر از علم و از اوصاف علم است. فيومى در مصباح گويد: يقين علمى است كه از استدلال و تحقيق حاصل شود.

مفلحون: رستگاران. واحد آن مفلح است. فلح: رستگارى و نجات يافتن.

كفروا: كفر در اصل بمعنى پوشاندن است زارع را كافر گويند كه تخم را در زمين مى پوشاند كافر را از آن كافر گويند كه حقائق را با انكار پوشانده است، خواه از روى جهل باشد و خواه از روى عناد. لازم است كفر را انكار معنى كنيم.

ختم: ختم: مهر نهادن «ختم اللَّه» مهر نهاد خدا.

سمع: گوش و قوه شنوايى. آن در تمام قرآن مفرد آمده ولى در معنى، جمع و مفرد بكار رفته است. زيرا كه اصل آن مصدر است و مصادر جمع بسته نمى شوند چنان كه طبرسى و زمخشرى و ديگران گفته اند.

غشاوة: پرده. اصل آن از «غشى» بمعنى پوشاندن

و فرا گرفتن است.

شرحها

در اين آيات مردم به سه دسته تقسيم شده اند: مؤمن، كافر و منافق و روشن گرديده كه از اين سه دسته فقط مؤمنان رستگارانند، بنا بر اين آيات، مؤمن كسى است كه در باطن عقيده دارد و در ظاهر عمل، كافر كسى است كه نه ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 47

دارد و نه عمل، منافق آنست كه ادعاى ايمان مى كند ولى در باطن بى عقيده و منكر است على هذا مؤمن و كافر يك چهره دارند، ظاهر و باطنشان يكى است ولى منافق دو چهره دارد و مانند دزدى كه از اهل خانه باشد مرموز و خطرناك است و پلى است ميان مؤمنان و كافران، كفار هميشه بوسيله منافقان بجهان اسلام راه يافته اند لذا بايد منافق را با اوصافش شناخت چنان كه قرآن آن را با اوصافش شناسانده است، رجوع شود به «نكته ها».

1 و 2- الم ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ لفظ «لا رَيْبَ فِيهِ» قيد است براى «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» يعنى: در اينكه اين كتاب براى پرهيزكاران هدايت است شكى نيست مانند: تَنْزِيلُ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (سجده 2) يعنى، اين كتاب بى شك از جانب خداست، مراد از «الكتاب» مجموع آنست كه تا وقت نزول اين سوره نازل شده بود و نيز آن قسمت كه در علم خدا بود كه نازل شود.

منظور از متقين ظاهرا كسانى هستند كه روح تقوى دارند نه متقيان اصطلاحى مثل: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس/ 8) روح فجور و تقوى در هر انسانى هست. مردم در برابر حقائق دو گونه اند: منصف و لجوج. منصف بمجرد درك

حقيقت آن را قبول مى كند و تسليم مى شود مانند ابو ذر تا قرآن را شنيد اسلام آورد، چون روح تقوى و انصاف داشت ولى ابو جهل با آنكه فهميد تسليم نشد چون روح تقوى در او مرده بود. قرآن مجيد منصفان و متقيان را هدايت مى كند ولى نسبت بلجوجان بر پليدى آنها مى افزايد: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (توبه/ 125) در جاى ديگر، كسى كه روح تقوى دارد زنده ناميده شده و براى كافران فقط حجت تمام مى شود لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ (يس/ 7).

3- الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 48

بنا بر آنكه گفته شد «الذين ...» وصف «متقين» است يعنى آنها كه روح تقوى دارند و زنده اند اين اوصاف را مى پذيرند، ايمان مى آورند و عمل مى كنند، مراد از «الغيب» در وحله اول خداست كه بعلت ناديده بودن «غيب» تعبير شده و گرنه از هر پيدا پيداتر است و مى شود شامل هر غيب باشد كه بايد ايمان آورد مانند ملائكه و امام زمان عليه السّلام و مانند آنها «1» ولى بايد به آخرت شامل نباشد كه آن در ذيل آيه بعدى خواهد آمد اين آيه در بيان اعتقاد و عمل مؤمن است.

4- وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ وصف ديگر مؤمنان است و حكايت دارد كه تكميل ايمان در صورتى است كه به پيامبران گذشته و دين آنها نيز ايمان آورد، ايمان بروز قيامت نيز از آن جمله است.

5- أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ

الْمُفْلِحُونَ لفظ «من ربهم» وصف «هدى» و تقديم «هم» براى حصر و اختصاص است يعنى آنها از جانب خدا در هدايتند و فقط آنها رستگارانند، منافقان و كفار، گمراهان و اشقيا مى باشند.

6- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بيان گروه دوم است. ناگفته نماند: كفر دو گونه است، يكى كفر و انكار از روى عناد و لجاجت، يعنى شخصى دانسته و از روى عمد، حقيقت را انكار كرده و تسليم نمى شود، چنان كه درباره فرعون و قوم او آمده: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا (نمل/ 14) يعنى در باطن يقين كردند كه معجزات موسى حق است

__________________________________________________

(1)- در تفسير برهان از امام صادق (ع) نقل شده است كه در باره يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ فرمود:

مؤمن بغيب «من آمن بقيام القائم»

و در روايت ديگر فرمود:

«الغيب فهو الحجة الغائب».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 49

ولى باز انكار كردند، در خصوص اهل كتاب كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را انكار مى كردند فرموده: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (بقره/ 146).

يعنى: اينها پيغمبر ما را مى شناسند چنان كه پسران خويش را مى شناسند و بسيارى از آنها حق را دانسته كتمان مى كنند، على هذا كفر در اينگونه موارد امر عدمى نيست بلكه آنها حق را مى دانند اما روى جاه طلبى و حفظ مقام و پيروى از شهوات حاضر نيستند به آنچه مى دانند تسليم شوند لذا انكار مى كنند نظير آنكه فرعونيان پس از شناختن موسى و برادرش گفتند أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (مؤمنون/ 47) يعنى: آيا به موسى و

هارون تسليم شويم با آنكه قوم آنها بردگان ما هستند، معلوم است خودپسندى، علت عدم تسليم شده است.

ديگرى كفر از روى جهالت و نادانى است اينگونه اشخاص اگر متذكر شوند نوعا ايمان مى آورند ظاهرا مراد از آيه گروه اول مى باشد كه انذار بحالشان فائده اى ندارد زيرا روح تقوى ندارند و منصف نيستند بلكه لجوج و متكبر هستند چنان كه در آيه گذشته خوانديم «ظلما و علوا».

اگر گويند: اينكه فرموده: چه بترسانى و چه نترسانى، ايمان نمى آورند آيا منظور آنست كه از ايمان آوردن و تسليم شدن مسلوب القدرة شده اند يا اينكه مى توانند ايمان بياورند اما نخواهند آورد؟

گوئيم: اولا مراد از ايمان در آيه اعتقاد نيست زيرا اينگونه اشخاص اعتقاد دارند بلكه مراد تسليم شدن و انقياد بحق است چنان كه گفته شد، اعتقاد يك مطلب است و تسليم شدن باعتقاد، مطلبى ديگر. ثانيا اينگونه اشخاص مسلوب القدرة نيستند ولى چون عناد نخواهد گذاشت بآنچه مى دانند تسليم شوند، لذا خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 50

فرموده درباره اينها خودت را معطل مكن كه ايمان نخواهند آورد.

و اگر مراد عدم قدرت باشد باز تكليف از آنها ساقط نمى شود كه خود موجب اينكار شده اند و قدرت تفكر صحيح را از دست داده اند.

7- خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ صدر آيه تعليل عدم ايمان آنهاست، وقتى كه خدا به قلبى مهر نهاد ديگر صاحب آن قلب تسليم حق نمى شود، آن گاه در علت مهر نهادن فرموده كه در گوشهاى آنها و بر چشمهاى آنها پرده بخصوصى است كه از شنيدن و ديدن آيات حق مانعشان ميشود، كسى كه چشم و

گوشش بسته شده ديگر مطلبى به مغزش راه نخواهد يافت بنا بر اين «واو» در وَ عَلى سَمْعِهِمْ ... براى استيناف است و اين آيه نظير آيه: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ (انعام/ 46) مى باشد.

«غشاوة» نكره است يعنى پرده بخصوص كه نتيجه ستمگريها و اعراض از حق است در عيون الاخبار از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«الختم هو الطبع على قلوب الكفار عقوبة على كفرهم كما قال عز و جل بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا» «1».

بهر حال اينها گروه دوم از گروه هاى سه گانه مى باشند كه با وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ كارشان ختم شده است، اينكه نسبت ختم بخدا داده شده موجب جبر و بى عدالتى نيست زيرا اينان خودشان اسباب ختم را فراهم آورده اند، اصرار بر كفر و نافرمانى عاقبتش مهر شدن قلب است مانند مسافرى كه پيوسته بر خلاف جهت مقصود حركت مى كند فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ (صف/ 5).

8- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از عيون الاخبار.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 51

از اين آيه تا آيه 20 بيان حال منافقان و گروه سوم است. در اين آيه منافق چنين معرفى شده كه در زبان اظهار ايمان مى كند اما در باطن ايمان ندارد، على هذا منافق يك انسان دو چهره اى است كه نان را به نرخ روز مى خورد و با اظهار ايمان مى خواهد به اغراض مادى خود برسد، و چون منافق را بايد با اوصاف و اعمال او شناخت لذا در آيات بعدى منافقان بطور تفصيل بيان شده اند موقع نزول

آيات، منافقان به تدريج در مدينه نضج مى گرفتند كه ضرورى بود قرآن به حساب آنها برسد و براى مؤمنان در شناختن آنها جهت بدهد.

نكته ها
موقعيت قلب:

در جاهاى مناسب خواهد آمد كه مراد از قلب در قرآن آيا همين قلب صنوبرى شكل است كه در سينه قرار گرفته و تلمبه خون بدن مى باشد يا معناى ديگر دارد، در اين آيات موقعيت قلب كه مركز فرماندهى بدن است در زمينه ايمان و كفر و نفاق مورد توجه است درباره گروه اول فرموده: يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ... ... وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ در جاى ديگر آمده: أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ مجادله/ 22، در بيان كفار فرموده: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ و درباره منافقان چنان كه خواهد آمد گفته شده: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ پس در خصوص هر سه گروه بايد به سراغ قلب رفت كه محل نزول اشعه رحمت الهى و مركز فرماندهى كارهاى نيك و بد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 52

[سوره البقرة (2): آيات 9 تا 20]

اشاره

يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9) فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13)

وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14) اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (16) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ

(17) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (19) يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 53

9- به خدا و مؤمنان حيله مى كنند ولى جز به خود حيله نمى كنند اما نمى فهمند.

10- در قلوبشان مرضى هست، خدا مرضشان را افزود، آنها را هست عذابى دردناك به علت دروغ گفتنشان.

11- چون به آنها گفته شود در زمين فساد نكنيد گويند ما فقط اصلاح گريم.

12- بدانيد كه آنها، فقط مفسدانند، اما نمى فهمند.

13- و چون به آنها گويند ايمان بياوريد چنان كه مردم ايمان آورده اند، گويند آيا مانند احمقان ايمان آوريم؟! بدانيد كه آنها فقط احمقند ولى نمى دانند.

14- وقتى كه به اهل ايمان مى رسند گويند: ايمان آورده ايم و چون با امثال خود خلوت مى كنند گويند: ما با شمائيم ما تنها استهزاگرانيم.

15- خدا آنها را استهزا مى كنند و در سرگردانى بر طغيانشان مى افزايد.

16- آنها هستند كه ضلالت را با هدايت عوض كردند در نتيجه، تجارتشان سودى نداد و هدايت نشدند.

17- حكايتشان حكايت كسى است كه آتشى بيافروخت. چون اطراف وى را روشن ساخت خدا نورشان را برد و در ظلماتى كه چيزى نمى بينند رهايشان ساخت.

18- كرانند، لالانند و كورانند، بحق بر نمى گردند.

19- يا چون ابرى باران ريز، توأم با ظلمات و رعد و برق، كه از ترس صاعقه ها و هراس مرگ، انگشتان خويش را در گوشها كنند، خدا كافران را احاطه كرده است.

20- نزديك

است برق چشمشان را بربايد، هر وقت روشن شود راه روند و چون تاريك شود بايستند با آنكه اگر خدا مى خواست، چشم و گوششان را مى گرفت خدا بر هر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 54

كلمه ها

يخادعون: خدع: پنهان كردن، فريبكار را مخادع گويند كه حقيقت را پوشانده و در لباس باطل نشان مى دهد، مفاعله لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد مثل «سافرت يوما» يعنى يك روز سفر كردم على هذا «يخادعون» به معنى «يخدعون» است ولى در إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

نساء آيه/ 142 بين الاثنين است «يخادعون» حيله مى كنند.

يشعرون: شعر: دانستن و توجه. «لا يشعرون»: نمى دانند، نمى فهمند.

اليم: الم (بر وزن شرف): درد يا درد شديد «اليم»: دردناك. آن در آيه به معنى فاعل (مؤلم) است.

سفهاء: بى خردان، مفرد آن سفيه و در اصل به معنى سبكى است.

شياطين: شيطان: دور شده، از خير، طبرسى فرموده: «البعيد عن الخير» به عقيده طبرسى و راغب و ابن اثير و ديگران، نون آن اصل كلمه و اشتقاق آن از «شطن» است و آن به معنى دور شدن مى باشد گويند: «شطن عنه: بعد» اين كلمه در انسانهاى بدكار و دور از حق نيز بكار رفته است چنان كه مراد از آن در آيه منافقانند.

مستهزءون: هزء و هزو: مسخره كردن. آن حكايت از تحقير مسخره شده دارد استهزاء نيز به همان معنى است «مستهزءون»: مسخره كنندگان.

يمدهم: مد: زيادت، در گسترش و مهلت دادن نيز بكار مى رود، «يمدهم»:

مهلت مى دهد به آنها يا زيادت مى دهد.

يعمهون: (عمه: بر وزن شرف) تحير و سرگردانى در رأى و فكر يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 55

سرگردانى در ضلالت. مراد از آن در آيه معناى

دوم است يعنى در نفاقشان سرگردان مى مانند و نمى دانند چه مى كنند.

اشتروا: شرى، شراء و اشتراء هر سه از اضداد هستند و به معنى خريدن و فروختن هر دو بكار روند بنا بر آنكه اهل لغت گفته اند، اما «شرى» در قرآن همه جا به معنى فروختن آمده است ولى اشتراء در هر دو بكار رفته است، آنجا كه به معناى خريدن باشد ثمن با لفظ «باء» آيد چنان كه در آيه است، يعنى گمراهى را خريدند و در عوض هدايت را دادند و آنجا كه به معنى فروختن باشد مبيع با «باء» آيد مانند: وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا (بقره/ 41).

تجارت: معامله: خريد و فروش. آن در قرآن مجيد هم در خريد و فروش متعارف بكار رفته است و هم در خريد و فروش معنوى چنان كه در آيه شريفه.

مهتدين: اهتداء از باب افتعال به معناى هدايت يافتن و قبول هدايت است «مهتدين» هدايت يافتگان.

مثل: صفت. حالت. عبرت. حديث. مراد از آن در اينجا حال و حكايت است.

استوقد: و قد: افروخته شدن آتش، ايقاد: افروختن آتش. استيقاد:

افروختن و افروخته شدن. در آيه به معنى افروختن است و اگر طلب مراد باشد معناى «استوقد نارا» چنين مى شود: خواست آتشى بيافروزد.

اضائت: اضائه: روشن شدن و روشن كردن، لازم و متعدى هر دو آمده است چنان كه در آيه اول متعدى و در آيه بعدى لازم است، اصل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 56

آن ضوء است.

صم: اصم: كر مادرزاد، بقولى مطلق كر است، جمع آن صم: اصل آن صمم بمعنى بستن است.

بكم: ابكم: لال مادرزاد. جمع آن بكم است، اخرس به معنى مطلق لال است خواه مادرزاد باشد

يا بعدا لال شده باشد.

عمى: اعمى: كور. جمع آن عمى (بر وزن قفل) است، عمى (بر وزن عبد) به معنى كورى و نيز به معنى فقدان بصيرت است اين كلمه در قرآن مجيد هم در كورى ظاهرى و هم در فقدان بصيرت بكار رفته است، چنان كه مراد از آن در آيه فقدان بصيرت است.

صيب: ابر باران ريز، طبرسى آن را باران معنى كرده، راغب و غير او ابر باران ريز گفته اند، مناسب آيه شريفه معناى دوم است چون رعد و برق و صاعقه در ابر است نه در باران.

صواعق: جمع صاعقه. بايد دانست: رعد صداى ابر، برق نور ابر، صاعقه خط قرمز و نورانى است كه در اثر تخليه بار الكتريكى ميان ابرها ظاهر مى شود و آن مبدء نور است.

اصابع: اصبع: انگشت، اصابع: انگشتها.

آذان: اذن (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است.

يخطف: خطف: ربودن و اخذ كردن به سرعت «خطفه استلبه بسرعة» «يخطف» مى ربايد.

شرحها

آيات دوازده گانه در بيان اوصاف منافقان و مآل كار آنهاست در گذشته گفته شد كه منافق داراى دو چهره است، لذا شناختن منافق فقط باوصاف و اعمال تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 57

او ميسر است، منافق خطرناكتر از كافر و پلى است ميان مؤمنان و كافران و بحكم إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (نساء/ 145) عذاب او در قيامت سختتر از كافر خواهد بود، اينك اوصاف آنها را كه در اين آيات بيان شده است مى آوريم، بايد دانست بعضى از اين اوصاف در كفار هم هست ولى نظر قرآن معرفى منافقان است، در نكته ها بحث مبسوطى در زمينه منافقان خواهيم داشت، منافقانى كه پيوسته براى اسلام و

مسلمانان خطرناك بوده و هستند.

9- يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ آيه حاكى است كه اظهار ايمان براى فريفتن خداست و هم فريفتن مؤمنان كه مؤمنان آنها را از خود بدانند و بحساب گيرند، آنها در قولشان آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ با خدا معامله فريبكارانه مى كنند و نيز مؤمنان را حيله مى زنند تا در رديف آنها قرار گيرند.

اما متوجه نيستند كه فقط خود را فريب مى دهند كه با اين عمل موجبات سعادت را از دست مى دهند و از فوائد واقعى دين كه به نفع انسانها آمده است بى بهره مى مانند و سرانجام در دنيا رسوا و در آخرت به عذاب خدا گرفتار مى شوند آنكه عاقبت كارش چنين است، خود را مى فريبد نه ديگران را.

10- فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ علت خدعه آنست كه قلب سالم ندارند بلكه قلبشان مريض است اين مرض نتيجه اعمال زشت و طغيانگرى آنها است، بهر حال فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ دليل «يخادعون» است فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً اگر خبر باشد معنايش آنست كه خدا به وسيله نزول آيات بر مرض قلبشان افزوده است چنان كه فرموده: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (توبه/ 125) وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً و نظير: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً مائده/ 64، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 58

آرى قرآن براى هدايت و براى بعضى كفر افزا و ضرر است، ممكن است كه دعا بمعنى لعنت باشد. لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ پايان كار آنهاست.

11- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي

الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ منافق مفسد است، تباهى به بار مى آورد، كفار را به جامعه مسلمانان راه مى دهد، اسرار مسلمين را به كفار مى رساند، شايعه هاى دروغ منتشر مى كند، و چون به آنها گويند فساد نكنيد گويند ما مصلحانيم، نظر اصلاح داريم، اين هم يكى از اوصاف منافقان است، حساب كنيد حالات منافقان را در هر جامعه.

12- أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ جلو افتادن «هم» براى حصر است يعنى بدانيد آنها جز مفسد نيستند ولى مطامع و اغراض، فكرشان را عوض كرده و نمى فهمند وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً كهف/ 104.

13- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ علامت ديگرى از علائم منافقان است كه خودشان را عاقل و مؤمنان را سفيه مى دانند، اگر به آنها گويند: شما هم مانند ديگران ايمان بياوريد و به حق تسليم شويد، گويند اين مردم احمقند، راه زندگى را بلد نيستند، عاقل آنست كه به مقتضاى زمان عمل كند و از دنيا كام بگيرد.

چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت عرفى مسلمانت بزمزم شويد و هندو بسوزاند

ولى آنها جز احمق نيستند كه بخاطر زندگى چند روزه همه حقائق و فضيلت را زير پا مى گذارند.

14- وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ از علائم منافقان است كه در ميان مردم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 59

اظهار ايمان مى كنند و چون با رفقاى خود يعنى منافقان به خلوت مى روند گويند: ما با شما هستيم ما مردم را

مسخره كرده ايم، اكنون كه انقلاب اسلامى ايران پيروز گشته است گويى آيات شريفه اكنون نازل شده اند، خدا در جوابشان فرموده:

15- اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

جمله «يمدّهم» تفسير استهزاء است، منافقان كه مؤمنان را مسخره مى كنند عكس العملش آنست كه قدرت تفكّر از آنها سلب مى شود، طغيانشان فزونتر مى گردد، خود را از ياد مى برند و نمى دانند چه مى كنند، سرگردان هستند، جهت مستقيم ندارند نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ «يمدهم» به معنى زيادت و گسترش دادن است مثل وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ اعراف/ 102 «يعمهون» جمله حاليه است يعنى: خدا در حال سرگردانى بر طغيانشان مى افزايد، اين سزاى اعمالشان است نه آنكه بى عدالتى باشد.

16- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ.

تجارت و اين چنين زندگى، به حال آنها سودى نبخشد زيرا هدايتى را كه از جانب خدا آمده بود با گمراهى عوض كردند و هدايت يافتگان نشدند، در اين آيه هدايت ثمن است كه داده اند و گمراهى متاعى است كه خريده اند، بالاخره، تجارت، تجارت معنوى است.

17- مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ در اين آيه و آيات بعدى دو مثل در بيان حال منافقان ياد شده است، مثل اول به نظرم در اين زمينه است كه منافق نقشه فتنه بر ضد حق را مى كشد و در آن كار تا حدى پيشرفت مى كند ولى تا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 60

بخواهد نتيجه قطعى بگيرد، عاملى از ناحيه حق و خدا، پيدا مى شود و آن نقشه خائنانه را نقش بر آب مى كند، منافق مانند انسانى كه در ظلمت مانده

و جايى را نمى بيند متحير مى ماند كه چه بكند و فتنه را از كجا آغاز نمايد؟

مانند كسى كه در محل تاريكى واقع است و آتشى بر مى افروزد چون اشياء اطراف او در اثر نور ديده شدند، خدا بوسيله باد يا عامل ديگرى آن آتش را خاموش مى كند آن شخص باز در تاريكى فرو مى رود، امروز منافقان در انقلاب اسلامى ايران با نقشه هاى خود و اربابان خارجى مقدارى، سر و صدا به راه مى اندازند و فتنه ها بوجود مى آورند و مسرور مى شوند كه نقشه آنها گرفت ولى با يك مقاومت ملت يا با يك جمله رهبر انقلاب و يا با يك افشاگرى، همه نقشه آنها نقش بر آب مى شود.

18- صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ اين آيه حاكى است كه مى شد از آن بى نتيجه ماندن عمل، بيدار شوند ولى كردار ناپاك و افكار غلط چنان در روحيه آنها اثر گذاشته است كه گوششان از شنيدن گفتار حق و زبانشان از اقرار بحقائق و چشمشان از ديدن آيات حق، ناتوان گرديده است، اميدى به هدايتشان نيست، در گذشته گفته ايم: آن كه مى داند ولى نمى خواهد تسليم شود، انذار براى او فائده اى ندارد، آرى روحيات منبعث از گناه، راه را بر انسان مى بندد.

19- أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ مثل دوم در بيان احوال منافقان از اين آيه شروع مى شود، اين مثل از پريشان خاطر بودن منافق و طوفانى بودن باطن آنان، حكايت دارد، مانند كسانى كه در شب ظلمانى در بيابان ناشناس زير رگبار پر از صاعقه و رعد و برق مانده اند، از

صداى رعد و ترس صاعقه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 61

انگشتان را در گوش كرده اند. شدت برق به حدى است كه نزديك است چشمشان را كور كند در اين طوفان و ترس هر وقت برق مى زند چند قدمى پيش مى روند و چون خاموش مى شود در جاى خود ميخكوب مى گردند.

چنين است زندگى منافق در جامعه اى كه اكثريت آن انقلابى هستند و در راه برقرارى توحيد تلاش مى كنند، منافق در چنين جامعه اى با خاطر پريشان و مضطرب در تشويش و ناراحتى زندگى مى كند، آرامش خاطر او بسيار جزئى است.

مانند منافقان در عصر ما كه عصر انقلاب اسلامى است در قلوب منافقان طوفانها وزيدن گرفته و فقط كمى آرامش خاطر در شنيدن خبرهاى دروغين صداى آمريكا و امثال آن دارند.

«كصيب» عطف است بر «كمثل ...» تقدير آن «مثلهم كاصحاب صيب» است «من السماء» شايد براى آن است كه راه فرارى ندارند و گرنه ابر پيوسته از بالاست، «ظلمات» در اثر تراكم ابر است شايد ظلمت شب نيز منظور باشد «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ ...» حاكى است كه گذاشتن انگشت به گوش فائده اى ندارد كه خدا آنها را احاطه كرده است.

20- يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ بقيه مثل است، معنى در بالا معلوم گرديد وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ... بيانگر آنست كه:

در اين استفاده جزئى از چشم و گوش خود مستقل نيستند و با عنايت خداست و اگر خدا مى خواست چشم و گوششان را مى گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 62

نكته ها
پيدايش منافق

پيدايش و تقسيم شدن افراد جامعه به

سه گروه: مؤمن، كافر و منافق يك امر طبيعى است. هر دين يا حتى طرحى در جهان پيدا شود، مردم در تلقى آن سه گروه خواهند بود، عده اى با جان و دل مى پذيرند، عده اى به مخالفت برمى خيزند و عده اى براى مصلحت به ظاهر قبول مى كنند. و از اين جا مؤمن، كافر و منافق پيدا مى شود.

آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مكه بودند از منافق خبرى نبود، عده اى مؤمن و اكثريّت كافر بودند، چون اسلام چندان نيرومند نشده بود كه عده اى براى استفاده شخصى اظهار اسلام كنند. گرچه نمى شود به طور كلى منافق را در آن دوره نفى نمود. رجوع شود به آيه 11 از سوره عنكبوت كه در مكه نازل شده است.

وقتى كه آن حضرت به مدينه هجرت فرمودند و اسلام گسترش پيدا كرد و حكومت تشكيل داد، به تدريج منافقان پيدا شدند، هر چه به گسترش اسلام افزوده شد، آنان كه نان را به نرخ روز مى خوردند و منافق بودند بيشتر شدند.

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه در جنگ «بدر» بعضى از لشگريان آن حضرت منافق بودند در سوره انفال ضمن آيات جنگ بدر آمده است: إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ ... انفال/ 49.

منافقان هر چه بيشتر مى شدند، بيشتر ايجاد مزاحمت مى كردند چنان كه در جنگ «احد» عبد اللَّه بن ابي رئيس منافقان از راه، به مدينه برگشت، سيصد نفر با او برگشتند و رسول خدا را تنها گذاشتند. از اين معلوم مى شود كه منافقان اظهار وجود هم مى كرده اند. حكم بن ابى العاص و چند نفر ديگر، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 63

بدين

علت به طائف تبعيد شدند و تا حكومت عثمان حق مراجعت به مدينه را نداشتند.

سوره توبه كه در سال نهم هجرت نازل گشته است، بيشترش درباره منافقان است حتى بعضى گفته اند: بهتر بود اين سوره را سوره منافقين نام نهند.

با آن كه آن روز بيشتر از يك سال به رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باقى نمانده بود.

لذا است كه ملاحظه مى شود: اول آيات «بقره» به حساب منافقان مى رسد، از چيزهاى قابل دقت آنكه از ابتداى هجرت تا رحلت آن حضرت مسئله منافقان يك مسئله پيچيده و حل ناشدنى بود ولى به مجرد رحلت آن بزرگوار ديگر خبرى از منافقان نيست. اين گروه در كدام چاه ويل دفن شدند و چرا دم فرو بستند؟! بعضى از بزرگان اهل سنت به اين مسئله متوجه شده و جواب داده كه:

يك ماه و نيم به وفات حضرت منافقان همه اسلام آورده و در رديف مؤمنان قرار گرفتند. ولى اثبات اين سخن ناممكن است. بلكه منافقان وضع را هم رنگ خود ديده و ساكت شده اند.

منافقان در هر عصر

تقسيم شدن مردمان به سه دسته: مؤمن، كافر، منافق. در عصر اسلام تازگى نداشت و مختص به آن دوره نبود. بلكه اين سه دسته شدن از اول بوده و خواهد بود، مسئله منافق در عصر ما همان تازگى را دارد كه در صدر اول اسلام داشت.

بنا بر اين آيات شريفه شامل حال هر دوره و هر زمان است.

بايد: هر سه گروه را از هم باز شناخت و نسبت به هر يك رفتار لازم را بجاى آورد. اسرائيل فعلى و صهيونيسم بين المللى نه تنها از يهود خيبر، بنى قريظه، بنى نضير و بنى

قينقاع كم خطر نيستند بلكه بمراتب پرخطرتر هستند آن روز تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 64

مرحب ها، كعب ها، شاس ها، و حارث ها به فكر ريشه كن كردن اسلام و مسلمين بودند، امروز اسرائيل پوشالى.

آن روز منافقان مدينه در كار پيشرفت اسلام اخلال مى كردند امروز منافقان عصر، در جوامع اسلامى به نفع كفار و دشمنان اسلام تلاش مى كنند، آن روز عبد اللَّه بن ابى به مشركان مكه و يهود اطراف مدينه مى گفت ما با شمائيم.

ما مسلمانان را مسخره كرديم، امروز منافقان ديگر. حقا كه پيروان قرآن بايد در هر دوره كفار و منافقان را بشناسند و حساب خويش را با آنها روشن كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 65

[سوره البقرة (2): آيات 21 تا 25]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22) وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (23) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (24) وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (25)

21- اى مردم پروردگار خويش را بپرستيد كه شما و اسلاف شما را آفريده تا تقوى پيشه باشيد.

22- خدايى كه بنفع شما زمين را گسترده و آسمان را بنائى قرار داد و از

آسمان آبى نازل كرد و با آن، از ميوه ها براى شما روزى، پديدار كرد، پس براى خدا شريكان مگيريد با آنكه مى دانيد (اينها فقط كار خداست).

23- و اگر در شك هستيد از آنچه (قرآن) بر بنده خويش نازل كرده ايم، سوره اى مانند آن را بياوريد و جز خدا هر كه كمك داريد بخوانيد اگر راستگويانيد.

24- و اگر نكرديد و هرگز نتوانيد كرد، بترسيد از آتشى كه هيزمش مردم و سنگهاست و براى كافران مهيا شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 66

25- مژده بده آنان را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند: بهشتهايى دارند كه جويها از زير آن روان است. هر گاه ميوه اى از آن روزيشان شود گويند اين همان است كه پيش از اين روزى ما شده بود، و آن رزق را شبيه هم داده شوند و آنها را در آن بهشت همسران پاكى است و در آن جاودانه اند.

كلمه ها

فراش: فرش و فراش مصدر هستند به معنى گستردن. به معنى مفعول (مفروش) نيز به كار مى روند. چنان كه مراد از آن در آيه معناى مفعولى است يعنى:

مفروش و گسترده.

بناء: مصدر است به معنى بنا ساختن مراد از آن در آيه معناى مفعولى (مبنى) است يعنى: بنا شده.

سماء: طرف بالا و هر آنچه در طرف بالا باشد سماء است حتى سقف اطاق، سماء اطاق است، به باران نيز سماء اطلاق شده كه در بالا است، اصل كلمه از «سمو» به معنى بلندى و رفعت مى باشد.

انداد: جمع ند، و آن به معنى مثل و نظير است چنان كه طبرسى و جوهرى گفته اند راغب آن را از مثل اخص و به معنى مشاركت در جوهر دانسته

است.

سورة: قسمتى از قرآن كه داراى اول و آخر است. سور در اصل به معنى بالا رفتن و سوره به معنى مرتبه بلند است، علّت اين تسميه آن است كه هر يك از سوره هاى قرآن مانند درجه بلند و منزل عالى است كه قارى از يكى به ديگرى صعود مى كند رجوع شود به قاموس قرآن (سور).

شهداء: گواهان. ياران. مفرد آن شهيد و به اعتبارى شاهد است. شهود و شهادت در اصل به معنى حاضر شدن و ديدن مى باشد، به احتمال قوى مراد از آن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 67

در آيه: ياران است چنان كه از ابن عباس نقل شده است.

وقود: هيزم و مانند آن كه وسيله آتش افروزى است. و قد: افروخته شدن آتش.

حجاره: سنگها مفرد آن حجر است. احجار نيز مانند حجاره است ولى در قرآن مجيد نيامده است.

ازواج: جمع زوج و آن به زن و مرد و به نر و ماده هر دو اطلاق مى شود (زوج و زوجه لغت غير فصيح است مفردات راغب).

مطهره: اسم مفعول است از تطهير يعنى پاك گرديده از تمام آلودگيها

شرحها

پس از بيان سه گروه مؤمن، كافر و منافق و مآل كار آنها، اين آيات همه مردم را مخاطب قرار داده كه بيائيد پروردگار خويش را بپرستيد كه او شما و گذشتگان شما را آفريده است وسائل زندگى را در اختيار شما قرار داده و قرآن معجز بيان را براى شما نازل كرده براى اهل ايمان و عمل، بهشتها فراهم آورده است.

21- يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

لفظ «ربكم- خلقكم» به عنايت آنست كه: پرستش رب و خالق يك امر قابل

قبول است و شما به پرستش كسى خوانده مى شويد كه شما را آفريده و پروريده است و اين شگفتى ندارد.

لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ متعلق است به «اعبدوا» و نتيجه آنست يعنى پرستش خدا شما را تقوى كار مى كند، آرى توجه به «رب» و پرستش او مولد روح تقوى است، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 68

هر قدر پرستش بيشتر باشد بر تقوى و پرهيز خواهد افزود، مانند تمرين هر كار، كه بر ورزيدگى مى افزايد، اين تعبير در جاهاى ديگر از قبيل آيه صيام نيز آمده است: كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ ... لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بقره/ 183 آرى روزه سبب تقوى است و به انسان مى فهماند كه به ترك محرمات قادر است.

22- الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

در طول هزاران سال زمين گسترده شده و آماده براى حيات و زندگى گشته است آسمان اساس و بنائى است براى حيات در زمين، و در تكميل كارهاى زمين دخالت تمام دارد كه بدون آن، كار زمين لنگ است، اگر آفتاب نمى يافت اگر هوا نمى بود، اگر ماه نمى بود، اگر بارانها در جو تشكيل نمى شدند، اگر و اگر ... از زمين كارى ساخته نبود. وَ السَّماءَ بِناءً ظاهرا براى توجه باين مطالب است.

از طرف ديگر: شك نيست كه همه برفها و بارانها از تبخير آبهاى دريا است آب درياها و اقيانوسها شور هستند و تلخ، نه حيوانات مى توانند از آن بهره برند و نه انسانها و نه مزارع و روئيدنيها، آب درياها در حرارت آفتاب تبخير شده بصورت ابر مى آيد، ابرها بوسيله بادها بسوى خشكيها

حركت مى كنند و آن گاه بصورت باران و برف و تگرگ در زمين مى نشينند، مقدارى بصورت رودخانه ها جارى مى شوند و مقدارى در شكم زمين فرو رفته و ذخيره مى شوند و آن گاه چشمه ها و قناتها و چاه ها گرديده و مورد استفاده قرار مى گيرند، همه روئيدنيهاى زمين از اين آب مى باشند لذا است كه در بسيارى از آيات به اين حقيقت كه آبهاى مورد استفاده انسان و حيوان و گياه از آسمان است، توجه كامل شده است.

به اين آيه توجه كنيم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 69

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ مؤمنون/ 18 ما از آسمان آبى باندازه نازل كرديم و آن را در زمين ذخيره نموديم و قادريم كه از بين ببريم و آن گاه بنظر آوريم كه بوسيله چاههاى عميق، چشمه ها، قناتها چقدر از شكم زمين آب بيرون مى كشيم و چه درياى بيكرانى در شكم زمين نهفته است.

فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ كه با اندك توجه خواهيد فهميد اينها از خداست پس براى خدا شريكان مگيريد، ناگفته نماند: اين آيه تحليل است بخطاب اعْبُدُوا رَبَّكُمُ در آيه سابق.

23- وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ربط اين آيه و آيه بعدى با آيات فوق ظاهرا چنين است: اين مطالب كه با اين اسلوبهاى بديع بيان مى شود از جانب خداست، اگر باور نداريد و فكر مى كنيد كه اينها ساخته پيامبر است پس شما هم يك سوره نظير آن را بياوريد و جز خدا هر كس را بخواهيد در ساختن

آن به يارى بخوانيد و همه دست به دست هم دهيد «من» در «من مثله» براى بيان است نه تبعيض يعنى فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ جمله إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ معنايش آنست كه اگر در اين تصور كه قرآن ساخته پيغمبر است راستگو هستيد پس چرا معطليد شما هم نظير آن را بياوريد.

24- فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.

يعنى اگر نتوانستيد و مسلم بدانيد كه هرگز نخواهيد توانست و در صورت عجز اگر قرآن را قبول نكنيد كافر هستيد و عذاب كافران داريد.

وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ الميزان و المنار گفته اند: مراد از حجاره تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 70

بتهايى است كه مورد پرستش واقع شده بودند بدليل إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء/ 98 شما و آنچه جز خدا مى پرستيد هيزم جهنم هستيد طبرسى اين معنى را محتمل دانسته است، اين تعبير در آيه قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ تحريم/ 6 نيز آمده است بنا بر آنكه مراد بتها است بايد الف و لام «الحجارة» براى عهد باشد. به نظر بعضى مراد از حجارة دلهاى سخت است كه آيات خدا در آنها تأثيرى ندارد. ولى اين معنى، خلاف ظاهر است و اگر مراد بتها باشد قهرا براى آن است كه پرستندگان به چشم خود ببينند و بدانند كه كارى از بتها ساخته نبوده و نيست.

25- وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ

وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

ذيل آيه قبلى انذار بود براى كافران، بدين مناسبت اين آيه حالات اهل ايمان و تسليم شوندگان را بيان مى كند، كلمه جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ در بسيارى از آيات در وصف بهشت ذكر شده است، با مراجعه بآيه زير خواهيم ديد كه اين نهرها تنها آب خالى نيستند بلكه در آنها: آبهاى هميشه تازه، شيرها كه غير متغير هستند، شرابهاى يكپارچه لذت، و عسلهاى صاف جارى است.

به عبارت ديگر نهر شير و شراب و عسلند چنان كه فرموده: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى ... سوره محمّد/ 15، از اينجا خواهيم دانست كه چرا قرآن مجيد به «الانهار» اين اندازه تكيه كرده است و در اين شگفتى نيست خدايى كه اين همه آبهاى بيكران را آفريده قدرت خلقت آن همه نهرها را نيز دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 71

قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ اين چه تعبيرى است! آيا ميوه بهشتى عين همان است كه در دنيا خورده بودند؟ به نظر مى آيد: اين جمله از يك واقعيت عجيبى خبر مى دهد مثلا مقدارى كود و آب بدرخت سيب مى دهيم، موقع چيدن ميوه، صحيح است بگوئيم: اين سبب همان كود و آب است كه بدرخت داده بوديم و اگر دانه اى در زمين بكاريم بعد از سنبل شدن، صحيح است بگوئيم:

اين همان دانه است كه كاشته بوديم.

بنا بر اين: مثلا يك نفر سيبى مى خورد، آن در بدن وى انرژى توليد مى كند و چون دو ركعت نماز خواند مقدارى انرژى بصورت

نماز از وى مصرف مى شود كه از سيب توليد شده بود، اگر روز قيامت همان انرژى (بنا بر تجسم عمل) بصورت يك سيب تحويل انسان شود مى تواند بگويد: اين همان است كه در دنيا بمن روزى شده بود.

پس ميوه دنيا در وجود مؤمن مبدل بعمل مى شود و همان عمل در آخرت مبدل بميوه مى شود، از اين لحاظ ميوه آخرت عين ميوه دنيا است آرى «هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» ممكن است مراد از «رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ» ايمان و عمل باشد يعنى آنها ايمان و عمل دنيايى را بصورت ميوه ها مى بينند و گويند: اين همان است كه در دنيا بما عطا شده بود از طرف ديگر ميوه آخرت هميشگى، لذيذتر و پاكيزه تر است و لذا صحيح است كه بگوئيم: هر دو ميوه شبيه هم هستند «وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً» ماده هر دو يكى است ولى ميوه بهشتى متكامل است. و اللَّه العالم.

«أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» حكايت از آن دارد كه زنان بهشتى از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى از قبيل چرك. كثافت، حيض، حسد، كينه و غيره پاك هستند آرى إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً فَجَعَلْناهُنَّ أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً واقعه/ 35- 37 از حضرت صادق عليه السّلام از زنان بهشتى سؤال شد فرمود:

«الازواج المطهرة التي لا يحضن و لا يحدثن» «1»

__________________________________________________

(1)- تفسير برهان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 72

نكته ها
اعجاز قرآن:

معنى اعجاز قرآن آن است كه: بشر از آوردن نظير آن عاجز و ناتوان است. قرآن مجيد از روز اول براى خود حريف و مبارز خواسته و به جهانيان اعلام كرده كه: هر كه مى گويد اين قرآن ساخته خدا نيست، نظير آن را بياورد.

آيات، گاهى نظر به همه قرآن دارد و مى گويد: قُلْ

لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً اسراء/ 88 در اينجا مى گويد: جن و انس از آوردن مانند اين قرآن ناتوانند.

در جاى ديگر آمده: أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ ... فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِينَ طور/ 34 اگر مى گويند از جانب خود گفته است ... پس نظير آن را بياورند.

در بعضى از آيات مى گويد: اگر مى گويند: اين افتراء است پس ده سوره نظير آن را بياورند: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ ...

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... هود/ 13 و 14.

و گاهى قدم بالاتر گذاشته و مى گويد: فقط يك سوره نظير آن را بياوريد چنان كه در آيه ما نحن فيه و در: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ ...

يونس/ 38 اما درباره يك آيه مبارزه طلبى و تحدى نكرده است.

جمله فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ نشان مى دهد كه خدا علم قرآن سازى را ببشر نداده است. نگارنده در قاموس قرآن ماده «قرء- قرآن» تحت عنوان «اعجاز قرآن» بطور مفصل بحث كرده ام، در اينجا بطور خلاصه مى گويم:

نظر عمده قرآن در اعجاز، دو چيز است يكى اسلوب خاص با حفظ معانى، ديگرى نبودن اختلاف و تغيير در آن، توضيح اينكه:

اين اسلوب خاص از بشر ساخته نيست و اگر بشر در آوردن نظير قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 73

بالفاظ و نظم آن توجه كند معانى، خنده آور خواهد بود، مثلا بعضى در مبارزه با: وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ. وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ. وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ گفته است:

«و السماء ذات البروج و النساء ذات الفروج. و الخيل ذات السروج»

اين گوينده بالفاظ نظر تمام داشته است ولى معنى خنده آور است يعنى: قسم بزنان فرجدار و قسم باسبان زين كرده. تازه مى خواسته چه بگويد و اين سخن به كدام گوشه زندگى ارتباط دارد؟!! و اگر بخواهد: معناى متقن ادا كند الفاظى نظير الفاظ قرآن پيدا نخواهد كرد، بهترين شاهد اين است كه در عرض چهارده قرن كسى قدم به ميدان مبارزه نگذاشته، هر كه گذاشته مغلوب برگشته است و اين قهرمان بى نظير، پيوسته «هل من مبارز» گفته و مى گويد:

وجه دوم آنست كه خدا فرمايد أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً نساء/ 82 توضيح اينكه: بشر از اول ادراك تا آخر عمر در يك حال و يك رأى نمى ماند بلكه پيوسته نسبت به گذشته ها تغيير عقيده و رويه مى دهد، بزرگان جهان و سياستمداران پيوسته در عقائد و تصميم هاى خود تجديد نظر مى كنند، نهر و نخست وزير متوفاى هندوستان نامه هاى متعددى بدخترش نوشت، روزى كه خواستند آنها را ترجمه و چاپ كنند اجازه داد و گفت اينها را بصورت نگاهى به تاريخ جهان ترجمه و چاپ كنيد ولى اگر آنها را امروز مى نوشتم طور ديگر مى نوشتم ولى ديگر فرصت آن را ندارم.

اگر كسى كتابى بنويسد، بعد از پنج سال بخواهد بار ديگر آن را بنويسد محال است كه تغيير در آن ندهد. و خلاصه بشر نمى تواند رويه خويش را در همه عمر يكسان نگاه بدارد ولى اگر بشرى پيدا شد و در عرض 23 سال هر چه گفت ديگر از آن برنگشت معلوم مى شود كه از غيب باو مدد مى رسد و اشتباه نمى كند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص:

74

آرى اگر قرآن از جانب خدا نبود رسول خدا چون بشر بود در يك حال نمى ماند و يك سخن نمى گفت بلكه سخنان مختلف مى گفت و در گذشته هايش تجديد نظر مى كرد وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً، بايد دانست كه در اعجاز قرآن تنها الفاظ و اسلوب دخيل نيست بلكه معانى و حقائق و اخبار از غيب و نظير آنها نيز دخيل است.

ناگفته نماند وجوه اعجاز زياد است آنچه مناسب بود اينجا آورده شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 75

[سوره البقرة (2): آيات 26 تا 29]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقِينَ (26) الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (29)

26- خدا از مثل زدن باك ندارد، هر چه باشد، پشه يا بالاتر از آن اهل ايمان مى دانند كه آن مثل درستى است از خدا ولى كافران مى گويند خدا از اين مثل چه خواسته؟ خدا بسيارى را بدان مثل گمراه و بسيارى را بدان هدايت مى كند، اما با آن جز فاسقان را گمراه نمى كند.

27- آنان كه پيمان خدا را پس از محكم كردن مى شكنند، و آنچه را كه خدا به

پيوستن آن فرمان داده پاره مى كنند و در زمين تباهى بار مى آورند. آنها زيانكارانند.

28- چگونه خدا را انكار مى كنيد؟ با آنكه مردگان بوديد شما را زنده كرد، سپس مى ميراند و بعد زنده مى كند و بعد بسوى او بازگشت داده مى شويد.

29- او همان است كه هر چه در زمين هست براى شما آفريد، سپس بآسمان پرداخت و آنها را هفت آسمان ساخت، او به هر چيز دانا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 76

كلمه ها

بعوضه: پشه ريز، به علت كوچكى جثه، اسم آن از كلمه «بعض» گرفته شده است.

مثل: حكايت و شرحى كه حال و صفت چيز ديگرى با آن مجسم مى شود، آن در بيشتر آيات قرآن بدين طريق آمده گرچه به معانى ديگرى نيز بكار رفته است (آيه 14 همين سوره).

فاسقين: فسق (بر وزن جسر) در اصل به معنى خارج شدن است ... فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 يعنى از فرمان خدا خارج شد «فسقت الرطبة عن قشرها» خرما از غلافش خارج شد فاسق را از آن فاسق گويند كه از دستور خدا خارج شده كافر را نيز فاسق گوئيم كه بطور عموم از فرمان خدا خارج گشته است.

ينقضون: نقض به معنى شكستن است خواه ظاهرى باشد مثل «نقض العظم» يعنى استخوان را شكست و خواه معنوى، مثل شكستن پيمان، در بيشتر آيات شريفه معناى دوم مراد است «ينقضون» مى شكنند.

عهد: اين كلمه در اصل به معنى نگهدارى و مراعات پى در پى است. پيمان را از آن عهد گويند كه لازم المراعات است. به معنى امر و توصيه نيز آمده است كه مراعاتش لازم مى باشد.

ميثاق: ثقه و وثوق به معنى اعتماد است ميثاق گاهى اسم

آمده به معنى پيمان محكم و گاهى مصدر، به معنى محكم كردن، در آيه فوق معناى مصدرى مراد است.

يوصل: وصول: رسيدن و متصل شدن، وصل به معنى متصل كردن و جمع كردن مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 77

اموات: مردگان. مفرد آن ميت است خواه از اول جان نداشته و خواه بعدا مرده باشد.

استوى: استواء اگر با «على» متعدى شود به معنى استقرار و برقرار شدن آيد مانند: وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ هود/ 42 يعنى كشتى نوح بر جودى نشست و در آن قرار گرفت و اگر با «الى» باشد به معنى قصد و توجه است، در اقرب الموارد گويد: هر كه از كارى فارغ شد و كار ديگرى را قصد كرد گويند: «استوى له و اليه» على هذا «استوى» در آيه به معنى قصد و توجه است.

سواهن: تسويه: پرداختن و مرتب كردن «سواهن» ساخت آنها را.

شرحها
اشاره

در آيات گذشته براى مجسم شدن حال منافقان مثل روشن كردن آتش و واقع شدن در محيط رعد و برق بيان گرديد، در اينجا به عنوان دفع دخل گفته شده مبادا مردم به مثل زدن خدا اعتراض كنند، خدا از زدن هيچ مثلى باك ندارد، چون با اين مثلها بسيارى را هدايت و بسيارى را گمراه مى كند ولى گمراهى از آن فاسقان است، آن گاه در دو آيه اخير با توجه دادن بنظام خلقت براى «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» كه در گذشته بيان شد استدلال شده است.

26- إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً

وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ.

لفظ «ما» در مثلا ما» مفيد كثرت و ابهام است يعنى: هر مثلى كه باشد و به احتمال ضعيف، زائد و براى تأكيد است و بَعُوضَةً فَما فَوْقَها بيان «مثلا» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 78

مى باشد «ما» در آن به معناى شى ء است.

يعنى: آن مثل، پشه ريز يا چيزى بالاتر از آن باشد، در «ما ذا أَرادَ» ما براى استفهام و «ذا» براى موصول است و شايد هر دو به معنى استفهام باشد بايد دانست قرآن به مثلها بسيار اهميت داده تا مردم به واسطه آن حقائق را درك كنند چنان كه فرموده وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ابراهيم/ 25 وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ حشر/ 21 پس امثال قرآن براى تفهيم مطالب است. و مثل در مجسم كردن مقاصد سهم بسزايى دارد.

از آيه شريفه روشن مى شود كه شايد راجع به مثلهاى قرآن از طرف كفار و منافقان اعتراض رخ داده و مثل زدن به پشه، عنكبوت، آتش روشن كردن، باران و رعد و برق و غيره را مورد انتقاد قرار داده اند، و يا قرآن خود بعد از زدن دو مثل آتش و باران، دفع دخل كرده و مى گويد مبادا اعتراض كنيد ...

لا يَسْتَحْيِي» نشان ميدهد كه در خدا راجع به مثل زدن انكسار و انفعالى نيست مانند انفعال كسى كه از زدن اين گونه مثلها مى ترسد.

«فَأَمَّا الَّذِينَ ...» روشن مى كند: مردم در تلقى اين مثلها دو گروه هستند يكى اهل ايمان كه مى دانند آن مثل، حق و براى تفهيم مطلب است ولى كفار و آنان كه به فكر قبول حق نيستند

مى گويند: خدا از اين مثل چه منظورى دارد؟

در جواب فرموده: خدا با آن مثل گروه بسيارى را هدايت مى كند و مقصود خدا را درمى يابند، و گروه بسيارى از كافران را با آن گمراه مى كند و بر گمراهيشان مى افزايد، ولى فقط آنهايى را گمراه مى كند كه از حق خارج گشته و به هدايت اعتنايى ندارند.

آرى: مثل نسبت به يكى هدايت و نسبت به ديگرى ضلالت است و ريشه هر دو در وجود خود آنها و در اختيار آنها است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 79

وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ اين تعبير در آيات ديگر نيز با كمى تفاوت آمده است مانند: وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ ابراهيم/ 27 كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ غافر/ 34 كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ غافر/ 74 در اين آيات مى فرمايد: خدا فاسقان، ظالمان، اسرافكاران و كافران را گمراه مى كند، معلوم است كه اين اضلال، افزودن بر ضلالت سابق است، مثل وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ توبه/ 125 اين اضلال از جانب خداست ولى باختيار خود فاسق است. اضلال ابتدايى بر خدا قبيح است نه اضلال ثانوى كه نتيجه عمل است.

جبر يا اختيار

كوتاه سخن آنكه: وسائل و مقدمات و اعطاء اختيار، در كارهاى خير و شر همه از خداست و اگر خدا وسائل فراهم نكرده بود هيچكس بعمل خير يا شر قدرت نداشت، به نظر من آياتى نظير: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ انسان/ 30 در اين زمينه هستند گرچه ما قبل آنها در باره اختيار خير است، يعنى: تا خدا زمينه فراهم نكند و مقدمات را جور نياورد

شما نمى توانيد چيزى اراده بكنيد.

در اين مرحله، اراده بندگان بعد از اراده و مشيت خداست ولى در مرحله دوم مشيت خدا بعد از اراده بندگان است اگر آنها اراده خير كنند خدا در آن هدايتشان خواهد كرد و اگر اراده شر كنند گمراهشان خواهد نمود، چنان كه فرموده: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5 چون منحرف شدند خدا قلوبشان را منحرف كرد در اينجا است كه انسان در مقابل خير، پاداش و در مقابل شر، كيفر مى بيند كه هر دو با اختيار خودش انجام مى گيرد. از طرف ديگر كار خير منسوب به خدا و انسان است زيرا خدا هم وسيله فراهم كرده و هم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 80

به آن امر فرموده است و انسان نيز آن را انجام داده است، ولى كار شر فقط به فاعل آن مربوط مى باشد زيرا خدا پس از فراهم آوردن وسيله، از آن نهى كرده است اين است معنى:

«لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين»

يعنى جبرى در كار نيست كه بنده باختيار خود مى كند، تفويضى هم وجود ندارد كه مقدمات از خداست و عمل در اين مرحله مستند به خداست، بلكه امرى است بين اين دو و مركب از اين دو «1».

پدرى به فرزندش ده تومان پول مى دهد و مى گويد: مشروب مخور، با دادن آن پول در پسر دو قدرت ايجاد مى كند يكى اينكه با آن پول كتاب مفيدى بخرد، ديگرى آنكه مشروب بخورد، اگر پول را نداده بود به هيچ يك از دو كار قدرت نداشت. پس از فراهم شدن مقدمات (وجود پول) پسر در انتخاب يكى از دو كار آزادست. اگر كتاب خريد

اين از خودش و از پدرش است و اگر مشروب خورد آن از پدر نيست كه از آن نهى كرده است.

27- الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ.

اين آيه وصف و شرح حال «الفاسقين» در آيه سابق است، يعنى: فاسقان پيمان خدا را مى شكنند ... بعيد نيست مراد از عهد اللَّه هدايت تكوينى و مراد از «ميثاقه» محكم شدن يا محكم كردن آن به وسيله انبياء باشد. يعنى: فاسقان آنچه از قبيل خير و شر و مسئوليتها كه با فطرت خود درك مى كنند و بوسيله انبياء تبليغ شده و محكم گرديده است، مى شكنند، و اعتنا نمى كنند، و شايد مراد از آن ادراك فطرى و شرايع هر دو باشد كه هر دو مصداق «عهد اللَّه» هستند ضمير «ميثاقه» ممكن است به «عهد» يا به «اللَّه» برگردد.

وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ

__________________________________________________

(1) مقدمات از خدا و اراده از بنده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 81

بيان نقض عهد اللَّه است، آنچه از نظام تكوين و تشريع كه خدا به مراعات آن دستور داده به وسيله فاسقان گسسته مى شود و فساد به راه مى افتد، اين كار به ضرر فاسقان تمام مى شود آرى: أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

28- كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ ... تُرْجَعُونَ آنچه كافران و فاسقان انجام مى دهند نتيجه كفر به خدا و ناديده گرفتن نظامات زندگى است و اگر كسى به مراحل پنجگانه اين آيه كه سه تا از آنها حسى و دو تاى ديگر يقينى است توجه كند از كافران نخواهد بود.

مرحله اول وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً همه انسانها از خاك و از مواد بيجان تشكيل يافته اند خواه انسان اولى باشد

يا انسانهاى فعلى كه بالاخره از مواد و خوراكيهاى بيجان تركيب شده اند، يك فرد پيش از آنكه از مادر متولد گردد به صورت مواد بيجان در جهان از اول وجود داشته است اين همان مرحله كُنْتُمْ أَمْواتاً است مرحله دوم «فَأَحْياكُمْ» كه به صورت سلول زنده وارد رحم مادر شده و متولد گشته و به حيات ادامه مى دهد. مرحله سوم «ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» كه وفات يافته وارد قبر مى گردد و خاك گرديده به اصل خود مبدل مى شود اين سه مرحله حسى و غير قابل انكار است.

مرحله چهارم «ثُمَّ يُحْيِيكُمْ» كه زندگى آخرت است، مرحله پنجم «ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» كه ورود به زندگى بهشتى يا جهنمى است.

در چهار مرحله اول انسان مسلوب الاختيار است و بايد به نظام جهان كه همان مشيت خدايى است تن در دهد واحدى را از آن گريزى نيست ولى مرحله پنجم در اختيار اوست مى تواند رجوع به اللَّه به سوى بهشت يا آتش باشد انسان با اندك انصاف و تأمل مى تواند به اين آيه تسليم شود.

به هر حال اين آيه استدلال است بر «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» كه در آيات قبلى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 82

گذشت.

29- هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ اين آيه در مقام امتنان و استدلال ديگرى بر وجوب عبادت و اطاعت خداست خدايى كه اين همه نعمتها را آفريده و به واسطه خلقت آسمانها حيات زمينى را تكميل كرده است سزاوار بندگى است.

خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مبين آنست كه: آنچه در روى زمين آفريده شده همه را در آن حقى است و مطابق

مقررات خدايى مى توانند از آنها بهره برند.

ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ مى فهماند كه در اينجا خلقت آسمانها بعد از خلقت زمين است، اين مطابق آنست كه در سوره فصلت آيه 9 تا 12 بيان شده است و اين نشان مى دهد كه مراد از هفت آسمان، هفت طبقه هواى محيط بر زمين است و اللَّه اعلم، نگارنده را در اين زمينه سخنى هست كه در قاموس قرآن ذيل لغت (ارض) گفته ام و در سوره فصلّت انشاء اللَّه روشن خواهد شد، مى شود گفت جمله بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ به بيان علم خدا به نيازهاى انسانها مربوط است چنان كه در سوره فصلت آمده است: سَواءً لِلسَّائِلِينَ.

نكته ها
حق همگانى:

مقتضاى خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً آنست كه مردم همه در بهره بردارى از مواهب طبيعى ذيحق مى باشند و خدا آنها را براى همه آفريده است، منظور از آن الغاء مالكيت فردى نيست ولى بايد مردم جهان اين حق را براى عموم محفوظ بدانند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 83

دولتهاى استعمارگر به زبان حال مى گويند: نه آنچه در روى زمين هست فقط براى ما آفريده شده است!! اگر به اين آيه عمل شود مشكل بشر حل خواهد گرديد.

به طور كلى اگر عده اى بخواهند عده ديگرى را به زور از مواهب خدادادى محروم كنند و آنها را فقط به خود اختصاص دهند، مى شود آنها را به زور سر جاى خودشان نشاند و چنين كسانى در قيامت به عذاب خدا گرفتار خواهند شد و خلاصه:

اين آيه مى تواند منشأ بسيارى از احكام باشد.

هفت آسمان:

قرآن مجيد درباره آسمانها سه تعبير دارد: سماء، سماوات و سماوات سبع. مراد از دو تعبير اول مطلق آسمانها و آنچه در بالاى

زمين است، مى باشد ولى به نظرم مراد از سماوات سبع، طبقات هفت گانه هوا است كه زمين را از هر طرف احاطه كرده اند «1».

دانشمندان طبقات جو را به پنج قسمت تقسيم كرده، حدود و خواص آن را نيز معين نموده اند بدين شرح:

1- تروپوسفر: ارتفاع اين طبقه در استوا، 16 كيلومتر و در قطبين 10 كيلومتر است، در همين قسمت ابرها تشكيل مى شود و وضع هواى زمين تعيين مى گردد، رعد، برق، برف، تگرگ و باران در اين طبقه است.

2- ستراتسفر: اين طبقه از 16 كيلومتر تا 32 كيلومترى ادامه دارد و در آن تندبادهاى مداوم مى وزد. دو شط عظيم هوايى در آن كران تا كران جهان را مى نوردند نام آن دو «جريانهاى جتى» است اين جريانها گاهى با سرعتى معادل 800 كيلومتر در ساعت حركت مى كنند. درجه حرارت در آن تا 62 درجه زير صفر پائين مى آيد.

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند اين فقط يك احتمال است، حقيقت مطلب در نزد خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 84

3- اوزونسفر: ارتفاع آن را تا 50 كيلومتر تعيين كرده اند، در اين طبقه نوعى اكسيژن وجود دارد كه آن را «اوزون» نامند، اين طبقه نسبتا گرمتر و درجه حرارت آن تا حدود صفر مى رسد، علت آن اين است كه اوزون اشعه ما فوق بنفش خورشيد را جذب مى كند.

4- يونوسفر: ناحيه اى است اسرارآميز، از نظر رقت هوا مانند خلاء است از ارتفاع 50 كيلومترى شروع شده و تا 300 كيلومتر ادامه دارد، در ارتفاع 80 كيلومترى درجه حرارت 68 درجه زير صفر، و در ارتفاع 177 كيلومترى به 287 درجه بالاى صفر مى رسد!!! 5- اگزوسفر: در اين طبقه تقريبا جو زمين از بين رفته، بشر

درباره آن جز اطلاعات ناچيز ندارد (قمرهاى مصنوعى ص 10 تا 14 ترجمه محمود مصاحب) گويند: ضخامت هوا هزار كيلومتر است به نظر مى آيد بايد گفته شود و اللَّه اعلم همين طبقات هوا است كه قرآن مجيد آن را به هفت آسمان، تقسيم مى كند، بايد گفت: يا دانشمندان دو طبقه ديگر را هنوز نيافته اند و يا قرآن مجيد در هفت شمردن نظر به خصوصى دارد.

بهر حال: در قرآن كريم مجموعا هشت بار (سماوات سبع) آمده است دقت در آنها نشان مى دهد كه مراد همان طبقات هوا است اكنون يكى از آنها را بررسى مى كنيم: أَ لَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً ... نوح/ 15 و 16 از اين دو آيه معلوم مى شود اولا آسمانها هفت، هستند ثانيا طبقه طبقه اند و هر يك بالاى ديگرى است، ثالثا نور ماه به همه آنها مى رسد.

بايد بدانيم كه آسمانها و اجرام و كهكشانهاى سماوى بى شمار است و مراد از هفت آسمان مجموع آسمانها نيست، از طرف ديگر نور ماه چندان امتداد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 85

ندارد كه به همه جاى جهان برسد، چنان كه نور ماه مريخ و مشترى به ما نمى رسد، حد اكثر مى توان گفت: نور ماه در منظومه شمسى قابل رؤيت است مثلا در شعراى يمانى كه پانصد هزار برابر خورشيد از زمين فاصله دارد يا در ستارگانى كه چهل و پنج هزار سال نورى از ما فاصله دارند يقينا نور ماه محسوس نيست، پس كلمه وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً نشان مى دهد حدود هفت آسمان تا جايى است كه نور ماه قابل رؤيت باشد و آنجا كه نور

ماه نيست هفت آسمان تمام شده است. نور ماه در طبقات هوا قابل رؤيت است قهرا بايد مراد همين طبقات باشد.

و اللَّه اعلم.

وانگهى نمى شود گفت: مراد از هفت آسمان سيارات منظومه شمسى است كه شمارش آنها فعلا به 9 رسيده است و شايد در آينده سياره ديگرى نيز كشف شود.

و نيز بايد دانست كه طبقه طبقه بودن فقط در طبقات هواست. در خاتمه اگر غرض از «فيهن» آن باشد كه ماه خارج از هفت آسمان است و نورش به آنها مى رسد آن وقت ماه در ميان آنها نيست بلكه از خارج به آنها نور مى رساند و اگر مراد از «فيهن» آن باشد كه ماه در ميان آنها است در اين صورت مرز هفت آسمان از جايگاه ماه نيز گذشته است. و طبقات هوا و لو به طور بسيار رقيق به آنجاها نيز رسيده است، ولى ظاهرا معناى اول مراد است. آيه زير قابل توجه است:

خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ. فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها .... فصلت 9 تا 12 آيات صريحند كه هفت آسمان قبلا به صورت دود و گاز غليظى بوده اند (مى شود يقين كرد آن دود و گاز غليظ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 86

هنگام سرد شدن زمين از زمين برخاسته است چنان كه در آتش فشانهاى فعلى ديده مى شود) همين گازها بودند كه رقيق شده طبقات هوا را تشكيل داده اند، از جمله «أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها» فهميده مى شود كه هر يك از طبقات، خواص به خصوصى دارند و در

زندگى زمين دخيلند (رجوع شود به قاموس قرآن ج 3/ 333).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 87

[سوره البقرة (2): آيات 30 تا 39]

اشاره

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30) وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (31) قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (32) قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ (34)

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (35) فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (36) فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (39)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 88

30- و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى را قرار مى دهم. گفتند:

در آنجا كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها ريزد؟ حال آنكه ما تو را تسبيح و حمد گوئيم و

تقديس مى كنيم. خدا گفت: آنچه من مى دانم شما نمى دانيد.

31- خدا همه نام ها (كارها) را به آدم تعليم نمود، سپس آدم ها را به ملائكه نشان داد و گفت: اگر راست مى گوئيد مرا از نامها (كارهاى) اينها خبر دهيد.

32- گفتند: پاكى تو، ما جز آنچه تو تعليم داده اى دانشى نداريم، داناى مطلق و حكيم، فقط تو هستى.

33- گفت: اى آدم نامهاى آنان را به ملائكه خبر ده پس چون نامهاى آنان را به ملائكه خبر داد، خدا گفت آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمانها و زمين را مى دانم و نيز مى دانم آنچه را آشكار مى كنيد و آنچه را نهان مى داريد.

34- و چون ملائكه را گفتيم: به آدم سجده (خضوع) كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس كه امتناع نمود و برترى كرد و از كافران شد.

35- و گفتم: اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از آن هر جا كه خواستيد با فراوانى بخوريد ولى به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران مى شويد.

36- شيطان آن دو را لغزانيد و از آن نعمت كه بودند بيرونشان كرد، گفتيم: پائين رويد، شما دشمن يكديگريد و تا مدتى در زمين قرارگاه و لذت بردن داريد.

37- آدم كلماتى از پروردگارش فرا گرفت، و خدا به او برگشت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است.

38- گفتيم: همگى پائين رويد، اگر بعدا هدايتى از من به سوى شما آمد هر كه از آن پيروى كند ترسى بر آنها نيست و محزون نمى شوند.

39- و آنان كه كافر شوند و آيات مرا دروغ شمارند آنها اهل آتشند و در آن پيوسته خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 89

كلمه ها

ملائكه: مفرد

آن ملك است، اكثر علماء عقيده دارند كه ملك از «الوك» مشتق است و آن به معنى رسالت مى باشد بنا بر اين ميم آن زائد است رجوع شود به قاموس قرآن، لغت (ملك).

خليفه: نائب. جانشين.

يسفك: سفك به معنى ريختن است، خواه ريختن خون باشد يا آب يا شى ء مذاب، بقولى: به ريختن خون اختصاص يافته است، در قول ديگر:

معنايش فقط ريختن خون است.

آدم: لفظى است غير عربى (دخيل) اكثريت اهل لغت آن را علم شخص گرفته و نام يك نفر مى دانند، به نظر بعضى علم نوع است مثل انسان و بشر.

انبئونى: نبأ بقول بعضى مطلق خبر است و به قول بعضى: خبرى كه داراى اهميت و فائده است، قرآن مجيد قول دوم را تأييد مى كند در ماجراى قيامت آمده: عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ نبأ/ 2 «انبئونى» از انباء و آن از نبأ است.

تبدون: اين كلمه از ابداء به معنى آشكار كردن از بدو به معنى ظهور و آشكار شدن است.

تكتمون: كتم و كتمان به معنى پنهان كردن است. «تكتمون»: پنهان مى داريد.

اسجدوا: سجده در لغت به معنى تذلل و خضوع و اظهار فروتنى و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است «اسجدوا» ظاهرا امر به خضوع و فروتنى است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 90

ابى: اباء به معنى امتناع شديد و خوددارى است.

رغدا: فراوانى «رغد عيشه رغدا: طاب و اتسع».

شجرة: شجر مطلق درخت، شجره واحد آن است (يك درخت).

ازلهما: زلل: لغزيدن، ازلال. لغزانيدن، خواه لغزيدن ظاهرى باشد مثل لغزيدن از كوه، يا معنوى باشد مثل خطا رفتن. مراد از آن در آيه معناى دوم است.

ابليس: ابلاس به معنى يأس و نوميدى است، ظاهرا شيطان را

از آن ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مأيوس است، به قول بعضى آن غير عربى است.

اهبطوا: هبوط به معنى پائين آمدن است نظير نزول و وقوع، گاهى به معنى دخول و حلول آيد «هبطنا بلدا كذا» يعنى به فلان بلد وارد شديم و از آن است اهْبِطُوا مِصْراً ... بقره/ 61 يعنى به شهرى وارد شويد.

مستقر: اسم مكان است. قرارگاه و محل استقرار. اصل آن قرار و قر به معنى ثبوت مى باشد.

متاع: هر آنچه از آن بهره برده شود. هر آنچه از آن لذت برده شود، به عبارت ديگر مطلق مال دنيا كه از آن بهره بردارى شود، گويند:

اصل آن متوع يعنى امتداد و ارتفاع است متاع هم مصدر به كار رفته و هم اسم.

تلقى: اخذ و تفهم «تلقى» اخذ كرد.

تواب: توب به معنى رجوع و برگشتن است. همچنين است توبه و متاب.

تائب رجوع كننده و تواب بسيار رجوع كننده است.

اصحاب: جمع صاحب به معنى رفيق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 91

شرحها

در آيات گذشته سخن از خلقت انسان و خلقت وسائل زندگى از براى انسان بود و روشن گرديد كه كفر و نفاق مسير صحيح زندگى نيست بلكه راه صحيح، همان ايمان و مصداق «اعْبُدُوا رَبَّكُمُ» بودن است. در تعقيب آن مطالب، در اين آيات بيان شده كه غرض خدا از اول آن بود كه انسان را در زمين جانشين خود قرار دهد و به وسيله او اسرار خلقت (غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) را ظاهر كند و انسان در مسير حركت الى اللَّه گام بردارد و گرنه از زندگى بهره اى نخواهد برد.

30- وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ

تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ.

گفتگو ميان خدا و ملائكه معلوم نيست چگونه بوده است ولى معلوم است خدا قضيه را به آنها فهمانده است مراد از خليفه يك نفر نيست و عموم انسانهاست و گرنه يفسد فيها و يسفك الدماء معنى ندارد كه اين كار، انسانها لازم دارد و فساد و سفك هم كار خليفه است، پر روشن است كه مراد از خليفه جانشينى خداست نه جانشينى انسان از انسانى، مثل: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ... ص/ 26 جمله قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها ... استدلال ملائكه است باستحقاق خلافت خويش، يعنى: خليفه خاكى فساد به راه انداخته و خونها خواهد ريخت، ولى ما پيوسته در اطاعت تو هستيم، پس اين وظيفه را بما محول فرماى «نسبح و نقدس» حاكى از فرمانبرى مطلق و دائمى است.

قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ مفيد آنست كه اين خلافت از شما ساخته نيست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 92

گرچه پيوسته بفرمان من هستيد. و ضمنا تصديق است به اينكه خليفه از فساد و خونريزى كنار نخواهد ماند.

اگر گويند: ملائكه از كجا دانستند كه خليفه ارض فساد و خونريزى خواهد كرد! گوئيم: ظاهرا از كلمه جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ فهميده اند كه خليفه مادى و ارضى از فساد و خونريزى بر كنار نخواهد ماند ولى در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ملائكه أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ را آن گاه دانستند كه چنان كسانى را قبلا ديده بودند. اين روايت

اشاره به نسلهاى ما قبل انسان است كه در زمين بوده اند، ولى با آنچه ما گفتيم قابل جمع است. و اللَّه اعلم.

31- وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

اين آيه بيان إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ است، مراد از تعليم اسماء، ايجاد استعدادها در وجود انسان است نه آموختن ظاهرى و آن استعدادها در ملائكه ايجاد نشده است، اگر غرض آن بود كه خدا به آدم بفرمايد: اين قلم و اين عينك و اين مداد است، آن وقت استدلال تمام نبود و ملائكه حق داشتند كه بگويند:

اين نام ها را به ما هم اگر تعليم مى كردى خبر مى داديم وانگهى با دانستن نام كار درست نمى شود، خليفه خدا بايد استعداد اكتشاف مثلا برق را از اول داشته باشد، بلكه مطلب اين است كه خدا مثلا استعداد اختراع هواپيما و هدايت آن را در وجود انسان گذاشت آن گاه به ملائكه فرمود: آيا شما هم اين استعداد را داريد؟ گفتند: خدايا ما را طورى نيافريده اى كه چنان توانيم كرد و در عين حال قانع شدند كه جانشين زمين بايد موجودى غير از آنها باشد.

پس اين تعليم نظير خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ رحمن/ 4 مى باشد و اللَّه ير أحسن الحديث، ج 1، ص: 93

العالم. در اين صورت مراد از «الاسماء» همان استعدادها و قابليتهاى موجود در انسان است چنان كه مراد از «الاسماء» در آيه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 حروف الفاظ رحيم، عليم، عزيز و جليل تنها نيست بلكه مراد اصلى حقائق آنهاست و الفاظ همچون آئينه، نشانگر حقائق هستند.

ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ

ضمير «هم» و «هؤلاء» هر دو به آدم راجع است نه به اسماء، يعنى: سپس آدمان را به ملائكه نشان داد و گفت از كارها و آنچه اينان مى توانند، به من خبر دهيد. رجوع ضمير جمع به آدم بدان علت است كه مصداق تعليم اسماء فقط او نبود بلكه فرزندانش نيز در نظر بود و تعليم او عبارت اخراى تعليم همه انسان ها بود چنان كه در سوره اعراف، جريان سجود، بعد از خلقت عموم آمده است وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ اعراف/ 11.

إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ظاهرا متعلق صادقين خلافت است يعنى اگر راستگو هستيد در اينكه شما مى توانيد خليفه بشويد «1».

32- قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا ...

اين آيه راجع به عجز ملائكه از خلافت است و آنها چون ديدند ساختمان وجودشان براى كارهاى آدمى آفريده نشده است گفتند: تو را تنزيه مى كنيم ما را آن دانش، نداده اى فقط تويى تواناى حكمت كردار.

33- قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ اگر هر چهار ضمير راجع به ملائكه باشد معنى اينطور مى شود: خدا گفت اى آدم نامهاى ملائكه را به ملائكه خبر ده و چون خبر داد ...

__________________________________________________

(1) احتمال دارد ميان گفتگوى خدا با ملائكه و وجود آمدن آدم و تعليم اسماء هزاران سال فاصله باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 94

در اين صورت اين سؤال پيش مى آيد كه مراد از نامهاى ملائكه چيست؟

لا بد مراد كارهايى است كه ملائكه مى توانند، آن وقت مراد از خبر دادن نيز بايد توانستن باشد، حال آنكه كارهاى ملائكه از انسان ساخته نيست، و اگر مراد همان تسبيح، حمد و تقديس باشد كه ملائكه خود از

آنها نام بردند، در اين صورت توانستنى هاى ملائكه فقط آنها نيست كه آدم آنها را بگويد و قضيه بدين طريق تمام شود كه: آدم هم كارهاى خود را مى تواند و هم كارهاى ملائكه را ولى ملائكه فقط كارهاى خود را مى تواند، وانگهى در گذشته گفته شد كه: ظاهرا مراد از «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ ...» حاضر به فرمان بودن آنهاست نه تأمين شدن خلافت با آن تسبيح و حمد و نه اينكه كار ملائكه فقط آنها است.

به احتمال قوى: ضمير اول و سوم راجع به ملائكه و ضمير دوم و چهارم راجع به آدمها است كه از قرينه مقام فهميده مى شود، يعنى: اى آدم كارهاى آدميان را به ملائكه خبر ده [خبرى كه حكايت از توانستن دارد] آن خبر نمونه اى از كار انسانها بود كه در آينده بنا بود انجام بدهند. او هم خبر داد.

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شايد مراد از غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ چيزهايى است كه بشر تا به حال دست يافته و خواهد يافت، برق، معادن، گردش كربن در طبيعت، عناصر، عجائب درياها، صنايع موتورى نيروى بخار، علم فيزيك، علم شيمى، كشف خواص اشياء و هزاران چيزهاى ديگر از مصاديق «غيب الارض» هستند كه به هنگام خلقت خليفه، همه پنهان و هيچ يك كشف نشده بودند.

از طرف ديگر: عناصر تشكيل دهنده هوا، ابعاد خورشيد و ماه و ستارگان نيروى جاذبه، عناصر تشكيل دهنده اجرام آسمانى، اشعه كيهانى، اسرار كهكشانها رفتن به كره ماه و هزاران اسرار ديگر كه بشر نائل شده و خواهد شد، همه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 95

مصداق «غيب السموات» مى باشند كه در

آن روز احدى از آنها خبر نداشت، اين همه اسرار آسمانها و زمين به دست بشر بيرون كشيده شده و كشيده خواهد شد.

ظاهرا مراد از اينكه فرمود: «آيا به شما نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ...» آنست كه من اين نهفته ها را مى دانم و مى خواهم آنها را به دست خليفه زمينى بيرون بريزم و اين كار از شما ساخته نيست، اگر اين احتمال درست باشد آن وقت مراد از غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آنهايى نيست كه علمش خاص خداست و درباره آنها فرموده: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ ... نمل/ 65 و اللَّه اعلم.

وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ ظاهرا مراد از «ما تُبْدُونَ» همان است كه گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِيها ...» و جمله دوم مى رساند كه ملائكه در ميان خويش نيز چيزهايى درباره خلافت گفته اند، خدا مى فرمايد: من همه اينها را مى دانم ولى خلافت منظور، فقط از بشر ساخته است.

34- وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ... الْكافِرِينَ در گذشته گفتيم: سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است، به احتمال نزديك به يقين مراد از «اسجدوا» سجده اسلامى و گذاشتن هفت عضو به زمين در مقابل آدم نبوده است، بلكه منظور اظهار خضوع بوده نسبت به خليفه و اقرار به اينكه: او لياقت جانشينى خدا را دارد، سجود و خضوع ملائكه حاكى از مقام والاى جانشين خدا در زمين است، انسان داراى دو بعد است، از لحاظ خاك و ماده يك موجود خاكى و از لحاظ خلافت از خدا و نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي حجر/ 29 يك موجود بسيار عالى،

مسجود ملائكه و آشكار كننده اسرار نهفته خدا در جهان است.

به هر حال: ملائكه پس از صدور فرمان: «به آدم سجده كنيد» به جانشين تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 96

انتخابى خدا سجده كردند كه از طرفى لياقت و استعداد او را ديدند و از طرفى بنده مطيع بودند، خدا درباره آنها عليهم السّلام فرموده: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 29.

إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ مراد از ابليس در قرآن مجيد موجودى است زنده با شعور،؟؟؟؟؟ كه به آدم سجده نكرد و خلافت او را قبول ننمود، و از درگاه خدا رانده شد، اين كلمه ظاهرا وصف است و اسم اصلى او نيست و به تناسب مأيوس بودنش از رحمت خدا، ابليس خوانده شده است، ظهور استثناء مى رساند كه ابليس از ملائكه بوده ولى صريح آيه كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 دلالت دارد كه از طائفه «جن» مى باشد، نگارنده: اين مطلب را به؟؟؟؟؟ در قاموس قرآن در ذيل لغات [بلس- شطن- ملك] آورده ام خواننده عزيز را به آنجا حواله مى دهم.

بهر حال: از همه ملائكه فقط ابليس به آدم خاضع نشد و لياقت او را به خلافت قبول نكرد و گفت: «من از او بهترم كه مرا از آتش به خصوص و او را از گل آفريده اى». فعل «استكبر» دلالت دارد كه او در اين ادعا ذيحق نبود، بلكه منيت كرد و بيجا خودش را بزرگ و برتر پنداشت.

وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ اگر «كان» دلالت بر زمان داشته باشد معنايش آنست كه از اول كافر بود و تصميم داشت به آدم سجده نكند ولى ظاهرا آن به

معنى «صار» است چنان كه گفته اند يعنى: از كافران شد. «اى صار من الكافرين».

35- وَ قُلْنا يا آدَمُ ... مِنَ الظَّالِمِينَ.

از ظهور آيه فهميده مى شود كه آدم و همسرش موقع اين خطاب در آن باغ بوده اند ولى وقت سجود ملائكه از همسرش خبرى نيست. و نيز معلوم مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 97

كه خوردن همه چيز جز از يك درخت بر ايشان مباح بوده است لفظ «لا تقربا» شدت نهى را مى رساند و گرنه نزديك شدن بدون خوردن ضررى نداشت، از سوره «طه» معلوم مى شود كه خوردن از آن درخت، وضع را دگرگون كرد فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما طه/ 121 مراد از «ظالمين» ظلم بر خويشتن است چنان كه خود گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ... اعراف/ 23.

36- فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ.

ازلال چنان كه گفته شد به معنى لغزانيدن و به خطا افكندن است، ازلال شيطان همان است كه در سوره اعراف و طه نقل شده كه به آدم گفت: خدا از اينكه نخواسته به اين درخت دست بزنيد نظر خوبى به شما ندارد و اگر از اين درخت بخوريد پيوسته خواهيد بود ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ اعراف/ 20 و در سوره طه آمده: يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى طه/ 120.

فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ يعنى: آن دو را از آن حال كه بودند خارج كرد، اين جمله ظاهرا بيانگر افتادن لباسها و ظاهر شدن عورتهايشان است كه خواستند با برگ

درختان ستر عورت كنند چنان كه فرموده فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ اعراف/ 22 در سوره طه اين عبارت تكرار شده، فقط به جاى «ذاقا الشجرة» آمده: «فاكلا منها».

پس در اثر خوردن از آن درخت، حالت اولى را از دست دادند.

وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ در اين جمله سه مطلب هست يكى اينكه: جمع آمدن «اهبطوا» نسبت به نسل آدم و زوج اوست اگر ما يك زن و مرد را از يك مملكت اخراج كنيم نسل آن دو را نيز كه بعدا به وجود خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 98

آمد اخراج كرده ايم، چنان كه در سوره طه فقط دو نفر موجود در نظر است و تثنيه آمده است: قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ طه/ 123 پس لازم نيست شيطان را نيز از آنها بشمريم و جمع آمدن «اهبطوا» را تصحيح كنيم. دوم اينكه مراد از هبوط چيست؟ معناى مشهور آن همان پائين آمدن است مثل: وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ بقره/ 74 و نيز در معناى دخول به كار رفته مثل سخن موسى عليه السّلام كه به بنى اسرائيل فرمود: اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ بقره/ 61 به شهر وارد شويد آنچه مى خواهيد در آن هست. اين كلمه درباره ابليس نيز به كار رفته: قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها اعراف/ 13.

مشكل است هبوط به معنى دخول باشد زيرا در دو آيه بقره و طه كه نقل شده با كلمه «منها» مبدء هبوط تعيين شده و اگر به معنى دخول بود ديگر براى «منها» جايى نبود

در اين صورت آيا مراد هبوط از مقام و حالت اوليه است و به عبارت ديگر از دست دادن كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما است؟

و يا مراد هبوط از بالا است و جايگاه آدم محلى غير از زمين بود و از آنجا به زمين آمد؟ اينكه بسيار بعيد است و آياتى نظير إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ حجر/ 28 صريح هستند كه انسان از لجن اين زمين آفريده شده، آيا مى شود گفت: بشر اولى پديده اين زمين نيست؟!!! و يا اين قضيه بيان ارتباط انسان با نفس و شيطان و دو بعدى بودن انسان است كه به شكل داستان نقل شده است؟

به نظر بعضى: آدم از بشرها برخاسته و موجود اولى بشر است نه آدم.

ولى قرآن اين نظر را تأييد نمى كند و همان بشر اولى را در جايى آدم و در جايى بشر مى نامد و مسجود ملائكه مى داند: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ. فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ص/ 71 و 73. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 99

به نظر مى آيد كه هبوط مقامى و حالتى منظور باشد چنان كه در بعضى از آيات با «خروج» تعبير آمده نظير: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ اعراف/ 27.

مطلب سوم اينكه: مراد از بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ چيست! اين جمله در سوره بقره و اعراف و طه تكرار شده و به آن تكيه شده است. گفته اند: مراد عداوت و دشمنى ما بين شيطان و انسان است ولى آن در سوره طه چنين آمده:

قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ

عَدُوٌّ طه/ 123 در اين جا با آنكه مخاطب آدم و زوجه او است باز جمله فوق تكرار شده. ظاهرا مراد از آن رقابت و خصومتى است كه لازمه حيات مادى است و تكيه قرآن از آن جهت است كه پس از هبوط اين واقعيت به طور حتم آشكار خواهد شد و اين رقابت و مبارزات و خصومت ها در پيشرفت بشر اثر كامل دارد طرفين عداوت، خود انسانها هستند، نه انسانها و شيطان گرچه ريشه عداوت انسانها از شيطان و قواى نفسانى است.

اين جمله، جمله حاليه است يعنى پائين رويد در حالى كه دشمن يكديگر هستيد.

وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ اگر «حين» نسبت به فرد فرد باشد مراد از آن تا مرگ است يعنى تا وقت مردن در زمين قرارگاه و متاع خواهيد داشت و اگر راجع به عموم باشد منظور از آن رسيدن آخرت است چنان كه در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام «الى حين» يوم القيامة معنى شده است.

37- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اين آيه راجع به امكان جبران نقائص است كه خداوند از لطف خود اين امكان را بوجود آورده است، اگر انسان اشتباهى كرد و خواست آن را جبران كند راه بر او بسته نيست، مى تواند به سوى خدا و كمال باز گردد، روايت شده: چون تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 100

خدا به ابليس لعنت كرد، ابليس مهلت خواست، خدا تا روز قيامت به او مهلت داد، ابليس گفت قسم به عزت تو، تا روح در فرزند آدم هست از قلبش خارج نخواهم شد. خدا در جواب فرمود: قسم به

عزت و جلالم تا روح در بدن دارد باب توبه بر او نخواهم بست، المحجة البيضاء ج 7/ 25.

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ نشان مى دهد كه توفيق و الهام توبه از جانب خدا بوده است پس توبه بنده در اثر توفيق و عنايت خداوندى است. مراد از «كلمات» ظاهرا همان است كه در سوره اعراف نقل شده: قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ اعراف/ 23 در روايات نقل شده: كه آدم خدا را به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين سلام اللَّه عليهم اجمعين قسم داد و نيز كلمات ديگرى به صورت دعا در اين زمينه نقل شده است رجوع شود به تفسير عياشى و مانند آن.

فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ توبه و متاب به معنى رجوع است.

توبه بنده آن است كه با ترك گناه به خدا برگردد توبه خدا آنست كه با لطف و عنايت و قبول به سوى بنده برگردد كلمه تواب هميشه وصف خدا آمده مگر در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ بقره/ 222 قبول توبه آدم آن نشد كه به جاى اولى برگردد ولى با دو آينه ذيل كه خواهد آمد روشن گرديد اگر راه خدا برود و به احكامى كه از جانب خدا خواهد آمد عمل نمايد به رحمت خدا خواهد رسيد.

38- قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

تكرار فرمان هبوط ظاهرا مقدمه است به تشريعى كه در اين آيه و آيه بعدى بيان شده است، به قرينه آيه بعدى، ظرف فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... آخرت است آرى در آخرت

نه نقصانى هست كه مايه اندوه باشد و نه كم شدن و فنايى كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 101

باعث خوف گردد و آن در صورتى است كه در دنيا از فرمان انبيا پيروى شود، خليفه خدا و كدخداى روى زمين بايد تسليم خليفه كننده (خدا) باشد، اما اگر خليفه آيات خدا را دروغ شمرد مصداق آيه بعدى خواهد بود.

39- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ كذبوا در صورتى است كه فرمان خدا به آدم تبليغ شود، به نظرم همه «كفروا» ها در صورتى سبب عذاب مى باشند كه توأم با تكذيب باشد نه كفر از روى جهل، خلود در آتش در انعام/ 128 ديده شود.

نكته ها
انسان موجود دو بعدى

انسان و خليفه و كدخداى زمين، موجودى است دو بعدى، وجود او معركه اى است كه پيوسته قواى رحمانى و شيطانى در آن در جنگ و جدل هستند آن گاه كه از نيرو و اراده خدادادى استفاده كرده به طرف نيكيها ميل كند، قواى رحمانى تقويت شده قواى شيطانى عقب مى نشينند إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا ... فصلت/ 30 و چون ميل به بدى ها كند طرف ديگر تقويت شده و ضلالت روى مى آورد: أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا مريم/ 83.

دستور: «بخوريد هر كجا كه هستيد و به اين درخت نزديك نشويد و گرنه از ستمكاران خواهيد بود» مبين آنست كه هدايت از جانب خدا و تصميم از جانب بشر است، راجع به سعادت و شقاوت بايد خودش اقدام بكند. پيشرفت و ترقى بشر در اثر اين دو بعدى بودن و

صاحب اختيار بودن است و گرنه مانند حيوانات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 102

كه فقط از غرائز استفاده مى كنند، پيوسته در جا مى زد و از پيشرفت بى بهره مى ماند.

اين آيات مركزيت خليفه را نسبت به قواى رحمانى و شيطانى بيان داشته و موقعيت او را روشن مى كنند. و نيز بيان مى دارد كه بشر با شيطان در گيرودار است بر خلاف مذهب مجوس كه خدا را در گير و دار شيطان قرار داده است ولى قرآن مى گويد: حول و قوه شيطان از خداست و از خدا تا روز قيامت مهلت گرفته و به جان بشر افتاده است و او ناچيزتر از آنست كه با پروردگار در مصاف باشد اين مطلب در سوره اعراف بيشتر توضيح داده خواهد شد انشاء اللَّه تعالى.

بهشت آدم:

ظاهر آيات قرآن حاكى است كه محل آدم پيش از خوردن شجره و بعد از آن با هم فرق داشت و نيز دو نوع زندگى كاملا متفاوت بود، چون آيات قصص آدم بسيار متشابه هستند نگارنده فقط نقل و توضيح مى دهم باشد كه شايد آيندگان به آنچه امروزيها پى نبرده اند پى ببرند.

در سوره طه راجع به محل اولى چنين آمده: فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى طه/ 117 و 119 گفتيم: اى آدم اين ابليس دشمن است به تو و همسرت، شما را از جنت خارج نكند و گرنه به زحمت خواهى افتاد، تو در آن گرسنه و عريان نمى مانى و در آن عطشان نمى گردى و از سوزش آفتاب زحمت نمى بينى. آيات

بدان معنى نيست كه آدم در آن باغ هيچ احتياج احساس نمى كرد چون فرموده وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما و نيز بعد از خوردن، عريان گرديدند و شروع كردند كه از برگ درختان براى پوشش خود استفاده كنند و اين به علت ريخته شدن لباسهايشان بود چنان آمده: يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما ... اعراف/ 27.

بلكه ظاهرا مراد آنست كه وسائل استراحت پيوسته در اختيار شماست تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 103

ولى در زندگى ديگر اين وسائل را بايد با زحمت به دست آوريد فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى.

قهرا بايد گفته شود: شرائط زندگى در آن محل غير از محل فعلى بود و اين دو محل غير هم بودند ولى اين به نظر نگارنده خيلى بعيد است و نمى توان توجيه كرد كه انسان پديده غير زمينى است. و اللَّه اعلم.

ممكن است بگوئيم: هر دو يكى بودند با اين فرق كه انسان در اولى فقط نفسى داشت و تسلط شيطان درهاى شيطنت را بر او نگشوده بود و موضوع بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ كه بعد از هبوط به وقوع پيوست در آنجا نبود، درست است كه إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ يوسف/ 53 درست است كه وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 6 ولى نفس بدون تسلط قواى شيطانى چندان كارگر نيست، اما در حالت دوم شيطان مهلت گرفته با شياطين ديگر پيوسته از راه نفس در فريفتن انسان بوده و هستند و اللَّه اعلم.

درخت نهى شده: اين درخت چه درختى بود كه خوردن از آن اين همه بيداد كرد:

1- ريخته شدن لباسها يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما اعراف/ 27.

2- آشكار شدن عورتها، و شروع

بپوشيدن آن به وسيله برگ درختان بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ... اعراف/ 22.

3- ستمكار به نفس بودن وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ اعراف/ 19.

4- و بالاخره رانده شدن از بهشت.

مثل يا حكايت:

به نظر بعضى ها ماجراى آدم و شيطان و حتى سجود ملائكه بيان واقعيت تسلط شيطان بر انسان و تأييد از جانب فرشتگان است باشند كه در شكل و قالب حكايت ريخته شده است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 104

نگارنده گويد: آيات كاملا متشابه، تعيين مراد خدا و پياده كردن آن بسيار مشكل است، يا خدا را در اين اجمال گفتن غرضى هست و يا حل معما كليد ديگرى دارد كه هنوز بدست بشر نرسيده است و اللَّه اعلم.

نتيجه:

در سوره اعراف پس از نقل ماجرا مى فرمايد: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ اعراف/ 27.

غرض آنست كه تسلط شيطان و قواى اهريمنى بر انسان يك واقعيت است بايد انسان هميشه در سعى و تلاش باشد كه خود را نجات بدهد و مغلوب نفسانى نگردد. و در اين مبارزه توفيق حاصل كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 105

[سوره البقرة (2): آيات 40 تا 46]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ (40) وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ (41) وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ

وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِينَ (45) الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46)

اى پسران اسرائيل بياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم و به پيمان من وفا كنيد تا به پيمان شما وفا كنم و فقط از من بترسيد.

41- و ايمان آريد بقرآنى كه من نازل كرده ام كه كتاب شما را تصديق مى كند، و نخستين منكر آن نباشد و آيات مرا به قيمت اندك نفروشيد و فقط از من پرهيز كنيد (از عذاب من).

42- حق را به باطل مخلوط نكنيد و حق را با آنكه مى دانيد كتمان ننمائيد.

43- نماز را بپا داريد و زكاة را بدهيد و با راكعان ركوع كنيد.

44- آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را از ياد مى بريد؟ حال آنكه تورات را مى خوانيد آيا نمى فهميد!!

45- (در پيروى حق) از صبر و نماز مدد جوييد و آن حتما سنگين است مگر بر متواضعان.

46- كسانى كه مى دانند خداى خويش را ملاقات خواهند كرد و بسوى او باز مى گردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 106

كلمه ها

اسرائيل: اين كلمه به نقلى اسم دوم حضرت يعقوب و به نقلى لقب آن حضرت است. گفته اند: آن به معنى بنده خدا است. «اسر» يعنى بنده، ايل يعنى خدا (دائرة المعارف و جدى) مراد از بنى اسرائيل فرزندان يعقوب عليه السّلام اند كه به قوم يهود معروف شده اند.

اوفوا: وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن است، وفاء و ايفاء به عهد آنست كه آن را بدون كم

و كاست انجام دهد (اقرب الموارد).

فارهبون: اين لفظ از رهب و آن به معنى ترس است (صحاح) راغب قيد تحرز و اضطراب را بر آن افزوده است. «فارهبون» پس از من بترسيد.

ثمن: قيمت. آنچه فروشنده از خريدار مى گيرد (مفردات راغب).

لا تلبسوا: لبس به (ضم اول) به معنى لباس پوشيدن است، فعل آن از باب «علم يعلم» آيد مثل يَلْبَسُونَ ثِياباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ كهف/ 31 و لبس (به فتح اول) به معنى خلط و مشتبه كردن است فعل آن از باب ضرب يضرب آيد (صحاح) آيه لا تَلْبِسُوا ... از قسم دوم است.

راكعين: ركع و ركوع به معنى خم شدن و سر پائين آوردن است (اقرب الموارد) ركوع نماز خم شدن است تا دستها به زانو برسد. راغب تصريح كرده كه ركوع به معنى تذلل و تواضع نيز آيد ولى طبرسى استعمال آن را در خضوع مجاز مى داند.

بر: (بكسر اول) به معنى نيكى و خوبى و به فتح اول به معنى نيكى كننده و نيز به معنى خشكى مقابل دريا است، اين هر سه در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 107

صبر: استقامت. صبر در هر كار به معنى استقامت در آن كار است.

تعقلون: عقل به معنى، فهم، درك و معرفت است، به معناى اسمى در قرآن نيامده و فقط به صورت افعال: يعقلون، تعقلون، نعقل، آمده است.

خاشعين: خشوع: تذلل و تواضع، در تواضع قلبى و ظاهرى بكار رود اصل آن نرمش است.

يظنون: ظن: احتمال قوى، وهم: احتمال ضعيف. شك: تساوى دو احتمال.

به نظر راغب اگر ظن با «ان» آيد به معناى يقين باشد (قاموس قرآن).

ملاقون: ملاقات كنندگان. مراد از

لقاء اللَّه ملاقات رحمت و عذاب خداست نه مرگ.

شرحها

از آيه چهلم سوره بقره تا آيه صد و بيست و سه پرونده يهود بررسى و در اين زمينه افشاگرى عجيبى شده است در «نكته ها» اين مطلب به طور مفصل خواهد آمد ولى لازم است پيش از آيات دو مسئله را متذكر شويم اول اينكه: همانطور كه در انقلاب اسلامى ايران گروهكهاى وابسته به شرق و غرب با مكتبهاى التقاطى در مقابل انقلاب قد علم كرده اند و با افشاگريهاى رهبر انقلاب و كتابهاى متعدد، ماهيت ناپاك آنها روشن گرديده و در معرض مطالعه ملت قرار گرفته است و در نتيجه نقشه آنها نقش بر آب شده است.

قرآن مجيد نيز با اين افشاگريها ماهيت يهود را بر خودشان و ديگران بر ملا كرد و شر آنها را رفع نمود و گرنه اسلام را به سقوط مى كشاندند كه بزرگترين ضد انقلاب در آن روز، يهود بودند.

دوم: اعمالى كه در اين آيات هشتادگانه بر يهود مدينه نسبت داده شده است از آنها نبود، بلكه يهود زمان موسى و بعد از او آن كارها را كرده بودند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 108

به عبارت ديگر: آن اعمال را اجداد آنها كرده بودند ولى قرآن به يهود مدينه نسبت داده و آنها را كوبيده است، عجيب آنكه يهود مدينه از خود دفاع نكرده است و نگفته اند: اين كارها را ما نكرده ايم چرا كار ديگران را به ما نسبت مى دهيد؟

اين بدان علّت است كه قرآن هم فرد را اصيل مى داند و هم جامعه را، جامعه در نظر اسلام داراى يك شعور و يك تفكر و كتاب و پرونده است مردمى كه داراى

يك تفكر اجتماعى و يك اراده اجتماعى و داراى يك روح جمعى هستند از نظر قرآن به حكم يك انسانند، چون هر يك، كار و انديشه همه را تصديق و تأييد مى كنند، اينجاست كه قرآن كارهاى بد را كه فقط گروهى انجام داده اند به همه افراد آن گروه نسبت مى دهد و فرزندان را با كارهاى پدران محكوم مى كند، امروز در جامعه ها، گروه ها و احزاب براى كارهاى خود از مردم تأييد مى خواهند در صورت تأييد، كار و عملكرد يك حزب را عملكرد همه ملت مى دانند، اين بحث در سوره يونس ذيل آيه 49 لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ... به طور مشروح آمده است به آنجا رجوع شود.

40- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ از اين آيه بررسى و افشاگرى وضع يهود شروع مى شود و آن در شكل پند و نصيحت و ترس از خدا آغاز گرديده است، مراد از «نعمتى» ظاهرا بعثت پيامبران در بنى اسرائيل است كه همه افتخارشان و حتى نجات از چنگ فرعون مرهون همان بعثت است در جاى ديگر آمده كه موسى عليه السّلام بآنها گفت: يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ ... مائده/ 20 على هذا جعل انبياء همان نعمت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 109

در جمله أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ مراد از عهد اللَّه به نظرم پذيرفتن نبوت رسول خدا است كه از آنها در كتابشان پيمان گرفته شده بود، چنان كه فرموده: الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ... اعراف/ 158 اينكه فرموده: او را در تورات و

انجيل مى يابند، پس، از آنها به ايمان آوردن پيمان گرفته شده بود، در جاى ديگر آمده: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146 پس اهل كتاب آن حضرت را همچون پسران خود مى شناخته اند و دانسته انكار مى كرده اند «1».

بعضى ها عهد اللّه را اتم گرفته اند ولى به نظرم عهد خاص است كه گفته شد و آيه آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ ... بيان همان عهد مى باشد. چون يهود به وسيله اين آيات به اسلام دعوت مى شوند و همه عهود در اسلام موجود است و دعوت به عهود گذشته در قبال اسلام معنى ندارد.

أُوفِ بِعَهْدِكُمْ عهد آنها همان نتيجه ايمان آنها به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه سعادت دنيا و آخرت باشد چنان كه در ذيل آيه گذشته اعراف آمده: فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ اعراف/ 157 در اين آيه به ايمان آورندگان رستگارى وعده شده است، اين نتيجه به تعبير ديگر وى در سوره مائده آيه 12 نيز آمده است.

«وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ» تقديم «اياى» مفيد حصر است يعنى فقط از سخط و از عذاب من بترسيد گويى دانشمندان يهود را ترس از آن بوده كه در صورت تصديق قرآن، اعتبار و ثروتشان از بين برود.

41- وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ

__________________________________________________

(1) رجوع شود به تورات سفر تثنيه باب 17، آيه 17- 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 110

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ.

اين آيه به صراحت، يهود را به پيروى از قرآن مى خواند و

گفتيم كه اين همان عهد اللَّه در آيه سابق است.

«مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ» مراد از «ما» ظاهرا تورات است چنان كه در بعضى از آيات در جاى «ما» آمده است مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ صف/ 6 و در بعضى هست.

مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ ... مائده/ 48 بنا بر اين قرآن مجيد، تورات و انجيل موجود در صدر اسلام را تصديق كرده و هر دو محترم هستند، ولى اين تصديق نسبت به تورات و انجيل اصلى بطور عموم و نسبت به تورات و انجيلى كه در صدر اسلام بوده اند نسبى است، چون قرآن در عين حال، محرف و ناقص بودن تورات و اضافه شدن مطالب دروغى را به آن عنوان كرده است چنان كه در جاى مناسب خواهد آمد، ولى در اينكه بسيارى از مطالب تورات اصلى در تورات فعلى هست نبايد شك كرد وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ مائده/ 43 ناگفته نماند: قرآن مجيد به جمله مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ در بسيارى از جاها تكيه كرده است، از آن دو چيز به نظر مى آيد يكى اينكه: اى يهود و نصارى قرآن مخالف كتاب شما نيست بلكه آن را تصديق و قبول مى كند ديگرى آنكه قرآن كاملتر از تورات و انجيل است كه آنها را تصديق مى كند و گرنه يا عين آنها بود يا كمتر از آنها و در آن صورت تصديق معنايى نداشت.

بعضى ها «ما» را مطالب دينى معنى كرده كه در دست يهود بوده است، آن وقت قرآن فقط آن مطالب را تصديق كرده است نه تورات موجود را، ولى ظاهرا اين درست نيست.

وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ

ظاهرا مراد اولين كافر از اهل كتاب است زيرا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 111

مشركان مكه قبلا قرآن را انكار كرده بودند يعنى: اى يهود مدينه شما با كافر بودن به قرآن، نخستين كفار از اهل كتاب خواهيد بود و براى ديگران در اين مورد راه را باز خواهيد كرد.

وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ؟؟؟؟؟ يهود از عدم تصديق قرآن اين بهره را داشتند كه مقام و آقايى؟؟؟؟؟ باشد و پولى كه از مردم مى گرفتند به خطر نيافتد و اين بهاى اندكى بود كه قرآن و بشارت تورات را بدان فروختند و اگر رسالت قرآن را تصديق مى كردند باز پول و نوعى مقام براى آنها محفوظ بود. تقديم «اياى» مفيد حصر است يعنى فقط از من و از عذاب من به پرهيزيد نه از رفتن مال و مقام.

42- وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ ...

علماء يهود راجع به بشارت تورات درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأويلات ناروايى كرده و فكر عوام را منحرف مى نمودند تا از ايمان به آن حضرت جلوگيرى كنند در نتيجه دانسته و از روى علم، حقيقت را كتمان مى كردند، مراد از «الحق» بشارت و از «الباطل» دروغها و تأويلات نابجا است وَ تَكْتُمُوا عطف است به جاى «تلبسوا» يعنى: حق را به باطل مى آميزيد و حق را با آنكه مى دانيد كتمان ننمائيد.

43- وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

اين آيه دعوت به عمل است بعد از دعوت به ايمان، الف و لام در «الصلاة، الزكاة» براى عهد است يعنى نماز و زكاتى كه اسلام آورده است وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ به نظرم مراد از ركوع تواضع و

خاضع شدن است يعنى به اسلام خاضع شويد و در زمره مسلمانان و خاضعان درآئيد. و گرنه أَقِيمُوا الصَّلاةَ ركوع را نيز شامل است وانگهى ظاهرا مراد آن نيست كه: به نماز جماعت بيائيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 112

44- أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يهود و خاصه علماء آنها در عين انكار اسلام به كارهاى نيك دعوت مى كردند اين آيه در مقام عتاب و توبيخ مى گويد: اين چطور مطابق عقل و فهم است كه شما مردم را به نيكى دعوت مى كنيد و با آنكه تورات را مى خوانيد و اسلام را مى دانيد نيكى كردن را در مورد خودتان فراموش مى كنيد؟ آيا اين مى شود كه از نيكوكار بودن ديگران خوشوقت باشيد و از نيكوكار بودن خود نه!!! أَ فَلا تَعْقِلُونَ آيا درك نمى كنيد «1»؟! 45- وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ.

ظاهر سياق آنست كه اين آيه نيز مانند آيات قبل خطاب به يهود است نظير اين در باره مسلمين نيز آمده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 153.

يعنى: در پيروى حق از صبر و صلوة مدد جوييد و اگر دست كشيدن از يهودى گرى و رياست و مال و منال براى شما سخت باشد، خويشتن دارى كنيد و با نماز كه توجه به خدا و سبب آرامش درون است دل به دريا زده و هواى نفس را زير پا بگذاريد تا پيروى از رسالت اسلام بر شما آسان گردد آرى با توجه به خدا و خويشتن دارى مى شود از هر عقبه اى گذشت و از هيچ مشكلى نهراسيد

و اللَّه اعلم.

وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ اگر ضمير «انها» به «استعانت» برگردد،

__________________________________________________

(1) در تورات سفر تثنيه باب 18 آيه 17 و 18 چنين آمده: «و خداوند به من گفت» آنچه گفتند نيكو گفتند نبى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به اوامر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كه سخنان مرا كه او به اسم من گويد نشنود، از او مطالبه خواهد كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 113

معنى خيلى مناسب خواهد بود يعنى: شما مى توانيد با استعانت و يارى طلبى از صبر و نماز بر اميال خود فائق آئيد و اسلام را قبول كنيد، اين استعانت سنگين است مگر بر آنان كه خاشع هستند و در برابر واقعيت نرمش نشان مى دهند، و اگر به «الصلاة» برگردد آن وقت اين كلام مطلب مستقلى خواهد بود كه آيه بعدى هم به مناسبت آن آمده است.

در صورت دوم سنگين و سخت بودن نماز براى غير خاشعين بدان علت است كه در آن مزدى اميد ندارند و نماز در نظر آنها زحمت بى فائده اى است، اما خاشعان كه اميد ثواب خداوند را دارند و آن را كارى بى اجر نمى دانند نماز بر آنها بسيار آسان و لذت بخش است. خاشعان همان متواضعان و تسليم شدگان به حق مى باشند.

46- الَّذِينَ يَظُنُّونَ ... راجِعُونَ.

اين آيه بيان «الخاشعين» است به نظرم ظن راجع به وجود قيامت نيست تا بحث شود كه راجع به آخرت يقين لازم است و در آيه چهارم خوانديم وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ و نيز بگوئيم: ظن به معناى يقين است و

يا ظن به آخرت نيز شخص را از كار بد باز مى دارد، بلكه ظن راجع به لقاء اللَّه و ثواب خداوندى است چنان كه در جاى ديگر به لفظ «يرجو» آمده است فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً كهف/ 110 ظن ثواب عمل و اميد ثواب عمل غير از اعتقاد به قيامت است.

ما با آنكه به وجود قيامت يقين داريم به ثواب اعمالمان ظن قوى داريم چون ممكن است در اثر بعضى از كارها، ثواب ما حبط شود و يا عمل مورد قبول واقع نگردد.

خدا در ملامت كافران مى گويد كه گفتند: ما نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ جاثيه/ 32 پس ظن به قيامت كافى نيست.

وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ رجوع الى اللَّه عبارت اخراى رجوع به ثواب يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 114

عقاب خداوند است، اين با جمله مُلاقُوا رَبِّهِمْ قريب المضمون است، نيكان و بدان همه به سوى خدا و به سوى رحمت يا عذاب خدا برمى گردند كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مائده/ 48.

نكته ها
يهود و اسلام:

از روزى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد مدينه شده و به سر و سامان دادن حكومت اسلامى پرداخت: يهود علم مخالفت برافراشتند و علنا به كارشكنى برخاستند و با همه مواد مشتركى كه با اسلام داشتند نخواستند با دين جديد كنار بيايند و جامعه واحد تشكيل دهند.

يهود بنى قينقاع در قلب شهر مدينه به شغل زرگرى مشغول بوده و بازار مدينه را در دست داشتند، يهود بنى قريظه در شرق مدينه و يهود بنى نضير در جنوب شرقى آن در قلعه هاى مستحكم خويش ساكن

بودند. با آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از همان آغاز ورود با آنها پيمان عدم تعرض و هم زيستى مسالمت آميز بستند ولى با كمترين بهانه پيمان خويش را شكسته و مصيبت هايى ببار مى آوردند، سرانجام گروه اول و سوم از مدينه رانده شده و گروه دوم به حكم تورات در مورد دشمن مغلوب، قتل عام شدند و در سوره احزاب به آن اشاره خواهيم كرد انشاء اللَّه تعالى.

اينها پيوسته قرآن و دين جديد را تكذيب كرده و در پى شورش بودند، خود را بر حق و مسلمانان را بر باطل مى ديدند و همواره به رخ آنها مى كشيدند كه: دين ما حق است. تنها كتاب قانونى تورات است، خدا به يهود نظرى دارد كه به ديگران ندارد خلاصه: قرآن ناچار بود كه پرونده اين حزب نيرومند و مخالف را بررسى كرده و سر و ته اين قوم و كارهاى آنها را علنى نمايد تا هم بر خودشان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 115

و هم بر ديگران حجت تمام شود، تا اين رقيب لجوج و منطق او كوبيده نشده بود پيشرفت اسلام ناممكن بود، لذاست كه قرآن مجيد اين حزب آشتى ناپذير را تا آخرين سنگر تعقيب مى كند. آنچه درباره يهود گفته شد بسيارى از آن در ضمن آيات خواهد آمد.

موقعيت آيات:

اين آيات با آن كه خطاب به يهود است يك درس عمومى و همگانى است و پيوسته زنده و قابل پياده شدن مى باشد.

نظير اين خطابات از قبيل اقامه نماز، دادن زكاة، مددجويى از صبر و نماز و ... راجع به مسلمين نيز آمده است. چنان كه در روايات. يكا يك آيات مستقلا مورد نظر واقع شده اند:

در

ذيل «وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» در مجمع البيان از انس بن مالك نقل شده:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در شب معراج بر گروهى گذشتم كه لبهاى آنها با قيچيهاى آتشين بريده مى شد گفتم: جبرئيل اينها كيانند؟ گفت: اينان خطيبان هستند از اهل دنيا كه مردم را به نيكى امر كرده و خود را فراموش مى نمودند «1».

در كافى از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون على عليه السّلام را كارى مضطرب مى كرد به نماز پناه مى برد سپس اين آيه را خواند وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ «2».

رمز توفيق:

آيه وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ در اين سوره دو بار ذكر شده است يكى در اينجا و يكى در آيه 153، فقط با اين فرق كه آخر دومى إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ است در روايات

__________________________________________________

(1)

قال رسول اللَّه (ص) مررت ليلة اسرى بى على اناس تقرض شفاههم بمقاريض من نار فقلت من هؤلاء يا جبرئيل؟ فقال: هؤلاء خطباء من اهل الدنيا ممن كانوا يأمرون الناس بالبر و ينسون انفسهم.

[.....] (2)

عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: كان على (ع) اذا هاله شى ء فزع الى الصلاة، ثم تلا هذه الاية: وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 116

اهل بيت صلوات اللَّه عليهم صبر به روزه تفسير شده چنان كه در حديث حضرت صادق عليه السّلام آمده:

قال الصبر هو الصوم

ولى به نظرم آن بيان مصداق است نه اينكه غير روزه را شامل نيست و آنها استحباب روزه و نماز را در مهمات از آيه استفاده فرموده اند.

از آيه شريفه فهميده مى شود كه رمز موفقيت در زندگى دو چيز است:

1- استقامت.

2- استمداد از

خدا.

استقامت در كارها بدون توجه به خدا و بدون توجه به نظامات جهان گرچه تا حدى باعث پيشرفت و نيل به مقصود است ولى نظير پيشرفت چنگيز و دول صنعتى استعمارگر مى شود و دنيا را به خاك و خون مى كشد ولى اگر شخص در كارها استقامت و پشت كار داشته باشد با نماز و توجه به خدا و ملاحظه رضاى خدا، توفيقش حتمى است توفيق واقعى. چنان كه پيامبران و مردان خدا با اين دو عامل پيش رفتند و موفق شدند، دو عامل فوق هم در كارهاى فردى و هم در كارهاى اجتماعى جريان دارد حتى اگر يك دانشجو استقامت ورزيده و از خدا استمداد كند و به نماز برخاسته إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بگويد در رسيدن به هدفهاى خود موفق خواهد گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 117

[سوره البقرة (2): آيات 47 تا 57]

اشاره

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (47) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48) وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (49) وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50) وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)

ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52) وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (53) وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ

عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (54) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55) ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 118

47- اى پسران اسرائيل به ياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم (و بياد آوريد) كه شما را بر مردم برترى دادم.

48- و بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى چيزى نمى دهد و از او شفاعتى قبول نگردد و عوضى گرفته نشود و نه آنها يارى مى شوند.

49- و ياد آريد كه شما را از فرعونيان نجات داديم، آنها عذابى سخت به شما وارد مى كردند: پسرانتان را سر مى بريدند، دخترانتان را زنده نگه مى داشتند و در اين كار از پروردگارتان، بلاى بزرگى بود.

50- و ياد آريد كه دريا را براى شما باز كرديم و نجاتتان داديم و فرعونيان را غرق كرديم و شما تماشا مى كرديد.

51- و ياد آريد كه چهل شب را به موسى وعده كرديم، سپس گوساله را به پرستش گرفتيد و ستمكار بوديد.

52- آن گاه از شما درگذشتيم تا سپاسگزارى كنيد.

53- و ياد آريد كه به موسى تورات و فرقان داديم تا هدايت بپذيريد.

54- و چون موسى به قوم خود گفت: اى قوم شما با گوساله پرستى به خود ظلم كرديد، به خداى خود بازگرديد و خودتان را بكشيد، اين پيش خالقتان براى شما بهتر است پس خدا توبه شما را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربانست.

55- و ياد آريد

كه گفتيد: اى موسى هرگز به تو ايمان نياوريم تا خدا را آشكار ببينيم پس صاعقه شما را در حالى كه مى ديديد بگرفت.

56- آن گاه شما را پس از اين مرگ برانگيختيم تا شكر بگذاريد.

57- ابر را بر شما سايبان كرديم و بر شما ترنجبين و مرغ سلوى فرستاديم، بخوريد از خوش- آيندهاى آنچه كه روزيتان كرديم كه به ما ستم نكردند ليكن به خود ستم مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 119

كلمه ها

فضلتكم: فضل در اصل به معنى زيادت است، در قرآن مجيد به معنى برترى و احسان و عطيه آمده كه همه از مصاديق زيادت هستند (قاموس قرآن) «فضلتكم» به شما برترى داديم.

العالمين: مراد از عالمين در اين آيه مردمان مى باشد. رجوع شود به سوره حمد/ 2.

تجزى: جزاء اگر ما بعدش «باء- على» آيد به معنى مكافات و مجازات باشد و اگر ما بعدش «عن» آيد به معنى قضاء و اداء و بدون آنها به معنى كفايت است، «جزى الشي ء: كفى» (قاموس).

شفاعة: واسطه شدن. شفع و شفاعة مصدر هستند به معنى منضم كردن چيزى به چيزى (مفردات).

عدل: (بفتح- عين) عوض. آن در اصل به معنى برابرى است. اسم و مصدر هر دو آمده است. آنچه گفته شده از قبيل: مثل، عوض، ضد ظلم، همه از مصاديق معناى اول هستند.

يسومونكم: سوم به معنى تحميل و چريدن آمده است، لازم و متعدى هر دو به كار رود آن در آيه به معنى تحميل و وارد كردن است چنان كه در فِيهِ تُسِيمُونَ نحل/ 10 به معنى چرانيدن مى باشد.

يذبحون: تذبيح مبالغه در ذبح است يعنى به طور مداوم يكى پس از ديگرى را ذبح مى كردند (قاموس قرآن)

در آيه ديگر آمده يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ اعراف/ 141.

يستحيون: استحياء طلب حيات و خواستن زنده ماندن است «يستحيون» زنده مى گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 120

نسائكم: در مجمع البيان تصريح شده كه: اطلاق نساء بر دختر بچه ها نيز جايز است.

بلاء: آزمايش. مصيبت. اصل بلى (بكسر باء) به معنى كهنه شدن است، امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى ممتحن امتحان شده را از كثرت فشار كهنه و فرسوده مى كند، به غم و اندوه از آن بلاء گويند كه بدن را فرسوده مى كند (مفردات).

فرقنا: فرق به معنى جدا كردن است چنان كه فلق به معنى شكافتن است.

(قاموس قرآن) «فرقنا»: جدا كرديم.

آل: خانواده. آل مقلوب اهل و مصغرش اهيل آيد. در اين آيه لشكريان فرعون خانواده او خوانده شده اند چنان كه خواهد آمد.

واعدنا: مواعده لازم نيست هميشه بين الاثنين باشد بلكه به معنى وعده كردن نيز آيد چنان كه در اين آيه است «واعدنا»: وعده كرديم.

عجل: گوساله.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. آن در اصل مصدر است و به معنى فاعل به كار رفته، و آن صفت قرآن و تورات آمده است:

بارء: آفريننده. برء اگر از باب علم يعلم باشد به معنى كنار شدن و اگر از باب قطع يقطع باشد به معنى آفريدن است، آفريننده را از آن بارء و بارى گوئيم كه موجود را از نبودن به طرف بودن مى كشد.

جهرة: آشكار شده. اسم است به معنى مفعول.

بعث: برانگيختن. خواه به طرز زنده شدن باشد و يا برخاستن. در قرآن مجيد هر دو آمده است. «بعثناكم» برانگيختم.

ظللنا: ظل به معنى سايه. تظليل يعنى سايبان قرار دادن. ظل در اصل به معنى ستر و پوشاندن (قاموس

قرآن) «ظللنا» سايبان قرار داديم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 121

غمام: ابر. غم در اصل به معنى پوشاندن است، ابر را غمام گويند كه آفتاب و آسمان را مى پوشاند، اندوه و غصه را از آن غم گويند كه سرور و حلم انسان را مى پوشاند.

من: ترنجبين. ماده چسبنده و شيرينى است مانند عسل كه از هوا بر سنگ و برگ درختان مى نشيند، در اول آبكى است سپس سفت مى شود.

معناى ديگرى نيز دارد.

سلوى: بلدرچين. در برهان قاطع ذيل لغت «كرك» گويد: مرغى است از تيهو كوچكتر است كه به عربى سلوى و به تركى بلدرچين گويند (قاموس قرآن) اصل آن از سلو به معنى آرامش مى باشد.

طيبات: دلچسب ها، خوش آيندها، طيب به معنى پاك در مقابل خبيث است نه نجس.

شرحها

مراد از «نعمتى» در آيات گذشته نبوت بود كه خدا در بنى اسرائيل قرار داده است، در اين آيات نعمتهاى ديگرى بيان شده كه موجب برترى بنى اسرائيل بر ديگران است كه قسمتى از آنها عبارتند از: نجات از فرعونيان، شكافتن دريا و گذشتن بنى اسرائيل از آن، عفو از گناه گوساله پرستى، آمدن تورات، سايبان قرار دادن ابر در صحراى سينا، آمدن من و سلوى و مانند آنها، ذيل آيات نشان مى دهد كه در مقابل اين همه نعمت ناسپاسى كرده اند، اين مطالب به اجمال نقل شده است زيرا كه در سوره هاى اعراف و غيره كه مكى هستند به تفصيل تا وقت نزول بقره، بيان شده بود.

47- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 122

مراد از «نعمتى» همانهايى است كه موجب فضيلت بنى اسرائيل شده است، جمله وَ

أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ اين مطلب را روشن مى كند.

در آيه ديگر نجات از فرعونيان صريحا از مصاديق نعمت شمرده شده است:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ ...

ابراهيم/ 6.

وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اين جمله در آيه 122 همين سوره تكرار شده و نيز در قول موسى عليه السّلام آمده: أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اعراف/ 140.

مراد از اين تفضيل چيست؟ اين تفضيل هر چه باشد در زمان موسى عليه السّلام واقع شده است و بعد از موسى را شامل نيست بدليل آنكه موسى در حيات خود به آنها فرموده: وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ چنان كه گذشت، پس اين تفضيل همان شكافتن دريا، ارسال من و سلوى تظليل غمام و غيره است كه خدا براى آنها انجام داد و تا آن موقع در حق احدى نكرده بود.

آن گاه كه در صحراى سينا بت پرستان را ديدند گفتند: موسى براى ما هم خدايى بساز چنان كه اينها خدايانى دارند. گفت: آيا جز خدا براى شما معبودى بخواهم حال آنكه او شما را بر عالميان برترى داده و بخاطر شما دريا را شكافته و من و سلوى فرستاده؟! تا بحال در حق كسى اينكارها را نكرده است اعراف/ 140 به نظرم اين تفضيل شامل جعل انبياء نباشد كه آن در امتهاى ديگر نيز بوده است.

متأسفانه يهود از اين تفضيل بهره بردارى نكردند، با موسى مخالفتها نمودند پس از رفتن موسى به كوه طور، گوساله پرستى آغاز كردند، قرآن مى خواهد بگويد، اين كه قرآن موضوع تفضيل را برخ آنها مى كشد چنان كه

در گذشته وسيله هدايت را براى شما فراهم كرديم و با آن برترى يافتيد الان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 123

نيز با پيامبر اسلام وسيله هدايت فراهم شده است به او ايمان بياوريد.

لفظ «العالمين» در دو سخن موسى عليه السّلام كه گذشت شمولش تا زمان او است و بعد از او را شامل نيست ولى كلام خدا وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ ظهورش در همه مردمان است اعم از گذشته و آينده ولى تفضيل مطلق نيست و چنان كه گفته شد تفضيلى خاص است، اين درست است كه شكافتن دريا و ارسال من و سلوى در هيچ ملتى واقع نشده ولى مانعى نيست كه ملل ديگر از جهات ديگرى بر بنى اسرائيل برترى داشته باشند، چنان كه قرآن با نقل آن تفضيل، يهود را در مقابل بدكاريها ملامت مى كند.

اصولا اينگونه تفضيلها قائم به عموم است، فضيلت فردى بسته به ايمان و عمل است مسلمان باشد يا غير مسلمان، ما هم اگر اهل ايمان و عمل نباشيم فضيلتى بر ديگران نداريم مثلا مى گوئيم: امت ايران با وجود امام خمينى بر ديگران برترى دارد اين قائم به عموم است نه فرد فرد ملت ايران.

48- وَ اتَّقُوا يَوْماً ... وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ در زندگى امروز بعضى از عوامل بدرد انسان مى خورند تا جرم اشخاص ناديده به حساب آيد از قبيل دادن عوض، وساطت ديگران، ضمانت و غيره، ولى از اين عوامل در آخرت خبرى نيست و اسباب دنيوى همه بى اثر مى شوند وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166 عذاب آخرت (نعوذ باللّه) مثل دردهاى بدن است نه انسان مى تواند به ديگرى منتقل كند و نه

ديگرى مى تواند تحويل بگيرد، از اين آيه معلوم مى شود كه يهود بواسطه بازى در قيامت مانند بعض از ملل عقيده داشته اند، كاوش در مقابر مصريان و فرعونيان نشان مى دهد كه به چنين چيزها معتقد بودند و همراه مردگان ابزار جنگى و كنيزان و غلامان دفن مى كردند، در جايى ديده ام كه چون پادشاه «پرو» يكى از ممالك امريكا مرد شصت نفر سرباز با او دفن گرديد تا در آن زندگى ياريش كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 124

وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ راجع به شفاعت در «نكته ها» توضيح خواهيم داد.

وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ و نه از جانب ديگرى يارى كرده نشوند تا از گرفتارى نجات يابند.

49- وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ ... عَظِيمٌ «1» فرعون چرا پسران بنى اسرائيل را مى كشت و دخترانشان را زنده مى گذاشت مى گويند: فرعون در خواب ديد و يا كاهنان به او گفتند: پسرى در بنى اسرائيل متولد مى شود و حكومت تو را ساقط مى كند، فرعون با كشتار پسران، مى خواست از به دنيا آمدن او جلوگيرى كند.

به نظر من علت اين كشتار بى رحمانه آن بود كه بنى اسرائيل بوسيله مردان تقويت نشوند و در آينده خطرى ايجاد نكنند، ولى زياد شدن زنان خطرى نداشت، در قرآن مى خوانيم حتى پس از تولد موسى و غلبه بر ساحران، مصريان به فرعون گفتند: آيا موسى و قومش را آزاد مى گذارى تا فساد كنند؟! فرعون در جواب گفت: سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ اعراف/ 127 ديگر پس از ولادت موسى چرا؟ آيه: فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ ... غافر/ 26 نيز

نظير سابق است، بلى مى شود گفت هر دو علت منظور بوده است اين مطلب را در قاموس قرآن ذيل «ولادت موسى» بيشتر توضيح داده ام، در اين زمينه ظاهرا روايتى هم نقل نشده تا نشان دهد علت كشتار، جلوگيرى از بدنيا آمدن موسى بود.

بهر حال ذلتى بالاتر از اين به نظر نمى آيد كه بنى اسرائيل گرفتار شده بودند كه پسرانشان در حين ولات به دست جلادان سر بريده شود، و همچنين ستمى بالاتر از آن كه يك فرد ستمكار براى بقاء سلطنت منحوس خويش آن همه

__________________________________________________

(1) در سوره يونس ذيل آيه 49 توضيح خواهيم داد: چرا قرآن يهود مدينه را در مقابل اعمال گذشتگان مؤاخذه مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 125

اطفال بى گناه را بكشد.

اى بشر بى رحم و اى بشرى كه پيوسته عزت خويش را در ذلت هم نوعت جستجو مى كنى كى بخود خواهى آمد؟!! وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ اين جمله در سوره اعراف/ 141 و در سوره ابراهيم/ 6 نيز تكرار شده است، ظاهر آنست كه «ذلكم» اشاره به كشتار فرزندان است گرچه بعضى آن را اشاره به نجات از فرعونيان و كشتار فرزندان هر دو دانسته اند. لفظ «من ربكم» حكايت دارد كه اين امتحان و گرفتارى از جانب خدا بوده است.

مى دانيم كه: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44 پس بايد ريشه اين امتحان سخت را پيدا كرد، آيا اين براى آن بود تا از قيام موسى عليه السّلام استقبال كرده و از فرعونيان نجات يابند و اگر كار به آن جاهاى باريك نمى كشيد هرگز از موسى طرفدارى نمى كردند؟

وضع يهود در طول تاريخ قابل دقت و

تأمل است. مى شود گفت: اين قوم از بدو پيدايش نه خود روى سعادت ديده اند و نه گذاشته اند مردم روى سعادت به بينند در زمان فرعون با آن ذلت، بعد از موسى عليه السّلام در دست فلسطينيان با آن ذلت وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا تبعيد دسته جمعى از فرانسه، بدبختى هاى زمان پادشاهان بابل (بخت نصر) اعدامهاى همگانى در كوره هاى آدم سوزى در زمان هيتلر و ... اكنون نيز دولت غاصب اسرائيل مردم فلسطين را در عذاب دارد خود نيز در عذاب بسر مى برد، صهيونيسم جهانى هم حسابش روشن است.

50- وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 126

اين آيه راجع به آن است كه چون بنى اسرائيل از مصر خارج شدند به كنار درياى سرخ رسيدند، خداوند دريا را بشكافت بنى اسرائيل از آن گذشته وارد صحراى سينا شدند. راجع به معجزه در «نكته ها» توضيح داده خواهد شد.

ظاهر آنست كه به اراده خدا ترتيب اتمهاى آب عوض شده و مبدل به سنگ گشته است، ماده اولى آب و سنگ يكى است، سنگ بودن و آب بودن فقط در اثر اختلاف و طرز قرار گرفتن اتمها است بعضى از مفسران (شايد از ترس غربيان) متوسل به جزر و مد شده و خروج بنى اسرائيل و غرق فرعونيان را در اثر آن دانسته اند اين نادرست است قرآن مى فرمايد: موسى عصا را به دريا زد، دريا بشكافت و هر قسمتش همچون كوهى بزرگ گرديد: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ شعراء/ 63 در جاى ديگر به موسى دستور مى دهد: چون دريا بشكافت و از آن گذشتيد آن

را هم چنان آرام و باز بگذار كه فرعونيان بايد غرق بشوند. وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ دخان/ 24 از اين معلوم مى شود كه بهم آمدن دريا نيز در اثر ضرب عصا مى بايست باشد.

وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ نشان مى دهد كه در پيش چشم بنى اسرائيل آب بهم آمده و دست و پا زدن فرعونيان را با چشم خود ديده اند. در آيات ديگر بجاى «آل فرعون» لفظ «جنود» آمده است (سوره قصص آيه 40) توجيه آن در سوره هود آيه إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ملاحظه گردد.

51- وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ آيه صريح است در اين كه مدت وعده چهل شب بوده است اما در سوره اعراف آمده كه مدت آن سى شب بوده با ده شب ديگر تتميم گرديده است: وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً اعراف/ 142 معلوم مى شود كه وعده در علم خدا چهل شب بوده، موسى قسمت اول آن را كه سى شب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 127

بود به قوم خويش اعلان كرده تا در ده شب باقى كه ديدند موسى نيامد آزمايش شوند، آزمايش شدند و فورا گوساله پرستى آغاز گرديد.

و يا اينكه: آيه اعراف حاكى از دو مواعده است. سى روز و ده روز و در آيه بقره هر دو بطور خلاصه چهل روز خوانده شده است چنان كه نزديك به اين مضمون روايتى در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات عليه نقل شده است «1».

اگر آيات صد و چهل و دو تا صد و پنجاه سوره اعراف

را مطالعه كنيم خواهيم ديد: اين مواعده براى آن بود كه به موسى عليه السّلام شريعت و تورات نازل شود تا با آن قوانين، بنى اسرائيل را اداره نمايد.

ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ معلوم مى شود پس از رفتن موسى بنى اسرائيل سى روز بانتظار مانده اند كه موسى برگردد و چون تا سى روز برنگشت سامرى و هواداران او گوساله را به ميان آورده و مردم را به عبادت آن خوانده اند ولى آيات مطلق مى باشند و فقط آمده: «من بعده» يعنى پس از رفتن موسى چنين كردند. انشاء اللَّه در سوره «طه» ماجراى گوساله مشروحا خواهد آمد در اينجا همين قدر مى گوئيم:

عجب از نويسندگان تورات و نويسنده قاموس تورات و انجيل كه: شروع گوساله پرستى را از هارون عليه السّلام دانسته و گفته اند كه او گوساله را ساخت و مردم را به عبادت آن دعوت كرد، حال آنكه به تصريح قرآن مبتكر اين گمراهى «سامرى» بود، هارون پيامبر خدا و جانشين موسى آنها را از اينكار نهى مى كرد، رجوع شود به تورات سفر خروج باب سى و دو و قاموس كتاب مقدس لفظ «هارون».

52- ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

__________________________________________________

(1)

«عن ابى جعفر عليه السّلام فى قوله و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة قال: كان فى العلم و التقدير ثلثين ليلة ثم بدا اللَّه فزاد عشرا فتم ميقات ربه الاول و الاخر اربعين ليلة».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 128

كيفيت اين عفو در آيه پنجاه چهارم خواهد آمد.

53- وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

ظاهرا فرقان صفت كتاب است يعنى كتاب موسى اين صفت را داشت كه حق و باطل را

از هم جدا كرده و حقائق را يكى يكى معين مى نمود. در آيه ديگر، فرقان در جاى كتاب آمده است وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ انبياء/ 48 اين تعبير درباره قرآن مجيد نيز آمده است: هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ بقره/ 185 و نيز آمده: تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ فرقان/ 1.

54- إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

اينكه موسى فرمود: شما با اين گوساله پرستى بر خويش ستم كرديد پس توبه كنيد، مطلبى است طبيعى، ولى اينكه گويد: فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ مراد از اين قتل نفس چيست؟ آيا منظور آنست خودكشى كنيد؟ يا پس از توبه كردن بجان هم افتيد و يكديگر را بكشيد؟ و يا آنها كه گوساله را نپرستيدند، پرستش كنندگان را بكشند؟ و يا منظور قتل معنوى است يعنى با تسلط بر نفس، آن را رام كنيد؟

احتمال أخير بسيار بعيد است، چون قتل باين معنى در قرآن مجيد به كار نرفته است تا اين هم دومى باشد، پس بايد آن را به قتل متعارف حمل كنيم.

اگر نظير اين حكم را در شريعت اسلام بررسى كنيم منظور از اين آيه روشن مى شود، در شريعت اسلام، توبه مرتد فطرى قبول است ولى بايد او را كشت و اموالش را بين ورثه تقسيم كرد و زنش را از وى جدا نمود، مرتد فطرى كسى است كه مسلمان متولد شده سپس از دين خارج شود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 129

است

من بدل دينه فاقتلوه

هر كه دين خويش را عوض كند او را بكشيد.

فقهاء شيعه با ادله قاطعه به اين مطلب استدلال كرده اند. پس توبه مرتد پيش خدا قبول است ولى احكام سه گانه فوق نسبت به او بايد اجرا شود تا دين ملعبه نشود و جامعه از اين آلودگيها محفوظ ماند. بقيه مطلب در فقه ديده شود.

حكم تورات نيز مانند حكم اسلام بوده است، بنى اسرائيل با گوساله پرستى مرتد فطرى شده بودند لذا موسى عليه السّلام فرموده: فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ يعنى توبه، قتل را از شما ساقط نمى كند بايد گوساله پرستندگان كشته شوند ولى در اثر توبه پيش خدا آمرزيده خواهند شد. «عفونا» در آيه 52 لا بد راجع به چنين عفو است.

كلمه «فَتابَ عَلَيْكُمْ» كه با فاء نتيجه آمده حكايت دارد كه بنى اسرائيل اين حكم را اجرا كرده اند چون تقدير آن چنين است «فقتلتم فتاب عليكم» اما آيا يكديگر را كشتند و يا پرستش كنندگان را اعدام كردند از آيه روشن نمى شود، در تورات سفر خروج باب 32 نقل شده كه: موسى عليه السّلام گفت هر كس خواستار خدا است پيش مى آيد بنى لاوى پيش او جمع شدند، موسى گفت:

خدا مى گويد: هر كس برادر، دوست و همسايه خويش را بكشد، بنى لاوى موافق سخن موسى عمل كردند، در آن روز قريب به سه هزار كس كشته شدند.

در اين باره دو روايت در تفسير صافى و برهان نقل شده كه متن هر دو مشوش ولى در جارى شدن حكم آيه صريح هستند. به نظر چنين مى رسد كه به حكم موسى عليه السّلام پرستش كنندگان به دست

ديگران اعدام شده اند.

در خاتمه ظاهرا استعمال «بارء» بجاى خالق به مناسبت توبه است كه خدا در اثر توبه شخص را از گناه برى ء مى كند. و نيز مى شود با اين آيه استدلال بر قبول توبه مرتد در اسلام نمود چنان كه در فقه آمده است.

55- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 130

الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ

.خواستن ديدار خدا و روبرو شدن با خدا در اين آيه و آيه 153 سوره نساء نقل شده، با اين فرق كه در سوره نساء كلمه «بظلمهم» آمده است فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ معلوم نيست كه همه بنى اسرائيل چنين تقاضايى از موسى عليه السّلام كرده باشند، ظاهرا يك جمعى چنين خواسته اند و از جمله وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ چنين معلوم مى شود كه تقاضا كنندگان پيش چشم ديگران در اثر صاعقه سوخته اند.

در تورات سفر اعداد باب 16 در ماجراى طغيان قورح و داتان بر موسى عليه السّلام نقل شده كه زمين جمعى را بلعيد و آتشى از جانب خدا آمد، دويست و پنجاه نفر را سوزانيد، شايد مراد قرآن همانها باشد و شورشيان از جمله گفته اند: تا خدا را آشكار نه بينيم به تو ايمان نياوريم.

آتشى كه تورات مى گويد همان صاعقه اى است كه قرآن فرموده است.

در سوره اعراف آمده: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ اعراف/ 155 به نظر بعضى اين هفتاد نفر بودند كه ديدار خدا را خواستند تا گرفتار لرزه صاعقه شدند ولى از آيه چنين فهميده نمى شود، به قولى اين هفتاد نفر با موسى براى اعتذار

از گوساله پرستى به طور آمده بودند و اللَّه العالم.

56- ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

ظهور اين جمله آنست كه آنها در اثر صاعقه مرده و سپس به اذن خدا زنده گشته اند، اين از قدرت خدا بعيد نيست كه قلوب از كار افتاده آنها را باز به حركت آورده و زنده شان كند، احتمال ضعيف هست كه آنها بيهوش شده سپس بهوش آمده اند و از آن «بعث بعد الموت» تعبير شده است. بعضى ها بعث را كثرت نسل باقى مانده ها گرفته اند ولى بر خلاف ظاهر است، حمل بر اعجاز اشكالى ندارد كه از موسى عليه السّلام اينكارها بسيار ديده شده بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 131

57- وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى در اين آيه سه نعمت از نعمتهاى خداوند بر بنى اسرائيل به بركت موسى عليه السّلام ذكر شده است، اول تظليل غمام يعنى خداوند ابر را بر آنها سايبان قرار داد تا از حرارت آفتاب نسوزند، معلوم مى شود فاقد وسائل زندگى بوده اند گر چه صحراى سينا ما بين درياى سرخ و مديترانه واقع شده و پيوسته ابرها در آن رفت و آمد مى كنند ولى از آيه معلوم مى شود كه خدا در آن، نظر به خصوصى داشت و فقط استفاده عادى از سايه ابر نبوده است كه بر همه ميسر است.

دوم و سوم نزول من و سلوى. مراد از «من» ظاهرا همان ماده چسبنده و شيرينى است كه همچون شبنم بر سنگها مى نشست و از آن استفاده مى كردند، در تورات سفر اعداد باب 11 آمده: من مثل تخم گشنيز و شكل آن مانند مقل بود قوم گردش كرده آن را جمع

مى نمودند و در آسيا يا هاون نرم كرده از آن گرده ها مى ساختند طعمش همچون قرصهاى روغنى بود و آن با شبنم بر زمين مى نشست و اللَّه اعلم.

اما سلوى در تورات سفر خروج باب 16 و سفر اعداد باب 11 نقل شده است هاكس در قاموس خود ذيل لغت سلوى مى نويسد: سلوى از آفريقا حركت كرده و از خليج عقبه و سوئز گذشته وارد صحراى سينا مى شود و از كثرت خستگى كه در بين راه ديده به آسانى با دست گرفته مى شود، در تورات هست كه قريب به دو ذراع از زمين بالا بودند.

بهر حال آمدن آن مرغان توجه خدايى بود تا بنى اسرائيل از آن استفاده كنند از مفسران نظر به اصل معنى كه سلوى از تسليت و آرامش و من مطلق احسان است خواسته اند اين دو نعمت را كه به بركت موسى بر بنى اسرائيل نازل مى شد انكار كنند ولى از ظهور آيات نمى شود صرف نظر نمود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 132

كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ اين آيه نشان مى دهد كه بنى اسرائيل مى توانستند از آن شرائط به بهترين وجهى براى حال و آينده خويش استفاده كنند ولى قدر آن را ندانستند و با موسى و ديگران به مخالفت برخاستند، نتيجه وخيم عصيان به خودشان برگشت.

نكته ها
شفاعت:

گفتيم كه: شفع و شفاعت هر دو مصدر هستند به معنى ضميمه كردن چيزى به چيزى، ظاهرا شفاعت را از آن شفاعت گفته اند كه شفيع خواهش و وساطت خويش را به ايمان و عمل ناقص شفاعت شده ضميمه مى كند، هر دو مجموعا پيش خدا اثر مى كنند، بحث درباره شفاعت

مفصل است بايد به كتابهاى ديگر رجوع نمود در قاموس قرآن آن را تا حدى مشروح آورده ام، در اينجا فقط به تناسب اين كتاب مى گوئيم: آيات شفاعت در قرآن سه دسته اند.

1- دسته اول راجع به اينكه شفاعت مال خداست و خدا خودش شفيع است مثل: لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ انعام/ 51 و 70 قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً زمر/ 44 ما قبل آيه دوم راجع به عذاب آخرت و ما قبل آيه سوم راجع به بت- پرستان است.

آيه سوم دلالت دارد كه شفيع قرار دادن به عهده خدا است او هر كس را بخواهد شافع مى كند نه شما كه بت ها را شفيع مى پنداريد، آيه اول و دوم ظاهرا دلالت دارند به اينكه خدا خودش واسطه است در رساندن رحمت. و اگر «من دونه» در تقدير «من دون اذنه» باشد آن وقت اين سه آيه نظير آياتى خواهند بود كه شفاعت را منوط به اذن خدا مى كنند.

در آياتى نظير اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 133

عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ

سجده/ 4 بقرينه صدر و ذيل آيه، منظور شفاعت طبيعى است يعنى: جور كردن اسباب و مسببات و علل و معلولات از جانب خداست و خدا خودش در اين كارها واسطه و مدبر است و در آيه: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ ... يونس/ 3 ظاهرا مراد از شفيع وسائل

مادّى است از قبيل آفتاب، ماه، ابر، زمين، كه واسطه در رساندن رحمت خدا به خلق مى باشند، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه:

كفار به شفاعت و واسطه بودن بتان در امور زندگى عقيده داشتند و اينگونه آيات آنها را رد كرده است.

2- دسته دوم آياتى است كه بعضى از آنها اصل شفاعت و بعضى اثر آن را نفى مى كنند مثل: لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ ... بقره/ 254 كه اصل شفاعت را نفى مى كند يعنى: در روز قيامت نه معامله هست و نه دوستى و نه شفاعت.

و مثل: لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ بقره/ 48 و نيز! وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ ... بقره/ 123 ايضا فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ مدثر/ 48 كه راجع به نفى اثر شفاعتند يعنى: از اين آيات معلوم مى شود: شفاعت هست ولى فائده ندارد، آيه اخير حاكى است كه فقط به عده مذكور در آيه نفع ندارد اما راجع به ديگران نافع خواهد بود.

3- دسته سوم آياتى هستند كه وجود شفاعت و مؤثر بودن آن را اثبات مى كنند به شرط اذن خدا، مثل: يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ طه/ 109 وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ... سبأ/ 23 وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ زخرف/ 86 وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى انبياء/ 28 وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى نجم/ 26. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 134

بنا بر اين

آيات: شفاعت ثابت و مؤثر است ولى به اذن خدا، فرق آيات نفى كننده و اين آيات فقط در اذن خداست، به عبارت ديگر: آن آيات كه مى گويند شفاعت نيست و مقبول نمى باشد يعنى: مستقلا و بدون اجازه خدا شفاعتى نيست و اگر باشد بى اثر است ولى با اذن خدا شفيعانى هستند كه شفاعت مى كنند و شفاعتشان پيش خدا مقبول است.

شفاعت كنندگان

روايات اهل بيت عليهم السّلام درباره شفاعت و شافعان زياد است، مجلسى رحمه اللَّه در بحار (ج 8/ 29- 63 جديد) بيشتر آنها را نقل كرده است «1»، شافعانى كه در آن روايات ياد شده اند عبارتند از: رسول خدا و امامان عليهم السّلام، پيامبران، جبرئيل. حضرت فاطمه، علماء، شهداء، مؤمنان، حتى همسايه در حق همسايه، رواياتى نيز در كافى و غيره در اين زمينه نقل شده است «2» از جمله شفاعت كنندگان قرآن مجيد است چنان كه در كافى و نهج البلاغه آمده، و شفاعت آن پيش خدا پذيرفته است. ملائكه نيز از جمله شفيعانند چنان كه از سوره نجم نقل گرديد.

شفاعت نقض غرض نيست

بزرگترين اشكالى كه بر شفاعت كرده اند اين است كه: شفاعت موجب مى شود كه جرئت به گناه بوجود آمده بلكه موجب ترغيب به گناه هم مى گردد.

__________________________________________________

(1)

قال الصادق عليه السّلام: من أنكر ثلاثة فليس من شيعتنا، المعراج و المسئلة فى القبر و الشفاعة (روضة الواعظين).

(2)

قال الرضا (ع) قال رسول اللَّه (ص) من لم يؤمن بحوضى فلا اورده اللَّه حوضى و من لم يؤمن بشفاعتى فلا انا له اللَّه شفاعتى ثم قال انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى فاما المحسنون فما عليهم من سبيل (روضة الواعظين).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 135

اما اين اشكال وارد نيست، شفاعت فقط اميد ايجاد مى كند و يأس را از بين مى برد، گناهكار اگر از هر جا مأيوس باشد و بداند اميدى بر او نيست در كار گناه بيشتر جرى شده و بر شقاوتش مى افزايد، بر خلاف آنكه بداند: راه نجات از هر سو بسته نشده است، به حكم فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ اعراف/ 99 نبايد از عذاب خدا

ايمن بود و به حكم إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ يوسف/ 87 نبايد از رحمت خدا مأيوس گرديد.

مى دانيم كه خداوند غفور و ارحم الراحمين است ولى نگفته اند: رحمت و غفران خدا موجب تجرى به گناه است، خداوند فرموده: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ ابراهيم/ 48 آيه صريح است در اينكه:

جز شرك در گناهان ديگر امكان مغفرت هست ولى كسى نگفته كه اين آيه موجب تجرى به گناه است.

ابراهيم عليه السّلام به خدا عرض مى كند: رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ ابراهيم/ 41 ولى نمى گوئيم اين كلام، سبب تجرى است.

با آنكه دعاى آن حضرت مقبول است.

آيا وجود دكتر جراح و وجود دارو سبب آنست كه ما عمدا شكم خويش را بدريم و پاى خويش را بشكنيم؟ يا فقط اميدوار مى كند كه اگر اشتباها شكم خود را پاره كرديم مأيوس نباشيم و از مرگ نترسيم؟ شفاعت هم فقط يأس را از بين مى برد. در پايان به اين مثل توجه كنيد:

آموزگار در طول مدت تحصيلى، شاگرد را آزموده، مى داند كه آنچه توانسته سعى كرده و درس خوانده است ولى با وجود اين باز چند نمره كسر دارد، آموزگار در ارفاق باو درنگ نمى كند بر خلاف شاگردى كه درس نخوانده و از اول هم در فكر درس نبوده است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 136

خداى سبحان مى داند كه بنده بفكر طغيان نبوده و همواره مى خواسته خدا را از خود خوشنود كند، ولى در دنياى ماده و پر از شر و شور زندگى كرده و كسر آورده است، هيچ مانع عقلى نيست كه

خدا بفرمايد: اى محمّد بن عبد اللَّه تو كه در دنيا ميان من و بندگانم واسطه بودى اكنون نيز در ارفاق ميان من و بنده ام وساطت كن، من خودم اين دستور را بتو مى دهم نه اينكه تو بر من حكومت دارى و مى توانى جلو اراده مرا بگيرى.

معجزه:

در آيات گذشته و آينده عده اى از معجزات و خوارق عادت نقل شده و خواهد شد از قبيل: شكافتن دريا، بعث بعد از صاعقه زدن، ارسال من و سلوى، بيرون آمدن آب از سنگ در اثر زدن عصا، مار شدن عصا و غيره راجع به توجيه اينها لازم است چند كلمه درباره معجزه سخنى داشته باشيم و آن اينكه اگر درست دقت كنيم همه چيز در جهان معجزه است.

فرق معجزه با غير معجزه آنست كه دومى را پيوسته ديده و نام آن را طبيعى گذاشته ايم مثلا ما پيوسته ديده ايم كه تخم مار مبدل به مار مى شود، اين عمل را طبيعى نام نهاده ايم ولى مبدل شدن عصا را به مار نديده ايم و آن را معجزه مى ناميم ولى اگر درست فكر كنيم، مبدل شدن تخم به مار نيز مانند عصا معجزه است.

وانگهى اگر از اول قرار بود كه مارها همچون ميوه از درخت برويند اكنون آن را طبيعى دانسته و مبدل شدن تخم به مار را معجزه مى دانستيم همين طور است مبدل شدن نطفه به انسان و هسته به درخت و غيره.

معجزه خارج از قوانين طبيعت نيست ولى بشر راه آن را نمى داند و آن فقط در دست خداست، امروز ثابت شده كه ماده اوليه تمام اشياء يكى است، اختلاف آنها فقط در اثر اختلاف اتمها است و گرنه قلب انسان

و قطره آب و تكه اخگر، همه در اصل يك چيز هستند، خدايى كه همه چيز طبيعت در دست او است به اين كارها قادر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 137

[سوره البقرة (2): آيات 58 تا 66]

اشاره

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (58) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59) وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (60) وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63) ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ (64) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ

كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (65) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (66)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 138

58- و چون گفتيم: باين شهر در آئيد و از آن در هر جا كه خواستيد به فراوانى بخوريد و از دروازه آن به حال خضوع وارد شويد و بگوئيد: گناهان ما را بريز، تا گناهانتان را بيامرزيم و لطف خويش را بر نيكوكاران مزيد مى كنيم:

59- ظالمان اين گفته را به سخنى غير از آنچه گفته شد عوض كردند، در نتيجه به آنها كه ظلم كردند عذابى از آسمان نازل كرديم زيرا كه پيوسته در فسق بودند.

60- و چون موسى براى قوم خويش آب خواست، گفتيم: عصايت را به اين سنگ بزن، پس دوازده چشمه از آن بشكافت و جوشيد، هر گروه آبشخور خود را شناخت، گفتيم: از روزى خدا بخوريد، و بياشاميد و در زمين براى افساد تلاش نكنيد.

61- و چون گفتيد: اى موسى ما هرگز به يك نوع طعام اكتفاء نتوانيم كرد، از خدايت بخواه تا از آنچه زمين مى روياند: سبزى، خيار، گندم، عدس و پياز، براى ما بيرون آرد. موسى گفت: آيا مى خواهيد پستتر را با بهتر عوض كنيد؟! به شهرى فرود آئيد آنچه خواستيد در آنجا هست. ذلت و نيازمندى بر آنها حتمى شد و قرين غضب خدا گشتند. زيرا كه آيات خدا را انكار مى كردند و پيامبران را به ناروا مى كشتند، اين انكار و قتل براى آن بود كه نافرمان شده و پيوسته تعدى مى كردند.

62- كسانى كه ايمان آورده اند و آنان كه يهودى شده اند و نصارى و صائبين، هر كه از اينها به خدا و روز قيامت ايمان آورد و

كار شايسته كند، اجر آنها پيش خداست بيمى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 139

بر آنها نيست و غمگين نمى شوند.

63- و آن گاه كه از شما پيمان گرفتيم و كوه را بالاى سر شما بالا برديم (و گفتيم): آنچه را كه داده ايم محكم بگيريد و مطالب آن را در ياد داشته باشيد تا پرهيزكار گرديد.

64- سپس اعراض كرديد، اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود حتما از زيانكاران مى بوديد.

65- حتما دانسته ايد حال آنها را كه از شما بودند و در روز شنبه تعدى كردند، به آنها گفتيم: ميمونهاى مطرود شويد.

66- آن بلا عقوبتى بود در مقابل اعمالى كه كردند و كرده بودند و نيز موعظه اى بود براى متقيان.

كلمه ها

قريه: شهر. قرى در لغت به معنى جمع كردن است، شهر را از آن قريه گويند كه مردم را در يك محل جمع كرده است، ده را نيز قريه گويند حتى به لانه مورچگان قرى النمل گفته شده است (قاموس قرآن).

سجدا: جمع ساجد. مراد از آن در آيه، خضوع است.

حطة: حطه به معنى فرود آمدن و فرود آوردن است. لازم و متعدى بكار مى رود حطة اسم از «استحط وزره حطة» يعنى خواست گناه او را بريزد رجز: (بكسر راء) لرزش، اضطراب. عذاب را از آن رجز گويند كه مى كوبد و مى لرزاند.

استسقى: سقى به معنى آب دادن، استسقاء به معنى آب خواستن است.

عين: چشمه. معانى ديگرى نيز دارد ولى اينجا چشمه مراد است.

اناس: جمع انس. اناس و اناسى هر دو جمع انس اند «كل اناس» هر جمعيت.

مشرب: مصدر ميمى، اسم زمان و اسم مكان آيد. آن در آيه اسم مكان است يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 140

محل شرب

و محل برداشت آب.

و لا تعثوا: عثو و عثى به معنى افساد و مبالغه در فساد و تكبر است (اقرب الموارد).

بقل: سبزى.

قثاء: خيار. ظاهرا خيار معمولى نيست بلكه شبيه به آن است در اقرب الموارد گويد: «... نوع من الفاكهة يشبه الخيار» شايد مراد خيار چنبر باشد كه خيارى است شياردار.

فوم: فوم به معنى: گندم، نخود، سير و غيره آمده است.

عدس: دانه اى است معروف و خوردنى.

بصل: پياز.

مصر: شهر. اصل آن به معنى حد و مرز است شهر را از آن مصر گويند كه ممصور و محدود است و نيز نام مملكت قبطى ها است.

مسكنة: درماندگى. اصل آن سكون به معنى آرام گرفتن پس از حركت است، راغب ترجيح داده كه ميم آن زائد باشد. آل عمران/ 112.

باءو: بوء در اصل به معنى مساوات است چنان كه بيضاوى و راغب گفته است، مجمع البيان آن را از زجاج نقل كرده و عبادة بن صامت گويد: خدا انفال را مال پيغمبرش كرد «فقسمها بينهم على بواء» ولى آن حضرت ميان يارانش مساوى قسمت كرد. معنى آن را رجوع نيز گفته اند، ولى معناى اول با آيات قرآن بهتر مى سازد لازم است آن را با هم شدن و قرين شدن معنى كرد. (قاموس قرآن) هادوا: يهودى شدند. هود (به فتح هاء) به معنى توبه و رجوع است و نيز داخل شدن به دين يهوديت را هود گويند: «هاد- تهود» يعنى به يهوديت داخل شد.

نصارى: آن جمع نصرانى است. پيروان عيسى عليه السّلام را نصارى گويند در قاموس تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 141

قرآن علّت اين تسميه را ذكر كرده ام.

صابئين: مفرد آن صابى است. آنها گروهى از اهل كتابند، رجوع شود

به قاموس قرآن.

طور: كوه به قولى طور اسم كوهى است كه خدا در آن با موسى سخن گفت سبت: آن در اصل به معنى قطع است: سبت يهود عبارت از قطع و دست كشيدن از كار در شريعت موسى عليه السّلام است و آن مطابق با روز شنبه است.

قردة: بوزينه ها مفرد آن قرد (بر وزن جسر) است.

خاسئين: خسأ به معنى طرد شدن و طرد كردن است. «خاسئين»: طرد شدگان.

نكال: عقوبت توأم با عبرت. اصل نكل به معنى منع است نكال يك شخص باعث عبرت ديگران است.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات به چند واقعه از قضاياى بنى اسرائيل و عكس العمل آنها در مقابل آن رويدادها اشاره شده است اول اين كه موسى دستور فرمود به سرزمين فلسطين وارد شوند ولى قبول نكرده تا چهل سال در سينا آواره ماندند، دوم معجزه موسى در انفجار آب از سنگ. سوم: اينكه موسى را در صحراى سينا به فشار گذاشته و از وى پياز و تره و امثال آن را خواستند: چهارم:

بالا رفتن كوه و قرار گرفتن آن در بالاى سرشان از اعجاز موسى عليه السّلام. پنجم:

جريان اصحاب سبت و گرفتار شدن آنها. ششم: در اين كارها تقصير از يهود بوده است و گرنه: مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

58- وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 142

ظاهرا اين دستور همان است كه در سوره مائده آمده: كه موسى بآنها گفت:

يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ

مائده/ 21 مراد از (القرية) گفته اند: شهر «اريحا» است كه در نزديكى اورشليم فعلى بود، اينكه بعضى آن را اورشليم (بيت المقدس) گفته اند درست نيست كه آن از بناهاى داود عليه السّلام است اما اين آيه راجع به زمان موسى مى باشد، مراد از داخل شدن به شهر سكونت در آنست چنان كه در سوره اعراف/ 161 آمده: وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ ....

معنى: وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً به نظرم آنست كه: به حالت خضوع و احترام به حقوق مردم و اطاعت از مقررات وارد شويد نه بصورت اشغال و غارت و اخلال نظم، على هذا مراد از «الباب» بايد دروازه شهر باشد جمله «وَ قُولُوا حِطَّةٌ» ظاهرا يك دستور مستقل است، بهتر آنست كه آن خبر مبتداى محذوف باشد يعنى «مسئلتنا حطة» خواسته ما آمرزش گناهانمان است، اين با ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً كاملا مناسب است كه دخول در حال خضوع و خواستارى بخشش گناهان، در احترام به حقوق مردم اثر كامل داشت.

نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ.

تا در مقابل آن گونه دخول و اينگونه خواستن، گناهان شما را بيامرزيم و اگر به نيكوكارى ادامه دهيد، غفران و الطاف ما مزيد خواهد بود.

59- فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

مفعول اول «بدل» محذوف است مثل «امرنا، قولنا» مفعول دوم آن «قولا» و «غير» وصف «قولا» مى باشد.

يعنى: ستمكاران فرمان ما را به سخنى غير از آنچه گفته بوديم عوض كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 143

منظور از تبديل قهرا نافرمانى است ولى اين چه سخنى بود كه در جواب موسى عليه السّلام گفتند؟ ناگفته

نماند: اين قضيه با همين تعبير در سوره اعراف/ 161 و 162 نيز نقل شده ولى از آن هم در اين باره چيزى دستگير نمى شود اما در سوره مائده آمده كه موسى به بنى اسرائيل گفت: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ. قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها ... مائده/ 21 و 22 تا مى رسد به اينجا كه گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز بآنجا داخل نخواهيم شد برو تو و خدايت با آنها بجنگيد، ما در همين جا نشسته ايم ... خدا فرمود:

ارض مقدس چهل سال بر ايشان حرام است و اين مدت را در بيابان سرگردان خواهند ماند مائده/ 24 و 26.

اگر مراد از ورود به قريه در سوره بقره و اعراف همان باشد كه در سوره مائده نقل شده، پس آنچه در جواب موسى گفته اند همانست كه گفتند: در آنجا قومى قوى و ستمكار هستند تو و خدايت برويد و با آنها بجنگيد. و آن وقت مراد از فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ همان چهل سال سرگردان ماندن در بيابان است. اما بايد مراد از «الذين ظلموا» اكثر بنى اسرائيل باشد كه ديگران نيز به آتش آنها سوخته و در بيابان ماندند.

بعضى روى كلمه «حطه» پافشارى كرده و گفته اند: بنى اسرائيل مأمور بودند كه حتما اين كلمه را بر زبان بياورند اما آنها بجاى آن، كلمه ديگرى به حال مسخره گفتند، و گفته اند: مراد از «رجز» طاعون است كه به ظالمان رسيد. ولى آنچه ما استظهار كرديم بهتر به

نظر مى رسد وانگهى «حطه» عربى است زبان بنى اسرائيل عبرى بود اين لفظ معلوم نيست در زبان آنها بوده باشد، آنهم به معنايى كه گفته شد!!.

60- وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 144

مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً اين ماجرا، يكى از معجزات موسى عليه السّلام است، آن در سوره اعراف آيه 160 نيز آمده است و در آن بجاى «فانفجرت» كلمه «فانبجست» آمده كه هر دو بمعنى شكافتن است و از هر دو آيه معلوم مى شود كه بنى اسرائيل از آب آشاميدنى به مضيقه افتاده و آب خواسته اند، الف و لام «الحجر» نشان مى دهد كه آن سنگ مخصوص و داراى آب بوده است. و چون بنى اسرائيل دوازده دسته بودند از اولاد دوازده فرزند يعقوب، لذا دوازده چشمه جارى شده كه هر چشمه مخصوص به گروهى باشد.

در تورات فعلى سفر خروج باب 17، اين مطلب ذكر شده ولى دوازده چشمه بودن در آن نيست. قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ مربوط به تقسيم چشمه ها بر گروه ها مى باشد.

كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ اين نصيحتى بود بر بنى اسرائيل، يعنى حالا كه آن من و سلوى و اين آب نصيب شما گرديد، بخوريد و بنوشيد و مفسدانه كار نكنيد. بهتر است «تعثوا» را سعى و تلاش معنى كنيم چنان كه طبرسى كرده است چون عثو و عثى مبالغه در افساد و تكبر و يا به معنى نشر فساد است.

61- وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ ... وَ كانُوا يَعْتَدُونَ مراد از طعام همان من و سلوى است كه فقط

يك رقم بود، بنى اسرائيل به آن اكتفاء نكرده، و از موسى از حبوبات و سبزيهاى زمين خواستند آنهم با كمال بى ادبى به لفظ «ادع ربّك» لا اقل نگفتند: «ادع ربّنا» گويى خدا فقط رب موسى بود نه رب آنها، خواسته هاى آنها در كلمه ها ترجمه شد.

قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 145

سَأَلْتُمْ

. منّ و سلوى كه در اختيار بنى اسرائيل بود براى رفع احتياج بدن از سبزيجات بهتر بود، علم غذاشناسى شك ندارد كه مواد و پروتئين حيوانى براى بدن بهتر از پروتئين نباتى است و مواد نباتى بتنهايى براى رفع نياز بدن كافى نيست پس در مقام مقايسه، من و سلوى حتما از سبزيجات بهتر هستند.

از «أَ تَسْتَبْدِلُونَ» ظاهر است كه بنى اسرائيل سبزيجات را به جاى من و سلوى خواسته اند لذا موسى فرموده: اينها از آنها بهتر هستند و اگر مى گفتند از خدا بخواه سبزيجات نيز به ما بدهد ديگر جايى به اين ملامت نبود، پس موسى در اين كلام آنها را ملامت كرده كه نابهتر را بجاى بهتر مى خواستند و در عين حال چون خواسته آنها مشروع بود، راه نشان داد و گفت: به شهرى وارد شويد تا آنچه مى خواهيد بدست آوريد، و گرنه در اين بيابان پيدا كردن سبزيجات امكان ندارد. ممكن است مراد از «بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ» آزادى باشد كه بنى اسرائيل بدست آورده بودند.

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ. و او در «و ضربت»

براى استيناف است و آن شرح ماجراى ديگرى است كه از زمان موسى شروع شده و در طول زمان ادامه يافته است، حتمى شدن ذلت و درماندگى و قرين شدن با غضب خدا بدان علت بود كه آيات خدا را انكار كرده و پيامبران را به ناروا مى كشتند از آن طرف: انكار آيات و قتل انبياء معلول عصيان و طغيانى بود كه پيوسته در آنها وجود داشت. على هذا «ذلك» اولى اشاره به ضرب ذلت و مسكنت و غضب خدا، «ذلك» دومى اشاره به كفر و قتل انبياء است پس علت اصلى همه، همان قساوت قلب و نافرمانى و تجاوز است كه بدان عادت كرده بودند.

در اينجا تذكر سه نكته لازم است.

اول: ضرب ذلت و مسكنت در اين آيه لازم است بيشتر شرح داده شود ولى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 146

شرح مفصل آن را موكول مى كنيم به آيه: ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ ... آل عمران/ 112.

دوم: كلمه يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ در اين آيه و آيات 87 و 92 و نيز سوره (آل عمران آيه 21 و 112 و 181 و 183 و سوره نساء/ 155، سوره مائده/ 70) آمده است، و اين كه بنى اسرائيل بعضى از پيامبران را كشته اند از نظر قرآن مسلم است.

در تورات فعلى «كتاب دوم تواريخ ايام باب بيست و چهارم» نقل شده كه يهود پيامبرى به نام زكريا را كشتند. جريان قتل حضرت يحيى عليه السّلام به دستور پادشاه يهود معروف و در انجيل «متى باب چهاردهم» نقل شده است، هاكس در قاموس خود ذيل لغت «ارميا» نقل كرده كه

در وقت حمله پادشاه بابل حضرت «ارميا» در زندان يهوديان بود و در ذيل كلمه «ايزابل- عويدياء» مى گويد:

«ايزابل» قصد داشت تا صد و پنجاه نفر از پيامبران را بكشد ولى «عويدياء» آنها را مخفى كرد، از تورات كتاب اول پادشاهان باب هيجدهم معلوم مى شود كه صد نفر مخفى گرديده و بقيه بدست «ايزابل» كشته شده اند.

از اينجا است كه در مجمع البيان ذيل آيه 121 آل عمران نقل شده كه: ...

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به ابو عبيده جراح فرمود: اى ابا عبيده بنى اسرائيل در اول روز 43 نفر پيامبر را در يك وقت كشتند، پس از آن 112 نفر از بنى اسرائيل بامر به معروف برخاستند آنها را هم در آخر همان روز كشتند.

از روايت امام صادق صلوات اللَّه عليه معلوم مى شود: كه مردم اسرار آنها را پيش حكام ستمگر فاش مى كردند آنها هم پيامبران را گرفته شهيد مى كردند (هم چنان كه بنى اميه و بنى عباس امامان عليهم السّلام را شهيد مى كردند، اين اعمال در گذشته و حال ادامه دارد، كار يكى است فقط اشخاص فرق مى كند) چنان كه رژيم پهلوى مجتهدان و علماء و جوانان را شهيد كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 147

سوم: لفظ «بغير الحق» در وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ براى آن نيست كه پيامبران را به حق مى توان كشت بلكه منظور آنست كه كشتن پيامبران به ناروا است چنان كه در آيه وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ منظور آنست كه براى خداى ديگر، برهانى نيست (از مجمع البيان) به عبارت ديگر: قيد توضيحى است و مفهوم ندارد شايد مراد آنست

كه از روى خطا و اشتباه نمى كشتند بلكه به عمد مى كشتند، پس بغير الحق به معناى به غير اشتباه است.

62- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ...

در لفظ «من آمن» ضمير «منهم» مستتر است يعنى هر كه از اين چهار گروه به خدا و قيامت ايمان آورد و نيكوكار باشد اهل بهشت است ظاهرا ظرف فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ آخرت است گرچه مى شود شامل دنيا هم باشد.

جمله لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فقط در آخرت قابل پياده شدن است چون در دنيا پيوسته توأم با نقص و كمبود هستيم و آن سبب حزن است، و توأم با احتمال از دست رفتن نعمتها و آمدن مرگ هستيم و آن باعث خوف است، اما در آخرت نه كمبود هست و نه تمام شدن، پس حزن و خوفى در آن نيست، اگر در بعضى از آيات تعبير فوق راجع به دنيا آيد بايد عدم خوف و حزن را نسبى بدانيم در اينجا چند مطلب هست:

اول: صابئين سه بار در قرآن مجيد ياد شده اند يكى در اين آيه، ديگرى در سوره مائده/ 69 كه عين همين آيه است، ايضا: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ حج/ 17. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 148

پر واضح است كه صابئان در اصل اهل توحيد بوده و در رديف يهود و نصارى هستند و قهرا در عصر نزول قرآن قومى مشهور و كثير الافراد بوده اند و گرنه قرآن اعتنايى به آنها نمى كرد و

نيز در آيه اول و دوم وعده شده كه در صورت دارا بودن به سه اصل ايمان به خدا و روز قيامت و عمل نيكو، اهل بهشت خواهند بود.

صابئان عقائد بخصوص و نيز نماز و اعمال بخصوصى دارند، در زمان ائمه عليهم السّلام و خلفاء، مانند يهود و نصارى در دينشان آزاد بوده اند، به نظر نگارنده: آنها پيامبرى و شريعتى داشته و بعدا به بت پرستى و ستايش كواكب گرويده اند، در اين باره در قاموس قرآن تفصيل بيشترى داده شده طالبان به آن رجوع كنند. «1»

در مجمع البيان ذيل آيه اول فرموده: فقهاء اهل سنت جايز دانسته اند كه از صابئان جزيه گرفته شود ولى در نزد شيعه جايز نيست كه آنها اهل كتاب نيستند و نيز از «خلاف» شيخ طوسى نقل شده كه ادعاى اجتماع كرده بر اينكه احكام اهل كتاب بر صابئان جارى نيست، رجوع كنيد به «جواهر» و جامع المقاصد مسأله نكاح كتابيه.

به نظر نگارنده: عدم جريان احكام اهل كتاب بر آنها، بدين جهت بوده كه از توحيد، بسيار منحرف شده بودند و گرنه آيه اول و دوم آنها را در رديف ارباب اديان شمرده و وعده بهشت داده است و اگر شعبه اى از يهود يا از نصارى باشند بايد علت عدم قبول جزيه همان باشد.

دوم: اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه اديان همه جنبه طريقيت دارند، حتى پيامبران و امامان عليهم السّلام و آنچه موضوعيت دارد و غرض اصلى است فقط سه اصل ايمان به خدا و معاد و عمل صالح است كه بايد در انسان وجود داشته باشند،

__________________________________________________

(1)- به نظر بعضى، صابئان پيروان حضرت يحيى و گروهى از يهود و به

نظر بعضى، گروهى از نصارى مى باشند ولى در اين صورت لازم بود كه از آنها جزيه پذيرفته شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 149

و خلاصه اديان آسمانى همين سه مسئله است و پيامبران پيش از اين سه مسئله چيزى نياورده اند.

سوم: اگر ما باشيم و آيه اول و دوم، معلوم مى شود: مسلمانان، يهودان نصارى و صابئان در صورت دارا بودن به سه اصل فوق، اهل نجات و اهل بهشت هستند نمى شود گفت: منظور از آيه كسانى هستند كه پيش از پيدايش اسلام بوده اند، زيرا ظهور آيه و مخصوصا كلمه «من آمن» كه متضمن معنى شرط است، مانع از اين تأويل مى باشد.

آن وقت اين سؤال پيش مى آيد كه آيا: يهود و نصارى مى توانند اسلام را قبول نكرده و در دين خويش باقى بمانند و اهل بهشت باشند پس اين همه هياهو چيست كه ما مسلمانان براه انداخته ايم؟!! بلى نمى شود گفت: آنها با دانستن قرآن و اسلام باز حق دارند در دين خود بمانند و در اختيار اسلام و يهوديت مخير باشند زيرا قرآن آنها را به اسلام دين جديد دعوت فرموده و اين نمى شود كه قرآن هم آنها را به اسلام بخواند و هم در ماندن در يهوديت و نصرانيت مختار گذارد. ولى خود قرآن مى گويد: وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 يعنى: اين قرآن به من وحى شده تا شما و هر آن كس را كه قرآن به او برسد انذار كنم.

پس مادامى كه قرآن به كسى تبليغ نشده و او توجه پيدا نكرده است، چنين كسى مسئوليتى در مقابل قرآن و اسلام ندارد و جاهل قاصر است، صرف شنيدن صداى

قرآن كافى نيست، بايد به مسئله در اثر تبليغ توجه پيدا كند.

نتيجه اين مى شود: يهود و نصارى و صابئان تا اسلام به آنها تبليغ نشده اگر در دين خودشان داراى سه اصل فوق باشند اهل بهشت خواهند بود وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها بقره/ 286. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 150

63- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين آيه در سوره اعراف/ 171 بدين صورت آمده است: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ و نيز در آيه 93 بقره، و در سوره نساء آيه 154 آمده: وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ ....

نتق در آيه دوم به معنى كندن از ريشه و به قولى به معنى بلند كردن است، ظاهرا نبايد شك كرد كه اين هم از معجزات موسى عليه السّلام بوده است، خداوند بقدرت خويش كوه را بالا برده گويى سايبان است و گمان كرده اند كه به سرشان خواهد افتاد.

طبرسى رحمة اللَّه عليه از ابو زيد نقل مى كند: آن در وقتى بود كه موسى از طور برگشت و الواح تورات را آورد و فرمود: من تورات و حلال و حرام را به شما آورده ام بدان عمل كنيد. گفتند: چه كسى از تو خواهد پذيرفت؟ خداوند به وسيله ملائكه كوه را بالاى سر آنها نگاه داشت، موسى فرمود: اگر قبول نكنيد كوه بر سر شما خواهد افتاد، در نتيجه تورات را گرفته و به خدا سجده كردند.

لفظ خُذُوا ما

آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ دلالت دارد كه: اين اعجاز فقط براى آن بوده كه تورات را محكم و جدى گرفته و عمل كنند كلمه «بميثاقهم» در آيه اخير در جاى «خذوا ...» آمده يعنى: بلند كردن كوه براى پيمان گرفتن بود تا به تورات عمل كنند، از كلمه نَتَقْنَا الْجَبَلَ مى شود فهميد كه كندن كوه به وسيله زلزله بوده است.

نمى شود گفت: بنى اسرائيل با ديدن اين جريان مسلوب الاختيار شده و قبول كرده اند و آن منافى تكليف است زيرا ظهور آيه مى رساند: آن براى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 151

اثبات امر بود كه تورات حتما از جانب خدا است. وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ راجع به ميثاق قبلى است كه قول تسليم به موسى داده بودند.

64- ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ...

روشن مى كند كه پس از چندى، اين معجزه را فراموش كرده به حالت اول بازگشته اند ولى باز خداوند به آنها ارفاق فرموده است كه فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ ...

كه اگر فضل و رحمت خدا نبود زيانكار مى شدند و در همان قهقرى مى ماندند.

65- وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ.

مشروح اين واقعه در سوره اعراف آيه 163 به بعد خواهد آمد و در سوره مائده آيه 60 بدان اشاره شده است. خلاصه قضيه آنست كه بنى اسرائيل ملزم بودند در روز شنبه دست از كار بكشند ولى قومى از آنها كه در كنار دريا زندگى كرده و از صيد ماهى امرار معاش مى كردند در روز شنبه صيد ماهى كردند و سخن واعظان را ناديده گرفتند، در نتيجه به عذاب خدا گرفتار شدند و مسخ گشته به صورت ميمونها درآمدند.

جمله وَ لَقَدْ

عَلِمْتُمُ الَّذِينَ ... دلالت دارد كه يهود مدينه اين جريان را مى دانسته اند در سوره اعراف فرمايد: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ ... يعنى از خود يهود حال اهل آن شهر را بپرس. اينكه يهود: اين ماجرا را از قرآن شنيده و به مقام انكار نيامده اند بهترين گواه است كه قضيه از نظر يهود مسلم بوده است.

فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ ظهور اين جمله در اينجا و سوره اعراف آن است كه آنها مسخ شده و به شكل بوزينه در آمده اند و اين از قدرت خدا بعيد نيست المنار عقيده دارد كه اخلاقشان مانند اخلاق ميمون شده و در نزد مردم خوار و بى اعتبار گشته اند و از مجاهد نقل كرده كه شكلشان مسخ نشد بلكه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 152

قلوبشان مسخ گرديد.

طبرسى رحمه اللَّه از ابن عباس نقل كرده صورتشان عوض شد همچون بوزينه ها زوزه مى كشيدند، سه روز ماندند سپس همه مردند.

ظهور آيه در مسخ واقعى است، انشاء اللَّه درباره آن در سوره اعراف مفصلا صحبت خواهد شد «و اللَّه العالم».

66- فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

مراد از «ما» در «ما خلفها» اعمال گذشته آنهاست و مراد از آن در «ما بين يديها» اعمالى است كه در حين وقوع قضيه مرتكب بودند، يعنى: آن عقوبت و انتقامى بود در مقابل اعمال گذشته و اعمال حاضر آنها و در عين حال موعظه اى بود براى پرهيزكاران.

بعضى لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها را گذشتگان و آيندگان معنى كرده اند ولى اين درست نيست. زيرا قطع نظر از اينكه «ما» در اولو العقل بسيار كم استعمال مى شود، اين عمل براى گذشتگان

و آيندگان نكال نبود، چون نكال فقط عبرت نيست، بلكه عقوبتى است كه براى ديگران در آن عبرت هست، مثلا درباره فرعون آمده: فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى مرسلات/ 25 يعنى خدا او را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار كرد.

آيه مورد نظر مانند: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ يس/ 45 است كه مراد از هر دو «ما» عمل است يعنى بترسيد از آنچه در گذشته مى كرديد و از آنچه اكنون مى كنيد در تفسير عياشى از حضرت باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده:

فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ. قال: لما معها ينظر اليها من اهل القرى و لما خلفها. قال و نحن و لنا فيها موعظة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 153

اگر اين روايت صحيح باشد «ما» در آن به معنى «من» و مراد از نكال فقط جنبه عبرت بودن آنست و گرنه نكال فقط براى اصحاب سبت بود.

نكته ها
پيامبران بنى اسرائيل:

در هيچ قومى مانند بنى اسرائيل پيامبران بى شمار مبعوث نشده و نيز هيچ قومى همچون بنى اسرائيل اين قدر با پيامبران نافرمانى و بدرفتارى نكرده اند، كافى است كه در اين باره تورات فعلى را مطالعه كنيد و ببينيد با موسى عليه السّلام و ديگران چه ها كرده اند طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان ذيل آيه 78 سوره غافر مى گويد:

اخبار در عدد پيامبران مختلف است در بعضى صد و بيست و چهار هزار و در بعضى هشت هزار نقل شده كه چهار هزار از بنى اسرائيل و بقيه از اقوام ديگر بوده اند.

چهار هزار رقم كوچكى نيست، ولى با اين همه تلاش و صرف

نيرو از طرف پيامبران، اين ملت نژادپرست به جايى نرسيده اند، تعويض معلم و كثرت آن دلالت بر احتياج و كودن بودن شاگرد دارد و گرنه با يكى دو تا آموزگار مى توان كلاسى را روبراه نمود، از كثرت پيامبران مى توان بسرسختى و لجاجت بنى اسرائيل در مقابل حق پى برد.

مسلمانان:

اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خاتم پيامبران نبود و اگر بالفرض بنا بود پيامبرى بعد از آن حضرت مبعوث شود، همان حمله را بر مسلمانان مى كرد كه قرآن بر يهود كرده است، با آن همه تلاش و سفارشات آن حضرت، هنوز جسد پاكش به خاك نرفته بود، صداهاى خفته، بيدار شده و در صورت دوست بر اسلام و قرآن تاختند، اهل بيت آن حضرت را كه يگانه غمخوار اين مكتب بودند كنار گذاشتند، فئودالها روى كار آمدند، ارزش هاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 154

انسانى ناديده گرفته شد، خالدها كه تا ديروز در برابر قرآن صف آرايى مى كردند با القاب سيف اللَّه (شمشير خدا) وارد ميدان گرديدند.

بالاخره مساوات و برابرى اسلام شكسته شد، بنى اميه و بنى عباس زمام امور را بدست گرفتند و امامان اهل بيت عليهم السّلام را كه به جاى انبياء بنى اسرائيل بودند بعنوان مخالفان رژيم و امنيت عمومى در زندان كرده و شهيد نمودند و جمله يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ در اسلام تحقق پيدا نمود و موجبات سقوط حكومت اسلامى فراهم گرديد.

اينكه اسلام پيش رفت و تابعان بيشتر پيدا كرد و مى كند، اثر واقعيت اسلام و قرآن است و گرنه آنها كه به نام قرآن حكومت كردند و آنها كه دستيار آنان بودند قدمى در پيشرفت قرآن بر نداشتند.

اثر متقابل اعمال:

درست است

كه آخرت خانه مجازات و بازگشت اعمال است ولى دنيا نيز در نوبت خود خانه مكافات ها و پاداشها است. اعمال هر كس، هر خانواده، هر قوم و هر ملت در سرنوشت آنها تأثير مستقيم دارد، با آن همه الطافى كه خداوند در حق بنى اسرائيل فرمود، و مقدماتى كه براى آنها فراهم آورد، چون در مقابل حقيقت، درست فكر نكردند و آن را به كار نگرفتند، نتيجه معكوس بداد، و با آن كه صدى نود و پنج با اسلام مشترك بودند با رسول خدا كنار نيامدند، سرانجام به دست رسول رحمة للعالمين تار و مار شدند، بخوانيد تاريخ اسلام و احوال يهود مدينه را مسلمانان بر خود نبالند كه قرآن مال ما است تا اهل قرآن نباشند، تا مرد قرآن نباشند از قرآن استفاده نتوانند كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 155

[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 74]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ

(72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)

67- و آن گاه كه موسى به قوم خويش گفت: خدا دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد.

گفتند: مگر ما را مسخره مى كنى؟! گفت: به خدا پناه مى برم كه از جاهلان باشم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 156

68- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا روشن كند آن گاو چگونه است؟ گفت: خدا مى گويد: آن گاوى است نه پير و نه جوان، متوسط بين اين دو حال، پس آنچه را امر مى شويد بكنيد.

69- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا به ما روشن كند آن گاو چه رنگى دارد؟ گفت:

خدا مى گويد: آن گاويست زرد پررنگ بينندگان را شاد سازد.

70- گفتند: براى ما از خدايت بخواه تا به ما روشن كند: آن گاو چگونه است زيرا چنين گاوى بر ما مشتبه شده و ما انشاء اللَّه هدايت پذيريم.

71- موسى گفت: خدا مى گويد: آن گاه رام نشده كه زمين شخم زند و كشت آب دهد، از هر عيبى سالم است، خط و خالى در آن نيست. گفتند: الان حق را بيان كردى، پس گاو را ذبح كردند و نمى خواستند بكنند.

72- و چون كسى را كشته و در آن اختلاف مى كرديد، خدا آشكار كننده است آنچه را كه كتمان مى داشتيد.

73- پس گفتيم: مقتول را به قسمتى از گاو بزنيد، خدا مردگان را اين چنين

زنده مى كند و علائم قدرت خويش را نشان مى دهد تا بفهميد.

74- سپس دلهاى شما بعد از آنچه ديديد سخت شد. مانند سنگها يا بلكه سختتر، زيرا بعضى از سنگها هستند كه نهرها از آن شكافته و جارى مى شود و بعضى از آنها پاره شده آب از آن مى جوشد، و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد (اما كلام حق در قلب شما اثرى ندارد) خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

كلمه ها

بقره: در قاموس و صحاح گويد: بقره به گاو نر و ماده هر دو گفته مى شود، تاء آن براى وحدت است، نه تأنيث، ولى مجمع البيان تاء آن را براى تأنيث گرفته و گويد: آن به معنى گاو ماده است و گاو نر را ثور گويند، راغب اصفهانى اين را به لفظ «قيل» نقل مى كند. كلام طبرسى خيلى عالى است، ولى در آيات عمل گاو نر نقل شده از قبيل شخم و آبيارى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 157

مگر آنكه بگوئيم: آن روزگار اين كارها را با گاو ماده نيز مى كرده اند، لفظ «بكر» مؤيد قول طبرسى است.

هزوا: هزء (بضم ه) هزو (بضم هاء و زاء) هر دو به معنى مسخره كردن و حاكى از تحقير است، آن در آيه مصدر به معنى مفعول است: مسخره شده «مهزو به».

فارض: سالخورده، پير. فرض در اصل به معنى قطع است، حيوان سالخورده را از آن فارض گويند كه خود را از كار قطع و آسوده كرده و يا جوانى را قطع نموده و پشت سر گذشته است.

بكر: نزائيده. (نر نديده). بكرة به معنى اول روز است، حيوان نزائيده را بكر گويند كه نزائيدن آن مرحله اول است،

زائيدن مرحله دوم.

جاهلين: جهل يك دفعه در مقابل علم است و يك دفعه در مقابل عقل، پس جاهل گاهى به معناى نادان و گاهى به معناى بى عقل و كم خرد و بى اعتناست.

عوان: متوسط ميان پيرى و جوانى.

صفراء: زرد رنگ. مؤنث اصفر. آن در اصل صفره به معنى زردى است.

فاقع: فقع به معنى زردى شديد است. فاقع: زرد پررنگ.

ذلول: رام ذل (بكسر اول) به معنى رام شدن است (صحاح).

تثير: شخم مى كند. اصل آن ثور به معنى زير و رو شدن است. اثاره: زير و رو كردن.

تسقى: سقى: آب دادن. «تسقى»: آب مى دهد.

حرث: كشت. كاشتن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

مسلمه: سلامت شده از عيوب. سلم، سلامت، سلام هر سه به معنى كنار بودن از آفات ظاهرى و باطنى است (راغب).

كادوا: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است ولى آن در اينجا ظاهرا به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 158

معنى خواست و اراده است كه «كاد» به معنى اراده نيز آمده است «قاموس قرآن».

شية: خال. اصل آن وشى و آن رنگى است مخالف رنگ عمومى بدن حيوان.

فادارأتم: اختلاف كرديد، اصل آن درأ به معنى دفع است. تدارأ: اختلاف و تدافع.

قسوة: قسو، قسوه و قساوت: سنگدلى. حجر قاس يعنى سنگ سخت.

يتفجر: فجر: شكافتن. تفجر و انفجار به معنى شكافته شدن است «يتفجر» شكافته مى شود.

يشقق: شق: شكافتن. تشقق: شكافته شدن، آن در اصل يتشقق بوده تاء به شين قلب و در آن ادغام شده است.

الانهار: جمع نهر به معنى رود است. «النهر: مجرى الماء الفائض».

شرحها

در اين آيات ماجراى گاوكشى بنى اسرائيل كه يك واقعه عجيبى است بيان گرديده است سوره بقره با آن همه طول و تفصيل

به مناسبت اين قضيه، بقره نام گذارى شده است، آيات هشت گانه كه بررسى مى شود به نظر من راجع به يك جريان مى باشند در «نكته ها» روشن خواهد شد: چرا بنى اسرائيل در جواب موسى به اين در و آن در زده اند؟ و چرا موسى امر به ذبح بقره كرده است؟

براى اين كه از شأن نزول در معنى آيات مدد بگيريم بايد بدانيم كه در تفسير عياشى از ابى نصر بزنطى نقل شده كه شنيدم حضرت رضا صلوات اللَّه عليه فرمود:

مردى از بنى اسرائيل يكى از كسان خويش را كشت و جسدش را در راه بهترين گروه اسرائيليان انداخت، سپس آمد و گفت شما او را كشته ايد خونبهايش را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 159

بدهيد، جريان را به موسى نقل كرده و گفتند: فلان گروه فلانى را كشته است بگو: كه او را كشته است؟ الخ ... موسى در جواب گفت: گاوى را بكشيد، بدن مقتول را بلاشه آن گاو بزنيد تا زنده شده قاتل خويش را معرفى كند.

67- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ.

لفظ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ حاكى است كه اين دستور از جانب خداست، من از پيش خود نمى گويم و اينكه گفتند: «أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً» براى آن بود كه ما از تو قاتل را مى خواهيم، تو مى گويى گاوى ذبح كنيم ...؟! اين چه قضاوت و چه پى جويى قاتل است؟! اما موسى بيدارشان كرد كه مسخره كار نادانان است، پناه بر خدا كه از نادانان باشم، از اين سخن دانستند كه موسى عليه السّلام جدى مى گويد.

68- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ

لَنا ما هِيَ.

اين سؤال چنان كه از جوابش معلوم مى شود راجع به وصف گاو است از پيرى و جوانى، كلمه «ربك» حاكى از بى ادبى آنها است كه «ربنا» نگفتند موسى در جواب فرمود: خدا مى گويد: إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ اگر بكر به معنى باكره و نر نديده باشد چنان كه طبرسى و راغب گفته است منظور ذبح گاو ماده بوده است، مخصوصا با ملاحظه اين كه: به قولى فارض گاوى است كه بسيار زائيده باشد.

فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ دلالت دارد كه ديگر چون و چرا نكنيد و كار را انجام دهيد.

69- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها.

كلمه بى ادبانه تكرار شده و به دستور «فافعلوا» قانع نشده سؤال كرده اند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 160

رنگش چگونه باشد؟ موسى در جواب فرموده: آن زرد پررنگ است در جمله فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ لفظ «لونها» فاعل «فاقع» است و فاعل «تسر» بقره است يعنى ديدن و تماشاى بقره بيننده را مسرور مى كند.

70- قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا.

اين سؤال راجع به توضيح بيشتر درباره گاو است اعم از وصف و رنگ، چنان كه از خود سؤال و جوابش روشن مى شود، الف و لام «البقر» براى عهد است يعنى با اين همه توضيح هنوز آن گاو بر ما مبهم و نامعلوم است. لفظ بى ادبانه بار سوم تكرار شده است.

71- قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها.

اين آيه جواب تفصيلى است راجع به وصف و رنگ گاو. «تثير الارض» وصف است براى «ذلول» يعنى: رام نشده كه

زمين را شخم زند. «لا» در «لا تسقى الحرث» تأكيد و عاطفه است، لفظ «مسلمه» و جمله «لا شية فيها» هر دو وصف بقره مى باشند. قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ حاكى است كه كاملا روشن شده بودند.

فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ مى رساند كه مايل نبودند آن كار را بكنند ظاهرا به اين علّت بود كه گاو را مقدس مى دانستند و چنين ذبحى بر خلاف نظر آنها بود، رجوع شود به «نكته ها».

72- وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ.

73- فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى ...

.«اذ» براى زمان گذشته است يعنى: شما در گذشته كسى را كشتيد و در باره آن كشمكش كرديد، از اين استفاده نمى شود كه هر وقت كسى را كشتيد چنين كنيد بلكه فقط اشاره به يك واقعه گذشته است.

جمله فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها

نشان مى دهد كه اين دو آيه تتمه جريان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 161

ذبح بقره است و اگر اين دو آيه را قضيه به خصوصى بگيريم مفهوم بسيار مبهمى خواهد داشت ولى اگر ضمير «اضربوه» به مقتول برگردد كه از «قتلتم نفسا» معلوم مى شود و ضمير «بعضها» راجع به «بقره» باشد، با ملاحظه فاء نتيجه در «فاضربوا» مطلب بسيار روشن خواهد شد. جمله ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ حكايت دارد كه قاتل را مى دانسته و عمدا كتمان مى كرده اند.

كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

ظهور اين كلمات در آنست كه خداوند خواسته با اين امر به معاد نيز استدلال شود و مردم بدانند زنده شدن اموات در قيامت نيز امكان پذير است.

74- ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ.

از اين معلوم مى شود كه اين معجزه نيز اثر

دائمى در قلوب آنها نداشت و پس از چندى فراموش كرده باز به حالت اول برگشته اند، ما بعد آن استدلال است به سختتر بودن قلوب آنها، يعنى: سنگها اين تأثير و انفعال را دارند كه اگر آب از كوهى مثلا سرازير شود مى تواند در ميان سنگها جا باز كرده و روان شود و بعضى از آنها شكافته شده و چشمه ها از آن مى جوشد، ولى كلام حق اصلا در دل شما اثر نمى گذارد عجب است كه دلها در اثر اعمال بد ما به اين حد از قساوت مى رسد.

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ بايد بدانيم كه آب باران و برف وارد شيارهاى سنگها مى شود، و در همانجا يخ مى بندد و چون حجم آب موقع يخ بستن بزرگ مى شود اين كار سبب گشاد و بزرگ شدن شيارها مى گردد تا در اثر تكرار عمل و گشادتر شدن شيارها، سنگها به تدريج خرد شده و مى ريزند، ممكن است مراد از هبوط سنگها، همين ريزش ها و مراد از «خشية اللَّه» پيروى از اين عامل طبيعى و خواست خدا باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 162

اما به نظر من: بايد آن را به ظاهر حمل كرد و گفت: كوه ها نسبت به خدا درك دارند و از خدا مى ترسند و بعضى از سنگها از ترس خدا فرود مى آيند.

قرآن فرموده: همه چيز خدا را تسبيح مى كنند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد. وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 قرآن مى گويد: كوه ها با داود هم صدا شده و تسبيح مى كردند: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ ص/ 18 ايضا انبياء/ 79 و

سبأ/ 10، قرآن مى گويد: اگر اين قرآن را به كوهى نازل مى كرديم مى ديدى كه از ترس خدا خاشع و پاره مى شود حشر/ 21 پس چه بعدى دارد كه سنگى از ترس خدا از بالا فرود آيد، كوه در نظر ما جامد است ولى نسبت به خدا شعور و درك و ترس دارد بايد اينگونه آيات را به حكم طرح مسئله حساب كرد و درباره آنها تحقيق نمود (قاموس قرآن، جبل).

نكته ها
يك واقعه يا دو واقعه؟

بعضى از محققان مثل سيد احمد خان هندى گفته اند:

قضيه بقره از آيه 67 شروع شده و در 71 ختم مى شود، آيه: وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً ... و آيه بعدى راجع به مطلب ديگرى است به نظر او ضمير «ببعضها» راجع به «نفس» است يعنى: عضوى از مقتول را به خودش بزنيد. خلاصه مطلب اين است كه: اگر در بنى اسرائيل كسى كشته مى شد براى كشف قاتل و مجرم لازم بود متهمين جمع شوند و عضوى از مقتول را گرفته بر وى بزنند، قهرا آنها كه قاتل نبودند با جرئت مى گرفتند و مى زدند و قاتل به جهت «الخائن خائف» چون دچار ترديد مى شد معلوم مى گشت.

ناگفته نماند: اين مطلب فى نفسه كاملا طبيعى و قابل قبول است و در تورات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 163

سفر تثنيه باب بيست و يكم مطلبى نزديك به آن نقل شده است.

ولى چنان كه در ذيل آيه گفته شد اولا «اذ» در «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً» براى ماضى است و دلالت دارد كه اين قضيه بخصوصى بوده و يك حكم دائمى نيست و گرنه بلفظ «اذا» مى آمد كه دلالت بر استقبال دارد، ثانيا «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ»

با فاء نتيجه ظهورش در آنست كه

اين دو آيه تكمله داستان بقره است. ثالثا اگر دو آيه اخير راجع به مطلب مستقلى باشند، مفهوم آنها بسيار مبهم و نارسا خواهد بود، شما آن دو آيه را جداگانه ملاحظه كنيد، خواهيد ديد كه چيزى درست مفهوم نمى شود.

المنار همه را يك واقعه دانسته و با توجه به آنچه از تورات نقل شد اين كار را راهى براى پيدا كردن قاتل دانسته است و گويد: اگر مقتولى قاتلش معلوم نبود، گوساله اى در دره اى مى كشتند متهمين دست خود را بر گوساله شسته و مى گفتند: دست ما اين خون را نريخته و چشم ما آن را نديده است اى خدا ما را بيامرز و خون ناحق را به ما منسوب مكن، هر كس چنين نمى كرد او قاتل شناخته مى شد به نظر المنار مراد از كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى

حفظ كردن خونهايى است كه در صورت پيدا نبودن قاتل ريخته مى شد، مانند وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً و مثل وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ. نه اينكه كسى بعد از مردن زنده شده باشد.

قول المنار در قضيه واحده بودن بهتر است ولى ظهور فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى

و ظهور «اذ» كه دلالت بر زمان ماضى دارد آنست كه آن يك واقعه بوده نه حكم دائمى و نيز مرده به قدرت خدا زنده شده است.

اين همه سؤال چرا؟

شك نيست كه مصريان قديم مطلق گاو و يا لا اقل نوعى از آن را مقدس مى شمرده اند، گاو «آپيس» در نظر آنها مظهر الوهيت بود، اين عمل در بنى اسرائيل كه سالها در مصر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 164

با مصريان افت و خيز داشتند بى تأثير نبود، سامرى كه

از غيبت موسى عليه السّلام استفاده كرده گوساله را ساخت بدون زحمت مورد پرستش واقع شد، زيرا كه زمينه آن در قلوب آنها فراهم شده بود، اگر بجاى گوساله مثلا پلنگ مى ساخت معلوم نبود به زودى مورد قبول واقع شود، قرآن مى فرمايد: وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ بقره/ 93 يعنى محبت گوساله را در اثر كفرشان اشراب شدند.

به نظر مى آيد موسى عليه السّلام در پى فرصتى بود كه ذبح گاو را به ميان بكشد تا با اين عمل، تقديس آن از بين برود. اينكه در تورات سفر تثيه باب بيست و يكم نقل شده هر وقت قاتل پيدا نشد گوساله اى سر بشكنيد و چنين و چنان كنيد ظاهرا از اين جهت بود كه تقديس گاو به طور كلى از بين برود.

بنا بر اين: چون جريان قتل پيش آمد و قاتل معلوم نشد موسى با كسب دستور از خدا فرمود: خدا امر مى كند گاوى را ذبح كنيد و بدن مقتول را به آن بزنيد تا زنده شده قاتل خويش را معرفى كند و اينكه موسى عليه السّلام را سؤال پيچ مى كردند به احتمال قوى از اين جهت بود كه نمى خواستند به ذبح گاو تن در دهند و يا نمى توانستند باور كنند كه ممكن است مقتولى با زده شدن به گاو، زنده شده قاتل خويش را معرفى كند و پيش خود مى گفتند: لا بد آن گاوى است نه مثل گاوهاى معمولى.

و اين كه موسى گفت: فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ براى آن بود كه هر گاوى كه مى كشتند مطلوب حاصل مى شد و اينكه در آخر آمده وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ ظاهرا از آن جهت بود كه گاوكشى بر

خلاف نظرشان بود نه اين كه در پرداخت قيمت آن به مضيقه افتند گرچه آن نيز يك احتمال است.

مراغى مصرى در تفسير خود گويد: علّت اين كه به ذبح بقره مأمور شدند نه حيوان ديگر، آن بود كه تعظيم و محبت گوساله از بين برود. طنطاوى در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 165

تفسيرش گفته: چون پرستش گاو «آپيس» و عبادت گوساله در قلوب آنان اثر گذاشته بود لذا به ذبح آن مأمور شدند.

از اين معلوم مى شود كه ماجراى گاوكشى پس از جنجال سامرى و پرستش گوساله بوده است.

اين سوره چرا بقره ناميده شد؟

اين قضيه يكى از قضاياى شاخص اين سوره است، قضاياى گذشته از قبيل شكافتن دريا و من و سلوى و غيره در سوره هاى اعراف و طه به تفصيل ياد شده و نزول آنها پيش از اين سوره است لذا در اين سوره به اشاره ذكر شده اند ولى ماجراى بقره فقط در اين سوره آمده لذا به تفصيل ياد شده است، علت اين تسميه ظاهرا از آن جهت است كه مطالب اين سوره به طور پراكنده در سوره هاى ديگر نيز آمده است و صحابه كم و بيش از آنها با خبر بوده اند و تنها قضيه بى سابقه، ماجراى گاوكشى در اين سوره بوده، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و صحابه خواسته اند اين سوره با اين نام، نام گذارى شود، و يا اول «سوره اى كه داستان بقره دارد» نام داشت سپس از كثرت استعمال بقره شده است.

از اين ماجرا و ماجراهاى ديگر مى شود فهميد كه از جمله مقاصد، در نقل اين قضايا آن بوده كه مسلمانان بيدار شده و همچون بنى اسرائيل نباشند و اسلام را به سقوط نكشانند،

ولى متأسفانه كه بيدار نشدند آيات را مورد استفاده قرار ندادند و پس از رحلت آن حضرت شقاق و نفاق بر اسلام حمله ور شد.

يك خبر: در ذيل روايتى كه صدر آن از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه در گذشته نقل شد آمده است: گاو مورد ذكر را در نزد جوانى يافتند كه گفت: بايد به قدرى طلا بدهيد كه پوست آنها پر كند موسى عليه السّلام گفت به همان قيمت خريدند، يكى از اصحاب موسى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 166

گفت: اين گاو قصه اى دارد، اين جوان به پدرش نيكوكار بود، روزى معامله اى انجام داد، آمد پول بدهد، ديد كليدهاى صندوق زير سر پدرش است و او در خواب است، پدرش را بيدار نكرد و از معامله صرف نظر نمود، پدرش پس از بيدار شدن اين گاو را به او بخشيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در اين باره فرمود: به بينيد خوبى انسان را به كجا مى رساند در مجمع البيان نيز آن را از تفسير عياشى نقل كرده و در تفسير برهان و بحار و همچنين در كتب برادران اهل سنت نيز آمده است.

بعضى ها آن را از اسرائيليات شمرده اند، ولى مانعى نيست كه در ضمن جريان بقره جوانى هم به پاداش نيكوكارى خويش رسيده باشد، اسرائيلى بودن دليل ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 167

[سوره البقرة (2): آيات 75 تا 82]

اشاره

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ

فَلا تَعْقِلُونَ (76) أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77) وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاَّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (78) فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ (79)

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80) بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (81) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (82)

75- آيا طمع داريد كه يهود به شما (آئين شما) تسليم شوند با اينكه گروهى از آنها سخن خدا را پس از فهميدن تحريف مى كردند و مى دانستند كه تحريف مى كنند

76- وقتى كه مؤمنان را ملاقات كنند گويند: ايمان آورده ايم و چون با هم خلوت كنند.

(بعضى به بعضى اعتراض كرده) گويند: آيا آنچه خدا به شما بيان كرده به مسلمانان بازگو مى كنيد؟ تا پيش خدا با شما محاجه كنند آيا نمى فهميد؟!

77- مگر نمى دانند كه خدا آنچه را نهان مى كنند و آنچه را آشكار مى كنند، مى داند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 168

78- گروهى از آنها بيسواد هستند، تورات را جز آرزوها نمى دانند، و فقط گمان مى كنند.

79- واى بر آنها كه كتاب را با دست خود مى نويسند سپس مى گويند: اين از جانب خداست تا آن را به بهاى اندكى بفروشند واى بر آنها از آنچه دستشان نوشته، واى بر آنها از آنچه بدست مى آورند.

80- و گفتند: آتش دوزخ جز چند روز

به ما نخواهد رسيد، بگو آيا از خدا وعده اى گرفته اند؟! پس خدا هرگز خلاف وعده اش نمى كند يا درباره خدا آنچه نمى دانيد مى گوئيد.

81- (چنين نيست) بلكه هر كه ملكه بدى تحصيل كند و گناهش بر او احاطه نمايد آنها اهل آتش هستند و آنها در آتش جاودانانند.

82- و آنها كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند، اهل بهشت هستند، و در آن جاودانانند.

كلمه ها

أ فتطمعون: طمع به معنى اميد است. طبرسى فرموده: طمع علاقه نفس است به نفع مظنون، همچنين است: امل و رجاء، نقيض آن يأس است.

يحرفونه: حرف در لغت به معنى طرف است. حرف كوه يعنى طرف آن.

تحريف شى ء: بردن آنست به يك طرف. تحريف كلام آنست كه آن را از معناى صريح منحرف كنند.

يحاجوكم: محاجه: حجت و دليل آوردن. گاهى از آن مخاصمه منظور است.

اميون: درس ناخوانده ها مفرد آن امى است. راغب از قطرب نقل كرده:

امية به معنى غفلت و جهالت و امى از آن مشتق است. به قولى: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 169

چون خواندن و نوشتن اكتسابى است، درس ناخوانده را از آن امى گويند كه در همان حال ولادت مانده و خواندن و نوشتن كسب نكرده است. بنا بر اين، آن از «ام» به معنى مادر مشتق است.

امانى: امنيه به معنى آرزو است. به معنى دروغ و قرائت نيز آيد، جمع آن امانى است «قاموس قرآن».

سيئه: سى ء وصف است به معنى بد و قبيح، مؤنث آن سيئه است، آن پيوسته وصف آيد مثل خصلت سيئه، عادت سيئه اگر متعدى باشد به معنى بدى آور و محزون كننده است، آن در قرآن مجيد بيشتر در آثار گناه به كار رفته

است.

خطيئة: خطأ و خطيئه به معنى اشتباه و گناه است، خطاء به معنى گناه آنست كه كار ناشايست را از روى عمد بكنند «قاموس قرآن».

صالحات: صالح به معنى شايسته و صالحات جمع آنست.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات آمده كه مسلمانان به ايمان يهود اميدوار نباشند و اگر هم اظهار ايمان كنند منافقانه است، آنها يكديگر را ملامت مى كنند كه چرا حقائق را باهل اسلام خبر مى دهيد، آن گاه مى گويد:

عوامشان بى سواد هستند به افسانه ها باور مى كنند، علمائشان چيزهايى از خود مى نويسند و به تورات نسبت مى دهند. در آخر آمده كه: آنها گويند جز چند صباحى عذاب نخواهيم ديد آنهم در صورت گناهكار بودن ولى دروغ مى گويند: حساب آخرت بسته به اعمال نيك و بد است يهودى بودن باعث تخفيف عذاب نمى شود، بلكه همه يكسانند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 170

75- أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

اين آيه به مسلمانان تذكر مى دهد كه اميدى به ايمان يهود نداشته باشند زيرا پيوسته در راه حيله و اغراض فاسد فكر مى كنند در گذشته نيز دانسته كلام خدا را تحريف مى كردند. در نتيجه قست قلوبهم فهى كالحجارة ... جمله وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ ... نشان مى دهد كه عده اى از آنها در گذشته كلام تورات و يا سخن پيامبران ديگر را تحريف كرده و از معناى اصليش خارج مى كرده اند، به قول بعضى: اين گروه عبارت بودند از آن هفتاد نفر كه با موسى بطور رفتند، كلام خدا را شنيدند و موقع خبر دادن آن را تحريف كرده و از معناى اصلى اش

خارج كردند و طورى خبر دادند كه مقصود اصلى خدا روشن نشد.

ولى لفظ «يسمعون- يحرفون» دلالت دارد كه اين عمل مكرر در ميان آنها بوده و به آن عادت كرده بودند نه اينكه يك دفعه اتفاق افتاده باشد، اين عده منافع شخصى خويش را در نظر گرفته و سخنان پيامبران را مطابق ميل خود بيان مى كرده اند و اين كار از روى تعقل و عمد بوده است.

76- وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا ....

معلوم مى شود عده اى از يهودان كه نان را به نرخ روز خورده و احتمال مى داده اند اسلام پيشرفت خواهد كرد پيش مسلمانان مى گفتند: اوصاف پيامبر شما و آنچه قرآن از حالات پيامبران و غيره نقل مى كند در كتاب ما نيز هست، پس ما هم ايمان به پيامبر اسلام داريم ظاهرا اين سخن را از آن مى گفتند كه اگر روزى اسلام بر يهود حمله كرد در نزد مسلمانان جاى پايى داشته و بگويند:

ما از اول ايمان آورده بوديم.

امّا وقتى كه اين عده به ميان يهود برمى گشتند به سختى مورد ملامت قرار مى گرفتند، ملامتگران كه از مقصود آنها بى خبر بودند مى گفتند: اين تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 171

چه اشتباه و سادگى است؟! آنچه را خدا براى شما بيان كرده چرا پيش مسلمانان بازگو مى كنيد؟! تا پيش خدا با شما محاجه كنند و شما مغلوب شويد! اين منطق در صورتى درست است كه ملامتگران قيافه حق بجانبى گرفته و بگويند: ما هم اينها را مى دانيم ولى اگر اقرار بكنيم قوميت و عظمت ما از بين خواهد رفت و زيردست مسلمانان خواهيم شد، همان به كه دم فرو بنديم و موقعيت خويش را حفظ كنيم، مراد از

«عند ربكم» ممكن است «عند كتاب ربكم» باشد يعنى شما را با كتابتان مغلوب و مجاب كنند، و شايد مراد از آن آخرت باشد.

بهر حال: اين منطق در صورتى درست است كه مراد از «عند ربكم» حكم خدا و كتاب خدا باشد و يا بگوئيم: يهود عقيده داشتند كه علم خدا فقط شامل چيزهايى است كه آشكار شود و خدا از آنكه كتمان مى شود آگاهى ندارد. لذا در جواب آمده:

77- أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ؟! از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده: كه بعض از يهود كه كينه توز نبودند در پيش مسلمانان اين سخنان را مى گفتند تا مورد ملامت ديگران قرار گرفتند. در خاتمه بايد بدانيم كه فاعل «قالُوا آمَنَّا» آنها هستند به مسلمانان اظهار اسلام مى كردند و فاعل «قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ» ملامتگران مى باشند. نظير اين آيه را در سوره آل عمران آيه 73 مطالعه كنيد.

78- وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ.

اگر «امانى» را قراءتها معنى كنيم درست نخواهد بود كه يهود اگر از كتاب قرائت آن را مى دانستند معنى آن را نيز مى دانستند زيرا هم كتاب و هم زبان يهود عبرى بود، از طرف ديگر امى و بيسواد بودن نبايد مورد حمله باشد بلكه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 172

علت حمله و ملامت آنست كه بيسوادان يهود نسبت به علماء، سرسپرده محض بودند و هر چه آنها از اكاذيب و خرافات مى گفتند بدون تحقق و چون و چرا قبول مى كردند چنان كه در جاى ديگر آمده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ توبه/ 31.

لذا تورات

در نظر آنها يك مشت آرزوهاى باطل و يا دروغها شده بود، مثلا علماء به آنها گفته بودند كه: اگر يهود به آتش هم برود جز چند صباحى در آن نخواهد ماند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 و يا ما پسران خدا و دوستان و عزيزان او هستيم نه ديگران: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده 18 و يا گفتند: اگر يهود به غير يهود خيانت كند پيش خدا مسئوليتى ندارد:

لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ آل عمران/ 75 و امثال اينها.

إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ مى رساند كه آنها نمى توانستند به گفته هاى علماء يقين كنند بلكه فقط ظن كرده و بدان اكتفاء مى كرده اند، چون تا استدلال و برهان در كار نباشد يقين پيدا نخواهد شد، پس ملامت از دو جهت است: قبول بدون تحقيق و اكتفاء به گمان.

اگر گوئيد: عوام و بيسوادان ما نيز مانند عوام يهود هستند، هر چه از علماء شنيدند مى پذيرند، چه فرقى است ميان عوام ما و عوام آنها؟

گوئيم: امامان اهل بيت عليهم السّلام در اين زمينه معيارى قرار داده و فرموده اند:

فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه

«1» يعنى: هر كه از فقهاء خود را از حرام باز دارد، دين خود را حفظ كند. مخالف هواى نفس و مطيع خداى خود باشد، عامه را لازم است كه از وى تقليد كند. عامه بدون احراز اين صفات اگر از عالمى تقليد

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعة ج 18/ 95.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 173

كند پيش خدا مسئول است اما عوام مسلمان كه از پيرها مرشدها، علماء معلوم الفسق اطاعت مى كنند مانند عوام يهود هستند

و پيش خدا معذور نيستند.

79- فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ.

كلمه «فاء» نشان مى دهد كه اين آيه تهديد است به هر كس كه چيزى را از خودش نوشته و به خدا نسبت بدهد از يهود باشد يا غير يهود. يعنى: علماء يهود امانى و خرافات را از جانب خويش جعل كرده و به خدا نسبت داده و عوام را فريفتند پس واى به هر كس كه چنين كارى كند، در اسلام براى جلوگيرى از اين عمل به قدرى پافشارى شده حتى دروغ بستن بر خدا و رسول از مبطلات روزه شمرده شده است.

نظير اين آيه در جاى ديگر چنين است: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 78 منظور آيه آنست كه يهود چيزهايى از خود مى گفتند تا مسلمانان آن را از تورات بدانند و در اين كار به خدا دروغ مى بستند.

لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ضمير «به» به نظرم راجع است به عمل كتابت، ثمن قليل، مال و جاه دنيا است كه بدعت گذاران و دروغگويان در پى آن هستند، يعنى مى خواهند آن عمل كتابت را به بهاى اندكى بفروشند، هر چه در مقابل گذشتن از حق به دست آيد اندك است در تورات فعلى هست كه دختران لوط به او شراب خورانيدند و با او هم بستر شده و از او حامله شدند و نيز آمده كه داود بزن «اوريا» تجاوز كرد و سليمان از آن زنا بدنيا آمد، اين

چيزها را ظاهرا پادشاهان بنى اسرائيل با پول وارد تورات كرده اند تا اعمال خلاف خود را توجيه كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 174

فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ واى بر آنها از آنچه دستشان نوشته واى بر آنها از مال و جاهى كه در اثر آن بدست مى آورند كه هر دو بر آنها وزر و وبال است.

80- وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً.

اين يكى از «امانى» و خرافاتى است كه يهود قائل است و گويند: گناهكاران ما جز چند صباحى عذاب نخواهند ديد، چون يهود از لحاظ نژاد تافته جدا بافته اى هستند در المنار گويد اكثر يهود را عقيده بر آنست كه فقط هفت روز در عذاب خواهند بود زيرا عمر دنيا به نظرشان هفت هزار سال است به عدد هر هزار سال يك روز در عذاب خواهند بود، آنهم در صورتى كه شفاعت به آنها نرسد به قولى مراد چند روزى است كه گوساله را پرستيدند.

قرآن در جواب مى گويد: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ بگو آيا به اين گفته پيمانى از خدا گرفته ايد كه آن پيش خداست؟

(اگر چنين باشد حق با شما است چون خدا هرگز در پيمان خود تخلف نمى كند) يا چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!، اين برترى نژادى تهمتى است كه به خدا مى زنيد آرى: أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ در دو آيه بعدى روشن شده كه رفتن به بهشت و جهنم روى يك حساب معينى است نه آنكه آنها مى گويند.

81- بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

سيئه چنان

كه گفته شد اثر گناه است در آيه: فَأَصابَهُمْ سَيِّئاتُ ما عَمِلُوا نحل/ 34 وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا زمر/ 48 مراد از ما عَمِلُوا- ما كَسَبُوا گناهان و مراد از سيئات عذاب و اثر گناهان است به نظر ما مراد از «سيئه» در آيه قساوتها و تيرگيهايى است كه بر قلب گناهكار عارض مى شود. «أَحاطَتْ بِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 175

خَطِيئَتُهُ»

عبارت اخراى افزون شدن سيئه و قساوتها است تا حدى كه همه قلب را فرا گيرد، ديگر راهى براى نفوذ ايمان و توحيد باقى نماند، به عبارت ديگر «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» باشد.

در تفسير صافى از كافى و تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: «در قلب هر بنده مؤمن لكه سفيدى هست، چون گناهى كند در آن لكه سياهى توليد مى شود، اگر توبه كند آن سياهى محو مى شود و اگر به گناه ادامه دهد بر سياهى افزوده مى شود تا لكه سفيد را بپوشاند و چون سفيدى را پوشانيد ديگر صاحب چنان قلب هيچگاه به خير باز نمى گردد ...».

نظير اين جمله است آيه: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14 يعنى: اعمالشان بر قلوبشان زنگار گذاشته است.

چنين كسانى بى شك اهل آتش هستند از هر فرقه كه باشند، يهود يا غير يهود، حساب، حساب نژاد و اسم و رسم نيست بلكه صحبت، صحبت كسب سيّئه و احاطه آن بر قلب است، با اين دو عامل ديگر به كسى مؤمن گفته نمى شود و اين ظاهرا همان انكار و تكذيب آيات خدا است وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ بقره/ 39 راجع به

خلود عذاب رجوع كنيد به سوره انعام/ 128.

82- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ ....

اين شق دوم قانون كلى است و در آن ايمان و نيكوكارى موضوعيت دارد و بس.

نكته ها
موقعيت آيات در زندگى:

روى سخن در آيات گذشته با يهود است ولى آنها در زندگى همه، قابل پياده شدن، مى باشد خداوند نسبت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 176

به كسى قرابت و خويشى ندارد، قوانين ثابت خداوند در حق همه يكسان و جارى است، مورد، نمى تواند مخصص باشد، مسلمان نبايد در زندگى مذبذب و دو رو باشد كه خدا از ظاهر و باطن او آگاه است، مسلمان نبايد حرف بى منطق را قبول كرده و تسليم آن باشد، لازم است در انتخاب رهبر كمال دقت را به كار برد و بداند دين خود را از كدام كسى مى آموزد و از كدام رهبر پيروى مى كند آيا از پيشوايى كه به حق مى خواند يا به باطل؟ و بداند كه گناه و نافرمانى موجب بدبختى دو جهان و پيروى از حق موجب سعادت دنيا و عقبى است و بس، اگر يهود به لفظ يهود و مسلمان به لفظ مسلم اكتفاء كنند هر دو در اشتباهند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 177

[سوره البقرة (2): آيات 83 تا 86]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ

يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (85) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

83- و چون از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه عبادت نخواهيد كرد جز خدا را، و به پدر و مادر و خويشاوند و يتيمان و فقرا نيكى كنيد، و بگوئيد به مردم نيك را، و نماز بخوانيد و زكاة بدهيد، سپس جز اندكى از شما، همه سرپيچى كرديد و روگردان شديد.

84- و چون از شما پيمان گرفتيم كه خونهاى خويش را نخواهيد ريخت، و خودتان را از ديارتان بيرون نخواهيد كرد، سپس پذيرفتيد و بر آن گواه بوديد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 178

85- پس از آن پيمان، شما آنهائيد كه خودتان را مى كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى كنيد و بر ضد آنها به گناه و ظلم هم پشتى مى كنيد، و اگر به صورت اسير از پيش شما آيند، فديه داده (آزادشان مى كنيد) حال آن كه بيرون كردنشان بر شما حرام بود، آيا به بعضى از تورات ايمان آورده و بعضى را انكار مى كنيد، نيست سزاى چنين كسى در دنيا جز خوارى و روز قيامت به شديدترين عذاب برگردانده شوند و خدا از آنچه مى كنيد، بى خبر نيست.

86- همان كسانند كه زندگى دنيا را به بهاى آخرت خريدند در نتيجه عذاب آنها سبك نمى شود و از كسى يارى نه بينند.

كلمه ها

احسان: نيكى كردن. حسن (بضم- حاء) به معنى نيك، نيكى و زيبايى است.

القربى: قرب به معنى نزديكى است اعم از نزديكى زمانى يا مكانى يا نسبى، نزديكى نسبى را قرابت و قربى گويند.

حسن: آن در

آيه اسم است به معنى نيك.

توليتم: ولى (بر وزن فرق) در اصل به معنى نزديكى و كنار هم بودن است تولى از باب تفعل به معنى اعراض، دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، مراد از آن در آيه، اعراض است.

معرضون: اعراض به معنى برگشتن و بى اعتنايى است. «معرضون» بى اعتنايان.

تسفكون: سفك: خون ريزى بقره/ 30 «تسفكون» مى ريزند.

ديار: خانه ها. مفرد آن دار است.

اقررتم: اقرار به معنى اعتراف مى باشد «اقررتم» اقرار و اعتراف كرديد.

تشهدون: شهادت از مشاهده اخذ شده و آن خبرى است قائم مقام مشاهده و ديدن. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 179

تظاهرون: تظاهر به معنى هم پشتى و يارى كردن به يكديگر است. اصل آن ظهر به معنى پشت است.

اثم: گناه. ضرر بقره/ 219.

عدوان: تجاوز. آن اگر با قلب باشد عداوت و معاداة گويند. و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان ناميده مى شود، عدو به معنى دويدن و تجاوز در راه رفتن است (قاموس قرآن).

اسارى: جمع اسير، اسرى نيز جمع اسير است. اصل آن «اسر» به معنى بستن و گرفتار كردن مى باشد.

تفادوهم: آن از فدى، فديه و فداء به معنى عوض است مثل خونبها و غيره «تفادوهم» عوض مى دهيد از آنها.

خزى: خوارى.

دنيا: مؤنث ادنى است. ادنى به معنى پستى و نزديكتر آيد، حيات دنيا را از آن دنيا گويند كه نسبت به آخرت به ما نزديكتر است (قاموس قرآن).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته، در اين آيات گفته شده كه پيمانهاى محكمى از بنى اسرائيل راجع به اعمال نيك و دستورهاى، خداوندى گرفته شد ولى آنها از عهده بر نيامدند و بى اعتنايى كردند، سزاى هر آن كسى كه چنين باشد خوارى دنيا و عذاب آخرت است.

83- وَ

إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.

اين آيه مربوط است به دستورهاى هشتگانه فردى و اجتماعى و با دو دستور آيه بعدى مجموعا ده فرمان مى شوند كه ضامن سعادت دنيا و آخرتند، خدا از بنى اسرائيل و همه اهل اديان راجع به آنها پيمان گرفته است و آنها عبارتند از. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 180

عبادت خدا، نيكى به پدر و مادر، نيكى به خويشاوند، نيكى به يتيمان، نيكى به فقراء، سخن و رفتار نيك با مردم، نماز خواندن، زكاة دادن، خونريزى نكردن و نراندن مردم از ديارشان.

اگر درست توجه شود اين احكام ضامن سعادت فرد و جامعه است، خواه در آن روز كه بنى اسرائيل مأمور بودند و خواه امروز كه همه مأمورند.

«لا تعبدون» خبر است به معنى انشاء يعنى جز خدا را نپرستيد، و جمله، وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً لفظ «تحسنون- احسنوا» مقدر مى باشد «اقيموا- آتوا» صريح است كه در شريعت موسى عليه السّلام نماز و زكاة بوده است قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً حكايت دارد كه در برخورد با مردم لازم است نيك را گفت، خواه امر به معروف و نهى از منكر باشد يا غير آن. گفتن خوب، رفتار خوب لازم دارد.

ظاهرا از كثرت عنايت كه در برخورد با مردم لازم است، اين جمله بر خلاف سابق به لفظ خطاب آمده است. ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ آمدن «معرضون» بعد از «توليتم» ظاهرا براى آنست كه برگشتن گاهى فقط به عمل است نه بقلب بلكه انسان در قلبش هست كه به سوى حق برگردد ولى «معرضون» مى فهماند كه آنها در قلب نيز اعراض كرده و به

فكر بازگشت نبودند. على هذا «توليتم» راجع به عمل و «معرضون» راجع به قلب است.

«الا قليلا» حاكى است كه گروهى به آن فرمانها عمل كرده اند.

84- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ.

به حكم اين آيه، بنى اسرائيل را لازم بود كه خون مردم را نريزند و آنها را از ديار خود بيرون و جلاى وطن نكنند، براى همه حيات قائل بشوند، زندگى مردم را بهم نزنند. استعمال «انفس» در اين آيه و جاهايى از اين قبيل، براى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 181

آنست كه جامعه در نظر قرآن به حكم يك پيكر است قتل و تبعيد ديگران به حكم تبعيد و قتل خويشتن است، مانند: فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ نور/ 61 كه مراد از «انفس» صاحبان خانه است.

ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ يعنى اين پيمان را پذيرفتيد و به آن اعتراف نموديد و بر آن گواهى مى داديد. جمله «انتم تشهدون» ظاهرا تأكيد و عبارت اخرى «اقررتم» است اين آيه همه اش خطاب به يهودان زمان نزول قرآن است به اعتبار اسلاف و گذشتگانشان.

85- ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ ...

معلوم مى شود كه ميان يهود جنگهايى اتفاق مى افتاده كه در آن يكديگر را به ناحق مى كشته و بعضى را از ديارشان بيرون كرده و اموال و منازلشان را به غارت مى برده اند و همه اين جنگها روى اغراض دنيوى بوده است.

در اطراف مدينه دو قبيله معروف به نام بنى نضير و بنى قريظه سكونت داشتند يهود بنى نضير با قبيله «اوس» و يهود بنى قريظه با قبيله «خزرج» هم پيمان

بودند چون ميان اوس و خزرج جنگ در مى گرفت يهود به يارى هم پيمانان خويش مى شتافتند كار به قتل و غارت و اسير گرفتن و بيرون راندن مى كشيد. و پس از جنگ هر كه از يهود اسير شده بود براى وى فديه جمع كرده و در مقابل پول آزادش مى كردند چنان كه در مجمع البيان و تفسير بيضاوى نقل شده است.

ولى ظاهرا خطاب و پيمان عمومى است يعنى به يهود دستور بود كه خون كسى را بى جهت نريزند و مال كسى را غارت نكنند و كسى را از ديارش نرانند خواه از يهود باشد يا از غير يهود نه اينكه يهود فقط درباره يهود اينكارها را نكنند اما درباره ديگران بكنند. قرآن فرمايد: كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً مائده/ 21. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 182

وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ اين كارشان خاص بر يهود بود يعنى اگر اسير يهودى بود عوض داده آزادش مى كردند. المنار گويد: اگر اسير از دشمنان بود اعتذار كرده و مى گفتند: ما در تورات فقط به فديه شعب اسرائيل مأموريم. به هر حال فديه دادن و آزاد كردن اسير چه اسرائيلى باشد و چه غير آن كارى بود خوب و مطابق دستور تورات، ولى جنگ و خونريزى و بيرون راندن مطابق تورات و اذن خدا نبود لذا فرموده: فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ. مصداق ايمان فديه دادن و مصداق كفر قتل و بيرون راندن بود.

فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا اين فقط مخصوص بنى اسرائيل نبود بلكه سنت جارى خداوند است

هر قومى و ملتى كه از قانون حق و از دستور دين نافرمانى كردند، خزى، ذلت، سقوط، طعمه اجانب شدن در كمين آنها است. مانند امروز ملل اسلام كه هر يك از آنها بساز يكى از شرق يا غرب مى رقصد لفظ «منكم» ظاهرا قيد توضيحى است.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ اين مردم نه تنها در دنيا خوارند بلكه عذاب آخرت نيز در كمين آنهاست چنان كه نكوكاران پاداش هر دو جهان را خواهند ديد.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ اين خدا است كه منتهى شدن مقدمات به نتائج از نظام متقن او است و او مطابق اعمال مردم رفتار خواهد فرمود.

86- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ اين آيه تأكيد وعيد فوق و بيان سبب پيمان شكنى است يعنى: علت اين همه نافرمانى آن بود كه آنها دنيا را گرفته و آخرت را ناديده شمردند غفلت از اينكه جهان داراى حساب و كتابى است كارشان را ساخت و به درجه سقوط كشانيد «اشتروا» در اينجا به معنى خريدن و آخرت قيمتى است كه از دست داده و دنيا را خريده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 183

فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ به نظرم «العذاب» اشاره به عذاب دنيا و آخرت هر دو است ناگفته نماند تا علت باقى است عذاب در دنيا و آخرت هم چنان باقى است مگر آنكه علت عذاب از بين برود مى شود گفت كه: «العذاب راجع به عذاب آخرت است كه سبك نخواهد شد و آنها را يارى و ياورى كه كمك كند نخواهد بود يهود به شفاعت عقيده دارد در كتاب تلمود ص 385 نوشته: ابراهيم

خليل در مدخل جهنم مى نشيند و نمى گذارد كه هيچ فرد يهودى ختنه شده اى بدانجا فرود آيد ... كلمه وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ ظاهرا براى آن است كه چنين كسان را شفاعت نخواهد رسيد. چنان كه ذيل عبارت تلمود نيز دلالت دارد.

نكته ها
اين آيات و مسلمانان:

مى گويند: اقبال لاهورى را استادش گفت:

قرآن بخوان روزى ديد اقبال كتابى مطالعه مى كند گفت: اقبال چه كتابى مى خوانى؟ گفت:

قرآن مى خوانم.

استاد گفت: بخوان ولى هر آيه را كه مى خوانى چنان دان كه هم اكنون بر خود تو نازل مى شود. آرى مهم آن نيست كه قرآن بخوانيم و شأن نزول بدانيم، بلكه مهم آنست كه بدانيم اين آيات در زندگى امروز چطور پياده مى شوند و بايد از آنها چه نتيجه اى اخذ بكنيم. آيات چهارگانه راجع به يهود است ما مسلمانان نيز به حكم اسلام به دستورهاى مثبت و منفى آيات فوق مأموريم و سزاى مخالفت در كمين ما نيز هست مگر مسلمانان خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ندارند؟! مگر مسلمانان آخرت را در مقابل دنيا نداده اند؟! مگر دول مسلمان زيردست استعمارگران شرق و غرب نيستند مگر ...

و مگر ... تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 184

چرا چنين شديم؟ چرا يك ميليارد مسلمان در دست يك مشت يهودى عاجز است؟ چرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با دو هزار و دويست نفر، بيست هزار يهودى خبير را كوبيد، اما امروز آنها ما را مى كوبند؟ اينها همه در اثر نافرمانى از دستور قرآن است، امام خمينى دامت بركاته به يكى از نمايندگان عرب فرمود اگر هر يك از مسلمانان يك سطل آب بر دولت اسرائيل ريزد اسرائيل را سيل مى برد.

يكى از دانشمندان مى گفت: در مكه معظمه در «رابطه

عالم اسلامى» شركت كرده بودم يكى از سخنرانان به جنگ اعراب و اسرائيل (جنگى كه اسرائيل، مصر، سوريه و اردن را شكست داد) اشاره كرده و مرتب مى گفت: در اين جنگ قرآن شركت نداشت، در اين جنگ، قرآن شركت نداشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 185

[سوره البقرة (2): آيات 87 تا 96]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (87) وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ (88) وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ (89) بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ (90) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (91)

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92) وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (93) قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (94) وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ

وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (95) وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 186

87- همانا به موسى كتاب داديم و بعد از او پى در پى پيامبران فرستاديم و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به وسيله جبرئيل تأييد نموديم، پس چرا هر وقت پيامبرى با دستورى كه مايل نبوديد سوى شما آمد تكبر كرديد و در نتيجه، گروهى را تكذيب نموده و گروهى را مى كشتيد؟!

88- و گفتند: دلهاى ما در غلاف است (فهم كردن نتوانيم چنين نيست) بلكه خدا به خاطر انكارشان طردشان كرده پس بسيار كم ايمان مى آورند.

89- و چون كتابى از خدا به آنها رسيد و توراتشان را تصديق مى كرد و قبلا بوسيله آن بر- كافران اميد پيروزى داشتند، (با اين همه) چون آنچه شناخته بودند آمد به آن كافر شدند، لعنت خدا بر منكران باد.

90- بد است آنچه خود را بدان فروختند به آنچه خدا نازل كرده از روى حسد كافر مى شوند كه چرا خدا از فضل خويش به هر كس از بندگانش مى خواهد وحى مى كند؟

(و آن را از بنى اسرائيل مى گيرد) لذا به غضبى از پس غضبى گرفتار شدند، كافران عذاب خوار كننده اى دارند.

91- و چون به آنها گفته شود: به آنچه خدا نازل كرده تسليم شويد، گويند: فقط به آنچه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و آن را كه حق است و كتابشان را تصديق مى كند و از بعد آمده، منكر مى شوند. بگو: (اگر به دين خود ايمان

داريد و راست مى گوئيد) پس چرا در گذشته پيامبران خدا را مى كشتيد؟!! تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 187

92- موسى دلائل روشن را به شما آورد، پس از او گوساله را به پرستش گرفتيد و ستمكار بوديد:

93- و آن گاه كه از شما پيمان اطاعت گرفتيم، و طور را بالاى سر شما برداشتيم گفتيم: آنچه به شما داده ايم محكم بگيريد و بشنويد، گفتند شنيديم و مخالفت كرديم و در اثر كفرشان به محبت گوساله دل بستند بگو اگر اهل ايمانيد، ايمانتان بشما بد فرمان مى دهد.

94- بگو اگر خانه آخرت نزد خدا مخصوص شما است و ديگران در آن حقى ندارند، پس آرزوى مردن كنيد (تا به خانه خود برويد) اگر راستگو هستيد.

95- ولى هرگز به سبب آنچه كرده اند آرزوى مرگ نخواهند كرد، خدا به حال ستمكاران دانا است.

96- يهودان را از همه مردم حتى مشركان، بر زندگى حريصتر خواهى يافت هر يكى دوست دارد كه اى كاش هزار سال زندگى كند ولى اين زندگى او را از عذاب خدا به دور نمى كند، خدا به آنچه مى كنند بينا است.

كلمه ها

قفينا: قفو به معنى در آمدن. تقفيه در پى قرار دادن است، اصل آن از قفا (پشت گردن) مى باشد «قفّينا»: پى در پى كرديم.

رسل: (بضم راء و سين) جمع رسول است. رسل (بر وزن جسر) بر خاستن با تأنى است رسول به معنى برخاسته از همان مى باشد رسل در قرآن به پيامبران و ملائكه اطلاق شده است (قاموس قرآن).

مريم: دختر عمران، مادر عيسى عليه السّلام، حالات او در سوره مريم خواهد آمد، فاطمه زهرا، خديجه كبرى، مريم و آسيه زن فرعون، چهار بانوى ممتاز جهان مى باشند.

بينات: آشكارها. آن

جمع بينه است، مراد از آن ظاهرا معجزات عيسى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 188

عليه السّلام است كه همه روشن و آشكار بودند.

روح القدس: روح پاك. مراد از آن ظاهرا جبرئيل است مثل قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ نحل/ 103 (قاموس قرآن) يا روح مستقل نبوت است.

تهوى: هوى به معنى ميل نفس است.

استكبرتم: استكبار آنست كه كسى اظهار بزرگى و برترى كند با آنكه اهلش نيست، اصل آن كبر به معنى بزرگى قدر است.

غلف: (بر وزن خسر) جمع اغلف است مثل احمر و حمر، اغلف يعنى در غلاف شده، غلف يعنى در غلاف شده ها. غلف بفتح اول به معنى پوشاندن و در غلاف قرار دادن است.

لعن: راندن و دور كردن. لعن خدا در آخرت عذاب و در دنيا انقطاع از رحمت و آن از انسان نفرين است نسبت به غير. (قاموس قرآن) يستفتحون: طلب فتح و پيروزى مى كردند. فتح در اصل: گشودن و باز كردن است.

بغيا: بغى در اصل به معنى تجاوز از حد است، حسد، ظلم، دشمنى از مصاديق تجاوز هستند، در آيه ظاهرا حسد مراد است، به قولى اصل آن طلب و به قولى فساد است.

باءو: قرين و با هم شدند بقره/ 61.

مهين: خوار كننده. هون به معنى خوارى و اهانت خوار كردن است.

خالصة: مخصوص. خلوص: صاف و بى خلط شدن است.

مزحزح: كنار كننده. تزحزح در اصل به معنى كنار شدن و كنار كردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 189

شرحها

در اين آيات پس از نقل اينكه: بنى اسرائيل بعضى از پيامبران را كشته و بعضى ديگر را تكذيب مى كردند، سه ادعاى باطل آنها نقل و رد شده است. اول آنكه مى گفتند: دلهاى

ما در غلاف است و ما نمى توانيم سخن تو را بفهميم و در قلب ما اثر نمى گذارد پس در اينكه ايمان نمى آوريم تقصيرى نداريم (آيه 88- 90).

دوم آنكه مى گفتند: ما فقط به توراتى كه بر خودمان نازل شده ايمان داريم و فقط به آن پايبنديم (آيه 91- 93) سوم آنكه مى گفتند: آخرت فقط از براى ما و عنايت خدا مخصوص ما است (آيه 94- 96).

87- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ بعد از موسى عليه السّلام پيامبرانى كه پشت سر هم آمدند همه پيامبر تبليغى بودند و شريعت موسى را تبليغ مى كردند تا نوبت به عيسى عليه السّلام رسيد و انجيل را آورد كه به حكم تبصره اى بود بر تورات. اما چنان كه در ذيل آيه 61 نيز گذشت اين پيامبران گروهى به دست بنى اسرائيل كشته شده و گروهى مورد تكذيب و اهانت قرار گرفتند ولى بايد دانست كه زمان و اشخاص عوض مى شود اما عمل و كار همان است، به نظر آوريد زمان بنى اميه و بنى عباس و اين زمان و همه زمان را، خواهيد ديد كه عمل يكسان است.

أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ استفهام در اينجا براى انكار و توبيخ است و انشاء در معناى اخبار است يعنى: هر وقت پيامبرى آمد و حكمى را آورد كه خوش نداشتيد گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را كشتيد فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 190

88- وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ خلاصه سخنشان اين است: ما

كه به تو ايمان نمى آوريم، تقصير نداريم چون قلوب ما از درك مطالب تو عاجز است، نظير اين آيه است آيه 155 از سوره نساء و آيه 5 از سوره فصلت. ولى آن در «فصلت» ظاهرا راجع به مشركان است.

جمله بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ... تا آخر آيه جواب اين ادعا است يعنى: اينها دروغ مى گويند و قدرت ايمان از آنها سلب نشده است بلكه در اثر كفرشان از رحمت خدا طرد شده اند كه چنين مى گويند، گذشت زمان فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ را تصديق كرده در آن روز و امروز جز اندكى از يهود اسلام را نپذيرفته اند.

89- وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا.

اين آيه راجع به يك ماجراى بخصوصى است و آن اينكه: يهود مدينه به مشركان مدينه مى گفتند: پيامبر موعود مبعوث شده و به مدينه خواهد آمد و ما به او ايمان آورده و با يارى او بر شما غلبه خواهيم كرد، اما با اين همه:

فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ چون پيامبرى كه شناخته بودند آمد و كتابى را كه كتاب آنها را تصديق مى كرد آورد، آن پيامبر را انكار كردند عامل حسد اين كار را سبب شد، كه چرا او از فرزندان اسماعيل است و از نسل اسحاق نيست، پس فَلَعْنَةُ اللَّهِ ...

90- بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا لفظ «ان يكفروا» بيان «ما» است يعنى بد چيزى است كفرشان كه خود را بدان فروختند.

وجود خويش را در عذاب خدا و لعنت خدا قرار دادند و در عوض كفر و انكار را گرفتند. بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ

فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ حاكى است كه علت انكار حسد بود كه چرا پيامبر از نسل اسماعيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 191

فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ پيش از آمدن اسلام در نظر خدا مغضوب بودند، با انكار اسلام غضبى بر غضب افزوده شد، گفته ايم كه «بوء» به معنى قرين شدن و با هم شدن است در آخرت وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ.

91- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا ...

در جواب اين كلام كه: به اين قرآن كه خدا نازل كرده ايمان بياوريد، مى گفتند: ما فقط به تورات خود ايمان داريم. نتيجه اين سخن آنست كه:

وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ به آنچه بعد از تورات است كفر مى ورزند انجيل باشد يا قرآن.

قرآن در جواب مى گويد: اين هم دروغ است، مگر شما نبوديد كه در گذشته پيامبران خود را مى كشتيد؟! مگر بعد از موسى گوساله پرستى نكرديد؟

مگر آن گاه كه كوه را بالاى سر شما برداشتيم نگفتيد كه تورات را پذيرفتيم و بعد عصيان كرديد؟ آيا اين است ايمان شما به تورات؟ آيا ايمان، به شما چنين دستورى داده بود؟ اگر ايمان به تورات چنان دستورى داده بود پس ايمان، به شما بد دستورى داده است تفصيل جوابهاى فوق بقرار ذيل است.

قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى اگر به تورات ايمان داشتيد ديگر پيامبران را نمى كشتيد كشتار آنها دليل عدم ايمان شما به تورات است.

92- وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ.

اشاره است به جريان گوساله پرستى، مراد از «من بعده» بعد از رفتن موسى به كوه طور است

يعنى: در غيبت موسى چنين كرديد، ولى اين عمل بعد از مرگ موسى نيز در بنى اسرائيل ديده شده است، در تورات كتاب اول پادشاهان باب دوازدهم نقل شده: يربعام پادشاه، دو گوساله از طلا ساخت يكى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 192

را در «بيت ئيل» ديگرى را در «دان» نصب كرد و مردم را به عبادت آنها دعوت نمود، هاكس در قاموس خود ذيل لفظ «گوساله» اين مطلب را آورده است يعنى: عبادت گوساله دليل عدم ايمان به تورات است.

93- وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا.

جواب سوم است از اينكه گفتند: فقط به تورات ايمان مى آوريم، اين آيه در گذشته توضيح داده شد: يعنى اگر به تورات ايمان داريد چرا كوه بالاى سرتان برداشته شد؟! خُذُوا ما آتَيْناكُمْ. دستورى است كه بعد از بالا رفتن كوه داده شد، مراد از قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا مخالفت عملى است نه اينكه چنين چيزى را به زبان گفته اند. المنار مى گويد اين تعبير و تجوّز در عرب مشهور است.

جمله: وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ كنايه از آنست كه: محبت گوساله در دل آنها جاى گرفته است قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى: اگر ايمان به تورات چنين دستورها داده است آن وقت ايمانتان به شما بد فرمانى داده است. ناگفته نماند: اينها كه گفته شد تكرار نيست بلكه اشاره مختصرى به گذشته است كه شما مى گوئيد: به تورات ايمان داريم پس چرا چنين كرده ايد؟!! 94- قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ مى گفتند: نعمتهاى آخرت مخصوص ما است، مى گفتند: فقط يهود داخل

بهشت مى شود وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً ... بقره/ 111 اين يك ادعاى باطل و نسبت تبعيض در كار خدا بود، قرآن در جواب مى فرمايد: اگر راست مى گوئيد پس آرزوى مرگ كنيد و شايق به مرگ باشيد تا به نعيم آخرت برسيد، انسان چون چنين يقينى داشته باشد بايد در رسيدن به آن تلاش كند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 193

آرى: فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

95- وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ولى آنها هرگز چنين آرزويى نخواهند كرد بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ مى فهماند كه ممكن است اينها در زبان بگويند: اى كاش مى مرديم ولى در اثر كارهايى كه كرده اند و مى دانند گناهكار و مستحق عقوبت هستند چنين آرزويى نخواهند كرد.

و گرنه براى مردن تلاش مى كردند حال آنكه به زندگى از همه حتى از بت پرستان نيز حريصتر مى باشد. اين مطلب در (سوره جمعه آيه 6) نيز آمده است وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ.

96- وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا اين آيه دليل «و لن يتمنوه» در آيه سابق است «من الذين» عطف است بر «الناس» يعنى نه تنها مرگ را آرزو نمى كنند بلكه حريصترين مردم و حريصتر از مشركان، به زندگى دنيا هستند، گويند: نكره آمدن «حياة» براى تحقير است و شايد براى نوعيت باشد يعنى حياتى كه خود آرزو مى كنند.

يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ تكميل حريصتر بودن است كه هر يكى دوست دارد اى كاش هزار سال عمر كند و آن ظاهرا كنايه از كثرت فزون از حد است وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ به نظر مى آيد

«هو» راجع است به «احدهم» و جمله «ان يعمر» فاعل «مزحزح» مى باشد. يعنى كسى از آنها را عمرش از عذاب خدا كنار نمى كند كه خدا به آنچه مى كنند داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 194

[سوره البقرة (2): آيات 97 تا 101]

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (97) مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ (98) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99) أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100) وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

97- بگو هر كه براى جبرئيل دشمن باشد (بخدا دشمن است) زيرا كه او قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده، قرآنى كه مصدق كتابهاى گذشته و هدايت براى همه و بشارت براى مؤمنان است.

98- هر كه به خدا و ملائكه و پيامبران خدا و به جبرئيل و ميكال دشمن باشد (كافر است) و خدا همه كافران را دشمن دارد.

99- حقا ما به تو آيه هاى واضح نازل كرده ايم، كه كسى جز بدكاران به آنها منكر نمى شود.

100- چرا هر وقت يهودان پيمانى بستند گروهى از آنها آن را پشت سر انداختند، (نه تنها اين گروه) بلكه بيشترشان ايمان نمى آورند.

101- و چون پيامبرى از طرف خدا پيش آنها آمد و توراتشان را تصديق مى كرد، گروهى از اهل، كتاب خدا را پشت سر انداختند گويا كه نمى دانستند.

كلمه ها

جبرئيل: نام فرشته وحى. آن سه بار در قرآن مجيد ذكر شده: بقره/ 97 و 98 تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 195

تحريم/ 4 در روايات جبرئيل آمده در المنار گفته: آن اسم عجمى است. «جبر» در سريانى به معنى نيرو، «ايل»

به معنى خدا است يعنى نيروى خدا، در مجمع البيان «جبر» را بنده گفته است.

(قاموس قرآن) بشرى: بشرى و بشارت به معنى خبر مسرت بخش است، در خبر اندوه بخش نيز بكار مى رود.

ميكال: نام فرشته اى است، در روايات و دعاى سوم صحيفه سجاديه ميكائيل آمده و روايت شده: آن رئيس ملائكه اى است كه به ارزاق بندگان مأمور هستند مشروح سخن در قاموس قرآن لفظ (مكل) آمده است.

نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى. به قولى مطلق انداختن است «نبذ»: انداخت.

وراء: لفظى است به معنى پس و پيش (امام- خلف) بكار مى رود.

شرحها

در ادامه بررسى پرونده يهود، دو مطلب در آيات پنجگانه فوق مورد نظر است يكى اين كه: مى گفتند جبرئيل را دشمن داريم، او است كه اسرار ما را فاش مى كند محمد را از تبانيهاى ما مطلع مى سازد، ما را ميان مردم و مسلمانان مفتضح مى نمايد، از فناى ما و پيشرفت اسلام خبر مى دهد.

پس به وحى دشمن خود تسليم نخواهيم شد، ديگر آنكه به عهد و پيمان يهود نمى شود اعتماد كرد، پيمان شكنى و ناديده گرفتن حقائق در آنها يكى دو تا نيست.

97- قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ، مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 196

جواب «من» محذوف و از مضمون كلام معلوم است يعنى هر كه به جبرئيل دشمن باشد به خدا دشمن است زيرا جبرئيل در اين كار تقصيرى ندارد او به اذن خدا وحى مى آورد. دشمنى جبرئيل نمى تواند عذر باشد، زيرا اولا او به اذن خدا كار مى كند. ثانيا اين كتاب، تورات را تصديق مى كند. نمى شود تورات حق و تصديق كننده

آن ناحق باشد. ثالثا قرآن هدايت براى عموم است خواه جبرئيل آورده باشد يا ملك ديگر. رابعا بشارتى است براى مؤمنان، هر كه در آن تدبر كند خواهد دانست كه لازم است بدان ايمان آورد.

نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ مفيد آنست كه قلب تو ظرف قرآن و تصديق كننده آن است به نظر مى آيد «هدى» راجع به عموم باشد مثل «هُدىً لِلنَّاسِ» بقره/ 185.

98- مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ ...

اين آيه يك قدم از آيه قبلى بالاتر گذاشته و نيز جواب «من» را كه در آيه قبلى گذشت روشن مى كند. يعنى نه تنها جبرئيل، بلكه هر كه جبرئيل و ميكائيل و ملائكه و پيامبران خدا را دشمن دارد كافر است و خدا كافران را دشمن دارد آرى: فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ.

99- وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ.

اين آيه مفيد آنست كه قرآن در حق بودن به دليل احتياج ندارد، آيات واضحى است، هر كه تدبر كند خواهد فهميد، اينكه گويند: جبرئيل را دشمن داريم لذا ايمان نمى آوريم عذر باطلى است، قرآن خود مى گويد من حق هستم فقط فاسقان مرا انكار مى كنند.

100- أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ همزه استفهام براى انكار و توبيخ است و آيه در مقام اخبار مى باشد يعنى:

اينها هر وقت پيمانى بستند گروهى آن را شكسته و اعتنايى به آن نكردند. ظاهرا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 197

مراد از عهد، همان پيمانهاى عدم تعرض است كه يهود مدينه پيوسته با آن حضرت مى بستند و ملتزم مى شدند كه كارى بر عليه تو و مسلمانان نخواهيم كرد ولى بعدا آن را

شكسته و بر عليه اسلام قيام مى كردند چنان كه در تاريخ معلوم است.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ از كلام سابق به نظر مى آيد كه فقط گروه پيمان شكن ايمان نمى آورند، اين جمله مى فهماند كه: نه فقط پيمان شكنان، بلكه بيشترشان به پيامبر و كتاب او ايمان نمى آورند.

101- وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يعنى: تنها اين نيست كه پيمان بسته و مى شكنند بلكه اينها پس از آمدن قرآن كه توراتشان را تصديق مى كرد، كتاب خدا يعنى تورات را كه بشارت به ظهور پيامبر اسلام داده بود پشت سر انداخته و ناديده گرفتند گويا كه اصلا نمى دانستند. مراد از «كتاب اللَّه» تورات است.

نكته ها
جبرئيل:

گفتيم: جبرئيل يا جبريل نام همان ملك است كه به پيامبر اسلام و پيامبران ديگر وحى مى آورد چنان كه در تورات كتاب دانيال باب هشتم و نهم و در انجيل «متى» باب اول نيز نام او آمده است. در قرآن مجيد سه بار بلفظ جبريل و چند بار به لفظ روح ذكر شده است: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ ... نحل/ 102 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ شعراء/ 193.

از آيات: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ تكوير/ 19- 21 معلوم مى شود كه او بر ملائكه حكومت و فرماندهى دارد. مراد از «روح» در سه آيه زير ظاهرا همان جبرئيل است: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 198

وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ

قدر/ 4 تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ ...

معارج/ 4 يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا نبأ/ 38 براى نشان دادن عظمت او، ملائكه همه يك طرف و او به تنهايى در مقابل آنها قرار گرفته است (قاموس قرآن: روح).

نافرمانى در مقابل حق:

سرپيچى از حقيقت، عذرهاى نابجا در مقابل واقعيت، همواره به ضرر خود انسان تمام مى شود.

آدم واقع بين آنست كه به حق تسليم شود و آن را از جان و دل قبول نمايد و گرنه تيشه به ريشه خويش خواهد زد، ديگران را نيز ناراحت خواهد نمود، يهود دانسته از حق سرپيچى كردند، لعنت هر دو جهان را به جان خريدند آرى: فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 199

[سوره البقرة (2): آيات 102 تا 103]

اشاره

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102) وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

102- يهود پيروى كردند از آنچه (سحر) بدكاران راجع به حكومت سليمان مى گفتند با آنكه سليمان كافر و (جادوگر) نبود، بلكه بدكاران كافر شدند كه به مردم جادو مى آموختند.

و نيز پيروى كردند از گفته بدكاران درباره آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت نازل شده بود. با آنكه آن

دو به كسى سحر تعليم نمى كردند مگر آنكه بگويند:

ما وسيله امتحانيم، تو كافر مباش (و جادوگرى مكن) ولى آنها از آن دو سحرى مى آموختند كه بوسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى مى انداختند، با آنكه جز باذن خدا نمى توانستند به كسى صدمه زنند، چيزهايى ياد مى گرفتند كه به آنها زيان مى زد و سودى نمى داد و مى دانستند كه هر كه خريدار سحر شود او را در اجر آخرت سهمى نيست، چه زشت است آنچه خود را بدان فروختند، اى كاش مى دانستند.

103- و اگر آنها ايمان آورده و پرهيزكار شده بودند پاداشى كه از پيش خدا مى يافتند بهتر بود، اى كاش مى دانستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 200

كلمه ها

ملك: (بضم- ميم) حكومت. جهاندارى.

سليمان: عليه السّلام پسر داود، از انبياء مشهور بنى اسرائيل است كه پيامبر و جهاندار بود.

شياطين: شطن به معنى دور شدن از خير است و شيطان دور شده (بقره/ 14) مراد از شياطين در آيه ظاهرا انسانهاى شرور هستند مثل شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ انعام/ 112.

سحر: جادو. رجوع شود به «نكته ها».

بابل: مملكتى بود در محل كنونى مملكت عراق، مركز آن نيز نامش بابل بود.

هاروت: از ظاهر آن معلوم مى شود كه هاروت و ماروت دو فرشته بودند به «نكته ها» مراجعه شود.

خلاق: نصيب خوب. در قاموس قيد «وافر» را اضافه كرده است.

لو: لو هم براى شرط آيد و هم براى تمنى. آن در هر دو آيه به معنى تمنى و آرزو است.

مثوبة: ثواب و پاداش. اصل ثوب به معنى رجوع است، پاداش را از آن ثواب گويند كه به شخص عامل بر مى گردد (قاموس قرآن).

شرحها

در اين دو آيه شيوع جادو گروى در بنى اسرائيل بيان شده و اينكه شايع كرده بودند: سليمان در اثر جادوگرى به حكومت رسيد، نقل ورد شده است.

102- وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 201

دقت در آيه شريفه نشان مى دهد كه سحر و جادوگرى در ميان بنى اسرائيل معمول بوده و ساحران در ترويج و اشاعه جادوگرى بدو چيز استناد مى كردند:

يكى اينكه مى گفتند اين سحر و جادو همان است كه سليمان در اثر دانستن و بكار بستن آن، به آن همه حكومت و سلطنت رسيد و نيز مى گفتند: اين سحر همان است كه در شهر بابل به دو فرشته هاروت و ماروت از جانب خدا نازل گرديد.

پس بايد به آن اهميت

داد و از آن استفاده نمود، يهودان اين سخن را از جادوگران پذيرفته و مى گفتند: بايد از آن بهره ها برد كه ريشه خدايى دارد ولى وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يعنى: سليمان كافر نشد و حكومت خود را به جادو نسبت نداد و گرنه كافر مى شد زيرا ساحر اگر خود را پيامبر معرفى كند بخدا دروغ بسته و كافر مى شود «1» ولى شياطين و جادوگران كافر شدند كه حكومت و پيشرفت سليمان را به جادو نسبت دادند.

وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ لفظ «ما انزل» ظاهرا عطف است بر «ملك» نه بر «ما تتلوا» مراد از شياطين جادوگرانند يعنى: يهود اطاعت كردند از آنچه جادوگران راجع به حكومت سليمان و راجع به نزول سحر بر آن دو فرشته مى گفتند.

وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ جواب نسبت سحر به سليمان در بالا گفته شد اما جواب سحرى كه به آن دو فرشته نسبت مى دادند آنست كه: خدا بر آن دو سحر فرستاد ولى آنها به هر كس كه تعليم مى دادند اول مى گفتند: ما وسيله امتحانيم (ما اين را ياد مى دهيم كه

__________________________________________________

(1)- در تورات كتاب اول پادشاهان باب 11 ذكر شده: سليمان از توحيد منحرف شد، عجبا!؟

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 202

با آن، سحر جادوگران را باطل كرده و از صدمه آنها در امان باشيد) شما كافر نشويد و از سحرى كه از ما ياد مى گيريد مردم آزارى نكنيد ولى آنها با جادويى كه ياد گرفته بودند ميان مردان و همسران اختلاف مى انداختند، از اين معلوم

مى شود كه يهود به وقت اسارت در بابل از آن دو ملك سحر ياد مى گرفته اند.

وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى: خدا در مقابل اين تأثيرها مسلوب الاختيار نيست و اين تأثير و تأثر به اذن خداست و اگر مى خواست اثر آن را از بين مى برد ولى چنين نخواسته است كه دنيا دار امتحان است در نتيجه وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ جمله وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ حاكى است كه يهود از حرمت سحر آگاهى داشته و با علم به حرمت آن را مى كرده اند.

مستر هاكس امريكايى در قاموس خود ماده «سحر» مى گويد: پرواضح است كه سحر در شريعت موسى راه نداشت بلكه شريعت اشخاصى را كه از سحر مشورت طلبى مى نمودند به شديدترين قصاصها ممانعت مى نمود ... لكن با وجود اينها اين ماده فاسده در ميان قوم يهود داخل گرديده، قوم بدان معتقد شدند و در وقت حاجت بدان پناه مى بردند. رجوع كنيد به تورات سفر لاويان باب 19 و 20، كتاب ملاكى نبى باب سوم.

وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ به اندك فائده كه در جادوگرى به نظرشان مى آمد، خويش را فروخته و مشمول غضب خدا كردند، اى كاش به اين معامله زيانبار متوجه مى شدند.

103- وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ ممكن است مراد از «آمنوا» ايمان به شريعت موسى عليه السّلام باشد. يعنى اگر در آن روزگار به جاى پرداختن به جادو، به شريعت تورات ايمان مى آوردند و پرهيزكار مى شدند، پاداشى كه از خدا دريافت مى كردند بهتر بود تفسير

أحسن الحديث، ج 1، ص: 203

اى كاش به اين حقيقت پى مى بردند، و شايد مراد از آن ايمان و تسليم شدن به حرمت سحر باشد.

نكته ها
سحر چيست؟:

در اين زمينه در قاموس قرآن توضيح بيشترى داده ام. آنچه از قرآن بدست مى آيد اين است كه: سحر فن و علمى است كه ساحر به وسيله آن در چشم و فكر شخص تصرف مى كند تا مثلا ريسمان را مار به نظر آورد و يا دوست را دشمن بدارد، درباره ساحران فرعون آمده: فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66 يعنى به خيال موسى چنان مى آمد عصاها و ريسمانهاى ساحران به شدت حركت مى كند (حال آنكه آنها بى حركت بودند) پس آنها در فكر و نظر موسى اثر گذاشتند نه اينكه ريسمانها را به حركت آوردند.

و نيز فرموده: فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ ... اعراف/ 116 يعنى چشمهاى مردم را سحر و منحرف كردند و از آيه يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ معلوم مى شود كه در افكار و اذهان جادو شدگان اثر مى گذاشته اند.

با اين بيان فرق معجزه و سحر كاملا معلوم مى شود، زيرا معجزه انقلاب واقعى است يعنى عصاى موسى واقعا به مار مبدل شد، آتش ابراهيم در خارج از اثر افتاد دريا براى يهود در خارج شكافته شد ولى در سحر، ريسمان در خارج همان ريسمان است حركت هم ندارد فقط تماشاگر در اثر سحر آن را در حركت مى بيند.

در آيه: فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ مدثر/ 24 منظور مشرك آنست كه اين آيات مصداق سحر هستند كه با خواندن آن جوانان ما نسبت به دين خود بدبين مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 1،

ص: 204

خرافه: نقل شده: هاروت و ماروت دو فرشته بودند، از ديدن كارهاى بدكاران بدرگاه خدا شكايت كردند، خدا به آنها قوه شهوت داده بر زمين فرستاد، آنها پس از آمدن، زنا كردند، خمر خوردند به بت سجده كردند و قتل نفس نمودند، خداوند آنها را در هوا معلق كرد تا قيامت معذب خواهند بود محققان اسلامى گفته اند: اين قضيه مجعول و از اسرائيليات مى باشد.

روايتى در اين زمينه بطور مرفوع در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه حجيت ندارد، طبرسى آن را در مجمع البيان از عياشى نقل كرده و تصريح مى كند كه مرفوع است، نظير اين قصه از «الدر المنثور» سيوطى از عبد اللَّه عمر نقل شده: در الميزان فرموده: اين قصه خرافى است. و نيز به روايت «ستاره زهره» كه در اين زمينه نقل گشته، اعتمادى نيست.

تعليم فرشته:

قرآن مجيد صريح است در اينكه ملائكه به صورت انسانها درآمده نزد حضرت ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند و آن دو آنها را نشناختند تا اينكه فرشتگان خويش را معرفى كردند سوره هود/ 69 و 81 و نيز فرشته به صورت جوان نزد مريم آمد و مريم وى را نشناخت سوره مريم/ 18 از جريان هاروت و ماروت چيزى نمى دانيم، ظاهر آنست كه آن دو در صورت انسان به مردم سحر تعليم مى كرده اند و مردم آنها را نشناخته اند. بعضى احتمال داده اند كه آنها انسان فرشته خو بودند.

ما و آيات: سحر و جادوگرى به جاى شريعت تورات در ميان بنى- اسرائيل رائج و مورد توجه مردم گرديد. در دين مبين اسلام نيز به جاى فرمانهاى اصيل قرآن و گفتار اهل بيت عليهم السّلام

خرافات بسيارى در لباس دين متجلى شد و حتى رسومات بيجا، جاى حقايق را گرفت. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 205

يهودى به جادو پناه مى برد، مسلمان روز سيزده بدر سبزه گره مى زند و يا در آخرين چهارشنبه سال خورشيدى از روى آتش مى جهد و مى گويد زردى من از تو، سرخى تو از من. قرآن حق دارد يهود را نكوهش كند ولى آيا ما هم، با آنكه بيشتر از يهود: از اسلام دور افتاده ايم مورد نكوهش نيستيم.

[سوره البقرة (2): آيات 104 تا 110]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ (104) ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (105) ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (106) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (107) أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (108)

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (109) وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (110)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 206

104- اى كسانى كه ايمان آورديد نگوئيد: «راعنا» و بگوئيد: «انظرنا»

و بشنويد، براى كافران عذابى است دردناك.

105- كفار اهل كتاب و مشركان خوش ندارند كه خيرى از خدا به شما نازل شود ولى خدا رحمتش را به هر كه خواهد اختصاص دهد، خدا داراى كرم بزرگى است.

106- هر گاه حكمى را نسخ كنيم و يا يادآورى آن را به تأخير اندازيم، بهتر از آن يا نظير آن را مى آوريم، آيا ندانسته اى كه خدا به هر چيز توانا است؟

107- آيا ندانسته اى كه حكومت آسمانها و زمين براى خداست و جز خدا براى شما سرپرستى و يارى نيست؟

108- آيا مى خواهيد از پيامبرتان بپرسيد چنان كه در گذشته از موسى پرسيده شد، هر كه كفر را با ايمان عوض كند، محققا از راه راست منحرف شده است.

109- بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه اى كاش شما را پس از ايمان آوردن بكفر باز گردانند، اين در اثر حسدى است كه دارند، با آنكه بر آنها روشن شده است، پس بگذريد و ناديده بگيريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا به همه چيز تواناست.

110- و نماز بخوانيد و زكاة را بدهيد و هر چه از خير پيش از خود مى فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت زيرا كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

راعنا: فعل امر است از مراعاة يعنى: ما را مراعات كن، آن در اصل به معنى حفظ است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 207

انظرنا: فعل امر است از نظر. يعنى: منتظر ما باش، به ما مهلت بده- يا به ما نگاه كن.

ننسخ: نسخ در لغت به معنى ازاله و از بين بردن است «نسخ الشي ء: ازاله» و در اصطلاح شرعى آنست كه حكمى

را برده، حكم ديگرى را به جاى آن بياوريم.

ننسها: نسأ و انساء هر دو به معنى تأخير انداختن است اين كلمه اگر از انساء باشد به معنى تأخير انداختن و اگر از نسيان باشد به معنى بردن چيزى است از ياد كسى.

آيه: علامت و نشانه، به معناى: عبرت، دليل، معجزه، حكم و غيره نيز بكار رود، آيات قرآن را آيه گويند كه هر يك نشانه اى است از خدا.

ولى: سرپرست، اصل كلمه به معنى نزديكى است، دوست، رئيس قوم، مولى، و سرپرست را ولى گويند كه هر يك به نوعى به انسان نزديك هستند.

سواء: اصل آن به معنى برابرى است در معناى مساوى و وسط نيز به كار رود مراد، از آن در آيه وسط و يا به معنى مستوى و اضافه صفت به سوى موصوف است.

فاعفوا: عفو: گذشت و بخشودن. معناى ديگرى نيز دارد كه بعدها خواهد آمد.

اصفحوا: صفح به معنى اغماض و ناديده گرفتن است، به نظر راغب اصفهانى:

آن از عفو ابلغ است، به قول طبرسى عفو و صفح هر دو به يك معنى مى باشند (قاموس قرآن).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 208

شرحها

در آيات هفتگانه فوق پس از بررسى قسمت اعظم پرونده يهود، خطاب به مسلمانان برگشته، كه يعنى از اين ماجراها پند گيريد و مواظب خويش باشيد، بدانيد كه يهود در پى فرصت هستند، با گفتن: «راعنا» به آنها مجال توهين ندهيد، نه يهود و نه مشركان هيچيك دوست ندارند شما كامياب شويد، و اگر راجع به نسخ بعضى از احكام ايراد گرفتند جوابشان دهيد كه خدا چون حكمى را نسخ كند بهتر از آن را مى آورد سؤالهاى بيجايى كه يهود از موسى

كردند از پيامبرتان نكنيد و گرنه كفر را بجاى ايمان گرفته ايد.

بدانيد كه اهل كتاب مى خواهند شما را به كفر و شرك برگردانند، منتظر باشيد تا خدا خواسته خود را به انجام برد و شما را پيروز گرداند. بالاتر از همه نماز بخوانيد زكاة بدهيد تا رابطه شما با خدا محكم و جامعه شما نيرومند گردد، در مقابل هر كار خوب پيش خدا پاداش خواهيد داشت. براى اولين بار بلفظ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مى رسيم كه خطاب تشريفى است براى مسلمين.

104- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا.

ارباب تفسير گفته اند: مسلمين به هنگام سخن گفتن: با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند:

يا رسول اللَّه راعنا يعنى: ما را مراعات كن، مطلب را به تأنى بيان كن تا بفهميم، يهود از اين فرصت استفاده كرده است و آن را از رعوته بمعنى حماقت مى گرفتند.

در لغت آمده: «رعن رعونة: حمق» فعل امر آن «راعن» است يعنى احمق باش.

آن حضرت را چنين خطاب مى كردند.

اگر اين مطلب درست باشد، يهود «راعن» را «راعنا» گفته اند تا سرشان فاش نشود، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اين كلمه در لغت عبرى كلمه فحش بود و يهود آن را قصد مى كردند. بهتر است براى روشن شدن مطلب، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 209

آيه زير را كه مشروحتر است نقل كنيم:

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ ... نساء/ 46.

در اين آيه مى فرمايد:

اى كاش اينها به جاى وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا مى گفتند: وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لفظ «غير مسمع» حال است از فاعل «اسمع» يعنى: «بشنو، اى ناشنوا و نافهم» چون يهود از اين كلمه، اين معناى قبيح را قصد كرده و به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اهانت مى كردند لذا مسلمانان مأمور شدند بجاى آن، كلمه «انظرنا» را بكار برند كه به معنى «راعنا» است تا يهود سوء استفاده نكنند.

بعضى از محققان اين مطلب را به طور كلى انكار كرده و گويد: آيه در صدد بيان يك مطلب اساسى و حياتى است و آن اينكه: اگر دكتر مطابق دلخواه مريض نسخه بدهد مريض هرگز صحت نخواهد يافت ولى اگر سلامت مريض را زير نظر داشته باشد و طبق صلاح او نسخه بنويسد، مريض صحت خواهد يافت. منظور از آيه شريفه اين است كه: اى مؤمنان: از پيامبر نخواهيد كه شما را و دلخواه شما را در احكام دين مراعات كند آن وقت به سعادت نخواهيد رسيد بلكه بگوئيد: اى رسول خدا مصلحت واقعى ما را در نظر بگير و مطابق آن حكم صادر كن.

نگارنده گويد: اين سخن در نوبت خود بسيار منطقى و قوى است ولى آيه نساء كه نقل شد آن را ضعيف نشان مى دهد گرچه آن را نيز مى شود بر قول اين محقق حمل كرد.

به هر حال اگر منظور آن باشد كه نقل كرديم، مطلب واضح است و اگر آن باشد كه ارباب تفسير گفته اند، اين نتيجه به دست مى آيد كه مسلمانان در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 210

هيچ زمان نبايد نقطه ضعفى بدست ديگران بدهند.

وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ

أَلِيمٌ ممكن است مراد از كافرين اهل كتاب باشد يعنى: به اين دستور اهميت بدهيد و اصلا «راعنا» نگوئيد و براى كافران كه چنين قصدى كرده اند، عذابى دردناك هست و شايد منظور آن باشد كه اگر به اين دستور اهميت ندهيد در زمره كفار هستيد در اين صورت به گناهكار كافر اطلاق شده است.

105- ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ.

اين آيه هشدارى است كه كفار راضى نيستند خيرى به مسلمانان برسد، بايد غمخوار خويش باشند و از ديگران اميدى نداشته باشند. آرى، هميشه و در هر زمان. احمقانه است كه بگوئيم: استعمارگران قداره بند در پى سعادت ما هستند، جمله وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ نويدى بود و هست كه خدا طبق رضاى اهل كتاب و مشركان كار نمى كند بلكه رحمت خويش را به هر كه خواست اختصاص مى دهد و خدا صاحب فضل و احسان و بزرگى است.

106- ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها ....

«ما» در اينجا نائب مناب «ان» شرطيه است. ظاهرا مراد از «ننسها» تأخير انداختن حكم است و «مثلها» مربوط به «ننسها» است. يعنى: اگر حكمى را نسخ كنيم بهتر از آن را مى آوريم و اگر آمدن آن را تأخير بياندازيم نظير آن را مى آوريم كه احتياج فعلى را رفع كند. مثلا با آمدن قرآن مقدارى از احكام تورات نسخ شد ولى احكام بهتر و جامعترى جايگزين آنها گرديد و نيز تغيير قبله از اول بعثت تا چهارده سال به تأخير انداخته شد ولى در آن مدت، بيت المقدس در رفع

احتياج نظير كعبه بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 211

احكام ناسخ نسبت باحكام منسوخ بايد بهتر و جامعتر باشند و گرنه نسخ غير معقول خواهد بود، و احكام منسوخ نسبت به رفع احتياج روز، مانند احكام ناسخ و آينده هستند، مثلا احكام تورات نسبت به رفع احتياج زمان موسى عليه السّلام، مانند احكام قرآن بود گرچه، احكام قرآن نسبت به زمان خود برتر از احكام تورات مى باشند.

به نظر مى آيد: اين آيه جواب اشكالى است كه كرده اند و يا ممكن است به نظر كسى بيايد و آن اينكه: اين قرآن كه اين همه از تورات تعريف مى كند و آن را كتاب خدا مى داند، و يهود را در عدم عمل به آن نكوهش مى كند، پس چرا احكامى بر خلاف آن مى آورد و آن را رسميت نمى دهد؟! قرآن در جواب مى فرمايد: ما هر آيه اى كه نسخ مى كنيم بهتر و جامعتر از آن را مى آوريم كه به رفع احتياج روز لازم است وانگهى آوردن قرآن را كه به تأخير انداختم چون احكام تورات در آن روز نظير احكام قرآن بود در رفع احتياج مردم، پس بايد به هيچ يك از اين دو وجه اشكال نكرد راجع به ناسخ و منسوخ و علت نسخ در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يعنى اين كار بر خدا سخت نيست كه او مصلحت هر زمان را مى داند و به همه چيز توانا است اشكال يهود تو را نترساند كه چرا كه چنين شده است؟

107- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ.

به قرينه

«ما لكم» مى دانيم كه مراد از «الم تعلم» مسلمانان مى باشند چنان كه: «الم تعلم» در آيه قبلى خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است اين آيه تحكيم قلوب مؤمنين و رفع شبهه آنهاست در مورد نسخ يعنى: خدايى كه حكومت آسمانها و زمين دست او است، عاجز نيست از اينكه براى مصلحت جامعه حكمى را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 212

نسخ و حكم ديگرى را جاى آن بگذارد و در اين كار به كسى رو نياوريد كه جز خدا دوستى و مددكارى نداريد.

108- أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى.

لفظ «ام» معادل همزه استفهام در آيه قبلى است چنان كه بيضاوى گفته و يا به معنى استفهام است چنان كه المنار اختيار كرده است به هر حال معنى آن «آيا- يا» است گويا بعضى از مسلمانان خواسته اند معجزه اى غير از قرآن از پيامبر بخواهند و يا مانند بنى اسرائيل بگويند: «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً- اجْعَلْ لَنا إِلهاً» خدا آنها را از اينگونه سؤالها بر حذر داشته.

يعنى: خدايى كه آسمانها و زمين را تدبير مى كند، خدايى كه جز او دوست و ياورى نداريد صلاح شما را در انزال قرآن ديده و آن را نازل كرده است، آيا با وجود اين، چيزهايى مى خواهيد كه از موسى خواستند؟!، آن گاه با جمله زير تهديدشان فرموده كه:

وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ چنين سؤال، عوض كردن ايمان با كفر است و چنان كسى از راه راست منحرف مى باشد.

109- وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً ....

بيدار باشيد اهل كتاب با آنكه حق را مى دانند از روى بدخواهى، خوش دارند

كه شما را به كفر باز گردانند اين آرزوى قلبى آنها است در هر عصر و هر دوران. فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ولى شما بگذريد و آن را ناديده بگيريد و در دين خود پابرجا باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد، مثلا پس از نيرومند شدن شما، فرمان اخراج آنها را بدهد و يا دستور جنگ با آنها صادر فرمايد.

به هر حال آن، وعده يارى است به اهل اسلام، به اين وعده اطمينان داشته باشيد كه: إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

110- وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ .... تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 213

يعنى در زمينه انتظار و تقويت خويش نماز بخوانيد و زكاة بدهيد وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ و در مقابل آنچه از اين كارها مى كنيد پيش خدا پاداش خواهيد يافت و چيزى از آن كم و كاست نخواهد شد زيرا كه:

إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

نكته ها
نسخ و تكامل:

نسخ بعضى از احكام شريعت گذشته به وسيله شريعت آينده مصداق تكامل است شاگرد چون به كلاس دوم وارد مى شود معلم نمى گويد: آنچه در كلاس اول خواندى دروغ بود، بلكه مى گويد: آنچه خوانده اى برايت كافى نيست، من مطالب ديگرى به تو خواهم آموخت، پيامبران همچون معلمان كلاسها و شريعتها همچون كتابها هستند.

آرى در اثر پيشرفت زمان و گسترش آن و از ياد رفتن شريعت هاى گذشته لازم مى شود پيامبر ديگرى آيد و احكام جامعترى كه با احتياج روز مطابق باشد وضع شود لذا است كه قرآن فرموده: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ رعد/ 38 براى هر مدت شريعتى و كتابى هست. و نيز فرموده: نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها در صورت نسخ، حكمى بهتر

و جامعتر از گذشته مى آوريم.

نسخ در قرآن:

ابو جعفر نحاس، و حافظ مظفر فارسى و ديگران درباره ناسخ و منسوخ در قرآن، كتاب مستقل نوشته و صد و سى و هشت آيه نقل كرده اند كه آيات ديگرى آنها را نسخ كرده است. ولى ادعاى نسخ از امثال قتاده، عكرمه، عطار و ابن عباس است كه اعتنايى به قول آنها نيست و از ساحت مقدس قرآن بدور است و حتى كار را به جايى رسانده اند كه چون ميان دو آيه به نظرشان منافات آمده، فورا يكى را ناسخ ديگرى را منسوخ دانسته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 214

به عقيده بعض از محققين در قرآن مجيد آيه منسوخى نيست و آنها فقط در امكان نسخ صحبت كرده اند نه در وقوع آن، علامه خويى در «البيان» سى و شش آيه از صد و سى هشت آيه را نقل و نسخ آنها را رد كرده و فرموده: اشاره به آيات ديگر لازم نيست كه عدم نسخ در آنها روشن است.

تنها آيه اى كه نسخ آن را پذيرفته اند آيه 12 از سوره مجادله است درباره صدقه دادن قبل از خلوت با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ... كه آيه 13 همين سوره آن را نسخ كرده است: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ ... اين مطلب مشروحا در تفسير سوره خواهد آمد، بعضى گفته اند: اين امر امتحانى بوده است.

اما اين كه آيات سوره بقره، حكم قبله سابق را نسخ كرده، داخل در اين بحث نيست زيرا حكم

خارجى با آيه قرآن نسخ شده نه اينكه يك آيه ديگر را نسخ كرده باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 215

[سوره البقرة (2): آيات 111 تا 113]

اشاره

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (111) بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112) وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

111- و گفتند: هرگز به بهشت داخل نخواهد شد مگر آنكه يهودى يا مسيحى باشد. اين آرزوهاى خود ساخته آنهاست بگو: اگر راست مى گوئيد دليلتان را بياوريد.

112- آرى هر كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد پاداش او پيش خداى اوست، بيمى بر آنها نيست و غمگين نشوند.

113- يهودان گفتند: نصارى بر چيزى از حق نيستند. و نصارى گفتند: يهود بر چيزى از حق نيستند، با آنكه هر دو گروه كتاب را مى خوانند، آنان كه دانا نيستند سخنى نظير آنها گفتند، خدا روز قيامت در آنچه اختلاف مى كردند ميان آنها حكومت خواهد كرد.

كلمه ها

هود: يهودى. بقولى هود جمع هائد است، چنان كه از مقابله با «نصارى» فهميده مى شود رجوع شود به (آل عمران/ 67).

نصارى: مفرد آن نصرانى است، پيروان عيسى عليه السّلام را نصارى گويند (بقره/ 62). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 216

امانى: آرزوها. مفرد آن امنيه است. به معنى قرائت و دروغ نيز آيد.

برهان: دليل روشن. گويند: آن مصدر «بره يبره» است يعنى سفيد و روشن شد.

وجه: چهره. صورت. روى

شرحها

در اين دو آيه، دو ادعاى بيجا از يهود و نصارى نقل و رد شده است. يكى آنكه گويند: بهشت فقط مال يهودى يا نصارى است، ديگر حمله بيجايى كه يهود و نصارى بهم مى كنند.

111- وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى ...

اين كلام به دو بخش قسمت مى شود يعنى: يهودان گفتند جز يهود كسى داخل بهشت نخواهد شد و نصارى گفتند: جز نصارى كسى وارد بهشت نخواهد شد.

اين ادعا است بايد به اين امر دليل داشته باشند مگر انسانهاى ديگر براى وزن شعر آفريده شده اند؟! لذا فرموده:

تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ ... اين آرزوهاى خود ساخته آنهاست بگو: دليل بياوريد.

112- بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ اين يك قاعده كلى است: بهشت اختصاص به گروه خاصى ندارد خواه مسلمان باشد يا يهودى يا غير آنها، بلكه گذرنامه بهشت دو چيز است يكى اينكه انسان چهره خويش را تسليم خدا كند و هر چه او گفته قبول نمايد، ديگرى آنكه نيكوكار باشد، تسليم وجه به خدا عبارت اخرى تسليم شدن به خداست يعنى: روى به خدا دوخته و منتظر فرمان باشد و هر چه او فرموده بپذيرد.

اگر گويند:

پس غير مسلمان با اين دو شرط اهل بهشت خواهد بود؟ گوئيم: آرى اما راجع به توضيح مطلب رجوع كنيد به ذيل آيه 62 سوره بقره. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 217

وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اهل بهشت نه راجع به تمام شدن نعمت بيمى دارند و نه از كمبود نعمتها اندوهى (بقره/ 38).

113- وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ.

اين همان حمله يهود بر نصارى و بالعكس است كه از روى تعصب و لجاجت بهم ديگر حمله مى كنند و خلاصه آنكه يهود گويند: نصارى بر باطل هستند و دين آنها ناحق است. نصارى نيز همان را بر يهود مى گويند، قرآن در رد هر دو گويد.

وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ مراد از كتاب تورات و انجيل است كه قرآن آنچه را كه در دست يهود و نصارى است فى الجمله قبول مى كند يعنى: اگر يهود به بشارات تورات اهميت مى دادند نصارى و مسيح را ناحق نمى شمردند، نصارى نيز اگر حق بين بودند مى دانستند كه عيسى عليه السّلام تورات را پذيرفته و شريعت مستقلى نياورده بلكه تبصره هايى بر تورات آورده است، نصارى را لازم بود به يهود بگويند: فقط در قبول نكردن عيسى بر باطليد. و چون اين سخن از روى لجاجت من باب: كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ است و هر كس مال خويش را مى پسندد لذا فرموده:

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ يعنى مشركان و ارباب فرقه هاى ديگر نيز خود را حق و ديگران را بر باطل مى دانند و همه از يك قماش هستند.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ يعنى:

خدا در آنچه اختلاف مى كنند به حق داورى خواهد كرد هر كه دانسته و عمدا باطل را به جاى حق گذاشته است كيفر خود را خواهد ديد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 218

نتيجه:

نتيجه اينكه: نبايد كوركورانه و از روى تقليد چيزى را پذيرفت و نبايد بدون دليل بر ديگران تاخت و نبايد بدون برهان و از روى لجاجت از چيزى دفاع كرد. بايد ديد و شنيد و دقت كرد و اذعان نمود يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ زمر/ 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 219

[سوره البقرة (2): آيات 114 تا 119]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفِينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (114) وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ (115) وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117) وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118)

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ (119)

114- كيست ظالمتر از آنكه نگذارد در مساجد خدا، نام او ياد شود و در ويرانى آنها بكوشد، بر اين گروه نيست كه به مساجد داخل شوند جز به حال ترس، براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذابى بزرگ هست.

115- مشرق و مغرب مال خداست، پس به هر جا رو كنيد خدا

در آنجاست، خدا فراگير و داناست.

116- گويند: خدا براى خود فرزندى گرفته، پاك است او (از اين نسبت) بلكه هر چه در آسمانها و زمين هست از آن اوست و همه مطيع او هستند.

117- آفريننده آسمانها و زمين است، و چون چيزى را اراده كند به آن گويد: موجود باش پس وجود يابد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 220

118- آنها كه (به وضع جهان) دانا نيستند مى گويند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد؟

يا آيه اى به ما نمى آيد؟ اسلاف آنها نيز چنين گفته اند، دلها و اندازه درك آنها همانند است، ما آيات خويش را با آنكه در پى يقين مى باشند بيان كرده ايم.

با شايستگى مژده دهنده و ترساننده.

119- ما تو را فرستاده ايم و تو از اهل جهنم مسئول نيستى.

كلمه ها

مساجد: مسجد اسم مكان است يعنى محل سجده، جمع آن مساجد آيد، آن مى بايست مسجد (بفتح جيم) آيد ولى بر خلاف قاعده مسجد به كسر جيم استعمال شده است. در قرآن به معابد اهل كتاب نيز مسجد گفته شده: اسراء/ 1 و 7، كهف/ 21.

مشرق: شرق (بر وزن قمر) و شروق به معنى طلوع آفتاب و اصل آن به معنى روشن شدن است، مشرق اسم مكان و به معنى محل طلوع مى باشد.

مغرب: غرب به معنى دور شدن است، مغرب محل غروب و دور شدن مى باشد، غروب آفتاب عبارت است از دور شدن و پنهان شدن آن از نظرها.

ثم: اسم اشاره است به مكان بعيد (آنجا).

وجه: وجه به معنى چهره و ذات شى ء است ولى در انسان بكار رود، مراد از وجه اللَّه در آيه ذات خداست رجوع شود به قاموس قرآن.

سبحانه: به قول طبرسى اسم مصدر و به

قولى مصدر است مثل غفران، نصب آن براى مفعول مطلق بودن است، سبحان اللَّه يعنى خدا را از هر بدى كنار مى دانم (پاكست او).

قانتون: قنوت: طاعت دائمى، قانتون: پيوسته مطيعان.

بديع: بدع و ابداع به معنى ايجاد ابتكارى است، بديع يعنى: آفريننده اى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 221

كه بدون سابقه و بدون تقليد از ديگران، آفريده است.

قضى: در اصل به معنى فيصله دادن و در آيه به معنى اراده است.

بكلمنا: تكليم و تكلم به معنى سخن گفتن است نه به سخن در آوردن.

جحيم: آتش بزرگ، آتش بزرگى كه در گودال بزرگى است (صحاح- قاموس).

شرحها

در اين آيات آنان كه با حق در پيكار هستند و آنان كه درباره خدا و نظام عالم به خرافه چسبيده اند از قبيل: فرزند داشتن خدا و چرا به همه وحى نمى نمايد بازگو و محكوم شده اند.

114- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى فِي خَرابِها.

مشركان مكه، مسلمين را از دخول مسجد الحرام مانع مى شدند چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده است، وانگهى به نظر مى آيد كه يهود مدينه نيز راجع به مساجد اسلامى زمزمه هايى مى كرده اند كه نتيجه آن تعطيل مساجد و تخريب آنها بود، لذا لازم شده كه قرآن مجيد براى صاف شدن محيط و توجه مسلمين اين مطلب را بررسى كند.

گفته اند: آيه راجع به حمله «تيطس رومى» است كه هفتاد سال بعد از عيسى عليه السّلام به بيت المقدس حمله كرده و آن را با خاك يكسان كرد. و گويند:

اشاره به جنگهاى صليبى و يا به فتنه قرامطه است كه بعدها واقع شد، اين احتمالات بسيار ضعيف و غير قابل قبول

هستند.

به هر حال مساجد پايگاههاى توحيد در روى زمين و موجب آرامش قلوب مى باشند مساجد محل پخش انوار توحيد و دروس انسانيت و همبستگى است، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 222

آنها خانه خدا و خانه مردم هستند هر كه مانع ياد خدا در مساجد باشد و يا آنها را پايگاه اغراض باطل خويش گرداند و از خدايى بودن منحرف كند و يا در تخريب آنها بكوشد چنين كسى از همه ظالمتر است به جنگ با توحيد برخاسته است.

أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِينَ به نظرم «كان» منسلخ از زمان و بمعنى «هست» است مثل وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى: بر آن گروه نيست كه به مساجد وارد شوند مگر به حال ترس بايد مسلمانان چنان دلير و مدافع باشند كه آنها فقط با ترس و لرز و تسليم وارد مساجد شوند و اللَّه العالم پس آن خبر است به معنى انشاء.

لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ لفظ «خزى» نكره است يعنى: خوارى به خصوص و آن به نظرم منفوريتى است كه اينگونه اشخاصى از اين اعمال كسب مى كنند و يا به معنى انشاء است يعنى لازم است مسلمين چنين كسان را سركوب كنند و خوار گردانند.

115- وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ.

مشرق و مغرب شامل همه زمين است زيرا اگر حركت وضعى زمين را نسبت به آفتاب در نظر آوريم خواهيم ديد همه جاى زمين هم مشرق است و هم مغرب و نيز در هر جا كه باشيم يك طرف مشرق و طرف ديگر مغرب است و در وسط نخواهد ماند مگر يك خط

اعتبارى، در اينجا چند مطلب است:

اول اينكه: اگر شما را از مساجد منع كردند از خدا بريده نشده ايد، به هر جا كه رو كنيد خدا در آنجاست و با خدا روبرو هستيد. چه مساجد و چه غير آنها.

دوم اينكه: ذكر خدا منحصر به مساجد نيست خدا را فقط در مساجد ياد نكنيد بلكه چون خدا در همه جا هست بايد در همه جا او را ياد كنيد. سوم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 223

اينكه: بعضى از بزرگان فرموده اند: اين آيه توسعه است در قبله از حيث جهت نه مكان.

به نظرم: منظور از آيه فقط بيان احاطه خدا و منحصر نبودن خدا به مساجد و غير آنست چنان كه گفته شد و اين با آيه ما قبل كاملا مناسب و گرنه لازم است در نمازهاى واجب و مستحبّ در حال اختيار و غير آن بهر جهت خواستيم رو كنيم حال آنكه چنين نيست و اينكه از ائمه عليهم السّلام در تفسير عياشى و تهذيب و غيره نقل شده كه فرموده اند مى شود در نوافل و در سفر و در حال عدم تشخيص قبله به هر جهت نماز خواند و آيه را شاهد آورده اند، فقط استنباط و استدلال از آيه است نه اينكه آيه فقط در آن باره نازل شده است. و اينكه بعضى ها گفته اند:

اين آيه مقدمه تغيير قبله است ظاهرا قابل قبول نباشد.

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ در مصباح فيومى، صحاح، قاموس، و مفردات راغب تصريح شده كه «وجه» به معنى ذات و نفس شى ء آيد و در آيه وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ رحمن/ 27 و كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ

إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88 طبرسى، زمخشرى و بيضاوى تصريح كرده اند كه وجه خدا ذات خدا است. به نظرم مراد از آن در اين آيه هم ذات خدا است و علت آمدن «وجه» در «كلمه ها» گفته شد.

مراد از «واسع» فراگير بودن خدا است فعل «وسع يسع سعة» لازم و متعدى هر دو به كار مى رود به معنى وسعت دهنده نيز آيد (بقره آيه 261) تناسب آن با صدر آيه كاملا روشن است.

116- وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ.

ظاهرا فاعل «قالوا» يهود است كه مى گفتند: عزير پسر خداست. در قرآن مجيد درباره فرزند داشتن خدا دو عنوان مطرح است يكى اينكه خداوند مانند سائر موجودات فرزند زائيده است (نعوذ باللّه). مثل: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 224

وَلَدَ اللَّهُ ...

صافات/ 151 و 152) و مثل: وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ...

أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ ... انعام/ 100 و مثل: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّكَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ ... وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً ... صافات/ 149 و مثل:

وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً زخرف/ 15.

عنوان دوم اتخاذ ولد است كه خدا براى خود بعضى از مخلوقات را فرزند اخذ كرده. به نظر مى آيد: منظور از اين گفتار آن بوده كه فرزند خدا نوعى دخالت در امور جهان دارد و خدا را در اداره امور يارى مى كند مثلا در اول سوره زمر پس از ردّ اينكه بت ها شفيع نيستند و كارى نتوانند، فرموده: لَوْ أَرادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لَاصْطَفى مِمَّا يَخْلُقُ ما يَشاءُ و يا اينكه فرموده: قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ

يونس/ 68 وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ اسراء/ 111 بى نياز بودن و شريك نداشتن او را مى رساند كه اتخاذ ولد را نوعى همكارى در اداره جهان مى دانستند.

منظور از آيه مورد تفسير ظاهرا اتخاذ ولد است نه زائيدن خدا و لفظ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ ذيل آيه مؤيد اين سخن است آن وقت آيا منظور از وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30 همان اتخاذ ولد است يا اينكه عزير زاده خداست؟

آخر آيه كه اين سخن را نظير قول مشركان دانسته است شق اول را تأييد مى كند رجوع شود به همان آيه.

سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ يعنى خدا از اتخاذ ولد منزه است هر چه در آسمانها و زمين هست از آن اوست و همه به او پيوسته مطيع مى باشند ديگر چه احتياج به اتخاذ ولد و مدد خواهى از او را دارد؟!! 117- بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 225

تتمه جواب اتخاذ ولد است. يعنى خدا آسمانها و زمين را بدون نقشه قبلى و بى آنكه با كسى مشورت كند آفريده است و اراده خدا به حدى قوى است كه چون چيزى را اراده كند همان چيز موجود خواهد شد اين چنين خدا ديگر چه حاجتى به فرزند و مددكار دارد؟!! لفظ «قضى» در آيه به معنى اراده است چنان كه در آيه ديگر فرموده: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ يس/ 82.

118- وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ

تَأْتِينا آيَةٌ منظور از «لا يعلمون» ظاهرا مشركان مى باشند كه مى گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا به ما معجزه اى نمى آيد در جاى ديگر آمده كه مى گفتند: چرا قرآن به يكى از دو زعيم مكه و طائف نازل نشد: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (زخرف/ 31) در جاى ديگر آمده بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً (مدثر/ 52) اينها از سنن جارى خدا خبر نداشتند، خدا فقط با يك فرد لايق و آماده سخن مى گويد و او فرمان خدا را به همه مى رساند، از اول طريقه خدا همين بوده است.

كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ اين كلام حاكى از آنست كه مشركان گذشته نيز در برابر پيامبران چنين گفته اند دركشان و فكرشان همانند بوده است قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ يعنى آنان كه در جستجوى يقين هستند آيات را بر آنها بيان كرده ايم، مى توانند از گفتار پيامبران و قرآن پى به سنت خدايى ببرند و ايمان بياورند.

119- إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ اين آيه ظاهرا تتمه جواب مشركان است يعنى: ما تو را به حق فرستاده ايم تو مژده دهى كه سعادت دنيا و آخرت از آن طرفداران حق بود و بترسانى از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 226

اينكه شقاوت و بدبختى هر دو جهان نصيب اعراض كنندگان از حق مى باشد.

اگر سخن تو را پذيرفتند هيچ و گرنه تو در مقابل گناه گناهكاران مسئوليتى ندارى و فقط آنها اهل آتش مى باشند.

نكته ها

1- انسان عاقل بايد در كار خود فكر كند و آنچه حق و مفيد به

حال جامعه است نبايد از آن جلوگيرى نمايد و گرنه خوارى دنيا و عذاب آخرت در كمين او است.

2- سرپرست انسان و جهان خدايى است كه بر كليه عالم حكومت و احاطه دارد، او هيچ وقت از ما كنار نيست، ما بايد پيوسته از او مدد بخواهيم و از مخالفت او بترسيم.

3- اعتقاد به خرافه و چيزهاى باطل جز انحطاط فائده اى ندارد، خرافه پرستى دنياى مسيحيت بود كه دانشمندان اروپا را بر عليه مذهب برانگيخت و همه چيز را انكار كردند، اعتقادات بايد بر اصول صحيح متكى باشد، بايد اسرار جهان را شناخت، و بايد دانست كه لذيذتر از هر چيز شناختن اين جهان است كه در آن زندگى مى كنيم، قرآن بر اصول پايدارى متكى است و به جنگ خرافات رفته است، دخيل بودن مجسمه هاى بيجان در اداره امور جهان، فرزند داشتن خدا و غيره از افسانه هايى است كه قرآن لگد مال كرده است پيروان قرآن بايد اهل منطق و واقع بين باشند.

4- در وصف پيامبران آمده: وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ انعام/ 48 بشارت و انذار عبارت اخراى تشويق و تهديد است، اين دو اصل مهم و سازنده و ترقى بخش، برنامه عمل پيامبران بوده است، در وسعت معناى آن دو بايد تدبر نمود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 227

[سوره البقرة (2): آيات 120 تا 123]

اشاره

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (120) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)

يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (122) وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

120- يهود و نصارى هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر آنكه پيرو دين آنها شوى بگو:

هدايت خدا هدايت واقعى است. و اگر بعد از اين دانش كه سوى تو آمده تابع اميال آنها شوى از جانب خدا نه سرپرستى خواهى يافت و نه ياورى.

121- آنان كه به آنها تورات و انجيل داده ايم و آن را چنان كه بايد مى خوانند، چنين كسان به قرآن ايمان مى آورند و آنها كه آن را انكار كنند زيانكارانند.

122- اى فرزندان يعقوب بياد آريد نعمت مرا كه به شما دادم و شما را بر مردمان برترى دادم.

123- بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى چيزى نمى دهد و از او عوضى قبول نگردد و به او شفاعتى نفع ندهد و آنها يارى نشوند.

كلمه ها

ولى: سرپرست. دوست. (بقره/ 107) تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 228

ملة: دين و طريقه. اصل آن از «امللت الكتاب» است يعنى نامه را املاء كردم دين را بدان جهت ملّت گويند كه از طرف خدا املاء شده است در قرآن به طريقه بت پرستان نيز ملت اطلاق شده است: (اعراف/ 88 و 89) فرق ما بين دين و ملت را در قاموس قرآن ملاحظه كنيد.

اهوائهم: هوى به معنى خواهش نفس است اعم از خواهش مذموم يا ممدوح جمع آن اهواء است.

تلاوت: تلاوت به معنى تبعيت و از پى رفتن است به نظر طبرسى خواندن آيات را از آن تلاوت گويند كه خواننده

بعضى از حروف را پشت سر بعضى قرار مى دهد.

تجزى: جزاء در اينجا به معنى دادن چيزى است بقره/ 48.

عدل: عوض.

شفاعة: واسطه شدن بقره/ 48.

شرحها

اين آيات اولا هشدارى است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمايد قصد يهود و نصارى آنست كه تو را مطيع خويش گردانند ولى اگر با اين همه دلائل روشن تابع اميال آنها باشى از خدا منقطع خواهى بود، در عين حال آن كه در تورات و انجيل درست دقت كند پذيرفتن دين تو بر او آسان خواهد بود ثانيا تذكرى است كه در گذشته نيز به بنى اسرائيل داده شده بود.

120- وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ در مقابل اين عدم رضايت فرموده: قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى يعنى هدايت واقعى هدايت خداست با وجود آن چطور مى توانم پيرو خواسته هاى شما باشم؟! وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ ... تهديد شديدى است كه در دين، گذشتى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 229

نيست و نمى توانى دستور خدا را رها كرده و پيرو آنها باشى، مثل مسلمانان امروز كه با ادعاى اسلام، به ساز آنها مى رقصند و سازشكار شده اند. ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ حكايت از بريده شدن از خدا دارد، كه يا خدا را بخواه يا خرما را.

121- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ضمير «به» ظاهرا راجع است به قرآن و يا به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه استدراك است نسبت به آيه سابق يعنى: درست است كه يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد مگر آنكه از دين آنها پيروى كنى،

ولى در عين حال عده اى از آنها كه تورات و انجيل را به دقت و انصاف مى خوانند و بشارت تو را مى بينند و مى دانند كه خداوند پشت سر هم پيامبران فرستاده است، اينگونه اشخاص به دين تو ايمان مى آورند: وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ و هر كس از سران لجوج اهل كتاب و غير آنها دين تو را دانسته انكار كند، زيانكار است و از سرمايه كلان سود نبرده و آن را از دست داده اند.

دو مطلب را در اينجا نبايد فراموش كنيم يكى اينكه قرآن به تورات و انجيل فعلى نوعى ارزش قائل است دوم اينكه لفظ «اهل كتاب» به جاى يهود و نصارى آمده: يعنى: نصارى و يهود به عنوان پيروى از اين دو اسم از تو راضى نشوند تا تو را بسوى خود بكشند اما بعنوان اهل كتاب و با دقت در كتاب ممكن است از آئين تو پيروى كنند و اللَّه العالم.

122- يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ اين آيه و آيه بعدى همان آيه 47 و 48 است كه در آخر خطابات بنى- اسرائيل و بررسى پرونده آنها تكرار شده است، خداوند پس از ذكر فراز و نشيبهاى بسيار و الطاف خويش و عصيان آنها و كيفرهايى كه ديدند، باز به سخن اول برگشته و از مخالفت قرآن بر حذرشان مى دارد كه نعمت مرا ياد آريد، و از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 230

آخرت كه در آن نه عوضى پذيرفته خواهد شد و نه شفاعتى بهره اى خواهد داد، بترسيد.

آرى هم آنها بترسند و هم مسلمانانى كه قرآن را پشت سر انداخته اند.

123- وَ

اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ براى توضيح بيشتر رجوع شود به آيه 47 و 48 همين سوره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 231

[سوره البقرة (2): آيات 124 تا 129]

اشاره

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (124) وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (126) وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (128)

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (129)

124- و چون ابراهيم را خداى او با تكاليفى امتحان كرد و او آنها را انجام داد خدا فرمود من تو را امام و مقتداى مردم مى كنم ابراهيم گفت: آيا از فرزندان من هم؟ خدا فرمود: عهد من (امامت) به ظالمان نمى رسد.

125- ياد كن كه خانه كعبه را محل رفت و آمد مردم و جاى امن قرار داديم، از مقام ابراهيم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 232

نماز گاه بگيريد، به ابراهيم

و اسماعيل دستور داديم كه خانه مرا براى زائران و ساكنان و راكعان و ساجدان آماده و پاكيزه داريد.

126- ياد كن كه ابراهيم گفت: پروردگارا اين مكان را ديار امن گردان و از اهل آن هر كس را كه به خدا و قيامت ايمان آورد، از ميوه ها روزى ده، خدا گفت: (مؤمنان را روزى دهم) و آنكه كافر شود اندكى بهره مند كرده سپس او را به عذاب آتش مى كشانم كه بد سرانجامى است.

127- آن گاه كه ابراهيم با اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى برد (هر دو مى گفتند) خدايا از ما قبول كن كه تو واقعا شنوا و دانا

128- پروردگارا ما دو تن را مسلمان ما فوق گردان و از فرزندان ما گروهى را مسلمان كامل كن و ما را در عبادتهايمان اهل بصيرت گردان، و بر ما عنايت كن كه تو عنايتگر مهربانى.

129- پروردگارا در فرزندان ما پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آيات تو را بر آنها بخواند و شريعت و كمال را بر آنها بياموزد، و پاكشان كند كه تو توانا و حكمت كردارى.

كلمه ها

ابتلى: ابتلاء به معنى امتحان كردن است بقره/ 49.

ابراهيم: عليه السّلام: جد اول حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و پيامبران بنى اسرائيل، مورد تصديق و تكريم مسلمين و يهود و نصارى است، نام مباركش 69 بار در قرآن مجيد ذكر شده است، نوادر بسيارى از او در قرآن آمده است.

كلمات: معناى اصلى كلم، تأثير است. كلم يعنى: زخم، اثرى است كه دلالت بر زخم زدن دارد كلمه و كلام اثرى است كه دلالت بر معنا دارد (قاموس قرآن) مراد از كلمات ظاهرا دستورهايى است كه تفسير أحسن

الحديث، ج 1، ص: 233

به آن حضرت داده شد از قبيل قربانى اسماعيل، اسكان دادن خانواده اش در سرزمين خالى مكه و غيره.

امام: رهبر و پيشوا. امام مقتدايى است كه از او پيروى شود، انسان باشد يا كتاب يا مانند آن. (قاموس قرآن).

عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى. پيمان را از آن عهد گويند كه مراعات آن لازم است مراد از عهد در آيه امامت است چنان كه خواهد آمد.

بيت: مسكن. اعم از آنكه از سنگ باشد يا پارچه و غيره (اطاق- خيمه) مراد از آن در آيه، كعبه است.

مثابة: ثوب در اصل به معنى رجوع است، لباس را از آن ثوب گويند كه به حالتى كه از بافتن آن در نظر بود (پوشيدن) برگشته است، پاداش را از آن ثواب گويند كه به عامل بر مى گردد. مثابة اسم مكان است يعنى محل بازگشت چون كعبه محل بازگشت مردم است به قول بعضى معنى آن محل كسب ثواب است.

مقام: محل ايستادن. مقام ابراهيم سنگى است كه اثر قدمهاى آن حضرت در آن است، و در كنار كعبه در ضريح مخصوصى نگه دارى مى شود، پشت سر آن نماز طواف خوانند.

اسماعيل: فرزند ارشد ابراهيم و جد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او غير از اسماعيل صادق الوعد است كه در سوره مريم ذكر شده است.

طائفين: طوف يعنى دور زدن طائف طواف كننده و دور زن طائفين جمع آنست مراد از طائفين ظاهرا مسافران و از «عاكفين» اهل مكه است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 234

عاكفين: عكوف و عكف به معنى ملازمت با توجه است، عكف به معنى منع و حبس نيز آيد عاكف كسى است كه در

محلى مقيم و ملازم باشد، عاكفين جمع آنست، معتكف كسى است كه بقصد عبادت ملازم مسجد و عبادت باشد.

ركع: ركوع كنندگان. مفرد آن راكع است.

سجد: سجده كنندگان. مفرد آن ساجد است.

بلد: سرزمين. ديار. آن در اصل به معنى شهر نيست.

مصير: صير به معنى انتقال و تحول است مثل تحول دانه به علف و نطفه به انسان. مصير مصدر ميمى (بازگشت) و اسم مكان (محل انتقال و بازگشت) است.

القواعد: پايه ها. مفرد آن قاعده است.

مناسك: نسك (بر وزن شتر و قفل) به معنى عبادت، ناسك به معنى عابد است، منسك: (بروز معبد) عبادت، جمع آن مناسك است، اسم زمان و مكان نيز آيد.

تواب: بسيار رجوع كننده بقره/ 37.

حكمت: درك و تشخيص اصل، آن منع از فساد، منع براى اصلاح است مراد از آن در آيه ظاهرا موعظه ها و اعتقاديات و مراد از كتاب، احكام است.

يزكيهم: زكاة پاكى، تزكيه: پاك كردن.

عزيز: عزت: توانايى، مقابل ذلت، عزيز: توانا (قاموس قرآن).

امة: گروهى كه در عقيده و يا در بعضى از چيزها مقصد مشترك دارند (گروه شكل يافته).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 235

شرحها

در اين آيات پيش از ماجراى تحويل قبله مقدارى از حالات ابراهيم عليه السّلام و بناى كعبه و اينكه ابراهيم بر راستاى توحيد بود و بايد از دين وى پيروى كرد، نقل شده است، اين مطالب هم به يهود مربوط است كه پيغمبر خدا از خاندان ابراهيم مى باشد كه انبياء بنى اسرائيل نيز به او منتهى مى شوند.

يعنى: خدا كه نبوت را در خاندان ابراهيم گذاشته لازم است بعضى را بر بعضى ترجيح ندهيد و همه را بپذيريد. و هم بر قريش كه نسبشان بابراهيم مى رسد و لازم بود

بر پيامبرى كه از آن خاندان برخاسته ايمان بياورند.

124- وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

مراد از كلمات دستورهايى است كه به ابراهيم از جانب خدا داده شد از قبيل قربانى اسماعيل كه درباره آن آمده: إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ صافات 106 و اسكان ذريه اش در سرزمين بى آب و علف مكه و تصميم به شكستن بتهاى بابل كه در نتيجه به آتش انداخته شد. در مجمع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه روايت شده كه كلمات همان دستور ذبح اسماعيل در خواب است. مبارزه با بت- پرستان نيز بايد از كلمات باشد.

مراد از «فاتمهن» آنست كه ابراهيم از عهده اين امتحان ها برآمد و چون آن حضرت در حين آن امتحانها پيغمبر بود قهرا مراد از امامت در قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً اعطاء مقام ديگرى است نه رسالت چنان كه بعضى گفته است على هذا ممكن است كسى پيامبر باشد و امام نباشد.

از اين جهت است كه در كافى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

خدا ابراهيم را عبد اتخاذ كرد پيش از آنكه مبعوث گرداند و او را نبى گردانيد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 236

پيش از آن كه رسول گرداند و رسولش كرد پيش از آن كه خليل گرداند و خيلش كرد پيش از آنكه امام گرداند، پس چون همه اينها براى او جمع گرديد- اماما در اينجا مشتش را گره كرد- خدا باو گفت: يا ابراهيم إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً چون بزرگى امامت و رهبرى در نظرش بود كه گفت: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ

عَهْدِي الظَّالِمِينَ مراد از امامت به نظر من مقتدا و رهبر بودن ابراهيم در زندگى و بقاء شريعت او پس از مردن است. پس او حتى پس از مردن، امام و مقتدا و رهبر مى باشد.

در آيات: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ ... زخرف/ 26- 28 «جعلها» راجع به توحيد و بيزارى از شرك است يعنى او توحيد را در فرزندانش كلمه و قانون پايدار باقى گذاشت پس او در توحيد امام و مقتدا است. النهايه در اين آيه «للناس» و در آن آيه «فى عقبه». آمده است.

در دعاى آن حضرت آمده كه به خدا عرض مى كند: وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ شعراء/ 84 كه ظاهرا مراد بقاء شريعت است نه نام نيك.

آيات: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى بقره/ 125 وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ بقره/ 130 قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً آل عمران/ 95 ثُمَّ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً نحل/ 123 و غير آنها نشان مى دهند كه دين اسلام دين ابراهيم است پس او بر ما امام و مقتدا است و ما پيرو او هستيم و اسلام دين او بوسيله نواده اش حضرت محمّد بن عبد اللَّه عليه السّلام توضيح گشته است.

انبياء اولو العزم و صاحب شريعت همه امام و مقتدا و به ترتيب امام بعد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 237

از امامند و همه از لحاظ اصول و كليات يك دين آورده اند: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ

ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ ... (شورى آيه 13).

اگر گويند: صحيح است كه ابراهيم امام و مقتدا است ولى اين مقتدا بودن بر او چه فائده اى دارد كه نتيجه آن همه امتحانها باشد.

گوئيم: امامت و سرمشق و مقتدا بودن از اين جهت مهم است كه مقتدا در پاداش پيروان خود سهيم و شريك است و هر چه در طريقه او عمل كنند، خداوند به او نيز پاداش خواهد داد، امامت ابراهيم اين را دارد كه او جاده توحيد را صاف كرد و در آن راه رنجها كشيد خداوند تا قيامت در پاداش مؤمنان او را شريك خواهد فرمود چه نتيجه اى بهتر از اين متصور است. آرى: مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها نساء/ 85.

قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ آيه بسيار روشن است در اينكه: اولا امامت مجعول و موهبتى است از جانب خدا، ثانيا، بدون مقدمه نيست آزمايشهاى قبلى لازم دارد و استعداد مى خواهد و بايد «ابتلى- اتمهن» باشد. ثالثا اين امامت و عهد خدا به ستمكاران نخواهد رسيد و آنها را در امامت حقى نيست.

ستمكار در هر قدرت و مقام باشد از نظر خدا معزول است و رهبر و امام نيست.

در تفسير برهان از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

قد كان ابراهيم نبيا و ليس بامام حتى قال اللَّه له إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي فقال اللَّه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ من عبد صنما او وثنا لا يكون اماما».

اينكه در آخر فرمايد: آنكه بت پرستى كند امام نخواهد شد ظاهرا از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 238

اين جهت است كه

عادت به بت پرستى اثرهايى در وجود انسان مى گذارد كه آن آثار حتى بعد از توبه و پذيرفتن توحيد در وجود او خواهد ماند و چنين كسى از جانب خدا به مقام امامت و پيشوايى ظاهرى و معنوى نمى رسد و آن گهى آنكه ديروز ظالم و بت پرست بود اگر امروز امام و هادى باشد مردم نتوانند باو اعتماد كنند، از اينجا است كه پيامبر بايد قبل از نبوت هم گناهكار نباشد و لذا است كه فرموده: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ انعام/ 124.

ليس من اذنب ذنبا بامام كيف من اشرك دهرا و كفر

125- وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.

مراد از «بيت» كعبه و قبله مسلمانان است كه قرآن مجيد تاريخ بناى آن را تا ابراهيم عليه السّلام پيش مى برد در بعضى روايات هست كه بناى اولى بدست آدم عليه السّلام بوده و ابراهيم آن را تجديد ساختمان كرده است و در «نكته ها» توضيح آن خواهد آمد.

جمله مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً حاكى است كه كعبه پس از ابراهيم عليه السّلام مورد احترام همه بوده و مردم پيوسته به آن رفت و آمد داشته اند و نيز محل ايمنى بوده كه زيارت كنندگان را مزاحمتى نمى شده است. شايد مراد از وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً آل عمران/ 97 هم انشاء حكم و هم اشاره به ايمنى پيش از اسلام باشد.

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى مقام در اينجا به معنى محل ايستادن و مصلى مكان صلوة است. بعيد است كه مراد از مقام ابراهيم سنگ معروف باشد كه آن به مساحت 35 در 35 سانت است و روى آن نمى شود نماز

خواند، و اگر بگوئيم: در كنار آن بخوانند بايد در آيه لفظ «عند» مقدر شود آنهم در صورتى ممكن است كه جاى سنگ پيوسته يكى باشد، گويند در گذشته چسبيده به كعبه بود، عمر بن الخطاب آن را به مكان فعلى آورد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 239

به نظرم منظور از مقام ابراهيم همه مسجد الحرام باشد كه به كعبه و اطراف آن و حتى به مكه و عرفات و منى مى شود گفت مقام ابراهيم است و اينكه نماز طواف واجب را بايد پشت مقام ابراهيم (سنگ معروف) خواند مطلب بخصوصى است و مصداقى از مقام وسيع ابراهيم مى باشد بنا بر اين معنى آيه، اين مى شود كه از مقام ابراهيم محل نماز اتخاذ كنيد.

ولى از بعضى روايات معلوم مى شود كه منظور از مقام، سنگ معروف است در روايتى از حضرت رضا (صلوات اللَّه عليه) نقل شده كه راوى گفت:

نماز طواف واجب را پشت مقام ابراهيم در آنجا بخوانم كه فعلا هست و يا در آنجا كه در زمان رسول خدا بود؟ فرمود: در آنجا كه اكنون هست:

«اصلى ركعتى طواف الفريضة خلف المقام حيث هو الساعة او حيث كان على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله؟ قال: حيث هو الساعة» «1».

در روايت ديگر از ابو الصباح كنانى نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم: مردى فراموش كرده كه نماز طواف حج يا عمره را نزد مقام ابراهيم بخواند. فرمود: اگر در مكه باشد آن را نزد مقام ابراهيم بخواند چون خدا فرموده: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى و اگر از مكه رفته است، دستور نمى دهم كه برگردد «2» باز در اينجا

تحقيق بيشتر لازم است سخنى در ذيل فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ آل عمران/ آيه 97 نيز خواهد آمد.

وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ.

عهد در اينجا به معنى دستور و توصيه است، شايد از جهت اينكه مراعاتش لازم است تعبير به عهد شده است، نظير اين است آيه: وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ

__________________________________________________

(1)- كافى كتاب حج ج 4/ 424.

(2)- كافى كتاب حج ج 4/ 425،

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 240

أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ حج/ 26 «طهرا- طهر» به معنى آماده كردن است از «لا تشرك» فهميده مى شود كه استعمال «طهر» براى آنست كه اين آماده كردن خالى از شوائب شرك باشد يعنى طورى آماده كنيد كه فقط توحيد خالص در آن متجلى باشد، «بيتى» با اضافه به خدا شرافت و عظمت كعبه را مى رساند با در نظر گرفتن هر دو آيه خواهيم دانست كه طائفين زائرانى هستند كه به مكه مى آيند و مى روند و عاكفان ساكنان مكه مى باشند وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ نمازگزارانند و آن توضيحى است درباره طائفان و عاكفان. يعنى طائفان و عاكفانى كه اهل نماز و عبادت مى باشند.

ابراهيم و اسماعيل كه دو ريشه رسول خدا صلوات اللَّه عليهم هستند مأمور به بناء بيت و آماده كردن آن شدند، نواده اين دو بزرگوار قرآن بدست، عظمت بيت را تثبيت و شرك را از آن و اطراف آن برانداخت. و عملا ثابت كرد كه در ساختن بيت به پدرانم دستور «طهرا» آمده بود، بايد اين معبد محل تجلى توحيد خالص باشد.

126- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ

رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ.

از اينجا تا چهار آيه، دعاى ابراهيم و اسماعيل است و آن مشتمل بر چند خواسته است: محل امن بودن مكه، مرزوق بودن اهلش از نعمتها، قبول شدن اعمالشان در ساختن خانه، مسلمان بودن ذريه آنها، برانگيخته شدن رسول خدا از نسل آن دو و مانند آن:

يعنى: ابراهيم گفت: خدايا اين محيط را سرزمين امن و امان قرار بده و هر كه در آن زندگى كند نعمتهايت را بر آن ارزانى دار تا با كمال آرامش زندگى كنند از جمله مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ معلوم مى شود كه آن حضرت دعاى خويش را مخصوص مؤمنان نموده گويى جانب ادب را مراعات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 241

كرده و براى همه نخواسته است ولى چون به حكم: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20 بايد همه در دنيا از نعمت خدا بهره مند شوند.

خدا در جواب فرمود: وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ يعنى كفار نيز از اين امن و نعمت كمى بهره دارند و آن گاه به آتش كشيده شوند. لفظ «اضطره» براى آنست كه آن كشيدن، اضطرارى است ابراهيم عليه السّلام براى كفار دعا نكرد، حق هم همان بود، خداوند با يك حساب طبيعى جواب داد و هر دو كاملا حق است، زندگى ظاهرى بسته به امنيت و اقتصاد است كه ابراهيم هر دو را خواسته است.

«وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ» اگر مصير مصدر ميمى باشد فاعل «بئس» مضمون جمله ما قبل است يعنى كشيده شدن به آتش، بد انتقال و بازگشتى است و اگر اسم مكان باشد فاعل

آن «النار» است.

127- وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

پدر و پسر موحد هر دو به هنگام بالا بردن و ساختن كعبه از خدا خواسته اند كه عملشان را بپذيرد لفظ سميع عليم براى آنست كه دعايمان را مى شنوى و نيت و عملمان را مى دانى.

128- رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

يعنى: ما دو نفر را براى خود دو بنده مطيع و منقاد گردان كه از لحاظ ايمان موحد و از لحاظ عمل در فرمان و طاعت تو باشيم، و چون ابراهيم به هنگام اين دعا از مدتها پيش پيغمبر بود و اسماعيل نيز يك موحد واقعى و در دين پدرش بود نمى شود مرادشان از «مسلمين» مسلمان ساده و عادى باشد بلكه منظورشان حد اعلاى تسليم و نخبه و ممتاز بودن در اسلام بود چنان كه از زبان حال مؤمنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 242

نقل شده: وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرقان/ 74 پيداست كه خواسته اند سرآمد متقيان و اخيار در ميان اخيار باشند.

مراد از وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ نيز همان است كه خواسته اند در ميان ذرية آنها يك گروه نخبه و ممتاز و اخيار بوجود آيد و گرنه «من» تبعيض ذكر نمى شد مانند: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ اعراف/ 159 پس اين دعا فقط به امامان أهل بيت عليهم السّلام كه از ذريه آن دو بزرگوار هستند تطبيق مى شود نه به انبياء بنى

اسرائيل كه از إبراهيم و اسحاق مى باشند.

وَ أَرِنا مَناسِكَنا لفظ «ارنا» فعل امر است از رؤيت يعنى عبادتهاى ما را به ما نشان ده و تعليم كن. ماده «رأى» اگر دو مفعول به پذيرد به معنى علم آيد، ولى به نظرم منظور آنست كه: ما را در اعمالمان اهل بصيرت گردان كه آن بالاتر از تعليم است. مراد از مناسك شايد مطلق عبادات باشد گرچه در اعمال حج غلبه دارد. وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ آن دو بزرگوار گناهى نداشتند، ظاهرا منظورشان آن است كه ما را مورد توجه قرار بده، توبه خدا لازم نيست هميشه در مقابل توبه بنده باشد.

129- رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ ....

ضمير «فيهم- منهم» راجع است به ذريه. يعنى در ميان فرزندان ما پيامبرى كه از خود آنها باشد برانگيزان. لفظ «رسولا» حاكى است كه فقط يك پيامبر خواسته اند و نيز معلوم مى شود كه از نسل ابراهيم و اسماعيل فقط يك پيغمبر آمده و آنهم حضرت محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله است، پيامبران بنى اسرائيل از نسل ابراهيم و اسحاق هستند. در صدق دعاى آن دو بزرگوار است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: من خواسته ابراهيم مى باشم

«انا دعوة ابراهيم».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 243

يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ پيامبر، نخست آيات خدا را مى خواند و آن گاه در اثر ادامه تلاوت، احكام و اخلاق را تعليم مى دهد و در نتيجه ظاهر و باطن و جامعه مردم را از آلودگيهاى ظلم و شرك پاك مى گرداند، به نظرم مراد از كتاب شريعت و احكام و از

حكمت اخلاقيات و عقائد است كه مجموع آن دو در كتاب و سنت مى باشد.

إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين دو اسم، از اسماء حسنى است، اولى به معنى توانا است كه گفته شد. اما حكيم به معنى محكم كار و حكمت كردار است يعنى كسى كه كار را از روى بصيرت و مصلحت انجام دهد. (قاموس قرآن).

نكته ها
كعبه مورد احترام همه:

كعبه از روزى كه ابراهيم عليه السّلام آن را بنا نهاد و مردم را به زيارت آن دعوت كرد، مورد احترام همگان و محل رفت و آمد عموم بوده است، با كمى دقت بواقعيت «مثابة للناس» پى خواهيم برد در روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه: در مسجد خيف (مسجدى است در منى) هفتصد پيغمبر نماز خوانده اند و ما بين حجر الاسود و مقام ابراهيم پر است از قبور پيامبران «1» معلوم است كه همه آنها به زيارت كعبه آمده بودند.

در تفسير عياشى ضمن روايتى نقل شده كه موسى عليه السّلام سوار بر شتر سرخ موى به زيارت كعبه آمد و لبيك لبيك مى گفت، سليمان بن داود با لشكريانش به زيارت كعبه آمدند و علت اين كه: شعيب در تعيين مهريه دخترش وقتى كه او را به موسى تزويج مى كرد گفت: عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ آن بود كه رفتن به زيارت بيت در آن عصر معمول بود و گر نه هشت سال مى گفت.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار لغت «خيف».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 244

فريد وجدى در دائرة المعارف مى نويسد: ايرانيان كعبه را محترم مى شمردند و به زيارت آن مى آمدند و عقيده داشتند كه روح هورمزد «آهورامزدا» در آن حلول كرده است، هندوها كعبه را تقديس مى كردند

و «بودا» با زنش به زيارت كعبه رفته است، ايضا صابئين و يهود كعبه را احترام مى كردند.

در فرهنگ قصص قرآن ذيل كلمه كعبه نقل شده: ايرانيان قديم كعبه را احترام مى كردند و به حج مى رفتند شاعر ايرانى در دوره اسلام بهمين نكته اشاره مى كند و مى گويد:

و ما زلنا نحج البيت قدما و نلقى بالاباطح آمنينا

و ساسان بن بابك سار حتى اتى البيت العتيق يحج دينا

يعنى: ما پيوستى از روزگار قديم بحج خانه كعبه مى آمديم و در حال ايمنى دره ها و واديهاى آن را ملاقات مى كرديم، و ساسان پسر بابك رفت تا به خانه محترم رسيد و از روى دين و عقيده آن را طواف نمود.

مقام ابراهيم:

مقام ابراهيم عليه السّلام سنگى است 35 در 35 سانت كه اثر قدمهاى آن حضرت در آن نقش بسته است، عمق يكى ده و ديگرى 9 سانت و فاصله ميان دو مقام يك سانت است و آن قديمترين اثر اسلامى است كه در فاصله 13 مترى كعبه در ضريحى مخصوص نگهدارى مى شود در اشعار ابو طالب عليه السّلام آمده كه اشاره به مقام ابراهيم فرموده است:

و موطى ابراهيم فى الصخر رطبة على قدميه حافيا غير ناعل

اين شعر در ضمن اشعار آن بزرگوار در سيره ابن هشام نقل شده، المنار در ضمن نقل آن مى گويد: عرب عقيده داشت كه آن اثر دو پاى ابراهيم است و از كلمه «رطبة» در قصيده ابو طالب استفاده شده هنگام ايستادن آن حضرت، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 245

سنگ تر بوده بعدا متحجر شده است. ولى مشهور آنست كه اثر پا از كرامت ابراهيم در سنگ ظاهر شده است.

در خاتمه متذكر مى شود كه راجع به بناء

كعبه و حدود حرم و محل امن بودن در ذيل آيه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ آل عمران/ 96 سخن خواهيم گفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 246

[سوره البقرة (2): آيات 130 تا 134]

اشاره

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132) أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

130- از دين ابراهيم روگردان نمى شود مگر آنكه بى خرد باشد، ما او را در دنيا برگزيديم و در آخرت از شايستگان است.

131- چون خدا به او گفت تسليم و مطيع باش گفت تسليم پروردگار عالميان شدم.

132- ابراهيم و يعقوب اين دين را به فرزندان خود سفارش كردند «و هر دو گفتند»: اى فرزندان من خدا اين دين را براى شما برگزيده است نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

133- مگر آن وقت كه مرگ يعقوب در رسيد حاضر بوديد كه به پسران خود گفت پس از من چه چيز را پرستش خواهيد كرد گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم اسماعيل و اسحق را مى پرستيم و تسليم او هستيم.

134- آنها جماعتى بودند كه درگذشتند آنچه كرده اند براى خودشان است و آنچه شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 247

كرديد

براى خودتان است و شما از آنچه آنها مى كردند بازخواست نمى شويد.

كلمه ها

يرغب: رغب اگر با «فى- الى» باشد به معنى دوست داشتن، مايل بودن حريص بودن آيد مثل: إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ توبه/ 59 و اگر با «عن» آيد معنى اعراض و كناره گيرى مى دهد مثل وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ.

ملة: دين (بقره/ 120).

سفه: سفه و سفاهة به معنى حماقت و سبكى عقل است، جهالت نيز گفته اند، لازم و متعدى هر دو آيد.

اصطفيناه: صفو. به معنى خالص شدن اصطفاء به معنى خالص كردن و برگزيدن است، به قول راغب: اخذ خالص شى ء است.

اسلمت: اسلام و تسليم به معنى انقياد و اطاعت است، به معنى تسليم ظاهرى نيز آيد.

وصى: وصى در اصل به معنى متصل شدن و متصل كردن توصيه و ايصاء به معنى سفارش و دستور است علت تسميه در قاموس قرآن ملاحظه گردد.

دين: طاعت، جزاء، شريعت را از آن دين گفته اند كه طاعت و فرمانبرى در آن ملحوظ است. به قول طبرسى علت تسميه آنست كه طاعت براى جزاء است.

يعقوب: پسر اسحق- نواده ابراهيم نام مباركش 16 بار در قرآن آمده، مراد از اسرائيل اوست.

اله: معبود آن مصدر به معنى مفعول (مألوه) است. اصل آن به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 248

تحير و عبادت است خدا را اله گوئيم كه عقل از درك ذات او متحير و يا به علت آن كه او معبود است.

اسحق: فرزند ابراهيم عليه السّلام. او از اسماعيل كوچك بود و پس از وى پيامبر شد.

امة: جماعتى كه وجه مشترك دارند امّ در اصل به معنى قصد است، جماعتى را امت گويند كه در دين يا زبان يا مكان

يا غير آن مقصد مشتركى دارند (گروه شكل يافته).

تسئلون: سؤال در اينجا به معنى عقوبت است (قاموس قرآن).

شرحها

آيات پنجگانه مرتبط با آيات گذشته است و اينكه دين ابراهيم در ميان فرزندانش باقى بود و همه آن را ترويج كرده و به ديگران سفارش نموده اند، شما هم بايد از آن پيروى كنيد اما يهوديت و نصرانيت فعلى، دين ابراهيم نيست.

130- وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ.

يعنى حالا كه ابراهيم از عهده آزمايشهاى خدايى بر آمد و خدا او را امام و مقتدا گردانيد، هر كه از دين ابراهيم كنار شود خويشتن را سبك و تحميق كرده و نفعش را از ضررش تشخيص نداده است.

طبرسى فرموده: «من» استفهام است به معنى انكار. «نفسه» ممكن است مفعول «سفه» يا تميز از فاعل «سفه» باشد. يعنى: از دين ابراهيم اعراض نمى كند مگر آنكه خويش را سبك و بى ارزش شمارد يا آن كه احمق شده است.

وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ.

اينها دليل ديگرى هستند بر اينكه اعراض از دين ابراهيم حماقت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 249

به عبارت ديگر: ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم و او در آخرت در رديف نيكوكاران است او كسى است كه خدا به او گفت: مطيع من باش. در جواب گفت: مطيع رب العالمين هستم. پس هر كه از دين چنين كسى اعراض كند سفيه و احمق است. ضمنا اين جملات مقام شامخ ابراهيم عليه السّلام را به بهترين وجهى مجسم مى كند.

132- وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ.

ضمير «بها» راجع است به ملت

و يا خصلت تسليم كه در آيه اخير ذكر شد. يعنى ابراهيم به فرزندانش و يعقوب نيز به فرزندانش (كه بنى اسرائيل باشند) اين دين را سفارش كردند و هر دو در روزگار خويش خطاب به اولاد چنين گفتند:

يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى فرزندان من خدا اين دين توحيد را براى شما برگزيده، و ملازم آن باشيد و در ملازمت آن از دنيا برويد، مبادا از دين بيرون شويد و در آن حال مرگتان برسد. كه انسان به عمر خويش اطمينان ندارد.

133- أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ.

«ام» در اينجا منقطعه و به معنى نفى است يعنى شما وقت مرگ يعقوب حاضر نبوديد، كلمه «كنتم» خطاب به يهود است آيه در بيان آنست كه يعقوب وقت مرگ فرزندان خود را مخاطب قرار داده و گفت: پس از من چه چيز را عبادت خواهيد كرد؟ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي آنها در جواب گفتند:

نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

يعنى: ما همان معبود را پرستش خواهيم كرد كه معبود تو و پدران تو است و او معبود يكتاست او نه تنها معبود ما است بلكه ما به او تسليم محض هستيم. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 250

در اينجا از باب تغليب، به عمو، پدر اطلاق شده است، چون اسماعيل عموى فرزندان يعقوب بود نه پدر و جدشان. پس معلوم مى شود كه يعقوب به فرزندان خويش دين ابراهيم و دين توحيد را سپرده است.

134- تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا

كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه در بيان آنست كه گناه و ثواب هر كس مربوط به خود او است، كسى از عمل كسى مسئول نيست وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى خطاب «لكم- تسئلون» ظاهرا متوجه بر يهود است و شايد راجع به عموم باشد و خلاصه نبايد به گذشتگان باليد و گفت: نسب پاك ما را نجات خواهد داد يهود هم نمى تواند تنها به نسب و گذشتگان اكتفاء كنند بلكه بايد پيرو طريق آنها باشند كه قرآن مى گويد.

اگر گويند: چرا فرموده: وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ؟ مگر ما از طاعت آنها بهره خواهيم برد كه فقط مسئول بودن را نفى كرده است؟

گوئيم: جمله لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ روشن مى كند كه پاداش هر كس به خودش مخصوص است و جمله: وَ لا تُسْئَلُونَ ... مسئوليت در مقابل گناه ديگران را نفى مى كند، پس هر دو لنگه در آيه بيان شده است.

نكته ها
بهترين زندگى:

بهترين زندگى آنست كه انسان اول و آخر هستى را بداند و بداند از كجا آمد، به كجا مى رود و اكنون در كجا و چگونه است، بهترين زندگى آنست كه خداى جهان را شناخته و غرض او را از ايجاد انسانها بدانيم و طبق فرمان او زندگى كنيم، اين است كه مردان نمونه، توحيد و حق پرستى را از خود به يادگار گذاشته و تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 251

خواسته اند در ميان مردم و فرزندانشان مشعل توحيد پيوسته فروزان باشد، ما نيز بايد در اين كار از آنها پيروى كنيم آرى: ... وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

آيه تِلْكَ أُمَّةٌ ... حاكى از يك نظام متقن و عادلانه است كه در نظام خلقت

خوب و بد انسان به خودش راجع و كسى به جاى ديگرى گرفته نمى شود، زن لوط، زن و پسر نوح اهل آتش مى باشند كه ايمان نداشتند، زن فرعون اهل بهشت است كه اهل توحيد بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 252

[سوره البقرة (2): آيات 135 تا 141]

اشاره

وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (135) قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (137) صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138) قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (140) تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 253

135- گفتند: يهودى يا نصرانى شويد تا هدايت يابيد، بگو: نه بلكه از دين ابراهيم پيروى مى كنيم كه پيرو حق بود و از مشركان نبود.

136- بگوئيد: به خدا و به آنچه به ما نازل شده ايمان داريم و نيز به

آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گشته و آنچه به موسى و عيسى داده شده و آنچه به پيامبران ديگر از خدايشان داده شده ايمان داريم و ميان هيچ يك از آنها فرقى نمى گذاريم و به خدا تسليم هستيم.

137- پس اگر يهود و نصارى نيز مانند شما ايمان آوردند حقا كه هدايت يافته اند و اگر روى برتافتند بر عناد و لجاج هستند، خدا تو را از شر آنها كفايت مى كند و او شنوا و دانا است.

138- دين ابراهيم رنگ خدايى است و كيست كه رنگش از رنگ خدايى بهتر باشد و ما او را عبادت كنندگانيم.

139- بگو آيا با ما درباره خدا محاجه مى كنيد با آنكه او خداى ما و خداى شماست و اعمال ما براى ما و اعمال شما براى شماست و ما به خدا اخلاص گريم.

140- يا مى گوئيد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو آيا شما داناتريد يا خدا؟ كيست ظالمتر از آنكه خبر قاطع خدا را كه در نزد او است كتمان كند، خدا از اعمالى كه مى كنيد غافل نيست.

141- آن جماعتى است كه در گذشته، آنچه كردند براى خودشان است و آنچه شما كرده ايد براى خودتان است و شما از اعمالى كه آنها مى كرده اند مسئول نمى شويد.

كلمه ها

حنيف: حنف (بر وزن عمل) ميل به حق. حنيف يعنى مايل به حق.

حنيف يعنى مايل از باطل، مراد از آن در آيه موحد بودن است.

مشركين: شرك (بكسر شين) به معنى عمل شرك و شريك و نصيب آيد، اشتراك: شريك قرار دادن است. شرك اقسامى دارد: شرك تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص:

254

در خلقت، شرك در تدبير عالم، شرك در عبادت و غيره (قاموس قرآن).

اسباط: سبط (بفتح سين) به معنى انبساط است، نوه انسان را سبط (بكسر سين) گويند كه انبساط و گسترش نسل است، اسباط جمع سبط است به معنى نوادگان.

شقاق: اختلاف، جدايى، دشمنى، اصل شق به معنى شكافتن و شكاف است، جدايى و دشمنى نوعى شكاف بين اشخاص مى باشد.

صبغة: صبغ (بفتح صاد) به معنى رنگ كردن و به كسر آن به معنى رنگ شده (مصبوغ) است بعضى هر دو را مصدر گفته اند «صبغة» دلالت بر نوع دارد يعنى رنگ مخصوص، موحد بودن را از آن صبغه گويند كه اثر آن مانند رنگ لباس در ظاهر نمايان است.

تحاجوننا: محاجه به معنى مخاصمه و حجت آوردن است.

مخلصون: خلوص به معنى صاف و بى آلودگى، اخلاص به معنى پاك كردن است مخلص كسى است كه عبادت را مخصوص خدا كند و آن را از هر شرك و آلودگى پاك و خالص گرداند وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ نساء/ 146.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه توحيد رنگ خدايى است «1»، نصرانيت و يهوديت مخلوط با شرك و بيگانه از توحيد هستند، همه انبياء دعوت به توحيد كرده اند

__________________________________________________

(1)- امام صادق (ع) فرموده:

«ان الصبغة هى الاسلام» اصول كافى ج 2/ 14.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 255

و بايد آن را پذيرفت، منطق مسلمان همين است، اگر اهل كتاب آن را پذيرفتند هيچ، و گر نه اهل خصومت و ستمگرند و خدا از آنچه مى كنند غافل نيست.

135- وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا.

يهود مى گفتند: هدايت فقط در يهود بودن است يعنى بايد به تورات تحريف شده اكتفاء كرد و معتقد بود عيسى و

محمّد عليهما السّلام ناحقند و پيامبران با آمدن موسى عليه السّلام ختم شده اند، آخرت فقط مال يهود است و از آن طرف نصارى نيز هدايت را فقط در نصرانى بودن مى دانستند.

قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «ملة» مفعول است براى فعل مقدر مثل: «نتبع- اتبعوا» يعنى بلكه تابع دين ابراهيم مى شويم كه شكى در حق بودن آن نيست و همه انبياء در آن بودند جمله وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ علت جمله اول است يعنى پيروى از دين ابراهيم، به آن علت است كه او مشرك نبود و نيز مى رساند كه يهوديت و نصرانيت توأم با شرك مى باشند و بدان سبب قابل قبول نيستند.

يهوديت آميخته است با بدعتها، شركها، كشتى خدا با يعقوب، بت پرستى سليمان، نژادپرستى، اختصاص آخرت به نژاد يهود، احكام جعلى، رسميت جادوگرى و غيره. نصرانيت، عيسى عليه السّلام را خدا، پسر خدا و يكى از سه خدا مى داند با توهم اينكه عيسى بى گناه به دار آويخته شده، همه گناهان بشر را آمرزيده مى داند انجيل يوحنا را مطالعه كنيد كه در الوهيت مسيح بيداد مى كند.

136- قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 256

اين آيه خطاب است به مسلمين كه بگويند: ما به همه پيامبر ايمان داريم و به موسى و عيسى و شريعت آنها نيز ايمان داريم ولى يهودى و نصرانى كه دين آن دو بزرگوار را ملعبه كرده اند نيستيم.

ظهور آيه در آنست كه به اسباط وحى شده، در

اين صورت مراد از اسباط اشخاص معينى است گرچه در قرآن به جماعات نيز اسباط گفته شده است، بسيارى از مفسران گفته اند: مراد از اسباط فرزندان يعقوبند كه انبياء بودند ولى شيعه آن را قبول ندارد كه آنها درباره يوسف گناه كردند و پيامبر بايد حتى پيش از رسالت از گناه بدور باشد پس مراد از اسباط در آيه يا پيامبرانى است از قبيل: يحيى، زكريا، اسماعيل صادق الوعد، هارون و غيره و يا پيامبرانى است كه نام آنها در قرآن نيامده است، اين مطلب مشروحا در قاموس قرآن (سبط) بررسى شده است. در المنار گفته: از فرزندان يعقوب نبوت يوسف به صحت رسيده است.

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ لفظ «احد» در سياق نفى مفيد عموم است يعنى ميان هيچ يك از آنها فرقى قائل نيستيم و همه را پيامبر خدا مى دانيم اين آيه جواب است به آنچه مى گفتند: بايد يهودى يا نصرانى بود.

137- فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا.

يعنى: اگر ايمان آنها مانند ايمان شما شد و اضافات و خرافات را حذف كرده و در ايمان مانند شما شدند در اين صورت هدايت يافته اند.

وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ و اگر از همانند شما بودن اعراض كردند پس آنها در اختلاف و عداوتند و نظرى به سازش و مسالمت و حق ندارند ولى از آنها نترسيد، خدا شما را از شر آنها كفايت خواهد كرد كه او همه چيز را مى شنود و مى داند آرى فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 257

138- صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ

عابِدُونَ.

در مجمع البيان فرموده: «صبغة اللَّه» بدل است از «ملة ابراهيم» در آيه 135-، يعنى: پيروى مى كنيم از دين ابراهيم و دين توحيد كه رنگ يهوديت، نصرانيت و شرك ندارد بلكه رنگ خدايى است و چه بهتر است رنگ خدايى كه با همه پيامبران همگام شده و يك معبود داشته باشيم.

در آيه ديگر چنين آمده: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ...

آل عمران/ 64 آرى اگر ارباب و شرك را كنار گذاشتيم رنگ توحيد و رنگ خدايى به خود گرفته ايم.

اگر مى خواهى رنگ خدايى را بدانى نگاه كن به: محمّد، على، فاطمه، حسن، حسين، امامان، پيامبران (عليهم السّلام) و غير آنها كه فقط رنگ خدايى داشتند و توحيد در همه شئونات آنها حكم فرما بود آن وقت خواهى ديد رنگ خدا چه دلاويز و سعادت آفرين است. جمله وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ بيان رنگ خدايى است رجوع شود به «نكته ها».

139- قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ.

اين آيه و آيه بعدى يك جواب مستقل ديگرى است به وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا و آن اينكه مى گفتند: يهودى يا نصرانى شويد كه نظر خدا منحصر به يهوديت و نصرانيت است، از طرف ديگر پيامبران گذشته يهودى يا نصرانى بودند (آن چنان يهودى و نصرانى كه ما مى گوئيم) در جواب مى فرمايد:

بگو آيا با ما درباره خدا محاجه مى كنيد؟ و مى گوئيد نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ؟

اين اختصاص براى شما از كجا پيدا

شده؟ با آنكه او هم پروردگار ما و هم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 258

پروردگار شما است، نسبت همه به او يكسان است. و آن گهى اعمال همه ما براى خود ما است و فقط با اعمال مى شود به خدا نزديك شد و چون ما در اعمال اخلاص داريم نه شما، پس برنده مائيم.

140- أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى.

براى اثبات حق بودن خود هر يك انبياء را در دين خود مى دانستند و مى گفتند: آنها از ما هستند قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ در جواب بگو:

آيا شما بهتر مى دانيد يا خدا؟! پس چرا خدا آن را انكار مى كند؟!! اگر آنها يهودى يا نصرانى بودند خدا آن را نفى نمى كرد. يهوديت و نصرانيت بعد از نزول تورات و انجيل پيدا شده، ولى آنها قبلا به دنيا آمده و رفته اند آيه 65 آل عمران نيز در اين زمينه است.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ لفظ «من اللَّه» متعلق است به «شهادة» از اين معلوم مى شود كه يهود و نصارى مى دانستند پيدايش اين دو واژه بعد از پيامبران فوق بوده و خدا از مسلم و موحد بودن آنها خبر داده است و شايد مراد از شهادت همان باشد كه در تورات و انجيل درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و آن را كتمان كردند و در آخر مى گويد: بدانيد كه اين كار به ضرر شما تمام خواهد شد زيرا وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ.

141- تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا

يَعْمَلُونَ.

اين آيه همان آيه 134 است كه گذشت يعنى شما نمى توانيد در حق بودن خود آنها را ملاك قرار دهيد كه از قوم ما بودند پس ما بر حقيم، در گذشته گفته شد كه خطاب در آيه ظاهرا متوجه به يهود است ولى در اينجا ظاهرا متوجه به يهود و نصارى و شايد به همه باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 259

نكته ها
ما و پيامبران:

مسلمانان بايد همه پيامبران را محترم بدارند و بدانند كه آنها عليهم السّلام پيشوايان راستين انسانيت بودند كه هر يك به سهم خود در احياء توحيد و پيشرفت بشر بالاترين تلاش را كرده و جاده تكامل را صاف و هموار نموده اند و لازم است آنها را سرمشق و مقتداى خويش قرار دهند و در رديف و صنف آنها قرار گيرند و مانند آنها موحد، فداكار، انسان دوست، پاك و منزه باشند پيروى از قرآن پيروى از همه انبياء است آرى منطق مسلمانان لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ است.

رنگ خدايى: كلمه «صبغة اللَّه» تعبيرى عجيب و حقيقت عجيبترى است، رنگهاى نژادى، قبيلگى، مرزى، اطاعتهاى كوركورانه از رهبران دروغين و به طور كلى «ارباب متفرقون» بشر را از هم جدا و بيچاره كرده است ولى توحيد و اسلام كه رنگ خدايى است مانند هاله اى از نور همه انسانها را احاطه مى كند و مرزى ميان آنها قائل نمى شود، در اين رنگ، مردم جهان همگى يك واحد همه افراد يك خانواده بوده و سرپرست فقط خداست، رب، معبود و ملك او است قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ.

آرى بايد تمام رنگها را شست و رنگ خدايى پذيرفت تا جامعه روى سعادت به

بيند و همه چيز در پرتو آن جابجا شود «بلال ها» كه رنگ اسلامى دارند پيشكار پيامبر شوند، «ابو لهب» ها كه رنگ خدايى نمى پذيرند مطرود گردند، درود بر مردانى كه رنگ خدايى دارند، درود بر جوانانى كه رنگ خدايى پذيرفته اند و در زندگى آنها جز خدا حكومت نمى كند در مجمع از امام صادق عليه السّلام نقل شده صبغة اللَّه اسلام است، آرى اسلام و تسليم شدن به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 260

پذيرفتن رنگ خدايى است.

تعميد:

نصارى آبى باسم اب و ابن و روح القدس بر بچه هاى خود مى پاشند و اين عمل را تعميد مى گويند، هاكس امريكايى در قاموس خود در ماده «تعميد» درباره آن مفصل بحث كرده است. در مجمع البيان فرموده: بعضى از نصارى مولود خويش را در آبى كه به آن معموديه گويند فرو مى برند و آن را تطهير مولود مى دانند، به قولى يهود و نصارى فرزندان خويش را رنگ يهوديت و نصرانيت مى زنند يعنى دين خويش را به آنها تلقين مى كنند، بدين جهت عمر بن الخطاب از نصارى بنى تغلب پيمان گرفت كه فرزندان خويش را رنگ نصرانيت نزنند بلكه بگذارند آنها بزرگ شوند سپس هر دينى كه خواستند به پذيرند.

مى شود گفت كه تعبير «صبغة اللَّه» براى آنست كه رنگ يهوديت و نصرانيت كه مورد نظر شماست باطل است بايد رنگ خدايى پذيرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 261

[سوره البقرة (2): آيات 142 تا 147]

اشاره

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (142) وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (143) قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (144) وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ

آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (145) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (147)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 262

142- حتما ابلهان از مردم، خواهند گفت: چه چيز آنها را از قبله اى كه در آن بودند برگردانيد بگو: مشرق و مغرب مال خداست، هر كه را بخواهد به راه راست هدايت كند.

143- و اين چنين شما را (مسلمانان كامل را) جماعت ميانه و معتدل قرار داديم تا حجت و نمونه بر مردم باشيد و پيامبر حجت و نمونه بر شما باشد و ما آن قبله را كه قبلا بر آن بودى، فقط براى اين قرار داديم تا معلوم كنيم آنكه را كه تابع رسول است از آن كه به عقب بر مى گردد، حقا كه اين كار دشوار بود مگر بر كسانى كه خدا هدايتشان كرده، و خدا ايمان (نمازى كه قبلا خوانده ايد) شما را ضايع نمى كند، زيرا خدا به مردم رءوف و مهربان است.

144- گردش روى تو را به طرف آسمان مى بينم (كه روى به آسمان دوخته منتظر تغيير قبله هستى) تو را به قبله اى كه دوست دارى مى گردانيم. روى خود را به جانب مسجد الحرام كن و هر كجا بوده باشيد روى خود را به طرف آن كنيد آنها كه اهل كتابند (و تغيير قبله را در كتاب خوانده اند) مى دانند، كه اين كار حق و از جانب خداست و خدا از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

145-

اگر هر دليلى براى اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو پيرو قبله آنها نخواهى شد (تغيير مجدد قبله غير ممكن است) آنها نيز پيرو قبله يكديگر نخواهند بود و اگر تو بعد از اين دانش كه به تو آمده، از هوسهاى آنها پيروى كنى، حتما از ستمگران خواهى بود.

146- آنان كه به آنها كتاب داده ايم پيامبر را مى شناسند چنان كه پسرانشان را مى شناسند ولى گروهى از آنها حق را با آنكه مى دانند كتمان مى كنند.

147- فرمان حق (تغيير قبله) از جانب خداى تو است، فلذا از دو دلان مباش (و در آن شكى نكن).

كلمه ها

و لا هم: در ذيل آيه 83 گفته شد: ولى (بر وزن فرق) در اصل به معنى نزديكى و كنار هم بودن است، توليه اگر با «عن» به مفعول تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 263

ثانى متعدى شود به معنى برگرداندن از شى ء است چنان كه در وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ و اگر به نفسه بدو مفعول اضافه شود به معنى بر گرداندن به جانب شى ء است چنان كه در فَلَنُوَلِّيَنَّكَ آن گونه مى باشد.

قبلة: قبله در اصل براى نوع و حالت است يعنى يك نوع رو كردن، سپس اسم شده به جهتى كه در نماز به آن روى آورند (مجمع البيان) راغب گويد: در عرف اسم مكانى است كه در نماز به آن رو كنند.

مشرق: مشرق و مغرب بقره/ 115.

امة: جماعتى كه وجه مشترك دارند بقره/ 134.

وسط: معتدل. ميانه. (صحاح) و نيز به معنى ميان دو چيز (بين) آيد گويند: «جلست وسط القوم» ميان قوم نشستم. (قاموس قرآن).

شهداء: جمع شهيد. شهود و شهادت در اصل به معنى حضور و

معاينه است (گواه، سرمشق).

ينقلب: قلب به معنى برگرداندن، انقلاب به معنى انصراف و برگشتن است.

عقبيه: عقب: پاشنه پا، عقبين تثنيه آنست انقلب على عقبيه يعنى بر دو پاشنه خود بگرديد مراد از آن رجوع به حالت اوليه است.

رءوف: از اسماء حسنى است. رأفت نسبت به كسى كه گرفتار و مبتلا است ولى رحمت اعم است به مبتلى و غير آن (المنار و الميزان) پس «رءوف» اخص و «رحيم» اعم است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 264

تقلب: تحول. گرديدن.

شطر: طرف. نصف.

حرام: حرام در اصل به معنى ممنوع است مسجد الحرام و بيت الحرام از آن گويند كه محترم بوده و حدودى دارند و چيزى هايى در آنها حرام شده كه در غير آنها حرام نيست.

ممترين: مريه به معنى مردد و دو دل بودن و از شك اخص است.

ممترين: دو دلان.

شرحها

تحويل قبله:

قبله يهود، بيت المقدس است (صخره معروف) و رو به آن نماز مى خوانند قبله نصارى جهت مشرق است هر جا رو به طرف مشرق نماز مى خوانند، به قولى اين از آن پيدا شده كه اروپائيان به طرف زادگاه عيسى عليه السّلام كه در شرق اروپا است ايستاده و نماز خوانده اند رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله مدت سيزده سال در مكه و هفده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند در سال دوم هجرت ماه رجب تحويل قبله واقع شد و آن حضرت به طرف كعبه ايستاد (قاموس قرآن، لغت قبله).

در مجمع البيان ضمن روايتى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

... رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وقت ظهر در مسجد بنى سالم نماز مى خواند دو ركعت از نماز ظهر را

خوانده بود كه جبرئيل نازل شد دو بازوى آن حضرت را گرفت و به سوى كعبه برگردانيد چون بيت المقدس در شمال مدينه و كعبه در جنوب آن واقع شده لذا لازم بود آن حضرت پشت به بيت المقدس كند بدين جهت صدوق رحمه اللَّه در فقيه نقل كرده جبرئيل آمده ... دست پيامبر را گرفت و رويش را به كعبه برگردانيد آنان كه پشت سر آن جناب بودند رو به كعبه كردند تا مردان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 265

در جاى زنان و زنان در جاى مردان قرار گرفتند.

نگارنده گويد: معلوم مى شود كه جبرئيل دست آن حضرت را گرفته و از جهت شمال به جهت جنوب آورده و در ميان نماز قدمها راه رفته ولى اقتدا كنندگان در جاى خود برگشته اند و زنان در پيش افتاده و مردان در عقب مانده اند و گرنه مى بايست آن حضرت از همه عقبتر باشد.

قبله و اسلام:

مسلمانان در همه جاى دنيا به طرف كعبه نماز مى خوانند اموات خود را رو به كعبه دفن مى كنند، ذبيحه هاى خود را رو به كعبه ذبح مى كنند، محراب مساجدشان هر جا رو به كعبه است، از اين جهت يك اتحاد و هماهنگى ميان آنها برقرار است اسلام كه به مسئله وحدت بيشتر اهميت قائل است در اين كار در راه وحدت و هماهنگى قدم برداشته، از طرف ديگر: كعبه از حيث عبادت و معبد بودن قديمى تر از بيت- المقدس است و چون اسلام دين ابراهيم است لازم بود خانه اى كه به دست ابراهيم بنا شده مركزيت پيدا كند تا دارندگان دين ابراهيم به معبدى كه به دست او ساخته شده رو كنند، اين است

كه با تحويل قبله، ارتباط با يهوديت آميخته با شرك و ارباب پرستى كاملا قطع شد و لازم بود كه قطع بشود.

خلاصه آيات:

در اين آيات بيان شده: اولا تغيير قبله چيز شگفت آورى نيست و آن قانون طبيعى نمى باشد كه تغيير نپذيرد بلكه امر اعتبارى است، خدا هر كجا را بخواهد قبله مى كند ثانيا خدا مسلمانان را امت متعادل قرار داده تا به ديگران حجت و الگو باشند.

ثالثا از اول بنا بود كه قبله عوض شود، قبله قبلى براى امتحان مردم بود كه آيا مى توانند از عادت ديرينه به آسانى دست بكشند؟ رابعا نمازهايى كه به قبله اولى خوانده شده همه قبول است خامسا اين حكم غير قابل تغيير است و كعبه تا ابد قبله اسلام خواهد بود. سادسا اهل كتاب در كتاب خود تحويل قبله را خوانده اند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 266

انكارشان از روى عناد است.

142- سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها.

در قاموس قرآن «اول حرف سين» اثبات كرده ايم كه «سين» گاهى براى تأكيد آيد، مراد از «الناس» ظاهرا يهود، منافقان و مشركين است كه از روى سفاهت تحويل قبله را مايه تشنج كرده بودند.

قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ جواب اشكال ابلهان است يعنى همه جاى زمين مال خداست در گذشته گفته بود به بيت المقدس من نماز بخوانيد، الان مى گويد: به كعبه من نماز بخوانيد، قانون طبيعى نيست كه غير قابل نقض باشد. نكره بودن «صراط» نشان مى دهد كه مصلحت ايجاب كرده در گذشته بيت المقدس قبله باشد و بعدا كعبه، و اكنون قبله بودن كعبه صراط مستقيم و برگشت به دين

و شعار ابراهيم است.

143- وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً.

اين آيه وجه ديگرى از وجوه تحويل قبله است، لفظ «كذلك» به معنى «اين چنين و هكذا» است «1» و اين در قرآن بسيار است مثل وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ كهف/ 21 وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ حج/ 16 وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ كهف/ 19 در اين صورت تحويل قبله رمز امت ميانه بودن است، يعنى: اين چنين با تحويل قبله شما را امت معتدل گردانيم به عبارت ديگر: رو كردن به كعبه كه ساخت ابراهيم است نمونه پيروى از دين

__________________________________________________

(1)- در بسيارى محل «ذلك» را در جاى «هذا» مى آورند براى تعظيم مثل ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 267

ابراهيم مى باشد. دينى كه دين توحيد و اعتدال است.

شما امت متوسط و معتدل هستيد نه مانند يهود و مشركان در طرف افراط و ماديت، و نه همچون نصارى در ترك لذات جسمانى كه حتى مى گويند: عيسى ازدواج نكرد چون ازدواج پليد است، شما بايد از هر جهت شايسته و سرمشق و نمونه براى ديگران باشيد.

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ... در مجمع البيان فرموده: شاهد را از آن شاهد گويند كه مطلب را بيان مى كند لذا شهادت را بينه گفته اند يعنى بايد شما سرمشق و نمونه جامعه معتدل باشيد و رسول خدا بر شما سرمشق و حجت باشد پيداست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حجت و الگوى براى تربيت يافتگان اسلامى و آنها الگو و نمونه براى ديگران هستند. در آيه ديگر آمده: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

... آل عمران/ 110.

ناگفته نماند: در بسيارى از روايات هست كه امامان صلوات اللَّه عليهم فرموده اند: امت وسط مائيم. شهداء مائيم. رجوع شود به تفسير عياشى، صافى.

برهان و اصول كافى باب «الأئمة شهداء اللَّه على خلقه».

در اينجا دو مطلب هست: يكى اينكه شكى نيست ائمه صلوات اللَّه عليهم مصداق اولى و اكمل امت وسط و شهداء بودند، همه افراد امت نمى توانند امت معتدل و حجت بر ديگران باشند قهرا منظور تربيت يافتگان واقعى مى باشند، و مصداق كامل اين عده ائمه عليهم السّلام مى باشند، روايات ظاهرا بيان مصداق نموده اند چنان كه طبرسى در جواب اين سؤال كه همه امت در وصف اعتدال نيستند فرموده:

هيچ عصرى پيدا نمى شود مگر آنكه جماعتى در اين صفت باشند.

ديگر آنكه ظاهر روايات آنست كه شاهد بودن امامان به معنى حجت و نمونه و سرمشق بودن آنهاست نه شاهد بر اعمال در قيامت. مثلا در مجمع البيان نقل كرده كه امام باقر عليه السّلام در بيان شاهد فرمود:

«الينا يرجع الغالى و بنا يلحق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 268

المقصر»

يعنى ما الگو هستيم غالى و افراط كار به ما بر مى گردد و تقصير كننده خويش را به ما مى رساند.

و در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«نحن الامة الوسطى و نحن شهداء اللَّه على خلقه و حججه فى ارضه»

لفظ «حججه فى ارضه» مى فهماند كه منظور همان سرمشق بودن و نمونه بودن است، اما راجع به شهادت بر اعمال در آخرت، در ذيل آيه 41 سوره نساء فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ صحبت خواهد شد.

143- وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ.

اين

كلمات حاكى از آنست كه تحويل قبله از اول در علم خدايى بوده و بيت المقدس موقتى بوده است، و چون دست برداشتن از عادات و رسومات، سخت است غرض آن بوده كه مردم آزمايش شوند و روشن گردد كدام مطيع محض بوده و كدام عصيان خواهد ورزيد، مؤمن كيست و منافق كدام است.

علم در «لنعلم» به معنى اظهار و آشكار كردن است و گر نه خدا همه چيز را از اول مى داند، اين تعبير در قرآن مجيد بسيار است مثل لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ مائده/ 94 لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ جن/ 28 ايضا آل عمران/ 140 و حديد/ 25 و كهف/ 12 در قاموس قرآن در اين زمينه توضيح بيشتر داده شده است.

وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ آنكه ايمان راسخ دارند، تغيير كار و ترك رسوم براى او مثل آب خوردن سهل است ولى بى عقيده و سست ايمانها در اين زمينه گنگ مى باشند و اين بر آنها سخت است.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ اين براى آنست كه معلوم شود نمازهايى كه مدت 14 سال به بيت المقدس خوانده شده همه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 269

صحيح مى باشند، مراد از «ايمان» نماز است زيرا نماز رمز ايمان و معرف آن مى باشد، در اينجا سبب در جاى مسبب قرار گرفته است، به عبارت ديگر: اين جملات جواب كسانى است كه گفتند: حالا كه قبله عوض شد تكليف اعمال گذشته چيست؟ فرق ميان رأفت و رحمت در «كلمه ها» گذشت.

144- قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها.

پيداست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و

آله چشم به آسمان دوخته منتظر فرمان تحويل قبله بوده است، لا بد از آن جهت كه دانسته بود عنقريب دستور آن خواهد رسيد، و مى خواست زودتر به كعبه كه رمز دين اعتدال است رو كند. بعد از وعده تحويل قبله بلا فاصله دستور مى دهد فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ يعنى تو رو به طرف مسجد الحرام كن و در هر كجاى دنيا بوديد به وقت نماز رو به سوى آن كنيد.

وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ اين جمله حاكى است كه اهل كتاب در كتابهاى خود خوانده بودند كه پيغمبر آينده قبله را عوض خواهد كرد، در مجمع البيان و كشاف آمده است: در بشارت پيامبران آنها آمده بود كه از صفات پيامبر آينده نماز خواندن به دو قبله است. لذا از مخالفت بر حذر داشته كه: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.

145- وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ.

يعنى در اثر لجاجتى كه دارند هر كارى كه بكنى قبله تو را به رسميت نخواهند شناخت و نيز يهود بر قبله نصارى و بالعكس تسليم نخواهند شد، اى پيامبر تو هم ابدا نمى توانى تابع آنها شوى، كعبه، قبله هميشگى تو است.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 270

تهديد شديدى است كه در مقابل فرمان خدا حق ندارى تابع هوس آنها باشى و نيز روشن مى كند كه مخالفت فرمان خدا مهلك است و در اين حكم پيامبر

و غير آن يكسانند.

146- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.

ضمير «يعرفونه» راجع است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله. در اين آيه مطلب متوجه به مسلمانان است، يعنى در اينكه پيامبر شما حق است و قبله را به فرمان خدا عوض كرد از مخالفت اهل كتاب شكى به خود را ندهيد زيرا آنها پيامبر شما را مثل شناختن پسرانشان مى شناسند و حق را دانسته و از روى عمد كتمان مى كنند.

آرى: وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.

147- الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ.

تأكيد مطلب سابق است. يعنى اين دستور حق از جانب خداست، ابدا از دو دلان و شك كنندگان مباش، گويند: خطاب به رسول خدا و مراد امت اوست ولى مانعى ندارد كه مراد خود آن حضرت باشد چون او هم بشر بود، خدا بدين وسيله خواسته شكى بر وى عارض نشود و اگر تأييد خدايى نبود شك عارض مى شد.

نكته ها
زنان و نماز جماعت:

فقهاء رضوان اللَّه عليهم فتوى داده اند كه: نماز زن در منزل افضل است بر نمازش در مسجد. سند اين حكم رواياتى است كه از ائمه عليهم السّلام نقل شده از جمله

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام خير مساجد نسائكم البيوت» «1»

به نظر نگارنده اين حكم در

__________________________________________________

(1)- در وسائل ج 3/ 509 ابواب احكام المساجد باب 30 پنج حديث در اين زمينه نقل شده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 271

خصوص نماز انفرادى است نه نماز جماعت، زيرا قطع نظر از اينكه بعيد است اسلام زنان را از ثواب جماعت در مساجد محروم كند، رواياتى هست كه زنان پشت سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز جماعت

مى خوانده اند:

1- در فقيه باب القبلة نقل شده: آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مسجد القبلتين به طرف كعبه برگشت، زنان و مردان كه پشت سرش بودند برگشتند تا اينكه

«قام الرجال مقام النساء و النساء مقام الرجال».

2- در فروع كافى كتاب نكاح باب

«ان المؤمن كفو المؤمنة» (ج 5/ 339)

در حالات جويبر صحابى نقل شده كه با زنش براى نماز از منزل خارج شدند ظاهرا منظور آنست كه پشت سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز صبح خوانده اند.

3- مشهور است كه در مكه على عليه السّلام و حضرت خديجه كبرى پشت سر رسول خدا نماز مى خواندند رجوع شود به تواريخ.

4- در تفسير برهان و صافى ذيل آيه يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...

احزاب/ 59 نقل شده: سبب نزول آيه آن بود كه زنان در مسجد پشت سر رسول خدا نماز مى خواندند شب كه براى نماز مغرب و عشا و صبح براى نماز صبح به مسجد مى رفتند جوانان سر راه آنها نشسته مزاحمشان مى شدند تا آيه فوق نازل گرديد.

5- در وسايل كتاب الصلاة ابواب القبلة ج 3/ 216 از امام عليه السّلام نقل شده چون به بنى اشهل خبر تحويل قبله را دادند آنها در نماز بودند زنان در جاى مردان و بالعكس قرار گرفتند ولى مثل اينكه در روايات ديده نشده كه فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در مسجد به نماز جماعت حاضر شده باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 272

قبله كعبه است نه مسجد الحرام

قرآن مجيد در قبله بودن كعبه صريح نيست فقط رو كردن به مسجد الحرام را عنوان كرده است چنان كه گذشت ولى به ضرورت اسلام، قبله، كعبه است «1» و

چون آيات در مدينه نازل گشته و استقبال مسجد الحرام استقبال كعبه را لازم داشته از آن جهت كعبه عنوان شده است در تهذيب و فقيه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده خداى تعالى كعبه را براى اهل مسجد الحرام، مسجد الحرام را براى اهل حرم، حرم را براى اهل دنيا قبله قرار داده است اين براى آنست كه قبله واقعى كعبه است در وسايل ابواب القبله، باب دوم و سوم در اين زمينه است در كتابهاى اهل سنت نيز از قبيل صحيح بخارى، مسلم، ابى داود، نسايى و غيره نقل شده كه قبله، كعبه است.

__________________________________________________

(1)- فقهاء فرموده اند: قبله مكانى است كه بيت اللَّه در روى آن قرار گرفته از قعر زمين تا آسمان، گويا اين به جهت آنست كه خصوص بنا در نظر نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 273

[سوره البقرة (2): آيات 148 تا 152]

اشاره

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (148) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (149) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150) كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151) فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (152)

148- براى هر قوم (به اقتضاء مصلحت) قبله اى است كه قوم به آن رو

مى كند، شما در كارهاى خير سبقت جوييد، (زيرا) هر كجا كه بوده باشيد خدا شما را (براى حساب) حاضر مى كند كه خدا به هر چيز تواناست.

149- هر كجا كه باشى روى خود را به طرف مسجد الحرام كن، اين دستور حق و از جانب خداست و خدا از آنچه مى كنيد بى خبر نيست.

150- هر كجا رفتى روى خود را به سوى مسجد الحرام كن و هر جا كه بوديد (به وقت نماز) رو به سوى آن كنيد تا مردم بر ضد شما دليلى نداشته باشند، مگر آنها كه ظالمند (و نخواهند پذيرفت) از آنها نترسيد و از من به ترسيد، و تا نعمتم را بر شما تمام كنم و تا هدايت يابيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 274

151- (قبله را به شما نعمت داديم) همان طور كه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم، كه او آيات ما را بر شما مى خواند و پاكتان مى كند و احكام و اخلاق به شما تعليم مى دهد و آنچه ندانسته ايد مى آموزد.

152- (حالا كه اين را دانستيد) پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و به من شكر و سپاس گوئيد و كفران نعمت من نكنيد.

كلمه ها

وجهة: وجهه (بكسر واو) چيزى است كه انسان به آن رو مى كند مثل «قبله».

خيرات: خيره (بفتح اول و سكون دوم و فتح سوم) به معنى كثير الخير، جمع آن خيرات است مراد از آن كارهاى پرفائده مى باشد، خير در اصل به معنى دلپسند و مرغوب است.

حيث: ظرف مكان و مبنى بر ضم است و چون ماء كافه بر آن لاحق شود معناى شرط مى دهد و جازم دو فعل باشد.

شطر: طرف شى ء. نصف شى ء.

حجة:

دليل. برهان.

حكمة: بقره/ 129.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه وجود قبله يك امر تكوينى نيست تا قابل تغيير نباشد بلكه به اقتضاء مصلحت عوض مى شود چنان كه هر قومى را قبله اى بوده است، و نيز اين تحويل يك حكم قطعى است و برگشت به حال اول، محلى ندارد، وانگهى تغيير قبله زبان مخالفان را قطع كرده، نعمت خدا را اتمام و مسلمانان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 275

را در معرض هدايت قرار داده است چنان كه آمدن پيامبر اسلام از جمله نعمتهاى خداوندى بوده است.

148- لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ

.جواب ديگرى است بر مخالفان تغيير قبله يعنى قبله چيزى نيست كه پيوسته ثابت باشد بلكه بسته به اقتضاء مصلحت و زمان است چنان كه هر ملت قبله اى داشته اند شما به عوض هياهو درباره قبله پى كارهاى مفيد برويد كه تعيين كننده سرنوشت هستند و شما در گرو آنها هستيديْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً

هر جا كه باشيد خدا شما را در روز قيامت جمع كرده و به اعمال شما رسيدگى خواهد كرد و نبايد در اين مورد شك كنيد كه نَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

.در تفسير برهان حدود چهارده روايت نقل كرده كه ائمه صلوات اللَّه عليهم با أَيْنَما تَكُونُوا ... به جمع شدن اصحاب مهدى سلام اللَّه عليه از اطراف جهان استشهاد فرموده اند و آن استفاده خاصى از آيه است «1».

اصل اديان آسمانى از لحاظ اصول يكى است ولى از لحاظ فروع به مقتضاى زمان، احكام متفاوت مى شود ماجراى قبله از قسمت دوم است نظير اين است آيه ... لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً

واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً ... مائده/ 48 نمى شود گفت ظهور آيه آنست كه قبله يهود نيز در رسميت خود باقى است زيرا يقين داريم كه آن با رسمى شدن كعبه منسوخ شده است.

149- وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

اين آيه راجع به گسترش حكم قبله است يعنى نه تنها در مدينه بلكه

__________________________________________________

(1)- در تفسير عياشى از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل كرده

«... قال و ذلك و اللَّه ان لو قد قام قائمنا يجمع اللَّه اليه شيعتنا من جميع البلدان».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 276

هر كجا كه رفتى موقع نماز رو به مسجد الحرام كن جمله «وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ» به معنى هر كجا باشى است چون خروج از مكانى، بودن در مكان ديگر را لازم دارد وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ تأكيد مطلب است يعنى اين حكم ثابتى است از جانب خدا وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ تهديد است مانند وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ كه گذشت يعنى خدا ناظر كار شما است مبادا با اين حكم مخالفت كنيد.

150- وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ.

اين آيه خطاب است به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و پيروان او كه در هر كجا باشند به وقت نماز رو به كعبه كنند و چون اين حكم در آيات گذشته روشن شده مى شود گفت تكرار آن براى اهميت است كه اين فرمان را بايد كاملا مراعات كرد و دقت نمود و ضمنا در ذيل آيه براى اين حكم سه علت ذكر شده اول:

لِئَلَّا يَكُونَ

لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ تا مردم به ضد شما اقامه دليل نكنند يعنى اگر قبله تبديل نمى يافت يهود و نصارى مى گفتند: اين پيامبر موعود نيست كه به دو قبله نماز نخواند إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي يعنى ظالمان آنها حتى با تحويل قبله قانع نخواهند شد لذا از سمپاشى و لجاجت آنها نترسيد فقط از خدا بترسيد و با اين فرمان مخالفت نكنيد.

دوم: وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ كه قبله مستقل و هماهنگى اسلامى موجب اتمام نعمت خدا است. سوم: وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ اين مضمون در آيه 142 نيز گذشت، آرى برگشتن به كعبه رمز برگشتن به دين ابراهيم و دين توحيد است و آن عبارت اخراى هدايت يافتن و امت معتدل بودن مى باشد.

151- كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

اين آيه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را آن گونه وصف مى كند كه ابراهيم عليه السّلام در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 277

ضمن دعاى خويش از خداوند خواست و در آيه 131 گذشت، پس كاف در «كما» براى تشبيه و «ما» براى مصدر و مخاطب مسلمانان هستند. يعنى: ما كعبه را كه ساخته ابراهيم است به شما نعمت داديم همانطور كه دعاى او را مستجاب كرده و پيامبرى كه او درخواست كرده بود براى شما فرستاديم.

كار و هدف پيامبر آنست كه آيات نازل شده ما را بر شما مى خواند و شما را از ناپاكيهاى ظاهرى و باطنى از قبيل شرك، كفر، حسد، كينه، بخل، شراب- خوارى زنا و غيره پاك مى كند و احكام و اخلاق را تعليم مى دهد

و چيزهايى كه تا كنون ندانسته ايد به شما ياد مى دهد، اين است هدف رسالت آرى هدف رسالت در اول تربيت انسان است و انسان تربيت يافته، سرچشمه همه تكاملهاست.

152- فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ.

با در نظر گرفتن «فاء نتيجه» معنى آيه چنين مى شود: حالا كه با تحويل قبله و ارسال پيامبر روشن شد كه مورد الطاف من هستيد پس مرا ياد كنيد تا من نيز شما را ياد كنم و در مقابل نعمت من سپاسگزار باشيد «تا نعمت خويش را افزون كنم» و كفران نعمت نكنيد كه «عذاب من سخت است» سوره ابراهيم/ 7.

در زمينه ياد كردن و نسيان خدا چنين آمده: فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ و نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ توبه/ 67 در نتيجه، هر كه خدا را ياد كند خدا او را ياد خواهد كرد، هر كه خدا را فراموش كند خدا او را فراموش خواهد نمود، اثر اولى سعادت و اثر دومى شقاوت است. در اين باره، ياد و نسيان بنده نسبت به ياد و نسيان خدا عليت دارد، ياد واقعى خدا آنست كه انسان پيوسته در نظر داشته باشد: خدا به او محيط و در هر حال حاضر و ناظر او است و براى زندگى او قوانينى فرستاده لازم است در هر كار و هر وقت رضاى او را در نظر بگيرد چنان كه فرموده: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 278

يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ آل عمران/ 191 و گفتگو درباره خدا نيز ذكر خداست.

در الميزان از الدر المنثور سيوطى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

هر كه خدا را اطاعت كند خدا را

ياد كرده هر چند نماز و روزه و قرآن خواندنش كم باشد هر كه خدا را عصيان كند او را فراموش كرده است هر چند نماز و روزه و قرآن خواندنش زياد باشد.

در زمينه ذكر خدا با زبان و كلمات، آيات و روايات زيادى هست، ذكر خدا با زبان حاكى از ياد خدا با قلب است و در حقيقت ذكر خدا يك چيز است و دو جلوه دارد زبان و باطن. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا احزاب/ 41.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 279

[سوره البقرة (2): آيات 153 تا 157]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (153) وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154) وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

153- اى اهل ايمان از استقامت و نماز مدد جوييد (و بدانيد) كه خدا با صابران است.

154- به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مردگان مگوييد، بلكه آنها زندگانند ولى شما نمى فهميد.

155- قطعا شما را به مقدارى از ترس، گرسنگى، كاهش اموال و نفوس و كمبود محصولات امتحان خواهيم كرد، صابران را مژده بده (كه پيروزى در پى آنهاست).

156- (همان) صابران كه چون مصيبتى به آنها رسد گويند ما متعلق به خدائيم و به سوى او باز مى گرديم.

157- آنها همانها هستند كه رحمتهاى عمومى و خصوصى خدا بر آنهاست و آنها هدايت

يافتگانند.

كلمه ها

صبر: استقامت خواه در كار كردن باشد يا در كف نفس و يا در تحمل فشار.

مصيبة: صوب در اصل به معنى نزول و قصد است بلا و گرفتارى را از آن مصيبت گويند كه به انسان نازل مى شود و مى رسد (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 280

لنبلونكم: بلا و ابتلاء به معنى امتحان است بقره/ 49.

صلوات: جمع صلوة، آن در اصل به معنى توجه و انعطاف است، در معناى استغفار، دعا و رحمت به كار مى رود ظاهرا در اين آيه به معنى رحمتهاست.

شرحها

ظهور آيات فوق نشان مى دهد كه براى آماده كردن زمينه جهاد نازل شده اند كه لازم است مسلمانان بدانند در اثر برخورد با كفار و خائنان عالم بشريت، با كم بود درآمد، گرسنگى، ترس و قتل مواجه خواهند شد ولى غلبه و توفيق با آنهاست و اگر در راه خدا كشته دادند كشتگان آنها در پيش خدا و در عالم برزخ زنده و در نعمت خواهند بود لازم است پيوسته با نماز و استقامت و توجه به خدا پيش روند و هنگام رويداد مصائب بگويند ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى گرديم آن وقت است كه رحمتهاى عمومى و خصوصى خدا نصيب آنها خواهد گرديد.

153- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

فرق اين آيه با آيه 45 همين سوره آن است كه ذيل آن وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ است در آنجا هم در ذيل آيه و هم در «نكته ها» توضيحى در موقعيت آيه داده شده است بايد دانست رمز موفقيت واقعى دو چيز است استقامت و توجه به خدا، صبر و استقامت

مشكلات را مى كوبد و راه را هموار مى سازد نماز يعنى توجه به مبدء لا يزال كارها را در سير عدالت و انصاف و نظامات جهان قرار مى دهد استقامت و تلاش بدون توحيد، استقامت چنگيزى است كه دنيا را تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 281

به خاك و خون مى كشد و همچون استقامت شرق و غرب فعلى است كه مثل زالو خون ملل ضعيف را مى مكند.

نگارنده لفظى پيدا نمى كنم كه اهميت اين آيه را در نظر خواننده مجسم سازد، عجيبتر از آن، جمله إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ است يعنى اى آنكه در كارت، توأم با توحيد استقامت مى ورزى خدا با تو است، اللَّه با تو است، مبدء لا يزال با تو است، با اين تكيه گاه دنيا در پيش تو زبون است، خدايا به ذات پاكت قسم ما را از اينان قرار بده.

154- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.

بزرگترين عامل بازدارنده انسان ترس از مرگ است، عاليترين قدرتمندان و بزرگان جهان چون مسئله مرگ پيش آيد همه شئونات خويش را در پاى زنده ماندن قربانى كرده به پستترين مردان جهان خاضع مى شوند، و بالاترين ذلت را قبول مى كنند، ولى اگر بدانيم مرگ در راه خدا زندگى است، شكست ناپذير خواهيم بود، صريح آيه آنست كه از مردن در راه خدا نترسيد چنين كسان زنده اند، جمله وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ حكايت دارد كه ما آن زندگى را نمى توانيم بفهميم، آن يك زندگى روحى و برزخى است، با در نظر گرفتن عالم خواب مى شود تا حدى به آن پى برد، ولى آن عالم خواب نيست.

در «نكته ها» راجع به عالم برزخ سخن خواهيم

گفت.

155- وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ.

اين گرفتارى پنجگانه اثرات ناشى از جنگ است، محيط جنگ زده پر از وحشت، گرسنگى، نقص ثروت و توليدات و كشته شدن نفرات است، ولى بَشِّرِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 282

الصَّابِرِينَ

كه اگر مردان موحد در راه هدف و توحيد استقامت ورزند پيروز خواهند شد و گرفتاريهاى پنجگانه را جبران خواهند كرد و در محيطى آكنده از توحيد براحتى زندگى خواهند نمود آرى وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ ... نور/ 55.

156- الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ.

اين آيه صفت «الصابرين» در آيه فوق است يعنى صابران در تحمل فشار مصائب يك تكيه گاه محكم دارند و آن استرجاء و توجه به خدا و نظم جهان است يعنى به هنگام مصيبت مى گويند: چه شده، چيز غير منتظره اى پيش نيامده، ما همه ملك خدائيم و همه به سوى او باز مى گرديم فلان و فلان رفتند ما هم خواهيم رفت، هر چه داريم از خداست. إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ دلالت بر حال دارد يعنى هم اكنون در حال رجوعيم، قدم به قدم، لحظه به لحظه به سوى او برمى گرديم، رجوع الى اللَّه ظاهرا رجوع به ابديت و ثبوت و بقاء است، از اين جهت نيكان و بدان همه به سوى خدا بر مى گردند.

چنان كه فرموده: كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ انبياء/ 93 در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده چهار چيز است در هر كس باشند خدا او را از اهل بهشت

گرداند هر كس پناهش لا اله الا اللَّه باشد.

هر كس خدا نعمتش دهد گويد: الحمد للَّه. هر كس گناهى از او سر زند گويد:

استغفر اللَّه و هر كس بلائى به او رسد گويد: انا للَّه و انا اليه راجعون.

157- أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

ظاهرا مراد از «صلوات» رحمتهاى عمومى و از «رحمة» رحمت خصوصى است، چون آنها كه در راه خداوند جهاد كرده و متحمل مشقات مى شوند از دو تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 283

جهت مشمول رحمت خدا مى شوند، يكى عمومى، از قبيل امنيت عمومى، آزادى دين، پيشرفت عمومى توحيد، رفاه اجتماعى و غيره. ديگرى رحمت خصوصى كه به نسبت اخلاص و فعاليت و استعداد افراد نصيب آنها مى شود، در نتيجه اين دو رحمت، در راه سعادت پيش رفته و هدايت مى شوند وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

نكته ها
منطق مسلمان:

مسلمان مورد نظر قرآن از يك سو متصل به خدا، به ابديت، به كمال مطلق و به اللَّه است هر روز و شب با نماز و توجه، اين اتصال استحكام بيشترى مى يابد، از سوى ديگر به جهان با نظر «اللَّه» مى نگرد او پيوسته در گسترش توحيد كه روح همه تعالى و تكامل و راحتيهاست گام برمى دارد. كشته شدن در راه خدا را حيات ابدى مى داند، مرگ در قاموس او كم شدن و گم شدن نيست. انواع گرفتاريها كه در راه خدا، سعادت نوع و حكومت عدالت پيش آيد با جان و دل مى پذيرد، تكيه گاه او خدا و إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ است، در عوض باران رحمت لايزالى پيوسته به محيط او در حال باريدن است.

در نظر آوريد مسلمانان با اخلاص صدر

اول اسلام را. سعد بن معاذ گويد:

هنگام برگشتن از جنگ «احد» زمام مركب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را گرفته بودم، مادر پيرم به استقبال آن حضرت آمد. گفتم يا رسول اللَّه مادرم مى آيد. آن حضرت در شهادت برادرم كه در «احد» شهيد شده بود به مادرم تسليت فرمود. مادرم جواب داد: اى پيامبر خدا چون تو را زنده ديدم همه مصيبتها بر من آسان است، اگر چنان مسلمان باشيم كه اين آيات مى گويند شكست ناپذير خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 284

عالم برزخ

با توجه به آيات و روايات خواهيم دانست كه عالم برزخ، عالم نابودى و نيستى نيست، بلكه يك نوع زندگى روحى و معنوى است كه مردگان در آن احساس راحتى و عذاب مى كنند. اگر مسئله احضار ارواح و تماس گرفتن با مردگان در بيدارى از نظر علمى ثابت شود، اين واقعيت بيش از پيش روشن خواهد گرديد، فعلا ما آيات و روايات را بررسى مى كنيم.

1- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ اين آيه گرچه درباره شهداست ولى حيات برزخى غير شهدا را نفى نمى كند و صريح است كه شهداء زنده اند ولى ما آن را درك نمى كنيم و كيفيت زندگى آنها بر ما پوشيده است.

2- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ آل عمران/ 169 اين آيه صريح است در اينكه شهداء در عالم برزخ زنده اند، و روزى مى خورند و به آنچه خدا داده شاد

و مسرور هستند و نيز شادند درباره آنان كه هنوز نمرده اند و مى دانند كه براى آنها نيز ترس و اندوهى نخواهد بود.

3- در سوره يس آيه 26 درباره مردى كه از پيامبران دفاع كرد و او را كشتند چنين آمد: قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِي رَبِّي وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ يعنى به محض كشته شدن وارد بهشت گرديد و گفت:

اى كاش قاتلان و قوم من مى دانستند كه خدايم مرا بخشود و از محترمين گردانيد، معلوم است كه به محض كشته شدن به يك زندگى روحى و برزخى وارد شده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 285

كه پر از راحتى بوده است.

4- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نحل/ 32 ظهور آيه در آنست كه به محض مردن وارد بهشت مى شوند البته اين يك بهشت روحى است و آن گهى آيه فقط درباره شهداء نيست بلكه شامل همه پاكان است.

اين آيات چنان كه ملاحظه مى شود درباره نيكوكاران است. اينك آياتى درباره بدكاران:

1- وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ غافر/ 46 يعنى عذابى بد به خاندان فرعون رسيد (و آن) همان آتشى است كه بامدادان و شبانگاهان به آن نزديك مى گردند و روزى كه قيامت برپا شود آل فرعون را به شديدترين عذاب داخل كنيد. ظهور آيه در آنست كه نزديك شدن به آتش صبح و شب در عالم مرگ است و در قيامت نيز باشد عذاب وارد مى شوند.

در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

هر كه از شما بميرد صبح و شام جايگاهش (در بهشت و جهنم) به او نشان داده مى شود، به او گويند: اين بهشت يا آتش جايگاه تو در قيامت خواهد بود و آن گاه كه برانگيخته شوى.

و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: كه نشان دادن به آتش در برزخ خواهد بود.

2- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ ... نحل/ 28.

آيه گرچه راجع به هنگام مرگ است ولى دلالت به عذاب عالم برزخ دارد ظاهرا جهنم هم عبارت اخراى عذاب برزخى است. ايضا (سوره نساء/ 97).

3- ... وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 286

أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ

... وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ ... انعام/ 93 و 94 اين دو آيه به عذاب برزخ دلالت تمام دارند و از وقت مرگ شروع مى شود.

4- وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ انفال/ 50 اين آيه نيز صريح در عذاب كفار است از حين شروع مرگ در اين زمينه رواياتى در كافى ج 3 كتاب الجنائز نقل شده كه لازم است اهل تحقيق به آنجا رجوع كنند.

مطلب ديگرى در اين زمينه

به دلالت بعضى از آيات گروهى در برزخ در حال بى خبرى خواهند بود، نه معذب و نه منعّم. به آيه زير توجه كنيد:

وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَيْرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى

يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ روم/ 55 و 56. روز قيامت گناهكاران قسم مى خورند كه يك ساعت بيش درنگ نكرده اند، منظورشان از اين يك ساعت يا عالم مرگ و يا هم دنيا و هم برزخ، ولى از آيه بعدى معلوم مى شود كه مراد عالم برزخ است، لفظ كَذلِكَ كانُوا يُؤْفَكُونَ روشن مى كند:

چنان كه در دنيا از حق منحرف بودند همانطور در تعيين مدت «لبث» نيز در اشتباهند.

اهل علم و ايمان كه برزخ را درك كرده اند در جواب آنها مى گويند:

شما در تقدير و كتاب خدا تا روز قيامت توقف و درنگ كرده ايد ولى اين «لبث» و توقف را نمى دانستيد و از آن بى خبر بوديد، پس لا بد چيزى از عذاب و رحمت در برزخ درك نكرده اند، در سوره يونس آيه 45 و سوره احقاف آيه 35 و سوره نازعات آيه اخير، نظير اين مطلب آمده ولى همه با لفظ تشبيه «كان» و مضمونشان غير از مضمون آيه فوق است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 287

در كافى كتاب الجنائز ج 3/ 235 چهار حديث از حضرات باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده كه حديث اول چنين است.

لا يسئل فى القبر الا من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا و الاخرون يلهون عنهم

يعنى در قبر سؤال نمى شود مگر از مؤمن خالص و كافر خالص و ديگران به سر خود گذاشته مى شوند، ظهور اين روايت در آنست كه آنها در بيخبرى محض خواهند بود.

على هذا آنها كه واسطه اند ما بين مؤمن محض و كافر محض مانند مستضعفين و مسلمانانى از اين قبيل، در عالم برزخ چيزى نخواهند فهميد و اللَّه العالم

در مجمع البيان فرموده: آنكه با اين آيه به نفى عذاب قبر استدلال كرده حرفش درست نيست زيرا كه گفتيم: ممكن است آن بعد از چشيدن عذاب قبر باشد.

يعنى آنها مدتى در عذاب بوده سپس به بيخبرى افتاده اند.

نگارنده گويد: اين آيه ظاهرا چنان كه گفته شد فقط شامل گروه بخصوص است.

در كافى ج 3/ 244 از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ارواح مؤمنان در صفت بدنها در درختى از بهشت هستند همديگر را مى شناسند و صحبت مى كنند چون روح تازه واردى بيايد گويند: اين از هول بزرگى بيرون آمده بگذاريد آرام گيرد، آن گاه مى پرسند: فلانى و فلانى چه كردند؟ اگر گويد:

وقت مرگ من زنده بود، اميدوار باشند كه پيش آنها آيد و اگر گويد پيش از من مرده است گويند: «قد هوى هوى» يعنى به عذاب افتاده اگر از پرهيزكاران بود پيش ما مى آمد، در روايت ديگر از آن حضرت نقل شده: ارواح كفار چون در آتشند و عذاب مى شوند، گويند: خدايا آخرت را نياور، وعده ما را عملى مكن، آخر ما را به اول ما ملحق مكن.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 288

[سوره البقرة (2): آيات 158 تا 162]

اشاره

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (158) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (160) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ

وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (161) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

158- صفا و مروه از علامتهاى خدا هستند (بدست خدا تعيين شده اند) پس هر كه حج خانه خدا كند يا عمل عمره انجام بدهد، مانعى ندارد ميان آن دو طواف (سعى) كند، و هر كه نيكى را به رغبت كند، خدا بر او شكرگزار و آگاه است.

159- آنان كه دلائل روشن و هدايت ما را كه نازل كرده و براى مردم در دستور آسمانى توضيح داده ايم، كتمان مى كنند چنين كسان را خدا و لعنتگران لعن مى كنند.

160- مگر آنها كه توبه كردند و به اصلاح پرداختند و كتمان شده را توضيح دادند، من به سوى آنها باز مى گردم كه من تواب و رحيمم.

161- آنان كه حق را انكار كردند و در حال انكار بمردند لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنهاست.

162- در آن لعنت پيوسته اند، عذابشان سبك نمى شود و مهلتى نخواهند داشت.

كلمه ها

صفا: صفا و مروه دو كوه كوچكى است در مكه در كنار مسجد الحرام در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 289

سمت مقام ابراهيم كه حاجيان ميان آن دو عمل سعى انجام مى دهند، فاصله ميان آن دو چنان كه گفته اند سيصد و هشتاد متر و نيم است. صفا در اصل به معنى سنگ صاف و خالص و مروه در اصل به معنى سنگ نرم مى باشد فعلا ميان صفا و مروه به صورت سالن عظيم سرپوشيده اى است كه در آن «سعى» بجا مى آيد.

شعائر: جمع شعيره و آن به معنى علامت است، شعائر اللَّه مكانهاى نشاندارى است كه خدا در آنها ياد و عبادت مى شود.

حج: حج در اصل به معنى قصد

و در شريعت قصد خانه خداست براى اعمال بخصوصى كه در ذيل آيه 196 بقره خواهد آمد.

اعتمر: اعتمار به معنى «عمره» آوردن است توضيح آن ذيل آيه 196 بقره ديده شود.

جناح: آن در اصل به معنى ميل كردن و كنار شدن است، گناه را از آن جناح گفته كه ميل از حق به طرف باطل است.

يطوف: طواف به معنى گرديدن بدور شى ء است. سيرى كه آخرش به اولش مى رسد گرچه دائره اى نباشد.

تطوع: طوع به معنى ميل و رغبت، تطوع يعنى با رغبت انجام دادن. طوع در مقابل كره است.

بينات: جمع بينه. يعنى آيات و مطالب روشن و آشكار.

لعنت: لعن به معنى راندن و دور كردن است، لعنت خدا در آخرت عذاب و دور كردن از بهشت و در دنيا دور كردن از قبول رحمت و توفيق است، و از مردم نفرين مى باشد.

ينظرون: انظار به معنى مهلت دادن است.

شاكر: شاكر بودن خدا پاداش دادن به عمل است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 290

شرحها

در اين پنج آيه: موقعيت صفا و مروه، سعى بين آن دو (كه قسمتى از عمل عمره است)، كتمان حقائق، توبه بعد از اشتباه، مرگ در حال كفر بررسى شده است.

158- إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ به نظر مى آيد كه اين آيه تتمه مطالب آيات گذشته نباشد بلكه مطلبى جداگانه است و به نظر مى آيد كه بعضى ها صفا و مروه و عمل «سعى» را از آثار ابراهيم عليه السّلام ندانسته و از ساخته هاى جاهليت دانسته اند چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده، آيه در رد اين شبهه آمده كه: صفا و مروه هر دو از علامتهايى است كه بوسيله

خدا تعيين گشته و خدا در آنها ياد مى شود بنا بر اين:

فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما حالا كه هر دو از نشانه هاى خدا هستند مانعى نيست كه در عمل حج و عمره در ميان آن دو رفت و آمد «سعى» شود و عمل «هاجر» كه براى آب يافتن به طفل صغير خود ميان آن دو سراسيمه مى دويد به مرحله نمايش آيد كه يعنى در روزگار گذشته يك مرد موحد (ابراهيم) براى احياء توحيد زن و بچه اش را در اين وادى گذاشت و او براى پيدا كردن آب و يا همنفسى ميان دو كوه مى گرديد، و يا آن نمايش تذلل در پيشگاه خداست.

على هذا نزول آيه براى رفع شبهه است نه براى اثبات وجوب «سعى» و ظاهر آنست كه وجوب آن قبلا معلوم شده بود و ظهور آيه منافى وجوب آن نيست زيرا معنى آن چنين است: صفا و مروه از علائمى است كه به دست خدا تعيين گرديده و ساخته مشركان نمى باشد پس مانعى نيست كه سعى واجب شده قبلى را ميان آن دو انجام بدهيد. راجع به اينكه آيه در «عمرة القضا» سال هفتم هجرى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 291

نازل شده به مجمع البيان و غيره رجوع كنيد ولى به مضمون روايت فوق: آيه در حجة الوداع نازل شده است.

وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ اين جمله در آيه 184 نيز كه درباره روزه است، آمده و حاكى است كه عمل روزه و سعى هر دو سخت هستند ولى چون مورد رضاى خدا و عمل خير مى باشند بايد با رغبت و ميل انجام داده شوند،

خدا آن را مى داند و به آن پاداش خواهد داد، شكر بنده عكس العملى است در مقابل نعمت خدا، شكر خدا عكس العمل و پاداش است در مقابل طاعت بنده، لازم است عمل خير را چنان با رغبت انجام بدهيم گويى گرسنه در سر سفره رنگين نشسته است.

159- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ظهور آيه تهديد است به آنان كه حقائق را كتمان مى كنند خواه مسلمان باشند يا غير آن، مخصوصا به قرينه آيه بعدى، گرچه گفته اند و مى شود گفت:

علت نزول آيه عمل اهل كتاب بوده است.

ظاهرا بينات و هدى هر دو يك چيز هستند، و به جهت روشن و عامل هدايت بودن دو تعبير آمده است و اشاره به علت تهديد مى باشد يعنى هدايت و صلاح مردم را نبايد پنهان داشت. مراد از «الكتاب» مى شود گفت: هر كتاب آسمانى است و شايد هر شريعت و دين باشد. نتيجه اينكه بايد آنچه خدا براى هدايت مردم فرستاده در اختيار مردم باشد، كتمان آن سد راه خداست. چنين كسان را خدا لعنت و از رحمت خود بدور مى كند. مردم هم به آنها به زبان حال و به زبان قال نفرين مى كند زيرا با كتمان آيات خدا مردم را از راه خدا به دور كرده اند.

در اصول كافى ج 1/ 54 باب البدع نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

وقتى كه بدعتها در امت من ظاهر شود، عالم بايد علمش را اظهار كند، هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 292

اظهار نكند لعنت خدا بر اوست. چه

بسيار بلاهايى كه از كتمان حقائق به بشر رو آورده و حق را در لباس باطل و بالعكس نشان داده است.

يهود و نصارى بشارت عهدين را در باره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كتمان كردند و تفرقه انداختند، و صحابه وصاياى آن حضرت را درباره على بن ابى طالب و اهل بيت عليهم السّلام كتمان كردند چه حقائقى كه به وسيله از خدا بيخبران كتمان نشده و نمى شود اگر دنيا دوستان و ترسويان حقائق اسلام را پنهان نمى كردند يقينا امروز جهان قيافه اى غير از اين داشت.

160- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ اين آيه استثنايى است از آيه فوق. يعنى آنان كه پس از كتمان به مقام توبه آيند و گذشته را جبران كنند مورد عفو قرار خواهند گرفت، ظاهرا مراد از «أصلحوا» آنست كه خود را اصلاح و نيت شان را پاك گردانند يا مراد اصلاح چيزى است كه با كتمان كردن آن را فاسد كرده اند و منظور از «بيّنوا» آنست كه مطلب كتمان شده را روشن و آشكار سازند، خدا با لطف و كرم به سوى آنان برخواهد گشت كه خدا بسيار توبه پذير و مهربان است. اين منتهاى مهربانى است كه درهاى برگشت و توبه را باز گذاشته است.

161- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ اين آيه به نظرم به مناسبت آيه إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ... آمده است.

مراد از «الذين كفروا» آنهايى هستند كه دانسته حق را انكار مى كنند و كفرشان از روى عناد است نه جهل. اگر آنها در حال كفر از

دنيا روند مورد لعنت و عذاب خداوند قرار مى گيرند ملائكه نيز آنها را نفرين مى كنند كه راه توحيد و سعادت را مسدود كرده اند، مردم نيز به زبان حال و قال لعنت مى كنند كه در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 293

هر حال عمل اينگونه اشخاص به ضررشان تمام شده است.

ناگفته نماند در آيه، دوم «يلعنهم» بلفظ فعل آمده و در اين آيه بلفظ اسم و ثبوت. و نظير اين آيه است آيه: كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ ... أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ آل عمران/ 86- 87 و در باره ابليس آمده: وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ حجر/ 35 شايد منظور آن باشد كه برگشت همه لعنتها به آنهاست.

162- خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ ضمير «فيها» راجع است به «لعنت» يعنى در لعنت پيوسته هستند و اثر لعنت كه عذاب باشد از آنها سبك نمى شود، مانند دنيا نيست كه به عذاب عادت كنند و احساس ناراحتى كم باشد و آنها مهلت داده نمى شوند تا دمى از عذاب فارغ باشند درباره توجيه خلود عذاب به آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ انعام/ 128 و قاموس قرآن (خلد) رجوع كنيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 294

[سوره البقرة (2): آيات 163 تا 167]

اشاره

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (163) إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ

السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ (165) إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ (166) وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ (167)

163- خدا و معبود شما يكى است جز او خدايى و معبودى نيست، رحمت او عالمگير و ثابت است.

164- حقا كه در آفرينش آسمانها و زمين و پى در پى آمدن شب و روز و در كشتى هايى كه به سود مردم در دريا روانند در آبى كه خدا از آسمان نازل كرد و زمين را پس از مرده بودن با آن زنده نمود و از همه جنبندگان در آن پراكند، در گرداندن بادها و در ابر رام شده ميان آسمان و زمين آياتى است (بر توحيد و يگانگى خدا) بر گروهى كه تعقل مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 295

165- بعضى از مردم جز خدا شريكانى (خدايانى) مى گيرند آنها را مانند دوستى كه به خدا لايق است، دوست مى دارند كاش آن ظالمان به وقت ديدن عذاب (دنيوى) مى دانستند كه تمام قدرتها متعلق به خداست و خدا داراى مجازات شديد است.

166- آن گاه كه پيشوايان از پيروان خود بيزارى كردند و عذاب را ديدند و روابطشان قطع شد (خواهند دانست كه قدرتها همه متعلق به خداست).

167- (آن وقت) پيروان گويند

اى كاش ما را بازگشتى (و امكانى) بود تا از آنها بيزارى مى كرديم چنان كه از ما بيزارى كردند بدينسان خدا اعمالشان را به صورت پشيمانيها، نشانشان مى دهد از آتش بيرون شدن ندارند.

كلمه ها

اله: معبود بقره/ 133.

رحمن: رحمن صيغه مبالغه است دلالت بر وسعت رحمت دارد رحيم صفت مشبهه است دلالت بر دوام و ثبات رحمت دارد فاتحه/ 3.

سماوات: آسمانها بقره/ 22 اصل آن از «سمو» به معنى رفعت و بلندى است.

اختلاف: اختلاف شب و روز پى در پى آمدن آنست اصل «خلف» به معنى پس و پشت سر است.

فلك: كشتى. در مفرد و جمع بكار مى رود، چنان كه در آيه فوق و در وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ نحل/ 14 جمع آمده.

بث: پراكندن و منتشر كردن. آن در آيه با آفريدن تطبيق مى شود.

دابة: جنبنده. دب و دبيب به معنى آرام رفتن و حركت خفيف است، موجودات زنده را به علت حركت، دابه گفته اند، آن در انسان و حيوان بكار مى رود وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ نور/ 45.

تصريف: گرداندن. از آن مى شود فهميد كه وزش بادها به طور دائره است نه افقى. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 296

رياح: بادها. مفرد آن ريح است.

سحاب: ابرها. اسم جنس جمعى است، واحد آن سحابه، جمعش سحب و سحائب است در مفرد و جمع بكار مى رود.

مسخر: رام شده. تسخير رام كردن با قهر است (قاموس قرآن).

انداد: شريكها. واحد آن ندّ است، آن با مثل تا حدى فرق دارد. (قاموس قرآن).

الاسباب: وسيله ها. مفرد آن سبب است. در اصل به معنى ريسمانى است كه با آن به درخت خرما بالا روند، سپس به هر وسيله سبب گفته شده.

كرة: رجوع،

برگشتن.

حسرات: حسر به معنى كشف و انكشاف است، حسرة اندوهى است بر آنچه از دست رفته، حسرات جمع آن مى باشد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه جهان هستى داراى نظم واحدى است و تحت يك فرمان و يك اراده مى چرخد و آن دليل توحيد و يكى بودن خدا است.

آنان كه به جاى خدا، خدايانى مى گيرند و به گمراهان روى مى آورند، روز قيامت و روز انقطاع وسيله هاى مادى، آشكارا خواهند ديد كه همه چيز دربست در اختيار خدا بوده و فرمانروايان باطل كه جاى خدا را گرفته بودند سودى به آنها ندارند و از آنها بيزارى مى كنند. در آن وقت پيروان بى خرد با تأسف خواهند گفت: اى كاش به زندگى اول برگشته و از آنها بيزارى مى كرديم چنان كه از ما بيزارى كردند ولى پشيمانى سودى نخواهد داشت.

163- وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ اين آيه به صورت ادعا و آيه بعدى دليل اين ادعا است. منظور از «واحد» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 297

واحد عددى است نه وصفى، يعنى: خدا و معبود شما يكى است نه بيشتر، چنان كه در آيه لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبياء/ 22 نيز نظر به «عدد» است.

خلاصه ادعا اين است: خداى شما يكى است. جز او خدايى و معبودى نيست.

او داراى رحمت گسترده و ثابت است.

بعضيها واحد را به معنى «احد» و يكتا گرفته اند ولى اگر درست دقت كنيم آيه در صدد نفى تعدد است نه بيهمتايى خدا، آيه بعدى نيز در اثبات «يكى بودن» است در مقابل مشركان عقيده به خدايان متعدد داشتند، آرى بيهمتايى بالملازمه اثبات مى شود.

164- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ

وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ.

خبر «ان» كلمه «لايات» است كه در آخر آيه واقع شده، اين آيه در اثبات توحيد و رحمن رحيم بودن خدا است كه در آيه سابق بطور ادعا ذكر شد.

و منظور عمده، توجه دادن به نظام واحد جهان و ارتباط اجزاء آن به يكديگر و نتيجه گيرى براى توحيد است، براى درك اين مطلب بايد نيروى تعقل و تفكر را به كار برد كه در ذيل آيه فرموده لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.

در آفرينش آسمانها و زمين قطع نظر از نظامات عجيب آن دو، ارتباط كاملى حكم فرماست و آسمانها در حيات زمين و اداره شدن آن دخالت مستقيم دارند، مثلا اگر زمين فقط نور را از آسمان دريافت نمى كرد و در جاذبه عمومى منظومه شمسى نبود، حتما فلج و فاقد حيات بود، از طرف ديگر: وجود شب و روز و پى در پى بودن آن دو نتيجه مستقيم ارتباط آسمان با زمين است و گرنه هيچ يك وجود نداشت.

از آن طرف پى در پى بودن شب و روز و جابجا شدن نور و ظلمت در اطراف زمين، از ضروريات زندگى است، در نور دائم و ظلمت دائم حيات امكان ندارد و حتى حساب كرده اند كه زمين در هر ساعت هزار ميل بدور خود مى چرخد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 298

و در 24 ساعت يك دور تمام شده، شب و روز تشكيل مى گردد، اگر به عوض هزار ميل، صد ميل مى چرخيد، طول شب و روز 240 ساعت مى شد، در حرارت 120 ساعته روز نباتات از بين مى رفت، بقيه هم در سرماى 120 ساعته شب معدوم مى گرديد.

وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما

يَنْفَعُ النَّاسَ ما قبل و ما بعد جمله، چيزهايى است كه دست بشر در آنها كار نكرده ولى كشتى ها كار آدمى است گرچه وسائل و قوانين فشار آب، خاصيت چوب، تأثير هوا و غيره همه از خداست. به نظرم دلالت كشتيها بر توحيد از آن جهت است كه بوسيله كشتى و دريانوردى نقاط زمين بهم وصل شده و همه يكپارچه مى شود، اگر شرائط دريانوردى فراهم نمى شد و بشر نمى توانست به درياها دست يابد و با انسانهاى ديگر مربوط باشد آن بر خلاف توحيد بود، و جاى اين سؤال باقى مى ماند كه: ميان اجزاء زمين هماهنگى نيست گويى فقط يك اراده در آن كار نكرده به دليل آنكه درياهاى بيكران از خشكيها جداست.

ولى خدا، با كشتى ها با وضع قوانين آب و خاصيت چوب و آهن و غيره درياها را از اول در اختيار بشر گذاشته و هماهنگى برقرار كرده است و اللَّه العالم.

وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ همه درياهاى روى زمين شور و تلخند، استفاده حيوانات خشكى و نباتات از آن غير ممكن است ولى با تبخير درياها و تشكيل ابرها و جريان هوا، آبهاى شيرين بصورت برف و باران به خشكيها منتقل مى شود. زمين بدان وسيله زنده شده، كاروان روئيدنيها به راه مى افتند، از آن طرف زنده شدن زمين و به وجود آمدن روئيدنيها بايد با خلقت موجودات زنده تكميل شود و اگر حيوانات اعم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 299

از انسان و غيره نبود دائره هماهنگى بسته نمى شد و روئيدنيها بى استفاده مى ماند.

ظاهرا مراد از: وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ

مِنْ ماءٍ از اولين نزول بارانها و زنده شدن زمين و روئيدن گياهان و بعدا خلقت حيوانات است تا وقتى كه اين نظم برقرار مى باشد.

بسيار عجيب است كه روئيدنيها و بث حيوانات هر دو يكى شمرده شده، زيرا علم ثابت كرده كه حيوانات در تهيه اكسيژن احتياج به روئيدنيها دارند، و روئيدنيها در تهيه كمبود «كربن» احتياج به حيوانات دارند، يكى بدون ديگرى قابل دوام نيست، اين هماهنگى از دلائل برجسته توحيد است.

وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ جريانهاى هوا از ضروريات زندگى است، در پاكيزگى محيط زمين، حركت ابرها، تلقيح گياهان، تشكيل نهرهاى دريايى، جابجا شدن آب اقيانوسها و غيره از جريان هوا ناگزير هستيم، اگر فقط فكر كنيم كه: در صورت نبودن جريان هوا، ابرها در سطح اقيانوسها مى ماند و باران به خشكيها نمى رسيد، ضرورت وجود باد را خواهيم دانست.

از طرف ديگر، وزش باد بطور دائره است، هواى سطح دريا از پائين وارد خشكى و هواى خشكى از بالا وارد دريا مى شود، كلمه «تصريف» كه به معنى گرداندن است ظاهرا اين عنايت را دارد. گذشتگان وزش باد را افقى دانسته اند.

وجود ابرها در زندگى ضرورى است ولى اگر در سطح زمين بودند، زندگى را دچار اشكالات مى كردند و اگر مرتب در بالا پيش مى رفتند ناپديد مى گشتند حرارت هواى سطح زمين آنها را به بالا مى برد، سردى طبقه بالا مانع از ارتفاع زياد آنها مى شود، لذا به صورت تراكم در بين آسمان و زمين مسخر مى شوند و دائره زندگى را پر مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 300

لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ يعنى: در خلقت آسمانها و زمين و ... علامتهايى است بر

توحيد خدا و بر إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، ولى اين نشانه ها براى كسانى است كه تفكر و تعقل مى كنند و مى خواهند دنيايى را كه در آن زندگى مى كنند بشناسند وضع يك قصيده به وحدت شاعر و ارتباط اجزاء يك كارخانه به وحدت تدبير دلالت دارند، همچنين نظم و ارتباط و هماهنگى جهان از وجود يك اراده و يك خدا حكايت دارد آرى: وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ.

165- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ.

اين آيه درباره كسانى است كه در آيات گذشته تعقل نمى كنند و براى خدا شريكانى مى گيرند و آنها را كه دخالتى در خلقت عالم و اداره آن ندارند همچون خدا دوست مى دارند. در آيات بعدى خواهيم ديد كه «انداد» شامل پيشوايان باطل نيز هست، آنان كه از رؤساء باطل پيروى مى كنند، مشرك هستند و خدايانى جز خدا گرفته اند.

در مجمع از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: آنها رؤساء ستمگر و پيروان آنهاست «1» آنها روز قيامت و در ميان عذاب خواهند گفت: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا احزاب/ 67.

بعضى گفته اند: مراد از «حب» در آيه اطاعت است يعنى به آنها اطاعت مى كنند مثل اطاعت خدا، ولى حمل به ظاهر بهتر است و اطاعت از لوازم حب مى باشد، ضمنا آيه صريح است كه خدا را مى توان دوست داشت به خلاف آنان كه گفته اند: در دوست داشتن سنخيت لازم است.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ مؤمنان، خدا را مبدء كمالات دانسته و از روى فهم و درك دوست مى دارند ولى گمراهان معبودهاى باطل را از روى تقليد

__________________________________________________

(1)

قال ابو جعفر (ع): و اللَّه يا جابر، هم ائمة الظلمة و

اشياعهم. تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 301

و هوس دوست دارند دوستى مؤمنان قابل زوال نيست ولى دوستى گمراهان با كمى توجه قابل زوال است پس مؤمنان در دوستى خدا پايدارتر از دوستى كفار در رؤساء باطلند. بقول بعضى از فضلاء جمله وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... دفع دخل است كه مبادا گمان كنند: مشركان در محبت انداد از مؤمنان در محبت خدا پيشرفته تر هستند.

وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ به نظر مى آيد كه «لو» به معنى تمنى و آرزو است و جواب نمى خواهد.

«يرى» به معنى دانستن و رؤيت علنى است. مراد از «العذاب» ظاهرا عذاب دنيوى و «يرون» به معنى ديدن و «ان القوة ...» مفعول «يرى» است. يعنى:

اى كاش اين ظالمان به وقت ديدن عذاب دنيوى، مى دانستند كه تمام قدرتها به دست خداست و خدا داراى مجازات شديد است، و معبودهاى انسانى و بتهاى آنها قدرت و نيرويى ندارند. اين حاكى است كه آنها به وقت آمدن عذاب، اين را خواهند دانست، نظير وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ سجده/ 12 وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ سبأ/ 31 يعنى اين هر دو را خواهى ديد، «لو» در هر دو آيه براى تمنى و آرزو است.

166- إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ.

گفته اند اين آيه بدل است از إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ در آيه قبلى ولى ظاهرا مراد از «العذاب» در آيه گذشته عذاب دنيوى است.

به نظرم اين آيه ظرف است به آنچه در آيه قبل بود و تقدير آن چنين است:

و

يعلمون ان القوة للَّه اذ تبرء الذين ... يعنى اين مرءوسين ظالم در دنيا به وقت آمدن عذاب و در آخرت به وقت بيزارى جستن رؤساء، خواهند دانست كه تمام قدرتها متعلق به خداست. و اگر بيان يا بدل باشد از «اذ» سابق، آن وقت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 302

هر دو عذاب راجع به آخرت است.

آيه صريح است در اين كه معبودهاى دروغين اعم از انسان و غير انسان و فرمانروايان باطل نه تنها در آخرت يارى نخواهند كرد بلكه از پيروان خويش بيزارى خواهند جست، و هر دو گروه عذاب را خواهند ديد و وسائل و روابطى كه در دنيا ميان آنها بود همه بريده و ناپديد خواهد گرديد، و آن وقت كه مصداق يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً دخان/ 41 و لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ غافر/ 16 آشكار گرديد خواهند ديد كه معبودهاى باطل قدرتى نداشته اند به «نكته ها» رجوع شود.

167- وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا.

در آن موقع كه ديدند، رؤسا كمكى نكردند سهل است بلكه از پيروان خود بيزارى هم كردند با كمال حسرت خواهند گفت اى كاش به زندگى دنيا برگشته ما نيز از آنها بيزارى مى كرديم ولى ديگر وقت گذشته است.

كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ.

«حسرت» حال است از «اعمالهم» يعنى خداوند اعمال آنها را به آنها نشان مى دهد در حالى كه اين اعمال بر آنها حسرت و اندوه و ندامت هستند. لفظ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ صريح در خلود اهل آتش در آتش است در اين زمينه به قالَ

النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128 رجوع شود.

نكته ها
پيشوايان باطل:

از آيه إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ ... روشن گرديده كه: پيشوايان از جمله «انداد» و شريكان خدا هستند، در اين زمينه آيات زيادى داريم اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 303

دُونِ اللَّهِ

توبه/ 31 وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ بقره/ 257، إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اعراف/ 30 پس آنان كه در مقابل دين و قانون خدا از طاغوت و پيشوايان باطل پيروى مى كنند مشرك هستند و اطاعتشان از آنها يك نوع عبادت و بندگى آنهاست.

بيزارى پيشوايان:

به مضمون بسيارى از آيات، پيشوايان باطل اعم از انسانها و بتها و شيطان روز قيامت از پيروان خويش بيزارى خواهند كرد، كسانى كه پيشوا و معبود آنها خداست با خدا ارتباط پيوسته داشته و خواهند داشت و از آن مبدء فيض و رحمت به طور دائم بهره مند خواهند بود، از آن طرف لعنتى بودن ارتباط پيشوايان باطل به طور كلى آشكار و روشن خواهد گرديد و پيروان آنها فرياد يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ خواهند كشيد.

اينك بعضى از آيات، إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا در جاى ديگر آمده كه پيشوايان به خدا خواهند گفت: أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ قصص/ 63، شيطان روز قيامت به مردم خواهد گفت:

إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ... ابراهيم/ 22. گفتگو و مجادله و نفرين ميان پيشوايان باطل، و پيروان آنها در روز قيامت، مطلب ديگرى است كه در محل خود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 304

[سوره البقرة (2): آيات 168 تا 171]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (168) إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (170) وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171)

168- اى مردم از آنچه در زمين است در صورت حلال و پاكيزه بودن، بخوريد و از اوهام شيطان پيروى نكنيد كه

او دشمن آشكار شماست.

169- او فقط شما را بكار بد و گناه بدتر فرمان مى دهد و امر مى كنند: آنچه را كه نمى دانيد بخدا نسبت دهيد.

170- وقتى كه به مشركان گويند: از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد گويند: بلكه از آئينى كه پدران خويش را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم آيا گرچه پدرانشان چيزى نفهميده و هدايت نيافته بودند؟!!

171- حكايت كافران (با تو) حكايت كسى است كه صدا مى زند. بحيوانى كه جز صدايى و آوايى نمى شنود، آنها كران و گنگان و كورانند لذا چيزى نمى فهمند.

كلمه ها

حلال: حل به معنى باز كردن است حلال چيزى است كه از ممنوعيت باز شده تصرف و خوردن آن جايز است بر خلاف حرام كه محدود و ممنوع است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 305

طيب: دلچسب و طبع پسند. كه حواس از آن لذت مى برد. اصل آن طيب (بر وزن قيف) به معنى دلچسبى و طبع پسندى است.

خطوات: خطوه (بر وزن خمره) فاصله ميان دو قدم در راه رفتن و (بر وزن بهره) يك قدم برداشتن، جمع آن در اول خطوات (بضم خاء و طاء) و در دوم (بر وزن ضربات) است. پيروى از خطوات شيطان، تبعيت از وسوسه هاى اوست.

شيطان: بقره/ 14 و 102.

سوء: (بضم سين) بد، و به فتح سين: بدى، به عبارت ديگر در اول اسم و در دوم مصدر است. سوء هر چيزى است كه بدى و ناراحتى آورد اعم از گناه يا غفلت. پس «سوء» از گناه اعم است.

فحشاء: فحش، فاحشه، فحشاء به معنى كار بسيار زشت هستند، فحشاء و فاحشه در قرآن به زنا، لواط، تزويج نامادرى و نظائر آنها گفته شده (قاموس قرآن).

الفينا: الفاء:

پيدا كردن. «الفاه: وجده».

يعقلون: عقل به معنى درك و فهم است.

ينعق: نعق: بانك زدن. فرياد كشيدن. «نعق الغراب: صاح».

دعاء: خواندن.

نداء: خواندن به صداى بلند.

صم: صم: كرها. بكم: لال ها. عمى: كورها بقره/ 18.

شرحها

در اين آيات دو نمونه از «انداد» كه به عوض خدا از آنها پيروى مى شود ذكر شده يكى شيطان و وسوسه هاى او، ديگرى تقليد كوركورانه از پدران تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 306

و رسوم و آداب خرافى كه هر دو مورد تذكر و نكوهش قرار گرفته، و آنها كه پيرو تقاليد و رسومات هستند و بدون تفكر از آن جانبدارى مى كنند به حيوانات تشبيه شده اند كه صدا را مى شنوند ولى معناى آن را نمى دانند.

168- يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

چون آيه متوجه به عموم مردم است و عموم مردم از پيش خود حلال و حرام ساخته و مى سازند، لذا «يا أَيُّهَا النَّاسُ» آمده، تنها مشركان و مسلمانان در نظر نيست.

علت نزول آيه قهرا آنست كه بعضى از مشركان و غيره چيزهايى را بى جهت بر خود حرام كرده بودند چنان كه در سوره مائده/ 103، و سوره انعام/ 138، 142، 143 نقل شده است حَلالًا طَيِّباً هر دو حال است از «مِمَّا فِي الْأَرْضِ» يعنى: خوردن عموم مأكولات براى عموم جايز و مباح است به دو شرط: يكى اين كه حلال باشد يعنى حق كسى در آن نبوده و نهى از آن نشده باشد ديگرى آن كه طيب و موافق طبع باشد و طبع معتدل انسان از آن متنفر نباشد مثل چيزهاى گنديده. در جاى ديگر در وصف رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله آمده: وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ اعراف/ 157. ظاهر آنست كه آيه در صدد اكل مباح است نه هر تصرف جايز چنان كه بعضى گفته اند.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ نشان مى دهد كه حرامهاى ساختگى پيروى از اوهام و وسوسه هاى شيطان است.

169- إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

اين آيه علت نهى از پيروى شيطان است كه شيطان هميشه به چيزهاى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 307

مضر و بدبخت كننده وادار مى كند و دستور مى دهد كه به خدا دروغ به بنديد و از فيض رحمت او به دور مانيد، اصل فساد، عقائد باطل، تحريف شرايع همه از وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ ريشه گرفته و مى گيرد.

آرى شيطان و شيطان صفتان جز به فحشاء و منكر و بدعتها امر نمى كنند، به قرينه وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ نور/ 21 كه منكر به جاى «سوء» آمده، مراد از السوء هر كارى است كه بدى و ناراحتى مى آورد اعم از گناه، غفلت، تضييع وقت، زحمت فزون از طاقت و غيره و مراد از فحشاء گناهان بزرگ و رسوا كننده است.

پس «سوء منكر» عبارتند از مطلق كارهاى بد و ناپسند خواه گناه باشد يا غير آن چنانچه در آيه فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ آل عمران/ 174، به حادثه ناگوار «سوء» گفته شده يعنى حادثه ناگوارى به آنها نرسيد.

معنى آيه چنين مى شود شيطان شما را به هر كار بد نتيجه و اندوهبار (اعم از گناه و غيره) و به هر گناه بزرگ و رسوا كننده امر

مى كند. بالاتر از آن به بدعتها و جعل عقائد ناحق، و دروغ بستن به خدا وادار مى نمايد.

170- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا.

اين قسمت دوم از «انداد» گيرى است كه در برابر دستور خدا از رسوم و سنن خرافى پيروى مى كنند و بجاى تفكر در كلام خدا، مى گويند از آنچه پدران خود را در آن ديده ايم پيروى خواهيم كرد جمله أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ مى گويد اين در صورتى است كه آنها تحقيق كرده و بدانند كه پدرانشان در راه حق و در طريق صحيح بوده اند و اگر پدرانشان اهل هدايت نبوده و چيزى درك نكرده و بيراهه رفته اند، چگونه مى توانند از آنها تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 308

پيروى كنند و پيش خدا معذور باشند و در راه سازندگى قدم بردارند؟!!.

راجع به تقليد در «نكته ها» سخن خواهيم گفت.

171- وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً.

در اينجا لازم است كلمه «معك» يا نظير آن را در نظر بگيريم و چنين باشد: مثلهم معك كمثل الذى ... مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا آنانند كه دانسته و از روى عناد كافرند نه از روى جهل. در اين مثل چوپان و گوسفند مطرح نيست كه بگوئيم: گوسفند نفهميده از چوپان پيروى مى كند بلكه منظور آنست كه حيوانى صداى انسان را مى شنود ولى معنى آن را درك نمى كند چنان كه ما صداى گاو را مى شنويم و معنى آن را درك نمى كنيم.

كافران چون بناى نشنيدن و نفهميدن دارند در نتيجه كلمات پيامبر در نظرشان به صورت نامفهومى در آمده چنان

كه در جاى ديگر فرموده: وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً انعام/ 25 و نيز فرموده: ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ هود/ 20، آرى اعراض از حق انسان را اين چنين عوض مى كند.

يعنى: حكايت تو در هدايت كفار حكايت كسى است كه به حيوانى بانك زند چنان كه حيوان فقط صدا را مى شنود و معنى آن را درك نمى كند، كفار هم چنين هستند.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ آنها در مقابل كلمات حق، كر هستند و لال هستند و كورند لذا چيزى نمى فهمند و هدايت نمى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 309

نكته ها
اصل اباحه:

به موجب آيه كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً اصل در اشياء اباحه است، آنچه تحريم نشده و طبع پسند است مى شود تصرف كرد و خورد و آشاميد هر چه باشد و هر كجا باشد، بر خلاف اخباريها كه عقيده دارند: هر چه درباره آن از دين رخصت و دستور نرسيده، بايد در آن احتياط كرد و نخورد و تصرف ننمود وهابى هاى حجاز كه پيروان محمّد بن عبد الوهّاب نجدى هستند نيز چنين عقيده دارند، و جريان اصل اباحه بسيار مفصل است و بايد در كتابهاى اصول فقه مطالعه كرد.

دروغ بستن بر خدا:

به مضمون: وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ يكى از خطوات و وسوسه هاى شيطان آنست كه: وادار مى كند تا بر خدا و رسول دروغ ببنديم در مكتب تشيع اينكار به قدرى زشت و خطرناك است كه حتى اگر كسى دانسته به خدا و رسول و امام دروغ بر بندد روزه اش باطل مى شود بايد قضاى آن را بگيرد و دو ماه نيز روزه كفاره بگيرد و توبه كند تا آمرزيده شود و اين از افتخارهاى مكتب تشيع است كه دروغ بستن بر خدا و رسول را چنان سخت گرفته است.

عقائد باطل، بدعتهاى خانمان برانداز، مكتبهاى باطل، همه نتيجه دروغهايى است كه بر خدا و رسول بسته اند، تصور كنيد در دروغهايى كه علماء يهود و نصارى جعل كرده و مردم را از پيروى اسلام بازداشتند، دروغهايى كه به وسيله معاويه، ابو هريره، سلاطين اموى و عباسى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده شد تا حق را در صورت باطل و باطل را در صورت حق ظاهر نمودند، در تاريخ مشهور است

كه معاويه پول كلانى به «سمرة بن جندب» داد كه روايت كرد: تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 310

آيه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ... بقره/ 207 درباره عبد الرحمن بن ملجم لعين و آيه ... أَلَدُّ الْخِصامِ ... بقره/ 204 درباره على بن ابى طالب عليه السّلام است. براى روسياهيهاى ابو هريره و امثال او لازم است به كتابهاى مخصوص رجوع نمود. صوفيه و امثال آنها نيز در دروغ بستن به خدا و رسول مشهور مى باشند. قرآن مجيد بارها اين گونه اشخاص را تهديد كرده است وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ آل عمران/ 78 إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ يونس/ 69.

قرآن و تقليد:

آيه وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا ... حكايت دارد كه اسلام دين تعقل و تفكر است، كلمات لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و غيره بارها در قرآن مجيد تكرار شده است، جمله أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ مفيد آنست كه اگر طريقه پدران آنها بر مبناى منطق و تعقل بوده، اينها حق دارند كه از آنها تقليد بكنند و گرنه، نه.

قرآن مجيد در آيات متعددى تابعان را كه بدون تفكر از متبوعان پيروى كرده اند اهل عذاب دانسته و عذر آنها را قبول نمى دارد و مى گويد: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ... زمر/ 18 يعنى سخن را مى شنوند و درباره آن فكر مى كنند و بهترين آن را اختيار مى كنند خلاصه: هر راهى و هر كارى و هر دينى كه انسان اختيار مى كند بايد اول آن را بفهمد و

در اطراف آن تحقيق بكند سپس آن را قبول كرده و در راه آن قدم بر دارد و در اين راه اگر اشتباه هم بكند پيش خدا معذور خواهد بود.

در تقليد از فقهاء كه مقلد راهى به مسائل دينى ندارد، دستور داده شده كه:

تا چند نفر متخصص و خبره، ايمان و عدالت و علم فقيه را تصديق نكرده اند نمى شود از او تقليد نمود، در رجوع به دكتر و مصرف كردن دواى او، عقل حكم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 311

مى كند بايد قبلا مهارت او را دانست بعد مراجعه نمود.

در ذيل آيه وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ ... بقره/ 78 در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه مردى عرض كرد عوام يهود در تقليد از علماى خود چاره اى نداشتند چنان كه عوام ما نيز ناچارند بى آنكه از حقيقت با خبر باشند از علما تقليد كنند؟ امام عليه السّلام در ضمن جواب فرموده:

اگر عوام ما از فقهاء، فسق، عصبيت بر سر هم زدن براى مال خدا ... به بينند و باز از آنها تقليد كنند مانند عوام يهود هستند، بعد فرموده: از فقهاء آنكه پرهيزكار، حافظ دين، مخالف هواى نفس و مطيع خدا باشد، بر عوام است كه از او تقليد كنند.

ناگفته نماند: عقيده يك دفعه آنست كه مبناى فكرى و استدلالى دارد، و طرف با تفكر و استدلال به آن عقيده رسيده است، اين عقيده را در صورت باطل بودن بايد با استدلال از بين برد، و يك دفعه آنست كه مبناى عاطفى دارد و طرف از استدلال عاجز است، عقيده بت پرستان جنبه عاطفى داشت و در جواب پيامبران

مى گفتند: پدران خود را چنين يافته ايم، از طريق آنها كنار نخواهيم شد وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ اين منطق از نظر قرآن قبول نيست بايد كوبيده شود، لذا بت پرستى در اسلام مجاز نيست كه بماند، گرچه اسلام را نيز به او تحميل نمى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 312

[سوره البقرة (2): آيات 172 تا 176]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (173) إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (174) أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ (175) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (176)

172- اى اهل ايمان از چيزهاى پاكيزه كه به شما روزى داده ايم، بخوريد، و خدا را شكر كنيد اگر خدا را به پرستيد.

173- خداوند فقط خوردن ميته و خون و گوشت خوك و آنچه به وقت ذبح نام غير خدا بر آن برده شود، بر شما حرام كرده (ولى) كسى كه مجبور شود بى آنكه طالب لذت باشد و بى آنكه در خوردن افراط كند گناهى بر او نيست، كه خدا غفور و مهربان است.

174- آنان كه آنچه را خدا از كتاب نازل كرده كتمان مى كنند و آن را به بهاى كمى مى فروشند، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 313

در شكمهاى خود

فقط آتش مى خورند، خدا روز قيامت با آنها سخن نمى گويد و از گناهان پاكشان نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است.

175- آنها همانها هستند كه ضلالت را به هدايت و عذاب را به مغفرت خدا خريدند، چه چيز آنها را بر آتش شكيبا كرده است؟!!

176- اين وعده عذاب بدان جهت است كه خدا كتاب را به حق (و براى وحدت) نازل كرده (ولى) آنها كه در زمينه كتاب اختلاف كردند در تفرقه شديدى هستند.

كلمه ها

ميته: ميت و ميّت هر دو به معنى مرده است. ميته مؤنث ميت حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده، خواه خود بخود مرده و يا به ذبح غير شرعى.

خنزير: خوك. جمع آن در قرآن خنازير است.

اهل: اهلال به معنى بلند كردن صداست. ماه را از آن هلال گويند كه به وقت ديدن آن صدا بلند كرده به يكديگر نشان مى دهند.

اضطر: اضطرار: احتياج و اجبار. آن در واقع حمل غير بر ضرر است، تحميل كننده شايد شخص ديگر و يا حالتى در خود شخص باشد مانند گرسنگى و غيره.

باغ: اسم فاعل از بغى به معنى طلب، باغى: طالب و مايل.

عاد: اسم فاعل است از عدو به معنى تجاوز.

اثم: گناه ضرر بقره/ 219.

غفور: غفر به معنى پوشاندن و مستور كردن است غفران گناه پوشاندن و ناپديد كردن آنست غفار و غفور صيغه مبالغه هستند يعنى بسيار آمرزنده. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 314

يكلمهم: تكليم سخن گفتن.

شقاق: اختلاف، جدايى بقره/ 137.

شرحها

در آيات قبلى عموم مردم از تقليد كوركورانه و از پيروى اوهام شيطانى مخصوصا در مورد چيزهاى خوردنى، نهى شدند. در اين آيات به مؤمنان دستور داده شده از نعمتهاى پاكيزه بخورند و خدا را شكر كنند نيز بعضى از محرمات كه نمى شود خورد بيان گرديده و به آنان كه به خاطر مال دنيا اين گونه حقائق را كتمان مى كنند وعده عذاب داده شده است.

172- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ.

اين آيه قطع نظر از مطالب خود، مقدمه بيان محرمات در آيه بعد است شكر نعمت كه دستور داده شده وسيله ارتباط ما بين روزى دهنده

و روزى خورنده است، به وسيله شكر دائره نعمت پر شده و حقيقت جاى خود را مى گيرد.

مقتضاى فطرت آنست كه از نعمت استفاده كرده و صاحب نعمت را بشناسيم و آن اهليت زيادت به ما خواهد داد لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ در آيه ديگر آمده فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا ... نحل/ 114.

آمدن شرط در: إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ ... ظاهرا براى آنست: حالا كه خود را بنده خدا مى دانيد. حق نداريد از پدران و خطوات شيطان پيروى كنيد.

تكيه بر روى «طيّب» از آن جهت است كه ملاك حلال و حرام روشن گردد، آنچه پاكيزه و طبع پسند است بايد حلال و مجاز باشد و آنچه خبيث، تنفرآور و كثيف است بايد تحريم گردد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 315

173- إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ.

اين چهار چيز در آيات ديگر نيز ذكر شده اند «1» حصر در آيه اضافى و نسبت به چيزهايى است كه مشركان (و شايد اهل كتاب نيز) حلال مى دانستند و گرنه حيوانات ديگرى نيز حرامند. از قبيل درندگان و غيره.

حرام بودن ميته و خون و خوك براى عوارض ناگوارى است كه در بدن توليد مى شود ولى حرمت آنچه به وقت ذبح نام غير خدا برده شده براى تقويت توحيد و كوبيدن «انداد» و معبودهاى دروغين است، حتى آنچه به وقت ذبح نام خدا بر آن ذكر نشده حرام است خواه نام غير خدا ياد شده يا نه وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ انعام/ 121.

در كتاب كافى ضمن روايتى علل حرمت مردار از حضرت صادق

عليه السّلام نقل شده كه خوردن آن بدن را ضعيف و رنجور مى كند، نيروى بدن را مى كاهد و سبب قطع نسل و سكته مى شود و درباره خوردن خون فرموده: ... دهان را بدبو، بوى بدن را بد مى كند، سبب بد خلقى، بيمارى هارى، قساوت قلب، كمى عاطفه مى شود تا جايى كه ممكن است فرزند و پدر و مادرش را بكشد ... «2»

امروز بشر با تجربه و پيشرفت علم اين حقائق را به نحو احسن دريافته است.

__________________________________________________

(1)- اين چهار چيز در سوره انعام/ 145 و سوره نحل/ 115 و نيز در سوره مائده/ 3 به اضافه چند چيز ديگر آمده است. ظاهرا اين تكرار براى اهميت مطلب بوده است.

(2)- كافى كتاب اطعمه حديث اول، ولى بايد دانست كه اين مضرات در خوردن خون است ولى تزريق خون تازه و زنده، به بدن كه ربطى به دستگاه گوارش ندارد جايز و خريد و فروش آن نيز مجاز است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 316

اما خوك حيوانى است بسيار كثيف، بى غيرت و لاابالى. نوعا از كثافات و گاهى از فضولات خود تغذيه مى كند، انگل «تريشين» كه به صورت نوارهاى سفيد باريك در ماهيچه هاى آن موجود است و همچنين «كرم كدو» كه در گوشت اين حيوان پليد هست، سبب هر نوع بيمارى در بدن مى گردد.

به فرض اگر با وسائل علمى امروز بتوان اين انگل ها را از بين برد صفات اين حيوان مانند بى غيرتى و بى عفتى و بى اعتنايى به مسائل كه به وسيله گوشت آن به انسان منتقل مى شود چاره پذير نيست. لفظ «لحم» دلالت بر آن دارد كه گوشت خوك چنانچه خود نميرد و سرش بريده شود حرام است.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ

باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين قسمت از حكم اولى استثناء شده يعنى آنكه براى حفظ جان خويش ناچار باشد از اين حرامها بخورد به دو شرط مانعى نيست، يكى آنكه «غير باغ» يعنى مايل و خواهان لذت نباشد و حرمت اوليه را در نظر بگيرد، دوم «غير عاد» يعنى از مقدار ضرورت تجاوز نكند، از لفظ «غفور» مى شود استفاده كرد كه خدا در صورت اضطرار اثرات ناگوار آنها را از بين برده و مستور خواهد كرد، چون در اينجا گناهى نيست تا بخشوده شود لفظ «رحيم» حكايت دارد كه اين اجازه در اثر مهربان بودن خدا است.

ناگفته نماند: از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه: در تفسير «غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ» فرمودند: باغى آنست كه بر امام خروج كند، عادى كسى است كه راهزنى مى كند مردار بر او حلال نيست «1» در روايت ديگرى از آن حضرت منقول است: باغى آنست كه از (روى هوس) بشكار مى رود، عادى راهزن است، اينها نبايد نماز را شكسته بخوانند و اگر اضطرار پيش آمد مجاز نيست از ميته بخورند،

__________________________________________________

(1)- كافى ج 6/ 265 كتاب اطعمه.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 317

آنچه در حال اضطرار به ديگران حلال مى شود بر اينها حلال نيست «1».

اين روايات كه در وسائل الشيعه، تفسير برهان و غيره نقل شده منافى معناى اولى نيست بلكه لفظ «باغ- عاد» به همه آنها شامل است، چنين كسان اگر در حال اضطرار از محرمات بخورند بر آنها گناه نوشته خواهد شد كه در معصيت پروردگار هستند.

174- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا

أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ.

اين آيه روشن مى كند كه محرمات فوق در تورات و انجيل نيز بوده، ولى دانشمندان اهل كتاب آن را به خاطر نفع مادى و پول دوستى اظهار نمى كردند و در مقابل اسلام جبهه گيرى مى نمودند.

در سوره نحل/ 118 بعد از ذكر چهار چيز حرام فرموده: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ معلوم است كه شريعت تورات نيز اينها را حرام كرده بود و در جاى ديگر در وصف اهل كتاب آمده: وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ توبه/ 69 به هر حال:

آيه شريفه آنها را تهديد به عذاب مى كند، ولى تهديد شامل هر كسى است كه حق را كتمان نمايد اهل كتاب باشد يا مسلمان.

وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ سخن نگفتن خدا با اينگونه اشخاص در آيه وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ...

آل عمران/ 77 نيز آمده، بهتر است اين كلمه را حمل بر ظاهر كرده و بگوئيم:

خدا در روز قيامت با مؤمنان از روى مرحمت سخن خواهد گفت البته صدا خواهد آفريد و مؤمنان خواهند شنيد چنان كه فرموده: لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ يس/ 57 و 58 يعنى براى آنها سلام قولى

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 318

است از طرف خداى رحيم. ولى اين سخن گفتن نسبت به كفار نخواهد بود، آنچه در آيات آمده كه خدا اهل عذاب را عتاب و ملامت خواهد كرد حق است چنان كه در سوره مؤمنون/ 108

و اعراف/ 38 و غيره آمده ولى مراد از «لا يكلمهم» در آيه. تكلم از روى مهر و رحمت است- لفظ «و لا يزكيهم» نشان مى دهد كه خدا با از بين بردن گناهان آنها را پاك و منزه نخواهد كرد.

175- أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ.

«اشترى» را مى شود خريدن يا عوض كردن معنى نمود، در هر حال هدايت و مغفرت را از دست داده و در عوض ضلالت و عذاب را به دست آورده اند. «ما» در فَما أَصْبَرَهُمْ ... ظاهرا براى تعجب است يعنى اينها در برابر وعده عذاب چقدر بى اعتنا و خونسرد هستند.

176- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ.

يعنى اين وعده ها و تهديدها براى آنست كه خدا كتاب را به حق نازل كرده و بايد آنچه در كتاب است كتمان نشود، تا روشن گردد كه تورات و انجيل اين احكام را تأييد كرده اند ولى آنها كه درباره كتاب اختلاف مى كنند و آن را منشأ اختلاف و تشتت مى گردانند از حقيقت و از وحدتى كه نظر كتاب است بسيار بدورند و بايد در عذاب بمانند كه غرض خدا را نقض كرده اند.

آيه شريفه مفيد آنست كه خداوند كتابها را براى ايجاد وحدت فرستاده تا مانند رشته محكمى جامعه را به مهم متصل كنند، اما آنان كه دانسته اين كتابها را در مسير اغراض خويش قرار داده و از مسير اصلى منحرف مى كنند در عذاب خدا خواهند بود مسلمان باشند يا غير مسلمان. در جاى ديگر آمده: وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بقره/ 213.

تفسير أحسن

الحديث، ج 1، ص: 319

[سوره البقرة (2): آيه 177]

اشاره

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

177- نيكى آن نيست كه صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيك آن كس است كه به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آورده است، و مال خويش را با آنكه دوست مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و فقراء و درمانده دور از وطن و سائلان و در آزادى بردگان مى دهد، و نماز مى خواند و زكاة مى دهد، و بعهد خود وقتى كه مى بندد وفادار مى ماند و در برابر محروميت و مرض و به وقت جنگ استقامت دارند، اينها كسانى هستند كه راست گفته اند و فقط اينها پرهيزكاران كاملند.

كلمه ها

بر: (بكسر باء) نيكى و خوبى، به فتح اول به معنى نيكوكار و نيز به معنى خشكى مقابل دريا است (قاموس قرآن).

ملائكة: فرشتگان. مفرد آن ملك، به عقيده اكثر علماء آن از ماده «الوك» به معنى رسالت است.

قربى: قربى و قرابت به معنى خويشاوندى و نزديكى نسبى است بقره/ 83.

ابن السبيل: پسر راه، يعنى درمانده دور از وطن.

الرقاب: جمع رقبه، آن در اصل به معنى گردن است، استعمال آن در بنده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 320

و انسان از باب ذكر جزء و اراده كل است.

بأساء: بأس

بؤس بأساء هر سه به معنى سختى و ناپسند است، بأساء را سختى شديد نيز گفته اند. به معنى عذاب، خوف و جنگ نيز آيند كه همه مصداق سختى مى باشند.

ضراء: ضرر شديد. بأساء و ضراء اگر يك جا ذكر شوند مراد از اولى سختيهاى خارج از وجود است مثل ضرر مالى و از دومى گرفتارى وجود مثل بيمارى. اين هر دو كلمه اسم مؤنث و مفرد هستند.

(قاموس قرآن).

شرحها

اين آيه در صدد معرفى اعمال نيك و مردان نيكوكار است و مى گويد:

نيكوكار كسى است كه از درون به توحيد و واقعيات معتقد، و از بيرون مصدر اعمال نيك و خدا پسند باشد و در پيش آمدها استقامت ورزد و خود را نبازد.

در الميزان از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه به اين آيه عمل كند ايمانش كامل است. در شأن نزول آيه گفته اند: درباره تحويل قبله بحث و جدال و گفتگو زياد شد و يهود دست بردار نبود تا آيه شريفه نازل گرديد. ولى نمى شود گفت:

در اين مورد فقط اين آيه نازل شده است بلكه آيات قبل و بعد نيز نازل شده اند، ضمنا در اين آيه مطلب فوق بررسى گرديده است.

177- لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ....

«بر» اول به معنى نيكوكارى است و همچنين «بر» دوم، ولى حمل «من آمن» بر آن از جهت مبالغه است. گويند: فلانى عدالت و شرافت يا ذلت است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 321

يعنى به قدرى عادل و شريف يا ذليل است گويى خودش در آن محو شده و يكپارچه عدالت و شرافت يا ذلت شده است،

در اينجا هم: آنكه داراى چنين صفات است گويى يكپارچه بر و نيكوكارى است.

يعنى: نكويى آن نيست كه به سوى مشرق و مغرب رو كنيد (اين در صورتى است كه بدون دستور خدا باشد) بلكه نكويى و نكوكار آنست كه به خدا، قيامت، ملائكه، كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان داشته باشد، اين قسمت راجع به عقيده و مطالب درونى است.

وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ اين قسمت راجع به انفاق مال و شامل انفاقهاى واجب و مستحبّ هر دو است و اين نتيجه ايمان و اعتقاد سابق مى باشد، قيد «على حبه» مفيد آنست كه مال خرج شده، زياد و قابل اعتناء باشد و درد آنها را دوا كند نه مقدارى كه مورد اعتناء و مورد علاقه انفاق كننده نيست مثل انفاقهاى ناچيز، اين قيد در سوره آل عمران/ 92 الدهر/ 8 نيز آمده است. «ابن السبيل» كسى است كه فقط با اين لفظ شناخته مى شود يعنى درمانده دور از وطن كه لازم است از انفاق واجب و مستحبّ به وطنش فرستاده شود.

مراد از «رقاب» برده هايى است كه لازم است خريده و آزاد شوند.

وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ اين هر دو عمل عبادى، اولى ارتباط با خدا دومى رابطه با خلق است. به نظرم زكاة از جهت اهميت ذكر شده و گرنه «آتى المال» شامل آن نيز هست.

وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ اين قسمت نيز مقدارى از اخلاق آنها است كه به پيمان خود وفادار و در گرفتاريهاى مالى و بدنى صبور و

به وقت جنگ با استقامت هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 322

«الموفون» خبر مبتداى محذوف است يعنى: «و هم الموفون»، «صابرين» منصوب است به تقدير «اعنى» و اين تقدير براى مدح و ثناگويى است.

أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ يعنى اينان در ادعاى ايمان صادقند، زيرا قول و فعل و عقيده شان يكى است لفظ «هم» براى حصر است يعنى: فقط آنها اهل تقوى هستند و شايد براى كمال باشد يعنى فقط متقى كاملند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 323

[سوره البقرة (2): آيات 178 تا 182]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (178) وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179) كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (182)

178- اى اهل ايمان بر شما درباره كشته شدگان قصاص مقرر شده آزاد در برابر آزاد، عبد در برابر عبد، زن در برابر زن هر كس چيزى از برادرش به او گذشت شود و قصاص به خونبها تبديل گردد بر خونخواه است كه بطور شايسته خونبها را تعقيب كند و بر قاتل است كه آن را به خوبى به پردازد اين تخفيف و مرحمتى است از جانب خدا و هر كه بعد از

عفو، تجاوز كند و قاتل را بكشد عذابى دردناك دارد.

179- اى خردمندان براى شما در قصاص زندگى هست تا از آدمكشى به پرهيزيد.

180- بر شما مقرر شده وقتى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مالى از خود بجا گذارد، وصيت براى پدر و مادر و خويشان به طور شايسته. اين حقى است بر پرهيزكاران.

181- هر كه پس از شنيدن (و دانستن) وصيت را تغيير دهد گناه آن فقط بر كسانى است كه آن را تغيير مى دهد، خدا شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 324

182- كسى كه از انحراف موصى (ميل ببعض ورثه) و يا از گناه او (وصيت به خلاف شرع) بترسد و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست خدا بخشنده و مهربان است.

كلمه ها

قصاص: مقابله به مثل در جنايت عمدى. قص و قصص در اصل به معنى تعقيب و پى جويى است. سرگذشت را از آن قصه گويند كه گوينده آن را تعقيب و دنبال مى كند مقابله به مثل را از آن قصاص گويند كه در تعقيب جنايت است.

قتلى: كشته شدگان. مفرد آن قتيل است.

حر: آزاد آنكه برده كسى نيست.

عبد: بنده و برده.

المعروف: شناخته شده آن هر فعلى است كه خوبى آن به وسيله عقل يا شرع شناخته شود (قاموس قرآن) الباب: جمع لب. آن به معنى مغز و عقل است. اولوا الالباب يعنى صاحبان خرد و انديشه.

خيرا: مال، اصل خير به معنى اختيار شده است، مال و صفت و كار خوب را از آن خير گويند كه مورد اختيار و رغبت است (قاموس قرآن).

متقين: بقره/ 2.

وصية: وصى به معنى متصل شدن و متصل كردن است،

ايصاء و توصيه به معنى سفارش و دستور است، وصيت يعنى چيز توصيه شده و سفارش شده، علت اين تسميه آنست كه موصى كارش را بكار وصى متصل مى كند و يا كار بعد از مرگ را به قبل از مرگ اتصال مى دهد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 325

جنفا: ميل به باطل يا مطلق ميل و انحراف.

شرحها

در اين آيات دو مطلب نقل و بررسى شده است يكى قصاص در جنايت عمدى كه بايد جانى را مجازات كرد و در عين حال مى شود از حس عاطفه استفاده كرده و عفو نمود و روشن شده كه اجراى قصاص سبب محفوظ ماندن خونهاست دوم:

وصيت كه دستورى راجع به كارهاى بعد از مرگ است.

178- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ.

پيش از نزول قرآن عرب عقيده به قصاص داشت و آن را به كار مى بست ولى قصاص بسته به قدرت اولياء مقتول و نيروى قبيله بود حتى گاهى به عوض يك نفر ده نفر را مى كشتند قرآن مجيد با اين آيه اولا قضيه را تعديل كرد كه در مقابل يك نفر فقط يك نفر را مى توان كشت نه بيشتر، ثانيا حس انتقام و حس عاطفه را ملاك قرار داد يعنى حكم اولى قتل، قصاص است ولى اگر كسى از عواطف انسانى استفاده كرده و قاتل را عفو كند، مجاز است.

اين حكم مطابق فطرت انسان است زيرا اگر تنها قصاص بود يك حكم خشن و غير قابل انعطاف مى شد و اگر فقط خونبها و عفو بود مورد سوء

استفاده واقع مى گرديد ظهور جمله الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى آنست كه آزاد را در مقابل برده و مرد را در مقابل زن نمى كشند.

ناگفته نماند آزاد در مقابل برده كشته نمى شود، تفصيل و علت آن را در فقه بايد جستجو كرد، اما اگر مرد آزاد زن آزادى را بكشد، كشتن مرد در مقابل تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 326

زن مشروط به آنست كه، اولياء زن نصف ديه مرد را به وراث او بدهند، امام صادق عليه السّلام در ضمن روايتى فرموده: مرد در مقابل زن كشته نمى شود مگر آنكه به وارثان مرد نصف ديه او داده شود «1» بايد بدانيم كه خونبهاى زن نصف خونبهاى مرد است، رجوع شود به «نكته ها».

علت اين حكم ظاهرا آنست كه: مرد در زندگى بيش از زن توان كار دارد و بيش از زن احتياج جامعه را بر طرف مى كند نظير يك ماشين چهار تنى و ده تنى بنا بر اين اگر مرد را در مقابل زن بكشيم نظير آنست كه ماشين ده تنى را در مقابل ماشين چهار تنى بدهيم، اين حكم تحقير زن نيست بلكه يك واقعيت است احكام اسلام تابع حقائق و نظامات عالى جهان است نه احساسات بى جا.

لفظ «من اخيه» براى تحريك عاطفه رحمت است يعنى با وقوع قتل هنوز قاتل برادر دينى اولياء مقتول و قابل ترحم است، جمله فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ راجع به قاتل و ولى مقتول است يعنى بعد از عفو، قصاص بخونبها مبدل مى شود در اين صورت بر ولى مقتول است كه براى گرفتن خونبها، قاتل را تعقيب كند ولى به طور متعارف، و قدرت او

را در پرداخت ديه در نظر گيرد، و بر قاتل است كه به خوبى و بدون طفره رفتن خونبها را پرداخت نمايد، تقدير آن چنين است: «فعلى الولى اتباع القاتل بالمعروف و على القاتل اداء الدية الى الولى باحسان» «2».

ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ.

تبديل قصاص بخونبها در صورت عفو، تخفيف و رحمتى است از جانب خدا

__________________________________________________

(1)-

عن الصادق عليه السّلام: لا يقتل حر بعبد و لكن يضرب ضربا شديدا و يغرم دية العبد و لا يقتل الرجل بالمرئة الا اذا ادى الى اهله نصف ديته ... «جوامع الجامع»

صافى از تهذيب.

(2)- در تفسير عياشى دو روايت در اين زمينه نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 327

كه قضيه را از حاد بودن خارج مى كند ولى اگر كسى بعد از عفو، قاتل را بكشد براى او در آخرت عذابى دردناك است و در عوض او را قصاص مى كنند.

179- وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين آيه دليل تشريع قصاص است و درك اصالت آن به عاقلان واگذار شده كه ضرورت قصاص را در حيات جامعه فقط عاقلان مى توانند احساس كنند، لفظ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ از دو جهت قابل توجه است يكى از جهت معنى كه مى گويد: حيات افراد جامعه در وجود قصاص است آن وقت حيات افراد تضمين مى شود كه قاتلان و آدمكشان بدانند در صورت قتل نفس، به حكم قصاص، خودشان نيز كشته خواهند شد، دوم از جهت لفظ عربها در اصالت قصاص مى گفتند: «القتل انفى للقتل» يعنى: آدمكشى را قصاص از همه بهتر ريشه كن مى كند ولى جمله فِي الْقِصاصِ حَياةٌ از آن مختصر و

مفيدتر است، اهل بلاغت بيشتر از ده فرق ادبى در ميان اين دو عبارت نقل كرده اند.

مفعول «تتقون» محذوف است يعنى: لعلكم تتقون القتل تا شما از آدمكشى به پرهيزيد.

180- كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ.

لفظ «كتب» دلالت بر وجوب دارد ولى لفظ «المتقين» مانع از وجوب است و گرنه لفظ «مؤمنين و مسلمين» مى آمد «الوصية» نائب فاعل «كتب» است پدر و مادر با آنكه ارث بر هستند ولى مانعى نيست كه از «ثلث مال» بر آنها وصيت شود تا چيز اضافى ببرند «1» «بالمعروف» مفيد آنست كه اين وصيت بايد

__________________________________________________

(1)-

عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن الوصية يجوز للوارث؟

قال نعم. ثم تلى هذه الاية «إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 328

عرف پسند باشد و ضررى به ورثه نرساند حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ يعنى: اين وصيت حقى است كه بر پرهيزكاران وضع شده است و آن مفيد استحباب وصيت است.

181- فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

اين آيه صريح است در اين كه تبديل وصيت از جانب وصى يا شخص ديگرى حرام است و خداوند كلماتى را كه در تبديل آن بكار رود مى شنود و از تغيير آن آگاه است.

182- فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

اين آيه استثنا است از حرمت تبديل، مراد از جنف ميل به بعضى از ورثه است كه سهم او از وصيت بيشتر باشد چنان كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده، منظور از «اثم» وصيت به

باطل و حرام است لفظ «فمن خاف» نشان مى دهد كه اين تبديل در حيات موصى است يعنى: وصى مى بيند كه موصى ميل به بعضى از ورثه مى كند و آن موجب اختلاف خواهد شد و يا مى خواهد وصيت به حرام كند، در اينوقت پا در ميان گذاشته و او را به اصلاح و تبديل وصيت وادار مى نمايد مراد از آمدن «غفور رحيم» شايد آن باشد كه در اين صورت گناه موصى نيز بخشوده خواهد شد.

نكته ها
قصاص:

قصاص و انتقام از قاتل، فطرى انسانست و هر كس با طبع سليم خود ضرورت آن را احساس مى كند، لذا از قديم الايام در ميان بشر عملى بوده و هست. اديان آسمانى آن را تعديل كرده و حكم اولى قرار داده و در عين حال عفو و گذشت را مجاز دانسته اند و اين كه تورات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 329

در فصل بيست و يكم از سفر خروج و غيره فقط قصاص را عنوان كرده فقره ديگر آن از بين رفته است و گرنه در ذيل آيه مائده خوانديم كه پس از حكم قصاص فرمود: فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ.

در زمينه اين حكم، در گذشته و حال افراط و تفريطى رخ داده، اما در گذشته نحوه قصاص بسته به قدرت قصاص كننده بود حتى گاهى براى يك نفر يك قبيله را از بين مى بردند، و اما امروز عده اى از نسل سرگردان موضوعيت آن را انكار كرده و گويند: آن بر خلاف عاطفه بشرى است، با كشته شدن مقتول يك نفر از افراد جامعه كم شده چرا ديگرى را با دست خود كم كنيم؟ بهتر است آن را زندانى كرده تربيتش

نمائيم، ولى گويند از روزى كه زندان جاى قصاص را گرفته شماره قتل زياد گشته است.

در روزنامه ها مى خوانيم كه به تدريج از اين سخن توبه مى كنند چنان كه اخيرا در «آمريكا» بعضى ها را اعدام و كليت قانون را عوض كردند اشكالهاى ديگرى نيز كرده اند كه به همه جواب داده شده است.

قرآن در اين زمينه فقط با لفظ «يا اولى الالباب» تصديق و درك واقعيت و ضرورت آن را به صاحبان عقل و انديشه واگذار كرده است و حقا كه انديشمندان ضرورت آن را درك كرده اند.

درباره قصاص و مسائل آن مطلب مفصل است بايد به كتب فقه مراجعه نمود ناگفته نماند: در اسلام آزاد را در مقابل برده قصاص نمى كنند، پدر را در مقابل فرزند قصاص نمى كنند و هكذا، اينها روى عللى است پيش خدا نه اينكه نعوذ باللّه بى عدالتى باشد.

وصيت: وصيت يكى از مستحبات اسلامى است، در بعضى از مواقع كه واجباتى در عهده انسان و يا امانتهايى در تحويل او است، واجب مى شود، انسان حق دارد وصيت كند كه يك سوم مالش را در تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 330

راههاى شرعى كه معين مى كند مصرف نمايند، بهتر است در اين كار دقت و كارهايى را كه نفع آنها عمومى است انتخاب نمايد، از لفظ «الاقربين» در آيه استفاده مى شود كه خويشاوندان غير وارث را نسبت به كارهاى ديگر ترجيح دهد و همچنين بر پدر و مادر با آنكه وارث هستند وصيت نمايد.

از على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه به وقت مرگ به خويشانى كه ارث نمى برند وصيت نكند عملش را با گناه به پايان رسانيده است «1».

از حضرت صادق

صلوات اللَّه عليه منقول است:

الوصية حق على كل مسلم «2».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه بدون وصيت بميرد همچون زمان جاهليت مرده است و نيز فرموده: بر مسلمان سزاوار نيست حتى يك شب را به روز آورد مگر آن كه وصيتش زير سر او باشد «3».

__________________________________________________

(1)- (2)- (3)- روضة الواعظين مجلس «88».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 331

[سوره البقرة (2): آيات 183 تا 187]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183) أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184) شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185) وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ

لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 332

183- اى اهل ايمان بر شما روزه نوشته شده چنان كه به گذشتگان نوشته شده بود تا پرهيزكارى كنيد (و پرهيزكار باشيد).

184- (آن روزه) در روزهاى معدودى است هر كه از شما مريض يا در مسافرت باشد همان اندازه در روزهاى ديگر روزه بگيرد و بر كسانى كه تاب روزه ندارند (مانند پيران و غيره) لازم است عوض بدهند، مسكينى را اطعام كنند هر كه كار خوب را با رغبت انجام دهد براى او بهتر است، روزه براى شما بهتر است اگر بدانيد.

185- (آن چند روز) ماه رمضان است كه قرآن به عنوان هدايت مردم در آن نازل شده قرآن آيات روشنى است از جنس هدايت و فرقانى كه بر پيامبر نازل گشته. هر كه از شما در اين ماه در حضر باشد آن را روزه بدارد و هر كه مريض يا در سفر باشد همان قدر از روزهاى ديگر روزه بگيرد، خدا براى شما راحتى مى خواهد نه زحمت. و تا تعداد روزه را كامل كنيد و خدا را در برابر آنكه هدايتتان كرده تعظيم نمائيد (يا تكبير گوئيد) و تا سپاس گزار باشيد.

186- (اى پيامبر) وقتى كه بندگان من، مرا از تو پرسند، من به آنها نزديك هستم، دعاى دعا كننده را وقتى كه مرا بخواند اجابت مى كنم، از من اين سخن را بپذيرند و به من ايمان آورند تا كمال يابند.

187- آميزش با زنان در شب روزه بر شما حلال شده آنها لباس شما هستند و شما لباس آنهائيد، خدا مى دانست كه شما بر خودتان خيانت خواهيد كرد لذا به شما برگشت و از شما اغماض

نمود، اكنون با آنها آميزش كنيد و آنچه (اولاد) براى شما نوشته بطلبيد، و بخوريد و بياشاميد تا رشته سفيد صبح از رشته تاريك شب نمايان شود سپس روزه را تا شب به پايان بريد. و آن گاه كه در مساجد به اعتكاف مشغوليد با زنان آميزش نكنيد، اينهاست مرزهاى خدا، به مرزهاى خدا نزديك نشويد، همين طور آيات خويش را به مردم بيان مى كند تا پرهيزكار شوند.

كلمه ها

الصيام: صوم و صيام به معنى روزه است. اصل كلمه به معنى امساك از مطلق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 333

فعل است لذا به سكوت نيز صوم گويند كه امساك از سخن گفتن است.

عدة: چيز معدود را عده گويند «العدة هى الشي ء المعدود».

اخر: جمع آخر به معنى «ديگر» است.

يطيقونه: طوق و طاقت به معنى قدرت. اطاقه آنست كه كار را با طاقت فرسايى و زحمت انجام دهيم (قاموس قرآن).

فدية: عوض فدى و فداء نيز به همان معنى است.

تطوع: كار را با رغبت انجام دادن بقره/ 158.

رمضان: نهمين ماه عربى است ميان شعبان و شوال. و ماه روزه اسلامى. و اصل رمض شدت تابش آفتاب بر خاك است.

شهر: ماه و آن با رؤيت هلال شروع شده و با رؤيت مجدد منقضى مى شود.

بينات: آشكارها آيات بينات به معنى آيات روشن و آشكار.

فرقان: فرق گذارنده بين حق و باطل. مصدر است. به معنى اسم فاعل.

لعل: در كلام خدا به معنى «تا» و در كلام بشر به معنى «شايد» است.

يرشدون: رشد (بر وزن عذر) و رشد (بر وزن عمل) به معنى هدايت، نجات، كمال و صلاح است.

رفث: جماع. سخن گفتن با زن درباره جماع و سخن قبيح (صحاح) مراد از آن در

آيه جماع است لفظ «الى» حاكى است كه معنى ميل به آن تضمين شده است.

باشروهن: مباشرت رسيدن دو پوست بدن به همديگر است، مراد از آن در آيه مجامعت مى باشد.

خيط: رشته، نخ، مراد از رشته سفيد، صبح و از خيط اسود تاريكى شب است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 334

عاكفون: عاكف و معتكف كسى است كه عمل اعتكاف انجام دهد كه خواهد آمد. عكف و عكوف در اصل ملازمت با تعظيم است.

حدود: مرزها. مفرد آن حد است.

شرحها

آيات شريفه درباره تشريع روزه و احكام آنست و در ضمن از دعا و تضرع به درگاه خدا سخن رفته كه از بزرگترين عبادتهاست و بر تارك آن وعده عذاب داده شده است.

183- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

لفظ «كتب» دلالت بر وجوب دارد، آيه صريح است در اينكه در شريعتهاى گذشته نيز روزه بوده ولى از اينكه در همه آنها روزه تشريع شده ساكت است «لعلكم تتقون» علت تشريع روزه است. روزه قطع نظر از زيبائيهاى ديگرش، يك زورآزمايى و خودشناسى است، شخص روزه دار وقتى كه ديد مى تواند در مدت معينى از همه ضروريات بدن صرف نظر كرده و گرسنه و تشنه بماند، مى داند كه دست كشيدن از محرمات بر او ميسر است.

بدين وسيله درهاى تقوا و مقاومت در برابر شهوات به روى شخص باز مى شود و نيز مى تواند خود را به انجام واجبات و مستحبات وادارد. اگر گويند:

در اين صورت روزه هدف نيست بلكه وسيله است؟ گوئيم: مانعى نيست كه روزه در عين هدف بودن وسيله تقوى و پرهيزكارى باشد مانند وضو، با آنكه مقدمه نماز است

خود يك عمل عبادى و عامل نزديكى به خدا مى باشد، در اينكه روزه خودش هدف و مصداق تقوى و موجب تقرب به خداست شكى نيست. ممكن است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 335

مراد آن باشد كه: روزه گرفتن و وادار شدن به ماه عبادت مصداق «لعلكم تتقون» است.

184- أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ.

كلمه «اياما معدودات» ظرف است براى صيام يعنى روزه مقرر شده در روزهاى معدودى است و آن ظاهرا براى سبك نشان دادن و تشويق به روزه است كه همه اش روزهاى شمرده اى بيش نيست، آيه صريح است در اينكه براى مريض و مسافر روزه نوشته نشده و اگر روزه بگيرند صحيح نيست چنان كه مذهب اهل بيت عليهم السّلام همين است، عده اى از فقهاء برادران اهل سنت فتوى داده اند كه:

مسافر مى تواند روزه بگيرد و قضا نكند و يا افطار كند و قضا نمايد، ولى اين بر خلاف آيه است، براى مسافر و مريض فقط قضا لازم مى باشد.

در كافى از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان از مدينه به همراه مردم به سوى مكه خارج شد، عده اى از اصحاب پياده بودند، چون به «كراع الغميم» رسيدند آب خواست و ميان ظهر و عصر آب خورد و افطار كرد، مردم نيز افطار كردند، عده اى افطار نكردند حضرت آنها را عصاة (گناهكاران) خواند. اهل سنت نيز اين حديث را نقل كرده اند.

مراد وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ ... كسانى هستند كه روزه بر آنها طاقت- فرساست مثل پير مردان، پير زنان،

دختران ضعيف كه تازه بالغ شده اند، زنان حامله و شيرده و آنان كه عطش فوق العاده دارند، ظهور آيه آنست كه بر هيچ يك از اينها روزه واجب نيست و فقط فديه (كفاره) مى دهند ولى بر بعضى قضا نيز واجب است بايد به «فقه» رجوع شود فديه و كفاره براى هر روز يك مد (حدود تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 336

هفتصد و پنجاه گرم) است كه بر فقيره داده مى شود، اگر يك نفر به عوض يك ماه روزه 23 كيلو گندم به يك فقير بدهد كافى است.

فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نظير اين جمله در آيه 158 نيز گذشت، يعنى هر كه كار خوب را با ميل و رغبت انجام دهد براى او بهتر است، روزه را نيز بايد با شوق و رغبت انجام داد إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ حاكى است كه اگر بدانيد و دقت كنيد پى خواهيد برد كه در تشريع روزه خير و صلاح شما در نظر گرفته شده است.

185- شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ.

يعنى ايام معدودات عبارتند از ماه رمضان كه قرآن در آن نازل گرديده قرآن اين حال را دارد كه هدايت است براى عموم مردم و از جنس هدايت و فرقانى است كه پيامبران گذشته آورده اند. بنا بر اين «شهر رمضان» خبر مبتداى محذوف است مثل «هى» كه به ايام معدودات راجع است، الف و لام «الهدى- الفرقان» هر دو براى جنس مى باشند. راجع به نزول قرآن در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ

فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ.

شهود ماه آنست كه انسان در رمضان در حضر باشد، تكرار وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً ... ظاهرا براى حتمى بودن اين حكم و نيز براى بيان علت آن و علت وجوب قضا است كه در ذيل نقل مى شود.

يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 337

يعنى: برداشتن روزه از مريض و مسافر براى آنست كه خدا بما آسانى مى خواهد از آن طرف چون روزه سرمايه دنيا و آخرت است اگر قضا واجب نبود از طاعت شما كاسته مى شد ولى با گرفتن قضا، بعدد روزه ديگران روزه مى گيريد، بنا بر اين: يريد اللَّه- لتكملوا ... هر دو راجع به مريض و مسافر است ولى وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ ... علت و غايت روزه و احكام آنست، يعنى خدا را در برابر اين راهنمايى بخير و صلاح و اين مراعات حال صحيحان و بيماران و مسافران تعظيم كنيد و بزرگ و والا مقام بدانيد.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه «لتكبروا» را به تكبيرات مستحبّ معنى كرده اند كه بعد از چهار نماز يعنى: نماز مغرب و عشاء شب اول شوال و نماز صبح و نماز عيد فطر خوانده مى شود چنان كه در مجمع البيان و تفسير آلاء الرحمن و غيره نقل شده است، مى شود گفت كه روايات در مقام بيان مصداق مى باشند و گرنه معنى تكبير در آيه اعم از آنست. با عمل به آنچه در اين آيات بيان گرديد انسان بنده شكرگزار مى شود: وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

186- وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ

دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.

وقوع آيه دعا در ميان آيات روزه ظاهرا براى اهميت دعا در ماه رمضان است، «فانى قريب» حاكى است كه در هر حال و هر شرط و هر مكان رابطه با خدا و خواندن خدا ميسر است، خدايى كه به انسان از خود انسان نزديكتر است وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ كلمه أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ در اين آيه و لفظ وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ... غافر/ 60 دلالت دارد كه استجابت دعا از جانب خدا حتمى است مگر آنكه دعا بر خلاف طبيعت، يا نفرين به مردم يا موانع ديگرى داشته باشد كه آن موقع صورت دعا را دارد ولى در واقع دعا نيست و يا چيزى مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 338

كه صلاح او نيست و اگر حقيقت مكشوف شود مى بيند كه به ضرر او است در همه اين صورتها «دعوة» واقعى كه در آيه قيد شده به وقوع نپيوسته است.

بعضى از بزرگان فرموده: «اذا دعان» قيد دوم استجابت دعاست يعنى انسان فقط خدا را بخواند. اما آنكه خدا را مى خواند و قلبش متوجه به امور عادى و اسباب طبيعى است ... در دعا اخلاص ندارد و خدا را تنها نخوانده است.

به نظر نگارنده: اگر قلبش متوجه اسباب طبيعى است ولى مى داند كه بايد خدا آنها را جور بكند و به مرحله عليت برساند، مانع اخلاص در دعا نيست، كمتر كسى مى توان يافت كه خدا را بخواند و وسائل مادى در نظرش نباشد، اين فقط در صورتى است كه وسائل مادى عملا بى اثر شده باشند مثل آنكه در دريا

غرق مى شود، در اين صورت انسان مضطر است و دعاى او باب ديگرى است.

فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي اجابت و استجابت هر دو به معنى جواب و قبول است يعنى بندگان من اين سخن مرا كه «من به آنها نزديكم و چون مرا بخوانند جواب مى دهم» بپذيرند و قبول كنند «و ليؤمنوا بى» يعنى ايمان بياورند كه قادرم خواسته هاى آنها را بدهم.

چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- در مجمع البيان نقل شده.

لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ تا آنها كمال يابند، دانستن اين حقيقت كه خدا همواره حاضر و ناظر است به دعا و ناله بندگان توجه خاصى دارد. اگر به صلاحشان باشد حتما دعاى آنها را مستجاب مى كند، رشد و كمال بزرگى است، چه كمالى بزرگتر از ايمان به خدا و ارتباط با او. انسان از دو حال بيرون نيست يا راحت است يا ناراحت، در حال اول بايد خدا را با حمد و ثنا ياد كند كه فراهم كننده وسائل راحتى اوست، و در حال دوم با التماس و تضرع كه از بين برنده ناراحتى او است الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ دعا در حقيقت آنست كه انسان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 339

همه اين جهان هستى را از ياد برده، متوجه آفريننده جهان گردد، خدايى كه رحمت او همه مخلوقات را فرا گرفته، خدايى كه روشنترين صفات او رحمن رحيم است، آنان كه ضمير روشن دارند، مناجات خدا را بالاترين لذتها مى دانند، رجوع كنيد به آيات قرآن و روايات و دعاها و احوال چهارده معصوم عليهم السّلام.

187- أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ اين آيه

صريح است در اين كه نزديكى با زنان در شب هاى ماه رمضان جايز است، تعبير به لفظ «لباس» از زن و مرد ظاهرا براى آن است كه: زن مرد را و مرد زن را از اعمال منافى عفت مثل زنا و غيره مى پوشاند همانطور كه لباس بدن را مى پوشاند زن بى شوهر و شوهر بى زن به حكم انسان عريان است كه حفاظ و آرامش ندارد.

عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ.

در كافى و تفسير عياشى در شأن نزول أُحِلَّ لَكُمْ ... إِلَى اللَّيْلِ نقل شده:

پيش از نزول آيه چنان كه شب ماه رمضان مسلمانى را خواب مى ربود خوردن و آشاميدن بر او حرام بود، مردى به نام «خوات بن جبير» وقت افطار به خانه اش وارد شد و طعام خواست، تا حاضر شدن طعام خوابش برد، صبح كه مشغول كندن خندق بود از كثرت ضعف بيهوش شد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را ديد و از حالش پرسيد، تا خدا آيه كُلُوا وَ اشْرَبُوا ... را نازل كرد.

در مجمع البيان از تفسير قمى بطور مرفوع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

در شب رمضان بعد از خواب، طعام خوردن حرام بود و نيز آميزش با زنان در همه ماه حرام بود ... گروهى از جوانان در شب رمضان با زنان آميزش مى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 340

در نتيجه اين آيه نازل شد و مجامعت در شب و خوردن تا طلوع فجر حلال

گرديد.

در روايات اهل سنت نيز نظير آن نقل شده است. واحدى در اسباب النزول و ابن كثير در تفسير خود و ديگران نقل كرده اند كه: خوردن و آميزش با زنان فقط تا وقت نماز عشاء جايز بود و اگر كسى غفلت مى كرد تا فردا شب لازم بود در همان حال بماند، گروهى از جمله عمر بن الخطاب بعد از وقت عشاء طعام خورده و با زنان آميزش كردند.

بنا بر اين حكمى كه قبلا آمده بود با آيه قرآن نسخ شده نه اينكه: يك آيه، آيه اى ديگر را نسخ كرده است، فقط اين سؤال مى ماند كه شايد اشكال كنند: حكم اولى تا حدى خالى از حرج نبوده: صبر از آميزش با زنان در تمام ماه و گرسنه و تشنه ماندن 24 ساعت در بعضى از مواقع براى همه مقدور نيست حال آنكه فرموده: ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ حج/ 78.

اگر اين قضيه حتمى باشد به نظر نگارنده حكم اولى كاملا موقت بوده تا به زودى نسخ شود و مسلمانان عملا بدانند كه در شريعت اسلام اندازه قدرت و توانايى آنها در نظر گرفته شده به دليل اين كه حكم روزه كه بوى حرج از آن مى آمد نسخ گرديد.

به عقيده عده اى: نسخى در بين نيست، آيه فقط حكم اولى را بيان مى كند «كُنْتُمْ تَخْتانُونَ» «خبر از گذشته نيست» بلكه «كنتم» براى حال است مثل «كانَ اللَّهُ عَلِيماً» وانگهى «تاب- عفا» لازم نگرفته كه پس از گناه باشند بلكه با عنايت اولى نيز بكار مى روند معنى آيه چنين مى شود: در شب صيام آميزش با زنان بر شما حلال است. خدا از اول مى دانست كه اگر حلال

نكند شما بر خودتان خيانت كرده معصيت خواهيد كرد لذا به شما توجه فرمود و از سختگيرى گذشت، حالا كه اينطور است با زنان آميزش كنيد و توليد نسل نماييد، وانگهى تا طلوع فجر بخوريد و بنوشيد. نگارنده اين قول را بهتر مى دانم مگر آنكه روايات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 341

قطعى و نسخ حتمى باشد.

وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ حاكى است كه غرض اصلى از آميزش توليد نسل است، قيد «من الفجر» براى آنست كه مراد از خيط ابيض باريكى صبح و از خيط اسود همان اندازه از تاريكى شب است كه از بين رفته، عدى بن حاتم دو نخ سياه و سفيد در دست خود گذاشته و به آنها نگاه مى كرد تا كى از هم تميز داده شوند و روزه شروع گردد، حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله او را ديد، خنديد تا دندانهاى مباركش ظاهر شد، پس فرمود: پسر حاتم آن سفيدى روز و تاريكى شب است.

وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها يعنى آن گاه كه در مساجد اعتكاف مى آوريد با زنان آميزش نكنيد مراد از مباشرت در آيه مجامعت، بوسيدن، و ساير انواع تلذذ است كه همه آنها در حال اعتكاف در مذهب اماميه حرام است نه فقط جماع.

اعتكاف آنست كه انسان به قصد عبادت در مسجد بماند، آن به اصل شرع مستحبّ و با نذر و سوگند واجب مى شود، معتكف بايد روزه باشد خواه واجب يا مستحبّ، حد اقل اعتكاف سه روز است و از آن كمتر نمى شود، در كثرت حدى ندارد ولى بايد با روز سوم تمام شود، مثلا اگر

پنج روز اعتكاف كرد بايد روز ششم را نيز اعتكاف كند و اگر هشت روز كرد بايد روز نهم را اضافه كند و هكذا.

اعتكاف بايد در مسجد جامع شهر باشد نه مسجد محله و بازار، بعضى جواز آن را به چهار مسجد: مسجد الحرام، مسجد پيامبر، مسجد كوفه و مسجد بصره منحصر دانسته اند و گفته اند در مساجد ديگر به قصد رجاء آورند. طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان فرموده: اعتكاف در مذهب ما جز در مساجد چهارگانه جايز نيست ولى بعضى از فقها در مسجد جامع هر شهر جايز دانسته اند. معتكف تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 342

بايد پيوسته در مسجد باشد، جز براى ضرورت خارج نشود و اگر عمدا بدون ضرورت خارج شود عمل باطل است.

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها نزديك شدن به حدود و مرزهاى خدا عدم رعايت آنهاست.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ علت آگاهيها آنست كه مردم از مخالفت بپرهيزند و متقى باشند.

نكته ها
روزه:

چنان كه از آيه اول روشن شد روزه در شريعتهاى ديگر نيز بوده است. از كلام عيسى عليه السّلام كه به مادرش گفت: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا مريم/ 26 معلوم مى شود در بنى اسرائيل روزه «صمت» بوده كه از سخن گفتن روزه مى گرفتند ولى در اسلام نمى شود سكوت را جزء نيت روزه و سخن گفتن را مبطل دانست.

روزه ماه رمضان آن طور كه از تاريخ و احاديث معلوم مى شود، در سال دوم هجرت اواخر ماه شعبان پس از تحويل قبله تشريع شد و مسلمانان با روزه گرفتن به دايره تازه اى از تقوى و فضيلت قدم نهادند، ماه رمضان ماه عبادت، ماه مغفرت، ماه

صفاى باطن ماه باز شدن درهاى رحمت، ماه بسته شدن شياطين است آنان كه صفاى آن را درك مى كنند وارد دريايى از نور مى شوند، بخوانيد دعاى وداع ماه رمضان از صحيفه سجاديه را كه امام سجاد صلوات اللَّه عليه از مفارقت رمضان مى نالد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ضمن حديثى فرموده اند: براى هر چيز زكاتى هست روزه زكاة بدنهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 343

امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم فرمود: انسان يك روز براى پاداشى كه نزد خداست از روى شوق روزه مى گيرد خدا او را وارد بهشت مى كند.

و نيز فرموده: خواب روزه دار عبادت و نفس كشيدنش سبحان اللَّه گفتن است.

باز فرموده: براى روزه دار دو تا شادى هست يكى موقع افطار (كه عبادت حق را به پايان رسانيده) ديگرى بوقت ملاقات پروردگارش. «1»

نزول قرآن

شكى نيست كه قرآن مجيد در عرض بيست و سه سال به تدريج بر پيامبر اكرم نازل گرديد، از طرف ديگر: آيات صريح هستند در اينكه: قرآن در ماه رمضان آن هم در يك شب نازل گشته است، به عبارت ديگر آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ حاكى است كه قرآن در ماه رمضان فرود آمده و آيه:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ ... دخان/ 3 روشن است كه در يك شب از ماه رمضان نازل گرديده است.

در روايت شيعه و اهل سنت آمده: قرآن همگى در شب قدر به بيت المعمور نازل شده پس از آن بتدريج در بيست سال نازل گشته است، در روايت اهل سنت به جاى بيت المعمور لفظ «بيت العزة» آمده است: ولى به هيچ يك نمى توان اعتماد كرد

و به قولى شروع نزول قرآن از شب قدر بوده است چنان كه در المنار گويد.

قول قوى آنست كه قرآن دو دفعه نازل گرديده، يك دفعه به طور بسيط و فشرده در شب قدر، دفعه ديگر به طور تفصيل و تدريج در عرض بيست و سه سال چنان كه مرحوم شيخ ابو عبد اللَّه زنجانى در تاريخ قرآن 31 ترجمه سحاب چنين

__________________________________________________

(1)- فروع كافى ج 4/ 64 و 45.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 344

احتمال داده و در الميزان ذيل شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي ... آن را قبول و بر آن استدلال كرده است، نگارنده: اين مطلب را در قاموس قرآن در ماده «نزل» مفصلا توضيح داده ام، در مقدمه تفسير نيز به طور تفصيل گذشت.

مسئله

برادران اهل سنت عقيده دارند كه بعثت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان واقع گشته است، به نظرم منشأ اين عقيده آيه: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ باشد، يعنى نزول قرآن در رمضان اتفاق افتاده پس بعثت نيز در رمضان بوده است ولى به عقيده شيعه. بعثت در بيست و هفتم ماه رجب واقع شده است، اين عجب نيست زيرا نزول قرآن غير از بعثت است، مانعى نيست كه آن حضرت روز 27 رجب مبعوث شود و چند آيه از قرآن نيز در آن روز نازل گردد سپس همه قرآن در ماه رمضان وحى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 345

[سوره البقرة (2): آيات 188 تا 189]

اشاره

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

188- اموال يكديگر را در ميان خود به ناحق نخوريد و آن را به حكام و قضات ندهيد تا بدان وسيله قسمتى از اموال مردم را به ناحق و دانسته بخوريد.

189- از تو از هلالهاى ماه مى پرسند بگو آنها اوقاتند براى (نظام زندگى) مردم و براى عمل حج، نيكى آن نيست كه به خانه از پشت آنها در آئيد بلكه نيك آنست كه تقوى پيشه كنيد، به خانه ها از درهاى آنها درآئيد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

باطل: ناحق. باطل چيزى است كه در مقام فحص و دقت پايدارى ندارد (قاموس قرآن).

تدلوا: دلو: ظرف آبكشى و فرستادن آن به چاه است. ادلاء به معنى ارسال، مراد از آن در آيه دادن است «ادلى اليه بالمال: دفعه اليه».

اهله: جمع هلال. آن ماه يك شنبه و دو شبه است، به قولى تا شب هفتم هلال است اهلال به معنى بلند كردن صدا است، ماه را از آن هلال تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 346

گويند كه با ديدن آن صدا بلند كنند.

بر: نيكويى بقره/ 177.

ظهور: پشتها. مفرد آن ظهر است، ظهر به معنى آشكار شدن به اعتبار همين معنا است.

شرحها

در اين دو آيه از خوردن مال ديگران به ناحق و از رشوه دادن براى تضييع مال مردم، نهى شده و نيز از سؤالى كه راجع به تغيير شكل ماه كرده بودند جواب گفته شده و به همان مناسبت يكى از بدعتهاى جاهليت بازگو گرديده است.

188- وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

اكل مال به باطل آنست كه بدون رضاى شخص و يا با طريقى كه قانون اسلام حرام دانسته از او گرفته شود مثل قمار و قيمت مشروب و غيره «تدلوا» در تقدير «و لا تدلوا» است به علت عطف به «لا تأكلوا» مراد از آن اين است كه اموال به عنوان رشوه به قاضى ها و فرمانروايان داده شود تا در دادگاهها به نفع آنها رأى دهند و بدان وسيله اموال ديگران را تصاحب نمايند، علت تعبير با «تدلوا» شايد آن باشد كه رشوه داده مثل فرستادن دلو به چاه است

براى آب كشيدن چنان كه در «آلاء الرحمن» گفته است.

وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ شايد براى آنست كه اين نقشه كشى در اتلاف مال مردم، حرام و ظلم آشكارى است كه اشتباه و نسيان در آن معنى ندارد، از آيه شريفه استفاده مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 347

الف: حرمت رشوه نسبت به رشوه دهنده و رشوه گيرنده در صورتى است كه اينكار براى اتلاف اموال و تضييع حقوق مردم باشد اين همان است كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده:

«لعن اللَّه الراشى و المرتشى و الماشى بينهما» «1»

خدا از رحمت خود دور كرده رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطه در رشوه خوارى را. و حضرت صادق عليه السّلام فرموده:

«الرشا فى الحكم هو الكفر باللّه «2»

رشوه گرفتن در قضاوت انكار خداست.

ولى رشوه دادن براى رسيدن به حق قانونى بر رشوه دهنده جايز و برگيرنده حرام است چنان كه فقهاء فتوى داده اند.

ب: اموالى كه از طريق چنين دادگاهها به دست مى آيد حرام است و حكم قاضى رشوه خوار، مال ديگران را بر انسان حلال نمى كند، حتى اگر قاضى عادل و شرعى در حكم خود اشتباه كرده و به نفع كسى رأى بدهد مال بر تصاحب كننده با علم به واقع، حرام است.

ج: در اين حكم صلاح افراد و جوامع بشرى در نظر گرفته شده، فكر كنيد قضاوتهاى باطل و حكمهايى كه در اثر رد و بدل شدن رشوه ها صادر مى شود چه بلاهايى بر جامعه بشرى وارد كرده و مى كند.

189- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ.

لفظ أهلّه نشان مى دهد كه سؤال از هلالها بوده يعنى هلال بودن ماه و به تدريج بزرگ شدن

و باز بعد از چندى به صورت هلال ظاهر شدن چه فايده و چه حكمتى دارد؟ در جواب فرموده: آنها وقتهايند براى مردم و اوقاتند براى حج. يعنى هلالها نشان دهنده اوقاتند.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار «رشا».

(2)- كافى ج 7/ 409 كتاب القضاء. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 348

تغيير اشكال ماه براى انسانهاى روى زمين يك تقويم طبيعى است كه با آن مى شود وقتها، روزها، هفته ها، ماهها و سالها را حساب كرد، اگر ماه مانند خورشيد بود، مردم از دانستن حساب ماه و سال عاجز بودند، امروز ضرورت حساب ماه و سال در نظام زندگى بر كسى پوشيده نيست و بدون آن، زندگى انسان بى ريخت و مشكل خواهد شد، خداوند ماه را طورى قرار داده كه در مسير خود نيمكره مرئى آن پيوسته در تزايد و تناقض است و بدين وسيله مشكل حساب حل گرديده است.

مقياسهاى اسلامى از قبيل طلوع، غروب، نصف النهار، رؤيت ماه. قدم، وجب، بند انگشتان و غيره همه طبيعى و براى عموم دسترس است، بر خلاف مقياسهاى كنونى كه جز خواص به آنها دسترسى ندارند.

در آيه ديگرى مى خوانيم: وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ ... اسراء/ 12 از «محونا» مى شود فهميد كه ماه در اول مثل خورشيد روشن و نورانى بوده، در اثر خاموش و تيره شدن و كسب نور از خورشيد، مشكل حساب و ماه و سال حل شده است.

لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها ارباب تفسير گفته اند: مردم جاهليت در حال احرام

به خانه هاى خود از در معمولى رفت و آمد نمى كردند بلكه از پشت اطاق نقبى زده و از آن وارد و خارج مى شدند. در اين آيه از آن بدعت خنده آور نهى شده است خدا فرموده نيكويى در تقوى است، متقى باشيد و از درهاى معمولى به خانه ها بياييد وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ پرهيز از خدا موجب رستگارى است.

به نظر مى آيد: نقل اينكه تغيير ماه مبين رسيدن وقت حج است، موجب شده كه در ذيل آيه از اين بدعت نهى شود. درباره الفاظ اين آيه در آيه ير أحسن الحديث، ج 1، ص: 349

188- توضيح داده شده است.

در تفسير عياشى از حضرت باقر عليه السّلام درباره لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ ...

نقل شده كه فرموده: آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله درهاى خدا و راه خدايند، و تا روز قيامت، داعيان و پيروان و راهنمايان بهشتند «1».

و نيز در تفسير وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها از آن حضرت نقل شده كه بهر كار از راه صحيح آن وارد شويد «2».

و نيز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: من شهر دانشم و على بن أبى طالب در آنست به شهر نمى شود آمد مگر از دروازه اش «3».

ظاهرا معناى اولى آيه همان است كه نقل شد، اين روايات همه مقبول و استفاده از آيه است چنان كه اهل بيت عليهم السّلام نظير اينها را از آيات ديگر نيز استفاده كرده اند.

__________________________________________________

(1)-

آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ابواب اللَّه و سبله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاء عليها الى يوم القيامة.

(2)-

قال و اتوا الامور من وجهها.

(3)-

انا مدينه العلم و على بابها و لا تؤتى

المدينة الا من بابها.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 350

[سوره البقرة (2): آيات 190 تا 195]

اشاره

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ (191) فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (192) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمِينَ (193) الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (194)

وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (195)

190- بجنگيد در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، (ولى در اين راه) تجاوز نكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد.

191- مشركان را هر جا كه يافتيد بكشيد و آنها را از مكه برانيد همانطور كه شما را رانده اند، فتنه (كه آنها مى كنند) از كشتن (كه شما مى كنيد) بدتر است، ولى با آنها در كنار مسجد الحرام جنگ نكنيد مگر اينكه در آنجا با شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 351

بجنگند در اين صورت آنها را بكشيد، سزاى كافرين همين است.

192- اگر از جنگ در كنار مسجد الحرام دست برداشتند خدا آمرزنده و مهربان است (يعنى شما نيز دست برداريد).

193- با آنها كارزار كنيد تا فتنه (شرك) از بين برود و دين همه اش مخصوص خدا شود، پس اگر از كفر باز ايستادند، تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست.

194- ماه حرام در

برابر ماه حرام است و در تمام محترمها قصاص هست، پس هر كه به شما تجاوز كرد همانطور به او تجاوز كنيد (ولى) از خدا به ترسيد (و زياده روى نكنيد) و بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.

195- در راه خدا انفاق كنيد (و با ترك انفاق) خود را به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد كه خدا احسان كنندگان را دوست دارد.

كلمه ها

قاتلوا: قتال به معنى جنگيدن است، همچنين مقاتله.

تعتدوا: اعتداء به معنى تجاوز، اصل آن عد است.

ثقفتموهم: ثقف به معنى پيدا كردن و مصادف شدن است.

فتنه: امتحان، عذاب، ضلالت، شرك. فتن در اصل گذاشتن طلا به آتش است براى امتحان. فتنه وسيله امتحان است، به امتحان و لازم آن مثل عذاب، گمراهى و شرك را نيز فتنه گويند.

انتهوا: انتهاء به معنى دست برداشتن از چيزى است و آن در واقع قبول نهى است.

الحرام: محترم بقره/ 144 حرمات: محترمها.

قصاص: مقابله به مثل بقره/ 178.

التهلكة: هلاك: ضايع شدن و تباه گشتن. تهلكه: هلاكت (قاموس قرآن).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 352

شرحها

اين آيات جهاد اسلامى را بررسى كرده و مقدارى از احكام آن را روشن مى كند و نيز به انسان حق مى دهد كه مشت را با مشت جواب دهد ولى زياده روى نكند و در پايان به انفاق در راه خدا امر مى كند و تخلف از آن را افتادن در هلاكت مى داند.

190- وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

لفظ «فى سبيل اللَّه» حاكى است كه جهاد در اسلام فقط براى اشاعه توحيد و گسترش دين مبين اسلام است نه براى كشورگشايى و تصاحب خاك و اموال ديگران و حكومت بر آنها، چنان كه راه و روش فرمانروايان ستمگر است. دقت در الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا نشان مى دهد كه فقط با كسانى مى شود جنگيد كه به جنگ مسلمانان آمده اند و يا به فكر آمدن و تهيه ساز و بر گند، مراد از «و لا تعتدوا» شايد آن باشد كه با غير اين كسان جنگ نكنيد و يا مراد مطلق تعدى است.

اين

آيه با آيه: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 اگر كفار به مسالمت مايل شدند تو هم به مسالمت راضى شو و به خدا توكل كن روشن مى كند كه اگر كفار در كفر خود بمانند ولى بخواهند با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز داشته باشند نمى شود با آنها به جنگ پرداخت، آياتى كه درباره جهاد نازل شده با اين دو آيه قابل تخصيص هستند، نگارنده در قاموس قرآن ذيل لغت (قتل) اين مطلب را مشروحا گفته ام.

نتيجه اينكه در اسلام جنگ تعرضى و ابتدايى نيست و جهاد اسلامى فقط دفاع است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط با كسانى جنگيده كه به جنگ او آمدند و يا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 353

پيمان شكنى كرده و به فكر جنگ بوده اند و اللَّه العالم.

اين آيه حدود جهاد اسلامى را روشن كرده و در عين حال جواب قاطعى است به آنان كه به جهاد اسلامى حمله كرده و اسلام را دين جنگ مى دانند گرچه هر دينى از تصويب نوعى از جنگ ناگزير است.

اگر گويند: در اين صورت در پيشرفت و گسترش اسلام وقفه حاصل خواهد شد چطور ممكن است دين براى هدايت مردم آيد ولى كفار به سر خود رها شوند و هم چنان در كفر بمانند؟! گوئيم: مى شود با ارسال رسول و از راههاى مسالمت آميز در ميان آنها راه باز كرد و تبليغ نمود و بايد حكومت اسلامى راههاى ديگرى در پيش گيرد، اين است آنچه به نظر نگارنده آمده و اللَّه العالم، ممكن است با ادله ديگر استدلال نمود كه جهاد اسلامى داراى دو مرحله است. در مرحله اول لازم

است با هر طريق ممكن به ميان كفار راه باز كرد و با ارسال نماينده، نامه ها و غيره آنها را دعوت بدين كرد و اگر با هيچ يك ممكن نشد لازم است با آنها جنگيد و راه را براى تبليغ دين در ميان آنها باز نمود، اين مطلب را در قاموس قرآن در آخر لغت «قتل» توضيح داده ام.

191- وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ.

آيه اول راجع به عموم حكم جهاد است ولى اين آيه در وقت نزول مصداق خاصى داشت و آن اينكه: اهل مكه هر بلائى كه توانستند به سر مسلمانان آوردند حتى اموال آنها را غصب كرده و از مكه بيرونشان كردند و چون آنها با مسلمانان در حال جنگ بودند دستور داده شد: هر كجا آنها را يافتيد بكشيد و از شهر مكه كه شما را خارج كردند بيرونشان كنيد، مصداق بارز اين آيه در حال حاضر مسئله مسلمانان و اسرائيل است كه مسلمين فلسطين را از ديارشان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 354

بيرون كرده و بريش يك ميليارد مسلمان جهان مى خندند، جهاد مسلمين با آنها براى پس گرفتن اراضى كاملا شرعى و مطابق قرآن است.

مراد از فتنه در وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ ظاهرا شكنجه و اذيتى است كه بر مسلمانان وارد مى كردند تا از دينشان برگردند به نظرم اين جمله جواب سؤالى است كه از وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ ناشى مى شود يعنى چطور حكمى به اين عموم صادر شده؟! در جواب فرمايد: اينان كه مسلمين را شكنجه مى دهند تا از دينشان برگردند عملشان از قتل بدتر است زيرا مشرك بودن علت شقاوت

دنيا و آخرت است چنان كه در آيه 217 خواهد آمد. به عبارت ديگر علت قتل و اخراج هر دو در آيه روشن شده است.

وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ اين جمله استثناء است از حكم سابق. يعنى فقط در كنار مسجد الحرام به آنها نجنگيد و نكشيد آنهم در صورتى كه آنها هم احترام مسجد الحرام را مراعات كنند و اگر نكردند و در كنار آن دست بحربه زدند كشتن آنها در آن مكان مانعى ندارد.

192- فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ظاهرا مراد از انتها، و دست كشيدن آنست كه از جنگ در كنار مسجد الحرام دست بكشند در اين صورت خدا غفور و رحيم است، يعنى شما نيز در آن مكان آنها را نكشيد ولى حكم وَ اقْتُلُوهُمْ ... در جاهاى ديگر به قوت خود باقى است.

193- قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ.

مراد از فتنه به قرينه وَ يَكُونَ الدِّينُ ... شرك است، مراد از «انتهوا» اسلام آوردن مشركان است چون اگر تنها دست كشيدن از جنگ مراد باشد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 355

يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ مصداق پيدا نمى كند. در سوره توبه/ 5 آمد: ... فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ ... توبه و بازگشت به اسلام و نماز خواندن و زكاة دادن مشروح فَإِنِ انْتَهَوْا در اين آيه است.

خلاصه آيه آنست تا وقتى كه شرك از بين نرفته و دين توحيد جاى آن را نگرفته با مشركان

بجنگيد مگر آنكه اسلام آورند در اين صورت فقط راه بر ظالمان باز است، مراد از ظالمان ظاهرا آنانى هستند كه اسلام نياورده اند. براى روشن شدن هر چه بيشتر، اوائل سوره توبه و آيه 55 تا 61 سوره انفال ديده شود.

194- الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ.

چهار ماه از ماههاى عربى را چنان كه در سوره توبه خواهد آمد ماه حرام گويند و آنها عبارتند از: رجب، ذو القعده ذو الحجه و محرم، در اين چهار ماه جنگ حرام است و آنها ماه صلح و صفا و مسالمت مى باشند اگر دو گروه با هم در جنگ باشند لازم است در اين چهار ماه جنگ را قطع كنند، در سوره توبه در اين زمينه توضيح بيشترى داده خواهد شد.

مردم جاهليت اين چهار ماه را محترم دانسته و جنگ را در آن قطع مى كردند اسلام نيز آن را تصويب نمود. در اين آيه روشن شده كه ماه محرم در مقابل محرم است، يعنى اگر خصم به احترام ماه، دست از جنگ كشيد شما نيز چنين كنيد و اگر او احترام ماه را مراعات نكرد و شمشير كشيد شما هم شمشير بكشيد، سپس به طور كلّى فرموده: وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ يعنى تمام محترمها داراى قصاصند، مال و جان و شرافت انسان محترم است مگر آنكه اسلام احترام آن را لغو كند، اگر كسى، كسى را بكشد يا زخمى بزند يا مال او را تلف كند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 356

مى شود او را كشت و زخم زد و همان

قدر از مالش برداشت، چنان كه در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است.

در بعضى موارد انتقام، به صورت ديگرى است مثلا اگر مردى با زنى زنا كند همان كار را در مورد او انجام نمى دهند بلكه او را تازيانه مى زنند و يا طور ديگر عقوبت مى كنند، در نتيجه حكم كلى وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فرموده:

حالا كه هر چيزى محترم و داراى قصاص است پس هر كه به شما بهر نحو تجاوز و تعدى كرد همان طور از او انتقام بكشيد ولى وَ اتَّقُوا اللَّهَ از خدا به ترسيد و در انتقام زياده روى نكنيد، مشت را با كشتن انتقام نكشيد، بى گناه را بجاى ظالم نگيريد وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ اگر تعدى نكنيد متقى هستيد و خدا با شماست، واقعيت و طبيعى بودن اين قوانين بر اهل بصيرت پوشيده نيست.

195- وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.

اين آيه كه در ذيل آيات جهاد آمده، روشن مى كند كه مراد از انفاق تأمين مصارف جنگ و مراد از «سبيل اللَّه» جهاد است و عدم انفاق سبب وقوع در هلاكت و عقب ماندن در دين و دنياست، مخصوصا با ملاحظه ارتباط آيات فوق با اين آيه منظور آنست كه با جان و مال در راه خدا و در راه سعادت خويش بكوشيد.

اما قطع نظر از آيات جهاد، از اين آيه دو مطلب مهم استفاده مى شود: يكى آنكه مسلمانان بايد در راه خدا و در گسترش دين و تأمين بيچارگان و رفع احتياجهاى عموم مال خرج كنند و اگر با اين وسيله شكافهاى جامعه را پر نكنند نتيجه جز هلاكت

و عقب ماندن از دين و دنيا نخواهد بود و بايد به ذلت و بيچارگى تن در دهند به طورى كه داده اند ديگران در راه باطل ميليونها خرج مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 357

ولى مسلمين در راه حق در اين مورد دريغ دارند.

دوم آنكه: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ يك قاعده كلى است، انسان نمى تواند بدن و مال خويش را به مهلكه اندازد و در راههايى كه نه نفع دنيا دارد و نه نفع آخرت اسباب دردسر و گرفتارى براى خويش فراهم آورد ولى:

به نظر نگارنده نمى شود امر بمعروف و قيام در راه خدا را با اين آيه مهار نمود و گفت: امر بمعروف مصداق افتادن در مهلكه است اصلا هر قدمى كه در راه خدا برداشته شود و لو به ضرر جانى و مالى و حتى كشته شدن بيانجامد، سعادت است افتخار و درجه است، شهادت و تقرب به خدا است نه افتادن در مهلكه، روحم فداى حسين بن على- صلوات اللَّه عليهما- باد آنكه مى دانست كشته خواهد شد، قيام فرمود و خود را در راه خدا فدا كرد، اين مطلب را در كتاب «امام حسين مرد ما فوق انسان» در بحث قيام و تقيه مشروحا گفته ام.

نكته ها
جهاد در اسلام:

على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرموده:

«فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و درع اللَّه الحصينة و جنّة الوثيقة فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل و شملة البلاء ...» «1»

يعنى جهاد درى است از درهاى بهشت كه خدا براى دوستان مخصوصش باز كرده، جهاد لباس پرهيزكارى و زره بازدارنده و سپر محكم خداست هر

كه جهاد نكند و از آن روگردان باشد خدا لباس ذلت و كسوت بلا را بر او مى پوشاند ...

هيچ قيامى در جهان بدون جنگ و دفاع پيش نرفته و نخواهد رفت، مسالمت آن قدرت را ندارد كه دست خائنين بشريت را كوتاه كند، سرنوشت بايد در

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 27.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 358

ميدان جنگ تعيين شود پيامبران قبل از اسلام در صورت فراهم شدن وسائل با دشمنان دين و بشريت جنگيده اند، قرآن فرمايد: وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ آل عمران/ 146، اى بسا پيامبر كه بسيارى از خداپرستان در ركاب او با دشمنان جنگيدند و از بلائى كه در راه خدا رسيد سست نشدند. موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل دستور داد كه با جنگ وارد فلسطين شوند مائده/ 24 پيامبرى از بنى اسرائيل طالوت را فرمانده قشون نمود و او با دشمنان جنگيد و پيروز شد بقره/ 246 سليمان عليه السّلام به مملكت سبأ لشكر كشيد (سوره نمل).

خدا در جاى ديگر فرمايد: وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ بقره/ 251 حق بايد گرفته شود دماغ اشغالگر بايد به خاك ماليده گردد اسرائيل غاصب بايد سر جاى خود بنشيند آزادى الجزاير آزادى گينه و ... همه با شمشير انجام پذيرفته و گرنه اشغالگر حاضر نيست از تاراج چشم به پوشد. گرفتيم كه در اسلام جنگ ابتدايى نيست ولى كوبيدن اشغالگران و جنگ در راه مظلومان كه حتمى است، دنياى مسيحيت بر اسلام تاخته و گويد:

اسلام با شمشير پيش رفت و به زور بر مردم تحميل شد، استناد آنها

به رسالت چند ساله حضرت عيسى عليه السّلام كه مجالى براى جنگ نيافت و اگر مجال پيدا مى كرد حتما با مخالفان خود مى جنگيد چنان كه در شب حمله دشمن به يارانش فرمود اسلحه به دست گرفته و مواظب باشيد.

در آيات گذشته حدود جهاد اسلامى را روشن كرديم، اسلام با شمشير بر مردم تحميل نشده، قرآن فرمايد: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ بقره/ 256 ولى براى از ميان برداشتن سدّ راه ناگزير بود به شمشير دست بزند، ولى اين مسيحيت به اصطلاح صلح جو براى پيش برد مقاصد خود چه خونها كه نريخت، به نظر آوريد جنگهاى صليبى و امثال آن را و آن گاه به ريش اين هوچيگران بخنديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 359

[سوره البقرة (2): آيات 196 تا 199]

اشاره

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (196) الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ (197) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ

الضَّالِّينَ (198) ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (199)

196- حج و عمره را براى خدا انجام دهيد، و اگر محصور شديد (و موانعى از ورود به مكه پيش آمد) آنچه ميسر شود قربانى كنيد. و سرهاى خود متراشيد (از احرام خارج نشويد) تا قربانى به قربانگاه رسد، هر كه از شما مريض بود يا آزارى در سر داشت (و بتراشيد) عوض آن روزه اى يا صدقه اى يا ذبح گوسفندى است. و چون امان يافتيد، هر كه پس از عمره حج را شروع كرده آنچه ميسر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 360

است قربان كند، و هر كه پيدا نكرد سه روز در موسم حج و هفت روز بعد از برگشتن روزه بگيرد، اين ده روز كامل است، حج تمتع وظيفه كسى است كه خانواده اش مقيم مسجد الحرام نباشد، از خدا به ترسيد و بدانيد كه مجازات خدا سخت است.

197- عمل حج در ماههاى معينى است، هر كه در آنها عمل حج را (با شروع) بر خود واجب كند (بداند كه) در اثناى حج جماع و گناه و جدال نيست، آنچه كار خوب بكنيد خدا مى داند، توشه گيريد كه بهترين توشه پرهيزكارى است و اى صاحبان خرد از من به ترسيد.

198- گناهى بر شما نيست كه فضلى از خدا به طلبيد (اثناى حج داد و ستد كنيد) چون از عرفات كوچ كرديد، در مشعر الحرام خدا را ياد كنيد، وى را ياد كنيد نظير آنكه شما را هدايت نمود حقا كه پيش از آن از گمراهان بوديد.

199- سپس (به منى) كوچ كنيد از آنجا كه مردم كوچ مى كنند و از خدا

طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

حج: در اصل به معنى قصد و در شريعت قصد خانه خدا است براى اعمال به خصوصى.

عمره: عمل به خصوصى است كه عن قريب توضيح داده خواهد شد، اين لفظ از عماره به معنى آبادى است گويى با عمل عمره، كعبه آباد و دائر مى شود.

احصرتم: حصر به معنى تنگ گرفتن و حبس است، احصار آنست كه كسى به وسيله دشمن يا مرض يا غير آن از اتمام عمل حج يا عمره ممنوع گردد.

هدى: قربانى مخصوص حج و قربانيهاى ديگر را اضحيه گويند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 361

تحلقوا: حلق به معنى تراشيدن است.

نسك: عبادت. ناسك: عابد. مراد از آن در آيه گوسفند قربانى است (قاموس قرآن).

فرض: فرض به معنى قطع و اندازه گيرى است واجب را از آن فريضه گويند كه تعيين شده است. مراد از آن در آيه ظاهرا شروع كردن باشد كه خواهد آمد.

رفث: آميزش با زبان. بقره/ 187.

فسوق: فسق و فسوق در اصل به معنى خارج شدن است بقره/ 26 آن در آيه به معنى دروغ مى باشد.

جدال: مجادله و مخاصمه. مراد در آيه لا و اللَّه و بلى و اللَّه گفتن است كه خواهد آمد.

زاد: توشه. طعامى كه براى مسافرت آماده شود. يك بار بيش در قرآن نيامده است.

الباب: جمع لب به معنى عقل بقره/ 179.

افضتم: كوچ كرديد. فيض به معنى پر شدن و جارى شدن است كوچيدن از عرفات را افاضه گفته اند كه در اثر كثرت مردم بجريان آب تشبيه شده است.

عرفات: بيابان وسيعى است در 25 كيلومترى مكه، محل وقوف حاجيان مى باشد.

مشعر: بيابان مستطيلى است ميان عرفات و «منى» از محلى بنام

«مأزمين» شروع شده و به محلى بنام «وادى محسر» مى رسد، محل وقوف دوم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 362

شرحها
عمره و حج:

عمره و حج دو عمل مخصوص عبادى و نمايش يك جامعه توحيد و معتدل است كه هر سال به وسيله چند صد هزار مسلمان برگزار مى شود. عمل عمره از پنج قسمت تشكيل مى شود اول: شخص از ميقات معينى احرام عمره مى بندد و در همان حال وارد مكه مى شود دوم: هفت مرتبه بدور خانه كعبه مى گردد كه مجموع آن را يك طواف گويند. سوم: پشت مقام ابراهيم كه در ذيل آيه 125 بقره توضيح داده شد، دو ركعت نماز طواف مى خواند. چهارم: ميان صفا و مروه كه در ذيل آيه 157 بقره ذكر شد، هفت بار رفت و آمد مى كند كه مجموع آن يك «سعى» حساب مى شود. پنجم: تقصير و آن اينكه مثلا قسمتى از موى سرش را مى زند و به آن عمل عمره تمام مى شود.

عمل حج عبارت است از:

1- احرام حج از شهر مكه.

2- وقوف (ماندن) در عرفات روز نهم ذو الحجه از ظهر تا غروب.

3- كوچ از عرفات به مشعر الحرام و وقوف در آنجا تا طلوع آفتاب.

4- آمدن به «منى» و انجام رمى جمره، قربانى و تقصير يا حلق.

5- آمدن به مكه براى طواف حج، نماز طواف، سعى بين صفا و مروه، طواف نساء و نماز آن.

6- ماندن در «منى» شب يازده و دوازده ذو الحجه.

7- رمى جمرات (سنگسار كردن شيطان و نفس) روز يازدهم و دوازدهم.

مجموع عمره و حج كه وظيفه مردمان دور از مكه است حج تمتع ناميده تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 363

مى شود حج بدون عمره را حج افراد و حج

قرآن گويند و عمره بدون حج را عمره مفرده نامند.

حج تمتع

حج تمتع آنست كه پس از عمره از احرام خارج شده و در موقع مخصوص احرام حج بسته شود و اين عمل در يك سال انجام گيرد، و آن وظيفه كسانى است كه فاصله آنها تا مكه بيشتر از چهل و هشت ميل است آنان كه كه در كمتر از اين مسافت سكونت دارند و يا اهل مكه هستند وظيفه آنها حج افراد و قران است.

حج تمتع در سال دهم هجرت در حجة الوداع تشريع گرديد.

سال دهم هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مردم اعلام فرمودند كه قصد حج دارند. مسلمين در ركاب آن حضرت براى عمل حج به مكه رفتند، آن حضرت از «ذو الحليفه» كه ميقات اهل مدينه است احرام حج بستند، 66 يا 64 قربانى با خود سوق نمودند، بنا بر اين آن حضرت به حج قران احرام بستند چنان كه شيخ طوسى رحمه اللَّه در كتاب خلاف تصريح فرموده اند.

پس از آنكه وارد مكه شد، طواف، نماز طواف و استلام حجر الاسود كرد، آن گاه شروع به «سعى» ميان صفا و مروه فرمود، پس از اتمام سعى در مروه به مردم رو كرده بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: اين است جبرئيل- اشاره به پشت سرش- به من امر مى كند دستور دهم هر كه با خود قربانى نياورده (سوق هدى نكرده) از احرام خارج شود، اگر اين را از پيش مى دانستم مثل شما از احرام خارج مى شدم ولى من با خود قربانى آورده ام، هر كه قربانى آورده باشد روا نيست از احرام خارج شود مگر وقتى كه قربانى

به محل خود برسد.

مردى از حاضران (عمر بن الخطاب) گفت: چطور مى شود از ميقات تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 364

احرام حج به بنديم و در وسط از احرام خارج شده حتى با زنان آميزش كنيم؟! حضرت فرمود: بدان تو به اين عمل هرگز ايمان نخواهى آورد. مردى به نام سراقه پسر مالك گفت: اى رسول خدا دين ما را به ما تعليم كن گويى كه امروز بدنيا آمده ايم، اين عمل كه فرمودى آيا فقط براى امسال است يا در آينده نيز؟

فرمود: بلكه اين براى هميشه است تا روز قيامت، سپس انگشتان خويش بهم داخل كرد و فرمود: عمره تا روز قيامت به حج داخل شد ... «1» بدين طريق حج تمتع تشريع شد، اينك آيات:

196- وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ.

لفظ «اللَّه» دلالت دارد كه اين عمل بايد براى خدا باشد، احصار آنست كه انسان در اثر مرض نتواند عمل را انجام بدهد، اين شخص لازم است با اشخاص ديگر قربانى بفرستد، اگر احرام عمره است بايد قربانى در مكه ذبح شود و اگر احرام حج باشد بايد روز عيد قربان در «منى» ذبح شود مريض در صورتى مى تواند سر خويش را بتراشد و از احرام خارج شود كه بداند قربانى به محل ذبح رسيده است لذا فرمود وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ. و اگر حاجى را دشمن از رفتن مانع باشد آن را «صد» گويند در اين صورت قربانى خويش را در همانجا ذبح كرده و از احرام خارج مى شود چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه

و آله را در عمل عمره كفار مكه مانع شدند، آن حضرت و اصحابش در «حديبيه» قربانى كرده و از احرام خارج شدند.

فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ.

__________________________________________________

(1)- اين مطلب در كافى كتاب الحج باب حج النبى (ص) از امام صادق (ع) و در جاهاى ديگر نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 365

اين راجع به كسى است كه شدت مرض يا اذيتى در سرش مجال نمى دهد تا رسيدن قربانى در احرام بماند، اين شخص مى تواند از احرام خدا خارج شود به شرط آنكه در عوض بعدا سه روز روزه بگيرد يا شش نفر فقير را اطعام نمايد و يا يك گوسفند قربانى كند چنان كه از امامان اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

يعنى وقتى كه راجع به اتمام عمل به ايمنى رسيديد، مرض يا دشمنى شما را مانع نشد هر كه با عمره به حج وارد شده يعنى حج تمتع آورده بايد آنچه مقدور باشد قربانى كند. در حج تمتع قربانى واجب است، در دو حج ديگر نه، مگر آنكه به وقت احرام قربانى را با خود برد.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ.

اين راجع به كسى است كه قربانى پيدا نكند، او سه روز در مراسم حج:

روز هفتم، هشتم و نهم ذو الحجه را روزه مى گيرد، و هفت روز نيز بعد از برگشتن به وطن خود، ظاهرا مراد از «لم يجد» پول نداشتن باشد و شايد به نيافتن قربانى نيز شامل باشد «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ» شايد براى

آن باشد كه فقط اين نحو (سه روز- هفت روز) مورد نظر خدا است و نمى شود مثلا پنج روز و پنج روز گرفت. چنان كه از بعضى روايات استفاده مى شود.

به قولى آن براى تأكيد و به قولى اشاره به مستقل بودن هر دو حكم و به قولى ثواب كامل قربانى را دارد در مجمع فرموده قول اخير از امام باقر- صلوات اللَّه عليه- نيز نقل شده است.

ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

لفظ «ذلك» اشاره است به فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ- «حاضرى» تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 366

در اصل حاضرين است نون با اضافه حذف شده است يعنى: حج تمتع وظيفه كسانى است كه خانواده آنها در مسجد الحرام و از اهل مكه و چهل هشت ميلى آن نيستند وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا ... در آخر آيه اشاره است به حتمى بودن حكم و تهديد متخلفان. راجع به «حج تمتع» كه عمر بن الخطاب تحريم كرد ذيل آيه 24 سوره نساء بحث خواهد شد.

197- الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ.

يعنى: عمل حج در سه ماه معين است: شوال و ذو القعده و ذو الحجة جزئيات آن بايد در «فقه» ديده شود، در اين آيه سه چيز از محرمات احرام ياد شده، مراد از «رفث» آميزش با زنان و از «فسوق» دروغ گفتن و از «مدال» رد سخن ديگرى با گفتن نه به خدا، بلى به خدا است كه اقل مرتبه مجادله است.

وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى.

يعنى اينها عمل خير است و خدا از

آن آگاه است و پاداش در هر دو جهان خواهد داد، آن وقت در حال تشويق فرمايد از اعمال خوب توشه آخرت بر گيريد بهترين توشه تقوى و پرهيز از مخالفت دستورهاى خدا است و در آخر براى كثرت تأكيد بلفظ خطاب آمده: اى خردمندان از مخالفت فرمانهاى من بترسيد كه به ضرر شما است آرى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ.

198- لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ.

اين آيه حاكى است كه در اثناء حج معامله و خريد و فروش مانعى ندارد، گويند در ميان حاجيان، اجيرها و كسانى بودند كه مال به كرايه مى دادند، بعضى مى گفتند: حج اينها حج نيست، آيه در رد اينگونه سخنان است.

فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 367

اشاره به وقوف در مشعر الحرام كه از اركان حج است و لازم است كه در آنجا با خدا ارتباط حاصل گردد، وقوف توأم با ياد خدا و توجه به ملكوت اعلى باشد.

وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ.

كاف در «كما» براى تشبيه و «ان» مخفف از ثقيله است يعنى: حقا كه شما پيش از اين از گمراهان بوديد، حالا كه اهل ايمان و نورانى و اهل توحيد شده ايد خدا را ياد كنيد نظير هدايتى كه به شما عطا فرموده و مورد عنايت خويش كرده است به عبارت ديگر: خدا را ياد كنيد ياد كردنى كه لايق به هدايت او باشد.

199- ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ.

به نظر مى آيد مراد از «افيضوا» كوچ از مشعر به «منى» است، على هذا دو افاضه است يكى از عرفات به مشعر ديگرى از

مشعر به «منى» به قولى قريش و هم پيمانهاى آن با مردم به عرفات نمى رفتند و در مشعر وقوف مى كردند و مى گفتند: ما اهل حرم هستيم و از حرم خارج نمى شويم، خداوند دستور داد كه به عرفات برويد از همانجا مانند مردم كوچ كنيد.

در اين صورت «ثم» در آيه چنان كه در الميزان آمده براى ترتيب ذكر مطلب است يعنى: احكام حج همين هاست كه گفته شد سپس مطلب ديگر آنست كه شما هم مثل مردم به عرفات برويد و از آنجا كوچ نمائيد وجه اخير در تفسير عياشى و غيره از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 368

[سوره البقرة (2): آيات 200 تا 203]

اشاره

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (201) أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (202) وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

200- وقتى كه عبادتهاى خود را تمام كرديد خدا را ياد كنيد همانطور كه پدران خود را ياد مى كنيد يا خوبتر از آن، از جمله مردم كسى است كه مى گويد: پروردگارا به ما در دنيا (از دنيا) عطا كن. او را در آخرت نصيبى نيست.

201- و از جمله آنها كسى است كه مى گويد خدايا به ما در دنيا نعمت خوب و در آخرت نعمت خوب عطا فرما و

ما را از عذاب آتش نگاهدار.

202- آنها از آنچه كرده اند نصيبى دارند و خدا در حساب كردن سريع است.

203- خدا را در روزهايى چند ياد كنيد هر كه در دو روز (در كوچ از منى) تعجيل كند گناهى بر او نيست و هر كه تأخير نمايد گناهى بر او نيست در مورد آن كس كه پرهيز كرده است از خدا بترسيد و بدانيد كه به سوى او جمع مى شويد.

كلمه ها

قضيتم: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن به امر است به معنى اراده، حكم، اعلام، تمام كردن و غيره به كار رود كه هر يك نوعى فيصله دادن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 369

است، در آيه به معنى تمام كردن مى باشد.

مناسككم: منسك عبادت مناسك: عبادتها بقره/ 128.

خلاق: نصيب خوب. نصيب فراوان.

حسنة: مؤنث حسن و آن پيوسته وصف است مثل نعمت حسنه.

تحشرون: حشر به معنى جمع كردن است (قاموس قرآن).

شرحها

آيات فوق تتمه آيات حج و متضمن مطالبى راجع به آن است كه بررسى مى شود:

200- فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.

گويند مردم جاهليت پس از تمام شدن اعمال حج در «منى» گرد آمده و پدران گذشته را ياد كرده و به موهومات و استخوانهاى پوسيده مباهات مى كردند اين امر سبب شد كه آيه شريفه بفرمايد چون اعمال حج را تمام كرديد خدا را ياد كنيد همانطور كه پدران را ياد مى كرديد نه، بلكه بالاتر از پدران ياد كنيد. حكم براى همه است چون مورد نمى تواند مخصص باشد، آرى در آن اجتماع عظيم خدا و نعمتهاى خدا را ياد نمائيد و قلبها را به او متوجه كنيد نه به اوهام، تشكيل انجمن و ذكر ياوه هاى پوچ و فتنه انگيز به چه كار آيد!! فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا ....

اين قسمت تا آخر آيه 202 نتيجه و مطلبى است در زمينه آيه فوق و ذكر خدا يعنى شما خدا را ياد كنيد و به فكر رضاى او باشيد زيرا مردم دو گروه هستند يكى مادى و اهل دنيا كه جز دنيا و لذتهاى زودگذر آن چيزى نمى خواهند اينان در آخرت بهره اى

ندارند ديگرى اهل دنيا و آخرت كه مى خواهند در هر دو جهان از نعمتهاى خدا بهره مند باشند شما از گروه دوم باشيد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 370

ناگفته نماند خواستن هر دو گروه به زبانحال است يعنى اعمالشان و طرز تفكرشان چنين حكايت مى كند و چون اهل دنيا نعمت دنيا مى خواهند حسنه باشد يا غير آن. على هذا كلمه «حسنة» در كلام آنها نيامده اما گروه دوم نعمتى مى خواهند كه مورد رضاى خدا باشد لذا لفظ «حسنة» دو باره در كلام آنها آمده است.

201- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

گفته شد كه اين خواستن به زبانحال و عمل است شايد در زبان هم بگويند ولى منظور خواستن عملى است.

202- أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا.

چون خواست گروه دوم خواست عملى است لذا آنها را در مقابل آنچه مى گويند و مى كنند نصيبى و پاداشى هست در دنيا و آخرت، بر خلاف گروه اول كه كارشان نسبت به آخرت حبط و پوچ است وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ.

وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ سريع الحساب از اسماء خداست، و آن ظاهرا شامل دنيا و آخرت هر دو است كه پاداش و كيفر خدا در هر دو هست به نظر «المنار» جمله أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا راجع به پاداش دنياست وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ به پاداش آخرت مربوط است. به نظر نگارنده اين سخن بعيد نيست زيرا گروه دوم هر دو را خواسته اند، بهتر است جمله اول راجع به خواسته اول و جمله دوم راجع به خواسته دوم باشد. ضمنا صفت سريع الحساب حكايت از احاطه علمى

خدا دارد نسبت به اعمال بندگان و جمع و تفريق آنها.

203- وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ.

ظهور اين جمله در اذكار به خصوصى است و گرنه ايام معدودات گفته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 371

نمى شد، در روايات كتاب كافى آمده: مراد از آيه تكبير گفتن در ايام تشريق است صورت تكبير چنين است:

اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، و للَّه الحمد، اللَّه اكبر على ما هدانا، اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام.

ايام تشريق عبارتند از روز يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذو الحجة، آنان كه در «منى» هستند اين تكبير را بعد از پانزده نماز مى گويند، از نماز ظهر روز عيد قربان شروع شده در نماز صبح روز سيزدهم تمام مى شود، آنان كه در شهرهاى ديگر هستند براى آنها بعد از ده نماز سفارش شده است «1» فقهاء به استحباب اين تكبير فتوى داده اند ولى سيد مرتضى بر وجوب آن در ايام تشريق فتوى داده است.

فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى.

بنا بر تفسير اماميه تقدير آيه لمن اتقى الصيد يعنى هر كس در دو روز از ايام تشريق (روز دوازدهم) از «منى» كوچ كند گناهى ندارد و هر كه به روز سوم بماند باز گناهى بر او نيست، اين مخير بودن براى كسى است كه تا كوچ كردن مردم شكار نكرده باشد اما شكار كننده بايد شب سيزدهم را نيز در «منى» بماند و فرداى آن به جمره ها سنگ زند و از «منى» خارج شود.

در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام درباره فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا

إِثْمَ عَلَيْهِ ... نقل شده كه فرمود: «يرجع مغفورا له لا ذنب له» يعنى در هر دو صورت در حالى از «منى» بر مى گردد كه گناهش آمرزيده است، نظير اين روايت در «فقيه» نيز نقل شده است، على هذا «فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» در هر دو مورد قيد

__________________________________________________

(1)- استفاده از كافى كتاب الحج باب التكبير فى ايام التشريق ج 4/ 516.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 372

«تعجل- تأخر» نيست بلكه منظور آنست كه حاجى در كوچ از منى مخير و در هر دو صورت آمرزيده از «منى» خارج مى شود، بنا بر اين لفظ «لمن اتقى» معنى اش مطلق تقوى و پرهيز از گناه است.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ يعنى به اين احكام بى اعتنا نباشيد كه شما در قيامت پيش خدا حساب خواهيد شد ظاهرا «تحشرون» براى حال است زيرا انسانها از هم اكنون به طرف خدا جمع مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 373

[سوره البقرة (2): آيات 204 تا 207]

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204) وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205) وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (207)

204- از جمله مردم كسى كه گفتار او درباره زندگى دنيا باعث اعجاب تو مى شود و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى گيرد حال آنكه او سختترين دشمنان است:

205- و چون به حكومت رسد تلاش مى كند كه در زمين افساد كند و

زراعت و نسل را تباه سازد (با آنكه) خدا فساد را دوست نمى دارد.

206- و چون به او گفته شود: از خدا به ترس غرور و تعصب او را در اثر گناهى كه كرده است مى گيرد، جهنم او را بس است و البته جايگاه بدى است.

207- و از جمله مردم كسى است كه جان خويش را براى كسب رضاى خدا مى فروشد و خدا به بندگان مهربان است.

كلمه ها

يعجبك: اعجاب به تعجب آوردن است، گاهى توأم با سرور و گاهى به معنى مسرور كردن باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 374

الد: لدد: خصومت شديد لد: كسى كه شديد الخصومة است الد آنكه خصومتش شديدتر است.

الخصام: خصام جمع خصم و نيز به معنى خصومت آيد، مراد از آن در آيه جمع خصم است.

تولى: تولى: به معنى اعراض، دوست اخذ كردن و سرپرستى آيد، گويا در آيه معنى اخير مراد است.

حرث: زراعت. كشت.

النسل: انسانها. نسل در اصل به معنى انفصال است، فرزند را نسل گويند كه از انسان منفصل مى شود.

عزة: عزت: به معنى توانايى است در مقابل ذلت (قاموس قرآن).

حسبه: حسب (بر وزن شخص) به معنى كفايت و «بس است» به كار رود.

مهاد: مهد: به معنى آماده كردن، مهاد به معنى آماده است.

مرضاة: رضا و رضوان و مرضاة: به معنى خوشنودى.

شرحها
اشاره

اين آيات تقسيم ديگرى است راجع به مردم از جهت صفات و عمل، چنان كه آيات گذشته تقسيمى بود از جهت خواست و آرزو، تناسب اين دو تقسيم با آيات حج به نظرم از آن جهت است كه عمل حج نمونه اى از خلوص و ايمان است و در آن فرمود: خدا را ياد كنيد و اى خردمندان از مخالفت من بترسيد، و بالاخره از كسانى باشيد كه هم دنيا را مى خواهند و هم آخرت را و از كسانى كه هستى خود را به عوض رضاى خدا مى دهند.

204- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 375

اين آيه با دو آيه بعدى ترسيمى است از يك طاغوت و

انسان ستمگر، صفات آن طاغوت چنين است در سخن گفتن به قدرى چرب و نرم و شيرين سخن مى گويد و پيوسته خدا را به گفته خود شاهد مى گيرد كه انسان را تحت تأثير قرار مى دهد با آنكه سختترين دشمن دين و انسانيت است چون به حكومت و سرپرستى رسد نتيجه كارش جز تباهى اقتصاد و هلاكت انسانها نيست آنكه راه ناحق مى رود نتيجه عملش همين است چون او را امر به معروف كنند و از خدا بترسانند با اتكاء به مقام و قدرت خود از آن سر باززند و اعتنا نمى كند.

قيد فِي الْحَياةِ الدُّنْيا گفته اند از آن جهت است كه اين مسرور كردن ظرفش اين دنيا است كه حكم به ظاهر مى كند و باطن شخص خوانده نمى شود و گرنه سخنان او سرورآور نيست ولى بهتر آنست كه قيد براى «قوله» باشد يعنى سخنى كه درباره دنيا مى گويد باعث اعجاب تو مى شود.

205- وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ ..

اين دومين كار طاغوت است كه در بالا گفته شد مراد از «تولى» ظاهرا حكومت و سرپرستى است، به نظر مى آيد: طاغوت گاهى براى مطامع خود اقتصاد و نسل را به فساد و تباهى مى كشد، گذشته از اين چون كارش مطابق عقل و انصاف نيست نتيجه اش جز فساد نمى تواند باشد، چنگيزهاى نوعى و يزيدهاى هر زمان، و استعمارگران آدمخوار و ثروت طلب جز تباه و فساد چه كرده اند و چه مى كنند؟!! وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ چون خدا فساد را دوست ندارد، مفسد را نيز دوست نمى دارد، عمل چنين شخص نشان مى دهد سخنش نيز باطل و بى اعتبار است.

206- وَ إِذا قِيلَ

لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ....

اين صفت سوم طاغوت كه در مقابل ناصحان عكس العمل نشان مى دهد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 376

در حالات عبد الملك مروان طاغوت بنى اميه نقل كرده اند كه بالاى منبر در مدينه گفت: به خدا قسم هر كه مرا بعد از اين امر به تقوى كند گردنش را خواهم زد.

اگر «بالاثم» مفعول «اخذته» باشد منظور آنست كه: قدرت و توانايى او را در مقابل امر به معروف به گناه وا مى دارد و گناه بالاى گناه مى كند، ممكن است باء براى سبب باشد يعنى: چون گفته شود از خدا بترس، توانايى و خودبينى او را مى گيرد (عربده مى كشد ناسزا مى گويد، توهين مى كند) اين عكس العمل در اثر گناهان است كه مرتكب شده و قلب او را تيره كرده است.

207- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ.

اين گروه دوم از مردم است در مقابل گروه اول، «يشرى» به معنى فروختن مى باشد، يعنى از جمله مردم كسى است كه وجود خويش را براى رسيدن به رضاى خدا بذل مى كند رضاى خدا در نظر او چنان مهم و با ارزش است كه در راه آن حتى از بذل جان دريغ ندارد، در بسيارى از آيات قرآن در وصف مؤمنان واقعى گفته شده كه وجود و اموال خود را در رضاى خدا بذل مى كنند:

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ... توبه/ 111 معامله مؤمنان با خدا چنين است.

على عليه السّلام در بستر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

به تصديق شيعه و اهل سنت آيه: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ درباره على ابى طالب عليه السّلام نازل شد آن

گاه كه در شب هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بستر آن حضرت خوابيد، در مجمع البيان نقل شده كه آن شب جبرئيل در بالاى سر على بن ابى طالب ايستاد و ميكائيل در پائين پايش، جبرئيل مى گفت: به به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 377

چه كسى مثل تو است اى پسر ابى طالب خدا با تو به فرشتگان مباهات مى كند.

بيشتر از اين سخن را طول نمى دهيم، مرحوم علامه امينى در الغدير ج 2/ 47- 49 آن را از بيشتر كتابهاى برادران اهل سنت از جمله: مسند احمد، تاريخ طبرى، طبقات ابن سعد، سيره ابن هشام، عقد الفريد، تاريخ ابى الفداء تاريخ ابن كثير و غيره با نشان دادن محل آن نقل كرده و در تفسير برهان نيز مفصلا روايات را آورده است.

اين آيه منقبت بزرگى است براى مولى امير المؤمنين- صلوات اللَّه عليه-، در عين حال آيه شريفه يك حكم كلى را بيان مى دارد كه هر كس بخواهد مى تواند مصداق آن باشد، مخصوصا كه با ملاحظه آيات قبلى، مردم به دو گروه نيكوكار و بدكار تقسيم مى شوند، نهايه برد اين مسابقه ابتداء با على عليه السّلام شد كه براى رضاى خدا و نجات پيامبر اسلام در بستر آن حضرت خوابيد با آنكه شمشيرها براى قتل آن حضرت كشيده شده بوده.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 378

[سوره البقرة (2): آيات 208 تا 212]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (208) فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (209) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ

وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (210) سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (211) زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

208- اى كسانى كه ايمان آورده ايد همه تسليم نام خدا شويد و از وسوسه هاى شيطان پيروى نكنيد كه او براى شما دشمنى آشكار است.

209- اگر بعد از اين همه حجت ها كه به شما آمده به خطا رفتيد بدانيد كه خدا توانا و حكمت كردار است (و به حساب شما مى رسد).

210- (اينان) منتظر نيستند مگر آن را كه عذاب خدا و ملائكه در توده هاى ابر به سوى آنها بيايد و كار تمام شود، كارها به سوى خدا بازگشت داده مى شوند.

211- بپرس از بنى اسرائيل كه چقدر به آنها دليل روشن داديم (ولى آنها بى اعتنا شده و مبتلا گشتند) هر كه نعمت خدا را پس از آمدن تغيير بدهد (به عقوبت رسد) كه خدا شديد العقاب است.

212- براى ناسپاسان زندگى دنيا آرايش يافته و آنان افراد با ايمان را مسخره مى كنند، حال آنكه اهل تقوى در روز قيامت برتر از آنان هستند، خدا هر كه را خواهد رزق بى حساب مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 379

كلمه ها

السلم: تسليم شدن به فرمان خدا.

كافه: جميع، همگى «كف الشي ء: جمعه» قاموس قرآن.

خطوات: وسوسه ها، قدمها مفرد آن خطوه است (بقره/ 168).

زللتم: زلل به معنى لغزيدن و خطا كردن و اشتباه رفتن است.

ظلل: ظله به معنى سايبان، ابرى كه سايه مى اندازد است، جمع آن ظلل مى باشد.

غمام: ابر. توضيح آن در (بقره/ 57)

گذشت.

امور: كارها، امر به معنى كار جمعش امور و به معنى دستور جمعش اوامر است.

يسخرون: سخر: ريشخند كردن و مسخره نمودن است.

شرحها

در آيات چهارگانه گذشته، مردم به دو گروه تقسيم شدند: گروه ظاهرساز مفسد و حق نشناس و گروهى كه در راه خدا حتى از بذل جان دريغ ندارند، در اين آيات پنجگانه در تعقيب آن فرموده: اى اهل ايمان همگى به خدا تسليم شويد و از وسوسه هاى شيطانى كه يگانگى و هماهنگى را تباه مى كند بر حذر باشيد، اگر به اين توصيه بى اعتنا باشيد، عواقب وخيم آن را خواهيد ديد چنان كه بنى اسرائيل ديدند، كفارى كه دنيا در نظرشان محبوب است به اهل ايمان مسخره مى كنند ولى روز قيامت اين بعكس خواهد بود.

208- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 380

خطاب «الذين آمنوا» نشان مى دهد كه مراد از دخول در سلم اتحاد و اتفاق و پياده كردن توحيد در جامعه است مثل: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ...

آل عمران/ 103 و مثل: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ آل عمران/ 153 در تفسير عياشى و غيره از ائمه عليهم السّلام نقل شده:

سلم ولايت على ابن ابى طالب و اوصياء اوست و در بعض ديگر: سلم ولايت ما است و در برخى

«السلم هم آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله امر اللَّه بالدخول فيه»

ظاهرا آن بيان مصداقى از مصاديق دخول در سلم است.

وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

بنا بر آنكه گفته شده مراد از پيروى وسوسه شيطان، ايجاد شكاف و طريقه هاى مختلف در دين

است كه سبب تشتت و پراكندگى مى گردد. لازم است هر كه در زمينه دين چيزى مى گويد و يا مى نويسد به خدا و رسول رجوع كند و درباره اتحاد و هماهنگى بيانديشد يا تشتت و اختلاف پديد نياورد و مصداق إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً ... انعام/ 159 نباشد، خدا خود فرمايد فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ... نساء/ 59.

209- فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

اين آيه در مقام بيان آنست كه اگر پس از دانستن اين مطلب همگى به طرف خدا و رسول روى نياوريد و به اتحاد فكر نكرديد و از افكار شيطانى پيروى كرديد بدانيد كه عواقب ناگوار اين اشتباه را خواهيد ديد، خدا عزيز و تواناست و كارهايش از روى حكمت است مقتضاى حكمت خداوندى آنست كه اختلاف كنندگان عاقبت وخيم آن را به بيند.

210- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 381

وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

.در قاموس قرآن از ارباب لغت و تفسير نقل شده كه هر گاه بعد از «هل» حرف «الا» آيد، آن به معنى نفى و در جاى «ماء» نافيه است. يعنى آنان منتظر نيستند مگر اينكه ... از طرف ديگر مى دانيم كه خدا جسم نيست و براى او مكانى نيست تا از جايى به جايى آيد بلكه او ثابت و در همه جا هست لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11 پس مراد از اين آيه و آيه: جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا فجر/ 22 و آيات ديگر آمدن فرمان خدا و عذاب

خدا است، و چون اين پيش آمد نوعى از تجلى خدا است جا دارد كه با آمدن خدا تعبير شود «1».

مراد از «ظلل غمام» ابرهاى حامل عذاب است مثل فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ شعراء/ 189 جمله وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حاكى است كه اين وعده را بعيد نشماريد كه كارها بدست خدا و در اختيار خداست و نيز به نظر مى آيد كه عذاب دنيا منظور است.

بهر حال اين آيه دلالت بر يأس دارد و اينكه به دستور اتحاد و هماهنگى كم توجه خواهند كرد و گرفتار خواهند شد، «قضى الامر» به معنى استقبال است و نظير آن در قرآن بسيار مى باشد.

211- سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ ....

در اين آيه ماجراى بنى اسرائيل، شاهد آورده شده كه به آيات و توصيه هاى خدا عمل نكرده و گرفتار شدند، اين قرينه است كه مراد از عذاب در آيه قبل، عذاب دنيوى است.

__________________________________________________

(1)- در تفسير برهان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده كه مراد آمدن امر پروردگار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 382

212- زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا.

به نظر مى آيد كه اين آيه علت عدم اتحاد و علت تبديل نعمت را روشن مى كند و آن فريفته شدن به لذات زودگذر دنيا است على هذا مراد از كفر، كفران نعمت است نه انكار خدا و دين، و علت مسخره آنست كه بيچارگان را ناتوان مى بينند وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ناسپاسها در اين دنيا بر فقراء برترى دارند در عوض فقراء پرهيزكار روز قيامت بر آنها برترى خواهند داشت از لفظ «فوقهم» فهميده

مى شود كه آن ناسپاسها نيز بالاخره اهل رحمت خواهند بود و گرنه مى فرمود اهل تقوى در بهشت و ناسپاسان در آتش خواهند بود و اين مى رساند كه فقراء متقى، مقامشان بالاتر از اغنياء است.

وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ رزق بى حساب در اثر تقواى آنهاست بى حساب بودن رزق آخرت، بى پايان و وافر بودن آنست، و بى حساب بودن در دنيا نسبت به تلاش و عمل انسان است كه كم كار كند بسيار عايد برد اين سخن در قاموس قرآن (حسب) مشروحا گفته شده است.

نكته ها
وحدت اسلامى:

لفظ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» چنان كه گفته شد نشان مى دهد كه طرف خطاب اهل اسلام هستند و گرنه «يا أَيُّهَا النَّاسُ» گفته مى شد پس اين آيات مسلمانان را به يك وحدت اسلامى، وحدت توحيد دعوت مى كند كه همه مطيع محض خدا باشند و به وحدت و يگانگى فكر كنند صدى هشتاد بدبختى مسلمانان در اثر تفرقه و اختلاف و تشتت آراء است اختلاف همچون موريانه جامعه را از درون مى خورد و ناتوان مى سازد. هزار و دويست مسلمان متحد به فرماندهى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به خيبر حمله برده، ده هزار تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 383

بلكه بيشتر يهودى را مغلوب كردند ولى در عصر ما يك ميليارد مسلمان در اثر اختلاف گروه ها و بى اعتنايى زعماى به ظاهر مسلمان در دست يك مشت يهودى، مورد تمسخر واقع شده اند.

اگر گويند: چه بايد كرد گوئيم لازم است زعماى مذهبى و نويسندگان در راه وحدت بيانديشند و حتى المقدور افكار خويش را در اين زمينه به كار اندازند و در هر اظهار نظر قرآن و حديث را ملاك قرار بدهند حتى

فقهاء، كنگره فتوايى داشته و درباره بسيارى از مسايل اجتماعى با شور و تبادل نظر فتوى بدهند از طرف ديگر افكار مردم را به اتحاد اسلامى بيشتر متوجه نمايند اگر ملتى رشيد و پخته و اسلام شناس باشيم امكان دارد كه از سفارش قرآن بهره بريم و سربلند باشيم در اين زمينه همگانى بودن تدريس قرآن مجيد ضرورى است.

تصور كنيد از رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، اختلاف و افكار متشتت تا به امروز چه بلاهايى بر مسلمانان وارد كرده و خواهد كرد، آرى همه اينها در اثر عدم توجه به توصيه هاى قرآن و رسول خدا بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 384

[سوره البقرة (2): آيه 213]

اشاره

كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (213)

213- مردم (در اول) گروهى يك نواخت بودند، پس از آن خدا پيامبران بشارت دهنده و انذار كننده را مبعوث كرد و با آنها كتاب حق نازل نمود تا ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند داورى كند درباره كتاب اختلاف نكرد مگر آنان كه از اول آن را دريافت كرده بودند (اين اختلاف) بعد از آن همه دلائل روشن در اثر حسد ورزيدن به همديگر بود، خدا به اراده خود اهل ايمان را به حقى كه در آن اختلاف كرده بودند هدايت نمود، خدا هر كه را بخواهد براه راست هدايت مى كند.

شرحها

ارتباط اين آيه با آيات سابق از آن جهت است كه اختلاف و تشتت با مراجعه به كتاب خدا و ترك هواهاى نفس قابل رفع است، اختلاف گذشتگان نيز در اثر عدم توجه به كتاب و در اثر پيروى از اغراض بوده است «بغيا بينهم» شما نيز اگر به كتاب رو آوريد و از اغراض شخصى صرف نظر كنيد متحد و هماهنگ خواهيد بود. در عين حال از اين آيه مطالب زيرا استفاده مى شود:

213- كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 385

مراد از امت واحده ظاهرا سادگى طبيعى و عدم رشد و عدم اختلاف در اثر نبودن تفكر بوده است، مثلا يك گله گوسفند در

سادگى و عدم اختلاف امت واحده هستند، چون نيروى تفكر ندارند، اغراض شخصى، اختلاف و نفاق و غيره در ميان آنها نيست، ظاهرا بشر نيز در بدو پيدايش چنين بوده است و اللَّه العالم.

در تفسير آلاء الرحمن از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه فرموده:

مردم پيش از نوح عليه السّلام امت واحده بودند در فطرت خدايى نه هدايت يافتگان بودند و نه گمراهان «1».

در تفسير عياشى چند روايت قريب به اين مضمون نقل شده، مراد از فطرت خدايى ظاهرا همان زمينه خير و شر است كه در وجود بشر گذاشته شده است.

حرف فاء در «فبعث» دلالت دارد كه پيامبران از بدو پيدايش انسان مبعوث نشده اند بلكه بشر در طبيعت ساده خود مدتى بدون پيامبر زندگى كرده است، چون تفكر و انديشه و رشد و اختلاف با همديگر نداشت احتياجى به پيامبر نبود چنان كه گوسفندان احتياج به پيامبر و قانون ندارند.

اگر گويند: مگر آدم ابو البشر پيامبر نبود؟ مگر خدا نفرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ ... آل عمران/ 33 بنا بر اين آدم پيامبر بوده است؟ گوئيم: ظهور «فبعث» همان است گفته شد، ممكن است مراد از «آدم» در آيه غير از آدم ابو البشر باشد و اگر آدم ابو البشر پيغمبر باشد چنان كه از ظاهر آيات استفاده مى شود، آن وقت بايد گفت كه پس از مرگ وى جانشينش موفق به تربيت انسانها نشده و بشر به صورت امت واحده ساده در آمده و سپس آن گاه

__________________________________________________

(1)-

«قال كانوا قبل نوح امة واحده على فطرة اللَّه لا مهتدين و لا ضلالا فبعث اللَّه النبيين».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 386

پيامبران

ديگر آمده اند ولى در اين صورت باز مضمون حرف فاء لا ينحل است.

وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ.

اين اختلاف كه اختلاف در امور زندگى است پيوسته در ميان بشر بوده و خواهد بود، يكى از علل آمدن پيامبران و شريعتها، رفع همين اختلاف و برقرارى نظم و حدود در ميان بشر مى باشد چنان كه صريح اين قسمت از آيه است.

وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ.

ضمير «فيه» راجع به كتاب است، اين همان اختلاف خانمان برانداز است كه ملتها و دين ها را به طرف سقوط مى كشاند، اين اختلاف ذاتى انسانها نيست بلكه منشأ آن اغراض شخصى و بدخواهى ها است چنان كه فرموده: بَغْياً بَيْنَهُمْ اين مطلب در آيات زيادى تذكر داده شده از جمله: آل عمران/ 19، شورى/ 14، جاثيه/ 17 در اثر همين اختلاف است كه علماى يهود، عيسى عليه السّلام را انكار كردند و علماء هر دو اسلام را باطل جلوه دادند و سبب بوجود آمدن يهود و نصارى شدند، اختلاف شيعه و اهل سنت نيز كه تا كنون چوب آن را خورده و هم اكنون نيز مى خوريم و صدها اختلافهاى ديگر از همين جا سرچشمه گرفته است، اگر در اول به وصيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عمل مى شد در حال حاضر همه يك گروه بوديم تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ.

اين جمله راجع به كسانى است كه از اين اختلاف جان سالم بدر برده و پيروى از حق نموده اند مانند آنان كه در دين يهود بودند،

به عيسى ايمان آوردند و يا يهودى و مسيحى بودند و به اسلام گرويدند و امثال آنها. آرى اين عده چون مصداق بَغْياً بَيْنَهُمْ نبودند و از قبول حق از هر جا كه باشد باكى نداشتند مورد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 387

هدايت خدا واقع شدند.

وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

معنى اين جمله روشن است و درباره «من يشاء» رجوع شود به آيه تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ آل عمران/ 26.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 388

[سوره البقرة (2): آيات 214 تا 215]

اشاره

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ (214) يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (215)

214- يا گمان كرده ايد كه داخل بهشت شويد، حال آنكه نظير حوادثى كه گذشتگان ديده اند به شما نرسيده آنها گرفتارى و مرض ديدند و متزلزل شدند تا آنجا كه پيامبر و مؤمنان كه با او بودند گفتند: يارى خدا كى خواهد رسيد، بدانيد كه يارى خدا نزديك است.

215- از تو مى پرسند چه چيز انفاق كنند؟ بگو آنچه از مال انفاق مى كنيد براى پدر و مادر، اقربا يتيمان، مستمندان و درمانده است و آنچه از مال انفاق مى كنيد خدا به آن دانا است.

كلمه ها

بأساء: سختى يا سختى شديد (بقره/ 77).

ضراء: ضرر شديد، بأساء و ضراء اگر يك جا آيند مراد از اولى سختيهاى مالى و امثال آن و از دومى ضرر بدنى است.

زلزلوا: زلزال به معنى اضطراب و حركت است، مراد در آيه اضطراب و تزلزل مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 389

ينفقون: نفق به معنى خروج، انفاق به معنى خارج كردن مال از دست (خرج) است.

مساكين: جمع مسكين، به معنى درمانده، اصل آن سكون به معنى آرام گرفتن پس از حركت است (قاموس قرآن)

شرحها

آيه اول تتمه مطالبى است كه از يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً شروع شده و تا اين آيه ادامه دارد و روشن مى كند كه رسيدن به رضاى خدا و به تكامل و بهشت، ساده و آسان نيست بلكه فراز و نشيبهاى بسيار دارد چنان كه نسبت به گذشتگان همين طور بوده است بايد استقامت ورزيد و از ناگواريها استقبال كرد تا به مقصود رسيد، آيه دوم در بيان انفاق مال و محل مصرف آنست.

214- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ بنظرم «ام» متصله و در رديف همزه استفهام واقع شده يعنى: آيا به آنچه گفتيم باور كرديد يا گمان كرده ايد كه بدون امتحان وارد بهشت شويد؟!! وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ ... حاكى است كه نظير گرفتاريهاى گذشتگان بر مسلمانان خواهد آمد.

به قولى اين آيه در پى شكست جنگ «احد» و به قولى در جنگ «خندق» نازل شد و مسلمانان را متوجه نمود كه پيروزى و رضاى خدا آسان به دست نمى آيد به هر حال زمينه نزول اين آيات در آن روز موجود

بوده است.

مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 390

يعنى ضررهاى جانى و مالى به آنها رسيد تا جايى كه پيامبر و مؤمنان گفتند:

يارى خدا كى خواهد رسيد؟ جمله حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ ... ظهورش در آنست كه پيامبر و مؤمنان احساس نموده اند كه يارى خدا به تأخير افتاده و آن حكايت از تزلزل شديد دارد اين درخواست در اثر آنست كه مى دانستند يارى خدا حتما خواهد رسيد و خدا به آنها وعده نصرت داده بود چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 172.

أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ ظاهرا اين كلام خداست در جواب آنها نه تتمه قول رسول يعنى بدانيد كه در اثر استقامت شما يارى خدا به زودى خواهد رسيد.

215- يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ ... وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ سؤال از جنس انفاق است ولى جواب، هم جنس انفاق و هم محل انفاق را روشن مى كند در عين حال به محل انفاق بيشتر اهميت داده شده يعنى جنس انفاق همان خير و مال است و محل انفاق موارد پنجگانه مى باشد كه شرح داده مى شود، اختصاص اين پنج مورد ظاهرا براى فوريت و اهميت آنهاست جمله وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ ... اطمينان مى دهد كه اين معامله به سود انفاق كننده است خدا مى داند و عمل نيكوكاران را ضايع نمى كنند.

در مجمع البيان نقل شده مردى بنام عمرو بن جموح كه ثروت زيادى داشت از رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله پرسيد: چه و بر چه كسى انفاق كنم خدا در جواب او اين آيه را فرستاد مخفى نماند: لفظ «يسئلونك» حاكى است كه در اين زمينه سؤالى شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 391

نكته ها
استقامت:

توفيق و پيشرفت بدون استقامت و تلاش غير مقدور است خواه در كار دنيا خواه در كار آخرت، على بن ابى طالب عليه السّلام در نهج البلاغه خطبه 56 فرموده: ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوديم و در جهاد پدران، پسران، برادران و عموهاى خود را مى كشتيم اين كار جز ايمان و تسليم بر ما نمى افزود پس چون خدا راستى و استقامت ما را ديد بر ما يارى و بر دشمنان خوارى فرستاد تا اسلام استقرار يافت ...

مفهوم كلام امام عليه السّلام آنست كه اگر ما استقامت به خرج نمى داديم خدا ما را موفق نمى كرد، آرى مطلب همين طور است.

قرآن مجيد همان نيرو را دارد كه در زمان نزول داشت، اگر مسلمانان مانند صدر اول در راه قرآن بكوشند هماى سعادت بالاى سرشان پرپر خواهد زد، شمشير همان است فقط قدرت بازو فرق كرده است، شما كه مى خواهيد رضاى خدا را در آغوش بگيريد، شما كه مى خواهيد لايق حيات بهشتى شويد بايد در راه خدا بكوشيد و در پيش برد اسلام تلاش نمائيد آيه 142 آل عمران نيز در همين مضمون است.

ملاحظه كنيد چه قدمى در راه خدا برداشته ايد و كدام تلاشى در راه قرآن مجيد كرده ايد.

انفاق يا پر كردن شكاف جامعه

به فرض مشكل اگر روزگارى پيش بيايد كه فقير و نادارى در جامعه پيدا نشود باز حكم انفاق در «فى سبيل اللَّه» و كارهاى اجتماعى باقى خواهد ماند كجا مانده كه در هر عصر و در هر جامعه عده بى شمارى ناقص از كار افتاده، فقير تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 392

و بى كار و غيره موجود بوده و هست و لزوم انفاق را روشن مى كند،

بايد شكاف جوامع بشرى به وسيله انفاقهاى واجب و مستحبّ پر شود و جامعه ها متعادل گردد و گرنه انفجار حتمى است و بشر در سرمايه دارى كثيف و منفور نمى تواند پيوسته زندگى كند، اسلام نه طرفدار اشتراك و لغو مالكيت فردى و نه طرفدار سرمايه دارى بى بند و بار است، بلكه مكتبى است واسطه ميان آن دو، مالكيت فردى را محترم ولى محدود مى داند، انفاق و تعديل جامعه را لازم مى شمارد، آيات انفاقهاى واجب و مستحبّ در قرآن بيش از آنست كه با چند بحث و توضيح حق آن ادا شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 393

[سوره البقرة (2): آيات 216 تا 218]

اشاره

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216) يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (217) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (218)

216- بر شما جهاد نوشته شد حال آنكه شما را ناپسند است شايد چيزى را ناپسند داريد حال آنكه براى شما خوب است و شايد چيزى را دوست بداريد حال آنكه براى شما بد است خدا مى داند و شما نمى دانيد.

217- از

تو از ماه حرام و جنگ در آن، مى پرسند، بگو: جنگ در آن (گناه) بزرگى است و نتيجه اش جلوگيرى از عبادت خدا و كفر ورزيدن به او و جلوگيرى (از رفتن مردم) به مسجد الحرام است، (ولى) اخراج مردم از مسجد، نزد خدا مهمتر از جنگ در ماه حرام است و فتنه (و آزار مردم كه از دين خود برگردند) از آدم كشى بدتر مى باشد، مشركان پيوسته با شما جنگ مى كنند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند، هر كه از دينش برگردد و در حال كفر بميرد چنين كسانى اعمالشان در دنيا و آخرت باطل گشته، آنها اهل دوزخند و در آن جاودان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 394

خواهند بود.

218- كسانى كه ايمان آورده و كسانى كه هجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند آنها اميد رحمت خدا را دارند و خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

كره: بضم اول ناپسند و مشقتى كه انسان در درون خود احساس مى كند و به فتح اول مشقتى است كه از خارج تحميل شود، هر دو در قرآن بكار رفته است (قاموس قرآن).

عسى: فعل جامد است به معنى رجاء و اميدوارى، چون در كلام خدا بكار رود گاهى براى ايجاد اميد و گاهى براى حتم و جزم مى باشد (قاموس قرآن).

صد: صد و صدود گاهى به معنى منع و گاهى به معنى اعراض است (مفردات) فتنه: امتحان. عذاب. شرك. (بقره/ 191) حبط: باطل شدن. بى اثر شدن (قاموس قرآن) هاجروا: هجر و هجران به معنى جدا شدن است خواه با بدن يا با زبان و يا با قلب. هجرت در اسلام آنست كه براى خدا و دين از محلى

به محلى هجرت كنند.

شرحها

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عمه زاده اش «عبد اللَّه بن جحش» را با هشت نفر از مهاجرين به مأموريتى فرستاد و نامه اى به او داد و فرمود: پس از آنكه دو روز راه رفتى نامه را باز كن و به آنچه نوشته شده اقدام نما اما يارانت را به آن كار مجبور مكن.

عبد اللَّه پس از دو روز راه رفتن نامه را باز كرد، ديد نوشته شده: برو تا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 395

به «نخله» برسى چون به آن آبادى رسيدى آنچه بتوانى اوضاع اهل مكه را به من گزارش كن. عبد اللَّه پس از خواندن نامه گفت: من به دستور پيامبر عمل خواهم كرد هر كه شهادت را خوش دارد با من بيايد، همه با او آمدند.

چون به «نخله» رسيدند به كاروانى از قريش رسيدند كه مردى به نام عمرو بن حضرمى كاروان سالار آن بود، مسلمين به كاروان حمله كرده عمرو بن حضرمى را كشتند، كاروان را به غنيمت گرفته با دو اسير به مدينه آوردند، اين حمله به تصريح ابن هشام در روز آخر ماه رجب بود «1» كه از ماه هاى حرام است و جنگ در آن حرام مى باشد، عبد اللَّه ديد: اگر آن روز حمله نكند كاروان وارد حرم خواهد شد و ديگر نمى توان به آن حمله كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به خدا من به شما دستور جنگ در ماه حرام نداده ام قافله و دو اسير را بازداشت كرد و چيزى از آن نپذيرفت، عبد اللَّه و يارانش پشيمان شدند، مسلمانان آنها را به باد ملامت گرفتند، كفار پس از دانستن

مطلب شروع به سمپاشى كردند كه: محمّد خون حرام ريخته و در ماه حرام غنيمت و اسير گرفته و احترام ماه حرام را از بين برده است. آيه: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ در اين باره نازل شد ولى به نظر مى آيد كه هر سه آيه در يك زمينه نازل شده باشد.

216- كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ لفظ «كتب» دلالت بر وجوب و حتميت دارد چنان كه در «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» و غير آن، در اين شكى نيست كه جنگ مكروه و ناپسند و مشقت است خواه به صورت دفاع باشد يا جنگ ابتدايى.

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ

__________________________________________________

(1)- طبرسى فرموده: آن در اول رجب بود ولى عبد اللَّه و يارانش آن را آخر جمادى الثانى خيال مى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 396

كلمه «عسى» در اينجا براى ايجاد اميد و توجه است يعنى جنگ براى اعتلاء توحيد، جنگ براى تعيين سرنوشت گرچه به ظاهر سخت و ناخوشايند است ولى از نظر واقع خير و صلاح شما در آنست و تا خون نريزيد و خونتان ريخته نشود عزت و عظمت نخواهيد يافت و بعكس: آسايش و عدم جنگ كه مورد نظر و محبوب شماست آن در واقع شر و ضرر و زيان است چون سرنوشت بايد در ميدان جنگ تعيين شود.

برو قوى شو، اگر راحت جهان طلبى.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ خدا اين واقعيت را مى داند كه بر شما جنگ نوشته، شما نمى دانيد كه از جنگ بدتان مى آيد. در ذيل آيات 190- 195 بقره و در «نكته هاى» آن راجع به جهاد

اسلامى سخن گفته ايم.

217- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ.

كلمه «قتال» بدل است از «الشهر الحرام» يعنى: از تو از جنگ در ماه حرام مى پرسند، مى شود از قصه گذشته فهميد كه اين سؤال از طرف كفار مكه شده است چنان كه گويند گروهى از آنها پس از واقعه كاروان، به مدينه آمده و از آن حضرت پرسيدند: آيا جنگ در ماه حرام حلال است؟ و شايد سؤال از طرف مسلمين باشد.

قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ.

ضمير «به» ممكن است به «اللَّه» يا به سبيل برگردد، در هر دو صورت مراد كفر عملى است، منظور از «سبيل اللَّه» عبادت و مخصوصا عمل حج است كه در ماه حرام انجام مى شود، «المسجد» عطف بر «سبيل» است يعنى بگو: جنگ در ماه حرام گناهى بزرگ و مانع شدن از عبادت خدا و كفر به عبادت خدا و مانع شدن از رفتن مردم به مسجد الحرام است پس جنگ در ماه حرام و ماه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 397

صلح و عبادت روا نيست.

وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ.

يعنى مشركان در اين واقعه كه از روى اشتباه واقع شد بر مسلمانان خرده نگيرند كه بزرگتر از آن را در حق اهل اسلام كرده اند آنها رسول خدا و ياران او را از مكه و مسجد الحرام بيرون كرده اند، اينكار از جنگ در ماه حرام بزرگتر است آنها با زجر و شكنجه مسلمانان را از دين خود برمى گردانند، اين كار از قتلى كه به دست عبد اللَّه بن جحش اتفاق افتاد بزرگتر است زيرا قتل فقط دنياى

انسان را تباه مى كند اما شرك سبب شقاوت آخرت نيز هست تا اينجا هم حرمت جنگ در ماه حرام روشن شد و هم جواب ايرادى كه مشركان به مسلمانان گرفتند و نيز روشن شد كه مسلمين حق ندارند چنين كارى را تكرار كنند.

وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا.

يعنى پيوسته با شما در نبرد خواهند بود تا شما را از دينتان برگردانند، اين عمل منحصر به عصر نزول قرآن نيست، بلكه پيوسته چنين بوده و خواهد بود، «گلادستون» نخست وزير اسبق انگلستان در پارلمان آن كشور قرآن را بدست گرفته گفت: تا اين كتاب در شرق خوانده و مورد عمل مى شود نقشه هاى ما قابل اجرا نيست آرى دشمن پيوسته عملا و اعتقادا ما را از دينمان برمى گرداند.

وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.

اين جمله روشن مى كند كه توبه مرتد خواه فطرى باشد يا ملى مورد قبول است زيرا مفهوم «فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ» مى رساند كه اگر توبه كرد و مسلمان مرد اهل عذاب نخواهد بود. اعمال مرتد در دنيا باطل و بى اثر است زيرا پس از ارتداد، اعمال گذشته او، او را در نظر مردم محترم و عزيز نمى كند، بطلان در آخرت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 398

نيز معلوم است وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ در زمينه خلود، رجوع شود به قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128.

218- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

مضمون آيه يك حكم كلى است و آن اينكه: اهل ايمان و آنان كه در راه

خدا و براى پيشبرد دين خدا از ديار خود مهاجرت كرده و به جنگ مى روند، چنين كسان در پى رحمت خدا و اميدوار رحمت خدا هستند يقينا پيش خدا مأجور خواهند بود، اگر اشتباهى هم بكنند آمرزيده است كه وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ امّا از لحاظ تطبيق و شأن نزول مى شود گفت كه به جريان عبد اللَّه بن جحش مربوط است، يعنى مسلمين آنها را ملامت نكنند و خود آنها ملول نباشند كه در راه خدا سفر و جنگ كرده اند اجرشان با خداست و اگر اشتباهى هم شده خدا آمرزنده و مهربان است.

نكته ها
ماههاى صلح:

در اسلام چهار ماه در سال به عنوان ماه صلح و ماه محترم معرّفى شده است كه جنگ و خونريزى در آنها حرام مى باشد سه تا از آنها پشت سر هم هستند ذو القعدة الحرام، ذو الحجة الحرام محرم الحرام چهارمى ماه رجب كه ميان جمادى الثانى و شعبان واقع شده اگر كمى دقت كنيم به اهميت اين حكم پى خواهيم برد اگر دو گروه از مسلمانان با هم پيكار كنند چون ماههاى حرام رسيد بايد دست از جنگ بردارند و چون دو متخاصم چهار ماه دست از جنگ كشيدند حتما در عرض آن مدت در باره صلح و سازش مى انديشند در نتيجه، جنگ براى هميشه قطع مى شود، و اگر مسلمانان با كفار پيكار كنند مجبورند در ماه حرام دست از جنگ بردارند مگر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 399

آنكه دشمن به جنگ ادامه دهد و در صورت متاركه موقت باز كار به صلح خواهد انجاميد تو خود حديث مفصل بخوان ...

حبط اعمال

حبط و پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك در اثر بعضى از عوامل مورد تأييد قرآن مجيد است مثلا اگر به كسى احسان كنيم سپس بر وى منت گذاريم و اذيت كنيم اين منت و اذيت آن احسان را پوچ و بى اثر مى كند ديگر در نزد خدا ثوابى نخواهد داشت چنان كه فرموده: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ...

بقره/ 264.

قرآن مجيد اعمال حبط شده را به خاكسترى تشبيه مى كند كه طوفانى آن را پراكنده نمايد سوره ابراهيم/ 18.

مطالب زير در اين مورد شايان تذكّر است:

1- حبط راجع به اعمال نيك است، حبط اعمال زشت آمرزيده شدن آنهاست ولى قرآن مغفرت را حبط

اعمال بد، نام نگذاشته است مثلا آيه فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ مائده/ 5 وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16 و امثال آنها راجع به اعمال نيك مى باشند.

2- شرك و كفر باعث حبط اعمال هستند وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ بقره/ 217.

3- بى احترامى به پيامبر در سخن گفتن (حجرات/ 2) منافق بودن (احزاب/ 18) منت و اذيت در پى احسان (بقره/ 264) عدم اطاعت از خدا و رسول (محمّد/ 33) قتل پيامبران و امر به معروف كنندگان نيز حبط كننده عمل مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 400

4- به موجب بعضى از آيات (بقره/ 217 آل عمران/ 22 توبه/ 69) حبط شامل دنيا و آخرت هر دو است حبط اعمال در دنيا آنست كه سعادت مقصود از آنها عايد نشود و بى اثر گردد حبط آخرت آنست كه اعمال پوچ شوند و انسان را به بهشت و رضوان خدا نرساند براى مزيد توضيح به قاموس قرآن (حبط) رجوع شود.

لازم است در اين زمينه دقت بيشتر كنيم، نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روزى به ياران خود فرمود هر كه لا اله الا اللَّه بگويد درختى در بهشت براى او كاشته شود گفتند يا رسول اللَّه پس درخت ما در بهشت بسيار است فرمود آرى ولى مبادا آتش بفرستيد و آنها را بسوزانيد (خدايا پناه بر تو از حبط اعمالمان).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 401

[سوره البقرة (2): آيات 219 تا 223]

اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ

وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219) فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (220) وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (223)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 402

219- از تو از شراب و قمار مى پرسند بگو در آن دو ضررى بزرگ و (نيز) منافعى براى مردم هست. (ولى) ضرر آن دو از نفعشان بيشتر است. و از تو مى پرسند، چقدر انفاق كنند؟ بگو معتدل. همين طور خدا آيات خويش را به شما بيان مى كند تا بيانديشيد.

220- درباره دنيا و آخرت. و از تو از (كفالت) يتيمان مى پرسند؟ بگو: اصلاح كارشان نيكو است و اگر (در مال و زندگى) با آنها بياميزيد برادران شما هستند (برادروار زندگى كنيد) خدا مفسد را از مصلح مى شناسد، اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت، خدا توانا و حكمت

كردار است.

221- با زنان مشرك ازدواج نكنيد تا وقتى كه ايمان بياورند، كنيز مؤمن از زن مشرك بهتر است گرچه (زيبايى او) شما را به شگفت آورد. به مردان مشرك زن ندهيد تا وقتى كه ايمان بياورند، غلام مؤمن از مرد (آزاد مشرك بهتر است) گرچه (زيبايى و مقام و مال او) شما را به شگفت آورد، آنها به آتش دعوت مى كنند و خدا به دستور خود به بهشت و مغفرت دعوت مى كند و آياتش را براى مردم روشن مى كند تا بيدار گردند.

222- و از تو از خون حيض سؤال مى كنند؟ بگو: آن چيز ناپسندى است، هنگام حيض از زنان كناره گيرى كنيد و به آنها نزديك نشويد تا پاك شوند و چون پاك شدند (غسل كردند) از محلى كه خدا امر كرده بر آنها در آئيد كه خدا توبه كاران و پاك شوندگان را دوست دارد.

223- زنان شما كشت زار شما هستند، هر زمان كه خواستيد به كشت خويش درآئيد (جماع كنيد) و (فرزندان صالح) را براى خود ذخيره كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او را ملاقات خواهيد كرد و بشارت بده مؤمنان را.

كلمه ها

خمر: شراب. اصل خمر به معنى پوشاندن است، به شراب از آن جهت خمر گويند كه عقل را مى پوشاند و زايل مى كند، پوشش سر را نيز تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 403

به همين جهت خمار گفته اند. مراد از خمر هر مايع مست كننده است از انگور و خرما باشد و يا از غير آنها چنان كه در قاموس قرآن مشروحا توضيح داده ام.

ميسر: قمار: اصل آن يسر به معنى آسانى است، به قولى: قمار را از آن ميسر گويند كه به وسيله

آن، مال كسى آسان و بى زحمت به چنگ مى آيد.

اثم: ضرر، مقابله با «منافع» نشان مى دهد كه معناى اصلى «اثم» ضرر است ظاهرا گناه را به علت مضر بودن اثم گفته اند.

عفو: گذشت، بخشودن. به معنى كثرت و حد وسط نيز آيد، مراد از آن در آيه حد وسط است.

اعنتكم: عنت: رنج، و اعنات به رنج انداختن است.

تخالطوهم: خلط: آميختن: مخالطه: آميخته شدن. مراد از آن در آيه آميختن مال خود با مال يتيم است.

نكاح: زن گرفتن. به معنى مقاربت نيز آيد. بعضى مقاربت و جماع را معناى اصلى آن دانسته اند انكاح تزويج زنى است به مردى و بالعكس.

اعجبكم: اعجاب: به شگفت آوردن.

محيض: خون ايام قاعده. به معنى وقت حيض، مكان حيض و حائض شدن نيز آيد، مراد از محيض اول خون حيض و از محيض دوم وقت حيض است.

اعتزلوا: عزل كنار كردن. اعتزال: كنار شدن، مراد از آن عدم مقاربت است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 404

يطهرن: طهر: پاك شدن. مراد پاك شدن از خون حيض است. تطهر از باب تفعل نيز به معنى پاك شدن است، سبب پاك شدن گاهى شستن محل و گاهى اغتسال است.

حرث: كشت و كاشتن. مراد از آن در آيه معناى اول است.

شرحها

در قرآن مجيد مجموعا پانزده بار «يسئلونك» ذكر شده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از هلالها، انفال، ماه حرام، شراب و قمار، يتيمان، خون حيض، قيامت، روح، ذو القرنين، آينده، كوه ها، و از آنچه حلال شده و موارد انفاق سؤال كرده اند در آيات مورد تفسير، چهار سؤال شراب قمار، موارد انفاق، يتيمان و حيض با جواب آنها بررسى شده كه ذيلا توضيح مى دهيم و

به مناسبت ذكر يتيمان زن دادن به كفار و زن گرفتن از آنها نيز مطرح شده است.

219- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما.

در اين آيه با مقايسه نفع و ضرر روشن شده كه واجبات و محرمات اسلامى از روى مصالح و مفاسد وضع شده و در وضع آنها نفع و ضرر مردم در نظر گرفته شده است، لحن اين آيه چندان تند نيست ولى در عين حال حرمت خمر را مى رساند، زيرا قطع نظر از اينكه خدا به ضرر كثير اجازه نمى دهد. اصولا اين آيه در مدينه نازل شده و مسلمانان به وسيله آيه قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ... اعراف/ 33 كه در مكه نازل شده حرمت مطلق «اثم» را دانسته بودند چنان كه حضرت موسى بن جعفر- صلوات اللَّه عليه- بر حرمت خمر براى مهدى عباسى چنين استدلال فرموده (قاموس قرآن- خمر). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 405

در مورد ضررهاى اجتماعى، اقتصادى، بدنى، و اخلاقى شراب به نظرم نيازى به توضيح نباشد همه مردم لا اقل مقدارى از آن را مى دانند. اما منافع آن عبارتند از استفاده مادى در خريد و فروش آن و خوشگذرانى مختصرى كه دارد. قمار نيز داراى مضار اجتماعى، و اخلاقى، توليد عقده و دشمنى، مفت خورى، و عدم تلاش در زندگى و غيره است بدين جهت در شريعت اسلام تحريم شده، منافع جزئى آن نيز معلوم است. تتمه كلام در «نكته ها» خواهد آمد.

وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ لفظ «قل العفو» نشان مى دهد كه «ما

ذا» سؤال از مقدار انفاق است يعنى انسان چه مقدارى از مال خويش را انفاق كند، «عفو» به معنى حد وسط است بطور متوسط نسبت به حالش.

چنان كه عياشى از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل كرده كه: فرموده:

«العفو: الوسط»

، اين حد وسط همان است كه در آيه: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً فرقان/ 67 و آيه: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ ... اسراء/ 29 نيز آمده است. پس بايد هر كس به تناسب قدرت خويش انفاق نمايد، ظاهرا مراد انفاق در راه خدا است.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.

يعنى: خدا آيات خويش را بيان مى كند تا هم درباره دنيا و هم درباره آخرت بيانديشيد و هر دو را در نظر داشته باشيد و اگر تنها به فكر دنيا باشيد مبتلا به شراب، و بخل مى شويد و از آخرت محروم مى گرديد.

220- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ.

در مدينه در اثر جنگهاى اسلامى عده اى شهيد و عده اى يتيم مى شدند، يتيمان احتياج به سرپرستى داشتند و نيز اصلاح اموال و دارايى آنها احتياج به تصرف تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 406

از طرف وصى و ولى داشت لذا اين سؤال پيش آمده است در تفسير آلاء الرحمن از تفسير قمى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون آيه: آنان كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، فقط به شكم خود آتش مى خورند و حتما به آتش مشتعل وارد خواهند شد (سوره نساء/ 10) نازل

گرديد هر كه يتيمى در نزد خود داشت بيرونش كرد و در اين زمينه از رسول خدا كسب تكليف كردند تا آيه وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى آمد.

اين آيه روشن مى كند كه مسئله، به آنان كه به فكر كوبيدن و خوردن مال يتيم نيستند چندان مهم نيست، «اصلاح لهم خير» نشان مى دهد كه تصرف در مال يتيم براى اصلاح و سرپرستى او بهتر از آنست كه يتيم را رها كرده.

به مالش نيز نزديك نشويم، مراد از مخالطه چنان كه گفته اند آميزش در مال و خوراك با يتيم است «فاخوانكم» حاكى است كه اگر آن اختلاط برادروار باشد اصلا مانعى ندارد وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ خدا مى داند كه مراد شما از مخالطه افساد است يا اصلاح.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت و اجازه مخالطه نمى داد كه خدا عزيز و توانا است ولى حكمت او اقتضاء مى كند كه اجازه آميزش بدهد و تكليف شاق ننمايد وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

221- وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ.

اين آيه صريح است در اينكه نمى شود زنان مشرك و بت پرست را تزويج نمود ولى ظاهرا ربطى به زنان اهل كتاب ندارد زيرا قرآن پيوسته آن دو را از هم جدا و در مقابل هم مى آورد مثل: ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ ... بقره/ 105، لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 407

مُنْفَكِّينَ

(بينة/ 1) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ (بينه/

6) اهل كتاب از نظر اصطلاح مشكوكند ولى احكام آنها با مشركان جداست و در قرآن مجيد لفظ مشرك بر آنها اطلاق نشده است.

اگر گويند: آيه: وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ بقره/ 135، اهل كتاب را در رديف مشركان شمرده است؟

گوئيم: به قرينه، ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ آل عمران/ 67 مراد از مشركان اهل كتاب نيست، بلكه منظور آنست كه ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى و نه مشرك بنا بر اين آيه:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ ... مائده/ 5 كه راجع به جواز نكاح زنان اهل كتاب (و لو بطور انقطاع) است ربطى به آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ ندارد تا بگوئيم يكى ديگرى را نسخ كرده است، بلكه هر يك راجع به موضوع بخصوصى است.

اگر گويند آيه: وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ (ممتحنة/ 10) كه شامل مطلق زنان كفار اعم از مشرك و اهل كتاب است با آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ چه نسبتى دارد.

گوئيم لفظ «لا تمسكوا» و همچنين ما قبل و ما بعد آيه نشان مى دهد كه مراد از آن نگاه داشتن زن كافر بعد از مسلمان شدن شوهر است يعنى اگر كسى مسلمان شد بايد زوجه غير مسلمانش را از خود جدا كند خواه مشرك باشد يا از اهل كتاب پس اين آيه راجع به ازدواج اولى نيست و ربطى به آيه ما نحن فيه ندارد انشاء اللَّه در سوره ممتحنه درباره «و لا تمسكوا» سخن خواهيم گفت و روايتى را كه

بر خلاف ظاهر قرآن است نقل خواهيم كرد.

ناگفته نماند سوره بقره در مدينه نازل شده، قبل از آن ازدواج با مشرك تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 408

ظاهرا جايز بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دخترش زينب را به ابى العاص مشرك داده بود سپس زينب را از او جدا كرد و چون ابو العاص ايمان آورد زينب را با نكاح اولى به او برگردانيد، زن نوح و لوط عليهما السّلام كافر بودند معلوم مى شود كه نكاح كافر در اديان سابق جايز بوده است.

وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ حاكى است كه كنيز زرخريدى كه ايمان دارد از زن مشرك بهتر است هر چند كه زيبا و طبع پسند باشد احتمال هست كه اين جمله دفع دخل باشد يعنى مطلب فقط راجع به زنان آزاد نيست بلكه اگر زن آزاد پيدا نشد كنيزان بخريد و از كافران دورى جوييد كنيز مسلمان از زن آزاد كافر بهتر است.

وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ.

يعنى به كفار زن ندهيد مگر آنكه ايمان آورند و اگر دختران خود را به عبد زرخريد مؤمن بدهيد از مشرك بهتر است هر چند مال و جمال مشرك مورد پسند و اعجاب شما باشد به حكم اين جمله نمى شود به مشركان زن داد ولى آيه از حكم زن دادن به اهل كتاب ساكت است.

أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ.

اين جمله علت تحريم زن گرفتن و زن دادن به مشركان است آنها با عمل و عقيده خود پيوسته مردم را به سوى آتش مى خوانند، مؤمن، به

خدا لبيك گفته و خدا او را به بهشت و غفران مى خواند پس مؤمن نمى تواند و نبايد با مشركان شريك زندگى باشد كه قهرا با دوست داشتن و مودت و غيره توأم خواهد بود لفظ «باذنه» متعلق به «يدعو» است يعنى خدا با اجازه به اعتقاد حق و با اجازه به اعمال نيك مردم را به آمرزش و بهشت مى خواند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 409

وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ تتمه علت حكم فوق است.

222- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ.

يهود، نصارى و مشركان درباره زنان حائض عقائد گوناگون داشتند و آن سبب شده كه مسلمانان راجع به حيض از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله استفسار كرده اند تورات فعلى راجع به زنان در حال حيض احكام سخت و غير قابل تحمل دارد در سفر لاويان باب 15 آمده بسترى كه زن حائض در آن بخوابد نجس است هر چه زن حائض بر آن بنشيند نجس است هر كه بستر حائض را دست زند بايد لباس خود را بشويد و غسل كند و تا شب نجس خواهد بود اگر زن حائض به چيزى دست زند آن چيز تا شام نجس است اگر مرد در حال حيض با زن همبستر شود تا هفت روز نجس خواهد بود.

نصارى امر حيض را سهل گرفته و فرقى ميان حيض و عدم آن قائل نبودند مردم جاهليت با زنان حائض مثل يهود رفتار كرده با او در يك جا نمى نشستند و طعام نمى خوردند «1».

در شريعت اسلام مقاربت در حال حيض حرام و باعث عوارض ناگوارى در زن و مرد و فرزند است، غير

از جماع ديگر لذتها حلال است و نيز زن در ايام عادت بايد نماز نخواند و روزه نگيرد. قضاى نمازها واجب نيست ولى بايد روزه را قضا نمايد آنچه از تورات و رسوم جاهليت نقل شد از نظر اسلام پوچ و بى معنى و مزاحمت به زنان است، اسلام روى واقعيت قدم برداشته نه روى اوهام و خيالات، آنچه در تورات فعلى گفته شده يقينا در شريعت موسى عليه السّلام نبوده است. برگرديم به كلمات آيه.

__________________________________________________

(1)- المنار- مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 410

«محيض» اول به معنى خون حيض، و محيض دوم به معنى وقت و حال حيض است «اذى- اذيت» به معنى مكروه و ناپسند است، معنى آيه چنين مى شود:

از تو از خون حيض مى پرسند بگو آن چيز ناپسندى است، از زنان در حال حيض دورى كنيد (مقاربت ننمائيد).

وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ.

مراد از اعتزال و نزديك نشدن آنست كه جماع نكنيد نه مطلق دورى و نزديك نشدن. طهر و تطهر هر دو به معنى پاك شدن است ولى به قرينه وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا مائده/ 6 مى شود گفت: مراد از طهر انقطاع حيض و پاك شدن از آن و مراد از تطهر غسل كردن است. يعنى: به آنها نزديك نشويد (مقاربت نكنيد) تا از حيض پاك شوند و چون بوسيله غسل پاك شدند از محلى كه (فرج) خدا دستور داده با آنها آميزش كنيد لفظ «حتى يطهرن» حاكى است كه حرمت مقاربت تا پاك شدن است و جمله فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ نشان مى دهد كه بهتر است در مقاربت عجله نكرد تا غسل كنند و اين همانست

كه امامان عليهم السّلام فرموده اند: پس از پاك شدن مقاربت جايز است ولى بهتر است كه بعد از غسل باشد.

على بن يقطين از حضرت موسى بن جعفر- صلوات اللَّه عليه- پرسيد:

حائض كه پاك شد آيا مى شود شوهرش پيش از غسل با او آميزش كند؟ فرمود:

مانعى نيست ولى بعد از غسل به من خوشتر است (وسائل).

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ به نظرم «يحب التوابين» براى آن آمده كه اگر تا بحال با زنان در حال حيض آميزش مى كرديد از هم اكنون توبه كنيد كه خدا توبه كاران را دوست دارد، تطهر و پاك شدن خواه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 411

به وسيله شستشو باشد يا غسل، موجب نظافت و مورد رضاى خداست، لفظ «يحب المتطهرين» ارزش بهداشت و پاكيزگى را روشن مى كند، اسلام طرفدار پاكى و پاكيزگى است و به آن فرمان مى دهد.

در تفسير عياشى و غيره نقل شده: مسلمانان محل غائط را با سنگ و پنبه پاك مى كردند مردى (به نام براء بن عازب) كه كدو خورده و شكمش نرم شده بود با آب طهارت گرفت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را پيش خود خواند و فرمود:

آيا امروز كارى كرده اى؟ گفت آرى، كدو خوردم شكمم نرم شد نتوانستم محل را با سنگ پاك كنم لذا با آب طهارت گرفتم، حضرت فرمود: خوشا به حالت، خدا درباره تو آيه اى فرستاده: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

به نظرم: آن مرد چنين كارى كرده و اتفاقا با آيه شريفه تطابق نموده و گرنه مشكل است إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ ... كه ذيل آيه و مربوط به جريان حيض است درباره مطلب مستقلى نازل شده

باشد. و ظاهرا آن حضرت از تطابق، خبر داده است و اللَّه العالم.

223- نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ.

«إنى» ظرف زمان و مكان است، در استفهام نيز به كار رود معناى آن: كى و كجا و چطور است، اگر آن براى مكان باشد معنى آيه اين مى شود: زنان كشت شما هستند در هر مكان كه خواستيد به كشت خود در آئيد و اگر براى زمان باشد، يعنى در هر زمان از روز و شب كه خواستيد با آنها آميزش كنيد آيه فقط مباح بودن مقاربت توسعه زمان يا مكان آن را مى رساند، بجواز مقاربت از دبر، اصلا نظرى ندارد، كلمه «حرث» قرينه قاطعه اين مطلب است زيرا كشت آنست كه از آن بهره بردارى شود، بهره بردارى كه توليد نسل باشد در صورتى است كه آميزش از عقب نباشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 412

و نيز جمله وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ كه راجع به توليد نسل و بيان «حرث» است قرينه ديگر اين مطلب است در وسائل الشيعه ج 14/ 101 حديث 6 از امام صادق عليه السّلام نقل شده است. وانگهى لفظ «حرث- قدموا» حاكى است كه زن وسيله شهوت نيست و خدا او را براى بقاء نسل و توليد فرزندان شايسته كه ذخيره پدر و مادر و حافظ توحيد مى باشند آفريده است، فرزندانى كه در ايمان و نيكوكارى وارث پدر و تعقيب كننده هدف پدر و ادامه حيات ايمانى پدرانند و گرنه ذخيره پدر براى آخرت و دنيا و مصداق قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ نخواهند بود، دنياى غرب و غرب زده زن را به صورت ملعبه و كالاى مبادلاتى و وسيله شهوت در آورده و

چه بسيار از هدف قرآن به دور هستند.

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى در مباشرت با زنان و در توليد نسل راه خدا برويد و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا را ملاقات خواهيد كرد و از اين اعمال مسئول خواهيد بود بشارت به مؤمنان كه در اين كارها رضاى خدا را در نظر دارند اين تهديد بدان نظر است كه زنان را ملعبه وسيله اطفاء شهوت قرار ندهيد چنان كه نسل سرگردان فعلى كرده است.

نكته ها
هر مست كننده خمر است

در اصطلاح شرع خمر شراب بخصوصى نيست بلكه هر مست كننده خمر است از انگور باشد يا از غير آن، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«كل مسكر حرام و كل مسكر خمر» «1»

هر مست كننده حرام و هر مست كننده خمر است، اينكه بعضى خمر را فقط از انگور و خرما دانسته اند صحيح نيست (قاموس قرآن خمر)

__________________________________________________

(1)- كافى ج 6/ 408.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 413

و اگر هم صحيح باشد مراد از آن در اسلام اعم است.

شراب به تدريج حرام شد

شراب و هر مست كننده از اول در علم خدا و در دين خدا حرام بوده و هست ولى چون احكام دين بايد به تدريج بر مردم تحميل شود حرمت شراب نيز به تدريج صورت گرفته است در كافى (كتاب الاشربة) سه حديث بدين مضمون نقل شده خدا هيچ پيامبرى را برنيانگيخت مگر آنكه در علمش بود پس از تكميل دين شراب را حرام كند، شراب از اوّل حرام بوده است ولى دستورهاى دين يكى يكى به مردم بار مى شود و اگر همگى يك دفعه مى آمد عاجز مى ماندند دقت در آيات تحريم خمر نيز مؤيد اين معنى است كه هم اكنون بررسى مى شود.

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما ... اين آيه در مدينه نازل شده و لحن آن چندان تند نيست و در مقام مقايسه ضرر قمار و شراب را بيشتر از نفع آنها نشان مى دهد و لفظ «كبير» حاكى است كه ضرر از منفعت بسيار بيشتر است اما در عين حال با ملاحظه آيه 33/ اعراف حرمت شراب و قمار چنان كه در

گذشته گفته شد از اين آيه فهميده مى شود.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ ... نساء/ 43 اين آيه در مدينه نازل شده و فقط از مستى در حال نماز نهى مى كند به نظر مى آيد كه پس از نزول آيه اول، هنوز از شراب دست نكشيده بودند تا از مستى در حال نماز نهى شدند، ظاهر آنست كه پس از نزول اين آيه باز عده اى مشروب خورده اند چنان كه در الميزان از ربيع الأبرار زمخشرى نقل شده كه پس از نزول اين آيه بعضى شراب خوردند حتى عمر بن الخطاب كه در حال مستى سر عبد الرحمن بن عوف را با استخوانى شكست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 414

3- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ مائده/ 90- 91 اين دو آيه نيز در مدينه نازل شده و صريح در نهى هستند جمله «فَاجْتَنِبُوهُ» و «فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» روشن مى كند كه ديگر كسى حق ندارد به شراب نزديك شود. مى شود گفت: يقينى است كه اين آيه بعد از دو آيه فوق نازل شده است. و گرنه توجيه آنها بسيار مشكل خواهد بود.

در تفسير ابن كثير و در تفسير الميزان ذيل آيه 90 از سوره مائده از ربيع الأبرار زمخشرى نقل شده كه: سه آيه فوق به ترتيب نازل شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 415

[سوره البقرة (2): آيات 224 تا 227]

اشاره

وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ

تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (224) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (225) لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (226) وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (227)

224- خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد از اينكه نيكى و پرهيزگارى و ميان مردم اصلاح كنيد، خدا شنوا و دانا است.

225- خدا شما را به قسمتهايى كه بدون قصد ياد مى كنيد بازخواست نمى كند، ولى به آنچه دلهايتان كسب كرده (و از روى اراده قسم مى خوريد) بازخواست مى كند خدا آمرزنده و بردبار است.

226- آنان را كه به سوگند از زنانشان دور مى شوند، چهار ماه انتظار و فرصت هست، پس از آن اگر به زنان خود بازگشتند خدا آمرزنده و مهربان است (چيزى بر آنها نيست).

227- و اگر قصد طلاق كردند خدا شنوا و دانا است (بايد مقررات خدا را رعايت كنند).

كلمه ها

عرضة: چيزى است كه در معرض چيزى قرار گيرد گوئيم: «المرأة عرضة النكاح» زن در معرض نكاح است به معنى «مانع و حايل» نيز آيد.

ايمان: جمع يمين، به معنى سوگند است، سوگند را از آن يمين گفته اند تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 416

كه عرب به وقت هم پيمان و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند (قاموس قرآن).

لغو: بيهوده. راغب گفته: كلام لغو آنست كه اعتنايى به آن نيست و از روى عدم تفكر است.

عزموا: عزم به معنى اراده كردن است.

غفور: غفر در اصل به معنى پوشاندن و مستور كردن، غفران گناه، مستور و ناپيدا كردن آن است غفار و

غفور هر دو صيغه مبالغه و به معنى:

بسيار آمرزنده مى باشد، آمرزش گناه مستور كردن آنست.

حليم: بردبار آن از اسماء حسنى است خدا را از آن حليم گوئيم كه مهلت دهنده است و در عقوبت بندگان عجله نمى كند (قاموس قرآن) در دعاى جوشن كبير آمده:

«يا حليما لا يعجل».

يؤلون: ايلاء به معنى قسم خوردن است ايلاء در فقه اسلام آنست كه كسى قسم مى خورد به زن خود نزديكى نخواهد كرد، اصل آن: الو به معنى تقصير و قسم خوردن مى باشد.

تربص: انتظار كشيدن.

فاءوا: رجوع كردند اصل آن فى ء به معنى رجوع است.

شرحها

در اين آيات صحبت از سوگند است كه نبايد در انجام كارهاى نيك به خدا سوگند ياد كرد و از آنها خوددارى نمود و نيز روشن شده كه سوگندها دو قسم هستند: سوگندهاى بيهوده و ناشى از عدم قصد كه مسئوليتى ندارند و سوگندهايى كه از روى قصد و مسئوليت آورند و همچنين روشن شده: اگر كسى قسم خورد كه با زنش نزديكى نكند چه حكمى دارد. رجوع شود به «نكته ها». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 417

224- وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ.

يعنى: خدا را مانع قرار ندهيد از اينكه نيكى و تقوى و اصلاح كنيد. در تفسير عياشى از امام باقر و صادق- صلوات اللَّه عليهما- نقل شده: مراد آنست كه كسى سوگند ياد مى كند تا با برادرش و نظير او و يا با مادرش سخن نگويد.

در مجمع البيان فرموده: علت نزول آيه آن بود كه يكى از ياران حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به نام عبد اللَّه بن رواحه سوگند ياد كرد كه به

خانه برادر زنش نرود و با او سخن نگويد و ميان او و زنش آشتى ندهد و مى گفت: من سوگند ياد كرده ام كه اينكارها را نكنم. علت نزول هر چه باشد در آيات مطلب بزرگى مطرح شده است كه در نكته ها خواهد آمد.

بنا بر اين «عرضه» به معنى مانع، «ايمان» قسم خورده ها «1» و «ان تبروا ...»

بيان ايمان است چنان كه در جوامع الجامع و كشاف اختيار شده و تقدير آيه چنين مى شود: «و لا تجعلوا اللَّه مانعا لبركم و تقواكم و اصلاحكم» منظور از آيه آنست كه نمى شود به خدا سوگند ياد كرد و كارهاى نيك را انجام نداد، با سوگند به خدا كارهايى كه مورد رضاى خداست حرام نمى شوند على هذا چنين سوگندها منعقد نمى شوند چنان كه در كتب فقه روشن شده است.

در كافى «كتاب الايمان» از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده:

«لا تحلفوا باللّه صادقين و لا كاذبين فانه عز و جل يقول: وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ

در اين روايت نظر امام عليه السّلام ظاهرا فقط به صدر آيه است ولى با ملاحظه ذيل مراد عوض مى شود، ائمه عليهم السّلام گاهى به قسمتى از آيه استناد فرموده و از آن حكم مستقل استفاده كرده اند اينهم ظاهرا يكى از آنها است.

__________________________________________________

(1)- اطلاق حلف بر محلوف عليه شايع است در روايت آمده: «حلف على يمين ...»

كه مراد محلوف عليه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 418

به نظر بعضى شايد منظور از آيه، نهى از كثرت سوگند باشد يعنى خدا را در معرض سوگند قرار ندهيد و مرتب لا و اللَّه و بلى و اللَّه نگوئيد ولى نگارنده وجه اول را قوى مى دانم، جمله

و اللَّه سميع عليم در آخر آيه در مقام تهديد است از اينكه چنين كارى بكنند و شايد اشاره اى باشد به اينكه بعضى ها براى شانه خالى كردن از كارهاى نيك چنين سوگندهايى ياد مى كنند.

225- لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

اين آيه از فروعات آيه قبل است كه پس از نهى مذكور، سوگندها را به دو قسم تقسيم مى كند سوگند مورد عفو و سوگند مورد مؤاخذه. سوگند عفو آنست كه از روى عدم تفكر باشد و انسان از روى تصميم و ايجاد وظيفه بر آن تكيه نكند مانند كلمه و اللَّه و باللّه كه ورد زبان بسيارى از انسانها است در تفسير برهان از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: سوگند عفو آنست كه شخص لا و اللَّه و بلى و اللَّه بگويد بى آنكه بر چيزى تصميم بگيرد.

قسم دوم سوگندهايى است كه از روى قصد باشد مانند كسى كه به دروغ قسم مى خورد تا مال كسى را انكار كند و يا سوگند مى خورد كه سيگار نكشد و يا هر شب با وضو بخوابد مراد از «بما كسبت قلوبكم» همين است يعنى خدا شما را با آن تصميم و نظر كه از سوگند داريد مؤاخذه مى كند اگر سوگند شرعى باشد در صورت مخالفت و اگر سوگند خيانت باشد براى سوگند و خيانت مورد مؤاخذه خواهيد بود.

مراد از «بما» همان غرضى است كه براى آن سوگند ياد مى كنيم نظير اين آيه است آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ ... مائده/ 89، در جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ لفظ «غفور» حاكى

است كه سوگند عفو كار خوبى نيست ولى مورد غفران خداست در وصف مؤمنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 419

آمده: وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ مؤمنون/ 3، اما «حليم» ممكن است راجع به سوگند عفو باشد و ممكن است مربوط به سوگند عمدى باشد يعنى خدا در عقوبت عجله نمى كند شايد توبه كنيد و كفاره بدهيد بقيه سخن در نكته ها ديده شود.

226- لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ...

ايلاء آنست كه كسى به قصد آزار زنش قسم بخورد و بگويد: و اللَّه با تو آميزش جنسى نخواهم كرد، زن تا چهار ماه حق اعتراض ندارد، پس از چهار ماه قاضى اسلامى مرد را ميان دو كار مخير مى كند يا به زنش نزديكى كرده و از سوگند خود كفاره بدهد تعيين كفاره (در تفسير سوره مائده/ 89) بيان خواهد شد و يا زن را طلاق گويد و اگر امتناع كرد بازداشت مى شود تا يكى را بپذيرد و اگر باز امتناع كند حاكم شرع زن را طلاق مى دهد.

ايلاء يكى از بدعتهاى جاهليت بود كه به قصد تنبيه و آزار زن او را در چنان مضيقه اى قرار مى دادند، اسلام براى دفاع از حقوق زن آن را به صورت قانون در آورد و از آزار زنان جلوگيرى نمود مشروح مسائل «ايلاء» را بايد در كتب فقه اسلامى مطالعه نمود.

«يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ» در تقدير يؤلون ان يعتزلوا من نسائهم است يعنى قسم مى خورند كه از زنانشان كنار شوند و يا معنى بعد و كناره گيرى به «يؤلون» تضمين شده و تقدير آيه: للذين يبعدون من نسائهم مؤليا است.

فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين شق اوّل است كه ايلاء

كننده به زنش برگشته و از سوگند خود كفاره مى دهد، «غفور رحيم» حاكى است كه ايلاء كار خوبى نيست ولى در صورت رجوع خدا از روى رحمت او را مى آمرزد.

227- وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 420

اين شق دوم است كه شخص به طلاق تصميم گرفته و زن را طلاق بدهد، آيه روشن است كه بايد يكى از اين دو راه را بگزيند، و نمى تواند به قهر خود ادامه دهد، لفظ «سميع عليم» حاكى است بايد در اين كار راه عدالت پيش گيرند و از حدود دين خارج نگردد.

نكته ها
سوگند در اسلام موضوعيت دارد

مسلمان در مقابل آنچه از دهانش خارج مى شود مسئول است، گفتار مؤمن روى حساب و دقت بايد باشد، يكى از طرق قضاوت در اسلام سوگند است، اگر شخص منكر گفت: «و اللَّه من به فلانى مقروض نيستم» بايد او را رها كرد و به خدا وا گذاشت، اين بدان علت است كه انسان با ايمان به دروغ قسم نمى خورد، كارهاى مستحبّ و كارهاى مباح در صورتى كه رجحان داشته باشند بوسيله قسم بر انسان واجب مى شوند و كارهاى مكروه و مباح در اثر سوگند حرام مى گردند.

سوگند به خدا در حقيقت، واسطه قرار دادن خداست در انجام كارى و يا در ترك آن، سوگند به انسان تكليف مى آورد، لذا بايد در سوگند ياد كردن حدود اسلام را مراعات نمود، و سوگند را وسيله ترك كارهاى خير قرار نداد.

علت نزول آيات هر چه باشد، خود آيات مطلب بزرگى را تفهيم مى كند و آن اينكه: زبان انسان عضو مسئولى است مخصوصا آن گاه كه براى تأكيد مطلب، ذكر خدا به ميان آيد،

و خلاصه: مسلمان بايد روى قرار داد خود بايستد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 421

[سوره البقرة (2): آيات 228 تا 230]

اشاره

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (228) الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخافا أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (229) فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

228- زنان مطلقه (براى ازدواج خود) سه پاكى منتظر مى مانند، و اگر به خدا و قيامت ايمان دارند حلال نيست آنچه را خدا در رحمهايشان آفريده كتمان كنند، شوهرانشان به رجوع بر آنها در آن مدت سزاوارترند اگر به فكر اصلاح باشند، براى زنان نظير وظيفه اى كه بر عهده دارند حقوقى بر عهده (شوهران) است، مردان را بر زنان درجه و مرتبتى هست، خدا توانا و حكمت كردار است.

229- طلاق (طلاقى كه مى شود بعد از آن رجوع كرد) دو بار است، پس از هر دو يا به نيكى نگاه داشتن است و يا به خوبى رها كردن. حلال نيست از آنچه به زنان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 422

داده ايد چيزى بگيريد مگر آنكه

زن و شوهر بترسند كه حدود بپا ندارند و اگر بترسيد كه حدود الهى را بپا ندارند، مانعى بر آن دو نيست در آنچه زن بپردازد (و طلاق بگيرد) اينها حدود خداست از آن تجاوز نكنيد، هر كس از حدود خدا تجاوز كند آنها ستمكارانند.

230- پس اگر (بار سوم) طلاق بدهد، زن بر او حلال نخواهد بود تا با مردى غير از وى ازدواج كند، و اگر دومى او را طلاق دهد، بر آن دو مانعى نيست كه به همديگر بازگردند اگر گمان كنند كه حدود خدا بپا مى دارند، اينها حدود خداست بر كسانى كه آگاهند بيان مى كند.

كلمه ها

يتربصن: تربص: منتظر ماندن و انتظار كشيدن، اصل آن ربص به معنى انتظار است.

قروء: جمع قرء. اصل آن به معنى جمع كردن است. در اصطلاح بر طهر و حيض هر دو اطلاق مى شود: به قولى آن از اضداد است، مراد از آن در بيان اهل بيت عليهم السّلام طهر است (قاموس قرآن).

ارحام: جمع رحم، محل رشد جنين در شكم زن و غيره.

بعولتهن: بعل به معنى شوهر، جمع آن بعوله است.

امساك: مسك و امساك به معنى نگاه داشتن است.

معروف: شناخته شده. كار خوب. بقره/ 177.

تسريح: سرح و تسريح هر دو به معنى رها كردن است.

حدود: مرزها. مفرد آن حد است.

تنكح: نكاح به معنى زن گرفتن و ازدواج است، به معنى جماع نيز آيد.

آيا اصل آن مقاربت است يا عقد، رجوع شود به قاموس قرآن (نكح).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 423

شرحها

در اين آيات كه راجع به طلاق وعده وفات و شير دادن به اطفال است، لفظ «معروف» از آيه 228 تا 241 دوازده بار تكرار شده و مى رساند كه در اينگونه پيش آمدها بايد كاملا مواظب بوده و از حدود شرعى تجاوز ننمود و با همان راه معروف كه مورد تصديق شرع و عرف است پيش رفت. مجموع احكامى كه در آيات فوق ذكر شده عبارتند از: مدت عده زنان مطلقه، رجوع در ايام عده، وظيفه متقابل زن و مرد، حرمت ازدواج بعد از طلاق سوم.

ضمنا چون در «ايلاء» موضوع طلاق پيش آمده ظاهرا بدان سبب احكام طلاق مورد ذكر واقع گرديده و نيز لازم بوده كه اينگونه احكام توضيح داده شود اينك آيات:

228- وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام و به

عقيده شافعى ها و مالكى ها مراد از «قروء» طهرهاست (حالت پاك بودن از حيض) ولى به نظر حنبلى ها و حنفيها مراد حيض است.

در كافى از زراره و محمّد بن مسلم از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده قرء فاصله ميان دو حيض است و نيز از آن حضرت نقل شده: «قال: الاقراء هى اطهار» «1».

در مجمع البيان و تفسير عياشى از زراره نقل شده: شنيدم ربيعة الرأى مى گفت در رأى من مراد از اقراء در قرآن طهرها است.

محضر حضرت باقر عليه السّلام وارد شده قول ربيعه را نقل كردم، فرمود: دروغ

__________________________________________________

(1)-

كافى ج 6/ 89 باب معنى الاقراء عن ابى جعفر- عليه السّلام- قال: القرء هو ما بين الحيضتين.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 424

مى گويد رأى خودش نيست از على عليه السّلام به وى رسيده، گفتم: خدا كار تو را اصلاح كند آيا على عليه السّلام چنين مى فرمود؟ فرمود آرى مى فرمود قرء طهر است، زن خون را در آن حال در شكم جمع مى كند و چون حائض گرديد بيرون مى ريزد ... در اين روايت علت تسميه طهر به قرء نيز بيان شده است.

باء در «بانفسهن» شايد به معنى تعديه باشد يعنى منتظر مى دارند خودشان را و شايد براى سبب باشد يعنى منتظر بمانند براى ازدواج خود به هر حال اين جمله امر است به صورت خبر خلاصه اينكه زنان طلاق داده شده بايد تا انقضاء سه طهر عده نگاه دارند و با كسى ازدواج نكنند، مثلا چون زن را در حال پاكى طلاق دادند آن يك طهر محسوب است بعد از آن دو طهر و دو حيض مى بيند، با ديدن حيض سوم عده اش تمام شده و سه

طهر به آخر رسيده مى تواند در همان حال ازدواج كند.

وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

ناگفته نماند: زن در صورت حامله بودن مدت عده اش تا وضع حمل ادامه مى يابد ممكن است تا هشت ماه بلكه بيشتر باشد، لذا شايد زن حمل را انكار كند تا زود ازدواج نمايد و آن باعث اختلال نسل مى گردد على هذا به مقتضاى ايمان به خدا و روز معاد نبايد حمل خود را پنهان دارند «1».

وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً.

لفظ «ذلك» راجع است به «ثلاثة قروء» مراد از اين جمله بيان حق رجوع است كه به مرد داده شده، يعنى شوهران حق دارند كه در مدت عده آنها را به نكاح

__________________________________________________

(1)- از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده:

«لا يحل لها ان تكتم الحمل اذا طلقت و هى حبلى و الزوج لا يعلم». تفسير آلاء الرحمن.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 425

خود برگردانند، لفظ «احق» مبيّن آنست كه بهتر و سزاوارتر است رجوع كنند تا پيوند خانواده از هم نپاشد و نيز لازم است: رجوع براى ادامه زندگى و اصلاح حال باشد نه براى اصرار به زن إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً.

وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ.

اين جمله بيان دو مطلب است يكى اينكه: زنان و مردان نسبت به يكديگر حقوق و وظائف متقابل دارند، زنان در مقابل مسئوليتى كه بر عهده آنهاست حقوقى بر عهده مردان دارند، اين جمله با اين كوتاهى و اختصار داراى معناى وسيعى است و سند شخصيت زن در اسلام مى باشد.

ديگر اينكه: مردان از زنان برتر هستند، قطع

نظر از تفاوتهاى جسمى كه ميان مردان و زنان وجود دارد، زنان از حيث عاطفه بر مردان برترى دارند و مردان از حيث تفكر، لذا مقدارى از وظائف اجتماعى كه نياز بيشتر به نيروى تفكر دارد و بايد دور از احساسات و عاطفه باشد از قبيل اداره ميدان جنگ، حكومت، قضاوت، سرپرستى خانواده، به عهده مرد گذاشته شده و مردان در اين باره از زنان برتر مى باشند و چون اداره جامعه اصل مهم زندگى است و مردان از لحاظ جسمى و روحى بدان آمادگى بيشتر دارند لذا فرموده: وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ عمل طبيعى جوامع بشرى از اول تا به امروز اين مطلب را امضاء كرده است.

جمله وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ در توجيه علت حكم آيه است يعنى خدا قانونگذارى توانا بوده و از روى حكمت وضع قانون مى كند.

229- الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ.

خلاصه مضمون اين آيه و آيه بعدى دو مطلب است اول اينكه: اگر كسى بزنش دو دفعه طلاق بدهد مى تواند باز او را تزويج كند ولى اگر دفعه سوم طلاق تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 426

بدهد زن براى او حرام مى شود، ديگر حق گرفتن او را ندارد مگر آنكه شخص ديگر او را بگيرد و بعد طلاق بدهد در اين صورت مى توانند با هم ازدواج كنند.

دوم اينكه: مهريه زن بايد تمام و كمال داده شود مگر آنكه زن در مقابل طلاق گرفتن مقدارى از آن و يا همه آن را به شوهر بذل كند، اين دو مطلب در «نكته ها» بررسى خواهد شد.

«الطلاق مرتان» يعنى طلاقى كه بعد از آن، مى شود به زن رجوع كرد و يا

گذاشت تا عده تمام شود، دو تا است و در طلاق سوم اين اختيار نيست، پس در اين دو طلاق هم «امساك بمعروف» جايز است كه به زن برگردد و هم «تسريح به احسان» كه بگذارد عده تمام شود و زن پى كار خويش رود «1»، جمله «فان طلقها» در آيه بعدى تتمه حكم «فامساك بمعروف» را بيان مى كند. جمله وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا ... راجع به «تسريح باحسان» است كه بررسى مى شود:

وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ.

در اينجا چند مطلب هست: اول اينكه در صورت طلاق، مرد نبايد به فكر پس گرفتن و يا انكار مهريه زن باشد، بلكه اگر مهريه را داده چيزى از آن نگيرد و اگر نداده همه آن را بدهد. دوم: اگر زن از مرد خوشش نيايد و به فكر طلاق گرفتن باشد و هر دو بترسند كه زن تمكين نكرده و كار به عصيان و خلاف عدالت بكشد مانعى نيست كه زن چيزى به مرد بدهد و او را راضى به طلاق كند،

__________________________________________________

(1)- در تفسير آلاء الرحمن از تفسير تبيان نقل شد كه اين از امامان ما روايت گرديده و در مجمع فرموده: آن از امام صادق- صلوات اللَّه عليهما- منقول است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 427

لفظ «فيما افتدت» مى رساند كه بذل ممكن است همه مهر و يا مقدارى از آن و يا زايد بر آن باشد.

سوم اينكه: دادن و گرفتن اين بذل بلا مانع است و چون بذل از طرف زن است معلوم مى شود

كه در چنين طلاق، تقاضا از طرف او است و او حاضر به ادامه زندگى نيست. لفظ «خفتم» حاكى است كه گاهى حكومت و غيره نيز در اين طلاق دخالت مى كند.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ ...» اين جمله در مقام تهديد است كه بايد دستورهاى خدا را عمل كنند و گرنه ستمكار بوده و مورد غضب خدا خواهند بود.

230- فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ ....

اين آيه تتمه «امساك بمعروف» است و روشن مى كند كه بعد از طلاق سوم ديگر نمى تواند آن زن را بگيرد تا ديگرى او را بگيرد و اگر او هم طلاق داد، مى توانند با هم ازدواج كنند اگر ظن بكنند كه مى توانند با حفظ مقررات عدالت زندگى كنند.

وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ لازم است براى «يعلمون» مفعولى مقدر شود مثل «حكمتها- فايده ها» يعنى: خدا اين احكام را بيان مى كند به آنان كه حكمتها و فائده هاى آنها را مى دانند و درك مى كنند چون آنها هستند كه به علل احكام پى مى برند و مورد عمل قرار مى دهند مثل قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ انعام/ 97 و 98.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 428

نكته ها
طلاق:

طلاق چيزى است كه هر قانون و شريعت بايد جواز آن را امضا كند، نمى شود ادامه تمام زناشويى ها را تضمين كرد و طلاق را تحريم نمود، هر قانونى كه طلاق را تحريم كند بشر را در بن بست قرار داده است، كليساى كاتوليك كه طلاق را تحريم كرده سخت به اشتباه رفته است دادگاههاى اروپا و امريكا على رغم كليسا جواز هزاران طلاق

را صادر مى كنند، و آن را ضرورت ايجاب مى كند، دين مبين اسلام با آنكه طلاق را «ابغض الحلال عند اللَّه» مى داند بنا به ضرورت زندگى جواز آن را امضاء كرده است «1».

عده:

حكمت وجوب عده آنچه به نظر مى آيد دو چيز است:

اول اينكه معلوم شود زن حامله است يا نه تا در صورت ازدواج با مرد ديگر، اختلاط نسل پيش نيايد. دوم: شايد در عرض آن مدت زن و شوهر از طلاق پشيمان شده و مرد به زن خود برگردد، البته با دو طهر، حامله بودن و نبودن معلوم مى شود ولى تا سه طهر ظاهرا براى آنست كه شايد مرد براى رجوع امكان بيشتر داشته باشد، چنان كه در متعه فقط با دو حيض عده تمام مى شود چون غرض فقط آنست كه بدانيم رحم زن از نطفه پاك است.

مهر:

مهر در اسلام براى بزرگداشت زن و عطيه ايست كه از مرد به او مى رسد وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً نساء/ 4، نحله به معنى عطيه و پيش كش است، مهر از حيث كم و

__________________________________________________

(1)- در كافى از حضرت صادق- عليه السّلام- نقل شده:

«ما من شى ء مما أحله اللَّه عز و جل ابغض اليه من الطلاق ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 429

زياد اندازه اى ندارد، قنطار باشد يا ريال، كم بودنش بهتر است، مقدار مهر السنة پانصد درهم است كه مهريه زنان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بود. پس زن و شوهر نسبت به هم وظيفه متقابل دارند و مهر فقط به خاطر بزرگداشت زن است.

محلل:

در ضمن آيات روشن گرديد كه اگر مرد به زنش سه بار طلاق بدهد ديگر نمى تواند او را بگيرد مگر آنكه مرد ديگر با او ازدواج كند و اگر او هم طلاق بدهد مى تواند با هر كس از جمله شوهر اوليش ازدواج نمايد. اين مسئله براى بعضى غير قابل هضم است يعنى چه؟! چرا ديگرى آن زن را بگيرد؟! اين دستور تنبيهى است براى مرد و كمكى است براى زن، زيرا با دو دفعه طلاق و رجوع معلوم مى شود كه اين معاشرت قابل دوام نيست و اگر مرد مجاز باشد مرتبا طلاق بدهد و رجوع كند، زن در دست او ملعبه و بحكم توپ بازى خواهد بود، حضرت رضا- صلوات اللَّه عليه- فرمايد: اين حكم براى آنست كه مردان طلاق را سبك نشمارند و ملعبه نكنند و زنان به ضرر نيافتند «1».

وانگهى در ميان مردم چنين معلوم شده كه: به مردى مى گويند بيا اين زن را تزويج كن و بعد

از چند روز طلاق بده تا به مرد اول حلال باشد شايد چيزى هم به آنكه محلل واقع شده بدهند، اين عمل بر خلاف ما انزل اللَّه است، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بر چنين كسى و بر شوهر اولى كه اين نقشه را مى آورد باتفاق شيعه و اهل سنت لعنت كرده و فرموده:

«لعن اللَّه المحلل و المحلل له» «2».

و اگر كسى به اين قصد ازدواج كند معلوم نيست اين ازدواج صحيح و زن بر او حلال باشد، مرحوم مجلسى در بحار بعد از نقل حديث فرموده: اكثر

__________________________________________________

(1)- فقيه كتاب الطلاق باب 57.

(2)- براى نمونه رجوع شود به تفسير مجمع البيان، المنار تفسير ابن كثير و كشاف ذيل آيه 230 بقره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 430

علماء اهل سنت به بطلان اين عقد رأى داده اند و بنا بر اصول اماميه قول به بطلان اقرب است «1» جزائرى در قلائد الدرر فرموده آنچه از اصحاب (علماء اماميه) نقل شده آنست كه اين عقد و شرط هر دو باطلند «2».

پس مرد دوم بايد زن را به قصد اينكه ما دام العمر زن او باشد تزويج كند و اگر احيانا او هم طلاق بدهد زن مى تواند با شوهر اولى ازدواج كند آنهم:

إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ ... مشروح در قاموس قرآن ذيل لغت طلاق ديده شود.

__________________________________________________

(1)- سفينة البحار «حلل».

(2)- قلائد الدرر/ 325.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 431

[سوره البقرة (2): آيات 231 تا 233]

اشاره

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ

الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (231) وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232) وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (233)

231- و چون به زنان طلاق داديد و به آخر مدت خويش (آخر عده) رسيدند، به شايستگى نگاهشان داريد (و رجوع كنيد) و يا بشايستگى رها كنيد، براى ضرر زدن رجوع نكنيد كه ستم نمائيد، هر كه چنين كند به خود ستم كرده است، آيات خدا تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 432

را مسخره نگيريد، نعمت خدا را و آنچه از كتاب و حكمت بر شما نازل كرده ياد آوريد، شما را با آن پند مى دهد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به هر چيز دانا است.

232- و چون زنان را طلاق داديد و به مدت خويش رسيدند (عده شان تمام شد) منعشان نكنيد از اينكه با همسران (سابق) خود ازدواج كنند، اگر به طرز شايسته رضايت بدهند، با اين دستور موعظه مى شود آنكه از شما به خدا

و روز جزا ايمان دارد، اين، عمل بابركت تر و پاكيزه تر است خدا مى داند و شما نمى دانيد.

233- مادران به فرزندان خود دو سال تمام شير مى دهند براى كسى كه بخواهد شير خوردن طفل را تكميل كند، بر عهده پدر است كه خوراك و پوشاك مادر را (در مدت رضاع) بطور شايسته بدهد هيچكس بيش از تواناييش مكلف نمى شود، مادر بوسيله فرزندش (به پدر) ضرر نزنند و نه پدر (به مادر)، وارث (پدر) نيز مثل اين وظيفه را بر عهده دارد، و اگر بخواهند با تراضى و مشورت، كودك را از شير باز گيرند مانعى نيست، و اگر خواستيد براى فرزندان خود دايه گيريد مانعى نيست هر گاه مزدى را كه در نظر مى گيريد به شايستگى بدهيد، از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا به آنچه مى كنيد بينا است.

كلمه ها

امسكوهن: معنى امساك و تسريح ذيل آيه 229 بقره ديده شود.

اجل: مدت. آخر مدت (قاموس قرآن).

ضرار: ضرر رساندن. مصدر باب مفاعله است.

هزوا: مسخره شده بقره/ 67.

تعضلوهن: عضل يعنى به فشار گذاشتن و منع كردن. «عضل عليه: ضيق عليه».

ازكى: زكى: پاك و ازكى: شايد منظور از آن «با بركتتر» باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 433

يرضعن: رضع، رضاع و رضاعة به معنى شير خوردن ارضاع به معنى شير دادن است.

حول: سال. اصل كلمه به معنى تغيّر و انقلاب است. سال را به علت گردش و مكرر بودن حول گفته اند.

كسوت: لباس همچنين است كساء.

فصال: باز كردن طفل از شير. در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است.

وسع: (بر وزن قفل) مقدور به قول طبرسى «ما دون الطاقة» آن در اصل به معنى فراخى است مراد از آن مقدور و

ميسور است (مصدر به معنى مفعول).

تشاور: مشورت كردن.

تسترضعوا: استرضاع: دايه گرفتن. طلب شير دادن كردن.

شرحها

در تعقيب احكام طلاق و بررسى وضع آن، در اين آيات سه حكم مورد نظر است: اول اينكه مرد مى تواند در ايام عده به زن رجوع كند ولى بايد غرضش ادامه زندگى باشد نه آزار زن، چون ممكن است بعضى براى اذيت زن رجوع كنند. دوم اينكه پس از طلاق و انقضاء عده اگر خواستند باز با هم ازدواج كنند، اقوام زن نبايد از آن جلوگيرى كنند و روى عقده اى كه از طلاق گذشته دارند ايستادگى نمايند، سوم در صورت طلاق و عدم آن، زن حق شير دادن دارد و اگر با موافقت هم، خواستند دايه بگيرند مانعى نيست و ذيل هر آيه ذكر تقوى و موعظه و آخرت به ميان آمده چون اينگونه جريانها از مراحل حساس زندگى است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 434

231- وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا ...

اين همان قسمت اوّل است كه گفته شد، مراد از «اجل» ظاهرا آخر مدت است، يعنى چون به آخر عده رسيديد يا رجوع كنيد و يا رها كنيد در آيه ديگر آمده: فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ طلاق/ 2 رها كردن و مفارقت براى آنست كه زن در مدت عده در خانه شوهر خواهد بود سوره طلاق آيه 1 مقصود از اين آيه آنست كه رجوع نبايد براى آزار زن باشد.

وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً اگر با اين قصد رجوع كند به خود ظلم كرده و در

معرض غضب خدا قرار گرفته است، زيرا خدا رجوع را براى ادامه زندگى قرار داده ولى او سوء استفاده كرده و آيات را به مسخره گرفته است.

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ ...

يعنى نبايد نعمت رسالت و هدايت و قرآن و حكمتهاى آن را ناديده بگيريد و به موعظه خدا بى اعتنا باشيد و گرنه به خود ظلم كرده ايد، از خدا بترسيد و بدانيد كه همواره زير مراقبت او هستيد و به حال شما داناست آرى:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

ظاهرا كتاب و حكمت بيان نعمت است.

232- وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ.

اين حكم دوم است كه اشاره شد، در مجمع البيان فرموده: عاصم بن عدى زنش «جملاء» را طلاق داد پس از انقضاء عده خواستند بار ديگر با هم ازدواج تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 435

كنند، معقل برادر جملا خواهرش را از ازدواج مجدد منع كرد آيه در اين باره نازل شد كه چنين كارى نكنيد سپس طبرسى فرموده اين بر مذهب ما صحيح نيست چون برادر بر خواهر ولايت ندارد تا او را منع كند.

به نظرم آيه ربطى به ولايت ندارد و به مطلق اقوام زن دستور مى دهد كه مانع از ازدواج جديد نباشيد و در آن اشكال به وجود نياوريد، على هذا آيه بر شأن نزول كاملا تطبيق مى شود.

ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

ايمان به خدا و روز قيامت ايجاب مى كند: اقوام زن در اين كار موانعى ايجاد نكنند، ايمان به خدا و معاد شخص را

از كار بد مهار مى كند.

ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ زن و مرد در مدت زندگى به اخلاق هم آشنا شده و به اسرار و رازهاى يكديگر واقف گشته اند، اگر زن با مرد ديگرى ازدواج كند و يا مرد با زن ديگرى قهرا اين رازها آشكار شده سبب آلودگى خانواده ها خواهد گرديد، مثلا زن اگر با ديگرى ازدواج كند ممكن است براى تبرئه خود عيب هايى به مرد نسبت دهد و بگويد براى فلان علل طلاق گرفتم و يا عيبهايى كه در مرد بود بازگو كند هكذا مرد.

پيداست كه اين باعث آلودگى و بى احترامى خانواده ها خواهد شد به نظرم مراد از «اطهر» همين است و مراد «ازكى» ظاهرا آنست كه با تجديد وصلت، دشمنى دو خانواده به دوستى مبدل خواهد شد و اين از ازدواج با مرد ديگر با بركتتر است خدا اينها را مى داند و ما را هدايت مى كند.

233- وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ...

پيش از آنكه جملات آيه بررسى شود خلاصه مضمون آن را بيان مى كنيم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 436

مادران «1» بايد فرزندان خود را دو سال تمام شير بدهند در صورتى كه پدر خواستار دو سال باشد پدر بايد در اين مدت خوراك و لباس زن را بدهد، البته به اندازه توانايى خود، چون هر كس به قدر قدرت خويش وظيفه دارد زن نمى تواند به واسطه فرزندش به مرد ضرر رساند و بيشتر از متعارف اجرت بخواهد و يا به عذر اينكه بار ديگر حامله مى شوم حاضر به آميزش جنسى نشود.

همچنين مرد را نرسد كه بواسطه فرزند به زن

ضرر برساند و كمتر از متعارف اجرت بدهد و يا به عنوان اينكه بار ديگر زن حامله مى شود از آميزش خوددارى كند و اگر پيش از دو سال خواستند طفل را از شير باز كنند مانعى نيست در صورتى كه اينكار با مشورت و رضاى طرفين باشد.

و اگر مادر حاضر به شير دادن نباشد، مانعى نيست كه پدر دايه اى بگيرد به شرط آنكه اجرت معين و متعارف دايه را بپردازد، و هر گاه پدر از دنيا برود وارث او مكلف است اجرت شير دادن را (از مال طفل) بدهد. اينك جملات آيه:

مراد از «حولين» حد اكثر شير دادن است و حد اقل آن بيست و يك ماه است و در كمتر از آن به طفل ظلم شده است، مقصود از «لمن» ظاهرا پدر است يعنى اگر پدر رضاع كامل را بخواهد و اجرت بدهد زنان دو سال تمام شير مى دهند حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- فرمايد: «شير دادن بيست و يك ماه است در كمتر از آن به بچه ظلم شده است» «2».

وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها.

__________________________________________________

(1)- بعضى از مطالب آيه شامل مطلق زنان است ولى مورد آيه ظاهرا زنان مطلقه است.

(2)-

عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: الرضاع واحد و عشرون شهرا فما نقص فهو جور على الصبى «كافى باب الرضاع».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 437

مراد از مولود له پدر و از رزق و كسوه اجرت شير دادن است چون در سوره طلاق آيه 6 درباره زنان مطلقه آمده: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ملاحظه دو آيه نشان مى دهد كه اجرت بايد خوراك و پوشاندن زن را

كفايت كند، اما بايد قدرت پدر نيز در نظر باشد چون فرموده: لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ ... و در سوره طلاق نيز آمده: لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها.

لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ.

«لا تضار» در اصل «لا تضارر» است به صيغه معلوم يعنى ضرر نرساند علت فتح (ر) اعلال آنست چنان كه در فعل امر «مدد» چهار وجه جايز است خلاصه معنى اين است: مادر به واسطه فرزندش به شوهر ضرر نرساند و بيشتر از متعارف اجرت نخواهد و از مقاربت به عذر آنكه حامله شده و از رسيدن به فرزندش باز مى ماند، امتناع نكند.

همچنين شوهر كمتر از معمول اجرت ندهد و زن را از حظ نفس به عذر اينكه در صورت مقاربت باز حامله مى شود، باز ندارد. بنا بر دو روايت كه در «صافى» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده آيه به زنان غير مطلقه نيز شامل است ناگفته نماند ظهور و سياق آيه در زنان مطلقه است ولى جمله «لا تضار ...» قاعده كلى است ظاهرا از آن جهت امام عليه السّلام به زنان غير مطلقه نيز استدلال فرموده است.

وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ ظهور اين جمله در آنست كه اگر پدر طفل بميرد وارث او بايد خوراك و طعام زن را تا آخر شير دادن بدهد، البته از مال خود طفل چون وارث به زن مديون نيست در تفسير عياشى از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

اين جمله درباره نفقه است، آنچه بر عهده پدر بود بر عهده وارث است «1».

__________________________________________________

(1)-

عن احدهما قال:

هو فى النفقة على الوارث مثل ما على الوالد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 438

فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما.

يعنى اگر بخواهند پيش از دو سال بچه را از شير باز كنند در صورتى كه هر دو به اين كار راضى باشند مانعى نيست. از «تراض- تشاور» معلوم مى شود كه حق حضانت مادر در نظر است. يعنى اگر مادر بخواهد شير مورد نظر پدر را بدهد حق با او است و در آن مدت پدر فقط با رضايت مادر مى تواند طفل را از او بگيرد و به دايه بدهد، حق حضانت مادر براى پسر تا دو سال و براى دختر تا هفت سال است.

وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ استرضاع دايه گرفتن و مراد از «ما آتيتم» همان است كه پدر متعهد شده بدهد و آن به اعتبار ما يؤل است، و ظاهرا مقصود اجرتى است كه به دايه داده مى شود، ضامن اجرايى اين احكام در مرحله اول ايمان و تقوى است لذا فرموده: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 439

[سوره البقرة (2): آيات 234 تا 237]

اشاره

وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (234) وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي

أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (235) لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ (236) وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (237)

234- كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى باقى مى گذارند، زنان چهار ماه و ده روز منتظر مى مانند (و عده نگه مى دارند) و چون به مدت خويش رسيدند، گناهى بر شما نيست در آنچه بطور شايسته درباره خويش انجام بدهند (و ازدواج كنند) تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 440

خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.

235- گناهى بر شما نيست در آنجا به كنايه از زنان (در عده) خواستگارى كنيد يا در دل خويش آن تصميم را پنهان داريد، خدا مى داند كه (بالاخره) به ياد آنها خواهيد افتاد، ولى در پنهانى با آنها وعده ازدواج نكنيد مگر آنكه سخنى شايسته (و با كنايه) گوئيد، و قصد عقد ازدواج نكنيد تا مدت مقرر به سر آيد، بدانيد كه خدا آنچه در دل داريد مى داند، از او بترسيد: و بدانيد كه خدا آمرزنده و بردبار است.

236- مانعى بر شما نيست اگر زنان را طلاق دهيد با آنكه به آنها نزديكى نكرده و يا مهرى معين نكرده ايد ولى به آنها متاع و عطيه اى بدهيد ثروتمند به قدر خويش و تنگدست به قدر خويش، عطيه اى كه شايسته باشد، اين حقى است بر نيكوكاران.

237- و اگر

پيش از آنكه نزديكى كنيد طلاقشان داديد با آنكه براى آنها مهرى مقرر داشته ايد، پس نصف آنچه را كه مقرر داشته ايد بدهيد مگر آنكه گذشت كنند و يا آنكه عقد نكاح در دست او است گذشت كند، و اينكه گذشت كنيد به تقوى نزديكتر است، بزرگوارى را ميان خودتان فراموش نكنيد. خدا به آنچه مى كنيد دانا است.

كلمه ها

يتوفون: وفاء و ايفاء به معنى تمام كردن است، وفاء به عهد انجام دادن آنست بى كم و كاست، توفى از باب تفعل اخذ بطور تمام است، مرگ را از آن وفات گويند كه انسان از جانب خدا به كلى اخذ شده و از بين مى رود.

يذرون: وذر به معنى ترك كردن است. عرب ماضى، مصدر و اسم فاعل آن را به كار نمى برد.

عرضتم: تعريض به كنايه سخن گفتن است ضد تصريح، اصل آن عرض به تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 441

معنى ظهور و اظهار و به قول زجاج به معنى گوشه شى ء است.

خطبه: (بكسر خاء) خواستگارى. اصل آن خطب به معنى روبرو سخن گفتن است.

اكننتم: يعنى مخفى داشتيد اصل آن كن به معنى پوشاندن و مستور كردن است.

تواعدوهن: مواعده با همديگر وعده گذاشتن است.

تعزموا: عزم به معنى قصد و اراده است.

عقده: عقده به معنى بستن و گره زدن مى باشد، عقده اسم چيزى است كه گره زده مى شود نكاح باشد يا پيمان و يا غير آن. پس «النكاح» بيان «عقده» است.

كتاب: كتاب در اصل مصدر است به معنى نوشتن آن در آيه به معنى مفعول (مكتوب) مى باشد.

فاحذروه: يعنى حذر كنيد از او حذر به معنى پرهيز و احتراز از شى ء مخوف است.

تمسوهن: مس به معنى دست زدن است مثل لمس،

مراد از آن آميزش جنسى است.

تفرضوا: فرض به معنى تعيين، فريضه به معنى تعيين شده، اصل كلمه به معنى قطع است.

متعوهن: يعنى به آنها متاع دهيد متاع مطلق مال است بقره/ 36.

موسع: ثروتمند، اين كلمه از «سعه» به معنى فراخى و گسترش است.

قدر: (بر وزن ثمر) توانايى، اندازه، همچنين است قدر بر وزن عقل.

مقتر: فقير و تنگدست، قتر به معنى كم كردن و تنگ گرفتن، مقتر اسم فاعل آنست. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 442

الفضل: زيادت، برترى. به معنى عطيه و رحمت نيز آيد.

شرحها

در آيات فوق چهار مسئله بررسى شده، يكى عده وفات كه براى زنان شوهر مرده تعيين شده، ديگرى راجع به خواستگارى آنها و تحريم ازدواج در عده وفات سوم اگر زنى را بدون مهر عقد كند و بخواهد پيش از عمل زناشويى طلاق بدهد، اين طلاق مانعى ندارد ولى بايد هديه اى نسبت به قدرت ماليش به زن بدهد، چهارم اگر زنى را با تعيين مهر عقد كند و بخواهد پيش از زناشويى طلاق بدهد بايد نصف مهر را به زن بپردازد مگر آنكه زن يا ولى او از آن صرف نظر كنند.

234- وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً.

زنى كه شوهرش مرده بايد تا چهار ماه و ده روز عده نگهدارد يعنى در اين مدت از ازدواج خوددارى كند، اگر چه يائسه يا صيغه باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد، در اين مدت حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد و كارهاى ديگرى كه زينت حساب مى شود بكند.

اين حكم چند حكمت دارد اولا حامله بودن يا نبودن زن معلوم مى شود.

ثانيا اقوام مرد

جريحه دار نمى شوند. ثالثا زن وقار و احترام و وفادارى خويش را حفظ مى كند و اگر بلافاصله ازدواج نمايد در نظر مردم مبتذل و بى وفا و سبك شمرده خواهد شد. رابعا احترام شوهر متوفى محفوظ مى ماند.

اقوام جهان براى زن شوهر مرده عقائد گوناگون داشتند، بعضى ها زن زنده را با مرد مرده مى سوزاندند، بعضى ها زنان را كشته و با مردان مدفون تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 443

مى كردند بعضى ها تا آخر عمر او را از ازدواج منع مى كردند مثل نصارى، بعضى تا يك سال از ازدواج او مانع مى شدند مثل عربهاى جاهليت «1» ولى دين مبين اسلام عده را در حدود ثلث سال معين كرد آنهم روى مصلحتهايى كه گفته شد.

به نظر نگارنده: در تعيين چهار ماه و ده روز غريزه جنسى زن در نظر گرفته شده ظاهرا زن بعد از چهار ماه از لحاظ غريزه ناراحت مى شود چنان كه در «ايلاء» نيز مهلت فقط چهار ماه است.

آن گاه كه عده وفات تمام شد، اختيار در دست زن است و در آنچه مى كند محذورى بر خانواده ميت نيست.

چنان كه فرموده: فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ اگر «فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ» خطاب به خانواده ميت باشد، مى رساند كه در ايام عده بايد مواظب زن باشند تا مقررات را بر هم نزند، قيد «بالمعروف» حاكى است كه اگر خلاف شرع و مخالف شؤنات خانواده ميت كارى انجام دهند حق اعتراض باقى است. جمله: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ تهديد است كه براى زن مزاحمت ايجاد نكنند.

235- وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ ...

خلاصه

مضمون آيه آنست كه: مانعى نيست از زنانى كه در عده وفات هستند به طور كنايه خواستگارى كنيد يا در دل داشته باشيد كه پس از عده آنها را بگيريد چون خدا مى داند كه بالاخره به فكر آنها خواهيد بود، ولى در خلوت از آنها بطور صريح خواستگارى نكنيد، و تا عده تمام نشده براى آنها عقد نخوانيد.

__________________________________________________

(1)- الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 444

وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وعده سرى به صراحت خواستگارى كردن است چنان كه در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده، قول معروف همان تعريض است كه در بالا گفته شد جمله وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ مى رساند كه پيش از عده نمى شود زن را عقد نمود وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ تهديد است كه در اينكار مخالفت خدا نكنيد خدا به اسرار شما آگاه است، و راجع به آنان كه به اشتباه بيافتند و به فكر توبه باشند فرموده:

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ گناه را مى آمرزد و مهلت مى دهد كه بنده مجال توبه را داشته باشد.

236- لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً.

لفظ «ما» به معنى مدت و وقت است. «تفرضوا» عطف است به «لم تمسوهن» و هر دو جمله حال است يعنى: مانعى نيست زنان را طلاق بدهيد در حالى كه نزديكى نكرده ايد و يا در حالى كه مهرى معين ننموده ايد، طلاق در حال عدم نزديكى دو صورت دارد يكى آنكه در حين عقد مهر تعيين كرده و ديگرى آنكه بدون مهر عقد نموده است، چون حكم

اولى در آيه بعدى خواهد آمد لذا در اين آيه فقط حكم دومى كه متاع و عطيه است گفته شده.

وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ اين متاع و عطيه در صورتى است كه در حين عقد مهر معين نكرده و قبل از دخول طلاق بدهد لفظ «على الموسع ...» مى رساند كه اين متاع و عطيه حد معينى ندارد بلكه بسته به قدرت مالى مرد است چنان كه از ائمه اطهار عليهم السّلام نيز نقل شده است نظير اين آيه است آيه 49 از سوره احزاب، و اما آيه وَ لِلْمُطَلَّقاتِ تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 445

مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ ...

بقره/ 241 به زودى بررسى خواهد شد.

مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ گويند: «متاع» مفعول است براى «متعوهن» يعنى متاع دهيد آنها را متاعى پسنديده. على هذا متاع مصدر است «حقا» مصدر است براى فعل محذوف، قيد احسان ظاهرا براى آنست كه اينكار از شعبه هاى احسان و نيكوكارى است و شما از آنان باشيد و گرنه اين متاع و عطيه واجب است چنان كه از ظهور آيات و كلمات امامان عليهم السّلام پيدا است.

237- وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ.

اين دستور مشروح حكمى است كه بطور اجمال از آيه اولى فهميده شد و اگر كسى پيش از دخول، زن خويش را طلاق دهد و در حين عقد تعيين مهر شده باشد بايد نصف مهر را بدهد.

إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ.

مراد از «الذى بيده» ممكن است زوج باشد يعنى وظيفه پرداختن نصف مهر است مگر آنكه زنان عفو كنند و نگيرند و يا مرد

عفو كند و همه مهر را بدهد، زوج كسى است كه عقد نكاح در دست او است مى تواند نگهدارد و مى تواند با طلاق آن را از بين ببرد، در روايات اهل سنت از رسول خدا و على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده مراد از «الذى بيده ...» زوج است در تفسير ابن كثير از شريح نقل شده: على بن ابى طالب عليه السّلام از من پرسيد الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ كيست؟

گفتم: ولى زن فرمود: نه، بلكه آن زوج است.

ولى در روايات صحيح اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه مراد از آن ولىّ زن است اعم از پدر و جد و وصى در صغيره و برادر و وكيل در زنى كه آنها را در كار خود وكيل كند «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى، آلاء الرحمن، كافى و غيره.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 446

وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

ظاهرا هر دو خطاب از براى زن و ولى او است چون مرد لذتى از زن نبرده و خانواده تشكيل نشده بهتر است زن چيزى نگيرد و برترى را كه در عفو هست از ياد نبرد، جمله ان اللَّه ... مى رساند كه در صورت عفو ثواب هم دارد، مخفى نماند: دو خطاب «تعفوا- لا تنسوا» عام است براى همه، گرچه مصداق آن در اينجا زن و ولى او است، بنا بر آنكه مراد از «الذى بيده ...» زوج باشد، خطاب بهر دو طرف متوجه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 447

[سوره البقرة (2): آيات 238 تا 242]

اشاره

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ (238) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا

اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239) وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (240) وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (241) كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)

238- بر نمازها و نماز وسطى (نماز ظهر) مواظبت كنيد و براى خدا مطيعانه به پاخيزيد

239- اگر (از خطرى) بترسيد در حال پياده رفتن يا سواره انجام دهيد، و چون ايمن شديد خدا را ياد كنيد همانطور كه شما را تعليم داده از احكام نماز آنچه را كه نمى دانستيد.

240- كسانى كه از شما مى ميرند و همسرانى بجا مى گذارند، براى همسران خويش معاشى تا يك سال بدون بيرون كردن از خانه وصيت كنند، و اگر خود خارج شوند گناهى بر شما نيست در آنچه (ازدواج) بطور شايسته براى خود مى كنند، خدا توانا و حكمت كردار است.

241- براى زنان طلاق داده شده هديه اى شايسته (در عده مردان است) اين حقى است بر تقوى كاران.

242- بدينسان خدا آيات خويش را براى شما بيان مى كند تا بفهميد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 448

كلمه ها

وسطى: مؤنث اوسط به معنى متوسط است.

قانتين: قنوت اطاعت يا دوام طاعت معنى كرده اند قانت مطيع يا پيوسته مطيع.

رجالا: پيادگان، مفرد آن راجل به معنى پياده است.

ركبانا: سواره ها مفرد آن راكب است.

يتوفون: يتوفون- يذرون. (بقره/ 234).

وصية: توصيه و سفارش. وصى در اصل به معنى متصل شدن و متصل كردن است (قاموس قرآن).

حول: سال. (بقره/ 233).

شرحها

در اين آيات به مراقبت بر نمازها مخصوصا به نماز ظهر توصيه شده كه حتى در مسافرت و جنگها اگر متعارف خواندن ميسر نشد بايد در حال پياده رفتن و سوار بر مركب خواند، آن گاه راجع به اينكه بهتر است مردان وصيت كنند كه در صورت رسيدن اجلشان همسران آنها را تا يك سال از خانه بيرون نكنند سخن رفته و سپس راجع به عموم زنان طلاق داده شده، سفارش گرديده كه آنها را بدون هديه از خانه بيرون ننمايند.

238- حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى.

به نظرم ورود اين آيه در ميان آيات طلاق و احكام زنان براى آنست كه مواظبت بر نماز و طاعت خدا در انجام اين كارها اثر تمام دارد به حكم: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ... نمازگزار در انجام آنها كوشا خواهد بود و تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 449

لذا آمده: اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.

صلوة وسطى در تفسير امامان عليهم السّلام نماز ظهر است در وسائل الشيعه پنج روايت در اين زمينه نقل كرده و در روايت ششم از على عليه السّلام نقل نموده كه:

صلوة وسطى در روز جمعه نماز جمعه و در ساير ايام نماز ظهر است و در روايت محمّد بن مسلم از حضرت صادق عليه السّلام است كه صلوة

وسطى نماز متوسط در روز و آن ظهر است «1» در اين روايت اشاره به علت تسميه شده يعنى در روز سه نماز واجب است صبح، ظهر و عصر نماز ظهر در وسط آنها واقع شده، مؤيد سخن امامان عليهم السّلام آنست كه اين تعبير در نماز ظهر درست است و در نمازهاى ديگر نه، زيرا هر يك از آنها را در نظر بگيريم دو نماز در دو طرف و يكى در وسط خواهد بود.

اما علت توصيه مخصوص نماز ظهر شايد براى آنست كه در وقت كثرت مشغله لازم است امر دنيا و آخرت را جدى گرفت و هر كار را در وقتش انجام داد.

وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ اين جمله ظاهرا تكميل صدر آيه است يعنى در نماز مطيعانه و خاضعانه براى خدا بپاخيزيد حضرت صادق عليه السّلام فرمايد يعنى شخص به نماز توجه كند و بر وقتش مواظبت نمايد تا چيزى او را از نماز مشغول نكند «2» و اينكه در بعضى روايات دعا در حال قيام «قنوت نماز» معنى شده ظاهرا بيان مصداق است در واقع آن همان خضوع است كه شرط قبول نماز مى باشد.

239- فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً.

در كافى نقل شده: به امام صادق عليه السّلام گفتند: آنكه از درنده يا دزد

__________________________________________________

(1)-

قال: الصلاة الوسطى هى الوسطى من صلوة النهار و هى الظهر. وسائل ج 3/ 14

ديگران آيه را به هر يك از نمازهاى پنجگانه يا يك نماز بدون تعيين تفسير كرده اند.

(2)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 450

مى ترسد چطور نماز بخواند فرمود: تكبير مى گويد: و با سرش اشاره مى كند «1» يعنى براى ركوع و سجود با سر اشاره مى كند، منظور آنست

كه در مواقع خوف جنگ باشد يا سفر و غيره بايد نماز را در حال رفتن و پشت مركب خواند البته آن اندازه از ذكر و غيره كه ميسر باشد. روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز خندق نماز را به اشاره خواندند و على عليه السّلام در ليلة الهرير پنج نماز را با اشاره و به قولى با تكبير خواندند.

فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.

كاف در «كما» براى تشبيه است، لازم است براى «تعلمون» متعلق در نظر گرفته شود مثل «من احكامها» يعنى وظيفه در حال خوف همان بود و چون ايمن شديد خدا را همانطور نماز بخوانيد كه شما را از احكام نماز آنچه را نمى دانستيد تعليم كرده است.

240- وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ ....

كلمه «وصية» مفعول محذوف است يعنى «يوصون وصية» لفظ «متاعا ...»

بيان وصيت است، ظاهرا اين آيه يك حكم مستقل است و آن اينكه انسان حق دارد وصيت كند كه بعد از من تا يك سال زنم را از خانه بيرون نكنيد و نفقه او را از مال من بدهيد مگر آنكه خودش حاضر به ماندن نشود.

ولى اهل تفسير گفته اند: اين از احكام قبل از اسلام بود آيه عده وفات كه گذشت و آيه ارث كه زن چهار يك و يا هشت يك مى برد آن را نسخ كرده است، ولى حكم قبل از اسلام، در قرآن چرا آمده، چه مدت از زمان مورد عمل واقع بوده و نسخ شده است؟، منظور از ذكر آن در قرآن چه بوده است؟ و آن گهى

آيه عده وفات حكم مستقلى است ولى اين آيه صورت وصيت را بيان مى كند، آنچه

__________________________________________________

(1)- آلاء الرحمن. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 451

در تفسير عياشى و غيره نقل شده بايد اسناد آنها را بررسى كرد و يا تأويل نمود.

در مجمع البيان فرموده: علماء اتفاق دارند كه اين آيه منسوخ است ولى قبول آن مشكل است مثلا اگر كسى چنين وصيتى فعلا بكند آيا مى شود گفت باطل است؟ هرگز.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ يعنى خدا توانا است كه اين احكام را از روى حكمت جعل كند.

241- وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ.

«حقا» در تقدير «حق حقا» است ظهور اين آيه مخصوصا «المتقين» مى رساند كه اين يك حكم مستقل و مستحبّ است يعنى براى از بين بردن هر گونه عقده و بدبينى بهتر است پرهيزكاران علاوه از آنچه واجب شده هديه و تحفه اى به زنان مطلقه بدهند و آنها را رها كنند در كافى رواياتى در اين زمينه نقل شده از جمله آنكه حضرت حسن مجتبى- صلوات اللَّه عليه- زنى را طلاق داد و كنيزى به عنوان عطيه به او عنايت فرمود «1» ممكن است اين هديه بسيار باشد و زن را كاملا تأمين كند از اين حكم وسعت نظر اسلام درباره مراعات زن كاملا روشن است.

242- كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

«لعل» در كلام خدا به معنى «تا» است يعنى تا احكام ما و حكمتهاى آنها را بفهميد و درك كنيد و مورد عمل قرار بدهيد، منظور تعقلى است كه بدنبال آن عمل باشد.

__________________________________________________

(1)- كافى كتاب الطلاق باب متعة المطلقة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 452

[سوره البقرة (2): آيات 243 تا 245]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ

أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ (243) وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (244) مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

243- آيا نديدى آنان را كه از ديار خود از ترس مرگ بيرون شدند و آنها هزارها نفر بودند، خدا به آنها گفت بميريد، سپس آنها را زنده كرد، خدا بر مردم صاحب كرم است ولى بيشتر مردم سپاس بجا نمى آورند.

244- در راه خدا بجنگيد و بدانيد كه خدا شنوا و داناست:

245- كيست كه خدا را قرضى نيكو دهد تا آن را براى او برابرهاى بسيار افزون كند، خداست كه (روزى را) محدود و گسترده مى كند و به سوى او برمى گرديد.

كلمه ها

ديار: خانه ها. مفرد آن دار است.

الوف: هزارها. مفرد آن الف است.

يضاعفه: تضعيف و مضاعفه، زيادت بر اصل شى ء است تا دو برابر يا بيشتر باشد.

يقبض: قبض در آيه به معنى تنگ گرفتن است خلاف بسط.

يبسط: اين كلمه با «سين» و «صاد» نوشته مى شود مراد از آن توسعه و گستردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 453

شرحها

در اين آيات از قومى سخن رفته كه از ترس مرگ (طاعون مثلا) از ديار خود گريخته ولى فرار اثرى نبخشيده و همگى مرده اند، سپس به امر خدا زنده شده و بدنيا بازگشته اند، آن گاه راجع به جهاد در راه دين و صرف پول در تجهيز مجاهدان ذكرى به ميان آمده است به نظر مى آيد اين آيات ضمن فرمان جهاد، تذكرى است كه فرار از جنگ فائده ندارد بايد جنگيد تا زنده شد.

243- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ «1».

در روضه كافى از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام نقل شده كه در شهرى از شهرهاى شام گاه گاه مرض طاعون پيدا مى شد، عده اى در شهر مى ماندند و عده اى فرار مى كردند، در آخر قرار گذاشتند كه اگر احساس طاعون كنند همه از شهر بيرون روند و چنان كردند (ولى اين كار سودى نبخشيد) و در جاى ديگر همه مردند و استخوانها شدند پيامبرى بنام «حزقيل» از آنجا گذشت، استخوانها را ديد و از خدا خواست تا خدا آنها را زنده كرد «2».

در تورات در كتاب حزقيال از باب 37 به بعد اين مطلب نقل شده كه:

حزقيال پيامبر استخوانهاى بسيارى در صحرا ديد و از خدا خواست و خدا آنها را زنده كرد،

از اين تطابق احتمال داده مى شود كه بعضى از يهود يا غير يهود در اين باره از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توضيح خواسته اند تا آيه فوق نازل شده است و در عين حال مقدمه است بدستور جنگ كه در آيه بعدى آمده، يعنى براى فرار از مرگ جهاد را ترك نكنيد چون بالاخره خواهيد مرد چنان كه آن قوم از مرگ

__________________________________________________

(1)- راجع به «الم تر» به آيه 246 بقره رجوع كنيد.

(2)- روضه كافى/ 198 حديث 237 نقل به متن در كافى حزقيل با خاء است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 454

گريختند ولى به مرگ رسيدند.

فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ ظهور اين جمله در مرگ و زنده شدن واقعى است يعنى مردند و سپس بدستور خدا زنده شدند رجوع شود به «نكته ها» لفظ «موتوا» حاكى از اراده خدا است يعنى خدا خواست بميرند و مردند.

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ.

چون زنده شدن آنها فضلى و لطفى از جانب خدا بود، از طرف ديگر مسئله معاد را روشن كرد لذا بطور كلى فرمود: خدا به مردم احسان كننده است، زنده شدن آنها مصداقى از اين كلى است اما حيف كه اكثر مردم قدر فضل و نعمت خدا را نمى دانند.

244- وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

آيه شريفه به جهاد ابتدايى و دفاعى هر دو شامل است ولى اگر اين آيه را با آيه وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ ... بقره/ 190 در نظر بگيريم خواهيم ديد كه آن آيه مخصص اين آيه است يعنى فقط با كسانى بجنگيد كه با شما مى جنگند

و يا بفكر جنگ هستند و اللَّه العالم.

«سميع عليم» براى آن آمده كه خدا از احوال شما آگاه است و به جهادتان پاداش خواهد داد.

245- مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً.

قرض در اصطلاح آنست كه عوض دارد يعنى پولى كه به عنوان قرض به كسى مى دهيم او عوض آن را خواهد داد، هر كار خوبى كه براى خدا انجام بدهيم چون خدا عوض و پاداش خواهد داد گويى به خدا قرض مى دهيم، قيد «حسنا» شايد براى آنست كه آن پول از حلال و آن عمل درست و خالى از ريا باشد.

لفظ «فيضاعفه ...» حاكى است كه پاداش خدايى چند برابر است، آرى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 455

آنان كه در راه خدا پول خرج مى كنند و يا اعمال ديگرى انجام مى دهند آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب است هزاران بار بيش از اعمال است. ناگفته نماند: معنى آيه اعم است ولى مورد آن ظاهرا فقط صرف مال در راه جهاد مى باشد.

وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.

يعنى از انفاق و كم شدن مال نترسيد كه تنگ گرفتن و وسعت دادن در دست خداست وانگهى بسوى خدا برمى گرديد، انفاق كننده پاداش خود را مى يابد و بخيل حسرت مى برد.

نكته ها
اشاره

در «المنار» جمله «مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ» را از معناى ظاهرى آن خارج كرده و گفته: معناى موت آنست كه دشمن بر آنها فشار آورد، نيرو و استقلالشان را از بين برد تا جايى كه امت به حساب نمى آمدند، معناى زنده شدن آنست كه استقلال به آنها برگشت.

منشأ اين تأويل ظاهرا ترس از افكار زمان و يا عدم تحليل علمى

آنست، ولى اين تأويل كاملا بر خلاف ظاهر است درست است كه ما از تحليل علمى چيزهايى از قبيل اژدها شدن عصا شكافتن دريا، نسوختن ابراهيم عليه السّلام در آتش، عاجزيم اما اينها از قدرت خدا كه زمام علل و عوامل طبيعت در دست اوست بعيد نمى باشد، خدا در مقابل نظامات خلقت دست بسته نيست بهتر است ظواهر اينگونه آيات را در نظر بگيريم و از انكار مردم نترسيم و آن گاه آنها را نمونه اى از رجعت و قيامت بدانيم تا مفاهيم اسلامى باذهان مردم مأنوستر باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 456

جهاد در راه خدا

جهاد در اسلام براى جهانگشايى و اشباع غريزه خودخواهى و حيوانى نيست بلكه: «فى سبيل اللَّه» و در اشاعه توحيد و تكامل انسانيت است، امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد: «جهاد درى از درهاى بهشت است كه خدا آن را بروى دوستان مخصوصش باز كرده ... هر كه از آن رو گرداند خدا لباس ذلت و كسوت بلا را بر او مى پوشاند «1»» راجع به جهاد اسلامى در «نكته ها» ى آيه 190 بقره سخن گفته ايم.

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 27.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 457

[سوره البقرة (2): آيات 246 تا 252]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ (246) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (247) وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ

غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (249) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (250)

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ (251) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (252)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 458

246- آيا نديدى آن گروه از بنى اسرائيل را بعد از موسى كه به پيامبر خويش گفتند:

زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرمان او) در راه خدا بجنگيم. گفت شايد شما اگر جنگ واجب شود نجنگيد؟ گفتند: چرا در راه خدا نمى جنگيم حال آنكه از ديارمان و فرزندانمان رانده شده ايم پس چون جنگ بر آنها مقرر شد، جز عده كمى همه سرپيچى كردند، خدا به كار ستمكاران دانا است.

247- پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را به زمامدارى شما نصب كرده، گفتند چگونه او را بر ما حكومت باشد با آنكه ما به حكومت از او شايسته تريم وانگهى ثروتى ندارد! گفت: خدا او را بر شما برگزيده و در دانش و بدن او را وسعت بخشيده، خدا زمامدارى (از جانب) خويش بهر كه خواهد بدهد، خدا (بر احوال همه) محيط و دانا است.

248- باز پيغمبرشان به آنها گفت: نشان حكومت او آنست كه

صندوق (معلوم) پيش شما تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 459

خواهد آمد (همان صندوقى كه) در آن براى شما آرامشى است از خدا و باقى مانده ايست از آنچه خاندان موسى و هارون گذاشته اند، صندوق را ملائكه حمل مى كنند در آمدن آن، نشانه روشنى است از خدا اگر مؤمن باشيد.

249- و چون طالوت با لشكريان بيرون شد گفت: خدا شما را با نهر آبى امتحان مى كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست و هر كه از آن نخورد از من است، مگر آن كس كه كفى با دست خويش برگيرد، پس همگى جز عده قليلى از آن نوشيدند چون طالوت با ياران مؤمن خود از آن نهر گذشت گفتند: امروز ما را طاقت مقابله با جالوت و سپاهيان او نيست، اما آنان كه باميد لقاء اللَّه بودند گفتند: بسيار شده كه گروهى كم بخواست خدا بر گروهى بسيار پيروز شده اند خدا با استقامت ورزان است.

250- و چون با جالوت و سپاهيانش روبرو شدند گفتند: پروردگارا بر ما استقامت فرو ريز و قدمهايمان را استوار گردان. و ما را بر گروه كافران پيروز كن.

251- پس بخواست خدا آنها را شكست دادند و داود جالوت را بكشت و خدا به او حكومت و حكمت بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم كرد، اگر خدا بعض مردم را ببعض ديگر دفع نمى كرد زمين تباه مى شد ولى خدا بر جهانيان صاحب كرم است.

252- اينهاست آيات خدا كه به حق بر تو مى خوانيم و حقا كه تو از پيامبرانى.

كلمه ها

الم تر: در قرآن مجيد هر جا كه ماده «رأى» با حرف «الى» باشد معنى ديدن و نگاه كردن مى دهد

مگر در بعضى از آيات و هر جا كه مفعول دوم بدون «الى» باشد معنى دانستن و علم را دارد مراد از اين «الم تر» متوجه كردن مخاطب به مطلب است (قاموس قرآن).

ملاء: اين كلمه در قرآن به معناى جماعت و اشراف جماعت آمده «مل ء» بفتح ميم به معنى پر كردن است، اشراف را از آن ملاء گويند كه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 460

هيبت آنها دلها را پر كرده است، به جماعت شايد از آن ملاء گفته اند كه زمين را پر مى كنند.

يطعمه: طعم به معنى خوردن، چشيدن و مزه آمده مراد از آن معناى دوم است.

ملك: حكمران. ملك (بضم ميم) به معنى حكومت و اداره امور، ملك (بفتح ميم) اداره كننده آن است.

طالوت: نام فرماندهى است كه بر بنى اسرائيل تعيين شد گفته اند از نواده هاى بنيامين پسر يعقوب بود.

تابوت: صندوق. در بنى اسرائيل صندوقى بنام صندوق عهد بود كه الواح تورات در آن بود چون آن را در جنگ با خود مى بردند در خود آرامش و اطمينان احساس مى كردند و غالب مى شدند.

سكينه: سكون و آرامش قلب.

آل موسى: در مجمع البيان گويد: عرب آل فلان مى گويد و خود شخص را اراده مى كند.

نهر: (بر وزن قمر و فقر) به معنى رودخانه يا آب جارى است (قاموس قرآن).

جالوت: نام فرمانده لشكريانى است كه با بنى اسرائيل مى جنگيدند.

جنود: لشكرها. مفرد آن جند است.

فئه: گروه. دسته.

افرغ: يعنى فرو ريز. افراغ به معنى ريختن است (قاموس قرآن).

اغترف: غرف و اغتراف به معنى برداشتن، غرفه به معنى برداشته شده است

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 461

شرحها

اين ماجرا به مناسبت آيه وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ ... كه دستور پيكار با دشمنان دين

را مى دهد، نازل گشته است تا مسلمانان از آن برداشت صحيحى بردارند.

بنى اسرائيل پس از موسى عليه السّلام مورد تجاوز فلسطينيان قرار گرفتند، از ديارشان رانده شدند و اطفالشان به اسارت كشيده شد، ناچار پيش پيامبرشان «اشموئيل» آمدند كه فرماندهى بر ما تعيين كن تا تحت فرمان او در راه خدا بجنگيم، پيامبر فرمود: شايد حكم جهاد آمد و شما حاضر نشديد؟ گفتند چرا حاضر نمى شويم با آنكه ما را از ديارمان بيرون كرده و فرزندانمان را به اسارت برده اند!! پيامبرشان فرمود: خدا «طالوت» را بر شما فرمانده معين كرده است، گفتند: نه، او را به حكومت قبول نداريم ما از او سزاوارتريم وانگهى ثروتى هم ندارد. پيامبر فرمود: من از جانب خود چيزى نمى گويم اين خداست كه او را معين كرده، وانگهى شرط سرپرستى پول و ثروت نيست بلكه نيروى جسمى و عقلى است «طالوت» هم كاردان است و هم عضلات قوى دارد قهرا بار مسئوليت را مى تواند بكشد و نيز دليل فرماندهى او اين است كه صندوق عهد (رمز پيروزى و اطمينان قلب) كه از ميان شما رفته به شما باز خواهد گشت.

با اين بيان به حكومت «طالوت» تن در دادند و در ركاب او به جنگ دشمن رفتند، طالوت در راه لشكريانش را آزمايش كرد و گفت: وقتى كه به فلان نهر رسيديم هر كس از آن بياشامد از من نيست و هر كه نياشامد از من است ولى اكثر آنها از آن آشاميدند، بالاخره با وفاداران قوم، به لشكر دشمن تاختند، در آن جنگ «داود» كه جزء لشكريان طالوت بود، فرمانده سپاه دشمن «جالوت» را كشت تا شكست دشمن حتمى شد.

آنكه

از اين نمايش مفصل به نظرم مى آيد اين است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 462

اولا آنجا كه سرنوشت به دست جنگ است بايد جنگيد و گرنه دشمن به هيچ قيمت حاضر نيست از مال و ناموس دست بردارد. جنگ سرنوشت ساز است مگر آنكه خصم به مسالمت حاضر باشد.

ثانيا: نبايد از دستور خدا و رسول و رهبر راستين سرپيچى كرد و گرنه رسيدن به هدف ناممكن خواهد بود.

ثالثا: افراد را بايد آزمود تا در وقت حساس تنها نماند.

رابعا اگر افراد كم باشند ولى مصمم و متوكل به خدا، پيروزى حتمى است اينك آيات.

246- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ.

در مجمع البيان به روايت از حضرت باقر عليه السّلام اسم آن پيامبر «اشموئيل» بود ظاهرا همان «سموئيل» باشد كه در تورات آمده در تورات كتاب اول اسموئيل باب 4، 5، 6، 7، شكست فلسطينيان و آمدن صندوق عهد به ميان بنى اسرائيل نقل شده است بايد دانست كه نظر قرآن از ذكر اينگونه حكايات آنست كه از قضاياى گذشته استفاده كنيم چون سنت جاريه جهان در حق گذشته و آينده يكى است، قرآن خود فرمايد: لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ غافر/ 85 لذا قرآن به زمان و مكان و اشخاص توجه نكرده است.

قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا.

«هل عسيتم» به معنى «لعلكم» است آمدن «هل» براى تقرير آنست كه به گمان من شما در صورت وجوب جنگ، حاضر به جنگ نخواهيد بود «1» يعنى: شايد شما اگر

جنگ نوشته شود جنگ نكنيد. چنان كه ذيل آيه:

__________________________________________________

(1)- جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 463

تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ اين گمان را علنى كرد.

247- قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.

«انى» به معنى «چگونه- كيف» است اين اولين مخالفت آنها بود با آنكه پيامبرشان گفت: خدا چنين فرموده است. در مجمع البيان فرموده: نبوت در فرزندان لاوى بن يعقوب و حكومت در خانواده يهود ابن يعقوب بود، طالوت از اين دو خانواده نبود. شايد بدانجهت گفته اند: ما از او لايقتريم، وانگهى ثروت را شرط رهبرى دانستند.

قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ يعنى:

اولا اين انتخاب از جانب خداست، ثانيا شرط رهبرى كاردانى و نيروى جسمانى است تا كارها را از روى خرد و دانش رهبرى كند و در كشيدن بار مسئوليت پرتوان باشد.

وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ خدا محيط و دانا است مى داند رهبرى را كدام كسى بدهد، راجع به اين جمله رجوع كنيد به ذيل آيه:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258.

248- وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ.

اين استدلال دوم بر رهبرى طالوت است در مجمع البيان از تفسير قمى از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- روايت شده: صندوق همان بود كه موسى را مادرش در آن گذاشت و به آب انداخت، آن در ميان بنى اسرائيل بود كه

با آن تبرك مى جستند موسى به هنگام مرگ، الواح تورات و زره خود و ديگر آثار نبوت را در آن گذاشت و به وصى خود يوشع بن نون سپرد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 464

در مجمع البيان و كتاب اول سموئيل نقل شده كه به هنگام شكست بنى- اسرائيل فلسطينى ها صندوق را نيز به غنيمت گرفته بودند، جمله فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ نشان مى دهد كه بودن آن در ميان بنى اسرائيل موجب اطمينان قلب بود گويى موسى عليه السّلام در ميان آنان است و اگر در ميدان جنگ حاضر مى كردند پيروز مى شدند.

تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

«تحمله» حال است از فعل «يأتيكم» يعنى صندوق در حالى مى آيد كه آن را ملائكه حمل مى كنند و مى آورند. از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: ملائكه در صورت گاو تابوت را مى آوردند «1» در تورات كتاب اول سموئيل باب ششم آمده تابوت هفت ماه در ميان فلسطينيان ماند، آنها بلاها ديدند تا بالاخره صندوق را به دو گاو حمل كرده به نزد بنى اسرائيل فرستادند.

بنا بر اين: «تحمله الملائكة» معنايش همان است كه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شد، در تورات هست كه گاوها راننده و كشنده نداشتند و خود به شاهراه مى رفتند. بهر حال آمدن صندوق بنى اسرائيل را مجاب كرد كه به فرماندهى طالوت تن در دهند. طالوت با لشكريان به سوى دشمن حركت كرد.

249- فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ.

«الا من اغترف» استثناء است از «فمن شرب» بنا بر اين

ياران طالوت با آن آزمايش، سه قسمت مى شدند: آنان كه از نهر نوشيدند، آنان كه اصلا دست نزدند و آنان كه با دست برداشتند، حكم قسمت اول و دوم روشن است اما قسمت سوم چون از «فليس منى» خارج شده اند قهرا داخل در «فانه منى» هستند ولى

__________________________________________________

(1)- آلاء الرحمن به نقل از كافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 465

در مرتبه ثانى. «غرفة» مفعول «اغترف» است يعنى مگر آنكه با دست خود كفى آب برگيرد. البته اين آزمايش براى آن بود كه اخلاص و اطاعت آنها معلوم شود فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ نشان مى دهد كه نتيجه آزمايش رضايت بخش نبوده است.

فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.

در اينجا بجاى «جنود» لفظ «وَ الَّذِينَ آمَنُوا» ذكر شده و آن نشان مى دهد كه طالوت آب خورندگان را اجازه عبور از نهر نداده است، در مجمع البيان نقل شده كه طالوت، آنها را برگردانيد و نگذاشت از نهر عبور كنند.

در اين صورت گوينده «لا طاقَةَ لَنَا» آنها بودند كه از نهر با كف دست آب خوردند چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است ولى آنها كه اصلا آب نخوردند سخن آنها در ذيل آيه آمده است.

قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.

اين قول آنان است كه اصلا از نهر آب نخوردند و ايمان قوى داشتند كه در جواب آنها گفتند بسيار شده كه گروهى اندك بخواست خدا بر گروه انبوه پيروز شده اند كه خدا با استقامت كنندگان است مراد از ملاقات خدا، رسيدن به ثواب خداست،

راجع به اينكه چرا «يظنون» آمده رجوع شود به آيه 46 بقره لفظ «مع الصابرين» حاكى است كه كثرت مهم نيست بلكه استقامت مهم است.

250- وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

بروز به معنى ظهور و حاضر شدن در فضاى خالى است گويى قلبشان را به ظرفى تشبيه كرده و گفته اند بر ما صبر فرو ريز كه افراغ ريختن شى ء روان تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 466

است مراد از تثبيت اقدام، استقامت ورزيدن و مضطرب نشدن است، لفظ «انصرنا» به معنى «غالب كن ما را» است اين دعا و توجه آنان به خداست كه رمز موفقيت در كارها است آرى استمداد از خداى جهاندار رمز پيروزى است.

251- فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ.

مراد از حكمت ظاهرا بصيرت و بينايى و كاردانى است و «عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ» هر آن چيزى است كه خدا تعليمش كرد، ظهور آن شامل نبوت نيز هست در جاى ديگر آمده: وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ص/ 20 مراد از آيه مورد تفسير آنست كه شهرت داود از اين جنگ و كشتن جالوت شروع شد تا بعدا به حكومت و نبوت رسيد.

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ.

اين آيه روشن مى كند كه در جهان پيوسته اعمال زور لازم است، بايد متجاوز را دفع كرد در عمر دنيا روزى نخواهد بود كه اخلاق و تربيت انسانها را از بكار بردن زور بى نياز كند و همه مثل

گوسفندان يك گله باشند حتى در عصر امام زمان- صلوات اللَّه عليه- كه تسلط بر نفس، در جهان حكومت خواهد كرد با زور كار خواهد كرد، متجاوزان از ترس عدالت و شمشير آن، سر جاى خود خواهند نشست، اين از فضل و رحمت خداست كه متجاوزان را بدست ديگران مى كوبد.

252- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «تلك» اشاره است به قصه بنى اسرائيل و تعيين طالوت كه گذشت «بالحق» وصف «نتلوها» است يعنى آنچه ما مى گوئيم حق است اين اشاره است به آنچه يهود نقل مى كنند آميخته به باطل است جمله اخير براى تأكيد مطلب است يعنى تو از پيامبرانى فقط به خود و به وحى آسمانى اتكاء داشته باش نه به آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 467

ديگران مى گويند.

نكته ها
اشاره

همانطور كه در ضمن آيات گفته شد: اين حكايت ها براى وزن شعر نيست، نه در وقت نزول قرآن و نه اكنون كه ما مى خوانيم، بلكه بيان حقائق و نظاماتى است كه در جهان گذشته شده سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ... غافر/ 85 لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ يوسف/ 111 تا ملتى نجنبد، تا دست متجاوزان قطع نشود، نجات پيش نخواهد آمد، بايد ميراث محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كه رمز سعادت هر دو جهان است حفظ شود.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: ما در جهاد با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پدرانمان، پسرانمان، برادرانمان و عموهايمان را مى كشتيم اينكار (نه تنها ما را آزرده نمى كرد بلكه) بر ايمان و طاعت ما مى افزود ... چون خدا ديد كه در پيكار و تلاش و حق پرستى خود

صادقانه ايم بر ما پيروزى و بر دشمن ما شكست و نكبت فرستاد «1» آرى اين آيات براى بيدار كردن چنين روحيات حيات بخشى است.

رهبرى

در پيشرفت هر نهضت و قيام سه عامل مورد اهميت است: اصالت قيام، جبهه و طرفداران قيام و رهبر قيام، كلمه زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ اشاره به مقام رهبرى است كه رهبر بايد كاردان و پرتوان باشد، بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خلافت و رهبرى اسلام آسيب ديد، امامت با اقليت ناچيزى قبضه شد، جانشينى على بن ابى طالب كه همچون طالوت با تصويب خدا بوده ناديده ماند و قوس نزولى شروع گرديد، آنچه اسلام را گسترش داد فقط اصالت و جبهه آن بود يعنى مردان دلسوز به اسلام كه در نشر حقائق آن كوشيدند، هر رهبر كه عارى از تقوى و ايمان و كاردانى باشد از نظر اسلام مردود است.

__________________________________________________

(1)- نهج البلاغه عبده خطبه 56.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 468

[سوره البقرة (2): آيات 253 تا 254]

اشاره

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (253) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ (254)

253- آن پيامبران، بعضى را بر بعضى برترى داديم، از آنها كسى بود كه خدا با او سخن گفت، و بعضى را مرتبه هايى بالا برد، و عيسى پسر مريم را معجزه ها داديم و با روح القدس تأييدش كرديم، اگر خدا مى خواست كسانى

كه بعد از پيامبران بودند با آن همه حجتها كه بسويشان آمد، با هم جنگ نمى كردند ولى اختلاف كردند، بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند، اگر خدا مى خواست (در صورت اختلاف نيز) جنگ نمى كردند ولى خدا هر چه را بخواهد مى كند.

254- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آنچه روزيتان داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى بيايد كه در آن نه معامله اى هست، نه دوستى و نه شفاعت، انكار كنندگان (انفاق) ستمگرانند.

كلمه ها

بينات: جمع بينه به معنى دليل آشكار و معجزه آشكار است.

روح القدس: روح پاك، ظاهرا مراد از آن جبرئيل است (بقره/ 87).

بيع: فروختن ظاهرا مراد مطلق خريد و فروش است يعنى تجارت.

خلة: دوستى، مودت. در وجه تسميه رجوع شود به (قاموس قرآن).

شفاعة: واسطه بودن (بقره/ 48).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 469

شرحها

پيش از داستان طالوت، سخن درباره جهاد و بذل مال در راه خدا بود، سپس جريان طالوت و داود براى عبرت و محل شاهد نقل گرديد از مجموع اينها يك سؤال پيش مى آيد و آن اينكه چرا آمدن اين پيغمبران جنگ و ستيز را از بين نبرد و باز امتها بعد از آنها بجان هم افتادند! آيه در جواب مى گويد: جنگ نتيجه اختلاف مردم است آنهم پس از روشن شدن حقائق، نه نتيجه اختلاف اديان و پيامبران، زيرا ميان پيامبران اختلافى نيست همه دعوت به توحيد و سعادت كرده اند وانگهى اگر خدا مى خواست آنها اختلاف و جنگ نمى كردند و لو آن وقت آزادى و اختيار در بين نبود اما خدا خواسته كه بشر در كار خود آزاد باشد.

از آيه: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ هود/ 18 روشن مى شود كه اين اختلاف پيوسته خواهد بود، ولى استثناء نشان مى دهد: آنها كه به فكر عدم اختلاف باشند مورد رحمت بوده و از اختلاف و علل جنگ به دور خواهند بود.

در آيه دوم امر به انفاق است كه نتيجه آن در دنيا و عقبى عايد بر انفاق كننده است و عنقريب توضيح داده خواهد شد.

253- تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ «1».

پيامبران با آنكه در اصل

نزول وحى و پاكى و تلاش و فداكارى در راه خدا همه يكسانند و درباره همه آنها آمده: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181

__________________________________________________

(1)- تلك اشاره است به بعيد، اشاره به بعيد گاهى عظمت و فضيلت مشار اليه را مى فهماند، چنان كه در اينجا چنين است. تلك الرسل اشاره است به «المرسلين» كه در آيه قبلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 470

با وجود اين بعضى از پيامبران داراى فضيلت و مزيتى است كه در ديگران نيست.

لفظ «فضلنا» در اينجا و در آيه وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ اسراء/ 55 روشن مى كند كه اين تفضيل از جانب خداست، علل و اسباب تفضيل جمله هاى بعدى است كه مى آيد. راجع به تفضيل كسبى و تفضلى انبياء در قاموس قرآن (فضل) سخن گفته ايم.

مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.

اينها اسباب فضيلت هستند «كلم اللَّه» ظاهرا فقط به موسى عليه السّلام راجع است كه فرموده: وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً نساء/ 164 وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ اعراف/ 143 گرچه مى شود به موجب رواياتى كه مرحوم بلاغى در تفسير آلاء الرحمن اشاره كرده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را نيز در آن داخل كرد و نيز به موجب آيه: وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ... شورى/ 51 كه هر سه، طريق تكلم خدا است.

جمله وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ گويند راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است، در المنار گويد: جمهور مفسران عقيده دارند كه مراد از

آن رسول خدا است، ولى قول الميزان از همه بهتر است و آن اينكه رسول خدا از مصاديق اين جمله است يعنى دليلى نداريم كه منحصر به آن جناب باشد.

رسول خدا خاتم انبياء است. دينش كاملترين اديان، معجزه اش معجزه جاودانى است، كتابش حافظ كتابهاى گذشته مى باشد، درباره او آمده: وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107، سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى اسراء/ 1. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 471

در آيه وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ... احزاب/ 7 او جلوتر از پيامبران اولو العزم ذكر شده. هر كه در اينها و نظير اينها فكر كند خواهد دانست كه آن حضرت از مصاديق بزرگ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ است. مراد از بينات در وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ همان است كه در آيه 49 و 50 سوره آل عمران ذكر شده از قبيل زنده كردن مردگان شفا دادن نابينايان و غيره. روح القدس ظاهرا جبرئيل است (بقره/ 87).

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ.

يعنى: اولا اگر خدا مى خواست همه را بر طاعت و فرمانبرى مجبور مى كرد و جنگ از بين مى رفت ولى خدا چنين نخواسته است، ثانيا اختلاف و جنگ در اثر مجهول بودن حقايق نبوده و نيست بلكه حق بر آنها روشن شده نقص از جانب مردم است نه از طرف انبياء و دين، ثالثا علّت جنگ همان اختلاف آنها بود كه دانسته و از روى هواى نفس

اختلاف كردند، در جنگ «جمل» مردى به محضر على عليه السّلام آمد گفت: يا امير المؤمنين دشمنان تكبير گفتند ما هم گفتيم، آنها تهليل گفتند و نماز خواندند ما نيز چنين كرديم پس چرا با آنها مى جنگيم؟! حضرت در جواب آيه فوق را تلاوت فرمود. آن مرد قانع شد و جنگيد تا شهيد گرديد.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ.

«شاء» ى اول راجع به عدم قتال در اثر عدم اختلاف بود يعنى: اگر خدا مى خواست اختلاف نمى كردند و جنگ واقع نمى شد ولى «شاء» ى دوم راجع به عدم جنگ با وجود اختلاف است يعنى اگر خدا مى خواست با وجود اختلاف هم جنگ نمى كردند ولى خدا آن را نخواسته است.

زيرا اگر اختلاف به قتال نمى كشيد حقائق روشن نمى شد، اينكه گروهى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 472

با گروهى در اثر اختلاف، با منطق يا شمشير مى جنگد بهترين كمك براى پيروزى حق و روشن شدن حق است اگر على عليه السّلام با معاويه نمى جنگيد نه حقيقت آن دو مكشوف مى شد و نه راه براى آيندگان هموار مى گرديد جمله وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ شايد اشاره به اين علّت است.

254- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

انفاق به حقوق واجبى و مستحبى هر دو شامل است. در اين آيه پاداش اخروى انفاق در نظر است، مراد از نبودن شفاعت، شفاعتى است كه بدون اجازه خدا باشد و گرنه با اجازه خدا، شفاعت و شفاعت كنندگان خواهد بود چنان كه ذيل آيه 48 همين سوره مشروحا

بررسى شده است، انفاق در دنيا به جاى تجارت و دوستى و شفاعت در قيامت خواهد بود. مراد از كفر ظاهرا انكار لزوم انفاق است نه كفر اصطلاحى. يعنى انكار كنندگان لزوم انفاق ستمگرانند كه هم بر خود ستم مى كنند و هم بر جامعه.

نكته ها
اشاره

خداوند پس از روشن كردن راههاى حق و باطل، مردم را در اختيار هر يك آزاد گذاشته است. اديان آسمانى تخم اختلاف را در ميان مردم نكاشته اند، اگر مردم از ديده انصاف بنگرند اختلافى در بين نخواهد بود ولى چون مختار خلق شده اند از روى انصاف نخواهند نگريست بالاخره اختلاف و در نتيجه اختلاف تصادم و جنگ پيش خواهد آمد.

در عين حال اين برخوردها و تصادم ها كاروان بشرى را در راه تكامل و بيدار شدن مى اندازد وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ معاويه ها و يزيدها خواهند بود بايد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 473

على ها و حسين ها هم باشند تا تكليف مردم روشن گردد قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ ... وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ توبه/ 14

انفاق

لازم است شكافهاى جامعه بوسيله انفاق پر شود، روزى و نعمت خدا به همه برسد، مشكلات جامعه حل گردد، بدترين جامعه ها جامعه اى است عده اى از سيرى مريض شوند و عده اى گرسنه بمانند، به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام

«كظة ظالم و سغب مظلوم»

باشد، مردم بايد در اثر تربيت صحيح، خود اينكار را بكنند و گرنه دولت ها به زور از آنها بگيرند وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ توبه/ 34، مرام كمونيستى كه نيمى از جهان را مى سوزاند، و مرام سرمايه دارى كه هر روز سنگر خالى مى كند و با ترس و لرز زندگى مى كند مولود عدم انفاق است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 474

[سوره البقرة (2): آيات 255 تا 257]

اشاره

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (255) لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256) اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (257)

255- خدا معبودى جز او نيست، زنده و نگهدارنده است، خواب سبك و سنگين او را نمى گيرد، هر چه در آسمانها و زمين هست از آن او است، كيست كه پيش او شفاعت كند جز

باذن او، گذشته و آينده شفاعتگران را مى داند، آنها به چيزى از علم وى احاطه ندارند مگر به آنچه خودش خواسته حكومت و تدبير او همه آسمانها و زمين را فرا گرفته، نگهدارى آسمانها و زمين به او سنگينى نمى كند، و او خداى والا مقام و عظيم الشأن است.

256- در دين تحميلى نيست (كه) هدايت از هلاكت شناخته شده. پس هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد، به وسيله اى چنگ زده كه گسستن ندارد و خدا شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 475

257- خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند آنها را از تاريكيها به طرف نور خارج مى كند، آنها كه كافر شده اند سرپرستشان طاغوت ها هستند، (طاغوتها) آنها را از نور به سوى تاريكيها بيرون مى كنند، چنان كسان اهل آتش اند و در آن جاويدان خواهند بود.

كلمه ها

حى: زنده اين كلمه صفت مشبهه است و دلالت بر دوام حيات دارد.

قيوم: مدبر كامل، صيغه مبالغه است و نماينده قيمومت و تدبير كامل خدا بر خلق است.

سنه: خواب سبك «چرت» اصل كلمه از «وسن» است.

يشفع: شفاعت به معنى واسطگى «بقره/ 48».

بين ايديهم: معنى تحت اللفظى «ميان دو دوستشان» است مراد از اين تعبير چيزهاى حاضر است، مثلا كسى كه مشغول جنگ است گويند: «الحرب بين يديه» مراد از «ما خلف» چيزها و اعمال گذشته است كه پشت سر گذاشته ايم.

كرسى: سرير. تخت. مراد از آن ظاهرا حكومت و تدبير و سلطه خدا بر خلق است.

لا يؤده: سنگينى نمى كند. اصل كلمه از «اود» به معنى سنگينى است.

العظيم: مراد از آن عظمت شأن است نه عظمت جسمى.

اكراه: اجبار. اصل كلمه از «كره» به معنى

ناپسند داشتن و امتناع است.

رشد: هدايت. به معنى كمال، نجات و صلاح نيز آيد (قاموس قرآن).

غى: هلاكت. (قاموس قرآن). تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 476

طاغوت: اين كلمه در اصل مصدر است به معنى طغيان كردن. ولى به معنى فاعل به كار مى رود مراد از آن هر طغيانگر و متجاوز است مثل خدايان دروغين، حكمرانان متجاوز و غيره.

استمسك: چنگ زده. با دست گرفته. اصل آن «مسك» به معنى گرفتن و نگاه داشتن است.

العروة الوثقى: عروه به معنى دستگيره. وثقى مؤنث اوثق به معنى محكمتر مى باشد.

انفصام: از ماده «فصم» به معنى قطع شدن است.

ولى: سرپرست. دوست و غيره (بقره/ 107) اصل كلمه به معنى نزديكى است.

شرحها

در اين آيات شريفه اولا توحيد خالص و سلطه و احاطه مطلق و موقعيت خدا در جهان بررسى شده ثانيا روشن گرديده كه راه هدايت و ضلالت آشكار و واضح مى باشند و اجبارى در دين نيست. ثالثا: وظيفه مردم آنست كه به خداى حى و قيوم رو آورند تا از مطلق تاريكيها رهايى يافته و به دنياى روشنى قدم نهند و اگر در مقابل خدا به طاغوتها و بتها و رهبران ستمكار و دورغين روى آورند در تاريكيها فرو رفته از سعادت واقعى محروم خواهند ماند.

آيه اول معروف به «آية الكرسى» است. تدبر در معانى آن چگونگى ملكوت و حكومت و تدبير خدا را در جهان به بهترين وجهى روشن مى كند از اين رو در اخبار به اين آيه اهميت خاصى داده شده است.

ابى بن كعب گويد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از من پرسيد كدام آيه در كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 477

خدا با عظمت تر است؟ گفتم:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ. آن حضرت دست به سينه من زد و فرمود: علم بر تو آسان باشد ... على عليه السّلام در ضمن حديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند: ... هر كه آية الكرسى را به وقت خواب بخواند خدا، او و همسايه و همسايه همسايه اش را ايمن گرداند.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: براى هر چيز قله ايست، نخبه و قله قرآن آية الكرسى است «1»، لازم است اين آيه را از بر كنيم و در موقع تلاوت به معانى آن توجه نمائيم تا سلطه و حكومت خدا در نظرمان پيوسته مجسم باشد.

255- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.

به موجب دلالت صفت مشبهه بر دوام و به موجب: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ فرقان/ 58 كه مرگ را از خدا نفى مى كند و به موجب: كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ قصص/ 88 كه فنا را به هر چيز جز او شامل مى داند، معلوم مى شود كه مراد از «الحى» زنده واقعى است كه فقط خداست.

لفظ «قيوم» سه بار در قرآن مجيد آمده يكى در اين آيه، ديگرى: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ آل عمران/ 2، سوم وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ طه/ 111 و در هر سه با لفظ «حى» همراه است، ممكن است آن را به مناسبت «حى» پاينده و دائم القيام معنى كنيم ولى دوام، معنى صريح قيام نيست. بلكه اين كلمه از «قام بالامر/ تولاه» است يعنى به كار برخاست و به كار مباشرت كرد.

لذا طبرسى در معنى آن فرموده: «الدائم القيام بتدبير الحق و

حفظهم» و راغب گفته: «القائم الحافظ لكل شى ء و المعطى له ما به قوامه» بنا بر اين مراد از قيوم سرپرستى و تدبير كامل خدا بر جهان است يعنى: كسى كه به تدبير كار بطور كامل برخاسته است.

__________________________________________________

(1)-

تفسير برهان «ان لكل شى ء ذروة و ذروه القرآن آية الكرسى».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 478

لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ اين وصف چهارم، از اوصاف خداست نفى مطلق خواب از خدا بدان معنى كه خدا در تدبير و خدايى خود آنى از مخلوقات غافل نيست و همه را پيوسته زير نظر دارد، علت آنكه اول خواب سبك و بعد خواب عادى از خدا نفى شده اين است كه خواب ضررش بر قيومت بيشتر از «چرت» است، مقتضى آن بود كه اول خواب سبك نفى شود، سپس خواب عادى، يعنى:

نه آن عامل ضعيف خدا را مى گيرد تا مخالف قيومت باشد و نه اين عامل قوى «1».

لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ اين وصف پنجم است و حاكى است كه مالك حقيقى اشياء خداست، ظهور آيه به خود آسمانها و زمين شامل نيست مگر آنكه مراد از «ما فِي السَّماواتِ» موجودات بالا و از «ما فِي الْأَرْضِ» موجودات پائين باشد.

مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ.

يعنى: مالك و حاكم مطلق خداست، كسى را حق دخالت و اظهار نظر در كار او نيست مگر آنكه خودش اجازه بدهد، ظهور كلمات «من- ايديهم- خلفهم- يحيطون» در اولوا العقل است و نظر بواسطه بودن موجودات عاقل دارد يعنى هيچ يك از انسانها و ملائكه

جز به اذن خدا به كسى شفاعت نمى كند نه در دنيا و نه در آخرت.

بنا بر اين، آيه در مقام نفى عقيده مشركين است كه به شفاعت بتهاى خود ايمان داشتند و مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ «2» مراد از ضمير «هم- يحيطون» ظاهرا شفاعت كنندگانند يعنى خدا به گذشته و حال و آينده آنها اطلاع كامل

__________________________________________________

(1)- از الميزان اقتباس شده است.

(2)- سوره يونس/ 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 479

دارد و مى داند آنها چه كسانى هستند و به چه كسانى شفاعت خواهند كرد «1» وانگهى آنها فقط آن قدر مى دانند كه خدا خواسته و تعليمشان داده است ضمنا آيه شريفه وجود شفاعت را با اذن خدا ثابت مى كند رجوع شود به آيه 48 همين سوره.

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما مراد از كرسى ظاهرا حكومت و احاطه خداست يعنى حكومت خدا و سلطه او همه موجودات را در بر گرفته است از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه مراد از كرسى علم خداست «2» وانگهى خدا داراى چنان قدرت است كه نگهدارى آسمانها و زمين به او سنگينى نمى كند إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا فاطر/ 41 و در پايان آمده: وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ و اوست خداى والا مقام و عظيم الشأن كه داراى چنان صفات است.

256- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ.

اين جمله روشن مى كند كه در دين تحميلى نيست انبياء و مخصوصا پيامبر اسلام مردم را به چيز ناشناخته اى دعوت نكرده اند و نگفته اند چه بفهميد و چه نفهميد بايد بپذيريد، بلكه به حكم «قد تبين ...» به چيز شناخته شده اى خوانده اند على

هذا مراد از اكراه آنست كه به كسى بگويند قبول كن اگر چه نمى فهمى تقليد كن و دم نزن.

به عبارت ديگر انبياء گفته اند اى مردم ما شما را به چيزى مى خوانيم كه مى فهميد البته اصول دين و كليات آن كاملا روشن است موقعى كه پيامبران دين را بر مردم عرضه كردند آنها فهميدند و قبول كردند بعضى ها هم فهميدند ولى از

__________________________________________________

(1)- يعنى شفاعت آنها يك اصل معينى است كه از طرف خدا تعيين شده و در اختيار آنها گذاشته شده است نه مثل شفاعتهاى دنيا كه رئيس را از كارهاى شفاعت شده آگاه كرده و او را به تجديد نظر در حكمى كه داده وادار مى كنند.

(2)- توحيد صدوق/ 327 در باره كرسى در قاموس قرآن بطور مفصل بحث كرده ام.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 480

روى خودپسندى انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.

بنا بر آنچه گفته شد اين جمله فقط بيان مطلب فوق است نه حكم تكوينى است و نه حكم تشريعى كه به صورت خبر آمده است، و اگر بخواهيم از آن حكم تكوينى و يا تشريعى استفاده بكنيم بايد فقط جمله «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» را در نظر بگيريم بدون ما بعد آن «1».

در تفسير ابن كثير نقل شده بعضى از بازرگانان شام كه به مدينه كالا مى آوردند پسران مردى را به نام «حصين» به مسيحيت دعوت كردند، آنها تحت تأثير قرار گرفته آن دعوت را پذيرفتند، حصين سخت ناراحت شد و از رسول خدا خواست كه پسرانش را به قبول اسلام مجبور كند ولى در جواب او اين آيه نازل شد «2».

به نظر نگارنده اين حديث نمى تواند درست باشد

چون اولا آيه در اين صدد نيست ثانيا پسران حصين بنا بر صحت حديث مرتد فطرى و واجب القتل بوده اند چگونه پيامبر فرمايد: ناراحت نباش آنها را باسلام مخوان چون: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ مراد از آيه همان است كه قبلا گفته شد، بنا بر آنچه گفته شد طرح اين اشكال كه: با وجود اين آيه جنگهاى اسلامى چطور توجيه مى شود ابدا لزومى ندارد كه اگر اسلام جنگ ابتدايى را هم جايز بداند مردم را به وسيله جنگ به چيز شناخته شده اى مى خواند. راجع به جنگهاى اسلامى ذيل آيه 190 همين سوره بحث شده است.

فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها.

__________________________________________________

(1)- حكم تكوينى آنست كه بگوئيم: در دين نمى شود اجبار باشد زيرا اعتقاد يا تحميل غير ممكن است، و تشريعى آنست كه حق نداريد دين را به اجبار به كسى بقبولانيد. [.....]

(2)- در مجمع البيان و المنار همين خبر با مختصر تفاوت نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 481

يعنى: چون نجات از هلاكت مشخص گرديده پس هر كه خدايان دروغين را انكار كرده و به خدا تسليم شود، به وسيله اى چنگ زده كه پاره شدن و از بين رفتن ندارد، انسان در زندگى بايد محل اتكايى داشته باشد هر كه خدا را شناخت و به خدا تسليم شد به قدرت لا يزال، جامع تمام صفات كمال، به عالم نور، علم، فضيلت كمال و هستى مطلق تكيه كرده و «از قيد هر چه تعلق پذيرد آزاد شده است» كارش، فكرش، شخصيتش، و تصميمش، از اين قماش خواهد بود، بر خلاف آنكه موجود زبونى را قبله خويش قرار داده باشد.

لفظ

طاغوت هشت بار در قرآن مجيد آمده و محل استعمال آن: بتهاى بى جان، خدايان دروغين و حكام متجاوز است مثل يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ نساء/ 60، جمع و مفرد در آن يكسان است وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به هر دو گروه شنوا و دانا است.

257- اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ.

آنان كه مؤمن هستند، كارشان، ديدشان، فكرشان، تلاششان، و هر چيزشان خدايى و مطابق رضاى خداست، اول رضاى خدا و عدالت و انصاف را در نظر مى گيرند، سپس به عمل وارد مى شوند پس از تاريكيها بيرون شده و به نور داخل گشته اند، آرى نور خدايى. ولى فكر طاغوت، كار طاغوت، تلاش طاغوت، همه ظلمت، همه شهوت، همه مزاحمت و همه شيطانى است، آنكه از طاغوت پيروى كند قهرا از نور به ظلمت انتقال يافته، ادامه پيروى طاغوت و توبه نكردن از آن موجب خلود در آتش است آرى أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ راجع به خلود رجوع شود به ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 482

نكته ها

توحيد سبب يك رنگى جوامع بشرى و از بين برنده امتيازات پوچ و بى معنى است اعتقاد به توحيد منشأ تمام كمالات است، فكر آدمى را از محيط مادى بالاتر برده و با ملكوت اعلى مربوط مى سازد، توحيد آدمى را از بندگى طاغوت ها.

جلادها، سرمايه دارها مى رهاند و به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ از همه جز خدا بى نياز مى كند.

انسان خدا ناشناس بايد عياش، مزاحم، ظالم، شهوتران و بدكار باشد و اگر چنين نباشد احمق و نادان است

زيرا براى چه خوبى كند و خوب باشد و براى چه ظالم و شهوتران نباشد مگر خدايى، پاداش و عذابى در كمين اوست؟

ولى جامعه اى كه اهل توحيد است، خدايى حى و قيوم در بالاى سر مى بيند، عذاب و پاداشى را در انتظار خود مى داند بايد نيك و نكوكار باشد جامعه بى توحيد جامعه حيوانها است.

دين انسان را به راهى مى خواند كه قابل فهم و درك است، اصولى كه اديان ارائه داده اند همه قابل فهم و موجب سعادتند، پيامبران انسانها را به چيز ناشناخته نخوانده اند تا كوركورانه قبول كنند و نفهمند، پيامبران همه به زبان مادرى و ساده و آسان با مردم سخن گفته اند، تا دانا و نادان هر دو كلام آنها را فهميده اند به حكم: نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس بقدر عقولهم مطابق فهم مردم سخن گفته اند، پس راه خدا راه ساده و آسان و قابل فهم است.

سعادت جامعه بشرى در صورتى امكان پذير است كه رنگ توحيد داشته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 483

باشد، و خدايان دروغين بى جان و با جان از اعتبار ساقط گردند، يك اراده، يك مشيت، يك دستور و يك اللَّه حكومت كند، فكرها، كارها، تصميم ها و ايده ها خدايى باشد و گرنه بشر در آتشى كه به دست خود افروخته خواهد سوخت يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 484

[سوره البقرة (2): آيه 258]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (258)

258- آيا

نگاه نكردى به آنكه با ابراهيم درباره پروردگار او محاجه كرد زيرا كه خدا به او ملك عطا كرده بود، ابراهيم گفت: خداى من آنست كه زنده مى كند و مى ميراند گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم، ابراهيم گفت: خدا خورشيد را از مشرق مى آورد تو او را از مغرب بياور، (در اين حال) آنكه كفر مى ورزيد مبهوت شد، خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

حاج: محاجه در آيه به معنى مخاصمه و مجادله است، حجت در اصل دليلى است كه مقصود را روشن مى كند، معناى اولى آن «قصد» است.

ملك: (بضم ميم) حكومت. پادشاهى.

بهت: بهت به معنى تحير و سرگردانى است، بهتان دروغى است كه شخص را مبهوت مى كند.

شرحها

اين آيه مصداق و نمايشى است از طاغوت كه در آيه گذشته بررسى شد، طاغوت در برابر پيامبر خدا ايستاده و ادعاء خدايى مى كند و مى گويد: حيات و مرگ در دست من است، بايد مردم مرا خدا بدانند و مرا بندگى كنند، بالاخره تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 485

در مقابل حق، زبون و رسوا مى گردد، خار راه بشريت اينگونه طاغوتها هستند.

258- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ.

«أ لم تر» در اينجا براى تعجب است، «أن آتاه ...» علت محاجه و تقدير آن «لان آتاه» است يعنى اين محاجه و جسارت بدان علت بود كه خدا به او پادشاهى داده بود، نخوت و خودبينى سلطنت او را به اين كار واداشته بود «1».

محاجه درباره رب ابراهيم بود كه رب او كيست؟ گويى نمرود به ابراهيم گفته: رب تو كيست؟ او در جواب فرمود: پروردگار من همانست كه زنده مى كند و مى ميراند حيات و مرگ در دست اوست «2».

نمرود يا سخن آن حضرت را نفهميد و يا حمل به ظاهر كرد و گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم پس رب تو منم بايد به من عبادت كنى، نمرود نگفت:

«و انا احيى و اميت» زيرا بنا بر واو عطف معنايش اين مى شد كه من

هم اينكار را مى كنم بلكه نمرود گفت منهم كه اينكار را مى كنم، گويند دستور داد دو نفر زندانى را آوردند يكى را آزاد كرد و يكى را اعدام نمود و گفت آن را حيات بخشيدم و اين را مرگ دادم، ابراهيم عليه السّلام ديد كه استدلال با اين وضع و بى منطقى خصم به درازا خواهد كشيد لذا از راه ديگر وارد شد و گفت: خدا آفتاب را از طرف مشرق بيرون مى آورد اگر تو ربى، آن را از مغرب طالع كن اينجا بود كافر و طاغوت مبهوت شد و از محاجه فرو ماند.

__________________________________________________

(1)- درباره اينكه خدا چطور به ظالم و طاغوت فرمانروايى مى دهد ذيل آيه: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... آل عمران/ 26 بررسى خواهد شد.

(2)- مراد آن حضرت حيات و مرگ واقعى بود كه هنوز هم فقط با آثارشان معلوم مى شوند و كسى از حقيقت آنها آگاه نيست، از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه ابراهيم عليه السّلام به نمرود گفت: اگر راست مى گويى اين را كه اكنون كشتى زنده كن.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 486

نكته ها

1- ممكن است بگوئيم: نمرود وجود خالق را قبول داشت و محاجه اش فقط درباره رب بود كه خالق خداست ولى رب منم، اما از اينكه ابراهيم در بيان ديگر با لفظ «اللَّه» تعبير مى آورد معلوم مى شود اين منطق در بين نبوده بلكه ادعاى طاغوت اين بوده كه خالق، اله و رب منم و در مقابل اينگونه جبارها چنان منطقى يافت نمى شود.

2- وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ يعنى: خدا در ظلمشان هدايت شان نمى كند هم ظلم كنند و هم در ظلمشان حق باشند چنين كارى ميسر نيست،

ظلم با حق جمع نمى شود هم بگويد من پروردگارم و هم منطق حق داشته باشد.

3- از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل شده كه اسم آن جبار كه با ابراهيم عليه السّلام محاجه كرد نمرود بن كنعان بود، مسعودى در مروج الذهب گويد: او اولين پادشاه از پادشاهان بابل بود كه حدود شصت سال پادشاهى كرد پيامبران اولين انسانها بودند كه براى توحيد و مبارزه با خدايان دروغين و خائنين عالم بشريت بپا خاستند، ابراهيم عليه السّلام با آنكه به ظاهر يك فرد عادى بود به دربار او راه يافت و بينى او را به خاك ماليد.

در تفسير برهان نقل شده كه اين محاجه در هنگام شكستن بتها بدست آن حضرت بود ولى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن بعد از نجات آن حضرت از آتش بود كه خدا آن را به وى سرد و سلامت گردانيد «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 487

[سوره البقرة (2): آيات 259 تا 260]

اشاره

أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (259) وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ

مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (260)

259- يا مانند كسى كه بر آبادى گذر كرد كه از سكنه خالى و فقط بناها داشت، گفت: خدا چگونه مردم اين آبادى را بعد از مرگشان زنده مى كند؟! خدا او را صد سال بميرانيد سپس زنده اش كرد، و گفت چقدر در اينجا مانده اى؟ گفت: يك روز يا مقدارى از روز. گفت: بلكه صد سال مانده اى. به طعام و شرابت نگاه كن كه تغيير نيافته، به الاغت نگاه كن، تا ترا براى مردم نمونه اى گردانيم، استخوانها را بنگر چگونه بلندشان مى كنيم، سپس آنها را گوشت مى پوشانيم، وقتى كه (اين امر) بر او روشن شد گفت: مى دانم كه خدا به هر چيز توانا است.

260- و چون ابراهيم گفت: خدايا به من بنما كه مردگان را چگونه زنده مى كنى؟ گفت مگر ايمان نياورده اى؟ گفت: بلى ولى براى اينكه قلبم آرام گيرد: گفت: پس چهار پرنده برگير و آنها را پاره پاره كن ... سپس بر هر كوهى تكه اى از آنها را بگذار، آن گاه آنها را صدا كن كه شتابان سوى تو آيند و بدان كه خدا توانا و حكمت كردار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 488

كلمه ها

قريه: آبادى اعم از آنكه شهر باشد يا ده، «قرى» در اصل به معنى جمع كردن است شهر را از آن قريه گويند كه خانه ها يا مردم را در يك جا جمع كرده است اينكه قريه را ده معنى كرده اند غلط مشهور است (قاموس قرآن).

خاوية: خالى. خواء در اصل به معنى خالى شدن است به معنى سقوط و انهدام نيز آيد ولى در آيه معناى اول مراد است.

عروش:

بناها. خانه ها. معناى اصلى عرش بلندى است، تخت، بنا، داربست انگور و خانه را به مناسبت بلندى عرش و عروش گفته اند (قاموس قرآن).

لبثت: لبث به معنى درنگ و توقف است.

لم يتسنه: متغير نشده. اين لفظ از ماده «سنه» به معنى تغير است.

ننشزها: نشز در اصل به معنى بلند شدن است مراد از آن در آيه زنده شدن استخوانها و سوار شدن بر وى هم است.

نكسوها: كسا و اكساء به معنى پوشاندن لباس است مراد در آيه پوشاندن گوشت بر استخوانهاست.

صرهن: صور (بفتح صاد) و صير به معنى قطع كردن و متمايل ساختن است مراد از آن قطع و تكه تكه كردن است «صار الشي ء:

قطعه و فصله».

سعيا: سعى به معنى تند رفتن و كوشش است، مراد از آن در آيه به تندى پرواز كردن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 489

شرحها

در دو آيه دو حكايت و سرگذشت بررسى شده كه هر يك نشانه اى از معاد و زنده شدن بعد از مردن است، اول خلاصه آنها را نقل كرده سپس به تفسير آيات مى پردازيم.

1- مردى از پيامبران خدا الاغى سوار شده با مقدارى از طعام و آب كه همراه دارد مشغول راه رفتن است، در اثناى راه به شهرى يا دهى مى گذرد كه اهل آن همه مرده و خانه ها خالى و بى صاحب مانده اند.

آن پيامبر با ديدن آن منظره مى گويد: خدا اين مردم را چگونه زنده خواهد كرد، پس از اين سخن او را در همانجا خواب و مرگ فرا مى گيرد و صد سال تمام از مرگ او مى گذرد. سپس خدا او را زنده مى كند و مى گويد:

چقدر در اينجا بوده اى؟ مى گويد: يك روز يا مقدارى از يك روز.

وحى

مى آيد: نه بلكه صد سال در اينجا مانده اى، آن گاه وحى مى رسد: به طعام و آبت نگاه كن كه فاسد نشده اند (تو هم بى آنكه فاسد شوى همين طور مانده اى) و آن گاه براى آنكه شكى در دلش نماند خطاب مى رسد: به الاغت نگاه كن و ببين چطور استخوانهاى آن را رويهم سوار كرده و بر آنها گوشت مى پوشانيم، او از ديدن استخوانهاى الاغ يقين مى كند كه صد سال در آنجا مانده است، و چون زنده شدن الاغ را با چشم خود مى بيند مى گويد: دانستم كه خدا به هر كارى تواناست ضمنا خدا به وى مى گويد كه زنده شدن تو نشانه ايست بر مردم كه بدانند قيامت حتمى است.

2- ابراهيم عليه السّلام آن پيامبر عظيم الشأن روزى از خدا در خواستى كرد و گفت: پروردگارا به من نشان ده كه مردگان را چگونه زنده خواهى كرد؟ خطاب رسيد: آيا زنده شدن مردگان را باور نكرده اى؟ عرض كرد چرا، ولى مى خواهم تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 490

دلم آرام و خاطرم مطمئن باشد. خطاب رسيد: چهار تا پرنده انتخاب كن آنها را سر بريده و بدنشان را تكه تكه كن سپس آن تكه ها را در كوهى چند بگذار و آن گاه آنها را بخوان، خواهى ديد كه بدنها تركيب شده و زنده گشته و به شتاب پيش تو خواهند آمد و آن وقت بدان كه خدا، توانا و حكمت كردار است اينك آيات.

259- أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها.

به نظر مى آيد «او» عطف بر معنايى است كه از آيات سابق فهميده مى شود توضيح اينكه از آيه: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ ... روشن شد كه

خدا يار اهل ايمان است و آنها را وارد نور مى كند و طاغوتها و سرپرست كفار هستند و آنها را به تاريكى ها مى كشانند.

آن گاه در آيات بعدى براى اين مطلب سه شاهد و مصداق آمده يكى جريان نمرود كه مصداق طاغوت است دومى و سومى سرگذشت آن پيامبر و ابراهيم عليه السّلام كه هر دو مصداق هدايت و وارد شدن به نور است.

تقدير كلام اين است: خدا به نور وارد مى كند و طاغوتها به ظلمت، مانند قضيه كسى كه با ابراهيم محاجه كرد يا مانند كسى كه بر يك آبادى گذر كرد، نهايت اولى نمونه ظلمت و دومى نمونه نور است.

«على عروشها» متعلق است به محذوفى مثل «باقية- قائمة» يعنى آن آبادى از سكنه خالى بود فقط بناها مانده بود در المنار گويد: به قولى: «و هى خاوية من السكان و قائمة على عروشها» از تلخيص البيان شريف رضى نقل شده كه فرموده: «اى خالية من اهلها على ما فيها من بواقى ابنيتها» اينكه خاويه را منهدم شده و عروش را سقفها معنى كنيم و بگوئيم اول سقفها افتاده و بعد ديوارها به روى آنها افتاده بود معناى دلچسبى نيست قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها.

معلوم نيست كه اين سخن را بزبان آورده باشد و ظاهرا اين كلام ضمير تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 491

او بوده و در دل چنين گفته است «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» ظاهر كلام در مرگ معمولى است و اين از قدرت خدا بعيد نيست و عقلا ممكن است كه خدا كسى را بميراند و پس از صد سال زنده كند گرچه ما راههاى طبيعى آن را نمى دانيم.

قالَ

كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ از اين كلام روشن مى شود كه او پيامبر بوده و گرنه وحى معنى نخواهد داشت وانگهى مردن او مثلا وقت طلوع آفتاب بوده زنده شدن به وقت عصر، فكر كرده كه شايد همه روز و شب را در خواب بوده و يا فقط از صبح تا عصر، لذا با ترديد جواب داده است ولى وحى ادامه يافت كه: نه بلكه صد سال مانده اى.

فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً.

لفظ «انظر» سه بار براى اهميت قضيه تكرار شده. در اينجا لازم بود اولا بداند چطور بعد از گذشتن صد سال تغييرى در وجود وى پيدا نشده، بدين جهت خدا طعام و شراب را به وى نشان داد كه چنان كه خدا آب و طعامت را بدون تغيير نگهداشته همانطور تو را نگهداشته است و از اين معلوم مى شود كه او در اين مدت نپوسيده است مثل اصحاب كهف ثانيا براى اينكه يقين كند كه مرگ صد سال صحيح است خدا فرمود به استخوانها نگاه كن كه آنها را چطور روى هم سوار كرده و زنده مى كنيم (ظاهرا استخوانهاى الاغش بوده) زيرا در آن صورت هم به مرگ صد سال يقين مى كرد و هم به زنده شدن بعد از مرگ، و لفظ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ ظاهرا عطف است بر محذوفى يعنى: اين كار را براى اطمينان تو انجام داديم و نيز براى آنكه تو را نشانه اى از معاد گردانيم تا مردم به آن باور كنند.

فَلَمَّا تَبَيَّنَ

لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

پر روشن است كه زنده شدن استخوانها را ديده و در زبان و يا در ضمير گفته تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 492

مى دانم كه خدا به هر چيز توانا است لفظ «اعلم» حاكى است كه از اول يقين داشته و سؤال براى ناآرامى خاطر بوده و گرنه مى گفت «علمت» دانستم كه خدا قادر است.

260- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي.

ظهور آيه در آنست كه ابراهيم خواسته چگونگى اين كار را ببيند، ولى چون ممكن بود تصور شود كه اين سؤال ناشى از شك در خود معاد است، با سؤال و جواب بعدى روشن شده كه ابراهيم شكى در اصل معاد ندارد، ناگفته نماند: علم با شنيدن غير از علم با ديدن است، شخص مى داند كه در كارخانه، چغندر به قند مبدل مى شود ولى هيچگاه آن اطمينان را نخواهد داشت كه با چشم خود آن را ببيند، سؤال ابراهيم عليه السّلام از اين رقم بوده است.

قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً.

از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده ابراهيم عليه السّلام چهار مرغ يعنى خروس، كبوتر، طاوس و كلاغ را (پس از ذبح) تكه تكه كرد بطورى كه گوشت استخوان و پرهاى آنها بهم آميخته شدند آن گاه آنها را ده قسمت كرده هر قسمت را بالاى كوهى گذاشت و سر آنها را در دست گرفت و چون آنها را به سوى خود خواند اعضاء بدن آنها در كوه ها جابجا شده و به طرف ابراهيم آمدند

«1».

لفظ «صرهن» را جمعى به معنى متمايل ساختن گرفته اند ولى بهتر است كه به معنى قطع باشد، در الميزان فرموده: قرائن نشان مى دهد كه آن به معنى قطع است تعديه به «الى» دلالت دارد كه «مايل ساختن» به آن تضمين شده است.

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى ترجمه آزاد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 493

يعنى آنها را در حالى كه به خود انس داده اى تكه تكه كن، نگارنده گويد: متمايل ساختن اثرش آن بود كه پس از زنده شدن صداى ابراهيم را مى شناختند و به سوى او مى آمدند (و اللَّه العالم).

ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

يعنى پس از خواندن خواهى ديد كه به سرعت پيش تو آمدند و بدان كه خداى تو، توانا و حكمت كردار است.

نكته ها

نام پيامبرى كه به آن آبادى گذر كرد در بعضى از روايات «ارميا» و در بعضى «عزير» است عجيب است كه زمخشرى در كشاف گويد: آن رهگذر به معاد منكر بود، زيرا كه در رديف «نمرود» شمرده شده و نيز جمله «انى يحيى ...»

كلمه استبعاد است، بعد گفته: گويند او عزير يا «خضر» بوده است.

در اين آيات دو نمونه از معاد و زنده شدن بعد از مرگ ذكر شده كه عده اى پس از مرگ زندگى تازه يافته اند، در واقعه اصحاب كهف آمده:

وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَيْبَ فِيها كهف/ 21 يعنى اهل شهر را به زنده شدن آنها مطلع ساختيم تا بدانند كه معاد حتمى است، در اين آيات آمده: وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ تا زنده شدن تو نمونه اى از معاد باشد، هكذا در سرگذشت پرنده ها. گر چه ما راههاى

اينها را نمى دانيم ولى از قدرت خدا بعيد نيستند مثل آتش ابراهيم، عصاى موسى، ولادت عيسى و ...

بعضى از دانشمندان شيعه و اهل سنت چون به اين قضايا مى رسند قصدشان اين است كه طورى توجيه نمايند كه خارق عادت نباشد، علت اين كار دو چيز است يكى دلسوزى به اسلام كه مبادا مورد حمله قرار گيرد، ديگرى ترس از تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 494

غربى ها و بعضى به اصطلاح روشنفكر، ولى جايى كه خدا را به همه چيز قادر مى دانيم و صريح آيات دلالت دارد و محال عقلى هم در ميان نيست چرا از آنها بترسيم.

شايد اين قضايا براى آيندگان به حكم مسئله اى باشد كه روى آن فكر كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 495

[سوره البقرة (2): آيات 261 تا 266]

اشاره

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (261) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262) قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ (263) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (264) وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما

تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (265)

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 496

261- حكايت آنها كه اموال خويش را در راه خدا خرج مى كنند، همانند دانه ايست كه هفت سنبل رويانيده و در هر سنبل صد دانه هست، خدا براى كسى كه بخواهد چند برابر مى كند، خدا وسعت بخش و دانا است.

262- آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كند سپس انفاق خود را با منت و اذيتى دنبال نمى كنند، پاداش آنها پيش پروردگارشان است، (در اين پاداش) نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند.

263- گفتار خوب در برابر محتاج و عفو (در مقابل خشونت او) بهتر است از صدقه اى كه اذيت به دنبال دارد خدا بى نياز و بردبار است.

264- اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خويش را با منت و اذيت باطل نكنيد همچون كسى كه مال خويش را براى ريا (تظاهر) خرج مى كند و به خدا و معاد ايمان نمى آورد، حكايت او مانند سنگ صافى است كه بر آن خاكى هست باران تندى به آن رسيده و آن را صاف و سخت رها كرده آنها از آنچه كرده اند چيزى نمى برند، خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.

265- و حكايت آنان كه اموال خويش را براى طلب رضاى خدا و با استوارى نفس، انفاق مى كنند مانند باغى است در نقطه بلندى كه باران تندى به آن برسد و ميوه اش را دو چندان بدهد و اگر باران تندى به آن نرسد

باران خفيفى (در ثمر دادن آن) كافى است، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

266- آيا يكى از شما خوش دارد كه باغى از نخلها و تاكها داشته باشد و از زير درختان آن نهرها جارى شوند و در آن باغ از هر ميوه موجود باشد، در حالى كه او پير شده و فرزندان ضعيف و ناتوان دارد. (ناگاه) گردبادى آتش دار به آن باغ برسد و بسوزد؟ اين چنين خدا آيات خويش را براى شما بيان مى كند تا بينديشيد.

كلمه ها

سبيل اللَّه: منظور از سبيل اللَّه هر كار مفيدى است كه رضاى خدا و نفع مردم در آن باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 497

حبة: دانه. مثل دانه گندم و غيره.

سنابل: سنبلها. مفرد آن سنبله است.

يضاعف: تضعيف و مضاعفه، زايد كردن بر اصل شى ء است تا دو برابر يا بيشتر باشد.

واسع: صاحب سعه. يعنى فضل و رحمت او وسيع است به معنى وسعت دادن نيز آيد، مراد از آيه ظاهرا همان است.

منا: منت گذاشتن برخ كشيدن. اصل من به معنى قطع است گويى:

با برخ كشيدن نعمت و گفتن اينكه: آيا از تو دستگيرى نكردم؟! نعمت و اجر آن را قطع مى كند ولى منت از خدا به معنى نعمت دادن است (قاموس قرآن).

اذى: اذيت دادن. ناراحت كردن.

صدقه: صدقه چيزى است كه انسان از مال خود قربة الى اللَّه مى دهد، اعم از واجب يا مستحبّ علت اين تسميه آنست كه بنده بوسيله آن صدق بندگى خود را اثبات مى كند.

حليم: بردبار (بقره/ 225).

رئاء: نشان دادن. رئاء و رياء از ماده «رؤيت» است، رياء آنست كه كار خوبى را براى تظاهر و نشان دادن به ديگران بكنيم نه براى رضاى خدا.

صفوان: سنگ

صاف اصل صفو به معنى خالص است.

وابل: باران تند «وبل» به معنى شدت است.

صلد: صلد در اصل به معنى سختى است به معنى «سخت» نيز آيد، سنگى را كه چيزى نمى روياند گويند: حجر صلد.

مرضاة: رضايت خوشنودى. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 498

تثبيت: ثابت و استوار كردن.

جنة: باغ «جن» به معنى پوشيدن است باغ و چمن را جنت گويند كه روى زمين را مستور مى كند.

ربوة: تپه بلندى «ربو» به معنى زيادت است، تپه را به علت زيادت و بالا آمدن ربوه گفته اند، «ربا» نيز از اين ماده است.

اكل: (بر وزن شتر) ميوه. خوردنى.

طل: باران خفيف. به قولى خفيفترين باران و به قولى شبنم. راغب آن را اضعف المطر معنى كرده است.

نخيل: درختان خرما، واحد آن نخل است به قولى نخل جمع نخله است (قاموس قرآن).

اعناب: انگور و درخت آن را عنب گويند، در اينجا معناى دوم مناسب است.

كبر: (بر وزن جگر) پيرى.

اعصار: گردباد. عصر و اعصار به معنى فشردن است. رجوع شود به شرح آيه.

شرحها

در اين آيات سخن از انفاق مال در راه خدا است كه نتيجه آن هفتصد بار بلكه بيشتر است و در هر حال خالى از نتيجه نمى شود باشد. ولى بايد اولا در راه خدا و براى خدا باشد ثانيا بر شخص انفاق شده نبايد منتى گذاشت و يا اذيت كرد، حتى اگر با زبان خوش، طرف را از خود دور كند بهتر از آنست كه كمك كند و منت نهد، ثالثا بايد نظرش تظاهر نباشد و در صورت منت و اذيت و تظاهر، تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 499

عملش باطل شده و اثرى در پيش خدا نخواهد داشت، همچون كسى است

كه گردباد يا آتشى محصول او را از بين ببرد و چيزى باقى نماند.

261- مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ.

اين مثل در امثال ذرت و آفتاب گردان و نظير آنها وقوع خارجى دارد كه واقعا يك دانه مبدل به هفتصد دانه بلكه بيشتر مى شود، در سنبل گندم تا 80 دانه شمرده شده است، سبيل اللَّه يك معناى وسيعى است نمى شود آن را به جهاد منحصر كرد. بلكه به هر مصرف نيكى شامل است، به نظر مى آيد كه اين مثل راجع به گسترش عمل است مثلا آنكه كتاب مفيدى به مردم اهدا مى كند يا آنكه تختى به بيمارستانى مى خرد اينها در مسير زمان مورد استفاده اشخاص كثيرى واقع مى شوند در نتيجه كار خوب، گسترش و ادامه پيدا مى كند، البته پاداش دنيا و آخرت به حساب گسترش عمل خواهد بود.

وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.

اين مضاعف و كثرت در اثر پاكتر بودن نيست و بلكه در اثر انتخاب مورد انفاق است مثلا آنكه مسجدى يا بيمارستانى ساخته يا عده اى را موحد و خداشناس تربيت كرده گسترش و ادامه عمل او بيشتر از كسى است كه تأمين يك ساله خانواده اى را به عهده گرفته است وصف «واسع و عليم» نشان دهنده زيادت و مضاعفه است يعنى خدا داراى رحمت وسيع و مضاعف مى كند و به نيت و طرز كار بندگان آگاه است.

امام صادق عليه السّلام فرموده: چون بنده مؤمن كار نيكى انجام دهد خدا عمل او را بر هر كار نيك هفتصد ضعف اضافه مى كند ... (يعنى هر يك عمل چهار صد و نود

هزار برابر) «1».

__________________________________________________

(1)- آيه شريفه نظير اين روايت است كه:

«من سن سنة حسنة فله مثل اجر من عمل بها ...»

در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده:

«اذا احسن العبد المؤمن ضاعف اللَّه له عمله لكل حسنة سبعمائة ضعف و ذلك قول اللَّه تبارك و تعالى وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 500

262- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً.

اتباع به معنى تعقيب كردنست، منت آنست كه انفاق را برخ شخص بكشند و اذيت آنست كه مثلا كارى به وى رجوع كنند كه موجب رنجش و آزار وى باشد، اين سخن در كارهاى اجتماعى نيز صادق است مثل رهبران خودباخته و نظير آنها كه كارهاى خويش را پيوسته برخ ملت مى كشند و أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى گويند خلاصه: انفاق واقعى آنست كه در راه خدا بوده و منت و آزارى در پى آن نباشد.

و گرنه باطل و بى اثر خواهد بود.

لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

لفظ «عند ربهم» دلالت بر حتميت دارد و گرنه «اجر» شامل دنيا و آخرت است. خوف نسبت به آينده و حزن نسبت به حال است يعنى: اين اجر چنان حتمى است كه نه در آينده از بين خواهد رفت و نه اكنون ناديده گرفته خواهد شد.

پس نه براى فردا ترسى هست و نه براى حالا اندوهى.

263- قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ.

يعنى اگر سائل و فقير را با زبان خوش و اعتذار از خود دور بكنيد و اصرار و الحاح او را ناديده بگيريد، بهتر از آنست كه

كمكى بكنيد و بعد آزارش نمائيد خداوند «غنى» است، احتياج سائل را رفع مى كند «حليم» است شما هم مثل او بردبار باشيد و در مقابل سائل بردبارى كنيد، حليم باشيد.

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: چون سائل چيزى خواست سخن او را قطع نكنيد تا آن را تمام كند سپس با وقار و آرامى باو جواب برگردانيد يا با كمكى مختصر و يا با اعتذار نيكو ... «1» در قول معروف و مغفرت ثواب هست ولى در صدقه

__________________________________________________

(1)- مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 501

با اذيت هم مال از بين مى رود و هم اجرى بدست نمى آيد، لذا آن از اين بهتر است.

264- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ.

آيه صريح است در اينكه منت و اذيت انفاق را باطل و بى اثر مى كند و نيز كار نيكى كه غرض عامل فقط تظاهر است در پيش خدا پاداشى نخواهد داشت، ايضا معلوم مى شود كه ريا از كارهاى منافقان است آنكه به خدا و پاداش اخروى عقيده دارد كار ريايى نمى كند «1».

چرا منت و اذيت صدقه را باطل مى كند؟ اين بدان جهت است كه با صدقه بار زندگى طرف را سبك مى كنيم و با منت و اذيت فشار بر او وارد مى كنيم اين فشار آن سبكى را از بين مى برد، اگر گويى چرا رياء عمل را باطل مى كند؟

گوئيم: خدا عادل است، به هر كس نيت و خواست او را مى دهد، خواست رياكار آنست كه مردم او را خوب بدانند و به به گويند، به اين «خواست» هم مى رسد.

درباره «حبط

عمل» در شرح آيه 218 همين سوره بحث شده است.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً.

اين مثل براى كسى است كه پس از انفاق منت مى نهد و آزار مى كند، ضمير «مثله» به «نفاق با منت» عايد است يعنى همانطور كه باران تند، سنگ صاف را مى شويد و خاك آن را مى برد و در اثر صاف بودن چيزى از خاك در آن نمى ماند، منت و اذيت نيز آثار صدقه را بكلى از بين مى برد لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا يعنى: كسانى كه انفاق مى كنند سپس منت گذاشته و اذيت مى كنند، در دنيا بواسطه انفاقشان محبوبيتى نخواهند يافت و در آخرت

__________________________________________________

(1)- در اين آيه سخن از رياكارى است كه منافق است، به خدا و معاد عقيده ندارد ولى لازم نيست هر ريا كننده چنين باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 502

پاداشى نخواهند ديد آرى: انفاق باطل شده.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ اين قسمت ظاهرا به رياكاران نيز شامل است يعنى: خدا اينگونه اشخاص را در اين كار و اين نيت هدايت نمى كند كه اين كار و نيت راه ضلالت است و در آن هدايت نمى تواند باشد، آنها در اين كار راه كفر مى روند، در راه كفر هدايت نيست. ظاهرا آنست كه كار آنها كار كفار است نه اينكه خود كافر باشند مثل آيه: وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ آل عمران/ 97 درباره تارك حج.

ناگفته نماند: خدا كسى را هدايت مى كند كه در كفر يا در كار بد، توجه و تنبهى پيدا كند، او در آن حال مورد هدايت است و ممكن است خدا فكر او را عوض كند و هدايت يابد

و گرنه ادامه كفر و ادامه گناه مورد هدايت نمى شود زيرا آن ضلالت است و بس.

265- وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ.

اين مثل براى كسانى است كه انفاق ريايى نمى كنند و نيز با منت و اذيت بعدى آن را باطل نمى نمايند. «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» مى رساند كه ريا نمى كنند «تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» روشن مى كند كه اين انفاق، منتى و اذيتى در پى ندارد، بهتر است «تثبيتا» تميز باشد، يعنى: نفس خود را تثبيت و استوار كرده اند كه بعدا منت نخواهند گذاشت.

بودن باغ در نقطه بلندى براى آنست كه از خطر سيل و سايه درختان ديگر و نظير آن در امان باشد. اين باغ در اثر موقعيت و خوبى زمين طورى است كه اگر باران مفصلى به آن برسد ميوه دو چندان مى دهد و اگر باران نرسد، باران خفيف و حتى شبنم در ثمر دادن آن كافى است يعنى: در هيچ حال بى ثمر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 503

نخواهد بود، انفاق اينگونه مردم، نيز از اثر و ثواب خدايى خالى نخواهد بود كم باشد آن پاداش يا زياد، لفظ «فطل» در تقدير «فطل يكفيها» است.

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ اين جمله براى آنست كه انفاق شما حتما اثر و پاداش مورد مثل را خواهد داشت زيرا كه اين وعده خداست و به آنچه مى كنيد خدا بينا و دانا است.

266- أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ

فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ.

اين مثل ديگرى است براى آنان كه پس از انفاق منت مى نهند و آرزو مى كنند، خلاصه مثل آنست كه: شخص پير و از كار افتاده اى است كه قدرت كار كردن ندارد، فرزندان ضعيفى دارد كه قادر به تأمين خود نيستند. او براى اداره خود و فرزندانش فقط يك باغ پر از درختان خرما و انگور و ميوه هاى ديگر و جويهاى آب دارد، ناگهان گردباد تندى به آن مى رسد و در اثر به هم سائيدن درختان، باغ آتش گرفته و مى سوزد. منت و اذيت بعدى مانند آتشى است كه از نفس شيطانى برخاسته، ثواب و نتائج انفاق را مى سوزاند و شخص را دست خالى مى گذارد.

اين مثلها براى آنست كه موحد در كارهاى خود هدف عالى داشته و رضاى خدا را در نظر داشته باشد نه اينكه در مرحله پست بشرى حركت كند.

امروز معلوم شده: علت آتش سوزى جنگلها، بادها يا گردبادهايى است كه درختان را بهم سائيده و در اثر سائيده شدن آتش توليد مى شود و جنگل مى سوزد، اين از امتيازات قرآن مجيد است كه به علت توليد آتش با لفظ «اعصار» كه به معنى فشردن و فشار وارد كردن است، اشاره مى كند. اين است كه امام صادق عليه السّلام «اعصار» را باد معنى كرده است «1».

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 504

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ علت اينگونه مثلها و توضيح ها همانست كه مردم در اينگونه چيزها بيانديشند و هدفهاى عالى در پاى اغراض حيوانى قربانى نكنند.

نكته ها

دنيا در آتش اختلاف طبقاتى مى سوزد، سالى صدها هزار نفر از نبودن خوراك كافى مى ميرند، فاصله يك فرد با فرد ديگر در زندگى هزار

قدم بلكه بيشتر است، آمار نشان مى دهد كه مثلا: در «كنگو» بطور متوسط به هر نفر سالانه نيم كيلو گوشت مى رسد، در هندوستان سه كيلو، و در انگلستان 73 كيلو، تفاوت و نوسان ما بين «كنگو» و انگلستان 146 برابر است، در آمريكا بطور متوسط هر دو نفر يك ماشين سوارى و در هندوستان هر 1083 نفر يك اتومبيل دارند و درآمد سالانه براى هر نفر در «بنگلادش» 70 دلار و در آمريكا سه هزار و هفتصد و سى دلار است. هر كه در محل خود فاصله طبقات را در زندگى با دقت ملاحظه كند گيج خواهد گشت.

دنياى سوسياليستى براى مقابله با اين فاصله، مالكيت فردى را لغو كرده و انسان را از طبيعى ترين حقش محروم ساخته و على رغم اين ادعا رهبرانش در حوضهاى پر از شير، آب تنى مى كنند با آنكه طبقه محروم براى اطفالشان شير پيدا نمى كنند، دنياى سرمايه دارى با وضع مالياتهاى سنگين با اين اختلاف طبقاتى به مبارزه برخاسته است ولى مى بينيم هيچ يك كارى از پيش نبرده اند.

بايد جامعه را بر اساس توحيد تربيت كرد، قطع نظر از مالياتها، مردم با اهداف عالى، انفاقهاى بزرگى در «سبيل اللَّه» بكنند و شكافهاى جامعه را پر نمايند، و گرنه انسانها در اختلاف طبقاتى خواهند سوخت، و بلاهاى دنيوى و عذابهاى اخروى در تعقيب خوشگذرانان از خدا بى خبر خواهد بود. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 505

يحيى بن سعيد مى گويد: عمر بن عبد العزيز مرا مأمور وصول ماليات افريقا كرد، من ماليات آنجا را وصول كردم و به جستجوى مستمندان برخاستم ليكن يك تن بينوا نيافتم كه از من چيزى بپذيرد چرا؟ چون عمر بن

عبد العزيز مردم را بى نياز كرده بود «1» آرى پياده كردن مكتب انفاق اسلام چنين است.

لفظ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ... حاكى است كه عملى شدن مسئله انفاق موجوديت اغنيا را بيش از نيازمندان حفظ مى كند، آنكه در مقابل يك، هفتصد دريافت مى كند ببين چه نتائجى دريافت خواهد كرد، آيه شريفه اين اجر را به آخرت منحصر نكرده بلكه مطلق گفته است، از اينجا مى توان دانست كه قرآن چرا به انفاق اين قدر اهميت مى دهد.

__________________________________________________

(1)- سيره عمر بن عبد العزيز ص 59 تأليف ابو محمد عبد اللَّه بن الحكم متوفاى 214 به نقل كتاب منابع فقه.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 506

[سوره البقرة (2): آيات 267 تا 274]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ (267) الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (268) يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (269) وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (270) إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (271)

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272) لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ

اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (273) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 507

267- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خوب هاى آنچه كسب كرده ايد و از آنچه از زمين براى شما بيرون آورده ايم انفاق كنيد، و پست آن را در نظر نگيريد كه انفاق كنيد حال آنكه خود آن را نمى گيريد مگر آنكه در گرفتن چشم پوشى كنيد و بدانيد كه خدا بى نياز و پسنديده است.

268- شيطان به شما وعده تنگدستى مى دهد و به زشت (بخل) دعوت مى كند (ولى) خدا به شما از جانب خود وعده آمرزش و فزونى مى دهد، خدا وسعت بخش و داناست.

269- معرفت و درك را به هر كه بخواهد مى دهد و به هر كه معرفت (و بينش) داده شد خير فراوانى داده شده است و جز خردمندان (درك نمى كنند) و متذكر نمى گردند.

270- آنچه انفاق كرده ايد و يا نذرى كه ملتزم شده ايد خدا آن را مى داند، ستمگر آن را يارانى نيست.

271- اگر صدقات را آشكار بدهيد آن خوبست و اگر آن را مخفى داشته و به فقراء بدهيد، آن براى شما بهتر است (خدا) قسمتى از گناهانتان را مى پوشاند (محو مى كند) خدا به آنچه مى كنيد داناست.

272- هدايت آنها (كه درست انفاق بكنند) بر عهده تو نيست، بلكه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند آنچه از مال انفاق مى كنيد براى خودتان است، جز براى طلب رضاى خدا انفاق نمى كنيد، هر چه از مال

انفاق بكنيد به شما داده مى شود و مظلوم نمى شويد.

273- (صدقه) براى فقيرانى است كه در راه خدا (از مال خود) ممنوع و آواره شده اند قدرتى به تلاش و سفر ندارند، شخص بى اطلاع از جهت عفتشان آنها را ثروتمند مى پندارد، تو آنها را از چهره شان مى شناسى از مردم به اصرار سؤال نمى كنند، آنچه از مال انفاق مى كنيد خدا به آن دانا است.

274- آنان كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكار انفاق مى كنند، مزدشان نزد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 508

پروردگارشان است، نه ترسى دارند و نه محزون مى شوند.

كلمه ها

طيبات: طيب به معنى دلچسب و خوش آيند، جمع آن طيبات است.

تيمموا: تيمم و تأمم به معنى قصد است.

خبيث: پليد، ناپاك، پست «خبث خبثا: ضد طاب».

تغمضوا: غمض و اغماض به معنى چشم پوشى و تساهل است، و در اصل به معنى چشم بهم گذاشتن مى باشد.

حميد: پسنديده، از اسماء حسنى است.

فقر: نادارى حاجت. آن در اصل از فقار (ستون فقرات) است، احتياج را از آن فقر گفته اند كه بمنزله شكسته شدن ستون فقرات است.

فحشاء: كار بسيار بد (بقره/ 169).

فضل: زيادت. در قرآن مجيد به معنى برترى و احسان و عطيه به كار رفته است.

واسع: واسع الرحمة وسعت بخش «وسع اللَّه عليه رزقه: بسط و كثره» اقرب الموارد.

الحكمة: درك بينش.

نفقه: آنچه خرج مى شود (اسم مصدر است).

فنعما هي: آن در اصل «نعم ماهى» يعنى خوب چيزى است آن صدقات «ما» تميز «نعم» است.

يكفر: تكفير در اصل به معنى پوشاندن، مراد از آن بخشودن گناه است.

سيئاتكم: سوء (بضم سين) بد، و به فتح آن به معنى بدى است. سيئه مؤنث سى ء به معنى بد و بدى آور و محزون كننده است

در قرآن اغلب تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 509

در آثار گناهان به كار رفته است (قاموس قرآن).

وجه اللَّه: وجه به معنى چهره و ذات شى ء است، مراد از آن در آيه توجه و رو كردن خداست.

احصروا: حصر: حبس و تنگ گرفتن احصار نيز به همان معنى است.

تعفف: مناعت طبع خود نگه دار بودن.

ضربا: در قاموس و اقرب الموارد آمده: «ضرب: تحرك» ظاهرا مراد از آن در آيه تلاش و تكسب است نه مسافرت.

سيما: علامتى كه چيزى با آن شناخته مى شود.

الحاف: اصرار و سماجت. «الحف السائل: الح».

الباب: جمع لب. آن در اصل به معنى مغز است و در عقل و خرد به كار رود.

شرحها

مضمون آيات فوق در تعقيب انفاق به شرح زير است.

اولا مؤمن مقدارى از منافع كسب و محصول زراعت خويش را در راه خدا انفاق كند، اما آن نفقه بايد به درد بخور و احتياج رفع كن باشد نه چيزى كه اگر به خود شخص بدهند حاضر به قبول آن نباشد.

ثانيا: در اين كار با افكار شيطانى و اينكه چرا انفاق كنم شايد در آينده محتاج شوم، مبارزه نمايد زيرا پيوسته اين افكار در مغز انسان خواهد بود.

ثالثا: هر كه اهميت انفاق و لزوم آن را بفهمد، كمال و دركى از خدا به وى عطا شده است.

رابعا: انفاق را مى شود علنى و با اطلاع ديگران و يا بطور مخفى انجام داد.

خامسا: فقراء عفيف در اين كار مقدم مى باشند و نيز همه اينها پيش خدا پاداشى تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 510

حتمى دارند.

267- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ.

ظهور «طيبات» در پاكيزگى ظاهرى است يعنى چيزهايى

كه پاكيزه و مورد پسند هستند و به تعبير ديگر مصداق «مما تحبون» مى باشند چنان كه آمده:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آل عمران/ 92 على هذا مراد از «خبيث» چيز خراب و غير قابل پسند است، ولى از روايات معلوم مى شود كه پاكيزگى معنوى يعنى حلال بودن نيز در نظر است، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مردم در جاهليت از كسب حرام جمع كرده بودند، چون مسلمان شدند خواستند آنها را به عنوان صدقه بدهند، خدا قبول نكرد مگر آنكه از مال پاكيزه (حلال) صدقه بدهند. «1»

«ما كسبتم» شامل منافع تجارت و صنعت، مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ.

شامل منافع زراعت و منابع زيرزمينى، «انفقوا» شامل انفاق واجبى و مستحبى است.

وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ «خبيث» چنان كه گفته شد به ناپسند و حرام هر دو شامل است، از امير- المؤمنين- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است كه مردم خرماى خراب را داخل خرماى صدقه (زكاة) مى كردند آيه درباره آنها نازل شد «2» در جمله وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا در جاى «مِمَّا تُحِبُّونَ» است يعنى چيزى را كه اگر در

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى.

(2)- مجمع البيان و نيز در مجمع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: آيه درباره اقوامى نازل شد كه در جاهليت اموال ربوى داشتند خواستند از آن انفاق كنند، خدا از آن نهى فرمود و دستور داد كه از مال پاك و حلال انفاق كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 511

اداى حق به شما دهند قبول نمى كنيد به عنوان صدقه ندهيد بلكه از «مِمَّا تُحِبُّونَ» بدهيد ناگفته نماند: در

اين آيه مقدار انفاق در نظر نيست فقط جنس آن منظور است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ اين دو وصف، مربوط به مطلب آيه است، يعنى خدا بى نياز است، حاجتى به انفاق شما ندارد، دستور انفاق پاك، فقط به نفع شما و جامعه شما است وانگهى خدا حميد و پسنديده است، لايق درگاه او فقط انفاق پسنديده است.

268- الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ.

شيطان به هنگام انفاق وسوسه مى كند كه شايد در آينده به اين مال محتاج شوى لازم است انفاق نكنى و براى روز مبادا نگاه دارى. مراد از فحشاء ظاهرا بخل است، طبرسى فرموده: بخيل را فاحش گويند المنار گفته: بخل نزد عرب بدترين فحشاء است وسوسه فقر سبب توليد صفت بخل است آدم بخيل در نزد مردم بى اعتبار و از رحمت خدا مأيوس است.

لذا شيطان با وعده فقر، آدمى را به فحشاء و بى ارزشى مى خواند وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اما خدا (بوسيله انفاق) شما را به آمرزيده شدن و وسعت مال و اعتبار مى خواند، معلوم مى شود كه انفاق از اسباب مغفرت و زيادت مال و آبرو است. خدا وسعت بخش و به حال انفاق كننده دانا است.

269- يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً.

به نظرم مراد از حكمت در اينجا درك اهميت انفاق در زندگى فرد و جامعه است از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه: حكمت، معرفت تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 512

و تفقه در دين است «1» يعنى: خدا درك و معرفت را به هر كه بخواهد مى دهد و هر كه به او معرفت داده شده

حقا كه سرمايه بسيارى داده شده است «خير» به معنى هر چيز پسنديده و اختيار شده است.

ناگفته نماند: آيه در بيان اعطاء حكمت و معرفت كلى است كه درك اهميت انفاق از مصاديق آنست و گرنه: حكيم اهميت و موقعيت بسيارى از چيزها را مى داند چنان كه «حكمت» در بسيارى از موارد به كار رفته است وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «2» آرى از اين كلمات فقط خردمندان متذكر و بيدار مى شوند. گويى منظور كسانى است كه عقل خود را بكار مى اندازند و صاحب تعقل مى باشند و گرنه هر انسانى عقل دارد.

270- ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ.

«نذر» گاهى انفاق مشروط است مثلا مى گويد: اگر مريضم شفا يابد براى خدا فلان مبلغ انفاق خواهم كرد و گاهى تعهد صرف است بدون شرط، مثلا مى گويد متعهد مى شوم براى خدا فلان مقدار انفاق كنم، در هر صورت، «نذر» يك انفاق جدى و داراى مسئوليت است.

آيه در بيان آنست كه هر انفاق اعم از مطلق و مسئول پيش خدا معلوم و مورد پاداش است وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ ولى آنان كه با عدم انفاق به مردم ظلم مى كنند و يا با منت و اذيت و ريا، انفاق خود را باطل كرده و به خود ظلم مى كنند و يا در راه باطل و معصيت انفاق و نذر مى كنند، اينگونه كسان يارانى ندارند كه آنها را از كيفر خدا برهانند و يا انفاقشان را شايسته پاداش گردانند.

271- إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ.

__________________________________________________

(1)

- تفسير عياشى «قال ان الحكمة المعرفة و

التفقه فى الدين».

(2)- يذكر در اصل «يتذكر» به معنى يادآورى و متعظ شدن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 513

ضمير «هى» راجع است به صداقت آشكار، فاعل «يكفر» ظاهرا خدا و يا «اخفاء» است به حكم اين آيه آشكار كردن و پنهانى دادن صدقه هر دو جايز است و بسته به اختيار شخص مى باشد، صدقه آشكار فوائدى دارد از جمله ترويج كار نيك و تشويق مردم، و اينكه شخص را بخيل و بى عمل ندانند.

فوائد صدقه پنهانى عبارت است از بى ريا بودن، شرمنده نشدن فقير و نظير آن اين عمل بسته به آنست كه شخص كدام طرف را ترجيح بدهد، ولى اگر «خير» را اسم تفضيل بگيريم و «يكفر» راجع به صدقه پنهانى باشد، در اين صورت صدقه نهان از آشكار بهتر است، على هذا به موجب «وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً» همه صدقات موجب آمرزش هستند ولى صدقه نهان سبب مزيد آمرزش است.

ناگفته نماند در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: بهتر است صدقات واجبه آشكار داده شود و صدقات مستحبى در پنهانى «1» حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- فرمايد هر آنچه خدا واجب كرده آشكار كردن از نهان داشتنش بهتر است و هر آنچه مستحبى است پنهان داشتن از آشكار كردنش بهتر مى باشد «2» وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ يعنى خواه آشكارا انفاق كنيد و يا در پنهانى و داراى هر نيت كه باشيد خدا دانا است و كار شما ضايع نمى شود.

272- لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ.

درباره «يَهْدِي مَنْ يَشاءُ» ذيل آيه 26 بقره بحث شده و در ذيل قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... آل عمران/ 26 بررسى خواهد شد، لفظ «هم»

على الظاهر به مسلمين راجع است نه به كفار. مراد از «هداهم» هدايت عملى است يعنى اين

__________________________________________________

(1)-

عن الصادق عليه السّلام قال: الزكاة المفروضة تخرج علانية و تدفع علانية و غير الزكاة ان دفعه سرا فهو افضل «مجمع البيان».

[.....] (2)-

«كل ما فرض اللَّه عليك فاعلانه افضل من اسراره و ما كان تطوعا فاسراره افضل من اعلانه ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 514

كار كه كسى فقط براى خدا انفاق كند و ريا ننمايد و منت نگذارد و در آشكار كردن و پنهان نمودن نظرش فقط به پاداش خدايى باشد، بر عهده تو نيست و از تو ساخته نمى شد بلكه فقط خدا مى تواند هر كه را مى خواهد به اين كار موفق فرمايد، تو فقط راههاى آن را بازگو و روشن مى كنى و از تو هدايت قولى ساخته است.

خلاصه: اين كلام جمله معترضه و شايد براى تسليت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشد كه ناراحت مى شد چرا مردم مطابق نظر خدا انفاق نمى كنند؟! در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مسلمانان حاضر نبودند بر غير مسلمان انفاق كنند خدا اين آيه را نازل كرد يعنى انفاق به آنها بلا مانع است و به قولى درباره اسماء دختر ابو بكر نازل شد كه مادر و مادر بزرگش با آنكه مشرك بودند از وى كمك خواستند گفت بايد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اجازه بگيرم تا آيه نازل شد (يعنى انفاق مانعى ندارد) در المنار نيز نظير آن را نقل كرده و پذيرفته است ولى به نظر نگارنده اين مطلب ربطى به آيه ندارد، و تناسبى نمى توان پيدا كرد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ وَ

ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ.

باز خطاب متوجه به مؤمنين مى شود، مراد از «خير» مال است، مال را از آن خير گويند كه مورد اختيار و پسند انسان است يعنى: آنچه انفاق مى كنيد نفعش به خود شما عايد است، جامعه آرام و معتدل مى شود، راحت و با قلب آرام زندگى مى كنيد، در آخرت پاداش نيكو مى بريد.

به نظرم اين جمله مربوط به «وَ لا تَيَمَّمُوا ...» است يعنى: حالا كه فايده آن عايد به شما است چرا مال ناپاك و ناپسند را انفاق مى كنيد، ممكن است به عدم منت و اذيت نيز اشاره باشد، هكذا جمله خبريه وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ ...

مربوط به «لا تَيَمَّمُوا ...» است يعنى شما از انفاق فقط رضاى خدا را مى طلبيد تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 515

پس لازم است با مال طيب و پسنديده طالب رضاى خدا باشيد.

اما جمله: وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ ممكن است تأكيد و توضيح «... لانفسكم» باشد يعنى: مال انفاق شده بطور كامل به صورت پاداش دنيوى و اخروى به شما پس داده مى شود و شايد اشاره به «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ» باشد يعنى وعده شيطان بيخود است، كه انفاق امروز، فردا به صورت پاداش به خود شما برمى گردد. «ظلم» در لغت به معنى ناقص كردن است «لا تظلمون» يعنى پاداشتان كم كرده نمى شود.

273- لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ «1».

اين آيه محلى از محلهاى انفاق را بيان مى كند، در وقت نزول آيه عده اى از مسلمانان بودند كه اهل مكه آنها را از مكه بيرون كرده و اموالشان را گرفته بودند و يا خود ترك

كرده و به مدينه آمده بوده چنان كه در آيه ديگر آمده: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ ... حشر/ 8، آنها قادر بكار نبودند، از طرف ديگر مردمان عفيف بودند، از مردم به اصرار سؤال نمى كردند فقط از قيافه شان معلوم بود كه محتاجند از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: آيه درباره اهل صفه نازل شد «2» طبرسى فرموده: آنها حدود چهار صد نفر بودند، نه منزلى داشتند و نه اقوامى، در موقع جنگ با مسلمانان ديگر به جهاد مى رفتند.

على هذا مراد از «احصروا» آنست كه كفار آنها را از اموال و ديارشان محصور و ممنوع كرده اند، «فى سبيل اللَّه» يعنى: احصارشان در راه خدا و ايمان

__________________________________________________

(1)- در مجمع البيان فرموده: للفقراء تقديرش «الصدقة للفقراء» است.

(2)- صفه محل مسقفى بود در مسجد مدينه كه فقراء در آن زندگى مى كردند، صفه به معنى خانه تابستانى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 516

است و اگر ايمان نمى آوردند محصور نمى شدند، «لا يستطيعون» ظاهرا به علت عدم وسيله است يعنى نه كار پيدا مى شود و نه سرمايه دارند، چنان كه دارد كه اينها محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند: اسلحه و مركب مى خواستند تا به جهاد روند حضرت مى فرمود: من مركبى كه شما را سوار كنم نمى يابم آنها گريه كنان برمى گشتند «1».

يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً.

اين سه وصف ديگر، از اوصاف فقراء است، ولى منظور آن نيست كه به فاقد اين صفات انفاق نكنيد بلكه واجدين اين اوصاف اولويت دارند ناگفته نماند فقير لازم است داراى اين صفات باشد، در آخر آيه براى تشويق به انفاق فرموده: وَ

ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ مراد از «خير» چنان كه گفته شد مال است.

274- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

اين آيه به دوام انفاق تشويق مى كند، و مى گويد: انفاق چنين كسانى حتما پيش خدا پاداش خواهد داشت و در اين پاداش ابدا نگرانى و بيم وجود ندارد، راجع به جمله وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ذيل آيه 262 توضيح داده شد.

بنا به نقل شيعه و اهل سنت اين آيه درباره على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده آن حضرت يك درهم در روز، يك درهم در شب، يك درهم آشكار و يك درهم در پنهانى در راه خدا انفاق نمود.

طبرسى در مجمع البيان آن را از ابن عباس نقل كرده و گويد: از امام باقر و صادق عليهما السّلام نيز نقل شده است ايضا در تفسير عياشى، تفسير آلاء الرحمن،

__________________________________________________

(1)- سوره توبه/ 92.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 517

اختصاص مفيد «1» و غيره و از كتب اهل سنت در تفسير كشاف، تفسير ابن كثير، تفسير خازن، و غيره نقل شده است ناگفته نماند: نزول آيه هر چند درباره آن حضرت است ولى معنى آيه عام و شامل هر احسان كننده مى باشد، النهايه مصداق اولى آن بزرگوار بوده است.

وانگهى ظاهر آنست كه آيات انفاق همه يك جا نازل شده و آيه اخير عمل امام عليه السّلام را بازگو نموده است.

نكته ها

1- ممكن است بعضى چنان تصور كنند كه اين آيات نوعى گداپرورى است ولى بايد دانست مقصود اسلام و قرآن نبودن فقير است، همين كه روحيه انفاق در

جامعه پيدا شد و مردم براى جلب رضاى خدا خواستند مقدارى از ثروت خود را انفاق كنند، لازم است مسئولين امر و عدول مؤمنين و علماى شهرها صندوقهايى گذاشته و صدقات را جمع كنند، پس از صورت بردارى دقيق از فقراء، آنها را تأمين كنند و براى آنها كار يابند و سرمايه بدهند تا فقيرى كه امروز از صدقه تأمين شده خود فردا از صدقه دهندگان باشد نه اينكه عده اى را گدا تربيت كرده و هر روز چيزى به او بدهند چنان كه در گذشته از سيره عمر بن عبد العزيز نقل گرديد. اين عمل هم به اخلاص عمل كمك مى كند و هم آبروى فقير محفوظ مى ماند زيرا صدقه دهنده نمى داند پولش نصيب كدام فقير شد و فقير

__________________________________________________

(1)- در اختصاص مفيد ص 150 «از كتاب ابن دأب» آمده: رسول خدا «ص» فرمود: يا على در اين شب چه كرده اى؟ گفت: يا رسول اللَّه منظورت چيست؟ فرمود:

درباره تو چهار فضيلت نازل شده گفت: پدر و مادرم فداى تو باد چهار درهم داشتم يكى را در شب، يكى را در روز، يكى را پنهانى، يكى را در آشكار صدقه دادم فرمود: خدا درباره تو نازل كرده: الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ ....

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 518

نمى داند پول كدام شخص را مصرف مى كند.

2- انفاق بهترين چاره تجمع ثروت است اگر ثروتمندان مال خود را در كارهاى عام المنفعه مصرف كنند هم شكاف جامعه پر مى شود، و هم خودشان با قلب آرام زندگى مى كنند، جامعه اى كه در آن انفاق حكم فرماست از صميمى ترين جامعه هاست كه اهل آن با همديگر صميمى و مهربان هستند. حس همدردى و عاطفه

در ميان آنها متجلى است.

3- از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و از زيادى سخن اجتناب نمايد «1» واقعا چه دستور عالى و مفيدى است، اگر اين روحيه در مسلمانان و در مردم جهان پيدا شود واقعا زندگى چه كيفيتى پيدا خواهد كرد؟ شنيده ام بعضى از مسلمانان حقوق بر، وقتى كه حقوق خويش را مى گيرند اضافه از مخارج خود را هر ماه در راه خدا انفاق مى كنند، ولى بسيارى از مردم مثل جهنم «هل من مزيد» مى گويند و ميليونها و ميلياردها آنها را سير نمى كند چه اشتباهى؟! چه بدبختى عجيبى؟!

__________________________________________________

(1)-

تحف العقول/ 30 طوبى لمن انفق الفضل من ماله و امسك الفضل من قوله

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 519

[سوره البقرة (2): آيات 275 تا 281]

اشاره

الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (278) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى

مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 520

275- كسانى كه ربا مى خورند، زندگى نمى كنند مگر مانند كسى كه شيطان در اثر تماس او را مختل الحواس كرده است، اين براى آنست كه مى گويند: داد و ستد هم مثل ربا است، حال آنكه خدا داد و ستد را حلال و ربا را حرام كرده است، پس هر كه موعظه اى از خدايش به او برسد و (از ربا) دست بكشد آنچه گذشته (نسبت به گناه) براى اوست و كارش به خدا موكول است و هر كه بازگردد آنها اهل آتشند و در آنجا هميشه خواهند بود.

276- خدا ربا را به تدريج كاهش مى دهد (ولى) صدقات را افزون مى كند، خدا هيچ ناسپاس گناهكار را دوست نمى دارد.

277- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى خوب انجام داده و نماز را برپا داشته و زكاة داده اند، پاداش آنها نزد پروردگارشان است، (در حتمى بودن پاداش) نه بيمى دارند و نه غمگين مى شوند.

278- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و آنچه (از مطالبات) ربا باقى مانده ترك كنيد اگر مؤمن هستيد.

279- پس اگر (ترك) نكرديد يقين كنيد به جنگى از خدا و رسول، و اگر توبه كرديد، سرمايه هايتان براى شماست نه ستم مى كنيد و نه ستم كرده مى شويد.

280- و اگر بدهكار تنگدست باشد (وظيفه) مهلت دادنست تا وقت توانايى، و اگر ببخشيد براى شما بهتر است اگر بدانيد.

281- بترسيد از روزى كه به سوى خدا بازگشته مى شويد سپس به هر كس آنچه كرده بطور كامل

داده مى شود و ناقص الاجر نمى شوند.

كلمه ها

يتخبطه: خبط و تخبط را به شدت زدن معنى كرده اند ايضا خبط وارد شدن در كار است بدون بصيرت و از روى اشتباه در نهج البلاغه خطبه 3 آمده: «فمنى النّاس لعمر اللَّه بخبط و شماس» بنا بر اين تخبط وارد كردن در اشتباه و نامتعادل كردن در بصيرت است در قاموس به معنى افساد نيز آمده است گويد «تخبطه: افسد». تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 521

ربوا: ربو در اصل به معنى زيادت و افزونى و بالا آمدن است «ربا المال ربوا: زاد و نما» ربا را از آن ربا گفته اند كه در آن زيادت هست.

الشيطان: دور شده از خير (بقره/ 14).

مس: دست زدن اصل آن چسبيدن و به شدت جمع شدن است. (ملازم شدن).

بيع: فروختن به معنى تجارت نيز آمده اعم از خريدن و فروختن.

انتهى: انتهاء به معنى ترك كردن و دست كشيدن از چيزى است.

سلف: سلف (بر وزن فرس) به معنى گذشته و گذشتن است.

يمحق: محق نقصان تدريجى «انمحق» يعنى بتدريج تلف شد.

يربى: ربو: زيادت و افزايش، ارباء: افزودن «يربى» يعنى افزون مى كند.

كفار: بسيار كافر در كفر دينى و كفر نعمت بكار مى رود.

اثيم: آنكه پيوسته گناه مى كند، صيغه مبالغه است.

ذروا: ترك كنيد اصل آن وذر به معنى ترك كردن (رجوع به قاموس قرآن).

فأذنوا: اذن در اينجا به معنى علم است در قاموس گويد: «اذن به:

علم».

عسرة: تنگدستى عسر در اصل به معنى دشوارى است.

نظرة: (به فتح اول و سوم و كسر دوم) انتظار كشيدن (مهلت دادن).

ميسرة: آسانى توانگرى يسر در اصل به معنى آسانى است.

توفى: وفاء- ايفاء به معنى تمام كردن توفيه: تمام دادن حق.

تفسير أحسن الحديث، ج 1،

ص: 522

شرحها

آيات هفتگانه درباره ربا است، ربا نقطه مقابل انفاق است، انفاق بيرون كردن ثروت براى تعديل جامعه، پر كردن شكافهاى آن و به «نوا» رساندن بينوايان است، بعكس ربا كه سبب تجمع سرمايه، عميقتر شدن شكافهاى جامعه، گردانيدن ثروت در دست اقليت محدود و محروم شدن اكثريت است، شخص انفاق كننده هر قدر مفيد و محبوب و مؤثر باشد، در مقابل آن، ربا خوار همان اندازه بلكه بيشتر منفور، مبغوض و مضر است. اينست كه قرآن به شدت با ربا و رباخوارى به مبارزه برخاسته است و روايات، رباخوار را از كسى كه با مادرش زنا كند بدتر دانسته اند فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ.

275- الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ.

اكثر مفسران «يقومون» را برخاستن از قبر در قيامت معنى كرده اند، يعنى ربا خواران در قيامت ديوانه از قبرها برمى خيزند، در روايات شيعه چنين چيزى يافته نشد ولى اهل سنت از ابن عباس نقل كرده اند كه رباخوار روز قيامت مجنون و مخنوق برمى خيزد «1» در المنار و الميزان «يقومون» را «مشى زندگى» گرفته اند يعنى نحوه و طرز زندگى رباخواران همچون ديوانگان

__________________________________________________

(1)- در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده:

«آكل الربا لا يخرج من الدنيا حتى يتخبطه الشيطان»

معلوم است كه حديث راجع به دنيا است.

در مجمع البيان از امام (ع) نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج مردمانى ديدم كه هر يك از آنها مى خواست بپا خيزد بزرگى شكم مانعش مى شد گفتم: اى جبرئيل اينها كيانند، گفت اينها رباخوارانند لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس. ديدم مانند آل فرعون آنها را

صبح و شام كنار آتش مى برند، آنها مى گويند خدايا قيامت كى خواهد رسيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 523

است.

مراد از «تخبط» ظاهرا فاسد كردن و ايجاد اختلال در شعور است نه ديوانه كردن در نهج البلاغه خطبه 222 آنجا كه امام عليه السّلام رشوه دهنده را ملامت كرده مى فرمايد:

«أ مختبط او ذو جنّة ام تهجر»

يعنى آيا اختلال حواسى دارى يا ديوانه هستى و يا پريشان! مى گويى؟ مى بينيم مخبط از مجنون سوا است.

مراد از «مس» ظاهرا چسبيدن و ملازم شدن است.

به نظر نگارنده مراد از «يقومون» قيام در مشى و طرز زندگى است، يعنى طرز زندگى و مقام رباخواران در زندگى همچون آدم مختل الحواس يا ديوانه است زيرا كه ربا را مانند مطلق تجارت مى دانند «1» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا «ذلك» اشاره به تشبيه است، يعنى اين شباهت كه به آدم مختل الحواس دارد براى آنست كه مى گويند: اين تجارت متداول نيز مانند ربا است پس چرا از آن انتقاد نمى كنند و فقط ربا را مورد حمله قرار داده اند؟

ناگفته نماند: خريد و فروش، كارگشايى و حل مشكل جامعه است اما ربا مكيدن خون ضعيف و ايجاد مشكل در كار جامعه مى باشد، در خريد و فروش هر دو طرف، مورد سود و زيان توليد و مصرف و در تلاش هستند ولى در ربا تلاش و تحميل و زيان همه بر ربا دهنده است رباخوار مفتخور واقعى و همه سود در طرف او است ربا سبب ايجاد طبقات و عميق شدن شكاف و فاصله هاى زندگى و چرخيدن اجتماع بنفع اقليت محدودى است بر خلاف خريد و فروش كه ثروت ملى را همچون خون در رگهاى

جامعه به حركت در مى آورد و ...

__________________________________________________

(1)- مى دانيم كه اختلال حواس يا جنون يك بيمارى روانى است، نسبت آن به شيطان شايد از آن جهت باشد كه اين بيماريها اغلب از حساسيت و وسوسه شيطانى ناشى مى شوند در آيه: أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ص/ 41 نيز به نظرم وسوسه مراد است و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 524

آرى هر كه تجارت و ربا را در يك رديف قرار دهد ديوانه و مختل الحواس است لذا در جواب اين منطق غلط فرمود: وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا حال آنكه خدا تجارت را حلال و ربا را حرام كرده است اگر هر دو يكى مى بود خداى احكم الحاكمين هر دو را حلال مى كرد، بهر حال آدم مختل الحواس نظم جامعه را مختل مى كند و رباخوار نظم اقتصاد را فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ موعظه، يعنى اندرز و راهنمايى، اعم از آنكه متضمن بيان حكم باشد يا يادآورى آن.

ناگفته نماند: اين آيه يك حكم كلى را بيان مى كند كه توبه از ربا بعضى از مصاديق آنست. يعنى: هر گناهكارى كه حكم موعظه خدا را شنيد و از گناه دست كشيد و توبه كرد، گذشته ها براى او بخشوده مى شود ولى كار او در اينكه آيا بعد از توبه، قضا و كفاره و از مردم حليت خواستن دارد يا ندارد، مربوط به خدا است، ممكن است خدا بفرمايد: توبه تو گناه را از بين برد ديگر چيزى لازم نيست مثل كسى كه شراب خورده يا دروغ گفته، و يا بفرمايد: بايد مال مردم را به آنها برگردانى

مثل كسى كه دزدى كرده است و هكذا «1».

جمله «فله ما سلف» با ملاحظه «و امره الى اللَّه» نشان مى دهد كه توبه از ربا و هر گناه ديگر، موجب بخشوده شدن گناه است ولى بايد ديد آيا بعد از توبه وظيفه ديگرى هست يا نه؟ مثلا يك نفر مسلمان اگر از رباخوارى توبه كند راجع به اموالى كه از ربا جمع كرده يك حكمى دارد و اگر كافرى مسلمان شود و از رباخوارى دست بردارد حكمى ديگر، بايد سراغ فقها رفت كه با در نظر گرفتن آيات و روايات چه حكمى مى دهند.

__________________________________________________

(1)- استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 525

وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

به مناسبت صدر آيه، اين جمله راجع به فرد فرد گناهان است، ولى چون آن قاعده كلى به مناسبت ربا بيان گرديده، به نظر مى آيد كه وعده خلود فقط در باره رباخوارى است. آدم رباخوار در عين رباخوارى ممكن است حرمت آن را انكار نكند و شايد انكار هم بكند اين دو از حيث عذاب يكسان نيستند ولى به حكم آيه هر دو در عذاب خواهند بود، آيا خلود به معنى ابدى است يا مدت طولانى، ذيل آيه 127 از سوره انعام بررسى خواهد شد.

276- يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ راجع به اين آيه به امام صادق- صلوات اللَّه عليه- گفتند: اين چطور است حال آنكه مى بينيم رباخوار مالش روزافزون است؟ فرمود كدام چيز محو كننده تر است از يك درهم ربا كه دين را محو مى كند و اگر توبه كند بايد مال مردم را بدهد و دست خالى بماند «1».

به

نظرم مراد از آيه آن نيست كه مال ربوى به تدريج از بين مى رود بلكه منظور آنست كه ربا، سعادت و رفاه و اعتدال و محبت كه شرط راحت زيستن هستند، ببار نمى آورد بلكه آنها را به تدريج محو مى كند و موجب عداوت و دشمنى و بر انگيخته شدن حس انتقام مى شود. بر خلاف صدقات كه پيوسته موجب اعتدال، آرامش، نزديكى قلبها به همديگر و راحت زيستن مى شود.

دليل اين سخن ذيل آيه است كه مى گويد: وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ رباخوارى كه بسيار ناسپاس و دائم در معصيت است نمى تواند با اطمينان خاطر در جامعه آرام زندگى كند: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه

__________________________________________________

(1)- تفسير صافى از كافى و فقيه:

«سئل الصادق (ع) عن هذه الاية قيل و قد ارى من ياكل الربوا يربوا ما له؟ قال فاى محق امحق من درهم ربوا يمحق الدين و ان تاب منه ذهب ما له و افتقر».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 526

/ 124، اينست كه خدا ربا را بتدريج نابود مى كند و خاصيت سعادت زدايى را از آن مى گيرد.

277- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ فكر مى كنم ذكر اين آيه بعد از آيه محق، كفار، اثيم، براى آنست كه:

اين چنين زيستن بهتر است نه رباخوار زيستن، راجع به لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ...

ذيل آيه 262 توضيح داده شد.

278- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى: اى اهل ايمان حالا كه حكم ربا را دانستيد از خدا بترسيد و

آنچه از ربا در ذمه ديگران داريد ترك كنيد جمله «ان كنتم ...» تأكيد ايمان و تقوى در صدر آيه است. از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- منقول است: وليد بن مغيره در جاهليت رباخوار بود، در قبيله ثقيف مقدارى از ربا داشت پسرش خالد بن وليد بعد از اسلام آوردن خواست آن را بگيرد. آيه فوق نازل شد «1» آيه از حكم آنچه تا آن وقت گرفته بودند ساكت است فقط حكم بقيه را بيان مى كند.

279- فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ «اذن» در اينجا به معنى علم و يقين است يعنى: اگر دست برنداشتيد يقين كنيد به جنگى از جانب خدا و رسولش، اين آيه مفيد آنست كه رباخوار در صورت عدم توبه به حال خود گذاشته نمى شود بلكه خدا و رسول با او در جنگ هستند تا تسليم شود و يا كشته گردد، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رباخوار بعد از ثابت شدن رباخواريش، تنبيه مى شود اگر دفعه ديگر ربا گرفت باز تنبيه

__________________________________________________

(1)-

مجمع البيان قال الصادق (ع): آكل الربا يؤدب بعد البينة فان عاد ادب و ان عاد قتل».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 527

مى شود، اگر باز برگشت كشته مى شود «1» درباره آنان كه گناه كبيره مى كنند نقل شده بعد از دو دفعه تنبيه اگر دست برنداشتند كشته مى شوند.

وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ يعنى اگر توبه كرديد فقط از طرف، آنچه را داده ايد مى توانيد بگيريد، نه ظلم مى كنيد كه ربا را هم بگيريد و نه مظلوم مى شويد كه پول اصلى را هم به شما ندهند.

280- وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى

مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «2».

يعنى: اگر به وقت گرفتن رأس المال معلوم شد كه طرف در تنگدستى است و قدرت دادن رأس المال را ندارد، وظيفه، مهلت دادن است تا به وسعت و توانگرى برسد. «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» به صورت خبر و در جاى انشاى حكم است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام روايت شده كه مهلت دادن به قرضدار تنگدست واجب است.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد: هر كه بخواهد خدا او را در سايه عرشش قرار بدهد روزى كه جز سايه لطف خدا سايه اى نيست، تنگدست را مهلت دهد يا از حقش بر او بگذرد «3» لذا در ذيل آيه فرموده: وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

يعنى اگر رأس المال را به تنگدست صدقه كنيد و نگيريد آن براى شما

__________________________________________________

(1)-

مجمع البيان «قال الصادق عليه السلام: آكل الربا يؤدب بعد البينة فان عاد ادب و ان عاد قتل».

(2)- «كان» در آيه، تامه است به معنى (وجد) و احتياج به «خبر» ندارد.

(3)-

تفسير عياشى: (سمعت ابا عبد اللَّه (ع) يقول: قال رسول اللَّه (ص): من اراد ان يظله للَّه فى ظل عرشه يوم لا ظل الا ظله فلينظر معسرا او ليدع له من حقه.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 528

بهتر است اگر صلاح خود را بدانيد زيرا هم دلى بدست آورده ايد و هم خدا را خوشنود ساخته ايد.

281- وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ به نقل ابن عباس و سدى اين آخرين آيه است كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد و

جبرئيل با آن حضرت گفت: آن را در رأس (بعد) آيه 280- سوره بقره بگذار و آن حضرت بعد از نزول اين آيه 21 روز و به قولى هفت روز زنده ماندند در قاموس قرآن (قرء- قرآن) اين مطلب را به تفصيل آورده ام.

اين آيه در ذيل آيات ربا، تهديد صريح است به رباخواران ولى ذيل آن عام شامل صدقه و مهلت دهندگان نيز هست و گويد: به هر كس آنچه كرده در قالب رحمت يا عذاب بطور كامل داده خواهد شد پاداش خوبان نقصى نخواهد داشت.

نكته ها
اشاره

رباخوارى از گناهان كبيره است، به رباخوار در صريح قرآن وعده آتش داده شده، در روايات امامان عليهم السّلام، هفت گناه از همه گناهان خطرناكتر شمرده شده كه يكى از آنها رباخوارى است.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: يك درهم ربا بدتر است از هفتاد زنا با ذات محرم «1» از على عليه السّلام روايت شده: خورنده و خوراننده و نويسنده و شاهد ربا در آن يكسانند «2» يعنى همه گناهكارند و از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول

__________________________________________________

(1)-

كافى: «عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: درهم رباء اشد من سبعين زنية كلها بذات محرم».

(2)-

كافى: «قال امير مؤمنين عليه السلام: آكل الربا و مؤكله و كاتبه و شاهده فيه سواء».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 529

خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خوردن ربا و شهادت باطل و نوشتن ربا نهى كرد و فرمود: خدا بخورنده و خوراننده و نويسنده و دو شاهد ربا لعنت كرده است «1» بايد هم چنين باشد، كارى كه بتدريج سبب بدبختى اكثريت و كشيده شدن ثروت به سوى اقليت محدودى باشد، خارج

از نظام خلقت و مورد لعنت خداست.

صندوق قرض الحسن

امروز صندوقهاى قرض الحسن مطلب را خيلى روشن كرده است عده اى پولهاى خود را تحويل صندوق مى دهند و دفترچه مى گيرند هر وقت خواستند مقدارى مى گيرند و يا بر پول اضافه مى كنند، صندوق از پولهاى ذخيره شده به مردم وام بدون بهره مى دهد و كارگشايى مى كند، اگر گويى امروز با اين وضع كه پيش آمده نمى شود بانكدارى را از زندگى حذف كرد و گرنه كار جامعه به سقوط كشانده مى شود.

گوئيم اين فكر زائيده وضع فعلى است اگر دولتها در بانكها سرمايه گذارى كنند و به مردم در مقابل پولى كه در بانك دارند سود ندهند، چون مردم براى نگهدارى پول خود محلى ندارند قهرا در بانك خواهند گذاشت.

اين پولها با پولى كه دولت مى گذارد يك رقم بسيار بزرگ خواهد شد، آن وقت مى توان 50 در صد اين پول را به مردم وام بدون بهره داد، در اين صورت هم احتياج مردم رفع خواهد شد و هم مسئله ربا پيش نخواهد آمد، به عبارت ديگر بانكها به صندوقهاى قرض الحسن تبديل خواهند شد، فقط مى ماند حقوق كارمندان بانكها آنهم با گرفتن مقدارى حق الزحمه از وام گيرندگان، حل

__________________________________________________

(1)-

وسائل «عن الصادق عن آبائه عليهم السلام فى مناهى النبى» صلّى اللَّه عليه و آله انه نهى عن اكل الربا و شهادة الزور و كتابة الربا و قال ان للَّه لعن آكل الربا و مؤكله و كاتبه و شاهديه».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 530

خواهد شد.

ممكن است دولت بانكها را يك اداره مخصوص حساب كرده حقوق كارمندان آن را خود تأمين كند ايضا ساختمانهاى آن را.

خلاصه اگر دولت ها «ديد» اسلامى داشته باشند و كارها

را از نظر قرآن بررسى كنند اين عمل مثل آب خوردن سهل خواهد بود اشكال در اين است كه «ديد» غربى داريم نه اسلام به اميد آن روز كه به كارها از دريچه اسلام بنگريم.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 531

[سوره البقرة (2): آيات 282 تا 283]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاَّ تَرْتابُوا إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (282) وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (283)

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 532

282- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: چون معامله اى كرديد كه در آن وامى هست تا مدت معين آن را بنويسيد، نويسنده اى ميان شما به

عدالت بنويسد كاتب از نوشتن چنان كه خدا به وى آموخته دريغ نكند او بنويسد و آنكه حق به گردن او است املا كند از خدا كه پروردگار اوست بترسد و از آن چيزى نكاهد، اگر كسى كه حق به عهده اوست سفيه يا ضعيف است و يا املا كردن نمى تواند، سرپرست او به عدالت املا كند، دو گواه از مردان خود (بر آن حق) گواه گيريد، اگر دو مرد نباشند يك مرد و دو زن از گواهانى كه مى پسنديد، كه اگر يكى فراموش كند ديگرى او را يادآورى نمايد، گواهان چون (براى تحمل يا اداى شهادت) دعوت شدند، امتناع نكنند ملول نباشيد از نوشتن آن (حق) كوچك باشد يا بزرگ تا مدتش.

اين كار پيش خدا عادلانه و براى اداى شهادت بعدى استوارتر و نزديكترين (راهى است كه) اشتباه و شك نكنيد، مگر آنكه معامله نقد باشد كه ميان خويش دست بدست مى كنيد مانعى نيست كه آن را ننويسيد، چون داد و ستد كرديد گواه بگيريد، نويسنده و گواه (از اين كار) ضرر نبينند و اگر ضرر رسانديد آن بر شما گناه است، از خدا بترسيد، و خدا تعليمتان مى دهد، خدا به همه چيز داناست.

283- و اگر در سفر بوديد و كاتب پيدا نكرديد گروگانى تحويل داده شده كافى است و اگر بعضى از شما به بعضى اطمينان داشت (و وثيقه نخواست) آنكه امين شمرده شده امانت (بدهى) خود را بدهد و از خدا كه پروردگار اوست بترسد، گواهى را كتمان نكنيد هر كه كتمان كند قلبش گناهكار است، خدا به آنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

تداينتم: تداين به معنى معامله اى است كه در آن دين باشد

اعم از نسيه و سلف:

«تداين القوم. تعاملوا بالدين».

يأب: از «اباء» به معنى امتناع كردن.

يملل: املال و املاء به معنى ديكته كردن و گفتن مطلبى است كه بنويسند. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 533

املال لغت حجاز و بنى اسد، املاء لغت بنى تميم و قيس است (اقرب الموارد).

يبخس: بخس كم كردن و ناقص كردن است: «بخسه بخسا: نقصه».

تضل: ضلال و ضلالت به معنى انحراف از حق است، فراموش كردن را ضلال گويند كه انحراف از يادآورى است، آن در آيه ظاهرا به معنى نسيان و فراموشى است.

تسئموا: سئم به معنى ملالت و دلتنگى است كه در اثر مفصل بودن چيزى عارض شود.

اقسط: قسط (بكسر سين) عدالت و به فتح آن ظلم و انحراف است (اقرب الموارد) اقسط: ظاهرا وصف است نه اسم تفصيل، رجوع به (اقرب الموارد).

ادنى: دنى: نزديك. ادنى: نزديكتر.

تديرونها: اداره به معنى گردانيدن است.

فسوق: فسق و فسوق به معنى خروج از حق، اصل آن معناى خروج مى دهد.

رهان: در اصل مصدر است به معنى وثيقه گذاشتن ولى در آيه به معنى وثيقه است (راغب) به قولى آن جمع رهن است.

آثم: گناهكار. اثم: گناه.

شرحها

اين دو آيه درباره سند نوشتن، وثيقه گذاشتن، گواه گرفتن و نظير آن در معاملات است، دستورهاى آن نوعا ارشادى و از باب راهنمايى است، امروز اهميت و ضرورت اسناد نويسى و گواه گرفتن و وثيقه گذاشتن بر كسى پوشيده نيست و بدون مراعات آنها جامعه فلج خواهد شد، از امتيازات قرآن مجيد است تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 534

كه آنها را بررسى مى كند.

282- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ گفتيم: تداين معامله اى است كه در آن

«دين» باشد على هذا «بدين» قيد توضيح است در مقابل «تجارة حاضرة» كه خواهد آمد و هر دو طرف آن نقد است، ضمير «فاكتبوه» بهتر است به «تداين» برگردد يعنى اين معامله را بنويسيد قهرا در اين صورت «دين» هم نوشته خواهد شد و شايد به «دين» برگردد، ابن عباس گفته اين آيه فقط درباره «سلف» است، ولى ظهور آن چنان كه گفته شد اعم مى باشد.

وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ.

ظهور «كاتب» در آنست كه غير از متعاملين باشد، از «لا يأب» به نظر مى آيد كه نهى تنزيهى است يعنى حالا كه خدا او را قدرت نوشتن داده و تعليم كرده نبايد از نوشتن امتناع كند.

فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً.

يعنى لازم است آنكه دين در ذمه اوست كم و كيف آن را به سند نويس ديكته و املاء كند، فاعل «ليتق» ظاهرا مديون مورد نظر است، يعنى مديون از خدا بترسد و در موقع املاء از حق و دين چيزى نكاهد.

فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ.

سفيه يعنى ابله و كم شعور، ضعيف مثل صغير و عاجز، آنكه قدرت املاء ندارد مانند لال و الكن و نظير آن در همه اين صور سرپرست او املا مى كند.

وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ. تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 535

شاهد گرفتن در معامله واجب نيست ولى بهتر است، دو نفر مرد و يا يك مرد و دو زن از براى

آنست كه در صورت انكار طرف، با بينه بتوان دين را اثبات كرد. لفظ «ممن ترضون» نشان مى دهد كه هر شاهد به درد نمى خورد بلكه بايد مورد اعتماد و رضايت طرفين و مورد قبول از نظر شرع باشند.

أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى.

«تضل» در اينجا به معنى نسيان است به قرينه «فتذكر» يكى از قارئان بنام حمزه «ان» را بكسر الف خوانده و شرطيه گرفته است ولى ديگران بفتح الف خوانده اند «1» يعنى دو نفر بودن زن براى آنست كه مبادا يكى فراموش كند آن وقت ديگرى به او يادآورى نمايد و چون با هم گفتگو كردند قضيه را به ياد مى آورند، از اين معلوم مى شود كه نسيان زنان در اينگونه كارها بيش از مردان است «2».

وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا لفظ «ما» بعد از «اذا» براى تأكيد است و معنايى ندارد اين جمله راجع به تحمل شهادت است يعنى وقتى كه گواهان را دعوت كردند كه بيايند و گواه باشند و بگويند قضيه از چه قرار است آنها از آمدن امتناع نكنند چنان كه: وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ در ذيل آيه راجع باداى شهادت است.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: چون گواهان را پيش از نوشتن سند بخوانند از اجابت امتناع نكنند عياشى از هشام بن سالم نقل كرده به امام صادق عليه السّلام گفتم «وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ» فرمود آن بعد از تحمل شهادت است «3».

__________________________________________________

(1)- «ان تضل» در تقرير «حذرا من ان تضل» است.

(2)- تكرار لفظ «احديهما» براى آنست كه اولى راجع به يكى لا على التعيين است ولى دومى همان است كه شهادت را بخاطر داشته

است (از الميزان).

(3)-

كافى كتاب شهادات. «عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال لا يأب الشهداء ان تجيب

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 536

آية اللَّه العظمى خويى در منهاج الصالحين فرموده: خلافى نيست در اينكه بعد از تحمل شهادت اداى آن واجب است و اگر به شهادت بخوانند به شرط عدم ضرر، و اقرب آنست كه تحمل شهادت در صورت دعوت واجب است با عدم ضرر.

وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلَّا تَرْتابُوا.

اين، حكمت و علت دستورهاى فوق است يعنى اين كار پيش خدا عادلانه و مورد رضاى خداست، و براى شهادت بعدى استوارتر و سندى محكم و كوتاهترين راهى است كه در مقدار دين و مدت به اشتباه نيافتيد.

إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلَّا تَكْتُبُوها.

مراد از «تجارة حاضرة» چنان كه گفته اند معامله نقدى است، شايد «حاضرة تديرونها» مفيد نقد بودن باشد يعنى تجارتى حضورى و تبادلى است و به آينده ربطى ندارد، در اين صورت اگر ننويسيد مانعى نيست.

وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ.

يعنى در معامله نقدى تنظيم سند لازم نيست ولى شاهد بگيريد، گفته اند:

شاهد گرفتن نيز مستحبّ است لفظ «لا يضار» صيغه مجهول و در اصل «لا يضارر» بفتح راء است يعنى نويسنده سند و شاهد مورد ضرر و اذيت واقع نشود و اگر به صيغه معلوم و بفتح راء اول باشد منظور آنست كه نويسنده و شاهد ضرر نرسانند و موجب اذيت نشوند ولى جمله «و ان تفعلوا» روشن مى كند كه وجه اول مراد است.

وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ اگر

به شاهد و سند نويس اذيت كنيد

__________________________________________________

حين تدعى قبل الكتاب»

تفسير عياشى عن هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال قلت «و لا تكتموا الشهادة» قال: بعد الشهادة.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 537

از طاعت خدا خارج شده ايد و آن گناه است، آن گاه در مقام موعظه و تهديد فرمود: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

283- وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ.

راغب در مفردات گويد: رهن و رهان هر دو به معنى وثيقه (مرهون) «1» و در اصل مصدر مى باشند يعنى اگر به وقت معامله در سفر بوديد و كاتب نيافتيد گروگانى در اختيار طلبكار بگذاريد كافى است، در مجمع البيان فرمود:

به اجماع فقهاء در رهن، قبض شرط است و گرنه منعقد نمى شود ولى در تفسير آلاء الرحمن آن را منع كرده لازم است به «فقه» رجوع شود ناگفته نماند رهن به جاى سند و شاهد در وطن و حضر نيز كفايت مى كند.

فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ.

يعنى اگر: طلبكار به بدهكار اطمينان داشت و بدون گروگان و شاهد و سند، جنس را در اختيار او گذاشت، لازم است بدهكار از خدا بترسد و طلبى را كه در آن مورد اطمينان بوده، بموقع بدهد «2».

وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ.

اگر الف و لام «الشهادة» براى استغراق باشد، اين جمله يك حكم كلى است و شهادت مورد آيه يكى از مصاديق آنست، يعنى: هيچ شهادتى را كتمان نكنيد و هر كه آن را كتمان كند و در وقتش ادا نكند، قلبى گناهكار دارد، ناگفته نماند:

اداى شهادت با زبان و كتمان آن با قلب است بدانجهت «آثم قلبه» آمده، آيه شاهد است كه نسبت گناه به قلب هم داده مى شود مثل: إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284، در آخر آيه فرموده:

كه خدا به همه كارهاى شما داناست وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ.

__________________________________________________

(1)- «رهان» در آيه به نظرم مبتداء خبر محذوف است و تقدير آن: «فرهان مقبوضة تكفيكم» مى باشد لفظ «مقبوضة» نشان مى دهد كه «رهان» جمع رهن است چنان كه گفته اند.

(2)- «امانته» مصدر به معنى مفعول است (ما اؤتمن فيه).

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 538

[سوره البقرة (2): آيه 284]

اشاره

لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (284)

284- از آن خداست آنچه در آسمانها و زمين است و اگر آنچه در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان داريد خدا شما را براى آن به حساب مى كشد، پس آنكه را بخواهد مى آمرزد و آنكه را بخواهد عذاب مى كند، خدا به همه چيز تواناست.

كلمه ها

تبدوا: بدو: آشكار شدن ابداء آشكار كردن، آن در آيه از باب افعال است.

انفسكم: مراد از «انفس» در اينجا باطن است (قلب، صدر و غيره).

شرحها

به نظر مى آيد: اين آيه به مناسبت «وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ ...» نازل شده و در حقيقت متمم آنست و در عين حال يك مطلب مستقلى است و حكايت از احاطه كامل خدا به باطن بندگان دارد خواه كتمان شهادت باشد يا غير آن.

284- لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ.

ظاهرا مراد از «ما فى السموات» موجودات بالا و از «ما فى الارض» موجودات پائين است، على هذا سماوات و ارض نيز به اين حكم داخل هستند يعنى مالك اصلى همه موجودات خداست.

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ.

آيه صريح است در اينكه انسان در مقابل اعمال قلبى و درونى مسئول تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 539

است رجوع شود به «نكته ها» يعنى آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست شما هم از جمله آنها و مال خدا هستيد لذا شما را در مقابل افكار باطنى خواه اظهار بكنيد و يا نه، مسئول خواهد شمرد و به حساب خواهد كشيد.

فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ پس از روشن شدن حساب و استحقاق عذاب هر كه را بخواهد مطابق رحمت خويش مورد عفو قرار مى دهد و هر كه را بخواهد به موجب عدالت به عذاب مى كشد علت عذاب كه معلوم است، اين تبعيض روى عوامل ديگرى است و گرنه خدا كار جزاف نمى كند.

وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ خدا به هر چيز، از جمله محاسبه آمرزش و عذاب تواناست.

نكته ها

مراجعه به آيات نشان مى دهد گناهان به دو قسمت تقسيم مى شوند. گناهان خارجى و عملى و گناهان باطنى و قلبى مثلا آيه إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا

لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ نور/ 19 مى گويد كه دوست داشتن رواج فحشاء گناه است و آيه وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ بقره/ 283 از گناهكار بودن قلب خبر مى دهد و در آيه وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ بقره/ 225 آمده است كه از كسب و عمل قلب مؤاخذه مى شويد همچنين در آيه وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ ... و بالاخره آيه ذيل، قلب را مانند گوش و چشم مسئول مى داند إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا اسراء/ 36.

از اين آيات روشن مى شود كه اعتقادات قلبى، كينه ها، علاقه ها، مهرها و خلاصه آنچه به وسيله قلب انجام مى گيرد بايد از روى دليل باشد و گرنه، شخص تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 540

در مقابل آنها مسئول است.

اگر كسى: معاويه، ابن ملجم اصلى، معاوية و ابن ملجمهاى زمان را دوست بدارد پيش خدا مسئول است آن قلب گناهكار است زيرا دليلى به اين دوست داشتن ندارد، و هم چنين اگر كسى على بن ابى طالب عليه السّلام و ساير مردان خدا را دشمن دارد قلبى گناهكار دارد و دليلى به اين عداوت نخواهد يافت و همان گونه است همه عقائد باطله و نظير آنها. در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام در خصوص بعضى از ستمگران آمده كه اگر كسى ذره اى از محبت آنها را در دل داشته باشد سزاوار است كه خدا او را داخل بهشت نكند.

واردات قلبى و وسوسه ها از اين مسئله مستثنى هستند كه آنها از اختيار خارج مى باشند و در پيش خدا عذابى ندارد.

در كافى، بابى تحت عنوان «من يهمّ بالحسنة او السيئة» «1» منعقد

كرده و رواياتى نقل مى كند كه خلاصه آنها اين است: نيت گناه، گناه نيست، ولى آن روايات منافات با اين آيات ندارند اولا آنها راجع به اعمال خارج هستند كه نيت منشأ آنهاست، ولى آيات، راجع به عمل مستقل قلب است، ثانيا مضمون آنها اين است كه اگر كسى قصد گناه كرد ولى عمل نكرد، عمل نكردن يك نوع اعراض از گناه است كه شايد سبب آمرزش نيت باشد.

__________________________________________________

(1)- اصول كافى ج 2/ 428.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 541

[سوره البقرة (2): آيات 285 تا 286]

اشاره

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ (285) لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (286)

285- پيامبر به آنچه از طرف خدايش به او نازل شده ايمان آورده است، مؤمنان (نيز) همگى به خدا و ملائكه او و كتابها و پيامبران او ايمان آورده اند (و گويند) ميان هيچ يك از پيامبران خدا فرق نمى گذاريم و گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا آمرزش تو را (مى جوئيم) و بازگشت به سوى تو است.

286- خدا هيچ كس را جز به مقدورش تكليف نمى كند، هر چه نيك كرده براى او است و هر چه بد كرده به زيان اوست پروردگارا اگر فراموش كرده يا خطا

كرديم ما را مؤاخذه نكن پروردگارا بر ما تكليف سنگين بار مكن چنان كه بر پيشينيان كردى، پروردگارا بر ما چيزى را كه به آن تاب نداريم تحميل مكن، ما را بيامرز، آثار گناهمان را بپوشان و به ما رحم كن تو سرپرست مايى پس ما را بر گروه كافران پيروز گردان.

كلمه ها

المصير: مصدر ميمى است به معنى بازگشت و اسم مكان آيد به معنى بازگشتگاه بايد دانست صيرورت بازگشتى به صورت تحول مانند جنين شدن تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 542

نطفه است.

وسعها: وسع مقدور، آن در اصل به معنى فراخى است و معناى مقدور و ميسور مى دهد (مصدر از براى مفعول).

اكتسبت: فرقى كه قابل قبول باشد و نفس را قانع كند ميان كسب و اكتساب بدست نيامده، رجوع شود به قاموس قرآن.

اصر: آن در اصل به معنى سنگينى است و در آيه به معنى تكليف سنگين است (مصدر به معنى فاعل).

تحملنا: حمل (بفتح حاء) بار و بار برداشتن. حمل (بكسر حاء) بار ظاهرى، تحميل: بار كردن.

فانصرنا: يعنى: ما را غالب و پيروز كن. نصر در اينجا به صورت غالب كردنست.

شرحها

مى شود گفت كه: اين دو آيه، خلاصه و نتيجه گيرى است از تمام سوره.

توضيح اينكه: در اين سوره از سجود ملائكه، مخالفت ابليس، رانده شدن آدم از بهشت، آمدن پيامبران، ايمان آوردن به آنها، كفر ورزيدن از آنها، گرفتار شدن به بلا در اثر مخالفت، راهنمايى هاى خدا، اثر انفاق، بلاى رباخوارى و ...

بحث شد. بازده و نتيجه همه اينها آنست كه مسلمانان و پيامبرشان، به خدا و ملائكه و پيامبران و كتابهاى خدا ايمان بياورند و اظهار اطاعت كنند و از خدا استعانت جويند كه از گناهانشان بگذرد، بلاهاى گذشتگان را بسرشان نياورد و بر دشمنان پيروزشان گرداند، با در نظر گرفتن آنكه خدا كمتر از توانايى انسان تكليف مى كند و عمل هر كس هر چه باشد به خودش مربوط است.

285- آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ.

ظاهر آنست كه «و المؤمنون» عطف بر «الرسول»

باشد، يعنى پيامبر تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 543

و مؤمنان ايمان آوردند به آنچه از سوى خدا به پيامبر نازل شد، اين ثناى بزرگى است از خدا نسبت به آن حضرت و مؤمنان. شرط اصلى هر قيام و نهضت آنست كه رهبر قيام و كادر او به اصالت قيام ايمان داشته باشند، تمام پيامبران به دين خود ايمان واقعى داشتند، همچنين پرورش يافتگان آنها. جريان مباهله با نصاراى نجران ايمان آن حضرت را كاملا متجلى نمود.

كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ»

.ايمان در جمله بالا مبهم بود، در اين جمله به تفصيل ذكر شده، كلمه «لا نفرق ...» بعد از لفظ «رسله» حاكى از آنست كه بايد همه پيامبران خدا مورد تصديق باشند درباره آنان كه به بعضى از پيامبران ايمان مى آورند و به بعضى ايمان نمى آورند آمده: أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا نساء/ 150.

وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ «2».

مؤمنان در مقام اعتراف به بندگى مى گويند: فهميديم و اطاعت كرديم، پروردگارا انتظار آمرزش تو را داريم، به نظرم منظور آن نيست كه كلام را به زبان مى آورند بلكه عملشان گوياى اين سخن است و اين جمله در ضميرشان نقش بسته، چنان كه در عكس آن: قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا بقره/ 93 نيز چنين است.

ناگفته نماند: صيرورت، رجوعى است توأم با تحول و تدريج مانند تحول نطفه به جنين و انسان، آدمى در راه بازگشت به خدا در اثر اعمال نيك و بد از حالى به حالى منتقل شده يا بهشتى مى گردد و يا جهنمى و همه به سوى خدا برمى گردند: كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ

انبياء/ 93 إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً مائده/ 150.

__________________________________________________

(1)- «لا نفرق» در تقدير «و يقولون لا نفرق ...» است.

(2)- غفرانك مفعول فعل محذوف و تقدير آن «نسأل غفرانك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 544

286- لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.

اين جمله در آيه 233 نيز گذشت و در سوره انعام/ 152، اعراف/ 42، مؤمنان/ 62 نيز آمده است، وسع «1» در اصل به معنى فراخى و گسترش و در آيات قرآن به معنى مقدور و ميسور است يعنى: خدا به هيچ كس تكليف نمى كند مگر مقدور او را، چيزى را كه در حد توانايى اوست، اين يك قاعده كلى و عقلى و دينى است و منشأ هزاران احكام مى باشد لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ مراد از «له- عليه» نفع و ضرر است يعنى برگشت اعم از بد و نيك بخود انسان است.

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا.

در قاموس قرآن مشروحا گفته ام: خطا سه قسم است يكى آنكه انسان كار حرام را از روى عمد و بى اعتنايى انجام دهد، اين خطا مسئوليت آور است.

مثل مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً نوح/ 25 بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ بقره/ 81 لذا در مجمع البيان خطا را گناه معنى كرده است.

بعضى از نسيانها نيز از بى اعتنايى و اهمال ناشى مى شوند و شايد مراد از آن بى اعتنايى باشد مثل: كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها طه/ 126 پس اين خطاها و نسيانها مورد مؤاخذه هستند، لذا مؤمنان در مقام استغاثه مى گويند: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا ....

و اما «اصر» به معنى تكليف سنگين

است، بنى اسرائيل در اثر تخلف از فرمان خدا، تكاليف شاقى بر آنها بار گرديد، در سوره نساء آيه 160 آمده:

__________________________________________________

(1)- وسع مصدر است به معنى مفعول. در جوامع الجامع فرموده: «الوسع ما يسع الانسان و لا يضيقه».

تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 545

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ مى بينيم كه در اثر ستمكارى بعضى از حلالها به آنها حرام شده است و در جاى ديگر بعد از نقل محرمات آمده ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ انعام/ 146، اين تحريم در اثر تجاوز آنها بود، بايد دانست در اصل شريعت تكليف سنگين نيست ولى نافرمانيها آن را سنگين مى كنند چنان كه از «حملته ...» معلوم مى شود، ولى بايد دانست كه آنها تكليف خارج از مقدور نبود و گرنه مخالف لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها مى شد.

مؤمنان در اين قسمت از آيه، دو تقاضا از خدا دارند: يكى عدم مؤاخذه در مقابل نسيان و خطا، ديگرى گرفتار نشدن به تكليف سنگين كه ديگران گرفتار شدند.

رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ تكرار لفظ «ربنا» خضوع بخصوصى در برابر خدا و چنگ زدن به مقام ربوبيت و كارسازى است، مراد از «ما لا طاقَةَ لَنا» عذابهاى منهدم كننده و خانمان برانداز است كه در اثر گناهان پيش مى آيند، اين تقاضاى ديگر مؤمنان از مقام ربوبيت است كه به چنان بلاها گرفتار نشوند.

وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ به نظر مى آيد مراد از «اغفر لنا» از بين بردن آثار وضعى گناهان باشد كه غير از عفو است. در اينجا مؤمنان چهار خواهش ديگر از خدا دارند، كه مى گويند:

خدايا ما را بيامرز، آثار گناهان را از ما ببر، و ما را قرين رحمت خود فرماى، و بر قوم كافران پيروز گردان. آمين.

نكته ها

يكى از بزرگترين كارهاى نيك تربيت انسان است، تربيتى كه بر اساس ايمان به خدا و معاد باشد، اگر انسانها چنين تربيت شوند، دنيا مدينه فاضله تفسير أحسن الحديث، ج 1، ص: 546

خواهد شد، هدف بزرگ پيامبران تربيت انسانهاست، به غير از دو عامل فوق، هيچ عاملى، مفيد بودن و انسان بودن انسان را تضمين نمى كند، آنكه به خدا و مجازات عقيده ندارد كدام عامل مى تواند او را از خيانت و جنايت و ... باز دارد راهى كه قرآن در پيش گرفته بهترين راه براى تربيت انسان و پيشبرد تمدن است بايد از آن پيروى نمود، آرى آن انسان به حال جامعه مفيد خواهد بود كه بگويد: رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا ....

در 25 صفر الخير 1398 از تفسير سوره بقره نزديك به ظهر فارغ شدم.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

[جلد دوم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره آل عمران

اشاره

در مدينه نازل شده و دويست آيه است

نظرى بر سوره مباركه

1- طبرسى و ديگران را عقيده بر اين است كه: آل عمران سومين سوره اى است كه بعد از سوره انفال در مدينه نازل گرديده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره سوم است اين سخن در مقدّمه گفته شد ولى شايد منظور آن باشد كه در ترتيب فعلى قرآن آل عمران سومين سوره است چنان كه بعدا خواهد آمد.

2- تعداد آيات آن باتفاق همه، دويست آيه است، مگر در قرائت شامى كه صد و نود نه (199) است، ولى دويست بودن نزد ما اعتبار دارد، زيرا بوسيله عاصم بن ابى النجود بامير المؤمنين عليه السّلام مى رسد چنان كه در اول بقره گفته شد. بنقل تفسير خازن اين سوره داراى سه هزار و چهارصد و هشتاد (3480) كلمه و چهارده هزار و پانصد و بيست (14520) حرف است.

3- نامگذارى به «آل عمران» ظاهرا بعلت آمدن ماجراى نذر همسر عمران، ولادت مريم و ولادت عيسى عليه السّلام در اين سوره است و از باب تسميه كل باسم جزء مى باشد، روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با همين نام خوانده شده است، در مجمع البيان نقل شده آن حضرت فرمود:

سوره بقره و سوره آل عمران را ياد بگيريد كه دو نور افشانند، بر سر قرائت كننده روز قيامت سايه مى افكند ...

«قال: رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تعلموا سورة البقرة و سوره آل عمران فانهما الزهراوان و انهما تظلّان صاحبهما يوم القيامة ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 2

4- سوره مباركه بى شك مدنى است، طبرسى رحمه اللَّه فرموده:

همه مفسران چنين گفته اند، و علاوه آيات سوره، گواه صدق اين مدعا است.

5- مشكل است بگوئيم: همه سوره بيكبار نازل گشته است، مثلا مقدارى از آيات آن در رابطه با جنگ تاريخى «احد» مى باشد كه در اواخر سال سوم هجرت اتفاق افتاده است، على هذا بايد اين سوره در اواخر همان سال نازل شده باشد، از طرف ديگر حدود هشتاد آيه راجع بجريان آل عمران و آمدن هيأت نجرانى بمدينه و مباهله با آنهاست.

ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده كه مباهله با نصارى در سال دهم هجرت واقع گرديد و آن روز 24 ذو الحجة، شش روز بعد از جريان مقدس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود، از گفته طبرسى در «اعلام الورى» و از تاريخ يعقوبى نيز چنين معلوم مى شود، على هذا حدود هشتاد آيه در اين رابطه بايد در سال دهم نازل شده باشد.

اما ابن اسحاق در سيره خود كه سيره ابن هشام نام دارد، مباهله را در اوائل هجرت نقل كرده است «1».

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: محمّد بن اسحاق و كلبى و ربيع ابن انس گفته اند:

اوائل سوره تا هشتاد و چند آيه درباره هيات نجرانى نازل شده است كه بمدينه آمدند از اين كلمه بنظر مى آيد كه طبرسى قول ابن اسحاق را پذيرفته است، بهر حال بايد گفت: اين سوره بتدريج در موارد لزوم نازل گشته و بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، آيات آن رويهم گذاشته شده، تا يك سوره تشكيل گرديده است.

الميزان نظر مى دهد كه شايد اين سوره بيكبار نازل شده باشد زيرا آيات آن داراى

نظم و نسق واحدى است، گفته ابن اسحاق كه اوائل سوره درباره هيات نجران نازل گرديده بنظر الميزان اجتهاد از جانب خود اوست. ناگفته نماند:

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 1. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 3

فرموده الميزان در صورتى قابل قبول است كه مباهله در اوائل هجرت اتفاق افتاده باشد.

6- اين سوره با قيوميت و سرپرستى خدا شروع مى شود، نظر قرآن را درباره تورات و انجيل بيان مى دارد، جريان ولادت عيسى را بررسى مى كند، كسانى را كه عيسى را خدا يا پسر خدا مى دانستند به مباهله مى خواند، اشكالهايى را كه يهود و نصارى بر قرآن و اسلام داشتند نقل و جواب مى دهد، بجنگ بدر اشاره مى كند و به تحليل جنگ احد و علل شكست مسلمين مى پردازد، مسلمانان را دعوت باتّحاد و لا تَفَرَّقُوا مى كند، با فرمان لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ از جريان «عوامل نفوذى» بر حذر مى دارد و در آخر توجّه بخدا و اتّحاد در دين را دواى دردها معرّفى مى كند.

بنظر مى آيد: غرض عمده سوره، تحكيم موضع مسلمين، رفع اشكالات يهود و نصارى، دعوت بوحدت و توجه دادان بخدا است، در اين بين، دريايى از حقائق و واقعيتها در اين سوره مورد نظر خداوندى است كه در دسترس انسانها قرار داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 4

[سوره آل عمران (3): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2) نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (3) مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ

لا فِي السَّماءِ (5) هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (6)

بنام خداى رحمان رحيم

1- الف، لام، ميم «1».

2- خدا، كه جز او معبودى نيست همان زنده و مدبر است.

3- اين كتاب را بحق بر تو نازل كرده، كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند، تورات و انجيل را پيش از قرآن براى هدايت بشر فرستاده و نيز فرقان را نازل كرده است:

4- كسانى كه آيات خدا را انكار كرده اند براى آنها عذاب سختى هست، خدا توانا و انتقامگير است.

5- حقا كه چيزى در آسمان و زمين براى خدا نهان نمى ماند.

6- او همان است كه شما را در رحم ها هر طور كه مى خواهد شكل مى دهد، معبودى جز او نيست توانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) الم را در اينجا مانند بقره يك آيه شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 5

كلمه ها

الم: حروف مقطّعه را در اوّل سوره اعراف بررسى خواهيم كرد.

حىّ: زنده، صفت مشبهة است، دلالت بر دوام حيات دارد نظير: الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ فرقان/ 58 «هو الحى» يعنى فقط او زنده حقيقى است.

قيّوم: مدبّر كامل، سرپرست، اداره كننده، «الدائم القيام بتدبير الخلق» (بقره/ 255).

مصدّق: تصديق كننده.

تورات: نام كتابى است كه بر موسى عليه السّلام نازل گرديد، در زبان عبرى بمعنى قانون است.

انجيل: نام كتابى است كه بر عيسى عليه السّلام نازل گرديد، كلمه يونانى است بمعنى بشارت.

فرقان: فارق ميان حق و باطل، در اصل مصدر است بمعنى فاعل. طبرسى آن را مطلق فارق ولى راغب، فارق حق و باطل مى داند.

انتقام: نقم: انكار كردن «نقم الامر: انكره» عقوبت را از آن انتقام گويند كه انكار عملى كار قبيح است.

يصوّركم: صورت: شكل. تصوير:

شكل دادن. «يصوركم»: شكل مى دهد شما را، تصوير اعم از مجسّم كردن و عكس كشيدن است.

ارحام: جمع رحم. محل تشكيل و رشد جنين در شكم مادر، در قرآن هميشه بلفظ جمع آمده است.

شرحها

در اين آيات كه به منزله عنوان همه سوره است. سخن از تدبير و قيوميت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 6

خداست: انزال كتب، ارشاد مردم بوسيله انبيا از مصاديق قيوميت خدا مى باشد آنها كه بقيموميت و ارشاد خدا تن در ندهند، عذاب سختى در انتظار آنهاست، خدا از آنها بى خبر نيست، زيرا كه هيچ چيز از خدا در زمين و آسمان پوشيده نمى ماند.

خدايى كه شما را به هر گونه كه خواهد در رحم مادران شكل مى دهد، چطور اعمال شما بر او پوشيده مى ماند، او تواناست، حكمت او ارسال رسل و انزال كتب را لازم گرفته است. ميان اديان خدايى و انبياء او همبستگى وجود دارد و هر يك تصديق كننده آن ديگرى است.

2- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ متن اين آيه در سوره بقره گذشت لفظ «اللَّه» مبتداء، خبر آن هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وصف آن اللَّه است يعنى اللَّه كه جز او معبودى نيست، زنده و مدبر كامل موجودات و از جمله انسان است.

لفظ قيوم سه بار در قرآن مجيد آمده است اول در سوره بقره، دوم در اين آيه، سوم وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً طه/ 111، لفظ قيوم كه صيغه مبالغه است حاكى از تدبير تمامتر جهان مى باشد، لفظ «حى» دلالت مى كند كه قيموميت خدا يك قيموميت طبيعى و فاقد شعور نيست بلكه قيموميت زنده و داراى

علم و قدرت است، علم و قدرت لازمه حيات است، خداى قيوم بر همه موجودات اشراف دارد و علم او در همه نافذ است، حيف كه براى مجسم كردن الْحَيُّ الْقَيُّومُ كلماتى پيدا نمى كنم، اين حقيقت «يدرك و لا يوصف» است، آيه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يونس/ 3 و آيه وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بقره/ 255 ناظر بقيموميت خداست.

3- نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ.

يعنى: نزول كتابها و بعثت انبياء گوشه اى از قيوميت و تدبير خداست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 7

«بالحق» نشانگر آنست كه نزول قرآن بمقتضاى حكمت و ضرورت بوده نه از روى هوس و عبث، طبرسى رحمه اللَّه ذيل آيه 7 از سوره انفال فرموده: حق آنست كه شى ء در موقع خود واقع شود. «1»

آمدن «نزل» در قرآن و «انزل» درباره تورات و انجيل ظاهرا براى آنست كه قرآن بطور تدريج و تورات و انجيل بطور دفعى نازل شده اند منظور از لِما بَيْنَ يَدَيْهِ كتابها و شريعتهاى پيشين است در جاى ديگر آمده: ... مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ مائده/ 48، در نكته ها راجع به تورات و انجيل سخن خواهيم گفت.

«هدى» مفعول له است يعنى براى هدايت مردم، به نظر بعضى حال است بمعنى «هاديا»، در رابطه با وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ گفته اند مراد از فرقان، دين، بقول بعضى عقل و بقول بعضى قرآن است.

ناگفته نماند: دين و شريعت همه اش بصورت كتاب نيست مثلا در اسلام بصورت كتاب و سنت است و هكذا در سائر شريعتها، على هذا مراد از «الفرقان» مطلق معارف دينى است

خواه بصورت كتاب باشد يا بصورت شفاهى، در اينصورت جمله وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ ذكر عام بعد از خاص است. «2»

در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از فرقان آيات محكم و روشن، و مراد از قرآن همه اين كتاب آسمانى است:

«قال الصادق عليه السّلام الفرقان كل آية محكمة فى القرآن»

«3» در خاتمه بايد دانست: منظور از «الكتاب» در آيه، همه آيات و سوره هايى است كه تا آن موقع نازل شده بود و يا در علم خدا بود كه بعدا نازل گرديد.

__________________________________________________

(1) على هذا «بالحق» قيد «نزل» است نه قيد كتاب يعنى: «نزل تنزيلا حقا».

(2) اين مطلب از الميزان استفاده شده است.

(3) جوامع الجامع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 8

4- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ «1» آيه راجع به كسانى است كه قيموميت خدا را درباره شريعتها و انبياء ناديده مى گيرند و آنها را انكار مى كنند، اين اشخاص قهرا راه غير خدايى خواهند رفت عقوبت خدا عكس العمل كارهاى ناشايست و انكار آنهاست هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90، لفظ «عزيز» حكايت از توانايى خدا دارد.

5- إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلى است تعليل وعده عذاب در آيه سابق و توجيه آن مى باشد گويى كسى مى پرسد، خدا از كجا مى داند كه منكران كيستند تا از آنها انتقام بكشد؟ در جواب آمده: بلى مى داند زيرا چيزى در آسمان و زمين از جمله اعمال كفار و منكران بر خدا پوشيده نيست. آيه ذيل در تكميل اين مطلب است.

6- هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ

يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. گويى منظور از آيه آنست كه: نه تنها خدا از همه چيز از جمله از شما انسانها آگاهى دارد، بلكه امكان و قدرت گناه كردن را نيز او بشما داده است و حتى شما در انكار كردن حقائق از حول و قوه او استفاده مى كنيد او شما را در رحم مادران طورى مى آفريند كه امكان انكار براى شما فراهم ميآيد، بعبارت ديگر حتى در انكار آيات خدا نيز استقلال نداريد كه اراده شما بر اراده حق غلبه كند.

تصوير شامل تنظيم ظاهرى و باطنى هر دو است كَيْفَ يَشاءُ شامل قيافه ها، نر و ماده بودن، استعداد، صفات و غرائز همه است لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ... تكميل و تأكيد مطلب است، دو وصف عزت و حكمت حاكى از آن است كه خدا بآنچه بخواهد تواناست و هر چه مى كند از روى حكمت و مصلحت است.

__________________________________________________

(1) گويى آمدن عزيز براى آنست كه انتقام خدا مانند انسان براى تشفى قلب نيست.

بلكه خدا عزيز و تواناتر از آنست كه احتياج به تشفى داشته باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 9

نكته ها
قرآن و تورات:

كلمه تورات و انجيل در سوره بقره نيامده است در تفسير قرآن براى اولين بار به لفظ تورات و انجيل بر مى خوريم، قرآن مجيد به مضمون مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ بسيار تكيه دارد به طورى كه دوازده بار اين جمله در قرآن تكرار شده است، از آن بيان، دو مطلب بدست مى آيد يكى اينكه:

يهود و نصارى نبايد از قرآن اعراض كنند و با آن مخالف باشند، زيرا قرآن كتاب آنها را تصديق مى كند و سبب تثبيت كتاب آنهاست.

دوم: قرآن كاملتر از تورات و

انجيل است زيرا لازمه تصديق، تفوق داشتن است اما قرآن به طور كامل تورات موجود در آن روز را تصديق نكرده است بلكه: نظر قرآن در رابطه با تورات در چهار مسئله خلاصه مى شود.

اول آنكه: مقدارى از تورات فعلى همان تورات اصلى است: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ آل عمران/ 93، اينكه مى گويد: تورات را بياوريد و بخوانيد، يعنى گفته موسى در آنست، نظير اين است آيه وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ مائده/ 43.

دوم آنكه: قسمتى از تورات از بين رفته و ناپديد شده است: نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ مائده/ 12، ايضا آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ، آل عمران/ 23، هر دو آيه حكايت دارند كه قسمتى از تورات از بين رفته است.

سوم آنكه: مقدارى بر آن اضافه شده است، دنيا پرستان از جانب خود نوشته و بخدا نسبت داده اند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ... فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ ... بقره/ 79، ايضا آيه: وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ آل عمران/ 78، قضايايى در تورات فعلى هست تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 10

كه از خواندن آنها موى بر اندام آدمى راست مى شود مانند جريان حضرت لوط و اينكه العياذ باللّه او با دختران خود زنا كرد و هر دو از او حامله شدند (سفر پيدايش باب 19) يا اينكه نعوذ باللّه سليمان از زنا بدنيا آمد (كتاب دوم سموئيل باب يازدهم) و امثال

اينها، كه مسلما از طرف خود فروخته ها نوشته شده تا راه براى عياشى هاى شاهان يهود و امثال آنها باز باشد.

چهارم آنكه: در تورات تغيير و تبديل رخ داده است، معانى كلمات را از معناى اصلى منحرف كرده اند و بغير معانى مراد تفسير نموده اند، در چندين آيه آمده است: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ ... مائده/ 13.

ناگفته نماند: يهود عقيده دارد به اينكه در حمله «بخت نصّر» پادشاه بابل بفلسطين، تورات اصلى از بين رفت و تا زمان فتح بابل بدست كوروش پادشاه ايران، خبرى از تورات نبود، پس از آن عزير نامى كه تورات آن را «عزرا» ناميده است مقدارى از آن را پيدا كرد و نوشت و بدين جهت از طرف يهود «پسر خدا» خوانده شد، هاكس آمريكايى در قاموس كتاب مقدس در مقدّمه همان كتاب و در ذيل لفظ تورات اين مطلب را مشروحا گفته است و من در قاموس قرآن آن را مشروحا نقل كرده ام.

انجيل

انجيل نام كتاب عيسى و بمعنى بشارت است قرآن مجيد فقط از يك انجيل خبر مى دهد ولى نصارى به چهار انجيل بنام: انجيل متّى، انجيل مرقس، انجيل لوقا، انجيل يوحنّا عقيده دارند، ناگفته نماند: انجيلها بسيار بودند، شماره آنها از صد تجاوز مى كرد ولى بدستور پاپ «داماسيوس» فقط چهار انجيل فوق، رسمى معرفى گرديد، بقيّه قدغن و غير رسمى اعلام شدند.

در روايات هست كه تورات و انجيل بيكباره در الواح نازل شدند و در علل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 11

الشرائع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: ... قرآن بتدريج در غير الواح و غير صحف نازل گرديد ولى تورات و انجيل و زبور

همه بيكبار در الواح و و رق نازل شدند «1».

ناگفته نماند: وضع انجيل عيسى بر ما پوشيده است ولى از قرآن مجيد مى شود فهميد كه در انجيلها مقدارى از گفته هاى عيسى را يافته است چنان كه درباره بشارت حضرت رسول هم آمده: يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و در جاى ديگر فرموده: وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ مائده/ 47.

ناگفته نماند: پاپ داماسيوس در سيصد و هشتاد چهار ميلادى از دنيا رفته است، معلوم مى شود رسميت چهار انجيل پيش از بعثت حضرت رسول بوده است، شايد بعدا نيز دستبردى در انجيلها رخ داده است.

__________________________________________________

(1) از تفسير صافى از علل الشرائع.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 12

[سوره آل عمران (3): آيات 7 تا 9]

اشاره

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ (7) رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (8) رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ (9)

7- اوست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده، قسمتى از آن، آيات محكم هستند، آنها اساس اين كتابند و قسمتى ديگر متشابه مى باشند، آنهايى كه در قلوبشان انحراف هست پيروى از متشابه مى كنند، بقصد فتنه و بقصد تأويل آن و تأويل آن را جز خدا كسى نمى داند (ولى) آنها كه در دانش ثابتند مى گويند: بمتشابه ايمان آورديم، همه آن از

پيش پروردگار ماست (از اين سخن) جز عاقلان پند نگيرند.

8- (و گويند): پروردگارا دلهاى ما را پس از آنكه هدايت كرده اى، منحرف مساز، و ما را رحمتى از نزد خويش عطا كن كه تو بسيار بخششگرى.

9- پروردگارا تو جمع آورنده مردم هستى براى روزى كه در آن شكى نيست، حقا كه خدا در وعده اش تخلف نمى كند.

كلمه ها

محكمات: جمع محكم. مراد از آن آياتى است كه معنى و مقصود از آنها روشن و معلوم است، از نظر اينكه احتمال ديگرى بر آنها راه يابد محكم و نفوذ ناپذير مى باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 13

امّ: اساس. پايه. اصل.

اخر: ديگرى ها، آن (بر وزن صرد) جمع آخر (بر وزن مادر) است.

متشابهات: جمع متشابه. گويند آيات متشابه آنهايى هستند كه مراد از آنها روشن نيست، مثلا مى گويد: آن شير است، ولى معلوم نيست آيا شير نوشيدنى مراد اوست يا حيوان درنده. بنظر مى آيد مراد از آنها تشابه در مفهوم نيست، بلكه تشابه در مصداق خارجى آنهاست چنان كه خواهد آمد.

زيغ: انحراف. «زاغ زيغا: مال».

تأويل: اول: رجوع. «آل اليه: رجع» تأويل: برگشت دادن.

بمعنى مفعول (مأوّل) نيز آيد، منظور از آن مصداق خارجى است.

راسخون: رسوخ: ثبات. «رسخ رسوخا: ثبت فى موضعه» «راسخ فى العلم» كسى است كه در علم ثابت باشد و شكى عارضش نشود.

يذكّر: در اصل «يتذكّر» است، تاء بذال بدل شده و در آن ادغام گرديده است.

هب: فعل امر است يعنى: عطا كن. «وهب يهب هبة».

لدنك: لدن ظرف زمان و مكان است، بمكان نزديك دلالت مى كند.

وهاب: بسيار عطا كننده، بسيار هبه كننده، صيغه مبالغه است.

ريب: شك. بعضى شكّ بدتر گفته اند.

ميعاد: وعده. مثل ميقات بمعنى وقت.

شرحها

پس از آنكه در آيه نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ از قرآن مجيد سخن رفت اين آيات در تكميل آن روشن مى كند كه قرآن بدو بخش تقسيم مى شود: آيات محكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 14

و واضح الدلاله و آيات متشابه كه مراد و مصداق خارجى آنها روشن نيست، بعد اضافه مى كند كه مردم در تلقّى قرآن دو گونه اند يكى اشخاص

منحرف القلب كه بقصد فتنه انگيزى و يافتن مصداق خارجى، بمتشابهات قرآن روى مى آورند، ديگرى راسخون در علم و سليم القلبها كه بمتشابهات ايمان مى آورند و گويند:

همه قرآن چه محكم و چه متشابه از جانب خداى ماست و از خدا مى خواهند كه پيوسته در آن حال بمانند و در رابطه با آخرت (كه مقدارى از آيات آن متشابهند) مى گويند: خدايا تو مردم را براى قيامت جمع خواهى كرد، وعده ات تخلّف پذير نيست.

7- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين قسمت از آيه چنان كه مى بينيم قرآن را بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى كنند، اساس و پايه بودن محكمات از آن جهت است كه معانى آنها كاملا روشن و آشكار است و جنبه عملى دارند نه عقيدتى، هر وقت مى توان با مراجعه به آنها دستورهاى خدا را دانست و در زندگى پياده نمود.

آيات متشابه آياتى هستند كه بيشتر جنبه عقيدتى دارند، مثل تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4 پياده شدن و كيفيّت وقوع خارجى آنها بر ما پوشيده است و تا در دنيا هستيم بر ما روشن نمى شود و حتى با بر گرداندن آنها بمحكمات، باز اين قفل گشوده نخواهد شد.

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ.

يعنى كج انديشان به متشابهات روى مى آورند، بدو علّت: يكى براى فتنه انگيزى، ديگرى براى دانستن تأويل آنها، با آنكه تأويل متشابه را جز خدا كسى نمى داند.

ضمير «تأويله» در هر دو مورد، به ما تَشابَهَ بر مى گردد تأويل در قرآن مجيد گاهى بمعنى

نتيجه و عاقبت كار است مانند أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 15

بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا اسراء/ 35 يعنى عاقبت و نتيجه تمام دادن پيمانه و سنجيدن با ترازوى صحيح، خوب است.

و گاهى وجود خارجى و پياده شدن يك خبر، تأويل ناميده شده است، مثلا يوسف عليه السّلام در خواب ديد يازده ستاره و آفتاب و ماه بر او سجده مى كنند، پس از سالها كه در مصر به حكومت رسيد، پدر و مادر و برادرانش به مصر آمدند و در پيش او خضوع كردند، يوسف گفت: يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پس مراد از تأويل در اينجا مصداق خارجى خبر است.

و گاهى علّت و سبب يك عمل تأويل آنست. در قضيه موسى عليه السّلام و آن مرد عالم مى خوانيم كه مرد عالم كشتى را سوراخ كرد، طفل را كشت، ديوار يتيمان را مرمّت كرد، موسى عليه السّلام بهر سه عمل كه علّت آنها را نمى دانست اعتراض نمود، مرد عالم پس از بيان علل كارهاى خود، فرمود: ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً كهف/ 82.

در آيه وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ يوسف/ 6، مراد از تأويل، برگشت دادن است يعنى خدا ترا تعليم مى دهد كه بتوانى خبرها را بوقوع خارجى آنها برگشت بدهى، چنان كه يوسف، خواب پادشاه مصر و خواب آن دو نفر زندانى را بوقوع خارجى آنها برگردانيد و جواب گفت و همانطور هم واقع گرديد. مراد از تأويل در آيه مورد تفسير، وقوع خارجى آيات متشابه است.

آيه شريفه مى گويد: اشخاص منحرف و بيمار دل بدو نظر بآيات متشابه روى مى آورند:

يكى براى فتنه انگيزى و اضلال مردم، مثلا بعضى از رهبران كفّار مى گويند: آيه يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، مضمونش آن است كه مدت هر دين هزار سال است، سپس آن دين بسوى خدا باز مى گردد و دين ديگرى مى آيد، على هذا مدت دين اسلام (نعوذ باللّه) تمام شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 16

حال آنكه اين آيه يكى از متشابهات است و دلالت بر تحولات طبيعى هزار ساله دارد كه بر ما پوشيده است و مى گويد «امر تدبير» بسوى خدا باز مى گردد نه «دين».

ديگرى: آنكه مى خواهند تأويل و مصداق خارجى آن را بدست آورند، حال آنكه جز خدا كسى تأويل متشابه را نمى داند، پس طلب كردن چيزى كه انسان شايستگى دانستن آن را ندارد، قطع نظر از اينكه رنج بيهوده است گمراه كننده نيز هست چنان كه مثلا در روايات از تفكّر در ذات خدا نهى شده است زيرا ما قدرت درك حقيقت ذات خداى سبحان را نداريم.

ناگفته نماند: جمله وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ صريح است در اينكه تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، آنها كه مى گويند: مى توانيم با برگشت دادن متشابهات به محكمات، متشابهات را بدانيم بر خلاف آيه سخن گفته اند.

باز ناگفته نماند: مراد از تأويل، كيفيّت وقوع خارجى آيات متشابه است، پس تشابه در مفهوم و معنى نيست در بسيارى از آيات متشابه، مفهوم كاملا روشن است امّا كيفيّت خارجى مفهوم و روشن نيست و متشابه است مثلا در وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا

اسراء/ 85 فقط كيفيت خارجى بر ما متشابه است نه مفهوم كلمات و نه مراد از آنها، رجوع شود به نكته ها.

اينكه گفته شد: تأويل متشابه را فقط خدا مى داند، بدان معنى نيست كه ما درباره متشابهات تحقيق نكنيم، بحكم كريمه كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ ص/ 29 تدبّر و تحقيق در جميع آيات قرآن لازم است شايد در اثر تحقيق و تدبّر، بسيارى از آيات كه متشابه بنظر مى آيند، محكم از آب در آيند و انگهى آيات متشابه همه عقيدتى اند و از اين لحاظ كاملا مفيد و منشأ اثر مى باشند، مثلا ما حقيقت فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ دخان/ 4 را نمى دانيم زيرا متشابه است، امّا مى دانيم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 17

كه در شب قدر، كارها و سرنوشتها از روى حكمت خدا تقسيم مى شوند لذا عبادت مى كنيم و از خدا مى خواهيم كه نصيب ما را بهتر فرمايد، يا اينكه ما حقيقت قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 را نمى دانيم، امّا عقيده داريم كه ملك الموت روح ما را قبض مى كند و اين عقيده براى ما منشأ اثر است، النهاية واقعيّت آن را بخدا موكول مى كنيم.

وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

اينها قسمت دوّم از تلقّى كنندگان قرآن اند كه چون مى دانند راهى به دانستن تأويل متشابه ندارند مى گويند: به متشابه ايمان داريم، همه قرآن از جانب خداست، آنان در اثر اينكه دانش راسخ و بدون شك دارند، تسليم مى شوند.

امام صادق صلوات اللَّه عليه فرموده است: قرآن، محكم و متشابه است به محكم ايمان مى آوريم، عمل مى كنيم، متديّن مى شويم، به متشابه ايمان

مى آوريم ولى عمل نمى كنيم «1».

وَ الرَّاسِخُونَ ... جمله مستأنفه است، راسخون در علم منحصر بامامان صلوات اللَّه عليهم نيست، بلكه شامل همه اهل ايمان است كه در علم و ايمانشان شكّى عارض نمى شود، اين كلمه حتّى درباره اهل كتاب نيز بكار رفته است:

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... نساء/ 162 و اينكه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«نحن الراسخون فى العلم «2»»

يا آنجا كه امام باقر عليه السّلام فرموده:

«كان رسول اللَّه افضل الراسخون

__________________________________________________

(1)

«عن ابى عبد اللَّه عليه السلام يقول: ان القرآن محكم و متشابه فاما المحكم فنؤمن به و نعمل به و ندين به و اما المتشابه فنؤمن به و لا نعمل به»

تفسير عياشى بنظر ميايد «و لا نعمل به» سالبه بانتفاء موضوع است، زيرا متشابهات موضوعات عقيدتى هستند نه عملى.

(2) تفسير صافى،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 18

في العلم «1»»

منظور مصداق اكمل است.

ناگفته نماند: اين واقعيّت را فقط خردمندان درك مى كنند وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ.

8- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. ادامه سخن راسخون در علم است كه از خدا مى خواهند مانند منحرفان نباشند، مراد از مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً رحمت بخصوص خداست كه بهمه نصيب نمى شود، امام صادق عليه السّلام فرموده: از انحراف مطمئن نباشيد و بسيار بگوئيد:

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا «2»».

9- رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ ادامه دعاى راسخون در علم است از إِنَّكَ جامِعُ النَّاسِ ... دو مطلب فهميده مى شود يكى اينكه اگر مانند منحرفين باشيم در عذاب خواهيم بود، دوّم

اينكه مقدارى يا بسيارى از آيات قيامت از لحاظ كيفيت وقوع خارجى، متشابه هستند، آنها در مقام تسليم مى گويند: خدايا قيامت را با همه چگونگى هايش قبول داريم و يقين داريم كه همه مردمان را در آن، زنده خواهى كرد، وعده تو غير قابل تخلّف است، ظاهرا إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ ... تتمّه قول آنهاست.

نكته ها
نظرى به متشابه:

از آيات شريفه معلوم گرديد كه قرآن مجيد بدو بخش محكم و متشابه تقسيم مى شود، محكمات اساس و پايه قرآنند كه مى شود بآنها مراجعه كرد و وظائف فردى و اجتماعى را دريافت ولى متشابهات

__________________________________________________

1- تفسير جوامع الجامع

2-

«عن سماعة بن مهران قال: قال ابو عبد اللَّه عليه السلام اكثروا من ان تقولوا ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هديتنا و لا تأمنوا الزيغ» (عياشى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 19

به اين حدّ نيستند بايد بمضمون آنها ايمان آورد و حقيقت آنها را موكول بخدا كرد در اينجا بايد چند مسئله مورد توجه قرار گيرد.

اول: ظهور آيه مى رساند كه متشابهات تا آخر متشابه و مبهم خواهند ماند و اگر منظور اين باشد كه متشابهات با مراجعه به آيات ديگر يا به روايات، از محكمات مى شوند ديگر تقسيم آيات بدو بخش محكم و متشابه مفهومى نخواهد داشت، بلكه لازم بود كه گفته شود: اكثر قرآن محكمات است، مقدارى هم متشابه و مبهم است كه فهم آنها احتياج بآيات ديگر و روايات دارد و ديگر معنى نداشت كه راسخون در مقام تسليم بگويند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا بلكه خود اين تسليم شدن و آيه مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ حاكى است كه آيات متشابه پيوسته متشابه خواهند بود، در

اينجا عين كلمات أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را در اين زمينه مى آوريم، آن حضرت در جواب كسى كه از او خواست خدا را توصيف كند فرمود:

«و اعلم يا عبد اللَّه: ان الراسخين فى العلم هم الذين اغنا هم اللَّه عن الاقتحام على السدد المضروبة دون الغيوب اقرارا بجهل ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فقالوا آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا و قد مدح اللَّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمّق فيما لم يكلّفهم البحث عنه (عن كهنه- خ ل) رسوخا» «1».

يعنى: بدان اى بنده خدا راسخون در علم كسانى هستند كه خدا بى نيازشان كرده از داخل شدن به درهايى كه درهاى غيوب ناميده ميشوند، آنها اقرار مى كنند كه تفسير آن غيبهاى مستور را نمى دانند لذا در مقام عجز گفته اند: آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا خداوند در مقابل اين اعتراف آنها را مدح فرموده و عملشان را در ترك

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى. اين سخنان در نهج البلاغه در خطبه اشباح (خطبه 90) نيز آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 20

تعمّق در اينگونه حقائق، رسوخ در علم ناميده است.

پس معلوم مى شود كه اينگونه آيات پيوسته متشابه خواهند ماند، بايد به مضمون آنها ايمان آورد و كشف حقيقت آنها را بخدا واگذاشت.

دوم: مراد از متشابه در اينجا تشابه لفظى نيست، پس منظور، يا تشابه مراد است يا تشابه و مبهم بودن وجود خارجى، عده اى از آيات از لحاظ مراد و مقصود متشابه و مجمل مى باشند، مانند بسيارى از آيات احكام و غيره، ولى اينگونه آيات با مراجعه به روايات و تاريخ و آيات ديگر، مراد از آنها معلوم شده

و ديگر در رديف متشابه نيستند، مى ماند فقط متشابهاتى كه از لحاظ مصداق و وقوع خارجى.

متشابه هستند به نظر مى آيد كه مقصود از آيه مورد تفسير، اينگونه آيات است و اللَّه العالم اينك مقدارى از آيات متشابه را بعنوان نمونه در زير مى آوريم كه مضمونشان كاملا روشن است ولى از لحاظ مصداق متشابهند.

1- حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ. فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ دخان 1- 5، اين آيات از لحاظ مضمون كاملا روشن اند، ولى از لحاظ مصداق روشن نيستند، ما چه مى دانيم حقيقت تقسيم شدن كارها از روى حكمت يعنى چه؟ در كجا قسمت مى شود؟

چگونه قسمت مى شود؟ اين حقيقت تا دنيا هست بر ما مجهول خواهد ماند، بايد ايمان بياوريم، ما كه در ظرف مادّه زندگى مى كنيم نمى توانيم اين حقائق را درك كنيم، از طرف ديگر لازم بود كه خدا اين مطالب را بيان فرمايد تا لا اقل به مضمون آنها واقف شويم.

2- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ قدر/ 4، اين آيه نيز مانند آيه سابق از لحاظ مفهوم واضح ولى نظر از مصداق خارجى متشابه و مبهم مى باشد، ملائكه در شب قدر چطور نازل مى شوند، كارها را چطور تمشيت مى دهند؟ و اللَّه العالم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 21

3- ... وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ لا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ يُقْذَفُونَ مِنْ كُلِّ جانِبٍ دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ، إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ صافات/ 7- 10، اين آيات در زمينه رانده شدن شياطين از مجمع ملائكه است، چطور رانده مى شوند، ملاء

اعلى چگونه است و در كجاست؟

حقيقت شياطين و ملائكه چيست و شنيدن و رانده شدن آنها چطور است؟

4- قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً.

جنّ/ 1 وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِينَ احقاف/ 29، اين دو آيه و آيات ديگر كه درباره جنّ نازل شده است از جهت مضمون صريح و روشن مى باشند ولى حقيقت و كيفيت آنها بر ما مجهول است و تا ابدهم مجهول خواهد بود! 5- يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ سجده/ 5، اين امر، و تدبير آن چيست، عروجش چگونه است؟

بايد باين آيات فقط ايمان بياوريم و بگوئيم آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا.

6- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا معارج/ 4، آيه از لحاظ مفهوم روشن و از لحاظ خارج و كيفيت بر ما متشابه است و قابل درك نيست ولى مضمونش مفيد و مورد اعتقاد ما مى باشد.

7- از اين قبيل است، خواب اصحاب كهف، معجزات پيامبران، زنده شدن مرغان در دست ابراهيم عليه السّلام حروف مقطعه، بسيارى از جريانهاى قيامت، صفات و كارهاى خداوندى، و ده ها امثال آن.

سوم: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند براه راست هدايت شده است

«من رد متشابه القرآن الى محكمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 22

هدى الى صراط مستقيم»

«1» به نظر مى آيد منظور امام عليه السّلام آن متشابهى است كه مى شود با بر گرداندن

به محكم، نوعى از آن استفاده كرد، مثلا از آيه وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ قيامة/ 23 ممكن است به نظر كسى بيايد كه «نعوذ باللَّه» خدا جسم است و مى شود بجمال او تماشا كرد ولى با برگرداندن آن بآيه: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ ... انعام/ 103 و آيه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11 معلوم مى شود مراد تماشا كردن بنعمتهاى خداوند است و گرنه آيات متشابهى كه در بند دوم نقل شد با برگرداندن به محكمات، محكم نمى شوند و اللَّه العالم.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در ضمن حديثى نقل شده: علت وجود متشابه در قرآن مجيد آن است كه مردم خود را از امامان عليهم السّلام بى نياز ندانند و در آموختن قرآن بآنها رجوع كنند، متن عبارت چنين است:

«و انما فعل ذلك لئلا يدعى اهل الباطل من المستولين على ميراث رسول اللَّه من علم الكتاب ما لم يجعله لهم و ليقودهم الاضطرار الى الايتمار بمن ولاه»

«2».

ظاهرا منظور آن حضرت آيات احكام و مانند آنهاست كه با كمك روايات معلوم مى شوند كه بدون رجوع بآنها عليهم السّلام، حكم را از قرآن نمى تواند بدست آورد و گرنه، متشابهاتى كه خود آن حضرت آنها را

«سدد مضروبه دون الغيوب»

ناميده است با رجوع بآنها عليهم السّلام معلوم نمى شوند، زيرا ما انسانهاى مادى از درك حقيقت ما وراء ماده عاجزيم و اللَّه العالم.

چهارم: بنظر نگارنده آياتى نظير وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى- فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ نحل/ 26 و آياتى مانند:

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ بقره/ 228 كه مراد از «قرء» حيض است يا طهر، از آيات

متشابه نيستند زيرا مراد از آنها روشن شده است و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از عيون اخبار الرضا.

(2) تفسير صافى از احتجاج طبرسى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 23

چرا متشابه:

در مورد علت وجود متشابهات در قرآن مجيد مى توان گفت كه ما چون در جهان ماده زندگى مى كنيم، افكارمان در همين محور دور مى زند ولى در قرآن بسيارى از مطالب نقل مى شود كه فراتر و وسيعتر از قالب الفاظ هستند و بهر صورت كه بيان شوند، عبارات از رساندن حقيقت آنها نارسا خواهند بود زيرا كه ما قدرت درك مصداق خارجى آنها را نداريم و آنها از جمله حقائق ما وراء ماده مى باشند مانند حقيقت معجزات انبياء، ملائكه، وحى، عرش و غيره كه در گذشته گفته شد بعضى گفته اند: كه خدا خواسته كه مردم آنها را خواص بندگان از انبياء و اولياء عليهم السّلام بدانند يا اينكه خدا خواسته با اين آيات چند بعدى، قرآن را بحث انگيز نگهدارد تا هميشه زنده بماند.

به نظر نگارنده: علت اولى درست است يعنى علت وجود متشابه همان عدم قدرت ما به درك آنهاست، درست است كه رسول خدا و امامان عليهم السّلام علم كامل بقرآن دارند ولى معلوم نيست كه علت همان باشد كه آنها بدانند و ديگران ندانند وانگهى قرآن در هر حال شيرين و بحث انگيز و جاودانى است، علت بقاء و تازگى قرآن وجود متشابهات تنها نيست.

در وجه ديگر گفته اند: علّت متشابه آنست كه: قرائن و استثناهاى يك آيه در آيات ديگر و روايات آمده است و بدون آنها مقصود از آيه بر ما مشتبه است اين سخن گر چه فى نفسه درست است ولى چون آن

آيات بالاخره بوسيله روايات و آيات ديگر معلوم خواهند شد ديگر متشابهى در قرآن نخواهد ماند حال آنكه خدا مى گويد وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ اين نشان مى دهد كه متشابه پيوسته در قرآن خواهد بود.

اگر گويند: بنا بر آنكه وَ الرَّاسِخُونَ مبتدا است و عطف بر «اللَّه» نيست لازمه اش آنست كه تأويل متشابهات را جز خدا كسى نداند حال آنكه در روايات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 24

زيادى آمده: رسول خدا و امامان عليهم السّلام آن را مى دانند؟

گوئيم: مانعى نيست كه خدا مقدارى از تأويل يا همه آن را به پيشوايان دين تعليم كند معنى آيه اين مى شود تأويل را جز خدا كسى نمى داند مگر آنكه خدا بخواهد و ياد دهد چنان كه آيه قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65 علم غيب را بخدا مخصوص مى كند و آيه: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ... جن/ 26 بآن تخصيص مى زند يوسف عليه السّلام در تأويل خواب دو زندانى گفت: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 37 كه خدا باو تعليم كرده بود.

فائده متشابهات: آيات متشابه كه آيات علمى هستند، همه مفيد و منشأ اثر و عمل اند و قابل تحقيق و بررسى و گفتگو مى باشند مثلا از فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا

مريم/ 17 مى دانيم كه فرشته در نزد مريم بصورت انسان در آمده و مريم از آمدن او باردار شده، فقط از چگونگى آن بى اطلاعيم و يا از آيه كريمه: فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ نازعات/ 13 مى دانيم كه با يك تكان و نهيب همه مردگان زنده خواهند شد ولى كيفيت آن

را نمى دانيم، پس اينطور نيست كه آيات متشابه فقط براى تبرك آمده باشند.

و از اين جا مى دانيم كه بايد در آيات متشابه تحقيق و بررسى كرد و بهره ها برد و لكن تأويل و به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام اسرار غيبى و درهاى بسته آنها را بايد بخدا موكول نمود. و اينكه همه قرآن متشابه است ذيل آيه: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً .... زمر/ 23 بررسى خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 25

[سوره آل عمران (3): آيات 10 تا 13]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ (10) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (11) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12) قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (13)

10- كسانى كه كافر شدند اموال و اولادشان هرگز آنها را از خدا كفايتشان نمى كند، و آنها خودشان هيزم آتش هستند.

11- همچون سرگذشت آل فرعون و كسانى كه پيش از آنها بودند، آيات ما را دروغ شمردند خدا آنها را در اثر گناهانشان مؤاخذه نمود و خدا شديد العقاب است.

12- به آنانكه كافر شده اند بگو: بزودى مغلوب شده و بسوى جهنم جمع مى شويد كه بد جايگاهى است.

13- براى شما در دو گروه كه (در بدر) با هم روبرو شدند عبرتى بود، گروهى در راه خدا جنگ مى كرد و آن ديگرى كافر بود، مسلمانان كفار را با چشم دو برابر مى ديدند، خدا

هر كه را بخواهد با يارى خود نيرو مى دهد، در اين كار عبرتى است براى اهل بصيرت.

كلمه ها

تغنى: غنى: كفايت، بى نيازى، اغناء: كفايت كردن، بى نياز كردن. اين لفظ اگر با «عن» و «من» همراه باشد بمعنى كفايت و بدون آن دو تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 26

بمعنى بى نيازى است.

وقود: وقد: افروخته شدن آتش. وقود: هيزم و نحو آن كه وسيله آتش افروزى است.

دأب: عادت. شأن. در آيه ظاهرا معناى دوم مراد است.

فرعون: لقب پادشاهان مصر، مثل كسرى و قيصر. مراد از آن فرعون زمان موسى است.

تحشرون: حشر بمعنى جمع كردن است. «حشر الناس: جمعهم».

جهنّم: محل عذاب آخرت. گويند لفظ عجمى است و در اصل كهنام بوده (قاموس قرآن).

آية: در اصل بمعنى علامت و نشانه است بمعنى عبرت و دليل و ... نيز آيد.

فئة: گروه. دسته.

مهاد: آماده شده. مهد: آماده كردن و آماده شده «مهد الفراش: بسطه و وطأه».

يؤيّد: آيد: نيرو. تأييد: نيرومند كردن.

عبرة: پند. موعظه. عبر در اصل بمعنى گذشتن از حالى بحالى يا بمعنى نفوذ است (قاموس قرآن).

أولى: صاحبان. اولو جمع است و از خود مفرد ندارد، مفرد آن «ذو» است.

أبصار: جمع بصر. مراد از ابصار در آيه بصيرت و معرفت است.

شرحها

مال و اولاد بهترين تكيه گاه انسان در زندگى است. مال بحكم اسلحه و اولاد بحكم زور بازو است، ولى آنان كه در برابر حق و عدالت قد علم كرده در معرض قهر خدا و خشم جامعه قرار گرفته اند، مال و فرزند از چنين كسان كفايت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 27

نمى كند، دير يا زود، در آتشى كه خود افروخته اند، خواهند سوخت چنان كه فرعونها و قارونها سوختند، قرآن مجيد پس از بيان اين قاعده، خطاب بحضرت رسول مى فرمايد: بكفار بگو: شما هم مشمول اين قانون هستيد بزودى

در برابر حق مغلوب شده تا بجهنم عقب نشينى خواهيد كرد، در عين حال هشدارى است بفرعونها و نيمه فرعونهاى هر عصر.

ناگفته نماند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از جنگ «بدر» يهود «بنى قينقاع» را در ماه بيست و يكم هجرت از مدينه اخراج كرد، بقرينه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ ... معلوم مى شود مراد از لِلَّذِينَ كَفَرُوا در آيه قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا يهود بنى قينقاع است يعنى همانطور كه مشركان در «بدر» منكوب شدند شما نيز مغلوب خواهيد شد.

10- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ اين كفار در برابر خدا صف آرايى كرده اند، بالضرورة مغلوب خواهند شد، بقرينه تشبيه بفرعون و امثال او معلوم مى شود مراد از لَنْ تُغْنِيَ ... در زندگى دنياست، جمله وَ أُولئِكَ هُمْ ... مطلب ديگرى است راجع بآخرت، خلاصه آنكه: مال و اولاد جاى خدا را نمى گيرد بايد خدا و دستور او نيز در نظر باشد و گر نه سعادت غير ممكن است.

11- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ.

اين آيه دليل و مصداق آيه قبلى است، فرعون نيز به آلِ فِرْعَوْنَ داخل است، ظاهرا بعلت هم عقيده بودن، لشگريان فرعون، آل فرعون قلمداد شده اند اين مطلب در قاموس قرآن ذيل كلمه «آل- اهل» بررسى شده است. «بذنوبهم» حاكى است كه علّت عذاب، گناهان آنها بوده است. كَذَّبُوا بِآياتِنا حاكى از آنست كه به مال و اولاد اكتفاء كرده خدا را كنار گذاشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 28

12- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ

تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

در دو آيه گذشته يك قاعده كلّى و شاهد آن بيان گرديد، در اين آيه خطاب به كفار مى كند و مى گويد: حكايت شما نيز همان است، مطلب آيه، عام، ولى ظاهرا مورد نظر يهود «بنى قينقاع» يا همه يهوديان مدينه بوده است. كفار با مردن بتدريج بسوى جهنم جمع مى شوند و در آخرت بآن داخل مى گردند.

13- قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ ظاهرا مراد از «فئتين» مسلمانان و كفار در جنگ «بدر» است يعنى اى يهود مدينه واقعه «بدر» كه كفار در آن مغلوب شدند براى شما شاهدى و عبرتى باشد كه دست از لجاجت برداريد. يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ به نظرم مراد آنست كه مسلمانان كفار را دو برابر خود مى ديدند، يعنى: با وجود آنكه دشمن را دو برابر خود مى ديدند باز خدايا ريشان كرد و غالب شدند، اين اشاره به شكوه و ثروت يهود است، يعنى شما گمان نكنيد كه در اثر كثرت افراد و ثروت مغلوب نمى شويد، مشركان با آنكه دو برابر مسلمانان ديده مى شدند باز مغلوب گرديدند. مراد از رَأْيَ الْعَيْنِ ظاهرا آنست كه با چشم مى ديدند، خيال نبود.

ناگفته نماند: مسلمانان در «بدر» سيصد و سيزده نفر و كفار حدود هزار نفر بودند، اگر مسلمين آنها را دو برابر خود ببينند باز يك ثلث كمتر ديده اند و اين با تقليل كه در آيه وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا ... انفال/ 44 كاملا مى سازد (دقت شود).

إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ ولى يهود از آن عبرت استفاده نكرده مورد

غضب قرار گرفتند، ظاهرا «ذلك» اشاره بهمه مطالب آيات چهارگانه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 29

نكته ها
پيشگويى:

قرآن مجيد پس از معركه «بدر» به يهود خبر داد كه بزودى مغلوب خواهند شد، يهود چون نخواستند با مسلمانان كنار آيند، در نتيجه، پيشگويى قرآن بوقوع پيوست و يهود «بنى قينقاع، بنى نضير، بنى قريظه» در مدينه و اطراف آن نابود شدند، يهود خيبر نيز دوام نياوردند ولى آنها كه سرپرستى اسلام را قبول كردند، در دين خود آزاد مانده و براحتى زندگى كردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 30

[سوره آل عمران (3): آيات 14 تا 18]

اشاره

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14) قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (15) الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (16) الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ (17) شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)

14- براى مردم، دوست داشتن مشتهيات از زنان و فرزندان و ذخائر طلا و نقره و اسبان داغدار و چهار پايان و زراعت، آرايش يافته (ولى) اينها سرمايه زندگى دنياست، و باز گشتگاه خوب نزد خداست.

15- بگو آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم؟ براى كسانى كه پرهيزكار هستند نزد پروردگارشان بهشتهايى است كه از زير آنها جويها روانست، و در آن جاودانانند (و براى آنهاست) همسران پاكيزه و خشنودى خدا، و خدا به بندگان بيناست.

16 همان كسانى

كه مى گويند: پروردگار ما ايمان آورديم، گناهان ما را بيامرز و از عذاب آتش مصون بدار. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 31

17- آنها استقامت ورزان، راستگويان، مطيعان، انفاقگران و آمرزش خواهان در سحرگاهان هستند.

18- خدا (با ايجاد جهان منظم) عيان كرده، ملائكه و دانشوران گواهى داده اند كه معبودى جز او نيست و كارش بعدل است، خدايى جز او نيست، توانا و حكيم است.

كلمه ها

الشهوات: شهوت بمعنى رغبت و دوست داشتن است و در اين آيه بمعنى مفعول است يعنى مشتهيات مى باشد.

بنين: بعيد نيست پسران و دختران هر دو مراد باشند، و براى تغليب «بنين» گفته شده چنان كه در يا بَنِي آدَمَ.

قناطير: جمع قنطار بمعنى مال كثير است، آن در اصل بمعنى محكم كردن است «قنطرت الشي ء: احكمته» ولى راغب آن را جمع قنطره به معنى «پل» مى داند. مال كثير را قنطار گفته اند كه انسان را مثل «پل» بسوى راحتى عبور مى دهد مقدار آن را هزار و دويست اوقيه، هزار و دويست مثقال، هزار دينار، هزار و دويست دينار و بعضى مقدارى از طلا كه پوست گاوى را پر كند گفته اند.

الخيل: اسبان، اين جمع از لفظ خود مفرد ندارد، خيلاء بمعنى تكبر است، اسبان را از آن خيل گفته اند ظاهرا همه مصداق كثرت هستند كه سوار شونده در خود احساس تكبر مى كند و يا اسبان در راه رفتن متكبر مى باشند (قاموس قرآن).

مسوّمه: علامتدار. نشاندار. ظاهرا آن از سيما بمعنى علامت است.

انعام: چهار پايان. جمع نعم. بقرينه «و الخيل» مراد از آن گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلثه). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 32

حرث: كشت. زرع.

دنيا: مؤنث ادنى بمعنى نزديكتر. در قاموس قرآن گفته ايم، زندگى

امروز را از آن «دنيا» گفته اند كه از زندگى آخرت بما نزديكتر است.

مأب: باز گشت. زمان باز گشت. مكان بازگشت در آيه معناى سوم مراد است.

ازواج: جمع زوج بمعنى جفت. بزن و مرد اطلاق مى شود.

رضوان: رضايت. خوشنودى.

القانتين: قنوت بمعنى دوام طاعت است. قانتين آنهايى كه پيوسته در طاعت خدايند.

الاسحار: جمع سحر. كمى بصبح مانده را سحر گويند: «السحر: قبيل الصبح».

قسط: عدالت. فاعل آن مقسط است، ولى بفتح قاف بمعنى ظلم و فاعل آن قاسط آيد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه غريزه جنسى و وسائل مادى، مورد پسند انسان بوده و خدا او را چنين آفريده است، علّت انحراف مردم همان حب مال و جاه و عشق نسبت به آنها است، ولى اينها همه متاع و وسائل اين دنيا زود گذرند، بايد در جهان طورى از اينها بهره برد كه زندگى قيامت تباه نشود، آخرت مال كسانى است كه در اين دنيا با عدالت و انصاف و فرمانبرى از حق زندگى كنند. خدايى كه «قائم بقسط» و عدالت است درباره نيكوكاران و بدكاران بعدالت رفتار خواهد فرمود.

14- زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ اين هفت چيز از مصاديق مشتهيات هستند، تزيين و مورد پسند بودن آنها از جانب خداست، و بشر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 33

اگر آنها را دوست نمى داشت، جهان غير از اين مى بود، جلو افتادن «النساء» دليل آنست كه زنان، در مورد پسند بودن مقام اول را دارا هستند. در مجمع البيان فرموده از امام باقر و امام صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده: قنطار مقدارى

از طلا است كه پوست گاوى را پر كند الْمُقَنْطَرَةِ بمعنى قنطار شده و جمع شده است معناى ذخيره شدن را مى دهد. قيد «مسومه» براى اسبان از آن جهت است كه علامتدار بودن اسب.

مفيد اختصاص بيشتر است و شايد بمعنى قيمتدار و پر قيمت باشد «1».

ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ. اين جمله حالت باز دارندگى نسبت بصدر آيه را دارد، يعنى اينها هر چه باشد متاع زودگذرى است نبايد در آن افراط كرد و آخرت را از دست داد چنان كه در آيه بعدى روشن شده است. بنظرم «حسن» بمعنى فاعل است يعنى محل رجوع نيكو (بهشت) نزد خدا است، لفظ «عند» خلود و دوام را مى فهماند در مقابل «متاع دنيا» كه زود گذر است.

15- قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ. اين آيه اوّلا مقايسه دنيا با آخرت و ثانيا توضيح حُسْنُ الْمَآبِ است.

تخصيص ازواج و رضوان ظاهرا بدانجهت است كه رضوان خدا در ميان نعمتهاى روحى و زنان در نعمتهاى جسمى مقام اوّل را دارند، «مطهّره» بمعنى پاك شده است، اين مى فهماند كه زنان بهشتى از آلودگيهاى ظاهرى و باطنى دنيا مطلقا پاك و منزه هستند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه زنان بهشتى عادت ماهانه ندارند و از آنها حدث سر نمى زند «2» آمدن وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ شايد براى آنست كه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند دوست داشتن از مزين بودن قابل انفكاك نيست بنا بر اين شايد آمدن «زين» با «حب» براى افاده كثرت حب است.

[.....]

(2)

تفسير عياشى «عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ قال «لا يحضن و لا يحدثن».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 34

خدا مى داند بايد براى بندگان چنان بهشت باشد.

16- الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النَّارِ.

اينها از اوصاف لِلَّذِينَ اتَّقَوْا است كه پيوسته از خدا مى خواهند از گناه آنها عفو فرموده و از عذاب آتش دورشان دارد.

17- الصَّابِرِينَ وَ الصَّادِقِينَ وَ الْقانِتِينَ وَ الْمُنْفِقِينَ وَ الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ. اين آيه حاوى پنج وصف از اوصاف پرهيزكاران مى باشد: كه اهل استقامت بوده راستگو هستند، پيوسته مطيع خدايند، از آنچه دارند در راه خدا انفاق مى كنند، مخصوصا پيش از طلوع فجر صداى استغفار و يا رب يا رب از دهان آنها بملكوت اعلى بالا مى رود، مى شود از الْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحارِ نافله شب مراد باشد. چنان كه در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده، روايات درباره استغفار زياد است مخصوصا بهنگام سحر كه وقت حضور قلب است. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه در آخر نماز «وتر» در سحر هفتاد بار بگويد:

«استغفر اللَّه و اتوب اليه»

و بآن يك سال ادامه دهد خدا او را از مستغفرين در اسحار نويسد «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل است: خدا فرمايد من اراده مى كنم باهل زمين عذاب بفرستم ولى چون بآباد كنندگان مساجد و به آنانكه در راه من يكديگر را دوست مى دارند و باستغفار كنندگان در سحرها مى نگرم، بلا را از آنها بر مى گردانم. «2»

18- شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.

شهادت در اصل بمعنى حضور و ديدن است و در اصطلاح بتحمّل شهادت و اداء آن اطلاق مى شود، شهادت خدا بر معبود بودن

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال من قال فى آخر الوتر فى السحر استغفر اللَّه و اتوب اليه سبعين مرة و دام على ذلك سنة كتبه اللَّه من المستغفرين بالاسحار».

(2)

مجمع البيان «عن النبى انه قال ان اللَّه عز و جل يقول انى لا همّ باهل الارض عذابا فاذا نظرت الى عمار بيوتى و الى المتحابين فىّ و الى المستغفرين بالاسحار صرفته عنهم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 35

عادل بودنش هم بوسيله دلالت موجودات و هم بوسيله خبر پيامبران است، آن گاه كه دلائل علمى وجود خدا را اثبات كند بهترين گواه، خود ذات لا يزال است بر اينكه معبودى جز او نيست و بعدالت قائم است.

ملائكه موجود با شعور و دراكى هستند كه معبود و عادل بودن خدا را با دلائل خود مى فهمند، خدا از شهادت آنها خبر مى دهد و گرنه راهى بدانستن شهادت آنها نداريم، از طرف ديگر اولوا العلم و ارباب دانش با براهين بى شمار ثابت مى كنند كه معبودى جز خدا نيست و همه كائنات بمعبود بودن و عدالت وى دلالت دارند.

«قائما» به نظرم حال است از «هو» در لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نه از «اللَّه» يعنى عدالت مورد شهادت است نه گواهى دادن در حال عدالت. معنى آيه چنين است: خدا و ملائكه و دانشمندان شهادت مى دهند كه معبودى جز خدا نيست و كارش بعدالت است.

به نظر مى آيد: آمدن اين آيه براى آنست كه مغلوب شدن كفّار، رفتن به آتش غلبه اهل حق، مزيّن شدن مال و جاه دنيا

در نظر مردمان، اهل بهشت شدن نيكوكاران و ... همه از رشحات معبود بودن و عادل بودن خدا است خدا مى گويد: ملائكه گواهى مى دهند و دانشمندان مى دانند كه معبود عادل بايد چنين باشد. چنان كه دو وصف «عزيز- حكيم» در ذيل آيه نيز بآن دلالت دارند.

نكته ها

در ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شد: نهرهايى كه از زير درختان بهشتها جارى است چه نهارهايى است و چرا قرآن اين اندازه باين نهرها تكيه مى كند و حدود سى و شش بار آن را تكرار كرده است و آيه 15 از سوره قتال در تعريف آن نهرها نقل شد، از طرف ديگر بهشت و جهنّم و آخرت، بضرورت اسلام همه مادّى اند، هر كه راجع بنعمتهاى بهشتى و زنان آن قائل بروحانى بودند باشد از اسلام خارج است. همه اين وعده ها و لذائذ، مادى هستند مگر رضوان خدا و نظائر آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 36

[سوره آل عمران (3): آيات 19 تا 25]

اشاره

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ (20) إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (21) أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (22) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24) فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25)

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 37

19 دين در نزد خدا اسلام است، كسانى كه بآنها كتاب داده شده در دين اختلاف نكردند مگر بعد از آمدن آگاهى و علم و از روى حسد در ميان خود، هر كس آيات خدا را انكار كند، همانا حساب كردن خدا سريع است.

20- اگر با تو مجادله (و ستيز) كردند بگو من و پيروانم خود را بخدا تسليم كرده ايم، باهل كتاب و درس ناخوانده ها (مشركين) بگو: آيا اسلام آورده ايد، پس اگر اسلام آوردند هدايت يافتند و اگر اعراض كردند، بر تو ابلاغ است و بس، خدا (بكار) بندگان بينا است.

21- كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و پيامبران را بنا حق مى كشند و كسانى را كه بعدالت فرمان مى دهند، به قتل مى رسانند، آنها را بمجازات دردناك بشارت بده.

22- آنها كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت هدر و باطل شده و مدد كارى ندارند.

23- آيا نمى بينى كسانى را كه مقدارى از كتاب (تورات) بآنها داده شده، دعوت مى شوند بسوى كتاب خدا (قرآن) تا ميانشان حكم كند، سپس گروهى از آنها با بى اعتنايى سرپيچى مى كنند.

24- اين بدان علت است كه گويند آتش بما نمى رسد مگر چند روزى، دروغى كه ساخته اند در دينشان آنان را فريب داده است.

25- چگونه خواهد بود، چون آنها را جمع كنيم براى روزى كه شكى در آن نيست، و بهر كس آنچه كرده تمام داده مى شود، و آنها مظلوم نمى شوند.

كلمه ها

الدين: دين در اصل بمعنى طاعت و جزاء است، شريعت را از آن دين گفته اند، كه طاعت و فرمانبرى در آن ملحوظ است (بقره/ 132).

اسلام: انقياد و تسليم شدن. «اسلم الرجل: انقاد».

بغيا: حسد. كينه. ظلم. آن

در اصل به معنى طلب يا طلب توأم با تجاوز است.

اميين: درس ناخوانده ها. مراد از آن مشركين است مفرد آن امّى مى باشد.

(بقره/ 78). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 38

بلاغ: تبليغ و رساندن. بمعنى كفايت نيز آيد، مراد از آن معناى اوّل است.

القسط: عدالت.

حبطت: حبط بمعنى باطل شدن و بى اثر شدن است «حبط عمله: بطل ثوابه».

وجهى: درباره أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ رجوع شود به (بقره/ 112).

نصيب: بهره معيّن و ثابت. نصب در اصل بمعنى رنج دادن، رنج ديدن و بر پاداشتن است، بهره را از آن نصيب گويند كه ثابت و معيّن است.

تمسنا: مسّ بمعنى دست زدن و رسيدن است و اصل آن چسبيدن مى باشد.

غرهم: تغرير در اينجا بمعنى فريفتن است «غرّ فلانا: خدعه و اطمعه بالباطل».

يفترون: افتراء يعنى: جعل دروغ و چيزى از خود در آوردن، اصل آن فرى بمعنى بريدن و شكافتن است.

وفيت: وفاء و ايفاء بمعنى تمام كردن، توفيه بمعنى تمام دادن حقّ است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه دين در نزد خدا فقط انقياد و تسليم شدن بخداست برنامه همه پيامبران همين بوده، اهل كتاب كه اين سخن را قبول ندارند، دانسته و از روى دشمنى و حسد اختلاف كرده و مى كنند، اينها تسليم حقائق نمى شوند بدليل آنكه در گذشته پيامبران و امر به معروف كنندگان را گشته اند، اينكه مى گويند: ما در صورت بدكار بودن فقط چند روز در عذاب خواهيم بود، خود فريبى است، خدا بحساب همه خواهد رسيد، اين آيات با آيات قبلى كه يادى از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 39

اهل كتاب شده بود كاملا مناسب و مربوط است و با دقت در آيات ثابت مى شود كه پشت سرهم

نازل شده اند.

19- إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ مراد از اسلام در اينجا انقياد و مطيع شدن بخداست، فرق اصطلاحى اسلام و ايمان و يا تسليم شدن ظاهرى در اينجا مطرح نيست، اين نام گرچه مخصوص شريعت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است ولى دين همه پيامبران اسلام بوده و جز انقياد بخدا چيزى از مردم نخواسته اند درباره ابراهيم عليه السّلام آمده: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ بقره/ 131، يعقوب بفرزندان خود مى گويد: فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ بقره/ 132، حواريون به عيسى مى گويند: وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 ساحران پس از ايمان آوردن بموسى، گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ اعراف:

126، يوسف در دعايش مى گويد: تَوَفَّنِي مُسْلِماً يوسف/ 101 درباره قوم لوط آمده: فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36.

پس دين در هر عصر و در زبان هر پيامبر همان تسليم شدن بخدا و انقياد باو بوده است.

وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ اين جمله شامل است به اختلاف يهود با دين عيسى و اختلاف يهود و نصارى با اسلام ولى به قرينه آيات گذشته مى توان گفت مراد از أُوتُوا الْكِتابَ يهوديان مى باشند يعنى اينها در گذشته با عيسى و اكنون با اسلام مخالفت نمى كنند مگر از روى حسد و گرنه مى دانند كه عيسى حق بوده و محمد صلّى اللَّه عليه و آله حق است. جمله وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ «1» حاكى است كه خدا بزودى بحساب چنين اشخاص رسيده و آنها را مورد كيفر قرار خواهد داد سَرِيعُ

الْحِسابِ از اسماء

__________________________________________________

(1) اين كلمه تقديرش «سريع حساب» است «حساب» فاعل «سريع» و الف و لام عوض از مضاف اليه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 40

حسنى است، مجموعا هشت بار در قرآن مجيد بكار رفته، هم درباره عذاب چنان كه در اين آيه و هم درباره رحمت و پاداش چنان كه در آيه 199 همين سوره، اين قسمت از آيه بيان يك حكم كلّى است و اهل كتاب يكى از مصاديق آنست.

ناگفته نماند: آثار نيك و بد اعمال از حين شروع عمل، در انسان و لو بطور مخفى پيدا مى شود و بتدريج رشد كرده تا در دنيا و آخرت انسان را ساقط مى كند و يا سبب سعادت او مى گردد پس معنى سَرِيعُ الْحِسابِ در اينجا به نظرم همان است كه خدا از حين عمل بحساب او رسيدگى مى كند ولى معلوم شدن آن بر انسان كمى وقت لازم دارد مثل پرونده غيابى كه جريان خود را طى مى كند و مجرم پس از محكوميت آگاه مى شود و اللَّه العالم.

20- فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ اين آيه طريق استدلال را برسول خدا و بهر مسلمان در مقابل مخاصمان نشان مى دهد يعنى اگر با تو در مورد شريعت محاجه كردند بگو: دين تسليم شدن بخداست، من و اصحابم نيز بخدا تسليم شده و رو به او كرده ايم و به آنها بگو: آيا شما نيز باو تسليم شده ايد؟ در اين صورت نزاعى نداريم و در يك راه هستيم. فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ ناگفته نماند: روح تسليم، انسان را وادار مى كند كه

دلائل طرف را بررسى كند اگر اهل كتاب و مشركان با روح تسليم دلائل اسلام را بررسى مى كردند اسلام مى آوردند، اختلاف از بين مى رفت، جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ حاكى است كه خدا مى داند آنچه مى توانى تبليغ مى كنى، و مى داند چرا تسليم نمى شوند، حساب همه با خداست.

21- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ انكار آيات خدا و قتل پيامبران و امر به معروف كنندگان از كارهاى يهود است، اين آيه تذكر گذشته ها تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 41

و شايد اظهار يأس است كه يهود به قرآن خاضع نخواهند شد، در عين حال يك مسئله كلّى در آيه بيان شده است.

راجع به يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ رجوع شود به (بقره/ 61).

22- أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. ذيل آيه 217 سوره بقره و در بخش «نكته ها» درباره حبط توضيح داده شده است، مراد از «حبط» پوچ و بى اثر شدن اعمال نيك است، كسانى كه آيات خدا را انكار مى كنند و مردان پاك را مى كشند، كارهاى نيك، آنها را در دنيا سعادتمند و راحت نمى كند زيرا آنها از حق رو گردانيده اند و به موجب: مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً طه/ 124 هر كه از حق رو گردان باشد در تنگى خواهد بود.

ملاحظه كنيد حال اينگونه ستمگران را در هر عصر، خواهيد ديد كارهاى خوبى هم مى كنند ولى در اثر قهر خدا و خشم ملّت پيوسته با ترس و لرز و در جهنم زندگى مى كنند، وضع اعمال آنها در قيامت نيز روشن است.

23- أَ

لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ جمله نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حاكى است كه همه كتاب در دست آنها نيست زيرا تحريف كرده و مقدارى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه 3 همين سوره در نكته ها گفته شد، مراد از كِتابِ اللَّهِ ظاهرا قرآن مجيد است، يعنى اينها فقط مقدارى از كتاب خدا را در دست دارند و آن بر ايشان كافى نيست بايد از قرآن و اسلام پيروى كنند كه در بر گيرنده همه راههاى سعادت است ولى چون بطرف حكومت قرآن خوانده مى شوند اعراض مى كنند، مراد از «يتولى» ظاهرا اعراض و بى اعتنايى ظاهرى و از «معرضون» اعراض باطنى است يعنى ظاهرا و باطنا از آن اعراض مى كنند نظير آن در بقره/ 83 گذشت، در شأن نزول آيه مطلبى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 42

24- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ اين آيه حاكى است كه حق بودن قرآن را مى دانند علّت اعراضشان آنست كه مى گويند: ما در صورت گناهكار بودن جز روزى چند عذاب نخواهيم ديد، اما اين افترايى است كه آنها را فريفته است معنى آيه در (بقره/ 80) گذشت. در آيه زير فرمايد: بلكه روز قيامت آنها را جمع كرده، مطابق عملشان با آنها رفتار خواهيم كرد.

25- فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ. يعنى حالشان در آن روز چگونه خواهد بود؟ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ... قاعده كلى است،

يهود از مصاديق آن هستند. اين جمله دلالت بر تجسم عمل دارد كه بهر كس عمل خود بطور كامل داده مى شود، آن روز مردم نه در اثر كثرت عذاب مظلوم مى شوند و نه از نظر كمى پاداش.

نكته ها
انكار حق:

حسد و عداوت از عواملى است كه بصيرت انسان را كور مى كند و او را دانسته و از روى عمد بانكار حق وادار مى سازد، چنان كه خوانديم اختلاف اهل كتاب در اثر حسد بود با آنكه حقّ را مى دانستند، در خصوص فرعونيان آمده وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14 يعنى با آنكه در باطن به معجزات موسى يقين داشتند در ظاهر انكار نمودند. از حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه نقل شده: هلاكت مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد.

تكبر دين را تباه مى كند، ابليس از تكبر ملعون شد. حرص دشمن نفس است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 43

بدانجهت آدم از بهشت خارج گرديد، حسد رهبر بدى است و به خاطر آن قابيل هابيل را كشت «1» اين سه عامل انسان را دانسته بهلاكت مى كشانند.

تورات و رجم:

در مجمع البيان از ابن عباس نقل شده: مردى از اهل خيبر با زنى زنا كرد، هر دو از اشراف يهود بودند، نخواستند آنها را به حكم تورات سنگسار كنند، پيش رسول خدا آمدند شايد در دين او در اين باره رخصتى باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكم به رجم (سنگسار كردن) فرمود، دو نفر از يهود گفتند: يا محمّد حكم ظالمانه كردى، حضرت فرمود: ميان من و شما تورات داورى كند، گفتند: اين منصفانه است. فرمود چه كسى از شما بتورات داناتر است؟ گفتند: ابن صوريا كه در «فدك» ساكن است، فرستادند تا ابن صوريا آمد، و از تورات خواند كه زن و مرد زانى را در صورت محصن و محصنه بودن سنگسار مى كنند حضرت دستور داد آن مرد و زن را

سنگسار كردند، يهود از اين كار بخشم آمدند تا آيه أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا ... نازل گرديد.

ناگفته نماند: حكم قتل و سنگسار كردن زناكار در تورات فعلى سفر لاويان باب بيستم و سفر تثنيه باب بيست و دوم موجود است ولى به نظر مى آيد از آيه شريفه، اين واقعه مراد نباشد، در ذيل آيه قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ ... مائده/ 15 نظير اين سخن خواهد آمد.

انسان ناسپاس:

يكى از بزرگان گفته است: من از گاو مى ترسم، زيرا اسلحه (شاخ) دارد ولى عقل ندارد، اين سخن بسيار حكيمانه است ما بشر در اثر تسلّط نفس و هوى پيوسته تيشه بريشه خود زده و مى زنيم، قرآن از بنى اسرائيل نقل مى كند كه پيامبران را مى كشتند، امر به معروف كنندگان

__________________________________________________

(1) نور الأبصار ص 110.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 44

را مى كشتند.

ما مى دانيم كه بدست خود على ها، حسن ها، حسين ها، يحيى ها و هزاران مردان نيك و خير خواه را كشته و زندانى كرده ايم و اكنون نيز باين كارها ادامه مى دهيم، واقعا نظير آن گاو نيستيم؟!!!

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 45

[سوره آل عمران (3): آيات 26 تا 27]

اشاره

قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (26) تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

26- بگو اى خدا، اى صاحب حكومت، بهر كه خواهى حكومت مى دهى و حكومت را از هر كه خواهى باز پس مى گيرى، هر كه را خواهى عزيز مى كنى و هر كه را خواهى ذليل مى كنى، اختيار در دست تو است، تو بر همه چيز توانايى.

27- شب را بروز و روز را بشب داخل مى كنى، زنده را از مرده و مرده را از زنده پديد مى آورى و هر كه را خواهى بدون شمار روزى مى دهى.

كلمه ها

اللهم: بمعنى يا اللَّه است «ميم» در آخر آن، بجاى «ياء» در اول است، مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است (قاموس قرآن).

مالك: صاحب تتمه سخن ذيل مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ حمد/ 4 ملاحظه شود.

ملك: (بضم- م) حكومت و اداره امور (قاموس قرآن).

تنزع: نزع بمعنى كندن است «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» در آيه بمعنى گرفتن مى باشد.

تذل: ذلت و ذل بمعنى خوارى است مقابل عز و عزت، و آن در اصل معناى نرمى مى دهد.

الخير: خير در اينجا ظاهرا بمعنى اختيار است يعنى اختيار اين كارها در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 46

دست تو است، چيز خوب را از آن «خير» گويند كه مورد پسند و اختيار انسان است، پس در اصل معنى آن اختيار است (قاموس قرآن).

تولج: ولوج بمعنى دخول، ايلاج بمعنى داخل كردن است.

حى: زنده. زنده

بودن شى ء با چهار عمل: حركت، جذب، دفع و توليد مثل شناخته مى شود. ميت آنست كه اين چهار عمل را نداشته باشد.

شرحها

اين دو آيه مطلب مستقلّى را روشن مى كنند، در عين حال با مطالب قبلى بى ارتباط نيستند، يهود از روى حسد، اسلام را قبول نمى كردند، حال آنكه اختيار و برگزيدن هر چيز در دست خداست، اگر حكومت خدا را قبول دارند بايد از انتخاب خدا كه رسالت را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داده سرپيچى نكنند، وانگهى سوره با لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ شروع شده، اين دو آيه گوشه اى از قيوميت خدا را بيان مى كند.

26- قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ. «1» گفتيم: ملك بمعنى حكومت و ادره امور و سرپرستى است، اينكه مى گوئيم: خدا مالك حكومت و سرپرستى است زيرا خدا خالق هر چيز و پرورش دهنده هر چيز است قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ رعد/ 16 پس مطلق حكومت و سرپرستى در دست خداست. لفظ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ صريح است در اينكه حكومت را خدا مى دهد، خواه حاكم مؤمن باشد يا كافر، عادل باشد يا ظالم، آيه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 شكى

__________________________________________________

(1) مخفى نماند با در نظر گرفتن تناسب اين آيه با آيات قبلى مى شود گفت: مراد از تُؤْتِي الْمُلْكَ در آيه حكومت تشريعى است مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 47

باقى نمى گذارد در اينكه حكومت كافر و ظالم از جانب خدا داده شده است.

ناگفته نماند: دنيا، دنياى اسباب و وسائل است، مشيت ها

و خواسته هاى خدا همان اسباب و وسائل اند، مشيت خدا آنست كه اگر درختى را بكارند سبز شده و ميوه دهد، شخص، خواه در زمين خود بكارد يا در زمين ديگران.

ميوه را در هر دو صورت خدا مى دهد، همچنين رسيدن بحكومت و جهاندارى علل و اسبابى دارد هر كه بآن اسباب روى آورد بحكومت مى رسد عادل باشد يا ظالم در هر دو صورت، حكومت را خدا مى دهد زيرا اسباب را او فراهم كرده و آثار را او گذاشته است. بعبارت ديگر اين حكومت، حكومت تكوينى است.

اينكه انسان از حكومت سوء استفاده مى كند يا نمى كند مطلب ديگرى است، دست را بالاخره خدا داده خواه بر سر مظلوم بزنى و خواه از افتاده دستگيرى كنى.

و در پايان آن كس كه حكومت را بنا حق قبضه مى كند و يا پس از رسيدن بحكومت، بجان افراد مظلوم مى افتد در عذاب خدا و در خشم ملّت خواهد بود.

خلاصه: حكومت يك دفعه، تشريعى است كه از جانب خدا تفويض مى شود مثل: إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً بقره/ 247، يك دفعه انسان با وسائل عادى بآن مى رسد ولى مورد تصديق خدا واقع مى شود مثل: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ يوسف/ 101 در حكومت يوسف عليه السّلام كه با وسائل عادى پيش آمد و همچون حكومت داود عليه السّلام وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ بقره/ 251 كه ظاهرا با اسباب عادى بود، سومى حكومتى است غاصبانه و جبارانه كه در اثر عوامل و اسباب آن، به دست مى آيد مانند حكومت نمرود: حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ بقره/ 258 و مانند حكومت فرعون كه مى گفت: أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ

مِصْرَ ... زخرف/ 51.

در تفسير عياشى نقل شده: داود بن فرقد گويد: بامام صادق عليه السّلام اين آيه را خواندم قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ.

و گفتم: پس خدا حكومت را به بنى اميه داده است؟ فرمود: آن طور نيست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 48

مردم مى گويند: خدا حكومت را بما داده، بنى اميه آن را گرفته اند مانند كسى كه جامه اى دارد ديگرى از دستش مى گيرد، لباس مال آن نيست كه گرفته است، راوى حكومت بنى اميه را از قسم اول و دوم گمان كرده ولى امام عليه السّلام جواب داده كه از قسم سوم است. آنچه درباره تُؤْتِي الْمُلْكَ گفته شده درباره وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ ... نيز صادق است.

وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ عزت و ذلت خواه در اثر حكومت و عدم آن باشد يا در اثر عوامل ديگر، بايد در لفظ «تشاء» دقت نمود، مثلا انسان اگر يك عدد سيب تازه و معطر را به بيند آن را مى خواهد و مى پسندد و اگر يك عدد سيب گنديده را به بيند آن را نمى پسندد، اين خواستن و نخواستن گزاف نيست بلكه ناشى از خوبى و بدى سيب است، على هذا، مشيت خدا بعد از مشيت انسان است يعنى هر كه بخواهد عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و هر كه بخواهد ذليل شود خدا ذلت او را مى خواهد چنان كه ذيل آيه بيست و ششم از سوره بقره توضيح داده شد، بعبارت ديگر: هر كه باسباب عزت چنگ زد و خواست عزيز شود خدا عزت او را مى خواهد و عزيزش مى كند و

بالعكس.

بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ لفظ خير در قرآن مجيد هم «اسم» بكار رفته يعنى مرغوب پسنديده. و هم «اسم تفضيل» در صورتى كه با «من» باشد اين معنى روشنتر است مثل: نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها بقره/ 106، ارباب تفسير «خير» را در آيه اسم گرفته و گفته اند: همه خيرها در دست خداست، بعضى در آيه «و الشرّ» مقدّر كرده است يعنى خير و شرّ در دست خداست (گويى خواسته از استدلال «معتزله» بگريزد كه گويند: شر بخدا نسبت داده نمى شود) ولى به نظرم «خير» در آيه بمعنى اختيار است و اين جمله، استدلال بصدر آيه است يعنى اختيار عزت و ذلّت، دادن و گرفتن آنها در دست تو است و تو بهر چيز توانايى «1»

__________________________________________________

(1) اهل لغت گر چه «خير» را اختيار معنى نكرده اند ولى اصل آن همان اختيار و انتخاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 49

و اللَّه العالم.

27- تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ اين جمله مجموعا پنج بار در قرآن مجيد ذكر شده، گويند مراد از آن بلند و كوتاه شدن شب و روز است مثلا در بهار كه روزها بلند مى شود قسمتى از روز وارد شب مى گردد، اين عمل يكى از اسرار جهان و نتيجه حركت محورى زمين، و باعث به وجود آمدن فصول اربعه است. ولى احتمال دارد مراد از آن داخل شدن روز بجاى شب و بالعكس باشد، چنانچه مى دانيم: شب و روز (در اثر حركت وضعى زمين) پيوسته در اطراف زمين مى گردند و هر يك بجاى ديگرى داخل مى شود و دائما يكديگر را تعقيب مى كنند «1» در هر دو صورت تناسب اين

جمله با جابجا شدن حكومت و عزت و ذلّت در آيه اوّل كاملا روشن است.

وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ دانه نخود را مثلا در نظر بگيريد، مرده و بى حركت است و از چهار عمل كه براى زنده بيان كرديم در آن خبرى نيست. آن گاه كه حرارت و رطوبت بآن رسيد سلّول خفته اى كه در درون آنست بيدار مى شود و شروع برشد مى كند، بتدريج موادّ بى جان را بخود جذب كرده و زنده مى كند و بريشه، ساقه، گل، برگ و دانه هاى نخود تبديل مى شود، پس از رسيدن و خشك شدن دانه هاى خشكيده و مرده نخود از آن مى ريزد. و بدين وسيله زنده از مرده و مرده از زنده بيرون مى آيد، اين يك قانون كلّى است كه موازنه جهان جانداران بآن بستگى دارد، على هذا مراد از «ميّت» بى جان واقعى نيست، بلكه همان است كه چهار عمل: جذب، دفع، حركت و توليد مثل نداشته باشد، در آيه:

__________________________________________________

(1) ناگفته نماند: در هر دو صورت، دخول حقيقى وجود ندارد، مسئله اعتبارى است در احتمال دوم، داخل شونده داخل شده را بتدريج از بين ميبرد و تعبير ديگر آن فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ يونس/ 6 است كه بمعنى پى در پى بودن ميباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 50

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ انعام/ 95 مسئله روشنتر است. زيرا اوّل شكافتن دانه و هسته نقل شده، سپس بيرون آمدن زنده از مرده.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام هست كه در تفسير آيه فرموده اند: «تخرج المؤمن من الكافر و تخرج الكافر من المؤمن»

«1» يعنى مؤمن را از صلب كافر و كافر را از صلب مؤمن خارج ميسازد، در قرآن مجيد بكافر «ميّت» گفته شده و بمؤمن «حىّ» مثل: إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى نمل/ 80 كه مراد كفار هستند و مثل: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، معلوم است كه مراد زندگى و مرگ معنوى است. روايات بالا در كتابهاى اهل سنّت نيز نقل شده، ناگفته نماند اگر الف و لام «الحى- الميت» براى استغراق باشد شامل اين تفسير نيز خواهد بود، به نظرم امامان عليهم السّلام باستناد عموم آيه چنين فرموده اند و اللَّه اعلم وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ اين تعبير پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در آيه ديگر آمده إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ زمر/ 10، از اين موارد بعضى شامل دنيا، بعضى شامل آخرت و بعضى شامل هر دو است به نظر مى آيد بى حساب بودن با مقايسه با تلاش است، اين سخن در پاداش آخرت كاملا روشن است كه اجر بى پايان آن با عمل چند روزه دنيا مقايسه نمى شود، در دنيا نيز بعضى پادشاها نسبت بتلاش ها چندين برابر مى باشند و بعضى نعمتها بدون تلاش بانسان مى رسند و نظير آن، اين مطلب در قاموس قرآن (حسب) مشروحا بررسى شده است.

بعضى از بزرگان فرموده معنى بِغَيْرِ حِسابٍ آنست كه: خدا به بندگان هر چه ميدهد عطيّه محض است، بندگان استحقاق عوضى از خدا ندارند، معناى بِغَيْرِ حِسابٍ بغير استحقاق است. مخفى نماند اين مطلب شامل همه بندگان است و هيچ كس در خدا حقّى ندارد ولى قيد «من تشاء- الصابرون» نشان ميدهد

كه مراد از آيات همه مردم نيست وعده بخصوصى مراد است.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 51

[سوره آل عمران (3): آيات 28 تا 32]

اشاره

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (28) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (29) يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30) قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (31) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ (32)

28- مؤمنان، كافران را بجاى مؤمنان، دوست و حامى نگيرند، هر كه چنين كند از خدا در چيزى نيست (رابطه اش با خدا قطع است) مگر آنكه از آنها بترسيد، خدا شما را از خود ميترساند و باز گشت بسوى خداست.

29- بگو: اگر پنهان كنيد آنچه را كه در سينه هاى شماست يا آشكار نمائيد، خدا آن را مى داند، و هر چه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا بهمه چيز تواناست.

30- (بترسيد از) روزى كه هر كس آنچه كار خوب كرده حاضر مى يابد و نيز آنچه كار بد كرده است. دوست مى دارد كه اى كاش ميان او و كارهاى بدش زمانى دور فاصله باشد، خدا شما را از خويش مى ترساند و خدا به بندگان مهربان است.

31- بگو اگر خدا را

دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 52

32- بگو خدا و رسول را اطاعت كنيد، پس اگر اعراض كردند خدا كافران را دوست نمى دارد.

كلمه ها

اولياء: جمع ولى بمعنى دوست و سرپرست، و در اصل بمعنى نزديكى است (بقره/ 107) مراد از آن در اينجا، دوست، حامى و همراز است.

تقاة: وقاء، وقايه بمعنى محفوظ داشتن، تقوى و تقاة بمعنى خود- نگاهدارى و پرهيز كردنست، تقيّه نيز بهمان معنى است. هر پنج لفظ مصدر هستند.

يحذركم: تحذير: ترساندن، بر حذر كردن است.

صدور: سينه ها، مفرد آن صدر است.

تبدوه: ابداء: آشكار كردن، اصل آن بدوّ بمعنى ظهور و آشكار شدن است.

محضر: حاضر شدن، اسم مفعول است از حضور.

سوء: بضمّ سين اسم است بمعنى بد و بفتح آن مصدر است بمعنى بدى، در بسيارى از آيات قرآن سوء (بفتح- س) بمعنى فاعل است (قاموس قرآن).

امد: مدّت، زمان، امد زمان محدود، ابد زمان غير محدود است.

رؤوف: مهربان. آن از اسماء حسنى است. فرق رأفت و رحمت در (بقره/ 143) بيان شده است.

شرحها

در آيات گذشته از اهل كتاب و مشركان ياد شد بهمين مناسبت در اين آيات قسمتى از وظيفه مسلمان نسبت بآنها بررسى شده است. و آن اينكه مسلمان نبايد بجاى هم كيش خود، كفّار را دوست و حامى و همراز بگيرد، مگر آنكه تقيّه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 53

در بين باشد كه ميتوان از آن بحكم سپر استفاده كرد، خدا از ظاهر و باطن بندگان آگاه است، عمل خوب يا بد هر كس بخودش برگشت خواهد كرد، و اگر بجاى كفّار خدا را دوست بدارند، آن در پيروى از فرمان رسول خدا است.

28- لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ يعنى مؤمنان بايد مؤمنان را دوست و صديق و حامى بگيرند نه كافران را اين مطلب در بسيارى از آيات تذكر داده

شده است «1» مسلمان هر قدر در دوست داشتن و كارهاى خود به مسلمانان رو آورد صفوف اسلام در مقابل كفّار فشرده تر شده و تخرّب آنها بيشتر خواهد بود، در اين صورت پيشرفت آنها حتمى است بر خلاف آنكه نسبت به مسلمان و غير مسلمان بى تفاوت و على السويّه باشند، در مملكت ايران يك مشت بهايى در اثر بى بخار بودن مسلمانان به بينيد بكجا رسيده اند، اگر مسلمان در مقابل آنها فقط باين آيه عمل مى كرد باين روز سياه نميافتاد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ يعنى رابطه اش بكلّى با خدا قطع شده، مطلبى بسيار عجيب و قابل دقّت است، بايد دانست دوست داشتن كفّار خطر جدّى باسلام و توحيد است.

إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً اين استثناست از حكم قبلى، يعنى وظيفه و حكم اوّلى هر مؤمن آنست كه بكافر رو نياورد و او را دوست و حامى نگيرد مگر آنكه بخواهيد تقيّه كنيد و با اظهار دوستى خود را از خطر آنها محفوظ داريد، در اينصورت مانعى نيست بظاهر اظهار دوستى كنيد و از آن بحكم سپر استفاده نمائيد بقيّه سخن در «نكته ها».

وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ مراد از «نفس» ذات و وجود خداى تعالى است يعنى: خدا شما را از خودش (انتقام) مى ترساند، باز گشت

__________________________________________________

(1) براى نمونه آيات زير ديده شود: نساء/ 139 و 144 مائده/ 51 و 57 و 81 توبه/ 33 ممتحنه/ 1.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 54

بسوى اوست، بندگان از چنگ خدا فرار نتوانند كرد، جمله وَ مَنْ يَفْعَلْ- وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ ... اهميّت قضيّه را روشن ميكنند.

29- قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ

تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ اين يك حكم كلّى است، خدا باسرار و آنچه كه در دل بندگان است آگاه مى باشد ولى مصداق آن در آيه موالات و دوستى كفّار است. كلمه «ما فى الصدور» ظهورش آنست كه افكار و اسرار آدمى در سينه و قلب است نه در مغز، راجع باين مطلب در قاموس قرآن (قلب- صدر) بحث مبسوطى شده بآنجا رجوع شود و نيز انشاء اللَّه ذيل آيه:

وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46 اشاره خواهيم كرد. وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اين حكم «عام» بعد از «خاص» است يعنى: نه تنها خدا از رازهاى درونى شما آگاه است، بلكه آنچه در آسمانها و زمين هست پيش خدا عيان است شما نيز جزء آنها هستيد، گذشته از اينها خدا بهمه چيز تواناست، ميتواند افكار را بيرون كشيده و روى آنها حساب كند، اين آيه در تأكيد نهى از دوست داشتن كفّار است، أيضا آيه زير.

30- يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ «1» يعنى: بترسيد از روزى كه ... اين آيه دلالت روشن دارد بتجسّم اعمال در روز قيامت و مى فرمايد: آدمى آنچه از بد و خوب كرده روز قيامت همان را خواهد يافت نه جزاى آن را. لفظ «محضرا» در جمله وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ نيز مقدّر و در نظر است. راجع بتجسّم عمل در محلّ مناسب بحث خواهيم كرد.

تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً ضمير «بينها» به «نفس» و «بينه» به «سوء» بر ميگردد. «لو» براى تمنّى (اى كاش) است يعنى

دوست ميدارد كه اى كاش عمل بدش در زمانى و خودش در زمان ديگرى بود و ابدا بهم نمى رسيدند، فاصله زمانى از فاصله مكانى در اين آرزو رساتر است، جمله وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ

__________________________________________________

(1) «يوم» در تقدير «اتقوا- احذروا يوم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 55

جريان دوست نداشتن كفّار را هر چه بيشتر تأكيد ميكند و نيز مى گويد:

بيان اين حكم در اثر رأفت خداست كه بعواقب آن گرفتار نشويد.

31- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ در آيه اوّل از دوست داشتن كفّار نهى شده، ظاهرا دوست داشتن خدا بهمان سبب در اين آيه عنوان شده است. دوست داشتن خدا مجموعا چهار بار در قرآن مجيد ذكر شده است «1» و از اين معلوم ميشود كه خدا را ميتوان مانند چيزهاى مورد علاقه، دوست داشت گرچه بين انسان و خدا سنخيت وجود ندارد. ولى چون لازمه و اثر حب، اطاعت از محبوب است لذا فرموده: بگو اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد كه نماينده خدا هستم، در اينصورت خدا شما را دوست مى دارد و گناهانتان را مى آمرزد يعنى: اطاعت از رسول خدا مكفر گناه است «2». وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا بمقتضاى رحمت و غفرانى كه دارد مى آمرزد و دوست مى دارد.

32- قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ اين آيه تأكيد آيه قبلى است و نشان مى دهد كه اعراض كننده از خدا و رسول كافر است.

نكته ها
مسلمان و كفار:

گفتيم در بسيارى از آيات قرآن از دوست داشتن و حامى شمردن كفار نهى شده و نيز فرموده: اى اهل ايمان از

غير خودتان همراز مگيريد، در تباهى شما كوتاهى نمى كنند، دوست مى دارند كه در زحمت و فشار باشيد، عداوت از گفتارشان نمايان است، آنچه از كينه در دل

__________________________________________________

(1) بقره/ 165، آل عمران/ 31، مائده/ 51، توبه/ 24.

(2) در اينكه اطاعت رسول خدا گناه را تكفير ميكند رجوع شود به «نكته ها».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 56

دارند از گفتارشان بزرگتر است ...» آل عمران/ 118.

يكى از گرفتاريهاى جهان اسلام آنست كه بزرگان ممالك اسلامى همه تربيت شده اروپا و امريكا هستند، همه شستشوى مغزى شده صديق و حامى كفّار و تابع نظرات و مجرى دستور آنها مى باشند، آنها بر خلاف دستور قرآن كفار را براى خود حامى و مشاور گرفته و سبب بدبختى مسلمانان گرديده اند، از طرف ديگر در ممالك اسلامى، خود نمايى و پيشرفت غير مسلمانان كاملا چشم گير است و گاهى اقتصاد مملكت و صنايع سنگين را قبضه كرده اند و بريش مسلمانان مى خندند، مسلمان چوب عمل خود را مى خورد كه به قرآن و گفته رهبران دينى بى اعتنا شده اند.

البته غير مسلمان از نظر اسلام حق حيات دارد و در صورت قبول همزيستى مسالمت آميز (ذمى بودن) مال و جان و ناموسش محترم است، مسلمانان مجاز هستند با آنها معامله و ارتباط داشته باشند ولى در عين حال بايد تحزب خود را حفظ كنند و با دوست و حامى و صديق شمردن آنها با سرنوشت خود بازى نكنند.

و بخودشان رو آورند و از رخنه كفار بترسند.

تقيه:

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمود:

«لا ايمان لمن لا تقية له»

«1» هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، امام باقر عليه السّلام فرمايد:

«التقية من دينى و دين آبائى و لا ايمان لمن

لا تقيه له»

«2» تقيه از دين من و دين پدران من است، هر كه تقيه ندارد ايمان ندارد، باز آن حضرت فرمايد: تقيه در هر چيزى است كه انسان بآن مجبور مى شود خدا چنان كار را بر او حلال كرده است «3»، از اينگونه مطالب در روايات اهل بيت عليهم السّلام زياد است. آيه شريفه نيز بآن دلالت دارد.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى. [.....]

(2، 3) اصول كافى ج 2 ص 219 باب التقية.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 57

تقيه در واقع تغيير شكل مبارزه است، مؤمن وقتى كه احساس كرد مقاومت بى فايده است و يا اگر اينجا مقاومت نكرده و از راه ديگرى وارد شود، مفيدتر است، مى تواند تقيه كند و دست از مبارزه بردارد، و يا بكافر اظهار مودت كرده و خود را خلاص نمايد و در شكل ديگرى از دوستى او دست بردارد، مطلب در اين مورد مفصل است نگارنده شايد بتواند ذيل آيه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ نحل/ 106 بذكر مقدارى از آن بپردازد انشاء اللَّه.

دين و محبت:

در تفسير عياشى از بريد بن معاويه نقل شده: گويد محضر امام باقر عليه السّلام بودم، مردى كه پياده از خراسان آمده بود وارد شد، پاهايش را نشان داد كه «تاويل» زده بود. آن گاه بامام عليه السّلام گفت: بخدا فقط محبت شما مرا از شهرم بمدينه آورده است. امام فرمود: بخدا قسم اگر سنگى (هم) ما را دوست دارد خدا او را با ما محشور خواهد كرد و

هل الدين الا الحب

آيا دين جز محبت است؟ خدا فرمايد قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ...

باز در همان كتاب نقل شده: بامام صادق عليه السّلام

گفته شد: فدايت شوم ما با نامهاى شما و نامهاى پدرانتان نام گذارى مى كنيم آيا اين بما فائده دارد؟ فرمود آرى و اللَّه و

هل الدين الا الحب

خدا فرموده إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ.

به نظر مى آيد مراد از اينگونه روايات آنست كه اساس و روح دين همان علاقه و عشق بخداست كه سبب پيروى از رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام و دوست داشتن آنهاست، استشهاد امام به آيه شريفه با آنكه حديث درباره محبت آنهاست نه محبت خدا، براى آنست كه اينها همه بالاخره به حب خدا بر مى گردند.

عمل و تكفير گناه:

ظهور يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ آنست كه پيروى از رسول خدا سبب آمرزش گناهان است همانطور كه توبه گناهان را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 58

از بين مى برد، اعمال نيك نيز سبب تكفير و از بين رفتن گناهان است. در آيات زير دقت كنيد: إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ هود/ 114 إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ نساء/ 31 إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ انفال/ 29 اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ احزاب/ 71 إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ تغابن/ 17 آيات از اين قبيل بسيار هستند، وانگهى در روايات زيادى نقل شده هر كه فلان كار را بكند فلان قدر از گناهانش آمرزيده شود.

نمى شود گفت: اين نتائج مشروط بتوبه است، زيرا اولا توبه خود بتنهايى گناهان را تكفير مى كند، ثانيا در اين آيات توبه شرط غفران شمرده نشده است بلكه بايد گفت: اعمال نيك خود مكفر

گناه مى باشند، اين احتمال نيز هست گناهانى كه از ياد فراموش شده اند كارهاى نيك آنها را از بين مى برد و يا گناهانى كه شخص جسته گريخته مى كند و بتوبه هم توجه ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 59

[سوره آل عمران (3): آيات 33 تا 37]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (33) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (34) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (35) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ (36) فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (37)

33- خدا، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

34- (آنها) فرزندان (و دودمانى) هستند، بعضى از بعضى ديگر (در فضيلت و تقوى) و خدا شنوا و داناست.

35- (ياد آور) كه زن عمران گفت: خدايا آنچه را كه در شكم دارم به گونه آزاد نذر تو كردم پس از من قبول كن كه تو شنوا و دانايى.

36- چون بار خود بگذاشت (مولود دختر بود) گفت: پروردگارا من بار خويش دختر زائيدم، خدا بهتر مى داند كه چه زائيده است، پسرى كه (او مى خواست) مانند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 60

اين دختر نيست. و من او را مريم نام نهادم، او را با فرزندانش از

شر شيطان رانده شده در پناه تو قرار مى دهم.

37- پروردگارش او را بطرز نيكويى پذيرفت و بطرز خوب نمو داد، و زكريا را سرپرست او كرد، هر وقت زكريا وارد غرفه او مى شد، غذاى بخصوصى نزد او مى يافت گفت: اى مريم اين براى تو از كجا آمده؟ گفت: آن از پيش خداست، خدا هر كه را خواهد بى حساب روزى مى دهد،

كلمه ها

اصطفى: صفو بمعنى خالص شدن. اصطفاء بمعنى اختيار و انتخاب است.

راغب گويد: اصطفاء اخذ خالص شى ء است. بنا بر اين در شى ء انتخاب شده بايد صفا و خلوص و امتياز باشد.

آدم: رجوع شود به (بقره/ 31).

نوح: اولين پيامبر از پيامبران اولو العزم، شرح حال او در بسيارى از آيات آمده است.

عمران: پدر مريم وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ ... تحريم/ 12.

ذريه: فرزند. نسل. ذرء در اصل بمعنى ظهور و اظهار است و بمعنى آفريدن بكار مى رود، باين جهت فرزند را ذريه گفته اند و آن در مفرد و جمع استعمال مى شود.

نذرت: نذر آنست كه چيز غير واجب را بر خود واجب گردانى: «نذر نذرا:

اوجب على نفسه ما ليس بواجب».

رجيم: رانده شده از رحمت خدا. رجم در اصل بمعنى سنگ زدن است «رجمه: رماه بالحجارة» رجيم از اوصاف شيطان و جمعا شش بار در قرآن آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 61

محررا: آزاد شده. يعنى از هر شغل آزاد شده فقط در عبادت خدا و خدمت معبد باشد.

مريم: مادر عيسى عليه السّلام، از سبط لاوى و از نسل داود عليه السّلام بود.

اعيذها: عوذ: پناه بردن. اعاذه در پناه قرار دادن. «اعيذها بك» يعنى او را بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

انبتها: رويانيد او را،

تركيب كرد او را «نبت الانسان نباتا: نما شبابه» ظاهرا «نبات» بمعنى مفعول و حال است يعنى: «انبتها منبوتا حسنا».

كفلها: كفل آنست كه انسانى بانسانى ضامن و عهده دار باشد بعكس ضمانت كه عهددار بودن بر مال است. معناى آن در آيه كه با تشديد بكار برده شده آنست كه: خدا زكريا را بر مريم كفيل كرد و اگر بدون تشديد باشد بمعنى «زكريا بمريم كفيل شد» است.

زكريا: عليه السّلام از انبياء بنى اسرائيل، قصه او در قرآن مشهور است.

محراب: حرب: جنگ. محراب: محل جنگ. مسجد و محراب مسجد را از آن محراب گويند كه محل جنگ با شيطان و نفس است مراد از آن در آيه شريفه مسجد و معبد و يا غرفه اى از مسجد است كه با نردبان بالا مى رفتند، بكاخ نيز محراب گويند (قاموس قرآن).

شرحها

از اين آيات بررسى حال عيسى عليه السّلام و مادرش مريم شروع شده، تا حق مطلب درباره آن حضرت و مادرش روشن گردد و ابهام و دروغهايى كه شايع شده بود از بين برود و مسلمانان از اين پرونده آگاهى داشته باشند، دو آيه اول بحكم مقدمه هستند، در اين آيات روشن شده كه زن عمران نذر كرد فرزندى كه در شكم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 62

دارد در خدمت معبد و طاعت خدا باشد، ولى بر خلاف اميدش مولود دختر بود، او را بمعبد سپردند زكرياى نبى عهده دار شد كه از وى نگهدارى كند و كرامتى از آن دختر ديد.

33- إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ اصطفاء در اينجا بمعنى مزيت و برترى دادن است كه نوعى امتياز و

زمينه پيامبرى و نظير آنست، بدليل آنكه اين گزينش بمريم نيز شامل است حال آنكه پيامبر نيست، مؤيد آن عَلَى الْعالَمِينَ است كه با «من» نيامده مثل: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ حج/ 57 كه با «من» آمده است «آل ابراهيم» شامل ابراهيم نيز هست چنان كه: وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ بقره/ 50 شامل فرعون نيز هست. آل ابراهيم شامل ابراهيم و همه فرزندان اوست اعم از آنكه اسماعيل و رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السّلام باشند و يا اسحق و يعقوب و فرزندان او از انبياء بنى اسرائيل، چون همه آل ابراهيم اند چنان كه امام صادق عليه السّلام فرموده: ما از آنهائيم. ما باقيمانده آن عترت هستيم. «1»

و اما اختصاص آل عمران به اينكه آنها نيز از خانواده ابراهيم هستند ظاهرا بواسطه مريم است زيرا اصطفاء مريم اصطفاء بخصوصى است و آن اينكه خداوند او را براى ولادت بدون همسر برگزيد و اعجاز خويش را در وجود او آشكار كرد، مراد از آل عمران ظاهرا مريم و عيسى است و شايد بخود عمران نيز شامل شود «2» و انگهى مراد از عمران پدر مريم است نه پدر موسى عليه السّلام زيرا قرآن هيچ جا

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى جعفر عليه السلام قال: اللَّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض. قال نحن منهم و نحن بقية تلك العترة»

امام حسين و امام رضا و ديگر امامان عليه السلام فرموده اند: آيه شامل آل محمد صلى اللَّه عليه و آله ميباشد، رجوع شود بتفسير صافى و غيره.

(2) از بعضى روايات بدست مى آيد كه عمران پيامبر

بود و بوى وحى نازل مى شد. تفسير عياشى و مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 63

نامى از پدر موسى نبرده ولى عمران پدر مريم سه بار در قرآن آمده است مراد از عَلَى الْعالَمِينَ ظاهرا همه مردمان در هر عصر است.

34- ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مراد از «ذريه» فرزندان و اولاد است، آن عطف بيان و يا حال است از «آل ابراهيم- آل عمران» يعنى: خدا آنها را برگزيد در حالى كه بعضى فرزندان بعضى مى باشند و آن دلالت دارد كه همه داراى صفات و فضائل و كمالات مشتركند. لفظ سَمِيعٌ عَلِيمٌ حاكى است كه خدا بظاهر و باطن آنها آگاه است، كلامشان را مى شنود و از اسرارشان با خبر است. در الميزان فرموده: اين دو جمله دليل اصطفاء و برگزيدن است يعنى: برگزيدن شامل همه آنها شد زيرا همه در تسليم بحق و ثبات قول نظير هم بودند، اما چرا آنها را برگزيد؟ زيرا اقوال آنها را مى شنود و اسرارشان را مى داند (بظاهر و باطن و لياقتشان داناست).

35- إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ ما فِي بَطْنِي مُحَرَّراً «1» زن عمران نامش «حنه» بود، اين زن خواهرى داشت كه همسر حضرت زكريا بود، «محرر» كسى را مى گفتند كه او در معبد بيت المقدس خدمت مى كرد و در وقت بيكارى خدا را عبادت مى نمود، نقل شده: چون بچه اى را پدر و مادرش «محرر» مى كردند تا وقت بلوغ در خدمت معبد بود، پس از بلوغ او را مخير مى كردند اگر مى خواست بخدمت ادامه مى داد و گرنه از آنجا خارج مى شد «2» در تفسير صافى فرموده: در روايات اماميه نقل شده

كه زن زكريا خواهر مريم بود.

معلوم است چنين نذرى در آن روز جايز بود، از اينكه زن عمران اين نذر

__________________________________________________

(1) «محررا» حال است از «ما» و توضيح نذر ميباشد يعنى نذر كردم بچه ام از هر كارى جز خدمت معبد و طاعت خدا آزاد باشد.

(2) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 64

را كرده الميزان استظهار مى كند كه «عمران» آن روز از دنيا رفته بود و گرنه او هم چنان نذرى مى كرد «محررا» در آيه اين معنى را مى رساند كه: زن گفت خدايا نذر كردم كه بچه من از هر قيد و كارى آزاد باشد و كارى از او نخواهم، فقط در طاعت تو و خدمت معبد تو باشد.

36- فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى معلوم مى شود كه زن عمران مى دانسته و يا احتمال قوى مى داده كه مولود پسر خواهد بود از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: خدا به عمران وحى كرد بتو فرزندى مبارك خواهم داد كه كور مادرزاد و پيش را شفا دهد و مردگان را زنده كند واو را پيامبر بنى اسرائيل خواهم كرد. عمران اين مطلب را بزنش «حنه» خبر داد «1» معلوم مى شود كه حنه فكر كرده آنچه در شكم دارد همين پسر است حال آنكه منظور خدا فرزند دومش بود كه از مريم بدنيا آمد.

بهر حال اين كلام از روى حسرت و نوميدى گفته شده.

جمله وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ و وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى هر دو جمله معترضه و كلام خداست «2» يعنى: زن عمران پس از زائيدن از روى نوميدى گفت: خدايا مولود بر خلاف انتظار من

دختر است. خدا در جواب مى فرمايد: خدا مى داند كه مولود دختر است، ولى پسرى كه او آرزو مى كرد مانند اين دختر نيست «3» زيرا آن پسر فقط يك «محرر» و خدمتكار معبد مى شد ولى اين دختر (مريم) يكى از آيات خداست كه عيسى از او بدون پدر بوجود خواهد آمد اگر وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى سخن زن عمران بود لازم بود بگويد: «و ليس الانثى كالذكر».

وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان، تفسير عياشى.

(2) نقل از الميزان و المنار.

(3) الف و لام «الذكر- الانثى» هر دو براى عهد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 65

اين تتمه سخن زن عمران است يعنى: مريم و ذريه او را از شر شيطان رجيم بتو مى سپارم و در پناه تو قرار مى دهم.

37- فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً از اين كلام بنظر مى آيد كه تا آن روز فقط پسران «محرر» مى شدند، خدا براى اولين بار مريم را كه دختر بود قبول كرد، شايد اين قبول بزكريا وحى شده و او بمادر مريم اطلاع داده است، جمله أَنْبَتَها ... حاكى است كه نشو و نما و تربيت مريم توأم با اصول صحيح و توحيد بوده است.

وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً درست معلوم نيست كه مادرش مريم را كى بمعبد تحويل داد گفته اند: پس از ولادت و در شير خوارگى آن را بمعبد آورد. زكريا عليه السّلام بدليل آنكه خاله يا خواهر مريم همسر او بود خواستار كفالت مريم شد، ولى اين خواسته پذيرفته نشد، بالاخره نوزده نفر كه زكريا يكى از آنها بود قرعه كشيدند،

از قضا قرعه بنام زكريا اصابت كرد چنان كه در آيات بعدى خواهد آمد. و نيز معلوم مى شود كه پس از ببلوغ رسيدن مريم، زكريا براى او جاى مخصوصى معين كرده كه در آنجا عبادت نمايد، ظاهرا آن يكى از حجره هاى كنيسه بوده است و گاه گاه زكريا براى سرپرستى بآنجا مى رفته است.

جمله وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً با در نظر گرفتن: قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ حكايت مى كند كه زكريا طعام غير معمولى در نزد مريم مى ديده است، اولا «كلما» دلالت بر هميشه دارد، ثانيا «رزقا» نكره است و دلالت بطعام بخصوصى دارد، ثالثا مريم در جواب مى گويد: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ رابعا زكريا به هيجان آمده و با آنكه خودش پير و زنش نازا است از خدا فرزند مى خواهد اينها همه قراينى هستند كه طعام مريم مائده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 66

آسمانى بوده است «1».

روايات شيعه و اهل سنت نيز از آن حكايت دارد، اين از قدرت خدا عجيب نيست كه خدا بهر چيز قادر است مراد از بِغَيْرِ حِسابٍ بنظرم وسعت رزق است يعنى رزق آسمانى و زمينى.

نكته ها
مائده:

گفتيم: قرائن نشان مى دهد كه «رزق» مريم، رزق بخصوصى بوده و روايات نيز بآن دلالت دارند و اين از قدرت خدا عجب نيست.

عيسى عليه السّلام از خدا مائده خواست و خدا وعده داد كه خواهد فرستاد قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ ...

مائده/ 114- 115. نظير اين قضيه درباره حضرت فاطمه عليها السّلام در تفسير عياشى و غيره نقل شده است.

المنار

با اين مطلب مخالف است، گويد: آيه، رزق غير معمول را نمى فهماند، رسول خدا از آن خبر نداده است، روايات متعارض اند و سند صحيحى ندارند، ابن جرير نقل مى كند: در آنروزگار قحطى پيش آمده، زكريا از تأمين مريم عاجز شد، راجع به تأمين او قرعه كشيدند، قرعه بنام نجارى اصابت كرد، او هر روز از كسب خود طعام مريم را مى آورد، زكريا چون وارد غرفه مى شد بقيه طعام را مى ديد و مى گفت: يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا.

ناگفته نماند: قرائن آيه و روايات، كفه مائده را سنگين مى كنند و اللَّه اعلم.

__________________________________________________

(1) زمخشرى در كشاف و بيضاوى در تفسير خود نظير اين قصه را درباره حضرت فاطمه عليها السلام نقل كرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 67

[سوره آل عمران (3): آيات 38 تا 41]

اشاره

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ (38) فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ (39) قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40) قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (41)

38- در آنجا زكريا پروردگار خود را خواند و گفت: پروردگارا بمن از جانب خود فرزند پاكى عطا كن كه تو دعا را شنوايى (اجابت كننده اى).

39- فرشتگان او را كه در محراب ايستاده و نماز مى خواند، ندا كردند كه خدا تو را به يحيى بشارت مى دهد (كه او) كلمه خدا (مسيح) را تصديق مى كند، و رهبر و

پارسا و پيامبر و از پاكان است.

40- گفت: خدايا چگونه مرا پسرى خواهد بود، حال آنكه پير شده ام و زنم نازاست، فرمود:

همين طور خدا هر چه بخواهد انجام مى دهد.

41- گفت: خدايا براى من نشانه اى قرار بده، گفت: نشانه تو آن است كه سه روز با مردم جز باشاره سخن نتوانى گفت (زبانت از كار خواهد افتاد) خدايت را بسيار ذكر كن و در هر دو طرف روز او را تسبيح گوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 68

كلمه ها

هنالك: هنالك اشاره است بمكان دور. و در مكان نزديك «هنا» و در متوسط هناك گويند زجاج گفته: هنالك بمعنى «حال» نيز آيد.

طيبه: پاكيزه. دلچسب. پسنديده از جهت صفات نيك.

يحيى: نام فرزند زكريا كه پيش از تولد از جانب خدا نام گذارى شد.

كلمة: مراد از كلمه در اينجا عيسى عليه السّلام است و نيز در آيه 45 و 171 از نساء ناگفته نماند معناى اصلى كلم تأثير است، لفظ را از آن كلمه گويند كه در ذهن اثر مى كند مانند زخم در بدن، در قرآن بموجودات كلمات اللَّه گفته شده كه آثار خدايند، بعيسى عليه السّلام كلمه گفته شده كه اثرى بود از آثار خدا. رجوع شود به آيه 45.

سيد: آقا. سرپرست.

حصور: كسى كه خود را از شهوات باز دارد (پارسا) حصر در اصل بمعنى باز داشتن، تنگ شدن و تنگ گرفتن است. حصور صيغه مبالغه است (بسيار پارسا).

الكبر: بر وزن خرد) پيرى (قاموس قرآن).

عاقر: نازا. عقر در اصل بمعنى قطع و بريدن است گويى: زن نطفه مرد را قطع مى كند و بفرزند مبدل نمى شود، عاقر در قرآن سه بار آمده و همه درباره زن زكريا، بزن نازا عقيم

نيز گويند، ظاهرا عقيم در اثر پيرى است كه عقم بمعنى خشكيدن مى باشد.

آية: علامت. نشانه.

رمز: اشاره. در مجمع البيان فرموده: رمز اشاره با دو لب است، گاهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 69

در اشاره با چشم و ابرو و دست بكار مى رود ولى اغلب در اشاره با لب است.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب. عشاء: از اول مغرب تا وقت نماز عشاء.

ابكار: (بكسر اول) از طلوع فجر تا چاشت. طبرسى از طلوع خورشيد تا چاشت فرموده است.

شرحها

در اين آيات بيان شده كه زكريا از خدا خواست كه بوى فرزندى عنايت فرمايد، بدنبال آن دعا، ملائكه او را صدا كردند كه خدا پسرى بنام يحيى بتو عطا خواهد فرمود، زكريا چون خودش پير و زنش نازا بود تعجب كرد، خطاب رسيد قضيه حتمى است و خدا باين كار تواناست زكريا علامتى را براى اين وعده درخواست نمود خطاب آمد، علامتش آنست كه سه روز زبانت از سخن گفتن عاجز مى ماند. ظاهر آنست كه زكريا با ديدن طعام مريم به هيجان آمده و چنان درخواستى كرده است.

38- هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاءِ اين قضيه در سوره مريم از آيه 3 تا 12 نيز نقل شده است، لفظ «من لدنك» حاكى است كه صاحب فرزند شدن براى زكريا بطور طبيعى مقدور نبود بعلت پيرى خود و نازايى زنش، در سوره مريم بجاى «طيبة» آمده: وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا فرزندى كه پيش خدا و مردان حق پسنديده باشد.

از سوره مريم و از آيه 89 سوره انبياء معلوم مى شود كه نظر زكريا آن بود كه بلا عقب نماند.

39-

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ندا صداى بلند را گويند، مراد از «كلمة» چنان كه گفته شد عيسى عليه السّلام است، يحيى عليه السّلام بشارت آمدن آن حضرت ببنى اسرائيل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 70

را داد و او را تصديق نمود، يحيى عليه السّلام شش ماه از عيسى عليه السّلام بزرگتر بود، چون عيسى مبعوث گرديد يحيى نبوت او را تصديق كرد، اين امر سبب پيشرفت كار عيسى شد چون مردم او را راستگو و زاهد مى دانستند «1» چون «هيروديا» حاكم رومى يحيى را بزندان انداخت عيسى عليه السّلام فرمان داد در خارج هر چه خبر باشد در زندان باطلاع يحيى برسانند «2».

آيات سوره مريم نشان مى دهد كه ميان يحيى و عيسى تشابه كاملى وجود دارد، درباره يحيى آمده: يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا. وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 12- 15 و درباره عيسى آمده كه در گهواره گفت: قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا مريم/ 30- 33.

وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ بقيه صفات يحيى است لفظ «سيد» حاكى از پيشوايى است يعنى رهبر خواهد بود و پيروانى خواهد داشت، «حصور» بمعنى بسيار پارسا

است و كسى كه خود را از مشتهيات نفس باز دارد و آن صيغه مبالغه است، بعضى از مفسران آن را «ترك كننده ازدواج» معنى كرده اند ولى اين نمى شود صفت خوبى باشد در اسلام از عزوبت نهى شده است «3» لفظ «نبيا» در پيامبرى يحيى صريح است.

40- قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان ذيل آيه.

(2) قاموس كتاب مقدس لغت (يحيى).

(3) در تفسير برهان و غيره از حضرت باقر عليه السلام نقل شده:

«... و الحصور الذى لا يأتى النساء»

شايد آن كنايه از كف نفس باشد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 71

قالَ كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ اين سؤال ظاهرا از روى تعجب است و يا زكريا خواسته كيفيت آن را بداند، سوره مريم كه در جواب زكريا آمده: قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ معلوم مى شود كه سؤال تعجب بوده است.

41- قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ. در اينجا چند مسئله است اول اينكه طبرسى در مجمع البيان و جوامع الجامع فرموده: زكريا از خدا علامتى خواست كه با آن بداند زنش حامله شده است، خدا فرمود: نشانه، آنست كه سه روز از سخن گفتن باز خواهى ماند و قدرت تكلم از تو سلب خواهد گرديد، بقول بعضى: زكريا خواست بداند كه اين ندا از طرف شيطان است يا ملائكه؟

لذا آيه اى از خدا خواست كه معلوم شود ملائكه او را صدا كرده اند نه شياطين، خدا آن علامت را بوى بيان فرمود، در الميزان اين وجه را تأييد كرده و

توجيه خوبى براى آن مى كند و در تفسير عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى كند ولى سند روايت معلوم نيست. اين مطلب بعيد به نظر مى رسد زيرا ملائكه مريم را نيز ندا كردند چنان كه بزودى خواهد آمد مريم با آنكه پيغمبر نبود، صداى ملائكه را شناخت و نشانه اى نخواست اما زكريا ندانست كه ندا از فرشته است يا از شيطان و نشانه خواست.

به نظر نگارنده: اين سؤال از زكريا عليه السّلام از باب لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بوده و خواسته قلبش هر چه بيشتر آرام بوده باشد مثل جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه در سوره بقره آمده است و اللَّه اعلم.

دوم: اينكه خدا فرمود: نشانه اين امر آنست كه سه روز قدرت تكلّم از تو سلب خواهد گرديد چنان كه در اينجا و سوره مريم نقل شده و در انجيل «لوقا» باب اول نيز آمده است ولى وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ حاكى است كه فقط در گفتگوهاى عادى زبانش از كار افتاد و در ذكر خدا و عبادت زبانش روان و قدرت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 72

تكلّم داشت، به نظر مى آيد تناسب ميان اين نشانه و وعده فرزند آنست كه توليد فرزند از تو و زنت نظير از كار افتادن و بكار افتادن زبان تو مى باشد.

سوم: از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: زكريا در آن سه روز با سر اشاره مى كرد، مراد از «رمز» آنست (تفسير عياشى).

نكته ها
تصحيح اشتباه:

يكى از برداشتهاى ما از اين آيات آنست كه صحيح را از سقيم تشخيص دهيم و حالات گذشتگان پاك را كه پر از درسها و هدفهاست نيك بشناسيم و بديگران باز

گو كنيم تا قضايا چنان كه هست مورد استفاده قرار گيرند، و اشتباه ها و تحريفها از بين بروند و اين آيات الگويى باشند براى تصحيح گذشته ها.

انسانهاى نورانى:

ديگر اينكه اين انسانهاى نورانى را كه پاك بوده و پاك زندگى كرده و هدفى جز فضيلت و تقوى نداشتند، بشناسيم.

انسانهايى كه بدون هيچ آلودگى كمر همت بميان بسته و در راه پياده كردن توحيد و خدمت بانسانيت و پيشرفت انسانها و پاك گردانيدن محيط بشريت تلاش كردند و حتى از جان نيز گذشتند، چه نيكو سرمشقند اين قيافه هاى نورانى؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 73

[سوره آل عمران (3): آيات 42 تا 51]

اشاره

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ (42) يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ (43) ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44) إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ (45) وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِينَ (46)

قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47) وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (48) وَ رَسُولاً إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (49) وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ

رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (50) إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 74

42- (ياد كن كه) ملائكه بمريم گفتند: اى مريم خدا تو را برگزيده و پاك كرده و بر زنان عالم برترى داده است.

43- اى مريم پروردگارت را اطاعت كن و با نمازگزاران سجده و ركوع كن (نماز بخوان).

44- اينها از خبرهاى غيب است كه بتو وحى مى كنيم، آن دم كه (احبار) قلمهاى خويش را مى افكندند تا كدامشان سرپرستى مريم كند تو نزد آنها نبودى. و نيز آن دم كه با هم كشمكش مى كردند پيش آنها حاضر نبودى.

45- (بياد آر كه) ملائكه گفتند: اى مريم خدا تو را بكلمه و اثرى از خويش بشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى پسر مريم است، در دنيا و آخرت والا مقام و از مقربان خداست.

46- و با مردم در گهواره و در بزرگى سخن گويد و از شايستگان است.

47- گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود حال آنكه بشرى بمن دست نزده است؟ (فرشته) گفت: همانطور خدا آنچه خواهد مى آفريند، چون چيزى را اراده كند بآن مى گويد: موجود باش، پس آن موجود مى شود.

48- (خدا) باو كتاب و حكمت و تورات و انجيل را تعليم مى دهد.

49- و او را به سوى بنى اسرائيل بعنوان پيامبر مى فرستد، كه مى گويد. من براى شما معجزه اى از خدا آورده ام: من براى شما از گل چون شكل مرغى مى سازم و در آن مى دمم بخواست خدا مرغى مى شود و كور مادر زاد و پيس را شفا مى دهم و مردگان را باذن خدا زنده مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه ها ذخيره مى كنيد خبر مى دهم

در اينها براى شما دليلى (بر نبوت من) هست اگر مؤمن باشيد.

50- و تصديق مى كنم توراتى را كه پيش از من بوده و (آمده ام) تا بعضى از آنچه بر شما حرام بود حلال كنم و دليلى از طرف خدا بشما آورده ام، از خدا بترسيد و اطاعت من كنيد.

51- خدا پروردگار من و پروردگار شماست، او را بندگى كنيد، راه راست همين است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 75

كلمه ها

اصطفاك: صفو: خالص شدن. اصطفاء: برگزيدن و انتخاب كردن (آل عمران/ 33).

طهرك: تطهير بمعنى پاك كردنست، مراد از آن در اينجا ظاهرا پاك كردن از شرك و اخلاق ناپسند و كارهاى ناپسند است. و آن دلالت بر عصمت مريم دارد.

اقنتى: قنوت: طاعت يا دوام طاعت است. و آن در اصل به معنى دوام مى باشد.

اسجدى: سجود در لغت بمعنى خضوع و تذلل و در شرع گذاشتن پيشانى بر زمين است.

اركعى: ركع و ركوع: خم شدن، سر پائين آوردن، ركوع نماز از آنست، بمعنى خضوع و تواضع نيز آيد.

انباء: نبأ: خبر مهم و مفيد. جمع آن انباء است (قاموس قرآن).

اقلامهم: قلم: آلت نوشتن. جمع آن اقلام است. مراد از آن در آيه تيرهاى قرعه است بعلّت تراشيده شدن، قلم نام گذارى شده اند، قلم (بر وزن حلق) قطع و تراشيدن گوشه چيزى است.

المسيح: مبارك. لقب عيسى عليه السّلام. آن در عبرانى مشيحا بمعنى مبارك است (كشاف).

المهد: گهواره. آن در اصل بمعنى آماده كردن است.

كهلا: كهل: ميانسال. ما بين جوانى و پيرى، بقولى رسيدن به چهل و سه سالگى است.

قضى: قضاء در اصل بمعنى فيصله دادن بكار و در آيه بمعنى اراده است.

هيئة: شكل. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 76

اكمه: كمه: كورى.

معيوب شدن چشم. اكمه: كور. كور مادرزاد.

(نعوذ باللّه).

ابرص: برص: پيسى. أبرص: مبتلى بمرض پيسى (نعوذ باللّه).

تدخرون: ادخار: ذخيره كردن. اصل آن «تذتخرون» تاء به ذال قلب و ادغام شده است و با ذال و دال تلفظ مى شود.

شرحها

در اين آيات ملائكه مريم را ندا مى كنند كه خدا پسرى بدون پدر بتو عطا خواهد فرمود و تو را براى اينكار برگزيده است، پسرى كه پيغمبر خواهد بود، مريم تعجب مى كند، ملائكه جواب مى دهند كه خدا آنچه بخواهد مى كند. و نيز معجزات عيسى از قبيل جان دادن به مجسمه، زنده كردن مردگان، شفا دادن مبتلى بمرض پيسى، بينا كردن نابينا و خبر دادن از آنچه مردم ذخيره مى كنند نقل شده و در آخر، عيسى مردم را بطاعت و عبادت خدا مى خواند. جريان نداء ملائكه در اول سوره مريم نيز آمده است.

42- وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ آيه صريح است در اينكه مريم «محدثه» بوده و كلام ملائكه را مى شنيده است مراد از اصطفاء اول، قبول نذر مادر مريم و پذيرفته شدن مريم براى خدمت معبد و ارسال مائده آسمانى و سخن گفتن ملائكه با او و اشاره بصفات عالى مريم است. و از «طهرك» پاك نمودن او از شرك و گناهان و از اصطفاء دوم برگزيدن وى براى ولادت بدون پدر است «1» و چون اين امتياز فقط در مريم بود لذا مى شود مراد از «العالمين» همه جهانيان در هر زمان باشد

__________________________________________________

(1)

«و قال ابو جعفر عليه السّلام معنى الاية اصطفاك من ذرية الانبياء و طهرك من السفاح و اصطفاك لولادة عيسى من غير فحل» مجمع البيان.

تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 77

و جز او هيچ يك از زنان دنيا چنان امتيازى ندارد بمضمون روايات: حضرت فاطمه عليها السّلام از مريم و از خديجه كبرى و از آسيه زن فرعون افضل است ناگفته نماند فاطمه عليها السّلام اگر فضائلش را من حيث المجموع حساب كنيم از مريم و غيره افضل است ولى در اين امتياز كه مريم بدون شوهر، بچه زائيد نظيرى ندارد.

43- يا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدِي وَ ارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ.

چون ركوع و سجود با هم ذكر شده مى شود گفت مراد از آن دو نماز است و به نظر مى آيد كه سجود در نماز نصارى پيش از ركوع بوده، طبرسى آن را مانند نماز اسلام دانسته و فرموده «واو» دلالت بر اشتراك دارد نه ترتيب. مَعَ الرَّاكِعِينَ ظاهرا بمعنى نماز گزاران است آنجا كه مى گوئيم «صل ركعتين» مراد همه نماز است نه فقط ركوع. يعنى: اى مريم سجده و ركوع كن (نماز بخوان) با نماز گزاران و آن ظاهرا اختصاص به نماز جماعت ندارد.

44- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ يعنى اگر وحى خدايى نبود تو نمى توانستى از اين جريانها مطّلع باشى و خبر بدهى زيرا نه در موقع قرعه كشى آنها براى كفالت مريم حاضر بودى و نه موقعى كه بر سر كفالت او منازعه مى كردند، اين آيه در ميان آيات ظاهرا براى محكم كردن هر چه بيشتر مطلب، آمده است.

45- إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ مراد از «كلمه» در اينجا و در آيه 39

و در آيه 171 از سوره نساء، عيسى عليه السّلام است. در ذيل آيه 39 گفته شد: «كلم» در لغت بمعنى تأثير است، الفاظ را از آن كلمات گفته اند كه در دل شنونده تأثير مى كنند، در قرآن مجيد بمخلوقات، كلمات اللَّه گفته شده: قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي ... كهف/ 109 وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 78

ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ

لقمان/ 27، على هذا به عيسى عليه السّلام از آن «كلمة» اطلاق شده كه اثر بخصوصى از آثار خدا بود.

در آيه به مجموع لقب و اسم عيسى، اسم اطلاق شده و اينكه بمادرش مريم نسبت داده شده دو وجه دارد يكى اينكه پدر ندارد و گرنه باو نسبت داده مى شد، دوم اينكه پسر انسان است نه «ابن اللَّه» «1» وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ. وجيه بمعنى صاحب جاه و والا مقام است، مقرب كسى است كه بدرگاه و رحمت خدا نزديك شده است، در سوره واقعه مردم بسه دسته تقسيم شده اند يكى از آنها: أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ است.

46- وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ گفتيم كهل بمعنى ميانسال است به نظر مى آيد ذكر «كهلا» براى آنست كه گفتار عيسى در گهواره مانند گفتار او در كهولت هر دو يكسان است و نيز آيه به معجزه ديگر كه سخن گفتن عيسى در گهواره باشد اشاره مى كند و مى گويد كه آن پسر از پاكان و نيكو كاران خواهد بود.

47- قالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ در

اين آيه مريم از روى تعجب مى گويد: اين چطور خواهد بود حال آنكه مردى بمن دست نزده است در جاى ديگر آمده: قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا مريم/ 20، فرشته جواب مى دهد: خدا هر چه بخواهد و هر طور كه بخواهد مى آفريند. «كذلك» اشاره است بولادت بدون پدر و بدون همسر. إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. اين جمله يك قاعده كلّى است، ولادت عيسى از مصاديق آن مى باشد، به مضمون اين جمله: همه چيز در برابر مشيت خدا خاضع است، خدا چون كارى را اراده فرمايد

__________________________________________________

(1) هاكس در قاموس خود ذيل لغت مسيح مينويسد: عيسى در اناجيل خود را هشتاد مرتبه پسر انسان خطاب نموده: (يعنى فقط يك انسان و بشرم). [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 79

انجام پذيرد خواه مطابق جريان طبيعى باشد يا نه؟ بشر از نظام طبيعت نمى تواند خارج باشد ولى خالق طبيعت مى تواند آن را عوض كند.

48- وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ. به نظر مى آيد مراد از كتاب، مطلق احكام دين و از حكمت، اخلاقيات و عقائد است، در اين صورت تورات و انجيل، بعضى از كتاب و حكمت اند كه براى كثرت توضيح ذكر شده اند. راجع بتورات و انجيل ذيل آيه 3 همين سوره بررسى شد.

49- وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ «1» ظاهرا اين بدان علّت است كه ابتداء رسالت آن حضرت از بنى اسرائيل شروع مى شود نه اينكه بر غير بنى اسرائيل پيغمبر نبود أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ يعنى مى گويد: من بر پيامبر بودنم دليل از خدا آورده ام و آن اينكه:

اول: أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ

مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ نشان مى دهد كه كار، كار خداست ولى بدست عيسى واقع مى شود، اين سخن بصورت خبر است ولى آيا عمل كرد يا نه؟ معلوم نيست در تفاسير شيعه و اهل سنت نقل شده: عيسى از گل مجسمه خفاشى ساخت و در آن دميد، مبدل بخفاش زنده شد، مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد از ذيل آيه به نظر مى آيد كه عيسى عليه السّلام آن كار را كرده است.

دوم: وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ اكمه بمعنى كور يا كور مادر زاد است، از اين كلمه معلوم مى شود كه آن حضرت چنان كار كرده و فقط خبر نبوده است چنان كه هاكس امريكايى نيز در قاموس خود ذيل لغت مسيح بآن تصريح نموده است.

سوم: وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ لفظ «اذن اللَّه» قيد هر سه معجزه است. در مجمع البيان فرموده: گويند چهار نفر را زنده كرد: عازر نامى كه رفيقش بود، او را

__________________________________________________

(1) رسولا در تقدير «و نجعله رسولا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 80

سه روز بعد از مرگش زنده نمود، دوم پسر پير زنى را كه در سريرى گذاشته بودند، سوم دختر مأمور عوارض را كه يك روز از مرگش مى گذشت. چهارم سام پسر نوح عليه السّلام را، زنده كردن عاز و سام در تفسير عياشى نيز آمده است «1». بعضى از مفسران مانند محمّد عبده در المنار وقوع اين قضايا را قبول نكرده فقط به خبر بودن آنها اكتفاء كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

چهارم: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ ذيل آيه حاكى از وقوع همه اينهاست كه

فرموده: إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ اگر اين معجزات بوقوع نمى پيوست دليل بر پيامبر بودن آن حضرت نمى شد، وقوع چنين كارها كه از قدرت خدا بعيد نيست: إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

آنچه در اين آيات گفته شد در سوره مائده آيه 110 نيز آمده است فقط خبر دادن از آنچه خورده و ذخيره كرده اند نقل نشده است.

50- وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ. اگر تورات هنگام بعثت عيسى عليه السّلام تحريف نشده بود آن حضرت همه تورات را تصديق كرده و اگر تحريف شده بود در اينصورت آن حضرت تورات اصلى را تصديق كرده كه مقدار كثيرى از آن، در تورات محرف بوده است همانطور كه قرآن تورات را تصديق مى كند «2» مخفى نماند مقدارى از حلالها در اثر طغيان و گناه، بر يهود حرام شده بود، چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160، ايضا انعام/ 146، نحل/

__________________________________________________

(1) اين جريان با كمى تغيير در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است الميزان ج 6 ص 238.

(2) احتمال داده شده كه معناى «مصدقا» آنست كه من همانم تورات خبر داده و آمدن من، تصديق تورات است ولى اين احتمال بعيد است. رجوع شود به (بقره/ 41).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 81

118 ظاهرا مراد آنست كه عيسى عليه السّلام بعضى از آن محرمات را بر يهود حلال نمود، و احتمال هست كه محرماتى غير از آن محرمات و يا آنها را با بعضى ديگر حلال كرده باشد، ضمنا معلوم مى شود كه آن حضرت تبصره اى

بر تورات زده نه اينكه احكام آن را نسخ كرده باشد رجوع شود به «نكته ها».

وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ. گويند مراد از «آية» همانهاست كه در بالا گفته شد، اگر «آية» بار ديگر تكرار نمى شد به نظر مى آمد كه وجوب اطاعت عيسى در اثر حلال كردن بعضى از محرمات است. ولى به نظر نگارنده مراد از «آيه» انجيل است و اللَّه اعلم.

51- إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ. اين آيه در نفى عقائد نصارى است كه به پسر خدا بودن، خدا بودن و يكى از سه خدا بودن عيسى قائل هستند. حال آنكه قول صريح عيسى آن بود كه خدا پروردگار من و پروردگار همه است، عبادت مال اوست، راه راست همين است نظير اين آيه در سوره مائده آيه 117 نيز آمده است.

نكته ها
محدث و محدثه:

در اين آيات خوانديم و در سوره مريم خواهد آمد كه مريم صداى ملائكه را شنيد، با آنكه پيغمبر نبود، پس مى شود كسى پيامبر نباشد ولى صداى ملائكه را بشنود، در اصطلاح بچنين كسى محدث و محدثه (بصيغه اسم مفعول) گويند، در اصول كافى بابى منعقد فرموده تحت عنوان «باب فرق بين رسول و نبى و محدث» و در آن از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده: نبى آنست كه در خواب باو وحى مى شود و صدايى كه خدا آفريده مى شنود، ولى رسول هم در خواب مى بيند و هم صدا را مى شنود و هم فرشته وحى را مى بيند. راوى گفت: منزلت امام كدام است؟ فرمود: صدا را مى شنود ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 82

نه در خواب مى بيند و نه فرشته را معاينه

مى كند. و در باب «امامان همه محدث و مفهم هستند» رواياتى نقل فرموده كه همه امامان عليهم السّلام محدث بوده اند. و در باب «مولد الزهراء فاطمه عليها السّلام» بسند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: فاطمه عليها السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد پنج روز زنده ماند، در مرگ پدرش بسيار محزون بود، جبرئيل پيش او مى آمد و درباره پدرش باو تسليت مى داد، و از پدرش و مكان پدرش باو خبر مى داد و از آنچه درباره فرزندانش بعد از وى خواهد شد مطلعش مى كرد و على عليه السّلام آنها را مى نوشت. آرى فاطمه عليها السّلام محدثه بود.

رسالت عيسى:

آيا معنى وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ آنست كه عيسى عليه السّلام يك پيامبر محلّى و قومى بود و رسالتش جهانى نبود؟ ناگفته نماند: شريعت عيسى تكميلى براى تورات و تبصره اى بر آن بود، انجيل كتاب مستقل شريعت نبود كه از تورات بى نياز كند، در روايت عياشى از حضرت صادق ضمن حديثى نقل شده: .. انجيل حاوى مواعظ و امثال بود، احكام قصاص، حدود و ارث در آن نبود ... عيسى به پيروانش دستور داد كه بشريعت تورات و انجيل ايمان آورند، در سوره احقاف نقل شده كه جن پس از شنيدن قرآن بسوى قوم خويش رفتند و گفتند: يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ ... احقاف/ 30، اينكه جن در اينجا به عيسى اشاره نكرده اند ظاهرا براى آنست كه شريعت آن حضرت مستقل نبود و گرنه لازم بود بگويند: «انزل من بعد عيسى» و اينكه جن فقط به مذهب يهود عقيده داشتند احتمال

بعيد است.

بنا بر اين، نبوت عيسى عليه السّلام جهانى بوده، بعبارت ديگر او به ترويج تورات مبعوث شده بود البته با اضافات و تبصره ها و تغييراتى. لفظ وَ رَسُولًا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ معنى اش ظاهرا آنست كه رسالتش در ميان آنها آغاز گرديد، يا آنكه براى اصلاح دين بنى اسرائيل مبعوث شد، نه آنكه حق تبليغ غير يهود را نداشت، و غير يهود نمى توانست بدين او عمل كند، در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 83

عيسى فقط به بنى اسرائيل مبعوث شد و نبوتش در بيت المقدس بود. بنظرم مراد امام عليه السّلام آنست كه براى اصلاح دين يهود مبعوث شد نه آنكه غير يهود در آن روز پيامبر نداشتند و جايز نبود به شريعت تورات عمل كند. و اللَّه اعلم.

ولايت تكوينى:

انبياء دو گونه ولايت دارند: ولايت تشريعى. ولايت تكوينى.

ولايت تشريعى آنست كه امور دين از طرف خدا بآنها واگذار شده كه بمردم تبليغ كنند و بيان دارند و رهبرى نمايند و حكم جزئيات را از كليات بيرون آورند و فتوى دهند و با اشرافى كه دارند احكام جديدى از آيات استخراج كنند.

ولايت تكوينى آنست كه خدا بآنها قدرت داده در بعضى از امور طبيعى تصرف كنند، از غيب خبر دهند، بيمار را شفا بخشند، ... چنان كه عيسى عليه السّلام مى گفت:

من كور و پيس را شفا مى بخشم، من مردگان را زنده مى كنم، من از آنكه مى خوريد خبر مى دهم، يعنى خدا قدرت اين كارها را بمن داده است، لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ روشن مى كند كه انبياء در اينكار استقلالى ندارند بلكه اين قدرت از جانب خدا اعطاء شده است،

روايت شده در جنگ خيبر چشم على بن ابى طالب عليه السّلام درد مى كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با آب دهان خود، او را شفا داد، روايات دلالت دارند كه امامان عليهم السّلام نيز ولايت تكوينى دارند، از اين نبايد تعجب كرد زيرا ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ در ضمن بايد دانست كه انبياء و ائمه به وقت ضرورت اينكار را مى كردند نه هر وقت. و گرنه نظم جهان بهم مى خورد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 84

[سوره آل عمران (3): آيات 52 تا 58]

اشاره

فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (52) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (53) وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (54) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (55) فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (57) ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ (58)

52- هنگامى كه عيسى از يهود احساس كفر كرد، گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟

حواريون گفتند: ما ياران خدائيم، بخدا ايمان آورديم، گواه باش كه ما مسلمانيم.

53- پروردگارا بآنچه نازل كرده اى ايمان آورده و از اين پيغمبر پيروى كرده ايم، پس تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 85

ما را با گواهان ثبت فرما.

54- (يهود بر عيسى) مكر كردند و خدا

چاره جويى كرد، خدا بهترين چاره جويان است.

55- (چاره آن بود كه) خدا گفت: اى عيسى من تو را بر ميگيرم و بسوى خود بالا مى برم و از كسانى كه كافر شده اند پاك مى سازم و آنها را كه از تو پيروى كرده اند تا روز قيامت بر كافران برتر مى كنم، سپس بازگشت شما بسوى من است، در ميان شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم مى كنم.

56- اما آنها كه كافر شده اند در دنيا و آخرت با عذابى سخت مجازاتشان مى كنم و يارانى نخواهند داشت (كه خلاصشان كنند).

57- و اما آنها كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند خدا پاداششان را به طور كامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد.

58- اينها كه بر تو مى خوانيم از جمله آيات و تذكر حكيمانه است.

كلمه ها

احس: احساس بمعنى ادراك، پيدا كردن و دانستن است، آن از «حس يحس» نيامده است.

انصار: ياران. مفرد آن ناصر، ناصرون نيز جمع ناصر است.

حواريان: ياران خاص. مفرد آن حوارى است، حور در اصل بمعنى سفيدى است، آن ياران خاص كه قلوبشان در يارى رهبر خويش از هر آلايش پاك است، آن فقط در ياران عيسى عليه السّلام استعمال شده ولى در روايت در ياران رسول خدا و ائمه عليهم السّلام نيز بكار رفته است. «1»

مكروا: مكر در اصل بمعنى تدبير است خواه در كار خوب باشد يا در كار بد، لذا در بعضى از آيات بالفظ «سى ء» توصيف شده: وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فاطر/ 43 در بسيارى از آيات مكر خدا در مرتبه

__________________________________________________

(1) از حضرت صلوات اللَّه عليه نقل شده: علت اين تسميه آنست كه آنها خود خالص بودند و ديگران را از

چرك گناهان با موعظه، پاك و خالص ميكردند (آلاء الرحمن).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 86

دوم آمده مثل آيه مورد تفسير، مراد از اول مكر مذموم و از دوم مكر ممدوح است. در دعا آمده:

و لا تمكر بى فى حيلتك.

متوفيك: توفى از باب تفعل بمعنى تمام اخذ كردن است: «التوفى: اخذ الشي ء على التمام» اين ماده در قرآن در اخذ با مرگ و اخذ با خواب و احتمالا در اخذ با نجات دادن بكار رفته است.

شرحها

در اين آيات عيسى عليه السّلام متوجه مى شود كه بنى اسرائيل به وى ايمان نمى آورند و او را تكذيب مى كنند، به ياران خاص خود مى گويد: آيا حاضريد در پيشرفت دين و در رفتن بسوى خدا يار من باشيد؟ حواريون قول مى دهند كه يار او باشند خدا به عيسى عليه السّلام قول مى دهد كه او را از فتنه و مكر يهود برهاند، و پيروان او را بر منكران پيروز گرداند و مؤمن و كافر را بپاداش و كيفر خود برساند.

52- فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ مراد از «منهم» يهود است، بنظر مى آيد:

عيسى احساس مى كرده كه از بين آنها رفتنى است لذا از ياران خود مى خواهد در ترويج دين او كه در واقع همكارى در رفتن بسوى خداست، بكوشند، لفظ أَنْصارُ اللَّهِ فاش مى كند كه يارى دين خدا و پيامبر خدا، يارى خداست چنان كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ ... صف/ 14 در جمله: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ. اقرار ميكنند كه

بخدا تسليم شده اند و عيسى را در اين كار بگواهى مى خوانند. ظاهرا منظور آنست كه در حق بودن عيسى بخدا ايمان آورده اند «1».

__________________________________________________

(1) در انجيل لوقا باب ششم اسامى دوازده نفر كه عيسى از شاگردان خويش انتخاب

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 87

53- رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از قول وفادارى به عيسى رو بخدا كرده و اين سخن گفتند ... مراد از «رسول» عيسى است، آنها كه در وحله اول بر نبوت پيامبر گواهى مى دهند حائز بر تربيت مى شوند و در رديف اول واقع شده اند و قهرا پيش خدا محبوبتر هم هستند، لذا از خدا خواسته اند كه آنها را از شاهدان قرار دهد، بعضى احتمال داده اند كه منظورشان شهادت بر اعمال بندگان در روز قيامت است و اللَّه اعلم.

54- وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ. ظاهرا مراد آنست كه يهود درباره گرفتارى و كشته شدن عيسى عليه السّلام نقشه كشيدند و خواستند آن حضرت را از بين ببرند، خدا تدبير آنها را بى اثر كرد و عيسى را نجات داد آرى آنها در خصوص عيسى تدبير شومى كردند ولى خدا كه بهترين تدبيركنندگان است تدبير آنها را خنثى فرمود. مشروح اين جريان ذيل آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 خواهد آمد.

55- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا «توفى» در بسيارى از آيات در معناى مرگ بكار رفته و در بعضى بمعنى اخذ و گرفتن آمده مثل هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ و مثل: فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ نساء/ 15 «1» على

هذا لفظ «متوفيك» در اينجا و «توفيتنى» در سوره نساء/ 117 كه درباره عيسى است هيچ يك صريح در مرگ نيستند ممكن است اخذ بطور ديگر و نجات دادن باشد چنان كه در غير مرگ نيز صريح نيستند. ناگفته نماند: اين آيه بيان وَ مَكَرَ اللَّهُ در آيه سابق است.

__________________________________________________

كرد بدين قرار است پطرس، اندرياس، يعقوب، يوحنا، فيلپس، برتولما، متى، توماء، يعقوب بن حلفى، شمعون، يهودا برادر يعقوب، يهوداى اسخر يوطى (خائن).

(1) معنى آيه اول: خدا همانست كه روح شما را در شب ميگيرد (ميخواباند) و آنچه در روز كرده ايد ميداند. دوم: آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگ آنها را بگيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 88

رافِعُكَ إِلَيَّ نيز در بآسمان رفتن طورى صريح نيست كه قابل تأويل نباشد، «مطهرك» ظاهرا آنست كه تو را از پليدى كفار و تهمت و مجاورت آنها پاك مى كنم و نمى گذارم در ميان آنها بمانى اين سه كلمه صريحند در اينكه خدا عيسى را از ميان كفار خواهد برد اما كيفيت بردن يقينى نيست آيا عيسى با مرگ طبيعى مرد، آيا مفقود الاثر گرديد، آيا بآسمانها رفت؟ اللَّه اعلم، بقيه سخن در بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158.

وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مراد از الَّذِينَ كَفَرُوا يهود است، آيه وعده صريح است كه پيروان عيسى بر يهود تا قيامت فائق و برتر خواهند بود، امروز روشن است كه يهود جيره خوار و زير دست بتمام معناى مسيحيت است، و در آينده نيز چنين خواهد بود، چون مكتب يهود بر نژاد پرستى و نژاد استوار است لذا پيشرفت نكرده و پيوسته زير سلطه نصارى

خواهند ماند و آن گاه كه اسلام پيشرفت كرد و مسيحيت عقب ماند، يهود زير سلطه مسلمانان خواهند بود، زيرا كه مسلمانان نيز مصداق الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ هستند و نبوت عيسى را قبول دارند. رجوع شود به «نكته ها».

توضيح اينكه: يهود با به ميان كشيدن نژاد پرستى خود را در بن بست عجيبى قرار داده اند مى گويند: لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً مى گويند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مى گويند: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ اگر بعيسى ايمان مى آوردند، آن حضرت آنها را از اين بن بست ها رهايى مى داد ولى ايمان نياوردند و در اين تنگناها ماندند و بغضب خدا گرفتار شدند و پيوسته زير دست خواهند بود خدا با هيچ كسى و قومى غرض بخصوصى ندارد، مردم خودشان خود را مبتلى مى كنند: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ يعنى قضيه در دنيا همان تفوق و برترى است و در قيامت نيز حكومت با من است و در آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 89

اختلاف كرده ايد بحق داورى خواهم كرد.

56- فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ. لفظ فِي الدُّنْيا روشن مى كند كه اين آيه متفرع بر وَ جاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... است نه متفرع بر ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ ... و معلوم مى شود كه گرفتاريهاى يهود پيوسته ادامه خواهد يافت و ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ فاش مى كند تا از يهوديت دست بر ندارند راهى نخواهند يافت تا از عذاب خلاصشان كند.

57- وَ أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ

الظَّالِمِينَ. در اينجا خطاب خدا به عيسى عليه السّلام بپايان مى رسد عَمِلُوا الصَّالِحاتِ حاكى است كه تنها ايمان به عيسى كافى نيست بلكه اصالت عمل پيوسته محفوظ است، لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ فاش مى كند كه فقط اهل ايمان و عمل از عيسى بهره خواهند برد نه منكرين او.

58- ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ. «ذلك» اشاره است بجريان عيسى، و شايد به قضيه يحيى و زكريا و مريم نيز اشاره باشد «ذكر حكيم» همان آيات و قرآن است، در جاى ديگر نيز بقرآن «ذكر» اطلاق شده:

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ آرى قرآن بيدارى و تذكر است و بانسان «ديد» واقعى ميدهد و آن «ديد» حكيمانه و بر پايه منطق و اصالت استوار است.

نكته ها
اصالت مكتب و روش تبليغى و رهبرى آن

در پيشرفت هر مكتب سه عامل بايد در نظر باشد:

اصالت مكتب، و روش تبليغى و رهبرى. مكتب عيسى مكتب اصيلى بود كه در زمان خود مى توانست عالم را نجات دهد، شاگردان عيسى آنچه توانستند پس از وى در تبليغ آن پافشارى كردند: «در دادگاهى كه حكام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 90

يهود بر پا كرده بودند دو مرد بعنوان متهم ايستادند گناه آنها آن بود كه پيام عيساى ناصرى را بمردم ابلاغ كرده بودند، بدستور قاضى، آن دو از حق موعظه كردن محروم شدند ولى پطرس و يوحنا در جواب گفتند: ما را امكان آن نيست كه آنچه ديده يا شنيده ايم نگوئيم» «1» اينكه گويند در انجيل آمده: اگر كسى بصورت تو سيلى بزند آن طرف صورتت را جلو آور تا سيلى ديگرى بنوازد، شايد آن كار شاگردان عيسى بود كه مى گفتند: سيلى را قبول كنيد ولى در ضمن تبليغ كنيد،

بگذاريد طرف سيلى بزند ولى پيام عيسى را نيز بشنود، ما مسلمانان نيز بايد اين چنين تبليغ پى گيرى داشته باشيم.

مدت اهل كتاب:

در آيات خوانديم كه پيروان عيسى تا قيامت بر يهود برترى خواهند داشت علّت آن نيز در ذيل آيه روشن گرديد، آيه وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مائده/ 64 و 14 روشنتر است در اينكه يهود و نصارى تا قيامت خواهند بود، ناگفته نماند: اين مطلب مخالف آن نيست كه در زمان ظهور حضرت مهدى صلوات اللَّه عليه، اسلام عالمگير خواهد شد، زيرا هيچ مانعى نيست يهود و نصارى بصورت اقليتى در آن زمان بمانند و «اهل ذمه واقعى» باشند و آن با عالمگيرى اسلام منافاتى ندارد چنان كه كارهاى بد نيز در آن زمان خواهد بود. النهايه غلبه با حق و حكومت با حق است و أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ مصداق پيدا خواهد كرد، ضمنا گفته شد كه در آيه مورد تفسير الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ شامل اهل اسلام نيز مى باشد.

__________________________________________________

(1)- اعمال رسولان باب 4.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 91

[سوره آل عمران (3): آيات 59 تا 63]

اشاره

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59) الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (60) فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ (63)

59- حكايت عيسى نزد خدا چون حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد، سپس باو «كن فيكون» گفت.

60- اين سرگذشت حق است و از جانب خداست بنا بر اين از

ترديد كنندگان مباش.

61- هر كه بعد از اين علم كه بتو آمده باز با تو (در خصوص عيسى) به احتجاج برخيزد، بگو:

بيائيد ما و شما پسران و زنان و آنان را كه مانند خودمان هستند بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و عذاب خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم.

62- اين همان سرگذشت واقعى (مسيح) است، معبودى جز خدا نيست (الوهيت عيسى دروغ است) و خدا همان تواناى حكمت كردار است (كه عيسى را آفريده).

63- اگر (با اينهمه بيان باز) سرپيچى كنند (قصد فساد دارند) و خدا از مفسده جويان آگاه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 92

كلمه ها

مثل: در اينجا بمعنى حكايت و سر گذشت است، بمعنى صفت، عبرت، علامت و ... نيز آيد.

تراب: خاك. نكره آمدن دلالت بخاك مخصوصى دارد.

ممترين: مردد شوندگان مريه بمعنى مردد بودن ميباشد و از شك اخص است.

امتراء مصدر افتعال، ممترين اسم مفعول آنست: «امترى في الشي ء:

شك فيه».

حاجك: محاجّه: بمعنى حجّت و دليل آوردن در برابر يكديگر است (نوعى مجادله و منازعه و ستيز).

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است، مفرد آن تعال ميباشد.

نسائنا: زنان بمعنى دختران نيز آيد (مجمع البيان بقره/ 49) بعيد نيست در اينجا دختران منظور باشد بقرينه «ابنائنا»، نساء و نسوه از لفظ خود مفرد ندارند، واحد آنها مرئه است.

انفسنا: نفس در اينجا بمعنى شخص و ذات است، انفسنا يعنى خودمان.

نبتهل: بهل و ابتهال بمعنى تضرّع و زارى است، آنها كه ابتهال را در آيه لعن معنى كرده اند شايد منظور آنست كه تضرّع توأم با لعن بوده است ولى طبرسى و زمخشرى گفته اند «البهلة: اللعنة».

لعنت: لعن: راندن، دور كردن. «لعنه: طرده و ابعده عن الخير» لعن و لعنت خدا

در آخرت عذاب و در دنيا، دور كردن از رحمت و توفيق و نيز عذاب است چنان كه در آيه.

قصص: قصّه گويى و قصّه. مصدر و اسم هر دو آمده است، اصل آن پى جويى و تعقيب است على هذا قصص مفرد است ولى گويى راغب آن را جمع ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 93

دانسته است.

اله: معبود. (بقره/ 133).

عزير: عزّت، توانايى مقابل ذلّت. عزيز: توانا (قاموس قرآن).

حكيم: محكم كار، حكمت كردار. كسى كه كار را از روى تشخيص و مصلحت انجام دهد (قاموس قرآن).

شرحها

از آيات گذشته كه شرح ولادت عيسى بود يك سؤال پيش ميايد و آن اينكه:

نصارى حق دارند عيسى را پسر خدا بدانند زيرا بدون پدر بدنيا آمده است؟

در اين آيات باين سؤال پاسخ داده شده كه بدون پدر بدنيا آمدن دليل «ابن اللَّه» بودن نمى شود چنان كه آدم بدون پدر و مادر از خاك آفريده شد اگر بدون پدر موجود شدن دليل الوهيّت و ابن اللَّه بدون باشد، آدم باين امر سزاوارتر است، آن گاه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تأكيد ميشود كه سرگذشت عيسى همين است مبادا در آن شكّى داشته باشى و سپس دستور ميدهد كه اگر اين سخن را قبول نكرده و محاجّه كنند آنها را بمباهله بر خوان كه هر طرف باطل است بلعنت و عذاب خدا گرفتار شود و در پايان تكرار مى كند كه سرگذشت واقعى همين است و خداى توانا از روى حكمت چنين كارى كرده است و اگر نپذيرفتند معلوم است كه به فكر فساد كردن هستند و خدا از كار آنها آگاه است.

59- إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ

مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «1» در اينجا دو مسئله است يكى خلقت آدم از خاك دوّمى مسئله «كن

__________________________________________________

(1) چون در اينجا خبر از گذشته است لازم بود «كن فكان» گفته شود نه «فيكون» باحتمال بعضى «كن فيكون» هر دو در تكوين يك كلمه هستند يعنى اول آفريد سپس درباره او «كن فيكون» اعمال كرد. و ممكن است «فيكون» جزاء شرط محذوف باشد يعنى:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 94

«كن فيكون» كه «ثم» نشان ميدهد اين دو امر فاصله زمانى داشته اند، على هذا مورد تشبيه قسمت اوّل است، ولى اگر بگوئيم كه آدم مدتهايى از آفريده شدنش گذشت سپس استعداد پيدا كرد و روح الهى در وى پيدا شد، عيسى هم با قدرت خدا متولد شد و سپس روح خدايى و وحى در او پيدا گرديد، در اينصورت هر دو قسمت مورد تشبيه مى باشند و مراد از ثُمَّ قالَ ... دميدن روح الهى و اعطاء تفكر و اراده است و اللَّه اعلم «1» رجوع شود به «نكته ها» و بآيه كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ بقره/ 213.

60- الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ يعنى: اين سرگذشت حق است و از جانب پروردگارت ديكته ميشود از ترديد كنندگان مباش، اين آيه براى تحكيم اطمينان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

61- فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ در «نكته ها» جريان مباهله را نقل خواهيم كرد، باتفاق شيعه و اهل سنت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس

از نزول آيه، نصاراى نجران را بمباهله دعوت فرمود و موقع رفتن به محل مباهله فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود برد با در نظر گرفتن اين نقل مسلم مطالب ذيل از آيه استفاده ميشود.

اول: حسن و حسين عليهما السّلام پسران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بوده و بآنها «ابن رسول اللَّه» گفته ميشود ابن حجر در صواعق محرقه خود مى گويد: از فوائد اين آيه آنست كه به حسنين، پسران رسول خدا، گفتن جايز است و او بالاتفاق پدر آن دو است. «2»

__________________________________________________

«قال له كن و اذا قال لشى ء كن فيكون» نتيجه اين ميشود كه آدم نيز مشمول اين قانون كلى گرديد.

(1) در بحار ج 4 ص 13 از امام باقر سؤال شده از روحى كه در آدم و عيسى بود او فرمود:

«روحان مخلوقان اختارهما اللَّه و اصطفاهما روح آدم و روح عيسى».

(2) صواعق ابن حجر ص 157 ذيل آيه 9 از آيات وارده در شأن اهل بيت عليهم السلام مشروح اين مطلب را علامه امينى در كتاب الغدير ج 7 ص 124- 129 آورده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 95

دوم: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط حضرت فاطمه را با خود برده دليل است كه «نسائنا» فقط يك مصداق داشته و فاطمه عليها السّلام «الگوى» منحصر بفرد بوده است و گرنه لازم بود كه آن حضرت اقلا سه نفر را ببرد، حتى از زنان آن حضرت نيز كسى لايق آن مقام نبود.

سوم: على بن ابى طالب عليه السّلام در اين آيه مصداق «انفسنا» است يعنى: كسى را بخوانيم كه در

فضيلت و مقام و ارزش بمنزله خود ما است، «انفسنا» جمع است ولى عمل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نشان ميدهد: اين جمع فقط يك مصداق داشته و گرنه لازم بود اقلا سه مرد را با خود ببرد كه مصداق جمع باشند، از اينجا مقام والاى على بن ابى طالب عليه السّلام كاملا روشن ميشود، مباهله در سال نهم يا دهم هجرت در اواخر زندگى آن حضرت اتفاق افتاده و تا آن روز در اسلام فقط يك فرد در مزايا و فضائل مانند رسول وجود داشت.

چهارم: زمخشرى در كشّاف پس از نقل اينكه: رسول خدا فقط على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود به مباهله برد مى گويد: براى فضيلت اصحاب كساء دليلى قويتر از اين واقعه نيست، ابن حجر در صواعق ذيل آيه نهم از آيات نازله در شأن اهل بيت، اين را از زمخشرى نقل كرده است. مأمون از حضرت رضا عليه السّلام پرسيد: بزرگترين فضيلت على بن ابى طالب كه قرآن ذكر ميكند كدام است؟ امام آيه مباهله را خواند سفينة البحار (بهل).

62- إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ اين آيه در بيان سه مطلب است اول: سرگذشت واقعى عيسى و مريم همين است و بس. دوّم: معبودى جز خدا نيست، عيسى و غير عيسى نميتوانند فائز مقام الوهيّت باشند. سوّم: خداى توانا از روى حكمت و مصلحت، عيسى را بدون دخالت پدر آفريده است.

63- فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ يعنى: اگر نصارى از تصديق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 96

آن اعراض كردند در اينصورت قصد

تباهى و اضلال مردم را دارند و خدا به تبهكاران داناست، آنها را بكيفر اعمالشان مى رساند.

نكته ها
خلقت آدم و نشو و ارتقاع

راجع به پيدايش موجودات زنده، در حال حاضر دو نظريه و دو فرضيّه وجود دارد. يكى: اتحاد انواع. و آن اينكه در روى زمين ابتدا يك موجود زنده و ساده پيدا شده و اينهمه موجودات بتدريج از آن بوجود آمده اند.

دوم: فرضيّه استقلال انواع است و آن اينكه انواع موجودات زنده مستقل هستند و در بوجود آمدن ربطى بهم ندارند، شتر از اوّل شتر پيدا شده، گوسفند، از اوّل گوسفند بوجود آمده و انسان از اوّل انسان بوجود آمده است و هكذا ... «1»

هيچ يك از اين دو فرضيّه بطور علمى اثبات نشده است بنا بر نظريّه اوّل در ابتدا فقط يك معجزه بوقوع پيوسته و با اراده خاصّ خدا موجود بى جانى به جاندار تبديل گرديده است بر خلاف نظريّه دوّم. ولى ظواهر آيات و روايات وجه دوّم را تأييد مى كنند، در متون دينى مخصوصا دين اسلام خبرى از فرضيّه اوّل وجود ندارد.

گفتيم: هيچ يك از ايندو علمى نيستند و اگر روزى نظريّه داروين مثل «دو دو تا، چهارتا» روشن و علمى گرديد حمل آيات قرآن بر آن در كمال آسانى است و هيچ نبايد وحشت كرد، بعضى با شنيدن فرضيّه داروين انگليسى عصبانى و ناراحت مى شوند مبادا پيشرفت اين فرضيه صدمه اى به دين بزند ولى هيچ جاى ناراحتى نيست و نيز فرضيّه داروين اكنون رو بزوال است و بتدريج موجوديّت

__________________________________________________

(1) ظهور آيه درباره خلقت آدم چنين است كه آدم بطور انفجار از گل خشكيده بوجود آمد مانند عصاى موسى كه مبدل باژدها گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 97

خود را

از دست مى دهد.

در قرآن يك مسئله، مسئله خلقت انسان است كه انسان از لجن هاى گنديده و سياه و از خاك چسبنده بخصوصى آفريده شده است رجوع شود به سوره حجر آيه 26- 28- 33، رحمن/ 14، ص/ 71، مؤمنون/ 12، صافات/ 11 و يك مسئله، مسئله خلافت انسان و دميده شدن روح الهى و سجود ملائكه بر او است، ظاهر آيه مورد بحث آنست كه «آدم» در آن بجاى «بشرا» در آيه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ص/ 71 است.

انسان و ميمون:

در حديث توحيد مفضّل مطلبى درباره ميمون نقل شده مضمونش آنست كه: خلقت ميمون براى عبرت انسان است تا بداند اگر خدا ذهن و عقل و بيان بانسان نداده بود مانند ميمون ميشد، او از سنخ حيوانات است ولى عقل و تفكّر و بيان او را ممتاز نموده است، اين حديث احتمال ديگر نيز دارد رجوع شود به بحار ج 3 ص 98 طبع جديد و سفينة البحار (قرد).

مباهله:

جريان مباهله چنان كه ابن اثير در تاريخ كامل تصريح كرده در سال دهم هجرت واقع شده و آن روز 24 ذو الحجّه شش روز بعد از جريان مقدّس غدير خمّ بود و از عمر آن حضرت فقط دو ماه و چهار روز باقى مانده بود. مباهله يكى از عجيبترين و خطرناكترين حوادث اسلامى است، تا پيش خود مجسّم نكنيم با هميّت آن متوجّه نخواهيم شد.

هيئتى از نصاراى نجران «1» بمدينه آمدند، در مسجد مدينه ناقوس زدند و نماز خواندند و در گفتگو با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: ما را بچه مى خوانى؟

فرمود: به شهادت لا اله الا اللَّه و پيامبرى خودم و اينكه عيسى بنده و مخلوق خداست، مى خورد، مى آشاميد و بول و غايط مى كرد ... گفتند پدرش چه كسى

__________________________________________________

(1) شهرى بود ما بين حجاز و يمن، اهالى غير مسيحى آن در آن وقت اسلام آورده بودند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 98

بود؟ (نظرشان آن بود، پدر ندارد پس ابن اللَّه است) فرمود: سرگذشت او همچون سرگذشت آدم است كه خدا از خاكش آفريده، در جواب عاجز و متحيّر ماندند ولى از لجاجت دست برنداشتند، حضرت بنا به دستور آيه مورد بحث،

به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم لعنت و عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد، اگر دروغگو باشم بر من. گفتند: منصفانه گفتى و قرار مباهله گذاشتند فرداى آن روز نصارى ديدند كه آن حضرت فقط چهار نفر را همراه مى آورد، يك مرد و يك زن و دو پسر. گفتند: اينها كيستند؟ جواب شنيدند كه آن مرد پسر عمّ و دامادش على و محبوبترين خلق نزد اوست، آن زن فاطمه دختر او و آن دو پسر حسن و حسين نواده هاى وى هستند.

پيامبر به مكان مباهله رسيد و بر دو زانو نشست، ابو حارثه كه اسقف نصارى بود از ديدن آن وضع تكان خورد و گفت: بخدا مانند پيغمبران بزانو نشست و بعد گفت: چهره هايى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جايش بركند البتّه خواهد كند! مباهله نكنيد هلاك مى شويد، بعد گفت: يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و مصالحه ميكنيم، با ما به مبلغى مصالحه كن كه پرداخت آن را قادر باشيم بالاخره با وضع جزيه بر آنها، اين واقعه پايان يافت.

اهل تاريخ و تفسير اين مطلب را نقل كرده و ساده تلقى كرده اند ولى ميتوان گفت: در اسلام ماجرايى باين اهميّت نبوده است، چه پيشنهاد حيرت انگيزى!!! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيش خود چه مى انديشد و بر اصالت دعوت خويش چقدر ايمان دارد؟!، اين دعوت چهار احتمال داشت اوّل آنكه نفرين آن حضرت پذيرفته شده نصارى عقوبت شوند. دوم بالعكس، سوم نفرين هيچ يك از طرفين باجابت نرسد.

چهارم در اثر نفرين، هر دو طرف از بين بروند، فقط صورت اوّل بنفع آن حضرت و

اسلام بوده و در سه صورت ديگر فاتحه اسلام و آن حضرت خوانده مى شد، اين چه مسابقه اى بود؟!!! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 99

سال دهم هجرى است، اسلام براه طبيعى خود افتاده، حضرت صاحب حكومت، تشكيلات و ساز و برگ شده، نصاراى نجران مسلمان نشدند چه تأثيرى دارد، خدايا اين مرد بزرگ چقدر ايمان و اطمينان خاطر داشت و بدين و خداى خود چقدر مؤمن بود؟!!! اگر او در حق بودن خود ترديدى داشت هرگز بچنين مسابقه خطرناك دست نمى زد.

آرى: رهبر هر مكتب و قيام بايد باصالت مكتب خويش چنان عقيده اى داشته باشد و گرنه موفّق بودنش مشكل است.

عجيب

!! گفتيم: باتفاق شيعه و اهل سنّت، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فقط:

على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام را با خود بمباهله برد، بهر كتاب تفسير و حديث و تاريخ زندگانى رسول خدا مراجعه كنيد، خواه تأليف شيعه باشد يا تأليف اهل سنّت، اين مطلب را خواهيد يافت، در تفسير «المنار» تصريح ميكند كه: اين حديث را مسلم و ترمذى و ديگران از سعد بن ابى وقاص نقل كرده اند و گويد: روايات اتفاق دارند در اينكه آن حضرت فقط آن چهار نفر را با خود برد ولى در ذيل آن مى گويد: اين حديث را شيعه وضع كرده اند.

عجبا!!! اين يكى از لغزشهاى محمّد عبده مى باشد به بينيد تعصّب چه بلائى بسر دانشمندان مى آورد و آنها را بچه راههايى مياندازد تا جايى كه آن را از سعد بن ابى وقاص دشمن شيعه نقل مى كند باز مى گويد: حديث را شيعه جعل كرده است. مرحوم شيخ جواد بلاغى در تفسير آلاء الرحمن و علامه طباطبائى در الميزان

بلغزش محمّد عبده اشاره كرده اند.

مباهله براى همه

از روايات معلوم ميشود كه مباهله هميشه بوده و هست.

در سفينة البحار آمده: از روايات معلوم ميشود كه مباهله در امتهاى گذشته نيز بوده است از جمله در روايات مباهله آمده است كه اسقف نصارى پس از ديدن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: بخدا قسم محمّد بزانو نشست چنان كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 100

انبيا براى مباهله به زانو مى نشستند، و از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه به شيعه فرمود:

با آنها كه مذهب شما را قبول نميكنند مخاصمه كنيد. عقيده خود را بر آنها بيان داريد، گمراهى آنها را روشن كنيد و درباره على عليه السّلام با آنها مباهله نمائيد (سفينة البحار- بهل).

نجاشى در احوال محمّد بن احمد بن عبد اللَّه قضاعه نقل ميكند كه اوثقه و فقيه فاضل بود، او با قاضى عبد الجبّار قاضى موصل در امامت مناظره كردند تا بجايى رسيد كه محمّد بن احمد باو گفت: آيا حاضر به مباهله هستى، گفت: فردا مباهله ميكنيم، فردا حاضر شده، دست در دست هم گذاشته مباهله كردند، سپس از مجلس برخاستند، قاضى كه هر روز در مجلس امير ابن حمدان حاضر ميشد ولى آن روز و فرداى آن حاضر نشد، امير گفت: از حال قاضى بپرسيد، خبر آوردند كه از وقتى كه از مجلس مباهله برخاسته تب كرده است، دست قاضى كه با آن مباهله كرده بود ورم كرد و سياه شد، فرداى آن روز قاضى از دنيا رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 101

[سوره آل عمران (3): آيات 64 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا

يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66) ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (67) إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70) يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 102

64- بگو اى اهل كتاب بيائيد بسوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان و منصفانه است (و آن اينكه) جز خدا را نپرستيم، و چيزى را باو شريك قرار ندهيم، بعضى از ما بعضى را بجاى خدا ارباب نگيرد، پس اگر اعراض كنند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

65- اى اهل كتاب چرا در (مذهب) ابراهيم محاجه ميكنيد حال آنكه تورات و انجيل بعد از او نازل شده، آيا نمى فهميد؟!

66- شما آنهائيد: در موضوعى كه بآن علم داشتيد محاجه كرده ايد، چرا در موضوعى كه بآن آگاه نيستيد محاجه مى كنيد و خدا ميداند و شما نميدانيد.

67- ابراهيم نه يهودى بود، نه نصرانى. بلكه يكتا پرست و مسلمان بود و از مشركان نبود

68- نزديكترين مردم بابراهيم آن كسانى هستند كه

از او پيروى كردند و (نيز) اين پيغمبر و كسانى كه باو ايمان آورده اند و خدا يار مؤمنان است.

69- جمعى از اهل كتاب دوست دارند كه كاش شما را گمراه كنند (ولى) فقط خودشان را گمراه مى كنند و نمى دانند (كه خود را گمراه ميكنند).

70- اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار ميكنيد! حال آنكه (در ضمير خود براست بودن آنها) گواهى ميدهيد؟

71- اى اهل كتاب چرا حق را بباطل مياميزيد، و چرا حق را دانسته (از روى عمد) نهان مى داريد؟!

كلمه ها

تعالوا: بيائيد. اسم فعل است مفرد آن «تعال» ميباشد.

ارباب: جمع ربّ. مراد از آن در اينجا قانونگذار و مدبّر است، ربّ در اصل بمعنى تربيت ميباشد، اطلاق آن بر مربّى بطور استعاره است (قاموس قرآن).

تحاجون: محاجّه بمعنى حجّت آوردن و در اينجا بمعنى ستيز است.

نصرانيا: پيروان عيسى عليه السّلام را نصرانى گويند جمع آن نصارى است (بقره/ 62). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 103

يهودى: كسى كه در دين يهود باشد، هود در اصل بمعنى رجوع و توبه است ولى ظاهرا آن از «يهوديّه» و آن قسمتى از فلسطين است كه يهود بعد از مراجعت از اسيرى (بابل) در آن سكونت گزيدند (قاموس كتاب مقدس).

حنيف: مايل بحق. مراد از آن در اينجا موحّد است، حنف (بر وزن عمل) در اصل بمعنى ميل بداخل است كه از آن ميل بحق اراده شده، بعكس.

جنف.

اولى: نزديكتر. سزاوارتر. آن اسم تفضيل از «ولى» است.

تلبسون: لبس (بفتح- ل) بمعنى خلط و مشتبه كردن است (بقره/ 42).

شرحها

پس از آنكه سرگذشت مريم و عيسى روشن گرديد و عيسويان از مباهله درماندند، در اين آيات اوّلا اهل كتاب بتوحيد عبادت و توحيد حكومت كه خاصّ خداست خوانده شده اند، جامعه اى كه در آن فقط بخدا عبادت مى شود و از دستورهاى او پيروى ميگردد. ثانيا: اينكه اهل كتاب براى حق بودن خود مى گفتند: ابراهيم يهودى يا نصرانى بود، روشن شده: پيدايش يهوديّت و نصرانيّت پس از نزول تورات و انجيل بود حال آنكه ابراهيم پيش از آن دو بوده است در اينصورت ابراهيم يهودى و نصرانى نبوده، او فقط يك مسلمان موحّد و عارى از هر گونه شرك بوده است، در مقام انصاف، نزديكترين كس

بابراهيم آنان بودند كه از توحيد او پيروى كردند و نيز اين پيامبر و پيروان او هستند كه راه ابراهيم مى روند، نه شما كه نه توحيد خالص داريد و نه از فرمان خدا اطاعت مى كنيد، ثالثا: در اين آيات دانشمندان اهل كتاب را مخاطب قرار داده كه حقائق را انكار نكنند و مردم را باشتباه نياندازند. پس دو تا يا أَهْلَ الْكِتابِ در اوّل خطاب بعموم اهل كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 104

و سومى و چهارمى خطاب بدانشمندان آنهاست. ناگفته نماند: روى سخن در آيات گذشته راجع بنصارى بود ولى در اين آيات يهود و نصارى هر دو منظور مى باشند.

64- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ سواء بمعنى مساوى و برابر است «1» آمدن بسوى كلمه، بمعنى اتّفاق در سخن و عمل است. يعنى: اى اهل كتاب بيائيد بهدفى و مقصدى كه فائده آن بهمه برابر و يكسان است و تبعيضى در آن نيست و نميتوانيد بگوئيد: اين پيشنهاد فقط بسود يك طرف و يا عدّه اى است. و آن اينكه در مقام پرستش و بندگى، فقط خدا را پرستش كنيم و شريكى بر او قائل نشويم و در مقام فرمانبرى و اطاعت فقط از دستورهاى خدا اطاعت كنيم و جز خدا اربابى و قانونگذارى نداشته باشيم.

آرى: پيامبران ميخواهند جامعه اى تشكيل دهند كه در آن توحيد حكومت كند، همه بخدا رو آورند و همه، كارهاى فردى و اجتماعى خود را با اغراض خدايى و دستورهاى خدا تطبيق دهند اين جامعه مطابق فطرت

انسان است، در اين جامعه تبعيضى نيست، همه در برابر خدا و قانونهاى او يكسانند و اين جامعه سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ است.

توضيح اينكه: اهل كتاب از دو جهت آلوده بودند، اوّل از جهت توحيد و توحيد عبادت كه غير خدا را، خدا و پسر خدا و معبود ميدانستند چنان كه فرموده:

إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ نساء/ 171. و نيز فرموده: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ... لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ مائده/ 73 و 72 و نيز فرموده:

__________________________________________________

(1) سواء در اصل مصدر است بمعنى برابرى و در آيه، وصف است بمعنى برابر و مساوى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 105

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ... مائده/ 116. و نيز فرموده: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30 و نيز فرموده: هيچ پيامبرى را نرسد كه خدا باو نبوّت و كتاب بدهد، سپس بمردم بگويد: بندگان من باشد نه بندگان خدا ...» آل عمران/ 79.

از طرف ديگر: اهل كتاب از بزرگان و دانشمندان خود كور كورانه تقليد ميكردند، هر چه ميگفتند: عوام آن را وحى منزل ميدانستند، آنها هم براى حفظ مقام و اغراض شخصى، از طرفى حقائق را كتمان مى كردند وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بقره/ 146،

و از طرف ديگر بدلخواه خود حلال را حرام و حرام را حلال ميكردند، قرآن از دست آنها مينالد و ميگويد: احبار و راهبان اموال مردم را بباطل ميخورند و آنها را از راه خدا باز ميدارند (توبه/ 34) و در حق عوامشان فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ... توبه/ 31، كنشت و كليسا قانونگذار مطلق بود.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده آنها در برابر خدا، احبار و راهبان را عبادت نكردند، بلكه حلالى را براى آنها حرام و حرامى را حلال كردند، ارباب گرفتن در برابر خدا همان بوده، گويند چون اين آيه نازل شد عدى بن حاتم برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: ما بزرگان را عبادت نميكرديم. حضرت فرمود:

آن گاه كه چيزهايى را حلال و حرام ميكردند قبول ميكرديد؟ گفت: آرى. ارباب گرفتن همان است. «1»

در جهان، معبود فقط خداست، ربّ فقط خداست، و حكم و دستور از آن خداست إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يوسف/ 41 پيامبر نميگويد حتى ملائكه و پيامبران ارباب مردم و دستور دهندگان مردم اند وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 106

أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ ... آل عمران/ 80، رجوع شود به «نكته ها» فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ يعنى: اگر نپذيرفتند بگوئيد: گواه باشيد و اقرار كنيد كه ما بخدا تسليم شدگانيم نه شما، زيرا فقط خدا را عبادت ميكنيم و فقط دستور او را پيروى مى نمائيم.

65- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْراهِيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ «ابراهيم عليه السّلام ميان مسلمانان و

يهوديان و مسيحيان محترم و مقبول است و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بارها ميفرمود: دين من همان دين ابراهيم است، يهود ميگفتند: ابراهيم از ماست و يهودى بوده، نصارى ميگفتند:

نه، ابراهيم از ماست و نصرانى بوده، ميخواستند با اين ادّعا خود را، بر حق جلوه دهند، قرآن ميگويد: اين ستيزه جويى يعنى چه؟! يهوديّت (با همه بدعتهايش) از تورات ببعد بوجود آمده چنان كه نصرانيّت از انجيل ببعد پيدا شده ولى ابراهيم هزار سال قبل از تورات و دو هزار سال قبل از انجيل بوده است، آيا نميفهميد؟!! 66- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ آيه صريح است در اينكه آنها در محاجّه اوّل علم داشتند و در آن محاجّه آنكه علم داشته ذيحق بوده است، لذا بنظر ميايد: اين محاجّه ما بين يهود و نصارى بوده، نصارى ميگفتند: عيسى پيامبر است و از جانب خدا مبعوث شده و دين موسى را تكميل كرده و آن را از روى علم ميگفتند، يهود در مقابل نصارى ميگفتند: عيسى نه خداست و نه پسر خدا و نه يكى از سه خدا، و اين را از روى علم مى گفتند «1» قرآن اين محاجه را حق مى داند، ولى اينكه هر يك بى آنكه اطلاعى داشته باشند ابراهيم را يهودى يا نصرانى معرفى مى نمايد، محاجه را باطل معرفى ميكند. و ميگويد واقعيت را خدا ميداند نه شما وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 107

سپس ميفرمايد:

67- ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ

مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

واقع امر آنست كه ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه او انسانى موحّد و يكتا پرست و بدستورهاى خدايى تسليم بود و از مشركان كه غير خدا را عبادت ميكنند و جز او اربابانى دارند، نبود، «1» اينكه قرآن ميگويد: ابراهيم يهودى و نصرانى نبود بدان علّت است كه يهوديّت و نصرانيّت توأم با شرك و خرافات است چنان كه ذيل آيه 135 سوره بقره توضيح داده شده است.

68- إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ مراد از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ كسانى است كه پيش از اسلام در دين ابراهيم بودند اعمّ از پيامبران گذشته و مؤمنان واقعى. يعنى يهود و نصارى در دين ابراهيم نيستند بلكه نزديكترين مردمان باو، و دين او پيروان واقعى وى و پيامبر اسلام و پيروان او هستند. ظاهرا جدا كردن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ بجهت احترام و عظمت آن حضرت است. جمله وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ روشن ميكند كه خدا نيز با اين گروه است نه با يهود و نصارى كه دين ابراهيم را خلط كرده اند، الف و لام «المؤمنين» براى عهد است يعنى:

خدا دوست يا سرپرست اين مؤمنان است.

69- وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ هشدار است بمسلمين كه كفّار در كمين آنها هستند و ميخواهند گمراهشان كنند، ولى آنها ندانسته خودشان را گمراه ميكنند، زيرا آنكه بفكر گمراه

__________________________________________________

(1) در اين آيه حَنِيفاً مُسْلِماً در جاى أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ و وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ در جاى وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا

بَعْضاً أَرْباباً در آيه اول است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 108

كردن ديگران است از هدايت يافتن خود دست كشيده و راه ضلالت مى رود، پس در وحله اول او فقط خودش را گمراه مى كند، ولى اضلال او در ديگران مؤثر واقع شود يا نه مطلب ديگرى است، البته ممكن است مؤثر واقع شود لذا آيه به مسلمانان هشدار مى دهد، اين مطلب مخصوص به زمان نزول قرآن نيست بلكه كفار هميشه در اين صدد هستند، ناگفته نماند «لو» در آيه به معنى «اى كاش» است كه در عرب «تمنى» گويند.

70- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ مراد از اين خطاب و خطاب بعدى ظاهرا علماء اهل كتاب است كه شواهد نبوت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را مى دانستند ولى انكار مى كردند ممكن است مراد از «آيات اللَّه» آيات قرآن باشد كه از روى بشارت تورات و انجيل مى دانستند، كه پيامبر و آيات قرآن حق است ولى انكار مى كردند كه منافعشان بخطر نيافتد. مراد از «تشهدون» شهادت قلبى و دانستن است.

71- يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ يكى از كارهاى آنها اين بود كه حق را به باطل خلط كرده و همه را در لباس دين بخورد مردم مى دادند چنان كه فرموده: يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره/ 79 ايضا آل عمران/ 78، و احكامى از خود جعل ميكردند، مثلا در تورات آمده: «پيامبرى را بر ايشان از ميان برادران ايشان (فرزندان اسماعيل) مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه باو امر

فرمايم بايشان خواهد گفت و هر كه سخنان مرا كه او باسم من گويد نشنود من از او مطالبه خواهم كرد» «1» اين گونه كلمات را كه گواه روشن بر رسالت پيامبر اسلام است به معانى ديگر حمل مى كردند يا مثلا

__________________________________________________

(1) سفر تثنيه: فصل 18 آيه 18.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 109

شواهدى را كه در انجيل يوحنّا درباره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ذكر شده به «جبرئيل» تأويل مى كردند «1» اينها خود مصداق خلط حق به باطل و كتمان حق هستند، على هذا تَكْتُمُونَ الْحَقَّ نتيجه «تلبسون» است و يا مراد از وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ شواهد و چيزهايى است كه رأسا كتمان مى كردند، اشكال كار در آن بود كه اين كارها را دانسته و از روى عمد انجام مى دادند: وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

نكته ها
قانون خدايى

از آيه تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ .. روشن گرديد: جامعه توحيد آنست كه در آن فقط بخداى واحد پرستش شود و خدايان دروغين بدور انداخته شوند و نيز قانون خدايى جايگزين قوانين ديگر گردد يعنى:

پرستش بخدا و اطاعت از احكام خدا، در جوامعى كه احكام طاغوت عملى مى شود و بدعتها جايگزين سنت ها مى شوند، جامعه توحيدى نيستند، ولى اين امر مانع از آن نيست كه مملكت توحيد مجلس شورى و قانونگذارى داشته باشد، زيرا در آن هر قانونى كه به مقتضاى زمان وضع مى شود بايد مطابق كليات قانون اسلام و قرآن باشد و در حقيقت در مجلس شورى مصاديقى بر احكام خدايى پيدا مى شود، لذا در قانون اساسى ايران روشن شده لايحه اى كه پنج نفر مجتهد مطابقت آن را با اسلام تصديق نكنند نبايد در مجلس مطرح گردد.

فقهاء اسلام

اگر گويند: فقهاء اسلام راجع به حلال يا حرام، جواز يا عدم جواز در موضوعاتى كه در زمان گذشته نبود احكامى صادر مى كنند، در اين صورت اينها با علماء اهل كتاب چه فرقى دارند كه قرآن درباره آنها فرموده: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؟

__________________________________________________

(1) رجوع شود به انجيل يوحنا باب چهاردهم بند 17- 26- 30 باب پانزدهم بند 26، باب شانزدهم آيه 7 و 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 110

در جواب گوئيم: فقهاء اسلام احكام عملى را با تطبيق به آيات قرآن و طريقه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله صادر مى كنند ولى علماء اهل كتاب دين را ملعبه قرار داده بودند و بهواى خود حلال را حرام و حرام را حلال مى كردند، كليسا و كنشت قانونگذار بودند و تمام مقدورات را در دست داشتند،

اين سؤال و جواب در روايت مفصلى از حضرت عسكرى از امام صادق عليهما السّلام نقل و در آن روشن شده: اگر بدون تحقق از هر عالم پيروى كنيم مانند عوام يهود (و نصارى) خواهيم بود و آن گاه صفاتى را كه در فقيه لازم است با اين عبارت بيان فرموده

«فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه» «1»

تا فقيهى داراى اين صفات نباشد نمى شود از او احكام آموخت زيرا بيم آن ميرود كه از خودش جعل كند، حساب كنيد كارهاى باصطلاح علماء را كه براى خلفاء بنى اميه و بنى عباس و طاغوتهاى فعلى آيه «... و اولوا الامر منكم» مى خوانند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!.

__________________________________________________

(1) وسائل ج 18 ص 94 طبع جديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 111

[سوره آل عمران (3): آيات 72 تا 78]

اشاره

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (73) يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (74) وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75) بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (76)

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ

ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (77) وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 112

72- گروهى از يهود (به همكيشان خود) گفتند: در اول روز به آنچه بر مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد و در آخر روز باز گرديد شايد آنها (نيز از دينشان) باز گردند.

73- (در اظهار مطلب) جز به كسى كه همكيش شماست اطمينان نكنيد. بگو: اين هدايت، هدايت خداست، مبادا كسى داده شود نظير آنچه را كه شما داده شده ايد، يا با شما نزد خدا محاجه كنند، بگو: برترى و موهبت به دست خداست به هر كه بخواهد مى دهد، خدا داراى فضل وسيع و (به شايستگان) داناست.

74- رحمت خويش را به هر كه خواهد مخصوص مى كند، خدا صاحب فضل و احسان بزرگى است.

75- از جمله اهل كتاب كسى است كه اگر او را بر پول زيادى امين كنى آن را به تو پس مى دهد و از جمله آنها كسى است كه اگر او را بر دينارى امين كنى آن را به تو پس نمى دهد مگر آنكه پيوسته بالاى سر او ايستاده باشى، اين بدان علت است كه گفته اند: بر ما در برابر غير يهود راه (تعرضى) نيست، به خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.

76- بلى آنكه به عهد خود وفا كند و تقوى پيش گيرد خدا پرهيزكاران را دوست

مى دارد.

77- كسانى كه عهد خدا و عهد خود را به بهاى اندكى مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت ندارند، خدا با آنها سخن نمى گويد، و روز قيامت بآنها نگاه نمى كند و آنها را پاك نمى گرداند و عذابى دردناك براى آنهاست.

78- گروهى از آنها هستند كه زبان خود را بخواندن نوشته خود مى پيچانند، تا گمان كنيد كه از تورات است، حال آنكه از تورات نيست، و مى گويند كه آن از نزد خداست حال آنكه از نزد خدا نيست و بر خدا دروغ مى بندند با آنكه مى دانند.

كلمه ها

وجه النهار: اول روز. اين بدان علّت است كه انسان ابتدا با اول روز مواجه مى شود.

الفضل: فضل در اصل بمعنى زيادت است و در قرآن بمعنى برترى، عطيه و رحمت و احسان آمده است، مراد از آن در اينجا ظاهرا نبوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 113

است كه از مصاديق عطيه و رحمت مى باشد.

واسع: صاحب سعه. يعنى فضل و رحمت او وسيع است به معنى وسعت دهنده نيز آيد.

تأمنه: إِنْ تَأْمَنْهُ يعنى او را امين گردانى «امنه: وثق به».

قنطار: مال زياد (آل عمران/ 14).

أميين: درس ناخوانده ها (رجوع شود به بقره/ 78) ظاهر آن است كه يهود غير يهود را امّى مى خوانده اند نه فقط مشركين عرب را. و شايد منظورشان نادانى ديگران بوده است.

كذب: دروغ و بر وزن (وزر) بمعنى دروغ گفتن است.

خلاق: نصيب و بهره. بعضى قيد «خوب» و بعضى قيد «وافر» را اضافه كرده اند، در هر حال مراد نصيبى از نعمتهاى آخرت است.

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن. مراد از آن در اينجا به نظرم پاك كردن بوسيله بخشودن گناهان است.

يلوون: لى: تابيدن «لوى الحبل» يعنى ريسمان را تابيدن «لوى لسانه بكذا»

كنايه از دروغ سازى است يعنى زبانش را با جعل دروغ پيچانيد.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات به بعضى از دسائس يهود و عقائد بى مدرك آنها و اينكه بعضى از اكاذيب را بخدا نسبت مى دادند، اشاره شده و روشن گرديده است كه اينگونه اشخاص از رحمت خدا بدور خواهند بود، مجموع مطالب اين آيات در چهار مطلب همراه با جواب آنها خلاصه مى شود: دسيسه يهود، عقيده بى اساس آنها تهديد بعذاب خداوند و دروغ سازى. ضمنا اينها از معجزات قرآن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 114

مجيد و پيامبر اسلام است كه از اسرار اهل كتاب خبر مى دهد.

72- وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ گويند: دوازده نفر از علماء يهود با هم تبانى كردند و گفتند: در اول روز به دين محمّد داخل شويد و اظهار اعتقاد كنيد ولى در آخر روز اظهار ارتداد و انكار كنيد و بگوئيد: به كتابهاى خود مراجعه كرديم و با دانايان مشورت نموديم، معلوم شد محمّد آن پيغمبر موعود نيست و اگر اينكار را بكنيد مسلمانان از دين خود برخواهند گشت و خواهند گفت: اينها غرضى ندارند، اول بدين داخل شدند و سپس به آنها روشن گرديد كه اسلام حق نبوده است «1» لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ تا با اين دسيسه از دين خود بر گردند.

در روايتى از ابى الجارود از حضرت باقر عليه السّلام منقول است كه اين امر در باره تحويل قبله بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز صبح را به بيت المقدس و نماز ظهر را بكعبه خواندند، ولى روايت ضعيف است

و بآيه تطبيق نمى شود گر چه بعضى از بزرگان، آيه را از روى آن تفسير كرده است.

73- وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ.

اين دسيسه دوم است، اين آيه نظير آيه: قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ ... بقره/ 76 است كه مشروحا بررسى شده «تؤمنوا» در اينجا بمعنى اعتماد و اطمينان كردن است مثل وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ توبه/ 61 يعنى در اظهار شواهد نبوت پيغمبر اسلام، جز بر يهود اعتماد نكنيد و بديگران نگوئيد:

كه صفات پيغمبر اسلام در تورات آمده است، زيرا اين كار يكى از دو ضرر را دارد يا آنكه مسلمانها مانند شما صاحب دين مستقلّى مى شوند و يا نزد خدا با شما محاجه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان و المنار.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 115

مى كنند كه دين ما را حق دانستيد ولى قبول نكرديد.

در ذيل آيه 76 سوره بقره گفته شده: اين منطق در صورتى درست است كه بگوئيم مراد از عِنْدَ رَبِّكُمْ كتاب خدا باشد «1» و يا بگوئيم: يهود عقيده داشتند كه علم خدا فقط شامل چيزهايى است كه آشكار شود و خدا از آنچه كتمان مى شود نعوذ باللّه خبر ندارد رجوع شود بآن آيه جمله قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ به نظرم جواب وَ قالَتْ طائِفَةٌ وَ لا تُؤْمِنُوا ... است «2» و الف و لام «الهدى» براى عهد است يعنى بگو: اين هدايت، هدايت خدايى است و با دسيسه شما از بين نمى رود.

قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ اين قسمت ظاهرا جواب أَنْ يُؤْتى

أَحَدٌ ... است، يعنى نبوت در دست خداست به هر كس و به هر قوم كه بخواهد مى دهد، خداوند فضل و رحمتش وسيع است و فقط به يك قوم و يك نژاد (يهود) شامل نيست. و نيز با استعداد و اهليّت آنكه باو پيامبرى مى دهد داناست.

74- يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ بنظر مى آيد:

اين آيه دفع دخل باشد از «واسع»، يعنى واسع الرحمة بودند مقتضايش آن نيست كه رحمت و نبوت را به هر كس عطا فرمايد بلكه آن را به كسى كه مى خواهد مخصوص مى كند: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ جمله وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ظاهرا راجع باين آيه و به قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ ... است.

75- وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً «3» يعنى: مگر پيوسته

__________________________________________________

(1) يعنى از كتاب خدا و از تورات بر عليه شما استدلال بكنند.

(2) اين كلام، جمله معترضه است ميان سخن يهود.

(3) گفته اند «ما» در آيه مصدريه است و تقدير آن: «الا ان تدوم عليه قائما است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 116

ملازم او باشى و مطالبه كنى، آيه روشن مى كند كه آنها اين نشيب و فراز را در امانت و خيانت بغير يهود داشتند، اين دو نوع كار در هر قومى مى شود ولى اين امر در يهود ناشى از آن بود كه: قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ يعنى مى گفتند: اگر يهود بر يهود خيانت كند پيش خدا مسئول است ولى اگر بر غير يهود خيانت كنيم راه عقابى بر عليه ما نيست زيرا خدا بر

نژاد يهود نظر بخصوصى دارد، فقط آنها را به رحمت و فضل خود برگزيده است. ذيل آيه، جواب اين سخن است كه فرمايد: وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ يعنى: خدا چنين چيزى بآنها نگفته، و بخدا دروغ مى بندند وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نشان مى دهد كه آنها چنين چيزى در تورات نمى يافتند ولى باز مى گفتند: قضيه همين است. چنان كه در تورات سفر لاويان باب ششم و نوزدهم به امانت درباره همه دستور داده شده است نه فقط درباره يهود.

76- بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ مراد از عهد ظاهرا امانت است كه پيمان بسته آن را به صاحبش برگرداند يعنى: آرى بر آنها راه عقاب باز است ولى كسى كه به امانت وفا كند و به صاحبش بر گرداند و از خيانت پرهيز كند خدا چنين كسان را دوست دارد.

77- إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ مراد از عهد اللَّه دين خداست كه پيمانى است ما بين خدا و خلق، و مراد از «ايمان» هر عهدى است كه مردم با مردم و يا با خدا مى بندند «يشترون» در اصل به معنى عوض كردن است و در خريدن و فروختن هر دو بكار مى رود «1» در اينجا به معنى فروختن و عوض كردنست اين آيه يك حكم كلّى و شامل هر كسى است كه داراى اين صفات باشد ولى مصداق آن در اينجا يهود است كه نه بدين خدا اهميت مى دادند و نه به پيمانهاى خويش، منظور از «ثمن قليل» مال و جاه

__________________________________________________

(1) اشترى آن گاه كه بمعنى فروختن باشد، مبيع

با «با» آيد چنان كه در اين آيه آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 117

دنياست كه فكر مى كردند در صورت قبول اسلام، از دستشان خواهد رفت.

پيداست كه چنين كسان بهره اى از نعمتهاى آخرت ندارند.

وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين جمله و تفسيرش در آيه 174 سوره بقره گذشت لا يُكَلِّمُهُمُ كنايه از غضب خداست چنان كه با مؤمنان تكلّم خواهد فرمود، «لا ينظر» كنايه از بى اعتنايى خداست نسبت بآنها (نعوذ باللّه) لا يُزَكِّيهِمْ يعنى با بخشيدن گناهانشان آنها را پاك و مستحق بهشت نمى كند.

78- وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از «بالكتاب» ظاهرا همان است كه خود نوشته بودند، «يلوون» نشان مى دهد كه آن را با لحن تورات مى خواندند تا مسلمانان گمان كنند كه از تورات است، منظور از «الكتاب» دوم و سوم، تورات است، تكرار آن در آخر براى كثرت توضيح مى باشد گويند: آيه، حكايت حال گروهى از دانشمندان يهود است كه چيزهايى از خود نوشته و به تورات نسبت دادند تا سدى در راه اسلام بوجود آورند، در بعضى از روايات نام «كعب بن الاشرف» يهودى خطرناك در اين ماجرا به چشم مى خورد كه از طراحان اين خيانت بود. جمله:

وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نقشه خائنانه آنها را هر چه بيشتر روشن مى كند. نظير اين مطلب در سوره بقره/ 79 نيز آمده است.

نكته ها:

فتنه يهود و نصارى و مخصوصا فتنه يهود با ختم نزول قرآن پايان

نيافته، تذكر قرآن مجيد مخصوص به زمان نزول وحى نيست بلكه يهود و نصارى با منافقانى بدتر از منافقان زمان وحى، همواره بر اسلام و اهل اسلام مى تازند، اكنون يهودانى ماهرتر از يهودان زمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 118

نزول قرآن با وسائلى هر چه مجهز و تبليغاتى مجهزتر دست اندر كار هستند و بر جان و مال و دين مردم رحم نمى آورند، ملاحظه كنيد صهيونيسم بين المللى چه بيداد مى كند و بر سر اهل فلسطين چه بلاهايى مى آورد.

يكى از بدبختى هاى ملل اسلامى آن است كه، به اصطلاح زعماى آنها همه تحصيل كرده اروپا و امريكا هستند و همه شستشوى مغزى شده اند، فكرشان هم از سنخ افكار يهود و نصارى است، از توصيه هاى قرآن بدور هستند آن گاه كه مصر و سوريه و اردن از اسرائيل غاصب شكست خوردند يكى از سخنگويان «رابطه عالم اسلامى» كه همه ساله در موسم حج در مكه تشكيل مى شود، ضمن سخنرانى خود در آن محفل مرتبا فرياد مى كشيده: «و اللَّه در اين جنگ قرآن شركت نكرده بود» ما هم با آن گوينده همصدائيم كه در آن جنگ قرآن شركت نكرده بود و گرنه مسلمانان شكست نمى خوردند، اى مسلمانان اين شما و اين كلام خدا كه شما را پيوسته از دسيسه يهود و عمال آنها بر حذر مى دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 119

[سوره آل عمران (3): آيات 79 تا 80]

اشاره

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79) وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ

أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

79- نبوده براى بشرى كه خدا باو كتاب و فهم و نبوت بدهد، سپس او به مردم بگويد: بندگان من باشيد نه بندگان خدا، بلكه مى گويد: مردان خدايى باشيد زيرا كه كتاب خدا را درس مى دهيد و درس مى خوانيد.

80- و نه اينكه به شما امر كند ملائكه و پيامبران را خدايان گيريد، آيا پس از آنكه مسلمان شده ايد شما را امر بكفر مى كند؟!!

كلمه ها

الحكم: حكم در اصل به معنى منع و قضاوت است مراد از آن در آيه درك و فهم وجودت نظر مى باشد مثل: رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ شعراء/ 83.

ربانيين: جمع ربانى، ربان وصف است مثل عطشان به معنى تربيت كننده «ياء» آن براى نسبت است و نيز بمعنى «مخصوص بخدا» نيز آمده است و الف و نون آن براى مبالغه است يعنى «بسيار مخصوص به رب».

تدرسون: درس مى خوانيد. درس به معنى پيوسته خواندن است، يك بار خواندن را درس نمى گويند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 120

ارباب: جمع رب. تربيت كننده.

شرحها

مضمون اين دو آيه يك حكم كلّى است درباره همه پيامبران، ولى مصداق آن حضرت عيسى عليه السّلام و نفى الوهيت او است كه عيسى چنان ادعايى نداشته و الوهيت بر او چسبانده شده است مقام عيسى و هر پيامبر بالاتر از آنست كه از موهبت خدايى سوء استفاده كند، بلكه آنها به مردم مى گويند: بنده خدايا معلّم توحيد باشيد، گويند: نصاراى نجران گفتند: يا محمّد مى خواهى تو را عبادت كنيم و معبود بدانيم؟ فرمود: پناه بر خدا كه جز خدا را عبادت كنم و بعبارت غير خدا فرمان دهم ... تا آيه فوق نازل شده بقولى مردى بآن حضرت گفت: بر تو سلام كنيم همانطور كه بر يكديگر سلام مى كنيم آيا بر تو سجده نكنيم؟ فرمود: سجده بر كسى جز خدا سزاوار نيست پيامبرتان را احترام كنيد ... در نتيجه آيه فوق نازل شد، به نظر نگارنده اينگونه شأن نزولها سبب از بين رفتن ارتباط كلّى آيات مى باشند لذا نمى شود آنها را باور كرد، بلى مى شود گفت: چنان چيزهايى ممكن بوده در

بعضى از اذهان خطور كند، آيه شريفه ضمن جريان حضرت عيسى عليه السّلام به آنها جواب داده است.

79- ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ.

آنكه باو كتاب و فهم و پيامبرى داده شده، دريايى از فهم و انسانيت و كمال است، چنين كسى ادعاى الوهيت نمى كند، «كان» حكايت حال ماضى است يعنى چنين كارى از اول نبوده «1» آمدن لفظ «النبوة» ظاهرا براى آن است كه: جمع شدن كتاب و حكم در غير پيامبر هم ممكن است مثل: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ

__________________________________________________

(1) مى توانيم آن را «سزاوار نيست» نيز معنى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 121

بقره/ 121.

وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ در اينجا لفظ «يقول» مقدر است و تقدير آن «و لكن يقول كونوا» مى باشد، ممكن است ربانيين بمعنى تربيت كنندگان باشد چنان كه در نهج البلاغه آمده: «الناس ثلاثة عالم ربانى ... «1»» ولى به قرينه كُونُوا عِباداً لِي مراد از آن مخصوصان بخداست يعنى: مردانى مخصوص بخدا و در اطاعت خدا باشيد، زيرا كه كتاب خدا را هم درس مى دهيد و هم درس مى خوانيد و از حقيقت دين آگاهيد.

80- وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً لفظ «يأمركم» را بضمّ و بنصب آن خوانده اند، بنا بر قرائت نصب، عطف است بر «يؤتيه و يا بر «يقول» و «لا» براى تأكيد نفى است و بنا بر قرائت ضمّ، جمله مستأنفه مى باشد، يعنى:

سزاوار نيست كه خدا به كسى كتاب و حكم و نبوت بدهد سپس او شما را امر كند به اينكه ملائكه و پيامبران

را براى خود خدايان گيريد و پرسش كنيد.

أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ يعنى: پس از آنكه با پذيرفتن دعوت او مسلمان شديد آيا سپس شما را به كفر و بندگى خود فرمان مى دهد؟! يا آيا پس از آنكه بحسب فطرت يا بواسطه پيغمبر پيشين مسلمان شده ايد شما را امر به كفر مى كند «2»؟! خلاصه اين دو آيه آن است كه: پيامبران نه مردم را بعبادت خود مى خوانند و نه بپرستش ملائكه و پيامبران ديگر. آنچه در اين باره به پيامبران نسبت داده اند همه جعلى و دروغ محض است در دين خدا، انسان پرستى، فرشته پرستى، بت پرستى و خلاصه پرستش غير خدا ممنوع است.

__________________________________________________

(1) حكمت: 147. [.....]

(2) وجه دوم كه اسلام آوردن بحسب فطرت يا بواسطه پيامبر قبلى باشد از تفسير المنار و وجه اول از الميزان استفاده شده است، بنظرم وجه اول قويتر است زيرا پذيرفتن نبوت او در اول، همان مسلمان بودن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 122

[سوره آل عمران (3): آيات 81 تا 89]

اشاره

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (81) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82) أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ

وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84) وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (85)

كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 123

81- و چون خدا پيمان پيامبران را (از مردم) گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس پيامبرى به سوى شما آمد كه دين شما را تصديق مى كند حتما باو ايمان مى آوريد و او را يارى مى كنيد. «1» (آن گاه خدا به پيامبران) گفت: آيا (به اين عهد) اقرار كرديد و بر آن پيمان گرفتيد؟ گفتند اعتراف كرديم، فرمود: گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم.

82- پس هر كه بعد از اين (از پيمان ما) اعراض كند آنها فقط فاسقانند.

83- آيا (دينى) جز دين خدا مى طلبند حال آنكه هر كه در آسمانها و زمين هست برغبت يا باجبار باو تسليم شده اند و بسوى او بر مى گردند.

84- بگو: بخدا ايمان آورديم و بآنچه بر ما نازل شده و بآنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحق يعقوب و اسباب نزول يافته و بآنچه بموسى و عيسى و پيامبران از پروردگارشان داده شده (ايمان آورديم) ميان هيچ يك از آنها فرقى نمى گذاريم و ما به خدا تسليم شدگانيم.

85- هر كه جز اسلام دينى بطلبد هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از

زيانكاران است.

86- خدا چگونه هدايت مى كند قومى را كه بعد از ايمان آوردن كافر شده اند و گواهى داده اند كه اين پيغمبر بحق است و دلائل واضح بآنها آمده، خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند.

87- آنها سزايشان، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم است.

88- در لعنت خدا پيوسته اند، عذاب از آنها تخفيف نيابد، و مهلت داده نمى شوند.

89- مگر كسانى كه پس از كفر توبه كرده و خود را اصلاح كرده اند، كه خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

ميثاق: پيمان محكم، اصل آن از وثاقة به معنى محكم شدن است «وثق وثاقة: قوى».

اصر: آن در اصل به معنى سنگين و سنگينى است وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً ولى در اينجا به معنى پيمان است، پيمان داراى يك سنگينى

__________________________________________________

(1) فعل «لتؤمنن- لتنصرن» در اينجا بمعنى امر است يعنى ايمان بياوريد و يارى كنيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 124

معنوى و قبول مسئوليت است.

فاسقون: از دين خارج شدگان فسق در اصل به معنى خروج است (قاموس قرآن).

يبغون: طلب مى كنند. بغى در اصل به معنى طلب است (قاموس قرآن).

طوعا: طوع: رغبت. ميل.

كرها: (بضم اول و فتح آن) ناپسند داشتن، امتناع كردن «كره كراهة:

ضد احبه».

اسباط: نواده ها. مفرد آن سبط است و اسباط در ذيل آيه 136 بقره، بررسى شده است.

ينظرون: انظار به معنى مهلت دادن است.

شرحها

اين آيات با آيات گذشته كمال ارتباط را دارد و در حقيقت قسمت ديگرى از مطالب گذشته است، خلاصه مضمون آيات نه گانه اينست: پيامبران گذشته به دستور خدا از امّت خود پيمان گرفته اند كه پيامبران آينده را بپذيرند و از دين آنها حمايت كنند، هر كه از اين پيمان سرپيچد از دين خارج شده است.

پيامبران از لحاظ اصول، همه يك دين آورده اند، بايد به آن تسليم شد، آن اسلام و تسليم شدن بخداست و جز آن دينى از نظر خدا پذيرفته نيست، اهل كتاب كه دانسته و از روى عمد پيامبر اسلام را تكذيب مى كنند پيش خدا مسئولند و سختترين عذاب را خواهند ديد، مگر آنكه توبه كنند و خودشان را اصلاح نمايند در اين صورت از رحمت و غفران خدا بهره مند خواهند بود.

81- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ لَما

آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ اين پيمان راجع به امّت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 125

پيامبران است «1» لذا از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: تقدير آيه «اخذ اللَّه ميثاق امم النبيين ...» است بنا بر اين مخاطب در «آتيتكم- جاءكم» و در دو فعل آخر، امّت پيامبران است يعنى: خدا از امّت پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما شريعت و دستورات اخلاقى دادم سپس پيامبرى آمد و آنچه شما داريد تصديق كرد، حتما باو ايمان بياوريد و او را يارى كنيد.

در آيه ديگرى اين ميثاق صريحا به بنى اسرائيل نسبت داده شده وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ ... وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ مائده/ 12 در اين آيه «آمنتم- عزرتموهم» بجاى «لتؤمنن. لتنصرنه» در آيه مورد تفسير است.

قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ يعنى: خدا به پيامبران فرمود: آيا به اين پيمان اعتراف كرديد؟ و بر اين ايمان و نصرت، از مردم پيمان گرفتيد؟ گفتند: آرى فرمود بر اين پيمان كه از مردم گرفتيد گواه باشيد، من نيز با شما از گواهانم، چون «اقررنا» در جواب استفهام آمده قهرا معناى آن هم اعتراف به ميثاق و هم اخذ ميثاق از مردم است. در ذيل آيه هفتاد يكم اين سوره نمونه اى از تورات درباره بشارت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را نقل كرديم و بمحلهايى از انجيل اشاره نموديم بآنجا رجوع شود.

82- فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ

ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ يعنى پس از اين پيمان، هر كه پيامبر آينده (محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) را با وجود دلائلش قبول نكند از پيمان خدا و دين

__________________________________________________

(1)- اضافه ميثاق به «النبيين» شايد در تقدير «الميثاق من النبين» باشد در اينصورت پيمان از پيامبران گرفته شده و بحكم پيمان از امت آنهاست و شايد مثل ميثاق اللَّه و عهد اللَّه باشد كه پيمان گيرنده خود پيامبران، از امت، البته بدستور خدا مى باشد، «لما» در لَما آتَيْتُكُمْ به معنى شرط است و تقرير آن «مهما آتيتكم» است چنان كه در المنار گفته شده.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 126

خدا بيرون رفته است.

83- أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ لفظ «من» نوعا در اولوا العقل بكار مى رود و حاكى است كه در آسمانها نيز انسانهايى غير از ملائكه هستند «1» منظور از «اسلم» تسليم شدن تكوينى است يعنى: خداوند در زندگى نظاماتى معيّن كرده مردم خواه بخواهند و خواه نخواهند بآن نظامات تسليم هستند، مثلا خدا اراده فرموده كه انسانها با چشم به بينند و با گوش بشنوند و همه باين اراده چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند.

يعنى: آيا دينى غير از دين خدا مى خواهند؟ حال آنكه همه و از جمله اهل كتاب به نظامات طبيعى و تكوينى خدا تسليم مى باشند و راه فرارى از آن ندارند، پس چرا به شريعت و دين خدا كه پيامبران پيمان گرفته اند تن در نمى دهند؟!! 84- قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ

وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ دين خدا همان است كه بر اين پيامبران و نظير آنها نازل گشته و ايمان بر اين دين پيمان گرفته شده، لازم است و لذا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از طرف خود و امّتش ميگويد: آمَنَّا بِاللَّهِ ... اين پيامبران از لحاظ اصول، همه يك سخن گفته اند: توحيد، معاد و عمل صالح مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً اختلاف فقط در فروعات بوده كه بمناسبت پيشرفت زمان فرق كرده است.

اين آيه عينا مثل آيه 136 از سوره بقره است فقط در آنجا بجاى «قل»

__________________________________________________

(1) در ذيل آيه چهل نهم از سوره نحل و بيست نهم از سوره شورى بررسى خواهد شد كه در آسمانها موجود زنده وجود دارد، در قاموس قرآن در ذيل لغت (سماء) اين مطلب روشن شده است، منظور از طوعا و كرها آن است كه چه بخواهند و چه نخواهند تسليم هستند و چاره اى جز قبول ندارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 127

لفظ «قولوا» آمده است و در همانجا درباره «اسباط» نيز توضيح داده شده كه مراد برادران يوسف نيستند كه او را به چاه انداختند، در المنار گفته: از فرزندان يعقوب فقط نبوت يوسف به صحت رسيده است.

85- وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ در ذيل آيه نوزدهم همين سوره گفته شده كه دين همه پيامبران همان اسلام و تسليم شدن بخداست، در اين آيه فرموده: دينى جز اسلام از مردم پذيرفته نيست، اسلامى كه همه پيامبران خاصه

پيامبر اسلام آورده است آن كس كه سرپيچى كند در آخرت از زيانكاران است.

86- كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ يعنى: اهل كتاب، دانسته و از روى عمد، پيامبر اسلام را انكار كرده اند، و در ضمير خود و يا در ميان خود گواهى داده اند كه پيغمبر حق است و دلائل روشن، اين حقيقت را بر آنها ثابت كرده است، در اين صورت خدا آنها را هدايت نمى كند، چون بفكر هدايت نيستند و بناى هدايت نشدن دارند، مثل فرعونيان كه به معجزات موسى عليه السّلام در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14، در ذيل آيه ششم از سوره بقره در اين زمينه بيشتر توضيح داده شده است.

وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ آرى در ظلم هدايت نيست، ظالم تا در مسير ظلم است و بظلم ادامه مى دهد در ضلالت است، هدايت در صورتى ممكن است كه شخص از ظلم دست بكشد و ميان هدايت و ضلالت بايستد و فكر كند.

منظور از اين جمله آن است كه: در كار اينها هدايت و رحمت نيست چون كار ظالمانه است.

87- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ آنها به جاى هدايت و رحمت، اين كيفر را دارند، لعنت خدا در آخرت عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 128

خداست و در دنيا، دورى از توفيق و رحمت، و لعنت مردم نفرين آنهاست در حق غير، لعنت خدا در حق اين مردم روشن است، ملائكه نيز آنها را نفرين مى كنند كه راه توحيد و سعادت را مسدود كرده اند

زيرا ملائكه همواره در بازشدن راه توحيد مى كوشند، علّت نفرين مردم آن است كه: اينگونه گمراهان، بضرر آنها نيز تمام مى شود، نظير اين تعبير در سوره بقره آيه 161 نيز آمده است.

88- خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ منظور از ضمير «فيها» لعنت است كه در آيه سابق گذشت. راجع به «خلود» در ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ ... انعام/ 128 صحبت خواهيم كرد، لفظ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ اگر مثل «لا ينظر اللَّه اليهم» باشد كنايه از عدم شمول رحمت است و شايد منظور آن باشد كه «از عذاب مهلت داده نمى شوند» اين احتمال با «خالدين» مناسب است.

89- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ توبه و پذيرفته شدن آن، در اسلام «بن بست» را از ميان برداشته است، على هذا هر فرد در هر كارى كه هست مى تواند در عمل خود تجديد نظر نمايد و اگر به سوى خدا و عمل صالح باز گردد، خدا او را قبول مى كند.

در مجمع البيان فرموده: گويند: آيات سه گانه اخير درباره مردى از اهل مدينه به نام حارث بن سويد نازل گرديد، او «محذر بن زياد» را با حيله بقتل رسانيد و از اسلام برگشت و بمكه فرار نمود، سپس از عمل خود پشيمان شد، بخويشان خود در مدينه سفارش كرد كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره توبه او به پرسند، در نتيجه آيات سه گانه نازل گرديد، مردى از اقوام او آيات را به مكه آورد و گفت: مى دانم كه در توبه ات راستگويى، رسول خدا از تو راستگوتر و خدا راستگوتر از

شما است، او به مدينه باز گشت و توبه كرده و مسلمان خوبى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 129

شد، آن گاه فرموده: اين قول مجاهد و سدى است و از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده.

نگارنده گويد: اشكال اين نقل آن است كه: آيات در رديف آيات سابق قرار دارد نزول بخصوص آنها بعيد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 130

[سوره آل عمران (3): آيات 90 تا 95]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (91) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ (92) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (93) فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (95)

90- كسانى كه پس از ايمان كافر شدند، و بر كفر خود افزودند، توبه آنها هرگز پذيرفته نمى شود و آنها فقط گمراهانند.

91- كسانى كه كافر شده و در حال كفر بميرند از هيچ يك از آنها (حتى) طلايى كه زمين را پر كند پذيرفته نمى شود گرچه آن را عوض دهد براى آنهاست عذابى اليم و براى آنها يارانى (شفاعت كنندگان) وجود ندارد.

92- هرگز به نيكى و وسعت نمى رسيد مگر از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و آنچه انفاق مى كنيد خدا بآن داناست.

93- همه طعامها

بر بنى اسرائيل پيش از نزول تورات حلال بود، مگر آنچه اسرائيل بر خود حرام كرده بود، بگو اگر راست مى گوئيد تورات را بياوريد و بخوانيد.

94- هر كه پس از اين بر خدا دروغ بندد، چنين كسانى فقط ظالمانند.

95- بگو: خدا راست گفته، پس تابع دين ابراهيم باشيد كه حق پرست بود و از مشركان نبود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 131

كلمه ها

ملاء: (بكسر- م) مقدارى را گويند كه ظرفى را پر كند و بفتح ميم بمعنى پر كردن است خواه با آب باشد يا با غير آن.

افتدى: فديه، فدى و فداء: عوض (عوضى كه شخص از جانب خود يا ديگران مى دهد) افتداء: عوض دادن.

تنالوا: نيل بمعنى وصول و رسيدن است «نال مطلوبه» يعنى به مرادش رسيد.

بر: (بكسر- با) نيكى و خوبى، و بفتح اول بمعنى خشكى و احسان كننده، معناى اول همان خشكى است.

تنفقوا: نفق در اصل بمعنى خروج است، انفاق: خرج كردن و خارج كردن مال از دست.

طعام: خوردنى (مطعوم)، آن به معناى مصدر (طعام خوردن) نيامده است.

اسرائيل: نام يا لقب يعقوب عليه السّلام است (بقره/ 40).

ملة: دين طريقه. (بقره/ 120).

حنيفا: حنيف: مايل بحق، جنيف: مايل بباطل. مراد از آن در اينجا موحد است.

حل: (بكسر اول) حلال. اصل كلمه بفتح اول بمعنى باز كردن است.

شرحها

اين آيات، تعقيب آيات قبلى بوده و ارتباط كامل با آنها دارند، در اين آيات اولا مردم بدو دسته تقسيم شده اند كه هر دو مبغوض درگاه خدا هستند يكى آنكه در كفر زياده روى كرده و توبه بى جا مى كنند، ديگرى آنكه در حال كفر از دنيا مى روند. ثانيا نشان داده شده كدام قسم از انفاق مهم و مؤثر است و مى تواند درد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 132

را علاج كند، ثالثا شبهه اينكه يهود درباره بعضى از محرمات تورات داشتند دفع شده و در پايان به پيروى از دين ابراهيم دعوت شده اند.

90- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ.

در آيات قبل خوانديم: آنان كه بعد از ايمان كافر شدند و دلائل واضح

بر آنها آمد، خدا هدايتشان نمى كند، مگر آنكه توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و نيز ظاهرا مسلمانان اجماع دارند كه توبه حقيقى پيش از مرگ پذيرفته است، ظهور آيات نيز همان است. ولى اين آيه مى گويد توبه آنها پذيرفته نيست.

به نظر مى آيد منظور از توبه در اين آيه، توبه كردن در حال معاينه مرگ و بعد از منتفى شدن زمينه اصلاح است كه در آيات گذشته خواندايم: إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا و در حال فرعون آمده: حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... يونس/ 90 ولى توبه اش پذيرفته نشد، و در سوره نساء/ 18 آمده: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ. «1»

به نظر بعضى علّت عدم قبول آن است كه توبه واقعى نيست مؤيد اين سخن جمله أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ است يعنى: ضلالت در آنها رسوخ كرده امكان توبه حقيقى از آنان سلب شده است و اللَّه العالم اين آيه و آيه بعد حاوى يك حكم كلّى مى باشند ولى مصداق آنها در زمان نزول، يهود (و شايد نصارى) بوده است لفظ بَعْدَ إِيمانِهِمْ حاكى است كه كفر آنها از روى عناد است نه از روى ندانستن.

91- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ ءُ

__________________________________________________

(1) مراد از آمدن مرگ، يقين بمرگ و در آستانه مرگ بودن است، شايد منظور از آيه: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً انعام/ 158 نيز همان باشد.

تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 133

الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ.

بقرينه گذشته، مراد كسانى هستند كه از روى عناد كافر شده و حق را دانسته انكار كرده اند، مراد از اين مثل آن است كه عذاب آنها حتمى است در آيه ديگر آمده إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ محمّد/ 34 درباره اين مثل به «نكته ها» رجوع شود.

أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ.

عذاب آنها حتمى است و آنها را يارانى و شفاعت كنندگانى نخواهد بود.

92- لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ.

در الميزان فرموده: ارتباط اين آيه با آيات ما قبل روشن نيست، ممكن است در ضمن اين آيات نازل نشده باشد، اين آيه مى رساند كه انفاق بايد از چيزهاى مهم و با ارزش باشد كه دردهاى اجتماعى را دوا كند و نيازمند را از صف نيازمندان خارج سازد، بعيد نيست مراد از «بر» علاوه بر پاداش خدايى، آن باشد كه شخص در اثر كثرت احسان از شر سرمايه دارى آسوده مى شود و مصداق:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ ... قرار نمى گيرد، نه مثل امروز كه عده اى نمى دانند پول را كجا صرف بكنند وعده اى محتاج نان شب هستند، رجوع شود به «نكته ها».

نمى شود گفت: مراد از آيه فقط زكاة و خمس است بلكه آيه اعمّ است و زكاة و خمس از مصاديق آنند، جمله وَ ما تُنْفِقُوا ... روشن مى كند كه انفاق در دنيا و آخرت مورد پاداش خداوند است نه اينكه مال تلف مى شود و چيزى عايد نمى گردد.

93- كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ

إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 134

طبرسى نقل كرده چون رسول خدا گوشت شتران را حلال كرد يهود آن را قبول نكردند، حضرت فرمود: در دين ابراهيم حلال بود، گفتند: نه، آنچه ما حرام مى دانيم از زمان نوح و ابراهيم حرام بوده تا بما رسيده است. تا آيه نازل شد. خداوند بعضى از حلالها را در اثر ظلم و نافرمانى بر بنى اسرائيل در زمان موسى حرام كرد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160 و نيز آيه 146 از سوره انعام.

يهود اين سخن را قبول نمى كردند و مى گفتند: محرمات تورات از اول و حتى پيش نزول تورات حرام بوده است قرآن در جواب فرموده: نه، همه طعامها بر بنى اسرائيل قبل از تورات حلال بوده و در اثر ظلم شما بر شما حرام شده است (و اينكه قرآن آنها را بر مسلمين حلال كرده نظر بحلال بودن اولى است) پيش از تورات فقط يك چيز بود كه آن را اسرائيل (يعقوب) بر خود حرام كرده بود نه بر بنى اسرائيل، در تفسير عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

يعقوب وقتى كه گوشت شتر مى خورد، خاصره اش درد ميكرد لذا گوشت شتر را بر خود تحريم كرد، و اين پيش از نزول تورات بود چون تورات نازل شد موسى آن را تحريم نكرد و نخورد «1» الميزان آن را از كافى نقل كرده است.

قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ ... نشان مى دهد كه اين مطلب در تورات بوده و آنها جسارت بر اظهار آن نكردند.

ناگفته

نماند: مراد از كُلُّ الطَّعامِ مطعومات حلال است كه اسلام و اديان گذشته آنها را حلال كرده نه هر طعام، زيرا ناپاك ها و خبائث در اسلام و تورات فعلى حرامند رجوع شود به سفر تثنيه باب چهاردهم. آنجا كه عيسى عليه السّلام مى گويد: آمده ام تا بعضى از آنچه بر شما حرام شده حلال كنم (آل عمران/ 50)

__________________________________________________

(1) «... قال ان اسرائيل كان اذا اكل لحوم الإبل هيچ عليه وجع الخاصرة، فحرم على نفسه لحم الإبل و ذلك من قبل ان تنزل التوراة فلما انزلت التوراة لم يحرمه و لم يأكله».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 135

منظور ظاهرا همانهاست كه در اثر ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده بودند.

94- فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

تهديد است بر اينكه: پس از واضح شدن مطلب هر كه بر خدا دروغ بندد و بگويد: اين محرمات از اول حرام بوده، او از ستمكاران و مورد عقوبت خداست.

95- قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ حالا كه معلوم شد: اينها بوسيله ظلم بر بنى اسرائيل حرام شده، پس در شريعت ابراهيم حلال بوده، تابع دين ابراهيم باشيد كه پيامبر اسلام بيان مى كند، شايد مراد از حَنِيفاً ... آن باشد كه ابراهيم مثل شما چيزى جعل نمى كرد و هر چه مى گفت از خدا مى گفت.

نكته ها

مِلْ ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً:

اگر در مثلهاى قرآن مجيد دقت كنيم مى بينيم همه آنها واقعى و قابل پياده شدن در خارج هستند، مگر چند مثل كه فرضى بود و قابل پياده شدن نيستند يكى از آنها اين مثل است زيرا نه اين اندازه طلا خواهد بود و نه آنها قدرت

پرداخت خواهند داشت. مثلا در مثنوى حكايت دارد كه تاجرى به هندوستان ميرفت، به خانواده اش گفت: براى شما چه سوغاتى بياورم، هر يك چيزى گفتند، طوطيى كه در قفس بود گفت: سلام مرا بطوطيان هند برسان، تاجر پس از برگشتن گفت: سلام تو را رساندم، آنها پس از شنيدن سلام، خود را به زمين زده و مردند، آن طوطى نيز خود را بزمين زد و مرد، تاجر لاشه او را با حسرت بدور انداخت، طوطى پرواز كرد و رفت، تاجر دانست كه اين امر حيله اى بوده براى خلاص شدن طوطى، اين مثل جايش فقط در عالم خيال است و گرنه در خارج قابل پياده شدن نيست ولى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 136

همه مثلهاى قرآن جز چند مثل وقوع خارجى دارند ولى چون مراد از مثل فهماندن مطلب است و مانعى ندارد كه قرآن مثل فرضى بزند.

تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ: در مجمع البيان ذيل آيه شريفه نقل كرده: على عليه السّلام لباسى خريد، از آن خوشش آمد، آن را در راه خدا بخشيد، فرمود: از رسول خدا شنيدم فرمود: هر كه ديگران را بر خود اختيار كند، خدا روز قيامت بهشت را براى او اختيار مى كند، هر كه چيزى را دوست دارد و براى خدا قرار دهد، خدا روز قيامت فرمايد: بندگان همديگر را به نيكى پاداش مى دهند، من نيز بهشت را بتو پاداش مى دهم «1».

نقل شده: پس از نزول آيه، ابو طلحه باغى كه مورد رغبتش بود ميان خويشاوندان خود تقسيم كرد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به به اين مالى است كه بتو فايده رسانيد.

ابو ذر غفارى از ميهمانى پذيرايى كرد

و گفت: من كار دارم، برو و بهترين شتران مرا براى خودت انتخاب كن، ميهمان شتر لاغرى آورد، ابو ذر گفت:

بمن خيانت كردى، گفت بهترين شتر نر را در ميان آنها ديدم، ولى فكر كردم كه در آينده بآن احتياج خواهيد داشت، ابو ذر گفت: محتاج بودنم روزى است كه در قبرم گذاشته شوم، خدا فرمايد لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن گاه ابو ذر گفت: در مال انسان سه شريك هست اول حوادث كه شايد بيايند و مال را ببرند دوم ورثه كه مى خواهند سر به زمين بگذارى، مال را ببرند حال آنكه گناهش بگردن تو است، سوم خودت، اگر بتوانى از آنها عاجزتر نباش، خدا فرمايد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ اين شتر نر محبوب مال من بود خواستم پيش از مرگ براى خودم بفرستم.

__________________________________________________

(1)

«اشترى على (ع) ثوبا فاعجبه فتصدق به و قال سمعت رسول اللَّه (ص) يقول: من آثر على نفسه آثره اللَّه يوم القيامة بالجنة و من احب شيئا فجعله للَّه قال اللَّه تعالى يوم القيامة: قد كان العباد يكافئون فيما بينهم بالمعروف و انا اكافيك اليوم بالجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 137

[سوره آل عمران (3): آيات 96 تا 97]

اشاره

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ (96) فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (97)

96- اولين خانه اى كه براى مردم بنا شده همان است كه در بكه است با بركت و هدايت براى جهانيان است.

97- در آن آيات روشن هست، مقام ابراهيم، هر كه بآن داخل شود ايمن

مى شود، زيارت اين خانه براى خدا بعهده مردم است هر كه قدرت رفتن داشته باشد او هر كه آن را ترك كند خدا از جهانيان بى نياز است.

كلمه ها

بيت: مسكن اعم از آنكه از سنگ باشد يا غير آن (اطاق- خيمه) و دار از آن اعم است و شامل همه نوع خانه مى باشد.

بكه: بك در لغت به معنى ازدحام است، زمين كعبه و اطراف آن بواسطه ازدحام مردم بكه ناميده شده (قاموس قرآن) «1».

مبارك: بروك به معنى ثبوت، بركت فائده ثابت و مبارك، چيزى كه در آن فائده ثابت باشد (قاموس قرآن).

آمن: كسى كه در ايمنى است، از امن به معنى اطمينان و آرامش قلب.

حج: (بكسر اول) قصد. آن در شريعت قصد خانه خداست براى عمل.

استطاع: استطاعت در قرآن مجيد به معنى قدرت و توانايى بكار رفته است.

عالمين: مردمان (حمد/ 1).

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى از امام صادق (ع) نقل شده: چرا مكه را مكه گفته اند؟ فرمود چون مردم بعضى بعضى را با دست كنار مى كنند (تزاحم) يعنى در اطراف كعبه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 138

شرحها

بنظر مى آيد: اين آيات جواب سؤالى است كه از فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ سر چشمه مى گيرد و آن اينكه: اگر بنا باشد پيرو دين ابراهيم باشيم بايد به بيت المقدس (قبله يهود) نماز بخوانيم كه محل مهاجرت و مدفن ابراهيم عليه السّلام است، پس چرا پيغمبر قبله را تغيير داد؟

جواب اينكه: كعبه اولين معبدى است كه بنا شده و بانى آن ابراهيم مى باشد، آيات خدا از هر طرف آن را احاطه كرده، مقام ابراهيم (آورنده دين حنيف) نيز در آن است، پس حق مطلب آن است كه قبله به كعبه منتقل شود، آن گاه به همين مناسبت وجوب حج بيان شده و متخلفين مورد تهديد قرار گرفته اند.

96- إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ بصراحت

اين آيه، كعبه اولين خانه اى است كه براى مردم (و براى خدا) بنا شده است، و اولين معبدى كه بر روى زمين درخشيد كعبه بود، به مضمون روايات بناء آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده و از آيات نيز استفاده مى شود، بنظر مى آيد هُدىً لِلْعالَمِينَ بيان «مباركا» باشد يعنى: كعبه پيوسته توأم با فائده و بركت است زيرا جهانيان را به توحيد، عبادت خدا، اتحاد و هم بستگى، هم رنگى، بدور انداختن تبعيضها، توجه بمبدء جهان هستى، الگو بودن براى جامعه معتدل و حكومت يك فرمان رهبرى مى كند «1» «للعالمين» حاكى است كه اين راهنمايى براى همه است نه فقط براى مسلمانان، آرى هر كه مراسم حج را به نظر آورد خواهد ديد كه كعبه و مراسم آن الگو و نقشه براى همه است و همه ساله يك جامعه همرنگ در كنار كعبه تشكيل مى شود. به «نكته ها» رجوع شود.

__________________________________________________

(1) ممكن است مباركا عام و شامل دعاى ابراهيم رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ و هُدىً لِلْعالَمِينَ ذكر الخاص بعد العام باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 139

97- فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا «1».

گفته اند: آيات بينات عبارتند از مقام ابراهيم و دو حكم: ايمنى و وجوب حج كه دلالت دارند بر خدا و مقام و عظمت خدا، «2».

بنظرم مراد از آيات بينات: زمزم، قربانى اسماعيل، حجر الاسود، بناى بيت بدست ابراهيم، مقام ابراهيم و نحو آن باشد كه همه دليل اند بر اينكه انوار توحيد از اول، اين بيت را فرا گرفته و جا دارد كه قبله و

هدايت براى عالميان باشد، در اين صورت مقام ابراهيم، بيان يكى از مصاديق آيات بينات است على هذا دو حكم بعدى مصداق آيات بينات نيستند. در تفسير عياشى از ابن سنان نقل شده كه به امام صادق عليه السّلام گفتم: اين آيات بينات چيست؟

فرمود: مقام ابراهيم كه بر روى آن ايستاد و قدمهايش در آن اثر گذاشت و حجر الاسود و تنزل اسماعيل (حجر الاسماعيل) اين روايت در كافى نيز نقل شده.

لفظ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً حكم تشريعى است كه هر كه داخل حرم شود قابل تعقيب نيست و نمى شود متعرض او شد و گرفتارش كرد و اگر حكم تكوينى بود عبد اللَّه بن زبير را در كنار آن نمى كشتند و سعيد بن جبير را در كنار آن گرفتار نمى كردند رجوع شود به «نكته ها» ظهور جمله در آن است كه حتى اگر كافر هم داخل حرم شود در امان است.

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ حاكى از وجوب حج بر همه است ولى مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ «3» روشن مى كند كه فقط بر صاحبان قدرت واجب است، مراد از «سبيلا» رفتن است، نكره آمدن آن اشاره به سبيل بخصوصى است يعنى نه هر

__________________________________________________

(1) تقدير آيه «فيه مقام ابراهيم» و بقولى «هى مقام ابراهيم» و به هر دو وجه مبتدا در آن حذف شده است.

(2) راجع به مقام ابراهيم رجوع شود به «نكته هاى» آيه 125 بقره ... مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى.

(3) لفظ مَنِ اسْتَطاعَ بدل است از «للناس».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 140

رفتن بلكه راه رفتنى كه توأم با كفايت مالى و بدنى و امن بودن راه و غيره باشد چنان كه در فقه اسلام بررسى

شده است. «1»

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ يعنى هر كه اين حكم را ناديده بگيرد و به حج نرود ضررى بخدا نزده زيرا خدا از مردم بى نياز است، بلكه ضرر بخودش متوجه است.

اين آيه يكى از آياتى است كه در آن به تارك عمل كافر گفته شده، روايت نيز مطابق آيه است. در روايت آمده: هر كس بدون عذر حج را ترك كند يا يهودى بميرد يا نصرانى از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: «هر كه بدون عمل حج از دنيا برود در حالى كه نه احتياج مانع از حج بوده، نه مرض و نه حكومت، يا يهودى مى ميرد يا نصرانى «2» شايد اين از آن جهت باشد كه نرفتن بدون عذر حاكى از عدم اعتقاد است.

نكته ها
كعبه

كعبه كه اولين معبد و قبله مسلمانان است در وسط مسجد- الحرام واقع شده، تقريبا بشكل مربع مى باشد، ارتفاع آن پانزده متر، طول ديوار شمالى كه ناودان طلا در آن است 10 متر و 10 سانت و طول ضلعى كه درب كعبه در آن واقع است 12 متر و درب آن 2 متر از زمين فاصله دارد، در زاويه چپ درب آن حجر الاسود در ديوار قرار گرفته، به ارتفاع يك متر

__________________________________________________

(1) امام صادق (ع) فرموده:

«من كان صحيحا فى بدنه، فحلى سربه، له زاد و راحلة فهو مستطيع للحج»

ناگفته نماند ظهور ناس در مؤمن و كافر هر دو است گر چه شرط قبولى حج اسلام است.

(2)

«قال (ع) من مات و لم يحج حجة الاسلام لم يمنعه من ذلك حاجة تحف به او مرض لا يطيق فيه الحج او سلطان يمنعه فليمت يهوديا او

نصرانيا» كافى ج 48 ص 268.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 141

و نيم از زمين، حجر الاسود سنگى است است بيضى شكل، صيقلى، سياه رنگ مايل بسرخى، قطر آن 30 سانت مى باشد. در پائين كعبه پايه اى منحنى وجود دارد كه اطراف آن را احاطه كرده و «شاذروان» ناميده مى شود، كعبه داراى چهار ركن است: ركن عراقى واقع در جهت شمال، ركن شامى در غرب، ركن يمانى در جهت جنوب، ركن اسود در جهت شرق، و حجر الاسود در همان ركن قرار گرفته است، ناودان طلايى كعبه در بالاى جدار شمالى قرار گرفته كه آب آن به «حجر اسماعيل» مى ريزد.

از قرآن مجيد استفاده مى شود كه ابراهيم عليه السّلام كعبه را تجديد بنا كرده و گرنه بصريح روايات بناى آن پيش از ابراهيم عليه السّلام بوده است.

در شمال كعبه ديوارى هست قوسى شكل كه فاصله دو سر آن از كعبه دو متر و فاصله وسط آن تا كعبه هشت متر و چهل چهار سانتيمتر است، طول ديوار يك متر و عرض آن از يك متر بيشتر است، نام آن ديوار «حطيم» و فضاى ما بين حطيم و كعبه حجر اسماعيل ناميده مى شود كه گويند: اسماعيل و مادرش هاجر در آن مدفونند. راجع به مقام ابراهيم كه در فاصله 13 مترى كعبه در ميان ضريحى نگاهدارى مى شود ذيل آيه 125 بقره توضيح داده ايم.

وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً: در لندن پايتخت انگليس باغى هست بنام «هايد پارك»، سخن گفتن، انتقاد از دولت، اظهار مرام، تبليغ نظريه و غيره در آنجا آزاد و كسى در آنجا قابل تعقيب نيست و لو بدولت، و سلطنت انگلستان هزار بار فحش بدهد، اين

ظاهرا براى آن است كه ملّت براى اظهار عقيده خود محلّى داشته و بتوانند عقايد خود را آزادانه بيان كنند و مجال نفس كشيدن داشته باشند.

پيش از آنكه دولت انگليس تشكيل بشود و چنين فكرى بكند، قرآن مجيد چنين طرحى را مطرح و آن را پياده كرده است به موجب وَ مَنْ دَخَلَهُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 142

كانَ آمِناً

حرم مكه جايى است كه هر كس در اظهار عقيده خود در آنجا آزاد و هر مخالف دولت و حتى هر خطا كار كه در بيرون جرم خطا كرده و وارد حرم شده قابل تعقيب نيست مشروط بر آنكه در حرم مرتكب جنايت نشود و احترام آنجا را از بين نبرد، اين براى آن است كه آزاد مردان كه پيوسته در خفقان دولتها خواهند بود مجالى و محلّى براى نفس كشيدن و اظهار عقيده و نظر داشته باشند، بدين جهت است كه در زمان خلفا مخالفين دولت به مكه رفته و در آنجا در امن و امان بودند و اينكه حسين بن على عليه السّلام و عبد اللَّه زبير از دست يزيد به مكه رفتند به همين علّت بود.

ناگفته نماند: حرم مكه فضاى مفصّلى است كه در خارج مكه علامتگذارى شده است يكى از حدود آن محلّى است به نام «جعرانه» كه تا مكه 30 كيلومتر فاصله دارد، ديگرى «تنعيم» كه فاصله اش شش كيلومتر و 118 متر مى باشد، سومى «اضات لبن» كه فاصله اش 12 كيلومتر، چهارمى «حديبيه» كه با مكه 48 كيلومتر فاصله دارد و از طرف «عرفات» فاصله حرم 25 كيلومتر مى باشد.

حكم حرم كه ميان اين حدود واقع شده چنين است: اگر كسى خارج از

حرم خلافى و خطايى مرتكب شده، وارد حرم شود نمى شود او را گرفتار كرد بلكه براى او بيشتر از حدّ طعام و غيره نمى فروشند تا خسته شده و از حرم بيرون رود، تا آن گاه كه او را گرفته مجازات كنند، مشروط بر اينكه جنايتى در حرم انجام ندهد رجوع شود به كتب فقه، و روايات تفسير عياشى و غيره.

ناگفته نماند: ظهور وَ مَنْ دَخَلَهُ ... آن است كه هر كه داخل بيت شود در امن است ولى بنا بر روايات، اين حكم شامل همه حرم مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 143

[سوره آل عمران (3): آيات 98 تا 101]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (98) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (99) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ (100) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (101)

98- بگو: اى اهل كتاب چرا آيات خدا را انكار مى كنيد، خدا بر آنچه مى كنيد گواه است؟.

99- بگو اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده از راه خدا باز مى داريد؟ براى راه خدا انحراف جستجو مى كنيد؟ حال آنكه مى دانيد (مطلب از چه قرار است) خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست.

100- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از گروهى از اهل كتاب اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان در حالى كه كافريد (بطرف خود) مى گردانند.

101- چگونه كافر مى شويد حال آنكه آيات خدا بر شما تلاوت مى شود

و پيامبر او در ميان شماست، هر كه به خدا چنگ زند حقا كه به راه راست هدايت شده است.

كلمه ها

شهيد: شهادت در اصل به معنى حضور، مراد از آن در اينجا ظاهرا دانايى است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 144

تصدون: صد: منع كردن و اعراض، لازم و متعدى هر دو آيد مراد از آن معناى اول است.

عوجا: (بر وزن فرس) كجى و (بر وزن عنب) كج. مقصود از آن انحراف در دين است.

غافل: غفلت به معنى سهو، اشتباه و بى خبرى است.

يعتصم: عصم: امساك. اعتصام: چنگ زدن (قاموس قرآن).

شرحها

به دنبال آيات گذشته، در اين آيات اهل كتاب توبيخ شده اند كه چرا حقائق را از قبيل حلال بودن طعام ها و قبله بودن كعبه در اسلام، انكار مى كنند و ديگران را نيز از راه راست باز مى دارند، خدا از اين كارها آگاه است و آنها را بى كيفر نخواهد گذاشت. آن گاه به مؤمنان ياد آورى شده كه اهل كتاب به فكر آنند شما را از دينتان باز گردانند ولى مطلب براى شما روشن است زيرا اولا آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر در ميان شماست، ثانيا اگر به خدا چنگ بزنيد از شر آنها خلاص خواهيد شد.

98- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ منظور از «آيات» به قرينه گذشته، حلّيت طعامها قبل از تورات و قبله بودن كعبه در اسلام است. وَ اللَّهُ شَهِيدٌ از «و اللَّه عالم» رساتر است يعنى خدا بر انكار شما شاهد و ناظر است.

99- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

اهل كتاب با ايجاد شبهه و اينكه قبله بايد عوض نشود و امثال آن، مى خواستند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 145

مردم را از اسلام

باز دارند «عوجا» ظاهرا مفعول «تبغونها» باشد و تقدير آن «تبغون لها عوجا» است «1» يعنى: مى خواهيد براى دين انحراف و ناحقى ايجاد كنيد وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ حال آنكه مى دانيد همه طعامها پيش از تورات حلال بوده، و كعبه بايد قبله اسلام باشد.

در آيه اول گفته شده وَ اللَّهُ شَهِيدٌ ... در اينجا گفته شده: وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ، نتيجه اين مى شود: شما بر حق بودن آنچه انكار مى كنيد گواهيد و خدا بر انكار شما گواه است لذا در ذيل آيه آمده: وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ بالاخره چوب اين عمل را خواهيد خورد، خدا از كارتان بى خبر نيست.

100- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ.

بيدار باش بر مؤمنان كه كفار در كمين آنها هستند مراد از «فريقا» فتنه جويان اهل كتاب است كه پيوسته آتش بياران معركه مى باشند، گويند: يهود با ياد آورى جنگهايى كه در جاهليّت ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» واقع شده بود آنها را بر عليه يكديگر تحريك مى كردند و رگ جاهليت را به حركت در مياوردند «2» «كافرين» حال است از فاعل «يردوكم» و روشن مى كند كه برگشتن، همان كافر شدن است.

__________________________________________________

(1) در تفسير آلاء الرحمن گويد: در تبيان فرموده: تقدير آن «تطلبون لها عوجا» است زمخشرى نيز همانطور گفته، فخر رازى آن را از ابن انبارى نقل كرده است رجوع شود به قاموس قرآن.

(2) يك نفر يهودى بنام «شاس بن قيس» ديد مسلمانان اوس و خزرج برادر وار نشسته و صحبت مى كنند، جوانى را گفت: برو جنگ «بعاث» را بياد آنها بياور و اشعارى كه در آن گفته اند باز گو.

او چنان كرد اوس و خزرج بروى همديگر شمشير كشيدند تا با دخالت رسول خدا (ص) فتنه پايان يافت و آنها چهره همديگر را بوسيدند و گريه كردند سيره ابن هشام ج 2 ص 204.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 146

101- وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ يعنى شما وسيله اى در دست داريد كه مى توانيد فريب يهود را نخوريد و آن كتاب خداست كه بر شما تلاوت مى شود و حيله هاى يهود را باز گو مى كند و رسول خداست كه در ميان شما مى باشد و بالاتر از اين: وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ اگر به خدا چنگ زنيد و از او استمداد كنيد به راه راست هدايت شده و از يهود در امان خواهيد بود. اين جمله يك قاعده كلّى براى همه و هر زمان است.

نكته ها
كمين گيرى كفار:

كفار هميشه به فكر از بين بردن و يا لا اقل بى اثر ساختن اسلام هستند، اگر كارشان تجزيه و تحليل شود اين مطلب كاملا روشن خواهد شد، آن روز يهود بودند كه ميان مسلمانان اوس و خزرج فتنه مى افكندند، امروز نيز همانها و سر سپردگان آنها از منافقان تيشه به ريشه اسلام مى زنند، عجبا كه چون همه زعماى ممالك اسلامى تربيت شده اروپا و آمريكا مى باشند كه «ديدى» جز ديد آنها ندارند، مسلمانان بايد بيدار باشند، ممالك استعمار گر فرهنگ سياه، فحشاء و منكر خود را بوسيله فيلم ها، تلويزيونها و كتابها و رقاصه ها و با كمك زر خريدان خود، در جامعه ما پياده كرده و مى كنند و همه چيز ما را از بين برده و مى برند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 147

[سوره آل عمران (3): آيات 102 تا 110]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103) وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (105) يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)

وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (107) تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً

لِلْعالَمِينَ (108) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (109) كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 148

102- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد چنان كه شايسته ترسيدن از او است، و نمى ميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.

103- همگى بريسمان (دين) خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و موهبت خدا را بر خودتان ياد آوريد كه دشمنان هم بوديد و او ميان قلوب شما الفت داد و بر لب گودالى از آتش بوديد كه شما را از آن برهانيد. بدين سان خدا آيات خويش را به شما بيان مى كند تا هدايت بپذيريد.

104- گروهى از شما باشند كه به نيكى دعوت كنند و به معروف دستور دهند و از منكر باز دارند و آنها حتما راستگارانند.

105- نباشيد مانند آنان كه پراكنده شده و در دين، پس از آمدن دلائل اختلاف كردند و براى آنهاست عذابى بزرگ.

106- (در) روزى كه بعضى از چهره ها سفيد و بعضى از چهره ها سياه مى شود، اما كسانى كه رويشان سياه شده (بآنها گويند) آيا پس از ايمان كافر شديد؟! پس بچشيد عذاب را در اثر كفرتان.

107- و اما آنان كه رويشان سفيد شده در رحمت خدا هستند و در آن جاويدان مى باشند.

108- اينها آيه هاى خداست كه به حق بر تو مى خوانيم و خدا براى اهل جهان ستم نمى خواهد.

109- آنچه در آسمانها و آنچه در زمين هست مال خداست و كارها بسوى خدا باز گشت داده مى شود.

110- بهترين امتى هستيد

كه براى مردم پديد آمده، به معروف امر مى كنيد و از منكر باز مى داريد و به خدا ايمان مى آوريد، اگر اهل كتاب ايمان مى آوردند بر ايشان بهتر بود، بعضى از آنها مؤمن و اكثرشان فاسقند.

كلمه ها

تقاته: تقاة و تقوى به معنى خود نگهدارى و پرهيز كردن است (آل عمران/ 28).

اعتصموا: اعتصام: چنگ زدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 149

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا دين خداست.

الف: تأليف به معنى الفت دادن، جمع كردن و مأنوس نمودن است.

شفا: كنار و حاشيه. (و بكسر- ش) به معنى صحت و سلامتى است.

حفرة: حفر: كندن. حفرة: گودال.

انقذكم: نقذ به معنى نجات دادن است، انقاذ و استنقاذ نيز به همان معنى هستند.

أمة: جماعتى كه قصد يا وجه مشترك دارند «ام» در اصل به معنى قصد است «امه: قصده».

معروف: خوب. آن در اصل به معنى شناخته شده است (بقره/ 178).

منكر: بد. نكر به معنى ناشناختن، منكر به معنى ناشناخته است كار منكر و امر منكر آن است كه عقل سليم و شرع آن را قبيح و ناپسند بداند (قاموس قرآن).

مفلحون: فلح، فلاح و افلاح: رستگارى. مفلحون: رستگاران.

تبيض: يعنى: سفيد مى شود. بياض به معنى سفيدى است، آن در آيه از باب افتعال است.

تسود: يعنى: سياه مى شود. آن از سواد به معنى سياهى است.

فاسقون: فسق در اصل به معنى خارج شدن است كافر را فاسق گويند كه از دين خارج شده، گناهكار را فاسق گويند كه از مقدارى از عمل دينى خارج شده است.

شرحها

در آيات گذشته به مسلمانان تذكر داده شده كه از دسيسه كفار بر حذر باشند، به دنبال آن، در اين آيات مؤمنان به هم بستگى و فشردگى صفوف دعوت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 150

شده اند كه اولا اختلاف و دشمنى هاى گذشته را ياد آورده، قدر اتحاد و الفت در سايه دين را بدانند. ثانيا با گسترش دادن امر به معروف و نظارت

بر اعمال يكديگر شكاف ها را پر كرده و از انحراف و گناه پرهيز كنند. ثالثا نظير اهل كتاب نباشند كه سفارش پيامبران را ناديده گرفته و اختلاف كردند، ادامه اتحاد و توسعه امر به معروف سبب رو سفيدى و سرفرازى و ناديده گرفتن آن باعث سياه رويى خواهد بود، رابعا مسلمانان در عدالت حق پرستى بايد الگو و سرمشق باشند.

102- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

پرهيز و ترس از خدا، در واقع پرهيز از عذاب خدا و ترس از نظاماتى است كه انسان با تخلّف از آنها گرفتار مى شود، خواه فعل حرام باشد يا ترك واجب، اين تقوى عبارت اخراى «فاتقوا النار التي اعدت للكافرين» است. تقواى بحق آن است كه پيوسته بياد خدا و شكر گذار او باشيم و از اوامر و نواهيش اطاعت كنيم يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: حق تقاه آن است كه خدا را اطاعت كنيم، معصيت ننمائيم، و او را ياد كنيم، فراموش ننمائيم، شكرش گذاريم كفران نعمت نكنيم «1».

منظور از وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهرا آن است كه رابطه ما با تقوى و ايمان هيچگاه قطع نشود چنان كه در (بقره/ 132) گذشت.

ناگفته نماند: در روايت تفسير عياشى و مجمع البيان و كتب اهل سنت هست كه اين آيه با آيه فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ تغابن/ 16 نسخ شده گويند چون آيه نازل شد گفتند: يا رسول اللَّه كدام كس مى تواند حق تقوى را ادا كند؟ آيه تغابن در نسخ

__________________________________________________

(1)

«عن ابى بصير قال: سئلت ابا عبد

اللَّه (ع) عن قول اللَّه: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ قال: يطاع فلا يعصى و يذكر فلا ينسى و يشكر فلا يكفر».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 151

آن نازل شد كه: آنچه بتوانيد تقوى كنيد.

بايد دانست: حق تقوى و تقواى لايق بخدا، كار ممكن است و گرنه بآن مأمور نمى شديم و از روايت گذشته حد آن معين شد، در اينصورت، تقواى لائق بخدا به همه ميسر است ولى اين تقوى با قدرت و استقامت اشخاص فرق مى كند و هر كس نسبت به طاقت خود مى تواند در آن قدم بردارد، على هذا آيه اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ دستور مى دهد كه به راه تقوى وارد شويد و آيه ... مَا اسْتَطَعْتُمْ مى گويد: پس از وارد شدن، در مراتب آن بقدر وسعت بكوشيد، پس آيه مَا اسْتَطَعْتُمْ در طول آيه حَقَّ تُقاتِهِ واقع شده نه اينكه ناسخ آن است. «1»

اما روايت: در تفسير آلاء الرحمن فرموده: طبرسى روايت را از امام باقر و صادق عليهما السّلام نقل كرده، آن گاه در آلاء الرحمن گفته: روايت را از حضرت باقر عليه السّلام پيدا نكردم بلى عياشى آن را از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده ولى واسطه ما بين خود و امام عليه السّلام را نقل نكرده ... به هر حال ناچار بايد روايت را ناديده بگيريم و يا به نحوى تأويل كنيم.

103- وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا.

منظور از حبل اللَّه دين خداست كه ريسمان و رابطه ايست ما بين خدا و خلق. و در روايت معروف «ثقلين» از قرآن به بِحَبْلِ اللَّهِ تعبير شده و آن بهترين تعبيرى است، اين جمله مسلمانان را به اتحاد و هم بستگى

در راه خدا كه از بزرگترين عوامل پيروزى است دعوت مى كند «2».

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً.

__________________________________________________

(1) اقتباس از الميزان و آلاء الرحمن.

(2) در روايات آمده:

«على بن ابى طالب حبل اللَّه المتين»

و در بعضى

«آل محمد عليهم السلام هم حبل اللَّه»

اينها ظاهرا بيان مصداق هستند زيرا آنها عليهم السلام نيز مصداق حبل ا- للَّه مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 152

«باء» در «بنعمته» بمعناى سبب است يعنى بسبب نعمت و دين خدا با هم برادر شديد. گفته اند: قدر نعمت را كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد. اهل مدينه سالها با هم در جنگ و كشتار بودند، قرآن و اسلام بر همه آتشها آب پاشيد و تيره گى ها را به روشنى مبدل كرد، لذا فرمايد آنها را ياد كنيد و قدر دين را بدانيد، بالاترين ارتباط ميان مردم رفاقت و دوستى است، اما قرآن پا را جلوتر گذاشته مسلمانان را برادر هم خوانده است (قرداش نه يولداش).

جمله فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ حاكى است كه قرآن ريشه دشمنى را بر انداخت نه اينكه اصلاح ظاهرى كرد.

وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها مراد از بودن در كنار آتش به نظرم «شرك» است يعنى علاوه از برادرى و صلح، شما مشرك بوديد و در لب گودال آتش آخرت قرار داشتيد، كه خدا نجاتتان داد ممكن است منظور از «نار» آتش جنگ باشد يعنى با يك جرقه آتش جنگ ميان شما مشتعل مى شد.

آن وقت با جمله كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ مطلب فوق تأكيد شده است.

104- وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ

وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين آيه بدنبال آيه اعتصام نشان مى دهد كه دعوت به خير و امر به معروف در اتحاد مسلمين و چنگ زدن بدين خدا دخالت تمام دارد. بقول بعضى «من» در «منكم» براى بيان است يعنى شما چنين امتى باشيد، در اين صورت امر به معروف وظيفه عموم است. ولى اكثريت آن را تبعيض گرفته اند يعنى گروهى از شما چنين باشند.

ظاهر آن است كه «من» براى تبعيض است و اين امر به معروف، غير از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 153

امر به معروف عمومى است بلكه اين گروهى است كه از طرف حكومت براى ارشاد و پاك نگهداشتن جامعه قيام مى كنند تا در كارها نظارت كنند. چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد. كاران گروه آن است كه اول با تعليم احكام دينى مردم را دعوت به خير كنند دوم اگر ديدند كه مردم كارهاى نيك اعم از واجب و مستحبّ را نمى كنند و يا كارهاى بد مرتكب مى شوند آنها را امر و نهى كنند، اين گروه نظارت حتى به زدن و زخمى كردن گناهكاران نيز اجازه دارند. جمله أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ به نظرم از باب منحصر كردن موصوف بر صفت است يعنى: آنها چيزى جز رستگار نيستند «1» و شايد منظور فلاح كامل باشد.

105- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ.

در اينجا جريان اهل كتاب كه با همه توصيه هاى خدا، اتحاد و يگانگى را از دست دادند، بعنوان مثل ياد شده كه مسلمانان چنان نباشند، ولى پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن چنان در نفاق و تفرقه پيش رفتند

كه دست اهل كتاب را از پشت بستند تا اسلام عزيز، اسلام كوبنده تبعيض، اسير خلفاى غاصب و سلاطين بنى اميه و بنى عباس شد و رهبرى بالمره موقعيت خود را از دست داد.

در الميزان فرموده: تفرق راجع به جدا شدن افراد از همديگر و اختلاف، مربوط باديان و فرقه هايى است كه به وجود آوردند و هر يك آن ديگرى را تكفير مى كرد يعنى: اول از هم جدا شدند سپس اختلاف آراء به وجود آمد و مذاهب پيدا شدند. رجوع شود به «نكته ها».

بعيد نيست كه أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ راجع به دنيا و آخرت هر دو باشد.

__________________________________________________

(1) اگر قصر صفت بر موصوف باشد معنايش آن است كه فقط اين گروه رستگاراند نه ديگران.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 154

106 و 107- يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

ظاهرا «يوم» ظرف عذابى است كه در آيه سابق آمده يعنى: اين عذاب در روزى است كه در آن چهره هايى سفيد و چهره هايى سياه خواهند بود «1» ظهور اين دو آيه با آيه سابق آن است كه: سيه رويان كسانى هستند كه بعد از ايمان آوردن و آمدن دلائل روشن، اختلاف كرده اند راه كفر و نفاق افكنده اند و سفيد رويان آنهايى هستند كه در دين حق باقى مانده اند در آيات ديگرى نيز راجع به سياه و سفيد بودن چهره هاى مردمان در قيامت اشاره شده است، اينها آثار اعمال نيك و بد است كه در چهره ها آشكار خواهد شد.

108- تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا

اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعالَمِينَ «2».

مراد آن است كه خدا بآنها ظلم نمى كند، بلكه آنها سفارش خدا را ناديده گرفته و رو سياه مى شوند ولى ديگران اهميت داده، رو سفيد مى گردند آرى:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44.

109- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

جمله اول راجع بمالكيت اشياء، و جمله دوم مربوط به تصرف و حكومت خدا بر اشياء است، آيه مربوط است به وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً يعنى كسى ظلم مى كند كه احتياج و كمبودى داشته باشد، خدا كه مالك موجودات و حاكم بر آنهاست، چه «كم بودى» دارد تا براى جبران آن ظلم كند؟ و آن گهى: وقتى كه همه مال

__________________________________________________

(1) اين مانع آن نيست كه عذاب در آيه گذشته شامل دنيا و آخرت باشد، لفظ «ا كفرتم» تقديرش: «يقال لهم ا كفرتم» است.

(2) «ظلما» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: خدا هيچ ظلمى به مردم نمى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 155

او در قبضه حكومت اوست، رابطه اش با همه يكى است چرا بر يكى ظلم و بر ديگرى رحم كند؟!! پس اين مردم هستند كه بخودشان ظلم مى كنند.

110- كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ.

«كنتم» در اينجا ظاهرا به معنى «هستيد» است نه «بوديد» مثل كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 29 كه «كان» به معنى «هست» مى باشد، مراد از «الناس» عموم انسانهاست، يعنى: شما بهترين امت و الگو و سرمشق هستيد كه كه تشكيل يافته ايد تا ديگران نيز از شما پيروى كنند، علّت «بهتر» بودن ايمان

به خدا، گسترش دادن نيكيها و مهار كردن بديها است، هر قومى كه داراى اين عوامل باشد بهترين امّت خواهد بود.

ظاهرا اين امر به معروف شامل هر دو قسمت از آن مى باشد يكى امر به معروف خاصى كه از وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ ... استفاده شد، ديگرى امر به معروف عمومى كه در «نكته ها» خواهد آمد، خلاصه اين آيه آن است كه: مسلمانان با دارا بودن به سه اصل مذكور، امّت نمونه و سرمشق و الگو مى باشند.

ناگفته نماند: همه افراد امّت داراى اين شرائط نيستند، بلكه اين وصف قائم ببعض است و مصداق اولى آن: رسول خدا و ائمه اطهار عليهم السّلام است سپس ساير مسلمانان در هر عصر، كه مصداق اين الگو مى باشند. «1»

وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ.

اگر اهل كتاب هم ايمان مى آوردند و به صف شما مى پيوستند براى آنها بهتر

__________________________________________________

(1) اينكه در بعضى از روايات «خير امة» بائمه عليهم السلام اختصاص داده شده ظاهرا از باب بيان مصداق اتم و اكمل است و در بعضى آمده كه «كنتم خير ائمة» خوانده اند (تفسير عياشى) شايد منظور آن باشد كه اين معنى مراد از آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 156

بود ولى متأسفانه عده كمى مؤمن و بيشترشان فاسقند در اين صورت بعيد نيست كه مراد از اهل كتاب يهود باشند، به مقتضاى معناى «لو» مى شود گفت مراد آن است كه اگر اهل كتاب نيز بدين خود در گذشته ايمان مى آوردند «خير امة» مى شدند ولى بيشترشان ايمان نياوردند.

نكته ها
اتحاد و هم بستگى:

يكى از اصولى كه در اين آيات دستور داده شده، اتحاد و اتفاق مسلمانان در راه حق است تا اتحاد

و هم آهنگى نباشد كارى از پيش نمى رود، منطق معمولى همه دشمنان اين است كه:

تفرقه بينداز حكومت كن و به عبارت عربى: «فرق تسد» حتى در جنگ خندق يكى از هواداران اسلام از اين سلاح استفاده كرده ميان يهود بنى قريظه و مشركين مكه اختلاف افكند و يكى از اسباب شكست دشمن و پيروزى اسلام همان شد.

اتحاد، هم بستگى و تحزب زمانى امكان پذير است كه مردم آگاه شده و احساس نياز نمايند و با گفتن: متحد شويد، كارى از پيش نمى رود، بايد به مردم آگاهى داد و بيدارشان نمود و نياز را فهمانيد تا همچون بيمار احتياج بدرمان را احساس كنند، امروز بايد چهره استعمار گران و نوكران آنها را به مردم مسلمان مشخص كرد و فهمانيد كه: چگونه دين، عفت، اقتصاد، منابع طبيعى، فرهنگ، اخلاق، استقلال و همه چيز ما را تاراج مى كنند، و سر سپردگان اجنبى به نام زمامدار مسلمان چگونه نقشه آنها را پياده مى كنند و چگونه به عياشى و چپاول و از بين بردن اسلام و زحمات پيامبر عزيز مشغول هستند.

امر به معروف:

ناگفته نماند ظهور بسيارى از آيات و روايات در عمومى و همگانى بودن امر به معروف است يعنى آن يك وظيفه همگانى است نظير: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 157

وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ..

توبه/ 71 و مثل: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... آل عمران/ 110 و مثل: إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ عصر/ 3، اين آيات چنان كه مى بينيم حاكى از وظيفه عمومى بودن امر به معروف و نهى از منكر

است ولى آيه وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ ... حاكى است كه اين، وظيفه يك دسته مخصوص مى باشد.

ظاهر آن است كه در اسلام دو گونه امر به معروف وجود دارد يكى گروه امر به معروف كه از طرف دولت اسلامى تعيين مى شوند كه كارشان تعليم مطالب دينى و امر به معروف و نهى از منكر است اين گروه به كارهاى جامعه نظارت دقيق خواهند داشت و وظيفه دارند حتى با اعمال زور جامعه را پاك نگاهدارند و اينكه در مراتب امر به معروف نصيحت، خشونت، كتك زدن و زخمى كردن و غيره آمده، معلوم است كه كار همه نيست و از هر كس ساخته نمى باشد.

در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه مسعدة بن صدقه گويد از آن حضرت پرسيدند: آيا امر به معروف و نهى از منكر به همه امت واجب است؟

فرمود: نه. گفتند: چرا؟ فرمود: آن فقط بر شخص نيرومند و مطاع واجب است كه معروف را از منكر مى شناسد نه بر ضعيفى كه راهى را آشنا نيست و نمى داند از كجا به كجا مى رود ... دليل آن كلام خداست كه فرمايد: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ ... و آن خاص است نه عام «1» ...

در ضمن روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و كار نيكان است آن واجب بزرگى است كه بوسيله آن واجبات عملى مى شود، راه ها امن مى گردند، كسبها حلال مى شوند، حق مظلومان به خودشان باز مى گردد، زمين آباد مى شود، از دشمنان انتقام گرفته مى شود و كار

__________________________________________________

(1)

كافى 5 ص 59 «قال انما هو

على القوى المطاع العالم بالمعروف من المنكر ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 158

دنيا و دين مستقيم مى گردد «1». پيداست كه پياده شدن اين امر جز به وسيله يك گروه وظيفه دار و داراى اختيارات مقدور نيست. وانگهى اگر بنا باشد احكام اسلامى پياده بشود چاره اى جز تشكيل اين گروه نيست.

ديگرى: امر به معروف عمومى است كه بصورت نصيحت و خير خواهى عملى مى گردد و از باب

«كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيته»

همه شما ناظر همه همديگر و از اين نظارت مسئول هستيد، بر همه مسلمانان لازم است آن را مراعات كنند، اين امر به معروف اغلب به صورت خواهش و اعتذار انجام مى گيرد در روايات و كتب فقهيه شرائط چندى در وجوب امر به معروف معين شده، ظاهرا منظور از آنها اين قسم از امر به معروف است كه در صورت وجود شرائط واجب مى شود.

جريان تاريخى حسبه و «اداره حسبه» و كارهاى محتسب و روايات وجوب عينى يا كفايى آن در محلهاى مناسب بيان شده است.

هفتاد سه فرقه:

در كتب تفسير ذيل آيه: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حديثى نقل شده كه ما آن را از خصال صدوق رحمه اللَّه نقل مى كنيم: سليمان بن مهران از امام صادق از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل مى كند: امّت موسى بعد از وى هفتاد و يك فرقه شدند، يكى اهل نجات و هفتاد فرقه در آتشند، امّت عيسى بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند يكى از آنها اهل نجات و هفتاد يك فرقه در آتشند امّت من بعد از من هفتاد و سه

فرقه خواهند شد، يكى نجات يابنده، و هفتاد دو فرقه در آتش خواهند بود.

در خصال قبل از اين روايت، روايت ديگرى نقل شده كه در آن، امّت

__________________________________________________

(1) كافى ج 5/ 56.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 159

عيسى هفتاد و يك و امت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد و دو فرقه ياد شده است.

حديث اول در بسيارى از كتابهاى شيعه و اهل سنت نقل شده است، در الميزان از الدر المنثور سيوطى از عبد اللَّه بن عمر نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

آنچه بر بنى اسرائيل آمده بر امت من نيز خواهد آمد مانند شبيه بودن يك لنگه كفش به لنگه ديگر. حتى اگر كسى در آنها با مادر خويش آشكار زنا كند در امّت من مثل آن خواهد بود، بنى اسرائيل هفتاد و يك فرقه شدند، امّت من هفتاد و سه ملّت مى شوند همه در آتشند مگر يك ملّت، گفتند: آن يك ملّت كدامند؟ فرمود:

طريقه اى كه امروز من و يارانم در آن هستيم. اين روايت در كتب شيعه نيز بدون تشبيه بنكاح مادر آمده است.

ناگفته نماند: روايت هفتاد و دو يا هفتاد و سه فرقه در كتاب خصال صدوق و معانى الاخبار صدوق و احتجاج طبرسى و كتاب سليم بن قيس و الدر المنثور و جامع الاصول ابن اثير، بنا به تصريح الميزان، نقل شده است در تفسير ابن كثير نيز آمده است. اگر بگوئيم: مراد از اين روايت كثرت فرقه هاست مثل: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه/ 80 در اين صورت معنى 72 و 73 بودن روشن نيست و اگر مراد همان عدد

معين باشد اثبات آن در غايت اشكال است، ظاهر آن است كه: اين روايت صحت نداشته باشد، اگر ارباب تحقيق در اسناد آن بررسى نمايند شايد اين مطلب را اثبات كنند و اللَّه العالم بلى اين مطلب قابل قبول است كه آن حضرت بفرمايد: امتهاى گذشته به گروه هاى متعدد تقسيم شدند، امّت من نيز چنين خواهند بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 160

[سوره آل عمران (3): آيات 111 تا 117]

اشاره

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاَّ أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111) ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112) لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113) يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ (114) وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ (115)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (116) مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 161

111- به شما ضرر نمى رسانند مگر آزار كمى و اگر با شما بجنگند به شما پشت خواهند كرد و سپس پيروز نخواهند شد.

112- ذلت بر آنها حتمى شده هر جا كه يافت شوند، مگر با وسيله اى از خدا و وسيله اى

از مردم، قرين خشم خدا شده اند و مسكنت بر آنها مقرر شده، زيرا كه آيات خدا را انكار مى كردند و پيامبران را بناحق مى كشتند، زيرا كه نافرمان بودند و (بديگران) تجاوز مى كردند.

113- آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب گروهى هستند كه آيات خدا را در ساعات شب مى خوانند و خدا را سجده (عبادت) مى كنند.

114- به خدا و روز آخرت ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در نيكيها سخت مى كوشند و آنها از صالحانند.

115- آنچه از اعمال نيك انجام مى دهند هرگز مورد كفران (بى اجر) نخواهد بوده، خدا پرهيزكاران را مى شناسد.

116- آنها كه كافر شده اند اموال و اولادشان در قبال خدا چيزى (عذابى) از آنها دفع نمى كند، آنها اهل آتشند و در آن جاودانانند.

117- حكايت آنچه در اين زندگى دنيا انفاق مى كنند، مانند حكايت باديست كه در آن سرماى شديدى است بكشت قومى كه ظالمند رسيده و آن را نابود كرده است، خدا بآنها ستم نكرده بلكه بخودشان ستم مى كنند.

كلمه ها

اذى: آزار. ناپسند اين كلمه اسم و مصدر هر دو آمده است.

يولوكم: يعنى بر مى گردانند. از تولية كه يكى از معانى آن بر گرداندن است.

الادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) به معنى پشت است مقابل رو.

ضربت: ضرب در اصل به معنى زدن است، به معنى حتمى شدن نيز بكار رود مراد از آن در اينجا حتمى شدن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 162

ثقفوا: يعنى پيدا شدند. ثقف به معنى پيدا كردن و مصادف شدن است.

حبل: ريسمان. مراد از آن در اينجا پيمان و عاملى نظير آن است.

باءو: بوء به معنى با هم شدن و قرين شدن است (بقره/

61).

مسكنة: درماندگى. اصل آن سكون به معنى آرامش است المنار گويد:

مسكنت حالتى است در شخص كه از خود حقير شمردن ناشى مى شود.

ذلة: خوارى. منشأ آن ممنوعيت از حق است.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كردن. همچنين است عدو.

آناء: ساعتها. اوقات. مفرد آن انى (بر وزن عنب، فرس و صرد) آيد.

يسارعون: مسارعه در آيات قرآن ظاهرا براى كثرت و مبالغه است و به معنى بسيار شتاب كردن مى باشد.

تغنى: غنى اگر با «عن» باشد به معنى دفع و كنار زدن آيد، در آيه ظاهرا مراد همان است.

صر: (بكسر صاد) سرماى شديد اصل آن به معنى بستن و گره زدن است، سرما را از آن صر گفته اند كه سبب گره شدن (يخ بستن) است، (قاموس قرآن).

حرث: كشت. به معنى كاشتن نيز آيد.

سواء: آن در اينجا به معنى مستوى و برابر است (مصدر به معنى فاعل).

شرحها

پس از آنكه به مؤمنين توصيه شد كه صفوف خويش را در مقابل كفار فشرده كنند و از آنها بر حذر باشند و از نفاق و پراكندگى بپرهيزند، در اين آيات باز جريان اهل كتاب تعقيب گرديده كه: اولا ذلت و بيچارگى بر يهود حتمى است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 163

و در صورت جنگ شكست خواهند خورد. ثانيا گروهاى از اهل كتاب مردانى پاك و مؤمن هستند و در مقابل عملشان، پاداش خوبى خواهند ديد ثالثا آنهايى كه كافر شدند و حقائق را انكار كردند، مال و اولاد، بدبختى را از آنها كنار نخواهد زد بلكه در هر دو جهان ذليل و اهل عذاب مى باشند.

111- لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ.

مراد از «اذى» آزار جزئى است مثل زخم زبان،

شايعه پراكنى، مقاومت مختصر و نظير آن. و در صورت جنگ، پشت به معركه كرده فرار خواهند كرد، آيه راجع به عصر نزول قرآن است كه مسلمانان اتحاد و هماهنگى داشتند، در نتيجه يهود بنى نضير و بنى قريظه و خيبر و غيره با قدرت اسلام تار و مار شدند اكنون هم اگر مسلمانان به قرآن رو آورند امروز نيز يهود بزانو در خواهد آمد، ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ حاكى است از اين كه پس از فرار نيز قدرت پيدا نخواهند كرد.

112- ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ آيه 61 بقره چنين است: وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ ....

«ضربت» معناى حتمى شدن و مقدر شدن را مى دهد، ظهورش در ذلت تشريعى نيست كه منظور آن باشد: آنها بحكم شرع ذليل هستند هر وقت مسلمانان مسلّط شدند جزيه بگيرند «1» بلكه به علّت كفر بآيات خدا وقتى پيامبران و عصيان

__________________________________________________

(1) در الميزان ضرب ذلت را به قرينه أَيْنَما ثُقِفُوا تشريعى گرفته و تكوينى بودن را از بعضى نقل كرده و پسنديده است مى گويد ولى لازمه اين معنى آن است كه آيه اختصاص به يهود داشته باشد لكن ظاهرا چنين مخصصى نداريم ناگفته نماند: شكى نيست كه آيه مخصوص يهود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 164

و تجاوز، ذلت و مسكنت بر آنها مقدر و حتمى گرديده است و با غضب خداوند قرين و همراه شده اند.

دقت در آيه بقره نشان مى دهد كه غرض از «ضربت» خبر از گذشته است يعنى در اثر

كفر و قتل پيامبران و تجاوز، آنها در نظر عموم ذليل و خوار شدند و در پيش خودشان حقير و بى اعتبار گشتند.

ولى آيه آل عمران مخصوصا با در نظر گرفتن آيه لَنْ يَضُرُّوكُمْ .... نظريه يهود عصر قرآن دارد و برداشته شدن ذلت و مسكنت را در بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مى داند.

ناگفته نماند: يهود بعد از موسى عليه السّلام در ذلت و مسكنت بودند حتى دشمنان، ديار و اولادشان را از دستشان گرفته بودند (بقره/ 246) پس از احساس ذلت پيش پيامبر خود آمده و خواستند كه فرماندهى تعيين كند تا در ركاب او بجنگند، طالوت بر آنها فرمانده شد. در جنگ بر دشمن غلبه كردند و داود، جالوت را كشت، در نتيجه، بنى اسرائيل به حكومت و عزت رسيدند و داود و سليمان بهترين حكومت را براى آنها تشكيل دادند چنان كه در (بقره/ 246) به بعد مذكور است.

در اوّل سوره اسراء آمده كه خدا به بنى اسرائيل خبر داد دو بار فساد و تجاوز كرده و گرفتار و ذليل خواهيد شد، پس از ذليل شدن اوّل، دوباره رونق پيدا خواهيد كرد و داراى اموال و نفرات خواهيد بود «1» و پس از ذليل شدن دوّم: عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا ... شايد مورد رحمت واقع شويد و اگر به تجاوز برگشتيد بانتقام بر مى گرديم: بعبارت ديگر، هر وقت غرق در گناه و تجاوز باشيد ذليل و مسكين خواهيد بود و هر وقت به عدالت و انصاف برگشتيد عزيز خواهيد بود.

__________________________________________________

(1) ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً.

تفسير أحسن الحديث، ج 2،

ص: 165

پس ملاحظه مى شود: هر وقت بعدالت و انصاف بر مى گردند، عزّت و قدرت بر آنها عود مى كند على هذا به نظر نگارنده مراد از بِحَبْلٍ مِنَ اللَّهِ برگشتن باتّحاد، فعاليّت، عدالت و نظير آن و مراد از حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ مسالمت با مردم است يعنى: ذلّت و مسكنت بر آنها حتمى شده مگر آنكه بتلاش و اتّحاد و دستورهاى اصيل دينى و طبيعى برگردند و با مردم با مسالمت رفتار نمايند، بعبارت ديگر حبل اللَّه و حبل الناس از بين بردن علّت ذلّت است همان علّتى كه در ذيل آمده:

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت حتمى شدن ذلّت براى آنان كفر بآيات خدا و قتل پيامبران و عصيان و تجاوز بديگران بود، مراد از كفر بآيات اللَّه آن است كه به دستورات اصيل و سعادتبخش پيامبران اعتنا نمى كردند و از طرف ديگر به مردم تجاوز و ستم مى كردند، امّا اگر به دستور پيامبران مى چسبيدند و از عوامل پيشرفت طبيعى پيروى مى كردند و از طرف ديگر با مردم به مسالمت رفتار مى نمودند، علّت ذلّت را از بين مى بردند و اللَّه العالم.

ظاهر آن است كه هر دو «ذلك» اشاره به ضرب ذلّت است و احتمال دارد كه اوّلى اشاره به ضرب ذلّت و دوّمى اشاره به كفر و قتل انبياء باشد، لفظ «بغير حق» قيد توضيحى است چنان كه در آيه 61 بقره گفته ايم و شايد مراد آن باشد كه از روى عمد مى كشتند نه از روى سهو و اشتباه.

113- لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ

يَسْجُدُونَ «1».

يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند بلكه از آنها گروهى هستند

__________________________________________________

(1) لَيْسُوا سَواءً جمله مستقلى است يعنى اهل كتاب همه يكسان و همه بد نيستند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 166

كه در ايمان ثابت بوده و آيات خدا را در ساعات شب و اوقات خلوت مى خوانند و بخدا عبادت مى كنند.

ناگفته نماند: در آيه 110 خوانديم: مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ مذمت و مطالب گذشته همه بررسى حالات فاسقان يهود بود، در اين آيه و دو آيه بعدى به مقتضاى عدالت و انصاف راجع به اهل ايمان از آنها، سخن رفته تا حق هر دو گروه ادا شود.

گويند: اين آيه و دو آيه بعدى درباره يهوديهايى است كه اسلام آوردند از قبيل عبد اللَّه سلام و غيره. اين سخن دو اشكال دارد يكى اينكه در اين صورت اطلاق «اهل كتاب» بر آنها صحيح نيست. دوّم اينكه در آيه بعدى آمده: وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ ضمير «يفعلوا» به اهل كتاب بر مى گردد و ظهورش آن است كه آنها با وجود اهل كتاب بودن اعمالشان داراى پاداش الهى است.

ناگفته نماند: موقع نزول قرآن همه يهود بد كار نبودند و به همه آنها قرآن تبليغ نشده بود و همه در مدينه و اطراف آن نبودند كه قرآن را بشنوند و ايمان نياورند، از طرف ديگر، عده اى در شبهه بودند.

مى بايست به آنها مهلت داده شود تا مجال تفكر داشته و از شبهه بيرون آيند، علّت جزيه گرفتن و در دينشان آزاد گذاشتن همين است. خلاصه آنكه: عدهّ اى از يهود در دينشان مؤمن و نيكوكار و نسبت باسلام مستضعف بودند چنان كه فعلا نيز

چنين هستند على هذا در اين آيات، قرآن حال آنها را بيان مى كند و در آخر مى گويد: در مقابل اعمالشان پاداش خدايى دارند. در اين صورت مراد از «آيات» آيات تورات و مثلا مزامير داود و نحو آنست.

114- يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 167

يعنى با وجود يهودى بودن در دين خود داراى اين صفات هستند و در صف نيكانند.

115- وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ.

يعنى با آنكه باسلام وارد نشده اند آنچه اعمال خير انجام مى دهند مورد كفران واقع نمى شوند بلكه اجر خدايى دارند و خدا به همه پرهيزكاران و از جمله پرهيزكاران يهود داناست.

116- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ پس از ذكر مؤمنين اهل كتاب، باز به حال كفار پرداخته و گويد: اموال و اولاد آنها كه دو محل اتكاء در زندگى مى باشند، آنها را از عذاب خدا رهايى نمى دهند، اين آيه نظير آيه دهم اين سوره است كه گذشت.

ممكن است كسى اعتراض كرده و بگويد: اينها در دنيا اموالى در راه هاى خير انفاق مى كنند و كارهاى مفيد انجام مى دهند چرا اموالشان بآنها در آخرت نفعى ندارد؟ در جواب فرموده:

117-ثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ

يعنى اعمالشان حبط مى شود و در آخرت نفعى به حال آنها ندارد همانطور كه اگر مزرعه اى را سرمايى شديد به سوزاند صاحبانش بهره اى از آن نمى برند، كفر و عدم توجه

آنها به خدا، علّت پوچ و بى اثر شدن اعمالشان است، قيدلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

براى آن است كه ظلم آن قوم سبب آمدن آن سرماى شديد شده نظير كفر اينها. و براى مزيد توضيح فرموده: ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

خدا نمى خواست آنها چنين بشوند اما آنها به خودشان ظلم كرده و از راه حق و عدالت منحرف مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 168

[سوره آل عمران (3): آيات 118 تا 120]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119) إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (120)

118- اى اهل ايمان از غير خودتان محرم اسرار نگيريد، كه در تباهى شما كوتاهى نكنند، دوست دارند كه شما در مشقت باشيد، دشمنى از گفتارشان آشكار است، آنچه سينه هايشان نهان مى دارد بزرگتر است، اين آيه ها را براى شما بيان كرديم اگر تعقل بكنيد.

119- بدانيد شما كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد و آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها ايمان داريد، چون شما را به بينند گويند ايمان آورديم و چون خلوت كنند از خشم بر شما سر انگشتان خويش به گزند، بگو از خشم خويش بميريد كه خدا از مكنونات سينه ها آگاه است.

120- اگر به شما نيكى

برسد غمگينشان مى كند و اگر شما را بدى برسد از آن شادمان مى شوند، و اگر استقامت ورزيد و تقوا كنيد، حيله آنها ضررى به شما نمى زند خدا بآنچه مى كنند احاطه دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 169

كلمه ها

بطانة: همراز. محرم اسرار. بطن در اصل به معنى شكم است به معنى نهان شدن نيز آمده است بطانه در اصل به معنى لباس زيرين است، مراد از آن در اينجا همراز و محرم اسرار است.

يألونكم: الو (بر وزن عقل) به معنى تقصير و كوتاهى است: «الا فى الامر:

قصر فيه» ايلاء و ائتلاء به معنى قسم خوردن نيز آيد. «لا يألونكم» يعنى كوتاهى نمى كنند درباره شما.

خبال: خبل و خبال به معنى فساد است خواه در بدن باشد يا در عقل و يا در كار، بعضى فقط به معنى تباهى در عقل و فكر دانسته اند نظير جنون و غيره كه عارض حيوان يا انسان مى گردد.

عنتم: عنت (بر وزن اجل)، مشقت. عنتم: به مشقت افتاديد.

بغضاء: كينه شديد، دشمنى، آن از بغض شديدتر است.

افواه: دهانها. مفرد آن فاه، فوه، فيه است.

عضوا: عض: بدندان گرفتن: «عضه عضا: امسكه باسنانه» مراد گزيدن بدندان است.

انامل: انمله: سر انگشت، بقولى بند آخر انگشت است جمع آن انامل مى باشد، اصل آن از نمل (مورچه) است سرانگشت در كوچكى و حركت به مورچه تشبيه شده است.

غيظ: خشم شديد.

ذات: ذات و ذو به معنى صاحب است ذو مال يعنى صاحب مال، مراد از ذات الصدور چيزهايى است كه در سينه ها است و مصاحب سينه ها مى باشد (افكار). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 170

تسؤهم: يعنى ناراحت و غمگين مى كند آنها را، اصل از سوء به معنى بدى است.

شرحها

در اين آيات به مسلمانان دستور داده شده كه كفار و غير مسلمانان را محرم اسرار نكنند، و از آنها مستشار نگيرند، بدليل آنكه: آنها دشمن اسلام و مسلمين هستند، نظر خوشى به مسلمانان ندارند، در ظاهر خود را

خير خواه جلوه مى دهند ولى در باطن دشمن آنها مى باشند، از سعادت و پيروزى مسلمانان ناراحت و از گرفتارى آنها خشنود مى شوند چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد.

118- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لفظ «دون» در اينجا به معنى «غير» است يعنى از غير مسلمان محرم اسرار نگيريد، ولى مؤمن به مؤمن اعتماد كند و او را همراز گيرد. گويند: علّت نزول آيه آن بود كه بعضى از مسلمانان با يهود خيلى گرم گرفته بودند. ولى آيه به همه و براى هميشه هشدار مى دهد، پس از اين دستور، شروع به ذكر علل آن كرده و فرمايد: لا يَأْلُونَكُمْ خَبالًا وَدُّوا ما عَنِتُّمْ «1» يعنى در كار شما از فساد و تباهى كوتاهى نمى كنند، پيوسته به فكر ايجاد فساد مى افتند و مشقت و رنج شما را دوست دارند.

قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ اگر درست دقت كنيد، گفتارشان حكايت از كينه شديد درونشان دارد زيرا منويات انسان از كلمات او بطور ناخودآگاه ظاهر مى شود وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ كينه و اغراضى كه در سينه دارند از آنچه در گفتارشان پيداست بزرگتر است قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ شرط استفاده از

__________________________________________________

(1) تقدير آن «لا يألون لكم فى الخبال» است «ما» مصدريه و تقدير آن «ودوا عنتكم» مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 171

اين تذكر درك و توجه شماست.

119- ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ لفظ «اولاء» به معنى «آنها» است گويند مراد از «الكتاب» جنس كتاب و همه كتابهاى آسمانى است، اين جمله، ملامت و در عين حال استدلال است يعنى بايد مسئله دوست داشتن و رفاقت

و حتى تحزب طرفينى باشد اما اينجا بعكس است. شما آنها را دوست مى داريد ولى آنها شما را دوست نمى دارند، شما به همه كتابها و حتى به كتاب آنها ايمان داريد و داراى عقيده نيكى هستيد ولى آنها كتاب شما را ناحق مى دانند، پس وجهى براى محرم اسرار قرار دادن آنها نداريد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن «الكتاب» را قرآن دانسته و گويند: به همه قرآن ايمان داريد و مى دانيد كه قرآن در آيات زيادى از ركون به ظالم و از دوست داشتن كافر نهى كرده است.

وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ.

معلوم مى شود كه عده اى از يهود منافق بوده و به ظاهر اظهار اسلام مى كرده اند تا مسلمانان آنها را به حساب گيرند. گزيدن انگشت بدندان كنايه از شدت خشم و بدخواهى تمام و ناراحت شدن از توفيق ديگرى است. قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ بگو از خشم بميريد خدا آنچه را كه در دل داريد مى داند و در قبال آن، مستحق چنين نفرينى هستيد.

120- إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها.

يكى از صفات دشمن همين است كه اگر خيرى به انسان برسد ناراحت مى شود و اگر به بلائى گرفتار آيد، شاد مى گردد وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً تقوى انسان را از راههاى بى عدالتى دور مى كند و اگر آن توأم با استقامت در راه حق باشد پيروزى حتمى است لذا فرموده اگر اين دو راه را پيش بگيريد ضررى از خصم نخواهيد ديد، زيرا كه إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 172

به كار

آنها آگاه است و شما را در مقابل حيله آنها حمايت مى كند، البته در اثر استقامت و تقوايتان.

نكته ها
دخالت بيگانگان در جامعه مسلمين:

مسئله لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ در سوره مائده آيه پنجاه و يكم و در آل عمران آيه صدم و آيات ديگر نيز آمده است و هشدار مهمى است به مسلمانان بيدار دل، از روزى كه پس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رهبرى اسلام دچار شكست گرديد، دشمنان اسلام در ميان اسلام و مسلمين رخنه نمودند، اولين بار كعب الاحبار يهودى در دربار عثمان نفوذ كرده و با نشر دروغ و حديث سازى شروع بكار كرد، فريادها و اعتراضهاى ابو ذرها خليفه به خواب رفته را بيدار نكرد.

معاويه «سرجيوش» مسيحى را مستشار خويش قرار داده و با مشورت او برتق و فتق امور پرداخت و به پسرش يزيد وصيّت كرد كه از راهنماييهاى «سرجيوش» غفلت نكند و با هدايت يك مسيحى دارويى مهلك ساخت و حسن مجتبى عليه السّلام را مسموم نمود، تاريخ گواه رخنه مسيحيان در دستگاه خلافت بنى اميه و بنى عباس مى باشد.

يكى از مسيحى ها گفته بود: اگر ما در تمام كليساهاى خود مجسمه معاويه را از طلا بسازيم باز از عهده قدر دانى او و اخلافش برنيامده ايم زيرا اگر معاويه با على و خاندان او به مبارزه برنخاسته بود هر آينه اسلام سراسر اروپا را فرا گرفته بود.

اكنون ايران مسلمان، محل كليساها، مستشاران خارجى، ميسيونهاى مسيحى، انجمنهاى فرهنگى، كودكستانهاى مسيحى و غيره شده كه با تمام امكانات دين و فرهنگ و مقدسات اسلامى را تار و مار مى كنند، و تقريبا بنزين مصرفى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 173

اسرائيل غاصب را ايران

مى دهد، بهايى ها و يهود در ايران در همه شئون رخنه كرده و تقريبا اقتصاد مملكت را در دست گرفته اند، زعماى ايران كه به موجب قانون اساسى براى حفظ دين و ايران قسم خورده اند، عنان اختيار خويش را بدست آنها داده و وسيله غارتگريشان را فراهم آورده اند و خود بدتر از آنها هستند «1».

اى مسلمانان اين شما و اين دستور قرآن و اين بدبختيهايى كه از دست بيگانگان ديده ايد. به بينيد تفاوت ره از كجاست تا بكجا.

__________________________________________________

(1) اين وضع مربوط به زمان قبل از پيروزى انقلاب است و در تاريخ 2/ 3/ 57 نگارش يافته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 174

[سوره آل عمران (3): آيات 121 تا 129]

اشاره

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129)

121- و چون بامداد از نزد خانواده خود خارج شده براى مؤمنان مواضع جنگ آماده مى كردى خدا

(به گفته ها و افكار همگان) شنوا و دانا است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 175

122- آن گاه كه دو گروه از شما خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يارشان بود، مؤمنان تنها به خدا توكل كنند.

123- خدا شما را در «بدر» يارى كرد با آنكه ضعيف بوديد پس از خدا به ترسيد تا شكر گزار باشيد.

124- آن گاه كه به مؤمنان مى گفتى آيا شما را كافى نيست كه پروردگارتان با سه هزار فرشته به زمين فرود آمده ياريتان كند.

125- آرى، اگر استقامت كنيد و تقوى نمائيد و دشمن با اين هيجان كه دارد به طرف شما آيد، پروردگارتان شما را با پنجهزار فرشته نشاندار مدد مى كند.

126- خدا آن مدد را فقط بشارت قرار داده تا قلوبتان با آن مطمئن شود (و گرنه) يارى جز او نزد خداى توانا و حكيم نيست.

127- (نصرتتان داد) تا ناحيه اى و قسمتى از كفار را قطع كند يا آنها را خوار گرداند تا نوميد باز گردند.

128- تو را چيزى از اين كار نيست، يا بر آنها بر گردد و يا عذابشان نمايد كه ستمكارانند.

129- هر چه در آسمانها و زمين هست از آن خداست هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند خدا آمرزنده مهربان است.

كلمه ها

غدوت: غدو به معنى خارج شدن در بامداد است «غدوت» يعنى در بامداد خارج شدى.

تبوى: تبوئه، اتخاذ مكان و آماده كردن جا براى ديگرى است، به مفعول دوم بالام و بى لام متعدى مى شود.

مقاعد: جمع مقعد به معنى محل قعود و محل نشستن است. در المنار گويد: آن در اصل به معنى مكان قعود است سپس به معنى

مكان (از باب توسع) بكار رفته، مراد از آن در آيه مواضع است.

همت: يعنى قصد كرد. «الهم: القصد و العزم». تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 176

تفشلا: فشل (بر وزن جبل) به معنى ترس و ضعف است، مراد از آن در اينجا ظاهرا ضعف در تصميم و برگشتن از تصميم است (قاموس قرآن).

يتوكل: وكل (بر وزن عقل): واگذار كردن. توكل بر خدا: واگذار كردن كار به خداست.

بدر: بدر دهى است در جنوب غربى مدينه به فاصله 156 كيلومترى كه جنگ تاريخى و سرنوشت ساز اسلام با كفار مكه در كنار آن واقع گرديد و مشركين شكست خوردند.

اذله: جمع ذليل. مراد از آن در اينجا ظاهرا كمى افراد و بى ساز و برگ بودن است.

يمددكم: مد در اصل به معنى زيادت و مراد از آن در اينجا يارى است كه سبب زيادت نيرو مى باشد.

فورهم: فور به معنى جوشيدن ديك و فوران آتش و نظير آن است مراد از آن در اينجا عجله و سرعت و با هيجان است.

مسومين: به صيغه فاعل يعنى به خود علامت بسته. و خود را علامت دار كرده. اين كلمه از ماده سوم به معنى علامت است.

بشرى: بشارت و بشرى به معنى خبر مسرت بخش است.

طرف: گوشه. ناحيه. طرف شى ء گوشه و جانب آن را گويند.

يكبتهم: كبت: خوارى. «كبت اللَّه العدو» يعنى خدا دشمن را خوار كرد.

خائبين: خيبه: نااميدى و خسران و محروم شدن است. خائبين: نوميدان و محرومان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 177

شرحها

جنگ تاريخى «احد» كه مسلمانان در آن شكست سختى ديدند، در اواخر سال سوم هجرى اتفاق افتاد، نتائج ناگوار شكست «احد» از قبيل ضعف روحيه مسلمين، سمپاشى منافقان، دسيسه بازى يهود،

كمتر از شكست نبود، لذا حدود پنجاه سه آيه در اين زمينه نازل گرديد تا از عواقب آن شكست، جلوگيرى شود و مسلمانان با روحيه تازه حوادث را استقبال كنند.

نظر به پيكار احد:

كفار مكه كه در جنگ «بدر» از مسلمانان شكست خورده بودند، شب و روز به فكر انتقام بودند، حدود دويست و پنجاه هزار درهم براى هزينه تجهيزات و لشكر كشى فراهم كردند و تقريبا معادل همين مبلغ را براى غرامت هفتاد اسيرى كه مسلمانان در بدر گرفته بودند، پرداخت نموده بودند، اين است كه با عزمى راسخ به جمع آورى لشگر پرداخته و با سه هزار مرد جنگى راه مدينه را در پيش گرفتند.

عباس عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله جريان را بوسيله قاصدى به آن حضرت رسانيد و او را از تصميم و كار قريش آگاه كرد، پس از چند روز، خبر حمله كفار در مدينه منتشر گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مسلمانان را بشوراى جنگى در مسجد دعوت فرمود اكثريت رأى دادند كه صلاح آن است از مدينه بيرون شده و در خارج شهر با دشمن پيكار كنند، آن حضرت روز جمعه پس از اداى نماز جمعه با جمعى حدود هزار نفر از مدينه به طرف كوه «احد» خارج شد و در ميان كوه كه به شكل نيم دائره است پشت به كوه و رو به مدينه، موضع گرفت.

در وسط راه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از منافقان به مدينه برگشت و گفت:

رأى من آن بود كه در مدينه بمانيم و در آنجا بجنگيم، رأى مرا نپذيرفت و نظر كودكان را قبول كرد، جنگ در بيرون مدينه

بى فائده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 178

آن حضرت با هفتصد نفر به «احد» رسيدند، در كنار «احد» تپه اى بود به نام «كوه عينين» احتمال مى رفت كه سواره نظام دشمن از پشت آن حمله كنند، در آن صورت قواى اسلام به محاصره مى افتاد، آن حضرت عبد اللَّه بن جبير را با پنجاه تير انداز بالاى تپه قرار داد و فرمود: اگر ديديد ما دشمن را شكست داده و تعقيب كرده تا وارد مكه نموديم باز از اين مكان حركت نكنيد و اگر ديديد آنها ما را شكست داده تا داخل مدينه كردند، باز از اينجا تكان نخوريد و در موضع خود محكم بايستيد.

ابو سفيان به خالد بن وليد كه فرمانده سواره نظام دشمن بود دستور داد:

چون جنگ شروع شد شما از اين شكاف از پشت به مسلمانان حمله كنيد، موقع شروع جنگ هشت نفر از پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى بدست على بن ابى طالب عليه السّلام كشته شدند، اهل مدينه حمله را آغاز كردند، تنور جنگ شعله ور شد، قريش پا به فرار گذاشتند، خالد بن وليد حمله را از پشت شروع كرد، تير اندازان مسلمان از بالاى كوه وى را ناگزير از برگشت نمودند، در اين وقت مسلمانان شروع به غنيمت گرفتن اموال دشمن نمودند، تيراندازان بفرمانده خود گفتند ما نيز براى غيمت گرفتن برويم؟ عبد اللَّه گفت: از خدا بترسيد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده كه از جاى خود حركت نكنيم، ولى آنها بتدريج رفتند، فقط دوازده نفر با عبد اللَّه بن جبير ماندند.

خالد بن وليد بار ديگر حمله كرد، عبد اللَّه با دوازده نفر نتوانست حمله او

را دفع كند در نتيجه خود و يارانش شهيد شدند، با آغاز حمله خالد، مسلمانان به محاصره افتادند، وضع ميدان عوض شد، مسلمانان پا به فرار گذاشته، رسول خدا چون وضع را چنين ديد كلاه جنگى را از سرش برداشت و با صداى بلند فرياد زد: من رسول خدايم از خدا و رسول به كجا فرار مى كنيد؟!! با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جز تنى چند نماندند از جمله على بن ابى طالب عليه السّلام و ابو دجانه (سماك بن خرشه) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 179

كه از آن حضرت دفاع مى كردند، دشمن در اين جنگ حتى از سنگ اندازى استفاده كرد، يكى از آن سنگها بصورت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اصابت نمود و دندانهاى جلوى دهانش را شكست و حلقه هاى آهنين زره در صورتش فرو رفت، يكى از اصحابش كه بوسيله دندانهايش حلقه ها را بيرون مى كشيد دندانهايش شكست.

آن حضرت چند روزى وضوى جبيره مى گرفت.

پس از ساعتها جنگ و دلاورى، على عليه السّلام و ابو دجانه توانستند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را از گودالى كه در آن افتاده بود بيرون آورده و بغارى كه در كوه احد بود برسانند كه از تيراندازان و سنگ اندازان دشمن در امان باشد، در اين جنگ هفتاد نفر از مسلمانان شهيد گرديدند، كفار بدنهاى شهداء را پاره پاره (مثله) كردند، جنازه حضرت حمزه بيشتر از همه صدمه ديد، على بن ابى طالب حدود هفتاد زخم برداشت.

دشمن مسلمانان را در كوه تعقيب نكرد، فراريان در كوه بطرف رسول خدا آمدند ابو سفيان باردوگاه خود برگشت و بسوى مكه حركت نمود، اين بود مجملى

از جنگ «احد» كه در بيان آيات از آن استفاده خواهد شد.

121- وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ مشهور است كه آن حضرت بعد از نماز جمعه از مدينه خارج شد در اين صورت مراد از «غدوت» مطلق خارج شدن است و يا اين نقل صحت ندارد و يا علّت ديگرى دارد، «تبوى» حاكى است كه تعيين مواضع لشگريان زير نظر آن حضرت بوده است، و چون درباره خارج شدن و در شهر ماندن بسيار چيزها گفته شده بود و مى گفتند و چيزهايى هم در دل داشتند، ظاهرا بدين جهت در ذيل آيه آمده: وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به گفتگوهاى ضد و نقيض كه مى گفتند شنوا و به افكار مخالف و موافق داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 180

122- إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما اين دو طائفه عبارت بودند از بنو سلمه از قبيله اوس و بنو حارثه از قبيله خزرج كه پس از آنكه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از وسط راه به مدينه برگشت آنها نيز خواستند از تصميم خود منصرف شده و به مدينه برگردند، يعنى خواستند از تصميم خود برگردند حال آنكه خدا يار و سرپرست آنها است، آنان كه خدا يار و حامى آنها است نبايد سست گردند. وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ يعنى نبايد سست باشند بلكه بايد مؤمنان خدا را كارساز دانسته و وارد عمل شوند.

123- وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اين آيه و همه آيات بعدى راجع بجنگ «بدر» است كه در اينجا به عنوان مثل

ذكر شده است. يعنى: چرا سست مى شويد؟! و چرا مى خواهيد بر گرديد؟!! حال آنكه شما در «بدر» از حيث افراد و مهمات ضعيف بوديد «1» ولى خدا ياريتان داد پس از خدا بترسيد (تقصير را بگردن ديگرى نياندازيد) تا بنده شكرگزار باشيد.

124- إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ گفتيم آيه راجع به جنگ «بدر» است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مسلمانان قول داد: سه هزار ملك از جانب خدا در اين ميدان حاضر شده و شما را يارى خواهند كرد. اين وعده در اثر استغاثه مؤمنان بود كه از هر حيث احساس ناتوانى مى كردند چنان كه در جاى ديگر آمده: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ انفال/ 9 معلوم مى شود آن هزار ملك دو

__________________________________________________

(1) مجموع مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بودند 77 نفر از مهاجران و 236 نفر از انصار و بقول واقدى 70 شتر و دو رأس اسب داشتند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه آن را «و انتم ضعفاء» فرموده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 181

هزار نفر ديگر را در رديف و پشت سر خود داشتند كه مجموعا سه هزار باشند و مضمون هر دو آيه يكى است.

125- بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ باز آيه راجع به «بدر» است و آمدن پنجهزار فرشته مشروط باستقامت و داشتن تقوى و حمله فورى دشمن بود، اما سه هزار در آيه قبلى مطلق ذكر شده است. «مسومين» بصيغه فاعل يعنى كسانى كه خود

را علامتدار كرده اند، در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: روز بدر ملائكه عمامه هاى سفيد در سر داشتند و گوشه آن را ميان شانه هايشان انداخته بودند، از اين معلوم مى شود كه شرائط جمع شده و پنجهزار فرشته آمده اند در جريان قوم لوط و بشارت ابراهيم عليهما السّلام خواهد آمد كه ملائكه بشكل آدمى در مى آيند «1» پس علامت ملائكه عمامه آنها بوده است.

عياشى از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: ملائكه اى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را در بدر يارى كردند بآسمان نرفته اند و نخواهند رفت تا صاحب اين امر (صاحب زمان عليه السّلام) را يارى كنند آنها پنجهزار نفر مى باشند.

126- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ اين آيه عين آيه دهم از سوره انفال است كه ماجراى «بدر» را بررسى مى كند با اين فرق كه ذيل آن إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ است، منظور از آيه در هر دو محل آن است كه: نزول ملائكه از اسباب ظاهرى است و براى اطمينان قلب و بشارت مؤمنان مى باشد و گرنه يارى واقعى از خداست و اين خداست كه شما را بدان وسيله يارى كرد و هيچ چيز در مقابل خدا استقلال ندارد. لفظ عزيز و حكيم

__________________________________________________

(1) سوره هود آيه 69 تا 81.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 182

نمايانگر آن است كه خدا باين كارها تواناست و از روى حكمت كار مى كند.

127- لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ ظاهر آن است كه «ليقطع» علّت است بر نَصَرَكُمُ اللَّهُ در آيه 123 كه گذشت، مراد از قطع

طرف به نظرم گرفتن كاروان قريش و مراد از «يكبتهم» كشته شدن هفتاد نفر و اسير شدن هفتاد نفر ديگر از كفار در «بدر» است يعنى:

خدا شما را در «بدر» يارى كرد تا طرفى از كفار را ببرد (كاروان را نصيب شما كند) و يا آنها را با شكست و بدون نتيجه باز گرداند. دليل اين سخن آن است كه بموجب آيه وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ انفال/ 7 خدا از اول وعده داده بود يا كاروان را مى گيرند و يا قريش را شكست مى دهند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده بود: خداوند يكى از دو چيز را بمن وعده داده است

«اما العير او النفير»

يا كاروان يا لشگريان، النهايه وعده دومى عملى شد، كاروان از دست مسلمانان خارج شد ولى كفار را شكست دادند.

128- لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ جمله لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ در جاى اين آيه است فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى انفال/ 17 يعنى شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و آن گاه كه سنگريزه بسوى آنها انداختى تو نيانداختى بلكه خدا انداخت ذكر «ليس لك» ظاهرا براى آن است كه قطع و كبت را از خدا بدانند و مدح و ذمى متوجه آن حضرت نشود، «او يتوب» عطف است بر «ليقطع» يعنى يا خدا بر آنها بر گردد يا عذابشان كند كه ظالمند، بنظرم مراد از توبه خدا آن بود كه رسول خدا اسيران را نكشت بلكه با اخذ غرامت آزاد كرد و مصداق

«يعذبهم» آن بود كه اسيران را بكشد ولى شق اول (غرامت گرفتن) بوقوع پيوست و آنها را نكشت (مگر بعضى را) خلاصه دو آيه آن است كه: از قطع تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 183

و كبت يكى واقع شد كه كبت و شكست كفار باشد و از توبه و عذاب نيز فقط توبه و عفو با غرامت مصداق پيدا كرد لَيْسَ لَكَ ... نشان مى دهد كه اينها از خداست و ربطى بآن حضرت ندارد.

129- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ اين آيه يك حكم كلى و در عين حال علت «او يتوب- او يعذب» در آيه سابق است يعنى: همه مال خدا است هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند ولى جمله وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى از سبقت رحمت بر غضب است و لذا اسيران با پرداخت فديه آزاد شدند و طعمه شمشير نگرديدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 184

[سوره آل عمران (3): آيات 130 تا 138]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134)

وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ

جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 185

130- اى آنان كه ايمان آورده ايد ربا را كه چند برابر و افزون شده است، نخوريد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

131- و بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده است.

132- از خدا و رسول اطاعت كنيد تا مشمول رحمت شويد.

133- به آمرزش پروردگارتان بشتابيد (و نيز) به بهشتى كه وسعت آن (چون) آسمانها و زمين است (بشتابيد) كه از براى پرهيزكاران آماده شده است.

134- همانها كه در شادى و پريشانى انفاق مى كنند و فرو برندگان خشم و عفو كننده از مردم مى باشند، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

135- و آنها كه چون كار قبيحى كرده و يا بخود ستم نمودند، خدا را ياد كرده و براى گناهانشان مغفرت مى خواهند، و جز خدا كيست كه گناهان را بيامرزد و گناهى كه كرده اند دانسته تكرار نمى كنند.

136- آنها پاداششان آمرزش پروردگار و بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها جاريست، در آن جاودانانند، پاداش اهل عمل پاداش خوبى است.

137- پيش از شما سنت هايى گذشته، در زمين بگرديد و به بينيد عاقبت تكذيب كنندگان (پيامبران) چگونه بود.

138- اين بيان بليغ و هدايتى است براى مردم و پندى است براى پرهيزكاران.

كلمه ها

ربوا: ربو در اصل به معنى زيادت، افزونى و بالا آمدن است (بقره/ 257).

اضعافا: ضعف (بكسر اول) به معنى دو برابر يا بيشتر است جمع آن اضعاف مى باشد.

اعدت: اين كلمه از عتاد به معنى آماده شدن است.

تفلحون: افلاح

به معنى رستگارى است «فلح يفلح» باين معنى نيامده است.

سارعوا: مسارعه ظاهرا در اينجا به معنى شدت عجله و تلاش است نه بين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 186

الاثنين.

عرضها: عرض در اصل به معنى ظهور و اظهار و در اينجا به معنى وسعت است.

سراء: سراء به معنى سرور و مسرت است.

ضراء: از ماده ضرر، يعنى مراد از آن در اينجا ضرر مال و تنگدستى و يا حال اندوه است.

كاظمين: كظم در اينجا يعنى حبس و نگهدارى خشم است خواه بوسيله عفو يا فرو بردن آن باشد.

الغيظ: خشم يا خشم شديد.

عافين: عاف: عفو كننده. عافين: عفو كنندگان.

فاحشة: فحش، فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط و تزويج نامادرى گفته شده است.

يصروا: اصرار به معنى ادامه دادن و صر در اصل به معنى بستن و گره زدن است.

سنن: جمع سنة به معنى طريقه و رويه است مراد از آن ظاهرا احوال و سر گذشت است.

بيان: سخن روشن، كلام بليغ. آن در اينجا اسم مصدر است، مصدر نيز بكار مى رود.

شرحها

اين آيات كه در وسط آيات جنگ «احد» واقع شده، دستورهايى است درباره اعمال نيك و ترك اعمال ناشايست، ظاهرا اشاره است به اينكه علّت شكست «احد» در اثر اعمال خلافى بود كه مسلمانان مرتكب مى شدند، و خود را اصلاح تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 187

نكرده بودند چنان كه خواهد آمد: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ آل عمران/ 155.

در اين آيات توصيه شده كه از ربا خوارى دست بردارند، از عذاب خدا بترسند، خدا و رسول را اطاعت كنند، در

حال وسعت و تنگدستى (يا اندوه شادى) انفاق را از ياد نبرند، خشم خود را فرو نشانند، گذشت داشته باشند، چون مرتكب گناهى شدند خدا را ياد كرده، از گناه استغفار نمايند و از گذشتگان عبرت گيرند. اينگونه اعمال است كه انسان را ترقى داده و لايق الطاف خداوندى در دنيا و آخرت مى كند.

130- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ راجع به ربا در اواخر سوره بقره صحبت شد، اضعافا: چندين برابر.

مضاعفه به معنى زياد شده است، اين وصف دائمى ربا است كه مرتبا اضافه شده و چندين برابر بالا ميرود تا سرمايه ديگران را مستهلك كرده و بخود جذب كند.

مفهوم آيه آن نيست كه اگر كمى بخوريد مانعى ندارد، مراد از «اكل» ربا گرفتن است ذيل آيه مى فهماند كه ترس از خدا و ترك ربا خوارى سبب رستگارى است.

131- وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ اين آيه در عين تهديد از ربا خوارى، حاكى از كفر ربا خوار است رجوع شود به (بقره/ 275).

132- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ اطاعت از خدا و رسول يك حكم كلّى است، ترك رباخوارى يكى از مفردات آن است.

133- وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 188

شتاب بسوى مغفرت و بهشت، عبارت اخراى، اطاعت خدا و رسول است.

اين آيه بيان نتائج أَطِيعُوا اللَّهَ ... است.

در اينجا لازم است دو مسئله بررسى شود اول اينكه در بسيارى از آيات وعده بهشت با مغفرت توأم آمده است مثل: أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ آل

عمران/ 136، ايضا آيه نهم از سوره مائده، چهارم از انفال و آيات ديگر. اين ظاهرا براى آن است كه خداوند اول گناهان خرد و ريز متقيان را مى آمرزد سپس به بهشت مى برد و نيز مى رساند كه گناهانى كه گاه گاهى توجّهى به توبه كردن از آنها نشده است پيش خدا عفو شده است.

دوم: عرض در آيه به معنى وسعت و فراخى است، معناى عَرْضُهَا السَّماواتُ ...

بنظرم آن نيست كه بهشت همه جا را خواهد گرفت بلكه اين جمله اشاره بوسعت بيش از حد بهشت است و در آيه ديگر آمده: سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ حديد/ 21 در مجمع البيان فرموده: روايت شده از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين آيه سؤال شد: وقتى كه وسعت بهشت همه آسمانها و زمين را فرا گيرد آتش كجا خواهد بود؟ فرمود سبحان اللَّه چون روز آيد شب در كجاست.

گفته شد: ظاهرا مراد از آيه اشاره بوسعت بهشت است لذا احتياج بتوجيه اين خبر كه بلفظ «روى» نقل شده نيست.

أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ گوياست كه بهشت براى تقوا كاران آماده شده، تقوا از عذاب خدا كه شامل اعمال نيك و ترك كارهاى ناشايست است.

134- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ. الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ در اينجا سه صفت از اوصاف متقين ذكر شده: انفاق، فرو بردن خشم و گذشت.

ظاهرا مراد از دو اسم سراء و ضراء، سرور و اندوه است كه بتوانگرى و تنگدستى نيز شامل مى شود، لازم است هر مؤمن با اين صفات متصف باشد از على عليه السّلام نقل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

189

شده:

«الجنة دار الاسخياء»

بهشت خانه سخاوتمندان است و نيز از آن حضرت نقل شده: سخى به خدا نزديك است، به بهشت نزديك است، به مردم نزديك است، و از آتش بدور است، بخيل از خدا دور است، از بهشت دور است، از مردم دور است و بآتش نزديك است «1».

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است: هر كه خشم خود را فرو برد با آنكه قدرت عمل كردن آن را دارد، خدا روز قيامت وجود او را پر از خشنودى كند «2» و نيز از آن حضرت نقل شده: هيچ كس از ظلمى گذشت نكرد مگر اينكه خدا عزت او را افزون كرد «3» گويند: كنيزى بر امام سجاد عليه السّلام آب مى ريخت تا براى نماز آماده شود، آفتابه از دستش افتاد، امام را زخمى كرد، حضرت سر بسوى او بلند نمود، كنيز گفت: خدا فرمايد: وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنيز گفت: وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ امام فرمود خدا از تو عفو كرد، كنيز گفت وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ امام فرمود: برو تو براى خدا آزادى «4».

جمله وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه دارندگان اين اوصاف نيكو كارانند و خدا آنان را دوست مى دارد.

135- وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ اين، قسمت دوم از اوصاف متقين است كه در صورت اشتباه و گناه، فورى خدا را ياد آورده و از گناه توبه مى كنند. فاحشه گناهى است كه قبحش بيشتر باشد مثل زنا و لواط، ظَلَمُوا

أَنْفُسَهُمْ شامل گناهان ديگر است، اين تعبير در بعضى از آيات بلفظ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ نحل/ 90 و در بعضى بلفظ وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ

نساء/ 110 آمده است. جمله وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ

__________________________________________________

(1، 2، 3، 4) مجمع البيان ذيل آيه فوق.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 190

حاكى است كه آرى بايد بخدا توبه كرد و او را ياد آورد زيرا جز خدا كسى قدرت آمرزيدن ندارد، وَ لَمْ يُصِرُّوا با قيد وَ هُمْ يَعْلَمُونَ مضمونش آن است كه بعدا دانسته و از روى عمد بآن گناه دست نزنند و اين مى فهماند كه اگر بار ديگر اشتباه كرده و گناه كردند باز توبه پذيرفته است.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است: اصرار آن است كه بنده گناه كند و آمرزش نخواهد و به فكر توبه نباشد اين است اصرار «1» و روايت شده:

ابليس پس از آنكه از خدا مهلت گرفت گفت: قسم به عزت تو تا فرزند آدم جان در بدن دارد از قلبش بيرون نخواهم رفت. خدا در جواب فرمود به عزت و جلالم قسم تا روح در بدن دارد توبه را از او نمى گيرم «2».

در الميزان از مجالس شيخ از عبد الرحمن بن غنم نقل شده: اين آيه درباره بهلول نباش (كفن دزد) نازل شد كه كفن يكى از دختران انصار را دزديد و با همان مرده زنا نمود، آن گاه پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، حضرت او را از خود دور كرد، رفت در كوه ها ناله مى كرد تا توبه اش پذيرفته شد. بنظر مى آيد جريان در آن روزها اتفاق افتاده و آيه با آن قضيه

تطبيق كرده است و گرنه آيات عنوان شده يك جا نازل گشته اند.

136- أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ اين آيه بيان پاداش كسانى است كه اوصاف آنها در دو آيه قبل گفته شد، «مغفرة» حاكى است كه گناهان خرد و ريز آنها مورد عفو است. وصف نهرها و اينكه چه چيز در آنها جريان دارد در (بقره/ 25) گفته ايم و در سوره محمّد آيه 15

__________________________________________________

(1)- تفسير عياشى.

(2)- المحجة البيضاء ج 7/ 25.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 191

آمده است. اين اعمال در سعادت دنيا نيز اثر دارد چنان كه آمده: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً نحل/ 97 ولى در اين آيات فقط پاداش اخروى و جاودانى بيان شده است.

137- قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ تاريخ براى آيندگان درسى بزرگ و عبرتى روشن است و همچون دارويى است كه اثر آن بارها تجربه شده. اين آيه روشن مى كند كه پيامبران گذشته نيز اين مطالب را گفته اند ولى امّت آنها در اثر تكذيب و سرپيچى چه گرفتاريها ديدند، مسلمانان بايد از سرگذشت آنها پند گيرند.

«سير در زمين» كاوش در حال گذشتگان است ظهورش آن است كه ديار زير و رو شده و املاك خالى آنها را به بينيم، شايد شامل شرح حال آنها نيز باشد.

138- هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ اين تقسيم به تناسب حال مردم است يعنى: اين سخن نسبت به عموم مردم بيان بليغ و راهنمايى به نظام طبيعت است ولى باهل تقوى كه با احتياط و حزم زندگى مى كنند و روح پرهيز دارند، پند و

موعظه است، مراد از «متقين به نظرم همان است كه در آيه دوم بقره گذشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 192

[سوره آل عمران (3): آيات 139 تا 145]

اشاره

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145)

139- سستى نگيريد و غمگين نشويد شما برترانيد اگر اهل ايمان باشيد.

140- اگر به شما زخمى و شكستى رسيد بآن قوم نيز زخمى مثل آن رسيد. اين روزها را ميان مردم مى گردانيم و تا خدا آشكار كند آنها را كه ايمان آورده اند و از شما شهيدان بگيرد، خدا ظالمان را دوست ندارد.

141- و تا خدا خالص گرداند آنها را كه ايمان آورده اند و كافران را بتدريج زايل گرداند.

142- آيا گمان داريد داخل بهشت شويد؟! حال آنكه خدا هنوز كسانى از شما را كه جهاد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 193

كرده اند معلوم نكرده و استقامت

كنندگان را معلوم ننموده است.

143- شما پيش از آنكه مرگ را ملاقات كنيد آن را آرزو مى كرديد پس آن را ديديد و بآن تماشا مى كرديد (چرا فرار كرديد يا چرا اعتراض مى كنيد)!!

144- محمد جز يك پيامبر نيست كه پيش از او پيامبران آمده و در گذشته اند، پس اگر او بميرد يا كشته شود شما عقبگرد مى كنيد، هر كه عقبگرد كند ضررى به خدا نمى زند خدا بزودى شاكران را پاداش مى دهد.

145- بر هيچ كس نيست كه بميرد جز باذن خدا نوشته اى است مدت دار، هر كه پاداش دنيا بخواهد او را از آن مى دهيم و هر كه پاداش آخرت بخواهد او را نيز از آن مى دهيم و حتما شكر گزاران را پاداش مى دهيم.

كلمه ها

تهنوا: وهن به معنى ضعف روحى و جسمى است مراد از آن ضعف روحى است. «لا تهنوا» يعنى احساس ضعف نكنيد، روحيه خود را از دست ندهيد و سست شويد.

الاعلون: جمع اعلى به معنى برتر.

قرح: زخم. راغب گويد: بضم اول جراحتى است از باطن مانند دمل و بفتح اول زخمى است كه از خارج برسد. مراد از آن ظاهرا شكست است المنار آن را شامل قتل و جرح دانسته است.

نداولها: دول: گرديدن. «دال الايام: دارت» نداول: مى گردانيم.

شهداء: جمع شهيد. رجوع شود به «شرحها».

يمحص: محص: خالص شدن از عيب. تمحيص خالص كردن.

يمحق: محق: نقصان و زايل شدن تدريجى. لازم و متعدى آيد.

تمنون: آرزو مى كرديد. تمنى: آرزو كردن (قاموس قرآن).

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن در مورد گذشت زمان نيز بكار مى رود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 194

اعقاب: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. جمع آن اعقاب. مراد از «رد بر اعقاب» بر گرداندن

به حالت كفر است.

عقبيه: «انقلب على عقبيه» يعنى: بر دو پاشنه خود بگرديد. مراد از آن برگشتن به حالت اوليه است.

مؤجلا: به صيغه مفعول. به معنى معين و مدتدار است، اصل كلمه از اجل به معنى مدت است.

شرحها

آيات گذشته به حكم جمله معترضه ميان آيات «احد» بود، در اين آيات مقدارى از واقعه جنگ «احد» بررسى شده و سياق آنها نشان مى دهد كه پس از جنگ نازل گشته اند. گفته ايم شكست «احد» عواقب بدى بهمراه داشت، منافقان و يهود از موقعيت استفاده كرده باعث تزلزل روحيه مسلمانان مى گشتند، سخنان ضد و نقيض بر سر زبانها بود. ضرورت ايجاب مى كرد سر و صداها فرو نشانده شود.

در اين آيات روشن شده اولا غلبه و برترى بالاخره با مسلمانان است اگر مؤمن باشند. ثانيا: كفار نيز از صدمه و تحمل خسارت بر كنار نبوده اند ثالثا:

اين شكست آموزنده بوده، نظام خلقت را به شما آموخت، عده اى در راه خدا كشته شده به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند، مؤمنان خالص شدند و مسيرشان مشخص گرديد، دانستند كه بايد تلاش كرد، با آرزو، كارى ساخته نمى شود. رابعا: اين دين دائمى هست، پيامبر در جهان باشد يا نباشد، بايد از دين دفاع نمود.

139- وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى از اين شكست، روحيه خود را نبازيد و محزون نشويد، حساب فقط حساب امروز نيست شما اگر بدستورهاى خدا تسليم شويد، بالاخره برتر و پيروز هستيد. از وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ تا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ شش علّت بيان شده كه نبايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 195

روحيه خود را از دست بدهيد و نبايد محزون باشيد. اول

وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ... كه گفته شد دوم آيه:

140- إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ در «احد» عده اى از مشركان كشته و عده اى زخمى شدند. واقدى و ابن هشام عدد كشتگان را بيست دو نفر نقل كرده اند، چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خدا وعده خود را راست كرد آن گاه كه مشركان را باذن خدا مى كشتيد و مستأصل مى كرديد، على هذا مشركان نيز كشته و زخمى داده بودند، مراد از مثل در اينگونه موارد برابرى نيست يعنى محلى براى احساس ضعف و حزن نيست زيرا مشركان نيز مانند شما صدمه ديده اند «1» علّت سوم:

وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مراد از ايام روزهاى شكست است كه قهرا شامل روزهاى غلبه هم مى شود. «ليعلم» عطف است بر علّتى محذوف كه مى شود درباره آن احتمالات زياد داد، مثلا مى شود گفت: اين روزهاى شكست (و غلبه) را در ميان مردم مى گردانيم تا بدانيد كه كارهاى جهان روى علل و اسباب مى چرخد و كسانى پيروز مى گردند كه استقامت و تلاش داشته و از فكر خدادادى استفاده كنند و تا خداوند مؤمنان را از منافقان و مؤمنان با استقامت را از بى استقامتان بشناساند لذا نبايد احساس وهن و اندوه كنيد. علّت چهارم:

وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ و تا بعضى از شما را شهيد و جانباز در راه دين بگيرد (تا آنها در بهشت برين جاى گيرند و سرمشق ديگران باشند و بگويند:

اين دين با خون و جانبازى شهيدان بدست آمده بايد در حفظ آن بكوشيم، در

__________________________________________________

(1)- بقولى مراد آن است كه: شما هم در «بدر» هفتاد نفر از

آنها را كشتيد ولى به نظرم آن، منظور نباشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 196

الميزان فرموده: در قرآن به مقتول در راه خدا «شهيد» گفته نشده و آن از مستحدثات اسلامى است، پس مراد از «شهداء» در آيه شاهدان بر اعمال مردم هستند، در المنار هر دو وجه را گفته و وجه اول را ترجيح داده است. بهر حال مقتولين در راه خدا را شهيد گفته اند كه روز قيامت بر اعمال مردم شاهد خواهند بود و يا بعد از مرگ نعيم خدا را مشاهده مى كنند و يا اينكه خدا و ملائكه باهل بهشت بودن آنها شهادت داده اند.

وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ شايد اشاره است كه مقام شهادت بهر كسى نصيب نمى گردد، خدا فقط پاكان را باين امر مى گزيند. علّت پنجم و ششم آيه:

141- وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ و تا مؤمنان را خالص گرداند و كفار را بتدريج ناقص و زايل كند، گويند مراد از تمحيص مؤمنين خالص كردن آنها از گناهان است، ولى ظاهرا مراد خالص كردن ايمان آنها از آلودگيهاى شرك و كفر است چنان كه فرموده: وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ آل عمران/ 154، آرى مداوله و نشيب و فرازها همچون بوته طلا ايمان مؤمن را خالص و پاك مى كند و توجه او را به خدا و دين مى افزايد «1».

و نيز، خدا در اثر مداوله كفار را بتدريج محو و زايل مى كند، منظور آن نيست كه كفار را از بين مى برد، بلكه كفار در روز غلبه طغيان و ستم مى كنند و در روز شكست مأيوس مى گردند بدين وسيله آنچه از فضيلت و انسانيت در آنها وجود دارد بتدريج از بين

رفته چيزى باقى نمى ماند، مثلا معاويه روزى كه با پدرش در برابر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مغلوب شد بدروغ اسلام آورد، معلوم شد در بت پرستى استقامت نداشته است و آن روز كه بر مسلمانان حاكم شد، ظلم و جور پيشه كرد،

__________________________________________________

(1) موقعى كه اين قسمت از تفسير را مى نوشتم روز 3 ج 2/ 1398 طرف ظهر در بافت كرمان در تبعيد بودم، اين تبعيد و زجر فاصله مرا از ستمگران بيشتر كرده و تنفرم را بآنها افزوده است و اين يك نوع خالص شدن ايمان من از دوستى ستم پيشگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 197

مختصر انسانيتى هم كه داشت از بين رفت و چنان محق و محو شد كه امروز او را در رديف مسلمانان بحساب نمى آورند. همچنين است ستمگران امروز. آرى غلبه و شكست در مؤمنان آن اثر و در كفار اين اثر را دارد.

142- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ اين آيه نظير آيه 124 بقره است و مى گويد: مقرب شدن در درگاه خدا و اهل بهشت شدن، امتحان و ناگوارايى لازم دارد، مسئله اين نيست كه شما بر حقيد و بايد غالب باشيد بلكه بايد در تنگناها بيفتيد و مسلمان بودن را در ميدان عمل پياده كنيد تا مجاهدان و استقامت كنندگان شناخته شود «و يعلم» تقديرش «و ان يعلم»، و «واو» به معنى «با» است يعنى: هنوز خدا مجاهدان و استقامت كنندگان را آشكار و مشخص نكرده است. «الصابرين» شامل مجاهدان آنان كه در مركز جنگ ايستاده و فرار نكرده و خلاصه مطلق استقامت كنندگان در تقوى

و راه خداست.

143- وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ.

در شوراى جنگى كه در مدينه تشكيل شد، عده زيادى رأى دادند كه از مدينه خارج شده و در بيرون با دشمن بجنگند، از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به مؤمنين از نعيم و منازل بهشتى شهداء «بدر» خبر داد، بآن نعمت راغب شده و گفتند: خدايا بما جنگى پيش آور تا در آن شهيد شويم، خدا آن را در «احد» بآنها نشان داد ولى در اين سخن ثابت نماندند مگر آنان كه خدا خواست «1» آيه در مقام ملامت مى گويد: حالا كه پيش از جنگ آرزوى شهادت مى كرديد.

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن،

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 198

پس چرا فرار كرديد؟! جمله وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ظاهرا براى تأكيد جمله قبلى است يعنى با مرگ روبرو شديد و بآن نگاه مى كرديد.

144- وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ در روز «احد» مردى از مشركان به نام «ابن قمئه» صورت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با سنگ زخمى كرد، حضرت بگودالى افتاد، بعضى فرياد كشيدند كه: محمّد كشته شد، اين فرياد، مسلمانان را مأيوس كرد. انس بن نضر چند نفر از مهاجران و انصار را ديد كه دست از جنگ كشيده اند گفت: چرا چنين كرده ايد؟! گفتند:

رسول خدا كشته شد. گفت: زندگى را بعد از او چه مى كنيد؟! بميريد در آن راهى كه او مرد، سپس

حمله كرد و كشته شد «1» آيه مى گويد: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فقط يك نفر پيغمبر است، پيش از او پيامبران ديگرى از دنيا رفته اند كه اگر او بميرد يا كشته شود شما نبايد از دينتان بر گرديد. يعنى: دين بسته به وجود پيامبر نيست كه از كشته شدن او پراكنده شويد، بلكه او بنيانگذار است دين ماندنى است پيامبر بماند يا نماند، هر كه از دين بر گردد به خدا ضررى ندارد و هر كه پايدار باشد پاداش شكر گزاران دريافت مى كند آرى: وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.

145- وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا «2» اين آيه تسليتى است بر مؤمنان و جوابى است بر آنان كه مى گفتند: اگر ما حق بوديم در اينجا كشته نمى شديم و يا مى گفتند: اگر كشته شدگان بجنگ نمى رفتند كشته نمى شدند چنان كه عن قريب خواهد آمد. آيه مى گويد: كشته شدگان

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام غزوه «احد».

(2) كتابا مى شود حال باشد از بِإِذْنِ اللَّهِ يعنى در حالى كه اذن خدا مكتوب معينى است و يا مفعول مطلق فعل محذوف باشد يعنى «كتب كتابا مؤجلا».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 199

با اذن و تقدير خدا (و در راه خدا) كشته شدند، مقدر بود كه كشته بشوند «1» آن گاه جمله: وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ بيك قاعده كلّى اشاره مى كند و آن اينكه: انسان در تلاش خودش بى بهره نيست، خواست و نيت هر كس هر چه باشد به آن مى رسد دنيا يا آخرت.

نتيجه اينكه: كشتگان شما آخرت را خواستند و بپاداش خدايى نائل آمدند

ديگر جاى نگرانى و حسرت نيست سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ حاكى است هر كه اين حسابها را بداند و تسليم شود پاداش خدايى خواهد ديد.

__________________________________________________

(1)- نهايت مقدمات كشته شدن را گاهى خود انسان فراهم مى آورد چنان كه در جنگ احد، ولى در هر حال مردن و كشته شدن باذن خداست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 200

[سوره آل عمران (3): آيات 146 تا 148]

اشاره

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148)

146- چه بسا پيامبرانى كه بسيارى از مردان خدا همراه او (با دشمن) جنگيدند، در برابر صدمه اى كه در راه خدا بآنها رسيد، سستى نگرفتند، از جهاد ناتوان نگشتند، بدشمن تذلل ننمودند، خدا صابران را دوست مى دارد.

147- سخنشان جز اين نبود كه گفتند: پروردگارا از گناهانمان و از اسرافمان در امر جهاد در گذر، قدمهاى ما را استوار گردان و ما را بر كفار پيروز فرما.

148- در نتيجه خدا بآنها پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را داد، خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

كلمه ها

كاين: چه بسيار. لفظى مركب از كاف تشبيه و «اى».

ربيون: ربى و ربانى كسى است كه پيوسته متوجه به خدا و مستقيم در راه خدا باشد. (مردان خدا).

وهنوا: فَما وَهَنُوا يعنى سست نشدند و روحيه خود را نباختند.

استكانوا: كين (بفتح اول): خضوع. استكانت به معنى تذلل و خضوع، مراد از آن ظاهرا تذلل بدشمن است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 201

اسرافنا: سرف و اسرافا به معنى تجاوز از حد است، اسراف طرف افراط، سرف طرف تفريط است.

ثبت اقدامنا: ثابت كن قدمهاى ما را. كنايه از استقامت است.

انصرنا: پيروز گردان ما را.

شرحها

در اين آيات ياد آورى شده كه: تنها شما نيستيد در ركاب پيغمبر جنگيده و متحمل صدمه شديد، بلكه در گذشته بسيارى از مردان خدا در راه خدا در ركاب پيامبران جنگيدند و استقامت نموده موفق گرديده اند، اينك آيات:

146- وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا غرض از «وهن» باختن روحيه و از «ضعف» عاجز شدن و دست كشيدن از جهاد و از «استكانت» تذلل در مقابل دشمن است يعنى در برابر صدمه اى كه در راه خدا ديدند سست نشدند، از جهاد تست نكشيدند و بدشمن التماس نكردند، روايت شده پس از بر هم خوردن وضع ميدان «احد» بعضى به فكر افتادند از «عبد اللَّه بن ابى منافق» بخواهند كه از ابو سفيان بر آنها امان بگيرد، مرحوم بلاغى در آلاء الرحمن فرموده: بعيد نيست كه وَ مَا اسْتَكانُوا اشاره بآن باشد.

در نتيجه محبوب خدا شدند كه وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ.

147- وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ

لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ اين دعا نشان مى دهد كه آنها شكست را از دو جهت مى دانستند يكى گناهان گذشته، ديگرى سهل انگارى و تعدى در پيش برد وضع ميدان جنگ. لذا پس از شكست، اول آمرزش گناهان را خواسته اند دوم مغفرت خطا كارى و عدم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 202

استقامت در ميدان را إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا همان است. اتفاقا شكست ميدان «احد» نيز دو وجه داشت يكى گناهان گذشته كه در آيات 130- 135 بررسى شد و خواهد آمد كه: إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا ديگرى خالى گذاشتن سنگر كوه «عينين» از طرف تير اندازان.

بهر حال: اين دعا پى بردن بعلل شكست و استمداد از مقام ربوبيت در جبران آن است.

148- فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ يعنى: در نتيجه خدا در دنيا پيروزشان گردانيد، مدافعان شرك را كنار زدند، و هم ثواب نيكوى آخرت را بآنها داد، زيرا كه نيكوكار شدند و نيكوكاران مورد الطاف و عنايات خدا هستند. «حسن» در اينجا اسم است به معنى نيكو و صفت ثواب مى باشد، اشاره بآنكه ثواب آخرت بهتر از ثواب دنيا است.

نكته ها

اين آيات مخصوص بعصر نزول قرآن نيست، مسلمانان امروز اگر علل عقب ماندگى را خوب بررسى كنند خواهند ديد دو علّت باعث نكبت آنهاست يكى گناهانى كه مرتكب شده و مى شوند، ديگرى عدم پيروى از اصول قرآن در پيشرفت دنيوى راه دادن اجانب بدرون جامعه خود و پيروى از طاغوتها. آرى.

گر توبه كرده باز به قرآن عمل كنيم عزت

بگيرد از كف ذلّت زمام ما امروز كه 20 رمضان المبارك 1398 مى باشد روزنامه ها خبر مرگ «جومو- كنياتا» رئيس جمهورى «كنيا» را پخش كرده اند «1» روزنامه كيهان از او نقل

__________________________________________________

(1) مملكتى است در افريقا واقع در جنوب سودان، مذهب نيمه اسلام و نيمه مسيحى. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 203

مى كند كه گفته بود: هنگامى كه مبلغان مسيحى بافريقا پا گذاشتند ما افريقايى ها صاحب زمينى بوديم و آنان فقط انجيل را داشتند بما ياد دادند كه با چشمهاى بسته دعا كنيم وقتى كه چشمان خود را باز كرديم زمين مال آنها شده بود و ما فقط انجيل را داشتيم.

از اينگونه انجيل بدستها در ممالك مسلمان زياد است، بتوسط زعماى باصطلاح اسلامى كه خود در ممالك اروپا و امريكا آنها را تربيت كرده اند ممالك اسلامى را تاراج مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 204

[سوره آل عمران (3): آيات 149 تا 155]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (149) بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ (150) سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ (151) وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (152) إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ

بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154) إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ (155)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 205

149- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كفار فرمان ببريد شما را بگذشته هايتان (كفر) باز مى گردانند و زيانكار باز مى گرديد.

150- (از آنها فرمان نبريد) كه خدا يار شماست و او بهترين يارى كنندگان است.

151- بزودى در دل كسانى كه كافر شده اند هراس مى افكنيم زيرا چيزى را كه خدا بر آن دليل نفرستاده به خدا شريك كرده اند، جايشان آتش است و جايگاه ستمكاران بد جايگاهى است.

152- خدا وعده خويش را (درباره نصرت) به شما راست كرد آن دم كه باذن وى آنها را مى كشتيد، تا وقتى كه از تصميم خود دست كشيديد و اختلاف كرديد و نافرمان شديد بعد از آنكه خدا چيزى را كه دوست داشتيد به شما نشان داد بعضى از شما دنيا را مى خواست و بعضى آخرت را مى خواست، سپس شما را از كشتن آنها باز داشت تا امتحانتان كند و از شما گذشت خدا بر مؤمنان احسانگر است.

153- آن دم كه پراكنده مى شديد و به كسى اعتنا نمى كرديد،

پيغمبر در گروه آخر مانده شما را مى خواند، پس غمى را بجاى غمى به شما رسانيد تا بر غلبه اى كه از شما فوت شد و بر مصيبتى كه رسيد محزون نباشيد، خدا بآنچه مى كنيد داناست.

154- عاقبت بعد از آن غم آرامشى بر شما نازل كرد، خوابى كه گروهى از شما را مى گرفت، و گروهى كه فكر خود محزونشان كرده بود، درباره خدا گمان ناحق، گمان جاهليت مى كردند، مى گفتند: آيا چيزى از غلبه براى ما هست؟

بگو: همه كارها با خداست، در ضمير خود چيزى را پنهان مى كنند كه بر تو اظهار نمى كنند، مى گويند: اگر چيزى از يارى خدا با ما بود در اينجا كشته نمى شديم، بگو اگر در خانه هاى خويش بوديد (باز) كسانى كه بر آنها قتل مقرر شده بود به قتلگاه خود مى آمدند، و تا خدا آنچه را در سينه داريد امتحان كند و آنچه در قلب داريد خالص گرداند، خدا بآنچه (مكنونات) در سينه ها هست داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 206

155- آنان كه از شما روز تلاقى دو گروه، برگشتند شيطان آنها را در اثر بعضى گناهان كه كرده بودند، لغزانيد، خدا از گناه آنها در گذشت، كه خدا آمرزنده و بردبار است.

كلمه ها

اعقابكم: جمع عقب به معنى پاشنه پا، مراد از رد بر اعقاب عقبگرد كردن و برگشتن بحالت اولى (كفر) است.

تنقلبوا: انقلاب: انصراف و برگشتن. اصل آن قلب به معنى برگرداندن است.

مولاكم: مولى به معنى سرپرست و مددكار است، اصل آن «ولى» به معنى نزديكى است.

رعب: ترس. دستپاچگى.

سلطان: دليل. تسلّط بمعناى معجزه نيز آمده كه دليل بخصوصى است.

ماوى: جايگاه. اسم مكان است از «اوى» كه به معنى نازل شدن و منضم

شدن مى باشد.

مثوى: ثواء: اقامت. مثوى: اقامتگاه. مصدر ميمى نيز آيد، به معنى اقامت.

تحسونهم: حسّ (بفتح اول): كشتن «حسه حسا: قتله و استأصله».

فشلتم: فشل (بر وزن جبل) ضعف و ترس است منظور در اينجا ضعف تصميم و برگشتن از آنست چنان كه در آيه 122 گذشت.

صرفكم: صرف: برگرداندن. حال بحال كردن را نيز صرف گويند.

تصعدون: اصعاد: رفتن در زمين هموار. صعود بالا رفتن. بقولى اصعاد به معنى صعود است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 207

تلوون: تلوون در اينجا به معنى ميل و التفات و توجه است «لوى يده- رأسه» يعنى دستش و سرش را چرخانيد.

اخراكم: اخرى: آخر مانده. آن مؤنث آخر است يعنى گروه آخر مانده.

اثابكم: ثوب: رجوع. اثابه: رجوع دادن. آن در پاداش دادن آيد و گاهى در كيفر دادن.

غم: اندوه. در اصل به معنى پوشاندن است. اندوه را غم گويند كه سرور و حلم را مى پوشاند.

اهمتهم: هم در اينجا به معنى حزن و اضطراب است.

امنة: امن، امان و امنه به معنى ايمنى و آرامش قلب است.

نعاس: خواب خفيف.

برز: بروز به معنى ظهور و آشكار شدن، بر از به معنى فضاى خالى است.

مضاجع: ضجع: دراز كشيدن. مضجع: محل دراز كشيدن، جمع آن، مضاجع است (خوابگاهها).

يمحص: تمحيص: خالص كردن. محص: خالص شدن.

استزلهم: زلل: لغزيدن. استزلال: لغزش دادن.

حليم: بردبار. از اسماء حسنى است.

شرحها

در ادامه بررسى جنگ «احد» در اين آيات تذكر داده شده كه به سمپاشى كفار و منافقان اهميت ندهيد، خدا يار و پشتيبان شماست از اين شكست بهراس نيافتيد، كفار با اين پيروزى مختصر كه بدست آوردند باز از شما مى ترسند كه خدا خوف را بر آنها مستولى خواهد كرد، آن گاه ياد آورى

شده كه علّت شكست خود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 208

شما بوديد، در ميان شكست باز نمونه هاى درخشان رحمت با شما بود، و در آخر روشن شده كه علّت فرار مسلمانان، گناهان قبلى آنها بود.

149- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ به نظر مى آيد: بدنبال شكست «احد» گروهى از منافقان و يهوديان مدينه شروع به فتنه انگيزى كرده و مى گفتند: از اين شكست عبرت گيريد و بطرف كفار مكه و دين آنها بر گرديد چنان كه در مجمع البيان آمده است. خدا هشدار مى دهد كه اگر از آنها فرمان بريد شما را بشرك و كفر باز مى گردانند و زيانكار مى شويد. مراد از «رد بر اعقاب» عقبگرد بكفر است.

150- بَلِ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ خدا يار شما و بهترين يارى كنندگان است پس، از منافقان و مشركين و كفار مكه يارى مجوئيد.

151- سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ اين جمله وعده مى دهد كه خدا رعب را بر كفار مستولى خواهد كرد يكى از مصاديق نصرت خدا آن بود، چنان كه ابو سفيان از «روحاء» مى خواست به مدينه برگردد ولى ترسيد و برنگشت. چنان كه خواهد آمد. علّت استيلاء خوف آن است كه: بِما أَشْرَكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً آنها بدون دليل چيزهايى را (بتها) به خدا شريك قرار مى دادند و در آخرت اهل آتش خواهند بود وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ آرى اقامتگاه ظالمان، بد اقامتگاهى است.

اين آيه نشان مى دهد: آنان كه بغير خدا تكيه كرده اند در هراس و ترس خواهند بود بخلاف آنها كه به خدا اعتماد دارند أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ

الْقُلُوبُ.

152- وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 209

آيه اشاره باول جنگ است كه پرچمداران كفار بدست امير المؤمنين عليه السّلام و ديگران كشته شدند، مسلمانان بر كفار حمله كرده، كفار رو بفرار گذاشتند، مسلمانان آنها را بزمين مى ريختند و آن باذن و تأييد خدا بود.

حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ جواب «اذا» در اينجا محذوف است مثل «غلبتم رفع عنكم النصر» يعنى وقتى كه از تصميم خود برگشتيد و در كار جنگ با هم اختلاف كرديد و سفارش پيامبر را ناديده گرفتيد، مغلوب گشتيد. اين هر سه جمله بآن پنجاه نفر تطبيق مى كند كه به فرماندهى عبد اللَّه بن جبير در سنگر «عينين» بودند آنها چون فرار كفار را ديدند به فكر غنيمت گرفتن افتادند و با فرمانده خود به منازعه پرداختند و دستور اكيد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله را كه فرموده بوده بهيچ وجه از موضع خود دور نشويد ناديده گرفتند و فقط دوازده نفر با عبد اللَّه ماندند. سواره نظام دشمن حمله كرده و آنها را شهيد نمود و از پشت سر بر مسلمانان تاخت، مسلمين محاصره شدند، وضع ميدان عوض گرديد.

مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ بدنبال آن كه خدا به شما غلبه را كه دوست داشتيد نشان داد، در آن وقت بعضى از شما دنيا را مى خواست كه سنگر را رها كردند و بعضى آخرت مى خواستند كه در موضع خود ماندند ولى فايده نداشت، ضمنا معلوم مى شود كه علّت همه اينها حب دنيا بوده است. ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ

وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ظاهرا «ثم» مربوط است به «تحسونهم» يعنى: آنها را باذن خدا مى كشتيد سپس در اثر فشل و نزاع و عصيان، خدا شما را از قتل آنها باز داشت و در آن باز داشتن امتحان ديگرى پيش آمد و معلوم شد كدام از جان گذشته و كدام اهل فرار هستند، على هذا لام در «ليبتلى» به معنى غايت است، ولى هر چه بود خدا از خطايتان در گذشت كه خدا بر مؤمنان احسانگر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 210

153- إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ «تصعدون» بقرينه جمله بعدى به معنى فرار كردن است يعنى ياد كنيد وقتى كه فرار مى كرديد و به كسى توجه نمى كرديد، پيامبر در آخرين قسمت فرار كنندگان (يا در آخرين دسته كه مقاومت مى كردند) شما را بطرف خود مى خواند.

نقل است كه آن حضرت فرياد مى كشيد

«ارجعوا الى عباد اللَّه ارجعوا الى انا رسول اللَّه»

ظاهرا اين فرار بدون توجه به ديگرى، آن گاه بود كه از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند و يا آن وقت كه بعضى فرياد كشيدند: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله كشته شد فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ.

مى شود گفت: «فاء» فقط براى ترتيب است نه نتيجه و مى شود گفت: نتيجه وَ لَقَدْ عَفا است، مراد از «غما» اندوه ندامت بر مخالفت رسول خدا و بر فرار از جنگ، و مراد از «بغم» غصه فوت غلبه و غصه كشتگان و زخميان است ما فاتَكُمْ پيروزى و غنيمت بود كه از دست رفت ما أَصابَكُمْ كشته

شدن و زخمى شدن است كه وارد گرديد، يعنى: پس از آن همه هزيمت خدا از فضل خود غصه ندامت را بعوض غصّه فوت نصرت به شما داد تا بر پيروزى از دست رفته و بر قتل و زخم پيش آمده محزون نباشيد. معلوم است كه اندوه اول كه از شكست و كشتگان داشتند مذموم و اندوه دوم پسنديده بود «1» وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه در كوه بطرف آن حضرت برگشته و مستحق رحمت شده اند و در واقع توبه كرده اند.

154- ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ خواب سبب آرامش باطن و غفلت از اندوه است آنكه قلبش مضطرب است خوابش نمى برد، آنكه خوابش مستولى شد بآرامش رسيده است، صريح آيه است كه

__________________________________________________

(1) مطالب فوق از الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 211

گروهى از ياران آن حضرت را در آن روز خواب گرفته است، آن بايد در وقتى بوده باشد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بيارى على عليه السّلام و ابو دجانه و چند تن ديگر، خود را بغار «احد» رسانيده، ياران آن حضرت وى را شناخته و بدورش جمع شده و مشركان از تعقيب صرف نظر كرده بودند و نيز آن در وقتى بوده كه از فرار و عصيان نادم شده و توبه كرده بودند. روايت شده كه خواب آنها را مى گرفت شمشير از دستشان مى افتاد، شمشير را بر مى داشتند باز مى افتاد، از ابو طلحه نقل شده مرا خواب مى برد بارها شمشير از دستم افتاد كه برداشتم. بهر حال آن نعمت بزرگى بود از جانب خدا.

وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ

بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ اين گروه كه به فكر خود بودند و خواب و آرامش آنها را نگرفت گروهى ضعيف الايمان بودند كه فكر مى كردند، دين حق با غلبه و يارى خدا توأم است و لازم بود كه شكست نخورند منظور از ظن جاهليت به نظرم همان مكه بود كه اهل مكه فكر مى كردند اسلام پيشرفت نخواهد كرد چنان كه فرموده: مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ حج/ 15 يا مثل همان ظنى كه در حمله احزاب كردند وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا احزاب/ 10 چون ديدند كه احزاب با آن وضع به مدينه حمله كرده اين گمان پيش آمد كه: آخر اسلام است و وعده: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ روم/ 60 غافر/ 55 و نظير آن جاى خود را نخواهد گرفت جمله يَقُولُونَ هَلْ لَنا ... بيان و عبارت اخراى ظن الجاهلّية است، بقول بعضى ها اين سخن را منافقان گفته اند و ظن جاهليت مال آنها است «1» اما سخن منافقان در آيات بعدى خواهد آمد اين ظن

__________________________________________________

(1) حتى بعضى عبد اللَّه بن ابى را نيز از گويندگان اين سخن نقل كرده اند حال آنكه عبد اللَّه از وسط راه برگشته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 212

از ضعيف الايمانها بوده است. ولى در جنگ احزاب، منافقان و ضعيف الايمانها هر دو يك كلام بودند چنان كه فرموده: وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12.

جمله: قُلْ

إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ جواب آنهاست كه نه تنها امر نصرت بلكه همه كارها مربوط به خدا و در دست خداست و از جمله كارها، يارى كردن كسانى است كه خدا را يارى كنند وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ حج/ 40 و اين شما بوديد كه مسير نصرت را عوض كرديد.

يُخْفُونَ فِي أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا اگر اينها گروه اول باشند پا فراتر گذاشته و بجاى هَلْ لَنا ... گفته اند:

لَوْ كانَ لَنا ... و شايد، سخن عده ديگر باشد، بهر حال، گفتند: اگر از وعده نصرت چيزى با ما بود ديگر چرا اينطور قتل عام مى شديم؟ اين سخن نظير همانست كه در جنگ احزاب گفته شد: ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً احزاب/ 12 سخن اول تشكيك و سخن دوم ترجيح جانب منفى است.

قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللَّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ به سخن و اشكال دوم در اينجا سه جواب داده شده است. اول: كشته شدن شما دليل آن نيست كه شما ناحقيد و وعده نا به شما داده شده است، بلكه شما از آمدن اجل حتمى غافليد، آنچه اسبابش فراهم شده بايد بيايد حتى اگر در خانه هايتان بوديد، آنها كه شهادت بر ايشان نوشته شده بود بطرف قتلگاه خود خارج مى شدند (هر چند كه وسيله آن را خودشان آماده كرده باشند چنان كه خواهد آمد مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ).

دوم: مسئله امتحان و آزمايش است خدا مى خواست از افكار و ادعاها كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 213

داشتيد آزمايش

بشود و در ميدان عمل پياده گردد، چون ادعاها در عمل پياده شوند بعضى ها مصداق: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ ... و بعضى ها مصداق لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ ...

مى گردند و هر يك به نتيجه كار خود مى رسند.

سوم: اينكه بوسيله اين قربانيها راهتان مشخص و ايمانتان از آلودگيهاى شرك خالص مى گردد. هر چه با زحمت بدست آيند محبوبتر مى شود توحيد خالص آن است كه در راه آن خون نثار شود وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ آرى خدا از اول بدرون دلها آگاه است ولى بايد آنها در ميدان عمل آزمايش شوند تا هر كس به نتيجه عمل خود برسد. كار با آرزو، درست شدنى نيست.

155- إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

مقصود از «الجمعان» دو گروه مؤمنان و كفار مى باشند كه در «احد» با هم گلاويز شدند، اين آيه روشن مى كند كه علّت فرار فراريان گناهانى بود كه قبلا مرتكب شده بودند و شيطان از آن راه در آنها نفوذ كرد (معلوم مى شود گناه گذشته در هموار نمودن راه گناه آينده مؤثر است.) ولى خدا آن گناه را كه مرتكب شدند بخشيد چون او آمرزنده و بردبار است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 214

[سوره آل عمران (3): آيات 156 تا 160]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (156) وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا

يَجْمَعُونَ (157) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (158) فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (159) إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

156- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما مانند آن كسان نباشيد كه كافر شدند و درباره هم قبيله هاى خود كه سفر مى كنند يا جنگجويان مى شوند، مى گويند: اگر پيش ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند، تا خدا اين را در دل آنها حسرتى كند خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا بآنچه مى كنيد داناست.

157- راستى، اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد آمرزش و رحمت خدا از آنچه مردم جمع مى كنند (براى شما) بهتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 215

158- و راستى اگر بميريد يا كشته شويد بسوى خدا محشور مى شويد.

159- در اثر رحمت خدا بآنها ملايم (مهربان) شدى اگر بد خلق و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند، آنها را ببخش و بر ايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنها مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا اعتماد و توكل كن كه خدا متوكلان را دوست مى دارد.

160- اگر خدا ياريتان كند كسى بر شما پيروز نخواهد شد و اگر شما را رها سازد (خوار كند) كيست كه پس از او ياريتان كند پس مؤمنان بر خدا توكل كنند.

كلمه ها

ضربوا: ضرب: زدن. ضربت در ارض به معنى مسافرت كردن است.

غزى: غزو: خارج شدن

بجنگ. غازى: جنگجو جمع آن غزاة و غزى است.

حسرة: حسرت: اندوه و غم است بر آنچه از دست رفته. حسر در اصل به معنى كشف و انكشاف است.

تحشرون: حشر: به معنى جمع شدن است.

لنت: لين: نرمى. خواه در اجسام باشد يا نرمى خلق.

فظ: بد خلق. آن در اصل آب شكمبه حيوان است كه نوشيدنش بسيار سخت است.

انفضوا: فض: شكستن و پراكندن. انفاض: پراكنده شدن است.

شاورهم: مشورت كن با آنها. شور در اصل به معنى بيرون آوردن و مشورت خارج كردن رأى از مستشار است.

عزمت: عزم: تصميم گرفتن. قصد و اراده است.

توكل: اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «لام» به معنى قبول وكالت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 216

شرحها

منافق و كافر كه بمعاد عقيده ندارد، بزندگى دنيا سخت پاى بند است و مرگ را خسران و بدبختى مى داند، بر خلاف مؤمن كه شهادت در راه خدا بزرگترين افتخار او است، در اين آيات به مؤمنان سفارش شده كه از منطق منافق پيروى نكنند و بر كشتگان راه خدا دريغ نخورند، مرگ در راه خدا افتخار است نه خسران. سپس برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله توصيه شده كه با يارانش همبستگى داشته و با آنها در كارها مشورت كند و بر آنها سخت نگيرد و بموقع تصميم، بر خدا اعتماد نمايد.

156- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا.

اين يك حكم كلّى درباره كافر و منافق است چون كسى از آنها در مسافرت بميرد يا در جنگ كشته شود، گويند: اگر بسفر

و يا جنگ نمى رفت اين وضع پيش نمى آمد حال آنكه اين اشتباه است اين فكر و گفته جز حسرت و اندوهى بر آنها نيست سفر و حضر دخالتى در مرگ ندارند لذا فرموده: لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ خدا مى خواهد اين منطق غلط را بر آنها حسرت و عذاب روحى گرداند. حق آن است كه حيات و مرگ در دست خداست و خدا بكار شما داناست لذا زنده ماندن با كفر و نفاق بضرر شخص و كشته شدن در راه خدا بنفع او است. كلمه «اخوان» راجع بهم قبيله بودن است و گرنه كافر با مومن برادر نيست.

157- وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ.

چه منطق مقدّسى؟!! يعنى اگر در راه خدا كشته شديد و يا در آن راه باجل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 217

خود مرديد، آمرزش و رحمت خدا كه نصيب شما خواهد شد، از آنچه مردم جمع مى كنند و بخاطر آن دلخوشند، بهتر است ديگر چرا اندوه شهيدان را مى خوريد؟!! 158- وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ گر چه مرگ و قتل در اين آيه اعمّ از آن است كه در راه خدا باشد يا نه ولى چون خطاب بمسلمانان و در مورد «احد» است ظاهرا مراد هر دو در راه خدا بودن است. به نظرم اين آيه تأكيد آيه سابق است يعنى مرگ و قتل در راه خدا را خسران ندانيد زيرا كه در اين مرگ و قتل بسوى خدا جمع مى شويد و آن صلح و سعادت شماست.

در آيه

اوّل «قتلتم» در اوّل آمده زيرا كه راجع بوضع «احد» موضوعيّت داشته و «متمّ» در درجه دوّم است ولى در اين آيه كه «متمّ» اوّل آمده نظر به طبيعى بودن آن است و اللَّه اعلم.

159- فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فظّ كسى است كه بد خلق و سختگير باشد، چون علّت شكست «احد» اشتباه مسلمانان بود، جا داشت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديگر به آنها نرمش نشان ندهد، خدا در اينجا فرمايد: اشتباهى است شده، خدا آنها را آمرزيده، تو هم همان ملايمت و عطوفتى را كه داشتى ادامه بده، چون ملايمت بهترين عامل براى جمع كردن آنهاست و اگر از اوّل سخت گير بودى از اطرافت پراكنده شده بودند.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ.

يعنى از تقصيرشان در گذر، براى آنها از خداى مغفرت بخواه، و در كارهايت با آنها مشورت كن، و چون (پس از شور) تصميم گرفتى بر خدا اعتماد كن كه خدا اعتماد كنندگانش را دوست مى دارد. راجع به «شورى» در سوره شورى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 218

ان شاء اللَّه تعالى سخن خواهيم گفت.

160- إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

در آيه گذشته خطاب برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، در اين آيه به عموم دستور داده شده كه به خدا اعتماد كنند و بوعده هاى او اطمينان داشته باشند، علّت توكل آنست كه اگر خدا بگروهى يارى كند هيچ كس بر

آنها پيروز نخواهد شد و اگر خدا گروهى را خوار گرداند كسى ياريشان نتواند كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 219

[سوره آل عمران (3): آيات 161 تا 164]

اشاره

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161) أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (162) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (164)

161- هيچ پيامبر را نرسد كه خيانت كند، هر كه خيانت كند، خيانت شده را با خود در روز قيامت مى آورد، سپس بهر كس آنچه كرده تماما داده مى شود و آنها مظلوم نمى شوند

162- آيا پس آن كس كه پيرو رضاى خداست مانند كسى است كه قرين سخت خدا شده و جايگاهش آتش و بد سرانجامى است؟!

163- براى آنهاست درجاتى در نزد خدا و خدا بآنچه مى كنند بيناست.

164- خدا بر مؤمنان تفضل فرمود آن گاه كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كرد كه آيات خدا را بر آنها مى خواند و پاكشان مى كند و كتاب و حكمت تعليمشان مى دهد و حقا كه پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.

كلمه ها

يغل: غلول (بر وزن علوم): خيانت. (قاموس قرآن).

توفى: توفّى از باب تفعّل به معنى اخذ بطور تمام و فعل مجهول آن به معنى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 220

تمام داده شدن است.

رضوان: رضا، رضوان و مرضاة به معنى خوشنودى است.

سخط: (بر وزن فرس و قفل): غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مأوى: جايگاه. آن از «اوى» به معنى نازل شدن و انضمام است.

مصير: صير: رجوع، انتقال

و تحوّل. مصير در اينجا اسم مكان است يعنى محلّ انتقال و تحوّل (سرانجام). انسان پس از ديدن تحوّلات بالاخره بجهنّم منتقل مى شود نعوذ باللّه منها.

من: منّت در اينجا به معنى نعمت است و آن در اصل به معناى قطع است (قاموس قرآن).

يزكيهم: تزكيه: پاك كردن است.

شرحها

خلاصه آيات فوق آنست كه: شكست «احد» از جانب مسلمانان بود، نمى شود گفت (نعوذ باللّه) پيغمبر در اين كار خيانت كرده و عدّه اى را بكشته شدن داده است، او پيوسته پيرو رضاى خداست، خدا او را بر مؤمنان تفضّل فرموده است كه از ضلالت نجاتشان داده و از آلودگى ها پاكشان گرداند. او پيرو رضاى خداست، ولى خائن قرين غضب خدا مى باشد.

161- وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

اين آيه دو حكم كلّى را بيان مى كند اوّل اينكه هيچ پيامبرى خيانت نمى كند، پيامبران معصومند خيانت از آنها معقول نيست. دوّم: هر كه در چيزى خيانت كند همان را روز قيامت با خود مى آورد (تا گواه خيانت او باشد) از ابن عباس و سعيد بن جبير و در روايت مجهول از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 221

نقل شده: قطيفه اى از غنائم «بدر» مفقود شد، بعضى احتمال دادند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را برداشته است، آيه در ردّ آن نازل گرديد. اوّلا آيه درباره «احد» است ثانيا اين نقلها بسيار بعيد مى باشد در المنار و مجمع البيان روايتى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از خيانت كردن نهى فرمود و اينكه شخص خائن، شتر و اسب خيانت شده را روز

قيامت با خود خواهد آورد و چون روايت از أبو هريره بود از نقلش منصرف شدم.

ظهور آيه آنست كه: چيز خيانت شده را با خود خواهد آورد، ممكن است اشاره به معلوم شدن خيانت باشد و اللَّه العالم. ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يعنى: هر كس (از جمله آن خيانت كننده) اعمّ از آنكه نيكوكار باشد يا بدكار، عملش باو تمام و كمال داده مى شود نه نيكوكار مظلوم مى شود كه پاداش كم دريافت كند و نه بدكار، كه كيفر فزون به بيند. مقتضاى عدل همين است.

162- أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ:

يعنى: آن كس كه تابع رضاى خداست با آن كس كه قرين غضب خداست يكسان نيست، على هذا رسول خدا كه تابع رضاى خداست نمى شود خيانت كند و قرين غضب خدا گردد قياس مع الفارق است.

163- هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

اين درجات براى كسانى است كه تابع رضاى خدا باشند درباره بد كاران دركات گفته مى شود إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ نساء/ 145 و اگر هر دو گروه مراد باشد لا بد از باب تغليب است.

تقدير آيه «هم ذو درجات» است ممكن است پس از بازگشت اعمال و لا حق شدن بابدان، خود انسانها درجات باشند ولى در آيات ديگر لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 222

انفال/ 4 وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا انعام/ 132 آمده جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ حاكى است كه درجات به تناسب اعمال خواهد بود. وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا اسراء/ 21 مراد از

عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا خلود است.

164- لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

نظير اين آيه در سوره بقره (آيه 129 و 151) گذشت بآنجا رجوع شود مراد از «الكتاب» احكام شريعت و از «الحكمة» اخلاقيات است كه بانسان درك و معرفت مى دهند، از باب نامگذارى سبب باسم مسبّب «ان» مخفف «انّ» است مراد از آيه آن است كه: وجود پيامبر نعمت بزرگى است براى هدايت و پاك شدن و تكامل نمى شود درباره او بد بين بود كه نعوذ باللّه به مردم خيانت كرده باشد، در آيه:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ ... جمعه/ 2 بجاى «من انفسهم» «منهم» آمده است به نظر مى آيد مراد از آن همجنس بودن و بشر بودن است زيرا بهره كامل در صورتى است كه رسول با امّت خود هم جنس باشد، اين كلمه شامل هم زبان بودن و هم قوم بودن نيز هست نسبت به كسانى كه پيامبر ابتداء از ميان آنها برخاسته است، در آيه 8 سوره انعام روشن شده كه اگر پيامبر فرشته هم بود لازم بود به صورت بشر باشد و در آيه 95 سوره اسراء آمده: اگر ساكنان زمين و فرشتگان بودند پيامبرشان نيز از ملائكه مى شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 223

[سوره آل عمران (3): آيات 165 تا 171]

اشاره

أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (165) وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ (166) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا

وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167) الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (168) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170) يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (171)

165- آيا و چون مصيبتى به شما رسيد، حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده ايد، گفتيد: اين از كجاست؟ بگو: آن از جانب خودتان است، خدا بر همه چيز تواناست.

166- آنچه به شما روزى كه دو گروه تلاقى كردند، رسيد باذن خدا بود و تا مؤمنان را شناخته كند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 224

167- و تا معلوم كند آنها را كه منافق شده اند، بآنها گفته شد: بيائيد در راه خدا بجنگيد و يا از حريم خود دفاع كنيد، گفتند: اگر (اينكار را) جنگى مى دانستيم از شما پيروى مى كرديم، آنها در آن روز به كفر از ايمان نزديكتر بودند، به زبانهاى خويش چيزى را مى گفتند كه در دلشان نبود، خدا بآنچه نهان مى دارند داناتر است.

168- آنها كه خود از جهاد تخلف كردند، در خصوص برادرانشان گفتند: اگر از ما اطاعت مى كردند كشته نمى شدند، بگو: اگر راستگو هستيد مرگ را از خود كنار كنيد.

169- كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مپندار مردگانند بلكه

زنده هايى هستند كه در نزد پروردگار خويش روزى داده مى شوند.

170- بآنچه خدا از فضلش بآنها داده شاد و مسرور و درباره كسانى كه پشت سرشان بوده و هنوز بآنها نپيوسته اند خوشدل مى باشند كه ترس و غمى بر آنها نيست.

171- به نعمت و كرم مخصوص خدا و اينكه خدا پاداش مؤمنان را تباه نمى كند خرسند هستند.

كلمه ها

اصابتكم: صوب به معنى نزول و قصد است. بليّه و گرفتارى را از آن جهت مصيبت گويند كه انسان را قصد كرده و يا بر او نازل شده است، اصابه به معنى رسيدن و نازل شدن است.

انى: ظرف زمان و مكان است به معنى (كى- كجا) به معنى استفهام (چطور) نيز آيد منظور از آن در آيه مكان (كجا) است.

نافقوا: يعنى منافق شدند. نفق و نفاق در اصل به معنى خارج شدن يا تمام شدن است.

فادرءوا: درأ: دفع كردن. «درأه درأ: دفعه» فادرءوا يعنى دفع كنيد.

فرحين: فرح (بر وزن الف) شادمان. جمع آن فرحون است.

يستبشرون: ابشار و استبشار به معنى شاد شدن است، استبشار به معنى طلب شادى و بشارت دادن نيز آيد چنان كه در اقرب الموارد آمده: «استبشره به: بشّره» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 225

ولى ظاهرا در هر دو آيه به معنى شاد شدن است.

شرحها

پس از بيان آنكه روشن شد: پيامبر خيانت نمى كند و بعثت او تفضّل خداوندى است، در اين آيات بيان شده: سبب اولى شكست، خود مسلمانان بودند، اذن و خواست خدا در مرحله دوم قرار داشته مثل: فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5. سپس عمل منافقين و سمپاشى آنها بعد از جنگ، بررسى گرديده و در آخر تصريح گشته كه: عموم مقتولين در راه خدا و از جمله كشتگان «احد» در پيش خدا زنده اند و روزى مى خورند و از اين پيش آمد ناراحت نيستند.

165- أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ.

گويند مراد از أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها اشاره بجريان «بدر» است كه مسلمانان هفتاد تن از كفار را كشته و

هفتاد تن را اسير كردند، استفهام براى ملامت است و «قلتم» جواب «لمّا» مى باشد يعنى: چون مصيبتى به شما رسيد حال آنكه دو برابر آن را به كفار رسانده بوديد، گفتيد: اين از كجاست؟ با آنكه ما حقيم و رسول خدا و وعده يارى خدا با ماست؟ جواب آنكه: اين شكست از جانب خود شما است كه تير اندازان سنگر را خالى كردند و شما نيز گريختيد، از زجّاج نقل شده: مراد آن است كه: شما هفتاد نفر را در «احد» كشتيد. اين سخن با إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ خوف مى سازد ولى اهل تاريخ گفته اند از كفار در «احد» فقط بيست دو نفر كشته شدند، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ عجزى در خدا نيست علّت شكست از جانب شما بود، خدا باز به نصرت شما تواناست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 226

166- وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ «1» اين اذن در مرحله دوم و در اثر خطاى آنها بوده نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127 ولى باز چند فايده داشت يكى اينكه: خدا بدان وسيله مؤمنان و اهل استقامت را آشكار نموده و شناساند، «ليعلم» به معنى آشكار كردن است.

167- وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا فائده دوم: شناساندن منافقان بود، نقل است وقتى كه عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر از اثناى راه به مدينه باز گشت عبد اللَّه بن عمر و انصارى بآنها گفت: بيائيد در راه خدا جهاد كنيد و از خدا بترسيد و پيامبرتان را تنها نگذاريد، يا لا اقل از حرم و وطن

خود دفاع كنيد كه دشمن در كنار شهر شما اردو زده است، گفتند لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناكُمْ: اين عمل خودكشى و رفتن به قتلگاه است، گويا منظورشان آن بود كه اين بيرون شدن را جنگ رفتن نمى دانيم بلكه خودكشى است، گويند: عبد اللَّه بن ابى گفت: او (رسول خدا) رأى مرا كه عقيده داشتم در مدينه بمانم نپذيرفت و رأى بچه ها را پسنديد.

ناگفته نماند: اين جريان پيش از وقوع جنگ بود حال آنكه: آيه شريفه شناخته شدن منافقان را از نتائج شكست مى داند، بنظر مى آيد: منظور از وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا آنها هستند كه در ميان مسلمانان بودند و مراد از وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا عبد اللَّه و ياران او مى باشند كه به مدينه برگشتند و يا در آيات، همه واقعه يك چيز حساب شده كه قبل از وقوع، شكست را نيز شامل است.

__________________________________________________

(1) «و ليعلم» عطف است به محذوفى، تقدير آن تقريبا چنين است: ليعلمكم ربط الاسباب و ليعلم المؤمنين تا خدا ربط علل و اسباب به شما ياد دهد و بدانيد كه عصيان و خالى گذاشتن سنگر سبب شكست است اين كار خواه از مؤمن باشد يا از كافر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 227

هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ.

اينها با اين عمل بكفر نزديكتر شدند، ظاهرا منظورشان از برگشتن آن بود كه اسلام شكست خورده و ريشه كن گردد، خدا باين فكر كه مخفى مى داشتند آگاه است.

168- الَّذِينَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا.

اين سمپاشى منافقان بعد از واقعه «احد» بود، مراد از «اخوانهم» برادران نسبى منافقان است كه مؤمن

بودند و يا منظور، خويشى و هم قبيله بودن است مثل:

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً- إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ در جواب اين اشكال كه مى گفتند:

اگر سخن ما را قبول مى كردند مقتول نمى شدند، آمده: قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يعنى: اگر مى توانيد با اين وسيله جلو مرگ را بگيريد از مردن خود نيز جلوگيرى كنيد با آنكه مرگ شما بالاخره خواهد آمد.

169- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

اين آيه جواب دومى است به سخن منافقان كه شهدا را نمى شود مرده دانست، خطاب در «لا تحسبن» به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه منافقان لياقت آن خطاب را ندارند. يعنى آنها كه در راه خدا كشته شدند ضرر و زيانى نديدند كه منافقان بگويند: لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا بلكه آنها به مقامى بس ارجمند رسيدند، آنها زنده ها هستند، و در جوار خدا كه در رضاى او كشته شده اند روزى داده مى شوند اين آيات و آيات بعدى به حيات برزخى دلالت صريح دارند كه در سوره بقره ذيل آيه 154 بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ مشروحا گفته شده، در اينجا نيز در «نكته ها» توضيحى خواهيم داد.

170- فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 228

بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى درباره خودشان از آنچه خدا داده شادمان و نسبت بآنها كه هنوز زنده اند مسرور هستند زيرا مى دانند كه ترس و غمى بر آنها نيست به عبارت ديگر وضع مؤمنان زنده نيز مايه خوشحالى آنهاست. قيد مِنْ خَلْفِهِمْ شايد مفيد آن

است كه زندگانى پشت سر مقتولين و در مسير آنها هستند.

ممكن است يَسْتَبْشِرُونَ به معنى بشارت دادن باشد چنان كه در «كلمه ها» گفته شد در اين صورت منظور آن است كه آنها از عالم برزخ بزنده ها بشارت مى فرستند كه ناراحت نباشيد و در مسير شهادت قدم برداريد كه براى شما خوف و غمى نيست. درباره جمله أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ در سوره بقره ذيل آيه شصت دو توضيحى داده شده است.

171- يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ.

در آيه گذشته: به صيغه ماضى فرموده: بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ... احتمال دارد اين آيه راجع بدوام فضل و نعمت خدا باشد، يعنى: نعمت و فضل فقط آن نيست كه خدا در برزخ بآنها داده است بلكه به نعمت و فضل مخصوص و دائمى آخرت نيز شادمان مى باشند و ايضا مسرور هستند به اينكه خداوند پاداش هيچ مؤمنى را ضايع و تباه نخواهند كرد.

نكته ها
برزخ:

اين آيات و آيات و رواياتى كه ذيل آيه: بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 آورده ايم از يك مقامى بس ارجمند و دوست داشتنى حكايت دارند.

خوشا بحال آنها كه در راه خدا كشته شده اند و يا آرزوى آن را دارند، آنها كه امروز در راه برقرارى عدالت و پياده شدن قرآن مجيد در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 229

و سائر جاها با طاغوت ها و ياران آنها مبارزه مى كنند در همان راهى هستند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و يارانش در آن بودند، هدف همان و عمل همان است. همان است.

لازم است مسلمانان روشندل و جوانان خداشناس اين

آيات را پشتوانه مبارزه خود قرار داده و در كوبيدن ظالمان و پياده كردن توحيد، هراسى بخود راه ندهند كه كار آنها «احدى الحسنيين» است اگر موفق شدند، جامعه را نجات داده و توحيد را پياده كرده اند و اگر كشته شدند در جوار رحمت خدا زنده اند و روزى خواهند خورد آرى: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.

از حقيقت زندگى برزخى چيزى نمى دانيم مى توانيم، آن را بخواب تشبيه كنيم كه بعضى ها در خواب از همه چيز بى خبر هستند، بعضى ها در وحشت و كابوس و بعضى ها در شادى و نعمت كه مى بينند بآرزوهاى خود رسيده اند، ولى اين تشبيه خيلى ناقص است، جهان برزخ مانند خواب و خيال نيست بلكه يك واقعيت بسيار بزرگ است، تشبيه بخواب فقط مى تواند آن را تا حدى بر ما روشن گرداند، بهر حال مشروح عالم برزخ را ذيل آيه بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ بقره/ 154 توضيح داده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 230

[سوره آل عمران (3): آيات 172 تا 175]

اشاره

الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ (172) الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ (173) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ (174) إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (175)

172- كسانى كه دعوت خدا و رسول را پس از رسيدن شكست، قبول كردند براى نيكوكاران و تقوى پيشگان آنها پاداش بزرگى هست.

173- كسانى كه مردم بآنها گفتند: دشمنان، خود را براى حمله به شما جمع كرده اند از آنها

بترسيد (اين خبر) ايمانشان را افزود و گفتند: خدا ما را بس و نيكو وكيل است.

174- با نعمت و كرم خدا باز گشتند با آنكه بدى بآنها نرسيد، و از رضاى خدا پيروى كردند، خدا صاحب احسان بزرگى است.

175- آن (باز دارنده) شيطان است كه شما را از دوستانش مى ترساند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر مؤمن هستيد.

كلمه ها

استجابوا: استجابه و اجابه به معنى جواب دادن و پذيرفتن است.

قرح: زخم، شكست. (آل عمران/ 140) اصل آن به معنى خالص شدن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 231

است، زخم را قرح گويند كه درد خالص دارد.

حسبنا: يعنى كافى است و بس است براى ما. آن در اصل به معنى حساب است چون كفايت را بحساب حاجت است.

سوء: بلاء و ناگوارى است.

ذلكم: همان ذلك است كه نسبت بطرف خطاب ذلكما و ذلكم گفته مى شود.

شرحها

پس از آنكه ابو سفيان با ياران خود از «احد» باز گشتند به محلّى به نام «روحا» «1» رسيدند در آنجا از بازگشتن پشيمان شده و يكديگر را ملامت كردند:

اين چه كارى است نه محمّد را كشتيد و نه دختران مدينه را باسارت گرفتيد!! ياران محمّد را كشتيد و آن گاه كه عده كمى از آنها باقى ماند دست از كشتار كشيديد.

بر گرديد تا باقى مانده را از بين ببريد.

اين خبر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رسيد، آن حضرت خواست دشمن را بترساند، يارانش را به تعقيب ابو سفيان خواند و منادى آن حضرت اعلام كرد، فقط كسانى مى توانند در اين كار شركت كنند كه ديروز در ميدان «احد» حاضر بوده اند، هفتاد نفر با آن حضرت از مدينه خارج شده و در هشت ميلى مدينه به محلّى بنام «حمراء الاسد» رسيدند كه يكى از بازارهاى عرب بود.

عده اى از ياران آن حضرت زخمى بودند ولى با آن حال به تعقيب دشمن خارج شدند، در آنجا يكى از مشركان بنام «معبد خزاعى» بخدمت آن حضرت رسيد، قبيله خزاعه مسلمان و مشرك همه طرفدار آن حضرت بودند، معبد بآن حضرت گفت: شكست

شما در «احد» بر ما ناگوار بود، آن گاه بطرف روحاء حركت كرد، ديد ابو سفيان با يارانش قصد برگشتن به مدينه را دارند، ابو سفيان چون

__________________________________________________

(1) محلى بود در راه مكه كه از مدينه 40 يا 36 ميل فاصله داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 232

معبد را ديد گفت: در پشت سرت چه خبر هست؟ گفت: محمّد با يارانش در تعقيب تو از مدينه خارج شده، قلبشان در عداوت تو يكپارچه آتش است، آنها كه در ميدان «احد» حاضر نبوده اند آنها نيز اين دفعه با او هستند و از عدم حضور در «احد» نادم شده اند و چنان به شما عداوت دارند كه نظير آن را نديده ام!! ابو سفيان فرياد كشيد: چه مى گويى واى بر تو؟!!!. معبد گفت: به خدا فكر مى كنم حركت نخواهى كرد تا پيشانى اسبان آنها را به بينى ابو سفيان گفت:

به خدا قسم ما عزم كرده ايم به مدينه باز گشته آنها را يكسره از بين ببريم. معبد گفت: من به خدا قسم تو را از اينكار نهى مى كنم، كثرت آنها چنان منقلبم كرد كه ناچار اشعارى در آن باره گفتم. ابو سفيان گفت چه اشعارى؟ معبد شروع بخواندن اشعارش كرد. گويند آن حضرت دستور داد شب در پانصد محل آتش روشن كردند تا ياران ابو سفيان از دور آتش ها را ديده و بپندارند كه مسلمانان زيادى در تعقيب آنها هستند.

بهر حال گفتار معبد كار خود را كرد، ابو سفيان از تصميم خود منصرف شده بسوى مكه براه افتاد، پس از روشن شدن قضيه، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از «حمراء الاسد» به مدينه باز گشتند. ابو سفيان در راه بكاروانى

از قبيله «عبد قيس» رسيد، گفت: بكجا مى رويد؟ گفتند به مدينه. گفت پيامى از من به محمّد برسانيد در عوض در بازار عكاظ شتران شما را پر از بار كشمش به شما مى دهم، چون محمّد را ديديد بگوئيد كه ما قصد برگشتن به مدينه را داريم تا آنها را ريشه كن كنيم. اهل كاروان اين سخن را در «حمراء الاسد» بآن حضرت و يارانش گفتند، آنها از شنيدن آن بيم نكرده و گفتند: حسبنا اللَّه ... ابو سفيان مى خواست مسلمانان را بهراس اندازد.

به نظر بعضى اين آيات راجع بجنگ «بدر صغرى» است كه ابو سفيان موقع برگشتن از «احد» برسول خدا گفت: سال آينده در «بدر» كه جوانان ما تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 233

در آن كشته شدند يكديگر را خواهيم ديد، سال بعد ابو سفيان با مشركان از مكه خارج شد تا به محلّى بنام «مجنّة» رسيد سپس رعب او را فرا گرفت. مردى بنام نعيم بن مسعود اشجعى را كه براى عمل عمره به مكه آمده بود گفت: من با محمّد قرار گذاشته ام كه در «بدر» با هم بجنگيم ولى امسال، قحطى است، فكرم آن است كه امسال بجنگ نرويم، مى ترسم محمّد از مدينه خارج شود و مرا در آنجا نبيند و آن بر جرأت او و يارانش بيافزايد، تو به مدينه برو و آنها را از جنگ باز دار در عوض ده شتر جايزه خواهى گرفت كه بدست «سهيل بن عمرو» بتو تحويل مى شود نعيم بن مسعود وارد مدينه شد، ديد مسلمانان تدارك جنگ مى بينند گفت:

بد نظرى داريد آنها بديار شما آمدند و بسيارى از شما را كشتند، اكنون مى خواهيد بطرف آنها

خارج شويد به خدا قسم كسى از شما زنده نمى ماند. اين سخن مسلمانان را ناراحت كرد، حضرت فرمود: به خدا اگر فقط خودم هم باشم براى جنگ خارج خواهم شد، مسلمانان شجاع با آن حضرت خارج شدند تا به «بدر صغرى» كه آب بنى كنانه بود رسيدند و بانتظار ابو سفيان نشستند ولى از ابو سفيان خبرى نشد و چون در آنجا بازارى بمدت هشت روز دائر بود، داد و ستد كرده و در مقابل يك درهم دو درهم سود بردند و سپس به مدينه باز گشتند.

در تفسير آلاء الرحمن فرموده: قول اول آن طور كه ما ديده ايم از اكثر مفسران نقل شده و مضمون اكثر روايات فريقين همين است، وجه ثانى از ابن شهاب و عكرمه و مجاهد نقل شده و در مجمع البيان فرموده: اين را ابو الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل كرده و ابو الجارود ضعيف است قمى در تفسير خود بقول اول اعتماد كرده و شيخ در تبيان آن را اختيار كرده است، اينك آيات:

172- الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 234

يعنى آنها كه در تعقيب دشمن، دعوت خدا و رسول را قبول كردند، و آن بعد از شكستى بود كه ديده بودند، لفظ «للَّه» حاكى است كه دستور تعقيب بآن حضرت وحى شده بود، «1» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا .... نشان مى دهد كه صرف اجابت و خارج شدن كافى نيست بلكه اين دو وصف نيز لازم است، اين از ملاحظات عجيب قرآن است كه هيچگاه هدف خدايى را فراموش نمى كند.

173- الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ مراد از «الذين» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا در آيه سابق است، مراد از «الناس» دوم، لشگريان ابو سفيان و از «الناس» اول جاسوسان مشركين و منافقان يا قافله «عبد قيس» است كه در حمراء الاسد به مسلمانان گفتند: ابو سفيان و لشگريانش خودشان را براى برگشتن به مدينه آماده كرده از آنها بترسيد، اين سخن ايمان مسلمانان را افزود، ظاهرا افزون شدن ايمان بدان علّت بود كه گفته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عملا ثابت شد كه ابو سفيان چنان نظرى داشته است. بهر حال آنها بيمى بخود راه ندادند و گفتند: خدا ما را بس و او بهترين كار ساز است.

اگر آيات راجع به جريان «بدر» صغرى باشد مراد از «الناس» اول، نعيم بن مسعود اشجعى است كه در نقل قصه آن روشن گرديد. در مجمع البيان آن را بامام صادق و امام باقر عليهما السّلام نسبت داده است.

174- فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ شايد مراد از «نعمة» زيادت ايمان و از «فضل» غلبه و برترى باشد يعنى با مزيد ايمان و غلبه بر دشمن بشهر خود باز گشتند با آنكه ناگوارى بآنها نرسيد و در اين خارج شدن، از رضاى خدا پيروى كردند وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ در

__________________________________________________

(1) چنان كه در صافى از تفسير قمى نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 235

اثر فضل عظيم خدا بود كه آن چهار عنايت شامل حالشان شد.

175- إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1» ظاهرا مراد

از «ذلكم» همانها هستند كه مؤمنان را از آمدن ابو سفيان مى ترسانيدند يعنى آن باز دارنده يا باز دارندگان، شيطان هستند كه مؤمنان را از اولياء خود مى ترسانند از آنها نترسيد و از من بترسيد اگر به من وعده هاى من ايمان داريد.

__________________________________________________

(1) لفظ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ تقديرش «يخوفكم باوليائه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 236

[سوره آل عمران (3): آيات 176 تا 179]

اشاره

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً يُرِيدُ اللَّهُ أَلاَّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (176) إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (177) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (178) ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ (179)

176- كسانى كه در كفر شتاب مى كنند محزونت نكنند كه آنها به خدا ضررى نمى زنند، خدا مى خواهد براى آنها بهره اى در آخرت قرار ندهد و براى آنها است عذابى بزرگ.

177- كسانى كه كفر را بايمان خريدند هرگز به خدا ضررى نرسانند و براى آنها است عذابى دردناك.

178- كسانى كه كافر شدند گمان نكنند مهلتى كه بآنها مى دهيم بصلاحشان است، فقط مهلت مى دهيم كه گناه بيافزايند و آنها راست عذابى خوار كننده.

179- كار خدا آن نيست كه مؤمنان را در اينحال كه شما قرار داريد واگذارد تا پليد را از پاك جدا كند و كار خدا آن نيست كه شما را از

غيب مطلع كند، (و بر اينكار) از فرستادگان خويش آنكه را بخواهد مى گزيند، به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد اگر ايمان آورديد و تقوا داشتيد براى شماست پاداش بزرگ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 237

كلمه ها

يسارعون: مسارعه در اينجا به معنى مبالغه است يعنى: سخت شتاب و تلاش مى كنند.

حظا: حظ به معنى نصيب و بهره است.

نملى: املاء در اصل به معنى اطاله مدت و آن عبارت اخراى مهلت دادن است: «الاملاء: الامهال و التأخير فى المدة».

ليذر: در زبان عرب ماضى و مصدر و اسم فاعل از آن بكار نمى رود و بجاى آن ترك، ترك و تارك گويند. «ليذر» در آيه به معنى ترك كردن است.

خبيث: خبث (بر وزن قفل): ناپاكى، پليدى. خبيث: ناپاك و پليد است.

طيب: پاكيزه دلچسب است.

ليطلعكم: طلوع و مطلع: آشكار شدن. و آشكار كردن. لازم و متعدى بكار مى رود «ليطلعكم» يعنى تا آگاه كند شما را.

يجتبى: اجتباء: برگزيدن جبى در اصل به معنى جمع كردن و اجتباء جمع كردن براى برگزيدن است.

شرحها

دقت در آيات نشان مى دهد كه از تتمه آيات «احد» باشند، در اين آيات برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تسلّى داده شده كه از اين پيش آمدها ناراحت نباشد، كفار مى توانند باو و يارانش صدمه برسانند ولى دين او باقى خواهد ماند، و اين شكست امتحانى شد تا پاك از ناپاك شناخته شود. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 238

176- وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً.

يعنى اينها كه در كفر اين همه شتاب و عجله بخرج مى دهند محزونت نكنند لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ حاكى است كه ضررى بدين و قرآن نخواهند رسانيد ظاهرا منظور آن باشد كه بتو و يارانت ضرر مى زنند اما به مرام تو نتوانند صدمه بزنند. يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ علّت اين اراده همان سرعت و شتاب در

كفر است و گرنه خدا با كسى غرضى ندارد إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ يونس/ 44 ولى چون مردم از حق رو گردان شدند خدا رو گردانشان مى كند فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

177- إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِالْإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه از آيه اولى اعم است يعنى: نه فقط مسارعين در كفر بلكه همه آنها كه كفر را با ايمان عوض كردند و بر خلاف نظر خدا زندگى مى كنند به خدا ضررى نخواهند زد بلكه كفر آنها فقط بعذاب اليم خودشان خواهد انجاميد.

178- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ اين آيه جواب سؤالى است كه از آيه قبلى ناشى مى شود و آن اينكه:

اگر كفار به خدا ضررى نمى توانند بزنند، پس چطور شده كه بر خلاف نظر خدا هر كارى مى كنند و صدمه اى نمى بينند؟ آيا اين ضرر رساندن به خدا و غرض خدا نيست؟

جواب آنكه: كفار اين مهلت را براى خود توفيق و ضرر به خدا تلقى نكنند، بلكه سنت خدا آن است كه بانسان مهلت بدهد تا از گناه اشباع شود و بعذاب خوار كننده برسد (و يا بر گردد و توبه كند و مجالى براى تفكر داشته باشد) تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 239

و اگر بنا باشد خدا بفوريت در مقابل عمل، بنده را مؤاخذه كند مصداق اين آيه مى شود: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ نحل/ 61.

179- ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ.

مراد از

«انتم» ظاهرا مسلمانان هستند كه با منافقان و سست ايمانها مختلط شده بودند يعنى: سنت و طريقه خدا آن نبوده (يا آن نيست) كه مؤمنان را با منافقان و ضعيفان مختلط بگذارد و به اسلام قولى كفايت كند بلكه بايد فراز و نشيب ها بيايد و مردم با عمل آزمايش شوند تا همه بميزان عمل و لياقت خود، پاداش و كيفر به بينند و پاك و ناپاك از هم شناخته گردد. در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چه مى شد خدا پاك و ناپاك را بدون امتحان عملى بوسيله علم غيب شناخته مى كرد؟ در جواب فرموده: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ كار خدا اين نبوده كه شما را به غيب مطلع گرداند بلكه راهش همان ميدان عمل است چون كيفرها و پاداش ها در مقابل عمل مى باشد، علم غيبى بدون عمل در كيفر و پاداش دخلى ندارد. وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ ظاهرا جمله معترضه است، يعنى خدا براى دانستن غيب فقط از پيامبران خود انتخاب مى كند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 26.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ.

پس به خدا و پيامبرانش در آنچه امر و نهى مى كنند تسليم شويد كه در صورت ايمان و تقوى پاداش بزرگى در انتظار شماست.

نكته ها
اشاره

امتحان: امتحان در واقع، پياده شدن افكار و عقائد در ميدان عمل است، اگر بنا باشد كه انسان پاداش يا كيفر بيند و تعالى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 240

و پيشرفت داشته باشد، اين كار جز با آزمايش در ميدان عمل امكان ندارد، لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا

ما سَعى اينكه خدا مى خواهد حقائق مردم با آزمايش شناخته شود عبارت اخراى آن است كه مردم در مسير تكامل قدم بردارند و راهى جز آن نيست أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ.

مهلت بد كاران:

دنيا، دنياى تدريج است، همه مقدمات بتدريج به نتيجه مى رسند، دانه گندم اگر در پائيز كاشته شود بعد از 9 ماه سنبل مى دهد، نطفه انسان پس از 9 ماه بصورت انسان متولد مى شود، اگر كسى بما ظلم كند مى خواهيم در همان حال از بين برود ولى نظر خدا آن نيست خدا او را براى بدبختى نيافريده بايد مجال و مهلت داشته باشد، يا از ظلم اشباع شده و مستحق عذاب گردد و يا توبه كرده راه نجات در پيش گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 241

[سوره آل عمران (3): آيات 180 تا 185]

اشاره

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180) لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (181) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (182) الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (183) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ (184)

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)

180- كسانى كه بر آنچه كه خدا از فضل خود داده، بخل مى ورزند، گمان نكنند كه بخل به نفع آنهاست، بلكه به ضرر آنهاست، آنچه بخل كردند روز

قيامت طوق گردنشان خواهد بود، ميراث آسمانها و زمين براى خداست، خدا بآنچه مى كنيد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 242

داناست.

181- خدا گفتار كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما توانگرانيم شنيد، آنچه را كه گفتند و اينكه پيغمبران را بنا حق كشتند ثبت خواهيم كرد و خواهيم گفت: بچشيد (مزه) عذاب سوزان را.

182- اين براى كارهايى است كه دستهاى شما از پيش فرستاده و خدا به بندگان ستمگر نيست.

183- كسانى كه گفتند: خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا براى ما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد. بگو: پيش از من پيامبرانى به شما معجزات و چيزى را كه گفتيد، آوردند اگر راستگو هستيد چرا آنها را كشتيد؟!

184- پس اگر تو را تكذيب كنند پيش از تو پيغمبرانى تكذيب شدند كه معجزات، زبورها و كتاب روشنى بخش آوردند.

185- همه كس چشنده مرگ است، اجرهايتان را در روز قيامت تمام داده مى شويد، هر كه از آتش كنار شده و داخل جنت شود حقا كه نجات يافته، زندگى اين جهان جز متاع فريبنده نيست.

كلمه ها

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. و امساك در جايى است كه نبايد امساك شود سيطوقون: طوق آن است كه در گردن گذاشته شود خلقتا مثل طوق كبوتر، يا صنعتا مثل طوق طلا، «يطوقون» يعنى طوق زده مى شوند، طوق و طاقت به معنى قدرت نيز آيد.

ميراث: وراثت وارث: منتقل شدن مالى است از كسى به كسى بدون خريدن، مال ميت را ميراث، ارث و تراث گويند.

الحريق: سوزاننده. (فعيل به معنى فاعل است).

ظلام: بسيار ظلم كننده (صيغه مبالغه است).

عبيد: بندگان. مفرد آن عبد است، راجع به عباد و عبيد رجوع

شود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 243

به قاموس قرآن.

عهد: عهد در اينجا ظاهرا به معنى توصيه و دستور است. گرچه با پيمان نيز مى سازد.

قربان: قربان در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود و آن هر كار خيرى است كه بنده بوسيله آن به خدا نزديك مى شود مثل نماز و غيره و در اصطلاح ذبيحه عبادت را قربان گويند.

زبر: زبر جمع زبور است، كتاب حكمت و اخلاق را زبور گويند.

ذائقه: ذوق: چشيدن. ذائق: چشنده. مؤنث آن ذائقه است.

زحزح: تزحزح: كنار شدن و كنار كردن است لازم و متعدى هر دو آيد.

غرور: غرور (بضم- غ): فريب دادن (و بفتح- غ): فريب دهنده، در اين آيه به معنى فريبنده (مصدر از براى فاعل) يا فريفتن آمده است.

شرحها

آيات فوق با آيات «احد» بى تناسب نيست، زيرا در جهاد، پيوسته مسئله انفاق مال و تجهيز لشگريان مطرح است، جهاد عبارت اخر اى تلاش با مال و جان است، لذا مناسب بود مسئله انفاق و بخل بررسى شود و سخن يهود كه مى گفتند:

خدا فقير است و ما بى نياز، نقل و ردّ گردد، گفته هاى ديگر يهود ظاهرا باقتضاى مقام پيش آمده است.

180- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ «هو» راجع به بخل است كه از «يبخلون» فهميده مى شود، «خيرا» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 244

مفعول دوم «يحسبن» است يعنى: آنها كه بخل مى كنند گمان نكنند بخلشان به خير آنهاست، بلكه اينكار بضرر آنهاست. زيرا سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ زيرا چيز بخل شده را روز قيامت به صورت طوق در

گردن خواهند گرفت، استفاده انسان از دنيا فقط همان است كه مى خورد و مصرف مى كند، شخص بخيل نسبت بآنچه بخل مى كند و نگاه مى دارد حمالى بيش نيست، در آخرت نيز حمال همانها خواهد بود ولى با احساس سنگينى طاقت فرسا، على هذا ميان عذاب و عمل تناسب عجيبى وجود دارد، و يا اينكه آنچه در ذمه آنها مانده همانها روز قيامت بر آنها بار شده و سنگينى شديد آنها را احساس خواهند كرد، از اينجا معلوم مى شود كه منظور از آيه صدقات واجبه است چنان كه در روايت بزكوة واجبى تفسير شده است و اگر شامل صدقات مستحبى باشد شايد سنگينى آنها طاقت فرسا نباشد وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ ظاهرا دليل دوم است براى شر بودن بخل: چون بالاخره همه خواهند مرد و همه چيز به خدا خواهد رسيد و مانعان صدقات به كيفر خويش خواهند رسيد و خدا از اعمالشان آگاه است. چرا آنچه را كه مال خداست و بالاخره به خدا خواهد رسيد در راه خدا خرج نمى كنند؟! 181- لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ بقرينه وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ گوينده اين سخن يهود است. و اين ملعبه كردن مسئله انفاق است كه براى پر كردن شكافهاى جامعه و تعديل ثروت وضع شده است، بقولى: چون آياتى از قبيل مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً را شنيدند در مجمع البيان و غير منقول است كه: ابو بكر نامه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را پيش يهود بنى قينقاع برد و در آن بنماز خواندن، زكاة دادن و اينكه

بخدا قرض دهند (انفاق كنند) امر شده بودند، ابو بكر به مدرسه آنها وارد شد و اين پيام را رسانيد، معلّم كه «فنحاص» يهودى بود گفت: معلوم مى شود: خدا فقير است كه از ما قرض مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 245

سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ يعنى هم اين گفته شان را مى نويسيم و هم كشتنشان پيامبران را «سنكتب» حاكى است كه اين سخن را از روى مسخره گفته اند و مى دانستند كه خدا فقير نيست و گر نه جواب استدلالى داده مى شد، اينكه قتل پيامبران در رديف اين سخن آمد حاكى است كه بازى با كلام پيامبر مثل بازى با جان پيامبر است. «بغير حق» مى رساند كه از روى عمد مى كشتند نه از روى خطا و اشتباه. (قتل انبياء بدست يهود در سوره بقره نقل شده است) چنان كه بنى اميه و بنى عباس امامان را مى كشتند و طاغوتهاى اين زمان مجتهدان و مردان مجاهد و جوانان مبارز را مى كشند و بزنجير مى زنند. وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ يعنى: در مقابل اين سخن و آن كشتار.

182- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ يعنى اين عذاب دو علت دارد يكى اينكه كيفر عمل تو است ديگرى اينكه خدا به بندگان ظلام نيست. تعبير وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ مجموعا پنج بار در قرآن مجيد آمده است: آل عمران/ 182، انفال/ 51، حج/ 10، فصلت/ 46، ق/ 29، در سوره فصّلت چنين آمده: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ظاهرا منظور آن است كه اگر خدا نيكوكار و بدكار را با اعمال خود

كيفر و پاداش نمى داد درباره بدكاران، اهمال نظام اعمال مى شد و درباره نيكوكاران زحمت بى حاصل و آن جز ظلام بودند نبود و چون خدا ظلام نيست لذا هر كس را مطابق عملش مجازات مى كند على هذا لفظ «ظلام» به مناسبت محل آمده، نه اينكه مبالغه در نفى ظلم باشد و يا اگر خدا ظلم كوچكى هم بكند نسبت به كثرت انسانها ظلام خواهد شد چنان كه گفته اند، لذا شمول «عبيد» بر نيكوكاران بيشتر از بدكاران است.

183- الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 246

يعنى: كسانى كه گفتند: خدا فقير است و پيامبران را كشتند همانها گفتند:

خدا بما توصيه كرده به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا بما قربانيى بياورد كه آتش آن را بخورد، بنظر مى آيد مرادشان از بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قربانى است كه سوختنى باشد، زيرا از جمله احكامشان آن بود كه بعضى از قربانيها را مى سوزاندند «1» و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ذبيحه امر بخوردن فرمودند نه سوزاندن، يهود در مقام رد گفتند: خدا بما عهد كرده به پيامبرى ايمان آوريم كه بسوزاندن قربانى حكم كند، (استفاده از المنار).

اما اكثر مفسران گفته اند: منظور آن است كه آتشى از آسمان بيايد و قربانى را بسوزاند و در انبياء گذشته جمله اى از معجزه آن بود كه آتش سفيدى از آسمان آمده قربانى را مى سوزاند. ولى اين بعيد است و ما را در اين باره بحثى است كه انشاء اللَّه ذيل آيه 27 از سوره مائده إِذْ قَرَّبا قُرْباناً ... خواهد آمد. قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّناتِ وَ

بِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ مرد از «بينات» معجزات است و از بِالَّذِي قُلْتُمْ قربانيى است كه آتش آن را مى سوزاند، قرآن در اينجا تصديق مى كند كه چنان قربانيى در بنى اسرائيل بوده است، منظور يا ذبيحه است كه آن را مى سوزاند و يا بطريق اعجاز آتش آن را مى خورد، براى نگارنده قبول هر دو مشكل است چرا ذبيحه حلال سوزانده شود؟! و چرا معجزه، قربانى حلال و مورد استفاده را بسوزاند؟! و اللَّه اعلم.

يعنى: شما در قبول پيامبر اسلام عذر مى تراشيد زيرا پيامبرانى را كه چنان قربان آوردند بعوض قبول كردن بقتل رسانديد.

184- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاءُو بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ منظور از «بينات» معجزات و از «زبر» ظاهرا اخلاقيات و از «كتاب»

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس كتاب مقدس لغت قربان و تورات سفر لاويان فصل اول.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 247

احكام اصول و فروع است، «منير» وصف كتاب است به معنى روشن يا روشنى دهنده كه كتابها راه خدا را روشن و آشكار مى كنند. اين آيه تسليتى است برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه علّت تكذيب اينها آن نيست كه تو ناحقى بلكه انكار حق عادت مردم كم رشد و تربيت نشده است چنان كه با پيامبران گذشته نيز همان معامله را كردند.

185- كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ شايد آيه تسليت ديگرى باشد براى آن حضرت، و مؤمنان در مقابل تكذيب يهود، يعنى بالاخره مرگ همه هواها را خالى خواهد كرد و در كمين همه است.

طبرسى، زمخشرى و بيضاوى «اجور» را شامل جزاء اعمال نيك و بد هر

دو دانسته اند «1» در اين صورت خطاب «توفون» به همه انسانهاست، يعنى همه خواهند مرد و همه پاداش و كيفر كامل خود را در آخرت دريافت خواهند كرد.

فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ نجات فقط براى كسى است كه بوسيله دريافت اجر از آتش كنار شده، داخل بهشت شود وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ زندگى دنيا جز متاع فريفتن يا فريبنده اى بيش نيست كه انسان را بهر كار بد وا مى دارد.

نكته ها
عذرهاى بيجا:

انسانهاى غافل و بى خبر از نظامات جهان، به جاى آنكه در مقابل رهبران راستين خاضع شده و با رهبرى آنها با نظام جهان همگام گشته و راه تكامل را در پيش گيرند، عذرهاى بيجا مى آورند، و ضررى جز به خود و جامعه نمى زنند و زندگى خود و ديگران را به جهنم سوزان مبدل مى كنند.

__________________________________________________

(1) رجوع شود به قاموس قرآن (اجر).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 248

«انفاق:» در مقام انفاق فقط همين بس كه انسان بداند همه كسانى كه در روى زمين آفريده شده اند حق حيات دارند، خداوند وسائل زندگى را براى همه به وجود آورده و مى آورد، انسانها بايد به حكم يك خانواده باشند رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: خوشا بحال كسى كه از سخن گفتن بسيار باز ايستد و زيادى مال خويش را انفاق كند، اين سخن براى كسانى كه حقيقت دنيا را كه درك كرده اند بس دلنشين و بآنها كه در شرايط طاغوتى زندگى مى كنند گران است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 249

[سوره آل عمران (3): آيات 186 تا 189]

اشاره

لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (188) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (189)

186- در مالها و جانهاى خود امتحان خواهيد

شد و از اهل كتاب و مشركان ناهنجار بسيار خواهيد شنيد و اگر استقامت ورزيد و تقوى كنيد، آن دو از كارهاى مطلوب مى باشند.

187- و چون خدا از آنها كه كتاب داده شده اند، پيمان گرفت كه حتما كتاب را به مردم بيان كنيد و آن را نهان نكنيد، آنها پيمان را به پشت سر انداخته اند و آن را به بهايى اندك فروختند پس چه بد است آنچه (با پيمان) عوض مى كنند.

188- گمان مكن در نجات هستند كسانى كه بآنچه (اذعان) كرده اند شادمانند و خوش دارند براى آنچه نكرده اند ستوده شوند، مپندارشان كه از عذاب در نجات باشند براى آنهاست عذابى دردناك.

189- حكومت آسمانها و زمين براى خداست و خدا بهر چيز تواناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 250

كلمه ها

لتبلون: يعنى امتحان مى شويد. بلى (بر وزن علم) به معنى فرسوده شدن است، امتحان را از آن، ابتلاء گويند كه گويى ممتحن، امتحان شده را فرسوده و خسته مى كند.

عزم: قصد. اراده. تصميم. آن در آيه به معنى معزوم و مطلوب (مصدر بمعناى مفعول) است در كشاف گويد: «مما يجب العزم عليه من الامور.»

ميثاق: پيمان اكيد. ماده وثاق (بفتح و كسر واو) به معنى بستن و آنچه با آن مى بندند آمده است.

نبذوه: نبذ: انداختن و ترك كردن چيزى از روى بى اعتنايى است.

وراء: به معنى «پس» و «پيش» هر دو آيد در آيه به معنى «پس» است.

ظهورهم: ظهر: پشت. جمع آن ظهور است.

يفرحون: فرح: شادى توأم با تكبر. لذا گويند در شادى مذموم بكار مى رود.

يحمدوا: يعنى: ستايش شده و ستوده شوند.

مفازه: نجات و محل نجات. مصدر و اسم مكان است در آيه ظاهرا مكان مراد است.

ملك: (بر وزن قفل): در

استعمال قرآن به معنى حكومت و اداره امور است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه رسيدن به هدف توأم با مشكلات است، هيچ امّتى بدون فداكارى قادر به پياده كردن مرام خود نيست، اگر قومى تقوى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 251

و استقامت داشته باشند پيروزيشان حتمى است. و نيز روشن شده كه اهل كتاب در باطن به حق بودن اسلام معتقدند فقط حب جاه و مال زبانشان را لال كرده است. در پايان، وصفى از مدعيان باطل و تهديدى راجع بايشان آمده است.

186- لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً گفته شد كه پياده شدن يك مكتب و پيشرفت آن احتياج ببذل مال و جان دارد، جمله اول اين مطلب را به مسلمانان ياد آورى مى كند، اين امتحان در راه آرمان اسلامى همان پياده شدن عقيده در ميدان عمل است، تحمل گفته هاى باطل و تبليغات سوء نيز ضرورى است، لازم بود بجاى «اذى» لفظ «قولا» آيد زيرا قول شنيدنى است نه اذيت، ليكن چون اذيت، نتيجه قول است، نتيجه در جاى مقدمه آمده است (مسبب در جاى سبب).

مجمع البيان نقل مى كند: آيه درباره يك يهودى سرشناس (كعب بن الاشرف) نازل شد، او پيامبر اسلام و مؤمنان را با اشعار مسخره مى كرد، مشركان را بر عليه مؤمنان تحريك مى نمود و زنان مسلمان را به عشقبازى ياد مى كرد رسول خدا فرمود: كيست كه مرا از او راحت كند؟ محمّد بن مسلمه گفت: من يا رسول اللَّه، او با تنى چند خارج شده و كعب بن الاشراف را «ترور» كرده، نزديكيهاى صبح، سرش را پيش

آن حضرت آوردند و او مشغول نماز بود، اين قضيه در مغازى واقدى و سيره ابن هشام در فصل مستقلى نقل شده است (پس در اسلام «ترور» چنان اشخاصى جايز است).

وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ يعنى: استقامت و تقوى در مقابل امتحان و تحمل اذيت از كارهاى مطلوب و محكم است كه شخص را به هدف خويش مى رساند.

187- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 252

وَ لا تَكْتُمُونَهُ

آيه صريح است در اينكه: خدا بوسيله پيامبران از اهل كتاب پيمان گرفت كه تورات و انجيل و از جمله، بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بر مردم بخوانند و بيان كنند و آنها را نهان دارند، ولى فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا ضمير «نبذوه» ظاهرا راجع به «ميثاق» است يعنى عهد خدا را پشت سر انداختند و آن را با بهايى اندك (جاه و مال) عوض كردند، داناى هر امّت كه چنين كند، مشمول اين آيه است، مطلب منحصر باهل كتاب نيست فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ بد چيزى است آنچه با عهد خدا، عوض كردند. در مجمع البيان از على عليه السّلام نقل شده: خدا اول از دانايان پيمان گرفت كه تعليم دهند، سپس از نادانان پيمان گرفت كه تعليم يابند «1».

188- لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا مفعول دوم «لا تحسبن» كلمه «فائزين» است چنان كه از ذيل آيه بدست مى آيد، اين آيه اولا عمل يهود را مجسم مى كند كه بكار نفاق و تحريف كتاب شادمان بودند و مى خواستند بى جهت، مورد

ستايش قرار گيرند، ثانيا با لحن عمومى كه دارد، وضع بدكاران و طاغوتهاى هر امّت را نشان مى دهد كه از كار باطل و فاسد و مفسد خود شادمان هستند و مى خواهند بيجا و بى جهت مورد ستايش و پذيرش همگان باشند، در اين آيه، پيامبر و هر انسان با و جدان مخاطب قرار داده شده كه گمان نكنند چنان كسانى از عذاب رهايى خواهند يافت آرى: فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

189- وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

__________________________________________________

(1) «ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا»

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 253

ظاهرا چنان كه در المنار گفته، اين آيه راجع به همه آيات قبلى است. در آيات گذشته وعده داده شد كه در صورت صبر و تقوى مؤمنان فائق خواهند شد و كسانى كه به باطل دلخوشند و خوش دارند بيجا ستوده شوند، عذاب اليم در كمين آنهاست. در اين آيه استدلال شده كه مسئله همين است زيرا حكومت آسمانها و زمين از آن خداست و مى تواند مؤمنان را پيروز و مدعيان باطل را به عذاب گرفتار كند.

نكته ها
فداكارى با جان و مال:

در پيروزى واقعى هر مكتب و هر قيام سه اصل بايد مورد نظر باشد: اصالت مكتب. امّت يعنى گروه معتقد به مكتب و فداكار در راه ان. رهبرى مكتب. جمله لَتُبْلَوُنَّ ... راجع به فداكارى امّت و معتقدان باصالت مكتب است كه بايد با مال و جان فداكارى كنند و استقامت تقوى داشته باشند در اينصورت پيروزى آنها حتمى است. تا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زنده بود هر سه اصل

در اسلام پا بر جا بود، با كودتاى «سقيفه» كه خلافت با اقلّيت محدودى قبضه شد، رهبرى اسلام متزلزل گرديد تا كار به اينجا كشيد.

مدعيان باطل:

طاغوتها از كارهاى فاسد و مفسد و جامعه برانداز خود شادمان هستند كارى كه بدست ملّت انجام شده به حساب خود مى گذارند و مى خواهند مردمان بى خبر در مقابل «هيچ» آنها را تحسين كنند، روز شنبه 25 شهريور/ 1357 زلزله شديدى شهرستانهاى جنوب خراسان را بلرزه در آورد شهر طبس و چهل روستا ويران شد، كشته شدگان حدود 26 هزار نفر بود، مردم از هر طرف به كمك آسيب ديدگان شتافتند، و از پول و جنس و وسائل، آنچه توانستند بآن نواحى ريختند در اين ميان نام زنى از راديو بگوش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 254

رسيد كه «خيريه فلان بانو» در جبران خسارت دست اندر كار شده تا جراحات وارده را التيام بخشد، چرا چنين كردند، چون آن زن، مادر زن يك طاغوت بود و بموجب يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا خواستند براى تحسين خود و تحميق مردم فعاليت كنند، خدا چنان كسانى را بآتش خواهد كشيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 255

[سوره آل عمران (3): آيات 190 تا 194]

اشاره

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ (190) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ (191) رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (192) رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ (193) رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ (194)

190- در آفرينش آسمانها و زمين و پى در

پى بودن شب و روز نشانه هايى است (از توحيد و هدف آفرينش) براى صاحبان خرد.

191- (آنها) كسانى هستند كه خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده ياد مى كنند و در خلقت آسمانها و زمين مى انديشند (و مى گويند) پروردگارا اينها را بيهوده نيافريده اى پاكى تو، ما را از عذاب آتش نگاهدار.

192- پروردگارا، هر كه را به آتش داخل كنى وى را خوار كرده اى و ستمكاران را يارانى وجود ندارد.

193- پروردگارا، ما ندا كننده اى را شنيديم كه (مردم را) بايمان مى خواند (و مى گفت) به پروردگارتان ايمان بياوريد، ما نيز ايمان آورديم، پروردگارا گناهانمان را بيامرز، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 256

و بديهايمان را بپوشان و ما را با نيكان بميران.

194- پروردگارا آنچه بوسيله پيامبرانت وعده داده اى بما عطا كن و ما را روز قيامت زبون مگردان براستى تو كه در وعده تخلف نمى كنى.

كلمه ها

خلق: آفريدن. آفريده. آن در اصل به معنى اندازه گيرى است، چون آفريدن توأم با اندازه است لذا آفريده را خلق گفته اند. (خلق به معنى مخلوق).

اختلاف: پى در پى آمدن. (هر يك در پشت سر ديگرى آمدن).

اولى الالباب: «اولى» به معنى صاحبان. لب: مغز مثل مغز بادام، مراد از آن در قرآن عقل است، جمع آن الباب مى باشد، بلفظ مفرد در قرآن نيامده و پيوسته به صيغه جمع آمده است.

قياما: جمع قائم (ايستاده) چنان كه قعود جمع قاعد (نشسته) است.

جنوبهم: جنب: پهلو. جنوب: پهلوها (طرف- طرفها).

باطل: مراد از باطل در اينجا عبث و بى غرض است.

كفر: كفر و تكفير در اصل به معنى پوشاندن است.

سيئات: جمع سيئه. آن چيزى است كه ناراحت كننده است مراد از آن در اينجا ظاهرا آثار گناهان است.

ابرار: بر (بفتح

اول): نيكوكار. ابرار (نيكوكاران) جمع آنست.

ميعاد: وعده.

شرحها

پس از آن همه بررسى و گفتگو درباره مؤمنان، منافقان، مشركان و اهل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 257

كتاب، اين آيات خردمندان را به عوامل طبيعت حواله داده و مى گويد: در آفرينش آسمانها و زمين و در پى در پى بودن شب و روز، نشانه هايى است كه خردمندان مى توانند در آنها دقت كنند و خدا را بشناسند و او را بندگى كنند و آنچه قرآن و پيامبران بآن دعوت كرده اند از زبان طبيعت بشنوند، به عبارت ديگر: ارشاد پيامبران مبتنى بر حقائقى است كه تفكر در خلقت آنها را تأييد مى كند.

وانگهى حتما اين آيات توصيه دعائى است كه مؤمنان با آن خدا را بخوانند و با زمزمه آن، فكر و انديشه خويش را بپرواز در آورند، نسبت خويش را با جهان و جهان آفرين بسنجند.

از على عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون در شب از خواب بر مى خاست، مسواك مى كرد، سپس بآسمان نظر افكنده آيات إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تا فَقِنا عَذابَ النَّارِ مى خواند، مشهور است چون اين آيات نازل گرديد حضرت فرمود: واى بر كسى كه اين آيات را ميان دو فكّش بجود و بمعانى آنها توجه ننمايد «1» و از امامان اهل بيت صلوات اللَّه عليهم نقل شده كه امر بخواندن اين آيات فرموده اند در وقت برخاستن بنماز شب و وقت خوابيدن بعد از نماز صبح. (نقل از مجمع البيان) ناگفته نماند: آنچه در اين آيات گفته شده مطابق فطرت است و از عوامل طبيعى درك مى شود ولى تلقين خدا و پيامبر در ياد آوردن آنها لازم

است و گرنه، انسان مشكل متوجه مى شود.

190- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ اين آيه نظير آيه 164 از سوره بقره است. آخر آن لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ است، خلقت زمين شامل موجودات روى زمين نيز هست، بقرينه وَ اخْتِلافِ ...

زيرا خلقت زمين توأم با توالى شب و روز، در بوجود آمدن موجودات روى زمين

__________________________________________________

(1) ويل لمن لاكها بين فكيه و لم يتأمل ما فيها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 258

و بقاء آنها، تأثير كامل دارد.

خلقت آسمانها و زمين داراى نظامى عجيب و اسرارى بى شمار است، پى در پى بودن شب و روز و مقدار آن دو، چنان دقيق تنظيم شده كه در غير آن صورت بوجود آمدن حيات و ادامه آن غير ممكن بود چنان كه ذيل آيه 164 بقره توضيح داده شده است، در نور دائم و ظلمت دائم، زندگى امكان پذير نبود چنان كه فرموده:

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ قصص/ 71- 72 جمله لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ حاكى است كه بايد در درك اين حقائق عقلها را بكار انداخت تا هم خدا و هم يگانگى خدا و هم هدفدار بودن خلقت را از آنها فهميد.

191- الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا خردمندان پس از آنكه در بررسى آسمانها و زمين بتوحيد رسيدند، بدون

چيز ديگر راه مى يابند يكى اينكه خدا را در هر حال، ايستاده، نشسته و خوابيده ياد مى كنند زيرا مخلوق او مى باشند و همه جا با آثار توحيد مواجه هستند «1» (البته در اينجا تلقين انبياء بفهم انسان درباره ذكر خدا كمك مى كند و گرنه ممكن بود توحيد را بفهمد و خدا را چنان كه بايد ياد نكند) دوم اينكه: با تفكر در آفرينش آسمانها و زمين مى دانند كه اينها بى هدف و باطل آفريده نشده اند لذا به زبان يا در ضمير خود مى گويند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا چون نظم و حساب،

__________________________________________________

(1) ظهور قياما و قعودا و على جنوبهم، ياد كردن خدا در هر حال است، ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم از آيه به كيفيت نماز استدلال فرموده اند، در كافى از امام باقر (ع) نقل شده: شخص صحيح نماز مى خواند ايستاده و نشسته (مراد از نشسته شايد حال تشهد و سجده باشد) مريض نشسته نماز مى خواند و آنكه حالش بدتر است خوابيده مى خواند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 259

از وجود ناظم و هدف او حكايت دارد و حكيم عبث نمى كند «1» سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ از اينكه خلقت، باطل و بى هدف نيست مى فهمند كه بايد در اين خلقت، با عادل و ظالم يكسان رفتار نشود و هر يك مطابق كار خويشتن بپاداش و كيفر برسند لذا مى گويند: پاكى تو از اينكه جهان را بى غرض آفريده باشى، قهرا به حساب نيك و بد رسيدگى خواهى كرد پس ما را از عذاب آتش نجات بده. باز بايد تلقين خدا و تعليم پيامبران را در وجود اين فهم و درك كاملا مؤثر دانست و گرنه، بشر تنها بفكر خود باين

مرحله نمى رسيد. رجوع شود به «نكته ها».

192- رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

آنكه بآتش داخل شود حرمتى پيش خدا ندارد و خدا او را خوار كرده است و اگر ظالمان را يارانى بود و از عذاب نجاتشان مى داد در اين صورت خلقت باطل و عبث مى شد ولى مسئله شفاعت مطلب ديگرى است كه در ذيل آيه 48 بقره مشروحا گفته شده است.

193- رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا.

منادى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است (انبياء ديگر را نيز بزبانحال شامل مى شود) نداى آن حضرت اين بود كه فرمود: به پروردگارتان تسليم شويد. مؤمنان در جواب آن گفتند: ايمان آورديم و چون ايمان آوردن لازمه اش اين است كه شخص از تعليمات آن حضرت پيروى كند تا مشمول رحمت حق گردد و گناهانش آمرزيده شود لذا در ادامه آن آمده: رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ غفران گناه كه معلوم است، مراد از تكفير سيئات به نظرم از بين بردن آثار گناهان است، مثلا شرابخوار پيش خدا گناهكار و در پيش مردم بى اعتبار است، غفران گناه، آمرزيدن خدا و تكفير سيّئه اعاده حيثيّت در پيش مردم است در بسيارى

__________________________________________________

(1) در صافى از امام صادق (ع) نقل شده:

«افضل العبادة ادمان التفكر فى اللَّه و فى قدرته».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 260

از آيات هست كه عمل صالح و تقوى آثار گناهان را از بين مى برد وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ تغابن/ 9 گويند مراد از ذنوب كبائر و مراد از سيئات گناهان صغيره است، المنار ذنوب را

گناه ما بين خدا و خلق و سيئات را حقوق الناس گفته است وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ كنايه از هميشه مسلمان بودن است وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ.

194- رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ.

وعده خدا بواسطه رسولان، سعادت دنيا و آخرت است مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ نحل/ 97 ولى به نظر مى آيد مراد از ما وَعَدْتَنا بهشت باشد چنان كه از «لا تخزنا» نجات از آتش است إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ راجع بهر دو فقره مى باشد.

نكته ها

ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا .... فَقِنا عَذابَ النَّارِ در چندين مورد از قرآن نظير آيه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ روشن شده كه اگر آخرت و حشر و نشر و كيفر و پاداش نبود، خلقت ناقص و عبث بود. در اينجا نيز بدنبال نفى باطل بودن خلقت، آمده پس ما را از آتش نجات بده توضيح اينكه: نيكان و بدان در اين دنيا. بمجازات پاداش نمى رسند مگر كمى و يا اصلا محسوس نمى شود، اگر در پى دنيا آخرت نبود مسئله مبارزات، قيام ها، حق و ناحق، پاك و ناپاك، عدالت و ستم، فداكارى و فساد و ... لغو و باطل مى گرديد و خلقت حتما ناقص و باطل مى شد و آن بر خداى حكيم محال است ولى وجود آخرت جوابگوى همه اين مشكلات است مثلا على ها، ابو ذرها و خمينى ها بگفته خدا عمل مى كنند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 261

و پيوسته در رنج و محنت مى باشند و همانطور

از دنيا مى روند اگر آخرت نبود جا داشت بگوئيم: خدايا كاش اين مردان را خلق نمى كردى و يا بآنها خدا پرستى را واجب نمى نمودى؟ زندگى آنها فقط رنج بود، فقط آتش بود.

ثانيا: اگر زندگى بشر را حساب كنيم صدى نود آن آلام و رنجها است، اين همه اعمال قدرت از طرف خدا براى تنها اين زندگى پر از رنج، جور در نمى آيد بايد جهان ديگرى براى تكميل اين خلقت وجود داشته باشد.

يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً: قلم عاجز است از اينكه حقائق و معانى اين سروده توحيد را مجسم نمايد، و اين زمزمه و ارتباط بنده با خدا را ترسيم كند، فقط مى توان توصيه كرد همانطور كه پيامبر و امامان فرموده اند لازم است اين آيات را بخوانيم و در معانى آنها بيانديشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 262

[سوره آل عمران (3): آيات 195 تا 199]

اشاره

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195) لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196) مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197) لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ (198) وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (199)

195- پروردگارشان دعايشان را پذيرفت

(و گفت) كه من عمل هيچ عمل كننده اى از شما را ضايع نمى كنم مرد باشد يا زن، بعض شما را از بعض ديگريد، كسانى كه مهاجرت كرده و از ديارشان اخراج شده و در راه من آزار ديده و كارزار كرده و كشته شده اند، حتما گناهانشان را مى پوشانم و به جناتى كه جويها از زير آنها روان است داخلشان مى كنم، ثوابى است از جانب خدا و پاداش خوب نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 263

196- جولان كافران در شهرها تو را فريب ندهد.

197- تمتعى ناچيز است، سپس جايگاهشان جهنم است و چه بد آماده شده است.

198- اما كسانى كه از عذاب پروردگارشان پرهيز كرده اند آنان را بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است پذيرايى است از خدا، آنچه نزد خدا هست براى نيكان بهتر است.

199- از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و بآنچه كه بر شما نازل شده و بر آنها نازل شده ايمان مى آورند، به خدا متواضع هستند، آيات خدا را به بهاء اندكى نمى فروشند اجر آنها پيش خداست، حساب خدا سريع است.

كلمه ها

اضيع: ضيع: تباه شدن. اضاعه: تباه كردن.

هاجروا: هجر و هجران به معنى جدا شدن و ترك كردن است. مهاجرت در عرف منتقل شدن است از محلّى به محلّى و در عرف قرآن، هجرت از دار كفر بدار اسلام است.

اوذوا: يعنى اذيت شدند. آزار ديدند.

يغرنك: «لا يغرنك» يعنى نفريبد تو را. غرّ و غرور: فريب دادن است.

تقلب: قلب و تقليب: گردانيدن. تقلّب: گرديدن و تصرف در امور.

مهاد: مهد: آماده كردن. مهاد: آماده شده.

خاشعين: تواضع كنندگان.

نزلا: (بضم ن- ز) آنچه براى ميهمان آماده شده تا بر آن نازل

شود (وسيله پذيرايى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 264

شرحها

در اين آيات اولا به خواسته هاى مؤمنان جواب داده شده و آن اينكه:

نجات از آتش و مغفرت گناهان و داخل شدن به بهشت، بسته باعمال است خواه از جانب زنان باشد يا مردان. لكن در اينجا از جهت اهميت فقط اعمالى كه در درجه اول هستند نقل شده از قبيل هجرت در راه خدا، تحمل فشار و كشته شدن در راه خدا و نظير آن، آيه لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا از آيه اولى اعمّ است. سپس از باب دفع دخل توضيح داده شده كه زرق و برق كفّار مؤمنان را فريب ندهد و در آخر بيان شده كه عده اى از اهل كتاب نيز اين واقعيت را درك مى كنند.

195- فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ عمل هيچ كسى در پيش خدا تباه نمى شود خواه زن باشد يا مرد آنها با هم فرقى ندارند و هر يك مكمل ديگرى است، دائره حيات و بقاء آن، بسته بوجود هر دو است، آيه روشن مى كند كه مؤمنان به خواسته هاى خويش بوسيله اعمال نيك برسند. فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا مهاجرت در راه خدا آن است كه شخص براى مسلمان زيستن يا ترويج توحيد از ديار خويش هجرت كند، اخراج از ديار، آن است كه شخص با طاغوتها نسازد و تبعيدش كنند «1» اذيت در راه خدا شامل هر فشارى است كه براى خدا و در راه خدا متحمل مى شويم در الميزان فرموده: «واو» در آيه براى تفصيل است نه جمع.

على هذا هر يك

از صفات مذكوره هم به تنهايى و هم بطور مجموع موضوعيت دارند.

در روايات شيعه وارد شده كه فَالَّذِينَ هاجَرُوا ... درباره على ابن ابى طالب

__________________________________________________

(1) اتفاقا به هنگام نوشتن اين سطور بسال 1357 شمسى در بافت كرمان در تبعيد بودم

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 265

عليه السّلام نازل شد، آن حضرت با مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه زهرا عليهما السّلام و فاطمه دختر زبير از مكه خارج شدند و در «ضجنان» عده اى از مؤمنان از جمله ام ايمن بآنها لاحق شدند، از آنجا حركت كردند و پيوسته خدا را ياد مى كردند تا به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيوستند و ديدند كه آيات فوق نازل شده است «1» هر كس داراى آن صفات باشد آيات بر او نيز شامل مى شود.

لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ.

معلوم مى شود كه اين اعمال بخشوده شدن گناهان را سبب مى شوند مثل توبه، چنان كه در بسيارى از آيات آمده نظير إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ حاكى از عظمت پاداش و حُسْنُ الثَّوابِ به معنى ثواب نيك است در وصف انهار بهشتى رجوع شود به بقره/ 25 و سوره محمّد/ 15.

196 و 197- لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ.

اين آيه، به حكم جمله معترضه است كه مبادا زندگى مرفه كفار فريبتان دهد و از توحيد باز دارد كه آنچه كفار دارند تمتع قليلى بيش نيست و عذاب دردناكى بدنبال دارند (و انگهى با مؤمن بودن نيز مى توان از لذات مادى بهره مند شد).

198- لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا

رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ.

اين آيه چنان كه گفته شد شامل كسانى نيز هست كه پيش آمدهاى دسته مجاهدان را نداشته ولى با تقوى زندگى كرده اند، بهشتهاى وعده شده يك نوع پذيرايى از جانب خدا است، جمله وَ ما عِنْدَ اللَّهِ ... در مقابله با مَتاعٌ قَلِيلٌ ....

__________________________________________________

(1) از الميزان. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 266

كفه ترازو را براى اهل ايمان سنگين تر نشان مى دهد.

199- وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعِينَ لِلَّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا.

ظاهرا منظور از اين آيه آن است كه پذيرفتن اسلام و رسيدن به بهشت فقط به گروه معينى اختصاص ندارد بلكه هر كه باسلام و پيامبران گذشته ايمان بياورد و بدستور خداوندى خاضع باشد آخرت از آن اوست. نقل شده: چون نجاشى پادشاه حبشه از دنيا رفت، جبرئيل رسول خدا را خبر آورد، حضرت به مسلمانان فرمود: از مدينه خارج شويد و ببرادر خود كه در غير مملكت اسلامى از دنيا رفته است نماز بخوانيد، حضرت (با مسلمانان) به «بقيع» آمد، زمين حبشه در چشم آن جناب ديده شد، نعش نجاشى را ديد و بر او نماز خواند أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ در اين آيه ديگر از مذمتهاى اهل كتاب خبرى نيست بلكه وعده اجرشان با ديگران يكسان است آمدن سَرِيعُ الْحِسابِ شايد براى آن است كه چون وقت برسد اجرشان را بدون معطّلى دريافت خواهند كرد اين جمله در بقره/ 202 و آل عمران/ 19 نيز گذشت.

نكته ها

بَعْضُكُمْ

مِنْ بَعْضٍ: در اقوام گذشته و اقوام كنونى مقام و موقعيت زن در اجتماع پيوسته در نوسان بوده و هست، تمدن كنونى زن را بحكم عروسكى مى بيند كه از راه هاى گوناگون آلت دست مردان قرار گرفته و به نام آزادى، آزادى واقعى از دست او رفته است، بايد پيوسته با برجستگيهاى بدن خود در معرض تماشاى هوسرانان قرار بگيرد و طعمه لذيذى براى آنها باشد، در ادارات، رئيس دفتر (دربان) رؤسا باشد و براى پول ناچيزى پيش آنها خم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 267

و راست شود، اسلام از اول موقعيت زن را بوى شناسانده و احكامى مطابق قدرتش براى او جعل كرده و به دستور بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ مقام او را در پر كردن دائره حيات مثل مردان قرار داده است، اى كاش در جهان بزنان آن آزادى را مى دادند كه اسلام داده است.

[سوره آل عمران (3): آيه 200]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

200- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، استقامت كنيد و ثبات ورزيد و همبستگى پيدا كنيد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

اصبروا: صبر و استقامت ورزيد.

صابروا: صبر و استقامت را همگانى كنيد (همه استقامت ورزيد).

رابطوا: همه با هم ربط داشته باشيد (همبستگى و هماهنگى به وجود آوريد).

شرحها

با در نظر گرفتن همه مطالب سوره، در اين آيه چهار دستور به مؤمنان داده شده كه سعادت، پيشرفت دين، غلبه بر دشمنان، پياده شدن توحيد و ... منوط بر آنهاست. و رستگارى هر دو جهان بحكم لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ بر آنها بستگى دارد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا راجع باستقامتهاى فردى است در مقابل شدائد و كف نفس از بديها و وادار كردن نفس بر خوبيها «صابروا» راجع باستقامتهاى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 268

اجتماعى است كه همگى در كارهاى اجتماعى و مفيد استقامت داشته باشند تا بديها را از جامعه دور كرده و خوبيها را به سوى آن بكشانند و مصداق وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ گردند، چون كارهاى اجتماعى، فقط با استقامت دسته جمعى ميسر است «رابطوا» راجع بهم بستگى و يكپارچگى جامعه است كه بالاتر از «صابروا» و از نتائج آن است. كه افراد جامعه همچون اعضاء بدن بهمديگر پيوستگى پيدا كرده و يكديگر را از ياد نبرند وَ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى بايد تقوى و توحيد مانند روح و خون در همه آن سه امر جريان داشته باشد، و زير بناى همه آنها تقوى و «اللَّه» باشد، در احزاب فرعونها و طاغوتها سه اصل «اصبروا- صابروا رابطوا» پيدا مى شود ولى وَ اتَّقُوا اللَّهَ نيست لذا نتيجه بعكس است، نتيجه بكار بستن اين اصول، رستگارى هر دو جهان است آرى: لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدتى پياده شد و چنان

نتائجى ببار آورد كه اكنون نيز از آن بهره منديم.

و الحمد للَّه و صلى اللَّه على محمد و آله الطاهرين پيشنويس تفسير اين سوره در 15 جمادى الثانى 1398 مطابق 2/ 3/ 1357 در بافت كرمان كه در تبعيد بودم بپايان رسيد و پاكنويس آن را در 7 ذو القعده 1398 مطابق 18/ 7/ 1357 تمام كردم و الحمد للَّه و هو خير ختام اروميه.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 269

سوره نساء

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و هفتاد شش آيه است

نظرى به كليات سوره مباركه

1- سوره نساء ششمين سوره است كه بعد از سوره ممتحنه در مدينه نازل گرديده، و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره چهارم است، درست معلوم نيست در سال چندم هجرت نازل گرديده است.

2- تعداد آيات آن بنقل قاريان كوفى صد و هفتاد شش و بنقل قرّاء شام صد و هفتاد و هفت و در نقل ديگران صد و هفتاد پنج است، ما نقل كوفى را اختيار كرده ايم كه به وسيله عاصم بن أبى النجود و أبو عبد الرحمن سلمى به أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منتهى مى شود، أبو عبد الرحمن همه قرآن را بر على عليه السّلام خوانده است، بنقل تفسير خازن، اين سوره داراى سه هزار و چهل و پنج كلمه و شانزده هزار و سى حرف است.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است، به نظر بعضى دو آيه از آن در مكّه نازل شده است اوّل آيه: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها ..../ 58، دوّم «و يستفتون ...»/ 176 و اللَّه اعلم.

4- ظاهرا علت تسميه آن به سوره نساء آنست كه بخش مهمى از احكام زنان در اوائل آن تا آيه سى پنج آمده است، هر چه هست اين نامگذارى در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است در تفسير عيّاشى از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: هر كه سوره نساء را در هر جمعه بخواند از فشار قبر در امان باشد

«قال: من تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 270

قرء سورة النساء فى كلّ جمعة أومن من ضغطة القبر».

در تفسير كشاف از

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه به آن «سورة النساء» فرموده است. در مجمع البيان از صحابه نقل شده: سوره بقره، سوره نساء، سوره مائده، سوره حجّ و سوره نور را ياد بگيريد كه احكام و فرائض در آنهاست، پس اين سوره در زمان آن حضرت همين نام را داشته است.

5- به نظر ميآيد كه آن سوره به تدريج و در مواقع ضرورت و احتياج نازل شده و سپس به دستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله جمع آورى و يك سوره شده است، در الميزان فرموده: ظاهر سوره آنست كه به تدريج نازل گشته، گر چه اغلب آيات آن داراى ارتباط مطالب است.

6- اين سوره مانند سوره نور اكثر آن در زمينه احكام اسلامى است، از قبيل احكام ازدواج، ارث، اموال يتيمان، زنانى كه ازدواج با آنها حرام است متعه، قيمومت مردان بر همسران، تشكيل محكمه خانوادگى در اختلاف زن و شوهر، احكام قتل عمدى و غير عمدى، طلاق خلعى، نماز خوف، اطاعت خدا و رسول و اولو الامر، و امثال آنها.

در ضمن مقدارى از آن در رابطه با اهل كتاب از يهود و نصارى و قسمتى در بررسى حالات منافقان است.

على هذا همه اينها در مدينه، مسئله روز بودند، ضرورت هاى موجود در آن روز، آمدن اين سوره و احكام آن را ايجاب مى كرده است كه براى اولين بار نازل شده و تا ابد ملاك زندگى قرار گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 271

[سوره النساء (4): آيه 1]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)

بنام خداى رحمان رحيم

1- اى مردم از پروردگارتان به ترسيد، كه شما را از يك تن آفريد و همسر او را از جنس او آفريد و از آن دو مردان و زنان بسيار بوجود آورد، به ترسيد از خدايى كه از همديگر به نام او تقاضا مى كنيد و (به ترسيد) از خويشاونديها كه خدا مواظب و ناظر اعمال شماست.

كلمه ها

نفس: ظاهرا مراد از نفس در اينجا «شخص- كس» است مثل لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً در آيه وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ احزاب/ 37 مراد از آن ضمير و باطن است و در آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها زمر/ 42 ظاهرا مراد روح است و در آياتى نظير إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به نظر، منظور غرائز و اميال است.

زوج: جفت. بهر يك از زن و مرد اطلاق مى شود، هم چنين ازواج.

بث: آن در اصل به معنى پراكندن و منتشر كردن است كه به آفريدن تطبيق مى شود.

تسائلون: يعنى از يكديگر سؤال مى كنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 272

ارحام: رحم (بفتح اوّل و كسر دوّم) رحم زن. محل رشد جنين. جمع آن ارحام است مراد از آن در آيه خويشاوندى ها است.

رقيب: مراقب. مراد از آن مواظب و ناظر بر اعمال است «رقبه: اشرف عليه من مكان عال» (المنار).

شرحها

اين آيه كه به حكم عنوان تمام سوره است دو مطلب را به انسانها گوشزد مى كند يكى اينكه: از خدا به ترسيد كه آفريننده و پرورش دهنده شماست، روح تقوى و پرهيز از بديها پيوسته در شما باشد، دوم اينكه: نوعدوست و بشر دوست باشيد چون شما انسانها همه به يك تبار بر مى گرديد و در واقع افراد يك خانواده هستيد.

1- يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها.

گفته شد مراد از «نفس» ظاهرا «شخص و كس» است مثل: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، «من» در وَ خَلَقَ مِنْها به معنى جنس است يعنى جفتش را از جنس او آفريد رجوع

شود به «نكته ها» جمله الَّذِي خَلَقَكُمْ ... وَ نِساءً مقدّمه است براى دستور ارحامى كه در ذيل آيه آمده است: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً يعنى از آن دو، مردان و زنان بسيارى آفريد. رِجالًا وَ نِساءً شامل همه انسانها نمى شود و گرنه لازم بود «الرجال- النساء» گفته شود «1» ظهورش همان است كه از آن دو فرزندان بسيارى

__________________________________________________

(1) ظاهرا «من» در «منهما» نشويه است يعنى از آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد و اگر براى جنس باشد معنايش آنست كه: از جنس آن دو مردان و زنان بسيارى آفريد در اين صورت آنها از بين رفته اند فقط نسل كنونى باقى است كه از نفس واحده آفريده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 273

متولّد شده اند وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ يعنى از خدا بترسيد خدايى كه در موقع سؤال از يكديگر او را واسطه قرار مى دهيد و مى گوئيد:

براى خدا اينكار را به نفع من انجام بده و بترسيد از ارحام و خويشاونديها كه ميان ابناء بشر است، به قرينه خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ مراد از ارحام، خويشاوندى تمام انسانهاست. و اين از امتيازات قرآن است كه انسان را در يك سطح عالى بررسى كرده و آنها را يك خانواده مى داند ولى اروپا و امريكا هنوز مسئله سياه و سفيد را حل نكرده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً چون خدا رقيب و ناظر بر اعمال شماست پس از خدا و از تباه كردن حق خويشاوندى بترسيد.

نكته ها
اصل نسل انسان كنونى:

آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و آيه: وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ انعام/ 98 و آيه: هُوَ

الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها اعراف/ 189 و آيه: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها ... زمر/ 6 و آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى ... حجرات/ 13، همه ظهورشان در اين است كه ابتداى نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر مى رسد و حتى در بعضى از آيات به لفظ «ابوين» آمده مثل: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ ...

اعراف/ 27 و درباره خلقت بشر اوّلى آمده كه او از خاك و لجن آفريده شده است وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ سجده/ 7 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ حجر/ 26.

ممكن است مسئله خلافت انسان و سجده ملائكه بر او غير از خلقت اوّليه بشر باشد و خلافت پس از تكامل واقع شده باشد، فعلا درباره پيدايش موجودات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 274

زنده دو مسئله مطرح است اوّل: وحدت بنياد انواع. يعنى در اوّل خداوند يك موجود ساده آفريده، سپس همه موجودات زنده از آن بوجود آمده اند، دوّم:

استقلال انواع يعنى هر يك از موجودات زنده اعمّ از حيوان و نبات مستقلا آفريده شده اند، قرآن و روايات در ابتداء نظر، فرض دوّمى را مى رسانند ولى در آن صريح اند صريح نيستند كه قابل تأويل و توجيه نباشد و اگر روزى نظريّه «داروين» جنبه علمى به تمام معنى بخود بگيرد باز به گفته قرآن صدمه اى وارد نمى شود آيات قرآنى با آن نيز قابل توجيه مى باشند.

پراكنده شدن انسانها:

بنا بر آنكه نسل كنونى از يك مرد و يك زن بوجود آمده باشد در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه: چگونه بشر

از درياها گذشته و در قارّه ها پراكنده شدند؟ جواب آنكه در وقت پيدايش انسان در روى زمين يك قاره بيشتر نبود، اين قارّه ها در اثر اختلافات جوّى و حركات مختلف زمين بوجود آمده اند مثلا جزيره بريتانيا در اوّل به اروپا متصل بوده بعدا از آن جدا شده و درياى «مانش» بوجود آمده است هم چنين جزائر ژاپن در اوّل به آسيا متصل بوده اند، با جدا شدن خشكيها، انسانها نيز از يكديگر جدا شده اند.

اختلاف رنگ انسانها:

رنگهاى عمده انسانهاى روى زمين، چهار رنگ است:

سفيد پوستان مثل ساكنان نقاط معتدله آسيا و اروپا.

سياه پوستان: مانند مردم آفريقاى جنوبى: زرد پوستان مثل مردم چين و ژاپون. سرخ پوستان مانند سكنه اصلى آمريكا. گويند: اختلاف رنگها ناشى از اختلاف طبيعت خونهاست، بنا بر اين نسل كنونى بشر اقلّا بايد به چهار اصل منتهى شود «1» ولى به نظر مى آيد: اين در اثر تغييرات آب و هوا و مربوط به مسئله «ژنتيك» است مثلا اگر يك سياه آفريقايى با يك سفيد پوست آسيايى

__________________________________________________

(1) از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 275

ازدواج كنند فرزندشان قهوه اى رنگ خواهد بود و اگر همان فرزند با سفيد پوستى ازدواج كند بچه شان قهوه اى كم رنگ خواهد بود و هكذا.

پيدايش نسل كنونى: از كى شروع شده؟

جمعيت روى زمين در حال حاضر 1359 هجرى شمسى حدود چهار ميليارد و نيم است، تاريخ يهود مدعى است كه از پيدايش نسل فعلى بشر حدود هفت هزار سال يا كمى بيشتر، مى گذرد، اين سخن با اعتبار عقلى موافق است گرچه باعث تعجّب بعضى ها خواهد شد، ژولين هكسلى دانشمند زيست شناس انگليسى جمعيت روى زمين را در هشت هزار سال قبل ده ميليون نفر تخمين مى زند و ارقام مذكوره در ذيل را به دست مى دهد: جمعيّت زمين در پنجهزار سال قبل از ميلاد 20 ميليون نفر و در چهار صد ميلادى دويست ميليون نفر و در 1650 ميلادى پانصد و چهل ميليون نفر و در 1950 دو ميليارد و دويست ميليون نفر، هكسلى در روزگارى كه مدير كلّ يونسكو بود به ايران سفر كرده و اين آمار را در مجلّه جهان زير عنوان: جمعيت و سرنوشت بشر در سال 1950 ميلادى منتشر

كرده است.

اگر مرد و زنى را در نظر بگيريم، توالد و تناسل آن دو را در يك قرن در نظر بياوريم آن گاه كسانى را كه در عرض يك قرن به مرگ طبيعى و حوادث و جنگها و مانند آن از بين مى روند از تعداد فوق كسر نمائيم و آن وقت حساب قرنها را بكنيم خواهيم ديد اگر از هشت هزار سال اين نسل شروع شده باشد مى تواند در عرض مدت مذكور به حدود چهار ميليارد برسد، و اينكه علم طبقات الارض عمر بشر كنونى را به ميليونها سال پيش مى برد، اگر يقينى باشد و مبتنى بر حدس نباشد و فسيل هاى يافته شده راجع به ميليونها سال پيش باشد لا بدّ آن فسيلها مربوط به نسلهايى قبل از نسل كنونى بوده است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 276

[سوره النساء (4): آيات 2 تا 6]

اشاره

وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ

أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً (6)

2- اموال يتيمان را به آنها بدهيد و بد را با خوب عوض نكنيد و اموال آنها را با اموال خودتان مخوريد كه آن گناه بزرگى است.

3- اگر بترسيد از اينكه در كار يتيمان عدالت نكنيد، از زنان ديگر كه خوش داريد بگيريد، دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا و اگر بترسيد (كه ميان آنها) عدالت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 277

نكنيد فقط يك زن بگيريد و يا به كنيزى كه مالك آن هستيد اكتفاء كنيد اين مناسبتر است كه ستم نكنيد.

4- مهرى زنان را بعنوان عطيه بدهيد: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر به شما واگذاشتند، بى زحمت و گوارا بخوريد.

5- اموال خويش را كه خدا وسيله قوام زندگى شما كرده است، به سفيهان ندهيد، و از آن به آنها روزى دهيد و لباس به پوشانيد و با آنها سخن پسنديده گوئيد.

6- يتيمان را بيازمائيد تا وقتى كه به سن بلوغ رسيدند اگر در آنها رشدى ديديد، اموالشان را به آنها بدهيد و آن را به افراط و عجله كه مبادا بزرگ شوند (و بدانند) مخوريد، هر كه توانگر است (از برداشتن حق الزحمه) خوددارى كند و هر كه فقير است بطرز شايسته (مطابق زحمتش) بخورد و چون اموالشان را به آنها داديد بر آنها شاهد گيريد، و خدا در حسابگرى كافى است.

كلمه ها

اليتامى: يتيم كسى است كه پدرش پيش از بلوغ او بميرد و تا بالغ نشده او را يتيم گويند. در حيوان يتيم آن را گويند كه مادرش مرده باشد پس يتيم يعنى پدر مرده يا مادر مرده.

لا

تتبدلوا: يعنى عوض نكنيد. تبديل، تبدّل و استبدال به معنى عوض گرفتن است.

حوب: گناه. أبو ايّوب انصارى خواست زن خود را طلاق دهد حضرت فرمود:

انّ طلاق امّ ايّوب لحوب

طلاق مادر ايّوب گناه است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

تقسطوا: قسط (به كسر- ق) و اقساط به معنى عدالت است (قاموس قرآن) أَلَّا تُقْسِطُوا يعنى اينكه عدالت نكنيد.

طاب: يعنى پاكيزه و دلچسب شد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 278

مثنى: (بفتح- م) دو تا دو تا. ثلاث: سه تا سه تا. رباع: چهار تا چهار تا.

تعولوا: عول: جور و ميل از حق. أَلَّا تَعُولُوا يعنى اينكه ظلم و جور نكنيد.

صدقات: صدقه (به فتح صاد و ضمّ دال) مهريّه، جمع آن صدقات است علّت اين تسميه ظاهرا آنست كه صدق احترام زن با آن روشن مى شود.

نحلة: عطيّه طبرسى فرموده: عطيّه ايكه در مقابل ثمن و عوض نباشد (قاموس قرآن).

هنيئا: هنأ: گوارا بودن. هنى ء: گوارا: گويند: هنى ء هر چيزى است كه در آن مشقّتى نيست مراد از آن در آيه ظاهرا بلا مشقّت بودن است.

سفهاء: كم خردان. مفرد آن سفيه است. سفه در اصل به معنى سبكى و خفت است (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا به معنى مايه قيام و قوام است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

مريئا: گوارا. راغب گويد: مرى ء رأس لوله معده چسبيده بحلق است.

«مرء الطعام» براى آن گويند كه موافق طبع است.

آنستم: يعنى: احساس و مشاهده كرديد. ايناس به معنى احساس، مشاهده و الفت است.

رشد: بلوغ عقلى. كمال. اهل لغت آن را نجات، كمال، هدايت و صلاح گفته اند.

بدار: سرعت و عجله.

يستعفف: عفت به معنى مناعت و خوددارى است «فليستعفف» يعنى از خوردن تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 279

مال يتيم خوددارى كند.

حسيب: حسابگر. حساب: شمردن. حاسب و حسيب: شمارنده و حسابگر.

شرحها

در اين آيات راجع به اموال يتيمان، تعدد زوجات، مهريه زنان، ردّ اموال يتيمان، برداشتن حق العمل از آن و غيره، احكامى بيان شده كه ذيلا بررسى مى شود، تناسب اين احكام با آيه اولى كه راجع بتقوى و وحدت خانواده بشرى بود كاملا روشن است.

2- وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ.

يعنى متاع بد خود را با مال خوب يتيمان عوض نكنيد وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً يعنى: اموال آنها را باموال خود اضافه كرده نخوريد كه اينكار، گناه بزرگى است.

3- وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ.

در آيه قبل فرمود: اموال يتامى را از بين نبريد و بخودشان بدهيد، بدان مناسب در اين آيه فرموده: اگر اموال دختران يتيم در اختيار شما باشد و بترسيد كه در صورت تزويج، درباره اموال آنها بعدالت رفتار نكنيد، پس با آنها ازدواج نكنيد و زنان ديگر را كه براى شما پاك و حلال هستند بزنى بگيريد در اينجا چند مطلب بايد مورد دقت قرار گيرد:

اول: كلمه «يتامى» نسبت بزمان گذشته بكار رفته و گرنه موقعى كه مى خواهيم دختران يتيم را تزويج كنيم ديگر يتيم نيستند چون بالغ شده اند (مجاز باعتبار ما كان).

دوم: مراد از عدالت درباره دختران يتيم، عدالت در اموال آنهاست كه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 280

قهرا در اختيار مرد قرار مى گيرد و گرنه عدالت در حق زن در مورد همه زنان لازم است «1».

سوم: لفظ «فانكحوا» در جاى جواب

شرط آمده يعنى «ان خفتم ... فلا تنكحوا اليتامى فانكحوا ما طاب لكم ...؟!»

چهارم: آمدن «ما» بجاى «من» نسبت به عدد دو، سه و چهار است.

مراد از «مثنى، ثلث، رباع» راجع به عموم است نه بفرد فرد كه گفته شود: به مضمون آيه چهار تا شانزده زن جايز است اين جمله نظير آن است كه بگوئيم:

اين هزار تومان را دو تومان دو تومان، سه تومان سه تومان، چهار تومان چهار تومان ميان خود تقسيم كنيد. يعنى: هر نفر دو يا سه يا چهار تومان بردارد نه بيشتر.

و بضرورت اسلام بيشتر از چهار زن دائمى گرفتن ممنوع است. امام صادق صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

«لا يحل لماء الرجل ان يجرى فى اكثر من اربعة ارحام من الحرائر»

حلال نيست نطفه مرد در بيشتر از چهار رحم از زنان آزاد وارد شود. بقيه در «نكته ها».

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا.

يعنى: اگر ترسيديد از اينكه نتوانيد ميان زنان متعدد بعدالت رفتار كنيد پس فقط يك زن تزويج كنيد يا به كنيزى كه مالك شده ايد اكتفاء كنيد اين بعدم جور نزديكتر است.

بايد دانست كه اولا دستور چهار زن گرفتن يا يك زن گرفتن از باب ارشاد است كه دلالت بجواز دارد نه الزام. ثانيا بيشتر از يك زن در صورتى جايز است كه انسان بداند در لباس و خوراك و منزل و همخواب شدن در ميان آنها بعدالت و مساوات رفتار خواهد كرد و اگر بترسيد كه چنين نتواند كه در اينصورت فقط

__________________________________________________

(1) از مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 281

مى تواند يك زن بگيرد «1». مى گويند در مدينه و با آمد، مسلمانى

كه دو زنش در آن و با مردند قرعه انداخت كه كدام را پيش از ديگرى دفن كند. ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا يعنى اكتفاء بيك زن يا اكتفاء به كنيزى كه داريد بعدم احجاف نزديكتر است و راهى است كه مى توانيد بآن متوسل شويد. بعضى ها با توسل بآيه 129 از همين سوره وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ گفته اند در اسلام بيشتر از يك زن جايز نيست ولى جواب آن ذيل آيه مذكور خواهد آمد.

4- وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً لفظ «نحلة» نشان مى دهد كه مهريه عطيه اى است از جانب شوهر براى احترام و بزرگداشت زن كه با اين عمل صدق علاقه خود را به زن اثبات مى كند نه اينكه زن متاع است و مهريه قيمت او. فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً.

يعنى: اگر چيزى از آن را برضاى خاطر بشما واگذاشتند، راحت و گوارا بخوريد ظاهرا اين براى رفع شبهه اى است كه روايت شده: مردم گناه مى دانستند از صداقى كه بزن داده اند چيزى از زن قبول كنند «2».

5- وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً.

اين آيه مى گويد: كه اموال مايه قوام زندگى است و زندگى بر آنها استوار است و اموال بايد در دست عقلا باشد، مال سفيهان اعم از يتيمى كه بسن بلوغ رسيده ولى سفيه است يا غير او، بايد در دست ولى آنها باشد، نسبت اموال باولياء با آنكه از آن سفيهان است باين جهت است كه حق تصرف با آنهاست.

از امام صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه سفهاء را بر يتيمانى تطبيق

__________________________________________________

(1) كلمه «ما ملكت» مفعل فعل محذوفى است مثل «اقتصروا

على ما ملكت ايمانكم»

(2) از تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 282

فرموده اند كه رشد ندارند «1» ولى به نظرم فرمايش آن حضرت بيان مصداق است.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ولى فقط مى تواند خوراك و لباس آنها را از آن مال تهيه كند «فيها» مى فهماند كه خوراك و لباس از آن مال است خواه از اصل آن باشد يا از عايد آن، اگر «منها» بود فقط مصرف عين مال را ميرسانيد. و چون سفيه گاهى بمقام اعتراض خواهد آمد كه چرا اموال مرا بدستم نمى سپاريد لازم است ولى، جواب ملايم و مناسب بدهد.

6- وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ.

بلوغ دو تا است يكى بلوغ سنّى كه با تمام كردن پانزده سالگى در پسران و نه سالگى در دختران است «2» دوم عقلى و رشد است كه بتواند در مال تصرف عقلايى كند و بيهوده از دست ندهد. ولىّ يتيم با دو شرط مى تواند مال او را بدستش بسپارد و آن دو همان بلوغ تكليفى و بلوغ عقلى است. اطفال به مجرد بلوغ احكام عبادات و غيره بر او واجب مى شود و حدود، ديات و غيره بر آنها اجراء مى كرد ولى تصرف در اموال و نفوذ شهادت و اقرار و نظير آن بستگى به رشد دارد وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا مال آنها را از روى اسراف، و به عجله نخوريد كه مبادا بزرگ شوند و مانع گردند «3» اما بدون اسراف، خوردن از آن جايز است كه در ذيل خواهد آمد

__________________________________________________

(1)

عياشى «عن على بن ابى حمزه عن ابى عبد اللَّه

(ع) قال سألته عن قول اللَّه تعالى و لا تؤتوا السفهاء اموالكم. قال هم اليتامى لا تعطوهم اموالهم حتى تعرفوا منهم الرشد قلت:

فكيف يكون اموالهم اموالنا؟ فقال اذا كنت انت الوارث لهم.

(2) رسيدن بحد نكاح در اسلام با يكى از سه چيز است در پسران محتلم شد، روئيدن موى سياه و خشن در زير ناف (عانه) و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن پانزده سال، و در دختران حائض شدن، روئيدن موى سياه در عانه و تمام كردن نه سال. هر يك از اينها مستقلا موضوعيت دارند.

(3) در مجمع البيان فرموده: اسرافا، بدارا مصدر هستند در موضع حال يعنى «مسرفين و مبادرين» قرار دارند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 283

به نظر مى آيد بِداراً ... براى توضيح است زيرا آنكه مال يتيم را مى خورد و بخود اختصاص مى دهد نوعا نظرش آن است كه پيش از بلوغ يتيم اينكار را انجام دهد. فرق ما بين اسراف و بدار آن است كه اولى ما فوق حق ولىّ، دومى از اصل ناحق است.

وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ.

ولىّ يتيم اگر خود فقير باشد و حفظ و اصلاح مال يتيم او را از تلاش براى خود باز دارد، مى تواند از مال يتيم بطور متعارف حق الزحمه بردارد. ولى امن بر عفت و ترك در صورت غنى بودن ظاهرا براى استحباب و تحريك عاطفه انسانيّت است و گرنه، عمل انسان محترم است، ولىّ يتيم با آنكه غنى است مى تواند حق العمل بخواهد. اينكه در بعض از روايات شيعه و اهل سنت هست كه اين آيه با

آيه إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... نسخ شده، اعتبارى ندارد، اين دو آيه هر يك در مسير جداگانه قرار دارند بايد روايات را طرح يا تأويل كرد.

فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً.

اين دستور براى آن است كه در آينده اختلافى ميان ولىّ و يتيم رخ ندهد و ولىّ متّهم نباشد. در آلاء الرحمن فرموده: اين دستور در نزد شيعه براى ارشاد و استحباب است. در المنار گفته: جمهور فقهاء آن را ارشاد گفته ولى بعضى از شافعى ها شهادت گرفتن را واجب دانسته اند.

البته خدا از حيث حسابگرى كافى است اما صلاح دنيوى در شاهد گرفتن است.

نكته ها:
تعدد زوجات:

بصريح آيه مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ تعدد زوجات تا چهار زن جايز است بشرط مراعات عدالت، و حتى در صورت خوف از عدم مراعات عدالت بايد بيك زن اكتفاء نمود. مسلمانان در اينجا مورد حملات تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 284

اروپائيان و اروپا زدگان واقع شده اند كه اسلام چرا تعدد زوجات را جايز شمرده و اين جز اهانت به مقام زن، ايجاد اختلاف در محيط خانواده، شهوتران نشان دادن مرد و ... نيست. دانشمندان اسلامى از اين حملات جواب داده و مسئله را آفتابى كرده اند.

و آن اينكه: حكم تعدد زوجات مبتنى بر يك اصل طبيعى است و گرنه اسلام و هر قانونگذار ديگر با بن بست مواجه خواهد شد اينك اشاره بآن اصل:

1- شماره زنان در ممالك روى زمين از مردان بيشتر است، آمار انگلستان نشان مى دهد كه در 52 ميليون نفر، زنان، دو ميليون نفر از مردان، بيشتر هستند، بنا به آمار اخير زنان در شوروى 21 ميليون نفر از مردان بيشتر

مى باشند و بنا به نقل يك سفر نامه در «شيلى» برابر هر شش دختر يك پسر وجود دارد. روزنامه اطلاعات 11 ديماه 1335 نقل كرد در مملكت 40 ميليون نفرى فرانسه عدد زنان 176500 نفر از مردان زيادتر است.

وانگهى در اثر جنگها و حوادث ديگر كه اغلب مردان با آن مواجه مى باشند آمار زنان بالاتر مى رود، روزنامه ها نوشتند كه بعد از جنگ جهانى اخير، عدد زنان در آلمان شش ميليون نفر بيشتر از مردان بود حتى در زمان صدر اعظم «ادنائر» زنان بى شوهر بتظاهرات برخاسته و با فرياد «ما شوهر مى خواهيم با ما به قانون اسلام رفتار كنيد» صدر اعظم را مجبور كردند تا از شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر درباره تعدد زوجات توضيح بخواهد.

در مقابل اين امر طبيعى يا بايد تعدد زوجات را جايز دانست تا اينگونه مشكلات طبيعى جبران يابد و يا بايد نعوذ باللّه زنا را تجويز كرد زيرا مسئله فقط تأمين نان زن نيست كه در كارگاهها بصورت برده نانش تأمين شود بلكه بايد به مسئله غريزه اش انديشيد. اما از لحاظ علل خصوصى:

2- بچه دار شدن خواسته مشروع و طبيعى هر مرد و زن است، مردى زنش عقيم است و امكان باردار شدن ندارد، مرد نيز نمى خواهد باو طلاق دهد، يا بعد از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 285

طلاق كسى را ندارد كه با او بسر برد.

3- زنى در اثر بعضى از اختلالات بدنى، بچه هاى ناسالم و معيوب مى آورد و امكان رفع اين مشكل وجود ندارد.

4- مردى غريزه اش قوى است يك زن از عهده اش بر نمى آيد و پيوسته ناراحت است.

اينها و نظير اينها از عوامل طبيعى است كه قانونگذار را از

تجويز تعدّد زوجات ناچار مى كند و گرنه با بن بست مواجه خواهد شد چنان كه كليسا مواجه شده است. وانگهى خداوند كه آفريننده انسان است و خودش را قائِماً بِالْقِسْطِ توصيف مى كند اگر اينكار ناروا بود اجازه نمى داد، از طرف ديگر: زن باختيار خود باين كار حاضر مى شود، اختيار ازدواج در دست اوست، در صورت امتناع كسى نمى تواند او را اجبار نمايد.

گذشته از اينها خدا مى دانسته كه بسيارى از مردان بيك زن اكتفاء نخواهند كرد و پى زنا خواهند رفت، لذا خواسته با تجويز آن جلو فحشاء را بگيرد و زنان بجاى فاسد شدن خانم خانه باشند گوستاولوبون دانشمند فرانسه در اين كه مردان اروپا بيك زن اكتفاء نمى كنند مى گويد: «در غرب هم با وجود اينكه آب و هوا و وضع طبيعت، هيچ كدام ايجاب چنين رسمى (تعدّد زوجات) را نمى كند، با اينحال وحدت همسر چيزى است كه ما آن را فقط در كتابهاى قانون مى بينيم و الا گمان نمى كنم كه بشود انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم نيست، راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع و محدود شرق، از تعدد زوجات سالوسانه غرب چه چيز كم دارد» پس اين دانشمند تعدد زوجات را يكى از مزاياى اسلام مى شمارد. «1».

__________________________________________________

(1) تمدن اسلام و عرب/ 509.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 286

زنان پيغمبر (ص)
اشاره

در اين بحث منظور آن نيست كه تاريخ زندگانى زنان رسول خدا را بررسى كنيم، بلكه منظور آنست كه روشن كنيم: چرا آن حضرت آن همه زنان را تزويج كرد و چرا به هنگام رحلت 9 زن از او باقى ماند حال آنكه در شريعت اسلام بيشتر از

چهار زن جايز نيست؟

اين مطلب در بسيارى از كتابها بررسى و روشن شده و دانشمندان اسلامى آن را آفتابى كرده اند، مع الوصف نگارنده لازم مى دانم كه باز هم بررسى شده و در اختيار همگان گذاشته شود، چون هر كسى را بهر كتاب دسترسى نيست.

ظاهرا ابتدا از طرف يهود و نصارى اين اشكال مطرح شده و گفته اند: «پيامبر اسلام جز شهوت و لذّت همّتى نداشت لذا مشاهده مى شود كه آن همه زن گرفته است» از اينكه امثال «كارلايل» انگليسى در كتاب قهرمانان و «جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن» اين شبهه را نقل و ردّ كرده اند مى دانيم كه آن در ميان يهود و نصارى شهرت داشته و از آنها به ديگران رسيده است.

بيارى خدا خواهيم دانست كه قطع نظر از اينكه چنين كارها در دنياى آن روز كار عادى و ساده بود، رسول خدا در گرفتن آن زنان منظور ديگرى داشته كه مصالح اسلامى آن را ايجاب مى كرده است نه اينكه نعوذ باللّه تنها فكر و ذكرش ارضاء غريزه جنسى بود.

زنانى كه آن حضرت عقد كرده و با آنها وصلت نموده به قرار ذيل است:

1- خديجه دختر خويلد.

2- سوده دختر زمعه.

3- عائشه دختر ابى بكر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 287

4- زينب دختر جحش.

5- امّ سلمه دختر ابى اميّه.

6- حفصه دختر عمر بن خطاب.

7- امّ حبيبه دختر ابو سفيان.

8- جويريّه دختر حارث بن ابى ضرار.

9- زينب دختر خزيمه.

10- صفيّه دختر حييّ بن اخطب.

11- ميمونه دختر حارث.

12- ماريه قبطيّه هديّه مصر.

قطع نظر از «ماريه» كه جريان او را در آخر خواهيم گفت، آن حضرت با يازده زن نامبرده وصلت كرده، خديجه

و زينب دختر خزيمه در حيات آن بزرگوار وفات كرده اند، روزى كه آن حضرت رحلت فرمود 9 نفر از آنها در حال حيات بودند، لازم است قبلا بدانيم كه حضرت رسول بيست پنج ساله بود كه خديجه را بزنى گرفت و مدت بيست و دو سال با خديجه ماند، خديجه در سال هفتم بعثت وفات كرد، روز وفات خديجه، چهل و هفت سال از عمر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى گذشت يك سال بعد از وفات خديجه سوده دختر زمعه را بزنى گرفت، فقط اين دو نفر زن را قبل از هجرت گرفته است، زنان ديگر را بعد از هجرت و در مدت ده سال بعقد نكاح درآورده و هنگام هجرت پنجاه سه سال از عمر شريفش مى گذشت.

خديجه كبرى

اوّلين زنى كه آن حضرت تزويج كرد خديجه دختر خويلد سلام اللَّه عليها بود، اين زن اولين مؤمن از زنان است، آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج فرمود، ولى خديجه آن روز چهل و سه سال داشت و تا خديجه زنده بود تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 288

زن ديگرى نگرفت. زندگى آن حضرت با خديجه كبرى بسيار لذّت بخش و سعادت آميز بود، خديجه به شوهر بزرگوارش بسيار علاقه مند بود، رسول خدا نيز تا زنده بود او را از ياد نبرد.

روزى «هاله» خواهر خديجه بزيارت مدينه آمد، رسول خدا صداى او را از درون خانه شنيد، گويا صدا از حنجره خديجه بيرون مى آمد، آن حضرت گفت: خدايا اين هاله است؟ (خواهر خديجه غمخوار روزهاى محنت من؟) عائشه از شنيدن نام «خديجه» كه بوى حتى بعد از مردن نيز رشك مى برد ناراحت شد

و به آن حضرت گفت: «چه مى گويى از عجوزه اى از عجوزه هاى قريش كه دو گوشه دهانش سرخ بود، روزگارى است مرده، خدا بهتر از او را به تو داده است؟! رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين جسارت بر آشفت و به عائشه بانگ زد: «به خدا قسم، خدا بهتر از او را به من نداده است، او به من ايمان آورد آن گاه كه مردم كافر بودند روزى مرا تصديق كرد كه مردم تكذيبم مى كردند، او با ثروت خويش مرا يارى نمود روزى كه مردم محرومم نمودند، خدا از او به من فرزندانى داد، نه از زنان ديگر».

عائشه سخن كوتاه كرد و در دل گفت: بخدا ديگر از خديجه، نام نمى برم «1» روزى آن حضرت به منزل وارد شد، ديد عائشه بفاطمه عليها السّلام بانگ زده و ميگويد:

دختر خديجه به خدا قسم چنان مى پندارى كه مادرت بر ما برترى داشت، او چه برترى بر ما داشت؟! او مانند يكى از ما بود! رسول خدا صداى عائشه را شنيد فاطمه چون آن حضرت را ديد گريست، حضرت فرمود: عزيزم چرا گريه مى كنى؟

گفت: پدر جان عائشه مادرم را بى حرمتى كرد.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به غضب آمد و فرمود: ساكت باش اى حميراء (لقب

__________________________________________________

(1) نساء النبى بنت الشاطى/ 44- سيره حلبيه ج 2/ 352.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 289

عائشه) خداوند در زن مهربان و زاينده بركت گذاشته، خديجه خدا رحمتش كند، براى من طاهر، قاسم، فاطمه، رقيّه، امّ كلثوم و زينب را زائيد ولى خدا رحم تو را نازا كرد چيزى براى من نزائيدى «1».

در اينجا توجّه به چند مطلب لازم است.

1-

آن حضرت در بيست پنج سالگى با خديجه ازدواج كرد، ابن هشام و يعقوبى و غيره به اين مطلب تصريح كرده اند، ولى خديجه كبرى در آن وقت چهل و سه سال داشت، يعقوبى در تاريخ خود تصريح دارد كه خديجه در وقت وفات شصت و پنج سال داشت «2» و خواهيم ديد كه خديجه در سال هفتم بعثت از دنيا رفته، در اين صورت او مدت بيست و دو سال با آن حضرت بسر برده و اگر بيست دو را از شصت و پنج كسر كنيم بقيّه چهل سه خواهد بود. از طرف ديگر وقت وفات خديجه، آن حضرت چهل هفت سال داشت و جوانيش از بين رفته بود، مردى كه تمام جوانيش را با يك زن چهل سه ساله گذرانده باشد آيا ارباب انصاف مى توانند او را اسير غريزه جنسى بدانند؟!! 2- خديجه پيش از رسول خدا با دو شوهر ازدواج كرده بود، شوهر اولش شخصى بود بنام «عتيق» پسر عائذ مخزومى كه براى او پسرى بنام عبد اللَّه و دخترى زائيد، طبرسى گفته فقط يك دختر زائيد، شوهر دوم مردى بود بنام «ابى هاله» پسر مالك و از وى پسرى بنام «هند» و دخترى بنام «زينب» داشت، ولى طبرسى فقط «هند» را نقل كرده است «3».

__________________________________________________

(1) بحار ج 18/ 3 از خصال صدوق.

(2) تاريخ يعقوبى ج 2/ 20.

(3) اعلام الورى ص 146- ابن هشام ج 4/ 293.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 290

سوده

دوّمين زن آن حضرت «سوده» دختر زمعه است، بعد از يك سال از وفات خديجه كبرى، با او در سال هشتم بعثت ازدواج كرد، سوده پيش از آن زن «سكران» پسر

عمرو بود، سوده، قبلا با شوهرش «سكران» از ترس مشركان به حبشه هجرت كرده بودند، در آنجا شنيدند كه مشركان از اذيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مسلمانان دست برداشته اند و در اين ميان يك نوع توافق حاصل شده است لذا به مكّه بازگشتند و ديدند گزارش بر خلاف بوده است، سكران بعد از چند روز در حجاز وفات كرد و بقولى در «حبشه» نصرانى شد و از دنيا رفت، بعد از او سوده بعقد ازدواج رسول صلّى اللَّه عليه و آله در آمد، سوده در اواخر حكومت عمر بن الخطاب در مدينه از دنيا رفت. گويند: آن زن با ايمان و مهاجر در هنگام موافقت به ازدواج گفته بود: به خدا حرصى به شوهران ندارم ولى دوست دارم روز قيامت در حالى كه زن رسول خدا هستم از خاك سر بر دارم.

عائشه دختر ابى بكر

ازدواج آن حضرت با خديجه كبرى و سوده به حال عادى است و يكى را بعد از ديگرى گرفته است، سوّمين زن آن حضرت «عائشه» دختر ابو بكر است. عائشه را در مكه عقد خواند و در مدينه با وى وصلت فرمود، از زنان آن حضرت فقط عائشه باكره بود و غير از عائشه همه بيوه بوده اند، عائشه به هنگام وصلت نه و يا ده سال داشت و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن وقت پنجاه و سه ساله بوده است «1».

در اينجا بايد دو مطلب را از ياد نبرد يكى آنكه زمان تا زمان و محيط تا محيط فرق مى كند، امروز اگر مردى پنجاه ساله دختر جوانى را تزويج كند شايد مورد ايراد واقع شود ولى

آن روز اين جريانها نبود، لازم بود زنان عرب در ده

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 4/ 293. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 291

سالگى ازدواج كنند و اگر مثل اروپاى امروز در بيست پنج سالگى ازدواج مى كردند پير شده بودند.

«جان ديون پورت» در كتاب «عذر تقصير ...» از دانشمند فرانسوى «منتسكيو» نقل مى كند: زنها در آب و هواى گرم در سن هشت سالگى و نه سالگى و ده سالگى شايستگى زناشويى را دارا مى شوند، بنا بر اين در آن كشورها دوران طفوليت و ازدواج اكثرا مقارن يكديگر واقع مى شوند، زنها در سنّ بيست سالگى پير مى شوند «1».

روزى كه آن حضرت عايشه را گرفت ابدا جنجال بپا نشد و اين كار را ايراد نگرفتند عمر بن خطاب با ام كلثوم دختر على عليه السّلام تزويج كرد با آنكه سنّ عمر تقريبا شش برابر او بود، نقل شده: عائشه را قبل از آن حضرت «جبير بن مطعم» خواستگارى كرده بود.

عبد اللَّه پدر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كوچكترين پسر عبد المطلب بود (عبد المطلب ده پسر و شش دختر داشت) روزى كه عبد اللَّه با «آمنه بنت وهب» ازدواج كرد در همان روز پدرش عبد المطلب زنى بنام «هاله» را كه دختر عموى آمنه بود به ازدواج خويش در آورد و ايراد به وى نگرفتند، عمر بن خطاب به ابو بكر پيشنهاد كرد كه با دختر او «حفصه» ازدواج كند با آنكه حفصه دخترى جوان و ابو بكر پير مرد بود «2».

ديگر آنكه: ازدواج با عائشه جنبه اخلاقى و عاطفى داشته نه جنسى، و آن حضرت چنان كه گفته اند مصالح اسلامى را در نظر مى گرفته است.

و مى خواسته در پيش برد اسلام از جهت خويشاوندى سببى نيز استفاده كند و گرنه پير مرد پنجاه

__________________________________________________

(1) ص 160 ترجمه سعيدى.

(2) نساء النبى/ 641.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 292

سه ساله طبيعة از غريزه جنسى نيز پير شده است.

زينب دختر جحش

زينب دختر جحش، دختر عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود، زيرا كه زينب دختر ميمونه بنت عبد المطلب است. آن حضرت با ازدواج زينب يك سنت پوسيده جاهليّت را كوبيد، و آن اينكه: زيد بن حارثه غلام آن حضرت بود، حارثه پدر زيد به مكّه آمد تا پسرش را با پول خريده به شهر خويش ببرد، حضرت او را در رفتن مخيّر فرمود، زيد حاضر نشد از آن حضرت جدا شود، حضرت بپاس اين عمل «زيد» را پسر خوانده خويش كرد و در مكه اعلام نمود كه «زيد» پسر من است در رسم جاهليت پسر خوانده مثل پسر نسبى بود.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواست زينب را به «زيد» تزويج كند، زينب و برادرش ابو احمد باين كار راضى نبودند چون «زيد» غلام و آزاد كرده بود، حضرت كه مى خواست رسوم كهنه را بكوبد در اين امر پافشارى كرد تا زينب و برادرش راضى شدند، ازدواج انجام گرفت ولى آن دو توافق اخلاقى نداشتند بالاخره كار بطلاق كشيد.

در نظر جاهليت ازدواج پيامبر با زينب صحيح نبود كه «زيد» پسر خوانده آن حضرت بود و از آن نظر گرفتن زن پسر خوانده حرام.

قرآن اين بدعت را از بين برد و فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ يعنى خدا پسر خوانده ها را

پسران شما نكرده، اين فقط سخن شما در زبان است، خدا حق را مى گويد و به راه حق رهبرى مى كند.

آن حضرت پس از طلاق و خروج «عدّه» زينب را تزويج كرد و بدعت جاهليت را كوبيد، مقدر بود كه آن بدعت بدست پيامبر از بين برود تا ديگران تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 293

نيز باين كار جرئت نمايند، ولى چون كارى بر خلاف رسم و سنت ديرينه بسى دشوار و غير قابل هضم در نظر عموم است، سر و صداها بلند شد تا آيات وحى پا در ميان نهاد و قضيّه را مختومه اعلام كرد: فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً ....

يعنى چون «زيد» حاجت خويش را از آن زن برداشت و طلاقش داد ما خودمان آن را به تو تزويج كرديم تا مؤمنان را در تزويج زنان پسر خوانده ها پس از طلاق، زحمتى در بين نباشد.

على هذا تزويج زينب از جانب خدا بود آن هم براى اينكه بدعت بدست آن حضرت شكسته شود و ديگران را اشكالى پيش نيايد، پس تزويج زينب براى ارضاء غريزه جنسى نبوده است و مصلحت اسلامى و پايه گذارى جامعه نوين آن را ايجاب مى كرده است.

زينب اولين زن از زنان آن حضرت است كه پس از وى در حكومت عمر بن الخطاب در «مدينه» از دنيا رفت.

ام سلمه

«ام سلمه» يكى از زنان بسيار مشهور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد اسم او «هند» و اسم پدرش «ابو اميّه» است كه به او «زاد الركب» مى گفتند يعنى توشه كاروان. چون در كاروانى كه سفر مى كرد

«1» نمى گذاشت كسى از اهل كاروان توشه اى با خويش ببرد و همه را خود تكفّل مى كرد، مادرش «عاتكه» دختر عبد المطلب و بقولى «عاتكه» دختر «عامر بن ربيعه» بود.

امّ سلمه ابتدا زوجه «عبد اللَّه بن عبد الاسد» فارس نامى اسلام و پسر «برّه» عمّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود «2».

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 120.

(2) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 294

ام سلمه و شوهرش عبد اللَّه در مكه اسلام آورده و از سابقان در اسلام بودند، آن هر دو از ترس مشركان مكّه به حبشه مهاجرت كردند و او در حبشه پسرش «سلمه» را بدنيا آورد سپس هر دو به مكّه باز گشتند و چون از فشار مشركان كاسته نشده بود تصميم گرفتند به مدينه هجرت كنند، هر دو با فرزندشان «سلمه» به راه افتاده، مشركان مانع شدند بالاخره، اول «ابو سلمه» با فرزندش و سپس با وضع دلخراشى «ام سلمه» وارد مدينه شدند «1» و در مدينه داراى سه فرزند ديگر شدند به نام «عمر، درّة، زينب».

«ابو سلمه» در جنگ «احد» زخمى شد و جراحتش بعدا التيام يافت ولى در حمله بقبيله «بنى اسد» كه فرمانده لشگريان اسلام بود در اثر تلاش بسيار، زخمهايش از نو سر گشادند و بسترى شد و مشرف بمرگ گرديد، رسول اكرم در كنار بستر اين صحابى بزرگ حاضر شد و بالينش نشست تا جان سپرد و با دست خويش چشمان او را بست و بر جنازه اش نه تكبير گفت «2».

آن گاه ام سلمه بيوه سرپرست يتيمهاى خويش گرديد، لازم بود از اين زن بزرگوار و مهاجر كه در راه اسلام قدمهاى بزرگى برداشته بود دلجويى

شود و يتيمانش مورد تكفل اسلام باشد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از وى خواستگارى فرمود در جواب عرض كرد «انها غيرى، مسنة ذات عيال» يعنى: من بدرد شما نميخورم پير زنى عيال بار، آن حضرت سفارش فرمود: مانعى نيست سن من از تو بيشتر است ... «3».

ام سلمه قبول كرده وارد رديف امهات مؤمنين گرديد. در تزويج ام سلمه جنبه عاطفه، تفقد از يك مسلمان مهاجر و رنج ديده، تكفل ايتام يك صحابى جانباز مطرح بود نه غريزه جنسى.

__________________________________________________

(1) سيره ابن هشام ج 2/ 112.

(2، 3) نساء النبى/ 124- 125.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 295

ام سلمه در سال شصت يك هجرى در مدينه از دنيا رفت، گويند آخرين زن از زنان آن حضرت بود كه دنيا با وى وداع كرد و در «بقيع» مدفون گرديد. در سفينة البحار نقل شده كه: در سال شصت و سه در سلطنت يزيد بن معاويه از دنيا رفت.

1- ام سلمه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه مى فرمود:

«على مع القرآن و القرآن معه لا يفترقان حتى يردا علىّ الحوض»

على با قرآن و قرآن با اوست و از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به من برسند.

2- نزول آيه تطهير در منزل او واقع شد و در آن منزل رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عبا را بر سر اهل بيت كشيد و آيه تطهير را خواند.

3- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خانه او بود كه آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً ... توبه/ 103 نازل گرديد و او بود كه بدنبال نزول آيه،

قبول شدن توبه ابو لبابه را بوى اعلام كرد «1».

4- آن گاه كه على بن ابى طالب عليه السّلام ببصره مى رفت بيارى ابن عمّ پيامبر برخاسته و گفت: «يا امير المؤمنين خروج بر جهاد براى من گناه و بر خلاف وصيت رسول خداست صلّى اللَّه عليه و آله و تو از من نخواهى پذيرفت، اگر اين نبود با تو بجهاد مى آمدم، ولى فرزندم «عمر» كه از وجودم بر من عزيزتر است با شما خواهد آمد و در پيكارها حاضر خواهد بود.

سپس پيش «عايشه» رفت و بر او كه بر عليه امير المؤمنين قيام مى كرد گفت: «اين چه خروجى است كه پيش ميگيرى؟ ... خدا از پس اين امت است ...

اگر مثل تو بيرون مى شدم و مى گفتند: داخل بهشت شو، شرم داشتم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را ملاقات كنم در حالى كه پرده او را دريده ام، ولى عايشه اهميت نداد و بجنگ

__________________________________________________

(1) اين روايات از نظر شيعه و اهل سنت حتمى الوقوع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 296

(حضرت ولى ذو الجلال) بيرون شد «1».

5- آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام به كوفه مى رفت كتابها و وصيتش را پيش ام سلمه بامانت گذاشت چون حضرت مجتبى عليه السّلام به مدينه مراجعت فرمود آنها را تحويل گرفت همچنين امام حسين ودايع خويش را بوى سپرد، امام سجاد عليه السّلام پس از ماجراى كربلا آنها را پس گرفت»

فضائل اين بانوى بزرگوار خيلى بيش از اينها است.

حفصه دختر عمر بن خطاب

حفصه دختر عمر با «خنيس بن حذاقه» ازدواج كرد، خنيس صحابى بزرگوارى بود كه در «بدر» و «احد» (و بقول ابن هشام در خندق هم) افتخار حضور داشت، اين مرد

جليل القدر كه از مهاجران حبشه نيز بود در «مدينه» از دنيا رفت و زن جوانش حفصه را در هجدهمين بهار عمر بى همسر گذاشت عمر از بيوه ماندن دخترش سخت اندوهگين شد، دل بدريا زده از ابو بكر يار صميمى خود خواست كه «حفصه» را تزويج كرده و او را از درد حفصه برهاند ولى بر خلاف انتظار وى، ابو بكر سكوت اختيار كرده و جواب نداد، عمر از اين جريان دل آزرده شده به خانه عثمان رفت، «رقيه» دختر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه زن عثمان بود به مرض حصبه از دنيا رفته بود.

عمر از عثمان خواست كه حفصه را تزويج كند، عثمان چند روز مهلت خواست كه در آن باره فكرى بكند سپس آمد و گفت: «ما اريد ان اتزوج اليوم» فعلا قصد زناشويى ندارم «عمر» كه از كثرت اندوه سر از پا نمى شناخت بمحضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، حضرت از قيافه اش دريافت كه طوفانى مهيب در درون

__________________________________________________

(1) نساء النبى/ 131.

(2) سفينة البحار «سلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 297

دارد، با ملاطفت آغاز سخن فرمود و علّت ناراحتى را جويا شد، عمر استنكاف ابو بكر و عثمان را باز گفت، آن حضرت تبسم كرده فرمود: حفصه را كسى تزويج خواهد كرد كه بهتر از عثمان است و عثمان زنى را تزويج خواهد كرد كه بهتر از حفصه است» عمر مطلب را فهميد و دست آن حضرت را بگرمى فشرد «1».

جريان ازدواج تمام شد «حفصه» بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد، شما از اين ازدواج چه مى فهميد آيا داعيه جنسى، آن حضرت

را به تزويج حفصه واداشت يا تحكيم موقعيت خويش و مصلحت اسلام؟!! عجيب است كه «عمر» به حفصه گفته بود «و اللَّه لقد علمت ان رسول اللَّه لا يحبك و لولاى لطلّقك» «2» به خدا قسم ميدانى كه رسول خدا تو را دوست ندارد اگر من نبودم طلاقت مى داد، خليفه خودش علّت تزويج دخترش را توضيح داده است.

بقولى «خنيس بن حذاقه» در سفر از دنيا رفت كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را به پيش «كسرى» زعيم ايران فرستاده بود، حفصه در خلافت عثمان در مدينه از دنيا رفت «3».

ام حبيبه دختر ابو سفيان

«ام حبيبه» نام اصليش «رمله» است و بواسطه دخترش «حبيبه» كه در حبشه زائيد او را «ام حبيبه» گفتند، مادرش زنى است بنام «صفيه دختر ابى العاص» چنان كه شبلنجى در «نور الأبصار» تصريح كرده است و او غير از «هند» مادر معاويه است كه زن بدكار مشهورى بود.

بهر حال «ام حبيبه» با عبيد اللَّه بن جحش عمه زاده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ازدواج كرد، هر دو اسلام پذيرفته راه حبشه را در پيش گرفتند، عبيد اللَّه در حبشه دين

__________________________________________________

(1، 2) نساء النبى/ 102- 106.

(3) اعلام الورى/ 148.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 298

نصرانيت پذيرفت و نصرانى از دنيا رفت، ام حبيبه در دين خود پايدار ماند.

اين زن چه مى توانست بكند؟ آيا به مكه برگردد حال آنكه پدرش ابو سفيان و برادرش معاويه قائد مشركان و دشمن خون آشام اسلام اند؟ در حبشه با دختر يتيمش «حبيبه» در غم و رنج بسر مى برد؟! اين است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به «نجاشى» پادشاه حبشه نامه نوشت كه او

را برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تزويج كند و او اين كار را انجام داد، ام حبيبه كه هنگام فتح خيبر به مدينه آمد بخانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله رفت.

آيا اين ازدواج داعيه اش غريزه جنسى بوده يا جبران شكست يك زن مسلمان و مهاجر و رام كردن ابو سفيان دشمن سرسخت اسلام؟ قضاوت به عهده خواننده است «1».

ام حبيبه در خلافت معاويه از دنيا رفت ولى حيف و هزاران حيف كه در سفينة البحار از ابن ابى الحديد نقل شده كه ام حبيبه همچون برادرش معاويه، على بن ابى طالب عليه السّلام را دشمن مى داشته است، آوخ از اين انحراف و رسوايى.

جويريه

در سال ششم هجرت به مدينه خبر رسيد: قبيله «بنى المصطلق» تحت رهبرى رئيسشان «حارث بن ابى ضرار» مشغول جمع آورى نيرو و بفكر حمله به مدينه هستند، رسول خدا براى خواباندن فتنه آنها از مدينه بيرون شد در كنار آبى بنام «مريسيع» جنگ سختى در گرفت و بهزيمت بنى المصطلق تمام شد.

زنان دشمن اسير گرديدند از جمله «جويريه» دختر حارث كه فرمانده جنگ و رئيس دشمن بود، چون اسيران تقسيم گرديدند «جويريه» در سهم ثابت بن قيس و پسر عمويش واقع شده بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را گرفت و آزاد كرد و تزويج فرمود، مسلمانان چون چنين ديدند گفتند: مردم اين قبيله با رسول خدا

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سفينة البحار (حبب) و نساء النبى/ 173 ببعد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 299

پيوند سببى يافتند بتصريح «واقدى» در كتاب مغازى در اثر اين، همه زنان اسير آزاد شده و پيش قوم خويش برگشتند، عايشه

گويد: مباركتر از جويريه بر قومش كسى را نديدم كه آن همه جماعت ببركت او آزاد گشتند (مغازى واقدى غزوه مريسيع) نقل است كه بدنبال آن، همه افراد بنى المصطلق اسلام پذيرفتند، واقدى آن را در سال پنج هجرت و ابن هشام در ششم هجرت ثبت كرده اند در اين ازدواج سياست اسلام و مصلحت مردم دارى و كار با تدبير، كاملا هويدا است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن موقع در حدود پنجاه نه سال از عمرش گذشته بود، جويريه در سال پنجاه شش هجرت در مدينه از دنيا رفت و مروان بن حكم حاكم مدينه بر جنازه او نماز خواند (سيره حلبيه).

زينب دختر خزيمه و ميمونه

زينب دختر خزيمه وى را «ام المساكين» مادر بنيوايان مى گفتند زن عبيدة بن حارث عمو زاده آن حضرت بود، عبيده همان است كه در «بدر» زخم برداشت و در بين راه شهيد شد، پس از وى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زينب را تزويج كرد و در حيات آن حضرت از دنيا رفت، ميمونه دختر حارث زن «ابى سبره عامرى» بود، پس از وفات وى، رسول خدا آن گاه كه از «عمره» بر مى گشت در «سرف» كه در ده ميلى مكه واقع است او را تزويج كرد (اعلام الورى/ 149).

راجع به «زينب» مطلب روشن است كه شوهرش اولين شهيد اسلام است، افتخار ام المؤمنين شدن جبران شكست او بود، اما درباره «بره» كه رسول خدا او را «ميمونه» نام نهادند بايد دانست چهار خواهر بودند كه حضرت در حق آنها فرمود: «الاخوات المؤمنات» خواهران مؤمن، يكى «ام الفضل» زن عباس بن عبد المطّلب كه پس از خديجه كبرا

ايمان آورد، ديگرى «اسماء بنت عميس» كه زن جعفر طيار بود، سومى «سلمى بنت عميس» كه زن حمزه سيد الشهدا بود، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 300

چهارمى «ميمونه» كه زن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شد، مادر هر چهار نفر زنى بنام «هند دختر عوف» بود كه گفته اند بهترين دامادها را داشته است.

ميمونه به خواهرش «ام الفضل» گفت: مى خواهم زن رسول خدا شوم، ام الفضل جريان را به شوهرش عباس نقل كرد با عباس محضر آن حضرت آمده و از وى خواست كه خواسته «ميمونه» را تحقق بخشد، حضرت قبول كرده عمو زاده اش جعفر طيار را مأمور اين كار كرد، ازدواج انجام پذيرفت، «سرف» محل ازدواج براى ميمونه بقدرى محترم بود كه چون در نصف دوم قرن اول از دنيا رفت وصيت نمود جنازه اش را به «سرف» برده و در همانجا كه بعقد ازدواج نبى اكرم آمده بود دفنش كردند آرى داعيه اين ازدواج يك امر عاطفى بود چنان كه از وضع ماجرا روشن است (نساء النبى/ 213).

صفيه دختر حىّ

صفيه دختر «حىّ بن اخطب» از يهود «بنى نضير» كه در خيبر اقامت گزيده بود، پدرش «حىّ» در ماجراى «بنى نضير» كشته شد و شوهرش «كنانة بن ربيع» در جنگ «خيبر» طعمه شمشير اسلام گرديد در كتاب «نساء النبي/ 163» نقل كرده كه صفيه پيش از «كنانه» زوجه «سلام بن مشكم» بود و نيز نسب «صفيه» را به «هارون» برادر موسى عليه السّلام رسانده است.

در «سفينة البحار» نيز گفته: صفيه ابتدا زوجه سلام بن مشكم بود، پس از فوت وى با «كنانه» ازدواج كرد.

بهر حلال «صفيه» ميان اسيران يهود بود كه رسول خدا او را

براى خود انتخاب فرمود و آزادش كرد و تزويجش نمود و بدين وسيله او را از ذلتى كه داشت نجات داده و پيوندى با يهود بوجود آورد. به نظر نگارنده پيوند با يهود سبب اين وصلت گرديد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 301

عايشه و حفصه با صفيه بد بودند و باو رشك مى بردند، روزى گفتند: صفيه يك يهودى است و خون يهود در عروقش موج مى زند، صفيه از اين سخن بر آشفت و گريه كنان مطلب را برسول خدا عرض كرد حضرت فرمود: «چرا نگفتى شوهرم محمّد پدرم هارون و عمويم موسى عليهم السّلام است.

صفيه در حدود پنجاه هجرى از دنيا رفت و در بقيع بخاك سپرده شد (نساء النبى).

ماريه هديه مصر

«حاطب بن ابى بلتعه» سفير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نامه آن حضرت را به «مقوقس» پادشاه «مصر» برد، در آن نامه از پادشاه دعوت شده بود كه باسلام آيد و قوم خويش را باسلام دعوت كند. «مقوقس» پس از خواندن نامه، آن را با احترام تمام پيچيد و در ظرفى از عاج گذاشته و به خدمتكارى تحويل داد. سپس از «حاطب» صفات پيامبر پرسيد و جواب شنيد.

آن گاه گفت: مى دانستم كه پيامبرى مى ماند و مى پنداشتم كه از شام مبعوث گردد چون آنجا مبعث پيامبران است ولى مى بينيم كه از عربستان مبعوث گشته ...

مشكل اينجا است كه «قبطيان» اين دعوت را از من نخواهند پذيرفت و من هم نمى خواهم حكومتم از دست برود، سپس بآن حضرت چنين نوشت: «نامه ات را خواندم، مرادت را فهميدم مى دانستم كه پيامبرى مانده و بايد مبعوث گردد ولى گمان مى كردم از شام برخيزد ... فرستاده ات را احترام كردم و

دو نفر كنيز «ماريه- سيرين» براى شما فرستادم كه در ميان «قبط» بسيار با ارزش هستند، و لباسهايى و مركبى براى شما اهدا كردم و السلام عليك» سپس بحاطب اعتذار كرد كه «قبط» بدين خويش پاى بند است و گفت: اين سخنان ميان من و تو امانت است و نبايد مصرى ها حتى از يك حرفش مطلع باشند.

«حاطب» با هدايا و هزار مثقال طلا، و يك غلام اخته، و با ماريه و خواهرش تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 302

«سيرين» به مدينه آمد، چون كاروان به مدينه رسيد حضرت «ماريه» را براى خود برداشت و «سيرين» را به «حسان بن ثابت» بخشيد.

از ماريه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرزندى بنام ابراهيم بدنيا آمد و تقريبا در دو سالگى از دنيا رفت عايشه و حفصه از اين جريان در آتش حسد سوختند و از وضعى كه پيش آوردند آيات سوره تحريم نازل گرديد و صريحا به عايشه و حفصه خطاب كرد إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ ...

اگر توبه كنيد بهتر است كه قلب شما دو نفر از حق منحرف گشته و اگر بر عليه پيامبر هم پشتى كنيد بدانيد، خدا يار او است.

ماريه در سال شانزدهم هجرت از دنيا رفت، عمر بن خطاب بر جنازه او نماز خواند و در بقيع بخاك سپرده شد.

حضرت حسن مجتبى صلوات اللَّه عليه در مصالحه با معاويه قيد كرد از اهل قريه «حفن» واقع در «مصر» كه دايى هاى ماريه در آنجا بودند خراج نگيرد، «عبادة بن صامت» پس از فتح مصر چون به مصر آمد در قريه «حفن» از خانه

«ماريه» جويا شد و در محل خانه ماريه مسجدى بنا كرد.

تتمه مطلب

1- از آنچه بررسى كردم روشن گرديد كه داعيه شهوت علّت اين همه ازدواج نبوده بلكه جنبه هاى عاطفى و مصلحتى در ميان بوده است و گرنه آن حضرت از بيست پنج سالگى تا چهل هفت سالگى با حضرت خديجه بسر برد كه به هنگام ازدواج چهل سه سال داشت و دو دفعه ازدواج كرده بود.

مستشرقان دانسته يا ندانسته به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تاخته اند، ولى زمان و مكان از حيث كارها و اعمال فرق مى كند، اگر كثرت ازدواج در آن زمان مورد اشكال بود دشمنان آن حضرت كه در پى فتنه جويى بودند از آن چشم پوشى نمى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 303

چرا احدى از يهود و نصارى و مشركان آن روز خرده نگرفتند؟ آن روز، روزى بود كه پيوند با خانواده ها در پيش برد مقاصد سهم به سزايى داشت كارى كه آن روزگار به صورت شرعى عملى مى شد امروز به صورت نامشروع جريان دارد، اروپايى و امريكايى يك زن در ظاهر مى گيرد و با ده ها زن در باطن مى سازد، زن، امروز مبتذل و بدبخت است نه آن روز، كه براى هر يك خانه مخصوصى و زندگى مخصوصى در نظر گرفته مى شد، و زنان آن حضرت هر يك منزل مخصوصى و زندگى مخصوصى داشتند وانگهى قرآن در صورت عدم قدرت به عدالت ميان زنان، بيشتر از يك نفر را تحريم كرده است فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً (نساء/ 3) اگر ترسيديد از اينكه به عدالت رفتار نكنيد يك زن بيشتر نگيريد.

2- «جان ديون پورت انگليسى» در كتاب «عذر تقصير به

پيشگاه محمّد و قرآن» مى گويد: «محمّد پس از رحلت خديجه ... يازده يا دوازده زن ديگر گرفته است، از اين جهت مكرر مورد نكوهش نويسندگان جنجال طلب قرار گرفته است ... ولى صرف نظر از اينكه تعدد زوجات در زمان حيات محمّد در عربستان و سائر نواحى مشرق زمين معمول بوده و خلاف اخلاق شمرده نمى شده است، بايد اين نكته را به خاطر آورد كه: محمّد از سن بيست پنج سالگى تا پنجاه سالگى به داشتن يك زن قانع بود و تا هنگامى كه خديجه زنده بود و در سن شصت سه سالگى از دنيا رفت محمّد زن ديگرى نگرفت.

در اين صورت بايد پرسيد آيا ممكن است چنان مرد شهوانى در چنان كشورى كه تعدد زوجات عمل عادى بود براى مدت بيست پنج سال به يك زن قانع باشد آن هم زنى كه پانزده سال از او بزرگتر است (ص 25 ترجمه آقاى سعيدى).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 304

چرا 9 زن؟

در اول اين فصل گفته شده كه: پس از رحلت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله 9 زن از او باقى ماندند. از طرف ديگر قرآن مجيد بيشتر از چهار زن را حرام كرده است فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ... نساء آيه/ 3.

بايد دانست درباره آن حضرت آيه ديگرى داريم كه چون زنان خودش را تزويج كرد از طلاق دادن آنها و تزويج زن ديگر ممنوع گرديد آيه 51 سوره احزاب مى گويد: لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ ...

پس از اين زنان ديگر بر تو حلال نيست و نيز نبايد آنها

را با ديگرى عوض كنى يعنى يكى را طلاق بدهى و ديگرى را به جاى او بگيرى.

به موجب اين آيه: آن حضرت نمى توانست آنها را طلاق بدهد و اين از مختصات آن جناب بوده است و در طلاق دادن مصالحى كه از نكاح آنها در نظر بود همه از بين مى رفت در تفسير ابن كثير ذيل آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ .. نقل شده:

غيلان بن سلمه ثقفى اسلام پذيرفت و ده نفر زن داشت حضرت فرمود: چهار نفر را برگزين و ديگران را رها كن، و نيز از قيس بن عميره نقل كرده كه اسلام آورد و هشت زن داشت و نيز از نوفل بن معاويه نقل نموده كه پنج زن داشت، حضرت فقط نگاه داشتن چهار نفر را اجازه فرمودند.

از اين معلوم مى شود كه پس از نزول آيه نمى شد بيشتر از چهار زن گرفت و نمى شد بيشتر از چهار زن نگاه داشت هر چند پيش از نزول آيه گرفته شوند.

در اين صورت: اگر آن حضرت تا نزول آيه همه زنانش را گرفته بود، فقط او اجازه داشته كه بيشتر از چهار زن نگاه دارد به حكم آيه سوره احزاب، از حسنين هيكل نقل شده كه آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ ... در سال هشتم هجرت نازل گرديده و آن وقت حضرت همه زنانش را گرفته بود، ولى نگارنده قدرى تفحص كردم تاريخ نزول آيه را نيافتم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 305

و اگر تا نزول آيه همه زنانش را نگرفته بود فقط او حق داشت به مقتضاى مصالح زنان بيشتر بگيرد و السلام على من اتبع الهدى.

يتيمان:

يتيمان در هر جامعه به حكم نهالهاى

بى صاحب هستند كه بايد جامعه به پرورش آنها اقدام كند تا هم خوب بار بيايند و هم اجتماع از آنها بهره برد، اسلام درباره مراعات يتيمان و تربيت و حفظ اموال آنها دستورات اكيدى دارد و يكى از گناهان بزرگ خوردن مال يتيم است كفالت يتيم، تربيت يتيم و حفظ مال او پيش خدا پاداش بزرگى دارد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه ظاهرا دو انگشت سبابه خود را بهم چسبانيد و فرمود:

«انا و كافل اليتيم فى الجنة كهاتين»

من كفيل يتيم در بهشت اين گونه خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 306

[سوره النساء (4): آيات 7 تا 10]

اشاره

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (7) وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (8) وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (9) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً (10)

7- براى مردان از آنچه پدر و مادر و خويشان گذاشته اند سهمى هست براى زنان از آنچه پدر و مادر و خويشان باقى گذاشته اند سهمى هست (از آنچه گذاشته شده) كم باشد يا زياد، سهمى معين.

8- و چون خويشان ميت و يتيمان و فقرا در وقت تقسيم حضور يافتند، چيزى از مال بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد.

9- بترسند از ظلم بر يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذراند و بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و

سخنى درست بگوئيد (كه به حال يتيمان مفيد باشد).

10- كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند، فقط در شكمشان آتش فرو مى برند و حتما بآتش افروخته داخل خواهند شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 307

كلمه ها

نصيب: بهره معين و ثابت. نصب در اصل به معنى رنج ديدن، رنج دادن و بر پاداشتن است، نصيب با معناى سوم تناسب دارد.

الاقربون: نزديكان. مراد از آن خويشاوندان و مفرد آن قريب است.

مفروضا: معين شده. فرض در اصل به معنى قطع و تعيين است (قاموس قرآن).

اولى القربى: صاحبان قرابت. منظور قرابت نسبى و خويشاوندى است. قرب و قربى: نزديكى.

ذريه: فرزند. اصل آن ذرء به معنى آفريدن است و ذريه به معنى آفريده مى باشد، به قول راغب آن در مفرد و جمع بكار ميرود. مراد از آن در آيه، فرزندان است.

ضعاف: ضعيف: ناتوان. جمع آن ضعاف و ضعفاء است.

سديد: درست. صواب. سدّ در اصل به معنى بستن و اصلاح كردن است.

يصلون: داخل مى شوند. صلّى در لغت دخول، بريان شدن، چشيدن و غيره است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه اصل بشر به يك زن و مرد منتهى مى شود و در ازدواج بايد نسبت به زنان عدالت مراعات شود و يتيمان مورد اجحاف قرار نگيرند، بدنبال آن، در اين آيات روشن شده كه دختران و پسران هر دو از پدران و مادران و اقوام ارث مى برند و اگر در جاهليت به دختران يا به مطلق صغار ارث نمى دادند، غلط بوده است، در موقع قسمت اموال اگر از خويشان و يتيمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 308

و مساكين كه ارث بر نيستند حاضر باشند بهتر است به آنها هم چيزى داده شود، وانگهى نبايد با هيچ سخنى در كار يتيمان ناراحتى ايجاد كرد كه اثر بدى دارد، در آخر تهديد شده كه به ناحق خوردن مال يتيم در واقع

آتش خوردن است.

7- لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ.

تكرار مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ ... براى آن است كه زنان در ارث بردن حتما شريك مردان مى باشند گويند: در جاهليت فقط مردان ارث مى بردند نه زنان بقولى فقط به كسى ارث مى دادند كه قادر به حمل سلاح باشد و از مال و جان دفاع كند، حتى فرزندان صغير هم از ارث محروم بودند مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً اين جمله مطلب سابق را تأكيد مى كند يعنى تركه خواه جزئى و خواه ميلياردها باشد، اين نصيب و بهره همان است كه از روى عدالت و واقعيت در اسلام معين شده است. در آيات ذيل مقدار نصيب روشن خواهد شد.

8- وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً اين آيه ظاهرا خطاب بورثه است كه اگر به هنگام تقسيم تركه، خويشاوندان ميّت كه ارث بر نيستند با يتيمان و مساكين در آنجا باشند چيزى بآنها بدهيد و با آنها سخن شايسته بگوئيد، ظهور آيه آن است كه اين يك دستور اخلاقى و استحبابى است و ظاهرا احدى از فقهاء اماميه بوجوب آن فتوى نداده اند، آنكه در روايات وارد شده كه اين آيه با آيه، مواريث (كه بعدا خواهد آمد) نسخ شده است، قابل قبول نيست چون ميان اين آيه و آن آيات تناقضى وجود ندارد كه موجب نسخ باشد وانگهى در تفسير عياشى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه ابو بصير از آن حضرت پرسيد آيا اين آيه منسوخ است، فرمود: نه چون آنها وقت تفسير

أحسن الحديث، ج 2، ص: 309

تقسيم حاضر شدند چيزى به آنها بده «1».

9- وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً اين آيه و آيه بعدى مى رساند كه خوردن مال يتيم و ضرر زدن به يتيم باعث عقوبت دنيا و آخرت است، و اثر بدش به فرزندان او مى رسد، از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: در كتاب على بن ابى طالب عليه السّلام هست: آنكه مال يتيم را به ظلم بخورد بعد از او كيفرش در دنيا به فرزندانش مى رسد و در آخرت بخودش، اما در دنيا همان است كه فرموده وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ ... و اما در آخرت، همان است كه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً ... «2» در اين مضمون روايات ديگرى نيز هست. اين آيه تطبيق مى شود به كسانى كه اموال يتيم در دست آنهاست و به كسانى كه به هنگام وصيت ميت يا در غير آن در كار يتيم سخن ناصواب و غير مقيد مى گويند.

يعنى: بترسيد از خوردن مال يتيم كسانى كه اگر از پس خويش فرزندان ناتوان مى گذارند بر آنها بيمناك مى شوند، پس از خدا بترسند و در كار يتيمان سخن صواب و مفيد بگويند و اللَّه العالم.

از ابن عباس نقل شده: كسى كه مى ترسد يتيمانش ضايع شوند، از خوردن مال يتيمان بپرهيزد و بر آنها نيكى كند. و نقل شده: آنكه در نزد مريض حاضر مى شود به او نگويد كه مال خودت را در آزاد كردن بردگان و در صدقه انفاق كن بلكه به يتيمان مريض نظر داشته باشد چنان كه به يتيمان خود نظر دارد «3».

__________________________________________________

(1)

«عن ابى

جعفر (ع) «و اذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه و ليقولوا لهم قولا معروفا» قلت أ منسوخة هى؟ قال لا اذا حضرت فاعطهم».

(2) تفسير عياشى. [.....]

(3) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 310

10- إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً.

يعنى: خورندگان مال يتيم بدانند كه در واقع آتش مى خورند، روزى كه حقائق مكشوف گردد خواهند دانست كه آتش مى خورده اند و اين عمل آنها را به آتش سوزان خواهد كشانيد. رجوع شود به «نكته ها» از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه منقول است: كسى كه مال يتيم بخورد، روز قيامت در حالى كه مى آيد كه كه آتش در شكمش زبانه مى كشد و شعله از دهانش بيرون مى زند مردم مى دانند كه او مال يتيم خورده است «1» (نعوذ باللّه من عذاب النار) «2» لازم است «يأكلون» به معنى فرو بردن باشد تا با فِي بُطُونِهِمْ جور در بيايد.

نكته ها
آثار وضعى گناهان:

در كافى و تفسير عياشى نقل شده كه حضرت صادق عليه السّلام به عبد الاعلى بى آنكه او سؤال بكند فرمود: هر كه ظلم كند. خدا كسى را مسلّط مى كند كه بر او يا بر فرزندان او يا بر فرزندان فرزندانش ظلم كند. من در دلم گفتم: او ظلم مى كند ولى ظالم به فرزندان طبقه اول و دوم او مسلّط مى شود!! بى آنكه سخنى به زبان آورم امام فرمود:

خدا فرمايد وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا .... ناگفته نماند: نمى شود آثار وضعى اعمال را انكار كرد، كسى كه به شما خوبى كرده فرزندان او را بعد از او دوست مى داريد و به آنها نيكى مى كنيد با آنكه آنها به

شما خوبى نكرده اند و اگر كسى به شما ظلم كند از اولاد او نيز ناراحت هستيد حال آنكه آنها به شما ظلم نكرده اند، آنكه ظلم مى كند به مرور زمان اين ظلم اثر خود را خواهد گذاشت آن وقت

__________________________________________________

(1) تفسير آلاء الرحمن.

(2) در المنار و تفسير جلالين و جوامع الجامع فِي بُطُونِهِمْ را «ملاء بطونهم» گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 311

اگر ظالم خودش زنده باشد گرفتار مى شود و گرنه اعقابش گرفتار مى گردند مثلا شرابخوار به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا عمل او در سلامت فرزندان اثر بدى دارد همچنين ظالم به فرزندانش مشغول ذمّه است زيرا ممكن است به عوض خودش آنها گرفتار شوند. حساب كنيد حالات طاغوتها و ستمكاران را كه قهر ملت چگونه همه خانمانشان را تار و مار مى كند، فرزندان صغير طاغوت ايران خطايى ندارند ولى روزى كه دست انتقام خدا از آستين بيرون آيد آنها را هم خواهد گرفت واى به حال طاغوت ايران و طاغوتها كه نه به خود رحم مى كند و نه به فرزندان خود.

تجسم اعمال:

بسيارى از آيات قرآن و روايات در اينكه روز قيامت اعمال خير و شرّ مجسم و ديده خواهند شد، صريح هستند، از جمله اين آيه كه درباره خوردن مال يتيم است، طالبان بيشتر كتاب تجسم عمل نوشته دانشمند گرامى محمّد امين رضوى سلدوزى را مطالعه كنند. بايد دانست:

اعمال به صورت انرژى از وجود انسان بيرون مى ريزند، اين انرژى ها قابل تبديل شدن به ماده هستند، زيرا ماده همان انرژى متكاثف است، حرارت اطاق همان نفت است كه به صورت حرارت در آمده، اگر مى توانستيم حرارت را جمع كنيم مبدل به نفت مى شد، اعمال بد و خوب

كه در صورت آتش و نعمت بهشتى ديده خواهند شد تابع اين قانونند. آرى فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 312

[سوره النساء (4): آيات 11 تا 14]

اشاره

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (11) وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ (12) تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (13) وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 313

11- خدا به شما درباره فرزندان توصيه مى كند كه

پسر را مانند سهم دو دختر است.

و اگر فرزندان شما دختر باشند بيش از دو تن، دو سوم آن، مال آنهاست. و اگر يك دختر باشد نصف مال از آن اوست، و براى پدر و مادر ميت هر كدام يك ششم است اگر ميت را فرزندى باشد. و اگر او را فرزندى نباشد و (فقط) پدر و مادر از او ارث برند، يك سوم براى مادر او است. و اگر ميت برادرانى داشته باشد يك ششم از آن مادر او است. (اينها) پس از انجام وصيتى است كه كرده يا بعد از اداى وامى كه داشته، نمى دانيد پدران و پسران كداميك به شما سودمندترند، اين از جانب خدا مقرر است، خدا دانا و حكيم است.

12- نصف آنچه زنان شما باقى گذاشته اند براى شماست اگر آنها را فرزندى نباشد و اگر فرزندى داشته باشند يك چهارم از آن شماست. پس از انجام وصيتى كه كرده اند يا پس از اداى وامى كه دارند براى زنان يك چهارم ميراث شماست اگر فرزند نداشته باشيد و اگر فرزند داشته باشيد يك هشتم براى آنهاست بعد از انجام وصيتى كه مى كنيد يا اداى وامى كه داريد و اگر مرد يا زنى باشد كه كلاله (برادر، خواهر) از او ارث مى برد و برادر يا خواهرى دارد براى هر كدام يك ششم است و اگر بيشتر از يك نفر باشند در يك سوم شريك هستند. بعد از انجام وصيت يا ااى قرضى كه بدون ضرر زدن است، اين سفارش خداست و خدا دانا و حليم است.

13- اينها حدود خداست هر كه به خدا و رسولش اطاعت كند او را به بهشتهايى داخل

مى كند كه نهرها از زيرا آنها روان است، در آنها جاودانانند و اين رستگارى بزرگى است.

14- و هر كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود تجاوز نمايد او را به آتشى كه در آن پيوسته باشد، داخل مى كند و براى او است عذابى خوار كننده.

كلمه ها

حظ: نصيب. سهم.

انثيين: دو انثى (دو دختر).

السدس: (بضمّ س- د): يك ششم تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 314

الثلث: (بضمّ ث- ل): يك سوم وصية: كار توصيه شده و سفارش شده كه بعد از مرگ انجام دهند (بقره/ 180).

لا تدرون: نمى دانيد. درى: معرفت و دانستن است.

الربع: (بضمّ ر- ب): يك چهارم.

الثمن: (بضمّ ث- م): يك هشتم كلاله: برادر و خواهر. كلاله در اصل به معنى احاطه است برادر و خواهر را از آن كلاله گويند كه شخص را احاطه كرده و در اطراف اويند در روايات اهل بيت عليهم السّلام پدران و مادران و فرزندان را لصيق ميت گويند كه از حيث نسبت به ميت ملاصق و چسبيده اند و برادران و خواهران را كلاله گويند كه در اطراف ميّت و در طبقه دوّم مى باشند (قاموس قرآن).

مضار: (به صيغه فاعل): ضرر رسان.

حدود: مرزها. مفرد آن حدّ و آن واسطه ايست ميان دو چيز كه از اختلاط جلوگيرى مى كند.

فوز: نجات.

شرحها

آيه اول و دوم و آيه آخر اين سوره و آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6، مجموعا درباره كلّيات ارث اسلامى هستند كه روايات نيز از آنها الهام گرفته است، سهامى كه در اين آيات تعيين شده ذيلا توضيح داده مى شود:

11- يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ.

يعنى در صورت بودن دختر و پسر، پسر برابر دو دختر ارث مى برد همچنين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 315

است اگر پسران و دختران باشند، اين براى آن است كه دختران با ديگران ازدواج مى كنند و تأمين آنها به عهده مردان است ولى پسران زن مى گيرند و تأمين خانواده و غيره به

عهده آنهاست چنان كه از ائمه اطهار عليهم السّلام نقل شده است.

فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ يعنى اگر اولاد فقط دختران باشند بيشتر از دو نفر، دو سوم مال به آنها مى رسد ظاهر آيه مى رساند كه اگر دو دختر باشند دو سوم نمى برند ولى به اجماع مسلمانان حكم دو دختر نيز همان است، بقيّه مال به پدر و مادر و شوهر يا زن ميّت مى رسد كه در فقه روشن شده است.

وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ اين در صورتى است كه فقط يك دختر داشته باشد بقيه به پدر و مادر و شوهر و زن مى رسد و اگر آنها نباشند به صورت «ردّ» به دختر داده مى شود.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ.

يعنى: اگر ميّت فرزند يا فرزندانى داشته باشد، پدر و مادرش هر يك، يك ششم مى برند و اگر فرزند نداشته باشد، و ارث فقط پدر و مادر باشد يك سوم مال را مادر مى برد بقيه مال پدر است فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ اگر ميت برادرانى داشته باشد گر چه آنها ارث بر نيستند ولى سبب ميشوند كه مادر يك ششم ببرد و بقيّه مال پدر باشد، ظهور آيه در سه برادر به بالاست ولى باجماع امت وجود دو برادر نيز چنين است در لغت دو و بيشتر از دو را جمع گويند در مذهب اماميّه اگر به جاى دو برادر، يك برادر و دو خواهر و يا چهار خواهر باشد باز حكم همان است مشروط بر اينكه همه پدر و مادرى و

يا پدرى باشند نه مادرى تنها. مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ ناگفته نماند: ارث در مقام سوم قرار گرفته است اوّل قرض ميت را از اصل تركه مى دهند، دوم وصيت او را از ثلث مال كنار مى گذارند آن گاه بقيه مال را تقسيم مى كنند، اينكه در آيه وصيت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 316

پيش از دين ذكر شده نظر به اهميت آن است كه بايد حتما عملى شود و گرنه آن در مقام دوم است.

آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً «1».

اين جمله جواب سؤالى است كه به نظر مى آيد و آن اينكه چرا سهام ارث با هم متفاوتند؟ جواب: اين تفاوت به شما گران نباشد تقسيم ارث بر اساس طبيعى و فطرى است، شما نمى دانيد از پدران و فرزندان كدام به شما نافعتر است تا به دلخواه خود احكام جعل كنيد بلكه واقعيات را خدا مى داند، پيرو دستور او باشيد فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً يعنى: اينها تعيينى است از جانب خدا، همان خدايى كه به مصالح بندگان داناست و از روى حكمت و درك كار مى كند. اين جمله نيز بيان مى دارد كه تفاوت سهام ارث روى واقعيات است.

اين آيه راجع بود به ارث نسبى كه علقه پدرى، مادرى و فرزندى است.

آيه ذيل شامل ارث سببى است كه ارث زن و شوهر باشد و ارث سببى كه برادران و خواهران باشند.

12- وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

اگر زن بميرد و فرزندى نداشته باشد نه از شوهر فعلى

و نه از شوهر قبلى در اين صورت، نصف مال را شوهر مى برد و اگر فرزندى داشته باشد، سهم شوهر يك چهارم خواهد بود، اين هر دو بعد از مفروض كردن قرض ميت و وصيت او خواهد بود.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ.

__________________________________________________

(1) گويند آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ مبتداء و خبر آن لا تَدْرُونَ ... است و «فريضة» حال است از مواريث معين و وصيت شده در آيات سابق. به قولى تقدير آن «فرض هذه الاحكام فريضة من اللَّه» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 317

يعنى: اگر مرد فرزند نداشته باشد، زن يك چهارم مى برد و اگر فرزند داشته باشد سهم زن از مال مرد فقط يك هشتم است البته پس از آنكه قرض و مال الوصيه را از ما ترك جدا كنند. وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ، فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصى بِها أَوْ دَيْنٍ اين آيه در بيان ارث برادران و خواهرانى است كه مادرى باشند، سهام برادران و خواهران پدر و مادرى يا پدرى تنها، در آخر همين سوره خواهد آمد، منظور از اين آيه، آن است كه زنى يا مردى بميرد و وارث او فقط يك برادر مادرى يا يك خواهر مادرى باشد، سهم او يك ششم مال است و اگر دو نفر يا بيشتر شدند، يك سوم مال را مى برند و به طور مساوى تقسيم مى كنند البته بعد از دادن قرض و اخراج

مال الوصية، اين حكم در صورتى است كه ميت پدر، مادر و فرزند نداشته باشد.

غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ.

قيد است براى وصيت و دين. يعنى در حالى كه ميت در وصيت و تعيين دين قصد ضرر به ورثه نداشته باشد، مثلا وصيت به بيشتر از ثلث مال بكند و يا به كسى كه مقروض نيست بگويد فلان قدر مقروضم، اين قيد در اينجا براى آن است كه ميت ملاحظه مى كند كه ثروت او به برادران و خواهران مادرى خواهد رسيد و از آن ناراحت مى شود. وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ خدا به متجاوزان داناست و در عقوبت عجله نمى كند تا شخص مجال توبه داشته باشد.

13- تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.

راجع به كيفيت و چگونگى نهرهاى بهشتى رجوع شود به سوره قتال (محمّد) آيه/ 15، اين آيه يك حكم كلّى است درباره همه كسانى كه از خدا و رسول پيروى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 318

مى كنند، عاملين به آيات ارث، از آن جمله اند.

14- وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ.

اين آيه به عكس آيه قبلى، تهديد شديدى است نسبت به همه كسانى كه خدا و رسول را عصيان كنند، از آن جمله مى باشند كسانى كه به آيات ارث خاضع نيستند و آن را قبول ندارند عَذابٌ مُهِينٌ و خوار كننده به مناسبت آن است كه اينگونه كسان آيات خدا را خوار كرده اند.

نكته ها:
خلاصه سهام گذشته:

خلاصه مطالبى كه در دو آيه گذشته نقل شده به قرار ذيل است:

1- سهم پسر

و پسران دو برابر دختر و دختران است، علت اين تفاوت در تفسير آيه روشن گرديد.

2- نصف. آن سهم دختر است در صورتى كه تنها فرزند باشد و سهم شوهر است با نبودن فرزند براى زن.

3- ثلث. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت فرزند نداشته باشد. و سهم برادران و خواهران مادرى است در صورتى كه بيشتر از يك نفر باشند.

4- ربع. و آن سهم شوهر است در صورتى كه زن فرزند داشته باشد و سهم زن است در صورتى كه مرد اولاد نداشته باشد.

5- سدس. و آن سهم مادر است در صورتى كه ميت دو تا برادر يا بيشتر داشته باشد و سهم برادر و خواهر مادرى است در صورتى كه فقط يك نفر باشد.

6- ثمن. و آن سهم زن است در صورتى كه ميت فرزند داشته باشد.

ارث و قرابت:

آيه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ انفال/ 75 و احزاب/ 6 و نيز مسائل حجب (كه با بودن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 319

طبقه اوّل، طبقه بعدى ارث نمى برد) را نشان مى دهد كه پايه اوّلى ارث در اسلام نزديكى به ميت و مسئله عاطفه است. نزديكتر از همه به انسان از لحاظ نسبت پدر و مادر و فرزندان است كه ميان او و آنها واسطه اى وجود ندارد، و نيز محبوب تر به انسان همين طبقه است، انسان با وجود اين طبقه خوش ندارد مال او را برادران يا خواهران يا ديگران بخورند. نواده ها هم با نبودن فرزند. جاى فرزند را مى گيرند.

بعد از اين طبقه، نزديكترين نسب، برادران و خواهران و جد و جده هستند كه با ميّت فقط يك واسطه

دارند كه پدران و مادران باشند، بعد از اين طبقه عموها، عمّه ها، خاله ها و دايى ها است كه به دو واسطه به ميت ميرسند مثلا عموها به واسطه پدر و جدّ و جدّه به انسان مى رسند لذا در مرتبه سوم قرار گرفته اند.

ولى قرابت سببى كه همان زناشويى است در همه اين طبقات موضوعيّت دارد زن از مرد ارث مى برد، وارث از هر طبقه كه باشد، همچنين است ارث بردن مرد از زن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 320

[سوره النساء (4): آيات 15 تا 16]

اشاره

وَ اللاَّتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً (15) وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً (16)

15- كسانى كه از زنان شما كار زشت مى كنند بر آنها چهار نفر از خودتان شاهد بگيريد، اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگاه داريد تا مرگشان برسد يا خدا راهى براى آنها پديد آورد.

16- آن دو نفر از شما كه كار زشت مى كنند آزارشان كنيد اگر توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از آنها دست برداريد كه خدا توبه پذير و مهربان است.

كلمه ها

فاحشة: فحشاء و فاحشه: كار بسيار زشت. آن در قرآن به زنا، لواط، تزويج نامادرى و غيره گفته شده مراد از آن در اينجا زنا يا مساحقه است.

امسكوهن: نگاه داريد آنها را. مسك و امساك: گرفتن و نگاه داشتن.

شرحها

در ادامه بررسى احوال و احكام زنان به اين دو آيه مى رسيم كه در رديف آيات سابق هستند و دو دستور مخصوص را بيان مى كنند.

15- وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 321

فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا

.بعيد نيست مراد از «الفاحشة» مساحقه (همجنس گرايى زنان) باشد، لفظ «يأتين» دلالت بر استمرار دارد، يعنى اينكار را مرتبا مى كنند. على هذا اين آيه مى گويد: اگر كسانى از زنان شما مرتكب چنين كارى شوند براى اثبات آن چهار نفر شاهد بگيريد، اگر به وقوع چنين امرى گواهى دادند آنها را تا وقت مرگ زير نظر بگيريد و از اختلاط با زنان جلوگيرى كنيد تا اينكه خدا براى آنها راهى از قبيل توبه، عوض شدن فكر، ميل به ازدواج (در صورت دختر يا بيوه بودن) و يا ميل به شوهر، پيش بياورد. ظاهرا اين در صورتى است كه مسئله پيش قاضى ثابت نشده باشد و خانواده ها از فاش شدن آن ناراحت باشند و گرنه حد مساحقه صد شلاق است «1».

اكثر مفسران را عقيده آن است كه مراد از فاحشه «زنا» است و حكم اولى زنا آن بود كه زن را ما دام العمر در خانه حبس كنند، سپس دستور صد تازيانه زدن در سوره نور و سنگسار كردن در روايت آمد و حكم اين

آيه نسخ شد و جمله أَوْ يَجْعَلَ ... در آيه اشاره بود به اينكه اين حكم بزودى نسخ خواهد گرديد. در صافى و غيره از امام باقر عليه السّلام نقل شده: سوره نور همه اش بعد از سوره نساء نازل گشته تا فرمود: «سبيل» در آيه همان است كه در سوره نور آمده:

الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: ... چون اسلام قوت يافت خداوند آيه الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي ... را نازل فرمود و آن حبس و اذيت (در آيه فوق را) نسخ كرد «2» علامه خويى در البيان فرموده:

__________________________________________________

(1) ابو مسلم اصفهانى و مجاهد فاحشه را مساحقه گفته اند، المنار آن را ترجيح داده از زبدة البيان اردبيلى نيز نقل شده، علامه خويى نيز در البيان آن را اختيار كرده است.

(2) تفسير آلاء الرحمن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 322

اخبار غير قابل اعتماد هستند. و اللَّه العالم درباره نسخ رجوع شود به بقره آيه 106 «نكته ها».

16- وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً.

لفظ «و الذان» دلالت به دو مرد دارد يَأْتِيانِها حاكى از ادامه عمل است، ضمير «ها» راجع است به فاحشه در آيه سابق. بنظر مى آيد منظور آن است كه اگر ديديد دو پسر دو جوان با تفخيذ و ماليدن بدنشان به همديگر انزال مى كنند آنها را تأديب بكنيد و كتك بزنيد، اگر ديديد، توبه كردند و خود را اصلاح نمودند از اذيتشان اعراض كنيد كه خدا تواب و رحيم است يا از مذموم شمردن و نامحترم شمردن آنها منصرف شويد در اين صورت مراد از آن

آيه لواط نيست كه كه بگوئيم: روايت آيه را نسخ كرده چون حد لواط قتل است و اگر بگوئيم:

مراد از آيه زناى غير محصنه است بايد گفت: منظور از «فاذوهما» صد تازيانه است كه در سوره نور آمده، آن وقت به فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا محل نمى ماند زيرا بعد از اجراى حد نسبت به آنها وظيفه اى نداريم مگر اينكه مراد از «فاعرضوا ...»

اعراض از نامحترم شمردن آنها باشد.

گويند: مراد از «الذان» زن و مرد بى همسر هستند كه گفته شد و گويند مراد از فاحشه در اين آيه لواط است ولى حد لواط كه اعدام است با «فاذوهما» سازش ندارد مگر آنكه به نسخ آيه با روايت معتقد باشيم و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 323

[سوره النساء (4): آيات 17 تا 18]

اشاره

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (17) وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (18)

17- قبول توبه از جانب خدا فقط براى كسانى است كه كار بد را از روى بى اعتنايى مرتكب مى شوند، سپس به زودى توبه مى كنند خدا بر آنها باز مى گردد (قبول توبه مى كنند) كه خدا دانا و حكمت كردار است.

18- توبه و بازگشت خدا براى كسانى نيست كه كارهاى بد را مى كنند تا چون مرگ يكى فرا رسيد بگويد: من اكنون توبه كردم و نه براى كسانى است كه كافر بميرند، براى چنين كسانى عذابى دردناك آماده كرده ايم.

كلمه ها

توبه: توبه در اصل به معنى رجوع و در عرف به معنى رجوع از معصيت است اطلاق لفظ تواب به خدا نسبت به معناى اولى است كه با پذيرش توبه، به سوى بنده بر مى گردد.

جهالت: بى اعتنايى و كم خردى. جهل اگر مقابل علم باشد به معنى نادانى و اگر مقابل عقل باشد به معنى بى اعتنايى و كم خردى است.

حضر: حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ ظاهرا به معنى يقين به مرگ است.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتداد: آماده كردن.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 324

شرحها

در اين دو آيه، توبه و كيفيّت و حكم آن بيان گرديده و با آيات گذشته بى تناسب نيست زيرا كه آيه گذشته ناظر بتوبه گناهكار بود، در عين حال اين دو آيه، توبه را بطور مستقل بررسى مى كنند.

17- إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ «1».

مراد از «التوبة» توبه خدا و پذيرش توبه است. و مراد از «جهالة» كم خردى و بى اعتنايى است، لفظ «السوء» كه مفرد است با ملاحظه يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ مى رساند كه شخص بعد از گناه بزودى توبه كند و نگذارد «السّوء» مبدّل به «السيئات» شود. و اينكه توبه تا آخر عمر پذيرفته است از دلائل ديگر استفاده مى شود. اين آيه مى گويد: خدا فقط از كسى توبه را مى پذيرد كه از روى بى اعتنايى گناهى بكند سپس بزودى توبه نمايد چنان كه فرموده: فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً دو وصف علم و حكمت نشان مى دهد كه خدا مى داند گناه بنده چيست و چه وقت توبه كرد و اين حكم از روى حكمت و مصلحت است.

18- وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى

إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ.

مراد از «التوبة» توبه خدا و به اصطلاح پذيرش توبه از جانب خداست، منظور از حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ يقين به مرگ است در صافى از امام صادق صلوات

__________________________________________________

(1) در تمام قرآن توبه اى كه از جانب خداست با «على» آمده و توبه بندگان با «الى» مثل يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً، در آيه فوق «على» نوعى تعهد را مى رساند كه خدا متعهد قبول چنين توبه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 325

اللَّه عليه نقل شده: آن در صورتى است كه امر آخرت را معاينه كند «1» على هذا اين آيه مى گويد: خدا بدو طائفه توبه و توجّه و برگشت نمى كند يكى آنهايى كه پيوسته گناه كنند و چون يقين به مرگ كردند توبه نمايند ديگرى: گروهى كه كافر از دنيا بروند.

ذيل آيه صريح است در اينكه: اين دو طائفه محكوم بعذاب هستند چنان كه فرموده: أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

مخفى نماند بموجب عدهّ اى از آيات، توبه از روى ناچارى و تمام شدن امكان عمل، پذيرفته نيست يكى آيه بالاست كه بررسى شد، دوم آيه حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ يونس/ 90 كه در باره توبه فرعون به هنگام غرق شدن است كه پذيرفته نشد و با كلمه آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... ردّ گرديد.

سوّم: درباره امّتهاى گذشته به اخطار پيامبران گوش نداده و گرفتار شدند فرموده: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ

وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ غافر/ 84- 85 ظهور آيات در آنست كه ايمانشان نه نفعى در برگرداندن عذاب داشت و نه نفعى در آخرت.

چهارم: آيه ... يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً ... انعام/ 158، اين مطلب ذيل آيه 90 از سوره آل عمران نيز بررسى شده است.

__________________________________________________

(1)

عن الصادق عليه السلام انه سئل عن هذه الاية فقال ذلك اذا عاين امر الاخرة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 326

نكته ها
توبه:

توبه يكى از نشانه هاى رحمت بيكران خداست كه در توبه و بازگشت بندگان را در بن بست قرار نداده و هر وقت بنده اى بخواهد خود را بزيور تقوى و بازگشت بيارايد بيدرنگ از جانب خدا پذيرفته شده و گذشته ها مورد عفو قرار مى گيرد.

به موجب روايات اسلامى، توبه تا دم مرگ و تا پيش از يقين به مرگ پذيرفته است و ظاهرا مسلمانان نيز در اين امر متّفقند. در اينجا دو مسئله هست:

1- آياتى كه درباره عدم قبول توبه آمده با اين امر منافقات ندارند زيرا آن آيات راجع بعدم امكان عمل و راجع به توبه اجبارى مى باشند ولى روايات راجع به فرضى است كه شخصى يقين به مرگ ندارد و پيش خود حساب مى كند كه زنده مانده و خودش را اصلاح خواهد كرد.

2- جمله ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ با اين امر كه توبه تا دم مرگ پذيرفته است منافات ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 327

[سوره النساء (4): آيات 19 تا 22]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً (19) وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (20) وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (21) وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلاً (22)

19- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما حلال نيست كه از زنان باجبار

ارث ببريد و آنها را در فشار نگذاريد تا قسمتى از آنچه را به آنها داده ايد ببريد (به شما بذل كنند) مگر آنكه به كار قبيح آشكار مرتكب شوند. با آنها بطور شايسته رفتار كنيد و اگر آنها را مكروه داريد شايد چيزى را مكروه بداريد ولى خدا در آن فائده بسيارى قرار بدهد.

20- و اگر خواستيد زنى را بجاى زنى ديگر بگيريد و به اولى مال زيادى مهريه داده ايد از آن چيزى نگيريد آيا آن را به حال بهتان بستن و گناه آشكار مى گيريد؟!!

21- چطور آن را مى گيريد حال آن كه بعضى از شما به بعض ديگر رسيده (همزيستى كرده) و زنان از شما پيمانى استوار گرفته اند.

22- زنانى را كه پدران شما گرفته، مگريد، مگر آنچه در گذشته اتفاق افتاده كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 328

كارى زشت و نفرت انگيز و طريقه بدى است.

كلمه ها

ترثوا: ارث و وراثت منتقل شدن مالى از مرده بزنده است.

مقت: مصدر به معنى مفعول است يعنى ممقوت و نفرت انگيز.

كره: ناپسند داشتن و امتناع. آن بفتح اول، ناپسندى است كه از خارج بر شخص وارد شود و بضمّ اوّل، مشقّتى كه از درون نفس انسان باشد (قاموس قرآن).

تعضلوهن: عضل: به فشار گذاشتن: «عضل عليه عضلا: ضيّق عليه».

فاحشه: كار بسيار بد از قبيل زنا و غيره.

استبدال: عوض گرفتن. همچنين است بدل، ابدال، تبديل و تبدّل.

قنطار: مال زياد. رجوع شود به «آل عمران/ 14» يكى از مصاديق آن پوست گاو پر از طلاست.

بهتان: بهت: تحيّر. بهتان: دروغى كه شخص را متحيّر كند.

افضى: افضاء به معنى رسيدن است «افضى فلان الى فلان» يعنى فلان كس به فلان كس رسيد. اصل

آن فضو به معنى وسعت يافتن و رسيدن كسى بفضاء ديگرى است.

سلف: سلف «بر وزن فرس»: گذشتن و گذشته. مصدر و اسم هر دو آمده است.

شرحها

در آيات گذشته، مسئله توبه به مناسبت توبه دو گناهكار ذكر شد، در اين آيات باز احكام زنان تعقيب گرديده است و خلاصه آن چهار حكم مى باشد. اوّل تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 329

اينكه نمى شود از زنان به اجبار ارث برد. دوّم روا نيست زنان را به فشار گذاشت كه مقدارى از مهريّه خود را به مردان بذل كنند مگر آن كه خود علّت فشار را بوجود آورند. سوّم در صورت طلاق دادن بايد همه مهريّه زن را پرداخت هر چند كه بسيار زياد باشد. چهارم ازدواج با نامادرى حرام است.

19- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً ارث از روى اكراه آنست كه مثلا دختر يتيمى از اقرباى شخص در نزدش باشد و او را از ازدواج منع كند به طمع اينكه پس از مردن وارث او باشد چنان كه از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» يا اينكه زن را مجبور كند كه مقدارى از ثروت خود را بعنوان وصيّت به مرد اختصاص دهد يا بطور مسلوب المنفعه به فروشد كه بعد از مردن مال مردم باشد. اينكه نقل شده: در جاهليت حتى خود زنان و نامادرى را ارث مى بردند و آيه در ردّ آنست، با ظاهر آيه نمى سازد، چون ارث آن گاه كه به شخص اضافه شود به معنى ارث بردن از شخص است نه ارث بردن خود شخص. مثلا وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ نمل/ 16 معنايش آن نيست كه سليمان

داود را ارث برد بلكه سليمان از داود ارث برد همچنين است آيه مورد تفسير. وانگهى بايد گفت: مضمون آيه آنست كه در صورت اجبار نمى شود از زن ارث برد ولى در صورت اختيار مانعى ندارد.

وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ اين بدان صورت است كه شخص با بدرفتارى زن را وادار كند كه از قسمتى از مهريّه خود بگذرد و طلاق خلعى بگيرد ولى جمله إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ ....

حاكى است كه اگر زن زنا دهد و قضيّه در نظر مرد روشن شود مى تواند زن را تحت فشار قرار بدهد كه مقدارى از مهريّه را بذل كرده و طلاق بگيرد در تفسير

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 330

برهان «1» فاحشه را زنا معنى كرده و گويد از حضرت باقر عليه السّلام چنين نقل شده است.

در مجمع البيان فرموده: بهتر است فاحشه را بهر گناه شامل دانست چنان كه از امام باقر عليه السّلام منقول است. نگارنده گويد بمناسبت مفرد بودن «فاحشه» حمل آن بر زنا بهتر است.

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ با زنان مطابق عدل و انصاف و انسانيت معاشرت و همزيستى كنيد. فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً اين جمله مى رساند كه زنان را در آن روز جزء جامعه نمى دانستند و طفيلى مردان حساب مى كردند و مردان از جنس زن اكراه داشتند و يا منظور آنست كه اگر از اخلاق آنها ناراحت باشيد تحمّل و بردبارى كنيد كه اينكار به نفع شماست.

20- وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً.

يعنى مى شود زنى را طلاق داد و

زن ديگرى گرفت ولى مهريّه زن اوّلى هر چه باشد بايد چيزى را از آن نگرفت أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً پس گرفتن مهريّه از زن لازم گرفته كه بهتانى بزن بسته شود كه مثلا تو بد خلق هستى كه مهريّه را از تو مى گيرم، قطع نظر از آن، گرفتن مهريّه خود گناه آشكارى است. بُهْتاناً وَ إِثْماً هر دو جاى حال است يعنى: آيا مهريه را در حالى كه بهتان مى بنديد و گناه آشكار مى كنيد مى گيريد «2»؟!! 21- وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

__________________________________________________

(1) به نقل الميزان.

(2) در اسلام، مهريه زن از حيث كمى و زيادى حد معينى ندارد ولى مستحبّ است كه بقدر مهريه زنان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله باشد كه پانصد درهم بود و آن را مهر السنه گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 331

منظور از ميثاق غليظ ظاهرا عقد ازدواج است كه مهريه در آن تعيين شده است. غرض از افضاء و رسيدن به يكديگر آنست كه زن و مرد مدتى با هم شريك زندگى و همبستر شده و به حكم يك نفر در آمده اند، مقتضاى اينكار آنست كه مرد به او ظلم نكند و حقش را بدهد و گرنه از عاطفه انسانى و وفا بعهد بدور است.

22- وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ ساءَ سَبِيلًا.

مراد از ما نَكَحَ آباؤُكُمْ نامادريهاست كه در جاهليت با آنها ازدواج مى كردند زنان اجداد نيز همين حكم را دارند. إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ استثناء از لازم نفى است يعنى براى گذشته ها گناهى

نيست ولى من بعد چنين كارى نكنيد كه اين كاريست بسيار قبيح و مبغوض و روشى است ناپسنديده. «مقت» به معنى ممقوت و نفرت انگيز است. در مجمع البيان آمده كه در جاهليت اين كار را مى كرده اند.

و چند نفر را نام برده كه با زن پدرشان ازدواج كرده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 332

[سوره النساء (4): آيات 23 تا 24]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (23) وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاَّ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً (24)

23- بر شما حرام شده مادران، دختران، خواهران، عمه ها، خاله ها، دختران برادر، دختران خواهر، مادرانى كه به شما شير داده اند، خواهران رضاعى شما، مادران زنانتان، دختران همسرانتان كه در كنار شما هستند از زنانى كه به آنها دخول كرده ايد، اگر دخول نكرده باشيد گناهى در ازدواج آنها نيست، و زنان پسرانى كه از نسل شما هستند و جمع كردن ميان دو خواهر مگر آنچه گذشته است، خداوند آمرزنده و مهربان است.

24- و (بر شما حرام است) زنان شوهردار مگر زنى كه مالك آن شده ايد، بدستور خدا اهميت بدهيد. و

براى شما حلال است غير اينها، كه به اموال خود (زنى) پيدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 333

كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زناكاران. پس هر كس از زنان كه از او لذت برده ايد مهر مقررشان را بدهيد و بر شما گناهى نيست در آنچه پس از مقرر شدن توافق كرده ايد خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

ارضعنكم: ارضاع: شيردادن. رضع و رضاعة: شير خوردن.

ربائبكم: ربائب: پرورش يافتگان. مفرد آن ربيبه است مراد از آن دخترانى است كه زنان از شوهران ديگر دارند. علّت اين تسميه آنست كه شوهر دوّم زن، آنها را تربيت مى كند.

حجوركم: حجر (بفتح و كسر- ح) در اينجا به معنى تربيت و ضمانت و حمايت است فِي حُجُورِكُمْ يعنى در ضمانت و تربيت شمايند.

اصل آن به معنى منع است.

حلائل: حلال ها. مفرد آن حليله، مراد از آن زنان پسران انسان است.

اصلابكم: صلب در اصل به معنى سخت و محكم است مراد از آن در آيه ظاهرا نسل است، به مهره هاى پشت نيز صلب گفته مى شود كه سخت و محكم اند. اصلاب جمع صلب است.

محصنات: حصن به معنى قلعه است به كسى كه خود را از بى عفّتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن و يا عفيف بودن خود را از بى عفّتى نگه دارد محصنه (بصيغه فاعل و مفعول) گويند مراد از آن در آيه زنان شوهردار است.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زنا كننده. مسافحين: زنا كنندگان.

فريضه: تعيين شده. فرض در اصل بمعنى قطع است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 334

شرحها

در اين آيات قسمتى از زنان كه نكاح با آنها حرام است ياد شده و ازدواج با غير آنها بشرط آنكه بطريق زنا نباشد جايز شمرده شده و از نكاح منقطع كه تزويج شرعى است سخن رفته است.

23- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ.

اين هفت قسمت محرّمات نسبى هستند و عبارتند از مادران، دختران، خواهران، عمّه ها، خاله ها، دختران برادر و دختران خواهر. شش قسمت ديگر

محرّمات سببى هستند كه در ذيل آيه بدين شرح روشن شده:

اوّل وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ مادران رضاعى كه به شخص در بچگى شير داده اند احكام و شرايط شير دادن كه سبب حرمت مى گردد در كتب فقه روشن شده است. بدين بيان كه شير باعث روئيدن گوشت و محكم شدن استخوان گردد و يا يك شبانه روز شير بدهد كه در وسط شير زن ديگر را نخورد و يا پانزده دفعه متوالى شير بدهد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده:

«ان اللَّه حرم من الرضاعة ما حرم من النسب»

«1» خدا آنچه از نسب حرام كرده از رضاع نيز حرام كرده است. به موجب اين حديث، هفت قسمت از زنان بواسطه رضاع مانند هفت قسمت نسبى كه گذشت، حرام مى شوند.

دوّم وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ خواهران رضاعى كه با شخص از يك زن شير خورده اند، تفصيل حكم در كتب فقهيّه است.

سوّم وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ مادران زنانتان. در فقه روشن شده به مجرّد اينكه زنى بنكاح مردى در آمد و عقد خوانده شد مادر آن زن و مادر مادر او

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 335

هر چه بالا رود بر مرد حرام مى شوند.

چهارم وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ دختران زنانتان كه در كنار شمايند بشرط آنكه با زن آميزش جنسى كرده باشيد و الّا مى توانيد با آن دختران ازدواج كنيد مثلا اگر براى زنى صيغه عقد خوانديد و بدون وصلت طلاق داديد مى توانيد با دختر آن زن ازدواج بكنيد. لفظ فِي حُجُورِكُمْ براى اين نكته است كه اينگونه دختران غالبا در دامان شوهر جديد

قرار مى گيرند و مانند دختر او مى شوند و نبايد آنها را بگيرد، انتخاب لفظ «ربيبه» به معنى تربيت يافته نيز از اين جهت است و گرنه اينگونه دختران حرام هستند خواه در تحت تربيت، و كنار مرد بوده باشند يا نه على عليه السّلام فرموده: ربيبه هايى كه با مادران آنها وصلت كرده ايد حرام مى باشند خواه در كنار شما باشند يا نه «1».

پنجم: وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ يعنى زنان پيرانى كه از نسل شما هستند نه زنان پسر خوانده ها كه در زمان جاهليّت حرام مى دانستند ولى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با تزويج عمّه زاده اش زينب كه زن زيد بن حارثه بود آن بدعت را از بين برد.

ششم: وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ يعنى حرام است كه در ازدواج ميان دو خواهر جمع كنيد، در يك زمان نمى شود دو خواهر را گرفت مگر آنكه به يكى طلاق بدهد يا بميرد علت اين تحريم شايد آن باشد كه دو خواهر رقيب هم مى شوند و روح عاطفى خواهرى بروح تضادّ غير قابل تحمّل تبديل مى گردد، «الا» استثناء منقطع است يعنى: ليكن آنچه در گذشته از اينكار

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى: ان عليا عليه السلام كان يقول الربائب عليكم حرام مع الامهات اللاتى قد دخلتم بهن فى الحجور او غير الحجور.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 336

كرده ايد گناهى ندارد نه اينكه پيش از نزول آيه چنين كارى كرده ايد مجازيد نگاه داريد جمله إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً راجع به استثناء است. غفران در اينجا متعلق بآثار گناه است زيرا خود عمل قبل از جعل حكم گناه نبوده است.

24- وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ مراد از محصنات

زنان شوهردار است يعنى زنان شوهر دار از هر ملّت كه باشند حرام هستند امام صادق عليه السّلام فرمايد:

محصنات همه زنان شوهر داراند «1» إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ يعنى زنان شوهردار بر شما حرام است مگر زنانى كه مالك شده ايد مراد زنان كفّار است كه در جنگ اسير شده اند اينگونه زنان اگر باردار باشند بايد صبر كرد تا وضع حمل كنند و گرنه يك بار حيض به بينند آن گاه بر مسلمانان حلالند از أبو سعيد خدرى نقل شده: آيه درباره اسيران جنگ «اوطاس» نازل شد «2» مردى از طرف رسول خدا ندا كرد با زنان باردار مقاربت نكنيد تا وضع حمل كنند و درباره ديگران صبر كنيد تا يك بار حيض به بينند «3».

ناگفته نماند: اين زنان را نمى شود ببلاد كفر برگردانيد و اگر در ميان مسلمانان بدون شوهر بمانند آنهم ظلم است لذا در اسلام موقعى كه اسير شدند رابطه نكاح آنها با شوهران كافر قطع مى شود مسلمانان مى توانند با آنها ازدواج كنند نظير اين است زنان كفّار كه از بلاد كفر گريخته و به بلاد اسلام پناه آورند اين حكم در سوره ممتحنه آيه دهم آمده است. كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ يعنى مواظب

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قوله وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ قال: كل ذات الازواج.

[.....] (2) اوطاس نام محلى است كه يكى از جنگهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در آن واقع شد.

(3) تفسير مجمع البيان. در روايات مصاديق ديگرى نيز براى ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ نقل شده كه در تفاسير موجود است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 337

و ملازم نوشته و دستور خدا باشيد، اين جمله توصيه است كه

بايد بدستور خدا اهميّت بدهيد و از آن سرپيچى نكنيد. وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ يعنى غير از محرّمات گذشته، زنان ديگر بر شما حلال هستند كه با مهريه قرار دادن اموال خود آنها را اختيار كنيد در حالى كه مى خواهيد پاكدامنان باشيد نه زنا كنندگان.

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً.

اگر «ما» موصول و «به» راجع بآن باشد، معنى چنين است: پس هر كس از زنان كه از او لذّت برده و متعه كرده ايد مهريّه واجب آنها را بدهيد و اگر «ما» به معنى وقت و «به» راجع باستمتاع باشد، معنى چنين مى شود: هر وقت از زنان بشكل متعه لذت برديد مهريّه آنها را بدهيد، «فريضة» نشان مى دهد كه مهريّه در اين نكاح حتمى است.

اين قسمت از آيه بايد در بيان قسم ديگرى از ازدواج باشد كه بآن متعه و نكاح غير دائم مى گوئيم چون حكم نكاح دائم در جمله وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ گذشت، اينكه با فاء نتيجه در فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ حكم ديگرى بيان شده نظير آيه صوم است كه فرموده أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ نظير آن در قرآن بسيار است.

قطع نظر از دلالت آيه، روايات متعددى داريم كه آيه درباره متعه است أبو بصير گويد: از امام باقر عليه السّلام از متعه پرسيدم فرمود: متعه در قرآن نازل شده فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ ... «1».

و روايات ديگر كه در كتب احاديث و تفاسير مرقوم است. بقيّه مطلب

__________________________________________________

(1) آلاء الرحمن

فى الكافى عن ابى بصير سئلت ابا جعفر عليه السلام عن المتعة قالت نزلت فى

القرآن فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 338

در «نكته ها» ملاحظه گردد. وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً اين آيه ظاهرا راجع به گذشت از مهريه و يا زياد كردن آنست بعد از تعيين در عقد، امّا زياد يا كم كردن مدّت احتياج به عقد جديد دارد.

و لفظ عليم و حكيم نيز راجع به آنست.

نكته ها

درباره متعه ناچاريم بچند مطلب اشاره كنيم:

اوّل: شكّى نيست در اينكه متعه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تشريع شده و مسلمانان بآن عمل كرده اند، برادران اهل سنّت مى گويند: اين عمل پس از مدّتى در زمان آن حضرت تحريم گرديده ولى شيعه به پيروى از امامان اهل بيت عليهم السّلام و عدّه اى از صحابه معتقد است كه به اين تحريم عمل نشده و پيوسته حلال بوده و هست.

دوّم: قطع نظر از روايات اهل بيت عليهم السّلام، روايات اهل سنّت نيز حاكى است كه تحريم آن بنا بر سياستى از طرف عمر بن الخطاب بوده است مثلا سيوطى در تاريخ الخلفاء در فصل «اوّليات عمر» مى گويد: عمر اوّلين كسى است كه متعه را تحريم نمود.

مسلم در صحيح خود باب «نكاح المتعه» از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كرده: كه در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و ابو بكر متعه كرديم تا وقتى كه عمر از آن نهى نمود. جصاص در احكام القرآن از عمر بن الخطاب نقل مى كند كه: «متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه و انا انهى عنهما و اضرب عليهما متعة الحج و متعة النساء» «1» يعنى دو تا متعه

در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند ولى من از آن دو نهى مى كنم و هر كس آن دو را عملى كند شلاقش مى زنم. اين سه نمونه براى ما كافى است و گرنه روايات بيش از آن است كه در اينجا آورده شود.

__________________________________________________

(1) احكام القرآن ج 1/ 342- 344.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 339

برادران اهل سنت. ظاهرا براى تبرئه خليفه، تحريم آن را به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نسبت داده اند.

سوم: با در نظر گرفتن موضع طبيعى انسان و حالات او، تشريع متعه ضرورت دارد، زيرا ازدواج دائم براى هر كس مقدور نيست، قانونگذار يا بايد آن را تجويز كند و يا به مباح بودن زنا فتوى دهد روى اين حساب است كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: اگر عمر از متعه منع نمى كرد زنا نمى نمود مگر شقى «1» يعنى: راه اسكات غريزه جنسى براى همه مقدور بوده، مليونها زن و مرد كه ازدواج دائمى براى آنها مشكل است مى توانستند از اين راه استفاده كنند، واقعا اگر اسلام متعه را جايز نمى دانست احكام زناشوييش ناقص بود.

«راسل» دانشمند انگليسى براى جوانان كه در فاصله بلوغ و ازدواج در پى تخصص و پيدا كردن كار هستند يك نوع «ازدواج عقيم- ازدواج بدون اولاد و بدون خرج» را توصيه مى كند و مى گويد: رأى صحيح براى حلّ مشكل اين است كه قوانين مدنى در اين بخش از عمر يك نوع ازدواجى را براى دختران و پسران روا دارند كه موجب تحميل نفقه نباشد و ازدواج بدون اولاد ناميده شود «2» اين همان متعه است كه اسلام در سطح وسيعى آن را تجويز

نموده است.

چهارم: متعه با نكاح دائم فرقش آن است كه در آن كسوه و نفقه نيست و زن و مرد از يكديگر ارث نمى برند مگر آنكه اينها را در ضمن عقد شرط كنند و در آن تعيين مدت و مهريّه حتمى است. اگر فرزندى بوجود بيايد مانند فرزندى است كه از عقد دائم متولد شده است. متعه يك چيز مخفى نيست كه ميان مردم عار و ننگ باشد بلكه اينگونه بودن در اثر رسميت نداشتن بوجود آمده است.

__________________________________________________

(1)

قال على لولا ان عمر نهى عن المتعة ما زنى الا شقى تفسير آلاء الرحمن ج 2/ 78

(2)- برهان قرآن/ 189.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 340

[سوره النساء (4): آيات 25 تا 28]

اشاره

وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (25) يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (26) وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً (27) يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً (28)

25- هر كس از شما از جهت مكنت نتواند زنان عفيف آزاد مؤمن را نكاح كند، از آنچه از كنيزان مؤمن مالك شده ايد، زن گيرد. خدا بايمان شما داناتر است. همه يكى هستيد. آنها را با اجازه مالكشان نكاح كنيد، مهرشان را بطور شايسته

بدهيد، بشرط آنكه پاكدامن باشند نه زناكار و رفيقگير و چون شوهر دار شدند اگر زنا دهند بر آنها نصف مجازات زنان آزاد است. اين براى كسانى از شماست كه از مشقت مى ترسد و اگر صبر كنيد براى شما بهتر است، خدا چاره ساز و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 341

26- خدا مى خواهد شريعت را بر شما بيان كند و بروشهاى كسانى كه پيش از شما بودند هدايتتان نمايد و بر شما عنايت كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

27- خدا مى خواهد بر شما توجه كند ولى آنان كه پيرو خواستهاى نفسند مى خواهند كه منحرف شويد انحرافى بزرگ.

28- خدا مى خواهد تكليف شما را سبك كند كه انسان ناتوان آفريده شده است.

كلمه ها

طول: (بفتح- ط) در اصل به معنى برترى و قدرت در اينجا به معنى توانگرى است.

المحصنات: مراد از آن در هر دو مورد زنان پاكدامن و آزاد مى باشد (نساء/ 24) و آنجا كه وصف كنيزان است منظور عفيف بودن است.

فتيات: جمع فتاة به معنى دختر جوان. مراد از آن در آيه كنيزانند.

مسافحات: زنان زنا كننده. سفاح: زنا. مسافح. و مسافحه مرد و زن زنا كننده.

اخدان: رفيقهايى كه از روى شهوت رفيق گرفته شوند، مفرد آن خدن (بر وزن حسر) است.

عنت: مشقت. سختى.

سنن: طريقه ها. رويه ها. جمع آن سنة است.

ميل: عدول از حق.

شرحها

در تعقيب آيات گذشته در اين آيات بيان شده كه اگر بعلت نادارى نتوانستيد با زنان آزاد ازدواج كنيد از كنيزان زن بگيريد كه با زنان آزاد فرقى ندارند و نيز بيان شده كه حد كنيزان در صورت زنا دادن نصف حد زنان آزاد است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 342

25- وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ.

مراد از «محصنات» زنان عفيف و آزاد هستند منظور آن است كه اگر نتوانستيد مهريه و مخارج زنان آزاد را تحمل كنيد، راه ازدواج بر شما بسته نيست، با كنيزان ازدواج نمائيد مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ به مناسبت يكپارچه بودن جامعه اسلامى است و گرنه منظور كنيز ديگران است زيرا در كنيز خود احتياج به ازدواج نيست.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ يعنى در مؤمنه بودن آنها فقط اقرار و در ميان مسلمانان بودن كافى است، علم واقعى فقط نزد خداست و شما به آن مكلف نيستيد وانگهى كنيزان با زنان آزاد فرقى ندارند، اين از امتيازات دين

مبين اسلام است كه بهمه با يك چشم نگاه مى كند فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ در نكاح كنيزان رضايت صاحبان آنها شرط است، آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ دلالت دارد كه كنيزان مهريه خود را مالك مى باشند، مراد از مسافحات ظاهرا زنانى است كه بهر كس زنا دهند و متخذات آنهايى است كه رفيق بخصوص گيرند و يا اولى زنا كنندگان آشكار و دومى زنا كنندگان مخفى هستند، از ابن عباس نقل شده گروهى در جاهليت زناى آشكار را حرام و زناى مخفى را حلال مى دانستند، خداوند از هر دو نهى فرمود.

يعنى: در حالى با آنها ازدواج كنيد كه پاكدامن هستند و زناكار نيستند.

فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ.

مراد از «احصن» ازدواج و از «محصنات» زنان آزاد عفيف است. يعنى چون كنيزان ازدواج كردند و بعد مرتكب زنا شدند حد آنها پنجاه شلاق تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 343

(نصف حدّ زنان آزاد) است. به موجب: الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ نور/ 2 حد زن و مرد زنا كار صد تازيانه است ولى حد كنيز زناكار پنجاه تازيانه است شوهردار شد يا نه چنان كه در تفسير صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1»

«ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ»

كنيز اگر پيش از آزاد شدن ازدواج نمايد مالك آن مى تواند در ازدواج او شرايطى قائل شود و كار شكنى بنمايد لذا مى فرمايد: ازدواج با كنيز ديگران براى كسانى است كه از نداشتن زن بزحمت مى افتند و اگر خويشتن دارى كنيد براى شما بهتر است.

نبايد تصور

كرد كه اسلام مقام كنيز را به عنوان زن بودن ناقص كرده، بلكه اين توصيه براى كارشكنى كردن صاحب كنيز است و گرنه در اول آيه كلمه بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ حق مطلب را ادا كرده است وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ خدا چاره ساز و رحيم است كه نكاح كنيزان را تشريع فرموده است.

26- يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

به نظرم اين آيه راجع به همه آياتى باشد كه احكام زنان در آنها بيان شده است و روشن مى كند كه طريقه خدا در گذشته ها نيز چنين بوده است، توبه خدا همان توجه و عنايت و برگشت با رحمت به سوى بندگان است، بيان اين احكام همان توبه و توجه خداست. و آن گهى اين احكام نمونه اى از دانايى و حكمت خداست «2».

27- وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً.

توبه همان توبه سابق و تكرار آن ظاهرا مقدمه وَ يُرِيدُ الَّذِينَ ... است

__________________________________________________

(1) ظاهرا حد آنها در صورت عدم ازدواج روشن بوده، لازم بود كه بعد از شوهردار بودن نيز روشن شود.

(2) «ليبين» تقديرش «ليبين لكم شرايع دينكم» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 344

بيان اين احكام و واقعيات از مصاديق توبه و عنايت حق به بندگان است ولى آنان كه ملاحظه حلال و حرام نمى كنند مى خواهند شما مردم از طريق عدالت و حق و كمال عدول كرده و بدور باشيد. ظاهرا اين آيه نيز مربوط به همه آيات قبل است.

28- يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً.

بيان مرزها و حدود و تشريع متعه و نكاح كنيزان

و نشان دادن راههاى حلال، تخفيفى است براى انسانهايى كه اسير قواى شهوانى و غيره شده اند و چون انسان ضعيف آفريده شده احتياج به راه حلال دارد كه از غريزه جنسى خويش استفاده كند اگر راه حلال نبود بواسطه ضعفى كه دارد به راه حرام مى رفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 345

[سوره النساء (4): آيات 29 تا 33]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30) إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً (31) وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً (32) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً (33)

29- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموالتان را ميان خود به باطل مخوريد مگر اينكه تجارتى باشد با رضايت طرفين. و يكديگر را نكشيد كه خدا به شما مهربان است.

30- هر كه از روى تجاوز و ستم ان عمل را انجام دهد به زودى او را به آتشى بزرگ مى كشيم و اين كار بر خدا آسان است.

31- اگر از كبيره هاى گناهانى كه نهى شده ايد اجتناب كنيد بديها (يا گناهان كوچك) شما را مى پوشانيم و شما را به جايگاه خوبى وارد مى كنيم.

32- آنچه را كه خدا بعضى از شما را بر بعضى برترى داده، آرزو

نكنيد، مردان را از آنچه كرده اند بهره اى هست و (نيز) زنان را از آنچه كرده اند بهره اى هست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 346

خدا را از كرمش مسئلت كنيد خدا به همه چيز داناست.

33- براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران گذاشته اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه خدا بر هر چيز شاهد و ناظر است.

كلمه ها

باطل: ناحق. رجوع شود به قاموس قرآن (بطل).

تجارة: معامله. خريد و فروش. راغب گويد: تصرف در رأس مال براى طلب سود.

نصليه: اصلاء: داخل كردن توأم با پيوسته بودن. صلى: ملازمت و داخل شدن.

كبائر: جمع كبيره به معنى بزرگ. آن وصف است مثل المعصية الكبيرة.

مدخل: اسم مكان است به معنى محل دخول. مصدر نيز به كار رود به معنى دخول.

كريم: محترم. گوارا. نفيس (قاموس قرآن) شخص سخى را نيز كريم گويند.

لا تتمنوا: آرزو نكنيد. منى: اندازه گيرى. تمنى: آرزو كردن. امنيه:

آرزو.

موالى: وارثان. لفظ ولى در اصل به معنى نزديكى است. سرپرست، دوست، مالك عبد و غلام را مولى گويند كه هر يك به نحوى به انسان نزديكند در اينجا به ورثه موالى گفته شده كه به ميت نزديك و به ميراث او احقّند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 347

والدان: پدر و مادر. به عنوان تغليب والدان آمده مثل حسنين عليهما السّلام.

عقدت: عقد به معنى بستن و گره زدن است. در بيع و پيمان و عقد ازدواج نيز به كار رود. منظور در اينجا عقد ازدواج است.

شهيد: حاضر. مشهود و شهادت: حاضر شدن.

شرحها

در اين آيات از اكل مال به باطل و از قتل نفس نهى شده، ظاهرا اكل به باطل به مناسبت خوردن مهريه زنان و قتل نفس نيز به مناسبت آن است كه اكل مال به باطل در رديف كشتن انسان است. آن گاه اجتناب از گناهان كبيره توصيه شده كه قتل نفس و اكل به باطل از مصاديق آنها هستند، سپس دستور داده شده كه اختلاف و تبعيض در تقسيم ارث را مورد حمله قرار ندهيد و بعد خلاصه احكام ارث در آيه اخير ذكر شده

است.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ.

اين جمله صريح است در اينكه مالكيت فردى در اسلام محترم و اصيل است و انسان مالك دسترنج خويش است و نميشود بدون رضاى او و بدون مجوز شرعى مال او را از دستش گرفت، بر خلاف مرام سوسياليستى كه فقط دولت را مالك مى داند و فرد را از مالك بودن ابزار توليد و نحو آن مسلوب كرده است «1» إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ استثناء منقطع است يعنى: لكن در صورت تجارت با تراضى طرفين مانعى ندارد و آن اكل مال به باطل نيست. در نقل و انتقال، تراضى طرفين لازم است، بدون احراز آن، صحيح نيست، به نظرم آيه فقط خريد و فروش را شامل است، حلال بودن اكل مال بوسيله همه و اجاره و غيره بايد از

__________________________________________________

(1) در روايت امام باقر (ع) اكل مال به باطل به قمار و ربا و كم فروشى تفسير شده ظاهرا همه بيان مصداقند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 348

دليل ديگر استفاده شود، در آيه نظر به موضوعى است كه نقل و انتقال اغلب با آن صورت مى گيرد.

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

جامعه توحيدى به منزله يك پيكر است در اين جامعه كشتن ديگران به حكم كشتن خويشتن است لذا قتل ديگران قتل خود انسان شناخته شده در روايات اهل بيت عليهم السّلام اين قسمت از آيه خويشتن به مهلكه انداختن و جنگ كردن با اشخاصى كه قدرت مقابله با آنها نيست تفسير شده. امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ضمن حديثى مى پرسد از كسى كه مى ترسد اگر در

سرما وضو بگيرد هلاك شود حضرت اجازه نمى دهد و آيه را مى خواند»

آيه به معناى اعم شامل اينها نيز مى باشد، وصف رحمت در آخر آيه بيان مى كند كه منشأ اين رحمت خداست.

30- وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

«ذلك» اشاره بقتل نفس و اكل مال به باطل است. ذكر «ظلما» بعد از «عدوانا» به نظرم براى آن است كه اين كارها تعدى بديگران و ظلم بر خويشتن است. طبرسى فرموده: بقولى هر دو يكى هستند. نكره آمدن «نارا» شايد براى اشاره به بزرگى آنست.

31- إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً.

اين آيه از چندين وجه قابل بررسى است.

اول: جمله كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ در اين آيه و لفظ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ

__________________________________________________

(1) عياشى «... قلت فان كان فى برد على نفسه اذا فرغ الماء على جسده فقرء رسول اللَّه (ص) وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً.

ير أحسن الحديث، ج 2، ص: 349

در سوره شورى/ 37 و سوره نجم/ 32 و لفظ ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها كهف/ 49 و ظاهرا جمله وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ در سوره قمر/ 53، همه صريحند در اينكه گناهان بدو بخش صغيره و كبيره تقسيم مى شوند.

دوم: لفظ «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ- الاثم» صريح هستند در اينكه گناهان اعم از صغائر و كبائر واجب الاجتناب مى باشند لكن به كبائر توجه خاصى هست.

سوم: گناه صغيره با اصرار و تكرار، گناه كبيره مى شود، در كافى باب «الاصرار على الذنب» از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة

مع الاستغفار».

چهارم: مراد از «سيئات» در آيه ظاهرا آثار گناهان است و شايد مراد گناهان صغيره باشد در اين آيه نظير: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ نجم/ 32 است و در روايات اهل بيت عليهم السّلام «لمم» به گناه گاهگاهى تفسير شده است. و اگر مراد از سيئات صغيره باشد تكفير و آمرزش آن مشروط به عدم اصرار و تكرار است.

پنجم: گناه صغيره و كبيره را از چه راهى مى توان شناخت؟ از ابن عباس نقل شده: گناهان همه كبيره اند، هر چه خدا از آن نهى كرده كبيره است. در مجمع البيان بعد از نقل اين سخن فرموده: قول اماميه نيز چنين است، فرموده اند:

گناهان همه كبيره هستند، زيرا همه قبيحند كبيره و صغيره بودن نسبت به يكديگر است و فى نفسه گناه صغيره نداريم. (مثلا سيلى زدن نسبت به زخمى كردن صغيره است و گرنه سيلى زدن فى نفسه كبيره مى باشد).

مرحوم آية اللَّه حكيم در مستمسك عروه ذيل مسئله عدالت امام جماعت اين سخن را از شيخ مفيد، قاضى، شيخ طوسى و علامه حلى رحمهم اللَّه نقل كرده كه فرموده اند:

«كل معصية كبيرة».

در قول ديگر صغيره و كبيره بودن نسبت به فاعل است مثلا اگر عالم گناهى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 350

كند كبيره است و اگر همان گناه را جاهل كند صغيره است. على هذا بايد با زمان و مكان نيز فرق كند مثل گناه در ماه رمضان يا در حرم مكه. نقل است كه امير المؤمنين عليه السّلام به كسى كه در ماه رمضان خمر خورده بود صد تازيانه زد، فرمود:

هشتاد عدد براى خمر و بيست عدد براى

هتك احترام رمضان.

نگارنده گويد: اين دو قول فى حد نفسه صحيح مى باشد ولى قرآن و روايات ناظر باين دو قول نيست بلكه ظهورشان در آن است كه بعضى از گناهان بذاته كبيره هستند و بعضى صغيره و گرنه صغيره و كبيره بودن از بين خواهد رفت و شما هر گناه بزرگ و كوچك را در نظر بگيريد بالاتر از آن گناهى هست و پائين تر از آن گناهى ديگر. مثلا معناى إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ اين مى شود: اگر از گناهان بزرگ كه نسبت به پائين تر شان بزرگند اجتناب كنيد ...

اين مفهوم درستى نخواهد بود زيرا خود آنها نسبت به گناه بالاتر صغيره مى باشند.

پس بايد صغيره و كبيره ملاك ديگرى داشته باشند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام براى تشخيص گناهان كبيره دو طريق داريم يكى عنوان كلّى كه فرموده اند:

كبائر گناهانى هستند كه خدا به مرتكب آنها وعده آتش داده است:

«الكبائر التي اوجب اللَّه عز و جل عليها النار»

«1» ديگرى آنكه فرموده اند: فلان گناه و فلان گناه كبيره است مثلا در قرآن مجيد به بعضى از گناهان وعده آتش داده شده از قبيل قتل نفس در سوره نساء/ 93، خوردن مال يتيم در سوره نساء/ 10، خوردن ربا بقره/ 275، شرك در سوره مائده/ 72، فرار از جهاد در سوره انفال/ 16، زنا در سوره فرقان/ 69 و نظير آنها.

در روايات اهل بيت عليهم السّلام حدود سى و پنج گناه نام برده شده كه فرموده اند:

آنها گناه كبيره اند از قبيل شرك به خدا، يأس از رحمت خدا، ايمنى از عذاب خدا، شهادت دروغ، ترك صلوة و ... در ميان آنها هفت گناه در رديف اولند:

__________________________________________________

(1) كافى

باب الكبائر- وسائل باب وجوب اجتناب الكبائر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 351

قتل نفس، عقوق والدين، ربا خوارى، نسبت زنا بزنان عفيف دادن خوردن مال يتيم، فرار از جنگ، باديه نشين شدن بعد از مهاجرت بديار اسلام. رجوع شود به كافى باب الكبائر، وسائل باب تعيين الكبائر، مجمع البيان ذيل آيه فوق، قاموس قرآن لفظ (كبر- كبائر).

ششم: مراد از نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً ظاهرا دخول به بهشت است زيرا جايگاه محترم همانست گر چه اجتناب از معاصى در سعادت دنيا نيز اثر بزرگى دارد.

32- وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ.

به قرينه آيات ارث و كلمه رجال و نساء در ذيل آيه، مراد از ما فَضَّلَ اللَّهُ تفاوت سهم مردان و زنان در ارث است، در مجمع البيان نقل شده كه ام سلمه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: يا رسول اللَّه مردان به جهاد مى روند و بر زنان جهاد نيست، براى زنان فقط نصف ميراث است اى كاش ما مردانى بوديم، جهاد مى كرديم، بدرجه مردان مى رسيديم، تا آيه فوق نازل شد. ظاهر آيه شريفه در حكم دفع دخل و جواب سؤال مقدر مى باشد زيرا پس از تفاوت در سهام ارث لا بد به نظر مى آيد كه علّت اين تفاوت چيست؟!، ممكن است ما فَضَّلَ اللَّهُ اعم باشد راجع به همه امتيازات ميان مردان و زنان و تفاوت ارثى سبب بيان اين عموم باشد رجوع شود به «نكته ها»:

لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ.

اين جمله دفع اشكالى است كه از ما فَضَّلَ اللَّهُ به نظر مى رسد، يعنى تصور نكنيد كه در اين تفاوت بزنان ظلم شده بلكه آن براى اين

است كه تأمين زنان بعهده مردان است.

اما از اين طرف زنان و مردان هر دو از تلاش خود بهره مند مى شوند و مالك تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 352

دسترنج خود هستند و در اكتساب، هر يك به قدر تلاش مزد مى برند و فرقى ندارند.

وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً.

از فضل خدا بخواهيد يعنى از راهى كه بوسيله اكتساب در اختيار شما گذاشته شده پيش برويد و ترقى كنيد كه اين راه بروى همه باز است. ظاهرا مراد از سؤال، تلاش و كسب است ائمه صلوات اللَّه عليهم بدعا و خواستن از خدا نيز تفسير كرده اند، حضرت باقر عليه السّلام در ذيل آيه فرموده: ذكر خدا بعد از طلوع فجر در طلب روزى از مسافرت در زمين رساتر است «1».

33- وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ.

وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ بزوج و زوجه منطبق مى شود «2» اين آيه بطور خلاصه شامل مسائل گذشته ارث و شامل آنهايى است كه با قرابت ارث مى برند از قبيل عمو، عمه، خاله، دايى، جد و جده و غيره. يعنى: براى هر يك از انسانها وارثانى قرار داده ايم از آنچه پدران و مادران و نزديكان و همسران ترك كرده اند، پس نصيب هر يك را بدهيد كه: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً خدا در هر كار حاضر و ناظر اعمال شماست، برادران اهل سنت از اين آيه بارث عصبه استدلال كرده اند ولى به عقيده شيعه با وجود طبقه اول ارثى براى عصبه نيست.

__________________________________________________

(1) تفسير عياشى «.... ثم قال و ذكر اللَّه بعد طلوع الفجر ابلغ فى طلب الرزق

من الضرب فى الارض».

(2) بعيد نيست كه به ضامن جريره نيز شامل باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 353

[سوره النساء (4): آيات 34 تا 35]

اشاره

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34) وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً (35)

34- مردان سرپرست زنانند بخاطر برتريتى كه خدا بعضى را بر بعضى قرار داده است و به خاطر آنچه از اموال خود (در تأمين زنان) خرج كرده اند، پس زنان شايسته آنهايى هستند كه فربانبر و حافظ غياب شوهر باشند در مقابل حقوقى كه خدا براى آنها حفظ كرده، زنانى كه از عصيان آنها مى ترسيد پندشان دهيد و در خوابگاهها از آنها جدايى كنيد و آنها را بزنيد و اگر اطاعت كردند بر آنها بهانه مجوئيد كه خدا والا و بزرگ است.

35- و اگر از جدايى ميان آن دو بيم داشتيد داورى از كسان مرد و داورى از كسان زن انتخاب كنيد اگر خواهان صلح باشند خدا ميان آنها سازش آورد، خدا دانا و آگاه است.

كلمه ها

قوامون: سرپرستان. قوام مبالغه قائم است، سرپرست و مدير را قيم و قوام گويند.

قانتات: فرمانبران. اطاعت كنندگان قنوت: دوام طاعت. قانت: پيوسته فرمانبر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 354

نشوز: نافرمانى و عصيان. نشز به معنى بلند شدن و امتناع است وَ إِذا قِيلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد.

اهجروهن: از آنها جدا شويد. هجر و هجران: جدا شدن.

مضاجع: خوابگاهها. ضجع: دراز كشيدن خوابيدن. خوابگاه، قتلگاه و قبر را مضجع گويند.

فلا

تبغوا: نجوئيد. طلب نكنيد. چون آن به معنى طلب و طلب توأم با تجاوز است.

على: والا مقام از ماده علوّ به معنى بلندى، والايى.

شقاق: جدايى. مخالفت. گويى دو نفر هر يك در شقى قرار گرفته اند، شق در اصل به معنى شكافتن و شكاف است.

حكم: داور. قاضى. كسى كه ميان دو خصم حكم مى كند.

يوفق: توفيق و سازش مى دهد. وفق: مطابقت ميان دو چيز. (سازش)

شرحها
اشاره

در اين آيات روشن شده كه مردان در خانواده سرپرست زنانند، در صورت عدم اطاعت زن، مرد مى تواند به بعضى از راههاى اصلاح از قبيل موعظه و جدا شدن در خوابگاه متوسل شود و اگر اختلاف بالا گرفت بايد محكمه خانوادگى تشكيل شود تا در اختلاف زن و شوهر دو حكم از طرفين داورى كند. در نتيجه عدل اسلامى بر قرار شود.

34- الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ.

بقرينه ذيل آيه معلوم مى شود مراد از قوامون سرپرستى خانواده است «1» يعنى:

__________________________________________________

(1) سرپرستى جامعه نيز چنين است، به مقتضاى عقل بايد تدبير امور اجتماعى به عهده تعقل و تفكر گذاشته شود نه بر عهده عاطفه ولى اين مانع از آن نيست كه زنان در بيرون [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 355

در اسلام مرد سرپرست خانواده است نه زن بدو علّت يكى اينكه مردان از حيث تفكر و تعقل و اداره امور و تحمل مشقات بر زنان برترى دارند چنان كه زنان از حيث عاطفه و ترحم بر مردان برترى دارند، اين امر ايجاب مى كند كه مردان سرپرست خانواده باشند نه زنان. اگر زن سرپرست خانواده و مرد تابع تدبير او باشد بر خلاف طبيعت هر دو خواهد بود، اين دليل،

دليل طبيعى است.

ديگرى: وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ كه تأمين مسكن، لباس و خوراك زن بعهده مرد است، لازم است سرپرستى، از آن مسئول و تأمين كننده باشد. اين دليل دليل قراردادى است يعنى: چون تأمين زنان بر عهده مردان گذاشته شده است، پس بايد مردان سرپرست باشند فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ به نظر مى آيد باء در «بما» به معنى مقابله باشد، يعنى حالا كه مردان سرپرست زنان شدند پس افراد شايسته آنهايى هستند كه به شوهران خود در امر سرپرستى مطيعند و حافظات غيبند يعنى در غياب شوهر مال شوهر و خودشان را براى شوهر حفظ مى كنند، نه به مال او خيانت مى كنند و نه به ناموس او، اينها را انجام مى دهند در مقابل آنچه خدا از حقوقشان را حفظ كرده و بر عهده مردان قرار داده است.

وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ.

اين به عكس جمله سابق است يعنى: در صورتى كه احساس مى كنيد به فكر مخالفت و عدم طاعتند و مى خواهند قانتات و حافظات نباشند آنها را نصيحت

__________________________________________________

خانه كار كنند، مثلا اگر در جامعه، تعليم، پرستارى، ماشين نويسى، كاريابى و نظير آنها را بعهده مردان و كارهاى حكومت، قانونگذارى، دادگسترى، جنگ، اداره امور، تشكيل دولتها را بعهده زنان بگذاريم كارى بر خلاف طبيعت مرد و زن كرده ايم چنان كه از قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ و سيره رسول خدا و على (ع) روشن مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 356

كنيد و وظائف زناشويى را به نظرشان بياوريد و از خدا به ترسانيد، اگر موعظه مفيد واقع نشد از آنها در خوابگاه جدا شويد در رختخواب ديگرى بخوابيد و

يا در رختخواب بآنها پشت بگردانيد چنان كه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است «1» و اگر آنهم مؤثّر واقع نشد آنها را بزنيد تا جلو مخالفت گرفته شود. در اينجا دو مطلب هست:

اول: فقهاء در اندازه زدن گفته اند بايد طورى بزند كه بدن زن خونى نشود و سرخ و سياه نگردد، در بعضى عبارات بايد «ضرب غير مبرح» باشد در مجمع البيان فرموده يعنى زدنى كه گوشت را ندرد و استخوان را نشكند و از حضرت باقر عليه السّلام نقل كرده: آن زدن با سواك است «2» ظاهرا منظور آن است كه با چوبى مثل چوب مسواك بزند. بنظر مى آيد اندازه زدن مقدارى است كه زن را بطاعت وادارد چنان كه از ذيل آيه فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا روشن مى شود در اين صورت شرط سرخ و سياه نشدن مشكل است مگر آنكه دليل قاطعى داشته باشيم، اگر بنظر آوريم كه ضرب براى تنبيه است نه تشفى قلب، مطلب در اندازه آن روشن خواهد شد. كه لازم است حتّى المقدور بدون شدت و بدون شكنجه باشد وانگهى ضرب در مرتبه سوم آمده است يعنى تا مى تواند از زدن احتراز كند.

دوم: حق مرد در تأديب زن ناشزه يك حق طبيعى و قيمومى است بايد مرد بتواند زن را تأديب كند تا از پاشيدن خانواده جلوگيرى شود، تازه اگر مرد با يكى دو سيلى، زن را باطاعت وادار نكند پس چه كند برود شكايت بدادگاه كند و اسرار خانواده بر سر زبانها افتد، حال آنكه بعلّت لزوم عدم افشاء حتّى

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن أبى جعفر (ع) قال يحول ظهره اليها.

(2)

مجمع البيان عن أبى جعفر

(ع) قال انه الضرب بالسواك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 357

محكمه اى كه در آيه بعدى گفته خواهد شد محكمه خانوادگى است تا ديگران بخلوات خانواده واقف نشوند، وانگهى در اصطلاح روانشناسى در زنان يك عارضه انحراف جنسى و روحى هست بنام «ماسوشيزم» كه جز با خشونت قابل معالجه نيست، زدن زن در اين صورت اولا يك مداواى روحى و ثانيا مانع از هم پاشيدن خانواده است ناگفته نماند اگر نشوز و عصيان از طرف مرد باشد در صورت شكايت زن حكومت با مرد همان معامله را مى كند كه او با زن مى كرد حق زن در اين حكم ضايع نشده است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً.

اين جمله براى آن است كه نشوز را عنوان كرده بجان زنان نيافتند.

يعنى اگر با مقدارى خشونت حاضر بطاعت شدند ديگر براى زدن و خشونت در پى وسيله نباشيد اگر شما در قدرت بر زنان برتريد ياد آوريد كه خدا از شما برتر و بزرگتر است انتقام زنان را از شما مى گيرد.

محكمه خانوادگى

35- وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها.

اين ظاهرا در صورتى است كه نشوز و عصيان از طرفين باشد، اگر اختلافشان بحاكم رسيده باشد او دو داور از خانواده زن و مرد تعيين مى كند بنا بر روايات امامان عليهم السّلام تشكيل اين محكمه بعهده حاكم است آنچه دو داور درباره سازش رأى بدهند زن و مرد ناچار بايد قبول كنند. اگر حاكمان در موقع منصوب شدن با زن و مرد شرط كنند كه در سازش دادن و طلاق مختار هستند و آن دو اين شرط را قبول كنند حكمين

مى توانند سازش بدهند و يا امر به طلاق كنند و يا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 358

طلاق بدهند چنان كه در كافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده است «1» اهميت اين دستورها بر ارباب تحقيق پوشيده نيست إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً اگر بخواهند خانواده از هم نپاشد بهترين راهش همين است خدا از روى آگاهى اين دستور را داده است.

__________________________________________________

(1)

الميزان «عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قوله فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها قال: الحكمان يشترطان ان شاء فرقا و ان شاء جمعا فان فرقا فجائز و ان جمعا فجائز.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 359

[سوره النساء (4): آيات 36 تا 42]

اشاره

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39) إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (40)

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً (41) يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ

تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً (42)

36- به خدا عبادت كنيد و هيچ چيز را با او شريك نكنيد و با پدر و مادر نيكويى كنيد (و نيز) با خويشان، يتيمان، تنگدستان، همسايه اى كه خويشاوند است، همسايه اى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 360

كه غير خويشاوند است، درماندگان، و آنچه مالك آن شده ايد نكويى كنيد كه خدا كسى را كه متكبر و فخر فروش باشد دوست نمى دارد.

37- همان كسانى كه بخل مى ورزند و مردم را ببخل وادار مى كنند و آنچه را خدا از فضل خود بآنها داده نهان مى دارند. براى كافران عذابى ذلت آور آماده كرده ايم.

38- و كسانى كه اموال خود را براى تظاهر بمردم انفاق مى كنند و به خدا و بروز جزا ايمان نمى آورند و هر كه شيطان همدم او باشد همدم بدى است.

39- چه شده بر آنها؟! اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از آنچه خدا داده انفاق مى كردند!! و خدا بآنها داناست.

40- خدا هموزن ذره اى ستم نمى كند و اگر عمل، عمل نيك باشد آن را افزون مى كند و از جانب خود پاداشى بزرگ مى دهد.

41- چگونه باشد (حالشان) آن وقتى كه از هر امت گواهى مى آوريم و تو را بر اين امت گواه قرار مى دهيم.

42- آن روز كسانى كه كافر شده و به پيامبر نافرمانى كرده اند دوست مى دارند كه اى كاش زمين با آنها يكسان مى بود و هيچ واقعه اى را نمى توانند از خدا پنهان كنند.

كلمه ها

ذى القربى: صاحب قرابت (خويشاوند) قربى: قرابت نسبى.

الجار الجنب: همسايه اى كه اجنبى است، خويشاوند نيست. جنب (بر وزن شتر) وصف است به معنى مجنوب و كنار شده (كنار شده از خويشاوندى).

الصاحب بالجنب:

جنب (بر وزن عقل) به معنى پهلو، طرف و كنار است يعنى:

رفيقى كه در كنار انسان است.

ابن السبيل: پسر راه. مسافرى كه از وطن و مال، دستش كوتاه شده است.

جز سبيل معرفى ندارد گويى پسر راه است (درمانده).

مختال: متكبر. خيل: گمان. خيلاء: تكبر از روى خيال و فرض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 361

مختال به معنى متكبر از همين ماده است.

فخور: فخر فروش. كسى كه از روى تكبر مفاخر خود را مى شمارد و به رخ مردم مى كشد.

يبخلون: بخل: ضد سخاوت. يعنى امساك و خرج نكردن در محلى كه بايد خرج شود.

اعتدنا: آماده كرده ايم. عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن.

مهين: خوار كننده. هون و هوان به معنى ذلت و خوارى است. اهانت:

خوار كردن.

رئاء: تظاهر و نشان دادن. آن اين است كه كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر باشد نه براى خدا.

قرين: رفيق. قرن: جمع شدن. رفيق را از آن قرين گويند كه با انسان جمع است.

مثقال: وزن (مثقال الشي ء: وزنه) چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ).

ذره: ذر: مورچه هاى ريز. اجزاء غبار كه در شعاع خورشيد از روزنه در جاى تاريك ديده مى شوند مفرد آن ذره است رجوع شود به قاموس قرآن. در نهج البلاغه خطبه 163 آمده «سبحان من ادمج قوائم الذرة و الهمجه» منزه است كسى كه دست و پاى مورچه ريز و مگس ريز را در جاى خود قرار داده است.

عصوا: عصيان و نافرمانى كردند.

تسوى: سوى: مساوات و برابرى. تسويه: برابر كردن. مراد از آن در اينجا زنده نشدن است.

حديث: تازه. گفتار باشد يا چيزى ديگر.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 362

شرحها

در آيات هفتگانه باحسان و انفاق دستور داده شده و آنان

كه انفاق نمى كنند و يا براى تظاهر انفاق مى كنند نكوهش شده اند ولى اگر براى خدا انفاق و نيكى مى كردند نه تنها علمشان ضايع نمى شد بلكه زيادتر هم مى گشت، در پايان فرموده روزى كه حشر بر پا شود آنان كه از دستور پيامبر سرپيچى كرده اند آرزو مى كنند كه اى كاش زنده نمى شدند.

36- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً ...

عبادت بخدا و شريك قرار ندادن براى او توحيد خالص است. موحّد كسى است كه خدا را بندگى كند و چيزى را شريك خدا نگرداند، ولى به نظر مى آيد مراد از عبادت در اين آيه احسان و انفاق در موارد نهگانه زير و مراد از شرك بخل و انفاق ريايى است آنكه براى خدا چنين كارى كند خدا را عبادت كرده و موحّد است. وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً يعنى بپدر و مادر نيكى كنيد نيكى حسابى «1» بهر حال در اين آيه دستور داده شده كه در موارد نهگانه احسان و انفاق شود تا هم شكافهاى جامعه پر گردد و هم انسان دل و جانش از توحيد روشن شود آن موارد عبارتند از:

اول- پدران و مادران كه پنج بار در قرآن بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تكرار شده و يك دفعه آمده بِوالِدَيْهِ حُسْناً (عنكبوت/ 8).

دوم: ذى القربى يعنى كسانى كه با انسان قرابت دارند.

سوم: يتيمان و پدر مردگانى كه صغير هستند و قدرت تأمين و تربيت خود را ندارند.

چهارم: فقراء و مستمندان.

__________________________________________________

(1) بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً تقديرش «احسنوا بالوالدين احسانا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 363

پنجم: همسايه اى كه خويشاوند است و داراى دو حق مى باشد: حق قرابت و حق همسايگى «1».

ششم: همسايه اى كه خويشاوند نيست و فقط حق

همسايگى دارد.

هفتم: رفيقى كه در كنار انسان است و با انسان نشست و برخاست دارد رفيق باشد يا همسفر يا آشنايى كه اميد به نيكى انسان دارد.

هشتم: درمانده اى كه از توانايى در وطن خود دور افتاده است.

نهم: بردگان. و مطلق زير دستان خدمتگزار و غيره.

إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً هر كه متكبر و فخر فروش باشد و از اداى حقوق نامبرده سرپيچى كند مورد محبت خدا نيست. مختال كسى است كه گردنكش و متكبر باشد، فخور و ناز فروش آن است كه خودپسندى و گردنكشى خود را برخ مردم مى كشد. سازندگى اين آيه و شمول آن بر مكارم اخلاق قابل دقت است.

37- الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.

«الذين» وصف مختال و فخور است. آنها سه كار مى كنند اول در اداى حقوق گذشته بخل مى ورزند دوم مردم را امر به بخل ميكنند و مى گويند چرا مالى كه به زحمت دست آورده ايد به ديگران مى دهيد؟

سوم: ثروت و دارايى خود را پنهان مى دارند كه كسى از آنها در خواستى نكند، مصداق وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ هستند. اينگونه اشخاص تيره درون از توحيد بر كنارند نه به خود نفعى دارند و نه بديگران و مصداق كفر مى باشند لذا فرموده:

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان روى عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله انه قال: الجيران ثلاثة جار له ثلاثة حقوق حق الجوار و حق القرابة و حق الاسلام و جار له حقان حق الجوار و حق الاسلام و جار له حق الجوار و هو المشرك من اهل اهل الكتاب؟

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 364

وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً با ملاحظه أَ رَأَيْتَ الَّذِي

يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ و با ملاحظه وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ...

خواهيم دانست چرا قرآن آنها را كافر و غير موحد مى داند.

38- وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ.

وصف دوّم مستكبرين است كه اگر انفاق كنند فقط براى تظاهر و ريا مى كنند، به خدا و روز جزا ايمان نمى آورند و خاضع نمى شوند و گرنه چنين نمى كردند، علت اين همه بدبختى آن است كه شيطان مطرود و اغوا گر قرين و همنشين آنهاست آرى: وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً.

39- وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ.

«لو» به معنى تمنى و اى كاش است. قرآن در مقام حسرت بحال آنها مى گويد:

اى كاش كه به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و از رزق خدا براى خدا انفاق مى كردند نه براى ريا. چون خدا بحال آنها آگاهى دارد و خسران نمى ديدند.

آرى: وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً.

40- إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً.

راجع به مضاعفه ذيل آيه مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ ... بقره/ 244 صحبت شد، يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ ظاهرا همان مضاعفه است. ظلم در اينجا به معنى نقصان اجر مى باشد «1» در روايت آمده: اگر كسى يك لقمه در راه خدا بدهد خدا روز قيامت آن را به بزرگى كوه احد به وى تحويل مى دهد.

يعنى اى كاش كه اين مردم به خدا و روز جزا تسليم مى شدند و در راه خدا

__________________________________________________

(1) اسم «تك» عمل است يعنى «و ان تلك العمل حسنة»

مؤنث بودن آن بعلت «حسنة» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 365

انفاق مى كردند زيرا خدا هم به حال آنها داناست و هم پاداش كسى را كاهش نمى دهد بلكه فزون هم مى گرداند. اين آيه تعليل استفهام در آيه قبلى است.

41- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً «هؤلاء» ظاهرا راجع بامّت اسلامى است يعنى تو را هم باين امّت شاهد مى آوريم از روايت كافى به نظر مى آيد كه «هؤلاء» راجع به «شهيدا» است يعنى آن حضرت شاهد بر شهداء امتهاى ديگر است لكن روايت ضعيف است «1» اين آيه تهديد ديگرى است راجع به مختال و فخور يعنى حال آنها چگونه خواهد بود روزى كه تو بر نافرمانى آنها پيش خدا گواهى دهى. رجوع شود به «نكته ها».

42- يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً «2».

معناى «زمين با آنها مساوى مى بود» يعنى زنده نمى شدند و از زمين متمايز نمى گشتند نظير: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً

نبأ/ 40 وَ لا يَكْتُمُونَ ....

ظاهرا عطف است بر «يود»، آن در مقام عدم امكان كتمان است يعنى نمى توانند هيچ واقعه اى را از خدا كتمان كنند، به موجب: يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْ ءٌ غافر/ 16 و يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ طارق/ 9 و 10 هيچ چيز را نمى توان از خدا پنهان داشت. بلى به موجب يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ مجادله/ 18 و ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انعام/ 23 مى خواهند كتمان كنند ولى نمى توانند.

__________________________________________________

(1) چنان

كه در آلاء الرحمن فرموده است.

(2) حديثا نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ واقعه اى را نمى توانند كتمان كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 366

نكته ها
شهادت بر اعمال:

صريح آيات قرآن آن است كه عده اى روز قيامت بر اعمال مردم شهادت خواهند كرد نظير آيه فوق و مثل: وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً نساء/ 159 درباره عيسى عليه السّلام و نيز نحل/ 84 و 89 و قصص/ 75، آيا گواهان بر همه اعمال شهادت خواهند داد يا فقط بر اعمال بد؟

ظهور: وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ... هود/ 18 وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ... نحل/ 84 آن است كه:

گواهان فقط بر اعمال بد شهادت خواهند داد، شايد از بعضى آيات و روايات عموم استفاده شود، اين مطلب به طور مفصّل در قاموس قرآن (شهد) شرح داده شده است.

اكنون بايد ديد علت بودن گواهان چيست؟ در جايى كه خدا گواه است، و اعضاء بدن شهادت مى دهند، و ملائكه نامه عمل را نوشته اند و زمين و سائر عوامل گواهى خواهند داد چه حاجت به گواهى پيامبران و ائمه و نظير آنهاست؟! به نظر نگارنده اين براى آن است كه گناهكاران احتمال ظلم و حيف ميل در دستگاه خدايى ندهند و بگويند: نتيجه عمل ما جز اين نمى توانست باشد.

و بگويند: من مى دانم چنان كارى كرده ام، اعضاء بدنم، زمين و آسمان، فرشتگان حتى پيامبرى كه رحمة للعالمين است و امام نيز بر ظلم من گواهى مى دهند و نيز بدانند كه درباره اهل بهشت نيز سهل انگارى نشده زيرا همه و حتّى پيامبر، پاكى آنها را تصديق مى كنند و

اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 367

[سوره النساء (4): آيه 43]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ وَ لا جُنُباً إِلاَّ عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً (43)

43- اى كسانى كه ايمان آورده ايد در حال مستى تا وقتى كه بدانيد چه مى گوئيد، نماز نخوانيد و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل بكنيد مگر آنكه مسافر باشيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد و يا يكى از شما از محل خلوت آمد يا با زنان آميزش كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كنيد (و بآن دست بزنيد) سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد كه خدا آمرزنده و چاره ساز است.

كلمه ها

سكارى: سكر: مستى. سكران: مست. سكارى، مستان.

جنبا: جنابت در اثر خروج منى و آميزش جنسى عارض ميشود، شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز خواندن و سائر محترمات بدور است پس جنب به معنى مجنوب و كنار شده است.

عابرى: عبور كنندگان. آن جمع عابر است كه در اثر اضافه به «سبيل» نونش ساقط گشته است.

تغتسلوا: غسل (بفتح- ع) شستن و بضم اول نتيجه شستن. اغتسال: غسل كردن.

مرضى: بيماران. جمع مريض. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 368

غائط: محل خلوت. غوط: غائب شدن. مراد از آن مستراح است (قاموس قرآن).

لامستم: لمس: دست زدن. دست ماليدن. مراد از آن آميزش جنسى است.

تيمموا: قصد كنيد. تيمّم به معنى قصد است.

صعيد: روى زمين. خاك نيز گفته اند (قاموس قرآن) صعد و صعود: بالا رفتن.

روى زمين را ظاهرا بعلّت بالاى زمين و قشر ظاهر آن بودن صعيد گفته اند.

طيب: پاك و دلچسب.

عفو: بسيار آمرزنده.

شرحها

ممكن است آمدن حكم نماز و تيمّم و غسل بعد از وَ اعْبُدُوا اللَّهَ .... براى آن باشد كه نماز يكى از مصاديق بزرگ عبادت است.

43- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «1».

تحريم تدريجى خمر ذيل آيه 219 بقره در «نكته ها» بيان گرديد، در اينجا نهى از نماز در حال مستى براى آن است كه در حال مستى توجّهى به نماز نيست، مست نمى داند چه مى گويد. يعنى: تا آن گاه كه اثر مستى برود و بدانيد چه مى گوئيد به نماز نزديك نشويد. وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا مراد از عابرى سبيل به نظرم مسافر و رهگذر است يعنى و نيز در حال جنابت نماز نخوانيد تا غسل كنيد مگر آنكه مسافر باشيد مشروح حكم چنين

__________________________________________________

(1) اين آيه قبل از تحريم خمر نازل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 369

مسافر با حكم ديگرى در ذيل آيه بيان شده است.

به قولى: مراد آن است كه به مساجد داخل نشويد مگر در حال عبور.

در اين صورت بايد مراد از «الصلاة» در صدر آيه نماز باشد به قرينه حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ و از وَ لا جُنُباً ... كه عطف بر وَ أَنْتُمْ سُكارى است مساجد باشد يعنى: در حال مستى به نماز نزديك نشويد و در حال جنابت به مساجد نزديك نشويد مگر در حال عبور. دليل اين سخن روايتى است كه از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده: راوى مى پرسد: حائض و جنب به

مسجد داخل مى شوند يا نه؟

فرمود: نه مگر در حال عبور، خدا فرموده: وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا ... «1».

و نيز گفته اند: درب خانه هاى صحابه به مسجد باز مى شد آنها نمى توانستند پيوسته در منزل غسل كرده خارج شوند لذا بطور مرور از مسجد مجاز شدند.

ناگفته نماند: اين معنى از آيه شريفه بطور روشن استفاده نمى شود مگر اينكه «استخدام» باشد براى آن هم قرينه واضح نيست و اللَّه العالم وانگهى در فقه شيعه جنب نمى تواند از مسجد مدينه در حال جنابت عبور بكند.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً.

اينجا حكم تيمم بدل از وضو و غسل يك جا بيان شده است.

چون مريض و مسافر ممكن است احتياج بغسل يا وضو داشته باشد، آنكه بول و غايط كرده در صورت نبودن آب وظيفه اش تيمّم بدل از وضو است و آنكه با زنان آميزش كرده تيمم بدل از غسل بايد بكند.

__________________________________________________

(1)

عياشى عن زرارة عن ابى جعفر عليه السلام قال قلت له: الحائض و الجنب يدخلان المسجد ام لا؟ فقال لا يدخلان المسجد الا مجتازين ان اللَّه يقول و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 370

ناگفته نماند: مريض اگر آب هم داشته باشد در صورتى كه استعمال آب ضرر داشته باشد باز وظيفه اش تيمّم است به نظرم فَلَمْ تَجِدُوا ماءً قيد سه مورد بقيه است، معنى آيه چنين است و اگر مريض بوديد و نتوانستيد آب به بدن برسانيد و يا آب پيدا نكرديد و يا در سفر بوديد ...

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ در سوره مائده آيه

6 آمده: فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ يعنى: پس از آنكه خاك پاك يا روى زمين را قصد كرديد دست بآن بزنيد سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد تفصيل حكم در كتب فقه مذكور است.

آن وقت در بيان اينكه: حكم تيمم يك نوع تخفيف و تسهيل است فرموده:

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً خدا آمرزنده و چاره ساز است در سوره مائده بجاى اين جمله فرموده: ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 371

[سوره النساء (4): آيات 44 تا 50]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ (44) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً (45) مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (46) يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (47) إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً (48)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً (49) انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً (50)

44- آيا نديدى كسانى را كه مقدارى از كتاب به آنها داده شده، گمراهى را

مى خرند و مى خواهند شما نيز گمراه شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 372

45- خدا به دشمنان شما آگاهتر است. خدا سرپرست كافى و كمك كافى است.

46- آنها از كسانى هستند كه يهوديت اختيار كرده و كلمه ها را، از معانى خود منحرف مى كنند، مى گويند: شنيديم و نافرمانى كرديم، بشنو شنوا نباشى و مى گويند: راعنا تا زبان خويش را در ناحق بگردانند و بدين طعنه زنند، اگر آنها مى گفتند شنيديم و فرمان برديم بشنو و بما مهلت ده (تا حقائق را درك كنيم) بر ايشان بهتر و استوارتر بود ولى خدا در اثر كفرشان لعنتشان كرده، جز تعداد اندكى ايمان نمى آورند.

47- اى كسانى كه به شما كتاب داده شده، به آنچه نازل كرده ايم و دين شما را تصديق مى كند ايمان آوريد، پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم و به قفا برگردانيم يا به آنها لعنت كنيم چنان كه به اصحاب سبت لعنت كرديم و امر خدا شدنى (و حتمى) است.

48- خدا نمى بخشد كه بدو شرك آورند، و جز اين را براى هر كسى كه بخواهد مى بخشد و هر كس به خدا شرك آورد حقا گناه بزرگى را مرتكب شده است.

49- آيا نديدى آنها را كه خود را مدح مى كنند، بلكه خدا هر كه را بخواهد مدح مى كند و بقدر نخ وسط هسته خرما ستم نمى شوند.

50- ببين چطور به خدا دروغ مى بندند و همى بس كه آن گناه آشكار است.

كلمه ها

نصيب: بهره. سهم.

هادوا: يهودى شدند. هود: داخل شدن بدين يهوديّت است. گويند:

«هاد و تهود» يعنى بدين يهوديت داخل شد.

يحرفون: حرف در لغت به معنى طرف است. حرف كوه يعنى طرف آن.

تحريف شى ء: بردن آنست به يك طرف.

تحريف كلام آن است كه آن را از معانى خود منحرف كنند.

و اسمع غير مسمع: اين جمله را «بشنو ناشنوا» «بشنو شنوا نباشى» معنى كرده اند (بقره/ 104). تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 373

راعنا: فعل امر است يعنى ما را مراعات كن. آن در زبان عبرى كلمه فحش بود، از اين كلمه كه در عربى معناى خوبى دارد فحش و ناسزا قصد مى كردند (بقره/ 104).

ليا: لى (به وزن حى) به معنى تابيدن است. كسى كه دست يا سر خود را بچرخاند گويند: «لوى رأسه و يده» در كذب و دروغسازى گويند: «لوى لسانه بكذا» مراد از آيه دروغسازى و منحرف كردن حقائق است.

طعن: عيبجويى و عيب گرفتن در اصل به معنى نيزه زدن است.

نطمس: طمس و طموس: محو كردن و هلاك كردن و نيز كهنه شدن و محو شدن.

سبت: سبت به معنى قطع و در شريعت تورات دست كشيدن از كار و مطابق با روز شنبه است.

يزكون: تزكيه: پاك كردن و نيز مدح كردن و پاك نشاندادن. از ماده زكاء به معنى زيادت و نمو.

فتيل: فتل: تابيدن فتيل: تابيده. ليف شيار هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت گردانده شود. شى ء ناچيز را بدان مثل زننده مراد از آيه همين است.

يفترون: افتراء دروغسازى و جعل چيزى از خود. از ماده فرى به معنى بريدن و شكافتن.

شرحها

پس از بيان احكام زنان و غير آن، در اين آيات درباره كسانى كه ضد انقلاب هستند افشاگرى شده تا آنان شناخته شوند. ضد انقلاب رهبر نهضت را مسخره تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 374

مى كند، بخودش و مكتبش خرده گيرى مى كند تا قيام را بلجن بكشد، سپس يهود مورد نصيحت

قرار گرفته اند كه پيش از كوبيده شدن و گرفتار نتائج جنايت شدن، توبه كنند و از اصحاب سبت عبرت بگيرند و خود را مدح نكنند و ...

44- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ.

لفظ نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ حكايت دارد كه همه كتاب در دست آنها نيست بلكه قسمت بزرگى را از دست داده اند چنان كه ذيل آيه سوم از سوره آل عمران در نكته ها گفته ايم.

ممكن است مراد از «الكتاب» شريعت كامل و دين كامل باشد و بمقتضاى زمان مقدارى از اين شريعت به يهود داده شده بود و لازم بود بوسيله عيسى عليه السّلام كامل و بوسيله پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله بآخرين تكامل خود برسد و محكم الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ چنين شد «يشترون- يريدون» حاكى است كه يهود دانسته و از روى عمد سمپاشى مى كردند و اسلام را تكذيب مى نمودند تا مسلمانان را از دين خود برگردانند.

45- وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً.

يعنى خدا بشما اين مسئله را عالم مى كند و مى داند كه آنها دشمن شما هستند «وليا- نصيرا» حاكى است كه سرپرست و كمك واقعى خداست مبادا در مقابل چرب زبانى يهود تصور كنيد كه آنها دوست و خير خواه شما مى باشند بلكه مى خواهند شما را سرنگون كنند و انقلاب اسلامى را از بين ببرند.

46- مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.

لفظ «من» بيان كننده «اعداء» است يعنى دشمنان شما كسانى هستند كه يهوديت را اختيار كرده اند، مراد از يُحَرِّفُونَ ... شايد مطلق چيزهايى باشد كه يهود معنى آنها را تغيير مى دادند از جمله بشارات

تورات درباره پيامبر اسلام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 375

و اينكه از لفظ «راعنا» ناسزا قصد مى كردند نيز داخل در يُحَرِّفُونَ ...

است.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ.

اين آيه ذيل آيه 104 بقره مشروحا بيان گرديد بآنجا رجوع شود به نظرم «ليا» راجع به «راعنا» و «طعنا» راجع به سَمِعْنا وَ عَصَيْنا ... است از امام باقر عليه السّلام نقل شده لفظ «راعنا» در لغت عبرى كلمه فحش بود يهود از استعمال اين كلمه فحش قصد مى كردند خداوند مى فرمايد: اينان در گفتن «راعنا- سمعنا و عصينا ...» زبان خود را در ناروا حركت مى دهند و بدين اسلام خرده گيرى مى كنند و خلاصه مكتب و رهبر را مسخره مى كنند و سبك جلوه مى دهند كه كار ضد انقلاب همين است «1» وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ اگر بجاى آن مسخره بازى چنين مى گفتند و در جاى «راعنا» «انظرنا» به كار مى بردند اين هم به نفع آنها بود و هم كلام استوارى را بر زبان رانده بودند.

وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا مراد از كفر انكار عمدى است لفظ «منهم» بعد از «قليلا» مقدر است. يعنى: در اثر انكار و عنادشان خدا توفيق را از آنها سلب كرده، فقط عده ناچيزى از آنها ايمان مى آورند و در رديف وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا .... قرار مى گيرند، آينده سخن قرآن را تصديق كرد كه از يهود جز گروه اندكى باسلام مشرف نشدند.

47- يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ

أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.

__________________________________________________

(1) به نظر مى آيد: اين بيان حال يهود است اعم از ظاهر و باطن مشكل است قبول كرد كه رودررو بآن حضرت گفته باشند وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ شايد زبانحالشان چنين بوده ولى «راعنا» را بزبان گفته اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 376

در قرآن مجيد باين سخن خيلى تكيه شده كه قرآن مصدق كتابها و شريعتهاى پيشين است، مراد از آن تصديق فى الجمله است زيرا در قرآن تحريف و ناقص شدن آنها نيز ياد آورى شده است و يا منظور آن است كه: آنها حقند ولى لازم بود بمقتضاى زمان تكميل شوند، آنهم بوسيله همان اسلام و قرآن است. نتيجه اين است كه: اى اهل كتاب قرآن مخالف طريقه شما نيست و در غير توحيد قدم برنداشته بلكه تكامل يافته مكتب شماست، چرا بآن گردن نمى نهيد؟»!!.

بقرينه ضمير «نلعنهم» كه «وجوها» بر ميگردد مراد از وجوه اشخاص است نه صورتها مثل وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِيَةً غاشيه/ 2، 473 كه مراد اشخاص مى باشند ظاهرا به علّت آنكه ذلت در چهره ها آشكار مى شود وجوه ذكر شده است به نظر مى آيد كه مراد از طمس وجوه و برگرداندن به قفا تغيير حالت و سلب توفيق هدايت است از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد آن است كه آنها را از هدايت دور مى كنيم و در گمراهى بعقب بر مى گردانيم كه كه اصلا رستگار نشوند «1».

در اين آيه يكى از دو عقوبت به يهود وعده شده و با جمله وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا حتميّت آن تضمين گشته

است اول: از كار افتادن عقل و هوش در درك واقعيات و سلب شدن توفيق هدايت بطورى كه اصلا برستگارى روى نياورند.

دوم آنكه مثل اصحاب سبت مسخ و مطرود گردند «2» ناگفته نماند يهود به قرآن و اسلام اعتنا نكرده بعقوبت اول گرفتار شدند، درباره آيه معانى ديگرى نيز

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع) «و المعنى نطمسها عن الهدى فنردها على ادبارها فى ضلالتها بحيث لا يفلح ابدا»

چون چشم بقفا برگردد شخص پشت سر را مى بيند و بقهقرى ميرود.

(2) جريان اصحاب سبت در بقره/ 65 گذشت و در سوره اعراف مفصلا خواهد آمد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 377

گفته شده ولى آنچه گفته شد طبيعى تر است.

48- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه با آنكه يك حكم كلّى است يهود را تهديد مى كند كه در صورت عدم ايمان مشركند و بخشوده نخواهند شد. در اينجا چند مطلب هست: اول مسئله عدم غفران در اين آيه و آيات ديگر در صورتى است كه شخص مشرك از دنيا برود و گرنه بضرورت اسلام ثابت شده كه مشرك در صورت توبه و ايمان آوردن گناهش آمرزيده خواهد شد.

دوم: يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ حاكى است كه همه گناهان اعم از صغيره و كبيره قابل غفرانند نمى گوئيم حتما آمرزيده مى شوند تا باعث تجرى شود و تحريم گناهان لغو گردد بلكه مى گوئيم: قابليّت آن را دارند كه آمرزيده شوند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«الكبائر و ما سواها»

«1» و لفظ لِمَنْ يَشاءُ راجع بشرائط آمرزش گناهان است يعنى اگر شرائط غفران جمع شود و خدا بخواهد مى آمرزد معلوم است كه خدا عبث

نمى كند.

از امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه فرمود: در نزد من در قرآن از اين آيه اميدوار كننده تر نيست «2» وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً «افترى» معناى گناه مى دهد يعنى: هر كه به خدا شريك قرار بدهد حقا كه گناه كرده گناهى بزرگ «3».

49- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا.

يهود با آنكه در مقام تكذيب اسلام بودند، خود را مدح كرده و انسان

__________________________________________________

(1) تفسير صافى يعنى غفران شامل صغائر و كبائر است.

(2) تفسير مجمع البيان «ما فى القرآن آية عندى ارجى من هذه الاية».

(3) اين مثل «حمدته شكرا» و «قعدت جلوسا» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 378

ما فوق مى دانستند و مى گفتند: نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده 18، آيه مى فرمايد:

خدا انسان را مدح مى كند روى معيارهاى واقعى، غرور بيجاى ناپاكان و منم منم گفتنشان معنى ندارد، بايد براه حق بروند تا پاك باشند و در اين تزكيه كه بوسيله خدا و باندازه عمل است مردم ابدا مظلوم نمى شوند و اجرشان بدون كم و كاست مى رسد.

50- انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً.

در تزكيه و مدح خودشان ناچار بودند باطل را در جاى حق بگذارند و بر خدا دروغ ببندند و آن، در گناه آشكار بودن كافى است.

باطل باك ندارد از اينكه بر خدا و رسول دروغ ببندد، محمد رضا پهلوى با آنكه غرق در كفر و شرك و عياشى بود، خود را كمر بسته حضرت رضا عليه السلام معرفى مى كرد بنظرش حضرت ابو الفضل او را وقت افتادن از اسب نجات داده بود و امير المؤمنين (ع)

را در بيدارى با چشم خود ديده بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 379

[سوره النساء (4): آيات 51 تا 57]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً (51) أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً (52) أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً (53) أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً (54) فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (55)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً (56) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلاًّ ظَلِيلاً (57)

51- آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب بآنها داده شده كه به مكتب باطل و طغيانگر ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه اينها از مؤمنان بهدايت نزديكتر است.

52- همان كسانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه خدا لعنتش كند هرگز يارى براى او نخواهى يافت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 380

53- يا براى آنها در حكومت جهان بهره اى هست؟! (اگر چنين بود) به مردم چيزى نمى دادند.

54- يا بر مردم (خاندان نبوت) در برابر آنچه خدا از كرمش بآنها داده حسد مى برند؟! ما به آل ابراهيم شريعت و حكمت داديم و حكومت بزرگى عطا كرديم.

55- بعضى بآن ايمان آورد و بعضى از آن اعراض نمود جهنم كه آتشى افروخته است براى آنها بس

است.

56- براستى كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى بآتش مهيب داخلشان مى كنيم هر وقت پوستهايشان سوخت و بيحس شد پوستهاى ديگرى بر آنها عوض مى گيريم تا عذاب را بچشند، خدا عزيز و حكيم است.

57- كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته انجام دادند، آنها را به بهشتهايى داخل مى كنيم كه از زير آنها نهرها روان است و در آنها جاودانانند براى آنها در آن بهشتها زنان پاكى هست و آنها را بزندگى سعادتبخش داخل مى كنيم.

كلمه ها

جبت: چيز بى فايده. راغب گويد: جبت و جبس به معنى بى فايده است.

مراد از آن در آيه مكتب باطل و هر معبود باطل است كه بجهت بى فايده بودن جبت ناميده شده است. اين كلمه در قرآن يك بار آمده است همه مكتبهاى باطل مصداق «جبت» مى باشند.

طاغوت: اين كلمه در اصل مصدر است به معنى طغيان. ولى به معنى فاعل استعمال مى شود، منظور از آن هر طغيانگر و متجاوز است مثل حكمرانان ستمگر و خدايان دروغين در قرآن مجيد هشت بار بكار رفته است (بقره/ 256).

لعنهم: لعن: راندن و دور كردن. ملعون: رانده شده از توفيق و رحمت خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 381

ملك: (بضم- م) حكومت. اداره امور.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما، گويى منقارى بآنجا زده اند، (قاموس قرآن) چيز سبك و حقير را با آن مثل زنند و نيز به معنى تراشه است.

صد: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع و برگرداندن آيد (رجوع شود بقاموس قرآن) و در اين آيه به معنى اعراض است.

سعير: آتش افروخته شده. سعر: افروختن و افروخته شدن آتش.

نضجت: نضج به معنى

رسيدن ميوه و پخته شدن گوشت است. به نظرم مراد از آن بى حس شدن باشد.

بدلناهم: تبديل: عوض گرفتن چيزى در جاى چيزى.

مطهره: پاك شده. تطهير: پاك كردن. زنان بهشتى از هر چيز ناخوشايند پاك شده اند.

ظل ظليل: ظلّ: سايه. ظليل: سايه دار. ولى هر گاه ظل ظليل گويند منظور مبالغه است مثل ليل اليل و داهية دهياء به نظرم مراد از ظلّ عزت و رفاه و آسودگى است راغب گويد از اين چيزها با ظلّ تعبير مى آورند على هذا ظل ظليل يعنى زندگى بسيار لذت بخش.

شرحها

آيات شريفه تعقيب افشاگريها درباره يهود است كه ضد انقلاب اسلامى بوده و بهر وسيله اى متوسل مى شدند تا نهضت اسلامى را واژگون كنند. حتى با آنكه عقيده به خدا داشتند، بت پرستى را بهتر از اسلام معرفى مى كردند، بدين جهت تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 382

منكوب و ملعون گرديدند ولى آنان كه در مسير انقلاب توحيدى واقع شده و كارهاى مثبت انجام داده اند بآنها وعده هاى نيكو داده شده است.

51- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا.

در مجمع البيان نقل كرده: بعد از جنگ احد، يكى از سرشناسان يهود بنام كعب بن اشرف با هفتاد نفر بمكه رفت و با ابو سفيان ملاقات كرد و عهد بستند كه متحدا بر عليه اسلام قيام كرده و بجنگ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله برخيزند، ابو سفيان بكعب گفت: آيا ما بر حقيم يا محمّد؟ كعب گفت: دين شما از دين محمّد صحيحتر و نجات دهنده تر است. آيه شريفه از آن تبانى و گفتگو حكايت دارد.

يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ

وَ الطَّاغُوتِ مفيد آن است كه يهود هم به طاغوت مثل ابو سفيان و هم به مكتب او اظهار ارادت كرده اند، آنان كه از روى حسد و غرض خار راه بشريت هستند از اين كارها زياد مى كنند مكتب باطل را تزويج و حق را لجن مال مى نمايند. باين گفته سه جواب داده شده اول:

52- أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً.

چون اين كار، دانسته و از روى عمد است لذا آنها مطرود و از رحمت و توفيق خدا بى بهره مى باشند، نتيجه لعنت آن است كه ديگر راهى و كمكى براى هدايت ندارند، چون هدايت مال كسى است كه نمى داند و در فكر عناد نيست ولى آنكه مى داند و نمى خواهد تسليم شود قابل هدايت نيست سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ جواب دوم:

53- أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً.

ملك و حكومت جهان در دست آنهاست كه قضاوتشان مورد عمل و خواسته شان در تعيين نبوت و غيره مؤثر باشد و گرنه هيچ چيز به مردم نمى دادند، يهود نبوت و مقام را براى خود مى خواستند چنان كه حكمرانان ستمگر نيز چنانند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 383

54- أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً.

اين سومين جواب يهود است كه مكتب بت پرستان را باسلام ترجيح مى دادند، مراد از «الناس» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا او و خانواده اش است، قهرا اين فضيلت بامتش هم مى رسد يعنى اينها حسد مى برند بر نبوت و فضيلتى كه خدا به پيامبر و خانواده او

داده است ولى اين جاى حسد نيست ما از اول با خاندان ابراهيم چنين كرده ايم.

اين پيامبر و خاندان او نيز از خاندان ابراهيم هستند. مراد از «ملك عظيم» ظاهرا حكومت ظاهرى و معنوى است از قبيل امامت و وجوب اطاعت و حكومت امثال سليمان و داود و غيره از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل شده كه مراد از «الناس» رسول خدا و خاندان او است. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: مائيم آن حسد شده ها كه خدا در كتابش فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ ... فرمود: مراد از كتاب نبوت و از حكمت درك و قضاوت و از ملك عظيم مفترض الطاعة بودن است. «1»

55- فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً.

«منهم» راجع است بآل ابراهيم، مراد از «به و عنه» كتاب، حكمت و ملك عظيم است. يعنى بعضى از آل ابراهيم باين فضيلت ايمان آورده و اسلام قبول كردند ولى بعضى از آن اعراض نموده و در كفر ماندند مثل اكثر يهود و كفار بنى هاشم. ممكن است «منهم» راجع به عموم مردم باشد. كَفى بِجَهَنَّمَ ...

تهديد است به كسانى كه اعراض كرده اند يعنى: بس است براى آنها جهنم افروخته.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان: «قال ابو عبد اللَّه (ع) يا ابا الصباح ... نحن المحسودون الذين قال اللَّه فى كتابه ام يحسدون الناس ... قال و المراد بالكتاب النبوة و بالحكمة الفهم و القضاء و بالملك العظيم افتراض الطاعة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 384

56- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ.

«نارا» كه نكره آمده عظمت و مهيب بودن آتش را مى رساند، مراد از الَّذِينَ

كَفَرُوا كسانى هستند كه از روى عناد در كفر مانده و بحق تسليم نشده اند نه كسانى كه از روى جهل كافر شده اند به نظرم مراد از «نضجت» بيحس شدن پوستها باشد كه پوست در اثر سوختن بيحس و مرده مى شود، چون آخرت همه جا، حيات و زندگى است وقتى كه پوست سوخت و بيحس شد فورا زنده مى شود و سوزش از سر گرفته مى شود، ظاهرا منظور از بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها همان پوستهاى اولى است، غيريّت براى زنده و مرده بودن است.

در تفسير برهان نقل شده: چون منصور عباسى امام صادق عليه السّلام را به عراق آورد ابن ابى العوجاء پيش آن حضرت آمد، گفت: درباره اين آيه كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها ... چه مى فرمائيد؟ قبول كردم آن پوستها كه گناه كردند عذاب ديدند تقصير پوستهاى جديد چيست؟ امام فرمود: «هى هى و هى غيرها» پوستها همان پوستهاست و غير آنهاست. گفت: توضيح بدهيد تا روشن شوم.

امام فرمود: اگر كسى خشتى را كوبيده و گل كرده بار ديگر خشت بزند آيا آن، خشت اولى و در عين حال غير آن نيست؟ گفت: آرى خدا سعادتمندت گرداند نظير اين روايت در احتجاج طبرسى و تفسير قمى نيز نقل شده است. إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً حاكى است كه خدا باين كار توانا و اين عذاب از روى حكمت است «نعوذ باللَّه من عذاب النار».

57- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا.

اين آيه در مقابل آيه فوق است و از دأب قرآن است كه آيات رحمت و عذاب تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 385

را يك جا ذكر مى كند تا يكى مفيد انذار و ديگرى در برگيرنده تبشير باشد «ابد» دلالت بر زمان مستمرى دارد كه قطع نمى شود و آن تأكيد «خالدين» است، مراد از «الانهار» نهرهايى است كه در بقره/ 25 گفته شد و در سوره قتال خواهد آمد. أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ زنانى هستند كه از هر ناپاكى ظاهرى و معنوى پاك و مبرى هستند «ظل ظليل» چنان كه در «كلمه ها» گفته شد زندگانى لذت بخش و غير قابل توصيف است (اللهم ارزقنا).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 386

[سوره النساء (4): آيات 58 تا 63]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً (58) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِيداً (60) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (61) فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً (62)

أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً (63)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 387

58- خدا بشما فرمان ميدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و چون

ميان مردم داورى مى كنيد به عدل داورى كنيد، خدا با اين سخن پند خوبى به شما مى دهد خدا شنوا و بيناست.

59- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و صاحبان امر را كه از شما هستند، و اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، اين خود خوب و عاقبتش خوبتر است.

60- آيا نديدى آنان را كه مى گويند به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان دارند (ولى) مى خواهند محاكمه پيش طاغوت ببرند با آنكه مأمور هستند كه به طاغوت كفر ورزند، شيطان مى خواهد آنها را به گمراهى افكند، گمراهى دور.

61- چون به آنها گفته شود. بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده (و بيائيد) به طرف اين پيامبر، مى بينى كه منافقان از تو اعراض مى كنند اعراض جدى.

62- چگونه خواهد بود حالشان وقتى كه در اثر عملشان مصيبتى به آنها رسد سپس بيايند پيش تو و قسم خورند كه در اين كار جز نيكى به تو و الفت در ميان دو خصم نظرى نداشته ايم.

63- آنها كسانى هستند كه خدا آنچه را كه در دل دارند مى داند از آنها دورى كن، پندشان ده، و به آنها سخنى رسا بگو كه در وجودشان اثر كند.

كلمه ها

امانات: امانت: چيزى كه شخص را براى آن امين دانسته و باو داده اند، اين كلمه مصدر است به معنى مفعول (امانت: ما أو تمن عليه) امانات جمع آنست.

حكمتم: مراد از حكم در آيه قضاوت و داورى است.

نعما: آن در اصل «نعم شيئا هو» است يعنى

خوب چيزى است آنچه خدا شما را با آن موعظه مى كند. «ما» تميز «هو» است كه فاعل «نعم» مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 388

اولى الامر: صاحبان دستور. سرپرستان. خواهيم ديد كه به امامان عليه السّلام تطبيق مى شود.

تأويلا: مراد از تأويل در اينجا عاقبت و نتيجه است. تأويل در اصل به معنى برگشت دادن از «اول» به معنى برگشت است.

يزعمون: زعم: سخن باطل و دروغ. «يزعمون» يعنى دروغ مى گويند (قاموس قرآن).

يتحاكموا: تحاكم: محاكمه و مخاصمه را پيش كسى بردن (داورى خواستن).

طاغوت: طغيانگر. انسان باشد يا مكتب باطل و يا معبود باطل (نساء/ 51).

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد هر دو اسم فعل مى باشند.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى برگرداندن است مراد در اين آيه معناى اول است.

يحلفون: سوگند ياد مى كنند. حلف (بفتح اوّل و كسر آن) به معنى سوگند و سوگند ياد كردن است.

توفيق: ايجاد موافقت ميان دو چيز يا چيزها. وفق: مطابقت ميان دو چيز ...

بليغ: رسا.

شرحها

بدنبال افشاگرى درباره يهود و نقل كار شكنى آنها، در اين آيات دستور داده شده كه امانتها به صاحبانش داده شود تا جامعه ايمن بوجود آيد، قضاوت و داورى و حل و فصل اختلافات از روى عدالت باشد تا هر صاحب حق بحق خودش برسد، در كارهاى اجتماعى و فردى ملاك عمل و وضع قانون، فرموده خدا و رسول و جانشينان رسول باشد و در صورت بروز نزاع و اختلاف با دستور خدا و رسول تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 389

آن را حل كنند، آنها كه در داورى و قضاوت جز خدا و رسول را انتخاب مى كنند هر عذرى كه بياورند مقبول

نيست و در گمراهى هستند و لازم است كه موعظه و جهت داده شوند. جامعه توحيدى جامعه اى است كه در آن دستور خدا و رسول ملاك عمل واقع شود. شأن نزولهايى نقل شده كه نقل آنها ضرور نيست، مطلب كاملا روشن است.

58- إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها.

ظهور آيه در امانتهاى مالى است ولى مانعى ندارد كه شامل امانتهاى معنوى نيز باشد مثل اوامر و نواهى خدا كه بايد به بندگان رسانده شود و مثل مقام امامت كه امامى به امامى تفويض مى كند چنان كه از ائمه صلوات اللَّه عليهم نقل شده است «1» راستگويى و امين بودن دو ملاك موحد و انسان نيكو بودن است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: به زياد نماز خواندن و زياد روزه گرفتن و زياد حج آوردن مردم نگاه نكنيد، همچنين به احسان و به صدايشان در (عبادت) شب نگاه نكنيد، (بلكه) نگاه كنيد براستى گفتار و اداء امانت «2» وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ اگر حكومت و داورى به عدل باشد عدالت اجتماعى بر قرار مى شود، حق هر صاحب حقى به خودش مى رسد. اهميت اين سخن بر كسى پوشيده نيست. إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً به نظرم «سميعا» راجع به نداى طبيعى است يعنى اداى امانت و حكومت به عدل كه طبيعت جامعه

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان عن الباقر و الصادق عليهما السلام انها فى كل من أوتمن امانة من الامانات و امانات اللَّه و اوامره و نواهيه و امانات عباده فيما يأتمن بعضهم بعضا من المال.

و

قال الباقر و الصادق عليهما السلام امر اللَّه تعالى كل واحد من

الأئمة ان يسلم الامر الى من بعده.

(2)

روضة الواعظين قال صلّى اللَّه عليه و آله لا تنظروا الى كثرة صلوتهم و صومهم و كثرة الحج و المعروف و طنطنتهم بالليل. انظروا الى صدق الحديث و اداء الامانة.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 390

آن را مى خواهد، خدا اين خواست و اين ندا را مى شنود و خدا به وضع جامعه انسانى بيناست، سميع و بصير بودن ايجاب كرده كه اين دستور را بدهد نظير اين سخن آيه وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ (ابراهيم/ 36) پيداست كه مراد سؤال فطرى و تكوينى است.

59- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

مى دانيم كه اطاعت رسول مطلقا واجب است و تخصيصى در آن نيست زيرا پيامبر معصوم است و خطا نمى كند هر چه دستور بدهد همان فرمان حق و رضاى حق است. و چون براى رسول و اولوا الامر فقط يك «اطيعوا» آمده بايد اطاعت اولى الامر نيز عمومى و بدون تخصيص باشد، لازمه اين سخن معصوم بودن اولى الامر است و گرنه ممكن است امر بخلاف شرع كنند و مردم مجبور از اطاعت باشند «منكم» دلالت دارد كه اين اولو الامر از متن جامعه اسلامى برخاسته اند مثل:

بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ جمعه/ 2 رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ بقره/ 129 ظهور «اولوا الامر» در سرپرستان و صاحبان امر است نه فقهاء و اهل دين كه ابن عباس گفته و نه امر بمعروف كنندگان كه بعضى گفته اند و نه اهل حل و عقد كه صاحب المنار گفته است.

ناگفته نماند: آيه نمى گويد اولى الامر چه كسانى هستند ولى دقت در آن روشن مى كند كه اولى الامر

بايد مثل رسول، معصوم و مصون از خطا باشند، بعقيده شيعه و بنا بر روايات مراد از اولو الامر ائمه معصومين عليهم السّلام هستند، در تفسير برهان 30 روايت و در تفسير عياشى 12 حديث در اين زمينه نقل شده است، آيه شريفه نيز به آن دلالت دارد. «1».

__________________________________________________

(1) در زمان غيبت، فقهاء در مقام اولى الامر واقع شده اند و بنا بر ادله ولايت فقيه، اطاعتشان واجب و فرمانشان واجب الاجر است و اگر حكومتى نصب كنند واجب الاطاعة است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 391

فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ چون در جامعه توحيدى حكومت، حكومت اللَّه است و رسول فقط سخن اللَّه را مى گويد لذا فرموده اگر منازعه و اختلاف كرديد مسئله را به كتاب خدا و گفته رسول برگردانيد هر چه آن دو گفته قبول كنيد و اطاعت نمائيد.

زمخشرى و بيضاوى مى گويند: جمله فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... مربوط باولو الامر است يعنى اگر با اولو الامر در چيزى مخالفت كرديد رجوع به خدا و رسول كنيد. ولى اين سخن قابل قبول نيست اولا با صدر آيه مخالفت دارد كه مطلقا فرموده «اطيعوا» مثلا معقول نيست كه بگويد رسول خدا را اطاعت كنيد و بعد بگويد اگر با او مخالفت كرديد چنين و چنان بكنيد، ثانيا كلمه «تنازعتم» دلالت بر اشتراك دارد معنايش اين است اگر ميان خودتان منازعه كرديد نه با اولى الامر مثل حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ آل عمران/ 152 و گرنه مى فرمود «فان تنازعتم معهم فى شى ء».

اينكه نفرموده به اولى الامر برگردانيد از آن جهت است كه مراجعه به آنها مراجعه به خدا و رسول است

كه آنها سخن خدا و رسول را خواهند گفت و با نبودن رسول مراجعه به آنها حتمى است. إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا «ان كنتم» مربوط است به اطاعت خدا و رسول و اولوا الامر و مراجعه به كتاب و سنت در صورت منازعه. «ذلك» نيز اشاره به آن است خوب و نيك فرجام بودن از آن جهت است كه حكومت اللَّه در جامعه پياده مى شود:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

60- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ.

اين آيه بيان حال كسى است كه منازعه و اختلاف خويش را مى خواهد در پيش يك ستمگر از خدا بى خبر حل و فصل كند و دستور فَإِنْ تَنازَعْتُمْ ... را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 392

گردن ننهد ظهور آيه مى رساند كه چنين واقعه اى توسّط منافقى رخ داده است طبرسى فرموده: ميان يك نفر يهودى و يك نفر منافق خصومتى بود، يهودى گفت: حكومت پيش محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ببريم كه به حق داورى مى كند و رشوه نمى پذيرد منافق گفت: نه پيش كعب بن اشرف (يكى از سران يهود) برويم وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً ضلال بعيد و گمراهى دور آن است كه شخص هرگز به راه حق بر نگردد.

61- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً.

بيان حال كسى است كه حتى بعد از دعوت و نصيحت كه به سوى حق بر گردد از آن

اعراض مى كند.

62- فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً.

داورى طاغوت قهرا بلائى بدنبال خواهد داشت، ضد انقلاب چون مبتلا شد و سرش به سنگ خورد به فكر اعتذار مى افتد كه خطاى خويش را به صورت حق جلوه دهد آيه روشن مى كند كه حكومت طاغوت گرفتارشان كرده آن گاه به نزد آن حضرت آمده و گفته اند كه ما از اين كار دو نظر داشتيم يكى احسان به شما و سبك كردن كار شما، ديگرى سازش ميان دو خصم نه روگردانى از داورى شما.

63- أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً.

خدا مى داند كه به فكر تسليم نيستند، از آنها روى گردان وقتت را با چانه زدن تلف نكن، چنان رسا و بليغ سخن گو كه حجّت بر آنها تمام شود و مقصودت را در دل آنها جاى دهى و بفهمانى كه عاقبت بد در كمين آنهاست. با لجوجان غير از اين معامله نمى شود كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 393

[سوره النساء (4): آيات 64 تا 70]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً (64) فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65) وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً

(67) وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً (68)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً (69) ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً (70)

64- هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه به فرمان خدا از وى اطاعت شود، اگر آنها وقتى كه بخود ستم كردند پيش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر (هم) بر آنها آمرزش خواسته بود خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

65- پس قسم به پروردگار تو مؤمن نمى شوند تا اينكه تو را در اختلافى كه پيش آمده حاكم كنند، سپس در دلهاى خويش از آنچه حكم كرده اى ملالى نيابند و كاملا تسليم باشند (كار را بى چون و چرا به حكم تو واگذار كنند).

66- اگر ما به آنها دستور داده بوديم كه خودتان را بكشيد يا از ديار خويش بيرون شويد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 394

جز عده كمى چنين نمى كردند و اگر پندهايى را كه به آنها داده مى شود عمل مى كردند براى آنها بهتر و در تقويتشان محكمتر بود.

67- و آن گاه از جانب خويش به آنها پاداش بزرگى مى داديم.

68- و براهى راست هدايتشان مى كرديم.

69- هر كس خدا و رسول را اطاعت كند آنها همراه كسانى هستند كه خدا نعمتشان داده از پيامبران، صدق پيشگان، گواهان اعمال و شايستگان و آنها نيكو رفيقانند.

70- آن كرامت از خداست و همين بس كه خدا داناست.

كلمه ها

يحكموك: تحكيم: داور قرار دادن. «يحكموك» يعنى داور كنند تو را.

شجر: مراد از شجر در آيه منازعه و مشاجره است. منازعه را از آن تشاجر گويند كه سخن دو خصم

مثل برگ و شاخه درخت بهم مختلط است. آن در اصل بمعنى درخت است.

حرج: تنگى. ناراحتى، آن در اصل محل جمع شدن است كه لازمه اش تنگى است.

تسليما: تسليم در اينجا به معنى واگذارى است يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً واگذار كنند واگذار كردن تمام.

تثبيت: اثبات و تثبيت: ثابت كردن و مستقر كردن.

صديقين: صديق مبالغه صادق است و آن كسى است كه قول و فعل و زندگى و عقيده اش صدق و راست باشد.

شرحها

در تكميل مطالب گذشته در اين آيات فرموده: پيامبر آمده كه او را اطاعت كنند آنها كه از او اعراض مى كنند، داورى پيش طاغوت مى برند، سپس اعتذار تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 395

مى كنند پذيرفته نيست مگر آنكه پيش پيامبر آمده واقعا توبه كنند. آن گاه مى گويد: در صورتى مؤمن صحيح خواهند بود كه در منازعه و اختلاف، پيامبر را داور قرار دهند و از قضاوت او ناراحت نباشند. سپس فرموده ما دستور شاقّى براى آنها قرار نداده ايم و اگر به موعظه و پند ما عمل كنند به صلاح آنها است كه پاداش خدايى دريافت خواهند كرد و براه راست هدايت خواهند شد. و در رديف پيامبران و صديقين و شايستگان خواهند بود.

64- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ.

لفظ بِإِذْنِ اللَّهِ حاكى است كه در مقابل دستور پيامبر نمى شود چون و چرا كرد زيرا مطاع بودنش به دستور خدا است، مخالفت با او مخالفت با خدا و اطاعت او اطاعت خدا است مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ نساء/ 80 وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً اين قسمت براى آن است كه راه

توبه باز است كه اگر بجاى عذر و قسم خوردن پيش پيامبر مى آمدند و توبه مى كردند پيامبر هم از خدا براى آنها مغفرت مى خواست خداى تواب رحيم توبه آنها را مى پذيرفت. به نظر مى آيد آمدن پيش آن حضرت براى آن بود كه قضيه به اطلاع آن حضرت رسيده بود و هر مخالفت كه به اطلاع آن حضرت رسيده باشد لازم بود آن حضرت از توبه نيز مطّلع باشد نظير جريان عبد اللَّه بن ابى در جنگ بنى المصطلق كه بر عليه مسلمانان توطئه كرد و پيش آن حضرت معلوم شد به او گفتند: برو پيش رسول خدا كه از برايت مغفرت بخواهد قبول نكرد چنان كه فرموده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ منافقون/ 5 و گرنه ظاهرا آمدن پيش پيغمبر و اقرار بگناه كردن و استغفار خواستن شرط توبه نيست.

65- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 396

در صورتى وارد ايمان مى شوند كه در منازعه ها فقط تو را داور كنند و از حكمى كه بر له يا عليه آنها داده اى دلتنگ نباشند و در برابر فرموده تو تسليم محض باشند اين طور بودند چندان هم مشكل نيست زيرا پيامبر جز بحق داورى نمى كند. قبول حق به صلاح انسان است. آرى بايد در مقابل حق تسليم شد و آن را پذيرفت.

مى گويند: علّت نزول اين آيه آن بود كه زبير عمه زاده پيامبر با مردى از انصار درباره آبيارى نخلستان اختلاف كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، چون

درختان زبير در اول نهر و درختان مرد انصارى بعد از آن قرار داشت، حضرت بزبير فرمود: اول تو آبيارى كن بعد آب را به مرد انصارى تحويل بده، آن مرد از اين قضاوت دلگير شده گفت: پيامبر در قضاوت جانب عمه زاده اش را گرفت تا آيه فوق نازل گرديد، بهر حال وضع موجود، نزول چنين آيه و سائر آيات را مقتضى بوده است.

66- وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ.

به نظر مى آيد كه اين جمله براى آن است كه ما به مردم تكليف شاقى قرار نداده ايم، اينكه مى گوئيم رسول خدا را اطاعت كنيد به صلاح آنها و در مقدور آنهاست. مراد اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ قتل يك ديگر يا انتحار است. «الا قليل» منهم حاكى است كه عده اى نيز باين دستور عمل مى كردند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً.

مراد از ما يُوعَظُونَ دستورهاى مقدور است، خير بودن براى آن است كه احكام روى مصالح مردم مقرر گشته است، شدت تثبيت و استقرار براى آن است كه عمل تمرين است، تمرين هر قدر زياد باشد عمل به صورت عادت در آمده و با جان آميخته مى شود، پس استقرار در عمل در كار دين تأثير تمام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 397

67- وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً.

نتيجه آن عمل و آن تثبيت رسيدن بپاداش خدايى است لفظ «من لدنا» به نظرم اشاره به اهميت اجر است.

68- وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن

با پيامبر است.

ظاهرا مراد از اين صراط همان است كه در آيه بعدى آمده است و آن هدايتى بخصوص و همرديف بودن با پيامبر است.

69- وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً.

هر كه به طاعت خدا و رسول ادامه دهد و در آن پيوسته باشد در رديف اين گروه ها است. لفظ صديق در قرآن به پيامبران اطلاق شده مثل: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً مريم/ 41 نظير اين سخن درباره يوسف و ادريس نيز آمده است (مريم/ 56، يوسف/ 46) در خصوص مريم آمده: وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ مائده/ 57 و نيز در قرآن مى خوانيم: وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ حديد/ 19 بنا بر اين صديقون طبقه خاصى غير از انبياء نيستند مثلا پيامبر داراى وصف نبوت و صديق و شهيد هر سه است از امام باقر عليه السّلام نقل شده: نبى از ماست، صديق از ماست، شهداء و صالحين از ماست. «1»

آيه اخير نشان ميدهد هر كه در ايمان به خدا بمرحله اى رسيد كه صدق در همه زندگى اش حكومت كرد هم صديق است و هم گواه اعمال در روز قيامت ولى ظاهرا مصداق مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ كسانى هستند كه باين مرحله از صدق

__________________________________________________

(1)

الميزان عن الكافى عن الباقر (ع) ... فمنا النبى و منا الصديق و منا الشهداء و الصالحون

اين حديث روشن مى كند كه اين اوصاف قابل جمع مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 398

نرسيده اند زيرا فرموده: اين گروه با پيامبر و صديقان رفيقند.

70-

ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ عَلِيماً.

به نظرم «ذلك» اشاره است به معيت و رفاقت كه در آيه فوق ذكر شده يعنى: اينها در اثر اطاعت خدا و رسول رفيق پيامبران و ... خواهند بوده اين كرامتى است از جانب خدا بر آنان و خدا مى داند كدام كسان مطيع بوده و در رديف پيامبران مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 399

[سوره النساء (4): آيات 71 تا 76]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً (71) وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً (72) وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً (73) فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (74) وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً (75)

الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً (76)

71- اى كسانى ايمان آورده ايد، سلاحتان را برگيريد گروه گروه به جنگ بيرون شويد يا همگى بيرون شويد.

72- بعضى از شماست كه از رفتن تأخير مى كند، پس از مصيبتى كه به شما رسيد مى گويد:

خدا به من كرم كرد كه با آنها حاضر نبودم.

73- و اگر بشما از خدا فضلى (غنيمت) رسيد مى گويد، گويى ميان شما و او دوستى نبوده: اى

كاش با آنها بودم بكاميابى بزرگى مى رسيدم. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 400

74- بايد بجنگد در راه خدا كسانى كه اين دنيا را بآخرت مى فروشند، هر كه در راه خدا بجنگد، كشته شود يا غلبه يابد بزودى باو پاداشى بزرگ مى دهيم.

75- چه شده كه در راه خدا و مستضعفين از مردن و زنان و كودكان نمى جنگيد، آنان كه مى گويند: پروردگارا ما را از اين شهرى كه اهلش ستمگر است خارج كن و ما را از نزد خودت سرپرستى و از نزد خودت ياورى قرار ده.

76- آنها كه ايمان دارند در راه خدا مى جنگند، آنها كه كافر هستند در راه طاغوت مى جنگند، با پيروان شيطان به جنگيد كه حيله شيطان ناتوان است.

كلمه ها

حذركم: حذر: پرهيز. احتياط. ممكن است مراد از آن اسلحه باشد كه وسيله پرهيز از دشمن است.

انفروا: نفر بمعنى خارج شدن براى جنگ است. آن اگر با «من- عن» باشد به معنى دورى و كنار كشيدن و اگر با «الى» باشد به معنى خروج و رفتن است.

ثبات: دسته ها. گروه ها. مفرد آن ثبه است. «الثبة: العصبة من الفرسان».

يبطئن: بطوء: تأخير كردن. «يبطئن» يعنى تأخير مى كند.

مصيبة: بلا. صوب به معنى نزول و قصد است. گويى بلا انسان را قصد مى كند.

فوز: نجات. رستكارى.

مستضعف: كسى كه در اثر فشار و ظلم و اختناق بضعف و بيچارگى كشانده شده است.

ولدان: كودكان. مفرد آن وليد است بدختر و پدر گفته مى شود.

القرية: شهر بزرگ. شهر. قرى در اصل به معنى جمع كردنست، قريه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 401

موضعى است كه مردم در آن جمع شوند (قاموس قرآن).

طاغوت: طغيانگر. اين شامل حكمرانان ستمگر، مكتبهاى باطل و معبودهاى باطل است.

اولياء: پيروان. دوستان.

كيد:

حليه. تدبير.

شرحها

يهود مدينه با مشركان مكه، همصدا شده بر عليه انقلاب اسلامى نقشه مى كشيدند، براى مسلمانان روزگار سختى بود، اين آيات مسلمانان را امر به جهاد مى كند و اعلام مى دارد كه تا دست به شمشير نبرند كارها بسامان نخواهد رسيد، كسانى كه از جنگ پرهيز كرده و مى خواستند نان را به نرخ روز بخورند نكوهش شده اند، آن گاه روشن شده كه جهاد در راه خدا خواه شخص غالب شود يا مغلوب بسود انسان است. بعد مى فرمايد بايد در راه مستضعفين و بيچارگان جهاد كرد و آنها را از چنگ ظالمان نجات داد، بالاخره در تعيين اهداف جنگ مى گويد: اهل ايمان در راه خدا جهاد مى كنند و كفار براى معبودهاى باطل و مكتبهاى گمراه كننده و حكمرانان ستمگر مى جنگند چنين اشخاصى كه پيروان باطلند بايد كوبيده شوند و حيله آنها بى مايه است.

71- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً.

كلمه خُذُوا حِذْرَكُمْ دلالت بر تهيّؤ و آمادگى دارد، حركت گروهى و عمومى بستگى بوضع دشمن دارد اگر دشمن كم باشد يك گروه براى سركوبى او كافى است و اگر زياد باشد بسيج عمومى لازم است از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: مراد از «ثبات» سرايا و از «جميعا» عسكر است «1».

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن ابى جعفر (ع) ان المراد بالثبات السرايا و بالجميع العسكر»

سريه گروهى بوده كه بامر رسول خدا به جنگ دشمن مى رفت جمع آن سراياست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 402

72- وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً.

حكايت حال مرد بيمار دلى است كه به جنگ حاضر نيست

برود و يا از آن مى ترسد اين سخن، در دل او پوشيده است چون مطّلع شد كه مؤمنان شكستى ديده اند مى گويد: از لطف خدا بود كه با آنها در جنگ حاضر نشدم لفظ «منكم» حاكى است كه گوينده مؤمن بيمار دلى بوده است ولى عملا با منافق فرقى ندارد، چنين كسانى همچون ترمز مانع پيشرفت مكتبها هستند.

73- وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً.

شقّ دوّم سخن فرد بيمار دل است كه در صورت غلبه مؤمنان و رسيدن بغنيمت گويى هيچ با مسلمانان آشنايى نداشته و از جريان كار بى خبر بوده مى گويد: اى كاش با مجاهدين بودم و بنجات بزرگى مى رسيدم، منظور از فضل ظاهرا غنيمت و از فوز عظيم سهم بردن از غنيمت است، غنيمت را فوز عظيم خواندن دليل كوتاه فكرى آنهاست ممكن است مراد از فضل، غلبه و از فوز عظيم غنيمت و اجر خدايى باشد. بهر حال روى اين گونه اشخاص نمى شود در پيشبرد هدف حساب كرد.

74- فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ.

در مقابل گروه اول به مؤمنان واقعى دستور جهاد داده شده آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به پاداش آخرت مى فروشند و از مرگ در راه خدا و براى مكتب راستين نمى ترسند وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً در منطق حق شكست مفهومى ندارد، مؤمن مجاهد اگر غالب شود حق را پيروز كرده و اگر كشته شود در راه خدا شهيد شده و در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 403

هر دو صورت پاداشى بزرگ در

اختيار او است. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمايد:

بالاى هر عمل خوب، عمل خوب ديگرى است تا شخص در راه خدا كشته شود وقتى كه در راه خدا كشته شد ديگر بالاى آن علمى نيست «1» باز فرمايد: هر كه در راه خدا كشته شود، خدا هيچ يك از گناهانش را باو نشان نمى دهد. «2»

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده فرمود: بهشت درى دارد بنام باب المجاهدين، آن در، بر مجاهدين باز است، شمشير به كمر به سوى آن مى روند حال آنكه مردم هنوز در موقف حساب مى باشند، ملائكه بآنها خوش آمد مى گويند سپس فرمود:

هر كه جهاد را ترك كند خدا بر او لباس ذلت مى پوشاند و بفقر و زوال دين مبتلى گرداند، خدا امّت مرا با ناخنهاى اسبان و جايگاه نيزه ها بى نياز كرده است «3».

75- وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ.

آيه در مقام ترغيب و تحريك به جهاد در راه خدا و استقرار حكومت عدل الهى و در راه نجات بيچارگان است مى شود از آيه استفاده كرد كه براى نجات همه مستضعفان جهان اعم از مسلمان و غيره پيكار لازم است الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها اين جمله تطبيق ميشود به مسلمانانى كه در مكه زير شكنجه و اذيت مشركان مانده بودند و هر آن مى خواستند از آنجا

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى الكافى عن الصادق عن النبى (ص) «فوق كل بر بر حتى يقتل فى سبيل اللَّه فاذا قتل فى سبيل اللَّه فليس فوقه بر».

(2)

«عن النبى (ص) من قتل فى سبيل اللَّه لم يعرفه اللَّه شيئا من

سيئاته».

(3)

قال رسول اللَّه (ص) للجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح و هم متقندون بسيوفهم و الجمع فى الموقف و الملائكة ترحب بهم ثم قال فمن ترك الجهاد البسه اللَّه عز و جل ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه ان اللَّه عز و جل اغنى امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها» (كافى باب الجهاد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 404

نجات يابند ولى اين جمله ظاهرا نمى تواند تخصيص باشد بلكه استفاده اولى بقوت خود باقى است وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً ظاهرا مرادشان از سرپرست و يارى كننده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يا فرمانده مجاهدين اسلامى بود كه بيايند و آنها را نجات دهند، اجابت دعاى آنها بدين طريق بود كه عده اى بتدريج از مكه خارج شدند و بقيه در فتح مكه به نجات رسيدند و شيرازه كفر از هم پاشيد.

76- الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ.

بايد ديد كدام در راه حق و كدام در راه باطل مى جنگد. پس از روشن شدن مطلب بايد كسانى را كه در راه طاغوت و محروم كردن بيچارگان و اختناق مى جنگند كوبيد و از بين برد، اين وظيفه كسانى است كه در راه خدا و راه قسط و عدل مى جنگند. لذا فرموده: فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً دستور جنگ با كسانى كه در راه طاغوت مى جنگند و پيروان شيطانند إِنَّ كَيْدَ ... حاكى است كه اگر مجاهدين فى سبيل اللَّه كمى استقامت كنند حيله شيطان از هم خواهد پاشيد، طاغوت سرنگون خواهد گرديد.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 405

[سوره النساء (4): آيات 77 تا 80]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً (77) أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً (78) ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (79) مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً (80)

77- آيا نديدى كسانى را كه بآنها گفته شد: دست از جهاد باز داريد، نماز بخوانيد و زكاة بدهيد، چون براى آنها جنگ نوشته شد آن گاه گروهى از آنها از مردم مى ترسند هم چنان كه از خدا مى ترسند يا بيشتر از آن، و مى گويند: پروردگارا چرا بر ما جنگ مقرر كردى؟ چرا تا مدت نزديكى ما را بتأخير نيانداختى؟ بگو متاع دنيا اندكى است، آخرت براى متقى بهتر است در آنجا حتى مقدار اندكى هم مظلوم نمى شويد.

78- هر كجا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد، گر چه در كاخهاى مستحكم باشيد، اگر بآنها خوبى رسيد گويند: اين از جانب خداست و اگر بآنها بدى رسد گويند: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 406

اين از جانب تو است. بگو همه

از جانب خداست اين گروه را چه شده كه نمى خواهند هيچ سخنى را بفهمند.

79- هر خوبى بتو رسد از جانب خداست و هر بدى كه بتو رسد از جانب خود تو است و ما تو را براى مردم پيغمبر فرستاديم و همين بس كه خدا گواه (اين مطلب) است.

80- هر كه پيغمبر را اطاعت كند محققا خدا را اطاعت كرده و هر كه (از طاعت او) سر بر تابد ما تو را بآنها نگهبان نفرستاده ايم.

كلمه ها

كفوا: كف به معنى دست و باز داشتن است كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ يعنى دست از جنگ باز داريد.

فتيل: فتل: تابيدن. فتيل: تابيده نخ هسته خرما. چركى كه ميان دو انگشت مى تابد. چيز جزئى را با آن مثل زنند.

بروج: دژ. كاخ. برج در اصل به معنى آشكار شدن است. دژ و كاخ را بواسطه آشكار بودن برج گفته اند، جمع آن بروج است.

مشيده: شيد (بفتح- ش) گچ كارى كردن و بالا بردن. مشيد: محكم يا مرتفع.

يكادون: كاد از افعال مقاربه به معنى نزديكى است «لا يكادون» يعنى نزديك نيستند يا نمى خواهند زيرا «كاد» به معنى اراده نيز آمده است.

يفقهون: فقه: فهم و درك. «يفقهون»: درك مى كنند.

حديث: حدوث: بوجود آمدن. حديث: چيز تازه، خبر باشد يا عمل.

حفيظ: نگهبان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 407

شرحها

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مدت سيزده سال در مكه بود، در اين مدت ياران آن حضرت از دست كفار در زحمت و شكنجه بودند، از آن حضرت مى خواستند كه اجازه جنگ بدهد ولى او مى فرمود كه هنوز به جنگ مأمور نشده ام، چون به مدينه هجرت فرمودند و مسلمانان قدرت يافتند دستور مبارزه مسلّحانه از جانب خداوند نازل گرديد، متأسفانه عده اى از ضعيف الايمانها اظهار نارضايتى كردند، در اين آيات صحبت از آنهاست. و مى فرمايد: ابتداء بآنها گفته شد دست نگه داريد و چون جهاد واجب گرديد گفتند: خدايا چرا باين زودى اين فرمان را فرستادى؟.

بعد مى گويد: علّت اين اكراه فرار از مرگ است حال آنكه مرگ بالاخره خواهد آمد و بعد مى فرمايد اينها خوبى را از جانب خدا و بدى را از جانب پيامبر مى دانند حال آنكه همه از جانب خداست آن گاه

فرموده خوبى از خدا و بدى از ناحيه انسان است و در آخر فرمايد اطاعت پيامبر اطاعت خداست على هذا نمى شود گفت: بدى از جانب پيامبر است.

77- أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ.

از لفظ «كفوا» روشن ميشود كه آنها مبارزه مسلّحانه را در مكه از آن حضرت خواسته اند ولى وقتش نرسيده بود فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً ترس از كفار اينكه آنها را بكشند مانند ترس از ذلت و عدم پيروزى اسلام در دنيا و عذاب خدا در آخرت. ترس اول در مقابل ترس دوم هيچ است البته اينها فقط گروهى بودند.

وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 408

اين كلام در ضمير آنها بود و زبانحالشان قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا بيجا از شهادت در راه خدا مى ترسيد، اين زندگى كه نمى خواهيد از آن دست برداريد متاع اندكى است، آخرت براى پاكان بهتر است در مقابل تقوى و شهادت از اجر شما ابدا كاسته نخواهد شد.

رجوع شود به «نكته ها».

78- أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ.

اگر امروز از جهاد امتناع كرديد كه مرگ از شما دور شود، آن بالاخره آمدنى است وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اين ضعيف الايمانها چون بفتح و غنيمت مى رسيدند مى گفتند اين از خداست و چون آشوب و قحطى و ناامنى كه لازمه هر

انقلاب است پيش مى آمد مى گفتند: اين از ناحيه پيامبر است كه اگر اين مبارزه را شروع نمى كرد چنين نمى شد نظير آنچه بنى اسرائيل به موسى مى گفتند: فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 131 در جواب فرموده: قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خوب و بدها همه معلولات علل و نظام كلّى جهان است و جز به خدا نمى تواند بستگى داشته باشد رجوع شود به «نكته ها» آن گاه در بيان ناآگاهى آنها فرموده: فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً اشاره است به آنكه اگر تدبر مى كردند، حقيقت را مى فهميدند. «حديثا» نكره در سياق نفى و مفيد عموم است يعنى: هيچ مطلب تازه اى را درك نمى كنند.

79- ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ.

چون آنها درك نداشتند لذا خطاب متوجّه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شده است، آنچه خوبى به انسان رسد از جانب خدا و آنچه بدى برسد از جانب خود انسان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 409

است در «نكته ها» روشن خواهد شد. وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً تو پيامبرى از جانب خدا و نمى شود سيئه از جانب تو باشد «للناس» دلالت بر عمومى بودن رسالت آن حضرت بر جهانيان دارد. اين جمله جواب سومين آنها كه مى گفتند:

حوادث ناگوار از جانب پيامبر است.

80- مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً.

اين آيه در عين حال كه مطلب مستقلّى است و اطاعت رسول را اطاعت خدا مى داند، مى تواند جواب چهارم از سخن آنها باشد كه آنكه طاعتش

طاعت خداست نمى شود حوادث بد به او منسوب شود. و اگر كسى از طاعت پيامبر اعراض كند پيامبر مسئوليتى ندارد.

نكته ها
هر چيز در وقت خود:

اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله تا در مكه بود اجازه جهاد نداد و يا دستورى از جانب خدا براى او نازل نگرديد معروف آن است كه براى هر چيز وقت معين و حساب شده اى است كه بايد مراعات شود و گرنه نتيجه بعكس خواهد بود، صلح امام حسن و قيام امام حسين عليه السّلام هر دو از اين مصداقند، تقيه نيز كه بحكم تغيير تاكتيك و تغيير سنگر است همين حكم را دارد، اين مسئله در تمام كارها جارى مى باشد.

نسبت كارها بخدا و انسان:

مردى به فرزندش ده تومان پول مى دهد و مى گويد:

با اين پول كتاب بخر مبادا مشروب بخورى. مرد با دادن اين پول در فرزندش دو قدرت ايجاد كرد يكى خريدن كتاب ديگرى خريدن مشروب، پيش از دادن پول، فرزندش نه قدرت كتاب خريدن داشت و نه قدرت مشروب خريدن. اگر فرزندش كتاب خريد اين هم از پدر است كه هم پول داده تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 410

و هم دستور كتاب خريدن و نيز از پسر است كه طرف خوب را اختيار كرده است و اگر مشروب خريد، بدى فقط به خودش بر مى گردد زيرا گرچه پول را پدر داده ولى بعد از دادن پول از خريد مشروب منع كرده است، اين فرزند است كه طرف بد را اختيار نموده است.

در اينجا خير و شر در يك نسبت به پدر بر مى گردد كه پول داده و قدرت ايجاد كرده و در نسبت ديگر شر فقط به فرزند عايد مى شود چنان كه گفته شد.

بنا بر اين حسنات و كارهاى طبع پسند از قبيل عافيت، نعمت، آزادى، رفاه و غيره كه به انسان روى مى آورند

همه از خداست كه وسائل آنها را براى بندگان فراهم آورده ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ سيئات و حوادث بعد از قبيل مرض، ذلت، مسكنت، فتنه و غيره راجع به خود انسان و بازتاب و اشتباهات او است وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ خدا فرمايد: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11.

اين آيه روشن مى كند كه حوادث بد از خداست و او نعمتها را به نقمت عوض مى كند ولى سبب و باعث آن اعمال انسانهاست. پس حوادث خوب و بد از نظر كلّى از خداست «لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه» و با نظر ديگر خوبى ها از خداست كه آنها را خواسته و وسيله فراهم آورده، بديها راجع به خود انسانهاست كه وسيله آن را فراهم آورده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 411

[سوره النساء (4): آيات 81 تا 84]

اشاره

وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (81) أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (82) وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّ قَلِيلاً (83) فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً (84)

81- مى گويند: كار ما اطاعت است (ولى) چون از نزد تو خارج مى شوند، گروهى از آنها شب هنگام

جز آنچه تو گفته اى مى كنند، خدا آنچه شب هنگام مى كنند مى نويسد، از آنها اعراض كن و بر خدا اعتماد نما خدا در كار ساز بودن كافى است.

82- آيا در اين قرآن تفكر نمى كنند اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف زيادى مى يافتند.

83- و چون خبرى از امن يا بيم به آنها رسد انتشارش مى دهند، اگر آن را به پيغمبر و سرپرستان خويش رجوع مى كردند، استنباط كنندگان آن را مى دانستند، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از شيطان پيروى كرده بوديد مگر اندكى از شما

84- در راه خدا پيكار كن، جز بر نفس خود مكلف نيستى مؤمنان را به پيكار ترغيب كن، شايد خدا شر كافران را باز دارد كه صلابت خدا محكمتر و عقوبتش سختتر است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 412

كلمه ها

برزوا: بروز به معنى آشكار شدن است، چون با «من- الى» همراه باشد به معنى خروج آيد. در آيه به معنى خروج مى باشد.

بيت: تبييت: انجام دادن كارى است در شب. «بيت الامر: عمله او دبره ليلا» يعنى: كار را در شب انجام داد موقعى كه مردم در بيوت خود هستند.

وكيل: كار ساز يتدبرون: تدبر: تفكّر. «تدبر الامر» يعنى به عواقب كار نظر كرد و در آن فكر نمود.

اذاعوا: ذيع: آشكار شدن. اذاعه: آشكار كردن.

يستنبطونه: استنباط به معنى استخراج است. نبط (بر وزن بشر) اولين آبى است كه در چاه ظاهر شود. بهر چه استخراج شده خواه با چشم ديده شود و يا دانسته شود مستنبط (بصيغه مفعول) گويند.

حرض: تحريض به معنى تشويق و ترغيب است (قاموس قرآن).

يكف: كف به معنى دست و بازداشتن است مراد از آن معناى دوم

است.

بأس: سختى، ناپسند، شر، عذاب، خوف و غيره. در اينجا مراد از اولى شر و ناپسندى است.

تنكيل: نكال عقوبتى است كه از آن ديگران عبرت گيرند، تنكيل: عقوبت كردن و مبالغه در نكال است. نكل (بكسر اول) زنجير، جمع آن انكال است.

شرحها

آيات شريفه مانند آيات قبلى راجع به مسلمانان بيمار دل و سست ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 413

است كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اظهار مى داشتند: ما در امر جهاد تسليم فرمان هستيم ولى وقت شب تدبير ديگرى مى كردند كه حاكى از عدم شركت در جهاد بود، اين كار از عدم دقت در آيات قرآن بود، و نيز چون خبرى از ايمنى يا شكست يا حمله كفّار مى شنيدند فورى ميان مردم منتشر مى كردند و سبب تزلزل مردم مى شدند حال آنكه لازم بود تملك نفس داشته و به مقام ولايت عرضه كنند تا تدبير لازم اتخاذ گردد، آن گاه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مأمور مى گردد كه خود به جهاد رود و ديگران را نيز باين عمل تشويق كند.

81- وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ.

«طاعة» تقديرش «امرنا طاعة» است يعنى كار ما اطاعت از فرمان تو است بَيَّتَ طائِفَةٌ حكايت از نقشه هاى شبانه دارد كه از فرمان آن حضرت سرپيچى كنند وَ اللَّهُ يَكْتُبُ حاكى است كه در مقابل اين نقشه پيش خدا مسئول هستند فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا اعراض ظاهرا براى آن است كه زمان لازم است تا مردم بتدريج اهميت مكتب را درك كنند و به آن

وفادار باشند نمى شود عجله كرد بايد مقدارى چشم پوشى كرد، توكل و اعتماد بر خدا براى آن است كه رهبر انقلاب نبايد از اين نقشه ها سست شود، بايد در تصميم خود جدى باشد و بداند كه خدا در كارساز بودن كافى است.

82- أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.

اين آيه در جواب نقشه شبانه آنهاست يعنى اگر درباره قرآن فكر كنند مى دانند كه از جانب خداست زيرا اگر از جانب خدا نبود در آن اختلاف زياد پيدا مى كردند «1» و چون از جانب خداست و خدا صلاح آنها را مى داند پس بايد

__________________________________________________

(1) رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 414

قبول كنند و به دستور رسول خدا كه دستور قرآن است عمل كنند لفظ «كثيرا» قيد توضيحى است كه در گفته انسانها نسبت به طول زمان اختلاف كثير به وجود مى آيد.

83- وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ «1».

اينگونه آن مسلمانان راز دار نبودند وقتى خبرى راجع بغلبه يا شكست مسلمانان مى شنيدند ميان مردم منتشر مى كردند حال آنكه وظيفه داشتند كتمان كنند، وحشت بوجود نياورند، اسرار را به دست دشمن ندهند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ضمير «علمه- يستنبطونه» راجع است به «امر»، ضمير «منهم» در آخر راجع است به رسول و اولى الامر. يعنى رسول و اولى الامر صدق و كذب آن خبر را استخراج كرده و آن گاه در اختيار آنها مى گذاشتند. بنا بر روايات تفسير مجمع البيان و صافى و سائر كتابها مراد از اولى الامر ائمه طاهرين عليهم السّلام مى باشند در

زمان غيبت بايد به حكام شرع و يا بمنصوب آنها رجوع نمود فكر مى كنم كه در صورت نبودن آنها بايد به حكام وقت رجوع كرد به علت مصلحت اسلامى «2» وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا به نظر مى آيد به وقت نزول آيه خطرى در پيش بوده كه خدا با تذكر اين نكته از آن جلوگيرى كرده است، مراد از «شيطان» شايعه پراكنان «3» و لفظ «الا قليلا» حكايت دارد كه مسئله بقدرى اهم بود كه جز خواص همه فريفته مى شدند. شايد مراد از فضل اللَّه، نزول آيه و از رحمت، تأثير آن در دلها باشد.

__________________________________________________

(1) ظاهرا اين آيه اشاره است به جريان بدر صغرى كه در آل عمران ذيل آيه 172 نقل شد. [.....]

(2) رجوع شود به نكته ها درباره شايعه پراكنى.

(3) نعيم بن مسعود بمناسبت شايعه پراكنى كه مسلمانان را سست كرد شيطان خوانده شده، زيرا شرير بود و شرارت كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 415

در سوره آل عمران ذيل آيه 172 جريان نعيم بن مسعود نقل گرديد كه مسلمانان را از رفتن به «بدر صغرى» مى ترسانيد و مى گفت: ابو سفيان با لشكرى بيكران بسوى شما مى آيند، اين دروغ مسلمانان را سست كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: بخدا اگر تنها خودم هم باشم بجنگ خواهم رفت، اين سخن به مردم روح بخشيد و در معيت آن حضرت خارج شدند.

84- فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه تفريع است بر مطلب آيات فوق و حاضر نشدن آنها بر جهاد، يعنى پس حالا كه آنها در جهاد سستى نشان مى دهند، تو

خودت در راه خدا جهاد كن، سنگينى آنها تو را ناراحت نكند زيرا فقط درباره خودت مكلف و مسئول هستى آنها را نيز تشويق كن، به نظرم اين دستور براى آن است كه، رهبر انقلاب در اينگونه مواقع بايد با تصميم قاطع خود قدم به ميدان گذاشته و بگويد: من بنا به وظيفه اى كه دارم اين كار را شروع مى كنم شما هم صلاح آن است كه با من بيائيد، اين بهترين شروع كار است چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان قربانى و بيرون آمدن از احرام در «حديبيه» همانطور كرد، ديگران نيز از وى پيروى كردند. عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا مراد از بأس ظاهرا سختگيرى است، اين آيه نتيجه آيه سابق است يعنى: شايد خدا سختگيرى و صلابت كفار را خنثى كند كه خدا در حمايت از حق سختگيرتر و در عقوبت با صلابتتر است.

نكته ها
تربيت تدريجى:

همه چيز در جهان از جمله تربيت اشخاص تدريجى است و مردم بتدريج روحيات خود را عوض مى كنند، تصميمات رهبران بايد بر اين روال باشد تا مفيد و مؤثر گردد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در مدت 23 تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 416

سال بتدريج احكام اسلامى را روشن و در ميان مردم پياده كرد و سيزده سال تمام در ساختن انسانها در مكه پيكار نمود فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ

اعجاز قرآن:

درباره لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ذيل آيه 23 سوره بقره: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا ... در نكته ها زير عنوان «اعجاز قرآن» توضيح داده ايم به آنجا رجوع شود.

شايعه پراكنى:

به مناسبت آيه وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ ... بايد دانست شايعه پراكنى يكى از علل تزلزل جامعه و سبب درهم ريخته شدن نقشه ها است، دروغپردازان بدين وسيله از پيشرفت كارهاى مفيد جلوگيرى كرده و در راه باطل قدم بر مى دارند اكنون كه سال 1399 قمرى و چند ماه از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى مى گذرد افراد ضد انقلاب با همه گونه شايعه پراكنى موجبات ناراحتى مردم را فراهم مى آورند، لازم است مسلمانان بيدار از اين نعره هاى ميان تهى هراس نكنند لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا در دوران رسول خدا (ص) كار بدينگونه بوده است كه قرآن هشدار مى دهد و در آيه لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ احزاب/ 60 شايعه پراكنان با تبعيد تهديد شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 417

[سوره النساء (4): آيات 85 تا 91]

اشاره

مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً (85) وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً (86) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً (87) فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (88) وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (89)

إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ

إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً (90) سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً (91)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 418

85- هر كس وساطت كند وساطت نيكو، وى را از آن بهره اى باشد و هر كه وساطت كند وساطت بد وى را از آن بهره اى باشد، خدا نگهدار همه چيز است.

86- چون سلامى به شما گفتند، بهتر از آن سلام كنيد يا همان را باز گردانيد كه خدا بر هر چيز حسابگر است.

87- خدا جز او معبودى نيست قطعا تا روز قيامت كه در آن شكى نيست شما را جمع مى كند كيست كه راستگوتر از خدا باشد.

88- چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان سرنگون كرده است آيا مى خواهيد آنكه را كه خدا گمراه كرده هدايت كنيد، هر كه را خدا گمراه كند هرگز راهى به هدايت او نخواهى يافت.

89- دوست دارند كه شما نيز مانند آنها كافر شويد و با آنها برابر باشيد، از آنها دوست مگيريد تا در راه خدا مهاجرت كنند و اگر اعراض كردند، آنها را بگيريد و بكشيد هر جا كه پيدا كرديد و از آنها دوستى و يارى مگيريد.

90- مگر آنان كه به قومى مى پيوندند كه ميان شما و آنها پيمانى هست يا پيش

شما آمده اند و سينه آنها تنگ شده از اينكه با شما و يا در معيت شما با قوم خويش بجنگند، و اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلط مى كرد و با شما مى جنگيدند، پس اگر از شما كنار شدند و جنگ نكردند و اطاعت عرضه نمودند خدا براى شما راهى بر عليه آنها قرار نداده است.

91- بزودى قوم ديگرى مى يابيد كه مى خواهند از شما و از قوم خود ايمن باشند و چون بفتنه و شرك رانده شوند در آن سرنگون شوند، پس اگر از شما كناره نگرفتند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 419

و اطاعت اظهار نكردند و دست باز نداشتند آنها را بگيريد و بكشيد هر كجا كه پيدا كرديد كه شما را بر آنها تسلطى آشكار داده ايم.

كلمه ها

شفاعة: واسطه بودن. شفع و شفاعة در اصل به معنى منضم كردن چيزى است به چيزى (بقره/ 48 نكته ها).

كفل: (بر وزن طفل) نصيب. بهره.

مقيت: نگهدارنده. توانا. «اقاته: حفظه- اقتدر عليه» منظور از آيه معناى اول است.

تحية: سلام كردن و ديگر نيكى ها. تحيت از سلام اعم است و در اصل ماده به معنى زنده ماندن و زنده نگه داشتن است إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ: چون با نيكى يا سلامى روبرو شديد».

فئتين: فئة: گروه. فئتين: دو گروه.

اركسهم: ركس و اركاس: وارونه كردن و برگشت دادن بحالت اوليه.

يصلون: وصول: رسيدن. «يصلون»: مى رسند و منتسب مى شوند.

حصرت: حصر (بر وزن خلق) تنگ گرفتن و بر وزن شرف به معنى تنگ شدن است.

اعتزلوكم: عزل: كناركردن. اعتزال: كنار شدن «اعتزلوكم»: كنار شدند از شما.

سلم: (بر وزن قلم) اطاعت، انقياد و تسليم شدن.

ثقفتموهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. «ثقفتموهم» مصادف شديد با آنها.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 420

شرحها

در اين آيات كه به آيات سابق متصل است، ابتدا دو مسئله كلّى نقل شده، يكى آنكه: واسطه بودن در كار نيك يا بد سبب پاداش يا كيفر واسطه هم مى شود، ديگرى آنكه اگر به شما سلام يا احسانى كند شما همانطور يا بهتر از آن مقابله بمثل كنيد، مطلب اول راجع است به آنكه مسلمانان مى خواستند درباره منافقان شفاعت و طرفدارى كنند، مطلب دوم مربوط به پيشنهاد صلح است كه از طرف كفار مى شود. آيات نشان مى دهد كه گروهى به مدينه آمده و اظهار اسلام كرده بودند سپس به محل خود باز گشته و با مشركان همكارى مى كردند، مسلمين اختلاف داشتند كه آيا با آنها بجنگند يا نه؟ آيات فرمايد: آنها يا بايد مهاجرت كرده به ديار اسلام آيند و يا بايد كشته شوند. مگر آنكه با هم پيمانان شما پيمان بسته باشند و يا به شما پيشنهاد صلح كنند .... حكم گروه هاى ديگر نيز همين است.

85- مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها.

اين يك قاعده كلّى در اسلام است كه اگر انسان در كار نيكى و يا در كار بدعتى واسطه و سبب باشد از آن پاداش يا كيفر مى برد هر چند كه خودش آن كار را نكرده است، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر كه امر بمعروف يا نهى از منكر كند و يا به كار نيكى دلالت يا اشاره كند او در آن امر شريك است. هر كه امر به بد كند و يا به آن دلالت و اشاره نمايد در آن

كار شريك است «1».

آمدن اين آيه به مناسبت آن است كه: شفاعت و واسطه بودن مسلمانان در ايمنى منافقان موجب گناهكارى آنها است. چنان كه خواهد آمد

__________________________________________________

(1) تفسير صافى: من امر بمعروف و نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء او دل عليه او اشار به فهو شريك.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 421

وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً اگر مقيت به معنى حافظ باشد اين جمله تهديد است به كسانى كه در كارهاى بد واسطه مى شوند و اگر به معنى توانا باشد اشاره است به اينكه خدا قادر است كه پاداش و كيفر هر گونه واسطه را بدهد.

86- وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها.

اين آيه نيز در بيان يك مطلب كلّى است كه اگر كسى به انسان سلام دهد يا نيكى كند لازم است در مقابل، نظير آن يا بهتر از آن را نسبت به طرف انجام دهد، آمدن اين آيه ظاهرا مقدمه قبول پيشنهاد صلح كفار است چنان كه خواهد آمد.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از تحيت سلام و سائر نيكى هاست مردى محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد شد و گفت: السلام عليك. حضرت در جواب فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه.

ديگرى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه.

حضرت فرمود:

و عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته.

سومى آمد و گفت: السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته. حضرت مانند او جواب داد. گفتند يا رسول اللَّه بر جواب سومى چيزى نيفزودى؟ فرمود: چيزى از تحيت براى من باقى نماند لذا همان را برگرداندم «1»

إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ حَسِيباً خدا حسابگر است و در مقابل همه اينها پاداش خواهد داد.

87- اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً.

به نظرم جمع كردن تا روز قيامت، مرگ مداوم انسانهاست كه از اوّل پيدايش به تدريج مى ميرند تا روزى كه نظام جهان از هم گسيخته شود على هذا مراد از يَوْمِ الْقِيامَةِ شروع فناى جهان است وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ زمر/ 68 وَ مَنْ أَصْدَقُ ... در مقام استدلال بصدر آيه

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 422

است، اين آيه چنان كه در الميزان فرموده: تعليل دو آيه اوّل است كه درباره شفاعت خوب و بد و تحيت بود. يعنى دقت كنيد كه در آينده روز جزائى هست.

88- فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده: گروهى به مدينه آمده تظاهر به اسلام كردند، سپس به مكه بر گشته اظهار شرك نمودند، آن گاه به يمامه سفر كردند، مسلمانان در جنگ با آنها اختلاف داشتند گروهى مى گفتند: آنها مسلمانند و عدّه اى مى گفتند: مشركند. آيه در مقام توبيخ مى گويد: چرا درباره منافقان دو گروه شده ايد بعضى جنگ را صلاح مى دانيد و بعضى نه، با آنكه خدا آنها را در اثر عملشان وارونه كرده اصلاح نمى شوند، در جنگ با آنها شك نورزيد أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا ظاهرا آنها كه مايل به جنگ نبودند احتمال مى دادند كه منافقان هدايت شوند ولى اين احتمال محلّى نداشت، كسى

كه خدا او را در اثر عملش گمراه كند راهى به هدايت ندارد، منافقان مورد نظر مصداق مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ بودند.

89- وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً.

«لو» به معنى اى كاش است يعنى نه تنها اميدى به هدايتشان نيست بلكه مى خواهند شما را هم مثل خود كافر گردانند فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ نتيجه سخن بالاست، پس كسى از آنها را دوست نداريد تا در راه خدا بديار اسلام بيايند و گرنه وظيفه فقط گرفتن و كشتن آنهاست وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً بى آنكه بخواهيد از وجودشان به عنوان دوست يا كمك بهره گيريد. آنها لياقت اين كار ندارند.

90- إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاءُوكُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 423

حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ

.در اينجا دو گروه از حكم «فخذوهم» استثنا شده است اول كسانى كه با هم پيمانان مسلمانان هم پيمان هستند دوم گروهى كه مى گويند: ما ناراحتيم از اينكه با شما به جنگيم يا در معيت شما با قوم خود به جنگيم.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ.

جمله معترضه است يعنى اين از لطف خداست كه آنها باين التماس در آمده اند و گرنه اگر خدا مى خواست آنها را بر شما مسلّط مى كرد، منظور آن است كه بر خود بنالند و خدا را فراموش نكنند، پس نتيجه اين مى شود: فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا مراد از القاء سلم، تسليم شدن به قرار داد صلح و از «سبيل» گرفتن و كشتن آنهاست.

اين

آيه نظير آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انفال/ 61 نشان مى دهد كه اسلام دين زندگى مسالمت آميز است اگر كفار حاضر بعدم تعرض و زندگى مسالمت آميز باشد، اسلام از آن استقبال مى كند. در تفسير صافى از تفسير قمى نقل شده كه اين آيه دستورى بود قبل از نزول سوره توبه و با نزول آن، اين حكم از بين رفت و در مجمع البيان از حسن و عكرمه نقل شده كه اين آيه و نظائر آن با سوره توبه نسخ شده اند ولى دليلى بر نسخ نداريم و اين آيات با آيات سوره توبه منافات ندارند جنگ يك حكم است، صلح و پيمان عدم تعرض حكمى ديگر.

91- سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها.

اينها مردمى بودند كه هم به مسلمانان دروغ مى گفتند و هم بقوم خود، نان را به نرخ روز مى خوردند و هر وقت مجال مى يافتند فورا طرف كفر را مى گرفتند و بر ضد مكتب حق قيام مى كردند، منظور از فتنه كفر و شرك است، وظيفه در برابر آنها بدين گونه است كه: فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 424

فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً

فرق اين گروه با گروه قبلى آن است كه: اينها در پيشنهاد صلح راستگو نيستند بلكه آن را دستاويز كرده اند. در مجمع البيان از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده آيه درباره عيينة بن حصين نازل گرديد كه در بلاد آنها قحطى روى داد، او به مدينه آمد و درخواست

كرد كه در «بطن نخل» ساكن شود و به مسلمانان تعرض نكند، او مردى بود منافق و ملعون، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باو لقب «الاحمق المطاع فى قومه» داد يعنى نفهمى كه قومش از او اطاعت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 425

[سوره النساء (4): آيات 92 تا 94]

اشاره

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلاَّ خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (92) وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً (93) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (94)

92- در خور شأن هيچ مؤمن نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه، هر كه مؤمنى را به خطا بكشد بر اوست كه بنده مؤمنى آزاد كند و خونبهايى يكسان او تسليم نمايد مگر آنكه ببخشند و اگر از قومى است كه دشمن شماست و او مؤمن است، وظيفه آزاد كردن بنده است، و اگر مقتول از گروهى است كه ميان شما و آنها پيمانى هست خونبهايى يكسان او تسليم شود و بنده اى آزاد گردد، و هر

كه نتواند دو ماه پى در پى روزه بگيرد، اين توبه اى از جانب خداست، خدا دانا و حكمت كردار است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 426

93- و هر كه مؤمنى را از روى عمد بكشد، جزاى او جهنم است كه پيوسته در آن باشد.

خدا بر او غضب و لعنت مى كند و براى او عذاب بزرگى آماده كرده است.

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون در راه خدا (جهاد) سفر مى كنيد تحقيق كنيد به كسى كه به شما سلام مى كند نگوئيد مؤمن نيستى كه در اينكار متاع دنيا را مى جوئيد غنيمتهاى بسيار در نزد خداست، شما پيش از اين چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد، پس بتحقيق بپردازيد كه خدا بآنچه مى كنيد داناست.

كلمه ها

خطاء: اشتباه.

تحرير: آزاد كردن.

رقبه: گردن. مراد از آن در متعارف برده است (تسميه شى ء باسم اشرف اعضاء).

ديه: خونبها. آن در اصل ودى است و او به هاء مبدل شده است (قاموس قرآن).

مسلمة: تسليم شده. داده شده از ماده سلم.

متتابعين: متتابع: پى در پى. متتابعين: دو چيز پى در پى.

متعمد: عمد: قصد. متعمّد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام مى دهد.

اعد: عتاد: آماده شدن اعتاد: آماده كردن «اعد» آماده كرده است.

تبينوا: تبين: آشكار شدن «تبينوا» فعل امر است يعنى تحقيق كنيد و آشكار سازيد.

عرض: (بر وزن فرش) آشكار شدن و آشكار كردن. عرض (بر وزن شرف):

چيز ناپايدار، در قرآن بمال دنيا عرض گفته شده ظاهرا از آن تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 427

مغانم: جهت كه مال دنيا خود نمايى مى كند.

مغانم: غنيمت: فائده اعم از غنيمت جنگى و غير آن مغانم جمع مغنم به معنى غنيمت است.

شرحها

در اين آيات احكامى چند درباره قتل نفس و آدم كشى بيان شده و در آيه اخير دستور داده شده: چون براى جنگ خارج شديد در شناختن دشمن تحقيق كنيد و بدون تحقيق و براى غنيمت كسى را نكشيد.

92- وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً.

در شأن نزول آيه آمده: عياش بن ابى ربيعه برادر مادرى ابو جهل مسلمان شده سپس مسلمانى را بى آنكه بداند مسلمان است كشت، نام مقتول حارث بن يزيد بوده، «ما» براى نفى اقتضاء است يعنى در خور شأن هيچ مؤمنى نيست كه مؤمنى را بكشد مگر از روى اشتباه وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا يعنى اگر كسى مؤمنى

را از روى اشتباه بكشد بايد برده اى آزاد كند و خونبهاى مقتول را باهل او بدهد مگر آنكه عفو كنند و خونبها نخواهند، عفو آنها صدقه ناميده شده زيرا آن كار خوبى است و هر كار خوب صدقه است «كل معروف صدقه» بنا بر روايات قتل خطايى دو گونه است يكى خطاى محض، مثل آنكه سنگى بپرنده اى مى انداخت اتفاقا انسانى كشته شد، ديگرى شبيه عمد و آن اينكه مى خواست كسى را تنبيه كند اتفاقا كشته شد. در اولى خونبها بر عهده اقوام پدرى قاتل (عاقله) است و در دومى بر عهده خودش.

در قتل خطاء يك برده را آزاد مى كند تا جاى كشته شده را پر كند، معلوم مى شود كه قرآن برده را مرده مى داند، از طرف ديگر چون به خانواده مقتول صدمه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 428

زده بايد با پرداخت خونبها آن را جبران كند.

فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ.

اين حكم دوم است و آن اينكه مقتول مؤمن است ولى خانواده او كافر حربى هستند در اين صورت فقط برده آزاد مى كند و به خانواده او چيزى نمى رسد.

وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ حكم سوم اينكه مقتول كافر از قومى باشد كه با مسلمانان پيمان صلح بسته اند در اين صورت بايد هم خونبها بدهد و هم برده مؤمن آزاد نمايد معلوم مى شود كه اسلام به مسئله پيمان بسيار اهميت مى دهد در اينجا ديه پيش از تحرير آمده به مناسبت احترام پيمان يعنى خونبها از آزاد كردن بنده مهمتر است بخلاف قتل مؤمن كه تحرير، اول ذكر شده

است فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ اگر برده پيدا نشد يا پول نداشت بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده: اگر يك ماه روزه بگيرد و يك روز از ماه دوم بآن متصل كند امر پى در پى بودن بوجود آمده است در صورت معذور بودن بقيه را قضا مى كند «1» تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً ظاهرا «توبة» راجع به هر يك از خونبها، برده و روزه است يعنى اين گونه جبران شدن قتل، رجوعى است از خدا به بنده كه اشتباه او را جبران نمايد، وصف عليم و حكيم حكايت دارد كه اين دستور از روى علم و حكمت صادر شده نه بدون دقت و بررسى.

93- وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً.

در تحقيق اين قتل دو شرط لازم است يكى اينكه دانسته و از روى عمد باشد دوم اينكه بداند كه مقتول مؤمن است. اين آيه تهديد شديدى است ولى اين عمل توبه پذير است و با آيات إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً زمر/ 53 إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ نساء/ 48 مى شود آن را مقيّد كرد.

__________________________________________________

(1) صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 429

در مجمع البيان از عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«هو جزائه ان جازاه»

يعنى جزاى قاتل عمد جهنم است اگر خدا مجازات كند گويد: اين بطور مرفوع از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز نقل شده است در الميزان آن را از تهذيب از

امام صادق عليه السّلام نقل كرده است.

در تفسير عياشى از حضرت صادق عليه السّلام ضمن خبرى نقل شده: اگر مؤمنى را از روى غضب يا براى دنيا كشته باشد پيش خانواده او مى رود و اقرار به قتل مى كند اگر از قتلش گذشتند خونبها مى دهد، برده اى آزاد مى كند، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد و شصت فقير را طعام مى كند تا به خدا توبه كند بهر حال قاتل عمدى مى تواند به وسيله توبه خود را از آتش نجات بدهد.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ.

در الميزان و تفسير صافى نقل شده: چون رسول خدا از خيبر بازگشت اسامة بن زيد را با جمعى به روستاهاى يهود در ناحيه فدك فرستاد تا آنها را باسلام دعوت كنند، مردى به نام مرداس بن نهيك از اهل فدك چون آمدن نيروى اسلامى را احساس كرد خانواده خود را بدامنه كوهى جمع كرد و مى گفت: اشهد الا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه، اسامه او را با نيزه اى از پاى در آورد، چون به مدينه آمد رسول خدا فرمود: مردى را كشتى كه شهادت بيكتايى خدا و رسالت من مى داد؟!! گفت يا رسول اللَّه آن كلمه را بخاطر آن كه كشته نشود مى گفت. حضرت در مقام تقبيح گفت: نه پرده را از قلبش برداشتى، نه آنچه با زبان گفت قبول كردى و نه آنچه در دلش بود دانستى. اسامه سوگند خورد كه ديگر كسى از اهل شهادتين را نكشد ... آيه شريفه در اين زمينه نازل

گرديد.

بهر حال اين آيه تذكر مى دهد كه تا تحقيق نكرده و دشمن را نشناخته ايد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 430

حمله نكنيد و بى گدار به آب نزنيد. تَبْتَغُونَ عَرَضَ حاكى است كه اين گونه كارها نوعا براى مال و اغراض دنيوى مى شود فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ حكايت دارد كه اگر براى خدا جنگيديد خدا شما را به غنيمت ها مى رساند. كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «كذلكم» اگر اشاره به تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا باشد معنى چنين مى شود: شما در گذشته در پى مال دنيا بوديد بى آنكه حق و باطل را در نظر آوريد، خدا بر شما لطف كرد و هدايت نمود پس بايد اكنون آن كارها را دوباره تكرار نمائيد و تكرار، «تبينوا» براى تأكيد و ذيل آيه براى تهديد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 431

[سوره النساء (4): آيات 95 تا 100]

اشاره

لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً (95) دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (96) إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً (97) إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً (98) فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً (99)

وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً

وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 432

95- مؤمنان نشسته از جهاد كه نقصى ندارند با مجاهدين كه با مالها و جانهاى خويش در راه خدا جهاد مى كنند، يكسان نيستند خدا مجاهدين با اموال و جانهاى خويش را بر نشستگان به مرتبه برترى داده و همه را وعده نيكو داده و مجاهدان را بر قاعدان به پاداش بزرگ فضيلت داده است.

96- (آن اجر) مرتبه ها و آمرزش و رحمت است و خدا آمرزنده و مهربان است.

97- كسانى در حال ظالم بودن بنفس خود، ملائكه جانشان را بگرفتند گفتند: در چه وضع بوديد؟ گفتند: مادر زمين بيچاره شده ها بوديم، گفتند: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه در آن مهاجرت كنيد، آنها جايشان جهنم است و بد سرانجامى است.

98- مگر بيچاره شدگانى از مردان و زنان و كودكان كه چاره اى نتوانند و راهى (براى فرار) نمى يابند.

99- آنها شايد خدا عفوشان كند، كه خدا بسيار عفو كننده و چاره ساز است.

100- هر كه در راه خدا مهاجرت كند در زمين جولانگاه بسيار و وسعت مى يابد و هر كه از خانه اش هجرت كنان به سوى خدا و رسول خارج شود سپس مرگ او را دريابد پاداش وى بعهده خدا بوده خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

قاعدون: قعود: نشستن. قاعد: نشسته. قاعدون: نشستگان. مراد كسانى هستند كه بجنگ نمى روند.

اولى الضرر: صاحبان آفت. مثل مريض، نابينا، لنگ و نظير آن كه از جهاد معذور مى باشند.

الحسنى: نيكو. حسنى وصف است مثل وعده حسنى (وعده خوب).

مستضعفين: كسانى كه عوامل خارجى و اختناق آنها را

ضعيف و بيچاره كرده است.

عسى: عسى چون به خدا نسبت داده شود براى ايجاد اميد در بندگان و به معنى جزم و قطع است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 433

مراغم: جايگاه. جولانگاه. رغام خاك نرم يا مطلق خاك است (قاموس قرآن).

سعة: فراخى و گسترش خواه در مكان باشد يا فعل.

عفو: بسيار عفو كننده.

شرحها

در اين آيات روشن شده اولا: وقتى كه جنگ از طرف پيشواى اسلام براى همه تعيين نشده باشد و در جنگ رفتن و نرفتن مختار باشند، در اين صورت آنها كه با جان و مال در راه خدا جنگيده اند بديگران برترى خواهند داشت ولى گروه دوم نيز اهل رحمتند، ثانيا: كسانى كه باختيار در بلاد كفار مانده و نتوانسته اند مسلمان زندگى كنند اهل عذاب هستند و عذرشان پذيرفته نيست مگر آنان كه امكان مهاجرت نداشته اند. ثالثا. كسانى كه در راه خدا مهاجرت كنند برفاه و آسايش خواهند رسيد و هر گاه در حين مهاجرت بميرند پاداششان با خداست.

95- لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ.

«اولوا الضرر» كسانى كه نقص بدنى دارند و از شركت در جنگ معذور هستند مثل لنگ، نابينا، مريض، پير و نظير آن چنان كه در آيه ديگر فرموده:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ ... توبه/ 91 در اين آيه فقير نيز از مصاديق «اولوا الضرر» است.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى.

آنها كه با جان و مال خود در راه توحيد و سعادت خلق جهاد مى كنند تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 434

بر آنها كه چنين نيستند برترى دارند وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى روشن مى كند كه اين در صورتى است كه احتياج به شركت آنها نباشد ولى وقتى كه از طرف امام و سرپرست مسلمين به جنگ خوانده شدند عدم شركت گناه كبيره است، آيه شريفه صورت واجب كفايى را بيان مى كند وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً اين جمله برترى مجاهدين را تكرار نموده و نشستگان را نيز تشويق مى كند، اما آنهايى كه در پشت جبهه و در شهرها هستند بايد همه گونه كمك بنمايند.

96- دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

اين آيه بيان اجر در آيه قبلى است «درجات» در اين آيه با «درجة» در آيه قبلى كه مفرد آمده منافاتى ندارد زيرا كه آن بيان فَضَّلَ اللَّهُ ... كه مطلق است و با «درجات» قابل جمع مى باشد «مغفرة» حكايت دارد كه جهاد موجب آمرزش گناهان نيز هست. وصف غفور و رحيم ظاهرا بتناسب هر دو آيه است.

97- إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها.

اينها كسانى هستند كه قدرت مهاجرت داشته اند ولى مهاجرت نكرده و در ديار كفر مانده اند، در نتيجه نه در پيشبرد توحيد سهمى داشته و نه موحد زندگى كرده اند اينها در برزخ مورد استيضاح ملائكه قرار مى گيرند و عذرشان پذيرفته نمى شود، اين آيه دلالت بر وجود عالم برزخ دارد و نيز بر وجوب هجرت از ديار كفر. انسان بايد براى زندگى محلى انتخاب كند كه بتواند مسلمان زندگى كند.

فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً يعنى: عذرشان پذيرفته

نيست و اهل عذابند. لازم بود هجرت كنند و در اين زمين وسيع براى مكتبشان و خودشان جايى پيدا نمايند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 435

98 و 99- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً.

«الا» استثناء منقطع است به معنى «لكن» يعنى: بيچارگانى كه نه توانايى دفاع دارند و نه راه فرار، خدا آنها را مى بخشايد، اينها مستضعفين واقعى اند نه گروه اول، آمدن لفظ «ولدان» به نظرم براى توضيح مطلب است يعنى آنها مانند كودكان توانايى دفاع و فرار ندارند، زنان و مردان در صورتى مستضعفند كه در اين حد باشند. «عسى» گاهى معناى حتميت مى دهد چنان كه در قاموس قرآن گفته ام «عفو» در آيه ظاهرا براى جبران كمبود و زدودن شقاوت آنهاست كه در اثر عدم اعمال نيك بوجود آمده است و گرنه آنها در اين زمينه گناهكار نيستند و نيز مى فهماند كه انسان در هر حال بعفو و غفران خدا نياز دارد.

100- وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً.

هجرت در راه خدا آن است كه: انسان براى پيشبرد راه توحيد و مبارزه بر عليه طاغوتها از ديار خود هجرت نمايد و آن بزرگترين سازندگى و ابتداى تكامل و ترقى انسان و مكتب اوست و نشانگر آن است كه براى انسان انقلابى مكتب مطرح است نه زندگى و خانواده چنان كه راه انبياء همين است يَجِدْ فِي الْأَرْضِ ... وعده پيش رفت و رفاه است. وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ

وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ گويند: چون آيه هجرت نازل شد مردى بنام جندب در مكّه بود، با آنكه بشدت مريض بود و گفت: به خدا من از آنها نيستم كه خدا استثناء كرده من در خود نيرويى مى يابم و براه بلدم به خدا در مكه نمى مانم مى ترسم در آن بميرم فرزندانش او را در سريرى بر دوش گرفته و از مكه بيرون بردند، او در منزل «تنعيم» يك فرسخى مكه از دنيا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 436

رفت آيه درباره او نازل گرديد، بهر حال اين گونه مردان كه در راه هجرت بميرند اجرشان با خداست. وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً اين جمله راجع به نتائج معين شده اين آيه است.

نكته ها
هجرت در راه خدا:

براى مردان بزرگ هدف مطرح است نه زندگى.

اين گونه مردان متعهد و مسئول پيوسته بفكر ايجاد جامعه توحيد و سعادت خلق هستند، ابراهيم از بابل إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي گويان به فلسطين مهاجرت مى كند، زن جوان و طفل صغير را به تنهايى در صحراى مكه رها مى نمايد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت مى كند، على بن ابى طالب براى تمشيت امور در كوفه ميماند، حضرت رضا براى اشاعه اسلام «مرو» را به جاى مدينه مسكن مى كند و ... مردان توحيد، عوض كنندگان تاريخ بشر، زندانها، تبعيدها، شكنجه ها، ميدانهاى جنگ، هجرتها را بجان مى خرند تا گوهر الهى را در جان مردم بپرورانند، اين اعمال در صورتى مفيد خواهد بود كه در راه توحيد و راه خدا و خلق باشد.

مستضعف:

مستضعف چنان كه گفته شد كسى است كه در اثر اختناق و فشارهاى ستمگران از حق خود محروم و بيچاره شده باشد، مانند همه ملل استعمار زده كه استعمار گران بوسيله عوامل خود آزادى و رفاه را از آنها گرفته اند، از روايات اهل بيت عليهم السّلام معلوم مى شود كه آنان كه حق بر آنها روشن نشده مستضعفند، همچنين بلها و آنان كه كم درك اند مشروح اين مطلب در قاموس قرآن ماده (ضعف) بيان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 437

[سوره النساء (4): آيات 101 تا 104]

اشاره

وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً (101) وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (102) فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً (103) وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (104)

101- و چون در زمين سفر كنيد براى شما گناهى نيست كه از نماز كوتاه كنيد اگر بترسيد كه كفار شما را غافلگير كند زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند.

102- و

چون در ميان مجاهدين باشى و بخواهى براى آنها نماز بپا كنى، گروهى از آنها با تو به نماز برخيزند و اسلحه خود را برگيريد و چون نماز خواندند در پشت سر شما (روبروى دشمن) باشند، و طائفه ديگر كه نماز نخوانده است بيايند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 438

و با تو نماز بخوانند و احتياط بدارند و اسلحه خويش را برگيرند كفار خوش دارند كه اى كاش از سلاحهاى خود و كالاهاى خويش غافل شويد تا يكباره به شما حمله كنند و بر شما گناهى نيست اگر از باران زحمتى داشتيد يا بيمار بوديد، اين كه سلاحهاى خويش را بزمين گذاريد ولى احتياط خود را بداريد كه خدا براى كفار عذابى خوار كننده آماده كرده است.

103- و چون نماز را تمام كرديد خدا را ايستاده، نشسته و خوابيده ياد كنيد و چون ايمن شديد نماز را (بطور معمول) بپا داريد كه نماز براى مؤمنان نوشته وقتدارى است.

104- در تعقيب كردن آن گروه سستى مكنيد اگر شما رنج مى بريد آنها نيز چنان كه شما رنج مى بريد، رنج مى برند و شما از خدا چيزى اميد داريد كه آنها ندارند و خدا دانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

جناح: ميل از حق. آن با گناه، محذور و مسئوليت هم معنى است (قاموس قرآن).

تقصروا: قصر به چند معنى آيد از جمله كوتاه كردن و كم كردن «ان تقصروا» اينكه كم كنيد.

يفتنكم: فتنه در اينجا به معنى غافلگير كردن است «ان يفتنكم» اينكه غافلگير كند شما را.

اسلحه: سلاح: هر چيزى كه با آن به جنگند. جمع آن اسلحه است.

امتعتكم: متاع: لذت بردن و چيزى كه از آن لذت برند (مال

دنيا) جمع آن امتعه است.

قياما: قائم: ايستاده: جمع آن قيام است. قاعد: نشسته. جمع آن قعود است.

جنوبكم: جنب: پهلو جمع آن جنوب است عَلى جُنُوبِكُمْ بر پهلوهايتان تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 439

يعنى وقت خوابيدن.

حذر: (بر وزن شرف و علم) پرهيز. احتراز از شى ء مخوف. آن در آيه به معنى احتياط است.

اطمأننتم: اطمينان: سكون و آرامش خاطر. «اطمأننتم» به آرامش خاطر رسيديد.

موقوت: وقتدار. اسم مفعول است. وقت: مقدارى از زمانى كه براى كارى معين شده باشد.

تهنوا: وهن: ضعف و ناتوانى «لا تهنوا» سست و ناتوان نشويد.

ابتغاء: بغى: طلب، ابتغاء طلب شديد.

تألمون: الم: درد، تألمون: به رنج مى افتيد. «يألمون» به زحمت مى افتند.

شرحها

در اين آيات صلوة خوف كه به جاى چهار ركعت دو ركعت خوانده مى شود توضيح داده شده و در آخر تشويق شده كه مشركان را تعقيب كنند و در پى گيرى آنها سستى بخرج ندهند.

101- وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا.

ضرب در ارض به معنى مسافرت، كوتاه كردن نماز دو ركعت خواندن نمازهاى چهار ركعتى است، ظهور آيه در صلاة خوف است نه در مطلق مسافرت و نيز مختار بودن قصر را مى رساند نه وجوب آن را، از اين جهت شافعى حكم باختيار داده است ولى روايات اهل بيت عليهم السّلام صريح است در اينكه مراد از آيه وجوب قصر است و آن گهى به نظر مى آيد كه قصر صلوة ابتدا در صلوة خوف شروع شده سپس به موجب روايات در مطلق سفر واجب شده و لو خوف هم نباشد در تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 440

جوامع الجامع فرموده: قصر بنص قرآن

فقط در صلوة خوف است كه فرموده إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ ... و در حال امن بنص رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ثابت است إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً علّت غافلگير كردن است چون دشمن هميشه در اين فكر بسر مى برد.

102- وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ.

اگر بخواهند در ميدان جنگ نماز خوف را با جماعت بخوانند ترتيبش چنين است: يك دسته از مجاهدين در برابر دشمن قرار مى گيرند دسته ديگر با امام نماز مى خوانند اما يك ركعت با آنها مى خواند و در ركعت دوم منتظر مى ماند، آنها يك ركعت به تنهايى مى خوانند، سلام مى دهند پس در جاى مجاهدين در روبروى دشمن قرار مى گيرند، مجاهدانى كه در روبروى دشمن بودند بامام اقتداء مى كنند، امام يك ركعت با آنها مى خواند و مى نشيند آنها برخاسته ركعت دوم را به تنهايى مى خوانند و بامام مى رسند آن گاه امام سلام داده نماز را با هم تمام مى كند، در بعضى روايات هست كه امام در ركعت دوم، سلام مى دهد و از نماز خارج مى شوند آنها ركعت دوم را خود مى خوانند و سلام مى دهند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در «حديبيه» و در جنگ «ذات الرقاع» نماز خوف را همين طور خواندند. اينك الفاظ آيه.

وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ اى پيامبر آن گاه كه در ميان مجاهدين بودى خواستى با آنها نماز بخوانى فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه همانند كه به امام اقتدا مى كنند، بايد اسلحه را با خود داشته باشند فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ مراد از «سجدوا» خواندن نماز و تمام كردن آنست يعنى چون نماز را خواندند در پشت

سر شما و روبروى دشمن قرار گيرند وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ اين طائفه دوم است كه در برابر تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 441

دشمن قرار گرفته بود كه مى آيند و با امام نماز مى خوانند ولى بايد اسلحه همراه داشته و نيز احتياط و هشيارى را از دست ندهند لفظ «اسلحتهم» روشن مى كند كه مراد از «حذر» احتياط و هشيارى است، وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً علّت دستور فوق است منظور از «يميل ون» حمله همگانى است «لو» به معنى «اى كاش» است وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ در ضرورت مثل باران يا مرض مانعى نيست كه سلاح را بزمين گذاشته و نماز بخوانند ولى بايد با احتياط باشند. إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً اين قسمت نتيجه هشيارى مؤمنين است اين عذاب ظاهرا شكست و خوارى آنهاست. و نيز آيه شريفه روشن مى كند كه نماز و ارتباط با خدا به هيچ وجه نبايد ترك شود.

103- فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ.

چون نماز خوف تمام شد، بايد پيوسته خدا را ياد كنند و از او غافل نباشند، ايستاده، نشسته و خوابيده. فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ يعنى چون بحال ايمنى رسيديد نماز را طبق معمول بپا داريد إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً يعنى نماز يك وظيفه وقتدار است بايد در وقتش خوانده شود وقت خوف باشد يا ايمنى لكن با قصر و اتمام فرق مى كند.

104- وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ

الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً.

دستورى عجيب و قابل دقت است مى گويد: در تعقيب و تار و مار كردن دشمن سست نباشيد، دشمن و شما هر دو در زحمت و فشار شريك هستيد اما شما در مقابل رنج از خدا پاداش خواهيد يافت ولى آنها دست خالى هستند خدا از روى علم و حكمت اين فرمان را صادر مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 442

[سوره النساء (4): آيات 105 تا 115]

اشاره

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً (105) وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (106) وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً (107) يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً (108) ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً (109)

وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً (110) وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (111) وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً (112) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (113) لا خَيْرَ

فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً (114)

وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 443

105- ما اين كتاب حق را بتو نازل كرديم كه طبق آنچه خدا بتو فهمانده ميان مردم داورى كنى، (پس داورى كن) و طرفگير خائنان مباش.

106- و از خدا آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده است و مهربان است.

107- و از آنها كه بخويشتن خيانت مى كنند دفاع مكن كه خدا كسى را كه خيانتگر و گناه پيشه است دوست نمى دارد.

108- از مردم شرم مى كنند اما از خدا شرم نمى كنند با آنكه خدا هنگامى كه سخنى در شب به خلاف رضاى او مى سازند، با آنهاست و به آنچه مى كنند احاطه دارد (و ميداند).

109- بدانيد شما اشخاصى هستيد كه در زندگى دنيا از آنها دفاع كرديد اما روز قيامت چه كسى از آنها دفاع مى كند يا چه كسى وكيل و كار ساز آنها مى شود؟

110- هر كس بدى كند و يا به خويشتن ستم كند، سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را آمرزنده و مهربان مى يابد.

111- و هر كس گناهى كند بضرر خويش مى كند، خدا دانا و حكمت كردار است.

112- و هر كس خطا يا گناهى كند سپس آن را بگردن بيگناهى اندازد بهتانى و گناهى آشكار را بدوش گرفته است.

113- اگر كرم و رحمت خدا نبود گروهى از آنها مى خواستند تو را گمراه كنند ولى جز خويشتن را گمراه نمى كنند و بتو هيچ ضررى

نمى زنند و خدا اين كتاب و حكمت را بر تو فرستاده و آنچه را كه ندانسته بودى آموخته و كرم خدا بر تو بزرگ است.

114- در بيشتر سخنان سرى آنها فائده اى نيست مگر آنكه بصدقه دادنى، يا بكار نيكى و يا باصلاحى ميان مردم فرمان دهد، هر كه اينها را براى رضاى خدا انجام دهد، بزودى باو پاداش بزرگى مى دهيم.

115- و هر كه بعد از روشن شدن حق، با اين پيامبر مخالفت كند و بغير طريقه مؤمنان رود، او را بآنچه دوست مى دارد وا مى گذاريم و به جهنم وارد مى كنيم كه سرانجام بدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 444

كلمه ها

خصيم: كثير المخاصه. منظور از آن در آيه مدافع و طرفگير است.

يختانون: اختنان: خيانت كردن. «يختانون» خيانت مى كنند.

خوان: خائن: خيانت كننده. خوان: بسيار خيانت كننده (صيغه مبالغه) اثيما: اثم: گناه. آثم: گناهكار. اثيم: پيوسته گناهكار (گناه پيشه).

يستخفون: خفاء: پنهانى. استخفاء: پنهان كردن «يستخفون» يعنى پنهان مى كنند.

يبيتون: بيت: مسكن. تبييت: انجام دادن كار در وقت شب «يبيتون» يعنى در وقت شب مى سازند (وقتى كه مردم در بيوت خود هستند).

محيط: حوط: فرا گرفتن. احاطه فرا گرفتن و حفظ است. محيط فرا گيرنده و نگهدارنده.

جادلتم: جدال: منازعه و مخاصمه. مراد از آن در آيه دفاع كردن است.

يرم: رمى به معنى انداختن و نيز به معنى نسبت دادن چيزى بديگرى است مراد از آن در آيه معناى دوم است.

برى ء: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برى ء: كسى كه از نسبت بد بر كنار است (بيگناه).

بهتان: بهت: تحير. بهتان: دروغى كه شخص را متحير مى كند (دروغ بهت آور).

نجوى: آهسته گفتن. سخن آهسته و سرى. اسم و مصدر هر دو آمده است.

مرضاة:

رضا، رضوان و مرضاة: خوشنودى. اين كلمه مفرد است نه جمع.

يشاقق: شقاق: جدايى و مخالفت وَ مَنْ يُشاقِقِ كسى كه مخالف كند.

نوله ما تولى: يعنى ولى و سرپرست مى كنيم او را به آنچه دوست دارد و پيروى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 445

شرحها

ظهور آيات در آن است كه قضيّه اى اتّفاق افتاده، عده اى از خائنان خود را مخفى كرده و براى تبرئه خود و نسبت دادن جرم بديگرى شبانه نقشه كشيده اند. و حتى خواسته اند فكر پيامبر را هم منحرف كنند و بسوى خود كشند ولى خداوند موضوع را به آن حضرت روشن فرموده است.

در مجمع البيان نقل مى كند: در مدينه سه برادر بودند بنام بشر و بشير و مبشر كه آنها را «بنو ابيرق» مى گفتند، بشير در شعر خود ياران رسول خدا را هجو مى كرد و به ديگران نسبت مى داد، هر سه برادر فقير و نادار بودند، بشير بخانه رفاعة بن زيد نقبى زد مقدارى طعام و يك شمشير و يك زره دزديد، رفاعه به قتاده برادر زاده خود كه از اهل بدر بود شكايت كرد، قتاده و رفاعة در تعقيب دزد بودند، بنو ابيرق گفتند: اشياء شما را «لبيد بن سهل» دزديده است، لبيد كه مرد آبرومندى بود گفت: اى پسران ابيرق. مرا به دزدى متهم مى كنيد؟

حال آنكه خود به اينكار سزاواريد شما منافقيد، رسول خدا را هجو مى كنيد و به قريش نسبت مى دهيد. بايد حقيقت امر را بگوئيد و گرنه با شما خواهم جنگيد آنها چون اين بشنيدند با او مدارا كردند.

قتاده محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه يك خانواده بدنام خانه عموى مرا سوراخ

كرده، طعام و سلاح او را دزديده اند، حضرت فرمود به كارتان رسيدگى مى كنم، مردى بنام «اسيد بن عروه» به طرفدارى از بنو ابيرق عده اى را جمع كرده پيش رسول خدا آمدند و گفتند: يا رسول اللَّه قتاده و عمويش رفاعه، آبروى خانواده ما را مى برند و به ما تهمت دزدى مى زنند، سپس قتاده پيش رسول خدا آمد تا درباره قضيه با آن حضرت گفتگو كند، حضرت باو شديدا پرخاش كرد و گفت: مى خواهى آبروى يك خانواده آبرومندى را ببرى؟! تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 446

قتاده از نزد آن حضرت برخاست و نزد عمويش آمد و گفت: اى كاش مرده بودم و با رسول خدا سخن نمى گفتم عمويش گفت: خدا يار ماست، آيات فوق در اين باره نازل شد بشير پس از شنيدن آيات به مكه فرار كرد و مرتد شد، فكر مى كنم اين شأن نزول كليدى باشد براى فهم هر چه بيشتر آيات.

105- إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً.

مراد از «لتحكم» حكومت و داورى است، منظور از بِما أَراكَ اللَّهُ شناساندن داورى است كه از آيات استفاده كرده ميان مردم داورى كند، اين همان عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ

است كه در آيه 113 خواهد آمد «بالحق» وصف كتاب است يعنى ما قرآن را براى تو نازل كرديم تا ميان مردم با آنچه خدا نشان داده داورى كنى پس قضاوت كن و مدافع خائنان مباش.

106- وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً.

ظهورش در آن است كه موجبى براى استغفار پيش آمده است ولى از آيه فوق چنين چيزى فهميده نمى شود در الميزان فرموده: ظاهرا استغفار

آن است كه از خدا بخواهد كه او را به مدافعه از خائنان متمايل نكند يعنى: از خائنان دفاع مكن و از خدا بخواه كه تو را به اين كار متمايل نكند. در اين صورت يكى از معانى غفور بودن خدا آن است كه شخص را از متمايل بودن بگناه باز مى دارد.

107- وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً

.خيانت بر ديگران خيانت بر خويشتن است كه وبال آن بالاخره بخود انسان بر مى گردد و يا از اين جهت كه جامعه اسلامى در حكم يك پيكر است على هذا خائن به ديگران، خائن به خويشتن است مثل: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ نساء/ 29 كه گذشت. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 447

اين آيه دنباله وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ ... است يعنى: براى خائنان مدافع مباش و از آنها دفاع مكن. لفظ «يختانون» مفيد استمرار است كه مرتكب خيانت با استمرار آن، بسيار خائن و هميشه گناهكار مى شود، آمدن خوان و اثيم نيز بدين مناسبت است و گرنه، خدا خائن و آثم را نيز دوست نمى دارد، جمله إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ ...

علت «لا تجادل» است يعنى از كسى كه خدا دوستش نمى دارد چرا دفاع مى كنى.

108- يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

.چون پنهان كردن از خدا مقدور نيست و قرآن آن را به صورت قبول نقل مى كند پس مراد از استخفاء حيا و شرم است يعنى از مردم شرم مى كنند و قضيه را از آنها پنهان مى دارند ولى از خدا شرم نمى كنند با

آنكه شب هنگام كه دروغ مى سازند خدا با آنها است و خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد، آيه روشن مى كند كه ماجراى بخصوصى در كار بوده است. چنان كه در شأن نزول نقل شد.

109- ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا

.اين آيه خطاب به عموم است كه اگر شما خطا كاران را در دنيا تبرئه كنيد در آخرت از چنگ خدا فرار نتوانند كرد و مدافعى نخواهند داشت.

110- وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً

.ظاهرا مراد از «سوء» خيانت و جنايت به ديگران و از يَظْلِمْ نَفْسَهُ

گناه ما بين خدا و انسان است، قبول استغفار در صورت اول مشروط بحليت گرفتن از طرف است، يَجِدِ اللَّهَ ...

حكايت از قبول توبه دارد. در نهج البلاغه آمده: تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 448

«من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة»

هر كه موفق به استغفار شد از آمرزش محروم نمى شود. مراد از آيه آن است كه گناه قابل جبران است خواه نسبت به خدا باشد يا نسبت به بندگان خدا.

111- وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

.يعنى برگشت اعمال بد به خود انسان است، خدا به گناهان دانا و اين اثر از روى حكمت است به نظرم اين آيه مقدّمه است براى آيه بعدى.

112- وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً

.اين آيه اشاره به دزديدن طعام و سلاح و نسبت دادن به ديگرى است چنان كه در شأن نزول نقل شد ولى مضمون آن كلّى است،

به نظرم مراد از خطيئه آنست كه غير عمدى باشد مثل قتل خطا و نحو آن، ولى اثم آنست كه از روى عمد واقع شود، الميزان احتمال مى دهد اوّلى مربوط به گناهى است ما بين انسان و خدا مثل روزه خوردن و غيره. به هر حال منظور آنست كه هر كس خطايى يا گناهى مرتكب شود و آن را به ديگرى نسبت دهد بهتان و گناهى آشكار به گردن گرفته است، بهتان نسبت به شخص بهتان زده، گناه نسبت به خود عمل است.

113- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

.مراد از «همّت» ظاهرا تأثير قصد آنهاست يعنى اگر وحى و رحمت خدا نبود قصد آنها در تو اثر مى كرد و تو را بطرفدارى از خائنان وا مى داشت ولى چون فضل خدا با تو است اضلال، به خودشان باز مى گردد زيرا اضلال ديگران گناه و هر گناه ضلالت است و به تو هيچ ضررى در اين زمينه نمى زنند. وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

اين تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 449

قسمت علّت ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ ءٍ

است يعنى با اين انزال و تعليم و حمايت و فضل بزرگ خدا، به تو ضررى نتوانند زد و از داورى به حق منحرف نتوانند نمود.

114- لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ.

به مناسبت نقشه كشى و دروغسازى خائنانه آنها، اين آيه بطور قاعده كلّى آمده كه در بسيارى از جلسات سرّى مردم فائده اى نيست

مگر اجلاس سرّى كسى كه به كمك به ديگران يا كار نيك و يا اصلاحى فرمان دهد و از نشست آنها، دردى درمان پذيرد وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً اين گونه جلسات و تصميمات پاداش خدايى را در پى دارد.

115- وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً.

مراد از «تولّى» دوست داشتن است نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى يعنى: او را به آنچه دوست مى دارد ولى و سرپرست مى كنيم، اين كنايه از سلب توفيق و رها كردن انسان است با عملش، آنكه پس از روشن شدن مطلب، باز با پيامبر از در مخالفت آيد و راهى جز راه مؤمنان رود، به فكر هدايت نيست قهرا توفيق از او سلب شده و اهل آتش خواهد بود، اين آيه، در حالى كه يك قاعده كلّى است، ولى با آنچه در شأن نزول نقل گرديد مربوط است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 450

[سوره النساء (4): آيات 116 تا 126]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (116) إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلاَّ شَيْطاناً مَرِيداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً (118) وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً (119) يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (120)

أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً (121) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً (122) لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (123) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً (124) وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً (125)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 451

116- خدا نمى بخشد كه به او شرك آورند، جز اين براى آنكه بخواهد مى بخشد و هر كه به خدا شرك آورد گمراه شده، گمراهى دور.

117- نمى خوانند جز خدا مگر منفعلها را، و نمى خوانند مگر شيطان بيفائده را.

118- خدا او را لعنت كرده و او گفته كه از بندگانت سهم معينى خواهم گرفت.

119- حتما گمراهشان مى كنم و حتما آرزومندشان مى كنم و حتما وادارشان مى كنم كه گوش چهار پايان را بشكافند و وادارشان مى كنم تا دين خدا را تغيير دهند، و هر كس جز خدا شيطان را مطاع گيرد زيان كرده است زيانى آشكار.

120- شيطان آنها را وعده مى دهد و آرزومند مى كند شيطان جز فريب به آنها وعده نمى دهد.

121- آنها جايشان جهنم است و از آن فرارگاهى نمى يابند.

122- آنهايى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند حتما آنها را به بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است داخل مى كنيم، در آنها جاودانانند، وعده خدا حق است و كيست كه

از خدا راستگوتر باشد.

123- نه به آرزوهاى شماست و نه به آرزوهاى اهل كتاب، هر كه كار بدى كند مجازات بيند و جز خدا برى خود دوست و يارى نمى يابد.

124- و هر كس از كارهاى شايسته كند، مرد باشد يا زن حال آنكه مؤمن است، آنها داخل بهشت مى شوند و به قدر جاى منقارى مظلوم نمى شوند.

125- كيست بهتر باشد در دين از آنكه به خدا تسليم شده، نيكو كار است، پيرو دين ابراهيم و موحد است، خدا ابراهيم را بدوستى گرفته است.

126- آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد.

كلمه ها

اناثا: انث: انفعال و نرم شدن، انيث: آهن نرم. اناث جمع انثى ظاهرا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 452

مريدا: به معنى منفعلهاست.

مريدا: مرد: عارى بودن و مستمرّ بودن. شجرا مرد: درختى كه از برگ عارى و خالى است شيطان مريد يعنى شيطان عارى از فائده (بى فائده).

مفروض: فرض: قطع. مفروض: قطع شده و معيّن شده. نصيب مفروض:

حصّه معيّن.

امنينهم: منى (بر وزن عقل): اندازه گيرى. تمنّى: آرزو كردن زيرا كه آرزو در ذهن انسان اندازه گيرى شده است «امنينّهم»:

بآرزو وادار مى كنم آنها را.

يبتكن: بتك: بريدن. «يبتكنّ» قطع مى كنند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

غرور: غرّ و غرور: فريب دادن و تطميع. ممكن است آن، در آيه به معنى فاعل و فريبنده باشد.

محيص: حيص: عدول. بر كنار شدن. محيص اسم مكان است به معنى قرارگاه و محلّ بر كنار شدن.

قيلا: قيل و قول به معنى مطلق سخن گفتن است.

امانى: امنيّه: آرزو. امانّى جمع آن است.

نقير: خال يا فرو رفتگى كوچكى است در پشت هسته خرما گويى منقارى به آنجا زده اند

شى ء سبك و حقير را با آن مثل مى زنند و نيز به معنى تراشه است.

حنيف: حنف (بر وزن شرف): ميل به حق. حنيف: مايل به حق (موحّد).

خليل: خلّه: محبت و دوستى. خليل: دوست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 453

شرحها

در اين آيات روشن شده كه مخالفت با رسول خدا از مصاديق شرك است، مشركان كه از خدا بريده اند معبودهاى باطل و شيطانى بى فائده را مى خوانند.

شيطان از مهلت خدا سوء استفاده كرده به فكر اغفال بندگان است، پيروان او اهل آتش و پيروان خدا و عدل اهل سعادتند و نيز روشن شده كه مسلم در مقابل اعمال خود مسئول است، در پايان در رفع اين اشكال كه چرا اسلام بدون عمل اثرى ندارد، فرموده خوبى دين روشن است ولى آن طريقيّت دارد، تعيين كننده سعادت و شقاوت عمل است.

116- إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ.

اين آيه مطلب مستقلّى است، در عين حال روشن مى كند كه مخالفت با رسول خدا و پيروى از غير راه اسلام از اقسام شرك است «1» عدم آمرزش شرك در صورتى است كه شخص، مشرك از دنيا برود و گرنه در دنيا هر گناهى با توبه قابل آمرزش است، منظور از يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ آنست كه گناهان غير از شرك قابليت آمرزش دارند نه اين كه حتما بخشوده خواهند شد وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً شرك بريدن از خداست و چنان دور شدن از خداست كه در آخرت رسيدن به خدا ندارد ولى در گناهان ديگر دور شدن از خدا مثل شرك نيست.

117- إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ

يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً.

با در نظر گرفتن اين كه انث به معنى انفعال و نرم شدن است و با در نظر گرفتن آياتى نظير إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ اعراف/ 194 إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً حجّ/ 73

__________________________________________________

(1) چنان كه در آيه وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ .... روشن شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 454

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً فرقان/ 3 معلوم مى شود كه مراد از اناث منفعلها و كار پذيرها است كه بايد آنها را بتراشند و بسازند و بشكلى در آورند و آنها، فاعل و مختار و مستقل و كارساز و آفريننده نيستند يعنى بجاى خدا موجودات ناتوان و بى نفع و ضرر و نيز شيطان بيفايده را مى خوانند.

118- لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً.

نصيب معين شيطان همان پيروان او هستند كه فرموده: إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ نحل/ 100 آيه دليل است به اينكه شيطان موجود مستقلّى است.

119- وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ.

بيان نصيب مفروش است «اضلّنهم» شامل همه مذكورات بعدى است، ذكر آنها به علت اهميّت آنهاست، عرب گوش بعضى از چهار پايان را شكافته گوشت و سوار شدن آنها را حرام مى دانستند چنان كه در ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ ... مائده/ 103 آمده است لفظ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ در جاى حرام كردن حلال و در عين حال

ذكر بدعت مشركان است. در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده مراد از خَلْقَ اللَّهِ دين خدا است در اين صورت منظور بدعت گذاردن در دين است كه آن را تغيير مى دهد در تفسير عياشى خَلْقَ اللَّهِ امر اللَّه معنى شده است يعنى مردم در اثر پيروى از شيطان چنان كارهايى مى كنند و دين خدا را تغيير مى دهند وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً مراد از ولىّ، سرپرست و مقتدا است اين قسمت تذكّر است به آنان كه از شيطان پيروى مى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 455

120- يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً.

اينها خيالات باطله است كه از طرف شيطان القاء مى شود و جز اوهام فريبنده نيستند الميزان «يمنيهم» را آرزوهاى ناشى از وعده دروغ دانسته است.

121- أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً.

كيفر فريفته شدگان آتش است و از آن راه فرارى نتوانند يافت.

122- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا.

در وصف نهرهاى بهشتى مكرّر تذكر داده ايم و آن در سوره قتال آمده است وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا در تقدير «وعد اللَّه ذلك وعدا حقا» است، آن با وَ مَنْ أَصْدَقُ ... حتمى بودن اين وعده را مى رساند.

123- لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

گويى مسلمانان خيال مى كردند چون مسلمانند بايد خيانت آنها ناديده گرفته شود، يهود اگر در اين قصّه بى گناه هم باشد مانعى نيست كه خيانت

به آنها نسبت داده شود بنا بر آنكه در شأن نزول ديگر آمده كه مى خواستند دزدى را به يك يهودى نسبت بدهند و يا اينكه چنين فكرى مطلقا در آنها و اهل كتاب بوده است آيه روشن مى كند كه هر كس كار بدى انجام دهد مجازات خواهد ديد و يار و مدافعى نخواهد داشت. مسئله آن نيست كه گناه با ايمان ضررى ندارد. در روايات نقل شده: هر بلائى كه به مؤمنى برسد خدا در عوض از گناهان او مى بخشايد حتى در عوض خليدن خار در بدن «1».

__________________________________________________

(1)

أبو سعيد خدرى قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ما يصيب المؤمن من نصب و لا وصب و لا هم و لا حزن و لا اذى و لا غم حتى الشوكة يشاكها الا كفر اللَّه من خطاياه (الميزان).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 456

124- وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً.

شقّ دوّم مطلب است، زن و مرد در اين مسئله فرقى ندارند، همه در مقابل عمل بد مسئول و در برابر كار خوب مأجور هستند، لفظ «مؤمن» حكايت دارد كه در صورت نداشتن ايمان، اعمال خوب حبط مى شود و به آخرت چيزى نمى ماند، به مضمون آيات: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام/ 88 أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ هود/ 16 أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105، كفارى كه از لجاجت حق را قبول نكرده اند اعمالشان در آخرت

ثمرى نخواهد داشت نتائج اعمال خوب را فقط در اين دنيا مى بينند رجوع شود به بقره آيه 217.

125- وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا.

اين آيه جواب سؤالى است كه از دو آيه گذشته به نظر مى آيد و آن اينكه:

اگر محور پاداش و كيفر فقط عمل باشد پس پذيرفتن اسلام چه اثرى دارد، ممكن است انسان در دين اهل كتاب باشد و نيكوكار باشد؟ جواب آنست كه: اسلام طريقه خوبى است تسليم، توجّه به خدا، پيروى از طريقه ابراهيم كه دوست خداست، اين بهترين دين و بهترين طريقه است، كفّار اين راه را ندارند، داشتن و نداشتن وسيله، از زمين تا آسمان فرق دارد، ولى اين فقط راه است، اين راه را بايد رفت و مصداق وَ هُوَ مُحْسِنٌ شد.

126- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطاً.

اين آيه ظاهرا جواب اشكالى است كه از وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا ناشى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 457

مى شود يعنى: دوست گرفتن ابراهيم براى آن نيست كه خدا نقصى را از خود جبران كند زيرا همه آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا به همه چيز احاطه دارد و همه تحت سلطه اوست، بلكه ابراهيم خود، خودش را به اين مقام رسانده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 458

[سوره النساء (4): آيات 127 تا 134]

اشاره

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللاَّتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى

بِالْقِسْطِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً (127) وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (128) وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (129) وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً (130) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً (131)

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (132) إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً (133) مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً (134)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 459

127- از تو درباره زنان فتوى مى خواهند، بگو خدا درباره آنها شما را فتوى مى دهد، و نيز فتوى ميدهد در آنچه بر شما در خصوص دختران يتيم كه حقوقشان را نمى دهيد و از نكاحشان اعراض مى كنيد و كودكان بيچاره، در قرآن تلاوت مى شود و نيز فتوى مى دهد كه درباره يتيمان به عدالت رفتار كنيد، و آنچه از نيكى مى كنيد خدا به آن دانا است.

128- اگر زنى از عصيان يا بى ميلى شوهرش بيم دارد، مانعى نيست كه ميان

خود سازش كنند، سازش كردن خوب است، جانها در تنگ چشمى حاضراند و اگر نكويى كنيد و از اعراض پرهيز جوييد خدا به آنچه مى كنيد داناست.

129- هرگز نمى توانيد ميان زنها به عدالت (واقعى) رفتار كنيد هر چند به اينكار حريص هم باشيد پس از زن تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف بگذاريد و اگر سازش كنيد و از بلا تكليف گذاشتن به پرهيزيد خدا آمرزنده و مهربان است.

130- و اگر از هم جدا شوند خدا هر دو را از گشايش خود بى نياز گرداند كه خدا وسعت بخش و حكمت كردار است.

131- آنچه در آسمانها و زمين هست، مال خداست، به شما و پيش از شما به اهل كتاب سفارش كرده ايم كه از خدا بترسيد و اگر كافر شويد هر چه در آسمانها و زمين هست مال خداست و خدا بى نياز و پسنديده است.

132- مال خداست آنچه در آسمانها و زمين هست و وكيل بودن خدا كافى است.

133- اگر بخواهد شما را مى برد اى مردم، و ديگران را مى آورد و خدا بر اينكار تواناست.

134- هر كه ثواب دنيا را مى خواهد، ثواب دنيا و آخرت نزد خداست و خدا شنوا و بيناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 460

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. «يستفتونك» از تو فتوى و بيان حكم مى خواهند.

قسط: عدالت. در قاموس گويد: آن به كسر قاف به معنى عدالت و به فتح آن به معنى ظلم است.

نشوز: نشز (بر وزن عقل) ارتفاع يافتن و مكان مرتفع، نشوز: برترى و عصيان زن به مرد و مرد به زن.

شح: بخل يا بخل توأم با حرص. «احضرت الانفس الشح» يعنى نفوس به بخل آماده شده اند

(بخل در نهاد نفس آدمى است).

معلقه: آويزان شده. بلا تكليف.

شرحها

به نظر مى آيد پس از آنكه آيات اوّل سوره درباره ازدواج، تحريم، ارث زنان و غيره نازل گرديده عده اى از آن حضرت درباره اين احكام نظر خواهى كرده اند، در جواب آمده: آنچه نازل شده همه فتواى خداست و دخلى به پيامبر ندارد و بايد عمل شود، سپس چند حكم ديگر نيز آمده است. در تفسير صافى نقل شده: اهل جاهليت بزن و فرزند صغير ارث نمى دادند و مى گفتند ارث به كسى مى رسد كه جنگ كند و از حريم دفاع نمايد ... و آن را كار خوب مى دانستند، چون آيات ارث نازل شد بشدت ناراحت شدند و گفتند: پيش رسول خدا برويم شايد از اين احكام صرف نظر كند تا آنها را تغيير دهد، پيش آن حضرت آمده و از اينگونه احكام اظهار تعجّب كردند حضرت فرمود: بمن اينطور دستور رسيده است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 461

127- وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ.

چنان كه گفته شد ظاهرا اين فتوى خواستن راجع به تجديد نظر در احكام زنان وارث آنها بوده است در جواب آمده كه خدا درباره زنان به شما فتوى مى دهد و بر و بر گرد ندارد. وَ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ مراد از ما يُتْلى ظاهرا همانهاست كه در اوّل سوره آمده است وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى ... يعنى: خدا درباره زنان به شما دستور مى دهد و نيز درباره اين سه گروه فتوى مى دهد، اوّل

درباره دختران يتيمى كه ارث آنها را نمى دهيد و از تزويجشان اعراض مى كنيد. دوم كودكان مستضعف و بيچاره شده كه از ارث منعشان مى كنيد سوم دستور مى دهد كه درباره عموم يتيمان به عدالت رفتار نمائيد. وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً از اينكه در همه كارهاى خير، از جمله در اينكارها پاداش خواهيد برد شك نكنيد كه خدا به آن داناست.

128- وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً.

مراد از نشوز اعمال زور و از اعراض عدم توجه و بى ميلى است، اگر زن علائم اين دو را در مرد احساس كند مانعى نيست با گذشت بعضى از حقوق خود با مرد مصالحه كند و از نشوز و اعراض او جلوگيرى كند «صلحا» نكره آمده، اشاره به نوعى توافق است. آن وقت بطور عموم فرموده: وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ سازش بهتر است هم در رابطه زنان با شوهران و هم در همه جا وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ مراد از آماده شدن نفسها ببخل آن است كه هر كس مى خواهد از حق خود دفاع كند و آن را به كسى ندهد، يعنى زن و مرد هر دو بمقتضاى طبع خود مى خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 462

از خودش دفاع كند پس مانعى نيست كه يكى يا هر دو براى صلح و سازش از حق خود بگذرد وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً نصيحتى است بمردان كه اگر نيكى كنيد و حق ناديده گرفته شده زن را بدهيد و از اعراض پرهيز كنيد پيش خدا مأجور خواهيد بود كه خدا به

عمل شما آگاه است.

129- وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ نمى شود ميان دو زن عدالت واقعى پيدا كرد مثلا بهر دو يكسان علاقه داشت و با هر دو بيك اندازه سخن گفت. انسان باين عدالت مأمور نيست، بلكه عدالت ميان دو زن آن است كه به هر يك منزل و لباس و طعام لائق بحال تهيه كند و همخوابه بودن شرعى را بعمل آورد، لذا فرموده به عدالت واقعى هرگز قادر نخواهيد بود ولى از زنى كه مورد علاقه كمتر است، تمام اعراض نكنيد كه او را بلا تكليف گذاريد گويى زن بى شوهر است. از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

مراد از «تعدلوا» محبّت و علاقه است «1».

گويند: اين آيه با آيه فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً عدم جواز تعدّد زوجات را مى رساند ولى اين، اشتباه است مراد از اين آيه عدالت واقعى يا محبّت و علاقه است و منظور از أَلَّا تَعْدِلُوا عدالت در لباس و مسكن و خوراك و همخوابه بودن است و آن مقدور مى باشد پس آيه فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ به قوّت خود باقى و از ضروريّات اسلام است. وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً خطاب است به مردان كه سازش كنيد و از بلا تكليف گذاردن زنان بپرهيزيد كه موجب غفران و رحمت است.

130- وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى عن ابى عبد اللَّه فى قول اللَّه وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ قال: فى المودة.

تفسير أحسن

الحديث، ج 2، ص: 463

يعنى اگر سازش نشد و كار به طلاق كشيد از رحمت خدا مأيوس نباشند كه خدا بهر دو از وسعت خود فرج عطا فرمايد خدا وسعت بخش و حكيم است.

131- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً.

وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ در صدر آيه راجع به آيه قبلى است يعنى خدا هر دو را بى نياز مى كند كه همه چيز مال خداست. تكرار اين جمله در ذيل آيه راجع به وَ إِنْ تَكْفُرُوا است يعنى كفر شما به ضرر خود شماست و به خدا ضررى نمى زند كه همه چيز مال خداست، خدا به چيزى و به كسى حاجت ندارد. او بى نياز و پسنديده است و لو شما نپسنديد.

اين آيه كه سفارش درباره حقوق زنان است به تقوى تكيه دارد و آن را مركزيت سفارش به اهل اسلام و اهل كتاب قرار داده است امام صادق عليه السّلام درباره تقوى فرموده: ..

. و فيه جماع كلّ عبادة صالحة و به وصل من وصل الى الدرجات العلى» (تفسير صافى).

132- وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا.

ظاهرا اين آيه مقدّمه است به آيه بعدى، كه همه چيز مال خداست و كار بندگان به او موكول است مى تواند انسانهاى فعلى را ببرد و ديگران را به جاى آنها بياورد، اين آيه و آيه بعدى مربوط است به وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا ... أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ يعنى

به شما و اهل كتاب توصيه شده كه اهل تقوى باشيد و اگر كافر شديد، خدايى كه همه چيز مال او و در اختيار او است مى تواند شما را ببرد و ديگران را بياورد.

133- إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى ذلِكَ قَدِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 464

گويند چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دست بر شانه سلمان گذاشت و گفت: آنان قوم اين مردم مى باشند (يعنى ايرانيان) اگر اين نقل صحّت داشته باشد فقط مى تواند مصداقى باشد. نه اينكه آيه را مهار كند.

134- مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً.

اين آيه بيان ديگرى است راجع به تقوى اللَّه كه به همه توصيه شده است و آن اينكه: هر كه به خاطر متاع دنيا از تقوى اعراض كند اشتباه كرده است زيرا متاع دنيا و آخرت نزد خداست پس: هر كه متاع دنيا را مى خواهد باز به سوى خدا و به سوى تقوى آيد، خدا به حاجت همه آگاه و به خواستشان شنوا است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 465

[سوره النساء (4): آيات 135 تا 136]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً (135) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ

فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعِيداً (136)

135- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قائم به عدالت و گواهان براى خدا باشيد هر چند به ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان باشد، اگر مشهود له توانگر يا فقير باشد خدا به آن دو سزاوارتر است، پيرو هوس مباشيد كه از عدالت اعراض كنيد، اگر گواهى را تبديل كنيد يا از آن اعراض نمائيد خدا به آنچه مى كنيد داناست

136- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ايمان بياوريد به خدا و پيغمبرش و به اين كتاب كه به پيمبرش نازل كرده و به آن كتابى كه از پيش فرستاده، هر كه به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران او و روز قيامت منكر شود در ضلال افتاده ضلالى دور.

كلمه ها

قوامين: جمع قوام است قوام مبالغه قائم و آن كسى است كه بكارى بنحو اتمّ قيام كند قوامين بالقسط يعنى آنان كه بنحو اتمّ بانصاف و عدالت رفتار مى كنند.

تلووا: لىّ: تابيدن. «لوى لسانه بكذا» كنايه از كذب و دروغسازى است «ان تلووا» اگر دروغسازى كنيد و شهادت دروغ بدهيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 466

شرحها

در اين دو آيه دستور داده شده كه مؤمن بايد در گواهى دادن فقط خدا و حقّ را در نظر گيرد، اغراض مادّى و دوستى اقربا او را از گواهى به حق منحرف نكند، و نيز روشن شده كه ايمان به خدا و پيامبران و كتابها و ... همه به هم مربوط هستند، بايد به همه ايمان آورد و گرنه انسان مؤمن نيست و گمراه است، در روايات هست كه ايمان به امام زمان عليه السّلام جزء ايمان به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است.

135- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ.

قائم بالقسط آنست كه به عدالت رفتار كند. قوام بالقسط يعنى كسى كه با عدالت كامل كار كند. در آيه ديگر آمده: كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ مائده/ 8، به نظر مى آيد «شهداء» در هر دو آيه خبر بعد از خبر است براى «كونوا»، معنى چنين مى شود: باشيد قائم به عدالت و باشيد گواهان براى خدا «1» على هذا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ مقدّمه است براى شُهَداءَ لِلَّهِ، شهادت براى خدا آنست كه در آن حق و رضاى خدا در نظر گرفته شود مثل وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ طلاق: 2 وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما «على» به

معنى ضرر است يعنى به حق و براى خدا شهادت دهيد هر چند بر ضرر خودتان يا بر ضرر پدر و مادرتان و اقوامتان باشد، فاعل «يكن» كسى است كه بر له يا عليه او شهادت مى دهند (مشهود عليه) ضمير «بها» راجع است به غنى و فقير. شخص ممكن است غنى را حق بداند ولى بر عليه او شهادت بدهد زيرا به فقير دلسوز است و يا فقير را حق

__________________________________________________

(1) سوره مائده گفته خواهد شد كه چرا اين دو جمله در دو آيه مختلف آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 467

بداند و بر عليه او گواهى دهد زيرا فقير را حقير مى شمارد. يعنى كسى كه بر له يا عليه او گواهى مى دهد اگر فقير باشد يا غنى، خدا بر آنها سزاوارتر است آنها را به عهده خدا بگذاريد، غنى و فقير بودن در شهادت شما اثر نگذارد فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا يعنى پيرو هواى نفس نباشيد تا از شهادت حق عدول كنيد وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده مراد «تلووا» تغيير دادن شهادت و از «تعرضوا» كتمان آن است يعنى اگر شهادت دروغ بدهيد و يا آن را كتمان كنيد خدا آگاه است، كيفرتان مى دهد.

136- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.

يعنى ايمان واقعى و كامل آن است كه: ايمان به خدا و به همه پيامبران و كتابها و ملائكه باشد،

آنان كه از منطق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ پيروى مى كنند مصداق أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا مى باشند چنان كه در آيه 149- 150 خواهد آمد، كفر به آنچه ذكر شد از آن جهت ضلال بعيد است كه با وجود آن رابطه با خدا و پيامبران بالكليه قطع مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 468

[سوره النساء (4): آيات 137 تا 144]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً (137) بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً (138) الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً (139) وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً (140) الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (141)

إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (142) مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (143) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً (144)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 469

137- كسانى كه ايمان آوردند سپس كافر شدند، سپس ايمان آوردند سپس كافر

شدند سپس بر كفر افزودند، در سنت خدا نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند

138- مژده بده منافقان را كه براى آنهاست عذابى دردناك.

139- كسانى كه كفار را به جاى مؤمنان دوست مى گيرند، آيا در نزد كفار عزت مى جويند؟! عزت همه از آن خداست.

140- بر شما در كتاب نازل كرده كه چون شنيديد كه آيات مورد انكار و مسخره قرار مى گيرد، با آنها ننشينيد تا در حديث ديگرى وارد شوند، شما آن وقت مثل آنها هستيد، خدا همه منافقان و كفار را در جهنم جمع مى كند.

141- كسانى كه درباره شما انتظار مى كشند اگر براى شما فتحى از خدا باشد گويند:

آيا با شما نبوديم؟ و اگر براى كافران بهره اى از پيروزى باشد گويند:

آيا بر شما غلبه نكرديم؟ آيا از مؤمنان منعتان نكرديم؟ خدا ميان شما روز قيامت داورى مى كند و خدا هرگز براى كافران بر ضد مؤمنان راهى قرار نمى دهد.

142- منافقان با خدا حيله مى كنند، خدا با آنها حيله مى كند و چون به نماز برخيزند كسل و سنگين برخيزند در مقابل مردم در نماز ريا و تظاهر مى كنند، خدا را جز اندكى ياد نمى كنند.

143- مردد هستند ميان كفر و ايمان نه بسوى مؤمنان نه به سوى كفار، هر كس خدا گمراهش كند هرگز براى او راهى پيدا نمى كند.

144- اى كسانى كه ايمان آورده ايد كفار را به جاى مؤمنان دوست مگيريد آيا مى خواهيد براى خدا بر ضرر خودتان حجت آشكارى قرار دهيد؟!

كلمه ها

عزة: توانايى، مقابل ذلت. «عز الرجل عزا: قوى بعد ذلة».

يستهزئ: هزء و استهزاء: مسخره كردن. «يستهزئ» مسخره كرده مى شود.

يخوضوا: خوض: داخل شدن در آب. بطور استعاره به معنى داخل شدن در هر

امر است و اكثر موارد آن در قرآن داخل شدن در كار مذموم است. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 470

يتربصون: ربص (بر وزن شرف) و تربص: انتظار كشيدن «يتربصون» انتظار مى كشند.

نستحوذ: حوذ: به سرعت راندن و احاطه. استحواذ: تسلط و غلبه. كه لازمه راندن است. أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ: آيا غلبه نكرديم بر شما؟

يخادعون: خدع: حيله كردن و فريب دادن «يخادعون» يعنى حيله مى كنند آن در آيه بين الاثنين نيست مثل «سافرت. و عاقبت».

كسالى: كسل (بر وزن شرف) سستى در آنچه نبايد در آن سستى كرد لذا مذموم است. كسل بفتح كاف و كسر سين و كسلان: سست و بيحال، جمع آن كسالى است.

مذبذبين: تذبذب: حركت. مذبذب (بصيغه مفعول) مردد بين كفر و ايمان آن وصف منافقين است.

سلطان: تسلط و دليل.

شرحها

در اين آيات روشن شده: آنان كه مرتب چهره عوض مى كنند، گاهى مؤمن و گاهى كافر مى شوند مورد آمرزش و هدايت خدا نخواهند بود، ديگر آنكه با كسانى كه آيات خدا را مسخره مى كنند و به حقائق بى اعتنا هستند نبايد هم جليس شد مگر آنكه گفتگوى ديگرى پيش كشند، منافقان هميشه نان را به نرخ روز مى خورند، از كفر و ايمان هر كدام قوى باشد به آن روى آورند، مؤمنان نبايد كفار را بجاى مسلمانان دوست بگيرند. چه مسائل آموزنده اى؟! 137- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا.

مراد از ايمان و كفر در اينجا، انكار و قبول ظاهرى است، آنها كسانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 471

هستند كه حق بر آنها ثابت شده ولى روى حرص يا حسد يا جاه

طلبى گاهى صلاح را در آن مى بينند كه اظهار ايمان كنند و گاهى صلاح مى بينند كه حق را انكار كنند، پس ايمان و كفر در نظر آنها ملعبه است و گرنه چطور ممكن است كه واقعيت بر كسى مرتب باز و بسته شود ولى اين شدنى است كه يقين بكند ولى روى عللى گاهى يقين را اظهار و گاهى كتمان كند. اينگونه اشخاص مثل قوم فرعون هستند كه معجزات موسى را ديدند در باطن يقين كردند و در ظاهر انكار، وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا نمل/ 14، اينگونه اشخاص كه مصداق ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً مى باشند نه مورد آمرزش قرار مى گيرند و نه هدايت مى شوند.

138- بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

يعنى آنان منافقند، و منافقان را عذابى است دردناك.

139- الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ.

وصف منافقان است كه بجاى مؤمنان، كفار دشمنان خدا را دوست و كارساز مى گيرند و با آنها بند و بست دارند أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً.

يعنى آيا اينها عزت و اعتبار را در پيش كفار مى دانند كه به آنها روى مى آورند بعد در جواب مى گويد كه عزت همه اش پيش خداست بايد به سوى خدا روى آورند.

140- وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

مضمون آيه آن است كه در مجلسى كه عده اى آيات خدا و دين را مسخره و انكار مى كنند نبايد نشست بلكه بايد به عنوان اعتراض آن جلسه را ترك كرد، اين يك امر بمعروف و نهى از منكر است و نيز شخص تحت تأثير كلمات

آنها قرار نمى گيرد حَتَّى يَخُوضُوا حاكى است كه اگر سخن ديگرى شروع كردند تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 472

مانعى نيست كه بر گردند، چون لازم است با آنها بوده و مكتب اسلام را تبليغ كنند. إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ يعنى اگر خارج نشديد مانند آنها هستيد ولى اين در صورتى است كه بآنها شريك عمل شود و يا به فعل آنها راضى گردد و گرنه در آيه 69 سوره انعام كه مكى است آمده وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ آن گاه نتيجه هم مثل بودن بدين صورت نقل شده است: إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً ظهورش آن است كه مسخره كنندگان كه منافقان و كفار هستند هر دو اهل آتش و شركت كنندگان در مسخره نظير آنها مى شوند مضمون اين آيه در سوره انعام آيه 68 و 69 نيز آمده است در مجمع البيان از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون شنيدى مردى حق را انكار و تكذيب ميكند و به اهل حق خرده مى گيرد از نزد او برخيز و با او ننشين «1».

141- الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين آيه وصف منافقان است كه نان را به نرخ روز مى خورند و منتظر هستند تا به بينند غلبه با كدام طرف است اگر غلبه با مسلمانان باشد مى گويند:

ما با شما بوديم در غنيمت و در افتخار پيروزى شريك شمائيم و اگر غلبه با كفّار باشد به آنها مى گويند: آيا بشما در نظر دادن غالب

نشديم آيا ما نبوديم كه نگذاشتيم ايمان بياوريد «2» پس سهم ما را هم بدهيد يا بر شما منت داريم و بايد پيش شما مقرب باشيم فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «بينكم» خطاب است بر مؤمنان وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ ... ظاهرا راجع به قيامت

__________________________________________________

(1)

عن على بن موسى الرضا عليه السلام فى تفسير هذه الاية قال: اذا سمعت الرجل يجحد الحق و يكذب به و يقع فى اهله فقم من عنده و لا تقاعده».

(2) لفظ «نمنعكم» بيان أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ است يعنى «الم نغلب عليكم و الم نمنعكم عن الاتصال بالمؤمنين».

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 473

است يعنى خدا روز قيامت ميان شما داورى مى كند و هرگز در آن داورى براى كفار راهى بر عليه مؤمنان قرار نمى دهد و داورى خدا به نفع مؤمنان خواهد بود.

142- إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ

.وصف دوّم منافقين است در «كلمه ها» گفته شد كه مخادعه در اينجا بين الاثنين نيست وَ هُوَ خادِعُهُمْ

نتيجه خدعه و مكر آنهاست، خدعه آنها ابتدايى و قبيح است و خدعه خدا مجازات است و قبيح نيست نظير وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ آل عمران/ 53 وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

منظور نماز خواندنشان در ميان مردم است آن هم براى ريا و گرنه در خلوت نماز نمى خوانند، شايد ذكر قليل هم ريايى باشد ممكن است اين قسمت بيان باشد براى يُخادِعُونَ اللَّهَ

.143- مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ.

«ذلك» اشاره است به ايمان و كفر «هؤلاء» در اول اشاره است

بمؤمنان و در ثانى به كفّار اين وصف سوم از اوصاف منافقين است يعنى آنها ميان ايمان و كفر مردّد هستند نه بطرف مؤمنان رو مى كنند كه مؤمن باشند و نه به سوى كفار، كه كافر محض باشند وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا علت مردد بودن است.

144- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً.

مؤمن مى خواهد همه مؤمن باشند، كافر مى خواهد همه كافر باشند بنا بر اين مؤمن اگر بجاى هم حزب خود، كفّار را مورد اعتماد قرار دهد و با آنها بند و بست داشته باشد، به حزب خود خيانت كرده و حجت خدا درباره عذاب و ذلت او تمام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 474

نكته ها

لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ: اكنون كه اين سطور را مى نويسم، انور- سادات رئيس جمهورى مصر مسلمانان عرب و عجم را رها كرده، به امريكا و اسرائيل پيوسته و با آنها بند و بست و تبادل نظر دارد، باسلام و مسلمانان خيانت كرده و بجاى مسلمانان كفار را اولياء گرفته است و بسيارى از پادشاهان و رؤساء جمهورى اسلامى نوكر جان- نثار امريكا و انگليس و روس مى باشند، با آنها بر عليه اسلام و مسلمين تبانى كرده و مى كنند، جهانخواران را به جان و مال مردم مسلط كرده اند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم ماه محرم از سال 1400 قمرى است، انقلاب اسلامى پيروز گشته و منافقان در دويدن به سوى مؤمنان و كفار بيداد مى كنند، قرآن در هر حال زنده و هميشه چراغ راه ماست، بايد اين منافقان را كوبيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص:

475

[سوره النساء (4): آيات 145 تا 149]

اشاره

إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (145) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً (146) ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً (147) لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً (148) إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً (149)

145- حقا كه منافقان در پائين ترين طبقه آتشند و هرگز براى آنان ياور و حامى پيدا نمى كنى.

146- مگر آنان كه توبه كرده و خود را اصلاح نموده و به خدا چنگ زده و عبادت خود را براى خدا خالص كرده اند آنها با مؤمنانند، خدا بزودى به مؤمنان پاداش بزرگ خواهد داد.

147- اگر شكر نعمت كرديد و ايمان آورديد خدا با معذب كردن شما مى خواهد چه بكند؟

با آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است.

148- خدا آشكار كردن بدى را دوست نمى دارد مگر آن كس كه مظلوم شده است، و خدا شنوا و داناست.

149- اگر خوب را آشكار كنيد يا پنهان داريد يا از بدى عفو كنيد خدا بسيار عفو كننده و توانا است.

كلمه ها

درك: (بر وزن عقل و شرف) طبقه. آن را به اعتبار صعود، درج گويند و به اعتبار نزول درك، جمع آن ادراك و دروك است الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ يعنى طبقه پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 476

اسفل: سفل: پائينى و پستى. سافل: پائين. اسفل: پائن تر.

اعتصموا: عصم (بر وزن عقل): نگاه داشتن. اعتصام: چنگ زدن.

اخلصوا: خلوص: صاف شدن. اخلاص: خالص و صاف كردن

«اخلاص دين» پاك كردن آن است از شرك و ريا و غيره و خالص و مخصوص كردن براى خدا.

شاكرا: شكر: ثنا گويى در مقابل نعمت. با قلب و زبان و عمل مصداق پيدا مى كند، آن در واقع واكنش خوبى است در مقابل عمل خوب، آن در خدا به معنى پاداش دادن است.

جهر: آشكار شدن و آشكار كردن، آن در آيه به معنى دوم است.

تبدوا: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «ان تبدوا» اگر آشكار كنيد.

عفو: بسيار عفو كننده. صيغه مبالغه عافى است.

شرحها

در آيه گذشته روشن شد: آنان كه به جاى مؤمنان كفار را دوست و حامى خود گيرند منافق هستند در اين آيات آمده: جايگاه منافق پائين ترين طبقه آتش است، ولى در صورت برگشت و اصلاح، توبه آنها پذيرفته است، و نيز بيان شده كه خدا با مردم غرض بدى ندارد اين مردم هستند كه خود را مستوجب عذاب مى كنند، خدا خوش ندارد بديها افشاگرى شود مگر آنكه كسى را مظلوم كرده باشند و نيز روشن شده كه گذشت از گناه ديگران و آشكار كردن خوبى سبب آمرزش گناهان است. آيات شريفه از لحاظ بينش و سازندگى در خور اهميّت است.

145- إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 477

منافق پلى است ميان مؤمنان و كفار، كفار بوسيله منافقان در مؤمنان نفوذ كرده و دنيا و آخرت را بر باد مى دهند، كفار جهانخوار و فرهنگ خوار و دين خوار بوسيله سرسپردگان منافق، ممالك اسلامى را تهديد مى كنند.

پس منافق خطرناكتر از كافر است، لا جرم جايگاهش پائين ترين طبقه آتش است وَ لَنْ تَجِدَ .... حاكى است

كه شفاعت آنها را شامل نخواهد شد، و نيز معلوم مى شود كه آتش داراى طبقاتى است.

146- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

در دين خدا بن بست وجود ندارد، اگر منافق توبه كند، اعمال گذشته را اصلاح كند و به دين خدا چنگ زند و از آن پيروى كند و عبادت كند و عبادت خود را از شرك خالص گرداند، در رديف مؤمنان آمده و لايق پاداش مؤمنان مى شود، جمع شدن اين اوضاع به منزله زدوده شدن نفاق مى باشد وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً.

147- ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.

يعنى نگوئيد كه خدا با ما دشمنى مى ورزد خدا مى خواهد با عذاب كردن شما چه بكند و چه نيازى به عذاب شما دارد، اين كفران و عدم ايمان شماست كه شما را مستحق عذاب مى كند وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً حال آنكه خدا پاداش دهنده و دانا به اعمال است نه تنها عذابتان نمى كند بلكه پاداش هم مى دهد. اگر بعد از ايمان به خدا، نعمتهاى خدا را در راههاى مثبت مصرف كنيم از عذاب نجات خواهيم يافت.

148- لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ.

كلمه مِنَ الْقَوْلِ بيان «جهر» و «الا» به معنى «لكن» است يعنى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 478

خوش ندارد انسان، بدى را افشا كند لكن كسى كه مظلوم شده مانعى نيست در باره ظالم افشاگرى نمايد وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً خدا شنوا و داناست. مى داند افشاگرى بحق است يا باطل. مظلوم مى تواند ظالم را رسوا كند.

149- إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ

اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً.

«خيرا» ظاهرا شامل است بخيرى كه خود كرده يا ديگران در حق او كرده اند، نظير اين آيه است: إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ جمله تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ در مقابل جواز افشاگرى است يعنى اگر عفو كنيد و آبرويش را نبريد مصداق عفو با قدرت و متصف به صفت خدايى شده ايد كه يكى از اوصاف خدا عفو با قدرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 479

[سوره النساء (4): آيات 150 تا 152]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً (150) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (151) وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (152)

150- كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند و مى گويند به بعضى ايمان مى آوريم و به بعضى كافر مى شويم و مى خواهند ميان ايمان به خدا و پيامبران راه ديگرى بگيرند.

151- آنها كافر حقيقى هستند، ما براى كافران عذاب خوار كننده اى آماده كرده ايم.

152- كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده و ميان هيچ يك از آنها فرقى نگذاشته اند خدا به زودى پاداش آنها را مى دهد، خدا آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

يفرقوا: جدا كردن، همچنين است تفريق. جدايى انداختن بين خدا و پيامبران آن است كه به بعضى از پيامبران ايمان بياورند و به بعضى نه. وَ لَمْ يُفَرِّقُوا يعنى جدا نكردند.

اعتدنا: عتاد: آماده شدن. اعتاد: آماده كردن «اعتدنا» آماده كرده ايم.

شرحها

در آيه 136 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ ... معلوم شد كه ايمان به خدا مستلزم ايمان به همه حقائق و انبياء است، در اينجا از آيه 153 تا آخر سوره مقدارى از مظالم و معاصى اهل كتاب اعمّ از يهود و نصارى بيان گرديده، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 480

آيات سه گانه فوق به حكم مقدّمه بر آنهاست و روشن مى كنند آنها كه به همه پيامبران و خدا ايمان مى آورند در راه حق هستند ولى آنها كه ميان پيامبران فرق گذاشته به بعضى ايمان مى آورند و به بعضى نه، كافر حقيقى مى باشند.

150- إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا.

اينها كسانى از اهل كتاب مى باشند كه حقيقت بر آنها روشن شده و مصداق يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ- يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ مى باشند «1» ولى از روى لجاجت حاضر بتسليم نيستند نه اينكه واقعا نمى توانند حق را از باطل تشخيص بدهند، اين آيه نشان مى دهد كه مجاهدين خلق و هر گروه التقاطى ديگر كافر حقيقى هستند كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ هستند.

151- أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً.

وعده عذاب خوار كننده ايست نسبت به چنين اشخاص و نيز آنها كافر حقيقى مى باشند.

152- وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ

رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً.

لفظ «غفور» نشان مى دهد كه اين ايمان از يكى اسباب آمرزش است.

نكته ها

وَ لَمْ يُفَرِّقُوا: دين از لحاظ اصول يكى است، پيامبران جز خدا و معاد و عمل صالح چيزى نگفته اند مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً ولى از لحاظ فروع نسبت بازمنه و استعداد بشرى،

__________________________________________________

(1)- سوره بقره/ 146- اعراف/ 157.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 481

احكام دين بطور تكامل تغيير كرده است، اين وديعه الهى از آدم شروع شده و در سال دهم از هجرت پيامبر اسلام با پيام الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ كامل شده است، ايمان واقعى آنست كه به همه جنبه ها و ابعاد دين و پيامبران ايمان آورد و گرنه شخص، كافر خواهد بود مگر آنكه مستضعف بوده و راهى بايمان نداشته باشد:

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 482

[سوره النساء (4): آيات 153 تا 161]

اشاره

يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً (153) وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً (154) فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157)

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ

اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158) وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً (159) فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً (160) وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً (161)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 483

153- اهل كتاب از تو مى خواهند كه كتابى (تمام) بر آنها نازل كنى، از موسى بزرگتر از آن را خواستند، گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان، صاعقه در اثر ظلمشان آنها را گرفت، آن گاه پس از آمدن معجزات گوساله پرستى كردند، از اين گناه عفو كرديم و به موسى تسلط آشكار داديم.

154- به علت ميثاقشان كوه را بالاى آنها برديم و به آنها گفتيم از دروازه شهر سجده كنان وارد شويد، و گفتيم در مورد شنبه تجاوز نكنيد و از آنها پيمان محكمى گرفتيم.

155- به علت نقض پيمان و كفر بآيات خدا و ناحق كشتن پيامبران (ملعون شدند) و اينكه مى گفتند دلهاى ما در غلاف است (چنين نيست) بلكه خدا بسزاى كفرشان بر دل آنها مهر نهاده در نتيجه جز اندكى ايمان نمى آورند.

156- و به علت كافر شدن و اينكه به مريم دروغى بزرگ گفتند (ملعون شدند).

157- و به علت اين گفتارشان كه ما عيسى پسر مريم را كشتيم كه رسول خدا بود اما او را نكشتند و بر دار نزدند ولى بر آنها مشتبه شد و آنها كه درباره قتل او اختلاف كردند از آن در شك هستند و در آن علمى جز پيروى گمان ندارند و او را به يقين نكشتند.

158- بلكه خدا

او را بسوى خويش بالا برد، خدا عزيز و حكيم است.

159- هيچكس از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به عيسى ايمان مى آورد و روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود.

160- به علت ظلمى كه از يهود واقع شد پاكيزه هاى حلال شده را بر آنها حرام كرديم و به علت بسيار باز داشتن مردم از راه خدا.

161- و بجهت ربا گرفتن با آنكه از آن نهى شده بودند و بجهت خوردن اموال مردم به باطل، و براى كافران يهود عذاب دردناكى آماده كرده ايم.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 484

كلمه ها

ارنا: يعنى: بنمايان بما. رأى: ديدن. ارائه: نماياندن و نشاندادن.

جهرة: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. جهرة: آشكار.

صاعقه: آتشى كه از ابر جدا شود. صعق: شدت صداى رعد. صاعقه: صيحه شديد.

عجل: (بر وزن جسر) گوساله. به علت آنكه به عجله بزرگ شده به صورت گاو در مى آيد.

طور: كوه: بقولى اسم كوهى است كه در آن به موسى عليه السّلام وحى آمد.

سجدا: ساجد: سجده كننده. جمع آن سجّد است.

سبت: سبت: قطع. «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود روز شنبه است كه عمل روزانه براى استراحت قطع مى شود.

غلف: اغلف: غلافدار. جمع آن غلف (بر وزن قفل) است.

بهتان: دروغى كه طرف را مات و مبهوت مى كند. (دروغى كه بشخصى نسبت داده شود).

صلبوه: صلب: دارزدن. «ما صلبوه» عيسى را بدار نكشيدند.

شبه: شبه: (بر وزن شرف و علم) مثل و نظير. شبهه آنست كه دو چيز در اثر هم مثل بودن تشخيص داده نشود «شبه لهم» يعنى كار آنها مشتبه گرديد.

صد: صدّ و صدود گاهى به معناى اعراض و گاهى به معناى منع آيد، منظور از آن در آيه معناى دوّم

است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 485

شرحها

در اين آيات تعدادى از لجاجتها، بهانه گيريها، عهد شكنى ها و خلافكاريهاى يهود نقل و بررسى شده است. يهودى كه مصداق نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ بودند.

153- يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ.

سوره نساء در مدينه نازل شد، تا آن موقع بسيارى از قرآن نازل شده بود، معلوم است كه يهود نزول تدريجى قرآن را بهانه گرفته و مى گفتند: بايد يك كتاب تمام در يك دفعه بما نازل كنى. اتفاقا مشركان نيز چنين بهانه اى آورده و مى گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسرى/ 93، ولى مسئله طبيعى آن بود كه قرآن بتدريج نازل شود تا رشته وحى مادامى كه رسول خدا زنده بود قطع نگردد و آن حضرت پيوسته در ارتباط با خدا باشد چنان كه فرموده: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا فرقان/ 32 در آيه 167 نيز كه خواهد آمد جواب اين بهانه داده شده است. و نيز قرآن بنا باحتياج روز نازل مى شد، مى بايست بتدريج در وقت مقتضى نازل شود. فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ اين جريان در سوره بقره گذشت و در سوره اعراف خواهد آمد، يعنى اى پيامبر از اين بهانه ناراحت نباش از موسى بزرگتر از اين را خواستند و گفتند: خدا را آشكارا بما بنمايان ولى در اثر اين جسارت صاعقه يا صيحه آسمانى آنها را فرا گرفت.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى

سُلْطاناً مُبِيناً.

جريان گوساله در بقره آيه 50 گذشت و در اعراف/ 147 و طه/ 88 خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 486

آمد، مراد از «بيّنات» معجزات موسى و نجاتشان از فرعونيان و ياريهاى خدا نسبت به آنها بود كه همه دليل بود نمى بايست بگوساله پرستش كنند، منظور از «عفونا» پذيرش توبه آنها و از تسلّط آشكار، تسلّط موسى بود كه وادار بتوبه و كشتار مرتدان كرد و سامرى را تبعيد نمود و وضع گذشته را باز گرداند.

154- وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً.

چهارمين قسمت از خلافكاريهاى يهود است و به سه قضيّه در اين آيه اشاره شد كه هر سه در سوره بقره گذشته است بآيات 57، 63، 65 بقره رجوع كنيد.

قضيّه دوّم و سوّم در سوره اعراف نيز آمده است، مراد از «ميثاق» ظاهرا همان است كه در بقره آمده وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ و از ميثاق غليظ شايد وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ ... باشد (بقره/ 84).

155- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا.

لفظ فَبِما نَقْضِهِمْ ظاهرا متعلق است بجواب محذوف يعنى: پس به علت نقض ميثاق و كفر و ... آن همه گرفتارى و بدبختيهاى بزرگ بآنان روى آورد.

«حرّمنا» در آيه 160، بِآياتِ اللَّهِ معجزات موسى و دستورهاى اوست، بِغَيْرِ حَقٍّ قيد توضيحى است و يا مراد آنست كه از روى عمد مى كشتند نه از روى اشتباه. قُلُوبُنا

غُلْفٌ راجع به اسلام مى گفتند: دلهاى ما از فهميدن اسلام در غلاف است، قدرت فهم اسلام و ايمان آوردن را نداريم و لذا معذوريم، در جواب فرموده: اينطور نيست بلكه آنها دانسته حق را انكار كرده اند لذا خدا بدلهايشان مهرزده به فكر ايمان آوردن نيستند. نه اينكه مسلوب الاختيار باشند. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 487

على هذا فقط گروه كمى از آنها ايمان مى آورند.

156- وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً.

مراد از بهتان عظيم آنست كه: گفتند مريم عيسى را از زنا بوجود آورده است، مراد از كفر همين بهتان است، شايد كفر بودن آن بدانجهت است كه عيسى در گهواره سخن گفت باز اهميّت ندادند. از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: رضايت مردم را جلب نتوان كرد و زبانهاى آنها را ضبط نتوان نمود آيا به مريم دختر عمران نگفتند كه از مردى بنام يوسف نجار به عيسى حامله شده است «1»؟

157- وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ.

لفظ رَسُولَ اللَّهِ وصف عيسى است و از كلام يهود نيست، بلكه سخن خداست، از آيه شريفه معلوم مى شود كه يهود در اين سخن كه مى گفتند: ما عيسى را كشتيم، مدرك صحيحى نداشتند و در اين گفته كه كشتن عيسى را روا دانسته و بر آن مى باليدند مقصر هستند ولى حقيقت اين است كه كار بر آنها مشتبه شده و گرنه عيسى نه بدست آنها كشته شده و نه بصليب آمده است چنان كه در «نكته ها» خواهيم گفت. وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ

إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً مراد از «الذين» نصارى و پيروان عيسى هستند ضمير «فيه- منه» به قتل و صلب راجع است معلوم مى شود كه نصارى درباره قتل و صلب اختلاف كرده اند و عده اى گفته اند: عيسى بدون صلب و قتل به آسمان رفته يا از دست آنها رها شده است چنان كه از انجيل برنابا و غيره معلوم مى شود يعنى: نصارى نيز در شك مى باشند و فقط از ظنّ پيروى مى كنند و از يهود شنيده اند در آخر

__________________________________________________

(1)

فى المجالس عن الصادق عليه السلام ان رضا الناس لا يملك و السنتهم لا تضبط الم ينسبوا مريم بنت عمران الى انها حملت بعيسى من رجل نجار اسمه يوسف»

. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 488

آمده: يهود او را بطور يقين نكشته بلكه ظنّ بكشتن او برده اند.

158- بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

در اين باره ذيل آيه 55 از سوره آل عمران توضيح داده شد و در قاموس قرآن ذيل لغت عيسى مفصلا بحث شده است، با در نظر گرفتن: يا عِيسى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بقره/ 55، آيه رَفَعَهُ اللَّهُ در زنده به آسمان رفتن او صريح نيست بلكه دلالت بر يك نوع نجات از ميان كفّار دارد لفظ عزيز و حكيم نيز بيشتر از اين نمى فهماند.

159- وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً.

به نظرم ضمير «به» راجع است به عيسى و ضمير «موته» بفرد فرد اهل كتاب كه از وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ فهميده مى شود. يعنى هر يك از اهل كتاب پيش از مرگ «در هنگام مرگ»

به عيسى ايمان مى آورد و يقين مى كند كه او فقط يك پيغمبر بود نه خدا يا پسر خدا يا يكى از سه خدا يا زائيده از زنا، و آن در وقت معاينه مرگ و مكشوف شدن حقائق است، روايات زيادى داريم كه مردگان در آن موقع رسول خدا و ائمّه عليهم السّلام را مى بينند. و عيسى روز قيامت بر اعمال بد امّت خود شاهد خواهد بود «1» اين معنى كه گفته شد مطابق روايتى است در تفسير صافى، الميزان نيز آن را پذيرفته، ظاهرا المنار نيز آن را اختيار نموده است.

اگر هر دو ضمير راجع به عيسى باشد نتيجه اش آنست كه عيسى هنوز نمرده در روايات هست كه پشت سر امام زمان عليه السّلام نماز خواهد خواند، آن وقت مراد از اهل كتاب كه به او ايمان خواهند آورد همانها هستند كه در آن زمان خواهند

__________________________________________________

(1) رجوع شود به آيه 41 از همين سوره «نكته ها» ذيل شهادت بر اعمال. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 489

بود ولى اين معنى با آيه تطبيق نمى شود چون ظهور آن در همه اهل كتاب است.

160- فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً.

در اين آيه و آيه بعدى چهار علّت براى تحريم طيبات ذكر شده: ظلم، صدّ، اخذ ربا و اكل مال به باطل. در آيه ديگر بجاى اين چهار چيز لفظ «بغى» آمده:

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ انعام/ 146 در آيات گذشته پس از شمردن عدهّ اى از مظالمى كه در عصر موسى و بعد از موسى اتفاق افتاده در اين آيه نتيجه گرفته و مى گويد: بواسطه بعضى از همين خلافها بود كه در عصر

موسى حلال ها را بر آنها حرام كرديم، منظور از «طيبات» آنهايى است كه در: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما .... انعام/ 146 آمده است.

161- وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً.

علت سوّم و چهارم تحريم طيبات است «اعتدنا» راجع بعذاب آخرت است لكن در مورد كافران آنها.

نكته ها
ماجراى صليب:

قرآن مجيد يهود را مقصر مى داند از اينكه: مى گفتند ما عيسى را كشتيم و از اين سخن بر خود مى باليدند، مى گويند:

ولى حقيقت آنست كه يهود عيسى را نكشتند و مصلوب نكردند بلكه كار بر آنها مشتبه شد، آن گاه مى گويد: نصارى نيز در مصلوب شدن عيسى از گمان پيروى مى كنند.

از اين معلوم مى شود كه واقعه اى پيش آمده و بجاى عيسى عليه السّلام كس ديگرى كشته تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 490

شده ولى يهود چنان دانسته اند كه عيسى را كشته اند، نصارى نيز كه در جريان نبوده اند اين سخن را از يهود دريافت كرده بدان يقين نموده اند، عجيب است كه بعد از گذشتن حدود بيست قرن هنوز يهود و نصارى در اين اشتباه مانده اند، ما اينك از جزوه بسيار پر ارج «قهرمان صليب» نوشته جناب مير ابو الفتح دعوتى مطالبى در اين باره نقل مى كنيم تا حقيقت مكشوف گردد.

1- در نزديكى اورشليم ولايتى است بنام جليل در اين ولايت دهكده اى است بنام ناصره، عيسى عليه السّلام در اين دهكده زندگى مى كند، او پس از آنكه بزرگ شد در كنار رود اردن از يحيى پيامبر غسل تعميد مى گيرد (بنا بگفته اناجيل) آن گاه از طرف خدا به پيامبرى مبعوث

شده و بهدايت خلق مى پردازد حدود سه يا چهار سال در قوم خود درنگ مى كند، سخنان حكمت آميز و معجزاتش مردم را بسوى او جلب مى كند.

2- شهر اورشليم مركز علم و تجارت بود، كاهنان يهود در اين شهر گرد آمده خود را نگهبانان تورات موسى و احكام خداوند مى دانسته و تورات را بدلخواه خود ترجمه و تفسير مى كردند و آنچه دلشان مى خواست به تورات نسبت داده و بچپاول مردم مشغول بودند، (قرآن مجيد درباره آنها افشاگرى كرده و مى گويد:

إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ توبه/ 34 بسيارى از كاهنان يهود نزد عيسى عليه السّلام مى آيند و بر او اشكالاتى مى گيرند و چون جواب هاى محكم مى شنوند باز مى گردند و بديگر عالمان اعلام خطر مى كنند كه چه نشسته ايد بايد بفكر چاره باشيد.

3- شهرت عيسى همه جا را فرا مى گيرد، مردم بى آنكه عيسى را ديده و شناخته باشند از بعثت و تبليغ او با خبر مى شوند، شهر اورشليم نيز از ذكر نام او پر مى شود بى آنكه او را ديده باشند، عيسى در عيد فصح با شاگردان خود بقصد زيارت وارد اورشليم مى شود و احيانا براى مردم سخنانى مى گويد و مورد احترام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 491

واقع مى شود. در همين هنگام كاهنان يهود از ورود او با خبر شده تصميم مى گيرند كه او را گرفتار نمايند، عيسى از تصميم آنها آگاه شده در يكى از باغهاى بيرون شهر پنهان مى شود، مدت يك يا دو روز با شاگردان خود در آن باغ موسوم به جتسيمانى مى ماند.

4- كاهنان يهود جارچيان فرستاده در همه جا اعلام مى كنند: هر كس جاى عيسى را

نشان دهد تعداد سى پاره زر جايزه دريافت خواهد داشت يكى از شاگردان عيسى بنام «يهودا اسخر يوطى» بآرزوى جايزه راه خيانت پيش گرفته جايگاه عيسى را به بزرگ كاهنان محرمانه نشان مى دهد، عالمان يهود پيش «پيلاطس» حاكم رومى شهر اورشليم مى روند و از او مى خواهند كه عيسى را دستگير كند، پيلاطس كه آوازه عيسى را شنيده بود نمى خواست دست اندر كار قتل او شود لكن يهودان رشوه داده و در دستگيرى عيسى اصرار مى ورزند. پيلاطس قبول مى كند كه عده اى سرباز فرستاده عيسى را دستگير كنند.

5- از طرف ديگر عيسى بشاگردان خود مى گويد تا شمشيرها را آماده كنند و شب بيدار بمانند تا بلكه خطر از آنان دفع شود لكن شاگردان سستى كرده بخواب مى روند، عيسى عليه السّلام از آنها دلتنگ شده در گوشه اى دور از آنها به راز و نياز مى پردازد، آن موقع كه شبانه سربازان و يهودان از ديوار باغ براى گرفتن عيسى سرازير شدند بسيار طبيعى بود كه عيسى از تاريكى شب استفاده كرده و از باغ خارج شود چون كسى او را نمى شناخت و همين طور هم شد.

6- نه سربازان رومى عيسى را مى شناسند و نه اوباش يهود كه با آنها وارد باغ مى شوند يهودان خود حاضر مى شوند كه با آنها به باغ رفته، عيسى را بآنها نشان بدهد، همه وارد باغ مى شوند، يهودا در باغ مى گردد تا در ميان شاگردان وحشت زده عيسى كه اين سو و آن سو مى گريختند عيسى را بآنها نشان بدهد، از قضا يهودا خود به عيسى شبيه بود، در آن هنگام جوانى از يهود كه عيسى را تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 492

در حال سخنرانى

در اورشليم ديده بود نظرش به يهودا افتاده تصور مى كند كه او عيسى است، گريبان او را گرفته و فرياد مى كشد: عيسى را گرفتم، سربازان و اوباش يهود بى آنكه بدانند او عيسى نيست زير ضربات مشت و لگد او را بى اختيار مى كنند، يهودا هر چه فرياد كشيد من عيسى نيستم كسى بفرياد او گوش نداد زيرا كه عيسى را نمى شناختند تا بدانند او عيسى نيست مگر در آن موقع و شب هنگام كسى بحرف متهم گوش مى دهد، بدين طريق عيسى عليه السّلام كه بيدار بود بآسانى از باغ بيرون رفت و يهودا بجاى عيسى گرفتار شد.

7- يهودا را اوّل بخانه «قيافا» عالم بزرگ يهود مى آورند، او از ترس اينكه پيروان عيسى ريخته و او را بگيرند، او را بخانه پيلاطس مى فرستد پيلاطس از اينكه عيسى را ديده خوشحال مى شود كه با او سخن خواهد گفت ولى او هر چه سؤال مى كند متهم ابدا جوابى نمى دهد و سخن نمى گويد، پيلاطس تعجب مى كند، صبح كه «قيافا» با چند كاهن بخانه پيلاطس آمده بود مى بينند كه متهم سخن نمى گويد تا جايى كه قيافا جلو آمده مى گويد: تو را بخداى حىّ قسم مى دهيم بما بگو آيا تو عيسى مسيح هستى؟ متهم مى گويد: تو مى گويى كه هستم. باز ساكت مى شود، پيلاطس رو به يهوديان كرده مى گويد: من در اين شخص تقصيرى نمى بينم بگذاريد آزادش كنم يهود فرياد كرده مى گويند او را بكش خونش بگردن ما. و وعده رشوه مى دهند، پيلاطس حكم اعدام او را صادر مى كند.

8- لشگريان متهم را بديوانخانه مى برند و به سفارش يهودان شكنجه هاى سخت مى دهند، آن گاه او را بكوه «جلجته» برده و بر چوبه دار مياويزند، مردى

بنام يوسف در خواست مى كند كه جسد وى را در باغ خود در قبرى از سنگ دفن كند. دو نفر جوان از آشنايان عيسى جسد يهودا را بعنوان آنكه جسد عيسى است بيرون آورده و در محل ديگرى دفن مى كنند.

9- عصر همان روز دو نفر از دوستان عيسى از اورشليم به دهكده اى بنام تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 493

«عمواس» مى روند، عيسى را در راه دهكده مى بينند با خوشحالى دوان دوان پيش شاگردان آمده اين خبر را اعلام مى كنند عيسى بميان شاگردان آمده و همه پنهانى، به «جليل» مى روند.

10- از اينطرف اقوام عيسى پس از شنيدن مصلوب شدن او بزيارت قبرش مى آيند ولى مى بينند سنگ از روى قبر برداشته شده و جسد در آن نيست.

11- بدين طريق يهودا بجاى عيسى بدار مى رود، عيسى بآسانى از باغ خارج شده راه عمواس را در پيش مى گيرد، مسئله برخاستن عيسى از قبر آن بوده كه اقوامش قبر او را خالى يافته و شاگردانش او را زنده ديده اند پس لا بد بعد از مردن زنده شده و بآسمان رفته است.

يهوديان بجاى عيسى يهودا را كشتند نه يهود او را مى شناختند و نه سربازان رومى ولى چنان پنداشتند كه عيسى را كشته اند وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ نصارى در اين كار بى خبرتر بودند و فقط از يهود شنيدند كه عيسى را بدار زده اند وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ ... اين است آنچه از كتاب «قهرمان صليب» اقتباس شد.

پيدايش تثليث:

يهوديان ساليان دراز بود كه در شهرهاى روم مى زيستند، آنان خود را پست و زبون و روميان را برتر

و والاتر مى پنداشتند، طبيعى است كه رسوم و افكار ملّت غالب در ملّت مغلوب اثر مى گذارد، گر چه تورات هر گونه بت پرستى را مردود مى شمرد لكن يهودان از دل و جان شيفته آداب روميان مشرك بودند و به بت پرستى آنها روى آوردند.

معبد بزرگ آتن پر از بتها و خدايان دروغين بود در معبد زائوس سه بت بزرگ مشاهده مى شد اوّل: زائوس پدر خدايان. دوّم: سارپدون يگانه پسر زائوس. سوّم: آپولون، خداى واسطه ميان پدر و پسر. روميان عقيده داشتند كه زائوس پسرش سارپدون را بزمين فرستاده تا در ميان مردم ساكن شود، فرقه تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 494

اشرار سارپدون (يگانه پسر) را اسير مى كنند و مى كشند، زائوس آپولون را مى فرستد كه سارپدون را در حيات جاودان جاى دهد تا اين قتل موجب آموزش گناه روميان شود. پس زائوس، سارپدون و آپولون سه اصل بت پرستى روميان است.

مسئله تثليث «اب»، «ابن» و «روح القدس» سه اقنوم انجيلى بر اساس سه خداى رومى از تقليد بروميان آغاز گرديد و اعتقاد به خدا يعنى خدا و عيسى و روح القدس كه پيش مريم آمده و مريم حامله شده بود، ميان نصارى رواج پيدا كرد.

قهرمان اين آميزش پولس بود، او مردى يهودى بود و زبان و آداب و آئين روميان را مى دانست، او گفت: خوابى ديده و در اثر آن مسيحى شده است او فكر كرد اگر خدا را بجاى زائوس، عيسى را بجاى سار پدون كه براى مردم رنج كشيد تا سبب آمرزش آنها باشد و روح القدس را بجاى آپولون بگذارد، نصارى آن را قبول خواهند كرد و روميان آن را خواهند پذيرفت لذا انديشه

انقلابى و نوين خود را اعلام و تبليغ كرد، كليسا و نصارى آن را پذيرفتند تثليث بوجود آمد، شرك جاى توحيد را گرفت (از كتاب قهرمان صليب اقتباس شد).

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 495

[سوره النساء (4): آيات 162 تا 169]

اشاره

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً (162) إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (163) وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً (164) رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (165) لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً (166)

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعِيداً (167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً (168) إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (169)

162- لكن دانشمندان ثابت در علم و مؤمنين آنها بآنچه بر تو نازل شده و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان مى آورند، كه بنماز گزاران و زكات دهندگان و مؤمنان به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 496

و روز جزا هستند، آنها را بزودى پاداش بزرگى خواهيم داد.

163- ما بتو وحى كرديم چنان كه بنوح و پيامبران

بعد از او وحى كرديم و نيز وحى كرديم به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، نوادگان، عيسى، ايوب، يونس، هارون، سليمان و بداود زبور داديم. و نيز وحى كرديم.

164- به پيغمبرانى كه از پيش بر تو حكايت كرده ايم و پيغمبرانى كه بر تو حكايت نكرده ايم و خدا با موسى سخن گفت بطور مخصوص.

165- پيغمبرانى بودند، بشارت دهنده و انذار كننده تا مردم پس از آمدن آنها بر ضد خدا دليلى نداشته باشند، خدا توانا و حكمت كردار است.

166- اما خدا گواهى مى دهد بآنچه بر تو نازل كرده، و آن را با علم خودش نازل كرده، فرشتگان نيز گواهى مى دهند و گواه بودن خدا بس است.

167- كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا منحرف كرده اند بضلالت افتاده اند ضلالتى دور.

168- كسانى كه كافر شده و ظلم كرده اند، خدا كسى نبوده كه آنها را بيامرزد و نه براهى هدايت كند.

169- مگر براه جهنم كه در آن جاودانانند و اين بر خدا آسان است.

كلمه ها

راسخون: رسوخ: ريشه دارى و ثبات. راسخ در علم كسى است كه دانشور است و علم در او ريشه كرده و شكى بر او عارض نمى شود. راسخون جمع آن است.

اسباط: سبط (بر وزن عقل) انبساط و گسترش. نوه انسان را سبط (بكسر- س) گويند كه انبساط و گسترش نسل است. جمع آن اسباط به معنى نوادگان مى باشند (بقره/ 136).

زبور: زبر (بر وزن عقل) نوشتن «زبرت الكتاب: كتبته» هر كتاب حكمت را زبور گويند و نيز هر كتاب را زبور (مزبور) گويند، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 497

و آن نام كتابى است كه بداود داده شده ظاهرا در آن احكام نبوده و فقط حكمتها

بوده است. آن فقط دوباره در قرآن آمده:

نساء/ 163 انبياء/ 105.

كلم: تكليم: سخن گفتن كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى خدا با موسى سخن گفت.

حجة: دليلى كه مقصود را روشن كند. حجّ در اصل به معنى قصد است.

صدوا: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و گاهى به معنى منع است در اينجا معناى دوّم مراد است.

يسير: يسر (بر وزن قفل): آسانى. يسير و ميسور: آسان.

شرحها

در اين آيات به مقتضاى عدالت استثنايى بر حكم كلّى گذشته وارد شده كه همه يهود در اين وضع نيستند بلكه دانشوران ممتاز و مؤمنان حقيقى آنها به قرآن و كتابهاى پيشين ايمان مى آورند، سپس فرموده: پيغمبر اسلام در رديف پيغمبران گذشته است كه همگى به جز عيسى مورد تصديق يهود هستند، دليلى ندارد كه عذر بياورند و بگويند چرا همه قرآن را به يك بار نازل نمى كنى؟ و در پايان فرموده: آنهايى كه آيات خدا را انكار مى كنند و از گسترش راه حق و عدل جلوگيرى مى كنند مورد آمرزش خدا نخواهند بود.

162- لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ.

ظاهرا مراد از «المؤمنون» مؤمنان اهل كتاب نمى باشد يعنى دو گروه از تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 498

آنها به قرآن و كتب گذشته ايمان مى آورند يكى آنها كه در علم و دانش ثابت هستند، ديگرى آنها كه مؤمن واقعى مى باشند و از قبول حق هر جا و هر زمان كه باشد ابايى ندارند «1» گروه اول در اثر دانشمندى، گروه دوم در اثر خضوع بحق و ديدن بشارتهاى تو در تورات.

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ سه جمله

عطف است بر «المؤمنون» لفظ «المقيمين» براى مدح منصوب شده است و هر سه بيان و وصف «المؤمنون» ميباشد على هذا مراد نماز اهل كتاب و زكاة آنهاست «2» يعنى اينگونه اشخاص به قرآن و همه كتابها ايمان مى آورند أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً وعده پاداش است بر آنها.

163- إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً.

به نظرم علّت آمدن اين آيه دو چيز است يكى اينكه اينها از پيغمبر مى خواهند كه يك جا كتاب نازل كند حال آنكه اين پيامبران هم مثل پيغمبر ما سخنان خود را به تدريج آورده اند ظاهرا از اين جهت موسى در آيه ذكر نشده است زيرا تورات دفعة نازل گرديده است.

دوم: راسخون در علم و مؤمنان يهود به قرآن ايمان مى آورند زيرا مى بينند كه پيغمبر اسلام نيز پيغمبرى مثل انبياء گذشته است.

مصداق وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ هود و صالح مى باشند، مراد از «الاسباط» پيامبرانى است از فرزندان يعقوب نه برادران يوسف چنان كه در سوره بقره/ 136

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

(2) به نظر الميزان وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ مبتداء و خبر آن «اولئك» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 499

توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه با سبطا نيز وحى شده است.

ذكر نشدن موسى نشان مى دهد نزول زبور نيز تدريجى بوده است، رجوع شود به سوره يوسف آيه/ 98.

164- وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً.

در آيه گذشته دوازده نفر

از پيامبران ذكر شده حال آنكه در قرآن مجموعا از 26 نفر پيغمبر نام برده شده است و چون اين سوره در مدينه نازل گشته پس مراد از قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ قبل از نزول اين سوره در سوره هاى ديگر است، «رسلا» ظاهرا تقديرش «و ارسلنا رسلا» باشد، سخن گفتن خدا با موسى شامل ابتداى وحى و نزول تورات هر دو است وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ آمدن موسى در اين آيه ظاهرا براى آنست كه در آيه قبل ذكر نشده بود.

165- رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً.

پيامبران بشارت دهنده اند و انذار كننده. بشارت به نيكو كاران، انذار به بدكاران لِئَلَّا يَكُونَ ... حكايت از يك امر طبيعى است و آن اينكه علم شرط تكليف است لازم بود خدا اوّل دستورهاى خود را ابلاغ كند سپس مسئوليت بخواهد. عَزِيزاً حَكِيماً خدا تواناست كه با ارسال رسل عذر مردم را برداشته است و حكمت كردار است كه پيامبران بشير و نذير ارسال كرده است.

166- لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً.

به نظر مى آيد كه اين آيه جواب دوّم است به يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ يعنى: سؤال اينها مردود است اوّلا كه بتو مانند پيامبران ديگر وحى آمده پيامبرانى كه يهود قبولشان دارند. ثانيا: آنها بآسمانى تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 500

بودن قرآن گواهى نمى دهند ولى خدا گواهى مى دهد كه قرآن را خدا نازل كرده و از روى علم خود نازل كرده، ملائكه نيز كه در نازل شدن قرآن واسطه اند

گواهى مى دهند و گواهى خدا كافى است. لفظ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ظاهرا راجع باعجاز قرآن و دليل شهادت خداست. يعنى خدا با علم خود قرآن را طورى نازل كرده كه ديگران در آوردن آن عاجزاند و اين دليل است كه خدا آن را نازل كرده است.

167- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً.

علت ضلال بعيد بودن آنست كه هم خود حق را انكار مى كنند و هم ديگران را بضلالت مى كشند اين آيه و دو آيه ديگر حكم كلّى را بيان مى كنند ولى مصداق آن ظاهرا يهود هستند كه هم خود انكار مى كردند و هم ديگران را گمراه مى نمودند.

168- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً.

اگر «ظلموا» در جاى صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ باشد اين آيه نظير آيه فوق و بيان آنست. ظاهرا منظور آنست كه اگر در چنين حالى از دنيا بروند آمرزيدن چنان كسانى از كار خدا نبوده و آنها را روز قيامت جز جهنّم هدايت نمى كند.

169- إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً.

راجع بخلود ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها .... انعام/ 128 بحث خواهد شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 501

[سوره النساء (4): آيات 170 تا 175]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (170) يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ

انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً (171) لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً (172) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً (173) يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (174)

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً (175)

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 502

170- اى مردم اين پيغمبر حق را از جانب پروردگار براى شما آورد، ايمان بياوريد كه بخير شماست و اگر كفر ورزيديد آنچه در آسمانها و زمين هست از آن خداست خدا دانا و حكمت كردار است.

171- اى اهل كتاب در دين خود تجاوز نكنيد و بر خدا جز حق مگوييد، عيساى مسيح فقط رسول خدا و كلمه خدا بود كه به مريم القا كرد و روحى از او بود، پس به خدا و پيغمبران او ايمان بياوريد و مگوييد: سه چيز است، بس كنيد كه بخير شماست، خدا فقط معبود يگانه است، منزه است از آنكه براى او فرزندى باشد، براى اوست آنچه در آسمانها و زمين هست، وكيل بودن خدا بس است.

172- مسيح هرگز ابا ندارد كه بنده خدا باشد، همچنين ملائكة مقرب، هر كس از بندگان خدا ابا كند و تكبر ورزد همه را بسوى خويش

محشور خواهد كرد.

173- اما آنان كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند پاداش آنها را بطور كامل مى دهد و از كرم خويش افزون كند، اما آنهايى كه ابا و استكبار كرده اند بعذاب دردناكى عذابشان كند و براى خود بغير خدا يار و ياورى نمى يابند.

174- اى مردم براى شما از پروردگارتان دليل روشنى آمد و بر شما نور آشكارى نازل كرديم.

175- پس آنان كه به خدا ايمان آوردند و به او چنگ زدند حتما آنها را برحمت و فضل خود داخل مى كند و در راهى راست آنها را بسوى خود راهنمايى مى كند.

كلمه ها

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حدّ، در اصل به معنى بالا آمدن است «لا تغفلوا» تجاوز نكنيد.

مسيح: لقب عيسى عليه السّلام و آن معرب مشيحا به معنى مبارك است.

كلمته: كلم زخم زدن. معناى اصلى آن اثر گذاشتن است. كلام و كلمه اثرى است دلالت بر معنى دارد اطلاق كلمه بر عيسى به علت آنست كه اثرى بود از آثار خدا. تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 503

واحد: احد: بى همتا، بى نظير. واحد: يكى، احد راجع بوصف است، واحد راجع بعدد.

سبحانه: پاك و منزّه است او. سبحان اللَّه يعنى: خدا را از هر بدى بدور مى دانم.

يستنكف: نكف و استنكاف: اباء و امتناع. «لن يستنكف» هرگز ابا نمى كند.

يحشرهم: حشر: جمع كردن. «يحشرهم» جمع مى كند آنها را.

يوفيهم: وفا و ايفاء: تمام كردن، وفا به عهد يعنى تمام كردن و بانجام رساندن عهد. توفيه: تمام دادن حقّ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ پاداش آنها را تمام و كمال مى دهد.

اعتصموا: عصم: امساك و حفظ. اعتصام: چنگ زدن.

شرحها

بدنبال بيان اينكه قرآن از جانب خداست و خدا و ملائكه گواه اين مطلب هستند انسانها بطور كلّى به پيروى از قرآن دعوت شده اند و همين سبب شده كه نصارى نيز بدين حق و كنار گذاشتن تثليث دعوت شوند و اينكه عيسى يك بشر عادى و پيغمبر بود روشن شده است، مى شود گفت كه غرض اصلى از اين آيات نصارى هستند زيرا حساب يهود در آيات گذشته بررسى شد.

170- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ.

الف و لام «الرسول» براى عهد است يعنى: اى پيامبر. «بالحق» مفعول «جاءكم» است يعنى حق را براى شما آورد. «خيرا» وصف است براى ايمان يعنى تفسير أحسن الحديث،

ج 2، ص: 504

ايمان بياوريد ايمانى كه بخير و صلاح شماست. وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً يعنى انكار و عناد شما بخدا ضررى ندارد، خدايى كه آنچه در آسمانها و زمين هست مال اوست- خدايى كه بر همه چيز عالم و حكمت كردار است بكفر و عناد شما داناست و از روى حكمت در مقابل اعمال بد كيفر قرار داده است و عناد و بالاخره بضرر شما خواهد بود.

171- يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ.

منظور از اهل كتاب نصارى مى باشند و اين بخش از آيه مقدّمه مطلب بعدى است. قول حق درباره خدا آنست كه بگوئيم: خدا يكى است نه سه تا و عيسى بنده اوست نه اينكه فرزند خدا و يكى از سه خدا باشد. إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ يعنى بى پدر بودن عيسى دليل الوهيت يا ابن اللَّه بودن او نمى شود حقيقت اين است عيسى پيغمبر خداست و اثر خداست كه به مريم القا شده مراد از كلمه و روح در اينجا و از روح در فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا انبياء/ 91 فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا تحريم/ 12 به نظرم نطفه مرد (اسپرماتوزئيد) باشد كه از جانب خدا بوسيله ملك در وجود مريم گذاشته شده و با نطفه او تلقيح و شروع برشد كرده است.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ.

لفظ «رسل» حاكى است كه عيسى غير از آنها نيست مسئله تثليث و سه خدا بودن ذيل آيه 157 در نكته ها گفته

شد كه بوسيله پولس از روميان گرفته شده است «خيرا» وصف «انتهاء» است يعنى از اين سخن دست برداريد دست.

برداشتنى كه بصلاح شما است إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لفظ «ولد- ثلاثة» حاكى است كه عيسى را هم پسر خدا و هم يكى از سه خدا مى دانستند، «واحد» تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 505

«در مقابل» ثلاثة است و به معنى بى همتا نيست. لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست، خدا كارساز همه آنهاست عيسى نيز يكى از آنهاست.

172-نْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

.عيسى و ملائكه از اينكه بنده خدا باشند ابا ندارند شما چطور او و بعضى از ملائكه را خدا مى دانيد كه با خدا مجموعا سه تا باشند؟ ممكن است آمدن ملائكه براى آن باشد كه آنها را دختران خدا مى دانستند أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَناتٍ وَ أَصْفاكُمْ بِالْبَنِينَ و آن ردّ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ باشد. مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً

بقرينه آيه بعدى مراد از «جميعا» ابا كنندگان و ابا نكنندگان است.

173- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً.

آيه دلالت دارد كه براى نيكوكاران علاوه از پاداش تمام، امتيازى نيز خواهد بود، آنان كه از بندگى خدا و راه حق و عدل استنكاف كنند گرفتار عذاب بوده دوستى و شفيعى نخواهند داشت.

174- يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا

إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً.

در آيه 170 پس از شهادت برسالت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مردمان به پيروى آن حضرت خوانده شدند. در اين آيه نيز بعد از بيان اينكه عيسى و ملائكه از بندگى خدا ابايى ندارند و «ما فى السموات و ما فى الارض» از آن خداست، تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 506

مردم به پيروى از قرآن خوانده شده اند، قرآن برهان و دليل روشنى برسالت رسول خدا و از جانب خدا بودن آنست، اطلاق نور بقرآن بعلت آنست كه ظلمات را شكافته و راه حق و باطل را آشكار مى كند.

175- فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً.

در آيه 173 «يوفيهم- و يزيدهم» آمده است، به نظر مى آيد كه «رحمة» در اين آيه بجاى «يوفيهم» و «فضل» در جاى «يزيدهم» باشد، به نظرم اين آيه شامل دنيا و آخرت هر دو است. هدايت بصراط مستقيم و تداوم آن مصداق «اعتصموا» است وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ آل عمران/ 101.

تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 507

[سوره النساء (4): آيه 176]

اشاره

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (176)

176- از تو فتوى ميخواهند، بگو خدا درباره برادر و خواهر به شما فتوى مى دهد: اگر مردى بميرد و فرزندى نداشته باشد و خواهرى داشته باشد، نصف ما ترك

براى اوست، آن مرد از اين خواهر همه مال را مى برد اگر او فرزندى نداشته باشد.

اگر دو خواهر باشند براى آنهاست دو سوم. و اگر جمعى باشند مردان و زنان، مرد مانند بهره دو زن دارد، خدا حكم را بيان مى كند مبادا كه گمراه شويد، خدا بر همه چيز داناست.

كلمه ها

يستفتونك: فتوى و فتيا: بيان حكم. استفتاء: خواستن بيان حكم.

كلاله: كلاله در اصل به معنى احاطه است، تاج را كليل گويند كه سر را احاطه مى كند مراد از آن در آيه برادران و خواهران اند زيرا وارث اوّلى پدر و مادر و اولاد هستند، برادران و خواهران وراث اولى را احاطه كرده اند (نساء/ 12).

اخوة: اخ: برادر. جمع آن اخوة و اخوان است.

حظ: بهره و نصيب.

انثيين: انثى: مؤنث. انثيين: دو مؤنث.

شرحها

در اين آيه ارث برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى بيان شده است تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص: 508

و آنچه در اوّل سوره گذشت مربوط به برادران و خواهران مادرى بود كه يك ششم يا يك سوّم ارث مى بردند گويند جابر بن عبد اللَّه مريض بود، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بعيادت او آمد، جابر گفت: يا رسول اللَّه من كلاله اى (برادر و خواهر) دارم درباره آنها چه كنم؟ اين آيه در جواب او نازل گرديد.

176- يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ.

يعنى از تو فتوى مى خواهند ولى فتوى دهنده درباره برادر و خواهر خداست و آن اينكه اگر شخصى بميرد و فرزندى نداشته فقط يك خواهر پدرى يا پدر و مادرى داشته باشد نصف مال باو مى رسد وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ اگر خواهر بميرد و فقط يك برادر داشته باشد همه مال باو مى رسد. فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ يعنى اگر بجاى يك خواهر دو خواهر داشته باشد دو سوّم مال را ارث مى برند وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ

اگر ميّت برادر و خواهر هر دو را داشته باشد بشرط آنكه هر دو پدر يا پدر و مادرى باشد برادران دو برابر خواهران ارث مى برند، چنان كه در اوّل گفته شد بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام، اين آيه درباره برادران و خواهران پدرى و پدر و مادرى است يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ معلوم مى شود كه اين دستور بوقت نزول مورد ابتلاء بوده است در مجمع البيان از ابن سيرين نقل شده كه صحابه اين آيه را آيه تابستان مى ناميدند زيرا آيه اى كه در اوّل سوره است در زمستان نازل شد و اين آيه در تابستان.

به نظر مى آيد: اين آيه بعد از تمام شدن سوره نازل گرديده بدستور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آخر سوره آورده شده است.

و الحمد للَّه و هو خير ختام 3 صفر الخير 1400 مطابق 2 ديماه 1358 تفسير سوره نساء پايان پذيرفت.

[جلد سوم]

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

سوره مائده

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست آيه است 1- بنا بر روايات، سوره مائده آخرين سوره مفصل است كه در مدينه نازل گرديد، در تفسير عياشى از زرارة از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرمود: دو ماه يا سه ماه به رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله مانده بود كه سوره مائده نازل شد «1».

در ضمن روايت ديگرى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به وقت نزول سوره مائده، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوار بر قاطر شهباء بود، نزول وحى بر آن حضرت سنگين شد، بطورى كه قاطر ايستاد و شكمش به طرف زمين آمد به قدرى كه مى خواست نافش بزمين برسد، بيحالى وحى آن حضرت را فرا گرفت به حدى كه دست خويش را بر موى پيشانى شيبة بن وهب جمحى گذاشت، چون بيحالى از آن حضرت رفت سوره مائده را بر ما خواند، او به آن عمل كرد، ما نيز عمل كرديم.

در الميزان فرموده: اهل نقل اتفاق دارند بر اينكه: مائده آخرين سوره مفصل است كه بر آن حضرت در اواخر عمرش نازل گرديد، در روايات آمده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست.

__________________________________________________

(1)

«عن زرارة بن اعين عن ابى جعفر (ع) قال: قال على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه: نزلت المائدة قبل ان يقبض النبى (ص) بشهرين او ثلاثة اشهر».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 4

بنا بر اين بايد اين سوره بعد از سوره توبه نازل شده باشد كه بالاتفاق در سال نهم هجرت نازل گرديده است ولى طبرسى

در تفسير سوره هل اتى توبه را بعد از مائده نقل كرده، ما نيز در مقدمه تفسير به استناد سندى كه ارائه داده ايم آيه شصت و هفتم آن را آورده ايم و اللَّه اعلم.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان كوفى صد و بيست و به نظر قارئان بصره صد و بيست سه و در نقل ديگران صد و بيست دو آيه است، علّت اختيار شمارش كوفى آن است كه عاصم بن ابى النجود آن را از ابى عبد الرحمن سلمى از على عليه السّلام نقل كرده است. (مجمع البيان).

گويند: اين سوره داراى دو هزار و هشتصد و چهار كلمه و يازده هزار و هفتصد و سى سه حرف است و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است و كسى خلاف آن را نگفته است، بايد دانست: منظور از سوره و آيه هاى مدنى آن است كه بعد از هجرت نازل شده باشند خواه در شهر مدينه يا در غير آن، مثلا آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... آيه سوم و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ....

از اين سوره در حجة الوداع در غدير خم نازل شده است باز مدنى مى باشند.

و نيز منظور از سوره آيه هاى مكى آن است كه قبل از هجرت نازل شوند خواه در خود مكه يا در غير آن.

4- در مجمع البيان از ابى حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده سوره مائده همه اش به يك بار نازل گرديد و هفتاد هزار ملك به همراه آن فرود آمدند، از روايت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه نيز معلوم شد، همه سوره يك دفعه نازل شده است،

ناگفته نماند: اين سخن مخالف آن نيست كه آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 5

و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... در جحفه و در غدير خم نازل شده باشد، مى شود گفت: اين دو آيه دو بار نازل شده است و يا منظور هر دو امام بزرگوار عليهما السّلام همه سوره است به استثناى اين دو آيه، كه زيرا از طرف شيعه و اهل سنت ثابت شده است كه آن دو آيه در غدير خم نازل شده اند.

5- علت نامگذارى به سوره مائده، ظاهرا آمدن آيه قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... آيه يكصد و چهارده در اين سوره است از باب تسميه كل باسم جزء، از روايات معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به وسيله خود آن حضرت اين سوره مائده ناميده شده است.

6- اين سوره با دستور أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و فرمان وفا به عهد شروع مى شود و با وعده نزول مائده بر نصارى كه عهدى بود از جانب خدا و با بيان اينكه عيسى بن مريم به پيمان بندگى وفا كرد بانجام مى رسد، در خلال اين دو، بسيارى از احكام حلال و حرام ذكر مى شود كه همه پيمانهاى الهى هستند كه از بندگان گرفته شده است.

در اين سوره سه بار از ميثاق بنى اسرائيل و نصارى ياد شده، آن گاه مقدارى از احوال كسانى كه مقررات و پيمانهاى خدا را شكسته اند، بيان شده است، چنين به نظر مى رسد كه سوره مباركه در أَوْفُوا بِالْعُقُودِ خلاصه مى شود و همه مطالب آن در تحت همين عنوان

مى باشد.

در الميزان فرموده: غرض جامع در اين سوره، دعوت به وفا به عهد و مراعات بيانهاى حق است هر چه باشد، و تهديد شديد است به آنهايى كه پيمانهاى حق را مى شكنند و به آنها اعتناء نمى كنند و اينكه عادت خدا بر آن جارى است كه بر اهل ايمان و تقوى و نيكوكارى، رحم كند و بر آنها سهل گيرد و با اهل طغيان و تجاوز و عهد شكنان سخت گيرى نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 6

لذا مى بينى كه سوره بر بسيارى از احكام حدود و قصاص و بر مثل قصه مائده و سؤال عيسى، قصه فرزندان آدم، بسيارى از مظالم و عهد شكنيهاى بنى اسرائيل شامل است و نيز بر بسيارى از آياتى كه خدا در ضمن آنها بر مردم منت مى نهد مانند اكمال دين و اتمام نعمت و حلال كردن طيبات و اينكه در دين عسر و حرج نيست، شامل مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 7

سورة المائدة مدنيّة و اياتها 120 نزلت بعد سورة الفتح

[سوره المائدة (5): آيات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لا الْهَدْيَ وَ لا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2)

بنام خداى رحمن

رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قرار داده ها وفا كنيد. حيوانات چهار پا جز آنچه بر شما خوانده مى شود براى شما حلال شده است بى آنكه در حال احرام شكار را حلال بدانيد، خدا هر چه بخواهد حكم مى كند.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراسم و نشانه هاى خدا و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى قلاده دار و رهروان بيت الحرام را كه از پروردگار خويش فضل و خوشنودى مى جويند، حلال و سبك مشماريد. و چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، دشمنى گروهى كه شما را از مسجد الحرام بازداشتند وادارتان نكند كه بآنها تعدى كنيد، به نيكى و تقوى همكارى كنيد و به بدكارى و تجاوز همدستى مكنيد، از خدا بترسيد كه عذاب خدا سخت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 8

كلمه ها

عقود: عقد در اصل به معنى بستن و گره زدن است، جمع آن عقود است مراد از آن در اينجا همه پيمانهاست.

بهيمه: زبان بسته. يعنى در صوتش ابهام هست، آن به چهارپايان غير درنده اطلاق مى شود اعم از آنچه در خشكى باشد يا در دريا.

انعام: نعم: چهارپا. انعام: چهارپايان. مراد از آن در آيه ظاهرا چهارپايان حلال گوشت است اعم از اهلى و وحشى.

محلى: محل: حلال كننده، حلال دان محلى در اصل محلين به معنى حلال دانها است.

صيد: شكار كردن و شكار. مصدر و اسم هر دو آمده، مراد از آن معناى دوم است.

حرم: (بر وزن شتر) محرم ها. كسى را كه در حال احرام حج و عمره است محرم گويند.

شعائر: علامتها. نشانه ها. مفرد آن شعيره است.

حرام: محترم. ماههاى حرام كه جنگ در آنها ممنوع است عبارتند از ذو القعده، ذو الحجة، محرم و

رجب.

هدى: قربانى. قربانى حج را هدى و غير آن را اضحيه گويند.

قلائد: قربانيهاى طوقدار. قلد: تابيدن. قلاده: گردنبند. مراد از قلائد قربانيهايى است كه به گردن آنها چيزى مى بستند تا معلوم شود قربانى است، كسى متعرض آنها نشود.

آمين: ام (بفتح اول): قصد. آم: قصد كننده. آمين: قصد كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 9

يعنى كسانى كه قصد زيارت بيت اللَّه الحرام را دارند.

حللتم: حل در اصل به معنى باز كردن و در اينجا به معنى خروج از احرام است «حللتم» از احرام خارج شديد.

اصطادوا: صيد كنيد. فعل امر است از اصطياد. يعنى شكار كنيد.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع و در اينجا به معنى وادار كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه و عداوت.

تعاونوا: تعاون: يارى كردن يكديگر، همكارى.

عدوان: تجاوز يعنى تجاوز بر حقوق ديگران.

بر: (بكسر اول): نيكى و بفتح آن به معنى نيكوكار است.

شرحها

در اين دو آيه چند حكم از احكام الهى بيان شده: وفا به پيمانها، حرمت شكار در حال احرام، بى اعتنا نشدن به علامتهاى حج، رفتار با عدالت و لو با دشمنان همكارى در راه نيكى.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.

مراد از عقود ظاهرا همه پيمانهاى الهى است نسبت به بندگان كه در بعضى از آيات «عهد اللَّه» ناميده شده و نيز پيمانهاى مردم است به يكديگر از امام صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه عقود را عهود معنى كرده است «1» و از امام جواد- صلوات اللَّه عليه نقل شده: بيعت غدير و غيره نيز از عقود است «2» اين آيه

__________________________________________________

(1)

عياشى عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى

عبد اللَّه (ع) عن قول اللَّه: يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود قال: العهود.

(2)

صافى عن الجواد (ع) قال ان رسول اللَّه عقد عليهم لعلى فى عشرة مواطن ثم انزل اللَّه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 10

انسان را بيك تعهد و مسئوليت بزرگى فرمان مى دهد.

أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.

اضافه بهيمه بانعام براى بيان است يعنى بهيمه كه چهارپايان باشد براى شما حلال شده است در جاى ديگر بدون بهيمه آمده است ... وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ حج/ 30، مراد از «ما يتلى» همان است كه در آيه سوم خواهد آمد غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ.

به حكم استثنا است از «احلّت» يعنى چهارپايان بر شما حلال شده بى آنكه شكار را در حال احرام حلال بدانيد. (آن را حلال شماريد) ناگفته نماند: چون شكار فقط درباره حيوانات وحشى از قبل بز كوهى، آهو و غيره است معلوم مى شود كه بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ شامل چهارپايان وحشى نيز هست و در بعضى از روايات به بچه اى كه در شكم حيوان است تفسير شده است «1» إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ اشاره است به آن كه خدا آنچه درباره حلال و حرام اراده و دستور داده بايد اطاعت شود و خدا اراده نموده كه محرم نبايد شكار كند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ.

مراد از حلال دانستن بى اعتنايى نمودن به حكم است، شعائر علامتهايى است كه نشانه ايمان و بندگى خداست در قرآن مجيد صفا و مروه و شتران

قربانى و غيره از شعائر اللَّه شمرده شده است «2» به نظرم مراد از آن همه اعمال حج باشد

__________________________________________________

(1)

عياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه احلت لكم بهيمة الانعام قال الجنين فى بطن امه اذا اشعر و ادبر فذكاة امه ذكاته.

(2) إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ بقره/ 158 وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الحج/ 36.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 11

و آمدن هدى و قلائد براى اهميت آنست يعنى اى اهل ايمان به اعمال حج كه همه، علامت بندگى خدا و پياده شدن توحيد است بى اعتنا نباشيد و آنها را كوچك مشماريد و كسانى را كه زيارت خانه خدا را قصد كرده و طالب فضل و خوشنودى خدا هستند از رفتن مانع نشويد وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اين جمله در مقابل غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ است يعنى چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، آن فقط جواز صيد را مى رساند چون امر بعد از نهى است.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا اين جمله در آيه هشتم اين سوره نيز آمده است. يعنى با دشمن، در حال پيروزى به عدالت رفتار كنيد و اينكه آنها در سال حديبيه شما را از رفتن به مكه مانع شدند وادارتان نكند كه بآنها تجاوز كنيد.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ برّ چنان كه در آيه وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... بقره/ 177 گذشت عبارت است از ايمان، عمل صالح، انفاق، جهاد، استقامت و غيره، تقوى يعنى خود نگه دارى از

معاصى و نافرمانى نسبت به خدا اثم گناهى است نسبت بخود انسان عدوان تجاوز به حقوق ديگران است جمله وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... دستور فوق را تأكيد مى كند.

اين آيه دستور بسيار سازنده و آموزنده است.

نكته ها

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ: اين جمله چنان كه گفته شد انسان را به تعهد و مسئوليت فرمان مى دهد و از بى تفاوت زندگى كردن بر حذر مى دارد تعهد و مسئوليت نردبان تكامل انسانهاست، على بن ابى طالب در نامه اى به عثمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 12

بن حنيف فرماندار بصره مى نويسد: من از نان گندم، عسل و لباس پر قيمت كنار مى كشم زيرا شايد در اقصى نقاط ملكت من گرسنه اى باشد، پدر متعهّد شب و روز در تهيه وسائل فرزندان جان مى كند، هكذا معلم مسئول در تربيت دانش آموزان، براى انقلاب اسلامى ايران مردان و زنان متعهّد در زندانها، و در زير شكنجه ها و در حال تبعيد بسر بردند تا انقلاب را به ثمر رساندند، نه مثل آن مرد بى تفاوت كه سالها سخن نگفت و چون شنيد اهل كوفه حسين بزرگ را كشته اند گفت: خدايا تو ميان بندگانت در اختلافى كه كرده اند داورى مى كنى.

تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى: دستور بسيار سازنده اى است، بايد پيوسته متوجه آن باشيم ملتى كه براى سعادت خلق و پيروزى راه توحيد و براى انجام كارهاى مثبت و سازنده همكارى مى كند و شعارش تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ...

بود حتما پيروز شده و بآمال خود خواهد رسيد زيرا رمز موفقيت همين است بايد براى به وجود آوردن برّ و تقوى همكارى كرد و براى برانداختن ظلم و فساد، اثم و عدوان يار و ياور همديگر بود.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ: منطق

مسلمان و كار مسلمان عدالت است حتى نسبت به دشمنان، اسلام گذشت را بعد از پيروزى بانتقام ترجيح مى دهد، هر انسان متفكر و منصف اين منطق را مى پذيرد، اكنون كه اين سطور را مى نويسيم جاسوسان آمريكا در تهران در لانه جاسوسى به دست جوانان مسلمان اسير هستند ولى به مناسبت عيد كريسمس مسيحيان از آمريكا كشيش آورده اند تا مراسم مذهبى آنها را برگزار كنند زيرا عدالت اسلامى چنين فرمان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 13

[سوره المائدة (5): آيات 3 تا 5]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (5)

3- بر شما حرام شده مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به وسيله آن براى غير خدا ندا شده، خفه

شده، با كتك مرده، سقوط كرده، به ضرب شاخ مرده، نيمخورده درنده، جز آنچه ذبح كرده ايد، آنچه بر سنگها براى بتان ذبح شده و اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 14

به وسيله تيرها تقسيم كنيد. همه اينها عصيان ورزيدن است امروز كفار از دينتان نوميد شدند از آنها مترسيد از من بترسيد، امروز دينتان را كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد، هر كس در گرسنگى ناچار (از خوردن) شود بى آنكه به گناه مايل باشد خدا آمرزنده و مهربان است.

4- از تو مى پرسند چه چيز براى آنها حلال شده؟ بگو پاكيزه ها (طبع پسندها) براى شما حلال گشته و آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد سگها را تربيت مى كنيد و از آنچه خدايتان آموخته بآنها ياد مى دهيد، از آنچه مى گيرند بخوريد و نام خدا را بر آن ياد كنيد و از خدا بترسيد كه خدا زود حساب كن است.

5- امروز پاكيزه ها بر شما حلال گشت، طعام اهل كتاب بر شما حلال است طعام شما بر آنها حلال است و زنان عفيف مؤمن و زنان عفيف از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده اگر مهرشان را بدهيد و عفيف باشيد نه زناكار، و رفيق گير، (بر شما حلالند) هر كه ايمان را انكار كند، عملش باطل شده و در آخرت از زيانكاران است.

كلمه ها

الميتة: ميت و ميت هر دو به معنى مرده است، ميته مؤنث ميت و در عرف شرع حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده باشد. خواه خود بخود بميرد يا با ذبح غير شرعى.

دم: خون، آن را در اصل دمى (بر وزن

عقل) بوده و به قولى اصل آن «دمو» مى باشد.

لحم: گوشت. اين لفظ 11 بار در قرآن مجيد ذكر شده، جمع آن لحوم فقط يك بار آمده است.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. بسم اللَّه گفتن را در وقت ذبح حيوان اهلال گويند مشركان وقت ذبح حيوانات نام بت ها را مى بردند أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ يعنى بر آن براى غير خدا ندا شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 15

منخنقه: خنق: خفه كردن. منخنقه حيوانى است كه آن را خفه كنند.

فقط يك بار در قرآن آمده است.

موقوذة: وقذ: ضرب شديد. موقوذة: حيوانى كه با كتك مرده باشد.

مترديه: ردى به معنى هلاكت است، مترديه حيوانى است كه از بلندى افكنده شود تا بميرد. كه در جاهليّت رسم بود.

نطيحه: نطح: شاخ زدن. نطيح و نطيحه: حيوانى كه با شاخ زدن مرده باشد.

سبع: (بر وزن عضد): درنده آن را به علّت قوى تامّ بودن سبع گويند زيرا سبع از اعداد تامه است.

ذكيتم: ذكاة و تذكيه: ذبح شرعى حيوان. «ذكيتم» يعنى ذبح شرعى كرديد.

نصب: (بر وزن شتر) و انصاب: سنگهاى منصوبى بود كه بر روى آنها قربانى مى كردند. نصب (بر وزن قفل) به معنى رنج و چيز منصوب و بر پا داشته شده است.

تستقسموا: قسم (بر وزن عقل): تجزيه و افراز كردن. اقتسام: طلب تقسيم نمودن است.

ازلام: زلم (بر وزن شرف و صرد): تير جمع آن از لام. مراد از آن تيرهاى قرعه و قمار است.

فسق: خروج از حق. «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرما از غلاف خود خارج شد.

اضطر: اضطرار: اجبار و احتياج. «اضطر»: ناچار و مجبور شد.

مخمصة: خمص و مخمصه: گرسنگى. خمص در اصل فرو رفتن و لاغرى شكم است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 16

متجانف: جنف: ميل به باطل كردن متجانف به معناى متمايل است.

جوارح: سگهاى شكارى. جرح (بر وزن قفل) زخم. حيوان شكارى را از آن جارحه گويند كه زخمى مى كند و يا براى صاحبش شكار كسب مى كند، جمع جارحه جوارح است.

مكلبين: تربيت كنندگان سگ. مكلّب (به صيغه اسم فاعل) كسى كه به سگ تعليم شكار مى دهد.

امسكن: مسك و امساك به معنى گرفتن و نگاه داشتن است «امسكن» يعنى نگاه داشتند.

محصنات: زنان عفيف. حصن: قلعه. به مردى كه خود را از بى عفتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن يا عفيف بودن خود را از بى عفتى حفظ مى كند محصنه (به صيغه فاعل و مفعول) گويند. محصن: مرد عفيف. محصنه: زن عفيف.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زناكار. مسافحين: زناكاران.

اخدان: رفيقه ها. خدن (بر وزن جسر) رفيق. رفيقى كه از روى شهوت گرفته شود در مذكر و مؤنث به كار مى رود.

شرحها

در اين آيات چند مطلب موجود است اول: بعضى از محرمات بيان گرديده و نيز اجازه داده شده كه در مواقع اضطرارى استفاده از آنها مانعى نداشته باشد دوم: طعامهاى حلال و زنان حلال نقل و توضيح داده شده و نحوه ارتباط با زنان بيان گرديده است. سوم: تذكر داده شده كه از دشمنان خارجى نترسيد بلكه از اختلاف و نفاق داخلى بترسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 17

3- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ اين قسمت از آيه در سوره بقره/ 173 گذشت: حرمت سه چيز اول علل طبيعى دارد، و علّت حرمت چهارمى ظاهرا پياده شدن شرك به وسيله آنست و علت

جنبه معنوى دارد «به» متعلق است به «اهل» يعنى: آنچه بواسطه آن براى غير خدا ندا شده است وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده اهل جاهليت شتر و گوسفند را خفه كرده پس از مردن مى خوردند، پاهاى حيوان را مى بستند و آن را مى زدند و چون مى مرد گوشتش را مى خوردند، چشمهاى حيوان را مى بستند و از بلندى بزير مى افكندند، پس از مردن مى خوردند. قوچها را با هم ديگر به جنگ مى كشيدند و چون يكى مى مرد آن را مى خوردند «1» در اسلام همه اينها كه از بدعتهاى جاهليت بود حرام شده است.

وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ.

منظور از ما أَكَلَ ... نيمخورده درنده است إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ ظاهرا استثنا است از همه آنچه قابل تذكيه است و آن عبارت است از شش موضع، از وَ ما أُهِلَّ به بعد، يعنى اگر هر يك از اينها را پيش از مردن ذبح شرعى كرديد، پاك و قابل خوردن است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: هر گاه حيوان را در حالى بيابى كه گوش يا دمش را حركت مى دهد و يا چشمش باز و بسته مى شود ذبحش شرعى است «2».

ظهور ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ در قربانيهايى است كه بر روى سنگها ذبح

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از حضرت باقر (ع).

(2) مجمع البيان «ان ادنى ما يدرك به الذكاة ان تدركه يحرك اذنه او ذنبه او

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 18

مى كردند يا براى بتها و يا اينكه خود سنگها را مى پرستيدند وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ يعنى گوشتى كه با ازلام قسمت شده

بر شما حرام است، مشركان مكه ده عدد تير قرعه و قمار داشتند بنامهاى: فذ، توام، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيع، منيح و رغد.

ده نفر قمار باز شترى را سر بريده و بيست هشت حصّه مى كردند، آن گاه تيرهاى قمار را بهم زده يكى يكى برمى داشتند هر كه فذ به دستش مى آيد يك حصه از گوشت مال او بود، هر كه توأم را برمى داشت دو سهم، هر كه مسبل را برمى داشت سه سهم، تا مى رسيد به معلّى كه هفت سهم مى برد، آنهايى كه سه تير اخير بدستشان آمده بود چيزى نمى بردند و پول شتر را نيز آنها مى پرداختند، چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه نقل شده است «1»

«ذلِكُمْ فِسْقٌ»

يعنى اينها همه فسق و خروج از راه حق و واقعيت هستند.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً اين قسمت از آيه را كه «اليوم» در آن دو بار تكرار شده است اگر برداريم به انسجام آيه صدمه اى نخواهد رسيد و آيه چنين مى شود: «... و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق فمن اضطر في مخمصة ...» چنان كه آيه إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ نحل/ 115 چنين است و نيز آيه 173 بقره و 145 از سوره انعام. پس معلوم مى شود كه اين قسمت از آيه جمله معترضه است و معناى مستقلى دارد «2» روايات شيعه و اهل سنت نيز درباره نزول آن مستقلا بحث كرده

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

و الميزان از امام باقر (ع).

(2) در الميزان فرموده آيه يا چنين نازل شده و يا رسول خدا (ص) دستور داده اند

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 19

است بدون توجه بصدر و ذيل آن.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ نشان مى دهد كه مراد روز بخصوصى است و در آن واقعه مهمى روى داده كه دشمنان نوميد شده اند از اينكه اسلام را از بين ببرند و يا مسلمانان را به كفر برگردانند «و اخشون» دستور مى دهد كه بايد از خدا بترسند و اختلاف و تنازع بوجود نياورند و گرنه ضعيف مى شوند باز دشمن به آنها روى مى آورد الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... يعنى در همين روز كه كفار مأيوس شدند دين را كامل كرديم، پس هر دو «اليوم» يكى است، اكمال دين آن است كه گفتنى ها همه گفته شده باشد ديگر نقصانى نماند مراد از «نعمتى» همان دين است كه باتمام رسيد، آن دين كامل و تمام مورد رضايت خداست كه براى شما باشد.

روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه آيه در حجة الوداع روز غدير خم به هنگام اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شد كه در «نكته ها» خواهد آمد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى در صورت اضطرار خوردن از اين محرمات مانعى ندارد ولى نبايد اضطرار را وسيله گناه قرار بدهند بلكه براى دفع ضرورت و بدون ميل قلبى استفاده كنند غَيْرَ مُتَجانِفٍ در جاى غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ است كه در بقره/ 173 گذشت و در سوره انعام و نحل خواهد آمد. وصف غَفُورٌ رَحِيمٌ علّت رفع حكم در حال اجبار است، غفران در اينجا به

معنى چاره سازى و جبران است نه آمرزش.

__________________________________________________

كه در اينجا بنويسند. يا در موقع نوشتن قرآن در اينجا آورده اند در هر حال مطلب مستقلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 20

4- يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ عنوان أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ در آيه بعدى و در جاهاى ديگر نيز آمده است مثل وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ اعراف/ 157 و وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ 32 اين آيات صريحند در اينكه طيبات و خوش آيندها بطور كلّى حلال و خبائث حرامند ولى بايد مصاديق آنها را از شرع پيدا كرد زيرا طيبات و خبائث از نظر انسانها فرق مى كند مثلا اروپائيان حشرات را مى خورند و از نظر آنها طيباتند ولى از نظر اسلام حرام مى باشند، پس مراد، طيبات و خبائث واقعى هستند كه اسلام تعيين كرده نه آنكه هر چه به نظر طيب آمد حلال است و بالعكس (قاموس قرآن- طيب).

وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ يعنى آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد از آنچه براى شما شكار كرده و نگاه داشته اند بخوريد و در وقت فرستادن سگ، نام خدا را ياد كنيد در اينجا چند مطلب هست: اول شكار سگ در صورتى حلال است كه تعليم ديده باشد، ميزان تعليم آن است كه سگ در اطاعت شخص باشد اگر بفرستد برود و اگر در وسط يا در اول نهى كند برگردد. دوم نظريه مكتب اهل بيت عليهم السّلام آن است كه اگر سگ شكار را بكشد حلال است و اگر زنده نگه دارد و صاحبش آن را ذبح

شرعى كند حلال است. ولى اگر با مرغان شكارى و سگ تعليم نيافته شكار كند در صورتى حلال است كه نكشته باشند و از چنگ آنها بگيرد و ذبح كند «1»

__________________________________________________

(1) ابو بكر حضرمى گويد:

سئلت ابا عبد اللَّه (ع) عن صيد البزاة و الفهود و الكلاب فقال لا تاكل الا ما ذكيت الا الكلاب فقلت ان قتله؟ قال: كل. فان اللَّه يقول و ما علمتم من الجوارح مكلبين ... ثم قال كل شى ء من السباع تمسك الصيد على نفسها الا الكلاب المعلمة فانها تمسك على صاحبها ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 21

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ تأكيد است بر آنكه از حدود خدا تجاوز نكنيد.

5- الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ تكرار الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ براى آن است كه چيزى در مقام امتنان بر طيبات افزوده شده است و آن حلال شدن طعام و زنان اهل كتاب است.

مراد از طعام اهل كتاب كه بر مسلمانان حلال شده در نظر اهل سنت اعم از ذبيحه و غيره است، در مجمع البيان فرموده عده اى از فقهاء اماميه نيز چنين فتوى داده اند ولى در نظر اهل بيت عليهم السّلام، مراد از طعام حبوبات و چيزهايى است كه احتياج به ذبح شرعى ندارد. اما خوك و آنچه در وقت ذبح نام خدا را بر آن نبرده اند بطور حتم داخل در «طعام» نيست. (قاموس قرآن- طعام) «1» مراد از وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ ظاهرا بيان آن است كه شما مى توانيد از هر طعام باهل كتاب بخورانيد نه اينكه گمان كنيد اين كار شما امر حرام است. ناگفته نماند

منظور حلّيت و حرمت است نه طهارت و نجاست، حرمت اكل غذاى نجس است يك امر عارضى است و لو طعام مسلم باشد.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مراد از محصنات در هر دو مورد عفيفه ها هستند آمدن مؤمنان ظاهرا من باب مقدمه است، لفظ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اشاره به علّت حلال بودن است كه آنها به علّت اهل كتاب بودن بشما نزديك مى باشند، اين آيه با آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ بقره/ 221 و آيه وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

«و فى الكافى و غيره عن الباقر و الصادق (ع) فى عدة اخبار ان المراد به الحبوب و البقول».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 22

ممتحنه/ 10 اصلا منافاتى ندارد زيرا آن دو درباره مشركان است، قرآن مجيد مشركان را از اهل كتاب جدا كرده است لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ بينه/ 1.

ظهور وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آن است كه زنان اهل كتاب حلال هستند خواه بطور دوام باشد يا منقطع ولى اكثر فقهاء شيعه آن را منحصر بنكاح منقطع كرده و گفته اند نكاح زنان اهل كتاب بطور دوام جايز نيست ولى گروهى از فقهاء شيعه بجواز آن فتوى داده اند از جمله امام خمينى در تحرير الوسيله و مرحوم سيد اصفهانى در وسيله و علامه خويى در منهاج الصالحين ولى رعايت احتياط را در ترك آن دانسته اند، ناگفته نماند: از روايات نهى وجوبى فهميده نمى شود از مجمع البيان معلوم مى شود كه دليل. عمده فقهاء دو آيه گذشته است كه گفته شد راجع به مشركان مى باشد نه

اهل كتاب، على هذا اگر قدرى دقت شود قول آنان كه فتوى به جواز نكاح دائم داده اند تقويت خواهد شد ظهور إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ ... در حتمى بودن مهر است.

مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ در سوره نساء/ 24 نظير اين جمله گذشت مراد آن است كه ارتباط شما با آن زنان بايد ارتباط ازدواج و تشكيل خانواده باشد نه زناكارى و رفيق بازى يعنى در حالى كه عفيف هستيد نه زناكار و رفيق باز وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ اشاره است به دقت و مراعات دستور فوق، مراد از «الايمان» معناى اسمى و حقائق ثابت در قلب است كفر بايمان يعنى بى اعتنا بودن بآنچه آن را حق مى داند كه عبارت اخراى ترك عمل است.

اين بى اعتنايى و ترك عمل موجب حبط اعمال نيك و خسران آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 23

نكته ها

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا: دشمن دو جور است خارجى و داخلى. دشمن خارجى پس از آنكه شكست خورد به فكر دشمن داخلى بود كه ستون پنجم دشمن خارجى است، مسلمانان چون پيروز شدند، دشمن خارجى از اين كه اسلام را شكست دهد مأيوس گرديد، خداوند در اين آيه دستور مى دهد كه از آنها نترسيد و از من بترسيد يعنى اگر بعد از پيروزى به دستور دين عمل نكنيد و اختلاف و دو دستگى به وجود آوريد، ضعيف گشته و وسيله هجوم دشمن را فراهم خواهيد كرد، اكنون كه سال 1400 است و انقلاب اسلامى ايران پيروز گشته است دشمن خارجى از ما مأيوس شده بايد با از بين بردن اختلاف داخلى و ايجاد همبستگى بيشتر

خودمان را قويتر بكنيم.

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: روايات شيعه و اهل سنت بطور صريح دلالت دارند كه آيه شريفه در روز غدير خم پس از اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است و با خلافت آن حضرت دين به كمال رسيده و نعمت خدا بر بندگان تمام گرديده است و براى نمونه به كتاب الغدير تأليف علامه امينى و المراجعات تأليف شرف الدين عاملى و سائر كتابها بايد رجوع شود، اگر بخواهيم در اين باره و لو مقدارى از روايات شيعه و اهل سنت را بياوريم بايد چندين صفحه بنويسيم. در اينجا دو مسئله هست اول خلافت امير المؤمنين عليه السّلام كه اشاره شده، دوم مسئله ختم نبوت و اكمال دين، توضيح اينكه دين خدا يكى است و آن بوسيله اولين پيغمبر شروع شده و به تدريج با آمدن پيامبران و افزودن احكام لازم تكامل يافته و آخرين تكامل آن با اعلام خلافت على عليه السّلام بوده است ديگر حاجتى به آمدن پيامبر جديد نيست زيرا بوسيله حضرت رسول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 24

اكرم صلى اللَّه عليه و اله دين خدا به كمال رسيد.

نقل است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده: مثل من و پيامبران گذشته مانند مردى است كه خانه اى ساخت و تمامش كرد فقط محل خشتى ناقص مانده بود من آمدم و همان خشت را گذاشته و خانه را باتمام رساندم «1» در ذيل آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 اين مسئله خواهد آمد.

__________________________________________________

(1) مثلى و مثل النبيين كمثل رجل بنى دارا فاتمها الا لبنة واحدة فجئت انا

فاتممت تلك اللبنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 25

[سوره المائدة (5): آيات 6 تا 7]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6) وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

6- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون به نماز برخاستيد روى ها و دستهاى خويش را تا مرفق ها بشوئيد و به سرها و پاهاى خويش تا دو برآمدگى روى پاها مسح كنيد و اگر جنب بوديد غسل كنيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا كسى از شما از خلوت آمد يا با زنان مقاربت كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كرده روها و دستهاى خويش را بدان مسح كنيد. خدا نمى خواهد بر شما زحمتى قرار دهد بلكه مى خواهد شما را پاك گرداند و نعمتش بر شما تمام كند تا خدا را شكر كنيد.

7- نعمت خدا و پيمانى را كه از شما گرفته ياد آوريد آن دم كه گفتيد شنيديم و فرمان برديم، از خدا بترسيد كه خدا به مكنونات سينه ها داناست.

كلمه ها

فاغسلوا: بشوئيد. غسل (بر وزن عقل) شستن و بر وزن قفل حالت حاصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 26

از شستن.

وجوه: وجه: صورت. وجوه: صورت ها.

مرافق: مرفق: آرنج. مرافق: آرنجها.

امسحوا: مسح: دست ماليدن. «امسحوا» مسح كنيد. دست بماليد.

كعبين: كعب:

قوزك پشت پا. كعبين تثنيه آن است. كعوب و كعابه به معنى بزرگ شدن و بالا آمدن پستان دختر است.

جنب: (بر وزن شتر) كسى كه در اثر مقاربت يا خارج شدن منى حالت جنابت بر او عارض شده است. جنابت در اصل به معنى دورى است شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز و مسجد دور است. بر زن و مرد و مفرد و جمع نيز جنب گفته مى شود.

فاطهروا: تطهير (از طهارت) به معنى غسل كردن است چنان كه فرموده وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا نساء/ 43.

غائط: محل خلوت. مشروح سخن در نساء/ 36.

لامستم: لمس زنان كنايه از مقاربت است.

تيمموا: تيمم به معنى قصد است فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً «طَيِّباً قصد كنيد خاك پاك را صعيد: صعد و صعود: بالا رفتن. صعيد: خاك يا روى زمين كه بالاى زمين است در مجمع البيان گفته: صعيد روى زمين است كه بى علف و بى درخت باشد.

حرج: (بر وزن شرف) مشقت و تنگى.

واثقكم: مواثقه: معاهده محكم «واثقكم» پيمان بست با شما.

صدور: صدر: سينه، صدور: سينه ها. ذات الصدور: آنچه در سينه هاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 27

شرحها

در آيه اولى وضو، غسل و تيمم كه از پيمانهاى الهى است بيان شده و در آيه دوم روى آنها تأكيد گشته است.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ يعنى خواستيد نماز بخوانيد فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ حد شستن صورت از رستنگاه موى سر تا چانه و در عرض باندازه اى است كه انگشت بزرگ و انگشت وسطى آن را احاطه مى كند. لفظ إِلَى الْمَرافِقِ قيد است براى «ايديكم» نه

براى «فاغسلوا» به عبارت ديگر حد مغسول است نه حد غسل. توضيح اينكه «يد» در لغت چند معنى دارد يك دفعه مراد از آن چهار انگشت است مثل وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما/ 38، يك دفعه از مچ بپائين است مثل فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ مائده/ 6، يك دفعه مراد از آن تا آرنج است مثل آيه مورد بحث و يك دفعه معنى آن از سر انگشتان است تا شانه چنان كه در اقرب الموارد گفته است.

لذا اگر در آيه قيد إِلَى الْمَرافِقِ نبود معلوم نمى شد مراد كداميك از آنها است ولى قيد روشن مى كند كه مراد تا آرنج است، بنا بر اين آيه ساكت است از اينكه از مرفق شسته شود يا بالعكس. اگر روايات نبود مى گفتيم هر دو جايز است، شيعه كه مى گويد بايد از مرفق شسته شود دليلشان روايات است نه آيه (وسائل ابواب الوضوء باب 15) اهل سنت نيز كه از پائين به بالا مى شويند به آيه استناد نمى كنند بلكه از امثال ابو هريره و غيره نقل مى كنند كه حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 28

رسول را ديده اند كه از پائين به بالا مى شويد (سنن ابى داود و غيره) «1».

اهل سنت بيشتر اهميت مى دهند كه «الى» در آيه به معنى «مع» باشد يعنى دستها را با مرفقها بشوئيد وانگهى اهل سنت نگفته اند اگر از بالا به پائين شسته شود وضو باطل است، طبرسى در مجمع البيان فرموده امت اسلامى اتفاق دارند كه وضو از بالا به پائين صحيح است، پس عمل اهل سنت استحبابى است.

فقهاء شيعه به استناد روايات فتوى داده اند كه شستن از پائين به

بالا مبطل است مگر ابن ادريس كه آن را مكروه دانسته و نيز سيد مرتضى در بعضى از فتواهايش گفته: شستن از بالا به پائين مستحبّ است.

وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ لفظ «ارجلكم» در قرائت منقول از عاصم بفتح لام و عطف است بمحل «برءوسكم» يعنى به سرها و پاهايتان مسح كنيد. در نقل مجمع البيان و كشاف ديگران با كسر لام خوانده اند كه عطف است بر «بروسكم» و اينكه بعضى آن را عطف بر «وجوهكم» كرده و شستن پاها را واجب دانسته اند در كمال بى اطلاعى است زيرا بعد از آمدن فعل وَ امْسَحُوا ديگر بر مفعول «فاغسلوا» عطف نمى شود. مراد از «كعبين» در نزد اماميه دو قوزك پشت پاها است علّت تثنيه آمدن آن است كه اگر «كعاب» گفته مى شد به نظر مى آيد كه در هر پا دو قوزك هست. رجوع شود به قاموس قرآن (كعب).

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا.

يعنى در صورت جنابت وضو كافى نيست بايد غسل كنيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ

__________________________________________________

(1) به نظرم روايات از مجعولات دوران اموى و عباسى ها است كه مى خواستند در مقابل فقه اهل بيت فقه مستقلى داشته باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 29

النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ اين قسمت در سوره نساء/ 43 نيز گذشت، حكم تيمم در اينجا شامل تيمم بدل از وضو و غسل هر دو است، قيد فَلَمْ تَجِدُوا ظاهرا شامل مريض نيست چون مريض وظيفه اش تيمم است آب باشد يا نه آنكه از مستراح برگشته در صورت نبودن آب تيمم بدل از وضو خواهد كرد،

آنكه با زنان مقاربت كرده تيمم بدل غسل مى كند. اما مسافر در صورت نبودن آب اگر جنب باشد تيمم بدل از غسل و گرنه بدل از وضو مى كند ضمير «منه» به صعيد برمى گردد يعنى از آن خاك به صورت و دستها بكشيد و اين مى رساند كه بايد غبارى در دست بماند بنا بر اين بستگى كه اصلا غبار ندارد تيمم جايز نيست، بقولى «من» ابتدائيه است يعنى ابتداى مسح بعد از دست زدن به خاك باشد.

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

جمله اول تعليل حكم تيمم به جاى وضو و غسل است، علّت عدم حرج آن است كه در صورت فقدان آب، وضو و غسل ساقط مى شود. جمله دوم حكايت دارد كه هر سه از وضو و غسل و تيمم سبب طهارتند و آن طهارت معنوى است كه نماز با آن صحيح مى شود. مراد از نعمت چنان كه در الميزان فرموده دين است، تمام نعمت و دين آن است كه همه احكام آن روشن شود، اينها همه براى آن است كه شما بنده شكر گزار باشيد تا مشمول وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ آل عمران/ 144 گرديد.

7- وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

مراد از نعمت ظاهرا مزايايى است كه در اثر اسلام آوردن تا وقت نزول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 30

آيه نصيبشان شده بود، ميثاق همان بود كه خدا درباره اسلام از آنها گرفته بود و در جواب سَمِعْنا وَ أَطَعْنا گفته بودند. يعنى نعمت و ميثاق خدا را ياد كنيد كه تا به حال عمل

كرده و موفق شده ايد به اين دستور نيز عمل كنيد تا موفق شويد وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تأكيد مطلب فوق است و اينكه خدا حتى از فكر مخالفت آگاه است.

در جوامع الجامع فرموده: مراد از ميثاق همان است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از آنها بر شنيدن و اطاعت كردن در حال سختى و آسانى بيعت گرفت گفتند:

سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 31

[سوره المائدة (5): آيات 8 تا 14]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (10) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (12)

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ

فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 32

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد قيام كنندگان براى خدا و گواهان با انصاف باشيد، دشمنى قومى وادارتان نكند كه عدالت نكنيد، عدالت كنيد آن به تقوى نزديكتر است از خدا بترسيد كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

9- خدا به كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند وعده نيكو داده، براى آنها است آمرزش و پاداش بزرگ.

10- و كسانى كه كافر شده و آيات ما را دروغ شمرده اند آنها اهل آتش مى باشند.

11- اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را ياد آريد آن گاه كه گروهى خواست دستهاى خويش را به سوى شما بگشايند، دستهاى آنها را از شما بازداشت، از خدا بترسيد و مؤمنان بر خدا توكل و اعتماد كنند.

12- خدا از فرزندان يعقوب پيمان گرفت و از آنها دوازده مراقب برانگيختيم و خدا گفت من با شمايم اگر نماز بپا داشتيد و زكاة داديد و به پيامبران من ايمان آورديد و تقويتشان كرديد و به خدا قرضى نيكو داديد، گناهان شما را مى پوشانم و شما را به بهشتهايى كه از زير آنها جويها روانست داخل مى كنم، هر كه بعد از آن كافر شود از راه راست گم شده است.

13- به علت پيمان شكنى لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت كرديم، گفته ها را از معانى اصلى منحرف مى كنند و قسمتى از آنچه با آن تذكر داده شده بودند از ياد بردند، پيوسته به خيانتى از آنها مطلع مى شوى مگر اندكى از آنها، آنها را ببخش و ناديده گير كه خدا نيكوكاران را

دوست مى دارد.

14- و از كسانى كه گفتند ما نصارى هستيم پيمان گرفتيم، قسمتى از آنچه بدان تذكر داده شده بودند فراموش كردند، ميان آنها دشمنى و كينه را تا روز قيامت مداوم كرديم به زودى خدا از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 33

كلمه ها

قوامين: جمع قوام. قوام للَّه كسى است كه در كارش بطور كامل رضاى خدا را در نظر آورد، و آن صيغة مبالغه قائم است.

شهداء: گواهان. مفرد آن شهيد است.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع و در آيه به معنى وادار كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى: وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه، عداوت.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم: كل نار عظيم فى مهواة».

يبسطوا: بسط. باز كردن، گشودن أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ يعنى:

اينكه دست به سوى شما بگشايند.

يتوكل: توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «الى» باشد به معنى واگذار كردن است.

نقيب: كفيل، سرپرست، مراقب. نقب: سوراخ كردن. نقيب القوم كسى است كه از احوال آنها مطلع است گويى اسرار آنها را سوراخ كرده و جستجو مى كند.

عزرتموهم: عزر (بر وزن عقل) و تعزير: يارى: يا يارى توأم با تعظيم.

«عزرتموهم» يعنى: يارى كرديد آنها را.

اقرضتم: قرض: نوعى از بريدن. وام را از آن قرض گويند كه شخصى از مالش بريده به وام گيرنده مى دهد.

اكفرن: تكفير: پوشانيدن و مستور كردن. «لاكفرن» حتما حتما مستور مى كنم و مى بخشايم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 34

سواء: برابرى. مساوى. وسط. در اينجا ظاهرا معناى اخير مراد است.

قاسية: قسو و قساوت: سخت دلى. قاسيه: سخت «قلوب قاسيه» يعنى دلهاى سخت.

يحرفون: حرف. طرف. تحريف: يك طرف بردن. تحريف كلام يعنى

منحرف كردن آن از معناى اصلى. يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ يعنى كلمه ها را از معانى واقعى بر كنار مى كردند.

الكلم: كلمه ها. از لفظش مفرد ندارد. آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

حظا: حظ: قسمت، نصيب. «حظا» يعنى قسمتى و مقدارى.

خائنة: خائنه و خيانت هر دو مصدر هستند مثل كاذبه به معنى كذب خيانت مقابل امانت است.

اصفح: صفح: اغماض و ناديده گرفتن. «فاصفح» يعنى اغماض و چشم پوشى كن.

نصارى: نام پيروان عيسى عليه السّلام، مفرد آن نصرانى است (قاموس قرآن).

اغرينا: غرو: چسبيدن. اغراء: مسلّط كردن. ملازم كردن فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ يعنى دشمنى را ميان آنها هميشگى و ملازم كرديم.

بغضاء: دشمنى شديد. بغض كينه و دشمنى.

ينبئهم: نبأ: خبر مهم. «ينبئهم» يعنى خبر مى دهد آنها را.

شرحها

در اين آيات قسمتى از عهدهاى خدا از قبيل قسط، عدل و بعضى از نعمتهاى الهى بيان گرديده و به پيروى از آنها دستور داده شده است و نيز گفته شده كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 35

به يهود و نصارى نيز در گذشته اين دستورها داده شد ولى اعتنا نكرده و گرفتار شدند، نتيجه آن است كه اگر شما هم اعتنا نكنيد گرفتار خواهيد شد چون كارهاى جهان از يك نظام پيروى مى كند.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ.

اين آيه نظير آيه 135 از سوره نساء است كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ ... فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا در آيه نساء مراد آن است كه از روى هواى نفس و دوستى خانواده از شهادت به حق منحرف نشويد ولى در سوره مائده منظور آن است كه به جهت عداوت قبلى در اداى شهادت ظلم

نكنيد، لذا در آيه نساء فرموده: شهادت براى خدا باشد نه براى هوس و در مائده فرموده: شهادت از روى عدالت باشد نه از ظلم. اين است علّت تغيير لفظ در آيه «1» معنى آيه چنين است: براى خدا قيام كنيد و گواهى را از روى عدالت ادا نمائيد.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى اين قسمت نتيجه گيرى است نسبت به شُهَداءَ بِالْقِسْطِ يعنى كينه قبلى نسبت به آنها باعث نشود كه عدالت نكنيد، «هو» راجع است به «عدل» كه از «اعدلوا» فهميده مى شود. عدالت درباره آنان كه به آنها عداوت داريم از شعبه هاى تقوى است وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ تأكيد دستور فوق است.

9- وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ اين آيه و آيه بعدى پس از آيه اول بيانگر آن است كه انسانها در مقابل

__________________________________________________

(1) شهداء بالقسط خبر بعد از خبر است يعنى: «كونوا قوامين للَّه كونوا شهداء بالقسط».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 36

اعمال نيك و بد مأجور و معاقب هستند بايد بر حذر باشند، ايمان تسليم در باطن است و عمل صالح نماينده آن در خارج، اين هر دو مانند جسم و جان، مكمل يكديگرند يكى بدون آن ديگرى نجات دهنده نيست. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ حاكى است كه ايمان و عمل سبب آمرزش گناهان نيز هست.

10- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

كفر با انكار در صورتى است كه كسى حق را بداند و از روى عمد انكار نمايد، به عبارت ديگر كفر از روى عناد و لجاجت باشد نه از روى جهل و نادانى، قرآن به

اينگونه اشخاص وعده آتش مى دهد.

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ معلوم مى شود كه خطرى متوجه مسلمين شده بود، خدا آن را دفع كرده است. گويند: مراد اهل مكه است كه در «حديبيه» مى خواستند به مسلمانان حمله كنند، ولى خدا صلح را پيش آورد و آنها را از مسلمانان باز داشت، شايد اين همان باشد كه در سوره فتح/ 20 آمده ... فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ... و آن ظاهرا جريان صلح حديبيه است. بقولى مراد جريان يهود «بنى نضير» است كه خواستند رسول خدا را بكشند ولى ظهور آيه در آن است كه اين خطر به عموم متوجه بوده است وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ از خدا بترسيد كه چنان پيش آمد قابل تكرار است و به خدا اعتماد كنيد تا شما را يارى فرمايد.

12- لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً مراد از نقيب ظاهرا سرپرست است نظير امامان شيعه عليهم السّلام، به نظر مى آيد كه آنها رؤساى نسلهاى دوازده گانه بنى اسرائيل بوده اند، «بعثنا» نشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 37

مى دهد كه اين سمت را از جانب خدا داشته اند، اگر بعد از موسى باشند مروج شريعت تورات بوده اند.

وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ اين قسمت بيان ميثاق است كه در صدر آيه آمده، «معكم» خطاب به بنى اسرائيل است، مراد

از «اقرضتم» به قرينه ذكر زكاة انفاق استحبابى است، يارى كردن رسل به پيش بردن دين آنهاست «لاكفرن» دليل است كه اعمال نيك سبب آمرزش گناهان است إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ به نظرم «ذلك» اشاره است به اخذ ميثاق و بعثت نقباء. هر كس بعد از اين، كفر ورزد از راه راست منحرف گشته است. اين آيه به مسلمين هشدار مى دهد كه از شما نيز مثل آنها پيمان گرفته شده تا عمل كنيد.

13- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ يعنى نقض ميثاق سبب شد كه ملعون شدند به نظرم جملات چهارگانه بيان ملعون بودن است. اول اينكه دلهايشان سخت شد ديگر گفتار انبيا در آنها اثر نكرد. دوم در اثر قساوت قلب بشارات تورات را درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از معناى اصلى منحرف مى كردند و مى گفتند مراد از اين وعده ها، اين پيامبر نيست و نيز كلمات تورات را مطابق ميل خود تفسير كرده و كلامى را كه براى هدايت بندگان بود در مسير اغراض خود قرار مى دادند. سوم قسمتى از تورات را از ياد برده و يا به آن بى اعتنا شدند. چهارم پيوسته خيانت مى كردند و هر روز نغمه اى ساز مى كردند كه به ضرر اسلام و مسلمين بود فَاعْفُ عَنْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 38

وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

عفو و اغماض ظاهرا براى آن است كه بايد با اينگونه اشخاص مدارا كرد كه نهضت و انقلاب به راه خود ادامه دهد

و آنها به تدريج ذوب شده و از بين بروند و گرنه اينگونه اشخاص در مسير حق پرستى واقع نمى شوند، اين عمل از جمله نيكوكارى است، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

14- وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اين آيه راجع به نصارى است كه از آنها نيز همچون يهود، پيمان گرفته شد و همانند آنها پيمان شكنى كردند مراد از «بينهم» ظاهرا بين خود نصارى است چنان كه در آيه 65 همين سوره مراد از «بينهم» بين يهود است. لفظ يَوْمِ الْقِيامَةِ در هر دو آيه نشان مى دهد كه يهود و نصارى تا قيامت و لو به طور اقليت خواهند ماند.

ناگفته نماند: عيسى عليه السّلام مردم را به صلح و صفا و محبت دعوت مى كرد، يكى از علل گسترش دعوت عيسى همين بود ولى يهود چون خشونت داشتند و معتقد به نژاد پرستى بودند يهوديت در جهان گسترش پيدا نكرد، اما پيروان عيسى به حكم وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ سفارشهاى آن حضرت را از ياد بردند، مسالمت ميان آنها به عداوت مبدل گرديد و پيوسته ميانشان اختلافها پديد آمد تا به جنگ اول و دوم جهانى انجاميد، مسلمانان نيز پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بر خلاف وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً اختلاف كرده، حقائق را زير پا گذاشته، وصيت و امامت را ناديده گرفته و بيچاره شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 39

[سوره المائدة (5): آيات 15 تا 19]

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ

نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (16) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18) يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (19)

15- اى اهل كتاب رسول ما به سوى شما آمد كه بسيارى از آنچه از كتاب پنهان مى كرديد براى شما بيان مى كند و از بسيارى چشم پوشى مى كند، از خدا براى شما نور و كتابى بيانگر آمد.

16- خدا به وسيله آن كتاب هدايت مى كند به راههاى سلامت كسى را كه تابع رضاى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 40

باشد و آنها را از تاريكيها به سوى نور مى برد و به راه راست هدايتشان مى كند

17- كافر شدند كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، بگو كيست كه از خدا صاحب اختيار چيزى باشد اگر بخواهد مسيح پسر مريم و مادر او و هر كه را كه در زمين

هست يكسره نابود كند؟ ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست خاص خدا است آنچه بخواهد مى آفريند و خدا بر همه چيز تواناست.

18- يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم بگو پس چرا شما را به گناهانتان عذاب مى كند (چنين نيست) بلكه شما نيز بشرى از انسانهاى خلق شده هستيد، ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان ميان آنهاست خاص خداست و باز گشت به سوى اوست.

19- اى اهل كتاب فرستاده ما به دوران فترت پيغمبران به سوى شما آمد كه حق را به شما بيان مى كند، مبادا كه بگوئيد براى ما بشير و نذيرى نيامد براستى كه بشير و نذيرى به شما آمد و خدا به همه چيز توانا است.

كلمه ها

نور: در تعريف نور گفته اند: چيزى كه خود ظاهر است، غير خود را نيز ظاهر مى كند.

سبل: (بر وزن شتر) راه ها. مفرد آن سبيل است.

سلام: سلامتى. خالى بودن از هر ناراحتى.

مبين: آشكار كننده و آشكار. لازم و متعدى هر دو آمده است.

مصير: بازگشت و محل بازگشت (اسم مكان و مصدر ميمى) مراد معناى اول است و در آن معناى انتقالى و تحول منظور است.

فترة: فتر: انقطاع. مراد از آن زمانى است كه در آن پيغمبرى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 41

شرحها

در تعقيب بيان پيامهاى الهى، در اين آيات تذكراتى درباره آنها به اهل كتاب داده شده و مقدارى از ضلالتهاى آنها نقل و ردّ شده است. و روشن شده كه آمدن رسول خدا حجت را بر آنها تمام نموده است و در حقيقت گوشه اى از پرونده اهل كتاب بررسى شده است.

15- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ آنچه مخفى مى كردند عبارت بود از بشارات عهدين درباره رسول خدا چنان كه فرموده يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و نيز بعضى از احكام كه بنفعشان نبود مثل سنگسار كردن زناكاران كه در آيه 41 خواهد آمد خلاصه با آيات تورات هر طور كه مى خواستند بازى مى كردند وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ظاهرا عفو براى آن بود كه اظهار آنها لزومى نداشت و گرنه مى بايست آشكار كند، «مبين» به معنى آشكار و آشكار كردن است، ولى مناسب لفظ نور معناى دوم است، قرآن نور است كه راههاى حق و باطل را روشن مى كند و انسانها را از ظلمات به

سوى نور مى برد.

16- يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ سبل سلام راههايى است كه سلامت و سعادت دنيا و آخرت در آنهاست.

اين كه نور مفرد و ظلمات جمع ذكر شده براى آن است كه راه حق يكى بيش نيست ولى راههاى باطل متعدد و بى شمار است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 42

مخفى نماند: در اين آيه آمده كه خدا به وسيله قرآن كسى را هدايت مى كند و از ظلمات خارج مى نمايد كه پيرو رضاى خدا باشد، در آيه إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ رعد/ 27 فرمايد كه خدا كسى را هدايت مى كند كه به خدا رجوع كند همچنين آيه ... وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ شورى/ 27.

در مقابل اين آيات آياتى آمده نظير: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ غافر/ 28 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ زمر/ 3 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قصص/ 50 يعنى خدا اسر افكار، دروغ شمارنده حقائق و قوم ظالم را هدايت نمى كند.

از مقايسه اين دو قسمت آيات معلوم مى شود كه انسان تا در مسير اسراف و ظلم است خدا او را هدايت نمى كند زيرا در ظلم و اسراف هدايت نيست ولى اگر فكر توبه و بازگشت در او پيدا شود و حالت قبول حق در او به وجود بيايد كه يك حالت واسطه ما بين ايمان و كفر است در چنين حال مشمول هدايت خدا خواهد شد. در آيه مورد تفسير ظاهرا جمله دوم و سوم بيان مطلب اول است و معلوم مى كند كه

چرا خدا چنين اشخاص را هدايت مى نمايد.

17- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ در اين آيه و آيه 72 آمده كه گروهى گفته اند: عيسى خداست و در آيه لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ مائده/ 73 آمده كه گفتند: عيسى يكى از سه خداست و در آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116 وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ نحل/ 51 آمده كه عيسى و مادرش را دو خدا مى دانستند و در آيه: وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 20 نقل شده كه گفته اند:

عيسى پسر خداست.

دقت در اين آيات نشان مى دهد كه پس از آنكه الوهيت عيسى براى تلفيق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 43

مسيحيت و تثليث يونان به وسيله پولس ارائه گرديد نصارى درباره آن حضرت چهار فرقه شدند كه گفته شد در سوره نساء ذيل آيه 159 در بخش نكته ها روشن گرديد كه تثليث در نصارى ارمغان حكومت يونان به وسيله پولس است.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً جواب است از الوهيت عيسى. يعنى خدا قادر است كه عيسى و مادرش و هر كس را هلاك كند اگر عيسى خدا بود در مقابل خدا مقاومت مى كرد ولى نمى تواند.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تكميل بيان قدرت و تسلط و حاكميت خداست و اينكه عيسى دخالتى در الوهيت ندارد. ما بَيْنَهُما شامل است به ابرها، بادها، اشعه ها، بارانها، هوا و تركيبات آن و ساير چيزها كه

در فضا وجود دارند يَخْلُقُ ما يَشاءُ اشاره به خلقت عيسى است كه دليل الوهيت نمى تواند باشد.

18- وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ.

مراد از أَبْناءُ اللَّهِ ظاهرا بيان مزيت و مقرب بودن است نه فرزند حقيقى و «احبائه» بيان آنست، آنها در اثر اشتباه و تلقين ناروا به برترى بى جهت عقيده داشتند و مى گفتند فقط ما محبوب و در جاى فرزند خدا هستيم نظير وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111 و نيز مى گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً در جواب آمده.

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ جواب گفته آنهاست يعنى اگر محبوب خدا و پسر خدا بوديد لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 44

در مقابل گناهانتان عذابتان نكند ولى عذاب شدنتان دليل است كه امتيازى بر ديگران نداريد و در غفران و عذاب الهى با ديگران يكسان مى باشيد درباره كلمه «يشاء» توجيهى داريم كه در تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26 گذشت. وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ تعليل است براى يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ يعنى آنكه حكومت همه چيز در دست اوست و بازگشت همه به سوى اوست مى تواند آنكه را بخواهد بيامرزد يا عذاب كند.

19- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ خطاب و پيام است به اهل كتاب يعنى پيغمبر ما در زمانى آمد كه در آن پيامبرى نبود مراد از «يبين» بيان حقائق است.

أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ

لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اتمام حجت است بر اهل كتاب. أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است يعنى مبادا كه بگوئيد. آيه روشن مى كند كه به وقت نزول قرآن يهود و نصارى دچار انحرافات شده بودند كه موجب سقوط در دنيا و عذاب در آخرت بود اگر خدا پيامبر نمى فرستاد حق داشتند كه بگويند حجت را بر ما تمام نكردى ... لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ... طه/ 135.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 45

[سوره المائدة (5): آيات 20 تا 26]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21) قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (22) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25) قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (26)

20- آن دم كه موسى به قومش گفت: اى قوم ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، كه در ميان شما پيغمبرانى آورد و شما را آزاد كرد و به شما چيزهايى داد كه به

هيچ كسى از مردمان نداده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 46

21- اى قوم من: داخل زمين مقدس شويد كه خدا براى شما مقرر كرده و بر عقب برنگرديد، از زيانكاران مى شويد.

22- گفتند: اى موسى در آن شهر گروه ستمكارى هست، ما هرگز به آنجا داخل نخواهيم شد تا آنها بيرون روند و اگر آنها بيرون رفتند ما وارد مى شويم.

23- دو مرد از آنان كه خدا ترس و مورد نعمت خدا بودند گفتند: بر اهل شهر از دروازه وارد شويد، چون داخل شديد پيروز مى شويد و بر خدا اعتماد كنيد اگر مؤمن هستيد.

24- گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز به آنجا وارد نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما در همين جا نشسته ايم.

25- موسى گفت: پروردگارا من و برادرم فقط به نفس خويش توانايى داريم ميان ما و اين قوم فاسق جدايى برقرار كن.

26- خدا فرمود آن محل چهل سال بر آنها حرام است كه در اين صحرا سرگردان مى مانند، به جهت قوم فاسق محزون مباش.

كلمه ها

ملوك: حكمرانان. پادشاهان. مفردش ملك (بفتح ميم و كسر لام) است.

مقدسه: پاك. مؤنث مقدس.

لا ترتدوا: برنگرديد. رد: برگرداندن. ارتداد: برگشتن.

ادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) است.

تنقلبوا: انقلاب: برگشتن. «فتنقلبوا» پس برمى گرديد.

جبارين: ستمكاران. مفرد آن جبار است. جبر در اصل به معنى اصلاح است با نوعى از تحميل، آن اگر به خدا اطلاق شود به معنى مصلح و اگر بانسان اطلاق شود به معنى ظالم است زيرا كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 47

مى خواهد با زور و تحميل، نقص خود را جبران كند.

يتيهون: تيه: حيرت و سرگردانى «يتيهون» يعنى سرگردان مى مانند.

تأس: اسى:

حزن و اندوه. «اسى يأسى: حزن» فلا تأس يعنى محزون مباش.

شرحها

در پى شمردن عهدهاى الهى مى رسيم به يك دستور و عهدى از طرف موسى كه بنى اسرائيل به آن اعتناء نكردند و گرفتار شدند، آن اينكه موسى به بنى اسرائيل گفت: شما كه در صحراى بى آب و علف سينا هستيد، به فلسطين پاك و آباد وارد شويد كه خدا در اثر تلاش نصيب شما خواهد كرد. گفتند: در آنجا قوم جبارى ساكن هستند ما حاضر به جنگ نيستيم خودت و خدايت برويد و بجنگيد مادر همين جا هستيم، در نتيجه چهل سال در بيابان ماندند و حتى موسى و هارون در آنجا از دنيا رفتند، هر ملتى كه از جنگ كوتاهى كرد، ذليل شد چنان كه بنى اسرائيل ذليل شدند هر ملت كه جنگيد عزيز شد چنان كه ملت ايران جنگيد عزيز شد و خاندان پهلوى را سرنگون كرد.

20- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ اين آيه مقدمه دستور بعدى است كه خواهد آمد، در اينجا سه نعمت و كرامت الهى به عنوان تذكر نقل شده است اول: بعثت انبيا از بنى اسرائيل مانند يعقوب، اسحق، يوسف، موسى و هارون. دوم: جَعَلَكُمْ مُلُوكاً ظاهرا مراد از آن استقلال، آزادى و خود مختارى است كه شامل همه بود، يعنى شما در مصر زير دست فرعونيان بوديد و از آزادى بهره اى نداشتيد، آن خدا بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 48

كه شما را از دريا گذرانيد و آزادى داد، همه مالك سرنوشت خود شديد. سوم وَ

آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مراد از آن به نظرم عصا، يد بيضاء، شكافتن دريا، بيرون آمدن آب از سنگ، نزول من و سلوى و غيره بود كه تا آن روز جز بنى اسرائيل در هيچ قومى ديده نشده بود.

21- يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ مراد از ارض مقدس فلسطين است در چهار آيه ديگرى بجاى مقدسه «با بركت بودن» آمده است مانند: وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71، ايضا: اسراء/ 1، سبأ/ 18، اعراف/ 137، طبرسى در مجمع البيان در علّت مقدس بودن فرموده: آنجا از شرك پاك شده و قرارگاه انبياء و مؤمنان گرديده است.

كَتَبَ اللَّهُ مشروط است يعنى براى شما نوشته در صورتى كه تلاش كرده وارد بشويد در تفسير الميزان از امام صادق عليهم السّلام نقل شده كه ... خدا ارض مقدس را براى آنها نوشت سپس آن را محو كرد و براى فرزندان آنها نوشت لذا آنها داخل شدند «1» دليل اين سخن لفظ «محرمة» است كه در اثر نافرمانى آنها آمد ولى لفظ أَرْبَعِينَ سَنَةً حاكى است كه بعدا به آنجا داخل مى شوند چنان كه با يوشع بن نون وصى موسى وارد شدند. منظور از لا تَرْتَدُّوا اطاعت از فرمان است كه عمل نكردند و زيانكار شدند. نتيجه مخالفت از فرمان رهبر چنين است.

__________________________________________________

(1)

فى تفسير العياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) انه سئل عن قول ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ قال كتبها لهم ثم محاها ثم كتبها لابنائهم فدخلوها و اللَّه يمحو ما يشاء و يثبت و عنده

ام الكتاب.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 49

22- قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ مراد از «فيها» به قرينه آيه ما بعد و به قرينه وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ بقره/ 58 شهرى از شهرهاى فلسطين است كه گويند نامش «اريحا» بود، آيه كاملا روشن مى كند كه نافرمانى كرده و گفتند تا آن گروه جبار در آنجا هستند ما حاضر به دخول نيستيم.

23- قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ به نقل عياشى از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- آن دو مرد عبارت بودند از يوشع بن نون وصى موسى و كالب بن يوفنا كه دو عموزاده بودند، آن دو خداشناس و خدا ترس بودند و خدا نعمت ايمان و استقامت به آنها داده بود آنها گفتند: از دروازه شهر وارد شويد چون وارد شديد غلبه خواهيد كرد و به خدا اعتماد كنيد.

24- قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ آنها از گفته موسى و پيشنهاد آن دو نفر برآشفته و گفته خود را تكرار كردند و جمله بى ادبانه: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا را بر آن افزودند نظير اين بى ادبى ها در سوره بقره «ادع ربك» گذشت. اين سخن از لجاجت و نافرمانى بيحد آنها حكايت مى كند، خدا به رهبران توحيد رحمت كند چه رنجها از دست امتها كشيده اند.

25- قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ اندوه و

شكايت موسى بدرگاه خدا از دست آنهاست، مراد از «فافرق» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 50

ظاهرا فرق در اطاعت و عدم اطاعت است يعنى خدايا ما را مثل اينها نافرمان و گناهكار منويس «اخى» اگر عطف به محل «انى» باشد معنا چنين مى شود برادرم نيز فقط مالك نفس خويش است و اگر عطف بر «نفى» باشد مى رساند كه هارون در مقابل موسى سلم محض بود.

26- قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ نافرمانى تقدير را عوض كرده و چهل سال به تأخير انداخت، مراد از «الارض» صحراى سينا است، فرمان فَلا تَأْسَ ... براى آن است كه اينها خود بدبختى را به جان مى خرند ديگر غصه آنها را خوردن معنى ندارد.

نكته ها

تغيير سرنوشت: اشتباه و نافرمانى سرنوشت را عوض كرده چهل سال به تأخير انداخت، آيات قرآن شاهد صدق اين مدعا است، اعمال و فعاليتهاى فرد سرنوشت ساز است همچنين است اعمال ملّتها. در روز قيامت گفته خواهد شد كه سرنوشت اهل بهشت بودن را خود به وجود آورديد وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43 و نيز درباره جهنم:

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90 و درباره هلاكت ملّتها آمده:

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ زخرف/ 76.

مخالفت از فرمان رهبران راستين به ضرر ملّتهاست و سرنوشت آنها را عوض مى كند على عليه السّلام فرمايد:

فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه ... فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل و شملة البلاء. (نهج خطبه 27).

اين قضايا همچون داروى تجربه شده است، بايد از آنها برداشت صحيحى داشته

باشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 51

[سوره المائدة (5): آيات 27 تا 32]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31)

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

27- خبر دو پسر آدم را مطابق واقع بر آنها بخوان، آن دم كه قربانى پيش آوردند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد، گفت، تو را خواهم گشت، گفت:

خدا فقط از تقوى كاران مى پذيرد.

28- اگر دست خويش به من بگشايى كه مرا بكشى، من دست خويش سوى تو باز نمى كنم كه من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.

29- مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت با هم شده و از اهل آتش باشى كه سزاى ظالمان همين است.

30- نفسش كشتن برادرش را بر او آسان كرد و او را كشت و از زيانكاران شد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 52

31- خدا زاغى فرستاد كه زمين

را مى كاويد تا به او نشان دهد چگونه جثه برادر خويش را دفن كند، گفت: واى بر من آيا نتوانستم مانند اين زاغ باشم و جثه برادر خويش را دفن كنم و از ندامت يافتگان شد.

32- به اين جهت بر بنى اسرائيل مقرر كرديم كه هر كس كسى را بدون قصاص و بدون فسادى كه در زمين كرده بكشد چنان است كه تمام مردم را كشته است و هر كس كسى را زنده نمايد چنان است كه همه مردم را زنده كرده است پيامبران آيه هاى روشن را براى آنها آوردند، با وجود اين بسيارى از آنها در زمين اسرافكاران بودند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر با فائده. خبر مفيد يقين.

قربان: در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود مثل سلطان. و آن هر كارى است كه به وسيله آن به خدا و غير خدا تقرب جويند، راغب افزوده: در عرف، نام ذبيحه عبادت است.

تبوء: بوء: مساوات و رجوع. «ان تبوء» اينكه با هم و قرين باشى.

طوئت: طوع: رغبت و آسانى. تطويع: مايل كردن و آسان كردن فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ يعنى نفسش براى او قتل برادر را آسان كرد.

غراب: زاغ پرنده ايست شبيه به كلاغ داراى منقار و پاهاى سرخ، هاكس در قاموس خود گويد: از كلاغ بزرگتر است در تورات نيز آمده است.

يبحث: بحث كاويدن، جستجو كردن. يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ يعنى زمين را مى كاويد «بحث فى التراب: حفرها».

يوارى: مواراة: پوشانيدن و مستور كردن «يوارى» مستور مى كند.

سوأة: جنازه، جسد. سوء (بفتح اول) بدى. سوأة: چيزى كه آشكار شدنش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 53

ناخوش آيند است، به

جسد سوأة گفته شده زيرا آشكار شدنش بر قاتل ناپسند بود.

اجل: جهت و علّت. در اصل به معنى جنايت است.

شرحها

در اين آيات داستانى نقل شده كه برادرى برادرش را از روى حسد و بدخواهى كشت و بعد پشيمان شد ولى پشيمانى سودى نبخشيد، سپس گفته شده كه كشتن يك نفر مانند كشتن همه مردم و زنده كردن يك نفر همچون زنده كردن همه مردمان است و در آغاز دستور داده كه اين داستان بر يهود خوانده شود تا بدانند كه حسد انسان را به چه راهى مى كشد، شايد از انكار قرآن كه از روى حسد بود، دست بردارند.

اجمال قضيه آن است كه: دو برادر پاكدامن و غير پاكدامن در راه خدا قربانى مى كنند، قربانى برادر پاكدامن پذيرفته مى شود، برادر ديگر بدون آنكه علّت آن را جويا شود برادرش را از روى بدخواهى تهديد به قتل مى كند، برادر پاكدامن در جواب مى گويد تو متقى نبودى لذا قربانيت قبول نشد، تقصير من چيست و اضافه مى كند: من به فكر قتل تو نيستم و اگر بنا باشد كه تو قاتل باشى يا من، خوش دارم كه تو قاتل باشى، گناه من نيز بگردن تو باشد.

بالاخره او برادرش را مى كشد و در دفن او عاجز مى ماند و از ديدن زاغى كه زمين را مى كاود به فكر دفن جسد برادر مى افتد و از كارش نادم مى شود.

كوتاه سخن آنكه حسد كار خود را مى كند و برادرى را با دست برادرش بخاك مى برد يهود و نصارى نيز به حكم بَغْياً بَيْنَهُمْ در مقابل اسلام و قرآن از روى بدخواهى موضع گيرى كردند و نگذاشتند نهضت اسلامى به راه خود ادامه تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 54

دهد چنان كه فعلا در سال 1400 هجرى كه انقلاب اسلامى پيروز شده عده اى از مسلمانان همچون يهود و نصارى در مقابل آن موضع گيرى كرده و مى كنند.

27- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ لفظ «بالحق» راجع است به «اتل» و حاكى است كه قصه در ميان يهود تحريف شده بود، در تورات سفر تكوين فصل چهارم اين ماجرا نقل شده ولى بحث غراب در آن نيست و حكايت از مجسم شدن خدا دارد «1» آدم كه در اين آيات آمده آيا آدم ابو البشر بود يا كسى كه نامش آدم بود؟ قربانى آن دو برادر چه چيز بود؟ قبول و عدم قبول قربانى چگونه معلوم مى شد؟ از كجا فهميدند كه قربانى يكى قبول شده و قربانى ديگرى نه؟ آيه شريفه از همه اينها ساكت است. چون منظور قرآن فقط بهره گيرى از حقيقت امر است و آن اينكه حسد و بدخواهى انسان را به كجا مى كشد.

نقل شده كه نام آن دو برادر قابيل و هابيل بود كه اولى دومى را كشت، روايت شده: در آن زمان هر كه قربانى اش قبول مى شد آتشى از آسمان آمده آن را مى سوزاند، راجع به اين روايت در قاموس قرآن (قرب قربان) توضيح داده ام گويند قربانى قابيل گندم بود كه پذيرفته نشد و قربانى هابيل گوسفند بود. آيه روشن است در اينكه قبول شدن و قبول نشدن را هر دو برادر دانسته اند.

مراد از «عليهم» يهود است يعنى اين سرگذشت را بر يهود بر خوان.

تا عبرت گيرند.

قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

__________________________________________________

(1) استفاده

از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 55

جمله إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ ... يك قاعده كلى است، هابيل با اين جمله استدلال كرده كه برادرم من تقصيرى ندارم عدم قبول قربانى تو به علّت متقى نبودن تو است، اگر اين قاعده راجع به عمل انجام شده باشد معنايش آن است كه: خداوند هر عملى را در صورتى مى پذيرد كه عامل، آن عمل را از روى تقوى انجام دهد و شرائط آن را كاملا مراعات كند، خواه در اعمال ديگر متقى باشد يا نه. و اگر قاعده كلى و راجع به همه اعمال باشد معنايش آن است كه اعمال شخص در صورتى مقبول است كه در همه كارهايش با تقوى باشد.

28- لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ ناگفته نماند: اگر كسى به قصد كشتن به انسان حمله كند در مقام دفاع مى شود او را كشت. پس چرا برادر مؤمن مى گويد: اگر حمله كرده و خواستى مرا بكشى من براى كشتن تو دست بلند نخواهم كرد كه از خدا مى ترسم مگر آنجا جاى ترس از خداست؟ و اگر تسليم به كشته شدن مى شد شرعى بود؟! در مجمع البيان از مجاهد و جبائى و مانند آنها نقل شده: قتل طرف بطور دفاع در آن زمان جايز نبود بلكه وظيفه صبر كردن بود ولى اين سخن در غايت ضعف است.

بايد دانست: اگر قابيل براى كشتن هابيل دست دراز مى كرد او را از روى ظلم كشته بود و اگر هابيل او را در همان حال مى كشت از روى دفاع كشته بود نه ظالمانه، حتى اگر قابيل فرار مى كرد هابيل او را تعقيب

نمى نمود چون نمى خواست او را ظالمانه بكشد، پس كار قابيل در هر حال ظالمانه بود و كار هابيل غير ظالمانه.

على هذا معنى آيه اينطور مى شود اگر تو بخواهى مرا ظالمانه بكشى من تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 56

نمى خواهم تو را ظالمانه بكشم چون از رب العالمين كه بالاخره گلوى ظالم را خواهد گرفت مى ترسم از اين آيه و آيه قبلى و بعدى معلوم مى شود كه مقتول مردى مؤمن، عالم، با تقوى و مؤدب به آداب دينى بوده و چنين به نظر مى آيد كه در آن زمان از پيدايش بشر بسيار گذشته بود زيرا براى اينگونه تربيت دينى زمانها لازم است.

29- إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ يعنى اگر تو مرا ظالمانه بكشتى گناه خودت و گناه من نيز به گردن تو خواهد بود و بالعكس ولى من مى خواهم كه اين تو باشى نه من، اين سخن بنا بر روايات، انتقال سيئات است كه گناهان مقتول به قاتل منتقل مى شود از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- روايت شده هر كه مؤمنى را بعمد بكشد خدا همه گناهان مقتول را بر قاتل مى نويسد و مقتول از گناهان پاك مى شود اين است قول خدا إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ ... «1» در المنار از ابن عباس نقل شده كه «اثمى» به معنى «اثم القتل» است يعنى مى خواهم با گناه خودت و با گناه كشتن من قرين باشى و در وجه ديگر انتقال سيئات را آورده است. در اين زمينه در الميزان نيز بحث مفصل شده است. در نهج البلاغه خطبه 190 فرموده:

«اعقبه اللَّه به الندامة و الزمه آثار القاتلين الى

يوم القيامة».

ذلِكَ جَزاءُ ... اشاره به اصحاب النار بودن است، بعيد است كه به أَنْ تَبُوءَ ... اشاره باشد و بگوئيم گناهان همه بعهده ظالمان است.

__________________________________________________

(1)

محاسن برقى كتاب عقاب الاعمال باب عقاب القتل عن الباقر (ع): «من قتل مؤمنا متعمدا اثبت اللَّه على قاتله جمع الذنوب و برء المقتول منها و ذلك قول اللَّه تبارك و تعالى إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 57

30- فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ مراد از نفس ظاهرا همان حالت حسد و بدخواهى است كه قتل برادر را بر او آسان كرد ولى زيانكار شد.

31- فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ در صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: دو زاغ آمدند يكى ديگرى را كشت و زمين را با منقار كند و جسد او را دفن نمود. در اين شك نيست كه قاتل از كاويدن زاغ متوجه شده بايد جنازه را زير زمين دفن كرد. گويند: چون هابيل اولين مقتول در روى زمين بود لذا قابيل نمى دانست با جسد او چكار كند، اگر به اين گفته دليل قطعى از روايات داشته باشيم بايد بپذيريم و گرنه سخنان مقتول نشان مى دهد كه مدتها از پيدايش بشر گذشته بود زيرا آن گونه تربيت دينى زمان زياد لازم دارد، و اگر قاتل فرزند آدم ابو البشر نباشد، بايد گفت كه قاتل تعادل روحى خودش را از دست داده و نمى دانسته چكار كند اما ديدن عمل زاغ او را به خود آورده است.

قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ

أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ اين قسمت مى رساند كه مدتى راه چاره بر او مسدود شده بود و نمى دانست با جسد چكار كند و از ديدن عمل زاغ با تعجب چنان گفته است فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ظهورش در آن است كه جسد برادر را دفن كرد و حالت تحريك و حسد اشباع شد و نتيجه اى به دست نيامد، برادرش نيز از دست رفت لذا در كارش پشيمان گرديد.

32- مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 58

النَّاسَ جَمِيعاً

يعنى: به جهت اين واقعه بر بنى اسرائيل نوشتيم كه كشتن يك انسان به منزله كشتن همه انسانهاست تا از قتل و خون ريزى بر حذر باشند و بدانند اينكار بقدرى گناه است كه گويى همه را كشته است.

بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ استثنا است يعنى اين حكم در صورتى است كه مقتول آدم نكشته و فساد نكرده باشد و گرنه كشتن او مانعى ندارد، توجيه اين تشبيه به نظرم آن است كه: انسانها در پيشگاه خدا و از نظر خلقت يك واحد و يك پيكر هستند لذا در بسيارى از آيات كشتن ديگران كشتن خود ذكر شده است مثل:

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً نساء/ 29 كه مراد كشتن ديگران است و حسن ظن به ديگران حسن ظن به خود قلمداد گرديده است مانند: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً نور/ 12 منظور حسن ظنّ به متهم است.

على هذا كشتن يك فرد مانند كشتن همه افراد و نقض غرض خداست.

وَ مَنْ أَحْياها نيز همانست، مراد از احياء زنده كردن عرفى است مانند نجات از غرق شدن يا زندان و يا گرفتارى و يا تربيت يتيم و نظير آن. در روايت آمده كه بزرگتر از همه هدايت انسان است، در قرآن مجيد هدايت، زنده كردن شمرده شده است أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122 وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اشاره است به اينكه اين موعظه ها در بنى اسرائيل مؤثر واقع نشد باز بسيارى از آنان اهل اسراف و قتل بودند، آيه دلالت دارد كه همه پيامبران اين تذكرات را داده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 59

نكته ها

نظر به اين قصه در تورات: اين ماجرا در تورات سفر تكوين باب چهارم نقل شده است، در آن برادر مقتول شهيد هابيل نام دارد، نام قاتل قائن است ولى در نقل تورات خدا مانند يك موجود زمين با قاتل سخن مى گويد، قاتل در جواب گويد: جاى برادرم را نمى دانم مگر من پاسبان او هستم؟! معلوم است كه نقل تورات بر خلاف ساحت كبريايى است اما بيان قرآن يك بيان كاملا توحيدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 60

[سوره المائدة (5): آيات 33 تا 40]

اشاره

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (33) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (40)

33- كسانى كه با خدا و پيغمبر او مى جنگند و

در زمين براى فساد مى كوشند، سزايشان جز اين نيست كه كشته شوند يا برادر شوند، يا (يكى از) دستها و (يكى از) تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 61

پاهايشان به عكس يكديگر بريده شود، يا از آن زمين تبعيد شوند، اين خفتى است براى آنها در دنيا و در آخرت عذاب بزرگى دارند.

34- مگر كسانى كه پيش از آنكه بر آنها دست يابيد توبه كنند، بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

35- اى كسانى كه ايمان داريد از خدا بترسيد و به او تقرب جوييد و در راه او جهاد كنيد تا رستگار شويد.

36- كسانى كه كافر شده اند اگر همه مال زمين و نيز مثل آن را داشته باشند تا از عذاب روز قيامت عوض دهند از آنها پذيرفته نمى شود و براى آنها عذابى است دردناك.

37- مى خواهند از آتش خارج شوند ولى از آن خارج شدنى نيستند و آنها راست عذابى پيوسته.

38- مرد دزد و زن دزد، دستهاى (راستشان) را ببريد كيفرى است در مقابل عملشان و مجازات خدا است، خدا توانا و حكيم است.

39- هر كس پس از ظلمش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا به او توبه كند (توبه او را مى پذيرد) خدا آمرزنده و مهربان است.

40- آيا ندانسته اى كه ملك آسمانها و زمين خاص خداست، هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مى آمرزد و خدا بر هر چيز تواناست.

كلمه ها

يحاربون: حراب و محاربه: جنگيدن. يُحارِبُونَ اللَّهَ يعنى با خدا مى جنگند.

يسعون: تلاش مى كنند. «سعى يسعى» به معنى تند رفتن و دويدن نيز آمده است.

يقتلوا: قتل: كشتن. تقتيل مبالغه آن است خواه در كيفيت باشد يا در كميت مراد

از آن در آيه شدت در كيفيت قتل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 62

يصلبوا: صلب و تصليب: به دار زدن. «او يصلبوا» يا به دار زده شوند.

خلاف: مخالف و غيرهم. تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهايشان خلاف هم قطع شود مثلا دست راست با پاى چپ يا بالعكس.

ينفوا: نفى: تبعيد. آن در اصل هلاك كردن به وسيله دور نمودن است «او ينفوا» يعنى يا تبعيد شوند.

وسيله: تقرب و نزديك شدن و آنچه با آن تقرب حاصل شود اسم و مصدر هر دو آمده است ظاهرا در آيه معناى مصدرى مراد است يعنى به خدا تقرب جوييد.

تفلحون: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى.

ليفتدوا: فديه: عوض. افتداء: عوض دادن «ليفتدوا» تا فديه و عوض دهند.

مقيم: اقامه كننده: پايدار و پيوسته.

سارق: سرق. دزدى. سارق: دزد. مؤنث آن سارقه است.

نكال: عقوبتى كه در آن براى ديگران عبرت باشد. نكل (بر وزن جسر) به معنى زنجير است عقوبت و كيفر را از آن نكال گويند كه همچون زنجيرى است بر انسان.

شرحها

در اين آيات به مناسبت قتل برادر به دست برادر مسئله محارب و مفسد فى الارض آمده كه بايد به شديدترين وجهى مجازات شود مطلب ديگر آنكه عقوبت آخرت مانند عقوبت دنيا قابل خريد و قابل عوض نيست. مطلب سوم آنكه:

مجازات دزد بريدن دست اوست و اگر توبه كند به ترتيبى كه خواهد آمد توبه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 63

پذيرفته است.

33- إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً.

جمله وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً بيان محاربه است يعنى آنان كه در زمين فساد مى كنند با خدا و

رسول در جنگند زيرا كه خدا و رسول خواستار اصلاح هستند از آيه مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ نيز روشن گرديد كه مفسد فى الارض مستحق قتل است، رباخوار نيز محارب است بحكم فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بقره/ 279.

در روايات آمده است محارب كسى است كه سلاح بدست گيرد، وحشت ايجاد كند و امنيت عمومى را بهم زند خواه در شهر باشد يا در خارج آن. ولى اين معنى منحصر به سارق مسلّح نيست بلكه به حكم وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً- أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ هر كه مفسد باشد و اختناق به وجود آورد و آزادى مردم را سلب كند و اموال ملّت را در اختيار بيگانگان قرار دهد مفسد فى الارض و محارب با خدا و رسول است على هذا حكام ظالم و پيروان آنها كه مردم را بى گناه به زندان مى اندازند و وحشت ايجاد مى كنند و ثروت ملّى را به شرق و غرب مى دهند مصداق كامل مفسد فى الارض هستند.

اعدام سران رژيم پهلوى به اين جهت بوده است. آنان كه مثلا هروئين و ترياك وارد مى كنند، يا به نفع بيگانگان جاسوسى مى كنند، يا از اجراء احكام اسلامى مانع مى شوند، يا زن و دختران مردم را فريفته و در اختيار زناكاران مى گذارند و ده ها امثال اينها، همه مصداق مفسد فى الارض هستند.

أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 64

ظهور «او» در تخيير است يعنى درباره او مى شود يكى از اين چهار كيفر را به حسب مصلحت انجام داد و قاضى هر كدام را صلاح

بداند حكم مى كند شيخ مفيد و ابن ادريس و ديگران چنين گفته اند، در مجمع البيان گفته: روايتى از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است. نگارنده گويد: آن روايت جميل بن دراج از حضرت صادق عليه السّلام است كه در تهذيب و استبصار باب حكم المحارب نقل شده است كه در جواب راوى فرموده:

«ذلك الى الامام ان شاء قطع و ان شاء صلب ...»

به نظر ديگران «او» براى تخيير نيست بلكه براى ترتيب حكم است چنان كه شيخ طوسى و ديگران گفته اند، در مجمع البيان فرموده: امام باقر عليه السّلام فرموده اند: كيفر محارب بقدر جنايت او است، اگر آدم كشته عقوبتش كشتن است و اگر آدم كشته و مال برده عقوبتش كشتن و بدار زدن است و اگر فقط مال برده كيفرش بريدن دست و پا به عكس است و اگر فقط ايجاد ناامنى كرده كيفرش تبعيد است.

مؤلف گويد: آن روايت عبيد اللَّه مدائن از امام صادق و روايت محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام است كه در تهذيب نقل شده است.

اما دار زدن بايد سه روز باشد نه بيشتر علّت آن عبرت ديگران است، ظهور بعضى از روايات در آن است كه اول او را مى كشند آن گاه سه روز به دار مى زنند و بعد نماز خوانده دفنش مى كنند «1».

شيخ طوسى فرموده صلب پيش از قتل جايز نيست، ولى شيخ مفيد و ديگران

__________________________________________________

(1) وسائل كتاب حدود، ابواب حد المحارب باب پنجم

«ان امير المؤمنين (ع) صلب رجلا بالحيرة ثلاثة ايام ثم انزله فى اليوم الرابع فصلى عليه فدفنه»

-«قال الصادق (ع) المصلوب ينزل عن الخشبه بعد ثلاثة ايام و يغسل و

يدفن و لا يجوز صلبه اكثر من ثلاثة ايام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 65

گفته اند: زنده به دار زده مى شود رجوع شود به قاموس قرآن «صلب».

اما تبعيد. طبرسى فرموده: قول اماميه آن است كه از شهرى به شهر ديگرى تبعيد شود تا توبه كند و برگردد.

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

محارب و هر جنايتكار ديگر اگر در دنيا مجازات شود و از گناه خود توبه كند پيش خدا آمرزيده است و اگر روح تمرّد در او باشد و توبه نكند در قيامت نيز در عذاب خواهد بود على هذا اقامه حدود كفاره گناه نيست.

34- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

محارب اگر پيش از گرفتارى و ثابت شدن جرم توبه كند، توبه اش پذيرفته است جمله فَاعْلَمُوا ... دليل قبولى توبه است.

35- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

پس از ذكر محارب كه جامعه را به ناامنى مى كشد و آزادى را سلب مى كند در اين آيه به كارهاى سازنده دستور داده شده است، اول تقوى و خود نگهدارى از معاصى و صفات ناپسند كه پايه پذيرش صفات پسنديده است، دوم تقرب به خدا با اعمال نيك و سازنده، سوم جهاد و تلاش در پيشبرد راه خدا و راه خلق و جهاد در از بين بردن خائنين بشريت و شياطين انسانها، نتيجه اين اعمال فلاح و رستگارى است قابل دقت است كه هر سه عمل مدارش اللَّه و توحيد است.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ

الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در مقابل آيه فوق است اينگونه اشخاص كه به جاى تقوى، وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 66

و جهاد، كفر را انتخاب كرده اند اگر در دنيا هم نفس راحتى بكشند و بند و بستى كنند در آخرت از عذاب خدا رهايى ندارند اينكه مى گويد: اگر دو برابر ثروت زمين براى آنها باشد تا بدهند و نجات يابند پذيرفته نيست حكايت از عدم خلاصى دارد و به طور مثل آمده است، آنان كه ناپاكيها بر آنها ملكه شده است در آخرت از آنها رهايى ندارند.

37- يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ.

تتمه آيه فوق است، تلاششان براى خروج بى اثر است و عذاب ثابت براى آنهاست رجوع شود به قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.

38- وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

مراد از «ايديهما» بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام چهار انگشت از دست راست كه انگشت بزرگ (شصت) و كف دست باقى مى ماند، عياشى نقل كرده امير المؤمنين عليه السّلام چون دست سارق را مى بريد ابهام و كف دست را باقى مى گذاشت گفتند: يا امير المؤمنين همه دست را باقى گذاشتى؟ فرمود: اگر توبه كند با چه چيز وضو بگيرد خدا مى فرمايد فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ ... لفظ نَكالًا مِنَ اللَّهِ حاكى است كه پيامبر در اين دستور دخالتى ندارد، وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ راجع به جعل حكم است يعنى خدا به چنين دستور توانا است و آن از روى حكمت

است و ظالمانه نيست به «نكته ها» رجوع شود.

39- فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

به موجب روايات اگر دزد پيش از ثبوت جرم توبه كند و مال را به صاحبش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 67

برگرداند توبه اش پذيرفته است نه در دنيا دستش بريده مى شود و نه در آخرت عذاب دارد ولى اگر جرم پيش قاضى ثابت شود حد ساقط نمى شود و لو اينكه صاحب مال، عفو كند.

صفوان بن اميه در مسجد الحرام خوابيده بود عبايش را گذاشته و براى قضاى حاجت بيرون رفت چون برگشت عبايش به سرقت رفته بود، دزد را پيدا كرده نزد رسول خدا آورد حضرت به قطع دستش فرمان داد، صفوان گفت يا رسول اللَّه به خاطر عباى من دستش بريده مى شود؟ من او را عفو كردم حضرت فرمود چرا پيش از آمدن به نزد من عفوش نكردى؟

40- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تعليل قبول توبه سارق است، مى دانيم كه خواست خدا بى جهت نخواهد بود، بايد انسان خود را سزاوار رحمت كند تا خدا او را بيامرزد يا خود را مستحق عذاب كند تا خدا عذابش نمايد، خدايى كه كار گردان آسمانها و زمين است مى تواند از روى حكمت و علل بيامرزد و عذاب كند.

نكته ها

چرا محارب كشته مى شود: اسلام به اصالت فرد در اصالت جامعه معتقد است، آن گاه كه فرد حق جامعه را ضايع كند و آن را از مسير خدايى منحرف نمايد بايد به نفع جامعه از بين برود و گرنه مردم

روى آرامش نخواهند ديد، پس كشتن محارب يك امر كاملا طبيعى است، به دار زدن او براى عبرت ديگران است تا افكار نامناسب در نطفه خفه شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 68

بريدن دست دزد: براى بريدن دست دزد حدود 25 شرط در فقه اسلامى ذكر شده است، پس از اجتماع آن شروط چهار انگشت از دست راست دزد قطع مى شود، كثرت شروط سبب مى شود كه مسئله به ندرت عملى شود، گويند در تاريخ اسلام در عرض چهار صد سال فقط شش دست بريده شد، على هذا جنبه ارعابى اين حكم از عملى شدنش بيشتر است و آن در از بين بردن دزدى اثر تمام دارد، مطلب همانست كه در بالا گفته شد براى آسايش جامعه بايد از فرد گذشت براى نمونه در سال 1399 چند زن هرزه كه دختران و زنان مردم را به بى عفتى مى كشيدند اعدام شدند، جامعه تهران از اين شر آسوده گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 69

[سوره المائدة (5): آيات 41 تا 45]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42) وَ

كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44) وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 70

41- اى پيغمبر كسانى كه در كفر شتاب مى كنند تو را غمگين نكنند، از آن گروه كه به زبان گويند ايمان آورديم ولى دلهايشان ايمان نياورده و از آن گروه كه دين يهود دارند به دروغزن گوشگير هستند و به قومى كه نزد تو نيامده اند مطيع مى باشند، كلمه ها را از معانى آن تغيير مى دهند و مى گويند اگر اين حكم را دادند بگيريد و اگر اين حكم را ندادند از آن حذر كنيد، هر كه خدا بخواهد به فتنه اش افكند، از خدا براى او مالك هيچ چيزى نمى شوى، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك گرداند؟ براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذاب بزرگى است.

42- گوشگيران دروغگو و خورندگان حرام مى باشند اگر پيش تو آمدند ميانشان داورى كن يا از آنها اعراض كن، و اگر اعراض كنى به تو ضررى نتوانند زد و اگر حكم كنى به عدل حكم كن كه خدا

عدالت كاران را دوست دارد.

43- چگونه تو را حاكم مى كنند با آنكه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن هست عاقبت پس از حكم دادن تو اعراض مى كنند و آنها مؤمن نيستند.

44- ما تورات را نازل كرده ايم كه در آن هدايت و نور هست، پيامبرانى كه مطيع خدا بودند طبق آن بر يهود حكم مى كردند و ربانيون و دانشمندان كه نگهبانى كتاب خدا از آنها خواسته شده بود و هر آن گواه بودند (نيز حكم مى كردند) از مردم مترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد، هر كس طبق ما انزل اللَّه حكم نكند آنها كافران هستند.

45- در تورات براى يهود نوشتيم كه شخص در مقابل شخص چشم به چشم، بينى به بينى، گوش به گوش، دندان به دندان و زخمها را قصاص هست هر كه از آن عفو كند كفاره ايست بر جانى و هر كه حكم برابر فرو فرستاده شده خدا نكند آنها ظالمان هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 71

كلمه ها

يسارعون: مسارعه به معنى بين الاثنين و مبالغه در سرعت آمده است مراد از آن معناى دوم است يعنى در كفر بسيار تلاش و شتاب مى كنند.

سماعون: سامع: شنونده، گوش فرا دهنده. سماع مبالغه و سماعون جمع آن است در آن نوعى اطاعت ملحوظ است نه صرف شنيدن.

كذب: (بفتح كاف و كسر ذال) دروغ. (و بر وزن فكر) دروغگويى.

يحرفون: تحريف كلام آن است كه آن را از معناى اولى اش منحرف كنند.

فتنة: مراد از آن در اينجا گمراهى است.

اكالون: اكل: خوردن. آكل: خورنده. اكال: بسيار خورنده. جمع اكالون.

سحت: حرام. سحت (بر وزن عقل): از بين بردن (و بر وزن قفل)

شى ء مستأصل شونده. حرام را سحت گويند كه دين يا بركت را از بين مى برد.

مقسطين: قسط (بكسر اول) عدالت. و بفتح آن ظلم و انحراف، اسم فاعل اولى مقسط و مقسطون، دومى قاسط و قاسطون است.

يحكمونك: تحكيم: حكم و داور قرار دادن. «يحكمونك» يعنى تو را داور قرار مى دهند.

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا مخصوص به رب كه به غير خدا مشمول نباشد.

احبار: حبر (بر وزن جسر) عالم، جمع آن احبار است و در علماء اهل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 72

كتاب به كار ميرود طبرسى فرموده: آن از تحبير است به معنى تحسين كه عالم، خوب را تحسين مى كند.

استحفظوا: يعنى از آنها طلب حفظ شده كه كتاب خدا را حفظ كنند.

قصاص: مقابله به مثل در جنايت عمدى. قص و قصص به معنى پى جويى و تعقيب است چون انتقام در تعقيب جنايت است لذا آن را قصاص گفته اند.

كفارة: كفر: پوشاندن. كفار و كفاره: بسيار پوشاننده، كفاره گناه آن است كه گناه را پوشانيده و از بين مى برد.

شرحها

در شأن نزول اين آيات از حضرت باقر عليه السّلام و جمعى از مفسران نقل شده:

مردى از اشراف خيبر با زنى از اشراف زناى محصنه كرد، خوش نداشتند طبق دستور تورات آن دو را سنگسار كنند، به يهود مدينه نوشتند كه مسئله را از رسول خدا سؤال كنند شايد حكمى خلاف سنگسار بدهد، به دنبال اين نامه عده اى از يهود مدينه نزد آن حضرت آمده، فتوى خواستند حضرت فرمود: به قضاوت من راضى مى شويد؟ گفتند: آرى. جبرائيل دستور رجم را آورد، چون بر خلاف نظرشان بود نپذيرفتند و چون خواستند از نزد آن حضرت بروند، يهود بنى قريظه گفتند

يا محمّد ميان ما و يهود بنى نضير «1» داورى كن اگر آنها يكى از ما را بكشند فقط نصف خونبها مى دهند و اگر ما يكى از آنها را بكشيم هم قاتل را مى كشند و هم

__________________________________________________

(1) دو تيره از يهود مدينه بودند كه دومى از حيث ثروت و جمعيت بر اولى برترى داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 73

خونبهاى كامل مى گيرند، به دنبال اين سؤال خداوند حكم قصاص را نازل فرمود.

اين دو تا شأن نزول مى تواند كليدى براى فهم آيات باشد و روشن مى شود كه گروهى از رسول خدا فتوى خواسته و نظرشان آن نبود كه مطابق ميل آنها جواب دهد و نيز خواسته آنها در تورات بوده است، أيضا معلوم مى شود كه منافقان نيز در اينكار دست داشته اند؟

41- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ.

اين دسته منافقانند كه در واقع كافر هستند و در كفر و انكار حقائق، سرعت و شتاب دارند، از اين گروه جز دو بهم زنى و ايجاد اغتشاش انتظار نمى رود، رهبران راستين نبايد از اعمال آنها محزون باشند.

وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ.

معلوم مى شود كه منافقان با يهود در اينكار و كارهاى ديگر همكارى داشته اند و اولين «سماعون» به معنى گوش فرا دادن و دومى به معنى اطاعت و قبول است يعنى آنها بسيار گوش فرا مى دهند دروغ را و اطاعت مى كنند از قومى كه (يهود خيبر) پيش تو نيامده اند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا.

وصف قوم آخرين است كه سخنان خدا را از معناى اصلى خود

منحرف مى كردند، معلوم مى شود كه به يهود مدينه سفارش كرده اند: اگر محمّد فتواى رجم بدهد قبول نكنيد و بگوئيد در تورات چنين حكمى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 74

وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.

جمله وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ ... شَيْئاً يك حكم كلى است كه مصداقش در اينجا اهل آن توطئه است، «اولئك» به نظرم شامل همه منافقان و يهود خيبر و مدينه مى باشد، منظور از فتنه ضلالت و گمراهى است، عدم تطهير راجع به كفر و نفاق است، اينكه خدا ضلالت و عدم پاكى دلها را اراده مى كند علّتش اعمال انسان است رجوع شود به تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26.

لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

اينان اگر ثروت و مقام هم داشته باشند ذليل و خفيف هستند و در آخرت گرفتار عذاب خواهند بود.

42- سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ.

اين دو وصف راجع به مِنَ الَّذِينَ هادُوا است كه يهود مدينه بودند معلوم مى شود سفارش يهود خيبر پول و رشوه اى به همراه داشته است كه يهود مدينه هم به دروغ آنها گوش داده و هم از رشوه اى كه از جانب مرد و زن زناكار ارسال شده بود نوش جان كرده اند و از صيغه مبالغه فهميده مى شود كه در اين كار پيوسته بوده اند و نيز معلوم مى شود كه پيامبر و قاضى در اين صورت متحير است كه فتوى بدهد يا خود را كنار بكشد زيرا مقام مسالمت نيست بلكه مقام توطئه است. چنان كه در تهذيب از حضرت

باقر عليه السّلام نقل شده است «1».

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ

__________________________________________________

(1)

صافى و فى التهذيب عن الباقر (ع) الحاكم اذا اتاه اهل التوراة و الانجيل يتحاكمون اليه كان ذلك اليه ان شاء تركهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 75

بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.

از اعراض نبايد ترسيد كه ضررى نتوانند زد ولى در صورت قضاوت بايد قضاوت عادلانه باشد كه خدا عادلان را دوست مى دارد.

43- وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى عجيب است با آنكه نبوت تو را قبول ندارند و حكم در كتابشان هست باز از تو داورى مى خواهند و سپس اعراض مى كنند پس آنها به كتاب خودشان نيز ايمان ندارند «1» اين آيه دليل است بر اينكه قسمتى از تورات اصلى در تورات فعلى هست.

44- إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ.

اين آيه تعليل وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ و مقدمه است بر حكم قصاص كه در آيه بعدى خواهد آمد. هُدىً وَ نُورٌ هر دو نكرده اند يعنى در تورات به تناسب زمان هدايت و احكامى بود، مراد از «نور» ظاهرا احكام است. با آن تورات دو گروه بر يهود حكم مى كردند اول پيامبران كه بعد از موسى مبعوث شدند دوم آنان كه در عمل و سخن مخصوص به خدا بودند و جز خدا به كسى اخلاص نداشتند و دانشمندان كه نگهدارى تورات و حفظ آن از تحريف از آنها خواسته شده بود و بر حقانيت آن گواه بودند.

فَلا

تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا.

خطاب به علماء يهود است، كتمان دستورهاى خدا دو علّت مى تواند داشته

__________________________________________________

(1) حكم رجم در تورات سفر تثنيه فصل 22 آمده است (الميزان)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 76

باشد يكى ترس از مردم كه در جواب فرموده فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ دوم به خاطر جاه و مال كه فرموده وَ لا تَشْتَرُوا ... ممكن است فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ متفرع بر بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ باشد يعنى حالا كه حفظ كتاب از شما خواسته شده پس از مردم در حفظ آن نترسيد و آن را به بهاى اندكى نفروشيد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ «1».

قاعده كلى است و شامل همه مى باشد، مصداق آن در اينجا يهود هستند كه در سنگسار كردن به دستور تورات اطاعت نمى كردند امام باقر و صادق عليهما السّلام فرمايند:

هر حاكمى كه در دو درهم حكم به غير ما انزل اللَّه كند او كافر است به آنچه بر محمّد نازل گرديده است «2».

45- وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ.

حرف «باء» به معناى مقابله است يعنى نفس در مقابل نفس است اگر كسى يك نفر را بكشد در عوض او را مى كشند و اگر چشم كسى را به عمد كور كرد چشمش را كور مى كنند. و هكذا.

«قصاص» مصدر است به معناى مفعول (قصاص شده) يعنى در تورات نوشتيم كه همه زخمها كه به عمد زده مى شود داراى قصاص هستند اين آيه اشاره است به قضيه بنى قريظه و بنى نضير كه قبلا گفته شد فَمَنْ

تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ لفظ «به» راجع است به قصاص «له» اگر راجع به جانى باشد معنى چنين است:

__________________________________________________

(1) علت اينكه در اين آيه كافرون آمده و در آيه بعدى ظالمون، ذيل آيه 47 روشن خواهد شد.

(2)

«و عن الباقر و الصادق (ع) من حكم فى درهمين بغير ما انزل اللَّه ممن له سوط او عصا فهو كافر بما انزل اللَّه على محمد».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 77

هر كه از قصاص عفو كند آن كفاره است براى جانى، قصاص را از او ساقط مى كند نظير فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ بقره/ 178.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

يعنى اگر تصدق و عفو كرد هيچ و گرنه بايد قضاوت و قصاص مطابق دستور خدا باشد و هر كس به غير دستور خدا حكم كند چنان كسانى ظالمانند رابطه اين آيه با آيه الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ ... بقره/ 178 در آنجا گفته شده است، جمله فَمَنْ تَصَدَّقَ ... ظاهرا ما بقى دستورى است كه در تورات آمده و مربوط به كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها ... مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 78

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 50]

اشاره

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47) وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ

عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

46- در پى پيغمبران عيسى پسر مريم را آورديم كه تورات را كه پيش از او بود تصديق مى كرد و به او انجيل را داديم كه در آن هدايت و نورى بود، و تورات را كه پيش از آن بود تصديق مى كرد و در آن هدايت و موعظه اى بود براى پرهيزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 79

47- اهل انجيل بايد طبق آنچه خدا در آن نازل كرده حكم كنند، هر كه طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، آنها فاسقانند.

48- ما اين كتاب را بحق بر تو نازل كرديم كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند و نگهبان همه آنهاست ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده قضاوت كن و هوسهاى آنها را در انحراف از آنچه از حق به سوى تو آمده پيروى مكن، براى هر يك از شما آئين و راه بخصوصى قرار داده ايم، اگر خدا مى خواست همه شما را يك امت كرده بود، ولى (نكرد) تا درباره آنچه به شما داده امتحانتان كند، به كارهاى خوب پيشى گيريد كه بازگشت همه شما به سوى خداست و از چيزهايى

كه اختلاف مى كرديد شما را خبر مى دهد.

49- ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و تابع هوسهاى آنها مباش و حذر كن از اينكه از بعض آنچه خدا نازل كرد منحرفت كنند، و اگر اعراض كردند بدان كه خدا مى خواهد آنها را در مقابل بعض گناهانشان عقوبت كند و بسيارى از مردم فاسقانند.

50- آيا حكم جاهليت مى خواهند، كيست كه براى اهل يقين بهتر از خدا حكمى داشته باشد

كلمه ها

قفينا: قفو: در پى آمدن. تقفيه: در پى آوردن. «قفينا» يعنى در پى آنها فرستاديم.

آثارهم: اثر علامتى است كه به صاحب اثر دلالت دارد. مراد از آثار در آيه شريعتهاست.

مهيمن: مراقب و نگهدارنده. «همين على كذا: صار رقيبا عليه و حافظا» در ضمن اسماء حسنى آمده الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ يعنى ايمنى دهنده و نگهدارنده بندگان.

شرعة: شرع: راه آشكار. شرعه و شريعت: طريقه آشكار. آن در اصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 80

به معنى ظهور است.

منهاج: نهج و منهاج: راه آشكار، على هذا شرعه و منهاج هر دو بيك معنى است.

فاستبقوا: استباق: مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ يعنى در خوب ها بر يكديگر پيش گيريد.

خيرات: خوبها، اختيار شده ها. مفرد آن خير است.

مرجعكم: مرجع (بكسر جيم) مصدر ميمى است به معنى رجوع و برگشت.

اهواء: خواهشهاى نفسانى مفرد آن هوى است. در قرآن مجيد بيشتر در اميال مذموم بكار رفته است و گاهى در ميل ممدوح فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ابراهيم/ 37.

يصيبهم: اصابه: درك، يافتن، طلب و اراده. صوب: نزول و قصد. «ان يصيبهم»: اينكه بگيرد آنها را.

حكم الجاهلية: حكم جاهليت همان است كه به موجب جهل حكم شود نه به موجب علم، اگر مراد

از آن حكم بت پرستان باشد باز همين مراد است.

يوقنون: يقن (بر وزن خطر و عقل): واضح شدن. ايقان: تحقيق كردن و بيقين رسيدن «يوقنون» يقين مى آورند يا يقين پيدا مى كنند.

شرحها

به دنبال آيات گذشته در اين آيات اولا سخن از نصارى است كه به دستورهاى انجيل مأمور بودند ثانيا قرآن با آنكه تورات و انجيل را تصديق مى كند پيامبر بايد مطابق قرآن حكم كند و نمى تواند تابع اميال اهل كتاب و ديگران باشد ثانيا با وجود يكسان بودن اصول اديان هر پيغمبر به مناسبت زمان خود احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 81

بخصوصى دارد بايد آنها را اجرا نمايد.

46- وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

مراد از «آثارهم» شريعت پيامبران است يعنى در پى آنها عيسى بن مريم را آورديم كه بر شريعتهاى آنها تكيه داشت، تورات را تصديق مى كرد يعنى راهش راه موسى بود به اضافه اينكه به او كتاب انجيل را داديم.

از اين آيه به دست مى آيد اولا انجيل يك كتاب بوده نه انجيلها كه فعلا موجود است، ثانيا هُدىً وَ نُورٌ نكره است مراد از اولى هدايت و از دومى احكام است يعنى مقدارى از راهنمايى و احكام مطابق نياز زمان در انجيل بود ثالثا انجيل تورات را تصديق مى كرد، تابع شريعت تورات بود و چيزهايى بر آن مى افزود رابعا بايد بنا به دلالت هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ به دستورهاى اخلاقى و تقوى اهتمام كامل داشت «1».

47- وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ.

ظاهرا مراد

آن قسمت از احكام و اخلاق است كه ثابت بودند و در هيچ شريعتى نسخ نمى شدند و يا منظور حكايت زمان گذشته است يعنى در پى پيامبران عيسى را فرستاديم و به او انجيل داديم و گفتيم كه اهل انجيل به حكم آن عمل كنند، نمى شود گفت مراد عمل به احكام انجيل در زمان قرآن است و لو مخالف با قرآن باشد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

حكم كلّى است، مصداق آن در اينجا نصارى است، با ملاحظه اين آيه

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 82

و آيات گذشته روشن گرديد هر كس كه با دستور غير خدا قضاوت كند كافر، ظالم و فاسق است در آيه اول كافرون آمده زيرا يهود دانسته حكم تورات را درباره رجم عوض مى كردند، در آيه دومى ظالمون آمده چون در جريان قصاص ظالمانه عمل مى كردند چنان كه در شأن نزول نقل شد و در اين آيه فاسقون آمده زيرا در عدم تصديق تورات و قرآن از دستور انجيل خارج شدند.

48- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ.

لفظ «عليه» راجع به «الكتاب»، الف و لام آن براى استغراق است يعنى اين كتاب (قرآن) براى همه كتابهاى گذشته مراقب و نگهبان است. در اين آيه مطالبى هست كه بررسى مى شود:

اول: قرآن همه كتابهاى آسمانى را تصديق مى كند و اين لازم گرفته كه كه مطالب و

احكامى بالاتر از آنها داشته باشد و گر نه عين آنها مى شد و مصدق بودن منتفى مى گرديد با در نظر گرفتن: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى شورى/ 13 قرآن عبارت اخراى شرايع انبياء است با احكامى مطابق نياز زمان كه در آنها نبود.

دوم: قرآن در عين تصديق كتابهاى گذشته، مراقب و نگهدارنده آنهاست قرآن اصول ثابت آنها از قبيل توحيد، معاد و مانند اينها را حفظ كرده و محلهاى تغيير يافته آنها را روشن مى كند، قرآن بوسيله معجزه بودن ثابت و لا يتغير مانده است آنچه را كه تصديق مى كند حق است، اگر قرآن نبود تورات و انجيل يا مورد انكار قرار مى گرفت يا با همين خرافات و تغييراتى كه دارد كتاب خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 83

معرفى مى شد و پيامبران نعوذ باللّه از پديد آورندگان شرك بودند.

سوم: به حكم شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً ... دين خدا يكى است ولى به موجب لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً هر يك از پيامبران مطابق نياز زمان احكامى آورده اند كه شريعت هر يك شريعت بخصوصى شده با حفظ وحدت اصول. لذا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نمى تواند پيرو هواى اهل كتاب باشد و بايد از فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ تبعيت كند.

چهارم: علّت اختلاف اديان آن است كه هر ملّت و قومى با احكامى مطابق نياز زمان امتحان شوند و تكامل يابند و گر نه خدا همه را يك امت و داراى يك دين مى كرد امت واحده بودن با دين واحد ميسر است.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

خطاب است به مسلمانان يعنى حالا كه براى هر امت دينى است براى شما نيز اين دين آمده است، پس در كارهاى نيك از همديگر پيشى گيريد و اين اختلافها شما را ناراحت نكند، مقتضاى تكامل همين است، بالاخره همه به سوى خدا مى رويد او درباره اختلاف ها بحق داورى خواهد كرد بدين گونه كه شما در نپذيرفتن دين اهل كتاب معذوريد زيرا دين كاملتر داريد ولى آنها در نپذيرفتن دين شما مقصرند زيرا كتابشان از دين شما خبر داده است.

49- وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ.

صدر اين آيه نظير آيه 48 است در ذيل آن آيه آمده: لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً يعنى بايد حكم بما انزل اللَّه كنى زيرا هر پيغمبر شريعتى دارد تو هم اين شريعت را دارى، در ذيل اين آيه آمده: فَإِنْ تَوَلَّوْا ... ظاهرا علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 84

تكرار، تفاوت ذيلهاست در اين آيه به پيغمبر هشدار داده شده كه مبادا تو را از دستور خدا بدور كنند آن وقت فرموده:

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ.

يعنى اگر اعراض كنند، اعراض و عدم قبول آنها يك عقوبت الهى و كيفر بعضى از گناهان آنهاست و اكثر مردم چنين هستند، آيه روشن است در اينكه گناهان توفيق هدايت را از انسان سلب مى كند.

50- أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

آيا اينها حكمى و قضاوتى مى خواهند كه ناشى از جهل و نادانى

است با آنكه براى اهل يقين بهتر از خدا حاكمى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 85

[سوره المائدة (5): آيات 51 تا 54]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (51) فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ (52) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ (53) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (54)

51- اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان خود مى گيريد، بعض آنها دوستان بعض ديگرند هر كس از شما آنها را دوست بگيرد يكى از آنهاست، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

52- كسانى كه مريض القلبند خواهى ديد كه در دوستى آنها شتاب مى كنند، مى گويند: بيم آن داريم كه به ما حادثه اى پيش آيد، شايد خدا فتح مكه يا كارى از جانب خودش بياورد، آنها بر آنچه در دل پنهان داشته اند پشيمان گردند.

53- (آن روز) مؤمنان مى گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد خوردند با شما خواهند بود؟! اعمالشان پوچ شد و زيانكار شدند.

54- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا قومى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 86

مى آورد كه خدا

را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد، بر مؤمنان نرم و بر كافران سخت باشند، در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت ملامتگرى نمى ترسند، اين فضل خداست به هر كس خواهد مى دهد، خدا كرمش وسيع و خود داناست.

كلمه ها

اولياء: دوستان. سرپرستان. حاميان. مفرد آن ولى و در اصل به معنى نزديكى است.

دائرة: حادثه بد. بلاء. دور: گردش. دائره: گردنده. حادثه و بلائى كه در دنيا مى گردد و به انسان مى رسد.

اسروا: سر: نهان و امر پوشيده. اسرار: نهان كردن «اسروا» پنهان كردند.

اقسموا: قسم: سوگند. فعل آن از باب افعال آمده است «اقسموا» سوگند ياد كردند.

جهد: (بضم و فتح اول) تلاش توأم با رنج. جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يعنى سوگند مؤكدشان.

يرتد: ردّ: برگرداندن. ارتداد: برگشتن. «من يرتد» آن كس برگردد.

اذلة: جمع ذليل- مراد از آن در اينجا متواضعان و فرمانبران هستند.

اعزة: عزيزها. پرتوانها. عزت به معنى توانايى است.

لومة: لوم و لومة: سرزنش، ملامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 87

شرحها

به دنبال مطالب گذشته، در اين آيات از دوست داشتن و حامى گرفتن اهل كتاب نهى شده و اينكه هر كس آنها را حامى خود قرار دهد در رديف آنهاست، بيمار دلان كه براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود مى دانند نادم خواهند شد.

مؤمنان در آن روز خواهند گفت: چرا ياريتان نكردند، و در پايان آمده كه برگشت شما ضررى به اسلام ندارد اگر شما دست بكشيد ديگران آمده و از آن حمايت خواهند كرد.

گويند: به دنبال جهاد «بدر» يا «احد» عده اى نمى خواستند عهدى را كه پيش از اسلام با اهل كتاب بسته بودند بشكنند و گروهى مى خواستند با آنها پيمان ببندند كه در روز مبادا يار آنها باشند، آيات در اين زمينه نازل شده است.

51- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ.

اخذ اولياء به اين معنى است كه آنها را حامى خود بدانيم و در برابر خطرات به آنها اتكاء داشته باشيم و از آنها

پيروى كنيم مثل مسلمانان و رؤساء فعلى ممالك اسلامى، ولى اينكه با آنها زندگى مسالمت آميز داشته باشيم مسأله ديگرى است به «نكته ها» رجوع شود.

بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

يعنى آنها در اثر تحزب و هم فكرى حامى يكديگر هستند، اگر مسلمانى از آنها پيروى كند در رديف آنها و از جمله ظالمان است، ظالمان مورد هدايت خدا نيستند «1» حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمايد: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ابراهيم/ 36

__________________________________________________

(1) راجع به اين كه چرا خدا ظالمان را هدايت نمى كند رجوع شود به مائده/ 16 [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 88

على هذا مراد از «يتولهم» همان پيروى و تبعيت است.

52- فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ.

فاء نتيجه لا يَهْدِي الْقَوْمَ ... است يعنى چون خدا ظالمان را هدايت نمى كند در نتيجه مى بينى كه ... مراد از بيمار دلان در اينجا منافقانند كه خدا درباره آنها فرموده: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره/ 10 يُسارِعُونَ فِيهِمْ يعنى شتاب مى كنند در موالات و حامى گرفتن آنها. عذرشان اين است كه مى ترسيم در آينده حادثه اى روى آورد كه از حمايت آنها بى بهره باشيم.

ممكن است اين سخن در ضميرشان بوده نه اينكه به زبان آورده باشند.

فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ.

به نظرم مراد از «الفتح» فتح مكه است كه پيوسته در فكر مسلمانان بود و مراد از «امر» جريانى است از قبيل شكست كفار و غيره كه حكايت از استقرار اسلام كند، در اين صورت آنها از عهدى كه با اهل كتاب بسته

و آن را در دل پنهان داشتند نادم مى شدند نه از اينكه چرا عهد بسته اند بلكه از اين جهت كه مى ديدند تلاششان به هدر رفت چنان كه حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ در آيه بعدى آن را روشن مى كند.

53- وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ.

ابو عمرو يكى از قارئان «يقول» را با فتح و ديگران با ضم خوانده اند «1»

__________________________________________________

(1) «يقول» بنا بر قرائت فتح، عطف است به «يأتى» در آيه سابق و بنا بر ضم جمله مستأنفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 89

مراد از «هؤلاء» يهود و نصارى هستند، «معكم» خطاب به منافقين است يعنى:

مؤمنان در آن روز به منافقان گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد ياد كردند كه با شما و حامى شما خواهند بود؟! پس چرا بدادتان نرسيدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ اين جمله به علّت حتمى الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است يعنى زحمتى كه در موالات كفار كشيده و براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود قرار داده اند پوچ و بى فائده خواهد شد.

54- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.

اين آيه مربوط به آيه سابق است، مراد از ارتداد موالات يهود و نصارى است زيرا به مضمون وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ موالات آنها ارتداد است، قومى كه در اين آيه، آمدن آنها وعده شده درست به عكس آنان هستند كه در موالات اهل كتاب شتاب مى كنند، آنها به جاى اهل كتاب خدا را دوست مى دارند، خدا

نيز آنها را دوست مى دارد، آنها به عكس قوم اول بر مؤمنان خاضع و مهربان و به كفار سختگير و خشن مى باشند و در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگر نمى ترسند. اينكه حب خدا قبل از حب آنها ذكر شده شايد بجهت اهميت آن باشد و گرنه حب خدا معلول حب مردم به خداست.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.

اين اوصاف فضل و كرم خداست، به هر كه خواهد مى دهد كرم خدا وسيع است و مى داند به هر كس چه چيز عطا مى كند بقيه در «نكته ها» خوانده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 90

نكته ها

موالات كفار: اين يك مسئله فطرى است كه هر كس مى خواهد همه در عقيده و ايده او باشد، يك مسلمان مى خواهد همه مسلمان باشد هكذا يك مسيحى و يك كمونيست على هذا موالات يهود و نصارى جز ضرر به اسلام نخواهد داشت كه آنها پيوسته به فكر از بين بردن اسلام هستند مخصوصا كه بدانند اسلام ضد يغماگرى است در حال حاضر يكى از بزرگترين خطرات ممالك اسلامى روابط نامبارك آنها با ابرقدرتهاست، اين استعمارگران كه تحزب يغماگرى دارند هر گاه با مملكتى پيمان دوستى به بندند در فكر چاپيدن آن مملكت خواهند بود.

بيچاره زعماى ممالك اسلامى كه با اينها عهد دوستى مى بندند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم مملكت مصر خود را به دامن اسرائيل و آمريكا انداخته و از جهان اسلام بريده و مسلمانان را تنها گذاشته است، بايد مسلمانان از اين آيات الهام گرفته و در روابط خود با جهان يهود و مسيحيت تجديد نظر كنند نزول لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ- لا

تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ براى بيدارى اسلاميان است كه راه را از چاه و دوست را از دشمن تشخيص دهند.

اين قوم كدام است: آيه فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يك نوع تعزز و بى نيازى است در مقابل آنان كه طرف خطاب اين آيه بودند و نيز روشن مى كند كه خدا چنان طرفداران متعهد و مسئول براى اسلام به وجود خواهد آورد.

هم اكنون كه سال 1400 هجرى قمرى است و نهضت اسلامى در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 91

پيروز شده چنان كسانى به وجود آمده و واقعا مصداق بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ... هستند در هر عصر چنين كسان به وجود آمده و خواهند آمد و بقول على عليه السلام در

نهج البلاغه «سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان»

اين آيه در تفسير صافى به پيروان امام زمان عليه السلام و در مجمع البيان به ايرانيان كه قوم سلمان فارسى هستند تطبيق شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 92

[سوره المائدة (5): آيات 55 تا 56]

اشاره

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)

55- سرپرست شما فقط خداست و رسول او و كسانى كه نماز را اقامه مى كنند و زكاة را در حال ركوع مى دهند.

56- هر كس خدا و رسول و اهل ايمان را سرپرست گيرد (حزب خدا است) حزب خدا پيروز هستند.

كلمه ها

وليكم: ولى (بر وزن عقل) در اصل به معنى نزديكى است گويند: «تباعدنا بعد ولى» يعنى بعد از نزديكى دور شديم، به اين مناسبت به سرپرست مدير، دوست و مانند اينها ولى گويند كه هر يك نوعى نزديكى است مراد از آيه سرپرستى است.

راكعون: ركوع كنندگان. مراد ركوع نماز است. ركع و ركوع: خم شدن.

يتول: يَتَوَلَّ اللَّهَ يعنى ولى و سرپرست اخذ كند خدا را.

حزب: دسته. گروه.

شرحها

55- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

در آيات گذشته خوانديم: لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ ... بعد از ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 93

اين آيات خواهد آمد: لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً ... أَوْلِياءَ على هذا آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ... جمله معترضه است ميان دو تا ولايت نهى شده. و ظهورش در آن است كه مراد از «وليكم» همان ولايت به معنى دوست و حامى باشد يعنى اهل كتاب و مشركان را دوست و حامى مى گيريد؟ دوست شما فقط خدا و رسول و نماز خوانها ... هستند اما در اين صورت چند اشكال لازم مى آيد:

اول: ولايت خدا و رسول نسبت به ديگران به صورت دوستى نيست بلكه به طور سرپرستى و كارگردانى مى باشد.

دوم: قيد وَ هُمْ راكِعُونَ مى رساند كه هر نمازگزار و زكاة بده ولى شما نيست بلكه نمازگزارانى كه در حال ركوع زكاة مى دهند حال آنكه بايد همه نمازگزاران ولى و دوست ما باشند.

سوم: ظهور آيه در يك قضيه واقع شده است نه اينكه به طور عموم و هميشگى باشد.

چهارم: روايات شيعه و اهل سنت به اين آيه به استقلال و قطع نظر

از آيات ما قبل و ما بعد نظر كرده است.

على هذا بايد گفت: اين دو آيه راجع به جريان خاصى نازل شده است علاوه لفظ «انما» نص در تخصيص است و ولايت غير خدا و رسول و الَّذِينَ ...

را نفى مى كند.

در مجمع البيان نقل فرموده: روزى عبد اللَّه بن عباس در كنار زمزم نشسته و به لفظ «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله» به مردم حديث مى خواند، مردى كه روى خود را پوشانيده بود در آنجا حاضر شد، هر چه ابن عباس مى گفت: «قال رسول اللَّه» آن مرد نيز مى گفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گرنه خود را معرفى مى كنم، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 94

من جندب بن جناده بدرى ابو ذر غفارى هستم با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم اگر دروغ گويم كر شوند و با اين دو چشم خود ديدم اگر دروغ گويم كور باشند مى فرمود:

«على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله».

بدانيد روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم، سائلى در مسجد چيزى خواست، باو چيزى ندادند او دست به آسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على عليه السّلام آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على گرفت، رسول خدا اين عمل را ديد سر به آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسى

از تو خواست و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در جوابش نازل فرمود كه سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما خدايا منم برگزيده و پيغمبر تو محمّد، سينه مرا فراخ گردان، كارم را آسان كن، براى من وزيرى و يارى از اهلم معين كن، على برادرم با او مرا تقويت فرماى.

ابو ذر اضافه كرد: به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد بخوان، فرمود چه بخوانم گفت: بخوان إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ....

سپس طبرسى فرموده: اين خبر را ثعلبى با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازى در كتاب احكام القرآن به نقل مغربى و رمانى روايت كرده اند كه اين آيه در حق على عليه السّلام نازل شد آن گاه كه در حال ركوع انگشتر خويش به سائل بخشيد، مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند و اين مضمون از امام صادق عليه السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 95

نيز نقل شده است.

نگارنده گويد: علامه امينى آن را در ج 2 الغدير ص 52- 53 از تفسير ثعلبى، تفسير طبرسى، اسباب النزول واحدى، تفسير فخر رازى، تفسير خازن، صواعق ابن حجر و مانند آنها كه از كتب معتبر اهل سنت است نقل كرده است و نيز در المراجعات مرحوم شرف الدين مراجعه چهلم به طور مفصل نقل شده است.

اطلاق لفظ جمع بر مفرد: اگر گويند: در اين صورت چرا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ...

به لفظ جمع آمده

است لازم بود گفته شود: «و الذى آمن و اقام الصلاة ...» تا بر يك فرد كه امام عليه السّلام باشد اطلاق شود؟.

طبرسى رحمه اللَّه در جواب اين سؤال فرمود: الَّذِينَ آمَنُوا جمع است و بر مفرد اطلاق نمى شود زيرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظيم و تفخيم به لفظ جمع تعبير مى آورند و اين در كلامشان مشهورتر از آن است كه احتياج باستدلال داشته باشد.

زمخشرى در كشاف پس از تصديق به اينكه آيه درباره امام نازل گشته مى گويد: علّت جمع آمدن با آنكه يك فرد مراد است آن است كه مردم به اين كار تشويق شوند و به ثوابى مانند آن ثواب برسند، و روشن شود كه بايد عادت مؤمنان بر كسب نيكوكارى تا آن حد باشد كه كار نيك را تا تمام شدن نماز نيز به تأخير نياندازند.

در المراجعات در جواب اين اشكال فرموده: عرب به جهتى از مفرد با جمع تعبير مى آورد، شايد آن قول خداست در سوره آل عمران: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ .../ 173 مراد از «الناس» در قالَ لَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 96

النَّاسُ

به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعى است كه ابو سفيان او را براى ارعاب مسلمانان اجير كرد، اين به علّت آن است كه ثابت شود: مؤمنان يك نفر كه سهل است از ارعاب افراد نيز مرعوب نمى شوند.

در آيه مباهله لفظ ابناء نساء و انفس به لفظ جمع آمده، لفظ نساء بر فاطمه، ابناء بر حسنين و انفس بر على عليه السّلام تطبيق شده است (قاموس قرآن).

56- وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.

مراد از «يتول» بنا بر آيه فوق سرپرست اخذ كردن و قبول سرپرستى است الَّذِينَ آمَنُوا بايد همان باشد كه در آيه بالا گذشت گروهى كه سرپرست آنها خدا و رسول و على است حزب خدا هستند و چنين گروهى پيروز مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 97

[سوره المائدة (5): آيات 57 تا 63]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57) وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (60) وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61)

وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62) لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

57- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: كسانى را كه دين شما را مسخره و بازيچه گرفته اند از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و كفار را، دوست مگيريد. اگر مؤمن هستيد از خدا بترسيد.

58- و چون به نماز ندا مى دهيد آن را مسخره

و بازيچه مى گيرند زيرا آنها قومى هستند كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 98

درك نمى كنند.

59- بگو اى اهل كتاب آيا به ما خرده مى گيريد جز اينكه ايمان آورديم به خدا و به آنچه بر ما و به آنچه پيش از ما نازل گشته است، بسيارى از شما فاسق هستيد.

60- بگو: آيا شما را خبر دهم به چيزى كه سزايش نزد خدا از اين بدتر است، آنكه خدا لعنتش كرده و بر او غضب آورده و از آنها ميمونها و خوكها ساخته و طاغوت را پرستيده، آنها موقعيتشان بدتر و از راه راست گمراه تر مى باشند.

61- چون نزد شما آيند گويند: ايمان آورديم، ولى با كفر وارد شده و با كفر خارج گشته اند، خدا به آنچه كتمان مى كنند داناتر است.

62- بسيارى از آنها را مى بينى كه در گناه و تجاوز و حرام خوردنشان اصرار مى كنند، چه بد است اعمالى كه مى كنند.

63- چرا زهاد و علماء، آنها را از قول باطل و حرام خوردن منعشان نمى كنند چه بد است آنچه كه مى سازند.

كلمه ها

هزوا: هزء و هزو: مسخره كردن «هزوا» يعنى مسخره شده مصدر به معنى مفعول.

لعب: بازى. اصل آن از لعاب به معنى آب دهان است، شايد در آيه به معنى ملعوب باشد.

تنقمون: نقم: انكار. «نقم الامر نقما: انكره» عقوبت را نقمه گويند كه حاكى از انكار عمل از جانب عقوبت كننده است هَلْ تَنْقِمُونَ آيا انكار مى كنيد؟

مثوبة: ثوب و مثوبه: رجوع. جزاى عمل را از آن ثواب گويند كه بخود شخص برمى گردد خواه پاداش باشد يا كيفر، در آيه، دومى مراد است.

قردة: ميمونها. مفرد آن قرد (بر وزن فكر) است. خنازير: خوكها. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص:

99

مفردش خنزير.

سواء: برابر. مساوى. وسط راه، آن در آيه به معنى مستوى (راست) است.

سحت: حرام (مائده/ 42).

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا كسى كه مخصوص برب و خداست، مراد از آن به قرينه الاحبار زاهدان مى باشد.

احبار: حبر (بر وزن فكر): اثر پسنديده، عالم را حبر (بفتح و كسر حاء) گويند كه اثر علم و عملش پسنديده است جمع آن احبار مى باشد.

شرحها

در اين آيات از موالات و حامى گرفتن اهل كتاب و مشركان كه مكتب اسلام را مسخره مى گيرند نهى شده و آن گاه مقدارى از عهد شكنى و گناهان آنها نقل شده است، و آن هشدارى است كه دشمنان هميشه به فكر از بين بردن مكتب راستين شما هستند.

57- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ.

مراد از اتخاذ ولى دوست داشتن و حامى گرفتن و همكارى با آنهاست اتَّخَذُوا دِينَكُمْ ... علّت نهى است كسانى كه دين الهى و مكتب سعادت بخش خلقها را مسخره مى كنند «دشمن انسانيت هستند نمى شود با آنها معامله يك دوست كرد و بر سرنوشت مسلمين مسلّطشان نمود چنان كه زعماى ممالك مسلمانان مى كنند وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ نهى سابق را تأكيد مى كند، در عين حال تهديد است كه موالات آنها نقض ايمان است.

58- وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 100

لا يَعْقِلُونَ

.مصداقى از مسخره آنهاست كه نداى نماز يعنى اذان اسلامى را مسخره مى كنند و اين از نافهمى آنهاست و گرنه چطور مى توان كسانى را كه به نام خدا صدا بلند كرده و در

پيشگاه او سجده مى كنند به بازى گرفت.

59- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ.

لفظ «ان» مصدريه است و ما بعد آن در جاى «ايماننا باللَّه» است يعنى آيا در ما جز ايمان به خدا و به پيغمبران چيزى هست كه تكذيب كنيد. چرا از دين ما و مكتب ما خوشتان نمى آيد وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ ولى اكثر شما از طاعت خدا بيرون رفته ايد و علّت انكار شما همين است.

60- قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ.

لفظ عَبَدَ الطَّاغُوتَ عطف است بر غَضِبَ عَلَيْهِ لعن به معنى طرد از رحمت است گفته اند: اصحاب سبت مسخ به ميمون شدند و آنان كه مائده عيسى را انكار كردند به خوك مسخ گشتند. در نقل ديگرى از ابن عباس نقل شده كه هر دو گروه از يهود و اصحاب سبت بودند جوانانشان به ميمونها و پيرانشان به خنزير مسخ شدند و اللَّه اعلم. منظور از عَبَدَ الطَّاغُوتَ عبادت گوساله يا اطاعت از اربابان است. بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ ظاهرا تسليم منصفانه است يعنى اگر ايمان به خدا و ايمان به كتابها شر باشد شر شما بدتر از ماست زيرا شما مورد لعن خدا، و مسخ شده و عابد طاغوت بوده ايد.

أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

يعنى دارندگان اين اوصاف از جهت موقعيت بدتر و از راه راست منحرف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 101

هستند.

61- وَ إِذا جاءُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ

اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ.

يهود چون نان را به نرخ روز مى خوردند، مى خواستند براى روز مبادا جاى پايى داشته باشند لذا به مسلمين مى گفتند: ما ايمان آورده ايم قَدْ دَخَلُوا ...

معنايش آن است كه حالشان با ورود و خروج فرقى نكرده كافر داخل شده و كافر بيرون آمده اند، خدا از ما في الضميرشان آگاه است كه از «آمنا» گفتن قصد گول زدن دارند.

62- وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

كلمه «اكلهم» عطف است بر «الاثم» يعنى شتاب مى كنند در حرام خوردنشان منظور از اثم مطلق گناه و از عدوان تجاوز بديگران است، آنها كه در اين كارها شتاب مى كنند، بدكار مى كنند.

63- لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.

توبيخ است به زهاد و علماء اهل كتاب كه چرا آنها را از قول ناحق و اكل حرام نهى نمى كنند مراد از «قول اثم» شايد طعنه هايى است كه به اسلام مى زدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 102

[سوره المائدة (5): آيات 64 تا 66]

اشاره

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (64) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ

وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

64- يهود گفت: دست خدا بسته است، دستشان بسته شد و به سزاى آنچه گفتند ملعون شدند (چنين نيست) بلكه دو دست خدا باز است، چنان كه بخواهد اتفاق مى كند، آنچه بر تو از پروردگارت نازل شده بر بسيارى از آنها، سركشى و كفر مى افزايد، ميان آنها تا قيامت دشمنى و كينه افكنده ايم هر وقت آتشى براى جنگ افروختند خدا آن را خاموش كرد در زمين براى فساد تلاش مى كنند، خدا مفسدين را دوست ندارد.

65- اگر اهل كتاب ايمان آورده و پرهيزكار بودند، گناهانشان را مى پوشانيديم و به بهشتهاى پر نعمت داخلشان مى كرديم.

66- و اگر آنها به تورات و انجيل و به آنچه از پروردگارشان نازل شده ايمان مى آوردند، از بالاى سرشان و از زير پاهايشان (روزى) مى خوردند از آنها گروهى معتدل هستند و بسيارى از آنها عمل بد مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 103

كلمه ها

مغلولة: بسته. غل (بضم اول) در اصل طوقى است كه به گردن زنند.

مبسوطتان: بسط: گشودن. مبسوط: باز.

ينفق: انفاق: خرج كردن. نفق (بر وزن شرف) به معنى خروج يا تمام شدن است.

عداوة: مراد از عداوت در اينجا دشمن آشكار يا تجاوز و از بغضاء كينه است.

اوقدوا: و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن «اوقدوا» افروختند.

اطفأها: طفء: خاموش شدن. اطفاء خاموش كردن. «اطفأها» خاموش كرد آن را.

ارجلهم: رجل (بر وزن فكر) پا. جمع آن ارجل است.

مقتصدة: قصد: اعتدال ميانه روى مقتصدة: معتدل.

شرحها

در ادامه كارشكنى و عهدشكنى اهل كتاب در اين آيات نيز قسمتى از گفتارهاى ناروا و افسادشان نقل شده است و اينكه فرصت را از دست داده و مى دهند و اينكه از اينكار ضرر خورده و خواهند خورد، و اينكه مسلمانان نيز بايد هشيار باشند چون حساب جهان درباره حق و ناحق يكى است.

64- وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 104

اين هم از جمله قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ است «يد» در خدا كنايه از قدرت و تثنيه آمدن آن براى نشان دادن وسعت قدرت است. غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ مقابله به مثل است كه به خدا نسبت مسلوب القدرة بودن را مى دادند و كنايه از گرفتارى و عدم توفيق است لُعِنُوا ... شايد معنى و تفسير غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ باشد و نيز نشان مى دهد كه ساختن اين قول عمدى بوده است.

گويند: چون يهود آياتى نظير وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً مزمل/ 20 را شنيدند گفتند حالا كه از بندگان قرض مى خواهد پس دستش بسته است، مؤيد اين قول جمله يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ است. ولى

اين در صورتى است كه يهود اين قول را پس از شنيدن وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ گفته باشند اما ظهور آيه در آن است كه يهود اين قول را از اول داشته اند مثل قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30 وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ مائده/ 18.

به نظر مى آيد كه مراد يهود مسئله جبر مانندى است و آن اينكه: خداوند از كارهاى خود فارغ شده ديگر كارى براى خدا باقى نمانده است قهرا غرض يهود آن بود كه آمدن پيامبر اسلام يك چيز تازه اى است و چون خدا از كارها فارغ شده آمدن دين جديد و پيغمبر تازه نمى تواند از جانب خدا باشد مؤيد اين، ذيل آيه است كه مى گويد: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ... يعنى مى گفتند: ديگر انزال كتاب يعنى چه؟! مگر خدا از كارهايش فارغ نشده است؟! در تفسير عياشى از حماد از امام صادق عليه السّلام منقول است كه مراد يهود از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ آن است كه خدا از كائنات فارغ شده «1» همچنين است روايت شعيب بن يعقوب از آن حضرت.

در اين صورت منظور از يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ مبسوط اليد بودن خدا در كارهاست

__________________________________________________

(1)

قال عليه السّلام «يعنون انه فرغ مما هو كائن. لعنوا بما قالوا قال اللَّه عز و جل بل يداه مبسوطتان».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 105

مثل كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ الرحمن/ 29 نه اينكه منظور فقط روزى دادن باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً.

زيادت كفر و طغيان ظاهرا به اين علّت است كه به حكم يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ به نسخ شريعت و آمدن شريعت جديد عقيده نداشتند.

وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ

الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

اين جمله در آيه 14 درباره نصارى نيز گذشت بلفظ فَأَغْرَيْنا ... مراد از «بينهم» ظاهرا ميان يهود است نه ميان آنها و نصارى. وجود عداوت و كينه ظاهرا در اثر اختلافات ميان آنهاست چنان كه در سوره جاثيه/ 16- 17 آمده است و نيز دليل است كه تا قيامت باقى خواهد بود.

كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

يهود براى از بين بردن انقلاب اسلام آنچه توانستند پافشارى كردند ولى هر بار آتش فساد را خدا خاموش كرد ماجراى بنى نضير، بنى قريظه و غيره شاهد آن است، «فسادا» علت «يسعون» است يعنى براى فساد تلاش مى كنند با آنكه خدا مفسدين را دوست نمى دارد لذا آنها دشمن خدا هستند.

65- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

«لو» دلالت دارد بر اينكه در گذشته چيزى در اثر نبودن شرائط بوجود نيامده است يعنى اگر ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند از عباد اللَّه الصالحين مى شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 106

66- وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ.

معنى «لو» در آيه قبلى گذشت، اين آيه راجع به ما قبل اسلام است مراد از ما أُنْزِلَ ... آنهايى است كه بر پيامبران بنى اسرائيل نازل شده غير از تورات و انجيل مِنْ فَوْقِهِمْ بارانها و مانند آن است، مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ چيزهايى است كه از زمين مى رويد و در زمين هست اين آيه مثل آيات ديگر دليل است بر اينكه اعمال نيك و

بد در اصلاح جامعه و تباهى آن دخالت تمام دارند ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ... نحل/ 112 مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ.

اشاره است به اينكه اكثريت بدكار بودند فقط گروهى متوسط و معتدل بودند روايت شده آنها همانها بودند كه اسلام آوردند.

نكته ها:

ما و اهل كتاب: اينكه قرآن اهل كتاب را در اثر اعمالشان مى كوبد از اين جهت نيست كه نفوذ باللّه خدا با گروهى از بندگان دشمنى دارد، بلكه اينها يك حساب طبيعى و جهانى است هر كس و هر ملّت كه از راه عدل و انصاف منحرف شود حسابش همانست، مسلمانان كه وصيتهاى رسول خدا را ناديده گرفته و اختلاف كردند، اگر بيشتر از يهود چوب نخورده باشند كمتر نخورده اند، لذا بايد جامعه هشيار و بيدار باشد و از راه خدا كه راه عدل و انصاف است قدم به كنار نگذارد.

ما و قرآن: آيه وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ ... در حق قرآن و اهل قرآن نيز صادق است به تعبير «و لو اننا اقمنا القرآن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 107

لاكلنا من فوقنا ...» اين قرآن كه تاريخ جهان را عوض كرد و در كمتر از نيم قرن بزرگترين امپراطوريهاى جهان را به زانو درآورد و مترقى ترين مكتب را به جهانيان عرضه كرد، داراى همان قدرت و قاطعيت اول است، اگر به قرآن روى آوريم و آن را رهبر و پيشواى خود بدانيم در زندگى به سعادت رسيده حاكم بر جهان و نجات دهنده گيتى خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 108

[سوره المائدة (5): آيه 67]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

67- اى پيغمبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى خدا تو را از كيد مردم حفظ مى كند، خدا گروه كافران را

هدايت نمى كند.

كلمه ها

بلغ: تبليغ و ابلاغ به معنى رساندن، بلوغ به معنى رسيدن است.

رسالت: رسول: پيام آور. رسالت: پيام.

يعصمك: عصم: حفظ و امساك. «يعصمك» حفظ مى كند تو را.

شرحها

بنا بر روايات شيعه و اهل سنت اين آيه در غدير خم نازل گشته و به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفته و به حاضران به عنوان خليفه و امام معرفى كرد، پيش از آنكه به روايات و به جريان غدير اشاره كنيم مفردات آيه را بررسى مى كنيم.

67- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اين آيه با آنكه ميان آيات ذم اهل كتاب آمده است، مربوط به ما قبل و ما بعد نيست. ناچاريم بگوئيم مستقلا نازل شده است، روايات نيز آن را مستقلا بررسى مى كنند در اينجا چند مطلب هست: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 109

اول: «ما» در بَلِّغْ ما أُنْزِلَ نمى تواند مربوط بهمه قرآن و احكام اسلامى باشد، زيرا سوره مائده در مدينه نازل گشته و در درّ منثور رواياتى نقل شده كه مائده آخرين سوره اى است كه نازل شده است. پس در آن موقع اقلا صدى نود از قرآن نازل شده و از سوى آن حضرت تبليغ شده بود ديگر تحصيل حاصل است كه دستور بَلِّغْ ما أُنْزِلَ آيد پس «ما» در اينجا راجع به يك امر بخصوصى است و نيز معلوم مى شود كه اين دستور قبلا به آن حضرت رسيده بود و در اينجا فرمان تبليغ آمده است.

دوم: از وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما

بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ معلوم مى شود كه اين امر به قدرى با اهميت بود كه عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ همه اسلام بود زيرا «رسالته» مطلق و شامل همه رسالت آن حضرت است يعنى اگر اين امر را تبليغ نكنى مطلق پيام خدا را تبليغ نكرده اى پس تبليغ اين مسئله ادامه اسلام بوده است.

سوم: وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ حاكى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از تبليغ آن پيام بيمناك بوده است، نه اينكه مى ترسيد او را بكشند بلكه ترس از آن بود كه مردم عمل او را حمل بر غرض كرده و قبول نكنند در اين صورت منظور از عصمت، نگهدارى از فتنه مخالفان است كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي آن را بيان مى كند يعنى فتنه و كيد آنها اثرى نخواهد داشت.

اين امور همه مؤيد رواياتى است كه صريحند آيه شريفه درباره ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام در غدير خم نازل گرديد، به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على را گرفت و ميان هفتاد هزار نفر فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» سيوطى در درّ منثور نقل كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دنبال نزول آيه فرمود:

خدا مرا به رساندن پيامى دستور داده كه سينه ام از آن به تنگ آمده و دانستم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد خدايم فرمود يا تبليغ كنم و يا عذابم خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 110

كرد «1» در مورد روايات به الغدير و ساير كتابهاى مفصل رجوع شود.

نكته ها

امامت: امامت و ولايت على عليه السّلام تداوم اسلام بود، اگر امامت به دنبال نبوت

نباشد دين ناقص خواهد بود لذا پس از نصب على عليه السّلام آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ آمد چنان كه در مائده/ 3 گذشت.

روى اين واقعيت در سال دهم هجرى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله براى اداى حج با مسلمانان به سوى مكه حركت فرمود، به ديگر مسلمانان نيز پيغام فرستاد كه در مكه حاضر شوند، على بن ابى طالب عليه السّلام آن موقع با ابو موسى اشعرى در يمن بود كه با گروهى از مسلمانان وارد مكه شدند، رسول خدا پس از پايان مراسم حج و نشاندادن مناسك به مسلمانان، از مكه خارج گرديد و راه مدينه را در پيش گرفت چون به «غدير خم» رسيد در آنجا آيه شريفه نازل شد، آن حضرت مسلمانان را در آنجا جمع كرد و پس از خطبه بليغى دست على بن ابى طالب را گرفت و با كلمه تاريخى:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه»

آن حضرت را در جاى خود به امامت نصب فرمود، اين امر روز 18 ذو الحجة در سال دهم هجرت بود.

__________________________________________________

(1)

«ان اللَّه بعثنى برسالة فضقت به ذرعا و عرفت ان الناس مكذبى فوعدى لابلغن او ليعذبنى فانزل يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 111

[سوره المائدة (5): آيات 68 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (68) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ

يَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

68- بگو اى اهل كتاب در چيزى قابل اعتنا نيستيد تا تورات و انجيل و آنچه را كه از پروردگارتان نازل شده مورد عمل قرار دهيد، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده براى بسيارى از آنها سركشى و كفر مى افزايد پس بر گروه ستمكار غم مخور.

69- كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صائبون و نصارى هر كه از آنها به خدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد براى آنها خوفى و غمى نيست.

70- از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيغمبرانى به آنها فرستاديم هر وقت پيغمبرى تعليماتى كه دلخواهشان نيست بياورد گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى كشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 112

71- گمان كردند كه فتنه اى نباشد كور و كر شدند سپس خدا به آنها برگشت و بعد بسيارى از آنها كور و كر شدند، خدا به اعمالى كه مى كنند بيناست.

كلمه ها

تقيموا: اقامه: بر پا داشتن حَتَّى تُقِيمُوا تا بر پا داريد منظور عمل كردن است.

تأس: اسى: محزون شدن. «فلا تأس» يعنى محزون مباش.

صابئون: مفردش صابى. اقليت به خصوصى هستند، رجوع شود به بقره/ 62 ميثاق: پيمان محكم. از وثاقه به معنى ثابت و محكم شدن.

تهوى: هوى: ميل نفس. آن در اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است «لا تهوى» يعنى ميل نمى كند.

حسبوا: حسبان به

معنى ظن و گمان است «حسبوا» گمان كردند.

فتنة: امتحان. بليّه. گرفتارى.

عموا: عمى: كورى «عموا» كور شدند منظور از كورى عدم بصيرت است.

صموا: صمم: كرى. «صموا» كر شدند، مراد: ناشنوايى گوش دل است.

شرحها

در اين آيات كه در رديف آيات گذشته هستند «1» يهود و نصاراى صحيح العمل معرفى شده اند و بعد روشن گشته كه هر كه از اهل اديان به توحيد و معاد ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد پيش خدا مأجور خواهد بود، همه اديان درباره اين سه موضوع آمده اند: توحيد، معاد و عمل مثبت. ولى يهود با آنكه

__________________________________________________

(1) به استثناء آيه بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 113

از آنها به اين امر پيمان گرفته شده بود در اين مرز توقف نكرده و مطابق هواى خود سنت الهى را شكستند.

68- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ.

مراد از «ما انزل» ظاهرا چيزهايى است كه توسط پيامبران بنى اسرائيل غير از موسى و عيسى نازل شده است در معنى اين آيه گفته اند: اى اهل كتاب شما در چيزى از ايمان و تقوى نيستيد يعنى عرضه آن را نداريد كه تورات و انجيل را بپا داريد، احتمال ديگر آن است كه مراد آن باشد: اى اهل كتاب شما در چيزى از بندگى و رضايت خدا نيستيد مگر آنكه عمل به تورات و انجيل كنيد اين قهرا درباره كسانى است كه در خصوص اسلام حجت بر آنها تمام نشده و يا عمل به تورات و انجيل لازمه اش ايمان به اسلام است.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ

كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

اين قسمت در آيه 64 گذشت علّت زيادت سركشى و كفر آن است كه نمى خواستند در مقابل دين خود و كتاب خود دينى و كتابى به بينند، زيادت كفر به اين علّت است كه به دين خود ايمان درست نداشتند، انكار قرآن نيز مزيد كفر مى شد «لا تأس» تسليت است براى آن حضرت كه اينها عمدا خود را مبتلا مى كنند، جاى اندوه نيست.

69- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

وَ الصَّابِئُونَ عطف است بر حمل «الذين» چون لازم است از خبر به مبتداء تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 114

ضميرى برگردد لذا «من آمن» تقديرش «من آمن منهم» است يعنى هر كه از اين گروه ها داراى اين سه شرط باشند پيش خدا مأجور هستند اين آيه همان آيه 62 از سوره بقره است كه مفصلا در آنجا توضيح داده شده است، اين آيه مؤيد احتمال دوم در آيه گذشته است كه مى گويد: يهود و نصارى و صابئين هم اگر توحيد، معاد و عمل مثبت داشته باشند مشمول رحمت حقند لكن بايد گفت اين در صورتى است كه اسلام را ندانند و نسبت به اسلام مستضعف باشند و نسبت به دينشان با بصيرت.

70- لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ.

در بحار الانوار ج 12/ 21 ط جديد و در مجمع البيان ذيل آيه 78 از سوره غافر نقل شده: خدا از بنى اسرائيل چهار هزار پيغمبر مبعوث كرد ولى

آنها گروهى از آن پيامبران را كشتند و گروهى را دروغگو خواندند در سوره بقره ذيل آيه 61 درباره قتل پيامبران به دست بنى اسرائيل توضيح داده شده است، ظاهرا اين آيه متفرع بر آيه گذشته است كه بنى اسرائيل به اسم چسبيده و در عمل پيمان خدا را شكستند. و داراى سه موضوع گذشته نشدند. زيرا گفته پيامبران مطابق هواى نفسشان نبود.

71- وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

همانطور كه در رژيم منفور پهلوى علما و بزرگان دين زندانى و شكنجه و كشته مى شدند و نام آن را حفظ امنيت عمومى مى گذاشتند در بنى اسرائيل نيز پيامبران بدست پادشاهان و رؤسا كشته مى شدند و مى گفتند: اين براى جلوگيرى از فتنه است ولى بصيرتشان كور و كر شده بود زيرا پيامبران صلاح آنها را مى گفتند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 115

لفظ ثُمَّ تابَ اللَّهُ نشان مى دهد كه با آمدن بعضى از پيامبران و پشيمان شدن از گذشته ها مثل جريان أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً ... بقره/ 246 تا حدى مورد رحمت خدا شده اند ولى ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا دلالت دارد كه باز به حال اول برگشته اند لفظ كَثِيرٌ مِنْهُمْ بيان واقع است كه عده اى در حال پاكى باقى مانده اند جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ ... حكايت از مسئول بودنشان دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 116

[سوره المائدة (5): آيات 72 تا 77]

اشاره

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (72) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (74) مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (77)

72- كسانى كه گفتند: خدا همان عيسى پسر مريم است، كافر شدند، با آنكه مسيح مى گفت اى پسران اسرائيل عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و پروردگار شماست هر كه به خدا شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاهش آتش است و ظالمان را يارانى نيست.

73- كسانى كه گفتند: خدا سومى سه چيز است، كافر شدند با آنكه خدايى جز خداى واحد نيست، اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كسانى از آنها كه كافر شده اند عذاب دردناكى خواهد رسيد.

74- آيا به خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش نمى خواهند كه خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 117

75- مسيح پسر مريم نبود مگر پيغمبرى كه پيش از او پيغمبران گذشته اند، مادرش راستى پيشه بود، او

و مادرش طعام مى خوردند، ببين چطور آيات را براى آنها بيان مى كنيم سپس ببين چطور منحرف مى شوند.

76- بگو آيا غير خدا چيزى را مى پرستيد كه براى شما قدرت نفع و ضرر ندارد با آنكه خدا دانا و شنواست.

77- بگو اى اهل كتاب در دين خود بناحق غلو نكنيد، و از هوسهاى گروهى كه پيش از اين به ضلالت افتاده و بسيارى را به ضلالت افكنده اند، پيروى نكنيد آنها كه از راه راست گمراه شدند.

كلمه ها

مأوى: جايگاه. از «اوى» به معنى نازل شدن و لاحق شدن.

انصار: ناصر: يار. انصار: ياران. نصر: يارى.

ثالث: ثالث: سوم. ثلثه: سه. ثالِثُ ثَلاثَةٍ سومى سه نفر.

ينتهوا: انتهاء: ترك كردن. لَمْ يَنْتَهُوا بس نكردند، ترك نكردند.

ليمسن: مسّ: دست زدن. رسيدن. «ليمسن» حتما و حتما مى رسد.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت.

صديقة: صديق مبالغه در صدق است. كسى كه قول و فعل و عقيده او همه صدق باشد.

انى: اسم زمان است به معنى «كجا» و نيز به معنى «چگونه» در اينجا معنى دوم مراد است.

يؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش «يؤفكون» برگردانده مى شوند.

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حد. «لا تغلوا» تجاوز نكنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 118

سواء: وسط. مساوى. راست. سَواءِ السَّبِيلِ راه راست (اضافه صفت بر موصوف).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته و اينكه مسئله توحيد و معاد و عمل صالح در مسيحيت ملاك واقع نشد، در اين آيات روشن شده: قول به اينكه عيسى خداست و يا يكى از سه خداست كفر و شرك است، مسئله الوهيت عيسى از ديگران يعنى از روم گرفته شده كه ضال و مضل بودند و گر نه عيسى پيغمبر توحيد بود و مردم را به توحيد دعوت مى كرد و اگر دنياى مسيحيت توبه نكنند عذاب سختى در پيش دارند.

72- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.

ذيل آيه 17 همين سوره گفته ايم كه اين عقيده گروهى از نصارى بوده است، اين جمله عين همانست كه در آيه 17 آمده است، ظاهرا اين عقيده پس از آنكه مسئله تثليث «1» به وسيله پولس ارائه گرديد به وجود آمده است، ظهور آيه در آن است كه

گروهى معتقد شده اند كه خداى واقعى به صورت عيسى مجسم شده است به قول مجمع البيان كه گروهى از نصارى به نام يعقوب گفتند:

ناسوت به لاهوت مبدل شده است، ناگفته نماند كه الوهيت عيسى بيشتر در انجيل يوحنا آمده است «2».

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سوره نساء آيه 159 كه در نكته ها جريان تثليث و كار پولس نقل شده است.

(2) در الميزان از قصص الانبياء عبد الوهاب نجار نقل شده در سال 96 ميلادى اسقفهاى آسيا و ديگران نزد يوحنا جمع شده و از وى خواستند انجيلى بنويسد و الوهيت عيسى را به نحو خاصى بيان دارند يوحنا نتوانست از خواسته آنها سرپيچى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 119

وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

يعنى اين عقيده از عيسى سرچشمه نگرفته است عيسى خود را مانند ديگران آفريده خدا مى دانست و مردم را به عبادت خدا مى خواند و مى گفت: خدا بهشت را بر مشركان حرام كرده است و چنين كسانى شفاعت كنندگانى نيز نخواهند داشت.

73- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.

اين عقيده بسيارى از نصارى است و همان است كه پولس در مقابل سه خداى روميان زائوس (پدر خدايان) سار پدون (يگانه پسر زائوس) آپولون (خداى واسطه ميان پدر و پسر) بوجود آورد و شرك خود را با شرك روميان تطبيق كرد.

اين سه خدا عبارتند از خدا، عيسى و روح القدس كه به نزد مريم آمد و ميان خدا و عيسى واسطه بود. ثالِثُ ثَلاثَةٍ يعنى سومى سه نفر يعنى يكى از سه

فرد.

لازمه اين سخن آن است كه در لفظ سه نفراند و در واقع يكى. از جواب قرآن كه فرموده: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ معلوم مى شود كه نظرشان تعدد واقعى بوده است زيرا «واحد» در مقابل تعدد است و اين غير معقول است كه سه چيز حقيقى يك چيز يا يك چيز حقيقى سه چيز حقيقى باشد، كشيشان در جواب اين سؤال مى گويند: اين از اسرار است بايد ايمان آورد و دم نزد.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

لفظ لَمْ يَنْتَهُوا كَفَرُوا مِنْهُمْ نشان مى دهد كه خواص آنها مى دانستند اين نقشه جعلى و از بدعتهاى پولس است، لذا به آنها در صورت عدم ترك وعده عذاب داده شده است، ولى آنها كه خدا را يكى دانسته و يا در اين عقيده مستضعفند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 120

وعده عذاب بر آنها شامل نيست ولى به حكم صدر آيه آنها نيز كافر هستند و اللَّه اعلم.

74- أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ترغيب است به توبه و وعده مغفرت است بعد از آن.

75- مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ.

جواب است از اينكه مى گفتند عيسى خداست و يا يكى از سه خداست يعنى عيسى پسر مريم، از انسان زائيده شده او فقط يك پيغمبر بود پيامبران همه انسان بودند و به حكم نظام خلقت از دنيا رفتند، مادر عيسى نيز صديقه بود پيغمبران را تصديق مى كرد، عيسى و مادرش طعام مى خوردند و از احتياجات اوليه هم بر كنار نبودند، چنين شخصى چگونه مى تواند خدا باشد

از جمله وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ به نظر مى آيد كه عده اى راجع به مريم هم عقيده الوهيت داشته اند چنان كه از آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116.

معلوم مى شود انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

اشاره است به تمام بودن استدلال و لجاجت آنها از استماع حق و انصرافشان از تفكر مثبت و مفيد.

76- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

جواب دومى است از الوهيت مسيح. جواب اول آن بود كه عيسى و مادرش انسان هستند و ممكن و محتاج، چنين شخصى چطور مى تواند خدا باشد، جواب دوم آن است كه عيسى مالك نفع و ضررى نيست نمى تواند به كسى نفعى جلب كند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 121

و يا ضررى برساند چگونه مى تواند معبود باشد.

ناگفته نماند آيه اول راجع به ذات عيسى و مادرش است كه به حكم كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ نمى توانند خدا باشند ولى اين آيه راجع به معبود بودن و وصف است يعنى معبود بايد قادر به جلب منفعت و دفع ضرر از پرستش كنندگان باشد، عيسى داراى اين وصف نيست.

اما خدا شنوا و داناست. خواسته هاى بندگان را مى شنود و راه رساندن نفع و دفع ضرر را مى داند. ولى عيسى داراى چنين وصفى نيست.

77- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

غَيْرَ الْحَقِّ وصف غلوّ است يعنى غلوّ ناحق، و آن قيد توضيحى است زيرا هر غلوّ ناحق است، غلوّ در دين آن

است كه دين را بشرك آميخته كنند و از توحيد تجاوز نمايند لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ ... ظاهرا اشاره است به اينكه عقيده تثليث و خدا بودن عيسى از ديگران (روميان) گرفته شده است چنان كه ذيل آيه 72 توضيح داده شد و آيه وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ... توبه/ 30 نيز از اين راز پرده برمى دارد.

به نظر مى آيد كه «ضلوا» ى اول راجع به تثليث روميان است يعنى با اين عقيده گمراه شده اند و «ضلوا» ى دوم اعم است يعنى مطلقا از راه راست منحرف شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 122

[سوره المائدة (5): آيات 78 تا 86]

اشاره

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80) وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81) لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84) فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ

تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 123

78- كسانى كه از بنى اسرائيل كفر ورزيدند به زبان داود و عيسى پسر مريم لعنت شدند، براى آنكه گناه كردند و تعدى مى نمودند.

79- و از كار زشتى كه مى كردند يكديگر را نهى نمى كردند چه بد بود عملى كه مى كردند.

80- بسيارى از آنها را مى بينى كه با كافران دوستى مى كنند چه بد است چيزى كه خودشان براى خودشان كرده اند، اينكه خدا بر آنها خشم آورده و در عذاب جاودانانند.

81- اگر به خدا و پيغمبر و آنچه به او نازل شده ايمان داشتند كفار را دوست نمى گرفتند ولى بسيارى از آنها گناه پيشگانند.

82- يهودان و مشركان را از همه مردم در دشمنى مؤمنان سخت تر خواهى يافت و نزديكتر از همه به دوستى مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه مى گويند ما نصارائيم زيرا بعضى از آنها كشيشان و راهبانند و آنها تكبر نمى كنند.

83- و چون آياتى را كه به پيغمبر نازل شده مى شنوند، مى بينى كه چشمشان پر از اشك مى گردد به علت شناختن حق، گويند: پروردگار ما، ايمان آورديم ما را با گواهان ثبت فرما.

84- ما را چه شده كه به خدا و بآنچه از حق بما آمده ايمان نياوريم؟! اميدواريم كه پروردگار ما، ما را با قوم نيكوكار داخل بهشت كند.

85- خدا براى اين سخنان كه گفتند بآنها بهشتهايى داد كه از زير آنها نهرها جارى است، پاداش نيكوكاران همين است.

86- آنان كه كافر شده و آيات ما را دروغ معرفى كردند آنها اهل جهنم هستند.

كلمه ها

عصوا: عصيان: نافرمانى. خروج از طاعت «عصوا»

نافرمانى كردند.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كانُوا يَعْتَدُونَ از حق و عدالت تجاوز مى كردند.

يتناهون: تناهى: نهى كردن همديگر. ترك كردن. «لا يتناهون» يكديگر را نهى نمى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 124

منكر: ناپسند. انكار شده.

سخط: سخط: غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مودة: ود، مودت: مهربانى.

قسيسين: قسيسين: عالم نصارى. گويند آن معرّب كشيش است، در مجمع گفته: قس در لغت به معنى نمامى و نشر حديث است، معناى دوم مناسب است.

رهبان: رهب: ترس. راهب: كسى كه از خدا مى ترسد. در عرف به راهبان و صومعه نشينان نصارى اطلاق مى شود، جمع آن رهبان است.

راغب گويد: رهبان مفرد و جمع بكار رود.

تفيض: فيض: پر شدن. جارى شدن. تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ پر مى شود از اشك يا اشك آن جارى مى شود.

دمع: اشك چشم.

اثابهم: ثوب: رجوع. ثواب پاداش يا كيفرى كه به انسان برمى گردد «اثابهم» پاداش داد به آنها.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم كل نار عظيمة فى مهواة».

شرحها

آيات فوق دنباله مطالب گذشته درباره اهل كتاب است. در اين آيات آمده كه كفار بنى اسرائيل به زبان پيامبرانشان لعنت شده اند.

ايضا يهود و مشركان بر مسلمانان از همه دشمن تر هستند و نصارى از همه مهربانتر مى باشند و آنانند كه اسلام را مى پذيرند. و از شنيدن آيات الهى اشك ريزان مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 125

78- لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ.

حضرت باقر عليه السّلام فرموده: چون اهل «ايله» در سبت تجاوز كردند و آن در زمان داود بود، داود بر آنها لعنت كرد و گفت: خدايا لعنت را بر آنها بپوشان چنان كه عبا دو شانه را مى پوشاند و مانند كمربند كه دو پهلو را مى پوشاند در

نتيجه، خدا مسخشان كرد به ميمونها، عيسى به كسانى لعنت كرد كه پس از آمدن مائده كافر شدند»

.ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت لعنت آن بود كه نسبت به پيغمبران نافرمانى كردند و نسبت به ديگران تجاوز كردند، شايد «عصوا» راجع به گناهان خصوصى و شخصى باشد وَ كانُوا يَعْتَدُونَ دلالت بر استمرار دارد.

79- كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ.

اگر لا يَتَناهَوْنَ راجع به نهى همديگر باشد اين آيه بالاتر از عصيان و تجاوز است يعنى قطع نظر از عصيان و تعدى امر به معروف و نهى از منكر نيز نداشتند و اگر به معنى ترك باشد بيان و توضيح وَ كانُوا يَعْتَدُونَ است.

80- تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان و صافى قال الباقر (ع) اما داود فانه لعن اهل ايله لما اعتدوا فى سبتهم و كان اعتدائهم فى زمانه فقال اللهم البسهم اللعنة مثل الرداء على المنكبين و مثل المنطقة على الحقوين فمخهم اللَّه قردة و اما عيسى فانه لعن الذين انزلت عليهم المائدة ثم كفروا بعد ذلك»

روايت شده كه ملعونان عيسى مسخ بخوك شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 126

يعنى به جاى دوست داشتن اهل توحيد، كفّار و مشركان را دوست مى دارند چه دليلى بر اعتداء و تجاوز بالاتر از اين، اين موالات كفّار بد اندوخته اى است براى آنها أَنْ سَخِطَ ... بيان «ما قدمت» است جزاى عمل در جاى عمل گذاشته شده است يعنى كيفر موالات غضب خدا و خلود در آتش است.

81- وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ

إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

علت موالات كفار عدم ايمان به خدا و پيامبران و قرآن بود، اگر فرشته رود، ديو جايگزين آن مى شود، ايمان به خدا و ... آنها را از موالات كفار باز مى داشت ولى فسق و خروج از طاعت و اعتدال طبع، مانع از آن بود.

82- لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى.

پس از بررسى انحرافهاى يهود و نصارى در اين آيه نسبت آنها به مسلمين بيان شده است و آن اينكه يهود و مشركان دشمن ترين مردم به اهل اسلام، و نصارى مهربانترين مردم به آنها مى باشند.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

علّت مهربانى آنها دو چيز است: اول اينكه علماء و زهاد آنها را نصيحت و هدايت مى كردند.

دوم: اينكه متكبر و سركش نبودند شخص اگر گرفتار سركشى و خودپسندى نباشد حقائق را مى گويد و مى پذيرد.

يهود نيز علماء داشتند ولى هم يهود و هم علماء آنها گرفتار خودپسندى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 127

و لجاجت بودند. علّت دشمن بودن و مهربان بودن دو گروه همين است.

83- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.

وصف نصاراى غير مستكبر است چون به قرآن گوش مى دادند چشمشان پر از اشك مى شد و مى دانستند كه آن كلام خداست».

يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از شنيدن قرآن دعايشان اين بود.

84- وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ.

تتمه كلام آنهاست أَنْ يُدْخِلَنا يعنى ما را داخل بهشت كند، روايت

شده:

آن گاه كه جعفر بن ابى طالب با مهاجرين از حبشه به مدينه برگشت هفتاد نفر با خود آورده بود، شصت و دو نفر از حبشه و هشت نفر از شام از جمله بحيراء راهب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوره يس را بر آنان خواند، آنان بگريه افتاده و ايمان آوردند و گفتند: اين سخنان چه شبيه است بر آنچه به عيسى نازل مى شد، خدا در حق آنها اين آيات را نازل كرد «1» در صافى در ذيل قضيه افزوده: چون آنها به حبشه برگشتند آيات را بر نجاشى خواندند، او و كشيشان از شنيدن آيات گريستند، نجاشى ايمان آورد و لكن به اهل حبشه اظهار نكرد.

85- فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.

__________________________________________________

(1) «مجمع البيان» در آنجا داستان مفصل رفتن جعفر و يارانش پيش نجاشى نقل شده كه بسيار آموزنده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 128

مراد از «قالوا» قول توأم با عمل است راجع به كيفيّت انهار بهشتى ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شده و در سوره محمّد نيز خواهد آمد، جمله ذلِكَ جَزاءُ ... صريح است در اينكه همه نيكوكاران چنان بهشتهايى خواهند داشت.

86- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

حساب گروه دوم از اهل كتاب است كه پس از شنيدن آيات خدا آنها را تكذيب كرده و بر كفر خود باقى مى مانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 129

[سوره المائدة (5): آيات 87 تا 93]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (92) لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 130

87- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده، حرام نكنيد، و تعدى نكنيد كه خدا متعديان را دوست نمى دارد.

88- از روزى حلال و پاكيزه كه خدا به شما داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد بترسيد.

89- خدا شما را در سوگندهاى بى قصد مؤاخذه نمى كند ولى شما را به سوگندهايى كه قصد كرده ايد مؤاخذه مى كند كفاره آن غذا دادن ده مستمند است از غذاى متوسطى كه باهل خود مى خورانيد يا پوشاك آنها يا آزاد كردن بنده اى، هر كه (اينها را) نيابد سه روز روزه داشتن است اين كفاره سوگندهاى شماست وقتى كه سوگند خورده ايد، قسمهاى خود

را حفظ كنيد، اين چنين خدا آيات خويش را بر شما بيان مى كند تا شكر كنيد.

90- اى كسانى كه ايمان آورده ايد حق اين است كه شراب و قمار و بتهاى منصوب و تيرهاى قرعه پليد و از عمل شيطانند از اينها دورى كنيد تا رستگار شويد.

91- حق اين است كه شيطان مى خواهد با شراب و قمار در ميان شما فتنه و دشمنى افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد آيا بس مى كنيد؟

92- خدا را اطاعت كنيد، پيغمبر را اطاعت كنيد، و (از نافرمانى) بپرهيزيد، اگر پشت كرديد بدانيد كه بر عهده پيغمبر ما فقط ابلاغ آشكار است.

93- بر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند گناهى نيست در آنچه خورده اند اگر پرهيز كرده و ايمان آورده و عمل شايسته كنند، سپس بپرهيزند و ايمان آورند، سپس تقوى و نيكوكارى كنند، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

كلمه ها

تحرموا: حرام: ممنوع، تحريم: حرام و ممنوع كردن «لا تحرموا» حرام نكنيد.

طيبات: پاكيزه ها. دلچسب ها. مفرد آن طيبه است.

معتدين: عدو و اعتداء: معتدين: تجاوزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 131

حلال: حل: باز كردن. حلال: باز شده. چيزى كه در تصرف آن منعى نيست.

لغو: كلام بى فايده. منظور از آن در آيه كلام بدون قصد است.

ايمان: يمين: سوگند. ايمان: سوگندها. يمين در اصل به معنى دست راست و طرف راست است به قولى سوگند و پيمان را از آن يمين گفته اند كه عرب وقت پيمان بستن و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند. (قاموس قرآن).

عقدتم: عقد: بستن و گره زدن. تعقيد يمين آن است كه سوگند از روى قصد و نيت باشد عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى سوگندها

را از روى قصد ياد كرديد گويى لفظ را با قصد و نيت گره مى زنند.

كفارة: مستور كننده. جبران كننده. كفر پوشانيدن.

كسوتهم: كسوت: پوشاك.

تحرير رقبة: حر: آزاد. تحرير: آزاد كردن. رقبه: گردن. مراد از آن برده است (آن را تسميه كل به اسم جزء گويند).

حلفتم: حلف: سوگند. «حلفتم» سوگند ياد كرديد.

خمر: خمر در اصل به معنى پوشاندن است. مست كننده را خمر گويند كه عقل و احساس را مى پوشاند.

ميسر: قمار. آن از يسر به معنى آسانى است به قولى قمار را از آن ميسر گويند كه بوسيله آن مال ديگران به آسانى و بى زحمت بدست مى آيد.

انصاب: نصب (بر وزن عقل، شتر، قفل) چيز نصب شده و بر پا داشته شده براى عبادت. جمع آن انصاب و نصب (بر وزن شتر) است علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 132

ازلام: اين نامگذارى آن است كه بتها را براى عبادت نصب مى كردند.

زلم (بر وزن شرف- صرد) تير. جمع آن ازلام. مراد تيرهاى قرعه و قمار است.

رجس: پليد. زجاج گويد: رجس در لغت اسم هر عمل ناپاك است.

«رجس: عمل عملا قبيحا».

يوقع: وقوع: به وجود آمدن. ايقاع: به وجود آوردن «ان يوقع» اينكه بوجود آورد.

عداوة: هر وقت عداوة و بغضاء با هم آيند ظاهرا مراد از عداوت تجاوز ناشى از كينه و مراد از بغضاء فقط كينه قبلى است.

منتهون: نهى: زجر و منع. انتهاء: ترك كردن و انزجار. «منتهون» ترك كنندگان.

ابلاغ: بلاغ و تبليغ: رساندن.

جناح: گناه.

شرحها

اين آيات تا آيه 109 مانند كلام معترضه است ميان آياتى كه در بيان حالات اهل كتاب است، ظهور سه آيه اول در آن است كه عده اى از مسلمانان بوسيله سوگند خوردن بعضى از حلالها

را بر خود حرام مى كرده اند، به اين مناسبت پس از نهى از اينكار در آيه سوم كفاره قسم در صورت شكستن آن بيان شده است آن گاه به همين تناسب حرمت خمر و قمار و مانند آنها كه بايد حرام دانست و اجتناب كرد بيان شده است، سپس مطلبى نظير استثنا براى آنان كه پيش از تحريم مرتكب شده آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 133

روايت شده: كه آيه اول درباره على عليه السّلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد اما على عليه السّلام سوگند خورد كه شبها نخوابد، بلال سوگند خورد كه هميشه روزه باشد، عثمان قسم ياد كرد كه به زنش اصلا نزديكى نكند اين خبر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله رسيد فرمود مردم همه براى نماز جمع شوند آن گاه حضرت به منبر رفت، پس از حمد و ثنا فرمود چرا گروهى پاكيزه ها را بر خود حرام مى كنند.

من در شب مى خوابم، به زنم نزديكى مى كنم، روز افطار مى نمايم هر كس از طريقه من اعراض كند از من نيست، آنها بپا خواسته و گفتند: يا رسول اللَّه ما بر اين كار سوگند ياد كرده ايم، آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ ... نازل گرديد. در مجمع البيان مفصل نقل شده است، ما از تفسير صافى مختصرا نقل كرديم. نظير اين كلام درباره آن حضرت نيز واقع شده است: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تحريم/ 1 از اين آيات معلوم ميشود كه اسلام دين رهبانيت نيست بلكه دين اجماعى است، منظور از آيه بيان حكم است بى آنكه ذمى در بين باشد.

87- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا

طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

تحريم حلال آن است كه مثلا كسى قسم خورد كه به فلان حلال نزديك نشود و يا تصميم بگيرد كه فلان حلال را انجام ندهد مثلا نخوابد، به زنان نزديك نشود مثل: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ تحريم/ 1 يا نظير كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ آل عمران/ 93.

در الميزان فرموده: با نبودن «طيبات» كلام تمام است، آمدن طيبات اشاره است كه تحريم آنها خروج از حكم فطرت است زيرا فطرت انسانى آنها را مى پسندد، لا تَعْتَدُوا نشان مى دهد كه اينكار تجاوز بر حريم خدا و تجاوز از حكم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 134

فطرت است إِنَّ اللَّهَ ... حكم كلى است، شامل هر متجاوز مى باشد. بايد انسان مسلمانان معتدل باشد افراط و نه تفريط.

88- وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ.

اين آيه نقطه مقابل لا تُحَرِّمُوا است لفظ حَلالًا طَيِّباً حال است از مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ و مى فهماند كه در تحريم آنها عذرى نخواهيد داشت وَ اتَّقُوا اللَّهَ تأكيد است كه مبادا اينها را تحريم كنيد.

89- لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ.

اين آيه چنان كه گفته شد به مناسبت آيه اول آمده است. و آن دو مطلب را بيان مى كند يكى سوگند بدون قصد مثل و اللَّه و باللّه گفتن كه بعضى ها آن را تكيه كلام مى كنند و آن عقوبت و مؤاخذه ندارد «1» گر چه كار خوبى نيست ايضا سوگندهايى كه مطابق شرع نيست مثل اينكه كسى سوگند بخورد كه

نخوابد و ... سوگندهايى كه در شأن نزول آمده از اين قبيل بوده است و شكستن آنها ضرر نداشته است، نه اينكه سوگند بدون قصد بوده باشد ولى از قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ تحريم/ 2 مى شود فهميد كه كفاره داده اند.

ديگرى سوگندى كه از روى قصد بوده و انسان بخواهد با آن تكليفى براى خود بوجود آورد مثل اينكه سوگند مى خورد مرتب در نماز جماعت شركت كند يا مثلا سيگار نكشد، آن در صورت شكستن كفاره دارد بدين طريق:

وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى مؤاخذه مى كند با آن قصد و نيتى كه سوگند را با آن مربوط كرده ايد (سوگند با قصد). البته اين مؤاخذه در

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الصادق (ع) هو قول الرجل لا و اللَّه و بلى و اللَّه و لا يعقد على شي ء».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 135

صورت شكستن سوگند است مگر آنكه كفاره بدهد و يا كفاره همان مؤاخذه است فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ.

اول طعام دادن به ده نفر خواه آنها را سر سفره جمع كند و يا به هر يك مقدارى طعام بدهد كه سيرشان كند. در روايات اهل بيت عليهم السّلام يك «مد» نقل شده حدود 750 گرم، طعام متوسطى كه به خانواده اش مى دهد. دوم پوشاك ده نفر مسكين كه بهر يك مثلا يك پيراهن بدهد نانكه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است و در بعضى از روايات آمده لباسى كه عورت او را به پوشاند «1» سوم آزاد كردن يك برده، ظهورش در آن است كه برده مؤمن و كافر هر دو كافى است ولى مؤمن

افضل است. شخص مى تواند هر يك از اين سه تكليف را اختيار كند.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ.

اگر به هيچ يك از آن سه كفاره قادر نشد سه روز، روزه مى گيرد از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده روزه بايد سه روز پى در پى باشد «2».

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ.

وَ احْفَظُوا حاكى است مبادا كفاره دادن را بهانه قرار داده به سوگند خود بى اعتنا باشيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

لزوم شكر براى آن است كه اين گونه احكام انسان را از بن بست نجات مى دهد و راه خداپرستى را روشن مى كند.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده:

«و الكسوة ثوبان».

(2)

صافى عن الصادق (ع): «صيام ثلاثة ايام فى كفارة اليمين متتابعات لا يفصل بينهن».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 136

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: سوگندها سه گونه اند سوگندى كه در آن كفاره نيست، سوگندى كه در آن كفاره هست و سوگند غموس كه موجب آتش است اول آن است كه شخص سوگند مى خورد كار نيكى را نكند، كفاره اش آن است كه آن را بكند. دوم آنكه قسم مى خورد كار بدى را نكند ولى آن را مى كند، در آن صورت كفاره واجب است، سوگند غموس كه موجب آتش است آنكه در حق مسلمانى بر حبس مالش قسم مى خورد «1».

90- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ.

به نظرم ارتباط اين آيه با آيات قبلى آن است كه: حرام آن نيست كه شما بر خود حرام مى كنيد بلكه حرام اينها است. راجع به خمر در سوره بقره/ 219 و در نكته ها

ذيل عنوان «شراب به تدريج حرام شد» سخن گفتيم و اين آيه سومين آيه در باره شراب است، انصاب و ازلام در اول اين سوره (آيه سوم) توضيح داده شد.

ميسر شامل همه انواع قمار و برد و باخت است از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«كل ما تقومر عليه حتى الكعاب و الجوز» (صافى).

بودن ميسر حاكى است كه مراد از «ازلام» تيرهاى تفأل است. رجس بودن اينها به آن جهت است كه همه عمل قبيح و ناپاكند. مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ حاكى است كه اينها همه مضر هستند و اثر تلقينات و وسوسه هاى شياطين است چنان كه آيه بعدى روشن مى كند نظير:

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انعام/ 41 فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اجتناب

__________________________________________________

(1)

في الكافى عن الصادق (ع) الايمان ثلاثة يمين ليس فيه كفارة و يمين فيه كفارة و يمين غموس توجب النار فاليمين التي ليس فيها كفارة الرجل يحلف على باب بر ان لا يفعله و كفارته ان يفعل و اليمين التي تجب فيها الكفارة الرجل يحلف على باب معصية ان لا يفعله فتجب عليه الكفاره و اليمين الغموس التي توجب النار الرجل يحلف على حق امرئ مسلم على حبس ماله».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 137

از اينها بى شك يكى از اسباب رستگارى است.

91- إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ.

در آيه گذشته هر چهار چيز از عمل شيطان شمرده شده ولى در اين آيه عداوت و بغضاء اثر قمار و خمر، و منع از ذكر خدا و نماز مطلق است، اين مى فهماند كه هر چهار چيز

از ياد خدا و از صلوة مانع هستند، «انما» حاكى است كه شيطان در اين كارها غرضى جز اين ندارد.

ناگفته نماند: اگر كسى خمر خورد و عقل از سرش رفت هر خيانت و جنايت را نسبت به ديگران خواهد كرد، نتيجه اش تجاوز و كينه به يكديگر است، در جريان قمار اگر كسى در عرض يك ساعت اندوخته چندين ماهه يا چندين ساله كسى را ببرد، بازنده با او دشمن شده كار به تجاوز و كينه خواهد كشيد، مانع شدن اين چهار چيز از ياد خدا روشن است، اينكارها با ياد خدا فرسخها فاصله دارد، هر كه خدا را از ياد برد بايد از خيرش گذشت.

آمدن «صلوة» بعد از «ذكر» راجع باهميت آن است و گرنه «ذكر» شامل نماز هم مى شود

قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله: «الصلاة عمود الدين»

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ مؤمنون/ 1 فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ تأكيد مطلب است كه با در نظر گرفتن اين مضرات، مؤمن عاقل نبايد به دنبال آنها برود.

92- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

تأكيد نهى از چهار عمل فوق است وَ احْذَرُوا حذر كنيد از اينكه در مسير عمل شيطان واقع شويد أَنَّما ... حاكى است كه وظيفه از طرف خدا و رسول تمام است حساب اشتباه بپاى خودتان مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 138

93- لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.

ظهور آيه مى رساند كه آن براى دفع دخل است

گويى عده اى گفته اند:

آنان كه پيش از تحريم، اينكارها را كرده اند تكليفشان چيست؟

در مجمع البيان آمده: چون حرمت شراب و قمار نازل گرديد، صحابه گفتند: يا رسول اللَّه چه مى گويى درباره برادران ما كه مرده اند با آنكه شراب مى خوردند و قمار مى كردند؟! آيه در جواب آنها نازل شد ناگفته نماند آيه شامل آنهايى كه در وقت نزول زنده بودند، به مرده ها التزاما دلالت دارد.

در اين آيه سه دفعه «آمنوا» و سه بار «اتقوا» آمده كه بررسى مى كنيم لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا اين قسمت راجع به كسانى است كه قبل از تحريم مرتكب شده اند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لفظ «اتقوا» به نظرم راجع به محرمات چهارگانه است يعنى در صورتى گناه ندارند كه بعد از نهى از آنها بپرهيزند و به ايمان و عمل خود ادامه دهند ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ظاهرا تأكيد جمله سابق است ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا ظاهرا راجع به تقواى عمومى و نيكوكارى است.

احتمال دارد كه فِيما طَعِمُوا هر طعام حلال باشد يعنى حلالهاى خدا را حرام نكنيد آنان كه اهل ايمان و تقوى و عمل هستند گناهى در خوردن حلالها ندارند، نتيجه اينكه كفار و گناهكاران آنچه مى خورند حرام است زيرا كسى كه خدا را اطاعت نمى كند نعمت خدا بر او حرام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 139

نكته ها

سوگند: سوگند خوردن و وفا به آن و كفاره دادن در صورت شكستن آن، حاكى از متعهّد و مسئول بودن مؤمن در پيش خدا است، يكى از راههاى حل خصومت در اسلام سوگند است اگر كسى گفت:

و اللَّه به فلانى قرض ندارم قاضى او

را تبرئه ميكند و به خدا وا مى گذارد، اسلام اين چنين، انسان مى سازد كه به گفته خودش عمل مى كند و اگر تخلّف كرد كفاره مى دهد با آنكه كسى از او خبر ندارد ولى او پيش خداى خود احساس مسئوليت مى كند. مؤمن در مقابل تمام گفته و وعده هاى خود، خويش را مسئول ميداند.

خمر و ميسر: خمر و قمار سبب كينه و تجاوز به يكديگر است اين دو و انصاب و ازلام باعث فراموش كردن خدا و نماز است، هر چه ميان بنده و خدايش فاصله اندازد، هر چه باعث از بين رفتن محبت و ايجاد فتنه و دشمنى گردد در دنيا و آخرت بضرر انسان است، بايد كار كرد و تلاش نمود تا مشكلات جامعه حل گردد نه اينكه با قمار و نحو آن دسترنج ديگران را تصاحب كرد اين است كه اسلام مطابق طبيعت براه سعادت رهبرى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 140

[سوره المائدة (5): آيات 94 تا 100]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (94) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95) أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96) جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ

قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (97) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (98)

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99) قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 141

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا شما را به چيزى از شكار امتحان مى كند كه دستها و نيزه هايتان به آن مى رسد، تا معلوم كند كسى را كه در غيب از خدا مى ترسد، هر كه بعد از دانستن حكم، تعدى كند براى اوست عذابى دردناك.

95- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكار را در حال احرام نكشيد، هر كه از شما عمدا شكار كشد سزاى او از چهارپايان حيوانى است مانند آنچه كشته كه دو عادل از شما بدان حكم كنند، قربانى كه به كعبه رسيده باشد يا كفاره اى غذا دادن مستمندان، يا معادل آن روزه است تا عقوبت كار خود را بچشد خدا از آنچه گذشته عفو كرد هر كه اين عمل را تكرار كند خدا از او انتقام مى گيرد خدا نيرومند و انتقام گيرنده است.

96- شكار دريا و غذاى آن (در حال احرام) بر شما حلال است. كه متاع شما و كاروان است و شكار خشكى ما دام كه محرم هستيد بر شما حرام است بترسيد از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد.

97- خدا كعبه را كه خانه محترم است و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى طوقدار

را مايه قوام مردم كرد، اين براى آن است كه بدانيد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا به هر چيز داناست.

98- بدانيد كه خدا شديد العقاب و آمرزنده و مهربان است.

99- بر عهده پيغمبر جز تبليغ نيست خدا مى داند آنچه را كه آشكار مى كنيد و آنچه را كه كتمان مى داريد.

100- بگو پليد و پاك يكسان نيست گر چه زيادى پليد تو را به تعجب آورد اى صاحبان عقل از خدا به ترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

صيد: شكار و شكار كردن. در اينجا معناى دوم مراد است.

رماح: رمح: نيزه. رماح: نيزه ها.

حرم: (بر وزن شتر) جمع محرم. و آن كسى كه در حال احرام است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 142

(مائده/ 1).

متعمّد: عمد: قصد. عامد و متعمد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام دهد.

نعم: (بر وزن شرف) چهارپايان مراد گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلاثه) اين كلمه جمع است و از لفظ خودش مفرد ندارد.

هديا: هدى: قربانى مكه. در جاهاى ديگر اضحيه گويند.

عدل: برابرى. برابر. در اينجا معناى دوم مراد است.

ليذوق: ذوق: چشيدن. «ليذوق» تا بچشد.

وبال: كيفر و عذاب. وبل: شدت. وبال كيفر و عقوبتى است كه بر انسان سنگين و سخت است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشته و گذشتن. مصدر و اسم هر دو آمده است.

سياره: جماعت مسافر (قافله) سير: راه رفتن. سياره مؤنث سيار، به معنى گروه مسافر (قافله) نيز آيد. در اينجا مراد قافله و كاروان است.

بر: خشكى (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا مثل قوام به معنى مايه قوام و وسيله برپادارنده است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

قلائد: قربانيهاى طوقدار رجوع شود به

آيه دوم همين سوره.

الباب: عقلها. لب: مغز، جمع آن الباب است «الالباب: العقول».

شرحها

در اين آيات بيان گرديده: كدام شكار در حال احرام حلال است و كدام حرام، كفاره شكار حرام چيست؟ و نيز روشن شده كه كعبه و عمل حج مايه قوام ملّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 143

اسلام است، بايد حدود آن را مراعات نمود اينها همه از پيمانهاى لازم الوفا هستند كه در اول سوره آمده است.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ.

شكار در حال احرام حرام است، تفصيل آن در دو آيه بعدى خواهد آمد اين آيه مقدمه آنهاست.

مراد از تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ شكارهايى است كه بآسانى شكار مى شوند مانند بچه هاى پرندگان، بچه هاى وحوش و تخم پرندگان و از تَنالُهُ ... رِماحُكُمْ حيوانها و پرندگان بزرگ مى باشند كه بوسيله آلت و اسلحه شكار مى شوند چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است «1» لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ علم در اينجا به معنى اظهار است، باء در «بالغيب» شايد به معنى ظرفيت «فى» باشد يعنى اين امتحان براى آن است كه خدا آشكار كند كسى را كه در دنيا و در حال غائب بودن از عذاب، از خدا مى ترسد «ذلك» اشاره به حكم است يعنى هر كه بعد از دانستن بر حكم خدا تعدى كند عذاب دردناكى خواهد داشت.

95- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آيه راجع به قتل صيد در حال احرام است و از خود صيد كردن ساكت است در مجمع البيان فرموده: در مذهب اماميه، آن، راجع به

تمام وحوش است حلال گوشت باشد يا نه ولى شافعى حرمت را مخصوص به حلال گوشت مى داند در

__________________________________________________

(1)

«و الذى تناله الايدى فراخ الطير و صغار الوحش و البيض و الذى تناله الرماح الكبار من الصيد»

به نقل مجمع البيان عن الصادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 144

تهذيب از امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون احرام بستى از قتل جنبندگان بپرهيز مگر افعى، عقرب و موش «2» وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ.

اگر كسى از روى عمد صيدى را در حال احرام بكشد بايد از چهارپايان، مثل آن را قربانى كند بايد در تعيين مثل، دو نفر عادل حكم كند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام آمده: اگر محرم شتر مرغ بكشد كفاره اش شتر و اگر الاغ وحشى بكشد كفاره اش گاو و در آهو و خرگوش، كفاره اش گوسفند است و نيز در روايت اهل بيت عليهم السّلام نقل شده: اگر در احرام عمره شكار كند بايد قربانى در مكه و در برابر كعبه باشد و اگر در احرام حج شكار كند بايد آن در «منى» ذبح شود ظاهرا هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ شامل هر دو است.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ.

يعنى مى تواند به قيمت همان حيوان طعام خريده به مستمندان بدهد أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً در روايت اهل بيت عليهم السّلام هست: قيمت حيوان را به مدهاى طعام حساب كرده به جاى هر دو «مد» يك روز روزه مى گردد. لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ معلوم مى شود اين كفارات نوعى مجازات است مراد از «ما سلف» آن است كه پيش از نزول آيه بوده است،

عفو در اينجا به معنى ناديده گرفتن است.

وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ.

__________________________________________________

(2)

صافى فى التهذيب عن الصادق اذا احرمت فاتق قتل الدواب كلها الا الافعى و العقرب و الفارة.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 145

يعنى اگر شكار را تكرار كند ديگر كفاره ندارد، منتظر انتقام خدا باشد چنان كه از ائمه عليهم السّلام نقل شده است «1».

96- أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ.

مراد حلال بودن در حال احرام است، صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى تازه و «طعامه» ماهى شور و خشكيده است بنا بر آنچه در روايات آمده، به قول بعضى صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى مرده است كه از دريا بيرون مى افتد ولى اين در مذهب ما حلال نيست مراد از «لكم» محرم ها و از «سياره» قافله هاى غير محرم است يعنى حلال است بر محرمان و غير محرمان.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ در مجمع البيان فرمود: اين مقتضى تحريم شكار در حال احرام و تحريم خوردن آنست در صورتى كه ديگران شكار كنند. على عليه السّلام نيز چنين گفته است:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ براى تأكيد نهى است.

97- جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ.

گويى كسى سؤال مى كند: چرا در حال احرام شكار حرام است؟ و چرا شكار در حالى حلال و در حالى حرام است آيا اينها يك نوع توهّمات و خيالات نيست؟

جواب آنكه: چون كعبه و اعمال آن قوام و نشانگر جامعه معتدل انسانى است بايد حتى حيوانات در برگذارى آن از ايمنى كامل برخوردار باشند.

در اين آيه، كعبه كه خانه خدا و

خانه مردم است همچنين ماه حرام كه ماه

__________________________________________________

(1)

فى الكافى عن الصادق عليه السلام فى محرم اصاب صيدا قال عليه الكفارة قيل فان اصاب آخر قال فان اصاب آخر فليس عليه كفارة و هو ممن قال اللَّه تعالى و من عاد فينتقم اللَّه منه» (صافى)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 146

صلح است و جنگ در آن حرام مى باشد، ايضا قربانيها كه نماينده ذبح بت نفس و ذبح طاغوت در برابر اللَّه و عادت كردن بكشتن و نترسيدن از آنست، نشانگر مايه قوام جامعه انسانى قرار داده شده است آنهم براى «ناس» و همه مردم نه فقط براى مسلمانان.

دقت در اعمال و مراسم حج براى انسان جامعه اى را نمايان مى كند كه در آن فقط يك قانون و حكومت اللَّه هست، فاصله طبقاتى از بين رفته، حتى علفهاى بيان و وحوش نيز در امان هستند، همه در صلح و صفا، همه در آرامش و امن، همه در پناه يك قانون و يك خدا، آرى بايد اين جامعه كوچك همه ساله تشكيل شود تا راهنماى انسانها گردد (قاموس قرآن «كعبه»).

ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

«ذلك» اشاره است بجعل قيام، يعنى مراسم حج الگو و نمونه كوچكى است از آنچه در آسمانها و زمين هست و به عنوان مشت نمونه خروار است نشان مى دهد خدايى كه اين مراسم را قرار داده به هر چيز و به همه آنچه در آسمان و زمين هست دانا است نظم مراسم حج حاكى از نظم جهان است و حاكى از علم خدا به نظم جهان است مثلا حركت اجرام و كرات و

زمين از غرب به شرق است، طواف حج كه بايد حتما كعبه در طرف چپ طواف كننده باشد نيز از غرب به شرق است براى يافتن اين نسبت ميان مراسم حج و ميان علم به آنچه در آسمانها و زمين هست بايد دقت بسيار كرد.

98- اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تهديد است به آنها كه اين احكام و گفته ها را سهل مى گيرند و همان خدا نسبت به آنان كه به راه خدا برگردند آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 147

99- ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ.

تأكيد آيه گذشته است مخالفت خواه در ظاهر باشد يا شخص آن را در ضمير خودش مكتوم دارد، آن بر خدا مكشوف است.

100- قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه يك حكم كلّى است و آن اينكه ارزيابى حقائق روى واقعيات است نه قلّت و كثرت، عمل خوب، عقيده خوب و انسان خوب، مطلوب است كم باشد يا زياد و بالعكس فَاتَّقُوا اللَّهَ ... اشاره است به اينكه مبادا قلّت و كثرت را در شناخت حقائق ملاك قرار دهيد. اگر ملاك حقيقت باشد رستگار خواهيد شد.

در الميزان فرموده گويى اين آيه يك آيه مستقلى است و به ما قبل و ما بعد ارتباط ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 148

[سوره المائدة (5): آيات 101 تا 105]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101) قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ

أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ (102) ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (104) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

101- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى كه اگر بر شما عيان شود ناراحتتان مى كند، سؤال نكنيد، اگر از آنها در وقت نزول قرآن سؤال كنيد بر شما عيان مى شود، خدا از آنها درگذشت، خدا آمرزنده و بردبار است.

102- قومى پيش از آنها سؤال كردند سپس به آنها كافر گشتند.

103- خدا بحيره، سائبه، وصيله و حام قرار نداده ولى كسانى كافر شده اند درباره خدا دروغ مى سازند و اكثرشان نمى فهمند.

104- و چون به آنها گفته شود بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى رسول، گويند ما را بس است روشى كه پدرانمان را در آن يافته ايم و هر چند كه پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافته بودند.

105- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد آنكه گمراه شده به شما ضررى نمى زند اگر هدايت شده باشيد، برگشت همه بسوى خدا است، خدا از آنچه مى كرده ايد به شما خبر خواهد داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 149

كلمه ها

تبد: بدو: آشكار شدن «ان تبدلكم» اگر آشكار شود براى شما.

تسؤكم: سوء (بضم سين) بد، بفتح آن، بدى «تسؤكم» ناراحت مى كند شما را.

بحيره: شترى كه گوش

آن را شكافته و رها مى كردند و به آن سوار نمى شدند و گوشتش را حرام مى دانستند و آن در صورتى بود كه پنج بچه بزايد و پنجمى نر باشد بحر به معنى شكافتن است «بحر اذن الناقة:

شقها شقا واسعا» ناقة بحيرة.

سائبة: سيب: ترك كردن و جريان، سائبه شترى است كه مشركان نذر مى كردند در صورت آمدن مريض يا شفاى بيمار آن را به سر خود رها كنند.

وصيلة: وصل چسباندن و لاحق كردن. گوسفندى كه دو بچه نر و ماده توأم مى زائيد آن را وصيله مى گفتند. در ميان مشركان رسم بود اگر گوسفند بچه ماده مى زائيد براى مشركان بود و اگر نر مى زائيد براى خدايان ذبح مى كردند و اگر دو بچه نر و ماده مى زائيد مى گفتند ماده ببرادرش وصل است، آن را براى خدا ذبح نمى كردند.

حام: شتر نرى كه از نطفه آن ده شتر بوجود آمده بود آن را حام مى گفتند كه يعنى پشت خود را نگهدارى و قرق كرده است به چنان شترى سوار نمى شدند و چيزى بار نمى كردند و از آب و علف منعش نمى نمودند.

يفترون: افتراء: جعل دروغ. فرى در اصل به معنى قطع است (قاموس قرآن)

شرحها

در اين آيات چهار مطلب هست اول: مسلمانان مأمور شده اند درباره احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 150

از پيامبر سؤال نكنند و گرنه قرآن جواب مى دهد و تكاليف دشوار مى شود و اى بسا سبب انكار و كفر شود مجمع البيان و صافى و غيره نقل شده: روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در خطبه خود فرمود: خدا حج را بر شما واجب فرموده است، مردى به نام عكاشة بن محصن بقولى سراقة بن مالك برخاست

و گفت: يا رسول اللَّه آيا در هر سال حضرت به حرف او اعتنا نكرد او حرف خود را دو يا سه بار تكرار كرد حضرت فرمود: دلم بر شما مى سوزد چه ايمنت كرده كه به گويم: آرى؟ و اللَّه اگر بگويم آرى واجب مى شود و اگر واجب شود نتوانيد و اگر ترك كنيد كافر مى شويد مرا رها كنيد تا شما را رها كرده ام آنها كه پيش از شما هلاك شدند فقط براى آن بود كه بيشتر سؤال كردند و با پيامبرانشان مخالفت نمودند.

دوم از جمله بدعتهاى مشركان آن بود كه بعضى از حيوانات را روى عللى كه گفته شده تحريم مى كردند آيه جواب مى دهد كه اينها ربطى به خدا ندارند كفار بى جهت آنها را به خدا نسبت مى دهند، سوم: نمى شود در بدعتها از پدران و بزرگان تقليد نمود، عقيده اگر از روى تفكر صحيح باشد محترم است نه از روى تقليد كور كورانه.

چهارم: مؤمن بايد مواظب خود باشد اگر او مواظب خود باشد گمراه شدن ديگران باو ضررى نمى زند.

101- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ظهور إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ آن است كه اين اشياء از چيزهايى غير از احكام است و آشكار شدن آنها شخص را غمگين و ناراحت مى كند نظير اينكه او حلال زاده است يا نه، پدرش اهل آتش است يا نه، او در فلان وقت خواهد مرد؟

چنان كه در بعضى از روايات نقل شده است ولى جمله: وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ روشن مى كند اشياء مسئول، احكام است و در صورت سؤال لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 151

كه

قرآن به آنها جواب بدهد و اگر سؤال از اجل يا صحيح النسب بودن بود جواب دادن قرآن ضرورتى نداشت بلكه پيغمبر مى فرمود اين به صلاح تو نيست، سؤال مكن اما در سؤال از احكام نمى شود بى جواب بگذارد على هذا مراد از «تسؤكم» سنگينى احكام است كه باعث ناراحتى مى شود چنان كه فرموده: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا بقره/ 286 و مثل: وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ محمّد/ 36- 37.

عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

عفو خدا بيان نكردن آنها و صرف نظر از آنهاست، خدا از روى غفران (چاره سازى) و عطوفت آنها را بيان نكرده است اين هم مى رساند سؤال راجع به احكام است و گرنه نسب و اجل موردى براى عفو ندارد.

102- قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ.

معلوم مى شود كه آنها از پيامبرانشان بسيار سؤال كرده اند، تكليف سخت شده بالاخره كار به انكار و كفر كشيده است.

103- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

به نظرم اين آيه مربوط به آيه حرمت شكار در حال احرام است گويى كسى سؤال مى كند اينها نيز نظير شكار حرام هستند چرا خدا شكار را در آن حال حرام مى داند ولى اينها را نه؟ آيه در جواب مى گويد: اينها در دين خدا نيستند كفار بى دليل آنها را به خدا نسبت مى دهند و در گذشته روشن شد كه حرمت شكار روى نشان دادن جامعه معتدل پر از ايمنى است. در مجمع البيان از

ابن عباس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه اين بدعتها را در مكه عمرو بن لحىّ بوجود آورد و همو بود كه دين ابراهيم را تغيير داد و بتها را رسميت داد و اصنام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 152

نصب كرد ...

أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ حاكى است كه گروهى از آنها يعنى رؤساء از اين جعل افتراء آگاه بودند و دانسته آن را مى كرده اند.

104- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا.

اين مطلب در چند آيه تكرار شده است و آن اينكه مشركان بر عمل خود دليلى نداشتند و چون از آنها خواسته مى شد كه براه حق آيند، به تقليد كوركورانه چسبيده و مى گفتند: راه پدرانمان را خواهيم رفت ولى اين عذر پذيرفته نيست، عقيده آن وقت محترم است كه مبتنى بر تفكر صحيح باشد، تقليد و اقتباس آن وقت صحيح است كه يقين شود شخص از روى عقل و منطق آن راه را رفته است لذا مى فرمايد:

أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.

آيا مى گويند راه پدران را خواهيم رفت و لو پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نشده بودند؟! يعنى آن وقت مى توانستند از پدران تبعيت كنند كه آنها اهل عقل و هدايت باشند.

105- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ يعنى ملازم و نگهدار خود باشيد و خود را اصلاح كنيد و از گناهان بپرهيزيد در اين صورت گمراهان نمى توانند به مؤمن ضررى برسانند، يكى از بزرگان مى گويد: هر كارى كه

پيش آيد اول بايد فكر كنيم وظيفه خدايى درباره آن چيست إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ ... اشاره است به اينكه همه در گرو اعمال بد و خوب خود هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 153

[سوره المائدة (5): آيات 106 تا 108]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)

106- اى كسانى كه ايمان داريد چون يكى از شما را مرگ در رسد وقت وصيت كردن شهادت دو نفر عادل از شما لازم است يا دو نفر از غير خودتان، اگر در سفر بوديد و حادثه مرگ به شما رسيد، اگر از آن دو بدگمان شديد پس از نماز بازشان مى داريد تا قسم خورند كه قسم خود را به بهايى نمى فروشيم، گر چه طرف خويشاوند باشد و گواهى خدا را پوشيده نمى داريم و گرنه از گنهكارانيم.

107- اگر معلوم شد كه آن دو مرتكب گناهى شده اند (خيانت كرده اند) دو نفر ديگر از كسانى كه دو شاهد نزديك به ميت بر ضد آنها مرتكب گناه شده اند در جاى آنها مى ايستند و به خدا قسم مى خورند

كه گواهى ما از گواهى آن دو راستتر است و ما در گواهى تجاوز نكرده ايم و گرنه از ظالمانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 154

108- اين روش نزديكتر است كه گواهى را بصورت خود (واقعى) بياورند يا بترسند كه بعد از قسم آنها قسمهايى (به ورثه) برگردد، از خدا بترسيد و بشنويد، خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

آخران: ديگران. آخر (بر وزن آذر): ديگر. و آخر بر وزن كافر: مقابل اول است.

ارتبتم: ريب شك: «ان ارتبتم» اگر بشك افتاديد.

قربى: نزديكى و خويش. «ذا قربى» صاحب قرابت و خويشى.

آثمين: اثم: گناه. آثم: گناهكار. آثمين: گناهكاران.

عثر: عثر و عثور: لغزش و افتادن. بطور مجاز به معنى اطلاع آية، «فان عثر» اگر اطلاع حاصل شد.

اوليان: اولى: سزاوارتر. اوليان: دو سزاوارتر. مراد از آن نزديكتر است.

اعتدينا: اعتداء: تجاوز «ما اعتدينا» تجاوز نكرديم.

ايمان: (بفتح الف) سوگندها. مفرد آن يمين است (مائده/ 89 كلمه ها)

شرحها

اين آيات درباره شهادت بر وصيت است كه با نبودن مسلمان ميشود از غير مسلمان شاهد گرفت. درباره نزول اين آيات نقل شده: سه نفر از مدينه بقصد تجارت به شام خارج شدند، آنها عبارت بودند از تميم بن اوس و برادرش عدى كه هر دو نصرانى بودند و ابن ابى ماريه كه مسلمان بود. در وسط راه ابن ابى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 155

ماريه مريض شد، وصيتنامه اى نوشت و در ميان متاع خود گذاشت، متاع را به آن دو نصرانى داد و گفت اين را به خانواده من برسانيد، چون او مرد، آن دو متاع را باز كردند هر چه خوششان آمد برداشته بقيه را به خانواده او رساندند.

وراث چون وصيتنامه را با مال تطبيق كردند مال كم آمد، جريان را به آن دو نصرانى گفتند، آنها اظهار بى اطلاعى كردند و گفتند آنچه داده بود به شما داديم شكايت پيش رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آوردند، آيات در اين باره نازل شد (از امام صادق عليه السّلام و جماعتى از مفسران) در كافى آمده كه رسول خدا پس از نزول

آيه به ورثه مسلمانان دستور داد قسم خوردند، آن گاه مال دزديده شده را از آن دو گرفت و به وراث ميت داد.

106- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ.

خلاصه معنى اين آيه و آيه بعدى چنان كه در الميزان آمده آن است كه:

اگر يكى از مسلمانان در سفر باشد و بخواهد وصيت كند، بايد بر وصيت خود دو نفر مسلمان عادل را شاهد بگيرد، اگر مسلمان پيدا نشود، دو نفر از اهل كتاب باشد. اگر ورثه شهادت آن دو نفر را قبول نكردند، آن دو شاهد غير مسلمان را بعد از نماز حاضر مى كنند و به خدا سوگند مى خورند كه شهادتشان حق است، قضيه به اين صورت تمام مى شود.

اگر ورثه مطّلع شد كه شاهدها دروغ مى گويند در اين صورت دو شاهد ديگر در جاى آنها ايستاده و بر كذب آن دو شهادت مى دهند و در اين باره به خدا قسم ياد مى كنند آن وقت حرف دو شاهد بعدى پذيرفته مى شود، قسمت بالا از آيه به قرينه «منكم» راجع به صورتى است كه مسلمان شاهد گرفته است.

أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 156

لفظ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ شامل هر دو قسمت است مراد از آخَرانِ ...

غير مسلمان است، اصابه مرگ، احساس علائم مرگ است.

تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ.

لفظ إِنِ ارْتَبْتُمْ حاكى است كه سوگند دادن در صورتى است كه در شهادت آن دو

شك كنيم، از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: در حجاز اينكار را بعد از نماز عصر مى كردند كه حاضران بسيار بودند، كيفيت سوگند همانست كه در آيه آمده است، مراد از «ذا قربى» آن است كه وصيت شده (موصى له) از از اقوام قسم خورندگان باشد كه احتمال هست به نفع او وصيت را جعل كنند، اضافه شهادت بر خدا براى آن است كه شهادت راست است و براى رضاى خدا است نه اغراض ديگر. منظور از «ثمن» بهره دنيايى است.

107- فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ مراد از «الاوليان» دو شاهد غير مسلمان است كه از حيث وصيت اولى و نزديك به ميت هستند (چون وقت وصيت فقط آنها حاضر بوده اند) منظور از اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ استحقاق اثم است، مراد از «الذين» ورثه ميت مى باشد يعنى اگر اطلاع حاصل شد كه آن دو دروغ گفته و مرتكب گناه شده اند، دو نفر در مقام آنها مى ايستند، اين دو نفر از جانب ورثه ميت كه دو شاهد نزديك به ميت هستند كه دو شاهد نزديك به ميت (دو شاهد غير مسلمان) بر عليه آنها مرتكب گناه شده اند.

فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 157

اين كيفيت سوگند آنهاست مراد از مَا اعْتَدَيْنا تجاوز در شهادت و قسم است.

108- ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ.

اين حكمت و علّت قسم دادن است يعنى اينگونه سوگند دادن نزديكتر است به اينكه شهادت را صحيح بدهند و يا بترسند كه در صورت درست

نگفتن بعد از سوگند آنها سوگند به ورثه برگردد و در آن صورت محكوم و رسوا شوند.

شق اول آن است كه قسم خوردن وادارشان كند كه راست بگويند. شق دوم آنكه بترسند در صورت قسم دروغ، ورثه بر عليه آنها قسم بخورند و رسوا شوند در شق اول خوف از خدا و در دوم خوف از رسوايى است. آن گاه در مقام نصيحت آمده وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

نصيحت و تهديد است بهر دو گروه كه اگر با دروغ پيش آيند فاسقند و مورد هدايت قرار نمى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 158

[سوره المائدة (5): آيات 109 تا 115]

اشاره

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (110) وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (112) قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ (113)

قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا

أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (114) قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 159

109- روزى كه خدا پيغمبران را جمع مى كند و مى گويد (در رسالتتان) چه مقدار اجابت شديد؟ گويند: نمى دانيم كه داناى نهانها تويى.

110- چون خدا گفت اى عيسى بن مريم ياد كن موهبت مرا به خودت و مادرت كه تو را با روح القدس نيرو دادم كه در گهواره با مردم سخن مى گفتى و در بزرگى، و آن دم كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم كردم و آن دم كه باذن من از گل بشكل پرنده مى ساختى و در آن ميدميدى و باذن من پرنده اى مى شد و كور مادر زاد و برص زده را شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من خارج (زنده) مى كردى و آن دم كه به وقت آوردن معجزات بنى اسرائيل را از تو باز داشتم كافران از آنها گفتند: اينها جز جادوى آشكار نيستند.

111- و آن دم كه به حواريين الهام كردم كه به من و رسولم ايمان آوريد گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.

112- (ياد كن) آن دم را كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگارت مى تواند بر ما طعامى از آسمان نازل كند؟ گفت اگر مؤمنيد از خدا بترسيد.

113- گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم و دلهايمان آرام گيرد و بدانيم كه بما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم.

114- عيسى بن مريم

گفت: خدايا پروردگار ما، بر ما خوانى از آسمان نازل كن كه براى اول و آخر ما عيد و نشانه اى از تو باشد و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.

115- خدا گفت: من آن را بر شما نازل مى كنم هر كه بعد از آن از شما كافر شود، من او را عذاب مى كنم عذابى كه به هيچ يك از جهانيان نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 160

كلمه ها

اجبتم: اجابت شديد. (از شما قبول كردند.

علام الغيوب: علام: بسيار دانا. غيب: نهان. غيوب: نهانها.

ايدتك: ايد: نيرو قوه. تأييد: نيرومند كردن «ايدتك» نيرومند كردم تو را.

روح القدس: روح پاك. منظور از آن باحتمال قوى جبرئيل است.

المهد و كهلا: مهد: گهواره. كهل: ميانسال.

هيئة: شكل.

تنفخ: نفخ: دميدن.

تبرى ء: برى ء: كنار شدن و خلاص شدن. ابراء كنار كردن مقصود از آن در اينجا شفا دادن است.

الاكمه: كمه: كورى و معيوب شدن چشم. اكمه: كور مادرزاد.

ابرص: پيس. برص. پيسى.

كففت: كف: بازداشتن «كففت» بازداشتم.

سحر: جادو. (بقره/ 102).

حواريين: حور: سفيدى. يار مخصوص را حوارى گويند، گويى قلبش در يارى كردن پاك و مثل جامه سفيد است، جمع آن حواريون است در قرآن فقط در ياران حضرت عيسى به كار رفته و پنج بار آمده است.

مائده: طعام آسمانى. خوانى كه در آن طعام باشد. اصل آن از «ميد» به معنى حركت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 161

عيدا: عيد را از آن عيد گويند كه هر سال رجوع مى كند از «عود» به معنى رجوع.

شرحها

در اين آيات چند مطلب ياد شده است اول: خدا در روز قيامت از پيامبران مى پرسد مردم از شما چه مقدار قبول كردند. دوم: معجزات عيسى عليه السّلام. سوم:

سؤال طعام آسمانى از عيسى بوسيله حواريون كه همه از مصاديق عهد اللَّه در اول سوره هستند.

109- يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

اين آيه مطلب مستقلى است، به نظرم مقدمه آيات بعدى باشد، بنا بر آيه ديگرى خدا روز قيامت نظير اين سؤال را از مردم خواهد كرد وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ قصص/ 65.

مراد از لا عِلْمَ

لَنا ظاهرا نفى علم كلّى و حقيقى است و گرنه پيامبران تا حدى به اندازه اجابت مردم علم داشتند و در روز قيامت به اعمال مردم شهادت خواهند داد ولى از اندازه حقيقى اطاعت آنان كه در زمان آنها بودند و آنان كه بعدا به وجود آمده و دعوت آنها را قبول كردند اطلاع نخواهند داشت، لفظ عَلَّامُ الْغُيُوبِ نيز شاهد اين احتمال است كه نهان را خدا مى داند پيامبران فقط عيان را مى دانند آنهم به مقدارى كه مقدور است.

به نظرم اين دو سؤال از مردم و انبياء براى مجاب كردن گناهكاران است 110- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 162

«اذا» متعلق است به «اذكر» يعنى ياد كن زمانى را كه ... در اين آيه از نعمتى كه به مريم داده شد ذكرى به ميان نيامده است، آن در سوره آل عمران آيه 25 به بعد ذكر شده است مانند قبول شدن مريم به خدمت مسجد، بودن رزق خدايى پيش او، سخن گفتن ملائكه با او و غيره، تأييد به روح القدس اثرش در اينجا سخن گفتن در گهواره است، آمدن «كهلا» به نظرم براى آن است كه سخن گفتنت در گهواره مثل سخن گفتن در بزرگى بود نه الفاظى بى معنى و جزئى تفصيل آن در سوره مريم آمده است.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ.

مصداق اول «نعمتى» تأييد بروح القدس بود، مصداق دوم وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ ...

است، ظاهرا مراد از كتاب، احكام و از حكمت مواعظ و اخلاقيات است،

آمدن تورات و انجيل به نظرم براى كثرت وضوح است و گرنه تورات و انجيل همان كتاب و حكمت است، «علّمتك» نشان مى دهد كه تعليم با يك اشراق الهى بوده است، اين عبارت در سوره آل عمران/ 48 به لفظ وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ آمده است.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي.

اين معجزات در سوره آل عمران آيه 49 توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه اين قضايا واقع شده است نه آنكه فقط خبر باشد، بعضى از مفسران نظير محمّد عبده وقوع آنها را قبول نكرده و گويند فقط خبر بوده اند، ولى اين بسيار بعيد و غير قابل قبول است، تكرار «باذنى» براى آن است كه اين كارها با اراده خدا بوده است و گر نه از انسان ساخته نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 163

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه هنگام نشان داد اين معجزات، يهود خواسته اند عيسى را بكشند خدا او را نجات داده است، و نيز روشن مى شود كه عده اى از او پذيرفته اند ولى علماء يهود كه جاه و مال خود را در خطر ديده اند آنها را به سحر نسبت داده اند.

111- وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.

وحى در اينجا به معنى الهام است چنان كه عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است، مثل: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى قصص/ 7،

اين «آمنوا» غير از ايمان اولى به خدا و عيسى است بلكه ايمان دوم حاضر شدن به فشار و شكنجه در تبليغ دين عيسى بود، چنان كه از آيه: فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 چون عيسى ديده كه بنى اسرائيل باو ايمان نمى آورند خواسته عده اى در تبليغ دين او حاضر به مشقات باشند، خدا به آنها الهام فرموده كه به عيسى جواب موافق بدهند.

112- إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

به نظر مى آيد آمدن «ربك» دلالت بر بى ادبى نباشد چنان كه گفته اند بلكه اشاره به قدرت خدا باشد يعنى ربى كه تو را بدون پدر آفريد، ظهور هَلْ يَسْتَطِيعُ دلالت بر عدم درك آنها دارد، در اين صورت اتَّقُوا اللَّهَ راجع به نحوه سؤال است يعنى از خدا بترسيد و هَلْ يَسْتَطِيعُ نگوئيد اين دليل بر عدم درك شماست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 164

به قول بعضى مراد از «يستطيع» استطاعت مصلحتى است نه قدرت يعنى خدا صلاح مى داند يا نه؟

ولى آيه بعدى و آيه قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها حاكى است كه اتَّقُوا اللَّهَ راجع به معجزه خواستن است بدون آنكه احتياجى به آن باشد و يا شايد در صورت آمدن معجزه ايمان نياورند و در عذاب افتند.

113- قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ.

در جواب عيسى گفته اند: براى چهار علت مائده مى خواهيم اول از آن بخوريم دوم قلوبمان به

اين امر مطمئن باشد مثل: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي سوم بدانيم كه به ما راست گفته اى به نظر مى آيد عيسى به آنها گفته بود اگر شما بعد از من زحمت بكشيد دين من پيروز مى شود با اين وسيله خواسته اند شاهدى بر آن داشته باشند چهارم: در نزد ديگران بر آن گواه باشيم.

114- قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

معلوم است كه عيسى در اثر فشار آنها تسليم شده كه از خدا مائده بخواهد ولى نحوه سؤال عيسى غير از گفته آنهاست اولا خودش را با آنها شريك كرد و أَنْزِلْ عَلَيْنا گفت و اين در مستجاب بودن دعا اثر حتمى داشت دوم: بلفظ اللَّهُمَّ رَبَّنا شروع كرد كه دلالت بر اهميت مسئله دارد، سوم: علّت خواستن را نيكو بيان كرد نه مثل حواريون و گفت: خدا اين تفضّل و عيدى باشد براى همه امت آنان كه فعلا هستند و آنان كه بعدا خواهند بود و نيز نشانه و معجزه اى باشد از تو، گويى معجزه بودن غرض اصلى نبوده است تا مورد عتاب واقع شود لفظ وَ ارْزُقْنا عبارت اخرى نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها است كه با ادب رسالت بيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 165

گرديده است «1».

115- قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ.

وعده آمدن مائده است، به حكم إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ حتما مائده آمده است و روايات از آمدن آن خبر مى دهد، در مجمع البيان از حسن

و مجاهد نقل شده كه مائده نازل نشد زيرا حواريون چون عذاب را شنيدند گفتند نمى خواهيم و نيازى به آن نداريم، ولى اين سخن بدون دليل است، لفظ إِنِّي مُنَزِّلُها وعده حتمى از خداست.

و چون كفر و انكار مائده بعد از نزول آن، مصداق مسخره كردن آيات خداست لذا فَمَنْ يَكْفُرْ ... عذاب انكار را بيان مى كند، ضمير لا أُعَذِّبُهُ راجع به عذاب است، يعنى او را عذاب مى كنم به عذابى كه كسى را با آن عذاب معذب نمى كنم، اين جمله دلالت بر شدت عذاب ندارد بلكه حكايت از انحصار آن مى كند، روايت شده: عذاب آن بود كه انكار كنندگان به خوك مسخ شدند و آن يك عذاب منحصر به فرد بود.

__________________________________________________

(1) اين قسمت از تفسير الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 166

[سوره المائدة (5): آيات 116 تا 120]

اشاره

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118) قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (119) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (120)

116- و چون خدا گفت: اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفته اى من و مادرم را دو خدا گيريد غير از خدا؟ گفت تو منزهى مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم، اگر من اين را گفته ام تو دانسته اى كه هر چه در ضمير من است مى دانى و من آنچه در تو است نمى دانم، براستى داناى نهانها تويى.

117- نگفته ام به آنها جز آنچه تو به آن مأمورم كرده بودى كه عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و شماست، ما دام كه ميانشان بودم بر آنها شاهد بودم و چون مرا به ميراندى خودت بر آنها مراقب بودى. و تو بر هر چيز گواهى.

118- اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو توانا و حكمت كردارى.

119- خدا گفت: اين روزى است كه راست گفتن راستگويان سودشان مى دهد، براى آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 167

بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است، خدا از آنها راضى و آنها از خدا راضى مى باشند و اين كاميابى بزرگى است.

120- آسمانها و زمين و آنچه در آنها هست خاص خداست و او بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

توفيتنى: توفى به معنى تحويل گرفتن و تمام كردن است در قرآن مجيد به معنى ميراندن بكار رفته كه اخذ كامل روح اخذ كامل زندگى است.

رقيب: حافظ و مراقب اعمال، آن از اسماء حسنى است. حافظى كه چيزى از او پوشيده نيست.

فوز: نجات و رستگارى.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات روشن شده كه الوهيت عيسى و مادرش به آن دو ربطى ندارد و ساخته انسانهاى نادان (پولس و مانند آن) است، عيسى روز قيامت آن را تكذيب خواهد كرد و خدا سخن او را تصديق خواهد فرمود، اين تكذيب از عيسى، عمل به ميثاق و عهد است كه منطبق بر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مى باشد از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه نصارى گمان كرده اند عيسى خودش به مردم گفته كه مرا و مادرم را معبود بدانيد روز قيامت خدا عيسى و نصارى را جمع كرده و به عيسى مى گويد: آيا تو چنان گفته اى؟ «1».

116- وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 168

إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

از آيات بعدى روشن مى شود كه اين گفتگو در روز قيامت خواهد بود امام باقر عليه السّلام فرموده: خدا اين سخن را نفرموده و در آخرت خواهد فرمود، خدا چون بداند چيزى واقع خواهد شد از آن به صورت واقع شده خبر مى دهد «1» از لفظ «الهين» معلوم مى شود كه نصارى مريم را نيز پرستيده اند، در المنار ذيل آيه شريفه آمده: پرستيدن مريم در كليساهاى شرق و غرب به غير از قسطنطنين متفق عليه بود ولى فرقه پروتسنانت كه بعد از اسلام بوجود آمده است

آن را انكار ورد نمود آن گاه از «اب لويس شيخو» نقل مى كند كه گفته است: «پرستش كليساى ارمنى به بتول پاك مادر خدا ... مشهور است» و نيز گفته: كليساى قبطى در عبادتش به بتول غبطه شده مادر خدا، ممتاز است «2» در الميزان آن را از روح المعانى آلوسى نيز نقل كرده است.

قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

«سبحانك» يعنى پاك و منزهى تو از اينكه من و مادرم شريك تو باشيم إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ اشاره است به اينكه اگر من گفته بودم تو خودت فعلا گواه بودى، به نظرم اين سؤال در روز قيامت براى مجاب كردن نصارى خواهد بود مراد

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع): «لم يقله و سيقول، ان اللَّه اذا علم شيئا هو كائن اخبر عنه خبر ما قد كان».

(2) المنار ج 7 ص 263 كلمه شيخو اين است: «ان تعبد الكنيسة، الارمنيه للبتول الطاهرة ام اللَّه لامر مشهور» «و قد امتازت الكنيسة القبطيه بعبادتها للبتول المغبوطة ام اللَّه» ناگفته نماند دنياى مسيحيت به تدريج اين اعمال و عقايد را خلاف عقل دانسته و با آنها به مبارزه برمى خيزند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 169

از ما فِي نَفْسِي- ما فِي نَفْسِكَ كارهاى باطنى و پوشيده است و شايد اشاره باشد به اينكه: نه تنها چنين چيزى نگفته ام بلكه به خاطرم نيز خطور نكرده است.

117- ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ اين همان مأموريت عيسى بود و تبليغ مى كرد.

وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما

دُمْتُ فِيهِمْ.

وظيفه دوم عيسى است كه تا در ميان امت است بر اعمال آنها ناظر باشد و رهبريشان كند.

فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

درباره وفات يا زنده ماندن عيسى رجوع شود به آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 و آيه پنجاه پنج از سوره آل عمران و قاموس قرآن (عيسى) جمله «توفيتنى» در وفات عيسى صريح است، آنها كه به زنده ماندن عيسى عقيده دارند مى گويند:

وفاتش بعد از آمدن از آسمان و نماز خواندن پشت سر امام زمان عليه السّلام خواهد بود جمله وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ دليل رقيب بودن است كه آرى خدا در هر امرى حاضر و ناظر است.

118- إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ يعنى اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند، مولى مى تواند بنده عاصى را عقوبت كند و اگر عفو كنى كسى حق تعرض ندارد زيرا توانايى و كار را از روى حكمت مى كنى، على هذا «عزيز حكيم» راجع به غفران نيست كه بگوئيم مناسب بود «غفور رحيم» آيد بلكه راجع به حكومت و سلطان خداوند است.

119- قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 170

تصديق خدا دليل كذب نصارى است درباره عيسى و مادرش، «صادقين» كسانى است كه در قول و عمل صادقند چنين كسانى اهل بهشت هستند انهار بهشتى در سوره قتال توضيح داده شده است. جمله رَضِيَ اللَّهُ ... مقامى بسيار عالى و غير قابل وصف است اين قالَ اللَّهُ در

روز قيامت خواهد بود.

120- لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه دليل وعده بهشت در آيه فوق است، خدايى كه آسمانها و زمين از آن او است و بر هر چيزى تواناست مى تواند مؤمنان را به چنان بهشت وارد كند روز پنجشنبه 4 ربيع الثانى 1400 مطابق 2/ 12/ 1358 از نوشتن تفسير اين سوره فارغ شدم و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 171

سوره انعام

اشاره

در مكه نازل شده و صد و شصت پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره انعام پنجاه پنجمين سوره است كه در مكه نازل گرديد، عدد آيات آن صد و شصت و پنج و در نقلى صد و شصت و شش مى باشد. قارئان شامى صد و شصت هفت گفته اند.

2- ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: سوره انعام همه اش به يك بار نازل شد و به وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كرد، اين سوره را تعظيم و تبجيل كنيد. اين سخن از حضرت رضا عليه السّلام و از ابى بن كعب از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نيز نقل شده است «1».

3- از روايات معلوم مى شود كه اين سوره در زمان رسول خدا و به زبان آن حضرت سوره انعام ناميده شده است، به نظر مى آيد علّت اين نامگذارى، آيات 136 تا 146 باشد كه در آنها بدعتهاى مشركان در زمينه چهارپايان نقل شده

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى و مجمع البيان نقل شده:

«عن الرضا (ع): نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك لهم زجل بالتسبيح و التهليل و التكبير فمن قرأها سبحوا له الى يوم القيامة».

در جوامع الجامع نقل شده:

«و فى حديث ابى قال رسول اللَّه (ص) نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 172

و حيوانات حلال گوشت نيز ذكر شده اند.

4- در زمينه مطالب سوره بايد بدانيم كه در اين سوره مسئله توحيد و ربوبيت خدا و تسلّط همه جانبه او بر جهان و اداره آن، به نحو احسن بيان گرديده است، و نيز مسئله معاد و بازگشت اعمال و انكار مشركان و

مقاومت آنها در برابر پيامبران بازگو شده است، دقت در مطالب آن نشان مى دهد كه در مكه و قبل از هجرت نازل شده است، شيعه و اهل سنّت نيز چنين گفته اند، در جوامع الجامع نقل شده كه شش آيه از آن در مدينه نازل گشته و به قول بعضى نه آيه. در اينجا لازم است يك مسئله مهمى را بررسى نمائيم.

مورد نزاع ما بين پيامبران و مشركان: بايد دانست نزاع ما بين پيامبران و مشركان در وجود خدا نبود، به عبارت ديگر مطلب اين نبود كه پيامبران بگويند خدا هست و مشركان بگويند خدا نيست، بلكه هر دو گروه در اعتقاد بوجود خدا توافق داشتند. قرآن مجيد از مشركان مكه نقل مى كند كه بتها را واسطه هاى خدا مى دانستند و مى گفتند: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 و چون عقيده به معاد نداشتند، منظورشان واسطه بودن در كارهاى دنيوى بود و نيز مى گفتند: ... ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 4، على هذا مشركان به وجود خدا عقيده داشتند و بتها را واسطه در پيش خدا و وسيله تقرب به خدا مى دانستند در سوره اعراف و هود كه حالات پيامبرانى امثال نوح، صالح، هود، لوط و مانند آنها نقل شده است، همه سخن خود را با كلمه يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع كرده اند، پس وجود خدا و آفريننده نزد هر دو گروه متسالم عليه بوده است.

على هذا اختلاف و نزاع در مسئله توحيد و اداره جهان بود، به عبارت ديگر پيامبران مى گفتند: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خلق و تدبير و اداره جهان هر دو از تفسير أحسن

الحديث، ج 3، ص: 173

خدا است ولى مشركان اين سخن را فقط در خلقت قبول داشتند نه در چرخانيدن و اداره جهان و جلب منافع و دفع مضار.

توضيح ديگر آنكه پيغمبران مى گفتند: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ آل عمران/ 26- 27 هر چيز در دست خداست كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، موجودات طبيعى همه سايه هاى خدا و واسطه مى باشند كه او آفريده و هيچ يك در كار خود استقلال ندارند.

على هذا به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بايد به خدا عبادت كرد و از او فرمان برد و از او ترسيد و باو روى آورد و از او خواست و باو ناليد و رضاى او را در نظر گرفت. اما مشركان موجودات طبيعى را در اداره كارها مستقل مى دانستند و در دفع ضرر. و جلب منفعت به بتها روى آورده بودند، يعنى خدا را فقط خالق خالى مى دانستند و در مقام تدبير و به عبادت به كلى از خداى سبحان بريده بودند، براى نمونه مى شود وضع فعلى دنياى اروپا را مثلا در نظر گرفت كه به عنوان مسيحيت وجود خدا را قبول دارند ولى در اداره زندگى مطلقا از خدا خبرى نيست به طاغوتها روى آورده و از خود قوانين جعل كرده و پادشاهان و رؤسا را حلال مشكلات حساب كرده و به كلى از خدا بريده اند

ديگر نه توحيدى در ميان هست و نه توجه به خدا، جوامعى كه پيامبران در آن مبعوث مى شدند نظير چنين جوامعى بود، اين زندگى در دنيا بربريت و در آخرت موجب عذاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 174

سورة الأنعام مكيّة و اياتها 165 نزلت بعد سورة الحجر

[سوره الأنعام (6): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و دائمى است

1- حمد خدا راست، خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد، تاريكيها و نور را پديد كرد، با وجود اين كافران غير خدا را با خدايشان برابر مى كنند.

2- خداست كه شما را از گلى بيافريد، سپس اجلى معين كرد و اجل معينى نيز نزد او است با وجود اين، شما شك مى كنيد.

3- او است خدا در آسمانها و زمين، نهان و آشكار شما را مى داند و مى داند آنچه مى كنيد.

كلمه ها

حمد: ستايش و ثناگويى و ستودن آن نوعا در مقابل نعمت است ولى در اين آيات هم در مقابل نعمت و هم قدرت و توانايى خداست (سوره حمد).

نور: روشنايى. در تعريف آن گفته اند: آنچه بذاته آشكار است و غير خود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 175

را آشكار مى كند، به قرآن و قوانين خدا و ايمان و هدايت نيز نور اطلاق مى شود.

يعدلون: عدل: برابرى. مثل. بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ يعنى: معبودهاى خود را با خدا برابر مى كنند و مانند او مى دانند.

طين: گل: به گل خشك شده نيز طين گويند نكره بودن آن مبين خصوصيت است.

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است، آن در آيه به معنى تعيين است كه از مصاديق فيصله دادن مى باشد.

اجل: مدت معين. اجل انسان مدت زنده بودن او است.

مسمى: تسميه

شده و معين شده (اسم مفعول از باب تفعيل).

تمترون: مريه و امتراء: مردد بودن «تمترون» ترديد مى كنيد.

جهركم: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. آن در آيه به معنى آشكار شده است مصدر به معنى مفعول (مجهور).

شرحها

در اين آيات روشن شده كه آفريننده آسمانها و زمين و پديد آورنده تاريكيها و روشنايى خدا است و نيز آفريننده انسان و تعيين كننده مدت زنده بودن او خداست، حكومت و تسلط خدا همه جهان را فرا گرفته است، از آشكار و نهان و اعمال مردم آگاه است، مى شود گفت كه اين سه آيه عنوان و چكيده اين سوره است و همه مطالب آن از اين سه آيه سرچشمه گرفته و مشروح آنها است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 176

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ.

الف و لام حمد يا براى استغراق و يا براى جنس است و در هر دو صورت معنايش عموم حمدهاست كه اختصاص به خدا دارد چون خالق همه اوست و افاضه به همه از او است، مراد از «ظلمات و نور» ظلمات و نور مادى است، علت آمدن «جعل» بجاى «خلق» آن است كه خلقت آسمانها وجود ظلمت و نور را لازم گرفته و به عبارت ديگر در مرحله دوم خلقتند مثل اينكه بگوئيم: ديوار را آفريدم و سايه اش را قرار دادم، زمخشرى در كشاف گويد: فرق خلق و جعل آن است كه در «خلق» معناى اندازه گيرى و در «جعل» معناى تضمين هست مثل به وجود آوردن چيزى از چيزى.

نگارنده گويد: شايد به اين علت است كه در قرآن مجيد نور و ظلمت همه جا با لفظ

«جعل» آمده است.

ناگفته نماند: در قرآن همه جا «ظلمات» با لفظ جمع آمده است و لفظ «ظلمة» يك بار نيز نيامده است حتى در جاهايى كه مى بايست مفرد آيه مثل:

وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ انعام/ 59، و در بعضى از آيات آمده خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ فاطر/ 20 به نظر مى آيد در تشكيل ظلمت و تاريكى يك حقائق فيزيكى هست كه به آن جهت پيوسته جمع آمده است و اللَّه اعلم به هر حال الَّذِي خَلَقَ ... استدلال است براى الْحَمْدُ لِلَّهِ.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.

اين كفر و انكار از روى عمد و يك نوع لجاجت است يعنى كفار معبودهاى خود را با پروردگار برابر مى كنند با آن كه مى دانند معبودهاى آنها دخالتى در خلقت عالم ندارند لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ نحل 20 پس بايد معبودهم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 177

نباشند.

2- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.

آيه اول درباره خلقت آسمانها و زمين بود، اين آيه در زمينه خلقت انسان است كه عالم صغير مى باشد و تعيين اجل او است و دليل دوم الْحَمْدُ لِلَّهِ است، ظهور «تمترون» شك در وجود خدا است و چون انسان به وجود خودش آگاهتر است لذا به لفظ خطاب «تمترون» آمده است به خلاف آيه سابق كه راجع به خلقت آسمانها و زمين بود، اگر انسان به مسأله ضرورى علت و معلول و خلقت خويش توجه كند جايى براى شك در وجود خدا نخواهد داشت.

در اينجا دو مسئله است يكى اينكه: خلقت انسان داراى دو مرحله است مرحله اول خلقت انسان از خاك

و گل، چنان كه در اين آيه و آيات ديگر آمده است دوم تكثير نسل انسان به واسطه نطفه و توالد و تناسل است قرآن فرمايد: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده 7- 8 از قرار معلوم خلقت سائر حيوانات و علفها و درختان نيز چنين است.

ديگرى آنكه براى انسان دو گونه اجل هست يكى اجل مشروط كه در صورت پيدا شدن شرط خواهد آمد ديگرى اجل حتمى كه بالاخره خواهد رسيد و تغيير ناپذير مى باشد، اجل اول قابل محو و اثبات و تقديم و تأخير است ولى اجل دوم ثابت و غير قابل تغيير مى باشد از امام صادق عليه السلام نقل شده: دو اجل وجود دارد اجل موقوف (مشروط) خدا در آن هر چه (از زياد كردن و كم كردن) بخواهد مى كند و اجل حتمى مراد از أَجَلٌ مُسَمًّى اجل حتمى است زيرا «عنده» دلالت بر ثبات و دوام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 178

چراغى در نظر مى گيريم كه در آن يك ليتر نفت ريخته ايم، مدت روشن بودن چراغ دو ساعت خواهد بود بشرط آنكه بادى آن را خاموش نكند و يا نفت تازه اى نريزند. يا مى گوئيم: اين عمارت صد سال عمر دارد بشرط آنكه زلزله ويرانش نكند و يا هر سال تعميرش نكنند در اينجا دو ساعت و صد سال اجل مسمى و آمدن باد، ريختن نفت تازه زلزله و تعمير، تعيين كننده اجل مشروط و معلق است.

على هذا يك انسان مثلا بطور متعارف قدرت هفتاد سال عمر را دارد، اين اجل تعيين شده اوست ولى فوت با

تصادف يا عمر بيش از هفتاد به وسيله دارو يا عوامل ديگر تعيين كننده اجل معلق است در اين صورت صدى نود پنج مردمان با اجل معلق از دنيا مى روند از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كسانى كه با گناه از دنيا مى روند از آن كه با اجل مى ميرند بيشتر هستند آنان كه با احسان زندگى مى كنند. از آنها كه با اجل زندگى مى كنند زيادتر مى باشند راجع به تغيير اجل رجوع شود به آيات سوره هاى ابراهيم/ 10، نوح/ 4 و 10، نحل/ 118، يونس/ 13، فاطر/ 11 و قاموسى قرآن (رجل اجل معلق).

3- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.

اين آيه مكمل دو آيه فوق است يعنى ديگر در جهان اعم از عالم بالا و پائين خدايى و معبودى نيست، نظير وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ ...

زخرف/ 84 مراد از ما تَكْسِبُونَ به نظرم مطلق اعمال و از «سر و جهر» سخنان و افكار است مثل سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ رعد/ 10 وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ملك/ 13 الميزان جهر و سر را شامل اعمال دانسته و ما تَكْسِبُونَ را حالات روحى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 179

كه از اعمال به وجود مى آيد و اللَّه اعلم.

نكته ها:

جهان و خدا: جهان با همه ابعاد و بزرگيش يك واحد منسجم است كه با يك اراده اداره مى شود، اشياء گوناگون جهان به حكم اعضاء يك بدن هستند آفريننده و اداره كننده جهان يكى است و به اسرار و اعمال بشر واقف و

دانا است. اسلام و قرآن مردم را به چنين توحيدى دعوت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 180

[سوره الأنعام (6): آيات 4 تا 6]

اشاره

وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (4) فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)

4- آيه اى از آيه هاى خدا به سوى آنها نمى آيد مگر آنكه از آن رو گردان مى شوند.

5- چون حق به سوى آنها آمد تكذيبش كردند، به زودى خبرهاى آنچه مسخره اش مى كنند به آنها مى رسد.

6- آيا ندانسته اند كه پيش از آنها چه نسلهايى هلاك كرده ايم، ايشان را در زمين تمكن داده بوديم كه به شما آن تمكن را نداده ايم، باران پربركت را بر آنها نازل كرديم و نهرهايى روان براى آنها پديد آورديم آن گاه به سزاى گناهانشان هلاكشان كرديم و از پى آنها نسل ديگرى بوجود آورديم.

كلمه ها

معرضين: اعراض: روگردانى و بى اعتنايى. معرض: روگردان. معرضين:

روگردانان.

انباء: نبأ: خبر مهم و با فائده. انباء: خبرها.

يستهزءون: هزء و استهزاء: مسخره كردن «يستهزءون» مسخره مى كنند.

قرن: (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، جماعتى را كه در يك زمان نزديك بهم زندگى مى كنند قرن گويند يعنى جمع تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 181

شده ها «القرن: القوم المقترنون فى زمان واحد» جمع آن قرون است.

مكناهم: تمكين: قدرت دادن. «مكنّاهم» قدرت و امكان داديم به آنها.

مدرار: در: شير، به معنى كثرت نيز آيد «در الحليب» يعنى شير زياد شد، مراد از آن بهره و فائده است. مدرار: با فائده، مراد از «السماء» باران است أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً يعنى باران

پر فائده را بر آنها فرستاديم.

انشأنا: نشأ: بوجود آمدن. انشاء: بوجود آوردن. انشأنا: بوجود آورديم.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته تسلط و احاطه خدا و آفرينش موجودات گفته شد، در اين آيات مقاومت و موضعگيرى انسانهاى لجوج در مقابل اللَّه و پيامبران و آيات خدا بيان شده و روشن گشته است كه شكست و هلاكت با لجوجان است چنان كه در گذشته نيز اينطور بوده است.

4- وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ اين آيه نوعى تأسف از عدم توجّه مشركان و كفار به آيات خداست، نيروهاى فعاله خدا براى سازندگى انسانها به كار مى افتد ولى جاهلها با آنها به مبارزه برمى خيزند، مصداق اولى آن مشركين مكه مى باشند.

5- فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

وعده عقوبت به تكذيب كنندگان حق و مخالفان نظام عقل و عدل است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 182

آمدن خبرهاى حق تكذيب و مسخره شده، نظير عذابهايى است كه آيه بعدى بيان مى كنند.

6- أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ.

آن روز مشركان مكه مى دانستند كه عاد، ثمود، قوم لوط و امثال آنها چطور تار و مار شده اند و تمدنها چطور زير خاك رفته اند، با آنكه امكانات آنها از اهل مكه بيشتر بود زيرا بارانهاى پر بركت و نهرهاى پر آب در اختيار داشتند ولى اهل مكه فاقد آن بودند، با وجود آن، در برابر قهر خدايى نتوانستند مقاومت كنند.

ناگفته نماند «لكم» خطاب به اهل مكه و كفار است و اگر

«لهم» گفته مى شد معنى، مبهم مى گرديد و احتمال مى رفت كه راجع به ضمير «مكنّاهم» است، مراد از «ما» قدرت و تمكن است، آن با جمله بعدى وصف تمكنى است كه از «مكناهم» فهميده مى شود، منظور از «السماء» باران است به علت در بالا بودن، چون بهر چيزى كه در بالا باشد سماء گفته مى شود.

فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ آيه صريح است در اينكه گناهان سبب هلاكت اقوام و سقوط تمدنها مى شوند، ممكن است اينكار به وسيله عوامل طبيعت باشد مثل جريان قوم نوح و غيره، ممكن است ستمگرى و عياشى روح مبارزه و مقاومت را از بين ببرد و در مقابل دشمن مقاومت نتوانند مثل ايران در مقابل عرب، ممكن است از ميان جامعه، قشر محروم حركت كرده كار ستمگران را يكسره كنند. در هر سه صورت اجلها جلو كشيده مى شوند و انسانها زودتر از اجل مسمى از بين مى روند و نسل صالح يا غالب جاى آنها را مى گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 183

[سوره الأنعام (6): آيات 7 تا 11]

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (11)

7- اگر بر تو كتاب تمامى در جزوه اى مى فرستاديم و با دست خود آن را لمس مى كردند باز كافران مى گفتند: اين جز جادويى آشكار نيست.

8- و

گفتند: چرا بر او فرشته اى نازل نمى شود، اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار پايان مى يافت و مهلت نمى يافتند.

9- اگر فرستاده را فرشته اى مى كرديم او را بصورت مردمى قرار مى داديم و آنچه را كه خود خلط مى كنند بر آنها خلط مى كرديم.

10- حق اين است كه پيش از تو پيامبرانى نيز استهزاء شده اند، كسانى را كه مسخره مى كردند عذابى فرا گرفت كه آن را استهزاء مى كردند.

11- بگو: در زمين سفر كنيد و بنگريد كه عاقبت تكذيب كاران چگونه شده است.

كلمه ها

قرطاس: جزوه. صحيفه. چيزى كه در آن مى نويسند. «القرطاس: الصحيفة التي يكتب فيها».

لمسوه: لمس: دست زدن. «لمسوه» بآن دست زدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 184

سحر: جادو. تفصيل آن در (بقره/ 102) ديده مى شود.

يلبسون: لبس (بر وزن قفل): لباس پوشيدن، فعل آن از باب (علم يعلم) آيد و بر وزن عقل به معنى خلط و مشتبه كردن است، فعل آن از باب (ضرب يضرب) آيد، آن در آيه به معناى دوم است.

حاق: حيق: احاطه كردن و فرا گرفتن «حاق» فرا گرفت.

سخروا: سخر: ريشخند كردن، مسخره كردن. «سخروا» مسخره كردند.

سيروا: سير: راه رفتن «سيروا» سفر كنيد.

شرحها

در اين آيات اشكالهاى مشركان درباره نبوت نقل و جواب آنها داده شده است. شبهه اولشان آن بود كه مى گفتند: قرآن چرا يك دفعه و در يك جزوه نازل نمى شود! دوم: چرا فرشته اى از آسمان نازل نمى شود كه او را تصديق كند و با او همكارى نمايد؟ آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه پيغمبران پيشين نيز بچنين دردى مبتلا بوده اند، ولى عذاب، امتشان را فرا گرفت و در آخر به كفار و مخالفان حق يك عينيت تاريخى تذكر داده شده كه در زمين بگرديد تا به بينيد بر سر گذشتگان چه آمد، شايد عبرت شما باشد.

7- وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

در اينجا سؤال كفار نقل نشده ولى از آيه روشن است كه كتابى نوشته شده و آماده خواسته اند در آيات ديگر آمده كه گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسراء/ 93 و نيز

آمده: در وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرقان/ 32 فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 185

آنست كه نگويند شما هم ما را سحر كرده اى فَقالَ الَّذِينَ حاكى است كه اينها چنان لجوجند كه در اينصورت نيز مى گفتند: اين جادو است، چون خواسته آنها براى رفع اشتباه نبود بلكه براى لوث حقيقت و عذر بيجا بود.

8- وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ اشكال دوم آنها است كه مى خواستند نبوت را در دست انداز قرار دهند و مى گفتند: اگر او پيغمبر است چرا فرشته اى بكمك او نمى آيد در جاى ديگر گفته آنها چنين نقل شده است: لَوْ لا أُنْزِلَ، عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ هود/ 12 لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7 و نيز حجر/ 7.

از اين اشكال در جواب داده شده است اول: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ از اين جمله و نيز آيه لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 7 معلوم مى شود: سنت خدا بر اين جارى است كه اگر مردم از پيغمبر معجزه خواستند و خدا آن را آورد و مردم انكار كردند، عذاب الهى آنها را از بين ميبرد، خدا نمى خواست اهل مكه يكسره از بين بروند، مى خواست در مهلت زندگى كنند، شايد هدايت يابند و از نسلشان پاكان به وجود آيند. خلاصه جواب اينكه: ما فرشته نخواهيم فرستاد زيرا شما در آن صورت قبول نخواهيد كرد و عذاب شما را خواهد گرفت و ما آن را نمى خواهيم.

9- وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً

لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.

جواب دوم اشكال آنهاست «يلبسون» تقديرش «يلبسونه» است، ضمير آن راجع است به «ما» يعنى اگر ميخواستيم ملك بفرستيم لازم بود او را به صورت انسان در بياوريم تا همشكل انسانها باشد و با او انس بگيرند، نتيجه اش اين مى شد كه ما امر را بر آنها مشتبه كنيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 186

و بگويند: نمى دانيم اين انسان است يا ملك و پيغمبر، چنان كه خود امر را مشتبه مى كنند و مى گويند: نميدانيم محمد پيغمبر است يا نيست؟ و بالاخره فرستادن ملك بى فائده مى شد.

10- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

مراد از «ما» عذابى است كه پيامبران وعده مى دادند و آنها مسخره مى كردند، يعنى همان عذاب مسخره شده آنها را فرا گرفت، اين آيه يك انذار عينى و خبر واقعى است و نشان ميدهد كه آنها اين سؤالات را از روى مسخره ميكرده اند.

11- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ استدلال است بر مطلب فوق، يعنى سفر كنيد و آثار و خرابه هاى گذشتگان را به بينيد تا روشن شود آنها كه در برابر پيامبران ايستادند چگونه تار و مار شدند آرى: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

نكته ها:

افشاگرى: در اين آيات يك مسئله آنست كه قرآن سخن اهل باطل را به طور كامل نقل و سپس جواب مى دهد، آرى در هر قيام و نهضت بايد سخن اهل باطل را شنيد و نقل كرد و جواب داد و راه را از چاه معين نمود تا اهل انصاف از باطل رو گردان شوند و بر اهل لجاجت حجت تمام گردد و گرنه عقده ها

به وجود خواهد آمد و انسانها در ناآگاهى خواهند ماند، وانگهى اين غده هاى سرطانى را هم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 187

نمى شود ناديده گرفت بايد به مقابله منطقى برخاست و گرنه انقلاب سعادت آفرين را به لجن خواهند كشيد.

مكذبين: قرآن آنجا كه آثار ستمگران را به رخ انسانها مى كشد يك واقعيت و عينيت را بررسى مى كند، ستمكاران و مخالفان راه انبيا كه عزت خود را در ذلت ديگران مى بينند و راه زندگى را بر خلق خدا مى بندند بالاخره به دست خداى منتقم و قاصم الجبارين و يا بدست مردم ستمديده نابود خواهند شد به وقت نوشتن اين سطور كاخهاى خاندان ستمگر پهلوى در حال فرو ريختن است و آن بهترين شاهد براى ما است، خدايا به تو پناه مى بريم از غضب و انتقامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 188

[سوره الأنعام (6): آيات 12 تا 20]

اشاره

قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (13) قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (14) قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (16)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (18) قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ

شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (19) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

12- بگو آنچه در آسمانها و زمين هست مال كيست؟ بگو. مال خداست، رحمت را بر خويش حتمى كرده، مسلما تا روز قيامت كه شكى در آن نيست شما را جمع مى كند، كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 189

13- هر چه در شب و روز قرار گرفته خاص اوست و او شنوا و داناست.

14- بگو: آيا جز خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است سرپرستى بگيرم، اوست كه مى خوراند و خورانده نمى شود بگو: مأمورم نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است و البته از مشركان مباش.

15- بگو: اگر پروردگارم را عصيان كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

16- هر كه عذاب در آن روز از او برگردد خدا رحمتش كرده و آن نجات بزرگى است.

17- اگر خدا به تو ضررى، رساند جز او هيچكس برداشتن آن نتواند و اگر به تو خيرى برساند او بر همه چيز تواناست.

18- او مقتدر و بالا دست بندگان خويش است و او حكمت كردار و داناست.

19- بگو: كدام چيز در گواهى مهمتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است. اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه قرآن به او رسد با آن انذار كنم، آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا خدايانى هست؟ بگو: من

گواهى نمى دهم، بگو حق اين است كه او خداى يكتاست من از آنچه به او شريك قرار مى دهيد بيزارم.

20- كسانى كه به آنها كتاب داده ايم پيغمبر را مى شناسند چنان كه فرزندان خويش مى شناسند كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند آنها ايمان نمى آورند.

كلمه ها

خسروا: خسرو خسران: كم شدن و كم كردن (زيان- ضرر).

سكن: سكون آرام گرفتن بعد از حركت. به معنى وطن و قرار گرفتن نيز آيد، مراد از آن در آيه معناى دوم است.

فاطر: فطر: شكافتن و شكاف. فاطر: شكافنده. مراد از آن خلقت بطور شكافتن و شكفتن است.

كتب: كتابت در آيه به معنى لازم كردن و حتمى كردن است.

يصرف: صرف: برگرداندن، خواه مطلق باشد يا برگرداندن از حالى به حالى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 190

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ هر كه عذاب از او برگردانده شود.

يمسسك: مس: دست زدن، رسيدن، رساندن و يافتن. يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ برساند بتو خدا ضررى.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن «قهره قهرا: غلبه» قاهر: غالب.

اوحى: وحى در اصل به معنى اشاره سريع و تفهيم خفى است «اوحى الى» وحى شد بمن:

شرحها

در اين آيات بر توحيد و معاد از راههاى به خصوصى استدلال شده و ناتوانى انسان در برابر نظامات متقن جهان بيان گرديده است.

12- قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ.

در برابر اين سؤال هيچ كس نميتواند بگويد: مال من و آفريده من است.

زيرا خالق و آفريننده خدا است، مالكيت انسانها اعتبارى است، انسان از آن روز كه به روى زمين قدم گذاشته وسائل زندگى را آماده ديده است لذا در جواب فرموده، قُلْ لِلَّهِ.

كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ خدا رحمت را بر خود حتمى كرده و خود را رحمن و رحيم ناميده است، مقتضاى رحمت آنست كه حاجت هر محتاج را رفع كند و سعادت را براى انسانها فراهم آورد، اين مقتضا در صورتى تمام است كه آخرتى باشد و سعادت ابدى

نصيب انسانها گردد لذا فرموده: لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى مقتضاى وجوب رحمت، بودن آخرت است و گرنه كتابت و حتمى بودن درست نمى شود چون در اين زندگى، رحمت بطور كامل جاى خود را نمى گيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 191

على هذا اين دو قسمت در اثبات معاد است اول آنكه همه چيز مال خداست و مى تواند هر جور در آنها تصرف كند، دوم مقتضاى رحمت، بودن قيامت است، جمع الى يوم القيامة، ميراندن تدريجى است لا رَيْبَ فِيهِ تأكيد قسمت دوم است، الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ مراد از خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ به نظرم خسارت زدن به فطرت سليم انسانى است يعنى آنها كه بفطرت و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند.

13- وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

الف و لام ليل و نهار براى استغراق و مفيد عموم است، آنچه در مسير شب و روز قرار گرفته همه موجوداتى است كه شب و روز در آنها پيدا است، قرار گرفتن در شب و روز طريق تربيت و تكامل آنهاست چنان كه در سوره بقره/ 164 بيان شده است، سميع و عليم راجع بقرار گرفتن در شب و روز است يعنى چون نداى لفظى و نداى و جدان آنها را مى شنود و به همه احوال و احتياجشان داناست لذا آنها را در مسير شب و روز قرار داده است.

اين آيه تعبير عجيبى دارد آيه اول مى گويد آنچه در مكان قرار گرفته خاص خدا است اين آيه مى گويد: آنچه در مسير زمان قرار گرفته خاص خدا است. ظاهرا اين آيه متمم استدلال بر معاد است. كلمات ما هر چه مفصل

باشد نمى تواند معناى آيه را مجسم كند، مصداق يدرك و لا يوصف مى باشد.

14- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ يعنى: پس از آنكه همه موجوداتى كه در مكان و زمان قرار گرفته خاص خدا است و آفريننده آسمانها و زمين اوست ديگر مى شود غير او را ولى و سرپرست و معبود اتخاذ كرد؟!! وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ تكميل ولايت است، توضيح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 192

آنكه: انسان پيوسته مى خواهد منافع را به سوى خود جلب كند و ضررها را از خود كنار نمايد، وانگهى انسان از روز اول احساس كرده كه خود به تنهايى قادر به اين دو چيز نيست لذا خواسته به قدرتى تكيه كند تا او را در جلب منفعت و دفع ضرر يارى نمايد. و از همين راه است كه بشر به موجودات طبيعى رو آورده و سپس آنها را پرستش كرده است.

بت پرستى يكى از بدبختى هاى بشر است اما مى فهماند كه پرستش خدا فطرى انسان است اگر خدا را نيافت سنگ و چوب را خواهد پرستيد چون احساس مى كند بتنهايى قدرت جلب و دفع را ندارد، اين آيات و آيات بعدى ميگويد: گمشده انسان، خدا است، آنكه براى جبران كمبودهاى خود موجودات را پرستش مى كند به سوى خدا روى آورد كه مالك موجودات، او است و او يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ است يعنى مى دهد و او نقصان و احتياج ندارد. قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

مراد اولين مسلمان از امت خود بدين خودش است يعنى مامورم اولين قدم را خودم بردارم

و براى ديگران الگو باشم وَ لا تَكُونَنَّ ... تأكيد جمله فوق است.

15- قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

روشن مى شود كه مشرك زيستن عذاب اخروى دارد و در آن همه يكسانند پيغمبر باشد يا غير او.

16- مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ.

آيه بالا راجع به پيغمبر بود، ولى اين آيه شامل عموم و در عين حال بركنارى عذاب را نجات بزرگى مى خواند و روشن مى كند كه رحمت خدا در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 193

دورى از عذاب سهم بسزايى دارد.

17- وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه در نفى قدرت معبودهاى باطل و صفر بودن هر قدرت در مقابل قدرت خداست و دفع شر و جلب نفع را، دو آيه قبلى راجع به عذاب روز قيامت بيان گر است و اين آيه راجع به خير و شر دنياست.

18- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

تكميل استدلال آيه فوق است و آن اينكه: بهره هايى كه از انسانها و موجودات طبيعى ميبرند سبب معبود بودن آنها نمى شود زيرا خدا ما فوق همه است و اختيارات آنها از خدا اضافه شده است و خدا از روى حكمت و دانايى چنين مقرر كرده است آنها همه در ملك خدا تصرف مى كنند (از الميزان) به نظر مى آيد كه فَوْقَ عِبادِهِ وصف قاهر باشد يعنى بندگان و مخلوقات تحت سيطره او هستند نظير: وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ اعراف/ 127.

19- قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ.

يعنى قطع نظر از اين راههاى عقلى، مسئله توحيد از لحاظ

وحى نيز به من رسيده و خدا بزرگترين گواه اين مطلب است ميان من و شما.

وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انذار درباره شرك و اطاعت غير خدا است، اين قسمت از آيه دليل عمومى و جهانى و جاودانى بودن نبوت رسول خدا و اسلام است چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى اين جمله در مقام تعجب است يعنى با وجود اين همه دلائل عقلى و شهادت خدا، گواهى مى دهيد كه با خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 194

معبودهاى ديگرى هست؟! سپس دستور مى دهد كه تو با آنها مباشى: قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ نفى هر گونه سازشكارى با مشركان است.

20- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

صدر اين آيه در بقره/ 146 گذشته است. به نظر مى آيد: اين آيه متمّم مسئله فوق و شهادت خدا است، گويى: كسى از مشركان مى گويد: حالا كه قرآن اينطور است و براى انذار همه نازل شده و خدا خود گواه توحيد است چرا اهل كتاب باور مى كنند و ايمان نمى آورند، جواب اينكه آنها پيامبر و نبوت او را مانند شناختن پسران خود مى شناسند ولى چون بفطرت سليم و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند، اشكال از ناحيه آنهاست نه از ناحيه اسلام.

نكته ها:

توليد و سازندگى: اسلام تمام قدرتها را در خدا متمركز مى داند، آنچه را كه در زمان و مكان قرار گرفته خاص خدا مى بيند، اطاعت از غير خدا را شرك مى داند و مى گويد: ... وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ انعام/ 121، اطاعت

از افكار شيطانى را عبادت شيطان مى داند و روز قيامت به آنها خطاب خواهد شد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60، اين توحيد كه انسانها را از همه چيز بريده و به خدا پيوند مى دهد سبب آزادى و آزادگى انسان است كه پيش هيچ كس و ناكس سر فرود نياورد، عزت و ذلت را از خدا بداند أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 195

جهانى و جاودانى بودن رسالت پيغمبر (ص): جمله لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ دليل جهانى و هميشگى بودن رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است چون قرآن در هر زمان و به هر كس كه برسد رسول خدا پيامبر و انذار كننده او است، همچنين است آيه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً فرقان/ 1 و نيز آيه وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ احزاب/ 40 رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به پادشاهان آن روز نامه نوشت و آنها را به اسلام خواند اين دليل است كه آن حضرت رسالت خودش را جهانى مى دانست در ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... مائده/ 3 در اين زمينه بحث شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 196

[سوره الأنعام (6): آيات 21 تا 30]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (21) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (23) انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما

كانُوا يَفْتَرُونَ (24) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (25)

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (27) بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (28) وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (29) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30)

21- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، حق اين است كه ستمكاران رستگار نمى شوند.

22- روزى همه آنها را محشور مى كنيم، سپس به آنان كه شرك آورده اند مى گوئيم: شريكان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 197

شما كه مى پنداشتيد كجايند؟

23- سپس معذرت آنها جز اين نباشد كه گويند قسم به خدا كه پروردگار ما است ما مشرك نبوديم.

24- ببين چگونه بر ضرر خويش دروغ گفتند و آنچه ساخته بودند از آنها مفقود گرديد.

25- از آنها كسانى هستند كه (وقت قرائت قرآن) بتو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهايشان سرپوشها نهاده ايم از اينكه آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم، اگر هر آيه اى ببينند به آن ايمان نياورند تا چون پيش تو آيند با تو مجادله مى كنند كافران مى گويند

اين (كتاب) جز افسانه هاى گذشتگان نيست.

26- و هم آنها از مصاحبت پيغمبر منع مى كنند و خود از او دورى مى جويند ولى جز خودشان را هلاك نمى كنند (اما) نمى فهمند.

27- اى كاش مى ديدى آن دم كه بر (كنار) آتش محبوس شده اند، گويند اى كاش باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم.

28- (چنين نيست) بلكه آنچه مخفى مى كردند بر آنها آشكار شده و اگر بازگشت يابند به آنچه از آن منع شده اند باز مى گردند و آنها دروغگويند.

29- گفتند: هيچ نيست مگر اين زندگى دنياى ما، و ما برانگيخته شدگان خواهيم بود.

30- اى كاش مى ديدى كه در بازخواست خدايى بازداشت شده اند و گويند: آيا اين حق نيست؟

گويند بلى به پروردگارمان سوگند، گويد: پس براى آن انكار كه مى كرديد اين عذاب را تحمل كنيد.

كلمه ها

افترى: افتراء: جعل دروغ. اصل آن فرى به معنى بريدن و شكافتن است.

يفلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح: رستگارى هكذا افلاح فعلهاى آن همه از باب افعال است.

نحشرهم: حشر: جمع كردن «حشر الناس: جمعهم» مراد از آن در آيه بعثت روز قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 198

تزعمون: زعم: قول باطل و دروغ. راغب گويد قول محتمل الكذب را بلفظ زعم نقل مى كنند. «تزعمون» يعنى به دروغ مى گوئيد و باطل فكر مى كنيد.

فتنتهم: فتنه: امتحان: فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن معلوم شود، آن در آيه به معنى معذرت و جواب است.

اكنة: كن (به فتح- ك) پوشاندن و بكسر (ك) به معنى غلاف و حجاب و پوشش است جمع آن «اكنه» و «اكنان» مى باشد.

يفقهوه: فقه: فهم و درك. «ان يفقهوه» اينكه درك كنند

آن را.

آذانهم: اذن (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است.

وقرا: وقر: (بكسر- و) بار سنگين يا مطلق بار و بفتح (و) ثقل سامعه.

اساطير: سطر: نوشتن. اساطير: نوشته هاى باطل و افسانه ها، مفردش اسطوره است بقولى آن جمع الجمع است و جمع اولى اسطار مى باشد.

ينئون: نأى: دور شدن «ينئون» دور مى شوند.

وقفوا: وقف: حبس شدن و حبس كردن. چون با «على» متعدى شود معنى اشراف مى دهد وُقِفُوا عَلَى النَّارِ يعنى: بر آتش مشرف شدند.

بدأ: بدو: آشكار شدن «بدا» آشكار شد.

شرحها

آيات شريفه حالات مشركان و طرفداران باطل را از راههاى مختلف بررسى مى كند و نشان مى دهد كه لجاجت و انحراف از مسير توحيد، جز خسران و بدبختى و سقوط فائده اى نخواهد داشت.

21- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 199

دروغ بستن به خدا آن است كه غير خدا را شريك خدا گردانيم و به طاغوت روى آوريم، و يا چيزى از خود ساخته و به خدا نسبت دهيم. تكذيب آيات خدا تكذيب پيامبران است، آنكه از يك طرف طاغوت پرست و از طرف ديگر مكذب راه حق و عدالت باشد جامعه انسانى را به سقوط مى كشاند و ظالمتر از همه است و چنين كسان رستگار نمى شوند زيرا در قاموس نظام جهان، ظالمان اهل نجات نيستند.

22- وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

صحنه اى است از صحنه هاى قيامت درباره آنان كه در آيه فوق ذكر شدند «تزعمون» حكايت مى كند اين ادعا، ادعاى باطلى بوده و زعمى بيش نبوده است.

23- ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما

كُنَّا مُشْرِكِينَ.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتنه به معنى معذرت است «1» ظاهرا قسم خوردن بخاطر آن است كه اين اعتذار نفعى داشته باشد آمدن «ربّنا» تأكيد قسم است كه شركى در ما نبوده است. به هر حال: آنها مشرك بودن را انكار خواهند كرد.

24- انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

آنها در دنيا از شرك دست بردار نبودند، سوگند دروغ در آخرت، آنها را محكوم مى كند زيرا اقرار مى كنند كه شرك كارى باطل و ناروا بوده است، «ضل» عطف است بر «كذبوا» يعنى: ببين چطور با اين سوگند دروغ، خود را محكوم مى كنند و ببين چطور در موقع احتياج آنچه به خدا شريك كرده بودند به دادشان نرسيد و تنهايشان گذاشت و بر آنها روشن شد كه أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 200

25- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً.

ادامه گناه و كفر در قلب اثر گذاشته و به تدريج استعداد اصلاح و ايمان را كم مى كند، تا جايى كه شخص حقيقت را افسانه تلقى مى كند و به آن اعتنايى نمى نمايد، خدا درباره اينگونه اشخاص فرموده: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14.

اين حالت، غلافى است بر قلب و ثقلى است بر گوش كه آنها را از شنيدن و فهميدن حق باز مى دارد، اين اشخاص از روى عناد و لجاجت كافر هستند نه از روى جهل، عقلا عقيده دارند ولى به عقيده خود تسليم نيستند و بجاى گوش سپردن و دقت، مجادله مى كنند چنان كه از ذيل آيه روشن

است.

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در اثر «اكنه- وقر» برخوردشان با آيات وحى چنين مى شود كه به هيچ آيه اى تسليم نمى شوند و با رهبران توحيد به مجادله برمى خيزند و حقائق را افسانه معرفى مى كنند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

26- وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.

يعنى آنها ديگران را از ايمان به قرآن نهى مى كنند و خود نيز از آن دور مى شوند ولى ندانسته خود را بدبخت مى كنند، تخلّف از حق و توحيد به زيان است نه به سود.

ضمير «عنه» در هر دو مورد راجع به قرآن است به قرينه أَنْ يَفْقَهُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 201

و اگر راجع به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد باز معنى همان است در صافى و الميزان از تفسير قمى نقل شده: كه آيه را بر بنى هاشم تطبيق كرده و گفته: بنى هاشم مردم را از اذيت به پيغمبر نهى مى كردند و خود بجاى ايمان آوردن از او كنار مى شدند ولى اين بر خلاف ظاهر آيه است.

قتاده و مجاهد و جبائى گفته اند: آيه درباره ابو طالب عليه السّلام نازل شده است كه بگمان آنها مردم را از اذيت به آن حضرت نهى مى كرد ولى خود از ايمان آوردن دورى مى نمود. رجوع شود به «نكته ها».

27- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين منطق هر طاغوت و هر مجرم است كه بعد از گذشتن فرصت و رسيدن

گرفتارى چنين آرزويى مى كنند، اين مسئله در چندين جا قرآن مجيد نقل شده است. «لو» در آيه به معنى تمنى و «اى كاش» است.

28- بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

اين آيه جواب آيه قبلى است و پيش از تفسير آن بايد دو نكته بررسى شود يكى اينكه كفر و گناه در دنيا به صورت عمل هستند ولى در آخرت به صورت آتش خواهند بود، مال يتيم در اين دنيا وقت خوردن لقمه چرب و نرمى است ولى در آخرت به صورت آتش خواهد. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً نساء/ 10 على هذا گناهان و كفر كه به حكم وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ بقره/ 81 در اطراف انسان هستند روز قيامت به صورت آتش آشكار مى شوند بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ.

ديگرى آنكه آن جهان عالم شهود و عيان است كه شخص عذاب را با چشم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 202

خود مى بيند آن وقت حتما نادم خواهد شد ولى چون به عالم دنيا برگشت ظرف تكليف عوض مى شود باز حالت بيخبرى عود مى كند، غفلت و عناد از سر گرفته مى شود و لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ تحقق مى پذيرد خلاصه معنى آيه چنين است:

اينكه مى گويند اى كاش برمى گشتيم و آيات خدا را تكذيب نمى كرديم از آن جهت است كه حقائق بر آنها آشكار شده است و اگر برگردند حالت عوض مى شود گناهان را از سر مى گيرند، آنها در اين ادعا دروغگو مى باشند.

29- وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

انكار صريح معاد است از مشركان كه گناه

و جنايت را بر آنها آسان كرده است.

30- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

«لو» به معنى «اى كاش» است وقوف بر رب، حاضر شدن در محاكمه پروردگار و اشراف بر آنست، آمدن لفظ «ربهم» يك نوع استدلال بر معاد است كه اگر به «رب» و پرورش او توجه مى كردند معاد را انكار نمى نمودند.

نكته ها:

ابو طالب عليه السلام: ابو طالب عليه السّلام عموى با وفاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از روزى كه آن حضرت به رسالت مبعوث شد او را حمايت كرد، شيعه و اهل سنت در اين شك ندارند كه ابو طالب تا آخرين نفس آنچه توانست از رسول خدا پشتيبانى نمود و مخصوصا در شعب ابو طالب كه بنى- هاشم و اهل اسلام از طرف مشركان مكه در محاصره اقتصادى و غيره قرار گرفتند ابو طالب از آن حضرت دست برنداشت و بلا شك وجود ابو طالب يكى از اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 203

موفقيت آن حضرت بود.

ما بين شيعه و اهل سنت اختلاف عجيبى وجود دارد كه اهل سنت مى گويند ابو طالب ايمان نياورد و مشرك از دنيا رفت و هر چه از رسول خدا حمايت كرد به واسطه قوميت بود نه ايمان، آنها كه از اهل سنت اين نغمه را ساز كرده اند بيشتر براى عداوت على عليه السّلام بوده نه براى عداوت به ابى طالب، شيعه به پيروى از امامان عليهم السّلام عقيده دارند كه ابو طالب عليه السّلام ايمان آورد و مؤمنا از دنيا رفت.

يكى از دلائل اهل سنت آيه وَ

هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ... است كه گويند در حق ابى طالب نازل شده است. حق مطلب آن است كه: افسانه عدم ايمان ابو طالب ساخته خلفاء بنى عباس است، خلفاى عباسى براى آنكه خويش را به خلافت از علويين لا يقتر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى كردند كه جد ما عباس بن عبد المطلب به رسول خدا ايمان آورد ولى ابو طالب كه جد علويين است مشرك از دنيا رفت پس ما به خلافت از آنها احقيم «1».

مثلا ابن كثير در تفسير خود ذيل آيه شريفه از سفيان ثورى از حبيب بن ثابت از كسى كه از ابن عبّاس شنيده نقل مى كند كه آيه درباره ابو طالب نازل شد او مردم را از اذيت پيغمبر نهى مى كرد اما خودش ايمان نمى آورد و نيز آن را از عطاء بن دينار نقل مى كند ولى خود آن را قبول ندارد، در مجمع آن را از عطاء و مقابل نقل كرده و گويد: مجعول است.

ناگفته نماند سفيان ثورى در سال 161 هجرى، مقاتل در سال 150، عطاء بن دينار در زمان منصور عباسى از دنيا رفته است، اينها همه در زمان عباسى بوده بوده و همه از ملاهاى دربارى بوده اند و براى لقمه نانى به خلفاى عباسى قد خم مى كرده اند.

__________________________________________________

(1) اين سخن از مرحوم شهيد مرتضى مطهرى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 204

محققين علماء درباره ايمان ابى طالب عليه السّلام كتابها نوشته اند در اين باره كافى است به كتاب «ابو طالب مؤمن قريش» نوشته عبد اللَّه خنيزى و الغدير ج 7 ص 331 تا 412 و قاموس قرآن ج 7 لغت (نأى) رجوع شود، طبرسى رحمه

اللَّه ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السّلام بالاتفاق فرموده اند كه ابو طالب ايمان آورده و مؤمنا از دنيا رفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 205

[سوره الأنعام (6): آيات 31 تا 36]

اشاره

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31) وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ (34) وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ (35)

إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)

31- آنها كه معاد را دروغ شمرده اند زيان كرده اند و چون مرگ (يا قيامت) ناگهان بر- آنها در آيد گويند: اى دريغ بر آنچه در دنيا كوتاهى كرديم، آنها بارهاى گناهان خويش را بر دوش مى كشند، بدانيد كه بد بارى است آنچه بدوش مى كشند.

32- زندگى اين دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند بهتر است. آيا نمى فهميد!

33- مى دانيم: آنچه مى گويند تو را غمگين مى كند آنها تو را تكذيب نمى كنند، بلكه ظالمان آيات خدا را دانسته انكار مى كنند.

34- پيش از تو (نيز) پيغمبرانى تكذيب شدند، بر تكذيب شدن صبر كردند و اذيت

ديدند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 206

تا نصرت ما به ايشان رسيد هيچ چيز مشيت و وعده هاى خدا را تغيير نتواند كرد، حقا كه اخبار پيغمبران به سوى تو آمده است.

35- اگر رو گردانيدن آنها بر تو گران است اگر مى توانى نقبى در زمين يا نردبانى بر- آسمانى بجويى و معجزه اى براى آنها بياورى (بكن ولى نمى توانى) و اگر خدا مى خواست آنها را بر هدايت جمع كرده بود پس از جاهلان مباش.

36- فقط كسانى كه (دعوت تو را) اجابت مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا مى دهند (ولى) مردگان را خدا زنده مى كند سپس به سوى محاكمه او برمى گردند.

كلمه ها

لقاء اللَّه: لقاء: روبرو شدن با شى ء. لقاء اللَّه: ملاقات رحمت يا عذاب خدا در آخرت.

الساعة: ساعت: جزئى از زمان. در قرآن مجيد به معنى وقت به كار رفته از قيامت و مرگ نيز با ساعة تعبير آمده است.

بغتة: بغت و بغته: ناگهانى. پيش بينى نشده.

يا حسرتنا: حسر: كنار زدن و زايل نمودن. حسرت: غم و اندوه با شدت ندامت. «يا حسرتنا» اى ندامت بر ما.

فرطنا: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى و تقصير بيشتر «فرطنا»: كوتاهى و تقصير كرديم.

اوزار: وزر (بر وزن جسر) سنگينى و سنگين. آن اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى بر گناهكار است. جمع آن اوزار است «يزرون»: حمل مى كنند.

لعب: لعب: بازى. لهو: مشغوليت و سرگرمى.

يجحدون: جحد: انكار شى ء با علم به حق بودن آن. «يجحدون» دانسته تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 207

انكار مى كنند.

نفق: نفق: (بر وزن شرف) نقب و سوراخ است، اصل نفق و نفاق به معنى خروج يا تمام شدن است.

سلم: نردبان. زجاج

در علت اين تسميه گويد: آن تو را به محل صعود تسليم مى كند.

شرحها

در اين آيات از يك سو به سوء عاقبت مشركان و طرفداران باطل اشاره و از سوى ديگر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله توصيه شده كه در موضعگيرى خود در مقابل انكارها و فشارها و توطئه ها استقامت به خرج دهد كه سبب پيروزى است و چاره اى جز آن نيست.

31- قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ.

گويند مراد از لقاء اللَّه مرگ است ولى اين درست نيست، مرگ تكذيب ندارد، بلكه مراد از آن آخرت و ملاقات رحمت يا عذاب خداست در بعضى از آيات آمده: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ ... اعراف/ 147 فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا اعراف/ 51، خسران اينگونه اشخاص بدين علت است كه در اثر تكذيب آخرت، زندگيشان پر از تخلفات، گناهان و ستمها مى شود، در دنيا رو سياه و در آخرت از رحمت حق بدور هستند.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها ضمير «فيها» راجع بدنيا است مراد از ساعة ظاهرا مرگ است در بعضى از آيات آمده: فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ محمد/ 27، انفال/ 50 به نظر مى آيد يا حَسْرَتَنا گفتن در آن موقع خواهد بود كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 208

صحنه را مشاهده كنند ممكن است مراد از ساعة آخرت باشد و اللَّه اعلم وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ مراد از اينكه گناهان را مثل بارى بر دوش دارند ظاهرا آنست كه گناه از گناهكار جدا نمى شود به هر حال آنها علت عذاب

و مسئوليت را با خود دارند باريكه سبب آتش باشد بد بارى است.

32- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى آنها بخاطر زندگى دنيا و بخاطر جاه و مال، لقاء اللَّه را تكذيب كردند و به حكم «حب الدنيا رأس كل خطيئة» عمل و رسالت پيامبران را محكوم كردند، حال آنكه زندگى دنيا بازيچه اى بيش نيست، آخرت پايدار بهتر است آنهم براى متقيان، أَ فَلا تَعْقِلُونَ حاكى است كه در صورت دقت و تفكر صدق اين گفته را خواهند دانست.

ناگفته نماند: اطلاق لهو و لعب بر زندگى دنيا در اين سوره و در سوره هاى:

عنكبوت/ 64، محمّد/ 36، حديد/ 20 آمده است اين يك عينيت و ترسيم واقعى از زندگى دنيا است، دنيا به حكم يك ميدان ورزش، انسانها بازيگران آنند، اين حق است بى آنكه واقعيتهاى دنيا از نظر انداخته شود، بر قرآن خرده مى گيرند كه دنيا را بازيچه معرفى مى كند اما اشتباه مى كنند، واقع همين است، اين عينيت است كه مردان پاك را وادار باعمال مثبت و زهد و تلاش كرده و خود را در مقابل بازيچه چند روزه نباخته اند فرعونها و نمرودها باين بازيچه گرفتار شده در عذاب واقع شدند.

على عليه السّلام درباره شهداء صفين فرمايد:

«ما ضر اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الخصص و يشربون الرفق و اللَّه قد لقوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 209

اللَّه فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم»

خطبه/ 180.

33- قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.

مراد از الَّذِي يَقُولُونَ تكذيب رسول خداست.

اين آيه مقدمه آيه بعدى است و نيز مى گويد: اينها به ظاهر تو را تكذيب مى كنند، اما در واقع آيات خدا را انكار مى كنند زيرا مى دانند كه تو راست مى گويى، پس انكار تو، انكار آيات خداست كه بر زبان تو جارى است.

34- وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ.

تقويت روحى است بر پيغمبر كه پيامبران گذشته را نيز تكذيب كردند، اما آنها استقامت كردند تا جايى كه نصرت ما آنها را دريافت، پيروز شدند و طرفداران باطل سقوط كردند، وضع تو نيز چنين است اگر استقامت ورزى پيروز خواهى شد زيرا در نظام جهان و مشيت و وعده هاى خدا تغيير و تبديلى نيست وَ لَقَدْ جاءَكَ ... تأكيد مطلب گذشته است و اشاره مى كند به قضاياى پيامبرانى كه تا نزول اين سوره بر آن حضرت نازل شده بود.

35- وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ.

جواب ديگرى است به آن حضرت كه درباره تكذيب و عدم ايمان مشركان غمگين بود، در اين جواب گوشه اى از نظام هستى به آن حضرت گوشزد شده است «1»

__________________________________________________

(1) جواب «آن» محذوف است تقديرش «فان استطعت ... فافعل» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 210

اين جواب دو قسمت است.

يكى اينكه: تو در زمينه دعوت مردم بيشتر از آنچه ما داده ايم امكان ندارى، اگر توانستى بزير زمين بروى يا به آسمان پرواز كنى و آيه اى كه قانع كننده باشد بياورى، بكن

ولى نمى توانى، فقط بايد از طريقى كه ما در اختيارت قرار داده ايم بهره گيرى.

ديگرى آنكه: خدا مردم را مختار آفريده است، نتيجه مختار بودن همانست كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نياورند، بلى اگر خدا مى خواست همه را بطور اجبار بر هدايت جمع مى كرد ولى چنين نخواسته است، پس نظام خدايى را بدان و ناآگاه مباش، نتيجه اينكه: براى عدم ايمان اين مردم خودت را هلاك مكن، نيرويت را تلف منما. آيات ديگرى نيز در اين زمينه نازل شده است.

36- إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.

جواب ديگرى است درباره دو گروه مؤمن و غير مؤمن. و آن اينكه فقط كسانى از دعوت پيامبران استقبال مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا دهند ولى آنان كه در اثر عناد و لجاجت همچون مردگان هستند آنها ايمان نمى آورند، روز قيامت خدا آنها را زنده مى كند، سپس به محاكمه خدا برمى گردند و مى فهمند، لفظ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ... حاكى است كه از ايمان آنان مأيوس باش، آگاهى و گوش فرا دادن آنها به قيامت مانده است در آيات ديگرى نيز اينگونه اشخاص مرده حساب شده اند و آنان كه روح تقوى و فطرت سالم دارند زنده به حساب آمده اند أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ... انعام/ 123 إِنَّكَ لا تُسْمِعُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 211

الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ

نمل/ 80- 81، ايضا روم/ 52- 53 وَ ما

يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ فاطر/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 212

[سوره الأنعام (6): آيات 37 تا 45]

اشاره

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (37) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (39) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (40) بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (41)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (43) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (45)

37- و گفتند: چرا معجزه اى (غير از قرآن) بر او از پروردگارش نازل نمى شود؟ بگو:

خدا مى تواند معجزه اى كه (مى خواهند) نازل كند، ليكن بسيارى از آنها نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 213

38- هيچ جنبده اى در زمين نيست و نه پرنده اى كه به دو بال خود پرواز مى كند، مگر امتهايى مثل شما هستند، در كتاب طبيعت هيچ كوتاهى نكرده ايم، سپس به سوى پروردگار خويش محشور مى شوند.

39- كسانى كه آيه هاى

ما را تكذيب كرده اند كرانند و گنگانند و در ظلمات مى باشند، هر كه را خدا بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد بر راهى راست قرار مى دهد.

40- بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به شما آيد يا مرگ به شما درآيد آيا غير خدا را مى خوانيد، اگر راستگو هستيد (بگوئيد).

41- (نه) بلكه او را مى خوانيد و اگر بخواهد آنچه را كه استدعا مى كنيد برطرف مى سازد و (آن موقع) آنچه را كه شريك خدا مى دانيد فراموش مى كنيد.

42- به سوى امتهايى پيش از (پيغمبرانى) فرستاديم آن گاه به آفت و بيمارى گرفتارشان كرديم تا (به درگاه خدا) زارى كنند.

43- چرا چون صلابت ما به آنها رسيد زارى نكردند؟! بلكه دلهايشان سخت شد و شيطان كارهايى را كه مى كردند در نظرشان بياراست.

44- آن وقت كه مطالب پند داده شده را فراموش كردند، درهاى همه چيز را بر آنها گشوديم تا چون به اموالى كه داده شده بودند شادمان شدند ناگهان آنها را گرفتيم آن گاه يكباره نوميد شدند.

45- بنياد و دنباله گروهى كه ستم مى كردند قطع شد، خدا را حمد كه پروردگار همه عالم است.

كلمه ها

دابة: جنبنده. دب و دبيب: آرام راه رفتن و حركت خفيف. در حيوان و بيشتر در حشرات بكار مى رود. در قرآن در تمام جنبندگان اعم از انسان و غيره بكار رفته است.

طائر: پرنده «يطير» پرواز مى كند.

جناحيه: جناح: بال. جناحين: دو بال. جناح در اصل بمعنى طرف است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 214

امم: امت: گروه شكل يافته. جماعتى كه وجوه مشترك دارند. جمع آن امم است ام (بفتح اول) به معنى قصد است «امه: قصده».

فرطنا: تفريط: تقصير و كوتاهى (انعام/

31) «ما فرطنا» كوتاهى نكرده ايم.

صم: صمم: كر بودن. اصم: كر. صم: كرها. بقول بعضى مطلق كر و بقول بعضى كر مادرزاد، صم در اصل بمعنى بستن است «صم القارورة سدها».

بكم: بكم (بر وزن عقل) لال بودن، ابكم: لال مادرزاد. جمع آن بكم (بضم اول) است.

يكشف: كشف: زايل كردن «يكشف» زايل مى كند.

بأساء: بأس، بؤس و بأساء: سختى و ناپسند. ضراء: ضرر و زيان.

آنجا كه اين دو كلمه با هم ذكر شوند مراد از ضراء ضرر بدنى و از بأساء ضرر مالى و مانند آن است.

يتضرعون: تضرع: تذلل و زارى كردن «يتضرعون» تذلل و زارى مى كنند.

قست: قسو، قسوه و قساوت: سخت دلى. قَسَتْ قُلُوبُكُمْ دلهاى شما سخت شد.

فرحوا: فرح: شادمانى توأم با خودپسندى. «فرحوا» شادمان شدند.

مبلسون: ابلاس: يأس و نوميدى و نيز حيرت و سرگردانى «مبلسون» نوميدان.

دابر: دنباله و ريشه. دبر (بر وزن شتر). به معنى عقب مقابل جلو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 215

شرحها

آيات فوق شامل مطالب گوناگونى است درباره توحيد، نبوت، انكار منكران و عينيت هايى است در سقوط طرفداران باطل.

37- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يكى از بهانه تراشيهاى مشركان است كه به قرآن اكتفاء نكرده مى گفتند:

چرا معجزه اى مثل عصاى موسى يا ناقه صالح نمى آورد؟ در جواب فرموده:

خدا مى تواند آنچه مى خواهند بفرستد، ولى مقتضاى زمان فرستادن قرآن است، مراد از لا يَعْلَمُونَ به نظرم عدم علم به مصالح هر عصر است، لجاجت وادارشان كرده بجاى «ربنا» بگويند: «ربه».

38- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ

ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

به نظرم ربط اين آيه با آيه قبلى آنست كه: ما به مقتضاى مصلحت و رفع نياز معجزه مى فرستيم، در فرستادن مورد نياز شما نيز كوتاهى نشده چنان كه در باره هيچ يك از جنبندگان و پرندگان نيز كوتاهى نشده است، رمز اتصال دو آيه همان ما فَرَّطْنا است مراد از «دابة» بقرينه، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ همه جنبندگان است بغير از انسان، يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ براى آنست كه مراد از طائر پرنده است نه معناى ديگر، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ مى گويد: همانطور كه شما انسانها، امتها و جمعيتهاى شكل يافته و داراى مقاصد مشترك و نظام مشترك هستيد، همه جنبندگان و پرندگان نيز چنين مى باشند.

امروز اين مسئله كاملا روشن است، نظام زندگى مورچه ها، موريانه ها، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 216

زنبور عسل، ماهيان و غيره شاهد گوياى اين مطلب است، تمدنهايى از اين جنبندگان كه در اطراف ما هستند وجود دارد كه علم و كاوش بشرى هنوز به آنها راه نيافته است و اين آيه فتح البابى است براى كاوش در زندگى و نظامات آنها، در اين زمينه كتابهاى مفصلى نوشته شده است.

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ مراد از كتاب، كتاب طبيعت و جهان است، يعنى ما درباره آفريده ها اصلا كوتاهى نكرده ايم و هر چيز را در جاى خودش قرار داده ايم ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ يعنى در جهان پديد مى شوند سپس بسوى پروردگارشان برمى گردند و مى ميرند مثل انسانها.

اين پديده هاى عجيب كه بعضى حتى از انسان پيشرفته تر هستند با اراده ازلى در روى اين خاك پديدار گشته و شاهد گوياى وسعت قدرت پروردگار مى باشند و آن گاه همچون انسانها در افق غروب قرار مى گيرند، خدا مى داند كه

آيا مثل انسانها زنده خواهند شد يا نه؟

نگارنده براى مجسم كردن اين آيه الفاظى پيدا نمى كنم يك بار ديگر مى خوانم ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

39- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

آرى آنان كه از دريچه هاى طبيعت و جهان جمال و جلال كبريايى را نبينند و از گويندگان وحى نشنوند بلكه آنها را تكذيب كنند و در بت پرستى، طاغوت پرستى و خود پرستى بمانند، كرانند، لال هستند و در تاريكيهاى كفر و جهل بسر مى برند.

جمله مَنْ يَشَأِ اللَّهُ ... نشان مى دهد كه اين اضلال و هدايت از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 217

خدا است ولى در گذشته بارها و مخصوصا در بقره/ 26 و آل عمران/ 26 گفته ايم كه در لفظ «يشاء» بايد دقت كرد، اول بنده اراده گمراهى مى كند سپس خدا گمراهش مى سازد.

40- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

عذاب اللَّه حادثه اى است كه انسان از دفع آن عاجز است، نظير زلزله، طوفان يا دردها و گرفتاريهاى ديگرى كه انسان را عاجز مى كند، مراد از ساعة وقت آمدن مرگ و شايد آمدن قيامت باشد، انسان در اينگونه كارها رو بخدا مى آورد و از او چاره مى خواهد ولى در مقام عبادت رو مى كند به معبودهاى باطل و انسانهاى ناتوان، اين آيه مى گويد: فطرت و و جدان شما بر خدا خاضع است ولى خودتان خاضع نمى شويد.

41- بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ.

يعنى در اينگونه مواقع به خدا رو مى آوريد،

خدا نيز در صورت تعلق اراده اش بلا را زايل مى كند، ظهور آيه آنست كه دعاى مشركان در اينگونه مواقع بشرط خواست خدا مستجاب است و اين راهى است براى بازگشت، اولا رو بخدا مى آورند، ثانيا غير خدا را كه بر آن تكيه داشتند از ياد مى برند كه مى دانند كارى از او ساخته نيست ثالثا خواسته آنها برآورده مى شود.

42- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.

مراد از ضراء ضررهاى بدنى و از بأساء ضررهاى مالى و غيره است اين آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 218

و دو آيه بعدى روشن مى كند كه: بعد از آمدن پيامبران، گروه هايى كه با آنها مبارزه مى كنند از طرف خدا به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند تا شايد به ضعف و زبونى خود پى برده دعوت پيغمبر را اجابت كنند، اگر در برابر اين بلاها و امتحانها بيدار نشدند و گفتند: اينها جريانهاى طبيعى است كه پدران ما نيز ديده اند، در اينصورت خدا باز مدتى به آنها مهلت مى دهد كه شايد برگردند ولى آنها به طغيان ادامه مى دهند، آن وقت ناگهان به بلاى بى امان گرفتار مى شوند، مثلا موسى آمد، معجزات آورد، طوفان، جراد، قمّل و مانند آنها آمد ولى ايمان نياوردند تا در بحر احمر غرق شدند، اين مطلب در سوره مؤمنون/ 75 و 76، و اعراف/ 94 و 95 نيز آمده است.

43- فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا.

تأسف است از اينكه چرا از فرصت استفاده نكردند.

وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى تضرع نكردند ليكن دلهايشان سخت شد و امتحان بى اثر ماند، شيطان از كارهاى بدى كه مى كردند خوشنودشان نمود.

44-

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.

مرحله سوم و آرامش قبل از طوفان است كه طرفداران باطل به ناز و نعمت تكيه كرده و از هر چيز غافل مى شوند «مبلسون» نشان مى دهد كه گرفتارى طورى بود كه از نجات يافتن مأيوسشان نمود. و چاره اى پيدا نشد.

45- فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 219

آخرين سخن درباره آنهاست كه ريشه شان قطع شد مثل دودمان منحوس پهلوى و وابستگان آنها، لفظ «ظلموا» حاكى است كه تار و مار شدن در اثر ظلم بود، خدا درباره آنها نعوذ باللّه اعمال غرض نكرد، چون اين جريان مطابق عدل و حكمت بود لذا در اينكار حمد و ستايش براى خداست و اگر غير از اين مى شد مطابق عدل و جاى حمد نبود آرى حمد براى خداى عالمين است كه كار به عدالت انجام مى دهد، آنها كه به حكم مفسد فى الارض بودن اعدام مى شوند نه تنها موجب ناراحتى نيست بلكه حمد خدا راست كه براى نجات مستضعفين چنين راهى قرار داده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 220

[سوره الأنعام (6): آيات 46 تا 50]

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (48) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

(49) قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

46- بگو: به من بگوئيد: اگر خدا گوش و چشمان شما را بگيرد و بر قلوبتان مهر بزند، جز او كدام معبود است كه آنها را به شما بدهد؟ ببين چطور آيات را در هر شكل بيان مى كنم و آنها روگردان مى شوند.

47- بگو: به من بگوئيد: اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما درآيد آيا جز قوم ستمكار هلاك مى شوند؟

48- ما پيغمبران را نمى فرستيم مگر بشارت دهنده و بيم رسان، هر كه ايمان آورد و خود را اصلاح كند نه خوفى دارند و نه محزون مى شوند.

49- كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، عذاب ما به آنها مى رسد به علت آنكه از حق خارج مى شدند.

50- بگو: به شما نمى گويم كه خزانه هاى خدا نزد من است و نه غيب مى دانم و نه به شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 221

مى گويم كه من فرشته ام، جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم بگو:

آيا كور و بينا برابرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟

كلمه ها

ختم: ختم: مهر زدن. آن گاهى بنفسه و گاهى با «على» متعدى مى شود گويند: «ختم الكتاب و على الكتاب».

نصرف: صرف: برگرداندن از حالى بحالى. يا برگرداندن مطلق، تصريف نيز بهمان معنى است نُصَرِّفُ الْآياتِ نازل كردن آيات در قالبهاى مختلف.

يصدفون: صدف: اعراض شديد. «يصدفون» بشدت رو گردان مى شوند.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى و بدون پيش بينى شده.

جهرة: جهر: آشكار شدن. جهرة: آشكار شده.

مبشرين: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش «مبشرين» بشارت

دهندگان.

منذرين: نذر: دانستن. انذار: اعلام توأم با ترساندن.

يمسهم: مس: رسيدن و دست زدن يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ عذاب به آنها مى رسد يفسقون: فسق: خارج شدن، فاسق: خارج شده از ايمان با عمل.

خزائن: خزن (بر وزن عقل) حفظ و نگهدارى كردن. خزانه (بكسر اول) مكان نگهدارى (انبار) جمع آن خزائن است.

تتفكرون: فكر: انديشه أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ آيا فكر نمى كنيد!

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در زمينه تحكيم توحيد در اين آيات آمده: اگر خدا داده هاى خويش را بستاند، ديگر معبودى نيست كه آنها را جبران كند، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 222

پس خدايان باطل، به درد بخور نيستند، پيامبران فقط نظام خلقت را بيان مى كنند لذا بشارت دهنده و انذار كننده اند، هر كه در صف آنها درآيد و از طرفداران حق باشد از خطر رهايى يافته، پيامبر يك انسان عادى و معمولى است با اين فرق كه باو وحى مى شود، از اسرار غيب فقط آن مقدار مى داند كه خدا يادش داده است.

46- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ.

لفظ «به» راجع است به فرد فرد «سمع، ابصار، قلوب» گرفتن سمع و ابصار ظهورش در از بين بردن آنهاست ولى به قرينه ختم قلوب، مراد بى اثر شدن آنهاست، ختم بر قلوب از تأثير انداختن آنست كه نتواند ميان حق و باطل فرق بگذارد نظير آيه لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اعراف/ 179، اينها كسانى هستند كه چشمها و گوشهايشان گرفته شده و بر قلوبشان مهرها زده شده است.

خلاصه سخن اين است كه: اگر خدا چنين كارى

كند معبود ديگرى داريد كه آن را جبران نمايد؟ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ.

يعنى جوابشان منفى است، ببين چطور مطالب را در قالبهاى گوناگون بيان مى كنيم ولى عكس العملشان اعراض شديد است.

47- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.

لفظ «جهرة» نشان مى دهد كه مراد از «بغتة» پنهانى و بطور بى خبرى است كه كه نمى توان از آن فرار كرد، ظهور آيه در آن است كه عذاب در هر حال خواهد آمد و آن فقط ظالمان را خواهد گرفت، در حالات پيامبران در قرآن آمده است كه هنگام نزول بلا مؤمنان از آن محل خارج مى شدند و اگر مراد از عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 223

جنگ و نظير آن باشد مسئله كاملا روشن است. دو آيه بعدى اين مطلب را روشن تر مى كند.

48- وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى پيامبران وظيفه دارند كه متخلفين از حق و عدل را از عذاب دنيا و آخرت بترسانند و طرفداران حق را مژده سعادت بدهند، مردم در تلقى رسالت پيامبران دو گروه هستند اول گروهى كه ايمان آورده و خود را با اعمال نيك اصلاح مى كنند. دوم گروه وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا ... است كه خواهد آمد فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ممكن است شامل دنيا و آخرت هر دو باشد لكن پياده شدن صد در صد آن در آخرت است زيرا در نعمتهاى آخرت كمبود نيست پس حزن نيست و آنها تمام شدنى نيستند پس خوفى نيست حزن هميشه براى كمبود فعلى، خوف را براى نقصان آينده است.

49-

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

حال گروه دوم است، عذاب ظاهرا شامل عذاب دنيا و آخرت است. مراد از فسق كفر است، زيرا كافر از ايمان و عمل بالمره خارج است.

50- قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ در جاى ديگر آمده قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ گويا فكر كرده اند كه پيغمبر بايد بالاتر از انسان باشد، اين آيه مى گويد: پيامبر يك انسان متعارف است، توقع نداشته باشيد كه تدبير عالم و ... در دست پيغمبر باشد.

مراد از خزائن محلهايى است كه فيض خدا از آنها به ديگران مى رسد، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 224

مثلا هوا، آب و خاك از خزائن خدا هستند كه همه خوراكيها و انسان و حيوان از آنها توليد مى شود مراد از علم غيب علم بالاستقلال است و اگر نه پيغمبر آنچه را كه خدا فهمانده مى داند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 21 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49، مراد از فرشته نبودن به نظرم آن است كه من مثل انسانها مى خورم، مى آشامم، ازدواج مى كنم، اينها از پيامبر بعيد نيست چون مى گفتند: ... ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ ... فرقان/ 7، نظير آيه فوق درباره نوح نيز آمده است (هود/ 31).

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ.

فقط فرق من با شما آن است كه به من وحى مى شود و از آن پيروى مى كنم قُلْ هَلْ يَسْتَوِي ... روشن مى كند كه من در اثر وحى بينا

و آگاهم و شما در اثر نبودن وحى همچون كوريد، عقل و انديشه صحيح حكم مى كند كه كور، بينا را راهنما، و عصا كش خويش قرار دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 225

[سوره الأنعام (6): آيات 51 تا 58]

اشاره

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51) وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53) وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ (55)

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (56) قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 226

51- بترسان با قرآن كسانى را كه مى ترسند به سوى خدايشان محشور گردند، با آنكه جز خدا ياور و واسطه اى ندارند تا (از گناهان) بپرهيزند.

52- طرد مكن كسانى را كه بامداد و بعد از ظهر پروردگار خويش را مى خوانند و توجه او را مى خواهند، از حساب آنها چيزى

به عهده تو نيست و از حساب تو چيزى به عهده آنها نيست كه طردشان كنى و از ستمكاران شوى.

53- و بدين گونه بعضى از آنها را به بعضى امتحان كرديم تا بگويند: آيا اينان هستند كه خدا از ميان ما موهبتشان داده است؟ آيا خدا به شكرگزاران داناتر نيست؟

54- و چون كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند پيش تو آيند بگو: سلام بر شما پروردگار شما رحمت را بر خويش حتمى كرده، هر كس از شما از روى نادانى كار بدى كند و پس از آن توبه آورد و به اصلاح پردازد، او آمرزنده و رحيم است.

55- بدين گونه آيات را به تفصيل بيان مى كنم و تا راه بدكاران آشكار شود.

56- بگو: من ممنوع شده ام از اينكه بپرستم چيزهايى كه غير از خدا مى خوانيد، بگو:

هوسهاى شما را پيروى نمى كنم (و گرنه) آن گاه گمراه مى شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود.

57- بگو: من از خدايم حجتى دارم و شما آن را تكذيب كرده ايد، آنچه به عجله مى خواهيد نزد من نيست، فرمان فقط با خداست، كه خبر درست مى گويد و بهترين داوران است.

58- بگو: اگر نزد من بود آنچه به عجله مى خواهيد، كار ميان من و شما تمام مى شد، خدا به ستمكاران داناتر است.

كلمه ها

يحشروا: حشر: جمع كردن بيك مكان «ان يحشروا» اينكه جمع شوند.

دونه: دون: غير. «من دونه» غير از او. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 227

شفيع: واسطه. شفع در اصل به معنى جمع كردن دو چيز است.

تطرد: طرد: راندن از روى بى اعتنايى. «لا تطرد»: مران، بى اعتنا مباش.

غداة: بامداد يا از اول صبح تا طلوع آفتاب.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب.

وجهه: وجه:

صورت و چهره روى هر چيز، اشرف هر چيز، به معنى مصدر (توجه كردن) نيز آمده است به معنى «ذات» نيز آيد.

فتنا: فتنه: امتحان. «فتنا» آزمايش كرديم.

سلام: سلامتى و سالم بودن.

جهالة: جهل و جهالة: نادانى و سفاهت و بى اعتنايى، در معناى اخير با علم توأم مى شود.

تستبين: بيان، تبيان و استبانت: آشكار شدن «لتستبين» تا آشكار شود.

مهتدين: هدايت: راهنمايى. اهتداء: هدايت يافتن و قبول هدايت.

تستعجلون: عجله: شتاب. استعجال: به عجله خواستن.

يقص: قصص (بر وزن شرف): سرگذشت. و نقل سرگذشت اسم و مصدر هر دو آمده است «يقص»: حكايت مى كند.

فاصلين: فصل: جدا كردن. فاصل: جدا كننده منظور جدا كردن حق از باطل و قضاوت بحق است.

قضى: قضاء در اينجا به معنى تمام شدن و فيصله يافتن است.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات به پيغمبر دستور داده شده كه با مؤمنان گرم بگيرد و آنها را با آغوش گرم بپذيرد و در رابطه فقط ايمان و مكتب را ملاك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 228

قرار دهد نه مقام و شهرت و مال را و بايد خودش را از مشركان جدا كند و به آنها بگويد: من نه سازشكارم و نه در مكتب خود شكى دارم عذاب و سقوطى كه خدا وعده داده در اختيار من نيست، بسته به اراده خداست.

51- وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

لفظ «به» راجع است به قرآن، يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا ... يعنى از قيامت و حساب مى ترسند، لَيْسَ لَهُمْ ... شايد حال باشد از «يخافون» يعنى در حالى مى ترسند كه جز خدا سرپرستى و شفيعى ندارند. «يتقون» به نظرم

پرهيز از شرك و گناهان است يعنى: حالا كه مشركان رو گردانند، مؤمنان را بترسان و امت نمونه تشكيل بده، آنها هستند كه قرآن در وجودشان انقلاب ايجاد مى كند، ناگفته نماند: اين، انذار بخصوصى است و گرنه آن حضرت انذار كننده همه است.

52- وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ.

خواندن خدا در بامداد و عصر شامل نمازها و مطلق ذكر خداست يُرِيدُونَ وَجْهَهُ يعنى با توجه و رو كردن خدا مى خواهند، اين گروه هستند كه رهبران راستين ميتوانند با آنها انقلاب توحيدى پديد آورند انقلاب اصيل ايران را به رهبرى امام خمينى اين گروه به ثمر رساندند.

نقل است: عده اى از اشراف مكه از محلى عبور مى كردند، و ديدند:

بلال، عمار، خبّاب و مانند آنها كه از چهره هاى انقلابى ولى تنگدست بودند، در محضر رسول خدا نشسته اند، آنها كه فضيلت و امتياز را در پول و خانواده و شهرت مى ديدند، گفتند: يا محمّد خدا اين تهى دستان ناتوان را بر ما برترى داده است، اينها را از خود دور كن تا شايد تصميم بگيريم و با تو باشيم، آيه شريفه در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 229

اين زمينه نازل گرديد.

به هر حال ملاك روابط در اسلام توحيد و همفكرى است اسلام غير از اين مرزى نمى شناسد.

ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.

به نظرم منظور اين است كه: رسيدن به حساب آنها بر عهده تو نيست تا از كارشان ناراضى شده طردشان كنى و رسيدن به حساب تو بر عهده آنها نيست تا از بازرسى آنها بترسى و از خود برانى، اين مطلب درباره

حضرت نوح نيز آمده است: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ، قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ، إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 111- 114 «فتطردهم» مربوط است به وَ لا تَطْرُدِ در الميزان فرموده علت آمدن آن طول جمله معترضه است، ذيل آيه صريح است در اينكه طرد آنها ظلم است.

53- وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ.

يعنى با اين دستور خواسته ايم اين مسئله مطرح شود و اشراف بگويند:

اين چه دينى است؟ زحمتكشان به چه دليل بر ما برترى دارند ايجاد محيط گفتگو روشنگر حقيقت است وَ كَذلِكَ فَتَنَّا يعنى: اين چنين با اين دستور و اعتبار دادن اهل ايمان و زحمتكش آنها را به مقام آزمايش درآورديم تا اين سؤال مطرح شود، در جواب سؤال آمده: أَ لَيْسَ اللَّهُ ... يعنى ملاك تقدم، شكر و خداشناسى و دانستن نعمت از جانب خداست.

54- وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 230

وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

.اين آيه كفه را به نفع اهل ايمان سنگين مى كند، يعنى علاوه از طرد، به آنها مسئله توبه را تذكر بده از امام صادق عليه السّلام نقل شده آيه درباره اهل توبه نازل شده است از اين آيه روشن مى شود كه توبه راجع به گناه مؤمنين است، كَتَبَ رَبُّكُمْ دلالت بر حتميت دارد، قبول توبه يكى از مصاديق حتميت رحمت است. مراد از «جهالة» ندانستن نيست، بلكه بى اعتنايى

و كم عقلى است، آن با علم قابل جمع است، يوسف عليه السّلام به برادرانش گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ يوسف/ 89 يعنى كم عقل و به گناه بودن كارتان بى اعتنا بوديد. «اصلح» حاكى است كه بعد از توبه، گذشته و آينده خويش را با عمل اصلاح نمايد. تناسب غفور رحيم با صدر آيه كاملا روشن است.

55- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ.

تفصيل آيات، بيان كردن آنهاست كه حق از باطل و معارف حقه روشن شود وَ لِتَسْتَبِينَ عطف است بر چيزى تصريح به آن يا صلاح نبوده و يا ضرورت نداشته است يعنى: اين چنين آيات را تفصيل مى دهيم براى اغراض بخصوصى و نيز تا راه گناهكاران واضح گردد و بيدار دلان از آن دورى جويند نظير اين آيه است آيه: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 و نيز آل عمران/ 140.

56- قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

به نظر مى آيد مشركان خواسته اند يا به نظرشان آمده كه يك نوع مصالحه و سازشكارى ميان ايمان و شرك به آن حضرت پيشنهاد كنند ولى اين آيه ائتلاف را غير ممكن و سازشكارى را محكوم مى كند، جمله قَدْ ضَلَلْتُ ... حاكى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 231

كه در شرك مطلقا هدايتى وجود ندارد.

57- قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ.

مراد از ما تَسْتَعْجِلُونَ عذاب خدايى است كه

آن حضرت وعده مى كرد و آنها از روى مسخره آن را به عجله مى خواستند وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يونس/ 48 يعنى: من در اين نبوت به دليل خدايى تكيه دارم و در مقابل تكذيب شما قدرت انتقام گيرى ندارم، دستور آن از جانب خداست و او از يك عذاب قطعى خبر مى دهد و بهترين داوران است.

58- قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ.

يعنى اگر آوردن عذاب دست من بود آن را مى آوردم و كار ميان من و شما تمام مى شد وَ اللَّهُ أَعْلَمُ ... حاكى است كه گر چه عذاب دست من نيست ولى وقت آمدن، فقط شما را خواهد گرفت كه ظالميد و خدا به ظالمان داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 232

[سوره الأنعام (6): آيات 59 تا 67]

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (59) وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ (62) قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ

(64) قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 233

59- خزانه هاى غيب نزد خداست، هيچ كس جز او آنها را نمى داند. هر چه در خشكى و درياست مى داند، هيچ برگى نيافتد مگر آن را مى داند، هيچ دانه اى به شكم زمين و هيچ تر و خشكى نمى افتد مگر آنكه در كتابى است روشن.

60- اوست كه شما را به شب برمى گيرد و آنچه به روز كرده ايد مى داند، سپس در روز شما را برمى خيزاند تا مدت معين تمام شود، سپس بازگشت شما به سوى او است، سپس از آنچه مى كرديد خبرتان مى دهد.

61- او غالب و بالا دست بندگان خويش است و به شما نگهبانها مى فرستد تا چون مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (جان) او را مى گيرند و كوتاهى نمى كنند.

62- آن گاه به سوى خدا كه مولاى بر حق آنها است برگردانده شوند، بدانيد كه حكم و تصميم با اوست و او تندترين حسابگران است.

63- بگو: كيست كه شما را از خطرات خشكى و دريا نجات مى دهد؟ و او را به زارى و نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين خطر نجات دهد از شكرگزاران خواهيم بود.

64- بگو: خدا شما را از آن شدائد و از هر اندوه نجات مى دهد آن گاه شما شرك مى آوريد.

65- بگو: او مى تواند كه به شما عذابى از بالايتان يا از زير پايتان فرستد يا شما

را در حالى كه گروه هاى مختلف هستيد مختلط كند و صلابت بعضى را بر بعضى بچشاند بنگر چگونه آيه ها را در هر شكل بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- قوم تو قرآن را كه حق است تكذيب كرد بگو من كار ساز شما نيستم.

67- هر خبرى را وقت وقوعى هست به زودى خواهيد دانست.

كلمه ها

مفاتح: مفتح (بكسر ميم و سكون فاء و فتح تاء) و مفتاح به معنى كليد و مفتح بر وزن مقعد به معنى خزانه و انبار است، جمع اولى مفاتح و مفاتيح و جمع دومى فقط مفاتح آيد، به نظرم آن در آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 234

به معنى خزائن است.

ورقه: و رق: برگ. مفرد آن ورقه است.

رطب: رطب: تر. يابس: خشك.

يتوفاكم: توفى به معنى اخذ كامل و تمام است. «يتوفاكم» اخذ مى كند شما را (مى ميراند).

جرحتم: جرح در اينجا به معنى كار با جارحه و اعضاء است «جرحتم» كسب كرديد.

مرجعكم: مصدر ميمى است. به معنى رجوع.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب و بالا دست.

حفظة: حافظ: نگهدارنده، جمع آن حفظه، حافظون و حفّاظ است.

يفرطون: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى بيشتر. «لا يفرطون» كوتاهى و تقصير نمى كنند.

موليهم: مولى: سرپرست و يار و ياور.

خفية: خفاء و خفيه: پنهانى.

كرب: (بر وزن شرم) اندوه يا اندوه شديد.

يلبسكم: لبس (بر وزن عقل): خلط و مشتبه كردن، فعل آن از باب «ضرب يضرب» آيد و (بر وزن قفل) به معنى لباس پوشيدن فعل آن از باب «علم يعلم» آيد.

شيعا: شيع (بر وزن عقل): آشكار شدن. شيعه: پيروان و ياران، جمع آن شيع (بكسر شين و فتح ياء) است در اينجا منظور گروه ها است.

يذيق:

ذوق: چشيدن. اذاقه: چشاندن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 235

يفقهون: فقه: فهم و درك. لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ تا آنها بفهمند. (فهم عميق).

مستقر: قرارگاه، وقت قرار و قرار يافتن، اسم مكان و زمان و مصدر آيد نه اسم مفعول.

شرحها

در اين آيات تسلّط خدا بر جهان روشن شده است، مالك الرقاب قافله سالار و گرداننده هستى او است، علم نهانها در پيش او است به همه چيز احاطه دارد شبها مردم را مى ميراند و روزها از اعمالشان با خبر است ملائكه را براى حفظ انسانها موكل فرموده است بازگشت همه به سوى اوست انسانها در موقع گرفتارى به سوى او رو مى آورند و نجاتشان مى دهد، وعده و وعيد او در موقعش مى رسد. تناسب اين آيات با آيات قبلى كاملا روشن است.

59- وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

اين آيه يك مطلب مستقل در معرفى علم و احاطه خدا است، بنظرم مراد از «مفاتح» خزائن و انبارها است، ظاهرا مراد از غيب چيزها و قضايايى است كه در آينده به وجود خواهند آمد و كسى به آنها راه ندارد مانند آمدن قيامت و آنچه در ارحام است و انسان به چه سرنوشتى دچار خواهد شد، مى شود از آيات زير در فهم اين آيه مدد گرفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

لقمان/ 34 ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها حديد/ 22. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 236

وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ شامل همه كره زمين است، از اينجا تا آخر آيه در بيان علم خدا به چيزهاى موجود و به حكم عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ است «حبة، رطب، يابس» عطف است بر «ورقة» على هذا مراد از رطب و يابس ميوه تر و خشك است، كِتابٍ مُبِينٍ يا علم خداست و يا لوح محفوظ و آن «بدل» است از إِلَّا يَعْلَمُها يعنى: هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر آنكه خدا مى داند و هيچ دانه اى به شكم تاريك زمين نمى افتد و هيچ ميوه تر و خشكى از درخت ساقط نمى شود مگر آنكه خدا مى داند «1»، ربط اين آيه با آيه قبلى به مناسبت لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ است ناگفته نماند: ضمير إِلَّا يَعْلَمُها كه به مفاتح برمى گردد نشان مى دهد كه اضافه مفاتح به «الغيب» بيانيه است يعنى خزانه هايى كه همان غيب ها باشند پيش خداست.

60- وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى.

توفى به معنى اخذ كامل است، قرآن آن را به معناى مرگ به كار مى برد و نيز به معناى خواب، مثل اين آيه و آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42 هكذا «بعث» هم در زنده شدن در قيامت و هم در بيدار شدن از خواب به كار رفته، است، اگر يَعْلَمُ ... حال باشد از هُوَ الَّذِي ... ميان «يتوفاكم و يبعثكم» فاصله نمى شود، يعنى:

خدا در حالى كه از كار روزانه شما آگاه است شما را شب به خواب مى برد و در روز بيدار مى كند تا مدت معين سرآيد ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ مراد از جمله اولى مرگ و از دومى روز قيامت است «ينبئكم» نشان مى دهد كه انسان روز قيامت اعمال خود را نخواهد شناخت لازم خواهد بود كه خدا آنها را معرفى

__________________________________________________

(1) به نظر بعضى لا رَطْبٍ ... جمله مستأنفه و شامل همه موجودات است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 237

كند، اين قول، بنا بر تجسم عمل است كه اعمال در اشكال بخصوصى ديده خواهند شد، اين آيه يكى از نظامات خلقت را درباره انسان بيان مى كند.

61- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ:

اين آيه نيز حاكى از يك مسئله مستقل است و آن اينكه خدا ملائكه را تا رسيدن مرگ حافظ انسانها قرار داده است و چون مرگشان رسد همان ملائكه يا ملائكه ديگر آنها را قبض روح مى كنند، وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ انفطار/ 10- 12 ظاهرا حافظان همان نويسندگان اعمال هستند لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 مِنْ أَمْرِ اللَّهِ به نظرم بلايا و آفات است يعنى براى انسان از پس و پيش تعقيب كنندگانى هست كه او را از آفات و بليّات حفظ مى كنند از نهج البلاغه معلوم مى شود كه هم حافظند و هم كاتب

«قد وكل بكم حفظة كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا»

خطبه/ 181.

تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا نشان مى دهد كه مرگ فنا و نابودى

نيست بلكه روح و زندگى انسان بوسيله فرشتگان اخذ مى شود و در تحويل آنهاست، دلائل قاطع در اسلام بر اصالت روح دلالت دارند، اعتقاد به عدم روح يك عقيده متعفّن غربى است قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 خواهد آمد كه تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا با آن منافاتى ندارد.

62- ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ.

پس از وفات به سوى خدا براى محاسبه برمى گردند كه سرپرست حقيقى آنهاست، داورى درباره آنها خاص خداست، و چون مهلت خدايى بپايان رسد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 238

و خدا شروع به حساب كند از همه سريعتر به حساب مى رسد و اللَّه اعلم.

63- قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين آيه و آيه بعدى يك عينيتى است از بى اثر بودن معبودات باطل، ظاهرا مراد از ظلمات شدائد و بلاهاست، «خفية» نشان مى دهد كه مراد از «تضرع» ناله آشكار است، مشركان و انسانهاى كم رشد تا عوامل مادى در كار است توجهى به خدا ندارند و چون در پيش آمدها وسائل مادى از كار افتاد خدا را مى خوانند و عهد مى كنند كه اگر خدا مددشان كند بنده شكرگزار خواهند بود فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ عنكبوت/ 65 و چون خدا نجاتشان داد باز به حالت اوليه برمى گردند.

64- قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ:

لفظ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ براى آن است كه نجات دادن خدا منحصر به شدائد بر و بحر نيست «تشركون» حاكى از آن است كه باز به معبودهاى بى جان و طاغوتها

باز مى گرديد با آن كه ثابت شده است كه آنها در وقت دفع شدائد كاره اى نيستند.

65- قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.

اين آيه بى ثباتى وجود انسان و بى ثباتى وحدت او را در مقابل خدا بيان مى كند، عذاب بالاى سر مانند صاعقه و طوفان و غيره است، عذاب زير پا نظير زلزله و مانند آن است «شيعا» حال است از «كم» يعنى شما را مختلط كند در حالى كه فرقه هاى مختلف العقيده هستيد، اختلاف سبب آشفتگى و جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 239

مى شود، بعضى از بعضى عذاب و شكست مى بينند.

اين آيه تهديد عجيبى است راجع به بلاهاى آسمانى و زمينى و بروز اختلاف و ظهور جنگ و فنا. انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ يعنى مطالب را در اشكال گوناگون بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ.

«به» راجع است به قرآن يا عذابى كه در آيه سابق آمده است لَسْتُ عَلَيْكُمْ ... ظاهرا براى آمدن عذاب است و يا منظور آن است كه وظيفه من ابلاغ و انذار است.

67- لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ.

مراد از مستقر وقت برقرار شدن و رسيدن است يعنى براى هر خبر وقت رسيدن دارد، عذابى كه به شما وعده شده در وقتش مى رسد و مى دانيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 240

[سوره الأنعام (6): آيات 68 تا 73]

اشاره

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68) وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ

وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70) قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72)

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)

68- و چون كسانى را به بينى كه در آيات ما به باطل سخن مى گويند از آنها اعراض كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند و اگر شيطان از يادت برد، از پس ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 241

آوردن با گروه ستمكاران منشين.

69- بر كسانى كه (در آن مجلس) پرهيزكارى مى كنند از حساب آنها چيزى نيست اما اين تذكرى است تا آنها (نيز) بپرهيزند.

70- رها كن كسانى را كه دين خود را بازيچه و سرگرمى گرفته اند و زندگى دنيا فريبشان داده است و با قرآن تذكر بده مبادا كسى در اثر اعمال خويش از رحمت خدا محروم شود كه او را جز خدا يارى و واسطه اى نباشد و هر عوضى

كه دهد گرفته نشود، آنها كسانى هستند كه در اثر اعمالشان از رحمت محروم شده اند براى آنها شرابى از آب جوشان و عذاب دردناكى هست به علت كفر و انكارشان.

71- بگو: آيا جز خدا چيزى را به خوانيم كه به ما فائده اى نمى دهد و ضررى نمى زند و برگرديم به ضلالت پس از آنكه خدا هدايتمان كرده است؟! مانند كسى كه شيطان از راه حق ساقطش كرده و سرگردان است همراهانى دارد كه او را به هدايت (دروغين) مى خوانند كه سوى ما بيا، بگو هدايت خدا هدايت واقعى است و مامور شده ايم كه به رب العالمين تسليم باشيم.

72- و اينكه نماز را بپا داريد و از خدا بترسيد، او كسى است كه به سوى او محشور و جمع مى شويد.

73- او همان است كه آسمانها و زمين را آفريده و روزى (به قيامت) گويد: باش وجود مى يابد، گفته و وعده او راست است، و روزى كه در صور دميده مى شود حكومت خاص او است، داناى نهان و آشكار و حكمت كردار و آگاه است.

كلمه ها

يخوضون: خوض: داخل شدن در آب بطور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود يَخُوضُونَ فِي آياتِنا يعنى در آيات ما وارد مى شوند و آنها را مسخره مى كنند.

ينسينك: نسيان: فراموشى. انساء به فراموشى واداشتن و اينكه كسى چيزى را از ياد كسى ببرد إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ: اگر شيطان از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 242

ياد تو ببرد.

ذر: فعل امر است يعنى: ترك كن.

تبسل: بسل: منع و جلوگيرى كردن. أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ اينكه كسى از رحمت خدا ممنوع و محروم شود.

عدل: برابر. مراد از آن در آيه فديه و عوض است كه برابر

جرم باشد.

حميم: آب داغ. «الحميم: الماء الحار» به خويشان و دوستان حميم گويند كه در حمايت انسان حاد و داغ مى باشند فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ شعراء/ 101 يعنى دوست مهربان.

اعقابنا: عقب (بفتح اول و كسر دوم) پاشنه اعقاب: پاشنه ها، رد بر اعقاب برگشتن بحالت اول است، به فرزند و نسل بطور استعاره عقب گويند.

استهوته: هوى: سقوط اهواء و استهواء: ساقط كردن. «استهوته» ساقط كرد او را.

حيران: سرگردانى و سرگردان مصدر و وصف هر دو آمده است.

صور: شيپور، شاخى كه در آن مى دمند يُنْفَخُ فِي الصُّورِ در شيپور دميده مى شود.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات دستور داده شده: از مجلسى كه آيات خدا در آن مسخره مى شود و توحيد و زندگى توحيدى مورد اهانت واقع مى گردد بايد به عنوان اعتراض بيرون رفت، بايد به انسانها آگاهى داد تا در اثر انحرافها از مسير حق دور و از رحمت خدا محروم نشوند بايد به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 243

روى آورد و خدايان باطل را رها كرد زيرا كه آفريننده اوست و بازگشت همه به سوى اوست.

68- وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

اين يك دستور بسيار مؤثر و يكى از مصاديق امر بمعروف است، در جلسه اى كه ارزشهاى والاى توحيد مسخره مى شود يا بايد با اعتراض و آگاهى دادن چهره آن مجلس را عوض كرد و يا به عنوان اعتراض آنجا را ترك نمود. از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده: هر كه بخدا و روز قيامت ايمان دارد در مجلسى كه در آن بامام بر حقى ناسزا گويند

يا مؤمنى را غيبت كنند نمى نشينند كه خدا فرموده:

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «1» از امام سجاد عليه السّلام منقول است نمى توانى با هر كه مى خواهى در يك مجلس بنشينى زيرا خدا فرمايد وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «2» اين آيه در سوره نساء/ 140 با كمى تفاوت آمده است. حَتَّى يَخُوضُوا نشان مى دهد كه اعراض تا وقتى است كه استهزاء ادامه دارد الَّذِينَ يَخُوضُونَ وصف است براى آنها، يعنى چون كسانى را كه اين صفت دارند ديدى ... لذا بايد يك «يخوضون» ديگرى در بعد از «آياتنا» در نظر گرفته شود چنان كه در الميزان آمده است.

وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

تأكيد نهى فوق است در اينجا نسبت از ياد بردن به شيطان داده شده و در

__________________________________________________

(1)

صافى عن النبى (ص): «من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امام او يغتاب فيه مسلم ان اللَّه تعالى يقول فى كتابه و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا ...»

(2) ايضا

عن السجاد (ع) ليس لك ان تقعد مع من شئت لان اللَّه تبارك و تعالى يقول و اذا رأيت الذين ...

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 244

آيه: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انفال/ 48 تزيين اعمال و در آيات ديگر ترساندن و مانند آن، معلوم است كه شيطان و شياطين انسان را در صورتى كه از ياد خدا غافل باشد گرفتار مى كنند مراد از «ذكر» ظاهرا يادآورى آن مجلس است.

69- وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

مراد از «يتقون» در مرحله اول پرهيز از مشاركت با آنهاست يعنى در آن مجلس باشد

ولى بكار آنها راضى نشود و با آنها شركت نكند، مراد از «يتقون» در مرحله دوم به نظرم خوض كنندگانند. يعنى: براى شما كه از استهزاء پرهيز مى كنيد در بودن در آن مجلس گناهى نيست ولى اين تذكرى است كه شما بيرون رويد تا آنها از اين كار دست بردارند على هذا اعتراض براى آن است كه آنها آن كار را ترك كنند.

70- وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ.

در اين آيه دو دستور هست يكى «ذر» ديگرى «ذكر» مراد از اولى به قرينه آيات ديگر آن است كه آنها را همين طور رها كن، كارى به كارشان نداشته باش قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ انعام/ 91، مراد از دومى آگاهى دادن و تبليغ است كه هر كه فكر صحيح دارد قبول كند و از شقاوت رهايى يابد يعنى پيغمبر نمى تواند وقت خودش را به اين گونه اشخاص منحصر كند، بايد در سطح گسترده اى آگاهى دهد از آنها هم كسانى كه فكر صحيح دارند برگردند.

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها.

اين قسمت حال است براى نفس، يعنى آن نفس در حالى از رحمت خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 245

ممنوع مى شود كه جز خدا ياورى و واسطه اى ندارد و هيچ عوضى از او قبول نمى شود، به عبارت ديگر در حالى ممنوع از رحمت مى شود كه تمام وسائل مادى از دست او رفته و چاره اى نداشته باشد أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا

يَكْفُرُونَ عاقبت ممنوع بودن است، علت حرمان از رحمت، عمل آنهاست توأم با انكار حق، شراب جوشان در آيات ديگرى نيز آمده است، اينها يك خبر صحيح هستند از كيفيت آن جهان نعوذ باللّه من العذاب.

71- قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ.

منشأ پرستش جلب منفعت و دفع ضرر است، انسان خود را از دفع ضررها و جلب منافع عاجز مى بيند لذا مى خواهد به كسى و مبدئى روى آورد كه اين كار از او ساخته است به همين علت بايد به خدا روى آورد و از معبودهاى باطل دورى كرد. بلى هستند بندگان ممتازى كه از اين مرحله بالاتر رفته اند چنان كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده فرمود: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» رد بر اعقاب كنايه است از ترك هدايت و رفتن به ضلال و يا اين مطلب درباره ياران آن حضرت صادق است و گر نه بالضرورة آن حضرت پيش از بعثت مشرك نبوده است، و شيعه و ائمه معصومين عليهم السّلام بر اين اتفاق دارند.

كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا.

يعنى در صورت رد بر اعقاب و ترك هدايت مانند كسى مى شويم كه شياطين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 246

و بدكاران او را در حال حيرت و سرگردانى به سقوط كشانده و هر يك به سويى مى كشند لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ ... توضيح اسْتَهْوَتْهُ ... است «ائتنا» تقديرش «يقولون له ائتنا» است يعنى هر يك نيز راه خود را راه هدايت معرفى مى كند

كسى را در نظر بگيريد كه راه خود را گم كرده، عده اى اوباش دور او را گرفته هر يك به راهى دعوتش مى كنند، اين است حال آنكه از خدا بريده بديگران روى آورده است أَرْبابٌ» مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ يوسف/ 39 قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ جواب دعوت شياطين و بدكاران و جواب أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ ... است ناگفته نماند مراد از شياطين انسانهاى شياد و طاغوتهاست.

72- وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

كلمه «امرنا» در آيه قبل به جاى «قيل لنا» يعنى به ما گفته شده و دستور رسيده كه تسليم خدا باشيد و نماز اقامه كنيد و از خدا بترسيد كه به سوى او محشور خواهيد شد.

73- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ.

مراد از كُنْ فَيَكُونُ فناى عالم و رسيدن قيامت است تقدير آيه چنين است «يقول للقيامة كن فيكون» يعنى همان طور كه آسمانها و زمين را آفريده است، روزى اين نظم را بهم مى زند.

قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

مراد از قَوْلُهُ الْحَقُّ ظاهرا همان يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ است وَ لَهُ الْمُلْكُ ...

در جاى مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مى باشد، اين قسمت مكمل صدر آيه است، يعنى همان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 247

طور كه آفريده است، فرمان قيامت در دست او است، كارگردان آن روز نيز اوست، داناى نهان و آشكار است و كار از روى مصلحت انجام مى دهد و خلاصه بر جهان و جهانيان در هر دو جهان مسلّط بوده و

اداره كننده او است.

نكته ها

زندگى مكتبى: در آيه 68 خوانديم: چون ديدى در مجلس به آيات ما اهانت مى شود آنجا را ترك كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند ... معناى زندگى مكتبى همين است، مسلمان كه بايد امت نمونه و الگو باشد همين است، او همه چيز را از ديدگاه مكتب و عقيده خود مى نگرد لذا از امام صادق از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«ملعون من جلس على مائدة بشرب عليها الخمر»

آرى در مجلس كه در آن شرب خمر مى شود مكتب اسلام مورد اهانت قرار مى گيرد و مسلمان نمى تواند در چنين مجلسى بماند مشى مسلمان مكتبى، پيوسته، اين است.

آگاهى و عمل: در آيه 70 خوانديم وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ مسئله آگاهى دادن و روشن كردن بايد پيوسته مورد توجه قرار گيرد، عمل در پى آگاهى است، پيامبران چنين وظيفه داشتند، قرآن فرمايد: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا على عليه السّلام در نهج البلاغه حكمت 478 فرموده:

«ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلّموا»

بايد با اقدامهاى مؤثر پيوسته طبقه ناآگاه را آگاه كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 248

[سوره الأنعام (6): آيات 74 تا 83]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا

أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78)

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79) وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 249

74- چون ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتان را معبودها مى گيرى، من تو را و قومت را در ضلالى آشكار مى بينم.

75- بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مى نموديم و تا از اهل يقين شود.

76- چون تاريكى شب او را فرا گرفت، ستاره اى ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت غائب شوندگان را دوست نمى دارم.

77- و چون ماه را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت:

اگر پروردگارم هدايتم نكند حتما از قوم گمراهان خواهم بود.

78- و چون آفتاب را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت اى قوم: من از آنچه شريك خدا مى كنيد بيزارم.

79- من صورتم را متوجه كردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده، موحدم و از مشركان نيستم.

80- قوم او با او محاجه كردند، گفت:

آيا درباره خدا با من محاجه مى كنيد با آنكه هدايتم كرده و از آنچه به خدا شريك مى كنيد بيم ندارم، مگر آنكه پروردگارم چيزى بخواهد كه علم او هر شى ء را فرا گرفته است آيا متذكر نمى شويد؟!

81- چطور بترسم از آنچه شريك خدا كرده ايد با آنكه شما چيزى را كه خدا درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده شريك خدا كرده ايد و نمى ترسيد، كدام يك از دو گروه به ايمنى سزاوارتر است اگر مى دانيد؟

82- (ايمن) كسانى هستند كه ايمان آورده و ايمان خويش را به ستم (شرك) نياميخته اند ايمنى خاص آنهاست و آنها هدايت يافته گانند.

83- اين حجت ماست كه به ابراهيم بر ضد قومش داديم، هر كه را بخواهيم مرتبه ها بالا مى بريم، حقا كه پروردگار تو حكيم و داناست.

كلمه ها

آزر: نام مردى است كه جد مادرى و يا عموى ابراهيم عليه السّلام بوده است.

اصنام: صنم: بت جمع آن اصنام است كلبى در كتاب الاصنام گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 250

اگر بت. از چوب يا طلا يا نقره و به صورت انسان باشد صنم ناميده مى شود و اگر از سنگ باشد آن را «وثن» گويند.

آلهة: اله: معبود. آلهة: معبودها. آن در اصل به معنى عبادت و تحير است.

نرى: رأى: ديدن و دانستن. ارائه: نشان دادن «نرى» نشان مى دهيم.

ملكوت: ملكوت و ملك (بر وزن قفل): حكومت و تدبير. ملكوت در فهماندن اين معنا از «ملك» رساتر است.

موقنين: يقن: ثابت شدن و آشكار شدن. ايقان: به يقين رسيدن. موقن:

كسى كه به يقين رسيده است. جمع آن موقنون مى باشد.

جن: جن (بفتح اول) پوشيدن و مستور كردن فعل آن هم به نفسه متعدى مى شود و هم با «على» گويند:

«جنه و جن عليه: ستره» «جن عليه الليل» يعنى ظلمت شب او را احاطه كرد و پوشانيد.

بازغا: بزوغ: طلوع و آشكار شدن. بازغ: طالع و آشكار شونده.

آفلين: افول: غروب كردن. آفل: غروب كننده. جمع آن آفلون است.

حاجه: محاجه: به هم ديگر دليل و حجت آوردن. مجادله كردن.

سلطان: تسلط، حجت، دليل. سلطه به معنى تمكن و قدرت است.

يلبسوا: لبس (بفتح اول): آميختن و خلط كردن (انعام/ 9).

درجات: درج: راه رفتن. درجه: مرتبه و منزلت و اگر به پائين باشد درك گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 251

شرحها

در آيات گذشته مسئله توحيد بررسى شد، در اين آيات و آيات بعدى مسئله نبوت مورد نظر است كه چهره هاى نورانى بنام انبيا از راه بيدار كردن فطرتها و ارائه آثار طبيعت خواسته اند بشريت را در راه توحيد و آزادى و آزادگى قرار بدهند.

آثار طبيعت، چراغهاى توحيد و انبياء چراغدارانى هستند كه آنها را فرا راه انسان گرفته اند وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181، يعنى هم آثار توحيد در جهان هست و هم انبياء آن را نشان داده اند.

در اين آيات ابراهيم موحد، اول به آزر حمله مى كند كه تو و قومت در ستايش اصنام گمراه شده ايد، سپس به رب بودن ستاره و ماه و آفتاب مى پردازد و آن گاه آنها را رد مى كند، پيداست كه ابراهيم با دو گروه مشرك روبرو بوده است گروه اول بت پرستان كه آيه اول بآن راجع است و در جاهاى ديگر به تفصيل آمده است و بالاخره اجسام بى روح به دست آن پاكمرد تكه تكه و تار و مار شده اند، گروه دوم، ماه و ستاره و آفتاب پرستان بوده اند.

آيات نشان مى دهد كه ابراهيم درباره

ماه و آفتاب فكر و دقت كرده و به اين نتيجه رسيده كه آنها نمى توانند رب باشند، سپس بر كسانى كه آنها را مى پرستيدند تاخته است، استدلال آن حضرت استدلال فلسفى و تعقلى است كه يكى از راههاى قرآن در بيان توحيد است.

74- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

در «نكته ها» راجع به «آزر» سخن خواهيم گفت، در اينجا فقط حمله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 252

ابراهيم به آزر و بت پرستان ذكر شده است، اين مسئله در سوره مريم و شعراء و انبياء و مانند آن به تفصيل و با استدلال بيان گرديده است، هر چه هست اين فرياد لرزه بر اندام بت پرستان انداخت: «تو و قومت بى چون و چرا گمراهيد».

75- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

«كذلك» اشاره است به مطلب قبلى، يعنى همانطور كه به ابراهيم فهمانديم كه بتهاى بيجان معبود نيستند، همچنين به او تدبير و حكومت آسمانها و زمين را نشان مى داديم تا از اهل يقين گردد و به رب العالمين پى ببرد، لفظ «و ليكون» عطف است بر علتى محذوف كه ذكرش لازم نبود، شايد آن «هدايت ديگران» و نظير آن باشد يعنى ملكوت را به ابراهيم نشان مى داديم تا ديگران را هدايت كند و خود از اهل يقين باشد. تفصيل ارائه ملكوت در آيات زير روشن شده است.

76- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

گويند ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره يا مشترى بود، لحن آيه نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السّلام در آن وقت هنوز

به نبوت نرسيده بود و با سير در آفاق و انفس در جستجوى خدا بود.

از امام صادق عليه السّلام مى پرسند: هر كس امروز بگويد «هذا ربى» مشرك است امام فرمود:

اين از ابراهيم شرك نبود چون او در جستجوى پروردگارش بود و در روايت ديگرى آمده: ابراهيم فقط در جستجوى پروردگارش بود و كافر نشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 253

هر كه از مردم مثل او فكر كند مانند او است «1» قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ نشان مى دهد كه ابراهيم از ديدن حركت و غروب ستاره، پى برده كه آن تحت ملكوت آسمانهاست و محكوم به حكم است لذا نمى تواند ربّ باشد پس رب غير از او است، گفته شده كه اين آيات بيان نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است. استدلال آن حضرت در اين آيات شبيه برهان ارسطويى است كه سلسله حركات منتهى مى شود به محركى كه متحرك نيست و متحرك نمى تواند علة العلل باشد.

77- فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.

از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره بود از اين گفتار به نظر مى آيد كه هر دو در يك شب بوده. به دنبال غروب زهره ماه خود نمايى كرده و ابراهيم با ديدن ماه آن سخن را گفته است، افول و غروب ماه بر ابراهيم روشن كرده كه ماه نيز تحت ملكوت و تدبير عالم گردش مى كند و اختيارى از خود ندارد، لذا نمى تواند رب باشد على هذا مى گويد: بايد رب من خودش به خودش هدايتم كند و گرنه از گمراهان خواهم بود.

78- فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ

بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

غروب خورشيد ابراهيم را به اين نتيجه مى رساند كه خورشيد نيز تحت

__________________________________________________

(1)

«ارسل العلاء بن سيابه يسئل أبا عبد اللَّه (ع) عن قول ابراهيم هذا رَبِّي و انه من قال هذا اليوم فهو عند نامشرك؟ قال: لم يكن من ابراهيم شرك انما كان فى طلب ربه ...»

«عن محمد بن مسلم عن احدهما قال فى امر ابراهيم إذ رأى كوكبا قال انما كان طالبا لربه و لم يبلغ كفرا و انه من فكر من الناس فى مثل ذلك فانه بمنزلته» (تفسير عياشى)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 254

قيمومت و ملكوت آسمانها و زمين و در مدار و حركت خويش سرگردان است و نمى تواند رب و قابل پرستش باشد لذا به مشركان كه ستاره و ماه و آفتاب را مى پرستيدند رو كرده مى گويد:

از آنچه بخدا شريك مى دانيد بى زارم. از لفظ «تشركون» فهميده مى شود كه نزاع ما بين ابراهيم و آنها در وجود خدا نبوده است بلكه وجود خدا را قبول داشتند نزاع فقط درباره رب و معبود بود در «نكته ها» به تفصيل خواهد آمد 79- إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

اين است توحيد خالص و آزادى بخش. من در حالى به آفريننده آسمانها و زمين رو مى كنم كه مايل بحق و موحدم و از آنان نيستم كه آفتاب و ماه را شريك خدا مى كنند.

80- وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ «1» اينجاست كه جبهه جديدى در مقابل مشركان باز مى شود و مشركان حالت دفاع مى گيرند و

او را از غضب معبودهاى باطل مى ترسانند ولى او مى گويد:

درباره خدا كه هدايتم كرده با من محاجه نكنيد زير بار حرفهاى شما نمى روم و از خدايان شما نيز باكى ندارم.

إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ

__________________________________________________

(1) نون تحاجونى را اهل مدينه و ابن عامر به تخفيف نون و ديگران به تشديد آن خوانده اند اصل آن تحاجوننى است بعضى نون دوم را حذف و بعضى نون اول را در دوم ادغام كرده اند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 255

«الا» استثناء منقطع است به معنى «ليكن» يعنى از آنها نمى ترسم و لكن از خدايم مى ترسم كه مكروهى براى من بخواهد زيرا كه همه چيز را مى داند، هم از كارهاى من آگاه است و هم مكروه رساندن را مى داند، آيا نمى دانيد كه اين كار از معبودهاى شما ساخته نيست؟! 81- وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از آيه قبلى حادتر است يعنى بايد شما بترسيد زيرا بى آنكه دليلى از خدا داشته باشيد غير خدا را بر خدا شريك كرده ايد كدام يك بايمنى از عذاب خدا سزاوارتريم ناگفته نماند اين آيه نيز نشان مى دهد كه نزاع و اختلاف در وجود خدا نبوده و گرنه أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ گفته نمى شد.

82- الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين تتمه قول ابراهيم عليه السّلام است، مراد از «ظلم» شرك است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13 يعنى ايمنى از عذاب، مال كسانى است كه به خدا ايمان

آورده و ايمان خويش را با شرك مختلط نكرده اند آن منم نه شما. ايمنى از آن آنها است و آنها هدايت يافته اند.

83- وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

عَلى قَوْمِهِ متعلق است به محذوفى كه «حجتنا» آن را تفسير مى كند «1» يعنى اين حجت و دليل ماست بر قوم ابراهيم كه به ابراهيم داديم «تلك» اشاره است به

__________________________________________________

(1) تقدير آيه چنين است «تلك حجتنا آتيناها ابراهيم حجة على قومه».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 256

اهميت حجت، منظور از درجات به نظرم درجات رشد و علم است وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ انبياء/ 51، اين ترفيع و مشيت از روى علم و حكمت و مصلحت بوده است.

نكته ها

آزر كيست: در قاموس قرآن ذيل لغت «آزر» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته ام. در مجمع البيان از زجاج نقل شده: در ميان علماء نسب اختلافى نيست در اينكه نام پدر ابراهيم تارخ بوده مسعودى در اثبات الوصية نام او را تارخ گفته و گويد: در عهد نمرود بدعوت برخاست و آن گاه او را بيست چهارمين پيغمبر از پيامبران نقل مى كند و گويد از عالم عليه السّلام نقل شده:

آزر جد امّى ابراهيم بود در كامل ابن اثير نام پدر او تارخ آمده و در تورات فعلى سفر پيدايش باب يازدهم تارح (با حاء بى نقطه) نقل شده است و نيز در كشاف زمخشرى.

در مجمع البيان پس از نقل كلام زجاج مى گويد: اين سخن گفته اصحاب ما را تقويت مى كند كه گفته اند: آزر جدّ امّى يا عموى ابراهيم بود زيرا در پيش آنها بصحت رسيده كه

اجداد پيامبر تا آدم همه موحد بوده اند و اماميه بر اين اجماع كرده اند ...

با وجود اينها در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

نام پدر ابراهيم آزر بود و در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آزر پدر ابراهيم منجم نمرود بود تا فرموده: آزر با زنش درآميخت و او به ابراهيم حامله شد و اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 257

پيامبران و بت پرستان: قرآن از بت پرستان زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله نقل مى كند كه مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 يعنى ما بتان را فقط براى آن عبادت مى كنيم كه ما را پيش خدا مقرب كنند و نيز مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 يعنى اينها واسطه هاى ما پيش خدايند. و نيز فرموده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، زمر/ 38، زخرف/ 9 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ عنكبوت/ 61، اين مطلب از آيات ديگرى نيز كه درباره پيامبران ديگر است فهميده مى شود. و درباره آنها آمده كه دعوت خود را با اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ اعراف/ 65 شروع كرده اند.

از اينجا معلوم مى شود كه اختلاف پيامبران با مردم در وجود خدا نبوده است بلكه هر دو وجود خدا را قبول داشته اند، اختلاف بر سر «اله» و معبود بوده پيامبران مى گفتند: مدير جهان همان خالق جهان است، بايد او را پرستيد و به قوانين عمل او كرد، ولى مشركان در اداره جهان توجهى به

خدا نداشتند، مانند تمدن فعلى دنياى غرب كه در آن فقط طاغوتها و شرك حكم فرماست آنها مى گفتند:

نه، آفريننده خداست ولى عبادت بايد خاص بتان باشد و آنها معبود هستند و نيز پيامبران مى گفتند اللَّه و رب يكى است آنها مى گفتند آفريننده اللَّه است ولى پرورش دهنده ماه و خورشيد و بتان هستند فرعون ميگفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 در جايى ظاهرا ديده نشده كه درباره وجود «اللَّه» نزاعى داشته باشند.

مگر شايد در: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه/ 24 ولى آنهم ظاهرا مربوط به انكار معاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 258

[سوره الأنعام (6): آيات 84 تا 90]

اشاره

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (87) ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (88)

أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ (89) أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ (90)

84- اسحق و يعقوب را باو بخشيديم و همه را هدايت كرديم و نوح را قبلا هدايت كرده بوديم، و از فرزندان ابراهيم، داود و

سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و نيكوكاران را همين طور پاداش مى دهيم.

85- (و هدايت كرديم) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را و همه از شايستگان بودند.

86- و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را، و همه را بر مردمان برترى داديم.

87- و از پدران و فرزندان و برادران آنها (جماعتى را هدايت كرديم) و آنها را برگزيديم و براه راست هدايتشان نموديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 259

88- اين هدايت خداست، هر كه را از بندگان خويش بخواهد بدان هدايت كند و اگر آنها شرك مى آوردند حتما اعمالى كه مى كردند پوچ و باطل مى شد.

89- آنها كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكم و رسالت داده بوديم، اگر اينان (اهل مكه) آن را انكار كنند قومى را بدان گماشته ايم كه به آن كافر نيستند

آنها كسانى هستند كه خدا هدايت كرده، به هدايت آنها اقتدا كن، بگو بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم آن فقط تذكرى است براى جهانيان.

كلمه ها

وهبنا: هبه: بخشيدن بدون عوض. وَهَبْنا لَهُ عطا كرديم باو.

ذريه: ذرء: آفريدن. ذريه: فرزند و نسل. جمع آن ذريات است.

اجتبيناهم: اجتباء: انتخاب و اختيار كردن. جبى در اصل به معنى جمع كردن است «اجتبيناهم»: برگزيديم آنها را.

حبط: حبط: پوچ شدن و بى اثر و باطل شدن.

وكلنا: وكل: واگذار كردن. توكيل: گماردن بكارى. وكيل كردن.

اقتده: اقتداء: پيروى كردن. «اقتده» فعل امر است يعنى پيروى كن هاء آن را هاء سكت گويند.

ذكرى: ذكر و ذكرى: ياد آورى.

شرحها

در اين آيات نام هفده تن از راهنمايان توحيد و چهره هاى نورانى انسانيت ياد شده كه به حكم كُلًّا هَدَيْنا همه به هدف توحيد آشنا و در صراط مستقيم بوده اند، آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه در مسير آنها باشد، از اين معلوم مى شود كه غرض از اين آيات تداوم هدايت الهى و قطع نشدن آن است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 260

بشر به تنهايى و بدون پيامبران قدرت ندارد كه همه راهها را با عقل خود بپيمايد، نبوت دليل عدم توانايى بشر در مسير توحيد و راه راستين است.

84- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ اسحاق پسر يعقوب و يعقوب پسر ابراهيم است كُلًّا هَدَيْنا نشان مى دهد كه هر يك مستقلا پيغمبر بوده اند چنان كه نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ نيز همين دلالت را دارد، لفظ «وهبنا» نشان مى دهد كه فرزندان برجسته اى بودند وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

لفظ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ تقديرش «و هدينا من ذريته» است.

ضمير «ذريته» بنا بر سياق آيه راجع است

به ابراهيم، گفته اند: در اين صورت بايد لوط و الياس از ذريه ابراهيم باشد. گوئيم: اما الياس، ظهور آيه در آن است كه از ذريه ابراهيم عليه السّلام بوده است و در مجمع البيان از ابن عباس و محمّد بن اسحاق و غيره، نقل شده: او از انبياء بنى اسرائيل و از فرزندان هارون برادر موسى بود، آيه: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ عنكبوت/ 27 نيز مؤيد برگشت ضمير به ابراهيم است اما لوط كه خواهرزاده ابراهيم بود مى شود گفت كه براى تغليب آمده است، روايات نيز كه خواهد آمد حكايت از برگشتن ضمير «ذريته» به ابراهيم دارد. به قولى ضمير «ذريته» راجع به نوح است ولى اين بر خلاف سياق آيه است.

لفظ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه از اوصاف ممتاز آنها احسان و نيكوكارى بود و انعام: و در «نكته ها» اين مسئله روشن خواهد شد كه چرا اين پيامبران بسه گروه تقسيم شده و از صفات ممتاز هر يك ذكرى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 261

و نيز معلوم مى شود كه پاداش همه نيكوكاران چنين است.

85- وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

يعنى اينها را نيز هدايت كرديم، شرح حال زكريا در سوره آل عمران و سوره مريم آمده، مختصرى از حالات يحيى در سوره مريم نقل شده، و از حالات الياس در سوره صافات آمده است، ظهور آيه در آن است كه هر چهار نفر از فرزندان ابراهيم بودند، فريد وجدى در دائرة المعارف الياس را ادريس وجد نوح دانسته است ولى اين گفته قابل قبول نيست، لفظ كُلٌّ

مِنَ الصَّالِحِينَ نشان مى دهد كه صفات مخصوص آنها صلاح و زهد بوده است و مى توان فهميد كه حكومت نداشته اند.

86- وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ.

يعنى «و هدينا اسماعيل ...» مراد از اسماعيل ظاهرا همان اسماعيل صادق الوعد است كه شرح حالش در سوره مريم آمده است: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ ... مريم/ 54- 55، اما «يسع» نامش در اينجا و در سوره ص آيه 48 آمده است ولى از حال او چيزى در قرآن نقل نشده است در توحيد صدوق از حضرت رضا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه او مانند عيسى معجزه داشت، روى آب راه مى رفت، مرده ها را زنده مى كرد كور و برص زده را شفا مى داد، اما لوط خواهرزاده ابراهيم بود، بيست هفت بار نامش در قرآن مجيد آمده است كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ حكايت مى كند كه جنبه هاى متعدد از فضائل را داشته اند، مراد از «عالمين» مردمان زمان آنهاست، اينكه: از اسماعيل فرزند ابراهيم نامى نيامده به نظرم از اين جهت است كه او از انبياء بنى اسرائيل نبود و در اينجا منظور نقل انبياء بنى اسرائيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 262

87- وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

يعنى از پدران و فرزندان و برادران آنها نيز جماعتى بودند كه آنها را به پيامبرى برگزيديم و به راه راست هدايتشان كرديم مى شود گفت: تقدير وَ مِنْ آبائِهِمْ اين طور است «و جماعة من آبائهم ...» به نظرم آمدن جمله وَ اجْتَبَيْناهُمْ ... براى كثرت فاصله است.

88- ذلِكَ هُدَى اللَّهِ

يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين نبوت و برگزيدن يك هدايت مخصوص الهى است كه روى مشيت خدايى شامل حال بندگان بخصوصى مى شود ولى مخالفت با خدا و شرك در همه يكى است و اگر آنها هم شرك بودند اعمالشان حبط مى شد، انحراف و دورى از خدا و حق در حق همه يكسان است.

89- أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ.

مراد از كتاب، شريعت و قانون و از حكم، داورى و قضاوت و از نبوت، خبر دادن از خدا است. در گذشته از 18 نفر پيغمبر نام برده شده، كتاب و حكم و نبوت راجع به مجموع آنهاست نه فرد فرد آنها، مثلا به نوح و ابراهيم و موسى و عيسى كتاب داده شده نه بر همه 18 نفر، حكم و قضاوت به آنهايى داده شده كه حكومت داشته اند مثل: وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ انبياء/ 78، إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ مائده/ 44، نبى فقط آنهاست كه شريعت و حكومت نداشتند و فقط مأمور تبليغ تورات بوده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 263

ضمير «بها» در هر دو مورد راجع است به كتاب و حكم و نبوت و شايد راجع به هدايت باشد مراد از «هؤلاء» اهل مكه است. يعنى اگر قوم تو به اينها كافر شوند قوم ديگرى را گمارده ايم كه به آنها كافر نيستند، مراد از اين قوم بايد آنهايى باشند كه ايمان آورده و مى آورند در صافى از محاسن

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قوما يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يذكرون اللَّه كثيرا».

گويند: مراد از «قوما» پيغمبران هيجده گانه اند، به قولى ملائكه، بقولى مؤمنين از ياران پيغمبر، به قولى اهل مدينه و بقولى عجم هستند ولى ظاهرا مراد آن است كه اگر مشركان مكه نپذيرند ديگران خواهند پذيرفت اى پيامبر نگران مباش.

90- أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ.

چون راه توحيد از لحاظ كليات يكى است لذا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور داده شده كه در راه آنها باشد و از راهى كه آنها رفته اند پيروى كند. «عليه» راجع به هدايت و رسالت است يعنى بامتت بگو كه من در اين رسالت از شما مزدى نمى خواهم، اين فقط تذكرى است به جهانيان، مزد نخواستن در قبول مردم بسيار دخيل است و مؤمنى كه در سوره «يس» آمده به مردم مى گفت اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 264

نكته ها

فرزندان دختر انسان در آيات، عيسى از فرزندان ابراهيم شمرده شده با آنكه دختر زاده ابراهيم است، از اين مى شود فهميد كه دخترزادگان فرزند انسان شمرده مى شوند، بنى اميه و بنى عباس ناراحت بودند از اينكه به حسن و حسين و ائمه عليهم السّلام ابناء رسول اللَّه گفته شود، مى گفتند: چون آنها دخترزاده آن حضرتند لذا به آنها «ابن رسول اللَّه» نمى شود گفت و اين در صورتى صحيح بود كه آنها پسر زاده آن حضرت باشند ولى آيه شريفه آنها را رد مى كند.

در تفسير عياشى نقل شده: حجاج بن يوسف مأمورى به دنبال يحيى بن معمر فرستاد،

آن گاه كه يحيى آمد، حجاج گفت: به من نقل كردند كه تو مى گويى حسن و حسين فرزند پيغمبر هستند و اين را در قرآن مى يابيد، من قرآن را از اول تا آخر خواندم و چنين چيزى پيدا نكردم؟! يحيى گفت: آيا در سوره انعام نمى خوانى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ... وَ يَحْيى وَ عِيسى؟

آيا عيسى از فرزندان ابراهيم نبود با آنكه پدر نداشت؟ حجاج گفت: درست گفتى. آرى بنى اميه و بنى عباس به فكر كوبيدن شخصيتها بودند تا بتوانند آنها را از صحنه بيرون كنند ولى خود رسوا گرديدند، اين مسئله در الغدير بطور تفصيل نقل و بررسى شده است.

چرا پيغمبران سه گروه شده اند؟:

پيامبرانى كه بعد از مِنْ ذُرِّيَّتِهِ آمده اند چهارده نفر هستند كه به سه گروه تقسيم شده اند در ذيل ذكر گروه اول «محسنين» و در گروه دوم «صالحين» و در گروه سوم «فضلنا» آمده است، در الميزان بعد از نقل كلام المنار و فخر رازى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 265

اين زمينه گفته است: بهتر آن است كه (در علت سه گروه بودن) گفته شود گروه اول كه شش نفر هستند داراى رسالت و رياست و حكومت بودند، گروه دوم كه چهار نفر هستند امتياز يافته اند با زهد و اعراض از زخارف دنيا (و حكومت نداشته اند: مولف) گروه چهارم كه باز چهار نفر مى باشند داراى خصائص مختلف و محنتهاى بزرگ خدايى بوده و هر يك به بعضى از آنها مختص بوده اند، و اللَّه اعلم، نگارنده گويد: ظاهرا به اين علت آن چهارده نفر مطابق زمانى كه در آن بوده اند ذكر نشده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 266

[سوره الأنعام (6): آيات 91 تا 94]

اشاره

وَ ما

قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

91- خدا را چنان كه سزاوار شناختن اوست نشناختند، كه گفتند: خدا بر بشرى چيزى نازل نكرده است. بگو كتابى را كه موسى آورد و در آن نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده بود؟ همان كتابى كه آن را جزوه ها مى كنيد و آشكار مى كنيد و بسيارى را پنهان مى داريد و تعليم يافتيد چيزهايى را كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان بگو: خدا، سپس بگذار در باطلشان بازى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 267

92- اين كتابى است پر بركت كه ما نازل كرده ايم، كتابهاى پيش از آن

را تصديق مى كند تا اهل مكه و هر كه را در اطراف آن هست انذار كنى كسانى كه به آخرت ايمان دارند به قرآن ايمان مى آورند و بر نماز خويش مواظبت مى كنند.

93- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ سازد يا گويد: بمن وحى شده با آنكه چيزى باو وحى نشده، يا گويد: بزودى مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم اى كاش مى ديدى آن گاه كه ستمكاران در گردابهاى مرگند، ملائكه دستهاى خويش را گشوده كه از حيات قطع علاقه كنيد، امروز با عذاب ذلت مجازات مى شويد كه بر خدا ناحق مى گفتيد و از آيات خدا گردنكشى مى كرديد.

94- شما تك تك پيش ما آمديد چنان كه نخستين بار خلقتان كرديم و آنچه به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشتيد، واسطه هايتان را كه گمان كرديد در ميان شما شريك خدا هستند با شما نمى بينم روابط شما قطع گرديد و آنچه مى پنداشتيد از شما ناپديد شده است.

كلمه ها

قدروا: قدر (بر وزن عقل): اندازه گيرى و اندازه ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ يعنى: خدا را نشناختند آن چنان كه بايد شناخت. راغب گويد:

قدر بيان كميت شى ء است در معناى غير محسوس نيز به كار رود.

قراطيس: قرطاس: صفحه و جزوه و چيزى كه در آن مى نويسند. جمع:

قراطيس.

تبدونها: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «تبدونها» آشكار مى كنيد آن را.

ذرهم: و ذر: ترك كردن از روى بى اعتنايى «ذرهم» ترك كن آنها را.

خوضهم: خوض: داخل شدن در آب. داخل شدن در امور. مراد از آن در اينجا عمل باطل است (مصدر به معناى مفعول). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 268

يلعبون: لعب: بازى. اصل آن لعاب به معنى آب دهان است، علت

اين تسميه آن است كه بازى كن بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان.

مبارك: با فائده. بركت به معنى فائده ثابت است، اصل آن: نمو، زيادت و ثبات و غيره است.

ام القرآى: ام: مادر و ريشه، قرى جمع قريه، مراد از ام القرى مكه است.

غمرات: غمر: پوشانيدن و در زير گرفتن. غمره آب بزرگى است كه محل خود را مى پوشاند، جهالت و غفلت را غمره گويند كه شخص را مى پوشاند غمرات موت و شدائد آن است كه انسان را احاطه مى كند.

باسطوا: بسط: گشودن. باسط: گشاينده. جمع آن باسطون است.

هون: هون (بضم ها) و هوان: ذلت و خوارى.

جئتمونا: مجى ء: آمدن «جئتمونا» آمديد پيش ما.

فرادى: فرد: تنها، تك. جمع آن افراد و فرادى است (تك تك).

مره: دفعه. مرور: گذاشتن و رفتن. گويى مره يك مرور از زمان است.

خولناكم: خول (بر وزن شرف): عطيه. «خولناكم» عطا كرديم به شما.

وراء: وراء: پس. ظهور: پشتها. مراد از ترك در وراء ظهور، بى اعتنايى است.

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ. سخن محتمل الكذب را با آن نقل مى كنند.

تقطع: قطع: بريدن. تقطع: بريده شدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 269

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه نبوت يك راه مداوم است، انبيا در هر عصر بوده اند، بشر با پاى لنگ خود بدون انبيا از رفتن راه توحيد و كمال عاجز بود در اين آيات دو مطلب بررسى شده است اول اينكه: يهود كه گروه ضد انقلاب عصر نزول قرآن بودند در جبهه گيرى در مقابل نهضت اسلامى مى گفتند:

اصلا كتابى از جانب خدا نازل نشده است، در جواب آمده: اين گفته، دين شما را باطل مى كند مگر تورات كتابى آسمانى نبود؟ دوم: نبوت يك مسئله خاصى

است هر كس در آن دخالت كند و خود را پيامبر بخواند يا همتاى پيامبران در آوردن وحى بداند ظالمترين افراد است و عذاب ذلت بارى دارد، آن گاه مقدارى از آن عذاب تشريح شده است.

91- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ.

اين آيه روشن مى كند كه آمدن پيامبران لازمه آفرينش انسان است، هر كه گويد: خدا پيغمبر نفرستاده خدا را درست نشناخته است، زيرا از حكيم سزاوار نيست انسان بيافريند و از او تكليف بخواهد ولى راه و رسم بندگى را باو نشان ندهد و يا انسان بيافريند و او را بدون هدايت رها كند.

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ.

در قسمت گذشته روشن شد كه آمدن پيامبران لازم و ضرورى است در اين قسمت براى آمدن كتاب و پيغمبر دو تا دليل آمده است اول اينكه مگر شما تورات را كتاب آسمانى نمى دانيد؟ شما كه تورات را جزوه جزوه مى كنيد آنچه بنفع شما است اظهار مى داريد و بسيارى از آن از جمله بشارات محمّد صلى اللَّه عليه و اله را پنهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 270

مى كنيد و مى خواهيد به عنوان كتاب آسمانى بودن از آن بهره بريد چرا مى گوئيد:

ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ؟!! دوم: آنكه بعضى از معارف و معلومات دينى هست كه بشر با عقل خود نمى توانسته به آنها پى ببرد مثل صفات خدا، معاد، بهشت و جهنم، عالم برزخ، وجود ملائكه و مانند آنها و بسيارى از اخلاق فاضله و

احكام دينى، انتشار اين مفاهيم و معلومات خود دليل است بر اينكه پيامبرانى از جانب خدا آمده و اينها را تفهيم كرده اند و گرنه بشر نمى توانست به آنها راه يابد. على هذا «علمتم» خطاب است به يهود نه مشركان يا مسلمانان.

قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ چون مسئله روشن شد و آنها در منطق مغلوب شدند و حجت خدا تمام گرديد مى گويد: بگو خدا كتاب نازل كرده و خدا اينها را تعليم فرموده آن گاه بگذار در باطلشان بمانند.

92- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ.

بعد از پاك كردن از غلطهاى آنها به وضع قرآن پرداخته است گويد قرآن نازل شده خدا و داراى بركت و فائده هاى ثابت است. تصديق كردن لازم گرفته كه از آنها بالاتر و كاملتر باشد و گرنه مثل آنها مى شد، ابن عباس گويد مَنْ حَوْلَها شامل همه اهل زمين، ولى به نظرم اين سخن اغراق است، مكه در آن روز مركز حجاز بود، حول و حوش آن نيز بايد متعارف باشد مثل: وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا قصص/ 59 جهانى بودن رسالت آن حضرت را بايد از آياتى نظير لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107، و مانند آنها استفاده كرد. وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 271

به نظرم عطف است بر «مبارك» يعنى اين كتابى كه ما نازل كرده ايم تا انذار كنى اهل مكه و اطراف آن را.

اينكه فرموده: مؤمن به

آخرت، به قرآن ايمان بياورد ظاهرا نظر در وهله اول به اهل كتاب است كه اگر به آخرت ايمان داشته باشند قهرا در برابر حقائق تسليم مى شوند و حقائق را سرسرى نمى گيرند و فكر مى كنند، بالاخره ايمان مى آورند آن گاه به يكى از صفات خاص اهل ايمان اشاره شده كه نماز و ارتباط با خدا است كه هميشه به انسان در مسير اللَّه پرواز مى دهد و از اينجا به اهميت نماز پى مى بريم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.

93- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ.

در رابطه با آيه وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ در اين آيه سه مطلب يادآورى شده و مدعى هر يك ظالمترين فرد قلمداد شده است اول آنكه كسى بر خدا دروغ بندد و مثلا بگويد: ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ دوم اينكه ادعاى نبوت بكند و از اين فراز، كه لازمه آفرينش انسان، آمدن پيامبران است سوء استفاده كند، سوم اينكه بگويد: مى توانم مانند آنچه خدا نازل كرده نازل بكنم نظير:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ انفال/ 31 همه اينها جبهه گيرى بود در مقابل نهضت اسلامى به خيال آنكه اين انقلاب عظيم را به سقوط كشانند.

وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ.

اين اشاره به عذاب اين گروه در حال مرگ است، «لو» به معنى «اى كاش» است، معلوم مى شود كه ملائكه در آن حال

مجسم شده و ديده مى شوند، منظور تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 272

از باسِطُوا أَيْدِيهِمْ ظاهرا شروع عذاب است، غرض از أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ به نظرم آنست كه: علاقه خود را از حيات قطع كنيد با وجود اين، جمله: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ قابل دقت است، اين آيه و آيه: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا- تُبْصِرُونَ واقعه/ 84، وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ انفال/ 50 نشان مى دهد كه هنگام مرگ، ملائكه در نزد محتضر حاضر مى باشند، مراد از «اليوم» ظاهرا روز مرگ است.

بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ.

يعنى علت عذاب را خودتان فراهم كرده ايد كه بر خدا ناحق مى گفتيد (مراد از غَيْرَ الْحَقِّ در صدر آيه گذشت) و به آيات خدا خاضع نمى شديد.

94- وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ ظاهرا اين كلام خدا است كه در آن موقع به وسيله ملائكه القاء مى شود، منظور تنها بودن از هر چيز و هر كس است مثل حال به دنيا آمدن. منظور از ما خَوَّلْناكُمْ اموال دنيا است وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ منظور از شفعاء معبودهاى باطلند فِيكُمْ شُرَكاءُ يعنى در ميان شما شريك خدا و كارساز شما بودند، و با آمدن مرگ رابطه شما با آنها قطع شد آنها كه به زعم شما مددكار شما بودند گم شدند و شما را تنها گذاشتند.

در آن روز است كه درهاى اميد بسته شده و نتائج اعمال روشن مى شود وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ.

تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 273

[سوره الأنعام (6): آيات 95 تا 99]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95) فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

95- خدا شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده پديد مى كند و پديد آرنده مرده از زنده است. آنست خدا، پس به كجا برمى گرديد.

96- شكافنده صبح است، شب را وقت آرامش كرد، خورشيد و ماه را روى حسابى گرداند اين نظم خداى توانا و داناست.

97- اوست كه ستارگان را براى شما پديد كرد تا با آنها در تاريكيهاى خشكى و دريا هدايت شويد، اين آيات را براى قومى كه درك مى كنند روشن كرده ايم.

98- اوست كه خلقت شما را از يك تن شروع كرد. كه بعضى در قرارگاه و بعضى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 274

وديعه گاهيد، اين آيه ها را براى قومى كه درك مى كنند شرح داده ايم.

99- اوست كه از آسمان آبى نازل كرد، از آن علف هر چيز را پديد آورديم و از آن علف، جوانه،

سبزى خارج كرديم و از آن دانه هاى رويهم چيده پديد مى كنيم، و از درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك هم پديد آورديم، (و با آن آب) باغاتى از انگور، زيتون و انار مانند و نامانند هم (پديد آورديم) بنگريد به ميوه آن هنگام ميوه آوردن و بنگريد به رسيدن آن، در اينها براى قومى كه تسليم مى شوند نشانه هايى از خداست.

كلمه ها

فالق: فلق (بر وزن خلق) شكافتن. فالق: شكافنده.

نوى: نواة: هسته. جمع آن نوى است. حب: دانه.

تؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ به كجا برگردانده مى شويد (به كجا برمى گرديد).

اصباح: صبح كردن، به معنى صبح نيز آيد، در اينجا معناى دوم مراد است.

سكنا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، سكن (بر وزن شرف):

آرامش و محل آرامش و چيزى كه در آن آرام گيرند.

حسبان: (بر وزن قرآن) شمردن و حساب كردن، تقدير آن «ذا حسبان» است.

نجوم: ستارگان. مفرد آن نجم واصل نجم به معنى ظهور و بروز است.

انشأكم: نشأ: پديد آمدن. انشاء: پديد آوردن.

مستقر: قرارگاه و قرار گرفتن، مراد از آن در آيه معناى اول است (اسم مفعول نيست). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 275

مستودع: محل وديعه، وديعه قرار داده شده. (اسم مكان و اسم مفعول).

خضرا: (به فتح اوّل و كسر دوم) سبز آن وصف است به معنى اخضر.

خضر (بر وزن شرف) مصدر است به معنى سبز بودن.

نبات: نبت و نبات: روئيدن. و نيز هر چه از زمين رويد نبات و نبت گويند اسم و مصدر هر دو آمده است.

متراكبا. ركوب: سوار شدن. متراكب: بعضى بالاى بعضى.

نخل: درخت خرما. در واحد و جمع بكار رود، مفرد آن نخله، اما نخيل جمع نخل و به

قولى اسم جمع است.

طلعها: طلوع و مطلع: آشكار شدن، به غنچه و گل و ميوه طلع گويند كه از درخت ظاهر مى شود مراد از آن به نظرم گل و غنچه است.

قنوان: قنو: خوشه. قنوان: خوشه ها. قِنْوانٌ دانِيَةٌ خوشه هاى نزديك به هم.

اعناب: جمع عنب. به انگور و درخت انگور عنب گفته مى شود «رمان»:

انار.

ينعه: ينع: رسيدن ميوه. «الثمار اليانعه» ميوه هاى رسيده (نهج خطبه 131).

شرحها

در آيات گذشته از شفعاء و معبودهاى باطل و اينكه چيزى نتوانند كرد و بالاخره از انسان كنار شده و او را تنها خواهند گذاشت، سخن رفت، شايد به همان نسبت در اين آيات سخن از تسلط و قدرت خدا و اينكه كارها در دست اوست به ميان آمده است، فشرده آيات چنين است: خدا دانه و هسته را مى شكافد و مى روياند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 276

خدا ظلمت شب را مى شكافد و به روز روشن مبدل مى كند، خدا آفتاب و ماه را روى حساب معينى به جريان انداخته است. او در شبهاى تار با نور ستارگان بندگان را راهنمايى مى كند، خدا انسان را از يك نفس آفريده، گروهى را به قرارگاه زمين آورده و گروهى را در وديعه گاه طبيعت نگاه داشته است.

خدا به وسيله بارانها انواع روئيدنى و خوردنيها را به وجود مى آورد، كه از جمله عجائب آنها گل دادن و رسيدن ميوه هاست، و اثر تفكر در اينها در سازندگى توحيدى انسان بر كسى پوشيده نيست و اينها درهايى است از سير صعودى انسان به طرف اللَّه.

95- إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ.

قانون خداوندى چنين است كه در اثر حرارت و رطوبت، سلول

خفته در درون دانه و مغز هسته ها بيدار شده و شروع به رشد كند و در نتيجه دانه و هسته شكافته شده و روئيدنيهاى زنده از دانه و هسته مرده و بى حركت به وجود آيد و آن گاه از درخت و بوته زنده باز دانه ها و هسته هاى مرده و بى حركت به زمين ريزد و قانون خارج كردن زنده از مرده و مرده از زنده عملى شود، رجوع شود به آيه 17 از سوره آل عمران ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ لفظ «ذلكم» همان «ذلك» است، چون طرف خطاب جمع باشد بجاى كاف «كم» آيد و اگر طرف خطاب دو نفر باشد «ذلكما» آيد، مثل ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 27 كه يوسف به دو جوان زندانى خطاب مى كند. يعنى: آن شكافنده و بيرون آورنده خدا است پس به كجا منحرف مى شويد؟! 96- فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً شكافتن صبح، پديد آوردن آنست مثل: وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 277

مدثر/ 33- 34 مراد از «سكن» محل يا وقت آرامش است نظير: اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ غافر/ 61، آرى خدا زمين را با حجمى به مساحت هزار و هشتاد سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون كيلومتر مكعب توأم با پنج ميليون ميليارد هواى آن، به حركت درمى آورد تا با روبرو شدن با خورشيد ظلمت شب شكافته و روز روشن پديد آيد. ادامه حركت موجب آمدن شب و وقت آرامش و تجديد قوا مى شود براى فعاليت روزانه، اگر شب نبود و خواب نبود زندگى غير ممكن بود.

آن گاه خورشيد، اين كره

سوزان با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين با هزار و ششصد سياره، ستاره دنباله دار و سنگهاى كوه پيكر. و ماه با آن عظمت و بزرگى روى يك حساب معين به حركت خود ادامه مى دهند الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ رحمان/ 5 وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لقمان/ 29، آرى اينها يك اندازه گيرى و كار انداختن دقيقى است از جانب پروردگار توانا و دانا و آرى: ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

97- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

مراد از نجوم ظاهرا ثوابتند، چون سيارات مكان عوض مى كنند و نمى توانند راه نشان دهند، در اينجا يكى از فوائد ستارگان يادآورى شده است مثل وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نحل/ 16 مراد از «يعلمون» در آيه ادراك و فهم است يعنى آنان كه درك و فهم دارند، تفصيل آيات، تبيين براى آنهاست.

98- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ.

آيات گذشته راجع به جهان و عالم اكبر بود، اين آيه راجع به عالم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 278

اصغر و انسان است نَفْسٍ واحِدَةٍ ميشود گفت كه انسان اوليه و ابو البشر است آيات چهارگانه زير اين مطلب را روشن مى كند: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها نساء/ 1 هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها اعراف/ 189، خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها زمر/ 6، إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا حجرات/ 13.

فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ هر دو

ظاهرا اسم مكان هستند، «مستقر» نمى تواند اسم مفعول باشد چون فعلش لازم است نه متعدى، مراد از مستقر به نظرم قرارگاه زمين است مثل وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36، انسانها دو قسم مى باشند عده اى متولد شده و در روى زمين هستند و عده اى هنوز به وجود نيامده و در ذرات آب و هوا و خاك و گياهان و غيره قرار دارند كه در آينده به قدرت خدا متولد خواهند شد و فعلا به صورت لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً در آب و خاك و هوا مى باشند و اين مواد، مستودع و وديعه گاه انسانهاست در اين صورت بايد «انشأكم» شامل آفريدن در ذرات آب و خاك و هوا نيز باشد يعنى: خدا آفرينش شما را از يك فرد شروع كرده.

بعضى از شما در قرارگاه زمين هستيد و به دنيا آمده ايد و بعضى در وديعه گاه هستيد كه به تدريج پديد خواهيد شد، شايد مراد از مستقر، زمين و از مستودع ارحام مادران و اصلاب پدران باشد يعنى بعضى به دنيا آمده ايد و بعضى در وجود پدران و مادران هستيد در نهج البلاغه آمده:

«و احصى ... مستقرهم و مستودعهم من الارحام و الظهور الى ان تتناهى بهم الغايات» «1»

اگر «الظهور» بيان «مستقرهم» باشد معنى همان مى شود كه گفته شد، در اين صورت مى شود «مستودع» اسم

__________________________________________________

(1) خطبه 90 صبحى صالح. در آيه ديگر آمده است ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ مؤمنون/ 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 279

مفعول باشد، در عده اى از روايات مستقر را استقرار ايمان در قلب و مستودع را ايمان وديعه شده نقل كرده اند در اين صورت بايد «مستقر» بكسر قاف

باشد و آن استفاده ديگرى از آيه است «1» ذيل آيه حاكى است: آنان كه مى فهمند آيات براى آنها روشن شده است.

99- وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً.

اين آيه فراز ديگرى از قدرت خدا است و در آن مسئله روئيدنيها كه پشتوانه زندگى انسان و حيوان هستند بررسى شده است، مراد از «سماء» طرف بالاست. و مراد از نبات روئيدنى است «منه» در اول راجع است به «نبات» و در دوم راجع است به «خضرا» در روئيدنيها ابتدا يك علف ميرويد سپس از آن علف، جوانه اى پديد مى آيد كه ميوه از آن به وجود مى آيد، ناگفته نماند همه روئيدنيها از آب باران است، آبهاى زيرزمينى نيز همان بارانها و برفهاست كه ذخيره شده اند، آب درياها تا تبخير نشده و بشكل باران و برف در نيامده نمى تواند در روئيدن گياهان مؤثر شود.

يعنى: خدا آن است كه به وسيله آب باران علف هر ميوه را مى روياند و از آن، علف و ميوه و حبوبات را كه رويهم چيده شده اند پديد مى آورد.

وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ.

لفظ مِنَ النَّخْلِ عطف است بر «منه» ى دوم يعنى و خارج مى كنيم از

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى الحسن (ع) فى قوله تعالى و هو الذى انشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع» قال ما كان من الايمان المستقر فمستقر الى يوم القيامة (ابدا) و ما كان مستودعا سلبه اللَّه قبل الممات».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 280

درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك به هم. «جنات» عطف است

بر «نبات» يعنى: رويانيديم به وسيله آن آب باغات انگور و زيتون و انار را، اما مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ در آيه 141 همين سوره آمده: مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ ظاهرا مراد آن است كه بعضى با بعضى در شكل و حجم و طعم شبيه و غير شبيه هستند مثل:

يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ رعد/ 4.

انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين قسمت به يك واقعيت عجيبى اشاره مى كند و آن حركت تدريجى و رسيدن ميوه و داراى طعم مخصوص شدن است.

مراد از «يؤمنون» انفعال در مقابل حقيقت است يعنى در اينها نمونه هايى از توحيد و قدرت خدا هست براى قومى كه در برابر حقائق تسليم مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 281

[سوره الأنعام (6): آيات 100 تا 105]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ (100) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (101) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (102) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103) قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104)

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105)

100- براى خدا جن را شريك كردند با آنكه جن را خدا آفريده است، از روى بى دانشى براى خدا پسران و دختران ساختند، خدا منزه و برتر است از آنچه

وصف مى كنند.

101- پديد آورنده آسمانها و زمين است چگونه او را پسرى باشد كه او را زنى نبوده و همه چيز را او آفريده و او به هر چيز داناست.

102- آن است اللَّه كه پروردگار شماست معبودى جز او نيست، خالق همه چيز است، او را بپرستيد كه كارساز همه چيز است.

103- چشمها او را نمى بيند و او چشم ها را مى بيند و او مدار اگر و داناست.

104- از پروردگارتان دلائل روشنگر به سوى شما آمده، هر كه به ديده به نفع خويش ديده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 282

و هر كه كور بوده به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم.

105- و بدينسان آيه ها را به هر شكل بيان مى كنيم (براى اغراضى) و تا بگويند: درس گرفته اى و تا آن را براى گروهى كه دانا هستند بيان كنيم

كلمه ها

خرقوا: خرق: شكافتن. دروغ ساختن. «خرق الكذب: صنعه» آن در آيه به معنى دروغ ساختن است.

بديع: بدع: ايجاد ابتكارى و بى سابقه. بديع: پديد آورنده بدون سابقه.

ابصار: بصر: بينايى. جمع آن ابصار است به معنى چشم و علم نيز آيد.

لطيف: لطف: رفق و مدارا و نزديكى. «لطف لطفا: رفق و دنا» لطيف از اسماء حسنى است به معنى مدارا كننده و نزديك به بندگان.

بصائر: بصيرت: بينه و دليلى كه با آن حقائق اشياء درك و ديده شود، جمع آن بصائر است (دلائل روشن كننده).

ابصر: ابصار: با بصيرت شدن «عمى» نابينا شد.

درست: درس: خواندن مداوم. «درست» درس خوانده اى.

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه تمام جهان از كبير و صغير همه در دست خدا و تحت قيمومت اوست و گرداننده اى جز او نيست، در اين آيات خرافه داراى پسر و دختر بودن خدا نقل و رد شده كه اين عقيده ها در واقع نفى وجود خدا است و انسان را در زندان ماديت اسير مى كند علت بروز كفر و ماديت در اروپا از آن به وجود آمد كه واتيكان خدا را با صفات مادى معرفى كرد و علم آن را نپذيرفت. آن گاه صفاتى از خدا در اين آيات ذكر شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 283

100- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ.

فعل «و خلقهم» راجع است به جن، يعنى حال آنكه جن را خدا آفريده و مخلوق نمى تواند شريك خالق باشد در سوره صافات از آيه صد و چهل نه تا صد و پنجاه هشت معلوم مى شود كه مشركان ملائكه را دختران

خدا و جن را پسران خدا مى دانسته اند و از آيه: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً اين مسئله روشن مى شود، شريك كردن جن در آيات ديگر نيز آمده است مثل: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ سبأ/ 40- 41.

جمله وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ مطلب مستقلى است بِغَيْرِ عِلْمٍ حاكى است كه اينها نتيجه نادانى است. جمله اخير حاكى است كه خدا از اين نسبتها منزه است.

101- بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

در مقدمه گفته شد: چنين خرافه ها نتيجه اش نفى وجود خدا است و خداى مادى عقلا قابل قبول نيست، بايد اين خرافه ها كاملا رد شود، در اين آيه به هر دو خرافه جواب داده شده و از اين معلوم مى شود كه جعل شركاء و تراشيدن دختر و پسر براى خدا، دو مطلب مستقل است، بَدِيعُ السَّماواتِ ... وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ جواب شريك داشتن است و روشن مى كند كه جن مخلوق خدا است و نمى تواند شريك خالق باشد، وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ جواب دختر و پسر داشتن است وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ مى تواند جواب هر دو باشد يعنى اگر خدا شريك و فرزندان داشت خود مى دانست و خبر مى داد حالا كه نفى مى كند پس شريك و فرزند ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 284

102- ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ.

«ذلكم» اشاره به چهار مطلب

در آيه گذشته است يعنى موصوف آن چهار وصف همان اللَّه است. خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ مقدمه دستور فَاعْبُدُوهُ ... و علت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ميباشد، جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ راجع به فائده و نتيجه عبادت است كه اگر كارساز را بندگى كنيد كارتان ساخته مى شود، راجع به اين آيه و آيه قبلى رجوع شود به سوره رعد آيه 16.

103- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.

در الميزان فرموده: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... رفع اشكالى است كه از وكيل بودن خدا به نظر مى آيد و آن اينكه: وكيل بودن خدا لازم گرفته كه خدا جسم باشد و ديده شود تا بندگان به او دست يابند، جواب اينكه: «وكيل بودن خدا لازمه اش آن نيست كه چشم ها او را به بيند بلكه چشمها او را نمى بيند ولى رابطه اش از بندگان قطع نيست كه او چشمها را مى بيند و به بندگان نزديك و مهربان و از كارهايشان با خبر است «1».

104- قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ.

نتيجه گيرى است از آيات سابق، اين دلائل روشن كننده را هر كسى به بيند و بهره برد به نفع خودش مى باشد و هر كه از ديدن آنها كور باشد به ضررش مى باشد ما أَنَا عَلَيْكُمْ بيان مى كند كه بايد خود تصميم بگيريد و

__________________________________________________

(1) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... معنايش آن است كه هيچ كسى او را نمى بيند و او همه كس را مى بيند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 285

به فكر خود باشيد، من نگاهدارنده شما نيستم، ناگفته نماند: اين آيه جمله معترضه است كه خدا در

وسط سخن خود گويى از زبان پيغمبر به مشركان خطاب مى كند.

105- وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

لام در «ليقولوا» براى غايت است، تصريف، بيان كردن مفاهيم در قالبهاى گوناگون مى باشد وَ لِيَقُولُوا عطف است بر علتى كه بيان آن مصلحت نبوده است يعنى: ما اين آيات را در قالبهاى متعدد بيان مى كنيم براى غرضهايى و تا براى اهل درك حقائق را روشن كنيم، ولى برداشت اشقيا آن خواهد بود كه بگويند: اينها را درس خوانده اى و از جانب خدا نيست مثل وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فرقان/ 5.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 286

[سوره الأنعام (6): آيات 106 تا 111]

اشاره

اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107) وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)

وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)

106- پيرو آن چيز باش كه به تو از پروردگارت وحى شده، خدايى جز او نيست و از مشركان روى بگردان.

107- اگر خدا مى خواست شرك نياورده

بودند و ما تو را نگهبان (اعمال) آنها نكرده ايم و عهده دار امور آنها نيستى.

108- بتهايى را كه مشركان غير از خدا مى خوانند دشنام مگوييد كه از دشمنى و نادانى خدا را دشنام گويند بدينسان براى هر امتى عملش را زينت داده ايم، عاقبت برگشتشان به سوى خدايشان است و از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

109- به خدا قسم خوردند، قسمهاى موكد، كه اگر معجزه اى سوى آنها بيايد، حتما بدان ايمان مى آورند، بگو: معجزه ها فقط نزد خداست، شما را چه چيز آگاه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 287

مى كند، حق اين است كه اگر معجزه بيايد ايمان نمى آورند.

110- دلها و ديده هايشان را دگرگون مى كنيم (لذا ايمان نمى آورند) چنان كه نخستين بار ايمان نياورند و رهايشان مى كنيم كه در طغيانشان سرگردان بمانند.

111- اگر ما به آنها ملائكه نازل مى كرديم و مردگان با آنها سخن مى گفتند و همه چيز را در روبروى آنها جمع مى كرديم (باز) ايمان نمى آوردند مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشترشان نادانى مى كنند.

كلمه ها

تسبوا: سب: فحش دادن، دشنام دادن، آن در اصل به معنى سبب است گويى وسيله است به بد ياد كردن، به قولى اصل آن به معنى قطع است.

عدوا: عدو: تجاوز. ظلم.

مرجعهم: مصدر ميمى است يعنى رجوع و بازگشت.

اقسموا: قسم: سوگند. «اقسموا» سوگند ياد كردند. فعل آن از باب افعال آيد.

جهد: (بر وزن فتح و قفل) صعوبت و سختى جَهْدَ أَيْمانِهِمْ سوگندهاى مؤكدشان.

يشعركم: شعر: دانستن و زيركى. اشعار: اعلام و دانا كردن.

نقلب: قلب: برگرداندن، وارونه كردن. تقليب براى كثرت و مبالغه است نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ دلهايشان را دگرگون مى كنيم.

افئدتهم: فؤاد: قلب. جمع آن افئده است.

نذرهم: و ذر: ترك كردن. «نذرهم» ترك مى كنيم و مى گذاريم آنها را.

يعمهون:

عمه: سرگردانى و حيرت «يعمهون» متحير مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 288

كلمهم: تكليم: سخن گفتن. كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى: مردگان با آنها سخن گفتند حشرنا: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم».

قبلا: (بر وزن عنق) جلو. روبرو و آشكار. «رأيته قبلا: عيانا و مقابلة» يجهلون: جهل: در اينجا به معنى خود را به نادانى زدن و بى اعتنا بودن است.

شرحها

اين آيات در رديف مطالب گذشته فرازهاى ديگرى از حقائق است، در اين آيات اولا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمان مى رسد كه از وحى خدا پيروى كن و در ايمان نياوردن مشركان ناراحت مباش چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است، مختار بودن انسانها نتيجه اش آن است كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نه. ثانيا در برخورد با كفار نبايد به مقدسات آنها ناسزا گفت زيرا دفاع از عقيده فطرى هر انسان است حق باشد يا باطل، بايد آنها را با دلائل آگاه و قانع كرد و گرنه آنها هم از روى نادانى خدا را ناسزا خواهند گفت.

ثالثا: مشركان مى گويند: اگر غير از قرآن دليلى بيايد حتما ايمان خواهيم آورد ولى اين دروغ است اگر ملائكه نازل شوند، مردگان با آنها سخن گويند و ... بدون خواست خدا ايمان نخواهند آورد زيرا اسباب بدون اراده خدا استقلال ندارند.

106- اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.

مراد از اعراض به قرينه آيه بعدى آن است كه: منتظر نباش كه حتما همه ايمان بياورند. اين آيه مى گويد هر چه خدا فرمان مى دهد اطاعت كن، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 289

اين اطاعت در گسترش اسلام اثر خود را بروز خواهد كرد.

107- وَ

لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

مراد از «شاء» اراده اجبارى است، منظور از «حفيظ» به نظرم نگهدارنده از اعمال بد و شرك و مقصود از «وكيل» مسئول بودن در مقابل اعمال آنها است اين يك واقعيت ديگرى است كه بايد همه و مخصوصا پيامبران بدانند يعنى:

منتظر مباش كه همه حتما ايمان بياورند، چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است و گرنه مشرك نمى شدند و آن گهى تو نه نگهدارنده آنها از شرك هستى و نه مسئول اعمال آنها مى باشى، كه از عدم ايمان آنها خودت را هلاك كنى فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ مائده/ 68، مجمع البيان حفيظ را دافع ضرر، وكيل را جالب منفعت فرموده است.

108- وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ مراد از «الذين» ظاهرا بتها و معبودهاى باطل است كلمه «الذين» در قرآن به اصنام و بتها اطلاق شده است يعنى: به بتهايى كه مشركان جز خدا مى خوانند ناسزا نگوئيد آنها نيز ندانسته و از روى مقابله به خدا ناسزا ميگويند بِغَيْرِ عِلْمٍ نشان مى دهد كه اگر دانا بودند اينكار را در مقابل ناسزاگويى شما نمى كردند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ... مؤمنان معبودهاى مشركان را فحش مى دادند، مشركان نيز معبود مؤمنان را سب مى كردند خدا مؤمنان را از اينكار نهى فرمود ...) «1».

كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 290

علت است براى فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً مراد از «عملهم» عمل و كارى است كه از اعتقاد قلبى سرچشمه مى گيرد و عقيده را

در خارج مجسم مى كند، «ذلك» به نظرم اشاره است به علم فطرى انسان. يعنى: همانطورى كه مى دانند براى هر امت عملش و مقدساتش را مزين و محترم كرده ايم، سپس همه بازگشتش به سوى خدا است و خدا از اعمالشان به آنها خبر خواهد داد، در اينجا چند مطلب هست. اول اينكه: اين علت از مطلب آيه قبل اعم است و مى شود از آن استفاده بيشتر كرد نه اينكه فقط منحصر به فحش باشد. دوم اينكه: تزيين اعمال خوب از جانب خداست مثل: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ حجرات/ 7 ولى تزيين اعمال بد در نظر انسان از شيطان است چنان كه آمده: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل/ 24 ولى در آيه كَذلِكَ زَيَّنَّا ... و در آيه: إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ نمل/ 4.

نسبت تزيين به خدا داده شده با آنكه مى دانيم: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اعراف/ 28.

جواب آن است كه: چون قدرت و مهلت شيطان از جانب خداست تزيين شيطان با واسطه به خدا مى رسد گر چه قبحش فقط براى شيطان بوده و او گناهكار است كه از قدرت خدا سوء استفاده مى كند، سوم: نتيجه آيه آن است كه بايد در بيدار كردن مردم با سلاح عقل و منطق پيش آمد.

109- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ.

معلوم مى شود كه مشركان به قرآن اكتفاء نكرده و گفته اند معجزه اى مانند عصاى موسى، شفا دادن عيسى و ناقه صالح بياور و سوگند اكيد ياد كرده اند كه در آن صورت ايمان خواهند آورد چنان

كه در شأن نزول آمده است إِنَّمَا الْآياتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 291

حاكى است كه خواسته شما در اختيار من نيست: هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا آن گاه خطاب به مسلمين فرموده: وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ از اينجا شروع شده جواب گفته آنها كه سوگند ياد كرده و گفتند حتما ايمان مى آوريم و خود را در اين كار مستقل و بى نياز از اراده خدا دانستند، «ما» براى استفهام است، مفعول ما يُشْعِرُكُمْ محذوف مى باشد، أَنَّها إِذا ... مطلب مستقلى است يعنى چه چيز شما را به حقيقت امر آنها واقف مى كند، حقيقت اين است كه چون آيات ما بيايد آنها ايمان نخواهند آورد. اين جواب اول است.

110- وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

لفظ «به» راجع است به ما أَنْزَلَ اللَّهُ كلمه لا يُؤْمِنُونَ بعد از «ابصارهم» بايد در نظر گرفته شود، يعنى: اينها كه خود را مستقل پنداشته و مى گويند حتما ايمان مى آوريم، ما قلوبشان و چشمهايشان را وارونه مى كنيم تا نفهمند و نبينند و در نتيجه ايمان نمى آورند، چنان كه پيش از نزول درخواستشان نيز ايمان نياورده اند، و آنها را در اين سركشى كه دارند سرگردان مى گذاريم.

اين جواب دوم است.

111- وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.

مشركان با گفتن «ليؤمنن» ادعاى استقلال كردند كه ما در ايمان آوردن، و نيز معجزات در هدايت ما استقلال دارند ولى چون علل به خدا منتهى مى شود و تحت اراده خداست و اگر

كارى تحقق پذيرد و با اراده خدا تحقق پذيرفته است لذا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 292

ادعاى مشركان باطل است، مثلا اتومبيلى كه راه مى رود نمى تواند بگويد: اين منم كه راه ميروم و ربطى به مهندس ندارد، بلكه بايد بگويد: من خواست مهندسى را به وجود مى آورم، همچنين است علل و اسباب نسبت به خدا، در اين آيه كه جواب سوم است مسئله به اين حادى بيان شده، كه اگر بر آنها ملائكه نازل كنيم و مردگان زنده شده و با آنها سخن گويند و همه اشياء را جمع كرده و با آنها روبرو نمائيم و بگويند قرآن حق است باز اگر خدا نخواهد اين معجزات اثر نخواهد كرد ولى بيشترشان خود را به نادانى مى زنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 293

[سوره الأنعام (6): آيات 112 تا 117]

اشاره

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113) أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)

112- بدينگونه براى هر پيغمبرى شياطين انس و جن را دشمن قرار داديم كه بعضى از

آنها به بعضى گفتار آراسته را براى فريفتن القاء مى كنند، اگر پروردگارت مى خواست اين كار را نمى كردند، ايشان را با آنچه مى سازند واگذار.

113- و تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار مايل باشد و به آن خشنود شوند و تا آنچه مى كنند بكنند.

114- آيا جز خدا داورى بجويم با آنكه اوست اين كتاب را به طور تفصيل به شما نازل كرده است، كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند قرآن به حق از خداى تو نازل شده است پس به هيچ وجه از دودلان مباش.

115- گفتار پروردگار تو كه راست و عدالت است به انجام رسيد. كلمات او را تبديل كننده اى نيست و او شنوا و داناست.

116- اگر اكثر مردم روى زمين را اطاعت كنى از راه خدا گمراهت مى كنند كه جز گمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 294

را پيروى نمى كنند و جز تخمين نمى زنند.

117- پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه خدا به ضلال مى رود، و او داناتر است به هدايت يافتگان.

كلمه ها

شياطين: شطن: دور شدن «شطن عنه: بعد» شيطان را به علت دور شدن از خوبى شيطان گويند «الشيطان: البعيد من الخير» به معنى متمرد نيز آمده، آن به انسان شرير نيز گفته مى شود.

زخرف: زينت. زخرف القول سخنى است باطل كه ظاهر آن حق و صدق نمايد.

غرورا: فريب دادن و تطميع به باطل. و به فتح غين: فريب دهنده.

تصغى: صغو: ميل كردن «و لتصغى» و تاميل كند، اصغاء: گوش دادن، ميل گوش.

يقترفوا: اقتراف: كسب كردن. قرف و اقتراف در اصل به معنى كندن پوست درخت و كندن پوست زخم است، بطور استعاره به معنى اكتساب مى آيد.

حكم: (بر وزن

شرف) داور. «مفصلا»: بيان شده.

ممترين: مريه: ترديد و شك. ممترين: ترديد كنندگان.

يخرصون: خرص: سخن گفتن از روى حدس و تخمين. دروغ گفتن.

«يخرصون»: دروغ مى گويند يا از روى حدس سخن مى گويند.

مهتدين: هدايت قبول كنندگان. هدايت يافته گان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 295

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات بيان شده كه براى همه پيامبران دشمنانى از انس و جن بوده كه در نهضت آنها كارشكنى مى كرده اند، آن همه نتيجه مختار بودن بندگان است ولى حق در هر حال آشكار و روشن است، به حق بودن قرآن را حتى اهل كتاب نيز گواهى مى دهند، پيامبر بايد راه خدا برود و در آن استقامت داشته و به حرف مخالفان گوش ندهد.

112- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.

يعنى چنان كه براى تو دشمنانى قرار داديم همانطور براى همه پيامبران دشمنانى قرار داده ايم، شيطان چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى دور شده از خير يا متمرد است در اين آيه مانند آيات ديگر به انسانهاى بدكار شياطين اطلاق شده است.

يُوحِي بَعْضُهُمْ ... حاكى است كه شياطين جن افكار ناپاك را به شياطين انس القاء مى كنند و بدينوسيله در كار راهنمايان توحيد مشكلات به وجود مى آورند سوره ناس شاهد است كه افكار ناپاك هم از راه انسانها و هم به واسطه جن ها به شخص القاء مى شود. «غرورا» حاكى است كه اين وحى و تلقين براى فريفتن است.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ اشاره است به اينكه عمل شياطين انس و جن در اثر قدرت و اختيارى كه خدا به آنها داده است و نتيجه

مختار بودن جز اين نمى تواند باشد و اگر خدا مى خواست مجبورشان مى كرد كه چنين نكنند ولى نخواسته است فَذَرْهُمْ ... حاكى است كه به كار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 296

خودت ادامه بده آنها خود به خود ذوب مى شوند وقتت را درباره آن تلف مكن 113- وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ.

«اليه» راجع است به «يوحى» و وسوسه شياطين، لام در هر سه محل براى عاقبت و غايت است مثل لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8، يعنى خدا به عللى از قبيل مختار بودن و مانند آن نخواسته مانع وحى و وسوسه آنها باشد عاقبتش اين مى شود كه منكرين قيامت به آن زخرف القول مايل مى شوند و از آن خشنود مى گردند و آنچه مى خواهند مى كنند تا امتحان خدايى و نشيب و فرازهاى تكامل به وجود آيد.

114- أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا.

به نظر مى آيد زخرف القول درباره پيغمبر و قرآن بوده است كه اين آيه در جواب آن است و تصديق اهل كتاب جواب را محكمتر مى كند.

يعنى آيا براى داورى در ميان من و شما كسى را جز خدا بجويم، خدايى كه كتاب روشن به شما نازل كرده كه اگر در آن فكر كنيد مسئله روشن خواهد گرديد.

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ اين قسمت براى اطمينان پيامبر اسلام است كه مبادا از انكار مشركان و نقشه هاى شياطين دچار ترديد شود، اهل كتاب با توجه به قرآن مجيد و بشارت عهدين مى دانستند كه قرآن حق است النهايه گروه زيادى آن را

پنهان مى كردند.

115- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 297

السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

.مراد از «كلمه» ظاهرا دين و حجت است يعنى با نزول قرآن دين و حجت پروردگار تو كه سرتاسر راست و عدالت است تمام شد «1» لا مُبَدِّلَ ... نتيجه صدق و عدل بودن است و لذا دلالت بر هميشگى احكام قرآن و اسلام دارد آرى راست و عدل دائمى است، سميع و عليم دليل لا مُبَدِّلَ ... است يعنى اين كلمات و آثار و دستورها از جانب خدايى است كه به نيازهاى طبيعى انسانها دانا و شنوا است. منظور از لا مُبَدِّلَ ... آن است كه دگرگونى زمان و معيارها نمى تواند گفته هاى خدا را عوض كند و ثابت كند كه اين گفته حق بودن را از دست داده است.

116- وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ.

يعنى پيامبر نمى تواند از افكار و آراء مردم در مقابل گفته هاى خدا پيروى كند و گرنه گمراه مى شود، اكثريتى كه گفته آنها روى حدس و روى گمان است ولى گفته خدا حق و واقعيت است فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ يونس/ 32.

117- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

تكميل آيه قبلى است، خدا به گمراهان و هدايت يافتگان داناتر است و اينكه خدا تو را حق مى داند نه ديگران را دليل آن است كه از ديگران پيروى نكنى، بقرينه «بالمهتدين» لفظ باء از «من» حذف شده است.

__________________________________________________

(1) صدقا و عدلا تميز است از «كلمه» و ممكن است حال باشد به

معنى صادقة و عادلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 298

[سوره الأنعام (6): آيات 118 تا 121]

اشاره

فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ (120) وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)

118- اگر به آيات خدا مؤمنيد از آنچه نام خدا بر آن برده شده است بخوريد.

119- شما را چه شده كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نخوريد؟ با آنكه بر شما آنچه را كه حرام كرده به تفصيل گفته است مگر آنچه به خوردن آن مجبور شده ايد، بسيارى (از مردم) با هواى نفس و ندانسته (شما را) گمراه مى كنند، پروردگار تو به متجاوزان داناتر است.

120- گناه آشكار و گناه باطنى را ترك كنيد، آنان كه گناه مى كنند حتما در مقابل آنچه مى كنند مجازات خواهند شد.

121- از آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده نخوريد، همانا كه آن فسق است، شياطين به دوستان خويش وسوسه ميكنند تا با شما مجادله كنند، اگر از آنها اطاعت كنيد همانا مشرك هستيد.

كلمه ها

فصل: تفصيل: متمايز كردن، تفصيل كلام روشن كردن و بيان كردن آن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 299

است فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است كه با روشن كردن مى سازد.

اضطررتم: اضطرار: احتياج و مجبور شدن «اضطررتم»: مجبور شديد.

اهواء: هوى: خواهش نفس، جمع آن اهواء است، هوى در

اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است، هواى نفس سبب سقوط آدمى است.

معتدين: عدو و اعتداء: تجاوز «معتدين»: متجاوزان.

يقترفون: اقتراف: كسب كردن. (انعام/ 113).

فسق: در اصل به معنى خارج شدن است. در آيه به معنى خروج از حق است.

يوحون: وحى: تفهيم خفى. «يوحون» تفهيم و القاء مى كنند. «وحى يحى اوحى يوحى» هر دو به يك معنى است.

ليجادلوكم: جدال: منازعه و مخاصمه. «ليجادلوكم» تا منازعه كنند با شما.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه بايد از دستورهاى خدا پيروى كرد گرنه ديگران گمراه مى كنند، به همين مناسبت در اين آيات فرمان داده شده ذبيحه حلال بخوريد و از ذبيحه حرام اجتناب نمائيد و به وسوسه مشركان اعتنا نكنيد و گرنه در رديف آنها خواهيد بود، مقصود اصلى از چهار آيه همين دو حكم است.

118- فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ يعنى حالا كه پيروى ديگران گمراه كننده است پس، از آنچه نام خدا وقت ذبح بر آن ياد شده بخوريد ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ حاكى است كه اگر نام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 300

غير خدا برده شود و يا اصلا نامى ذكر نشود خوردن آن جايز نيست. منظور از ذكر نام خدا هر نامى است مثل بسم اللَّه، الحمد للَّه و نظير آن. محمّد بن مسلم از امام عليه السّلام سؤال مى كند: مردى وقت ذبح حيوان لا اله الا اللَّه، سبحان اللَّه، الحمد للَّه يا اللَّه اكبر مى گويد؟

امام فرمود: اينها همه از نامهاى خداست «1» ابن سنان از امام صادق عليه السّلام از ذبيحه زن و پسر (غير بالغ) سؤال كرد فرمود: آرى اگر زن مسلمان باشد و نام خدا را

ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود، پسر اگر قدرت ذبح داشته باشد و نام خدا را ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود و اگر مرد مسلمان باشد و نام خدا را فراموش كند مانعى از خوردن ذبيحه اش نيست اگر او را متهم نكنى «2» راجع به خوردن ذبيحه اهل كتاب به كتب فقه رجوع شود، إِنْ كُنْتُمْ ... حاكى است كه بايد علائم ايمان در عمل ظاهر شود.

119- وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ.

«ما» استفهام تعجبى است، مراد از فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ ... ميته، خون گوشت خوك و مانند آن است كه در سوره نحل از سوره هاى مكى بيان شده و آن پيش از سوره انعام نازل گرديده است، منظور از مَا اضْطُرِرْتُمْ همان است كه

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «... عن محمد بن مسلم قال سألته عن الرجل يذبح الذبيحة فيهلل او يسبح او يحمد او يكبر قال: هذا كله من اسماء اللَّه».

(2)

عن ابن سنان عن ابى عبد اللَّه (ع) قال سألته عن ذبيحة المرأة و الغلام هل توكل؟

قال نعم اذا كانت المرأة مسلمة و ذكرت اسم اللَّه حلت ذبيحتها و اذا كان الغلام قويا على الذبح و ذكر اسم اللَّه حلت ذبيحته و ان كان الرجل مسلما فنسى ان يسمى فلا بأس باكله اذا لم تتهمه» تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 301

به لفظ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ ذكر شده است، يعنى خدا در گذشته محرمات را براى شما بيان كرده است و آنچه نام خدا بر

آن برده شده از محرمات نيست پس چه شده كه از آن نخوريد؟ وَ إِنَّ كَثِيراً ... اشاره به گفته مشركان است كه مى گفتند: چرا از آنچه خود كشته ايد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است نمى خوريد؟ آيه مى گويد: آنها ندانسته مى خواهند شما را به ضلالت در كشند، خدا مى داند كه آنها متجاوز مى باشند.

120- وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ.

ظاهر و باطن هر دو وصف هستند كه به موصوف اضافه شده اند يعنى گناه آشكار و گناه پنهان، اين آيه يك حكم كلّى است درباره اجتناب از همه گناهان إِنَّ الَّذِينَ ... روشن مى كند كه مجازات جرم حتمى است چون اين آيه مقدمه آيه بعدى است چنين به نظر مى آيد مراد از گناه آن است كه گناه بودنش معلوم است مثل ظلم و افساد و منظور از گناه باطن آنست كه گناه بودنش آشكار نيست و احتياج به بيان خدا و رسول دارد مثل نخوردن از آنچه نام خدا بر آن ياد نشده است و گرنه انسان فكر مى كند گفتن نام خدا و نگفتن در حليت و حرمت چه اثرى دارد «1».

121- وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ.

اگر ضمير «انه» راجع به «ما ...» باشد معلوم مى شود در اينگونه ذبيحه يك ناپاكى غير محسوس وجود دارد و اگر راجع به اكل باشد منظور آن است كه اين اكل خروج از راه حق است. وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ مشركان به مؤمنان

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 302

مى گفتند چرا از آنچه خود ذبح

مى كنيد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است (ميته) نمى خوريد و چه فرق هست در ذكر نام خدا و نام بت؟ آيه مى گويد:

اين گفته ها را شياطين به آنها تفهيم مى كنند اگر از آنها اطاعت كنيد مشرك هستيد زيرا فرمان آنها را همچون فرمان خدا دانسته ايد، به نظرم مراد از شياطين انسانهاى مطرود و سردمداران آنها هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 303

[سوره الأنعام (6): آيات 122 تا 127]

اشاره

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (125) وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126)

لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (127)

122- آيا كسى كه مرده بود، زنده اش كرده و براى او نورى داده ايم كه با آن در ميان مردم راه ميرود مانند كسى است كه در ظلمات است و از آن خارج شونده نيست؟ بدين سبب براى كافران آنچه مى كنند آراسته شده است.

123- و بدين سبب در هر شهرى بزرگان بدكاران را معين كرديم تا در آن شهرها نيرنگ و فساد كنند (ولى) نيرنگ

نمى زنند مگر خودشان را و نمى دانند.

124- و چون آيه براى آنها آيد گويند: هرگز تسليم نمى شديم تا به ما داده شود مانند آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 304

به پيغمبران خدا داده شده است خدا مى داند كه رسالت خود را در كدام محل قرار مى دهد، به آنها كه گناه كرده اند حتما در پيش خدا ذلت و عذاب شديدى خواهد رسيد اين به سبب مكرى است كه مى كنند.

125- پس هر كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش براى پذيرش و تسليم شدن وسعت مى دهد و هر كه را بخواهد اضلال كند، سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى در آسمان سختى بالا ميرود، بدينسان خدا پليد را بر كسانى قرار مى دهد كه ايمان نمى آورند.

126- اين راه راست پروردگار تو است، آيات خود را براى قومى كه پند مى گيرند جزء جزء بيان كرديم.

127- براى آنهاست خانه سلامت نزد پروردگارشان و او سرپرست آنهاست، آن به علت اعمالى است كه مى كنند.

كلمه ها

ميتا: ميت و ميت: مرده. در انسان و غير انسان بكار رود.

مثل: (بر وزن شرف) حكايت، صفت، علامت، مثل دائر و مانند آن.

قرية: راغب گويد: قريه نام موضعى است كه مردم در آنجا جمع شوند به مردم نيز قريه گويند و در هر دو معنى به كار رود، قرى در اصل به معنى جمع كردن است، قريه اغلب به شهر بزرگ گفته مى شود و در ده كمتر به كار مى رود، به لانه مورچگان قرى النمل گويند بايد با قرينه فهميد كه مراد ده است يا شهر.

اكابر: جمع اكبر، مراد از آن بزرگ بودن از حيث مال و شهرت و مانند آن است.

مجرميها: آن جمع مجرمين است،

به جهت اضافه به ضمير نونش ساقط شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 305

صغار: (به فتح صاد) ذلت و خوارى، اصل آن صغر به معنى كوچكى است.

يشرح: شرح: وسعت دادن «شرح الشي ء: وسعه»، يَشْرَحْ صَدْرَهُ يعنى به سينه اش وسعت مى دهد.

ضيق: ضيق: تنگى. «الضيق: ضد السعه» ضيق: تنگ.

حرجا: (بر وزن شرف) تنگى و تنگ. اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند، حرج به معنى تنگتر نيز آيد مراد از آن در آيه معناى دوم است.

يصعد: صعد و صعود: بالا رفتن. يصعد در اصل يتصعد از باب تفعل است و دلالت بر تكلف و سختى دارد يعنى: به سختى بالا مى رود.

رجس: پليد. هر چيز تنفر آور.

يذكرون: در اصل يتذكرون است از باب تفعل. «يذكرون» پند مى گيرند بيدار مى شوند.

دار السلام: خانه سلامت. مراد از آن بهشت موعود است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه انسان به حكم مرده اى است كه با نور ايمان زنده مى شود و گرنه در ظلمات جهل خواهد ماند، مترفين و طاغوتها سبب فساد جامعه هستند و در مقابل پيامبران و راهنمايان توحيد صف آرايى مى كنند، آنها مى خواهند كه به جاى پيامبران باشند با آنكه خدا بهتر مى داند چه كسى لياقت پيغمبرى دارد و نيز روشن شده: اگر خدا بخواهد كسى را هدايت كند سينه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 306

را وسعت مى دهد تا حقائق در آن جاى گيرد و اگر بخواهد اضلالش كند سينه اش را تنگ مى گرداند، بالاخره سعادت از آن كسانى است كه در مسير حق زندگى كنند.

122- أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي

بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها.

مراد از حيات و مرگ در اينجا هدايت و عدم هدايت است، انسانى با پذيرش هدايت الهى زنده مى شود و با يك راه مشخص و روشن در ميان انسانها زندگى مى كند ولى آنكه از تابش نور هدايت محروم است مانند كسى است كه در تاريكيها مانده و از آن خارج شدنى نيست مقايسه كنيد حال آنها را كه در توحيد زندگى مى كنند با آنهايى كه در گمراهى به سر مى برند «مثله» در اينجا به معنى حكايت است و تقدير آن «كمن مثله انه فى الظلمات» است در عده اى از آيات قرآن به ايمان حيات و نور و به كفر موت اطلاق شده است به نظرم آن از باب توسع در معناى حيات و موت است.

كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ كاف براى تعليل و «ذلك» اشاره است به «در ظلمات بودن» يعنى به علت در تاريكى قرار گرفتن كافران اعمال خويش را خوب مى دانند. اهل لغت تعليل را يكى از معانى كاف دانسته اند گر چه بعضى آن را نفى نموده است.

123- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها به نظرم «اكابر» اضافه است بر «مجرميها»، لام در «ليمكروا» براى غايت و عاقبت است، ظاهرا «كذلك» نظير آيه سابق است يعنى: و به علت در ظلمات بودن در هر شهر بزرگان بدكاران را قرار داديم تا در شهرها مكر و فساد كنند، اين نتيجه مختار بودن انسانهاست و چون اسباب بالاخره به خدا منتهى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 307

لذا در قالب جعل خدايى بيان شده است و از آنجا كه بزرگان كوچكان

را به دنبال مى كشند به مكر اكابر تكيه شده است وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ جبهه گيرى در مقابل حق به ضرر انسان است بداند يا نداند.

124- وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ.

اين آيه وصفى است از اوصاف «اكابر»، ضمير «جاءتهم» راجع به آنهاست اينان در برابر آيه اى كه بر پيغمبرى نازل مى شد مى گفتند: هرگز باور نخواهيم كرد بايد به خودمان نازل شود، گويند: وليد بن مغيرة به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: به خدا اگر پيامبرى حق بود مى بايست بر من نازل شود كه از تو بزرگتر و ثروتمندترم (مجمع البيان) در محل ديگر آمده است وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ ... بقره/ 118 در جواب آمده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ:

يعنى طاغوتها نمى توانند پيام آور خدا باشند، خود بهتر مى داند چه كسى لايق رسالت است، به نظر مى آيد عَذابٌ شَدِيدٌ بيان صغار باشد رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران/ 192 «يمكرون» همان ايستادگى در برابر حق است.

125- فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ:

اسلام به معنى تسليم و پذيرش حق و حرج به معنى تنگتر است، فاء در «فمن» نتيجه گيرى است از مطالب گذشته، يعنى حالا كه انسان به حكم مرده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 308

است هر كه را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى پذيرش حق وسعت مى دهد و هر كه را

بخواهد اضلال كند سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى به سختى در آسمان بالا مى رود، پذيرش حق براى او خفقان مى آورد، در اينجا دو مسئله هست:

اول: هدايت و اضلال گر چه از خداست ولى اين در صورتى است كه بنده به اختيار خود در راه هدايت و گمراهى قدم بردارد چنان كه در سوره مائده آيه شانزده و در آل عمران ذيل آيه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... توضيح داده ام، ذيل اين آيه نيز كه خواهد آمد، مسئله را روشن مى كند.

دوم: تشبيه كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ تشبيه كامل و علمى است، انسان هر قدر در آسمان بالا رود هوا رقيقتر و كمتر مى شود و در اثر نبودن اكسيژن احساس خفقان و تنگى سينه مى كند، اين يكى از معجزات قرآن مجيد است كه آن روز كسى از اين خبر نداشت، استفاده از اين تشبيه به عهده خواننده است كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ذلك اشاره است به ضيق و حرج، مراد از رجس همان تنگى است عَلَى الَّذِينَ ... نشان مى دهد كه ابتدا يك حالت لجاجت و عدم تسليم در انسان هست، تنگى و خفقان كه يك نوع پليدى است بر آن اضافه مى شود ولى اگر قلب از حالت عدم پذيرش بيرون رود شرح صدر جاى آن را مى گيرد.

126- وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ هذا ... ظاهرا اشاره است به شرح صدر به وقت اراده هدايت و تنگى به وقت اراده اضلال، يعنى راه راست و سنت دائمى الهى در ارشاد و اضلال همين است فرد فرد اين مطالب را براى آنان كه پند مى پذيرند روشن كرديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 309

127- لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ لفظ «لهم» راجع است به قوم در آيه سابق، خانه سلامت بهشت موعود، عِنْدَ رَبِّهِمْ حاكى از دوام آنست، هُوَ وَلِيُّهُمْ يعنى كارشان در دست خداست، نبايد نگران باشند بِما كانُوا ... علّت رسيدن به دار السلام است وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 310

[سوره الأنعام (6): آيات 128 تا 135]

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (129) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (130) ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135)

128- روزى همگى را محشور مى كند (و گويد:) اى جماعت جن از آدميان بسيار اغفال كرديد، دوستان ايشان از آدميان گويند: خدايا بعضى از ما از بعض ديگر

بهره برد و رسيديم به مدتى كه براى ما تعيين كرده بودى گويد: جاى شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 311

جهنم است و در آن جاودانيد مگر وقتى كه خدا خواهد كه پروردگار تو حكمتكار و دانا است.

129- بدينسان بعضى از ستمگران را به سزاى عملى كه مى كرده اند به بعض ديگر مسلط مى كنيم.

130- اى گروه جن و آدميان آيا پيغمبرانى از خودتان سوى شما نيامدند كه آيات ما را براى شما حكايت مى كردند و از ديدار چنين روزتان انذار مى كردند؟ گويند عليه خويش گواهى داديم و زندگى دنيا اغفالشان كرد، و عليه خود گواهى دادند كه كافر بوده اند.

131- اين براى آنست كه پروردگار تو قريه ها را به سبب ظلمشان هلاك نمى كند در حالى كه اهلشان بى خبر است.

132- براى همه (جن و انس) از آن عملها كه كرده اند مرتبه ها است، پروردگارت از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

133- پروردگار تو بى نياز و داراى رحمت است، اگر بخواهد شما را مى برد و از پس شما هر كه را بخواهد جانشين مى كند، چنان كه شما را از فرزندان گروهى ديگر آفريد.

134- آنچه وعده مى شود حتما آمدنى است و شما عاجز كننده خدا نيستيد.

135- بگو: اى قوم شما به توانايى خود عمل كنيد كه من نيز عمل مى كنم، بزودى خواهيد دانست كه عاقبت اين سراى از آن كيست، مطلب آنست كه ستمگران رستگار نمى شوند.

كلمه ها

يحشرهم: حشر: جمع كردن «يحشرهم» جمع مى كند آنها را (روز قيامت).

معشر: جماعت عشر در لغت به معنى معاشرت و مصاحبت است ظاهرا به جماعت و گروه از آن معشر گفته اند كه با هم مصاحبت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 312

استكثرتم: كثرت: زيادت. استكثار و اكثار: زياد

كردن كار اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ يعنى: بسيار كرديد از فريفتن انسانها.

استمتع: استمتاع: انتفاع و بهره بردن «استمتع» يعنى نفع برد.

اجلت: اجل: مدت معين. تأجيل: معين كردن مدت «اجلت» معين كردى.

مثواكم: ثواء: اقامت، مثوى: اقامتگاه.

نولى: ولى (بر وزن عقل): نزديكى. «نولى»: سرپرست مى كنيم.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. «يقصون» يعنى:

حكايت مى كنند.

مهلك: هلاك كننده. اسم فاعل از اهلاك.

القرى: جمع قريه. قريه به معنى شهر و گاهى به معنى شهر و گاهى به معنى ده است.

يستخلف: استخلاف: جانشين كردن «يستخلف» جانشين مى كند.

مكانتكم: مكانت به معنى موضع و منزلت و تمكن است مراد از آن در آيه تمكن و توانايى است.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه شياطين انس و جن يكديگر را اغوا مى كنند و انسانها با تلقين ارواح شرير در كار انبيا كارشكنى مى كنند، در اين آيات، سخن از مجازات هر دو در روز قيامت و محكوم شدنشان در پيشگاه حق به ميان آمده است راجع به خلود مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

128- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 313

بدكاران جن در اغفال كردن انسانهاى گناهكار سهم به سزايى دارند در سوره ناس آمده كه افكار بد از ناحيه انسانها و جن است مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ و در آيه 112 همين سوره گذشت و در آيات ديگر نيز آمده است. مراد از استكثار بسيار فريفتن است يعنى: خدا مى گويد: اى جماعت جن بسيار كرديد از فريفتن انسانها و تسلّط بر آنها.

وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا

الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا اين جواب از طرف انسانهاى فريفته شده است كه از جانب خود و جن به خدا مى گويند، معلوم مى شود كه بدكاران جن از فريفتن انسانها لذت مى برند چنان كه انسانها از فريفته شدن و به كام رسيدن از طرف وسوسه جن لذت مى برند يعنى: پروردگارا بعضى از ما بوسيله بعضى ديگر لذت برد تا رسيديم به مدتى كه براى زندگى معين كرده بودى، به نظر الميزان مراد از بلوغ اجل رسيدن به وقت و حالت شقاوت و به نظر ديگران رسيدن مرگ است وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ مدثر/ 45.

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ:

خدا در جواب فرمايد هر دو گروه جايگاهتان آتش است و در آن مخلد خواهيد بود مگر آنكه خدا بخواهد كه خدا از روى حكمت و علم كار مى كند راجع به خلود رجوع شود به «نكته ها».

129- وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ:

اين آيه يك حكم كلى است كه در مقام تشبيه به تسلّط جن بر انس بيان گرديده است و آن اينكه خدا بعضى از ظالمان را بر بعضى مسلط و سرپرست تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 314

مى كند، آن گاه كه جامعه ستمگرى را پذيرا شد و از بى عدالتى ها استقبال كرد تابع و متبوع همه ظالم مى شوند بِما كانُوا ... حاكى است كه اين تسلط نتيجه عملكرد آنهاست.

130-ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

:خطاب دوم خداست به انس و جن در روز قيامت از لفظ «منكم» معلوم مى شود كه خدا

به جن از خودشان پيامبرانى فرستاده است، از آيات سوره جن و سوره احقاف روشن مى شود كه جن مأمور بودند به قرآن و رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ايمان بياورند و ايمان آوردند از على عليه السّلام نقل شده: خدا به جن پيامبرى از خودشان مبعوث فرمود و از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به انس و جن هر دو پيغمبر بود «1».

به هر حال معلوم مى شود كه هر دو گروه مكلف و انذار شده شايسته پاداش و كيفر در روز قيامت هستند مراد ازهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

آن است كه خواهند گفت: بلى آمدند و انذار كردند، و اين گواهى بر عليه شان خواهد بود.

غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ

.َّتْهُمُ ...

جمله معترضه و علت عدم اعتناء آنها به انذار رسل است، «شهدوا» در مقام آن است كه خواهند گفت: ما پيامبران را تكذيب كرديم، على هذا «شهدنا» راجع به انكار آنهاست.

131- ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «سئل الشامى عليا (ع) هل بعث اللَّه نبيا الى الجن؟ قال نعم بعث اليهم نبيا يقال له يوسف فدعاهم الى اللَّه فقتلوه»

و

عن الباقر (ع) فى حديث ان اللَّه عز و جل بعث محمدا الى الجن و الانس».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 315

«ذلك اشاره است به ارسال رسل، يعنى: فرستادن پيامبران براى آن بود كه در سنت الهى اهل هيچ شهرى بدون اتمام حجت و در حال غفلت و بى خبرى هلاك نمى شوند، مثل وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 خلاصه آنكه:

ظلم سبب هلاك امتهاست به شرط آنكه

حجت قبلا تمام شده باشد.

132- وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ:

ظاهرا «لكل» راجع است به جن و انس و به نظرم درجات راجع به اعمال خوب و ما رَبُّكَ بِغافِلٍ ... راجع به اعمال بد آنهاست.

133- وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ اين آيه در رفع اشكالاتى است كه از مطالب گذشته به ذهن مى آيد يعنى خدا بى نياز است و به كسى و چيزى احتياجى ندارد، اين همه آفريدن و هدايت كردن و ارسال رسل از باب آن است كه خدا داراى رحمت مطلقه است و مقتضاى رحمت چنين است. جمله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ بيان بى نيازى است يعنى احتياجى به شما ندارد و اگر بخواهد شما را از بين مى برد، جمله وَ يَسْتَخْلِفْ ... بيان رحمت است يعنى مقتضاى رحمت آن است كه ديگران را به جاى شما بياورد چنان كه شما را در جاى ديگران آورده است «ما يشاء» به جاى «من يشاء» نشانگر وسعت قدرت خداست، شامل انسان و غير انسان است، آيه روشن مى كند كه خلقت انسان به علت رحمت خداست.

134- إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

اشاره به حتمى بودن وعده هاى خداست و انسان نمى تواند از آنها جلوگيرى بكند و خدا را عاجز نمايد.

135- قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 316

مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

:تهديد است از جانب خدا به زبان پيغمبر، يعنى آنچه مى توانيد در شرك و كفر قدم برداريد من نيز در راه توحيد و عدل

قدم برخواهم داشت، زود خواهيد دانست پيروزى از آن كيست، از آن من است زيرا شما ظالميد و ظالمان رستگار نمى شوند مراد از «الدار» ظاهرا دنياست، لفظ «من» مفعول «تعلمون» و يا براى استفهام است.

نكته ها

خلود: آيات قرآن كريم روشن و صريحند در اينكه كفار در جهنم مخلد خواهند بود، در اين رابطه چند آيه داريم كه قابل دقت مى باشند، اينك آنها را نقل و بررسى مى كنيم اول آيه: يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 105- 108، آيه اول در خلود اهل آتش صريح است ولى إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ آن را سست مى كند يعنى: آنها در آتش مخلد هستند مگر وقتى كه خدا بيرون شد نشان را بخواهد جمله إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ به نظر مى آيد كه اين استثنا واقع شدنى است، بر خلاف آيه اخير كه بعد از استثنا فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و آن نشان مى دهد كه ذكر استثناء در آيه اخير براى آن است كه خدا در بهشتى بودن آنها مسلوب القدرة نيست و اللَّه العالم.

دوم آيه: قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ انعام/ 128، اين آيه به ظاهر درباره كفار است ولى پس از وعده خلود مى گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 317

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

اول مى گويد: در آتش مخلدند آن وقت خطاب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد مگر وقتى كه خدايت بخواهد خارج شوند آمدن دو اسم حكيم و عليم به نظر مى رساند كه اين كار عملى خواهد شد و اللَّه العالم.

سوم آيه: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً نبأ/ 21- 23 ذيل آيات نشان مى دهد كه مراد از طاغين كفار مى باشند كه قيامت را تكذيب مى كنند احقاب جمع حقب به معنى مدتهاى زياد و زمانهاى مفصل است، نتيجه اين مى شود كه كفار مدتهاى زياد در آتش خواهند بود نه هميشه.

ناگفته نماند: اگر مراد از اين آيه و از استثناها در آيات گذشته آن باشد كه گفته شد در اين صورت تمام آياتى كه درباره خلود اهل آتشند با اين آيات مقيد و تخصيص داده مى شوند و كفار پس از زمانهاى بسيارى كه خدا مى داند از آتش آزاد مى شوند و اللَّه العالم.

درباره اين استثناها گفته اند: آنها صرفا براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت در بهشت و اهل عذاب در عذاب مخلدند ولى اين خلود طورى نيست كه از خدا سلب قدرت كند و خدا هم نتواند خارجشان كند بلكه خدا مى تواند اما اين كار را نخواهد كرد، ولى بايد دقت كرد كه درباره اهل بهشت فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و درباره اهل جهنم فرموده: «ان ربك فعال لما يريد ان ربك حكيم عليم».

و نيز گفته اند: آيه فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا ... و قهرا آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدتى آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است، در تفسير برهان چند روايت بدين

مضمون نقل شده است از جمله نقل شده كه امام صادق عليه السّلام به عمران فرمود:

«هذه فى الذين يخرجون من النار»

و از امام كاظم عليه السّلام نقل شده:

«يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 318

اللَّه».

در تفسير ابن كثير اين قول را از ابن عباس و حسن نقل كرده است.

در اين زمينه در قاموس قرآن (خلد) به تفصيل سخن گفته ايم بايد دانست ما حق داريم درباره آيات خدا فكر و تدبير و آنها را به يكديگر برگردانيم و نتيجه گيرى كنيم، درباره خلود اهل عذاب و وقوع استثناها علم پيش خداست و به خواست خدا تسليم هستيم سيوطى در در منثور از ابن مسعود نقل مى كند: «ليأتين عليها (جهنم) زمان تخفق ابوابها» و از صحابه ديگرى نقل مى كند: «سيأتى على جهنم يوم لا يبقى فيها احد» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 319

[سوره الأنعام (6): آيات 136 تا 140]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (137) وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ (138) وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ

خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (140)

136- از كشت و چهارپايان كه خدا آفريده، براى خدا سهمى قرار دادند و به زعمشان گفتند: اين براى خداست و اين براى شركاى (بتان) ما، آنچه براى شركاى آنهاست به خدا نمى رسد و آنچه براى خداست به شركائشان مى رسد حكمى كه مى كنند حكم بدى است.

137- بدينسان: براى بسيارى از مشركان، شركائشان كشتن فرزندان آنها را خوب جلوه دادند، تا هلاكشان كنند و دينشان را بر ايشان مشتبه كنند. اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند، آنها را با دروغهايى كه مى سازند واگذار. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 320

138- گفتند: اين حيوانات و زراعتى است حرام، هيچكس جز آنكه ما بخواهيم از آن نخورد، و اين چهارپايانى است كه سوار شدنشان حرام است و چهارپايانى دارند كه نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، افترايى است بر خدا، خدا حتما بر دروغى كه مى سازند سزايشان مى دهد.

139- و گفتند: آنچه در شكم اين چهارپايان هست خاص مردان ما است و بر زنان ما حرام است، و اگر مرده باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف ناحق كردنشان را مى دهد كه خدا حكمتكار و داناست.

140- كسانى كه اولاد خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند و آنچه خدا روزيشان كرده با افترا بستن به او حرام كردند، به خسران افتادند، حقا كه گمراه شدند و هدايت يافته نيستند.

كلمه ها

ذرء: آفريدن. به قولى آفريد بدون نقشه قبلى، اصل آن به معنى ظهور است.

حرث: كاشتن و كشت. اسم و مصدر هر دو آمده است در اينجا

معناى دوم مراد است.

نصيب: بهره. سهيمه.

زعمهم: زعم: قول باطل و دروغ.

ليردوهم: ردى: هلاكت ارداء، به هلاكت انداختن. «ليردوهم»: تا به هلاكت كشند آنها را ليلبسوا: لبس (بر وزن عقل) مشتبه و مختلط كردن «ليلبسوا» تا مشتبه كنند.

يفترون: فرى: قطع و شكافتن. افتراء: جعل دروغ و از خود چيزى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 321

درآوردن.

حجر: (بر وزن شبر) منع. منظور از آن در اينجا ممنوع و حرام است.

وصفهم: وصف: ذكر چگونگى شى ء، منظور از آن توصيف به حلال و حرام است.

سفها: سفه: حماقت و جهالت. «السفه: ضد الحلم».

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات قسمتى از بدعتهاى مشركان درباره چهارپايان و زراعت و كشتن فرزندان نقل و رد شده است.

136- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا.

يكى از بدعتهايشان آن بود كه مقدارى از زراعت و چهارپايان را براى خدا و مقدارى براى اصنام معين مى كردند، مال خدا را بر ميهمانان و مساكين و سهم بتان را در ترويج آنها مصرف مى كردند، اگر سهم خدا از حيوان و زراعت زياد و خوب مى شد و سهم بتان نه، سهم خدا را به جاى سهم بتان مصرف مى كردند و در صورت عكس قضيه، چيزى در راه خدا نمى دادند و مى گفتند: خدا نيازى ندارد لذا فرموده:

فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ و در رد اين بدعت فرموده: ساءَ ما يَحْكُمُونَ حكمى كه مى كنند حكم بدى است، بدعت مجعولى است.

137- وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 322

لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ

.«كذلك» اشاره

است به جَعَلُوا لِلَّهِ ... مراد از شركائى كه قتل اولاد را در نظرشان خوب جلوه مى دادند ممكن است بتها باشد يعنى عشق به اصنام در نظر آنها قربانى كردن فرزندان را براى اصنام مزين كرد اين در صورتى است كه قربانى براى بتان باشد، به نظر مى آيد منظور از آن بدعت گزاران باشد كه آن را رسمى كردند، «ليردوهم» لام براى عاقبت و نتيجه است لِيَلْبِسُوا ... حاكى است كه آن را از دستورات دين معرفى مى كرده اند.

ناگفته نماند: قرآن درباره فرزندان دو نوع قتل از عرب نقل مى كند يكى قتل دختران كه قبيله بنو تميم آن را مى كردند گويند: نعمان بن منذر بر قومى از عرب حمله كرد، زنان آنها را اسير نمود به هنگام استرداد اسيران دختر قيس بن عاصم حاضر نشد برگردد چون ازدواج كرده بود، قيس قسم خورد هر دخترى كه زنش بدنيا آورد زنده بگورش كند و اين در ميان آنها رسم شد، آيه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ كورت/ 8، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ... نحل/ 58 راجع به آن است.

ديگرى كشتن فرزند اعم از دختر و پسر از ترس گرسنگى، چون محصول كم مى آمد فرزندان خود را مى كشتند كه از رنج گرسنگى آسوده باشند:

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ اسراء/ 31، انعام/ 151 وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ.

يعنى به اين افترائشان كه به خدا مى بندند اهميت مده، ضمير ما فَعَلُوهُ ظاهرا به تزيين راجع است و آن از نتائج مختار بودن بندگان مى باشد.

138- وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 323

بدعت ديگرشان آن بود كه مقدارى از چهارپايان و زراعت را معين كرده و مى گفتند: اينها به همه حرام است مگر كسى كه ما معين كنيم، نقل شده كه آن را فقط به خدمتكاران بتان حلال مى دانستند آنهم خدمت كاران مرد، «بزعمهم» حاكى است كه اين ساخته خودشان بود.

وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا.

لفظ وَ أَنْعامٌ تقديرش «هذه انعام» يا «و لهم انعام» است مراد از انعام اول كه حرام مى دانستند ظاهرا همان بحيره، سائبه و مانند آن است كه در سوره مائده/ 103 گفته شد كه سوار شدن به آنها را حرام مى دانستند. و منظور از انعام دوم گويند همان بود كه وقت ذبح آنها نام بتان را ياد مى كردند يا اصلا نامى ياد نمى كردند.

افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى آن را به خدا نسبت داده و از احكام دين مى شمردند و مى گفتند:

خدا چنين فرمان داده است.

139- وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ بدعت ديگرشان آن بود كه اگر چهارپايان بحيره و سائبه حامله مى شد مى گفتند بچه هاى آنها فقط براى مردان حلال است و اگر بچه مرده بدنيا مى آيد مرد و زن از آن مى خوردند و به همه حلال بود، بقولى مراد از ما فِي بُطُونِ شير آنهاست ولى آمدن لفظ «ميته» اين احتمال را ضعيف مى كند.

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

تقدير آن «بوصفهم» است يعنى بواسطه اين توصيف ناحق، خدا مجازاتشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 324

مى كند كه خدا به اعمالشان آگاه است و حكمت اقتضاى تأديبشان را دارد.

140- قَدْ خَسِرَ

الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ خلاصه و نتيجه گيرى از گذشته است كه كشتن فرزندان جز سفاهت نيست عقل آن را محكوم مى كند لذا نتيجه اش خسران مى باشد، چهارپايان نيز رزق خداست نبايد حرام شمرد، اينكه بگوئيد: خدا چنين گفته است، دروغ است و اينان گمراه بوده و هدايت يافته نيستند «كانوا» در اينجا ظاهرا منسلخ از زمان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 325

[سوره الأنعام (6): آيات 141 تا 144]

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142) ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)

141- اوست كه باغهاى با داربست و غير داربست آفريده و نخل و كشت كه ميوه اش مختلف است و زيتون و انار مانند هم و غير مانند هم، وقتى كه ميوه دهد از ميوه اش بخوريد و حق آن را هنگام چيدنش بدهيد، اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد.

142-

و از حيوانات بزرگ و كوچك بوجود آورد، از آنچه خدا روزى داده بخوريد و از گفته هاى شيطان پيروى نكنيد كه وى دشمن آشكار شما است.

143- (و پديد آورد) هشت زوج، از گوسفند دو تا (نر و ماده)، از بز دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه رحم دو ماده در برگرفته است؟ اگر راستگو هستيد مرا از روى علم خبر دهيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 326

144- و از شتر دو تا و از گاو دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه ارحام دو ماده در برگرفته است؟ آيا آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد حاضر بوديد؟ كيست ستمگرتر از آنكه بر خدا دروغ بندد تا مردم را از روى نادانى گمراه كند؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.

كلمه ها

معروشات: عرش: تخت حكومت، داربست انگور را عرش گويند كه تخت تاك است معروش: درخت انگورى كه در داربست است جمع آن معروشات است.

اكله: اكل (بر وزن شتر) ميوه. خوردنى. اكل (بر وزن عقل):

خوردن.

اثمر: ميوه آورد. ثمره آورد.

حصاد: حصد و حصاد: درو كردن. چيدن.

تسرفوا: اسراف: زياده روى از حد. همچنين است سرف.

حمولة: حمل: برداشتن بار و بار. حموله: شتر بار بردار. اسم جمع است از لفظ خود مفرد ندارد (مجمع البيان) احتمال دارد مراد حيوانات بزرگ باشد كه قدرت حمل بار دارد مثل شتر و گاو.

فرشا: (بر وزن عرش) در اصل به معنى گستردن و در اينجا ظاهرا به معنى چهارپايان كوچك است مثل گوسفند و بز و گويا در

زمين گسترده مى شوند.

خطوات: خطوه (بضم خاء) فاصله ميان دو پا در راه رفتن و بفتح اول، يك دفعه گام برداشتن است، جمع آن خطوات، مراد از آن وساوس تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 327

شيطان است.

ازواج: جفتها. مفرد آن زوج است. ناگفته نماند در زبان عرب به نر و ماده هر دو زوج گويند زوجين به معنى يك نر و يك ماده است بخلاف زبان فارسى كه زوجين به معنى دو جفت يعنى چهار فرد است على هذا مراد از ثمانية ازدواج اينجا چهار نر و چهار ماده يعنى هشت لنگه است.

ضأن: گوسفند: به معنى مطلق گوسفند است اعم از نر و ماده.

معز: بز. اين كلمه مثل ضأن فقط يك بار در قرآن آمده است اعم از نر و ماده.

ءالذكرين: اين لفظ مركب است از همزه استفهام و «الذكرين» يعنى آيا دو مذكر را حرام كرده يا دو مؤنث را.

الانثيين: تثنيه انثى است يعنى دو انثى و دو مؤنث.

نبئونى: نبأ: خبر مهم. نبئونى» خبر دهيد به من.

ارحام: رحم (بفتح اول و كسر دوم) رحم حيوان و انسان، جمع آن ارحام است.

شرحها

در تعقيب آنكه مشركان قسمتى از زراعت و چهارپايان و در آن بدعتها به وجود آورده بودند، در اين آيات فرموده: خدا روئيدنيها و چهارپايان را به نفع بندگان آفريده، از آنها استفاده كنيد و به بدعت مشركان اعتنا نكنيد.

141- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 328

اين آيه نظير آيه 99 همين سوره است مراد از معروشات باغاتى است كه با داربست ايستاده،

غير معروشات آنهايى است كه بر تنه هاى خود مى ايستند. مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ ظاهرا قيد است براى هر دو از نخل و زرع، اختلاف ميوه در نخل راجع است به اختلاف انواع آن و در زرع مربوط به اختلاف اجناس است مثل گندم، جو، عدس، نخود و مانند آنها، تشابه و عدم تشابه در زيتون و انار راجع به اختلاف و تشابه طعم و شكل و رنگ آنهاست، همه اينها از يك آب و يك زمين و يك هوا به وجود مى آيند اينها پر از اسرار و عبرتها است النهايه هميشه موجود بودن، اين شگفتى را از بين برده است و گرنه به وجود آمدن انگور مثلا از هيزم (درخت انگور) از عجائب است.

كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

در اينجا سه دستور هست اول كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ ... بيان مباح بودن آنهاست يعنى به تحريم بدعتكاران اهميت ندهيد و از آنها استفاده كنيد دوم آتُوا حَقَّهُ ... به اطمينان مى شود گفت مراد زكاة واجبى نيست زيرا سوره، مكى است و زكاة در مدينه نازل شده است و در بعضى از مذكورات از قبيل انار و زيتون زكاة نيست ولى ثابت مى كند كه حقى در آن هست و بايد داده شود آنهم در وقت برداشت محصول، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در زرع دو تا حق هست يكى آنكه از تو گرفته شود، ديگرى آنكه خودت بدهى اما آنچه گرفته مى شود يك دهم تا نصف يك دهم (زكاة واجب) است اما حقى كه تو مى دهى خدا مى گويد وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ مشت، مشت مى دهى

تا از چيدن فارغ شوى «1» در اين زمينه روايات ديگرى نيز هست.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن معاوية بن ميسرة قال سمعت ابا عبد اللَّه (ع) يقول: (ان)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 329

سوم وَ لا تُسْرِفُوا ... ظاهرا راجع به عموم است يعنى بايد در آنها اسراف نشود، از قبيل اتلاف، ريخت و پاش، بى فايده گذاشتن، صرف در گناهان و مانند آن، بعيد است كه مراد اسراف در احسان باشد گر چه در آيات ديگر آمده:

وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً فرقان/ 67.

آيه روشن است در اينكه بايد از آنها قسمتى را انفاق و احسان كرد خواه به طور زكاة واجبى يا غير آن.

142- وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً.

عطف است به جاى «جنات» يعنى براى شما به وجود آورد از چهارپايان بزرگ و كوچك را ناگفته نماند: چون آيه بعدى بيان «الانعام» است روشن مى شود كه مراد از حموله قسمت شتر و گاو و از «فرشا» گوسفند و بز است.

كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

يعنى به بدعتها در اين زمينه اعتنا نكنيد اينها براى شما رزق و مباحند، از وسوسه هاى شيطانى اطاعت نكنيد، قدم در جاى قدمهاى شيطان نگذاريد كه حلال خدا را حرام كنيد.

143- ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ.

بيان است براى «الانعام» در آيه سابق، «ثمانيه» تقديرش «و انشأ ثمانية ...»

است، در كلمه ها گفته شد كه مراد از زوجين نر و ماده است على هذا هشت جفت عبارت است از چهار نر و چهار ماده، يعنى خدا براى شما هشت جفت از چهارپايان آفريده است تا

بخوريد نه ماده هاى آنها حرام هستند نه نرها و نه بچه هايى كه

__________________________________________________

فى الزرع حقان حق تؤخذ به و حق تعطيه، فاما الذى تؤخذ به فالعشر و نصف العشر و اما الحق الذى تعطيه فانه يقول: وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ فالضغث تعطيه ثم الضغث حتى تفرغ».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 330

در شكم ماده ها است چهار جفت از هشت جفت عبارتند از دو جفت از گوسفند يعنى گوسفند نر و ماده و دو جفت نر يعنى بز نر و بز ماده، بقيه در آيه بعدى خواهد آمد.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ يعنى خدا نه نرهاى آنها را حرام كرده و نه ماده ها را و نه آنچه در شكم ماده ها است «انثيين» نسبت به گوسفند ماده و بز ماده و «الذكرين» نسبت به گوسفند و بز نر مى باشد.

نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

يعنى ممكن است از روى جهل و عناد بگوئيد: بعضى از اينها را خدا حرام كرده است ولى از روى علم نيست.

144- وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ.

بقيه هشت جفت است يعنى از شتر دو جفت، يك نر و يك ماده، از گاو دو جفت، يك نر و يك ماده، ناگفته نماند جنس گاو ميش و گاو همه داخل در «بقر» مى باشند.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ.

نظر آيه سابق است أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا توبيخ است بر- تحريم كنندگان يعنى يا آيا حاضر بوديد كه خدا شما را به تحريم آنها سفارش كرد؟! فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ.

يعنى شما ظالمترين مردم هستيد كه در اين زمينه

به خدا دروغ بسته و ديگران را از روى نادانى گمراه مى كنيد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ چون در ظلم هدايت نيست بلكه بايد متنبه شوند تا خدا هدايتشان كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 331

[سوره الأنعام (6): آيات 145 تا 150]

اشاره

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147) سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (149)

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

145- بگو: در آنچه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار مى خورد، حرام نمى يابم مگر آنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبح خلاف شرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده باشد، هر كه ناچار باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3،

ص: 332

نه با رغبت و افراطكارى (و بخورد مانعى نيست) كه پروردگار تو آمرزنده و مهربان است.

146- بر كسانى كه يهوديت اختيار كرده اند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه را بر آنها حرام كرده ايم مگر آنچه بر پشت يا بر روده ها يا به استخوان پيوسته باشد، اين را بعلت ظلمشان جزا داده ايم و ما راستگويانيم.

147- اگر ترا تكذيب كنند بگو پروردگار شما داراى رحمتى وسيع است و عذاب وى از گروه مجرمان رفع نخواهد شد.

148- كسانى كه شرك آورده اند حتما خواهند گفت اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را حرام نمى كرديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز بدينسان (سخن خدا را) تكذيب كردند تا عذاب ما را چشيدند، بگو آيا پيش شما دانشى هست كه به ما آشكار كنيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد.

149- بگو: پس دليل رسا خاص خداست كه اگر مى خواست همه شما را هدايت كرده بود.

150- بگو: گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اينها را حرام كرده، بياوريد، اگر گواهى دادند با آنها گواهى مده و پيروى مكن از هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند و به پروردگارشان همتا مى گيرند.

كلمه ها

طاعم: طعام خورنده. «يطعمه» مى خورد آن را.

مسفوحا: سفح: ريختن و ريخته شدن. جارى شدن و جارى كردن، «دم مسفوح» خون ريخته شده.

رجس: پليد. «فسق» خروج از دين و خروج از طاعت.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ غير خدا در آن ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 333

شده است.

باغ: باغ يعنى طالب و

مايل «عاد» متجاوز از حد (بقره/ 173).

هادوا: هاد: يهودى شد «هادوا» يهودى شدند. «هود» داخل شدن به يهوديت.

ظفر: (بر وزن شتر) ناخن، اعم از ناخن انسان و غير انسان در قاموس قرآن گفته ام كه به مخلب (چنگال) ظفر نگويند.

شحوم: شحم: پيه جمع آن شحوم است.

حوايا: حويه: روده. حوايا: روده ها حوى به معنى جمع كردن است، چون روده در شكم جمع شده است حويه و حوايا نام گذارى گرديده است.

بغيهم: يعنى در اصل به معنى طلب و در اينجا به معنى تجاوز و ظلم است (قاموس قرآن).

بأس: شدت و سختى. در اينجا به معنى عذاب و كيفر است.

تخرصون: خرص: تخمين، حدس دروغ. «تخرصون» به حدس سخن مى گويند.

حجة بالغة: دليل كامل كه به حد مغلوب كردن خصم مى رسد.

هلم: اسم فعل است به معنى بياوريد و بيائيد، لازم و متعدى به كار رود مذكر، مؤنث، مفرد و جمع در آن يكسان است.

يعدلون: عدل: در برابر بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ به خدايشان برابر و شريك قرار مى دهند و همتا مى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 334

شرحها

بعد از بيان بدعتهاى مشركان در زمينه تحريم بعضى از حيوانات در اين آيات اولا محرمات خدايى ذكر شده كه حرام اينهاست نه بدعتهاى شما، ثانيا آنچه بر بنى اسرائيل حرام شده نمى شود دستاويز مشركان باشد زيرا آن براى يهود كيفرى بود در مقابل ظلمشان و گرنه آنها در اصل حلالند، ثالثا مشركان خواهند گفت: آنچه ما حرام كرده ايم و يا شرك مى آوريم همه خواست خدا و و مطابق اراده اوست و گرنه از اينكار جلوگيرى مى كرد. ولى اين گفته از روى بيدانشى است و از روى گمان گفته مى شود اگر علمى يا گواهى داريد بياوريد،

رابعا به رسول خدا فرمان مى دهد كه به اين افسانه ها اهميت ندهد.

145- قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ.

در سوره بقره آيه 173 درباره اين محرمات به تفصيل سخن گفته ايم به آنجا رجوع شود و در آيه سوم از سوره مائده نيز گذشت فَإِنَّهُ رِجْسٌ شايد به لحم خنزير و شايد به همه راجع باشد، آنچه نام بتان بر آن ياد مى شود در رابطه با بت پرستى فسق و خروج از طاعت خداست.

ناگفته نماند محرمات بسيارى از قبيل خزندگان، حشرات و مانند آنها يا داخل در ميته اند و يا آيه ناظر به آنها نيست.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

استثناء است از محرمات فوق، در سوره بقره مشروحا گفته شد، اضطرار از جمله موضوعاتى است كه احكام را عوض مى كند، اين يك قاعده كلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 335

146- وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ.

در اينجا دو قسمت از آنچه بر بنى اسرائيل حرام گرديده، ياد شده است اول هر حيوان ناخندار، مراد ظاهرا ناخندارى است كه سم شكافته نباشد رجوع شود به قاموس قرآن (ظفر) دوم پيه گاو و گوسفند مگر آنچه در پشت يا روده هاى آنها و يا مغز استخوان باشد، در تورات سفر لاويان بند 23 مى گويد: خدا موسى را خطاب كرده گفت: بنى اسرائيل را خطاب كرده بگو:

هيچ پيه گاو و گوسفند و

بز نخوريد، و در باب سوم سفر لاويان نيز حرمت پيه آمده است.

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

يعنى مشركان نمى توانند اين تحريم را دستاويز قرار داده و به حرمت حلالها حكم كنند زيرا اين تحريم براى تجاوز و ستمگرى بنى اسرائيل بوده است و گرنه: كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ... بقيه مطلب در آل عمران/ 93 در آيه فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160.

147- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ.

در مقابل تكذيب آنها بگو: خدا در رابطه با رحمت گسترده خويش حق را بيان مى كند و اگر در افكارتان بمانيد عذابش حتمى است.

148- سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 336

خداوند داراى دو گونه اراده است: حتميه و غير حتميه، اراده غير حتميه قابل تخلف است مثلا خدا خواسته مردم مشروب نخورند، اما مى خورند، خدا خواسته مردم نماز بخوانند اما نمى خوانند، اينها در گفته خودشان اراده غير حتميه را با حتميه اشتباه كرده اند، خواست خدا در شرك نياوردن و تحريم نكردن غير حتميه است و قابل تخلّف، نتيجه اينكه: خدا خواسته شرك نياورند و تحريم نكنند اينها در شرك و تحريم مقصر هستند.

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا انكار آنها تكذيب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است گذشتگان نيز چنان كردند و گرفتار شدند، خلاصه اين جواب آن است كه اگر گفته شما حق بود، خدا خلاف آن را نازل نمى كرد.

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ

وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ.

علمى به اين گفته نداريد، از گمان ديگران اطاعت مى كنيد، خود نيز از روى تخمين سخن مى گوئيد.

149- قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ.

خلاصه استدلال آنها اين بود كه خدا خواسته ما مشرك باشيم و ... ديگر فرمان تو بى مورد است، اين آيه مى گويد: عدم علم و پيروى از گمان شما را چنين كرده است، اگر استدلالتان آن باشد پس حجت كامل بر عليه شما از آن خداست زيرا بايد اراده خدا باشد در جهت هدايت نه اضلال اگر خدا مى خواست همه را بالاجبار هدايت مى كرد و حالا كه نكرده و مختار گذاشته حق دارد كه شما را از شرك و تحريم منع كند، بايد دانست كه فاء در «فلو» در جاى تعليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 337

150- قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ.

يعنى شاهدى بر اين گفته ندارند و تازه اگر گواهى دارند اعتنايى مكن زيرا گواهى دروغ است پس تحريمى در بين نيست.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ بيان و تكميل فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ است كسانى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند و به آخرت ايمان نمى آورند، و به خدا شرك مى آورند پيروى از خواهش نفسانى آنها جز خسران نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 338

[سوره الأنعام (6): آيات 151 تا 153]

اشاره

قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)

151- بگو: بيائيد آنچه پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم اينكه چيزى را با او شريك مكنيد، و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خويش را از ترس فقر مكشيد كه ما به شما و آنها روزى مى دهيم و به كارهاى زشت آنچه آشكار است و آنچه نهان است نزديك مشويد و تنى را كه خدا محترم داشته جز بحق مكشيد خدا شما را به اينها سفارش كرده تا تعقل كنيد و بفهميد.

152- به مال يتيم نزديك مشويد مگر به طريقى كه نيكوتر است تا اينكه او به رشد خويش رسد، پيمانه و ترازو را به عدالت تمام كنيد، ما هيچ كس را مكلف نمى كنيم مگر به اندازه توانش و چون سخن مى گوئيد عدالت را مراعات كنيد گر چه طرف خويشاوند باشد و به پيمان خدا وفا كنيد، شما را به اينها سفارش ميكند تا پند گيريد.

153- و اين راه مستقيم من است، پيرو آن شويد و به راههاى ديگر مرويد كه شما را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 339

از راه خدا پراكنده كند شما را به اينها سفارش مى كند تا از رفتن راههاى ديگر بپرهيزيد.

كلمه ها

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد. آن در اصل به معنى

«بيائيد بالا» است، سپس به معنى بيائيد به كار رفته است.

املاق: ملق (بر وزن عقل) و املاق: فقر و بى چيزى است، آن در اصل به معنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى كند.

فواحش: جمع فاحشه، آن به معنى كار بسيار زشت است.

وصاكم: توصيه: سفارش و دستور «وصاكم» فرمان داده به شما.

اشد: اشد: قوه و نيرو، مراد از آن رشد و تعقل و كمال است.

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه، مصدر و آلت آن آمده است.

القسط: (بكسر قاف) عدالت و نصيبى كه از روى عدالت باشد، به معنى ظلم نيز آيد، اسم فاعل اولى مقسط، دومى قاسط است، در قاموس و اقرب گويد: آن به كسر اول به معنى عدل و به فتح آن به معنى ظلم و انحراف است.

وسعها: وسع (بر وزن قفل): طاقت و توانايى. سعه در اصل به معنى گسترش است.

السبل: راه ها، مفرد آن سبيل است. مراد از آن راههاى غير خدايى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 340

شرحها

چون در گذشته از حلال و حرام سخن رفت بدان جهت در اين آيات تعدادى از محرمات بيان گرديده است و در آخر فرموده از اين راه كه راه راست خداوندى است پيروى كنيد اين احكام براى اداره جامعه ضرورى است و نشان مى دهد كه در هر دين بوده است و آن مجموعا نه امر و نهى و يك قاعده كلى است:

«لا يكلف نفسا ...».

151- قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.

أَلَّا تُشْرِكُوا ... بيان ما حَرَّمَ ... است و چون نهى لازمه اش تحريم است معنايش اين ميشود كه: خدا حرام كرده چيزى را به

او شريك گردانيد، بِالْوالِدَيْنِ ... تقديرش: «و اوصى بالوالدين احسانا» است، يعنى سفارش كرده براى والدين نيكى را مثل وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً احقاف/ 15، ناگفته نماند: در اين آيه و در بقره/ 83، نساء/ 36. اسراء/ 23، نيكى به والدين بعد از نهى از شرك آمده است و آن مى رساند كه بزرگترين گناه بعد از شرك عقوق والدين است آرى بايد اول از خدا اطاعت كرد و آن وقت از پيوند خانواده شروع نمود.

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

در اين قسمت سه عمل حرام بيان شده است:

اول كشتن فرزندان از ترس فقر، كه عرب جاهلى وقتى كه باران كم مى آمد و علامات قحطى مشاهده مى شد فرزندان خود را مى كشت تا آنها را در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 341

ذلت گرسنگى نبيند نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ ... علت نهى است.

دوم: نزديكى به فواحش اعم از آنكه پنهان باشد يا آشكار در قرآن از زنا، لواط و اتهام زنان عفيف با «فحشاء» تعبير آمده است.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده «ما ظهر» زناى آشكار، «ما بطن» رفيق بازى سرى است. بعيد نيست مراد گناهانى باشد كه ضرر اجتماعيشان بيشتر است از قبيل بى عفتى و زنا و مانند آن.

سوم: آدم كشى مگر آنكه از روى حق باشد مثل قصاص و مانند آن، «وصاكم» بايد به معنى فرمان و دستور باشد نه سفارش اخلاقى. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نشان مى دهد كه درك اين مطالب آسان است به فكر و دقت بيشتر احتياج

نيست بر خلاف دو آيه بعدى كه با لفظ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

و لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ آمده است.

152- وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

.در اين آيه چهار دستور و يك قاعده كلّى بيان شده است:

اول: نزديك شدن به مال يتيم اعم از خوردن يا تصرف ديگر، مگر به طريقى كه بهتر است مثل نگهدارى و صرف عايدات آن براى يتيم حَتَّى يَبْلُغَ

قيد است براى لا تَقْرَبُوا

يعنى نزديك نشويد و اتلاف نكنيد تا به سن رشد برسد و بتواند در مال خود تصرف كند مثل: وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ نساء/ 6.

دوّم: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ

در خريد و فروش پيمانه و ترازو را از روى عدالت تمام كنيد و كم ننمائيد.

سوم: لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها

اين يك قاعده كلى است گويى كسى مى گويد: چطور مى توان عدالت واقعى را در پيمانه و ترازو مراعات كرد؟ جواب آن است كه بقدر امكان اين كار را بكنيد چون خارج از قدرت تكليف نمى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 342

چهارم؟ وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى

در گفتن و اداى شهادت و قضاوت عدالت كنيد و لو به ضرر شخص باشد كه خويشاوند شماست، عاطفه و خويشى به خلاف عدالت وادارتان نكند.

پنجم: وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا

گر چه ممكن است مراد از «عهد اللَّه» تمام فرمانهاى خدا و تكاليف دينى باشد ولى به نظر مى آيد مراد هر پيمانى است كه با شخصى بسته شود، اضافه به «اللَّه» نمايانگر شرعى بودن آن پيمان است ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

.چون اين فرمانها مثل فرمانهاى قبيل روشن نيستند

و احتياج به تدبر دارند لذا، لفظ «تذكرون» آمده است كه دلالت بر يادآورى و تأمل دارد، اصل آن «تتذكرون» است.

153- وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ.

لفظ «ان» به فتح و كسر اول هر دو خوانده است، «تفرق» در اصل «تتفرق» مراد از ياء متكلّم در «صراطى» به نظر مى آيد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد و گرنه لازم بود «سبيله» به لفظ «سبيلى» آيد چون آن راجع به خداست يعنى:

و بگو اين راه راست من است از آن پيروى كنيد نه از راههاى ديگران و گرنه شما را از راه خدا كنار و پراكنده مى كنند. اين آيه تأكيد است بر دو آيه قبلى.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ مراد از تقوى به نظرم پرهيز از راههاى غير خداست.

نكته ها

موقعيت اين آيات: از ابى بصير نقل شده: پيش امام باقر عليه السّلام بودم، آن حضرت بر بساطش تكيه كرده بود كه اين آيات محكمات تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 343

را كه چيزى آنها را نسخ نكرده است، قرائت فرمود و گفت: اين آيات را وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته بدرقه نمود ... با كمى دقت خواهيم دانست كه اديان آسمانى، مخصوصا قرآن، انسانها را به چه سعادتى مى خوانند و براى به وجود آوردن يك جامعه سالم چه قدرتى ضرورت دارد. در اين آيات مى خوانيم:

1- شرك موقوف است. و آن رهايى از سلطه تمام طاغوتها و توجه به مبدء هستى و منبع فضائل و كمالات و سبب آزادى و آزادگى انسانهاست، بايد فقط از يك مبدء اطاعت كرد و بنده اين و آن نبود أَ

أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

2- بايد پيوند خانواده محكم و پدر و مادر در مقابل زحمتى كه كشيده اند مورد حمايت بوده و همواره عزيز و محترم باشند و فرزندان حق آنها را ادا كنند و صميميت و محبت در ميان آنها برقرار باشد، نبايد فرزندان مورد بى مهرى و طعمه مرگ از روى جهالت باشند زيرا هر آن كس كه دندان دهد نان دهد، بايد در تلاش روزى بود نه از بين بردن فرزندان.

3- بايد عفت و ناموس اجتماع محترم و مورد حمايت باشد، زنا و لكه دار كردن خانواده ها، امنيت اجتماعى را از بين مى برد.

4- آدمكشى بايد از جامعه ريشه كن گردد مگر آنكه قاتل باشد و يا به سبب ديگرى مستوجب قتل گردد، قصاص سبب ريشه كن شدن قتل است وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ.

5- بايد مال يتيم را حفظ و حراست كرد تا بعد از رسيدن به رشد بتواند با آن زندگى كند، يتيم نبايد ضايع و بيچاره گردد.

6- در خريد و فروش بايد كمال عدالت در نظر گرفته شود تا مردم به يكديگر اطمينان پيدا كنند و خيانت از بين برود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 344

7- در گفتار و شهادت و قضاوت بايد عدالت مد نظر باشد، قرابت و رفاقت و مانند آنها شخص را منحرف نكند، ضوابط در نظر گرفته شود نه روابط.

8- بايد پيمانها و قولها و قراردادها محترم و مورد عمل باشد، چنين جامعه اى مى تواند رشد كند و افراد آن به سعادت رسند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 345

[سوره الأنعام (6): آيات 154 تا 158]

اشاره

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ

يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (157) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158)

154- سپس به موسى آن كتاب را داديم به جهت تمام شدن نعمت دين بر كسى كه نيكو كرده بود و براى بيان هر چيزى كه (نياز داشتند) و به علت هدايت و رحمت، تا به ملاقات رحمت و عذاب (معاد) خدايشان ايمان بياورند.

155- و اين كتابى است پر بركت كه نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد و از مخالفت به پرهيزيد تا مشمول رحمت شويد.

156- تا نگوئيد كه كتاب آسمانى فقط به دو طائفه پيش از ما نازل شده و ما از خواندن (و دانستن) آنها بى خبر بوده ايم.

157- يا بگوئيد: اگر بر ما كتاب آسمانى نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر مى شديم، اينك حجتى از خدايتان و هدايت و رحمتى به شما آمده است، پس كيست ظالمتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 346

از آنكه آيات خدا را تكذيب كند و از آنها رو گردان شود، به زودى كسانى را كه از آيات ما روگردان مى شوند عذاب سختى را سزا

مى دهيم به علت آنكه از آيات ما روى مى گردانند.

158- منتظر نيستند مگر به آنكه ملائكه سوى آنها آيند يا (فرمان) پروردگارت بيايد، يا بعضى از آيات پروردگار تو بيايد، روزى بعضى از علائم پروردگارت بيايد به كسى ايمانش نفع نمى دهد كه از پيش ايمان نياورده و يا (در مدت) ايمانش كار خوبى نكرده است، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم.

كلمه ها

تماما: تمام: به آخر رسيدن.

لقاء: ملاقات و روبرو شدن. لقاء رب ملاقات رحمت يا عذاب خداست بقره/ 46.

مبارك: پر فائده. بركت: فائده ثابت، نمو، زيادت و مانند آن.

دراستهم: دراست (بكسر اول): درس خواندن. درس: پيوسته خواندن، يك بار خواندن درس نيست.

صدف: صدف: اعراض شديد. چنان كه راغب گفته است «يصدفون» اعراض مى كنند.

شرحها

به دنبال بيان احكام مذكوره در آيات 151 و 152 در اين آيات فرموده:

پس از بيان اجمالى اين احكام در شريعتهاى گذشته، تفصيل آنها را براى موسى در تورات بيان كرديم تا بر نيكوكاران بنى اسرائيل شريعت تمام شود و سپس قرآن پر فائده را نازل نموديم و مطالب را تفصيل داديم تا قوم تو نگويند: كتاب فقط بر يهود و نصارى نازل شد و ما بى خبر مانديم و نگويند كه اگر به ما كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 347

نازل مى شد از يهود و نصارى راه يافته تر بوديم، اينك قرآن آمده، هر كه از آن اعراض كند عذاب سختى به دنبال دارد، آن گاه تهديد مى كند كه بعد از گذشتن فرصت و عوض شدن شرائط، ايمان آوردن فائده اى نخواهد داشت.

154- ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً.

مراد از الَّذِي أَحْسَنَ جنس است نه يك فرد يعنى همه نيكوكاران بنى اسرائيل «تماما» و سه وصف ديگر علّت است براى آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ يعنى: ابتدا احكام دين را بطور اجمال و به مقتضاى مصلحت براى پيامبران گذشته بيان كرديم سپس به موسى كتاب داديم براى تمام شدن نعمت دين بر نيكوكاران و براى بيان كردن هر چيزى كه امت موسى به آن نياز داشت و

براى هدايت و رحمت «1».

لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ.

معلوم مى شود كه از جمله تفصيلات، مطالب معاد بوده است و تورات در صورتى مفيد واقع مى شد كه بقيامت معتقد مى شدند.

155- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

اين قرآن كتاب پر فائده اى است كه بعد از تورات نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد تا مشمول رحمت گرديد «و اتقوا» يعنى بپرهيزيد از مخالفت آن.

156- أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ.

جمله أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا، يا، لئلا تقولوا» مى باشد لفظ «ان» در «ان كنا» مخفف از ثقيله است مراد از طائفتين يهود و نصارى است.

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 348

يعنى: اى اهل مكه، ما قرآن را نازل كرديم تا نگوئيد: كتاب بر يهود و نصارى نازل شد و حقا كه ما از خواندن آنها بى خبر بوديم و تقصيرى نداريم.

157- أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ.

قطع عذر دوم آنهاست فَقَدْ جاءَكُمْ تفريع أَنْ تَقُولُوا، أَوْ تَقُولُوا است يعنى: پس دليل روشن و رحمت و هدايت از خدايتان آمده است ديگر عذرى نداريد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ مجازات كسانى است كه آيات خدا را تكذيب و از آنها اعراض مى كنند. سُوءَ الْعَذابِ اضافه صفت بر موصوف است. اين آيه راجع به آن صورتى است كه تورات و انجيل را بدانند ولى بگويند كه بر ما نازل نشده است و اللَّه اعلم.

158- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ

الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.

اشاره است به عذاب موعود در آيه سابق، در اين آيه آمدن ملائكه و آمدن خدا به طور تهديد ياد شده ولى آمدن بعضى از آيات رب بطور خبر و وعده حتمى است، اما آمدن ملائكه عبارت است از آمدن با عذاب مثل: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 8، ظهورش در استيصال همه كفار است، اما آمدن خدا شايد آمدن عذاب بدون ملائكه باشد مثل: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ نحل/ 26 ظاهرا آمدن رب همان آمدن عذاب اوست نظير: ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 349

لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ...

نحل/ 33 ظهور هر دو آيه نظير آيه سابق در هلاكت عمومى است. الميزان اختيار مى كند كه مراد از آمدن رب آمدن قيامت و لقاء اللَّه كه غيب بر مشهود مبدل مى شود، به- هر حال در آمدن رب، ملائكه شركت و دخالت ندارند زيرا با «او» حرف ترديد ذكر شده است.

اما آمدن بعضى از آيات رب كه وعده حتمى است توأم با دو چيز است يكى اينكه ايمان آوردن در آن حال بى فائده است دوم آنكه كسى كه ايمان آورده ولى كار نيكى انجام نداده و غرق در گناهان بوده براى او نيز نجاتى نيست. ظاهرا مراد از آن آمدن مرگ است خواه به صورت وقوع حادثه اى باشد مثل: حَتَّى

إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... يونس/ 90 و مثل: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ... غافر/ 84- 85 و خواه به صورت آمدن مرگ به طور طبيعى باشد نظير: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ ... نساء/ 18.

جمله قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ حاكى از قطعيت آمدن بعضى از آيات است، در روايات شيعه و اهل سنت بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ تفسير شده است به طلوع آفتاب از مغرب، خروج دابة در آيه 82 سوره نمل و مسئله «دخان» در سوره دخان.

ناگفته نماند: طلوع خورشيد از مغرب كه از علائم آخر الزمان است ظاهرا از باب تطبيق است اما جريان خروج دابه و دخان اگر راجع به زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد مى شود مصداق آمدن بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ باشد و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 350

[سوره الأنعام (6): آيات 159 تا 165]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (162) لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا

أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163)

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

159- كسانى كه دين خود را به اختلاف كشانده و گروه ها شده اند تو اصلا از آنها نيستى، كار آنها مربوط به خداست آن گاه از آنچه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

160- هر كه كار نيكى انجام دهد براى اوست (پاداشى) ده برابر آن و هر كه كار بدى انجام دهد، جز برابر آن مجازات نمى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

161- بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، كه آن دين مستقيم، همان دين ابراهيم موحد است و او از مشركان نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 351

162- بگو: نماز و عبادت و زندگى و مرگ من خاص خداست كه پروردگار جهانيان است.

163- او شريكى ندارد و من به اين كار مأمور شده ام و من اولين مسلمانم.

164- بگو: آيا جز اللَّه پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است، هيچكس كارى نمى كند مگر به عهده خودش و هيچ نفسى گناه ديگرى را متحمل نمى شود آن گاه بازگشت شما به سوى خدايتان است و شما را از آنچه در آن اختلاف مى كرديد خبر مى دهد.

165- او كسى است كه شما را جانشينان اين زمين كرده و بعضى را بر بعضى ديگر مرتبه هايى برترى داده تا شما را در آنچه داده است بيازمايد، حقا كه پروردگار تو سريع مجازات و

آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

فرقوا: تفريق: پراكنده كردن. مراد از آن در اينجا اختلاف كردن است.

شيعا: (بر وزن عنب) فرقه ها. مفرد آن شيعه است. شياع: پيروى كردن. فرقه و گروه را از آن شيعه گويند كه از يك شخص يا مكتب پيروى مى كنند.

قيما: قيم (بر وزن عنب): مستقيم. بعضى ثابت و قائم به مصالح مردم گفته اند مثل: ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ آن را به فتح قاف و تشديد ياء نيز خوانده اند، به نظر بعضى آن مخفف قيام است.

ملة: دين و شريعت. اصل آن از «امللت الكتاب» است، دين را از آن ملة گويند كه از جانب خدا املاء شده است.

نسكى: نسك (بر وزن شتر) عبادت. به معنى ذبيحه نيز آيد كه قربانى در راه خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 352

محياى: محيا: زنده بودن «محياى»: زندگى من. «ممات» مرگ.

ابغى: بغى: طلب كردن. «ابغى» طلب مى كنم.

وازرة: وزر (بر وزن شبر): ثقل و سنگينى و نيز ثقيل و سنگين (بار).

اسم و مصدر هر دو آمده است، اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى به گردن گناهكار است وازرة: بردارنده بار و گناه و آن صفت نفس است «نفس وازرة» «لا تزر»: برنمى دارد و متحمل نمى شود.

خلائف: جانشينها. مفرد آن خليفه است. خلفاء نيز مثل خلائف است، به قولى خلفاء جمع خليف مى باشد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: پيغمبر از آنهايى نيست كه در دين از روى عناد اختلاف به وجود آورده اند، بلكه او در همان دين توحيد است كه ابراهيم آورده بود، هر كه در دين توحيد باشد و اعمال صالح انجام بدهد در مقابل هر يك عمل نيك ده برابر پاداش خواهد داشت ولى سزاى يك گناه همان يكى است. آن

گاه در آيه قُلْ إِنَّنِي هَدانِي ... تا سر آيه بعدى، سوره مباركه انعام كه با توحيد و نفى شرك شروع شده خلاصه مى شود كه انسان موحد بايد همه چيز حتى مرگ و زندگى اش براى خدا باشد و چيزى و كسى در آنها شريك نباشد، در دو آيه اخير ذكر شده: «ربّى» جز خدا نمى تواند باشد زيرا رب هر چيز اوست و پاداش و كيفر آخرت نيز در دست اوست و نيز اوست كه انسانها را در زمين خليفه كرده و بعضى را بر بعضى مزيت داده است.

159- إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 353

در بسيارى از آيات آنهايى كه در دين اختلاف پديد كرده و گروه ها شده اند، توبيخ و محكوم گرديده اند مثل: وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ روم/ 32 كه درباره اختلاف مشركان است و مثل: وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ بينه/ 4 كه درباره اختلاف اهل كتاب است.

گويى اشكال مى شود يا به نظر خود پيغمبر مى آيد كه آمدن اسلام نيز اختلافى بر اختلافها افزود؟ در جواب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد تو از آنها نيستى آنها كسانى هستند كه با افزودن شرك بر اديان يا با اختلاف از روى حسد و جاه- طلبى در دين موسى و عيسى شعبه ها به وجود آوردند ولى تو دين ابراهيم دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ آوردى كه رافع اختلاف و توحيد خالص است، حساب اختلاف- كنندگان با خداست.

إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ.

لفظ

«ينبئهم» نشان مى دهد كه اعمالشان در صورت بخصوصى مجسم خواهد شد و آن را نتوانند شناخت و خدا خبرشان خواهد داد.

160- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

اين آيه يك مطلب مستقل و تفضّلى است از خدا و آن اينكه: خدا نسبت به معيارى كه در نزد اوست به يك عمل نيك، ده برابر پاداش مى دهد و روى عدالت به يك عمل بد مطابق آن سزا مى دهد، جمله وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ نشان مى دهد كه نه از ده برابر كسر مى شود و نه بر يك سزا افزوده مى گردد، ولى افزوده شدن بر ده برابر امكان دارد مانند: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ... بقره/ 261. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 354

آيه: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها نمل/ 89، قصص/ 84 مخالف با اين آيه نيست بلكه آيه ما نحن فيه مى تواند تفسير آن باشد.

الميزان در ارتباط اين آيه با آيات سابق مى گويد: از آيات گذشته معلوم شد كه اتفاق در دين و اختلاف در آن دو خصلت است: خوب و بد. پاداش خوب آن و سزاى بد اين است. رواياتى در اين زمينه از لحاظ مصاديق در كتب تفسير و روايات نقل شده است كه مى شود در آنها مطالعه كرد.

161- قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سوره انعام با اين آيه شروع مى شود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ، اين نشان مى دهد كه سوره مباركه

در زمينه توحيد و نفى شرك نازل شده است اين آيه و دو آيه بعدى خلاصه مطالب سوره را بيان مى كند و برگشت به اول است. به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور مى رسد بگو: خدايم مرا به راه راست كه دين مستقيم ابراهيم است هدايت كرده، ابراهيمى كه موحد بود و از مشركان نبود.

162- قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

نسك مطلق عبادت است، آمدن صلوة ظاهرا براى اهميت آن است يعنى:

نماز و مطلق عبادتم را و زندگى ام و شئونات آن را و مرگم را در هر وضعى كه باشد خالص خدا كرده ام و كسى و چيزى را در آن شريك نمى گردانم، توحيد خالص و صاف همين است.

163- لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ.

يعنى اين چنين مأمور شده ام، لفظ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ در اين آيه و آيه:

وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ زمر/ 12 فقط درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 355

آمده و درباره پيامبران ديگر آمده: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يونس/ 82 لذا اين احتمال تقويت مى شود كه مراد از «اول» افضليت است و مقام آن حضرت از همه مسلمين و انبيا برتر مى باشد در صافى از تفسير عياشى نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ابراهيم عليه السّلام را ياد كرد و فرمود:

«دينه دينى و دينى دينه و سنته سنتى و سنتى سنته و فضلى فضله و انا افضل منه»

احتمال ديگر آنست كه اول مسلمين از امت خود باشد.

164- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا

وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

در اين آيه و آيه بعدى براى نفى اخذ خدايى جز خدا، سنه تعبير ذكر شده است اول چون پروردگار همه چيز خداست ديگر خدايى جز خدا جستن، غلط و عارى از حقيقت است. دوم: هر كس هر عملى كه مى كند متحمل عمل خويش است و هيچ كس بار ديگرى را حمل نمى كند و عهده دار عمل ديگران نيست و آن گاه پاداش و كيفر در دست خداست، پس طلب خدايى غير از خدا معنايى ندارد.

سوم: خدا شما را جانشينان زمين كرده و به اين زمين آورده و امتياز داده تا در اعمال، امتحانتان كند ديگر خدايى جز خدا نتواند بود.

165- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ.

مراد از خلائف ممكن است جانشينان خدا باشد چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بقره/ 30 گذشت. و شايد جانشين شدن انسانها بعضى از بعضى است، مراد از درجات به نظر مى آيد امتيازها و استعدادهاى طبيعى و امتيازهاى مادى و ظاهرى است از لحاظ زندگى مثل وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 356

لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا

زخرف/ 32، از اين معلوم مى شود كه اگر اين اختلاف نبود زندگى ميسر و اداره نمى شد.

لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى دادن امتياز براى آن است كه معلوم شود كدام شخص در ميدان عمل پيشى گرفته و رو به تكامل قدم برمى دارد، آن وقت كيفر و آمرزش در مقابل

اعمال در دست خداست، روز سه شنبه 27 جمادى الثانى 1400 مطابق 23/ 2/ 1359 نوشتن تفسير سوره انعام به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 357

سوره اعراف

اشاره

در مكه نازل شده و دويست و شش آيه است

نظرى به كليات سوره

1- اعراف سى نهمين سوره است كه بعد از سوره «ص» در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتم است. درست معلوم نيست در چه سالى از بعثت نازل گشته ولى يقينا تاريخ نزول آن بعد از سال سوم بعثت و بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 بوده است و در آن موقع، حضرت رسول دعوت خويش را آشكار كرده بود.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان حجاز و كوفه دويست و شش و در شمارش ديگران دويست و پنج است، قول اول به وسيله عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سه هزار و سيصد و بيست پنج كلمه و چهارده هزار و ده حرف است.

3- تسميه آن به «اعراف» به مناسبت آيات 46- 48 آنست كه جريان اصحاب اعراف در آنها نقل شده و تنها سوره اى است كه از ماجراى اعراف پرده برمى دارد، على هذا اين تسميه از باب «تسمية الكل باسم الجزء» است.

4- سوره مباركه كه بى شك مكى است، طبرسى رحمه اللَّه از قتاده و ضحاك نقل كرده كه گفته اند: آيات وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ ...

__________________________________________________

(1) درباره ترتيب نزول سوره ها در مقدمه تفسير توضيح داده ايم اين سخن گرچه يقينى نيست ولى مفيد مى باشد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 358

163- 166 در مدينه نازل شده آن قولى است بدون دليل، سياق آيات شاهد صدق نزول همه آن در مكه مى باشد.

5- صدوق عليه الرحمة در ثواب

الاعمال از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال من قرء سورة الاعراف فى كلّ شهر كان يوم القيامه من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فان قرأها فى كل جمعه كان ممن لا يحاسب يوم القيامة اما ان فيها محكما فلا تدعوا قراءتها فانها تشهد يوم القيامة لكل من قرأها» «1»

طبرسى رحمه اللَّه آن را از عياشى نقل كرده است.

6- در اينكه همه سوره به يكباره نازل شده و يا به تدريج، دليلى در دست نيست احتمال قوى آن است كه به يك بار نازل شده باشد و اللَّه العالم.

7- در علت نزول سوره چيزى نقل نشده است به نظر مى آيد: علت نزول آن نياز فطرى انسانها بوده است، رحمت و حكمت بى منتهاى خدا ايجاب كرده تا حقائقى بزرگتر و وسيعتر از كهكشانهاى عالم در قالب الفاظ ريخته شده و بر- عقول و اذهان بيدار عرضه شود و گرنه فهم بشر كوتاهتر از آن است كه بيان چنين حقائقى را از رسول گرامى بخواهد و در جواب، چنين سوره اى نازل شود.

8- عظمت و وسعت مطالب سوره مباركه، ما فوق تصور و در حد «يدرك و لا يوصف» است، از قبيل توزين اعمال، مسئوليت متقابل پيامبران و مردم در مقابل خدا، تسلط شيطان بر انسان از بدو خلقت، اعراف و اهل آن، دعوت مردان

__________________________________________________

(1) هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت از كسانى خواهد بود كه بر آنها خوفى نيست و غمگين نمى شوند و چنانچه در هر جمعه قرائت كند از كسانى خواهد بود كه در روز قيامت در مقام حساب حاضر نمى شود آگاه باشيد در

آن سوره آيات محكمى وجود دارد پس قرائت آن را ترك نكنيد زيرا آن در روز قيامت به نفع قرائت كننده آن شهادت مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 359

توحيد از جمله: نوح، هود، صالح، لوط، شعيب، موسى، محمّد صلى اللَّه و عليه و اله و موضعگيرى جباران روزگار در مقابل آنها، داورى خدا و تار و مار شدن جباران، سير تاريخى موسى و بنى اسرائيل و فرعون، هلاك فرعون و پيروزى حق بر باطل، پيشامدهايى كه بنى اسرائيل در اثر نافرمانى با آنها مواجه شدند، راه فطرت در زمينه خدا شناسى، مسئله معاد و روئيدن انسانها از زمين مانند گياهان، خلقت آسمانها و زمين در شش دوران و امثال اين گونه مطالب.

9- سخن پيامبران عليهم السّلام در اين سوره با يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع مى شود، اين سخن روشن مى كند كه مشركان به وجود خدا معتقد بوده اند، محل نزاع در رابطه با شرك و عبادت غير خدا بوده است با جزئى ترين توجه معلوم مى شود كه اين مطالب از طرف خالق جهان به قلب پاك اشرف كائنات نازل گرديده است و گرنه محال بود كه محيط شرك آميز و پر از جهل مكه چنين انسانى بپروراند و چنين سخنانى از او طلوع كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 360

سورة الاعراف مكّيّة و اياتها 206 نزلت بعد سورة ص

[سوره الأعراف (7): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المص (1) كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً

أَوْ هُمْ قائِلُونَ (4)

فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (5) فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (9)

«به نام اللَّه رحمن و رحيم»

1- المص «1».

2- اين كتابى است كه به تو نازل شده، سينه ات از آن تنگ نباشد (نازل شده) تا مردم را با آن انذار كنى و مؤمنان را يادآورى است.

3- اطاعت كنيد از آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده و جز او سرپرستان نگيريد، بسيار كم متذكر مى شويد.

__________________________________________________

(1) المص در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 361

4- چه بسا قريه اى كه آن را هلاك كرديم، عذاب ما وقت شب يا وسط روز كه در خواب بودند به آن قريه آمد.

5- آن گاه كه عذاب ما آمد فريادشان جز آن نبود كه گفتند: حقا كه ما ظالمان بوديم.

6- حتما و به طور يقين سؤال خواهيم كرد از كسانى كه به سوى آنها پيامبران فرستاده شده اند و حتما سؤال خواهيم كرد از پيامبرانى.

7- (قضايا را) با علمى كه داريم بر آنها حكايت خواهيم كرد و ما از آنها غائب و كنار هستيم.

8- وزن عمل در آن روز حق بودن است، هر كه اعمالش سنگين (حق) باشد آنها رستگارانند.

9- و هر كه اعمالش سبك باشد، آنها كسانى هستند كه خود را در اثر ظلمى كه به آيات ما مى كردند به ضرر انداخته اند.

كلمه ها

المص: در نكته ها درباره آن و سائر حروف مقطعه سخن

خواهيم گفت.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى. اصل آن به معنى جمع شدن شى ء است و از آن تنگى، به نظر آمده لذا به گناه و تنگى حرج گفته اند.

ذكرى: تذكر و يادآورى.

اولياء: سرپرستان. مفرد آن ولى است.

تذكرون: اصل آن «تتذكرون» است.

بأسنا: بأس: سختى. مراد از آن در اينجا عذاب است.

بياتا: بيات و تبييت: قصد كردن دشمن در شب. مراد از آن آمدن عذاب در شب است مثل: إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً يونس/ 50.

كم: (بر وزن جم) اسمى است كه بر كثرت دلالت دارد (اى بسا).

قائلون: قيل (به فتح قاف) و قيلوله: خوابيدن در وسط روز. قائله به معنى وسط روز است. «قائلون»: خواب رفتگان و استراحت- تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 362

كنندگان در وسط روز.

فلنسئلن: مراد از سؤال گاهى استخبار و گاهى مورد مؤاخذه و مسئول قرار دادن است. مراد از آن، در آيه، معناى دوم است.

نقصن: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. مراد خبر دادن است.

وزن: سنجيدن. و سنگينى (اقرب الموارد).

الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و واقع شدن شى ء در موقع خود است، مقابل باطل. حق را ثابت و حتم معنى كردن نيز درست است.

موازين: ميزان: آلت وزن (ترازو) جمع آن موازين است، به قولى:

مى شود جمع موزون باشد، در اين صورت موازين به معنى وزن شده هاست.

خسروا: خسر: (بضم خاء) كم شدن و كم كردن «خسروا»: به ضرر انداختند.

شرحها

در اين آيات كه سر خط سوره اند اين مطالب بيان شده: پيامبر نبايد از مسئوليت احساس سنگينى كند، زندگى صحيح و مطابق خلقت جهان، آن است كه طبق دستور خالق تنظيم شود و گرنه سقوط و شكست حتمى است، هلاكت اقوام

گذشته دليل روشن اين سقوط است. پيغمبران در ارشاد امتها و در زمينه قبول ارشاد مسئولند، خدا روز قيامت اعمال انسانها را با سنجش دقيق مى سنجد، رستگارى و عذاب روى همان سنجش تعيين مى شود.

2- كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 363

لفظ كتاب تقديرش «هذا كتاب» است مثل: وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ انعام/ 92، جمله فَلا يَكُنْ ... نشان مى دهد كه رسول خدا از مسئوليت احساس سنگينى مى كرد و يا ممكن بود بكند، و علت انزال همان انذار جهانيان است.

تخصيص يادآورى به مؤمنان حاكى است كه قرآن نسبت به عموم جنبه انذار دارد ولى نسبت به مؤمنان كه قلوبشان يا توحيد نورانى شده است موعظه و پند مى باشد مثل: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ آل عمران/ 138 يعنى قرآن براى عموم بيان و هدايت و براى پرهيزكاران پند است.

3- اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ.

در آيه سابق روشن شد كه قرآن براى انذار است در اين آيه به مردم خطاب شده كه از آن پيروى كنيد، يعنى لازم است تحت ولايت و سرپرستى خدا درآئيد و گرنه سرپرستان طاغوتى گمراهتان خواهند كرد لفظ «ما» تأكيد «قليلا» مى باشد يعنى به اين حقيقت، بسيار كم، متوجه مى شويد.

4- وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ يعنى آنها جز خدا را سرپرستان گرفتند، نتيجه اش آن شد كه عذاب ما آنها را وقت شب يا در اثناء روز كه در خواب و استراحت بودند، گرفت، عاقبت خروج از فرمان حق و

نظام جهان، سقوط و هلاكت است، خواه در اثر عوامل طبيعى باشد يا به دست مستضعفين. منظور آن است كه در كمال بى خبرى گرفتار شدند (نعوذ باللّه).

5- فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

معلوم مى شود كه پس از نزول عذاب، اخطار پيامبران را ياد آورده و به گناه و تقصير خود اعتراف كرده اند يعنى خدا به ما ظلم نكرد ما خود ظالم بوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 364

6- فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.

از آيات گذشته معلوم شد كه مردم موظفند در ولايت و فرمان خدا باشند و از ولايت طاغوتها كنار باشند در اين آيه نتيجه مى گيرد: پس بنا بر اين هم پيامبران مسئولند كه اين تكليف را برسانند و هم مردم مسئولند كه به آن عمل كنند» ولى پيامبران از عهده اين مسئوليت برآمده اند عقوبت و محكوميت تنها از آن ساير انسانها خواهد بود كه از پيغمبران اطاعت نكرده اند.

7- فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ.

منظور از «عليهم» ظاهرا پيغمبران و مردم هستند، نكره آمدن «علم» اشاره به كمال و احاطه آن است: از آيه قبلى به نظر مى آيد كه ممكن است مسئولين به دروغ جواب بدهند؟ در پاسخ آمده كه ما از آنها غائب نبوده ايم و روى علم كامل خود اعمال آنها را به آنها بازگو خواهيم كرد «فلنقصن» در جاى فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا است كه در بسيارى از آيات آمده است.

8- وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ.

در رابطه با مسئول بودن انبياء و مردم، در اين آيه فرموده: سنگينى و ثقل اعمال در آن روز، حق بوده و مطابق دستور خدا مى باشد، يعنى در آن صورت

قابل پاداش خواهند بود. در اينجا چند مطلب است:

اول: آنكه «وزن» اسم است به معنى ثقل و سنگينى و «الحق» خبر آن است الف و لام آن براى عهد است يعنى: حقى كه خدا تعيين فرموده است، بنا- بر اين، عملى كه مطابق دستور است سنگين و با وزن است، عملى كه مطابق دستور خدا نيست بى وزن و پوچ و باطل است، مثل فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

دوم: به قول ديگر: وزن به معنى توزين و «الحق» وصف آن و «يومئذ» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 365

خبر آن است، يعنى توزين حقيقى اعمال در روز قيامت خواهد بود، چنان كه در كشاف گفته و در جوامع الجامع نيز آمده است، نگارنده وجه اول را اختيار مى كنم.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ تفريع بر مطلب فوق است، موازين اگر جمع موزون باشد مراد از آن اعمال است كه سنگينى و وزن دارند، زيرا مطابقند با دستور خدا، و اگر ميزانها باشد باز به اعتبار اعمال است، رابطه آن با وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ در نكته ها خواهد آمد.

ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ راجع به اعمال نيك است چون نتيجه آنها فلاح و بهشت است، زيرا اعمال بد مطابق دستور خدا نيستند و وزن ندارند، على هذا در اينجا خبرى از اعمال بد نيست، دقت شود، مشروح وزن اعمال در نكته ها خواهد آمد.

9- وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ.

تفريع ديگرى است بر وزن اعمال، خفت عمل به علت مطابق دستور خدا نبودن است، مانند كارهاى خوب و مفيد كفار كه اصلا وزن ندارند، زيرا در اثر نبودن ايمان و نيّت

خالص اعمالشان حبط و پوچ است أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

و مانند كارهاى نيك مؤمنان كه در اثر ريا و منت نهادن و عدم مراعات جهات شرعى پوچ و حبط شده اند: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ بقره/ 264.

پس بايد بدانيم كه «خفت، ثقلت» در رابطه با اعمال نيك است و در اينجا از اعمال بد خبرى نيست، چون آنها فقط شقاوت آورند و نيز مؤمنان گناهكار از گروه ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند زيرا كه اقلا مقدارى از اعمال آنها مطابق حق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 366

و داراى وزن است، على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار مى باشد، زيرا آنها در اثر ظلم به آيات خدا خود را در خسران انداخته اند (دقت شود).

نكته ها

المص: درباره حروف مقطعه كه در اوائل سوره ها واقع شده، اقوال گوناگونى هست از ائمه معصومين عليهم السّلام روايت شده كه آنها از متشابهاتند فقط خدا از آنها آگاه است «1» به قولى آنها نام سوره هايى هستند كه در اوائل آنها آمده اند، در قول ديگر: آنها اشاره به صفات خدا هستند، مثلا «الم» اشاره است به «انا اللَّه اعلم».

به قولى: آنها نامهاى قرآنند، در قول ديگر آمده: آنها نامهاى خدايند كه مورد قسم واقع شده اند، در مجمع البيان در اين زمينه ده قول نقل شده و در قول دهم آمده: مراد از آنها اين است كه: اى مردم قرآن از همين حروف تركيب شده كه شما پيوسته آنها را به كار مى بريد، اگر مى گوئيد قرآن از جانب خدا نيست، شما هم با اين حروف نظير آن

را بسازيد.

تازه ترين مطلب در اين باره نظريه دكتر رشاد مصرى است كه در ذيل نقل مى شود «2» ناگفته نماند سخن ايشان را فقط در حد يك احتمال قبول داريم نه اينكه مراد خدا همين است لا غير.

خلاصه نظر ايشان آن است كه: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن رابطه اى هست مثلا حرف «ن» را در نظر مى گيريم و آن را با سائر حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم و به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حرف به سائر

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

(2) ما آن را از مجله مكتب اسلام شماره چهارم سال 14 نقل مى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 367

حروف آن يك درصد است، آن گاه همين حساب را با سوره آل عمران، نساء، مائده و ... تا 114 سوره انجام مى دهيم و نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره ن وَ الْقَلَمِ كه اين حرف در اول آن واقع شده از همه بيشتر است، آن وقت اين حساب را با حرف «ص» و حرف «ق» و دو حرف «حم» و سه حرف «الم» تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است، فكر نكنيد كه اين عمل، كار آسانى است دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن كار كرده تا اين نسبتها را به دست آورده و اگر مغز الكترونيكى نبود اين كار نزديك به محال بود.

از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است و آنها درست نصف حروف 28 گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهند بدين ترتيب: ا، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل،

م، ن، ه، ى.

دكتر رشاد خليفه پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند رابطه اى وجود دارد آن وقت سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده مثلا نسبت حرف «ق» به سائر حروف سوره قيامت (907/ 3) درصد است و نسبت آن به سائر حروف سوره و الشّمس (906/ 3) است تفاوت اين دو سوره چنان كه ملاحظه مى شود فقط يك هزارم درصد است، آن وقت نسبت حرف «ق» را با حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه استخراج كرده در آخر متوجه شده كه نسبت اين حرف (ق) به سائر حروف سوره ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ كه اين حرف در آغاز آن واقع شده از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى 114 گانه بيشتر است.

همچنين حرف «ن» كه در آغاز ن وَ الْقَلَمِ آمده نسبتش به سائر حروف اين سوره از نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه بيشتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 368

هكذا چهار حرف «المص» كه در آغاز سوره اعراف آمده است نسبت آنها به سائر حروف اين سوره، بيشتر از نسبت آنها به حروف سائر سوره هاى 114 گانه است.

دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه كه روى سوره «مريم» و «زمر» مى كردم ديدم نسبت «درصد» مجموع حروف (ك، ه، ى، ع، ص) در هر دو سوره مساوى است با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد كه لفظ «كهيعص» فقط در آغاز سوره مريم آمده است، اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم روشن

شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/ 0) بيش از سوره زمر است، اين تفاوتهاى جزئى راستى عجيب و حيرت آور است.

راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلّفى بيان كند، مسلما چنين كارى از عهده يك انسان بيرون است حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضى دانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست. اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن مى باشد.

نتيجه بحث: آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوئيد داريد؟ اگر فرضا چنين باشد تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز و ماه و سال در عبارات شما مد نظرتان باشد مسلما چنين چيزى محال است. زيرا با وسائل عادى طى قرنها نيز نمى تواند اين محاسبات را انجام دهيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 369

آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنى و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفباء در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى

دارد، آيا نمى فهميم كلام او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است؟ انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف «قاف» را به زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف «قاف» در اين سخن بيشتر است از درصد آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام و بعد از اين خواهم گفت، اين حساب جز به اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست، اين است اهميت اين حروف.

حروف مقطعه قرآن به قرار ذيل است: الم «شش بار». المص، الر (پنج بار»، المر، كهيعص، طه، طسم، طس، الم، الم، الم، الم، يس، ص، حم «شش بار»، حمعسق، ق، ن. اين حروف به ترتيب در اوائل سوره هاى: بقره، آل- عمران، اعراف، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، يس، ص، مؤمن، حم سجده شورى، زخرف، ق، و قلم واقع شده اند، اين حروف با حذف مكررات عبارتند از چهارده حرف كه در سابق شمرده شد.

وزن اعمال: لازم است درباره وزن اعمال و متعلّقات آن توضيح بيشترى بدهيم مسئله ثقل موازين در سه محل از قرآن كريم آمده است كه يكى قرينه دو تاى ديگر است مثلا از آيات: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ مؤمنون/ 102، فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 370

فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ ...

قارعه/ 6- 9، معلوم نمى شود كه مراد از ثقل و موازين چيست؟

همچنين از فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ ... در اين سوره، ولى جمله وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ بنا بر

آنچه اختيار كرديم كليد فهم همه اينهاست و دانستيم كه اولا سنگين و وزين بودن عمل مطابق واقع بودن آن است ثانيا موازين عبارتند از اعمال، آن هم اعمال نيك كه ثقل آنها موجب فلاح است.

ثالثا: خفت موازين راجع به اعمال نيك است كه مطابق حق و فرموده خدا نيستند.

سؤال: اگر گويند: آيه وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ انبياء/ 47 صريح است در اينكه روز قيامت ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد، در اين صورت اعمال با آنها توزين خواهد گرديد؟

گوئيم: اين سنجش با آنچه اختيار كرديم منافات ندارد، پس از آنكه ثقيل بودن روشن شد اندازه آن با ترازوها معلوم مى شود، يعنى اعمال حق را وزن و اندازه گيرى مى كنند.

در بحار از معانى الاخبار نقل شده كه: امام صادق عليه السّلام فرموده مراد از موازين قسط، انبياء و اوصياء مى باشند

«هم الانبياء و الاوصياء»

«1» و در زيارت على عليه السّلام آمده:

«السلام على ... ميزان الاعمال»

على هذا مقياس و ميزان سنجش انبياء و اوصياء هستند، سنجش اعمال معين مى كند كه اعمال مؤمنان نسبت به اعمال انبياء تا چه حد است، مؤيد اين سخن جمع آمدن «موازين» است يعنى هر عملى ميزانى دارد.

اگر گويند: بنا بر آنچه شما اختيار كرديد ثقل اعمال اعتبارى است حال

__________________________________________________

(1) تفسير برهان ذيل آيه 47 از سوره انبياء.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 371

آنكه از آيات فهميده مى شود اعمال اعم از بد و خوب داراى وزن واقعى هستند و به عبارت ديگر اعمال جوهر هستند نه عرض! گوئيم: دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه اعمال اعم

از خوب و بد داراى وزن و ثقل واقعى مى باشند مثل: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزله/ 7 و 8 وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 كه درباره پيشوايان ستمگر است يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ... لقمان/ 16 و مانند سائر آيات، ولى اين مطلب با آنچه اختيار كرديم منافاتى ندارد زيرا مثلا گناهان مسلمانان و كفار از لحاظ اينكه جوهر و انرژى هستند وزن و ثقل دارند و از لحاظ اينكه حق نيستند باطل و پوچ مى باشند و وزن ندارند، وزنى كه موجب سعادت باشد.

اعمال بد وزن و توزين ندارند: بنا بر آنچه گفته شد اعمال بد وزن ندارند زيرا حق نيستند و توزين ندارند زيرا مقايسه با اعمال انبياء اوصياء بعد از حق بودن است، در روضه كافى ص 75 از امام سجاد عليه السّلام نقل شده: بدانيد بندگان خدا، براى اهل شرك ميزانى بر پا نمى گردد و دفترها گشوده نمى شود، بلكه گروه گروه به سوى جهنم روند، نصب ميزانها و گشودن ديوانها فقط براى اهل اسلام است «1» به نظر مى آيد علت آن حق نبودن اعمال كفار است، گناهان مسلمانان نيز چنين است. على هذا بايد مراد از مِثْقالَ حَبَّةٍ در سوره انبياء اعمال نيك اهل اسلام باشد، نتيجه اينكه وزن و توزين فقط براى اعمال نيك مؤمنين است، وزن يعنى حق بودن، توزين يعنى مقايسه

__________________________________________________

(1)

«اعملوا عباد اللَّه ان اهل الشرك لا ينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى

جهنم زمرا و انما نصب الموازين و نشر الدواوين لاهل الاسلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 372

با انبياء و اوصياء.

بلى درباره عذاب، ميان گناه و عذاب حساب و تناسبى هست. درباره عذاب اهل جهنم آمده، ... جَزاءً وِفاقاً نبأ/ 24 و در اين سوره پس از شمردن نعمت اهل بهشت فرمود: جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً نبأ/ 36، بنا بر آنچه گفته شد:

منظور از حساب همان وزن و توزين است اما در عذاب فقط وفاق و برابرى گناه با عذاب است و بنا بر تجسم عمل كه تقريبا از حتميات قرآن است، عذاب، خود گناهان است در اين صورت معناى وفاق و برابرى كاملا واضح مى باشد. آيات وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ ... در گناهان مى شود راجع به كم و زياد بودن باشد تا تناسب با عذاب پيدا كند.

تحابط اعمال: مطلب ديگرى كه بايد در اينجا بررسى شود تحابط اعمال است. و آن اين است كه اعمال خوب و بد يكديگر را از بين ببرند و باطل كنند، به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده است گناه ديروزى را از بين ببرد و اگر فردا عمل بدى انجام گرفت عمل خوب امروزى را باطل نمايد، نتيجه آنكه انسان پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت زيرا هر عمل بعدى، عمل قبلى را از بين مى برد.

تحابط در آخرت آن است كه: حسنات و سيئات انسان با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط و تباه كنند، اگر اعمال نيك زياد شود اعمال بد از بين رفته و شخص اهل بهشت گردد و در صورت عكس، إعمال نيك از بين رفته و شخص اهل جهنم

گردد و اگر اعمال نيك و بد مساوى بودند نه اهل رحمت باشد و نه اهل عذاب.

مقابل اين مطلب آن است كه بگوئيم: انسان در مقابل حسناتش متنعّم و در مقابل سيّئاتش عذاب خواهد ديد مگر آنكه سيئاتش در اثر شفاعت يا رحمت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 373

خدا بخشوده شود ولى سيئات و حسنات يكديگر را از بين نخواهند برد چنان كه فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ على هذا اگر سيّئات آمرزيده نشد شخص در مقابل آنها عذاب ديده سپس راهى بهشت مى شود.

خواجه نصير طوسى در «تجريد الاعتقاد» فرموده: احباط باطل است زيرا مستلزم ظلم است و نيز خدا فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ... علامه حلى در شرح آن فرموده: جماعتى از معتزله به احباط و تكفير قائل شده اند، معنى احباط و تكفير آن است كه: ثواب متقدم انسان با گناهى كه بعدا كرده از بين مى رود و يا گناهان قبلى اش با ثواب بعدى ساقط مى گردد، ولى ارباب تحقيق اين قول را رد كرده اند، دليل بطلان اين سخن آن است: كسى كه گناهش بيش از ثوابش از بين برود مانند كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است و اگر حسناتش بيشتر باشد مانند كسى خواهد بود كه گناهى از او سر نزده است و نيز خداوند فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ....

مرحوم شيخ مفيد در اوائل المقالات تحت عنوان «القول فى تحابط الاعمال» فرموده: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب تحابطى نيست، اين عقيده جماعتى از اماميه و مرجئه است ولى بنو نوبخت قائل به تحابط

هستند و در اين عقيده موافق معتزله مى باشند، مجلسى رحمه اللَّه در بحار ج 5 ص 332 فرموده:

مشهور ميان متكلّمين اماميه آن است كه: احباط و تكفير باطل است.

نگارنده گويد: آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً توبه/ 102 نيز ظاهرا با قول به احباط و تكفير مخالف است.

على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار است، مؤمنين گناهكار در رديف ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند النهايه اگر قابل عفو و شفاعت نشوند مدتى عذاب خواهند ديد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 374

[سوره الأعراف (7): آيات 10 تا 18]

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14)

قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15) قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

10- شما را در زمين تمكن داديم و در آن براى شما وسائل زندگى قرار داديم ولى بسيار كم سپاس مى داريد.

11- شما را بساختيم و سپس شكل داديم (پرداختيم) و آن گاه به ملائكه گفتيم: آدم را سجده كنيد، سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

12- گفت: چه چيز منعت كرد كه وقتى

فرمان دادم سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش به خصوص آفريده اى و او را از گل بى اهميتى.

13- گفت از آن (منزلت) فرو شو كه در آن تكبر كردن حق تو نيست، بيرون شو كه تو از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 375

ذليلان هستى.

14- گفت: مرا تا روزى كه مردم زنده مى شوند مهلت بده.

15- گفت: تو از مهلت داده شدگانى.

16- گفت: براى اينكه مرا گمراه كردى، در راه راستت براى (اضلال) آنها مى نشينم.

17- سپس حتما از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت.

18- گفت از آن (منزلت) مذموم و مطرود بيرون شو، هر كس از آنها پيروى تو كند، جهنم را از شما به طور حتم پر خواهم كرد.

كلمه ها

مكناكم: تمكين: قدرت و امكان دادن. «مكناكم» امكان و قدرت داديم به شما.

معايش: وسائل زندگى. مفرد آن معيشت است، آن گاهى مصدر است.

به معنى زندگى مثل «معيشة ضنكا» و گاهى اسم است به معنى وسيله زندگى مثل خوراك و پوشاك.

صورناكم: صورت: شكل. جمع آن صور (بر وزن صرد) است. تصوير:

شكل دادن.

اسجدوا: سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است و در شرع سجده معروف اسلامى است.

ابليس: ايلاس: يأس و نوميدى، ظاهرا شيطان را از آن ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مقطوع و نوميد است (قاموس قرآن. بلس) 11 بار در قرآن آمده است.

طين:؟؟؟ به قول راغب آن خاك آميخته به آب است، گاهى خشكيده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 376

آن را نيز طين گويند.

فاهبط: هبوط: پائين آمدن. گاهى به معنى دخول و وارد شدن به مكانى است مثل:

اهْبِطُوا مِصْراً بقره/ 61.

صاغرين: صغر (بر وزن شرف و عنب): كوچكى. صغار: ذلت و خوارى.

صاغر: ذليل. صاغرون: ذليلها.

انظرنى: انظار: مهلت دادن. «انظرنى» به من مهلت بده. «منظرين»:

مهلت داده شدگان.

اغويتنى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت و ضلالت. اغواء: بردن به راه هلاكت و ضلالت و گمراه و هلاك كردن «اغويتنى»: گمراه يا هلاك كردى مرا.

آتينهم: اتيان: آمدن «آتينهم» حتما مى آيم بر آنها.

ايمانهم: يمين در اينجا به معنى طرف راست است «عن ايمانهم» از طرف راست آنها.

شمائل: شمال در اينجا به معنى طرف چپ، جمع آن شمائل است.

مذموم: ذرم و زيم: عيب شديد. به قول راغب: ملامت. «مذؤم»: ملامت شده. يا معيوب و ناقص در بندگى.

مدحور: دحر: طرد و راندن. «مدحور»: رانده شده.

لأملأن: مل ء و املاء: پر كردن. «لأملأن» حتما حتما پر مى كنم.

شرحها

در رابطه با آيه: اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ در اين آيات مسئله گذاشته شدن وسائل زندگى در اختيار بشر، تسلط شيطان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 377

بر انسان از اولين وهله و كشيده شدن انسان از اطاعت حق به اطاعت نفس، بيان گرديده است سپس اين واقعه در آيات بعدى، الگو قرار داده شده كه انسانها از آن پند گيرند.

10- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه براى بيان سه مطلب است يكى اينكه انسان از لحاظ اعضاء بدن و تفكر و اراده، طورى آفريده شده كه مى تواند در اين جهان تصرف كند و اگر مثلا بدنش مثل چهارپايان يا پرندگان بود و يا قدرت تفكر و اكتشاف نداشت، نمى توانست در جهان تصرف كند، ديگر آنكه وسائل

زندگى براى او در جهان و روى زمين به وجود آمده است و اگر آب و خاك و هوا و خورشيد و ماه و ... نبود زندگى براى انسان ميسر نمى شد. سوم اينكه قدردانى انسان از اين نعمتها بسيار اندك است آرى قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ لفظ «ما» تأكيد قليل است و خطاب در اين آيه براى عموم مى باشد.

11- وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ.

از اين آيه تا آيه 25 مسئله وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ ... توضيح داده شده و اين آيات همه تفصيل آن آيه هستند.

ناگفته نماند: در سوره حجر، آيات 28- 31 و در سوره ص آيات 71- 77 صريح هستند در اينكه: خداوند به ملائكه فرموده: من بشرى از گل خواهم آفريد همين كه او را پرداخته و از روحم در آن دميدم شما به او سجده آوريد مثلا در سوره ص چنين آمده است: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ از اين آيه مى توان فهميد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 378

كه مراد از «خلقناكم- صورناكم» خلقت آدم و بشر اوليه است و علت جمع آمدن و خطاب به همه انسانها آن است كه: آدم سمبل همه انسانها بود، خلقت او به حكم خلقت همه اين نسل است.

ناگفته نماند: منظور از «صورناكم» تصوير به وسيله نفخ روح است، زيرا اين كلمه در جاى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي واقع است، چنان كه «خلقناكم» در جاى فَإِذا سَوَّيْتُهُ مى باشد.

در بسيارى از آيات آمده: ما شما را از خاك آفريديم

با آنكه مى دانيم فقط بشر اوليه از خاك آفريده شده، ديگران از نطفه به وجود آمده اند: فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ حج/ 5 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ روم/ 20، اين نيست مگر براى آنكه خلقت بشر اولى به حكم خلقت همه بوده است. مشروح مطلب در آياتى نظير: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ... غافر/ 67، فاطر/ 11 آمده است.

على هذا مراد از «صورناكم» فقط تصوير آدم و تسويه اوست كه در آيات ديگر به لفظ «سويته» آمده است و اللَّه العالم «1».

احتمال ضعيف آن است كه از اين آيه استفاده بشود كه: پس از خلقت انسانهاى بسيار، آدم از ميان آنها مسجود ملائكه واقع شده است، نظير آيه اى كه مى گويد: مردم امت واحده بودند، پس از آن خدا پيامبران را مبعوث كرد كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ ... بقر/ 212.

منظور از اسْجُدُوا لِآدَمَ ظاهرا خضوع و اقرار است بر اينكه آدم به خلافت خدايى از ملائكه برتر است نه اينكه مهر گذاشته و بر هفت اعضاء بر آدم سجده كنند، مثل: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ رحمن/ 6 كه مراد خضوع و اطاعت

__________________________________________________

(1) «خلقناكم» در جاى «سويته» و «صورناكم» در جاى نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 379

آنها از امر خداست. ملائكه از اين فرمان اطاعت كردند كه از آنها خطرى بر انسان متوجه نيست ولى ابليس قبول نكرد و پيوسته در فكر اغفال و اضلال انسانهاست. بنا بر آنچه در بقره گذشت: سجود ملائكه از روى درك برترى انسان بوده است.

12- قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ.

گويند «لا»

زائد است و براى تأكيد مى باشد چنان كه در آيه ديگر بدون «لا» آمده است قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ «1» ص/ 75 به هر حال در جواب خدا كه فرمود: چه چيز منعت كرد از اينكه سجده كنى؟

گفت: من از او بهترم و به حرف خودش چنين استدلال كرد: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ مرا از آتش بخصوصى آفريده اى و او را از گل بى مقدارى.

ظاهرا نكرده آمدن «نار» براى دلالت بر نوع است كه جن از آتش بخصوصى (ظاهرا انرژى) آفريده شده است وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15، منظور از نكره آمدن طين به نظرم اشاره به كم اهميت بودن آن است، ملعون اشتباه كرده است، خلقت از آتش چه برترى مى تواند داشته باشد لذا خدا جواب نداد و ساقطش كرد.

13- قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ.

خلاصه گفته ابليس، خودپسندى و خود بزرگ بينى در مقابل فرمان خدا و در مقابل خليفه خدا بود، در جواب آمده: تو را نرسد كه تكبّر كنى (زيرا كه بنده اى و آفريده اى بيش نيستى) حق آن است كه ابليس با آن امتناع از مقام و منزلت خود سقوط كرد و اين آيه زبان حال آن سقوط مى باشد، ضمير «منها»

__________________________________________________

(1) به قولى معناى «ما حملك»- «ما دعاك» بر «ما منعك» تضمين شده است يعنى «ما حملك على ان لا تسجد» در اين صورت «لا» زائد نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 380

- «فيها» هر دو ظاهرا به «منزلت» راجع است يعنى: از اين منزلت الهى و تقربى كه دارى فرود آى كه

به تو نرسد در آن منزلت تكبر كنى، جمله فَاخْرُجْ ...

تأكيد است براى فَاهْبِطْ ... لفظ «صاغرين» در مقام «رجيم» در آيات ديگر است «1».

14- قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ظهور سقوط در آن بود كه ابليس از بين برود و يا امكانات و سير و احاطه و نفوذى كه داشت از وى گرفته شود. لذا از خدا مهلت خواست كه در عين رجيم و ملعون بودن تصرفش از او گرفته نشود. يَوْمِ يُبْعَثُونَ دلالت ندارد كه خواسته حتى در برزخ بندگان را اضلال نمايد نه فقط در دنيا، بلكه دلالت دارد كه خواسته حتى بعد از انقراض بشريت نيز در مهلت باشد.

15- قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ.

ظهور آيه در مهلت مطلق است و نيز نشان مى دهد كه مهلت شدگان ديگرى نيز هستند. ولى در سوره حجر و در سوره ص آمده: قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

در صافى از علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده مراد از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ انقراض بشريت و تار و مار شدن عالم است «2» ظاهر آن است كه شيطان در برزخ بر اضلال بندگان تسلّطى ندارد زيرا دليلى در اين زمينه نداريم.

16- قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.

__________________________________________________

(1) به قول بعضى ضمير «منها- فيها» به سماء يا جنة راجع است، ولى اين ضعيف است.

(2) آنچه روايت شده كه وقت معلوم روز ظهور قائم (ع) و آن روز شيطان به دست آن حضرت كشته مى شود ظاهرا مراد قلت تسلط وى در آن روز بر بندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 381

لفظ «اغويتنى» در سوره حجر نيز آمده است ولى اين دروغى بيش نيست.

خدا او را

اغواء و اضلال نكرد، بلكه او مخالفت خدا نمود و در بدبختى واقع شد مراد از «نشستن براى آنها در صراط مستقيم به كنايه از اغواء و اضلال است كه در آيات ديگر به لفظ «لاغوينهم» آمده است. مراد از مهلت خواستن آن بوده كه قدرت اغواء از او گرفته نشود «1» و نيز ظاهرا هلاك شده و از بين نرود.

17- ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ.

اين آيه بيان آن است كه بعد از نشستن در صراط مستقيم چه كار خواهد كرد. آمدن از چهار جانب عبارت از آن است كه از چهار راه آنها را اغفال كند:

اول: از پيش رويشان يعنى نسبت به آينده، آنها را با آمال و آرزوها و وحشت از فقر و مانند آن اغفال كرده و به گناه مى كشم.

دوم: از پشت سر يعنى درباره اولاد كه بعد از خود خواهند گذاشت به گناه وادارشان مى كنم كه درباره تأمين آينده اولاد و محبّت و اغماض بيجا در خصوص آنها از راه حق منحرف شوند.

سوم: از طرف راستشان يعنى در زمينه بدعت گذارى در دين و غلوّ و انحراف در آن و اضلال ديگران اغفالشان مى كنم.

چهارم: از طرف چپ يعنى از لحاظ گناه و شهوترانى و حبّ لذات حرام اضلالشان مى نمايم.

چنان كه در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده و در الميزان اختيار كرده است. وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ نتيجه آمدن از چهار طرف و اشاره

__________________________________________________

(1) باء در «فبما» به معناى سبب و «ما» مصدريه است و تقدير آن «فسبب اغوائك اياى» است.

تفسير أحسن الحديث،

ج 3، ص: 382

به گمراه كردن اكثريت است لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 83.

18- قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ.

به نظر مى آيد كه تكرار اخْرُجْ مِنْها به علت مقدمه بودن بر مطلب بعدى است و چون مورد نظر، اغواء آدم و فرزندان او بود لذا لفظ «منهم- منكم» به صورت جمع آمده است. بعضى از بزرگان «منكم» را به معنى بعضى گرفته و گويد: جهنم با بعضى از پيروان ابليس پر خواهد شد و آن امتنانى است از خدا ولى ظاهرا «من» براى بيان است مثل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص./ 85 بقيه سخن در «نكته ها» بعد از آيه 25 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 383

[سوره الأعراف (7): آيات 19 تا 25]

اشاره

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21) فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (23)

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (24) قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (25)

19- و اى آدم تو و همسرت در اين جنت ساكن

شويد و از هر جا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران مى شويد.

20- شيطان براى آنها وسوسه كرد تا عورتهايشان را كه از آنها پنهان بود بر آن دو نمودار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از ناپسند داشتن اينكه دو فرشته شويد يا از زندگان جاويد باشيد.

21- و براى آنها سوگند اكيد خورد كه از خيرخواهان شمايم.

22- به فريبى سقوطشان داد، و چون كمى از آن درخت بخوردند عورتشان بر آن دو نمودار شد، بنا كردند از برگهاى آن باغ بر عورتهاى خود مينهادند، پروردگارشان بانگ زد: آيا شما را از اين درخت نهى نكردم؟ و آيا به شما نگفتم كه شيطان براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 384

شما دشمن آشكارى است؟

23- گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى حتما و قطعا از زيانكاران خواهيم بود.

24- گفت: خارج شويد (در وضعى كه) بعضى از شما دشمن بعض است و براى شما در زمين قرارگاه و متاعى است تا وقتى.

25- گفت: در آن زندگى مى كنيد و در آن مى ميريد و از آن خارج مى شويد (دوباره زنده مى شويد).

كلمه ها

اسكن: يعنى سكنى و مسكن اختيار كن. امر بسكنى است نه سكون.

فكلا: تثنيه «كل» است يعنى: بخوريد شما دو نفر.

شئتما: يعنى خواستيد شما دو نفر. مصدر آن شى ء است «شاءه شيئا».

شجرة: شجر: درخت. واحد آن شجره است، مثل ثمر، ثمرة.

وسوس: وسوسه: سخنى كه در باطن انسان هست، خواه از شيطان باشد يا از انسان «وسوس له» يعنى خيرخواهى را به نظر او آورد.

ليبدى: بدو: ظهور. ابداء: ظاهر كردن. «ليبدى»: تا

ظاهر كند.

و ورى: مواراة: پوشيدن و مستور كردن «و ورى» (به صيغه مجهول):

مستور شد.

سوأتهما: سوأة: چيزى كه آشكار شدنش ناپسند باشد، از «سوء» به معنى بدى. مراد از آن در اينجا آلت تناسلى مرد و زن است (فرج و آلت رجوليت) سوآت جمع سوأة است.

ملكين: دو فرشته. تثنيه ملك (بر وزن شرف) است.

قاسمهما: قسم (بر وزن شرف) سوگند. مقاسمه نيز به همان معنى است «قاسمهما»: سوگند اكيد ياد كرد به آن دو. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 385

دلاهما: لغزش و سقوط داد به آنها. يعنى از تصميمشان بازداشت. آن از «تدلية الدلو» است يعنى فرستاد دلو را به چاه.

ذاقا: ذوق: چشيدن. «ذاقا»: چشيدند آن دو. مراد شروع به خوردن و خوردن اندك است.

طفقا: شروع كردند. در سوره طه/ 121 نيز آمده است.

يخصفان: خصف: چسباندن و قرار دادن «يخصفان» قرار مى دهند.

مستقر: قرارگاه و محل استقرار. به معنى استقرار نيز آيد (مصدر- اسم مكان).

متاع: هر آنچه از مال دنيا مورد بهره قرار گيرد متاع است و هر چه از آن لذت برند.

حين: وقت. كم باشد يا دراز. مراد از آن در اينجا مصداق دوم است.

شرحها

آيات شريفه بقيه ماجراى گذشته را بيان مى كند كه به آدم و زنش دستور سكونت در آن باغ مى رسد، آن گاه با اضلال و وسوسه شيطان مرتكب خلاف مى شوند و در نتيجه از آن محل رانده شده و در زمين استقرار مى يابند.

19- وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ.

در جريان سجده از زوجه آدم خبرى نبود، ولى در سكنى گزيدن زوج او نيز آمده است، مراد از «جنة» ظاهرا باغى است كه

آدم و زوجه اش در آن بودند، جمله «فكلا ...» روشنگر حد و مرز در زندگى است و نشان مى دهد كه حرامها در مقابل حلالها اندك است. فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ نتيجه خوردن از درخت است، مراد ظالم بر خويش بودن و خود را به زحمت انداختن است در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 386

جاى ديگر آمده: فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى طه/ 117.

20- فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ.

علت وسوسه كردن آن بوده كه عورت آنها را آشكار كند، در آيات بعدى خواهد آمد: يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما از اين معلوم مى شود: با خوردن از درخت لباسهاى آنها ريخته و عورتشان آشكار شده است نه اينكه متوجه عورت خود نبوده اند و با خوردن از درخت معرفت پيدا كرده اند. وَ قالَ ...

بيان وسوسه است، كلمه إِلَّا أَنْ تَكُونا تقديرش «الا كراهة ان تكونا» است خلاصه وسوسه آن بوده كه: خدا شما را از اين درخت نهى نكرده مگر براى آنكه خوش ندارد شما دو فرشته و يا هميشگى باشيد، نتيجه آنكه: اگر از اين درخت بخوريد، فرشته يا جاودانى خواهيد بود، در سوره طه/ 120 آمده:

... قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى.

21- وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ.

از اين آيه به نظر مى آيد كه ابليس بر آن دو مجسم شده و روبرو و سخن گفته است از سوره نمل آيه 17 وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ و از آيه 39 قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا

آتِيكَ بِهِ ... و از سوره سبا آيه 12 وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... معلوم مى شود كه جن مانند فرشته مى تواند مجسم شده و به صورت انسان درآيد. چنان كه ملائكه در صورت انسانها پيش ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند و آن دو آنها را نشناختند تا فرشتگان خود را معرفى كردند على هذا شيطان كه به حكم كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 از جن بود، مجسم شده و آنها را وسوسه كرده و سوگند ياد كرده است.

22- فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 387

طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ

.با غرور و فريب آنها را به زير كشيد و لغزش داد، بنا بر آيات بعدى خوردن اندكى از درخت لباسهاى آن دو را ريخت و شروع كردند كه با برگ درختان ستر عورت كنند، در ظاهر لباس ظاهرى از آنها كنده شد و در باطن لباس تقوى.

در همين گرفتارى نداى خدا رسيد:

وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ نداى خداوندى آنها را متوجه كرد كه چه اشتباه بزرگى كرده اند.

23- قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

چاره اى جز استغاثه به خدا نداشتند كه اشتباهشان را جبران كند، اين مى رساند كه مسئله بازگشت و توبه جبران كننده خسران است.

24- قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ.

در اين آيه «اهبطوا» به لفظ جمع و در آيه قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً ...

طه/ 123، به لفظ تثنيه آمده است، از

اين تعبير به نظر مى آيد كه هبوط آن دو هبوط همه انسانها بوده و يا مراد جمع لغوى است كه گفته اند: «و الاثنان و ما فوقها جماعة». بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ظاهرش اشاره به كشاكش و رقابتها و دشمنى ميان انسانهاست كه يك امر طبيعى مى باشد مسئله دوم استقرار انسان در زمين و استفاده از مواهب خدا تا وقت مرگ است.

محلى كه آدم و زنش در آن بودند، زندگى در آن محل به حكم: إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى طه/ 118 و 119 با زندگى كنونى متفاوت بود، به هر حال هبوط و خروج آدم از آن زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 388

و سكونت در زمين مشمول دو حكم طبيعى بود: وجود رقابت و عداوت ميان انسانها و بهره مندى از نعمتها تا مرگ و اگر «حين» راجع به عموم باشد مراد از آن انقراض بشريت است.

25- قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

حكم سومى انسانها است كه زندگى و مرگ آنها در روى زمين بوده و در آخرت نيز از زمين برانگيخته خواهند شد.

نكته ها

اين ماجرا: ماجراى آدم و سجود ملائكه و امتناع ابليس در سوره هاى بقره، اعراف، حجر، طه، ص و مانند آن آمده است، اين واقعه از نظر مؤلف يكى از متشابهات بزرگ قرآن مجيد است، هر چه فكر مى كنم در پياده شدن اين قصه فكرم به جايى نمى رسد كه وجدانم آرام باشد به نظر مى آيد كه خدا نخواسته بيشتر از آنچه فرموده، بيان نمايد و براى استفاده انسانها همين قدر كافى بوده است و گرنه بيشتر بيان مى فرمود.

به نظر

بعضى، اين آيات اشاره است به روابط طبيعى انسان و ملك و شيطان كه به صورت حكايت، امر، نهى، مخالفت و عصيان بيان شده است و گرنه، امر و نهى و مخالفت و غيره در كار نبوده است، و تكوين به صورت تشريع بيان شده است.

در اين صورت وعده جهنم براى ابليس يعنى چه؟ و آن گهى آيات ما بعد كه خواهد آمد حكايت از واقعه و ماجرايى دارند كه مى گويد: اى فرزندان آدم، شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت خارج كرد.

آيا آدم بشر اولى بود يا از ميان انسانها برخاست؟ ظهور آيات در اولى است، باغى كه آدم در آن بود روى اين زمين بود يا در جاى ديگرى؟ هبوط آدم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 389

و زنش، پائين آمدن از مكان بالايى بود يا خروج از جايى به جايى؟ وسوسه شيطان رو در رو بود يا القاء قلبى؟، به حكم إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً او براى زمين آفريده شده بود اگر مخالفت خدا نمى كرد چه مى شد؟ آيا وقتى كه از خاك آفريده شد يك انسان با علم و معرفت و پيغمبر گرديد يا بعد از مدتها، علم و معرفت پيدا كرد، آيا مراد از فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ آن است كه مثل عصاى موسى مجسمه گلى و خشكيده، انسان كاملى و حتى پيغمبر شد يا مراد از نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي رسيدن به حالت تفكر و عقل بود؟ آيا خوردن از درخت لباسهاى آن دو را ريخت؟ و يا با خوردن آن حالت ديگر در آنها پديد آمد؟ و

آيه هاى ديگر ...

در عين، حال اين قصه استفاده هاى علمى و عملى بيشتر را در برگرفته كه خواندن و توجه كردن به آن انسان را به حقائق زيادى رهنمون مى شود و انسان مى داند تا دم مرگ با نيروهاى رحمانى و شيطانى روبرو است تا از كدام جهت تغذيه شده و انسان را به سعادت برساند و يا در لجنزار طبيعت بدبخت گرداند.

اميد است خدا ما را از اين قصه هر چه كاملتر آگاه فرمايد.

مطلب ديگر: در همه آياتى كه شيطان به خدا مى گويد بندگانت را فريب خواهم داد، خدا نفرموده: نخواهم گذاشت چنين كارى بكنى، بلكه در محلى در جواب او فرموده: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ و نيز فرموده: تو و پيروانت را به آتش خواهم كشيد، تسلط نداشتن شيطان به بندگان خالص خدا از آن جهت است كه در اثر نيروى ايمان از شيطان پيروى نمى كنند و اگر اشتباه نمايند به زودى توبه مى كنند.

به هر حال اين يك واقعيت است كه وجود انسان معركه حق و باطل و توحيد و شرك است از اين آيات و آيات بعدى به خوبى روشن مى شود كه هر كه در زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 390

عنان را به دست شيطان بدهد، زندگى براى او جز شقاوت نخواهد زائيد، آن دم كه بشر شروع به كارى مى كند الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ در حاشيه اراده اوست، اگر به خدا پناه برد و خدا را در نظر آورد، در راه حق و عدالت خواهد بود و گرنه راه ضلالت و فساد را در پيش خواهد گرفت كه تباهى خود و جامعه و عذاب آخرت را به دنبال

دارد.

اين قصّه در قرآن در چندين جا كه تكرار شده است بى جهت و براى داستانسرايى نيست، بلكه هشدارى است براى انسانها كه به خود آيند و بدانند كار جهان و كار طبيعت را نمى توان سرسرى گرفت، جهانى كه ابو لهب ها اهل آتش و سلمانها از خانواده وحى شدند رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دخترش فاطمه عليهم السّلام مى گويد: فاطمه عمل كن من در پيش خدا براى تو كارى نتوانم كرد:

«فاطمة اعملى فانى لا اغنى عنك من اللَّه شيئا».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 391

[سوره الأعراف (7): آيات 26 تا 36]

اشاره

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28) قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30)

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32) قُلْ إِنَّما

حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34) يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (35)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (36)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 392

26- اى فرزندان آدم ما بر شما لباسى نازل كرديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و بر شما زينت نازل كرديم (ولى) لباس تقوى آن بهتر است. اينها از آيه هاى خدا است شايد آنها اندرز گيرند.

27- اى فرزندان آدم شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از جنت بيرون كرد لباسهاى آن دو را مى كند تا عورتهايشان را بر آنها نشان دهد، او و يارانش شما را از محلى كه هستند مى بينند (ولى) شما آنها را نمى بينيد، ما شيطانها را دوستان كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند.

28- و چون كار بدى كنند گويند: پدرانمان را بر آن يافته ايم، خدا ما را به آن امر كرده است. بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند آيا بر خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!

29- بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده، (عدالت كنيد) و توجه خويش را در هر- معبد ثابت و استوار نمائيد و خدا را در حال اخلاص عبادت بخوانيد، چنان كه شما را آفريده باز مى گرديد (زنده مى شويد).

30- در حالى كه گروهى را هدايت كرده و گروهى

ضلالت بر آنها حتمى شده زيرا كه آنها به جاى خدا شياطين را سرپرستان گرفتند و گمان دارند كه هدايت يافته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 393

31- اى فرزندان آدم: زينت خود را در هر معبدى به تن كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد.

32- بگو. چه كسى حرام كرد زينتى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و (چه كسى حرام كرده) روزيهاى پاكيزه را؟ بگو آنها در آخرت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آورده اند، اين چنين آيات را براى قوم با فهم بيان مى كنيم.

33- بگو: پروردگارم فقط كارهاى زشت را آنچه عيان است و آنچه پنهان، حرام كرده است و گناه و ظلم به ناحق را و اينكه به خدا شريك گردانيد چيزى را كه دليل به آن نازل نكرده و اينكه راجع به خدا چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.

34- براى هر امت مدتى هست، چون مدتشان نزديك شود نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند.

35- اى فرزندان آدم اگر پيامبرانى از خودتان سوى شما آيند كه آيه هاى مرا بر شما مى خوانند هر كه پرهيزكارى كند و خود را اصلاح نماييد براى آنها ترسى و اندوهى نيست.

36- و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از آنها سركشى كنند، آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانانند.

كلمه ها

ريشا: ريش: زينت. طبرسى فرموده: ريش آن است كه در آن زينت و زيبايى بوده باشد و از آن است «ريش الطائر» پرهاى پرنده.

ظاهرا آن به زينت طبيعى مثل مو و مصنوعى مثل لباس و غيره شامل است.

لا يفتننكم: فتنه: امتحان. به ضلال و

شرك و عذاب نيز گفته مى شود «لا يفتننكم» به فتنه و ضلالت نياندازد شما را.

ينزع: نزع: كندن. «نزع الشي ء من مكانه: قلعه». تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 394

قبيله: قبيل شايد جمع قبيله باشد مراد از آن شياطين ديگر از جن است در مجمع البيان آن را نسل معنى كرده است، قرآن صريح است كه شيطان فرزندان دارد أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ كهف/ 50.

فاحشه: فاحشه و فحشاء: كار بسيار بد. جمع آن فواحش است.

القسط: عدالت. و حصه اى كه از روى عدالت باشد.

سلطان: تسلط. دليل.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل سرگذشت، اسم و مصدر هر دو آمده است «يقصون» نقل مى كنند، حكايت مى كنند.

(مى خوانند).

شرحها

آيات يازده گانه نتيجه گيرى از ماجراى آدم و تمرد ابليس و اضلال آدم است. به فرزندان آدم دستور داده شده كه از جريان اغفال شدن آدم پند بگيرند كه شيطان در كمين همه مى باشد، در اين آيات خطاب يا بَنِي آدَمَ چهار بار تكرار شده است، يكى درباره اينكه: شيطان شما را مانند پدر و مادر اوليه در فتنه نياندازد، دو خطاب ديگر راجع به ملاحظه تقوى و مرزهاى زندگى است كه در صورت مراعات فرمان خدا مى شود از شر شيطان نجات يافت، چهارمى يك حكم كلى راجع به اطاعت از پيامبران و سرپيچى از طاعت آنهاست و نيز روشن مى شود كه اين مطالب راجع به همه اديان بوده است و اين معيارها مخصوص به دين اسلام نمى باشد.

26- يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 395

مراد از انزال ظاهرا خلقت است، چنان كه درباره چهارپايان نيز آمده:

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ

زمر/ 6، اين تعبير بدان علت است كه همه چيز از مشيت خدا سرچشمه گرفته است.

در جاى ديگر آمده: انبارهاى همه اشياء نزد ماست و از آنها به اندازه نازل مى كنيم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21.

آيه صريح است در اينكه وجود لباس براى دفع ضرورت طبيعى است و انسان فطرتا خوش دارد كه قسمتهايى از بدنش را بپوشاند، و خدا بر انسان منت نهاده و براى او لباس به وجود آورده كه خود را بپوشاند و نيز زينت طبيعى و مصنوعى به وجود آورده كه خود را زينت كند و خوشايند باشد. چنان كه بعدا خواهد آمد، ظاهرا «ريشا» به لباس هم شامل است چنان كه غير لباس را نيز در بر مى گيرد.

وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ولى لباس تقوى و پرهيزكارى كه چون هاله اى از نور انسان را مى پوشاند، و رذائل اخلاقى و عصيان و تمرد، و عواقب گناه و عقوبت را مستور و محو مى كند. از لباس ظاهرى و زينت بهتر است كه موجب سعادت هر دو جهان است، اين هر دو لباس ظاهرى و باطنى از آدم و زوجه اش كنده شد.

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ اين لباس و زينت از آيات و موهبات خداست تا از بودن و كنده شدن آن لباس تقوى را يادآور شوند.

27- يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ شيطان با اغفالش، لباس ظاهرى و لباس تقوى را از آدم و زوجه اش كند و آنچه را كه ناپسند مى داشتند

از نمودار شدن عورتشان و خروج از جنّت كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 396

عاقبت گناه بود، به آنها نشان داد، ولى او از فرزندان آدم فقط لباس تقوى را مى كند و عواقب ناپسند آن را كه رسوايى دنيا و آشكار شدن فساد و رذائل اخلاقى در آن و عذاب آخرت است به انسان نشان مى دهد، لذا مى فرمايد: شيطان شما را گمراه نكند ... جمله إِنَّهُ يَراكُمْ ... تأكيد مطلب سابق است يعنى به هوش باشيد كه او و يارانش شما را مى بينند و در كمين هستند، شما فكر مى كنيد كه كسى در پى شما نيست، آيه ظاهر است در آنكه نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر منتهى مى شود و نيز شياطين انسان را مى بينند «1».

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ.

اين جمله بيان مى كند كه تصرف و اغفال شياطين فقط راجع به كسانى است كه تسليم خدا نمى شوند ولى اهل ايمان و بندگان خالص از شر او در امان خواهند بود. إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اسراء/ 65.

28- وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها از جريان امر و نهى آدم و ظاهر شدن عورتشان معلوم گرديد كه خدا به كارهاى بد دستور نمى دهد بلكه از آنها نهى مى كند بدين مناسبت يكى از بدعتهاى مشركين نقل و رد شده است و آن اينكه: چون كار بدى مى كردند در مقام اعتذار مى گفتند پدرانمان را در اين عمل يافته ايم و شايد در اثر حسن ظن به پدرانشان مى گفتند: آنها بر حق بودند و روى دستور خدا آن كار را مى كردند پس ما نيز به اين كار مأمور هستيم،

خدا به رسولش دستور مى دهد كه به آنها بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند و آن را از روى جهل به خدا نسبت مى دهيد: قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ پيداست كه با اين كلام ناحق بودن پدرانشان نيز روشن مى شود.

__________________________________________________

(1) «حيث» دلالت بر مكان دارد يعنى آنها از هر مكانى كه در آن هستند شما را مى بينند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 397

در مجمع البيان نقل شده: اين آيه اشاره است به طواف مشركان كه لخت و عور طواف مى كردند و مى گفتند: در لباسى كه با آن گناه كرده ايم نمى كنيم، زن در حالى كه فقط چيز جزئى بر عورتش مى بست طواف مى كرد و مى گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله فما بدامنه فلا احله «1»

چون به آنها گفته مى شد چنين كارى نكنيد مى گفتند: پدرانمان چنين مى كردند، خدا اين طور دستور داده است.

نگارنده گويد: پس از فتح مكه آن گاه كه سوره برائت به وسيله على عليه السّلام بر اهل مكّه خوانده شد اين عمل ممنوع گرديد. لفظ «فاحشة» در آيه شريفه با آن بدعت مى سازد.

29- قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

پس از روشن شدن اينكه خدا امر به فحشاء نمى كند در اين آيه آنچه خدا به آن امر كرده، بيان شده است، مراد از قسط، عدالت در هر كار است و اين نمى شود مگر آنكه انسان پيوسته توجهش به خدا بوده و بنده خالص خدا باشد و فرمان او را مد نظر قرار بدهد، لذا بعد از امر به عدالت وَ أَقِيمُوا ... آمده است.

مراد از مسجد هر معبدى است كه

شخص خدا را در آن عبادت مى كند و «الدين» به معنى عبادت مى باشد، جمله وَ أَقِيمُوا ... عطف است به محلّ جمله قبلى، يعنى: «اقسطوا و اقيموا وجوهكم»، جمله وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ بيان و توضيح ثابت نگاه داشتن وجوه در هر معبد است كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ

__________________________________________________

(1) فاعل «يبدو» آلت تناسلى زن است. يعنى امروز بعض يا همه آلت تناسليم آشكار مى شود، آنچه آشكار شده نگاه كردنش را حلال نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 398

اين جمله تعليل صدر آيه است يعنى عدالت كنيد و پيوسته در عبادت خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده در آخرت بر مى گرديد و زنده مى شويد و پاداش يا كيفر مى بينيد. بقيه سخن در آيه بعدى.

30- فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ.

ظاهر آن است كه «فريقا» حال باشد از فاعل «تعودون» يعنى بر مى گرديد در حالى كه گروهى را خدا هدايت كرده و گروهى گمراهى بر آنها حتمى شده است به عبارت ديگر: عدالت كنيد و بنده خالص خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده و به دو گروه حق و باطل تقسيم شده ايد در همين حال به طرف خدا برمى گرديد.

چون ضلالت با اختيار خود شخص است لذا نفرموده: «و فريقا اضل»، آن گاه در بيان علت ضلالت گروه دوم فرموده:

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ.

بدانجهت گمراه شدند كه به جاى خدا شياطين را دوستان و سرپرستان خود گرفتند و روى عدم دقت كه دارند فكر مى كنند كه در هدايتند.

31- يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

اين آيه شامل سه امر

و يك نهى است كه همه متفرع بر قصه آدم مى باشد، اول اخذ زينت در هر معبد عبارت است در وقت عبادت و در وقت آمدن به مساجد و نماز جمعه و عيد با لباسهاى پاكيزه و معطر و موهاى شانه زده حاضر باشيم كه يك نوع وقار در مقابل خدا و مردم است (نه مثل كفار مكه كه لخت و عور طواف مى كردند) اين تفسير از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده است دوّم و سوّم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 399

امر به خوردن و آشاميدن كه بر انسان مباح و متفرع بر فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما مى باشد، چهارم نهى از اسراف و اتلاف و شايد خوردن از روى حرام كه با إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ تعليل شده است.

32- قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ اين آيه در رابطه با آيه قبلى است كه امر به اخذ زينت و اكل و شرب مى كند. مراد از زينت هر چيزى است كه انسان با آن آراسته و زيبا مى شود اعم از لباس و مانند آن، تعبير به «اخرج» شايد براى آن باشد كه خدا به حكم فطرت بر بشر اهميت و لزوم آن را اظهار كرده است و انسان احساس مى كند كه در زندگى اجتماعى به زينت احتياج حتمى دارد «طيبات رزق» عبارتند از چيزهاى موافق طبع و دلچسب از قبيل خوراك و ازدواج و نوشيدنيها و مانند آن كه همه موافق طبعند. ولى قسط و عدم اسراف بايد در آنها ملحوظ باشد چنان كه گذشت.

منظور از «عباده» به قرينه ما بعد آيه، همه بندگان است اعم از مؤمن و

كافر زيرا به حكم كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20 همه در مواهب طبيعى شريكند.

به هر حال: زينت و طيبات رزق در زندگى انسان آن مقام را دارد كه اگر آن دو نبودند زندگى از بين مى رفت، لحن آيه كه در صورت استفهام انكارى است گويى تاختن است بر عقائدى كه در اين زمينه وجود داشته و يا ممكن بود از فريفته شدن آدم نتيجه بگيرند كه بهتر است انسان به لذات دنيا نزديك نشود ولى قرآن با امر به قسط و عدم اسراف، آن را مهار و تجويز كرده است و ظاهرا بدين جهت به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه به مردم بگو ...

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 400

لفظ «خالصة» حال است از ضمير مؤنث و فِي الْحَياةِ الدُّنْيا متعلّق است به «آمنوا» نتيجه اينكه: زينت و طيبات رزق در دنيا مال همه و در آخرت مخصوص به اهل ايمان است يعنى آنها در روز قيامت مخصوص است به كسانى كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند.

على عليه السّلام در نهج البلاغه فرموده: بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگاران، امروز دنيا و فرداى آخرت را بردند، با اهل دنيا در دنيائشان شريك شدند ولى اهل دنيا در آخرت آنها شريك نگشتند «1».

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ چون اهل فهم و درك از اين مطالب بهره مند مى شوند لذا روى سخن متوجه به آنها شده است، علم در اينجا به معنى تعقل و فهم است مثل: كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ روم/ 28.

33- قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما

ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

مطالب گذشته به نظر انسان مى آورد كه اى كاش: خدا محرمات را نيز بيان مى فرمود، اين آيه در رابطه با آن داعى است. فواحش بنا بر معناى لغوى گناهانى است كه قبحشان زياد است نظير زنا و لواط و امثال آن، اثم كه در اصل به معنى ضرر است بايد گناهانى كمتر از فواحش باشد، نظير شرب خمر و مانند آن، بغى به ظلم و تعدى بر ديگران، تطبيق مى شود بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است يا بغيى كه از روى اشتباه نباشد، شرك به خدا شامل همه گونه افراد شرك است ما لَمْ يُنَزِّلْ ... قيد توضيحى است، نسبت چيزى بر خدا بدون علم آن است

__________________________________________________

(1)

«و اعلموا عباد اللَّه ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 401

كه از جانب خود چيزى را حلال يا حرام خوانده و به خدا نسبت بدهيم.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: از دو خصلت به پرهيز كه در آن هلاك شده هر كه هلاك شده است، بپرهيز از اينكه با رأى خود فتوى بدهى و به آنچه نمى دانى ايمان بياورى «1».

34- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.

اين مطلب در سوره هاى يونس/ 49، حجر/ 5، نحل/ 61، مؤمنون/ 43 و سبأ/ 30 نيز آمده است، دقت در آنها نشان مى دهد كه مراد از «امة» قوم و گروه را

نيز شامل است اين آيه ظاهرا استخراج از آيه قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ است كه روشن مى كند امتها نيز مانند افراد انسان اجل دارند. مراد از جاءَ أَجَلُهُمْ نزديك شدن اجل است يَسْتَأْخِرُونَ به معنى تأخير افتادن، يَسْتَقْدِمُونَ به معناى جلو افتادن مى باشد، يعنى چون اجلشان نزديك شد فقط در ساعت معين از بين ميروند نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند، قهرا مراد قوس نزولى امتهاست نه اينكه افراد آن از بين بروند بلكه امت بودن و آن جنبه و روح اشتراكى از بين مى رود رجوع شود به سوره يونس/ 49.

35- يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اين آيه و ما بعد آن نظير آيه 38 و 39 بقره است كه در حين هبوط به آدم و زوجه اش خطاب شد، اين خطاب راجع به همه اديان و همه انسانهاست «اتقى» در مقام پرهيز از گناهان، «اصلح» در مقام انجام اعمال نيك است يعنى هر كه

__________________________________________________

(1) «و اياك و خصلتين فيهما هلك من هلك: اياك ان تفتى الناس برأيك و تدين بما لا تعلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 402

از گناهان دورى كرده و با اعمال شايسته خود اصلاح كند، در جمله فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... خوف راجع به فقدان نعمت در آينده و اندوه راجع به كمبود حاضر است، آن در قيامت به حد كافى قابل پياده شدن است و در دنيا نسبى مى باشد.

ظاهرا آن در آيه راجع به سعادت و توفيق هر دو جهان است.

36- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ

هُمْ فِيها خالِدُونَ.

شق دوم روبرو شدن با اديان آسمانى است «تكذيب» در صورتى است كه مطلب به شخص تبليغ شده و مورد توجه باشد كه اينگونه آدم از روى عناد كافر مى شود و اهل آتش است، راجع به خلود در ذيل آيه 128 از سوره انعام توضيح داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 403

[سوره الأعراف (7): آيات 37 تا 42]

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (37) قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (38) وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39) إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (42)

37- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، نصيب آنها از آنچه معين شده (در دنيا) به آنها مى رسد، تا وقتى فرستادگان ما پيش آنها آيند كه جانشان را بگيرند، گويند: كجاست آنچه جز خدا مى خوانديد؟ گويند:

آنها از

ما گم شدند، و بر عليه خويش گواهى دهند كه كافر بوده اند.

38- (خدا) گويد: با گروه هاى جن و انس كه پيش از شما درگذشته اند وارد آتش شويد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 404

هر وقت امتى درون شود امت همكار خود را لعنت كند، تا چون همگى در آنجا مجتمع شوند، پيروانشان درباره پيشوايانشان گويند: پروردگارا اينها ما را گمراه كردند، عذاب ايشان را از آتش دو چندان بده، خدا گويد: همه را دو چندان است و ليكن نمى دانيد.

39- پيشوايانشان به پيروانشان گويند: شما را بر ما برترى نبود، به سزاى اعمالى كه مى كرديد عذاب دو چندان را تحمل كنيد.

40- كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و از آنها گردن كشيده اند، درهاى آسمان براى آنها باز نمى شود و به بهشت درون نمى شوند تا طناب كشتى به سوراخ سوزان در شود بدكاران را چنين سزا مى دهيم.

41- آنها را از جهنم بسترى هست و از بالايشان پرده هايى (از آتش) مى باشد و ستمگران را چنين سزا مى دهيم.

42- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند هيچكس را جز كمتر از توانش تكليف نمى كنيم آنها اهل بهشتند، فقط آنها در بهشت جاودانانند.

كلمه ها

افتراء: فرى: قطع و شكافتن. فريه: دروغ. افتراء: دروغ ساختن.

نصيبهم: نصب (بر وزن عقل) رنج دادن و رنج ديدن و برپاداشتن. نصيب:

بهره معين و ثابت.

يتوفونهم: توفّى: اخذ تمام. «يتوفونهم» مى گيرند آنها را (مى ميرانند آنها را).

اين: (بر وزن خيمه): كجا. اسمى است كه با آن از مكان شى ء سؤال مى شود.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت. در گذشت زمان و مكان بكار رود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 405

اختها: اخت: خواهر و نظير. مراد از آن

معناى دوم است.

اداركوا: درك (بر وزن شرف) و ادراك: رسيدن به چيزى. تدارك: رسيدن به يكديگر. «اداركوا»: به يكديگر رسيدند. آن در اصل تداركوا است، تاء در دال ادغام شده و همزه وصل به اوّل آن آمده است.

اخراهم: آخر (بكسر خاء): مقابل اول، مؤنث آن اخرى است «امّت اخرى» امتى كه به آخر مانده است. همچنين است اولى (بضم الف) كه مؤنث اول است.

ضعفا: ضعف (بكسر ضاد) دو برابر و بالاتر.

يلج: ولوج: دخول. «حتى يلج»: تا داخل شود.

الجمل: جمل (بر وزن شرف): شتر نر. ريسمان كشتى. (ريسمان ضخيم).

سم: سم: سوراخ. سم كشنده را از آن سم گويند كه نفوذ و سوراخ مى كند.

الخياط: خياط (بكسر خاء) سوزن «سم الخياط»: سوراخ سوزن.

مهاد: مهد: آماده شدن و آماده شدن. مهاد نيز به معنى آماده شده است.

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ: براى آنها از جهنم جاى آماده شده اى هست.

غواش: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن. غاشيه: فرا گيرنده. جمع آن «غواش» است.

وسعها: وسع (بضم واو): طاقت و توانايى و كمتر از طاقت. اصل آن به معنى فراخى و گسترش است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 406

شرحها

آيات فوق مشروح آيه يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ و ما بعد آن است بدين بيان كه تكذيب كنندگان آيات خدا به حكم نظام خلقت تا رسيدن مرگ از اين زندگى بهره مند خواهند شد ولى پس از آن در رديف تكذيب كنندگان ديگر قرار خواهند گرفت و هر امت به امتى كه مقتداى او در تكذيب آيات خدا بوده لعنت خواهد كرد و خواهد گفت كه خدايا عذاب آنها را دو چندان كن، و داخل شدن اين اقوام به بهشت و رحمت خدا مانند آن است

كه ريسمان ضخيمى از سوراخ سوزنى بگذرد، در مقابل، مردان با ايمان و عمل صالح، در بهشت جاودان خواهند بود.

37- فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از افتراء على اللَّه جعل دين و بدعت گذاشتن و نسبت آن به خدا است تكذيب آيات خدا همان انكار و كفر به آنهاست ولى از آيه بعدى روشن مى شود كه مراد از افتراء كذب، شرك به خداست. مراد از «الكتاب» نوشته شده و معين شده در علم خداست. يعنى: حالا كه پيامبران حقائق را به مردم شناسانده اند پس كيست ستمگرتر از كسى كه ...

در آيه ديگر آمده: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً اسراء/ 57 كه اهل دنيا و اهل آخرت هر دو در دنيا از خدا در بهره مندى مدد خواهند گرفت.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ.

اين بهره مند شدن تا دم مرگ است كه آن وقت ملائكه در حال قبض روح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 407

به آنها مى گويند كجاست آنچه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند از ما گم شدند و به يارى ما نيامدند و با اين بيان به كفر خود گواهى خواهند داد، آيه روشن است در اينكه هنگام مرگ، ملائكه با آنها گفتگو خواهند داشت.

38- قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ.

آيه گذشته راجع به برزخ بود كه آنجا ملائكه خطاب كرده و مى گفتند:

أَيْنَ ما كُنْتُمْ ... ولى اين خطاب در آخرت از خداست.

در

الميزان مى گويد: مخاطبها بعضى از كفار هستند كه امتهايى از جنّ و انس پيش از آنها مرده اند ولى آيه در اين معنى است: داخل شويد در آنچه گذشتگان و آيندگان شما در آن داخل شده اند، نظم كلام بدين صورت براى آن است كه روشن شود ميان اولى ها و آخرى ها تخاصم و جدال خواهد بود.

كلمه قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ در سوره احقاف/ 18 و سوره فصلت/ 25 نيز آمده است و اين روشن مى كند كه جن هم مانند انسانها اجل معين دارند كه تا به حال گروه هايى از آنها مرده و از دنيا رفته اند ولى شيطان كه از آنها است تا انقراض بشريت مهلت دارد.

كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ.

مراد از «اختها» امتى است كه مقدم بر امت ديگر و در اعمال بد و كفر مقتدا و پيشوا بوده است و يا امامان جور هستند.

چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مراد پيشوايان ستمگر مى باشند «يعنى ائمة الجور» اين جريان در سوره احزاب آيه 66- 68 نيز آمده است و نيز در سوره ابراهيم/ 21- 22 شعراء/ 96- 99 و جاهاى ديگر نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 408

لام در لِأُولاهُمْ براى علت است يعنى: امت آخر براى بيشتر معذب شدن امت اول، به خدا مى گويد: به اينها دو چندان عذاب بده.

به هر حال هر امتى كه داخل شود به امت پيشوا لعنت مى كند و چون سابقى و لاحقى همه به هم رسيدند، لاحقى ها از خدا آن درخواست را مى كنند.

قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ

وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ دو چندان بودن عذاب براى سابقى ها به علت آن است كه خود گمراه بوده، ديگران را نيز گمراه كرده اند و براى لاحقى ها بدين علت است كه خود گمراه شده و به سابقى ها نيز در اطاعت از امر آنها، كمك كرده اند، از اين معلوم مى شود كه منظور از سابقى ها پيشوايان ستمگرند چنان كه از امام صادق نقل شد، زيرا اين تقابل در ميان امّت گذشته و امت آينده جور در نمى آيد وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ ظاهرا براى آن است كه دو شخص معذب از اندازه عذاب و درد يكديگر آگاهى نمى توانند داشته باشند ولى خدا خبر مى دهد كه عذاب هر يك در نوبت خود مضاعف است.

39- وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

جواب پيشوايان ستمگر است در مقابل درخواست عذاب بيشتر از طرف پيروان گمراه. كه مى گويند: شما چه فضلى بر ما داريد تا عذابتان كمتر باشد، شما هم در مقابل عملتان كه داراى دو جنبه بود عذاب مضاعف را بچشيد، به نظرم الف و لام «العذاب» براى عهد و اشاره به عذاب مضاعف است.

40- إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ.

شايد مراد از أَبْوابُ السَّماءِ ابواب بهشت باشد، جمله وَ لا يَدْخُلُونَ ...

نيز مؤيد آنست. و شايد مراد ابواب رحمت خدا باشد، گويند: براى رفتن ارواح و اعمال و دعاهاى آنها درهاى آسمان گشوده نمى شود، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 409

از امام باقر عليه السّلام، روح و عمل كفار نقل شده است جمله حَتَّى يَلِجَ

الْجَمَلُ ...

حاكى است كه دخولشان به بهشت غير ممكن است بعضى ها جمل را شتر معنى كرده اند ولى مناسب سوزن، طناب ضخيم است وانگهى آن وقت لازم بود «بعير» گفته شود چون اين عدم امكان به شتر نر اختصاص ندارد. اين آيه شايد براى آنست كه تخاصم و تشاجر به حال هيچ يك فائده اى ندارد وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ.

نه تنها سزاى آنها بلكه مجازات همه مجرمان چنين است.

41- لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

يعنى در جهنم جايگاه آماده اى دارند و عذابها همچون پرده هايى از بالاى سر، آنها را احاطه كرده است، ظاهرا اين غواش همان باشد كه به لفظ «سرادق» در آيه ديگر آمده است إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29، سرادق به معنى سراپرده و خيمه است نتيجه اينكه: عذاب از بالا و پائين و هر طرف آنها را احاطه كرده است، سزاى مطلق ظالمان چنين است، زيرا كه ظلمشان در دنيا انسانها را از همه جا احاطه كرده بود (نعوذ باللّه من النار) اين آيه در سوره زمر/ 16 بدين صورت آمده است: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ.

42- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين آيه بيان حال گروه دوم و مقدمه است براى آيات بعدى: لا نُكَلِّفُ نَفْساً ... براى آنست كه در ايمان و عمل صالح فقط آن مقدار لازم است كه در خور توانايى شخص باشد، «وسع» چنان كه طبرسى فرموده پائين تر از توانايى انسان است. واقعيت ايمان و

عمل صالح همان بهشت و ماندن در آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 410

[سوره الأعراف (7): آيات 43 تا 51]

اشاره

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47)

وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 411

43- كينه اى كه در سينه هايشان بود بيرون كرده ايم، از زير (كاخ) آنها نهرها روان است، گويند: حمد خدايى را كه ما را به اين (بهشت) رهبرى كرد و اگر خدا رهبرى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم، راستى

پيغمبران خداى ما دين حق را آورده بودند.

ندايشان كنند كه اين بهشت را در اثر اعمالى كه مى كرديد، به دست آورده ايد.

44- اهل بهشت اهل آتش را ندا كنند كه ما وعده پروردگارمان را درست يافتيم آيا شما هم وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى. پس اعلام كننده اى ميان آنها اعلام كند: لعنت خدا بر ستمگران است.

45- (آنها) كسانى هستند كه از راه خدا اعراض مى كنند و آن را كج مى روند و آنها به آخرت كافر مى باشند.

46- ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى هست و در ارتفاعات آن مردانى هستند كه همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند، و اهل بهشت را در حالى كه داخل بهشت نشده و طمع آن دارند، ندا كرده گويند: سلام بر شما

47- و چون چشمشان به سوى اهل آتش بگردد: گويند: پروردگارا ما را با ستمگران قرين مكن.

48- اهل اعراف مردانى را كه با علائمشان مى شناسند ندا كنند كه جمع اموال و ياران و آن تكبر كه مى كرديد از شما كفايت نكرد (كارى براى شما نساخت)

49- آيا همين ها بودند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نمى رساند، داخل بهشت شويد، نه خوفى براى شما هست و نه غمگين مى شويد.

50- اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه از آب يا از آنچه خدا روزيتان داده بر ما بريزيد، گويند: خدا آن دو را بر كافران حرام كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 412

51- (آنها) كسانى هستند كه دين خود را سرگرمى و بازيچه گرفته اند و زندگى دنيا مغرورشان كرده، امروز آنها را فراموش مى كنيم چنان كه ديدار امروز را فراموش كردند و چنان كه آيات ما را

دانسته انكار مى كردند.

كلمه ها

نزعنا: نزع: كندن و بيرون آوردن «نزعنا» كنديم.

غل: (بكسر غين) عداوت و كينه.

اورثتموها: يعنى: ارث داده شديد آن را از ماده «ورث».

مؤذن: اذن (بكسر اول) و اذان: اعلام. «مؤذن»: اعلام كننده. «اذن مؤذن»: اعلام كرد اعلام كننده اى.

يصدون: صد: مانع شدن و اعراض «يصدون»: مانع مى شوند. يا اعراض مى كنند.

عوجا: عوج (بر وزن شرف) كج شدن هر چيز نصب شده، مثل نيزه، ديوار. و بر وزن عنب به معنى انحراف در دين است و در اين صورت اسم مصدر مى باشد يَبْغُونَها عِوَجاً يعنى «يسلكونها منحرفا» حجاب: حجب و حجاب: پنهان كردن و مانع شدن از دخول. حجاب به معنى پرده و مانع نيز آيد. مراد از آيه همين است.

اعراف: عرف (بر وزن قفل): يال اسب، كاكل خروس و قسمتهاى بالاى كوه و تپه. مراد از آن قسمتهاى بالاى حجاب است وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يعنى ميان اهل بهشت و آتش حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى هست.

سيماهم: سيما: علامت و هيئت.

تلقاء: تلقاء: طرف و جهت. ظرف مكان نيز آيد «جلس تلقاء فلان» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 413

يعنى مقابل او نشست.

افيضوا: فيض: پر شدن. جارى شدن. «افيضوا»: بريزيد و جارى كنيد لهو: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند. لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد نه حقيقى.

ننساهم: نسى و نسيان: فراموش كردن و بى اعتنايى «ننساهم» فراموش مى كنيم آنها را يعنى به آنها اعتنايى نمى كنيم.

لقاء: روبرو شدن با شى ء. «اللقاء مقابلة الشي ء و مصادفته معا» يعنى روبرو مصادف شدن با شى ء.

يجحدون: جحد: انكار از روى عمد. «يجحدون»: دانسته انكار مى كنند.

شرحها

در اين آيات قسمتى از احوال و كلمات اهل

بهشت بررسى شده است و اينكه اهل بهشت و جهنم با همديگر سخن خواهند گفت و اين مى رساند كه همديگر را خواهند ديد و نيز روشن شده كه ميان اهل آتش و اهل بهشت حائلى است و در اعراف يعنى بلنديهاى آن حائل مردانى خواهند بود كه همه اهل بهشت و آتش را با علامت خواهند شناخت و با آنها سخن خواهند گفت، اين مى رساند كه آنها مقامى بس بلند دارند كه اجازه دارند در آن وقت و در آن محل سخن گويند: و نيز اعلام كننده اى اعلام خواهد كرد كه: لعنت خدا بر ظالمان است.

43- وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.

ظهور آيه در آنست كه كينه و عداوت و عواطف منفى كه پيوسته انسان را رنج مى دهد از قلوب اهل بهشت بركنده شده و دلهاى كاملا آرامى خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 414

داشت، چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است «1» وصف نهرهايى كه از زير پاى آنها روان است در سوره بقره گفته شده و در سوره قتال خواهد آمد. به نظرم علامه در الميزان فرموده است لفظ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ حاكى است كه آنها در قصرهاى بلند بهشت ساكن خواهند شد. وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ در جاهاى متعدد از قرآن مجيد گفتارهايى از اهل بهشت نقل شده كه اين جمله قسمتى از آنهاست و با اين كلمات اقرار خواهند كرد كه وسائل امروز آنها را خدا در دنيا فراهم آورده است و آنها را مورد

امتنان قرار داده است، لفظ لَقَدْ جاءَتْ ... به نظرم اشاره به قسمت اهم آن وسائل است كه هدايت به وسيله انبياء مى باشد.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ شايد بكار رفتن كلمه ارث براى آن باشد كه ديگران بهشت را گذاشتند و ترك كردند و شما با عمل خود آن را بارث برديد. در مجمع البيان روايت شده:

براى هر انسان منزلى در بهشت و منزلى در آتش هست، كافر منزل مؤمن را در آتش به ارث مى برد و مؤمن منزل كافر را در بهشت.

نگارنده گويد: در اينصورت مؤمن نصف بهشت را به ارث برده است حال آنكه قرآن همه آن را مى گويد چنان كه در اين آيه مى بينيد و نيز در آيه تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا مريم/ 63، چون بهشت و نعمتهاى اخروى «مانده» اعمال دنيا هستند و اين مانده هاى اعمال، به انجام دهندگان اعمال مى رسد شايد از اين جهت لفظ ارث به كار برده شده است به نظر مى آيد

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الباقر عليه السلام العداوة تنزع منهم»

على هذا ديگر از گفتگو با دوستان و آشنايان بهشتى هيچ عقده اى كه ناراحت كند در دل آنها به وجود نخواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 415

اين خطاب براى آنست كه بدانند اعمالشان به هدر نرفته است.

44- وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ.

اين سؤال ظاهرا براى خبر خواهى نيست زيرا كه اهل بهشت از وضع اهل آتش با خبر هستند اين، شايد يك نوع عكس العمل باشد از طرف آنان در بهشت زيرا كه مشركان

و بدكاران در دنيا اهل ايمان را مسخره مى كنند و به آنها با مسخره ريشخند مى زنند عكس العمل اينكار در آخرت چنين خواهد بود چنان كه در آخر سوره مطففين آمده است و يا در رديف أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60 است.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ اين اعلام به نظرم براى آنست كه روشن شود ظالمان به طور قطع از رحمت خدا بر كنار مى باشند، آيه بعدى حاكى است كه مراد از ظالمان كافران هستند. در بسيارى از روايات نقل شده كه مؤذن در آن روز على بن ابى طالب عليه السّلام است چنان كه در مجمع البيان، صافى، تفسير عياشى، تفسير برهان و مانند آن نقل شده است، اگر بديده انصاف بنگريم هيچ بعدى ندارد كه خدا اين وظيفه را به آن حضرت محول فرمايد كه از مصاديق: أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً است.

45- الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ.

اين آيه وصف «الظالمين» در آيه گذشته است و علت حرمان از رحمت خدا اين سه عمل زشت مى باشد، تعبير يَبْغُونَها ... پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در بعضى از آيات آمده: وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً اعراف/ 86 با اضافه مَنْ آمَنَ بِهِ، به نظر مى آيد كه تَبْغُونَها عِوَجاً كج رفتن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 416

در راه خدا و راه شرك رفتن است «1» و در آيه مورد تفسير «يصدون» به معنى اعراض و «يبغونها» عبارت آخراى آنست، يعنى كسانى كه از راه خدا و دين

اعراض مى كنند و راه خدا را كج مى روند و در عين حال به آخرت ايمان ندارند. ولى در آياتى كه مَنْ آمَنَ آمده، «يصدون» به معنى منع ديگران از راه خدا و كج رفتن آن، اضلال ديگران است.

46- وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ يعنى ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى قرار گرفته اند كه همه اهل محشر را با علامت آنها مى شناسند، فاعل لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ أَصْحابَ الْجَنَّةِ است يعنى: اهل اعراف در حالى اهل بهشت را ندا مى كنند كه هنوز اهل بهشت وارد بهشت نشده اند ولى طمع دارند كه داخل شوند «2» على هذا الف و لام «الاعراف» اشاره به حجاب است و طمع كنندگان اهل جنت هستند نه اهل اعراف، در نكته ها مردان اعراف معرفى خواهند شد.

47- وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

همين اصحاب اعراف پس از سلام دادن به اهل بهشت چون به طرف اهل آتش نگاه مى كنند مى گويند: خدايا ما را با اينها يك جا مكن.

48- وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ.

آنها ظاهرا پيشوايان ستمگر مى باشند زيرا وصف جمع مال و تكبر در

__________________________________________________

(1) يبغونها عوجا به معنى «يسلكونها منحرفا» است نظير وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

(2) لفظ لَمْ يَدْخُلُوها ... حال است از اصحاب الجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 417

آنها جمع است، علامت اينكاره بودن در قيافه آنها مجسم است، «رجالا» نشان مى دهد كه آنها

گروهى است نه همه اهل محشر، به هر حال اهل اعراف به آنها مى گويند: جمع مال و گردن كشى شما را از اين عذاب مصون نكرد و آن اسباب از شما بريده شد «1».

49- أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

مراد از «هؤلاء» اهل بهشتند. يعنى اهل اعراف در تتمه كلام خود به مستكبران مى گويند: آيا اين اهل بهشت همانهايى هستند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نخواهد رسانيد؟!، آن گاه به اهل بهشت مى گويند: داخل بهشت شويد نه از آينده نعمتها هراسى براى شما هست و نه از كمبود فعلى اندوهگين ميشويد، اين استفهام براى محكوم كردن مستكبران است.

50- وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ.

لفظ افاضه و ريختن نشان مى دهد كه جايگاه اهل بهشت بالاتر از اهل آتش است، «نادى» حاكى از آنست كه اين خواستن با فرياد خواهد بود ولى جواب منفى است كه خدا اين نعمتها را بر كافران حرام كرده است. شايد تنها ذكر شدن آب براى آنست كه به آن بيشتر احتياج دارند.

51- الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وصف كافران است، از اين معلوم مى شود كه دين يك مكتب و يك راه واقعى است و فقط با آن مى شود به خدا رسيد و هر كس دين را يك عامل مشغول كننده و باز دارنده و بازى و خيالى بداند، حتما به خدا نخواهد رسيد و غير خدا همان

__________________________________________________

(1) «ما» در ما كُنْتُمْ مصدريه و تقدير آن «ما اغنى عنكم

جمعكم و استكباركم» در صافى از امام صادق عليه السلام نقل شده:

«رجالا من اهل النار و رؤساء الكفار».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 418

عذاب و آتش است. عامل چنين روش دوستى لذات دنيا است. فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ لفظ «و ما» عطف است بر «كما»، منظور از نسيان در هر دو مورد بى اعتنايى است يعنى: امروز ما به آنها بى اعتنا مى شويم چنان كه به ديدار اين روز بى اعتنا شدند و چنان كه آيات ما را دانسته تكذيب كردند، بهر حال «كما» در جاى علت است يعنى علت عذاب همان بى اعتنايى و انكار است، ناگفته نماند: دين را لهو و لعب شمردن همان بى اعتنايى و نسيان است.

نكته ها

اعراف و اهل اعراف: دانستيم كه ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن مردانى خواهند بود، دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه آنها انبيا و اوصيا هستند، زيرا كه خوانديم آنها همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند و خطاب به اهل بهشت مى گويند:

سلام بر شما و خطاب به رؤساء كفار و پيشوايان ستمگر گويند مال و مقام شما را نجات نداد ... و آن وقت به اهل بهشت دستور مى دهند كه وارد بهشت شويد، اين مى رساند كه آنها از سوى خدا اجازه سخن گفتن را دارند و مصداق لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً هستند، آنها نظير اين سخنان را در دنيا نيز به مؤمن و كافر مى گفتند.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: آنها آل محمد مى باشند، وارد بهشت نمى شوند مگر كسى كه آنها را بشناسد و

آنها او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار كنند

«هم آل محمد لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه»

اين روايت در تفسير عياشى نيز آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 419

باز در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اعراف تپه هايى است ميان بهشت و آتش، هر پيغمبر و جانشين پيغمبر در آن قرار مى گيرد «الاعراف كثبان بين الجنة و النار يقف عليها كل نبى و كل خليفه نبى».

با در همان كتاب در زمينه حديث مشهور «على قسيم النار و الجنة» از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه فرمود: اى على گويا تو را روز قيامت مى بينم كه عصائى در دست، قومى را به بهشت و قومى را به آتش سوق مى دهى: «يا على كانى بك يوم القيامة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الى الجنة و آخرين الى النار» اين حديث با دستور «ادخلوا الجنة» كه از طرف اهل اعراف صادر خواهد شد مى سازد.

در بحار در ضمن روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در اعرافى كه ميان بهشت و آتش هست، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكان از آل آنها خواهند بود، «ليكونن على الاعراف بين الجنة و النار محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الطيبون من آلهم» اين روايات با آيات گذشته به حكم متن و شرح مى باشند.

در بعضى از روايات آمده اهل اعراف كسانى هستند كه حسنات و سيئات آنها با هم برابر

است، روايات اهل سنت نوعا در همين زمينه مى باشد اين روايات چه شيعى و چه سنى ابدا با آيات تطبيق نمى شوند، درباره اهل اعراف حدود 14 قول هست كه در قاموس قرآن (عرف) نقل كرده ام به آنجا مراجعه شود، ولى آنچه از آيات به دست مى آيد همانست كه گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 420

[سوره الأعراف (7): آيات 52 تا 58]

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (53) إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 421

52- كتابى به آنها از روى علم بياورديم كه آن را شرح داده ايم، مايه هدايت همه و رحمت براى مؤمنان است.

53- منتظر نيستند مگر انجام گرفتن

آن را، روزى كه وقت انجام گرفتن (خبرهايش) رسد، كسانى كه از پيش بآن بى اعتنا بوده اند گويند: رسولان خدا خبر حق آورده بودند، آيا براى ما شفيعانى هست كه شفاعت ما كنند، يا بازگشت يا بيم تا جز آنچه كرده ايم عمل كنيم، به خود زيان زدند و آنچه به دروغ جعل مى كردند از آنها گم شده است.

54- پروردگار شما، خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر حكومت استقرار يافت، شب را بروز مى پوشاند كه روز به سرعت در پى شب مى آيد، و آفتاب و ماه و ستارگان رام شده را آفريد، بدانيد كه آفرينش و فرمان از اوست، والاست پروردگار عالميان.

55- پروردگار خويش را بزارى و نهانى، بخوانيد كه او متجاوزان را دوست نمى دارد.

56- و در زمين از پس اصلاح آن، فساد مكنيد، خدا را با بيم و اميد بخوانيد كه رحمت خدا به نكوكاران نزديك است.

57- اوست كه بادها را پيشاپيش رحمت خويش بشارت ده مى فرستد و چون باد ابر گرانبار بردارد آن را بديار مرده مى رانيم و از آن، آب نازل مى كنيم، و بوسيله آن همه ميوه ها را به وجود مى آوريم، بدينسان مردگان را از زمين خارج مى كنيم باشد كه متذكر شويد.

58- سرزمين پاكيزه، گياه آن به اذن پروردگارش مى رويد و آن زمين كه پليد است گياه آن جز بى فايده نرويد، بدينسان آيات را به قوم سپاسگزار گوناگون بيان مى كنيم.

كلمه ها

فصلناه: تفصيل: بيان كردن. فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 422

ينظرون: نظر: نگاه كردن و انتظار. ينظرون در اصل «ينتظرون» به معنى انتظار كشيدن است.

تأويل: اول: رجوع. «آل

إليه إي رجع» تأويل: برگشتن و برگشت دادن. تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است.

نسوه: نسيان: فراموشى و بى اعتنايى «نسوه» بى اعتنا شدند به آن.

شفعاء: شفيع: واسطه. جمع آن شفعاء است.

يفترون: فريه: دروغ. افتراء: جعل دروغ.

ايام: روزها. مفرد آن يوم است. يوم از طلوع فجر است تا غروب آفتاب. مدتى از زمان را نيز يوم گويند. مراد از آن معناى دوم است در نهج البلاغه آمده: «الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك».

استوى: استواء: برابرى. مثل هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ اگر با «على» باشد به معنى استقرار و برقرار شدن است مثل: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يعنى سپس در حكومت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است مثل ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ سپس به آسمان توجه كرد.

العرش: تخت حكومت. اصل آن به معنى بلندى است. مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ در دست گرفتن حكومت است.

يغشى: غشى: پوشاندن و فرا گرفتن. اغشاء: پوشانيدن چيزى بر چيزى.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند.

حثيثا: حثيث و حثوث: سريع، با شتاب. آن فقط يك بار در قرآن آمده است و در اصل به معنى وادار كردن و ترغيب است.

مسخرات: رام شدگان. تسخير آنست كه چيزى را براى غرض بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 423

به طور قهر سوق دهى كه عبارت اخراى رام كردن است. مسخر:

رام شده. جمع آن مسخرات است.

الخلق: مراد از خلق در اينجا آفريدن و از (الامر) اداره كردن و دستور حركت است.

تبارك: بركت: فائده ثابت تَبارَكَ اللَّهُ خدا هميشه مفيد است.

تضرعا: تضرع: تذلل و خود كم بينى. (زارى).

خفيه: بضم اول، مصدر است به معنى پنهانى.

معتدين: عدو،

اعتداء: تجاوز. معتد: متجاوز، جمع آن معتدون است.

بشرا: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. بشير: مژده دهنده. جمع آن بشر (بر وزن قفل) است.

اقلت: اقلال: برداشتن. يعنى برداشتن چيزى كه نسبت به قدرت حامل قليل است. أَقَلَّتْ سَحاباً: بادها ابر را برداشتند.

سحابا: سحابه: ابر. سحاب اسم جنس جمعى است: ابرها.

ثقالا: جمع ثقيل به معناى سنگين است.

سقناه: سوق: راندن. «سقناه» رانديم آن را.

بلد: سرزمين.

نباته: نبات و نبت: روئيدن و روئيده شده اعم از درخت و علف.

نكدا: نكد (بر وزن عقل) مشقت و سختى و (بكسر كاف) كم فائده.

نصرف: صرف: برگرداندن. تصريف برگرداندن با مبالغه.

شرحها

در تعقيب بيان حال موحدين و مشركين در اين آيات فرموده: ما كتابى روشن از روى علم خود بر ايشان فرستاده ايم، خبرهاى آن روزى واقع خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 424

شد ولى در آن روز به منكرين. جز حسرت نخواهد رسيد. سپس در رابطه با اين مطالب، روشن شده كه بايد از شرك و افساد دست برداشته و به سوى خدا آئيد زيرا اولا آفريننده و گرداننده آسمانها و زمين اوست. ثانيا به وسيله آن نظام، نعمتها را براى آنها به وجود آورده است، معبودهاى باطل را در اينكار دخالتى نيست. و در آخر روشن شده كه بيرون آمدن مردگان از قبر همچون روئيدن نباتات است و رحمت خدا براى انسانها يكسان است ولى آنها در اثر پذيرفتن و نپذيرفتن بهره مند و بى بهره مى شوند.

52- وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

لفظ عَلى عِلْمٍ مربوط است به «جئناهم» مراد از آن ظاهرا معجزه بودن قرآن است نظير: فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ ... فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا

أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... هود/ 13- 14، پس عَلى عِلْمٍ استدلال است به حق بودن قرآن يعنى آن را از روى دانشى نازل كرده ايم كه مردم را به آن راهى نيست «فصلناه» وصف كتاب و اشاره به روشن و مفيد بودن مطالب آنست.

از آن طرف، قرآن هدايت و راهنماست براى همه مردمان كه در جاى ديگر مى خوانيم: أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 و رحمت است براى مؤمنان زيرا فقط آنها به دنياى قرآن وارد شده و بهره بردارى مى كنند وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... اسراء/ 82، اين آيه در بيان آنست كه حجت از طرف خدا تمام شده است.

53- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ.

آمدن تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است. مثلا يوسف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 425

بعد از خواب ديدن به پدرش مى گويد: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً بعد از مدتها كه پدر و مادر و يازده برادرش وارد مصر شده و به او خضوع كردند گفت:

يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پدرم اين تأويل و عينيت خواب قبلى من است، پس اگر قرآن از وقوع امرى در دنيا يا در آخرت خبر دهد، تأويل آن واقع شدنش مى باشد، در آن موقع بى اعتنايان به قرآن، خواهند گفت: پيامبران از حق خبر داده بودند، زيرا كه عينيت را به چشم خود خواهند ديد. و خواهند گفت: فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ شفاعت براى آنست كه عفو شوند، برگشتن براى آنكه نيكوكار

گردند، اين آيه گر چه مى شود راجع به آمدن گرفتارى در دنيا باشد ولى ظهورش در قيامت است قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ به نظر الميزان، اين قسمت، علت يكى از دو سؤال فوق است يعنى چرا مى گويند: اى كاش شافعى داشتيم و يا به دنيا برمى گشتيم زيرا كه خود را با شرك و گناه به ضرر انداخته اند و معبودهاى باطل از آنها گم گشته اند.

54- إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.

اين آيه در مقام استدلال است بر اينكه بايد از معبودهاى باطل بريده به سوى خدا آئيد كه آفريننده اوست.

بنا بر آنچه ذيل آيه بيست نهم از سوره بقره گفته ايم مراد از سماوات طبقات هفتگانه هوا است. مراد از شش روز شش دوران است و منظور از استقرار بر عرش اداره آنها بعد از خلقت است نظير سوار كردن يك كارخانه و به كار انداختن آن «1».

__________________________________________________

(1) درباره عرش معناى ديگرى هست كه انشاء اللَّه در ذيل آيه وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 426

بنا بر آنچه در سوره فصلت آمده: زمين در دو دوران از اين شش دوران آفريده شده است: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ فصلت/ 9 شايد دوران اول آن باشد كه زمين از كثرت حرارت توده گاز سوزان و از آفتاب جدا شده بود، دوران دوم مذاب شدن آن در اثر كم شدن حركت و حرارت است (اللَّه اعلم). در چهار دوران بقيه، پوسته زمين منجمد شده، درياها

كه به صورت ابر در آسمان بودند به زمين ريخته و تشكيل شده، كوه ها به وجود آمده و مقدمات حيات و شرايط پيدايش آن پديدار شده اند چنان كه فرموده: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

در عرض آن چهار دوران، آسمان كه گاز غليظى بود و همچون دودى از مركز زمين بيرون آمده و اطراف آن را احاطه كرده بود، در دو دوران به تدريج رقيق شده و تشكيل هفت آسمان را داده است چنان كه فرموده: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ فصلت/ 11- 12 از اينكه به زمين و آسمان به يك بار فرمان داده شده، دو دوران آسمان در چهار دوران زمين متداخل اند.

آن وقت در بيان استقرار بر عرش و تدبير آسمانها و زمين فرموده:

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ فاعل «يطلبه» ظاهرا «النهار» است يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند در حالى كه روز، شب را به سرعت ميطلبد تا شب را به پوشاند مانند يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 شمس و قمر و نجوم بنا بر قرائت مشهور منصوبند.

و معطوفند بر «السموات» و «مسخرات» وصف آنهاست، يعنى: خداوند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 427

آفريد آسمانها و زمين را در شش روز آفريد آفتاب و ماه و ستارگان را كه همه به امر خدا رام هستند «1» على هذا، آفريدن و گردانيدن

همه در دست خدا است أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ «2» اين دليل است بر اينكه مراد از سماوات و ارض، زمين و طبقات جو است و گرنه شمس و قمر و نجوم نيز به «السموات» داخل بودند.

تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ با بركت و پرفائده است پروردگار مخلوقات. كه اينهمه بركات از او است. آيه شريفه از لحاظ تفكر در خلقت جهان و گردش آن بسيار قابل دقت است.

55- ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

نتيجه است از آيه سابق، حالا كه خلقت و تدبير دست خداست پس او را آشكار و نهان بخوانيد، منظور از معتدى كسى است كه با فرياد دعا مى كند و آن مناسب ساحت كبريايى نيست، ممكن است مراد از تضرع، تذلل باشد نه آشكار يعنى خدا را با تذلل و زارى و در نهان بخوانيد، در مجمع البيان فرموده:

روايت شده: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در سفر جنگ بود كه با ياران به بيابانى رسيدند، مردم لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر مى گفتند و فرياد مى كشيدند، فرمود: مردم متوجه خود باشيد شما يك نفر كر و غائب را نمى خوانيد، شما يك خداى شنوا را مى خوانيد كه با شماست «3».

__________________________________________________

(1) در قرائت ابن عامر همه با رفع اند و «الشمس» مبتداء و «مسخرات» خبر آن است.

(2) على هذا منظور «الامر» دستور گردش و اداره جهان است كه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن را بيان مى كند، احتمال ديگرى هست كه ذيل آيه 2 سوره نحل خواهد آمد.

(3)

«روى ان النبى كان فى غزاة فاشرفوا على واد فجعل الناس يهللون و يكبرون و يرفعون اصواتهم فقال (ع) يا ايها الناس

اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 428

56- وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

ادامه فرمان سابق است، آن راجع بود به آنچه در رابطه با خداست و اين راجع است به آنچه كه در رابطه با مردم است كه پس از اصلاح زمين به وسيله قوانين و نظامات خدايى، در آن با مظالم و عصيان، فساد به وجود نياورند، مشركان معبودهاى خود را به اميد جلب نفع يا دفع ضرر مى خواندند، مى فرمايد شما در اين زمينه خدا را بخوانيد در حالى كه از او مى ترسيد و چشم طمع به او دوخته ايد كه جلب نفع و دفع ضرر از صفات او است، عدم افساد و توجه به خدا باعث نيكوكارى است و رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

57- وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ.

اين آيه در رابطه با آفرينش وسائل زندگى و به وجود آمدن نعمتهاست كه زيستن بدون آنها محال مى باشد، منظور از «رحمته» باران است. در اثر تابش آفتاب درياها تبخير مى شوند، ابر كه همان هواى مرطوب است در آسمان درياها بالا مى رود، بادها و جريانهاى هوايى آنها را به خشكى ها مى برد، آن گاه مبدل به باران، شده و سرزمين مرده را زنده مى كند، اينها همه به اراده و مشيت خداست كه مى فرمايد: خدا بادها را پيش از آمدن باران، بشارت ده مى فرستد تا چون ابر سنگين بار را برداشتند آن را به سرزمين

مرده سوق مى دهيم، نتيجه نزول باران، روئيدن ميوه ها از زمين است كه فرموده: فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ آن وقت چون قيامت در پى اين زندگى است و در آيات گذشته حال اهل بهشت و جهنم نقل شده است فرموده: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى مردگان را نيز مانند روئيدنيها روز قيامت از زمين خارج مى كنيم باشد كه از روئيدن نبات به روئيدن انسان پى ببريد. در «نكته ها» راجع به نباتات و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 429

مردگان سخن خواهيم گفت.

58- وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً.

فاعل «لا يخرج» بقرينه اول «نباته» مى باشد، اين آيه نسبت به معناى اولى يك امر طبيعى است كه سرزمين پاك و قابل كشت، گياهش به اذن خدا، عالى و مفيد مى رويد ولى زمين ناپاك و شوره زار گياه كم و بى فائده مى روياند. اما نسبت به مطالب گذشته شايد منظور آن باشد كه رحمت خدا يكسان افاضه مى شود، اين مردم است كه در پذيرش رحمت و استفاده از آن متفرق شده اند بقول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

چون يادآورى اين حقيقت براى قدردانان و سپاسگزاران مفيد و مؤثر است فرموده: كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ.

نكته ها

باد و باران و نبات: عالم نبات و حيوان هر يك مكمل آن ديگرى است موازنه عجيبى ميان آن دو برقرار است، حيوانات، از جمله انسان در تنفس، اكسيژن هوا را جذب و گاز كربنيك كه يك گاز خفه كن است در آن رها مى كنند، ولى نباتات به عكس، در مقابل نور خورشيد كربن گيرى كرده و اكسيژن

را در هوا آزاد مى كنند، دانشمندان تخمين زده اند كه گياهان روى زمين ساليانه 150 ميليارد تن كربن را با 250 ميليارد تن ئيدروژن تركيب مى كنند و چهار صد ميليارد تن اكسيژن در فضا آزاد مى سازند و بيشتر اين عمل به وسيله جلبكهاى ميكروسكپى در زير سطح اقيانوسهاست. اگر عمل گياهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 430

نبود، اكسيژن هوا در مدت كمى به وسيله حيوانات تمام مى شد و اگر عمل حيوانات نبود كربن هوا به وسيله گياهان مصرف مى گرديد، در نتيجه زندگى از بين مى رفت.

از آن طرف براى به وجود آمدن همه نعمتها سه خزانه و انبار بيكران داريم: زمين، درياها و هواى اطراف زمين كه پنج ميليون ميليارد تن تخمين زده شده، بعلاوه، فعاليت آفتاب و اشعه كيهانى كه بيدريغ وارد جو زمين مى شوند.

اقيانوسها هزار فرسخ در هزار فرسخ در برابر تابش آفتاب قرار مى گيرند، بخار آب در آسمان اقيانوسها متراكم مى شود، در اثر اختلاف درجات حرارت هواى خشكيها و اقيانوسها، بادها توليد مى شود، بدين وسيله ابرها از سطح اقيانوس به طرف خشكيها حركت مى كنند، و به صورت برف و باران به دره ها و كوه ها مى ريزند، مزارع را مشروب كرده و به درياها برمى گردند و مقدار زياد در شكم زمين ذخيره مى شوند، روئيدن گياهان و به وجود آمدن ميوه ها و حبوبات بيكران از همين فعل و انفعال است كه هر قدر به دست انسان و حيوان مصرف مى شود باز رو به افزايش است سبحان ربى الاعلى و بحمده.

روئيدن مردگان از زمين: مسئله تشبيه زنده شدن مردگان: به روئيدن نباتات در بسيارى از آيات آمده است از جمله در آيه گذشته كه خوانديم: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى

لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ در جاى ديگر آمده: وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ زخرف/ 11، ايضا اين مطلب در سوره روم/ 19، سوره ق/ 11- 9، سوره حج/ 5- 7 آمده است. مشروح مطلب در آخر سوره حجر در نكته ها ديده شود.

مى دانيم كه با رسيدن پائيز زمين جنب و جوش خود را از دست مى دهد و چون زمستان آيد يكپارچه يخبندان شده و به صورت مرده اى است كه آثارى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 431

از حيات در آن مشاهده نمى شود، ولى تخمها و هسته ها كه حافظ اسرار تابستان گذشته اند در درون زمين موجود است همچنين حيات در وجود درختان به صورت خفته منتظر بهار است با آمدن بهار و رسيدن حرارت و رطوبت تخمها و هسته ها از درون خود بيدار شده و شروع به نمو و رشد مى كنند و از نو به وجود مى آيند، پس مسئله مردن و زنده شدن در نباتات و اشجار همه ساله تجديد مى شود.

انسانها با مردن و خاك شدن، ذرات بدن آنها در زير زمين مى ماند و با آمدن بهار قيامت آن ذرات از درون خود بيدار شده شروع به رشد مى كنند، همانطور كه باكتريهاى زباله در زير زمين مبدل به كرم خاكى مى شوند، در هر حال فعلا براى پرورش نطفه انسان فقط رحم مادر صلاحيت دارد ولى در آن روز همه روى زمين همچون رحم مادر شده ذرات در آن رشد خواهد نمود وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً نوح/ 18 تكميل اين مطلب بيشتر توضيح مى خواهد كه از حوصله تفسير خارج است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 432

[سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 64]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (60) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63)

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

59- حقا كه نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفت: اى قوم من: خداى يكتا را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.

60- بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم.

61- گفت: اى قوم، در من هيچ ضلالتى نبست بلكه پيغمبرى از پروردگار عالميانم.

62- پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد.

63- آيا تعجب مى كنيد از اينكه شما را از پروردگارتان پندى به وسيله مردى از شما آمده است؟ تا شما را انذار كند، تا متقى باشيد و تا مورد رحمت واقع شويد.

64- او را تكذيب كردند، سپس وى را با كسانى كه در معيت او ايمان آورده بودند در كشتى نجات داديم، و آنان را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم كه آنها گروهى كوردل و بى بصيرت بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 433

كلمه ها

نوحا: اولين پيغمبر از پيغمبران اولوا العزم و صاحبان شريعت است، نام مباركش

چهل و سه بار در قرآن آمده و با سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ صافات/ 74 مفتخر شده و از پيشوايان بزرگ توحيد است كه با يك تلاش عجيب نهصد و پنجاه سال در راه توحيد زحمت كشيد.

الملأ: مل ء: (به فتح ميم) پر كردن. (و بكسر ميم) نام مقدارى است كه ظرفى را پر كند. ملاء اشراف را گويند كه هيبتشان سينه ها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن در آيه ظاهرا اشراف است.

رسالات: رسالت: پيام و دستور. رسالات: پيامها و دستورها.

انصح: نصح: (بر وزن عقل) خالص شدن و خالص كردن. و بضمّ اول به معنى اخلاص است. نصيحت: خالص بودن در خيرخواهى.

«انصح» نصيحت و خيرخواهى مى كنم.

الفلك: فلك: كشتى. در واحد و جمع بكار مى رود.

غمين: عمى: كورى و بى بصيرتى. به فاقد چشم گويند: اعمى و به فاقد بصيرت گويند: اعمى و عم. جمع «عم» عمون است «عمين» بى بصيرت ها و كور دلها.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي كه گذشت در اين آيات حكايت نوح عليه السّلام آمده كه مردم را به توحيد و ترك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 434

شرك دعوت مى كرد، به همين منظور، سرگذشت هود، صالح، لوط، شعيب و موسى عليهم السّلام و عكس العمل امتهايشان نيز نقل و بررسى شده است. به نظرم چون در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده اند حكايت نوح عليه السّلام به تفصيل آمده است لذا در اين سوره به اختصار نقل گرديده است. به هر حال اشراف و گردنكشان قوم نوح، او را گمراه خطاب گرده و از دعوت توحيديش

سرپيچى نموده و تكذيبش كردند و در نتيجه همه شان غرق شده و گرفتار قهر خدا گشتند.

ناگفته نماند: به موجب آيه: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47 هر قومى كه با پيامبر خود به مبارزه برخاسته و او را تكذيب كرده اند، يا به دست همان پيغمبر و يا با عذاب آسمانى تار و مار شده اند، ظاهرا اين يكى از سنتهاى خدايى است وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا احزاب/ 63.

59- لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

چون نوح اولين پيغمبر قانونگذار و از لحاظ زمان جلوتر از ديگران است حكايتش در اول آمده است. عبادت خدا آن است كه فقط خدا را پرستش كنيم و فقط از او فرمان بريم و فقط او را مطاع بدانيم، به عبارت ديگر عبادت خدا يگانه شدن بنده براى خداست و بريدن از معبودات باطل، به نظرم مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ همين معنى است، جمله ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ ... آن را تأكيد مى كند و اشاره است به آنكه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد جز او معبودى نمى تواند باشد و نيز معلوم مى شود: نوح و آنها در وجود خدا توافق داشته اند، اختلاف فقط در زمينه عبادت و بندگى بوده است «1» همچنين است در جريان هود

__________________________________________________

(1) اين مطلب كه مورد نزاع ما بين پيغمبران و مشركان در وجود خدا نبود بلكه در توحيد بود، در مقدمه سوره انعام گفته شده است به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 435

و صالح و غيره كه خواهد آمد.

إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ

عَظِيمٍ يعنى در صورت مخالفت، بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم كه همان روز طوفان باشد. زندگى مطابق نظام خلقت، شناخت خدا و پيروى از فرمان اوست نه از فرمان پيشوايان ضلال، أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آل عمران/ 64.

60- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اشراف و گردنكشان قومش كه مقام و مال خويش را در خطر مى ديدند، گفتند: تو را در اشتباه و گمراهى آشكار مى بينيم، در الميزان فرموده: آمدن «مبين» و تأكيد كلام حاكى است كه چنين انتظارى از نوح نداشته اند.

61- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ بعد از نفى ضلال از خود، اثبات مى كند كه رسول پروردگار است و اين سخنان زائيده همان مأموريت است، 62- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

بيانى است از وظائف رسالت. اوّل تبليغ پيامهاى خدا كه جمع آمدن، حكايت از كثرت و گسترش آنها دارد. دوم نصيحت و موعظه و ترغيب كردن به اطاعت از رسالات خدا، سوم دانستن از جانب خدا به اينكه حشر و نشر و ثواب و عقاب و مانند آن هست كه شما نمى دانيد.

63- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

سنت خدا بر آن جارى است كه براى هدايت بندگان فردى از خودشان را مأمور كند نه اينكه فرشته بفرستد يا خود با مردم سخن گويد. ولى قبول اين مطلب براى مردم عجيب بوده است، در جواب امتها بيشتر به اين جمله تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 436

برمى خوريم: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا در جاى ديگر آن را بزرگترين مانع از قبول رسالت ذكر كرده است: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94 لذا است كه نوح عليه السّلام مى خواهد اين مطلب را ساده و طبيعى نشان دهد كه از اين تعجب نكنيد، منظور از آن انذار شما و پرهيزكار و با احتياط زندگى كردن شما و بالاخره رسيدن به رحمت و سعادت خدايى است.

64- فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ.

جمله مَعَهُ تقديرش «آمنوا معه باللَّه» است يعنى با نوح به خدا ايمان آوردند فِي الْفُلْكِ مربوط و متعلّق به «انجيناه» است يعنى از طوفان در كشتى نجاتشان داديم، علت نجات آنها ايمان بود، چنان كه علت غرق ديگران تكذيب نوح بود وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ علت تكذيب، بى بصيرت و بى فهم بودن آنها بود كه تلاش و تبليغ بى وقفه نوح را ناديده گرفتند. مشروح ماجراى نوح در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 437

[سوره الأعراف (7): آيات 65 تا 72]

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (65) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (66) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

65- و به قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خداى يكتا را بپرستيد كه جز او خدايى نداريد، آيا (از عذاب او) نمى ترسيد؟

66- بزرگان قوم او كه كافر بودند گفتند، ما تو را در سفاهت مى بينيم و تو را از دروغگويان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 438

مى پنداريم.

67- گفت: اى قوم، من سفيه نيستم، بلكه پيغمبرى از پروردگار مخلوقاتم.

68- پيغامهاى خدا را به شما مى رسانم و براى شما پندگوى امينم.

69- آيا تعجب كرديد از اينكه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از شما، پيامى آمد تا شما را انذار كند؟ به ياد آوريد آن دم كه شما را از پس قوم نوح جانشين (آنها) كرد و شما را تنومند كرد، موهبتهاى خدا را ياد آريد تا رستگار شويد.

70- گفتند: آيا سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟! اگر راست مى گويى عذابى كه وعده مى دهى بيار.

71- گفت: عذاب و غضبى از خدايتان بر شما حتمى شد، آيا با من درباره نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته ايد و خدا در مورد آنها دليلى نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟

منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.

72- عاقبت،

وى را با كسانى كه با او بودند به رحمت خويش نجات داديم و ريشه كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و مؤمن نبودند قطع كرديم.

كلمه ها

عاد: نام قومى است كه در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند چنان كه فرموده: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ احقاف/ 21، آن در جنوب جزيرة العرب از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است كه در روزگار گذشته آباد و مسكن قوم عاد بوده است، در مجمع البيان و اقرب الموارد آمده كه «عاد» نام يكى از نواده هاى نوح است، على هذا قبيله با نام او نامگذارى شده است به هر حال قوم عاد از عربهاى ما قبل تاريخ است كه پيامبرى به نام هود بر آنها مبعوث گرديد. لفظ عاد 24 بار در قرآن مجيد آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 439

هود: هود عليه السّلام نام پيامبرى است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد، نام مباركش هفت بار در قرآن آمده و از پيامبران ما قبل تاريخ است، زمانش ميان زمان نوح و ابراهيم عليهما السّلام بوده و به حكم وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً از عذاب قومش نجات يافته است.

الملأ: اشراف قوم. جماعت (اعراف/ 60).

سفاهة: حماقت، كم عقلى. به معنى جهالت نيز آيد (قاموس قرآن).

رسالات: پيامها، دستورها. مفرد آن رسالت است.

ناصح: خير خواه. اندرزگو. (اعراف/ 62).

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه است. به قولى مفرد آن خليف است.

خلف (بر وزن عمل): جانشين خوب و (بر وزن عقل): جانشين بد.

بصطة: بسط: وسعت دادن، گستردن و گشودن. بسطة: وسعت: آن در اينجا با صاد نوشته شده و در بقره/ 247 با سين است

و هر دو به يك معنى هستند.

آلاء: نعمتها. مفرد آن الى (بر وزن اسم، شرف و عنب) است و به صورت جمع 34 بار در قرآن مجيد آمده است.

تفلحون: فلح (بر وزن عمل) و فلاح: رستگارى. افعال آن همه از باب افعال به كار رفته است.

نذر: و ذر: ترك كردن. عرب از اين كلمه ماضى و مصدر و اسم فاعل به كار نبرده است، به جاى آنها: ترك، ترك و تارك به كار برده اند «نذر» در آيه صيغه متكلم مع الغير است.

رجس: پليد، مراد از آن در اينجا عذاب است گويند: رجز و رجس هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 440

يكى است.

سلطان: دليل و حجت. كه بر شخص تسلط آورد.

دابر: دبر (بر وزن عنق) عقب، مقابل جلو. دابر: آخر و ريشه و دنباله.

«قطع اللَّه دابره»: خدا ريشه او را كند دابِرُ الْقَوْمِ به معنى آخر القوم است.

شرحها

دومين منادى توحيد در اين آيات هود عليه السّلام است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد اما با او همچون نوح معامله كردند و طبق سنت الهى با باد سوزانى كه هفت شب و هشت روز بر ديار آنها و زيد و منجمدشان كرد از بين رفتند ولى بوقت نزول عذاب هود و يارانش از عذاب نجات يافتند، اينك مجملى از شرح حال او:

65- وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ.

اين همان دعوت است كه در آيه پنجاه و نهم از نوح نقل گرديد اعْبُدُوا اللَّهَ يعنى براى خدا يگانه شويد و فقط او را بپرستيد و مطاع بدانيد و تنها از او فرمان بريد نه

فقط بر او نماز خوانيد «اخاهم» حاكى است كه خودش از آن قوم بوده است أَ فَلا تَتَّقُونَ ظاهرا مربوط به عذاب است يعنى: آيا از عذاب الهى پرهيز نمى كنيد؟! إِلى عادٍ ... تقديرش «و ارسلنا الى عاد» مى باشد «1» بقيه مطلب

__________________________________________________

(1) در الميزان از كشاف نقل شده: قالَ يا قَوْمِ جواب سؤال مقدر است، گويى بعد از وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً كسى مى پرسد: بعد از فرستادن چه شد؟ در جواب آمده:

قالَ يا قَوْمِ لذا «فقال» نيامده است ولى در آيه 59 كه اين طور نيست «فقال» آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 441

ذيل آيه 59.

66- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

مراد از ملاء، اشراف و سردمداران قوم هستند كه مال و جاه خود را در خطر مى ديدند كه هميشه در وحله اول همين «مترفين» و پيشوايان عياش پيامبران را تكذيب كرده اند (سبأ/ 34) از زمخشرى نقل شده: آمدن الَّذِينَ كَفَرُوا حاكى است كه بعضى از بزرگان قومش ايمان آورده و ايمان خويش را كتمان مى كرده اند، به هر حال در مقابل هود گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى دانيم و اين سخنان كه مى گويى حكايت از آن دارد، سپس آن را تأكيد كرده و گفتند ظن بسيار قوى آن است كه از دروغگويانى، منظور از الْكاذِبِينَ شايد پيامبران ديگر باشد كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123.

67- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

جواب آنهاست. بعد از نفى سفاهت مى گويد كه پيامبرم و بر خلاف نظر شما اين سخنان زائيده رسالت است.

68- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ.

يعنى واقعيت گفته هايم

اين است نه نمونه سفاهت.

69- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ اين همان است كه در آيه 63 توضيح داده شد، آن گاه عذاب قوم نوح را يادآورى كرده و موهبتهاى خدا را به نظرشان آورده است:

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ جانشين شدن بعد از قوم نوح در عين حال كه نعمت است، تهديد نيز مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 442

زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ ... حاكى است كه مردمان تنومند و نيرومند بوده اند و نيز از سوره شعراء، حجر و هود معلوم مى شود كه داراى تمدن بوده اند جمله اخير يادآورى مطلق نعمتهاى خدا است، توجه و شكر آنها موجب رستگارى است.

معلوم مى شود كه آنها از جريان قوم نوح خبر نداشته اند.

70- قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اين سخن به تقليد كوركورانه چسبيده و هود را يك نوع تعجيز كرده اند كه هيچ كارى از دستت ساخته نيست، اين سخن حاكى است كه دليلى بر ردّ آن حضرت نداشته و فقط به كار پدران استناد نموده اند.

71- قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

جواب است به هر دو گفته آنها، كه گفتند ترك دين پدران نتوانيم و اگر وعده عذاب راست است آن را بياور، اول به جمله دوم آنها جواب داده كه عذاب حتمى است، عذاب همان باد سوزانى بود كه تار و مارشان كرد: وَ أَمَّا عادٌ

فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ ... حاقه/ 6- 7، دوم:

فرموده: كار پدرانتان غلط بوده كه برهانى از جانب خدا بر عبادت بتان نيامده است، در الميزان فرموده: اين بيان سَمَّيْتُمُوها ... در قرآن مكرر آمده است و اين لطيفترين و دقيقترين بيان است زيرا وقتى كه چيزى دليل نداشته باشد جز نام از آن باقى نمى ماند و آشكارترين جهالت آن است كه انسان به چنين موهوم اعتماد كند. فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ تأكيد است بر وعده عذاب.

72- فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 443

بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ

.صريح است كه هود و مؤمنان از مهلكه نجات يافته اند، نكره آمدن رحمت دلالت بر نوع دارد كه بيان صريح آن مصلحت نبوده است، آن گاه عذاب چنان مستأصلشان كرده كه ديگر دنباله و نسل و فرزندى براى آنها نمانده است فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ حاقة/ 8. مشروح جريان هود عليه السّلام در سوره هود خواهد آمد.

در جريان قوم نوح گفته شد كه ظاهرا سنت خدا بر آن جارى شده كسانى كه رو در رو پيامبران را تكذيب كنند به وسيله بلاى آسمانى يا به دست آن پيامبر آنها را ريشه كن كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 444

[سوره الأعراف (7): آيات 73 تا 79]

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها

قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

73- و به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: اى قوم من، اللَّه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد. به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، اين ناقه خدا آيتى است براى شما بگذاريد در زمين خدا بچرد، به او بدى نرسانيد تا عذاب اليمتان بگيرد.

74- ياد آريد آن دم كه شما را از پس قوم عاد جانشين (آنها) كرد و در زمين قدرتتان داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 445

كه در دشتهاى آن كاخ مى سازيد و از كوه ها خانه مى تراشيد پس نعمتهاى خدا را به ياد آريد و در زمين به فساد مكوشيد.

75- اشراف قومش كه مستكبر بودند به آنان كه مستضعف شده بودند از ايمان آورندگان، گفتند: آيا باور داريد كه صالح از سوى خدايش فرستاده شده است؟ گفتند: ما به آنچه فرستاده شده است ايمان داريم.

76- كسانى كه مستكبر بودند گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم.

77- پس ناقه را كشتند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند و گفتند: اى صالح اگر از پيغمبرانى عذابى را كه

به ما وعده مى دهى بياور.

78- پس لرزه شديد آنها را گرفت و در خانه خود بيجان ساقط شدند.

79- آن گاه صالح از آنها دور شد و گفت اى قوم پيغام پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اما خيرخواهان را دوست نمى داريد.

كلمه ها

ثمود: ثمود يكى از قبائل عرب ما قبل تاريخ است كه در محلّى به نام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند (قاموس قرآن) در مجمع البيان آن را نام يكى از نواده هاى نوح گفته كه قبيله با نام او نامگذارى شده است. اين لفظ 26 بار در قرآن مجيد آمده است، گاهى منصرف به تأويل شخص و گاهى غير منصرف به تأويل قبيله، ثمد در اصل آبى را گويند كه ماده نداشته باشد مثل آب باران. به هر حال آنها قومى بودند بت پرست و مرفه كه دعوت صالح عليه السّلام را تكذيب كردند و با صاعقه هلاك شدند (قاموس قرآن- ثمد).

صالح: او عليه السّلام از پيامبران ما قبل تاريخ است از او و هود حتى در تورات نيز خبرى نيست و اگر قرآن مجيد از اين دو شخصيت خبرى نمى داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 446

خبرى از آنها نبود، نام مباركش 9 بار در قرآن مجيد ياد شده و از حيث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهيم است. او بر قوم ثمود كه بت پرست بودند مبعوث گرديد، زجرها كشيد، حتى توطئه قتل او و خانواده اش را تهيه كردند، بالاخره نصايحش مؤثر واقع نگرديد، فقط گروه اندكى به وى ايمان آوردند و آن گاه معجزه اش را كه ناقه عجيب الخلقه اى بود كشتند و طبق سنت

الهى با صاعقه اى شديد كه بر آنها باريدن گرفت از بين رفتند (قاموس قرآن- صالح).

ناقه: ناقه: شتر ماده. جمل: شتر نر، بعير و ابل: مطلق شتر.

فذروها: و ذر: ترك كردن (اعراف/ 70) «فذروها»: پس واگذاريد او را.

لا تسموها: مس: دست زدن «لا تمسوها» به آن دست نزنيد.

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه و به قولى خليف است.

بوأكم: بوء: مساوات. تبوئه: تمكين و قدرت دادن. بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تمكن داد به شما در روى زمين.

سهولها: سهل: در اصل به معنى آسانى و هموارى است مراد از آن در آيه زمين هموار و دشت است مقابل كوهسار. جمع آن سهول مى باشد.

قصور: قصر: كاخ. جمع آن قصور است (خانه اى كه ميان ديوارها مقصور و محصور است) آن در اصل قرار دادن در مقامى پائين تر از مقامى است.

تنحتون: نحت: تراشيدن. «تنحتون» مى تراشيد (تراشيدن سنگ).

آلاء: نعمتها. (اعراف/ 69).

تعثوا: عثو، عثى و عيث: افساد. وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ظاهرا در جاى يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً باشد يعنى از براى افساد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 447

در زمين تلاش نكنيد (قاموس قرآن- عثو) اين تعبير پنج بار در قرآن آمده است.

استكبروا: استكبار: اظهار بزرگى و تكبر از كسى كه اهلش نيست. مثل پيشوايان ستمگر.

استضعفوا: ضعف: ناتوانى. استضعاف آن است كه فردى يا گروهى را با زور و قهر به ضعف و ناتوانى كشند. خودشان ضعيف نيستند بلكه با عوامل خارجى و استعمار و ناآگاه گذاشتن به زبونى افتاده اند، مثل بنى اسرائيل در دست فرعون.

عقروا: عقر: بريدن. «عقر الإبل: قطع قوائمها بالسيف» عقر (بر وزن عذر): اصل و بيخ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ: شتر را پى كردند و كشتند.

طبرسى فرموده: عقر زخمى است كه

مى كشد و از بين مى برد.

عتوا: عتو: سركشى. عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. به قول راغب: اضطراب شديد.

رجفه: لرزه و اضطراب. آن ظاهرا در اثر صاعقه بود كه لرزيدند و مردند.

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن به زانو. جاثم: افتاده و ساقط شده جاثمين: ساقط شدگان و مردگان.

شرحها

سومين منادى توحيد در اين سلسله آيات: صالح عليه السّلام است از لحن آيات در بيان حال نوح، هود و صالح معلوم مى شود كه تمدن و پيشرفت در امور زندگى از زمان نوح تا صالح پيوسته رو به ترقى بود و در زمان صالح حتى مسئله استعمار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 448

ديگران و مستضعف و مستكبر نيز پيش آمده است، بالاخره نصايح صالح عليه السّلام مؤثر واقع نمى شود، ناقه او را كه يك آيت خدايى بود و به تدريج مردم را به هوش مى آورد مى كشند، به فاصله سه روز عذاب و صاعقه بر آنها نازل مى شود و طبق سنت خدايى كه در جريان نوح و هود گفته شد از بين مى روند.

73- وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

يعنى: به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، «اخاهم» حاكى است كه خود از آن قوم بوده است در آيات گذشته گفتيم: مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ يگانه شدن براى خدا و پيروى از فرمانهاى اوست در همه مراحل زندگى چنان كه ابراهيم عليه السّلام فرمود: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ انعام/ 162 از اعْبُدُوا اللَّهَ مى دانيم كه صالح و قومش در وجود خدا اختلافى نداشته اند دعوا در

سر عبادت و بندگى بود لذا اضافه مى كند كه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد كه معبودى جز او نداريد و نمى تواند باشد.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ.

استدلال است بر نبوت خويش با معجزه كه ناقه باشد، اضافه ناقه به اللَّه حاكى است كه آن مثل ناقه هاى معمولى نبوده است.

از آيه 155 سوره شعراء و 27 سوره قمر معلوم مى شود كه آب آن قريه ميان مردم و ناقه تقسيم شده بود، لا بد همه آب را مى آشاميده است، در نكته ها به آن اشاره خواهد شد. اينكه مى گويد: بگذاريد در زمين خدا بخورد معلوم مى شود كه چريدن او را مزاحمت مى پنداشتند و نيز ماندن ناقه به تدريج دعوت صالح را ترويج مى كرد.

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 449

نتيجه مزاحمت به ناقه گرفتار شدن به عذاب بود، معلوم است كه ناقه به تنهايى مى توانست وجودش اثبات نبوت صالح باشد.

74- وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً.

پس از استدلال به نبوّت خويش، دو چيز را يادآورى كرده است يكى اينكه خدا آنها را جانشينان زمين بعد از قوم عاد فرموده است اين در عين نعمت بودن تهديد نيز هست و آنها از جريان قوم عاد مطلع بوده اند، ديگرى آنكه:

خدا به آنها امكان و پيشرفت داده بود كه مى توانستند در دشت و كوه ساختمان كنند، سپس به طور كلّى نعمتهاى خدا را يادآورى كرده كه:

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

پس مطلق نعمتهاى خدا را ياد كنيد و

براى فساد تلاش نكنيد، از آيه وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ نمل/ 48 معلوم مى شود كه اشراف و پيروان آنها فساد به بار مى آورده و مردم را استعمار مى كرده اند.

75- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ گفتگويى است ما بين مستضعفين و متكبرين لِمَنْ آمَنَ بدل است از لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا، معلوم مى شود كه مؤمنان از طبقه پائين بوده اند.

به نظرم منظور از اين سؤال آن بوده كه پايگاه مردمى صالح را ارزيابى كنند: از بعضى آيات معلوم مى شود كه ميان مؤمنان و كافران ستيزى بوده است وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ نمل/ 45. به هر حال مؤمنان به صراحت گفته اند كه: ما به نبوت صالح ايمان داريم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 450

76- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

انكار صريح نبوت صالح است، شايد نظرشان متزلزل كردن مؤمنان بوده است.

77- فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از فاء نتيجه معلوم مى شود فكر كرده اند كه ايمان مستضعفين در اثر وجود ناقه است و اگر ناقه بماند بر تعداد پيروان صالح افزوده خواهد شد، لذا ناقه را پى كردند، خداوند كشتن ناقه را به همه نسبت داده با آنكه بعضى آن را كشته اند آن به علت رضايت همه است.

از على عليه السّلام در نهج البلاغه نقل شده كه: مردم را رضايت و نارضايتى يك جا مى كند، ناقه صالح را يك نفر پى

كرد، خدا همه را عذاب كرد چون همه به آن راضى بودند «1» قالُوا يا صالِحُ شايد سخن ضميرشان باشد نه اينكه با زبان گفته اند و شايد در مقام استكبار و تفرعن به صالح چنين گفته باشند.

78- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

رجفه به معنى لرزه و اضطراب شديد است در بعضى از آيات هست كه آنها را صاعقه زد مثل: ... صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ فصلت/ 13، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44، در بعضى از آيات رجفه است مانند آيه مورد تفسير و در بعضى از آيات صيحه آمده است وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 67، به نظر مى آيد در اثر باريدن صاعقه كه توأم با رعد و صيحه شديد بوده است رعشه لرزه بر اندامش افتاده برق زده و صيحه زده شده و مرده اند.

لفظ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ نشان مى دهد كه حتى نتوانسته اند از خانه فرار

__________________________________________________

(1)

خطبه 192 «ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد منهم فعمهم اللَّه بالعذاب لما عموه بالرضا ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 451

كنند. احتمال دارد كه صاعقه و صيحه توأم با زلزله بوده باشد نه لرزيدن بدنها.

79- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ.

يعنى پس از هلاكت آنها كه اجسادشان را پشت سر مى گذاشت، خطاب به اجساد آنها يا پيش خودش چنان گفت.

نكته ها

ناقة صالح: در بيان جريان نوح عليه السّلام گفته شد: ظاهرا سنت خدا بر آن جارى است كه آنهايى كه پيامبران را رو در رو و با ديدن معجزات انكار

مى كنند بدست پيامبران يا بلاى آسمانى از بين بروند چنان كه درباره قوم نوح و هود و صالح چنين شد، اما راجع به ناقه صالح بايد ديد چه جور ناقه اى بوده است.

در آيه اى آمده است: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء/ 155 شرب (بر وزن جسر) به معنى نوبت آب و حصه آب است، معلوم مى شود يك نوبت از آب مال ناقه و يك نوبت مال مردم بوده است و ناقه در نوبت خود همه آب را مى خورده است، در آيه ديگر چنين است: وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ قمر/ 28 به آنها بگو كه آب ميان آنها و ناقه مقسوم است در هر نوبت فقط صاحب نوبت حاضر شونده است نه ديگرى. اين هم نظير آيه سابق است، بايد خوراك ناقه نيز به تناسب آب باشد لذا فرموده: فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي «أَرْضِ اللَّهِ اعراف/ 73 هود/ 64 يعنى با چريدنش هم كارى نداشته باشيد از آيه فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها شمس/ 13 نيز مسئله نوبت آب كاملا روشن مى شود. آيا صالح در يك دهى بود كه فقط يك چشمه داشته و آن را هم شتر مى خورده است و يا اين نوبت گيرى در يك محلّه از شهر بوده است اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 452

ظهور وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ نمل/ 48 تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً ...

در آن است كه شهر بزرگى بوده است.

به هر حال از آيات معلوم مى شود كه آن، ناقه عجيب الخلقه اى بوده است و اگر آن طور نبود معجزه نمى توانست باشد.

در روضه كافى حديث 214 از

امام صادق عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده:

آن ناقه حامله اى بود كه بنا به درخواست قوم صالح از سنگ آفريده شد در نوبت خود همه آب را مى نوشيد و همه آن قوم، صغير و كبير از شير آن مى خوردند آب را فقط يك روز در ميان مى خورد.

ابن اثير در تاريخ خود مى گويد: صالح به كنار سنگ آمد و دعا كرد، سنگ شكافته شد و ناقه از آن بيرون آمد و فى الفور بچه زائيد، آن گاه راجع به آب خوردن و شير دادن آن مثل كافى گفته است.

طبرسى نيز در تفسير سوره اعراف چنين نقل نموده است، مجلسى رحمه اللَّه در بحار روايات آن را ضمن شرح صالح آورده است.

روايات اتفاق دارند در اينكه ناقه صالح از مادر زائيده نشده، بلكه خلقت آن از سنگ به وسيله اعجاز بوده است، مثل اژدها شدن عصاى موسى و اين عجب نيست. زيرا خدا به هر چيز توانا است ماده اوليه ناقه و سنگ هر دو يك چيز است چنان كه در قاموس قرآن در «عصا» گفته شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 453

[سوره الأعراف (7): آيات 80 تا 84]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

80- ياد كن لوط را آن دم كه به قوم خود گفت: آيا اين كار زشت را مى كنيد كه كسى از جهانيان

پيش از شما آن را نكرده است؟

81- شما براى ميل جنسى به جاى زنان با مردان مى آميزيد (نه براى رفع نياز) بلكه شما قومى متجاوزيد.

82- نبود جواب قومش مگر آنكه گفتند. اينان را از شهر خويش بيرون كنيد كه از اين كار خود را كنار مى كشند.

83- ما لوط و خانواده اش را به جز زنش نجات داديم كه زنش (در آنجا) از ماندگان بود.

84- بر آنها باران بخصوصى بارانيديم، ببين عاقبت گناهكاران چگونه بود؟

كلمه ها

اتيان: آمدن و آوردن تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مى آوريد عمل بسيار زشت را، لَتَأْتُونَ الرِّجالَ مى آئيد به سوى مردان.

الفاحشة: فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. مراد از آن در آيه لواط است.

شهوة: دوست داشتن و ميل كردن. مراد از آن ميل جنسى است.

مسرفون: سرف و اسراف: تجاوز از حد. مسرف: متجاوز، به عقيده طبرسى اگر تجاوز در جانب افراط باشد، اسراف و اگر در جانب تقصير تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 454

باشد سرف گويند.

اناس: آدمها. انس: انسان و بشر، جمع آن اناس و اناسى است.

يتطهرون: تطهر: پاك شدن و اظهار پاكى. «يتطهرون» خود را منزه مى دانند، غابرين: غبور: ماندن و رفتن، از لغات اضداد است. غابرين: ماندگان.

امطرنا: مطر (بر وزن شرف) باران. در اقرب الموارد آمده فعل مطر در خير و رحمت و «امطر» در عذاب و شر گفته مى شود. «امطر» همه جا در قرآن در باران عذاب آمده است.

شرحها

چهارمين راهنماى توحيد در اين سلسله آيات لوط عليه السّلام است، او خواهر- زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه با وى از بابل به فلسطين هجرت كرد و در آنجا كه تقريبا محل فعلى مملكت «اردن» است به رسالت مبعوث گرديد، او با ابراهيم عليه السّلام در يك زمان پيغمبر بوده اند در حالات اين بزرگوار نوعا به مسئله انحراف جنسى كه ميان قومش شايع بوده، اشاره شده است و در اثر همين عمل و اعمال زشت ديگر از بين رفته اند، در اين آيات در جواب لوط گفته اند كه او و خانواده اش را از شهر خودتان بيرون كنيد.

80- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ.

لفظ «لوطا» مى شود تقديرش «و اذكر

لوطا» باشد و مى شود عطف بر «نوحا» باشد يعنى «و لقد ارسلنا لوطا ...» منظور از فاحشه عمل لواط است ما سَبَقَكُمْ نشان مى دهد كه تا آن موقع اين عمل معمول نبوده است.

81- إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 455

بيان فاحشه است كه شما به جاى زنان از روى ميل جنسى به سوى مردان مى آئيد «بل» اعراض از يك مطلب مقدر است. يعنى شما اين كار را براى رفع نياز نمى كنيد زيرا براى اين كار زنان در اختيار شماست بلكه از روى تجاوز و اسراف اين عمل را مى كنيد.

82- وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

مراد از «اخرجوهم» ظاهرا خانواده لوط است چون به موجب فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36 در آن شهر فقط يك خانواده مسلمان وجود داشت، «يتطهرون» يعنى از كارى كه ما مى كنيم پرهيز مى كنند و خود را كنار مى كشند و همرنگ ما نيستند. يعنى جوابى كه به لوط دادند اين بود كه: اينان را از شهر خود برانيد كه از كار شما خوددارى مى كنند.

83- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

در سوره هود آمده: ملائكه به لوط گفتند تو و خانواده ات از اين شهر بيرون رويد مگر زنت كه او نيز گرفتار خواهد شد، به هر حال چون زن لوط كافر بود لذا او از ماندگان شد و هلاك گرديد، در آن زمان مثل اوائل بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ازدواج با زنان كافر جايز بود.

84- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

مراد از

مطر سنگ باران است چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ هود/ 82، به نظر مى آيد چون جريان مفصّل لوط در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده آمده است لذا در اينجا به اجمال ذكر شده است مشروح جريان در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 456

[سوره الأعراف (7): آيات 85 تا 93]

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (87) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ (89)

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ

الْخاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 457

85- و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت. اى قوم من، خدا را بندگى كنيد كه جز او معبودى نداريد، به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، پيمانه و ترازو را تمام وزن بدهيد اشياء مردم را معيوب نكنيد، در اين سرزمين از پس اصلاح آن افساد نكنيد، اگر تسليم شويد اين براى شما بهتر است.

86- در هر راهى منشينيد كه مردم را مى ترسانيد و ايمان آورنده را از راه خدا باز مى داريد و آن را كج مى رويد، ياد آريد آن دم كه كم بوديد، خدا عده تان را زياد كرد و بنگريد عاقبت مفسدان چگونه بود.

87- اكنون كه گروهى از شما به آنچه من به ابلاغ آن مأمور شده ام ايمان آورده و گروهى ايمان نياورده اند صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.

88- بزرگانى كه از قوم او گردنكش شده بودند، گفتند: اى شعيب حتما تو و ايمان آورندگانت را از شهرمان بيرون مى كنيم يا بايد بدين ما باز گرديد. گفت: آيا و اگر چه كراهت داشته باشيم؟

89- به خدا دروغ بسته ايم اگر به دين شما باز گرديم از پس آنكه خدا ما را از آن رهايى داده است، ما را نباشد كه به آئين شما بازگرديم مگر آنكه خدا بخواهد كه پروردگار ماست دانش خداى ما به همه چيز رساست، بر خدا توكل كرديم، پروردگارا ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.

90- بزرگان قومش كه كافر شده

بودند، گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد آن وقت زيانكاريد.

91- رجفه و اضطراب شديد آنها را گرفت و در خانه خود ساقط شدند.

92- كسانى كه شعيب را تكذيب كردند گويى در آن ديار بى نياز بودند، كسانى كه شعيب را تكذيب كردند همانها زيانكار شدند.

93- شعيب از كنار آنها برگشت و گفت اى قوم پيغامهاى خدايم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اكنون چطور بر مرگ قوم كافر محزون شوم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 458

كلمه ها

مدين: نام شهرى بود كه شعيب بر اهل آن مبعوث شد، اين لفظ ده بار در قرآن مجيد آمده است، در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا مو آب و كوه سينا امتداد داشت و گويند از شبه جزيره سينا تا فرات امتداد داشت. على هذا آن نام مملكتى بوده است، در فرهنگ قصص قرآن است: اين شهر در شرق خليج عقبه بوده، مردم آن، عرب و از اولاد اسماعيل عليه السّلام بودند ... نام فعلى آن معان است.

شعيب: يكى از پيامبران معروف است، نام مباركش يازده بار در قرآن مجيد آمده است او به مردم مدين و «اينكه» مبعوث شد، عده اى به او ايمان آوردند و گروهى او را تكذيب كردند، بالاخره مؤمنان نجات يافته، كفار به عذاب الهى گرفتار شدند. او همان است كه دختر خويش را به موسى عليه السّلام تزويج كرد كه در سوره قصص نقل شده و مسلم گرفته اند كه مراد از «شيخ كبير» شعيب است، نام اين پيامبر در تورات فعلى رعوئيل است كه دختر خويش را به موسى داد

(تورات باب 2 آيه 18).

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه. مصدر و اسم هر دو آمده است.

مراد معناى دوم است.

لا تبخسوا: بخس: كم كردن. خواه كمّى باشد مثل كم كردن از چيزى و خواه كيفى باشد مثل عيب گذاردن بر چيزى، مراد از آن در آيه ظاهرا معناى دوم است.

توعدون: وعد در خير و شر به كار مى رود، وعيد در شر، فعل آن «اوعد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 459

ايعادا» است «توعدون» مى ترسانيد، تهديد مى كنيد.

عوجا: (بر وزن عنب): انحراف در دين تَبْغُونَها عِوَجاً به نظر مى آيد به معنى «تسلكونها عوجا» باشد يعنى راه خدا را كج مى رويد (اعراف: 45).

يحكم: حكم: داورى، قضاوت. حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ تا خدا داورى كند.

ملتنا: ملت: دين و شريعت. خواه حق باشد يا باطل. چنان كه در آيه است.

افترينا: فريه دروغ. افتراء: جعل دروغ.

كذبا: كذب (بر وزن جسر) دروغ گفتن و بكسر ذال: دروغ. استعمال قرآن مجيد چنين است.

فاتحين: فتح: باز كردن، منظور از آن فيصله دادن و قضاوت است فاتحين داوران، باز كنندگان.

ملاء: اشراف قوم گويند كه هيبتشان دلها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن ظاهرا معنى اول است.

رجفه: لرزه شديد. (اعراف/ 78).

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن. جاثم: ساقط شده.

لم يغنوا: «غنى فى المكان» در صورتى گويند كه چيزى يا كسى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا: گويى در آنجا از اول موجود نبوده اند.

فتولى: توليه اگر با «عن» باشد به معنى اعراض است فَتَوَلَّى عَنْهُمْ از آنها روى گردانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 460

آسى: اسى: اندوه. «اسى عليه: حزن» «كيف آسى» چطور اندوهگين شوم.

شرحها

شعيب عليه السّلام پنجمين پيغمبرى است كه در اين سلسله از آيات آمده است، از آيات روشن مى شود كه مسائل اجتماعى در زمان وى پيچيده تر بوده است، او اول مردم را به عبادت خدا خوانده، سپس راجع به آشفتگى كه در خريد و فروش داشته اند اشاره مى كند و نيز از اينكه درباره پيروان وى توطئه كرده و از ايمان باز مى داشته اند، پرده برمى دارد، پيروان خويش را به استقامت توصيه مى كند، گردنكشان قوم و طاغوتها، ابتدا او و يارانش را به پذيرفتن آئين شرك دعوت مى كنند و چون از آنها مأيوس مى شوند مردم را از پذيرفتن دعوت شعيب باز مى دارند و سرانجام عذاب الهى چنان تار و مارشان مى كند كه گويى در آن ديار نبوده اند.

85- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

در زمينه اين قسمت از آيه در ذكر نوح، هود و صالح صحبت شد، «اخاهم» حاكى است كه شعيب از آنها بوده است.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.

قوم شعيب به صريح آيات سوره هود، بت پرست بودند، شعيب بعد از دعوت به توحيد، راجع به كارهاى خلافشان تذكر داده است، مراد از بينه معجزه شعيب است كه در قرآن از آن ذكرى نيامده و ظاهرا در اخبار نيز ذكر نشده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 461

است «1» مراد از لا تَبْخَسُوا ... به نظرم آنست كه اشياء مردم را به هنگام خريد و فروش تعييب نكنيد مثلا ميگفته اند: اين جنس بدى است، بدرد نمى خورد.

على هذا فَأَوْفُوا الْكَيْلَ .... راجع به نقصان كمى،

وَ لا تَبْخَسُوا ... راجع به نقصان كيفى است. به نظرم مراد از اصلاح زمين، اصلاح آن به وسيله خدا با ايجاد نظم و هدايت انسان است يعنى پس از آنكه خدا زمين را با ايجاد نظم و آفريدن وسائل و هدايت انسانها، اصلاح كرده، در آن با ايجاد خفقان، دزدى، هتك ناموس، قتل نفوس و مانند آن به وجود نياوريد «2» آن گاه فرموده:

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

مراد از «ايمان» به نظرم تسليم عملى است، يعنى اگر تسليم شده و عمل كنيد به نفع شماست.

86- وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

به نظر مى آيد كه ضد انقلابيون در گذرگاهها نشسته، پيروان شعيب را ترسانده و از پيروى او مانع مى شده اند، على هذا «تصدون» نتيجه «توعدون» مى باشد. كلمه وَ تَبْغُونَها ... چون باو او آمده لذا مطلب مستقلى است يعنى:

ديگران را از راه خدا باز مى داريد و خود نيز منحرفيد و راه خدا را كج ميرويد، «توعدون- تصدون» حال است از فاعل «تقعدوا» يعنى: با اين غرض در راه ها ننشينيد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى فرموده: معجزه شعيب در قرآن ذكر نشده و در اخبار نيز آن را نيافتيم.

(2) گفته اند: پس از آنكه خدا زمين را به وسيله عمل انبياء و پيروانشان اصلاح كرده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 462

در اينجا دو چيز را گوشزد كرده است يكى نعمت خدا كه آنها را كثرت نسل داده و عددشان را زياد كرده است، زياد شدن متناسب نفوس، باعث تقويت قوم و تسهيل كارهاست.

دوم تهديد كرده

كه به بينيد عاقبت قوم نوح و هود و صالح و غيره كه مفسد بودند چه شد.

87- وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ.

چون خطابهاى گذشته راجع به كفار بود، ظهور «فاصبروا» در آنست كه خطاب به هر دو گروه باشد على هذا منظور آنست كه يارانش استقامت ورزند و منتظر پيروزى باشند، دشمنانش نيز از ارعاب و تهديد دست بردارند كه در آينده پشيمان نشوند، چون داورى خدا در پيش است.

88- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ عكس العملى است از اشراف قوم و مستكبران كه با لحن آمرانه گفتند:

يا بايد خود و پيروانت به دين ما باز گرديد و يا از شهر بيرونتان مى كنيم.

ظهور لَتَعُودُنَّ ... در آنست كه، جامعه آنها پيش از بعثت شعيب يك رنگ بود، فكر كرده اند كه آن حضرت نيز بت پرست بوده است، به نظر بعضى، عود در آيه به معنى صيرورت و دخول است، يعنى تا در دين ما داخل شويد، شعيب در جواب فرمود: با وجود مكروه داشتن دين شما چطور بآن برمى گرديم؟! يعنى تبعيد را قهرا مى پذيريم.

89- قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 463

اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً

.جمله قَدِ افْتَرَيْنا تعليل كراهت در آيه گذشته است، يعنى برگشتن به دين شما را ناپسند مى داريم زيرا در آن

صورت به خدا دروغ بسته و براى او شريك قرار داده ايم، وَ ما يَكُونُ ... تأكيد عدم عود است، يعنى: هرگز به دين شما برنمى گرديم و چون اين كلام لازمه اش آنست كه: حتى اگر خدا هم بخواهد، لذا مشيت خدا را استثناء نموده كه إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا يعنى: چون انسان جايز الحظاست ممكن است گناهى بكند و در نتيجه سلب توفيق شده خدا او را از دين حق برگرداند «1».

زيرا كه خدا به هر چيز داناست ممكن است در علم او باشد كه ما سلب توفيق شده بدين شما برگرديم، بدين جهت به خدا توكل كرده كه سلب توفيق نشود:

عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ.

پس از توكل به خدا و ايستادن در مقابل پيشنهاد تبعيد و برگشتن به دين آنها رو به خدا آورده و تقاضاى داورى به حق مى كند كه مؤمنان و كافران به پاداش و كيفر خود برسند، ناگفته نماند: «عدنا- نجانا» در صدر آيه شايد راجع به پيروان شعيب باشد كه به مناسبت اكثريت حكم به عموم شده است و يا مراد همرنگى جامعه است كه پيش از بعثت شعيب در آن حكمفرما بود و اللَّه العالم.

90- وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ.

چون شعيب در مقابل مستكبران ايستاد و آنها را محكوم كرد، از او

__________________________________________________

(1) فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 464

مأيوس شده شروع به تبليغ بر عليه او كرده به پيروان او كسانى كه به فكر ايمان بودند گفتند: اگر از شعيب اطاعت كنيد حتما زيان خواهيد ديد و

آن مصداق تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ است كه گذشت.

91- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از رجفه همه خشك شده و افتاده اند لذا به نظر مى آيد كه اين رجفه در اثر صاعقه و برق زدگى باشد در سوره هود آمده: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: خدا بر آنها صيحه اى فرستاد، همه مردند، در اين صورت صيحة باعث رجفه و لرزيدن شده است وانگهى صاعقه هميشه توأم با صيحه است.

92- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ.

در اين آيه دو تا مطلب هست: اول آنكه رفتن و هلاكت آنها چنان سهل بود گويى همچون مسافرانى بودند كه كوچ كردند و در آنجا ريشه ندوانيده و روزگارى مسكن نگزيده بودند، دوم: آنان كه پيروان شعيب را زيانكاران مى ناميدند، خود زيانكار شدند.

93- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از نزول عذاب كه از كنار اجسادشان برمى گشت چنان گفت، اين گفته از براى عبرت است، چون آنها اسباب عذاب را فراهم آورده بودند لذا فرموده: چطور بر قومى كه حق را انكار كرده و خود را مبتلا نمودند محزون گردم؟.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 465

[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا

لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98)

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

94- در هيچ قريه اى پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه مردم آن را به سختى و بيمارى دچار كرديم تا (بدرگاه خدا) زارى كنند.

95- آن گاه به جاى بدى خوبى آورديم تا وسعت و كثرت پيدا كردند و گفتند: به پدران ما (نيز) ضرر و شادى رسيد. پس آنها را به ناگهان كه بيخبر بودند گرفتار كرديم

96- اگر اهل قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند، بركتها را از آسمان و زمين بر آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 466

مى گشوديم ولى تكذيب كردند پس آنها را باعمالى كه مى كردند گرفتار نموديم.

97- آيا مردم آباديها ايمنى دارند از اينكه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى آنها آيد.

98- و آيا مردم قريه ها ايمن هستند از اينكه عذاب ما در نيم روز هنگامى كه بازى مى كنند سوى آنها آيد؟

99- آيا از مكر خدا ايمن شده اند كه جز گروه زيانكاران از مكر خدا ايمن نمى شوند.

100- آيا (اين گفته ها)

براى كسانى كه زمين را بعد از اهلش به ميراث مى برند روشن نكرد كه اگر به خواهيم آنها را با گناهانشان مى گيريم و بر دلهايشان مهر مى نهيم تا نشنوند.

101- اين قريه هاست كه از خبرهاى مهم آنهم بر تو مى خوانيم، پيامبران آنها با معجزات به سوى آنها آمدند، ولى نبودند ايمان بياورند به آنچه قبلا آن را تكذيب كرده بودند، خدا اين چنين بر قلوب كافران مهر مى نهد.

102- غالب آنها را پايبندى به پيمانى نيافتيم و بيشترشان را خارج از عهد و دين يافتيم.

كلمه ها

قرية: قريه به شهر و روستا اطلاق مى شود ولى بيشتر موارد آن در شهر است، جمع آن «قرى» است. قرى (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، شهر و روستا را قريه گويند كه محل جمع شدن مردم است.

بأساء: بأس: سختى. بأساء: سختى شديد. ضراء: ضرر شديد، بيضاوى از ازهرى نقل مى كند: بأساء ناگواريهايى است كه در وجود انسان نباشد مثل ضرر مالى، ناامنى و مانند آن، ضراء آسيبى است بدنى مانند مرض، زمين گيرى، نقص عضو و غيره. اين دو كلمه چهار بار در قرآن مجيد آمده و هر دو كلمه مفرد هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 467

يضرعون: در اصل يتضرعون بود. تضرع: زارى، عجز و الحاح است. لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ: تا آنها زارى كنند.

السيئة: حالت بد، پيشامد بد، چنان كه حسنه به معنى حالت و پيشامد خوب است.

عفوا: عفو در آيه به معنى كثرت است در جوامع الجامع فرموده:

«عفى البنات: كثر» «حتى عفوا» تا زياد شدند از حيث نفوس و اموال.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهان، بدون اخطار قبلى.

بركات: بركت: فائده. بركات: فائده ها، بهره ها.

بياتا: بيات، تبييت: قصد كردن

دشمن در شب. مراد آمدن عذاب در شب است.

ضحى: ضحى: وقت گسترش نور. اصل آن به معنى ظهور است.

يلعبون: لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد «يلعبون» بازى مى كنند.

لم يهد: هدايت در اينجا به معنى تبيين است أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ ... يعنى آيا قضاياى گذشته بر آنها روشن نكرده كه ...

اصبناهم: صوب: نزول. قصد. اصابه: درك، يافتن و طلب «اصبناهم» يعنى:

گرفتيم آنها را.

نقص: قصص: نقل سرگذشت و سرگذشت. «نقص» حكايت مى كنيم.

انبائها: نبأ: خبر پر فائده و مهم. جمع آن انباء است.

يطبع: طبع: مهر نهادن. مراد از بين رفتن استعداد و فهم است.

عهد: عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى پيمان را عهد گويند كه لازم المراعات است، عهد در آيه به معنى وفا بعهد يا مراعات است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 468

فاسقين: فسق: خارج شدن. فاسق: خارج شونده گناهكار را فاسق گويند كه از عمل خارج شده، كافر را فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است.

شرحها

اين آيات تتمه قصص پيامبران پنجگانه گذشته و نتيجه گيرى از آنهاست در اين آيات بيان شده: يكى از سنن الهى آن است كه به دنبال فرستادن پيامبران اهل قريه ها را با بلاهاى بدنى و مالى و مانند آن امتحان مى كند تا از يك طرف بوسيله پيغمبر ارشاد شوند و از طرف ديگر در اثر بلاها به زبونى خود پى برده و با عجز و انابه به سوى خدا باز گردند چنان كه در سوره انعام آيه 42- 46 نيز روشن گرديد و در آيه 130 از همين سوره وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ ...

خواهد آمد.

سنت ديگر آن است كه: چون از آن

بلاها استفاده نكرده و گفتند:

اينها از حوادثى است كه پدران ما نيز ديده اند، آنها را به خود واگذارد و وسائل زندگى را بر آنها فراهم كند و آنها بى خبر و مغرور و غرق در شهوات شوند، ناگهان عذاب خدا در رسد و تار و مارشان كند مانند اقوام پيامبران گذشته و مانند خاندان جبار پهلوى آن گاه ضمن چند فرموده: مدار در نزول نعمتها و بلاها واقع شدن در نظام صحيح زندگى و انحراف از آن است وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ ....

توضيح اينكه: جهان با همه ابعاد و گستردگيهاى خود، يك واحد مرتبط و به حكم يك بدن است، چرخش طبيعى آن به سوى خدا در صورتى است كه مطابق نظام خدايى بوده و همه اجزاء آن در مسير عدل و حق باشد، اگر ملّت يا گروهى كه به حكم عضوى از اين جهان هستند از نظام جهان سرپيچى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 469

موقعى انتقام خدا به شكل قهر طبيعت آنها را تار و مار مى كند و هنگامى به حكم قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ توبه/ 14 ملّتى و گروهى بر عليه آنها قيام كرد آنها را از بين مى برد.

94- وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.

ظهور آيه در عموم است، در سوره انعام آيه 42- 46 نيز گذشت، لَعَلَّهُمْ ... نشان مى دهد كه اين امتحان به خاطر آن بوده تا به ضعف و زبونى خود واقف شده و به درگاه خدا آورند، از يك طرف دعوت پيغمبر، از طرف ديگر عامل امتحان آنها را به راه

توحيد بازگرداند. بأساء چنان كه گفته شد گرفتاريهاى غير جسمى و ضراء ضررهاى بدنى است.

95- ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ سراء به معنى سرور و وسعت در زندگى است. در سوره انعام آمده فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ انعام/ 44، معلوم مى شود كه پيامبران گفته اند: اين امتحانها براى بيدارى شماست، به هر حال چون آزمايش مورد استفاده نشد. خدا گرفتاريها را به رفاه مبدل كرد تا از لحاظ نفوس و اموال وسعت پيدا كردند و درباره امتحانها قضاوتشان آن بود كه گفتند: اينها جريانهاى روزگار است، پدران ما نيز از چنين چيزها ديده اند در كار خود باشيد و از اين پيشامدها نهراسيد كه جهان را رسم و عادت چنين است، در همين طغيان و عصيان و بى اعتنايى بودند كه: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ عذاب خدا ناگهان رسيد و تار و مار شدند، از اين آيه به دست مى آيد كه اين يك سنت خدايى است، در الميزان فرموده: جلو افتادن ضراء از سراء شايد براى تطابق با مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ است كه سيّئة جلو آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 470

96- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اين مطلب در آيه 112 سوره نحل و جاهاى ديگر نيز آمده است و يكى از نظامهاى لا يتغير جهان مى باشد، ايمان به خدا و شناخت مبدء و پرهيز از ظلم و و تجاوز و اشياء سبب خواهد شد كه جوامع بشرى از موهبتهاى بيكران

آسمان و زمين بهره مند گردند و لكن انسانها به هدايت انبياء و بهدايت تكوينى و جدان اهميت نمى دهند و در اثر ظلم و اجحاف تار و مار شده و به سقوط كشانده مى شوند شاهد اين مطلب اقوام پيامبران پنجگانه گذشته است، ناگفته نماند تقواى بدون ايمان به مبدء امكان پذير نيست آنكه در جهان به خدا و حساب و كتاب واقعى عقيده ندارد چطور مى تواند پرهيز از ظلم و طغيان داشته باشد لذا «اتقوا» در صورت «آمنوا» امكان پذير است.

97- أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ در آيه چهارم اين سوره نظير اين آيه گذشت، مراد از آن آمدن عذاب در شب و در حال خواب و بى خبرى است، انسانها كه قدرت پيشگيرى از اينها را ندارد بايد به خدا رو آورده و باو پناه ببرند.

98- أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ شق دوم مطلب است، مراد از ضحى وقت چاشت و انتشار نور است، به نظرم «يلعبون» براى آن است كه اينگونه اشخاص روى غرضهاى خيالى در دنيا كار مى كنند نه مانند اهل توحيد كه در راه سعادت حقيقى گام برمى دارند اينهم يك نوع غفلت و بى خبرى است مثل «نائمون».

99- أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ مكر در مقابل مكر، مذموم نيست بلكه مكر ابتدايى مذموم است چون تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 471

مكر و عذاب خدا در پى معصيت بندگان است لذا مذموم نمى باشد، اين آيه جامعتر از دو آيه قبلى و شامل هر گرفتارى در هر حال است امن از مكر خدا خسران است پس هر

كه از مكر خدا خاطرش جمع است زيانكار مى باشد، اين هر سه آيه، از آيه وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى ... استفاده شده، اهل القرى در آن آيه كسانى هستند كه گرفتار شده اند ولى در سه آيه اخير كسانى مى باشد كه انذار شده اند.

100- أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ تعبير أَ وَ لَمْ يَهْدِ در سوره طه/ 128 و سجده/ 26 نيز آمده است، فاعل «يهد» ظاهرا قضاياى انبياء گذشته است، «للذين» مفعول بواسطه، أَنْ لَوْ نَشاءُ ...

مفعول «لم يهد» مى باشد. يعنى: ما امتهاى آن پيامبران را در اثر گناهان گرفتار كرده و به دلهايشان مهرها زديم كه مواعظ پيامبران را نشنيدند آيا اين قضايا بر اسلاف آنها روشن نكرد كه اگر مى خواستيم اينان را نيز مانند گذشتگان گرفتار مى كرديم؟ آيات چهارگانه گذشته همه كلى بودند ولى اين آيه در عين كلّى بودن روشن مى كند كه علل سقوط اسلافشان در آنها نيز هست و اگر از پيامبرشان اطاعت نكنند راه آنها را خواهند رفت كلمه «نطبع» ظاهرا عطف است بر «اصبناهم» به قولى جمله جديد است.

101- تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ.

اين آيه خطاب به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله است، امتهاى پيامبران پنجگانه هم امتحانها را تكذيب كردند و هم دعوت پيامبران را، آيه وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ و ما بعدش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 472

راجع به تكذيب امتحانها و اين آيه راجع به تكذيب پيامبران

است. نظير اين آيه است: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ (نوح) رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ يونس/ 74.

به نظر بعضى از محققين مراد از تكذيب قبلى، تكذيب امتحانها است يعنى آنها كه قبلا امتحانها و بأساء و ضراء را تكذيب كرده بودند در شأنشان نبود كه به دعوت پيامبران ايمان بياورند، اين اثر مهرى بود كه خدا به دلهايشان زده بود. ولى اين در صورتى است كه آمدن امتحانها پيش از آمدن پيامبران باشد با آنكه ظهور ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ در آمدن امتحانها بعد از بعثت پيامبران است وانگهى مفعول «ليؤمنوا» همان مفعول بِما كَذَّبُوا است مخصوصا نظر به لفظ «به» كه در آيه يونس/ 74 واقع شده است پس ايمان و تكذيب هر دو به يك چيز مربوط است نه به دو چيز.

به نظر مى آيد: مراد از تكذيب قبلى، حالت عدم همان قبلى باشد يعنى آنها قبل از آمدن پيامبران در اثر گناه و طغيان حالتى پيدا كرده بودند كه موعظه در آنها كارگر نبود و دلهايشان مهر شده بود، جمله كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ در اين آيه و جمله كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ در سوره يونس، نشان مى دهد كه كفر و طغيان قلوب آنها را از اثر انداخته بود، يعنى آنها قبلا در اثر طغيان، حالت تكذيب در خود به وجود آورده بودند و در شأنشان نبود كه بعد از آمدن پيامبران به دعوت آنها ايمان بياورند، اين مطلب در آيه ديگرى به طور مطلق آمده است: وَ لَقَدْ

أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ يونس/ 13 در خاتمه دو نكته لازم به تذكر است:

اول: در بعضى از روايات نقل شده كه: منظور از تكذيب قبلى، تكذيب در عالم ذر است (و اللَّه العالم) دوم: اگر گويند: پس آمدن پيامبران چه اثرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 473

دارد با آنكه كافران در صلاحيت ايمان آوردن نبودند؟ گوئيم: همه در اين وصف نبودند، ارسال رسل نسبت به كفار اتمام حجت و نسبت به ديگران هدايت است.

102- وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ.

اين آيه، تتميم مطلب آيه قبلى است، «ان» مخفف ثقيله است يعنى: براى بسيارى از آنها تعهدى و اعتنايى در قبال امتحانها و دعوت پيامبران نبود بلكه بيشترشان فاسق و خارج از راه قبول بودند.

نكته ها

1- چنان كه قبلا گفته شد، راه رفاه ملّتها و گروه ها و افراد همانست كه در مسير واقعى نظام جهان كه نظام حق و عدل است قرار گيرند و گرنه به حكم نظام طبيعت محو و ساقط خواهند شد.

2- ملّتها و خانواده هاى بيشمارى در جهان در اثر ظلم و طغيان و فحشاء از بين رفته و ديگران در جاى آنها قرار گرفته اند، بدين حساب ملل اروپا و آمريكا و همه استعمارگران در آستانه سقوط قرار گرفته و خواهند گرفت، چون علّت سقوط را در درون جامعه خود پرورش مى دهند از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

حكومت با كفر قابل بقاست ولى با ظلم قابل بقا نيست

«الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»

بالاخرة مستضعفان براى حق خود قيام

كرده مستكبران را ساقط خواهند كرد.

3- آنچه در اين آيات بيان شده يك ناموس طبيعى الهى است، فقط در صورتى در امان خواهيم بود كه مصداق آمَنُوا وَ اتَّقَوْا باشيم كه درهاى بركت به روى ما گشوده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 474

[سوره الأعراف (7): آيات 103 تا 126]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ (105) قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (107)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (110) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (112)

وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (113) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (117)

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (120) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (122)

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ

تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 475

103- آن گاه از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش به فرعون و قوم او فرستاديم، آيه ها را انكار كردند بنگر سرانجام فسادكاران چگونه شد.

104- موسى گفت: اى فرعون من فرستاده از جانب پروردگار جهانيانم.

105- سزاوارم كه بر خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام پس بنى اسرائيل را با من بفرست.

106- فرعون گفت: اگر از راستگويانى و معجزه اى آورده اى، آن را بياور. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 476

107- پس عصاى خويش بيفكند و در دم اژدهايى آشكار شد.

108- و دست خويش را بيرون آورد كه براى بينندگان سفيد.

109- بزرگان قوم فرعون گفتند: اين جادوگر دانايى است.

110- مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، پس چه رأى مى دهيد؟

111- گفتند: او و برادرش را مهلت ده و مأمورين جمع آورى به شهرها فرستاد.

112- تا همه جادوگر ماهرى را پيش تو آورند.

113- جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما غالب شديم حتما اجر خواهيم داشت.

114- فرعون گفت: آرى و شما از مقربان خواهيد بود.

115- جادوگران گفتند اى موسى يا تو اول عصاى خويش را بيافكن يا ما ابزار خويش را بيافكنيم.

116- موسى گفت: شما بيافكنيد و چون بيافكندند چشمان مردم را جادو كرده و آنها را به شدت ترسانيدند و جادويى بزرگ آوردند.

117- به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيافكن و در دم آنچه بدروغ آورده بودند مى گرفت (مى بلعيد).

118- حق

واضح گرديد و آنچه مى كردند پوچ گرديد.

119- در آن صحنه مغلوب شدند و خوار شده بازگشتند.

120- و جادوگران سجده كنان افتادند.

121- گفتند: به پروردگار مخلوقات ايمان آورديم.

122- كه پروردگار موسى و هارون است.

123- فرعون گفت: پيش از آنكه من اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! اين نيرنگى است كه در شهر ساخته ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، بزودى مى دانيد.

124- كه دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم آن گاه همگى را به دار مى آويزم.

125- گفتند: ما (در آن صورت) به سوى خدايمان بازگشت مى كنيم.

126- از ما بغض مى گيرى مگر آن را كه به آيه هاى پروردگار خويش كه سويمان آمد ايمان آورديم، پروردگارا بر ما صبر عطا كن و ما را مسلمان بميران.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 477

كلمه ها

بعثنا: بعث: برانگيختن. معناى مشهور آن در قرآن بعثت انبيا و بعثت روز معاد است.

فرعون: فرعون لقب فرد فرد پادشاهان مصر است مثل قيصر و كسرى كه لقب شاهان روم و ايران است.

ملائه: ملاء به معنى جماعت آمده كه روى زمين را پر مى كنند و به معنى اشراف و بزرگان قوم كه هيبتشان دلها را پر مى كند و جمالشان چشمها را. منظور از آن در آيه ظاهرا قوم و جماعت در آيه 109 بزرگان است.

حقيق: حق: ثابت و حتمى و واقع شدن شى ء در محل خود، حقيق: سزاوار بعضى به علّت تعديه با «على» آن را حريص معنى كرده اند.

آية: علامت و نشانه. آن در جاى معجزه و مانند آن كه نشانه خداست به كار رود، آيه قرآن را آيه گويند كه نشانه اى از خداست.

ثعبان: اژدها. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است: اعراف/ 107،

شعراء/ 32 در لغت آمده: آن نوعى از مارهاى طويلى است كه بر نر و ماده هر دو اطلاق مى شود اصل ثعب به معنى جارى كردن است.

نزع: نزع كندن. گرفتن. خارج كردن دست از گريبان (قاموس).

بيضاء: بياض: سفيدى. ابيض: سفيد، مؤنث آن بيضاء است.

سحر: جادو. راغب گويد: سحر به چند معنى گفته مى شود اول: حيله ها و تخيلات بى حقيقت است رجوع شود به (بقره/ 102) ساحر:

جادوگر. جمع آن سحره است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 478

ارجه: ارجاء: تأخير انداختن «ارجى الامر: اخّره» لفظ «ارجه» در اين آيه و آيه 36 شعراء آمده است. هاء در آن براى سكته مى باشد أَرْجِهْ وَ أَخاهُ يعنى موسى و برادرش را به تأخير انداز و در عقوبتشان عجله مكن.

مدائن: شهرها، مفرد آن مدينه است «مدن فى المكان» يعنى در مكان اقامت گزيد شهر را مدينه گويند كه محل اقامت مردم است.

حاشرين: حشر: جمع كردن چيزهاى پراكنده. حاشر: جمع آورنده، جمع آن حاشرين است.

تلقى: القاء: انداختن منظور انداختن عصا و ريسمانها است ملقى اندازنده جمع آن ملقون است.

استرهبوهم: رهب: ترس با حذر كردن. استرهاب: به شدت ترسانيدن چنان كه بيضاوى گفته است «استرهبوهم» آنها را به شدت ترسانيدند.

تلقف: لقف: گرفتن خواه با دست باشد يا با دهان و يا با گوش. آن در آيه ظاهرا به معنى بلعيدن است، اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است.

يأفكون: افك: ساخته. برگرداندن چيزى از حقيقتش دروغ، «ما يأفكون» آنچه مى ساختند، يعنى: به دروغ جلوه مى دادند.

صاغرين: صغر: كوچكى. صاغر: كوچك، حقير و ذليل «صاغرين»:

خوارها.

آذن: اذن و ايذان به معنى اجازه دادن است «ان آذن» اينكه اذن بدهم.

خلاف: خلاف. مخالفت، ناسازگارى، به معنى «بعد»

نيز آيد. منظور از آن در آيه «مخالف» است مثلا دست راست با پاى چپ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 479

لاصلبنكم: صلب: دار زدن بستن به چوب. اصل آن صلابت و محكمى است، تصليب ظاهرا براى مبالغه است «لاصلبنكم» حتما و يقينا شما را به شدت بدار مى زنم.

تنقم: نقمه: عقوبت و انكار دشمنى. وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا ناخوش ندارى از ما.

افرغ: فراغ: دست كشيدن از كار. افراغ: ريختن ... أَفْرِغْ عَلَيْنا:

بريز بر ما.

توفنا: توفى: تمام اخذ كردن. «توفنا» بميران ما را.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ... ششمين پيغمبر كه در اين آيات ذكر شده حضرت موسى عليه السّلام است، از آيه 103 تا 156 جريان مفصل آن حضرت در مبارزاتش در مصر، نجات دادن بنى اسرائيل از مصر، اسكان آنها در سينا، نزول تورات و غيره ذكر شده و از برادرش هارون نيز نامى آمده است.

در اين آيات به خلاف آيات قبل، موسى در مقابل يك حكومت جبار و سلطه جو قيام مى كند.

103- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

باء در «بآياتنا» به معناى «مع» است، مراد از آيات عصا و يد بيضا و شايد هفت معجزه ديگر مثل طوفان و جراد و غيره باشد كه خواهد آمد و مجموعا 9 آيه مى شوند، مراد از ظلم به آيات در فَظَلَمُوا بِها بى اعتنايى به آنها و تكذيب آنهاست، عاقبت مفسدان همان غرق و تار و مار شدن است.

104- وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 480

موسى با اين بيان رسالت خويش

را به فرعون بى آنكه از او ترسى داشته باشد بيان فرمود.

105- حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

در اين آيه سه مطلب هست اول مى گويد: من سزاوارم يا حريصم كه جز بحق ادعا نكنم يعنى در اين سخن كه پيامبرم صادقم، دوم استدلال به رسالتش با معجزه، سوم: نتيجه: آنكه از بنى اسرائيل دست بكشى و آنها را به من واگذار. ممكن است منظور از «فارسل» آن باشد كه آنها را بفرست تا با من از مصر خارج شده و به ارض موعود بروند چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

106- قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ فرعون از سه مطلب فوق فقط دومى را عنوان كرد كه معجزه باشد و قرارش نيز همان بود.

107- فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ.

در جريان وحى به موسى لفظ «حيه» آمده كه عصا به مار مبدل شد و در نشان دادن به فرعون لفظ «ثعبان» ذكر شده كه اژدها شد، اين هر دو به تناسب موقعيت مى باشد. به هر حال چون عصا را انداخت در دم مبدل به اژدها گرديد «مبين» حاكى است كه بى چون و چرا و بى آنكه كسى اشتباه كند اژدهاى آشكار بود، در نكته ها درباره معجزه بحث خواهد شد.

108- وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.

مراد از نزع خارج كردن دست از گريبان است چنان كه آمده: اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ قصص/ 32 در تفاسير نقل شده: دستش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 481

سفيد مى شد كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد، ظهور آيه در

آن است كه دستش سفيد مى شد و حاضران مى فهميدند كه چيزى خارق العاده است، به نظر مى آيد با اراده خدا سياله هاى بدن موسى در دستش جمع شده و دست او سفيد مى گرديد، در همه حال يك نور قرمز ضعيف از بدن انسان خارج مى شود كه قابل رويت نيست.

109- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ.

اشراف و درباريان به حكم وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ دانستند كه آنها معجزه و موسى پيغمبر است ولى براى لوث كردن قضيه گفتند: اين ساحر دوره ديده اى است.

110- يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ.

در اين آيات گفته فرعون نقل نشده بلكه درباريان گفتگو و مشاوره كرده و گفته اند: موسى مى خواهد جاى ما را بگيرد و ما را از ديار خودمان براند، حال آنكه موسى فقط فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ گفته بود. پس از صلاحديد، رأى آنها بر آن قرار گرفت كه فرعون تصميم درباره موسى و برادرش را به تأخير اندازد و جادوگران را جمع كند تا با عصاى موسى مقابله كنند.

111- قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

نتيجه مشاوره درباريان است كه گفتند: موسى و برادرش را به تأخير انداز و درباره آنها تصميمى مگير و به شهرها جمع كنندگان فرست.

112- يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ تا هر جادوگر ماهر را جمع كرده پيش تو آورند.

113- وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

بعضى از قراء «ان لنا» را با حذف همزه و بعضى آن را «ءان» با همزه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 482

استفهام خوانده اند، آيه بعدى كه جواب فرعون است، قرائت دوم را تأييد مى كنند «1» به

هر حال ساحران قبل از زور آزمايى براى عمل خود پاداشى و مزدى خواستند فرعون در جواب گفت.

114- قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

نعم جواب مثبت پاداش وَ إِنَّكُمْ ... اضافه بر آنست يعنى: مزدى داريد به علاوه از مقربين درگاه خواهيد بود كه مرا در مبارزه با موسى يارى كرده ايد.

115- قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه مسئله را چندان مهم تلقى نمى كردند كه گفتند:

تو مى اندازى يا ما؟

116- قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.

در سوره بقره آيه صد و دوم درباره سحر سخن گفته ايم لفظ سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ نشان مى دهد كه سحر در چوبها و ريسمانها كه انداخته بودند اثرى نداشته و آنها بيحركت مانده بودند، سحر فقط در چشمان تماشاگران اثر گذاشته بود و آنها ديده بودند كه چوبها و ريسمانها به تندى حركت مى كنند اين جريان در باره موسى عليه السّلام نيز بود چنان كه در جاى ديگر آمده:

فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66، ذيل آيه مى فهماند آنچه در قدرت داشته اند به كار برده و مردم را به شدت مرعوب كرده اند كه خدا با لفظ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ بيان مى فرمايد:

117- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ.

__________________________________________________

(1) بنا بر قرائت بدون همزه، خبر به معناى انشاء است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 483

يعنى عصا را انداخت و اژدها شد و ناگهان آن اژدها هر چه ساحران از چوبها و ريسمان ها كه به دروغ جلوه مى دادند مى گرفت، مى بلعيد، تعبير فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ در سوره طه/ 69، شعراء/ 45

نيز آمده است، ممكن است كه با اراده خدا آنها در شكم اژدها مبدل به ذرات شده و در هوا پراكنده شده اند و و شايد اژدها آنها را گرفته و بهر جا پراكنده باشد.

118- فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

يعنى حق در جاى خود قرار گرفت و آشكار شد و آنچه به باطل مى كردند پوچ و بى اثر گرديد، اعجاز عصا و بطلان جادو بر همه روشن گرديد.

119- فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ.

يعنى فرعون و درباريانش در آن اجتماع عظيم مغلوب شده و خوار و ذليل از آن صحنه برگشتند. اما جادوگران حساب ديگرى داشتند كه فرموده:

120- وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ 121- قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ 122- رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ جادوگران كه از ديدن اين جريان يقين كردند كار موسى جادو نيست خود را در حال خضوع به زمين انداخته و ايمان آوردند و گفتند ايمان آورديم به پروردگار جهانيان و آن وقت شايد براى رفع اين شبهه كه فرعون گويد: رب منم، اضافه كردند: همان كه پروردگار موسى و هارون است.

123- قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

ابتداء از لحاظ تفرعن و تكبر گفته: پيش از آنكه من اجازه دهم به موسى ايمان آورديد؟ اين حاكى از نهايت طغيان و تكبّر است، آن گاه متّهم نمود كه در باطن با موسى ملاقات كرده و قرار گذاشته ايد كه چنين وضعى پيش آوريد و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 484

آشوب به بار آورده و مردم شهر را آواره كنيد، سپس تهديد كرده كه به زودى مى دانيد چه بلائى به سرتان مى آورم.

124- لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ

وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ.

بيان تهديد و فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ است يعنى دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم و آن گاه در همان حال بر دارتان مى زنم تا شما را مجازات و ديگران را عبرت باشد، هر دو فعل با نون و لام، تأكيد شده اند كه حكايت از شدت عمل دارد، اين تعبير در سوره طه/ 71 و شعراء/ 49 نيز آمده است.

125- قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

يعنى مانعى نيست در صورت كشته شدن به سوى پروردگار خواهيم رفت و او پاداش ايمان و شكنجه مان را خواهد داد در آيات ديگر آمده: قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ شعراء/ 50 و آن گاه اضافه كردند:

126- وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ.

يعنى تو در عذاب كردن ما محكومى و ما مجرم نيستيم، تو از ما بغض نمى گيرى مگر ايمانى را كه به پروردگار خود آورديم، آن گاه در مقابل تهديد او، رو به خدا كرده و گفته اند: پروردگارا ما را استقامت بخش، گويى وجود خود را ظرفى تصور كرده و از خدا خواسته اند آن را از استقامت لبريز كند، و در صورت كشته شدن در دست فرعون، مسلم از دنيا ببرد. اين دو آيه از تجلّيات ايمان است كه در مقابل آن جبار ايستاده و چنين گفتند. آرى ايمان انسان را بى باك و شكست ناپذير مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 485

نكته ها

مار و عصاى موسى: معجزه انبياء خارج از قوانين اين جهان نيست ولى بشر به آن راه ندارد، بسيارى از چيزها در جهان معجزه هستند با آنكه ما آنها را

عادى و طبيعى مى دانيم، در اينگونه موارد فرق ميان طبيعى و معجزه آن است كه طبيعى را بسيار ديده و فورمول آن را دانسته ايم و گرنه هر دو معجزه اند.

مثلا مبدل شدن تخم مار به مار همان قدر معجزه است كه مبدل شدن عصا به مار، ولى تكرار پديد آمدن مار از تخم آن را طبيعى نشان داده است و اگر خدا مقدر مى فرمود كه از اول، مارها از درخت برويند اكنون آن را طبيعى دانسته و توليد مار را از تخم خلاف طبيعت مى دانستيم.

همچنين مبدل شدن يك سلّول نامرئى (نطفه) به يك شتر و مبدل شدن سنگ به شتر هر دو معجزه اند ولى اولى را بسيار ديده و آن را طبيعى مى ناميم و ديگرى را غير طبيعى، لذا تولد شتر را از مادر، طبيعى و آمدن ناقه صالح از سنگ را معجزه گفته ايم اما با دقت نظر خواهيم ديد كه تبديل سلّول به شتر در اعجوبه بودن كمتر از تبديل سنگ به شتر نيست.

امروز مسلّم شده كه ماده اوليه تمام اشياء عالم يكى است، اختلاف اشياء در اثر اختلاف ترتيب اتمهاست، قلب انسان، نوك آهنين قلم و آب دريا همه از يك چيز و يك ماده به وجود آمده اند، پس ماده اوليه عصا و مار هر دو يكى است، خدا مى تواند با تغيير ترتيب اتمها عصا را به مار و مار را به عصا تبديل كند و نيز با آن تغيير، آب را به سنگ و سنگ را به آب تبديل نمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 486

[سوره الأعراف (7): آيات 127 تا 136]

اشاره

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (127) قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (131)

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (136)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 487

127- بزرگان قوم فرعون باو گفتند: آيا موسى و پيروانش را رها مى كنى تا در اين سرزمين تباهى كنند، تو و خدايانت را ترك نمايد؟ گفت: به زودى پسرانشان را به شدت مى كشيم و دخترانشان را زنده مى گذاريم و ما بالا دست آنها و بر آنها غالبيم.

128- موسى به قوم خود گفت از خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد كه زمين مال خداست به هر كه از بندگانش بخواهد ارث مى دهد و سرانجام نيك

از آن پرهيزكاران است

129- گفتند: پيش از آنكه به سوى ما بيايى و نيز بعد از آمدن تو اذيت ديديم گفت:

اميد است پروردگار شما دشمن شما را هلاك كند و شما را در اين زمين جانشين گرداند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد.

130- فرعون را به سالهاى سخت و كمبود حاصل دچار كرديم شايد اندرز بگيرند.

131- چون رفاه و آسايش به آنها مى آمد مى گفتند: اين به خاطر ماست و چون حادثه بدى به آنها مى رسيد به موسى و پيروانش فال بد مى زدند، بدانيد كه عمل بد آنها نزد خداست ولى اكثرشان نمى دانند.

132- گفتند: هر چيزى از علامت براى ما بياورى تا ما را با آن جادو كنى به تو ايمان نمى آوريم.

133- پس طوفان، ملخ، شپشه، قورباغه ها و خوف كه معجزه هاى جدا از هم و روشن بودند، به آنها فرستاديم ولى گردنكشى كردند و قومى گناهكار بودند.

134- چون عذاب بر آنها واقع شد گفتند: اى موسى پروردگار خويش را با آن پيمان كه با تو نهاده بخوان، اگر اين عذاب را از ما بردارى حتما به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم.

135- چون عذاب را تا مدتى كه به سر مى رسيدند از آنها برداشتيم، آن وقت پيمان شكنى مى كردند.

136- پس از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم كه آيه هاى ما را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 488

كلمه ها

ملاء: راجع به ملاء در ذيل آيه 103 توضيح داده شد مراد از آن در آيه بزرگان است.

تذر: و ذر: ترك كردن أَ تَذَرُ مُوسى: آيا ترك مى كنى موسى را، ايضا «يذرك».

نستحيي: استحياء: طلب زنده ماندن «نستحيي»: زنده

مى گذاريم.

نسائهم: نساء: زنان و دختران (قاموس قرآن) مراد از آن معناى دوم است.

قاهرون: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب، بالا دست.

يورثها: ايراث: ارث گذاشتن «يورثها»: ارث مى گذارد، مى دهد آن را.

سنين: لفظ سنة اكثرا به معنى سال قحطى است، چنان كه «عام» به معنى سال فراوانى و راحت مى باشد مراد از سنين در آيه سالهاى سخت و قحطى است.

يطيروا: طير: پريدن، و پرندگان. تطيّر: فال بدزدن «يطيروا»: فال بد مى زنند. مراد از طائر در آيه عمل بد است (قاموس قرآن).

الطوفان: طوف: دور زدن. طوفان: هر حادثه اى كه انسانها را احاطه مى كند ولى در سيل فرا گيرنده متعارف است به معنى شدت تاريكى، مرگ عمومى، قتل عام نيز آيد.

الجراد: جراد: ملخ.

القمل: قمله: شپشه كه در گندم توليد مى شود با شپشى كه در بدن شتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 489

توليد مى شود، به معنى مگس كوچك نيز آيد جمع آن قمل به تشديد لام است، شپش بدن انسان را قمل (بر وزن عقل) گويند.

الضفادع: ضفدع: قورباغه، آن به همه انواع قورباغه گفته مى شود جمع آن ضفادع و فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مفصلات: مفصل: جدا شده. بيان گرديده آيات مفصلات: علامتهاى روشن.

رجز: رجز: در اصل لرزشى است در پاى شتر در اثر درد. عذاب را از آن رجز گفته اند كه سبب اضطراب و پريشانى است.

كشفت: كشف: زايل كردن و از بين بردن «كشفت»: زايل كردى.

ينكثون: نكث شكستن. در مجمع البيان گفته است: نكث، نقض عهد مى باشد.

يم: دريا. «اليم: البحر».

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان، در اين آيات بيان شده كه پس از شكست مفتضحانه فرعون و اتباعش، درباريان از فرعون مى خواهند

كه به موسى و بنى اسرائيل مجال جمع و جور شدن ندهد، او قول مى دهد كه با كمال قدرت آنها را سركوب كند بنى اسرائيل به موسى شكايت مى كنند كه آمدن تو از فشارهاى ما نكاست، موسى وعده مى دهد كه يارى خدا و هلاك دشمنان در پيش است، اهل مصر به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند و از موسى مى خواهند كه دفع بلا را از خدا بخواهد ولى دفع بلا باعث ايمان آوردن آنها نمى شود، بالاخره در دريا غرق شده و از بين مى روند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 490

127- وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ.

معلوم مى شود كه در مصر آن روز اصنامى بود كه همه و از جمله فرعون آنها را خدايان مى دانستند ولى فرعون با آنكه بت پرست بود خود را بالاترين خدايان مى دانست و مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 و به موسى مى گفت:

لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29، فرعون در جواب درخواست درباريان مى گويد:

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ.

يعنى: عمل گذشته را درباره بنى اسرائيل به شدت ادامه خواهيم داد كه ما بالادست آنها هستيم و بر آنها پيروزيم. مشهور است كه بعضى از كاهنان به فرعون خبر داده بود كه در بنى اسرائيل پسرى متولد مى شود و حكومت تو را از بين مى برد «1» وعده اى كه فرعون در اينجا مى دهد بعد از بعثت موسى است على هذا معلوم مى شود كه علّت كشتار پسران بنى اسرائيل به دست فرعون آن بود كه آنها در اثر زياد شدن مردان، نيرومند نشوند مبادا كه در

آن صورت شورش كرده و فرعونيان را از بين ببرند ولى زياد شدن زنان مانعى نداشت، لذا پسران را بى امان مى كشت، «سنقتل» از باب تفعيل دلالت بر كثرت دارد. آرى رسم طاغوت و طاغوتيان در هر عصر همين است.

128- قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا.

توصيه موسى به پيروانش در مقابل تهديد فرعون آن بود كه گفت: از

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان در سوره قصص از حضرت باقر (ع) نقل شده كه كاهنان فرعون چنين خبرى باو دادند، على هذا قتل پسران بنى اسرائيل دو علت داشته است يكى اينكه موسى بعد از تولد از بين برود، دوم بنى اسرائيل از حيث مردان زياد نشوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 491

خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد اين عبارت اخراى اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 153، است آرى مدد خواستن از خدا و استقامت در هدف رمز پيروزى است. سپس اضافه كرد كه: إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ يعنى زمين مال فرعون نيست كه به هر كه بخواهد بدهد و از هر كه بخواهد بگيرد، بلكه زمين مال خدا است به هر كه خواهد مى دهد سنت خدا نشان داده كه عاقبت كار به نفع پرهيزكاران است «يورثها» بيان آن است كه از يكى مى گيرد و به ديگرى مى دهد، دليلى نيست كه در دست فرعونيان باشد و در دست شما نباشد.

129- قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا بعد از شروع قيام موسى و نيمه پيروزى كه بدست آمده بود بنى اسرائيل در وحشت و گرفتارى بسر مى بردند چون فرعون و فرعونيان آنها را به

شدت مى كوبيدند تا جلو قيام را بگيرند نظير موقعى كه رهبر انقلاب ايران امام خمينى در پاريس بود و رژيم سفاك پهلوى مسلمانان را مى كوبيد، لذا به موسى گفتند: ما پيش از آمدن تو در عذاب بوديم، آمدن تو نيز دردى را دوا نكرد، موسى در جواب فرمود: قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ نويدى است نسبت به آينده كه خدا دشمن آنها را هلاك كند و آنها را جانشين فرعونيان گرداند، جمله:

فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ براى آن است كه اگر بعد از پيروزى راه عدالت در پيش گرفتيد، پايدار خواهيد ماند و اگر نظير فرعونيان شديد همان بلا به سرتان خواهد آمد، چنان كه بنى اسرائيل طغيان كرده در دست بخت النصر و امثال آنها تار و مار شدند اين جمله شامل حال ما ايرانيان بعد از پيروزى انقلاب نيز هست چون نظام جهان يكى است وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 492

النَّاسِ

آل عمران/ 140.

130- وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

اين آيه مصداق وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ است كه گذشت، فرعونيان با بلاهايى كه در آيه بعدى خواهد آمد گرفتار شدند تا شايد به فكر آيند و توبه كنند و دعوت موسى را بپذيرند، مراد از «سنين» سالهاى قحطى است گويند:

«اسنت القوم» يعنى قوم به قحطى دچار شدند، آيه بعدى روشن مى كند كه سالهاى قحطى تقريبا يك در ميان بوده نه پشت سر هم درباره اطلاق «آل» به قوم فرعون رجوع شود به قاموس قرآن (اهل) ناگفته نماند چون نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ يكى از 9

معجزه موسى بود بايد گفت: آن بعد از سالهاى قحطى بوده است.

131- فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ.

از اين معلوم مى شود كه ميان سالهاى سختى فاصله بوده است، چون رفاه مى آمد از خود دانسته و چون سختى مى آمد از دعوت موسى و بنى اسرائيل مى دانسته و آنها را به قال بد مى گرفته اند در جواب فرموده: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

در بعضى از آيات نظير اين آيه آمده: قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ نمل/ 47 و در بعضى از آيات آمده: قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ يس/ 19، مراد از طائر عمل زشت آنهاست كه موجب عذاب مى شود يعنى: حق ندارند آمدن موسى را به فال بد بگيرند بلكه فال بد و عذاب آنها نزد خداست ليكن بيشترشان چنين مى پندارند كه عمل باقى نيست و موجب عذاب نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 493

132- وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه سنين قحطى را به حساب نياورده و آن را جادو شمرده اند ولى «تأتنا» حاكى است كه آن را از موسى مى دانسته اند اما دليل نبوت نمى شمرده اند، «مهما» اسم شرط است به معنى «اى شى ء»، خواسته اند با اين سخن موسى را مأيوس كنند.

133- فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ.

لفظ «مفصلات» نشان مى دهد كه اين آيات جدا جدا آمده و روشن بوده كه همه آيات الهى هستند و موسى از وقوع و علت آنها خبر

داده است، از اين آيه معلوم مى شود كه اولا سيل بى امان، خرابيها به بار آورده و از آنها دست بردار نبوده است، ثانيا ملخ بر آنها مسلط شده، مزارع و اشجارشان را خورده و از هستى ساقطشان كرده است، ثالثا: شپشه گندم و به قولى ملخهاى كوچك بى بال، همه جا را پر كرده و عرصه را بر آنها تنگ كرده است گويند: حتى به موها و ابروان و مژگانها و بدنهاى فرعونيان چسبيدند گويى آبله آورده اند، رابعا:

قورباغه ها به قدرى در ديار فرعونيان زياد شدند، حتى خانه ها پر از قورباغه گرديد هيچ كس لباسى يا ظرف طعام و شرابى باز نمى كرد مگر آنكه در آن قورباغه بود، گويند وقت سخن گفتن حتى بدهان آنها مى جهيدند، و قورباغه پيش از لقمه طعام به دهان آنها مى رفت، نه كشتن جلو آنها را مى گرفت و نه جارو كردن. خامسا: خون بر آنها فرستاده شد كه رنگ آبها خونى گرديد، به قولى خون از بينى ها جارى مى شد، اين موارد پنجگانه در تورات فعلى نيز آمده است، جمله فَاسْتَكْبَرُوا ... حاكى است كه آن همه معجزه اثرى در آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 494

نكرد و در مقابل آنها گردنكشى كرده و خاضع نشدند وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ علت استكبار است يعنى: گناهان گذشته شان آن استكبار را باعث شده بود.

134- وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

لفظ «بما عهد» حاكى است كه موسى به آنها گفته بود: در صورت آمدن بلا اگر حاضر به قبول نبوت باشيد، خدا آن را برطرف خواهد كرد

لذا مى گفتند:

روى قولى كه خدايت به تو داده او را بخوان تا اين بلا را زايل كند در آن صورت حتما هم به تو ايمان مى آوريم و هم بنى اسرائيل را رها مى كنيم. كلمه «ربك» حاكى از عناد و بى اعتقادى آنها به ربوبيت خدا است.

135- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.

معلوم مى شود كه موسى مى فرموده: رفتن بلا تا مدتى است اگر ايمان نياوريد بلاى ديگرى خواهد آمد و نيز معلوم مى شود كه پس از رفع بلا، آن را از ياد برده باز به حالت انكار برمى گشتند.

136- فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ.

پس از آنكه آيات مفصلا مفيد واقع نشد و حتى خواستند بنى اسرائيل را به مصر برگردانند، خدا در دريا غرقشان كرد علت اين عذاب آن بود كه آيه هاى خدا را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 495

[سوره الأعراف (7): آيات 137 تا 141]

اشاره

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (137) وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139) قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)

137- به قومى

كه خوار شمرده مى شدند، خاورها و باخترهاى سرزمينى را كه در آن بركت نهاده بوديم، واگذاشتيم و وعده خوب پروردگارت درباره بنى اسرائيل به پاداش استقامتى كه كردند، انجام شد، و آنچه را كه فرعون و قومش مى ساختند و آنچه بالا مى بردند ويران كرديم.

138- بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، بر قومى گذشتند كه بتان خويش را پرستش مى كردند، گفتند: اى موسى براى ما نيز خدايى بساز چنان كه آنها خدايانى دارند، گفت: شما قومى پيوسته جاهليد.

139- روشى كه اين قوم دارند نابود شدنى است و اعمالى كه مى كنند باطل و بى فائده است.

140- گفت: چگونه براى شما جز خدا، خدايى بجويم با آنكه او شما را بر جهانيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 496

برترى داده است.

141- و چون شما را از فرعونيان نجات داديم كه عذاب سخت را بر شما وارد مى كردند، پسرانتان را مى كشتند، دخترانتان را زنده نگه مى داشتند و در آن از پروردگارتان امتحان بزرگى بود.

كلمه ها

يستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف: كسى كه عوامل خارجى او را ضعيف و زبون و بيچاره كرده است.

دمرنا: دمر و دمار: هلاك شدن. تدمير: هلاك كردن «دمرنا»: هلاك كرديم و از بين برديم.

يعرشون: عرش: در اصل به معنى رفع و بالا بردن است، مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ سقفها و داربستها يا ساختمان ها و نظير آنست يعنى: آنچه بالا مى بردند.

جاوزنا: جوز و جواز: گذشتن از چيزى بدون مانع. جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ: بنى اسرائيل را عبور داديم، آن با «باء» متعدى شده است.

يعكفون: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم. يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ. تعظيم و عبادت مى كردند بر بتهايى.

اصنام: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره

باشد آن را صنم گويند، جمعش اصنام است و اگر از سنگ باشد، وثن و اوثان نام دارد از كتاب «الاصنام» كلبى/ 53.

متبر: تبار: هلاك شدن «متبر» به صيغه مفعول: نابود شده، بى فائده.

يسومونكم: سوم تحميل كردن. «يسومونكم»: تحميل و وارد مى كردند بر شما. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 497

و نيز به معنى چريدن آيد فِيهِ تُسِيمُونَ در آن مى چرانيد.

نسائكم: نساء: زنان و دختران. آن جمع است ولى مفرد ندارد.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات آمده است، كه پس از غرق شدن فرعونيان، سرزمين فلسطين را در اختيار بنى اسرائيل گذاشتيم، و آثار فرعونيان در مصر بلا صاحب مانده و تباه شدند، كاخهايشان ويرانه گرديده، بنى اسرائيل پس از ورود به صحراى سينا قومى بت پرست را مشاهده مى كنند و آنچه در مصر از پرستش گاو و غيره ديده بودند بياد مى آورند، فورا به موسى چسبيده و مى گويند:

براى ما نيز بتهايى قرار بده تا مثل اين قوم عبادتشان كنيم، معلوم مى شود كه توحيد در ميان آنها مثل لعابى، سطحى و ظاهرى بوده است، موسى از اين درخواست به آنها پرخاش مى كند كه مردم نادان هستيد، سپس عمل بت پرستان را تخطئه كرده و نعمتهاى خدا را بياد آنها مى آورد كه از فرعونيان نجاتشان داد و قضيه پايان مى پذيرد.

137- وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها.

مراد از «الارض» به قرينه بارَكْنا فِيها سرزمين فلسطين و شام است كه در چند جا از قرآن به لفظ بارَكْنا فِيها از آن ياد شده است، بنى اسرائيل پس از چهل سال بعد از وفات موسى و هارون، از صحراى سينا گذشته وارد فلسطين

شدند، شايد مراد از «اورثنا» آخر كار باشد كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ اشاره به قدرت عجيب خداست و اشاره به نظام جهان است كه مستضعفان اگر تلاش كنند و استقامت ورزند به حقشان خواهند رسيد.

وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 498

مراد از كلمه حسنى وعده پيروزى است كه موسى به آنها در عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ اعراف/ 129 داده بود، تمام شدن كلمه، عملى شدن و واقع شدن آنست، علت آن پيروزى همان استقامت آنها در تحمل شدائد و پيوستن به موسى بود.

وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ به نظر مى آيد مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ باغات و داربستها باشد، منظور از تدمير ظاهرا بى صاحب ماندن و خراب شدن است در جاى ديگر آمده: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ دخان/ 25.

138- وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ.

بنى اسرائيل در دين ابراهيم و اسماعيل و اسحق بودند ولى چنان كه طبيعى است فرهنگ قوم غنى و غالب در زير دستان اثر مى گذارد، لذا بت پرستى مصريان در روح آنها اثر گذاشته بود و با ديدن آن قوم بت پرست چنان درخواستى از موسى كردند، در تفسير برهان نقل شده: رأس الجالوت (يكى از يهود) به على عليه السّلام گفت: بعد از پيامبرتان سى سال درنگ نكرديد تا به روى هم شمشير كشيديد، امام در جواب فرمود: شما قدمهايتان از آب دريا خشك

نشده بود كه گفتيد: يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ تصور كنيد موسى آن منادى توحيد از اين درخواست جاهلانه چه حالى خواهد داشت- لذا سه جور به آنها جواب داد اول: قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ حقا شما قومى هستيد نادان، آمدن «تجهلون» شايد براى آن باشد كه جهالت در شما استمرار دارد حتى بعد از ديدن آن همه آيات خدا اين جريان ظاهرا اولين ماجراى آنها در صحراى سينا است.

139- إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 499

جواب دوم است يعنى راه بت پرستى كه اينان در آن هستند بى فائده است و عبادت و تلاشى كه در آن راه مى كنند پوچ و باطل است نه راه، راه حق است و نه عمل، عمل مفيد و سعادتبخش، انسان عاقل كه براى سعادت خود تلاش مى كند نبايد چنين درخواستى بكند و جز خدا را پرستش نمايد.

140- قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ.

جواب سوم است، معلوم است كه به وجود خداى خالق عقيده داشتند و از موسى معبود مى خواسته اند، موسى در جواب مى گويد: معبود همان خالق است آيا جز خدا براى شما معبودى بجويم، با آنكه او شما را بر جهانيان برترى داده است، خالقى كه شما را اينهمه نعمت داده بايد به او عبادت كنيد معنى تفضيل بر جهانيان در (بقره/ 47) گفته شد.

141- وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ ....

اين آيه تكميل جواب سوم است و مى تواند جواب مستقلى باشد، يعنى إلهى كه بايد عبادت كنيد همان خدايى كه شما را از دست فرعونيان نجات داد،

ظاهرا خطاب در اين آيه از خداست به بنى اسرائيل و علت تغيير از گفتار موسى به نظرم براى آنست كه: من شما را نجات دادم پس بايد مرا عبادت كنيد، متن آيه در بقره/ 49 گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 500

[سوره الأعراف (7): آيات 142 تا 147]

اشاره

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142) وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)

142- با موسى سى شب را وعده كرديم، و آن را با ده شب كامل نموديم، وعده پروردگارش چهل شب تمام شد، موسى به برادرش هارون گفت: ميان قوم من جانشين من باش و كارشان را اصلاح كن و

از راه مفسدان پيروى مكن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 501

143- چون موسى به وعده گاه ما آمد و خدايش با او سخن گفت. موسى گفت: خدايا خودت را به من بنما تا ترا بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن باين كوه بنگر، اگر در محلّ خود برقرار ماند مرا توانى ديد، چون خدايش بر كوه جلوه كرد آن را كوبيده ساخت و موسى بيهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت:

پاكى تو، توبه به تو آوردم و من نخستين مؤمنانم.

144- خدا گفت: اى موسى من تو را با پيغامهاى خود و سخن گفتنم بر مردم برگزيدم، پس آنچه كه داده ام بگير و از سپاسگزاران باش.

145- براى او در آن لوح ها از هر چيز موعظه اى و براى هر حكم تفصيلى نوشتيم، آنها را محكم بگير و به قوم خويش فرمان بده كه نيكوتر آنها را بگيرند، به زودى سراى عصيان پيشگان را به شما نشان خواهم داد.

146- به زودى كسانى را كه در اين سرزمين به ناحق گردنكشى مى كنند از آيه هاى خود منصرف مى كنم كه هر آيه اى ببينند ايمان نياورند و اگر راه هدايت بينند آن را پيش نگيرند و اگر راه ضلالت بينند آن را پيش گيرند، زيرا كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند و از آنها غفلت ورزيده اند.

147- كسانى كه آيه هاى ما و ديدار آخرت را دروغ شمرده اند اعمالشان باطل گشته، آيا جز آنچه مى كنند ثواب داده مى شوند؟

كلمه ها

واعدنا: مواعده هم براى مفرد باشد و هم بين الاثنين، آن در اينجا به معناى وعده كردن است.

ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى.

ارنى: فعل امر است از ماده رأى يعنى: خودت را

به من بنمايان.

تجلى: تجلى: ظاهر شدن خواه عينى باشد يا با دليل.

دكا: دك: كوبيدن. آن در آيه به معنى مفعول است جَعَلَهُ دَكًّا آن را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 502

كوبيده و ريز ريز كرد. «جعله مدكوكا».

خر: خرور: (بر وزن عقول): و خرّ (بر وزن عقل): افتادن با صدا مثل سقوط ديوار.

صعقا: صعق (بر وزن عقل): شدت صوت. صاعقه نيز از آن است، صعق (بكسر- ع) به معنى مصعوق (صاعقه زده) و بيهوش مى باشد.

افاق: افاقه: بيدار شدن از بيهوشى و رجوع صحت و عقل به انسان.

اصطفيتك: صفو: خالص شدن از آميختگى. اصطفاء: اختيار كردن و گرفتن خالص شى ء. «اصطفيتك» انتخاب كردم تو را.

رسالاتى: رسالت: پيغام. جمع آن رسالات است.

الواح: لوح: صفحه اى كه در آن مى نويسند، از چوب باشد يا غير آن.

جمع آن الواح است. بايد دانست: لوح در اصل به معنى ظهور است، صفحه را از آن لوح گفته اند كه نوشته در آن آشكار مى شود.

ساريكم: ارائه: نشان دادن «ساريكم»: حتما نشان مى دهم به شما.

رشد: هدايت و كمال. «غى»: گمراهى.

حبطت: حبط: باطل و بى اثر شدن.

شرحها

در اين آيات خدا به موسى وعده مى دهد كه سى شب در وعدگاه باشد و ده شب بر آن اضافه مى كند، آيات بعدى نشان مى دهد كه اين وعده براى آمدن تورات بوده است، پس از آنكه خدا با موسى سخن مى گويد، موسى از خدا مى خواهد كه خودش را براى او بنماياند، در جواب اين سؤال با تجلى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 503

كوه مبدل به خاك مى شود و موسى بيهوش مى گردد، پس از بيدار شدن، خدا به موسى دستور مى دهد كه به تورات نازل شده عمل نمايد و قوم خود

را دستور دهد كه به آن عمل كنند، آن گاه كسانى كه به آن عمل نكنند تهديد به عذاب شده اند.

142- وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

در سوره بقره آيه 51 آمده: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و در آنجا علت اين دو تعبير را گفتيم. بهر حال اين وعده براى آمدن تورات بوده است، به نظر مى آيد چون سخن گفتن خدا در شبها انجام مى گرفته لذا «ليلة» آمده است و گرنه روزها نيز جزء وعده بوده است، موسى ناچار بود در غياب خدا جانشينى براى قوم خود تعيين كند و آن هارون بود.

وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.

پس از دستور جانشينى او را از پيروى راه مفسدان بر حذر مى دارد و اين مى رساند كه موسى وقوع فتنه را در غياب خود پيش بينى كرده بود.

143- وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي.

مراد از «ميقات» ظاهرا مكان گفتگو است، ظهور آيه در آنست كه موسى از خدا خواسته خويش به موسى بنماياند، چون خدا جسم نيست على هذا ديده شدن خدا محال است، از طرفى از موسى عليه السّلام بعيد است كه اين واقعيت را نداند و خود در آيات آينده آن سؤال را «كار سفيهان» خوانده است. لذا بعضى از محققين فرموده اند: مراد موسى رؤيت قلبى است نه ديدن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 504

با چشم، يعنى موسى خواسته است حالتى پيدا كند كه هميشه خدا به طور

علم حضورى و ضرورى در نظرش باشد و آنى از او غفلت نكند و چون اين كار شدنى نيست و انسان طاقت مقاومت آن را ندارد لذا جواب، لَنْ تَرانِي آمده است.

ناگفته نماند: اين سخن فى حد نفسه درست است ولى با ظهور آيه سازگار نيست و رؤيت قلبى آن طور كه گفته شد و لو مدت كمى محال نمى باشد اما لَنْ تَرانِي آن را به طور كلى نفى مى كند. ممكن است آن هفتاد نفر كه با موسى در ميعاد بودند و به موسى گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً نساء/ 153 لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً بقره/ 55، او را وادار كرده اند تا چنين سؤالى از خدا بكند و آن قضيه واقع شود تا آن هفتاد نفر قانع گردند، با آنكه موسى مى دانست كه خدا قابل رؤيت نيست (و اللَّه العالم).

خدا در جواب اين سؤال فرموده: هيچ وقت مرا نتوانى ديد. آن گاه اين عدم توانايى چنين تقريب شده است: به اين كوه نگاه كن اگر با اين محكمى در مقابل تجلى من خود در جاى خود ماند تو هم مى توانى مرا به بينى و اگر ريز ريز شدن بدان كه وجود تو قدرت ديدن خدا را ندارد و فنا مى شوى.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.

ضمير «جعله» ظاهرا راجع به «جبل» است يعنى تجلى خدا كوه را كوبيد و موسى از واهمه بيهوش افتاد. بقول بعضى از محققان: ظاهرا مقصود آن است كه اين مقدار تجلى كه سبب ايجاد موجودات شده براى عالم كافى است، اگر بيش از آن باشد جهان ريز ريز مى شود چنان كه ريز ريز شد.

فَلَمَّا أَفاقَ

قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.

لفظ «تبت» حاكى است كه موسى احساس كرده كه سؤالش سؤال بيجايى بوده است مراد از «انا اول المؤمنين» معلوم نيست آن باشد كه: با اين عمل ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 505

آوردم كه تو قابل رؤيت نيستى بلكه مراد آن است كه من پيش از اين امتحان، اولين ايمان آورندگان بودم كه تو قابل ديدن نيستى و اين با آنچه گفته شد مى سازد كه آن هفتاد نفر موسى را به اين سؤال وادار كرده اند.

144- قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين خطاب بعد از بيدار شدن موسى آمد و آن اينكه اى موسى با دو چيز تو را بر مردم برترى دادم يكى اينكه تو را حامل پيغامهاى خود كردم، ديگرى آنكه با تو سخن گفتم: پس اين تورات را بگير و شكر گزار باش.

145- وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ.

لفظ «من» براى تبعيض است، مراد از «كل شى ء» در هر دو مورد هر چيزى است كه لازم و مورد احتياج بوده است، «تفصيلا» عطف است بر موعظة و مراد از آن تفصيل احكام است. يعنى: براى موسى در الواح تورات از هر چيز لازم، پندى و براى هر چيز لازم از احكام، تفصيلى و بيانى نوشتيم، از اين معلوم مى شود كه تورات به يك بار و در الواحى نازل شده است چنان كه در روايات آمده و در سوره آل عمران ذيل آيه سوم در نكته ها گفته شد. درباره الواح و چگونگى و عدد آنها اقوالى هست كه

در قاموس قرآن (لوح) گفته ام. آن گاه در نتيجه سخن فوق فرموده:

فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ.

ضمير «ها» راجع است به «كل شى ء»، منظور از اخذ بقوه، جدى گرفتن است، آمدن احسن يا براى آن است كه همه آنها احسن است مانند وَ اتَّبِعُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 506

أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ

زمر 55 چنان كه دعاى مشهور سحر بدان دلالت دارد

«اللهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه و كل بهائك بهي ...»

و يا يك امر ارشادى است كه لازمه حب شى ء و حب جمال، اختيار نكوتر در مقابل نيكو است. منظور از دارَ الْفاسِقِينَ ظاهرا همان پيشامد و نتائج است كه در دو آيه بعدى آمده است يعنى: تو آنها را جدى بگير و به قومت نيز دستور جدى گرفتن بده عاقبت كسانى را كه بدان عمل نمى كنند بزودى به شما نشان مى دهم و آن اينكه:

146- سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ.

لفظ بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است، چون تكبر در برابر آيات خدا جز به ناحق نمى شود، يعنى آن متكبران را از ايمان آوردن به آيات خود دور مى كنم، مثل: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127، آن گاه به حدى از كفر و عناد مى رسند كه به هيچ آيه اى ايمان نمى آورند و اگر راه هدايتى ديدند آن را اختيار نمى كنند چنان كه فرموده:

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

آن گاه «يتكبرون» را علّتى اين چنين بيان فرموده است ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ اثر تكذيب آيه هاى

خدا و بى اعتنايى به آنها همين است.

147- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه اثر اخروى تكذيب آيات و عدم اعتنايى به آنهاست و آن اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 507

اعمال خوبى كه در دنيا كرده اند بى اثر شده و در آخرت از آنها بهره اى نخواهند برد، مراد از «يجزون» ثواب است يعنى در آخرت ثوابى نخواهند داشت چون آنچه كرده اند از بين رفته است و علمى ندارند هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى مردم جز به اعمال خوب ثواب داده نمى شوند، نتيجه آنكه آنها در عذاب خواهند بود چون ثوابى ندارند.

در همين جا جلد سوم به پايان مى رسد و جلد چهارم از آيه 148 سوره مباركه اعراف آغاز مى گردد و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

[جلد چهارم]

[ادامه سوره اعراف]

[سوره الأعراف (7): آيات 148 تا 154]

اشاره

وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ (148) وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (149) وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (150) قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (151) إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ

(152)

وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (153) وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (154)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 4

148- قوم موسى پس از رفتن وى از زيورهاى آنها پيكر گوساله اى ساختند كه صداى گوساله داشت مگر نمى ديدند كه گوساله با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، آن را معبود اخذ كردند و ظالمان بودند.

149- و چون پشيمان شدند و دانستند كه گمراه شده اند گفتند: اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نيامرزد حتما و يقينا از زيانكاران خواهيم بود.

150- و چون موسى خشمناك و اندوهگين بقوم خويش بازگشت گفت: بعد از من براى من بد نيابت كرديد، آيا امر خدايتان را پيش از وقت خواستيد، لوح هاى تورات را انداخت و سر برادرش گرفته به سوى خود مى كشيد، گفت: اى پسر مادرم اين قوم مرا زبون كردند و نزديك بود مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار و مرا با قوم ستمگر يكسان مگير.

151- گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز و ما را برحمت خودت وارد كن كه تو از همه رحيمان رحيمترى.

152- كسانى كه گوساله را پرستيدند به زودى خشم پروردگارشان با ذلتى در حيات دنيا به آنها مى رسد. و دروغسازان را چنين سزا مى دهيم.

153- و كسانى كه كارهاى بد كرده و پس از آن، توبه آورده و مؤمن شده اند، پروردگار تو از پى آن، آمرزشگر و رحيم است.

154- و همين كه خشم موسى آرام گرفت، لوحها را برگرفت كه در مكتوب آن براى كسانى كه

از پروردگار خويش مى ترسند هدايت و رحمتى بود.

كلمه ها

حليهم: حلى (بر وزن عقل) و حليه: زيور. جمع آن حلى (بضم اول و كسر دوم و تشديد ياء) است.

عجلا: عجل: گوساله. در علت اين تسميه گفته اند كه آن به عجله بزرگ مى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 5

جسدا: جسد: پيكر. آن در ذيروح و بيروح به كار رود منظور از آن در اينجا بيروح است.

خوار: (بضم اول): صداى گاو. گاهى بطور استعاره بصداى شتر نيز گفته مى شود.

سقط: سقوط: افتادن. «سقط فى يديه» به صيغه مجهول، كنايه از ندامت و لغزش است معناى تحت اللفظى آن «افتاده شد در دو دستش» است.

اسفا: اسف (بفتح اول و كسر دوم): غمگين. بقول بعضى شديد الغضب.

اسف (بر وزن شرف) اندوه يا شدت غضب. «غضبان»: خشمگين.

تشمت: شمات و شماتت: شاد شدن به گرفتارى دشمن.

فلا تشمت بى الاعداء

: دشمنان را به شماتت من وامدار.

مفترين: فرى در اصل بمعنى قطع، افتراء: جعل دروغ (دروغسازى) مفتر:

دروغساز، جمع آن مفترون است.

نسختها: نسخ: آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى در جاى آن بگذاريم، اصل آن عوض گرفتن چيزى است در جاى چيزى.

صورت بردارى را از آن نسخه گفته اند كه آن نوعى ازاله صورت اول است مراد از آن در آيه به معناى مفعول و نوشته شده است.

يرهبون: رهب: ترس. يا ترس توأم با احتياط. لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ يعنى از خدايشان مى ترسند، آمدن لام براى تقدم مفعول است مثل لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 6

شرحها

در اين آيات مسئله گوساله پرستى بنى اسرائيل در غياب موسى بازگو شده است و آن اينكه چون سى روز از غيبت موسى گذشت و از ميعاد برنگشت، مردى از بنى اسرائيل به نام سامرى از زيورهاى

آنها گوساله اى ساخت و مردم را به عبادت آن دعوت نمود عده زيادى اين را پذيرفته و مشرك شدند كه در سوره هاى ديگر مخصوصا در سوره طه مفصلا آمده است.

خدا وقوع اين فتنه را در ميعاد به موسى خبر داد، موسى غمگين و خشمگين به سوى قوم برگشت و به ملامت بنى اسرائيل پرداخت، آن گاه از كثرت خشم الواح تورات را به كنارى انداخت و سر برادرش هارون را گرفته و او را به طرف خود مى كشيد و مى گفت: چرا گذاشتى چنين كنند، او گفت: به حرف من گوش ندادند، نزديك بود كه مرا بكشند، موسى براى خود و برادرش از خدا مغفرت خواست و چون غضبش فرو نشست الواح تورات برگرفت.

148- وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ.

مراد از «من بعده» بعد از رفتن موسى به ميقات است، در اينجا چند مطلب هست اول اينكه گوساله از فلزهاى گران قيمت مثل طلا و نقره بوده است، دوم اينكه صنعت سامرى صداى گوساله داشته است، سوم اينكه: بنى اسرائيل در پرستش آن مسئول و محكوم بودند زيرا كه مى ديدند: با آنها سخن نمى گويد و به راهى هدايتشان نمى كند، عقل سليم چطور مى تواند معبود بودن چنين چيزى را بپذيرد، آنها مى دانستند كه خدا با پيامبران مخصوصا با موسى سخن مى گويد و مردم را هدايت مى كند، در اينجا فقط بدو وصف ضرورى معبود اشاره شده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 7

است و گرنه گوساله از لحاظ جسم بودن، محدود بودن و ... نمى توانست معبود باشد، چهارم: اتَّخَذُوهُ

... دليل اتخاذ عجل است يعنى با اين وضوح كه گوساله نمى شود معبود باشد آن را پرستيدند بعلت آنكه ظالم بودند و اين ادامه ظلم آنها بود زيرا كه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13، اين نظير ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ بقره/ 51.

149- وَ لَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَ يَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

اين پشيمانى و توجه به مغفرت خدا بعد از آمدن موسى و متوجه كردن آنها بود، در سوره طه آمده كه در جواب هارون گفته بودند: تا آمدن موسى به عبادت گوساله ادامه خواهيم داد: قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى طه/ 91 على هذا اين آيه لازم بود بعد از آيه بعدى آيد، در الميزان فرموده: گويا علّت تقدم، شمول آن بر ندامت و حسرت است و سزاوار بود كه بلا فاصله بعد از اتخاذ عجل گفته شود، در مجمع البيان فرموده: نائب فاعل «سقط» كلمه «بلا» است يعنى: چون بلا و گرفتارى در ميانشان افتاد و آن را احساس كردند. على هذا جمله: وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا بيان آنست، بهر حال سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ يك مثل است و بهر حال پس از پى بردن به ضلالت، رو به خدا آورده و از خدا چاره جويى نمودند.

150- وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ.

اينكه موسى اندوهگين و خشمگين برگشت بدان علت بود كه خدا در طور موسى را از قضيه سامرى مطلع كرده بود، در سوره طه آمده: قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ

مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ طه/ 85 أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ عجله آنست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 8

كه چيزى را قبل از وقتش بخواهيم، مراد از «امر» ظاهرا نزول تورات است يعنى: پس از رفتن من براى من بد جانشين شديد، آيا نزول تورات را پيش از وقتش خواستيد؟! اين ملامت موسى بود نسبت به بنى اسرائيل اما رفتارش با هارون شديد بود چنان كه فرموده:

وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

در سوره طه/ 90 آمده كه موسى به هارون گفت: چه چيز مانعت شد وقتى كه ديدى اينها گمراه شدند از من اطاعت نكردى آيا نافرمانيم كردى؟! در اينجا آمده: كه سر برادرش گرفت و از شدت غضب به سوى خود ميكشيد، اينگونه اعمال منافى عصمت نمى باشد «1»، نظير خطاب خدا به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله:

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ ... توبه/ 43. روايت شده: موسى و هارون برادر پدر و مادرى بوده اند و اينكه هارون گفت: اى پسر مادرم براى به مهر آوردن موسى بود، از اين آيه و آيات سوره طه معلوم ميشود كه موسى احساس كرد هارون بوظيفه اش در منع از گوساله پرستى عمل نكرده، گويى بطرف خودش كشيدن براى زدن بوده ولى جواب هارون قانعش كرده لذا براى خود و او از خدا عفو خواسته است.

به هر حال: هارون گفت: من از اين كار منعشان كردم ولى از من نشنيدند و بيچاره ام كردند و حتى خواستند مرا بكشند، دشمنان را به شماتت من وامدار

و مرا با آنها يكسان مگير.

151- قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِأَخِي وَ أَدْخِلْنا فِي رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.

__________________________________________________

(1) دليل اينكه اينگونه اعمال مخالف عصمت نيست، آمدن آنها در قرآن است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 9

موسى براى خودش در اين خشونت و براى برادرش باحتمال كوتاهى در توصيه او مغفرت مى خواهد، از آيات قرآن معلوم ميشود كه مغفرت لازم نيست پيوسته در مورد معصيت باشد، در جريان كشتن يكى از فرعونيان، موسى بخدا عرض ميكند: ... رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ... قصص/ 16 در مجمع البيان فرموده: اين دعا براى انقطاع و تقرب به خدا است.

152- إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ.

در الميزان فرموده: اين آيه و آيه بعدى جمله معترضه و خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است به دليل وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ در اين آيه و «ان ربك» در آيه بعدى، آن گاه «سينالهم» را حكايت حال گذشته گرفته است، به نظر نگارنده اين هر دو خطاب به موسى است چون ظاهرا فقط در اين صورت وعده «سينالهم» درست ميشود يعنى گفتيم اى موسى پرستش كنندگان گوساله را حتما غضبى از خدا و ذلتى در زندگى خواهد رسيد مگر آنكه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند، درست روشن نيست منظور از غضب و ذلت چيست گفته اند: مراد از غضب قتل آنهاست كه واقع گرديد و از ذلت جلاى وطن شدن است در آيه وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا و اللَّه العالم.

153- وَ الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها

وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ.

ضمير «ها» ى اول راجع به سيئات و دوم راجع به توبه است، اين آيه يك قاعده كلّى درباره قبول توبه است، ولى آمدن آن در اينجا ظاهرا براى توبه پرستندگان گوساله است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 10

154- وَ لَمَّا سَكَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْواحَ وَ فِي نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ.

لفظ لِلَّذِينَ ... در جاى إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ است وَ فِي نُسْخَتِها يعنى در نوشته آن.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 11

[سوره الأعراف (7): آيات 155 تا 158]

اشاره

وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ (155) وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ (156) الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (157) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ

كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (158)

155- موسى از قوم خود هفتاد نفر را براى وعده ما انتخاب كرد و چون لرزه آنها را گرفت. گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها را و مرا از پيش مى ميراندى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 12

آيا ما را با كار سفيهان ما نابود مى كنى؟! آن نيست مگر آزمايش تو كه با آن هر كه را بخواهى گمراه مى كنى و هر كه را بخواهى هدايت مى كنى، تو سرپرست مايى ما را بيامرز بما رحم كن كه تو بهترين آمرزشگرانى.

156- براى ما در اين دنيا و آخرت سعادت بنويس، ما به سوى تو توبه آورديم، خدا گفت: عذابم را بهر كه خواهم مى رسانم، و رحمت من همه اشياء را گرفته است، به زودى رحمت خود را براى آنان كه تقوى مى كنند و زكاة مى دهند و به آيات ما ايمان مى آورند، مى نويسم.

157- آنان كه پيروى مى كنند از رسول و پيغمبر درس ناخوانده كه او را مى يابند كه در تورات و انجيل نوشته شده است. آنها را به نيكى امر و از بد نهى مى كند و پاكيزه ها را بر آنها حلال و پليدها را حرام مى كند، تكليف سنگين و قيدهايى كه دارند از آنها برمى دارد، كسانى كه به او ايمان آورده اند و محترمش داشته و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند رستگارانند.

158- بگو: اى مردم من فرستاده خدايم به سوى همه شما، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين خاص اوست، جز او خدايى نيست كه حيات مى دهد و مى ميراند پس به خدا و رسول او كه پيغمبر درس ناخوانده است ايمان بياوريد كه او بخدا و گفته هاى خدا

ايمان دارد، از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.

كلمه ها

ميقاتنا: ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى. مراد از آن در اينجا معناى دوم است.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. رجفه در آيه به معنى لرزه است.

هدنا: هود: رجوع. إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ: ما به سوى تو برگشتيم.

الامى: امى: درس ناخوانده (بقره/ 78) اگر مراد در آيه درس ناخوانده باشد. منظور آن است كه معلومات آن حضرت اشراقى از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 13

خداوند بوده است.

الطيبات: طيب: دلچسب و خوشايند، مقابل آن خبيث است به معنى پليد و نفرت آور.

يضع: وضع: گذاشتن. مثل گذاشتن بار. لذا به معنى برداشتن بار از دوش نيز آيد يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ بار سنگين را از آنها برميدارد.

الاغلال: غل: طوقى كه بر گردن نهند. جمع آن اغلال است «الغل طرق يدخل فى العنق للذل و الالم» منظور شايد رسومات و سنن ناراحت كننده باشد.

اصرهم: اصر: سنگين و چيز سنگين. شايد منظور تكاليف سخت باشد كه آنها را سنگين و ميخكوب مى كند از اينكه به سعادت برسند.

عزروه: عزره و تعزير: يارى كردن. راغب آن را نصرت توأم با تعظيم گفته است «عزروا»: يارى كردند او را، يا محترم شمردند او را.

شرحها

در تعقيب ماجراى موسى و بنى اسرائيل در اين آيات بيان شده كه موسى هفتاد نفر از قوم خويش را به وعده گاه خدا برد ظاهرا براى آنكه شاهد نزول تورات باشند، اما آنها از موسى خواستند كه خدا را آشكارا ببينند و در اثر صاعقه به زمين افتادند و در سوره بقره آيه 51 گفته شد، موسى زنده شدن آنها را از خدا التماس كرد و پذيرفته شد.

آن گاه به يهود و نصارى توصيه شده كه

از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اوصاف او را در تورات و انجيل مى يابند، پيروى كنند و او را يارى نمايند كه نجاتشان در آن است، در آخر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور داد كه همه را به سوى خود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 14

و دين خدا بخواند 155- وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلًا لِمِيقاتِنا.

از لفظ لِمِيقاتِنا فهميده مى شود كه اين ميقات همان وعده چهل شبه است كه گذشت، على هذا، اين قسمت جزئى از آن ماجرا است كه مراد از نقل آن در اينجا بيان جسارت و گرفتار شدن آنها و زنده شدنشان با دعاى موسى است، آن هفتاد نفر به موسى و شريعت او ايمان داشتند و چون در ميقات حاضر شدند ظاهرا سخن گفتن خدا با موسى قانعشان نكرده و از موسى خواسته اند خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در سوره بقره آيه 55 و 56 چنين است: وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ. ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ به نظر مى آيد مراد از «لن نؤمن» عدم ايمان به نزول تورات و سخن گفتن خدا با موسى است نه نبوت آن حضرت.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا.

آيه 56 از سوره بقره كه نقل شد صريح است در اينكه آنها در اثر صاعقه مردند و سپس به اراده خدا زنده شدند، مردن آنها براى موسى مشكل ايجاد مى كرد و آن اينكه اگر تنها به پيش قوم خود برگشت

او را متهم كرده و توراتش را نمى پذيرفتند و اين سبب از بين رفتن نبوت و دعوت او مى شد چنان كه نزديك به اين از توحيد صدوق از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده است. منظور از «أ تهلكنا» ضلالت و گمراهى بنى اسرائيل است ولى اگر موسى و آن هفتاد نفر پيش از آن مى مردند چنان محذورى پيش نمى آمد.

يعنى: چون لرزه آنها را گرفت و مردند، موسى گفت: پروردگارا اگر مى خواستى آنها و مرا پيش از اين مى ميراندى و اشكالى بر من پيش نمى آمد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 15

آيا همه ما را در مقابل عمل و سؤال اين سفيهان هلاك مى كنى تا از نبوت من برگردند و گمراه شوند ولى تو همه را به فعل بعضى هلاك نخواهى كرد.

إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ.

استدلال ديگرى است براى زنده شدن آنها، يعنى: آن فقط امتحان تو است كه هر كه را بخواهى با آن گمراه مى كنى نه همه را، به نظرم منظور آن است كه با اين سؤال رويت فقط اينها مستحق عذاب و مشمول «من تشاء» بودند نه همه بنى اسرائيل، ظاهرا «هى» ضمير شأن است و به تناسب «فتنتك» مؤنث آمده است يعنى: آزمايش تو فقط شامل عده اى مى شود كه مستحقند نه اينكه مستحق و غير مستحق را بگيرد، پس از اين مقدمات زنده شدن آنها را از خدا چنين مى خواهد:

أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ.

تو سرپرست ما هستى بايد تو بيامرزى و رحم كنى.

156- وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ.

تتمه دعاى موسى است مراد

از «حسنه» در دنيا رفاه و سعادت است، جمله إِنَّا هُدْنا ... تعليل خواست موسى است يعنى: به سوى تو توبه آورديم پس سعادت هر دو جهان را براى ما بنويس.

قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ.

جواب موسى است و در آن سه قانون كلى بيان شده است. اول عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ اين ظاهرا جواب لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ ... است يعنى عذاب من مشروط به اراده من و استحقاق از جانب عذاب شده مى باشد، آنها در اول اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 16

استحقاق را نداشتند و ضمنا معلوم مى شود كه عذاب از مقتضيات ربوبيت خدا نيست بلكه علت آن ناشى از شخص عذاب شده است. دوم: وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ اين رحمت مطلقه در مقابل عَذابِي أُصِيبُ و به تناسب آن آمده است و روشن مى كند كه رحمت عام از مقتضيات ربوبيت و الوهيت است و قيد و شرطى در آن نيست. يعنى: رحمت من همه موجودات را فرا گرفته است آنها كه از رحمت كنار شده و بعذاب گرفتار مى شوند علت آن را خود به وجود آورده اند، آن گاه به يك رحمت مخصوص اشاره شده كه آن رحمت اكتسابى و رحمت مشروط است كه فقط به اهل تقوى و انفاق و ايمان مى رسد و آن حيات طيبه دنيا و آخرت است، جمله اخير ظاهرا جواب إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ است و نويد قبول توبه و زنده شدن آنها را مى دهد، گويى موسى با اين جمله مى گويد: به ما رحمت بنويس و خدا جواب مساعد مى دهد.

157- الَّذِينَ

يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ.

جمله الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ وصف است براى الَّذِينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ كه در آيه قبلى است و در حقيقت مصداقى از مصاديق آنست، توضيح آنكه الَّذِينَ هُمْ ...

شامل همه كسانى است كه در زمان موسى و بعد از او به تورات ايمان آوردند و مصداق آن در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كسانى بودند كه به آن حضرت ايمان مى آوردند يعنى امروز ايمان آورندگان به تورات كسانى هستند كه به اين پيامبر كه اوصاف او را در تورات و انجيل پيدا مى كنند ايمان بياورند. راجع به اوصاف آن حضرت در تورات و انجيل در «نكته ها» خواهد آمد و فرق ما بين رسول و نبى در آيه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى ... حج/ 52 خواهد آمد، آمدن سه وصف: رسول، نبى و امى حاكى است كه آن حضرت باين سه وصف تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 17

در تورات و انجيل معرفى شده است.

يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.

ظاهرا اين پنج وصف نيز در تورات و انجيل آمده و اهل كتاب آن حضرت را با اين اوصاف مى شناختند، مسئله امر بمعروف و نهى از منكر كه روشن است و از مأموريت همه پيامبران مى باشد، تحليل پاكيزه ها و تحريم پليدها در اسلام يك قاعده كلى است و در آيه چهارم از سوره مائده درباره آن بحث شد، مراد از اغلال و تكليف سنگين اولا تكاليف شاقى است كه در

اثر ظلم و طغيان به بنى اسرائيل وضع شد چنان كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ نساء/ 160 و نيز فرموده: وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ ... ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ ... انعام/ 146 و در دعاى مسلمانان است كه:

رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا ... بقره/ 286، ثانيا بدعتهايى است كه به وسيله علماء دنيا پرست يهود جعل و در دين داخل شده و زندگى را بر مردم تنگ كرده و به حكم زنجيرهايى در گردن و بارهاى سنگينى بر دوش بنى اسرائيل بود نظير احكام حيض و مانند آن كه در آيه 222 بقره گذشت، آنها در تورات و انجيل مى يافتند كه رسول خدا اين حرامها و بدعتها را از بين خواهد برد.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

اين قسمت نتيجه و متفرع است بر الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ... مراد از تعزير بقرينه «نصروه» محترم شمردن است، منظور از «النور» قرآن مى باشد كه راههاى دنيا و آخرت را روشن كرده و راه سعادت را نشان مى دهد. آمدن «معه» بجاى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 18

«عليه» و «به» به قول الميزان اشاره به آنست كه قرآن دليل و شاهد نبوت آن حضرت است مثل وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ ... بقره/ 212 يعنى: پس كسانى كه او را محترم شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل گشته اطاعت كرده اند رستگارانند.

158- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ.

اين آيه متفرع است بر آن اوصاف پنجگانه و نور كه در آيه سابق گذشت يعنى چون مردم به چنين دينى و به چنين پيغمبرى احتياج دارند، آنهم مخصوص به گروهى نيست و براى همه است، پس بگو اى مردم من فرستاده خدا براى همه شما هستم، جمله الَّذِي لَهُ ... وصف خدا و علت فرستادن رسول است، خدايى كه حكومت آسمانها و زمين از آن او است و حيات و مرگ در دست اوست بايد براى هدايت بندگان، پيغمبر بفرستد «1».

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.

نتيجه صدر آيه است، آمدن سه وصف ظاهرا براى آنست كه: من همان پيغمبرم كه تورات و انجيل خبر داده است و من خودم پيش از همه به خدا و گفته هاى او ايمان دارم و در اين امر خودم فتح الباب كرده ام، مراد از «تهتدون» نتيجه ايمان و راه يافتن به سعادت هر دو جهان است.

نكته ها
اشاره

بشارات عهدين: در رابطه با جمله يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ دانشمندان اسلامى از تورات و انجيل فعلى

__________________________________________________

(1) راجع به يُحيِي وَ يُمِيتُ رجوع شود به نكته ها.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 19

امارات و بشارات آن دو را راجع به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله استخراج كرده و كتابها نوشته اند از آن جمله در تورات سفر تثنيه فصل 18 آيه 15 تا 20 آمده: «خداوند گفت پيغمبرى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را بدهانش خواهم گذاشت، (اشاره باعجاز قرآن) و هر آنچه به او امر فرمايم

به ايشان خواهد گفت.

در انجيل يوحنا باب 14 بند 17 آمده: و من از پدر سؤال مى كنم و تسلى دهنده ديگرى بشما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند و در بند 26 آمده:

ليكن تسلى دهنده كه پدر او را به اسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم خواهد كرد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد و در بند 30 آمده:

بعد از اين بسيار با شما نخواهم گفت زيرا كه رئيس اين جهان مى آيد و در من چيزى ندارد و در باب 15 بند 26 آمده است: «ليكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر پيش شما مى فرستم آيد او بر من شهادت خواهد داد.

در باب 16 بند 7 هست: رفتن من براى شما مفيد است زيرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد و در بند 13 از همان باب آمده: «و ليكن چون او آيد شما را به جميع راستى هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود سخن نمى گويد بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده شما را با خبر خواهد كرد، او مرا جلال خواهد داد.

هاكس در قاموس خود ذيل كلمه تسلى دهنده مى گويد: تسلى دهنده كه در زبان يونانى فارقليط گويند به معنى آموزگار و شفيع و راحت آور است. ترجمه كنندگان انجيل چون به كلمه تسلى دهنده مى رسند ميان دو قوس آن را روح القدس ترجمه مى كنند، پيداست كه آن غلط است، زيرا آنچه نقل شده با روح القدس و جبرئيل تطبيق نمى كند مثلا چطور مى شود گفت: روح القدس بعد از تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 20

عيسى او را جلال داد يا از او به مردم خبر داد و يا گفته هاى عيسى را به مردم بيان كرد و ...

يك قضيه يا دو قضيه:

به نظر بعضى ميقاتى كه در اين آيات آمده غير از ميقات چهل شبانه روزى موسى است، گفته اند: پس از جريان گوساله پرستى آن هفتاد نفر با حضرت موسى براى اظهار توبه به ميقات آمدند ولى از موسى خواستند كه خدا را آشكارا به آنها نشان دهد، در نتيجه آن جريان پيش آمد اما چنان كه در اول گفته شد ظاهرا هر دو قضيه يكى است گر چه براى هيچ يك دليل روشنى از قرآن و روايات نمى توان پيدا كرد.

حيات و مرگ در دست خداست:

جمله يُحيِي وَ يُمِيتُ و نظائر آن از يك واقعيت بزرگى حكايت دارد و آن اينكه حيات از آثار ماده نيست و افاضه اى است از جانب خدا. خداست كه به ماده جان مى دهد و از ماده جان مى ستاند ابراهيم عليه السّلام در مقابل نمرود طاغى مى گويد:

رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ بقره/ 258 و نيز خدا مى فرمايد: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ ملك/ 2 و نيز حالت قبلى و بعدى انسان را چنين بيان مى كند: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ بقره/ 28.

در سوره يونس فرموده: هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ/ 56، خالق ماده و حيات خداست ولى ماده حيات ندارد، حيات از آثار ماده نيست، هيچ عنصر مادى به تنهايى داراى حيات و زندگى نيست و خاصيت حياتى ندارد، وقتى كه دو عنصر يا بيشتر را با هم تركيب كنيم هر يك مقدارى از اثر خود را به ديگرى مى دهد، يك اثر مشترك به وجود مى آورند مانند «سكنگبين» ولى وقتى كه در هيچ يك از دو عنصر حيات وجود ندارد، چطور تركيب آنها حيات را به وجود مى آورد؟ تفسير أحسن

الحديث، ج 4، ص: 21

حيات و زندگى از خود تجلياتى دارد كه ماده بكلى فاقد آنهاست، همين كه حيات پيدا شد انواع جنبشها و حركتها پيدا مى شود كه در سابق نبود، طراحيها، نقشه كشيها، زيبائيها پيدا مى شدند، يك چيز، چيزها مى گردد.

وقتى كه عيسى عليه السّلام با اذن خدا در مجسمه دميد، حركت پيدا شد. ديدن، شنيدن، پريدن، بال زدن، جنب و جوش پيدا گشت كه در مجسمه گلى نبود.

پس خدا حيات را از ما وراء ماده به ماده افاضه مى كند و در وقتش از ماده مى گيرد، بشر اگر در اثر نبوغ و اراده خدا دادى روزى بتواند سلول زنده بسازد، فقط توانسته است، تركيبات ماده را به وجود آورد، و اگر زنده شد، زندگى از طرف خدا افاضه شده است و گرنه در ماده بيجان حياتى نيست.

به عبارت ديگر يك سلول زنده از ميليونها اتم اكسيژن، ازت كربن و ئيدوژن تركيب شده است ولى هيچ يك از اين عناصر زنده نيستند على هذا حيات از طرف خدا افاضه مى شود، مى گويند مثلا نمك از چند عنصر به وجود مى آيد كه هيچ يك شور نيست، جواب اين است: بالاخره هر چه باشد مقدارى از اثر هر يك با آن ديگرى مبادله مى شود هر چند كه در يكى زهر و در ديگرى شهد وجود دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 22

[سوره الأعراف (7): آيات 159 تا 162]

اشاره

وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (159) وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ

طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (160) وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (161) فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ (162)

159- از قوم موسى گروهى هستند كه با حق هدايت مى كنند و با حق (ميان مردم) عدالت مى كنند.

160- آنها را دوازده گروه، دوازده امت كرديم و چون قوم موسى از او آب خواست به او وحى كرديم كه عصاى خود را به اين سنگ بزن و از آن دوازده چشمه بشكافت و هر گروه آبشخور خود را بدانست و ابر را بر آنها سايبان قرار داديم و بر آنها ترنجبين و بلدرچين نازل كرديم، بخوريد از چيزهاى پاكيزه كه روزيتان كرديم (آنها با كفران نعمت) به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم مى كردند.

161- و چون به آنها گفته شد در اين شهر ساكن شويد و از هر جا كه در آن خواستيد بخوريد و بگوئيد گناهان ما را بريز و از آن دروازه خضوع كنان وارد شويد تا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 23

گناهانتان را بيامرزيم، بر نيكوكاران مزيد مى كنيم.

162 ظالمان اين گفته را به سخنى غير از آنچه گفته شد عوض كردند در نتيجه به آنها كه ظلم كردند عذابى از آسمان فرستاديم زيرا كه فسق پيشگان بودند.

كلمه ها

يعدلون: عدالت مى كنند وَ بِهِ يَعْدِلُونَ يعنى: با حق عدالت مى كنند.

قطعناهم: تقطيع در آيه به معناى تفريق و فرقه فرقه كردن است.

اسباطا: سبط (بر وزن عقل) انبساط يافتن به آسانى و بكسر

سين به معنى نوه و فرزند فرزند است، جمع آن اسباط مى باشد گويند آن در بنى اسرائيل به معنى قبيله است، به قولى آن به معنى فرقه است انبجست: انبجاس: انفجار، طبرسى فرموده: خارج شدن آب كم كم ولى انفجار خارج شدن آنست با زيادت اما در سوره بقره آيه 60 بجاى انبجست «فانفجرت» آمده است.

اناس: جماعت. اناس و اناسى جمع انس است.

مشربهم: مشرب (بر وزن منبر) مكان برداشت آب و زمان آن و مصدر ميمى آيد به معنى آب خوردن، آن در آيه به معناى اول است.

غمام: ابر. آن در اصل به معنى پوشاندن است (بقره/ 57).

من: ترنجبين (بقره/ 57).

سلوى: بلدرچين (بقره/ 57).

قريه: شهر و گاهى به معناى ده آيد (بقره/ 58).

حطة: حط فرود آمدن و فرود آوردن. حطة اسم است از «استحط وزره حطة» يعنى خواست گناه او را بريزد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 24

سجدا: جمع ساجد، آن در آيه به معنى خضوع كنندگان است.

خطيئات: جمع خطيئة به معنى خطا و گناه است (بقره/ 286 درباره گناه بودن خطا).

رجز: اضطراب و لرزه. عذاب را رجز گويند كه مى كوبد و مى لرزاند.

شرحها

در اين آيات از گروهى از قوم موسى سخن رفته كه در راه مستقيم او هستند و اين خواص قرآن است كه پيوسته به انصاف قضاوت مى كند و حق كسى را ضايع نمى كند، سپس به قسمتى از معجزات موسى و لجاجت بنى اسرائيل به طور مجمل اشاره است كه نتوانستند از آن همه امكانات استفاده صحيح بكنند.

159- وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

لفظ باء در «بالحق» به معنى آلت و واسطه است يعنى از قوم موسى امتى است كه

مردم را با حق هدايت مى كنند و با حق ميان آنها عدالت مى كنند.

نظير اين آيه، آيه 181 اين سوره است، در اين آيه نظير آيه وَ قالَ الَّذِي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشادِ مؤمن/ 38 نسبت هدايت به غير خدا و غير پيامبران داده شده است (الميزان).

در مجمع البيان آمده: آنها قومى هستند در ما وراء چين، ميان آنها و مملكت چين بيابانى است از ريگ روان، آنها شريعت موسى را تغيير نداده اند، آن گاه فرموده:

اين از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است. در الميزان فرموده: روايت ضعيف است و از اين امت يهودي فعلا خبرى نيست و اگر بود اهل هدايت و عدالت نبودند، چون شريعت موسى به وسيله عيسى و هر دو به وسيله اسلام نسخ شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 25

لازم نيست پى يافتن مصداق باشيم، بلكه ظاهرا منظور قرآن مجيد آنست كه همه بنى اسرائيل در مقابل شريعت موسى لجوج نبودند.

160- وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً اين جمله ظاهرا مقدمه است براى تقسيم چشمه هاى دوازده گانه كه از سنگ منفجر شدند. يعنى آنها را دوازده قبيله كرديم زيرا يعقوب دوازده پسر داشت و فرزندان هر يك در اثر كثرت امتى شدند «امما» بدل است از «اسباطا» گويا به علت كثرت آنها «امما» آمده است.

وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ اين قسمت در آيه شصت از سوره بقره گذشت، معلوم است كه بنى اسرائيل در صحراى سينا از آب آشاميدنى در مضيقه بوده و از موسى آب خواسته اند، اين جريان در

تورات فعلى سفر خروج باب 17 ذكر شده ولى دوازده چشمه بودن در آن نيست.

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

اين قسمت همان آيه 57 از سوره بقره است كه گذشت، به آنجا رجوع شود.

161- وَ إِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَ كُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ.

اين همان آيه 58 از سوره بقره است كه گذشت و به آنجا رجوع شود و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 26

نيز مشروح آن در سوره مائده آيه 20- 26 بررسى گرديد.

162- فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ.

اين آيه نيز همان آيه 59 از سوره بقره است كه مشروحا گذشت و به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 27

[سوره الأعراف (7): آيات 163 تا 166]

اشاره

وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (163) وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (164) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (165) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ (166)

163- از يهود بپرس از جريان شهرى كه در كنار دريا بود و در حرمت سبت تعدى مى كردند و ماهيهايشان روز قطع عمل آشكارا مى آمدند و روزى

كه شنبه نمى گرفتند نمى آمدند، بدينسان به سزاى فسقى كه مى كردند امتحانشان مى كرديم.

164- و چون گروهى از آنها گفتند: چرا قومى را كه خدا هلاكشان مى كند و يا به عذاب سختى دچارشان مى كند پند مى دهيد؟ گفتند: براى عذرجويى به پروردگارتان و تا شايد از اين كار بپرهيزند.

165- و چون چيزهايى را كه تذكرشان داده بودند از ياد بردند، كسانى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و آنها را كه ستم كرده بودند به سزاى فسقشان به عذاب سختى گرفتيم.

166- پس چون از آنچه نهى شده بودند سر پيچيدند، به آنها گفتيم: ميمونهاى رانده شده شويد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 28

كلمه ها

حاضرة: حاضرة البحر يعنى مجاور دريا (قريه اى كه در كنار دريا بود).

يعدون: عدو: تجاوز «يعدون» تجاوز مى كردند از دستور خدا.

سبت: بريدن «سبت الشي ء: قطعه» سبت يهود همان قطع عمل در شريعت موسى بود و آن در روز شنبه است كه مى بايست در آن روز دست از كار بكشند.

حيتانهم: حوت: ماهى، جمع آن حيتان است.

شرعا: شرع راه آشكار. شارع: آشكار، جمع آن شرع است.

معذرة: عذر و معذرت: پوزش.

بئيس: بؤس و بأس: شدت و سختى. بئيس: شديد و سخت.

عتوا: عتو: طغيان شديد «عتوا»: طغيان و سرپيچى كردند.

قردة: قرد (بر وزن جسر) ميمون. جمع آن قرده است.

خاسئين: خسأ طرد شدن و طرد كردن. «خاسئين»: رانده شدگان.

شرحها

در اين آيات جريان اصحاب سبت به طور مشروح بررسى شده است كه در بقره/ 65 به طور اختصار ذكر شده و در سوره نساء و نحل به آن اشاره شده است.

مشروح قضيه آن است كه: بر يهود واجب بود روزهاى شنبه را دست از كار كشيده و به استراحت بپردازند، از قرآن مجيد معلوم مى شود كه اين حكم ابتداء مانند حكم روز جمعه در اسلام، وجوبى نداشته ولى در اثر اختلاف در محترم شمردن و محترم نشمردن بر آنها واجب گشته است: إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 29

عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

نحل/ 124، اين مطلب را در قاموس قرآن (سبت) توضيح داده ام.

هاكس در قاموس كتاب مقدس درباره سبت به تفصيل سخن گفته از جمله گويد: سبت اسم آن روزى است كه قوم يهود از تمامى اعمال خود دست كشيده استراحت مى كردند .... در تورات سفر خروج باب 20

نيز اين مطلب گفته شده است.

بهر حال: مدتها بعد از موسى عليه السّلام قومى از يهود در شهرى بنام ايكه در كنار دريا بود، زندگى مى كردند «1» و از صيد ماهى امرار معاش مى نمودند، در اثر امتحان خداوند، روزهاى شنبه ماهى ها در آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر ناپديد مى گشتند، آن قوم سبت خود را ناديده گرفته و به شكار ماهى پرداختند، گروهى مرتب بر خلاف دستور تورات ماهى شكار مى كردند، گروهى ديگر ساكت نشسته و امر به معروف نمى كردند و حتى امر به معروف كنندگان را نيز دلسرد مى كردند ولى گروه ديگرى به حكم وظيفه شرعى آنها را موعظه و از صيد ماهى نهى مى كردند، سرانجام: صيادان ماهى مسخ و به صورت ميمونها درآمدند و آنهايى كه نهى از منكر نمى كردند به عذاب سختى گرفتار شدند ولى موعظه كنندگان نجات يافتند، جريان اصحاب سبت نزد يهود مدينه معلوم بود، لذا قرآن به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله دستور مى دهد كه از يهود اين جريان را بپرس و محكومشان كن. اينك آيات.

163- وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

__________________________________________________

(1) گويند آنها در زمان داود عليه السلام بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 30

در اين آيه چندين مطلب هست اول: مسئله در نزد يهود مدينه معلوم بوده كه فرموده: از آنها بپرس ... و در سوره بقره آمده: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ ... دوم اين شهر در كنار دريا بوده، عياشى در تفسير خود از حضرت باقر صلوات اللَّه

عليه نقل كرده كه نام آن شهر «ايله» بود، سوم:

آنها در روز سبت از دستور تورات سرپيچى كرده و به صيد ماهى مى پرداختند.

چهارم: روزهاى شنبه ماهيها در روى آب آشكار مى شدند و روزهاى ديگر نه، پنجم: اين آزمايشى بود از جانب خدا كه آيا قدرت ايمانشان مى تواند آنها را از شكار باز دارد ششم: علت اين آزمايش آن نبود كه آنها فسق پيشه بودند.

164- وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

گفتگويى است ميان ساكت نشستگان و موعظه كنندگان مى گفتند:

كه آنها به موعظه كنندگان اين گروه صيد كننده كه احترام سبت را از بين برده اند، خدايا همه را از بين خواهد برد يا به عذابى سخت دچارشان خواهد كرد، چرا اينها را موعظه مى كنند؟ به عبارت ديگر عذاب خدا بر اينها حتمى است، موعظه فائده ندارد، آنها در جواب مى گفتند: اين عمل دو علت دارد يكى اينكه نسبت به وظيفه خود عذرى در پيش خدا داشته باشيم كه خدايا ما به وظيفه خود عمل كرديم، ديگرى آنكه شايد آنها از اين عمل خلاف پرهيز كنند كه نوميدى كار شيطان است. لفظ إِلى رَبِّكُمْ بجاى «الى ربنا» حاكى است كه شما نيز اين وظيفه را داريد.

165- فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

ظاهرا مراد از «نسوا- ظلموا» تاركين امر به معروف و نهى از منكر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 31

است، زيرا عذاب صيد كنندگان در آيه بعدى خواهد آمد، على هذا معنى اين مى شود: چون تاركان امر به معروف تذكر

خدا را درباره امر به معروف از ياد بردند، امر به معرف كنندگان را نجات داده و ظالمان تارك امر به معروف را به عذابى سخت گرفتار كرديم، احتمال دارد منظور از «نسوا» صيد كنندگان باشد ولى از الَّذِينَ ظَلَمُوا تاركين امر به معروف هستند.

166- فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ اين قسمت حتما راجع به صيد كنندگان است كه مسخ شدند «1» از نهى شده طغيان كردند يعنى به آن اهميت نداده و سبت را شكستند، على هذا دو گروه از بين رفته و فقط آمران به معروف نجات يافته اند، در مجمع البيان از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه دو گروه هلاك شده و فقط يك گروه نجات يافتند و در الميزان از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن سه صنف مى باشند صنفى نجات يافتند، و صنفي مسخ و صنفى هلاك شدند.

از عكرمه نقل شده كه به مجلس ابن عباس وارد شدم، مقابلش قرآنى بود و آيه فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ را مى خواند و مى گريست آن گاه گفت: ميدانم كه خدا صيادان ماهى را هلاك كرد و فرقه نهى از منكر را نجات داد ولى نمى دانم با آنها كه نهى نكردند و خود نيز مرتكب نشدند چه كرد. اما چنان كه از آيات استظهار كرديم و از روايات معلوم شد آن گروه نيز هلاك شده اند و مصداق الَّذِينَ ظَلَمُوا بودند راجع به جريان مسخ و حقيقت آن رجوع شود به آيه شصت و پنجم از سوره بقره و در قاموس قرآن به لفظ: قرد و مسخ

و سبت رجوع كنيد.

__________________________________________________

(1) منظور از قُلْنا لَهُمْ ... اراده خداوندى است نظير إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ همان خواست خدا مسخشان كرد نه اينكه كلامى در ميان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 32

نكته ها

امر به معروف: امر به معروف و نهى از منكر يكى از وظائف مهم اسلامى است و ترك آن از گناهانى است كه سبب هلاكت است چنان كه از اين آيات معلوم گرديد و بى اعتنايان به آن هلاك شدند در اين باره آيات و روايات بى شمارى داريم، از على عليه السّلام نقل شده كه فرموده: خدا از نادانان پيمان نگرفت كه ياد گيرند مگر پس از آنكه از دانايان پيمان گرفت كه ياد دهند «1» شايد هفتاد درصد علت بدبختى ها و ظلم ظالمان همان ترك اين وظيفه خطير باشد.

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه خ 467.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 33

[سوره الأعراف (7): آيات 167 تا 174]

اشاره

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (167) وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (168) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (169) وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (170) وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (171)

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (172) أَوْ تَقُولُوا

إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (173) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (174)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 34

167- و چون پروردگارت اعلام كرد كه تا روز قيامت بر يهود كسى را مى گمارد كه عذاب سخت را بر آنها وارد مى كند كه پروردگارت تند مجازات و آمرزنده و مهربان است.

168- آنها را در زمين امتها كرديم، بعضى از آنها نيكوكاران و بعضى پائين از آنانند و آنها را به خوبيها و بديها آزموديم تا به سوى خدا باز گردند.

169- از پس آنها جانشينان بد بجا ماندند كه كتاب آسمانى را به ميراث بردند، مال دنيا را (به حرام) مى گيرند و مى گويند: حتما آمرزيده مى شويم و اگر حرامى مانند آن پيششان آيد بگيرند مگر پيمان تورات از آنها گرفته نشده بود كه بر خدا جز حق نگويند: مندرجات تورات را مكرر خوانده بودند، آخرت براى اهل تقوى بهتر است، آيا نمى فهميد؟

170- آنان كه به كتاب چنگ زدند و اقامه نماز كردند ما پاداش اصلاحگران را تباه نمى كنيم.

171- و چون آن كوه را كنده و بالاى سرشان برديم گويى سايبان بود، پنداشتند كه بر روى آنها خواهد افتاد كتابى را كه به شما داده ايم محكم بگيريد و مندرجات آن را ياد داشته باشيد تا پرهيزكارى كنيد.

172- و چون خداى تو از بنى آدم از پشتهايشان فرزندان آنها را بياورد و آنها را بر خودشان گواه كرد كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى گواهى مى دهيم مبادا روز قيامت بگوئيد كه ما از اين نكته غافل بوديم.

173- يا بگوئيد: پدران ما از پيش شرك آوردند و ما فرزندانى

از پى آنها بوده ايم آيا ما را به سزاى آنچه اهل باطل كرده اند هلاك مى كنى؟

174- بدينسان آيات خود را بيان مى كنيم و تا آنها به راه حق باز گردند.

كلمه ها

تأذن: تأذن و اذن به معنى اعلام است تَأَذَّنَ رَبُّكَ خدايت اعلام كرد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 35

يسومهم: سوم: تحميل و وارد كردن «يسومهم» وارد مى كند به آنها، به معنى چريدن نيز آيد چنان كه در فِيهِ تُسِيمُونَ به معنى چرانيدن است.

قطعناهم: تقطيع در اينجا گروه گروه كردن و فرقه فرقه كردن است.

خلف: (بر وزن عقل) جانشين بد، اگر (بر وزن شرف) باشد به معنى جانشين نيكو است، آن در آيه به معناى اول است، در مجمع البيان فرموده: آن بر وزن شرف اغلب در مدح به كار رود.

عرض: (بر وزن شرف) مال دنيا. در مجمع البيان فرموده: هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

الادنى: دنو: نزديكى. دنى: نزديك، ادنى: نزديكتر عَرَضَ هذَا الْأَدْنى يعنى: متاع اين زندگى نزديكتر. در قاموس قرآن (دنو) توضيح داده ام كه دنيا به معنى زندگى پست نيست بلكه به معناى نزديكتر است زيرا اين زندگى به ما نزديكتر از زندگى آخرت است.

ميثاق: وثاقه: محكم و ثابت، ميثاق: پيمان محكم.

درسوا: درس به معناى پيوسته خواندن است، كهنه شدن را «درس الاثر» گويند كه در اثر پيوسته ماندن كهنه شده است «درسوا ما فيه» يعنى آنچه را كه در كتاب بود پيوسته خوانده بودند.

يمسكون: مسك: گرفتن و نگاه داشتن. تمسك: گرفتن و چنگ زدن.

يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ يعنى به كتاب چنگ مى زنند.

نتقنا: نتق: كندن چيزى از ريشه اش نَتَقْنَا الْجَبَلَ كوه را از ريشه كنديم.

ظلة: ظل: سايه. ظله (بضم اول): سايبان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

36

ظهورهم: ظهر (بفتح ظاء) پشت. جمع آن ظهور است «ظهورهم»: پشتهاى آنها.

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل در اين آيات آمده: آنها تا قيامت زير دست بوده و در زير فشار ديگران خواهند بود، اين ظاهرا به جهت آنست كه علت بدبختى كه عصيان است پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى درباره اختلاف آنها نشان مى دهد. بعد در مقام قضاوت عادلانه فرموده كه قسمتى از آنها نيكوكارانند و خدا به طور گوناگون امتحانشان كرد تا به سوى خدا برگردند، آن گاه فرموده: نسلهاى آينده نيز مانند پدرانشان ميثاق خدا را ناديده گرفتند با آنكه مى دانستند و نيز فرموده: از اسلاف آنها نيز گروهى پاكانند و در آخر به مناسبت پيمان بنى اسرائيل به پيمان همگانى خدايى اشاره شده كه بطور طبيعى از همه انسانها از اول خلقت گرفته شده و انسانها طورى آفريده شده اند كه اقرار به وجود خدا و بندگى او در نهاد آنها از همان زمانى كه در پشت پدران بودند گذاشته شده است.

167- وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ.

منظور از «عليهم» يهود و مراد از «يبعثن» مسلط كردن است، اين آيه نشان مى دهد كه تا قيامت آنها زير دست و در زير فشار ديگران خواهند بود و اين بواسطه آنست كه علت اين بلا پيوسته در آنها خواهد بود، چنان كه آيات بعدى نشان مى دهد كه علل بدبختى پدران در اختلافشان نيز هست و اصولا آيات بعدى در بيان استمرار اين علل است كه آنها نيز مثل اسلافشان ميثاق خدا را شكستند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 37

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ

الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ جمله اول راجع به آنست كه آنها مشمول فعلى غضب خدا هستند، اهل تفسير قيدى بر آن افزوده و گفته اند:

خدا سريع العقاب است نسبت به آنها كه مستحق عقابند، در الميزان فرموده:

معناى جمله اول آنست كه بعضى از عقاب خدا به سرعت ميرسد مانند عقاب طغيانگر، دليل اين سخن آمدن جمله بعدى است كه حاكى است: خدا هميشه سريع العقاب نيست. كه غفور و رحيم هم هست.

بهر حال اين ذلت براى يهود در اثر طغيان هميشگى آنها و سريع العقاب بودن خداست.

168- وَ قَطَّعْناهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

اين آيه يك خبر است درباره نسل اول و يا يهودى كه نزديك به زمان موسى بودند و در عين حال حق پاكان را ناديده نگرفته است آنها فرقه فرقه شده و در زمين پراكنده شدند، لفظ «دون» به معنى پائين است يعنى: گروهى پائين تر از صالحان بودند، آن وقت «بلوناهم» راجع به گروه پائين است كه آزمايش شده اند تا به راه حق برگردند.

169- فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ.

اين آيه تعليل ادامه ذلت و زير سلطه بودنست كه در لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ... گذشت، يعنى جانشينان آنها نيز عمل پدران را در پيش گرفتند و خود را مستحق غضب كردند، منظور از يَأْخُذُونَ عَرَضَ ... دنياپرستى و جاه طلبى آنهاست كه در به دست آوردن آن موازين شرعى را مراعات نمى كردند، جمله يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا حاكى از يك عقيده ناحق است، آنها نمى گفتند: توبه مى كنيم

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 38

و آمرزيده مى شويم و گرنه بجمله وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ جايى نمى ماند بلكه عقيده شان آن بود كه اين گناه حتما بازخواستى ندارد نظير لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ آل عمران/ 75 و نظير وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً بقره/ 80 كه گذشت لذا در جواب آن آمده: اين افتراء است بر خدا.

جمله: وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ حاكى از تداوم دنيا پرستى است و اينكه سَيُغْفَرُ لَنا در مقام توبه نيست.

أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ جواب سَيُغْفَرُ لَنا است يعنى از اينها پيمان گرفته شده كه فقط حق را به خدا نسبت دهند با وجود آن، غفران حتمى و عدم مسئوليت در مقابل ظلم را، به خدا نسبت مى دهند.

وَ دَرَسُوا ما فِيهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ ظاهرا هر دو واو براى حال است يعنى حال آنكه آنها حكم كتاب را خوانده و مى دانستند كه نبايد به خدا جز حق را نسبت بدهند و حال آنكه آخرت براى اهل تقوى بهتر است لازم بود اهل تقوى شده و ناحق را به خدا نسبت ندهند، آن گاه ظاهرا درباره جمله اخير همه مردم اعم از يهود و غير يهود به لفظ أَ فَلا تَعْقِلُونَ مخاطب شده اند، بنا بر قرائتى، آن «يعقلون» با «ياء» است.

170- وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ إِنَّا لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ.

اين آيه در وهله اول يك مطلب مستقل است، اشاره به صلوة از ميان سائر احكام براى اهميت آنست، زيرا نماز همچون روحى است در هيكل همه اديان

آسمانى، چنگ زدن به كتاب الهى كه قوانين و نظامات طبيعت را بيان مى كند و ارتباط با خدا، انسان را اصلاحگر جامعه مى كند، خدا پاداش اصلاحگران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 39

را تباه نمى كند.

آرى: اصلاح جامعه جز با تمسك به دين فطرت ميسر نيست، هيچ مخلوقى نمى تواند مثل خالق كه آفريننده جهان است، راههاى اصلاح جامعه را نشان بدهد، فقط كسى مصلح است كه به كتاب خدا چنگ زند و به وسيله نماز با خدا ارتباط داشته باشد.

در وهله دوم، اين آيه استثنايى است نسبت به آيه سابق، يعنى از اسلاف آنها آنان كه به كتاب خدا چنگ زده و نماز خواندند مصلح بودند، اجرشان پيش خداست. على هذا مراد از كتاب، تورات يا انجيل و از نماز، نماز آنهاست.

171- وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ.

اين همان آيه 63 از سوره بقره است كه گذشت و در آنجا به جاى جبل «الطور» آمده است و آن يكى از معجزات موسى در بيابان سينا بود، از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: چون تورات نازل شد آن را قبول نكردند، خدا كوه را بالاى سر آنها بلند كرد، موسى گفت: اگر قبول نكنيد كوه بر شما خواهد افتاد، در نتيجه، آن را قبول كردند.

آيه روشن مى كند كه كوه بر آنها همچون سايبانى شده بود، به نظر مى آيد: آمدن اين آيه در اينجا راجع به جمله أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ ...

در آيه سابق است يعنى اين پيمان كه به كتاب خدا پاى بند باشند از اسلافشان نيز گرفته

شده بود.

172- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا «1».

__________________________________________________

(1) گويند: اين آيه يكى از آياتى است كه دلالت دارد كه خداشناسى، فطرى انسان است مانند فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها روم/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 40

اين آيه در رابطه با پيمانى است كه از بنى اسرائيل درباره ايمان به كتاب گرفته شده و به همين تناسب نازل شده است و مى خواهد بگويد: نه تنها از يهود در زمينه ايمان به كتاب عهد گرفته شده، بلكه ايمان به توحيد پيمانى است كه از همه انسانها در اول خلقت و در آن روز كه هنوز در اين شكل به دنيا نيامده بودند، گرفته شده است، اكنون آيه را قطع نظر از روايات و اقوال بررسى مى كنيم.

«اخذ» در آيه به معنى گرفتن به طور جدا كردن از چيزى و خارج كردن است مثل چيدن گلى از بوته اى كه عبارت اخراج خارج بردن نطفه از انسان باشد، لفظ «من» در هر دو مورد به علت آمدن «اخذ» است كه در مأخوذ منه بايد «من» باشد. كلمه مِنْ ظُهُورِهِمْ بدل است از مِنْ بَنِي آدَمَ و تقدير آن چنين است «و اذا اخذ ربك ذرية بنى آدم من ظهورهم»، يعنى آن گاه كه خداى تو فرزندان بنى آدم را از پشت پدران گرفت و جدا كرد.

مى دانيم كه از اول خلقت خدا انسانهاى بى شمارى را از صلب پدران گرفته و جدا كرده و در آينده تا قيامت چنين خواهد كرد، حال آنكه لفظ «اخذ» به صورت ماضى حاكى است كه

اينكار شده و گذشته است، ناگفته نماند: مسئله زمان، گذشته و آينده، شده ها و آنچه در آينده خواهد شد، نسبت به ما انسانها است كه در مسير زمان قرار گرفته ايم اما نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد و آنچه نسبت به ما در آينده خواهد شد نسبت به خدا يك چيز موجود است على هذا اين حكم درباره آيندگان نيز صادق است كه آنها نسبت به خدا «آمده» و «شده» اند.

پس از اين مطلب در جمله بعدى مى فرمايد: وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا يعنى خودشان را بر خودشان گواه گرفت و گفت: آيا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 41

پروردگار شما نيستم؟ گفتند: بلى پروردگار مايى.

در اينجا هم مسأله، عمومى و در حق همه انسانها است، حتى انسانهايى كه هنوز به دنيا نيامده اند، علت اين عموم شايد همانست كه گفته شد: نسبت به خدا گذشته و آينده وجود ندارد، آيا كلام أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و جواب بَلى شَهِدْنا به زبان قال بوده يا به زبان حال؟ هر چه هست ظاهرا هر دو به يكسان بوده است، در اينجا دو مطلب هست:

يكى اينكه: خدا انسانها را در عالم سلول بودن خطاب كرده و آنها را به ربوبيت خود و مصنوع بودن خودشان متوجه كرده و آنها با شعورى كه داشتند در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ جواب بَلى شَهِدْنا داده اند، با در نظر گرفتن آنكه همه چيز نسبت به خدا درك و شعور دارند و خدا فرموده: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اسراء/ 44 و با در نظر گرفتن آنكه گذشته و آينده نسبت

به خدا يكى است و يا اينكه براى انسانها يك عالمى قبل از اين عالم بوده و در آن همه انسانهايى كه در طول زمان به وجود خواهند آمد موجود بوده و وجود جمعى داشته اند و اين قضيه ميان خدا و بندگان واقع شده است، چنان كه الميزان رأى به وجود عالمى قبل از اين عالم داده است.

ديگرى آنكه اين آيه يك واقعيت طبيعى را به اين صورت نقل و مجسم مى كند و آن اينكه انسانها طورى آفريده مى شوند كه ذات آنها از ابتداى خلقت، دلالت بر توحيد و مصنوع بودن خودشان دارد نظير آيه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... روم/ 30 كه خدا مخلوق را بر فطرت توحيد آفريده و توحيد را با ذات آنها عجين كرده است و مانند حديثى كه از امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: هر مولودى بر فطرت آفريده مى شود يعنى بر معرفت و دانايى كه خدا خالق او است و در همان حديث آمده:

فطرهم على تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 42

المعرفة «1»

بايد نكته گذشته را در اينجا اضافه كنيم كه خدا آنچه را در آينده به طور حتم واقع خواهد شد به صورت ماضى و گذشته فرموده است چنان كه بسيارى از آيات قيامت به همين نحو است.

روايات بسيارى از ائمه اطهار عليهم السّلام درباره اين آيه نقل شده كه بعضى از آنها حكايت از مطلق اخذ ميثاق دارد و بعضى حاكى است كه خدا فرزندان آدم را به صورت ذره ها از صلب او خارج كرد و از آنها به ربوبيت خود پيمان گرفت

و (اين جريان به «عالم ذر» معروف شده است) اين روايات در كافى، بحار، تفسير برهان، تفسير الميزان و مانند آن نقل شده است و اينكه گفته اند: كسى آن عالم را بياد ندارد مانعى نيست، زيرا خدا از آن خبر داده، بايد اذعان كرد. سپس ذيل آيه و آيه بعدى علت اين پيمان گرفتن را چنين بيان مى كند:

أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ كلمه أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است و «هذا» اشاره به ربوبيت خدا است يعنى اين اشهاد و اخذ ميثاق به دو علت بود. اول: آنكه مبادا روز قيامت بگوئيد: ما از ربوبيت تو غافل بوديم و در مشرك بودن گناهى نداريم دوم:

173- أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ.

اين علت راجع به عمومى بودن ميثاق است يعنى اگر از گروهى كه پدران باشند ميثاق مى گرفتيم و از گروهى نه، آن وقت پدران در صورت عدم اعتنا به ميثاق و مشرك بودن مستحق عذاب مى شدند اما فرزندان آنها حق داشتند

__________________________________________________

(1)

الميزان از كافى عن الباقر عليه السلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: كل مولود يولد على الفطرة يعنى على المعرفة بان اللَّه خالقه ... قال زرارة و سألته عن قول اللَّه عز و جل: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ... قال: اخرج من ظهر آدم ذريته الى يوم القيامة فخرجوا كالذر فعرفهم فاراهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربه».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 43

كه بگويند: خدايا از ما ميثاق نگرفته بودى ما بى آنكه چيزى بدانيم از پدرانمان كه

اهل باطل بودند تقليد كرديم چرا ما را به گناه آنها عذاب مى كنى در خاتمه دو مسأله بايد مورد نظر باشد، يكى اينكه در اثر اهميت مطلب در «ذيل آيه قبلى و اين آيه صورت كلام از خطاب به رسول خدا به خطاب به مردم برگشته است، ديگرى آنكه اين اشهاد حجت خدا را بر مردم تمام كرده است و اين نشان مى دهد كه مراد از آيه شريفه جريان فطرت است كه گفته شد و اللَّه العالم، و در صورت اشاره شدن به عالم ذر بايد گفت نسيان آن بر تمام شدن حجت ضررى ندارد چنان كه گفته شد و گرنه حجّت تمام نخواهد شد.

174- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.

تفصيل آيات، روشن و بيان كردن آنهاست كه مدلول هر يك معلوم شود وَ لَعَلَّهُمْ ... عطف است بر مقدرى كه ذكرش لازم نبوده است و شايد آن دانستن چنان عالمى بوده باشد يعنى: بدينسان آيات براى دانستن اين واقعه بيان مى كنيم و تا آنها از باطل به حق رجوع كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 44

[سوره الأعراف (7): آيات 175 تا 179]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ

أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ (179)

175- بخوان بر يهود خبر مهم آن كس را كه باو آيات خود را داديم (ولى) از آنها بيرون شد (كنار رفت) شيطان او را تعقيب كرد تا از آنان شد كه در راه هلاكتند.

176- اگر مى خواستيم او را به وسيله آن آيه ها رفعت مى داديم ولى او به لذات دنيا ميل كرد، حكايت او حكايت آن سگ است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر تركش كنى باز زبانش را بيرون مى آورد، اين است حكايت كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند، آن قصه را حكايت كن تا بيانديشند.

177- بد است حكايت گروهى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، آنها فقط به خود ستم مى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 45

178- هر كس خدا هدايتش كند او هدايت شده حقيقى است و هر كه خدا گمراهش گرداند آنها زيانكارانند.

179- حقا كه بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده ايم كه قلب دارند ولى با آن قلبها درك نمى كنند، آنها را چشمهايى است كه با آنها نمى بينند و آنها را گوشهايى است كه نمى شنوند، آنها مانند بهائم بلكه گمراهتر از آنها هستند آنها به تمام معنى غافلند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر پر فائده. نبوت از آن مشتق است.

انسلخ: انسلاخ: خارج شدن فَانْسَلَخَ مِنْها: از آنها خارج شد، اصل آن سلخ به معنى كندن پوست گوسفند است (قاموس قرآن) غاوين: غى و غوايه: رفتن به راه هلاكت. غوى: كسى كه در راه هلاكت است، جمع آن غاوون مى باشد (آنان كه در راه هلاكتند).

اخلد:

اخلاد: ملازمت هميشگى. أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ يعنى به زمين چسبيد، آن كنايه است از ميل به لذات دنيا و دنيا پرستى.

تحمل: تحمل در اينجا از حمله است نه حمل، إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ اگر حمله كنى به آن.

يلهث: لهث آن است كه سگ زبانش را از عطش بيرون آورد، به قول بعضى از عطش يا رنج يا خستگى با تنفس شديد، در آيه معناى دوم مناسب است.

مثل: مثل مثله در اينجا به معنى صفت و حكايت است.

قصص: قصص بر وزن شرف به معنى قصه و نقل قصه اسم و مصدر هر دو آمده است بعضى آن را جمع و بعضى مفرد گفته اند «فاقصص تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 46

القصص»: حكايت كن داستان يا داستانها را.

ذرءنا: ذرء: آفريدن ذرء، انشاء، احداث و خلق نظيرهم هستند.

آذان: اذن (بر وزن شتر): گوش. جمع آن آذان است.

انعام: چهارپايان. مراد از آن مطلق چهارپايان است نه فقط گاو، گوسفند و شتر، مفرد آن نعم (بر وزن شرف) و نعم گاهى جمع آيد.

شرحها

سياق آيات نشان مى دهد كه «عليهم» راجع به يهود است يعنى: بر آنها اين قصه را بخوان در اين آيات حكايت شخصى آمده كه خدا آيات خود را به او داده بود و او مى توانست با آن آيات خود را مقرب درگاه خدا كند ولى پى اميال نفسانى رفت و شيطان او را تعقيب نمود و آيات از اختيارش خارج شد و به حالتى رسيد كه موعظه و عدم موعظه نسبت به او يكسان بود، آن گاه آمده كه هر كس آيات خدا را تكذيب كند باين حالت دچار شود.

سپس فرموده: بسيارى از اشخاص بالاخره اهل جهنم خواهند بود

كه از چشم و گوش و قلب خود كه براى هدايت است استفاده نمى كنند، نقل اين حكايت براى يهود آن است كه آنها نيز علائم و بشارات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آنها رسيد ولى از آنها بهره نبردند و هر كه خواهشهاى نفسانى را بر هدايت خدايى ترجيح دهد مشمول اين مثل است.

بنا بر روايات، آن شخص نامش بلعم پسر باعوراء يا بلعام بن باعور بود كه اسم اعظم مى دانست و چون دعا مى كرد مستجاب مى شد در الميزان از تفسير قمى از پدرش از حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السّلام نقل شده: بلعم بن باعورا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 47

خدا باو اسم اعظم داده بود، دعا مى كرد مستجاب مى شد او به فرعون ميل كرد آن گاه كه فرعون در طلب موسى و يارانش بود از بلعم خواست دعا كند تا موسى و يارانش گرفتار شوند، او به الاغ خود سوار شد تا در طلب موسى برود، الاغش از رفتن امتناع كرد، شروع به زدن او نمود، خدا آن را به تكلم آورد گفت: واى بر تو چرا مرا ميزنى؟ مى خواهى با تو بيايم تا بر ضد پيامبر خدا و قوم مؤمن دعا كنى؟ او الاغ را مرتب مى زد تا بمرد، در نتيجه اسم اعظم از زبانش خارج شد، آنست فرموده خدا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ ...

به نقلى مراد از آن شخص، امية پسر ابو صلت شاعر ثقفى است كه كتابها را خواند و يقين كرد كه پيغمبرى مبعوث خواهد شد و اميد داشت كه خودش باشد و چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله

مبعوث شد بر او حسد برد و رسالتش را تكذيب كرد، پس از فوت او اشعارش بوسيله خواهرش بر رسول خدا خوانده شد، حضرت فرمود: «آمن شعره و كفر قلبه» شعرش ايمان آورده ولى دلش كافر شده است (مجمع البيان).

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: اصل در اين قصه بلعم است سپس خدا آن را مثل زده بر هر كس از اهل قبله كه هواى نفس خويش را بر هدايت خدا ترجيح داده است «1» 175- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ.

مراد از «عليهم» يهود و يا همه مردم است مراد از آيات كرامتها و آيات

__________________________________________________

(1) و

قال ابو جعفر (ع) الاصل فى ذلك بلعم ثم ضربه اللَّه مثلا لكل مؤثر هواه على هداية اللَّه من اهل القبلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 48

باطنى و براهينى است كه به وسيله آنها باطن انسان منور مى شود و حق را از باطل تشخيص مى دهد و اگر منظور آيات انبيا باشد بدين جهت است كه او آنها را مى دانست و در ضميرش نقش بسته بود «فانسلخ» حاكى است كه آيات همچون حصارى او را برگرفته بود و او خود به اختيارش از آنها خارج شد، نتيجه شكستن حصار آن بود كه شيطان او را تعقيب كرد و عاقبت تعقيب شيطان ورود در راه هلاكت بود، به هر حال آيات را ناديده گرفت و به آنها اعتنايى نكرد.

176- وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ.

يعنى اگر مى خواستيم با آن آيات مقربش و والا مقامش مى كرديم، اما آن را نخواستيم زيرا او ميل به

دنيا پرستى و ميل به شهوات كرد و ظالم شد.

و هدايت خدا از دستش رفت كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ اين آيه نشان مى دهد كه در اينگونه موارد اراده خدا در پى اراده بنده است نظير ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.

فاء در «فمثله» حاكى است كه نتيجه أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ چنان حالت را در او به وجود آورده بود كه نسبت موعظه و عدم آن به او يكسان بود نظير سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ اعراف/ 193.

سگ داراى اين سجيه است كه به او حمله كنى يا نكنى زبانش را بيرون مى آورد پس صفت او همچون صفت سگ شده بود آن گاه فرمايد صفت و حكايت آنان كه آيات خدا را دانسته تكذيب كرده اند همين است، تو اى پيامبر اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 49

قصه را حكايت كن شايد يهود يا مردم ديگر انديشه كنند و پند گيرند.

در اين آيه سگ تقبيح نشده، فقط منظور بيان حال آن شخص است ولى در واقعيت اين تشبيه لازم است فكر كرد، و علّت اين تشبيه بر نگارنده معلوم نشد.

177- ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ.

لفظ «مثلا» تميز و فاعل «ساء» است، تقدير آن «ساء مثل القوم» مى باشد يعنى: بد است صفت قومى كه آيه هاى ما را تكذيب كردند، جمله اخير حاكى است كه اينها فقط به خودشان ظلم مى كنند، بد بودن صفت آنها بد بودن خودشان است.

178- مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ.

اين آيه

نشان مى دهد كه مجرد رسيدن به اسباب هدايت موجب هدايت واقعى نمى شود و مجرد رسيدن به اسباب ضلالت سبب ضلالت حقيقى نمى گردد بلكه مشيت خدا در هر دو لازم است، بلعم باعورا نيز كه به اسباب ظاهرى هدايت رسيده بود به هدايت واقعى هميشگى نرسيد، پس هدايت يافته واقعى كسى است كه پس از رسيدن به اسباب ظاهرى، خدا هدايت او را بخواهد همچنين است خاسر و گمراه واقعى، اينكه چرا نسبت ضلالت به خدا داده شده بآيه 26 سوره بقره و آيه 26 از سوره آل عمران رجوع شود.

179- وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ.

اين آيه با آنكه مطلب مستقلى است، به نظرم در رابطه با آيه قبلى آمده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 50

است يعنى: هدايت يافتگان حقيقى كسانى هستند كه از قلوب و چشم و گوش استفاده واقعى كنند و گر نه آنها فقط راه يافتن به اسباب هدايت است. آنان كه از آنها استفاده واقعى نكنند مسيرشان آتش خواهد بود.

لام در «لجهنم» ممكن است براى غايت و عاقبت باشد مثل: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8 آل فرعون موسى را براى استفاده گرفته بودند ولى عاقبت براى آنها دشمن شد، خدا مردمان را براى رحمت و سعادت و بهشت آفريده ولى در عاقبت عده كثيرى، در اثر سوء اختيار، اهل جهنم مى شوند.

الميزان لام را به معناى علّت گرفته و آيه را چنين توجيه مى كند:

نجّارى مى خواهد از مقدارى تخته، درى

بسازد، شروع به اره كردن و تراشيدن و اندازه گرفتن مى كند، آن قسمت از تخته ها كه با اندازه و نظر او جور در مى آيد به صورت در مى آيند و قسمتهاى ديگر بيرون ريخته مى شوند، نجّار را در ساختن در يك اراده اصلى هست كه ساختن در باشد و يك اراده بالتبع كه دور ريختن آنچه مطابق اندازه و شكل در نبوده است.

خداوند انسان را در روى زمين آفريده و خواسته كه او در مسير توحيد قرار گرفته و به سعادت دو جهان برسد و فرموده: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56 اين اراده اولى و اصيل خدا است اراده تبعى و دوم آن است كه آنان كه به اختيار خود از مسير حق جدا شوند در آتش باشند.

«كثيرا» حاكى است كه اهل آتش در حد خود زياد خواهند بود نه اينكه آنها نسبت باهل بهشت زياد باشند لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها ... دليل جهنمى بودن آنهاست و علّت «ذرءنا» مى باشد أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بدان علت است كه از مميزات انسانى كه آنها را از چهارپايان جدا كرده بهره نبرده اند، آنها در صورتى از بهائم برتر مى بودند كه از نيروى تفكر و عقلانى استفاده كنند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 51

و گر نه مصداق وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ ... محمّد/ 12 خواهند شد.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ براى آن است كه حيوانات درباره خود مقصر و گمراه نيستند زيرا كه خدا در وجود آنها بيشتر از آنچه هستند نيافريده است ولى انسانها از آنچه هست دست كشيده و استفاده نكرده اند، در تفسير صافى از علل الشرائع از امير المؤمنين

عليه السّلام نقل شده: خدا در ملائكه عقل قرار داده بدون شهوت (ميل به لذات مادى) و در بهائم شهوت قرار داده بدون عقل، ولى در انسان هر دو را قرار داده، هر كس عقلش بر شهوتش غالب شود، او از ملائكه بهتر است، هر كس شهوتش بر عقلش غالب شود، او از بهائم بدتر است «1».

أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ جلو افتادن «هم» ظاهرا حاكى از كمال غفلت است كه توجهى به وجود امتيازات انسان از حيوان ندارند و از اسباب هدايت بهره نمى برند.

__________________________________________________

(1)

عن امير المؤمنين (ع) ان اللَّه ركّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة و ركّب فى البهائم شهوة بلا عقل و ركّب في بنى آدم كليهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 52

[سوره الأعراف (7): آيات 180 تا 188]

اشاره

وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (180) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (181) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (183) أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (184)

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (185) مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (186) يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ

إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (187) قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (188)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 53

180- نامهاى نكوتر براى خداست، وى را با آنها بخوانيد و كسانى را كه در نامهاى خدا كجروى مى كنند ترك كنيد، به زودى سزاى عملشان را خواهند ديد.

181- از كسانى كه آفريده ايم امتى هست كه با حق هدايت و با حق داورى مى كنند.

182- و كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند از جايى كه نمى دانند به تدريج گرفتارشان مى كنيم.

183- و به آنها مهلت مى دهم كه تدبير من محكم است.

184- آيا فكر نكرده اند كه مصاحب آنها جنون ندارد، او فقط بيم دهنده آشكار است.

185- آيا فكر نكرده اند در تدبير آسمانها و زمين و در حكومت آنچه خدا آفريده است؟

و اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، پس به كدام حديث بعد از قرآن ايمان مى آورند؟

186- هر كس خدا گمراهش كند راهنمايى نخواهد داشت و آنها را وامى گذارد كه در طغيان خود متحير بمانند.

187- از تو از قيامت مى پرسند كه وقوع آن كى خواهد بود؟ بگو: علم آن نزد پروردگار من است، آن را در وقتش جز او ظاهر نمى كند «وقوع» آن در آسمانها و زمين سنگين است، آن فقط ناگهان مى آيد، از تو از قيامت مى پرسند گويا به آن دانايى، بگو: علم آن فقط نزد خداست، اما بيشتر مردم نمى دانند.

188- بگو: من براى خودم مالك نفع و ضررى نيستم مگر آنچه را كه خدا بخواهد، اگر غيب را مى دانستم

خوبى را براى خودم زياد مى كردم و بدى بمن نمى رسيد من فقط براى كسانى كه ايمان مى آورند بيم دهنده و بشارت دهنده ام.

كلمه ها

اسماء: جمع اسم است، اصل آن سمو بمعناى علامت مى باشد كه اسم علامت مسمى است.

حسنى: مؤنث احسن به معناى خوبتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 54

ذروا: و ذر ترك كردن «ذروا»: ترك كنيد «يذرهم» ترك مى كند آنها را يلحدون: لحد گاهى به معنى عدول و انحراف از استقامت و گاهى به معنى ميل است «لحد الى فلان: مال اليه. لحد عنه: عدل و انحرف» همچنين است الحاد. يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ درباره اسماء خدا منحرف مى شوند (آنها را به ديگران نسبت مى دهند).

يعدلون: عدالت در اينجا به معنى داورى بحق است وَ بِهِ يَعْدِلُونَ و با حق حكومت و داورى مى كنند.

سنستدرجهم: درجه: مرتبه و منزلت. درج به معنى راه رفتن نيز آيد، استدراج آن است كه شخص به تدريج و درجه گرفتار و گرفته شود، مراد از آن نزديك شدن تدريجى به عذاب و هلاكت است املى: يعنى مهلت مى دهم. ملى: زمان طويل. املاء: اطاله مدت كه عبارت اخراى مهلت دادن است «الاملاء: الامهال».

متين: محكم و قوى. متن در اصل، گوشت محكم كنار تيره پشت است.

جنة: (بكسر جيم) جنون و ديوانگى.

ملكوت: حكومت و تدبير. آن مانند ملك (بر وزن قفل) است ولى از آن ابلغ و رساتر مى باشد، زيرا «واو» و «تا» براى مبالغه اضافه مى شوند.

يعمهون: عمه: (بر وزن شرف) سر گردانى، كه ناشى از حيرت باشد «يعمهون»: سرگردان مى شوند.

ساعة: ساعة به معنى قسمتى از زمان است. مراد از آن در اينجا زمان قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 55

مرساها: رسو: ثبوت و

رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت» مرسى (بر وزن موسى) جايز است كه مصدر ميمى، اسم زمان و مكان و اسم مفعول باشد، آن در آيه مصدر ميمى و به معناى ثبوت يا وقوع است.

يجليها: جلو و تجليه: آشكار شدن و آشكار كردن لا يُجَلِّيها آشكار نمى كند و به وجود نمى آورد آن را.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى.

حفى: احفاء: مبالغه در سؤال يا مبالغه در دانستن حال شخص است «حفى»: دانا. گويى بسكه در سؤال مبالغه كرده تا دانا شده است.

بشير: بشارت دهنده مژده و نويد دهنده. «نذير»: بيم دهنده-

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه هدايت و اضلال واقعى با مشيت خدا و از جانب او است، در رابطه با اين مطلب در اين آيات گفته شده: مدار هدايت واقعى خواندن خدا با بهترين نامها و مدار گمراهى واقعى عدول و انحراف از خواندن او با آن نامها و اسناد آنها به غير خداست و در آيه بعدى روشن شده كه خواندن و الحاد عمل ناممكن نيست زيرا گروهى چنين هستند ولى مكذبين به تدريج گرفته و گرفتار مى شوند و نيز بيان شده كه اگر بخواهند مانند آن گروه باشند وسائل هدايت در اختيارشان هست.

در دو آيه اخير از سؤال وقت وقوع آخرت جواب داده شده كه آن از علوم غيبى است و كسى را در آن خبرى نيست و به ناگهان خواهد رسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 56

180- وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ.

جلو آمدن «للَّه» و الف و لام در «الاسماء» حاكى است كه همه نامهاى بهتر از آن خداست، آنچه از علم و حكم و قدرت و

رحمت و غير خدا هست آميخته با نقص و عدم بقا و امثال آن است لذا آنها در انسان حسن هستند نه احسن ولى آنها در خدا به طور كامل و بدون نقص مى باشند و احسن بودن از اين جهت است بهتر بودن اسماء به علّت معانى و حقائق آنهايى كه در ذات بارى هست، فقط الفاظ اسماء در نظر نيست بلكه آنها فقط آئينه و نشان دهنده معانى هستند.

فَادْعُوهُ بِها به نظر الميزان دعوت به طور عبادت و فرمانبرى است مثل:

هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ مومن/ 65 كه دعوت همان اخلاص در عبادت است، در آيه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ احقاف/ 6، اتحاد دعا و عبادت كاملا روشن است، پس فَادْعُوهُ بِها يعنى خدا را عبادت كنيد در حالى كه عقيده داريد كه او با معانى اين صفات متصف است و اين حكايت در آن ذات پاك متمركز است.

الحاد و انحراف در نامهاى خدا آن است كه معانى اين صفات را در غير خدا بدانيم مثل مادى ها كه نسبت خلقت را به ماده مى دهند و طبيعت بى شعور را خالق مى دانند و مانند مشركان كه خدا را خالق دانسته و بتان خود را معبود و خير رساننده (نافع) و دفع كننده شر دانستند و مانند ديگران كه طاغوتها را پرستيده و اسباب كنونى را در اداره قسمتى از جهان مستقل دانستند.

ولى مردان حق با نداى أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خدا را

با اسمايى و صفاتى خواندند و عبادت كردند كه حاكى از تمركز همه كمالات در ذات بارى و عارى بودن آن از همه نقصها و كبودهاست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 57

سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين قسمت نشان مى دهد كه منظور از دعوت، عمل و عبادت است و گرنه لازم بود به جاى «يعملون» كلمه «يدعون» آيد يعنى آنها كه در نامهاى خدا الحاد مى كنند و آن حقائق را در ديگران مى دانند و به آنها رو مى آورند حتماً سزاى عمل خود را خواهند ديد، درباره اسماء حسنى در «نكته ها» بحثى خواهيم داشت.

181- وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ.

اين آيه نظير آيه 159 همين سوره است وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ اين آيه مى گويد: ما شما را در هدايت حقيقى و خواندن اسماء خدا بامر غير مقدور و غير عملى دعوت نميكنيم زيرا عدّه اى از بندگان ما چنين اند و چنين عمل مى كنند (استفاده از الميزان) در اين آيه نسبت هدايت به امت داده شده كه كار خدايى است، از آن مى شود فهميد كه آنها امت به خصوص و مصون از خطا هستند.

در صافى فرموده: در كافى از امام صادق و در تفسير عياشى از امام باقر عليهما السّلام نقل شده كه فرموده اند:

«هم الأئمة»

، در مجمع البيان از آن دو بزرگوار نقل شده كه فرمودند:

«نحن هم»

به نظر مى آيد كه مصداق حقيقى و اولى آيه آنها عليهم السّلام هستند ولى آيه اعم است و اللَّه العالم.

به هر حال وصف اين امت آن است كه مردم را به حق دعوت مى كنند و با حق داورى و حكم مى كنند.

182- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ

لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه نقطه مقابل آيه قبل است در تحف العقول از امام حسين عليه السّلام نقل شده: استدراج آن است كه خداوند نعمت بنده را فراوان كند و توفيق شكر را از او سلب نمايد، به هر حال اينگونه اشخاص نوعاً از خود راضى مى شوند و تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 58

به حكم يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً خود را به حق مى دانند و ندانسته به تدريج به هلاكت و بدبختى و تمام شدن فرصتها نزديك مى شوند، مانند كسى كه بر سر شاخ درخت نشسته و آن را از بيخ مى برد، تمام شدن فرصت و نزديك شدن به هلاكت جهتى است كه مكذبين نمى دانند. به نظر مى آيد: كه «حيث» در آيه به معنى مكان معنوى و جهت است.

183- وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ.

تغيير صيغه تكلم مع الغير در سَنَسْتَدْرِجُهُمْ به صيغه متكلم وحده در «و املى» براى تهديد بيشتر و عنايت به وعده و حرمان از رحمت است، مراد از مهلت ظاهرا همان است كه به حكم وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36 بندگان تا رسيدن مرگ در مهلتند تا مجالى براى تفكر و عمل و توبه داشته باشند و حجت براى نيكان و بدان تمام گردد، اين مهلت توأم با استدراج در آيه قبل است إِنَّ كَيْدِي ... حاكى است كه اين مهلت از كيدهاى الهى و در عين حال براى اتمام حجت است. چنان كه فرموده: وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل- عمران/ 178.

184- أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ

هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.

اين آيه توبيخ است در ردّ كلام آنها كه به جاى تفكّر و تدبّر در دعوت اسلامى، آن حضرت را به جنون نسبت مى دادند، أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا كلام تام است و ما بِصاحِبِهِمْ ... كلام ديگرى است يعنى آيا فكر نكرده اند تا بدانند كه پيامبرشان ديوانه نيست، آرى رفيق آنها كه مدت زيادى با او زندگى كرده و و احوالش را دانسته اند، جنون ندارد و او فقط انذار كننده آشكار از عذاب خدا است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 59

185- أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ.

توبيخ دوّم و استدلال است به اينكه پيامبرشان ديوانه نيست، چون اگر در حكومت و تدبير آسمانها و زمين و اشياء تفكر كنند، خواهند ديد پيامبرشان جز آنها را نمى گويد. تفكر در آسمانها و زمين و اشياء، انسان را به حقيقت آنها واقف مى كند ولى تفكّر در ملكوت و حكومت و تدبير آنها، انسان را به خدا و توحيد رهنمون مى شود. و به قول الميزان اين انديشه با يقين متلازم است چنان كه از وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 معلوم مى شود.

وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ عطف است بر سماوات و مفيد عموم است يعنى آيا فكر نكرده اند در حكومت و تدبير اشيايى كه خدا آفريده است.

وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ.

عطف است بر «ملكوت» يعنى آيا فكر نكرده اند در اينكه شايد اجلشان نزديك شده است، اين بدان علت است كه تفكّر در اينكه شايد بزودى خواهد مرد انسان را از تمرد و عصيان باز دارد

فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ لفظ «بعده» راجع به قرآن است، يعنى اگر به اين قرآن با همه اين حقائق ايمان نياوردند به كدام كتاب ايمان خواهند آورد، اين جمله حكايت دارد كه ايمان آوردن آنها مشكل و موجب يأس است چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند.

186- مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

اين دو آيه در رابطه با فَبِأَيِّ حَدِيثٍ ... است، يعنى ايمان نمى آورند كه خدا گمراهشان كرده پس هدايتگرى ندارند، خدا توفيق را سلب كرده همانطور در طغيانشان كور دل خواهند ماند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 60

187- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً.

اين آيه و آيه بعدى از آن جهت با آيات سابق تناسب دارد كه اين سؤال را مشركان كرده اند و آيات گذشته در بيان احوال مشركان است، از تفسير على بن ابراهيم قمى نقل شده: قوم قريش سه نفر را به نامهاى عاص بن وائل، نضر بن حارثه و عقبة بن ابى معيط، به نجران فرستادند تا از يهود آنجا مسائلى ياد گيرند و از رسول خدا بپرسند، يهود از جمله گفتند از محمّد بپرسيد قيامت كى خواهد بود اگر گفت مى دانم بدانيد كه دروغگو است كه وقت قيامت را خدا نه به ملك مقربى خبر داده و نه به پيامبر مرسلى.

چون از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن سؤال را كردند آيه در جواب آن نازل شد «1» به هر حال آيه مانند آيات ديگر صريح است در اينكه وقت وقوع آخرت را

كسى جز خدا نمى داند.

لذا در جواب أَيَّانَ مُرْساها فرموده قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي يعنى:

علم آن فقط در نزد خداست نه شخص ديگرى. نظر به سؤال كه از طرف مشركان نادان به وقوع پيوسته و نظر به جواب آن كه به لفظ لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ آمده، «مرسى» بايد به معنى وقوع باشد نه اينكه بگوئيم از ايستادن زمان سؤال كرده اند.

جمله لا يُجَلِّيها ... حاكى است كه قيامت در بطن اين جهان است، خداوند آن را به علت رسيدن وقتش ظاهر و بيرون خواهد آورد چنان كه آتش در درون سنگ پنهان است.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 61

مراد از ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شايد آن است كه: قيامت نسبت به آسمانها و زمين واقعه سنگينى است كه همه آنها را در هم خواهد كوبيد و زير و رو خواهد كرد يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ ابراهيم/ 48، الميزان احتمال مى دهد كه مراد ثقل علم آنست در آسمانها و زمين كه همان ثقل وجود آن باشد به هر حال به نظر مى آيد كه «ثقلت ...» علت إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي است يعنى به علّت ثقيل و بزرگ بودن، نمى تواند علم آن جز در نزد خدا باشد.

لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً نتيجه كلام سابق است وقتى كه علم آن مخصوص خدا شد پس آمدنش بدون اطلاع قبلى و كاملا ناگهانى است، اين قسمت نسبت به كسانى است كه در وقت وقوع آن زنده خواهند بود آيات ديگرى حاكى است كه مردم در حالى كه به كارهاى عادى مشغولند قيامت شروع مى شود و جابجا از بين مى روند: وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ

كُنْتُمْ صادِقِينَ ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ فَلا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ يس/ 48- 50 نظير آن در روايات نيز آمده است «1».

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.

گويى از جواب ... عِنْدَ رَبِّي چنان دانسته اند كه آن حضرت براى احترام خدا مى گويد: آن را فقط پروردگارم مى داند لذا سؤال را تكرار كرده اند به اميد آنكه مى داند و جواب خواهد داد لذا اين دفعه در جواب آمده إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ به جاى عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي جمله وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ ... تكميل جمله سابق است، لفظ «عنها» متعلّق به «يسئلونك» و تقدير آن «يسئلونك عنها» است.

__________________________________________________

(1)

فى جوامع الجامع و فى الحديث ان الساعة تهيج بالناس و الرجل يصلح حوضه و الرجل يسقى ماشيته و الرجل يقوم سلعته فى سوقه و الرجل يخفض مبزانه و يرفعه.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 62

188- قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

در الميزان گفته: چون در سؤال علم غيب (وقوع قيامت) از آن حضرت اين ايهام بود كه ادّعاى نبوت ادّعاى علم غيب است لذا در اين آيه علم غيب از آن حضرت كاملا نفى شده است، بهر حال با دو دليل در اينجا علم غيب از آن حضرت نفى شده است. اوّل: قُلْ لا أَمْلِكُ ... پيداست كه عالم به غيب مالك نفع و ضرر براى خودش مى تواند باشد ولى آنكه مالك نفع و ضرر خودش نيست

داناى غيب نمى تواند باشد.

دوم وَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ ... روشن است كه آن حضرت نمى توانست خير كثير به دست آورد و از شر و ضرر در امان باشد پس داناى غيب نبوده است، آن گاه جمله إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ ... مى گويد كه ادعاى نبوت دانايى غيب نيست بلكه من فقط نذير و بشيرم، جلو افتادن «نذير» به جهت آن است كه سخن با كفّار است مناسب بود كه انذار قبل از بشارت باشد. راجع به علم غيب رجوع شود به «نكته ها».

نكته ها

اسماء حسنى: لفظ الْأَسْماءُ الْحُسْنى در چهار جا از قرآن كريم آمده است اول وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف/ 180 دوم قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى اسراء/ 110 سوم: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه/ 8 چهارم: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى حشر/ 24، اسماء حسنى صفات حق تعالى هستند كه هر يك نشان دهنده قسمتى از تدبير عالم يا نماينده جلال و كبريايى خداست، خواندن خدا با آن نامها آن است كه داعى حقائق آنها را كه در ذات بارى هست تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 63

در نظر مجسم كند و بداند از مبدئى مدد مى خواهد كه تمام خيرها و خواسته ها را به احسن وجه دارا است. اسماء حسناى خداوند در قرآن بنا بر تعداد تفسير الميزان 127 است به قرار ذيل و به ترتيب حروف اول:

الف: اله، احد، اوّل، آخر، اعلى، اكرم، اعلم، ارحم الراحمين، احكم الحاكمين، احسن الخالقين، اهل التقوى، اهل المغفرة، اقرب، ابقى.

ب: بارى، باطن، بر، بصير، بديع.

ت: تواب.

ج: جبار، جامع.

ح: حكيم، حليم،

حى، حق، حميد، حسيب، حفيظ، حفى.

خ: خبير، خالق، خلاق، خير، خير الماكرين، خير الرازقين، خير الفاصلين خير الحاكمين، خير الغافرين، خير الوارثين، خير الراحمين، خير المنزلين.

ذ: ذو العرش، ذو الطول، ذو انتقام، ذو الفضل العظيم، ذو الرحمة، ذو القوّة، ذو الجلال و الاكرام، ذو المعارج.

ر: رحمن، رحيم، رءوف، رب، رفيع الدرجات، رزاق، رقيب.

س: سميع، سلام، سريع الحساب، سريع العقاب.

ش: شهيد، شاكر، شكور، شديد العقاب، شديد المحال.

ص: صمد.

ظ: ظاهر.

ع: عليم، عزيز، عفو، على، عظيم، علام الغيوب، عالم الغيب و الشهادة.

غ: غنى، غفور، غالب، غافر الذنب، غفار.

ف: فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتاح.

ق: قوى، قدوس، قيوم، قاهر، قهار، قريب، قادر، قدير، قابل التوب، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 64

قائم على كل نفس بما كسبت.

ك: كبير، كريم، كافى.

ل: لطيف.

م: ملك، مؤمن، مهيمن، متكبر، مصوّر، مجيد، مجيب، مبين، مولى، محيط، مقيت، متعال، محيى، متين، مقتدر، مستعان، مبدئى، مالك الملك.

ن: نصير، نور.

و: وهّاب، واحد، ولى، والى، واسع، وكيل، ودود.

ه: هادى.

در توحيد صدوق از حضرت رضا از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: براى خدا نود و نه اسم است هر كه خدا را به آنها بخواند دعاى وى را مستجاب فرمايد و هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود، آن 99 اسم را در قاموس قرآن در ماده «حسن» ذيل عنوان الْأَسْماءُ الْحُسْنى نقل كرده ام در ميان آن 99، لفظ اللَّه نيامده است زيرا هر يك از آن اسماء به صفت و معناى خاصى دلالت دارند ولى لفظ «اللَّه» صفت بخصوصى در آن ملحوظ نيست بلكه جامع همه آنهاست. در آخر سوره اسراء خواهد آمد كه «اللَّه»

نيز از اسماء حسنى است.

ظاهرا آن نود نه اسم كه ذكر شده خواندن آنها اثر بخصوصى دارد يا از جمله اسماء حسنى است و گرنه نامهاى خدا بيشتر از آنهاست در دعاى جوشن كبير هزار اسم براى خدا نقل شده است.

به هر حال نامهاى خدا مبين حقائق جلال و جمال است كه براى خداست.

و به گوشه هاى تدبير جهان دلالت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 65

غيب مخصوص و غيب مبذول چنان كه از آيه 188 روشن شد دانستن غيب مخصوص به خداست: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ نمل/ 65، ممكن است مراد از آن غيبهاى پنجگانه باشد كه در آيه إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ لقمان/ 34 ولى ظهور آيات در آن است كه به هيچ يك از غيبها كسى جز خدا راهى ندارد.

به هر حال اين حكم اولى علم به غيب است ولى در نوبت ثانوى ممكن است خداوند بعضى از علمهاى غيب را به بندگان صالح مانند پيامبران و امامان تعليم دهد كه اينها غيب مبذول و در واقع علم هستند كه از جانب خدا تعليم داده شده است چنان كه اخبار پيامبران گذشته و اخبار قيامت از همين قبيل است، قرآن فرمايد: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49 در جاى ديگر فرموده خدا غيب خود را به پيامبرى كه از او راضى است اظهار مى كند: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ

رَسُولٍ ... جن/ 26 و 27. از اينجاست كه غيبهاى بسيارى از رسول خدا و امامان عليهم السّلام نقل شده است، رسول خدا آنها را به ياران خود مخصوصا به على عليه السّلام بيان فرموده بود و چون به هنگام نقل بعضى از آنها از امام سؤال مى شد كه علم غيب مى دانى؟ در جواب مى فرمود: اين علمى است كه رسول خدا به من آموخته است

«علم علمنيه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله»

از همين باب است كه عيسى به مردم مى گفت از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم (آل عمران/ 49) و يوسف به دو زندانى گفت: يكى از شما ساقى شاه مى شود و ديگرى به دار زده شده، پرندگان گوشت سر او را مى خورند (يوسف/ 37) و در آنجاست كه فرمود: ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 66

رجوع شود به كتاب اصول كافى «باب نادر فيه ذكر الغيب» و اينكه رسول خدا فرمايد

وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ

احقاف/ 9 راجع به آن قسمت است كه خدا به آن حضرت نياموخته است ولى اين منافات ندارد كه آن حضرت بفرمايد:

يا على تو در ماه رمضان شهيد خواهى شد و محاسنت به خونت آغشته خواهد گشت و چنان بشود.

در نهج البلاغه خطبه 59 پيش از وقوع جنگ با خوارج در نهروان فرمود:

«مصارعهم دون النّطفة و اللَّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة»

يعنى قتلگاه آنها در كنار نهر است به خدا قسم از آنها ده نفر نجات نمى يابد و از شما ده نفر كشته نمى شود. اين يك خبر غيبى بود كه امام عليه

السّلام داد و همانطور واقع گرديد كه گفته بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 67

[سوره الأعراف (7): آيات 189 تا 198]

اشاره

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (189) فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (190) أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (191) وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (192) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (193)

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (194) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (195) إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ (196) وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ (197) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ (198)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 68

189- او آن كس است كه شما را از يك فرد آفريد و همسر او را از جنس او آفريد تا با او آرام گيرد و چون با او خلوت كرد بارى سبك برداشت و آن را ادامه داد، چون سنگين شد خدا را كه پروردگارشان است خواندند كه اگر به ما فرزند شايسته اى بدهى حتما از شكرگزاران خواهيم بود.

190- چون خدا به آن دو فرزند شايسته اى داد، براى خدا در فرزندى كه به آنها داده

بود شريكان قرار دادند، خدا از آنچه شريك قرار مى دهند برتر است.

191- آيا براى خدا شريك قرار مى دهند آنچه را كه چيزى خلق نمى كند و خودشان (به دست انسانها) ساخته مى شوند.

192- و قادر نيستند كه به آنها نصرت دهند و نه خودشان را نصرت مى دهند.

193- و اگر آنها را به هدايت دعوت كنيد از شما پيروى نمى كنند، يكسان است بر شما چه آنها را بخوانيد و چه ساكت بمانيد.

194- آنهايى كه جز خدا مى خوانيد بندگانى چون شمايند اگر راست مى گوئيد آنها را بخوانيد كه جوابتان دهند.

195- آيا پاهايى دارند كه با آنها راه روند يا دستها دارند كه با آنها به قوت بگيرند يا چشمها دارند كه با آنها ببينند يا گوشها دارند كه با آنها بشنوند؟ بگو: شريكان خود را بخوانيد و درباره من نيرنگ كنيد و مهلتم ندهيد.

196- ياور من خداست كه اين كتاب را نازل كرده و او شايستگان را دوست مى دارد.

197- و كسانى كه غير خدا را مى خوانيد نمى توانند شما را نصرت دهند و نه خودشان را يارى مى كنند.

198- اگر آنها را به هدايت دعوت كنى نمى شنوند و مى بينى كه به سوى تو نگاه مى كنند ولى نمى بينند.

كلمه ها

نفس: نفس در اينجا به معنى شخص است چنان كه در اوّل سوره نساء گذشت، آيه إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى نيز نظير اين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 69

ليسكن: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، به معنى ميل و انس نيز آيد مراد از آن در اينجا ميل و انس است لِيَسْكُنَ إِلَيْها يعنى به او ميل كند و با او انس گيرد.

تغشاها: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. همچنين است تغشيه،

«تغشاها» پوشانيد او را، كنايه از مقاربت است.

فمرت به: مرور داد به حمل. يعنى حمل را ادامه داد.

اثقلت: اثقال: سنگين شدن. «اثقلت» سنگين شد. حمل در شكمش بزرگ شد.

صامتون: صمت: (بر وزن عقل) سكوت «صامتون» ساكتان.

ارجل: رجل (بر وزن شبر): پا. جمع آن ارجل مى باشد.

يمشون: مشى: راه رفتن. «يمشون»: راه مى روند.

ايد: يد: دست. جمع آن ايدى است.

يبطشون: بطش: اخذ و گرفتن. قيد شدت نيز در آن ملحوظ است.

تنظرون: انظار در آيه به معنى مهلت دادن است فَلا تُنْظِرُونِ: به من مهلت ندهيد.

شرحها

اين آيات در زمينه يك مطلب كلّى است و آن اينكه با وجود شواهد عالى توحيد و توجه فطرى مردم به آن، اين ميثاق اغلب از طرف مردم نقض شده و به شرك گرائيده است.

189- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 70

لَئِنْ آتَيْتَنا صالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

.اين آيه مى گويد: خدا شما انسانها را از يك انسان آفريده كه همسر او نيز از جنس خودش خلق شده بود تا با او آرام گيرد، چون او با همسرش نزديكى كرد، بار خفيفى برداشت كه براى زن ناراحت كننده نبود همانطور كه خود حركت مى كرد آن را هم حركت مى داد، ولى چون در اثر بزرگ شدن بچه بدن مادر سنگين گرديد، هر دو احساس كردند بايد در سلامت و بى عيب بودن بچه رو به درگاه خدا آورده و از او بخواهند كه سالم و بى عيبش گرداند و گفتند كه در آن صورت به خدا شكر خواهند كرد، نظير اين آيه است

آيه اوّل از سوره نساء.

ظهور آيه در آن است كه بشر كنونى به يك پدر و مادر منتهى مى شود و مى توان گفت: كه اين آيه خطاب است به هر فرد فرد انسان، كه در هر يك از افراد انسان اين سخن صادق است و همه با كيفيتى كه آيه مى گويد آفريده شده اند و وقت سنگينى مادر، از خدا خواسته اند كه فرزندشان بى عيب باشد، دليل اين، جمع آمدن «يشركون» در آخر آيه، و نيز جمع آمدن آيات بعدى است و اگر آدم و حوا مراد بود مى بايست تثنيه آيد.

190- فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَكاءَ فِيما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ.

در اينجا چند مطلب هست اوّل: آنكه اين آيه نظير: فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ عنكبوت/ 65، است كه چون بچه در شكم مادر است رو به خدا مى آورند و بعدا به شرك باز ميگردند.

دوم ضميرهاى تثنيه راجع به نفس و زوج او است، در اين صورت جعل تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 71

شركاء بنا به ظهور آيه از جانب آن دو است، اگر مراد از آيه پدر و مادر كلّى باشد چنان كه گفته شد، مطلب تمام است ولى اگر مراد آدم و زنش باشد آن وقت بايد ديد آن دو چطور اينكار را كرده اند، به تفاسير مفصّل رجوع شود.

سوم: جعل شرك درباره فرزند است آيه بعدى نشان مى دهد كه اين توجه به اصنام و شرك درباره خلقت و حفظ فرزند بوده است.

چهارم: آخر آيه كه بلفظ جمع «يشركون» آمده مثل و كلّى بودن آيه را تقويت مى كند.

191- أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ

شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ.

از اين آيه شرك به طور عموم مطرح شده است و نشان مى دهد كه شرك در زمينه فرزندان، شرك در خلقت بوده است و در عين حال آن را با اين دليل ردّ ميكند كه: آنچه را كه خودش مخلوق است و چيزى خلق نمى كند چگونه خالق فرزندان خود مى دانند؟!! معلوم مى شود كه مراد از شركاء بتان است چنان كه آيات بعدى روشن مى كند.

192- وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

بتهاى بيجان نه به خود كمك توانند كرد و نه بپرستش كنندگان خود، از اين آيه معلوم مى شود كه در حفظ فرزندان نيز از بتها كمك خواسته و شرك ورزيده اند.

193- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ.

ظاهرا خطاب به مشركان و توجه دادن آنهاست به اينكه بتها لا يضر و لا ينفع هستند، يعنى: اگر آنها را به هدايت شدن بخوانيد از شما پيروى نميكنند خواندن و ساكت شدن شما نسبت به اين امر يكسان است. اكنون نيز در هندوستان براى بت هاى بيجان قربانى مى كنند و از آنها يارى مى طلبند، قرآن با اين بيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 72

عادى افكار را بيدار مى كند كه از موجود بيجان حاجت خواستن غلط است، آن كس كه شب عيد از روى آتش مى جهد و ورد: «سرخى تو از من و زردى من از تو» مى خواند شرك مى ورزد و ... سران استكبار جهانى كه بتهاى زمانند از اصنام بى جان خطرناكترند.

194- إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

ادامه مطلب فوق و استدلال به آن است، منظور از «الذين» بتهاى

بيجان مى باشند و در اين آيه لفظ «عباد» به جمادات نيز اطلاق شده، يعنى آنها نه به آفريدن قادر هستند و نه يارى كردن، زيرا كه مانند شما بندگانند، اگر راست مى گوئيد كه به نفع و ضرر قادر هستند آنها را بخوانيد تا جوابتان بدهند، خواهيد ديد كه جواب نخواهند داد.

195- أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها.

يعنى: به شما جواب نمى دهند و به درد شما دوا نميكنند زيرا نه پايى دارند تا در مصالح شما قدم بردارند و نه دستى دارند كه از دست شما بگيرند و نه چشمى دارند تا نقص شما را ببينند و نه گوشى دارند تا دعوت شما را بشنوند. پس از آن، در تكميل اين سخن مى گويد: قُلِ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ اين كلام به صورت تعجيز و مبارز طلبى است يعنى حتما كارى از بتهاى شما ساخته نيست آنها را براى ضرر زدن من بخوانيد و به وسيله آنها براى من حيله كنيد و مهلتم ندهيد.

196- إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ.

استدلال است به آنكه آنها ضررى به من نتوانند زد چون سرپرست و ياور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 73

من خداست كه با نازل كردن اين كتاب، آگاهم نموده است و او صالحان را دوست دارد و كمك مى كند و من از صالحانم اما معبودهاى بيجان شما:

197- وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ.

نه قدرت يارى كردن شما دارند و نه يارى كردن خودشان را.

198- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا يَسْمَعُوا وَ

تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ.

نظير آيه 193، است يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نظر ظاهرى و مجسمه اى است لذا بعدش آمده وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ، به نظر مى آيد تكرار دو آيه فوق در رابطه با وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ است كه يعنى بتها قدرت تولى و ولايت ندارد، و گر نه مضمون اين آيات در چند آيه قبل ذكر شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 74

[سوره الأعراف (7): آيات 199 تا 206]

اشاره

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ (199) وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (200) إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201) وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ (202) وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (203)

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (204) وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ (205) إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ (206)

199- عفو و گذشت را پيشه كن به نيكى امر كن و از نادانان روى بگردان.

200- و اگر وسواسى از شيطان به تو رسيد به خدا پناه ببر كه او شنوا و داناست.

201- كسانى كه پرهيزكار هستند چون وسوسه شيطانى به آنها رسد خدا را ياد مى آورند و در دم با بصيرت مى شوند.

202- (در حالى كه) ياران مشركان آنها را در هلاكت يارى مى كنند و در اغواءشان كوتاهى نمى كنند.

203- و چون (مدتى) به

آنها آيه اى نياورى گويند: چرا آيه ها فراهم نمى آورى بگو من فقط از وحيى كه به من مى شود پيروى مى كنم، اينها بصيرتها است از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 75

پروردگارتان و هدايت است براى همه و رحمت است براى مؤمنان.

204- و چون قرآن خوانده شود بدان گوش دهيد و ساكت باشيد تا مورد رحمت قرار گيريد.

205- پروردگار خويش را با زارى و بيم در ضمير خودت ياد كن. و بدون گفتار بلند (با زبان) در بامدادان و عصرها ياد كن و از غافلان مباش.

206- كسانى كه (فرشتگان) نزد پروردگار تو هستند از عبادت او سرپيچى نمى كنند و و تسبيح او مى گويند و به او سجده مى كنند.

كلمه ها

عرف: (بر وزن قفل) و معروف هر كارى و خصلتى است كه عقل انسانها خوبى آن را ميشناسد، اصل آن از عرفان است.

ينزغنك: نزغ: دخول در كارى براى افساد، وسوسه شيطان را نزغه گويند كه افساد بخصوصى است، آن در آيه بمعنى وسوسه است إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ: اگر از شيطان وسوسه اى بر تو وارد شود.

فاستعذ: عوذ پناه بردن، همچنين است استعاذه «استعذ»: پناه ببر.

طائف: طواف دور زدن. طائف: دور زننده، گردنده. مراد از آن در آيه وسوسه شيطان است كه در قلوب مى گردد.

مبصرون: مبصر (بصيغه فاعل) روشن و بينايى دهنده. منظور از آن بينايى دل و با بصيرت بودن است «مبصرون»: بينايان و متذكران.

يمدونهم: مدّ: در اصل به معنى زيادت است، كشيدن را مدّ گويند كه سبب زيادت طول چيزى است، آن در آيه به معنى كمك دادن است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 76

الغى: غى: وارد شدن به راه هلاكت.

يقصرون: يكى از معانى قصر، كوتاهى است

«لا يقصرون»: كوتاهى نمى كنند.

اجتبيتها: جبى: جمع كردن. اجتباء: جمع كردن به طور برگزيدن.

لَوْ لا اجْتَبَيْتَها چرا جمع نكردى آيات را.

بصائر: بصر: بينايى چشم. بصيرت: بينايى دل. جمع آن بصائر و ابصار است.

انصتوا: نصت و انصات: سكوت براى گوش دادن «انصتوا» براى شنيدن سكوت كنيد.

تضرعا: تضرع: تذلل و زارى.

خيفة: حالتى است كه از خوف به انسان عارض مى شود و در جاى خوف به كار مى رود.

غدو: غدوه و غداة: بامداد يا از اوّل فجر تا طلوع آفتاب، غدوّ جمع غدوه است يعنى بامدادان.

آصال: اصيل: ما بعد عصر تا مغرب، جمع آن آصال است (وقت عصر).

شرحها

در اين آيات به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمان داده شده كه عفو و امر بمعروف و بى اعتنايى به جاهلان را پيشه كند و اگر وسوسه شيطان او را امر به انتقام كرد به خدا پناه آورد چون كار اهل تقوى همين است، ولى مشركان را پيوسته شياطين و امثال آنها به انتقام و هلاكت وادار مى كنند. در رابطه با همين دستور فرمان داده شده كه در مقابل بى ادبى مشركان بگويد من فقط آنچه وحى مى شود اظهار مى كنم. سپس دستور عمومى است كه به وقت خوانده شدن قرآن سكوت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 77

كرده و گوش فرا دهند، در آخر، دستور ياد خدا با زبان و در قلب داده شده چنان كه ملائكه چنان مى كنند.

199- خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.

ظاهرا منظور از عفو و گذشت در كارهاى شخصى آن حضرت است نه در حقوق مردم و الهى، روايت شده كه آن حضرت براى خود از كسى در طول عمرش انتقام نگرفت، عفو

و گذشت يكى از صفات حسنه است كه حكايت از سعه صدر دارد و لازمه رهبرى است، اعراض از جاهلان، مدارا كردن با آنهاست و آن بهترين راه است در كم كردن از جهالت آنان و اگر با آنها مقابله به مثل شود اصلاحشان بسيار مشكل است، اين سه وصف لازمه رهبرى و از وظائف هر مسلمان است، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: مراد از عفو حدّ وسط است يعنى در هر كار حدّ وسط و اعتدال را اختيار كن «1» در مجمع البيان روايت شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل از اين آيه پرسيد ... گفت: پروردگارت امر مى كند از كسى كه بر تو ظلم كرده عفو كنى و به كسى كه تو را از عطيه منع كرده احسان كنى و صله كنى به كسى كه از تو قطع و قهر كرده است «2».

و از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«امر اللَّه نبيه مكارم الاخلاق و ليس فى القرآن آية اجمع مكارم الاخلاق منها».

200- وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى اگر در اين كارها از شيطان بر تو وسوسه اى وارد شود كه بر خلاف

__________________________________________________

(1) «ان اللَّه ادب رسوله بذلك اى خذ منهم ما ظهر و ما تيسر قال و العفو: الوسط»

(2)

«لما نزلت هذه الاية سئل رسول اللَّه (ص) جبرئيل عن ذلك فقال لا ادرى حتى اسئل العالم ثم اتاه فقال يا محمد ان اللَّه يأمرك ان تعفو عمن ظلمك و تعطى من حرمك و تصل من قطعك».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 78

آنچه گفته شد عمل كنى به خدا پناه ببر كه استعاذه

تو را مى شنود و به حال تو داناست، اينكار بيشتر در وقت خشم مى شود كه شخص تعادل خودش را در موقع بى ادبى جاهلان يا ظلم ظالمان از دست مى دهد، روايت شده چون آيه گذشته نازل شد، آن حضرت گفت: خدايا به وقت غضب چه كنم؟ جواب آمد: فاستعذ باللّه.

201- إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ.

تعليل دستور آيه قبلى است يعنى اگر شيطان تو را وسوسه كرد به خدا پناه ببر، زيرا اهل تقوى چنانند، وقتى كه وسوسه اى از شيطان به آنها رسيد فرمان خدا را ياد مى آورند و آن گاه بينا مى شوند و وسوسه را بى اثر مى كنند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آن بنده اى است كه قصد گناه مى كند سپس خدا را ياد آورده از گناه منصرف مى شود

«هو العبد يهم بالذنب ثمّ يتذكر فيمسك».

202- وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ.

ضمير «هم» راجع به مشركين است و آيه به حكم جمله حاليه است يعنى اهل تقوى از وسوسه شيطان به خدا پناه مى برند در حالى كه ياران مشركان، مشركان را در راه هلاكت يارى مى كنند و در اغواء آنها كوتاهى نمى نمايند.

203- وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي.

گاهى اوقات براى مصلحتى وحى قطع مى شد و چند صباحى آيه تازه نازل نمى شد، مشركان با تحكم مى گفتند: چرا آيات را از اينجا و آنجا جمع نمى كنى و نمى آورى؟ يعنى اينها وحى نيست بلكه خودت جمع و تأليف ميكنى. جواب اين است كه بگو: من پيرو وحى خدايم يعنى اولا اينها ساخته من نيستند، ثانيا تفسير أحسن الحديث،

ج 4، ص: 79

من پيروم هر وقت آمد خواهم گفت و آمدن در دست من نمى باشد.

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ راجع به موقعيّت وحى است و اينكه از جانب خود من نيست بلكه بصيرتهايى است از خدايتان و هدايت است براى عموم و رحمت است فقط براى مؤمنان وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ اسراء/ 82.

204- وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ظهور آيه در آنست كه: هر جا قرآن خوانده شود لازم است براى شنيدن آن ساكت شويم و گوش بدهيم در آن صورت با تفكر در معانى آن مشمول رحمت خدا خواهيم بود.

در اينجا سه قول هست اوّل آنكه اين دستور راجع به نماز جماعت است آن گاه كه امام قرائت ميخواند و مأمومين قرائت او را مى شنوند واجب است ساكت شده، به قرائت امام گوش فرا دهند.

از امام باقر عليه السّلام و ديگر مفسران نقل شده: مسلمانان در نماز جماعت با همديگر سخن مى گفتند و به هم ديگر سلام مى دادند و چون كسى وارد مى شد مى گفت: چند ركعت خوانده ايد آنها نيز جواب مى دادند لذا از اين كار نهى شدند.

شيخ طوسى رحمه اللَّه فرموده: اين قول اقوى است زيرا فقط در حال قرائت امام سكوت و گوش دادن واجب است و در غير آن حال واجب نيست و اينكه از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: واجب است براى شنيدن قرآن سكوت كرد در نماز باشد يا غير آن

«قال يجب الانصات للقرآن فى الصلاة و غيرها»

بر وجه استحباب است نه وجوب «1».

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 80

در اين

زمينه روايات بيشترى در تفسير عياشى و برهان و غيره آمده كه علماء آنها را حمل بر استحباب كرده اند بهر حال عمل به دستور اين آيه لازم است در روايات آمده: امير المؤمنين عليه السّلام در حال نماز بود كه ابن كوا آيه لَئِنْ أَشْرَكْتَ ...

را خوانده امام دست از قرائت كشيد و سكوت نمود.

205- وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ.

در اينجا دو گونه ذكر خدا در نظر است يكى ياد خدا در ضمير، با زارى و خوف، دوم ياد خدا با زبان بى آنكه شبيه فرياد باشد در بامدادان و آخرهاى روز. بدين سان از رديف غافلان بيرون خواهد رفت.

مراد از «الجهر» صدايى شبيه فرياد است تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً مصدر هستند در مقام حال، دُونَ الْجَهْرِ عطف است به «تضرعا» ذكر اولى، شامل تمامى حالات ولى ذكر دوم به نمازهاى صبح و عصر تطبيق مى شود. در آيه ديگر بجاى وَ دُونَ الْجَهْرِ آمده: وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا اسراء/ 110.

206- إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ.

اين آيه تعليل آيه گذشته است يعنى: تو خدايت را ياد كن كه ملائكه چنين هستند و آنها از عبادت حق ابا نمى كنند و او را تسبيح مى كنند و به او سجده مى آورند.

ناگفته نماند مجموع آيات سجده در قرآن مجيد پانزده آيه است، شافعى باستحباب سجده در همه آنها فتوى داده و ابو حنيفه بر وجوب، ولى در فقه اهل بيت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 81

عليهم السلام در

چهار محل واجب است و در بقيه مستحبّ مى باشد، چهار محل نامبرده عبارتند از آيه 15 از سوره سجده، آيه 37 از سوره فصّلت، آيه 62 از سوره نجم و آيه 19 از سوره علق. تفسير سوره اعراف در شب 29 محرم الحرام 1401 مطابق 16/ 9/ 1359 به انجام رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 82

سوره انفال

اشاره

در مدينه نازل شده و هفتاد و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- انفال هشتاد و هشتمين سوره است كه بعد از سوره بقره در مدينه نازل گرديد، در ميان سوره هاى مدنى دومين سوره مى باشد، مطالب آن نشان مى دهد كه در سال دوم هجرى بعد از جنگ تاريخى «بدر» نازل شده است در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتم مى باشد.

2- تعداد آيات آن بقول قارئان كوفى هفتاد پنج و بقول قارئان حجاز و بصره هفتاد شش است «1» چنان كه بارها گفته ايم قول كوفى قابل قبول است كه توسط عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، سيد صدر در «تأسيس الشيعه» و محدث قمى در سفينة البحار (عصم) نقل كرده اند: عاصم بن ابى النجود قرآن را بر ابو عبد الرحمن سلمى و او همه قرآن را بر امير المؤمنين عليه السّلام خوانده است.

خازن در تفسير خويش گويد: اين سوره داراى هزار و هفتاد و پنج كلمه و پنج هزار و هشتاد حرف است و اللَّه العالم.

3- تسميه آن به «انفال» ظاهرا به علت وقوع اين كلمه و احكام آن در

__________________________________________________

(1) قارئان شام هفتاد و هفت شمرده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 83

اول اين سوره است.

4- اين سوره بى شكّ مدنى است، در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده نقل شده: آيات: وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ... 30 تا 37 در مكه نازل گشته است ولى اين سخن، ادّعاى بدون دليل است بلكه ظهور آن آيات، نيز مدنى مى باشد كه از گذشته خبر مى دهند.

5- احتمال قوى آنست كه همه سوره به يك بار نازل شده است، براى به تدريج نازل شدن دليلى

در دست نيست.

6- علّت نزول سوره يكى اختلاف درباره انفال و غنائم جنگى بود كه در جنگ «بدر» به دست آورده و در تقسيم آن اختلاف كردند. ديگر بيان امدادهاى غيبى بود كه در آيات مكرر از اين سوره مى خوانيم: فقط امداد غيبى و نقشه هاى خداوند بود كه در آن جنگ نابرابر سبب شكست دشمن و پيروزى مسلمانان گرديد و گرنه در روال عادى مى بايست غلبه با كفار باشد.

از جمله آمدن ملائكه بود كه سبب اطمينان مسلمين و رعب كفار گرديد لذا صريحا فرموده: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى/ 18.

مسلمانان خوش داشتند با كفار درگير نشوند و فقط كاروان قريش را مصادره كنند ولى خدا مى خواست، آنها درگير شوند تا كفّار شكست بخورند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ/ 7، پس اين سوره در صدد بيان چنين واقعيتى است.

وانگهى به مسلمانان اميد مى دهد كه اگر با نيت خالص و براى حاكميت اللَّه بجنگند پيوسته از حمايت خداوند برخوردار خواهند بود، زيرا اين مطلب يكى از نظامات جهان و يكى از نواميس طبيعت است چنان كه به كرات بتجربه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 84

رسيده است، پيروزى انقلاب اسلامى ايران در اين زمان از مصاديق آنست.

به هر حال: اكثر آيات سوره در بيان پيكار سرنوشت ساز «بدر» و قسمتى از آن در رابطه با جهاد، غنائم جنگى، آمادگى جنگى وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ .../ 60، قبول مسالمت در صورت پيشنهاد خصم وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ

لَها .../ 61 مى باشد در آخر سوره، مسئله هجرت وارث مطرح است و با آن دو، سوره مباركه ختم مى شود.

در تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: هر كه سوره برائت و انفال را در هر ماه بخواند نفاق بوجود او داخل نمى شود «1».

__________________________________________________

(1)

عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال سمعته يقول: من قرء سورة برائة و الانفال فى كل شهر لم يدخله نفاق ابدا و كان من شيعة امير المؤمنين حقا و اكل يوم القيامة من موائد الجنة مع شيعته حتى يفرغ الناس من الحساب»

منظور از خواندن ايمان به آن دو و علم به آن دو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 85

سورة الأنفال مدنيه و اياتها- 75 نزلت بعد سورة البقرة

[سوره الأنفال (8): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3) أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (4)

«بنام اللَّه رحمان و رحيم»

1- از تو از انفال (غنائم) مى پرسند بگو: همه انفال مال خدا و رسول است، پس از خدا بترسيد و آنچه منازعه در بين خود داريد اصلاح كنيد، خدا و رسولش را اطاعت كنيد اگر مؤمن هستيد.

2- مؤمنان فقط آن كسانند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيه هاى وى بر ايشان خوانده شود ايمانشان را بيافزايد و به پروردگار خويش توكل كنند.

3- همان كسانى

كه نماز بپا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند.

4- آنها براستى مؤمنند، براى آنهاست مرتبه هايى نزد پروردگارشان با آمرزش و رزق گوارا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 86

كلمه ها

انفال: نفل (بر وزن عقل): زيادت. نماز نافله را از آن نافله گويند كه زائد بر واجب است ايضا به معناى عطيه آيد كه زائد بر استحقاق است، نفل (بر وزن شرف) به معنى غنيمت، هبه و زيادت است جمع آن انفال مى باشد مثل سبب و اسباب، مراد از آن در آيه غنائم جنگى است كه زائد بر مقصود از جنگ است كه مراد از جنگ دفاع از اسلام و گسترش آنست.

ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است «ذات الصدور» آنچه در سينه ها است. ذاتَ بَيْنِكُمْ: آنچه در ميان شماست.

وجلت: وجل (بر وزن شرف): خوف. راغب آن را احساس خوف گفته است.

شرحها

نقل است كه در جنگ بدر ياران رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به سه قسمت تقسيم مى شدند، گروهى در اطراف خيمه آن حضرت بودند مبادا كه به او حمله شود، گروهى در پى جمع كردن غنائم بودند و گروهى فراريان را تعقيب مى كردند تا اسيران را گرفتند و غنائم به دست آوردند، آن گاه در زمينه غنائم اختلاف نموده و از آن حضرت از حكم غنائم سؤال كردند «1»، ظاهرا اختلاف از آن جهت بود كه رزمندگان مى گفتند: همه غنائم از آن ماست و به آنها كه در محافظت خيمه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودند چيزى نمى رسد، محافظين مى گفتند فقط براى حفظ جان پيامبر در آنجا بوديم نه اينكه از جنگ باكى داشته باشيم، در اين آيات آمده

__________________________________________________

(1) از تفسير قمى.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 87

كه غنائم مال خدا و رسول است، از خدا بترسيد و از اختلاف دست برداريد، آن گاه به صفات مؤمنان واقعى و بپاداش

آنها اشاره شده است، آن حضرت غنائم را ميان مسلمانان تقسيم كرد و چيزى براى خود برنداشت.

1- يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ.

با استفاده از روايات به نظر مى آيد كه الف و لام در «الانفال» اول براى عهد و در دوم بمعناى جنس است، يعنى از تو از عنانم و انفال بدر مى پرسند بگو همه انفال اعم از غنائم جنگى و سائر ثروتهاى عمومى از قبيل جنگلها و معادن و ... مال خدا و رسول است «1» حالا كه مالك انفال خدا و رسول است پس از خدا بترسيد و اختلافى كه در ميان خود داريد اصلاح كنيد. وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ تأكيد صدر آيه است كه به منازعه پايان دهيد، و از خدا و رسول اطاعت كنيد كه مقتضاى ايمان همين است.

اين آيه با آيه 41 كه مى گويد: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ... منافاتى ندارد زيرا بنا به مضمون آيه اول انفال مال خدا و رسول است آن وقت مانعى ندارد كه خدا در مرتبه ثانى حكم كند چهار پنجم غنائم مال مجاهدين و يك پنجم به عنوان خمس به دست پيامبر برسد، آنچه گفته اند: اين آيه با آيه چهل و يك نسخ شده ناصحيح است، از تفسير قمى نقل شده: كه رسول خدا غنائم بدر را تخميس نكرد و آن را به طور مساوى ميان اصحاب خود تقسيم نمود، سپس از غنائم ديگر خمس گرفت، اين مطلب در مجمع البيان نيز آمده است، گويا علت عدم تخميس آن بوده كه به مجاهدين زياد برسد، چون آن

روز بسيار در مضيقه بودند.

__________________________________________________

(1) مشروح انفال در نكته ها خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 88

2- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى در اوصاف مؤمنان و در رابطه با جمله إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ است در اين آيه سه وصف از اوصاف آمده كه همه از اعمال قلب و باطن هستند، دو وصف ديگر در آيه بعدى راجع به اوصاف ظاهرى و عمل است.

وصف اوّل آنكه چون خدا ياد شود قلوبشان احساس خوف مى كند از ياد آورى عظمت خدا، دوم چون آيات خدا بر آنها خوانده شود ايمانشان را زياد ميكند و گسترش مى دهد، ازدياد ايمان يكى از اين راه است كه در اولين شنيدن و متوجه شدن، يك چيز تازه اى به انسان ياد مى دهد و گوشه اى از حقائق را بازگو مى كند و اين زيادت كمّى ايمان است و نيز چون در نوبت خود جنبه هدايت دارد سبب اشتداد ايمان مى شود كه زيادت كيفى آنست و نسبت به آنان كه قبلا آن آيه را دانسته اند، جنبه تذكر دارد، شنيدن آيات يك نوع بيدارى در آنها به وجود مى آورد، مى شود گفت كه زيادت است، از سوره توبه آيه 124 و 125 به نظر مى آيد كه اين زيادت در اولين نزول و شنيدن است و اللَّه اعلم.

سوم بر خدا توكل مى كنند، كارها را به خدا واگذاشته و مطابق دستور او عمل مى كنند.

3- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ اين دو وصف راجع به عمل ظاهرى است يعنى با اقامه نماز يك جامعه نمازگزار و جوّ نماز به وجود مى آورند و

از مال حلال خود در راه خدا و كارهاى خدايى خرج مى كنند. در لغت آمده: «اقامه: ادامه».

4- أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

صاحبان اوصاف پنجگانه، مؤمنان واقعى مى باشند. مراد از درجات مقامات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 89

معنوى و تقربها يا درجات بهشت يا هر دو است، «مغفرة» نشان مى دهد كه اينگونه مؤمنان اگر گناهانى داشته باشند مورد آمرزش قرار مى گيرد رِزْقٌ كَرِيمٌ يعنى روزى خوشايند، و آن ارزاق بهشتى است. مى شود از آيه استفاده كرد كه اعمال خوب از جمله «مكفرات» هستند.

نكته ها

انفال: گفته شد كه ظاهرا الف و لام «الانفال» دوّم براى جنس يا استغراق است، يعنى سؤال مسلمانان از غنائم بدر يا مطلق غنائم بود ولى در جواب، حكم مطلق انفال بيان شده است، انفال يا ثروتهاى عمومى بنا بر آنچه در روايات اهل بيت عليهم السّلام است عبارتند از:

1- معادن. هر معدنى كه باشد.

2- زمينهاى موات و بيابانها و هر زمينى كه مالكى ندارد.

3- زمينهايى كه با لشكر كشى به تصرف مسلمانان نيامده بلكه اهالى آنها با مسلمانان صلح كرده و واگذار نموده اند نظير اراضى فدك و بحرين و مانند آن.

4- قلل كوه ها و آنچه در آنهاست از اشجار و سنگها و مانند آن.

5- جنگلها و بيشه هاى طبيعى.

6- سيلگاهها.

7- آنچه پادشاهان به خود اختصاص داده اند و اگر به زور گرفته باشند بمالك آن مى رسد.

8- تركه و اموال كسى كه از دنيا رفته و وارثى ندارد.

اين ثروتهاى ملى ارقام بسيار بزرگى را تشكيل مى دهند مثلا در مملكت ايران حدود 19 ميليون هكتار جنگل وجود دارد و تقريبا 5/ 11 درصد مسافت كل ايران پوشيده از

جنگل است حد اقل 300 ميليون متر مكعب تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 90

چوب قابل استفاده دارند، حدود 781 معدن در ايران كشف شده است از قبيل آهن، مس، سرب، طلا، فيروزه، گوگرد، زغال سنگ، اورانيوم در آذربايجان و خراسان، نفت و مانند آن. مثلا تا سال 1339 چهار صد و چهل و پنج حلقه چاه نفت زده شده و به نفت رسيده اند و در آن سال تنها از صد و نه تاى آنها بهره بردارى شده است، از اين ثروتهاى عمومى طبق نظر حكومت اسلامى استفاده مى شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 91

[سوره الأنفال (8): آيات 5 تا 14]

اشاره

كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8) إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ (9)

وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (10) إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (11) إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ (12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 92

5- چنان كه خدايت به حق تو را از خانه است بيرون آورد، گروهى از مؤمنان كراهت داشتند.

6- در كار حق با وجود آنكه روشن شده بود با تو مجادله مى كردند گويى به سوى مرگ كشيده مى شوند و مى نگرند.

7- و چون خدا يكى از دو طائفه را به شما وعده داد كه نصيب شماست، شما دوست داشتيد. طائفه اى كه قدرت نداشت نصيبتان شود ولى خدا مى خواست كه با كلمات خود حق را استقرار دهد و ريشه كافران را قطع كند.

8- تا حق را استقرار دهد و باطل را زايل گرداند، گرچه بدكاران كراهت داشته باشند.

9- آن دم كه از پروردگار خويش كمك مى خواستيد، خدا اجابت كرد كه با هزار فرشته مددتان مى دهم و ملائكه ديگر را به دنبال دارند.

10- خدا آن امداد را فقط بشارتى كرد براى شما و تا قلوبتان آرام گيرد، نصرت فقط از جانب خداست كه خدا توانا و حكمت كردار است.

11- آن دم كه خواب سبك را كه آرامشى از جانب خدا بود بر شما مسلط كرد و از آسمان بر شما آبى نازل ميكرد تا شما را بدان پاك كند و وسوسه شيطان را از شما ببرد و دلهايتان را محكم نمايد و با آن، قدمهايتان را ثابت گرداند.

12- چون خدايت به ملائكه وحى مى كرد كه من با شما (يار مؤمنانم) اهل ايمان را پايدار كنيد، بزودى به دلهاى كافران وحشت مى افكنم، روى گردنها بزنيد و اطراف بدنهاى آنها را قطع كنيد.

13- زيرا آنها با خدا و پيغمبرش مخالفت كرده اند هر كه با

خدا و رسولش مخالفت كند عذاب خدا سنگين است.

14- اين را تحمل كنيد، براى كافران عذاب آتش نيز هست.

كلمه ها

كارهون: كره (بر وزن عقل و قفل) ناپسند داشتن و امتناع كردن، كاره: ناپسند دارنده، جمع آن كارهون است. ير أحسن الحديث، ج 4، ص: 93

يساقون: سوق (بفتح قاف): راندن، يساقون: رانده مى شوند.

الشوكة: شوك: خار. شوكت در آيه به معنى قدرت است ذاتِ الشَّوْكَةِ صاحب قدرت. گويا اين، از آن جهت است كه قدرت آنها به منزله خار براى ديگران است.

يحق الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است احقاق حق: ثابت و روشن كردن حق.

دابر: دبر (بر وزن شتر): عقب. دابر: آخر و دنباله، به معنى ريشه نيز آيد.

يبطل الباطل: ابطال باطل: روشن و ثابت كردن بطلان باطل.

تستغيثون: غوث: يارى و نصرت. استغاثه: يارى خواستن إِذْ تَسْتَغِيثُونَ آن گاه كه يارى مى خواستيد.

ممدكم: مد: زيادت. جذب و كشيدن را مد گويند كه موجب زيادت و گسترش است، راغب اصل آن را كشيدن مى داند، امداد در آيه به معنى كمك كردنست «ممدكم» يارى كننده شما هستم.

مردفين: ردف: تبعيت و در پى آمدن، رادف و مردف: آنكه ديگرى را در پى خود مى آورد جمع آن مردفون است.

بشرى: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. كه اثر آن در بشره ظاهر مى شود.

يغشيكم: غشى: پوشاندن و فراگرفتن. تغشيه: پوشاندن و نيز پوشانيدن چيزى بر چيزى. يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ مى پوشاند خواب سبك را بر شما.

نعاس: خواب كم. «النعاس: النوم القليل»، چرت و اول خواب نيز تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 94

گفته اند.

امنة: امن و امنة: ايمنى و آرامش قلب.

رجز: آن در اصل به معنى لرزه و اضطراب و در آيه به معنى وسوسه

شيطان است كه موجب اضطراب مى شود.

يربط: ربط: بستن. «ربط على قلبه»: قلبش را بست و محكم كرد لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ: تا قلب شما را محكم و مطمئن كند.

الرعب: رعب: ترس. راغب آن را انقطاع و لا علاجى از كثرت خوف گفته است.

بنان: بنانه: طرف يا سرانگشت. جمع آن بنان است، طبرسى مى گويد:

بنان به معنى اطراف بدن است مانند دستها و پاها مفرد آن بنانه است، به انگشت نيز بنانه گويند. صحاح، سرانگشت گفته است.

شاقوا: شق: شكافتن و شكاف. شقاق: مخالفت و دشمنى اقُّوا اللَّهَ

مخالفت و دشمنى كردند با خدا.

شرحها

بدر دشتى است بيضى شكل كه طول آن در حدود پنج ميل و نيم و عرض آن تقريبا چهار ميل است، جنگ تاريخى «بدر» در آن واقع شد «1» و به پيروزى قواى توحيد بر قواى كفر انجاميد كاروان قريش از شام به سوى مكّه حركت ميكرد، اين كاروان از هزار شتر تشكيل يافته و كالاهاى مختلف به ارزش يك

__________________________________________________

(1) بدر در جنوب غربى مدينه واقع است، فاصله ما بين آن و مدينه در حدود صد و پنجاه و شش كيلومتر مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 95

ميليون درهم حمل مى كرد، محافظين كاروان به سركردگى ابو سفيان فقط چهل نفر بودند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به واسطه عمويش عباس از حركت كاروان به شام مطلع شده بود و حتى دو نفر جاسوس بنام طلحة بن عبيد اللَّه و سعيد بن زيد پشت سر كاروان به شام فرستاده بود كه برگشتن كاروان را به آن حضرت اطلاع دهد، مدينه با مكه در حال جنگ بود، مكى ها هر بلا كه از دستشان مى آمد به سر مسلمانان مى آوردند،

لازم بود از نظر نظامى و اقتصادى بر آنها فشار آورد.

به هر حال، آن حضرت از حركت كاروان از شام مطلع گرديد و از مدينه به قصد «بدر» كه محل تلاقى راههاى مكه و مدينه و سوريه بود خارج گرديد، مسلمانان به اميد مصادره كاروان بودند ولى خدا بدين وسيله مى خواست لشگريان كفر شكست بخورند و اسلام غالب گردد. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با 313 نفر از ياران خود حركت كرد و فرمود: شايد خدا اموال آن كاروان را به شما عطا فرمايد.

آن حضرت به محض رسيدن به حول و حوش بدر شتر سوارانى فرستاد تا از كاروان خبرى بياورند، آنها بداخل آبادى بدر رفتند و چنين وانمود كردند كه براى نوشيدن آب آمده اند در آنجا دو دختر را ديدند كه در كنار چشمه با همديگر صحبت مى كنند و يكى بديگرى مى گويد: بزودى كاروان مى رسد من براى كاروانيان خدماتى انجام مى دهم از پاداشى كه مى گيرم قرضم را پرداخت خواهم كرد، آنها از اين گفتگو دانستند كه كاروان هنوز از آنجا نگذشته است، لذا مراجعت كرده و جريان را به پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله گزارش كردند.

از آن طرف ابو سفيان از ماجراى حركت مسلمانان تا حدى مطلع شده بود او كاروان را در محلّى بنام حنين متوقف كرد و بعد به تنهايى به طرف بدر حركت نمود چون وارد بدر شد از مردم پرسيد آيا خبرى هست، مردى گفت: خبر تازه اى نيست فقط دو شتر سوار چند ساعت قبل آمدند و آب نوشيدند. ابو سفيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 96

مسير آن دو شتر سوار را تعقيب كرد، ضمن تعقيب چند

دانه پشكل شتر ديد يك دانه از آنها را برداشت و شكافت، همين كه هسته خرمايى در درون آن يافت با صداى بلند گفت: بخدا شتران محلّى هسته خرما نمى خورند قطعا اينها از مدينه آمده و اين شتر سواران جاسوسان محمّد هستند.

ابو سفيان با شتاب تمام به عقب برگشت و خود را به كاروان رساند و از عبور كردن از ميان بدر منصرف شد و كاروان را از كنار درياى احمر به جلو راند.

از اين گذشته ضمضم بن عمرو را به صورت قاصد به مكّه فرستاد و درخواست كمك كرد، كفار مكه پس از اطلاع، براى نجات كاروان و مقابله با سپاه اسلام از مكه حركت كردند.

رسول خدا پس از اطلاع از حركت قريش با ياران خود به مشورت نشست در آن شورى ابو بكر گفت: يا رسول اللَّه آنها جماعت قريش مى باشند ابدا ايمان نياورده اند و از روزى كه عزت يافته اند هرگز ذليل نشده اند، از طرف ديگر تو با تدارك جنگ از مدينه بيرون نشده اى (يعنى جنگيدن با آنها صلاح نيست) حضرت فرمود: بنشين، آن گاه عمر بن خطاب بپا خاست و مانند ابو بكر اظهار رأى كرد، حضرت فرمود: بنشين، سپس مقداد برخاست و در ضمن سخنان خويش چنين گفت:

يا رسول اللَّه ما بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند: تو و خداى تو برويد و بجنگيد و ما اينجا نشسته ايم فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ و ليكن مى گوئيم: به فرمان خدايت اطاعت كن ما در معيت تو خواهيم جنگيد. رسول خدا براى او دعاى خير كرد، آن گاه رسول خدا از انصار (اهل مدينه) رأى خواهى كرد، سعد بن

معاذ گفت پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا آنچه مى خواهى فرمان بده و هر چه مى خواهى از اموال ما برگير به خدا اگر فرماندهى كه باين دريا فرو رويم خواهيم رفت.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از كلام او مسرور گرديد و فرمود: بر مباركى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 97

حركت كنيد. خدا يكى از دو طائفه را (غلبه بر قريش يا مصادره كاروان) به من وعده فرموده و او هرگز در وعده خود تخلّف نمى كند، آن گاه به طرف بدر حركت كردند، كفار قريش غلامان خود را براى آب بردن فرستادند، مجاهدين اسلام آنها را دستگير كرده پيش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آوردند آن حضرت در بازجويى از آنها پرسيد شما كيستيد. گفتند: غلامان قريش، فرمود آنها چند نفر هستند؟

گفتند: نميدانيم، فرمود: روزى چند شتر ذبح مى كنند؟ گفتند: نه شتر يا ده شتر، حضرت فرمود: نهصد تا هزار نفر مى باشند.

به هر حال روز 17 رمضان المبارك سال دوم هجرت جنگ ما بين قواى اسلام و شرك در گرفت و با پيروزى قواى توحيد به انجام رسيد، هفتاد نفر از مشركان كشته و هفتاد نفر اسير شدند و بقيه رو به فرار نهادند، در اين جنگ رشادتهاى على بن ابى طالب عليه السّلام بسيار چشمگير بود و به نقل مرحوم شيخ مفيد در كتاب ارشاد، سى پنج نفر از هفتاد نفر بدست آن حضرت مقتول گرديدند و در اين جنگ چهارده نفر از مسلمانان شهيد شدند، شش نفر از مهاجرين و هشت نفر از انصار اسامى مهاجرين بدين قرار است.

1- عبيدة بن حارث عموزاده پيغمبر كه به ضربت

عتبه يا شيبه زخمى شد و در بين راه شهيد گرديد و در وادى صفراء دفن شد.

2- عمير بن ابى وقاص كه عمرو بن عبد ود شهيدش كرد.

3- عمير بن عبد ود كه ابو اسامه جشمى شهيدش نمود.

4- عدى بن عاقل كه به توسط مالك بن زهير شهيد شد.

5- مهجع غلام عمر بن خطاب كه قاتلش عامر بن حضرمى است.

6- صفوان بن بيضاء كه طعيمه نامى شهيدش كرد. رضوان اللَّه عليهم اسامى شهداء انصار بقرار ذيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 98

1- مبشر بن عبد المنذر قاتلش ابو ثور بود.

2- سعد بن خثيمه كه قاتلش عمرو بن عبد ود است.

3- حارثة بن سراقه كه به دست حنان بن عرقه شهيد شد.

4- عوف بن عفراء كه به دست ابو جهل شهيد شد.

5- معوذ كه به دست ابو جهل به شهادت رسيد.

6- عمير بن حمام كه قاتلش خالد بن اعلم است.

7- رافع بن معلّى كه به دست عكرمة بن ابى جهل شهيد شد.

8- يزيد بن حارث قاتلش نوفل بن معاويه است رضوان اللَّه عليهم.

و چون در اين جنگ نابرابرى بسيار وجود داشت و از لحاظ ظاهرى پيروزى مسلمانان قابل پيش بينى نبود لذا آيات شريفه تأكيد بسيار دارند. كه خواست خدا و يارى خدا آنها را پيروز كرده است.

5- كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ.

جمله كَما أَخْرَجَكَ ظاهرا متعلق است به آنچه از قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ معلوم شد، يعنى خدا حكم كرد كه انفال مال خدا و رسول است با آنكه خوششان نمى آمد چنان كه تو را از خانه ات به حق و از روى مصلحت براى جنگ خارج

كرد با آنكه آن را مكروه مى داشتند «1». «بالحق» حاكى است كه حكم انفال و خارج كردن براى جنگ هر دو از روى صلاح و واقع بينى بوده است، و نيز معلوم مى شود كه بسيارى از ياران آن حضرت از اين قشون كشى ناراضى بوده اند، آيه بعدى نشان مى دهد كه كراهت به علت ترس و آنهم شايد به علت نابرابرى بوده است.

__________________________________________________

(1) الميزان، مجمع البيان و كشاف.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 99

6- يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ.

در اين آيه آثار كراهت بيان شده و آن اينكه با آن حضرت در زمينه جنگ مجادله مى كردند و بقول كشاف، مى گفتند: ما فقط براى گرفتن كاروان آمده بوديم چرا از اوّل نگفتى تا خود را براى جنگ آماده كنيم، در وقت رفتن به طرف دشمن چنان بودند كه گويى آنها را آشكارا براى اعدام مى برند، به نظر مى آيد اين در وقتى بود كه معلوم شد كاروان فرار كرده و ناچار هستند كه با دشمن بجنگند.

مراد از «الحق» ظاهرا جهاد است كه حق و مصلحت آنها بود، آشكار شدنش ظاهرا از آن جهت بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خبر داده بود: يا كاروان را مى گيرند يا بر قريش غالب مى شويد و چون كاروان رفته بود به وعده حتمى به كاروان پيروز مى شدند. كه يك طرف وعده بود.

7- وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ.

اين وعده به دنبال شوراى جنگى بود كه ابو بكر و عمر و مقداد و سعد بن معاذ در آن اظهار رأى كردند و حضرت

فرمود: خدا يكى از دو طائفه (كاروان- قريش) را به من وعده فرموده و هرگز در وعده اش خلف نمى كند ولى ياران آن حضرت خوش داشتند كه آن، كاروان باشد زيرا پر فائده و كم زحمت است، مراد از ذاتِ الشَّوْكَةِ لشكريان قريش است كه داراى قدرت و شوكت بودند، ولى خدا مى خواست كه با قريش روبرو شوند و آنها را شكست دهند تا حق پيروز گردد چنان كه فرموده:

وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 100

باء در «بكلماته» ظاهرا براى سبب است، مراد از كلمات وعده هاى خدا است كه در زمينه نصرت پيامبران داده است وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ صافات/ 173 إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ... غافر/ 51، احقاق حق، روشن كردن و پياده كردن آنست، قطع ريشه كافران از «بدر» شروع گرديد و در غزوات ديگر ادامه يافت و در فتح مكّه انجام پذيرفت.

8- لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.

آيه گذشته حاكى از تفاوت اراده خدا با اراده آنها بود، اين آيه ظاهرا علت يَعِدُكُمُ اللَّهُ است يعنى خدا آن وعده را مى داد تا حق را ثابت و باطل را محو گرداند با آنكه گناهكاران ناخوش داشتند، به نظرم ذكر مجرمون به جاى كافرون براى بيان علّت ابطال باطل است.

9- إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ.

ظاهرا اين استغاثه و نصرت خواهى در موقعى بود كه دانستند كاروان رفته، چاره اى جز جنگ با مشركان ندارند، در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: چون

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به كثرت دشمنان و كمى مسلمين نگاه كرد، رو به قبله نمود و گفت: خدايا آنچه به من وعده كرده اى محقّق ساز خدايا اگر اين گروه هلاك شود در زمين عبادت كرده نشوى، همين طور خدا را ندا مى كرد و دستش به آسمان بود تا عبا از دوشش افتاد، خدا در اين آيه آن را نازل فرمود «1».

اين آيه مى گويد كه خدا در پى نصرت خواهى وعده فرمود: با هزار نفر

__________________________________________________

(1)

«اللهم انجز لى ما وعدتنى، اللهم ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض ...»

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 101

ملائكه آنها را يارى خواهد كرد و آنها ملائكه ديگرى در پى خواهند داشت، ملاحظه آيات سوره آل عمران نشان مى دهد كه در پى آنها دو هزار ملائكه بودند كه مجموعا سه هزار مى شدند، به اين آيات توجه كنيم وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ ... إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ ... وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ آل عمران/ 123- 126، على هذا اوّلين دسته هزار نفر بودند كه دو هزار نيز در پى آنها آمدند، در آيات آل عمران وعده پنجهزار نيز آمده ولى آن وعده مشروط بود، معلوم نيست عملى شده باشد.

10- وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

ضمير «جعله» راجع به امداد است يعنى امداد با ملائكه فقط بشارتى بر پيروزى بود و تا قلوب

شما با آن امداد آرامش يابد، نصرت فقط از جانب خداست و اينها واسطه ها هستند، خدا توانا و حكمتكردار است و مى داند كه از كدام راهى كمك نمايد اين آيه به نظرم براى آنست كه انحراف فكرى پيدا نكنند و بدانند كه اگر خدا مقدمات را به نتيجه نرساند آمدن ملك نيز مشكل را حل نخواهد كرد عزيز و حكيم فقط خداست.

11- إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ.

در اين آيه دو موهبت بيان شده است يكى آنكه خدا خواب را بر آنها مسلّط كرد و خوابيدند، آن گرچه كم بود ولى آرامشى بود براى آنان از جانب خدا، «امنة» گرچه مفعول له و علّت است ولى خود خواب امنة و آرامش بود تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 102

نظير ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ آل عمران/ 154 كه نعاسا بيان «امنة» آمده است، خواب براى انسان مضطرب، مايه آرامش و تسكين اعصاب است.

دوم: آنكه روايت شده مشركان پيش از مسلمين به آب بدر رسيده و آن را به تصرف آوردند، مسلمانان در تپه اى از ريگ اردو زدند، از خواب كه بيدار شدند بسيارى از آنها جنب شده، مسئله تشنگى هم در پيش بود، شيطان به آنها از نبودن آب و فرو رفتن پاهايشان در ريگزار وسوسه كرد، ولى باران آمد، آب ذخيره كردند، غسل نمودند، ريگزار سفت شد و محل اردوى دشمنان كه خاك بود گل كرديد، خلاصه آنكه، مشكلشان حل گرديد.

جمله «ليطهركم» راجع به غسل از آب باران است،

ليذهب عنكم رجز الشيطان به نظرم راجع به ذخيره آب بود كه وسوسه تشنه ماندن را برطرف كرد وَ لِيَرْبِطَ ... راجع به اطمينان و خوشى روحيه آنهاست در اثر آمدن باران، يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ راجع به ثابت بودن پاها در روى ريگزار است چون در اثر باران زمين سفت شده بود.

ناگفته نماند إِذْ يُغَشِّيكُمُ ... مثل إِذْ تَسْتَغِيثُونَ متعلق است به لفظ «اذكروا» يعنى: ياد كنيد زمانى را كه ...

12- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ.

روشن است كه ملائكه به دستور خدا مؤمنان را تشجيع كرده و به استقامت واداشته اند، خدا نيز به قلوب دشمنان وحشت انداخته است «1» اگر امر «فاضربوا»

__________________________________________________

(1) ظاهرا آن نيز به وسيله ملائكه بوده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 103

راجع به ملائكه باشد چنان كه سياق آيه همين است در اين صورت ملائكه، آدم نيز گشته اند و اگر راجع به مؤمنان باشد آن وقت ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند رجوع شود به «نكته ها».

مراد از فَوْقَ الْأَعْناقِ ظاهرا سرهاست كه سر انسان بالاى گردن او است منظور از بنان ظاهرا اطراف بدن است مثل دستها و پاها، و اگر سرانگشتان و يا انگشتان باشد منظور از قدرت انداختن آنهاست.

ناگفته نماند: آمدن جمله سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ كه فاصله شده ميان «فثبتوا» و «فاضربوا» نشان مى دهد كه «فاضربوا» خطاب به مؤمنان است و ملائكه فقط قلوب آنها را محكم كرده اند، مضمون اين آيه موهبت سوم در اين آيات است كه به لفظ «اذ» آمده است.

13-لِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ

رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ

.يعنى: اين دستور تار و مار كردن و گردنها را زدن براى آنست كه آنها با خدا و رسولش مخالفت كرده اند، هر كه با خدا و رسول مخالفت كند سزايش همين است كه عذاب و انتقام خدا سخت است.

14- ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ.

اشاره است به اينكه: عذاب آنها تنها گردن زدن در دنيا نيست بلكه عذاب آخرت را در پى دارند، به علت كافر بودنشان. «ذلكم» به علت اشاره به جمع بودن به لفظ جمع آمدن و به معنى «ذلك» مى باشد.

نكته ها
چند كلمه درباره ملائكه:

به صراحت آيات، ملائكه در ميدان جنگ بدر حاضر شده اند در اينجا دو مسئله هست يكى اينكه آيا ملائكه به صورت انسان در آمده و در بدر حاضر شدند و يا به صورت تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 104

ناديدنى؟ و آيا ملائكه جنگيده و آدم كشتند و يا فقط به قلوب مجاهدان اسلامى اطمينان و ثبات بخشيدند؟ اينك بررسى اين مطلب.

به صراحت قرآن ملائكه مى توانند به صورت انسان درآمده و به ميان مردم وارد شوند و كسى آنها را نشناسد در جريان حضرت مريم آمده كه ملك به صورت انسان كامل پيش مريم آمد و او فكر كرد كه جوان هوسرانى است (سوره مريم آيه 18- 19) و در جاى ديگرى آمده كه ملائكه به صورت انسانهايى پيش حضرت ابراهيم آمدند، آن حضرت آنها را نشناخت و پنداشت كه انسانند براى آنها طعام آورد و چون ديد كه نمى خورند از آنها ترسيد، ملائكه خود را معرفى كرده و گفتند: فرشته ايم و براى عذاب قوم لوط آمده ايم و به آن حضرت و

زنش مژده ولادت اسحاق را دادند (سوره هود/ 70، سوره ذاريات/ 28) و نيز هست كه لوط هم آنها را نشناخت تا خودشان گفتند: يا لُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ هود/ 81، اين مطلب از نظر روايات نيز مسلم است. اين مسئله درباره جن نيز در ذيل آيه 48 بررسى خواهد شد. در روايت آمده كه ملائكه در ميدان بدر در صورت سوارانى با لباسهاى سفيد بر روى اسبان سياه و سفيد ديده شدند كه مى جنگيدند (مجمع البيان).

اما اينكه ملائكه آدم كشته اند يا نه: ظهور آيه فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ ...

آنست كه جنگيده و آدم كشته اند، در روايات نيز اين مطلب ديده مى شود، ولى چنان كه در شرح آيه گفتيم: آمدن جمله سَأُلْقِي ... حاكى است كه خطاب فَاضْرِبُوا ... راجع به مؤمنان است، نتيجه اين مى شود كه ملائكه در آن روز فقط دلهاى مجاهدان را محكم كرده و روحيه شان را قوى كرده اند، الميزان نيز اين را تأييد كرده و آنچه از ابن عباس و مانند او نقل شده كه ملائكه در آن روز چنگيدند، يقينى نيست و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 105

[سوره الأنفال (8): آيات 15 تا 23]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (16) فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (17) ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ (18) إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا

فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ (19)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

15- اى اهل ايمان چون كافران را در حال اجتماع و نزديك شدن ديديد، به آنها پشت مكنيد.

16- هر كه در آن روز پشت خويش را به آنها بگرداند مگر آنكه به علت حمله اى منحرف شود و يا به علت موضعگيرى در نزد گروهى، حقا كه با خشم خدا قرين شده، جايش جهنم است كه بازگشتگاهى است بد.

17- شما نبوديد كه آنها را بكشتيد بلكه (اراده) خدا آنها را كشت و تو نيانداختى آن دم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 106

كه انداختى بلكه خدا انداخت و تا مؤمنان را از جانب خويش با آزمايش خوبى بيازمايد كه خدا شنوا و دانا است.

18- جريان همان بود كه گفته شد و خدا سست كننده حيله كافران است.

19- اگر پيروزى مى خواستيد، پيروزى به سوى شما آمد و اگر بس كنيد براى شما بهتر است و اگر به جنگ برگرديد به نصرت مؤمنان برميگرديم، آن وقت گروهتان به شما فائده اى نخواهد داشت هر چند زياد باشند كه خدا با مؤمنان است.

20- اى اهل ايمان از خدا و رسولش اطاعت كنيد و از او روى مگردانيد با آنكه مى شنويد.

21- نباشيد مانند كسانى كه گفتند: شنيديم ولى قبول

نمى كنند.

22- بدترين جنبندگان نزد خدا اين كران و لالان هستند كه تعقل نمى كنند.

23- اگر خدا در نهاد آنها خيرى مى ديد شنوايشان ميكرد و اگر در همين حال شنوايشان مى كرد با بى اعتنايى اعراض مى كردند.

كلمه ها

زحفا: زحف: نزديك شدن به تدريج. اصل آن به معنى برخاستن است با كشيدن پا. و نيز به معنى لشكر و جماعتى كه به دشمن نزديك مى شود، آن در آيه حال است از الَّذِينَ كَفَرُوا يعنى چون كافران را در حال اجتماع ملاقات كرديد.

تولوهم: توليه در آيه به معنى برگرداندن است فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ يعنى پشتها را به سوى آنها نگردانيد» (فرار نكنيد).

الادبار: (دبر بر وزن شتر) پشت (مقابل جلو) جمع آن ادبار است.

متحرفا: حرف: طرف. متحرف، كسى كه به يك طرف ميل مى كند.

متحيزا: حوز: جمع كردن. حيز: مكان. متحيز: موضع گيرنده.

فئة: گروه و دسته.

باء: بوء: مساوات و قرين شدن «فقد باء» به تحقيق قرين شد آن را تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 107

رجوع نيز معنى كرده اند، رجوع شود به قاموس قرآن.

مأوى: جايگاه. اصل آن اوى به معنى نازل و منضم شدن است (قاموس قرآن).

مصير: صير: رجوع، انتقال و تحول. مصير، هم مصدر ميمى آمده به معنى بازگشت و هم اسم مكان به معنى محل بازگشت، در آيه معناى دوم مراد است.

ليبلى: ابلاء: آزمايش كردن. بلاء: امتحان و آزمايش، اصل آن «بلى» به معنى كهنه شدن است (قاموس قرآن).

موهن: وهن: ضعف و ناتوانى، ايهان: ناتوان كردن، موهن: سست كننده.

تستفتحوا: فتح: پيروزى. استفتاح: طلب پيروزى. إِنْ تَسْتَفْتِحُوا اگر طلب پيروزى كنيد.

دواب: دبّ و دبيب: راه رفتن آرام، حركت خفيف. دابّة: جنبنده، دواب: جنبندگان.

الصم: اصم: كر مادرزاد، يا مطلق كر، جمع آن الصمّ

است.

البكم: ابكم: لال مادرزاد، جمع آن بكم (بر وزن عذر) است، اخرس:

مطلق لال.

شرحها

در اين آيات امر و نهى هايى است درباره جنگ و گوشه هايى از جنگ تاريخى بدر و دستورى درباره اطاعت خدا و رسول و تجسمى از نافهمان.

15- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ.

اين آيه در بيان حرمت فرار از جنگ به طور مطلق است دشمن هر قدر تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 108

زياد و مسلمانان هر قدر كم باشند ولى در آيه 65 و 66 ميزان آن معين خواهد شد. «زحفا» حال است از الَّذِينَ ... يعنى چون كفار را در حال اجتماع و حركت به سوى شما ملاقات كرديد به آنها پشت مكنيد. در روايات اسلامى، فرار از جنگ يكى از هفت گناه كبيره شمرده شده است چنان كه در ذيل آيه إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ ... نساء/ 31 گفته شد.

16- وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.

تهديد است به آنان كه بعد از روبرو شدن با دشمن فرار كنند. مگر آنكه براى جنگيدن به وجه ديگرى، خود را به طرفى كشد يا در كنار دسته اى از مجاهدان اسلامى موضع گيرد. و گرنه قرين غضب خدا بوده و جايگاهش جهنم است و آن، محل انتقال بدى است.

17- فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

روايت شده: روز بدر جبرئيل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: مشتى خاك برگير

و به سوى كافران بيانداز، آن حضرت به على عليه السّلام فرمود: مشتى از سنگريزه هاى اين بيابان را به من بده، او مشتى سنگريزه با خاك به آن حضرت داد، حضرت آن را به طرف كفار انداخت و گفت: «شاهت الوجوه» قبيح و زشت باد اين چهره ها ...

اين عمل در واقع پاشيدن خوارى و شكست به طرف آنها بود، به دست پيغمبرى كه با ملكوت اعلى و خداى متعال پيوسته در ارتباط بود و اثر معنوى داشت و اينكه نقل شده: آن سنگريزه ها و ذرات خاك به چشم و دهان و سوراخهاى بينى همه آن كفار داخل شد، شايد منظور همين معنى است، اين روايت از اهل بيت عليهم السّلام نيز نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 109

به هر حال اين آيه مى گويد: شما آنها را نكشتيد بلكه خدا آنها را كشت و تو اى پيغمبر نيانداختى آن گاه كه انداختى بلكه خدا انداخت، منظور آنست كه:

پيروزى شما در اين جنگ مربوط به وسائل عادى نبود، چگونه ميسر است يك گروه سيصد نفرى كه فقط دو اسب داشته و كمتر از ده شمشير و ده زره در اختيار آنها بود و در عين حال به گروه هزار نفرى كه همه داراى سلاح و تجهيزات جنگى آن زمان بودند غلبه كنند، هفتاد تا از آنها را بكشند و هفتاد نفر اسير كنند و بقيه فرار نمايند، و چگونه ميسر است يك مشت سنگريزه قومى را سبب ناتوانى و خوارى گردد.

جمله وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ ... عطف است بر مقدرى كه نقلش لازم نبوده مانند خذلان كفار يا غلبه توحيد و نظير آن، يعنى: خدا آنها

را كشت تا توحيد را غلبه دهد و تا مؤمنان را از جانب خود با امتحان خوبى امتحان كند، به نظر مى آيد مراد از آن چنان كه گفته اند رساندن مسلمانان به غنائم جنگى و گرفتن اسيران و مانند آن است كه خدا استغاثه مؤمنان را شنوا و به نيازشان داناست، على هذا ضمير «منه» راجع به اللَّه است.

فاء در فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ ... نتيجه است براى مواهبى كه در آيات إِذْ تَسْتَغِيثُونَ- إِذْ يُغَشِّيكُمُ- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ ذكر شده است، على هذا چنان كه در الميزان آمده آيه 15 و 16 به طور جمله معترضه است.

18- ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ.

در مجمع البيان آمده «ذلكم» و وَ أَنَّ اللَّهَ خبر مبتداى محذوف هستند تقدير آن «الامر ذلكم و الامر ان اللَّه موهن ..» است يعنى جريان همان بود كه گفته شد و حق آنست كه خدا كيد كافران را زايل مى كند. على هذا وَ أَنَّ اللَّهَ ...

بيان ذلكم است، آيه 14 كه گذشت نظير همين آيه است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 110

19- إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ.

دقت در خطاب ها نشان مى دهد كه اين آيه خطاب به مشركان است بر سبيل تهكم، يعنى اگر فتح و يك طرفه شدن مى خواستيد فتح بر شما آمد لكن فتحى كه براى مؤمنان بود و اگر از جنگيدن با اسلام دست برداريد به نفع شماست و شايد سبب شود كه ايمان آوريد و اگر به جنگ و حيله برگرديد به نصرت و يارى اهل

اسلام برمى گرديم، آن وقت گروه شما هر چند بيشتر باشد هرگز از شما كفايت نخواهد كرد زيرا كه خدا با مؤمنان است.

20- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ.

اين آيه گرچه به طور مطلق دستور اطاعت از خدا و رسول مى دهد ولى در رابطه با جنگ است كه بايد در جهاد با دشمن از خدا و رسول پيروى كرد.

ذيل آيه نشان مى دهد كه سرپيچى شما دانسته و از روى علم است يعنى از گفته پيامبر اعراض نكنيد با آنكه گفته او را مى شنويد و مى دانيد كه صلاح شماست.

21- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ.

مى شود گفت: مراد از «الذين» اهل كتاب و منافقان و كفّار مى باشند، منظور از سمع اول شنيدن و از دوم قبول كردن است يعنى اى مؤمنان شما مثل آنها نباشيد.

22- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ.

الف و لام در الصُّمُّ الْبُكْمُ ظاهرا براى عهد و اشاره بر كَالَّذِينَ قالُوا ...

است، آيه نشان مى دهد كه اينگونه اشخاص حتى از چهارپايان نيز عقبتر هستند زيرا كه تعقل نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 111

23- وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ.

منظور از خير ظاهرا حسن باطن و استعداد خوب است و از «تولوا» اعراض ظاهرى و از «معرضون» بى اعتنايى قلبى و به فراموشى زدن كامل است. و نيز غرض از وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ در حال عدم استعداد است، چنان كه در الميزان فرموده است يعنى اگر خدا در آنها حسن باطن مى ديد آنها را شنوا و قبول كننده مى كرد و

اگر در حال عدم استعداد باطنى شنوا مى كرد حتما سرپيچى مى كردند و آن را به فراموشى مى سپردند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 112

[سوره الأنفال (8): آيات 24 تا 29]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (24) وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (25) وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (26) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (27) وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (28)

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (29)

24- اى اهل ايمان خدا را اجابت كنيد و رسول را اجابت كنيد آن گاه كه شما را به چيزى كه زنده تان مى كند، دعوت مى كند، بدانيد كه خدا ميان شخص و قلب او حايل مى شود و به سوى او محشور مى شويد.

25- بترسيد از فتنه اى كه فقط به ستمگران نمى رسد و بدانيد كه خدا عذابش سخت است.

26- به ياد آوريد كه روى اين زمين اندك و زبونان بوديد، بيم داشتيد كه مردم شما را بربايند، كه خدا مكانتان داد و به نصرت خويش شما را نيرومند كرد و از پاكيزه ها روزيتان داد تا شكر كنيد.

27- اى اهل ايمان به خدا و رسول خيانت نكنيد و دانسته به امانتهاى خود خيانت مكنيد.

28- بدانيد كه اموال و فرزندان شما فقط

امتحانى است، پاداش عظيم نزد خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 113

29- اى كسانى كه ايمان داريد اگر از خدا بترسيد براى شما درك شناخت حق از باطل مى دهد، بديهايتان را مى پوشاند و شما را مى آمرزد، خدا صاحب كرم بزرگى است.

كلمه ها

استجيبوا: اجابت و استجابت هر دو به معنى قبول و اطاعت است.

يحييكم: حى: زنده. احياء: زنده كردن: منظور از آن در آيه حيات ايمانى است.

يحول: حول: تغير و انفصال. «يحول»: فاصله قرار مى دهد و حائل ايجاد مى كند.

تحشرون: حشر: جمع كردن «تحشرون»: جمع كرده مى شويد.

فتنة: فتنه: آنست كه چيزى به وسيله آن امتحان شود، به خود امتحان و به لازم امتحان كه شدت و عذاب است و نيز به ضلالت و شرك گفته مى شود، منظور از آن در آيه عذاب و گرفتارى است.

تصيبن: صوب: نزول، قصد. اصابه: درك و يافتن، طلب و اراده، «لا تصيبن» نمى رسد و نمى گيرد.

خاصه: خاصه ضد عامه درباره چيزى است كه به فردى يا قومى مخصوص باشد آن در آيه به معنى تنها و فقط است.

مستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف كسى كه عوامل خارجى و ديگران او را ناتوان و بيچاره كرده اند.

يتخطفكم: خطف: ربودن. به سرعت اخذ كردن. همچنين است تخطف. «ان يتخطفكم» اينكه بربايد شما را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 114

فاواكم: اوى: نازل شدن، منضم شدن. ايواء: نازل كردن و منزل دادن.

فرقانا: فرق: جدا كردن. فرقان در اصل مصدر است به معنى فرق گذاشتن، سپس در معنى فارق به كار رفته، آن در آيه به معنى فارق بين حق و باطل است.

سيئاتكم: سيئه مؤنث سيئ است، آن اگر لازم باشد به معنى بد و قبيح است و اگر متعدى باشد

به معناى بدى آور و محزون كننده مى باشد، مراد از آن در آيه ظاهرا آثار ناپسند معاصى است.

شرحها

در تعقيب ماجراى بدر در اين آيات دستور داده شده كه از اوامر حيات بخش خدا و رسول اطاعت شود، و اگر فتنه درگيرد خشك و تر را خواهد سوزاند فقط دامنگير بدكاران و اشتباه كاران نخواهد بود، لازم است مسلمانان ياد بياورند كه كم و بيچاره بودند، خدا پيشرفتشان داد، به خدا و رسول خيانت نكنند كه كه به خود خيانت مى كنند، مال و اولاد را در فرمانبرى خدا بهانه نياورند كه پاداش خدايى از دستشان خارج مى شود و اگر تقوى پيشه كنند خدا دركى به آنها خواهد داد كه حق را از باطل باز شناسند.

24- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ «1».

در آيه بيستم به اطاعت از خدا و رسول دستور داده شد، اين آيه همان مطلب را با ذكر علّت بيان مى كند و آن اينكه دعوت خدا و رسول چيزى است كه شما

__________________________________________________

(1) «دعاكم» ظاهرا راجع به رسول است يعنى خدا را اطاعت كنيد و رسول را آن گاه كه به زنده كننده مى خواند اجابت كنيد در اينصورت منظور دعوت به جهاد است كه سبب عزت و حيات اجتماعى و پياده شدن توحيد است و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 115

را زنده مى كند، انسان دو گونه حيات و زندگى دارد يكى زندگى ظاهرى كه در آن با همه حيوانات شريك است و يكى زندگى توحيد كه يك زندگى خاص و نورانى و واقعى است و سبب حيات و سعادت ابدى مى شود، لذاست كه قرآن ايمان را حيات

مى داند و مى فرمايد: أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122، انسان بى توحيد در اين آيه مرده خوانده شده است و در آيه إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى ... نمل/ 80 كفار را مردگان گفته است.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

خدا خالق اجزاء جهان و خالق هر جزء از اجزاء انسان است، مى تواند ميان هر جزء انسان و انسان حائل شود، ميان انسان و جگر او، ميان انسان و ستون فقرات او، ميان انسان و درك و تصميم و اراده او، منظور از قلب در آيه مركز درك و تصميم و اراده انسان است، اين جمله تعليل است بر صدر آيه يعنى از دستور خدا اطاعت كنيد كه خدا به قدرى به شما نزديك و مسلّط و محيط است كه ميان شما و اراده شما حائل و مانع مى شود وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ق/ 16 و نيز به سوى خدا جمع مى شويد، پاداش و سزاى شما در دست اوست «1» پس از خدايى كه عزت و ذلت شما در دست اوست اطاعت كنيد.

25- وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.

طبق ناموس طبيعت در پيشامدهاى اجتماعى، نيكوكار و بدكار هر دو گرفتار مى شوند، سيل، زلزله، طوفان و مانند آن به نيك و بد فرق نمى گذارد، همچنين است وضع جوامع بشرى كه اگر اشرار مسلّط شوند و رژيم هاى كفر و اجحاف بر جامعه حكمرانى كند، دودش به چشم همه خوبان و بدان خواهد رفت. در روايات امر به معروف آمده: امر

به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد و

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 116

گرنه اشرار بر شما مسلّط مى شود و آن وقت دعايتان در رابطه با خلاصى از دست آنها به اجابت نمى رسد.

به هر حال بايد جلو ظلم و تعدى و اختلاف را گرفت و گرنه اگر پى آمد و عذاب ظلم فرا رسد فقط ظالمان را نخواهد گرفت، در صدر اول اسلام خلافت خدايى به دست يك اقليت ليبراليست قبضه شد، اسلام را به سقوط كشاند، همه را بيچاره كرد، بايد نيكان از بدان بيشتر هشيار باشند چنان كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام به غصب خلافت تفسير شده، منظور آن است كه: اگر از خدا و رسول پيروى نكنيد، عذاب انحرافها در دنيا و آخرت همه شما را خواهد گرفت.

معنى آيه چنين است: بترسيد از گرفتارى و عذابى كه فقط ظالمان از شما را نمى گيرد، بلكه همه را گرفتار مى كند و بدانيد كه در آن صورت عذاب خدا سخت است، اين عذاب شامل عذاب دنيا و آخرت است، مسلمانان در صدر اول به اين آيه عمل نكردند، همه گرفتار شدند.

26- وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

اين آيه در مقام امتنان است و مقايسه مى كند حال مسلمين را آن وقت كه در دست اهل مكه گرفتار و در عذاب بودند با آن وقت كه در مدينه حكومت تشكيل داده و در بدر به كفّار فائق آمدند «ايدكم» يعنى نيرومند كرد شما را تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ بيچارگى و ناتوانى آنها را در مقابل

مكيان مجسم مى كند گويى لقمه اى بودند كه گرگان مكه به فكر ربودن آنها بودند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 117

27- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

لفظ وَ تَخُونُوا ممكن است عطف شود بر «تخونوا» اول و تقديرش «و لا تخونوا اماناتكم» باشد يعنى به خدا و رسول و امانات خود خيانت نكنيد، و شايد منصوب باشد بتقدير «ان» و «تقديرش و ان تخونوا اماناتكم باشد، خيانت بر خدا و رسول خيانت بر دين است آن كس كه به دين خدا خيانت مى كند در همان حال دانسته و از روى علم به امانتهاى خود و مؤمنان نيز خيانت مى كند، روايت شده: ابو سفيان با مال زيادى از مكه خارج شد (به نظرم براى رفتن به تجارت شام) جبرئيل به رسول خدا خبر آورد كه ابو سفيان در فلان محل است براى گرفتن او خارج شويد و اين را پنهان داريد، مردى از منافقين به ابى سفيان نوشت: مواظب باشيد محمّد قصد شبيخون دارد.

و نيز نقل شده: از پيامبر چيزى مى شنيدند، و آن را افشاء مى كردند و تا به مشركان مى رسيد. و اينكه روايت شده اين آيه براى جريان ابو لبابه است در سوره توبه ذيل آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ ... خواهد آمد.

به هر حال به قول الميزان: اين آيه تطبيق مى شود به اسرار سياسى و مقاصد جنگى كه افشاء آنها خيانت به خدا و رسول و خيانت به مؤمنان و جامعه است و اين سه خيانت يكى است و در هر دو وجه كه در زمينه و تخوفوا گفته شد، اين سخن درست است.

28- وَ اعْلَمُوا

أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

:اين آيه مربوط به آيه ما قبل است، يعنى: به خاطر اموال و اولاد به خدا خيانت نكنيد و از رفتن به جهاد بهانه نياوريد كه اموال و اولاد شما مايه امتحانند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 118

پاداش بزرگ نزد خداست مبادا طرفدارى از اموال و اولاد شما را از پاداش خدايى بى بهره كند.

29- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

اين آيه مربوط است به همه اوامر و نواهى در آيات گذشته و كليدى است براى نجات از مهلكه، مراد از فرقان درك و حالتى است كه انسان به وسيله آن ميان عقيده باطل و عقيده حق، عمل باطل و عمل حق، تصميم باطل و تصميم حق فرق مى گذارد، چون تقوى در انسان ملكه شد هر كارى پيش آيد مى خواهد آن را با دستور خدا شروع يا ترك كند، ايضا زندگى با تقوى آثار شوم گناهان را از انسان مى برد، در دنيا محبوب القلوب و در آخرت روسفيدش مى كند، از يَغْفِرْ لَكُمْ ظاهر مى شود كه تقوى موجب آمرزش گناهان است، اين آثار در تقوى از فضل عظيم خداوندى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 119

[سوره الأنفال (8): آيات 30 تا 35]

اشاره

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (30) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (31) وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ

السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (32) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33) وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34)

وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

30- و چون كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو را حبس كنند، يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنها نيرنگ مى كردند و خدا نيرنگ مى كرد و خدا از همه ماهرتر است.

31- و چون آيات ما بر آنها خوانده شود گويند: شنيديم اگر مى خواستيم مثل آن را مى گفتيم اين نيست مگر افسانه گذشتگان.

32- و چون گفتند: خدايا اگر اين همان حق است از جانب تو، بر ما سنگها از آسمان بباران يا بر ما عذاب دردناكى بياور.

33- خدا آنها را عذاب نمى كرد در آن حال كه تو ميان آنها بودى و خدا عذاب كننده آنها تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 120

نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند.

34- چه شده كه خدا آنها را عذاب نكند با آنكه آنها مسلمانان را از مسجد الحرام منع مى كنند حال آنكه سرپرستان آن نبودند، سرپرستان آن فقط متقيانند و لكن بيشترشان نمى دانند.

35- نمازشان نزد كعبه نبود مگر صفير زدن و كف زدن، پس آن عذاب را در اثر كافر بودنتان بچشيد.

كلمه ها

ليثبتوك: اثبات در اينجا به معنى ثابت نگاه داشتن و حبس است «ليثبتوك»:

تا حبس كنند تو را.

يمكرون: مكر در اصل به معنى تدبير است آن اگر در كار خوب باشد پسنديده و اگر در كار

بد باشد مذموم است، بيشتر در كار بد به كار رود، در آيه هر دو وجه آمده است.

اساطير: سطر: نوشتن. خطّ. صف. اساطير: نوشته هاى باطل، افسانه ها و حكايات دروغ. گويند اساطير جمع اسطار و آن جمع سطر است، از مبرد نقل شده كه آن جمع اسطوره است.

فامطر: مطر: باران، اعمّ از باران معمولى يا سنگ و مثال آن، فعل مطر در خير و رحمت و فعل امطر فقط در عذاب به كار مى رود.

حجارة: حجر: سنگ. حجاره و احجار: سنگها.

يصدون: صد و صدود گاهى به معنى اعراض و انصراف و گاهى به معناى منع و برگرداندن است در آيه معناى دوّم مراد است (قاموس قرآن).

اوليائه: ولى: سرپرست. اولياء: سرپرستان، اراده كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 121

مكاء: صفير، «مكا يمكو مكاء: صفر بفيه».

تصدية: صد و: كف زدن. تصديه: زدن دست بر دست. صدى: صدايى كه از كوه منعكس مى شود (قاموس قرآن).

شرحها

اين آيات راجع به ما قبل هجرت و تكه هايى از جريانات آن حضرت و كفّار در مكه است. راجع به وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ ... مطلبى هست كه در تفسير آن خواهد آمد، آمدن اين آيات در بيان جنگ بدر به نظرم يكى در رابطه با آيه فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ و مصداق آنست و يكى در بيان توجيه شكست و خوارى مشركان، كه اعمال گذشته شان سبب آن شكست و بدبختى شد، آيه اوّل اشاره به جريان هجرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سبب آنست، اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در آيات «بدر» است.

خلاصه جريان آنكه: چون اسلام در مكه قوت گرفت و به مدينه نيز رسيد مدينه

پايگاهى براى مسلمانان گرديد، كفّار مكه احساس خطر كرده به فكر چاره افتادند، در انجمنى كه در «دار الندوه» تشكيل گرديد به مشورت پرداختند رأى اول آن بود كه آن حضرت را حبس كنند و انتظار كشند تا از دنيا برود، اين رأى مردود شد به علّت آنكه خاندان بنى هاشم چنان ننگى را قبول نخواهند كرد، در نتيجه كار به اختلاف و خونريزى خواهد كشيد، رأى دوم آن بود كه آن حضرت را از مكّه بيرون كنند، اين رأى نيز پذيرفته نشد به دليل آنكه مى رود اعراب را دور خود جمع مى كند، سپس به مكه حمله كرده و آنجا را مسخّر مى كند.

رأى سوم آن بود كه از هر قبيله يك نفر آماده شده و همگى به يك بار حمله تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 122

كرده و او را بكشند، بنى هاشم نمى توانند با همه بجنگد در نتيجه به خونبها حاضر مى شوند، اين رأى پذيرفته شد و مقدمات آن را فراهم كردند، از بنى هاشم نيز ابو لهب با آنها همدست شد، جبرئيل بر آن حضرت خبر آورد و دستور داد كه از مكه به مدينه هجرت نمايد، آن حضرت على عليه السّلام را در جاى خود گذاشت و با ابو بكر از مكّه خارج شد، كيد و تدبير خدا همان بود كه آن حضرت را از شرّ آنها نجات داد و هجرت از آنجا شروع شد، صبح زود كه به خانه آن حضرت ريختند على عليه السّلام را در بستر او يافتند، گفتند: محمّد كو؟ فرمود من نمى دانم، به نقلى فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد، آيا نگفتيد كه او را از شهر

خود بيرون خواهيم كرد؟ خارج شد و رفت ... گفتند: تو از شب ما را فريب داده اى، آن گاه از دور آن حضرت پراكنده شدند.

اين يكى از فضائل بزرگ حضرت ولى اللَّه الاعظم على بن ابى طالب بود كه با وجود احساس خطر در بستر آن حضرت خوابيد و آن شب به «ليلة الميت» مشهور است و در ذيل آيه 207 بقره گفته شد.

30- وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ.

اين پنجمين «اذ» در بيان الطاف خدا در بيان جريان «بدر» است و شايد عطف باشد بر وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ ...، ترديد ميان حبس و قتل و اخراج حاكى از سه رأى اظهار شده است، مكر و خير الماكرين در خداوند، همان تدبير نيكو در مقابل مكر بد كاران و خنثى كردن مكر و حيله آنهاست، چنان كه آن در بد كاران تدبير بد و ظالمانه مى باشد.

31- وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 123

راجع به برخورد و عكس العمل مشركان درباره آيات خدا است، قَدْ سَمِعْنا حاكى از عدم اعتناست، «لو نشاء» آن را تأكيد مى كند، إِنْ هذا ... شايد براى آنست كه: مثل آن را نمى گوئيم چون اينها افسانه هاى گذشتگان است و داعى نداريم كه بگوئيم، آرى برداشت مشركان و سيه دلان از آيات حق چنين است وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً. گويند: قائل اين سخن نضر بن حارث و عقبة بن ابى معيط بودند كه هر دو در بدر اسير شدند،

على بن ابى طالب عليه السّلام به دستور آن حضرت نضر بن حارث و ظاهرا عقبه را گردن زد، اين نضر همان بود كه داستان رستم و اسفنديار را از ايرانيان مى آموخت و در مقابل قرآن مى خواند، سوره لقمان در اين رابطه نازل شد.

32- وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه راجع به جريان مكه باشد و گوينده اين سخن گوينده آيه سابق يا مانند او باشد.

در مجمع البيان نقل شده كه گوينده اين سخن همان نضر بن حارث است به قولى آن، قول ابى جهل است، مشركان مكه به وجود خدا عقيده داشتند و بتان را واسطه ها مى دانستند و مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3.

در اينصورت اين سخن را يا از آن جهت گفته اند كه جوابى بر مسلمانان باشد و نسبت به عقيده شان مى دانستند چنين چيزى نمى شود و يا از شنيدن آيات بسيار دلتنگ مى شده اند، درباره اين آيه مطلب ديگرى هست كه در «نكته ها» خواهد آمد، به هر حال گوينده يا گويندگان اين سخن از خدا خواسته اند كه آنها را سنگباران كند يا عذاب ديگرى بر آنها وارد نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 124

33- وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ.

اين آيه مى گويد: آنها كه عذاب و استئصال را خواستند تا تو در ميان آنها بودى خدا عذابشان نمى كرد (كه) همانطور كه وجود گناهان و شرك، غضب خدا را به آنها نزديك مى كند، بودن تو

كه آيه رحمتى غضب خدا را مى راند و بعد از بيرون رفتن تو اگر ايمان آورده و استغفار مى كردند باز خدا عذابشان نمى كرد كه استغفار نيز غضب خدا را مى راند چنان كه همين استغفار در جريان قوم يونس به لفظ «آمنوا» آمده است، قطع نظر از سياق آيه، اين آيه صريح است در اينكه وجود رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و در نبودن او استغفار سبب دفع عذاب و غضب خداوند است.

از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: در روى زمين دو امان از عذاب خدا وجود داشت، يكى از ميان شما برداشته شد، به آن ديگرى چنگ بزنيد آن گاه آيه فوق را خواند «1».

34- وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

اين آيه وعده و اثبات عذاب و حاكى از برداشته شدن هر دو امان است يعنى هم رسول خدا از ميان بيرون رفت و هم ايمان نياوردند و استغفار نكردند (چنان كه قوم يونس ايمان آورده و استغفار نمودند) عذاب آنها همان بود كه به دست رسول

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان «روى عن امير المؤمنين عليه السلام انه قال كان فى الارض امانان من عذاب اللَّه و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قرء هذه الاية»

اين روايت در نهج البلاغه با كمى تفاوت نقل شده است. در تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل شده:

«كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و الاستغفار حصنين لكم من العذاب فمضى اكبر الحصنين و بقى الاستغفار فاكثروا منه فانه منجاة للذنوب».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 125

خدا و مسلمانان تار و مار شدند، يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ ... در جاى دفاع از شرك و منع از توحيد است، حال آنكه آنها سرپرستان آن نيستند كه منع كنند يا اجازه بدهند، بلكه متوليان آن فقط مؤمنان هستند.

35- وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

علّت دوم وقوع عذاب بر آنهاست كه عبادتشان ملعبه و نمونه اى از جاهليت و نادانى بود. وَ ما كانَ ... حال است نظير وَ هُمْ يَصُدُّونَ يعنى چرا خدا عذابشان نكند حال آنكه نمازشان در كنار كعبه فقط صفير زدن و كف زدن بود، نقل شده عارى و بدون لباس بدور كعبه طواف كرده و كف مى زدند و صفير مى كشيدند.

فَذُوقُوا الْعَذابَ نتيجه صدّ و صلوة كذايى است، عذاب همان تار و مار شدن تدريجى به دست مسلمانان بود.

در الميزان فرموده: از دو آيه فوق استفاده مى شود كه اگر كعبه با ممانعت از زيارت آن متروك شود نتيجه اش گرفتار شدن به عذاب الهى است، على عليه السّلام در بعضى از وصيتهايش فرمود: خدا را خدا را در خانه پروردگارتان كه اگر آن متروك ماند مهلت داده نمى شويد «1».

نكته ها

نزول آيه و اذ قالوا اللهم گفتيم: سياق و ظهور آيه آنست كه راجع به اهل مكه باشد و گوينده آن همانها هستند كه در آيه قبلى گفتند: إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ ولى در اينجا رواياتى هست كه به ظاهر خلاف آن را مى رساند و حاكى است كه اين آيه

__________________________________________________

(1)

«اللَّه اللَّه فى بيت ربكم فانها ان تركت لم تنظروا» (حكم نهج البلاغه).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 126

در جريان ديگرى نازل شده، على هذا

در سياق آيات ما قبل و ما بعد نيست، طبرسى در سوره معارج از امام صادق از پدرانش عليهم السّلام نقل مى كند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روز غدير على بن ابى طالب عليه السّلام را در جاى خود نصب كرد و فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن در آباديها شهرت يافت نعمان بن حارث فهرى پيش رسول خدا آمد و گفت: از جانب خدا امر كردى كه بگوئيم اشهد الا اله الا اللَّه و انك رسول اللَّه و امر به جهاد و حجّ و صوم و صلوة و زكاة كردى قبول كرديم، باينها راضى نشدى تا اين جوان را بر ما سرپرست كردى و گفتى «من كنت مولاه فعلى مولاه» آيا از جانب خودت است يا دستورى است از خدا؟

حضرت فرمود: به خدايى كه جز او معبودى نيست اين دستور از خداست.

نعمان برگشت و مى گفت: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ خدا سنگى از آسمان بر او بارانيد و هلاكش كرد و نازل فرمود:

سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ در كتاب الغدير ج 1 ص 239- 246، اين قضيّه از سى مورد نقل شده است. اين قضيه حتمى است و در سوره معارج خواهد آمد.

به نظر نگارنده گوينده اين سخن ابتدا در مكه كفار قريش بودند همانطور كه گفته شد و نعمان بن حارث بعد از شنيدن ماجراى خلافت آن را تكرار كرده و گرفتار شده است، سنگ آسمانى نيز يك مسئله طبيعى است سنگهاى بى شمارى هر روز از هوا وارد جوّ زمين شده و مى سوزند و بعضى ها قبل از ريز ريز شدن

به زمين مى رسند مانعى ندارد كه يكى از آنها به سر نعمان خورد و او را هلاك كند. و آن گهى خدا به هر چيز تواناست، مى تواند به هر نحو سنگ بباراند.

مورد اختلاف پيامبران و مشركان: در رابطه با آيه وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ ... كه نقل قول مشركان است بايد دانست كه نزاع و اختلاف ما بين پيامبران و مشركان در وجود خالق نبود بلكه هر دو به وجود خدا عقيده داشتند، نزاع در زمينه عبادت و شرك بود، پيامبران تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 127

مى گفتند خالق و مدبّر جهان خداست و بايد او را پرستيد و به او روى آورد مشركان پاره اى از تدبير و نفع و ضرر را از بتها دانسته و به آنها عبادت مى كردند لذا در سوره اعراف خوانديم كه نوح، هود، صالح، شعيب و امثال آنها در مقام دعوت مى گفتند: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وجود خدا مورد تصديق بود نزاع بر سر «اعبدوا» بود و نيز چون درباره بتان از آنها سؤال مى شد مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، بنا بر اين مانعى ندارد كه مشركان مكّه بگويند: اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا ....

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 128

[سوره الأنفال (8): آيات 36 تا 41]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ

الْخاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ (38) وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (39) وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (40)

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (41)

36- كسانى كه كافر شده اند، اموال خود را خرج مى كنند تا از راه خدا مانع شوند، آنها را خرج مى كنند عاقبت به آنها مايه حسرت مى شود و سپس مغلوب مى شوند و كافران به سوى جهنم محشور مى شوند.

37- تا خدا پليد را از پاك ممتاز گرداند و بعض پليد را بر بعضى بنهد و آن را توده كند و در جهنم قرار دهد، آنها زيانكارانند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 129

38- به كافران بگو: اگر بس كنند گذشته بر آنها بخشوده مى شود و اگر بازگردند طريقه گذشتگان روشن شده است (تار و مار خواهند شد).

39- با مشركان بجنگيد تا فتنه نباشد و دين يكسره خاص خدا شود و اگر بس كردند، خدا به آنچه مى كنند بيناست.

40- و اگر از اين گفته برگردد بدانيد كه خدا سرپرست شماست، نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- بدانيد: هر چه فائده برديد پنج يك آن مال خداست و مال رسول و خويشان رسول و يتيمان و مسكينان و درمانده است، (چنين كنيد) اگر به خدا و به آنچه

در روز جدايى، روزى كه دو گروه يكديگر را ملاقات كرد، بر بنده مان نازل كرده ايم، ايمان داريد. خدا بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

حسرة: حسر در اصل به معنى كشف است. آن در آيه به معنى اندوه از فوت چيزى است.

ليميز: ميز: فصل و جدا كردن، راغب جدا كردن بين متشابهات گفته است.

طيب: طيب: پاكيزه، دلچسب، خبيث: پليد.

يركمه: ركم: (بفتح) رويهم جمع كردن. بعضى را بالاى بعضى نهادن «فيركمه» پس متراكم و انباشته كند آن را.

ينتهوا: انتهاء. انزجار از آنچه نهى شده، كه معناى ترك كردن مى دهد نهى به معنى زجر و منع است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشتن و گذشته اسم و مصدر هر دو آمده است.

سنت: سنة: طريقه و رويه، آن نظير طريقه و سيره است. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 130

فتنة: امتحان. اصل فتن گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن آشكار شود، مراد از آن در آيه شرك يا ظاهرا ناآرامى و اختناق است كه اهل مكه به وجود آورده بودند.

مولاكم: مولى: دوست و سرپرست. مراد معناى دوم است.

غنمتم: غنيمت: آن به معنى غنائم جنگى و هر فائده و بهره است چنان كه راغب، اقرب الموارد، طبرسى و ديگران گفته اند، چنان كه در آيه فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ نساء/ 94 به معنى فائده ها است.

خمسه: خمس (بر وزن عنق): يك پنجم.

القربى: قربى: نزديكى نسبى لِذِي الْقُرْبى صاحب قرابت و خويشى.

ابن السبيل: درمانده، كسى كه از وطنش دور مانده و جز (راه) معرفى ندارد.

فرقان: فرقان: فرق گذاشتن، جدا كردن يَوْمَ الْفُرْقانِ روزى كه خدا ميان دو گروه مؤمن و كافر را جدا كرد، گروه مؤمن را غالب نمود.

الجمعان: دو جمع، دو گروه،

الْتَقَى الْجَمْعانِ دو گروه با هم ملاقات كرد.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه عده اى ثروت خود را در راه خرابكارى و تباهى مصرف مى كنند تا مردم را از راه راست باز دارند، نتيجه آن مى شود كه بدان از نيكان جدا شوند و بدان راهى جهنم شوند، بعد فرموده: راه توبه براى اينگونه اشخاص باز است و اگر به راه حقّ باز گردند مشمول رحمت خدا مى شوند، مسلمانان تا مى توانند بايد بجنگند تا شرك ريشه كن گردد و توحيد پياده شود، خدا در اين زمينه يار و مددكار آنهاست. در آيه اخير درباره غنائم دستور رسيده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 131

كه يك پنجم آن در موارد ششگانه ذكر شده بايد مصرف گردد.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ آيه گرچه به صورت عموم است ولى نشان مى دهد كه در جريان بدر، كفار مكه در تجهيز افراد، پول خرج كرده بودند، آن خرج براى آن بود كه از پيشرفت راه توحيد جلوگيرى شود، در مجمع البيان نقل شده: دوازده نفر از قريش هر يك در نوبت خود روزى ده شتر ذبح مى كردند و قواى كفر را اطعام مى نمودند، در مجمع البيان ايضا نقل شده: گويند: آيه درباره ابو سفيان نازل شد كه براى جنگ «احد» دو هزار نفر از كفار عرب اجير كرد، ولى بعيد است كه در جريان بدر، آنچه در «احد» اتفاق افتاده ذكر شود.

فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ.

يعنى از اين انفاق نتيجه اى نمى برند بر آنها حسرت مى شود و مغلوب مى گردند و آن گاه به سوى جهنم محشور مى شوند، در الميزان فرموده:

اين قسمت آيه از اخبار غيبى قرآن است گويا اشاره است به جنگ هاى آينده كه واقع گرديد، ثُمَّ يُغْلَبُونَ اشاره به فتح مكه و إِلى جَهَنَّمَ ... بيان حال كسانى است كه به اسلام موفق نخواهند شد.

37- لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ.

لام در «ليميز» براى غايت است يعنى نتيجه اين كارها آن مى شود كه پليدها رويهم انباشته و متراكم گردند و خدا همان انباشته شده را در جهنم قرار بدهد، اين است عاقبت پليدها لذا فرموده: أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ چنان كه در مقابل، نيكان و پاكان رستگارانند.

38- قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 132

يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ

.اين آيه راجع به آنست كه باب توبه بر آنها بسته نشده است، مراد از «ينتهوا» ترك كردن جنگ و فتنه انگيزى توأم با ايمان است و گرنه، مورد مغفرت قرار نمى گيرند حديث نبوى را كه فرموده:

«الاسلام يجب ما قبله»

اسلام آوردن گذشته ها را مى پوشاند، همه قبول كرده اند. يعنى اگر دشمنى با اسلام را ترك كنند و اسلام آورند گذشته هايشان آمرزيده مى شود و اگر به دشمنى باز گردند طبق سنت گذشتگان تار و مار مى شوند.

39- وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

اين دستور در رابطه با آنهايى است كه پيوسته توطئه كرده و جو را بر عليه اسلام شورانيده بودند چنان كه در آيه 61 خواهد آمد، يعنى با آنها بجنگيد تا اين ناآرامى و هر روز درگيرى ايجاد كردن از بين برود و دين و

حكومت همه اش براى خدا باشد و اگر از اين اغتشاش دست برداشته خدا به كارشان دانا و حكم مقتضى صادر مى كند، شايد حكم مقتضى آن باشد كه در آيه 61 فرموده: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ.

در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: تأويل اين آيه هنوز نيامده است اگر قائم ما قيام كند، آنان كه او را درك مى كنند پياده شدن اين آيه را مى بينند و دين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهر جا كه شب رسيده است مى رسد تا در روى زمين مشركى نماند ... «1» اين يك برداشت بخصوصى از آيه شريفه است در زمينه ظهور

__________________________________________________

(1)

روى زرارة و غيره عن ابى عبد اللَّه عليه السلام انه قال لم يجي ء تأويل هذه الايه و لو قام قائمنا بعد سيرى من يدركه ما يكون من تأويل هذه الاية و ليبلغن دين محمد (ص) ما بلغ الليل حتى لا يكون مشرك على ظهر الارض كما قال اللَّه تعالى يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 133

مهدى عليه السّلام و تشكيل حكومت جهانى واحد.

40- وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ.

اگر ترك نكردند و از اين پيشنهاد سر باز زدند به جنگ ادامه دهيد و بدانيد كه پيروز هستيد زيرا سرپرست و حامى شما خداست كه نيكو سرپرست و نيكو ياور است.

41- وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ.

اين آيه در رابطه با غنائم جنگ بدر نازل شده است ولى يك حكم كلّى است، نمى شود فقط به

غنائم جنگى مخصوص باشد علماء فرموده اند: مورد مخصص نمى شود بلكه سبب مى شود كه يك حكم كلى صادر باشد، در اينجا چند مسئله وجود دارد.

اول: كلمه غنيمت چنان كه گفته شد به معنى هر فايده است غنائم جنگى باشد يا غير آن، در خود قرآن چنان كه از آيه 94 سوره نساء نقل شد غنائم به معنى فائده ها است، راغب آن را هر دست آورده گفته است، اقرب الموارد گويد: آن غنائم جنگى است و هر شى ء بدست آمده را غنيمت گويند، طبرسى فرموده: در عرف اهل لغت هر فائده را غنم و غنيمت گويند.

امامان اهل بيت عليهم السّلام نيز چنين فرموده اند، در كافى از سماعة منقول است از ابو الحسن عليه السّلام از خمس پرسيدم فرمود: آن در هر چيزى است كه مردم فائده برده اند كم باشد يا زياد، شيخ در استبصار باب وجوب خمس از امام صادق عليه السّلام نقل كرده:

«هى و اللَّه الافادة يوما فيوم»

عبارت حديث سابق چنين است «

فى كل ما افاد الناس من قليل او كثير

» اينكه اهل سنت آن را مخصوص به غنائم جنگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 134

دانسته اند از نظر شيعه قابل قبول نيست.

از روايات اهل بيت عليهم السّلام به دست مى آيد كه خمس در هفت چيز واجب است: غنائم جنگى، ارباح مكاسب، زمينى كه ذمّى از مسلمان خريده باشد، معدن، گنج، مال مختلط به حرام و آنچه با غواصى به دست آيد. كه همه مصداق فائده هستند.

دوم: خمس كه يك پنجم است مصرف آن موارد ششگانه است، سه مورد از آن با لام ملك آمده است: «للَّه، للرسول، لذى القربى» بقيه با «واو» به لِذِي الْقُرْبى عطف

شده اند، اين حاكى از آن است كه آن سه محل در ذى القربى داخل مى باشند يعنى يتامى و مساكين و درماندگان بايد از سادات و قرابت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله باشند چنان كه روايات اهل بيت عليهم السّلام روشن كرده است، لِذِي الْقُرْبى چون مفرد است بايد يك فرد داشته باشد كه آن امام و جانشينى پيامبر و از خانواده او است، سه سهم از آن در زمان غيبت مال امام است كه باذن فقيه جامع الشرائط مصرف مى شود و سه سهم ديگر به فقراء سادات مى رسد، مطابق روايت كافى ما زاد از مصرف سادات توسط ولى امر و رهبر در مصارف عامه خرج مى شود. بقيه سخن در كتب فقه ديده شود.

إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

مراد از ما أَنْزَلْنا به نظر الميزان آيه قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ و آيه 69 فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً است، نمى شود مراد از آن ملائكه نازل شده يا «نصرت خدا» باشد كه آنها بر همه نازل شد نه فقط بر آن حضرت، و نيز مناسبت ندارد كه بگوئيم: اگر بر ملائكه نازل شده ايمان داريد. خمس غنائم را بدهيد منظور از يَوْمَ الْفُرْقانِ روز بدر است كه خدا در آن روز با پيروزى اهل توحيد ميان اهل ايمان و كفر فرق گذاشت و جدايى افكند، چنان كه جمله يَوْمَ الْتَقَى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 135

الْجَمْعانِ

آن را تفسير مى كند.

يعنى: خمس غنائم را بدهيد، فقط از چهار پنجم استفاده كنيد اگر به خدا و آنچه در روز بدر بر بنده خود

نازل كرده ايم ايمان داريد، كه گفته ايم انفال مال خدا و رسول است و از آنچه غنيمت برده ايد خدا اجازه داده كه بخوريد، از اين، به نظر مى آيد كه اين دو مطلب در همان روز بر آن حضرت نازل شده بود، جمله وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ ظاهرا تعليل يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى خدا مى توانست در آن روز حق را بر باطل پيروز گرداند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 136

[سوره الأنفال (8): آيات 42 تا 47]

اشاره

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ (42) إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (43) وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (44) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (45) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ (46)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (47)

42- وقتى كه شما در كناره نزديكتر بوديد و آنها در كناره دورتر بودند و كاروان پائين تر از شما بود. اگر در چنين روبرو شدن وعده مى كرديد حتما در وعده اختلاف مى كرديد، ولى چنين شد تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام

دهد، تا هر كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 137

گمراه مى شود از روى حجت گمراه شود و هر كه هدايت مى شود از روى دليل هدايت شود، خدا شنوا و داناست.

43- آن دم كه خدا در خوابت آنها را كم مى نمود و اگر به تو بسيارشان نموده بود سست مى شديد و در كار جنگ اختلاف مى كرديد ولى خدا از سستى و اختلاف نگاه داشت كه خدا به آنچه در سينه هاست آگاه است.

44- و آن دم وقتى كه تلاقى كرديد در ديدگان شما آنها را كم مى نمود و شما را در ديدگان آنها كم مى نمود تا خدا كارى را كه شدنى بود انجام دهد و كارها به سوى خدا باز مى گردد.

45- اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر با گروهى برخورد كرديد پايدار بمانيد و خدا را بسيار ياد كنيد تا رستگار شويد.

46- خدا و رسولش را اطاعت كنيد، اختلاف نكنيد كه سست شويد و نيرويتان برود، استقامت كنيد كه خدا با استقامت كنندگان است.

47- مانند آن كسان مباشيد كه از ديار خود از روى طغيان و خودنمايى خارج شدند و از راه خدا باز مى دارند، خدا به آنچه مى كنند احاطه دارد.

كلمه ها

العدوة: عدوه: كنار بيابان و درّه «العدوة: شاطئ الوادى و جانبه»، العدوة الدنيا» يعنى كناره نزديكتر به مدينه.

القصوى: قصو: دورى. اقصى: دورتر، قصوى مؤنث آنست بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى «يعنى كرانه دورتر از مدينه.

الركب: ركوب: سوار شدن. راكب شتر سوار را گويند، به اسب سوار فارس گفته مى شود، ركب جمع راكب است به معنى شتر سواران منظور كاروان قريش است.

اسفل: سفل: پائينى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 138

تواعدتم: مواعدة: وعده گذاشتن با همديگر، براى

مفرد نيز آيد «ميعاد»:

وعده.

منام: نوم و منام: خواب.

لفشلتم: فشل (بر وزن شرف) سستى. به قول راغب سستى توأم با ترس.

سلم: تسليم يك دفعه به معنى سلام كردن و يك دفعه به معنى سالم كردن و نگاه داشتن است وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ: خدا شما را از سستى نگاه داشت.

يقللكم: تقليل: كم كردن. «يقلكم فى اعينهم» شما را در چشم آنها كم نشان مى داد.

الامور: امر: كار و دستور. در صورت اول جمع آن امور و در صورت دوم اوامر است.

ريح: مراد از آن در آيه قدرت و نيرو است كه ريح (باد) توأم با نيرو است.

بطرا: بطر (بر وزن شرف): طغيان و سركشى.

رئاء: رأى: ديدن و دانستن. رئاء: تظاهر و نشان دادن به خير. آن، اين است كه كار خوبى كند و قصدش نشاندادن به غير باشد.

شرحها

در اين آيات فرازهايى از جنگ بدر ذكر شده و آن گاه چهار دستور بر- مسلمانان رسيده است، استقامت در جنگ، اطاعت از خدا و رسول و رهبر، اختلاف نكردن و گرنه از هم پاشيدگى به دنبال خواهد داشت و بالاخره پيكار بايد در راه خدا و براى خدا باشد نه از روى سركشى و كشورگشايى و تظاهر. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 139

42- إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا.

گويند: «اذ» ظرف است براى يَوْمَ الْفُرْقانِ يعنى روز فرقان روزى بود كه شما در كنار نزديكتر به مدينه بوديد ... بعضى گويند عدوه دنيا و قصوى نام دو كوهى بود كه در دو طرف بدر بود، به هر حال اين

آيه حاكى از وضعى است كه كاروان در پائينتر از مسلمانان و از دسترس آنها خارج شده بود و آنها با كفار روبرو شده بودند چاره اى جز درگيرى و جنگ نبود، و اگر شما وعده مى گذاشتيد كه با دشمن چنين روبرو شويد حتما اختلاف مى كرديد و حاضر نمى شديد كه چنين وضعى پيش آوريد، اما خدا چنين وضعى و چنان تلاقى پيش آورد تا غلبه شما و شكست كفار را كه مى بايست واقع شود، انجام دهد.

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ.

منظور از هلاكت و حيات، ضلالت و هدايت است، يعنى: خدا اين وضع را پيش آورد و شما را غالب كرد تا هر كه هدايت شده آشكارا بداند كه خدا حامى اهل حق است و آنكه به گمراهى است حجت بر او تمام شود و دانسته به هلاكت رود و بداند كه يارى خدا براى اهل حق، دليل باطل بودن ناحقان است. وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ تعليل دوم است در الميزان فرموده: خدا اين غلبه را پيش آورد زيرا كه دعاى شما را مى شنود و از نيات شما آگاه است، اشاره است به آيه:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ ....

43- إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.

ممكن است «اذ» مانند سابق متعلّق به يَوْمَ الْفُرْقانِ باشد و يا در تقدير تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 140

«و اذكر اذ» باشد از اين آيه معلوم مى شود كه خدا در خواب، دشمنان را به حضرت رسول كم نشان داده آن حضرت نيز به

ياران خود چنان خبر داده و آنها دلگرم شده اند و اگر آنها را زياد نشان مى داد و آن حضرت خواب را همانطور نقل مى كرد، يارانش سست مى شدند و در كار جنگ و روبرو شدن با كفار اختلاف مى كردند، اما خدا شما را از سستى و اختلاف نگاه داشت، البته به وسيله آن خواب، خدا به آنچه در دلهاست داناست و مى داند با كدام راه دلها را مطمئن و آرام كند.

44- وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ.

«اذ» عطف است به «اذ» ما قبل در آيه گذشته، از اين آيه روشن مى شود كه به وقت روبرو شدن دو گروه، خدا كفار را به مؤمنان كم و جزئى نشان داده كه وحشت نكنند و سست نگردند و نيز كفار آنها را كم ديده و به جنگ راغب باشند تا شكست خورند و حق پيروز گردد.

از ابن مسعود روايت شده: به كسى كه در كنار من بود گفتم: آيا آنها را هفتاد نفر مى بينى؟ گفت: نزديك به صد نفرند، از آن طرف از ابو جهل نقل شده:

مسلمانان را چنان كم ديد كه گفت: آنها را با دست بگيريد احتياج به جنگ نيست.

در آيه قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ آل عمران/ 13 بنا بر آنكه راجع به جريان بدر است، كفار، مؤمنان را دو برابر ديده اند.

الميزان مى گويد: كفار در اولين ملاقات به حكم إِذِ الْتَقَيْتُمْ مسلمانان را كم ديده اند ولى پس از شعله ور شدن

آتش جنگ خدا آنها در چشم كافران دو تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 141

برابر نشان داده تا بترسند و شكست بخورند، با اين وجه ميان دو آيه تنافى نيست.

لِيَقْضِيَ اللَّهُ ... مربوط به إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ ... است، يعنى آن طور نشان مى داد تا خدا غلبه حق را كه مى بايست واقع شود، به پايان برد و انجام دهد إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ تعليل ليقضى است كه كارها به خدا بر مى گردد و زمام آنها در دست خداست.

45- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

ثبات در آيه پايدارى و عدم فرار است، در الميزان آمده: ثبات شامل ثبات قلب و ثبات بدن است ولى صبر ثبات خاص و شامل فقط ثبات قلب و تحمل مكروه است، به هر جا آيه دستور مى دهد كه در وقت روبرو شدن با دشمن فرار نكنيم ياد كردن خدا سبب ادامه پايدارى و آن سبب رستگارى آخرت و پيروزى در دنيا است شايد مراد از «تفلحون» غلبه بر خصم باشد.

46- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ.

ادامه دستور سابق است، يعنى ثابت و پا بر جا باشيد و از خدا و رسول اطاعت كنيد و متحد باشيد و اختلاف نكنيد و گرنه سست خواهيد شد و نيرو و عزت شما از بين خواهد رفت، استقامت ورزيد كه خدا با صابران است، اگر خدا با شما باشد پيروز هستيد، مراد از اطاعت خدا و رسول ظاهرا توجه به دستور جهاد و دفاع است.

47- وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ

عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ.

اشاره به اين است كه منظورتان فقط جهاد در راه خدا باشد و براى پياده تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 142

كردن توحيد و سعادت رساندن مستضعفان براى جنگ بيرون شويد، نظرتان طغيان و كشورگشايى و تظاهر نباشد چنان كه كفار با اين نظر خارج مى شوند و مى خواهند با قشون كشى مانع توحيد و سعادت انسانها شوند، يعنى به صوت و سيرت يك موحد براى جنگ خارج شويد نه مثل چنگيز و هيتلر و امثال آنها، اينجاست كه واقعيت اسلام و قرآن روشن مى شود. چنان كسانى به پيروزى واقعى نمى رسند كه خدا به كارهايشان احاطه دارد.

نكته ها
جنگ و دفاع اسلامى:

ابر قدرتها، براى كشورگشايى و مبدل كردن عزت مردمان به ذلت، قشون كشى مى كنند، كارشان طغيان و تظاهر و بيچاره كردن مردمان است هر قدر بيشتر بكشند و بيشتر بچاپند خوشدلتر مى شوند، به دستور «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى ژاپن بمباران اتمى شد، بيشتر از دويست هزار انسان از بين رفتند، و هزاران كشتارهاى ديگر، از اينهمه جنگ افروزى جز كوبيدن ملل ضعيف و توسعه طلبى نظرى ندارند ولى اسلام در اين باره چه دستور مى دهد؟ جهاد را فقط در راه خدا مى داند و براى گسترش توحيد و دفاع از حق نه از بين بردن بشريت.

ثبات و استقامت

و اتحاد: ثبات و استقامت و اتّحاد و اطاعت از فرمانده از مسائلى است كه پيروزى در طبيعت آنها گذاشته شده است، در جريان احد از رهبر اطاعت نكرده و سنگر را رها كردند با آنكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آنها بود شكست خوردند، آرى بايد از اين راههاى طبيعى كه قرآن مى فرمايد تبعيت نمود و گرنه شكست حتمى است، حق باشد يا باطل.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 143

[سوره الأنفال (8): آيات 48 تا 54]

اشاره

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ (48) إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (49) وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (50) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (51) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ (52)

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (53) كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ (54)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 144

48- و چون شيطان اعمال آنها را در نظرشان مزين كرد و گفت: امروز كسى از اين مردم بر شما پيروز شونده نيست كه من مدافع شمايم،

چون دو گروه به هم ديده شدند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من كسانى را مى بينم كه شما نمى بينيد من از خدا مى ترسم كه عذاب خدا سخت است.

49- آن دم كه منافقان و آنان كه بيمار دل بودند مى گفتند: مسلمانان را دينشان فريب داده (ولى اشتباه مى كنند) هر كه به خدا اعتماد كند، خدا توانا و حكمتكردار است (مى تواند او را پيروز گرداند).

50- اى كاش به بينى آن دم كه ملائكه كافران را قبض روح مى كنند از رويها و پشتهاى آنها مى زنند و مى گويند: بچشيد عذاب سوزان را.

51- اين عذاب به علت اعمالى است كه دستهايتان از پيش كرده، و گرنه خدا به بندگان ستم نمى كند.

52- عذاب اينها همچون جريان آل فرعون و كافران پيشين است كه آيه هاى خدا را انكار كردند، خدا آنها را به گناهانشان گرفت، خدا توانا و سنگين عذاب است.

53- تغيير نعمت و خذلان كفار بدان سبب است كه خدا نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها لياقت خويش را تغيير دهند، خدا شنوا و داناست.

54- نظير جريان آل فرعون و كفار پيشين كه آيه پروردگارشان را تكذيب كردند، آنها را به سبب گناهانشان هلاك كرديم، آل فرعون را غرق نموديم، همه ظالمان بودند.

كلمه ها

جار: امان و پناه و مدافع. ناگفته نماند: جار در اصل به معنى همسايه است به نظر راغب چون حق همسايه بزرگ است، لذا به هر كسى كه حق او بزرگ است و يا حق ديگرى را بزرگ مى داند، جار گفته مى شود.

نكص: نكص اگر با «عن» باشد به معنى امتناع و خوددارى و اگر با تفسير أحسن الحديث، ج 4،

ص: 145

«على» باشد به معنى رجوع و بازگشت است، مراد از آيه معناى دوم است.

عقبيه: عقب (بفتح اول و كسر دوم): پاشنه. تثنيه آن عقبين است نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ يعنى بر دو پاشنه خويش بر گشت، مراد فرار كردن است.

برئ: برء: كنار شدن و خلاص شدن. برئ: كنار شونده و بيزار.

غر: غر و غرور: فريب دادن، تطميع به باطل.

يتوفى: توفى: اخذ كامل: منظور از آن در آيه قبض روح است.

ادبار: دبر: پشت. ادبار: پشتها.

الحريق: حرق و احراق و تحريق: سوزاندن. حريق: سوزاننده. وزن فعيل در اينجا به معنى فاعل (حارق) است.

ظلام: ظالم: ستمگر: ظلام: بسيار ستم كننده، صيغه مبالغه است. ظلام پنج بار در قرآن آمده و همه در نفى ظلم از خداست.

عبيد: عبد: بنده: مطيع. عبيد: بندگان (قاموس قرآن).

دأب: دأب: عادت و طريقه.

شرحها

در ادامه جريان بدر در اين آيات ياد شده كه شيطان ابتدا كفار را تشويق به جنگ كرد و سپس با ديدن ملائكه پا به فرار گذاشت و گفت: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد و نيز بيان شده كه منافقانى نيز در جنگ بوده و به فكر تفتين بوده اند، احتمال نزديك به يقين آنست كه در بين مسلمانان بوده اند، ايضا ياد شده كه اين كفّار به وقت قبض روح به دست فرشتگان عذاب مى بينند، تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 146

هم چنان كه آل فرعون آن عذاب را ديده اند، آن بدبختى و ذلت كه به كفّار مكّه خودشان سبب گرديدند و گرنه خدا نعمتى كه به قومى بدهد آن را تغيير نمى دهد مگر آنكه خود مقدّمات تغيير آن را به وجود آورند، كفار مى توانستند ايمان آورده و نعمت را براى خود

هميشه داشته باشند چنان كه قوم فرعون نيز در اثر ظلم و طغيان و تكذيب آيات خدا، غرق و تار و مار شدند.

48- وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ «1».

ظهور آيه در آنست كه: شيطان به صورت يكى از بزرگان عرب مجسّم شده و كفار را تشويق به جنگ كرده ولى چون دو گروه به همديگر رسيده اند شيطان ديده كه ملائكه نيز در ميان لشكريان اسلام هستند، با ديدن آنها پا به فرار گذاشته، گفته اند فلانى چرا فرار مى كنى؟ جواب داده: آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، اين ملائكه براى كفّار عذاب آورده اند، من از خدا مى ترسم كه عذابش سخت است، در روايات شيعه و اهل سنت هست: كه سراقة بن مالك بن جشعم كه از بزرگان قبيله كنانه بود، شيطان در روز بدر به صورت او مجسم شد و كفّار را تشويق به جنگ نمود، سپس فرار كرد، مشركان كه به مكه برگشتند گفتند: علّت هزيمت ما سراقة بن مالك بود، سراقه گفت:

به خدا قسم من از رفتن شما خبر نداشتم كه خبر شكست شما به من رسيد، در نكته ها درباره مصور شدن شيطان توضيح خواهيم داد.

ممكن است بگوئيم: مراد از آيه آنست كه شيطان به آنها وسوسه كرده

__________________________________________________

(1) وَ إِذْ زَيَّنَ عطف بر سابق و متعلق به يَوْمَ الْفُرْقانِ است يعنى روز فرقان روزى بود كه شيطان اعمال آنها را زينت داد ...

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

147

و آنها دلگرم شده و شروع به جنگ كرده اند، سپس رعب و وحشت بر آنها مستولى شده و شكست را حتمى ديده، پا به فرار گذاشته اند و اميدشان مبدل به يأس شده است. گرچه بعضى از مفسران اصرار دارد كه مراد از آيه وجه دوم است ولى با ظاهر آيه قابل انطباق نيست مگر با تكلّفات بسيار، و آن گهى وجه اوّل چيز ناممكنى نيست مضافا بر اينكه روايات زيادى نيز آن را بيان كرده اند. إِنِّي جارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ قابل تطبيق به وجه اوّل نيست.

49- إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

منافقان به احتمال نزديك به يقين ميان مسلمانان بودند حاضر شدن آنها در بدر به نظرم از اين جهت بود كه به فكر گرفتن كاروان و رسيدن به غنيمت با مسلمانان از مدينه خارج شده اند و آن وقت درگير افتاده و نتوانسته اند برگردند ولى بيمار دلها كه ايمانشان ضعيف و آميخته با شك بود ممكن است ميان مسلمانان بوده باشند و يا ميان كفار، نقل شده گروهى در مكه مسلمان شده بودند، پدرانشان آنها را دربند كشيده بودند، به وقت آمدن به جنگ بدر آنها را هم با خود آوردند و آنها ضعيف الايمان بودند، و يقين كامل نداشتند.

به هر حال منافقان و بيمار دلان با ديدن كثرت و تجهيزات مشركان و قلّت و عدم ساز و برگ مؤمنان گفته اند: دينشان اينها را مغرور كرده كه دست خالى به جنگ آمده اند، جمله وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ ...

جواب آنهاست يعنى: اينها اشتباه مى كنند هر كه بر خدا توكّل و اعتماد نمايد خدا قادر است كه او را پيروز گرداند.

50- وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 148

ظاهرا اين آيه در بيان عذاب كفارى است كه در بدر كشته شدند و در عين حال نشان مى دهد كه همه كافران چنان حال را دارند، ضرب بر وجوه و ادبار حاكى از احاطه ضرب بر همه وجود آنهاست، آيه شريفه دلالت بر عذاب برزخ دارد.

شيخ مفيد در اوائل المقالات نقل مى كند چون جنازه هاى كفار را به گودال بدر انداختند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب به آنها گفت: من وعده پروردگارم را حق يافتم آيا شما هم وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟ عمر بن خطاب گفت:

چه سخن مى گويى با كسانى كه مرده اند؟ فرمود: ساكت باش تو از اينها شنواتر نيستى. به خدا ميان اينها و اينكه ملائكه آنها را به عذاب كشد فاصله فقط كنار رفتن من است. در نكته ها گفته خواهد شد كه آيا قابض ارواح يكى است يا متعدد؟

51- ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ.

يعنى اين عذاب در اثر اعمال شماست و گرنه خدا ستمكار نيست.

در قاموس قرآن (ظلم) گفته ام: ظلام پنج بار در قرآن مجيد آمده و همه در نفى ظلم خداست. با ملاحظه آيات خواهيم ديد آمدن صيغه مبالغه ظلام بمناسبت مقام است و آن اينكه اگر خدا بدكاران را عذاب نمى كرد و آنها را با نيكان يكى مى شمرد اين ظلم متعارف نبود بلكه ظلم زياد بود و چون خدا ظلام نيست

اين كار را نكرده است.

گويند: لَيْسَ بِظَلَّامٍ براى مبالغه در نفى ظلم است، به قول بعضى اگر خدا به كسى ظلم مى كرد بايد به همه ظلم مى كرد و آن لازمه اش ظلام بودن است ولى اين در صورتى بود كه لحن آيه اينطور باشد: خدا به شما ظلم نمى كند زيرا ظلام نيست، حال آنكه آيه مى گويد: شما را عذاب مى كند به علّت اينكه ظلام نيست يعنى اگر عذاب نمى كرد و در رديف نيكوكاران قرار مى داد ظلام بود.

52- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 149

اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ

.اين تشبيه ظاهرا راجع به عذاب برزخ و ضرب بر وجوه و ادبار است در نتيجه بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ يعنى عذاب شما مانند عذاب و طريقه آل فرعون است كه آيه هاى خدا را انكار كرده و گرفتار شدند.

53- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

يعنى آن عقاب و نقمت روى اين قاعده و ناموس بود كه خدا در اثر از بين رفتن استعداد و صلاحيت، نعمت را به نقمت مبدل مى كند.

مراد از «ما» در ما بِأَنْفُسِهِمْ استعداد و صلاحيت است، تقدير آيه إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ رعد/ 11 چنين است: «ان اللَّه لا يغير ما بقوم من نعمة حتى يغيروا ما بانفسهم من استعداد و صلاحية».

مراد از «ما» در اول نعمت و سرنوشت و در دوم استعداد و صلاحيت است، در آيه مورد تفسير «نعمة» در جاى «ما» در سوره رعد قرار گرفته است.

در نهج البلاغه خطبه 55 فرموده:

«و

لقد كنا مع رسول نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا ...»

ما براى پيشرفت اسلام در ركاب رسول خدا پدران، پسران برادران و عموهاى خود را مى كشتيم ... تا مى فرمايد

«فلما راى اللَّه صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر ...»

چون خدا ديد در طرفدارى از توحيد صادقيم بر دشمنان ما ذلت و بر ما نصرت نازل فرمود، يعنى استعداد و صلاحيت آن را يافتيم كه مورد نصرت و يارى خدا واقع شويم. على هذا، انسان در اثر تلاشهاى مثبت و عقائد خوب مستحق رحمت مى شود، و اگر كارهاى بد و افكار ناهموار پيشه كند استعداد و لياقت نعمت از او مى رود، نعمت به نقمت مبدل مى شود، هر دو آيه شريفه اين حقيقت را بازگو مى كنند. أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا، خواست استعدادها را مى شنود و به آن استعدادها داناست. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 150

54- كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ.

لفظ «كدأب» اشاره به تغيير نعمت است، يعنى: تغيير نعمت كفّار قريش در اثر از بين رفتن لياقت، مانند جريان قوم فرعون است كه صلاحيت نعمت را از دست داده و تار و مار شدند، از آيه شريفه معلوم مى شود كه تكذيب آيات خدا و گناهان و ظلمشان سبب از بين رفتن لياقت نعمت بوده است.

نكته ها

شياطين و مصور شدن آنها:

درباره جن و شياطين در قاموس قرآن (ج ن ن) به طور تفصيل سخن گفته ايم و در ذيل آيه 12 همين سوره در نكته ها درباره مصور و ديده شدن ملائكه توضيح داده شد اينك در زمينه آيه وَ إِذْ

زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ ... مى گوئيم: از آيات و روايات معلوم مى شود كه جن مى تواند مثلا به صورت انسان در آيد و انسان آن را نشناسد، اولا در اين آيه كه گذشت ظهور آيه و صريح روايات آنست كه: شيطان به صورت سراقة بن مالك درآمد و مردم را تشويق به جنگ كرد، در آيه وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ ...

سبأ/ 12- 13 صريح است كه جن براى سليمان كار مى كردند و ساختمان مى ساختند قهرا به صورت انسان درآمده كار مى كردند، ايضا در آيه وَ الشَّياطِينَ كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ ص/ 37 بنائى و غواصى در صورتى است كه مثل انسان و به صورت انسان باشند، در سوره نمل آيه 17 تا 39 كه لشكركشى سليمان به مملكت سبأ نقل شده در آنجا هست كه عدّه اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و يكى از عفريتهاى جنّ به سليمان گفت: مى توانم پيش از آنكه از جاى خود برخيزى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 151

تخت ملكه را در اينجا حاضر كنم، در سوره انبياء نيز نظير اين مطلب آمده است.

در كافى ج 1/ 394 بابى تحت عنوان «جنّ به محضر ائمّه مى آيند ...»

منعقد است و در آن هفت حديث نقل شده، از جمله از سدير صيرفى نقل شده كه امام باقر عليه السّلام در مدينه به من سفارشهايى فرمود، چون از مدينه بيرون رفتم در ميان راه در «روحا» «1» بودم كه مردى با لباس خود به من اشاره كرد، به سوى او برگشتم به گمانم كه تشنه است و آب مى خواهد، ظرف

آب را به او دادم گفت به آب نياز ندارم، نامه اى به من داد كه مركّب مهر آن خشك نشده بود، ديدم مهر امام باقر عليه السّلام است گفتم: اين نامه را كى به تو داد؟ گفت: الان، در نامه دستورهايى بود خواستم به آن نگاه كنم آن مرد از نظرم ناپديد شد، سپس وقتى كه امام باقر عليه السّلام به مكه آمدند، عرض كردم فدايت شوم مردى نامه شما را در «روحا» به من داد كه مهرش خشك نشده بود!! فرمود: اى سدير ما خدمتكارانى از جن داريم چون خواهيم كارى به فوريت انجام پذيرد آنها را مى فرستيم.

نبايد از اين نكته ها استبعاد كنيم بلكه اينها طرح مسائلى هستند كه اگر روى آنها كاوش شود بسيارى از حقائق بر ما روشن خواهد شد.

ملائكه قبض روح مى كنند يا يك ملك؟

در رابطه با آيه إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ لازم است بدانيم كه در بعضى آيات قبض روح و ميراندن به خدا نسبت داده شده است مانند: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42، وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ ... نحل/ 70، در بعضى از آيات اين نسبت به جمعى از ملائكه داده شده است مانند آيه مورد تفسير و آيه: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا

__________________________________________________

(1) محلى است در چهل يا سى ميلى مدينه به طرف مكه.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 152

وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 و مثل: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ... الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ... نحل/ 28- 32 و نظير اينها.

و در بعضى از آيات به يك ملك كه قابض

الارواح باشد نسبت داده شده:

قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ... سجده/ 11. از اين آيات معلوم مى شود كه ملك الموت اعوانى دارد كه به دستور او انسانها را قبض روح مى كنند چنان كه در روايات نيز آمده است. خدا مى ميراند درست است كه دستور و اجازه از جانب او است و در واقع او مى ميراند، ملائكه قبض روح مى كنند درست است كه اعوان ملك الموت هستند، عزرائيل قبض روح مى كند درست است كه مسئوليت مستقيم اينكار را از جانب خدا دارد.

مى گوئيم: خدا درخت را رويانيد، باران درخت را رويانيد، باغبان درخت را رويانيد، هر سه در نوبت خود درست و همه يكى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 153

[سوره الأنفال (8): آيات 55 تا 63]

اشاره

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55) الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ (56) فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (57) وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ (58) وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ (59)

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (60) وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (61) وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ (62) وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ

وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (63)

55- بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافر شده اند و ايمان نمى آورند.

56- كسانى از كفار كه با آنها پيمان بسته اى و هر دفعه پيمانشان را مى شكنند و از نقض پيمان پرهيز نمى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 154

57- اگر در جنگ با آنها مصادف شدى (چنان سخت گير) كه با آنها دشمنانى را كه در پس آنها هستند بترسانى كه بيدار شوند و عهد شكنى نكنند.

58- و اگر از خيانت و عهد شكنى قومى بترسى، عهد را عادلانه به سوى آنها بيانداز كه خدا خائنان را دوست ندارد.

59- گمان مبر آنان كه كافر شده اند، بر خدا غالب و پيشى گرفته اند، آنها خدا را عاجز نتوانند كرد.

60- براى مقابله با دشمنان آنچه مى توانيد از نيرو و ذخيره اسبان، آماده كنيد، تا با آن، دشمنان خدا و دشمنان خود و دشمنان ديگرى را كه شما نمى دانيد ولى خدا مى داند بترسانيد و آنچه در راه خدا خرج مى كنيد به طور كامل به شما مى رسد و در گرفتن اجر به شما ظلم نمى رسد.

61- و اگر به صلح و سازش مايل شدند تو هم به مسالمت مايل باش و بر خدا اعتماد كن كه خدا شنوا و داناست.

62- و اگر بخواهند تو را حيله كنند، خدا براى تو بس است، خدا همانست كه تو را با نصرت خود و مؤمنان، نيرومند گردانيده است.

63- و ميان قلوب آنها الفت داد كه اگر همه آنچه را كه در روى زمين هست خرج مى كردى ميان قلوبشان الفت نتوانستى، ليكن خدا ميان آنها الفت داد كه او توانا و حكمت كردار است.

كلمه ها

دواب: دابّه: جنبنده: جمع

آن دواب است (انفال/ 22).

عاهدت: عهد در اصل به معنى نگهدارى و مراعات است، پيمان را از جهت لازم المراعات بودن عهد گفته اند، معاهده در اينجا بين الاثنين است.

ينقضون: نقض. شكستن. خواه ظاهرى باشد مثل شكستن هيزم و خواه شكستن معنوى باشد مثل شكستن پيمان. در كلام اللَّه مجيد بيشتر در معناى دوم به كار رفته مثل آيه «ينقضون». تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 155

تثقفنهم: ثقف: پيدا كردن و مصادف شدن. فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ اگر آنها را پيدا كردى و با آنها مصادف شدى.

شرد: شرد: به سر خود رفتن. تشريد: راندن و طرد كردن «شرد» فعل امر است يعنى: بران.

يذكرون: ذكر: ياد كردن خواه با زبان باشد يا با قلب. تذكر: ياد آورى و پند گرفتن «يذكرون» در اصل «يتذكرون» است، تاء بذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ تا آنها پند گيرند.

فانبذ: فعل امر است از «نبذ». نبذ: انداختن از روى بى اعتنايى يا مطلق انداختن. فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ: بيانداز به سوى آنها به عدالت.

يعجزون: عجز (بر وزن عقل) ناتوانى. اعجاز: ناتوان كردن «لا يعجزون» يعنى: خدا را عاجز نمى كنند.

اعدوا: عد: شمردن. اعداد: آماده كردن «اعدوا»: آماده كنيد فعل امر است از اعداد.

رباط: ربط و رباط: بستن. رباط الخيل: بستن اسبان و ذخيره اسبان.

در كشاف گويد: رباط نام اسبان ذخيره در راه خداست، شايد جمع ربيط باشد.

ترهبون: رهب: ترس. ارهاب: ترسانيدن «ترهبون» مى ترسانيد.

جنحوا: جناح بال پرنده. دو طرف شي ء را دو جناح گويند مثل دو جناح لشكر. فعل جنح به معنى ميل كردن است «جنحوا»:

ميل كردند و مايل شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 156

سلم: (بر وزن عقل) صلح و سازش

و مسالمت.

يوف: وفاء و ايفاء: تمام كردن. وفا به عهد: انجام دادن آن. توفيه:

تمام دادن حق. يُوَفَّ إِلَيْكُمْ: تمام داده مى شود به شما.

يخدعوك: خدع: حيله كردن، فريب دادن. «ان يخدعوك»: اينكه فريب دهند تو را.

حسبك: حسب (بر وزن عقل): كفايت. حَسْبَكَ اللَّهُ خدا براى تو كافى است، اين تسميه ظاهرا براى آن است كه ميان كفايت كننده و كفايت شده حساب هست.

الف: الف (بكسر اوّل) پيوند و جمع شدن از روى رغبت. تأليف:

پيوند دادن أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ميان آنها پيوند برقرار كرد.

شرحها

به دنبال جريان بدر در اين آيات از نقض عهد كفّار كه پيوسته پيمان شكنى مى كردند ياد شده و آن گاه دستور داده كه در جنگ با كفّار چنان قاطعيّت به خرج داده شود كه ديگران طمع به جنگ با مسلمانان نكنند و در صورت پيمان شكنى مقابله به مثل شوند، ديگر آنكه مسلمانان بايد از لحاظ سرباز و تجهيزات هر چه بتوانند آماده شوند، تا دشمنان با ارزيابى قدرت آنها از غلبه بر آنها مأيوس شوند و حمله نكنند و اگر دشمن مايل به صلح و سازش باشد از آن استقبال كنند و اگر دشمن به فكر حيله باشد با يارى خدا و ملت آنها را تار و مار كنند.

55- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

مى شود گفت كه اين آيه مقدمه است به دستور فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يعنى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 157

حق است كه درباره آنها چنان دستورى داده شود زيرا بدترين موجودات زنده اند بدترين از جنبندگان بودن ظاهرا بدان علت است كه جنبندگان از مقتضاى غريزه كه خدا به آنها داده تجاوز نمى كنند ولى اينها

از حدّ خود تجاوز مى كنند، كلمه عِنْدَ اللَّهِ ظاهرا معنايش آنست كه خدا چنين مى گويد و خدا چنين حكم مى كند. فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ با فاء نتيجه مى رساند كه كفر در آنها رسوخ كرده و ايمان نمى آورند، آرى كافرى كه اصلا ايمان نمى آورد شر الدواب است.

56- الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ.

بيان است براى الَّذِينَ كَفَرُوا لفظ «منهم» كه به معنى تبعيض است نشان مى دهد كه مراد قسمتى از الَّذِينَ كَفَرُوا است و تقدير آن «عاهدتهم منهم» است مراد كسانى از كفّار است كه با رسول خدا پيوسته پيمان عدم تعرض مى بستند و به اندك بهانه اى آن را مى شكستند چنان كه درباره يهود مدينه و كفار عربستان و قبائل عرب و غيره نقل شده است. آنها اعتنايى به عهد و پيمان خود نداشتند، وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ يعنى از عهد شكنى پرهيز نمى كنند، لازم است سيرى در جريان معاهده هاى آن حضرت با يهود و كفار ديگر، بشود.

57- فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

ضمير «لعلهم» راجع است به «من» يعنى چون اين كفّار عهدشكن را در جنگ گير آوردى چنان با خشونت تار و مارشان كن كه كفارى كه پشت سر آنهاست رانده شوند و طمع حمله نكنند و بيدار شوند و عهد شكنى نكنند، در فقه اسلامى آمده: اگر اسيران گرفته شوند در صورتى كه هنوز جنگ ادامه دارد، آنها كشته مى شوند، شايد چنان احكامى نيز از آيه مراد باشد يعنى تار و مارشان كن، اسيرانشان را بكش تا ديگران بيدار شوند و پيمان شكنى نكنند.

58- وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى

سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 158

لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ

.اين آيه دستورى است كه اى پيامبر اگر از خيانت قومى ترسيدى و احساس كردى كه به فكر پيمان شكنى هستند تو هم از روى عدالت و برابرى اعلام نقض پيمان كن، مبادا كه از پيمان سوء استفاده كنى و بدون اعلام نقض، بر آنها بتازى كه در اينصورت خيانت كرده اى، خدا خائنان را دوست ندارد. در مجمع البيان از واقدى نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جريان يهود بنى قينقاع از اين آيه استفاده كرد.

يعنى: چون احساس كرد كه به فكر پيمان شكنى هستند اعلام نقض عهد كرد و بر آنها تاخت. عَلى سَواءٍ در اين معنى است كه تو و آنها برابر شوى.

لفظ «خيانة» تميز است براى «تخافن» يعنى: خوف از جهت خيانت آنها.

59- وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ.

كلمه «يحسبن» به صيغه خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به صيغه غائب هر دو خوانده شده است، معناى آن بنا بر تقدير اول چنين است اى پيامبر گمان مبر كه كافران بر قدرت خدا سبقت جسته اند و از انتقام خدا نجات يافته اند، نه آنها خدا را عاجز نتوانند كرد. اين آيه تسليتى است بر آن حضرت كه كفار با همه اين كارشكنى ها چيزى نتوانند كرد.

60- وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ.

آيه بسيار قابل دقت است در زمينه آماده شدن براى مقابله با دشمن. قوت هر چيزى است كه با آن توانايى كار

به دست مى آيد، آن در آيه شامل هر سلاح و هر سرباز است، رباط الخيل به معنى ذخيره اسبان شامل هر وسيله خودرو در اين زمان خواهد بود، مَا اسْتَطَعْتُمْ حاكى است كه بايد كمال توان در اين آمادگى به كار برده شود تُرْهِبُونَ ... تعليل «اعدوا» است يعنى با اين آمادگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 159

دشمنان معلوم و غير معلوم را مى ترسانيد، دشمن پيش از آنكه حمله را آغاز كند نيروى طرف را ارزيابى مى كند اگر به اين نتيجه رسيد كه آمادگى و زور طرف بيشتر است از حمله منصرف مى شود، لذا اين آمادگى سبب ترس دشمن و سبب عدم بروز جنگ خواهد بود، چنان كه در حال حاضر موازنه قوا در ميان ابر قدرتها سبب عدم بروز جنگ شده است.

عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ بيان واقع و ترغيب در جنگ با آنهاست ممكن است مراد از عدو اللَّه دشمنانى باشد كه براى از بين بردن مكتب و توحيد به جنگ مى آيند و از «عدوكم» كسانى كه براى آب و خاك و كشورگشايى به جنگ مى آيند، به هر حال به حكم اين آيه بايد مملكت اسلامى از لحاظ تجهيزات و نفرات پيوسته مانند يك عمود آهنين آماده باشد تا دشمنان در آنها طمع نكنند آنچه در روايات نقل شده مراد از «قوة» تيراندازى، سپر، شمشير و امثال آن است همه براى مصداق است، بهر حال اين آيه مدعى است كه صلح بايد از راه قدرت باشد.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ اين قسمت گرچه يك حكم كلّى است ولى منظور از آن انفاق در جنگ است،

يعنى آنچه در اين زمينه خرج بكنيد بدون كم و كاست پاداش آن را از خدا دريافت خواهيد كرد، مظلوم و ناقص الاجر نخواهيد شد.

61- وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

اين آيه در رابطه با آيه 190 از سوره بقره و آيه 90 از سوره نساء مى رساند كه اسلام جنگ را و لو با كفار يك مسئله ابتدايى نمى داند و حتى المقدور سعى دارد كه جنگ واقع نشود، ظهور اين آيه در آنست كه: كفّار و مشركان اگر پيشنهاد صلح و سازش كنند و در دين خود بمانند و پيمان عدم تعرض ببندند، لازم تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 160

است آن را قبول كرد و از اينكه شايد از اين پيشنهاد حيله اى در كار باشد بايد بر- خدا اعتماد كرد البته با در نظر گرفتن اسباب و وسائل، چنان كه آيه بعدى آن را روشن مى كند، خدا گفته كفار را مى شنود و به مكنوناتشان داناست، علّت تأنيث «لها» آنست كه «للسلم» به معناى مسالمت است.

گويند: اين آيه با آيه فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ توبه/ 5 منسوخ است، اين درست نيست، آيه توبه درباره كفارى است كه به فكر مسالمت نيستند كه درباره آنها آمده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ ... و اينكه گفته اند كه با آيه قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ ... توبه/ 29 نسخ شده است قابل قبول نيست بلكه آيه اعراف حاكم بر آنست.

در مجمع البيان نقل شده بعد از نزول آيه 29 توبه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با نصاراى نجران مصالحه كرد چون در ذيل آن

آمده: حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ كه آن نوعى مصداق جَنَحُوا لِلسَّلْمِ است.

62- وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى: پيشنهاد صلح را قبول كن، اگر بخواهند با آن صلح و سازش به تو حيله كنند و خود را تقويت نمايند، خدا بر تو بس است كه تو را با يارى خودش و با مؤمنان نيرومند كرده است، آن خدا و آن يارانت باز هستند.

63- وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

استدلال است به اينكه مؤمنان براى تو بس است به دليل آنكه خدا آنها را متحد كرده و در اختيار و نصرت تو قرار داد، كه اگر همه ثروت جهان را مى دادى نمى توانستى دلهاى آنها را مهربان كنى، امّا خداى توانا و حكمت- كردار قلوب آنها را بهم نزديك و مهربان كرده است، دقت در دشمنى هاى دور تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 161

و دراز و جنگهاى خانمانسوز كه ميان اوس و خزرج از اهل مدينه بود، نشان مى دهد: جز مشيت خدا و احكام شفابخش قرآن نمى توانست آنها را با هم متّحد نمايد.

نكته ها

1- عاطفه و تعقل هر يك جاى خود را دارد و اگر جور ديگر جابجا شوند ضرر ببار مى آورند، اينكه قرآن مى فرمايد فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ يك واقعيت است بايد با دشمنى كه سر سازش ندارد چنان با قاطعيت رفتار كرد كه ديگران هم در جاى خود بنشينند اينجا اگر عاطفه در بين باشد كار ضايع خواهد شد لذا در باره حد زناكار آمده: وَ لا تَأْخُذْكُمْ

بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ ... نور/ 2.

2- آيه وَ أَعِدُّوا لَهُمْ براى تأمين صلح است، آرى صلحى كه از راه قدرت باشد، در عين حال اين آيه مى فهماند كه درگيرى و بروز اختلاف ميان ملّتها يك امر طبيعى و لازمه زندگى است، بايد هر چه بتواند آماده و مجهز شد تا دشمنان سر جاى خود بنشينند.

3- جنگ اولين چاره درد نيست، بايد راههاى ديگرى جست كه خون- ريزى پيش نيايد، لازم است صلح و سازش را پذيرفت و از راههايى كه غير از جنگ است در پيشبرد توحيد وارد شد و اگر دشمن توطئه كرد بايد جلوگيرى نمود و بى امان كارش را ساخت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 162

[سوره الأنفال (8): آيات 64 تا 71]

اشاره

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (64) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (66) ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (68)

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70)

وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

64- اى پيامبر، خدا و پيروانت از مؤمنان براى تو بس است.

65- اى پيامبر مؤمنان را بر جنگ تشويق كن، اگر از شما بيست نفر با استقامت باشد به دويست نفر پيروز مى شوند و اگر از شما صد نفر باشند، به هزار نفر از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 163

كافران غالب مى شوند به علت آنكه گروهى نمى فهمند.

66- اكنون خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف روحى هست، پس اگر از شما صد نفر با استقامت باشند به دويست نفر غالب مى شوند و اگر از شما هزار نفر باشند به دو هزار نفر به اذن خدا غالب مى شوند، خدا با صابران است.

67- براى هيچ پيامبرى نبوده كه براى او اسيران باشد تا در زمين خود را نيرومند كند، شما متاع دنيا را مى خواهيد ولى خدا آخرت را مى خواهد خدا توانا و حكيم است.

68- اگر عهدى از خدا نبود كه گذشته است حتما شما را در آنچه اخذ كرديد عذاب بزرگى مى گرفت.

69- از آنچه به غنيمت برده ايد به طور حلال و پاكيزه بخوريد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

70- اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شماست بگو: اگر خدا در قلوب شما ايمان بداند بهتر از آنچه گرفته شده به شما مى دهد و شما را مى بخشايد، خدا آمرزنده و مهربان است.

71- و اگر بخواهند به تو خيانت كنند، از پيش خدا را خيانت كرده اند كه خدا بر آنها تسلط يافت كه خدا دانا و حكيم است.

كلمه ها

حسبك: بس است براى تو (انفال/ 62).

حرض: تحريض: ترغيب و برانگيختن.

حرض (بر وزن شرف) به معنى فاسد و بى فائده است، راغب گويد: گويى تحريض از بين بردن حرض و فساد است.

يفقهون: فقه: فهميدن. «الفقه: فهم الشي ء» لا يفقهون: نمى فهمند.

خفف: خف و خفت: سبكى. تخفيف: سبك كردن.

اسرى: اسر: بستن، حبس، گرفتار كردن اسير: گرفتار شده در جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 164

جمع آن در قرآن اسرى و اسارى آمده است.

يثخن: ثخن (بر وزن عنب): غليظ شدن. محكم شدن (مثل غليظ شدن شيره مثلا) اثخان: نيرومند كردن و سنگين كردن، مراد از آن در آيه نيرومند و قوى كردن است «حتى يثخن» تا خود را نيرومند كند.

عرض: (بر وزن شرف) متاع دنيا. هر چيز ناپايدار را عرض گويند.

امكن: گويند: «امكن منه» يعنى بر او تسلّط يافت.

شرحها

در تعقيب جريان سرنوشت ساز بدر، در اين آيات آمده كه پيامبر خدا بر نيروى خداوند و پشتيبانى ملّت تكيه كند، اين يك امر بسيار مهمى است كه رهبر توحيد از خدا استمداد كند و بر ملّت مسلمان اميدوار باشد چنان كه در انقلاب اصيل ايران ديده شد. آن گاه اين مسئله به ميان آمده كه يك رزمنده با ايمان و با هدف با ده نفر بى ايمان و بى هدف برابر است و بر آنها غلبه مى كند آرى آنكه كشته شدن و كشتن را غلبه مى داند با ده نفر كه جز به دنيا و زندگى مادى نمى انديشد برابر است، آن گاه مسئله اسيران جنگى بدر به ميان آمده كه كشتن آنها و يا غرامت گرفتن از آنها مورد گفتگو بوده است سپس به اسيران غرامت داده خطاب شده كه اگر ايمان آورند به صلاحشان خواهد بود.

64- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ

حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

استمداد از خدا و اتكال به خدا و پشتيبانى مردان هدفدار و با مكتب، دو عامل بزرگ پيروزى هستند، اما در واقع يك عامل و آن خداست زيرا مردان مؤمن از ايمان و عقيده استفاده مى كنند، در واقع، پيامبر و مؤمنان هر دو از تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 165

خدا استمداد مى كنند، گويند: اين آيه در بيداء قبل از جنگ بدر نازل شد و سبب اطمينان آن حضرت گرديد.

65- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ.

در اين آيه يك مؤمن برابر با ده نفر كافر است، دو عامل سبب بالا رفتن روحيه مؤمن است به طورى كه ده برابر بيشتر مى شود اول ايمان كه در صورت كشتن و كشته شدن خود را پيروز و در بهشت مى داند. دوم صبر و استقامت، ولى كافر مرگ را فنا و نيستى مطلق مى داند و با تمام هم و غم مى خواهد زنده بماند و آن همان عدم درك است منظور از خبر در اين آيه اگر حكم باشد معنايش آنست كه: اگر دشمن ده برابر مسلمانان باشد، لازم است مقاومت كردن و عقب نشينى ننمودن، در آيه بعدى اين مطلب توضيح داده خواهد شد.

66- الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ.

مراد از ضعف، ضعف روحى است نه بدنى. در اين آيه مقابله يك بر ده بر يك بر دو تقليل يافته

است ولى باز استقامت سبب اين ترجيح است كه فرموده:

«مائة صابرة» و چون خدا با صابران است لذا يك مؤمن با استقامت بر دو نفر كافر غالب خواهد بود.

در اينجا دو مطلب مورد نظر است: اول آنكه در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كه علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمود: هر كه در جنگ از دو نفر فرار كند، از جنگ فرار كرده و هر كه از سه نفر فرار كند از جنگ فرار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 166

نكرده است «1» از اين روايت و از الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ به نظر مى آيد كه منظور از خبر در آيه، حكم است يعنى در جنگ اگر دشمن دو برابر مسلمانان باشد عقب نشينى حرام و موجب عذاب خداست ولى اگر بيشتر از دو برابر باشد عقب- نشينى جايز است، در وسائل الشيعه ج 11/ 63 بابى در اين زمينه منعقد شده و در آن سه روايت از جمله روايت بالا از كتاب تهذيب و كافى نقل شده است.

دوم آيا آيه دوم ناسخ آيه اول است يا ميان اين دو آيه رابطه ديگرى هست؟

به نظر بعضى از مفسران آيه دوم ناسخ آيه اول است، در وسائل الشيعه در باب ياد شده دو روايت يكى از فروع كافى و يكى از رساله محكم و متشابه مرحوم سيد مرتضى نقل شده كه دلالت بر نسخ دارند ولى آن دو روايت از نظر سند صحيح نيستند از طرف ديگر بسيار بعيد است كه دو تا آيه پشت سر هم بيايد و دوّمى بلا فاصله ناسخ اولى باشد.

به نظر نگارنده: در هر يك از دو آيه

يك حكم مستقل بيان شده است. حكم اول آنكه بيست مؤمن درجه اول كه ضعف روحى ندارند وظيفه شان جنگيدن با دويست كافر است و اگر فرار كنند گناه كرده اند، ولى مؤمنانى كه ضعف روحى دارند و در درجه اوّل از استقامت نيستند، وظيفه شان جنگيدن با دشمنى است كه دو برابر آنها باشند و در بيشتر از دو برابر عقب نشينى جايز است. على هذا، حكم با ضعف و عدم آن تغيير مى كند، علت تغيير حكم در آيه عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً است.

67- ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

__________________________________________________

(1)

«كان على صلوات اللَّه عليه يقول: من فر من رجلين فى القتال (من الزحف فقد) فر من الزحف و من فر من ثلاث رجال فى القتال فلم يفر من الزحف».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 167

ظهور آيه آنست كه هيچ پيامبرى كارش آن نبوده كه اسير گرفته و اسير نگهدارى كند و اسير مبادله كند و يا از آنها غرامت گرفته و آزادشان كند، مگر آنكه در زمين خود را نيرومند كند و قوى شود، به طورى كه نگهدارى اسير، او و ملّت او را تضعيف نكند، نتيجه آنكه: تا به آن حدّ از نيرو و قدرت نرسيده اسيران را كه گرفت مى كشد تا ديگران به حمله و هجوم دست نزنند، اينكه مسلمانان رسول خدا را در فشار گذاشتند كه غرامت گرفته و اسيران بدر را آزاد كند به حكم دنيا دوستى و تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا بوده است، حال آنكه خدا، آخرت و پيشرفت دين و مكتب و ثواب آخرت را خواستار است.

در مجمع

البيان مى گويد: عبيده سلمانى از رسول خدا نقل كرده كه روز بدر به اصحاب خود فرمود: اگر مى خواهيد اسيران را بكشيد و اگر مى خواهيد غرامت بگيريد ... غرامت بگيريم تا از جهت مال نيرومند شويم، اين روايت نمى تواند قابل قبول باشد زيرا با ظهور آيه نمى سازد، باز نقل كرده: گويند آن حضرت از غرامت گرفتن ناخرسند بود، سعد بن معاذ اين ناخرسندى را از قيافه آن حضرت دريافت و گفت اى رسول خدا اولين بار است كه با مشركان درگير شده ايم كشتن آنها در نظر من از نگاه داشتن بهتر است، عمر بن الخطاب نيز چنين نظر داد، اما ابو بكر گفت: اهل تو هستند از آنها فديه بگير و زنده شان دار. اين حديث با ظاهر آيه مى سازد.

به هر حال ظهور آيه و آيات بعدى آنست كه آن حضرت را به قبول غرامت ناچار كرده اند، اما نسبت اين آيه با آيه فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها قتال/ 4، اين آيه در طول آيه ما كانَ لِنَبِيٍّ ... است يعنى: پس از آنكه پيامبر نيرومند شد و در جنگ، كفار را عاجز كرد و متلاشى شدند ديگر آنها را نمى كشد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 168

بلكه بايد اسير گيرد كه بعدا يا منت گذاشته و آزاد كند و يا غرامت بگيرد، در سوره قتال ذيل آيه، انشاء اللَّه خواهد آمد كه حكم اسيران در حال جنگ غير از اسيرانى است كه بعد از جنگ گرفتار مى شوند.

68- لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ مراد از «كتاب»

همان مهلت است كه خدا نخواسته است آنها تار و مار شوند، آشكار نكردن «كتاب» شايد به آن جهت است كه درباره آن فكر كنند معلوم مى شود كه با اصرار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فهميده اند كه حكم خدا كشتن است ولى باز مخالفت كرده اند، مراد از فِيما أَخَذْتُمْ ظاهرا فديه و غرامت ها است، در الميزان فرموده: مراد اسيران است، به نظرم بعيد است كه اسيران باشد، زيرا منظور آن نيست كه از ميدان اسير نگيريد بلكه منظور آنست كه بعد از گرفتن نگاه نداريد و فديه گرفته آزادش نكنيد.

69- فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

پس حالا كه اينطور شد و پيامبر را ناچار از گرفتن غرامت كرديد، آنچه از فديه و غنائم به دست آورده ايد حلال و پاكيزه بخوريد و از خدا بترسيد، غفران و رحمت خدا بود كه شما را بخشيد و فديه را بر شما حلال كرد.

70- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تشويق اسيران غرامت داده، به اسلام است، مراد از «خيرا» در اوّل ايمان است يعنى اگر خدا در قلب شما ايمان بداند و ايمان بياوريد از غرامتى كه از شما گرفته شده، بهترش را به شما مى دهد و شما را مى بخشايد. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 169

71- وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ.

يعنى: اگر ايمان بياورند براى آنها بهتر است و اگر بعد از فديه دادن خواستند بار ديگر جمع و جور

شده و به جنگ تو آيند، پيش از اين شكست به خدا خيانت كرده و در كفر غوطه ور بودند كه خدا به آنها تسلّط يافت، خدا از نيت و نظر آنها آگاه است و كار از روى مصلحت مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 170

[سوره الأنفال (8): آيات 72 تا 75]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (75)

72- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و با اموال و جانهايشان در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان داده و يارى كرده اند، آنها بعضى اولياء بعض ديگر هستند كسانى كه ايمان آورده و مهاجرت نكرده اند شما را از ولايت آنان چيزى نيست و اگر از شما در راه دين يارى خواستند يارى شان بر عهده شماست مگر بر عليه قومى كه ميان شما و آنها پيمان هست، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- كسانى كه كافر هستند بعضى اولياء بعض ديگر مى باشند، اگر به

دستور عمل نكنيد، در زمين، كفر و فساد بزرگى به وجود خواهد آمد.

74- كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا جهاد كرده اند و كسانى كه به آنها مكان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 171

داده و يارى شان كرده اند، آنها مؤمنان حقيقى مى باشند براى آنهاست آمرزش و روزى خوشايند.

75- و كسانى كه بعد از شما ايمان آورده و در كنار شما جهاد كرده اند، آنها با شما هستند، و صاحبان قرابت در كتاب خدا بعضى از بعضى (به ارث بردن) سزاوارتر مى باشند خدا به هر چيز داناست.

كلمه ها

هاجروا: هجر و هجران آنست كه انسان از ديگرى جدا شود خواه با بدن باشد يا با زبان يا با قلب، مهاجرت در اصل به معنى متاركه غير است، در عرف به معنى هجرت از محلّى به محلّى و در عرف قرآن هجرت از دار كفر به دار ايمان است «هاجروا» از مكه به مدينه هجرت كردند.

آووا: اوى: نازل شدن و انضمام. آوى: از باب افعال به معنى مسكن دادن و نازل كردن در منزل است. آووا: پناه دادند، مسكن دادند.

اولياء: ولى: دوست، سرپرست. جمع آن اولياء است.

ولايتهم: ولايت (به كسر اول و فتح آن): نصرت و سرپرستى.

راغب گويد: به كسر اول به معنى نصرت و به فتح اول به معنى سرپرستى است.

استنصروكم: نصر: يارى. استنصار: يارى خواستن. «استنصروكم» يارى خواستند از شما.

ميثاق: پيمان محكم. وثاقة: محكم و ثابت شدن.

راغب گويد: ميثاق پيمانى است كه با سوگند و عهد تأكيد تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 172

شده باشد.

كريم: كرم (بر وزن شرف) و كرامت: به معنى سخاوت، شرافت، نفاست و عزت است. كريم: سخى و نفيس، آن در

آيه به معنى نفيس و خوشايند است.

اولو الارحام: اولو: صاحبان. جمعى است كه از لفظ خود مفرد ندارد. ارحام جمع رحم است أُولُوا الْأَرْحامِ صاحبان قرابت نسبى.

اولى: ولى: نزديكى. اولى: نزديكتر، سزاوارتر.

شرحها

در خاتمه سوره در اين آيات آمده: ميان مهاجران كه از ديار خود در راه خدا هجرت كرده اند و ميان انصار كه به آنها پناه داده و يارى كرده اند از هر جهت ولايت و نفع و ضرر مشترك و تحزب برقرار است به خلاف آنكه ايمان آورده و در ديار كفر مانده اند، آنها فقط اين حق را دارند كه اگر از مؤمنان درباره دين يارى خواستند، وظيفه، يارى كردن است مگر آنكه بر عليه كسانى يارى بخواهند كه شما با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد. آن گاه آمده كه ولايت و دفاع كفار نيز مخصوص به خودشان مى باشد، بايد مؤمنان از كفار قطع كنند، سپس آمده: كه مهاجران و انصار، مؤمنان واقعى هستند همچنين آنهايى كه بعدا به صف مهاجران و انصار، با ايمان و عمل پيوسته اند، از آنها مى باشند ولى در مسئله توارث اقرباى نسبى بر ديگران مقدم هستند. ارث فقط با قرابت است.

72- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 173

منظور از طبقه اول مهاجران هستند كه در راه خدا از ديار خود هجرت كرده و به مدينه آمدند و از الَّذِينَ آوَوْا ... اهل مدينه و انصار هستند كه آنها را با آغوش باز پذيرفته و مكان دادند و يارى كردند. نسبت جاهَدُوا ...

به طبقه اول با آنكه هر دو

طبقه با مال و جان جهاد كرده اند به نظرم بيان مهاجرت است يعنى هجرت در راه خدا عبارت اخراى جهاد با اموال و انفس است.

مراد از ولايت به نظرم آنست كه آنها يك ملت هستند، اتحاد مكتب آنها را به حكم يك خانواده كرده، خويشان و كسان ديگر در اين امر داخل نيستند و از غير مسلمان به كلّى بريده اند آنها ياور يكديگر و سرپرست يكديگر مى باشند در بسط عدالت و ايجاد جامعه معتدل و حفظ يكديگر از گمراهى مسئوليت مشترك دارند. هر يك در برابر همه و براى همه مى تواند تصميم بگيرد، اگر يكى از آنها به كافرى امان دهد از نظر همه داراى نفوذ است. مى شود اين ولايت را در آن حد معنى كرد كه اينگونه اشخاص فقط زنانشان بر يكديگر حلال نيست، آنها به حكم يك بدن هستند مالشان مال همه است مسكن هر يك مال آن ديگرى مى باشد.

بعيد است منظور از ولايت، ارث بردن باشد زيرا آيه اخير آن را فسخ خواهد كرد نمى شود باور كرد كه اين آيه حكمى را تشريع كند و آيه بعد نسخ نمايد.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا.

يعنى آنها ايمان آورده و با وجود امكان، هجرت نكرده اند هيچ ولايتى ما بين شما و آنها نيست تا وقتى كه مهاجرت كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 174

وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.

يعنى فقط مى توانيد در دين آنها را يارى كنيد اگر از شما در راه دين يارى خواستند و اگر بر عليه كفارى يارى بخواهند كه

با آنها پيمان عدم تعرض بسته ايد، آن وقت در دين هم يارى نتوانيد كرد، خدا به آنچه مى كنيد بيناست.

73- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ.

جمله اوّل بيان واقع است نه تشريع حكم، يعنى كفّار نيز ولى و دوست يكديگر هستند و به حكم «الكفر ملّة واحدة» نفع و ضرر مشترك دادند، نبايد با آنها باشيد كه از اسلام و اسلاميان بريده اند.

جمله دوم حاكى است كه اگر به دو فرمان گذشته عمل نكنيد در زمين كفر و تباهى بزرگ به وجود خواهد آمد، از اين معلوم مى شود كه مراد از بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ حكم و دستور يعنى بايد چنان باشيد، ضمير «تفعلوه» راجع است به «ما امرتم».

اكنون اگر سران ممالك اسلامى را در نظر بگيريد خواهيد ديد كه اكثر انها با ابر قدرتها ساخته اند و نوكر آنها شده اند، در نتيجه كفر و تباهى جهان اسلام را فرا گرفته است.

74- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ.

منظور از تكرار اين آيه نشان دادن مؤمن حقيقى بودن آنها و بيان پاداش تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 175

آنهاست رزق خوش آيند، نعمتهاى بهشتى است، معلوم مى شود كه گناهانشان نيز آمرزيده است.

75- وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ.

يعنى اين حكم: مغفرة، رزق كريم. ولايت و ايمان حقيقى فقط به شما مختص نيست ديگران نيز كه بعد از شما بيايند و در صفت شما باشند در رديف شما خواهند بود.

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ

اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ، شيعه و اهل سنت روايت كرده اند: چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميان مهاجر و انصار برادرى برقرار كرد، آنها از همديگر ارث مى بردند نه ورثه شان، تا بعد از جنگ بدر اين آيه نازل شد و آن حكم را نسخ كرد، آن گاه با قرابت ارث بردند.

همچنين است آيه ششم از سوره احزاب و در آن آمده: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ ....

اولى بودن بعضى از ارحام از بعضى بدان معنى است كه مثلا با بودن فرزند نوه ارث نمى برد و با بودن برادر، برادرزاده ارث نمى برد. و همچنين، عيّاشى از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام فى قول اللَّه و اولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه. ان بعضهم اولى بالميراث من بعض لان اقربهم اليه (رحما) اولى به ثم قال ابو جعفر عليه السّلام انهم اولى بالميت و اقربهم اليه امه و اخوه و اخته لامه و ابيه أ ليس الام اقرب الى الميت من اخوته و اخواته»

در مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: صحابه با برادرى اولى كه تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 176

ميانشان برقرار شده بود از يكديگر ارث مى بردند. «

كانوا يتوارثون بالمؤاخاة الاولى

». در شب هيجدهم ربيع الاول 1401 مطابق 5/ 11/ 1359 تفسير سوره انفال تمام گرديد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 177

سوره توبه

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست و نه آيه است

نظرى به كليات سوره

1- توبه، صد و سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره مائده در مدينه نازل گرديد نزول آن را بالاتفاق در سال نهم هجرت گفته اند، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نهم است و بيست و هفتمين سوره نازل شده در مدينه مى باشد.

2- قارئان كوفى تعداد آيات آن را صد و بيست و نه و قارئان ديگر صد و سى گفته اند. چون عاصم بن ابى النجود در قرائت كوفى است و قرائت وى به امير- المؤمنين عليه السّلام مى رسد لذا قرائت كوفى در نظر ما معتبر است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره بقره درباره قرائت كوفى فرموده «و هو العدد المروى عن امير المؤمنين عليه السّلام» در تفسير خازن كلمات اين سوره را چهار هزار و هفتاد و هشت و حروف آن را ده هزار و چهارصد و هشتاد هشت گفته است و اللَّه اعلم.

3- سوره مباركه بى شك مدنى است به نظر بعضى دو آيه از آن مدنى نيست ولى نمى شود به اين گفته اعتماد كرد.

4- از صد و چهارده سوره قرآن مجيد تنها اين سوره است كه با بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم شروع نشده است، در توجيه اين مسئله دو قول هست، اوّل آنكه: سوره توبه متمم سوره انفال است و اين هر دو يك سوره اند، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 178

از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: انفال و برائت يك سوره هستند: «الانفال و البراءة واحد» اين روايت در تفسير عيّاشى نيز آمده است، بعضى ها در توجيه يك سوره بودن گفته اند: انفال در زمينه

پيمانها: توبه در زمينه نقض پيمانهاست.

دوم آنكه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: علت نيامدن بسم اللَّه آن است كه: بسم اللَّه براى امان و رحمت است ولى سوره برائت برداشته شدن امان با شمشير، نازل شده است (مجمع البيان) «1» زمخشرى اين سخن را از ابن عيينه نقل مى كند.

نگارنده گويد: چنان كه در حاشيه مجمع البيان نقل شده بهترين دليل ترك بسم اللَّه در اول اين سوره، تعبّد است، چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نفرموده ما نيز نمى گوئيم دو روايت شريفه علّت نيامدن آن را توجيه مى كند.

5- اين سوره نامهاى متعدّد دارد در مجمع البيان و كشّاف حدود ده نام درباره آن نقل شده است «2» ولى دو نام بسيار مشهور است:

اول: برائت، اين نام ظاهرا بدان علّت است كه در اول آن لفظ «برائة» آمده است. دوم: توبه.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: اين بدان جهت است كه آيات توبه در آن بسيار آمده است مثل آيه پانزده و هفتاد و چهار و صد و هيجده.

ولى به نظر نگارنده جريان توبه تاريخى آن سه نفر كه در جنگ تبوك شركت نكردند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دستور فرمود كسى با آنها سخن نگويد علّت اين نامگذارى بوده است چنان كه در آيه صد و هيجده وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا ... مشروحا خواهد آمد و آن يك قضيه فوق العاده بود و جا داشت كه

__________________________________________________

(1)

عن على عليه السّلام لم ينزل بسم اللَّه الرحمن الرحيم على رأس سورة برائة لان بسم اللَّه للامان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف.

(2) در مجمع البيان ده اسم و در كشاف

يازده اسم نقل شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 179

سوره با آن نامگذارى شود.

6- در ميان مفسران شكى نيست كه اين سوره در سال نهم از هجرت رسول اكرم نازل شده كه حدود يك سال از عمر مبارك آن حضرت باقى مانده بود، از آيات سوره معلوم مى شود كه فعاليت منافقان آن روز به اوج خود رسيده بود.

در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتح مكه در سال هشتم هجرت نزول برائت در سال نهم و حجة الوداع در سال دهم واقع شد «1» و آن بعد از رجوع آن حضرت از جنگ تبوك بوده است (الميزان).

7- اين سوره در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به نام برائت مشهور بوده است در تفسير مجمع البيان و در تفسير كشاف در آخر سوره انفال نقل شده كه آن حضرت فرموده: هر كه سوره انفال و برائت را بخواند من روز قيامت شفيع او خواهم بود و نيز در آن دو كتاب از آن حضرت نقل شده كه برائت همگى به يك بار نازل شده است.

8- مطالب اين سوره در يك موضوع خلاصه نمى شود بلكه حدود بيست و دو آيه از اول آن درباره مشركان مكه و نقض عهد از جانب آنها و مقابله با آنهاست.

مقدارى از آيات آن درباره قاطعيت مسلمانان در برابر كفر و استقامت آنها در راه مكتب است، قسمتى درباره اهل كتاب و اخذ جزيه از آنهاست، قسمت مهم اين سوره در بررسى وضع منافقان است كه حتّى بعضى گفته اند: بهتر بود نام آن را سوره منافقون بگذارند، ايضا اشاره به توبه تاريخى سه نفر از صحابه

كه از جنگ تبوك تخلف كردند شده است، با بعضى مطالب ديگر، ناگفته نماند: همه اين مطالب جريان روز بوده است.

__________________________________________________

(1)

«عن داود بن سرحان عن أبى عبد اللَّه عليه السّلام قال كان الفتح فى سنة ثمان و برائه فى سنة تسع و حجة الوداع فى سنة عشر».

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 180

سورة التوبة مدنية و اياتها 129

[سوره التوبة (9): آيات 1 تا 10]

اشاره

بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (1) فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ (2) وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ (3) إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (4) فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (7) كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما

كانُوا يَعْمَلُونَ (9) لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 181

1- اين، بيزارى است از خدا و رسولش به مشركانى كه با آنها پيمان بسته ايد.

2- چهار ماه در زمين بگرديد (و آزاديد) و بدانيد كه شما بر خدا غالب نيستيد، حقا كه خدا خوار كننده كافران است.

3- اين اعلانى است از خدا و رسولش به مردم در روز حج اكبر، كه خدا و رسولش از مشركان بيزار است، پس اگر توبه كرديد آن براى شما بهتر است و اگر سرپيچى كنيد بدانيد كه شما عاجز كننده خدا نيستيد، به كسانى كه كافر شده اند عذاب دردناكى را مژده بده.

4- مگر كسانى كه از مشركان كه با آنها پيمان بسته ايد و چيزى از پيمان كم نكرده و بر ضد شما كسى را يارى نكرده اند، عهد آنها را تمام كنيد تا مدتشان، كه خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.

5- وقتى كه ماههاى محترم تمام شد مشركان را هر جا كه يافتيد بكشيد، آنها را بگيريد و حبس كنيد و براى آنها در هر كمينى بنشينيد اگر توبه كردند و نماز خواندند و زكاة دادند، راه شان را باز كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

6- اگر يكى از مشركان از تو امان بخواهد به او امان بده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به محل امن خود برسان كه آنها قومى نادانند.

7- براى مشركان چه عهدى مى تواند نزد خدا و رسول باشد، مگر آنان كه با آنها در كنار مسجد حرام پيمان بسته ايد مادامى كه به نفع شما پايدارند در عهد آنها پايدار تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص:

182

بمانيد كه خدا متقيان را دوست دارد.

8- چه عمدى دارند؟ حال آنكه اگر بر شما غالب شوند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را. شما را با دهانشان راضى مى كنند ولى قلوبشان امتناع مى كند و بيشترشان فاسق هستند.

9- آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و از راه خدا اعراض كرده اند بد كارى است كه مى كنند.

10- درباره هيچ مؤمنى، قرابتى و پيمانى مراعات نمى كنند، آنها متجاوزانند.

كلمه ها

برائة: برء: خلاص شدن، كنار شدن، آفريدن «برائة»: كنار شدن و بيزارى.

سيحوا: سيح: جريان و سير. «ساح الماء: جرى على وجه الارض» «ساح فى الارض: ذهب» على هذا «فسيحوا» يعنى بگرديد.

معجزى: در اصل معجزين به معنى عاجز كنندگان است.

مخزى: خزى: خوارى. ذلتى كه موجب شرمسارى است «مخزى»:

خوار كننده.

اذان: اذان به معنى اعلام و اخطار است. «آذنته بكذا: اعلمته».

يظاهروا: مظاهره در آيه به معنى همكارى و هم پشتى و كمك است وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً: بر عليه شما كسى را يارى نكرده اند.

انسلخ: سلخ: كندن پوست حيوان، لازم و متعدى هر دو آيد، تمام شدن و گذشتن ماه را به طور استعاره سلخ و انسلاخ گفته اند.

اشهر: شهر: ماه. اشهر: ماه ها. حرم: محرم ها، مفرد آن حرام است.

احصروهم: حصر: تنگ گرفتن و حبس كردن. «احصروهم» حبس كنيد آنها را. تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 183

مرصد: رصد: مراقبت كردن و زير نظر گرفتن (كمين كردن) مرصد:

كمينگاه.

استجارك: جار: همسايه. استجاره: امان خواستن. اجاره: امان دادن «فاجره»: به او امان بده.

مامنه: امن: ايمنى. مأمن: اسم مكان است يعنى محل ايمنى.

استقاموا: استقامت: پايدارى فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ تا در عهد خود براى شما پايدارى كردند شما هم به نفع آنها پايدارى كنيد.

لا يرقبوا: رقبه

(بكسر اول) و رقوب: حفظ و انتظار و مراعات. «لا يرقبوا» مراعات نمى كنند.

الا: ال: عهد، سوگند. قرابت. در قرآن مجيد فقط به معنى قرابت و خويشى آمده است.

ذمة: عهد و پيمان. «الذمة: العهد و الامان و الضمان» به قول راغب آن چيزى است كه بر شكستن و ضايع كردن آن انسان مذمّت مى شود.

تأبى: اباء: امتناع و خوددارى. تَأْبى قُلُوبُهُمْ قلوبشان امتناع مى كند.

شرحها

در اين آيات حكايت از رفع امان و نقض پيمان مشركان از طرف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است ولى به آنها مدت چهار ماه مهلت داده شده كه اگر در عرض اين مدت توبه نكردند و به اسلام نگرويدند تار و مار خواهند شد. در آيات بعدى روشن شده علت نقض پيمان آن بوده كه مشركان به عهد خود عمل نمى كردند، پيمان فقط در زبان و ظاهرى بود كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 184

و نيز فرموده: أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ اما نسبت به آنها كه به عهدشان وفادار هستند و پيمان شكن نبودند فرموده فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ كه بايد پيمان آنها را مراعات كرد.

اين نقض عهد از جانب مسلمانان مصداق وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ ... انفال: 58 است كه حتى در موارد خوف از نقض پيمان از طرف كفار، آن حضرت مجاز بودند پيمان را بشكنند.

پس از پايان مهلت چهار ماهه لازم بود كه در صورت عدم ايمان تار و مار بشوند زيرا در درون حكومت اسلامى كه مكه نيز جزء آن بود بر عليه مكتب توطئه مى كردند

و نيز در آيات فوق آمده است كه اگر از مشركان امان خواستند كه به درون كشور اسلامى آمده و سخن حق را بشنوند بايد به آنها امان داد و سپس به محل امن خودشان برگردانيد. آن گاه در آيات بعدى علّت نقض پيمان از طرف مسلمانان بيان شده است.

ناگفته نماند: در سال هشتم هجرت مكه معظمه به وسيله سپاهيان اسلام فتح و قدرت مشركان پاشيده شد، و به حكم «اذهبوا انتم الطلقا» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آزادشان كرد، آنها مجاز بودند كه در مراسم حج شركت كنند و قهرا وارد مسجد الحرام شوند، ظاهر آن است كه حضرت آنها را به شرط ايمان آزاد نكرد بلكه در شرك خود باقى ماندند.

در سال نهم هجرت كه سوره برائت نازل گرديد، آيات ده گانه توسط على ابن ابى طالب عليه السّلام در مكه بر مشركان خوانده شد، مسئله نقض پيمان و امان چهار ماهه به آنها اعلام گرديد و نيز بعضى از بدعتها كه داشتند ممنوع شد.

شيعه و اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه اين مأموريت ابتدا به ابو بكر محول شده بود ولى سپس على بن ابى طالب عليه السّلام مأموريت يافت و در ذو الحليفه، آيات تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 185

را از ابو بكر گرفت تا بر مردم مكه بخواند، ابو بكر به محضر آن حضرت برگشت و گفت: آيا درباره من آيه اى نازل شده است؟ فرمود: نه و ليكن اين اعلام را يا بايد من بكنم يا مردى از اهل بيت من، گويند: ابو بكر امير حاج بود ولى اعلام از طرف على عليه السّلام شد. ولى از روايات اهل

بيت عليهم السّلام ظاهر است كه امير حاج نيز آن حضرت بوده است، آن حضرت آيات برائت را در عرفات، مشعر، منى نزديك جمره ها و در ايام تشريق بر مردم مرتب مى خواند و مى گفت: از اين به بعد جز مؤمنان هيچكس حقّ دخول به كعبه را ندارد، هيچ كس حق ندارد عريان به دور كعبه طواف كند، بعد از اين سال هيچ مشرك حق ورود به مسجد الحرام را ندارد، هر كه با رسول خدا عهدى بسته تا پايان مدت محترم است و هر كه عهدى نبسته فقط چهار ماه مهلت دارد على عليه السّلام مأموريت داشت ده آيه از اوّل برائت، به قولى سيزده آيه بر مشركان مكه بخواند. آنچه درباره تبليغ برائت نقل شد خلاصه است از مجمع البيان و كشاف و تفسير عيّاشى، و ساير كتب تفسير، شيعه و اهل سنت بر اين اتفاق دارند.

1- بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

نكره آمدن برائت دلالت بر نوع دارد كه آيات بعدى آن را بيان مى كند و آن اينكه پيمانشان كان لم يكن است و تا چهار ماه اگر به راه حق باز نگردند تار و مار خواهند شد، در آيات زير روشن خواهد شد كه علّت اين نقض عهد آن است كه مشركان به عهد پايبند نبودند.

2- فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ.

يعنى: چهار ماه در مهلتيد آزادانه در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را عاجز كنيد، خدا خوار كننده كافران است، به موجب روايات اين تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 186

چهار ماه از دهم ذو

الحجة (روز قربان) شروع شده و در دهم ربيع الثانى تمام مى شد چنان كه در تفسير عياشى از حريز از امام صادق عليه السّلام نقل شده است، به قول بعضى از بيستم ذو الحجة شروع شده، محرم، صفر، ربيع الاول و در بيستم ربيع الثانى تمام مى شد، به قول بعضى از اول شوّال تا آخر محرم است ولى اعتمادى بر اين دو قول نيست.

ظاهرا اين مهلت براى آن بود كه مجال تفكّر و بررسى صلاح و فساد را داشته باشند.

3- وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ.

در اين آيه سخن از «1» سه وجه است اوّل اعلام برائت به مردم مسلمان در روز حج اكبر، كه بدانند خدا و رسولش از مشركان بيزار هستند، على هذا ظاهرا مراد از «الناس» مسلمانان باشند دوم خطاب به مشركان است كه اگر از مهلت چهار ماهه استفاده كرده و توبه نموده و اسلام آوردند به خيرشان تمام مى شود و گرنه بر اراده و دستور خدا پيشى نتوانند گرفت.

سوم: خطاب به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه به كفار مژده عذاب اليم را بدهد.

اما مراد از حج اكبر، در آن چند قول هست اول آنكه حج اكبر در سال نهم هجرت بود كه مسلمين و مشركين مشتركا حج آوردند و از آن پس مشركان از حج ممنوع شدند در تفسير برهان در ذيل روايت فضيل بن عياض از امام صادق

__________________________________________________

(1) برائت از مشركان بايد هميشه سرمشق مسلمانان

باشد، برائت از استكبار جهانى و از آمريكا و شوروى و شرق و غرب، كه امروز در حج انجام مى گيرد، ادامه همان است كه توسط رسول خدا (ص) در آن روز انجام گرفت.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 187

عليه السّلام نقل شده كه بحضرتش گفت: پس معناى اين لفظ (حجّ اكبر) چيست؟

فرمود: اكبر ناميده شد به علّت آنكه سالى بود كه در آن مسلمين و مشركين هر دو حج آوردند، بعد از آن مشركان حجّ نياوردند «1» طبرسى سه قول درباره آن نقل كرده كه قول دوم همين است، على هذا حج اكبر يك دفعه بوده و تكرار نخواهد شد ولى بنا بر روايتى كه منظور از آن روز عيد اضحى است هر سال تكرار مى شود.

4- إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

در مجمع البيان و كشاف نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با قومى از بنى كنانه و بنى ضمرة پيمان بسته بود و از مدتشان نه ماه مانده بود و آنها عهد شكنى نكرده و به پيمان خود وفادار بودند، در اين آيه پيمان شكنى در دو صورت ياد شده يكى آنكه چيزى از شرايط پيمان را كم كنند، دوّم آنكه با دشمن انسان همكارى كنند و او را يارى نمايند كه نقض غير مستقيم مثلا پيمان حديبيه كه ميان مسلمانان و مشركين مكه منعقد گرديد نقض آن از طرف قريش بدين صورت بود كه قبيله بنو بكر هم پيمان قريش و قبيله خزاعه هم پيمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودند، اين

دو قبيله با هم جنگيدند، قريش با دادن سلاح به بنو بكر يارى كردند و اين اعانت بر عليه مسلمانان محسوب شد تا پيمان حديبيه نقض گرديد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين نقض پيمان استفاده كرد و به مكه لشكر كشيد و آن را فتح كرد (الميزان).

ذيل آيه فرموده: بايد عهد كسانى كه عهد نشكسته اند محترم شمرده شود

__________________________________________________

(1) «فقيل له فما معنى هذه اللفظة الحج الاكبر؟ فقال انما سمّى الاكبر لانها كانت سنة حج فيها المسلمون و المشركون و لم يحج المشركون بعد تلك السنة» (صافى).

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 188

احترام به چنين عهد از تقوى است و خدا متقيان را دوست دارد.

5- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ.

مراد از الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ ماههاى چهارگانه است كه در آيه دوم گذشت نه ماههاى حرام مشهور، الف و لام آن براى عهد است، منظور از «المشركين» عهدشكنان آنهاست، منظور از دستورهاى چهارگانه تار و مار كردن و ريشه كن كردن آنهاست به هر وجهى كه ممكن باشد و آن اينكه هر كجا يافتيد آنها را بكشيد در حل باشد يا در حرم، در ماههاى حرام باشد كه جنگ در آنها حرام است يا در غير آن، اگر به قتل دسترسى نشد گرفتار و بازداشت نمائيد و يا آنها را به محاصره بكشيد و از حركت و فعاليتشان مانع شويد و اگر جايشان را ندانستيد براى آنها كمين كنيد و گرفتار نمائيد يا بكشيد.

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

چون توبه و اظهار اسلام ممكن است

ظاهرى باشد، لازم است به وسيله نماز و زكاة معلوم شود كه اسلام آورده و در صف اهل اسلام قرار گرفته اند، در اين صورت آزادشان مى گذارند، جمله إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ حاكى است كه گناهان گذشته شان آمرزيده خواهد شد، ممكن است تعليل فَخَلُّوا ... باشد يعنى آنها را رها كنيد و متصف به صفت خدا باشيد كه غفور و رحيم است.

بايد دانست: رابطه اين آيه با آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... انفال: 61 آن است كه مشركان در حال توطئه و كافر حربى بودند و در عين حال در داخل مملكت اسلامى بودند، ظهور آيه انفال در آن است كه آنها براى خود مكان مستقلى داشتند و آن گهى ديگر اميدى نبود كه به زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 189

مسالمت آميز باز گردند و به حكم «آزموده را آزمودن خطاست» لازم بود ريشه كن شوند، آيه كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً نشان مى دهد كه كارشان از كار گذشته بود و گرنه آيه انفال به قوت خود باقى است.

فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ حاكى است كه توبه شان سطحى است ولى رهاشان كنيد و گرنه مانند آيه بعدى مى گفت فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ.

6- وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ.

منظور از «المشركين» همانهايى هستند كه امان از آنها برداشته شده و مهلت چهار ماهه به پايان رسيده بود يعنى اگر كسى از آنها امان بخواهد تا پيش تو آيد و سخن خدا را بشنود و شايد ايمان بياورد، به او امان بده حتى بعد

از گذشتن مهلت مقرره، اين بدان علت است كه آنها قومى نادانند و اميد مى رود كه با شنيدن كلام خدا متنبه شوند. آن گاه اگر ايمان آورد او را به كنار اهلش و به محلى كه در آن ايمن باشد برگردان، اين بزرگترين اقدام در مراعات فضيلت انسانى است، علت اين امان همان شنيدن كلام اللَّه است.

على هذا اين آيه تخصيصى است بر آيه فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ و استثنايى است بر آن نه اينكه ناسخ آن باشد و حاكى است كه اسلام عنايت خاصى به آگاهى مردم دارد.

7- كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ.

جواب «كيف» محذوف است نظير «و هم نقضوا عهدهم اولا» يعنى: مشركان چطور پيمانى نزد خدا و رسول خواهند داشت با آنكه آنها خود پيمان را شكسته اند تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 190

ولى با آنهايى كه در كنار مسجد حرام عهد بسته ايد تا در عهد خود پايدار باشند شما هم پايدار باشيد كه اين از تقوى است و خدا تقواكاران را دوست دارد. از اين آيه تا چند آيه ديگر، علت فرمانهاى آيات گذشته بيان شده است، گويند آنها قبائل بكر، بنو خزيمه، بنى مدلج، بنى ضمره و بنى دئل بودند كه به عهد قريش در حديبيه داخل شده بودند قريش عهد خود را شكستند ولى آنها در عهد خود پايدار ماندند.

8- كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ.

بيان «كيف» گذشته است يعنى: آنها چطور عهدى نزد خدا

و رسول خواهند حال آنكه اگر بر شما دست يابند نه قرابتى را مراعات مى كنند و نه پيمانى را يُرْضُونَكُمْ ... تعليل نبودن عهد است يعنى: چطور آنها عهدى نزد خدا و رسول داشته باشند حال آنكه شما را با زبان راضى مى كنند و قلوبشان از آن امتناع مى كند. وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ حاكى است كه بيشترشان عهد را آشكارا شكسته و از حدّ يُرْضُونَكُمْ ... گذشته اند (از الميزان) مراد از فسق عهدشكنى است.

9- اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه و آيه بعدى ظاهرا بيان أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ است، اشتراء به معنى فروختن و صدّ به معنى اعراض است يعنى: علت پيمان شكنى آن است كه آيات خدا را به بهاى اندكى فروخته و به شهوات نفسانى تابع شده و قرابت و پيمان را ناديده گرفته و از راه خدا اعراض كرده اند، جمله إِنَّهُمْ ساءَ ... عملشان را محكوم مى كند.

10- لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 191

جمله اول ظاهرا بيان اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ... است و جمله دوم مى گويد اى مسلمانان شما در اين كار عهد شكن نيستيد بلكه متعدى و متجاوز آنها هستند كه سبب نقض عهد از جانب شما شده اند.

نكته ها

احكامى كه از آيات ده گانه گذشته به دست مى آيد به قرار ذيل است:

1- اگر گروهى يا ملّتى با مسلمانان پيمانى به بندند آن پيمان را بايد محترم شمرد و تا آنها مراعات پيمان مى كنند نمى شود آن را شكست.

2- اگر آنها پيمان را شكستند و يا به فكر شكستن افتادند مى شود آن پيمان از طرف مسلمانان شكسته شود

ولى بايد به آنها اعلام شود.

3- آنهايى كه در درون مملكت اسلامى بر عليه مكتب و مملكت توطئه مى كنند به هر صورت كه ممكن باشد بايد تار و مار شوند و دست حكومت اسلامى بر آنها باز است و خون چنين كسان احترامى ندارد.

4- اگر آنها امان بخواهند تا درباره اسلام بررسى كنند بايد به آنها امان داد و اسلام را بر آنها روشن كرد.

5- از چنين كسان فقط اسلام پذيرفته است لا غير، ظاهرا اگر به صورت گروه نباشند و توطئه نكنند و به صورت فردى زندگى كنند بر آنها سخت گرفته نمى شود، آيه وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ ... درباره كسانى است كه در مملكت ديگر باشند، محيطشان غير از محيط مسلمانان باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 4، ص: 192

[سوره التوبة (9): آيات 11 تا 16]

اشاره

فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ (12) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (13) قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْ